دادگسترى ما تا دارالقضاى مدينه!
حجةالاسلام و المسلمين محمد تقى رهبر
كسانى كه به حج و عمره مشرّف شدهاند ملاحظه كردهاند كه يك ساختمان مجلل و زيبا در جهت قبله حرم شريف نبوى قرار گرفته است. اين ساختمان متعلق به دستگاه قضائى مدينه است، هتل يا زائر سرا نيست. اما چيزى كه مايه شگفتى است تردد بسيار كم و مراجعه اندك ارباب رجوع به اين ساختمان و تشكيلات قضائى آن است!
و باز هم زائران خانه خدا ديدهاند كه در اطراف حرم مكى و مدنى مغازههاى طلا فروشى خيره كنندهاى وجود دارد كه بىاغراق هزاران كيلو طلا و جواهرات با اشكال مختلف در آنها جاى دارد و افراد مختلف به راحتى داخل و خارج مىشوند و ديدن مىكنند و صاحبان مغازهها هيچ دغدغه و دلهرهاى ندارند كه مثلاً قطعه طلا به سرقت برود يا باند مسلح سرقت، حمله كنند و براى تأمين امنيت اين فروشگاههاى چندين ميلياردى و همچنين بانكها و صرافىها نه محافظى هست و نه پليسى و از سرقت و حمله خبر و گزارشى ديده نشده و بطور خلاصه همه چيز در امن و امان است.
اين در حالى است كه با كمال تأسف بايد اعتراف كرد آن امنيّت مورد آرزو جايش در كشور ما خالى است. شاهد مدعا دادسراها و دادگاهها و مراكز و مجتمعهاى قضائى ماست كه روزانه صدها و هزارها پرونده تخلّف از سرقت و كلاه بردارى و تجاوز و قتل و اختلاف و اختلاس و ساير اقلام جرم و جنايت در اين مراكز قضائى به ثبت مىرسد. صف طولانى مراجعات و زمانهاى طولانى نوبت دادرسى جز تأسف و تحسّر ببار نمىآورد، جاى سؤال است كه اينهمه تخلّف و جرم و جنايت چرا؟ تفاوت مكّه و مدينه با قم و مشهد و تهران و اصفهان در چيست؟ آيا آدمهاى آن سرزمين از نظر عقائد مكتب بر ما برترى دارند؟ كه چنين نيست. آيا تشكيلات قضائى صالحترند و مطمئنتر عمل مىكنند؟ كه معلوم نيست. و آيا و آيا؟… آيا صاحب نظران ما به مطالعه نشستهاند كه اينهمه ناامنى و تخلّف چرا در جامعه ما رخ مىدهد؟ و آيا مىتوان راهكارى يافت كه زهره چشم از متجاوزان گرفته شود و اينهمه باندهاى فساد و كلاه بردارى شكل نگيرد و براى جلوگيرى و خنثى سازى آن، چه بايد كرد؟ در گزارشهاى روزمره همه روزه حوادثى را مرور مىكنيم كه از كشف باندهاى فساد و قاچاق حتى دختران و زنان و كشاندن آنها به مراكز فحشاء در داخل و خارج خبر مىدهد و كارگردانهاى باسابقه كه زنان و مردان بدنام مىباشند شناسائى مىشوند، دستگير مىگردند و به اعمال كثيف خود اعتراف مىكنند و تصويرشان را در صفحات روزنامهها و جرائد با خط مشگى بر سيماى آنها مردم مىبينند ولى از رفتار دستگاه قضائى با اينها كه مفسدين فى الارض و غارتگران ناموس و شرف جامعهاند خبرى جز چندماه زندان و بالاخره رهائى چيزى ديده و شنيده نمىشوند و اين عناصر فاسد آرم دار دوباره به جامعه بر مىگردند و به فروش مواد و ارتكاب فساد و فريب جوانان دختر و پسر مىپردازند و يك مو از سر اينها كم نمىشود! و ماجرا همچنان بصورت تسلسل ادامه دارد و دارد. و چه بگويم كه شرح اين مسئله غمانگيز در اين سطور و مقال نمىگنجد و باب رشوه خوارى كه خود بحث ديگرى است. اينها براى ما جز شرمندگى ببار نمىآورد كه ادعاى كلان داريم و از پياده شدن قوانين اسلام حرف مىزنيم اما هر روز شاهد گسترش دائره مفاسد مىباشيم و معلوم نيست بالاخره كار به كجا خواهد كشيد! باندهائى هستند كه بعضاً هم در برخى نهادهاى حساس كار مىكنند ولى با اطمينان خاطر به كلاه بردارى و زورگيرى و شرخرى و باج خواهى دست مىيازند كه نمونههاى آن فراوان است و گزارشها و شكايتها در مورد آنها بى اثر مىماند و آنها با خاطر آسوده به سوء استفاده سرگرمند…!
موارد از اين قبيل فراوان است. يك شخص يا يك شركت، واحدهاى مسكونى هزار واحدى را به چهار هزار نفر مىفروشد و فرار مىكند و گروهى را سردرگم مىسازد و ديگرى با جعل سند و اسكناس و دلار به نوعى ديگر به خيانت و كلاه بردارى رو مىآورد، ديگرى با سلاح به بانكها و طلافروشىها حمله مىكند، مىكشد و مىدزدد و مىگريزد. دزدى آشكار از كيف و تلفن همراه گرفته تا آدم ربائى و تجاوز به عنف و قتل، خوراك صفحات حوادث مطبوعات شده است! آيا يك صدم اينها در جامعه مكه و مدينه ديده و شنيدهايد؟! چرا؟ براى سؤال پاسخى بايد يافت…
بنابراين از اين مقايسه نبايد در شگفت بود كه چرا اين مقاله دستگاه قضائى خودمان را با دستگاه قضائى حرمين در كفه سنجش نهاده است! رنج آور است كه جامعهاى با داشتن مكتب متعالى تشيع نتوانسته باشد جلو جرم و جنايت را بگيرد و اين باشد وضع اسفبارش اما جامعه با مشخصههاى ديگر توانسته باشد آنگونه بر اوضاع مسلط باشد! مسئولين قضائى بايد به اين مسائل فكر كنند و با كارشناسى و مطالعه به بررسى اين امر بپردازند و گرنه هرچه بر طول و عرض ساختمان و دائره قضائى و امثال آن رو آورند مشكلى را حل نكردهاند و مجال به متخلفان دادهاند و بودجه كشور را بيهوده هدر دادهاند…در اينجا در پاسخ به سؤالات مطرح شده در ارتباط با مسئوليت دستگاه قضائى روى دو نكته بايد انگشت نهاد:
نكته اول: اجراى احكام كيفرى اسلام است همانگونه كه مىدانيم هيچ جرمى در اسلام بدون تخلّف نيست، براى قاتل، براى سارق، براى زناى زانى و جانى براى قواد و واسطه گرى در زمينه فحشاء، براى مفسدين (سياسى، اقتصادى، فرهنگى،اخلاقى) و ساير جرائم هر يك كيفر و مجازاتى مقرر شده است. از اعدام، دست بريدن، تبعيد كردن، زندان كردن، تعزير نمودن و غيره، اين قوانين براى تأمين سلامت اجتماع است هرچند در ظاهر با احساسات آدمهاى احساسى هم خوانى ندارد. همچنانكه با قوانين بيگانه وفق نمىدهد و محافل حقوقى لائيك آن را نمىپسندند.
اما قرآن كريم و روايات معصومين اجراى حدود و قصاص را عامل حيات اجتماع مىداند «ولكم فى القصاص حياة يا اولى الالباب»(1)و درباره بريدن دست مرد و يا زن سارق دستور صريح دارد: «السارق والسارقه فاقطعوا ايديهما جزاء بما كسبا نكالا من اللّه»(2) و تأكيد مىكند كه قطع دست سارق هم كيفر است براى او و هم عبرت است براى ديگران كه وقتى سرنوشت دزد را ببينند ديگر هوس سرقت نمىكنند و اين تمهيدى است كه شارع مقدس براى پيشگيرى از گسترش اين جنايت انديشده است.
براى زناكار درپارهاى موارد (زناى محصنه) اعدام و در پارهاى موارد صد تازيانه را قرار داده و امر مىكند كه اين حد را در ملأ عام و با حضور عدّهاى از مردم مسلمان به اجرا در آوريد تا عبرت براى ديگران باشد و از تأثير پذيرى در برابر احساسات آدمهاى ضعيف بر حذر مىدارد كه نسبت به اين عناصر فاسد رأفت و رحمت در دين خدا جايگاهى ندارد. «الزانى و الزانية فاجلدوا كل و احد منهما ماة جلده ان كنتم تؤمنون بالله و اليوم الآخر و لا تأخذكم بهما رأفة فى دين اللّه و ليشهد عذابهما طائفة من المؤمنين» (3)
بنابراين بايد ديد احكام و حدود اسلامى در مورد مجرمان چه مقدار به اجرا در آمده آنگاه به ارزيابى بازتاب اخلاقى و اجتماعى آن نگريست، در كشور عربستان قانون قطع يد سارق به اجرا در آمده و زهره چشم گرفته كه سارق ديگر هوس دزدى نكند و همچنين ساير حدود را بدون فوت وقت و بهانه تراشى (البته در اينجا بصدد توجيه مطلق دستگاه قضائى آنان نيستيم كه هرگز بدون ضعف نيست).
بطور خلاصه: ما در اجراى حدود اسلامى كوتاهى كردهايم لذا مجرمان و متجاوزان احساس امنيت كردهاند، دهها بار به زندان افتادهاند و حرفهاىتر شده و به جامعه برگشتهاند. سارق و يا كلاه بردار به قاضى معرفى شده اما از كنار واقعه بىتفاوت گذشته و از مدعى شاهد خواسته! در حالى كه سرقت در فضاى خلوت و بدون شاهد اتفاق افتاده و قاضى مىتواند از شواهد و قرائن و اعترافات متهم استفاده كند و به علم خود اجرا حدود نمايد، اين سهل انگارى باعث شده تجاوز و سرقتهاى نهانى و بيابانى حتى باقتل افراد بىگناه صورت گيرد، مجرم به دام نيفتد و هيچ گونه كيفر و مجازاتى درباره او اعمال نشود!
معلوم است كه با اين شيوه نمىتوان يك دستگاه قضائى قاطع داشت و از حجم تجاوز و تخلف در جامعه كاست.
نكته دوم: قاطعيت و شجاعت دستگاه قضائى است كه در اجراى حدود و احقاق حقوق بدون مجامله و معامله به اجراى حدود بپردازد. اينگونه بنظر مىرسد كه چنين قاطعيتى در دستگاه قضائى نيست. احساسات بر قانون غلبه دارد، در برخى موارد حق و حسابهاى ديگر مانع اجراى حدود است يا سفارش و توصيه تيغ قاضى را كند مىكند، در پارهاى از موارد قاضى از تجربه كافى برخوردار نيست و شأن قضا از او زياده مىآيد، نمىتواند تشخيص بدهد، تصميم بگيرد، شاكى، دزد مال خود را معرفى كرده و شواهد كافى آورده اما قاضى از جلب مجرم شانه خالى مىكند و عملاً به مجرم كمك مىدهد مال را درجاى خلوت بردهاند، از شاكى دو شاهد عادل مىخواهد؟! در حالى كه براى كشف جرم عوامل ديگرى چون اقرار متهم و شواهد و قرائن ديگر وجود دارد اما قاضى فاقد تجربه از عوامل آگاهى و سابقه مجرمين استفاده نمىكند و يا دست او را بستهاند!
اينكه در روايات آمده اجراى يك حد از باران چهل روز براى جامعه اسلامى سودمندتر است براى اين است كه حدود از باران رحمت براى حيات اخلاقى جامعه انسانى تأثير بيشترى دارد. اگر حدود الهى به بهانههاى واهى تعطيل شود ثمره آن همين است كه در جامعه مشاهده مىكنيم..
نكته ديگر اينكه ما از جوّ سازىهاى تبليغاتى بيگانه هراس داريم و اين ستم بزرگى بر اسلام و مسلمانان است. مگر قرآن كريم نمىگويد: «و لا يخافون فى الله لومة لائم»(4) از نكوهش نكوهش گران در راه خدا بيم نداشته باشيد و مگر خداوند نمىفرمايد: «فلا تخشوا الناس و اخشون»(5) از مردم نترسيد از من بترسيد، اگر ما مدعى پيروى اسوه عدالت بشرى على بن ابيطالب (ع) هستيم چرا قاطعيت را از آن امام عدل و داد نمىآموزيم.
نكته ديگر اينكه ملاحظات مجامع استعمارى و حقوق بشر استكبارى گوئى از ما زهره چشم گرفته است، مىترسيم بگوئيم ما مسلمانيم و قوانين اسلامى ملاك عمل براى ماست.
دنياى استعمارى و محافل حقوق بشر آن در برابر دلخراشترين ستمها بر مظلومان و قتل عامها و شكنجهها سكوت كردهاند چرا كه در جهت منافع نامشروع ابر جنايتكاران زمين و امپرياليسم آمريكا و صهيونيسم جهانى است اما در برابر اجراى حدود و قوانين كيفرى اسلام پاى حقوق بشر و دفاع از زندانى سياسى و امثال آن راپيش مىكشند. از اين هياهوها نبايد هراسيد. چرا اين محافل و مجامع بين المللى در خصوص آنچه در كشور عربستان مىگذرد حساسيت نشان نمىدهند اما از حقوق بشر صادراتى حربهاى عليه ما ساختهاند و پارهاى از عناصر وطنى هم آب روى آسياب آنها مىريزند و در مطبوعات و گفتهها و نوشتهها براى حقوق بشر در ايران اشك تمساح مىريزند و چرا براى پارهاى عناصر خود فروخته به عنوان دفاع از حقوق بشر و زندانيان سياسى و حقوق زن و امثال آن جايزه صلح نوبل را اختصاص مىدهند؟!
اينها براى ما و كارگزاران امور در هر رده و دستگاهى بايد درس باشد كه بدانند بيگانگان و دشمنان سوگند خورده ما هرگز از ما راضى نخواهند شد تا خود را دست بسته تسليم آنان كنيم آنگاه ديگر سياه نمائى نخواهند كرد و همه سياهىها سفيد خواهد شد. بديهى است تا ما بر اصول خود پاى مىفشريم و حاضر به پذيرش خواستههاى دشمنان اسلام نيستيم هرگز آنها مهر تأييد بر هيچ يك از مواضع ما اعم از حقوقى، سياسى، فرهنگى، و.. نخواهند زد چنانكه قرآن كريم مىفرمايد: «ولن ترضى عنك اليهودو لاالنصارى حتى تتبع ملتهم»(6) يهوديت و مسيحيت از شما راضى نخواهند شد تا هنگامى كه از ملّت و آئين آنها پيروى كنى. و اين چيزى است كه با اصول و مبانى اسلام وفق نمىدهد.
بنابراين در اجراى حدود الهى نبايد چشم به راه تأييد دشمنان اسلام باشيم ما هر كارى كنيم از نظر آنها ناپسند است. پس بايد كار خود را بكنيم و راه خود را برويم و از زوزههاى بيگانه نهراسيم به گفته مولوى:
زانكه از بانگ علا لاى سگان
هيچ واگردد زراهى كاروان
مه فشاند نور و سگ عوعو كند
هر كسى بر فطرت خود مىتندهرگاه دشمن از ما تعريف كرد بايد بدانيم كه از راه منحرف شدهايم و هر كه بر وفق مراد دشمن حرف زد بداند كه درست در جهت خلاف اسلام و ملت و ميهن گام برداشته است. اين اصلى است انكارناپذير لذا توقع نبايد داشت حقوق بشر غربى بر مسائل ما صحه بگذارد وگرنه كاروان انقلاب تا به حشر لنگ خواهد ماند و بايد راه ارتجاع را بپيمايد.
بطور خلاصه اگر نظام قضائى ما بخواهد موفق باشد بر دو اصل ياد شده كه مرضى خدا و پيامبر و اولياء و منطبق با مصالح اسلام و مسلمين است استوار و قاطع بايستد.
1 – اجراى حدود الهى
2 – شهامت و قاطعيت در اجراى قانونپىنوشتها: –
1. سوره بقره، آيه 179.
2. سوره مائده، آيه 38.
3. سوره نور، آيه 2.
4. سوره مائده، آيه 54.
5. سوره مائده، آيه 44.
6. سوره بقره، آيه 120.
شبهات دين و حكومت دينى
شبهات دين و حكومت دينى
آيت اللّه جوادى آملى
تهيه و تنظيم از: حجة الاسلام و المسلمين محمد رضا مصطفى پورآزادى انسان و وجوب امر به معروف و نهى از منكر
با توجه به نفى اكراه در دين دارى آيا مىتوان با امر به معروف و نهى از منكر، ديگران را وادار به اجراى احكام الهى كرد و يا اجراى اين فريضه الهى با آزادى آدمى سازگارى ندارد؟ در پاسخ به اين سؤال در آغاز لازم است به سنخ و جايگاه امر به معروف و نهى از منكر بپردازيم.
خداوند متعال تعليم را به همه انبيا(عليهم السلام) و اوليا(عليهم السلام) و جانشينان آنها و تعلّم را نسبت به توده مردم واجب كرده است. مردم بايد عقايد و اخلاق و فقه و حقوق را از راهنمايان دين فرا بگيرند. آنچه كه مربوط به اعتقاد است، بدان معتقد شوند و آنچه مربوط به اخلاق است، بدان متخلّق گردند و آنچه به اعمال مربوط مىشود آن راعمل كنند. پس تعلّم بر مردم واجب است ؛ «فاسئلوا أهل الذكران كنتم لاتعلمون»(1) ؛ و تعليم بر رهبران مذهبى و جانشينان آنها، «و يعلّمهم الكتاب و الحكمة و يزكيهم»(2)؛ «فلو لانفر من كل فرقة منهم طائفة ليتفقّهوا فى الدين و لينذروا قومهم اذا رجعوا اليهم»(3)؛ خداوند براى تأمين نيازهاى فرهنگى جامعه با وجوب تعليم و تعلّم فضاسازى مىكند. پس از تأمين فضاى فرهنگى جامعه و مشخص شدن محدوده اطاعت و عصيان و حلال و حرام، نوبت به امر به معروف مىرسد. چون امر به معروف به معناى سخنرانى كردن، كتاب نوشتن، ياد دادن احكام و موعظه و نصيحت و ارشاد مردم نيست. امور ياد شده از سنخ تعليم است. تعليم جاهل امر به معروف نيست. بر عالم لازم است كه جاهل را به احكام دين آشنا و هدايت كند. اما وقتى كه فضاى فرهنگى جامعه به نصاب لازم رسيد و مردم اعم از اشخاص، احزاب، گروهها، دسته جات و قبايل به حلال و حرام آگاهى يافتند، اگر كسى از روى علم و عمد بخواهد معصيت كند، بايد او را امر به معروف كرد. جايگاه امر به معروف پس از تعليم و تعلّم است. يعنى جاهل را بايد آگاه و عالم كرد، ناسى و ساهى و غافل را بايد متنبّه ساخت و هشدار داد. يا اگر كسى از روى اضطرار يا اكراه كار خلاف انجام مىدهد، بايد در كار او گرهگشايى كرد و ضرورتش را بر طرف ساخت. پس اگر كسى از روى جهل به موضوع يا جهل تصورى به حكم يا سهو و نسيان و غفلت و اضطرار و اكراه دست به گناه بزند، مشمول حديث رفع است.
منكرى نيست تا نيازى به نهى داشته باشد. همه امور ياد شده مربوط به قبل از امر به معروف است چون هيچ يك از اينها معصيت و ترك معروف نيست، تا سخن از امر به معروف و نهى از منكر به ميان آيد. كسى كه از روى اضطرار حرامى را مرتكب مىشود، گرچه فعل او فى نفسه منكر است، اما او كار منكر انجام نداده است. چون بر پايه حديث رفع يكى از امور برداشته شده موارد اضطرار است، «رفع عن أمتى تسعة…و ما اضطروا اليه (4)» همچنين اگر جاهل و غافل و ساهى و ناسى مرتكب كار خلافى شوند، كار آنها از سنخ معصيت نيست، تا نوبت امر به معروف برسد. امر به معروف و نهى از منكر مربوط به جايى است كه كسى بخواهد از روى علم وعمد گناه كند. پس مقام اول، مقام ساخت و ساز فرهنگى فرد و جامعه توسط انبياء و اوليا و فقها و مبلغان و نويسندگان و گويندگان است يعنى بايد افراد را به عقايد و اخلاق و فقه و حقوق عالم كرد تا فضاى فرهنگى جامعه به نصاب لازم برسد. در مقطع تعليم انسان بايد احكام الهى را ياد بگيرد و ياد دهد، چه مربوط به اصول دين باشد «ادع الى سبيل ربّك بالحكمة و الموعظة الحسنة و جادلهم بالّتى هى أحسن»(5) يا مربوط به فروع دين، «ليتفقهوا فى الدين و لينذروا قومهم» (6)، به هر تقدير احكام و حكم دين بايد براى مردم روشن شود. اگر مسايل دينى براى فرد و جامعه مشخص نشد، نوبت به امر به معروف نمىرسد.
پس از فضا سازى فرهنگى و آگاهى عمومى از معروفها و منكرها اگر كسى معروفى را ترك يا منكرى را انجام داد مقام اجرا و مربوط به امر به معروف و نهى از منكر است. يعنى اگر كسى از روى علم و عمد تصميم به ارتكاب خلافى گرفت، بايد او را امر به معروف و نهى از منكر كرد و در اين كار نيز بايد مراحل آن را رعايت كرد. انزجار قلبى، تذكر زبانى، تعرض عملى در صورتى كه به ضرب و شتم نرسد، مراتب امر به معروف و نهى از منكر است.
البته افزون بر دو مقام ياد شده، مقام سوّمى نيز متصور است كه كار دستگاه اجرايى و قضايى است. يعنى اگر كار خلاف صورت گرفت و متخلف بايد مجازات شود، اينجا جاى امر به معروف و نهى از منكر نيست، بلكه دستگاه قضايى بايد برابر «أيمان» و «بيّنات» مجرم را كيفر دهد. حكم و قضا واجب است. يعنى تشكيل دستگاه قضايى واجب است. هم بر قاضى حكم كردن واجب عينى و كفايى است. هم پذيرش حكم قضايى و محكمه عدل واجب است.
بنابراين در فضاى دينى هر سه مرحله ياد شده واجب است. هم وجوب تعليم بر عالمان و تعلّم بر توده مردم در فضاى فرهنگى جامعه امرى قطعى است. هم (امر به معروف و نهى از منكر) واجب متقابل است؛ «والمؤمنون و المؤمنات بعضهم أولياء بعض يأمرون بالمعروف و ينهون عن المنكر»(7) مؤمنى بايد مانع ارتكاب كار خلاف توسط مؤمن ديگر شود. هم (اجراى حدود و تعزيرات بر دستگاه قضايى) لازم و واجب است.
بر اين اساس مىتوان گفت: آيه شريفه «لااكراه فى الدين» نه با اين واجبهاى سه گانه معارض است و نه مراد از آيه شريفه اباحهگرى است بلكه بايد گفت كسى كه وارد دروازه دين شد، قدم به قدم احكام الزامى دين او را همراهى مىكند و او بايد نسبت به همه آنها ملتزم و پاىبند باشد.
نه اين كه هر گونه دلش بخواهد عمل كند و هيچ حكم الزامى نداشته باشد. آرى، اگر كسى شاك متفحص باشد، تا زمانى كه در مقام تحقيق در مورد اصل دين است و حق براى او روشن نيست، معذور است. اما وقتى حقانيت دين برايش ثابت شد و اصل دين را پذيرفت، بايد به احكام و حِكَمِ دينى پاىبند باشد و نمىتواند از هيچ حكمى شانه خالى كند. چنانچه در فراگيرى حكمى از احكام دين مسامحه كند. در مرحله نخست بايد تعليمش داد. تا آن را ياد بگيرد. اما اگر پس از فراگيرى سهل انگارى كرد و سرباز زد، نوبت به امر به معروف و نهى از منكر مىرسد. يعنى بايد او را پس از ياد گرفتن احكام به اجراى آن وادار كرد. آنگاه اگر امر به معروف مؤثر نيفتاد، نوبت دستگاه قضايى است كه بايد متخلّف را كيفر دهد.
شايان ذكر است: امر به معروف و نهى از منكر متوقف بر قدرت است. لكن بخش وسيعى از اعمال قدرت و اقتدار مربوط به حكومت است. وظيفه توده مردم اعتراض زبانى و فوق زبانى است. مثلاً اگر كسى مشغول حمل شراب است، انسان مىتواند با دست جلويش را بگيرد، بايد اين كار را بكند، اما اگر بخواهد به زد و خورد برسد، وظيفه حكومت است. ضرب و شتم و بالاتر از آن كه درجات نهايى امر به معروف و نهى از منكر مىباشد، حكومت متصدى انجام آن است. پس اگر عدهاى در صدد توطئهاى برآمدند تا جايى را منفجر كنند، ولى هنوز عملاً كارى انجام ندادهاند، وظيفه مردم در مرحله نخست اعتراض زبانى، پس از آن جلوگيرى عملى است، اما اگر كار به درگيرى بيانجامد توده مردم وظيفهاى ندارند، و گرنه هرج و مرج مىشود. بلكه وظيفه حكومت است كه جلوى آنها را بگيرد، هرچند به قتل توطئه گران منفجر شود. از اين رو، محقق در شرايع الاحكام و ديگران به اين امر فتوا دادهاند. يعنى آمر و ناهى حكومت در صورت نياز مىتواند جلوى كسى را كه قصد تخريب جايى را دارد بگيرد. هرچند منجر به قتل او گردد و اين بالاترين مرحله امر به معروف و نهى از منكر است. در چنين موردى به لحاظ اين كه حكم قضايى نيست چنانچه اولياى مقتول به محكمه قضايى مراجعه كنند، اين شخص يعنى مأمور دولت بايد بيّنه اقامه كند و ثابت نمايد كه براى جلوگيرى از انجام توطئه ناچار به اين كار (قتل توطئه گران) شده است. اگر ثابت كند، حرجى براى او نيست و گرنه مشكل دارد.
ناگفته نماند مراد از معروف چيزى است كه دين آن را به رسميت بشناسد يعنى نزد دين معرفه باشد و منكر چيزى را گويند كه دين آن را به رسميت نمىشناسد. نزد دين نكره است. گفتنى است: تعبير به معروف و منكر براى آن است كه صبغه قبول داشته باشد. چون اگر گفته مىشد: امر به واجب و نهى از حرام صبغه تكليف داشت. «مكروه» در آيه شريفه «كل ذلك كان سيئة عند ربّك مكروهاً»(8) هر چيزى را گويند كه خدا آن را به رسميت نشناخته است. يعنى نزد خدا ناشناخته (منكر) است. در مقابل چيزى كه خدا آن را به رسميت شناخته است يعنى نزد خداوند شناخته شده (معروف) است. از اين رو خداوند فرمود: «المؤمنون و المؤمنات بعضهم اولياء بعض يأمرون بالمعروف و ينهون عن المنكر». (9)
اما اين كه آيا در مستحبات هم امر به معروف است؟ پاسخاش در فقه اين گونه آمده است: امر به واجب، واجب ؛ نهى از حرام، حرام ؛ امر به حرام ،حرام ؛ امر به مستحب ،مستحب ؛ نهى از منكر مستحب! امر به مكروه، مكروه است. يعنى بايد به مأمور به نظر كرد در اين امر به معروف اگر معروف واجب بود، امر واجب است. اگر معروف مستحب است مثلاً نماز شب مستحب است. امر به آن هم مستحب است، چه اين كه نهى از مكروه نيز مستحب است، همچنان كه امر به مكروه و ترغيب به آن مكروه است.
به هر تقدير، جزم علمى به لحاظ مبادى اختيارىاش (يعنى چگونگى تحصيل، انتخاب راه و كتاب و معلم، پرهيز از شبهات و مغالطات، امرپذير است. همچنين در عزم عملى (ايمان) كه زمامش به دست خود انسان است، در اين فرض نيز از راه هايى كه نفس بتواند اراده كند، بايد امر كرد، نه اكراه چون امر غير از اكراه است. همه اين امرها، امرهاى تشريعى است. معناى امر تشريعى اين است كه ميان آمر و مأمور به اراده مأمور فاصله است.اما بخشهاى افعال و تروك كه زمام كار هم به دست خود شخص است هم در اختيار علل و عوامل بيرونى، اكراهپذير است. كارهاى خارجى نظير رعايت حجاب يا بى حجابى، ميگسارى و ترك آن و.. اينها افعال و تروكى است كه اختيار آن هم دست انسان است. هم در اختيار ديگرى است. از اين جهت اكراهپذير است.
امر به معروف و نهى از منكر به منزله بهداشت و دستگاه اجرايى و قضايى به مثابه درمان است. يكى پيشگيرى و ديگرى معالجه است. امر به معروف و نهى از منكر براى اين است كه گناه واقع نشود و اين كار توده مردم است. اما كار دستگاه قضايى كه اجراى حدود و تعزيرات است، مربوط به پس از وقوع جرم است. در امر به معروف و نهى از منكر به فرد يا جامعه گفته مىشود: اين كار را نكن، اما دستگاه قضايى پس از وقوع جرم، مجرم را مؤاخذه مىكند كه چرا مرتكب فلان جرم شدى و اين مقام سوم بحث است كه ناظر به تخلّف است.
از آنجا كه وجوب تعليم و تعلّم و امر به معروف و نهى از منكر و حكم قضايى در عقايد نيز مطرح است، تعليم و امر به معروف و نهى از منكر در عقايد هم واجب است. بنابر مبنايى كه كفار مكلّف به فروعند، همچنان كه مكلّف به اصول هستند.(10) هر فرد لائيك و كافرى كه دين را نپذيرفته نيز زير مجموعه اين مباحث قرار مىگيرد. پس اگر شعاع امر به معروف و نهى از منكر مسايل اصولى را هم در بردارد، چنانكه مسايل اخلاقى و فقهى و حقوقى را شامل مىشود، نسبت به كافر نيز نخست بايد فضاى فكرى او را روشن كرد و تعليمش داد، سپس امر به معروف و نهى از منكر كرد، آنگاه حكم قضايى را جارى ساخت.
كوتاه سخن: آيه شريفه «لا اكراه فى الدين» اگر ناظر به مسايل علمى باشد، در مورد جزم علمى اكراه معنا ندارد. چون جزم علمى (تصديق،تكذيب، شك) هيچ يك در اختيار خود انسان نيست چه رسد به ديگرى، عزم عملى يعنى اراده و نيت و اخلاص و ايمان و اعتقاد باشد، زمامش در اختيار صاحب نفس است. هيچ فشارى از بيرون اثر ندارد. چون ميان عقيده و نفس اراده فاصله است. به رهبرى اراده نفس، انسان چيزى را قبول مىكند و گردن مىنهد يا نكول مىكند و نمىپذيرد. پس زمام قبول و نكول و ترديد در اختيار اراده نفس، است. هيچ كس را نمىتوان وادار به ايمان و كفر يا ترديد كرد. ترديد اصطلاحاً در بخش ايمان، بين قبول و نكول بكار مىرود و شك در بخش علم ميان تصديق و تكذيب و ترديد غالباً در مقابل عزم و شك در برابر جزم است. از اين رو ايمان تحت تكليف است چون فعل اختيارى است. علم وصف نفس و ايمان فعل نفس است. ميان نفس و ايمان اراده انسان حايل است. پس بايد اين آيه و ساير آياتى كه دلالت بر آزادى و حريت انسان دارد را در كنار آياتى كه بر تكليف، امر به معروف و نهى از منكر و عقاب الهى دلالت دارند، قرار داد و سنجيد تا معناى آنها روشن شود. آيه شريفه «لا اكراه فى الدين» و آيات مشابه در واقع تحليل يك حقيقت كلامى و روانى است. نه فتواى به آزادى و گرنه تخويف به عذاب كه در آيات فراوانى آمده است، معنا نخواهد داشت.آزادى يا رهايى
تحليل معناى آزادى به محدوديت مىانجامد. مكتبهاى گوناگون، اخلاق، اعمال و مسايل حقوقى فراوانى كه در جهان وجود دارد، هر يك از ديگرى متمايز است. آنان كه نداى آزادى سرمىدهند نيز معتقد به تساوى اينها نيستند، بلكه به يقين بعضى حق و برخى باطلند. پس ميان اين امور تساوى نيست تا انسان مخير به انتخاب يكى باشد.
توضيح: در بخش مربوط به مكتب انسان يا ماركسيستى فكر مىكند، يا الهى مىانديشد. آن كه ماركسيست است، نفى الوهيت را حق مىپندارد و آن كه موحد است، اثبات آن را حق مىداند، برپايه قانون استحاله جمع نقيضين، يكى حق و ديگرى باطل است. در جهان يا خدايى هست يا نيست، اعتقاد به وحى و عصمت و دين و معاد يا حق است يا باطل. همه مكاتب و آراى گوناگونى كه در اين زمينه وجود دارد،يكى حق است و ديگرى باطل. حق پنداشتن دو طرف، اجتماع نقيضين است كه محال است. پس اگر يكى از طرفين حق است و ديگرى باطل و انسان ميان حق و باطل آزاد و مخير نيست، بلكه يا ملحد است يا موحد، پس ناگزير است يكى را برگزيند. بنابراين آزادى به معناى رهايى نيست تحليل آزادى خود فتوا به محدوديت آن مىدهد.
همچنين است اخلاق و حقوق و اعمال؛ عفاف و بى عفتى، سرقت و عدم سرقت، رشوه و عدم رشوه، خونريزى و سلطه گرى و سلطه پذيرى (نظام سلطه) و نظام عدالت و… نيز هر يك در دو طرف نقيض حق و باطل قرار دارند. يكى حق و ديگرى باطل، يكى زشت و ديگرى زيبا، يكى حسن و ديگرى قبيح است و انسان ناگزير از انتخاب يكى از اين دو است. حتى كسى كه زندگى گياهى يا حيوانى دارد، همه اشيا و امور جهان نسبت به او يكسان نيست. به هر تقدير يكى را بايد برگزيند. ملحد طبيعت را مطابق با واقع مىپندارد و زندگىاش را بر اين محور قرار مىدهد و موحد حق و واقع را خدا مىداند. «الحق من ربّك»(11)، چون انسان بايد هماهنگ با نظام طبيعت باشد. مثلاً رعايت بهداشت يا حق است يا باطل، هر فردى ناگزير از انتخاب يكى از اين دو است، يعنى انسان رهاى محض نيست. پس قبل از ورود و پذيرش مكتب آنگاه كه نه دين دار است نه بىدين، يكى از اين دو حق است. كسى كه بىدينى را حق مىپندارد، بى دين مىشود و آن كه دين را حق مىداند، دين دار مىگردد. بنابراين آزادى به معناى رهايى مطلق وجود ندارد. زيرا انسان مافوق قانون جهان نيست و هنگامى كه مكتبى را پذيرفت، قهراً بايد در چهار چوب آن حركت كند و به محدوديتهاى آن تن در دهد. چون هيچ مرام و مكتبى رهايى محض نيست. هر مرامى براى خود مرامنامهاى دارد. ديوارى دور تا دور آن را احاطه كرده است. چه مكتب اسلام باشد يا مرام كمونيستى و ماركسيستى كه ماركس و انگلس آوردهاند.
پس انسان هم وقتى كه بيرون دروازه مكتب قرار دارد، محدود است، هم زمانى كه مكتبى را پذيرفت، محدودتر مىشود. مفهوم اين سخن همان است كه گفتيم. تحليل معناى آزادى به محدوديت آن فتوا مىدهد.آزادى كاذب و صادق
آزادى به معناى رهايى و بىبند و بارى از محدوده انديشه بيرون است. يعنى چنين معنايى از آزادى محصول پندار باطل است. خداوند متعالى در داستان قوم شعيب (عليهالسلام) به اين معنا اشاره فرمود؛ «قالوا يا شعيب أصلاتك تأمرك أن نترك ما يعبد آباؤنا أو أن نفعل فى أموالنا ما نشاء انك لأنت الحليم الرشيد» (12)؛ قوم حضرت شعيب (عليه السلام) از چنين انديشهاى برخوردار بودند. آنان به شعيب (عليه السلام) گفتند: نماز تو مانع تصميم آزادانه ما در كارهاى مان مىشود. چون در نماز عمود دين است و خيمه دين به وسيله آن برپاست. ما اختيار مال خود را داريم. پس در چگونگى مصرف آن آزاديم. چه رشوه بدهيم يا ربا بگيريم، يا هر كارى كه مىخواهيم انجام دهيم، نماز تو جلوى آزادى ما را مىگيرد. مراد از نماز، دين است. يعنى دين تو ما را محدود مىكند و… حضرت شعيب (عليه السلام) به قومش فرمود: اين آزادى كه شما از آن سخن مىگوييد، آزادى كاذب است. كجا مىخواهيد برويد؟! اين كه گفتيد: ما در چگونگى مصرف اموال خود آزاديم، اين سخن ناروا است. چون اولاً اين مال را ديگرى به شما داده است. پس مال شما نيست. ثانياً عمل به دستورات الهى به سود شماست. پس آزادى به معناى رهايى آزادى كاذب است و همه پيامبران الهى عليهم السلام با اين نوع آزادى مبارزه كردهاند. هر دينى از اديان الهى آزادى صادق را تثبيت و پشتيبانى مىكند و جلوى آزادى كاذب را مىگيرد. همان گونه كه تشخيص فجر صادق و كاذب به تعليم الهى بر عهده منجّم است و تشخيص عطش صادق و كاذب بر عهده طبيب حاذق و معالج است، بيمارى كه عمل جراحىاش تمام شده است، پس از به هوش آمدن احساس عطش شديدى دارد. لكن اين عطش، تشنگى كاذب است. از اين رو، پزشك معالج او دستور مىدهد كه يك قطره آب نبايد به دستگاه گوارش او برسد. زيرا بخش جراحى شده آسيب مىبيند. تشخيص اين عطش كاذب از عطش صادق بر عهده پزشك است. همچنين تشخيص آزادى صادق و كاذب بر عهده كارشناس دين است. خداست كه آزادى صادق را از كاذب تمييز مىدهد.
به هر تقدير، اين سخن نارواست كه اگر دين حكومت كند، مردم بايد در مسايل اعتقادى، اخلاقى، فقهى و حقوقى تابع دين و حكومت دينى باشند و اين با آزادى انسان هماهنگ نيست. پس دين نمىتواند حكومت داشته باشد. زيرا دين چه سياست و حكومت داشته يا نداشته باشد. محدوديت هايى را به همراه دارد. كسى كه به جدايى دين از سياست اعتقاد دارد، نيز در بخش عقايد، بايد اعتقادات خاصى داشته باشد، همچنان كه در بخش اخلاق و فقه و حقوق هم آداب و سنن و صفات خاصى را مىپذيرد. در هر صورت محدوديت هست. چه اين كه بى دينى نيز اين گونه است. يعنى كسى كه دين را افيون مىداند و با او معامله مواد مخدر مىكند، هم خودش از دين فاصله مىگيرد هم اگر بتواند مانع تبليغات دينى مىشود و اجازه نمىدهد كسى به مسايل، اخلاق و اعمال دينى عمل كند. پس در بىدينى هم محدوديت وجود دارد. ان كه فكر باطل افيون بودن دين و حكومت دينى را در سر مىپروراند، با دين معاملهاى قاچاق مىكند. اكنون همان گونه كه خريد و فروش هروئين در جمهورى اسلامى ايران ممنوع است، خريد و فروش قرآن و نهج البلاغه و… نيز در بعضى از كشورهاى كمونيستى مانند چين و بخشى از روسيه فعلى ممنوع و جرم است. تبليغات دينى در قانون اين كشورها جرم شمرده شده است. بنابراين بىدينها هم در محدوده كار خود محدوديت دارند.پىنوشتها: –
1. سوره نحل، آيه 43.
2. سوره بقره، آيه 129.
3. سوره توبه، آيه 122.
4. بحار، ج 2، ص 274.
5. سوره نحل، آيه 125.
6. سوره توبه، آيه 122.
7. سوره توبه، آيه 71.
8. سوره اسراء، آيه 38.
9. سوره توبه، آيه 71.
10. برخى از فقها مانند آية اللّه العظمى خويى (ره) درباره مكلّف بودن كفار به فروع خدشه كرده است.
11. سوره آل عمران، آيه 60.
12. سوره هود، آيه 87.
سخنان معصومان عليهم السلام خدمت به مردم
سخنان معصومين
خدمت به مردمرسولخدا صلىاللّه عليه وآله:
«مَن قَضى حاجَةً لاَخيهِ كُنتُ واقِفاً عِندَ ميزانِهِ فَاِن رَجَحَ وَ اِلاّ شَفَعتُ لَهُ».(1)
هر كه حاجت برادر مؤمنش را روا كند روز قيامت كنار ترازوى اعمالش مىايستم، اگر موفق نشود من از او شفاعت خواهم كرد.رسولخدا صلىاللّه عليه وآله:
«خَيرُ النّاسِ مَن نَفَعَ وَ وَصَلَ وَأَعانَ».(2)
بهترين مردم كسى است كه به مردم نفع رسانده، آنان را به هم نزديك نمايد و به ايشان كمك كند.رسولخدا صلىاللّه عليه وآله:
«جُبِلَتِ القُلُوبُ عَلَى حُبِّ مَن أَحسَنَ اِلَيها وَ بُغضِ مَن أَساءَ اِلَيها».(3)
خدمت به مردم باعث تسخير قلب آنان مىباشد و بدرفتارى با مردم باعث جلب بغض و تنفر آنهاست.رسولخدا صلىاللّه عليه وآله:
«مَن قَضى لأَخيهِ المُؤمِنِ حاجَةً كانَ كَمَن خَدَمَ اللّهَ عُمرَهُ».(4)
كسى كه حاجتى از برادر مؤمنش را روا كند، مانند كسى است كه در تمام عمرش به خداوند خدمت كرده است.رسولخدا صلىاللّه عليه وآله:
«مَن سَعى فى حاجَةِ أَخيهِ المُؤمِنِ لِلّهِ عَزَّوَجَل فيها رِضاءٌ وَ لَهُ فيها صَلاحٌ فَكَأَنَّما خَدَمَ اللّهَ عَزَّوَجَل أَلفَ سَنَةٍ لَم يَقَع فى مَعصِيَتِةِ طَرفَةَ عَينٍ».(5)
هر كه براى رفع حاجت برادر مؤمنش – كه به صلاح اوست و موجب رضايت خداوند است – تلاش كند، مانند كسى است كه خداوند – عزوجل – را هزار سال پرستيده است و لحظهاى مرتكب گناه نشده است.رسولخدا صلىاللّه عليه وآله:
«ما فِى اُمَّتِى عَبدٌ أَلطَفَ أَخَاً لَهُ فِى اللّهِ بِشَىءٍ مِن لُطفٍ اِلاّ أَخدَمَهُ اللّهُ مِن خَدَمِ الجَنَّةِ».(6)
هر كس از امت من به برادر (مؤمنش) در راه خدا لطفى كند (هر لطفى كه باشد) خداوند از خادمان بهشتى به او عطا مىكند.رسولخدا صلىاللّه عليه وآله:
«اَيُّما مُؤمِنٍ مَنَعَ مُؤمِناً شَيئاً مِمّا يَحتاجُ الَيهِ وَ هُوَ يَقدِرُ عَلَيهِ مِن عِندِهِ اَو مِن عِندِ غَيرِهِ اَقامَهُ اللّهُ يَومَ القِيامَة ِمُسوَدّاً وَجهَهُ مُزرَقَّةً عَيناهُ مَغلُولَةً يَداه اِلى عُنُقِهِ فَيُقالُ هذا الخائِنُ الَّذى خانَ اللّهَ وَ رَسُولَهُ ثُمَّ يُؤمَرُ بِهِ اِلَى النّارِ».(7)
هر مؤمنى نياز مؤمن ديگرى را در صورت قدرت داشتن – چه قدرت شخصى داشته باشد و چه قدرت داشته باشد از ديگران بگيرد – برطرف نكند؛ خداوند روز قيامت او را در حالى محشور مىكند كه صورتش سياه و چشمانش سرخ و دست هايش به گردنش آويخته شده است و گفته مىشود اين خائنى است كه به خداوند و پيامبرش خيانت كرده است و دستور داده مىشود كه او را به جهنم ببرند.امام على عليهالسلام:
«خَيرُ النّاسِ مَن تَحمِلَ مَئُونَةَ النّاسِ».(8)
بهترين مردم كسى است كه بار مردم را به دوش كشد.امام على عليهالسلام:
«مِن كَمالِ السَّعادَةِ السَّعىُ فى صَلاحِ (اصلاح) الجُمهُورِ».(9)
از والاترين خوشبختىها اصلاح امورات مردم است.امام على عليهالسلام:
«وَ قَد سُئِلَ أَىُّ النّاسِ أَحَبُّ اِلَيكُم؟ قالَ: أَنفعُ النّاسِ لِلنّاسِ؛ قيلَ فَأَىُّ الأعمالِ أفضَلُ؟ قالَ: ادخالُكَ السُّرُورَ عَلى المُؤمِنِ؛ قيلَ وَ ما سُرُورُ المُؤمِنِ؟ قالَ: اشباعُ جُوعَتِهِ و تَنفيسُ كُربَتِهِ وَ قَضاءُ دَينِهِ وَ مَن مَشى مَعَ أخيهِ فى حاجَةٍ كانَ كَصِيامِ شَهرٍ وَ اعتِكافِهِ وَ مَن مَشى مَعَ مَظلُومٍ يُعينُه ثَبَّتَ اللّه قَدَمَيهِ يَومَ تَزِلُّ الأقدامُ».(10)
از حضرت على عليه السلام پرسيده شد: چه كسى نزد شما محبوبتر است؟ فرمودند: سودمندترين مردم براى ديگران: پرسيده شد: كدام يك از اعمال بهتر است؟ فرمودند: خوشحال كردن مؤمن. پرسيده شد: خوشحال كردن مؤمن چگونه بايد باشد؟ فرمودند: سيراب كردن او و رفع حاجتش و اداى قرضهايش ؛ هر كس در جهت رفع حاجت برادر مؤمنش قدمى بردارد، گويا يك ماه روزه گرفته و معتكف بوده است و هر كس در جهت يارى مظلومى قدم بردارد، خداوند قدمهايش را – در روزى كه قدمها لرزانند – استوار مىگرداند.امام صادق عليهالسلام:
«وَ زَكاةُ الرِّجلِ السَّعىُ فِى حُقُوقِ اللّهِ تَعالَى مِن زِيارَةِ الصَّالِحينَ وَ مَجالِسِ الذِّكرِ وَ اِصلاحِ النَّاسِ وَ صِلَةِ الرَّحِمِ وَ الجِهادِ وَ ما فيهِ صَلاحُ قَلبِكَ وَ سَلامَةُ دِينِكَ».(11)
زكات (نعمت) پا عبارتست از تلاش در بجا آوردن حقوق اللّه كه عبارتند از ديدار خوبان و شركت در مجالس ياد خدا، و اصلاح امورات مردم و صله رحم و مبارزه (در راه خدا) و تلاش در تمامى امورات دينى كه سلامت قلب را به دنبال دارد.امام صادق عليهالسلام:
«مَن فَرَّجَ عَن مُؤمِنٍ كُربَةً فَرَّجَ اللّه عَنهُ كُربَتَهُ وَ مَن سَتَرَ عَلى مُؤمِنٍ سَتَر اللّهُ عَلى عَورَتِهِ وَ لا يَزالُ اللّهُ فى عَونِهِ مادامَ فى عَونِ أَخيه».(12)
هر كه مشكلى از مؤمنى حل كند، خداوند مشكلش را حل مىكند؛ و هركه (عيب) مؤمنى را بپوشاند، خداوند آبرويش را حفظ مىكند و مادامى كه در حال كمك كردن به ديگران است، به او كمك مىكند.امام كاظم عليهالسلام:
«عونك للضّعيف من افضل الصّدقة».(13)
كمك كردنت به ناتوان، از بهترين صدقه هاست.امام كاظم عليهالسلام:
«انّ من اوجب حقّ اخيك ان لا تكتمه شيئاً ينفعه لامر دنياه و لامر آخرته».(14)
همانا واجبترين حق برادرت بر تو آن است كه چيزى را كه سبب نفع دنيا و آخرت اوست، از وى پنهان نكنى.پىنوشتها: –
1. مستدرك الوسائل، ج 12، ص 405.
2. مستدرك الوسائل، ج 12، ص 390.
3. من لايحضره الفقيه، ص 380.
4. أعلام الدين، ص 148.
5. كمالالدين، ج 2، ص 541.
6. مستدرك الوسائل، ج 12، ص 418.
7. كافى، ج 2، ص 367.
8. غررالحكم، ص 371، ح 8413.
9. غررالحكم، ص 482، ح 11128.
10. عوالى الآلى، ج 1، ص 377.
11. مستدرك الوسائل، ج 7، ص 45.
12. عوالى الآلى، ج 1، ص 374.
13. تحف العقول، ص 414.
14. بحارالانوار، ج 75، ص 328.
دانستنى هايى از قرآن؛ فردوس
دانستنيهايى از قرآن
فردوس«ان الذين آمنوا و عملوا الصالحات كانت لهم جنات الفردوس نزلا .. خالدين فيها لا يبغون عنها حولا»
(سوره كهف – آيه 107)كسانى كه ايمان آورده و كارهاى شايسته انجام داده اند، براى آنان باغهاى فردوس، جايگاه است.
هميشه در آن باغها ماندگارند و هرگز نمىخواهند از آنجا به جاى ديگر بروند.
فردوس: در اين آيه شريفه، بهشت جاودان را به بهشتهاى فردوس تشبيه كرده است. معلوم مىشود فردوس جايگاه ويژهاى دارد و سواى ديگر بهشتها است.فردوس چيست ؟
گفته شده كه فردوس واژه اى است رومى به معناى بستان و يا آنكه سريانى است به معناى تاكستان.
ولى آنچه از سخنان مفسران بر مىآيد اين است كه فردوس مرتبه والا و مقام برتر بهشت است. و اينكه جنّات (باغها) را به صيغه جمع آورده شايد اشاره به عظمت و شمول فردوس باشد.
در روايتى عبادة بن صامت از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم نقل كرده كه فرمود: بهشت صد درجه دارد، فاصله ما بين هر درجه اى مثل فاصله بين آسمان و زمين است. درجه بالاترين، فردوس مىباشد كه نهرهاى چهارگانه بهشت از آن مىجوشد. پس هرگاه از خداوند چيزى را سؤال مىكنيد، فردوس را طلب كنيد.
پر واضح است كه نعمتهاى بهشتى كه در قرآن از آنها ياد شده نمونه مختصرى است از نعمتهاى بالاتر كه به مؤمنين و تقواپيشگان وعده داده شده كه نه تنها پايان ندارد بلكه پيوسته بر زيبائى و لذت آن افزوده مىشود و نه ديده اى مانند آن ديده و نه هيچ سمعى مانند آن شنيده «فيها ما تشتهي الأنفس و تلذ الأعين» در بهشت آنچه را كه دل مىخواهد و ديده لذت مىبرد، ديده مىشود.فردوس جاى چه كسانى است ؟
در آيه ياد شده مىخوانيم كه فردوس، جايگاه مؤمنانى است كه اعمال شايسته و نيكو داشته باشند.
و در جاهاى ديگر از احاديث چنان بر مىآيد كه فردوس، بالاترين و والاترين جايگاه است و در حالى كه مىدانيم بهشت تنها جاى مؤمنان است و غير مؤمن در آن راه ندارد، پس با اين حساب جاهاى ديگر بهشت خالى از سكنه است و كسى در آنها سكونت ندارد !! هرگز چنين نيست. اين آيه قطعا اشاره به هر مؤمنى نداردبلكه مؤمنانى را در بر مىگيرد كه داراى درجه والا و برترى از ايمان و تقوا و شايستگى هستند.
و اين مطلب در سوره مؤمنون كاملا روشن مىشود كه خداوند صفات وارثان و ساكنان فردوس را به گونهاى بيان مىكند كه قطعا آن صفات در تمام افراد با ايمان وجود ندارد. و اين واضح ترين قرينه است براى اينكه ساكنان فردوس داراى صفاتى ويژهاند گو اينكه از نظر ايمان و عمل صالح نيز در مقام بالاترى قرار دارند.
و دليل ديگر همان روايتى است كه قبلا بيان شد كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله از مؤمنين مىخواهد هرگاه از خداوند سؤالى مىكنند، فردوس را بخواهند. معنايش اين است كه مؤمن از خداوند بالاترين نعمت را درخواست كند و به مراحل پائين تر قناعت نكند هرچند مراحل پائين تر هم مالامال از نعمت است.
روايتى ديگر در تفسير برهان آمده است كه حضرت أمير المؤمنين عليهالسلام فرمود: «لكل شيء ذروة و ذروة الجنة الفردوس و هي لمحمد و آل محمد صلى الله عليه و عليهم أجمعين».
هرچيزى را سرآمدى است و سرآمد بهشت فردوس است واين ويژه محمد و آل محمد مىباشد.
و چنين هم بايد باشد زيرا پيامبر و اهل بيتش سرآمد كائنات و برترين انسانهاى كامل هستند لذا بايد در بالاترين درجات بهشت قرار گيرند. ولى آنچنان كه از ديگر روايت ها برمىآيد، فردوس نه تنها جاى آل محمد است كه جاى اولياى خاص خدا و صديقين و شهدا نيز مىباشد. معلوم مىشود فردوس نيز داراى درجاتى است بلكه به احتمال زياد چنين است زيرا مىفرمايد «جنات الفردوس» كه در صف بالاتر (از نظر رتبه معنوى) جايگاه محمد و آل محمد است و در صفهاى پائين تر شهدا و اصحاب امامان و صديقان سكونت دارند و حتى چنانچه در روايتى مىخوانيم آمران به معروف و ناهيان از منكر نيز در «فردوس» مىباشند، گرچه مصداق بارز آمران به معروف و ناهيان از منكر رسول خدا و حضرت زهرا و امامان عليهمالسلام مىباشند در تفسير قمى از امام صادق عليه السلام نقل شده كه فرمود: «نزلت الآية في أبى ذر و سلمان و المقداد و عمار بن ياسر، جعل الله لهم جنات الفردوس نزلا أى مأوى و منزلا» – اين آيه درباره ابوذر، سلمان، مقداد و عمار نازل شده كه خداوند جايگاهشان را بهشتهاى فردوس قرار داده است.
علامه طباطبائى رحمه الله در ذيل اين حديث مىفرمايد: شايسته است كه اين روايت را حمل بر استمراريت كنيم كه اين چهار تن از مصاديق روشن آن هستند و مقصود مؤمنان حقيقى است نه اينكه منحصر به اين چهار نفر مىباشد. البته سند اين حديث هم خالى از اشكال نيست.
و سرانجام آنهائى كه وارثان فردوس هستند، صفات ويژه اى دارند كه تا آنگونه خصلتها در كسى يافت نشود وارث فردوس نخواهد شد و چنانچه از آيه 11 سوره مؤمنون استفاده مىشود اين صفات عبارتند از:
1- خضوع و فروتنى كه علامت ايمان واقعى است.
2- دورى از هر نوع لغو و بيهودگى.
3- بذل و بخشش پيوسته در راه خدا.
4- لجام كردن شهوت مگر در راه حلال.
5- رعايت امانت در هر حال.
6- وفاى به عهد و پيمان.
7- تعهد كامل به واجبات و حدود الهى.و بى گمان كسى كه داراى چنين صفات و خصلتهائى است جايگاه ابدى و جاودانهاش بهشت فردوس خواهد بود.
و ما بايد خود را با چنين صفات ويژهاى وفق دهيم و سازگار كنيم تا به فضل الهى به جنات الفردوس نائل آئيم و اين براى همگان امكان پذير است تنها همت مىخواهد و رياضت و تلاش. والسلام
جديدترين آثار مركز انتشارات دفتر تبليغات اسلامى
جديدترين آثار منتشر شده توسط انتشارات دفتر تبليغات اسلامى
حوزه علميه قمعلى عليه السلام ابر مرد مظلوم، محمد تقى رهبر.
جنبش اسلامى پاكستان، محمد اكرم عارفى.
سيماى مؤمن در قرآن و حديث، ابولفضل بهشتى.
فلسفه حقوق اسلامى، ترجمه محمد رضا ظفرى – فخرالدين اصغرى آقمشهدى.
اصطلاح نامه كلام اسلامى در 2 جلد.
تفسير القرآن المجيد، سيد محمد على ايازى.
تفسير راهنما جلد هيجدهم، اكبر هاشمى رفسنجانى و جمعى از محققان.
فرهنگ موضوعى تفاسير در 3 جلد، مركز فرهنگ و معارف قرآن.
دائرة المعارف قرآن كريم – جلد اول – مركز فرهنگ و معارف قرآن.
دائرة المعارف قرآن كريم – جلد اول – مركز فرهنگ و معارف قرآن.
آيينه داران حقيقت: مصاحبههاى مجله حوزه با عالمان و دانشوران حوزوى.
حياة الامام العسكرى عليه السلام، محمد جواد طبسى.
الشواهد الربوبيه فى المناهج السلوكية.
البراهين القاطعة فى شرح تجريد العقايد الساطعة.
نقد و بررسى نظريّه تفكيك، دكتر محمد رضا ارشادى نيا.
انسان كامل از نگاه امام خمينى و عارفان مسلمان، محمد امين صادقى ازگانى.
جايگاه مجلس شوراى اسلامى، محمد رضا موثق.
سپيده اميد: كاوشى در مهدويّت، سيد حسين اسحاقى.
ويژگيهاى بندگان خدا در قرآن، محمد محمّدى اشتهاردى.
آزادى در فقه و حدود آن، محمد حسن قدردان قراملكى.
نگاهى به رويدادها
نگاهى به رويدادها
در پى ترور نافرجام شيخ احمد ياسين گردانهاى عزالدين قسام براى عمليات انتقام آماده شدند.
بانوان محجبه جمهورى آذربايجان از شركت در انتخابات رياست جمهورى محروم شدند. (15/6/82)
اشغالگران آمريكايى دهها عراقى را از خانهها ربودند. وحشت نظاميان آمريكايى از حمله افراد ناشناس، باعث شده كه هجوم اشغالگران به حريم امن خانههاى مردم عراق افزايش يابد. سربازان آمريكايى در تازهترين تهاجم خود دهها نفر را از خانهها ربودند و به نقطه نامعلومى بردند. (18/6/82)
عمليات انتحارى در اربيل عراق 54 كشته و زخمى بر جاى گذاشت.
86 صهيونيست در دو عمليات شهادت طلبانه فلسطينىها كشته و زخمى شدند.(20/6/82)
شاخه نظامى فتح تهديد كرد در صورت عملى شدن طرح اخراج عرفات، عمليات كشتار و قتل عام صهيونيستها را آغاز خواهد كرد.
كابينه رژيم صهيونيستى با انتشار بيانيهاى تصويب كليات طرح اخراج ياسر عرفات از فلسطين را اعلام كرد. (22/6/82)
معاون شارون: تمام سران فلسطينى را به قتل مىرسانيم. (24/6/82)
صائب عريقات: با وتوى قطعنامه پيشنهادى به شوراى امنيت، آمريكا زمينه قتل عرفات را فراهم كرد. (25/6/82)
27 خلبان اسرائيلى از بمباران مردم فلسطين امتناع كردند. (5/7/82)
شير زن فلسطينى به قلب صهيونيستها زد. در اين عمليات شهادت طلبانه در حيفاء، 20 صهيونيست به هلاكت رسيده و 55 تن ديگر زخمى شدند.
اشغالگران عراق تظاهرات مردم را به خاك و خون كشيدند. (13/7/82)
در پى حمله هوايى اخير صهيونيستها به سوريه، تجاوز هوايى و زمينى اسرائيل به جنوب لبنان نيز صورت گرفت. (15/7/82)داخلى
با موافقت فرمانده كل قوا، مشمولان غايب و فرارى متولد قبل از 1354 معاف شدند.
رئيس جمهور به شوراى حكام براى پرهيز از برخوردهاى سياسى هشدار داد. (17/6/82)
سخنگوى آژانس بين المللى انرژى اتمى: هيچ كشورى حق ندارد ايران را مجبور به امضاى پروتكل كند. (18/6/82)
رهبر انقلاب در ديدار اعضاى مجلس خبرگان: انتخابات مجلس نشان خواهد داد كه ملّت همچنان در صحنه است.
خرازى: درباره ادامه همكارى با آژانس انرژى اتمى تجديد نظر مىكنيم.
رهبر انقلاب: بايد با سياستهاى توسعه طلبانه و تجاوزكارانه آمريكا مقابله كرد. (20/6/82)
آيت اللّه هاشمى رفسنجانى: پذيرفتن پروتكل الحاقى اجبارى نيست و ايران، زورگويى را نمىپذيرد.
شهردار تهران در ديدار 13 ساعته با ساكنان منطقه 10: مشكلات بيست ساله ساكنان منطقه 10 امسال حل مىشود. (22/6/82)
موضع رسمى ايران در قبال قطعنامه آژانس انرژى اتمى اعلام شد. (23/6/82)
خاتمى: بعضىها براى كسب رأى از دكور جوانان استفاده مىكنند.
ديوان عدالت ادارى بخشنامه وزارت كشور را باطل كرد.
متخصصان نيروى هوايى ارتش به فناورى ساخت سامانههاى ناوبرى ليزرى دست يافتند. (24/6/82)
خاتمى در جمع فرماندهان سپاه پاسداران: آمريكا بيهوده هياهو مىكند، راه خود را ادامه مىدهيم.
رهبر انقلاب: ايستادگى در برابر توطئههاى آمريكا و اسرائيل، آنان را از غلبه بر ملّت ايران مأيوس خواهد كرد. (25/6/82)
صاحب نظران: اگر مسئولان محترم نظام، پروتكل 2 + 93 را بپذيرند، بيم آن مىرود كه با دست خود پروژه فروپاشى جمهورى اسلامى ايران را كليد زده باشند.
رهبر انقلاب در اجتماع مردم چالوس: جنجال مستكبران جهان نشانه خشم آنها از پيشرفتهاى عظيم ملت ايران است.
رؤساى قواى مقننه و قضائيه قطعنامه شوراى حكام را محكوم كردند. (29/6/82)
خاتمى: در جنگ روانى دشمن نبايد شكست بخوريم.
در يك اقدام كاملاً سياسى، پاكستان، جايگزين ايران در شوراى حكام آژانس بينالمللى انرژى اتمى شد. (30/6/82)
رئيس جمهور: از اين تهديدها هيچ باكى نداريم. (31/6/82)
خاتمى زنگ مهر را نواخت.
با تأكيد رئيس جمهور برگسترش توانايىهاى هستهاى صلحآميز، 200 استاد دانشگاه از موضع رئيس جمهور در برابر آمريكا حمايت كردند.
رئيس جمهور در مراسم رژه واحدهاى نمونه نيروهاى مسلح: نيرومند شدن بر پايه فناورى روز را حق مسلم خود مىدانيم. (1/7/82)
رهبر انقلاب مشمولان نظام را به ايستادگى شجاعانه در برابر دشمن فرا خواندند.(3/7/82
خاتمى در مراسم آغاز سال تحصيلى دانشگاهها: غوغا سالارى و اغتشاش با ذات تفكر مخالف است.
مردم: ترويج فرهنگ دفاع مقدس، مهمترين راهكار مقابله با جنگ روانى دشمنان است. (5/7/82
ايران هرگونه پيش شرط در مذاكره با اتحاديه اروپا را رد كرد.
آمريكا: طرح شارون را نمىپذيريم، حمله به ايران خسارت بار است. (6/7/82)
رهبر انقلاب: فاصله گرفتن امت اسلامى از قرآن موجب سلطه قدرتهاى زورگو شده است.
سفر رسمى زائران ايرانى به عتبات عاليات آغاز شد. (7/7/82)
كارشناسان آلمانى: حتى دستيابى به سلاح اتمى هم حق ايران است.
رئيس جمهور: معناى انتخابات آزاد اين نيست كه هيچ حساب و كتابى نباشد. (9/7/82)
بلر: به خاطر اسرائيل نمىگذاريم ايران به فناورى اتمى مجهز شود.
دكتر جعفر توفيقى به عنوان وزير پيشنهادى وزارت علوم به مجلس معرفى شد.(10/7/82)
رئيس جمهور و رئيس مجلس خواستار تلاش براى برگزارى پرشور انتخابات مجلس هفتم شدند. (12/7/82)
وزير اطلاعات از انهدام چند باند مخوف شرارت، قاچاق سوخت و زمين خوار خبر داد.
سپردههاى ارزى ايران در خارج به 2/18 ميليارد دلار افزايش يافت.
نماز جمعه تهران از دوم آبان در مصلاى امام خمينى اقامه مىشود. (13/7/82)
رهبر انقلاب: دستيابى ملت ايران به دانش هستهاى زورگويان را نگران كرده است.
پوتين: به ايران، همسايه مهم خود اعتماد داريم.
رهبر انقلاب در ديدار ائمه جمعه سراسر كشور: دانش هستهاى ايران زورگويان را به وحشت انداخته، همه بايد در نقطه مقابل خواست دشمن بايستند. (15/7/82)خارجى
پدر بمب هيدروژنى در گذشت.(30/6/82)
شوراى امنيت تحريمهاى بين المللى عليه ليبى را لغو كرد. (22/6/82)
آژانس بين المللى انرژى اتمى از اسرائيل خواست معاهده ان پى تى را امضاء كند.
توفان سهمگين، شرق و شمال آمريكا را در هم كوبيد. (29/6/82)
نخست وزير جامائيكا خواستار حذف ملكه انگليس از بالاترين مقام معنوى اين كشور شد. (1/7/82)
هوگوچاوز در اعتراض به اشغال عراق به مجمع عمومى سازمان ملل نرفت.
كوفى عنان: سياست آمريكا اجراى قانون جنگل است. (3/7/82)
حاكم نظامى آمريكا: مردم عراق ما را اشغالگر مىدانند. (5/7/82)
تونى بلر: براى جلب حمايت مردم انگليس مشكل دارم. (6/7/82)
عمرالبشير از پايان جنگ داخلى در سودان خبر داد. (7/7/82)
وضع جسمانى عرفات وخيم اعلام شد. (8/7/82)
يك ژنرال آمريكايى: ارتش آمريكا در عراق به آخر خط رسيده است. (10/7/82)
اجلاس سران كشورهاى اروپايى براى تصويب قانون اساسى واحد تشكيل شد. (12/7/82)
رابين كوك: بلر قبل از حمله به عراق از نبود سلاحهاى كشتار جمعى در عراق آگاه بود. (14/7/82)
دولت تركيه با اعزام نيرو به عراق موافقت كرد.
پوتين: جنگ آمريكا در عراق مانند به باتلاق افتادن شوروى در افغانستان است. (15/7/82)
گفته ها و نوشته ها
گفتهها و نوشتهها
روزه رمضان
على عليه السلام از پيامبر (ص) چنين روايت مىكند: هيچ مؤمنى نيست كه ماه رمضان فقط براى خدا روزه بگيرد، مگر آن كه خداى تبارك و تعالى هفت خصلت براى او واجب گرداند:
1. هرچه حرام در بدن اوست ذوب گرداند.
2. به رحمت خدا نزديك شود.
3. خطاى پدرش آدم بپوشاند.
4. لحظات جان دادن بر او آسان كند.
5. از گرسنگى و تشنگى روز قيامت در امان باشد.
6. از خوراكىهاى لذيذ بهشت نصيب او كند.
7. برائت و بيزارى از آتش به او عطا فرمايد.
(خصال شيخ صدوق،ص 386)رمضان
رمضان، ماه خدا، ماه اسلام و تسليم، ماه طهارت و پاكيزگى، ماه آزمايش و تصفيه ناخالخصها و ماه قيام براى خداست.
(امام خمينى)با مادرت به خشونت سخن مگوى
ابراهيم بن مهزم مىگويد: شبى در محضر امام صادق عليه السلام بودم، چون از محضرش رفتم و به خانه رسيدم، با مادرم بحثى در گرفت و با او تندى كردم. فردا چون نماز صبح را خواندم، به حضور امام صادق عليه السلام رفتم، آن حضرت قبل از سخن من فرمود: اى ابا مهزم چرا ديشب با مادرت به خشونت سخن گفتى؟ آيا نمىدانى او تو را در شكم خويش پروراند و در دامن خويش نگهدارى كرد و از پستان خود تو را شير داد. عرض كردم چرا؟ فرمود: پس ديگر بار با خشونت با او سخن مگوى وتندى منما.
(بحار الانوار، ج 74، ص 76)اظهار دوستى با خدا و اهل بيت
اظهار دوستى با خدا بايد همراه با تبعيّت و اطاعت باشد نه معصيت، چون حُبّ صادقانه به اطاعت محبّانه منجر مىشود. ادّعاى دوستى با اهل بيت، ولى اهل گناه و آلودگى بودن، نوعى تناقض است. حديثى از امام رضا عليه السلام گوياى همين نكته است كه نبايد با اتّكاى دوستى اهل بيت عمل صالح را رها كرد: لا تدعوا العمل الصالح و الاجتهاد فى العبادة اتّكالاً على حبّ آل محمّد و لا تدعوا حبّ آل محمّد والتسليم لامرهم اتّكالاً على العبادة لا يقبل احدهما دون الآخر؛ نه عمل صالح و تلاش در عبادت را به اتّكاى محبت اهل بيت رها كنيد و نه محبت و دوستى اهل بيت و تسليم آنان بودن را به اتكاى عبادت، چرا كه هيچ كدام بدون ديگرى پذيرفته نيست. (بحار الانوار، ج 78، ص 347).
خضوع نزد خدا
– خداوند به موسى خطاب كرد آيا مىدانى از چه رو ترا بين تمام مردم انتخاب كردم براى هم سخنى با خودم؟ اى موسى تمام مردم را توجه كردم در ميان آنها كسى را نيافتم كه در مقابل من مانند تو خوارى و كوچكى نمايد. اى موسى هرگاه به نماز مىايستادى صورت خود را بر خاك مىنهادى. (اصول كافى ص 123)
بردبارى
– على عليه السلام فرمود: بردبارى در فقر توأم با عزت. بهتر از ثروت آميخته بخوارى و ذلّت است. (غررالحكم، ص 89)
انسان حريص
– امام صادق عليه السلام فرموده: انسان حريص از دو خصلت محروم و ملازم دو خصلت است: چون قانع نيست از آسايش و راحت محروم است و چون به قضاء الهى راضى نيست فاقد يقين است. (سفينه، كلمه حرص ص 244)
مدرس و دعا به جان شاه
مرحوم مدرس خدا رحمتش كند، يك وقتى كه رضاخان رفته بود در يك جايى، در يك سفرى و برگشته بود، به ايشان گفته بود كه من به شما دعا كردم. تعجب كرده بود كه ايشان دشمن سرسخت من است چطور به من دعا كرد؟! گفته بود، نكتهاش اين است كه تو اگر در اين سفر از بين مىرفتى، پولهاى ما از بين مىرفت و ما براى حفظ پولهايمان به تو دعا كردم. (صحيفه نور،جلد 10 ص 42)
مردان خدا
چون عارف جليل القدر حاج سيد على شوشترى به مرض سختى دچار بود فرزندش به قصد اطلاع شيخ مرتضى انصارى عزم خروج از منزل كرد پدر متوجه شد و فرمود: الآن شيخ مرتضى خودش تشريف مىآورد. پس درب منزل كوبيده شد و شيخ آمد، به سيد فرمود: مضطرب مباش انشاء اللّه خوب مىشوى من از خدا خواستهام كه تو بعد از من باشى و بر من نماز گزارى و به اجابت رسيده پس قدرى سؤال و جواب و مطايبه كردند و شيخ رفت فرداى آن روز با جمعى از شاگردان به عيادت سيد على شوشترى آمد. سيد حالش خوب شد و زنده بود تا شيخ رحلت فرمود و او بر جنازهاش بنا به وصيّت شيخ نماز گزارد. (زندگى شيخ مرتضى انصارى،ص 94)
نمونهاى از بخل منصور دوانيقى
گفتهاند: منصور را حيوانى گزيد. غلامى بنام اسلم افسونگر داشت به او گفت: افسون بخواند تا درد برطرف گردد. غلام افسون خواند منصور خوب شد. امر كرد يك گرده نان به او جايزه بدهند، اسلم گرده نان را سوراخ كرده بگردن آويخت. مىگفت: آقايم را افسون خواندم گرده نانى جايزهام داد. خبر به منصور رسيد او را خواست و گفت: بنا نبود بدگوئى از ما بكنى. اسلم پاسخ داد بدگوئى نكردم فقط جايزه شما را به مردم خبر دادم. پس دستور داد او را تنبيه كنند. (سفينةالبحار، ص 61)
زيارت حضرت رضا عليه السلام:
امام رضا مىفرمايند: كسى كه (دورى راه را تحمل نمايد) و قبرم را با بعد مسافتى كه دارد زيارت كند روز قيامت در چند جاى هولناك به بازديدش مىآيم و او را نجات مىدهم: هنگامى كه پروندهها به سوى افراد آورده مىشود، كنار پل صراط، هنگام بازرسى اعمال در دادگاه عدل الهى و كنار ترازوى سنجش اعمال.
(عيون اخبار الرضا، ج 2، ص 255)بشارت به ابراهيم
حضرت جبرئيل با جماعتى از فرشتگان به نزديك ابراهيم عليه السلام آمد، گفت: مهمان خواهى؟ گفت: خواهم، در وقت گوسالهاى بكشت و در پيش ايشان برد. ايشان دست به طعام نكردند. پرسيد چرا طعام نخوريد! گفتند: عادت ما آن است كه طعام آنگه خوريم كه بهاى آن را داده باشيم. ابراهيم گفت: بهاى آن را بدهيد. پرسيدند بهاى آن چيست؟ ابراهيم گفت: چون دست بطعام كنيد بگوئيد بسم اللّه و چون خورده باشيد الحمد للّه. فرشتگان در هم نگريستند گفتند: پادشاه عالم جل جلاله ابراهيم را به غلط برنگزيده است؟ به دوستى خويش. پس جبرئيل گفت: اى ابراهيم بشارت باد تو را كه تو خليل اللهى و تقدير او آنست كه هجده هزار پيغمبر از نسل تو پديد آيد و از جاى پريدند. (لطائف البساتين،ص404)
روزى يك گناه
مردى از بزرگان روزى نشسته بود، روى سوى شاگردان كرد و گفت: حساب با خويشتن كردم، شصت سال عمر من است كه بيست و يك هزار و ششصد روز باشد. اگر زياده ماند، هر روز يك گناه كرده باشم. حال من به قيامت چگونه خواهد بود و جواب چگونه خواهم داد؟ پس دست بر سر كرد و عمامه از سر بيانداخت و دست بر سر مىزد و مىگريست و واويلاه مىكرد چنان بگريست كه از هوش بشد. (پند پيران، ص 34)
يعقوب و يوسف
– آوردهاند شيخ احمد غزالى مىگفت: وقتى يعقوب براى ديدار يوسف به مصر آمد مشتاقانه او را در آغوش گرفت و فرياد مىزد يوسف كجاست؟ گفتنش يوسف در بر توست تو در كنعان بوى پيراهن او را شنيدى اكنون كه در آغوش توست فرياد مىزنى يوسف كجاست؟ يعقوب جواب داد: آن روز يعقوب بودم كه بوى پيراهن يوسف را استشمام كردم و همه من، بودم اما امروز همه يوسفم و يوسفى ديگر نمىبينم. (الهى نامه، ص 280)
درهم حلال
– هشام بن عبدالملك از عمر بن عثمان مكى پرسيد كه: در اين روزگار به چه نجات يابم؟
گفت: هر درمى كه بستانى از جائى بستانى كه حلال باشد، و به جائى دهى كه حق بود.
گفت: اين كه تواند كرد؟ گفت: آن كه از دوزخ گريزان بود و بهشت را جويان بود، و طالب رضاى رحمان بود.
(جواهر الاسرار،ج 1، ص 57)رو به سلطان
– يكى از مردان خدا را كه مشهور بود كه هيچ گاه پشت به قبله نمىكند به دربار تيمور لنگ آورده و جاى او را به طورى تعيين نمودند كه پشت به قبله بنشيند پس پادشاه به او گفت: امروز چگونه است كه پشت به قبله نشستهاى؟ در جواب فرمود: هر كه رو به شما كند بىشك پشت به قبله كرده است.«الدنيا جيفة و طالبها كلاب»
(روضاتالجنان، ج 2، ص 245)طبيب مسيحى
– چون يكى از عارفان الهى مريض شد خليفه طبيبى مسيحى و حاذق براى علاج او فرستاد. آن مرد خدا چون چشمش به زنّار طبيب مسيحى افتاد حالش دشوارتر شد و طبيب مسيحى پس از چند روز كه از معالجت او درمانده بود به او گفت: چه كنم تا حال تو خوب شود؟ در جواب فرمود: زنّار باز كن طبيب زنّار بگسست و شهادتين گفت پس از آن عارف بهتر شد و برخاست و راست نشست خبر به خليفه رسيد. پس خليفه گفت: ما پنداشتيم طبيب بر بيمار فرستادهايم و ندانستيم كه بيمار بر طبيب فرستادهايم.
(منتخب بستان العارفين، ص 97)
كيمياى عشق
مقاله وارده
كيمياى عشقژاله تاج الدينى
خلاصه
بنا به اعتقاد شيعه پس از ختم رسالت، خداوند از ميان بندگان خود افرادى را به عنوان حجت و نشانه برگزيد تا راهنماى خلق به سوى او باشند. افرادى كه خود، انسان كاملند و طريق كمال را به ساير بندگان در قول و فعل نشان مىدهند. رابطه شيعه و پيشوايانش رابطهاى خشك و رسمى نيست كه تنها در حد مقبوليت عقلى باشد بلكه فراتر از آن، تشيع مكتب دلدادگى است. ويژگىهاى عالى اخلاقى ائمه شيعه پيوسته شيعيان را شيفته آنان ساخته و متقابلاً اين شيفتگى با مودّت و مهر امام، پاسخ داده شده است. بنابراين رابطهاى دو سويه و عميق ميان امام و مأموم برقرار شده است. رابطهاى كه ثمره آن معرفت كاملتر خالق و عبوديت خالصانه او و نهايتاً قرب او خواهد بود.
در اين مقاله به عوامل مؤثر در ايجاد محبت به امام معصوم و نيز آثار و نتايج اين محبت پرداخته شده است.
داعى تمام تلاشها و فعاليتهاى انسان روحيه كمال جوى وى مىباشد و كمال مطلق در عمق ضمير آدمى خداى تبارك و تعالى است اما همه به اين حقيقت بزرگ توجه آگاهانه ندارند. انسان مىداند گمشدهاى دارد و در طلب آن گمشده به هر درى مىزند و چون در عمق ضمير، طالب كمال مطلق است، دستيابى به كمالهاى محدود روح ناآرام او را راضى نكرده و باز جستجو را از سر مىگيرد. در اين مسير افرادى كه جلوهاى از جمال الهى را دارند طالبان حق را به سوى خويش جذب كرده و محبوب آنها واقع مىشوند. پس سبب و ميزان محبوبيت برخى از افراد در ديده برخى ديگر ميزان جلوه گرى است كه از جمال حق دارند. هر كس اين جمال را بيشتر نشان دهد محبوبتر و سرّ محبوبيّت اولياء الهى و ائمه معصوم همين نكته است.
«على عليه السلام از آن نظر محبوب است كه پيوند الهى دارد. دلهاى ما به طور ناخودآگاه در اعماق خويش با حق، سر و سرّ و پيوستگى دارد و چون على را آيت بزرگ حق و مظهر صفات حق مىيابند به او عشق مىورزند، در حقيقت پشتوانه عشق على، پيوند جانها با حضرت حق است كه براى هميشه در فطرتها نهاده شده و چون فطرتها جاودانى است مهر على نيز جاودان است»(1).
اگر انسان فطرتاً طالب خدا و به تبع آن طالب دوستان خداست و اگر همه انسانها از فطرتى يكسان برخوردارند چرا در واقعيت زندگى همه شيفته خدا و مطيع او نيستند و چرا اولياء الهى در ديده همگان برترين افراد نيستند؟ بايد گفت: فطرت انسان تحت تأثير شرائط، دستخوش تغيير مىشود و مهمترين عامل دلبستگى به اولياء الهى داشتن فطرتى دست نخورده و سالم است، گاه در كوران شرائط و زير و بم روزگار، اين ملاك مهم جهت تشخيص صلاحيت انسانها براى دوستى يا دشمنى، سلامت و شفافيت خود را از دست مىدهد. اين سخن، سخن درستى است كه بايد محبت را بر شناخت استوار كرد و قبل از ايجاد محبت حتى نسبت به انسانهاى برگزيدهاى چون اهل بيت رسول اكرم (ص) تقويت بنيانهاى معرفتى نسبت به آنان لازم است اما اگر فطرت سالم نباشد، حتى معرفت نمىتواند اخلاص و ارادت فرد را نسبت به آنان برانگيزد. اين سخن استاد فرزانه، شهيد مرتضى مطهرى است كه: «على مقياس و ميزانى است براى سنجش فطرتها و سرشتها. آنكه فطرتى سالم و سرشتى پاك دارد از وى نمىرنجد ولو آنكه شمشيرش بر او فرود آيد و آنكه فطرتى آلوده دارد به او علاقمند نمىگردد ولو اينكه احسانش كند چون على جز تجسم حقيقت چيزى نيست»(2).
امام خود در اين باره فرموده: «اگر با اين شمشيرم بينى مؤمن را بزنم كه با من دشمن شود هرگز دشمنى نخواهد كرد و اگر همه دنيا را بر سر منافق بريزم كه مرا دوست بدارد هرگز دوست نخواهد داشت زيرا كه اين گذشته و بر زبان پيغمبرامى جارى گشته كه گفت: ياعلى مؤمن تو را دشمن ندارد و منافق تو را دوست نمىدارد»(3).
اينكه گفته شد در صورت آلودگى فطرت حتى شناخت نمىتواند اخلاص فرد را نسبت به اولياء الهى برانگيزد حقيقى است. درباره مأمون خليفه عباسى نوشتهاند: وى از نظر فكرى شيعه و معتقد به برترى على (ع) بر سه خليفه پيشين بود. حتى وى براى اثبات حقانيّت و اولويّت على (ع) به بحث و مناظره با علماى اهل سنّت مىپرداخت و با استدلال قوى بر آنها غلبه مىكرد. مأمون پدرش هارون را الهام بخش گرايشات شيعى خود معرفى كرده و گفته بود: پدرش تشيّع را به وى آموخت. طى يك ملاقات ويژه وقتى مأمون تواضع بيش از حد پدرش را در مقابل امام كاظم (ع) مىبيند از هويّت ايشان سؤال مىكند و هارون مىگويد: «مسندى كه ما بر آن نشستهايم حق اينهاست»(4). اين ماجرا عظمت و مقام امام را بر مأمون مىنماياند و به گفته وى موجب تشيّع او مىشود. مأمون و هارون هر دو به مرتبه خاص امامان عصر خود علم داشتند اما عليرغم اين دانش هرگز در زمره مؤمنان به آنها قرار نگرفتند.
انديشه تصرّف خلافت چنان فطرت آنان را دگرگون كرده بود كه اجازه نمىداد در مقابل حق تسليم شده و خالصانه از حجّت خدا تبعيّت كنند.چگونگى پيدايش ارادت به اولياء الهى
همان طور كه ايمان و عشق به خدا داراى مراتبى است، ايمان و ارادت به ائمه معصوم نيز داراى درجاتى است. در برخى اين ارادت ضعيفتر و در برخى بسيار قوى است. عوامل متعددى در ضعف و قوت اين نوع از محبّت سهيمند. بىشك ميزان ايمان انسان به خدا و نيز باور به معاد و همچنين برداشت انسان از علت آفرينش عالم در ميزان علاقه فرد به اولياء الله نقش دارد. علاوه بر اينها وارستگى از قيود دنيوى عامل مهم ديگرى در پيدايش اين محبت است. روحى كه شيفته مظاهر دنيوى است نمىتواند زيبائيهاى روحى على (ع) و فرزندانش را درك كند و مجموع اين عوامل سبب مىشود كه گاه نسبت به معصومين محبتى از نوع محبت مردم كوفه به امام حسين (ع) ايجاد شود. محبتى كمرنگ و ضعيف كه كارآيى و تأثير ندارد. محبتى آنچنان كه فرزدق گفت: «قلوبهم معك و سيوفهم عليك».و البته همين عوامل سبب مىشوند كه گاه محبتى بسيار نيرومند بين محب و محبوب ايجاد شود، محبتى نظير عشق برخى صحابه رسول اكرم به وى. هنگامى كه قريش پس از واقعه رجيع به يكى از صحابه پيامبر اكرم دست يافتند، از او پرسيدند: آيا دوست ندارى كه الآن محمد (ص) به جاى تو بود و ماگردن او را مىزديم و تو راحت به نزد زن و فرزندانت مىرفتى؟ او پاسخ داد: «سوگند به خدا كه من دوست ندارم كه در پاى محمّد خارى برود و من در خانهام نزد زن و فرزندم راحت نشسته باشم و ابوسفيان پس از شنيدن اين سخن گفت: به خدا قسم من هرگز نديدم ياران كسى او را آنقدر دوست بدارند كه ياران محمّد، محمّد را دوست دارند»(5).
آيا هر اظهار محبّتى به اهل بيت صادقانه است؟
گاهى افراد نام على (ع) را مىبرند ولى مقصودشان از ذكر نام على (ع) دستيابى به پلى براى نيل به حاجاتشان است. گاهى با سوز و آه نام حسين بن على (ع) را ذكر مىكنند اما آنچه در وراى اين اشتياق پنهان است حاجات دنيوى است. همانطور كه ذكر شد دلبستگى به خواستههاى كوچك و بزرگ دنيوى عاملى است كه زمينه تيرگى فطرت شفاف آدمى را فراهم كرده، مانع از مشاهده سيماى تابناك پاكان و نيل به مقام ارادت به آنان مىشود. شيفتگان دنيا كسانى هستند كه امام را با زبان و نه با دل، طلب مىكنند و كسانى هم هستند كه حقايق هستى را با چشم جان مشاهده كرده به اين حقيقت نائل آمدهاند كه عالم ماده تنها بخش كوچكى از هستى است و ماوراى اين عالم، حقايقى بسيار اصيلتر و دلپذيرتر وجود دارد. دل مشغولى و آرزوهاى افرادى كه از اين قوه تميز برخوردارند باتمنّاهاى دوستداران دنيا، بسيار متفاوت است. انسانهاى معتقد و مرتبط باعالم غيب امام را از عمق جان مىخوانند و محبتشان به وى از شدت و مرتبت متفاوتى برخوردار است. البته درك مرتبه بلند امام معصوم منافاتى با تقاضاى حاجت از وى ندارد خصوصاً اگر كسى با جايگاه رفيع امام در مجموعه هستى آشنا باشد مىداند كه حقيقتاً «بكم فتح اللّه و بكم يختم و بكم ينزل الغيث و بكم يمسك السماء ان تقع على الارض و بكم ينفس الهم و يكشف الضر(6)» امام واسطه فيض الهى و نزول نعمت و رفع بلاست. اينچنين خواستنى تفاوت دارد با خواستن كسى كه حب دنيا تمام قلبش را پر كرده و جايى براى محبت راستين امام باقى نگذاشته است. چون يكى از آثار محبت ايجاد مشابهت بين محب و محبوب است، از معيارهاى مهم محب راستين امام، شباهت اخلاق و اعمال وى به خلق و خوى امام است. مگر امام صادق (ع) نفرمود: «شيعه جعفر نيست مگر آن كس كه زبانش را نگه دارد، براى آفريدگارش كار كند، به مولايش اميدوار باشدو چنان كه بايد از او بترسد واى بر آنها، آيا در ميان مدعيان تشيع كسى هست كه از نماز زياد چون كمان خميده باشد… آيا در اين گروه كسى هست كه شب را از طول نماز و روز را از زحمت روزه به رنج گذراند و يا از ترس خدا و شوق ما اهل بيت خود را از لذتها و نعمتهاى دنيا محروم كرده باشد؟(7)»
آن امام معصوم در روايتى ديگر ويژگيهاى اهل بيت را چنين برمىشمارد: «ما اساس هر خوبى و خير هستيم و هرچه نيكى است از فروع ماست و در شمار نيكيهاست: توحيد و نماز و روزه و خشم فرو خوردن و خطاكار را بخشيدن، دلجويى از فقيران و رعايت حال همسايگان و اعتراف به فضل صاحبان فضل و دشمنان ما ريشه و اصل هر شر و بدى هستند و هرچه پليدى است از شاخههاى آنهاست و دروغ و بخل و سخن چينى، قطع رحم، رباخورى، تعدى به مال يتيمان، زنا و سرقت و ارتكاب هرگونه خطا و تبهكارى از آنها ناشى مىگردد. پس دروغ گفته است كسى كه پنداشته است با ماست در حالى كه به گواهى اعمال زشتش وابسته به غير ماست.(8)»آثار محبت به امام
استاد شهيد مطهرى، براى عشق به طور كلى، آثارى ذكر نموده كه از جمله اين آثار مىتوان به نكات ذيل اشاره كرد:
«عشق خلق و خوى انسان را متحول مىكند، عشق از جبان انسانى شجاع، از بخيل بخشنده و از كمطاقت انسانى شكيبا مىسازد، روحى كه از غلظت برخوردار بود، با عشق لطيف و رقيق مىشود، عشق استعدادهاى نهفته انسان را بر ملا ساخته، قواى خفته را بيدار مىكند، انسان عاشق موفق به انجام امورى مىشود كه پيش از پانهادن در ورطه دلباختگى تصور آن را هم نمىنمود. قدرت عشق آنچنان است كه قهرمان سازى مىكند، بسيارى از شاعران، فيلسوفان و هنرمندان حيات هنرى و علمى خود را مديون يك محبت نيرومند مىدانند. عشق نفس را تكميل و استعدادهاى حيرتانگيز باطنى را ظاهر مىسازد. از نظر قواى ادراكى، الهام بخش است و از نظر قواى احساسى، اراده و همت را تقويت مىكند و آنگاه كه در جهت علوى متصاعد شود، كرامت و خرق عادت بوجود مىآورد. عشق تصفيهگراست و روح را از مزيجها و خلطها پاك مىكند و صفات رزيله ناشى از خود خواهى را از بين مىبرد. عشق و محبت قطع نظر از اينكه از چه نوع باشد، انسان را از خودپرستى بيرون مىآورد. خودپرستى محدوديت و حصار است. عشق به غير مطلقاً اين حصار را مىشكند.(9)»
همه نكاتى را كه استاد به عنوان آثار محبت ذكر نموده در عشق به اهل بيت مىتوان يافت. رمز آنكه قرآن، پاداش سالهاى درد و رنج تبليغ پيامبر را عشق به خاندان او معرفى مىكند همين است: «قل لا اسئلكم عليه اجراً الاالمودّة فى القربى(10)؛ بگو از شما مزدى نمىخواهم مگر دوستى خويشاوندانم» و در جاى ديگر مىفرمايد:«قل ماسئلتكم مناجر فهو لكم ان اجرى الاّ على اللّه(11)؛ بگو آنچه كه به عنوان پاداش از شما خواستم عايد خود شما مىشود و اجر من تنها بر عهده خداست». هنگامى كه از پيامبر اكرم پرسيدند مراد از اهل بيت در آيه مورد نظر چه كسانى هستند فرمود: على ، فاطمه و پسران آنان. و حقيقتاً اگر علاقه به اهل بيت به حد عشق برسد – و محبت هنگامى عشق نام مىگيرد كه همه وجود انسان را تسخير كرده حاكم مطلق بر وجود شود – متحول كننده و نيرو آفرين است و درون انسان را از هر بدى تصفيه مىكند. مفهوم روايت: «حُبُّ على بن ابيطالب حسنة لا تضرّ معها سيئة(12)؛نيز بيان جنبه تصفيه گرى حبّ اهل بيت است. بعضى به اشتباه از اين روايت چنين برداشت كردهاند كه با محبت على (ع) مىتوان گناه كرد ولى گناه زيانآور نيست. در حاليكه مفهوم روايت اين است كه به طور خودبخود، محبت على (ع) مانع ارتكاب گناه مىشود، محبت به على (ع) اگر به مرز شيفتگى رسيده باشد الهام بخش تقوى است. مگر عاشق على (ع) مىتواند مرتكب معصيت شود و از ويژگيهاى اخلاقى آن حضرت بهرهمند نباشد؟ در زيارت جامعه كبيره مىخوانيم: «و ما خصنا به من ولايتكم طيبا لخلقنا و طهارة لانفسنا و تزكية لنا و كفارة لذنوبنا»(13).
– بنيان دين بر محبت اهل بيت استوار است. يكى از اصحاب امام باقر(ع) مىگويد: «در محضر امام باقر (ع) بودم. مسافرى از خراسان كه آن راه دور را پياده طى كرده بود، به حضور امام شرفياب شد، پاهايش را كه از كفش در آورد شكافته شده و ترك برداشته بود. گفت به خدا سوگند مرا نياورد از آنجا كه آمدم مگر دوستى شما اهل بيت. امام فرمود: «هل الدّين الاّ الحب؟ آيا دين چيزى غير از دوستى است؟»(14).
امام به اين نكته اشاره دارد كه ديندارى و پيروى از قائد دينى امرى خشك و رسمى نيست كه فقط تحت تأثير مقبوليّت عقلى باشد بلكه علاوه بر آن، ديندارى حكايت از دلبستگى به رهبر دينى دارد كه امرى است قلبى و نه عقلائى محض. تاريخ تشيع نيز نشان داده است كه دلدادگى آثارى فراتر از صرف پذيرش مشروعيت ائمه دارد. و البته اين محبت محبتى يكجانبه نيست بلكه محبتى دو سويه كه هر نداى محبتآميز محب با پاسخ مشتاقانه محبوب مواجه مىشود تا آنجا كه محبوب از شادمانى محب، شاد مىشود و باغم او غمگين. بيمارىاش محبوب را بيمار مىكند و هرگاه دست به دعا بردارد محبوب، آمين مىگويد و آن زمان كه سكوت كند محبوب به جايش دعا كند.
بزرگترين اثر عشق به اهل بيت، يافتن طريق قرب الهى است. قرب و وصل الهى كه غايت حركت يك انسان عارف است، آسان به دست نمىآيد و ورود در اين مسير نيازمند مشعل دارى است به نام امام معصوم كه خود از ولايت تكوينى برخوردار است و مأموم مىتواند با هدايت وى درجاتى از اين نوع ولايت را كسب كند. استاد فرزانه شهيد مرتضى مطهرى درباره ولايت تكوينى معتقد است: «نظريه ولايت تكوينى از يك طرف مربوط است به استعدادهاى نهفته در اين موجودى كه به نام انسان در روى زمين پديد آمده است و كمالاتى كه اين موجود شگفت بالقوه دارد و قابل به فعليت رسيدن است و از طرف ديگر، مربوط است به رابطه اين موجود با خدا. مقصود از ولايت تكوينى اين است كه: انسان در اثر پيمودن صراط عبوديت، به مقام قرب الهى نائل مىگردد و اثر وصول به مقام قرب – البته در مراحل عالى آن – اين است كه: معنويت انسانى كه خود حقيقت و واقعيتى است در وى متمركز مىشود و با داشتن آن معنويت، قافله سالار معنويات، مسلط بر ضمائر و شاهد بر اعمال و حجت زمان مىشود زمين هيچگاه از وليى كه حامل چنين معنويتى باشد و به عبارت ديگر «انسان كامل» خالى نيست(15)».
بر اثر عبوديت و اخلاص كه در نتيجه تبعيت از امام معصوم حاصل مىشود، انسان عادى مىتواند درجاتى از ولايتى را كه استاد در آخرين فصل از كتاب ولاها و ولايتها به آن اشاره دارد كسب كند. اين درجات به ترتيب عبارتند از:
1- تسلط بر خواهشهاى نفس.
2- تسلط بر انديشههاى پراكنده و غلبه بر نيروى مخيّله.
3- بى نيازى به بدن (خلع بدن) در بسيارى موارد.
4- تحت فرمان در آوردن كامل بدن، به طوريكه در حوزه بدن از خود شخص اعمال خارق العاده سر مىزند.
5 – تحت نفوذ در آوردن طبيعت خارجى و انجام كرامات.(16)
در همين زمان، بودهاند كسانى كه به واسطه اخلاص و ارادت نسبت به معصومين و برخوردارى از تقوا، مراتب بالاى قرب الهى را تجربه كرده از برخى توانمنديهاى ذكر شده برخوردار شدهاند.
– نگاهى به حيات سياسى تشيع نكتهاى ديگر از آثار عشق به اهل بيت را باز مىنمايد. در همه ادوار تاريخ مواضع سياسى شيعيان در مقابل خلفاى غاصب و نالايق، موضعى متفاوت با ساير فرق اسلامى بوده است. موضعى كه حكايت از روح حيات در اين گروه از پيروان رسول اكرم داشته و برخاسته از انديشه والاى على(ع) و فرزندانش است. شيعه اگر قدر گنجهاى نهفته وجود ائمه را بشناسد آنگاه بيانى قدرشناس و سپاسگزار چون بيان حضرت امام (ره) خواهد داشت كه فرمود: «ما مفتخريم كه ائمه معصومين از على بن ابيطالب گرفته تا منجى عالم بشريت حضرت مهدى صاحب الزمان عليهم آلاف التحيات و السلام كه به قدرت خداوند قادر زنده و ناظر امور است ائمه ما هستند(17)».لازمه ولاى اهل بيت بيزارى از دشمنان آنان است
دشمنشناسى امرى لازم بر هر فرد شيعه است، از امام صادق (ع) نقل شده: «هيهات، دروغ مىگويد كسى كه ادعاى محبت ما را بنمايد و از دشمنان ما بيزارى نجويد.(18)» به راستى امروز از نگاه امام عصر (عج) چه كسانى دوست و چه كسانى دشمن محسوب مىشوند؟ برخوردارى از اين بينش خود نعمتى است. قطعاً امروز همه گروهها و افرادى كه در صددند با شيوههاى گوناگون روح اسلامى را از جوامع مسلمين زدوده و بينش مادى و گرايش به دنياى صرف(كه گرايش غالب فرهنگ غرب است) را در بين آنها رواج دهند دشمن مسلمين هستند.
ولاى اهل بيت در عصر غيبت
زمين هيچگاه از حجت حق كه همان انسان كامل است خالى نمىماند. چه بشارتى بزرگتر از حضور حجت حق در زمين، مادام كه حيات در اين كره ادامه دارد و آيا اسفبار نيست كه حجت خدا، يعنى رشته اتصال بين زمين و آسمان نزد ما باشد و ما از فيض ارتباط با او محروم باشيم؟
«من مات و لم يعرف امام زمانه مات ميتة الجاهلية(19)» فرا رسيدن مرگ انسان در حالت بيگانگى نسبت به امام عصر همانند مرگ در عصر جاهليت (به حالت شرك) است.
براى آنكه چون مشركان عصر جاهليت از دنيا نرويم تنها مسلمانى و تشيع جوابگو نيست. بايد امام زمان خويش را بشناسيم و مايه خرسنديش را فراهم كنيم. اين سخن امام صادق (ع) است: «ما را دولتى است كه هرگاه خداوند بخواهد آن را مىآورد. هركس مشتاق است كه از ياران قائم ما باشد بايد منتظر ظهور او باشد و پرهيزكارى پيشه كند و داراى اخلاق نيكو باشد و بدينگونه انتظار او كشد. اگر در اين حالت بميرد و بعد از مرگ او قائم قيام نمايد، ثواب كسى دارد كه آن حضرت را درك كرده است(20)».پىنوشتها: –
1. مطهرى، مرتضى ، جاذبه و دافعه على (ع) ، انتشارات صدرا، چاپ بيست و پنجم، ص 101.
2. مطهرى، مرتضى ، جاذبه و دافعه على (ع) ، انتشارات صدرا، چاپ بيست و پنجم، ص 43.
3. نهج البلاغه ،ترجمه دشتى، مؤسسه فرهنگى تحقيقاتى اميرالمؤمنين، چاپ اول 1379، ص 635.
4. قمى، شيخ عباس، منتهى الآمال، نشر افشين 1380،ص 1005.
5. ابن اثير، الكامل فى التاريخ، دارصار، بيروت 1399،جلد دوم، ص 168.
6. زيارت جامعه كبيره.
7. حرانى، حسين بن شعبه، تحف العقول، انتشارات كتابخانه اسلاميه، 1369، ص555.
8. كلينى، ابى جعفر، الروضه من الكافى، دارالكتب الاسلاميه ،چاپ دوم 1389، ج8ص242.
9. مطهرى، مرتضى – جاذبه و دافعه على (ع) – انتشارات صدرا، چاپ بيست و پنجم، ص26 تا 62.
10. سوره شورى، آيه 23.
11. سوره سبا، آيه 47.
12. مجلسى، محمد باقر، بحارالانوار، مؤسسه الوفاء بيروت، 1403ه، ج 39، ص 256.
13. زيارت جامعه كبيره.
14. مطهرى، مرتضى – جاذبه و دافعه على (ع) – انتشارات صدرا، چاپ بيست و پنجم، ص 101.
15. مطهرى، مرتضى – ولاءها و ولايتها – انتشارات صدرا، چاپ دوازدهم، 1377، ص57.
16. همان، ص74 تا 82.
17. خمينى، روح الله وصيتنامه سياسى، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، چاپ سوم.
18. مجلسى، محمد باقر، بحارالانوار، مؤسسه الوفاء بيروت، 1403، ج 27،ص 58.
19. كلينى، ابن جعفر، اصول كافى، دارالكتب الاسلاميه، چاپ سوم 1388، جلد 1،ص 1377.
20. مجلسى، محمد باقر، بحارالانوار، مؤسسه الوفاء بيروت،1403، ج 52، ص 140.
فطرت و معرفت فطرى
فطرت و معرفت فطرى
حسن اسلامپور
مقدمه
مسئله فطرت به جهت ارتباط تنگاتنگ آن با ماهيت انسان و انسانشناسى(1) از يك سوى، و پيچيده و مشكل بودن ماهيت انسانى، از سوى ديگر، از جمله مسائلى است كه معركه آراء انديشمندان اسلامى و غرب واقع شده است. اما مسئله «وجود فطرت انسانى» در بين اهل اديان و به اصطلاح از لحاظ درون دينى با توجه به ادلّه و شواهد دينى انكارناپذير، تقريباً امرى مسلّم و غير قابل خدشه است. اين امر با عدم بروز مناقشات و تحقيقات گسترده در اين زمينه حتى تا چند دهه اخير، ارتباط مستقيم دارد.
در يك كلام مىتوان اظهار داشت كه اگر هدايت فطرى انسانها نبود بسيارى از سنتهاى الهى، عقيم و سترون باقى مىماند و ثمرهاى بر آنها مترتب نمىگشت: فرستادن پيامبران الهى، نزول كتابهاى آسمانى، لزوم اجراى دستورهاى خداوند و برقرارى حكومت دينى، همه در راستاى فعّال ساختن و استفاده برنامه ريزى شده از مجموعه عناصر طبيعت و فطريات نهفته در انسان است.
نهضت سيدالشهداء(ع) يك نوع پاسخ به نداى فطرت انسانى و هدايت منحرفان و غافلان از چنين فطرتى است كه حضرت صلاح ديد با خون فشانى و ايثار در قالب يك هدف خدا محورانه به اين مهم جامه عمل بپوشاند. حياتى بودن نهضت حسينى براى احياء و نجات دين اسلام بر كمتر كسى پوشيده است. از طرف ديگر عطيّه الهى فطرت نيز حياتى و حساس مىباشد و تعاليم اسلامى بر آن استوار است. لذا حضرت سعى كرد فطرت انسانها را بيدار كند و اين سعى با مواعظ و پندهاى مكرر آن حضرت حتى در آخرين لحظات زندگى و بدترين شرائط كارزار كاملاً در ارتباط است.فطرت در لغت
فطرت از ماده «فَطَر» اشتقاق يافته است كه به معناى شكافتن از طول، ايجاد و ابداع،(2) گشودن شىء و ابراز آن،(3)ابتداع و اختراع (4) آمده است.
واژه «فطرت» از آنجا كه بر وزن «فِعلَه» و مصدر نوعى است به معناى نوع خاصى از آفرينش و خلقت كه مخصوص انسان است مىباشد. بنابراين رابطه بين دو واژه «خلقت» و «فطرت» از لحاظ منطقى عموم و خصوص مطلق است. برجستهترين نكاتى كه در تعريفهاى اهل لغت به چشم مىخورد بر اين واقعيت دلالت دارد كه حداقل بايد دو عنصر در يك خلقت باشد تا فطرت بر آن اطلاق گردد.
1- اكتسابى نباشد.
2- بى سابقه و بديع باشد.
در اقرب الموارد بر ويژگى اول تأكيد شده است: «اَلفطرة الخِلقَةُ التى خُلِقَ عَلَيها المُولود فى رَحِم اُمّهِ؛ فطرت به آفرينشى گويند كه مولود در رحم مادر بر آن آفريده شده است»(5). همچنين مىگويد: «الفِطرَة هى الصفة التى يَتَّصِفُ بِها كُلُّ مولود فى اَوَّلِ زَمانِ خِلقَتِهِ؛فطرت، همان صفتى است كه هر موجودى از ابتداى خلقتش از آن برخوردار است»(6). در لسان العرب در مورد ويژگى دوم فطرت چنين آمده است: «الفِطرة الابتداعُ و الاختراعُ؛ فطرت يعنى آفرينش نو و پيدايش جديد»(7). مؤلف لسان العرب، پس از نقل اين معنا، از ابن عباس چنين نقل مىكند: من معناى «فاطر السموات و الارض»(8) را نمىدانستم؛ تا اينكه روزى دو اعرابى را ديدم كه بر سر چاهى، با يكديگر به منازعه برخاسته بودند. يكى از آن دو در مقام اعتراض به ديگرى گفت: «انا فَطرتُها اَى ابتدأتُ حَفرها؛ اين چاه را نخستين بار من حفر كردم». خوب است بدانيم كه در دعاى عرفه كه يكى از محورهاى اصلى بحث ماست واژه «فطر» يك بار و در وصف خداوند بكار رفته است، واژه «فِطرَتى» دوبار و در مورد انسان استعمال شده است.
آنجا كه واژه «فَطَرَ» در توصيف خداوند به كار رفته است، بر آفرينش ويژه خدا در باب تمام موجودات دلالت مىكند: در اوايل اين دعا چنين آمده است: «…فَطَرَ اجناس البدائع» انواع نوپديدهها را پديد آورد.
اين بيان به نحو ويژهاى بر بىسابقه بودن و ابتكارى بودن آفرينش الهى اشاره دارد؛ زيرا خود واژه «فَطَرَ» – چنانكه گذشت – بى سابقه بودن را در خود نهفته دارد. علاوه بر آن، «بدائع» جمع «بديعه» است و با صراحت بر اين واقعيّت دلالت مىكند كه خداوند موجودات را از عدم خلق نموده است ؛ به عبارت ديگر، ماده و صورت تمام مخلوقات، هر دو از ناحيه خداست و مخلوقات هيچ نمونه و مدل سابق نداشتند. بنابر اين، يكى از اسماء الهى، «بديع» است و به معناى اين است كه حضرت حق در آفريدن خلائق، از هيچ مدل و الگو تقليد ننموده است.
واژه «بارئ» و ديگر مشتقّات آن نيز در اين دعا درباره موجودات – اعم از انسان و غير آن – استعمال شده است؛ و معناى بىسابقه بودن در اين واژهها نيز نهفته است. مجمع البحرين در اين باره آورده است: البارئ: اسم من اسمائه تعالى، و فسّر بالذى خَلَقَ الخَلقَ من غير مثال(9). «بارئ» يكى از اسماء الهى است و به اين معنا تفسير شده است كه خداوند مخلوقات را بدون تقليد از هيچ نمونهاى، آفريده است. در كلام اميرالمؤمنين(ع) نيز درباره پديد آوردن خلائق و در وصف خدا آمده است: «فَطَرَ الخلائِقَ بِقُدرَتِهِ»(10). در قرآن كريم نيز مىخوانيم: «الحَمدُ لَلّهِ فاطِرِ السَّمواتِ و الاَرضِ جاعِلِ المَلائِكَةَ رُسُلاً(11)؛ سپاس خداى را كه پديد آورنده آسمان و زمين است و فرشتگان را فرستادگان (خويش) قرار داده است». نكته قابل توجّه اين است كه خلق از عدم (مفاد معناى «فَطَر» و مانند آن) فقط در شأن الهى قابل تصور است. بشر گاهى تصور مىكند كه در برخى از فعاليتها و محصولات خود مخترع و كاملاً مستقل است اما واقعيت امر اين است كه حتى در اين موارد نيز مىتوان عناصر متعددى از تقليد يافت، زيرا دست كم مىدانيم كه خود طبيعت مدلها و الگوهايى به او داده است، تا در موادّى كه خداوند در اختيار او قرار داده است دخل و تصرف كند.تعريف فطرت
تعريف لفظى فطرت را اجمالاً بيان كرديم. مراد از «فطرت» در اين بحث، خلقت ويژه انسانى است كه با نوعى هدايت تكوينى در دو قلمرو شناخت و احساس همراه بوده است. امّا چه ويژگيهايى اين آفرينش را به خلقت ويژه تبديل كرده است؟ اين هدايت تكوينى نسبت به چه چيزى و در كجا اتّفاق افتاده است؟ در ادامه حيات، چه بر سر اين هدايت نورانى و خدادادى خواهد آمد و اساساً چه نقشى در سعادت نهايى بشر ايفاء مىكند؟ فطريات در ناحيه شناخت چگونه و كدامند؟ تمايلات يا گرايشهاى فطرى به چه كار مىآيند؟ و بالاخره، اگر فطرت، تكوين است چگونه مىتوان از انحراف يا نابودى آن سخن به ميان آورد؟
پاسخ به پر سشهاى فوق، شاكله بحث ما را تشكيل مىدهد.تمايز ميان طبيعت، غريزه و فطرت
ما در اين تفكيك با يك تفاوت تشكيكى – يا به عبارت ديگر – اختلاف در مراتب وجودى اشياء مواجهيم. طبيعت كه در زبان فلسفه از آن با اصطلاح «صورتهاى نوعيه» ياد مىكنند، عبارت است «از ويژگى ذاتى اشياء بى جان كه منشأ آثار مختلف آنهاست».(12) مانند اينكه طبيعت آب، رطوبت است و طبع آتش، حرارت.
«غريزه» يك حالت جبرى، غير آگاهانه يا نيمه آگاهانه حيوانات است كه بر خود محورى و بقاى نوع استوار است و از حبّ ذات و صيانت نفس سرچشمه مىگيرد. فعاليتهايى از قبيل خوردن، خوابيدن، گرسنگى و… غريزىاند و به عضو خاصى مربوط مىشوند.
فطرت در مورد انسان و خصلتهاى فراحيوانى او استعمال مىشود؛ ناگفته پيداست كه انسان علاوه بر دستگاه فطرى، از دستگاه غريزى و طبيعى نيز برخوردار است. تمايز فطرت انسان از غرايز حيوانى واقعاً قابل توجّه است.
فطريات انسان همواره مقرون به قداستند. آگاهى و انتخاب و نيز پايبندى به ارزشها كه از مميّزات اصلى او در مقابل حيوان به شمار مىروند اين امكان را فراهم مىكنند كه انسان اعمال غريزى خود را كنترل و تعديل نمايد و در هنگام اصطكاك آنها با ارزشها از آنها (از غرايز به نفع فطريات) صرفنظر كند؛ حتى مىتواند به آنها صبغه الهى دهد. حقيقت جويى، عشق به كمال، ايثار و گذشت و… كه در انسان فطرى اند بر خلاف تمايلات غريزى با حسابهاى مادّى قابل توجيه و سازگار نيستند. چگونه مىتوان، بذل مال و جان و شهادتطلبى در راه آرمان را بر اساس خود محورى و محاسبات ظاهرى و مادّى توجيه نمود؟!ويژگيهاى امور فطرى
برخى از ويژگيهاى فطرت عبارتند از:
1- ذاتى انسان و مقتضاى نوع خلقت اويند؛ بنابراين خدادادى و غير اكتسابىاند. به همين دليل، تحقق آنها به علّتى غير از علّت وجود خود انسان نياز ندارد.
2- طبعاً چيزى كه اكتسابى نيست در تمام افراد بايد وجود داشته باشد، هرچند ممكن است شدّت و ضعف داشته باشد. امام صادق (ع) در جواب زراره كه از مفاد آيه 30 سوره روم سؤال كرده بود، فرمودند: «فَطَرَهُم جميعاً على التوحيد»(13). خداوند «همه» انسانها را بر فطرت توحيد آفريده است.
3- «انسان به آنها درك روشن و معرفتى ويژه دارد. همانطور كه ممكن است در مورد ذات خود آگاهى، علم حضورى داشته باشد بدون اينكه از لحاظ حصولى تصويرى از آن داشته باشد، فطرت نيز ممكن است از نظر علم حصولى مورد غفلت و بىتوجهى قرار گيرد».(14)
4- چنانكه گذشت، از ويژگى قداست و تعالى برخوردارند و اين امر به خاطر اين است كه انسان از عنصر اختيار و عقلانيّت كه او را در مدار تكليف قرار داده است، برخوردار مىباشد.
5 – عناصر فطرى به دليل آن كه هويت و مايههاى اوليه انسانيت را تقوّم مىبخشند جدايىناپذير و زوال نايافتنىاند.ابعاد فطرت
در فرهنگ اسلام واژه فطرى در دو قلمرو به كار مىرود يكى در مورد ادراك و آگاهى و بينش و يكى در مورد ميل و خواهش و گرايش. درباره قسم اول يعنى شناخت و ادراك فطرى بعداً بحث خواهيم كرد و لبّ كلام ما در اين بحث اين است كه خداوند در عالم «ذرّ» به دلالت آيه «اَلَستُ بِرَبِّكم؟ قالوا بَلى»(15) و برخى روايات معتبر، خود را به تمام انسانها شناسانده است. امّا در ناحيه گرايشهاى فطرى به برخى موارد به اختصار اشاره مىشود:
1- حقيقت جويى
انسان اين احساس و گرايش را در خود مىيابد كه همواره مىخواهد به راز هستى و اشياء و حوادث اطراف خود آگاه شود. اين حس كنجكاوى از زمان كودكى با طرح سؤالات متناسب با اين دوران شروع مىشود. انسانهاى اوليه و بدوى نيز در جستجوى كشف حقايق و واقعيتهاى اطراف خود كوشيدهاند. پيدايش تمام علوم و فلسفه و كشفيّات و اختراعات از پيامدهاى همين حس حقيقت جويى است. هرچه انسان بتواند اين گرايش را در خود پرورش دهد و در مواجهه با حقايق از لجاجت و مجادله دست بر دارد، اين شعله مقدس را در خود شعلهورتر مىكند. انديشمندان و حكيمان و فيلسوفان غالباً كسانى هستند كه بيش از ديگران اين ميل را در درون خود زنده نگه داشتهاند.همين عموميت و فضيلت خواهى و «نيك» پسندى بهترين گواه است بر اينكه چنين احساسى ريشه در نهاد و فطرت انسان دارد.
2- كمال جويى و مطلق گرايى
يكى از ويژگيهاى برجسته روحى انسان حس مطلق گرايى و كمال جويى است. يكى از بزرگان در اين زمينه مىفرمايد: «يكى از فطرتهايى كه جميع سلسله بنىالانسان مخمّر بر آن هستند و يك نفر در تمام عايله بشر پيدا نشود كه بر خلاف آن باشد، و هيچيك از عادات و اخلاق و مذاهب و مسالك و… آن را تغيير ندهد و در آن خلل وارد نياورد، فطرت عشق به كمال است… اگر چه در تشخيص كمال و اين كه كمال در چيست و محبوب و معشوق در كجاست، مردم كمال اختلاف را دارند.»(16)
حقيقت امر اين است كه انسان تا زمانى كه به آن كمال مطلق نرسد، همواره در تلاش و تكاپوى به سوى كمال است. آن موجود كامل و آن حقيقت ناب و والا كه انسان مىخواهد به او برسد و با خضوع و پرستش آن مراتب عشق خود را به او اعلام كند جز ذات خداوندى – كه كمال مطلق است – چيز ديگرى نيست؛ اگر در مقابل ديگران خضوع هايى مىكند بدين سبب است كه مطلوب خودش را نيافته و ندانسته و با توهّم دنبال مطلوب بدلى مىگردد. پس در واقع فطرت انسانها در جستجوى مطلوب حقيقى يعنى خداست.
حضرت سيد الشهدا(ع) در صبح عاشورا وقتى كه سپاه دشمن براى نبرد، به او روى آوردند دعايى دارد كه در انتهاى آن به خدا چنين عرض مىكند: «…فَاَنتَ وَلىّ كُلِّ نِعمَةٍ وَ صاحِبُ كُلِّ حَسَنَةٍ و مُنتَهى كُلِّ رَغبَةٍ؛ تو دارنده هر نعمت و صاحب هر نيكى و مقصد اعلاى هر خواستهاى»(17).
اين بيان حضرت به صراحت بر همين گرايش فطرى دلالت دارد و بيانگر اين واقعيت است كه مقصد تمام كششها و كوششها در نهايت خداست.
بدين وسيله تأكيد مىكنيم كه هيچ يك از تمايلات فطرى انسان از جمله عشق به كمال هيچگاه تعطيل بردار نيست ؛ همانند تيرى كه از كمان رها گرديد، به ناچار بايد در مقصد و منزلى فرود آيد. امّا برخى انسانها در اثر عدم يا سوء تربيت در مصاديق اشتباه مىكنند و متعلق عشق به كمال را به درستى درنمىيابند، انسان تربيت يافته نمىتواند به پول و مال و پست و مقام و… آرام و قرار گيرد. آيه شريفه قرآن مىفرمايد: «اَلا بِذِكرِ اللّهِ تَطمَئِنُّ القُلُوب ؛ آگاه باشيد كه تنها با ياد خداست كه دلها آرام مىگيرد»(18).
علّت ساكت نشستن و آرام نگرفتن انسانها با رسيدن به معشوقهاى مجازى اين است كه قلب انسان، گم شده خويش را تنها در كمال مطلق و معشوق حقيقى يعنى خدا مىيابد؛ و تا زمانى كه به اين مقصد و مقصود نايل نيايد، آشفته و بىقرار است؛ زيرا هر حبّى محبوب و هر عشقى معشوق و هر مضافى مضافٌاليه مىطلبد و به اصطلاح، اين دو «متضايفين» مىباشند.3- زيبا دوستى
انسان بر اساس خلقت ويژه خود فضيلت زيبايى حسى و معنوى را درك مىكند. زيبايى حسى مانند آثار هنرى و زيبايى معنوى خود بر دو نوع است:
نوع اول معانى و مفاهيم را شامل مىشود مانند زيبايى موجود در فصاحت و بلاغت قرآن و غير آن. نوع دوم كه برتر از نوع اول است در ارتباط با كمالات روحى و اخلاقى است مانند زيبايى گذشت، بزرگوارى، انصاف، استقامت، تقوا، عفت، عدالت و… در اينجا نمونه ديگرى از زيبائى معنوى را در نهضت حسينى (ع) بيان مىكنيم:
حضرت زينب كبرى (س) كه در ميان ديگر اسراى اهل بيت (ع) در مجلس عبيداللّه بن زياد در كوفه حضور داشت وقتى كه آن ملعون از پاسخهاى دندان شكن آن بانوى بزرگوار به ستوه آمده بود براى تسكين شكست روحى خود از زينب (س) پرسيد: كار خدا را با برادر و خويشانت چگونه ديدى؟حضرت زينب (س) پاسخ داد:
«ما رأيت الاّ جميلاً…؛ من جز نيكى و زيبايى چيزى نديدم».
براستى، براى شهادت و ايثار در راه دين خدا و بذل جان در جهت اين آرمان مقدس، جز واژه «جميل» چه چيزى مىتواند برازنده باشد؟
انحراف فطرت يا انحراف «از» فطرت
هرگونه پژوهشى در زمينه آفات يا حجابهاى فطرت، خواه ناخواه مبتنى بر بحث امكان انحراف از فطرت است. ترديد در عنوان فوق اشاره به اين واقعيت دارد كه اگر فطرت يك امر تكوينى و سرشتى است، طبعاً پايدار و تغييرناپذير بوده، تبديل و تغيير آن غير ممكن مىنمايد. پس چگونه مىتوان درباره آن، سخن از انحراف به ميان آورد؟!
خداوند نيز در قرآن كريم بر عدم تبديل و تحويل سرشت انسانى تأكيد نموده است:
«فَاَقِم وَجهَكَ لِلدّينِ حنيفاً فِطرَتَ اللّهِ التى فَطَرَ النّاسَ عَلَيها لاتَبديلَ لِخَلقِ اللّهِ ذلك الدين القيّم و لكِنَّ اَكثَرَ النّاسِ لا يعلمون؛ پس روى خود به سوى دين حنيف كن كه مطابق فطرت خداست فطرتى كه خدا بشر را بر آن فطرت آفريده و در آفرينش خدا دگرگونى نيست، اين است دين مستقيم ولى بيشتر مردم نمىدانند»(19) .
بنابراين شايد بهترين برداشت ما در اين زمينه اين باشد كه مجموعه عناصر در سرشت انسانى بحكم اينكه از سنخ وجود و فيضاند كه از خداى منّان به اين گل سرسبد هستى اعطاء شدهاند از منظر وجودشناسى هيچ جنبه منفى ندارند امّا مسئله مهم اين است كه درچه جهتى به كارگرفته شوند؛ بعلاوه اينكه، ذاتى و سرشتى بودن امور فطرى براى انسان نبايد به ما چنين القاء كند كه همه آنها به صورت بالفعل و در ابتداى حيات در ما يافت مىشوند، بلكه به حالت استعداد و بالقوهاند و در اثر شرايط خارجى و عوامل محيطى و اجتماعى تضعيف يا تقويت مىشوند، اين عوامل در پيدايش يا از بين بردن كلّى آنها نمىتوانند نقش ايفا كنند، ولى بايد توجه داشت كه فطريات انسان گاهى در اثر عوامل تضعيف كننده، رو به افول مىگذارند و آثار عينى مثبت از آنها ظاهر نمىگردد.
خداوند مىفرمايد: «انّا هديناه السّبيل امّا شاكراً و امّا كفوراً؛ ما به حقيقت راه (حق و باطل) را به انسان نموديم (بعد از آن ديگر نوبت خود اوست كه) سپاسگزار اين نعمت باشد يا كفران نمايد»(20).
انتخاب گرى انسان از يك طرف و وجود آفات و عوامل غفلت زا مانند پيروى از هواى نفس، گمان ورزى، تقليدهاى بىمعيار، احساس بىنيازى كاذب، استكبار و خودبرتر بينى، شخصيت گرايى و عجول بودن در قبول و ردّ، از اطراف ديگر، بيانگر اين واقعيت است كه وجود فطرت به تنهايى نمىتواند علّت تامه براى هدايت باشد. چنانكه در روايت آمده است: «كُلُّ مُولُودٍ يُولَدُ عَلَى الفِطرَةٍ حَتّى يَكونَ ابواه يهوّدانه و ينصّرانه و يمجسّانه»(21)، طبق بيان ابن اثير در نهايه معناى حديث نبوى (ص) اين است كه هر فردى بر نوعى خاص از صفات جبلّى و طبيعى متولّد مىشود به طورى كه آماده پذيرش دين الهى مىگردد و اگر او را با همان صفات واگذارند پيوسته بر آن صفات استمرار دارد و از آنها مفارقت نمىكند و همانا عدول انسان از آن، به سبب آفتى از آفات بشرى يا تقليد از ديگران است».(22)
اگر انسان ضمير خود را آلوده نكند و با كنار زدن حجابها و موانع، فطرت خود را شكوفا كند چه بسا تشخيص حق از باطل براى وى بسى آسان باشد.
حضرت سيدالشهدا (ع) در اين باره خطاب به معاويه مىفرمايد: «اَلحَقُّ اَبلَجُ لايَزيغُ سبيلُهُ و الحقّ يَعرِفُهُ ذَوُو الألبابِ؛ حق روشن و آشكار است كه راه (تشخيص) آن كژى ندارد و خردمندان آن را مىشناسند»(23).
آنچه كه تاكنون در باب انحراف از فطرت بيان كرديم موافق و هماهنگ با نظر انديشمندان و حكماى اسلامى است. امّا برخى از انديشمندان و فلاسفه غربى به حاقّ مطلب پى نبردند و قضاوتهاى باطل نمودند، به عنوان مثال، هابز(24) فيلسوف انگليسى، سرشت انسان را به كلّى پست و شرير معرفى كرده است؛ اين برداشت وى ناشى از مشاهده مظاهر پست و منفى و ضد ارزشى رفتار انسانهاست كه در اثر سوء استفاده از سرمايههاى فطرى از آنها سر مىزند.
فيلسوف انگليسى بين مقام هستىشناسى و ارزششناسى خلط نموده است و گفته است: «انسان گرگ انسان است».(25) در اينجا نمىتوانيم ديدگاههاى دانشمندان و فيلسوفان غرب را – هر چند به اختصار – بازگو كنيم (26) امّا واقعيت امر اين است كه آنها همواره يا راه تفريط پيمودند يا راه افراط.
از مجموع بيانات گذشته، چنين استفاده مىشود كه تأثير محيط در تقويت يا تضعيف عناصر فطرى امرى مسلّم است. به نظر مىرسد امام حسين (ع) در دعاى شريف عرفه بر اين حقيقت صحّه گذاشته است ؛ آنجا كه مىفرمايد: «…لَم تُخرِجنى لِرَافَتِكَ بى و لُطفِكَ بى و اِحسانِكَ اِلَىَّ اَخرَجتَنى لِلَّذى سَبَقَ لى مِنَ الهُدَى الذى لَهُ يَسَّرتَنى و فيهِ اَنشأتَنى»(27) به خاطر مهربانى و لطف و احسانى كه به من داشتى مرا در عصر حاكميّت كافرانى كه پيمان تو را شكستند و پيامبرانت را تكذيب نمودند به دنيا نياوردى، بلكه از آنجا كه به من دلسوز و مهربان بودى مرا براى هدايت (توحيدى) كه در آن روبراهم فرمودى و آن پرورشم دادى و پيش از من (توسط خاتم پيامبرانت) برايم فراهم گشت به دنيا آوردى.
از اين قسمت دعاى عرفه نكتهاى را مىخواهيم استنباط كنيم كه با بحث فطرت ارتباط تنگاتنگ دارد. واقعيت امر اين است كه چنانكه از مطالب گذشته برمىآيد، رشد و شكوفايى فطرت انسانى نياز به يك بستر مناسب دارد و همه عوامل جامعه خصوصاً حكومت حاكمه در بارورى يا تضعيف آن كاملاً دخيلاند و اين امر با اختيار و انتخابگرى انسان منافاتى ندارد. حضرت اباعبداللّه (ع) در اين فقره از نيايش، نعمتهاى خدا را يكى يكى از بدو تولد و حتى قبل از آن، بر مىشمارند و يكى از مصاديق بارز رأفت، لطف و احسان خدا نسبت به خويش را تولدش در اين زمان – نه در زمانهاى گذشته – معرفى مىكنند و معتقد است و از اينكه خداوند او را در دوران تسلط كفر و عصرهاى جاهليت – كه انبياء الهى مورد تكذيب قرار مىگرفتند – نيافريده است بلكه او را در عصر نورانى رسول مكرّم اسلام – كه اسباب هدايت و شكوفايى انسانيت به حد كافى فراهم بود – آفريده است شايان تقدير و سپاس مىباشد. اين نكته از جنبههاى گوناگون حائز اهميت است كه در صدد احصاء آن جنبهها نيستيم؛ طبيعى است كه خداوند دين مبين اسلام را مطابق فطرت بشر تشريع نموده و تمام تعاليم اسلامى به نحوى در جهت پاسخگويى به نيازهاى فطرى او نقش ايفاء مىكنند؛ نفس حضور در چنين عصر و موقعيتى – هر چند يك امر كاملاً طبيعى و خارج از دخالت بشر است – از منظر شريف سيدالشهدا(ع)، لطف و توفيقى قلمداد شده است كه تكامل و سعادت انسان را تسهيل مىبخشد. مطلب فوق، تأثير محيط را در شكلگيرى شخصيّت انسانى و هدايت او مورد تأييد قرار مىدهد.معرفت فطرى
تا اينجا درباره «گرايشهاى» فطرى سخن گفتيم، اكنون نوبت به «شناخت» فطرى مىرسد. تقريباً تمام حكماء و متكلمين اسلامى ذهن آدمى را در بدو تولّدش خالى از هرگونه علم حصولى مىدانند. علاوه بر برخى شواهد عقلى و وجدانى كه مجال ذكر آنها در اينجا نيست، (28) آيه شريفه قرآن كريم نيز بر لوح سفيد بودن ذهن آدمى در بدو تولد دلالت دارد: «و اللّه اخرجكم من بطون امّهاتكم لا تعلمون شيئاً و جعل لكم السّمع و الابصار و الافئدة لعلّكم تشكرون ؛ و خداوند شما را از شكم مادرانتان بيرون آورد در حالى كه چيزى نمىدانستيد و به شما گوش و ديدگان و دلها داد شايد سپاس گزاريد»(29).
امّا داستان ادراكات فطرى در بين فلاسفه غرب مورد اختلاف واقع شده است. برخى فيلسوفان عقلگرا(30) از جمله دكارت(31) و لايب نيتس(32) به اثبات مفاهيم فطرى بخصوص تصور فطرى خدا پرداختند؛ در حاليكه فيلسوفان تجربهگرا(33) از جمله جان لاك(34) به شدّت آن را نفى مىكنند. وى مىگويد لزوم بلكه امكان ندارد خدا تصور خودش را در ذات ما نهاده باشد؛ همين كه به ما قوا و آلاتى داده تا بتوانيم در سنين رشد او را بشناسيم، لطف خدا در حق ما صورت گرفته است.(35)
معرفت فطرى خدا
تا اينجا سخن بر سر علم حصولى است امّا در باب علم حضورى، شناخت ما درباره خدا در كتاب و سنّت نه تنها نفى نشده بلكه دلائل متعددى بر اثبات آن در دست داريم. معرفت داريم. معرفت فطرى خدا در ميان ادلّه و شواهد اسلامى به اين واقعيّت بر مىخوريم كه روح انسان قبل از ورود به اين عالم و تعلّق به بدن جسمانى، عالم بلكه عوالمى را طى كرده و متحمّل معارف و حقايقى شده است كه براى حيات دنيوى و زندگى اخروى او نقش مهمّى دارد. شناخت حضرت حق ركن اصلى اين معارف است. از ميان ادلّه قرآنى و روائى فقط چند نمونه را يادآور مىشويم:
1- قرآن كريم در اينباره مىفرمايد: «و اِذ اَخَذَ رَبُّكَ مِن بَنى ادَمَمِن ظُهُورِهِم ذُرِّيَّتَهُم وَ اَشهَدَهُم عَلى اَنفُسِهِم ألَستُ بِرَبِّكُم قالوا بَلى شَهِدنا اَن تَقُولُوا يَومَ القِيامَةِ اِنّا كُنّا عَن هذا غافِلينَ ؛ به خاطر بياور زمانى را كه پروردگار تو از پشت بنى آدم، فرزندانشان را بيرون آورد و آنان را بر خودشان گواه گرفت و پرسيد: آيا من پروردگارتان نيستم؟! گفتند: آرى، گواهى مىدهيم. تا اينكه در روز رستاخيز (نتوانيد بهانه آورده) بگوييد: ما از اين غافل بوديم»(36).
2 – زراره مىگويد: از امام باقر (ع) درباره آيه ميثاق سؤال كردم.فرمود: «أَخرَجَ مِن ظَهرِ آدَمَ ذُرِّيَّتَهُ اِلى يَومِ القيامَةِ. فَخَرَجُوا كَالذّرِّ، فَعَرَّفَهُم و اَراهُم نَفسَهُ. وَ لَو لا ذالِكَ، لَم يَعرِف اَحدُ رَبَّهُ ؛ خدا فرزندان آدم را تا روز قيامت، از پشت آدم بيرون آورد، آنها به صورت ذرّات كوچكى بودند. آنگاه خود را به آنان نماياند و شناساند. و اگر اين واقعه رخ نمىداد، كسى پروردگارش را نمىشناخت»(37).
3- زراره مىگويد از امام صادق (ع) در مورد آيه ميثاق سؤال كردم فرمود: «ثَبَتَتِ المَعرِفَةُ فى قُلُوبِهِم و نَسُوا المَوقِفَ. و سَيَذكُرُونَهُ يَوماً. و لَولا ذالِكَ، لَم يَدرِ اَحَدٌ مَن خالِقُهُ وَ لا مَن رازِقُهُ ؛ شناخت خدا در قلبها ثابت ماند و آنها موقف ميثاق را فراموش كردند. و روزى آن به يادشان خواهد آمد و اگر اين مسأله نبود، كسى نمىدانست آفريننده و روزى رسانش كيست»(38).
برخى نكاتى كه در آيه ميثاق و دو روايت مذكور آمده عبارتند از:
1- در عالم «ذرّ» كه روح آدمى داراى قالب و جسدى خاص شد، «همه» انسانها مورد خطاب و سؤال قرار گرفتند و به خداوندى حضرت حق اقرار نمودند.
2- از اينكه در حديث دوّم آمده «لَم يَدرِ اَحَدٌ مَن خالِقُهُ و لا مَن رازِقُهُ»، چنين استفاه مىشود كه همه انسانها «بالمعاينه»(39) خدا را مشاهده كردهاند تا هيچ شك و شبهه و عذر و بهانهاى وجود نداشته باشد. توضيح، اينكه «نمىگويد اگر چنين مكالمه و مواجههاى نبود هيچكس نمىدانست كه عالم، خالقى دارد؟ زيرا اگر اين جريان هم نبود عقل انسان مىفهميد كه جهان خالقى دارد، حتى عقل مىتوانست صفاتش را بفهمد، امّا شخصش را نمىتوانست بشناسد اين جريان، موجب شده است كه يك رابطهاى بين دل و خدا برقرار شود كه وقتى به عمق دل توجه بشود«خود خدا را مىيابد نه اينكه يك كسى هست كه آفريننده است»(40).
3- انسانها هر چند خصوصيات موقف و مكان تعريف الهى و نيز عين آن معرفت اعطا شده را كه از آن تعبير به معاينه مىشود، فراموش كردند، اصل شناخت خدا همچنان حاضر است و هرگاه توجه كامل پيدا كنند «خود خدا» را مىبيند.
بنابراين، رسولان الهى طبيبانى محسوب مىشوند كه مأموريت داشتند پردههاى غفلت را از برابر ديدگان عقل و فطرت بشر بزدايند و ضمن يادآورى نعمتهاى الهى، «دفينه»هاى سرشت بشرى را به منصّه ظهور برسانند. حقيقت امر اين است كه انبياء الهى – هر چند در برخى موارد حقايقى را به انسانها مىآموختند و نسبت به ديگر تعاليم – نقش تذكّر و يادآورى ايفاء مىنمودند. با اين حساب خداوند با هدايت اوليه انسانها در عالم «ذر» تسهيلات و موقعيّتى براى انبياء عظام بدست داد تا تلاشهاى آن بزرگواران بهتر به ثمر برسد و از طرف ديگر، انسانها نيز نسبت به تعاليم آنها حالت پذيرش و حساسيّت داشته باشند؛ اين امر همانگونه كه از يك سوى تجديد عهد و پيمان است از سوى ديگر اتمام حجّت را نيز به همراه دارد. آنچه در اين قسمت گفته شد تحليل فرمايش گهربار اميرمؤمنان (ع) در بخشى از خطبه اول نهجالبلاغه است؛ حضرت مىفرمايد: «…فَبَعَثَ فيهِم رُسُلَهُ وَ واتَرَ عَلَيهِم اَنبِياءهُ لِيَستَأدُوهُم ميثاقَ فِطرَته و يُذَكِّروُهُم مَنسِىَّ نِعمَتِه وَ يَحتَجوُّا عَلَيهِم بالتَّبليغِ وَ يُثيروُا لَهُم دَفائِنَ العُقولِ وَ يُرُوهُم الآياتِ المَقدِرَة؛ پس رسولانى را در ميانشان مبعوث كردند و پيغمبرانش را پياپى فرستاد، تا از آن بخواهند حق ميثاق فطرت را بگذارند، و نعمتى را كه فراموششان شده به يادشان آرند و با رساندن حكم خدا، جاى عذرى برايشان نگذارند و گنجينههاى خرد را برايشان بگشايند و آيتهاى به اندازه را بر آنان بنمايند»(41).معرفت فطرى خدا در دعاى عرفه
چنانكه قبلاً گذشت، يكى از گنجينههاى معارف شيعى كه توسط امامان اهل البيت عليهم السّلام به دست ما رسيده، نيايشهاى شورانگيز و پرمحتوائى است كه در كتابهاى معتبر ثبت گرديده است. حضرت ابوعبد اللّه الحسين (ع) نيز گذشته از دعاهاى كوتاه، نيايش معروفى به نام «نيايش عرفه» دارد كه آن را در بيابان عرفه با حالتى آكنده از بندگى و خضوع بدرگاه خدا عرضه داشتهاند و معارف والا و گرانقدرى را در آن گنجاندهاند.
در بخشهايى از آن، بعضى از ويژگيهاى معرفت فطرى به خداوند با زبان نيايش و با نهايت فصاحت و بلاغت به چشم مىخورد كه به مواردى اشاره مىكنيم و به شرح و تفصيل آن مىپردازيم: «مِنكَ اَطلُبُ الوُصُولَ اِلَيكَ وَ بِكَ اَستَدِلُّ عَلَيكَ فَاهدِنى بَنُورِك َاِلَيكَ؛ از تو (اى خدا) وصال ترا مىخواهم و بوجود تو دليل بر وجود تو مىطلبم پس مرا به نور (تجلّى) خود بكوى وصالت رهبرى كن»(42).
حضرت (ع) در اين جملات دعا از خداوند مىخواهد كه خود، خودش را به او بشناساند؛ و بهترين دليل و رهنما را در خود خداوند جستجو مىكند.
در حديث آمده است: «قُلتُ لأبى عبداللّه (ع): اَلمَعرِفَةُ مِن صُنعِ مَن هِىَ؟ قال مِن صُنعِ اللّهِ لَيسَ لِلعِبادِ فيها صُنعٌ»(43).
راوى مىگويد: از امام صادق (ع) پرسيدم: معرفت كار چه كسى است؟ امام (ع) فرمود: كار خداست نه بندگان.
در آيه شريفه نيز آمده است: «اِنَّ هُدَى اللّهِ هُوَ الهُدى» هدايتى كه از سوى خدا باشد، هدايت حقيقى است. اگر هدايت بر عهده خداست پس او به بهترين شكى مىتواند ما را به خود رهنمون شود. نبابراين، نتيجه مىشود معرف فطرى از ناحيه خدا به انسان ارزانى داشته مىشود و چنين شناختى بدون واسطه هرگونه تصوّر و فعاليت ذهنى انسان است.
«الهى تَرَددّى فى الآثارِيُوجِبُ بَعدَ المَزارِ فَاَجمِعنى عَلَيكَ بِخِدمَةٍ تُوصِلُنى اِلَيكَ؛ معبودا سرگرم شدنم به آثار و پديدهها، موجب دورى تو مىشود. پس مرا به كارى كه موجب رسيدن به تو مىشود مشغول ساز»(44).
روشن است كه شناخت انسانى و دايره معلوماتش به موجوداتى كه با او سنخيت دارند منحصر مىشود و با واسطه آلات و حواس ظاهرى و باطنى حداكثر مىتوانيم به مخلوقات كه نشانههاى خدا هستند پىببريم؛ پس، ما نسبت به مخلوقات هم سنخ خود، به واسطه تصورات ذهنى تا اندازهاى مىتوانيم شناخت پيدا كنيم، اما نسبت به خالق خود، نمىتوانيم از اين طريق، معرفت حقيقى و شناخت و مصداقى و شخصى داشته باشيم. بنابراين تردد در آثار و نشانههاى خدا، بين انسان و خالقش يك نحوه حجاب و فاصله مىاندازد؛ تنها نور معرفت فطرى است كه خداى واقعى را – و نه خداى مجهول و مشكوك و نه خداى متصوّر و مفهوم را – با تمام وجود در مىيابد. «كَيفَ يُستَدَلُّ عليكَ بما هو فى وجودِهِ مفتقرٌ اليكَاَيَكونُ لِغَيرِكَ مِنَ الظُّهُورِ ما ليسَ لَك حتى يكونَ هو المُظهِرُ لكَ ؛ چگونه به راهنمايى چيزى كه در وجود خود به تو نيازمند است از پى وجود تو بر آييم؟ آيا جز تو چيزى ظهورى دارد كه براى تو نيست تا آشكار كننده تو شود؟»(45).
يعنى (خدايا) در بين آنچه مىدانيم و مىشناسيم چيزى ظاهرتر و روشنتر از تو نمىيابم تا آن را معرّف تو قرار دهم. همه چيز از بركت تو وجود دارند و شناخته مىشوند. نه تنها هيچ چيز در ظهور برتو برترى ندارد، كه به ظهور مثل تو نيز نمىرسد و در ظهور با تو برابرى هم نمىكند. غير تو حداكثر شناختى كه براى من حاصل كند تشبيه توست به يافته هايى ذهنى، راستى، صخره سياهى كه فقط از بركت خورشيد نمايان مىشود و بس، چگونه مىتواند خورشيد را براى من تفسير كند، چنين صخرهاى بدون خورشيد حتى در وجود آن علم ندارم. بنابراين ماسواى تو فقط مىتوانند مرا از تو دور كنند.
«مَتى غِبتَ حتى تَحتاجَ الى دليلٍ يَدُلُّ عليكَ و متى بَعُدتَ حتى تكون الآثارُ هى الّتى تُوصِلُ اليكَ عَمِيَت عينٌ لاتَراكَ عَلَيها رقيباً…»(46)؛ كى پنهان بودهاى تا نيازمند دليلى باشى كه به تو رهنمون شود؟! كى دور شدهاى تا آثار و نشانهها ما را به تو رسانند؟! كور است چشمى كه تو را بر خود نگهدار و مراقب نبيند.
كى رفتهاى زدل كه تمنا كنم ترا
كى بودهاى نهفته كه پيدا كنم ترا
غيبت نكردهاى كه شوم طالب حضور
پنهان نگشتهاى كه هويدا كنم ترا(47)
تنها با فرض معرفت فطرى نسبت به ذات حق مىتوان اظهار داشت كه او هست و از هر پيدايى، پيداتر است. بديهى است كه چنين دريافتى براى كسى حاصل مىشود كه توجه كامل داشته باشد و ساحت نفس را از غفلتها زدوده باشد.
در اينجا يادآور مىشويم كه معرفت با تمام اين تأثيرات مثبتى كه دارد بقاء بر آن براى همه افراد و در همه احوال ميسور نيست. حضرت سيدالشهداء (ع) شيعيان را به خاطر ثابت و پابرجا بودن بر فطرت توحيد مورد تمجيد قرار داده است.شيعه و فطرت توحيد
از ميان سخنان امام حسين (ع) مواردى را مىيابيم كه بيانگر مقام و جايگاه شيعيان است. مثلاً در روز عاشورا در قالب اشعارى چنين مىفرمايند:
«… و شيعتنا فى الناس اكرم شيعة
و مبغضنا يوم القيمة يخسر»(48)
شيعيان ما در ميان مردم ارجمندترين پيروانند و دشمنان ما در قيامت زيانكارانند در روايات ديگرى كه از آن حضرت نقل شده است وجه اين احترام روشن مىشود. عبايه والبيّه مىگويد از امام حسين (ع) شنيدم كه فرمود: «ما شيعيان بر آن فطرت توحيدى كه خدا محمد (ص) را بر آن مبعوث فرمود پايداريم و بقيّه مردم از آن (دور و بيزارند)»(49) اين حديث از طريق ديگرى نيز نقل شده است كه در آن، حضرت شيعيان را «بهترين فرقه» معرفى نموده و آنها را بر شريعت ابراهيمى (ع) پايدار و ثابت دانسته است.(50) ما در اين جا مجال پرداختن به اين بحث را به صورت مفصّل نداريم. امّا به نظر مىرسد تمام افتخاراتى كه در طول تاريخ نصيب شيعه شده است از روح ظلم ستيزى آنها نشأت گرفته باشد. حقيقت امر اين است كه شعار حضرت ابىعبداللّه مبنى بر عدم پذيرش ذلّت (هيهات منّا الذّله) و نيز (موتٌ فى عزّ خير من حياةٍ فى ذلٍّ يعنى مرگ در عزّت بهتر از زندگى در ذلّت است) همواره در طول تاريخ نصب العين آنها بوده است. بعلاوه، حس ولايت پذيرى كه پايگاه محكمى براى صيانت دين اسلام محسوب مىشود با جان شيعيان آميخته است. يكى از روايت هايى كه در ذيل آيه فطرت آمده است اين واقعيت را بيشتر تأييد مىنمايد: «در تفسير قمى به سند خود از هيثم رمانى، از حضرت رضا (ع) از پدرش، از جدش، از پدرش محمد بن على عليهم السلام روايت كرده كه در ذيل آيه «فطرة الله التى فطر الناس عليها» فرمود: آن فطرت عبارت است از «لااله الا اللّه، محمّد رسول اللّه، علىّ اميرالمؤمنين ولى اللّه» و توحيد تا اينجاست.(51) اعتراف به توحيد، نبوت و ولايت در اين روايت مشهود است اميد است خداوند ما را از هدايت شدگان و نجات يافتگان قرار دهد. انشاءالله.پىنوشتها: –
1. Anthroplogy
2. مفردات راغب، ص 396.
3. معجم مقائيس اللغة، ج 4، ص 510.
4. صحاح جوهرى، ج 2، ص 718.
5. اقرب الموارد، ج 2، ص 933، ماده «فطر».
6. همان.
7. ابن منظور، لسان العرب، ج 5، ص 56، ماده «فطر».
8. سوره انعام، آيه 14 و پنج آيه ديگر.
9. مجمع البحرين، ج 1، ماده «برأ».
10. نهج البلاغه، خطبه 1.
11. سوره فاطر، آيه 1.
12. ربانى گلپايگانى، على، «فطرت در قلمرو انديشه و رفتار»، نامه مفيد، سال 1375، ش 6، ص 73.
13. كلينى، محمد يعقوب، اصول كافى، ج 2، ص 12.
14. ربانى گلپايگانى، على «فطرت در قلمرو انديشه و رفتار»، نامه مفيد 6، ص 75.
15. سوره اعراف، آيه 172.
16. امام خمينى، چهل حديث، حديث يازدهم، ص 182.
17. الارشاد، ص 233.
18. سوره رعد، آيه 28.
19. سوره روم، آيه 30.
20. سوره انسان، آيه 3.
21. احياء العلوم، ج 3، ص 13، سفينة البحار، ج 2، ص 279.
22. ابن اثير، نهاية فى غريب الحديث و الاثر، ج 3، ص 457.
23. احقاق الحق، ج 11، ص 595.24. Hobbs.
25. HOMO HOMINI IUPUS.26. جهت مطالعه در اين زمينه ر.ك به:
people shapers,pp.163 , biston, toronto, 7791.Vance pakard, the
اين كتاب را آقاى حسن افشار با عنوان «آدم سازان» ترجمه و انتشارات بهبهانى آن را در سال 1370 منتشر كرده است.
27. اوائل دعاى عرفه.
28. ر.ك: ربانى گلپايگانى، على «فطرت در قلمرو انديشه و رفتار»، نامه مفيد 6، ش 6، 1375.
29. سوره نحل، آيه 78.30. Rationalist.
31. Descartes.
32. Leibniz.
33. Mpirisict.
34. John Locke.
35. John Locke, an essay cancerning human understanding, p.101.36. سوره اعراف آيه 172 و 173.
37. كافى، ج 2، ص 13.
38. المحاسن ج 1، ص 376، ح826.
39. همان، ص 438، ح 1015.
40. مصباح يزدى، محمد تقى، معارف قرآن: خداشناسى – كيهانشناسى – انسانشناسى، ص 41.
41. نهج البلاغه، خطبه 1، ص 6.
42. دعاى عرفه، بخش دوم.
43. كافى، ج 1، ص 163.
44. دعاى عرفه – بخش دوم.
45. همان .
46. همان.
47. فروغى بسطامى.
48. بحار الانوار، ج 45، ص 49؛ المناقب لابن شهر آشوب، ج 4، ص 80.
49. نحن و شيعتنا على الفطرة التى بعث اللّه عليها محمّداً(ص) و سائر الناس منها براء (رجال كشى، ج 1، ص 331).
50. ر.ك محاسن البرقى، ج 1، ص 450، بحار الانوار ج 68، 88، حديث 16.
51. تفسير قمى، ج 2، ص 55.
عدالت اجتماعى در عصر ظهور
عدالت اجتماعى در عصر ظهور
محمد آصف عطائى
اين مقاله توسط مركز فرهنگ و معارف قرآن دفتر تبليغات اسلامى تهيه شده است
عدالت يك تكليف الهى و اصل محبوب مطابق با خواست و فطرت انسان و موجب تعالى بشر در حوزههاى مختلف زندگى فردى و اجتماعى است و جامعهى بشرى هم از ابتدا، تا حال آرزوى روزى را داشته و دارد كه در آن، ظلم، تبعيض و بىعدالتى در تمام چهره و ابعادش، نابود شود و نسيم ملايم عدالت و برابرى در تمام زواياى زندگى انسانهاى دردمند و رنجيده، نفوذ كند، دردهاى كهنه و قديمى بشر، ناشى از ظلم و بىعدالتى را با داروى شفابخش عدالت و برابرى، مرهم نهاده و التيام بخشد.
ولى دريغ و درد كه اين ايده و آرزو، تا حال محقق نگرديده و تعبيرى براى اين رؤياى شيرين، پيدا نشده است، اكنون اين سؤال مطرح است كه آيا انسانهاى دردمند و تشنهى عدالت و برابرى، تا ابد در حسرت اين آرزوى ناپيدا و رؤياى تعبير نشده، خواهند سوخت؟ يا روزى اين خواب خوش و شيرين، تعبير خواهد شد، و آمال و آروزهاى ديرين بشر دردمند، محقق شده و مصداق عينى و خارجى پيدا خواهد كرد؟
دين مبين اسلام به عنوان دين جاويد و جهانى، پرسشها و ابهامات مطرح شده، پيرامون آينده بشر را با صراحت و روشن، پاسخ داده است. قرآنكريم در آيات گوناگون و مختلفى از سنتِ پيروزى حق بر باطل(1)، خلافت و وراثت مؤمنان و صالحان در زمين(2)، جهان شمولى دين خدا(3)، استقرار آيين خدا پسندانه و تحقق صلح و امنيت جهانى(4) و بالاخره غلبهى راه و رسم عادلانهى انبياء و پيامبران الهى… خبر مىدهد و مىفرمايد: «ما در كتاب زبور، پس از ذكر چنين مرقوم كرديم كه در آينده صالحان و پاكان، وارثان زمين خواهند شد و روى زمين براى هميشه از عناصر و حاكميت جور و ستم، پاكيزه، خواهد شد. به راستى كه در اين، پيامى است براى عبادت كنندگان».(5)
و در آيهى ديگر مىخوانيم: «خداوند به افرادى كه ايمان آوردهاند و عمل صالح انجام دادهاند وعده مىدهد كه آنها را قطعاً خليفهى روى زمين خواهد ساخت… و دين و آيينى را كه براى آنها پسنديده، پا بر جا و ريشهدار خواهد كرد، خوف و ترس آنها را به امنيت و آرامش تبديل خواهد نمود».(6)
انبوهى از احاديث و روايات كه از رسولگرامى اسلام(ص) و ائمه(ع) نقل شده است، اين حقيقت را روشن ساختهاند كه سنن وعده شدهى الهى، مبنى بر نابودى ظلم، جور و بىعدالتى و استقرار نظام عدالتگسترى كه در آن دين خدا بر همهى اديان و مذاهب انحرافى، پيروز شده، پاكان و صالحان، ادارهى امور جامعه را به دست گيرند، در زمان ظهور آخرين خليفهى خداوند و وصى حق در زمين، حضرت حجت(عج) محقق خواهد شد و آن حضرت با شمشير عدالتگستر خويش، تمامى نظامهاى فاسد را از بين برده و گوهر گمشدهى بشر يعنى عدالت اجتماعى را در پهندشت هستى به وجود خواهدآورد.
لذا در حديث شريفى مىخوانيم: «هنگامى كه قايم قيام كند، عدالت در جامعه پياده خواهد شد و با حاكميت عدالت و برابرى، ظلم و جور نابود شده و از امنيت كامل در مسير عبور و مرور مردم «در كل جهان» به وجود خواهد آمد… حقوق غضب شدهى مردم، گرفته شده و به صاحبانشان مستردد خواهد شد…»(7)عدالت اجتماعى در عصر:
از ويژهگيهاى منحصر به فرد دوران حكومت حضرت مهدى(عج) كه در روايات و احاديث معصومين(ع) فراوان ذكر شده و مورد تاكيد و توجه قرار گرفته و از برجستگى خاص برخوردار مىباشد استقرار عدالت اجتماعى، در تمام زواياى زندگى جامعهاى بشرى است، تعبير: «يملا الارض قسطاً وعدلاً كما ملئت ظلماً وجوراً؛ تعبير آشنايى است كه از طرق مختلف، در دهها حديث كه دوران طلايى و زندگىساز عصر ظهور را ترسيم مىكنند، آمده است و در پرتو اصل محبوب و دوست داشتنى عدالت اجتماعى است كه نابسامانىهاى سياسى، ستم اجتماعى و ظلم اقتصادى، كه زائدهاى نظام ظالمانه اى تبعيض، ستم و بىعدالتى است، سامان مىيابد، و همگان، جامه اى عافيت، سلامت و كرامت بر تن خواهند كرد، و اين جملهى حضرت على(ع) كه : «از عدالت خود، لباس عافيت بر تنتان كردم»(8) با اجراى احكام، قوانين و حدود الهى و حاكميت عدالت اجتماعى در عصر ظهور، به معناى واقعى كلمه در كل جهان، تبلور عينى و تحقق خارجى پيدا خواهدكرد.
لطافت و نسيم زندگى ساز عدالت اجتماعى در عصر ظهور، طبق حديث شريف از امام صادق(ع)(9) تا اقصى نقاط جهان و زواياى ناپيداى منازل و خانههاى مردم، نفوذ كرده، مأمن و مسكن آنان را گرما و حرارت خاص و ويژهاى خواهد بخشيد، و در پرتو حرارت و گرما و لطافت عدالت اجتماعى و بستر مناسب آن عصر و زمان است كه: دين و دنياى مردم، حيات انسانى و زندگى معنوى جوامع بشرى، سر و سامان گرفته و همه چيز، جان تازهاى خواهد گرفت.محورهاى عدالت در عصر ظهور:
الف. عدالت در تقسيم بيت المال:
فراهم آوردن رفاه و آسايش، و ايجاد شرايطي كه در آن، آحاد جامعه جهاني ، كفاف زندگي داشته و اضطراب و نگرانى، از اين ناحيه، احساس نكند در سرلوحهى برنامههاى كارى حكومت حضرت مهدى(عج) قراردارد، حضرت با توزيع عادلانهى بيتالمال و درآمدها و نظارت دقيق به دستگاههاى اقتصادى حكومت، زمينه لازم براى رفاه و آسايش همگانى را فراهم خواهند كرد. و در راه فقرزداى و تأمين معيشت مردم، جدّيت و تلاش خاصى از سوى مأمورين حكومتى، صورت خواهد گرفت، به گونهاى كه ساكنان آسمانها و زمين، از شرائط به وجود آمده، راضى و خشنود خواهند شد.
ابوسعيد خدرى مىگويد: «پيامبر(ص) فرمود: به مهدى بشارتتان مىدهم او به هنگام اختلاف مردمان از ميان امت من، ظهور خواهدكرد، و ساكنان آسمانها و زمين از او خشنود خواهند شد او مال را درست درست تقسيم مىكند مردى پرسيد: درست درست چيست؟ فرمود: ميان همه مساوى(10) و در حديث ديگر مىخوانم كه: مهدى(عج) ميان مردم، در تقسيم اموال، به مساوات رفتار، مىكند به طورى كه ديگر نيازمند و محتاجى يافت نمىشود.(11)ب. عدالت در انتخاب افراد شايسته:
ياران حضرت مهدى(عج) و افرادى كه شايستگى و افتخار انتخاب براى خدمتگذارى در حكومت جهانى آن حضرت را نصيب خواهند شد، افراد سست عنصر و بىارادهاى كه دين را به دنيا بفروشند، و براى احراز، حفظ و نگهدارى پست و مقام «يتشبث بكل حشيش» به هر نيرنگى، متوسل شوند نخواهند بود بلكه كارگزارانى آن حضرت، افراد شايسته و وارسته خواهند بود كه جسم و جان شان و روح و روان شان را در مدرسه عشق و ايمان، پرورش و صيقل دادهاند و با تمام وجود، در خدمت آن حضرت قرار گرفته و شب و روز، براى پيش برد و اجراى برنامههاى اصلاحى حضرت، تلاش و فعاليت خواهند كرد، افرادى كه ترس از خدا، و پايبندى به تعهد و تكليف، با گوشت، پوست و خون آنها عجين شده است ايمان به خدا، عشق خدمت به جامعه بشرى و كسب رضاى امام زمانشان، روح و روان آنها را در خود گداخته است.
احاديث و رواياتى كه ويژگى ياران پاك باخته حضرت مهدى(عج) را بيان مىكنند، فراوان است از جمله حضرت على(ع) مىفرمايد: «به هوش باشيد كه مهدى زيباترين انسانها، در سيما و كاملترين آنها در اخلاق و ارزشهاى معنوى و انسانى است هنگامى كه قيام كند ياران اصلى او كه شمارشان 313 نفر و به شمار ياران پيامبر(ص)، در جنگ بدر است، همگى بسان شيرانى، از قرارگاه خويش خارج گشته و بر گرد آن گرامى، حلقه مىزنند آنان به راستى بسان پاره آهنى هستند اگر بر متلاشى نمودن كوهها تصميم بگيرند آنها را نابود مىسازند آنان خدا را آن گونه كه شايسته است به يكتاى و يگانگى مىپرستند، شبانگاهان نداى دلنواز نيايش و گريههاى آنان از خوف خدا، بسان مادران جوان مرده، طنينافكن است، شب زنده دارند و روزه گيران، از نظر معنوى و اخلاقى همه بسان هم هستند گويى يك پدر و مادر آنان را پروراندهاند و دلهايشان، لبريز از مهر و خيرخواهى… است به هوش باشيد كه نام بلند آنان را مىدانم و از شهرهاىشان نيز آگاهم.»(12)
از سوى ديگر، اعمال و رفتار كارگزاران حكومت جهانى در عصر، ظهور، به شدت مراقبت خواهد شد، مأموران مخفى حكومت مركزى، قبل از آنكه مردم را زير نظر گيرند، به اعمال و رفتار كارگزاران حكومت مىنگرند زيرا: اگر مجموعهى مديران يك جامعه، صالح، عادل و متعهد باشند منبع و خواستگاه اصلى تزريق شايستگى به رگها و شريانهاى كل جامعه، پديد خواهد گشت.(13)
امام على(ع) مىفرمايد: «مهدى(عج) قاضيان زشت كار را كنار مىگذارد و دست سازشكاران (رشوه بگيران) را از سرتان كوتاه مىكند و حكمرانان ستم پيشه را عزل مىنمايد و زمين را از افراد پست و خائنين پاك مىسازد».(14)
و در جاى ديگر مىفرمايد: «عمّال و كارگزاران حكومتهاى جور را، بر آن همه كار بد كه كردهاند مؤاخذه مىكند»(15) و در حديث ديگرى مىخوانيم: «مهدى بخشنده است او درباره عمّال و كارگزاران و مأموران دولت خويش، بسيار سختگير است و با ناتوانان و مستمندان بسيار دل رحم و مهربان است».(16)
با سختگيرى و اعمال روش دور از نرمش و چشمپوشى درباره كارگزاران حكومت و مجريان امور، امام موفق مىشود روشهاى عادلانه خويش را در جامعه ، جامه عمل بپوشاند و نمونه كامل و آرمانى حكومت و نظام دادگستر را به همگان بنماياند، و اصلىترين مشكلى را كه همه حكومتهاى بشرى در طول تاريخ گرفتار آن بودهاند از ميان بردارد، در دوران آن امام منجى، نخست از كارگزاران و دستاندركاران و همه مجريان امر، خواسته مىشود كه به موازين عدالت، پايبند باشند و بدان عمل كنند و بدينسان اين اقدام عملى مهم، از متصديان امور به ديگران سرايت مىكند…»(17)ج. عدالت در اجراى قانون:
در طول تاريخ بشر، افراد زيادى بودهاند كه: در سخنرانيها، كتابها، مقالات و سرودههاى خود، مطالب جالب، شيرين و مهيج درباره عدالت، برابرى، و مساوات، گفتهاند، نوشتهاند و سرودهاند ولى همين سخنوران توانا و نويسندگان چيرهدست، شعرا و ادباى نامدار و متكلمان، فيلسوفان نامى، هنگامى كه خود بر مسند قدرت تكيه زده و به پست و مقامى رسيدهاند، و در ميدان عمل و محك تجربه قرار گرفتهاند، برخلاف گفتار و نوشتار خويش، عمل كردهاند و با سيهروى، در معركهى امتحان و آزمايش، مواجه شدهاند.
حضرت على(ع) در يك جملهى كوتاه اين واقعيت تلخ را اين گونه بيان مىفرمايد: «حق و عدل، وسيعترين ميدانها را به هنگام گفتن دارد، تنگترين و مشكلترين ميدان را در مقام عمل و اجراى قانون و دادن حق به صاحبان آن».(18) اما در عصر ظهور حضرت مهدى اين گونه نخواهد بود زيرا: اوّلاً: او معصوم است و منزّه از هر خطا و اشتباهى و ثانياً: با توجه به علم امامتى كه خداوند به او داده است، چهره واقعى افراد جانى، ستمكار و قانون شكن را مىداند و مىشناسد، لذا آن امام همام، براى استقرار نظام ارزشمند الهى و اصلاح جامعه و محيط امن و آرام، افراد جانى و بزهكار را شناسايى و تاديب خواهد كرد. حتى افراد و اشخاص كه در خفا و پنهانى، مرتكب جرم و جنايت شده و به حقوق ديگران تجاوز كنند، حضرت مهدى(عج) آنان را شناسايى و به كيفر اعمال ننگينشان خواهد رساند و همين امر باعث مىشود كه افراد جانى و بزهكار، دست و پايشان را جمع كرده حتى در خفا و پنهانى هم، جرأت و جسارت گناه، معصيت، تخلّف و حرمت شكنى را نداشته باشند.
امام صادق(ع) مىفرمايد: «گاه اتفاق مىافتد كه فردى در كنار مهدى(عج) ايستاده و سخن مىگويد، كه آن حضرت دستور مىدهد گردنش را «به خاطر جنايت مخفيانهاش» بزنند و آنگاه است كه در شرق و غرب عالم جنايتكارى نمىماند مگر از آن پيشواى عدالتگستر و آگاه ، حساب مىبرد.(19) در حديث ديگر از امام صادق(ع) نقل شده است كه «دنيا به پايان نخواهد رسيد تا بزرگ مردى از خاندان ما قيام نمايد، او به سبك داوود، حكومت و داورى خواهد كرد و از دلايل و گواهان نخواهد پرسيد، حق هر كس را به او اعطا خواهد كرد».(20)
باز از امام صادق(ع) نقل شده است كه: «هنگامى كه قايم آلمحمد(عج) قيام نمايد، ميان مردم به سبك داوود حكومت و داورى خواهد كرد و نيازى به دليل و برهان ندارد خداوند به او الهام كرده و او با علم و آگاهى خويش، داورى و حكومت مىكند و هر گروهى را از آنچه نهان مىدارند با خبر مىسازد.»(21)
حتى درباره قضات و نمايندگان كه حضرت مهدى(عج) به نقاط مختلف جهان گسيل مىدارد، اين گونه مىخوانيم كه: «هنگامى كه قايم(عج) قيام كند به هر منطقه و شهرى، فرستادهاى آگاه و پروا پيشه، گسيل مىدارد و به او مىگويد: برنامه كارى تو در كف دست توست، از اين رو، هرگاه كارى برايت پيش آمد كه راه حلّ آن را نفهميدى و داورى در آن را نشناختى، به كف دست خود نظاره كن و آنچه در آن يافتى عمل نما.»(22)
با توجه به احاديث فوق الذّكر، مىتوان گفت: هر مجرم و گناهكارى كه در خور كيفر باشد، امام مهدى(عج) براساس علم امامت خود، عمل كرده و حرمتشكنان قوانين الهى و اجتماعى را به جزاى اعمال ننگينشان خواهند رساند، و منتظر گواهى گواهان و اقامهى دلايل و مدارك از سوى مدعى نخواهد ماند و به سوگندهاى دروغين، از سوى طرفين دعوا، توجه نخواهد كرد، و آنچه حق و عدالت است، آن را ملاك قرار داده و براساس آن، حكم و داورى نموده و با اجراى دقيق احكام الهى، آزادى و امنيت به معناى واقعى كلمه را به جامعه جهانى عرضه خواهد كرد، امنيتى كه در آن، جان، مال، ناموس، حيثيت و آبروى افراد حفظ خواهد شد، و انسانها، ديگر از ناحيه تضييع حقوقشان، دلهره، اضطراب و نگرانى نخواهند داشت.
از خدا مىخواهيم هر چه سريعتر، موانع ظهور آن اميد محرومان و مستضعفان را مرتفع ساخته و لباس فرج، بر اندام و قامت مباركش بپوشاند و با ظهور آن فرزانه فضيلت سمبل فضيلت و كرامت، اسوهى تقوا و عدالت و منتقم آلعلى و محمد(ص) به تمامى نامردىها و نامردمىها پايان داده، ظلم و بىعدالتى را از كل جهان، ريشهكن سازد و با اجراى احكام و قوانين ارزشمند الهى و انسانى به دست نازنين آن يگانه دوران، امنيت و آزادى و عدالت اجتماعى را به ارمغان آورده و با داروى شفابخش دين، زخمهاى كهنه و دردهاى ديرين انسانهاى مظلوم و مستضعفان التيام بخشد.
به اميد آن روزپىنوشتها: –
1) اسراء/ 81 و انفال 7 – 8.
2) انبياء/ 105 – 106 و قصص/ 5.
3) توبه/ 33 و صف/ 7.
4) نور/ 55.
5) نور/ 105 – 106.
6) نور/ 55.
7) منتخب الاثر، باب 43، حديث 1، ص 379.
8) نهج البلاغه، خطبه 87:«والبستكم العافية من عدلى».
9) بحارالانوار، ج 52، ص 362: «…اما والله ليدخلن «القائم» عليهم عدله جوف بيوتهم كمايدخل الحروا …».
10) منتخب الا ثر، ص 147: … قال رسول اللَّه(ص): «ابشّركم بالمهدى يبعث في امتي علي اختلاف الناس و يرضي عنه ساكن السّماء و ساكن الارض يقسم المال صحاحا فقال له رجل و ما صحاحا ؟ قال: التسويه بين الناس».
11) بحارالانوار، ج 51، ص 88: «ويسوى بين الناس حتى لاترى محتاجا الى الزكاة».
12) امام مهدى از ولادت تا ظهور ، ترجمه على كرمى، ص 614: «الا وان المهدى احسن الناس خلقا و خلقا ثم اذ اقام يجتمع اليه اصحابه علي عدة اهل بدر و هم ثلاثمائة و ثلاثة عشرة رجلاً كانهم ليوث قد خرجو من غاياتهم مثل زبرالحد يد لوانهم همو ا بازالة الجبال الرواسى لازالوها عن مواضعها فهم الذين وحدوا اللَّه حق التوحيده…».
13) رجوع به عصر زندگى، ص 57.
14) بحارالانوار ج 51، ص 120: «ليننزعن عنكم قضاة السوء و ليقبضنّ عنكم المراضين وليعزلن عنكم امراء الجور وليطهرنّ الا رض من كل غاش».
15) نهج البلاغه خطبه 138: «يأخذ الوالي من غيرها عمّالها علي مساوى اعمالها».
16) المهدى الموعود المنتظر، ج 1، ص 277: «المهدى سمع بالمال شديد علي العمّال رحيم بالمساكين».
17) عصر زندگى – آينده انسان و اسلام -، ص 59.
18) نهج البلاغه، خطبه 216:«فالحق اوسع الاشياء في التواصف واضيقها فى التناصف».
19) غيبت نعمانى، ص 239، باب 13، حديث 33؛ بحارالانوارج 52، ص 320: « بيناالرجل علي راس القائم(عج) يامرو ينهي اذامر «الامام» بضرب ، عنقه فلا يبقي بين الخافقين شيء الاّ خافه».
20) بحارالانوار، ج 52، ص 32؛ بصائرالدرجات، ص 278: «لاتذهب الدنيا حتي يخرج رجل مني يحكم».
21) بحارالانوار چاپ بيروت ج 52، باب27، حديث 89، ص 339: «اذاقام قائم آلمحمد(عج) حكم بين الناس بحكم داوود لايحتاج الى بينة يلهمه اللَّه تعالى و يحكم بعلمه و يخبر كل قوم بما استببطنواه»
22) غيبت نعمانى، ص 319، باب 21، حديث 8 ؛ بحارالانوار، ج 52، ص 365: «اذاقام القائم بعث في اقاليم الارض في كل اقليم رجلا … يقول له الامام(ع) عهدك في كفك فاذا ورد عليك امر لا تفهمه و لا تعرف القضاءٌ فيه فانظر الي كفك و اعمل بما فيها».
درسهايى از واپسين روزهاى عمر اميرمؤمنان عليه السلام
درسهايى از واپسين روزهاى عمر اميرمؤمنان (ع)
حجة الاسلام سيد جواد حسينى
على (ع) امام معصوم و انسان كاملى است كه تمام رفتار و سخنان و تأييدات او براى ما حجّت و اعتبار دارد او قرآن ناطق و امام مبينى است كه به قول جورداق مسيحى: تنها نسخهاى است مطابق اصل خود يعنى پيامبر اكرم (ص) كه مانند او در شرق و غرب عالم يافت نمىشود. بدان جهت تمام لحظات عمر او شنيدنى و درس است.
شاخ گلى زگلشن حسن نگار چيدنى است
بخواه وصل يار را، كه آن جمال ديدنيست
لحظه به لحظه عمر او، روايتش شنيدنيست
ناز اگر كند على (ع)، ناز على خريدنيستو دست تقدير هم آن چنان دقيق طرح ريزى نمود كه على (ع) قبله و الگو باشد، و در طول زمان در يادها بماند چرا كه او را در درون كعبه، خانه خدا، قبله مسلمانان كه در روز لااقل پنج نماز به سوى آن مىگذارند به دنيا آورد و از طرف ديگر، مسلمانان از مسجد و محراب جايگاه شهادت على (ع) رو به سوى كعبه و زادگاه او مىكنند تا بدانند كه در تمام حالات الگو على (ع) است.
در مكتب لايموت دُردانه عليست
در كون و مكان شاهد فرزانه عليست
در كعبه ظهور كرد تا بر همه خلق
معلوم شود كه صاحب خانه عليستبا اين حال كه تمام لحظات عمر او درسهاى شنيدنى دارد روزهاى آخر چنين انسانهايى باتوجه به ضيقى مقال و مجال از يك طرف و حرفها و سخنان فراوان نگفته و درسهاى بىپايان ارائه نشده از طرف ديگر مىطلبد كه زيباترين و با ارزشمندترين كلمات و رفتارها ارائه شود.
آنچه در پيش رو داريد سيرى است در واپسين روزهاى زندگى امير موحّدان و مؤمنان تا ره توشه باشد براى كسانى كه هميشه دست نياز به سوى قبله دلها، على(ع) دارند.1 – رمضان آخر و سركشى از فرزندان
غالب انسانهاى بزرگ بر اثر اشتغالات بيش از حد و گرفتارىها و مسئوليتهاى بزرگ كمتر مجال نشستن با اهل و عيال و فرزندان و شنيدن درد دلهاى آنها را دارند، همين امر گاهى باعث عقدهاى شدن و انحراف فرزندان آنها مىگردد، كم نيست بزرگان و علمايى كه در جامعه و تحوّلات آن بيشترين نقشها را داشتهاند، ولى در رسيدگى به فرزندان و تربيّت آنها كمترين نقش را ايفا نمودهاند و در نتيجه فرزندان بر خلاف اهداف پدران، و سخنان آنها تربيت يافتهاند.
على (ع) با همه گرفتارىها، جنگ و جدالها، و مصائب جانكاه و كمرشكن، از تربيت فرزندان غافل نبوده بلكه بهترين و وارستهترين فرزندان را به جامعه تحويل داده است، با اين حال در آخرين رمضان عمرش مىخواهد فرزندان را از مهر پدرى اشباع كند لذا هر شب را براى افطارى در منزل يكى از فرزندان سپرى مىكند، ابن حجر عسقلانى مىگويد: «فَلَمّا دَخَل شَهرُ رَمَضانَ اَلَّتى قُتِلَ فيهِ يَفطُرُ علىٌّ ليلَةً عِندَ الحَسَنِ وَ لَيلَةً عِندَ الحُسينِ وَلَيلَةً عِندَ عَبدُ اللّهِ بنِ جَعفَرٍ وَ لا يريدُ عَلى ثَلاثِ لُقَّمٍ، وَ يَقُولُ اُحِبُّ اَن اَلقىَ اللّهَ وَ انا خِمص(1)؛ آن گاه كه رمضان (آخر عمر على (ع)) فرا رسيد، همان رمضانى كه مولا در آن كشته شد، هر شب در يك جا افطار مىكرد، شبى در منزل حسن (ع) و شبى در منزل حسين(ع) و شبى نزد (دخترش زينب منزل) عبداللّه جعفر و… و بيش از سه لقمه (غذا) ميل نمىكرد و مىفرمود: دوست دارم خدايم را (با شكم) گرسنه ملاقات كنم.»
اين رفتار على (ع) درسى است براى همه پدران كه با تمام موقعيّتهاى بالاى اجتماعى از فرزندان خويش غافل نباشند و تا آخرين لحظه نيز محبت پدرى را از آنها دريغ نكنند.2 – آخرين افطار در منزل دخترش امكلثوم
در فرهنگ ناب محمدى (ص) و سيرت خالص علوى دختر، رحمت الهى و پسر نعمت خداوندى است، لذا اين هر دو با احترام خاصى كه براى دختران خويش قائل شدهاند و ارجى كه به آنها نهادهاند سخت با فرهنگ جاهلى آن زمان كه براى دختر ارزش و جايگاهى قائل نبودند، و به راحتى آنها را زنده به گور مىكردند، مقابله نمودند پيامبر آن قدر از فاطمه (س) دخترش تعظيم مىنمود، كه او را لقب «امّ ابيها، مادر پدرش» داد چنان كه زينب (س)، «زين الاب» و زينت پدر گشت و آن مادر پدر، و اين زينت پدرهم به شايستگى به محبّتهاى پدران پاسخ دادند، و به زيبائى تمام ارزشهاى انسانى يك زن را به مرحله ظهور و اثبات رساندند.(2)
برهمان اساس، و براى دلجويى بيشتر از دختر كوچك خويش، آخرين افطار خويش را (با توجّه به اطلاع قبلى از شهادت خويش) در منزل دخترش امكلثوم قرار مىدهد، بعد از نماز شب نوزدهم، سر سفره افطارى كه غذاى موجود در آن دو قرص نان جو، مقدارى شير و نمك است مىنشيند رو مىكند به دخترش امكلثوم تاكنون نشده پدرت با دو خورشت افطار كند، دخترم شير را بردار، من با همان نان و نمك افطار مىكنم، بيش از سه لقمه ميل نكرد، وقتى با پرسش دخترش روبرو مىشود، كه پدر! مگر روزه دار نبودى؟ و چرا غذا كم ميل فرمودى؟ پاسخ مىدهد كه دوست دارم خدايم را با شكم گرسنه ملاقات كنم.
رفت آن شب چو به مهمانى ام كلثوم
دخترش را زغم خويش خبر كرد على(ع)
و اين خود درس ديگرى است كه در بين فرزندان به دختران، و در بين دختران به كم سنترين آنها بيشتر توجّه شود چرا كه دختر عاطفه بيشترى دارد و از نظر روحى لطيفتر و دل نازكتر از ديگران است.3 – احترام ويژه به فرزندان زهرا(س)
على (ع) با آن كه به همه فرزندان خويش محبّت مىكرد و حق پدرى را ادا مىنمود بخاطر موقعيّت خاص و ويژه فاطمه زهرا (س) و فرزندانش، احترام ويژه و فوق العادهاى براى آنها قائل بود، و فرزندان ديگر را نيز به اين امر واقف نموده بود.
شب نوزدهم بچّهها تا پاسى از شب در خدمت پدر بودند، آن گاه به منزل خويش رفتند حسن مجتبى (ع) هنوز صبح طلوع نكرده بود نزد بابا برگشت و مستقيم به مصلّاى پدر رفت على (ع) با احترام خاصى، از حسنش استقبال نمود، آن گاه فرمود: «مَلَكَتنى عَينى وَ اَنَا جالِسٌ فَسَنَحَ لِى رَسُول اللّه (ص) فَقُلتُ يا رَسُولَ اللّهِ ماذا لَقبتُ مِن اُمَتِكَ مِن الاَوَدِ وَ الّلدد فقال: اُدعُ عَليهِمُ، فَقُلتُ اَبدِلينى اَللّهُ بِهِم خَيراً وَ اَبدِلهُم شَرّاً(3)؛ (پسرم) لحظهاى خواب به سراغ چشمانم آمد در حالى كه نشسته بودم، ناگهان پيامبر اكرم (ص)را در (عالم رؤيا) ديدم عرض كردم يا رسول اللّه، من از دست امّت تو چه رنجها و خون دلها خوردم، پس حضرت فرمود: بر عليه آنها نفرين كن، پس (نفرين كردم و) گفتم (خدايا مرا از آنها بگير و) بجاى آنها بهترى براى من قرار ده و بر آنان (نيز) بجاى من (آدم نالايق) شرى را مسلّط گردان.
الهى مردم از من سير و من هم سيرم از مردم
نما راحت مرا اى خالق ارض و سما امشب
استاد مطهرى در اين زمينه مىگويد: «على يك مصلّى داشت شبها نمىخوابيد معمولاً وقتى از كارهاى خودش فارغ مىشد، كارهاى زندگى و اجتماعىاش، مىرفت در مصلّى و در خلوت راز با رب الارباب، امام حسن (ع) هنوز صبح طلوع نكرده بود آمد پيش پدر و رفت مستقيم به مصلاى پدر و اميرالمؤمنين براى فرزندانى كه از اولاد زهرا (س) بودند احترام خاصى داشت. و احترام زهرا (س) را در اينها و احترام پيغمبر را درباره اينها حفظ مىكردند(4)…»4 – عشق و نشاط على (ع) نسبت به شهادت
پيامبر اكرم (ص) در موارد مختلف خبر شهادت على (ع) را به او داده بود، و على از همان روز به عشق شهادت زنده بود و از ياد آن سرشار و از نشاط و شادى در جنگ احد 70 زخم بر بدن على (ع) وارد شد، حضرت با همان حال زخمى، در صورتى كه بيش از 25 سال نداشت عرض كرد يا رسول اللّه (ص) حمزه، و ديگر ياران به شهادت رسيدند ولى شهادت قسمت من نگشت، پيامبر اكرم(ص) فرمود: على (جان) تو هم به شهادت مىرسى منتهى سؤالى دارم: «كَيفَ صَبرُك؟ چگونه در مقابل شهادت صبر خواهى كرد» عرض كرد: «يا رَسولُ اللّه لَيسَ هذا مِن مَواطِنِ الصَّبرِ بَل مِن مَواطِن الشُّكرِ؛ اى رسول خدا اين (كه انسان لياقت شهادت پيدا كند) از موارد صبر نيست بلكه جاى شكر و سپاسگزارى است (و از من بپرس كه چگونه خدا را در مقابل اين نعمت سپاس گزارى خواهى كرد؟)»
در جنگ خندق، وقتى پيشانى على (ع) توسط عمروبن عبدود مجروح گشت، «فَجاءَ اِلى رَسُولِ اللّهِ فَشدَّه وَنَفَثَ فيهِ فَبَرءَ وَ قالَ اَينَ اكونُ اِذا خَضِبَ هذِهِ مِن هذِهِ، آمد نزد رسول خدا حضرت پيشانى او را بست (و بر آن دعاى) دميد پس بهبودى يافت آن گاه فرمود: كجا هستم آن زمانى كه اين (محاسن) بوسيله اين (خون سر) خضاب مىشود.(5) در اين جاهم به صورت غير مستقيم خبر شهادت على (ع) را داد.
پرسيد بهترين عمل در ماه رمضان چيست: «اَىّ الاَعمالِ اَفضَل» پيامبر(ص) فرمود: اَلوَرَعُ عَن مَحارِمِ اللّهِ ثُمّ بكى، فَقُلتُ ما يُبكِيكَ يا رَسُولَ اللّهِ فَقال: اَبكى لِما يُنحَلُّ مِنكَ فى هذا الشَّهرِ – كَاَنّى بِكَ وَ اَنتَ تُصَلّى لِرَبِّكَ وَ قَدِ انبَعَثَ اَشقى الاَوَّلينَ وَ الآخِرينَ شَقيقَ عاقِرِ ناقَةَ ثَمُودَ يَضرِبُكَ ضَربَةً على فَرقِك فَخَضَبَ مِنها لِحيتُكَ…؛ پرهيركارى از حرامهاى خدا، سپس گريه نمود، عرض كردم چرا گريه مىكنى؟ پس فرمود: براى آنچه كه در اين ماه (رمضان) بر تو روا مىدارند گويا تو را مىبينم كه در حال نماز براى پروردگارت هستى، كه شقىترين انسان روزگار برانگيخته مىشود، (بسان) پى كننده ناقه صالح، ضربتى بر فرقت مىزند كه از اثر (خون) آن ضربت محاسنت با خون سرت خضاب مىشود…»(6) آرى اين خبرها عشق و نشاط عجيبى در على (ع) ايجاد كرده بود، بارها و بارها خبرهاى پيامبر را گوشزد مىفرمود، و عشق و نشاط خويش را به شهادت بدان وسيله ابراز مىنمود. ابن حجر مىگويد: على (ع) بالاى منبر در مسجد كوفه بود، شخصى از او پرسيد، آيه «رجالٌ صَدَقوا ما عاهَدُوا اللّه عَلَيه فَمِنهُم مَن قَضى نَحبَهُ وَ مِنهُم مَن يَنتَظِر ؛ در ميان مؤمنان مردانى هستند كه بر سر عهدى كه با خدا بستند صادقانه ايستادهاند، بعضى پيمان خود را به آخر بردند (و شهيد شدند) و بعضى ديگر در انتظارند»(7) درباره چه كسانى نازل شده است، حضرت فرمود:… هذِهِ الايَّهِ نُزِلَت فِىَّ وَ فِى حَمزَةَ وَ فِى اِبنِ عَمّى عُبَيدَةَ… فَامّا عُبَيدَةُ فقضى نَحبَهُ شَهيداً يَومَ بَدرٍ وَ حَمزَةُ قَضى نَحبَهُ شَهيداً يَومَ اُحُدٍ وَ اَمّا اَنَا فَانتَظِرُ اَشقاها يَخضِبُ هذِهِ مِن هذِهِ وَ اَشارَ بِيَدِهِ اِلى لِحيتِهِ وَ رَأسِهِ، عَهدٌ عَهِدَه اِلىَّ حَبيبى اَبُوالقاسِم»(8)
اين آيه درباره من و حمزه و پسرعمويم عبيده نازل شد، امّا عبيده پس پيمان خود را با شهادت در جنگ بدر به آخر رساند و حمزه پيمان خودرا با شهادت در روز (جنگ) احد به آخر برد و امّا من منتظر (و چشم براه شهادتم كه) شقىترين (انسانها) اين (محاسن را) از اين (خون پيشانى) خضاب كند و با دستش به ريش (مبارك) و سرخويش اشاره نمود(آرى اين) عهدى است كه حبيبم ابوالقاسم (رسول خدا) با من بسته است (و تخلف بردار نيست)»
هرچه شب نوزدهم نزديكتر مىشد عشق و اشتياق مولا به شهادت شعلهورتر مىشد، روز سيزدهم ماه مبارك رمضان در مسجد كوفه برفراز منبر رو كرد به حسنش آنگاه فرمود: «يا اَبامُحَمَّد كَم مَضى مِن شَهرنا هذا؟ قالَ ثَلاثَ عَشرةٍ يا اَميرَالمُؤمِنين ثُمَّ اُلتَفَتَ اَلَى الحُسَينِ (ع) فَقالَ يا اباعَبدِاللّهِ كَم بَقِىَ مِن شَهرِنا يَعنى رَمَضانُ الَّذى هُم فيهِ؟ فَقالَ الحُسينُ (ع) سَبعَ عَشرةَ يا اَميرَالمُؤمِنين، فَضَرَبَ بِيَدِهِ اِلى لِحيَتهِ وَ هِىَ يُومَئذٍ بَيضاء فَقال: اَللّهُ اَكبرُ، لَيَخضِبَنَّها لِدَمِها اِذ انبَعَثَ اَشقاها(9)؛اى ابا محمد(پسرم حسن) چند روز از اين ماه (رمضان) گذشته؟ گفت سيزده روز اى اميرمؤمنان، آن گاه رو كرد به سوى حسين (ع) سپس فرمود: اى اباعبداللّه، چند روز از ماه (رمضان) كه مردم در آن قرار دارند باقى مانده؟ حسين (ع) عرض كرد: هفده روز اى اميرمؤمنان سپس دستى به محاسنش كشيد در حالى كه در آن روز (كاملاً) سفيد شده بود. آن گاه فرمود: خدابزرگتر است. (به زودىاين) محاسن را با خونش خضاب مىكند آن گاه كه شقىترين آنها برانگيخته شود.»
امّا در شب نوزدهم حال عجيب و غير قابل توصيفى داشت، آرام و قرار نداشت، هرلحظه بيرون مىرفت به آسمان نگاه مىكرد و مىگفت به من دروغ گفته نشده و من نيز دروغ نمىگويم اين شب همان شب وصال است، اين همان شبى است كه حبيبم رسول خدا(ص) به من وعده داده است. چنان كه ابن حجر مىگويد: «فَلَمّا كانَت اللَّيلَةَ الَّتى قتل فى صَبيحَتِها علِى بنِ اَبِى طالبٍ اَكثَرُ الخُرُوجَ وَ اَنظَرُ اِلى السَّماءِ فَقالَ ما كَذِبتُ وَ لا كَذِبتُ وَ انّها هِى اللَّيلَةُ اَلَّتى وُعِدتُ» و گاهى مىفرمود: «اللّهُمَّ بارِك فِى اَلمَوتِ اِنّا لِلِّه وَ اِنّا اَليهِ راجِعُون لا حَولَ وَلا قُوَّةَ اِلاّ بِاللّهِ اَلعَلّىِ العَظيم(10)؛ خدايا مرگ را مبارك گردان، ما از خداييم و به سوى او مىرويم هيچ يارى و قدرتى نيست مگر از طريق خداى بلند مرتبه با عظمت». لحظه به لحظه بر اشتياق مولا افزوده مىشد و عرضه مىداشت «خدايا بين مردم آنچنان رفتار كردم كه پيغمبرت دستور داد ولى آنها در حقّ من ستم كردند….
اَللّهُمَّ قَد وَعَدَنى نَبِيُّكَ اَن تَتَوفانى اِلَيكَ اِذاً سَئَلتُكَ اَللّهُمَّ وَ قَد رَغِبتُ اِلَيكَ فى ذلك؛ خدايا پيامبرت به من وعده داد (كه من به شهادت مىرسم و) به سوى خودت مرا (فراخوانده) دريافت مىكنى. خدايا در اين لحظه درخواست مىكنم كه من مشتاق آمدن به سوى تو هستم». هيجان و اشتياق به شهادت، و ملاقات الهى حضرت آن قدر زياد بود كه خود مىگويد هر كارى كردم راز مطلب را نفهميدم «ما زِلتُ اَفحَصُ عَن مَكنُونِ هذا اَلاَمرِ وَ اَبى اللّهُ اِلاّ اَخفاهُ؛ خيلى تلاش كردم كه سرّ و باطن اين امر را (بدست بياورم)ولى خدا ابا كرد جز اين كه اين را پنهان كرد(11)» نزديك اذان صبح شد وقت رفتن به مسجد، مرغابىها سر راه مولا را گرفته صدا مىكردند حضرت فرمود: «دعو هنّ فانّهنّ صوانح تتبعها نوائح؛ آنها را بحال خود واگذاريد زيرا آنها صيحه مىزنند(طولى نمىكشد) كه بدنبال آن نوحهگرى (انسان) بلند مىشود. نالههاى مرغان كمند و مانع على نگشت، براه خويش ادامه داد، آن گاه كمربند حضرت به قلاب درگير كرده و باز شد، گويا با زبان بى زبانى مىخواست مولا را از تصميم رفتن به سوى دوست باز دارد، امّا برعكس، فرياد آن عاشق خداوند بلند شد:
اُشدُّد حَيا زيمَك لِلمَوتِ
فَاِنَّ المَوتَ لا قِيكا
وَ لا تَجزَع عَن المَوت يُناديكا
وَلا تَغتَرَّ بِالدَّهرِ وَ اِن كانَ يُوافِيكا
كَما اَضحَككَ الدَّهرُ كَذاكَ الدَّهرُ يُبكيكا(12)
(اى على) كمربندت را براى مرگ (و شهادت) محكم ببند، زيرا مرگ (وشهادت حتمى است به زودى) تو را ملاقات مىكند. و از مرگ هنگامى كه مىآيد جزع و ناله مكن. و به دنيا (نيز) مغرور نباش هرچند با تو همراهى مىكند (زيرا) روزگار همچنان كه تو را بخنده مىآورد، همين طور مىگرياند».
لحظه به لحظه بر سوز آتش عشق مولا افزوده مىشد، آرام آرام به سوى مسجد روان گشت، حالت عجيبى داشت، اين روحيه شهادتطلبى درسى است اساسى براى جامعه ما چرا كه شهادتطلبى و عشق به آن نياز هميشگى جامعه علوى است. و سربلندى شيعيان در طول تاريخ مديون شهادتها و شهادتطلبىها بوده است و خواهد بود و از طرفى زنده بودن روحيه شهادتطلبى عاملى است براى جلوگيرى از انحراف جوانان و راهى است براى هدايت به سوى كوى جانان.
آرى على در آن شب حال عجيبى داشت.
آن شب على در سينه سودايى دگر داشت
تنها خدا از سوز و حال او خبرداشت
گام زمان آهسته برروى زمين بود
قلب زمين در اضطرابى آتشين بود
آن شب على را حال و روز ديگرى بود
در جان مولا ساز و سوز ديگرى بود
آن شب على عزم سفر كردن به سر داشت
زهرا سرشك غم به چشمان زين سفر داشت
آن شب محمّد سخت دلتنگ على بود
مشتاق ديدار دل آراى على بود
آن شب حسن را سينه اقيانوس غم بود
جان حسين آن شب پر از درد و الم بود
چشم على چشم انتظار اختران بود
جان على مشتاق رضوان و جنان بود
روى سوى مسجد برد حيدر عاشقانه
جان جهانى در پىاش گشتى روانه(13)لحظه مولا را نگه مىداريم تا آخرين اذانش را سر دهد، و با سپيده سحر خداحافظى كند، و افتخارات خويش را بيان دارد.
5 – بزرگترين افتخار على اين است كه يك بنده موحّد و رزمنده است
على (ع) تمام افتخارش اين بود كه بنده سرتا پا تسليم الهى است و هرچه هم افتخار يافت از همين بندگى بود، چنان كه خود عرضه مىدارد:
كفى بى عِزّاً ان اكون لك عَبداً وكفى بى فخراً اَن تكونَ لى ربّاً(14) در عزّت من همين بس كه بنده توباشم و اين افتخار مرا كافى است كه تو پروردگار من باشى از روز اوّل تا آخرين لحظه براين خط با رفتار و عمل و با گفتار و مناجات باقى ماند، و اين درسى است فراموش نشدنى براى همه شيعيان راستين او، بدانجهت وقتى رهسپار مسجد شد رفت بالاى مأذنه كه اذان بگويد اول با سپيده سحر خداحافظى كرد اى طلوع فجر! از روزى كه على بدنيا آمده نشده تو بيدار باشى و چشمان على در خواب، امّا اين شب، آخرين شبى است كه چشم على را بيدار مىيابى، آرى
«فجر تا سينه آفاق شكافت
چشم بيدار على خفته نيافت»
آنگاه شروع كرد به گفتن آخرين اذان
«برخاست تابانگ اذان از كوى جانان
آمد خطاب “ارجعى” از سوى جانان
تكبير گفت آن شير روز و عابد شب
بگشود برحمد خداوندى على شب(15)»وقتى از بام مسجد پايين مىآمد افتخار هميشگى خويش را به زبان جارى ساخت و فرمود: «خَلُّوا سَبِيلَ المُؤمِنِ المُجاهِدِ فِى اللّهِ لايَعبُدُ غَيرَ الواحِدِ؛ باز كنيد راه مؤمن رزمنده در راه خدا را كه (افتخار هميشگىاش آن است كه) جز خداى واحد را نپرستيده است(16)» اين همان درس عبوديت و بندگى است كه على (ع) تا آخرين لحظه به همه مخصوصاً شيعيانش تعليم نمود.
6 – رستگارى از ديدگاه على(ع)
آن گاه كه وارد مسجد شد و خفتگان هميشه در خواب را براى نماز بيدار نمود، نماز را بست، سر بر سجده گذاشت:
«در سجده بانگ يا على جان زود بشتاب
گويى خدا در انتظارش بود بى تاب
نامردى از كين تيغ بر فرق على زد
تيغ ستم برفرق انوار جلى زد
آه از نهاد خاك تا عرش خدا رفت
سوز دل افلاك تا عرش خدا رفت
پاى زمان روى زمين خشكيده بر جاى
گويا قيامت ناگهان گرديد بر پاى
ديگر على بود و خداوند جلى بود
«فزت و ربّ الكعبة» فرياد على بود
بشكست پشت دين حق يكباره بشكست
ابر عزا بر چهره خورشيد بنشست
ديگر على تنهاترين مرد زمين نيست
اى واى بىحيدر چگونه مىتوان زيست»(17)هنوز سر از سجده بر نداشته بود كه شمشير ابن ملجم مرادى بر فرق مولى نشست «فَوَقَعَت الضَّربَةُ عَلى رأسِهِ وَ هُوَ ساجدٌ»(18)؛ در آن لحظه حساس دو صدا به گوش رسيد، يكى بين زمين و آسمان، جبرئيل امين ندا داد: «تَهَدَّمَت وَاللّهِ اَركانُ الهُدى وَ انطَمَسَت اَعلامُ التُّقى وَ انفَصَمَت العُروَةُ الوُثقى قُتِلَ ابن عَمِّ المُصطَفى قُتِلَ الوَصِىُّ المُجتَبى قُتِلَ عَلِىٌ المُرتَضى قَتَلَهُ اَشقَى الاَشقِياءُ(19)؛ بخدا قسم اركان هدايت فرو ريخت، و نشانهها و علمهاى پرهيزكارى سرنگون گشت، ريسمان محكم الهى از هم گسست، پسر عموى مصطفى كشته شد، وصى برگزيده به قتل رسيد، على مرتضى كشته شد، توسط شقىترين افراد به قتل (شهادت) رسيد» و صدايى هم از خود على (ع) به گوش رسيد: « بِسمِ اللّهِ وَ بِاللّهِ وَ عَلى مِلَّةِ رَسُولِ اللّهِفُزتُ وَ رَبِّ الكَعبَةِ هذا ما وَعَدنا اللّه وَ رَسُولُهُ ؛ بنام خدا و بيارى خدا و بردين رسول خدا (از دنيا مىروم) رستگار شدم، قسم به پروردگار كعبه اين (شهادت) چيزى بود كه خدا و رسولش وعده داده بودند». آرى از ديدگاه على (ع) رستگارى ابدى، آن است كه انسان در راه خدا و براى خدا به شهادت برسد، على آن روز كه جاى پيامبر خوابيد نگفت رستگار شدم، آن روز كه همسر زهراى مرضيه گشت اين جمله را به زبان نياورد، آن روز كه در بدر و احد و خيبر و خندق فتحهاى عظيم آفريد نگفت كه به رستگارى ابدى رسيدم و آن روز كه در غديرخم دستش به عنوان اميرمؤمنان و ولىّ و امام مسلمانان بالا رفت نگفت به فيض عظيمى رسيدم… تنها آن زمانى كه شمشير شهادت بر فرقش اصابت نمود نداى «فزت و ربّ الكعبة» سر داد، و آن اشتياق چندين ساله و انتظار طولانى خويش را آن گونه به تصوير كشيد.
«اى تيغ زهر آلوده مجنون تو هستم
چشم انتظارت هر شب اين جا مىنشستم
اى تيغ من لب تشنه ديدار بودم
شبها براى ديدنت بيدار بودم
عمرى به راهت چشم حسرت دوختم من
با آتش دل ساختم من سوختم من
هر نيمه شب من گفتگو با ماه كردم
فريادهاى سينه را در چاه كردم
اى تيغ زهرآگين مرا دل گير كردى
چون دير كردى تو على را پير كردى…»7 – على در بستر شهادت، درس عبرت براى ديگران
راستى از مرگ و شهادت نمىتوان فرار كرد، توانمند باشى يا ناتوان، فقير باشى يا ثروتمند، ارباب باشى يا رعيّت، امام معصوم باشى يا غير معصوم…. مرگ به سراغت خواهد آمد، على در بستر شهادت با پيشانى خون چكان، اين هشدار را به اطرافيان داد كه براى مرگ آماده باشيد آن جا كه فرمود: «اَنا فِى الاَمس صاحِبُكُم وَ فِى اليَومِ عِبرَةٌ لَكُم وَ فى الغَدِ مُفارِقُكُم(20)؛ من ديروز رفيق و همراه شما بودم (مانند شما راه مىرفتم، از غذا استفاده مىكردم…) و امروز (كه در بستر شهادت افتادهام) درس عبرتى هستم براى شما (كه سرانجام مرگ به سراغ من على قهرمان نيز آمد) و فردا (بامرگ) از شما جدا مىشوم.
8 – باز هم عشق به شهادت
آتش عشق امام به شهادت با سوزش زخم شمشير زهرآلود هرگز فروكش نكرد كه شعله ورتر نيز شد، لذا به اطرافيان رو كرد و فرمود: «…وَ ما كُنتُ اِلاّ كقارِبٍ وَرَدَ وَ طالِبِ وَجَد(21)… ؛ به خدا سوگند همراه مرگ (و شهادت) چيزى به من روى نياورده كه از آن خشنود نباشم، و نشانههاى آن را زشت بدانم. بلكه من چونان جوينده آب (در شب) كه ناگهان آن را بيابد، يا كسى كه گمشده خود را پيدا كند، از مرگ (و شهادت) خرسندم با اين جملات حقيقتاً عشق عميق خويش را به شهادت كه از روز اوّل داشت ثابت كرد، اگر در اوائل زندگى مىفرمود: «اِنَّكُم اِن لاتَقتُلُوا تَمُوتُوا وَالّذى نَفسُ عَلىٍّ بَيدِهِ لاَلفُ ضَربَةٍ بالسَّيفِ عَلَى الرَّأسِ اَيسَرُ مِن مَوتٍ عَلى فَراشٍ(22)؛ بحقيقت اگر شما كشته نشويد(و به شهادت نرسيد) خواهيد مرد، قسم به كسى كه جان على (ع) در دست اوست، هزار ضربت با شمشير بر سر من (در مسير شهادت) آسانتر از (تحمّل مرگى است كه) در بستر باشد» و در لحظات پايانى عمر نيز با چهره خون آلود، و سمّى كه به مغز و خون او اثر گذاشته مىگويد، شهادت برايم چون آب زلالى است كه سالها به دنبال آن بودهام. اين حالت درس بزرگى است براى جامعه ما و جوانان عاشق شهادت كه در هيچ حال، سختىها، گرفتارىها، رفاهها و رسيدن به مقامها… شهادت، و شهيدان را از ياد نبرند و براى هميشه و در تمام حالات اين روحيه را شاداب و با نشاط نگهدارند.
9 – قاتلم را فراموش نكنيد
راستى:
«به جز على كه گويد به پسر كه قاتل من
چو اسير توست اكنون به اسير كن مدارا»
معجزههاى انسانى على (ع) در اينجا ظاهر مىشود، براى حضرت شير آوردند، مقدارى از شير مىنوشد آن گاه به ياد قاتل مىافتد و شير را براى او مىفرستد و به فرزندان خويش سفارش مىكند كه با اسيرتان خوشرفتارى و مدارا كنيد، وصيّت مىكند اى اولاد عبدالمطلب پس از وفات من ميان مردم نيفتيد از اين و آن انتقام بگيريد و به فرزندش امام فرمود: فرزندم، ابن ملجم به من يك ضربت بيشتر نزده است بعد از من اختيار با خودت اگر مىخواهى آزادش و يا قصاص بگير منتهى فقط يك ضربت به او بزنيد(23).10 – پاسخ مثبت به يك ارادت
على (ع) كه با قاتل خويش آن چنان رفتار مىكند. با ارادتمندان و شيعيان خويش چگونه رفتار خواهد كرد؟ براى ما قابل تصوّر و توصيف نيست، تنها حرفى كه مىتوانيم بگوييم اين است، كه معاذاللّه وحاشا به كرمت كه دوستان و محبّان را از خود برانى و دست آنها را نگيرى.
اصبغ بن نباته از دوستان واقعى على(ع) است، او مىگويد: براى ملاقات على (ع) رفتم، ديدم عدّهاى به دور خانه او حلقه ماتم بر پا نمودهاند:
« مردم به كنار خانه او
ايستاده نشسته دسته دسته
يك عدّه نهاده سر به ديوار
گريان نگران غمين و خسته
گاهى زسكوت مرگبارى
يكسر لب كائنات بسته
در بستر احتضار حيدر
از غصّه روزگار رسته
از رنگ رخ على است پيدا
كزجان عزيز دست شسته…(24)»
من نيز به آنها ملحق شدم و در انتظار ملاقات مولا نشستم، ناگهان در باز شد امام حسن مجتبى (ع) رو به جمعيّت فرمود: حضرت در حالى نيست كه با او ملاقات كنيد، لذا اين جا را ترك كنيد، اصبغ مىگويد همه رفتند ولى من ديدم دلم اين جا است مولايم را نديدهام، پاها حركت نمىكند، لذا ماندم، با خود آرام آرام گريه مىكردم كه ناگهان صداى گريه از درون خانه برخاست، من هم صدا را به گريه بلند كردم از صداى گريه من امام حسن (ع) مجدداً بيرون آمد. فرمود: مگر نگفتم همه برويد عرض كردم: چرا فرموديد، ولى «وَاَللّهِ يا ابنَ رَسُولِ اللّه ماتَتَا بَعَنى…؛ قسم بخدا نمىتوانم بروم، قلبم اين جا است. امام حسن (ع) اصرار اصبغ را به مولا اميرالمؤمنين (ع) منتقل نمود، حضرت اجازه ملاقات داد، اصبغ مىگويد: وارد خانه شدم ديدم على (ع) يك پارچه زردى را به سرمباركشان بستهاند، و خون هم مرتب از سر مولا ريخته و رخسار شريفشان زرد شده است به گونهاى كه من بين پارچه و صورت تشخيص ندادم، آن گاه فرياد كشيدم و خود را به دامن حضرت انداختم و او را مىبوسيدم و اشك مىريختم.
«آن شب به داغ مولا مهتاب گريه مىكرد
تصوير ماه در آب بىتاب گريه مىكرد
شد چهره عدالت گلگون زتيغ فتنه
پيش نگاه مسجد محراب گريه مىكرد
همچون برادرانش زينب به چشم خون داشت
آن آيه ى صبورى بىتاب گريه مىكرد…»
حضرت فرمود: «لاتَبكِ يا اَصَبغُ فَانَّها وَاللّهِ الجَنةُ ؛ گريه نكن براستى و قسم بخداوند اين (حالتى كه مىبينى مرا در شرف ورود به) بهشت(قرار داده) است (25)»، اين جريان نشان مىدهد كه ارادت اگر واقعاً در دل جان گرفت و برقلب و اعضا مسلّط گشت در بسته هم به روى انسان باز مىشود.
و به دخترش امكلثوم نيز كه به شدت گريه مىكرد فرمود: «اگر مىديدى آنچه را كه من مىبينم گريه نمىكردى عرض كرد شما چه مىبينى؟ فرمود: « مىبينم كه ملائكه و انبياء عظام صف كشيدهاند همه منتظرند كه من بروم لذا گريه ندارد…»(26) ارادت و اظهار محبّت اصبغ به اين جا ختم نمىشود، آن گاه كه كنار قبر مولا آمد، با جملات بسيار زيبايى ارادت قلبى خود را اظهار نمود در حالى كه يك دست بر قلب داشت و با دست ديگر خاك بر سر پاشيد و گفت: « مرگ گوارايت باد! كه تولدت پاك و شكيبايىات نيرومند و جهادت بزرگ بود. برانديشهات دست يافتى و تجارتت سودمند گشت بر آفرينندهات وارد گشتى و او تو را با خوشى پذيرفت و ملائكش به گِردَت جمع شدند، در همسايگى پيغمبر جاىگزين گشتى و خداوند تو را در قرب خويش جاى داد و به درجه برادرت مصطفى رسيدى و از كاسه لبريزش آشاميدى. از خدا مىخواهيم كه از تو پيروى كنيم و به روشهايت عمل كنيم، دوستانت را دوست بداريم و دشمنانت را دشمن بداريم و در جرگه دوستانت محشور گرديم… به خدا سوگند كه زندگىات كليد خير و قفل شر بود و مرگت كليد هر شرى و قفل هر خيرى است. اگر مردم از تو پذيرفته بودند، از آسمان و زمين نعمتها برايشان مىباريد…»(27)11 – كودكان يتيم هم جبران مىكنند
راستى احسان و نيكى در همين دنيا نيز بىجواب نيست، هر چند كوفيان در بيوفايى گوى سبقت را بردهاند، آن همه زحماتى كه على (ع) براى يتيمان كوفيان تحمل كرد، آن روز كه يتيمان على (ع) و اهل بيت (ع) را وارد كوفه كردند، بنحوى آن گذشتهها را جبران كردند و با اسراى آل محمّد به خوبى رفتار مىكردند، اما برعكس با خاك و خاكروبه استقبال كردند.
«چو درب شهر بر ما باز كردند
سخن با ناسزا آغاز كردند
به دل بغض على را كشته بودند
تمام كينهها ابراز كردند»
يا اين حال يتيمان كوفه خدمات مولا و پدر مهربان خويش را بىجواب نگذاشتند. آن گاه كه خبردار شدند مولاى شان مجروح در بستر افتاده و پزشك معالج تنها غذايى را كه براى او تجويز كرده است شير است همه با ظرفهاى پر از شير در خانه مولا صف كشيدند، يكباره صداى درب خانه به گوش رسيد، گويا امام حسن (ع) در را باز كرد ديد يتيمان ظرفها را پر از شير كرده براى مولا و پدرشان على آوردهاند.
جالب اين است كه امام حسن ظرفى (از همان) شير نزد پدر برد، حضرت مقدارى از آن خورد، فرمود: بقيه را براى اسيرتان (ابن ملجم) ببريد و به حسن فرمود: به آن حقى كه برگردن تو دارم، در لباس و غذا، آنچه مىپوشيد و مىخوريد به ابن ملجم نيز بپوشانيد و بخورانيد.(28)12 – سفارشهاى مولا يا درسهاى فراموش نشدنى
راستى لحظات آخر عمر مردان بزرگ، لحظات حساس و پربهايى است كه در آن هنگام سخنان برآمده از دهان و زبان آنها گرانبهاترين گوهرهاى داشتنى و به كار بستنى است، و از طرف ديگر نشان گر اصلىترين دغدغه و نگرانىهاى آنان نيز مىباشد، على در آن لحظههاى پايانى سفارشهاى گران سنگى دارد كه گوشههاى آن را بى هيچ شرحى فرا روى مشتاقان كلام شيرين مولا قرار مىدهيم:
«اُوصِيكُما بِتَقوَى اللّهِ وَ اَلاّ تَبغِيَا الدُّنيا وَ اِن بَغتكُما، وَ لا تَأسَفا عَلى شَىءٍ مِنها زُويى عَنكما. وَ قُولا بِالُحَقِّ وَ اعمَلا لِلآخِرَةٍ وَ كُونا لِلظّالِم خَصماً وَ لِلمَظلَوِم عَوناً اُوصيكُما وَ جَميع وُلدِى وَ اَهلِى وَ مَن بَلغَهُ كِتابى بِتَقوَى اللّهِ و نظم اَمرِكُم، وَ صَلاحِ ذاتِ بَينِكُم، فَاِنّى سَمِعتُ جَدَّكُما(ص) يَقُولُ «صَلاحُ ذاتِ البَينِ اَفضَلُ مِن عامَّةِ الصَّلاةِ وَ الصِّيامِ» اَللّهَ اَللّهَ فى الاَيتامِ فَلا تَغبوا اَفواهَهُم وَ لايَضِيعُوا بِحَضرَتِكُم وَ اَللّهَ اَللّهَ فى جيرانِكم فَاِنَّهُم وَصِّيةُ نَبِيِّكُم مازالَ يُوصى بِهِم حَتّى ظَننت اَنّه سَيُورِّثُهُم وَ اَللّهَ اَللّهَ لايَسبِقَنَكُم بِالعَمَلِ بِهِ غَيرُكُم وَ اَللّهَ اَللّهَ فى الصَّلاةِ فَاِنَّها عَمُودُ دينِكُم وَ اَللّهَ اَللّهَ فى الجِهادِ بِاَموالِكُم وَ اَنفُسِكُم وَ اَلسِنَتِكُم فى سبيلِ اللّهِ وَ عَليكُم بِالتَّواصُلِ وَ التَّباذُلِ، وَ اِيّاكُم وَ اَلتَّدابُرَ وَالتَّقاطُعَ لاتَترُكُوا الاَمرَ بِالمَعرُوفِ وَ النَّهىِ عَنِ المُنكَرِ فَيُوَلّى عَلَيكُم شِرارُكُم ثُمَّ تَدعُونَ فَلا يُستَجابُ لَكُم…»(29)
پس از ضربت ابن ملجم در ماه رمضان 40 هجرى در شهر كوفه، حسنين و شيعيان را اين گونه وصيّت و سفارش نمود:
1- شما را به ترس از خدا (و پروا پيشگى) سفارش مىكنم.
2- به دنيا پرستى روى نياوريد، گرچه به سراغ شما آيد.
3- و بر آن چه از دنيا از دست مىدهيد اندوهناك نباشيد.
4- حق را بگوييد.
5 – و براى (پاداش الهى و) آخرت عمل كنيد.
6 – شما را و تمام فرزندان و خاندانم را، و كسانى كه اين وصيّت به آنها مىرسد، به ترس از خدا و نظم در امور زندگى سفارش مىكنم.
7 – و ايجاد صلح و آشتى در ميانتان سفارش مىكنم، زيرا من از جدّ شما پيامبر اكرم (ص) شنيدم كه فرمود: «اصلاح دادن بين مردم از نماز و روزه يكسال برتر است».
8 – خدا را خدا را درباره يتيمان (در نظر بگيريد) نكند آنان گاهى سير و گاه گرسنه بمانند و حقوقشان ضايع گردد.
9 – خدا را! خدا را! درباره همسايگان (مد نظر داشته باشيد و) حقوقشان را رعايت كنيد كه وصيّت پيامبر (ص) شماست، همواره به خوشرفتارى با همسايگان سفارش مىكرد تا آن جا كه گمان برديم براى آنان ارثى معيّن خواهد كرد.
10 – خدا را خدا را درباره قرآن (ملاحظه كنيد) مبادا ديگران در عمل كردن به دستورانش از شما پيشى گيرند.
11 – خدا را خدا را درباره نماز (و حفظ آن در نظر بگيريد) چرا كه ستون دين شماست.
12 – خدا را خدا را! درباره جهاد با اموال و جانها و زبانهاى خويش در راه خدا (مراعات كنيد).
13 – بر شما پيوستن با يكديگر و بخشش همديگر، مبادا از هم روى گردانيد، و پيوند دوستى را از بين ببريد.
14 – امر به معروف و نهى از منكر را ترك نكنيد كه بدهاى شما بر شما مسلّط مىگردند، آن گاه هرچه خدا را بخوانيد جواب ندهد.پىنوشتها: –
1. ابن حجر عسقلانى، صواعق، ص 80 و ر.ك شيخ عباس قمى، انوار البهيّه (كتابفروشى اسلاميه، چاپ افست)ص 31.
2. پاى تا سر عصمت و تقوا تويى
آن كه زن با او شود معنا تويى
3. نهج البلاغه صبحى صالح ،ص 99.
4. مرتضى مطهرى، انسان كامل (كتابخانه عمومى امام اميرالمؤمنان اصفهان) ص 45.
5. استاد مرتضى مطهرى، انسان كامل (همان) ص 46.
6. عيون اخبار الرضا(ع)، ج 1، ص 230، و اربعين شيخ بهايى، ص162.
7. سوره احزاب آيه 23.
8. صواعق المحرقه ، ص 80.
9. رسولى محلّاتى، زندگانى اميرمؤمنان (ع)، ج 2، ص 335.
10. شيخ عباس قمى، منتهى الآمال، كتابفروشى اسلامية، چاپ افست، ج 1، ص 125.
11. نهج البلاغه صبحى صالح، خطبه 7.
12. منتهى الآمال ، ج 1، ص 126.
13. منصور كريميان روزنامه رسالت 18 رمضان، 1414، ص 2.
14. ميزان الحكمه، محمّدى رى شهرى، ص 346، روايت 4228.
15. ادامه شعر منصور كريميان.
16. زندگانى اميرالمؤمنين، ص 321.
17. ادامه شعر كريميان.
18. رسولى محلّاتى، ج 1، ص 321.
19. منتهى الآمال، ج 1، ص 127.
20. بحارالانوار، ج 42، ص 206.
21. نهج البلاغه محمد دشتى، نامه 23، ص 502.
22. منتخب ميزان الحكمه، ص 281، روايت 3381.
23. انسان كامل، ص 69 – 70 و ر ك نهج البلاغه محمد دشتى، نامه 47، ص 560 و ر – ك بحار، ج 42، ص 289.
24. ديوان حسان، ص 40.
25. اقتباس از آية اللّه جوادى آملى، اسرار عبادات، ص 265.
26. انوار البهيه، ص 31 و ر – ك خصال شيخ صدوق، ج 1، ص 268.
27. بحارالانوار، ج 42، ص 295 – 296.
28. بحارالانوار، ج 42، ص 289 و ر – ك سوگنامه آل محمد، محمد استهاردى، ص 47.
29. نهج البلاغه، محمد دشتى نامه 47، ص 558.
تلفن همراه، دشمن شماره يك رزمندگان فلسطينى
تلفن همراه، دشمن شماره يك رزمندگان فلسطينى
مدتى قبل بالگردهاى آپاچى رژيم صهيونيستى چهار نفر از اعضاى گردانهاى قسام وابسته به جنبش حماس را در ساحل درياى غزه ترور كردند كه اين مسأله بسيارى از ساكنان منطقه و رزمندگان فلسطينى را حيرتزده ساخت. چرا كه براى اولين بار دشمن موفق شد رزمندگان را در فضاى باز آنهم در روى زمين به آسانى ترور كند. در حالى كه در گذشته ترورها عمدتاً در خودرو يا آپارتمان صورت مىگرفت. تا اينكه مشخص شد اين ترور با رديابى يك دستگاه تلفن همراه صورت گرفته است.
اين عمليات باعث شد تا تحقيقات گستردهاى از سوى رزمندگان فلسطينى و دستگاههاى امنيتى وابسته به گروههاى مبارز و همچنين تشكيلات خودگردان فلسطين درباره چگونگى موفقيت اين طرح ترور آغاز شود. در اين ميان اسراى فلسطينى نقش بسزايى در روشن شدن اين قضيه ايفا كردند.
به گفته اين افراد، تلفن همراه اولين و مهمترين عامل موفقيت سازمانهاى امنيتى و جاسوسى دشمن صهيونيستى براى ترور يا دستگيرى افراد مورد نظر به شمار مىرود كه اين امر از طريق رديابى امواج تلفن و صداى هدف صورت مىگيرد.
البته رزمندگان فلسطينى تا مدتها گمان مىكردند اشغالگران قادر به رديابى و كنترل تلفنهاى همراه فلسطينى يا مستقل نيستند و لذا با تغيير صدا و يا استفاده از رمز تلفنهاى همراه را مورد استفاده قرار مىدادند اما اين ترور ثابت كرد كه چنين اقداماتى براى در امان ماندن از شبكههاى جاسوسى رژيم صهيونيستى كافى نيست.
سازمانهاى امنيتى رژيم صهيونيستى اهميت خاصى براى تلفنهاى همراه و كنترل مكالمههاى انجام شده به وسيله آن قائل هستند و تاكنون به همين شيوه چند مبارز فلسطينى را در غزه رديابى و بازداشت كردهاند. حتى ياسر عرفات رييس تشكيلات خودگردان فلسطين نيز دستور داده تا تمام ملاقات كنندگان با وى تلفنهاى همراه خود را به نگهبانان بيرون سالن تحويل دهند چرا كه بنابر گزارشهاى رسيده گفتگوهاى انجام شده در اين ديدارها بويژه نشستهاى عرفات و وزرايش از طريق تلفن همراه شنود شده است.
به گفته برخى مبارزان فلسطينى كه توسط دشمن دستگير شدند نيروهاى اشغالگر توانستند از طريق كنترل تماسهاى تلفنى آنها، عملياتى كه قصد اجرايش را داشتند ناكام گذاشته و آنها را دستگير كنند.
اين عده خاطرنشان كردند كه صهيونيستها در جريان بازجويى، نوار مكالمههاى آنان را پخش كردند.
نيروهاى اشغالگر براى دستگيرى يك شخص ابتدا صداى وى در تلفن همراه را ضبط كرده و پس از آن تمام مكالماتى كه فرد با ديگران انجام مىدهد يا تماس هايى كه ديگران با فرد برقرار مىنمايند را ضبط مىكنند. سپس با استفاده از امواج الكترومغناطيسى يا سيگنالهاى صوتى محل فرد تعيين و رديابى مىشود.
از ديگر شيوههاى صهيونيستها براى رديابى مبارزان فلسطينى، قرار دادن مواد تشعشع زا (راديواكتيو) به خودروهاى آنان است تا بالگردهاى آپاچى بتوانند اين خودروها را شناسايى و آنان را هدف قرار دهند.
در همين راستا حماس با پخش بروشورهايى از نيروهاى خود و ساير مبارزان فلسطينى درخواست كرده تا جانب احتياط را از دست نداده و مراقب تحركات خود باشند كه از آن جمله مىتوان به مواردى مانند خوددارى از توقف طولانى در خيابان و نقل و انتقال غير ضرورى، خوددارى از استفاده از خودروهاى ويژه يا تاكسى و همچنين تردد به صورت پياده براى جلوگيرى از ردگيرى هوايى دشمن اشاره نمود.
مرواريد سرزمين نيل
مرواريد سرزمين نيل
حجة الاسلام و المسلمين اصغر هادوى كاشانى
مقدمه:
در جلسهاى كه به اتفاق تعدادى از دانشجويان در محضر مدير مسئول فرزانه مجله پاسدار اسلام جناب آقاى رحيميان بوديم، ايشان درباره مقام و منزلت حضرت نفيسه خاتون اشارهاى داشتند. صداقت و وثاقت ايشان از يك سو و گم نامى آن بانو از سوى ديگر سبب شده بود تا هالهاى از سؤال بر جلسه سايه افكند كه چگونه تا كنون اسمى از خانمى با اين كرامت و بزرگوارى نشنيدهايم؟
بعد از مدتى توفيقى حاصل گشت در كنگره بزرگداشت حضرت عبدالعظيم حسنى شركت كنم. اين كنگره به همت موسسه دارالحديث برگزار شده بود. علاوه بر بهره وافرى كه از آن جلسه بردم مقاله مفصلى ازجناب آقاى جباريان در وصف نفيسه خاتون عمّه حضرت عبدالعظيم به كنگره ارائه شده بود كه سؤالات ما را در مورد شخصيت اين خانم پاسخ داد و به حق اين آيه را خواندم: «هذا من فضل ربّى».
آنچه در اين نوشتار مىآيد گزيدهاى از آن مقاله طولانى است كه اصل آن در مؤسسه دارالحديث موجود است.شرح زندگى نفيسه خاتون
نفيسه، بنت حسن بن زيد بن الحسن بن على بن ابى طالب(ع) است. وى در سال (145 ه) در مكه معظمه متولد شد و در مدينه منوره بازهد و عبادت به سر برد. او با اسحاق مؤتمن، پسر امام صادق (ع) ازدواج كرد و ثمره ازدواج آنها يك پسر و يك دختر بود كه قاسم و ام كلثوم نام داشتند. سپس با شوهر و فرزندان خود به مصر رفت و پس از هفت سال در رمضان (208 ه) به سراى باقى شتافت و در همان جا مدفون گرديد. ايشان به “طاهره” و “كريمةالدارين ” مشهور بوده و مزارش زيارتگاه خاص و عام است.
نفيسه خاتون نزد عربها “سيده” و “ست نفيسه” كه به معناى “خانم ” است خوانده مىشود. پس از ارتحال اين بانوى بزرگوار شوهرش در پى آن بود كه جسد شريف او را به مدينه منوره منتقل و در قبرستان بقيع دفن كند، امّا مصرىها با اصرار فراوان درخواست كردند تا براى تبرك يافتن از روح پاكش، وى را در مصر به خاك بسپارد. اسحاق مؤتمن با پيشنهاد آنها موافقت كرد.
پس از آن، اسحاق با دو فرزند خود به مدينه طيبه، كه وطن آنها بود، مراجعت كردند.نفيسه خاتون در گفتار علما
مرحوم شيخ عباس قمى به نقل از تاريخ طبرى مىنويسد:
هنگامى كه نفيسه خاتون رحلت نمود، اسحاق مؤتمن خواست بدن همسرش را از مصر به مدينه آورد و در بقيع به خاك سپارد. مردم نزد امير شهر رفتند تاوى را از اين امر بازدارند، امّا اسحاق نپذيرفت، مصريان اموال بسيارى براى او جمع كردند تا از آن انديشه برگردد، اسحاق هم چنان قبول ننمود. مردم مصر شب را با اندوه و با سختى به روز آوردند و چون بامداد رسيد خدمت اسحاق جمع شدند و حال او را دگرگون ديدند سبب
را سؤال كردند گفت: ديشب رسول خدا (ص) را در خواب ديدم كه فرمود: اموال ايشان را رد كن و سيده نفيسه را نزد ايشان دفن نما، «لانّ الرحمة تنزل عليهم ببركاتها؛ رحمت خدا به بركت وجود اين خانم بر اهل مصر نازل مىشود». سرانجام سيده را در مزار “درب السباع” دفن كردند و اسحاق و مؤتمن با دو فرزند خود عازم مدينه شد.(1)
نفيسه خاتون صاحب مال زياد بود، لذا به درماندگان، مريضان و عموم مردم احسان مىكرد. وى سى مرتبه به حج مشرف شد كه بيشتر آنها پياده بود. در مسجد الحرام در حالى كه پردههاى خانههاى خدا (كعبه) را مىگرفت، اشك مىريخت و ناله و فرياد مىكرد. زينب دختر يحيى متّوج، درباره عبادت او چنين مىگويد:
«چهل سال در نزد عمهام نفيسه خاتون خدمت مىكردم و هرگز نديدم وى شبها بخوابد و روزها افطار كند به او گفتم: آيا مراعات حال خود را نمىكنى؟ در جواب گفت: چگونه مراعات كنم در حالى كه پيش روى من عقباتى
است كه جز فائزون و رستگاران نمىتوانند آن را بپيمايند.»(2)
نوشتهاند كه نفيسه خاتون به دست خود قبرش را حفر كرد و همه روزه در ميان آن مىرفت و نماز مىگزارد و قرائت قرآن مىنمود و شش هزار ختم قرآن در آن به اتمام رساند. در وقت احتضار روزه دار بود و قرآن مىخواند و هنگامى كه به اين آيه شريفه رسيد: «لهم دارالسلام عندربهم»(3) دار دنيا را وداع گفت و سرتاسر مصر را به ماتم كدهاى تبديل ساخت. آن روز از ايام مشهور روزگار شد، از اطراف مصر مردان و زنان براى تشييع جنازه آن مخدره به مصر مىآمدند و دسته دسته بر وى نماز مىگذاشتند. در آن شب به احترام اين سيده جليله، شمعها برافروخته شد و از هر خانهاى صداى گريه و شيون به گوش مىآمد و تأسفى عظيم بر مردم هويدا گرديد.
مقريزى در خطط مصر مىنويسد:
چند موضع است در مصر كه به اجابت دعا معروف است كه يكى از آنها قبر سيده نفيسه است.كرامات نفيسه خاتون
استقبال فراوان مردم براى زيارت نفيسه خاتون حكايت از آن دارد كه از ايشان كراماتى ديدهاند كه سينه به سينه نقل شده است و حكايت كردهاند كه در زمان سيده نفيسه رود نيل كم آب شد، مردم از او خواستند دعا كند. سيده نفيسه روسرى خود را به ايشان داد كه آن را به نيل افكنند چون به فرموده او عمل كردند هنوز بازنگشته بودند كه رود پر آب شد و روان گرديد.
نيز حكايت كردهاند كه پسرى از اهل ذمه به دست كسى گرفتار شده بود، پدرش نزد نفيسه خاتون رفت تا براى رهايى فرزندش دعا كند، وقتى او دعا كرد اين پسر آزاد شد. اين كرامت همه جا شايع شد و بيش از هفتاد يهودى، مسلمان شدند. مادر اين پسرنيز اسلام آورد و از خدام سيده نفيسه گرديد.(4)ارادت اهل سنّت به وى
اهل سنت ارادت شديدى به نفيسه خاتون دارند. كنار قبر مطهرش شمع روشن نموده و نذر مىكنند و به روح پاكش توسل جسته و حاجات خويش را از او مىطلبند. اكنون در قاهره بقعهاى بسيار مجلل است كه داراى صحن و حرم و آستان باشكوهى بوده و نور افشانى مىنمايد و تمام مصرىها، سنى و شيعه، براى زيارت به حرم ملكوتى او مىروند.
مىگويند: محمد بن ادريس شافعى (امام فرقه شافعيه يكى از رهبران چهار مذهب اهل سنت)، در زمان حيات اين عليا مخدره خدمتش مىرسيد و از او استماع حديث مىكرد.(5)
نوشتهاند:وقتى شافعى در گذشت، بر حسب وصيت او جنازهاش را بر گرد خانه حضرت نفيسه خاتون طواف دادند.هم چنين وصيت كرده بود كه نفيسه بر جنازه او نماز بخواند، حضرت نفسيه خاتون هم پشت سر او بر جنازه امام شافعى نماز خواند.(6)
هرگاه محمد بن ادريس شافعى مريض مىشد از سيده نفيسه طلب دعا مىكرد و بر اثر دعاى او شفا مىيافت تا اين كه يك مرتبه وى به مريضى سختى مبتلا گشت و به عادت خود از عليا مخدره نفيسه درخواست دعا نمود. سيده نفيسه خاتون به فرستاده امام شافعى گفت مولاى تو در اين مرض رحلت خواهد كرد و چنان شد كه او گفته بود.
از اين رو اهالى مصر، خصوصاً اهل تسنن به مقامات عاليه اين خانم بزرگوار ارادت زيادى دارند و تاكنون از عقيده خود عدول ننموده و پيوسته به زيارت مرقد منورش مىشتابند و از آستانه ملكوتى او برآورده شدن حاجات خود را طلب مىكنند.پىنوشتها: –
1. منتهى الآمال، ج 2، ص 300؛ و تاريخ طبرى، ج 5، ص 174.
2. محمد رضا كحّاله، اعلام النساء، ج 5، ص 188 – 190 و منتهى الآمال، ج 2، ص 299.
3. سوره انعام، آيه 6.
4. براى اطلاعات بيشتر از كرامات نفيسه خاتون به اصل مقاله در مؤسسه دارالحديث قم مراجعه كنيد.
5. اعيان الشيعه، ج 7، ص 96 و سفينة البحار، ج 2، ص 604و اعلام النساء، ج 5، ص 195.
6. رياحين الشريعه، ج 5، ص 86.
علماى نجف در مصاف با استعمار و استبداد2
علماى نجف در مصاف با استعمار و استبداد
قسمت دومغلامرضا گلى زواره
حكايت يك حماسه
پس از رحلت آية اللّه حكيم، مرحوم آية اللّه سيد محمد باقر صدر آن فقيه به خون خفته، فرهنگ حماسه و شهادت و فلسفه عاشورا را در اذهان زنده مىنمود و پيام حسين بن على (ع) را به عنوان رمز حيات به شيعيان مىرسانيد. آية اللّه صدر پس از رسيدن به مقام مرجعيت، پرچم مبارزه و مخالفت با حزب بعث را به تنهايى بردوش گرفت و با صدور فتوايى تاريخى و حماسى، وظيفه شرعى مردم مسلمان را در قبال اين تشكيلات ضدّ دينى مشخص نمود:
بسم اللّه الرحمن الرحيم به اطلاع عموم مسلمانان مىرساند كه پيوستن به حزب بعث، تحت هر عنوانى، شرعاً حرام است و هرگونه همكارى با آن به منزله يارى ظالم و كافر و دشمنى با اسلام و مسلمين است «محمد باقر صدر».
زمانى كه فتواى مذكور از نجف به سراسر عراق انتشار يافت حاكمان بعثى از يك طرف اقدام به دستگيرى و اعدام نمايندگان و شاگردان آية اللّه صدر و بستن مساجد آنان و از سوى ديگر در اماكن مذهبى تظاهر به تديّن و مقدس مآبى كردند. پس از مدتى حزب بعث با خودكامگى و سفّاكى وارد ميدان سياست شد و رعب و هراس را در ميان افراد جامعه شدت بخشيد، از آن سوى با وقوع انقلاب اسلامى در ايران شور انقلاب و حماسه در دلهاى شيعيان عراق به جوش آمد. آية اللّه صدر با در نظر گرفتن اين شرايط براى شكستن سدّ رعب و وحشت مردم، قيام مسلحانه را عليه حزب بعث و سركردههاى آن انتخاب كرد و فتواى جهاد داد. اين فتوا نيز حاكمان بعثى عراق را در موجى از هراس فرو برد و آنان نيز براى خنثى كردن چنين وضعى به تكاپو افتادند و هر كس را كه ارتباط جزيى با شهيد صدر داشتند دست گير مىنمودند. به همين جهت خانه آية اللّه صدر را در نجف محاصره كرده و آن را تحت نظارت كامل گرفتند و به هيچ كس اجازه آمد و رفت را نمىدادند.
آنان با يورش وحشيانه و گستردهاى نمايندگان آية اللّه صدر و ديگر افراد مؤمن و انقلابى را در سراسر عراق دست گير كردند. آية اللّه صدر از اين حركت ضد انسانى خشمگين گرديد و در روز دوشنبه 16 رجب 1399 را به منظور ابراز انزجار و تنفر از اين كار ناشايست حكومت بعثى، زمان اعتصاب عمومى اعلام كرد. مردم نجف و ساير شهرهاى مهم عراق براى اطاعت از فرمان رهبرشان در اين روز دست از كار كشيدند، بازارها را تعطيل كردند و گروه گروه براى بيعت با مرجع و پيشواى خود به خانه آية اللّه صدر شتافتند.
سازمان اطلاعات و امنيت بغداد به شعبه خود در نجف دستور داد كه هرچه زودتر سيد محمد باقر صدر را دست گير كرده و دور از چشم مردم وى را روانه بغداد كنند.(1) شب از نيمه گذشته بود و يكى دو ساعت به سپيده دم مانده بود كه ناگهان صداهاى مرموز و همهمههايى از كوچه به گوش مىرسيد، در اين حال زنگ خانه به صدا درآمد، آية اللّه صدر با گامهاى استوار و بدون هراس جلو رفت و از پشت در صدا زد چه كسى هستى؟ ابوسعد رئيس امنيت نجف خود را معرفى كرد و گفت بايد شما با ما بياييد، شهيد صدر درب را گشود و قدم به كوچه نهاد، درون كوچه و معابر منتهى به خانه آية اللّه صدر حدود سيصد سرباز مسلح با دهها اتومبيل نظامى اجتماع نموده بودند تا يك نفر را دست گير كنند.
بنت الهدى صدر، به خود اجازه نداد پس از دستگيرى برادر، سكوت اختيار كند و آرام باشد لذا از خانه بيرون رفت و چون آواى توحيد اذان بر شهر نجف اشرف طنين افكند. به سوى حرم امير مؤمنان (ع) روانه شد تا هم شكايت اين جنايات را به محضر جدش ببرد و هم در اين مكان مقدس مردم را از ستمى كه مزدوران بعثى مرتكب شدهاند، با خبر كند. او با فرياد اللّه اكبر، خطاب به مرد گفت: اى اهالى نجف، اى شيعيان و غيور مردان، مرجع عالى قدر شما را بردند. بدين گونه مردم را از ماجراى شب گذشته مطلع ساخت. اهالى نجف از هر سوى به سوى بارگاه مولاى متقيان آمدند، بازارها و مغازههاى نجف بسته شد، طلّاب مدارس علميه در پيشاپيش جمعيت معترض در حرم حضرت على (ع) اجتماع كردند. بدين صورت زمينه يك تظاهرات جدى و شكوهمند فراهم شد كه بنت الهدى صدر در ايجادش نقش مهمى ايفا نمود.
به تدريج دستههاى تظاهر كننده از مقابل حرم شريف علوى با حركتى آرام به راه افتاد و در خيابان امام صادق (ع) بر تعدادشان افزوده شد، شعارهاى كوبنده امت مسلمان در اعتراض به دستگيرى مرجعشان در آسمان نجف پيچيد: اللّه اكبر، نصرمن اللّه و فتح قريب، عاش عاش الصدر(زنده باد زنده باد صدر).
در اين خيابان قواى مسلّح وابسته به رژيم بعث جلو مردم را گرفتند، اما آنان از راه ديگرى به سمت بازار بزرگ نجف حركت كردند. نيروهاى امنيتى مىكوشيدند تا با شليك تيرهاى هوايى مردم را پراكنده سازند ولى تظاهرات هر لحظه شديدتر مىشد و بر خشم مردم افزوده مىگشت.
افراد مسلّح تمامى معابر منتهى به بازار نجف و حرم مطهر را مسدود نمودند و با اسلحه جلو مردم را گرفتند، بدين گونه تظاهرات مزبور، به درگيرىهاى خونينى تبديل گرديد.
علاوه بر نجف در شهرهاى ديگر نيز تظاهراتى بدين صورت برگزار شد. چون فرياد خشم مردم سازمان امنيت عراق را دچار خوف و هراس ساخت با آية اللّه صدر كه در زندان به سر مىبرد رفتار ملايمترى پيش گرفتند و از راه چاپلوسى و نيرنگ وارد شدند و پس از چندى آن مرجع عالى قدر را به نجف بازگردانيدند.(2)جويبار محبّت در كوير اختناق
روز 18 رجب سال 1399 ه. ق منزل آية اللّه صدر در شهر نجف و كوچههاى منتهى به آن از آغاز صبح تا نيمه شب مالامال از جمعيت شيعيانى بود كه روز گذشته براى رهايى رهبرشان از زندان رژيم بعثى دست به تظاهرات زده و با مزدوران رژيم عفلقى درگير شده فرياد اعتراضآميز خويش و مظلوميت مرجع عالى قدر خود را به گوش جهانيان رسانيده بودند.
اين تجديد پيمان امت مسلمان با آية اللّه سيد محمد باقر صدر، كارگزاران ستم را بيش از گذشته دچار وحشت نمود و به همين دليل دستور محاصره خانه آن فقيه مجاهد و قطع رابطه با ديگران را صادر نمودند. در پى اين توصيه ظالمانه، در كوچههاى اطراف منزل آية اللّه صدر نيروهاى امنيتى مستقر گشته و كنترل نه ماهه محل اقامت عالمى مبارز آغاز شد.(3)
مدتى از آغاز محاصره مىگذشت و جز عدهاى انگشت شمار از آشنايان آية اللّه صدر به كسى اجازه ورود به خانه ايشان را نمىدادند. آية اللّه صدر، شيخ محمد رضا نعمانى را كه در كتابخانه ايشان بود فراخواند و گفت: اين سربازانى كه در اين آفتاب گرم و شرايط طاقت فرسا اطراف خانه ما به نگهبانى مشغول اند و عرق از سر و صورتشان مىريزد مرا ناراحت مىكند. درست است كه براى تأمين رضايت ستمكاران به اين وضع تن دادهاند، اما انحراف و بدبختى آنان ناشى از مساعد نبودن شرايط اجتماعى و يا تربيت منفى است كه اين قوا را بدين صورت مطيع و منقاد بار آورده است.
سپس حاج عباس خادم را صدا زد و گفت: مأموران اطراف منزل ما به شدت تشنهاند، آنان را از آب خنك سيراب ساز. در اثر همين رفتار كريمانه آية اللّه صدر عده قابل توجهى از همين سربازان از مريدان و مشتاقان وى گشتند و به دليل همين دلباختگى با فرماندهان و سران سازمان اطلاعات درگير شدند و برخى از آنان اعدام شدند.(4)
در ايام محاصره، روزى زيد حيدر(از اعضاى شوراى فرماندهى ملى حزب بعث) و فرماندار نجف (عبدالرزاق حبوبى) به منزل آية اللّه صدر آمدند، چند تن از شاگردان ايشان نيز حضور داشتند، ايشان از نقش حوزه علميه نجف و علماى اين شهر در انقلاب اسلامى عراق سخن به ميان آورد و خطاب به كارگزاران رژيم بعث گفت: مردم هنوز هم از روحانيت و مرجعيت دينى خود در تمام مسايل زندگى كسب تكليف مىكنند، نه از دولت مستبد و وابسته ابرقدرتها، در حالى كه دولت عراق با عالمان دينى خصومت داشته و عليه آنها قيام كرده است كه اين كينه در واقع عناد با تمامى امت اسلامى است. لذا زيد حيدر و عبدالرزاق حبوبى را مخاطب خويش قرار داد و گفت: دولت بعثى شما به خاطر مخالفت با ديانت، كشتارگاه بزرگى در بغداد به راه انداخته است كه در آن حيوانات را به سوى قبله ذبح نمىكنند كه صريحاً مخالف احكام الهى است.
آية اللّه صدر در ادامه فرمود: دولت شما خيابانى را كه مقبره حسين بن روح – از نائبان خاص امام مهدى (عج)- در آن واقع شده خراب مىكند و اين كار موجب محو مرقد آن بزرگوار خواهد شد، در صورتى كه شيعيان با اين مكان پيوندى معنوى دارند، چنين اقدامى، دشمنى با ارزشهاى دينى و شعائر مذهبى است. اين كارها باعث مىشود كه مردم حكومت بعثى را ناديده گرفته و به فرمان علما عليه حزب بعث بشورند. آن دو كارگزار با شنيدن اين سخنان سربه زير افكندند و چيزى نگفتند.
آية اللّه صدر بار ديگر لب به سخن گشود و اظهار داشت: اگر دولت بعثى مىخواهد آراء و نظرات امت مسلمان را درباره مسايل حكومتى و سياسى بداند بايد به علماى دين مراجعه كند و نظر آنان را بداند.
پس از آن عضو شوراى فرماندهى ملى حزب بعث و عبدالرزاق حبوبى(فرماندار نجف) با شرمسارى، آن مجلس را ترك نمودند.(5)ستارهاى خونين
آخرين روزهاى محاصره بود كه عيسى خاقانى به عنوان نماينده صدام همراه يكى از مأموران سازمان امنيت عراق كه ابوعلى نام داشت به منزل آية اللّه صدر آمد. خاقانى خطاب به آية اللّه صدر گفت: صدام مرا به حضورتان فرستاده تا در امورى تبادل نظر كنيم، شايد موفق شويم به اوضاع آشفته كنونى سرو سامانى بدهيم. در اين حال وى حرفش را قطع كرد و منتظر گرديد تا آية اللّه صدر مطلبى بر زبان جارى سازد، ولى او چيزى نگفت و سكوت اختيار نمود. اين بار خاقانى گفت: عربهاى خوزستانى تحت ستم به سر مىبرندو ما بايد درباره بهبودى اوضاع آنان نيز فكرى كنيم. عيسى خاقانى پس از اندكى مكث ؛ ادامه داد: چرا هميشه بايد حوزه نجف تحت نظارت و اداره ايرانيان باشد، ما بايد خودمان در مقابل آن، حوزهاى عربى تأسيس كنيم و شما زعيم آن باشيد. آية اللّه صدر در جوابش گفت: اعراب خوزستان ايران هيچ مشكلى ندارندو هم چون ديگر اقوام ايرانى در صلح و صفا، آرامش و امنيت به سر مىبرند و به طور قطع وضع مناسبتترى نسبت به عربهاى عراق دارند و شما به دليل خصومت با جمهورى اسلامى ايران اين مسائل دروغين را مطرح مىنماييد. شما بايد به آزادى ملت عراق از قيد و بند اسارت و تحقير توسط حزب بعث فكر كنيد. غم عربهاى مظلومى را بخوريد كه منابع و دارايىهاى آنان را براى تحكيم حكومت خودتان به غارت مىبريد و آنان را در فقر و فلاكت نگه مىداريد. خاقانى نااميد و سرافكنده از آن جا بيرون رفت امّا فرداى آن روز با همان مأمور قبلى به خانه آية اللّه صدر آمد و گفت: جناب صدر، صدام مىخواهد به محاصره محل اقامت شما پايان دهد ولى اين برنامه در صورتى عملى مىشود كه شما لااقل به يكى از شرايطى كه مطرح خواهم نمود عمل كنيد در غير اين صورت به گفته صدام سزايتان مرگ است. آية اللّه صدر مانند كوهى استوار و بىاعتنا به اين تهديدها غرق در سكوت بود و تنها به بافتهها و ياوههاى وى گوش مىداد. خاقانى يادآور شد:
نخستين شرط آن است كه از تأييد انقلاب اسلامى ايران و رهبرى آن (امام خمينى) دست برداريد.
شرط دوم اين است كه با صدور بيانيهاى از موضعگيرىهاى ما حمايت كنيد كه در اين صورت حزب بعث پشتيبان شما خواهد بود.
سومين شرط آن كه گرايش به حزب دعوت و عضويت در آن را ضمن فتوايى تحريم كنيد.
شرط چهارم اين كه فتواى تحريم ورود به حزب بعث را ملغى اعلام كنيد و بر جواز آن فتوا دهيد.
آخرين شرط هم اين است كه خبرنگاران جرايد و نشريات خارجى و داخلى را به حضور بپذيريد تا آنان درباره مسايل فقهى از شما سئوال كنند و جوابشان را بدهيد.
شهيد صدر نگاهى به عيسى انداخت و گفت در غير اين صورت چه مىكنيد؟ خاقانى جواب داد؟ به گفته صدام اعدام مىشويد، آن استوانه فقاهت و ديانت در حالى كه خشمگين به نظر مىرسيد فرمود: مرا از مرگ هراسى نخواهد بود و در انتظار چنين وضعى مىباشم امّا هرگز تسليم زورگويان و ستمگران نمىشوم، لذا از عملى ساختن تمامى شروطى كه شيخ عيسى خاقانى طرح نموده بود امتناع كرد و افزود: به صدام بگوييد هر وقت خواست مرا اعدام كند، با شما ديگر سخنى ندارم و اگر شما هم حرف ديگرى براى گفتن نداريد اين جا را ترك نماييد.(6)
ساعت دو بعدازظهر روز شنبه 19 جمادى الاول سال 1400 مصادف با 16 فروردين 1359 ه. ش كه به دليل هواى گرم و آفتاب سوزان، عبور و مرور در كوچههاى نجف كم شده بود، ابوسعد رئيس جنايتكار سازمان امنيت نجف به خانه آية اللّه صدر آمد و خطاب به آن شخصيت والامقام گفت: در بغداد گروهى از مسئولان كشورى مايلند كه با شما ديدارى داشته باشند و پس از سؤال و جوابى مختصر ابوسعد و مزدورانش آن مرجع مبارز را به وسيله خودروى به سرعت از نجف به بغداد بردند و چون بعثىها از افشاگرىهاى خواهر او (بنت الهداى صدر) بيم داشتند، روز بعد وى را نيز به مركز حكومت عراق بردند.
برزان ابراهيم – برادر ناتنى صدام كه آن زمان رياست سازمان امنيت عراق را عهده دار بود – شخصاً از اين دو خواهر و برادر بازجويى كرد و سپس آية اللّه صدر را تهديد به مرگ نمود و از او خواست كه اگر چند كلمهاى عليه انقلاب اسلامى بنويسد از اعدام رهايى خواهد يافت، آية اللّه صدر گفت: من هرگز به اين خواسته ضد دينى شما تن نمىدهم و راهى كه برگزيدهام تغيير نخواهم داد و مهياى شهادتم. برزان ابراهيم كه از تسليم زعيم نجف و سازش او با حزب بعث نااميد گرديد به شكنجه گران ديو سيرت خود فرمان داد كه آن دو سيد پاك طينيت را به شهادت برسانند. سه شنبه شب 23 جمادى الاول سال 1400 مطابق با 19 فروردين 1359 ه.ش در حالى كه شب از نيمه گذشته بود، سيد محمد صادق صدر آرام و قرار نداشت و به آينده دو عموزاده مظلومش كه در زندان رژيم بعثى بودند فكر كرد، زيرا در اين سه روز هيچ خبرى از آنان نداشت. در همين انديشه بود كه درب خانهاش به صدا درآمد و مزدوران بعثى بمحض آن كه ديدند درب باز شد و سيد صادق پشت در است، با وقاحت بسيار، آن سيد عالىقدر را از خانه بيرون كشيدند و با اتومبيل به سوى گورستان وادى السلام نجف بردند وقتى در برابر غسّال خانه توقف كردند سيد محمد صادق صدر فهميد كه چه حادثه دردناكى روى داده و صدام جنايتكار دست خود را به چه خونى آغشته نموده است.
دو تابوت لاك و مهر شده را تحويلش دادند و گفتند: بدون باز كردن به خاك بسپاريد و در اين باره با كسى چيزى نگوييد. سيد محمد صادق با گريه و زارى به آن تابوتها مىنگريست. سرانجام پس از غسل و كفن و نماز ميت پيكر پر از جراحت آن دو شهيد را در جوار بارگاه اميرمؤمنان (ع) در آرامگاه خانوادگى شرف الدين به خاك سپردند.(7)
در آن سياهى مرگبار، پس از آن كه ستارهاى فروزان غروب كرد و انديشمندى شهيد به اجداد طاهرينش پيوست تنها پيام حضرت امام خمينى بود كه چون آذرخشى درخشيد و آن كوير ستم زده را روشنايى بخشيد. امام خمينى خاطرنشان ساختند: «شهادت اين بزرگواران كه عمرى را به مجاهدت در راه اهداف اسلام گذراندهاند به دست اشخاص جنايت كارى كه عمرى به خون خوارى وستم پيشگى گذراندهاند عجيب نيست. عجيب آن است كه مجاهدان راه حق در بستر بميرند و ستم گران جنايت پيشه، دست خبيث خود را به خون آنان آغشته نكنند! عجيب نيست كه مرحوم صدر و همشيره مظلومهاش به شهادت نايل شدهاند، عجب آن است كه ملتهاى اسلام و خصوصاً ملت شريف عراق و عشاير دجله و فرات و جوانان غيور دانشگاهها و ساير جوانان عزيز عراق از كنار اين مصيبت بزرگ كه به اسلام و اهل بيت رسول اللّه (ص) وارد مىشود. بىتفاوت بگذرند و به حزب ملعون بعث فرصت دهند كه مفاخر آنان رايكى پس از ديگرى مظلومانه شهيد كنند… اميدوارم كه…. ملت عراق دست به دست هم دهند و اين لكه ننگ را از كشور عراق بزدايند. من اميدوارم كه خداوند متعال بساط ستمگرى اين جنايت كاران را در همپيچد. اين جانب براى بزرگداشت اين شخصيت علمى و مجاهد كه از مفاخر حوزههاى علميه و از مراجع دينى و متفكران اسلامى بود از روز چهارشنبه سوم ارديبهشت به مدت سه روز عزاى عمومى اعلام مىكنم و روز پنج شنبه چهارم ارديبهشت را تعطيل عمومى اعلام مىنمايم و از خداوند متعال خواستار جبران اين ضايعه بزرگ و عظمت اسلام و مسلمين مىباشم.»(8)پىنوشتها: –
1. يادواره شهيد صدر، ضميمه اطلاعات، 19 فروردين 1361.
2. ديدار با ابرار، ج 15(شهيد صدر بر بلنداى انديشه و جهاد) مصطفى قلىزاده، ص 122 – 120.
3. يادواره شهيد صدر، ص 13.
4. مباحث الاصول، الجزء الاول من قسم الثانى، سيد كاظم حسينى حائرى، مقدمه.
5. مجله سروش، شماره 139، چهاردهم فروردين سال 1361.
6.مقدمه مباحث الاصول، ص 162 – 161.
7. جنايات رژيم بعث عراق، عبدالامير فولاد زاده، ص 137 – 135، از تكريت تا كويت، جوديت ميلر، ترجمه حسن تقى زاده ميلانى، ص 147.
8. صحيفه نور، ج 12، ص 57.
دشمنت را بشناس!
دشمنت را بشناس!
نوشته: حسن زعرور
هنوز بسيارى افراد، اطلاع رسانى و تبليغات دشمن صهيونيستى را نمىشناسند و نمىدانند كه افرادى مانند دايان، نتانياهو و شارون تا چه حد بر سياستگذارى رژيم صهيونيستى و كادر رهبرى اين رژيم تأثيرگذار هستند.
ساختار شخصيت يهوديان و رژيم عبرى به گونهاى است كه صلح ميان اعراب و اسراييل به هر شكل محال بنظر مىرسد. با نگاهى گذرا به ضعف شخصيتى اعراب و عقب نشينىهاى آنان در مقابل امتياز ندادن طرف صهيونيست به راحتى مىتوان به اين امر پى برد.
براى اسراييلىها مسأله، بودن يا نبودن يا باصطلاح هستى و نيستى است. آنها معتقدند كه عربها يا بايد يهودى شوند و يا از فلسطين بروند. از اين رو نه فقط ارتش بلكه مردم اسراييل نيز دفاع از اين ايده و تحقق آن را در افزايش و تقويت توان دفاعى خود مىدانند. اين همان فرهنگ نظامى گرى غير قابل كنترل است كه مسائل امنيتى و جاسوسى ابعاد پيچيدهترى به آن بخشيده است.
اما رژيم اسراييل اينك در وضعيتى قرار دارد كه بايد بازارهاى عربى را به چنگ آورد. لذا ما شاهد آن هستيم كه برخى يهوديان از امكان ادغام يهوديان با اعراب سخن مىگويند به همين دليل مىتوان دريافت كه چرا برخى فرماندهان خونخوار و سفاك صهيونيست كه در گذشته از هيچ جنايتى فرو گذار نكردند اينك تبديل به كبوتران صلح با اعراب شدهاند علت آن است كه رهبرى عالى رژيم صهيونيستى بر اساس نيازها و منافع خود سياستگذارى مىكند. اما اين رهبران چه كسانى هستند؟
ماشين جنگى اسراييل پايه اصلى جامعه اسراييل را تشكيل مىدهد و فرماندهان نظامى از زمان جنگ سال 1967 ميلادى در تمام اركان سياسى و مديريتى غير نظامى رخنه كردند و باصطلاح مركزيت تصميمگيرى را در دست گرفتند. در رژيم اشغالگر قدس نيروهاى نظامى مسئول امنيت ملى و حفاظت از رژيم به شمار مىروند.
اين در حالى است كه نظام سياسى اسراييل از مجموعهاى متنوع و رنگارنگ از احزاب و قوم گراها (يهوديان عرب) مذهبىها (ارتودوكسهاى سنتى مذهبى)، ملى گرا (اشكنازها)، و ايدئولوگها (سوسياليستها و ليبرالها).
در اسراييل 50 % از هزينهها و بودجه صرف امور نظامى مىشود اما جالب اينجاست كه هيچ يك از احزاب و گروهها با هر ماهيت و گرايش مخالفتى با اين مسأله ندارند. امرى كه جامعه اسراييل را به حامى سرسخت و هميشگى نيروهاى نظامى و دولتهاى ميليتاريست تبديل كرده و به تمام اركان حتى غير نظامى رنگ و بوى نظامى بخشيده است.
از اين رو مىتوان دريافت چرا جامعه اسراييل جنگ عليه اعراب و فلسطينىها را جنگهايى ضرورى يا پيشگيرانه مىداند و از آن حمايت مىكند.
ماشين جنگى اسراييل در واقع از اجزايى تشكيل شده كه فرماندهان صهيونيست هر يك گوشهاى از آن را اداره مىكنند و هدف همه ادامه روند نظامى گرى جامعه صهيونيستى است. اين ماشين مورد حمايت شديد مسئولان بلند پايه نظامى و صنعت گران بزرگ قرار دارد و از تأثير بسزايى در هزينهها، آمادگى براى جنگ و همچنين امنيت ملى برخوردار است. در زمينه استراتژى بلند مدت رژيم صهيونيستى بايد گفت كه اين استراتژى حول سه محور قرار دارد:
1. اسراييل پيوسته در حال جنگى بىپايان است.
2. امنيت اسراييل قادر به تحمل خطر نيست.
3. اسراييل بايد در زمينه مسائل مختلف بويژه امنيت ملى به خود متكى باشد.
به همين سبب رهبران سياسى رژيم حتى با وجود امضاى پيمان صلح با مصر، اردن و تشكيلات خودگردان فلسطين هزينههاى نظامى و شمار نيروى انسانى را كاهش نداده و روند ترور شخصيتهاى فلسطينى را در اين كشورها متوقف نكردند زيرا هرگز قادر نيستند سازى مخالف با اين ماشين جنگى كه مركب از نيروهاى نظامى، اداره اطلاعات، وزارت دفاع و صنايع نظامى است، بزنند.
علاوه بر آن ماشين جنگى اسراييل حتى كميتههاى خدمات، امنيت غير نظامى، واحدهاى مبارزه با تروريسم، سازمانهاى دينى و غير نظامى، موساد، پليس،گارد مرزى، شركتهاى سرمايه گذارى و بازرگانى، بانكها، ادارات برق، پالايشگاههاى نفت، شركتهاى هوايى و صنايع را نيز در بر مىگيرد. به عنوان مثال ستاد پشتيبانى ارتش براى اجراى طرح توسعه و امروزينه سازى تانكهاى ميركافا، چهار هزار كارگر، 160 كارگاه، و 500 واحد غير نظامى را بكار گرفت. همچنين شركت رافائل كه در زمينه امور نظامى فعاليت دارد نيز براى ساخت سيستم سلاحهاى فرعى 150 كارخانه غير نظامى را با كليه پرسنل آن مورد استفاده قرار داد.
همين مسائل باعث شده كه رژيم غاصب صهيونيستى از يك وارد كننده به يك صادر كننده سلاح به كشورهاى مختلف جهان از جمله، زئير، هندوراس، اوگاندا، كنيا، اتيوپى، تايوان، هند و تركيه تبديل شود.
در اين ميان مديران اين ماشين جنگى براى پيشبرد اهداف خود به چهار شيوه عمل مىكنند كه عبارتند از:
1. بسيج جامعه اسراييل حول سمبل قدرت نوين يهود.
2. اعطاى نقش به دستگاههاى امنيتى براى نظارت و تأثيرگذارى بر تصميمگيرىها.
3. قرار دادن نهادهاى مذهبى زير نظر ماشين جنگى اسراييل.
4. كنترل و هدايت دستگاهها و نهادهاى اقتصادى.
در پايان بد نيست به اين سخن بن گوريون درباره استراتژى رژيم صهيونيستى اشاره كنيم، آنجا كه گفت: مرزهايمان گسترش و توانمان افزايش يافت. ما بايد هر روز نيرويى جديد را وارد كنيم و در دوره آتش بس با اعراب، به مهاجرت و اسكان دست بزنيم…
حال با توجه به چنين سخنانى و همچنين نظامىگرى گسترده رژيم اشغالگر قدس، به راستى كدام فرد عاقل مىتواند صلح ميان اعراب و اين رژيم را باور كند؟
قرآنشناسى در سيره پيشوايان
قرآنشناسى در سيره پيشوايان
حجة الاسلام و المسلمين محمد محمدى اشتهاردى
با فرا رسيدن ماه رمضان، ماه بهار قرآن، و ماه نزول قرآن، و ماه شهادت قرآن ناطق حضرت على (ع)، نظر شما را به يكى از بحثهاى مهم قرآنى، يعنى شناخت قرآن در سيره پيشوايان (ع) و از نظر آنان جلب مىكنيم:
اهميت شناخت قرآن
به طور كلى ارزش هر كارى قبل از هر چيز، به مراتب معرفت و شناخت آن بستگى دارد، چرا كه بسيار فرق است بين انجام آگاهانه و انجام كوركورانه. شناخت مانند چراغ اتومبيل است كه شب تاريك در جاده خطرناك و پرفراز و نشيب و پر پيچ و خم حركت مىكند، كه اگر به راستى آن اتومبيل، چراغ نداشته باشد، به مقصد مىرسد؟ بسيارى بر اثر عدم شناخت، راه را گم مىكنند، و يا نمىتوانند از مفاهيم اسلام به طور بهينه استفاده نمايند، و گاهى ناخود آگاه كارشان به تحريف و انحراف و راه هايى درست بر ضد آن مفاهيم كشيده مىشود. از اين رو پيامبر (ص) فرمود: «مَن عَمِلَ غَيرَ عِلمٍ كان ما يُفسِدُ اَكثَرُ ممّا يُصلِحُ؛ كسى كه بدون شناخت، كارى انجام دهد، بيشتر از آن چه به اصلاح بپردازد، به افساد و تباهى دست مىزند.»(1)
قرآن كه ارجمندترين و آخرين كتاب آسمانى است، و به عنوان يك كتاب انسان ساز تا قيامت از سوى خدا به انسانها هديه شده، شناخت آن بر همه چيز مقدمتر است، چرا كه انسان سازى از همه چيز مهمتر است، پس بايد كتاب انسان سازى را قبل از هر چيز شناخت، و از آن آگاهانه بهرهبردارى نمود، چنان كه خداوند مىفرمايد: «اَفَلا يَتَدَبَّرُونَ القُرآنَ اَم عَلى قُلوبٍ اَقفالُها؛ آيا در آيات قرآن، عمق نگرى نمىكنيد و نمىانديشيد، يا بر دلهايشان قفل زده شده است.»(2)
پيامبر (ص) و امامان معصوم (ع) بسيار به شناخت علمى و عملى قرآن و تدبّر در آن اهمّيت مىدادند، تا آنجا كه روايت شده حضرت رضا (ع) در هر سه روز، تمام قرآن را تلاوت مىكرد و مىفرمود: «اگر خواسته باشم مىتوانم در كمتر از سه روز همه قرآن را تلاوت كنم، ولى هرگز به هيچ آيهاى نمىرسم، مگر اين كه در معنى آن مىانديشم…». و در حديثى آمده: مردى نزد پيامبر (ص) آمد: از آنچه خدا به تو ياد داده به من بياموز. پيامبر (ص) سوره زلزال را براى او خواند تا به اين آيه رسيد «فَمَن يَعمَل مِثقالَ ذَرَّةٍ خَيراً يره…؛ كسى كه ذرّهاى كار نيك يابد را انجام دهد، آن را مىبيند» او گفت: همين سوره (يا همين آيه) مرا كفايت مىكند پيامبر (ص) فرمود: «او را به حال خودش بگذاريد «رَجَعَ فَقِيهاً؛ او فقيه شد و بازگشت»(3) نتيجه اين كه شناخت كامل، موجب تحوّل است.مراحل شناخت قرآن
بايد توجه داشت كه شناخت قرآن مانند شناخت ساير موضوعات، مراحل و درجاتى دارد مانند: شناخت علمى، فلسفى، عرفانى، روايى، سطحى و… و از روايات امامان (ع) استفاده مىشود كه شناخت كامل قرآن جز براى اهلش ميسّر نيست، بر همين اساس مطابق روايات متعدّد از امامان (ع) ؛ آنان كه مورد خطاب مخصوص قرآن (يعنى پيامبر (ص) و امامان معصوم (ع) هستند قرآن را مىشناسند. چنان كه امام باقر (ع) در ضمن گفتارى با قتاده (كه قرآن را طبق نظريه خود، بدون توجه به سخنان معصومين (ع) تفسير مىكرد) فرمود: «اِنّما يَعرِفُ القُرآن مَن خُوطِبَ بِهِ؛ قرآن را كسى كه مورد خطاب به قرآن است مىشناسد.»(4)
منظور از اين سخن (خوطب به) ظاهراً اين است كه پيامبر و امامان (ع) و بعضى از خواص مصداق روشن قرآن هستند، و آيات قرآن در سيره درخشان زندگى آنها تجسّم و عينيّت يافته است، چنان كه گويند، حضرت على (ع) قرآن ناطق است، قطعاً چنين افرادى قرآن را كاملتر مىشناسند، چرا كه آن را با تدبّر و عمل، پيروى مىكنند.
به عنوان مثال، حضرت رضا (ع) يادى از زيدبن امام سجّاد (ع) انقلابى بزرگ شهيد، نمود و او را تمجيد كرد، سپس فرمود: «زيد از كسانى است كه با اين آيه مورد خطاب قرار گرفته.» آنگاه آيه 78 سوره حج را كه مربوط به جهاد كامل با دشمنان است، تلاوت فرمود.(5)تفسير، كليد فهم قرآن
شناخت قرآن بستگى به تفسير قرآن دارد، تفسير از واژه «فَسر» به معنى آشكار كردن و پرده بردارى گرفته شده، و در يك كلمه، تفسير به معنى نيكو آشكار كردن و پرده برداشتن از موضوع پوشيدهاى است.(6)
و بايد توجّه داشت كه تفسير قرآن داراى انواع مختلف است، و تفسير كامل، آن تفسيرى است كه همه انواع در آن، مورد توجّه قرار گيرد مانند:
1- تفسير مفردات ؛ و واژههاى قرآن.
2- تفسير ترتيبى؛ كه آيات قرآن به ترتيبى كه اكنون در دسترسى همه است، تفسير گردد.
3- تفسير موضوعى؛ كه با كنار هم قرار دادن آيات قرآن بر اساس موضوعات مختلف از اصول و فروع، عقيدتى، سياسى، اجتماعى، اخلاقى و فرهنگى انجام مىشود، و پس از مقايسه و جمع بندى، نتيجهگيرى مىگردد.
4- تفسير ارتباطى، كه موضوعات مختلف قرآن (مثلاً ايمان و تقوا و عمل صالح) در رابطه با همديگر مورد توجه قرار مىگيرند، كه با مقايسه دقيق اين موضوعات در آيات قرآن و پيوند آنها نسبت به همديگر، مطالب جالب و تازهاى كشف مىگردد.
5 – تفسير كلى يا جهان بينى، مثلاً مفسّر تمام محتواى قرآن را در رابطه با جهان هستى در نظر مىگيرد، و كتاب تكوين را با كتاب تدوين پيوند مىدهد.(7) اين نوع تفسير همان است كه گاهى مىگوييم ؛ روح قرآن با چنان مسأله و برخوردى سازگار نيست، يا روح قرآن طرفدار حمايت از مستضعفين، و رفع شكاف عميق طبقاتى است.آيات محكم، متشابه در قرآن
در قرآن دوگونه آيات وجود دارد، آيات محكمات و آيات متشابهات، چنان كه در قرآن مىخوانيم:
«هُوَ الَّذِى اَنزَلَ عَلَيكَ الكِتابَ مِنهُ آياتٌ مُحكَماتٌ هُنَّ اُمَّ الكِتابِ، وَ اُخَرُ مُتَشابِهاتٌ…؛ او كسى است كه اين كتاب (آسمانى) را بر تو نازل كرد، كه قسمتى از آن آيات محكم (صريح و روشن) كه اساس قرآن مىباشند( و هرگونه پيچيدگى در آيات ديگر با مراجعه به اينها برطرف مىگردد) و قسمتى از آن متشابه (آياتى كه به خاطر بالا بودن سطح مطلب، و جهات ديگر، در نگاه اول داراى احتمالات مختلف است، ولى با توجّه به آيات محكم، تفسيرشان آشكار مىگردد) است.»(8)
نتيجه اين كه بخشى از آيات قرآن، آيات محكمات (روشن) هستند، مانند: «لَيسَ كَمِثلِهِ شىٌ؛ هيچ چيزى همانند خدا نيست»(9). و بخشى آيات متشابه (غير روشن) هستند، مانند: «يَدُ اللّهِ فَوقَ اَيديهم ؛ دست خدا بالاى دست آنها است.»(10)
با مقايسه اين دو آيه روشن مىشود كه منظور از دست، دست معمولى نيست، بلكه كنايه از قدرت الهى است، زيرا خدا نظير ندارد. متأسّفانه – چنان كه قرآن (در آيه 7، سوره آل عمران) مىفرمايد: آنان كه قلب منحرف و بيمار دارند، با تمسّك به آيات متشابه (بدون توجه به آيات محكم) فتنه انگيزى مىكنند، و با تفسير به رأى، در پى انحراف افكار مردم هستند.
در روايت آمده: شخصى از امام صادق (ع) پرسيد: «فرق بين قرآن و فرقان (نام ديگر قرآن) چيست؟ آن حضرت در پاسخ فرمود: منظور از قرآن همه كتاب قرآن است، ولى منظور از فرقان آيات محكمات (روشن) قرآن است كه عمل به آن واجب مىباشد».(11)بطنها و تأويلهاى قرآن
مطلب ديگر اين كه، گرچه ظاهر قرآن، و آنچه كه از ظواهر آيات استفاده مىشود، حجت است، ولى قرآن يك كتاب عميق و ژرفى است كه غير از ظواهر آن، معانى عميق ديگرى نيز دارد، در اين راستا، امام على (ع) مىفرمايد:
«وَ اِنَّ القُرآنُ ظاهَرُهُ اَنِيقٌ وَ باطِنُهُ عمِيقٌ، لا تَفنَى عَجائبُهُ وَ لا تَنقَضِى غَرائِبُهُ، وَ لا تُكشَفُ الظُّلُماتُ اِلاّ بِهِ؛ قرآن داراى ظاهرى زيبا و شگفتانگيز، و باطنى پرمايه و عميق است، نكات شگفتآور آن فانى نگردد، و اسرار نهفته آن پايان نپذيرد، و تاريكىهاى نادانى جز به آن برطرف نخواهد شد.»(12)امام باقر (ع) در ضمن گفتارى به جابر فرمود:
«اِنَّ لِلقُرآنِ بَطناً وَ لِلبَطنِ بَطنٌ ؛ قرآن داراى بطن (معنى ناپيدا) است، و بطن آن نيز داراى بطن مىباشد.»(13) و نيز فرمود: «ما فى القُرآنِ آيَةٌ اِلاّ وَلَها ظَهرٌ و بَطنٌ ؛ در قرآن هيچ آيهاى نيست، مگر اين كه داراى معنى ظاهرى و باطنى است.»(14)
و حضرت على (ع) در ضمن گفتارى، امامان را حاملان بطون قرآن (15) يعنى آگاهان به اسرار باطنى قرآن خواند.
نتيجه اين كه: قرآن داراى معانى مختلف است، كه بعضى از ظاهر آيات آن استفاده مىشود، و بعضى از معانى باطنى قرآن است. بايد توجّه داشت كه بخشى از معانى باطنى قرآن همان تأويل قرآن است، كه دانستن تأويل قرآن اختصاص به راسخون در علم كه همان پيامبر (ص) و امامان معصوم (ع) باشند دارد، چنان كه در قرآن مىخوانيم: «وَ ما يَعلَمُ تَأوِيلَهُ اِلاّ اللّهُ وَالرّاسِخُونَ فِى العِلمِ ؛ تأويل و معانى باطنى قرآن را جز خدا و راسخان در علم و دانش الهى، نمىدانند.»(16) روايات متعددى نقل شده كه منظور از راسخون در علم، پيامبر(ص) و امامان معصوم (ع) هستند. و از امام باقر (ع) و امام صادق (ع) نقل شده كه فرمودند: «نَحنُ الرّاسِخُونَ فِى العِلمِ، وَ نَحنُ نَعلَمُ تَأوِيلَهُ ؛ راسخون در علم ما هستيم، و ما تأويل قرآن را مىدانيم.»(17)
بايد توجّه داشت كه بطون قرآن، همان تأويل قرآن مىباشند، به عبارت روشنتر تنزيل قرآن همان ظاهر قرآن است كه نازل شده، و تأويل آن، همان باطن قرآن است كه راسخان در علم به آن آگاهى دارند. چنان كه فضيل بن يسار مىگويد: از امام باقر (ع) پرسيدم: «منظور از اين روايت چيست كه هيچ آيهاى در قرآن نيست، مگر اين كه داراى معنى ظاهرى و معنى باطنى مىباشد؟ امام باقر (ع) در پاسخ فرمود: «ظَهرُهُ تَنزِيلُهُ،وَ بَطنُهُ تَأويلُهُ، مِنهُ ماقَدمَضى، و مَنهُ ما لَم يَكُن، يَجرى كَما يَجرى الشَّمسُ وَ القَمَرُ…؛ ظاهر قرآن همان تنزيل قرآن است، باطن قرآن همان تأويل قرآن است، زمان بخشى از تأويل قرآن گذشته، و زمان بخشى هنوز محقق نشده، مسأله تأويل قرآن مانند جريان سير خورشيد و ماه به سير خود ادامه مىدهد و متوقّف نمىماند. و در پايان فرمود: تأويل قرآن را جز خدا و راسخون در علم نمىدانند، و ما آن را مىدانيم.»(18)
براى تكميل اين بحث، نظر شما را به حديثى از امام باقر و امام صادق (ع) كه در اصول كافى آمده جلب مىكنيم: اين دو بزرگوار در تفسير «وَالرّاسَخُونَ فِى العِلمِ» (آل عمران – 7) فرمودند: «پيامبر خدا (ص) بزرگترين راسخان در علم بود. خداوند متعال همه آنچه را كه از تنزيل و تأويل قرآن بر او نازل كرده به او فهمانيد، خداوند هرگز چيزى بر او نازل نكرد كه تأويل (معنى باطنى) آن را به او نياموزد، و اوصياى او بعد از او (امامان معصوم(ع)) همه اينها را مىدانند…»(19)
بعضى از محققين مدّعى هستند كه معنى «راسخون در علم» مفهوم وسيعى دارد، ولى پيامبر (ص) و امامان (ع) مصداق اكمل و روشن آن هستند، بنابراين افرادى مانند ابن عباس نيز جزء راسخون است، چنان كه از ابن عباس نقل شده كه گفت من از راسخون هستم. ولى اين نظريه با روايات متعدد سازگار نيست، و اگر فرضاً ابن عباس چنين ادعا كرده باشد، از اين رو است كه او به امامان (ع) نزديك بود، و بخشى از علم تأويل را از آنها آموخته بود.بحثى پيرامون تنزيل، تأويل و تفسير به رأى
چنان كه گفتيم تنزيل همان ظاهر آيات است كه به همين صورت از سوى خداوند نازل شده، و آنچه كه از ظاهر آيات قرآن استفاده مىشود. مثلاً: نماز را بپا داريد، امر به معروف و نهى از منكر كنيد. ولى تأويل در اصل از اَول به معنى بازگشت دادن چيزى است، و همچنين پرده برداشتن از روى اسرار چيزى يك تأويل ناميده مىشود، نتيجه اين كه: تأويل معنى عميق و باطنى قرآن است، و از ظاهر قرآن استفاده نمىشود، مانند سه كار از كارهاى عجيب خضر(ع) كه در قرآن (در آيه 65 تا 82 سوره كهف) آمده است. كه ظاهرى زننده داشت (مانند سوراخ كردن كشتى، و خراب كردن ديوارى كه مال يتيمان بود، و درست كردن آن، و كشتن نوجوان) ولى باطنى نيك داشت و خضر پس از بيان باطن اين امور، به موسى (ع) گفت: ذلِكَ تَأوِيلُ مالَم تَسطِع عَلَيهِ صَبراً ؛ اين بود راز و پشت پرده كارهايى كه نتوانستى در برابر آنها شكيبايى كنى.»(20)بنابراين تأويل، راز پنهانى و معنى نهانى است كه راسخان در علم به آن آگاهى دارند.
امام باقر (ع) در فرق بين تنزيل و تأويل قرآن فرمود: «ظَهرُهُ تَنزِيلُهُ، وَ بَطنُهُ تَأوِيلُهُ ؛ ظاهر معنى قرآن، همان تنزيل قرآن است، باطن معنى قرآن، همان تأويل قرآن مىباشد.»(21) در حديثى از امير مؤمنان على (ع) نقل شده است: «پيامبر (ص) آنچه را كه قرآن بر او نازل شد، تنزيل و تأويل قرآن را به من آموخت (فَيُعَلِّمَنِى تَأويلَهُ وَ تَنزِيلَهُ)(22).
و در حديث ديگر آمده، پيامبر (ص) در ضمن گفتارى فرمود: «بر شما باد كه در فهم قرآن به على (ع) مراجعه كنيد، زيرا او مانند من به قرآن آگاهى دارد، به ظاهر و باطن، به محكم و متشابه قرآن مطلع است، على (ع) (در عصر خلافت خود) بر اساس تأويل قرآن با دشمنان مىجنگيد، چنان كه من بر اساس تنزيل قرآن با دشمنان مىجنگم.»(23)تفسير به رأى و نكوهش شديد آن
روش صحيح تفسير قرآن آن است كه بر اساس فهم لغات قرآن از لغت شناسان ماهر و بر اساس روايات و گفتار معصومين (ع)، و علماى بزرگ با اسلوب شناخته شده باشد، و در مقابل اين تفسير، تفسير باطل است كه از آن به تفسير به رأى تعبير مىشود. تفسير به رأى يعنى انسان پيش داورىهاى خود را اساس قرار دهد، و آيات متشابه قرآن را بر اساس آن تفسير كند، و در حقيقت شاگرد قرآن نباشد بلكه معلّم قرآن باشد، و نظريات خود را بر قرآن تحميل كند، كه اين گونه تفسير، تحميل است نه تفسير، و يك نوع تحريف معنوى قرآن مىباشد. قرآن به اين مطلب تصريح نموده آنجا كه مىفرمايد: «فَاَمَّا الَّذِينَ فِى قُلُوبِهِم زَيغٌ فَيَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنهُ ابتِغاءَ الفِتنَة وَ ابتِغاءَ تَأوِيلِهِ؛ اما آنها كه در دل هايشان انحراف است به دنبال آيات متشابه هستند، تا فتنه انگيزى كنند (و مردم را گمراه سازند) و تفسير (نادرستى) براى آن مىطلبند.»(24)
نگارنده از اين آيه و روايات چنين برداشت كردهاست كه تأويل قرآن اگر از طريق راسخون در علم (پيامبر (ص) و امامان معصوم(ع)) باشد، يك نوع تفسير است و مورد قبول مىباشد، ولى اگر از ناحيه ديگران باشد، لغزشگاه خطرناكى است كه نوعاً به تفسير به رأى منتهى مىشود، و چنين تفسيرى مردود است.
در نكوهش تفسير به رأى: روايات بسيارى نقل شده از جمله: رسول اكرم (ص) فرمود: خداوند متعال مىفرمايد: «ما آمَنَ بِى مَن فَسَّرَ بِرَأيِهِ كَلامِى ؛كسى كه كلام مرا طبق رأى خود تفسير كند، ايمان به من ندارد.»(25)
و نيز در ضمن گفتار مشروحى فرمود: «وَمَن فَسَّرَ القُرآنَ بِرَأيِهِ فَقَد اِفتَرى عَلَى اللّهِ الكَذِبَ ؛و كسى كه قرآن را به رأى خود تفسير كند، دروغى را به خداوند متعال نسبت داده، و به خدا تهمت زده است.»(26)
حضرت رضا (ع) در ضمن گفتار مشروحى به على بن جهم فرمود: «اِتَّقِ اللهَ وَ لا تَنسِب اِلى اَولِياءِ اللّهِ الفَواحِشَ، وَ تَتَأوَّلَ كِتابَ اللّهَ بِرَأيِكَ؛ از خدا پروا كن، نسبتهاى ناروا به اولياء خدا نده، (كه مبادا) كتاب خدا (قرآن) را طبق رأى خودت معنى كنى.»(27)
از اين عبارت استفاده مىشود كه تفسير به رأى يك نوع تأويل است، و تأويل بر دو گونه است: 1- تأويل صحيح (چنانكه گفتيم طبق قرآن، ويژه راسخان در علم است). 2 – تأويل باطل، كه همان تفسير به رأى مىباشد.(28)توضيحى ديگر پيرامون تفسير به رأى، و تأويل صحيح
آيات زيادى در قرآن وجود دارد، كه در روايات اسلامى، تفسيرهاى گوناگونى براى آنها ذكر شده است، كه بعضى هماهنگ با ظاهر آيات است، و بعضى معانى و باطنى آيات را بيان مىنمايد، به عنوان مثال؛ معنى ظاهرى آيه «عَنِ النَّبَأ العَظيم» (آيه 2 نباء) مسأله معاد است»، ولى در روايتى از امام صادق (ع) آمده «نبأ عظيم ، مسأله ولايت است»(29) اين همان تأويل است. جمع بين اين ظاهر و باطن از دو راه ممكن است:
1- «نَبأ» (خبر) مفهوم وسيعى دارد كه اين واژه شامل همه آنها مىشود، ولى هنگام نزول آيه، بيش از همه مسأله معاد مورد نظر بوده است، ولى اين موضوع مانع از آن نيست كه آيه مصداقهاى ديگرى نيز داشته باشد.
2- چنانكه ممكن است يك آيه معانى متعددى داشته باشد، كه از ميان آنها يك معنى ظاهر است، و معانى ديگر بطون قرآن است، كه به كمك قرآن يا گفتار معصومين (ع) از آن استفاده مىشود. و به تعبير ديگر دلالت، التزامى به آن معنى باطنى دارد، كه براى همه كس، جز خاصّان روشن نيست. و در اين راستا تأكيد مىكنيم كه فهم باطن قرآن بدون قرائن، يا سخن پيامبر (ص) و امامان معصوم (ع) جايز نيست، و وجود بطون براى قرآن نبايد دستاويزى براى هوسبازان شود و آنها بخواهند آيات قرآن را به رأى و ميل خود، هرگونه تفسير نمايند.(30) بسيارى از صوفيان و فرقهها، گرفتار تفسير به رأى هستند، و متأسفانه، بسيارى نيز بر اثر ناآگاهى، آن را مىپذيرند. براى روشن شدن بيشتر مطلب نظر شما را به دو فراز زير كه يكى نمونهاى از تفسير به رأى و ديگرى نمونهاى از تأويل صحيح قرآن است جلب مىكنيم:
1- شيخ صدوق در كتاب معانى الاخبار از امام باقر (ع) نقل مىكند: چند نفر از يهود به اتفاق «حَىّ بن اَخطَب» و برادرش به محضر پيامبر(ص) آمدند و حروف مُقطّعه قرآن «الم» را دست آويز خود قرار داده و گفتند: طبق حساب ابجد، الف مساوى با يك، و لام مساوى با 30، و ميم مساوى با 40 مىباشد، سپس نتيجه گرفتند كه دوران بقاى امّت پيامبر اسلام بيش از 71 سال نيست.
پيامبر (ص) براى شكستن سوء استفاده و تفسير به رأى آنها، به آنها فرمود: چرا تنها «الم» را محاسبه كردهايد؟ چرا «المص» و «الر» و ساير حروف مقطّعه را محاسبه نمىكنيد؟ بلكه منظور از اين حروف چيز ديگرى است، در اين هنگام در رد يهود، آيه 7 سوره آل عمران نازل شد.(31) اين يك نمونه از تفسير به رأى و تأويل باطلى است كه جمعى از يهود عنود به آن دست زدند.
2- نمونهاى از تأويل صحيح اين كه امام صادق (ع) آيات 19 تا 22 رحمن را تلاوت فرمود: «مَرَجَ البَحرَينِ يَلتَقِيانِ – بَينَهُما بَرزَخٌ لايَبغِيانِ؛…يَخرُجُ مَنهُما اللُّؤُلُؤُ وَ المَرجانِ؛ خداوند دو درياى مختلف (شور و شيرين، گرم و سرد) در كنار هم قرار داد در حالى كه با هم تماس دارند – در ميان آن دو، برزخى است، كه يكى به ديگرى غلبه نكند -… – از آن دو لؤلؤ و مرجان خارج مىشود.»(32)
آنگاه فرمود: منظور از دو درياى عميق، كه هيچ يك بر ديگرى تجاوز نمىكند، حضرت على (ع) و فاطمه(س) است، و از اين دو دريا لؤلؤ و مرجان يعنى حسن و حسين (ع) خارج شدهاند.»
اين مطلب هم در كتب شيعه و هم در كتب اهل تسنّن نقل شده است .(33) اين نمونهاى از تأويل قرآن است كه چون از امام معصوم (ع) نقل شده مورد قبول ما است و منافاتى با معنى ظاهرى قرآن ندارد، زيرا واژههاى قرآن مفهوم گسترده و مصاديق مختلفى دارند، يكى از ظاهر استفاده مىشود، و ديگرى از معانى باطنى است.پىنوشتها: –
1. محدث كلينى، اصول كافى، ج 1، ص 44.
2. سوره محمد (ص)، آيه 24.
3. محدّث قمى، انوارالبهيّه، ص 331؛ تفسير روح البيان، ج10، ص495.
4. روضة الكافى، ص 311 و 312.
5. عيون الاخبار الرّضا، ج 1، ص 249.
6. اقتباس از شرح و تفسير لغات قرآن بر اساس تفسير نمونه، ج3، ص458.
7. اقتباس از تفسير موضوعى پيام قرآن، ج 1، ص 19.
8. سوره آل عمران، آيه 7.
9. سوره شورى، آيه 11.
10. سوره ،فتح آيه 10.
11. تفسير نورالثقلين، ج 1، ص 310.
12. نهج البلاغه، صبحى صالح، خطبه 18.
13. بحارالانوار، ج 92، ص 91 و 95.
14. همان، ص 94.
15. همان، ج 36، ص 356.
16. سوره آل عمران، آيه 7.
17. اصول كافى، ج 1، ص 213.
18. بصائر الدّرجات، ص 196 ؛ بحارالانوار، ج 92، ص 97 و 98.
19. اصول كافى، ج 1، ص 213.
20. سوره كهف، آيه 82.
21. بحارالانوار، ج 92، 97.
22. همان.
23. همان، ج 22، ص 316.
24. سوره آل عمران، آيه 7.
25. تفسير نورالثّقلين، ج 1، ص 313.
26. همان، ص 313.
27. همان، ص 318.
28. در بحارالانوار، ج 92، از ص 107 تا 111، بيست حديث در نكوهش تفسير به رأى نقل شده است.
29. تفسير برهان، ج 4، ص 419.
30. اقتباس از تفسير نمونه، ج 26، ص 11 و 12.
31. تفسير نورالثقلين، ج 1، ص 313.
32. سوره رحمن، آيات 19 و 20 و 22.
33. تفسير قمى، ج 2، ص 344؛ تفسير الدّر المنثور، ج 6، ص 142.
كشف حجاب با نام حجاب اسلامى!!
كشف حجاب با نام حجاب اسلامى!!
حجة الاسلام و المسلمين محمد تقى رهبر
براى اين مقاله عنوان «كشف حجاب» را برگزيديم نه بد حجابى، چرا كه ساده انگارى است آنچه را امروز در سطح جامعه مىگذرد و نوع پوشش زنان و دختران و آرايشهاى «مشترى جمع كن» را بدحجابى بناميم. يك نگاه به نمايشگاهها و فروشگاهها، تفريحگاهها و خيابانها و پاركها و اماكن عمومى كافى است كه اثبات كند چرا كشف حجاب؟
اين وضع، تكرارى است از ماجراى ننگين هفده دى و كشف حجاب آنروز. با اين تفاوت كه كشف حجاب هفده دى زير نظر سياستهاى بيگانه و با اجراى خاندان كثيف پهلوى و رضاخان قلدر جاهل صورت مىگرفت، اما كشف حجاب نوين در لواى حجاب اسلامى و بىتفاوتى متوليان امر و زير نگاه مسئولين نظامى كه به بركت اسلام و انقلاب و خون صدها هزار شهيد شكل گرفته است. بنابراين زخم اين ننگ از ننگ عصر پهلوى عميقتر و معنى دارتر است… رضاخان مدعى اسلاميت نبود، سياستى را به اجرا در مىآورد كه انگليسىها طراحى و ديكته كرده بودند و نام آن را نيز حجاب اسلامى نگذاشتند. آنچه كردند صريح بود و با زور سرنيزه به اجرا در مىآمد و زنان پاكدامن و محجبه را سالها خانه نشين كرد، اما امروز مسئولين نظام، مجلس و دولت و دستگاه قضائى و نهادهاى فرهنگى و اجرائى ما از اسلام دم مىزنند و به ارزشهاى اسلامى عقيده دارند، نان اسلام را مىخورند. از عمر انقلاب اسلامى ربع قرن بيشتر نگذشته است. مشروعيت مسئولان و دست اندركاران امور به خاطر اين است كه از اسلام و قوانين آن حمايت كنند نه فقط حرف آن را بزنند اما متأسفانه در چنين شرائطى هرچند سخن از كشف حجاب نيست اما كشف حجاب عملاً به اجرا در آمده و در فضائى از بىتفاوتى و ترس! با سرعت رو به گسترش است و از سوى عناصرى در درون نظام غير مستقيم حمايت مىشود.
وقتى فلان نماينده مرد يا زن به كنوانسيون رفع تبعيض از زنان كه يك طرح صد در صد غير اسلامى است و هم اكنون دوازده كشور مسلمان آن را نپذيرفتهاند تنها با يك شرط غير عملى رأى مثبت مىدهند آيا نبايد بر بعضى نمايندگان اين مجلس فاتحه خواند؟ وقتى بعضى از دست اندركاران امور از مجلس و دفتر رياست جمهورى – على رغم اظهارات رئيس جمهور محترم – به استقبال آن خانم كه به پاداش زير سئوال بردن حجاب اسلامى – كه يك حكم ضرورى اسلام است – جايزه بنياد (صلح) نوبل به ارمغان آورده است، مىروند و فلان سيد، با لباس روحانيت، يا سخنگوى دولت يا نماينده مجلس يا فلان مسئول ديگر در اين استقبال كه پيامش دهن كجى به ارزشهاى اسلامى بوده است شركت مىكنند آيا جاى تأسف ندارد؟! آيا اين همصدائى با بوش و بلر نيست؟! آيا حلقه گل آويختن بوسيله آن خانم چادرى از آن بيت محترم به گردن آن خانم، جز تحقير حجاب و كوچك كردن خود و اهانت به آن بيت محترم و امضاء كردن افكار بانوى كنفرانس برلين مفهومى دارد هرچند خود نفهمد و ژست روشنفكرانه بگيرند!(1)
وقتى خانمى با عنوان رياست دانشگاه، كسى را كه به معنويات فاطمه زهرا – سلام اللّه عليها – دهن كجى كرده مورد ستايش قرار مىدهد و او را مدافع حقوق زن مىداند و مىگويد: «اين جايزه به زنى تعلّق گرفته كه عمرى را به دفاع از حقوق زنان و كودكان و تحقق دموكراسى گذرانيده است» (روزنامه انتخاب 22/7/82) نبايد به حال دانشگاهى كه تنها دانشگاه ويژه دختران و زنان با سابقه متعهد مىباشد و نام گرامى حضرت زهرا را همراه دارد، تأسف خورد؟ اينها با اين افكار و بينش – على رغم سابقه انقلابى بودن – امروزه چه مىخواهند بگويند، جز اينكه به تجديد نظر در ارزشهاى اسلام و انقلاب تفسير شود؟! اينها حكايت از نوعى خودباختگى و مرعوبيت در برابر هجمه فرهنگى و تبليغات گمراه كننده بيگانه دارد كه عدّهاى سعى مىكنند براى اينكه از قافله تمدن عقب نمانند به اينگونه اظهار نظرها دست مىيازند!
ماجراى كنوانسيون زن
شاهد ديگر اين مطلب واكنش هائى است كه در برابر كنوانسيون رفع هرگونه تبعيض از زنان ديديم، كه هر ناظرى را به شگفتى وا مىدارد و اين سؤال را مطرح مىكند كه اينگونه طرحهاى استعمارى از كدام كانال با كدام سياست به درون مجلس كشيده مىشود و خوراك تبليغاتى براى دشمنان اسلام و ايران فراهم مىسازد؟ شايد بىفائده نباشد يادآور شويم كنوانسيون محو تمام اشكال تبعيض عليه زنان با اين شرط كه با شرع مقدس مغايرت نداشته باشد در اواخر آذرماه 1380 در هيأت دولت به تصويب رسيد و به مجلس فرستاده شد و مدتى در مجلس مسكوت ماند تا اين اواخر كه با هدف زمينه سازى براى انتخابات آينده و زمينه جلب رأى غرب زدهها به نمايندگان اكثريت، حمايت رسانههاى خارج كشور و سياستهاى استكبارى در عرصه سياسى، باز به مجلس آمد و به تصويب نمايندگان اكثريت رسيد و البته كه شوراى نگهبان آن را مغاير شرع و قانون دانسته و رد كرد و براى بررسى به شوراى تشخيص مصلحت نظام فرستاد كه قطعاً آنجا هم مردود شناخته خواهد شد.
اين كنوانسيون از همان آغاز و در مرحله تصويب در هيأت دولت با ايرادهاى جدى و انتقادهائى روبرو بود. مراجع عظام آنرا مغاير شرع دانستند و در اين باره فرمودند: پيوستن به اين كنوانسيون يك توطئه استعمارى است، و شرط عدم مغايرت با شرع هم نمىتواند از التزام به تعهّدات مندرج در آن مانع باشد، بيگانگان مىخواهند به اين بهانه بر ما فشار آورند كه مبانى اسلام را زير پا بگذاريم و در غير اين صورت ما را زير رگبار تبليغاتى قرار دهند. محققان اسلامى اشكال شرعى و قانونى بر اين كنوانسيون، وارد كردند و تصريح نمودند شرط عدم مغايرت با شرع هيچ تأثيرى در عواقب سوء پذيرش كنوانسيون ندارد با اين حال و على رغم فتواى مراجع يكى از خانمها كه مشاور رئيس جمهور هم هست اظهار داشت: نيازى به فتواى مراجع تقليد نداريم و قانون اساسى و شوراى نگهبان معيار عمل است!(2) اين تناقض گوئى آشكار و اهانت به فقه و مرجعيت از سوى يك خانم مسلمان چادرى اما غرب باور، جاى تعجّب و تأسف دارد.
يك نماينده ديگرى (زن) اظهار داشت قانون اساسى و قوانين موجود (اسلامى) حقوق زنان را تأمين نكرد! شايد كنوانسيون بيايد و مشكل زنان را حل كند! كه اين جمله سخن آن زن عصر طاغوت را ياد آورد كه از پاره شدن «سند رقيّت» در سايه انقلاب سفيد شاه معدوم!! حرف مىزد. و جاى طرح اين سؤال نيز هست كه مگر زنان ما در سايه همين انقلاب نبود كه از بردگىهاى گذشته رهائى يافته و در عرصههاى فرهنگى و سياسى و اجتماعى حضور بىمانند دارند تا آنجا كه 61 درصد پذيرفته شدگان كنكور را زنان و دختران تشكيل مىدهند و ساير نهادهاى كشورى نيز شاهد حضور زنان در عرصه سياسى و فرهنگى و مجلس و جاهاى مختلف ديگر است، نمىدانيم چرا بعضى خانمها خودشان را گم كردهاند. اين ماجرا ما را بياد گفتار ابن عباس مىآورد كه به آن زن گفت: «تجملت تبقلت ولو عشت لفيّلت» كدام مانع بر سر راه زنان و دختران در جهت ارتقا و تعالى است تا كنوانسيون – كه يك تز استعمارى است – بيايد آن را بر دارد؟! راستى انسان نمىداند چه بگويد. خانمى با عنوان نمايندگى اين ملّت ،كه تمام هستى شان را براى اسلام ايثار كردند، به مجلس رخنه كند حقوق كلان اين ملت را بگيرد، بر كرسى مجلس تكيه زند، و حرفهاى نسنجيده بگويد… اينها چه قدر از اسلام شناخت دارند، حقوق و ارزشها را چگونه ارزيابى مىكنند؟ واقعاً به حال اسلام و انقلاب و نظام بايد تأسف خورد چرا كار ما به اينجا رسيده كه يك نماينده اينگونه حرف بزند؟ و چرا كسى به اينها پاسخ نمىدهد و جريانى را كه در صدد محو ارزشهاى اسلامى است افشا نمىكند و در برابر بدعتها موضعگيرى نمىشود؟ پس آنهمه آيات و روايات كه حاملان كتاب و رسالتداران دين را مورد عتاب قرار داده كه چرا امر به معروف و نهى از منكر نمىكنند. چرا به فراموشى سپرده شده، اين يك جنگ فرهنگى است و ساز و كار مناسب خود را مىطلبد، خطبا، ائمه جمعه، نويسندگان، پيشوايان دينى، حوزهها چرا ساكتاند؟!
اما موضوع برهنگى نوين وكشف حجاب جديد كه عنوان مقاله بود، داستان غم انگيزى دارد كه به اين سادگى از كنار آن نبايد عبور كرد. لباس پوشيدن عدّهاى از زنان و دختران شكل زشت و رسوايى به خود گرفته، آرايشهاى غليظ و وقيحانه شگفتى همگان را بر انگيخته كه اين همه امنيّت و آزادى با كدام معيار شرعى وفق مىدهد، كسى جرأت امر و نهىندارد، اگر يك مسلمان بخواهد نهى از منكر كند يك چيزى هم بدهكار مىشود!
نمونه ديگر اين جريان، صحنه استقبال آن خانم مدافع افكار هفده دى عصر پهلوى بود كه در فرودگاه مهر آباد تهران به تصوير كشيده شد و پخش شيرينى و گل به عنوان جايزه روياروئى با اسلام و انقلاب! تصوير شرم آور آن استقبال كه گوشهاى از آن در نشريات آمده بود و بى حجابى با آرايشهاى غليظ و رقص و پايكوبى و دف و چنگ و شعارهاى توهينآميز به شخصيتهاى كشور براى هر غيرتمند مسلمانى شكننده است. بخصوص آنكه اگر با استقبال برخى دست اندركاران امور و حلقه گل و تبريك و تهنيت و تأييد و تمجيد همراه باشد كه برخى نمونههاى آن را ديديم!
بدحجابى و وقاحت گروهى از زنان به اوج رسيده و هيچ مقام و يا نهادى مسئول پاسخگوئى نيست. متظاهرين به برهنگى نوين با احساس امنيّت كامل همه جا ظاهر مىشوند. در خيابان و بازار، مجموعههاى ورزشى و فرهنگى، فستيوالهاى هنرى، نمايشگاهها و مراكز تجارى و حتى گاهى ادارى و دانشگاهى وكسى لب به اعتراض نمىگشايد و آنها با سوء استفاده از اين سكوت مانور تجمّل و تجاسر مىدهند، به همه ارزشها مىخندند. به انقلاب و ارزشها دهن كجى مىكنند، روابط نامناسب به سهولت انجام مىگيرد و اتومبيلها بر سر راه اين قشر فاسد صف مىبندند و خيلى مسائل ديگر كه شواهد آن كشف باندهاى فساد و پارتىها است كه هر روز در جرائد مىخوانيم. راستى غيرت دينى كجاست؟ از اين جريان فاسد و مفسد مردان و زنان باشرافت كشورمان خون دل مىخورند و از لوث شدن ارزشها و لجام گسيختگى بىمهار گروهى فاسد در حيرت و شگفتى اند، چرا ندائى به اعتراض از سينهاى بر نمىخيزد و بىتفاوتى و كرختى بر فضاى كشور سايه افكن شده است؟
متأسفانه نهادهاى فرهنگى و آموزشى هم كارى مؤثر نكردهاند، گواه آن چهرههاى مكشوفه و زلفهاى پريشان دانشآموزان و دانشجويان دختر است كه صبح و شام در ملأ عام و محيطهاى فرهنگى و خيابانها ديده مىشوند، برخى خانوادهها با بردن ماهوارهها و نوارهاى مستهجن به خانههاى خود كمك به بىبند و بارى فرزندان و خانواده هايشان كرده و طراحان مد و لباس و شلوار كوتاه و آستين كوتاه و لباس بدن نما و چسبان كه رقاصههاى هاليود از پوشيدنش شرم مىكنند سفارش مىدهند و در بازار لباس فروشى در معرض ديد قرار مىگيرد و كسى مانع توليد و عرضه آن نيست و اگر از سوى نيروى انتظامى طرح ممانعت از آن عنوان شود روشنفكران و برخى نمايندگان غوغا سالار غوغا به راه مىاندازند!
خوانندگان گرامى فكر كنيد اين روند رو به كجا مىرود و اگر مسئولين امر، علما، خطبا، نويسندگان و توده مردم باآن مبارزه نكنند چه خواهد شد و سرنوشت نسلهاى آينده چه خواهد بود. اين نسلى كه در فضاى انقلاب رشد كرده بر اثر سهل انگارىها و بىبرنامه گىها و مخاصمات جناحى و بدعمل كردنها و غفلت از وظائف اوليه و پرداختن به مباحثات موهوم، اينگونه از دست در رفته و لاقيد و بى تعهد شده و اگر چارهاى جدى انديشيده نشود و به عنوان بخشى از نابسامانيهاى اخلاقى و اجتماعى با آن برخورد نشود محصول اين نسل در آينده چه خواهد بود؟
هر چند افراد صالح و شايسته در جامعه ما اكثريت جامعه اسلامى را تشكيل مىدهند. امّا با وجود اينهمه ويروسهاى فساد آيا مىتوان از سرنوشت سياه فرداى جوانان و پسران و دختران در امان بود. فساد اخلاق به عنوان يك فرهنگ در جامعه روبه رشد است و اگر جامعه پاكسازى نشود ساده انديشى است كه از حاكميت اخلاق در آينده سخن بگوئيم. اگر امروز كه زمام امر در دست دينداران و روحانيون و صاحبان علم و فضل است در فضاى سكوت و بى تفاوتى، وضع بدينگونه پيش رود و هر كسى سر در لاك خود فرو برده و در فكر منافع يا مصالح خود باشد سرنوشت اسلام و انقلاب چه خواهد شد؟! بگذاريد اين قلم دردمند كه چهل سال است تجربههاى تلخ و شيرين ديده و گفته، با اين صراحت بنويسد شايد گوش شنوائى باشد و دل دردمندى كه احساس مسئوليت كند و در فكر چاره برآيد. امروز مسئوليت متوجّه عالمان دين، ارباب فضل، صاحبان خطابه و منبر و قلم و نگارش است و از سوى ديگر مسئولين قضائى، اجرائى كه به فكر اسلام باشند، به فكر جوانان و نسلهاى بعدى باشند، اين انقلابى كه خونبهاى صدها هزار شهيداست چه آسان بازيچه قرار گرفته و گرد خاموشى بر همه جا پاشيدهاند.
نفوذ بد حجابى به حرمين
درد آور است اگر بگوئيم بر اساس مشاهدات خود و گواهى ديگران گوشهاى از اين بدحجابى به فضاى حرمين شريفين كشيده شده است كه براى آن بايد چاره انديشى كرد. برخى از زنان و دختران لاقيد و بدحجاب به بهانه سياحت و زيارت و سفرهاى عمره چهرههاى زشتى در آن محيط مقدس از خود به نمايش مىگذارند كه حتى صداى ديگران را در آورده است و آبروى جمهورى اسلامى در ديد مليتهاى مختلف زائر در مخاطره قرار گرفته و خون به دل زائران خداجوى و زنان عفيف و باشرافت مىريزد. بنظر مىرسد كه براى بعضىها، سفرهاى زيارتى عنوان سياحت و تفريح و تجارت پيدا كرده همانگونه كه در روايات آخرالزمان پيش بينى شده است. كسانى كه به زيارت حرمين شريفين مشرف شده، ديدهاند كه حتى زنان تركيه و مالزى و مصرى و اروپائى و… بهتر حرمت حرمين را نگه مىدارند، بدحجابى درميان آنها كمتر ديده مىشود. اين مطلب حكايت از آن دارد كه عدّهاى قصد آلوده كردن فضاى فكرى مسلمانان ديگر كشورها را نسبت به ايرانيان دارند و بعيد نيست، توطئهاى در كار باشد كه عدهاى زنان بد حجاب را هم با اهداف تبليغاتى روانه كنند كه با آرايش و لباس مبتذل در حرمين ظاهر شوند و انقلاب اسلامى را بد نام كنند كه اگر چنين باشد كه هست مسئوليت سنگينتر است.
سازمان حج و زيارت كه عهده دار هدايت و سازماندهى اين سفر معنوى است در طول سالهاى پس از انقلاب با برنامه ريزىهاى گوناگون تداركات و خدمات فرهنگى ارزنده تلاش ستودنى داشته و براى پربار ساختن حج و زيارت آثار ارزشمند فرهنگى، فقهى، اخلاقى و تاريخى ارائه داده و بعثه مقام معظم رهبرى، افزون بر تلاشهاى ارزشمند ديگر، صدها كتاب و مقاله در ترسيم حج ابراهيمى عرضه نموده كه در تاريخ حج و زيارت بىسابقه است. دشواريهاى اعزام زائران عمره كه در سالهاى جارى به نيم ميليون مىرسد و تأمين وسيله نقليه و مسكن و غذا و دارو و درمان و تأمين نيروى انسانى شايسته، الحق كارى بزرگ و قابل ستايش و در جهان اسلام منحصر به فرد است و زائر ايرانى از اين بابت در چشم خارجىها احساس غرور مىكند. همچنين اكثريت قاطع زائران شريف ايرانى از مرد و زن و پير و جوان و دانشجو و دانشآموز با ارج نهادن به ارزشهاى اسلامى و رعايت شئونات اخلاقى چهرهاى آبرومند از اسلام و انقلاب بويژه رهروان اهلبيت ارائه نمودهاند كه اين نيز جاى انكار نيست.
آنچه مايه تأسف است حركات نامطلوب معدود از زنانى است كه شيرينى اين سفر را تلخ و آرامش روحى زائران را متشنج و احساسات پاك مردم شريف ما را جريحه دار مىسازد، اين افراد هرچند زياد نيستند اما براى بدنام كردن، تأثير فراوان دارند، چه معمولاً موارد مثبت كمتر مورد توجّه قرار مىگيرد و موارد منفى اگر آگرانديسمان شده و هر يكى، بجاى صدها، نمايش داده مىشود. مانند غذاى مطبوع كه اگر در يك لقمه آن سنگ ريزهاى زير دندان برود تمام غذا را ناگوار مىكند.
اين روند، دست اندركاران امور حج و زيارت را بر آن مىدارد كه راه كارهاى ممكن را براى جلوگيرى از صدور فرهنگ بدحجابى بررسى كنند و جهت مانع شدن از مسافرت اين افراد طريقى بيابند، آژانسهاى مسافرى را به رعايت اصول گزينش زائران و ثبت نام نكردن از افراد نامناسب ملزم سازند و موارد تخلف را مجازات نمايند و متخلفين را از نيمه راه برگردانند كه اگر ده مورد چنين كنند در كل تأثير قطعى خواهد داشت. براى نظارت بر رعايت حجاب و شئونات اسلامى در حرمين و اياب و ذهاب مديران هتلها و كاروانها و ناظران و روحانيان و خدمه حج و زيارت را به همكارى بطلبند، از زائران طى فرم هائى جهت رعايت شؤنات اسلامى التزام كتبى بگيرند و در صورت تخلّف زائر را از نيمه راه برگردانند، يا گذرنامه او را با هماهنگى اداره مربوطه براى مدتى مهر ابطال بزنند و ممنوع الخروج كنند، طبيعى است كه اين گونه اقدامات قاطعيت، جسارت و شجاعت و برنامه و هزينه و نيروهاى مناسب مىطلبد كه هر چند دشوار است ولى ناممكن نيست.
حيف است آنهمه مجاهدات و تلاش و خدمت رسانى به حج و زيارت با برخى حركات زننده لوث شود، آبروى نظام وجه المصالحه هوسات مشتى افراد قرار گيرد تا آنجا كه در ميان مردم بومى مدينه شايع كنند عدهاى از زنان ايرانى محيط حرم را خراب كردهاند، اين براى يك ايرانى مسلمان درد آور است و شرمندگى دارد. ما چه اجبار داريم اينهمه زائر اعزام كنيم كه نتوانيم ضايعات آن را مهار كنيم؟ شايد برخى بگويند اين افراد از مرزهاى ديگر و ساير كشورها مىآيند ولى يك نگاه به گذرنامه اينها و فرودگاه مهرآباد و جده و مدينه اين شبهه را پاسخ مىدهد. اينها در جمع زائران ما و هتلهاى محل اقامت آنها هستند. حتى در ميان كاروانهاى دانشجوئى مواردى از اين افراد ديده شده در حالى كه مسئولين اعزام دانشجويان مىتوانند كنترل و نظارت داشته باشند و با الزامى كردن لباس متحدالشكل مناسب و التزام رعايت شئونات اسلامى و نظارت حين سفر مانع برخى حركات نامناسب باشند. به علاوه سازمان حج و زيارت همانگونه كه براى مردان لباس متحدالشكل طراحى كرده براى زنان زائر نيز مىتواند اين كار را بكند كه آنهمه لباس رنگ وارنگ نپوشند و نمايشگاه لباس در حرمين تشكيل ندهند!
به هر حال اين دردى غير قابل علاج نيست اگر اهتمام و پيگيرى شود. حقيقتى كه بايد بدان اعتراف كنيم اينكه نه مسئولين نظام، نه در داخل و نه در خارج قاطع و جدى عمل نكردهاند وگرنه فضاهاى شهرهاى داخل كشو رما آنقدر زشت و ناهنجار نبود كه امروزه هست و به خارج و حتى حريم مكى و مدنى سرايت نمىكرد و آنگونه كه امروز سرايت كرده است حفظ و حراست از دستاوردهاى انقلاب مشكلتر است از بدست آوردنش و اين، امر مسئوليت نظام اسلامى را سنگينتر از گذشته مىكند كه جايگاه اسلام و شئونات دينى را جدى بگيرند پيش از آنكه در محكمه عدل الهى محاكمه شوند «الذين ان مكناهم فى الارض اقاموا الصلوة و آتوالزكاة و امروابالمعروف و نهوا عن المنكر».
پىنوشتها:
1. نك روزنامه جمهورى اسلامى 24/7/82 به خبر و گزارش و تصويرهاى استقبال
2. روزنامه انتخاب 22/5/81.
شبهات دين و حكومت دينى
شبهات دين و حكومت دينى
آيت اللّه جوادى آملى
تهيه و تنظيم از: حجة الاسلام و المسلمين محمد رضا مصطفى پوردر شماره گذشته پيرامون پاسخ به شبهات و سئوالات مربوط به دين و حكومت دينى مباحثى تقديم خوانندگان هميشه همراه گرديد و در پاسخ اجمالى به اينجا رسيديم كه آزادى بر دو قسم است: تشريعى و تكوينى و در اين زمينه پاسخهايى تقديم شد و اينك پاسخ تفصيلى:
پاسخ تفصيلى
پاسخ تفصيلى به آيات قرآن براى نفى حكومت دينى به دليل نفى اكراه و اجبار در دين را بايد در دو مقام پىگرفت.
مقام اول: نسبت به كسانى است كه بيرون از دروازه دين قرار دارند (درون دينى)، يعنى هنوز دين را نپذيرفتهاند.
مقام دوم: نسبت به كسانى است كه درون حوزه دين بسر مىبرند(درون دينى)، يعنى معتقد به حقانيت دين هستند و به آن باور دارند. آيات زيادى در قرآن وجود دارد كه به مقام اول مربوط مىشود. ذات اقدس الهى نسبت به كسانى كه بيرون دين قرار دارند، فرموده است: اينان در قبول دين و نكول از آن آزادند؛ «و قل الحق من ربّكم فمن شاء فليؤمن و من شاء فليكفر»(1)؛ «انا هديناه السبيل اما شاكراً و اما كفوراً»(2)؛ «وهديناه النجدين»(3)؛ اين دسته از آيات راه دين و كج راهه را به كسانى كه بيرون از حوزه دين قرار دارند، نشان مىدهد و آنان نيز در قبول آن و نكول از هر يك آزادند، اجبار و اكراهى وجود ندارد. چون دين امر قلبى است و امر قلبى در اختيار خود انسان نيست چه رسد به اين كه در اختيار ديگرى باشد. اكراه در موردى صحيح است كه انجام كارى مباشرةً به دست انسان باشد، تا ديگرى تسبيباً بتواند آن را تحميل كند. مانند نشست و برخاست و گفت و شنود، از اين رو مىتوان گفت: حرف نزن، اما نمىشود گفت: نفهم. بنابراين زمام امر قلبى در بخشهاى جزمى به عهده برهان است. اگر دليل و برهان اقامه شد عقيده پديد مىآيد، و گرنه تا برهان اقامه نشود، يقين حاصل نمىشود. اين معنا اختصاص به دين ندارد، بىدينى هم اين گونه هست؛ حتى كسى كه مىگويد: نمىدانم (لا أدرى، لست ادرى) نه كافر است و نه مؤمن و شك دارد اين شك نيز دليل مىخواهد. يعنى زمام شك هم به دست انسان نيست. اساساً نفى يا اثبات امور قلبى يا شك در آن بدون دليل حاصل نمىشود. تكذيب امرى مانند تصديق آن، نياز به برهان دارد. همچنان كه اگر دليل طرفين متعارض نباشد، شك پيدا نمىشود بنابراين در محدوده انديشه، رهبرى تصديق و تكذيب و شك را برهان بر عهده دارد.
به ديگر سخن: قبول و نكول شك مبادى خاص خودش را دارد اگر آن مبادى حاصل شد يكى از امور سه گانه حاصل مىشود بعضى از امور است كه زمينه قبول را فراهم مىكنند، برخى زمينه نكول را و بعضى هم زمينه شك را فراهم مىسازد.
آيه شريفه «الاّ من أُكرِه و قلبُه مطمئنّ بالايمان»(4)؛ كه درباره عمار ياسر نازل شده است، مؤيّد اين معناست. گرچه او در اثر شكنجه كلماتى را در نفى دين بر زبان آورد، ولى قلب او مطمئن به ايمان بود. پس دين كه امر قلبى است، در اضلاع سهگانه (تصديق و تكذيب و شك) خارج از اختيار انسان است. از اين رو، اكراهپذير نيست.
گفتنى است: مقسم امور سه گانه نفى و اثبات و شك، التفات است و لذا شخص غافل يعنى كسى كه به چيزى التفات ندارد، نه نافى است، نه مثبت و نه شاك. اما اگر كسى ملتفت بود، زمام اين امور سه گانه به دست ادله و براهين است. تعارض ادلّه سبب شك است و رجحان احد الطرفين اثبات يا نفى، سبب قبول يا نكول است.
گرچه اين سخن كه زمام تصديق و تكذيب و شك در امور قلبى و جزم علمى به دست دليل و برهان است مستلزم جبر علمى است ولى جبر علمى مانند جبر علّى حق است. چون جهان بر پايه جبر علمى و علّى تنظيم شده است.
آن جبرى ممنوع است كه در مقابل تفويض قرار گيرد كه به نفس و اختيار و عامل درونى باز مىگردد. اشاعره، خصوصاً امام فخر رازى آنجا كه بايد به جبر علّى فتوا دهد به اولويت تن در داده است و جايى كه بايد از اختيار و امر بين االأمرين سخن بگويد، به جبر معتقد شده است.
قاعده فلسفى «الشىء ما لم يجب لم يوجد» ناظر به جبر علّى است، يعنى وجود هر شىاى وابسته به اين است كه علّت تامّهاش محقق شود از اين رو، حكيم سبزوارى و ديگران گفتهاند: شىء با اولويت وجود نمىيابد؛ «لا يوجد الشىء بالاولويه»
اشاعره گمان مىكردند: اعتقاد به جبر علّى مستلزم محدود كردن قدرت خداست، غافل از اين كه همه سلسلههاى ضرورى به قدرت قادر مطلق ختم مىشود.
جبر علمى يكى از مصاديق جبر علّى است. زيرا همواره دو مقدمه سبب قريب يا به حسب ظاهر علت تامه نتيجهاند هرچند علّيت مقدّمات براى نتيجه در مقام تحليل به علت معدّه بر مىگردند چون معلّم حقيقى خداست. پس پيدايش نتيجه معلول تماميت نصاب دو مقدمه است. يعنى علم در اختيار انسان نيست. هر صورت علمى كه پديد مىآيد و هر صورت علمى كه رخت برمىبندد بر پايه دليل است. پديد آمدن هر علمى مقدمات خاص خودش را مىطلبد، اگر دو مقدمه تام بود، نتيجه ضرورى است. هرچند ممكن است قبول نكند. چون قبول به اختيار نفس است كه كار عزم عملى است و اگر دو مقدمه ناتمام بود، انسان دچار شك مىشود.
به هر تقدير همان طورى كه جبر علّى منافاتى با اختيار ندارد. چون يكى از علل و مبادى آن، اختيار شخص فاعل است. جبر علمى نيز با اختيار منافاتى ندارد، زيرا انديشيدن، تحصيل مقدمات و پرهيز از مغالطات، مغالطه و شبههشناسى و رهايى از مغالطات مادى و صورى و… از مبادى اختيارى است. از اين رو، حكماى اشراق و مشاء تحصيل بخش برهان منطق را واجب دانستهاند و گفتهاند: برهان جزو فرائض انديشه است زيرا شناخت مقدمات حق و شرايط آن و شناخت صورتهاى حق و شرايط آن شناخت مغالطاتى كه در ماده يا صورت راه پيدا مىكند براى دست يابى به يقين تحصيل آن ضرورى است.
كوتاه سخن: آن كه آيات ياد شده در مورد كسانى كه بيرون از دروازه دين قرار دارند. ناظر به اين است كه چون دين امر اعتقادى و قلبى است با اكراه و اجبار حاصل نمىشود، زيرا آزادى در امور اعتقادى و قلبى امرى تكوينى است و آزادى تكوينى انسان مانند زوجيت اربعه، لازمه هويت اوست. در محدوده قلب و اعتقاد، آزادى جزو بود و نبود است، يعنى انسان آزاد و مختار آفريده شده است. پس همان گونه كه نمىتواند بگويد: دو * دو، سه يا پنج مىشود همچنين نمىتواند بگويد: من نمىخواهم اين كار را آزادانه و از روى اختيار انجام دهم. اين آزادى، تكوينى است.ياد سپارى
آزادى غير از تفويض است. مراد از آزادى همان امر بين الامرين است. خداى سبحان هم آزادى و حق انتخاب بين حق و باطل به انسان اعطاء كرده است و هم هرگز انسان را به حال خود رها نكرده است. چون موجود ممكن (ممكن الوجود) از جهت حدوث و بقا هر لحظه محتاج به خداست. عين ربط به خداست. پس ممكن نيست كه خدا او را يك لحظه به حال خودش واگذارد، وگرنه واجب مىشود. بنابراين جبر و تفويض هر دو باطل است و اختيار حق.
چون (جمله لااكراه فى الدّين) ناظر به امر تكوينى است علامه طباطبايى (ره) مىفرمايد: جمله «قد تبيّن الرشد من الغى» در مقام تعليل است، اگر نهى در آيه حكم انشايى تشريعى باشد مراد اين است كه مردم را بر ايمان و اعتقاد مجبور نكنيد، در اين صورت نيز نهى آيه شريفه بر حقيقت تكوين متكى است چون اكراه در مورد اعتقادات قلبى اثر ندارد.(5) اين معنا نشان مىدهد كه آيه «لا اكراه فى الدين» هدايت و ارشاد به حكم عقل است و اگر تعليل منحصر در آزادى تكوينى انسان و مختار بودن در اصل آفرينش باشد، مقصود آزادى تكوينى است كه در اين صورت دو جمله به صورت قياس شكل اول اين گونه بيان مىشود:«لا اكراه فى الدين»، لأنه «قد تبين الرشد من الغى»، و كل مورد فيه «قد تبين الرشد من الغى» لااكراه فيه، فلا اكراه فى الدين». راه و بى راه مشخص شده است و هيچ اجبارى نيز وجود ندارد. يعنى اگر، مانعى در برابر انسان براى پذيرش دين نباشد، فهم دين روشن است. هر انسانى با اندك تأمّلى در مىيابد كه نظام هستى روى پاى خود نايستاده است. اين مجموعه عظيم به جايى متكى است و بر پايه حساب و نظم خاصى اداره مىشود. آمد و شد شب و روز نمونه كوچكى از اين نظم بى بديل است؛«يولج الليل فى النهار و يولج النهار فى الليل»(6)؛ از اين رو، امام حسين (عليه السلام) فرمود: «عميت عين لا تراك»(7)؛ اين جمله قضيه خبريه است، نفرين نيست. يعنى چشمى كه تو را نبيند كور است، نه اين كه كورباد. زيرا ممكن نيست كسى اين مجموعه عظيم را ببيند و به تكيهگاه اصلى آن باور نداشته باشد. اگر كسى نور آسمانها و زمين را نبيند، كور است. آرى، نظم بى بديلى كه در عالم و آدم مشاهده مىشود و دايماً نيز در حال تغيير است، ناگزير به جايى تكيه دارد و آن خداست.
نكتهاى كه از مجموعه مطالب استفاده مىشود اين است، آيه شريفه «لا اكراه فى الدين» صبغه فلسفى محض ندارد، بلكه به قرينه جمله «قد تبيّن الرشد من الغى» در بردارنده امر ارشادى و هدايتى نيز هست. اساساً قرآن كريم هر گاه مطلبى را درباره “بود يا نبود” يا “بايد و نبايد ” طرح مىكند، جنبه هدايتى آن را نيز بيان مىفرمايد. تعبير به تشريع در كلام علامه طباطبايى، «و ان كان حكما إنشائياً تشريعياً» ناظر به اين جهت است. يعنى ممكن است ارشاد به حكم عقل باشد. يعنى كسى را در دين اكراه نكنيد كه نمىشود، نه اين كه اكراه حرام است.آيه در مقام تعليم است، نه تكليف. در واقع ارشاد به نفى تحقق اكراه است.لزوم هماهنگى علم با عمل
عقل نظرى به منزله قوه مقننه است كه فتواى علمى مىدهد، و عقل عملى به منزله قواى مجريه است كه پايگاه عزم و اراده و تصميم است. عزم و اراده يا به سمت قبول است يا به سمت نكول. امام صادق (عليه السلام) در معناى عقل عملى فرموده است:«ما عبد به الرحمان و اكتسب به الجنان»(8)؛ اما اين كه جهان خدا دارد، علم است، نه ايمان، عقل است، نه عقيده و اين كار عقل نظرى است كه حكيم و متكلم به آن فتوا مىدهد.
در عقيده دو گره لازم است. يكى گره ميان موضوع و محمول كه بر عهده عقل نظرى است. مانند اثبات وجود خدا با برهان، اين علم است يا وقتى گفته مىشود: اين شخص پيامبر است. يعنى اين محمول مال اين موضوع است اين كه در منطق به قضيه، عقد گفته مىشود. براى آن است كه ميان موضوع و محمول گره خورده است. موضوع يا محمول به تنهايى نتيجه نمىدهد، نتيجه مربوط به بعد از گره خوردن است، اين عقد علم است نه ايمان ديگران كه انسان ميان عصاره اين قضيه و جان خود گره ديگرى ببندد كه با اين گره عقيده و ايمان شكل مىگيرد تفاوت عالم باعمل و بدون عمل در اين گره است. عالم با عمل كسى است كه عقد و عقيدهاش به هم گره خورده است. على (عليه السلام) درباره لزوم هماهنگى علم با عمل مىفرمايد:«لا تجعلوا علمكم جهلا و يقينكم شكاً اذا علمتم فاعملوا و اذا تيقنتم فأقدموا»(9)؛ برخى از علما كشته جهلند. چون در بخش عقد كه كار عقل نظرى است، عالم است. اما در بخش عزم و عقيده، باور ندارد. علم را به عمل گره نزده است. فرعون اين گونه بود. از اين رو وقتى موساى كليم (عليه السلام) به او فرمود: تو كه مىدانى اين معجزات را خدا نازل «لقد علمت ما أنزل هؤلاء الا رب السموات و الأرض بصائر»(10)؛ و نبوت من از جهت علمى برايت روشن شده است پس، اين نبوت را بپذير، اما وى نپذيرفت، البته او «و جحدوابها و استيقنتها أنفسهم ظلما و علواً»(11)؛ از جهت علمى يقين داشت كه سخن موسى، حق است اما نپذيرفت زيرا، اهل عزم و عمل و ايمان و اراده و اخلاص نبود. عقل نظرى را به عقل عملى گره نزد. از آيه «قد تبين الرشد من الغى» استفاده مىشود كه به لحاظ عقل نظرى كه دين رشد و كفر غىّ است ولى عقل عملى گاهى سخن عقل نظرى را مىپذيرد و گاهى نمىپذيرد.
پس از آيه شريفه فهميده مىشود كه انسان هر چند در محدوده عقل عملى آزاد است، اما در عقل نظرى آزاد نيست. هيچ كس نمىتواند بگويد: نمىخواهم بفهمم هر گاه دو مقدمه برهان براى كسى حاصل شد. مضطر به فهم است. يعنى در برابر امر ضرورى قرار گرفته است، اگر چه با زبان اقرار نكند، ولى دستگاه فهم او فهميده است. اين فهم (جزم قلبى) كار عقل نظرى است. اما به لحاظ دستگاه عزم (ايمان)، آزاد است، مىتواند بپذيرد و گردن نهد و مىتواند باور نكند و گردن ننهد انسان در درس خواندن يا نخواندن آزاد است، اما اگر درس خواندن را برگزيد، فهميدن لازمه آن است. پس در عقل نظرى گرچه تحصيل مقدمات اختيارى است، ولى پس از حصول آن و رسيدن به حد ضرورت، انسان مضطرّ به فهم است. اما در مقام ايمان آوردن و گردن نهادن (عقل عملى يعنى تصميمگيرى (عزم و اراده)) به قدرى آزاد آفريده شده است كه حتى نسبت به امر ضرورى نيز مىتواند گردن ننهد، عقل عملى در قبال ضرورت نيز آزاد است. در آيات فراوانى از معجزات پيامبران (عليهم السلام) به نام “آيات بيّنات” ياد شده است مثل آيات مربوط به حج، «فيه آيات بيّنات مقام ابراهيم»(12)؛ يا درباره معجزات حضرت موسى (عليه السلام) مىفرمايد: «و لقد آتينا موسى تسع آيات بيّنات»(13)؛آنان كه با چشم خود اژدها شدن عصا را ديدند، باز شدن جاده خشك از ميان دريا را مشاهده كردند و به معجزه بودن آنها علم داشتند، با وجود اين در مقام عمل ايمان نياوردند، اين نشانه آزادى انسان در حوزه عقل عملى (عزم و تصميم و اراده) است. اين از بهترين نعمتها و آزمونهاى الهى است كه با تبيّن راه رشد از غىّ در مقام عمل آزاد است. هرگز مجبور به انتخاب راه رشد و هدايت نيست.
گفتنى است: مراد از تعبير «قد تبيّن الرشد من الغى»، «قد تبيّن الرشد من الغى فى نفسه» نيست، تا كسى بگويد: مطلب براى شما روشن است. ولى براى ما همچنان نظرى و مبهم است. بلكه منظور اين است: تفاوت راه رشد از غىّ براى همگان حتى مشركان حجاز نيز روشن شده است. هم حقانيت قرآن فى نفسه مسلّم است، هم بطلان غير آن. در حد لزوم و ضرورى شدن امر، برهان اقامه شده است. چون اين آيه شريفه در مدينه نازل شده است. رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) غير از قرآن كريم در مكه معجزات فراوانى براى تثبيت راه حق و هدايت و اتمام حجت آورد. از اخبار غيب و آشكار كردن اسرار درونى گرفته تا معجزات حسى ديگر. يعنى راه رشد از غى مبرهن گرديد و براى همگان علم حاصل شد.
با اين توضيحات روشن شد كه اولاً معناى «لا اكراه فى الدين» درباره آنان كه بيرون از دروازه دينند (برون دينى) اين است: كسى را مجبور به پذيرش چيزى نكنيد. چون اجبار ممكن نيست. اين از قبيل امر تكليفى محض مثل نگاه به نامحرم نيست. اين كار (اكراه و اجبار) شدنى نيست. خود را به زحمت نيندازيد كه نمىشود نه اين كه ممكن باشد، ولى حرام است و ثانياً معناى تكوينى بودن آزادى و مراد از ارشادى بودن نيز روشن شد. و ثالثاً آيه شريفه هرگز به معناى تسويه و اباحه انتخاب يكى از دو طرف رشد و غىّ نيست. زيرا مراد از آزادى مطرح شده، آزادى تكوينى است، نه تشريعى و در صورت تشريعى بودن از تخيير و اباحه و تسويه مىتوان سخن گفت. و رابعاً در فضاى تشريع انسان آزاد و مختار نيست كه هركارى را بخواهد، انجام دهد. و گرنه آيات وعيد به عذاب، مانند «لا يعذّب عذابه أحد * و لا يوثق وثاقه أحد»(14)؛ و مانند آن كه در قرآن فراوان است، معنا نخواهد داشت.
بر اين اساس، آن كه مىگويد: اكراه و اجبار، كار و كالاى شيطان است، نه دين خدا، نارواست. چون اگر اكراه به معناى وادار كردن به پذيرش باشد، اين كار از اختيار انسان خارج است. اما اگر به معناى تهديد باشد. يعنى اين كار را بكن، اگر نكنى، مؤاخذه و عذاب مىشوى، اين معنا در آيات فراوانى آمده است ذات اقدس الهى راه حق و باطل را نشان انسان داد و او را در قبول و نكول هر يك آزاد گذاشت. پس اگر انسان به سوء اختيار خود راه باطل را برگزيند خداوند به شدت او را مؤاخذه و عذاب خواهد كرد. از اين رو، فرمود: اگر بى راهه بروى، عذابم به گونهاى است كه در دنيا مانند ندارد، «لا يعذب عذابه أحد * و لا يوثق وثاقه أحد»؛ اين عذاب تو را تعقيب مىكند. به فرشتگان عذاب مىگويم او را بگيريد و در آتش بيفكنيد؛ «خذوه فغلّوه * ثمّ الجحيم صلّوه * ثم فى سلسلة ذرعها سبعون زراعاً فاسلكوه»(15)؛زيرا همه اين عذابها محصول كار خودت است، ما چيزى برآن نيفزوديم ما گفتيم: با اين مار خوش خط و خال بازى نكن، عاقبت خوبى برايت ندارد، گوش نكردى و اكنون نتيجه آن را مىبينى «وجزاء سيّئة سيّئة مثلها»(16)؛ «و من جاء بالسيئة فلا يجزى الا مثلها»(17)؛ «انما تجزون ما كنتم تعملون»(18)؛ ما گفتيم: با آتش بازى نكنيد، «ان الذين يأكلون أموال اليتامى ظلماً انما يأكلون فى بطونهم ناراً»(19)؛ «نار اللّه الموقدة * الّتى تطّلع على الأفئدة»(20)؛ قرآن مملو از تهديد است. تهديدهاى قرآن در حقيقت تبليغ و تعليل و ارشاد است. مثل آن كه پدرى به فرزند بازى گوش و خردسالش بگويد: با آتش بازى نكن و به آن نزديك نشو. چون بازى با آتش خطر سوختن را به همراه دارد. گناه نيز اين گونه است، هم اكنون آتش است، لكن شخص گناهكار چون احساس ندارد، درك نمىكند. مانند بيهوشى كه در اطاق عمل جراحى مىشود، ولى احساس درد نمىكند. آن كه سكر جوانى دارد، سُكر مقام دارد، سُكر دنياطلبى او را از خود بىخود كرده است، مانند بىهوشى است كه احساس درد نمىكند و چون به هوش آيد، نالهاش بلند است. از اين رو فرمود: «انّ الّذين يأكلون أموال اليتامى ظلماً انما يأكلون فى بطونهم ناراً»(21)؛ يعنى هم اكنون آتش مىخورند، كسى كه مال يتيم را مىخورد، با آتش بازى مىكند، خداوند ارشادش فرمود كه اين راه نيست، بى راهه است.
بنابراين، در رابطه با كسانى كه بيرون از دروازه دين قرار دارند، در آيه شريفه «لا اكراه فى الدين» سه معنا متصور است: ا. مراد از آيه شريفه اين است كه دين امر قلبى است و امر قلبى از جهت تصديق و تكذيب و شك اكراهپذير نيست.
2. معناى «لا اكراه فى الدين» اين است كه اساساً انسان در پذيرش دين مجبور نيست، آزاد است حكم تكوينى است يعنى «لااكراه» ناظر به نفى جبر است در مقابل نفى تفويض و اثبات امر بين الامرين – «لا اكراه» يعنى… «لا جبر فى الدين» جبرى در دين نيست.
3. معناى ديگر اين است: دين نيازى به اكراه ندارد. چون «قد تبيّن الرشد من الغىّ»؛ اين حكم، حكم ارشادى است. هيچ كس را مجبور نكنيد. چون در فضاى روشن دين نيازى به جبر نيست. جمله «قد تبيّن الرشد من الغىّ» دليل نفى اكراه است. اين معنا شايد به ظاهر آيه شريفه هماهنگ باشد.
«لا اكراه فى الدين» از سنخ فتوا به نفى اكراه و آزاد گذاشتن مردم در مقام تشريع نيست. زيرا نخستين اكراه كننده خداست وجوب ايمان، وجوب فحص و تحقيق، احكام فقهى و حقوقى و اخلاقى، تهديد به عذاب در صورت مخالفت دليل بر نفى آزادى در حوزه تشريع است.
بنابراين اين كسى كه بيرون دروازه دين قرار دارد، اگر بخواهد از باب جدال به آيه «لا اكراه فى الدين» استدلال كند و بگويد: من نمىخواهم وارد حوزه دين شوم. چون دين گفته است: تو آزادى و من هم اكنون در بيرون دين قرار دارم بايد گفت: آيه شريفه ناظر به اين معنا نيست. هرچند او در پذيرش و عدم پذيرش دين مختار و آزاد است.حوزه درون دين
مقام دوم مربوط به حوزه درون دين است. مراد از آيه شريفه «لا اكراه فى الدين» در اين مقام چيست؟ آيا كسى كه دين را با برهان يا معجزه يا… پذيرفت و حقانيت دين و قرآن برايش ثابت گرديد، مىتواند به اين آيه شريفه استدلال كند و بگويد: دين دارى آزاد است و بر اين اساس بدون حجاب در جامعه ظاهر شود و آزادانه ميگسارى كند و هر خلاف شرع ديگرى را مرتكب شود؟ به يقين پاسخ منفى است. كسى كه با برهان دين را پذيرفت و وارد حوزه دين شد، بايد به حدود آن پاى بند باشد. اگر دين، حدود و شرايطى دارد كه عمل بدان وظيفه هر متدينى است. پس نبايد از اين محدوده تجاوز كند. بلكه هر كارى كه انجام مىدهد بايد در محدوده آن باشد. از خوردن و آشاميدن گرفته تا ازدواج و… از حلال آن استفاده كند، از حرامش چشم بپوشد. اين كه در خوردنىها حلال و حرام كدام است؟ از ماهى دريا گرفته تا پرنده هوا و روئيدنى هاى صحرا، همه را بايد از راهنمايان دين فرا بگيرد. اگر بخواهد ازدواج كند، چگونگى آن را بايد در شريعت جستجو كند، با محارم نبايد ازدواج كند و… به هر تقدير در حوزه درون دينى انسان بايد به حرف راهنماى دين عمل كند زيرا شارع خوب و بد امور را تبيين مىكند و آدمى بايد بر اساس آنها رفتار نمايد. شارع به او مىگويد: دستگاه وجود تو با همه چيز سازگار نيست، آنگاه خوب و بد امور را برايش تفهيم مىكند و به او مىفرمايد: چه بسا چيزى را كه خوشايندتان نيست، ولى خير شما در آن است و بسا چيزى را كه دوست مىداريد، ولى آن براى شما بد است؛ «عسى ان تكرهوا شيئاً و هو خير لكم و عسى أن تحبّوا شيئاً و هو شرّ لكم و اللّه يعلم و أنتم لا تعلمون»(22)؛ يا مثلاً تقسيم و تعيين سهام ورثه به يك دوم، يك سوم، يك چهارم، يك پنچم، يك ششم، يك هشتم از سوى شارع مقدس برابرمصالح ورثه هاست، از اين رو فرمود: شما دست به اين سهام نزنيد؛ چون به حكمت آن آگاهى نداريد؛ «لا تدرون أيّهم أقرب لكم نفعاً»(23)همان گونه كه دستور داده شد، تقسيم كنيد.
دستورات شرع تمام ابعاد زندگى را فرا گرفته است. زيرا انسان از خوب و بد امور خود بىاطلاع است. از خوردن و پوشيدن و ديدن و شنيدن گرفته تا تقسيم سهام ورثه. علم انسان نسبت به جهلش ناچيز است. پس بايد در هر امرى به حرف كسى كه به سود او سخن مىگويد، گوش فرا دهد. پس كسى كه در محدوده دين زندگى مىكند، محصور به بايدها و نبايدهاى دينى است بنابراين كسىكه با ميل خود به درون دروازه دين وارد شد و بايد پاى بند به احكام دينى باشد كه آن را پذيرفته است به «لا اكراه فى الدين» ارتباطى ندارداز اين رو اگر نافرمانى كرد، مجازات مىشود و احكام آياتى مانند «الزانية و الزانى فاجلدوا كل واحد منهما مأئة جلدة»(24)؛ «السارق و السارقة فاقطعوا أيديهما»(25)؛و… درباره او جارى مىشود. در درون حوزه دين انسان آزاد نيست كه با هر كسى ازدواج كند. ازدواج حدود و شرايطى دارد كه رعايت آن الزامى است. زن نبايد جز براى محارم زينت خود را براى كس ديگرى آشكار سازد؛ «ولا يبدين زينتهنّ الا لبعولتهنّ…»(26)؛ همچنين مرد بايد مراقب چشمان خود باشد و از نگاه به نامحرم چشم بپوشد؛ «قل للمؤمنين يغضّوا من أبصارهم…»(27)؛ چه اين كه زن نيز بايد به اين حكم عمل كند، «وقل للمؤمنات يغضضن من أبصارهنّ…»(28)؛ اساساً پذيرش هر مكتبى اين گونه است. چون تمام مكتبها اصول و قوانينى دارند و پيروان خود را به عمل به آنها ملزم مىكنند. از بوديزم و هندوئيزم گرفته تا كمونيزم، هر يك براى خود مرامنامه دارد و پاى بندى به آن را براى پيروان خود لازم مىداند قبول دين، لزوم اجراى احكام آن را نيز در پىدارد. انسان نمىتواند با دين بازى كند، در ظاهر نام مسلمان داشته باشد، اما خواهان آزادى بىقيد و شرط باشد. يك پا در درون دين نهد، پاى ديگر را بيرون نگه دارد؛ «مذبذبين بين ذلك لا الى هؤلاء و لا الى هؤلاء»(29)؛ البته شاك متفحّص تا زمانى كه در حال تحقيق بسر مىبرد، معذور است؛ حتى اگر در اين تحقيق راه به جايى نبرد. اما كسى كه مصداق آيه شريفه «إن الذين آمنوا ثم كفروا ثم آمنوا ثم كفروا ثم ازدادوا كفراً لم يكن اللّه ليغفر لهم…»(30)؛ باشد، كه گاهى مرتد مىشود، گاهى ايمان مىآورد، بار ديگر بر مىگردد و.. اين بازى با دين است. بنابراين لازمه پذيرش هر مكتبى التزام و پاى بندى به احكام و قوانين آن است. هرچند مورد كراهت انسان باشد؛ پس اگر در دين آمده است؛ «كتب عليكم القتال و هو كره لكم»(31)؛ «كتب عليكم الصيام»(32)؛ و…، به همه اين احكام بايد ملتزم بود. حدود و قصاص و تعزيرات در احكام دينى مربوط به اين محدوده است. حتى كسى كه مسلمان نيست، اما در كشور اسلامى، زندگى مىكند، گرچه مستأمن و خون و مالش در پناه دولت اسلامى است، ولى بايد تابع قوانين حاكم بر كشور اسلامى باشد و نظم اجتماع را بهم نزند و هرج و مرج در جامعه ايجاد نكند. چون اگر كسى راه خاص خودش را طى كند، هرج،مرج در جامعه ايجاد مىشود.
تهديد كردن خدا با كرامت انسان نيز ناسازگار نيست. زيرا همان كسى كه انسان راتكريم فرمود همو او را به عذاب سخت خود تهديد كرده «لا يعذّب عذابه أحد * و لا يوثق وثاقه أحد»(33)؛ هرچند اين بندى است كه انسان خود به پاى خويش بسته است. تهديد به عذاب جهنم مانند زندان دنيا نيست كه يك امر قراردادى باشد. انتقام و عذاب الهى ، نه از سنخ تشفّى مظلوم است، نه از سنخ تعذيب قاضى محكمه است و نه از سنخ انتقام طبيب از بيمار ناپرهيزكار، بلكه از سنخ انتقام ولى از كودك بازى گوش است. چون خدا فرمود: من به شما گفتم كه با آتش بازى نكنيد. ظاهر زرق و برق دنيا نرم و شيرين و باطنش گزنده است؛«فإنما مثل الدنيا مثل الحيّة ليّن مسها قاتل سمّها»(34)؛ همان گونه كه اگر كودك بازى گوش نصيحت مشفقانه پدر را درباره خطر بازى با مار ناديده بگيرد و فريب نرمى ظاهر پوست مار را بخورد، سرانجام به عاقبت تلخ آن گرفتار مىشود، انتقام الهى و عذاب جهنم نيز اين گونه است. عذاب الهى همان باطن گناهانى است كه انسان در دنيا انجام مىدهد. ظالمان خود هيزم جهنمند؛«و اما القاسطون فكانوا لجهنّم حطباً»(35)؛هم مواد اوليه، هم مواد انفجارى، هم سوخت و سوز جهنم انسانهاى تبهكارند؛«فاتقوا النار التى وقودها الناس و الحجارة»(36)؛ بعضى از ظالمان مواد آتش زا و برخى هيزم آنند اين كه برخى بزرگان اهل معرفت گفتهاند: ما آتشى كه از دهان برخى بيرون مىآيد را ديديم. اين سخن ناظر به باطن گناه است. يعنى كسى كه دروغ مىگويد، تهمت مىزند، از دهنش آتش زبانه مىكشد پس انسان عذاب را همراه خود مىبرد وگرنه خدا كسى را عقاب نمىكند.كوتاه سخن:
انسان در سه بخش علم و ايمان و عمل داراى سه حكم خاص است:
الف – در بخشهاى علمى (جزم علمى) رهبرى سه امر تصديق و تكذيب و شك را دليل يا تعارض ادله بر عهده دارد. هيچ يك از اين امور سهگانه در اختيار انسان نيست، چه رسد به اين كه در اختيار ديگرى باشد. پس اكراهپذير نيست. اگر دليلى بر اثبات يا نفى مطلبى اقامه شد، نفس آن را تصديق يا تكذيب مىكند و اگر ادله با هم در اثبات و نفى معارض شدند، نفس درباره آن شك مىكند. نه انسان خودش قادر است چيزى را بر خودش از جهت اثبات ونفى و شك تحميل كند، نه ديگرى. البته مباحث علمى مبادى اختياريه دارد. يعنى تحصيل علم، انتخاب معلم و كتاب، پرهيز از شبهات و مغالطات راههاى اختيارى و علمى دارد. اين راهى است كه همه سالكان آن را پيمودند و بدان سفارش كردهاند. ربط ضرورى و نظرى و بديهى مشخص است، اقسام مغالطات بيان شده است و انسان براى صحيح پيمودن اين راه بايد آنها را فرا بگيرد و پرهيز كند تا به دام شبهات نيفتد.
ب – در بخشهاى عملى (عزم عملى) مانند ايمان و اعتقاد و… هرچند زمام امر بر عهده نفس است، لكن اكراه خارجى را تحمل نمىكند. پس از آن كه دليل به نصاب لازم رسيد و حق از باطل تمييز داده شد ؛ «قد تبيّن الرشد من الغىّ»(37)؛ انسان در قبول و نكول و ترديد كه از كارهاى عزم عملى است، كاملاً آزاد و مختار است. اعتقاد مجموع دو عقد و گره است: 1. گره ميان موضوع و محمول كه عقد و قضيه با آن ساخته مىشود. 2. گره عصاره قضيه با نفس كه عقيده نام دارد. زمام اين گره به اختيار نفس است. يعنى انسان در پذيرش و عدم پذيرش ايمان و كفر و نفاق آزاد است. امر به معروف و نهى از منكر كه عقل و نقل آن را به رسميت شناختهاند، پس از مقام استدلال و گفتگو و مناظره (تعليم و تعلّم) از اين جهت كار واجب و اتمام حجت بر بندگان شمرده مىشود. يعنى پس از آن كه دليل به نصاب لازم رسيد بايد جلوى آزادى كاذب را گرفت. همان گونه كه رها كردن دست كودك در خيابان آزادى دادن به او نيست بلكه اين آزادى، آزادى كاذب است چون خطر تصادف رادر پى دارد، آزادى به معناى رهايى انسان مكلّف نيز آزادى كاذب است. آيه شريفه «فأين تذهبون»(38)؛ ناظر به اين معناست. هشدار دادن به آزادى كاذب است. پس كسى كه از روى علم و عمد عقيده خلاف را مىپذيرد و ترويج مىكند، بايد او را امر به معروف و نهى از منكر كرد.
ج – بخش سوم اعمالى است كه هم در اختيار انسان است و هم در اختيار علل و عوامل بيرونى كه كار خارجى است و اكراهپذير است. مانند حجاب يا بى حجابى، ميگسارى كردن يا نكردن و… كسى كه در حوزه درون دينى به سر مىبرد، مكلّف به همه تكاليف دينى است.پىنوشتها: –
1. سوره كهف، آيه 29.
2. سوره انسان، آيه 3.
3. سوره بلد، آيه 10.
4. سوره نحل، آيه 106.
5. تفسير الميزان، ج 2، ص 361.
6. سوره فاطر، آيه 13.
7. مفاتيح الجنان، دعاى عرفه.
8. اصول كافى، ج 1، ص 111، ح 3.
9. نهج البلاغه، حكمت 274.
10. سوره اسراء، آيه 102.
11. سوره نمل، آيه 14.
12. سوره آل عمران، آيه 97.
13. سوره اسراء، آيه 101.
14. سوره فجر، آيات 26 – 27.
15. سوره الحاقه، آيات 30 – 32.
16. سوره شورى، آيه 40.
17. سوره انعام، آيه 160.
18. سوره تحريم، آيه 7.
19. سوره نساء، آيه 10.
20. سوره همزه، آيه 7.
21. سوره نساء، آيه 10.
22. سوره بقره، آيه 216.
23. سوره نساء، آيه 11.
24. سوره نور، آيه 2.
25. سوره مائده، آيه 38.
26. سوره نور، آيه 31.
27. همان، آيه 30.
28. همان، آيه 31.
29. سوره نساء، آيه 143.
30. همان، آيه 137.
31. سوره بقره، آيه 216.
32. همان، آيه 183.
33. سوره فجر، آيه 25 – 26.
34. بحارالانوار،ج 33، ص 486.
35. سوره جنّ، آيه 15.
36. سوره بقره، آيه 24.
37. همان، آيه 256.
38. سوره تكوير، آيه 26.
امام خمينى ثابت و استوار از آغاز تا پايان
امام خمينى ثابت و استوار از آغاز تا پايان
نزول قرآن
در ماه مبارك رمضان قضيهاى اتّفاق افتاد كه ابعاد آن قضيه و ماهيّت آن قضيّه در ابهام الى الابد مانده است براى امثال ماها و آن نزول قرآن است. نزول قرآن بر قلب رسول اللّه در ليلة القدر، كيفيت نزول قرآن و قضيه چه بوده است و روح الامين در قلب آن حضرت قرآن را نازل كرده است و از طرفى خدا «انّا انزلناه فى ليلة القدر» اين نزول قرآن در قلب پيغمبر در ليلة القدر كيفيتش چيست؟ بايد بگويم غير از خود رسول اكرم و آنهائى كه در دامن رسول اكرم بزرگ شدند و مورد عنايت خداى تبارك و تعالى، عنايات خاص او بودند، براى ديگران مطلقاً در حجاب ابهام است كه مسأله تنزل چى است، نزول در قلب چى است، روح الامين چى است، كيفيت وارد شدن روح الامين با قرآن در قلب رسول اللّه چى است، «ليلة القدر» چى است؟ اينها مسائلى است كه به نظر سطحى يك مطالب آسانى است و گاهى هم يك حرف هايى گفته شده است لكن به شما عرض كنم كيفيّت نزول قرآن در ابهام باقى مانده است براى امثال ما و كيفيّت نزول ملائكة اللّه در ليلة القدر و ماهيت ليلة القدر و اين دعوتى كه خداى تبارك و تعالى به حسب آن چيزى كه از رسول اكرم منقول است كه «دعيتم الى ضيافة اللّه» ضيافت چى هست و كى پذيرفته است اين ضيافت را و براى مقدمات پذيرش – اين زيارت – اين ضيافت چى هست و خود ضيافت چى هست، بايد عرض كنم كه غير از خود رسول اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلّم كسى به اين ضيافتى كه خداى تبارك و تعالى دعوت كرده است، آنطور كه او اجابت كرده است كسى اجابت نكرده است. دعوت مراتب دارد، اجابت هم مراتب دارد. آن مرتبه اعلاء اجابت آنى است كه پس از حصول مقدمات و رياضاتى كه رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم كشيدهاند منتهى شد به اينكه خداى تبارك و تعالى از او ضيافت كرد به نزول قرآن. قرآن آن نعمتى است كه در ضيافتى كه از رسول خدا شده است، آن نعمتى است كه در آن سفرهاى كه از ازل تا ابد پهن است پيغمبر اكرم برخوردار از آن بوده و مقدمات، آن مقدماتى است كه سالهاى طولانى رياضات معنوى كشيده است تا رسيده است به آنجائى كه لايق اين ضيافت شده است و مهم قضيه اعراض از دنياست.
آن چيزى كه انسان را به ضيافتگاه خدا راه مىدهد اين است كه غير خدا را كنار بگذارد و اين براى هر كس ميسور نيست، براى افراد انگشت شمارى كه در رأس آنها رسول اللّه (ص) است ميسور بوده. آن توجه قلبى به مبدأ نور و اعراض از ماوراى او، او را لايق كرد به ضيافة اللّه و لايق كرد براى اين كه قران يك مرتبه به طور بسيط در قلب او وارد بشود. ليله مباركه يكى از احتمالاتش بنيه خود رسول اكرم (ص) است كه مشكات نور اللّه است و احتمالات ديگر هم هست. مهم ادراك اين معناست كه مراتب كمالات انسان براى ورود در ضيافت خدا زياد است و بايد از مقدمات شروع بشود. مقدمات هم همانى است كه توجه به غير نداشتن و غيرى را نديدن و جز خدا نديدن و توجه به هيچ چيز غير از او نداشتن. در اينجا بايد عرض كنم كه از همه مردم اين معنا مطلوب است و اگر بخواهند در ضيافت خدا وارد بشوند به اندازه وسع خودشان بايد از دنيا اعراض كنند و قلبشان را از دنيا برگردانند. (21/3/62)رهنمودهاى مقام معظم رهبرى حضرت آية الله خامنهاى
مسئولان دولتى و قواى مختلف براى حل مشكلات مردم، حقاً زحمت مىكشند اما بايد با شناخت و برطرف كردن موانعى كه بر سر راه پيشرفت امور وجود دارد همچون جبههاى واحد، تلاشهاى خود را براى تأمين خواستهاى حقيقى و اساسى مردم مضاعف سازند.
نبايد مسائل كم ارزش و بىارتباط با زندگى واقعى مردم را به عنوان خواستهاى اصلى مردم مطرح كرد چرا كه اين موضوع، عملاً در روند حل مشكلات حقيقى مردم مانع ايجاد مىكند بنابراين مسئولان و همه كسانى كه در افكار عمومى داراى نفوذ هستند بايد از خواستها و مشكلات مردم، درك واقعى داشته باشند.
برخىها به جاى پرداختن به اين گونه مسائل، تلاش مىكنند شعارهاى سياسى، جنجالى و بىمحتوا را جايگزين خواستهاى حقيقى مردم كنند، البته اين گونه كارشكنىها از اول انقلاب سابقه داشته و برخى افراد كه مجموعهاى كوچك اما پرمدعا و پرهياهو را تشكيل مىدهند، هميشه از مردم و نظام طلبكار بودهاند.
هدف اين است كه قواى سه گانه را رو در روى هم قرار دهند و مديران كشور را در جبهههاى متفاوت نشان دهند اما همه مسئولان بايد ضمن تشخيص نيازهاى اصلى كشور و جامعه، مانع از تحقق اين هدف شوند.
زمينه مشاركت مردم وقتى به وجود مىآيد كه مردم احساس كنند نمايندگانشان در مجلس شوراى اسلامى و مسئولان دولتى كه برگزيده مجلس هستند به وظايفشان به درستى عمل مىكنند و دلسوزانه به دنبال حل مشكلات واقعى مردم هستند كه اگر اين احساس در مردم به وجود آيد مردم با شوق و رغبت در انتخابات شركت مىكنند.
همه حرف ملت ايران اين است كه ما مىخواهيم مستقل و آزاد بمانيم و اختيار كشور به دست خودمان باشد نه آمريكا و مستكبران بين المللى.
ما انتظار داريم سران كشورهاى اسلامى با درك اهميّت قدرت ملتهاى مسلمان و همبستگى كشورهاى اسلامى، در مقابل تهديدات آمريكا مرعوب نشوند و يا فريب برخى لبخندهاى منافقانه آن را نخورند و بدانند كه اگر كشورهاى اسلامى همچون ايران بر قدرت ملت خود تكيه كنند و در مقابل خواستهاى نامشروع استكبار بايستند مراكز قدرت جهانى قادر به هيچ كارى نخواهند بود. (22/7/1382)
امروز بعضىها مىگويند ايران بايد به سمت دموكراسى برود در حاليكه ملت ايران بر خلاف بسيارى از كشورهاى مدعى دمكراسى و ليبراليزم، مردمسالارى يعنى «معيار بودن رأى مردم در شيوه سياسى حكومت و اداره كشور» را، با مبانى عميق دينى خود در آميخته و بهترين نوع مردمسالارى را بوجود آورده است.
در اين ماجراى پرهياهو (فعاليتهاى هستهاى) ، استكبار بتدريج خواستهاى خود را افزايش داد و اخيراً اعلام كرد ملّت ايران اصولاً نبايد فناورى هستهاى داشته باشد كه اين گونه حوادث نشان مىدهد كه آمريكا به هيچ چيز كمتر از بازگشت دوباره به ايران قانع نخواهد شد.
امام راحل عظيم الشأن مظهر مقاومت و صبر و بردبارى ملت ايران بود و اين ملت قدرشناس با ادامه همين راه عزت بخش، آمريكا و ديگر همدستان آن را در تحقق و اهداف خود ناكام و نااميد خواهد ساخت.
تشكلهاى دانشجويى كه ظاهراً با ديوارهاى سياسى از هم فاصله گرفتهاند در مقابل گرماى خورشيد دين، اين مرزهاى مصنوعى را از ياد مىبرند.
اين واقعيّات نشان مىدهد كه كسانى كه روى گرداندن جوانان از دين را تبليغ مىكنند و يا بدنبال تحقق اين هدف هستند، سخت در اشتباهند و ناكام خواهند ماند.
تشكلهاى دانشجويى بايد در كمال ادب و متانت با هم برخورد كنند و از هرگونه فعاليّت و حركتى كه نشانه بىنظمى و نداشتن منطق و استدلال است خوددارى كنند. (23/7/1382)
سخنان معصومان عليهم السلام در فضيلت ماه رمضان
سخنان معصومين
در فضيلت ماه رمضانقال رسول الله صلىاللّه عليه وآله:
« اِنَّ اَبوابَ السَّماءِ تُفتَحُ فِى اَوَّل لَيلَةٍ مِن شَهرِ رَمَضانَ وَ لا تُغلَقُ اِلى آخَرِ لَيلَهٍ مِنهُ».(1)
درهاى آسمان در اوّلين شب ماه رمضان گشوده مىشود و تا آخرين شب بسته نمىشود.قال رسول الله صلىاللّه عليه وآله:
« اَنَّ الجَنَّةَ لَتُنجَدُ وَ تُزَيَّنُ مِنَ الحَولِ اِلِى اَلحَولِ لدُخُولِ شَهرِ رَمَضانَ».(2)
همانا بهشت تزيين و آراسته مىشود از سالى به سال ديگر به خاطر ورود به ماه رمضان.قال رسول الله صلىاللّه عليه وآله:
« مَن صامَ شَهرَ رَمَضانَ فَاجتَنَبَ فيهِ الحَرامَ وَ البُهتانَ رَضِى اللّهُ عَنهُ وَ اَوجَبَ لَهُ الجِنان».(3)
كسى كه ماه رمضان را روزه بگيرد و از كارهاى حرام و بهتان پرهيز كند خدا از او راضى شده و بهشت را بر او واجب مىكند.قال رسول الله صلىاللّه عليه وآله:
« هُوَ (شَهرُ رَمَضانَ) شَهرٌ اَوَّلَهُ رَحمَةٌ وَ اَوسَطُهُ مَغفِرَةٌ وَ آخَرَهُ عِتقٌ مِنَ النّار».(4)
او (ماه رمضان) ماهى است كه اولش رحمت، وسطش آمرزش و پايانش رهايى از آتش جهنم است.قال رسول الله صلىاللّه عليه وآله:
« عن جبرئيل عن اللّه تعالى: كُلُ عَمَلِ اِبنُ آدَمَ لَهُ اِلاّ الصَّوم وَ هُوَ لى اَنَا اَجزِء بِهِ».(5)
همه اعمال نيك فرزند آدم به خودش بر مىگردد غير از روزه كه براى من است و من به او جزا خواهم داد.قال رسول الله صلىاللّه عليه وآله:
«مَن اَحيى لَيلَةَ القَدرِ حُوِّلَ عَنهُ العَذابُ اِلَى السَّنَةِ القابِلَةِ».(6)
آن كس كه شب قدر را با بيدارى زنده بدارد، عذاب تا سال آينده از او برداشته خواهد شد.قال رسول الله صلىاللّه عليه وآله:
« شَهرُ رَمَضان سَيِّدُ السُّرُورِ وَ لَيلَةُ القَدرِ سيِّدُ اللَّيالى».(7)
ماه رمضان سرور ماهها و شب قدر، سرور شب هاست.قال رسول الله صلىاللّه عليه وآله:
« لَو يَعلَمَ العَبدُ ما فى رَمَضانَ لَوَدَّ اَن يَكُونَ رَمَضانُ اَلسَنَةَ».(8)
اگر بنده خدا مىدانست در ماه رمضان چه فضيلتى است دوست مىداشت كه تمام سال رمضان باشد.قال الصادق عليه السلام:
«… افضل الجهاد الصوم فى الحرّ»(9).
بهترين جهاد، روزه دارى در هواى گرم است.قال الكاظم عليه السلام:
« دَعوَةُ الصّائِمِ يُستَجابُ عِندَ اِفطارِهِ».(10)
دعاى روزه دار هنگام افطار قبول مىشود.امام موسى كاظم عليه السلام:
« مَنِ اعتَسَلَ لَيلَةَ القَدرِ وَ اَحياها اِلى طُلُوعِ الفَجرِ خَرَجَ مِن ذُنُوبِهِ»(11).
آن كس كه شب قدر غسل كند و تا سپيده صبح شب زنده دارى نمايد، از گناهانش خارج مىشود (گناهانش آمرزيده مىشود).امام حسن عسكرى عليه السلام:
«… فَلا يَفُوتُكَ اِحياءُ لَيلَةِ ثَلاثَ وَ عَشرِينَ»(12).
به بعضى از شيعيانش تأكيد فرمود: (اگر نتوانستى در شبهاى ديگر احياء داشته باشى سعى كن) بيدارى در شب بيست و سوم را از دست ندهى.پىنوشتها: –
1. بحار الانوار، ج 93، ص 344.
2. عباس قمى، سفينة البحار، ج 2، ص67.
3. بحار الانوار، ج 93، ص 346.
4. بحار الانوار، ج 93، ص 342.
5. بحار الانوار، ج 93، ص 254 و محجة البيضاء، ج 2، ص 121.
6. بحار الانوار، ج 95، ص 145.
7. بحار الانوار، ج 40، ص 54.
8. بحار الانوار، ج 93، ص 344.
9. بحار الانوار، ج 93، ص 256.
10. سفينة البحار، ج 2، ص 64 و بحار الانوار، ج 93، ص 351.
11. بحار الانوار، ج 8، ص 128.
12. وسائل الشيعه، ج 7، ص 261.
دانستنى هايى از قرآن؛ مرا بخوانيد ، اجابت خواهم كرد
دانستنيهايى از قرآن
مرا بخوانيد، اجابت خواهم كرد«و إذا سألك عبادي عني فإنّي قريبٌ أجيب دعوة الداع إذا دعان فليستجيبوا لي و ليؤمنوا بي لعلهم يرشدون»(1) هرگاه بندگانم در باره من از تو بپرسند، پس بگو: من نزديكم و دعاى درخواست كننده را هرگاه مرا بخواند استجابت مىكنم، پس بايد بندگان هم مرا اجابت نموده بپذيرند و بايد به من ايمان آورند تا راه يابند.
خداوند پس از بيان حكم روزه، بندگانش را ترغيب و تشويق مىكند به دعا خواندن و درخواست خواسته هايشان از پروردگارشان. در روايت آمده يك نفر عرب بيابانى از رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله پرسيد: آيا پروردگار ما نزديك است تا با او راز و نياز كنيم يا دور است تا با صداى بلند او را بخوانيم؟ پس از آن، اين آيه نازل شد: هرگاه بندگانم از تو اى رسول ما سؤال كنند و درباره چگونگى دعا و نيايش با من پرسش كنند، بگو به آنها كه من به آنان نزديكم و به گفتار و كردار و احوالشان دانايم و درخواست و راز و نيازشان را مىشنوم چنانكه هر كسى از نزديك سخن همنشين خود را مىشنود. و هرگاه كسى از بندگانم مرا بخواند او را اجابت مىكنم، پس در مقابل، بايد بندگانم نيز مرا اجابت كنند و هرگاه آنان را به اطاعت و بندگى فراخوانم اطاعتم كنند و دعوتم را اجابت نمايند و بايد در ايمانشان پيوسته ثابت و پابرجا و استوار باشند و همانا بدانند كه من بر آنچه بخواهند قادر و توانايم، و بدينسان هدايت شوند و راه را از چاه تشخيص دهند.
دقت كنيد كه در اين آيه شريفه، خداى مهربان چقدر لطف به ما كرده و با مهر ما را مخاطب قرار داده و كمال عنايتش را به بندگانش روا داشته كه آنان را نه به عنوان «مردم» يا «ناس» بلكه به عنوان بندگان خودش مورد خطاب قرار مىدهد و آنان را منسوب به خود مىداند و اين بزرگترين مهربانى و محبت است كه نظير آن در جائى ديده نمىشود.
و نكته جالب تر اينكه حتى واسطه را حذف نموده و نفرموده كه اى پيامبر به آنان بگو بلكه مستقيماً مىفرمايد: و هرگاه بندگانم از تو سؤال كنند پس همانا من نزديكم و دعايشان را اجابت مىكنم.
و همچنين واژه «قريب» را با حرف «انّ» مورد تأكيد قرار مىدهد تا مسأله را قطعى جلوه دهد و جاى هيچ شك و ترديدى نماند. و هنگامى كه مىفرمايد «فإني قريب» دوام و ثبوت نزديكى و قرب هميشگى به بندگانش را مىرساند.
سپس مىفرمايد: «أجيب» يعنى پيوسته مورد اجابت قرار مىدهم. در اينجا فعل مضارع به كار رفته كه دوام و هميشگى اجابت را مىرساند.
و از سوئى ديگر بدون هيچ قيد و شرطى، اجابت را به بندگانش ابلاغ مىكند و مىفرمايد: «أجيب دعوة الداع اذا دعان» – اگر مرا بخواند من اجابت مىكنم. تنها دعاى بندگان كافي است كه من بپذيرم و آن را اجابت كنم، چنانكه در جائى ديگر نيز مىفرمايد: «أدعوني أستجب لكم» مرا بخوانيد من اجابت مىكنم.
لازم به يادآورى است كه نزديكى خدا به انسان مانند نزديكى و قرب موجودات ديگر نيست. وقتى قرآن مىگويد خدا به انسان نزديك است يعنى از هر نظر به انسان نزديك است زيرا او بنده و مخلوق خدا است و با تمام وجود به خدا نسبت دارد پس خدا به بندهاش قريب على الإطلاق است يعنى هيچ چيز حائل بين انسان و خدا نيست، حتى خيال و وهمى كه در ذهن انسان خطور مىكند، پيش از آنكه خود در بارهاش بيانديشد، خداوند آن را مىداند و بر آن احاطه كامل دارد.
در قرآن كريم مىخوانيم: «و نحن أقرب اليه من حبل الوريد» – ما از رگ گردن به او نزديكتريم. و از اين نزديكتر در خيال نگنجد زيرا مالكيت خداوند عام و شامل و سلطهاش بر تمام تقادير بدون اندازه است.
و اصلا علت نزديك بودن بندگان به خدا در همين آيه مباركه تبيين شده كه همان بندگى آنان است. يعنى خود بندگى و عبوديت دليل نزديكى و قرب است و همين نزديكى نيز علت اجابت دعاى آنان بدون هيچ قيد و شرطى است. پس هرگاه اجابت دعا شرطى ندارد، بى گمان خود دعا نيز شرطى ندارد. از اين مطلب چنين نتيجه مىگيريم كه خداوند تمام دعاها را مستجاب مىكند.
چيزى كه در اينجا لازم به تذكر است اين است كه دعا كننده بايد واقعا از صميم دل خدا را بخواند نه اينكه صِرف لقلقه زبان يا عادت باشد.
ممكن است من ده ساعتپيوسته خدا را بخوانم و الهى الهى بگويم ولى هرگز توجه به اصل مطلب ندارم و دعا را انشاء نمىكنم، بلكه فقط از روى كتاب دعا مىخوانم بدون توجه به حقايقش. اين ديگر دعاى حقيقى نيست بلكه مجازى است. پس هر چند قيد و شرطى در دعا بيان نشده ولى اين شرط را دارد كه بايد دعاكننده حقيقتا خدا را بخواند و قلبش با زبانش سازگار باشد، نه اينكه من در زبان خدا را بخوانم ولى قلبم مشغول كسى ديگر باشد.
شرط ديگر اين است كه امكان اجابت داشته باشد. به عنوان نمونه اگر مريضى در حال احتضار و مشرف بر مرگ باشد، معنى ندارد كه برا ى او طلب شفا و عافيت كنيم. البته اشكال ندارد كه شفاى او را از خدا بخواهيم و قطعا خداوند بر همه چيز قادر و توانا است ولى نبايد توقع شفا داشت. و مانند اين درخواست ها بسيار زياد است كه لزومى ندارد از آنها ياد شود زيرا قطعا برادران و خواهران خود بر درخواستهاى غير ممكن درونيشان آگاهند.
پس بايد خواسته هايمان منطقى و معقول باشد و واقعا با قلبمان پيش از زبانمان درخواست كنيم. وانگهى فقط از خدا بخواهيم، نه اينكه در زبان از خدا درخواست كنيم و در عمل ديگران را مؤثر در جهان بدانيم و به سراغ بندگان خدا برويم كه همانا جز خدا، كسى در جهان تأثير واقعى ندارد ولى متأسفانه ما خواه ناخواه براى خدا شريك قرار مىدهيم و تنها او را مؤثر در عالم وجود نمىدانيم «قل من ينجيكم في ظلمات البر و البحر تدعونه تضرّعاً و خفية لئن أنجانا من هذه لنكوننّ من الشاكرين قل الله ينجيكم منها و من كلّ كرب ثم أنتم تشركون»(2) بگو (اى پيامبر) كيست كه شما را از تاريكيهاى بيابان و دريا نجات دهد و برهاند. او را ( با زبان) از روى تضرع و زارى و ( در دل ) از روى پنهانى مىخوانيد و مىگوئيد اگر خدا ما را از شدت و سختى برهاند قطعا از شاكران و سپاسگزاران خواهيم بود، بگو به آنها خدا است كه شما را از آن تاريكيها و از هر اندوه و سختى نجات مىدهد ولى شما براى او شريك قرار مىدهيد.
در پايان سخن روايتى بسيار ارجمند و زيبا از امام صادق سلام الله عليه نقل مىكنيم كه فرمود:
«خداوند به موسى بن عمران وحى كرد: هب لي من قلبك الخشوع و من بدنك الخضوع و من عينيك الدموع و ادعني في ظلم الليل فإنك تجدني قريبا مجيبا» در تاريكى شب با قلبى خاشع و جسمى متواضع و ديده اى اشكبار مرا بخوان كه مرا نزديك خواهى يافت و دعاى تو را اجابت خواهم كرد.پىنوشتها: –
1. ( سوره بقره – آيه 186).
2. ( سوره انعام – آيه 63).
نگاهي به رويدادها
نگاهي به رويدادها
جهان اسلام
فلسطينىها آزادى 334 زندانى توسط رژيم صهيونيستى را فريبكارانه خواندند.
سربازان اشغالگر آمريكا در يورش سحرگاه امروز به شهر تكريت دهها نفر از عراقىهاى مخالف حضور بيگانگان را بازداشت كردند. سربازان آمريكايى با رفتار محبتآميز! دستان و چشمان دستگيرشدگان را بستند و به نقطه نامعلومى بردند. (16/5/82)
نظاميان صهيونيست بمب سمى بر روى فلسطين ريختند. (18/5/82)
مردم خشمگين بصره انگليسىها را سنگباران كردند. عراقىهاى خشمگين در بصره با سر دادن شعارهاى ضدآمريكايى و ضد انگليسى خواستار خروج اشغالگران از كشورشان شدند. اين روزها قطع مكرر برق و كمبود سوخت مردم بصره را كلافه كرده است. آنها براى نشان دادن نارضايتى خود به خيابانها ريخته و با سنگ به جان سربازان انگليسى افتادهاند.(19/5/82)
سربازان انگليسى مردم بصره را به گلوله بستند. (20/5/82)
عراقىها با خمپاره و آرپىجى به كاروان نظاميان آمريكا حمله كردند.
درگيرى در پايتخت عربستان 12 كشته و مجروح برجاى گذاشت. (22/5/82)
هواپيماهاى رژيم صهيونيستى برفراز اقامتگاه بشار اسد به پرواز درآمدند.(25/5/82)
عربستان 700 امام جمعه و جماعت خود را از سمت خود بركنار كرد.(26/5/82)
آمريكايىها فيلمبردار فلسطينى رويتر را كشتند. عكس، فيلمبردار فلسطينى رويتر را هنگام فيلمبردارى از صحنه تظاهرات اخير ضد انگليسى مردم بصره نشان مىدهد. به تصوير كشيدن صحنههاى تكان دهنده در بصره توسط اين فيلمبردار، اشغالگران را خوش نيامد و آنها مترصد بودند كه در لحظه مناسب وى را از پاى درآورند و روز گذشته به هنگام حمله افراد ناشناس به زندان ابوغريب اين اتفاق افتاد. آمريكا ضمن پذيرش مرگ اين فيلمبردار حاضر نشد جزئيات بيشترى را در اختيار افكار عمومى جهان قرار دهد.(27/5/82)
مبارز فلسطينى اتوبوس حامل صهيونيستها را منفجر كرد. طى اين عمليات استشهادى در غرب بيت المقدس، بيش از 140 صهيونيست كشته و زخمى شدند.
دفتر سازمان ملل در بغداد منفجر شد. در اين انفجار 17 نفر كشته و بيش از 100 نفر ديگر مجروح شدند.(29/5/82)
صهيونيستها زندان مبارزان فلسطينى را به آتش كشيدند. در اين يورش زمينى و هوايى 200 اسير فلسطينى مجروح شدند.(30/5/82)
انفجار بمب در كنار ديوار منزل آيت اللّه سيد محمّد سعيد حكيم از مراجع برجسته حوزه نجف اشرف موجب مجروح شدن ايشان از ناحيه گردن و 10 نفر ديگر و كشته شدن 3تن از محافظان وى شد.در پى انفجار منزل آيت اللّه سيد محمد سعيد حكيم، مردم شهر نجف با راهپيمايى به سوى صحن و حرم مطهر حضرت على عليه السّلام اين اقدام ددمنشانه را محكوم كردند.(3/6/82)
64 نفر در حمله گسترده جنگندههاى آمريكايى به جنوب شرقى افغانستان كشته شدند.(4/6/82)
سه هزار سرباز آمريكايى به منازل مردم عراق يورش بردند. اين اقدام به منظور دستگيرى و درهم شكستن مقاومت مردم عراق صورت گرفت.
صهيونيستها 20 مبارز فلسطينى را ربودند. (6/6/82)
در پى انفجار بمب و شهادت آيت اللّه سيد محمد باقر حكيم فرياد انتقام، عراق را فرا گرفت. (8/6/82)
سيد محسن حكيم، برادر زاده آيت اللّه سيد محمد باقر حكيم: آيت اللّه حكيم، جان خود را بر سر اصولگرايى گذاشت.(10/6/82)
الحيات حضور مأموران موساد در عراق را قبل از شهادت آيت اللّه حكيم تأييد كرد. (13/6/82)داخلى
رهبر انقلاب در ديدار مسئولان نظام: بايد به جايى برسيم كه دشمن از خصومت با ايران احساس ضرر كند.
9 تن از دانشجويان بازداشت شده در پى دستور مقام معظم رهبرى آزاد شدند.(16/5/82)
خاتمى در مراسم گشايش نخستين كنگره ملى تشكلهاى غيردولتى جوانان: گروههاى سياسى از جوانان سوء استفاده نكنند. (22/5/82)
خط لوله انتقال نفت از نكا به تهران آماده بهرهبردارى شد.(23/5/82)
خاتمى در جمع سفرا و كارداران: سياست خارجى بايد برگرفته از عزت، حكمت و مصلحت باشد.(26/5/82)
اسناد توافق دولت و شوراى نگهبان درباره بودجه دفاتر نظارتى منتشر شد.(27/5/82)
رهبر انقلاب در ديدار سفرا و رؤساى نمايندگىهاى ايران در خارج: براى خوشايند غرب از اصول خود دست نمىكشيم.
مجلس به مبارزه با قاچاق كالا و ارز رأى نداد. (28/5/82)
خارج از چارچوب برنامه سوم توسعه، كالاها و خدمات دولتى سال آينده گران نمىشود.
معاون انتخابات شوراى نگهبان: زمان مناسب براى انتخابات مجلس هفتم 8 اسفند است.(29/5/82)
خاتمى: با آزادى ضد معيارهاى دين مخالفيم.
240 استاد دانشگاه از گسترش فناورى هستهاى ايران حمايت كردند.(30/5/82)
رهبر انقلاب در ديدار وزير و مديران وزارت اطلاعات: هوشيار باشيد تا توطئههاى دشمنان به نتيجه نرسد.(1/6/82)
خاتمى: خودكفايى در كشاورزى براى كشور امنيّت مىآورد.
هيأت دولت با آرمانهاى امام و شهيدان رجايى و باهنر تجديد ميثاق كردند.
دكتر ميلى منفرد سرپرست وزات علوم شد.
مجلس، تأسيس 4 منطقه جديد آزاد تجارى را تصويب كرد.(2/6/82)
خاتمى در واكنش به بازداشت يك ديپلمات ايرانى: انگليس بداند در دفاع از شهروندان خود تسامح نمىكنيم.
استخراج نفت از 5 حلقه چاه جديد در گچساران آغاز شد.
رهبر انقلاب به مناسبت ترور نافرجام آيت اللّه سيد محمد سعيد حكيم از مراجع نجف پيام فرستاد. (3/6/82)
رهبر انقلاب در ديدار رئيس جمهور و هيأت وزيران: هر دو جناح با تضعيف مديريت كشور مردم را دلسرد مىكنند.
روسيه براى احداث دومين نيروگاه اتمى در بوشهر اعلام آمادگى كرد. (6/6/82)
رهبر انقلاب به مناسبت شهادت آيت اللّه محمد باقر حكيم در اثر انفجار بمب پيام فرستاد.
روزنامه آرژانتينى: دادگاه بوئنوس آيرس مدرك و شواهدى عليه ايران ندارد.(8/6/82)
معاون وزير صنايع و معادن: وزارت بازرگانى نمىتواند مانع واردات خودرو شود.(10/6/82)
سخنگوى دولت: انگليس اگر به خصومت ادامه دهد وارد عمل مىشويم.(11/6/82)
دكتر رضا فرجىدانا وزير پيشنهادى رئيس جمهور براى تصدى وزارت علوم به علت تأكيد بر ضرورت جلوگيرى از نفوذ و دخالت گروههاى سياسى بر دانشگاه نتوانست رأى اعتماد اكثريت مجلس را جلب كند.
مذاكرات ملك عبداللّه پادشاه اردن با مقامات كشورمان در تهران آغاز شد.
رهبر انقلاب: احساس ناتوانى بايد از فرهنگ كشور ريشه كن شود. (12/6/82)
ايران سفير خود را از لندن فرا خواند. سفارت انگليس در تهران تعطيل شد.(13/6/82)خارجى
وزير دفاع انگليس در مراسم تدفين ديويد كلى آفتابى نشد.
رئيس جمهور روسيه الگوى توسعهاى ماهاتيرمحمد را ستود.(16/5/82)
حامد كرزاى كانديداى رياست جمهورى افغانستان شد. (18/5/82)
خانواده نظاميان آمريكا: فرزندان ما را از عراق برگردانيد. (23/5/82)
سازمان ملل، شوراى انتقالى عراق را به رسميت نشناخت.
ليبى رسماً مسئوليت انفجار لاكربى را پذيرفت.
برق 6 ايالت آمريكا همچنان قطع است. (25/5/82)
نقش دولت انگليس در مرگ “ديويد كلى ” پررنگ شد. (26/5/82)
به دنبال بحران خاموشى در آمريكا، دموكراتها و جمهوريخواهان در چهارچوب رقابت انتخاباتى صف آرايى كردند.
موساد يك مركز جاسوسى در عراق تأسيس كرد. (27/5/82)
كره شمالى: سلاحها را زمانى نابود مىكنيم كه آمريكا از خصومت دست بردارد.
سازمان القاعده: با 7000 دلار آمريكا را در خاموشى فرو برديم.
هيأت اعزامى كنگره آمريكا به عراق در گزارشى به اين كنگره نوشت: آمريكا سربازان خود را به قتلگاه فرستاده است.(28/5/82)
فاينشال تايمز از نقش مستقيم بلر در مرگ ديويد كلى خبر داد.
افزايش دماى هوا در فرانسه و بالا رفتن ميزان مرگ و مير ناشى از اين امر، بازار تابوب فروشىها را با رونق روبرو كرد. طبق آخرين گزارشها طى 20 روز گذشته صدها نفر بر اثر گرما تلف شدند.
سى ان ان به نقل از مردم عراق: انفجار دفتر سازمان ملل در بغداد كار آمريكا است. (30/5/82)
مردم شيكاگو خواستار پايان حضور نظامى آمريكا در عراق شدند. (3/6/82)
مذاكرات شش جانبه درباره برنامه هستهاى كره شمالى در پكن آغاز شد.(4/6/82)
از سوى شوراى حكومت انتقالى، 25 عضو كابينه جديد عراق معرفى شدند.
وزير خارجه مغرب: علاقهاى به برقرارى رابطه با اسراييل نداريم.(11/6/82)
اختلاف موجود ميان محافظه كاران و اصلاح طلبان برسر اصلاحات سياسى در كره جنوبى به كتك كارى انجاميد.
يك كشيش در آمريكا اعدام شد.(15/6/82)
بر ساحل معرفت
بر ساحل معرفت
پرسش: فلسفه غيبت امام زمان(عج) چيست؟
پاسخ: خداوند متعال اراده كرده است كه هيچ زمانى جامعه بشرى بدون امام و راهنما نباشد. و نيز اراده كرده است كه امام مهدى(عج) – كه آخرين امام است – براى هميشه امامت كند، اما چرا او را نمىبينيم، بدون علت و حكمت نيست. اكنون براى توضيح بيشتر توجه شما را به نكات زير جلب مىكنيم: نخست بايستى به اين نكته توجه نمود كه غيبت ايشان بدين معنى است كه حضرت در ميان مردم زندگى مىكنند و مردم ايشان را مىبينند، ولى نمىشناسند؛ اما فلسفه آن، در اين زمينه در روايات اهلبيت و كتب دانشمندان شيعه به حكمتهاى متعددى اشاره رفته است كه به جهت اختصار به بخشى اشاره مىكنيم:
1- تحقق وعده الهى مبنى بر برپايى حكومت جهانى مهدى(عج) از آنجا كه خداوند در قرآن به مؤمنين و مستضعفين وعده حكومت جهانى داده است (نور، 55؛ قصص، 5) براى تحقق آن شرايط خاصى لازم است كه فراهم شدن برخى بر عهده جامعه است و آن تنها با گذشت زمان و آماده شدن مردم ميسّر خواهد شد مانند اظهار نياز مردم جامعه؛ به بنبست رسيدن قوانين موجود مادى جوامع؛ پيشرفت علمى و فرهنگى تا حدودى كه همه ظرفيت پذيرش يك فرهنگ كامل و پيشرفته را پيدا كنند و همينطور تكامل وسايل ارتباط جمعى براى سهولت ارتباط با همه انسانهاى كره زمين و مطلع ساختن آنها از قوانين و اصول حاكم بر جهان و بالاخره نياز چنين جامعهاى به نيروهاى فعال و سازنده.(1)
2- حراست از جان آن حضرت براى روز موعود (برپايى حكومت جهانى) آنچه تاكنون تاريخ گواه آن بوده جلوگيرى از اجراى قوانين اسلام به هر نحوى صورت گرفته تا حدى كه اقدام به شهادت رساندن و از ميان برداشتن رهبران جامعه اسلامى نمودند حال اگر خداوند آخرين حجت خود بر روى زمين را همچون ساير ائمه به حال عادى وا مىگذاشت، حكومتهاى ظالم بيكار ننشسته و او را از ميان برمى داشتند و اين وعده الهى محقق نمىشد از اين رو برخى روايات فلسفه غيبت را حراست از جان آن حضرت دانستهاند.(2)
3- غيبت آن حضرت بر اساس سنت الهى صورت گرفته، سابقاً اين سنت براى پيامبران ديگر نيز به اجراء در آمده است مانند حضرت موسى كه خداوند وى را در خانه فرعون پرورش داده كه تا مدتها به عنوان فردى معمولى ميان مردم مىزيست سپس هنگامىكه زمينه ظهورش فراهم گرديد خداوند او را بر همگان آشكار نمود.(3)پرسش: چرا ميقات حضرت موسى – علىنبيناوآلهوعليهالسلام – از سى روز به چهل روز افزايش يافت؟
پاسخ: آنچه با روايات اهل بيت(عليهم السلام) سازگار است، اين است كه گرچه در واقع، ميقات حضرت موسى – علىنبيناوآلهوعليهالسلام – بنابر چهل روز بوده، امّا خداوند براى آزمودن بنىاسرائيل، نخست حضرت موسى را براى يك ديدار سى روزه دعوت نمود؛ سپس آن را تمديد كرد تا منافقان بنىاسرائيل صفوف خود را مشخص سازند.
امام باقر(ع) مىفرمايند: «هنگامى كه موسى – علىنبيناوآلهوعليهالسلام – به وعدهگاه الهى رفت، با قوم خويش قرار گذاشته بود، غيبت او سى روز طول نكشد؛ امّا هنگامى كه خداوند ده روز بر آن افزود، بنىاسرائيل گفتند: موسى تخلف كرده و به دنبال آن دست به كارهايى كه مىدانيم، زدند (و گوسالهپرستى كردند).(4)پرسش: چرا ائمه(عليهم السلام) خدمت كار و كنيز داشتند؟ با توجه به اينكه پيامبر حتى چوب مسواك خودش را از كسى نمىخواست و فرمودهاند بدترين انسانها كسى است كه كار خود را به ديگران واگذار كند.
پاسخ: الف) 1. يكى از دليلهايى كه پيامبر و ائمه(عليهم السلام) حاضر مىشدند، بردگان را به كار گيرند، آثار تربيتى مهمى بود كه مىتوانستند در بردهها ايجاد كنند و بدين وسيله به آنها درسهاى علمى و عملى فراوانى بياموزند يكى از نمونههاى آن قنبر غلام حضرت على(ع) بود كه در خانه آن حضرت فضايل زيادى كسب كرده بود.(5) 2. خدمت در خانه پيامبر و امامان براى كنيزان و بردگان افتخار بزرگى بود از اينرو بسيارى از آنان به هيچ وجه حاضر نمىشدند كه خدمت در خانه پيامبر و امامان را ترك كنند يكى از نمونههاى آن زيدبنحارثه بود كه پدرش هر قدر اصرار كرد او خدمت در خانه رسول خدا را رها كند و به منزل پدريش برگردد زيد نپذيرفت.(6)
3. با توجه به اينكه كنيزان و بردگان در جامعه آن روز وجود داشتند يكى از بهترين راههاى آزادى آنها همين بود كه پيامبر(ص) و ائمه(عليهم السلام) آنها را بخرند و پس از مدتى محترمانه آزاد كنند كه از اين راه هزاران برده آزاد شدند.(7)
ب) نه تنها ائمه(عليهم السلام) بلكه پيامبر(ص) نيز خدمتكار داشت اينان افرادى بودند كه در خانه پيامبر(ص) و ائمه(عليهم السلام) كار مىكردند و پس از اتمام كار، حقوق خود را دريافت مىكردند. و اين يك مسئله اجتماعى است و لازمه يك زندگى اجتماعى همكارى افراد با يكديگر است كه يكى از انواع همكارى كمك كردن افراد به يكديگر است؛بنابراين، هيچ اشكالى ندارد كه كسى كه به هر دليل انجام همه كارهاى خانه برايش مشكل است يا ممكن نيست، از شخص ديگرى بخواهد كه در كارها به او كمك كند و در پايان هم مزدش را بپردازد. قرآن مىفرمايد: «أَهُمْ يَقْسِمُونَ رَحْمَتَ رَبِّكَ نَحْنُ قَسَمْنَا بَيْنَهُم مَّعِيشَتَهُمْ فِى الْحَيَوةِ الدُّنْيَا وَ رَفَعْنَا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجَاتٍ لِّيَتَّخِذَ بَعْضُهُم بَعْضًا سُخْرِيًّا وَ رَحْمَتُ رَبِّكَ خَيْرٌ مِّمَّا يَجْمَعُونَ؛ (زخرف، 32) آيا آنان رحمت پروردگارت را تقسيم مىكنند؟ ما [وسايل] معاش آنان را در زندگى دنيا ميانشان تقسيم كردهايم و برخى از آنان را از [نظر ]درجات، بالاتر از بعضى [ديگر] قرار دادهايم تا عدهاى از آنها عده [ديگر ]را به خدمت گيرند و رحمت پروردگار تو از آنچه آنان مىاندوزند بهتر است.» با توجه به اين آيه روشن مىشود كه اصولاً با توجه به لزوم زندگى اجتماعى انسانها، چارهاى نيست كه انسانها به همديگر كمك كنند و حتى به خدمت گرفتن ديگران هم نوعى مساعدت و همكارى اجتماعى است مخدوم، خادم را به خاطر كارى كه مىكند، مىپذيرد و در اختيار مىگيرد و خادم نيز به خاطر پولى كه مخدوم مىپردازد، حاضر مىشود كارها را انجام دهد.(8)پىنوشتها: –
1) ر.ك: پرسشها و پاسخهاى مذهبى، مكارمشيرازى و جعفر سبحانى، ج 2، ص 160 – 168، انتشارات نسل جوان.
2) ر.ك: بحارالانوار، علامه مجلسى، ج 52، ص 97، 98، داراحياء التراث العربى.
3) ر.ك: بحارالانوار، همان، ج 51، ص 224.
4) تفسير نورالثقلين، عروسى الحويزى، ج2، ص61، مؤسسه اسماعيليان.
5) ر.ك: منتهىالآمال، شيخ عباسقمى، ج 1، ص 392، نشر هجرت.
6) ر.ك: معارف و معاريف، سيدمصطفى حسينى دشتى، ج 6، ص 119، نشر مفيد.
7) تفسير نمونه، ج 21، ص 418، نشر دارالكتاب.
8) ر.ك: ترجمه تفسير الميزان، آيةاللَّه علامه طباطبايى، ترجمه سيدمحمدباقر موسوى همدانى، ج 18، ص 145، نشر دفتر انتشارات اسلامى، ذيل آيه 32 زخرف / تفسير نمونه، آيةاللَّه مكارم شيرازى و همكاران، ج 21، ص 50، نشر دارالكتاب الاسلامية.
خدمت رسانى و خوبى به مردم
خدمت رسانى و خوبى به مردم
زهرا نساجى
طليعه سخن
در سالى كه به فرمان رهبر معظم انقلاب سال نهضت خدمت رسانى نام گرفته، اهتمام در رفع مشكلات مردم امرى لازم و واجب است و اين مسئوليت بيشتر به عهده افرادى است كه باحمايت و مجاهدت اقشار مختلف اين ملت شريف به مقام و موقعيتى عالى دست يافتهاند. جامعهاى كه رهبران و مسئولان دينى و اجتماعى در آن پيشگام خدمت رسانى باشند مصداق جامعه قرآنى است، زيرا در بينش توحيدى، بزرگان هر ملتى طبيبان دوّارى هستند كه شيفتگان خدمت اند نه تشنگان قدرت. از روى آورى به مشكلات مردم، دل خسته و ملول نمىشوند بلكه با شتاب و عدم اتلاف وقت زمينه اعتماد و خوشبينى را در مردم به وجود مىآورند.
امام خمينى (ره) بارها مسئولين نظام را در راه خدمت و نيكى به مردم تشويق كردند واز اين كه خود خدمت گزار ملت باشد اظهار رضايت مىنمود. ايشان در دستورالعملى چنين به فرزند خويش نگاشتهاند: آنچه گفتم بدان معنا نيست كه خود را از خدمت به جامعه كناركشى و گوشهگير و كلّ بر خلق اللّه باشى كه اين از صفات جاهلان متنسّك است يا درويشان دكان دار… از زير بار مسئوليت انسانى، كه خدمت به حق در صورت خدمت به خلق است، شانه خالى مكن.(1)
اين تعبير امام خمينى (ره) از نگرشى ژرف سرچشمه مىگيرد كه انسان حقيقت جو خدمت به خلق را جداى از بندگى خالق نمىبيند و در واقع مردم را عيال خدا مىداند و از خدمت به آنها سرباز نمىزند.چنان چه اين ديد به صورت فرهنگ درآمده و مسئولان با عزمى راسخ در پى انجام وظايف محوله گام بردارند مردم با دل گرمى بيشتر در امر حفاظت از نظام در صحنه حاضر مىگردند.
امام على (ع) درباره نيكى و خدمت به خلق مىفرمايد: اين را بدان كه در جلب خوش بينى مسئولان نسبت به كارمندان و زير دستان و شهروندان چيزى كار سازتر از خدمت به آنان و كاستن هزينههاى
زندگيشان و حذف تحميل هانيست. پس در اين زمينه طورى رفتار كن كه با تكيه برآن خوش بينى و اعتماد زير دستانت فراهم شود.(2)خدمت رسانى
در فرهنگ اسلام موضوع خدمت رسانى به مردم؛ خصوصاً صالحان و مؤمنان از جايگاه ويژهاى برخوردار است. اولياى الهى همواره در خدمت به خلق پيش قدم بوده و به پيروان خويش سفارش نمودهاند كه در انجام اين فريضه مهم كه از عالىترين درجات ديندارى است همت گماشته و در نفع رسانى به مردم ولو با خدمتى اندك از هيچ كوششى دريغ نورزند.
اين عمل چندان با اهميت است كه پيامبر اكرم (ص) ميزان محبوبيت نزد خدا را 2وابسته به آن دانسته و مىفرمايد: بهترين مردم كسى است كه براى ديگران سودمندتر باشد.(3)از ديگر وجوه خدمت به خلق، بُعدِ عبادى آن است، زيرا عبادت تنها به روزه گرفتن و نمازخواندن محدود نمىشود و چنان چه فكر، قلب و اعضا در خدمت حق باشند و اعمال خالصانه در راه رضاى خدا انجام پذيرد داشتن روحيه خدمت گذارى نيز زمينه ساز عبادت پروردگار است:
در آموزههاى دينى خدمت به مردم وظيفه هر فرد مسلمان و جزء برنامههاى اصلى پيامبران و اساس اخلاق اسلامى است. اهميت اين مطلب به حدى است كه پيامبر اكرم (ص) كسانى را كه با بى توجهى و غفلت از پذيرش اين مسئوليت شانه خالى مىكنند، مسلمان نمىداند:«من اصبح لايهتم بامور المسلمين فليس منهم و من سمع رجلا ينادى يا للمسلمين فلم يجبه فليس بمسلم؛(4) كسى كه در هر صبحگاه به امور مسلمين همت نگمارد و در انديشه كارهاى آنان نباشد از آنها نيست و كسى كه بشنود مردى فرياد مىزند و كمك مىطلبد و به او كمك نكند مسلمان نيست.»
از آن جا كه زندگى اجتماعى بر پايه ارتباطات سنجيده و در سايه خيرخواهى وعلاقه به هم نوع، پايه ريزى گرديده و بر اساس تعاون و خدمت به هم قوام مىيابد، لازم است افراد به فكر منفعت خويش نباشند ودر پى ارضاى غرايز شخصى قدم برندارند، بلكه به نفع ديگران نيز گام بردارند، درد آنها را درد خود دانسته و در درمانش بكوشند. چنين انديشه مثبتى موجب مىشود تيرگىها و مشكلات از آسمان زندگى انسانها كنار رفته و درد دردمندان به داروى جانبخش طبيبان دوّار (خدمت گزاران) درمان شود و به مدد دستهاى تواناى آنها جامعهاى پيشرو، سالم و سربلند به وجود آيد.خوبى و احسان
احسان به مردم ويژگىاى است پسنديده كه بارها قرآن كريم انسانها را به انجامش ترغيب نموده است. خداوند متعال نيكوكاران را دوست دارد و آنها را به پاداشى عظيم مژده داده است. دستگيرى از مردم و كمك در حل مشكلات مادى ومعنوى آنها و شادكردن قلوب مؤمنين جلوههايى از احسان است. نيكى به مردم خصلتى است ارزشمند كه با ايمان به خدا موقعيتى را به وجود مىآورد كه انسان با تكيه بر فضل پروردگار، با شور و علاقه، خوبى راترويج كند وباعشق و ايثار در برداشتن موانع از سر راه ديگران لذت آسوده زيستن را به كامشان گوارا كند. در پرتو احسان، عدالت اجتماعى و انصاف پديدار مىگردد و فرمان قرآن كريم تحقق مىيابد: «انّ الله يامر بالعدل و الاحسان؛(5)خدا فرمان مىدهد به عدل و احسان.
از ثمرات احسان، رفع كدورتها، حذف دشمنىها و به وجود آوردن فضايى است كه همه از احساس يك رنگى و همدلى لذت مىبرند. اين انديشه كه انسان در افق ديدش بندگان خدا را نيز جاى دهد، برخاسته از طبعى عالى و جوهره انسانى است كه خداوند به بشر ارزانى داشته است. وقتى دردى از مسلمانان وجوان آدمى را بيدار مىكند و او را با آغوشى باز و نيرويى خستگىناپذير به مساعدت هم نوعان مىكشاند، انسانيت معنا مىيابد كه:
بنى آدم اعضاى يكديگرند
كه در آفرينش زيك گوهرند
چو عضوى به درد آورد روزگار
دگر عضوها را نماند قراركسانى كه استطاعت دارند ولى در دستگيرى از مستمندى قدمى بر نداشته و كوچكترين زحمتى را تقبل نمىكنند و حتى از اقداماتى كه در اين زمينه صورت مىگيرد ممانعت به عمل مىآورندافرادى فرومايه و بى احساسند كه خداوند آنها را به عقوبت سخت مبتلا مىگرداند، زيرا خداوند همان گونه كه خود با فضل و رحمت با مردم رفتار كرده از انسانها نيز خواسته تا با هم به نيكى برخورد كنند و فضل و بخشش را فراموش نكنند: «ولا تنسوا الفضل بينكم»(6)
پاداش احسان
پروردگار عالم مظهر هر خير و خوبى است. او انسانها را با احسان پرورش مىدهد و در مدرسه بندگيش الفباى نيكى مىآموزد. اگر بندهاى توفيق يافت تا به بندگان احسان كند بايد بداند كه خداوند به لطف خويش او را برگزيده تا با الهام از سرچشمه فيض ربوبى زيبايى احسان را درك نمايد و آن گاه به واسطه او نعمتهاى الهى بر مردم نازل شود. اين سعادتى والاست كه امام سجّاد (ع) نيز در دعاى مكارمالاخلاق از خدا مىطلبد: «واجرى للناس على يدى الخير ؛ با دستهاى من به مردم خير برسان.» در فرهنگ قرآنى پاداش نيكى به ديگران برگشت آن عمل به خود است و بى توجهى به نيازهاى مردم و كم لطفى در رفع احتياجات آنها ظلم به خويشتن است؛ چنان چه قرآن مىفرمايد:
«ان احسنتم احسنتم لانفسكم و ان اسأتم فلها»(7)؛ اگر نيكى كنيد به خود كردهايد و اگر بدى كنيد به خود كردهايد.
در شرع مقدس از عمل نيك به معروف تعبير شده و نيكوكاران اهل معروفاند، يعنى خوبى كرده و به خوبى فرمان مىدهند و اين از بالاترين فضايل و كمالات انسانى است. امام باقر (ع) فرمود: «محبوبترين مردم پيش خدا كسى است كه معروف را دوست بدارد و خودش هم به مردم نيكى كند.»(8)
در روايات آمده است كه در بهشت درى است كه فقط نيكوكاران از آن وارد مىشوند، افرادى كه در دنيا مازاد ثروت خويش را در جهت رفع مشكلات قشر آبرومند جامعه صرف مىكنند و با باران خير و نيكى كوير عطشناك جانهاى نيازمند را سيراب مىسازند و با اين عمل، خدا و پيامبرش را خرسند مىگردانند. نيكوكاران در دنيا عزيز و سربلندند و در آخرت نيز از خوبان هستند. پيامبر اكرم (ص) فرمود: «نيكوكاران در دنيا در آخرت نيز نيكوكار شناخته مىشوند، زيرا در عرصه محشر كه كفّه حسنات و اعمال خير آنها در ميزان(9) سنجش سنگينى مىكند از ثوابها و حسنات خود مقدارى را به گناه كاران مىبخشند و باعث رهايى آنها مىشوند.»به چه كسى نيكى كنيم
در احاديث و متون دينى به ارزش ذاتى احسان و خدمت به مردم اشاره شده و آن را به زمان و كان و يا اشخاص خاصى محدود نكردهاند. هرچه دامنه اين عمل پسنديده گسترش يافته و در شعاع تابش آن انسانهاى بيشترى قرار گيرند، خداوند بر نزول بركت و رحمت خويش مىافزايد. پيامبر اكرم (ص) در اين باره فرمود: «پس از ايمان به خداوند سرآمد تمام اعمال عاقلانه، مهربانى و نيكى با مردم است؛ چه خوب باشند چه بد.»(10)
گرچه در احسان نمودن مرزى وجود ندارد و در پرتو آن انسانهاى خوب و بد بهرهمند و سيراب مىشوند، اما نبايد از نظر دور داشت كه كمك به ظالمين و ستم گران در حيطه وظايف مسلمين نمىباشدو چنان چه شخصى از كمك رسانى به كافر خوددارى كرد مورد مؤاخذه قرار نمىگيرد، در حالى كه كوتاهى در مورد انسانهايى كه مسلمان، مؤمن و نيازمند هستند مذمت شده و عذاب الهى به دنبال خواهد داشت.
امام سجّاد (ع) در اين باره به فرزندش فرمود: هركس تقاضاى خير و نيكى از تو نمايد، از احسان به او دريغ مكن، زيرا اگر تقاضا كننده لايق آن نيكى باشد تو به حقيقت دست يافتهاى و اگر شايستگى آن را نداشته باشد تو در پاسخ به خواستهاش مراتب بزرگوارى خود را ابراز داشتهاى.(11)
احسان و خدمت به خلق تنها بخشيدن مال و رفع دردهاى مادى و دنيوى نيست، بلكه بخشش و كمكهاى معنوى و اصلاح امور اخلاقى و اجتماعى مردم از عالىترين نوع احسان است. راهنمايى و نجات اشخاصى كه به بيراهه رفتهاند و دستگيرى از آنها به اميد رهايى و هدايت، ارزندهترين كارى است كه نيكوكاران انجام مىدهند.انواع احسان
نيكى بر حسب حالات احسان كننده واحسان شونده گوناگون است ؛ مثلاً انسانى كه به حكم فطرت در مقابل احسانى كه به او شده احسان مىكند طبيعىترين عكس العمل را نشان داده، زيرا ناسپاسى در پاسخ عمل نيك بسيار زشت و نكوهيده است. قرآن كريم در اين باره مىفرمايد: «هل جزاء الاحسان الاّ الاحسان»(12)؛ آيا پاداش نيكى جز نيكى است؟»
قسم ديگر احسان آن است كه انسان به كسى نيكى كند كه او را نمىشناسد و قبلاً نيز خير ونيكى از او دريافت نكرده است. اين خوبى كه يك طرفه و بدون مقدمه است، احسان ابتدايى گويند. خداوند متعال در گسترهاى بى نهايت اين گونه به بندگانش نيكى مىكند. او آغاز كننده هر احسانى است، بدون آن كه بندگانش احسانى كرده ويا استحقاق آن را داشته باشند.
بالاترين مرتبه احسان در بين مردم اين است كه نسبت به شخصى كه بدى كرده نيكى شود.خداوند اين برخورد كريمانه را به پيروان مكتب اسلام توصيه كرده و فرموده: هميشه بدى را به بهترين شيوه – خير و نيكى – پاداش ده.(13)
بدىها را با خوبى پاسخ دادن سبب مىشود كه دشمنى و كدورت از بين برود و دوستى و مهربانى در روابط انسانها حاكم گردد. امام صادق (ع) نيز در كسب اين اخلاق شايسته فرموده است: مىخواهيد شما را به بهترين اخلاق دنيا و آخرت راهنمايى كنم؟ يكى اين كه اگر كسى به تو ظلمى كرده او را ببخشى و اگر كسى با تو قطع رابطه كرد با او رفت و آمد كنى و با كسى كه به تو بدى كرده احسان ورزى.(14)آداب احسان
در سيره معصومين (ع) احسان كردن با نكاتى بسيار ظريف و دقيق همراه است كه رعايت آنها سبب ارتقاى عمل و مقبوليت آن مىشود كه برخى از آنها عبارت اند از:
الف – شتاب در نيكى: يكى از آداب احسان، شتاب در اين عمل است. از دست دادن وقت و منتظر نگه داشتن نيازمندان، سبب پشيمانى و حسرت مىشود و آدمى را از پاداش شايسته و آرامش وجدان محروم مىسازد.
شتاب در احسان همانند ميوهاى بر درخت است، همان طورى كه درخت پس از ميوه دادن گوارايى و سودش بر همگان آشكار مىگردد، احسان در وقت نيازمندى هم لذت بخش و گواراست. امام على (ع) مىفرمايد: «برطرف كردن نيازهاى مردم پايدار نيست مگر به سه چيز: 1- كوچك شمردن خدمت، تا خدا آن را بزرگ نمايد،2- پنهان داشتن آن، تا خدا آن را آشكار سازد، 3- شتاب در برآوردن نياز، تا براى محتاج گوارا و مسرت بخش باشد.»(15)
ب – منع منت گذارى: از جمله آفات احسان و خدمت به مردم منت گذارى است كه با اين كار ماهيت عمل، باطل مىگردد. خداوند متعال در سوره بقره آيه 264 مىفرمايد: «ولا تبطلوا صدقاتكم بالمنّ و الاذى»؛ صدقاتى كه مىدهيد و احسانهايى كه به مردم مىكنيد با منت و اذيت از بين نبريد.
بزرگان دين كه در موقعيتهاى مختلف به رفع مشكلات و گرفتارىهاى مردم اقدام مىكردند به پيروان خويش آموختهاند كه براى حفظ آبروى اشخاص در پنهان احسان كرده و از منت گذارى بپرهيزند. اگر انسان درك كند كه به خاطر حضور حاجتمندى كه بر او وارد شده و مورد احسان واقع گرديده به چه مقام و فضيلتى در بارگاه الهى نائل مىگردد هيچ گاه نيكىهايش را با منت ضايع نمىكند.شاد كردن مؤمن
از ارزشهاى پسنديده اخلاقى، كه با نيكى قرين است و در آيين اسلام بدان تأكيد شده، خوشحال نمودن بندگان خداست. از فرمايشات بزرگان دين در مىيابيم كه خوشحالى بندهاى از بندگان خدا، سرور پيامبر و امامان و رضايت پروردگار را به دنبال دارد و انسانى كه در شادى ديگران شريك بوده و گرد و غبار غم را مىزدايد و در راهى هدفمند دلى را به دست مىآورد، به خدا نزديك مىشود.
امام باقر (ع) فرمود: «يك لبخند بر روى چهره برادر ايمانى حسنهاى است در نامه عمل تو و رفع گرفتارى از او حسنهاى ديگر است و خداوند با هيچ عمل و عبادتى همچو شادكردن يك مؤمن پرستش نشده است.»(16)
اسلام با دستورات عالى و جاودانى براى ساخت جامعهاى سالم و پرنشاط، انسانها را به شاد زيستن در كنار هم دعوت نموده است، زيرا در جامعهاى كه غم و اندوه فراوان باشد زندگى ديگران نيز دستخوش خمودگى و آسيب مىگردد.
اجتماع بشرى مانند يك پيكر است كه با اختلال يك عضو، سلامتى و نظمش بهم مىخورد و براى برگشت دوباره سلامتى نياز به همكارى و هماهنگى ديگر اعضا است. بنابراين وجود افراد نيازمند و درمانده، سلامتى روحى و روانى جامعه را خدشه دار مىكند كه همه توان مندان مىبايست در رفع اين مشكل بكوشند.
امروزه مشكلات اقتصادى از جمله دغدغه خانوادههاست و چه بسا افرادى كه اين غم و اندوه را در دل خويش پنهان ساخته و صورت هايشان را با سيلى سرخ نگه داشتهاند.
از رسول اكرم (ص) پرسيدند: كدام كارها نزد خدا محبوبتراست؟ فرمود: دنبال سرور و شادى يك مسلمان بودن. سؤال شد: چگونه؟ فرمود: با سير كردن شكم او، رفع غم و اندوه و پرداخت بدهىهايش.(17)بر آوردن حاجات مردم
مسلمانان نبايد نسبت به احتياجات و مشكلات يكديگر بىتفاوت باشند. تشريك مساعى در رفع حاجات مردم موهبتى الهى است. البته براى كسانى كه جوياى رضايت پروردگار و امنيت در روز قيامتاند.
خداوند متعال بندگانى را كه در روى زمين در برآوردن نيازمندىهاى مردم تلاش مىكنند به اجر و پاداش فراوانى وعده داده است و به تعداد گام هايى كه در اين راه بر مىدارند نيز حسنه مىدهد. پيامبر اكرم (ص) فرمود: هر كس در انجام حاجات برادر دينىاش بكوشد مثل آن است كه هزار سال، خداوند را عبادت كرده به اين ترتيب كه روزها را روزه و شبها را به نماز ايستاده باشد.(18)
اشخاصى كه با بىتوجهى در مقابل گرفتارى و مصائب ديگران روزگار مىگذرانند، در حالى كه مىتوانند پناهگاه حاجت مندان باشند در اين زمينه كوتاهى كرده و به ذلت و خوارى و عذاب الهى مبتلا مىشوند. امام صادق (ع) فرمود: هر مؤمنى كه دست رد بر سينه برادر نيازمندش بزند با اين كه مىتواند از پيش خود يا ديگران نياز او را برآورد، خداوند روز قيامت او را با روى سياه و چشم كبود و دستهاى به گردن بسته محشور مىكند و سپس گفته مىشود: اين است خيانت كارى كه به خدا و پيامبرش خيانت كرده، آنگاه او را به دوزخ مىبرند.(19)
بر اساس سيره عملى ائمه معصوم (ع) مىبايست در اولين فرصت نياز ديگران را برآورده ساخت و قبل از درخواست آنها اقدام نمود تا آبرويشان خدشه دار نگردد.
مردى از انصار به محضر امام حسين (ع) شرفياب شد تا حاجتش را با امام مطرح كند آن حضرت فرمود: برادر آبروى خود را حفظ كن و درخواست خويش را شفاهى و رو در رو بيان نكن، حاجت را در نامهاى بنويس تا به خواست خدا برآورده سازم.(20)
انديشه كار سازى در امور مسلمانان و اقدامات عملى در اين رابطه علاوه بر پاداش ارزشمند، اين مطلب را به اثبات رسانده كه با گره گشايى از كار مردم خداوند در لحظات تنهايى و گرفتارى با امداد غيبيش انسان را نجات مىدهد:
تو نيكى مىكن و در دجله انداز
كه ايزد در بيابانت دهد بازروزى امام على (ع) به كميل فرمود: به خانوادهات دستور بده تا در تحصيل مكارم اخلاق بكوشند و در تاريكىهاى شب به انجام حاجات مردم و رفع نيازمندىهاى آنها بپردازند. سوگند به خدايى كه جان من در دست اوست! هيچ كس بر دل انسان مؤمنى سرور و شادمانى وارد نمىكند مگر آنكه خداوند از اين عمل خير مايه لطفى مىآفريند كه در موقع نزول بلا و به هنگام گرفتارى سريعتر از سرعت سيلاب در سراشيبى به امداد او مىرسد و او را از گرفتارى نجات مىدهد.(21)
تقدّم رفع حاجت مردم بر هر كارى
يكى از شيعيان مىگويد: در مسجد الحرام مشغول طواف بودم، يكى از دوستانم از من درخواست دو دينار وام كرد، به او وعده دادم كه پس از طواف حاجتش را برآورده سازم، هنوز طوافم به پايان نرسيده بود كه امام صادق (ع) وارد شد و دست بر شانهام نهاد و بر من تكيه كرد و هر دو مشغول طواف شديم. طواف من تمام شد ولى به احترام امام صادق او را همراهى كردم و طواف را ادامه دادم، آن مرد حاجتمند كه در كنارى نشسته بود و امام صادق را نمىشناخت به خيال آن كه من حاجتش را فراموش كردهام هربار كه از مقابلش مىگذشتم با دست اشاره مىكرد و مطلبش را يادآورى مىنمود. امام صادق (ع) از من پرسيد: چرا اين مرد به تو اشاره مىكند؟ گفتم فدايت شوم او منتظر من است كه پس از طواف نزد او روم و وامى به او بدهم و چون دست مبارك شما بر شانه من است خوش ندارم شما را ترك گويم. امام صادق (ع) بدون لحظهاى تأمل، دست از روى شانه من برداشت و فرمود: مرا به حال خود گذار و برو حاجت او را برآور. من رفتم و كار او رااصلاح نمودم. روز بعد امام صادق را ديدم كه بااصحابش سخن مىگفت: تا مرا ديد سخن خود را قطع كرد و فرمود: اگر براى بر آوردن حاجت يكى از برادران مؤمن خود تلاش و سعى كنم نزد من بهتر و محبوبتر است از آزاد كردن هزار بنده و بسيج نمودن هزار نفر در راه خدااست.(22)
پىنوشتها: –
1. صحيفه نور، ج 20، ص 130.
2. نهج البلاغه فيض الاسلام، ص 1000.
3. نهج الفصاحه،ص 315.
4. اصول كافى، ج 2، ص 164.
5. سوره نحل، آيه 90.
6. سوره بقره، آيه 237.
7. سوره اسراء، آيه 7.
8. فروع كافى، ج 4، ص 65.
9. ثواب الاعمال،ص 127.
10. مستدرك، ج 2، ص 67.
11. الروضةالكافى، ص 153.
12. سوره الرحمن، آيه 60.
13. اصول كافى باب عفو.
14. سوره فصلت، آيه 34.
15. نهج البلاغه(فيض)، ص 1131.
16. اصول كافى، ج 2، ص 189.
17. قرب الاسناد، ص 68.
18. بحار،ج 74، ص 315.
19. اصول كافى، ج2،ص 367.
20. بحارالانوار، ج 78، ص 118.
21. همان، ج 74، ص 314.
22. سفينة البحار، ج 1،ص 353.
نگرشى بر داستانهاى قرآن و ويژگىهاى آن
نگرشى بر داستانهاى قرآن و ويژگىهاى آن
اسماعيل نسّاجى زواره
قرآن كريم كتابى است انسان ساز و جهان شمول كه همه انسانها در گستره زمين و زمان از نور هدايت آن برخوردار خواهند شد، به طورى كه خداوند سبحان آن را كتاب هدايت همگان معرفى مىكند:
«… و ما هِىَ اِلاّ ذكرى للبَشَرِ»(1)؛لذا همگان آن را مىفهمند و براى همه سودمند است. به همين دليل اين كتاب جهان شمول الهى، در بيان معارفش شيوههاى متفاوت و متنوّعى را به كار برده است تا از طرفى ژرف انديشان، خود را از آن بىنياز ندانند و از طرف ديگر عموم مردم از فهم مطالب آن، خود را محروم نبينند.
يكى از شيوههاى ظريف و متنوع در فهم و بيان معارف قرآن كاربرد«قصّههاى قرآنى» است. در قرآن كريم نزديك به 260 داستان وجود دارد كه به تفصيل يا ايجاز، وقايع تاريخى را در عين شيوايى نقل مىكند. وجود اين همه داستان در جاى جاى قرآن و اختصاص دادن يك سوره از قرآن به نام «قصص» بر اهمّيت اين موضوع تأكيد دارد.(2)
داستانها و قصّههاى قرآنى روح تازهاى را همراه با فرهنگ و تفكّر توحيدى و جهان بينى الهى ارائه مىدهد. اين داستانها جدّى، واقعى، پر رمز و راز و با اهداف متعالى و نتايج و آثار مثبت مىباشد، از داستان “آدم” و “حوا”، وسوسههاى ابليس، مسئله هبوط و سرنوشت فرزندان آدم گرفته تا داستان «اصحاب فيل» كه آخرين قصههاى قرآنى است، هر يك به فراخور حال، بيانگر راز آفرينش انسان، عوامل تعالى يا انحطاط و دخالت نيروى غيبى و هشدار و انذار مىباشد.
از سيره صالحان از پيامبران و ملوك و امم پيشين گرفته تا سيره طاغيان و زمامداران و ملل تحت سيطره آنها و عمل زشت يا زيباشان همگى در اين قصّهها ترسيم شده است، امّا نظير قصّههاى كتاب «كليله و دمنه» نيست كه افسانه هايى ساختگى باشد، بلكه واقعيّاتى است كه در گذشته رخ داده است. هدف قرآن از آوردن آنها، سر گرم كردن مردم نيست، بلكه نتايج حقيقى را در جهت هدايت، تعليم و تزكيه مردم از آن مىگيرد(3) و پيامها و مفاهيم ارزندهاى را بيان مىكند كه هر يك از آنها براى جامعه انسانى سودمند و سعادت بخش است.(4)به همين جهت خداى سبحان قصّههاى قرآن را «احسن القصص» معرفى مىكند: «نَحنُنَقُصُّ عَلَيكَ اَحسَنَ القَصَصِ…(5)؛ما به بهترين وجه قصّههاى حق را براى تو بازگو مىكنيم».
اگر ما اين قصهها و حكايات را در قرآن مىبينيم، بدان جهت است كه اين كتاب مىخواهد مفاهيم و پيامهاى دينى را به زبانى بر مردم ابلاغ كند كه از ويژگيهاى خاصّى برخوردار بوده و موافق طبع و مورد علاقه آنان باشد كه اين ويژگىها به شكل اعجازآميز، ماهرانه و هنرمندانه بامحتواى قصهها عجين گشته است. لذا در اين نوشتار به پارهاى از آنها اشاره خواهيم كرد.
ويژگىهاى داستانها
1- بيان حقيقت
قرآن كريم سرگذشت فراوانى را از انبيا و اقوام گذشته آورده است كه همگى بيان كننده وقايع و حقايقى است كه در گذشته رخ داده است. قرآن نيز آنها را بدون كم و كاست ذكر نموده است.
چنان كه درباره سرگذشت اصحاب كهف مىفرمايد:«نَحنُ نَقُصُّ عَلَيكَ بَنَأهُم بِالحَقِّ اِنَّهُم فِتيَةٌ آمَنُوا بِرَبِّهِم و زِدناهُم هُدىً(6)؛ ما سرگذشت اصحاب كهف را به طور حقيقى و واقعى براى تو گزارش مىكنيم، آنان جوانمردانى بودند كه به پروردگارشان ايمان آوردند و ما بر هدايت و رستگاريشان افزوديم».
اين تعبير نشان مىدهد كه هم اصل ماجرا حقيقت دارد و به وقوع پيوسته و هم نقل آن مشوب به تخيّل نيست، پس نقل و منقول، هر دو حقاند. بنابراين يكى از ويژگىهاى مهم داستانهاى قرآنى، حقيقى بودن خود آنهاو نتيجه آنهاست. بنابراين چون قرآن حقيقت محض است، نحوه بيانش نيز حق است و ذهن مخاطب را به باطل و انحراف نمىكشاند و هرگز خيال را به جاى واقعيّت بازگو نمىكند و مطلب تخيّلى را تحقّقى نمىنمايد.(7)
اگرچه تمام اخبار و قصههاى قرآن در سطح حواس و درك مردم بيان شده است، ولى امورى است حقيقتى كه هيچگونه مجازى در آنها نيست. در تفكّر فلسفى و دينى غرب از زبان سمبليك و نمادين سخن به ميان آمده است و در اين راستا تحقيقات گستردهاى كردهاند، آن بخش از اين مطالب كه به كتاب مقدّس مسيحيان بازمى گردد، در واقع توجيه سخنان خلاف واقعى است كه متأسفانه به دليل تحريفات گسترده، در آن كتاب بسيار ديده مىشود، سخنان آن كتاب هيچ ربطى به قرآن و زبان قرآن ندارد، چون زبان قرآن، زبان حقيقتى است كه به ذات معانى اشاره دارد و داستانهاى آن نيز مسائلى است كه اتّفاق افتاده و به بهترين روش بر قلب پيامبر اسلام (ص) نازل گرديده است.
مانبايد اصطلاحاتى كه در دنياى غرب، با توجه به پيشينه فرهنگى، دينى و تاريخى خاصّ آن ديار استفاده مىشود، درباره قرآن و معارف بلند الهى و دينى اسلام نيز به كار بريم. در غرب ؛ مخصوصاً از قرن هيجدهم به بعد، مسيحيّت از تمام صحنهها عقب رانده شد، كتاب مقدّس، اهميت خود را از دست داد و مورد نقّادى فلسفه و علم جديد قرار گرفت كه اين امر متألّهين مسيحى را به چاره انديشى فراخواند.نظريات متفاوت و گاهى متناقض – كه همگى براى ترميم جنبههاى غير عقلانى مسيحيت و كتاب تحريف شده آن پديد آمد – ره آورد آن چاره انديشى هاست. نظريه زبان سمبليك و مجازى نيز يكى از اين نظريه هاست كه متأسّفانه برخى بدون توجّه به پيشينه تاريخى، فرهنگى و دينى آن، درباره قرآن به كار مىبرند.(8)2 – گزينش صحنههاى درسآموز:
قرآن كريم كتاب تاريخ نيست تا هر وقايع تاريخى اى را آن طور كه رخ داده بنگارد، بلكه تنها به بيان بخش هايى مىپردازد كه با هدف آن (هدايت) هماهنگ باشد. سپس آن را به عنوان سنّت الهى بازگو مىكند؛ مثلاً نام حضرت موسى(ع) بيش از صد بار در قرآن كريم آمده و قصّههاى آن حضرت در بيست و هشت سوره به طور گسترده بيان شده است، امّا بخش هايى مانند: ثبت تاريخ ميلاد و وفات آن حضرت در قرآن نيامده، بلكه به نكات حسّاس و آموزنده سرگذشت وى پرداخته است، مثل سانحه مهم وحى الهى (الهام) به مادرش درباره انداختن كودك در دريا (رودخانه نيل)، ايجاد طمأنينه در قلب مادر و مژده بازگشت فرزند بعد از بزرگ شدن و رسيدن به مقام رسالت، سخن به ميان آمده است. هم چنين از تاريخ هجرت موسى از مصر به مدين و زمان بازگشت وى از مدين به مصر جملهاى در قرآن نيست، امّا از خدمت گزارى رايگان موسى(ع) براى تأمين آب گوسفندان فرزندان شعيب و نيز از دامدارى دختران شعيب، عفاف و پاكدامنى آنان، كيفيّت آشنايى موسى (ع) با شعيب، نحوه انتخاب كارگزار كه بايد در كار خويش امين و بر كار خود مسلط و نيرومند باشد، مشاهده آتش و رفتن به سوى آن و شهود نور و استماع كلام توحيدى خداوند از درخت سخن به ميان آمده است.(9)
3 – نظم ويژه در بيان داستان:
قرآن در بيان يك داستان، تمام مطلب را يك جا نمىگويد، بلكه هر قسمتى از آن را به مناسبتى در جايى مىآورد و اين خواننده است كه بايستى آنها را به هم مرتبط سازد؛ مثلاً سرگذشت قوم بنى اسرائيل در بيش از بيست سوره بيان شده كه در سرتاسر قرآن پراكنده است و به هيچ وجه ترتيب زمانى در آن رعايت نشده است. اين پراكندگى در واقع عمومى است و بخشى از هدف قرآن را در راستاى بيان قصهها تأمين مىكند.
بنابراين خداوند هدايت و تربيت انسانها را غالباً در پناه قصّه دنبال مىكند و در هر مناسبتى قسمتى از داستان را بيان مىكند. لذا مىتوان گفت: داستان گويى قرآن پراكنده، امّا زنده، پويا، هدف دار، بيدار كننده، عبرتانگيز و سوق دهنده انسان در مسير تعالى و هدايت است.(10)4 – بررسى از زواياى متنوع:
بحث بسيار مهم و كارسازى كه در قصههاى قرآن وجود دارد، مسئله تكرار است. كسانى كه چنين مباحثى را دنبال مىكنند شايد آگاه باشند كه يكى از ايرادهاى مهمى كه خاورشناسان و نويسندگان ديگر، بر قصّههاى قرآن گرفتهاند، همين تكرار است.
علت تكرار قصههاى قرآن اين است: هر جا خداوند براى ابلاغ پيامش نيازمند حركت، گفت و گو و صحنهاى بوده آن را بيان كرده است. اين ويژگى در داستان حضرت موسى(ع) بيش از ساير قصههاى قرآن به چشم مىخورد.
بيان كردن صحنههاى مختلف از يك رويداد، همان چيزى است كه در داستان نويسى امروز اصطلاحاً به آن «زاويه ديد» مىگويند. قصههاى قرآن هم به شكل منشور و با زواياى متفاوتى مطلبى را بيان مىكند، يعنى ابلاغ يك پيام بستگى به مقدار، كيفيّت و شرايط مكانى و زمانى دارد.پس رمز تكرار در قصههاى قرآن اين است كه:
اولاً: جلوهها و ابعاد در هر قصهاى با هدف و غايت خاصى به مخاطب نشان داده شود.(11)
ثانياً: بعضى از وقايع كه به صورت مبهم و تحريف شده در كتب آسمانى ديگر نقل شده به صورت حقيقى و دور از تحريفات، روشن شود؛ مثلاً تولّد و عروج حضرت عيسى (ع) در كتب مقدس به گونهاى نقل شده كه در بنيان و اساس اديان الهى ديگر خدشه وارد نموده است و تأثير اين دگرگونى آن چنان عميق بوده كه مسئله توحيد را به «تثليث» و مسئله عيسى (ع) را به «فرزند خدا» بازگردانده است، لذا خداوند در آيات متعددى داستان چگونگى تولّد حضرت عيسى (ع) و عروج او را تكرار نموده است كه بدين شرح است:
الف – سوره مريم، آيات 16 تا 36؛ ب – سوره نساء، آيات 156 و 157؛ ج – سوره مائده، آيات 72 تا 75؛ د – سوره زخرف، آيات 63 و 64. ه – سوره آل عمران، آيات 45 تا 51.(12)5 – آميختگى مطالب:
مطالب داستانى قرآن به شدّت با يكديگر آميخته است و چه بسا كه يك يا چند آيه مطالب متنوّعى را در زمينههاى گوناگونى بيان كند. بنابراين مىتوان گفت كه آميختن مطالب مختلف داستانى، يكى از شيوههاى بيان قرآن در تاريخ و داستان سرايى را تشكيل مىدهد، به عنوان مثال: آيات 30 تا 39 سوره بقره اختصاص به داستان آفرينش حضرت آدم (ع) دارد كه خداوند در اين ده آيه مطالب داستانى و تاريخى را به صورت فشرده و تقريباً غير قابل تفكيك بيان فرموده است؛ مانند:
الف – كيفيّت آفرينش حضرت آدم (ع)؛ ب – مقام انسان نسبت به خدا؛ ج – مقام انسان در مقابل فرشتگان؛ د – وضعيّت شيطان و خمير مايه وجودى او؛ ه – مقابله دو خط يا دو جريان خدايى و شيطانى؛ و – ويژگىهاى فسق، كفر و استكبار در خط شيطان؛ ز – ويژگىهاى فرمانبردارى، ايمان و تواضع كه سمبل آن در اين جا ملائكه هستند؛ ح – ويژگىهاى علم، اراده و قدرت كه انسان را شايسته تكليف مىسازد. ط – پايان هر يك از دو جريان.
آميختگى جنبههاى فوق، ضمن ايجاد تنوّع در كلام، از يك سو مطالعه تاريخ و فلسفه تاريخ در قرآن را دشوار مىسازد و از سوى ديگر فرد جستجوگر دقيق و با حوصله را با دريايى مشحون از گوهرهاى پربها در زمينه مورد بحث روبه رو مىسازد، به طورى كه هرچه كاوش مىكند، شور و حال بيشترى مىيابد.(13)6 – مقدّمه دورنگر:
در قرآن گاهى عاقبت و سرانجام يك داستان از همان ابتدا ظاهر مىشود و پس از آن، داستان از همان اوّل روال عادى خود راپى مىگيرد و گام به گام پيش مىرود و چقدر شروعى به اين ظرافت، زيبا و دل نشين است. كه انسان در همان آغاز، انجام را هم پيش رو داشته باشد ضمن اين كه نتيجه كلّى را مىبيند سؤالهاى مختلفى نيز ذهن ريزبين و نقّادش را به جست و جو واداشته و او را به تعقيب و پىگيرى قصّه از زواياى مختلف فرا مىخواند.
سرگذشت حضرت موسى (ع) و فرعون در سوره قصص بر اين سياق ريخته شده است يعنى ابتدا با جملاتى كوتاه، گويا و اعجاز گونه، عمل كرد فرعون را اين گونه برمى شمارد:
او در زمين گردن كشى و طغيان كرد، شعار «تفرقه بينداز و حكومت كن» را سرلوحه كار خود قرار داد. پسران را مىكشت و دختران را به بيگارى مىكشيد، زيرا او از مفسدان روى زمين بود. از اين رو فرعون و دار و دستهاش سرانجام از آنچه مىترسيدند بر سرشان آمد. اين جاست كه اين مقدمه آخر بين، پايان مىيابد و از آن پس با تفصيل و به آرامى وارد داستان حضرت موسى (ع) و فرعون مىشود؛ ولادت، نشو و نما و وقايع پس از پيامبرى او را – كه هر كدام بحثى جداگانه دارد – دنبال مىكند و اين سرگذشت را خاتمه مىدهد.(14)7 – نقل قول مستقيم گفتگوها
قرآن در نقل حوادث تاريخى، علاوه بر ذكر شرح حال وضع كلى مردم، گاهى به تأمّل و تفكّر در يك موضوع آن قدر اهميت مىدهد كه گفتگوهاى فردى را عيناً نقل مىكند؛ مثل سرگذشت حضرت شعيب (ع) و موسى (ع) و گفتگوى دو نفره آنان كه مىفرمايد: «قالَ اِنّى اُريدُ اَن اُنكِحَكَ اِحدَى ابنَتَىَّ هاتَينِ عَلى اَن تَأجُرَنى ثمانِىَ حِجَجٍ(15)؛ شعيب گفت: من مىخواهم يكى از اين دو دخترم را به ازدواج تو در آورم بر اين مَهر كه هشت سال براى من كار كنى، «قالَ ذلِكَ بينى وبينَكَ اَيَّمَا الاَجَلَينِ قَضَيتُ فَلا عُدوانَ عَلىَّ(16)؛حضرت موسى (ع) عهد را پذيرفت و گفت: هر كدام از اين دو مدّت را كه به انجام برسانم بر من ستمى نشده است. جالب توجه اين كه واژه «قالَ» و مشتقات آن جزء واژه هايى است كه بيشترين كاربرد را در قرآن دارد؛ به عنوان مثال: واژه «قل»315 بار(17)، «قالَ»501 بار(18) و «قالوا»311 بار(19)تكرار شده است كه تأييدى است بر توجّه و اهميّت قرآن به نقل دقيق جزئيات حوادث و وقايع.
8 – كاربرد واژههاى متفاوت
از آن جا كه قرآن كريم كتاب تربيتى و سازنده هر مكان و زمانى است، بعضى از واژهها را در بيان داستان يك پيامبر به صورت مترادف تكرار مىكند تا شنونده و متعلّم مطالب جديدى بياموزد. لذا در مقام هدايت، لازم است كه مطلب واحد در هر مناسبت با واژهاى خاصّ ادا شود تا ويژگى پند و موعظه و سازندگى را داشته باشد. اين كاربرد واژه به شكلهاى مختلف، علاوه بر مسئله هدايت، نكته جديد و مفهوم تازهاى هم به مخاطبان مىآموزد.(20) مثلاً جريان تبديل عصاى حضرت موسى (ع) در سورههاى طه، اعراف، و نمل سه بار تكرار شده است و هر بار به جاى كلمه “مار” يك واژه به كار برده شده است: «… فَاِذا هِىَ حَيّةٌ تَسعى»(21)؛ «…فَاِذا هِىَ ثُعبانٌ مبينٌ»(22) و «…فَلَمّا رَآها تَهتزُّ كانَّها جآنٌّ…».(23)
در حقيقت هر واژه در آيات فوق يكى از ويژگىهاى اين مار را بيان مىكند: «حيّة: مار زنده»، «ثعبان: مار بزرگ» و «جانّ: مار بى آزار»؛يعنى اين عصاى حضرت موسى (ع) به مارى تبديل مىشد كه هم زنده بود و حقيقت داشت، هم بزرگ بود و هم نسبت به حضرت موسى(ع) بىآزار و بى زهر بود.(24)9 – داورى قاطع درباره سخن ديگران
قرآن كريم بر خلاف برخى از كتب داستانى متداول، پس از نقل آراى مختلف به داورى آنها مىپردازد. از اين رو، اگر مطلبى را نقل كند و سخنى درباره ابطال وردّ آن نياورد، نشانه امضا و پذيرش آن است(25)؛ چنان كه از فرزند صالح حضرت آدم (ع) نقل مىكند كه معيار پذيرش عمل در نزد خدا تقواست: «قالَ اِنّما يَتَقَبَّلُ اللّهُ مِنَ المُتَّقينَ(26)؛امّا آن را رد نمىكند، امّا در جاى ديگر پس از نقل گفته منافقان آن را ابطال مىكند:«يَقُولُونَ لَئِن رَجَعنا الى المدينةِ لَيُخرِجَنَّ الاَ عَزُّ مِنها الاذلَّ وَلِلّهِ العِزَّةُ وَ لِرَسولِهِ وَ لِلمُؤمِنينَ وَلكنَّ المُنافِقينَ لا يَعلَمُون (27)؛ سخن منافقان اين بود كه خود را عزيز مىپنداشتند و مؤمنان را ذليل، ولى خداوند بعد از نقل گفتار باطل آنها به بطلان آن پرداخته و مىگويد: عزّت و سرافرازى از آن خدا، پيامبرش و مؤمنان است، ولى منافقان نمىدانند. لذا بر اثر داشتن اين ويژگى، «قول فصل» نام گرفته است.
10 – ارائه مطلب به نحو اَحسن
خداى سبحان قصّههاى قرآن را «قصههاى حق» معرفى مىكند: «وَاتلُ عَلَيهِم نَبَأَ ابنَى آدمَ بِالحقِّ(28)؛ سپس نقل آن و كيفيت ارائه آن را به نحو احسن بيان مىكند: «نحنُ نَقُصُّ عَلَيكَ اَحسَنَ القَصَصِ(29)…؛ قصه سرايى آن به بهترين سبك و نوع است، نه آن كه قصههاى قرآنى بهترين قصّه باشد.
در قصّه حضرت يوسف (ع) به مسائل عبرتآموز و درس دهنده تاريخ زندگى آن حضرت مىپردازد، نه به جزئيات داستان، مثلاً سخنى از آن حضرت نقل مىكند كه مايه هدايت همه انسان هاست. او در برابر دعوت زنان مىگويد: «قالَ رَبِّ السّجنُ اَحَبُّ اِلىَمِمّا يَدعُوننى اليه؛(30) پروردگارا! من به زندان مىروم ولى تن به آلودگى نمىدهم!
در داستان حضرت سليمان (ع) و قدرت و عظمت او اين جمله را از آن حضرت نقل مىكند:«هذا مِن فَضلِ رَبّى لِيَبلُوَنى أاشكُرُ اَم اَكفُرُ…؛(31) اين قدرت و عظمت همگى از فضل پروردگار من است تا مرا بيازمايد كه آيا شكرگزار نعمتم يا كفران كننده آن.
در قصّه «ذى القرنين» و سدّ بزرگ فلزى او نقل مىكند كه وى گفت: «هذا رحمةٌ من ربّى»؛ (32) اين توانايى و صنعت رحمتى است از پروردگار من.
اين دو سخن ارزشمند به همه ما اين درس را مىدهد كه هرچه داريم و هر كار بزرگى در زندگى فردى، اجتماعى، سياسى، اقتصادى ، صنعتى و سازندگى انجام مىدهيم، آن را از خود نبينيم، بلكه آن را نعمتى از جانب پروردگار بدانيم و هميشه شكرگزار او باشيم.
بنابراين، قرآن كريم كتاب هدايت و حكمتى است كه براى تبيين و تنزيل حكمت و معارف بلند و متعالى خود، قصص و تمثيل هايى را بيان مىدارد و اين خود يكى از علل جاودانگى قرآن كريم است.(33) كه با بلنداى معارف خود بلنداى آتيه بشرى را هدايت مىكند.11 – حدوث شخصى «واقعى» و بقاى نوعى«تمثيلى»
تمام قصههاى پيامبران و اولياى الهى در قرآن، حقايقى است كه اتّفاق افتاده است، نه اين كه نمادهايى از حقايق متعالى باشد كه به زبانى زيبا و قابل فهم براى انسانها بيان شده باشد؛ چنان كه در داستانهاى عرفانىاى هم چون داستان مولوى و عطّار مىبينيم كه اين داستانها حقيقت ندارند، امّا مخاطب را به حقايق زيباى عرفانى و اخلاقى رهنمون مىسازند.
به عنوان مثال: داستان حضرت آدم (ع) و مقام خليفة اللّهى حقيقتاً رخ داده است، امّا اين قضيّه تنها شامل حضرت آدم نمىشود، بلكه انسانهاى كامل ديگرى هم شامل مىشود. به عبارت ديگر: اين داستان در حدوث، شخصى است، امّا در بقا نوعى. لذا مقام خليفةاللّهى و تعليم اسما و سجده ملائكه در حقيقت به مقام انسانيّت اشاره دارد كه حضرت آدم (ع) مظهر آن بود، يعنى اين مقام شايسته انسان كامل است و آن كسى كه متعلّم به اسما، معلّم و سجود ملائكه قرار گرفت، انسان كامل است و حضرت آدم (ع) در اين داستان، نمونه و عصاره مقام انسانيّت و الگوى انسان كامل است. فرشتگان براى يك شخص سجده نكردند، بلكه براى مقام انسانيّت و انسان كامل كه چكيده آفرينش است، خضوع و خشوع نمودند.(34)
ساير داستانهاى قرآن هم از اين خصيصه برخورداراند.12 – جلوههاى هنرى
جلوه هايى از هنر كه در قرآن به كار رفته، شامل انواع مختلف ؛ از جمله «تنوّع اسلوب» است. در بسيارى اوقات، يك قصه و يك رويداد واقعى به گونههاى متفاوت و مختلفى بيان شده است. گاه كوتاهى و بلندى يك رويداد خاص در كتاب آسمانى ما متفاوت است و به تعبير امروز: ديالوگها و گفت و گوها با هم تفاوت دارد. علاوه بر آن ورود و خروج از داستان هم متفاوت مىباشد؛ مثلاً در سوره هود (ع) وقتى وارد شدن فرشتگان بر حضرت ابراهيم (ع) نقل مىشود، با روش نقل همين قصّه در جاى ديگر فرق دارد. در سوره هود (ع) به جهت فرافكندن آن بار سنگينى كه بر حضرت رسول (ص) پديد آمده، از رهگذر مباحث مطرح شده قصّه ابراهيم (ع) با بشارت آمده است. حال آن كه در جاى ديگر، همين قصه به روش انذارى و هشدارى بيان شده است.
اين تنوّع اسلوبى كه در بسيارى از داستانهاى قرآن لحاظ شده، خود نشانگر جلوه زيبا نگارى است.
جلوه ديگر هنر در قصههاى قرآن، «تقسيم آنها به نماهاى مختلف» است. همان گونه كه فيلم به صورت «پلان» و نماهاى مختلف براى همه جذّابيّت دارد، خداوند نيز قصّهها را برش داده و نماهاى مختلف را به هم ديگر وصل كرده است كه با اين كار به قصه قرآنى خود، پويايى و تحرّك بخشيده است.(35)13 – ارائه الگوى خوبان و نمونه بدان
يكى از مهمترين ابزار تعليم و تربيت كه اثر قاطع و تعيين كنندهاى در ساختن شخصيّت فرد و جامعه دارد، ارائه الگوهاى برجسته از ارزشها و نمونههاى ضدّ ارزش هاست.براى اين كار مىتوان از داستانهاى قرآن كه سرشار از عبرت هاست، استفاده كرد و به خوبىها و بدىها عينيّت داد و آنها را در قالب نمونههاى تاريخى تجسّم بخشيد، به گونهاى كه هر فردى آن را همانند نمايش نامهاى از نزديك ببيند؛ خود را در كنار قهرمانان تاريخ حس كند و عاقبت خوب يا بد آنها و عوامل شكست و پيروزى را به خوبى درك نمايد.
قرآن كريم در مقام تعليم و تربيت به صورت گستردهاى از داستان استفاده مىكند، يعنى با طرح قصّههاى گوناگون تاريخى و استفاده منطقى از آن، در خدمت اهداف خود قرار مىدهد و شنونده يا خواننده را در حالى كه گويا در فضاى داستان نفس مىكشد و با شخصيّتهاى آن زندگى مىكند، قرار مىدهد.
بدين گونه الگوهايى كه قرآن كريم در قصّهها مطرح مىكند، نمونه هايى عينى و لمس شده از خوبان و بدان خواهند بود كه در پرورش افراد، بسيار مؤثّر و كار ساز هستند.(36)
هرچند كه قصههاى قرآن هدفهاى مشخصى را تعقيب كرده و در همه آنهانمونه هايى از افراد خوب و بد را رائه مىدهد، امّا بعضى از نمونهها را انگشت نما مىكند و با هدف الگو قرار دادن آن به بيان مطالب مود نظر خود مىپردازد. گاهى دو نمونه خوب و بد را در كنار هم قرار داده و آنها را با هم مقايسه مىكند تا شنونده يا خواننده با تفكر در آن دو نمونه و سنجش عمل كرد آنها به نتايج مطلوبى دست يابد ؛ مثلاً در آيه ذيل مىفرمايد: «ضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً لِلّذينَ كَفَروا امرَاَةَ نُوحٍ وَ امرَأةَ لُوطٍ..؛(37) در اين آيات شريفه، دو زن بد را با دو زن خوب مقايسه مىكند: زن نوح (ع) و زن لوط(ع) را به عنوان زنان بدى كه با اعمال زشت و ناپسند خود، گمراه شدند؛ در حالىكه همسر پيامبر هم بودند. زن فرعون و حضرت مريم (س) كه نمونه پاكى، ايمان و تقوا هستند، به عنوان زنان شايسته و صالح ياد مىكند و هر دو را الگوى خوبان قرار مىدهد.
بدين گونه قرآن كريم در بيان سرگذشتها با ارائه نمونههاى عينى از افراد مختلف و يادآورى اعمال زشت يا پسنديده آنها گامهاى مهمّى را در زمينه تربيت افراد بر مىدارد و با اعمال اين شيوه، صفات خوب و بد را در برابر ديدگان مردم تجسّم و عينيّت مىبخشد. اين شيوه و روش قرآن كريم در امر تعليم و تربيت بسيار كارساز است.پىنوشتها: –
1. سوره مدثّر، آيه 31.
2. مجله گلستان قرآن، شماره 102،ص 31.
3. تفسير موضوعى قرآن در قرآن، آيت اللّه جوادى آملى، ج 1، ص 298.
4. پژوهشى در جلوههاى هنرى داستانهاى قرآن، محمد حسين جعفرزاده، ج 2، ص 11.
5. سوره يوسف، آيه 3.
6. سوره كهف، آيه 13.
7. تفسير موضوعى قرآن در قرآن، ج 1، ص 438 – 437.
8. خبرنامه دين پژوهان، سال دوم، شماره 10، مهر و آبان 1381، ص 12 – 11.
9. تفسير تسنيم، آيت اللّه جوادى آملى، ج 1، ص 49 – 48.
10. فصل نامه ياد، شماره يك، زمستان 1364، ص 23.
11. روزنامه كيهان، 17 دى 1381، شماره 17569، صفحه مقالات.
12. گلستان قرآن، شماره 86، ص 55.
13. فصل نامه ياد، همان، ص 23.
14. فصل نامه مشكوة، شماره 54 و 55 بهار و تابستان1376، ص 279 – 278.
15. سوره قصص، آيه 27.
16. همان، آيه 28.
17. المعجم المفهرس، محمد فؤاد عبدالباقى، ص 697 – 693.
18. همان، ص 684 – 677.
19. همان، ص 688 – 684.
20. پژوهشى در جلوههاى هنرى داستانهاى قرآنى، ج 1، ص 52 – 51.
21. سوره طه، آيه 20.
22. سوره اعراف، آيه 107.
23. سوره نمل، آيه 10.
24. ماهنامه پاسدار اسلام، شماره 251،آبان 1381، ص 40.
25. تفسير تسنيم، ج 1، ص 45.
26. سوره مائده، آيه 27.
27. سوره منافقون آيه 8.
28. سوره مائده، آيه 27.
29. سوره يوسف، آيه 3.
30. سوره يوسف، آيه 33.
31. سوره نمل، آيه 40.
32. سوره كهف، آيه 98.
33. تفسير موضوعى قرآن در قرآن، ج 1، ص 303 – 302.
34. خبرنامه دين پژوهان، همان، به نقل از سيره پيامبران در قرآن، آيت اللّه جوادى آملى، ص 203 – 208.
35. روزنامه كيهان، 17 دى 1381، شماره 17569، صفحه مقالات.
36. سيرى در علوم قرآن، يعقوب جعفرى، ص 258 – 257.
37. سوره تحريم، آيات 12 – 10.
مهدويت اميدها و نويدها
مهدويت اميدها و نويدها
حجة الاسلام سيد جواد حسينى
عمر را پايان رسيد و يارم از در،در نيامد
قصّهام آخر شد و اين غصّه را آخر نيامد
جام مرگ آمد بدستم جام مىهرگز نديدم
سالها بر من گذشت و لطفى از دلبر نيامد
مرغ جان در اين قفس بى بال و پر افتاد و هرگز
آن كه بايد اين قفس را بشكند از در نيامد
عاشقان روى جانان جمله بى نام و نشانند
نامداران را هواى او دمى بر سر نيامد
مردگان را روح بخشد عاشقان را جان ستاند
جاهلان را اين چنين عاشق كشى باور نيامد
در عصرى كه پيشرفتهاى مادّى به اوج خود رسيده امّا معنويات كمرنگ و بى جان شده و دين دارى از جوامع بشرى رخت بسته، و اديان تحريف شده و يا مكاتب ساخته دست بشرى جوابگوى نيازهاى بشر امروزى نيست، بشر، سخت سرخورده و نااميد شده است نااميدى از آيندهاى روشن، نااميدى از عدالت واقعى، و رفاه حقيقى، نااميدى از آرامش و امنيّت و سلامت عاطفى و… در اين آشفته بازار تنها دينى كه به بشريّت مخصوصاً مستضعفان و محرومان جهان اميدها و نويدهاى روشنى مىدهد، و يأس و نااميدى از آينده را گناه نابخشودنى مىداند اسلام حقيقى يعنى مذهب تشيّع است، اين مذهب، امامى را چشم به راه است كه جهان را پر از عدل و داد، علم و تكامل، امنيّت و سلامت مىكند و مقدم امامى را انتظار مىكشد كه صالحان و پاكان و مستضعفان و پا برهنه گان متدين را، حاكمان زمين قرار دهد. اين اميد و انتظار، بشريت را طراوت و زندگى مىبخشد.
به اعتقاد شيعه رابطه خدا و خلق پيوسته از طريق حجّت خدا و ولىّ او ادامه دارد و فيض الهى با واسطه فيض جريان مىيابد. و در آخر الزمان با ظهور آخرين حجّت خدا، مردم از بهترين فيوضات الهى بهرهمند خواهند شد.
«هانرى كربن» استاد فلسفه و مستشرق نامدار فرانسوى مىگويد:«به عقيده من مذهب تشيّع تنها مذهبى است كه رابطه هدايت الهى را ميان خدا و خلق براى هميشه نگه داشته و به طور مستمر و پيوسته ولايت را زنده و پا برجا مىدارد.
مذهب يهود، نبوّت را كه رابطهاى است واقع ميان خدا و عالم انسانى در حضرت كليم ختم كرده، و پس از آن به نبوت حضرت مسيح و حضرت محمد(ص) اذعان ننموده و رابطه مزبور را قطع مىكند، همچنين مسيحيان در حضرت مسيح متوقف شدهاند، اهل سنّت از مسلمانان نيز در حضرت محمد(ص) توقف كرده و با ختم نبوت در ايشان ديگر رابطهاى ميان خلق و فيُعِزُّهُم وَ يُذِلُّ عَدوَّهُم؛(1) اين گروه آل محمد (ص) هستند خداوند مهدى آنها را بعد از زحمت و فشارى كه بر آنان وارد مىشود بر مىانگيزد و به آنها عزّت مىدهد و دشمنانشان را ذليل و خوار مىكند».و در نهج البلاغه حضرتش مىخوانيم «لَتَعطِفَنّ الدُّنيا عَلَينا بَعد شِما سِها عَطف الضَّرُوس عَلى وَلَدِها وَتَلى…؛(2) دنيا پس از چموشى و سركشى – همچون شترى كه از دادن شير به دوشندهاش خوددارى كند و براى بچهاش نگه مىدارد – به ما روى مىكند…سپس آيه «و نريدان نمنّ…» را تلاوت فرمود».
3- پيروزى نهائى حق: «هُوَ الَّذى اَرسَلَ رَسُولَهُ بِالهُدى وَدِينِ الحَقِّ لِيُظهِرَهُ عَلَى الدين كُلّه وَلوكره المشركون ؛(3)خداوند كسى است كه پيامبرش را با هدايت و آيين حق فرستاد تا او را بر همه اديان پيروز گرداند اگر چه مشركان ناخشنود باشند». همين وعده با تفاوت مختصرى در آيات ديگر هم آمده است.(4)
امام باقر (ع) فرمود: «اِنَّ ذلِكَ يَكُونُ عِندَ خُروجِ المَهدِىِّ مِن آلِمُحَمّدٍ فَلا يَبقى اَحَدٌ اِلاّ اقَرَّ بِمُحمّدٍ(ص)؛اين پيروزى به هنگام قيام مهدى از آل محمد(ص) خواهد بود، آنچنان كه هيچ كس در جهان باقى نمىماند مگر اين كه اقرار به محمد(ص) خواهدكرد».(5)
ب: روايات و اميد دهى: روايات عديدهاى كه تعداد آن از حد تواتر هم گذشته است وعده ظهور و قيام حضرت مهدى (عج) و اميد و نويد آيندهاى درخشان را به بشريت داده است كه فقط به نمونههايى اشاره مىشود:
امام هشتم (ع) و پيامبر اسلام (ص) فرمودند:«لو لم يبق من الدّنيا الاّ يومٌ لطوّل الله ذالك اليوم، حتّى يبعث رجلاً (صالحاً) من اهل بيتى يملأالارض عدلاً و قسطاً كما ملئت ظلماً و جوراً؛ اگر از عمر دنيا جز يك روز نماند، خداوند آن روز را آن قدر طولانى مىكند تا مرد صالحى را از خاندان من برانگيزد كه صفحه زمين را پر از عدل و داد كند همانگونه كه از ظلم و جور پر شده است».(6)
2- على (ع) فرمود: «المنتظر لامرنا كالمتشحّط بدمه فى سبيل اللّه؛(7) منتظران امرما (و ظهور قيام مهدى (عج) همچون شهيدانىاند كه در راه خدا جان باختهاند».
3- مستضعفان زمينه ساز:پيامبر اسلام فرمودند «يخرج ناسٌ من المشرق فيوطؤن للمهدىّ سلطانه(8)؛گروهى از مردم از شرق قيام خواهند كرد و زمينه حكومت مهدى را فراهم مىآورند.»
بخش دوّم: اميد دهى روشن و مشخص و بيان مصداقها وجزئيات آنچه از اميدهاى مستضعفان در آن دوره برآورده مىشود، اهم آنها از اين قرار است.الف: اصلاحات اقتصادى
1- برقرارى عدالت جهانى:
هنوز آهنگ سنگين نالههاى كودكانى كه به بيگارى كشيده شدهاند، و زنانى كه شوهران خود را به بى عدالتى قربانى دادهاند، و مردانى كه به جبر كمر در برابر ظلم خم كردهاند، گوش تاريخ را مىخراشد. ضجّههاى دردناك، و دردهاى بى درمان، زخمهاى بى مرهم، نااميدىهاى بىپايان، نگاههاى خسته و بى سو، دستهاى لرزان و بى رمق، لبهاى خشك و چروكيده، بدنهاى رنجور و زجر كشيده، انسانهاى مستضعف سرا پا ظلم و بيداد ديده، هنوز اين همه در خاطره تاريخ ثبت است و اگر تاريخ با ياد اين حجم عظيمى از نامردمى و ظلم هنوز پابرجا ايستاده و قالب تهى نمىكند به دليل اميدى است كه دنيا و مستضعفين به عدالت جهانى مكتب مهدويت دارند، چرا كه عدل آشكارترين صفات نيك آن امام است كه در دعا مىخوانيم: «اَللهُمَّ وَصَلِّ عَلَى وَلىِّ اَمِرك القائِمِ المُؤَمَّلِ وَ العَدلِ المُنتَظَرِ؛(9) خداوندا! به ولىّ امر خود كه قيام كننده مورد آرزو و عدل مورد انتظار همه است درود فرست». و مىخوانيم: «اَوَّلُ العَدلِ وَ آخِرهُ؛ اول و آخر عدل است». و يا «العَدلُ المُشتَهَرُ؛(10) عدل مشهور است».
به برخى روايات در اين زمينه توجه كنيد:
يك – امام صادق فرمود:«يُفَرِّقُ المَهدِىُّ اَصحابَهُ فى جَميعِ البُلدانِ وَ يَأمُرُهُم بِالعَدلِ وَ الاِحسانِ؛(11) مهدى اصحاب خويش را به تمامى شهرها اعزام مىكند و آنان را به عدالت و احسان فرمان مىدهد.»
دو – امام باقر (ع) فرمود:«اِذا قامَ قائِمُنا فَاِنَّهُ يُقَسِّمُ بِالسَّوِيِّه وَ يَعدِلُ فى خَلقِ الرَّحمانِ البِرّ مِنهُم وَالفاجِرَ؛(12) چون قائم ما قيام كند به طور مساوى تقسيم مىكند، و در ميان خلق خدا – با نيك و بد – به عدالت رفتار مىنمايد.»2- فقر زدايى عمومى :
امام باقر (ع) فرمود: «اِذا ظَهَرَ القائِمُ سَوّى بَينَ النّاسِ حَتّى لاترى مُحتاجاً اِلَى الزَّكاةِ؛(13)چون قائم ظهور كند آنگونه بين مردم به مساوات رفتار نمايد كه نيازمند به زكات ديده نشود.» اين روايات نشان مىدهد كه در دوران ظهور حضرت خواستها و اميدها و آرزوهاى انسانها ومستضعفان نه تنها از ياد برده نشده بلكه حتى در صدر توجّه و عنايت قرار گرفته است.
3 – ايجاد اصلاحات گسترده و آبادانى فراگير
يكى از آرزوهاى ديرين مستضعفين آبادانى فراگير، عمومى و جهانى است ؛ به گونهاى كه ديگر جهان سوم، و كشورهاى عقب ماندهاى در كار نباشد. اين آرزو در دوران حضرت مهدى (عج) تحقق عينى خواهد يافت.توسعه عمومى
امام باقر (ع) فرمود: «اِذا قامَ القائِمُ يُوَسِّعُ الطّريقَ الاَعظم وَ يهدِمُ كُلَّ مَسجدٍ عَلى الطَّريق و يَسُدُّ كُلَّ كَوَّةٍ اِلى الطَّريقِ وَ…؛(14) چون قائم قيام كند راههاى اصلى را توسعه مىدهد و هر مسجدى را كه مانع راه باشد ويران مىسازد و هر پنجره را كه به سوى راههاى عمومى گشوده باشد و نيز هرگونه ايوان و آبريزگاه و ناودانى را كه به طرف راههاى عمومى باشد مىبندد».
2- سازندگى گسترده: امام باقر (ع) فرمود: «اَلقائِمُ مِنّا مَنصُورٌ بِالرُّعبِ مُؤَيَّدٌ بِالنَّصرِ يَبلُغُ سُلطانُهُ المَشرِقَ وَ المَغرِب… فَلا يَبقى عَلى وَجهِ الاَرضِ خَرابٌ اِلاّ عُمِّرَ؛(15) قائم ما به وسيله بيم، يارى شود و با پيروزى تأييد گردد، حكومت او مشرق و مغرب را فرا مىگيرد… سپس در تمامى روى زمين خرابى باقى نمىماند مگر آنكه آباد شود».3- استخراج گنجها و تقسيم مالها:
پيامبر اكرم فرمود:«اِنَّهُ يَستَخرِجُ الكُنُوزَ وَ يُقَسِّمُ المال؛(16) مهدى گنجها را استخراج مىكند و ثروتها را تقسيم مىنمايد.
4- باز پسگيرى حقوق
پيامبر اسلام در اين زمينه فرمود: «كار امام مهدى در باز پس گرفتن حقوق بدانجا رسد كه اگر در بُنِ دندان انسانى حق فرد ديگر وجود داشته باشد، آن را باز پس گرفته (و به صاحب حق) بر مىگرداند.»(17)
ب: نوسازى فكرى و فرهنگى و پيشرفت علم:
دوران ظهور مهدى، دوران گسترش علم و دانايى، تكامل عقل، تجديد سنت و كتاب و نوسازى فكرى همه جانبه خواهد بود. امام صادق (ع) فرمود: «اِذا خَرَجَ القائِمُ يَقُومُ بِاَمرٍ جَديدٍ وَ كِتابٍ جَديدٍ وَ سُنَّةٍ جَديدٍ و قَضاءٍ جديدٍ؛(18) هنگامى كه قائم خروج كند، امر جديد و كتاب جديد و روش جديد و داورى جديدى (با خود) مىآورد».
به نمونههايى در اين زمينه اشاره مىشود:1- رشد عقلها و تكامل انديشهها
امام باقر (ع) مىفرمايد: «اِذا قامَ قائِمُنا وَضَعَ اللّهُ يَدَهُ عَلى رؤوس العِبادِ فَجَمَعَ بِها عُقُولَهُم و كَمُلَت بِها اَحلامُهم؛(19) هنگامى كه قائم ما قيام كند خداوند دستش را بر سر بندگان مىگذارد و عقول آنها را با آن جمع كرده و افكارشان با آن تكميل مىشود».
2- پيشرفت علوم:
در حديثى از امام صادق (ع) مىخوانيم: «اَلعِلمُ سَبعَةٌ وَ عِشرُونَ حَرفاً فَجَميعُ ما جائَت بِهِ الرُّسُلُ حَرفانِ فَلَم يَعرِف النّاسُ حَتّى اليَوم غَيرَ اَلحَرفَينِ فَاِذا قامَ قائِمُنا اَخَرَجَ الخَمسَةَ وَ العِشرينَ حَرفاً فَبَثّها فى النّاسِ وَ ضَمَّ اِلَيها الحَرفَين حَتّى يَبُثَّها سَبعَةً وَ عِشرِينَ حَرفاً؛(20) علم و دانش بيست و هفت حرف (شعبه و شاخه) است. تمام آنچه پيامبران الهى (براى مردم) آوردند دو حرف بيش نبود و مردم تاكنون جز دو حرف را نشناختهاند، اما هنگامى كه قائم ما قيام كند بيست و پنج حرف (بيست و پنج شاخه و يا شعبه) ديگر را آشكار نموده و در ميان مردم منتشر مىسازد و دو حرف ديگر را به آن ضميمه مىكند تا بيست و هفت حرف كامل و منتشر گردد.»
اين حديث به روشنى جهش فوق العاده علمى عصر انقلاب مهدى (عج) را مشخص مىسازد كه تحولى بيش از 12 برابر! نسبت به علوم و دانشهايى كه در عصر همه پيامبران راستين به بشريت اعطا شده پيش مىآيد و درهاى همه رشتهها و همه شاخههاى علوم مفيد و سازنده به روى انسانها گشوده مىشود و راهى را كه بشر طى هزاران سال پيموده به ميزان 12 برابر در دوران كوتاهى مىپيمايد. چه جهشى از اين بالاتر و سريعتر؟!(21)
و به اين گونه در پرتو ارشاد و هدايت مهدى(عج) مغزها در مسير كمال به حركت در مىآيد و انديشهها شكوفا مىگردند و تمام كوته بينىها و تنگ نظريها و افكار پست و كوتاه كه سرچشمه بسيارى از تضادها و تزاحمها و برخوردهاى خشونتآميز اجتماعى است برطرف مىگردد.3- پيشرفت خارق العاده صنايع در عصر مهدويت:
يك: حل بحران انرژى: از امام صادق (ع) چنين نقل شده است:«اِنَّ قائِمَنا اِذا قامَ اَشرَقَتِ الاَرضُ بِنُورِ رَبِّها وَ استَغنَى العِبادُ مِن ضَوءِ الشَّمسِ»(22)هنگامى كه قائم ما قيام كند زمين به نور پروردگارش روشن شود و بندگان خدا از نور آفتاب بىنياز شوند.
دو: انتقال تصويرها: حضرت صادق (ع) فرمود:«اِنَّهُ تَناهَتِ الاُمُورُ اِلى صاحِبِ هذَا الاَمرِ رَفَعَ اللّهُ تَباركَ وَتَعالى لَهُ كُلَّ مُنخَفِضٍ مِنَ الاَرضِ وَ خَفِضَ لَهُ كُلَّ مُرتَفَعٍ حَتّى تَكُونَ الدُّنيا عِندَهُ بِمنزِلَةِ راحَتِهِ فَالَّكُم لَو كانَت فى راحتِهِ شَقرةً لَم يَبصُرها؛(23) هنگامى كه كارها به صاحب اصلى ولايت مهدى (عج) برسد خداوند هر نقطه فرو رفتهاى از زمين را براى او مرتفع، و هر نقطه مرتفعى را پائين مىبرد آنچنان كه تمام دنيا نزد او به منزله كف دستش خواهد بود! كداميك از شما اگر در كف دستش موئى باشد آن را نمىبيند.
از حديث فوق برمىآيد، كه در عصر مهدويت، يك سيستم نيرومند و مجهزى براى انتقال تصويرها به وجود مىآيد كه شايد تصور آنهم امروز براى ما مشكل باشد، آنچنانكه تمام جهان به منزله كف دست خواهد بود.
سه: وسيله سريع السير فوق العاده پيشرفته: از امام باقر (ع) نقل شده كه فرمود:«ذَخَرَ لصاحِبِكُمُ الصَّعبَ قُلتُ: وَ ما اَلصَّعبُ قالَ ما كانَ مِن سَحابٍ فِيهِ رَعدٌ وَ صاعِقَةٌ وَ بَرقٌ فَصاحِبُكُم يَركَبهُ اَمّا اَنَّهُ سَيَركَبُ السَّحابَ وَ يَرقى فى الاَسبابِ،! اَسبابَ السَّمواتِ السَّبعِ وَ الاَرضينَ؛(24) براى صاحب و دوست شما مهدى (عج) آن وسيله سركش ذخيره شده است راوى اين حديث مىگويد: گفتم منظور از وسيله سركش چيست؟ حضرت فرمود: ابرى است كه در آن غرش رعد و شدت صاعقه يا برق است او بر اين وسيله سوار مىشود، آگاه باشيد او بزودى بر ابرها سوار مىگردد و صعود به آسمانها و زمينهاى هفتگانه مىكند.»
شايد بتوان اين حديث را شاهدى بر پيشرفت علم در زمان حضرت مهدى (عج) دانست به صورتى .چهار: انتقال صدا و تصوير
در آن زمان به صورت همگانى و بسيار ساده است.
در حديثى از امام صادق (ع) چنين آمده است: «اِنَّ قائِمَنا اِذا قامَ مَدَّ اللّهُ شِيعَتَنا فى اَسماعِهِم وَ اَبصارِهِم حَتّى لا يَكونَ بَينَهُم وَ بَينَ القائِم بَريدٌ، يكلّمهم فَيَسمَعُونَ وَ يَنظُرُون اِلَيهِ وَ هُوَ فى مَكانِهِ ؛(25) هنگامى كه قائم ما قيام كند خداوند آنچنان گوش و چشم شيعيان ما را تقويت مىكند كه ميان آنها و قائم (رهبر و پيشوايشان) نامه رسانى نباشد، با آنها سخن مىگويد و سخنش را مىشنوند و به او مىنگرند در حالى كه او در مكان خويش است (و آنها در نقاط ديگر جهان). و همچنين فرمود: «مؤمن در زمان قائم در حالى كه در مشرق است برادر خودرا در مغرب مىبيند همچنين كسى كه در مغرب است برادرش رادر مشرق مىبيند».(26)4- احياى قرآن وسنّت
يك جامعه سالم بيش از پيشرفت علمى و صنعتى و… به آگاهى صحيح دينى آميخته با ايمان نياز دارد و جامعه دوران مهدويت چنين جامعهاى خواهد بود. امام على (ع) فرمود: «فَيُريكُم كَيفَ عَدلُ السِّيرَةِ وَ يُحيى مَيِّتَ الكِتابِ وَ السُّنَةِ؛(27) مهدى (ع) شيوه عدالت را به شما نشان مىدهد و (احكام) از بين رفته كتاب و سنّت را زنده مىسازد.»
5 – تعليم همگانى قرآن، آنچنان كه نازل شده است.
در اين باره امام باقر(ع) فرمودند:«اِذا قامَ قائِمٌ ضَرَبَ فَساطيطَ لِمَن يُعَلِّمُ النّاسَ القُرآنَ عَلى ما اَنزلَ اللّهُ؛(28) چون قائم (آل محمّد (ص)) قيام نمايد، خيمه هايى براى افرادى كه قرآن را آنگونه كه خداى نازل فرموده است به مردم مىآموزند، بر پا مىدارد.»
6- تربيت صحيح و صالح
تمدن بشرگراى امروز انسانيت را به لجن كشانده و بشريت را تباه نموده است. به قول يكى از منتقدان فرانسوى نظام غرب، «تمدن جديد كه به هنگام حركت آغازين خود مىخواست “انسان گرا” باشد به انسان آنچنان اصالتى داد كه آغاز و انجام همه چيزش كرد، اكنون به ماجرائى اين چنين شگفت دچار شده (كه) در روزگار ما، تار و پود مفهوم انسان از هم گسسته است… به هر حال، تمدنى كه خودرا “انسان گرا” مىناميد نظامى از آب درآمده است كه آدمى را تحقير مىكند و مىفريبد و سرانجام نابودش مىسازد. تحقير آدمى در اين معنى و از اين راه است كه تمدن مذكور، انسان را به دستگاهى مركب از يك سلسله وظائف كمى مادّى و به ماشينى منحصراً توليد كننده و مصرفكننده تبديل مىنمايد.»(29) در چنين روزگارى اميد بشريت به دوران مهدويت دوخته شده است كه در آن دوران در كنار دستيابى انسانها به غناى مالى، از غناى قلبى و روحى بهرهمند گردند.(30) و در كنار اتمام نعمت و وفور ثروت، به اخلاق و فضيلتهاى انسانى راه يابند؛(31) كينهها ريشه كن گردد (32)و دروغ و تزوير و نامردمى در روابط اجتماعى جاى خود را به يك رويى و يك رنگى بدهد.
ج – امنيّت همه جانبه
از مهمترين نيازهاى اساسى بشر، نياز به امنيّت است، آنهم امنيّت همه جانبه، امنيّت حقوقى، اجتماعى، اقتصادى، روانى، قضائى و…
آنچه از حجم بسيارى از روايات مهدويت بر مىآيد، نشان مىدهد كه دوران مهدى (عج) دوران امنيت همه جانبه، آن هم به معناى واقعى آن است.
در روايتى از امام صادق (ع) در تفسير آيه شريفه «وَعَد اللّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنكُم وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ ليَسَتَخلِفَنَّهم فِى الاَرضِ كَما استَخلَفَ الَّذينَ مِن قَبلِهِم وَلَيُمَكِّنَنَّ لَهُم دينَهُم الَّذِى ارتَضى لَهُم وَ لَيُبَدِّلَنَّهُم مِن بَعدِ خَوفِهِم اَمناً؛(33) خداوند به كسانى از شما كه ايمان آورده و عمل صالح انجام دادهاند وعده داده كه آنها را حكمران روى زمين خواهد كرد، همان گونه كه به پيشينيان آنها خلافت روى زمين را بخشيد، و دين و آيينى را كه براى آنها پسنديده، پابرجا و ريشه دار خواهد نمود و ترسشان را به امنيت تبديل خواهد ساخت.» وارد شده است كه آن حضرت فرمود: «هُوَ القائِمُ وَ اَصحابُهُ؛(34) او (كه ايمان آورده و عمل صالح انجام داده است) حضرت مهدى و اصحاب او مىباشد.»
در ذيل به چند روايت درباره امنيت در ابعاد مختلف در دوران ظهور اشاره مىشود:1- امنيّت قضائى:
امام على (ع) فرمود:«لَيَنزِعَنَ عَنكُم قُضاةَ السَّوءِ؛(35) او (مهدى) قاضيان زشت (كردار)را بر كنار مىكند». و امام صادق (ع) فرموده:«اِذا قامَ قائِمُ آلِ مُحَمَّدٍ (ع) حَكَمَ بَينَ النّاسِ بِحُكمِ داوُدَ لايَحتاجُ اِلى بَيِّنَةٍ يُلهِمُهُ اللّهُ تَعالى فيحَكُمُ بعلمه؛(36) هنگامى كه قائم آل محمد قيام كند، در بين مردم به حكم داود (ع) حكم خواهد كرد كه نيازى به بيّنه ندارد. خداوند به او الهام مىكند، سپس با علم خود حكم مىكند.»
2- امنيّت راهها
در قسمتى از حديثى كه از امام صادق (ع) نقل شده مىخوانيم: «اِذا قامَ قائِمُ… آمَنَت بِهِ السُّبُلُ؛(37) هنگامى كه قائم قيام كند… جادهها در پرتو وجودش امن و امان مىگردد».
3- امنيّت حقوقى
پيامبر اسلام (ص) مىفرمايد: «يَبلُغُ مِن رَدِّ المَهدِىِّ اَلمَظالِمَ حَتّى لَوكانَ تَحتَ ضِرسِ اسنانٍ شَىءٌ اِنتَزَعَهُ حَتّى يَرُدَّهُ ق بركات خود را ظاهر مىكند و كسى را براى انفاق و صدقه و كمك مالى نمىيابند زيرا همه مؤمنان بىنياز و غنى خواهند شد.(38)
پىنوشتها: –
1. سالنامه مكتب تشيّع،مصاحبات استاد علاّمه طباطبايى باهانرى كربن درباره شيعه شماره 2، 1339 ه.ش به نقل از مهدى پيشوائى، سيره پيشوايان ص 722.
2. انبياء، ص 105 – 106.
3. عهد عتيق فارسى، مجمع بريتانيائى كتب مقدسه،1878، مزمور 37 جمله 9 به نقل از تفسير نمونه،ج 13، ص 520.
4. همان، مزمور 37، جمله 27.
5. ابوعلى طبرسى، مجمع البيان (بيروت).
6. سوره قصص، آيه 5.
7. نورالثقلين، ج 4، ص 11 به نقل از آية اللّه مكارم شيرازى؛ تفسير نمونه، ج 16، ص 18.
8. نهج البلاغه، ترجمه محمد دشتى، ص 672، كلمات قصار، شماره 209.
9. سوره توبه، آيه 33.
10. سوره فتح، آيه 28؛ سوره صف، آيه 9.
11. ملامحسن فيض كاشانى، تفسير الصافى (بيروت، مؤسسة الاعلمى للمطبوعات چاپ دوّم، 1402 ه)ج 2 ص 338.
12. شرح صدوق، كمالالدين و تمام النعمة(قم، جامعه مدرسين، 1405) با تعليقه على اكبر غفارى ص 372 – 373 و 318.
13. همان، ص 645حديث 6.
14. كنجى شافعى، البيان فىاخبار صاحب الزمان (قم، جامعه مدرسين 1409)، ص 99.
15. محمد تقى موسوى اصفهانى، مكيال المكارم، ج 1، ص 118.
16. شيخ عباس قمى، مفاتيح الجنان، زيارت صاحب الامر، ص 1055.
17. كامل سليمان، يوم الخلاص (بيروت، دارالكتاب اللبنانى، 1402 ه.ق) ،ص 395.
18. علل الشرايع، شيخ صدوق، ص 161.
19. محمد باقر مجلسى، بحارالانوار (تهران، دارالكتب الاسلاميه، 1398 ه.ق)، ج 52، ص 212.
20. شيخ طوسى، الغيبة،(مؤسسة المعارف الاسلامية 1411 ه.ق)، ص 475.
21. ابوالقاسم خوئى، منهاج البراعه (قم، بنياد فرهنگى امام المهدى 1405 ه.ق) ج 8، ص 353.
22. آية اللّه لطف اللّه صافى، منتخب الاثر (قم، نشر كتاب،1373 ه.ق)، ص 472.
23. كورانى موسوعة احاديث الامام المهدى (قم، مؤسسة المعارف الاسلاميّه، 1411) ج 1،221.
24. بحارالانوار (پيشين)، ج 53،ص 352و ص 349 و ر ك حر عاملى، اثبات الهداة، ج 7،ص 83.
25. بحارالانوار(پيشين)، ج 12،ص 182.
26. ر- ك موسوعة احاديث المهدى (پيشين)، ج 4، ص53.
27. ر ك آية اللّه ناصر مكارم شيرازى، مهدى انقلابى بزرگ (قم مطبوعاتى هدف)، ص 293.
28. بحارالانوار (پيشين)، ج 52،ص 328 روايت 47.
29. همان، ج 52،ص 328، روايت 46.
30. همان، ج 12، ص 182.
31. منتخب الاثر (پيشين)، ص 483.
32. همان.
33. نهجالبلاغه، محمد دشتى، خطبه 138،ص 256.
34. ميرجهانى، نوائب الدهور(كتابخانه صدر، 1369)، ج 3، ص 409.
35. ر – ك روژه دو پاسكيه، اسلام و بحران عصر ما، ترجمه دكتر حسن حبيبى، ص 18 – 21.
36. (پيشين)، ج 84،ص 51.
37. همان، ص 123.
38. منتخب الاثر(پيشين)، ص 374.
39. سوره نور، آيه 55.
40. ر – ك: الغيبة (پيشين)، ص 240.
41. بحارالانوار (پيشين)، ج 51،ص 120، ح 23.
42. مرحوم كلينى، الكافى (دارالكتب الاسلاميّه)، ج 1، ص 509.
43. بحارالانوار، ج 52، ص 339.
44. بحارالانوار،ج 53،ص 338.
45. موسوعة احاديث المهدى (پيشين)، ج 1، ص 221.
46. كمال الدين (پيشين) ،ص 653.
47. روزنامه جمهورى اسلامى 14/7/79 .
48. بحارالانوار، ج 52، ص 338.
زرادخانههاى هستهاى رژيم صهيونيستى منطقه و جهان را تهديد مىكنند
زرادخانههاى هستهاى رژيم صهيونيستى منطقه و جهان را تهديد مىكنند
اشاره
در حالى كه فشارهاى بينالمللى به عامليت شوراى حكام آژانس بينالمللى انرژى اتمى و اتحاديههاى اروپايى تحت نفوذ و مديريت شيطانى قدرتهاى استكبارى به رهبرى صهيونيست جهانى و آمريكا بر ايران روبه افزايش است و هر روز با خط و نشانها جهت امضاى پروتكل الحاقى منع گسترش سلاحهاى هستهاى چنگ و دندان تيزتر نشان مىدهند، از سالها پيش خود با رژيم صهيونيستى در دست يابى به سلاحهاى كشتار جمعى و هستهاى تعامل ويژه داشته و با پيروى از سياست يك بام و دو هوا در تجهيز، توسعه و تقويت اشغالگران صهيونيست در توليد و تكثير سلاحهاى هستهاى از هيچ كوششى دريغ نورزيدهاند. هم اكنون نيز با توجه به بهره مندى قدرتهاى شيطانى از جمله آمريكا و رژيم صهيونيستى و بسيارى از كشورهاى جهان از دانش هستهاى و حتى در اختيار داشتن بمب هايى با كلاهكهاى اتمى و مشخصاً آمريكا كه خود داراى عظيمترين زرادخانههاى اتمى است و سلاحهاى هستهاى فعلى او براى چندين بار نابودى كره زمين كفايت مىكند و اسرائيل كه در قلب خاورميانه و كشورهاى مسلمان با حمايت آمريكا از هيچ جنايتى عليه مسلمانان فروگذار نكرده و نمىكند، فشارها و زورگويىهايى كه به نظام مقدس جمهورى اسلامى روا مىدارند به ديگران روا نمىدارند. البته خود نيز مىدانند كه انقلاب اسلامى و مسئولان نظام و امت شهيد پرور ايران اسلامى هيچگاه تسليم چنين ددمنشىها و زورمدارىهاى جنگلى نشده و نخواهد شد. اين مقال سعى دارد به پارهاى موارد از تعامل قدرتهاى شيطانى بارژيم غاصب صهيونيستى بپردازد تا افكار عمومى جهان به قضاوت بنشيند. پاسدار اسلام
رهبران صهيونيستى در آغاز برپايى رژيم دست نشانده اسراييل نسبت به دستيابى و تجهيز به تكنولوژى مدرن و پيشرفته نظامى و در رأس آن سلاح هستهاى و ميكروبى و شيميايى احساس نياز كردند تا بدين ترتيب بتوانند توازن قدرت را با كشورهاى اسلامى در منطقه حفظ كنند.اين رژيم از آغاز تولد نامشروع خود به دست آمريكا و انگليس و از آغاز اشغال سرزمين اسلامى فلسطين و كشتار و آواره كردن فلسطينيان در برابر چشمان كشورهاى اسلامى منطقه و جهان، وحشت دائمى در وجودشان رخنه كرده و از همان زمان متوجه شدند كه همواره در خطر جدى نابودى و زوال قرار دارند.به همين خاطر در سال 1949م تعدادى از اساتيد و دانشجويان دانشگاههاى رژيم اسراييل به «حاييم وايزمن» نخست وزير وقت اين رژيم پيشنهاد كردند تا تعدادى از دانشجويان صهيونيستى را براى آموزش تكنولوژى هستهاى به مراكز علمى و فنى كشورهاى اروپايى و آمريكا اعزام كنند.
«ديويد بن گوريون»، «موشه دايان»، «شيمون پرز»، «آريل شارون» و… از جمله رهبران و شخصيتهاى نظامى و سياسى رژيم اسراييل بودند كه بر دستيابى هرچه سريعتر اين رژيم به سلاحهاى كشتار جمعى ياد شده تأكيد داشتند.
برنامهها و فعاليتهاى هستهاى رژيم اسراييل در آغاز زير نظر دستگاه اطلاعات و امنيّت انجام مىشد و پس از مدتى دستگاه نظامى و ارتش نيز در فعاليتهاى هستهاى و ميكروبى شركت كرد.
در سال 1950 وزارت امنيّت رژيم اسراييل رشتهاى را براى پژوهشهاى هستهاى در دانشگاه «وايزمن» در «تل آويو» تأسيس كرده و دانشجويان نخبه و ممتاز با گزينش نژادى و تعهد دقيق وارد اين دانشگاه شدند.
در سال 1952 كميته انرژى هستهاى اسراييل به رياست دكتر «آرنست برگمان» تأسيس شد. دكتر برگمان از جمله شخصيتهاى علمى در رشته هستهاى است كه به دستيابى رژيم صهيونيستى به سلاح هستهاى و شيميايى اعتراف كرد.
موشه دايان و شيمون پرز اعلام كردند كه كليد بقاى اسراييل در گرو رسيدن به تكنولوژى مدرن بويژه سلاح هستهاى خواهد بود. در سال 1965 به سبب اختلاف حزبى و سياسى بن گوريون و طرفداران وى از دايان و پرز كه در آن زمان جزء حزب حاكم (حزب كار) اين رژيم بودند، از هم جدا شدند.
در اين دوره تا سال 1967 حزب حاكم (حزب تأييد كننده فعاليتهاى هستهاى) با تمام توان براى تقويت فعاليتهاى هستهاى سرمايه گذارى كلان كرده و دانشمندان را در اين حركت ضد بشرى تشويق كرد تا جايىكه برخى اساتيد دانشگاههاى اين رژيم در اين خصوص علناً و آشكارا كتاب و مقاله مىنوشتند كه مقاله دكتر «شلومو آرونسون» استاد علوم سياسى در دانشگاه عبرى در قدس و مدير مركز اوپايى اين دانشگاه با نام «اتم و انتخابات» يكى از آنها است.
شلومو در مقاله خود دستيابى به سلاح هستهاى و ميكروبى را براى بقاى رژيم اسراييل ضرورى خواند.
در اين دوره «شيمون پرز» رهبرى حزب كار اين رژيم را بر عهده داشت و بر تسريع طرحهاى هستهاى تأكيد زيادى به موشه دايان مىكرد تا رژيم اسراييل هرچه سريعتر به سلاح هستهاى دست يابد.
در سال 1981 «آريل شارون» كه به پست وزارت امنيّت رژيم اسراييل رسيد، بر سه خط قرمز تأكيد كرد:
اول – دستيابى اين رژيم به سلاح هستهاى.
دوم – كشاندن ارتشهاى عربى به مناطق مشخص در مرزهاى اين رژيم.
سوم – نقض تمامى قطعنامههاى بينالمللى در خصوص خلع سلاح هستهاى و عدم فعاليت در اين زمينه بود.
«ژرالد استينبرگ» كارشناس اسراييلى در امور امنيّت و سلاحهاى سرى رژيم اسراييل اعلام كرد: اختلافات جغرافيايى و جغرافياى انسانى كه يكى از عوامل اصلى درگيرى ميان اعراب و اسراييل است، اين رژيم را با شتاب بسوى دستيابى به تكنولوژى اتمى و سلاحهاى هستهاى و ميكروبى سوق داده است، به گونهاى كه اسراييل هر آن ممكن است دست به عمليات هستهاى در منطقه يا عليه هر كشور عامل و تحريك كنندهاى بزند!!
در سال 1991 پس از جنگ خليج فارس، مركز پژوهشهاى فن آورى در شهر «يافا» با انتشار گزارشى تأكيد كرد: در نظر سنجى كه در خصوص سلاح هستهاى در اسراييل از برخى شخصيتها و يهوديان در ادارات و مراكز آموزشى و علمى به عمل آمد، 91 درصد آنان معتقد به وجود سلاح هستهاى در اسراييل بوده و وجود چنين سلاحى را براى حفظ امنيّت ضرورى خواندند و 88 درصد از آنان نيز گفتند كه بخاطر شرايط بحرانى كنونى در منطقه، اسراييل بزودى مجبور مىشود اين سلاحهاى كشتار جمعى را عليه برخى كشورها بكار گيرد!!همكارى آمريكا با رژيم صهيونيستى
در سال 1955 ميلادى همكارى در زمينه فعاليتهاى هستهاى ميان ايالات متحده آمريكا و رژيم صهيونيستى آغاز شد.
«پيتر براى» در يادداشتى مهم با عنوان «زرادخانه هستهاى اسراييل» اظهار داشت: «آيزنهاور» رييس جمهورى آمريكا رژيم صهيونيستى را در برنامه هستهاى خود شركت داده و اين اقدام را «فعاليت هستهاى صلحآميز» نام نهاد!
اين طرح به عنوان كمك خارجى آمريكا به اين رژيم براى كاهش مشكل انرژى به اجرا درآمد.
بدين ترتيب آمريكا اولين پايگاه هستهاى را كه «نيروگاه هستهاى ناحال سوريك» نامگذارى شد به رژيم صهيونيستى اعطا كرد.
اين راكتور هستهاى در نزديكى ساحل درياى مديترانه در جنوب تل آويو واقع شده كه در سال 1960 به بهره بردارى رسيد و حدود يك مگاوات انرژى از اين نيروگاه اتمى گرفته شد كه اين مقدار انرژى در سال 1969 به 5 مگاوات افزايش يافت.
در اين نيروگاه هستهاى اورانيوم غنى شده به ميزان 90 درصد استفاده مىشد و در سال 1974 نيز اين مقدار استفاده از اورانيوم غنى شده به 10 مگاوات رسيده بود.
شايان ذكر است، رژيم صهيونيستى در سال 1956 با همكارى آمريكا و فرانسه در صحراى نقب در اراضى اشغالى دست به آزمايشات هستهاى زد. شمارى از كارشناسان گفتهاند كه پايگاه هستهاى صهيونيستى ناحال سوريك، قادر به توليد سلاح هسته است، زيرا اين پايگاه از اورانيوم 238 پلوتونيوم توليد مىكند كه مادهاى غير قابل تجزيه است.
به گفته پيتر، بىترديد اين نيروگاه به راحتى قادر به توليد كلاهك هستهاى است.
در سال 1960 آمريكا درهاى مراكز هستهاى خود را به روى كارشناسان صهيونيستى باز كرده و بيش از 56 كادر هستهاى در نيروگاههاى هستهاى آمريكا مشغول فعاليت شدند. آموزش اين كارشناسان هستهاى رژيم صهيونيستى در مركز ملى پژوهش به نام «آرگون» يا «آرگون فورست» و مركز پژوهشى «اوكريدج» (دو مؤسسه هستهاى مهم وابسته به هيأت انرژى هستهاى آمريكا) انجام شد.
شايان ذكر است، نيروگاه هستهاى سوريك اهميّت زيادى در پيشرفت پژوهشهاى هستهاى و كسب تجارب در اين خصوص براى رژيم اسراييل داشته و اين نيروگاه اولين مؤسسه زيربنايى طرح هستهاى اين رژيم به شمار مىرود.همكارى فرانسه و رژيم اسراييل
همكارى فعاليتهاى هستهاى رژيم اسراييل و كشور فرانسه از سال 1953 آغاز و تا سال 1967 ادامه داشته است.
در دوره زمامدارى «ژموليه» و «مارشال دوگل» در فرانسه در نتيجه همكارى هستهاى رژيم صهيونيستى با فرانسه برپايى و تجهيز نيروگاه هستهاى «ديمونا» در سرزمينهاى اشغالى بود.
دكتر «خيل الشقاقى» كارشناس استراتژى در امور امنيّتى اسراييل اعلام كرد: نيروگاه هستهاى ديمونا از مهمترين پايگاه هستهاى اين رژيم مىباشد.
اين نيروگاه در سال 1967 فعاليت خود را آغاز كرد و انرژى آن 26 مگاوات ارزيابى شده كه سالانه قادر به توليد 8 كيلوگرم پلوتونيوم بوده كه اين رژيم با اين مقدار انرژى قادر به توليد سلاح هستهاى خواهد بود.
به گفته كارشناسان، رژيم اسراييل در سال 1980 تنها در نيروگاه ديمونا توانست 70 مگاوات انرژى هستهاى توليد كند.
«مردخاى فانونو» كارشناس تكنولوژى هستهاى كه بيش از يك دهه در مراكز پژوهشى هستهاى «ديمونا» كار كرده و پس از فرار از سرزمينهاى اشغالى توسط دستگاه امنيّتى رژيم اسراييل (موساد) در ايتاليا در سال 1986 ربوده شده و به اتهام فاش كردن اسرار نظامى به زندان اين رژيم منتقل و هم اكنون نيز 18 سال از مدت زندانى وى مىگذرد، تأكيد كرده بود: «رژيم صهيونيستى به يكصد كلاهك هستهاى دست يافته و نيروگاه ديمونا سالانه 40 كيلوگرم پلوتونيوم توليد مىكند».
به گفته كارشناسان تكنولوژى انرژى هستهاى، 8كيلو گرم پلوتونيوم براى ساخت يك بمب هستهاى به قدرت انفجارى 20 كيلوتن كفايت مىكند.
اين در حالى است كه مهندس يهودى فانونو در افشاگرى خود در دهه 1980 م اعلام كرده بود كه در نيروگاه ديمونا سالانه 40 كيلوگرم پلوتونيوم توليد مىشود!
همچنين در گزارشها آمده است كه فرانسه رژيم اسراييل را به پلوتونيوم 239 براى بكارگيرى در اغراض و اهداف نظامى مجهز كرده است.
«پيتر براى» كه پيشتر در مورد وى ياد شد، تصريح كرد: «به نظر وى رژيم اسراييل تا اواخر سال 1948 م حدود 25 بمب هستهاى از نوع پلوتونيوم ساخته است».
«آرنول كريمش» دانشمند آمريكايى و مشاور علمى وزارت خارجه آمريكا در سال 1984م در اين خصوص اعلام كرد: رژيم اسراييل مواد غنى شده براى ساخت 15 بمب هستهاى را دارد.
شايان ذكر است، نيروگاه هستهاى ديمونا آنچنان سرى و تحت مراقبت است كه حتى اعضاى پارلمان صهيونيستى (كنست) تاكنون موفق به بازديد از آن نشدهاند!!
اين در حالى است كه نيروگاه ياد شده بشكل سرى زير نظر كميته امور امنيّت خارجى وابسته به كنست اين رژيم قرار داشته و بخاطر نوع عملكرد و سرى بودن آن براى اعضاى كنست همواره مورد جدال و گفتگو ميان اعضاى پارلمان و كابينه اين رژيم قرار دارد.منابع سوخت هستهاى اسراييل و راههاى دستيابى آن
رژيم اسراييل بخش مهم اصلى منابع سوخت هستهاى (پلوتونيوم) خود را از فرانسه و آمريكا فراهم مىكند. اين رژيم در زمينه هستهاى با برخى كشورها از جمله جنوب آفريقا، آرژانتين، آلمان غربى، و تايوان همكارى مىكند و اين همكارى با جنوب آفريقا پيش از تغيير سياسى در اين كشور بيش از ديگر كشورها بود.
«عزير باهاد» معاون وزير خارجه جنوب آفريقا در گفت و با روزنامه هآرتص در تاريخ 20/4/1997 گفت: رژيم اسراييل نظام پرتوريا را
در سالهاى 1980 – 1985 براى پيشرفت برنامه هستهاى كمك كرد.
وى افزود: اين همكارى بشكل محرمانه و با قراردادهاى مختلف انجام مىگرفت.
پروفسور اسراييلى «ديويد ارنست برگمن» مسؤول همكارى هستهاى ميان جنوب آفريقا و رژيم صهيونيستى گفت: رژيم اسراييل در مقابل اين همكارى حدود 500 تن اورانيوم طبيعى براى استفاده در نيروگاه اتمى ديمونا از جنوب آفريقا دريافت كرد!
اين رژيم پس از فروپاشى شوروى سابق از مافيايى كه در كار تجارت مواد راديو اكتيوى و اورانيوم غنى شده فعاليت داشتند، توسط كشورهاى تازه استقلال يافته آسياى ميانه مانند؛ قزاقستان و اكراين، روس، و.. بيش از 30 كيلو گرم اورانيوم غنى شده براى اهداف نظامى به مبلغ 500 ميليون دلار آمريكايى خريدارى كرد. وى افزود: از آن پس درهاى جمهورىهاى آسياى ميانه براى تجارت رژيم اسراييل در زمينه مواد هستهاى گشوده شده و اين كشورها مركز قراردادهاى محرمانه هستهاى با ديگر كشورها يا گروههاى وابسته به مافياى هستهاى شدهاند.
در اينجا جاى دارد تا به رسوايى «پلومپات» و دستيابى غير قانونى و غير رسمى رژيم اسراييل به اكسيد اورانيوم از كشور بلژيك و همچنين سرقت اين رژيم از شركت آمريكايى «نيوميك» كه در زمينه تجهيزات هستهاى فعاليت دارد، اشاره شود.
رژيم اسراييل با هم دستى برخى مسؤولان اين شركت آمريكايى، سوخت اورانيوم 10 سال يك نيروگاه هستهاى را به سرقت برده است.
در آوريل 1977 م «پل لونتال» از كاركنان وابسته به كميته عمليات دولتى وابسته به مجلس نمايندگان آمريكا به سرقت و پنهان كردن 200 تن اورانيوم متهم شد. اونتال در دفاع از خود تأكيد كرده بود كه تمامى مواد هستهاى ياد شده را به رژيم اسراييل تحويل داده است.
شايان ذكر است، رژيم اسراييل در سال 1953م موفق به توليد آب سنگين و اورانيوم غنى شده گرديده و از اين دوره دانشمندان صهيونيستى فعاليت گستردهاى در زمينه غنى كردن اورانيوم و ساخت كلاهكهاى هستهاى براى اغراض نظامى را آغاز بلكه تشديد كردهاند. «نيويورك تايمز» در تاريخ 19/7/1970 در اين خصوص نوشت: رژيم اسراييل موفق به جداسازى و تجزيه پلوتونيوم شد كه در واقع از سوى فرانسه به اين فن آورى مجهز شده بود.نيروگاهها و زراد خانههاى هستهاى رژيم صهيونيستى در سرزمينهاى اشغالى
روزنامه «ساندى تايمز» در شماره خود در تاريخ 5/10/1986 نوشت: گروهى از كارشناسان تكنولوژى انرژى هستهاى با بررسى و تحقيق بر صحت مدارك «فانونو» در مورد وجود سلاح هستهاى در سرزمينهاى اشغالى گواهى دادند.
اين كارشناسان با تحقيق گسترده خود به اين نتيجه رسيدند كه رژيم اسراييل نه تنها از سلاحهاى هستهاى برخوردار است بلكه در رديف قدرتهاى بزرگ هستهاى جهان قرار دارد! اين گروه با استناد بر مدارك و تصاوير ارايه شده از سوى فانونو و ديگر اسناد موجود كه به تأييد كارشناسان برجسته سلاحهاى هستهاى رسيده است، تأكيد كردند: بى ترديد رژيم اسراييل ششمين قدرت هستهاى جهان پس از آمريكا، روسيه، چين، فرانسه و انگليس است!
مجله «جن انتلى جن رويو» چاپ لندن كه در زمينههاى دفاعى فعاليت دارد، در شماره خود در تاريخ 15/11/1994 نوشت: رژيم اسراييل داراى نيروگاه 7 تأسيسات هستهاى و 200 سلاح اتمى است.
اين مجله اطلاعاتى در زمينه فعاليتهاى هستهاى و حجم تأسيسات اتمى اين رژيم منتشر كرد كه پيشتر منتشر نشده بود.
مجله «جن انتلى جن رويو» با استناد به اطلاعات و تصاوير ماهواره تجارى كه در فرانسه و روسيه كسب كرده بود، از 9 نيروگاه هستهاى فعال در اين رژيم كه در زمينه سلاح هستهاى نيز فعاليت گسترده دارند، خبر داد كه مناطق و فعاليت آنها در پى ارايه مىشود:
1- مشهورترين نيروگاه هستهاى كه رژيم اسراييل در آن براى توليد سلاح هستهاى فعاليت كرده و در سال 1986 توسط مهندس اسراييلى «فانونو» افشا شد، زرادخانه هستهاى «ديمونا» بوده كه در صحراى جنوب «نقب»(از سرزمينهاى اشغالى) واقع شد. عكسهاى ماهوارهاى نشان مىدهد كه رژيم اسراييل براى پنهان كردن اين نيروگاه از انظار عمومى آنرا بوسيله درختان فراوان بطور كامل استتار كرده بود، بگونهاى كه شناسايى و تفحص پيرامون آن كارى بسيار مشكل مىباشد.
2- نيروگاه هستهاى «بالميكم» كه در چند كيلومترى شمال «سوريك» در زمينههاى انرژى هستهاى بويژه ساخت سلاحهاى كشتار جمعىمانند؛ كلاهكهاى هستهاى مشغول فعاليّت است.
بيشترين فعاليّت هستهاى اين نيروگاه آزمايش، تكميل و ساخت موشكهاى اتمى مانند؛ «اريحا» مىباشد.
3- نيروگاه هستهاى «سوريك» واقع در غرب سرزمينهاى اشغالى كه رژيم اسراييل نام يهودى «لوس آلاموس» بر آن نهاده و اين مركز در بردارنده تأسيساتى براى آزمايشهاى هستهاى است كه اين رژيم در زمينه تكنولوژى هستهاى ساخت آمريكا در آن فعاليت مىكند.
4- نيروگاه هستهاى «يوديفات» كه در سه كيلومترى شرق «حيفا» واقع شده و اين نيروگاه در زمينه جمع آورى و جداسازى سلاح هستهاى (جداسازى كلاهكهاى هستهاى بر روى موشكها) رژيم اسراييل فعاليّت دارد.
5 – پايگاه هستهاى «عيلبون» كه 20 كيلومتر از شرق پايگاه هستهاى يوديفات فاصله داشته و در اين پايگاه سلاحهاى هستهاى تاكتيكى نگهدارى مىشوند.
6 – نيروگاه هستهاى، «بير يعقوب» در نزديكى شهر «الرمله» و در فاصله 35 كيلومترى شمال غربى قدى واقع شده و در آن موشكهاى حمل كلاهك هستهاى «اريحا – 2» ساخته مىشود. اين مجله تصريح كرد كه تأسيسات هستهاى پايگاههاى ياد شده بويژه تأسيسات نيروگاه هستهاى «بير يعقوب» زير زمين قرار دارد.
7 – نيروگاه هستهاى «كفار ذكريا» كه «گنز» يكى از كارشناسان تكنولوژى هستهاى در مورد خصوصيات اين پايگاه گفت: نيروگاه كفار ذكريا كه در مساحتى بيش از 20 كيلومتر مربع بنا شده و در واقع نقش كليدى براى اين رژيم در توليد كلاهكهاى هستهاى و سلاحهاى ميكروبى و كشتار جمعى داشته كه هنوز در حال افزايش است.
8 – نيروگاه هستهاى «تل نوف» كه در رابطه با نگهدارى كلاهكهاى هستهاى و اتصال اين كلاهكها بر روى موشكها فعاليّت مىكند.
9 – مركز هستهاى «حيفا» كه بخش 20 اين مركز در خصوص توليد بمب هستهاى و بخش 48 آن نيز در زمينه تجهيز و قدرت موشكهاى حمل كننده سلاح هستهاى فعاليّت دارد.
البته نيروگاههاى هستهاى ديگرى هم در اراضى اشغالى توسط رژيم اسراييل ساخته شده است كه بسبب استتار قوى و وجود آنها در عمق بيش از 50 مترى زمين، مانع شناسايى و انتشار اسمهاى آنها توسط مراكز خبرى و اطلاع رسانى شده است.
گنز در مورد اين پايگاه بزرگ هستهاى رژيم اسراييل و عمليات هستهاى خطرناك آن تأكيد كرد:
تمامى سيستمهاى سازنده، پژوهشى و پردازنده هستهاى و همچنين موشكهاى حمل كننده سلاحهاى هستهاى در اعماق زمين مستقر شده است.
وى تصريح كرد: اين پايگاه تحت مراقبت شديد امنيتى و اطلاعاتى رژيم صهيونيستى قرار دارد.
به گفته اغلب كارشناسان در امور رژيم اسراييل و نيروگاههاى هستهاى اين رژيم، پس از فروپاشى اتحاد جماهير شوروى سابق و مهاجرت تعداد بىشمارى يهوديان شوروى سابق به اراضى اشغالى، اين رژيم در زمينههاى مختلف علمى بويژه ساخت سلاح هستهاى گامهاى خطرناكى برداشته است.
«ايرابن اشتريت» سخنگوى رسمى وزارت مهاجرت و اسكان صهيونيستى در مورد مهاجرت يهوديان شوروى سابق در سال 1990 به اراضى اشغالى، گفت: در ميان 19 هزار و 975 مهاجرى كه از شوروى سابق به سرزمينهاى اشغالى آمدهاند، بيش از 6هزار و 629 تن از آنان داراى تحصيلات عالى دانشگاهى و تحقيقاتى در زمينههاى فنى و بويژه تكنولوژى هستهاى بودهاند.رژيم صهيونيستى و پروتكلهاى بينالمللى در خصوص خلع سلاح كشتار جمعى
رژيم صهيونيستى هيچگاه نسبت به پروتكل بين المللى NPT مبنى بر خلع سلاح كشتار جمعى متعهد نشده و انتظار ندارد كه سازمان ملل اين رژيم را در خصوص سلاح كشتار جمعى محدود كند!!
اين رژيم از سال 1970 بطور رسمى فعاليّت خود را براى ساخت سلاح هستهاى، ميكروبى و شيميايى گسترش داده و به هشدارها و قطعنامههاى سازمان ملل و انتقادهاى بينالمللى بويژه اعتراضهاى كشورهاى عربى و اسلامى كه سلاحهاى كشتار جمعى اين رژيم بزرگترين تهديد براى آنها محسوب مىشود، نه تنها توجهاى نكرده بلكه همچنان به ساخت مراكز هستهاى غير قانونى ادامه مىدهد.
اعضاى معاهده منع گسترش سلاح هستهاى و خلع سلاحهاى كشتار جمعى سازمان ملل در آوريل 1995 با برگزارى نشست اضطرارى در نيويورك از وجود اختلافها و تضادهاى شديد ميان كشورهاى اسلامى و رژيم اسراييل و متعهد نشدن اين رژيم در قبال معاهده ياد شده هشدار داده و خواستار توقف فورى گسترش سلاحهاى كشتار جمعى در اراضى اشغالى توسط اين رژيم شدند، اما «وايزمن» رييس جمهورى وقت رژيم صهيونيستى با رد اين خواسته قانونى اعلام كرد كه رژيم اسراييل براى امضاى معاهده ياد شده آمادگى ندارد.
بخاطر بىاهمّيتى رژيم اسراييل به معاهده ياد شده مصر نيز در اعتراض به اقدام غيرقانونى اين رژيم از امضاى معاهده فوق الذكر امتناع ورزيده و امضاى خود را مشروط بر امضاى رژيم صهيونيستى اعلام كرد كه پس از مدتى با فشار همه جانبه آمريكا و رژيم صهيونيستى از موضع خود عقب نشينى كرده و مجبور به امضاى معاهده ياد شده گرديد!
«نيكسون» رييس جمهورى اسبق آمريكا در خاطرات خود با عنوان فرصت طلايى مىنويسد: «تعهد ما نسبت به اسراييل بسيار عميق بوده و آمريكا و اسراييل تنها هم پيمان نيستند بلكه در اعتقاد، اخلاق و بنيان سياسى و اعتقادى به هم مرتبط هستيم».
«بيل كلينتون» رييس جمهورى سابق آمريكا نيز موضعى مشابه نيكسون در روابط خود با رژيم اسراييل گرفته و در ماه مارس 1995 برابر كنست اين رژيم اعلام كرد: «اسراييل را به آيندهاى جديد و نو بشارت داده و قدرت و سيطره اين رژيم در منطقه و ضعف دولتهاى منطقه نسبت به اسراييل را به روشنى مىبينم!»
در اينجا شايسته است كه برخى از مفاد و بندهاى اوليه پروتكل منع سلاح كشتار جمعى كه در 12 آگوست 1948 از سوى سازمان ملل در كميته ويژهاى در همين خصوص صادر شده بود، ارايه شود:
– ممنوعيت توليد سلاح هستهاى و هرآنچه كه در تخريب عمومى و كشتار جمعى بكار مىرود.
– ممنوعيت توليد سلاحهاى بيولوژيكى باكترى – ميكروبى – ويروسى و هر نوع سلاحى كه منجر به نابودى انسان، موجودات و نباتات مىشود.
– ممنوعيت سلاحهاى شيميايى، گازى، سمى و خفه كننده و هرگونه از گروه اين سلاح كه در واقع نوعى تركيب شيميايى براى نابودى بشر و منجر به قتل و ويرانى مىشود.
از سوى ديگر، منابع، مراكز علمى و بينالمللى متعددى با دلايل و مدارك محكم بر وجودحداقل 200 كلاهك هستهاى در مراكز و نيروگاههاى هستهاى رژيم صهيونيستى در سرزمينهاى اشغالى تأكيد كردند و آنرا بزرگترين خطر در تاريخ بشريت بويژه براى تمدنها و كشورهاى اسلامى منطقه مىدانند.
اما در مورد سلاح جنگى شيميايى كه رژيم اسراييل اقدام به توليد انبوه آنها كرده است، بايد گفت بيش از 10 شركت و كارخانه شيميايى رژيم صهيونيستى واقع در حيفا، عكا،نتانيا،تكفاه، حولون، تل آويو،اسدود،عسقلان، قدس، بئر سبع و ايلات به شكل فعال مشغول توليد انواع سلاح شيميايى مىباشند.
يكى از شركتهاى مهمى كه به شكل محرمانه و پيشرفته روى سلاحهاى شيميايى آزمايش و تجربه مىكند، شركت «نس منسونا» است.
اين شركت صهيونيستى در جنوب تل آويو واقع شده و بيش از 300 تن كه 120 نفر آنان از دانشمندان بيولوژيكى و شيميايى هستند، بطور شبانه روزى در آن براى اهداف جنگى و اغراض ضد بشرى و ساخت سلاحهاى شيميايى و ميكروبى و نصب آن برروى موشكهاى دوربرد و با برد كوتاه و متوسط فعاليت مىكنند!
اكنون جا دارد كه در مورد فعاليّت نيروگاهها و مراكز هستهاى و شيميايى رژيم صهيونيستى و تشعشعات راديو اكتيوى اين مراكز اشارهاى داشته باشيم.
«جويل تمرو» يكى از مسؤولان مركز آزمايشان هستهاى و شيميايى رژيم اسراييل در اين خصوص مىگويد: ترشحات و تشعشعات شيميايى و راديو اكتيوى راكتورهاى اتمى و مراكز شيميايى هرچند كه بسيار اندك باشد، از اين نيروگاهها و مراكز منتشر مىشود. و اين خطر ممكن است در كوتاه مدت فعال نباشد اما به يقين در دراز مدت تأثير بسيار منفى بر روى تمامى موجودات و نباتات خواهد گذاشت و حتى روى ژنهاى انسانى، حيوانى و نباتى تأثيرگذار خواهد بود!
به گفته آنان، مواد شيميايى و تشعشعات هستهاى مىتواند منبع بيماريهاى لاعلاجى چون سرطان و برخى بيماريهاى ميكروبى كه تكنولوژى تشخيص و شناسايى و علاج آنها در اختيار بشر نيست، باشد. البته اين تشعشعات پيش از اينكه بر مردم كشور در حال جنگ تأثير گذار باشد برروى ارتش مهاجم بسيار خطرناك خواهد بود كه جنگ دوم خليج و تأثير اين مواد بر روى سربازان آمريكايى از نمونههاى بارز آن است. شايان ذكر است، پنتاگون تاكنون منكر هرگونه آثار شيميايى و هستهاى در منطقه بوده اما بيماريهاى خطرناك و لاعلاجى كه برخى سربازان آمريكايى را احاطه كرده و دستگاه امنيّتى اين كشور با محرمانه نگه داشتن اين امر آنرا پنهان كرده است، گوياى غير واقعى بودن ادعاهاى پنتاگون است.
همانگونه كه پيشتر بدان اشاره شد، اغلب كارشناسان بر اين عقيدهاند كه ترس و وحشت دائمى رژيم صهيونيستى از زوال و نابودى در منطقه يكى از دلايل اساسى اين رژيم براى فعاليّت گسترده و نامحدود در زمينه توليد انبوه سلاحهاى شيميايى و هستهاى و به منظور
كسب بيشتر قدرت در پيشگيرى از نابودى اش در سرزمينهاى اشغالى و منطقه است.وگرنه رژيمى با كمتر از 4 ميليون جمعيّت يهودى چه نيازى به اينهمه سلاح هستهاى و شيميايى دارد!
البته همين رژيم بارها ادعا كرد كه گسترش سلاح هستهاى توسط اين رژيم براى برپايى صلح دائمى در منطقه است!گزارشهاى علمى
پنتاگون تا به امروز حقايق را كتمان كرده و با ايجاد شبهه، برخى امور ياد شده را شايعه خواند اما برخى گزارشهاى علمى حقايق را آشكار و امور فوق الذكر را از پوسته شايعه خارج و اذهان عمومى را به آنها آشنا كرده است.
يكى از آن موارد، گزارش «سيفوارت گوندر» رييس هيأت صليب سرخ جهانى و متخصص در امراض گوارشى است كه در تاريخ مى1991 م با بررسى دقيق و برخورد نزديك با امراضى كه منبع آن در منطقهاى ميان بغداد و عمان بود، متوجه آثار تشعشعات زبالههاى اورانيوم بر روى موجودات و نباتات در اين مناطق شد.
وى گفت: با بررسى مرگ يكى از كودكان مشخص شد كه وى بر اثر سرايت تشعشات هستهاى مبتلا به سرطان شده و فوت كرده.حجم سلاحهاى مخرب و كشتار جمعى رژيم صهيونيستى و سكوت جامعه جهانى
سكوت مطلق غرب در برابر فعاليّتهاى هستهاى و سلاحهاى كشتار جمعى رژيم صهيونيستى، موجب شد تا فعاليّت غير قانونى اين رژيم در زمينه هستهاى استتار شده و با وجود فعاليّت آشكار اين رژيم در زمينه ياد شده و بازرسى نيروگاههاى هستهاى اين رژيم در هالهاى از ابهام بماند!!
على رغم پنهان كارى رژيم اسراييل در خصوص فعاليّتهاى غير قانونى هستهاى در اراضى اشغالى، همگان بر اين نكته آگاه هستند كه اين سرزمينهاى اشغالى به بمب اتمى با ميزان تخريب جهانى مبدل گشته است.
كارشناسان تأكيد مىكنند كه رژيم صهيونيستى نه تنها داراى زرادخانه هستهاى شيميايى و ميكروبى است بلكه تمامى تجهيزات و امكانات زمينى، دريايى و هوايى به منظور بكارگيرى سلاحهاى كشتار جمعى ياد شده را دارد.
شايان ذكر است، رژيم اسراييل 3سكوى پرتاب موشكهاى مجهز به كلاهكهاى هستهاى را در درياى مديترانه و درياى سرخ مستقر كرده و با استفاده از زيردريايىهاى آلمانى آنها را كه بين 900 و 1300 كيلومتر برد داشته و بسوى ايران، مصر و پاكستان نشانهگيرى شده است، را كنترل مىكند.
ناظران سياسى در امور خاورميانه بر اين باور هستند كه دستيابى رژيم صهيونيستى به سلاح هستهاى و ميكروبى و توليد انبوه و آسان اينگونه سلاحهاى كشتار جمعى توسط اين رژيم خطر جدى براى خاورميانه بويژه كشورهاى همسايه فلسطين خواهد بود.به اعتقاد آنها رژيم اسراييل در آيندهاى نزديك از اين سلاحهاى مخرب براى تهديد و استعمار كشورهاى منطقه استفاده خواهد كرد! شيمون پرز نخست وزير اسبق رژيم صهيونيستى در يك گفت و گوى اختصاصى به شكل تهديدآميزى اعلام كرده بود: «آرى، ما نه تنها به سلاح هستهاى دست يافتهايم بلكه در اين زمينه به توليد انبوه نيز رسيدهايم!»
از سوى ديگر سران صهيونيستى پس از رخ داد 11 سپتامبر 2001 در آمريكا به طور علنى به داشتن سلاح هستهاى اعتراف كرده و توليد آنرا براى به اصطلاح حفظ امنيّت اين رژيم ضرورى خواندهاند! «كيلى ملهورن» رييس برنامه بينالمللى ويژه منع توليد تسليحات هستهاى تأكيد كرده بود كه رژيم صهيونيستى از بزرگترين انبارهاى تسليحات هستهاى برخوردار است و هر وقت اراده كند قادر خواهد بود تا منطقه خاورميانه را نابود كند!
مركز پژوهشهاى فنآورى لندن طى گزارشى اعلام كرد: رژيم اسراييل داراى قدرتى برتر در توليد گاز خردل و اعصاب در صنايع تسليحاتى «نستونا» واقع در 9كيلومترى جنوب تل آويو مىباشد و توليد اينگونه گازهاى بسيار خطرناك موجب ناهنجارى عصبى و گوارشى اهالى آن منطقه گرديده است.
به گزارش اين مركز، در اين شركت تسليحاتى مقدار زيادى گاز سمى از نوع «انتراكس» انباشته شده كه رژيم اسراييل آنرا براى ساخت بمبهاى ناپالم استفاده مىكند. يكى ديگر از شركتهاى صهيونيستى كه در مصرف و توليد سلاحهاى ميكروبى و شيميايى شناخته شده مىباشد، شركت «العال» است.
اين شركت صهيونيستى از دهه هشتاد ميلادى تا كنون با تلاش گسترده مشغول توليد سلاحهاى كشتار جمعى است.
شايان ذكر است كه شركت اسراييلى العال در سال 1994 در حالى كه محموله شيميايى را با هواپيما به سرزمينهاى اشغالى منتقل مىكرد، در يك سانحه هوايى در هلند در نواحى شهر آمستردام سقوط كرد كه درپى آن 50 تن جان باخته و صدها نفر نيز زخمى شدند.
روزنامه هلندى «ان.ار.سى» طى گزارشى پيرامون سقوط اين هواپيماى اسراييل نوشته بود: هواپيماى ياد شده كه بطور محرمانه عازم اراضى اشغالى اسراييل بود در حالى كه حامل 19 ليتر ماده شيميايى «دميثل مثلفو سفونات» براى شركت صهيونيستى «نيس زيونا» واقع در نواحى تل آويو بود در نواحى آمستردام سقوط كرد.
به نوشته اين روزنامه، شمار زيادى از ساكنان اين منطقه كه هواپيماى اسراييلى در آن سقوط كرده بود، نسبت به شيوع بيماريهاى پوستى، ريزش مو، سرخى و تورم پوست و… شكايت كردهاند.
در اين گزارش آمده است، 300 تن از قربانيان اين حادثه از شركت صهيونيستى العال شكايت كردند.
بدنبال اين شكايات وزارت بهداشت هلند طى بررسى و آزمايشات دقيق پزشكى گزارش داد كه عامل همه اين بيمارييها سقوط هواپيماى اسراييلى و وجود محموله شيميايى فوق الذكر و انتشار آن پس از سقوط هواپيما در منطقه بوده است.
بدون ترديد عدالت در منطقه به نفع رژيم صهيونيستى نقض شده و جامعه بينالمللى بويژه كشورهاى بزرگى چون آمريكا و انگليس اين رژيم را از رعايت قوانين و قطعنامههاى بينالمللى معاف كردهاند.
لذا هر كشورى و انسان آزادهاى در مقابل اين همه قانون شكنى بايستد بىشك با تحريم اقتصادى و سياسى غرب و در رأس آنها آمريكا مواجه خواهد شد.
آنان بخاطر رويارويى با ستم استعمار به تروريست بودن و داشتن سلاح كشتار جمعى متهم و بدنبال آن به فرماندهى آمريكا، انگليس، رژيم صهيونيستى و برخى كشورهاى ديگر كه با آنها هم پيمان هستند، به اشغال نظامى و سركوب محكوم خواهند شد!!
رژيم دست نشانده صهيونيستى با كمتر از 4 ميليون جمعيت قادر است به هرگونه سلاحهاى كشتار جمعى همچون سلاح شيمايى، ميكروبى و هستهاى دست يافته و اين سلاحهاى مخرب را به توليد انبوه رساند! سازمان ملل، شوراى امنيت و مدعى به اصطلاح دموكراسى دنيا (آمريكا) كى به فكر اجراى اصول ابتدايى بينالمللى خواهند افتاد و رژيم اسراييل را مجبور به امضاى معاهده خلع سلاح هستهاى و كشتار جمعى خواهند كرد؟!به نقل از نداء القدس
علماى نجف در مصاف با استبداد و استعمار
علماى نجف در مصاف با استبداد و استعمار
غلامرضا گلى زواره
ستيز با اشغال گران
در اواخر قرن سيزدهم هجرى شمسى استعمار انگلستان، عراق را تحت اشغال خود درآورد. با انتشار اين خبر تمامى مردم عراق مصمم شدند با دولت مركزى (عثمانى) همكارى كرده و كشور را از اين سلطه گرى برهانند. آيات عظام: شيخ الشريعه اصفهانى، مصطفى كاشانى و على داماد به نمايندگى از بزرگان نجف به كاظمين رفتند تا پس از هماهنگى با آية اللّه سيد مهدى حيدرى، از علماى برجسته اين شهر، به بررسى راههاى مقابله با تجاوز انگليسىها بپردازند.
آية اللّه سيد محمد سعيد حبوبى همراه برخى بزرگان ديگر نجف بىدرنگ رهسپار نواحى جنوب عراق گشت، زيرا اشغالگران در اين مناطق استقرار يافته بودند. آن عالم مجاهد در مسير راه با سخنرانىهاى مهيّج و يادآورى نبردهاى صدر اسلام و بيان اهميت جهاد با كافران، صدها نفر را با خود همراه نمود. سرانجام نيروهاى بسيج شده به رهبرى مجتهدان بزرگ در خط مقدم جبهه، يعنى ناحيه استراتژيك قرنه (جايى كه دجله و فرات به هم مىرسند) مستقر شدند. با وجود مقاومت مجاهدين، انگلستان قرنه را به تصرف درآورد و سپس به شعيبه حمله كرد. در اين جبهه نيز شيعيان ناگزير به عقب نشينى شدند، اما به دليل عمل نمودن به فتواى مجتهدان مبنى بر استمرار ستيز با استعمار، به مقاومت خود ادامه دادند.
در چنين وضعى دولت عثمانى تصميم ناگوارى گرفت، زيرا در تاريخ هشتم رجب سال 1333 ه. ق نيروهاى نظامى خود را به فرماندهى عزت بيك به نجف، كه مركز اصلى سازماندهى مجاهدين بود، اعزام داشت. اين افراد در نجف اقدامات ناروايى انجام دادند؛ از جمله: برقرارى غرامتهاى سنگين مالى، غارت اشياى گران بها، مصادره مواد غذايى و تحت فشار قرار دادن مردمان ساكن اين ديار.
بدين ترتيب در شرايطى كه عراق به اتحاد و انسجام بيشترى نياز داشت شهرهاى مذهبى، مورد آزار و اذيت سربازان عثمانى قرار گرفت. كه در نتيجه اين فشارها مردم نجف به مقاومت در برابر نيروهاى دولت مركزى برخاستند. آنها نيز گُردانى مجهز به چند قبضه توپ، روانه نجف كردند و مردمانى را كه مشتاقانه در نبرد با استعمار جانفشانى نموده بودند مورد تهاجم خود قرار دادند، اهالى نجف كه اين وضع را مشاهده نمودند در خيابانها و معابر سنگربندى نموده و در اطراف حرم مطهر اجتماع كردند تا از به غارت رفتن اموال ارزشمند بارگاه اميرمؤمنان (ع) جلوگيرى كرده و آستانه مقدسه مولايشان را از هرگونه گزندى حفظ كنند.
سربازان ترك عثمانى به روى شيعيان اين ديار آتش گشودند و به يكى از گلدستههاى حرم آسيب وارد كردند. آية اللّه سيد محمد كاظم يزدى در اين باره تلگراف اعتراضآميزى به اسلامبول (واقع در تركيه كنونى و مقر دولت عثمانى) مخابره نمود. مبارزات مردم نجف در مقاب بودند. اين جمعيت پس از تشكيل اولين جلسه، يكى از افسران انگليس را كه مارشال نام داشت به هلاكت رسانيدند. محافظين وى به انتقام كشتن او، با اسلحه خود به سوى مردم نجف آتش گشودند و عدهاى را به خاك و خون كشيدند. سرهنگ بالفور از مأموران انگليس براى بررسى موضوع به نجف رفت، ولى مردم او را نيز هدف قرار دادند.
ارتش انگليس پس از اين حوادث نجف را محاصره و شرايط رفع محاصره در چند محور را چنين اعلام كردند: تحويل دادن اشخاصى كه رهبرى اين حركت را عهده دار بودهاند، تحويل يك هزار قبضه تفنگ به عنوان غرامت، پرداخت غرامتى معادل پنجاه هزار ليره انگليسى طلا، تبعيد يك هزار نفر به عنوان اسير جنگى به هندوستان.
ادامه محاصره نجف مخالفت برخى شخصيتهاى مذهبى سياسى جهان اسلام را برانگيخت، اما نيروهاى استعمارگر بدون اعتنا به اعتراضات مسلمانان، محاصره نجف را ادامه دادند و سرانجام به دليل برترى تسليحاتى و عدم همكارى قبايل اطراف شهر با مردم نجف، محاصره كنندگان اين ديار را به تصرف درآوردند و حدود يك هزار خانوار را از مساكن خويش بيرون نمودند كه آنان هم ناگزير در اماكن مقدس و مساجد اقامت نمودند، اما مبارزان هم چنان مقاومت مىكردند و از تسليم شدن در برابر اشغال گران امتناع ورزيدند. تعقيب خانه به خانه براى در بند كردن آنان آغاز شد و اين وضع به دستگيرى يك صد و پنجاه نفر انجاميد.
مهاجمان در كوفه براى قواى انقلابى مذكور دادگاه نظامى تشكيل دادند كه سيزده نفر را محكوم به اعدام نمود كه با وساطت آية اللّه سيد محمد كاظم يزدى محكوميت برخى از آنان به حبس ابد يا تبعيد تبديل شد كه سرانجام، اين گونه جنايات روابط بين شيعيان عراق و انگليسىها را تيرهتر نمود.(1)از سلطه تا استقلال
پس از تصرف عراق و اشغال بغداد در سال 1325 ه .ق انگلستان در صدد رسمى كردن سلطه خود بر اين سرزمين برآمد. كارگزاران انگليس با برپايى يك همه پرسى صورى و نظرخواهى از رؤساى سرسپرده برخى قبايل، چنين اظهار كردند كه مردم عراق به قيمومت انگلستان رأى دادهاند.
ويلسن افسر عالى رتبه انگليس در عراق دست به كارهايى زد كه مسلمانان اين سامان را خشمگين كرده و نفرت آنان را برانگيخت.
در رجب سال 1337 ه. ق آية اللّه سيد محمد كاظم يزدى رحلت يافت و ميرزا محمد تقى شيرازى رهبرى شيعيان را عهده دار گرديد. او كه از مخالفان سرسخت سلطه انگليسىها بر عراق بود با صدور فتوايى مسلمانان را از قبول حكومت بيگانگان منع كرد و از تمامى مردم عراق خواست با هم متحد شوند و برضد استعمار قيام كنند.
وعّاظ و خطبا نيز مردم را براى مبارزه با مهاجمان تهييج نمودند. نخستين برخورد مسلحانه بين مردم عراق و قواى انگليسى در شهر رميثه در حوالى ديوانيه روى داد كه دليل آن توقيف شيخ شعلان الجون، بزرگ قبيله ظوالم بود. وى با نجف و كربلا تماس داشت و مصمم بود پس از اعلام جهاد توسط مجتهدين و رهبران مذهبى، قبيله خود را براى ستيز با نيروهاى انگليسى تجهيز كند. فرستادهاى نيز از نجف به رميثه رفته و فعاليت شيخ شعلان را با مبارزين نجف هماهنگ مىنمود. بازداشت وى طرح نجف را براى مقابله با دولت دست نشانده با خطر مواجه ساخت.
افراد قبيله ظوالم يك روز پس از دستگيرى شعلان، وى را آزاد ساختند. پس از رهايى او، دستور قيام از سوى رهبران نجف صادر گرديد. انقلابيون راه آهن شمال به جنوب را قطع كردند. اين نهضت در فاصله اندكى به سراسر عراق سرايت نمود و نيروهاى مبارز پايگاههاى انگليس را به محاصره خويش درآوردند. از سوى اشغال گران تلاش هايى براى شكستن حلقه محاصره و آزاد سازى رميثه و سماوه صورت گرفت، ولى همه آنها با شكست مواجه شد. همين موضوع، انقلابيون را تشويق كرد تا مقاومت افزونترى از خويش بروز دهند.
مجاهدان در شهرهايى چون كربلا و نجف حكومت را به دست گرفته و خود به اداره امور پرداختند. در آغاز ماه ذيحجه سال 1338 ه. ق آية اللّه ميرزا محمد تقى شيرازى در نجف در گذشت و رهبرى انقلاب را مراجعى چون شيخ الشريعه اصفهانى، سيد ابوالحسن اصفهانى، ميرزا حسين نائينى و برخى ديگر از بزرگان نجف به عهده گرفتند.
شيخ الشريعه نمايندگان فعالى را به استان متنفق اعزام كرد تا ناصريه را در اختيار گرفته و سراسر منطقه فرات جنوبى را زير نظر نجف اشرف درآورند. هنگامى كه نمايندهها به شهر شطره رسيدند هزاران نفر از مردمى كه براى استقبال از آنها بدان شهر روى آورده بودند، مقدمشان را گرامى داشتند. از آن سوى استعمار انگليس كه مشاهده نمود مجاهدين به رهبرى علماى نجف پيروزى هايى به دست آوردهاند با طرح پيشنهاد صلح، بين انقلابيون تفرقه افكندند. در اين حال سرپرسى كاكس كه در ايران به سر مىبرد در محرم سال 1339 ه.ق وارد عراق شد و فرمان حمله عمومى را صادر كرد كه به دنبال آن شهرهاى كربلا و نجف سقوط نمود و بسيارى از نيروهاى انقلابى پس از صدور فرمان عفو عمومى، اسلحه را بر زمين نهادند.
دولت انگليس پس از فرو نشانيدن انقلاب، پارهاى از رهبران آن را تبعيد كرد و بسيارى را روانه زندان ساخت، اما وقوع انقلاب عراق موجب گرديد كه عراق استقلال خود را به دست آورد. در اين رويداد، استعمار انگلستان بار ديگر نيروى معنوى مراجع شيعه را تجربه كرد و متوجه شد كه آنان سدى استوار در برابر حيلههاى آنان مىباشند.مقاومت در برابر مهرهاى سرسپرده
قواى انگليس با تعيين مهرههاى به نام “فيصل” و گماردن وى بر تخت قدرت كوشيدند تا از پشت پرده امور عراق را در اختيار گيرند. اما مراجع و شيعيان عراق حاضر به قبول فيصل نشدند. فيصل زمانى زمام امور را به دست گرفت كه آية اللّه سيد محسن حكيم مانند ستارهاى فروزان در نجف درخشيد.
در سال 1327 فيصل به سوى ديار اميرمؤمنان (ع) روانه گرديد. عبدالرسول خالصى (فرماندار كربلا) نمايندهاى نزد سيد محسن حكيم فرستاد تا ورود شاه را به وى اعلام كند، آن مرجع والا مقام فرمود: من هرگز به استقبال فيصل نخواهم آمد، حاكم كربلا خود نزد ايشان آمد و گفت اين كار شما به مصلحت شيعه نمىباشد. اما آية اللّه حكيم در جوابش گفت: هدف از سفر شاه به نجف تبليغات شخصى است و نمىخواهم از فردى كه در جهت رفع مشكلات مردم هيچ گامى برنداشته استقبال نمايم. آن بزرگوار نه تنها از ديدار با فيصل در نجف امتناع ورزيد،بلكه با سياستهاى ضد دينى پادشاه مذكور به مقابله برخاست و از تصويب لوايح ضد اسلامى وى، از جمله قانون فروش اموال و املاك وقفى جلوگيرى كرد.
از حوادث اين روزگار حمله سه كشور فرانسه، انگليس و رژيم اشغالگرقدس به مصر بود كه مردم نجف با شنيدن اين خبر به خيابانها ريختند و باشعارهاى نابود باد استعمار به حمايت از مصر پرداختند. قواى دولتى در نجف به تظاهركنندگان حمله كرد و گروهى را مجروح و عدهاى را زندانى نمود. آية اللّه سيد محسن حكيم براى دفاع از مردم نجف و آزاد ساختن زندانيان، نخست طىّ تلگرافى به ملك فيصل نوشت: خونريزى و وحشى گرىاى كه در نجف رخ داد بسيار رفتار پست و نادرستى بود. بسيار متأسفيم كه حكومت عراق به چنين كارى اقدام كرده است. مردم نيز از اين كردار دولت متنفّر و منزجراند. وقتى دريافت كه دولت نسبت به آزادى زندانيان اقدامى نمىكند به عنوان اعتراض به رفتار مذموم مذكور در نماز جماعت حاضر نگرديد. ديگر بزرگان و اساتيد نيز به او اقتدا كردند. پس از يك هفته اعتراض، دولت ناگزير گرديد به خواست علماى نجف گردن نهد، زيرا موجى از اعتراض و اعتصاب، اكثر شهرها را در بر گرفت و فيصل كه اين حوادث را به نفع خود نمىديد رؤساى مجالس ملى و سنا را با نامهاى به شرح ذيل به نجف فرستاد.
حضرت علامه آقاى سيد محسن طباطبايى حكيمبا سلام، رحمت و درود خداوند بر شما باد. خبر تلگراف شما به ما رسيد ما از جريان تأسف آور نجف اشرف كه شهر مقدسى است متأسفيم و امر كرديم اقدامات قانونى به عمل آيد.
آية اللّه حكيم پس از ملاقات با فرستادگان شاه و دريافت قول آزادى زندانيان، سرانجام به اعتصاب يك هفتهاى خود پايان داد و اندكى بعد زندانيان آزاد شدند.(2)
آية اللّه حكيم هيأتى مركب از بزرگان شيعه و سنّى را به كشورهاى تركيه، افغانستان، پاكستان، هند، اندونزى، مالزى، سنگاپور و ايران فرستاد تا در خصوص مسئله فلسطين و كمك به آنها با مقامات رسمى اين سرزمينها مذاكراتى صورت گيرد. در واقع رهبران و كارگزاران كشورهاى اسلامى را به اتحاد و انسجام در برابر اسرائيل غاصب در ماجراى نبرد شش روزه اعراب و اسرائيل فراخواند. در پى اين اقدام آية اللّه حكيم، كه دامنهاى فراتر از عراق داشت، و اغلب كشورهاى اسلامى را شامل مىگرديد. آن بزرگوار شخصيتى جهانى يافت. نجف مركز كشورهاى اسلامى تلقى مىگرديد. برخى از ديدار كنندگان با آية اللّه حكيم شعارى بدين مضمون سر مىدادند:
سيد محسن قائدنا
والنجف عاصمتنا
يعنى سيد محسن حكيم رهبر ماست و نجف مركز و پايتخت ما به شمار مىرود.(3)مخالفت با ديكتاتورى و كودتا
عبدالكريم قاسم در سال 1336 ه.ش رژيم پادشاهى عراق را سرنگون ساخت و به عنوان نخستين رئيس جمهور، زمام قدرت را به دست گرفت. با اين كودتا نظام سلطنتى در عراق برچيده شد و شيوهاى جديد از ديكتاتورى با نام رئيس جمهورى بر آسمان اين سرزمين سايه افكند.
حوزه علميه نجف و خصوص علماى اين ديار و در رأس آنان آية اللّه سيّد محسن حكيم كه از نقشههاى پشت پرده اجانب آگاه بود با تشكيلات جديد مخالفت كرد. آن مرجع بيدار از ارسال تلگراف و تأييد عبدالكريم قاسم – رهبر كودتا – اجتناب نمود و بدين ترتيب در برابر نظام جديد قرار گرفت.
چند روز پس از كودتا، در اولين گام عبدالكريم قاسم مخالفت خود را با احكام اسلام نشان داد و زمزمه لزوم كنار نهادن حجاب زنان از سوى مسئولين بالا گرفت. آنها با اين استدلال ابلهانه كه چون نورى سعيد با چادر زنانه قصد فرار از كشور را داشته است پس شايسته نيست بانوان از اين پوشش استفاده كنند، زمينه را براى پياده كردن اصل استعمارى كشف حجاب آماده ساختند، علما و شيعيان نجف ؛ به ويژه آيةاللّه سيد محسن حكيم در برابر اين توطئه ايستادند. شيخ محمد امين زين الدين هم براى روشن ساختن افكار عمومى و درهم كوبيدن جوّ مسموم و ضد حجاب، كتابى تحت عنوان (العفاف بين السلب و الايجاب)،نگاشت ولى كارگزاران حكومتى به بهانه اين كه اثر مذكور حاوى انديشههاى منجمد و ارتجاعى است از طبع آن جلوگيرى كردند. مردم نيز با شنيدن اين خبر اجتماع مهمى در منزل آية اللّه حكيم تشكيل دادند و مخالفت خويش را با اقدامات كودتاگران اعلام كردند، اين اجتماع را مىتوان نخستين گردهمايى بزرگ در منزل ايشان (در نجف) دانست. آن بزرگوار ضمن اعزام نمايندهاى، پيام كوبندهاى براى كارگزاران رژيم كودتا ارسال نمود به گونهاى كه آنان ناگزير عقبنشينى كرده و به كتاب يادشده اجازه چاپ و نشر دادند.
حزب دعوت اسلامى با حمايتهاى آيةاللّه حكيم پا به عرصه حيات اجتماعى نهاد و فعاليتهاى خود را توسعه داد. كمونيستها و ساير احزابى كه بر اساس هوسهاى انفرادى و منافع گروهى شكل گرفته بودند با مشاهده حضور قدرتمند اين حزب در عرصه سياسى – فرهنگى كوشيدند بين حامى نيرومند آن (آية اللّه حكيم) و حزب مذكور فاصله افكنند. در همين راستا فرستادهاى از سوى آنان در سال 1341 ه.ش به ديدار آن مرجع عالى مقام رفت و حزب دعوت اسلامى به رهبرى سيد محمد باقر صدر را خطرى بزرگ براى تشيع، نجف و حوزههاى علميه تلقى كرد، آية اللّه حكيم فرمود: آيا گمان مىكنيد شماها براى صيانت از حوزه نجف و شيعيان از سيد محمد باقر صدر علاقهمند تريد. با اين سخن، آنان در راه اجراى نقشه شوم خود شكست خوردند و با نااميدى تمام برگشتند. علاوه بر حزب اسلامى، گروهى از دانشوران در نجف نيز براى هدايت تبليغات دينى، طرح مبارزه با افكار انحرافى و نشر حقايق اسلامى را پىريزى نمودند كه «جماعة العلماء» نام گرفت.
كمونيستها و ديگر احزاب منحرف، به كارشكنى در برابر اين جماعت علمى كه چشم بيدار مرجعيت و حوزه نجف بود، برآمدند كه حركات مسموم آنان با اطلاعيه آية اللّه حكيم خنثى گرديد. با حمايت آشكار ايشان، جماعت علما بيش از گذشته نيرومند گرديد و با اقتدارى معنوى و علمى، خدمات ارزندهاى در خصوص معرفى اسلام و نشر معارف دينى ارائه نمود.(4)
روز 14 رمضان سال 1341 ه. ش كودتاى خونين عبدالسلام عارف به ثمر نشست و وى با همپيمانان بعثى خويش اداره عراق را عهده دار شد. پس از مدتى بين رهبران حزب بعث اختلاف به وجود آمد و عبدالسلام عارف از اين وضع بهره برد، آنان را از مراكز قدرت دور كرد و براى بدست آوردن قلب مردمان مسلمان، خود را پاى بند به ديانت و مخالف كمونيزم و مادى گرايى حزب بعث نشان داد، ولى از آن سوى براى درهم كوبيدن قدرت مرجعيت و حذف تدريجى آن از صحنه سياست كشور، پرچم قوم گرايى برافراشت. در ديدگاه او اهل سنت اعرابى با اصالت بودند و شيعيان غير عرب و فارس به شمار مىرفتند! اين موضعگيرى عبدالسلام از سوى زعماى حوزه نجف مردود و مورد تقبيح قرار گرفت.
عبدالسلام براى خشنودى مرجعيت و ساكت نمودن آن، هيأتى بلند پايه را به رياست طاهر يحيى، نخست وزير، به ملاقات حكيم فرستاد، اما آية اللّه حكيم كه روش حكومت جديد را مبنى بر قوميت گرايى، خلاف اسلام مىدانست در ملاقات با شخصيتهاى سياسى مزبور مخالفت خويش را با شرايط كشور اعلام كرد و از طاهر يحيى خواست تا آنها از طايفه گرى دست بر داشته، قانون احوال شخصيه را لغو و از فروش شراب جلوگيرى كنند. پس از بازگشت ناكام طاهر يحيى از نجف، عبدالسلام براى دست يابى به هدف ياد شده خود بارها از مرجع مسلمين تقاضاى ملاقات كرد، ولى آن فقيه با فراست ديدار با رهبر كودتا را مشروط بر لغو قوانين ضد دينى اعلام نمود.
مجموعه اين حوادث، عارف را بر آن داشت كه عليه شيعيان و مرجع آنان سختگيرى نشان دهد. در اين هنگام مرجعيت شيعه و دانشمندان نجف، مردم را به اجتماع بزرگ در صحن مقدس بارگاه اميرمؤمنان (ع) فرا خواندند تا به عبدالسلام عارف هشدار دهند. هرچند كه عامل كودتا تصميم گرفته بود ضربهاى اساسى بر درخت تناور مرجعيت وارد كند، ولى هرگز در اين راه توفيقى به دست نياورد و سرانجام ترجيح داد آية اللّه حكيم، حوزه نجف و گروههاى اسلامى اين شهر را به حال خود رها كند.
درپى اين تصميم كه خود فتحى بزرگ به شمار مىآمد محافل دينى رونق گرفت و گروههاى ديگر تلاشهاى خود را گسترش دادند در چنين شرايطى عبدالسلام عارف در اثر سقوط هواپيماى اختصاصى اش به هلاكت رسيد و برادرش عبدالرحمان عارف زمام امور را به دست گرفت.(5)
در روزگار او كشور عراق به سمت فضاى باز سياسى هدايت شد و احزابى چون كمونيست و بعث كه توسط عبدالسلام طرد شده بودند دوباره فعاليت خود را آشكار كردند، امّا به رغم فعاليتهاى اين احزاب، قدرت اسلام گرايان رشد و گسترش بيشترى يافت.به نحوى كه عبدالرحمان به دليل پرتو تابش ايمان و درخشندگى شيعيان چارهاى جز حركت در حاشيه نداشت. در مجالسى كه به مناسبتهاى گوناگون از سوى مرجع عالى قدر شيعه آية اللّه حكيم برگزار مىشد، نمايندهاى از طرف خود مىفرستاد و در امور مهم كشورى با نماينده مرجعيت شيعه در بغداد (سيد مهدى حكيم) به رايزنى مىپرداخت. گفت و گوهاى انجام شده در اين جلسات خود بيان گر توان بالاى حوزه نجف و بالندگى شيعيان اين سامان است. استعمارگران كه آينده منافع خود را در معرض خطرى آشكار مىديدند براى مهار قدرت مرجعيّت شيعه نقشههاى گوناگونى را به اجرا گذاشتند و در انديشه نيرويى بودند تا بتوانند در برابر زعيم شيعه و پيروانش بايستند. البته در عراق هيچ تشكيلاتى جز حزب بعث براى اين مأموريت بزرگ مناسب نبود.(6)
عبدالرحمن عارف در سال 1968 م با كودتاى حزب بعث به رهبرى احمد حسن البكر از كار بركنار شد. البكر توسط شوراى انقلاب قدرت را به دست گرفت و اختناق و سركوبى شديدى در عراق ايجاد نمود. به دنبال پيروزى انقلاب اسلامى به رهبرى امام خمينى (ره) وى تحت فشار معاونش صدام حسين استعفا داد و صدام قدرت را به دست گرفت. البكر خواستار شناسايى انقلاب اسلامى و نزديكى به ايران شده بود كه از كار بركنار گشت.
صدام در ماههاى نخستين حكومت استبدادى خود تصفيههاى خونين بىسر و صدا را در عراق به راه انداخت. خودخواهى، جاهطلبى، ثروت اندوزى و كشتارهاى وحشتناك از ويژگىهاى اين مرد تكريتى بود.
وى با حاكم نمودن جوّ رعب و وحشت و اختناق هر روز دامنه قدرت پوشالى خود، خانواده، بستگان و حزب بعث را گسترش مىداد و اين جاهطلبىها به حدى رسيد كه ديگر محدوده كشور عراق با منابعى بسيار غنى برايش كافى نبود لذا در انديشه دست اندازى به ديگر سرزمينها افتاد و به تصوّر اين كه قادر خواهد بود خوزستان زرخيز ايران را ضميمه قلمرو خويش كند در 31 شهريور 1359 يعنى حدود دو سال پس از فرمانروائيش تهاجم گستردهاى را عليه ايران آغاز كرد. او در اين جنگ تحميلى از حمايت بىدريغ تمامى ابرقدرتها و برخى كشورهاى مرتجع برخوردار شد با اين حال بدون دستيابى به اهداف تخيّلى و شوم خود در اين نبرد و پس از ارتكاب فجيعترين جنايات جنگى و بىحرمتى به قوانين بين المللى پس از هشت سال به مرزهاى قبل از جنگ عقب نشست.(7)
حزب بعث با بينش ضد اسلامى و سوابق منفى و خيانت بار خود، در اعماق ارتش نفوذ نمود و باكمك معاون اداره اطلاعات ارتش (سرهنگ عبدالرزاق آل نايف) و همكارى گارد رياست جمهورى در سال 1346 ه.ش زمام امور عراق را به دست گرفت. آنان بدون نيرنگ و ظاهر سازى نمىتوانستند به مقاصد خود برسند به همين دليل سياست دو رويهاى را پيش گرفتند تا به تدريج احزاب اسلامى، مرجعيت شيعه و تشكيلات شيعيان را از ميان بردارند. اين شيوه منافقانه مؤثر واقع شد. سرانجام در سال 1347 ه.ش بازى نفاق گونه حزب بعث پايان يافت و با صدور اطلاعيهاى رسمى پرده از سيماى كريه خود برداشت و اعلام كرد: از ميان برداشتن ارتجاع دينى به عنوان بزرگترين مانع در مسير اهداف حزب، ضرورى است.
با صدور اين اطلاعيه، آية اللّه حكيم و علماى حوزه نجف و ديگر مراكز شيعه با سياستهاى حزب بعث مخالفت نمودند، زيرا آنان براى محو ديانت، كم رنگ نمودن ارزشهاى الهى، ترويج فساد و بىبندو بارى؛ به خصوص در ميان جوانان تلاش مىكردند. مرجع مسلمانان كه نمىتوانست در برابر يورشهاى آشكار و پنهان بعثيان به صفوف مؤمنان و تهاجم به سوى فرهنگ دينى خاموش بنشيند مردم را به يك گردهمايى بزرگ در صحن اميرمؤمنان (ع) فراخواند. در اين اجتماع با شكوه و گسترده كه تعدادى از دانشمندان نجف از جمله شهيد آية اللّه سيد محمد باقر در اين اطلاعيه از شيعيان خواسته شده بود كه تفرقه را از ميان بردارند و عزم خود را براى يارى جبهه حق جزم كنند. البته تحقق اين امر جز با تأكيد به ارزشهاى معنوى و بازگشت به اسلام و طرد افكار گمراه كننده و انحرافات اجتماعى امكانپذير نخواهد بود. هنوز چند در جوار بارگاه حضرت على (ع) نگذشته بود كه نظام بعثى مبارزه خود را عليه اسلام آشكار ساخت و در يك يورش ناگهانى، جمعى از دانشمندان شيعه را به زندان افكندند. عدهاى از اين بزرگان پس از تحمل شكنجههاى وحشتناك در زندانهاى رژيم بعثى به شهادت رسيدند. جوّ وحشت و هراس ادامه يافت، حملات، دستگيرىها و مجازاتهاى سخت استمرار پيدا كرد، در اين گيرو دار آية اللّه حكيم كه از بيمارى سرطان رنج مىبرد در 27 ربيع الاول سال 1390 ه.ق مطابق 1349 ه.ش ديده از جهان فروبست و به سراى جاويد شتافت.(8)حكايت يك حماسه
پس از رحلت آية اللّه حكيم، دوران مرجعيت آية اللّه سيد محمد باقر صدر در كنار ديگر مراجع آغاز شد، آن فقيه به خون خفته، فرهنگ حماسه و وشهادت و فلسفه عاشورا را در اذهان زنده مىنمود و پيام حسين بن على (ع) را به عنوان رمز حيات به شيعيان مىرسانيد. آية اللّه صدر پس از رسيدن به مقام مرجعيت، پرچم مبارزه و مخالفت با حزب بعث را به تنهايى بردوش گرفت و با صدور فتوايى تاريخى و حماسى، وظيفه شرعى مردم مسلمان را در قبال اين تشكيلات ضدّ دينى مشخص نمود:
بسم اللّه الرحمن الرحيم به اطلاع عموم مسلمانان مىرساند كه پيوستن به حزب بعث، تحت هر عنوانى، شرعاً حرام است و هرگونه همكارى با آن به منزله يارى ظالم و كافر و دشمنى با اسلام و مسلمين است «محمد باقر صدر».
زمانى كه فتواى مذكور از نجف به سراسر عراق انتشار يافت حاكمان بعثى از يك طرف اقدام به دستگيرى و اعدام نمايندگان و شاگردان آية اللّه صدر و بستن مساجد آنان و از سوى ديگر در اماكن مذهبى تظاهر به تديّن و مقدس مآبى كردند. پس از مدتى حزب بعث با خودكامگى و سفّاكى وارد ميدان سياست شد و رعب و هراس را در ميان افراد جامعه شدت بخشيد، از آن سوى با وقوع انقلاب اسلامى در ايران شور انقلاب و حماسه در دلهاى شيعيان عراق به جوش آمد. آية اللّه صدر با در نظر گرفتن اين شرايط براى شكستن سدّ رعب و وحشت مردم، قيام مسلحانه را عليه حزب بعث و سركردههاى آن انتخاب كرد و فتواى جهاد داد. اين فتوا نيز حاكمان بعثى عراق را در موجى از هراس فرو برد و آنان نيز براى خنثى كردن چنين وضعى به تكاپو افتادند و هر كس را كه ارتباط جزيى با شهيد صدر داشتند دست گير مىنمودند. به همين جهت خانه آية اللّه صدر را در نجف محاصره كرده و آن را تحت نظارت كامل گرفتند و به هيچ كس اجازه آمد و رفت را نمىدادند.
آنان با يورش وحشيانه و گستردهاى نمايندگان آية اللّه صدر و ديگر افراد مؤمن و انقلابى را در سراسر عراق دست گير كردند. آية اللّه صدر از اين حركت ضد انسانى خشمگين گرديد و در روز دوشنبه 16 رجب 1399 را به منظور ابراز انزجار و تنفر از اين كار ناشايست حكومت بعثى، زمان اعتصاب عمومى اعلام كرد. مردم نجف و ساير شهرهاى مهم عراق براى اطاعت از فرمان رهبرشان در اين روز دست از كار كشيدند، بازارها را تعطيل كردند و گروه گروه براى بيعت با مرجع و پيشواى خود به خانه آية اللّه صدر شتافتند.
سازمان اطلاعات و امنيت بغداد به شعبه خود در نجف دستور داد كه هرچه زودتر سيد محمد باقر صدر را دست گير كرده و دور از چشم مردم وى را روانه بغداد كنند.(9)شب از نيمه گذشته بود و يكى دو ساعت به سپيده دم مانده بود كه ناگهان صداهاى مرموز و همهمههايى از كوچه به گوش مىرسيد، در اين حال زنگ خانه به صدا درآمد، آية اللّه صدر با گامهاى استوار و بدون هراس جلو رفت و از پشت در صدا زد چه كسى هستى؟ ابوسعد رئيس امنيت نجف خود را معرفى كرد و گفت بايد شما با ما بياييد، شهيد صدر درب را گشود و قدم به كوچه نهاد، درون كوچه و معابر منتهى به خانه آية اللّه صدر حدود سيصد سرباز مسلح با دهها اتومبيل نظامى اجتماع نموده بودند تا يك نفر را دست گير كنند.
بنت الهدى صدر، به خود اجازه نداد پس از دستگيرى برادر، سكوت اختيار كند و آرام باشد لذا از خانه بيرون رفت و چون آواى توحيد اذان بر شهر نجف اشرف طنين افكند. به سوى حرم امير مؤمنان (ع) روانه شد تا هم شكايت اين جنايات را به محضر جدش ببرد و هم در اين مكان مقدس مردم را از ستمى كه مزدوران بعثى مرتكب شدهاند، با خبر كند. او با فرياد اللّه اكبر، خطاب به مرد گفت: اى اهالى نجف، اى شيعيان و غيور مردان، مرجع عالى قدر شما را بردند. بدين گونه مردم را از ماجراى شب گذشته مطلع ساخت. اهالى نجف از هر سوى به سوى بارگاه مولاى متقيان آمدند، بازارها و مغازههاى نجف بسته شد، طلّاب مدارس علميه در پيشاپيش جمعيت معترض در حرم حضرت على (ع) اجتماع كردند. بدين صورت زمينه يك تظاهرات جدى و شكوهمند فراهم شد كه بنت الهدى صدر در ايجادش نقش مهمى ايفا نمود.
به تدريج دستههاى تظاهر كننده از مقابل حرم شريف علوى با حركتى آرام به راه افتاد و در خيابان امام صادق (ع) بر تعدادشان افزوده شد، شعارهاى كوبنده امت مسلمان در اعتراض به دستگيرى مرجعشان در آسمان نجف پيچيد: اللّه اكبر، نصرمن اللّه و فتح قريب، عاش عاش الصدر(زنده باد زنده باد صدر).
در اين خيابان قواى مسلّح وابسته به رژيم بعث جلو مردم را گرفتند، اما آنان از راه ديگرى به سمت بازار بزرگ نجف حركت كردند. نيروهاى امنيتى مىكوشيدند تا با شليك تيرهاى هوايى مردم را پراكنده سازند ولى تظاهرات هر لحظه شديدتر مىشد و بر خشم مردم افزوده مىگشت.
افراد مسلّح تمامى معابر منتهى به بازار نجف و حرم مطهر را مسدود نمودند و با اسلحه جلو مردم را گرفتند، بدين گونه تظاهرات مزبور، به درگيرىهاى خونينى تبديل گرديد.
علاوه بر نجف در شهرهاى ديگر نيز تظاهراتى بدين صورت برگزار شد. چون فرياد خشم مردم سازمان امنيت عراق را دچار خوف و هراس ساخت با آية اللّه صدر كه در زندان به سر مىبرد رفتار ملايمترى پيش گرفتند و از راه چاپلوسى و نيرنگ وارد شدند و پس از چندى آن مرجع عالى قدر را به نجف بازگردانيدند.(10)پىنوشتها: –
1. نك: نهضت شيعيان در انقلاب اسلامى عراق، عبداللّه فهد نفيسى، ترجمه كاظم چايچيان، ص 72 – 38 ؛ ماضى النجف و حاضرها، ج اول، ص 34؛ موسوعة العتبات المقدسه، ج 6، ص 273 – 252
2. التحرك الاسلامى فى العراق، شهيد سيد محمد مهدى حكيم، ص 48؛ العراق بين الماضى و الحاضر و المستقبل، مؤسسه الدراسات الاسلاميه، ص 548 – 547 ؛ ترجمة الامام الحكيم، مصباح نجفى، ص 99 – 98؛ رحلة الامام الحكيم، نشريه دارالحكمة قم، 27 ربيع الاول 1413.
3. دماء العلماء فى طريق الجهاد، ص 50؛ سنوات الجمر، على المؤمن، ص 68 ؛ مجله نور علم، دوره دوم، شماره 12، ص 71 ؛ سيماى نجف اشرف، ص 101.
4. سيد محسن حكيم مرزبان حوزه نور، عباس عبيرى، ص 55 – 53.
5. سنوات الجمر، ص 77 و 85 ؛ التحرك الاسلامى فى العراق، ص 79 – 78.
6. سيد محسن حكيم…، ص 99 – 88.
7. همان، ص 78 و 81.
8. يادواره شهيد صدر، ضميمه روزنامه اطلاعات، 19 فروردين 1361.
9. ديدار با ابرار، ج 15(شهيد صدر بر بلنداى انديشه و جهاد) مصطفى قلىزاده، ص 122 – 120.
10. يادواره شهيد صدر، ص 13.
11. مباحث الاصول، الجزء الاول من قسم الثانى، سيد كاظم حسينىجويبار محبّت در كوير اختناق
روز 18 رجب سال 1399 ه. ق منزل آية اللّه صدر در شهر نجف و كوچههاى منتهى به آن از آغاز صبح تا نيمه شب مالامال از جمعيت شيعيانى بود كه روز گذشته براى رهايى رهبرشان از زندان رژيم بعثى دست به تظاهرات زده و با مزدوران رژيم عفلقى درگير شده فرياد اعتراضآميز خويش و مظلوميت مرجع عالى قدر خود را به گوش جهانيان رسانيده بودند.
اين تجديد پيمان امت مسلمان با آيةاللّه سيد محمد باقر صدر، كارگزاران ستم را بيش از گذشته دچار وحشت نمود و به همين دليل دستور محاصره خانه آن فقيه مجاهد و قطع رابطه با ديگران را صادر نمودند. در پى اين توصيه ظالمانه، در كوچههاى اطراف منزل آية اللّه صدر نيروهاى امنيتى مستقر گشته و كنترل نه ماهه محل اقامت عالمى مبارز آغاز شد.(12)
مدتى از آغاز محاصره مىگذشت و جز عدهاى انگشت شمار از آشنايان آية اللّه صدر به كسى اجازه ورود به خانه ايشان را نمىدادند. آية اللّه صدر، شيخ محمد رضا نعمانى را كه در كتابخانه ايشان بود فراخواند و گفت: اين سربازانى كه در اين آفتاب گرم و شرايط طاقت فرسا اطراف خانه ما به نگهبانى مشغول اند و عرق از سر و صورتشان مىريزد مرا ناراحت مىكند. درست است كه براى تأمين رضايت ستمكاران به اين وضع تن دادهاند، اما انحراف و بدبختى آنان ناشى از مساعد نبودن شرايط اجتماعى و يا تربيت منفى است كه اين قوا را بدين صورت مطيع و منقاد بار آورده است.
سپس حاج عباس خادم را صدا زد و گفت: مأموران اطراف منزل ما به شد ي زندگى كسب تكليف مىكنند، نه از دولت مستبد و وابسته ابرقدرتها، در حالى كه دولت عراق با عالمان دينى خصومت داشته و عليه آنها قيام كرده است كه اين كينه در واقع عناد با تمامى امت اسلامى است. لذا زيد حيدر و عبدالرزاق حبوبى را مخاطب خويش قرار داد و گفت: دولت بعثى شما به خاطر مخالفت با ديانت، كشتارگاه بزرگى در بغداد به راه انداخته است كه در آن حيوانات را به سوى قبله ذبح نمىكنند كه صريحاً مخالف احكام الهى است.
آية اللّه صدر در ادامه فرمود: دولت شما خيابانى را كه مقبره حسين بن روح – از نائبان خاص امام مهدى (عج)- در آن واقع شده خراب مىكند و اين كار موجب محو مرقد آن بزرگوار خواهد شد، در صورتى كه شيعيان با اين مكان پيوندى معنوى دارند، چنين اقدامى، دشمنى با ارزشهاى دينى و شعائر مذهبى است. اين كارها باعث مىشود كه مردم حكومت بعثى را ناديده گرفته و به فرمان علما عليه حزب بعث بشورند. آن دو كارگزار با شنيدن اين سخنان سربه زير افكندند و چيزى نگفتند.
آية اللّه صدر بار ديگر لب به سخن گشود و اظهار داشت: اگر دولت بعثى مىخواهد آراء و نظرات امت مسلمان را درباره مسايل حكومتى و سياسى بداند بايد به علماى دين مراجعه كند و نظر آنان را بداند.
پس از آن عضو شوراى فرماندهى ملى حزب بعث و عبدالرزاق حبوبى(فرماندار نجف) با شرمسارى، آن مجلس را ترك نمودند.(13)ستارهاى خونين
آخرين روزهاى محاصره بود كه عيسى خاقانى به عنوان نماينده صدام همراه يكى از مأموران سازمان امنيت عراق كه ابوعلى نام داشت به منزل آية اللّه صدر آمد. خاقانى خطاب به آية اللّه صدر گفت: صدام مرا به حضورتان فرستاده تا در امورى تبادل نظر كنيم، شايد موفق شويم به اوضاع آشفته كنونى سرو سامانى بدهيم. در اين حال وى حرفش را قطع كرد و منتظر گرديد تا آية اللّه صدر مطلبى بر زبان جارى سازد، ولى او چيزى نگفت و سكوت اختيار نمود. اين بار خاقانى گفت: عربهاى خوزستانى تحت ستم به سر مىبرندو ما بايد درباره بهبودى اوضاع آنان نيز فكرى كنيم. عيسى خاقانى پس از اندكى مكث ؛ ادامه داد: چرا هميشه بايد حوزه نجف تحت نظارت و اداره ايرانيان باشد، ما بايد خودمان در مقابل آن، حوزهاى عربى تأسيس كنيم و شما زعيم آن باشيد. آية اللّه صدر در جوابش گفت: اعراب خوزستان ايران هيچ مشكلى ندارندو هم چون ديگر اقوام ايرانى در صلح و صفا، آرامش و امنيت به سر مىبرند و به طور قطع وضع مناسبتترى نسبت به عربهاى عراق دارند و شما به دليل خصومت با جمهورى اسلامى ايران اين مسائل دروغين را مطرح مىنماييد. شما بايد به آزادى ملت عراق از قيد و بند اسارت و تحقير توسط حزب بعث فكر كنيد. غم عربهاى مظلومى را بخوريد كه منابع و دارايىهاى آنان را براى تحكيم حكومت خودتان به غارت مىبريد و آنان را در فقر و فلاكت نگه مىداريد. خاقانى نااميد و سرافكنده از آن جا بيرون رفت امّا فرداى آن روز با همان مأمور قبلى به خانه آية اللّه صدر آمد و گفت: جناب صدر، صدام مىخواهد به محاصره محل اقامت شما پايان دهد ولى اين برنامه در صورتى عملى مىشود كه شما لااقل به يكى از شرايطى كه مطرح خواهم نمود عمل كنيد در غير اين صورت به گفته صدام سزايتان مرگ است. آية اللّه صدر مانند كوهى استوار و بىاعتنا به اين تهديدها غرق در سكوت بود و تنها به بافتهها و ياوههاى وى گوش مىداد. خاقانى يادآور شد:
نخستين شرط آن است كه از تأييد انقلاب اسلامى ايران و رهبرى آن (امام خمينى) دست برداريد.
شرط دوم اين است كه با صدور بيانيهاى از موضعگيرىهاى ما حمايت كنيد كه در اين صورت حزب بعث پشتيبان شما خواهد بود.
سومين شرط آن كه گرايش به حزب دعوت و عضويت در آن را ضمن فتوايى تحريم كنيد.
شرط چهارم اين كه فتواى تحريم ورود به حزب بعث را ملغى اعلام كنيد و بر جواز آن فتوا دهيد.
آخرين شرط هم اين است كه خبرنگاران جرايد و نشريات خارجى و داخلى را به حضور بپذيريد تا آنان درباره مسايل فقهى از شما سئوال كنند و جوابشان را بدهيد.
شهيد صدر نگاهى به عيسى انداخت و گفت در غير اين صورت چه مىكنيد؟ خاقانى جواب داد؟ به گفته صدام اعدام مىشويد، آن استوانه فقاهت و ديانت در حالى كه خشمگين به نظر مىرسيد فرمود: مرا از مرگ هراسى نخواهد بود و در انتظار چنين وضعى مىباشم امّا هرگز تسليم زورگويان و ستمگران نمىشوم، لذا از عملى ساختن تمامى شروطى كه شيخ عيسى خاقانى طرح نموده بود امتناع كرد و افزود: به صدام بگوييد هر وقت خواست مرا اعدام كند، با شما ديگر سخنى ندارم و اگر شما هم حرف ديگرى براى گفتن نداريد اين جا را ترك نماييد.(14)
ساعت دو بعدازظهر روز شنبه 19 جمادى الاول سال 1400 مصادف با 16 فروردين 1359 ه. ش كه به دليل هواى گرم و آفتاب سوزان، عبور و مرور در كوچههاى نجف كم شده بود، ابوسعد رئيس جنايتكار سازمان امنيت نجف به خانه آيةاللّه صدر آمد و خطاب به آن شخصيت والامقام گفت: در بغداد گروهى از مسئولان كشورى مايلند كه با شما ديدارى داشته باشند و پس از سؤال و جوابى مختصر ابوسعد و مزدورانش آن مرجع مبارز را به وسيله خودروى به سرعت از نجف به بغداد بردند و چون بعثىها از افشاگرىهاى خواهر او (بنت الهداى صدر) بيم داشتند، روز بعد وى را نيز به مركز حكومت عراق بردند.
برزان ابراهيم – برادر ناتنى صدام كه آن زمان رياست سازمان امنيت عراق را عهده دار بود – شخصاً از اين دو خواهر و برادر بازجويى كرد و سپس آية اللّه صدر را تهديد به مرگ نمود و از او خواست كه اگر چند كلمهاى عليه انقلاب اسلامى بنويسد از اعدام رهايى خواهد يافت، آية اللّه صدر گفت: من هرگز به اين خواسته ضد دينى شما تن نمىدهم و راهى كه برگزيدهام تغيير نخواهم داد و مهياى شهادتم. برزان ابراهيم كه از تسليم زعيم نجف و سازش او با حزب بعث نااميد گرديد به شكنجه گران ديو سيرت خود فرمان داد كه آن دو سيد پاك طينيت را به شهادت برسانند. سه شنبه شب 23 جمادى الاول سال 1400 مطابق با 19 فروردين 1359 ه.ش در حالى كه شب از نيمه گذشته بود، سيد محمد صادق صدر آرام و قرار نداشت و به آينده دو عموزاده مظلومش كه در زندان رژيم بعثى بودند فكر كرد، زيرا در اين سه روز هيچ خبرى از آنان نداشت. در همين انديشه بود كه درب خانهاش به صدا درآمد و مزدوران بعثى بمحض آن كه ديدند درب باز شد و سيد صادق پشت در است، با وقاحت بسيار، آن سيد عالىقدر را از خانه بيرون كشيدند و با اتومبيل به سوى گورستان وادى السلام نجف بردند وقتى در برابر غسّال خانه توقف كردند سيد محمد صادق صدر فهميد كه چه حادثه دردناكى روى داده و صدام جنايتكار دست خود را به چه خونى آغشته نموده است.
دو تابوت لاك و مهر شده را تحويلش دادند و گفتند: بدون باز كردن به خاك بسپاريد و در اين باره با كسى چيزى نگوييد. سيد محمد صادق با گريه و زارى به آن تابوتها مىنگريست. سرانجام پس از غسل و كفن و نماز ميت پيكر پر از جراحت آن دو شهيد را در جوار بارگاه اميرمؤمنان (ع) در آرامگاه خانوادگى شرف الدين به خاك سپردند.(15)
در آن سياهى مرگبار، پس از آن كه ستارهاى فروزان غروب كرد و انديشمندى شهيد به اجداد طاهرينش پيوست تنها پيام حضرت امام خمينى بود كه چون آذرخشى درخشيد و آن كوير ستم زده را روشنايى بخشيد. امام خمينى خاطرنشان ساختند: «شهادت اين بزرگواران كه عمرى را به مجاهدت در راه اهداف اسلام گذراندهاند به دست اشخاص جنايت كارى كه عمرى به خون خوارى وستم پيشگى گذراندهاند عجيب نيست. عجيب آن است كه مجاهدان راه حق در بستر بميرند و ستم گران جنايت پيشه، دست خبيث خود را به خون آنان آغشته نكنند! عجيب نيست كه مرحوم صدر و همشيره مظلومهاش به شهادت نايل شدهاند، عجب آن است كه ملتهاى اسلام و خصوصاً ملت شريف عراق و عشاير دجله و فرات و جوانان غيور دانشگاهها و ساير جوانان عزيز عراق از كنار اين مصيبت بزرگ كه به اسلام و اهل بيت رسول اللّه (ص) وارد مىشود. بىتفاوت بگذرند و به حزب ملعون بعث فرصت دهند كه مفاخر آنان رايكى پس از ديگرى مظلومانه شهيد كنند… اميدوارم كه…. ملت عراق دست به دست هم دهند و اين لكه ننگ را از كشور عراق بزدايند. من اميدوارم كه خداوند متعال بساط ستمگرى اين جنايت كاران را در همپيچد. اين جانب براى بزرگداشت اين شخصيت علمى و مجاهد كه از مفاخر حوزههاى علميه و از مراجع دينى و متفكران اسلامى بود از روز چهارشنبه سوم ارديبهشت به مدت سه روز عزاى عمومى اعلام مىكنم و روز پنج شنبه چهارم ارديبهشت را تعطيل عمومى اعلام مىنمايم و از خداوند متعال خواستار جبران اين ضايعه بزرگ و عظمت اسلام و مسلمين مىباشم.»(16)حائرى، مقدمه.
17. مجله سروش، شماره 139، چهاردهم فروردين سال 1361.
18.مقدمه مباحث الاصول، ص 162 – 161.
19. جنايات رژيم بعث عراق، عبدالامير فولاد زاده، ص 137 – 135، از تكريت تا كويت، جوديت ميلر، ترجمه حسن تقى زاده ميلانى، ص 147.
20. صحيفه نور، ج 12، ص 57.
عع
امانت دارى در سيره پيشوايان
امانت دارى در سيره پيشوايان
حجة الاسلام المسلمين محمد محمدى اشتهاردى
وسعت معناى امانت و اهميت آن در اسلام
يكى از خصلتهاى بسيار مهم فردى و اجتماعى، امانت دارى است. امانت دارى به معناى حفظ و سالم نگهداشتن آن از خطر و آسيب است. واژه امانت در اصل از «أمن» و آرامش و اطمينان گرفته شده ؛ چنان كه امانت دارى موجب امنيت، اعتماد و سلامتى جامعه از انحرافات و خطرها خواهد شد.
قيّومى صاحب لغت نامه «المصباح المنير» مىنويسد:
«امانت در اصل از امن به معناى سكونت و آرامش قلب است و از نظر لفظ و معنا مانند واژه سلِمَ است: «اَمِنَ مِنَ الاسد، مثل سَلِمَ مِنهُ»، يعنى از گزند شير ايمن شد، مرادف است با از گزند شير به سلامت ماند»،(1)
ضد امانت، خيانت است كه زشتترين خصلت از نظر عقل و دين مىباشد.
گرچه در ميان مردم وقتى از امانت دارى سخن به ميان مىآيد، غالب مردم به امانت در امور مالى توجّه مىكنند، ولى بر اساس معناى لغوى و آيات و روايات بسيارى كه در اين راستا آمده، امانت دارى معناى وسيع و شاخههاى مختلفى دارد كه هر كدام در جاى خود مهم است.
به طور كلى در وهله اول، امانت را مىتوان به دو شاخه: معنوى و مادى تقسيم كرد هر كدام از اين دو نيز داراى شاخههاى متعدد و آثار متناسب با خود دارند.
امانتهاى معنوى مانند: اسلام، ايمان،قرآن، نماز، ولايت، مقام و…
امانتهاى مادى مانند: وديعه مالى، قرض الحسنه، بيت المال، سپردههاى گوناگون، در نزد اشخاص حقيقى و حقوقى، بانكها و…
حتى يك سوزن ته گرد و يك نخ هم در نزد افراد و يا مسؤولان دولتى، يك نوع امانت است. از امام صادق و امام باقر (عليهما السلام) نقل شده كه فرمودند: «امانتهاى خداوند، اوامر و نواهى او است و امانتهاى بندگان خدا، امانتهاى مالى است كه به همديگر مىسپارند.»(2)
كوتاه سخن آن كه در بررسى آيات و روايات چنين بر مىآيد كه بزرگترين امانت الهى همان تكليف و مسئوليت است كه خداوند در پرتو آزادى و ارادهاى كه به انسان داده، در اختيارش نهاده است، بر همين اساس حضرت على (ع) نقل مىكند كه پيامبر (ص) يك ساعت قبل از رحلتش خطاب به من فرمود: «يا اَباالحسن اَدّ الامانة اِلَى البرّ والفاجِرِ فى ما قَلَّ و جَلَّ حَتّى فى الخيط وَالمخيط؛ اى ابوالحسن! امانت را چه مربوط به شخص نيكوكار باشد يا بدكار، چه كم باشد، چه زياد، حتى امثال نخ و سوزن هم به صاحبش برگردان.»(3)
از اهمّيت امانت دارى و رد كردن به موقع آن به صاحبش، همين بس كه امام سجّاد (ع) فرمود: «بر شما باد به دادن امانت به صاحبش، سوگند به آن كسى كه محمّد (ص) را به حق به پيامبرى مبعوث كرد، اگر قاتل پدرم حسين (ع) همان شمشيرى را كه با آن پدرم را شهيد كرد، به عنوان امانت به من مىسپرد، (و من آن را مىپذيرفتم) در امانت دارى آن خيانت نمىكردم.»(4)
امام صادق(ع) نيز فرمود: «هر كسى كه او را مسئول امانتى كردهاند و او آن را به صاحبش برگرداند، هزار گره از گرههاى آتش دوزخ را از گردنش گشوده است، بنابراين به اداى امانت پيشى گيريد و آن را جدّى بگيريد، زيرا هر كسى كه حريم امانت را رعايت كند، شيطان صد نفر از شياطين گمراهگر را بر آدمى گمارد، تا او را وسوسه و گمراه كنند.»(5)
اين حديث بيان گر آن است كه امانت دارى و رعايت حريم امانت به طور كامل، بسيار كار دشوارى است و انسان در اين راستا بايد بسيار جدى و مراقب باشد تا در كمند شيطان قرار نگيرد. چنين كسى بايد با اراده نيرومند، در برابر القائات شيطان، استوار بوده و مقاومت كند.امانت دارى از نظر قرآن و سيره پيامبر(ص)
در آيات متعددى از قرآن سخن از لزوم امانت دارى و نكوهش خيانت به امانت به ميان آمده است؛(6) از جمله در توصيف مؤمنان و نماز گزاران راستين مىفرمايد:«وَالَّذينَ هُم لاما ناتِهِم و عَهدِهِم راعُونَ؛ آنها امانتها و عهد خود را رعايت مىكنند».(7) يعنى آنهايى كه حريم امانت را رعايت نمىكنند، مؤمن راستين، و نمازگزار حقيقى نخواهند بود.
از جمله اعلام مىدارد كه اداى امانت از فرمانهاى الهى است كه بايد حتماً به انجام آن اقدام كرد، آن جا كه با تأكيد مىفرمايد:«اِنَّ اللّهَ يَأمُرُكُم اَن تُؤدُّوا الاماناتِ اِلى اَهلِها(8)؛ خداوند به شما فرمان مىدهد كه امانتها را به صاحبانش پرداخت كنيد.
در مورد شأن نزول اين آيه چنين نقل شده: وقتى در سال هشتم هجرت، مكّه به دست سپاه اسلام به فرماندهى پيامبر اكرم (ص) فتح و آزاد شد، عثمان بن طلحه در آن وقت كليد دار كعبه از طرف مشركان بود، پيامبر(ص) او را احضار كرد و كليد را از او گرفت تا در كعبه را باز كند و درون خانه كعبه را از لوث وجود بتها پاك نمايد، پس از انجام اين كار، عباس عموى پيامبر(ص) از پيامبر (ص) تقاضا كرد تا كليد دارى كعبه را (كه منصب مهمى بود) ، به او واگذارد، ولى پيامبر (ص) بر خلاف اين تقاضا، پس از بستن در كعبه، كليد را به عثمان بن طلحه (با اين كه در آن وقت مشرك بود) داد، در حالى كه اين آيه را تلاوت مىكرد:«اِنَّ اللّهَ يَأمُرُكُم اَن تُؤَدُّوا الاَماناتِ اِلى اَهلِها»(9)
اين شيوه پيامبر (ص) كه بر اساس فرمان قرآن بود، حاكى از اهمّيت ويژه در امانت دارى است، تا آن جا كه تقاضاى عمويش را رد كرد و امانت را به صاحبش كه مشرك بود بازگرداند.اهمّيت امانت دارى در روايات
شايد كمتر موضوعى در گفتار پيامبر (ص) و امامان (ع)، هم چون امانت دارى مورد توجّه جدى قرار گرفته و با تعبيرات گوناگون به اوج ارزش آن تصريح شده باشد، دهها؛ بلكه صدها سخن از پيشوايان معصوم (ع) در مورد رعايت امانت و هشدار درباره خيانت در آن به ما رسيده كه هر كدام به نحوى ما را به حفظ حرمت امانت دارى فرا مىخواند. در اين جا به عنوان نمونه به چند حديث كه هم بيان گر اهمّيت امانت دارى و هم بيان گر موضعگيرى و روش و منش پيشوايان در اين راستا است اشاره مىكنيم:
1- امام صادق (ع) فرمود: به ركوع و سجود طولانى افراد نگاه نكنيد (و تنها آن را نشانه دين دارى ندانيد) چرا كه اين چيزى است كه به آن عادت كردهاند كه هرگاه آن را ترك كنند نگران مىشوند، ولى به راست گويى و امانت دارى آنها بنگريد»(10) كه اگر امانت دار نيستند بدانيد كه دين ندارند.
2- نيز فرمود:«به بسيارى نماز، روزه، حج و كارهاى نيك افراد و سرو صداى مناجات و راز و نياز شبانه آنها ننگريد، بلكه به راست گويى و امانت دارى آنها بنگريد»(11) يعنى با ميزان قرار دادن راست گويى و امانت دارى، شخصيت دينى و معنوى انسانها را بسنجيد، نه ظاهر آراسته آنها؛ چنان كه پيامبر (ص) نيز فرموده:«لَيسَ مِنّا مَن يُحَقِّرُ الاَمانَةَ؛(12) كسى كه حفظ امانت را كوچك بشمرد از ما نيست!»
3- پيامبر (ص) فرمود: كسى كه به امانت خيانت كند و آن را به صاحبش برنگرداند و با اين حال بميرد، بر دين اسلام نمرده است، لذا در حالى با خدا ملاقات مىكند كه خداوند نسبت به او خشمگين است.»(13)نمونههايى از سيره پيامبر(ص) و امامان (ع) در امانت دارى
از بررسى سيره درخشان پيامبر (ص) و امامان (ع) به دست مىآيد كه آنها به مسئله امانت (معنوى و مادى) بسيار دقّت كرده و اهميت مىدادند؛ مثلاً:
1- پيامبر(ص) در حفظ امانت به قدرى جدى و كوشا بود كه به «امين» لقب گرفت، به طورى كه قبل از بعثت وقتى مشركان او را مىديدند مىگفتند: امين آمد. چنان كه در ماجراى نصب حجرالاسود در جاى خود، كه پنج سال قبل از بعثت رخ داد، همين مطلب آمده است كه گفتند: «هذا الامين قد رضينا به؛ ما به داورى اين امين در نصب حجرالاسود، راضى شديم.»(14)
در ماجراى هجرت پيامبر(ص) از مكه به مدينه آن حضرت در سختترين و خطرناكترين شرايط، حضرت على (ع) را به جاى خود نصب كردو شبانه از مكه خارج شد، امورى موجب شد كه پيامبر (ص) على (ع) را جانشين خود كند و پس از چند روز، هجرت نمايد، در رأس اين امور، اداى امانتهايى بود كه بعضى از مشركان در نزد پيامبر (ص) داشتند، ابن هشام در سيره خود مىنويسد: «حضرت على (ع) سه شبانه روز در مكه ماند تا امانتهاى مردم مكه را كه نزد پيامبر(ص) بود، به صاحبانش برساند تا پس از آن كه امانتها را به صاحبانش رد كرد او نيز هجرت كند.»(15)
از حوادث جالب اين كه در ماجراى جنگ خيبر كه در سال هفتم هجرت رخ داد، آذوقه سپاه اسلام، تمام شد و از نظر غذا رسانى به قدرى در مضيقه قرار گرفتند كه براى برطرف نمودن گرسنگى، از گوشت حيواناتى مانند اسب، قاطر و…(كه گوشتشان مكروه است) مىخوردند، در اين شرايط چوپانى از يهوديان را ديدند كه گوسفندهاى آنها را از بيابان به سوى قلعهها مىبرد، خواستند آن گوسفندان را به غنيمت بگيرند، چوپان گفت: اينها نزد من امانت است. پيامبر (ص) در برابر صدها سرباز گرسنه، با صراحت فرمود:«در آيين ما خيانت به امانت، يكى از بزرگترين جرمها است، برتو لازم است كه همه گوسفندها را تا در قلعه ببرى و به صاحبانش برسانى.» آن چوپان اسلام را پذيرفت، گوسفندان را به صاحبانش سپرد و سپس به سپاه اسلام پيوست و با يهوديان جنگيد تا به شهادت رسيد.(16)
مسئله جالب ديگر درباره هشدار شديد پيامبر(ص) به كسى است كه اندكى در امانت بيت المال خيانت كرده بود، او يكى از اصحاب به نام “مِدعَم” غلام رفاعة بن زيد بود، هنگامى كه رسول خدا (ص) و همراهان از جنگ خيبر باز مىگشتند به سرزمين وادى القرى رسيدند، در آن جا مدعَم مشغول پياده كردن وسايل سفر پيامبر(ص) از پشت شتر بود، ناگاه تيرى از ناحيه دشمن به پيكر مَدعَم اصابت كرد و به شهادت رسيد، اصحاب دور جنازه مطهّر او جمع شدند و ضمن اظهار تأسف، خطاب به او گفتند:«بهشت بر تو گوارا باد.» پيامبر (ص) فرمود:«نه سوگند به كسى كه جان محمّد در دست اوست، اكنون زبانههاى آتش از لباسى كه مِدعَم پوشيده شعلهور است، چرا كه او آن را از غنايم خيبر برداشته.»(و به امانت خيانت كرده است) حاضران از اين سخن پيامبر(ص) به سختى تحت تأثير قرار گرفتند، يكى از اصحاب به پيش آمد و عرض كرد:«اى رسول خدا! آيا من هم كه دو بند كفش ناچيز را از غنايم برداشتهام، مجازات مىشوم؟» پيامبر (ص) فرمود:«يقدّ لك مثلها فى النّار؛ براى تو نيز همانند آن دو بند كفش در آتش دوزخ بريده مىشود.»(17)
2- امام صادق (ع) فرمود:«حضرت على (ع) در پيشگاه رسول خدا (ص) به آن مقام بسيار ارجمند نرسيد مگر به خاطر دو خصلت: راست گويى و امانت دارى.»(18)
امانت دارى حضرت على (ع) در همه امور، به ويژه حفظ بيت المال، بسيار دقيق و جدّى بود، به گونهاى كه عدهاى از دوستانش به او پيشنهاد كردند براى پيشرفت كار حكومت (حداقل در آغاز كار) براى افراد صاحب نفوذ، در تقسيم بيت المال امتيازى قائل شود، آن حضرت با كمال صلابت و خشم اين پيشنهاد را رد كرد و فرمود:«آيا به من دستور مىدهيد كه براى پيروزى خود، از روى جور و ستم در حق كسانى كه بر آنها حكومت مىكنم، استفاده كنم؟ سوگند به خدا تا زندهام و شب و روز برقرار است و ستارگان آسمان در پى هم طلوع و غروب مىكنند، هرگز به چنين كارى دست نمىزنم، اگر اين اموال از خودم بود، به طور مساوى در ميان آنها تقسيم مىكردم (و عدالت را رعايت مىنمودم) تا چه رسد به اين كه اين اموال، اموال خدا (و متعلّق به بيت المال) است.»(19)
در حديث آمده: حضرت على (ع) هنگام فرا رسيدن وقت نماز آن چنان دگرگون مىشد كه غير عادى به نظر مىرسيد، علّتش را مىپرسيدند، مىفرمود: «وقت نماز رسيده، وقت همان امانتى كه خدا بر آسمان و زمين عرضه داشت و از حمل آن ابا كردند و ترسان شدند.»(20)
3- بعداللّه بن سنان مىگويد: امام صادق (ع) را در مسجد النبى ديدم كه پس از نماز رو به قبله نشسته بود، پرسيدم: بعضى از سلاطين و طاغوتيان در نزد ما امانتى مىگذارند، خمس مال خود را نيز به شما نمىپردازند، آيا امانتشان را به آنها برگردانيم؟» در پاسخ سه بار فرمود:«وَ رَبِّ هذِه القِبلَةِ…؛ سوگند به پروردگار اين قبله، اگر ابن ملجم قاتل جدّم على (ع) – كه من در جست جوى او (براى انتقام) هستم، و او خود را مخفى مىكند – امانتى به من بسپرد (و من بپذيرم) آن را حتماً به او خواهم داد.»(21)
در مورد انتقال صحيفه سجّاديه از يحيى بن زيد به پسر عموهايش محمد و ابراهيم (دو پسر عبداللّه بن حسن مثنّى) چنين روايت شده: متوكّل بن هارون مىگويد: صحيفه را با كمال حفظ امانت به مدينه بردم، نخست به محضر امام صادق (ع) رفتم و ماجراى وصيّت يحيى بن زيد و شهادت او را خبر دادم، سپس عرض كردم. يحيى صحيفه سجّاديه را به من داد تا به پسر عموهايش محمد و ابراهيم برسانم (گويا بين محمد و ابراهيم پسران عبداللّه بن حسن مثنّى با امام صادق (ع) بر سر مسئله قيام، يك نوع نقاهت و جدايى وجود داشت و متوكل مىخواست صحيفه به آنها نرسد) اينك صحيفه را نزد شما آوردهام، امام صادق (ع) در مورد شهادت يحيى به شدت گريه كرد و در حق او دعا نمود نگاهى به صحيفه كرد و فرمود: «سوگند به خدا! اين خط عمويم زيد! و املاى جدّم امام سجّاد (ع) است» آن گاه عرض كردم: «آيا اجازه مىدهيد اين صحيفه را به محمد و ابراهيم، پسران عبداللّه بن حسن، برسانم؟» آن حضرت نخست اين آيه را خواند: «انّ اللّه يأمروكم ان تؤدّوا الامانات الى اهلها؛ خداوند به شما فرمان مىدهد كه امانتها را به صاحبانش باز گردانيد» آن گاه فرمود: آرى صحيفه را به آنها بده (زيرا امانت است و طبق سخن خدا در قرآن، امانت را بايد به صاحبش داد) آن گاه متوكّل برخاست تا نزد محمد و ابراهيم برود، امام صادق (ع) فرمود:«همين جا باش و براى آن دو، پيام فرستاد كه نزد من بياييد، آنها آمدند، متوكّل در حضور امام صادق (ع) امانت (صحيفه) را به محمد و ابراهيم سپرد.»(22)
يكى از امانتها، قرض الحسنه است. قرض گيرنده بايد متوجه باشد كه مبلغى را كه قرض گرفته يك نوع امانت است، وقتى موعدش فرا رسيد، بايد آن را به صاحبش بپردازد، كه اگر بدون عذر شرعى، يك ساعت از موعدش بگذرد، به همان اندازه خيانت نموده است. بر همين اساس در سيره زندگى امام صادق (ع) آمده است: عبداللّه بن سيّابه باپدرش (سيّابه) از اهالى كوفه و از دوستان و آشنايان امام صادق (ع) بودند. سيّابه از دنيا رفت و چون فقير بود چيزى براى پسرش عبدالرّحمان به ارث نگذاشت، يكى از دوستان سيّابه نزد عبدالرّحمان آمد و پس از احوال پرسى و گفتن تسليت، هزار درهم به او قرض داد، عبدالرّحمان آن پول را پذيرفت و با آن به فعاليتهاى اقتصادى پرداخت، كارش رونق گرفت به طورى كه مستطيع شد و تصميم گرفت براى انجام مراسم حج به مكّه برود. نزد مادر رفت و تصميمش را به او گفت، مادر به او گفت: «قبل از سفر حج، پولى را كه از دوست پدرت قرض گرفتهاى پرداخت كن.» او نزد دوست پدر رفت وپس از تشكر، قرض خود را ادا كرد. سپس عازم مكه شد. پس از انجام مراسم حج به مدينه رفت و براى زيارت امام صادق (ع) به محضر آن حضرت شرفياب شد. امام صادق پس از اطلاع از فوت سيّابه، اظهار تأسف كرد و به عبدالرّحمان تسليت گفت، سپس به او فرمود:«آيا پدرت مالى براى تو به ارث گذاشت؟»(كه تو مستطيع شدى و براى انجام حج به مكّه آمدى؟) عرض كرد: نه چيزى به ارث نگذاشت.
امام صادق فرمود: پس با چه مالى مستطيع شدى و به مكّه آمدى؟ عبدالرّحمان به شرح ماجراى قرض دادن دوست پدرش و رونق تجارت و كارش پرداخت، هنوز سخنش تمام نشده بود، امام صادق (ع) به او فرمود: آن هزار (درهم) را چه كردى؟ آيا به صاحبش دادى (امانت را به صاحبش رد كردى؟) عرض كرد: به صاحبش برگرداندم. امام صادق (ع) فرمود: «احسنت، آيا ميل دارى پندى به تو بدهم؟» عرض كرد: فدايت شوم! آرى. امام فرمود: «عليك بصدق الحديث و اداء الامانة تشرك النّاس فى اموالهم هكذا – و جمع بين اصابعه؛ بر تو باد به راست گويى و امانت دارى، تا شريك مال مردم شوى، اين چنين كه مىبينى – هنگامى كه اين سخن را فرمود، انگشتانش را به هم جمع كرده و نشان داد». يعنى آدم خوش معامله اين چنين شريك مال مردم است.
عبدالرحمان مىگويد: اين سخن (نورانى) امام صادق (ع) را به خاطر سپردم و رعايت كردم، كارم به قدرى رونق گرفت كه در يك سال زكات اموالم سيصد هزار درهم شد.(23)
آرى اگر امانت دارى به طور صحيح و كامل در جامعه رعايت شود، موجب آثار درخشان، از جمله آرامش فكر، استحكام روابط، و افزايش اعتماد خواهد شد، در غير اين صورت، رشتههاى برادرى و دوستى از هم مىگسلد و مردم نسبت به همديگر بد بين شده و به جاى احساس امنيت، احساس وحشت مىكنند، نگرانىها جايگزين آرامش خواهد شد و همين امر باعث نابودى بخشى از ارزشها در جامعه؛ به ويژه خصلت قرض الحسنه مىگردد. چرا كه عدم اعتماد موجب مىشود كه خيرانديشان، به اين امر حياتى و مقدس، اقدام نكنند، و از پيامدهاى شوم آن كه امروز گريبان گير جامعه ما شده بترسند؛ مثلاً پر شدن زندانها كه بر اثر برگشت چكها است و از معضلات مهم اجتماعى و اقتصادى به شمار مىآيد از همين باب است.پىنوشتها: –
1. المصباح المنير، واژه امين.
2. تفسير نورالثقلين، ج 1، ص 496.
3. بحارالانوار، چاپ اسلاميه، ج 77، ص 275 و 418.
4. مشكاةالانوار طبرسى، ج 3 ،ص 142.
5. همان.
6. مانند آيات: سوره مؤمنون،آيه 8؛ سوره معارج، آيه 32؛ سوره نساء، آيه 58؛ سوره انفال، آيه 27؛ سوره بقره، آيه 283 و سوره احزاب، آيه 73.
7. سوره مؤمنون آيه 8؛ سوره معارج، آيه 32.
8. سوره نساء، آيه 58.
9. تفسير مجمع البيان، ج 3، ص 63.
10. اصول كافى، ج 2، آيه 105.
11. بحارالانوار، ج 75، ص 114.
12. همان، ص 172.
13. همان، ص 171.
14. كحل البصر محدث قمى، ص 125.
15. سيره ابن هشام، ج 2، ص 138.
16. همان، ج 3، ص 345؛ فروغ ابديت، ج 2، ص 247.
17. سيره ابن هشام، ج 3،ص 353 و 354.
18. اصول كافى، ج 2، ص 104.
19. نهج البلاغه، خطبه 126.
20. تفسير نور الثقلين، ج 4، ص 313.
21. مشكاة الانوار، ص 140؛ مجموعه ورّام، ج 1، ص 20.
22. مقدمه صحيفه كامله سجّاديه (باتلخيص)/
23. اقتباس از فروع كافى، ج 5، ص 134؛ بحارالانوار، ج 47، ص 385.
ضد حمله تبليغاتى در جنگ روانى
ضد حمله تبليغاتى در جنگ روانى
حجة الاسلام و المسلمين محمد تقى رهبر
در بخش نخستين مقال گفتيم: ترور شخصيتها به گونههاى مختلف سياستى است كه معارضان با حركتهاى اصلاحى پيامبران و رهبران هدايت همواره تعقيب كرده و مىكنند. دشمنان اگر بتوانند چهرههاى منزه را با قتل و ترور از مردم بگيرند به اين كار اقدام خواهند كرد و اگر نتوانند آنان را ترور شخصيتى مىكنند. چنانكه در داستان پيامبران مىخوانيم و قرآن حكايت مىكند كه قطب اشرافى و استكبارى و مترفين كه رسولان حق را سد راه اميال نفسانى خود مىدانستند آنان را به قتل و شكنجه و زندان محكوم مىكردند. داستان به آتش افكندن ابراهيم، قتل زكريا و يحيى و چوبه دار مسيح و… عليهم السلام و دشنامها و تهمتها همه در راستاى سياست كشتار و اعدام شخصيتهاى الهى و طلايه داران توحيد بوده و مجرى آن صاحبان زر و زور بودند كه ابزار تزوير و فريب را نيز به استخدام مىگرفتند. در روايتى از سخن امام حسين (ع) است كه بنى اسرائيل يعنى همان يهوديان عنود، (كه بقاياى آنها امروز چنگال در خون مظلومين فلسطين آلوده دارند) در يك سپيده دم هفتادتن از پيامبران خدا را مىكشتند و با خيال راحت در دكانهاى خود مىنشستند و به گفتگو و كسب و تجارت مىپرداختند، گويى آب از آب تكان نخورده است!
همين سياست در روياروئى با نهضت مقدس رسول گرامى اسلام دنبال مىشد و سرگذشت تاريخى توطئه قتل و ترور طلايه داران اين نهضت در تاريخ اسلام پيش روى ماست و در صفحات تاريخ مىخوانيم و اين شيوه ناميمون تا به امروز ادامه دارد و ابعاد گستردهترى به خود گرفته است.. اين يك نوع ترور.
نوع ديگر اين كه: هرگاه دشمن نتواند چهرههاى آزاده و صالح و مصلح را از مردم بگيرد و از صفحه جامعه و تاريخ حذف كند به سياست ديگرى دست مىيازد كه آن ترور شخصيت و بمباران تبليغاتى و تهمت و اهانت است كه اين شيوه نيز در تاريخ رسالت و امامت به صورت گسترده بكار گرفته مىشده و جنگهاى روانى و تبليغى و سوژهها و دستاويزهاى ارباب زر و زور در اينجا نيز حجم كلانى از اين ماجرا را تشكيل مىدهد.
و در گذشته گفتيم كه تهمت ساحر و كذاب و مفسد و امثال آن ابزار جنگ روانى بود كه عليه پيامبران بكار مىبستند تا آنان را بى اعتبار جلوه داده و مردم را از دور آنها پراكنده كنند و كار دعوتگرى را با شكست مواجه سازند.
اين شيوه سياسى در عصر ما و دوران انقلاب اسلامى به شدت ادامه يافت، از همان آغاز پيروزى انقلاب عناصر مزدور دست نشانده به ترور و قتل عالمان دين و نيروهاى وفادار نظام رو آوردند. شهداى بزرگوارى همچون قاضى، صدوقى، مدنى، اشرفى، دستغيب، مطهرى،بهشتى، قدوسى، باهنر، رجائى و صدها چهره علمى و انقلابى و ضد امپرياليستى را از مردم گرفتند و جبهه نفاق، خانهها و مسجدها و سنگ فرش خيابانها را به خون بىگناهان رنگين ساخت و آنها كه ماندند و امروزه پرچمدار انقلاباند آنها نيز هدف اين حمله بودند كه اراده الهى نخواست و تير دشمن به خطا رفت و آنان را به عنوان ذخيره انقلاب اسلامى حفظ و حراست كرد. هرچند اين چهرهها نيز از ترور شخصيتى دشمن مصون نماندند.
در همين سالهاى اخير و فعال شدن طيف ليبرال و وابسته به بيگانه در داخل كشور ديديم كه در فضاى باز تبليغاتى سياسى – كه بلائى براى كشور و ملت و اسلام بود – قلمهاى مسموم و لجام گسيخته و مزدبگير، ناگفتهاى نگذاشتند، هرچه توانستد سلاح تهمت و تزوير و تحريف را به كار بسته و كوتاه نيامدند. بقيةالسلف انقلاب را به باد فحش و ناسزا گرفتند تا سنگرهاى انقلابى اسلام را از سرداران و سابقه داران تهى سازند و انقلاب را استحاله كنند و جغد شوم سلطه را باز گردانند، پياده نظام دشمن امپرياليستى و صهيونيستى جادّه صافكن بيگانه شدند، رنگين نامههاى زنجيرهاى كه از مساعدت مطبوعاتى داخل سوء استفاده مىكردند و صفحات خود را از دشنام و اهانت لبريز كردند نه فقط شخصيتهاى شناخته شدهاى كه چهل سال امام را همراهى كردند و امروزه نيز سنگ صبور اسلام و انقلابند را مورد هتك و اهانت قرار دادند بلكه حتى به اسلام و مقدسات گستاخانه تاختند. شرم آور است كه اين همه در لواى آزادى بود كه سياست تساهل و تسامح در اختيار آنها گذاشت و آنگاه كه اين سياه نامهها زبان درازى شان كوتاه شد بانگ مظلوميت برداشتند كه آزادى نيست و گروهى براى آنها اشك تمساح ريختند و در شعارهاى انتخاباتى و تريبونها و سخنرانىها خواهان آزادى و ولنگارى اين نويسندگان بىتعهد و آن ورق پارههاى آلوده شدند و جاى شگفتى است كه غربت اسلام و انقلاب به جائى رسيده است كه آنها كه شكمشان از بيت المال و دسترنج اين ملت سير شده و نان انقلاب را مىخورند، از در بند شدن آزادى! شكوه و ناله دارند اما هرگز نخواستند بفهمند كه در لواى اين آزادى نا معقول چه اهانتها به اسلام و مقدسات و پيشوايان دين و باورهاى مردم شد كه نتيجه آن همين اباحيگرى دست پرورده فضاى باز سياسى و تبليغاتى و قداست شكنى و حرمت سوزى است. ارباب جرائد و مطبوعات وابسته آتش بيارش بودند و وااسفا! كه توطئه دشمن به بار نشسته و ثمره جنگهاى روانى و هجمه فرهنگى كه خطر آن سالهاست گوشزد شده است در كمين اسلام و انقلاب سنگر گرفته است و گوش شنوائى وجود ندارد. صداى شكستن استخوان ارزشها را بشنود و چشم بينائى كه در فضاى كشور بنگرد و صحنههاى ضد ارزش و اباحيگرى و كشف حجاب جديد و حراج غيرت دينى و ناموسى و ناامنى مالى و جانى و اخلاقى را در عصر انقلاب اسلامى مشاهده كند و سكوت و بىتفاوتى كه از تمام آنچه گفته شد عجيبتر و تأ
سف بارتر است حاكم شده و در همين فضا و محيط و با امكانات اين كشور و قوتلايموت مردم محروم فستيوال بين المللى زن و مد لباس و تجمل و رفاه در فرهنگ سراها ب ا از جيب كسانى كه با پاى برهنه بدنبال لقمه نانى سرگردانند برداشته شده و به زنان هنرپيشهاى مىدهد كه تصويرشان در صفحات جرايد الگوى بدحجابى و عشوهگرى دختران اين جامعه است! و صدها مسئله و درد و رنج ديگر كه قلم را ياراى نگارش آن نيست.
اينها همه ثمره همان آزادى است كه از ه نان اسلام را خورده و لباس مذهب برتن دارند مروج آن شدهاند. خوانندگان گرامى! آنچه در فرازهاى اخير مقال به قلم آمد هدف اصلى اين نگارش نبود، اما سخن كه به آزادى قلم و بيان رسيد نتوانست اشارهاى به آنچه امروزه خون به دل مردم با شرافت و متدين كرده نداشته باشد و تأسف آور تعطيل شدن فريضه امر به معروف و نهى از منكر و بىتفاوتى در برابر مفاسد و مفسدان است كه آنهمه روايات در نكوهش آن رسيده و ما اي مقال بيرون است.
بارى، سخن اصلى اين مقال جنگهاى روانى و شخصيت سوزى و هتك و حذف چهرههاى انقلابى، در زير لواى آزادى و شايعه سازى بود كه هدف آن راندن فرزندان اصيل امام و انقلاب از صحنه و كوتاه كردن دست آنها از عرصه سياست و مديريت نظام بود كه به شيوههاى گوناگون در حال اجرا مىباشد. در اين راستا رسانههاى بيگانه و دجالهاى خبرى شايعه مىسازند و برخى عناصر داخلى وقلمهاى مسموم و مزدبگير خوراك تبليغاتى تهيه مىكنند و جوّ فكرى جامعه را تيره و تار مىسازند، تا چهرههاى انقلاب و دشمن شناس و سازشناپذير را از صحنه مديريت كشور و مجلس و ديگر مسئوليتها برانند تا خود بتوانند شب پرههاى بازيگر اين ميدان باشند، زمينه سقوط تدريجى نظام را كه دشمن طراحى كرده، و آمريكا و اسرائيل به صراحت گفتهاند عملى سازند. در سوژههاى تبليغاتى و جنگهاى روانى از ثروت و دارائى و باغ و تجارت و رفاه و تفريح گاه و كارخانه و كمپانىهاى داخل و خارج آنها كه وجود خارجى ندارد حرف مىزنند تا فضاى افكار عمومى را مسموم كنند و يا از عملكرد دختر و پسر آنها كه ربطى به آنان هم ندارد حربه تبليغى مىسازند كه به فرض صحت آن نسبتها به شخص آنان ارتباط ندارد. وزر و وبال اعمال ديگران را به گردن آن چهرهها مىاندازند و لباس تهمت بر قامت آنان مىپوشند تا اعتبار اجتماعى آنان را خراب كنند كه در هيچ سنگر كليدى نتوانند خدمت كنند و وجود آنها كه سرمايه انقلاب است ودشمن از آن هراس دارد، ديگر نتواند منشأ آگاهى و بيدارى و مقاومت ملت باشد..اينها بخشى از جنگهاى روانىاى است كه امروزه به اجرا درمى آيد و جامعه ما بدان آلوده شده است.مقابله با جنگهاى روانى
در هر جنگى حمله وگريز و هجمه و دفاعى هست. جنگهاى روانى نيز از اين قاعده مستثنى نيستند. همانگونه كه در جنگ تسليحاتى بايد به دفاع پرداخت در جنگ تبليغاتى نيز مىبايست دفاع كرد و سكوت و تسليم به همان زشتى است كه تسليم در عرصه كارزار.
همانگونه كه دفاع از ميهن و ملت و جهاد با دشمن، سرمايه شرف و عزت است خنثى كردن تبليغات به منظور پاس داشت ارزشها و ارزش آفرينها وظيفهاى است كه نبايد آن را كمتر از دفاع از سرزمين دانست و شايد ارزشمندتر باشد چرا كه انسانها هستند كه تاريخ را مىسازند. مقابله با جنگهاى روانى خود نوعى جهاد است كه عرصه آن افكار عمومى و برخورد انديشهها و عقايد مىباشد، و اثر معنوى آن برتر از ارزشهاى مادى است. اين جنگ سلاح ويژه خود را مىطلبد و مقابله به مثل در اين تجاوز نيز اصلى است پذيرفته شده و دستور قرآن است: «فمن اعتدى عليكم فاعتدوا عليه بمثل ما اعتدى عليكم»(1)؛در مقابله با جنگهاى روانى از دو ابزار و عامل مىتوان بهره گرفت. يكى تكذيب دشمن در ادعاهاى نارواى خود و زدودن تهمت از دامن متهمان بىگناه كه يك وظيفه الهى است و چنانچه ملاحظه مىكنيم خداوند در برابر حربههاى تبليغاتى دشمن به دفاع از پيامبران خود برخاسته و حمله دشمنان را بدون پاسخ نگذاشته است.و به دفاع از مؤمنان پرداخته و وعده دفاع و يارى داده است: «انّ الله يدافع عن الذين آمنوا انّ اللّه لا يحبّ كل خوّان كفور(2)، خداوند از مؤمنان دفاع مىكند، خداوند هيچ خيانت كار كفر پيشهاى را دوست ندارد». اين وعده راستين الهى است. بنابراين دفاع از مؤمنان يك سنت خدائى است كه رهروان اسلام نيز بايد بدان تأسى جويند.و از سويى ديگر در آيات كريمه قرآن مىآموزد كه حمله دشمن را چگونه بايد پاسخ داد و راه و روش آن را نشان مىدهد. اگر دشمن پيامبران را مجنون و پيروان آنها را سفيه مىنامد، درست با استفاده از همين واژه قرآن معارضان را سفيه و بى خرد و فاقد شعور مىخواند، منافقان و همدستان يهودى آنها، مسلمانان را افرادى بى خرد مىناميدند و شخصيت آنها را تحقير كرده و آنان را شايسته پيروى نمىدانستند يا نسبت فساد به آنها مىدادند و خود را مصلح مىخواندند و يا به تمسخر و استهزاى مؤمنان دست مىيازيدند كه همه اينها ابزارهاى جنگ روانى عليه مؤمنان بود و جالب آنكه آيات قرآن با لحن كوبندهترى آنان را پاسخ داده است. آيات نهم تا هيجدهم سوره بقره در اين مورد شايان تأمل است به خلاصه ترجمه آن مىنگريم:
«برخى مردم (يعنى منافقان) كسانى اند كه مىگويند ايمان آوردهايم اما مؤمن نيستند، آنها با خدا و مؤمنان خدعه مىكنند در حالى كه حقيقاً با كسى جز خودشان خدعه نمىكنند اما اين را نمىفهمند.دلهايشان كانون بيمارى است از اينرو خداوند بر بيمارى شان افزوده و عذابى دردناك به كيفر تكذيبشان پيش روى دارند.
هنگامى كه به آنان گفته مىشوددر زمين فساد نكنيد مىگويند ما اصلاحگريم! بدان كه آنها مفسدان اند اما اين را نمىفهمند.
و آنگاه كه به آنها گفته شود ايمان آوريد آنگونه كه مردم ايمان آوردند مىگويند آيا ما هم مانند مردم سبك عقل و بىخرد ايمان بياوريم؟ آگاه باش كه بى خرد سبك عقل خود اينها هستند اما اين را نمىدانند.
و چون با مؤمنان روبرو شوند گويند ايمان آورديم و آنگاه كه با شيطانهاى خود خلوت كردند گويند: ما مؤمنان را مسخره كردهايم، در حالى كه خداوند آنها را به تمسخر گرفته و در وادى طغيانگرى سرگردان مىسازد، داستان اينان به داستان كسى ماند كه آتشى افروخته و چون پيرامونش را روشن ساخت خدا روشنائى آنها را بگيرد و در ظلمت چشمگير رها سازد.
آنها كر و كور و گنگاند كه بازگشت به حق ندارند…»(3)
در قرآن موارد بسيار ديگرى را مىتوان ديد كه شيوه ضد حمله جنگ روانى را عليه دشمن دين مىآموزد.
در صدر اسلام شعرائى بودند كه با بيهوده سرائى مردم را سرگرم ساخته ودر برابر آيات قرآن دكان ريا گشوده بودند(مانند برخى روزنامه نگاران و رمان نويسان امروز كه به جنگ ارزشهاى اسلامى آمدهاند) در قالب شعر يا نثر به هجو و تمسخر و اهانت مؤمنان مىپرداختند، قرآن اين شاعران و سخن سرايان را سرزنش كرده و كسانى را كه دنبالشان افتادهاند را گمراهانى خواند كه غوغا سالارى را دامن مىزنند:« والشعراء يتبعهم الغاوون، ألمتر انهم فى كل واد يهيمون و انّهم يقولون مالا يفعلون»(4)؛ (مثل برخى ساده دلان كه در دام توطئه تبليغاتى افتاده و حتى برخى خواص كه فريب شيادان سياسى را خوردهاند) شايان ذكر اينكه: از ديدگاه قرآن در مقابله با جنگهاى روانى تنها مقابله به مثل كافى نيست بلكه ابتكار عمل را بايد در دست گرفت (موضع هجومى نه موضع دفاعى) قرآن با ملاكاتى كه در ارزشها و ارزشگذارىها به دست مىدهد از يك سو جبهه حق را تقويت مىكند و روحيه مىدهد تا مرعوب حمله تبليغى نشوند و از سوى ديگر ابّهت و شخصيت موهوم دشمن را در هم مىشكند تا در نظر مؤمنان حقير جلوه كنند و بتهاى خيالى آنها بى اعتبار گردند.حاصل اين مقال اينكه:
امروزه نيز دشمنان اسلام جنگى را سامان داده در عرصه فرهنگ و سياست و تبليغات و ترور شخصيتها و گروهى پادو در داخل و ستون پنجم، پياده نظام دشمن شده و به انحاء مختلف كارگزار اين جنگ روانىاند، در سالهاى اخير اين جنگ در گرفته و همچنان ادامه دارد و از جمله ابزارهاى آن آزادى بيان و قلم و شايعه سازى و ايجاد بحران روانى براى مردم است كه صاحبان انديشه و قلم و علم و عمل كه از روى تعهد قلم مىزنند و قدم بر مىدارند بايد با حساسيت و بيدارى و روحيه دشمنشناسى به مصاف حريف بيايند و مجال ندهند ارزشها مورد اهانت قرار گيرد و چهرههاى ارزشى مظلوم واقع شوند و بمباران تبليغاتى آنان را از صحنه اجتماع و سياست دور نسازد و بلائى كه بر سر بسيارى از انقلابها آمده بر سر انقلاب ما نيايد و شجرهاى كه با خون پاكترين فرزندان قرآن روئيده و به ثمر نشسته با حملات ميكروبها و انگلها نخشكد كه ستمى است غير قابل گذشت و ترحم بر دشمن و سكوت در برابر توطئهها مشاركت با خصم براى نابودى خويش است كه خداوند آن را اجازه نداده و وجدانهاى آگاه آن را تقبيح مىكند.(انّ العزة لله و لرسوله و للمؤمنين)پىنوشتها: –
1. سوره بقره، آيه 194.
2. سوره حج، آيه 38.
3.سوره بقره، آيه 9 – 18.
4. سوره شعراء، آيه 224 – 226.
رهنمودها
رهنمودهاى امام خمينى
حضرت مهدى (عج) ذخيره خداوند براى هدايت بشريت
اين عيد سعيد پانزده شعبان را به همه مسلمين و به همه ملت ايران تبريك عرض مىكنم. ماه شعبان ماه به بزرگى است كه در آن، در سوم آن، بزرگ مجاهد عالم بشريت متولد شد و پانزده آن، حضرت مهدى موعود ارواحنا له الفدا پا به عرصه وجود گذاشت. و قضيه غيبت حضرت صاحب، قضيه مهمى است كه به ما مسائلى مىفهماند منجمله اينكه براى يك همچو كار بزرگى كه در تمام دنيا عدالت به معناى واقعى اجرا بشود در تمام بشر نبوده كسى الاّ مهدى موعود سلام اللّه عليه كه خداى تبارك و تعالى او را ذخيره كرده است براى بشر، هر يك از انبيا كه آمدند، براى اجراى عدالت آمدند و مقصدشان هم اين بود كه اجراى عدالت را در همه عالم بكنند لكن موفق نشدند حتى رسول ختمى صلى اللّه عليه و آله و سلم كه براى اصلاح بشر آمده بود و براى اجراى عدالت آمده بود و براى تربيت بشر آمده بود، باز در زمان خودشان موفق نشدند به اين معنا و آن كسى كه به اين معنا موفق خواهد شد و عدالت را در تمام دنيا اجرا خواهد كرد، نه آن هم اين عدالتى كه مردم عادى مىفهمند كه فقط قضيه عدالت در زمين براى رفاه مردم باشد بلكه عدالت در تمام مراتب انسانيت، انسان اگر هر انحرافى پيدا كند، انحراف عملى، انحراف روحى، انحراف عقلى، برگرداندن اين انحرافات به معناى خودش اين ايجاد عدالت است در انسان…
در زمان ظهور مهدى موعود سلام اللّه عليه كه خداوند ذخيره كرده است او را از باب اينكه هيچ كس در اولين و آخرين، اين قدرت برايش نبوده است و فقط براى حضرت مهدى موعود بوده است كه تمام عالم را، عدالت را در تمام عالم گسترش بدهد و آن چيزى كه انبيا موفق نشدند به آن با اينكه براى آن خدمت آمده بودند، خداى تبارك و تعالى ايشان را ذخيره كرده است كه همان معنايى كه همه انبيا آرزو داشتند، لكن موانع اسباب اين شد كه نتوانستند اجرا بكنند و همه اوليا آرزو داشتند و موفق نشدند كه اجرا بكنند، به دست اين بزرگوار اجرا بشود…
عيد مولود حضرت صاحب ارواحناله الفدا بزرگترين عيد براى مسلمين است و بزرگترين عيد براى بشر است نه براى مسلمين.اگر عيد ولادت حضرت رسول صلى اللّه عليه و آله و سلم بزرگترين عيد است براى مسلمين، از باب اينكه موفق به توسعه آن چيزهايى كه مىخواست توسعه بدهد نشد، چون حضرت صاحب سلام اللّه عليه اين معنا را اجرا خواهد كرد و در تمام عالم زمين را پر از عدل و داد خواهد كرد به همه مراتب عدالت، به همه مراتب دادخواهى، بايد ما بگوئيم كه عيد شعبان، عيد تولد حضرت مهدى سلام اللّه عليه بزرگترين عيد است براى تمام بشر….
و ما بايد در اينطور روزها و در اينطور ايام اللّه توجه كنيم كه خودمان را مهيا كنيم از براى آمدن آن حضرت. من نمىتوانم اسم رهبر روى ايشان بگذارم، بزرگتر از اين است، نمىتوانم بگويم كه شخص اول است براى اينكه دومى در كار نيست، ايشان را نمىتوانيم ما با هيچ تعبيرى تعبير كنيم الاّ همين كه مهدى موعود است، آنى است كه خدا ذخيره كرده است براى بشر و ما بايد خودمان را مهيا كنيم از براى اينكه اگر چنانچه موفق شديم انشاء اللّه به زيارت ايشان، طورى باشد كه رو سفيد باشيم پيش ايشان. تمام دستگاههايى كه الآن به كار گرفته شدهاند در كشور ما و اميدواريم كه در ساير كشورها هم توسعه پيدا بكند، بايد توجه به اين معنا داشته باشند كه خودشان را مهيا كنند براى ملاقات حضرت مهدى سلام اللّه عليه.
(7/4/59)رهنمودهاى مقام معظم رهبرى حضرت آية الله خامنهاى
ميان عملكرد و رفتار ما با درسهايى كه پيشواى پرهيزگاران امام على بن ابيطالب (ع) به ما داده فاصله بسيار زيادى وجود دارد كه بايد با استعانت از پروردگار و استمداد از ائمه اطهار (عليهم السلام) به سمت اين قلههاى كمال حركت كنيم.مجاهدت در راه حفظ استقلال و عزت ملى و مقابله با سياستهاى توسعه طلبانه، تجاوز كارانه و انحصار طلبانه آمريكا از جمله وظايفى است كه بايد هوشيارانه به آن عمل كرد.
ترويج فرهنگ دينى برخاسته از نظام اسلامى كه توانسته است آزادى، مردمسالارى، عدالت خواهى، حاكميت دين در زندگى اجتماعى و وحدت و اتحاد را از عمق مفاهيم اسلامى به ملتهاى مسلمان ارائه كند، از ديگر وظايفى است كه بايد با مجاهدت و تلاش بىوقفه و در ميدانهاى نظرى و عملى، دنبال شود.
ايجاد اختلاف ميان شيعه و سنى كه اكنون در عراق دنبال مىشود از شعارهاى قديمى استعمار است و انگليسىها از كهنه كاران اين سياست تفرقه برانگيز بشمار مىآيند، اما اسلام تأكيد مىكند مسلمانان از هر طائفه و مذهب بايد بر روى نقاط مشترك دست بگذارند و از جريحهدار كردن احساسات پيروان ديگر مذاهب اسلامى كاملاً بپرهيزند.
مقابله با فساد اقتصادى و بىعدالتى بويژه در دستگاهها و در ميان مسئولان، كارى دشوار امابسيار پربركت است چرا كه مردم اگر مبارزه باتبعيض و بىعدالتى را احساس كنند مشكلات و دشوارىها را تحمل خواهند كرد.
وحدت، توصيه مهم قرآن، عبرت بزرگ حوادث تاريخى و توصيه هميشگى امام راحل عظيم الشأن است.
اختلاف سليقه و ديدگاه اشكالى ندارد اما نشان دادن چهرههايى متضاد، رويارويى در مقابل چشم دشمن، به فراموشى سپردن دشمن و احياناً نشان دادن برخى نشانههاى مثبت پنهان و يا آشكار به او، از جمله مسائلى است كه همه جناحها بايد بشدت از آن پرهيز كنند.
انتخابات مجلس هفتم نشان خواهد داد كه نظام اسلامى به افراد وابسته نيست بلكه به عواطف، احساسات و رأى و عزم مردم متكى است و دشمن قادر نيست به چنين نظامى، آسيب وارد سازد. (20/6/82)
تجربههاى فراوان، آبديدگى در ميدانهاى مختلف، رويشهاى «تازه و پرطراوت» و برخوردارى از مجموعه انسان هايى كه با پايدارى در صراط مستقيم به نوادر تاريخ و عناصرى بىبديل تبديل شدهاند، دستاوردهاى بزرگى است كه سپاه را مجموعهاى پر افتخار و مستحكم ساخته است.
بايد با فراهم آوردن همه لوازم و ضروريات مادى و معنوى استحكام سپاه را به عنوان ستون برجسته بناى رفيع نظام اسلامى افزايش داد.
در آستانه پيروزى انقلاب اسلامى، آمريكا و اسرائيل با پايمال كردن كامل حقوق ملت فلسطين در حال پايان دادن به مسئله فلسطين بودند اما به بركات انقلاب ملت ايران، اكنون جوانان و نوجوانان فلسطينى با دستهاى خالى، خبيثترين عنصر رژيم صهيونيستى يعنى شارون جنايتكار را به درماندگى محض كشاندهاند. اگر صهيونيستهاى افزون طلب گرفتار انتفاضه نبودند بدون ترديد براى سيطره بر مصر و سوريه و لبنان و ديگر كشورهاى خاورميانه وارد عمل مىشدند.
ملت ايران از ادامه دشمنى آمريكاى جهانخوار، صهيونيزم بين الملل و ديگر زورگويان با نظام اسلامى تعجبى نكرده است بلكه تحقق پيش بينى قرآن كريم در مورد استمرار اين خصومت، بر ايمان عميق ملت ايران افزوده است.
اين هجوم و خصومت تا هنگامى كه دشمنان مأيوس نشوند ادامه خواهد داشت بنابراين بايد بگونهاى عمل كرد كه يأس از غلبه بر ملت ايران، بر جبهه دشمنان سايه اندازد.
همچنانكه پروردگار كريم وعده تخلفناپذير داده است ايستادگى در برابر دشمنان، آنان را از غلبه بر ملت ايران مأيوس خواهد كرد و به فضل پروردگار ملت ايران همچون گذشته آماده اين مقاومت و پايدارى است. (25/6/82)
شبهات دين و حكومت دينى
شبهات دين و حكومت دينى
آيت الله جوادى آملى
تهيه و تنظيم از: حجة الاسلام و المسلمين محمد رضا مصطفى پوراسلام، از آغاز ظهورش با ويژگىهايى چون عمومى و جهانى و هميشگى بودن شناخته شده است، از طرفى اين دين به همه ابعاد زندگى آدمى نيز نظر دارد و تنها به بعد فردى و درونى و معنوى او نپرداخته بلكه به زندگى اجتماعى او نيز توجه كرده است. گرچه، پيوسته سؤالاتى در پيرامون اين دين وجود داشت و متكلمان و دين پژوهان به پاسخگويى آنها مىپرداختند اما در جهان جديد، چالشهاى تازهاى با عنوان سؤال و شبهه مطرح مىشود كه بايد مناسب با شرايط زمانى به پاسخ آنها پرداخت. از اين رو در اين مباحث به شبهات و سؤالات مربوط به دين و حكومت دينى از اين بعد پرداخته مىشود.
پس از اثبات ضرورت نبوت و لزوم تشكيل حكومت دينى و طرح مسئله ولايت فقيه، پاسخ به سؤالات و شبهات مباحث ياد شده جهت تثبيت ادله حكومت دينى ضرورى است.
قبل از ورود به بحث و طرح شبهات و پاسخ آنها، اشاره به چند نكته درباره لزوم شبههشناسى و ضرورت استقبال از آنها در محافل علمى شايان توجه است:1. شناخت زمان و لزوم شبهه شناسى
طرح مسايل دينى و شبههشناسى با شناخت زمان و مكان در ارتباط است. امام صادق (ع) مىفرمايد: «العالم بزمانه لا تهجم عليه اللوابس(1)، كسى كه آگاه به زمان خود باشد، مورد هجوم خطاها قرار نمىگيرد» و امور اشتباه انداز بر او مشتبه نمىشود. عكس نقيضاش اين است. «مَن هَجمت عليه اللوابس فليس بعالم». يعنى كسى كه شبهات زمان خود را نمىشناسد و امر بر او مشتبه مىشود، عالم نيست. اگر قضيهاى صادق است، عكس نقيضش هم يقيناً صادق خواهد بود.
مراد از عالم به زمان، آگاه از تقويم و فصول چهار گانه و سال و ماه نيست. على (عليه السلام) درباره چگونگى تغيير و دگرگونى زمان مىفرمايد:«اذا تغيّر السلطان تغيّر الزمان(2)، آنگاه كه حكومت و سلطان و سياست تغيير يافت، زمان عوض مىشود» و در حديث ديگرى چنين فرمود:«اذا تغيّرت نية السلطان تغيّر الزمان(3)، هنگامى كه انديشه دستگاه حكومتى عوض شد، زمان نيز تغيير مىيابد».(يعنى اوضاع سياسى، اجتماعى، اخلاقى، فرهنگى و اقتصادى و… جامعه تغيير مىيابد.) بنابراين عالمان دينى بايد با احساس مسئوليت شبهات زمان خود را به حسب نياز روزشناسايى و پاسخ دهند و گرنه عالم به زمان نخواهند بود. تحرير و نجات بدنه دين از شبهات امرى لازم است. هر مطلب نظرى كه با بحث و بررسى ضرورى شد و حق و باطل بودن آن روشن گرديد، حق مىماند و باطل از صحنه علم رخت برمىبندد. از اين رو شبهاتى كه در گذشته نظرى بود و لازم بود پاسخ آنها داده شود و امروزه آن شبهه و دفع آن ضرورى گرديد و در نتيجه تاريخ مصرف آن گذشته است. اكنون بايد به سراغ شبهات جديد رفت و به پاسخ گويى از آنها پرداخت.2. نهى از طرح شبهات علمى در ميان عامه مردم
اين كه مىبينيم بزرگانى مانند ابن سينا و صدرالمتألهين خواندن فلسفه را بر افرادى كه داراى استعداد متوسطاند، تحريم كردهاند، براى آن است كه فهم شبهات علمى در توان افراد عادى نيست. درك شبهات فلسفى و كلامى مانند شبهه ابن كمونه استعداد فوق متوسط مىطلبد، سلامت فطرت، سريرت و سيرت مستقيم حسنه مىخواهد. شبهات فلسفى و كلامى غير از شبهات فقهى است. تفاوت شبه كلامى و فقهى در اين است. حل نشدن شبهه فقهى سبب فسق و عصيان انسان مىشود اما شبهه كلامى و فلسفى عقيده انسان را خراب مىكند و گاه آدمى را مرتد مىنمايد. اين بارى نيست كه هر كسى توان كشيدن آن را داشته باشد. حتى طرح بعضى از اين شبهات براى عالمان و محققان متوسط حوزوى روا نيست. تصور حديث «هو فى الاشياء على غير ممازجة خارج منها على غير مباينة…داخل فى الأشياء لا كشىءداخل و خارج منها لا كشىء من خارج…(4)،براى اينان دشوار است، چه رسد به تصديق و اقامه برهان آن. چون همه اشياء طيب و طاهر و ملكوتى نيستند، چگونه ممكن است خداوند داخل در اشياء باشد؟…»
بنابراين از طرح بعضى از مسايل و شبهات در جمع خواص نهى شده است چه رسد به توده مردم و جوانهايى كه حديث العهد به فطرت و اسلام هستند. ذهن جوانها مانند آيينه شفاف است. هرچه را در برابر آنها قرار دهيد، همان را نشان مىدهد و او نيز همان را مىگيرد.
اما براى خواص مستعد طرح هر نوع شبههاى نه تنها اشكالى ندارد، بلكه لازم و سبب رشد و شكوفايى است. اينان بايد از شبهات استقبال كنند ونهراسند. نوشتن رسالههاى عميق علمى و تخصّصى در پاسخ به اين سؤالات و شبهات لازم است. فقهاى بزرگى مانند امام خمينى (ره) در بحث حرمت خريد و فروش كتب ضلال، به جواز بلكه وجوب آن براى اهلش فتوا دادهاند. از اين رو علماى اين فن از دير زمان نسخ خطى كتابهاى ضلال را به بالاترين قيمت مىخريدند. خريد و فروش اين كتابها گرچه براى افراد عادى تكليفا حرام و وضعاً باطل بود. ولى براى صاحب آن انديشه و فكر جايز يا احياناً واجب بود.
شايان ذكر است: گفتمان و مذاكره و محاجه بسيار مطلوب است. اساساً بخش قابل توجهى از سفرنامه اهل بيت (عليهمالسلام) را مناظرات و احتجاجات آنان تشكيل مىدهد. سفر آنها به حرمين شريفين براى مناظره با علماى صاحب نظر بلاد مختلف صورت مىگرفت. غالب احتجاجات امام صادق (عليه السلام) كنار مسجد الحرام بود.
اكنون نيز اگر كسى وارد حوزه علميه شود و بگويد: دين كهنه شده و كپك زده و تاريخ مصرفش گذشته است، عالم دينى سخن او را مىشنود و با دليل پاسخ مىدهد و ثابت مىكند كه دين الهى تا روز قيامت براى هر عصر و مصرى ميوه تازه است. و باطل در آن راه ندارد، «لا يأتيه الباطل من بين يديه و لامن خلفه»(5)، اين گونه نقد و نظرها در حوزه علمى هيچ گونه محذور و اثر سويى ندارد. بلكه بايد از طرح شبهات در مجامع علمى استقبال كرد و اين نشانه آزاد انديشى و سبب رشد علمى است. در روايات به تضارب آرا و انديشهها توصيه شده است:«قال على (عليه السلام) اضربوا بعض الرأى ببعض يتولد منه الصواب(6)، اين رأىها را به هم بزنيد تا صواب يعنى انديشه ناب و راست و درست از آن متولد شود». آرى، انسان بايد تلاش كند تا در ميان آرا و افكار به فكر صحيح برسد و آن را در سطح جهان منتشر كند و اين كار سهلى نيست. از اين رو، مرحوم شيخ و ديگران گفتهاند: اجتهاد مثل آن است كه انسان با مژه چشم چاه بكند و آب در آورد.
به هر تقدير، طرح و نشر شبهات علمى در سطح جامعه كه سبب لغزش جوانان و عامه مردم مىشود، روا نيست. طرح شبهات علمى براى كسانى كه مشكل دارند و زمينه كفر در آنها فراهم است؛«و أُشربوا فى قلوبهم العجل»(7)،و بيمار دلند، «والذّين فى قلوبهم مرض و المرجفون فى المدينة»(8)، يا بر اساس سادهلوحى زود فريب مىخورند، به مصلحت نيست. از اين رو در فتاواى فقهى فقهامطالعه كتب ضلال براى خواص جايز بلكه در مواردى لازم است. اما براى عوام فتواى به حرمت داده شده است. خريد و فروش و نشر آن نيز حرام است. اگر اهلبيت (عليهم السلام) محاجّه و مناظره علمى را به بعضى از اصحاب خود اجازه دادهاند و از برخى نهى فرمودهاند، ناظر به اين جهت است. امام صادق (عليه السلام) شاگردان بسيارى مانند زراره، هشام بن حكم، هشام بن سالم و… در رشتههاى گوناگون علوم دينى تربيت كرد. اما وقتى سخن از مناظره به ميان مىآمد، به برخى مىفرمود:«… يا هشام لاتكاد تقع تلوى رجليك اذا هممت بالأرض طرت، مثلك فليكلم الناس…»(9)، يعنى «أنّك كلما قربت تقع من الطيران على الارض تلوى رجليك،كما هو داب الطيور ثم تطيرو لا تقع و الغرض أنك لا تغلب من خصمك قط و اذا قرب أن يغلب عليك تجد مفراً حسناً فتغلب عليه»(10)، بيان مضمون سخن امام (عليه السلام) اين است كه به برخى از شاگردانش مانند هشام بن حكم مىفرمود: تو در مناظرات علمى شركت كن. چون اوج مىگيرى و نمىافتى ولى برخى ديگر را نهى مىفرمود.3. ضرورت پاسخگويى به شبهات
مهمترين رسالت حوزهها، شناخت دين، تبيين صحيح و تحليل مبانى آن بر اساس برهان و استدلال و دفاع از دين است و پاسخ به شبهاتى كه در مورد دين مطرح مىشود به صورت واجب عينى يا كفايى از مهمترين رسالتهاى حوزه به شمار مىرود. زيرا يكى از بهترين راههاى حمايت از دين پاسخ به شبهات مربوط به آن است و اگر دين تبيين و تعليل نشود و كسى از دين دفاع و حمايت نكند، چه بسا در طول زمان از ياد مردم برود و به دست فراموشى سپرده شود. چون همان گونه كه باطل به ترك ذكرش مىميرد؛ «الباطل يموت بترك ذكره»، حق نيز اين گونه است. اين اصل كلى است. دليلش هم روشن است. نزديك به دوهزار و پانصد سال در اين مملكت (ايران) حق مرده بود. زيرا كسى به ياد حق نبود. مردم ساكت بودند. انقلاب اسلامى با شهدايى كه تقديم كرده است از انقلاب اسلامى و اسلام دفاع كرده است اما اين به تنهايى براى دفاع از حوزه دين كافى نيست. بلكه همواره براى بقاء حق و دين بايد از حوزه فكرى دين دفاع و حمايت شود، تا حق از ياد مردم نرود.
گرچه خداوند فرمود: من اگر بخواهم دين و آيين خود را با معجزه حفظ كرده و همه مردم روى زمين را مسلمان مىكنم، لكن نظام دنيا بر تكامل اختيارى آدمى است؛«ولو شاء ربّك لأمن من فى الأرض كلّهم جميعاً»(11)،يعنى خداوند مىتواند در دلهاى همه مردم روى زمين اثر كند و آنان را مسلمان و موحد گرداند يا با رعب آنها را به سوى اسلام بكشاند به گونهاى كه هيچ كافرى روى زمين نباشد؛ اما اين كمال نيست. از اين رو فرمود:«و لو يشاء اللّه لانتصر منهم ولكن ليبلوا بعضكم ببعض».(12)4. تفاوت شبهه علمى با شهوت عملى
شبهات بر دو قسمند، برخى علمىاند و پاسخ عالمانه مىطلبند، بعضى از شبهات نيز برخاسته از شهوت عملى است. آنان كه با اصل دين و دين دارى مشكل دارند، شبهه آنان به گفته شارح مقاصد شبهه اوباش است. «اوباش» جمع «وَبش» يا «وَبَش» به معناى چركهاى روى ناخن است. «گال»، «جرب» و «گر» در اصطلاح نساب «وبش» گفته مىشود. فرومايهها را نيز اوباش گويند. اوباش كسانىاند كه به دنبال رهايى و آزادى بىحد و مرزند. آنان كه مىگويند: ما نيازى به دين و پيامبر نداريم و احكام دينى را اسطوره و خرافات مىپندارند. به دنبال رهايى از ديناند.
قرآن كريم با اشاره به هر دو دسته فرمود: آنان كه درباره معاد حرف دارند، دو گروهند:
1. كسانى كه شبهه علمى دارند و مىگويند: چه كسى اين استخوانهاى پوسيده را دوباره زنده مىكند؟ خداوند مىفرمايد: بگو همان كسى كه او را بار اول آفريد؛«و ضرب لنا مثلاً و نسى خلقه قال من يحيى العظام و هى رميم* قل يحييها الذى أنشأها اوّل مرّة و هو بكل خلق عليم»(13)، و در جاى ديگر نيز مىفرمايد: آيا انسان گمان مىكند ما در جمع كردن استخوان هايش عاجزيم؟ ما بر جمع كردن و برگرداندن خطوط ريز سر انگشتان او نيز قادريم؛«أيحسب الإنسان ألن نجمع عظامه* بلى قادرين على أن نسوى بنانه»(14)، آرى، قدرت بيكران الهى محدوديت ندارد.
2. آنان كه گرفتار شهوت عملىاند و با اساس دين مشكل دارند و مىخواهند آزاد و رها باشند؛«بل يريد الانسان ليفجر أمامه»(15).
شبهات هميشه بوده و خواهد بود. در زمان پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) و اميرالمؤمنين (عليه السلام) نيز وجود داشته است. دنيا هرگز خالى از لغو و باطل نبوده و نيست. آنجا كه لغو و باطل و گناه راه ندارد، قيامت است؛«لا لغو فيها و لا تأثيم»(16).در مورد شبهات اوباش جاى هيچ نگرانى نيست و بايد حساب آن را از شبهات دانشمندان جدا كرد. شبهات علمى براى پيشرفت علم مفيد است از اين رو بايد به آنها پاسخ داد. چنانچه به شبهات علمى منكران بعثت كه در كتابهاى كلامى مانند: تجريد الاعتقاد خواجه طوسى، مواقف قاضى عضدايجى، شرح مواقف ميرسيدشريف، شرح مقاصد سعد تفتازانى پاسخ داده شده است. سعد تفتازانى در شرح مقاصد هشت شبهه منكران بعثت را طرح ونقد كرده است، در شبهه پنجم به تفاوت ميان شبهه علمى با شهوت عملى اشاره كرده و مىگويد: برخى از منكران نبوّت بعثت انبياء را محال مىدانند و منكر رابطه انسان با خدا شده و گفتهاند: رسالت حق است ولى بر عهده فرشتگان است. ارتباط بشر با ربّ العالمين ممكن نيست. اثبات معجزه آسان نيست و…
بعضى گفتهاند: احتياجى به نبوت نيست.مانند براهمه – گروهى بودند كه در هند و چين و ژاپن به سر مىبردند، مشابه همين سخن را دارند – اينها شبهات عالمانه است كه پاسخ عالمانه نيز مىطلبد. اما عده ديگرى از منكران وحى و نبوت كسانىاند كه دين و بعثت و معجزات را اسطوره و امر خرافى و مخالف آزادى و لذائذ بشرى مىپندارند، اينان اوباشى هستند كه داراى ملت و مكتب خاصى نيستند. هيچ برهانى براى سخنان خود ندارند ولى از نوع عملكردشان برمىآيد كه با نبوّت مخالفند؛«المنكرون للنبوة، منهم من قال باستحالتها و لا اعتداد بهم،ومنهم من قال بعدم الاحتياج اليها كالبراهمة(جمع من الهند أصحاب البرهام) و منهم من لزم ذلك من عقائدهم كالفلاسفة النافين لاختيار البارى و علمه بالجزئيات و ظهور الملك على البشر و نزوله من السموات، و منهم من لاح ذلك من على أفعاله و أقوامه كالمصرين على الخلاعة و عدم المبالات و فى التكاليف و دلالة المعجزات و هؤلاء احاد أوباش من الطوائف، لا طائفة معينه يكون لها ملة و نحلة».(17)
شبهات علمى پيام الهى است بايد از آنها استقبال كرد و نبايد آنها را سركوب و خفه كرد. و گرنه بىمهرى مىكند و سبب رنجش مىشود و كمكم عقده مىگردد و انسان را از بسيارى كمالات علمى محروم مىكند. پس بايد از اين قسم شبهات كه سبب ترقى و بالندگى علمى است استفاده كرد. اساساً پيشرفت علوم و فنون به بركت پرسش و پاسخهاى علمى است.شبهات دين و حكومت دينى
پس از پيروزى انقلاب اسلامى و تشكيل حكومت در پرتو آموزهها و تعليم اسلامى و حضور دين در صحنههاى اجتماعى و سياسى و اقتصادى سؤالات و اشكالات فراوانى مطرح شده است كه حكومت اسلامى و مبانى آن را به چالش مىكشاند.شبهات و سؤالات مربوط به دين و حكومت دينى سه قسم است و هر قسم زير مجموعه فصل مستقلى قرار مىگيرد.
الف – شبهاتى كه متوجه اصل دين است خواه دين حكومت داشته باشد يا نداشته باشد. مانند احكام فقهى: مسائلى چون حكم قتل مرتد، حرمت نشر كتب ظلال و… به لحاظ اين كه اين احكام با آزادى انديشه و حق حيات كه از حقوق اوليه بشر است منافات دارد و با اين حقوق هماهنگ نيست. شبهاتى از اين قبيل كه اساساً كارى به حكومت ندارد. قبل از انقلاب اسلامى ايران و استقرار حكومت دينى نيز وجود داشت. مشكل سازمان ملل و جوامع غربى و مجامع حقوقى جهان از دير زمان با اسلام روى جهات ياد شده است. اكنون نيز كشورهايى كه حكومت اسلامى ندارند، درگير اين گونه شبهاتند.
ب – شبهات و سؤالاتى كه مربوط به حكومت دينى است. آيا دين حكومت دارد؟ اگر حكومت دارد مفاسدش چيست؟ اگر حكومت نداشته باشد چه مفاسدى به دنبال دارد؟ و…
ج – شبهاتى كه متوجه حاكم دينى است. آيا حاكم بايد فقيه جامع الشرايط باشد يا مؤمن عادل هم مىتواند حاكم اسلامى باشد؟ حاكميّت فقيه جامع الشرايط به نحو ولايت است يا وكالت يعنى حاكم والى و ولى مردم از سوى صاحب شريعت است يا وكيل و نماينده مردم از طرف جمهور؟و…فصل يكم. شبهات مربوط به دين
1. دين و آزادى
يكى از شبهات حكومت دينى كه نشأت گرفته از تفكر سكولاريستى است، مربوط به نسبت دين و آزادى است به اين صورت كه دخالت دين در سياست و حكومت دينى مستلزم اكراه و اجبار است و حكومتى كه به پشتوانه قدرت عمل كند و با اكراه و اجبار سازمان يابد،كالاى شيطان است، نه دين خدا. زيرا هر حكومتى با پشتوانه قدرت ايجاد مىشود و باقى مىماند و قدرت سبب اكراه و اجبار خواهد بود. حاكم قادر امت را به پذيرش و اجراى قوانين وادار مىكند و بر تخلّف از آن كيفر مىدهد. هر حكومتى با اكراه و اجبار همراه است و اين هم، با آزادى انسان كه حقّ اوليه و مسلّم اوست، مخالف است، هم با متن دين مخالف است. زيرا قرآن مىفرمايد:«لا اكراه فى الدين»(18)،و چون در دين اكراهى نيست، هر كس خود بايد آن را بپذيرد و به آن عمل كند، پس دين امر شخصى است و افراد در پذيرش و عدم آن آزادند.
افزون بر آن در قرآن هرگونه سلطهاى براى رهبران الهى نفى شده است، خداوند متعال در آيات فراوانى كه با تأكيد زياد نيز همراه است، به رسول گرامى اسلام (صلّى الله عليه و آله و سلّم) مىفرمايد:«فذكّر انّما أنت مذكّر* لست عليهم بمصيطر(19)؛پس تذكر ده كه تو تنها تذكر دهندهاى. تو بر مردم سيطره ندارى».«و قل الحق من ربّكم فمن شاء فليؤمن و من شاء فليكفر(20)؛و بگو:حق از پروردگارتان (رسيده) است. پس هر كه بخواهد بگرود و هر كه بخواهد انكار كند».«و ما جعلناك عليهم حفيظاً و ما أنت عليهم بوكيل(21)؛تو حفيظ و وكيل مردم نيستى»؛«ان أنت إلا نذير(22)،تو فقط بيم دهندهاى» ؛ «و ما على الرّسول الاّ البلاغ(23)،بلاغ مصدر باب تفعيل است يعنى تو فقط مبلّغ و معلّمى». غير از صفت تبليغ هر صفت ديگرى نفى شده است؛«ما أنا عليكم بوكيل(24)،من وكيل شما نيستم»؛«فان أعرضوا فما أرسلناك عليهم حفيظاً ان عليك الا البلاغ(25)،پس اگر روى برتابند، ما تو را بر آنان نگهبان نفرستادهايم. بر عهده تو جز رسانيدن (پيام) نيست».
از اين آيات استفاده مىشود كه پيامبر(صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) فقط وظيفه ابلاغ پيام الهى را بر عهده دارد، مأمور و وكيل تنظيم كفر و دين و مردم نيست. قرآن نمىخواهد مردم را با اجبار و اكراه دين دار كند. فقط بايد به ارشاد و تبليغ پرداخت خواه آن را بپذيرند و يا نپذيرند. از اين رو دخالت دين در سياست روا نيست. چون حكومت ناگزير با اجبار و اكراه همراه است و دين اگر بخواهد با پشتوانه حكومت و قدرت در دلها نفوذ كند، امر الهى نخواهد بود.
كوتاه سخن اين كه هم از جهت مبدأ قابلى كه انسان كريم است و آزاد آفريده شده است، هم به لحاظ مبدأ فاعلى كه خدا فرمود:«لا اكراه فى الدين، اجبار و اكراه در دين راه ندارد»، آزادى و كرامت از يك سو و نفى اكراه و اجبار از سوى ديگر نشانه آن است كه دين حكومت ندارد.به اين سؤال و اشكال به دو شكل اجمالى و تفصيلى مىتوان پاسخ داد. پاسخ اجمالى آن است كه آزادى بر دو قسم است: 1- آزادى تكوينى 2- آزادى تشريعى، آدمى به لحاظ تكوين آزاد آفريده شده است نه مجبور و مكره گرچه به لحاظ تشريعى آزاد نيست كه هر راهى را برود و هركارى را انجام دهد بلكه براى رسيدن به سعادت و فلاح بايد در چارچوب تعاليم دين حركت كند در غير اين صورت به فلاح و سعادت نخواهد رسيد و آياتى كه براى نفى حكومت دينى مورد استناد مستشگل قرار گرفت ناظر به آزادى تكوينى آدمى است نه آزادى تشريعى به اين صورت كه انسان به لحاظ عقيده در تكوين آزاد است توضيح اين كه مفاد آيه شريفه،«لا اكراه فى الدين»، از دو حال خارج نيست، يا اخبار است، يا انشاء، در هر دو صورت، به معناى رهايى انسان نيست. خداوند هرگز انسان را به حال خود رها نكرده است. پس دو معنا براى آيه شريفه متصوّر است:
1. دين كه بخش اصيل آن را اعتقادات تشكيل مىدهد، اكراهپذير نيست. چون دين امر قلبى است و امر قلبى مبادى علمى دارد كه با حصول آن مبادى، عقيده پديد مىآيد و با عدم آن عقيده پديد نمىآيد. اگر دين بر پايه روايات اهل بيت (عليهم السلام) ووحى و گيرندگان وحى الهى است ؛ «قال الصادق (عليه السلام):هل الدين الا الحبّ(26)»،اين امر قلبى با فشار زندان و سرنيزه به دست نمىآيد. اگر دين قبول يا نكول از يك جهان بينى است، قبول و نكول با تهديد و فشار و اكراه و اجبار حاصل نمىشود. اين گونه امور با برهان و دليل حاصل مىشوند، نه تحميل و زور. جزم علمى كه تحت رهبرى برهان است، غير از عزم عملى است. جزم علمى در اختيار انسان نيست، به خلاف عزم عملى كه كارى به جهان بينى ندارد. عزم عملى در محدوده ايمان و كفر امر اختيارى است. يعنى ميان نفس و ايمان، اراده فاصله است. اما جهان بينى مربوط به علم است علم و فهم امر ضرورى و بديهى است. از اين رواگر مسئلهاى براى انسان ضرورى شد، نسبت به فهم آن مضطر است. فهم در اختيار دليل است. پس دين اكراهپذير نيست. گرچه مجبور كردن انسان به اسلام ظاهرى و گفتن شهادتين يا وادار كردن به خواندن نماز و گرفتن روزه و انجام حج و… ممكن است، اما هيچ يك از اينها با نيت قرب الهى سازگار نيست. چون نيت و عقيده با اجبار و اكراه حاصل نمىشود. طبق اين معنا آيه شريفه متضمّن انشا و تكليف نيست، بلكه گزارش از يك واقعيت است. بنابراين ربطى به آزادى انسان ندارد. پس استدلال به آن براى نفى حكومت دينى نارواست. زيرا موضوع آن عقيده است و اكراه در عقيده راه ندارد.
2. مراد از آيه شريفه «لا اكراه فى الدين» اين است: دين، چه حق باشد يا باطل، به لحاظ جهان بينى، اكراهپذير نيست، بلكه انسان تكويناً در قبول حق و باطل آزاد است. اين معنانيز بى ارتباط با معناى اول نيست. انسان آزاد است، يعنى آزاد آفريده شده است. موجودى كه آزاد خلق شده، بر خلاف آفرينش او نمىتوان كارى انجام داد. اكراه و اجبار گرچه در محدوده بدن و ظاهر محقق مىشود. يعنى وادار كردن انسان به انجام دادن يا انجام ندادن كارى، گفتن يا نگفتن سخنى ممكن است. از اين رو، محدوده تن گاهى در اختيار انسان است، گاهى در اختيار بيگانه، گاهى خود مىرود، گاهى او را مىبرند. اما فهميدن و باور كردن چيزى درباره انسان مختار، اكراه بردار نيست. اختيار براى موجود متفكر مختار مثل ناطقيت براى انسان و زوجيت براى اربعه است عرض لازم او است. هرگز نمىتوان اختيار را از انسان گرفت پس از جهت تكوينى او در انتخاب راه حق يا باطل آزاد است؛ «و هديناه النجدين»(27)؛«انّا هديناه السبيل اما شاكراً و اما كفوراً»(28)، چيزى را كه انسان مالك اوست مانند قلب كه ملك طلق اوست، نه ملك مشاع، اكراهپذير نيست. اما تن كه ملك مشاع او و ديگرى است، اكراهپذير است. پس اختيار براى انسان عرض و وصف لازم است، نه عرض مفارق، اختيار براى انسان مانند زوجيت براى اربعه است كه زوالناپذير است. از اين رو، در مواردى كه انسان از روى اجبار و اكراه كارى را انجام مىدهد در حقيقت كار او نيست و لذا عقاب هم ندارد؛«عن ابى عبداللّه (عليهالسلام) قال قال رسول اللّه (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم):رفع عن امّتى تسعة اشياء… و ما اكرهوا عليه… و ما اضطروا اليه…»(29). پس اگر كسى را تهديد و مجبور به افطار روزه ماه رمضان كند و او براى حفظ جان خود،اين كار را انجام دهد، گرچه روزهاش باطل مىشود و قضا دارد، امّا به لحاظ تكليف معصيت نكرده است و كفاره هم ندارد، چون عصيان مربوط به كار آزادانه است و از روى اختيار اين كار را انجام نداده است. البته اگر ديگرى با توسل به زور روزهاش را باطل كند. مثل اين كه دهانش را باز كند و در حلقش آب بريزد، يا سرش را زير آب ببرد، در اين صورت روزه او نيز صحيح است و قضا هم ندارد. چون آب خوردن مبطل روزه است، نه خوراندن آب، سر به زير آب بردن مبطل است نه اين كه ديگرى سر او را در آب فرو ببرد.
كوتاه سخن اينكه قلب انسان در دسترس كسى نيست، تا بتوان چيزى را با اجبار و اكراه به آن تحميل كرد. از اين رو، دين نه با اجبار وارد قلب مىشود، نه با اكراه از آن خارج مىگردد. اين مطلب مربوط به بحثهاى تكوينى است و در راستاى اين گونه مباحث آيات فراوانى نازل شده است، آياتى كه به آنها براى نفى حكومت دينى استدلال شده از اين قبيل است يعنى مربوط به آزادى تكوينى است، نه تشريعى، پس اگر ذات اقدس الهى به پيامبرش (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) فرمود: تو نمىتوانى ايمان را در قلب مردم جاى دهى، من آنان را آزاد آفريدم. تو مصيطر و مسلّط و مهيمن بر آنها و وكيلشان نيستى. تو فقط مبلّغى و وظيفه ارشاد و تبليغ دارى و.. ؛ همه اين دستورات الهى به رسول گرامى (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) ناظر به دايره تكوين است، نه تشريع. پس استدلال به اين آيات براى اثبات مدعا ناصواب است و آيات ياد شده مانند آيه شريفه «لا اكراه فى الدين» يا ناظر به اين معناست كه اساساً دين اكراهپذير نيست، يا بدين معناست كه موجود مختار بالذات تكويناً آزاد آفريده شده است و در برابر اين حريت و آزادى تكوينى اكراه معنا ندارد؛«انا هديناه السبيل اما شاكراً و اما كفوراً»(30)؛ «فمن اهتدى فانما يهتدى لنفسه و من ضلّ فانما يضلّ عليها»(31).
اما در فضاى تشريع كه جاى بايد و نبايد و الزام است، اين آزادى وجود ندارد. انسان آزاد نيست هر عقيده و مكتبى را بپذيرد و نسبت به هر دينى قبول و نكول داشته باشد. انسان در فضاى مكتب تشريعى عبد است، نه حر.
دو راه در برابر انسان قرار دارد: سعادت و شقاوت، فلاح و طغيان. در فضاى تشريع بايد راه مستقيم حق، يعنى راه خير و صلاح و فلاح را طى كند، نه راه شرّ و گناه را. پس آزاد نيست. چون همه تكليفهايى كه از سوى شارع مقدس رسيده است، راه را يك سويه نمايانده است. راه همه حرامها و باطلها و فسادها را بسته است و در مقابل راه همه صلاحها و فلاحها و واجبها و مستحبها را گشوده است. پس راه شريعت يك طرفه است. يعنى اگر انسان خواهان فلاح و سعادت است بايد صراط مستقيم الهى را بپيمايد،چون اگر انسان در فضاى شريعت آزاد باشد، وعيد به مؤاخذه و عذاب معنا ندارد.آيات فراوانى نظير«خذوه فغلّوه ثم الجحيم صلّوه* ثم فى سلسلة ذرعها سبعون ذراعاً فاسلكوه»(32)؛ بيانگر ضرورت بندگى انسان در برابر خداست. اين تهديدها براى آن است كه انسان آزاد نيست. در فضاى تشريع همه بندهاند و بنده بايد مطيع اوامر و نواهى مولا باشد؛ وگرنه به عذاب سخت الهى گرفتار مىشود و اين عذاب هم نتيجه عمل خود اوست؛ «انّما تجزون ما كنتم تعملون»(33)؛چون خداوند به وسيله انبياء (عليهم السلام) و عقل انسان را به سوى فلاح و صلاح ابدى دعوت كرد و اگر از سوخت و سوز جهنم سخن به ميان آورد، براى اين است كه انسان به سوء اختيار خود گرفتار آن نگردد. از اين رو فرمود: خودتان را آتش گيره و هيزم جهنم نسازيد، زيرا شما مىتوانيد شجره طوبى باشيد؛«قوا أنفسكم و اهليكم ناراً وقودها الناس و الحجارة»(34).
ادامه دارد.پىنوشتها:
1. كافى، ج 1، ص 27،ح29.
2. بحار،ج 74،ص 232،ح2.
3. غررو درر،ج3،ص 120.
4. بحار،ج 4، ص 27،ح 2، باب 5.
5. سوره فصلت، آيه 42.
6. شرح غرر و درر،ج 2،ص 266.
7. سوره بقره، آيه 93.
8. سوره احزاب، آيه 60.
9. بحار، ج 23، ص 13،ح 12.
10. بحار، ج 23، ص 16.
11. سوره يونس، آيه 99.
12. سوره محمد(ص)، آيه 4.
13. سوره يس، آيه 78 – 79.
14. سوره قيامت، آيه 3 – 4.
15. سوره قيامت، آيه 5.
16. سوره طور، آيه 23.
17. شرج المقاصد، ج 5، مقصد ششم، ص 9.
18. سوره بقره، آيه 256.
19. سوره غاشيه، آيه 21 – 22.
20. سوره كهف، آيه 29.
21. سوره انعام، آيه 107.
22. سوره فاطر، آيه 23.
23. سوره مائده، آيه 99.
24. سوره يونس، آيه 108.
25. سوره شورى، آيه 48.
26. بحار، ج 69، ص 237.
27. سوره بلد، آيه 10.
28. سوره انسان، آيه 3.
29. وسايل الشيعه ، ج 15، باب 56،ص 369،ح 20769.
30. سوره انسان، آيه 3.
31. سوره يونس، آيه 108.
32. سوره حاقه، آيه 30 – 32.
33. سوره تحريم، آيه 7.
34. همان، آيه 6.
دانستنى هايى از قرآن؛ جانشينى شما بر زمين
دانستني هايي از قرآن
جانشينى شما بر زمين«وعد الله الذين آمنوا منكم و عملوا الصالحات ليستخلفنّهم في الأرض كما استخلف الذين من قبلهم و ليمكننّ لهم دينهم الذي ارتضى لهم و ليبدّلنّهم من بعد خوفهم أمنا يعبدونني لا يشركون بي شيئا و من كفر بعد ذلك فأولئك هم الفاسقون»(1) خداوند به كسانى از شما كه ايمان آورده اند و كارهاى شايسته انجام دادهاند، وعده داده است كه آنها را بر روى زمين جانشين گرداند مانند ديگرانى كه پيش از آنها بوده اند كه آنان را نيز جانشين قرار داد. و همانا دينشان را كه براى آنها برگزيد، چيره و غالب گرداند و بى گمان پس از ترس و وحشت، آسودگى و ايمنى بخشد تا مرا عبادت و پرستش كنند و برايم شريكى قرار ندهند، و هر كه پس از آن وعده (ظهور) كافر گردد و روى گرداند، از تبهكاران خواهد بود.
پيش از بحث بايد از حديث معصومين سخن گفت كه مقدّم بر هر بحثى است: از رسول خدا صلى الله عليه و آله روايتى طولانى نقل شده كه در بخشى از آن، پس از خواندن اين آيه، حضرت به جندب بن جناده فرمود:
«در زمان هر يك از امامان، سلطانى هست كه او را اذيت مى كند و آزار مى دهد تا آنكه خداوند، قائم ما را ظاهر مى سازد تا زمين را پر از عدل و داد كند پس از آنكه پر از ظلم و جور شده باشد.»
سپس فرمود: «طولى للصابرين في غيبته» – خوشا به حال شيعيان بردبارى كه در دوران غيبتش صبر مى كنند.
امام چهارم حضرت سجاد سلام الله عليه اين آيه را تلاوت كرد و فرمود: «به خدا قسم آنها شيعيان ما هستند كه خداوند به دست مردى از ما كه مهدى اين امت است، اين وعده ها را در باره آنان انجام دهد. و همانا رسول خدا صلى الله عليه و آله در باره او فرمود: اگر از دنيا يك روز مانده باشد، خداوند آن روز را طولانى مىسازد تا مردى از عترت من كه همنام من است، زمامدار شود و زمين را پس از آنكه پر از ظلم و ستم شده، پر از عدل و داد كند.»
هرچند نمونه اى از اين استخلاف و جانشينى در زمان حضرت رسول صلى الله عليه و آله رخ داد كه اسلام بر گستره زمين (يا لا أقل بخش بزرگى از آن) حكومت كرد و امت اسلامى زير پرچم پر افتخار رسول خدا صلى الله عليه و آله دوران كوتاه پر افتخار و عزتى را گذراندند ولى اين دوران با رحلت آن حضرت پايان پذيرفت و شايد تا امروز چنان استخلافى روى نداده است.
از اين روى قطعا مصداق كامل اين آيه، پيروان حضرت مهدى سلام الله عليه هستند كه زير لواى مقدس آن حضرت گردآمده و بر سراسر جهان هستى حكومت مى كنند، حكومتى كه تا كنون نمونه اش در تاريخ ديده نشده است. و ما در انتظار ديدار خورشيديم كه بر اين ديار ماتم زده بتابد و زنگارها را از روى تاريخ بزدايد و دلها را دوباره به اسلام واقعى محمدى سوق دهد و آئين برگزيده الهى را در روى زمين برقرار سازد و پس از آن همه ترس و وحشت، و ظلم و مشقت، ايمنى و آسايش جايگزين گردد كه به اميد خدا آن روز تابنده نزديك است.
البته ذكر اين نكته لازم است كه معناى حكومت صالحان و تثبيت پايه هاى آئين راستين بر روى زمين، اين نيست كه در جامعه، منحرفان و تبهكاران بكلى ريشه كن شوند، بلكه بى گمان چهره عمومى جامعه، خالى از شرك و تباهى مى شود و قدرت در دست تقواپيشگان مى افتد. و قطعا در مانند چنين جامعهاى، به تدريج سرشت مردم دگرگون مى شود و منش آنان با اسلام محمدى منطبق مى گردد تا آنجا كه ديگر اثرى و تأثيرى از منافقان و فاسقان نباشد.
بنابراين، شايد مراد از آيه پيدايش جامعه اى مؤمن و راست كردار و شايسته كار باشد كه وجهه عمومىاش را ايمان و عمل صالح تشكيل مى دهد. و لزومى ندارد كه تمام افراد جامعه كاملا متعهد به اين دو (ايمان و عمل صالح) باشند، چنانكه در دورانهاى پيشين مانند حكومت حضرت موسى عليه السلام نيز چهره عمومى جامعه دعوت به ايمان و عمل صالح و پيروى از حكومت شايسته پيامبر خدا بود هرچند در ميان قوم بنى اسرائيل، بسيارى ديده مى شدند كه بر آئين پوسيده فرعونيان ماندگار بودند و روش تبهكاران را دنبال مى كردند.
به هر حال، چنانكه تذكر داديم هنگامى كه قدرت اصلى از آنِ اسلام باشد و تربيت اسلامى بر جامعه حكمفرما گردد و پيشواى الهى پرچم هدايت را در دست گيرد، اوهام و خرافات از جامعه برچيده شود و انحرافات از ميان رخت بربندد و مفاهيم سترگ توحيدى، جهان بينى انسان ها را تشكيل دهد. و بى گمان در چنين دورانى، قدرت ايمان فراگير شود، گو اينكه برچيده شدن ظلم و پيدايش امنيت و آسايش و ريشه كن شدن فقر، خود والاترين و ارزنده ترين عواملى است كه انسان ها را به فطرت اصلى خود بازگرداند و ايمان را جايگزين كفر و تقوا را جايگزين فساد نمايد تا آنجا كه جز دين خدا آئينى در روى زمين ديده نشود «و يكون الدين كلّه للّه» و جهان به نور پروردگارش منور شود «وأشرقت الأرض بنور ربّها».
به اميد آن روز موعود و رسيدن منجى جهانى ارواحنا فداه.
فرا رسيدن عيد بزرگ ولادت حضرت مهدى سلام الله عليه را به تمام عاشقان ديدارش و چاكران درگاهش و پيروان نياكانش، تبريك و تهنيت عرض مى كنيم والسلام.پىنوشتها:
1. سوره نور، آيه 55.
اخبا ر ايران و جهان اسلام
اخبار ايران و جهان
جهان اسلام
قرارگاه دست نشاندگان آمريكا در غرب بغداد منفجر شد. انفجار زمانى رخ داد كه پليس دست نشانده آمريكا، پس از پايان دوره آموزشى، مراسم فارغ التحصيلى پرسنل تربيت شده توسط آمريكايىها را بر پا كرده بود. در پى انفجار سربازان آمريكايى بلافاصله محل را به محاصره در آوردند تا از نزديك شدن مردم عادى به محل جلوگيرى كنند. (15/4/82)
سه سرباز آمريكايى در تازهترين درگيريها در عراق به هلاكت رسيدند.(17/4/82)
در منطقه عامريه بغداد، عراقىها با موشك و خمپاره به مقر نيروهاى آمريكايى حمله كردند. (19/4/82)
عشاير غرب بغداد براى خروج اشغالگران ضرب الاجل تعيين كردند. به اعتراف آمريكايىها، فلوجه در غرب بغداد به مركز مقاومت مردم عليه اشغالگران تبديل شده است و تكرار عمليات مردمى، سربازان آمريكايى را به شدت نگران كرده است.
عكس نظاميان آمريكايى را نشان مىدهد كه در نظر دارند پس از پياده شدن از خودروهاى خود در محل امنى سنگر بگيرند.
آيت الله حكيم: شوراى سياسى عراق نبايد در خدمت نيروهاى اشغالگر باشد.(22/4/82)
مرخصى سربازان آمريكايى در پى تشديد حملات مردم عراق لغو شد.(25/4/82)
كشتههاى آمركايى در عراق هر روز بيشتر مىشود. سربازان آمريكايى كه از ترس حملات مردم عراق هر روز برر دلهره و اضطراب آنان افزوده مىشود، در كنار جسد يكى از همقطاران خود در يك بزرگراه اطراف بغداد ديده مىشوند. (26/4/82)
كنگره آمريكا عربستان را به دست داشتن در حادثه 20 شهريور متهم كرد.(31/4/82)
درگيرى گسترده عراقىها با اشغالگران آمريكايى هر روز ادامه دارد. نظاميان آمريكايى دستان شهروندان عراقى را در “الفهامه” بغدا دستبند مىزنند. اشغالگران مدعى شدهاند كه اين افراد در حملات مسلحانه عليه نيروهاى آمريكايى در بغداد شركت داشتهاند. (5/5/82)
با حمله به خوابگاه دانشجويان دانشگاه المستنصريه، چكمه پوشان آمريكايى در بغداد به جان دانشجويان افتادند. (7/5/82)
صهيونيستها يك خودرو را در جنوب بيروت منفجر كردند.(12/5/82)
مطبوعات عربستان: صهيونيستها مىخواهند پاى رياض را به حادثه 11 سپتامبر بكشانند.(13/5/82)
آيت الله سيستانى: آمريكا صلاحيت تدوين قانون اساسى عراق را ندارد.(14/5/82)
احتمال شروع انتفاضه سوم قوت گرفت.
ارتش آمريكا: تظاهرات مردم عراق را به شدت سركوب مىكنيم. (15/5/82)داخلى
سخنگوى دولت: تعهد جديدى نمىدهيم، آژانس بين المللى انرژى اتمى بايد به تعهدات خود عمل كند.(16/4/82)
زن 114 ساله كارت ملى گرفت.
لاله و لادن نيم ساعت پس از عمل جداسازى جان باختند. (18/4/82)
خاتمى در ديدار البرادعى: استفاده از انرژى اتمى حقماست، تسليم فشارها نمىشويم.
شبكه توزيع دلارهاى آمريكايى براى آشوب در ايران لو رفت.
آيت الله هاشمى رفسنجانى: حوادث اخير استحكام نظام را به آمريكا نشان داد.(21/4/82)
سه ميدان جديد نفتى با 39 ميليون بشكه نفت شناسايى شد.
رئيس مجلس: نيروهاى معتقد به نظام بايد اختالافات را كنار بگذارند.
در پى موافقت فرمانده كل قوا، 10 گروه مشمولان از خدمت سربازى معاف شدند.
مردم تهران از 300 شهيد دفاع مقدس تجليل كردند. (23/4/82)
رئيس مجلس: كشور، توان پرداخت هزينههاى جزيرهاى عمل كردن مسئولان راندارد.
دولت مجوز انتشار 5400 ميليارد ريال اوراق مشاركت را صادر كرد.(25/4/82)
معاون پارلمانى رئيس جمهور: خاتمى به نامههاى تشنج آفرين سروش و كديور پاسخ مىدهد.
زن بابلى پس از 13 سال نازايى 5 قلو به دنيا آورد. (26/4/82)
دادستان تهران دستور آزادى 14 دانشجو را صادر كرد.
رئيس جمهور: تشكيل شوراى حكومتى در عراق نبايد توجيهى براى ادامه اشغال باشد. (28/4/82)
البرادعى گزارشهاى دستيابى ايران به اورانيوم غنى شده را تكذيب كرد.(29/4/82)
سپاه پاسداران به موشك دوربرد و هواپيماى تهاجمى مجهز شد. (30/4/82)
كروبى: با نظارت شوراى نگهبان موافقم، اما سياسى عمل نكند.
رهبر انقلاب: اميد به آينده بايد در نسل جوان زنده نگه داشته شود.
كيسينجر به دخالت آمريكا در امور داخلى ايران اعتراف كرد.
رهبر انقلاب: نسل نوخاسته بايد به گونهاى تربيت شود كه قدر شناس استقلال كشور باشد. (31/4/82)
خاتمى:اگر آنچه را به همت فرزندان شايسته اين مرز و بوم به دست آورديم (دانش هستهاى) به خاطر مقاصد نادرست برخى كشورها از دست بدهيم، ملت ما را نخواهد بخشيد.
رئيس جمهور: اتحاديه اروپا تحت فشار آمريكا هرچه مىخواهد بگويد، ما فقط با توجه به منافع كشورمان تصميمگيرى مىكنيم. (2/5/82)
دانشجويان رشته انرژى اتمى: ايران بايد با جديت به فعاليتهاى هستهاى خود ادامه دهد. (4/5/82)
كروبى: از حزبى كه يك شبه درست شده، نمىترسم.
رئيس مجلس خواستار آزادى دو خبرنگار ايرانى از اسارت آمريكا در عراق شد. (5/5/82)
رهبر انقلاب: موفقيتهاى علمى جوانان ايران خشم آمريكا را برانگيخته است.
رهبر انقلاب: آمريكا درندهتر از رژيم صدام است.
رئيس مجلس: با اصلاحاتى همراه هستيم كه در چارچوب قانون اساسى باشد.(9/5/82)
در صورت ادامه شيطنت غربىها، طرح خروج از NPT در دستور مجلس قرار مىگيرد. (12/5/82)
خاتمى در جلسه مشترك دولت و مجلس: مشكلات اقتصادى و اجتماعى نبايد در هياهوى سياسى گم شود.
عضو كميسيون حقوقى مجلس: الحاق ايران به كنوانسيون زنان، خلاف صريح شرع و قانون اساسى است.(13/5/82)
رهبر انقلاب با عفو دانشجويان بازداشت شده موافقت فرمودند.(14/5/82)
صاحب نظران درباره پيوستن ايران به پروتكل الحاقى NPT: آمريكا از ما امضاى پروتكلى را مىخواهد كه خودش نپذيرفته .
رئيس مجلس: همه بايد از شكست و تجربه تلخ مشروطيت عبرت بگيريم.خارجى
به منظور شركت در عمليات نظامى در كابل، نيروهاى ناتو براى نخستين بار وارد يك كشور آسيايى شدند. (16/4/82)
احزاب آمريكا و انگليس خواستار كنارهگيرى بوش و بلر شدند.
مؤسس مركز پژوهشهاى دموكراسى لندن: كاخ سفيد جز دموكراسى آمريكايى آزادى ديگرى را قبول ندارد.
يك مقام سابق سازمان ملل: همه ادعاهاى آمريكا براى حمله به عراق دروغ بود.
گوروايدل، نوسينده برجسته آمريكايى: منتظريم ايرانىها ملت آمريكا را آزاد كنند.
همزمان با قتل مرموز ديويد كلى كارشناس تسليحاتى وزارت دفاع انگليس؛ سياستمداران و روشنفكران انگليسى خواستار بازداشت بلر شدند. (28/4/82)
انفجار يك پالايشگاه بزرگ نفت در اوكلاهماى آمريكا به وقوع پيوست. (31/4/82)
واشنگتن كشته شدن فرزندان صدام را تأييد كرد. (1/5/82)
بوش: نيروهاى ما در عراق با وضع دشوارى روبرو شدهاند.(2/5/82)
سازمان عفو بين الملل:هزاران زندانى عراقى به دست نظاميان آمريكا شكنجه شدهاند.
نمايندگان مجلس ژاپن به جان هم افتادند. لايحه اعزام نيرو به عراق، مجلس ژاپن را ساعتها متشنج كرد و نمايندگان موافق و مخالف اين لايحه به جان هم افتادند. اين لايحه به دولت ژاپن اجازه مىدهد كه صدها سرباز ژاپنى را براى همراهى با نيروهاى اشغالگر به عراق اعزام كند.
نقش عربستان در حادثه 11 سپتامبر به دستور بوش از گزارش 900 صفحهاى كنگره آمريكا حذف شد. (4/5/82)
به دستور قاضى دادگاه، رسانههاى انگليسى از پوشش خبرى پرونده ديويد كلى منع شدند.
دادگاه آمريكا 3 راهبه مخالف جنگ را به زندان محكوم كرد. (6/5/82)
صدها تن از مخالفان جهانى سازى در اعتراض به نشست وزيران 25 كشور عضو سازمان تجارت جهانى به خيابانهاى مونترال كانادا ريختند و ضمن محكوم كردن سياستهاى اين سازمان در كشورهاى فقير جهان به مظاهر سرمايه دارى از جمله فروشگاهها و رستورانهاى آمريكايى در اين شهر حمله كردند. (7/5/82)
ژنرال آمريكايى: عراق براى ما به كابوسى بزرگ تبديل شده است. (8/5/82)
تلاش دولت بلر براى سوزاندن اسناد محرمانه ديويدكلى ناكام ماند. (12/5/82)
اصول اخلاق سياسى حضرت آيت الله مدنى
اصول اخلاق سياسى حضرت آية اللّه مدنى
ضرورت شناخت و بررسى ديدگاههاى آيت اللّه مدنى در عصر حاضر بيش از هر زمان ديگر احساس مىشود چرا كه نقش ايشان در قانونمندى معادلات سياسى و حاكم قابل بررسى است.اصول حاكم بر ديدگاههاى سياسى آيتاللّه مدنى و اخلاق سياسى آن حضرت با رعايت موازين عدم جدايى دين از سياست، حاكميت اخلاق دينى بر اخلاق سياسى، هدف وسيله را توجيه نمىكند، حدود تنظيم روابط با ديگران و نفس تساهل و دهها مورد ديگر در بعد سياسى شامل مىشود.
1- خدا باورى.
2- قاعده نفى سبيل.
3- امر به معروف و نهى از منكر.
4- جهاد و دفاع.
5 – حفظ عزت و اقتدار.
6- مقابله با مرفهان بى درد.
7- انقلابى نما.
8 – حفظ نيروهاى انقلابى.
9- حمايت از مستضعفان.
در اين مقاله در مقدمه به تعريف واژه اخلاق سياسى از ديدگاه آيتاللّه مدنى به طور مبسوط توضيح داده شده است و سپس به بحث پيرامون اصول فوق الذكر كه همان اصول سياسى از منظر ايشان است پرداخته شده است.مقدمه
معادلات سياسى موجود در جهان امروز كه بر مبناى نگرش مادى به جهان و انسان تنظيم گرديده است هدف از آن، حاكميتى روز مدارانه بر بشريت است با توسعه روز افزون دين و دين خواهى انسانها در برابر جهان همخوانى نداشته، و نيازهاى آنان را نتوانسته پاسخى شايسته دهد. بنابراين بيش از هر زمان ديگر به قاعده ساختن و قانونمند كردن اين معادلات سياسى بر پايه دين و اخلاق دينى ضرورى به نظر مىرسد. دين اسلام به عنوان كاملترين دين و توانمندترين نظام در اداره امور جارى بشر از زمان ظهورش به تنظيم قوانين و سياستهاى مورد نياز در ابعاد مختلف پرداخته كه اين قوانين در طى قرون و اعصار شكل تكامل به خود گرفته و بر اساس اصول و قوانين عدم جدايى دين از سياست ،حاكميت اخلاق دينى. حاكميت دين بر اخلاق سياسى، هدف وسيله را توجيه نمىكند، ضرورت امر بمعروف و نهى از منكر، حفظ عزت و اقتدار مسلمانان و مؤمنان، خدمت به مردم و حمايت از محرومان و… بايد توسعه سياسى بر محور دين و اخلاق پىگيرى شود. آيتاللّه شهيد مدنى از پيشتازان چنين حركتى است. بزرگداشت آيتاللّه مدنى، افزون بر پاسداشت و قدردانى از بزرگان دين، يادآورى و بازسازى فرهنگ و ميراث گرانبهايى است كه آن بزرگوار در فهم و گسترش آن، عمر نهادند. تا با انبوه مشكلات طاقت فرسا، اسلام ناب و آرمانهاى اهل بيت (ع) را به مردم بشناساند. و كاروان انديشه بشرى را به آرامى به پيش برد.
ياد آيتاللّه مدنى تجليلى است از غيرت دينى و تلاش آن بزرگمرد براى ايجاد حكومت دينى و اقتدار و عزت اسلامى. كند و كاو در آموزهها و روش سياسى آيتاللّه مدنى ضرورتى است كه نبايد فراموش شود و راه كارهاى آموزنده انسان ساز آن هماره راهنماى ما باشد.تعريف اخلاق سياسى
كلمه اخلاق به معناى روشها و منشهاى عملى فرد كه از باورهاى او مشتق شده مىباشد كلمه سياسى از ريشه سوس و ساس گرفته شده است كه به معناى تأديب و تربيت و نيز سرپرستى امور است. سائس به شخص تاديب و تربيت كننده مىگويند، در كتاب اقرب الموارد در ذيل كلمه سوس «سياست» و سياستمدار عبارت است از همت گماشتن به اصلاح مردم با ارشاد و هدايت آنان به راهى كه در دنيا و آخرت موجب رهايى و نجاتشان مىگردد. بنابراين سياستمدار كسى است كه در جهت ارشاد دنيوى و اخروى مردم كوشا بوده و بر اساس عدل و قسط، تدبير معاش نمايد. در زيارت جامعه كبيره كه كه لفظ ساسة العباد را براى ائمه – عليهم السلام – به كار مىبرد همين معنا مستفاد است، واژه مترادف و هم معناى سياست كلمه دهى مىباشد و ادهى يعنى سياستمدارترين شخص. امام على عليه السلام در بيان سياستمدار بودن خودشان مىفرمايند: واللّه ما مُعاويةُ بادهى مِنّى و لكنّهُ يغدِر و يَفجُر و لولا كراهيةُ الغدر لكنت من ادهى الناس(1).
به خدا سوگند هرگز معاويه زيركتر و سياستمدارتر از من نيست امّا او بر اساس غدر و فجور و خدعه و نيرنگ و حيله عمل مىكند و حيله گرى و حقه بازى در صحنه سياست را جايز مىشمارد. اگر نبود زشتى و قباحت و غدر و حقه بازى كه معاويه به كار مىبرد البته كه من سياستمدارترين مردم مىبودم ولكن هر غدر و حقه ازگناه و جزء فجور است و هر گناهى نيز نافرمانى خدا و كفر آور است.
بنابراين مفهوم سياست و سياستمدارى دينى امثال شهيد مدنى با شيوه ديپلماتيك امروز دنياى غرب و غربزدگان سازگار نمىباشد زيرا كه سياست اساس آن بر دروغ و نيرنگ و حقه بازى و كلاهبردارى رسمى استوار است و امروز امريكاييها ميداندار سياست و نيرنگ و خدعه هستند. شهادت عدهاى از فقهاى شيعه در طول تاريخ نيز خود گواه بر عدم جدايى دين از سياست است.
رهبرى امت اسلامى نيز بايد سياستمدارترين فرد جامعه باشد. امام على عليه السلام مىفرمايد: آفة الرئاسة ضعف السّاسه؛ يعنى ضعف سياست آفت رهبرى است.اخلاق سياسى آيتاللّه مدنى
شاخصه اخلاق سياسى آيتاللّه مدنى عبارتند از كفر ستيزى، در پرتو خدا باورى و حاكميت دين خدا است و اداى تكليف از بارزترين ويژگى اين سياست است. بنابراين اصول سياسى ايشان عبارتند:
1. خدا باورى:
آيتاللّه مدنى در تبيين و اثبات اين كه بايد محور مبارزه اداى تكليف و تلاش بر حاكميت دين خدا باشد.
اين نحوه نگرش به زندگى و مبارزه در همه زواياى زندگى و ديدگاههاى آن حضرت متجلى است.
شخصيتى را به ما مىشناسد كه اخلاقيات و ارزشهاى الهى حاكم بر همه عملكردش مىشود به صورت هدف وسيله را توجيه نمىكند مصلحت انديشى جايگزين حقيقت بينى نمىگردد. اميال فردى بر اجتماعى غلبه نمىكند.
نمونههاى آن:الف: دين
جلوهاى از اخلاص در عالم سياست ، در حيات شهيد مدنى و عشق به امام و سياستمدارى.
شهيد مىگويد:وقتى دينم به من مىگويد بايد امروز خودت را فراموش كنى و خود را زير پاى اين مرد يعنى امام خمينى بگذارى تا يك قدم بالا بيايد و بدنبال ايشان حركت كنى.(2)
در باب ضرورت انجام تكليف و مبارزه با طاغوت شهيد مدنى مىفرمايد: ما به امام حسين(ع) تأسى مىكنيم و آن حضرت تكليف ما را روشن كرده است.ب: اصلاح نفس
وقتى ما مىتوانيم از اين پيروزى نسبت به خودمان استفاده صحيحى بكنيم كه اول نفس را اصلاح كرده باشيم.(3)
ج: حكومت اللّه، رهبرى امام خمينى
برادران در اثر همان تقوايى كه به واسطه الهام از امام يعنى رهبرى بزرگ انقلاب حاصل شده. واللّه اين شخص، علاوه به حيات ظاهرى، حق حيات معنوى بر ما دارد.(4)
2 – ظلم ستيزى و قاعده نفى سبيل
از ويژگيهاى بارز آيتاللّه مدنى كه تربيت يافته مكتب حسينى است مبارزه با ظلم و خروشيدن بر ظالم است و همين ويژگى ايشان و قائد عظيمالشّأن انقلاب است.
ايشان مبارزات سياسى و اجتماعى خود را از دوران تحصيل در شهر شهادت و قيام آغاز كرد. در اولين فعاليتهاى خود به ستيز با بهائيت بعنوان ابزار تفرقه و انحراف در منطقه آذرشهر پرداخت.
در حوزه مباركه نجف اشرف در كنار فعاليتهاى علمى. لحظهاى از فعاليتهاى سياسى غافل نبود. همواره در مسائل سياسى و مبارزات عليه طاغوت، پيشگام و پيشتاز بود.
وى در دوران زمامدارى جمال عبدالناصر در رأس هيأتى از علماء و فضلاء نجف اشرف براى افشاء رژيم طاغوتى ايران به مصر سفر كرد.
وقتى گفته شد رژيم آلسعود بر عربستان مسلط شده طلاب را جمع كرده و گفت بايد به نجف اشرف حركت كنيم و برويم با آل سعود مبارزه كنيم. آيتاللّه مدنى در اين فكر بود كه بايد در حجاز به مبارزه چريكى دست زد. لكن به علّت كار و فعاليت زياد، به خونريزى گلو و سينه مبتلاء گشت و در بستر بيمارى افتاد در زمان عبدالكريم قاسم، حاكم وقت عراق، آيتاللّه مدنى كفن پوشيد و به ميان مردم رفت بدين مقصود كه معتقد بود اگر نمىتوانيم كاظمين، بغداد و نجف را حركت دهيم. پس با پوشيدن لباس مرگ بميريم تا علت يك حركت بشويم و باعث تحرك بشويم. چون حكومت عراق با گسترش انديشههاى ماركسيستى عليه اسلام تبليغ مىنمود.
مبارزات او هم زمان در سال 1342 با حركت عظيم ملّت مسلمان ايران به رهبرى حضرت امام خمينى در جهت سرنگونى رژيم طاغوت آغاز گرديد.(5)
او نخستين كسى بود كه در نجف به نداى امام لبيك گفته، با تعطيل كردن كلاسهاى خود در افشاى چهره پليد رژيم سفاك پهلوى گام بر مىداشت.
سفرهاى تبليغى ايشان در ايام تعطيلى حوزه به طور مرتب به ايران در همين راستا بود و در هر شهر مختلف به تبليغ و روشنگرى مىپرداخت.
مبارزه با مفاسد اجتماعى و مظاهر طاغوت يكى از آرمانهاى اصلى ايشان در سفر به ديارها بود. ايشان به هر ديار سفر مىكرد تبعيد مىشد اين مبارزه سرلوحه فعاليتها و حركت ايشان بود.
سالهاى 1341 – 1351 در همدان: سالهاى 1351 تا 1354 در خرم آباد؛ 1354 – 1357 بيانگر اين مبارزات و ظلم ستيزى هاست. ايشان بر اساس قاعده نفى سبيل ؛ كه خداوند در قوانين شريعت اسلام هيچ گونه راه نفوذ و تسلط كفار بر مسلمين را باز نگذارد. پس كافران در هيچ زمينه نمىتوانند شرعاً مسلط بر مسلمانان باشند و هرگونه رابطه و اعمالى كه منجر به تفوق كافران بر مسلمانان باشد و اين شامل كليه قراردادها و معاملات سياسى، اقتصادى، فرهنگى، و نظامى است چون موجب تسلط آنان بر مسلمانان تلقى مىشود حتى قاعده او فوابالعقود يا وفاى به عهد را نيز مىتواند شامل قرار داد و آن را وتو كند.
نمونهاى از نفى سبيل در مورد ايشان را مىتوان به مبارزات ايشان عليه بهائيت و ديگر فرق ساختگى ديد.
ايشان با سخنرانيهاى روشنگرانه مردم راعليه طرفداران و تبليغ كنندگان مرام بهائيت بسيج كرد و با تحريم مصرف برق و خريد و فروش با اين فرقه گمراه، مبارزات خود بر ضد بهائيت را تشديد كرده و سرانجام شهر آذرشهر را از لوث اين فرقه استعمارى پاك كرد.در اين هنگام حوادث پيش آمده از طرف شهربانى وقت پيگيرى گرديد و آن بزرگوار را تنها عامل تحريكات ضد بهايى شناختند و در نتيجه به همدان تبعيد شد.(6)مبارزه با رفراندم به اصطلاح انقلاب سفيد شاه در راستاى همين نفى قاعده سبيل بود.3. امر به معروف و نهى از منكر
آيتاللّه مدنى در بحثهاى تبليغى خود همواره بر امر به معروف و نهى از منكر بحث مفصلى را در اين رابطه با اين دو فريضه الهى مطرح مىكند و آن را وظيفه تمام افراد جامعه و مسلمانان مىداند. ايشان هرگونه مسامحه و تساهل در اين دو فريضه را جايز نمىدانند. ملا مهدى نراقى در كتاب ارزشمند جامع السعادات مسامحه و تساهل در اين دو فريضه را ناشى از ضعف نفس و طمع انسانى دانسته و مىگويد: تسامح در امر به معروف و نهى از منكر از چند چيز ناشى مىشود. از ضعف و حقارت نفس و يا به دليل طمع به مالى از سوى فرد مورد مصامحه قرار گرفته است.
ملا مهدى نراقى با شمردن برخى از منكرات عظيم نظير بدعت در دين، جهل به اصول و فروع اعتقادىو… بر هر فرد مسلمانى واجب مىدانند كه جهت اصلاح خود و ديگران، امر به معروف و نهى از منكر كند.بخشى از كلام ايشان قابل تأمل و دقت است.
«لو امكن لمؤمن دين ان يغير عنده المنكرات كلاّ، او بعضاً بالاحتساب فليس له ان يقصد فى بيته… بل يجب به الخروج للنهى و التعليم و…
پس اگر مؤمن دين دارى ممكن باشد كه همه يا بعضى از اين منكرات را دفع و منع نمايد. نبايد در خانه بنشيند بلكه بر او واجب است كه براى بازداشتن و تعليم و آشنا كردن مردم از خانه بيرون آيد. اين بخش از سخنان ايشان ذهن و وجدان خواننده را به يك ديد تطبيقى نسبت به منكرات كه در جامعه وجود دارد متوجه مىسازد و انسانهاى غيور را به نوعى شورش، عليه منكرات دعوت مىنمايد.
مطالعه مباحث ظلم و عدالت در جامع السعادات نيز آشكارا انسانها را به عدالت و ستيز عليه ظلم و استبداد و بىعدالتى شايع آن زمان، دعوت مىكند و در واقع اين مباحث نراقى نوعى صدور انديشه را در پى دارد.
آيتاللّه مدنى از نظر فقهى معتقد بودند: امر به معروف و نهى از منكر از امورى هستند كه مورد اهتمام شارع اقدس است، يعنى در هيچ شرايطى نبايد اين منكر تحقق پيدا كند مانند حفظ جان مسلمانها، حفظ نواميس،حفظ اسلام، حالا اگر كسى بخواهد بيايد همه اينها را از بين ببرد شعائر اسلام را از بين ببرد. خانه خدا را محو كند، بايد ملاحظه اهميت را كرد. كه ما سرمايه گذارى مىكنيم به چه مىخواهيم برسيم جان ما نسبت به آنچه بدست مىآوريم آيا ارزش دارد يانه؟ آنچه بدست مىآيد در امر به معروف و نهى از منكر. بايد ارزش آن بالاتر باشد كه عدهاى زندان و تحمل رنج و مصيبت بكشند اين فداكارى را بايد بكنند همه جا هر ضررى تكليف امر به معروف و نهى از منكر را ساقط نمىكند.
آيتاللّه مدنى مىفرمايد: ما به امام حسين(ع) تأسى مىكنيم و آن حضرت تكليف ما را روشن كرده است.
كمتر فقيهى در زمان قبل از انقلاب چنين بيان كرده است.
همه فقهاى عظام ما بر اساس اين روايات فتوا دادند كه شرط ضررى را بايد در نظر گرفت كه در صورت ضرر تكليف ساقط است. علامه حلى در كتاب منتهى، مقدس اردبيلى در كتاب مجمع الفائده نراقى اول در جامع السعادات و خيلى از فقها قائل به اين شرط بودند.
حتى شهيد اول در دروس، شهيد ثانى در مسالك، مقدس اردبيلى در مجمع الفائده، فرمودند: اگر امر به معروف و نهى از منكر مستلزم خطر باشد حرام است نه تنها واجب نيست بلكه جايز هم نيست.
اين مطالب و فتواى فقهاء فضاى كلى را در اين زمينه روشن مىكند ولى من مىگويم ما به تبعيت مكتب ائمه عليهم السلام مبارزه با طاغوت و سلطان جابر را واجب مىدانيم. امّا اهل سنّت در مقابل مىگويند: آنها اولى الامر هستند و اطاعت از آنها واجب است.
اما آيتاللّه مدنى مىفرمايد: ما به امام حسين(ع) تأسى مىكنيم و آن حضرت تكليف ما را روشن كرده، تكليف ما را معلوم كرده است خود امام حسين(ع) فرمود: «لكم فىّ اسوه»،«من رأى سلطاناً جائراً…»، حضرت تكليف عمومى را بيان كردند. آيتاللّه مدنى اين باب را براى همه گشودند و فرمودند: اين حركت اختصاصى نبوده در همه زمانها جارى است.
آيتاللّه مدنى جريان امام حسين را به تبع زعيم حوزه علميه امامخمينى وارد فقه ساخت و مورد احتجاج قرار گرفت و عملاً پرچم اسلام را بدست گرفت و به ميدان مبارزه آمد و با تأسى راه را علماً و عملاً باز كرد زيرا اين باب مسدود نشده بود.
آيتاللّه مدنى تا آخر عمر به اين روش ادامه داد. در مقابل شاه و.. ايستادگى كرد و فرمود: تكليف ما را امام حسين(ع) روشن كرده است.
اگر در اين بعد نمونهاى بخواهيم ذكر كنيم عبارتند از: قيام عليه مفاسد اجتماعى در سال 1331 ه .ش در آذرشهر. كه با سخنرانيهاى روشنگرانه مردم را عليه طرفداران و تبليغ كنندگان مرام بهائيت بسيج كرد و با تحريم مصرف برق آن خريد و فروش از اين فرقه گمراه، جوّ مبارزات ضد بهائيت را شديدتر كرد و سرانجام شهر مذهبى آذرشهر را از لوث اين فرقه استعمارى پاك كرد. در عيد همان سال، نماز پرشكوه عيد فطر در بالاى تپّه كنار شهر برگزار شد در بازگشت، نمازگزاران راهپيمائى اعتراضآميزى به پا ساخته و حركت كردند، سرانجام پس از اين حادثه دادستان تبريز در محل حاضر شد ضمن مذاكره با آيتاللّه مدنى قول داد ظرف 15 روز كارخانه برچيده شود. ديگر به دنبال حوادث مذكور آيتاللّه مدنى احضار گشته و از سوى استاندارى تكليف شد كه نبايد در شهر آذرشهر بماند.مبارزات بر عليه طاغوت
سومين مرحله امر به معروف و نهى از منكر بصورت عملى مبارزه با طاغوت بود، نمونهاى از آن سال 1341 كه رژيم شاه با تبليغات گسترده مىخواست رفراندوم به اصطلاح انقلاب سفيد را برگزار كند.
آيتاللّه مدنى در 9 آذر 1341 در مسجد جامع همدان، سخنرانى تندى عليه انتخابات ايالتى و ولايتى ايراد كرد. مردم را به عواقب شوم آن آگاه ساخت. ايشان در اين سخنرانى گفت: مردم شما چقدر بى حس هستيد اگر اين انتخابات ملغى نشود، در روز قيامت شما مسئول مىباشيد، بايد با علماى قم همكارى كنيد و از آنان پشتيبانى نماييد.(7)چهارمين مرحله امر به معروف و نهى از منكر تبعيد ايشان است
مبارزه با مفاسد اجتماعى و مظاهر در رأس امر به معروف و نهى از منكر بود. ايشان به هر ديارى سفر مىكرد تبعيد مىشد، اين مبارزه سرلوحه فعاليتها و حركتها و برنامه وى قرار داشت.
آيتاللّه مدنى حركت تبليغى و امر به معروف و نهى از منكر را از همدان و از روستاى دره مرادبيك آغاز كرد، چنانچه خود ايشان فرموده است، من ديدم بايد همدان را تكان بدهم از يك ده شروع كردم تا مردم ببينند، بعد گرايش پيدا كنند و به همين جهت دستور دادم كسى حق ندارد بدون حجاب اسلامى وارد بشود. همچنين فروختن و خوردن مشروبات را ممنوع و دره مراد بيك يك ده نمونه شد.
البته آيتاللّه مدنى در دوران حضور در همدان علاوه بر فعاليتهاى مبارزاتى خدمات و آثار ماندگارى به يادگار گذاشته كه از جمله مىتوان مدرسه تحت عنوان مدرسه دينى در همدان در روستاى دره مراد بيك مدرسه علميه در همدان، مؤسسه مهديه، صندوق تعاون و امور اجتماعى و…نام برد.
تبعيد ايشان در سالهاى 1341 – 1351 در همدان ؛ سالهاى 1351 تا 1354 در خرم آباد؛ سالهاى 1354 در نورآباد ممسنى، سالهاى 1356 در گنبد كاووس، سالهاى 1357 بندركنگان، تابستان 1357 مهاباد در راستاى همين فريضه بوده است.جهاد و دفاع
نمونههاى اين جهاد و دفاع را مىتوان در زندگى ايشان مشاهده كرد: ايشان در حوزه علميه نجف اشرف در كنار فعاليتهاى علمى، لحظهاى از فعاليتهاى سياسى غافل نبوده و همواره در مسائل سياسى و مبارزاتى عليه طاغوت پيشتاز بود.
و در ايران سختترين روزهاى آيتاللّه مدنى را مىتوان در جهاد و دفاع ايامى خواند كه او در ميان آشوب خلق مسلمان قرار گرفت:در اين غائله خطرناك آيتاللّه مدنى بارها از جانب همين گروه ضد انقلابى مورد تهديد قرار گرفت. آنها جايگاه نماز جمعه را به آتش كشيدند و از برگزارى نماز جلوگيرى كردند: اما آيتاللّه مدنى در روز جمعه كفن پوشيد و پيشاپيش جمعيت حركت كرد و گفت تا من زندهام و در اين شهر نماينده امام هستم، نماز برگزار مىكنم. ايشان در جبهه نبرد، حماسه آفريد آيتاللّه مدنى با شركت در جبهه و در كنار سپاهيان و شركت در مجالس دعا و نيايش: مشوّق براى رزمندگان اسلام بود و گاهى نيز بر دستان برادر ارتشى كه هواپيماى متجاوز عراقى را سرنگون ساخته به عنوان نماينده امام بوسه مىزند و كمال تواضع را كه از عرفان و اخلاق الهىاش بر مىخاست و در مقابل مجاهدان فى سبيل اللّه نشان مىدهد.
حضرت امام هيچ گاه و هيچ وقت اجازه نمىدادند كه ايشان سنگر تبريز را رها كنند و به جبهه بروند. البته اين حركت ايشان هم نشانه عشق به شهادت و انقطاع ايشان بود از دنيا.(8)حفظ عزت و اقتدار مسلمانان
تحقق اين فرمان الهى كه مىفرمايد: «انتم الاعلون ان كنتم مؤمنين» از آرزوها و خواسته آيتاللّه مدنى بود كه همواره مىكوشيد تا ملّت براى محقق كردن اين فرمان خود را باور كنند.
اگر امروز مىبينيم مردم چون قامت جاودانه در برابر همه تزوير، زورگوييهاى دشمنان ثابت قدم ايستاده است مديون همان باورى است كه امثال آيتاللّه مدنى در مردم ايجاد كردند.حفظ نيروها و تكريم مردم
از ويژگيهاى بارز انسانهاى والا به تعبير شهيد بهشتى داشتن جاذبه در حد اعلاء و دافعه در حد ضرورت است.
آيتاللّه مدنى در برخورد با افراد احزاب و گروهها تكريم مردم را سرلوحه و روش و منش خويش قرار دادند و همواره كوشيدند تا ضمن كرامت انسانها در جامعه هر كس در جاى خودش قرار گرفته و فراتر از توانمندى اش مسؤوليتى به او واگذار نشود.ضمن اينكه مبارزه فكرى، اعتقادى، اجتهادى حضرت ايشان بر مبناى تكريم و تعظيم مردم بود. آيتاللّه مدنى بر اين باور بودند كه مردم در همه اصول و فروع نقش داشته باشند و متوليان امور بايد خود را خدمتگزار مردم بدانند و اساساً حفظ نظام را آيتاللّه مدنى مرهون همراهى و حمايت بى دريغ مردم دانستهاند.
آيتاللّه مدنى آنچنان جاذبه داشت كه اگر كسى به ايشان مىرسيد خيال مىكرد كه با پدرش يا محرم اسرارش روبهرو شده و آنچنان دافعهاى داشت كه وقتى دشمن ايشان را از دور مىديد مىلرزيد: قبل از پيروزى انقلاب، يك شب ايشان در منزل دامادشان بودند كه ناگهان صدايى به گوش رسيد، پرسيدند اين صدا چيست؟ كه از خيابان به گوش مىرسد. گفته شد بچهها هستند از پائين خيابان چهارمردان به قسمت شيخان مىآيند و شعار مىدهند و هر شب اين كار را انجام مىدهند و بعد پليس آنها را متفرق مىكند. گفتند: پس ما چه هستيم، بلند شويم برويم. نمىتوانم بيان كنم آن شب اين حركت تا چه اندازه در روحيه افراد مؤثر بود.مقابله با مرفهان بىدرد
از منظر ايشان انقلاب اگر بخواهد دين خدا را در زمين حاكميت ببخشد بايد مبارزه با زراندوزان را به همراه اصول ديگر مبارزه سياسى مبناى كار خود قرار دهد. در غير اين صورت همان طور كه قارون در حكومت موسى(ع) حسابى براى خود باز كرد. خطر زراندوزان و متكاثران ثروت به تعبير امام بزرگوار مرفهين بى درد همواره انقلاب و جامعه اسلامى را تهديد مىكند.
مقابله با متحجران و مقدس نما
بهرهگيرى از حربه مذهب عليه مذهب يكى از عمدهترين مشكلات مبارزاتى آيتاللّه مدنى بود. به گونهاى كه آن بزرگوار از نقش استعمارگران در ترويج اين شعار انحرافى سخن مىگفتند: مصيبت بزرگ در كج فهمى اكثريت و ناآگاهى بود كه معتقد بود مبانى اسلام را به تعبير امام بر مبناى اسلام آمريكايى مىانديشند.
انقلابى نما
يكى از عمدهترين مشكلات مبارزاتى آيتاللّه مدنى همين تفكر گمراه كننده بود نمونه بارز آن خلق مسلمان بود. معضل بزرگ حزب خلق مسلمان بود اما به سبب آگاهى و هوشيارى مردم غيور آذربايجان و شخصيت مقبول ايشان و فعاليت شبانه روزى و هوشيارى و درايت آيتاللّه مدنى اين توطئه منجر به شكست مىشود.(9)
و سالها پس از شهادت آن بزرگوار حضرت امام به وجود چنين افرادى هشدار مىدهند. از تجربه تلخ روى كار آمدن انقلابى نماها، و به ظاهر عقلاى قوم كه هرگز با اصول و اهداف روحانيت آشتى نكردهاند عبرت بگيرند. كه مبادا گذشته تفكر و خيانت آنان را فراموش و دلسوزيهاى بى مورد و ساده انديشىها سبب مراجعت آنان به پستهاى كليدى و سرنوشت ساز نظام شود.(10)
اسلام مورد علاقه انقلابىنماها جايى بود كه با نگرش آنها همخوانى داشته باشد و با فكر حاكم بر محيطهاى روشنفكرى منطبق باشد. امّا درايت و ژرف انديشى امام به اين بود. در حقيقت تمسك به قرآن و نهج البلاغه براى كوبيدن اسلام و قرآن است تا راه را براى رهبران غربى و شرقى باز كنند.(11)و در جاى ديگر مىفرمايد:
الآن وضع اين طور شده است، اشخاصى كه در زمان طاغوت طرفدار طاغوت و بلندگوى طاغوت بودند، پشتيبان طاغوت بودند امروز طرفدار اسلامند، به حسب ظاهرمخالف با طاغوت مىگويند هستيم، مخالف با رژيم سابق مىگويند هستيم. اينها اشخاصى هستند كه هر روزى نان را به نرخ آن روز مىخورند.(12)حمايت از مستضعفان
از نكات برجسته انديشه سياسى آيتاللّه مدنى حمايت و دفاع از محرومان و مستضعفان به معناى اعم كلمه يعنى مستضعفان فرهنگى، سياسى، بويژه اقتصادى و به عبارتى همه كسانى كه خوى استكبار، بزرگ بينى و نخوت و برترى جويى ندارند.
حمايت از مستضعفان و محرومان در قاموس و منظر آيتاللّه مدنى منحصر به مستضعفان داخلى نيست بلكه شامل همه انسانهايى است كه در اين كره خاكى به نحوى مورد استضعاف قرار گرفتهاند. در پايان اين مجموعه آنچه مورد بررسى قرار گرفت دو شاخصه عمده در سيره نظرى و عملى آيتاللّه مدنى كه مىتوان نتيجه گرفت آن خدامحورى و مردم باورى است.
و در پايان متذكر مىشوم: بزرگداشت عالمان بزرگ كه آثار ارزنده و ماندگار از خود به يادگار گذاشتهاند و منشأ تحولى گشته و در حوزههاى مختلف علوم، نظريات بديع و ابتكارى داشتهاند. بيش از آنكه بزرگداشت شخصى آنان باشد، پاسداشت شخصيت والاى علمى آنان به شمار مىرود. از اين رو همايش مربوط به آنان به معناى احياء آثار و معرفى و تبيين افكار. ادامه راه و مكتب آنان نيز به معناى الگو پذيرى از شيوه حيات علمى و عملى آنان مىباشد تا از اين رهگذر، شعاع علمى آنان گستره بيشترى يابد و افزونتر از سرچشمه دانش و حكمت آنان سيراب گردند.پىنوشتها: –
1. نهج البلاغه، خطبه 191.
2. مدنى و سيد اسداللّه مدنى، ياران امام به روايت اسناد ساواك مركز بررسى اسناد تاريخى وزارت اطلاعات چاپ اول، 20 شهريور ماه 1377ص پ ل.
3. همان، ص 41.
4. همان، ص 41.
5. همان، ص 13.
6. همان، ص 12.
7. همان، ص 15.
8. همان، ص 35.
9. همان، ص 35 و 34.
10. صحيفه نور، ج 21، ص 95.
11. اقتباس از صحيفه نور.
12. صحيفه نور، ج 10، ص 284.
حيات طيبه
حيات طيبه
شمهاى از خاطرات مربوط به شهيد عاليقدر محراب حضرت آيت الله مدنى رضوان الله عليه را كه به عنايت داماد محترم ايشان حجة الاسلام والمسلمين بروجردى، فراهم آمده است تقديم مىداريم تا بتوانيم قدمى بهتر و كاملتر در شناساندن اين شهيد گرانبها برداشته و ان شاءاللّه خدمتى هر چند ناچيز به اسلام عزيز بنمائيم.
اجمالى از زندگىنامه
شهيد محراب ميراسد اللّه مدنى دهخوارقانى نماينده حضرت امام خمينى رحمةاللّه عليه و امام جمعه تبريز در سال 1293 هجرى شمسى در شهرستان آذرشهر تبريز به دنيا آمد و در 20 شهريور سال 1360 در سن 67 سالگى در روز جمعه در تبريز آنهم در حال نماز به فيض عظيم شهادت كه يكى از آرزوهاى ديرينهاش بود نائل گرديد.
شهيد بزرگوار ما دروس سطح مقدماتى را در قم شروع و پس از اتمام دروس مقدماتى و سطوح عاليه درس خارج، به محضر مقدس مرحوم آيت اللّه حجت كوه كمرى و ساير بزرگان آن عصر حاضر و همچنين از محضر مقدس و انسان ساز پيرجماران، عارف گرانقدر الهى نايب بر حق حضرت مهدى(عج) رهبر كبير انقلاب اسلامى امام خمينى نيز در مدرسه فيضيه قم حاضر و استفاده شايانى در راه تهذيب نفس و خودسازى و معارف الهى كسب نموده و بالأخره پس از مدتى براى زيارت خانه خدا به مكه معظمه مشرف و پس از مراجعت از بيت اللّه الحرام از طريق عراق مدتى در كنار تربت پاك و مقدس سالار شهيدان اباعبداللّه الحسين(ع) در كربلا ساكن و ضمن زيارت به ادامه تحصيل مىپردازند و پس از مدتى از آنجا راهى نجف اشرف جوار مرقد مطهّر باب مدينه علم النبى(صلى الله عليه و آله و سلم) مولى الموالى اميرالمؤمنين – عليه السلام – شده و از محضر مراجع بزرگ تقليد و آيات عظام همچون مرحوم آيت اللّه ميرزا آقا اصطهباناتى و مرحوم آيت اللّه سيد عبدالهادى شيرازى و مرحوم آيت اللّه حكيم و ديگران استفاده كردهاند.
بنابر اين شهيد عاليقدر ما به مراتب عالى از علم و كمال و تهذيب نفس و فضائل اخلاقى نائل و مهمتر آنكه مرد عمل بود كه نمونه هائى از مراتب علمى و عملى ايشان خواهد آمد:ابعاد علمى و عملى شهيد محراب
شهيد بزرگوار ما با اينكه به مراحل عاليه از علم رسيده بود معذلك تا زمانى كه در نجف اشرف بودند (تا قبل از سال 50) در حوزه درسى بعضى مراجع حاضر مىشدند با اينكه يك شب بمن فرمودند: من از درس رفتن استفادهاى چندان نمىكنم، هفتهاى دو سه مطلب شايد بدستم بيايد ولى معذلك بر خود لازم مىبينم آنرا ادامه دهم زيرا از جهات ديگر مفيد و وظيفه است.
خلاصه آنكه سعى داشت چيزى را به مردم بگويد كه خودش به آن عمل مىكرد و حقاً مرد عمل بود، هميشه گفتارش توأم با عمل بود. و همچنين در مقام تدريس در نجف اشرف با اشتياق و گرمى فراوان و متواضعانه از دروس سطوح متوسطه (شرح لمعه) گرفته تا سطوح عاليه (مكاسب و كفايه) تدريس مىفرمود و اوقات روز خود را از اين جهت پر مىكرد. با آن هواى گرم و ناراحت كننده نجف اشرف و دورى منزل ايشان از صحن مطهر اميرالمؤمنين(ع) و ساير مساجد و مدارس (مراكز و كلاسهاى درس طلاب علوم دينيه) معذلك صبح و بعداز ظهر و حتى شبها به درس و بحث اشتغال داشت تا آنجا كه يكى از دوستان ايشان مىگفت كه من به ايشان اعتراض كردم كه با اين هواى گرم و دورى راه و مزاج كسل و مريض احوال چرا شما اينقدر خود را به زحمت انداخته و تمام وقت خود را صرف درس و بحث مىكنيد؟ ايشان جواب دادند ما را كه دوبار به دنيا نمىآورند فقط همين يكبار است بايد كمال استفاده از عمر را نمود.
و بالأخره در سال 51 به امر مبارك حضرت امام خمينى رحمة اللّه عليه شهيد بزرگوار مأمور سرپرستى حوزه علميه خرّم آباد لرستان و سكونت در آن شهرستان مىشود و در آنجا حوزه گرمى تشكيل داده و به تدريس دروس سطح عاليه و درس خارج اشتغال داشت وقتى يكى از فضلاء محترم جامعه مدرسين فعلى قم به خرّم آباد رفته و درس خارج ايشان را از نزديك ديده بود خيلى مجذوب گرديده و اظهار مىداشت ما تصميم گرفتهايم هر وقت ايشان نخواهند در شهرستان خرم آباد بمانند، ايشان را به قم آورده و از ايشان در قم استفاده خواهيم كرد.عشق ورزيدن به حضرت امام (مريد و مراد)
نكته جالب توجه اينجاست كه شهيد معظم با اين جلالت علمى و كفايت و لياقت شخصى ولى شايد بتوان گفت كه در مقابل رهبر عظيم انقلاب اسلامى امام خمينى (قدّس سرّه الشريف) كمتر از يك عوام و بىسواد مطيع و خود را دربست در اختيار حضرت ايشان قرار داده بود، بلكه مىتوان گفت فانى در امام عزيز بود و بىنهايت عشق مىورزيد يكى از باجناقهايم نقل مىكرد يك روز نشسته بوديم در محضر ايشان تلويزيون را روشن كردند بمحض اينكه تصوير مبارك امام در صفحه تلويزيون ظاهر شد كانّه بى اختيار ايشان خم شدند و تصوير مبارك امام را بوسيدند.
و اما يكى از دهها نمونهاى كه من خود بخاطر دارم اينكه در سال 54 در آن شدت خفقان و اختناق طاغوت (قبل از اينكه تبعيد شوند) تابستان بود، ايشان براى گرمى هوا و ديدار با دوستان همدانى به همدان و روستاى درّه مرادبيك از توابع نزديك همدان رفته بودند، يكروز عصر در باغى در همان روستا نشسته بود عدّهاى از طلّاب و فضلاى قم و نجف و عدهاى از دانشجويان عزيز از تهران همراه يكى دونفر دكتر و مهندس آمده بودند، مسائل سياسى آنروز مطرح بود بعد صحبت از مرجعيت و زعامت پيش آمد شهيد عاليقدر ما بعد از آنكه بين مرجع تقليد و رهبر فرقهائى گذاشتند و مثالهائى زدند كه ممكن است مراجع متعدد باشند ولى رهبر حتماً بايد يك نفر باشد بعد اشارهاى به ويژگيهاى حضرت امام خمينى و برجستگيهاى معظم له كردند در آخر اين جمله را فرمودند: (اشاره كردند به فضلا و طلابى كه در باغ حضور داشتند و گفتند) آقايان و كسانى كه مرا مىشناسند مىدانند براى مثل من باصطلاح كسر شأن است كه از شخص ديگرى غير از خودش ترويج كند قاعدتاً بايد من از خود بگويم ولى چه كنم دينم به من مىگويد بايد از امروز خودت را فراموش كنى و بايد خود را زير پاى اين مرد (امام خمينى) بگذارى تا يك قدم ايشان بالا بيايند و بايد به دنبال ايشان حركت كنى. در اينجا بايد بگويم به همه كسانى كه خود را در خط امام عزيز(خط راستين اسلام و انبياء) مىدانند در هر پست و مقام و در هر مرتبهاى از علم و دانش و تخصص هستند بايد پيروى از امام را از اين شهيد گرانقدر ياد گيرند، آنچنان مطيع و فرمانبردار امام بود كه وقتى امام مىفرمايد به خرم آباد برو، فوراً از تهران به آنجا حركت مىكند و وقتى امام عزيز بعد از شهادت آيت اللّه قاضى قدّس سرّه در تبريز و اوضاع آشفته آنجا بخصوص جريان حزب خلق مسلمانان و فتنه انگيزى آنان از شهيد مدنى عزيز مىخواهند كه بعنوان نمايندگى حضرت امام و امام جمعه تبريز به آنجا بروند فوراً به آن سامان حركت مىنمايند و با اخلاق و حلم حسنى و شجاعت حسينى و فراست و كياست ايمانى و صبر و استقامت و پايدارى بر كوه مشكلات آنجا چيره گشته و بدون مبالغه مىتوان گفت دو استان آذربايجان شرقى و غربى را از خطر توطئه و سقوط جلوگيرى كرد و مىتوان گفت با در نظر گرفتن شرائط حساس آنروز تبريز و بلكه آذربايجان انتخاب معظم له از طرف حضرت امام رحمة اللّه عليه براى آنجا، عالىترين انتخاب بوده وشايد بتوان گفت يكى از صدها نمونه تأييدات غيبى حضرت امام در امور رهبرى و مسائل پيچيده بويژه در روزهاى بحرانى مىباشد.ابعاد سياسى، اجتماعى و مبارزاتى زندگى شهيد محراب آيت اللّه مدنى(ره)
مبارزات اين شهيد گرانقدر را بايد به دوران طلبگى ايشان از زمان رضا خان قلدر سوادكوهى (پهلوى) كشانيد آنطوريكه خود معظم له تعريف مىكردند كه يك موقع ايشان احساس مىكنند كه زادگاه اصلى شان (آذرشهر) در خطر محاصره اقتصادى فرقه ضاله و مضلّه بهائيت (اين مسلك و مرام استعمارى صهيونيستى) قرار گرفته مراكز حساس شهر مانند كارخانه توليد برق و غيره بدست آنهاست، با بيانات آتشين خود مردم را عليه آنان بسيج كرده تا آنجا كه استفاده و مصرف برق آنها را تحريم كرده و مردم از چراغهاى نفتى استفاده مىكردند ولى برق روشن نمىكردند و از اين بالاتر آذرشهر كه نزديكى تبريز واقع شده و در آنزمان مقدار زيادى از نان تبريز را تأمين مىكرد به دستور معظم له مردم از فروش نان و مايحتاج زندگى به اين فرقه ضاله و مضلّه خوددارى مىكردند تا مجبور شوند از اين شهر مذهبى و اسلامى كوچ كنند. اوج مبارزات ضدّبهائى و ضد صهيونيستى بالا گرفته، كم كم بعضى از جوانان غيور دست بكشتن و سر به نيست كردن آنان مىزنند تمام اين جريانات از طرف شهربانى وقت پيگيرى و تنها عامل همه تحريكات ضدّ صهيونيستى بهائى (شهيد گرانقدر ما) شناسائى و ايشان را به همدان تبعيد مىنمايند ولى قيام معظمله به ثمر رسيد و مردم دست از ادامه مبارزه برنداشته و بالأخره مردم، شهر مذهبى خود را از لوث اين فرقه استعمارى صهيونيستى نجات مىدهند.
اقتدار شهيد مدنى در برخورد با رئيس ساواك كلّ كشور
شهيد عزيز مدنى(قدّس سرّه) ايامى كه در نجف اشرف بودند مبتلا به مرض سل شديد مىشوند و مرض به حدّى شدّت پيدا مىكند كه گاهى كاسه كاسه خون استفراغ مىكردند بطوريكه خيلى از دوستان از ايشان مأيوس مىشوند ولى بحمداللّه پس از بسترى شدن در بيمارستان حلّه خداوند عافيت مرحمت كرده و هنگام مرخصى دكتر معالج ماندن در هواى گرم در نجف اشرف را براى ايشان منع مىكند روى اين حساب ايشان ناچار بودند كه تابستانها به ايران سفر كنند ولى معمولاً هنگام بازگشت به نجف اشرف در كشمكش و آزار ساواك ايران قرار مىگرفتند و با معطّلى و ناراحتى زياد اجازه خروج مىدادند تا اين كه در سال 48 يا 49 ايشان را هنگام مراجعت به عراق حدود 5 ماه در تهران معطل و سرگردان مىكنند تا پس از اين مدت وقتى به اداره گذرنامه مراجعه و علت تأخير و گيركار خود را مىپرسند در جواب آدرسى به ايشان داده مىشود كه براى روشن شدن وضع گذرنامه خود بايد به اين آدرس مراجعه كنيد، در اينجا شهيد بزرگوار ما مىفرمودند وقتى طبق آدرس رفتم ديدم كه اداره مركزى و محل كار رئيس ساواك كل كشور است كه ديگران از راهنمائى و نشان دادن آدرس مىترسيدند بالأخره بقالى كه روبروى آن اداره بود گفت همين منزل روبروست ولى شما برويد بالا و برگرديد و زنگ بزنيد تا نفهمند كه من نشان دادم پس از وارد شدن بعد از گذشتن چند اطاق و سالن به اطاقى راهنمائى شدم، رئيس ساواك كل كشور نشسته بود برخاست احترام كرد و من نشستم ابتدا خواست عذرخواهى كند كه شما را زحمت داديم من حرفش را قطع كرده و گفتم من مىخواستم اينجا بيايم و ببينم چرا هر سال براى رفتن و بازگشت ما به عراق بازى در مىآورند اگر مانعى در كار است يكمرتبه بگويند ممنوع الخروج هستى ما هم سرگردان نمانيم و اگر ايرادى نيست پس چرا معطل و اذيت مىكنند.
رئيس ساواك جواب داد چند سؤال است شما جواب بدهيد كه عمده آنها نظرخواهى در مورد رهبر كبير انقلاب اسلامى امام خمينى(رحمة اللّه عليه) بود، من جواب دادم من ايشان(امام) را از دوران طلبگى مىشناسم و ارادت دارم، ايشان فردى به تمام معنى آراسته و كامل، غير از مدارج عاليه علمى و كمالات نفسانى از يك عظمت و تفوّق روحى برخوردار بودند كه وقتى هفتهاى يك بار براى فضلا و طلاب علوم دينيه در مدرسه مباركه فيضيه درس اخلاق مىفرمودند و ما شركت مىكرديم تا هفته بعد روز پنجشنبه تمام گفتار و حركات ايشان مانند آئينه در مقابل ما قرار داشت، و من مفتخرم كه يكى از شاگردان ايشان هستم، آنگاه به رئيس ساواك گفتم شما ايشان را تبعيد كرده و با دوستان ايشان اينگونه برخورد مىكنيد، چكار مىخواهيد بكنيد؟ مىخواهيد به زور سر نيزه مردم را وادار كنيد كه از تقليد و پيروى ايشان دست بردارند و ايشان را دوست نداشته باشند اينكار شدنى نيست و با سر نيزه نمىتوان به دل مردم راه پيدا كرد و مسلط شد…ابهّت و اقتدار شهيد عاليقدر و تبعيد از خرم آباد
با روى كار آمدن زمزمه حزب فرمايشى رسواخيز (رستاخيز) شهيد گرانقدر ما موضع صريح و بسيار سرسختانه در مقابل آن گرفت و در جلسات عمومى و خصوصى علناً اظهار مىفرمود كه هر كس در اين حزب ننگين ثبت نام كند مانند آنست كه در لشگر عمربن سعد نام نويسى كرده و هر كس مردم را براى ثبت نام تحريك و تشويق كند و در اين راه تلاش و فعاليت كند مانند فرماندهان لشگر عمر بن سعد است لذا شوراى تأمين استان وقت تصميم گرفت معظم له را به نور آباد ممسنى از توابع شيراز تبعيد كند، شهيد سعيد مدت 22 ماه در آنجا تبعيد، بود در اين مدّت شمع جمع محفل دوستان انقلابى استان فارس و بنادر جنوب بوده و جوانان عزيز انقلابى و علماء و فضلا بعنوان ملاقات بنزد ايشان رفته و در اين پوشش جوانان آن سامان تشكل يافته مجدداً رژيم منفور طاغوت احساس خطر نمود محل تبعيد ايشان را عوض كرد و به گنبد كاووس (از جنوب به شمال) منتقل كردند. در آنجا هم پس از يازده ماه مطالب گذشته تكرار گرديد، رژيم ناچار شد ايشان را به يكى از بنادر دور افتاده جنوب (بندر كنگان) كه هواى گرم و كثيف داشت منتقل نمايد ولى بيش از 18 روز طول نكشيد سيل جوانان بيدار و خونگرم بنادر جنوب به آنجا روانه شدند و از طرفى نامساعد بودن هواى آنجا با مزاج شهيد گرانقدر و به مخاطره افتادن سلامت ايشان اين بار رژيم آمريكائى شاه مقبور تصميم گرفت براى مرتبه چهارم محل تبعيد ايشان را عوض كند و تبعيدگاه مغفورله را به مهاباد (كردستان) انتقال دهد و تا پايان مدت سه ساله تبعيد و اقامت اجبارى را در كردستان به سر بردند. در آنجا هم مردم ايشان را تنها نگذاشته از شيعه و سنّى با ايشان تماس داشته و مطالب لازم ردّ و بدل مىشد و گاهى ديده مىشد تا نيمههاى شب و بلكه يكى دو ساعت هم از نيمه شب مىگذشت و ساعتها با جوانانى كه براى ملاقات آمده بودند صحبت مىكردند و مشكلات آنها را جواب گفته و آنها را ساخته و براى مبارزه با رژيم طاغوت شارژ مىكردند حتّى يكى از برادران پرسنل ژاندارمرى كه مأمور بدرقه شهيد گرانقدر از بندر كنگان به مهاباد بود در بين راه آنچنان شيفته اخلاق ايشان قرار گرفته بود كه در بين راه (در خرم آباد) ايشان را رها كرده و خودش به بروجرد رفت و از ايشان خواست كه فردا خودتان بيائيد و از آنجا با هم مىرويم.
مبارزات شهيد محراب با جريانات انحرافى پس از پيروزى انقلاب اسلامى
جريان تبعيد شهيد بزرگوار ما به مدت سه سال به شهرهاى مختلف به پايان رسيد. طولى نكشيد كه انقلاب شكوهمند اسلامى به پيروزى رسيد و آخرين تفاله نظام ستمشاهى و ريشه 2500 سالهاش با عنايات و الطاف خداوند منّان و رهبرى پيامبر گونه امام عظيم الشأن و همّت و فداكاريهاى امّت اسلامى و يكپارچه با تكيه به قرآن و مذهب، كنده و به زبالهدان تاريخ سپرده شد و از طرفى هم خورشيد جهان تاب اسلام از غرب (فرانسه) طلوع كرد و شب پرهها و خفاشان به لانههاى خود خزيدند/ شهيد گرانقدر ما در سنگر مجلس خبرگان با ليبرالها و منافقين ولايت فقيه همچون بنى صدر خائن و فرارى به مبارزه و ستيز بىامان خود ادامه داد و بالأخره پس از شهادت آيت اللّه قاضى امام جمعه محترم تبريز به دست گروه منافق فرقان اين پيروان ابن ملجم مرادى ملعون، باجار و جنجالى كه حزب باصطلاح خلق مسلمان! در آذربايجان بخصوص تبريز راه انداخته بود (حزبى كه اينجانب شاهد يكى از جنايات و حركات مذبوحانهشان در شهرستان مذهبى قم شهر خون و قيام و پايگاه علم و دانش بودم كه چماق بدستان حزب مذكور به داخل شهر ريختند و از سر كوچه منزل مرجع و رهبرشان تا حدود بازار قم شعار دادند و در مسيرشان هرچه ماشين و مغازه بود خرد كردند و شيشههاى آنها را شكستند آن روز جوانان غيور قم كه اجازه ورود به چماقبدستان شاه مقبور و منفور باين شهر مذهبى را نداده بودند اين منظره دلخراش را مشاهده مىكردند ولى طبق دستور حضرت امام امت سكوت كرده و عكس العملى نشان ندادند).
تبريز كه در تاب و تب مىسوخت و اوضاع درهم ريخته و آشفته داشت به امر امام عزيز، شهيد گرانقدر ما رهسپار تبريز شد، با چه مشكلاتى و چه خطرات و كارشكنىها و ناملايمات روبرو گرديد گاهى حزب خلق نامسلمان ايشان را به بهانه رفع خستگى پس از تظاهرات و سخنرانى به داخل كيوسك مجله فروشى برده و قصد ربودن وى را داشتند و گاهى به بهانه دستجات عزادارى در شب تاسوعا در حاليكه شمشير و قمه بدست گرفته ظاهراً حسين گويان وارد منزل ايشان شده هنگامى كه نزديك مىرسند قصد حمله را داشتند كه برادران جان بركف پاسدار جلو آمده خواستند كه دست به اسلحه بزنند ولى شهيد معظّم ما آنها را از هرگونه درگيرى و تيراندازى شديداً منع مىكنند و مىفرمايند كه اينها را به من واگذاريد با اصرار آنها را ساكت كرده و مقدارى براى آنان صحبت كرده و فىالمجلس آنچنان آنها را منقلب مىفرمايند كه عده زيادى از فريب خوردگان آنان با اظهار شرمندگى و گريه و سرافكندگى دست ايشان را مىبوسند و درخواست عفو و بخشش مىنمايند كه: به ما تا بحال نحوه ديگرى فهمانيده بودند.
خلاصه اگر كسى بخواهد جريانات تبريز و مبارزات خستگىناپذير شهيد نستوه ما را بنويسد شايد كتابى خواهد شد و چون بنده نيز كمتر توفيق شرفيابى حضورشان را پيدا مىكردم لذا به همين مقدار اشاره مىشود.شهيد محراب و جاذبه و دافعه علوى
يكى از ويژگيهاى شهيد گرانقدر محراب آيت اللّه مدنى(ره) قدرت و جاذبه ايشان بود اين موضوع كه براى هر عالم روحانى لازم و ضرورى است در شهيد عاليقدر ما در حدّ اعلاى آن وجود داشت بطوريكه كمتر كسى بود كه دو سه جلسه خدمت ايشان برسد و مجذوب و شيفته اخلاق و معنويات وى نگردد.
يكى از برادران همدانى كه در زمان طاغوت فعاليتهاى چشمگير و زير زمينى داشت و رعب و وحشتى در دل ساواكيها و دژخيمان رژيم منفور پهلوى در همدان و حتى قم ايجاد كرده بودند مىگفت كه من، بيچاره اخلاق پيغمبر گونه ايشان شدم، از روزيكه براى پرسيدن يك مسأله سياسى خدمتشان رسيده بودم با يك دنيا ملاطفت و مهربانى مرا پذيرفت و پهلوى خود نشانيد و آرام دست خود را روى شانه من گذاشت و آهسته به پشت شانه من زد و جواب سؤالم را با شروع كلمه (بالام)(1) مىداد.
به خاطر دارم كه قبل از تبعيد شهيد معظم از خرم آباد سال 53 – 54 بود كه يك شب بعد از نماز مغرب و عشاء در مسجد، اعلام كردند كه نظر به اينكه تابستان و تعطيلات فرا رسيده و جوانان عزيز فراغت بيشترى دارند اگر بخواهند منزل ما بيايند و سئوالاتى داشته باشند هر روزه عصرها از ساعت 4 بعدازظهر تا غروب درب منزل به روى همگان باز است و سفارش مىكردند به دوستان و آشنايان خود نيز خبر دهيد، لذا هر روز عصرها جوانان پرشور و با ايمان خرمآباد به منزل ايشان رفته و با آغوش گرم آنها را مىپذيرفت. يكى از روزها جوانى كه آنروزها خود را به شكل هى پىها در آورده بود از نظر ظاهر قيافهاش به حدّى زننده بود ماها كه جوان بوديم حاضر نبوديم با او هم صحبت و هم مجلس شويم ولى اين شهيد بزرگ آنچنان با گرمى با او برخورد كرد و بدون اينكه قيافه ظاهرى او را به رخش بكشد با او مشغول صحبت شد كه آن جوان كاملاً فريفته گشت، روزهاى بعد مرتباً شركت مىكرد و قيافه خود را تغيير مىداد و حتى در خانوادهاش نيز اثر گذاشت و خواهرشرا كه بىحجاب و با وضع زنندهاى بيرون مىآمد نصيحت كرد و او را هم وادار به حجاب اسلامى و چادر نمود و كمكم مىخواست در پدرش نيز نفوذ كند و شايد او را حاضر كند كه سينمائى را كه داشت به حسينيه يا مسجد تبديل نمايد ديگر اطلاعى ندارم كه نتيجه چه شد چونكه شهيد عالىقدر را تبعيد كردند و در نتيجه رفت و آمد ما با خرمآباد قطع شد.درس اخلاق و پشتيبانى از منبر
شهيد ارجمند محراب در سالهائى كه نجف اشرف مشرّف بودند در كليه ايام سوگوارى و وفات ائمه – عليه السلام – در منزل خود مجلس روضه خوانى ترتيب مىدادند و خود ايشان هم به منبر مىرفتند و با آن كلمات دلنشين و قيافه ملكوتيش همه را منقلب و خود ايشان بيش از همه منقلب مىشد نمونه آنرا اكثراً در سمينار ائمه جمعه در قم كه از طريق تلويزيون پخش شد ديدهاند.
تهذيب نفوس و مدرسه اخلاقى سيّار
علماء و فضلاء و طلاب علوم دينيه نجف اشرف در ايام تعطيلات موسمى پياده راهى كربلاى حسينى(ع) مىشدند و در گروهها و كاروانهاى كوچك و بزرگى كه براه مىانداختند اين سفر معنوى و حركت بسوى مناى حسينى(ع) را مىپيمودند و گاهى كسبه و اهالى نجف نيز بخصوص در زيارت اربعين در پياده روى شركت داشته و گذشته از كسب فيوضات معنوى اين پياده روى عظيم سالانه در چند نوبت، خود يكى از شعائر بزرگ مذهبى محسوب مىگرديد(ولى متأسفانه با روى كار آمدن رژيم بعثى عفلقى صدّام اين جنايتكاران كم نظير تاريخ، از اين شعار عظيم مذهبى كمكم جلوگيرى شد) بين نجف اشرف تا كربلاى حسينى(ع) كه از طريق پيادهروى (خاكى) حدود 16 فرسنگ است و به مدت 3 – 4 روز پياده طول مىكشيد تا به كربلا برسند در طول راه مىتوان گفت كسانى كه در كاروان شهيد محراب(قدّس سرّه) بودند در حقيقت در يك مدرسه اخلاقى سيّار تعليم مىديدند و غير از ثواب پياده روى براى زيارت و شعائر دينى بودن آن چه بسا در اين راه افراد از مكتب انسان ساز آن شهيد گرانقدر بهرههاى كافى مىگرفتند،حتى موقع خوابيدن گاهى آنچنان نكات ريزى را مراعات مىفرمودند كه روستائيان بين راه را به تعجّب و شگفتى وامى داشتند، توضيح آنكه سه شب بين راه مىبايست به سر مىبرديم و اگر هوا سرد بود به مضيفها و ميهمانپذيرهائى كه در بين راه روستائيان عراق از چوبها و شاخههاى درخت خرما ساخته بودند و در طول سال هميشه آماده پذيرائى از ميهمانان بودند بداخل آنها رفته و شبهاى سرد را به صبح مىآورديم و گاهى مىشد تعداد جمعيتمان 30 – 40 نفر مىشد و براى خوابيدن در آن مضيفها(كوخها) به مشكل كمبود جا برخورد مىكرديم در اينگونه موارد شهيد گرانقدر جلو مىآمد با ترتيب خاصى يكى يكى همه را مىخوابانيد و نوبت بخودشان و اين حقير سراپا تقصير كه مىرسيد جائى جز نزديك درب مضيف كه طبعاً جاى نامناسب و سردى بود باقى نمانده بود باز به اصرار جاى مناسبتر را به ما داده و خود با يك دنيا تواضع و فروتنى كنار درب مىخوابيدند تا بدين وسيله هم عملاً تواضع را تعليم فرموده و هم براى بيدارشدن براى نماز شب و تهجّد مزاحمتى نباشد.
والحاصل، شهيد محراب(قده) كسى بود كه تمام رفتار و كردار و گفتارش دقيق و حساب شده بود و آموزندگى داشت و آنقدر كه مىكوشيد از طريق عملى مردم را هدايت كند بيش از آن مقدارى بود كه از گفتارش استفاده مىشد.يادآورى نكته اخلاقى و عرفانى
در يك شب بيست و يكم ماه مبارك رمضان، شب قدر و احياء بود كه در مسجد تركها (شيخ انصارى – قده) در نجف اشرف مجلس بسيار عظيم و باشكوهى ترتيب داده شده بود علماء و فضلا و كسبه و اقشار مردم براى برگزارى احياء آن شب در مسجد گرد آمده بودند، شب از نيمه گذشته بود شهيد گرانقدر ما بالاى منبر رفته و با آن بيانات جذّاب و سازنده همه را موعظه مىفرمود و دلها را براى دعا و تضرّع در خانه حق تعالى آماده مىكرد تا اينكه چراغها را طبق مرسوم خاموش كردند در آن تاريكى جملهاى شهيد عزيز محراب بيان كردند كه مجلس واقعاً منقلب و همه را سخت متأثر و گريان كرد و آن جمله اين بود فرمودند: رفقا اگر شماها امشب آمدهايد از گناهانتان در پيشگاه خداوند تبارك و تعالى توبه كنيد ولى من خدا را شاهد مىگيرم كه آمدهام از اعمال و عبادتهايم توبه كنم زيرا فكر مىكردم اين اعمالى كه انجام داده و خيال مىكنم عبادت خداوند است ولى با دقت مىفهمم كه آنها توهين به ذات مقدس حق تعالى بوده است، لذا امشب مىخواهم از آنها توبه كنم.
پرهيز از غيبت و گناه
يكى از ويژگيهاى شهيد محراب ما اين بود كه هم خود از كسى غيبت نمىكرد و هم به كسى كه در حضورشان بود اجازه نمىداد بدگوئى و غيبت افراد را بكند تا آنجا كه يكى از فضلاء مىگفت من خيال مىكردم ايشان دشمن ندارند و با كسى بد نيستند زيرا هر وقت به محضرشان شرفياب مىشدم يكبار نديدم بدگوئى از كسى بكنند ولى بعد از فوت آيت اللّه حكيم(قدّس سرّه) در يك مجلسى بودم ديدم چند نفر به شدت به ايشان (شهيد محراب) حمله كرده و ناسزا مىگويند و من تعجب كردم و گفتم چرا شما اينقدر دشنام مىدهيد و به ايشان ناسزا مىگوئيد مگر ايشان چكار كرده است جواب دادند چكار مىخواهد بكند، چرا بعد از آيت اللّه حكيم(ره) (تنها مرجع و رهبر شايسته مسلمين حضرت امام خمينى) را معرفى كرد اگر ايشان و (آيت اللّه) راستى كاشانى (دام تأييداته) نبودند در نجف مرجعيّت به فلان آقا مىرسيد!!
تكريم فوقالعاده مراجع و علماء اسلام
شهيد عزيز محراب نسبت به تمام بزرگان كمال تواضع و خضوع را داشت و هرگز براى بالا بردن كسى حاضر نبود ولو بطور گوشه و كنايه زدن از ديگران تنقيد كند و بلكه عملاً سعى مىكرد احترام ظاهرى همه را نيز حفظ كند، يك شب هنگام وارد شدن به صحن مطهر اميرالمؤمنين على – عليه السلام – ديدند مرحوم آيت اللّه شاهرودى(قدّس سرّه) كه از مراجع بزرگ بود از در صحن مطهر خارج مىشوند اين شهيد عاليقدر جلو رفته متواضعانه خم شدند و دست مرحوم آيت اللّه شاهرودى را جلوى همه انظار بوسيدند و اظهار ادب كردند وقتى پس از اداء احترامات جدا شدند فرمودند علت اين كارم اين بود چون شبها احتراماً به درس آيت اللّه خوئى مىروم و نماز جماعت و منزل امام خمينى رفته و در مواقع لزوم، و كمال تجليل و تعظيم را از معظم له دارم ولى الآن فكر كردم فرصت مناسبى است كه با اينكار (بوسيدن دست در جلوى انظار همه) عرض ادب و احترام به ايشان (آيت اللّه شاهرودى قدّس سرّه) بنمايم چرا با يك عمل كوچك به وظيفه خود عمل نكنم.
مدنى و يگانه شرط براى ازدواج فرزند
يكى از نكات اخلاقى و آموزنده كه از ايشان بخاطر دارم و شايد براى اهلش مفيد و نافع باشد، مسأله شرط ايشان در هنگام عقد ازدواج دخترشان بود، بر خلاف معمول همه كه شرط و شروط در هنگام عقد نوعاً روى مسائل مادى دور مىزند مثل اينكه حقوق و درآمدش چطور باشد، خانه و زندگيش كجا و چگونه باشد و هكذا ولى ايشان مقيد بودند كه دامادهايشان طلبه درس خوان و بظاهر متّقى باشند و تنها شرطى كه با اينجانب كردند اين بود كه يكدوره رساله توضيح المسائل را به خانوادهام درس بدهم.
احتياط فوق العاده در مصرف وجوهات شرعيه
يكى از ويژگيهاى شهيد بزرگوار شدت احتياط ايشان در مصرف وجوهات شرعيه بود و بلكه بقول يكى از نزديكترين دوستانشان در اينجهت ايشان وسواس بود و نظرش اين بود كه غير از مراجع تقليد كه نوّاب حضرت ولى عصر ارواح العالمين له الفداء هستند و اختياراتى دارند ديگران بايد بنحوى سهم مبارك امام – عليه السلام – را مصرف كنند كه قطع برضاى آن بزرگوار داشته باشد و اصولاً مىفرمودند كه من وقتى بخواهم به يكى از دوستان يا آشنايان وجوهات شرعيه بدهم در خلوص نيّتم شك مىكنم در اين زمنيه قضاياى زيادى بخاطر دارم ولى براى اينكه خوانندگان عزيز بابى حوصلگى برخورد نكنند بذكر دو سه مورد اكتفا مىكنم:
بخاطر دارم كه يك سال تابستان به ايران آمده بودند و هنگام مراجعت به نجف اشرف كيف بزرگى پر از پول و اسكناسهاى درشت همراه آورده بودند كه به محض ورود اكثر آنها را به مراجع بزرگ تقليد آنروز دادند و قسمتى از آنها را نيز خودشان ردّ كردند و براى بعضى نيز مقدارى در پاكت گذاشته به وسيله اين حقير فرستادند وقتى همه آنها تمام شد دست كردند به كيف بغلى خود يك عدد اسكناس 5 دينارى (100تومان) به من دادند فرمودند چون موقع حركت از ايران عجله داشتم فرصتى نبود براى شما سوغاتى بگيرم از شما مىخواهم اين مبلغ را قبول كنى بجاى آن اگر چه ناچيز است، ولى از پولهاى مخصوص و باصطلاح خودشان از كيسه سياه است.
و از اين جالبتر آنكه بعد از اينكه بعثيان كافر عراق در سال 50 – 51 ايرانيها را از عراق بيرون كردند در قم سكونت نمودم و چند سال در خانههاى اجارهاى با مشكلاتى مستأجر بودم تا اينكه تصميم گرفتم بهر ترتيبى هست يك منزل مسكونى شخصى تهيه كنم در جنوب شهر يك خانه مناسب پيدا كردم به فكر قولنامه كردن آن بودم كه شهيد بزرگوار ما باخبر شد و بمن فرمود بالأخره وقتى شما منزل خريديد ما بايد براى شما كادو بياوريم خوبست آنرا قبلاً نقدى بدهيم شايد بهتر بدرد شما بخورد و باصرار مبلغ سه هزار تومان دادند و بعدها كه منزل بحمداللّه خريدارى شد و تا مدتى بدهكاريهاى آن را داشتم و كم و بيش ايشان هم مطلع بودند ولى هيچوقت حاضر نبود كه آخرت خود را براى دنياى احدى حتّى نزديكترين بستگانش بخطر اندازد.
در همين زمينه يكى از باجناقهاى من مىگفت منهم براى خريد منزل بشدّت گرفتار ديون و بدهكاريهاى آن بودم يكروز با شهيد معظّم محراب جريان را در ميان گذاشتم و سپس گفتم اگر شما مىتوانيد مبلغى بعنوان قرض در اختيار من بگذاريد تا از سنگينى قرضها راحت شوم. در جواب فرمودند: همينقدر بگويم من عثمان نيستم… با اينكه براى جبهه جنگ قلمهاى درشت چند ميليون تومانى مكرّر داشت و همچنين در مواقع لزوم و بخصوص خدمات اجتماعى دست بخشندهاى داشت و بالأخره روزى كه شهيد شد حدود 14 ميليون تومان پول نقد در حسابهاى بانكى و گاو صندوق منزلشان بود كه در كيسه و لفّافهاى جداگانه گذاشته بودند و روى آنها به خط مبارك خود مرقوم داشته كه مربوط به من نيست سهم مبارك امام عليه السلام است يا سهم سادات است يا كفارات و نذورات و كمكهاى مردم براى جبهه است و امثال آن فقط تنها پولى كه براى خانواده و ورثه ايشان آوردند از تبريز مبلغ 9360 تومان بود و غير از آن هرچه بود در اختيار نماينده محترم حضرت امام خمينى در آنوقت يعنى حضرت آيت اللّه مشكينى دامت بركاته قرار گرفت.
علاوه بر آن خانهاى كه در تبريز و همدان براى ايشان تهيّه كرده بودند با تمام وسائل زندگى در آن كه خودشان تهيه كرده بودند و يا ديگران براى ايشان هديه آورده بودند ولى ايشان عقيده داشتند كه اينها را مردم براى شخص من هديه نياوردهاند بلكه براى عنوان من كه نماينده حضرت امام و امام جمعه تبريزم آوردند از اينجهت كلّيه آنهارا با خانهها به حضرت امام بدهيد و در اختيار ايشان قرار دهيد كه حسب الوصيّه اينكار شد و اصلاً از اول شهيد عاليقدر نگذاشته بودند سند منزلها به نام ايشان شود.يك نمونه كوچك ولى پر محتوى
ايّامى كه شهيد گرانقدر ما در نجف اشرف مشرّف بودند و ما هم در خدمتشان بوديم يكسال مقدار زيادى پتو به منزل ايشان آورده بودند كه به افراد نيازمند داده شود طول كشيد تا آن پتوها تمام شد و بدست اهلش رسيد پس از پايان كار فرمودند اگر مىخواستيم زودتر تمام شود ممكن بود بين خود و بستگان و دوستان تقسيم مىكرديم ولى در پيشگاه خداوند سبحان بايد سرافكنده و شرمنده باشيم.
ابعاد زندگى اجتماعى و خدمات رسانى شهيد محراب
شهيد گرانقدر ما همانطوريكه قبلاً هم اشاره شد فردى پركار و پرجوش و پرتحرك بود، هميشه يكى از آرزوهاى دختران و فرزندان ايشان اين بود كه فرصتى بيابند و يكساعت خدمت پدرشان بنشينند و ايشان براى آنها صحبت فرمايند و حتى در بين ميهمانان ايشان افرادى كه عالم و دانشمند بودند و نيازى براى ساخته شدن نداشتند و يا خودشان نمىخواستند، در حدّ متعارف گرم مىگرفت ولى جوانانى كه براى فراگيرى و حلّ مشكلات و يا راهنمائى و ساخته شدن آمده بودند چه بسا تا ساعاتى از نيمه شب گذشته با آنها صحبت مىكردند و آنها را دست پر روانه مىنمودند.
شهيد گرانقدر ما خود را وقف مردم و جامعه مىدانست و از هيچ خدمتى در اين راه دريغ نمىفرمود، در همدان و خرم آباد و تبريز و حتى در اماكن تبعيدشان و يامحلهائى كه بطور موقّت مانند اطراف قزوين رفته بودند آثارى از خود باقى گذاردهاند مثلاً در همدان مهديه و بيمارستان مهديه و صندوق قرض الحسنه (كه شايد اولين صندوق وام بدون بهره بود كه در ايران تأسيس شد) و مساجد و حسينيّه و مؤسسات تعاونى امور مستمندان و غير ذلك داشتند آنهم مىفرمودند ما هرجا كه مؤسسه تعاونى خيريه تأسيس كرديم سعى داشتيم كه صرفاً كمك مالى تنها نباشد در واقع نمىخواهيم گداپرورى شده باشد بلكه نظر اينست اشخاص و يا خانواده هائى كه از نظر مادّى سقوط كرده و يا در تنگناى فشار ماديات قرار گرفتهاند زير بغل آنها گرفته شود ضمن اداره امور مالى آنها احتياجات ديگر آنها نيز برطرف شود مثلاً اگر فرزندانى دارند كه قدرت كار ندارند بايد به مدرسه و دبيرستان فرستاده شوند و حتى اگر نياز به ادامه تحصيل در دانشگاه و بالاتر است بايد اسباب كار تحصيل آنان فراهم گردد يا اگر دختر و دخترانى در خانه دارند كه بايد هنر خياطى و گلدوزى و ساير هنرهاى دستى را فراگيرند به آنها نيز در اين زمينه كمك لازم انجام گيرد و هكذا براى نمونه مثال مىزدند اوائل تأسيس صندوق قرض الحسنه همدان يك كاسب آبرومند و محترم را رفقا معرفى كردند كه به او كمك بلاعوض مختصرى بشود ولى من گفتم مناسب است كه يك وام طويل المدت بطوريكه تا يكى دو سال اصلاً قسطى ندهد و بعد از آن اقساط كمى بپردازد به او بدهيم كه هم آبرويش خريده شده و هم او را به تحرّك و فعاليت بيشتر وادار كردهايم دوستان همدانى پذيرفتند وام متناسبى در اختيار او قرار دادند پس از چند سالى يكبار سراغ همان شخص كاسب را گرفتم رفقا گفتند بحمداللّه وضعش خوب شده است وامى كه دريافت كرده سرمايه خود قرار داده و در اين فاصله 4 – 5 دختر دست شوهر داده است و اقساط خود را نيز تا حدودى پرداخته و خيلى خوش حسابى هم مىكند من (شهيد محراب) به دوستان گفتم اگر در طول خدمات خود فقط همين يك مورد را مىداشتيد كافى بود براى تمام شما و اثرات عينى خدمت خود را مشاهده مىكنيد.
در اين باره نمونههاى بسيار زيادى است كه ذكر آنها چه بسا مثنوى هفتاد من كاغذ شود. كسى كه بخواهد آثار خدماتى اين شهيد گرانمايه را به چشم ببيند مىتواند به شهرهاى ذكر شده سفر كند و از نزديك ملاحظه نمايد.پىنوشتها:
1. بالام كلمهاى تركى است به معنى فرزندم!
سجاده خونين
سجاده خونين
اشاره
پرداختن به ابعاد مختلف زندگى شخصيتهاى بزرگ تاريخ اسلام و انقلاب اسلامى، ضمن تجليل از ايشان و ارج نهادن بر تلاشها و مجاهدتهايشان، گرفتن ره توشهاى از فضيلتهاى بى مثال آنهاست، پيروى از الگوهاى برجستهاى كه عمر شريف خود را در راه رسيدن به مقامات علمى و معنوى صرف نمودهاند، جزء برنامههاى تربيتى آيين آسمانى اسلام به شمار مىرود. تاريخ اسلام نمونههاى فراوانى از اين شخصيتهاى نامى را در خود جاى داده است، بايد ضمن معرفى اين ذخاير گرانبها، نسل امروز و فرداى ميهن اسلامى را با يادگارى به جا مانده از اين فرزانگان آشنا سازيم. شهيد مدنى يكى از هزاران ستاره درخشان آسمان هدايت است كه زواياى زندگى او سرشار از درسهاى آموزنده است، قدمى برنداشت جز براى رضاى خدا، عاشق پاكباخته ولايت بود و صاحب اخلاق پسنديده، او كه عمرى را در تهذيب نفس و خدمت به اسلام و تربيت فرزندان اسلام گذراند، سرانجام با رجعتى سرخ، كسوت زيباى شهادت را در محراب عشق بر تن كرده و مانند جد بزرگوارش نداى «فزت و ربّ الكعبه» سر داد. و اين همه ما را بر آن داشت، تا برگى از دفتر زندگى سراسر افتخار اين اسوه اخلاص را جهت عرضه به جوانان الگو خواه و نمونه طلب تقديم برنامه سازان نماييم، اميد كه مثل هميشه حرمتشان را پاس داشته و در ترويج اهداف مقدسشان كوشا باشيم.
پاسدار اسلام
سلام بر او، روزى كه زاده شد و روزى كه جامه سرخ شهادت بر تن نمود و روزى كه با افتخار در پيشگاه عدل الهى حاضر خواهد شد. قلم را ياراى توصيف آن بزرگ مرد نيست اما بر حسب تكليف و وظيفه، زندگى سراسر افتخار اين الگوى عشق و ايثار را در شش محور زير پى مىگيريم.
محور اول: دوران كودكى و ابعاد علمى شهيد مدنى
ولادت و دوران كودكى
در يكى از روزهاى به يادماندنى در سال 1293 شمسى (1333.ق) در شهرستان آذرشهر(1)يكى از شهرهاى آذربايجان شرقى در كانون با صفاى خانوادهاى نجيب، فرزندى پا به عرصه وجود گذاشت كه بعدها خدمات ارزشمندى از خويش به يادگار گذاشت. پدرش به واسطه عشق و ارادت فراوانش به اميرمؤمنان على(ع) يكى از القاب آن حضرت يعنى اسد اللّه را براى او انتخاب كرد. سيد اسد اللّه در 4 سالگى مادر خود و در 16 سالگى پدرش را از دست داد و از آن سنين نوجوانى به ناچار مسئوليت سنگين اداره زندگى نامادرى و سه كودك يتيم را بر عهده گرفت.
تحصيلات
از همان دوران كودكى، آثار نبوغ و استعداد در ايشان نمايان بود و زودتر از همسالان خود به فراگيرى علم علاقه نشان داده و پيشرفت چشمگيرى نمود. هرچند در زمان حيات پدر، خواندن و نوشتن را در حد ابتدايى در مدرسه طالبيّه فرا گرفت، اما مرگ پدر، او را از ادامه راه باز نداشت و علوم مقدماتى را نزد علماى آذرشهر، از استادانى چون: ميرزا محمد حسن منطقى و ميرزا محسن مير غفارى آموخته و سپس براى ادامه تحصيلات عازم حوزه علميه قم شد.
هجرت به قم
هجرت ايشان به قم در حالى صورت گرفت كه اسلام و روحانيت از يكسو، باخودكامگى و استبداد رضاخان و از سوى ديگر با ظهور روشنفكران غربزده مواجه بود؛ به نحوى كه عرصه تلاش براى تبليغ اسلام تنگ شده بود. در چنين شرايطى سيد اسداللّه حجره بزازى پدرى را در «راسته بازار» ترك كرده و مشكلات هجرت را به جان خريد. او در پاسخ به اعتراض دوستانش كه باو گفتند: اكنون وقت اين سفر نيست چرا كه رضاخان فعاليت علماى اسلام را محدود ساخته و اجازه تبليغ نمىدهد، مىگفت: «حداقل براى خودم كه ملا و واعظ مىشوم.»(2)
از همان اوايل ورود به حوزه، رفتار و كردار و تقوا و فضيلت ايشان بسيار مورد نظر علما و بزرگان واقع شد؛ بنحوى كه آيت اللّه مشكينى مدظله در اين مورد مىفرمايد: تقوا و علم ايشان سخت مرا تحت تأثير قرار داده بود. مدنى سخت كوش در اين شهر پرآوازه، در پاى درس آيت اللّه حجت كوه كمرى(ره) و آيت اللّه سيد محمد تقى خوانسارى(ره) حاضر و به اندوختههاى علمى خود مىافزود و از هيچ كوششى در راه كسب فيض فروگذار نبود. او مدت چهار سال از دروس فلسفه و عرفان و اخلاق امام خمينى(ره) نيز بهرهمند گرديد.(3)هجرت به نجف اشرف
شهيد مدنى از همان دوران جوانى مبارزات سياسى خود را براى سرنگونى رژيم حاكم آغاز كردند به علت مبارزه با فرقه گمراه بهائيت از قم به همدان و سپس به آذرشهر تبعيد شدند. پس از اتمام دوره تبعيد در سال 1363ق (چهل سالگى) به زيارت خانه خدا رفت و پس از انجام مراسم حج، براى ادامه تحصيل، به سوى نجف اشرف رهسپار گرديد و از محضر اساتيد بلند پايهاى همچون آيت اللّه العظمى حكيم و آيتالعظمى شيرازى و سپس از محضر امام امت(ره) بهرههاى فراوانى بردند.
در كرسى استادى
شهيد مدنى در زمانى كوتاه، توجه اساتيد بزرگ حوزه نجف را به خود جلب كرد و در چندين رشته درسى از جمله كفايه، رسايل، مكاسب،درايه، به دستور مراجع بزرگوار كلاس درس برپا نمود. حضرت آيت اللّهراستى كاشانى در مقام توصيف مقام علمى ايشان مىگويد: در آن ايّام كه ما در خدمتشان بوديم مراحل اجتهاد را طىّ كرده و مشغول تدريس دروس مختلف بودند و از درس ايشان محصلين زيادى استفاده مىنمودند، به گونهاى كه در نجف درس ايشان، از همه درسها، پرجمعيتتر بود و شاگردانشان بايك عشق و علاقه خاصى در درس ايشان شركت مىجستند. ايشان روزانه 7 الى 8 درس برگزار مىكردند.(4)
خود ايشان مىگويد: وقتى در نجف بودم عدهاى از من خواستند رساله (توضيح المسائل) بنويسم كه مخالفت كردم، براى اين كه مراجعى چون حضرت آيت اللّه خمينى وجود داشت كه بايد همه از ايشان تقليد مىكرديم.(5)محور دوم: امام و شهيد مدنى
آيت اللّه مدنى، اطاعت از اوامر امام خمينى(ره) را هميشه براى خود و ديگران واجب و لازم مىدانستند و علاقه خاصى به امام داشتند؛ امام امت نيز متقابلاً به ايشان علاقه ويژهاى داشتند؛ تا جايى كه در جريانات همدان، حضرت امام به ايشان مىنويسند: «شما سيد العلماء الاعلاميد» او را دست راست خود به حساب مىآورند كه، كنايه از شرافت و اهميت ايشان است. يكى از شخصيتهاى آذربايجان به امام امت عرض مىكنند: آيت اللّه مدنى با توجه به كسالتى كه دارند، ملاحظه حال خود را نمىكنند و در بيست و چهار ساعت، فقط سه ساعت استراحت مىكنند. امام فرمودند: اگر ما و مدنى استراحت كنيم چه كسى كارها را انجام مىدهد؟ مدنى دست راست من است.(6) سخنان امام هميشه معيار دقيق و روشنى براى شناخت اشخاص و ويژگىهاى آنهاست. امام درباره خصوصيات ايشان فرمودند: شهيد مدنى از چهرههاى كم نظيرى بود كه به حد وافر از علم و عمل و تقوى و تعهد و زهد و خودسازى برخوردار بود.
اطاعت بى چون و چرا از رهبر
آيت اللّه راستى كاشانى مىفرمايد:
مىتوان تعبير كرد كه شهيد آيت اللّه مدنى، فدايى و فانى در امام بود. از سويى ديگر، ايشان بسيار مورد اعتماد امام بودند و امور حساسى كه پيش مىآمد، امام به ايشان واگذار مىكرد.(7)
از نقطه نظر حجة الاسلام بروجردى (داماد شهيد محراب): شهيد مدنى با اين جلالت علمى و كفايت و لياقت شخصى، در مقابل امام راحل، كاملاً مطيع و دربست در اختيار ايشان بود. بلكه مىتوان گفت فانى در امام عزيز بود و بىنهايت به او عشق مىورزيد، يكى از اقوام نقل مىكرد، يك روز نشسته بوديم، شهيد مدنى تلويزيون را روشن كردند؛ به محض اينكه تصوير حضرت امام(ره) در صفحه تلويزيون ظاهر شد، بى اختيار خم شدند و تصوير مبارك امام را بوسيدند.(8) آيت اللّه ملكوتى نيز مىگويند: ديد شهيد مدنى نسبت به امام در يك كلمه خلاصه مىشود و آن اينكه او به تمام معنى فانى در امام بود؛ به نحوى كه هيچگاه نظر خودش را مقدم بر نظر امام نمىديد و در تمام مراحل امام را در نظر داشت. شهيد مدنى بارها فرمود: دينم به من مىگويد بايد امروز خودت را فراموش كنى و خود را زيرپاى اين مرد (امام خمينى) بگذارى تا يك قدم بالا بيايد و به دنبال ايشان حركت كنى.
همچنين مىفرمود: امام هر زمانى فرمانى بدهد بايد بدون چون و چرا آن را اطاعت كنيم، حتى اگر به ضرر جانمان هم باشد و بارها ديده مىشد به محض اينكه پيام امام به دست ايشان مىرسيد تمام كارها را تعطيل مىكرد و دنبال آن چيزى كه امام مىفرمود حركت مىكرد به طورى كه اطاعت از اوامر امام را واجب و لازم مىدانستند و اين خود نشانگر تواضع عميق و ايمان راسخ ايشان بوده پس از به شهادت رسيدن آيت اللّه شهيد قاضى طباطبايى توسط گروهك فرقان، امام خمينى(ره) باصدور فرمانى ، شهيد مدنى را به عنوان نماينده تام الاختيار خود و امام جمعه تبريز منصوب مىنمايند. نزديكان شهيد مدنى نقل مىكنند: زمانى كه به ايشان اطلاع دادند حضرت امام فرمانى به اين مضمون صادر كردهاند كه به تبريز برويد، ايشان شبانه عازم حركت شدند و هرچه به ايشان اصرار كرديم كه حداقل صبح حركت نماييد، خطاب به ما فرمودند: اگر تا صبح زنده نمانم جواب خدا را در فرداى قيامت چه بدهم؟».(9)استفاده از درس اخلاق استاد
شهيد مدنى از كلاس اخلاق علمى و عملى امام بهره فراوان برد و همين درس نيز باعث شد تا امام را در مقام عمل بالاتر و برتر از مرز علم بيابد و عشقش نسبت به ايشان فزونى يابد. او با داشتن چنين معلم اخلاقى، بيش از هرچيز به طهارت نفس و تقوا اهميت مىداد. و حتى پيروزى بر دشمنان و طاغوتيها را زمانى مفيد و مؤثر مىدانست كه همراه با تقوا و اصلاح نفس باشد و با بيان گيرا و شيرين خود مىگفت:
ما بايد بدانيم وقتى مىتوانيم از اين پيروزى استفاده ببريم كه، اول نفسمان را اصلاح كرده باشيم، به اين معنا كه، اگر نفسمان اصلاح نشده باشد پيروزى به هر حدى برسد چاره دردهاى ما نخواهد بود. همه طاغوتها را سركوب كردن، وقتى به دردمان مىخورد كه در مملكت بدن خودمان حكومت الله مستقر شده و حكومت طاغوت ريشه كن شود.(10)
و اين مريد و مراد به واقع در مملكت وجود خويش حكومت الله را مستقر كرده و عمرى را در تهذيب نفس گذرانده بودند. آنچه مىگفتند و به ديگران تعليم مىدادند، خود در صف مقدم عاملين آن بودند. و گرنه چگونه مىتوانستند در مقام معلم و مربى و اسوه براى ديگران، قرار گيرند و قلوب آنها را مالامال از محبت خود ساخته و به تسخير خود در آورند. آنها مردان عمل بودند و تمام رفتار و كردار و گفتارشان حساب شده و دقيق بود و خداى را ناظر اعمال خود مىدانستند. شهيد مدنى مىفرمود: «وقتى من مردم را به كار يا تظاهرات دعوت مىكنم؛ بايد اول خودم اقدام كنم و در پيشاپيش مردم باشم، تا اگر صدمهاى وارد شود، ابتدا متوجه خودم باشد». آنها بواسطه اطاعت و عبوديت محض، قلوبشان حرم امن الهى گشته و سخنانشان رنگ خدايى گرفته و تا اعماق روح انسان نفوذ مىكرد و آدمى را منقلب مىساخت. فضايل اخلاقى در وجودشان ريشه دوانده و تا پايان عمر آنها را همراهى مىكرد و مراحل تثبيت خلق نيك و زدودن اخلاق زشت را پشت سر گذاشته بودند و با محاسبه مداوم نفس و مراقبت از خود، تا بدانجا رسيدند كه تمام اعمال و رفتار و حركات و سكناتشان در مدار رضايت الهى قرار گرفت. ما از آن زندگى سراسر آموزنده، نكاتى را انتخاب كردهايم تا ببينيم كه اين «از خود رستگان و به خدا رسيدگان» چگونه فرمايش مولاى متقيان على(ع) «كونوا دعاة الناس بغير السنتكم ؛ مردم را نه با گفتار بلكه با عملتان هدايت كنيد» را جامه عمل پوشاندند و به بالاترين مدارج انسانى رسيدند.محور سوم: جلوههاى رفتارى شهيد مدنى
احتياط در بيت المال
در رويه عملى علماى بزرگ – با وجود اينكه مبالغ زيادى از وجوه شرعى پيش آنهاست – مىبينيم كه سعى دارند كه زندگى خود را هم سطح زندگى مردم ضعيف قرار دهند؛ چرا كه دستور اخلاقى خود را از مولاى متقيان على(ع) گرفتهاند كه فرمود:
«اِنَّ اللّهَ فَرَضَ عَلى اَئِمَةِ العدل اَن يَقدِرُوا اَنفُسَهُم بِضَعَةِ النّاسِ(11)؛
خداوند بر رهبران عدالت واجب كرده است كه خود را هم سطح مردم ضعيف قرار دهند».
هرچند اموال زيادى در اختيار شهيد مدنى بود اما ساده زيستى در سراسر زندگى او مشهود بود، چنانچه گفتهاند پس از شهادت ايشان، مبلغ 9360 تومان اموال شخصى از او در تبريز باقى ماند و بقيه حدود 14 ميليون تومان از وجوه شرعى بود كه در اختيار نماينده امام حضرت آيت اللّه مشكينى مدظلّهالعالى قرار گرفت. شدت احتياطشان به حدى بود كه دوست و آشنا و غريبه برايش تفاوتى نداشت.اهميت دادن به جوانان
آيت اللّهمدنى به جوانان عشق مىورزيدند و توجه خاصى به اين قشر پرجنب و جوش جامعه داشت. وقت معينى از روز را به جوانان اختصاص مىداد و ساعتها سئوالات گوناگون آنها را پاسخ مىگفت. در پاسخ به سؤال يكى از نزديكانش كه پرسيده بود، حاج آقا! چرا اين قدر وقت خود را به اين بچهها اختصاص مىدهيد، در حالى كه از وضعيت جسمانى خوبى برخوردار نيستند؟گفته بودند «اگر من آغوشم را براى بچهها و جوانان باز نكنم، آغوشهاى باز شده نگران كنندهاى هست كه اينها را در مىيابد.»(12)
لازم به ذكر است كه شهيد بزرگوار زين الدين نيز در خرم آباد با شهيد مدنى آشنا شد. و برخورد ايشان چنان تأثيرى در وجود اين جوان برجا گذاشت كه بعدها توانست با جذب و اداره جوانان قمى خدمات ارزندهاى در پيشبرد جنگ تحميلى از خود نشان دهد و سرانجام مانند استاد اخلاق خود جامه سرخ شهادت را بر تن نمايد.مناجاتهاى نيمه شب
يكى از خصايص علماء توجه زياد به عبادت است، بزرگان حتىالامكان نوافل راترك نمىكنند و تقوا تنها لقلقه زبانشان نيست، بلكه سير و سلوك در زندگيشان، همواره جايگاه ويژهاى دارد. آنها لحظهاى از ذكر و نام خدا غافل نيستند. مرحوم آقا ميرزا جواد ملكى در كتاب اسرار الصلاة درباره آنها مىگويد:
اين روايات را انكار نكن؛ خدا را شاهد مىگيرم كه من از متهجّدين و شب زنده داران كسى را مىشناسم كه به هنگام سحر صداى فرشتهاى او را بيدار مىكند و او را به لفظ آقا خطاب مىكند و آن شخص به اين خطاب بيدار مىشود و به نماز شب مىايستد.(13)
از بين نمونههاى فراوان، مىتوان به امام خمينى و شهيد محراب اشاره كرد.
خواب امام در ساعت معينى شروع مىشد و رأس ساعت 2 نيمه شب جهت اقامه نماز شب از خواب بر مىخاستند و تا 4 صبح به راز و نياز با محبوب و شب زنده دارى مشغول بودند. برخى مواقع كه ما شبها بالاى سر امام بوديم مىخواستيم، ايشان را براى نماز شب بيدار كنيم، همين كه موقع نماز شبشان فرا مىرسيد خودشان به حالت عجيبى از خواب بيدار مىشدند كه گويى كسى ايشان را صدا كرده باشد.(14)
شهيد مدنى نيز هر شب، نماز شب را اقامه مىنمودند و گفتار و كردار و سكنات و در يك كلام زندگيش با خدا در آميخته بود. اطرافيانش مىگويند وقتى ما حالات ايشان را مىديديم خيال مىكرديم روح در قالب او نيست. آقاى بهاءالدينى (داماد ايشان) در خاطراتش مىگويد: ما حالات نورانى و با صفاى ايشان را در مناجاتهاى نيمه شبشان، نظاره گر بوديم. در نيمه شب يك روز تابستانى در محلى نزديك همدان، من ديدم از ميان درختان باغ صداى ناله مىآيد، از رختخواب كه بلند شدم ديدم آقا (آيت اللّه مدنى) نيست و رفته در ميان درختان گريه مىكنند و مىگويد: خدايا من آمدم، اگر تو به من جواب ندهى و رهايم سازى، كيست كه مرا دريابد! اينها را مىگفت و اشك مىريخت.(15)عشق به ائمه اطهار(ع)
شيفتگان مكتب آل محمد(ص) از كمال عشق و تعبد نسبت به اهل بيت برخوردارند. اين روحيه به شدت در شهيد محراب به چشم مىخورد. خود ايشان در اينباره مىگويد: «وقتى به مشهد آمدم حاجتى داشتم و آن را به امام رضا(ع) عرض كردم، اما تا 12 روز اثرى نديدم، روز دوازدهم به امام عرض كردم: اى امام! من از افرادى نيستم كه زود دست بردارم، تا وقتى حاجتم را برآورده نكنى از در خانه ات نمىروم، فرداى آن روز در مسجد نماز مىخواندم، پس از نماز مردى كه با امام(ع) ارتباط قلبى داشت ؛ دستش را روى شانه من گذاشت و فرمود: سيد حاجتت برآورده شد! و همين طور نيز شد و به آنچه مىخواستم رسيدم.»(16)در نجف اشرف هم كه بودند، سالى چند بار با پاى پياده به كربلا مىرفتند ايشان در اين سفرها، قافله سالار بودند و در بين راه با ابراز احساسات پاك به ائمه(ع) دوستانش رامنقلب مىساخت. در ايام محرم نيز در پيشاپيش دستههاى سينه زنى به راه مىافتاد و به سر و سينه خويش مىزد، به محض شنيدن نام امام حسين(ع) چهره مباركش مملوّ از اشك مىشد. در ايام شهادت ائمه در منزلشان مجالس عزادارى ترتيب مىدادند. آرى اين بزرگان دريافتهاند كه عشق به ائمه يعنى عشق به خدا عشق به خدا يعنى رستگارى؛ و دورى از اين خاندان، دورى از انسانيت و طريق انحطاط است.
نماز
كمتر مسلمانى يافت مىشود كه به اهميت نماز واقف نباشد. در مكتب وحى بهترين نمازگزاران معصومين(ع) بودند. حضرت على(ع) مىفرمايد: «رسول خدا(ص) هيچ چيز را بر نماز مقدم نمىداشت و آنگاه كه وقت نماز مىشد گويى،هيچ دوست و آشنايى ندارد.»(17)
خود اميرالمؤمنين(ع) در بحبوحه جنگ صفين با نگاه كردن به خورشيد فرمود: منتظر ظهر هستم تا نماز بخوانيم. گفتند: اينك در حال نبرديم چه وقت نماز است؟ فرمود ما براى اقامه نماز با اينها مىجنگيم.(18)
ره پويان راستينى همچون شهيد مدنى نيز با تأسى از رهبران الهى، مقيد به نماز اول وقت بودند و هيچ كارى در موقع نماز براى ايشان به اندازه نماز اهميت نداشت و ديگران را نيز تشويق به برگزارى نماز اوّل وقت مىكردند. شهيد مدنى، هنگامى كه به نماز مىايستاد، سراپا مجذوب جمال الهى مىشد و عاشقانه با محبوب سخن مىگفت.
آيت اللّه راستى كاشانى در خصوص عبادتهاى شهيد بزرگوار آيت اللّه مدنى مىگويند:
ايشان در عبادتهايشان يك حالت خاصى داشتند، كسانى كه حالت عبادت ايشان را مىديدند، لذت مىبردند. در خصوص تشويق ديگران به نماز اول وقت آمده: به شهيد مدنى اطلاع دادند،طلبهاى صبحها دير از خواب بر مىخيزد! او چهل روز، صبحها به ديدار او مىرود! او را از خواب بيدار مىكند، با او نماز مىخواند، قرآن مىخواند، صبحانه ميل مىفرمايد، تا آن عادت ناپسند را، از او بگيرد و موفق هم مىشود.(19)و اين همه تلاش و كوشش به خاطر درك و رسيدن ديگران به ثواب نماز اوّل وقت است.تواضع
از عالىترين فضايل اخلاقى هر انسان صاحب كمالى تواضع اوست. شهيد مدنى بسيار متواضع بود، ايشان آن قدر متواضع بود كه در سلام كردن بر ديگران پيشى مىگرفت؛ حتى اگر با بچهها روبرو مىشدند به آنها نيز سلام مىكردند.
شهيد بزرگوار چنان در برخوردهايش با تواضع عمل مىكرد كه گاهى دوستانش را به تعجب وا مىداشت در اين باره آيت اللّه بنى فضل مىگويد:
در احترام و تواضع به ديگران حتى به كوچكتر از خودش از لحاظ علمى و موقعيت اجتماعى، به گونهاى برخورد مىكرد كه من فكر مىكردم خداوند متعال در او نفس اماره نگذاشته است.جاذبه و دافعه
خصوصيت ديگر ايشان جاذبه و دافعه عجيبى بود كه داشتند، آن چنان جاذبهاى داشتند كه بچههاى خودمانى، وقتى به او مىرسيدند، خيال مىكردند با پدرشان يا محرم اسرارشان روبرو شدهاند و آنچنان دافعه داشت كه اگر دشمن ايشان را از دور مىديد برخود مىلرزيد، اين مشخصه يك انسان كامل است.
صفات متقين
در موقع حرف زدن، هميشه چشم را به پائين مىدوخت و هيچگاه چشم به صورت آدم نمىانداخت و اين شايد نشانهاى از خصوصيات اولياء الله باشد كه در خطبه متقين (همام) نهج البلاغه با جمله «وَ غَضّوا بِاَبصارِهِم» به اين خصوصيت اشاره شده است.
شجاعت
شجاعت آيت اللّه مدنى، ريشه در ايمان راستينش داشت او همواره در راه احقاق حقوق مردم، فرياد بر مىآورد و از در افتادن با حكومت هم هيچ وحشتى نداشت. آيتاللّه بين فضل مىگويند:
من از نزديك با آيت اللّه مدنى معاشرت داشتم، ايشان را انسانى غيور و جسور مىديدم، غيرت دينى و انقلابى داشت. در گنبد كاووس تبعيد بودند، رئيس ساواك گنبد به صورت يك فرد ناشناس به ايشان تلفن زده و در مسئله تقليد از او سؤال مىكند كه به نظر شما امروز از چه كسى بايد تقليد كرد؟
وى با صراحت و بىپروا مىگويد: با وجود آيت اللّه خمينى ؛ معلوم است كه بايد از ايشان تقليد كرد. رئيس ساواك يكّه خورده بود، بعداً به ايشان پيغام فرستاد كه آقاى مدنى كمى ملاحظه كنيد ايشان در پاسخ مىگويد: «من آنچه عقيدهام هست مىگويم و از كسى هم باكى ندارم.»(20)قناعت
قناعت و صرفه جويى در امور زندگى از اوصاف پسنديده است، اين خصلت در لابهلاى زندگى بزرگانى همچون امام راحل و شهيد مدنى آشكار است.
شهيد مدنى صرفه جويى را در همه ابعاد زندگى خود جارى مىساخت و در اين جهت به مردم پيرامون خود توجه خاصى داشت. در اوايل جنگ وقتى ديد مردم با كمبود نفت مواجه شدهاند از آن استفاده نكرد و در سرماى سوزان تبريز با پوشيدن پوستين، زندگيش را گذراند، زمانى كه همه نمىتوانستند گوشت بخرند او گوشت نمىخورد و حتى در جزئىترين امور چنان دقت مىكرد كه تعجب اطرافيانش را برمىانگيخت.
وقتى به مجلس عروسى دعوت مىشد، اگر پذيرايى، بيشتر از يك رقم ميوه بود يا مهريه قدرى گران و بالا بود ايشان آنجا را ترك مىكرد و بيرون مىآمد.خدمت به محرومين
آيت اللّه مدنى خانهاش قبله آمال محرومان بود.
آقاى بهاءالدينى (داماد ايشان) مىگويد: يادم هست يك موقع پيرمردى رسيد و ما به جهتى او را توى خانه راه نداديم تا اين كه از فرصت استفاده كرد و دويد؛ خودش را به آقا رساند و نيازش را به ايشان گفت. ايشان بر سر ما فرياد زد كه آقا من جواب خدا را چه بدهم اين مرد كار داشت و شما راهش نداديد؟ آيت اللّه مدنى در همدان مؤسسهاى براى كمك به محرومان داشتند، هركس هرچه مىتوانست از وسايلى كه مورد احتياج خانوادههاى مستمند بود مىآورد و شبها آن وسايل را با همكارى افرادى مىبردند و تحويل خانوادههاى بىسرپرست مىدادند و از آنها دلجويى مىكردند.
شهيد گرانقدر خود را وقف خدمت به مردم و جامعه كرده بودند و از هيچ خدمتى در اين راه دريغ نمىفرمودند. در همدان، خرم آباد و تبريز و حتى در اماكن تبعيدشان و يا محلهايى كه به طور موقت، مانند اطراف قزوين رفته بودند آثارى از خود بجا گذاردهاند. مثلاً در همدان مهديه و بيمارستان و صندوق قرض الحسنه و مساجد و حسينيه ومؤسسات تعاونى امور مستمندان برپا نمودند، اين صندوق به كسانى كه نياز به ادامه تحصيل داشتند يا وسايل خياطى و گلدوزى و ساير هنرهاى دستى را درخواست مىكردند، كمك مىكرد. همچنين در فراهم نمودن جهيزيه براى نوعروسان نيز نقش فعالى داشت.خدمات اجتماعى
آيت اللّه مدنى در روزهاى سخت زندگى خود كه در تبعيد به سر مىبرد، همچنان در خدمت مردم بود. او به هر شهر و روستا كه مىرفت به رفع نيازهاى فردى و اجتماعى مردم اقدام مىكرد و افراد نيكوكار را در اين مسير هدايت مىنمود.
نمونه هايى از خدمات اجتماعى شهيد مدنى در جهت رفع محروميت زدايى به شرح زير است:
1- احداث مهديهاى باشكوه در همدان
2- راه اندازى صندوق قرض الحسنه در همدان
3- احداث درمانگاه مهديه همدان
4- ساختن حمام در دره مراد بيك
5 – بناى حسينيهاى در دره مراد بيك و ساختن پنج اتاق در جوار آن، براى طلبه هايى كه از حوزه علميه قم براى تبليغ به آنجا مىرفتند.
6- احداث مسجد و مدرسه دره مراد بيك
7- تشكيل و تجهيز كتابخانه دره مرادبيك
8 – راه اندازى صندوق قرض الحسنه در دره مراد بيك
9 – راه اندازى صندوق قرض الحسنه در قصر شيرين
10- هيجده دستگاه خانه در يكى از روستاهاى بويين زهرا به هزينه اهالى همدان
11- ساختن مسجد بزرگى در نورآباد ممسنى كه خود ايشان طرح و نقشه آن را داد.(21)
و خدمات ارزنده او پس از پيروزى انقلاب بر كسى پوشيده نيست.محور چهارم: دوران مبارزات
آيت اللّه مدنى از دورانى كه هنوز جوانى بيش نبود به اهداف بلندى مىانديشيد و همان گونه كه در بعد علمى نردبان ترقى و كمال را پيمود و به اجتهاد نايل آمد. در سختترين شرايط نيز در كنار مردم قرار مىگرفت. ايشان پيش از نهضت سال 1342 ه.ش در ايران با فرقههاى گمراه در ستيز بود و پس از پيروزى انقلاب نيز همگام با امام خمينى، همواره در دلش آتش تلاش و مجاهده شعله ور بود.
ستيز با بهائيت
بذر بد فرجام بهائيت در كشورهاى اسلامى به وسيله استعمار انگليس پاشيده شد، و نهال آن در دامن كج انديشان پرورش يافت. دستهاى پنهان آن را در ممالك اسلامى بويژه، شيعه نشين رواج دادند و با ورود فرهنگ بيگانه و بازگشت روشنفكران غربزده از پرورشگاه خود، اين كيش ضد مذهب به اوج خود رسيد.
رضاخان و عاملان ديگر غرب در ايران، براى كوبيدن اسلام خصوصاً مكتب حيات بخش تشيّع، به ترويج كنندگان مرام بهاييگرى ميدان دادند، به طورى كه در اندك زمانى، سرمايه داران بهايى در آذربايجان بويژه مناطق اطراف تبريز، بر صنايع عظيم استان از جمله كارخانجات برق مسلط شدند و اين قبضه كردن شريانهاى اقتصادى، روز به روز كارگران شيعه شاغل در اين مركز را با شبهات فكرى و عقيدتى مواجه مىساخت. آيت اللّه مدنى كه در اين ايّام در حوزه علميه قم مشغول درس و بحث علمى بود؛ اين آشفتگى اوضاع منطقه را تاب نياورد و بىدرنگ روانه زادگاه خود شد و با عشق و ايمان و مكتب و قلبى آكنده از خشم به دشمن، مبارزهاش را بر ضد بهائيت آغاز كرد.آقاى بروجردى مىگويد:
ايشان احساس مىكند كه زادگاه اصلى شان (آذرشهر) در خطر محاصره اقتصادى فرقه ضاله بهائيت اين مسلك و مرام استعمارى – صهيونيستى قرار گرفته، مراكز حساس شهر مانند كارخانه توليد برق و غيره به دست آنهاست. با بيانات آتشين خود مردم را عليه آنان بسيج مىكند، تا آنجا كه مصرف برق آنها را تحريم مىكند، و مردم از چراغهاى نفتى استفاده مىكنند. از اين بالاتر، آذرشهر كه نزديك به تبريز واقع شده و در آن زمان مقدار زيادى از نان تبريز را تأمين مىكرد، به دستور آن بزرگوار، مردم از فروش نان و مايحتاج زندگى به اين فرقه گمراه خوددارى مىكنند و آنان مجبور مىشوند از اين شهر مذهبى و اسلامى كوچ كنند و بدين ترتيب، تب مبارزات ضد بهايى بالا گرفته و كم كم به مبارزهاى خونين تبديل مىشود. تمام اين حوادث از طرف شهربانى وقت پيگيرى شده و شهيد مدنى تنها عامل همه تحريكات ضدبهايى شناخته مىشود. در نتيجه او را به همدان تبعيد مىكنند. ولى قيام معظم له به ثمر مىرسد، مردم دست از ادامه مبارزه برنداشته و بالاخره اين شهر مذهبى را از لوث اين فرقه استعمارى صهيونيستى نجات مىدهند.نهضت سال 42
جرقه انقلاب اسلامى ايران در سال 1342 ه.ش زده شد. دشمن، امام خمينى را دستگير و مدتها او را دور از شهر قم، تحت نظر قرار داد. آنها توطئه غير مذهبى جلوه دادن قيام و اعدام حضرت امام(ره) را در سر مىپرورانيدند. در اين روزها آيت اللّه مدنى از اساتيد حوزه علميه نجف اشرف به شمار مىرفت كه از دستگيرى امام اطلاع پيدا كرد و به عمق فاجعه و توطئه دشمنان پىبرد، كلاسهاى درس و بحث خود را تعطيل و به سوگ شهداى نهضت ايران نشست، و با ترتيب دادن مجالس متعدد، چهره كريه حكومت ايران را در حد توان شناساند، توطئه دشمن را در انحراف اذهان عمومى از اسلامى بودن انقلاب ناكام گذاشت.
وقتى كه در سال 1342 حركت عظيم مردم مسلمان ايران به رهبرى حضرت امام خمينى در جبهه سرنگونى رژيم طاغوت آغاز گرديد، آيت اللّه مدنى نخستين كسى بود كه در نجف به نداى «هل من ناصر ينصرنى» امام لبيك گفته و با تعطيل كردن كلاسهاى خود در نجف و تشكيل مجالس سخنرانى، در جهت افشاى چهره پليد رژيم مزدور پهلوى گام برداشت. وى در اين زمان در نجف، سردمدار جريان دفاع و پشتيبانى از نهضت امام به شمار مىآمد و وقايع ايران را براى طلاب بيان مىكرد.
از آن شهيد بزرگوار چنين نقل است: من علما را در مسجد هندى جمع كردم. صحبت كردم كه به داد اسلام برسيد. از آقايان علما تقاضا كردم، من در آنجا گريه كردم و علما هم گريه كردند. همچنين گفتم: شنيديم امام را گرفتهاند، سپس با يك عدّه از طلاب براى ديدن مرحوم آيت اللّه حكيم رضوان اللّه عليه رفتم، ايشان، در نجف نبودند، رفتم كربلا خدمت ايشان دستشان را بوسيدم و گفتم آقا، امروز آقاى خمينى، مظهر اسلام است. گفتند: باشد هرچه بگويى مىكنم. گفتم: اقدام كنيد. ايشان بلافاصله تلگراف زدند به شاه.(22)در روزهاى سخت در پشتيبانى از امام، مخصوصاً پس از سخنرانى مهم و افشاگرانه در رد كاپيتولاسيون توسط امام خمينى(ره)، شهيد آيت اللّه مدنى از جمله كسانى بود كه لحظهاى از پشتيبانى رهبر و مراد خود عقب نمىنشست.ارتباط با آيت اللّه كاشانى
مرحوم آيت اللّه مدنى از دوران جوانى وارد مبارزات سياسى و اجتماعى شد و در زمان آيت اللّه كاشانى با ايشان ارتباط داشت، اين رابطه به حدى بود كه وقتى آيت اللّه مدنى خواست به تبريز مسافرت كند، مرحوم آيت اللّه كاشانى طى تلگرافى به آيت اللّه سيد مهدى انگجى دستور مىدهد كه هنگام ورود ايشان به تبريز، از وى تجليل به عمل آيد.(23)
مبارزه در هجرت
زمانى كه بعثىها در عراق بسر كردگى عبدالكريم قاسم و عبدالسلام عارف انقلاب كردند، ابتدا نسبت به روحانيت اظهار ارادت مىكردند، مثلاً موقعى كه مرحوم آيت اللّه حكيم در بغداد بسترى بودند، عبدالكريم قاسم به خدمت ايشان رفت. آنها ابتدا به خاطر پيش برد مقاصد شومشان نسبت به روحانيت، ارادت نشان مىدادند و بعد بنا را بر مخالفت با آيت اللّه حكيم گذاشتند به اين دليل كه مرحوم آيت اللّه حكيم عليه كمونيستهاى آنجا فتوا داده بود.(24) در اين موقع شهيد مدنى شروع به فعاليت نمود و يك طايفه از محصلين امور دينى را در مسجد كوفه گرد هم آورد و بر عليه بعثىها سخنرانى نمود. در نتيجه اين فعاليت، همه عشاير مسلمان عراق براى اظهار پشتيبانى از روحانيت و اسلام و مرحوم آيت اللّه حكيم از دهات و روستاها و شهرستانها به كوفه آمدند و دست به راهپيمايى زدند.(25) شهيد مدنى هم ابتكار عمل به خرج داده، طلاب را جمع كرد، كفن پوشيدند و به منزل آيت اللّه حكيم رفتند و از ايشان خواستند كه دستور جهاد بدهد.
در كنار نواب صفوى (ديانت و سياست)
آيت اللّه سيد اسدالله مدنى على رغم تحصيل و تدريس و فعاليتهاى اجتماعى فشرده در نجف اشرف هرگز با مسايل سياسى بخصوص با مسايل ايران بيگانه نبودند، از جمله مبارزات ايشان در آن ايام مبارزه با خطوط انحرافى كسروى و القائات سوء آن حركت ناصواب بود. شهيد مدنى بر حسب تكليف اسباب حركت شهيد نواب صفوى را به ايران فراهم مىكند و مقدارى از كتابهايش را فروخته و پولش را در اختيار وى قرار مىدهد تا با تهيه سلاح به ايران آمده و جلو كارهاى نابخردانه كسروى خائن را بگيرد، شهيد نواب صفوى پيوسته خود را از شاگردان و دست پروردگان آيت اللّه مدنى معرفى نموده و از ديدگاههاى اجتماعى و سياسى آيت اللّه مدنى تبعيت مىكند.(26) شهيد نواب صفوى عنصر فاسدى چون كسروى را كه دل به افسونهاى غرب و شرق سپرده و ارزشهاى اسلامى را به تمسخر و هتاكى گرفته و بر ضد تشيع علوى سخن مىگفت را از ميان برداشت.
پايان دوران تبعيد
بعد از هجرت امام از نجف به پاريس، در سال 1357 ه.ش تبعيد ايشان نيز پايان يافت. آيت اللّه مدنى از كردستان راهى همدان شدند و مورد استقبال با شكوه و بى نظير مردم مبارز آن خطه قرار گرفتند. مرد و زن و پير و جوان آمده بودند تا با مبارز نستوهى كه غبار ساليان دراز تبعيد و رنج را بر پيشانى دارد تجديد بيعت نمايند، او مسلم بن عقيل زمان و حامل پيامهاى آتشين پيشواى بزرگوارش به مردم ايران بود بعد از اينهم لحظهاى آرام و قرار نداشت و از جمله كارهاى مهم ايشان جلوگيرى از اعزام يگان تانك تيپ همدان جهت سركوب مردم تهران در آستانه پيروزى انقلاب بود.
شهيد مدنى در سالهاى بعد از انقلاب
همزمان با فجر انقلاب كه فريادگران ديروز اكنون پرچم پيروزى را بر دوش مىكشيدند. آيت الله مدنى نيز در كنار شهيد آيت الله بهشتى و صدها مبارز ديگر در صف مقدم مبارزه با ايادى استكبار و عناصر سرسپرده آنها قرار گرفت.
آيت الله مدنى در جريان تشكيل مجلس خبرگان قانون اساسى از سوى مردم مسلمان همدان به مجلس خبرگان راه يافت او در اين مجلس نيز در نقش يك مجتهد جامع الشرايط، جهت تدوين اصول قانون اساسى جمهورى اسلامى بر مبناى آيات قرآن و دستورات خداوند، لحظهاى از پا ننشست تا اينكه جريان شهادت آيت الله قاضى طباطبائى اولين امام جمعه تبريز به دست گروه تروريستى فرقان اتفاق افتاد. ايشان به دستور خمينى(ره) به عنوان امام جمعه تبريز و نماينده امام در آذربايجان، رهسپار تبريز شدند و زحمات و رنجهاى فراوانى در آن روزهاى بحرانى و پرآشوب در تبريز متحمل گشته و ضمن رسيدگى به اوضاع آذربايجان شرقى و غربى از وضع همدان و زنجان نيز غافل نبودند.غائله خلق مسلمان
در آن روزهاى حساس كه مزدوران مسلح، قسمتى از غرب كشور را با خطر مواجه ساخته بودند؛ حزب خلق مسلمان، تبريز و شهرهاى اطراف آن را ناامن ساخته و بسيارى از مراكز انتظامى و امنيتى را در اختيار خود در آورده بود.
آقاى بهاءالدينى (داماد ايشان) كه در اين روزها، در كنار ايشان بود مىگويند: از 34 كميته، 30 عدد از آن در اختيار و خدمت حزب خلق مسلمان بود. يك روز نزديك غروب بود كه خلق مسلمانىها كميته بازرسى را گرفته بودند و به طرف خانه ايشان هم تيراندازى مىشد، نزديك اذان بود، بچهها رفتند و ايشان گفتند به مسجد نرويد، اتفاقاً زودتر رفتند، من جلو رفتم و عرض كردم: حاج آقا نرويد تيراندازى است اينها آمدهاند براى كشتن شما، از اين طرف و آن طرف هم تلفن مىزنند كه حاج آقا را نگذاريد بروند بيرون، ايشان به من گفتند: «از تو توقع نداشتم، اگر من به مسجد نروم تضعيف روحيه مسلمانان كردهام ؛ و من پيش خدا جواب ندارم. چه جوابى به خداى خودم بدهم؟ اگر به مسجد نرفتم به خاطر جانم بود. مىگويد اسلام و انقلاب از تو عزيزتر بود.» و ايشان به مسجد رفتند و نماز جماعت را اقامه كردند.(27)
بنابراين سختترين روزهاى زندگى ايشان در آشوب تبريز بوده است كه شجاعانه و دليرانه با تلاش و كوشش خود نفشههاى تفرقهآفرين ضد انقلاب را در هم كوبيد. در اين مسير دردها و رنجهاى بىشمارى را به جان خريدند. روزى عناصر خلق مسلمان به نام هئيت قمه زنى به خانهاش مىريزند و روزى محراب عبادتش را به آتش مىكشند، روز ديگر قصد جان او را مىكنند ودر يكى از خيابانهاى تبريز آب دهان به صورتش مىاندازند، اما او در هر حادثه، ناگوار استوار و ثابت قدم ايستاد و با الهام از كلام خدا«فاستقم كما امرت» مىگويد «من تا زندهام نماينده امام هستم و نماز جمعه مىخوانم».(28)
آقاى بهاءالدينى مىگويد: ايشان در هجوم هيئت قمه زنى به منزلشان كوچكترين خوفى به دلش راه نداد، به كنار پنجره آمد و چنين گفت:
برادران خداى ما يكى است، پيامبر ما، دين ما يكى است، ما همگى يك كتاب داريم بگوييد كه چه مىخواهيد؟!
در اين هنگام، يك لحظه سرها پايين دوخته مىشود، آنها اين مرد را نشناخته بودند و به حقيقت ايمانش پى نبرده بودند، پس از روشن شدن اين امر، آنانى كه قصد جانش را داشتند او را به آغوش مىگيرند.(29)
و اينگونه بود كه اين سيد والامقام در مقابل سختيها و دشواريها مردانه ايستاد، و با تمام توان و با توكل و استقامت نقشههاى توطئه گران را خنثى نمود.در كنار رزمندگان
قبل از هر چيز مناسب است خاطرهاى از آقاى بهاءالدينى در اين زمنيه نقل شود: «عدهاى مىخواستند به جبهه بروند، بچهها كه رفتند، ديديم حاج آقا آمدند خانه و سخت ناراحت هستند، اشك در چشمانشان حلقه زده است. گفتيم حاج آقا، چرا ناراحتيد؟گفتند: «تلفن بزنيد به دفتر امام و اجازه بگيريد كه من هم با اين بچهها به جبهه بروم». پرسيديم: «چرا حاج آقا؟» گفتند:«آخر من نمىتوانم ببينم اين بچهها مىروند جبهه، آنجا مىجنگند و من نروم بجنگم، خوب من پيرشدهام: اگر من گذشت اين بچهها را نداشته باشم، ايثار اين بچهها را نداشته باشم، واى به حال من!» اما خوب معلوم بود كه حضرت امام هيچ وقت اجازه نمىدادند ايشان سنگر تبريز را رها كنند و به جبهه بروند. البته اين حركت ايشان هم نشانه عشق ايشان بود به شهادت و انقطاع ايشان از دنيا.»
نزديك به يك سال بود كه درهاى شهادت و رستگارى و جهاد در راه خدا به روى بندگان صالحش گشوده شده بود و شهيد مدنى با بىتابى، نظاره گر صحنههاى جنگ و شهادت و ايثار بود، گاهى براى تقويت روحيه رزمندگان راهى جبهههاى نبرد مىشد و هفتهها در كنار بسيجيان مخلص مىماند. نقل مىكنند: وقتى يكى از جوانان تبريزى از ارتش اسلام با مسلسل هواپيماى دشمن را سرنگون كرد، در انظار مردم، بازوى اين جوان را بوسيد و فرمود: شما كه با اين دستتان از اسلام و ميهن دفاع كرده و هواپيماى كفر را سرنگون ساختهايد، من به عنوان نماينده امام خمينى اين دستتان را مىبوسم.(30)
در قضيه محاصره سوسنگرد از سوى دشمن، شهيد مدنى پس از برقرارى ارتباط با رزمندگان اسلام متوجه شدند كه دشمن حلقه محاصره سوسنگرد را تنگتر كرده اما نيروهاى تحت فرماندهى بنى صدر خيانت پيشه كارى را انجام نمىدهند، بىدرنگ نزد امام شتافته و چاره جويى نمود، امام هم بلافاصله با قاطعيت دستور شكسته شدن محاصره سوسنگرد را صادر كردند. بعدها شهيد مدنى در خصوص تمرد بنى صدر خاين جمله زيبايى فرمودند:«اين مرد به جهت مخالفت با امام زمانش سرنگون مىشود.»(31)محور پنجم: در سنگر نماز جمعه
يكى از دستاوردهاى انقلاب اسلامى احياى سنت مهم آيين عبادى، سياسى، نماز جمعه و اقامه آن مىباشد آيين ارزشمندى كه مسلمانان با اعتقاد قلبى و به عنوان فريضه در آن شركت مىكنند و دشمن را از طرحهاى خائنانه خود مأيوس مىسازند.
شهيد مدنى از شب جمعه با دعاى كميل و نماز شب و راز و نياز با معبود، خود را براى فردا مهيا مىساخت غسل جمعه اين مستحب مؤكد را فراموش نمىكرد. و با فكرى آرام به تهيه و تنظيم خطبهها مىنشستند.
نماز جمعه ايشان هميشه با شور و حال همراه بود، گريه بود و ناله و دعوت به تقوا و انسانيت، همواره سعى در متعالى كردن انديشهها و سوق دادن آنها به سوى ايزد يكتا داشت.در نماز چنان با حرارت سخن مىگفت كه گويا جدش على ابن ابيطالب(ع) سخن مىگويد. همه حركت هايش خدايى بود. حتى سلاح بر دست گرفتنش. اين خطبهها برخاسته از دل سوخته عارفى مهربان و واصل است كه پيام زندهاى را به نسلهاى آينده نيز در بردارد.نماز آخر
اينك فرازهايى از آن حديث جاودانه را پى مىگيريم:
سفارش به تقوا
شما و خودم را به تقواى خدا سفارش مىكنم زيرا راه نجاتى جز تقوا نداريم روز جمعه روزى است كه بايد دردهايمان را دوا كنيم و درد هر انسانى خود انسان است. چون هر اندازه انسان به كمال برسد اگر روح او مريض باشد كمال برايش فايدهاى ندارد.
مواظبت بر اعمال
ما معتقديم هر كلمهاى كه از زبان انسان درآيد نوشته خواهد شد و فردا بايد حسابش را بازپس دهد، پس هر حرفى كه مىزنيم بايد به نفع اسلام و انقلاب باشد. نصيحتى باشد براى مسلمين يا حداقل سخنى در جهت كسب حلال(32) نكند حرف ما باعث ريختن خون مسلمانى شود، مواظب باشيد گفتارتان، گفتار خوبى باشد.
تواضع و فروتنى
اخلاق حسنه رسول خدا(ص) سبب شد تا اسلام عالمگير شود و با اين كه در زمان ائمه اطهار سلام الله عليهم حكومت در دستشان نبود، با اين همه توانستند با اخلاقشان افراد كثيرى از ملل مختلف را جذب اسلام كنند.
تكبر و خودبينى
همان خودبينى است كه انسان با وجود يقينى كه دارد باز عمل نمىكند و زيربار نمىرود. منيّت و خودبينى و علوطلبى است كه باعث مىشود انسان، انسانيت خود را زير پا بگذارد. و نتيجه منيّت بدبختى است، هلاكت و افتادن بر سرسفره بيگانگان است همانطورى كه محمد رضاى خائن، بنى صدر و رجوى خائن عاقبت به صهيونيست و حاميان آنها پناهنده شدند.
نتيجه اخلاق اسلامى
در مقابل اين منيّت، و خودبينيها، متخلقين به اخلاق اسلامى را مىبينيم كه چگونه با اين كه عظمت اسلام را در برابر بيگانگان حفظ مىكنند، اما در ميان مسلمانان، متواضع اند، رهبر عظيم الشأن انقلاب نماينده آمريكا را قبول نكرد و قبلاً اخطار كرد كه وارد ايران نشود و در عين حال مىفرمايد من خدمتگزار ملت هستم. يا مىفرمايد: رهبر من نوجوان 13 سالهاى است كه نارنجك به كمر مىبندد. در اعلاميهاش به شهداى 17 شهريور مىفرمايد: كاش من در بين شما بودم، و كشته مىشدم.
تربيت شده و دست پرورده او شهيد رجايى هم درخواست ملاقات كارتر را رد كرد اما در يك مسجد محقر كه متعلق به سياهپوستان بود در صف آنها به نماز ايستاد.در آرزوى وصال
آيت الله مدنى در هر حالى چشم به درگاه فيض الهى داشت و همواره در قنوت نمازهايش با سوز و گداز با خدا به نجوا مىايستاد و از او شهادت در راه اسلام و انقلاب را طلب مىنمود.
چون در عالم رؤيا جام شهادت را از مولايش حسين(ع) گرفته بود؛ بىصبرانه در انتظار آن روز بود. خود مىگفت: «من در دو موضوع نسبت به خودم شك كردم. يكى اينكه به من مىگوييد(سيد اسدالله) آيا واقعاً من از اولاد پيامبر هستم؟ و ديگر اين كه آيا من لياقت آن را دارم كه در راه خدا شهيد بشوم يا نه؟» روزى به حرم امام حسين(ع) رفتم و در آن جا با ناله و زارى از امام خواستم كه جوابم را بدهد. پس از مدتى يك شب، امام حسين(ع) را در خواب ديدم كه بالاى سرم آمد و دستى به سرم كشيد و اين جمله را فرمود: «يا بنىّ انت مقتول» يعنى فرزندم، كشته مىشوى كه جواب دو سؤال من، در آن بود. امام فرمود: فرزندم! يعنى من سيد هستم، و ديگر به من «بشارت داد كه من شهيد مىشوم» و بدين جهت بود كه آيتاللّه مدنى همواره چون پروانه بى قرار در آتش عشق به شهادت مىسوخت.(33) ايشان در سال 1359(ه.ش) در مشهد مقدس به همراه شهيد دستغيب، شهيد صدوقى، شهيد هاشمى نژاد، چهارتايى پس از شستشوى ضريح مطهر، هر كدام دو ركعت نماز مىخوانند و از آقا على ابن موسى الرضا(ع) مىخواهند كه از خدا بخواهد شهادت را نصيبشان كند.(34) و بدين گونه دعايشان بركرسى اجابت نشست.سجاده خونين
جمعه روز 20 شهريور 1360 روز ديگرى بود. نبض پرتلاطم زمان، از حادثه شوم و وحشتناكى خبر مىداد. خطبههاى اين روز نيز حال و هوايى ديگر داشت، مردم مشتاقانه چشم به دهان اين اسوه تقوا دوخته بودند. و كلمات او را با گوش جان مىشنيدند. اما كسى نمىدانست كه روح خستگىناپذير اين مجاهد نستوه تا دقايقى ديگر به سوى كوى دوست به پرواز در مىآيد.
هر لحظه كه مىگذشت؛ رخسار اين مسافر بهشتى، بشاشتر مىشد و نور شهادت بر پيشانى اش مىدرخشيد و سكوت حاكم بر زمان آرامشى قبل از طوفان و براى مردم به آرامشى ابدى را براى اين فريادگر رقم مىزد، تاريخ خود را براى ثبت حادثهاى بزرگ و ناگوار آماده مىكرد. خطيب جمعه، نماز جمعه را هم به پايان برد و مثل هميشه در بين نماز جمعه و عصر به عبادت مشغول شد. در اين هنگام از صف سوم نماز منافقى از نسل خوارج برخاست و به سوى ايشان هجوم برد و آنگاه… پس از لحظهاى كوتاه، مرغ روحش به سوى ملكوت اعلا اوج گرفت و امام جمعه بر سجاده خونين غلطيد و محاسن سفيدش به خون سرخش خضاب شد؛ با حالتى رفت كه محراب به فرياد آمد و فرشتگان الهى نيز به همراه روح ناآرام شهيد محراب زمزمه سر دادند كه…
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند
واندر آن ظلمت شب آب حياتم دادند
بى خود از شعشعه پرتو ذاتم كردند
باده از جام تجلى صفاتم دادند
چه مبارك سحرى بود و چه فرخنده شبى
آن شب قدر كه اين تازه براتم دادند
بعد از اين روى من و آينه وصف جمال
كه در آنجا خبر از جلوه ذاتم دادند
من اگر كام روا گشتم و خوشدل چه عجب
مستحق بودم و اينها به زكاتم دادند(35)و پيكر مطهر اين شهيد بزرگوار در ميان باران اشك مردم تبريز، در حالى كه قلبشان مالامال از غم و اندوه بود، تشييع و به سوى شهر مقدس قم به حركت درآمد و در كنار بارگاه ملكوتى حضرت فاطمه معصومه(س) پس از اقامه نماز به امامت حضرت آيت الله العظمى گلپايگانى(ره) به آغوش خاك سپرده شد. و قلب امت را مالامال از غم و اندوه نمود.
پىنوشتها:
1. آذر شهر يا دهخوارقان سابق يكى از شهرهاى آذربايجان شرقى و از توابع تبريز است كه در 54 كيلومترى آن قرار گرفته است. در سال 1316 به پيشنهاد فرهنگستان ايران نامش به آذرشهر تغيير يافت.
2. يادواره شهيد محراب آيت اللّه مدنى، ص 32.
3. ديدار با ابرار، ص 22.
4. يادوراه شهيد محراب آيت اللّه مدنى، ص 176.
5. مجله عروة الوثقى، شماره 82.
6. هفته نامه شما، 20/6/76.
7. مصاحبه با حضرت آية اللّه راستى كاشانى.
8. خاطراتى از حجة الاسلام بروجردى، يادواره شهيد محراب، ص 182 و 183.
9. هفته نامه شما، 20/6/76.
10. هفته نامه شما، 20/6/76.
11. نهج البلاغه، عبده، خطبه 209.
12. روزنامه جمهورى اسلامى، 18/6/61 ؛ به نقل از خاطرات آقاى بهاءالدينى (داماد ايشان).
*. بالام، كلمه تركى است يعنى فرزندم.
13. اسرار الصلاة، ص 219.
14. حجة الاسلام و المسلمين انصارى كرمانى، روزنامه رسالت، 9/3/72.
15. روزنامه جمهورى اسلامى، 18/6/61 ويژه نامه شهيد مدنى.
16. يادواره شهيد محراب آيت اللّه مدنى، ص 51.
17. مجموعه ورام، ص 323.
18. وسايل الشيعه،ج 3، ص 179.
19. ياد ايام، به نقل از داستانهايى از زندگى علما، محمد تقى صرفى.
20. به نقل از استاد جواد محدثى، ديدار با ابرار، ص 29.
21. اين مسجد همان مسجدى بود كه در كنار تشكيلات بهايىها در نور آباد ساخته شد. آيت اللّه مدنى با اين كار مبارزه سختى را با فرقه بهايى نورآباد آغاز كرد. عاقبت هم صداى اذان اين مسجد آنها را نابود ساخت. (خاطره آقاى حاج احمدرضازاده از ياران آيت اللّه مدنى در تبعيد).
22. مصاحبه با آقاى بهاءالدينى، داماد شهيد مدنى، تاريخ 27/6/61.
23. ياران امام به روايت اسناد ساواك، كتاب چهارم، زندگى نامه، ص 12.
24. در زمان عبدالسلام عارف كه برادر عبدالرحمان عارف بود چنين فتوايى بر عليه كفر و الحاد داشتند كه از طرف بعثيين و كمونيستهايى كه در حكومت عراق نفوذ كرده بودند اهانتهايى به ايشان شد.
25. گفتارى از آيت اللّه ملكوتى به نقل از يادواره شهيد محراب آيت اللّه مدنى، ص 80.
26. نامداران راحل، ص 310.
27. جمهورى اسلامى، 18/6/61 ويژه نامه شهيد محراب.
28. عروة الوثقى، ش 82.
29. گفتگو با آقاى بهاءالدينى به نقل از ديدار با ابرار، ص 66.
30. مجله اعتصام، ش 5، سال 61.
31. عروة الوثقى، ش 82.
32. ما يلفِظُ مِن قَولٍ اِلا لَدَيهِ رَقيبٌ عَتيدٌ. سوره ق، آيه 18.
33. كيهان، 2/6/68 – مجله عروة الوثقى، ش 82 – ديدار با ابرار، ص 66.
34. حجة الاسلام بهاءالدينى (داماد ايشان).
35. حافظ شيرازى .
پيام حضرت امام خمينى (ره) به مناسبت شهادت آيت الله مدنى
پيام حضرت امام خمينى(ره)به مناسبت شهادت آيت اللّه مدنى
با شهيد نمودن يك تن ديگر از ذرّيه رسول اللّه و اولاد روحانى و جسمانى شهيد بزرگ اميرالمؤمنين(ع) سند جنايت منحرفان و منافقان به ثبت رسيد. سيد بزرگوار و عالم عادل عاليقدر و معلم اخلاق و معنويات حجتالاسلام و المسلمين شهيد عظيم الشأن مرحوم حاج سيد اسداللّه مدنى رضوان اللّه عليه همچون جد بزرگوارش در محراب عبادت به دست منافقى شقى به شهادت رسيد. اگر با به شهادت رسيدن مولاى متقيان، اسلام محو و مسلمانان نابود شدند، شهادت امثال فرزند عزيزش مدنى هم آرزوى منافقان را برآورده خواهد كرد. اگر خوارج سياه بخت از شهادت ولىاللّه الاعظم طرفى بستند و به حكومت رسيدند، اين گروهك خائن نيز به آمال خبيث خود كه سقوط حكومت اسلامى و برقرارى حكومت آمريكائى است مىرسند. آنان لعنت خدا و رسول و ننگ ابدى را براى خود و اينان عذاب ابدى خدا و نفرت و لعنت قادر متعال و امت اسلام را براى خود و هم پيمانان و اربابان خونخوار خويش به بار آوردند.
ملت بزرگوار و روحانيون معظم چون صفى مرصوص ايستادهاند كه هر پرچمى از دست تواناى سردارى بيفتد، سردار ديگرى آن را برداشته و به ميدان آيد و با قدرت بيشتر در حفظ پرچم اسلامى به كوشش برخيزد. شهيد مدنى با شهادت مظلومانه خود ضد انقلاب و منافقين ضد اسلام را بكلى منزوى كرد. اين چهره نورانى اسلامى، عمرى را در تهذيب نفس و خدمت به اسلام و تربيت مسلمانان و مجاهده در راه حق عليه باطل گذراند و از چهرههاى كم نظيرى بود كه به حد وافر از علم و عمل و تقوا و تعهد و زهد و خودسازى برخوردار بود. به شهادت رساندن چنين شخصيتى به تمام معنى اسلامى، همراه با تنى چند از فرزندان اسلام و ياران با وفاى انقلاب اسلامى در ميعادگاه نماز جمعه و در حضور جماعت مسلمين، جز عناد با اسلام و كمر بستن به محو آثار شريعت و تعطيل جمعه و نماز مسلمين توجيهى ندارد.
اگر تا امروز براى جنايتها و شرارتهاى خود بهانههاى بىپايهاى مىتراشيدند، در شهادت اين عالم متقى كه جز درباره خدمت به اسلام و مسلمانان نمىانديشيد بهانهاى جز انتقام از اسلام و ملت شريف نمىتوانند بتراشند. انتقام از اسلام كه آن را اساس سقوط دستگاه جبار و شكست ابرقدرتها در ايران و پس از آن در منطقه مىبينند و از ملت قدرتمند كه پشت بر آنان نموده و كاخ آمال و آرزوى آنان را در هم كوبيده و تمامى آنان را از صحنه تا ابد بيرون رانده است، مىگيرند. مردم رزمنده ايران و خصوص مردم غيرتمند آذربايجان كه چنين روحانى متعهد و عالم عاليقدرى را از دست دادهاند و حريف شكست خورده خود را مىشناسند، با عزمى جزم و ارادههاى خللناپذير انتقام خود را از آنان مىگيرند.
اينجانب شهادت اين مجاهد عزيز عظيم و ياران باوفايش را به پيشگاه اجداد طاهرينش خصوصاً بقية اللّه ارواحناله الفداء و به ملت مجاهد ايران و اهالى غيور و شجاع آذربايجان و به حوزههاى علميه و خاندان محترم اين شهيدان تبريك و تسليت مىگويم.
خط سرخ شهادت خط آل محمد و على است و اين افتخار از خاندان نبوت و ولايت به ذريه طيبه آن بزرگواران و به پيروان خط آنان به ارث رسيده است. درود خداوند و سلام امت اسلامى بر اين خط سرخ شهادت و رحمت بىپايان حق تعالى بر شهيدان اين خط در طول تاريخ و افتخار و سرفرازى بر فرزندان پرتوان پيروزى آفرين اسلام و شهداى راه آن و ننگ و نفرين و لعنت ابدى بر وابستگان و پيروان شياطين شرق و غرب خصوصاً شيطان بزرگ آمريكاى جنايتكار كه با نقشههاى شيطانى شكست خورده خود گمان كرده ملتى را كه براى خداوند متعال و اسلام بزرگ قيام نموده و هزاران شهيد و معلول تقديم نموده با اين دغلبازىها مىتواند سست كند و يا از ميدان به در برد. اينان پيروان سيد شهيدانند كه در راه اسلام و قرآن كريم از طفل شش ماهه تا پيرمرد هشتاد ساله را قربان كرد و اسلام عزيز را با خون پاك خود آبيارى و زنده نمود.
ارتش و سپاه و بسيج و ساير قواى مسلح نظامى، انتظامى و مردمى ما پيرو اوليائى هستند كه همه چيز خود را در راه هدف و عقيده فدا نموده و براى اسلام و پيروان معظم آن شرف و افتخار آفريدند.
از خداوند متعال عظمت اسلام و مسلمين و رحمت براى شهيدان خصوصاً شهداى اخيرمان و بالاخص شهيد عزيز مدنى معظم و سلامت كامل براى مجروحين اين حادثه و صبر و استقامت براى ملت بزرگ مخصوصاً آذربايجانىهاى عزيز و بازماندگان شهيدان خواهانم. سلام ودرود بر همگان.
نجف اشرف شهر با شرافت
نجف اشرف شهر باشرافت
غلامرضا گلى زواره
* وجه تسميه:
نجف به معناى مكانى مستطيلى شكل و مرتفع مىباشد كه در اطرافش آب جمع مىشود. از آن جا كه شهر نجف هم چنين وضعى دارد، بدين نام موسوم است.(1)
شيخ صدوق در روايتى از امام صادق(ع) در وجه تسميه اين شهر مىگويد: نجف در آغاز، كوهى بسيار بزرگ بود، همان كوهى كه فرزند نوح پس از جارى شدن سيل براى محفوظ ماندن از عذاب الهى بدان پناه برد تا به تصور باطل خويش از مجازات پروردگار مصون بماند، امّا خداوند آن كوه را به صحرايى گسترده تبديل نمود و پس از آن دريايى وسيع در آن مكان پديد آورد. با گذشت زمان اين دريا خشكيد و چون نامش نى بود به نىجف (درياى نى خشك شده) موسوم گرديد كه به اختصار بدان نجف گفتهاند.(2)
مشهد به طور مطلق در عراق به نجف اطلاق مىگردد به گونهاى كه در برخى موارد اهالى اين شهر را مشهدى مىگويند. ابواسحاق صابى، اديب مشهور، هنگام ورود عضدالدوله ديلمى به نجف در اشعارى كه سرود همين نام را براى نجف معين كرد، به “نجف العزى” هم مىگويند كه به معناى نيك است. عزيان نام دو بناى مشهور در حوالى كوفه بود كه قبل از اسلام توسط يكى از اميران “حيره” بنا شد و حضرت على(ع) نيز در نزديكى اين موضع به خاك سپرده شد.
علاوه بر اين نامها در روايات از نجف به عنوان طور، ظهر، جودى، ربّوه، وادىالسلام، با نقيا و لسان نام برده شده است.(3)موقعيت جغرافيايى
نجف در عرض شمالى 33 درجه و سه دقيقه و در طول شرقى 44درجه و 16 دقيقه و در ارتفاع 70 متر از سطح دريا قرار دارد. آب و هوايش در تابستان گرم و خشك مىباشد، به همين دليل اهالى آن به سردابهاى زيرزمينى كه عمق آنها متفاوت است پناه مىبرند و گاهى باد گرمى در اين ناحيه مىوزد كه دماى هوا را تا 46 درجه سانتى گراد افزايش مىدهد. شهر نجف و اطراف آن ريگزاريست، لذا هوا به سرعت گرم، و حرارت منتشر مىشود از اين جهت در مقايسه با مكانهاى داراى طول و عرض جغرافيايى مشابه گرمتر است.(4)
شهر نجف از پنج محله تشكيل مىشود كه عبارتاند از: العماره، الحويش، البراق، المشراق و الغازيه كه مهمترين و جديدترين آنها الغازيه است. چهار بازار به نامهاى: القاضى، الحويش، الكبير و المشراق نيز در نجف وجود دارد. ساختمانهاى اين شهر غالباً از گچ و آجر ساخته شده و ساكنين آن در مقايسه با وسعت ساختمانش بسيار زياد مىباشد، لذا ازدحام و تراكم شديد جمعيت در برخى محلات آن كاملاً به چشم مىخورد. بيشتر خانهها محقّر و در بيش از دو طبقه بنا شدهاند، معابر و كوچهها تنگ و باريكاند در دهههاى اخير براى جلوگيرى از افزايش تراكم جمعيت اقداماتى شده، ولى برخى مشكلات شهرى مانند ابرى تيره بر آسمان نجف سايه افكنده است.
غالب شهروندان نجف را اعراب طوايف عراق و عربستان تشكيل مىدهد. از مليّتهاى ايرانى، هندى و تركها نيز گروه هايى در اين شهر سكونت دارند. البته باروى كار آمدن بعثىها در عراق اغلب ايرانيان ساكن نجف و ساير شهرهاى عراق با رفتارهاى غير انسانى كارگزاران حكومتى و تحمل انواع مشقتها و سختىها و فشارهاى سياسى به اجبار اخراج شدند و اموالشان نيز مصادره گرديد.
مردم نجف در التزام به احكام و آداب دينى و برپايى شعائر مذهبى كم نظيرند. هيئتهاى مختلف عزادارى در نجف همه ساله در ايام سوگوارى محرم و بيست و يكم ماه رمضان مجالس و مراسم پرشور و مفصلى برپا مىدارند.(5)وصف فضايل
در روايات منقول از اهل بيت عصمت و طهارت(ع) براى شهر نجف فضايل زيادى ذكر گرديده و براى اين ديار درجات و مقامات روحانى اى قائل شدهاند. از مضمون اين احاديث برمىآيد كه در محل كنونى نجف مكانى رفيع وجود دارد، زيرا نخستين بقعهاى كه در آن خداوند را پرستش مىنمودند اين جا بود و خداوند در اين وادى فرشتگان را امر فرمود كه آدم را سجده كنند. نيز نقل كردهاند: هيچ مؤمنى در شرق و غرب عالم نمىميرد مگر آن كه خداوند روحش را به سوى وادى السلام نجف محشور مىكند. همچنين روايت شده است كه نجف قطعهاى از كوهى است كه در آن حضرت موسى(ع) با خداوند تكلّم نمود، حضرت عيسى(ع) به مقام قداست رسيد، ابراهيم(ع)، خليل خداوند گرديد و حضرت محمد(ص) حبيب خدا شد. اين جا مسكن و مأواى پيامبران بوده است.(6)
امام صادق(ع) فرموده: چهار بقعه هنگام طوفان نوح به سوى خداوند ضجّه و زارى نمودند كه يكى از آنها نجف اشرف است. نيز فرمود: نجف بقعهاى از بهشت عدن مىباشد. در سوى راست كوفه(نجف) مرقدى است كه هركس اندوهناك باشد و نزد آن چهار ركعت نماز بگذارد از روا شدن حاجت خود، خوشحال خواهد شد و اگر به فردى آفت و بلايى رسيده باشد و از روى واقعيت به صاحب آن قبر پناهنده شود، شفا مىيابد و گره از كارش گشوده مىشود.
از شرافت اين سرزمين مقدس آن است كه حضرت ابراهيم(ع) مدتى در آن سكونت نمود و آن زمين را از صاحبانش خريد، زيرا تمايل داشت حشر ارواح مدفونين در اين سرزمين در زمين ملكى او باشد. حضرت على(ع) اراضى مابين خورنق از حيره تا كوفه را از صاحبان آنها خريدارى نمود و براى اين معامله هم شاهد گرفت. عدهاى به آن حضرت عرض كردند: اين سرزمينها قابل استفاده براى زراعت نخواهد بود، فرمود: از رسول اكرم(ص) شنيدم كه از كوفان (مجاورت كوفه = نجف) هفتاد هزار نفر بى حساب وارد بهشت مىشوند و من علاقه داشتم اينها از زمين ملكى من محشور شوند. هم چنين آن حضرت به پشت كوفه (نجف) نظر افكند و اين گونه به آن سرزمين خطاب كرد: ديدار تو خيلى خوش آيند است و از خداوند خواست تا آرامگاهش را در نجف قرار دهد.
از ديگر فضيلتهاى نجف آن است كه پيكر حضرت آدم و نوح پس از رحلت بدان جا نقل مكان يافته و هود و صالح در اين ديار دفن شدهاند. از خواص خاك نجف هم اين است كه مدفون آن از مواخذه دو فرشته در شب اول قبر(نكير و منكر) در امان است.
نقل نمودهاند: چون حضرت مهدى(عج) ظهور كرده و وارد كوفه شود، مردم خطاب به آن حضرت عرض مىنمايند: ثواب نماز پشت سر شما با خواندن نماز به امامت رسول الله(ص) مساوى است و اين مسجد گنجايش جمعيت ما را ندارد، لذا حضرت در نجف مسجدى وسيع احداث مىكند كه داراى درهاى متعددى بوده و گنجايش نمازگزاران زيادى را داشته باشد. آن گاه امام فرمان مىدهند: از پشت مرقد امام حسين (ع) نهرى منشعب سازند كه در نجف جارى گردد و چون آن حضرت ظهور كند، سربازانش در كوفه، محل حكومتش مسجد كوفه، بيت المال و مسجد سهله، و خانواده آن حضرت در نجف اقامت خواهند داشت.(7)منزلت مضاعف
گويا كه قدر خاك ز افلاك برتر است
ورنه چرا زمين نجف آسمان نشد(8)
بنابه نقل منابع روايى: در شب بيست و يكم ماه رمضان حضرت عيسى(ع) به سوى آسمان رفت، يوشع بن نون (وصى حضرت موسى) در اين شب رحلت يافت و قرآن در چنين شبى نازل گشت.(9)
پس از ضربت خوردن حضرت على(ع) در شب نوزدهم ماه مبارك رمضان سال چهلم هجرى، آن حضرت تا ثلث اول شب بيست و يكم زنده بود و پس از آن به لقاى حق شتافت، پيكر مطهر آن حضرت را پس از غسل و كفن توسط امام حسن(ع) و امام حسين(ع) قافلهاى كوچك كه اعضاى آن را امام دوم و سوم، محمد حنفيه، عبدالله بن جعفر (داماد حضرت على(ع)) تشكيل مىدادند(10) مخفيانه از كوفه به سوى صحرايى در پشت آن حمل مىكردند، سرانجام در جايى كه تقدير الهى بود باز ايستادند؛ همان جا كه حضرت آدم(ع) و حضرت نوح(ع) آرميده بودند، جنازه نخستين فروغ امامت در همان مكان دفن گرديد و جاى آن پنهان گشت، زيرا حضرت وصيت نموده بود كه بنى اميّه حتى امكان دارد كينه و خصومت خود را نسبت به پيكرم هم ابراز كنند. لذا مدتها آن مرقد منوّر مخفى بود تا آن كه با سقوط بين اميه و روى كار آمدن عباسيان، امام صادق(ع) آن را مشخص نمود و مزار شريف جدش را زيارت كرد. از اين تاريخ به بعد شيعيان دانستند كه محل دفن امامشان كجاست.(11) از آن زمان به بعد اقشار گوناگونى از شيعيان خالص خاندان عصمت و طهارت به منظور بهرهگيرى از صفاى معنوى و طراوت بوستان علوى در اين شهر سكونت گزيدهاند و از گذشتههاى دور، بارگاه مولاى پرهيزگاران، ملجأ و پناهگاهى براى مؤمنان و نيازمندان، و ستم ديدگان و محرومان بوده است كه در هنگام گرفتارى از آن مرقد مطهر استمداد مىجسته و نيازهاى خود را برطرف مىساختهاند.
از سوى ديگر به سبب همين ويژگى، آستان آن حضرت مورد توجه عالمان و جويندگان حكمت علوى بود، زيرا دانش پژوهان و پيروان بلند پرواز شيعه مشتاقانه و عاشقانه براى كسب فيوضات و بركات علمى در پى خورشيد تابان و منبع تابناكى بودند كه از او فروغ گيرند. آنها به اين حقيقت واقف بودند كه على(ع) باب مدينه علم رسول اكرم (ص) است زيرا پيامبر فرموده بود:«انا مدينة العلم و على بابها».
با اين وصف بايد از مقام شامخ و والاى آن اقيانوس بى كران علم و فضيلت سرچشمه فيض معنوى كسب علم و معرفت نمايند و براساس اين باور راستين، نجف به عنوان افق اعلا و مركزيت نيرو دهندهاى بود كه جويندگان حكمت و معنويت را از اطراف و اكناف جهان به سوى خود كشانيده و تجلى گاه معارف ناب علوى گرديد.
براى رهروان مكتب ولايت، اين ارزندهترين فرصت بود، تا طى اقامت خود در آن جا به عالىترين مدارج علمى و كمال معنوى دست يابند. و سپس به عنوان مفاخر بزرگ علمى و شخصيتهاى ارزنده دينى به جهان بشريت خدمت نمايند.حرم مطهّر در گذر تاريخ
پس از آشكار گرديدن مرقد مطهر، از اوايل قرن دوم هجرى بناهايى بر مزار حضرت و اطراف آن ايجاد گرديد و به تدريج نجف كنونى شكل گرفت. در سال 283 ه .ق حاكم موصل كه ابوالهيجاء نام داشت ساختمان عظيم و مرتفعى كه از هر سو درى داشت برروى مرقد شريف بناكرد و آن را با فرشها و پردههاى گران بها تزيين نمود، سپس ديوارى برگرد شهر بنا كرد.
عضدالدوله ديلمى، حاكم مشهور آل بويه در سال 356 ه.ق بارگاه مقدس را توسعه داد و ضريحى مقدس بر مرقد مطهر اميرمؤمنان(ع) بنا نهاد. از اين زمان خانوادههايى در جوار بارگاه اميرمؤمنان ساكن شدند و نجف به عنوان شهرى كوچك در جهان اسلام مطرح شد.
خواجه رشيد الدين فضل اللّه همدانى، وزير هلاكو سال 744 ه. ق نهرى از آب فرات به سوى كوفه و نجف جارى ساخت. دوتن از بزرگان دكن (هندوستان) كه در اواخر قرن هشتم هجرى مىزيستند به نامهاى امير فيروز و امير احمد اول موقوفاتى براى حرم مطهر حضرت على(ع) اختصاص داده وزيران و مشاهير اين شهر را مورد احترام و اكرام خويش قرار دادند. يوسف عادل شاه در سال 868 به دنبال شفا يافتن و رهايى از بيمارى، مبالغى قابل توجه براى حرم مطهر حضرت على(ع) اختصاص داد.(12)
در عصر صفويه تعميرات حرم مطهر به دست شاه اسماعيل در سال 914 ه. ق آغاز شد و در زمان شاه عباس با طرح و نفشه شيخ بهايى صحن شريف آستانه تكميل گشت. در اين دوران تزيينات، تعميرات و تقديم هدايا بدون وقفه تداوم يافت. در جمادى الثانى سال 914 ه. ق شاه اسماعيل صفوى پس از زيارت بارگاه امام حسين(ع)، به قصد زيارت مرقد مطهر حضرت على(ع) به نجف عزيمت نمود و هداياى نفيسى به حرم آن امام همام اهدا كرد. و تمام رواقهاى شريف را با فرشهاى ابريشمى مفروش نمود و جهت روشنايى، قنديلهاى طلا براى حرم اختصاص داد.(13)
در سال 1042 ه. ق كه شاه صفىّ صفوى به زيارت مرقد امير مؤمنان(ع) مشرف گشت، دستور داد تعميرات لازم در حرم صورت گيرد و فضاى حرم و صحن شريف گسترش داده شود، زيرا ساختمان قبلى به دليل تنگى فضا، گنجايش مشتاقان زيارت مولاى پرهيزگاران را نداشت. به دستور وى نهرى عميق و عريض ازحوالى نجف حفر گرديد كه آب فرات را به نجف مىرسانيد.(14)
نادر شاه افشار در سال 1156 ه. ق موفق به زيارت بارگاه اميرالمؤمنين(ع) گرديد. او به هنگام حضور در نجف دستور داد كاشىهاى سبزرنگى را كه در عصر صفويه و با طرح شيخ بهايى گنبد و دو گلدسته را تزيين كرده بود، بردارند و تمامى آن را مزيّن به طلا كنند.او اموال زيادى براى تعميرات اين آستان مقدس اختصاص داد و هداياى بىشمارى به حرم اهدا نمود كه غالب آنها تاكنون باقى است. كاشى كارى صحن شريف هم باشكوه زيادى در عصر نادرى تكميل شد. كاشى كارى ايوان العلماء كه در آن بسيارى از مشاهير شيعه دفن گرديدهاند از آثار نادرشاه افشار است كه تاكنون باقى مانده است.(15)
آغا محمد خان قاجار در سال 1211 ه.ق ضريح نقرهاى به آستانه تقديم كرد و فتحعلى شاه در سال 1236 ه. ق تعميراتى در ساختمان حرم انجام داد. در سال 1262 ه. ق عباس قلى خان، وزير محمد شاه قاجار ضريح ديگرى از نقره به اين مكان شريف تقديم نمود.(16)مشخصات معمارى و جلوههاى هنرى
در وضع كنونى آستان مقدسه حضرت على(ع) از روضه مقدس (صحن) و مرقد مطهر تشكيل مىشود. در ميان حرم، مرقد شريف واقع است كه مضجع مطهر و مقدس حضرت در آن قرار دارد.
برروى قبر صندوقى از ساج خاتم كارى شده و نفيس قرار گرفته كه اهدايى شاه اسماعيل صفوى است. البته با مرور زمان تعميراتى بر آن صورت گرفته و اضافات و تزييناتى انجام شده كه تاريخ برخى از اين تعميرات ثبت شده است.
در اطراف صندوق مطهر، سوره مباركه دهر و احاديثى در شأن و منزلت حضرت امير(ع) با خط خوش و هنرمندانه محمد بن علاء الدين محمد حسينى در تاريخ 1198 ه.ق نوشته شده است. ضريح نقرهاى اهدايى، توسط سيف الدين رهبر در تاريخ 13 رجب سال 1361 ه.ق با مراسم شكوهمندى و با حضور مشاهير نجف، پردهبردارى شد.
هنرمندان هندى پنج سال به طور مداوم بر روى اين ضريح كار هنرى كرده و به گونهاى جالب آن را تزيين نمودهاند. ارتفاع گنبد از كف صحن مطهر 42 متر، محيط قاعده 50 متر و ارتفاع آن از قاعده تا رأس 35 متر است .كف حرم مطهر از سنگ مرمر فرش شده و ديوارهاى آن تا ارتفاع دو مترى با مرمرهاى زيباى ايران پوشيده شده است.
چهار سوى حرم و چهار رواق اطراف آن با كاشى كارى و آيينه كارى – كه حاصل زحمات خالصانه ايرانيان هنرمند و مشتاق خاندان عصمت است – تزيين گشته است. اين رواقها از سه طرف: شمال، جنوب، و شرق، درهاى ورودى و خروجى را با حرم مطهر مرتبط مىسازند، رواق شمالى و جنوبى نيز صحن شريف را با حرم مطهر ربط مىدهند.درب رواق شرقى در ايوان طلا گشوده مىشود، اين ايوان مستطيلى شكل كه در طرف شرق حرم قرار دارد، باطلا تزيين شده است. در ميان ايوان طلا قصيدهاى به زبان فارسى و حروف نگارى طلا به خط خوش محمد جعفر اصفهانى (در سال 1156 ه. ق) در مدح حضرت امير المؤمنين(ع) نوشته شده است. اين اشعار سروده عرفى شيرازى با مطلع ذيل است:
اين بارگاه كيست كه گويند بى هراس
كاى اوج عرش سطح حضين تو را مماسدر طرفين ايوان مزبور دو گلدسته طلا به ارتفاع 35 متر ديده مىشود كه در بالاى آن برخى از آيات سوره جمعه به طرزى هنرمندانه نوشته شده است:
ايوان نجف چه خوش صفايى دارد
حيدر(ع) بنگر چه بارگاهى دارد(17)در بخش شمالى حرم شريف، ايوان العلماء قرار دارد كه از آثار معمارى و هنرى آل بويه است و در عصر صفويه تجديد بنا شده است، كاشى كارى آن در زمان نادر شاه افشار صورت گرفت. قصيدهاى از قوام الدين در شنانزده بيت به خط كمال الدين حسين گلستانه اصفهانى بر روى كاشىهاى اين ايوان قابل مشاهده است.
شخصيّت هايى چون على نقى كمرهاى فراهانى (متوفى 1060 ه. ق)، ميرزا على رضا اردكانى شيرازى (متوفى: 1166ه.ق) شيخ احمد جزايرى، ميرمحمد باقر هزار جريپى، اميد عبدالباقى خاتون آبادى، ملامهدى نراقى، شيخ احمد نراقى و جمعى ديگر از معاريف و اهل فضل در اين ايوان دفن گرديدهاند، از اين جهت به ايوان العلماء موسوم است.(18)
صحن شريف به گونهاى بناشده كه هر چهار فصل سال، نور آفتاب از طريق روزنهها و پنجرههاى آن بر قبر مطهر مىتابد و زوال ظهر در تابستان و زمستان نيز مشخص مىگردد. صحن مطهر دو طبقه دارد كه در اطرافش حجرههايى ساختهاند كه تا اوايل قرن چهاردهم هجرى محل سكونت دانشورانى بود كه در نجف به تحصيل، پژوهش و تدريس اشتغال داشتند. ديوارها و سقف ايوان حجرهها با كاشىهاى نفيس اصفهان تزيين گرديده كه با گذشت زمان، چندين بار عوض شدهاند. ديوارى كه صحن را احاطه و آن را از ساختمان بيرونى حرم منفك مىسازد، هفده متر ارتفاع دارد.(19)
خاندان هايى از قرون چهارم و پنجم هجرى توليت حرم مطهر را عهده دار بودهاند كه برخى از آنان عبارت اند از: آل شهريار، خاندان الملالى، و آل رفيعى.(20)فراز و نشيب سياسى اجتماعى
با زوال بنى اميه و برطرف شدن اختناق اين خاندان، رفت و آمد در اطراف مزار ساده و بى آلايش ابوتراب افزايش يافت. باروى كار آمدن عباسيان و تحكيم پايههاى قدرت، اين سلسله نيز به آزار و اذيت خويش در خصوص علويان، سادات و شيعيان ادامه داد.
داودبن على از افراد بنى عباس كه با خاندان عترت خصومت داشت شخصى به نام جمل را كه داراى قدرت بدنى زيادى بود به سمت مرقد مطهر حضرت على(ع) فرستاد تا محل دفن آن امام را حفارى نموده و هرچه يافت بيرون آورد، او(جمل) نه تنها در اين حفارى موفقيّتى به دست نياورد، بلكه به سنگ سختى برخورد كرد و با وارد كردن ضربهاى به آن فريادى كشيد و هلاك شد. اطرافيان وقتى اين موضوع را به داود گزارش دادند، توبه كرد و از پيروان حضرت على(ع) گرديد و صندوقى براى نصب برروى قبر مطهر تهيه نمود. با گذشت زمان و افزايش خصومت عباسيان با علويان اين صندوق برداشته شد و بار ديگر مضجع وصىّ رسول اكرم(ص) در غربت و خلوت قرار گرفت.(21)
روزى كه هارون الرشيد براى شكار به حوالى كوفه(نجف كنونى) رفت، مشاهده نمود سگهاى شكارى آهويى را دنبال مىكنند، ولى چون آن صيد به مكان خاصى مىرسد، سگها از تعقيب او دست بر مىدارند. هارون دانست كه بايد آن جا مكان مقدسى باشد، لذا در صدد بررسى برآمد. پس از تحقيقات لازم متوجه شد در آن موضع، مرقد مطهر حضرت على(ع) است كه به دنبال اين واقعه حدوداً در سال 175 ه ق اولين بارگاه علوى را هارون بنا نهاد.(22)
از آن پس گروهى علوى و برخى نوادگان ائمه نسبت به بازسازى، مرمت و توسعه حرم مطهر حضرت على(ع) و رونق شهر نجف اقداماتى انجام دادند. باروى كار آمدن آل بويه علاوه بر عمران آستانه آن حضرت، خانههاى بسيار، حمامها و بازارهايى احداث گرديد و شيعيان به اقامت در نجف تشويق شدند. ساختمان حرم مقدس در سال 755 ه ق دچار آتش سوزى شد كه در سال 776 ه ق مورد تعمير و اصلاح قرار گرفت وبر شكوه و جلال آن افزوده گشت.(23)
با روى كار آمدن صفويه و استيلاى شاه اسماعيل بر عراق، عتبات مقدسه ؛ از جمله مرقد حضرت على(ع) رونق و گسترش بيشترى يافت. از سال 1002 ه ق زيارت اماكن مذهبى عراق در بين ايرانيان رواج فزايندهاى به خود گرفت و اين برنامه موقعى بود كه شاه عباس صفوى بر عراق احاطه داشت.
در سال 1017 ه ق دولت عثمانى بر نجف و ديگر شهرهاى زيارتى عراق مسلط گشت. از اين پس مقامات كشور عثمانى، مالياتى را براى زائران ايرانى مقرر كردند. آنان كه از بذل جان و مال در اين راه دريغ نداشتند با هر مشقتى بود مبلغ مورد نظر را مىپرداختند. در اين دوران شهر نجف در معرض هجوم و يورش قبايل اطراف قرار گرفت و خساراتى بر آن وارد شد. كار به جايى رسيد كه سلمان بن عباس خزائلى – از اشرار و ياغيان معروف – مدتى بر نجف حكومت مىكرد. نادرشاه طى مذاكرات مداوم و طولانىاى با مقامات عثمانى كوشيد تا عراق را ضميمه دولت ايران كند، ولى در اين راه موفقيّتى به دست نياورد.(24)
فرقه وهابى چندين بار شهر مقدس نجف را مورد هجوم وحشيانه خويش قرار دادهاند. نخستين حمله آنان به اين مكان در سال 1218 ه ق صورت گرفت و چون قبل از آن شهرهايى چون مكه، مدينه و كربلا توسط آنان مورد يورش واقع شده بود، مردم نجف خود را آماده دفاع نمودند و حتى بانوان در اين راستا از خود تلاشهاى قابل توجهى نشان دادند. به دليل مقاومت اهالى اين ديار، وهابىها بدون آن كه بتوانند وارد شهر شوند بازگشتند، اين فرقه منحط در سال 1221 ه ق نيز به نجف حمله كرد. شخصيت هايى چون شيخ جعفر كاشف الغطاء به همراه علماى با نفوذى مانند علامه سيد جواد عاملى سازماندهى و رهبرى مدافعين را عهده دار شدند. به دستور مرحوم كاشف الغطاء – كه زعيم و پيشواى شيعيان به شمار مىرفت – مردم مسلّح شدند و تمامى ديوارهاى شهر سنگر بندى و به تجهيزات دفاعى مجهز گرديد. وهابىها به دليل استوارى و سلحشورى مردم نجف در اطراف اين ديار متوقف شدند و با ذلت و شكستى فضاحت بار در حالى كه هفت صد نفرشان به هلاكت رسيده بود آنجا را ترك نمودند.
مرحوم سيد جواد عاملى كه در همين ايام دفاع و مبارزه، مشغول تأليف پنجمين كتاب مفتاح الكرامه بود، در خاتمه اين كتاب، چنين واقعهاى را متذكر گرديده است.
در سال 1225هق براى سومين بار اين گروه كژ انديش به نجف يورش برده و صدماتى به اين شهر وارد نمودند، ولى موفق نشدند مقاصد شوم خود را عملى سازند.(25)
در همين دوران درگيرى، دو قبيله «زكرت» و «شمرت» كه از ساكنين نجف و حوالى آن بودند، وقتى اين شهر را دچار آشوب و آشفتگى ديدند، دربهاى صحن مطهر را بستند تا هيچ يك از طرفين متخاصم، اين مكان مقدس را مأمن خود قرار ندهند و بناهاى حرم آسيبى نبيند.
نزاع مذكور به قدرى ناامنى و ناگوارى ايجاد نمود كه منجر به تعطيلى دروس حوزه گرديد و امور جارى مردم مختل شد. سرانجام با مداخله عوامل حكومتى مستقر در بغداد اوضاع به حال عادى بازگشت، ولى اين دو طايفه در مواقعى به درگيرىهاى پراكنده مبادرت مىنمودند. دولت از مراجع نجف كمك خواست، مرحوم آخوند خراسانى و شيخ عبدالله مازندرانى نيز باز داشتن قبايل را از اين درگيرىها واجب دانسته و تأكيد نمودند كه نخست با موعظه و نصيحت و سپس با تهديد بايد آنان را از نزاع و آشوب بازداشت. لذا مجازات و تنبيه افراد متخلف و خاطى جايز و رواست. اين فتواى هشدار دهنده بر افراد دو قبيله زكرت و شمرت اثرات مثبتى نهاد و آنان را وادار نمود از خصومتهاى خويش دست بردارند.(26)صفاى زيارت
در روايات منقول است از اهل بيت عصمت و طهارت(ع) تأكيد زيادى بر زيارت بارگاه مقدس حضرت امير مؤمنان شده است. امام صادق(ع) در اين باره فرموده: هر كس مرقد حضرت على(ع) را با معرفت زيارت كند اجر صد هزار شهيد را دارد، خداوند تمامى گناهانش را مورد آمرزش قرار مىدهد، در روز قيامت نيز چنين زائرى جزء آمنين، برانگيخته خواهند شد، حسابش را سبك مىگيرند و ملائكه از وى استقبال مىكنند.(27)
هم چنين فرمود: هر كس پياده به زيارت امير مؤمنان(ع) برود خداوند براى هر گامى كه بر مىدارد ثواب يك حج و يك عمره مىنويسد و اگر به حال پياده بازگردد در برابر هر گامش، پاداش دو حج و دو عمره برايش منظور مىدارند.(28)
بنابر روايتى ؛ شفا از بيمارى و رفع گرفتارىها محصول زيارت آن مولاى متقيان مىباشد.(29)
زيارت حضرت على(ع) متعدد بوده و در دو دسته قرار مىگيرند: نخست زيارت مطلقه كه اختصاص به زمان معينى ندارد (مرحوم محدث قمى هفت زيارت مطلقه در مفاتيح الجنان آورده است)، دوم زيارت مخصوصه كه در اوقات ويژهاى خوانده مىشود و عبارت اند از: روز عيد غدير خم، زيارت مخصوص هفده ربيع الاول كه مصادف با روز ولادت حضرت رسول اكرم(ص) است و زيارت مختص شب مبعث رسول خدا(ص) و روز مبعث .(30)
يك شب معتكف شدن در جوار مرقد امير مؤمنان(ع) از هفتصد سال عبادت در جاهاى ديگر بهتر است و نمازگزاردن در مجاورت اين بارگاه مقدس، با دوهزار نماز در اماكن ديگر برابر است.(31)بوستان توحيد
شهر مقدس نجف متجاوز از يكصد مسجد مشهور و معروف دارد. در بخش شمالى و سمت راست مسير نجف به شهر كوفه مسجدى به نام “حنانّه” وجود دارد. طبق برخى اقوال روايى و تاريخى هنگام انتقال سر مبارك امام حسين(ع) از كربلا به كوفه، آن رأس مقدس را در محل كنونى مسجد حنانه بر زمين نهادهاند، از اين جهت مسجد مذكور به موضع رأس الحسين(ع) نيز مشهور است و سيد بن طاووس هم زيارتى مربوط به امام حسين(ع) در مسجد حنانه را ذكر نموده است.
امام صادق(ع) به هنگام زيارت جدش على(ع) در اين مكان نماز گزارده است. زايران نجف از مكان مقدس مزبور ديدن كرده و بدان تبرّك مىجويند. در حوالى مسجد ثويه مقبرهاى به نام ثويه قرار دارد كه مدفن عدهاى از خواص و مقرّبان حضرت على(ع) مىباشد.
عمران بن شاهين كه در مصاف با عضدالدوله شكست خورد، نذر كرد چنان چه آن حاكم ديلمى وى را مورد عفو قرار دهد رواقى در جوار مرقد حضرت على(ع) بنا كند كه بعدها به نذر خويش وفا كرد. مدتها بعد بر اثر تغيير بناى حرم از حالت رواق بودن بيرون آمد و به مسجد عمران بن شاهين مشهور شد. علمايى چون آية الله سيد محمد كاظم يزدى، علامه سيد محمد كاظم مقدس، شيخ محمد باقر قمى و برخى ديگر از مشاهير در اين مكان به خاك سپرده شدهاند.
مسجد هندى يكى از بزرگترين مساجد نجف مىباشد كه ازدحام نمازگزاران در آن چشمگير مىباشد و در ايام اعتكاف، معتكفين در آن اقامت مىكنند.
نقل شده: پس از حرم مطهر مهمترين مكان مذهبى نجف همين مسجد هندى است و هيچ كدام از مساجد نجف به استحكام و سبك معمارى مسجد هندى نمىباشد، مراسم سوگوارى مذهبى در اين مكان صورت مىگيرد. در سال 1323 ه ق مسجد هندى مرمّت و بازسازى شد.
شيخ طوسى پس از مهاجرت به نجف در محل سكونت خود جلسات درس و مذاكرات علمى اى برپا نمود كه منزل وى پس از ارتحال او طبق وصيتش به مسجد تبديل گشت. مسجد شيخ طوسى نيز از جمله مساجد مشهور نجف است كه در محله مشراق قرار دارد، در سال 1198 ه ق علامه بحرالعلوم و در سال 1305 هق سيد حسين آل بحر العلوم اين مسجد را تعمير اساسى كردند.
مسجد “صفةالصفا” از مساجد كهن نجف است كه درمحله شيلان واقع شده و قدمتش به قرن هشتم هجرى بر مىگردد.
در محله حويش نجف با مساعدت و نظارت شيخ مرتضى انصارى مسجدى با شكوه و مستحكم بنا گرديد كه به مسجد شيخ انصارى موسوم است. اين مكان، محل برگزارى جلسات درس معارف حوزه علميه نجف مىباشد. سيد محمد كاظم يزدى و امام خمينى(ره) هم در اين مسجد تدريس مىنمودند.
برخى مساجد ديگر عبارتاند از: مسجد الخضراء، مسجد شيخ جعفر شوشترى، مسجد علامه ميرزاى شيرازى، مسجد الرأس، مسجد شيخ طريحى و….(32)اماكن مقدس و زيارتى
در نزديكى حرم مكانى است به نام “مقام امام زين العابدين(ع)” كه گفتهاند: هرگاه آن بزرگوار به زيارت جدش اميرالمؤمنين مىآمد، در اين جايگاه اقامت مىنمود و از آن جا به بعد، با پاى پياده به حرم و مرقد جدش كه در آن زمان براى ديگران مشخص نبود، مشرّف مىشد. در عصر صفويه بنايى بر اين مكان احداث شد كه تا كنون چندين بار تعمير و بازسازى گشته است.
در نواحى غرب نجف نيز بنايى به “مقام امام مهدى(عج)” موسوم است. در روايتى از امام صادق(ع) نقل شده است: وقتى آن امام همام براى زيارت بارگاه اميرمؤمنان(ع) به نجف مىآمد در سه مكان توقف مختصرى نموده و نماز مىگذارد، چون از مشخصات اين سه جا سؤال شد، فرمودند: نخستين مكان، مرقد جدم حضرت على(ع) است. دومين مكان، محلى است كه رأس مطهر امام حسين(ع) را مدتى به زمين نهاده بودند و سومين مكان، محل منبر حضرت قائم است. البته در اين روايت به مشخصات موضع منبر حضرت مهدى(عج) تصريح نگرديده است.
علامه بحرالعلوم در اين مكان بنايى احداث نمود كه تا سال 1310 ه ق باقى بود و دراين سال فرد خيّرى به نام سيد محمد خان اين بنا را با شكوه بيشترى بازسازى نمود و در حال حاضر سنگ نبشتهاى در آن وجود دارد كه زيارت امام مهدى(عج) بر آن كنده كارى شده و تاريخ 1200 ه ق بر آن منقوش است.
مرقد حضرت هود(ع) و حضرت صالح(ع) در شمال نجف و در قبرستان وادى الاسلام قرار دارد كه علامه بحرالعلوم ساختمانى از سنگ و گچ بر روى اين دو مرقد شريف احداث نمود و توليت آن را به محمد بن حسن قسّام – جدّ خاندان آلقسام – سپرد و پس از او اولادش اين مسئوليت را بر عهده گرفتند. يك قرن پس از بناى ساخته شده توسط بحرالعلوم، ساختمان ديگرى در اين مكان برپا گرديد كه در سال 1337 ه ق مرمّت گشت و اكنون باقى است.
در شمال شهرنجف قبرستان مشهور وادى السلام قرار دارد كه قدمتى هزار ساله براى آن ذكر نمودهاند، شخصيتهاى برجسته و شيعيان مشهورى در اين گورستان مدفون اند و افراد زيادى هم وصيت نمودهاند كه آنان را پس از رحلت به نجف برده و در وادى السلام دفن كنند. اين قبرستان در تابستان سال 1372 توسط رژيم بعثى عراق تخريب گرديد.
“ثويه” از اماكن تاريخى نجف است كه رشيد هجرى، عمرو بن حمق خزاعى و سليم بن قيس هلالى (مؤلف اسرار آل محمد) از اصحاب و ياران حضرت على(ع) و امام حسن مجتبى در آن جا دفن شدهاند. نصربن مزاحم منقرى – مؤلف كتاب وقعةالصفين – نيز در اين مكان به خاك سپرده شده است.
آرامگاه كميل بن زياد نخعى و ميثم تمار در راه كوفه به نجف اشرف قرار دارند. مرقد شيخ طوسى، شيخ محمد حسن نجفى اصفهانى(صاحب جواهر)، سيد بحرالعلوم و فرزندانش و نيز شيخ جعفر كاشف الغطاء در نجف مىباشد.(33)پىنوشتها:
1. موسوعة العتبات المقدسه، جعفر الخليلى، ج اول، ص 28؛ ماضى النجف و حاضرها،جعفر الشيخ باقر آل محبوبه النجفى، ج اول، ص 10 – 9.
2. علل الشرايع، شيخ صدوق، باب 26، ص 22.
3. ماضى النجف و حاضرها، ج اول، ص 8 – 7؛ العراق قديماً و حديثاً،سيد عبدالرزاق حسينى، ص 135 – 134.
4. تاريخ نجف اشرف وحيده، سيد عبدالحجة بلاغى، ج اول، ص 159.
5. ديارابرار، ج سوم (سيماى نجف اشرف) سعيد بابايى حائرى، ص 24 – 23.
6. بحارالانوار الجامعة لدرر اخبار الائمه الاطهار، علامه مجلسى، ج 100، ص 232،233،234.
7. همان، ص 231؛ماضى النجف و حاضرها، ج اول، ص 12-11؛ تاريخ نجف اشرف وحيره، ص 171 – 170.
8. نشاء تبريزى.
9. اصول كافى، ج 2، ص 354.
10. الارشاد ج اول، شيخ مفيد، ص 8، فرقه العزى،ص 23 – 22.
11. همان، ص 10.
12. موسوعة العتبات المقدسه، ج 6،ص 195 و 197.
13. دائره المعارف تشيع، ج اول، ص 69.
14. همان و نيز تاريخ منتظم ناصرى، اعتماد السلطنه، ج 2، ص 928.
15. دائره المعارف تشيع، ج اول، ص 69.
16. همان، ص 70.
17. سيماى نجف اشرف (با تلخيص تغيير برخى عبارات)، ص 140؛ مأخذ پيشين، ص 70.
18. مشهد الامام على فى النجف، ماهر سعاد، دارالمعارف مصر، ص 155.
19. ماضى النجف و حاضرها، ج اول، ص 259.
20. همان، ص 264، 270 و 273.
21. فرحة العزى، ص 61؛ مشهد الامام على، ص 127؛ سيماى نجف اشرف ص 121 و 122.
22. زندگانى حضرت اميرالمؤمنين، حسين عماد زاده اصفهانى، ج 2، ص 424.
23. دائره المعارف تشيع، ج اول، ص 69.
24. نك موسوعة العتبات المقدسه، ج 6، ص 219 – 209.
25. مأخذ قبل، ص 229؛ ماضى النجف و حاضرها، ج اول، ص 327 – 324.
26. تاريخ العراق بين الاحتلالين، ج 8، ص199؛ موسوعة العتبات المقدسه، ج 6، ص 171 و 231.
27. بحارالانوار، كتاب مزار، ج 100، 257.
28. همان، ص 260.
29. همان، 261.
30. نك: مفاتيح الجنان.
31. تاريخ نجف اشرف وحيره، ج اول، ص 172.
32. نك: ماضى النجف و حاضرها، ج اول.
33. اقتباس و مأخوذ از ماضى النجف و حاضرها، ج اول، ص 95- 94؛ بحارالانوار، ج 100، ص 250 – 249؛ دائرة المعارف التشيع، ج اول، ص 103 – 97؛ تاريخ نجف اشرف ص 74 ديار ابرار، ج سوم، سيماى نجف اشرف، ص 53 – 150.
فلسفه آفرينش انسان از ديدگاه قرآن
فلسفه آفرينش انسان از ديدگاه قرآن
مرتضى موحّدى
اين مقاله توسط مركز فرهنگ و معارف قرآن دفتر تبليغات اسلامى تهيه شده است
مقدمه
قرآن مجيد كتاب زندگى و نسخهتكامل و سعادت آدمى است؛(1) بنابراين به جا و ضرورى است سؤالهاى اساسى زندگى از ديدگاه قرآن بررسى و جواب داده شود. يكى از سؤالهاى مهمى كه همواره براى انسان مطرح بوده و هست فلسفه آفرينش است كه يك سؤال ريشهدار و اساسى است و بشر همواره مىخواسته بداند براى چه آفريده شده است و هدف از زندگى چيست؟
وقتى به قرآن مجيد مراجعه مىكنيم چند دسته از آيات پاسخ سؤال ما هستند كه به طور كلى به سه دسته مىتوانيم تقسيم نماييم.1. عبادت
از جمله آياتى كه فلسفه انسان و جن را بيان مىكند آيهكريمه56 از سورهذاريات مىباشد كه مىفرمايد: «وَ مَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الاِْنسَ إِلاَّ لِيَعْبُدُون؛ جن و آدمى را نيافريديم مگر براى عبادت و پرستش كردن».
اين آيهمباركه به صراحت غرض از آفرينش را عبادت و پرستش حضرت حق جل و علا بيان مىكند، و عبادت را علت منحصر خلقت جن و انس ذكر مىكند؛ زيرا جمله در قالب استثناء بعد از نفى مىباشد كه اين ساختار در ادبيات عربى مفيد حصر است و اختصاص را مىرساند؛ يعنى علت آفرينش جن و انس، فقط عبادت مىباشد.عبادت چيست؟
«يعبدون» از ماده عبادت به معنى اطاعت است؛ در كتب لغت از جمله «قاموس» و «صحاح» عبادت به معناى طاعت معنا شده است؛ مصباح اللغه آن را به معنى خضوع و انقياد گرفته است؛(2) در كتاب شريف التحقيق فى كلمات القرآن المجيد مىخوانيم: اصل در مادهآن، نهايت تذلل در قبال مولا همراه با اطاعت مىباشد؛(3) بنابراين نتيجه مىگيريم معناى عبادت، اظهار خضوع و ذلّت همراه با فرمانبردارى است.
عبادت به عنوان فلسفه خلقت انسان براى تكامل و نزديكى به خداى متعال كه كمال مطلق است مىباشد؛ بنابراين عبادت راه و وسيله است. براى رسيدن به كمال نه اينكه هدف نهايى و غاية الغايات باشد بلكه هدف مقدّمى است و چون راه نزديك شدن به كمال مطلق فقط يكى است و آن همان خط مستقيم است لذا فرمود فقط براى عبادت خلق كردم(4) و در سوره «يس» فرمود صراط مستقيم عبادت خداست؛(5) راه فقط يكى است و آن هم طريق عبادت و بندگى خداست.غفلت اكثريت
در سورهاعراف مىفرمايد: «وَلَقَدْ ذَرَأْنَا لِجَهَنَّمَ كَثِيرًا مِّنَ الْجِنِّ وَالإِْنس» سؤال مىشود چرا اكثر جن و انس به جهنّم مى روند؟ چرا اكثريت دنبال غرض اصلى نيستند؟ مگر نه اين است كه خداجويى فطرى بوده و دين مطابق فطرت آدمى است. كما اينكه مىفرمايد: «فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفًا فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِى فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا لَا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذَلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَ لَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَعْلَمُون؛(6) پس رو سوى دين حق كن در حالى كه ثابت و استوار بر آن هستى اين سرشتى است كه خدا مردم را بر آن آفريده، دگرگونى در آفرينش الهىنيست اين است آيين استوار ولى اكثر مردم نمىدانند».
جواب: حركت در مسير كمال و غرض اصلى منوط به شناخت و تصديق مطلوبيت آن است؛ امّا چون اكثريت كمال حقيقى را نمىشناسند و لذت رسيدن به آن را درك نمىكنند؛ لذا در صدد آن بر نمىآيند. هر چند يك امر فطرى است؛ امّا نياز به بيدارى و توجّه دارد و در اكثر مردم نيازمند راهنمايى و بيدار كردن است كما اينكه يكى از وظايف انبياء الهى(ع) بيدار كردن فطرت آدمى است: «تا اينكه بخواهند عهد فطرى او را ادا كنند و نعمت فراموش شده او را بيادشان آورند.»(7)
به قول حضرت امام(ره) گرچه نقشِ انسانى مفطور به توحيد است امّا در اول و شروع زندگى با تمايلات نفسانيه و شهوات حيوانيه نشو و نمو مىكند و اگر انسان خود را تربيت نكند غرق در حيوانيت شده و هيچ يك از معارف الهيه در او بروز نمىكند و انوار فطرى خاموش مىشود.(8)
بنابراين انس بيشتر با ماديات و اعتبارات انسان را از فطرت الهى خود غافل مىنمايد و اثر اين غفلت راه جهنّم را مىپيمايد. حال ممكن است اين سؤال مطرح شود كه چرا خداى متعال اين غرايز حيوانى و مادى را در نهاد آدمى قرار داده است، بطورى كه اكثريت را از هدف اصلى باز داشته است؟
در جواب به اين سؤال توجّه به دو نكته در مورد كمال انسان لازم مىباشد؛ يكى اينكه ارزش كمال انسان به اختيارى بودن آن است و سرِّ اين كه مىتواند از ملائكه سبقت گيرد همين مختار بودن در طى مسير كمال است و لازمهاختيار و انتخاب، وجود راهها، كششها و انگيزههاى مختلف است و اگر آدمى فقط يك گرايش مىداشت و آن هم كشش به سوى خداى متعال، ديگر نمىتوانست انتخابگر باشد و حال آنكه خصيصه و امتياز اصلى انسان اختيار اوست؛ بنابراين ضرورت دارد تا كششهايى در جهت مخالف عبادت و بندگى هم در او باشد تا خود يك طرف را انتخاب نموده و حركت نمايد.
نكته دوم: كمال انسان تدريجى و داراى مراحل است؛ يعنى در طول زمان به تدريج بايد كسب نمود مرحله به مرحله پيش رفت و در همهمراحل از قدرت اختيار برخوردار است تا انتخاب و طى همه مراحل آزادانه و با اراده و خواست او باشد.(9)
با توجّه به اين دو نكته راز وجود گرايشهاى طبيعى و دنيايى در نهاد آدمى آشكار مىگردد؛ زيرا فرض اين است كه انسان انتخابگر باشد و لازمهآن وجود كششهاى متفاوت است تا راهها متعدد گردد. همچنين رسيدن به كمال تدريجى در اثر گذشت زمان است؛ لذا اول انسان بايد بتواند در اين دنيا چند صباحى روزگار بگذراند تا زمينه تكامل او فراهم گردد و زندگى دنيايى نيازمند اسباب، وسايل و شرايط ويژهاى است. غرايز و ميلهاى طبيعى انگيزههايى هستند براى تهيه و فراهم نمودن اين اسباب و وسايل؛ لذا وجود آنها براى ادامهحيات ضرورى است؛ و بدون آنها حياتى نخواهد بود تا انسان در سايه آن راه خود را انتخاب نمايد. بعلاوه اين ميلها زمينهساز امتحان آدمى نيز مىباشد.
پس گرايشهاى انسان را مىتوان به دو شاخه كلى تقسيم نمود: يكى براى حفظ موجوديت و زندگى انسان در دنيا، و دومى براى كسب كمال و طىِ مسيرِ اصلى. غايت اولى بقاء انسان در دنيا و غايت دومى رسيدن به كمال و رحمت بىكران الهى است.
شاخهاول خود به خود به فعليّت مىرسد امّا قسم دوم نيازمند توجّه، تقويت و به فعليت رساندن است. عدهاى در اثر اشتغال زياد به قسم اول، از قسم دوم غافل مانده و از كمال و رحمت محروم مىگردند در نتيجه روانه جهنّم مىشوند.2. امتحان
دستهدوم از آيات قرآنكريم فلسفه خلقت انسان را امتحان و ابتلاء بيان مىفرمايد:
«وَ هُوَ الَّذِى خَلَقَ السَّمَوَ تِ وَ الْأَرْضَ فِى سِتَّةِ أَيَّامٍ وَ كَانَ عَرْشُهُ عَلَى الْمَآءِ لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً؛(10) و او كسى است كه آسمانها و زمين را در شش روز (شش دوره) آفريد و عرش(و حكومت) او بر آب قرار داشت تا (بخاطر اينكه) شما را بيازمايد كه كداميك از حيث عمل بهترين هستيد».
«الَّذِى خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَيَوةَ لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْغَفُور؛(11) كسى كه مرگ و زندگى را آفريد تا شما را بيازمايد كه كدامين عمل بهترى داريد و او شكستناپذير و بخشنده است».
در اين دو آيه علت آفرينش امتحان انسانها بيان شده است. حتى قرآنكريم نعمات و زيبايىهاى زمينى را هم بخاطر امتحان خلق فرموده است كما اينكه مىفرمايد:
«إِنَّا جَعَلْنَا مَا عَلَى الْأَرْضِ زِينَةً لَّهَا لِنَبْلُوَهُمْ أَيُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلا؛(12) همانا ما هر آنچه بر روى زمين است آرايش و زينتى براى آن قرار داديم تا انسانها را بيازماييم كه كدام يك بهترين عمل را دارند.»
منظور از امتحان چيست؟
منظور از ابتلاء و بلاء همان امتحان و آزمون است(13)، و امتحان گاه به خير است و گاه به شر و مصيبت و هر آنچه خداى متعال با آن بندگان خود را آزمايش كند بلاء خواهد بود و امتحان حضرت حق يعنى همين امتياز واقعى بشر از يكديگر است؛ پس نتيجه آزمايش الهى جدا شدن شقى از سعيد است.(14)
غرض از امتحان چند چيز مىتواند باشد: يكى اينكه براى كسب علم و رفع جهل باشد؛ يعنى امتحان گيرنده مىخواهد بوسيله امتحان كسب آگاهى نمايد. اين غرض در مورد امتحان الهى صادق نيست؛ زيرا عالم به همه چيز است و نيازى به كسب علم ندارد؛ «إِنَّ اللَّهَ عَلِيمُ بِذَاتِ الصُّدُور؛(15) همانا خدا به راز درون سينهها داناست». «يَعْلَمُ خَآنَةَ الْأَعْيُنِ وَ مَا تُخْفِى الصُّدُور؛(16) خيانت چشمها و آنچه دلها پنهان مىدارند، مىداند». گاهى هم امتحان براى رفع جهل نبوده بلكه براى تقويت و به فعليت رساندن استعداد است؛ يعنى امتحان گيرنده مىخواهد به اين وسيله قوه و استعدادهاى نهفته را به فعليت رسانده و آشكار نمايد؛ بنابراين مىتوان گفت اصل آزمايش، فراهم نمودن زمينه براى افعال اختيارى است تا آنچه پنهان است آشكار گردد و استعداد پرورش يابد؛ يعنى امتحان زمينهاى مىشود براى از قوه به فعل رساندن و تكميل نمودن. خداوند كه به وسيله بلاها و سختىها انسانها را امتحان مىكند براى اين است كه در پرتو بلايا هر كسى را به كمالى كه لايق آن است برساند و هر يك از اين مسائل جنبهاى از فرد را مىسازد. ابتلائات الهى تمريناتى براى پرورش و تقويت روح آدمى است. لذا كسانى كه استعداد ظرفيت و توان بيشترى دارند سهم بيشترى از بلايا را دارند.
هر كه در اين بزم مقرّبتر است
جام بلا بيشترش مىدهندبنابراين دنيا همچون مدرسه و باشگاهى، گذرگاه آموزشى و پرورشى است نه اقامتگاه ابدى و التذاذى؛ لذا هر اندازه انسان در اين سراى به دنبال لذات و خوشگذرانى باشد به همان مقدار از هدف اصلى و كمال حقيقى دور خواهد ماند و در مقابل تحمل سختىها بخاطر خدا سعادت انسان را در بر خواهد داشت.
طبق آيات و احاديثى كه بيان شد امتحان و آزمايش علت آفرينش مىباشد؛ امّا همانطور كه در فصل اول گذشت علت آفرينش فقط عبادت حضرت حق بيان شد. اين آيات و روايات چگونه با حصر آيهشريفه«وَ مَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنسَ إِلَّا لِيَعْبُدُون»(17) قابل جمع است؟
امتحان جزئى از عبادت و اطاعت است؛ معيار سنجش و ملاك ارتقاء و عبور از مراحل مختلف تعبّد و بندگى امتحان و ابتلاء است. با امتحان ميزان تعبّد مشخّص و نمايان مىشود و امتحانهاى كوچكتر انسان را براى امتحانهاى سختتر و مراحل بالاتر طاعت آماده و مستعد مىكند. همانطور كه در فصل قبل بيان شد منظور از عبادت در آيه شريفهفرمانبردارى و انقياد همراه با خضوع است و داراى مراحل و مراتبى است و تسليم و انقياد در برابر قضاى الهى و امتحانات سخت نشانه مراحل بالاى طاعت و بندگى است.
بنابراين امتحان هم نمىتواند علت نهايى آفرينش باشد و همچون عبادت وسيله و مقدمهكمال مىباشد.3. خلافت و جانشينى
از آيات مربوط به خلافت آدم در سورهمباركهبقره چنين بدست مىآيد كه غرض از خلقت انسان خلافت و جانشينى خداى متعال است و چون خداى سبحان مىخواست جانشينى در زمين داشته باشد انسان را آفريد «وَ إِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلائكَةِ إِنِّى جَاعِلٌ فِى الْأَرْضِ خَلِيفَةً قَالُواْ أَتَجْعَلُ فِيهَا مَن يُفْسِدُ فِيهَا وَ يَسْفِكُ الدِّمَآءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَ نُقَدِّسُ لَكَ قَالَ إِنِّى أَعْلَمُ مَا لَا تَعْلَمُون؛(18) و هنگامى كه پروردگارت به ملائكه فرمود همانا من در زمين جانشينى قرار مىدهم (قرار دهندهام) گفتند: آيا در زمينى كه كسى كه در آن فساد مىكند و خون مىريزد قرار مىدهى؟ و حال آنكه ما تسبيح و حمد و تقديس تو مىكنيم. فرمود همانا من چيزى را كه شما نمىدانيد مىدانم».
بنابراين آيهشريفه فلسفه آفرينش انسان جانشينى خداست و چون خدا مىخواست خليفهاى داشته باشد آدم را خلق فرمود.
اين آيات دلالتى بر انحصار خلافت بر حضرت آدم ندارد بلكه جمله «اَتجعل فيها من يفسد فيها…» دلالت مىكند كه خلافت منحصر در آدم عليهالسلام نيست؛ زيرا او معصوم بود و جا داشت خداوند بفرمايد: آدم خونريزى و افساد نمىكند در حالى كه خداوند افساد انسان را رد نكرد پس خلافت منحصر در حضرت آدم نيست. البته اين بدين معنى نيست كه همهانسانها، بالفعل خليفه خدا باشند بلكه نوع انسان امكان و استعداد خلافت را دارد و با كسب ملاكات خلافت به چنين مقامى نايل مىشود واين ملاك آراستگى به علم اسماء است و كسانى كه از آن بىبهرهاند از خلافت الهى محروم و بىنصيب هستند.
همچنين بيان مطالب در قالب جمله اسميه «انّى جاعلٌ» نشانهاستمرار است و اين دلالت مىكند كه خلافت مقطعى و مختص حضرت آدم نبوده است بلكه استمرار دارد و تا وقتى كه زمين و نظامى هست خليفهخدا هم وجود دارد.
حال اين سؤال مطرح مىشود كه چرا خدا خواست خليفهاى داشته باشد؟ مگر او از زمين غايب است كه بخواهد ديگرى به جاى او در غياب او جانشينى نمايد؟
جواب اين است كه او بر همه چيز محيط است(19) و همه جا حضور دارد(20) و نزديكترين چيز است(21) بنابراين غيبتى مطرح نيست بلكه مشيت الهى بر اين تعلق گرفته است مخلوقى داشته باشد كه با اراده و اختيار خود در سايه علم و تعبّد، اسماء و صفات الهى را در خود پياده نمايد و اراده و خواست خود را در اراده حضرت حق فانى كند و متصل به درياى بىكران الهى گردد و كارهاى خدايى كند(22) و خداى سبحان به مقتضاى كرم و رحمت خود خواسته است از قدرت و كمال بىنهايت خود به ديگران نيز عطا فرمايد و خلافت الهى نيز گامى در جهت تكامل است و مرتبهبرترى از سلوك است.(23)
عبادت و ابتلاء و امتحان انسان را به خلافت الهى سوق مىدهد و متعبدترين، صابرترين و با ظرافتترينها به مراتب و مراحل بالاى خلافت الهى بار مىيابند همچون انبياء، اولياء و اوصياء(ع).
اين كه در برخى روايات، حضرات معصومين(ع) علت خلقت بيان شدهاند به خاطر اين است كه آنها بهترين امتحانها را مىدهند و عالىترين و كاملترين عبادت از آنها صادر مىشود و لذا به معناى واقعى كلمه خليفةاللَّه و جانشينان تام حضرت حق هستند.
خلافت هر چند نتيجه و اثر عبادت و امتحان است امّا نمىتواند غايت نهايى باشد چون در مورد غايت نهايى «چرا» جا ندارد؛ امّا در مورد خلافت نمىتوان سؤال كرد چرا خدا مىخواست خليفه داشته باشد؟ جواب اين است كه رحمت و فياصيّت الهى كه عين ذات اوست اقتضا دارد كه خدا بيشترين لطف و عنايت را داشته باشد و مقام خلافت عنايت رحمانى است. اينكه در سورهمباركههود مىفرمايد: «إِلَّا مَن رَّحِمَ رَبُّكَ وَ لِذَلِكَ خَلَقَهُم …»(24) ،استفاده مىشود مشمول رحمت الهى شدن علت خلقت است و اين را مىتوان غايتالغايات گرفت. بنابراين رحمانيت حضرت حق علت خلقت انسان است و انسان مادامى كه در جهت كسب رحمت الهى قدم بر مىدارد در راستاى فلسفه خلقت گام بر مىدارد. در غير اين صورت در گمراهى و خسران است.خلاصه و نتيجه:
خلاصه اينكه تنها علت مقدمى و طريقىِ خلقت، عبادت و طاعت است و امتحان جزئى از طاعت و محك سنجش و ارتقاى آن است و بهرهمندى از مقام خلافت در سايهكسب اسماء الهى و تخلق به صفات خدايى است و انسان به مقدارى كه بينش و رفتار و گرايشش خدايى شود به همان مقدار از خلافت الهى بهرهمند خواهد شد و تنها راه رسيدن به آن، مسير مستقيم بندگى است و غايت هر سه رسيدن به رحمت الهى است بنابراين برخوردارى از رحمت، فلسفه آفرينش انسان است و هر چه انسان در طريق بندگى و تقرب به خداى سبحان قدم بر مىدارد استعداد بيشترى براى كسب رحمت و فيض الهى پيدا مىكند و افاضهفيض و عنايت رحمت، مقتضاى صفات كمالى ذاتى الهى است و علت و راز هستى به خود خداى متعال بر مىگردد. «وَ أَنَّ إِلَى رَبِّكَ الْمُنتَهَى»(25)، «وَ إِلَى اللَّهِ تُرْجَعُ الْأُمُور»(26)، «وَ إِلَيْهِ يُرْجَعُ الْأَمْرُ كُلُّه»(27)
فهرست منابع
قرآنكريم(1)، نهج البلاغه(2)
پىنوشتها:
1. «وَنُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْءَانِ مَا هُوَ شِفَآءٌ وَ رَحْمَةٌ لِّلْمُؤْمِنِين» (سوره اسراء، آيه 82).
2. مفردات راغب اصفهانى: «العبوديةُ و اظهار التَّذلُّلِ و العِبادَةُ اَبْلَغ مِنْها لِاَنَّها غايَةُ التَّذَلُّل».
3. ترجمه از نويسنده است.
4. «وَ مَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنسَ إِلاَّ لِيَعْبُدُون» (سوره ذاريات، آيه 56).
5. سوره يس، آيه 61.
6. سوره روم، آيه 29.
7. نهجالبلاغه، خطبهاول.
8. ر.ك: چهل حديث، حضرت امام(ره)، صص 167 – 170.
9. ر.ك: خودشناسى براى خود سازى، مصباح يزدى، محمد تقى، صص 64 و 65.
10. سوره هود، آيه 7.
11. سوره ملك، آيه 2.
12. سوره كهف، آيه 7.
13. صحاح اللغه: «البلاء و الاختبار يكون بالخير و الشَّر».
14. ر.ك: چهل حديث حضرت امام(ره)، حديث 15.
15. سوره آلعمران،آيه 119، سوره مائده، آيه 7، سوره لقمان، آيه 23).
16. سوره غافر، آيه 19.
17. سوره ذاريات، آيه 56.
18. سوره بقره، آيه 30.
19. «أَلَآ إِنَّهُ بِكُلِّ شَىْءٍ مُّحِيط» فصلت/ 54.
20. «هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ مَا كُنتُم» حديد/ 4.
21. «نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيد»، «فَأَيْنَمَا تُوَلُّواْ فَثَمَّ وَجْهُ اللَّه»بقره/ 115.
22. كما اينكه در حديث قدسى مىخوانيم: «يابن آدم! انا غنى لا افتقر اطعنى فى ما امرتك اجعلك غنياً لاتفتقر يابن آدم انا حى لااموت اطعنى فيما امرتك اجعلك حياً لاتموت يابن آدم انا اقول للشىءِ كن فيكون اطعنى فى ما امرتك اجعلك تقول للشىءِ كن فيكون» (عُدةالدّاعى، ابن فهد، ص 291).
23. ر.ك: صورت و سيرت انسان در قرآن، جوادى آملى، عبداللَّه، صص 286 الى 292.
24. سوره هود، آيه 119.
25. سوره نجم، آيه 42.
26. سورهبقره، آيه 210.
27. سوره هود، آيه 123.
28. از ترجمههاى آقايان مكارم شيرازى، مجتبوى، فولادوند، خرمشاهى، فيض الاسلام و الهىقمشهاى استفاده شد.
29. از ترجمه و شرحهاى آقايان فيضالاسلام، شهيدى استفاده شد.
دعا و نيايش در سيره پيشوايان
دعا و نيايش در سيره پيشوايان
حجة الاسلام و المسلمين محمد محمدى اشتهاردى
اشاره:
يكى از موارد بسيار مهمّى كه در همه اديان ؛ به ويژه اسلام وجود داشته و سرلوحه برنامههاى عبادى آنها بوده و نيز مؤثرترين عامل در تهذيب نفس و صفاى باطن، مسئله دعا و نيايش به درگاه خداوند يكتا و بى همتا است. دعا و نيايش صحيح زيباترين و عميقترين شيوهاى است كه پيوند انسان را با ذات پاك خدا برقرار ساخته و موجب پرواز روح به سوى ملكوت و فضاى معطر معنوى و عرفانى است.
دعا ونيايش، خود يك مكتب آموزنده و يك كلاس ممتاز براى پرورش روح و سوق دادن آن به سوى فضايل و كمالات است. بر همين اساس در آيات مختلف قرآن، به عنوان اصلىترين ارزش و در روايات به عنوان برترين عبادات؛ بلكه مغز و مخ عبادات مطرح شده است.
با اين كه ارزشها و عوامل سوق دهنده به سوى كمال و بازدارنده از آلودگىها و پستىها بسياراند، ولى از نظر قرآن، گويى اگر دعا نباشد، ساير ارزشها فاقد كارآيى و خاصيت حقيقىاند. آن جا كه مىفرمايد: «قُل لا يَعبَأ بِكُم رَبّى لولا دُعائُكُم؛ بگو پروردگارم براى شما ارجى قائل نيست، اگر دعاى شما نباشد.»(1) رسول خدا(ص) نيز فرموده: «الدُّعاءُ مُخُ العِبادَةِ؛ دعا مخ و مغز عبادت است.» نيز مىفرمايد: «اَفضَلُ العِبادَةِ الدُّ عاءُ؛ دعا بهترين عبادت است.»(2) توضيح اين كه: هر چيزى داراى پايه و ستون است كه امور مربوط به آن بر اساس آن استوار و تنظيم مىگردد. لذا همانگونه كه قوام و قدرت انسان بستگى به عقل و نيروى تشخيص و درك او دارد و بدون آن در صف حيوانات ؛ بلكه بدتر از آن خواهد شد، عبادت و پرستش خداوند نيز توسط مغز و مخ آن استوار است يعنى بدون آن ارزش محتوايى خود را از دست داده و در برخى موارد به جاى سازندگى، موجب تخريب فكر و عمل مىگردد بر اساس دو سخن فوق، مغز و مخ عبادات و نيز برترين عبادتها، دعا و نيايش است.
بنابراين مؤمن بدون دعا، همانند انسان بى مغز است و عبادت چنين مؤمنى، اسكلتى بى جان و پيكرى بى روح خواهد بود.
البته براى اين كه از مكتب دعا استفاده بهينه شود، بايد از آن استفاده عالمانه و صحيح نمود، چرا كه دعا و نيايش داراى مراتب و درجاتى است؛ مثلاً دعاى نوع مردم زبانى و ظاهرى است، دعاى عابدان به اعمال و مراقبت در كردار است. و دعاى عارفان نيز به احوال است، يعنى عارف، شيفته خدا و پيوسته به ياد خداى يكتا و بى همتا است و با تمام ذرّات وجودش دعا كرده و شرايط صحت و كمال دعا را رعايت مىنمايد. چنين دعايى داراى آثار ممتاز و بسيار ارجمندى است كه به صاحبش مىرسد. بر همين اساس رسول خدا(ص) فرمود: «الدُّعاءُ سَلاحُ المؤمِنِ وَ عَمودُ الدّينِ وَ نُورُ السَّماواتِ و اَلارض؛ دعا اسلحه مؤمن و ستون دين و نور آسمانها و زمين است.»(3) به عبارت ديگر: دعا و نيايش، موجب نيرومندى و سلحشورى انسان در برابر دشمن و ناهنجارىهاى روزگار مىشود، هم پايه و ستونى استوار براى نگهدارى انسان از تخريب و سقوط است و هم مايه هدايت و نورانيت خواهد شد و انسان را از تاريكىهاى گمراهى و سرگردانى در بيراههها به راه راست و روشن رهنمون مىگردد.
البته در اين جا بحثهاى ديگرى درباره عوامل استجابت دعا، موانع آن، كيفيّت و كمّيت دعا، شرايط مكانى و زمانى دعا و به طور كلى آداب محتوايى و جنبى دعا مطرح مىشود كه هر كدام بحث جداگانهاى دارد.دعا در مكتب اهل بيت عليهمالسّلام
دعا و نيايش در سيره درخشان چهارده معصوم(ع) و اصحاب خاص آنها، از جايگاه بسيار ارجمندى برخوردار است، به طورى كه بخش مهمى از زندگى آنها را تشكيل مىداده و حتى بخشهاى ديگر زندگى آنها نيز آميخته با دعا بود. نماز كه خود ستون دين و معراج مؤمن است، يكى از مصداقهاى دعا و نيايش مىباشد، البته با توجه به اين كه واژه صلاة در اصل به معناى دعا است .
چهارده معصوم(ع) به نماز، بسيار اهميت مىدادند، تا آن جا كه حضرت على (ع) و امام حسين(ع) و حضرت سجّاد(ع) در يك شبانه روز، هزار ركعت نماز مىخواندند. علاّمه امينى در اين راستا مىنويسد: «طبق روايات فراوان از طرق شيعه و سنّى، مولاى ما اميرالمؤمنان على(ع) و سبط شهيد، امام حسين(ع) و فرزند پاكش امام سجّاد(ع) در هر شبانه روز، هزار ركعت نماز مىخواندند.(4)
دعاهايى كه از امامان(ع) نقل شده، مانند: صحيفه كامله سجّاديه، دعاى كميل، دعاى ابوحمزه ثمالى، دعاى عرفات، دعاى سمات، مناجات شعبانيّه و… همه بيانگر آن است كه دعا و نيايش در سيره آنها داراى جايگاه ويژهاى بوده، و جزء مهمترين برنامههاى عبادى، فرهنگى، اخلاقى و سياسى آنها به شمار مىرفته است. دعا يگانه مونس و آرامش بخش روح و روان است كه امامان(ع) به آن اصرار داشتند و آن را از اركان مكتب خود مىدانستند.آنها به سه بعد دعا توجه داشتند كه عبارت است از:
1- دفع بلاها و خواستن حاجتها در پرتو دعا و نيايش.
2- تضرّع، خشوع و راز و نياز عميق معنوى و عرفانى در دعا، كه اثر بسيارى در صفاى باطن دارد.
3- توجه به معارف بلند پايه و تبيين عالىترين درسهاى عرفانى، اخلاقى، فرهنگى و سياسى در لباس دعا كه آنها اين جهت را نيز در دعا به طور كامل رعايت مىكردند و در حقيقت اين بُعد دعا كلاس معارف در پرتو دعا را تشكيل داده بود؛ چنان كه دعاى پر محتواى صحيفه سجّاديه بيان گر اين مطلب است، امام سجاد(ع) در اين صحيفه نورانى، حقيقت عبوديت و هوّيت بندگى يك انسان كامل را به نمايش گذاشته و دعاهايى را آموزش داده كه انسان را به مرحلهاى از صفا و تقوا و عبوديت مىرساند، تا آن جا كه امير مؤمنان على(ع) در وصف آنها فرمود: «عَظُم الخالِقُ فى انفُسِهِم، فَصَغُرَ ما دونَهُ فِى اَعيُنِهِم؛ خالق و آفريدگارشان در روح و جانشان، بزرگ جلوه كرده و غير خداوند در نظرشان كوچك است.»(5) مثل همان مطلبى كه در فرازى از دعاى حضرت زهرا(س) آمده: «اَللّهُمَّ ذَلِّل نَفسِى فِى نَفسِى وَ عَظِّم شَأنَكَ فى نفسى؛ خداوندا! خودم را در پيش خودم كوچك كن و مقام خودت را در نزد من بزرگ گردان.»(6)
كوتاه سخن آن كه جمعى در محضر امام صادق(ع) بودند و عرض كردند: «چرا ما دعا مىكنيم ولى به اجابت نمىرسد؟» آن حضرت در پاسخ فرمود:«لِاَنَّكُم تَدعُونَ مَن لا تَعرِفُونَهُ؛ زيرا شما كسى را مىخوانيد كه او را نمىشناسيد.»(7) اين سخن، نيايش گران را به توجه به محتواى دعا، مسئله خداشناسى و آداب تكاملى دعا دعوت مىكند،كه ركن اصلى دعا را تشكيل مىدهد.چند نمونه از مناجات و نيايش پيشوايان
1- در ماجراى جنگ بدر – كه نخستين و سختترين جنگ بزرگ مسلمين با مشركان بود – تعداد مسلمانان كمتر از يك سوم دشمن بود، به علاوه مسلمانان حتّى از كمترين تجهيزات جنگى برخوردار نبودند، ابن عباس در اين باره چنين نقل مىكند: شبى كه روز آن جنگ بدر رخ داد، پيامبر(ص) همراه مسلمين به مناجات و راز و نياز به درگاه الهى پرداختند.(8) پيامبر(ص) رو به قبله ايستاد و دست هايش را به سوى آسمان بلند كرد هم چنان به نيايش و استغاثه خود ادامه داد كه عبايش از دوشش به زمين افتاد، در دعايش عرض مىكرد:«خدايا! وعدهاى را كه به من دادهاى تحقق بخش، پروردگارا اگر اين گروه مؤمنان نابود شوند، پرستش تو از زمين برچيده خواهد شد.»(9)
در نقل ديگر آمده: پيامبر(ص) در آن شب تا صبح به نماز و مناجات پرداخت و آن چنان به درگاه الهى مىگريست كه اشك هايش جارى شده و با كمال خشوع و خضوع، هم چون حالت غذا خواستن گرسنه بينوا دعا مىكرد و به سجده مىافتاد، در سجده نيز با تضرّع و زارى به دعايش ادامه داد، تا اين كه خداوند به او چنين وحى كرد، به وعده خود نسبت به تو وفا كرديم و تو را توسط پسر عمويت على(ع) يارى نموديم…»(10)
نيز روايت شده كه آن حضرت در روز آن شب هنگام درگيرى شديد جنگ بدر، مكرر دعا مىكرد، مثلاً صحنه را مىديد و با چشمى اشكبار و دلى لبريز از ايمان، عرض مىكرد «خدايا! اگر اين گروه مسلمان، امروز نابود شوند، ديگر تو را در زمين كسى نمىپرستد.»(11)
2- نوف بِكالى (يكى از اصحاب على (عليه السلام) مىگويد: شبى حضرت على (ع) را ديدم كه از بستر فاصله گرفته و به ستارگان مىنگرد، به من فرمود: «اى نوف! خوابى يا بيدارى؟» گفتم: بيدارم، فرمود: اى نوف! خوشا به حال آنان كه از دنيا بريدند و به آخرت پيوستند، آنها مردمى هستند كه پهنه زمين را خانه و خاك آن را بستر و آب آن را شربت گواراى خويش ساختند، قرآن را راه و رسم زندگى و دعا را اوج بندگى خود قرار دادند و آن گاه به روش عيساى مسيح(ع) خود را از وابستگى به دنيا رهاندند.»(12)3- حبّه عرنى مىگويد: شبى با نوف بِكالى، در ايوان خانهام در كوفه خوابيده بوديم، ناگاه نيمههاى شب، حضرت اميرمؤمنان على(ع) را ديدم كه در تاريكى دست هايش را روى ديوار نهاد و بسيار حيران و واله است و به طور مكرر اين آيه را مىخواند: «اِنَّ فِى خَلقِ السَّماوات و الاَرضِ وَ اختِلافِ الليل وَ النَّهار وَالفلك الَّتى تَجرى فِى البَحرِ… لَاياتٍ لِقَومٍ يَعقِلون؛ در آفرينش آسمانها و زمين و آمد و شد شب و روز و كشتى هايى كه در دريا به سود مردم در حركتند… نشانه هايى (از ذات پاك خدا و يكتايى او) است براى مردمى كه عقل دارند و مىانديشند.»(13) اين آيات را خواند و هم چون افراد عقل پريده، واله و سرگردان عبور مىكرد، خطاب به من گفت: خوابى يا بيدارى؟ گفتم: بيدارم، مطالبى فرمود، آن گاه با همان حال از ما گذشت در حالى كه چنين راز و نياز مىكرد: «خدايا! كاش مىدانستم كه در اين غفلت هايى كه دارم، آيا از من روى گردان هستى يا به من توجّه دارى؟ خدايا كاش مىدانستم در طولانى شدن خوابم و اندك بودن شكرم در برابر نعمت هايت، موقعيّتم در پيشگاهت چگونه است» سوگند به خدا! آن حضرت، به همين حالت ادامه داد، تا سپيده سحر دميد.(14)
4- زندگى امام حسن مجتبى(ع) مشحون از مناجات، نيايش و خوف از خدا بود. او در اين راستا بيست و پنج بار (و به روايتى 20 بار) پياده از مدينه به مكه براى انجام مراسم حج و عمره رفت. هرگاه كنار در مسجد مىرسيد، دستها را به سوى آسمان بلند كرده و با كمال خضوع و خشوع، چنين مىگفت: «اِلهِى ضَيفُكَ ببابك يا مُحسِنُ قد اَتاكَ المُسَىء، فَتَجاوَز عَن قَبيحِ ما عِندى بِجَميلِ ما عِندكَ يا كَرِيمُ؛ خدايا مهمان تو به در خانه تو آمده، اى نيكو بخش، گنهكارى به محضرت بار يافته، پس به لطف و كرمت از گناهانم بگذر اى خداى بزرگوار!.»(15)
5 – در زندگى امام حسين نيز همين شيوه به روشنى ديده مىشود. آن حضرت حتى در كربلا به خاطر مناجات و دعا و تلاوت قرآن، يك شب (شب عاشورا) از دشمن مهلت خواست و به برادرش حضرت عباس فرمود: نزد دشمن برو و از آنها بخواه تا به ما مهلت دهد كه امشب را به نماز و دعا و استغفار بگذرانيم، خدا آگاه است كه من بسيار نماز و تلاوت قرآن و زياد دعا كردن و استغفار را دوست دارم. عباس(ع) پيام امام حسين(ع) را به دشمن رسانيد، دشمن مهلت داد، امام(ع) آن شب را تا صبح همراه ياران به نماز و دعا و مناجات مشغول بودند. زمزمه مناجاتشان هم چون آواى بال زنبور عسل، فضاى ملكوتى كربلا را پر كرده بود.(16) دعاى عرفه امام حسين(ع) نيز به جاى خود تابلوى زيبايى در اين راستا است.6 – از فرازهاى تكان دهنده در سيره درخشان امام حسين(ع) مناجات او در كنار مرقد منوّر حضرت خديجه(س) است كه در ذيل به آن اشاره مىكنم: انس بن مالك مىگويد: در يكى از سفرها همراه امام حسين(ع) به مكّه رفتيم، در آنجا امام در كنار مرقد خديجه(س) رفت، من نيز همراهش بودم، در آن جا به ياد ظلم هايى كه به حضرت خديجه(س) شده بود افتاد و گريه كرد، آن گاه به من فرمود: از من فاصله بگير. احساس كردم مىخواهد در كنار تربت جدّهاش با خداى خود خلوت كند، فاصله گرفتم و در كنارى پنهان شدم، ديدم مشغول نماز شد، نمازش طول كشيد، شنيدم در نماز چنين با خدا مناجات مىكرد:
يا ربّ يا رَبّ اَنتَ مَولاهَ
فَارحَم عُبَيداً اِليكَ مَلجاهُ
يا ذَاالمَعالِى عَلَيكَ مُعتَمدى
طوُبى لِمَن كُنتَ اَنتَ مَولاهُ
اِذَا اشتكى بَثَّهُ و غُصَّتَهُ
اَجابَهُ اللّهُ ثُمَّ لبّاهُ
وَ ما بِهِ عِلَّةٌ وَلا سُقمٌ
اَكثَرُ مِن حُبِّهِ لِمَولاهُ
اِذا ابتَلى بِالظَّلامِ مُبتَهِلاً
اَكرَمَهُ اللّهُ ثُمَّ اَدناهُيعنى: اى پروردگار و خداى من، كه مولا و سرورش تو اى، به بنده كوچكى كه پناهگاهش تو هستى رحم كن. اى خداى بزرگ و صاحب صفات كمال و جلال! بر تو تكيه مىكنم. خوشا به حال كسى كه در درگاه تو، ترسان و شب زنده دار است و شكايت گرفتارى هايش را به سوى تو مىآورد و از تو تمنّاى رفع آن را دارد، چنين كسى گرفتارى و بيماريش، بيش از عشقش به مولايش نيست، هرگاه رفع آنها را از مولايش مىطلبد، خداوند اجابت مىكند، و به تمنّاى او جواب مثبت مىدهد. هنگامى كه به ستم ستمگران گرفتار مىشود، باتضرّع شكايتش را به سوى تو مىآورد آن گاه خداوند جوابش را مىدهد، و او را گرامى مىدارد، و سپس او را به درگاه خود نزديك مىكند.»(17)
همه امامان(ع) و اولياى خدا به نيايش و مناجات با خدا عشق مىورزيدند و به آن اهميّت فراوان مىدادند.
پايان سخن رابا فرازى از صحيفه سجّاديه زينت مىبخشيم، تا هم از مناجات امام سجاد(ع) نمونهاى را ارائه دهيم و هم شيوه دعا كردن، محتواى آن و چگونگى بيان حاجت از درگاه الهى را از آن حضرت بياموزيم:«اَللّهُمَّ اِنِّى اَعتذِرُ اِلَيكَ…؛ خداوندا! از تو پوزش مىطلبم در مورد مظلومى كه در حضور من به او ستم شده و من او را يارى نكردهام، در مورد احسان و خيرى كه به من رسيده ومن سپاس آن را به جاى نياوردهام، در مورد بدكارى كه از من عذر خواهى كرده و من آن را نپذيرفتهام، در مورد بيچاره و تهى دستى كه به سوى من دست نياز دراز كرده و من او را به خودم مقدّم نداشتهام، در مورد حق مؤمنى كه بر عهدهام بوده و من در اداى آن سستى كرده آن را به طور كامل ادا نكردهام، در مورد عيب مؤمنى كه بر من آشكار شده و من آن را نپوشاندهام، در مورد هر گناهى كه برايم پيش آمده و من از آن دورى نكردهام. اى معبود من! از درگاهت در مورد اين افراد و امثال آنها معذرت مىطلبم، معذرتى كه از روى پشيمانى است، تا مرا در برابر چنين گناهانى كه در پيش دارم، پند دهند و بازدارنده باشد. پس بر محمّد(ص) و آل او، رحمت و درود بفرست، و پشيمانى ام را در لغزشهايم و تصميمم را بر ترك گناهانى كه برايم پيش مىآيد، توبهاى قرار بده، كه موجب دوستى تو برايم گردد، اى دوستدار توبه كنندگان.»(18)
دعا! اى مونس شبهاى تارم
رفيق مهربان و غم گسارم
دعا! اى مخزن رشد و كمالات
صلاى روح بخش قلب و كانم
دعا! اى منبع فرهنگ و دانش
صفا و نور تابان روانم
دعا! اى مصطفاى پاكبازان
شفا بخش دل بيمار وزارم
دعا! اى ميوه بستان عرفان
فروغ افزاى روزان و شبانمپىنوشتها:
1. سوره فرقان، آيه 77.
2. مستدرك الوسائل، ج 5، ص 167؛ بحار، ج 93، ص 300 ؛ كنزالعمال، ح 3134.
3. اصول كافى، ج 1، ص 468.
4. الغدير، ج 5، ص 25؛ به نقل از هفت كتاب از كتب معروف اهل تسنّن.
5. نهج البلاغه، خطبه 193.
6. اعيان الشيعه، چاپ ارشاد، ج 1، ص 323.
7. بحار الانوار، ج 93، ص 368.
8. چنان كه آيه 9 سوره انفال به اين مطلب دلالت دارد.
9. تفسير مجمع البيان، ج 4، ص 525، ذيل آيه 9 سوره انفال.
10. كنزالكراجكى، ص 136؛ بحار، ج 19، ص 317.
11. تاريخ طبرى، ج 2، ص 49.
12. نهج البلاغه، فيض الاسلام، حكمت 101.
13. سوره بقره، آيه 164.
14. اقتباس از بحار، ج 41،ص 22 و 23.
15. بحار، ج 43، ص 339 و 345.
16. لهوف سيد بن طاووس، ص 89 و 154.
17. مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص 69.
18. صحيفه سجّاديه، دعاى 38.
جنگ روانى و ترور شخصيت ها
جنگ روانى و ترور شخصيتها
حجة الاسلام و المسلمين محمد تقى رهبر
در مصاف حق و باطل، يكى از ابزارها جنگ روانى و از جمله ترور شخصيتها بوده است. هرگاه دشمن نتوانسته چهرههاى انقلابى و مدافعان حق را با ترور و غافلگيرى و قتل از ميان بردارد به ترفندى ديگر دست زده و آن ترور شخصيتها و لكّه دار كردن و انگ زدن به آنها است. اين ابزار تبليغى، از دير باز در دست ارباب زر و زور قرار داشته و حتى پيامبران خدا را به وسيله آن مورد هجوم قرار مىدادهاند. هر چند اين ابزار كه اساس آن دروغ و تهمت و حق كشى و فريب بوده است در مقابل قدرت كوبنده حق براى زمان طولانى نتوانسته مقاومت كند و با حمايتى كه خداوند از جبهه حق داشته باطل سركوب شده و از پاى درآمده و پايگاه حق مستحكم و پا برجاى مانده است. و اين وعده صريح خداوند است كه: «بل نقذف بالحق على الباطل فيدمغه فاذا هو زاهق» ما حق را بر باطل فرود خواهيم آورد تا آن رامتلاشى كند و باطل از ميان برداشته شود… با اين حال غرامت پرداخته شده در اين نبرد تبليغى كم نبوده و خسارت هائى كه اتفاق افتاده و لطماتى كه بر حق گرايان وارد آمده را نبايد ناديده و ناچيز انگاشت، چه خونهائى كه به ناحق در اين معركه ريخته شده و چه گمراهىها كه اتفاق افتاده و چه موانعى كه در راه حق بوسيله حراميان پديد آمده و حركت كاروان حق را با كندى مواجه ساخته كه تاريخ تبليغ رسالتها و سيره اولياء خدا و امامان معصوم، و حوادث تلخى كه در آن روزگاران بر اثر جنگهاى روانى و حق كشى و شخصيت سوزى رخ نموده، سرگذشت سياهى را از جنايات و ستم سردمداران باطل و تحريفها و بدعتها و قتلها و غارتها، ترسيم مىكند. اينها جنايات تاريخى ضايعاتى است كه در رهگذر همين تبليغات مسموم و مغز شوئى و بدعت و تحريف اتفاق افتاده و اينها را نمىتوان دست كم گرفت. هرچند دولت حق پاينده است و راه خود را از ميان امواج همين حوادث تلخ پيموده و خواهد پيمود.
از آنجا كه اين جريان تنها به گذشته مربوط نمىگردد و در حال تكرار شدن است و چنانكه خواهيم ديد تبليغات استكبارى و رسانههاى جادوئى آنها با ابزارهاى پيشرفته همچون ماهواره و امواج رسانهاى كه به اعماق جامعهها و خانهها راه يافته است، امروز ميليونها و ميلياردها دلار به پاى اين سياست تبليغى ريخته و مىريزند و همكارانى را در داخل به خدمت مىگيرند تا امروزه نيز شكوه و جلوه اسلام انقلابى را سركوب كنند و از نفوذ و گسترش روز افزون آن بكاهند و شخصيتهاى اين نهضت الهى را در ديد جامعهها منفور جلوه دهند و حركت پرشتاب انقلاب اسلامى را متوقف سازند، لذا مرور بر تاريخ رسالتها و رسالتداران و سرانجام اين مصاف هم راه گشاست و هم تسليت دهنده و اميدوار كننده كه ثمره اين نزاع ميدانى و تبليغى بالاخره چيست؟ و اگر جبهه حق در پايگاه خود استوار بايستد شاهد پيروزى را با وجود سوخت و سازها و ريزش هايش در آغوش خواهد كشيد.
يك نگاه اجمالى به تاريخ نهضتهاى الهى كه در قرآن كريم از لسان وحى بيان شده نشان مىدهد كه بوقهاى تبليغاتى و عوامل اقطاب زر و زور با پيام آوران چه مىكردند و با چه زبانى مىكوشيدند آنان را در ديد ملتها حقير و منفور جلوه دهند و از چه سوژه هائى در اين جنگ روانى استفاده مىكردند. براى نمونه قرآن كريم از قول قوم متمرّد و عصيان پيشه نوح نقل مىكند كه پيروان آن پيامبر بزرگوار را مردمى پست و دون مايه مىناميدند و حضرت نوح و پيروانش را دروغ گو مىخواندند: «فقال الملأالذين كفروا من قومه ما نراك الاّ بشرا مثلنا و ما نراك اتبعك الاّ الذين هم اراذلنا بادى الرأى و ما نرى لكم علينا من فضل بل نظنكم كاذبين»(1)
“ملأ” يعنى همان مرفهان بىدرد سرمايه دار و عزيزهاى بى جهت كه در جامعه چشمها را پر مىكنند و كسى را به چيزى نمىگيرند و انتظار دارند همه در برابر آنان ذليل باشند و از آنان دنباله روى كنند. اينها كه سردمداران كفر و استكبار بودند به نوح مىگفتند تو هم مانند ما يك انسانى و دليل ندارد دعوى پيغمبرى كنى و اينها كه به تو ايمان آوردهاند مردمى فرومايه و سادهانديش اند و اصولاً شماها چه برترى از نظر مال و جاه و پايگاه اجتماعى بر ما داريد كه ما را به پيروى آئينى دعوت مىكنيد، از همه اينها گذشته ما شما را دروغ گو مىدانيم.
همانگونه كه ملاحظه مىكنيم، قرآن كريم معارضان نوح(ع) را “ملأ” ناميده با همان تفسيرى كه اجمالاً ديديم (قشر اشرافى كه ديگر اقشار جامعه را به حساب نمىآورد) جبهه باطل را تشكيل داده. اينها با نسبت دروغگوئى مىخواهند نوح(ع) را از صحنه بيرون كنند و با “اراذل” ناميدن پيروان او مىخواهند مؤمنان را جماعتى پست، بى فرهنگ و بى اراده جلوه دهند و جبهه حق را خوار و خفيف كنند و اين همان سياستى است كه اقطاب استعمارى در طول تاريخ عمل كرده و امروزه نيز عمل مىكنند و آمريكا سردمدار اين سياست امپرياليستى – صهيونيستى در عصر كنونى است كه با رسانههاى جادوئى و تزويرهاى تبليغاتى مىكوشند خود را آقاى دنيا و كدخداى دهكده جهانى قلمداد كنند و مردم ديگر اين سياره را بىفرهنگ و صغير و نارس و زبون و برده معرفى كنند كه نياز به قيّم دارند و هر حركتى در ميان ملتها براى رهائى از زنجيرهاى استعمارى و كسب استقلال رخ دهد آن را ارتجاعى، بنيادگرائى بنامند و رهبران آن نهضتها را ترور شخصى يا شخصيتى كنند، و براى اجراى اين نقشه استعمارى عواملى را در درون كشورها مىسازند كه كارگزار در سياست آنها باشند و در راه استقلال و آزادى ملتها سنگ اندازى كنند، همچنين قرآن كريم پس از نقل داستان نوح و سرانجام متجاوزان و متلاشى شدن جبهه باطل و نجات اهل حق در آن توفان عالم گير، به ذكر داستان يكى ديگر از پيامبران “حضرت هود(ع)” پرداخته و از گفتار متجاوزان و سركشان مىآورد كه آنان اين پيامبر را به سبك عقلى و جنون متهم ساخته و اين را عقوبتى مىدانستند كه از سوى خدايان پوشالى آنها و بتهاى جامد و مرده، به آن پيامبر متوجه شده است:«ان نقول الاّ اعتراك بعض آلهتنا بسوء…»(2)؛ و بالاخره از سرانجام «عاد» قوم هود به عقوبت الهى سخن گفته و سرانجام نكبت بار سركشان را به تصوير كشيده است. و در ادامه از قوم ثمود و صالح پيغمبر سخن گفته و داستان ناقه صالح و هلاكت قوم سركش را خاطرنشان ساخته است.
در داستان حضرت موسى(ع) و معارضات فرعون و قارون و سامرى يعنى نمادهاى زر و زور و تزوير مىبينيم كه تبليغات چه مىكند؟! و قدرت و ثروت و ترفندهاى تبليغاتى چگونه در كوبيدن موسى(ع) همدست و همداستان مىشوند و مىكوشند كه اين پيامبر را مفسد و ساحر و فرومايه جلوه دهند و قطب استكبارى جبهه خصم با دعوى اصلاحطلبى معارضات خود را با پيامبر خدا نوعى خدمت به مردم و دين و آئين آنها جا مىزند و قتل موسى(ع) را پيشنهاد مىدهد: «و قال فرعون ذرونى اقتل موسى و ليدع ربّه انى اخاف ان يبدّل دينكم اوان يظهر فى الارض الفساد»(3)؛ و فرعون گفت، بگذاريد موسى را به قتل رسانم و او خداى خود را به حمايت بخواند من مىترسم او دين شما را از شما بگيرد يا در زمين فساد كند.
جالب است كه در اين آيات تأمل بشود. تبليغات امپرياليستى صهيونيستى امروز با عصر فرعون مقايسه گردد كه تز استعمارى و برنامه حق ستيزى چگونه با يك الگو و روش در هر زمان به اجرا در مىآيد. اگر فاصلههاى زمانى را از ميان برداريم مىبينيم سردمداران استكبار جهانى امروز و فراعنه اعصار پيشين در يك صف قرار دارند بايك برنامه و تاكتيك تبليغاتى. هرجا اقتضا كند از دين حرف مىزنند، از واژه اصلاحات كمك مىگيرند! تهديد به قتل و حمله نظامى مىكنند. از سر دلسوزى و خدمتگزارى به جنگ حق مىآيند، جبهه حق را به افسادگرى متهم مىنمايند، آنها را سد راه اصلاحات عنوان مىدهند. مگر آمريكا و متحدين او چيزى جز اين واژهها را امروزه در تجاوزات نظامى و استعمارى خود به كار مىگيرند؟! پرچمداران آزادى در كشورهاى تحت سلطه را ترور مىكنند و صراحتاً براى تروريسم دولتى آمريكائى و صهيونيستى توجيه قانونى مىتراشند، در فلسطين، در عراق و افغانستان هر كجا اين اهريمنان پا نهادند آنجا را به خون و آتش و غارت و ويرانى كشيدند و به اين كار خود عنوان رهائى بخشى دادند، جبهههاى مقاومت را تروريست خواندند و قتل آنان را جايز و لازم شمردند، آرى ترور، قتل و جنايت هرگاه زير پرچم آمريكا و انگليس و اسرائيل باشد، مشروعيت پيدا مىكند! چرا كه در راه اصلاحات و مبارزه با تروريسم به اجرا در مىآيد!! و مايه شگفتى آنكه ساده دلان يا فريب خوردگان در داخل كشور، آنان را به ديده فرشته نجات مىنگرند و از مذاكره و سازش و تسليم در برابر آنها حرف مىزنند كه بر اين عقل و منطق و سياست و كياست بايد تأسف خورد.
و در همين حال اين عناصر فتنه و فساد در كره خاك از برخى حركتها و آشوبها و آنارشيستها و لمپنها پشتيبانى مىكنند و تداوم سياستهاى نسنجيده بنام اصلاحات را مىخواهند و صداى مخالفان نظام را با آب و تاب روى امواج در سطح جهان از ماهوارهها و رسانهها پخش مىكنند كه اگر اندك شعورى باشد بايد انديشيد اين افراد مخالف خوان كه كه عزيزان دشمن شدهاند چه كردهاند و نقطه ضعفشان كجاست كه دشمنان خونى ملت و دين از آنان حمايت مىكنند و براى خيانت كارى يك انسان همين بس كه دشمن از پايگاه و جايگاه او حمايت كند بفرموده امام جواد(ع): «كفى بالمرء خيانة ان يكون امينا للخونه». به هر حال سخن به تفصيل از حربههاى جبهه باطل در برابر حق و دستاويزهاى اين هجوم تبليغى و عملى، با توجه به تاريخ رسالتهاى آسمانى يك تحليل گسترده قرآنى، تاريخى و اجتماعى را مىطلبد كه از حوصله اين مقال بيرون است و اگر به تاريخ ظهور اسلام بنگريم و خصومتها و هجوم هائى كه مشركان و منافقان و اهل كتاب بويژه يهود در عصر رسالت با پيام آور اسلام داشتند و انواع شكنجهها، تحريمها، توطئهها، تبليغات گسترده عليه آن حضرت و توطئه قتل رسول خدا(ص) و پيروان اسلام و ياران صادق، خود داستان مفصل ديگرى است كه تداوم همان جريان پيشين را در سطحى وسيعتر به نمايش مىگذارد.و ادامه اين ماجرا را پس از رحلت پيامبر و اهانتها كه به بيت رسالت نمودند و جبهه نفاق با انگيزه انتقامگيرى از پيامبر خدا چه ستمهاى بى حد و مرز در حق اهل بيت نمودند مخصوصاً تبليغات سوء و جنايات آل ابوسفيان و سردمدار فتنه معاويه طاغيه طى چهل سال عليه اميرمؤمنان(ع) و قتل و غارت آل رسول و شكنجه و اعدام يارانشان فجيعترين صحنه را در تاريخ اسلام تصوير مىكند و اين وضع همچنان در عصر عباسيان طى صدها سال زير لواى خلافت اسلامى استمرار مىيابد..
تاريخ تشيّع كه همان خط راستين اسلام است آكنده از حوادث خونين و خشونت و جنايتى است كه از سوى دشمنان اهل بيت، امويان و عباسيان و اعقاب و اذنابشان بر اهل حق گذشت و تنها قتل و حبس و تبعيد به فرزندان پيامبر محدود نگشت بلكه هر عالم شيعى و يا شاعر و اديب متعهدى را آتش خشم دشمن مىگرفت و زنده بگور مىكرد يا در آتش مىسوزانيد و يا مثله مىنمود و زبان مىبريد كه سرگذشت مصيبت بار پرچمدار فقاهت و شهداى فضيلت و علما و محدثين شيعه بر اين مدعاست و شكنجه و شهادت حجربن عدى و يارانش و كميل و ميثم و عمار و دعبل و فرزدق و كميت و ابى اسود و صدها و هزارها از اين دست انسانهاى وارسته و آزاده خشم و كينه جبهه نفاق و كفر و استكبار را به نمايش مىگذارد و اين يك پيام براى آيندگان تاريخ دارد كه حق بايد براى بيدارى خود غرامت سنگين بپردازد چنانكه قرآن كريم در داستان اصحاب اخدود كه مؤمنان را در كانالهاى آتش مىسوزاندند مىفرمايد: جرم اين مؤمنان جز اين نبود كه به خداى يگانه ايمان داشتند:«و ما نقموا منهم الاّ ان يؤمنوا بالله العزيز الحميد»(4)
اين سرگذشت تاريخى حق و باطل است كه در عصر ما نيز تكرار مىشود. با آغاز نهضت اسلامى و شكست دژ اهريمن استعمارى چندين صد ساله بر كشور ما و كشورهاى اسلامى با قيام اسلامى مردمى و رهبرى بزرگ مردى از دودمان رسالت حضرت امام خمينى – اعلى اللّه مقامه – و فرو ريختن كاخ عنكبوتى ستمشاهى كه پيروزى حق را بر باطل در اين مصاف تاريخى به تصوير كشيد و همچنان ادامه يافت… ترورهاى بى حد و مرز، تحميل جنگ هشت ساله و همزمان تبليغات گسترده شيطانى و توطئههاى جادوئى سامرىهاى زمان همچنان استمرار داشته و دارد. صدها هزار شهيد و معلول و آواره حاصل اين نبرد تاريخى معاصر است و غرامتها و خسارتهاى بىحد و مرز مادى و معنوى كه در اين راه پرداخته شده حجم تبليغات دشمن بر عليه انقلاب اسلامى و چهرههاى انقلابى و رهبران اين نهضت ضد استكبارى و بودجههاى كلانى كه براى اجراى اين پروژه اختصاص داده شده ارقامى نجومى است. يكى از آگاهان دفتر امام راحل مىگفت: در زمان امام به بررسى كتابها و مقاله هائى كه بر ضد امام چاپ و نشر شده بود، پرداختيم رقم آن به دويست هزار مىرسيد، علاوه بر جو تبليغاتى آمريكائى اسرائيلى و اروپائى، در برخى كشورهاى اسلامى نيز پارهاى نويسندگان مزدور كتابها و مقالات بى شمار بر ضد امام نوشته و مىنويسند و به زبان عربى و فارسى و اردو منتشر مىشود كه سر رشته اين قلمها را در تل آويو و واشنگتن و لندن و ساير مراكز فساد و قدرت بايد جستجو كرد. و در همين روزها و پس از رحلت امام نيز اين جريان فاسد شيطانى در داخل و خارج از پاى ننشسته و همچنان به سخن پراكنى و مقاله نگارى و دشنام و اهانت به مقدسات، ولايت فقيه و چهرههاى سازشناپذير انقلاب ادامه مىدهند. طبق ارزيابى كه به عمل آمده بيش از پنجاه درصد تبليغات استكبارى بر ضد ولايت فقيه و حكومت دينى است كه بخشى از اين پروژه را روزنامههاى زنجيرهاى گذشته و حال زير لواى آزادى قلم! سامان دهى مىكنند امروز اگر پيچ راديوهاى اسرائيل و آمريكا و انگليس و ساير دجالهاى عصر را باز كنيم مىبينيم شبانه روز به زبانهاى مختلف بر حكومت دينى و علما و فقهاى عظام و ولايت فقيه، نهادهاى انقلابى، سپاه و بسيج و… مىتازند و سردمداران كفر و فساد از كاخ سفيد گرفته تا نوچههاى خود فروخته آنها در داخل و مقاله نگاران بى تعهد و تروريستهاى منافق از براندازى نظام اسلامى به صراحت دم مىز
نند و با پشتيبانى مادى ميلياردها دلار از صدها كانال ماهوارهاى تلويزيونى و راديوئى و سايتهاى اينترنتى به مقدسات اسلامى حمله مىكنند و به چهرههاى باسابقه انقلابى دشنام مىدهند و تهمت مىزنند و ترور شخصيت مىكنند و اين خود قوىترين دليل بر حقانيت نظام اسلامى و ولايت فقيه و حكومت دينى و چهرههاى انقلابى است و عزم اهل حق را بر دفاع از ارزشها و دست آوردهاى انقلاب و حفظ و حراست از پايگاه اصلى نظام كه همانا اسلام و ولايت و طلايه داران اين نهضت و نهادهاى انقلابى است استوارتر مىسازد. و در اينجا تأكيد و تكرار اين نكته را لازم مىداند كه افرادى كه رسماً در صف دشمن نيستند اما دل مشغولىها و يا نارضايتىهائى دارند و ياسرخورده از پارهاى اتفاقات هستند و در واقع به معارضه با اسلام و انقلاب كمر نبستهاند، ولى گفتهها و نوشتههايشان در صف گفتههاى دشمن قرار گرفته و جريان باصطلاح اپوزيسيون را – به گونهاى كه حتى خود غافل اند – تغذيه مىكند و به دشمن اميد مىدهد و دشمنان اسلام و ملت و ميهن از آنها چهره سازى مىكنند، اينها قدرى فكر كنند، تفكرى كه يك ساعت آن از سالها عبادت سودمندتر است، فكر كنند ببينند چرا دشمن بلندگوهاى پيامها و گفتههاى آنان شده است؟! آيا هدف دشمن خدمت به آنها ملت و ميهن است يا از اين پايگاه بهره بردارى مىكند؟ يا آيا اين مصداق تكيه كردن و دل سپردن به ظالم نيست كه قرآن فرموده: «ولا تركنوا الى الذين ظلموا افتمسكم النار»؟ علاوه بر اين اگر اين افراد يعنى منتقدان و ناراضىها كه از روى دلسوزى به زعم خود با ديدگاه فقهى! نظام را زير سؤال مىبرند! فكر مىكنند از حق دفاع مىكنند و تكليف شرعى! آنها چنين ايجاب مىكند! بدانند كه در اشتباهند زيرا اينها نه فقط خود را قربانى مطامع شيطان و مقاصد دشمن كردهاند و در وجدان عمومى خود را ساقط كردهاند بلكه سنگرى براى دشمن شده تا از آنجا حق را مورد هجوم تبليغاتى خود قرار دهد و اين به معناى پايمال كردن خون شهيدان و دست آوردهاى مجاهدان حق و گناهى است بزرگ كه معلوم نيست قابل بخشش باشد و همين تذكر را براى برخى سخنوران و نويسندگان ناراضى كه خود را به دشمن نفروختهاند، داريم كه ببينند از نقد و نظر و حمله و هجمههاى آنها چه كسانى بهره مىبرند همانقدر كه انتقاد سالم ودلسوزانه مفيد و سازنده است زخم زدن و ضربه زدن و يأس آفرينى كردن و كمك به تبليغات دشمن نمودن زيانبار و مخرّب است كه بايد از آن اجتناب ورزيد كه محاسبه الهى ذرة المثقالى را از قلم نمىاندازد و روى ايدهها و انديشهها و نيّتها نيز داورى مىكند.
ناگفته اين مقال پاسخ هائى است كه در برابر دشمنان حق بايد آماده كرد و شيوهاى كه قرآن آموخت كه در برابر تبليغات و جوّ سازىها چگونه بايد به ميدان آمد و به دفاع برخاست كه شرح آن را در بخشى ديگر خواهيم ديد. انشاءاللهپىنوشتها: –
2،1. سوره هود، آيه 27.
3. سوره هود، آيه 54.
4. سوره غافر، آيه 26.
5. سوره بروج، آيه 4.
سخنان معصومان عليهم السلام نماز شب
سخنان معصومان
نماز شبرسولخدا صلى اللّه عليه و آله:
«اِذا قامَ العَبدُ مِن لَذيذِ مَضجَعِه وَ النُعاسُ فى عَينَيهِ لِيُرضىَ رَبَّهُ بِصَلاةِ اللَّيلِ باهَى اللّهُ بِهِ المَلائِكَةَ وَ قالَ اشهَدُوا اَنّى قَد غَفَرتُ لَهُ».
(وسائل الشيعه، ج 5، ص 276).
آن هنگام كه بنده از خواب ناز برخيزد با آن كه خواب در چشمان اوست، تا با خواندن نماز شب رضاى خداوند را طلب كند. خداوند به او در بين ملائك مباهات مىكند و مىگويد: شاهد باشيد كه من او را آمرزيدم.رسولخدا صلى اللّه عليه و آله:
«اَلركعَتانِ فى جَوفِ اللَّيلِ اَحَبُّ اِلَىَّ مِنَ الدُّنيا وَ ما فيها».
(وسائل الشيعه، ج 5، ص 276)
خواندن دو ركعت نماز در دل شب محبوبتر است پيش من از دنيا و آنچه در دنياست.رسولخدا صلى اللّه عليه و آله:
«مَن صَلّى بِاللَّيلِ حَسُنَ وَجهُهُ بِالنَّهارِ».
(وسائل الشيعه، ج 5، ص 271)
آن كس كه در شب نماز بخواند صورتش در روز نيكو و نورانى شود.(وسيماى صالحان يابد).امام صادق عليهالسلام:
«شَرَفُ المُؤمِنِ صَلاتُهُ بِاللَّيلِ».
(وسائل الشيعه، ج 5، ص 286)
برترى مؤمن به نماز شب است.امام صادق عليهالسلام:
«اِنَّ صَلاةَ اللَّيلِ تُدِرُّ الرِّزقَ».
(وسائل الشيعه، ج 5، ص 276)
همانا نماز شب موجب زيادى روزى مىشود.امام صادق عليهالسلام:
«اِنَّ الثَّمانِيَةَ رَكَعاتٍ يُصَلّيهَا العَبدُ آخِرَ اللَّيلِ زينَةُ الآخِرَةِ».
(وسائل الشيعه، ج 5، ص 271)
هشت ركعت نمازى كه بنده خدا در آخر شب مىخواند، زينت آخرت است.امام صادق عليهالسلام:
«اِنَّ صَلاةَ اللَّيلِ تُرضى الرَّبَّ».
(وسائل الشيعه، ج 5، ص 276)
نماز شب موجب خشنودى خداوند است.امام صادق عليهالسلام:
«ما مِن عَمَلٍ حَسَنٍ يَعمَلُهُ العَبدُ اِلاّ وله ثَوابٌ فِى القُرآنِ اِلاّ صَلاةَ اللَّيلِ فَاِنَّ اللّهَ لَم يُبَيِّن ثَوابَها لِعَظيمِ خَطَرِه»
(وسائل الشيعه، ج 5، ص 276)
تمام اعمال خوب بندگان ثواب آنها در قرآن بيان شده مگر نماز شب كه به خاطر بزرگى اجرش ثوابش بيان نشده و اجر نامحدود دارد.امام صادق عليهالسلام:
«صَلاةُ المُؤمِنِ بِاللَّيلِ تَذهَبُ بِما عَمِلَ مِنَ الذَّنبِ بِالنَّهارِ».
(وسائل الشيعه، ج 5، ص 269)
نماز خواندن مؤمن در شب گناهانى را كه در روز انجام داده از بين مىبرد.امام صادق عليهالسلام:
«عَلَيكُم بِصَلاةِ اللَّيلِ فَاِنَّها دَأبُ الصّالِحينَ».
(وسائل الشيعه، ج 5، ص 276)
بر شما باد به نماز شب كه روش صالحان است.
دانستنى هايى از قرآن؛ عدالت و خط بازى
دانستنى هايى از قرآن
عدالت و خط بازىها«يا أيها الذين آمنوا كونوا قوامين لله شهداء بالقسط و لا يجرمنّكم شنآن قوم على ألا تعدلوا، اعدلوا هو أقرب للتقوى و اتقوا الله إن الله خبير بما تعملون ».(1)
اى مؤمنان! براى بندگى خدا پايدار باشيد و در ميان مردم به عدالت و دادخواهى رفتار كنيد و نبايد دشمنى گروهى از مردم، شما را وادار سازد كه از عدالت دورى جوئيد. عدل و داد را به كار گيريد كه آن به تقوا نزديك تر است و تقوا را پيشه خود سازيد كه بى گمان خداوند به آنچه مىكنيد آگاه است.
قوّامون: جمع قوام به معناى عهده دار كار، توانا و نيرومنددر انجام كار و به معناى امير و فرمانده نيز آمده است.
يجرمنكم: از جرم و جريمه گرفته شده و به معناى تمام كردن و به چنگ آوردن است و در اين آيه معنايش اين است كه شما را وادار نسازد.
شنآن: كينه و دشمنى، در اين آيه شريفه پس از آنكه با مقدمه اى مردم را دعوت مىكند براى خدا قيام كنند و به خاطر حق و عدالتخواهى، شهادت و گواهى دهند، سپس به يكى از عوامل انحراف از عدالت اشاره مىكند و به مؤمنان هشدار جدّى مىدهد كه نبايد عداوت ها و كينه هاى قومى و گروهى و حزبى، يا به خاطر تصفيه حسابهاى شخصى، مانع از اجراى عدالت شويد و به حقوق ديگران تجاوز كنيد.
چه بسا اختلافات خطى و گروهى و قبيله اى، خط و گروه ديگر را وادار سازد كه در دوران رسيدن به قدرت، با آن خط يا با آن گروه ديگر تصفيه حساب كنند و از آنان بدون جهت انتقام بگيرند. و بدتر آنكه كار به جائى برسد كه حتى اگر آن گروه در موردى كه حق به جانب هم باشند فقط به خاطر خط بازى و گروه گرائى با آنان مخالفت كنند و حقوقشان را ظالمانه پايمال كنند و يا آنكه بدرفتارى بنمايند و به آنان ظلم و ستم را روا دارند.
خطر بسيار جدى است. اگر طرف مقابل شما كافر و مشرك هم باشد حق نداريد با آنها تصفيه حساب شخصى كنيد و از آنان انتقام بگيريد چه رسد به اينكه از خود شما و هم آئين و هم پيمان شما باشد! اصلا تصورش براى يك انسان با ايمان دشوار است كه ببيند دو گروه كه هر دو در پيروزى انقلاب اسلامى نقش داشتند و هردو براى تحقق اسلام و پابرجائى حكومت اسلامى پشت سر يك رهبر و يك امام فداكارى كردند و در راه رسيدن به آن تلاش و جهاد كردند، امروز به خاطر اختلاف سليقه ( به قول حضرت امام قدس سره ) يا اختلاف نظر فردى و گروهى آنقدر با هم دشمنى و عداوت كنند كه دوست و دشمن را به حيرت و شگفتى و گاهى ريشخند وادارند و اينگونه به مقدسات اسلام و انقلاب پشت پا بزنند و خدا را به كلى فراموش كنند. آن هم به چه قيمتى!! خداوند ضمن هشدار دادن و برحذر نمودن كارپردازان و فرماندهان و كارگزاران و رهبران قوم تأكيد مىكند كه عدالت، مهمترين ركن تقوا و پرهيزكارى است و باز براى بار سوم تأكيد مىكند كه: از خدا بپرهيزيد و تقوا را پيشه خود سازيد زيرا خداوند بر تمام اعمال و رفتار و كردار شما آگاه است.
امير المؤمنين عليهالسلام مىفرمايد: «أما اتباع الهوى فيسدّ عن الحق» هواپرستى است كه شما را از حق خواهى و پيروى از آن دور مىسازد و جدا مىكند. راستى منشأ تمام بدبختيهاى ما هواخواهى و خودپرستى است. تا خداپرستى جايگزين خودپرستى نشود روى خوشى را نخواهيم ديد.
به هر حال، همچنان عدالت به عنوان شعار مهم اسلام در زندگى، پابرجا و استوار مىماند و قرآن با تأكيد بر ساختار شخصيت انسان مسلمان، و زدودن تمام انگها و پسوندهاى خود بينى و ويران ساختن انگيزه هاى غلط انحرافى و گروهى، او را پيوسته در خط مستقيم و صراط حق قرار مىدهد و از كژى و بى راهه روى جلوگيرى مىكند. و اين انسان است كه دانسته يا ندانسته، خلاف مسير حق و عدالت گام برمىدارد.
آنسان كه قرآن كريم انسانهاى با ايمان را به قوّام بودن و عدالت پذيرى دعوت مىكند، قيام آنان را تنها براى خدا و به انگيزه حق جوئى مىستايد و بر آن صحه مىگذارد و رضايت خدا را در آغاز و انجام كار، اصل و أساس مىداند تا آنكه رفتارها، گفتارها و كردارها همه و همه در چارچوب خداخواهى قرار گيرد و تمام احساسات و انگيزه ها رنگ الهى به خود گيرد (صبغة الله).
پس بايد تمام روابط و ارتباطات – چه مثبت و چه منفى – در راستاى قيام لله باشد و مقياس ارتباط با حق به مقدار دادخواهى انسانها سنجش مىيابد.
اگر مؤمن با نور خدا جهان بينيش را تنظيم كند هرگز ابرهاى تيره جهالت و انحراف و كژى، ديده اش را منحرف نمىسازد و ايده اش را به بى راهه نمىكشاند زيرا مؤمن پيوسته با نور خدا ديده اش را تنظيم مىكند و در نور خدا، خطا و لغزش راه ندارد.
و بدينسان گواهى به عدالت و شهادت به قسط، حركت ايمان خواهى پيشرفته و مترقى در زندگى انسان وارسته و پارسا است. و با اين احساس و اين روح، كينه و محبت فقط براى خدا تحقق مىيابد و لا غير. والسلامپىنوشتها:
1. ( سوره مائده -آيه 8 ).
تازههاى انتشارات دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم
تازههاى انتشارات دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم
معارج نهج البلاغه، على بن زيد بيهقى انصارى.
فروغ ابديّت، جلد 1 و 2: آية الله جعفر سبحانى.
عصر زندگى و چگونگى آينده انسان و اسلام؛ پژوهشى در انقلاب جهانى مهدى (عج)؛ محمد حكيمى.
تفسير راهنما، جلد پانزدهم ؛ اكبر هاشمى رفسنجانى و جمعى از محققان.
العروة الوثقى ؛ شيخ بهايى و الرحلة شيخ حسين والد شيخ بهايى.
چالشهاى فكرى نظريّه ولايت فقيه، مصطفى جعفر پيشه فرد.
سخنان حسين بن على (ع) از مدينه تا كربلا، محمد صادق نجمى.
عليّت از ديدگاه متكلّمان مسلمان، دكتر عين الله خادمى.
فلسفه دين، دكتر احمد بهشتى.
اصطلاحات فلسفى و تفاوت آنها با يكديگر، على كرجى.
بهداشت روان در اسلام، دكتر سيد مهدى صانعى.
عصر امام خمينى قدّس سرّه، ميراحمد رضا حاجتى .
نگاهى دوباره به روشها و فنون تدريس، دكتر حسين خنيفر.
نامهاى كه نانوشته ماند، غلامحسين زينلى.
بلاها و بلاديدگان، فرج الله هدايت پناگنجى.
مبانى واصول علم اقتصاد، دكتر يد الله دادگر – دكتر تيمور رحمانى.
رسائل الشهيد الاوّل.
گامى در مسير، جواد محدّثى.
خلاصه اسرار الصلوة،جواد محدّثى.
ميثم تمّار، جواد محدّثى.
سلمان فارسى، جواد محدّثى.
عباس بن على، جواد محدّثى.
گفت و گوى مذاهب (عدالت صحابه)، محمد حسن زمانى.
زندگى و انديشههاى ابن ادريس، على همّت بنارى.
جرعهاى از جام مولا، جواد نعيمى.
جعاله در بانك دارى اسلامى، رسول مظاهرى.
آزادى در فلسفه سياسى اسلام، منصور مير احمدى.
دروغ، آية الله سيد رضا صدر.
همسر دارى، ابراهيم امينى.
موضوعشناسى ربا و جايگاه آن در اقتصاد معاصر، محمد امير نورى كرمانى.
ربا، بخش فرهنگى جامعه مدرسين حوزه علميه قم.
مرزبان وحى و خرد ياد نامه مرحوم علاّمه سيد محمد حسينى طباطبايى (ره).
عبّاسيان از بعثت تا خلافت، حمد الله اكبرى.
مصاف بى پايان با شيطان، دكتر فتح الله نجّار زادگان.
هستىشناسى تطبيقى ارسطو، علامرضا رحمانى.
اصطلاح نامه منطق، مركز مطالعات و تحقيقات اسلامى.
رسانهها و راههاى مشاركت مردم در صحنههاى سياسى و اجتماعى، سعيد كريمى.
بررسى برخى از شيوههاى تعميق بينش سياسى، سيد عبدالقيّوم سجادى.
آزادى سياسى در انديشه آيت الله شهيد مطهرى و شهيد بهشتى، شريف لكزايى.
انديشه سياسى ابوالحسن عامرى، على فريدونى.
تنبيه الامّة، نتزيه المله،آيت الله محمد حسين نائينى، سيد جواد ورعى.
گلبانگ عدالت، اسماعيل پرور.
پشت پنجره فولاد، ابوالفضل طريقه دار.
آلبوم عاشورا، محبوبه زارعى.
درآمدى بر روانشناسى تربيتى، سيف الله فضل اللهى.
پرتوى از فضائل اميرالمؤمنين (ع) در قرآن.
عدالت در انديشههاى سياسى اسلام، دكتر بهرام اخوان كاظمى.
علل و عوامل فروپاشى رژيم پهلوى، على اكبرى معلّم.
زندگى سياسى و فرهنگى شيعيان بغداد، دكتر سيد حسن موسوى.
سرگذشت فلسطين، ترجمه اكبر هاشمى رفسنجانى.
نگاهى به رويدادها
نگاهى به رويدادها
جهان اسلام
دهها نظامى آمريكايى در حملات مردم عراق كشته و مجروح شدند. (17/3/82)
صهيونيستها 2 عضو حماس را پس از شكنجه مثله كردند. نظاميان صهيونيست با يورش به سرزمينهاى اشغالى تعدادى از اعضاى حماس را كه مخالف مذاكرات سازش در بندر عقبه و شرم الشيخ هستند، دستگير و چشم بسته به نقطه نامعلومى منتقل كردند. آنها با زير پاگذاشتن اصول شناخته شده حقوق بشر دو عضو حماس را زير شكنجه شهيد كردند. (18/3/82)
سه سرباز فلسطينى با پوشيدن لباس نظاميان اسرائيلى، دهها سرباز صهيونيست را به رگبار بستند. عمليات متهورانه مبارزان فلسطينى، صهيونيستها را دچار وحشت كرد. نظاميان اسرائيلى پس از اين عمليات كه به هلاكت هفت سرباز اسرائيلى انجاميد، شهر الخليل را به محاصره درآوردند و در پشت بامها به گشت زنى پرداختند. (19/3/82)
با عمليات شهادت طلبانه نوجوان 16ساله فلسطينى، اتوبوس حامل صهيونيستها منفجر شد و 26 نفر از صهيونيستها كشته و بيش از 100 نفر زخمى شدند. (22/3/82)
عراقىها زير يوغ ديكتاتور جديد – 447 نفر كشته يا اسير شدند: نظاميان آمريكايى با ايجاد رعب و وحشت در شهرها و روستاهاى عراق به بهانه خلع سلاح آنها در نظر دارند از افزايش احساسات ضد آمريكايى در ميان مردم عراق جلوگيرى كنند. در مرحله اول عمليات ” عقرب صحرا” آمريكايىها 47 تن را كشتند و حدود 400 نفر ديگر را نيز بازداشت كردند. نظاميان اشغالگر پس از دستگيرى مردم آنها را چشم بسته به مكان نامعلومى منتقل كردند كه از سرنوشت آنها اطلاعى در دست نيست. (28/3/82)
خط لوله اصلى نفت عراق كه چاههاى نفت شمال و جنوب اين كشور را به هم متصل مىسازد، در منطقه “هيت” واقع در 140 كيلومترى شمال بغداد توسط افراد ناشناس منفجر شد و همچنان مشتعل است. (2/4/82)
14 سرباز انگليسى در حمله عراقىها كشته و مجروح شدند. (4/4/82)
عباس مدنى و على بلحاج پس از 12 سال از زندان الجزاير آزاد شدند. (12/4/82)
عوامل آمريكا و اسرائيل 48 نماز گزار پاكستانى را به شهادت رساندند.داخلى
رهبر انقلاب: خدمت به مردم بهترين راه مبارزه با آمريكاست.
رئيس جمهور: اصلاحات، يعنى ايستادگى در برابر موج خطرناك يكجانبه گرايى آمريكا. (17/3/82)
مردم: ميلياردها تومان مىدهيم تا بدترين نان دنيا را بخوريم!
قوه قضائيه مأمور برخورد با افزايش بىرويه قيمتها شد. (20/3/82)
در اجتماع پرشور مردم ورامين، فرمان رهبر انقلاب به دولت براى لغو گرانىها صادر شد.
وزير اطلاعات: اعضاى ستاد اغتشاش دستگير شدند. (22/3/82)
دادستان تهران حكم بازداشت سعيد عسگر و همدستانش را صادر كرد.
رهبر انقلاب: آمريكا اگر قادر به از بين بردن نظام بود يك روز هم معطل نمىكرد. (24/3/82)
رهبر انقلاب در ديدار امامعلى رحمانف: ايران و تاجيكستان بايد متحد واقعى يكديگر باشند. (27/3/82)
با صدور بيانيهاى، 217 نماينده مجلس عليه آمريكا يكپارچه شد. در اين بيانيه آمده است: به كاخ سفيد اعلام مىكنيم كه آرزوى سلطه مجدد بر ايران، آب در هاون كوبيدن است. (28/3/82)
خاتمى: آمريكا با حمايت از آشوبها باعث انسجام بيشتر در ايران شد. موافقت نامههاى ترانزيتى بين ايران و كشورهاى آسياى مركزى امضاء شد. (29/3/82)
رئيس جمهور خواستار استرداد اعضاى گروهك منافقين از فرانسه شد.
آسوشيتدپرس: در صورت كنار نكشيدن آمريكا از درگيرى با جمهورى اسلامى، ملت ايران بوش را هم مانند ريگان مسخره خواهد كرد. (1/4/82)
رهبر انقلاب در ديدار با رئيس و مديران قوه قضائيه: نگذاريد معدود عناصر سست عنصر امنيت قضايى مردم را بر هم بزنند.
رئيس مجلس با تحصن و استعفا براى فشار عليه قوّه قضائيه مخالفت كرد. (8/4/82)
نمايش تحصن در مجلس پايان يافت.
نمايندگان مجلس و چهرههاى سياسى به حضور استراو در تهران اعتراض كردند. (9/4/82)
خاتمى در ديدار جك استراو: گزارشهاى سفير انگليس در تهران لندن را به اشتباه انداخت.
سخنگوى وزارت خارجه جمهورى اسلامى ايران: هيچ تضمينى براى امضاى پروتكل الحاقى نمىدهيم. (10/4/82)
دانشجويان زندانى اغتشاشات اخير: با تحريك چند نماينده دست به آشوب زديم.
خاتمى اغتشاش را هرگز تحمل نمىكنيم. (12/4/82)خارجى
محافل سياسى آمريكا و انگليس: “بوش” و “بلر” براى حمله به عراق افكار عمومى جهان را فريب دادند. (19/3/82)
شوراى امنيت با تمديد قطعنامه معافيت اتباع و نظاميان آمريكايى از حضور در دادگاه كيفرى بين المللى براى يك سال ديگر، دست نظاميان آمريكايى را براى ارتكاب جنايات جنگى باز گذاشت.(24/3/82)
ديپلمات اروپايى: زندانيان “گوانتانامو” به موشهاى آزمايشگاهى آمريكا تبديل شدهاند.
در حمله پليس فرانسه به مقر منافقين 165 تروريست همراه با مريم (قجر عضدانلو) رجوى بازداشت شدند. (25/3/82)
نماينده مجلس كويت، انحصار قدرت در خاندان حاكم را غير قابل قبول خواند.(26/3/82)
بوچر از پاسخ درباره كمك مالى آمريكا به آشوبگران ايران طفره رفت.(27/3/82)
ژنرال مشرف از احتمال به رسميت شناختن اسرائيل خبر داد. (28/3/82)
امير كويت به فرمانده آمريكايى عمليات اشغال عراق نشان افتخار داد.(1/4/82)
يك زن ساكن “سان جوآن ” آرژانتين دو قلو به دنيا آورد كه يكى از آنها داراى دو سر است. طبق اظهارات پزشكان، حال اين دو قلوها كاملاً خوب مىباشد و در شرايط مناسبى به سر مىبرند. (2/4/82)
تظاهر كنندگان آمريكايى بوش را بركنار كردند. هزاران نفر از مردم آمريكا همزمان با سخنرانى جرج بوش با هدف جمع آورى پول براى انتخابات رياست جمهورى در سال 2004 به خيابانهاى لس آنجلس ريختند و ضمن محكوم كردن دروغگويىهاى او درباه سلاحهاى كشتار جمعى عراق خواستار كنارهگيرى رئيس جمهورى آمريكا از قدرت شدند. روى پارچه نوشتههاى آنان نوشته شده بوش دروغگو، تو بر كنار شدهاى! (7/4/82)
برخى مقامات كويت براى اشغالگران عراق عشرتكده برپا كردهاند. (14/4/82)
بر ساحل معرفت
بر ساحل معرفت
پرسش: آيه 71 سوره مريم مىفرمايد: همه مردم (مسلمان و كافر) وارد جهنم مىشوند و روايتى از امام جعفر صادق(ع) نقل شده است: «كسى كه سوره مطففين را در نماز بخواند نه آتش او را مىبيند و نه او آتش را.»(1) آيا اين دو با هم در تضاد نيستند؟
پاسخ: «وَ إِن مِّنكُمْ إِلَّا وَارِدُهَا كَانَ عَلَى رَبِّكَ حَتْمًا مَّقْضِيًّا * ثُمَّ نُنَجِّى الَّذِينَ اتَّقَوا وَّ نَذَرُ الظَّالِمِينَ فِيهَا جِثِيًّا؛(2)؛ همه شما [بدون استثنا] وارد جهنم مىشويد؛ اين امرى حتمى و فرمانى قطعى است از پروردگارتان * سپس آنها را كه تقوا پيشه كنند، از آن رهايى مىبخشيم و ظالمان را در حالى كه به زانو درآمدهاند، در آن رها مىكنيم.»
كلمه «ورود» در اين آيه به معناى «دخول» نقل شده است؛ به دليل آيه «انبياء،99 / هود، 98» يعنى تمام مردم (مسلمان و كافر) داخل جهنم مىشوند؛ منتها دوزخ براى مؤمنان، سرد و سالم مىشود، همان گونه كه آتش نمرود بر حضرت ابراهيم(ع) سرد شد.
بعضىها مانند علامه طباطبايى(ره)(3) «ورود» در آيه مورد بحث را به معناى نزديك شدن و حضور مىدانند.روايتهاى زيادى وجود دارد كه نشان مىدهد، تمام مؤمنان و كافران وارد جهنم مىشوند:
«خداوند احدى را داخل بهشت نمىكند، مگر بعد از آنكه آتش را به او نشان دهد تا عذابهاى آن را ببيند، در نتيجه قدر تفضل خدا و نعيم بهشت را بداند…».(4)
اما آن روايتى كه مىفرمايد: «مؤمن نه آتش را مىبيند، نه آتش او را». بايد بگوييم: از بعضى روايات استفاده مىشود كسانى كه مؤمن خالص هستند با سرعتى (همچون برق) از جهنم مىگذرند كه خودشان متوجه نمىشوند.(5) در صورتى كه آتش جهنم براى مؤمنان سرد باشد و چنان سريع از آن بگذرند كه متوجه نشوند و نور ايمان مؤمنان شعلههاى آتش را خاموش كند، در آن زمان، نه او آتش را مىبيند و نه آتش او را.
احتمال هم دارد «ديدن» در اينجا (اين روايت) به معناى چشيدن و رسيدن باشد؛اينكه در روايت آمده است مؤمن آتش را نمىبيند يعنى آتش به او نمىرسد.(6)پرسش: با توجه به اينكه مخاطب خداوند در آيههاى مربوط به حجاب همسران پيامبران مىباشند آيا مىتوان گفت حجاب ويژه آنهاست و نسبت به زنان ديگر عموميت ندارد؟
پاسخ: درست است كه همسران پيامبر(ص) به خاطر انتساب به پيامبر، و قرار گرفتن در كانون وحى الهى، داراى موقعيت خاصى بودند و نسبت به حجاب و دورى از نامحرم مورد تأكيد بيشترى قرار داشتند، ولى آيات حجاب فقط در مورد آنان نمىباشد زيرا:
اولاً: موردخطاب واقع شدن زنان پيامبر در آيات 32-33 سوره احزاب جهت تأكيد است، نه اختصاص داشتن حكم به آنان چرا كه در اين آيات دستوراتى آمده است كه اختصاص به زنان پيامبر ندارد مانند: بپاداشتن نماز، پرداختن زكات، اطاعت از خدا و رسول و…
بنابراين حكم حجاب و دورى از نامحرم نيز(كه دراين آيات آمده) اختصاص به آنان ندارد، بلكه همانند نماز و زكات و… مشترك بين آنان و ديگران مىباشد.(7)
ثانياً: در آيات ديگرى كه مربوط به حجاب است همه زنان مسلمان مورد خطاب واقع شدهاند نه فقط زنان پيامبر، چنان كه قرآن كريم مىفرمايد: «وَ قُل للمُؤمِنَاتِ يَغْضُضْنَ مِنْ أَبْصَارِهِنَّ وَيَحْفَظْنَ فُرُوجَهُنَّ وَلاَيُبْدِينَ زِينَتَهُنَّ إِلَّا مَا ظَهَرَ مِنْهَا…(8) ؛ به زنان با ايمان بگو چشمهاى خود را (از نگاه هوس آلود) فرو گيرند. و دامان خويش را حفظ كنند و زينت خود را – جز آن مقدار كه نمايان است – آشكار ننمايند و (اطراف) روسرىهاى خود را بر سينه خود افكنند (تا گردن و سينه با آن پوشانده شود) و زينت خود را آشكار نسازند مگر براى شوهرانشان، يا پدرانشان، يا…»پرسش: حديثى در كافى وجود دارد كه مىگويد: دانش واقعى تفسير قرآن در دست امامانمعصوم(عليهم السلام) است. لطفاً درباره اين حديث توضيح دهيد.
پاسخ: پيش از پرداختن به پاسخ، تذكر اين نكته لازم است كه پرسش مذكور توسط عالمان و فقيهان بزرگى چون مرحوم وحيد بهبهانى، ميرزاى قمى و شيخ انصارى(ره) به تفصيل جواب داده شده است. مرحوم محقق قمى مىنويسد: اين روايات (كه عدهاى انحصار فهم قرآن به معصومين (عليهم السلام) را از آن فهميدهاند) ظاهر يا صريح است كه مراد، علم به همه قرآن اعم از ظاهر، باطن، تنزيل و تأويل آن است و اين امرى مسلم و مورد قبول است… و اگر چنين مدعايى در اخبار صريح و صحيح آمده باشد، يا بايد آن را توجيه كرد و يا از تمسك به آن خوددارى نمود و فهمش را به اهلش واگذاشت.(9)
اگرچه ممكن است از برخى روايات (مانند: إنّما يعرف القرآن من خوطب به)(10) انحصار فهم قرآن به معصوم(ع) برداشت شود، ولى اين برداشت با توجه به آيات قرآن و احاديث ديگر، توجيه و تصحيح مىشود. قرآن كريم، در آيات بسيارى، همگان را به، تدبّر و تعقّل دعوت كرده است. خطابهاى قرآن نيز گوناگون است گاهى مىفرمايد: «يا ايها الناس»، گاه مىفرمايد: «يا أهل الكتاب»، گاه مىفرمايد: «يا أيّها الذين امنوا»، زمانى مىفرمايد: «يا أُولى الأبصار» و «يا أولىالالباب» و زمانى نيز خطاب را متوجه رسول خود مىكند و با او سخن مىگويد؛ بنابراين فهم معانى آيات قرآن مراتب دارد؛ مراتب پايين آن از عموم مردم دور نيست و مراتب بالاى آن تنها محدود به «راسخون در علم» مىشود؛ كسانى مانند: پيامبر و اهلبيت(عليهم السلام) به عبارت ديگر مراد روايات وارد شده در انحصار فهم در معصومين(عليهم السلام) احاطه تام بر همه ابعاد قرآن اعم از ظاهر و باطن، مطلق و مقيّد، عام و خاص، ناسخ و منسوخ، بطون و تأويل و… مىباشد و اين همان چيزى است كه نزد هيچ كس ديگر جز آنها يافت نمىشود.
پس فهم قرآن كريم در حدّ تفسير (و نه تأويل) و فهم ظواهر الفاظ آن منحصر به معصومان(عليهم السلام) نيست و نه تنها آنها آن را به خود منحصر نساختند، بلكه مردم را به آن تشويق و ترغيب كردند. شواهدى كه اين مدعا را اثبات يا تأييد مىكند، بدين شرح است:
1. زبان قرآن، زبان عامه مردم است، ساده، سليس و مردم فهم سخن رانده است و نامهاى نور، تبيان و مبين و هادى و… برخاسته از همين امر است. ظاهر آياتى چون «قَدْ جَآءَكُم مِّنَ اللَّهِ نُورٌ وَ كِتَابٌ مُّبِينٌ»(11)؛ نيز شامل همه انسانهاست و نه تنها معصومين، اگرچه «كتاب مكنون» و مرحله كمال و نهانى فهم قرآن تنها به اهلبيت(عليهم السلام) اختصاص دارد؛
2. حديث شريف «ثقلين»، كه متواتر است، همه انسانها را به تمسك به قرآن، همانند اعتصام به عترت فراخوانده است: «ما ان تمسكتم بهما لن تضلوا»(12)
3. روايات عرضه كردن اخبار متعارض، بلكه همه اخبار و روايات بر قرآن هر چند متعارض نباشند: به دستور اهلبيت(عليهم السلام) كه طى روايات بسيارى نقل شده، همه روايات را بايد بر قرآن عرضه نمود؛ اگر موافق كتاب خدا بود و يا قرآن در مورد آن ساكت بود، چنانچه ديگر شرايط لازم از جهت و ثاقت راوى و… را داشته باشد، مورد قبول است والا مردود خواهد بود. امام صادق(ع) فرمود: «كل شىء مردود الى الكتاب و السنة و كل حديث لايوافق كتاب اللَّه فهو زخرف»(13) .
4. رواياتى كه نافذ بودن شروط گوناگون در معاملهها را در گرو عدم مخالفت با قرآن مىداند؛ حضرت امام صادق(ع) فرمود: «كل شىء خالف كتاب اللَّه باطل»(14)؛ و نيز فرمود: «من اشترط شرطاً مخالفاً لكتاب اللَّه فلايجوز له و لايجوز على الذى اشترط عليه و المسلمون عند شروطهم مما وافق كتاب اللَّه عزوجل»(15)
از اين روايات بر مىآيد كه قرآن بايد به صورت يك اصل و مرجع مستقل در جامعه حاكم باشد و فهم آن نيز بر اساس قواعد و اصول مورد قبول عقل و شرع و متناسب با سطح آگاهى و ژرفنگارى عالمان دركپذير قابل تفسير است و اگر قرآن جز از طريق روايات قابل فهم نبود، رجوع به قرآن براى ارزيابى صحت روايات و يا شروط معاملاتى لغو بود؛ اگر قرآن تنها براى تلاوت بود، هرگز اهلبيت(عليهم السلام) اينگونه جامعه بشرى را به آن ارجاع نمىدادند.
5. امامان معصوم(عليهم السلام) شاگردان و مخاطبان خود را در زمينههاى گوناگون به قرآن كريم ارجاع مىدادند؛ مانند: عقايد و معارف، مسائل حقوقى و اجتماعى، احكام فقهى و ادب تلاوت قرآن كريم كه به نمونههايى از مسائل فقهى اشاره مىكنيم: امام باقر(ع) در پاسخ به سؤال زراره در مورد كفايت مسح مقدارى از سر و پا (از حضرت پرسيد از كجاى قرآن چنين حكمى را به دست آورديد) فرمود: «يا زرارة… انّ المسح ببعض الرأس لمكان الباء…»(16)؛ كه نحوه استفاده حكمى فقهى را از ظاهر قرآن به او تعليم فرمودند و يا استدلال آن حضرت بر مسؤول بودن جامعه آدمى «أما سمعت اللَّه يقول: إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤَادَ كُلُّ أُوْلَئِكَ كَانَ عَنْهُ مَسُْولاً» (17) و مسائل بسيار ديگر(18)
[با تقدير از مركز فرهنگ و معارف قرآن دفتر تبليغات اسلامى كه در تهيّه پرسشها و پاسخهاى قرآنى، مجله را همراهى كردند.
ضمناً خوانندگان گرامى مىتوانند براى دريافت پاسخهاى قرآنى به اين آدرس مكاتبه، يا تماس حاصل نمايند:
قم – صندوق پستى 3775 – 37185 نمابر: 7736270 – تلفن: 7742160 – 7742150]پىنوشتها: –
1 – تفسير نمونه، آية اللَّه مكارم شيرازى، ج 26، ص 241.
2 – سوره مريم، 71-72.
3 – الميزان، ج 14، ص 132، انتشارات جامعه مدرسينحوزه علميه قم.
4 – مجمع البيان، طبرسى(ره)، ج 3، ص 526، انتشاراتموسسة الاعلمى، للمطبوعات.
5 – نورالثقلين، الحويزى(ره)، ج 3، ص 353، مؤسسه مطبوعاتى اسماعيليان.
6 – ر.ك: تفسير نمونه، آية اللَّه مكارم شيرازى و ديگران، ج 13، ص 118 – 120، انتشارات دارالكتب الاسلامية.
7 – ر.ك: الميزان، علامه طباطبايى(ره)، ج16، ص308، جماعة المدرسين / تفسير نمونه، آيةاللَّه مكارم شيرازى، ج17، ص291-292، دارالكتب الاسلامية.
8 – سوره نور،آيه 31.
9 – تسنيم، آيةاللَّه جوادى آملى، ج 1، ص 88، نشر اسراء، به نقل از قوانين الاصول، ج 1، ص 397، با تصرف.
10 – وسائل الشيعه، ج 18، ص 136.
11 – سوره مائده،آيه 15.
12 – بحارالانوار، علامه مجلسى، ج 2، ص 100 و….
13 – وسائلالشيعه، ج 27، باب 9، ح 12.
14 – وسائلالشيعه، ج 12، ص 353.
15 – همان.
16 -سوره اسراء،آيه 36.
17 -اصول كافى، ج 3، ص 30.
18 – وسائلالشيعه، ج 2، ص 957 / ر.ك: تفسير تسنيم، ج 1، ص 88 – 104، مركز نشر اسراء.
تولّى و تبرّىدر منابع دينى
تولّىو تبرّىدر منابع دينى
حجة الاسلام سيد جواد حسينى
اشاره:
هر انسانى در زندگى خود الگو و پيشوايى دارد كه سعى مىكند خود را به او نزديك ساخته و پرتوى از صفات او را در درون جان خود ببيند. به تعبير ديگر: در درون انسان جايى براى اسوهها و قهرمانها است و به همين دليل تمام ملّتهاى جهان در تاريخ خود به قهرمانان واقعى و گاه، پندارى توجه و دل بستهاند و بخشى از فرهنگ و تاريخ خود را بر اساس وجود آن بنا كردهاند. در مجالس خود از آنها سخن مىگويند و آنها را مىستايند، به آنها عشق ورزيده و سعى مىكنند تا خود را از نظر صفات و روحيات به آنها نزديك سازند.
اضافه براين، اصل «محاكات = هم رنگ شدن با ديگران؛ مخصوصاً افراد پر نفوذ و با شخصيت» يكى از اصول مسلّم روانى است. مطابق اين اصل، انسان كششى در وجود خود به سوى هماهنگى و همرنگى با ديگران؛ مخصوصاً با قهرمانان و پاكان احساس مىكند. به همين علّت، به سوى اعمال و صفات آنان جذب مىشود. هر ملّتى دشمن يا دشمنانى دارند كه در مناسبتهاى مختلف و به شكلهاى گوناگون از آنها اظهار نفرت و بيزارى مىكنند و حتى فرزندان را با بغض آنها تشويق و ترغيب مىكنند.
آن جذب و انجذابها در برابر افرادى كه انسان نسبت به آنها ايمان كاملى دارد و آنها نيز انسانهاى پاك و وارستهاى هستند بسيار نيرومندتر و جذابتر است.
چنان كه دفع و اندفاع در مقابل آن هايى كه دشمنى با خدا و رسول خدا او دارند. نيز قوىتر و شكنندهتر است.
به همين دليل ما در اسلام دو اصل «تولّى» و «تبرّى»، يابه تعبير ديگر: «حبّ فى اللّه» و «بغض فى اللّه» داريم كه هر دو در واقع اشاره به يك حقيقت است. طبق اين دو اصل مهم و اساسى ما موظفيم دوستان خدا را دوست بداريم و دشمنان خدا، پيامبران و امامان را دشمن بداريم.
اين دستور به قدرى مهم است. كه در آيات قرآن به عنوان نشانه ايمان و در روايات اسلامى به عنوان «اَوثَقُ عَرى الايمان؛ محكمترين دستگيره ايمان» معرفى شده و تا «تولّىو تبرّى» نباشد بقيه اعمال، عبادات، احسان و انفاقات بى حاصل و غير مقبول شمرده شده است.(1)
اينك به برخى از آيات و روايات در اين زمينه اشاره مىكنيم:الف: تولّىدر قرآن.
1- پيامبر خاتم و ابراهيم و ابراهيميان الگوى شما هستند.
«سرمشق خوبى در زندگى ابراهيم و كسانى كه با او بودند براى شما وجود داشت در آن هنگام كه به قوم (مشرك) خود گفتند: از شما و آنچه غير از خدا مىپرستيد بيزاريم (آرى) براى شما در زندگى اسوه حسنه (و سرمشق نيكويى) بود براى كسانى كه اميد به خدا و روز قيامت دارند؛ هر كس سرپيچى كند (به خويشتن ضرر زده است،زيرا) خداوند بىنياز و شايسته ستايش است.»(2) آن گاه مىفرمايد: «لقد كان لكم فى رسول اللّه اُسوةٌ حَسَنَةٌ لِمن كان يرجُوا اللّه و اليوم الآخر و ذكر الله كثيراً؛(3) مسلّماً براى شما در زندگى رسول خدا سرمشق نيكويى بود، براى آنها كه اميد به رحمت خدا و روز رستاخيز دارند و خدا را بسيار ياد مىكنند.»
آيات فوق نشان مىدهد كه «حُبّ فى اللّه و بغض فى اللّه» از آثار ايمان به خدا و معاد و ياد خداوند است، بدون شك پيغمبر فاطمه را بسيار دوست مىداشت و مىفرمود: «فاطمه پاره تن من است، هر كس او را بيازارد مرا آزرده است». و هم چنين على و حسنين(ع) را دوست مىداشت، چنان كه روايات بسيار متواترى در اين باب رسيده است. اينها نشان دهنده اين است كه دوستى آل محمّد (ص) كه على و فاطمه و حسنين هستند بر همه مسلمين واجب است.(4)2- دوستى اهل بيت پاداش رسالت:
«قل لا اسئلكم عليه اجراً اِلا المَوَدَّة فى القربى؛(5) بگو از شما مزدى درخواست نمىكنم ؛ مگر دوستى خويشاوندان نزديكم» و فرمود «بگو مزدى را كه درخواست كردم چيزى است كه سودش عايد خدا شما است، مُزد من جز بر خدا نيست.»(6)
فخر رازى مىگويد:
«زمخشرى در كشّاف روايت كرده: «چون اين آيه نازل گشت، گفتند: يا رسول الله خويشاوندانى كه بر ما محبّتشان واجب است كيانند؟ فرمود: على، فاطمه و پسران آنان»(7) سيوطى از پيامبر اكرم (ص) نقل نموده كه فرمود: «دوستى على ايمان است و دشمنى وى نفاق.»(8)
3- مؤمنان دوست همديگرند: «وَالمؤمنون و المؤمنات بَعضُهُم اَولياء بَعض يأمَروُن بالمعروُفِ وَ يَنهونَ عَن المُنكَرِ و يُقيمونَ الصّلوةَ و يُؤتُونَ الزّكاةَ و يطيعونَ اللّه و رَسولَهُ اولئِكَ سَيرحَمُهُمُ اللّه انّ الله عزيزٌ حكيم؛(9) مردان و زنان با ايمان ولى (دوست و يار و ياور) يكديگرند؛ امر به معروف و نهى از منكر مىكنند؛ نماز را برپا مىدارند و زكات را مىپردازند، خدا و رسولش را اطاعت مىكنند، به زودى خدا آنان را مورد رحمت خويش قرار مىدهد، خداوند توانا و حكيم است.»
اين پيوند معنوى و روحانى كه بر اساس امر به معروف و نهى از منكر و اقامه نماز و اداى زكات و اطاعت خدا و پيامبرش استوار است سبب مىشود كه آنها نه تنها در اعمال و رفتار، بلكه در خلق و خوى خويش از يكديگر الهام بگيرند، و هر كدام همديگر را دوست بدارند، و اگر بنا است همرنگ جماعت شد، بايد هم رنگ اين جماعت شوند، نه جماعتهاى گمراه و منحرفى كه بايد با آنها قطع رابطه كرد.4- مهاجران راه خدا را دوست بداريد:
«والذين تبوّؤا الدّارَ و الايمان مِن قَبلِهِم يُحِبّون مَن هاجَرَ اليهم و لا يجدون فى صُدورِهم حاجَةٌ مِمّا اُوتوا و يؤثرون على اَنفسِهِم وَ لَو كان بِهِم خصاصَة؛(10) و آنان كه پيش از مهاجران، در خانه (دارالهجره خانه مسلمانان) و در سراى ايمان (خانه روحى و معنوى مسلمانان) مسكن گزيدند، مهاجرانى را كه به سوى ايشان هجرت كنند دوست مىدارند، و در دل خودشان از آنچه به آنها داده شد احساس ناراحتى نمىكنند و آنها را بر خويش مقدّم مىدارند؛ هر چند خود نيازمندند.»
ب: تبرّىدر قرآن.
1- فردى به نام «حاطب بن ابى بلتَعَه» توسط زنى به نام «ساره» نامهاى مخفيانه به اهل مكّه نوشت كه رسول خدا(ص) قصد حمله به مكه را دارد، آماده دفاع باشيد، در حالى كه پيامبر (ص) به هيچ وجه نمىخواست مكيان از حمله اطلاع يابند. زن آن نامه را در لاى گيسوان خود پنهان نمود و به سرعت به سوى مكه حركت نمود. جبرئيل ماجرا را به پيامبر (ص) خبر داد، آن حضرت على (ع) را براى گرفتن نامه فرستاد، حضرت نامه را از او گرفت و نزد پيامبر اكرم (ص) آورد، آن حضرت «حاطب» را احضار نموده و او را سخت مورد سرزنش قرار داد و سرانجام اين آيه نازل شد: «يا ايّها الذين آمنوا لاتَتَخِذوا عَدُوّى و عدوّكم اَولياءَ تُلقونَ اِلَيهِم بالمَوّدةِ و قد كفروا بِما جائكم مِنَ الحَقِّ يُخرجُون الرّسول وَ اِيّاكم ان تؤمِنوا بِاللّهِ رّبِكُم؛(11) اى كسانى كه ايمان آوردهايد دشمن من و دشمن خود را دوست خويش قرار ندهيد، شما نسبت به آنها اظهار دوستى مىكنيد در حالى كه آنها نسبت به آن چه بر شما نازل شده كفر مىورزند و رسول خدا و شما را به خاطر ايمان آوردن به پروردگارتان از شهر و ديار بيرون مىكنند. اگر شما براى جهاد در راه من و جلب خشنوديم هجرت كردهايد، (پيوند دوستى با آنان برقرار نسازيد) شما مخفيانه با آنها رابطه دوستى برقرار مىكنيد در حالى كه من به آنچه پنهان يا آشكار مىسازيد از همه داناترم و هر كس از شما چنين كارى كند، از راه راست گمراه شده است.»
اين نكته روشن است كه هنگام تضاد بين «پيوندهاى دوستى با پيوندهاى اعتقادى و ارزشى» بايد پيوندهاى ارزشى مقدّم شمرده شود وگرنه پايههاى اعتقاد و ارزشها متزلزل شده و تدريجاً انسان به سوى باطل و فساد گرايش پيدا مىكند. لذا نكته اساسى در تولاّى اولياء اللّه، و تبرّاى از اعداى الهى همين است.2- دشمنى با دشمنان خدا هر چند از خويشاوندان باشد.
قرآن مىفرمايد: «لا تَجِدُ قَوماً يؤمِنونَ بِاللّهِ وَاليومِ الآخِرِ يوادّون مَن حادَّ اللّه و رسولَهُ وَلو كانوُا أبائَهُم وَ اَبنائَهُم اَو اِخوانَهُم اَو عَشِيرتَهُم أولئِكَ كَتَبَ فى قلوبِهِم الايمانَ و اَيدهُم برُوحٍ مِنه وَ يُدخِلُهُم جنّاتٍ تَجرى مِن تَحتِهَا الاَنهارُ خالِدينَ فِيها رَضِىَ اللّهُ عَنهُم وَ رَضُوا عَنه اولئِك حِزبُ اللّهِ اَلا اِنَّ حِزبَ اللّهِ هم المُفلِحُون؛(12) هيچ قومى را كه ايمان به خدا و روز رستاخيز دارند نمىيابى كه با دشمنان خدا و رسولش دوستى كنند؛ هر چند پدران يا فرزندان يا برادران يا خويشاوندانشان باشند؛آنان كسانى هستند كه خدا ايمان را بر صفحه دل هايشان نوشته و با روحى از ناحيه خودش آنها را تقويت فرموده و آنها را در باغ هايى از بهشت وارد مىكند كه نهرها از زير (درختانش) جارى است جاودانه در آن مىمانند؛ خدا از آنها خشنود است و آنان (نيز) از خدا خشنودند، آنها «حزباللّه»اند (واقعاً) و «حزب اللّه» پيروز و رستگارند.»
آيه فوق علاوه بر بيان پاداش بزرگى براى آنهايى كه اهل تبرّاى از دشمنان خدا هستند. اين نكته را گوشزد مىكند كه هنگام قرار گرفتن بر سر دوراهى، «حفظ پيوندهاى الهى» و «حفظ پيوندهاى خويشاوندى» كدام را بايد مقدّم داشت؟ با صراحت مىگويد: اگر نزديكترين خويشاوندان از راه خدا منحرف شوند و آلوده به كفر و فساد گردند بايد از آنها بريد و به خدا و ارزشهاى والاى الهى و انسانى پيوست.ج: تولّىو تبرّىدر روايات.
افراد از لحاظ «تولى» و «تبرّى» به چند دسته تقسيم مىشوند:
اول: افرادى كه نه جاذبه دارند و نه دافعه، نه كسى آنها را دوست دارد و نه كسى را دوست يا دشمن دارند. خلاصه نه تولّىدارد و نه تبرّى. لذا اين گونه افراد در جامعه مانند يك موجود بىاثر و بى خاصيت است.
دوم: مردمى كه دوست مىدارند، با همه مىجوشند و گرم مىگيرند، ولى با هيچ كس دشمنى نداشته و از هيچ كس اظهار بيزارى و تنفر نمىكنند. وقتى هم بميرند مسلمان با زمزمشان مىشويد و هندو بدن آنها را مىسوزاند:
چنان با نيك و بد خوكن كه بعد از مردنت عرفى
مسلمانت به زمزم شويد و هندو بسوزانداين گونه رفتار براى انسان هدفدار و مسلكى – كه فكر و ايدهاى را در اجتماع تعقيب مىكند و تنها درباره منفعت خود نمىانديشد – ميسّر نيست و اين روش زندگى كردن روش متظاهران دروغ گو است.
سوم: مردمى كه همه را دشمن مىدارند و همه را دفع مىكنند و هيچ كس را دوست و الگو و مقدس نمىدانند. اينها نيز افراد ناقصى هستند و اين دليل بر اين است كه فاقد فضائل مثبت انسانى اند.
چهارم: مردمى كه هم «تولّى» و هم «تبرّى» هم پاكان و خوبان را دوست مىدارند و هم با ناپاكان و مفسدان دشمن مىباشند و از آنها بيزارى مىجويند و هر دو را در كنار هم و در حد مطلوب دارا مىباشند.(13) مطلوبترين انسان همين نوع چهارم است كه در اين باره روايات فراوانى داريم كه به برخى از آنها اشاره مىشود:1- محكمترين دستگيره ايمان: پيامبر اكرم (ص) روزى به يارانش فرمود: «اَىّ عرَى الايمان اَوثَقُ فَقالوا: اَللّهُ وَ رَسُولهُ اَعلَمُ و قال بعضهم الصلوة و قال بعضهم الزكاة و قال بَعضُهُم اَلحَجُّ وَ العُمرَةُ وَ قال بَعضهُم اَلجِهادُ فَقال رسُول اللّه(ص) لِكُلِّ ما قَلتُم فَضلٌ وَ لَيسَ بِهِ، ولكِن اَوثَقُ عُرى الاِيمانُ اَلحُبُّ فى اللّه و البغض فى اللّه و تولاى َّولياءِ اللّه و التبرّىمِن اَعداءِ اللّه؛(14) كداميك از دستگيرههاى ايمان محكمتر و مطمئنتر است؟ ياران عرض كردند خدا و رسولش آگاهتر است. بعضى گفتند: نماز و برخى گفتند: زكات و عدّهاى هم گفتند: حج و عمره، و بعضى هم جهاد. رسول خدا(ص) فرمود: همه آنچه گفتيد داراى فضيلت است، ولى پاسخ نيست، محكمترين و مطمئنترين دستگيرههاى ايمان دوستى براى خدا و دشمنى براى خدا و دوست داشتن دوستان خدا و بيزارى جستن از دشمنان خدا است.»
اصطلاح «تولّى» و «تبرّى» به عنوان دو اصل معروف از همين حديث گرفته شده است. پيامبر اكرم (ص) نخست با اين سؤال مهم، افكار مخاطبان را در اين مسئله سرنوشت ساز به جنب و جوش در آورد. و اين كارى است كه پيامبر اكرم گاهى قبل از القاى مسايل مهم انجام مىداد. آن گاه فرمود، كه مطمئنترين دستگيره ايمان «حب فى اللّه و بغض فى اللّه» است.
تعبير به «دستگيره» در اين جا گويا اشاره به اين است كه مردم براى وصول به مقام قرب الهى، بايد به يك وسيلهاى چنگ بزنند و بالا بروند.2- تمام خيرها:
امام صادق عليه السلام به جابر فرمود: «اِذا اَرَدتَ اَن تَعلَمَ اَنّ فِيك خَيراً فانظُر اِلى قَلبِكَ فَاِن كانَ يُحِبُّ اَهلَ طاعَةِ اللّهِ و يُبغِضُ اَهلَ معصيةِ ففيك خيرٌ واللّهُ يُحِبّكَ وَ اِن كانَ يُبغِضَ اَهلَ طاعَةِ اللّه وَ يَحِبُّ اَهلَ مَعصِيةِ، فَلَيس فِيكَ خيرٌ واَللّهُ يُبغِضُكَ وَاَلمَرءُ مَعَ مَن اَحَبّ؛(15) هرگاه بخواهى بدانى در تو خير و نيكى وجود دارد يا نه؟ نگاهى به قلبت كن! اگر اهل اطاعت الهى را دوست مىدارد و اهل معصيت را دشمن مىشمرد، تو انسان خوبى هستى و خدا تو را دوست دارد و اگر اهل اطاعت الهى را دشمن و اهل معصيتش را دوست مىدارد، نيكى در تو نيست و خدا تو را دشمن مىدارد و انسان با كسى است كه او را دوست مىدارد.»
3- برگزيده خدا بودن:
امام باقر(ع) از رسول خدا (ص) نقل نموده كه آن حضرت فرمود: «وُدُّ اَلمؤمِنِ لِلمُؤمِنِ فى اللّه مِن اعظَمِ شُعَبِ الاِيمان، اَلا وَ مَن اَحَبَّ فى اللّه وَ ابغَضَ فى اللّه وَ اَعطى فى اللّه و مَنَعَ فى اللّهِ فهو مِن اَصفِياءِ اللّه؛(16) محبت مؤمن نسبت به مؤمن به خاطر خدا از بزرگترين شاخههاى ايمان است، آگاه باشيد! كسى كه به خاطر خدا دوست بدارد، و به خاطر خدا دشمن بدارد به خاطر خدا ببخشد و به خاطر خدا خود دارى از بخشش كند او از برگزيدگان خدا است.»
4- دين همان حب و بغض است:
فضل بن يسار مىگويد: «سئَلنا ابا عَبداللّه عَنِ الحُبّ وَ البُغضِ اَمِنَ الاِيمان هو؟ فقال: وَ هَل الايمان اِلاّ الحُبّ و البُغض؛(17) از امام صادق (ع) پرسيدم از دوستى و دشمنى كه آيا جزء ايمان است؟ فرمود: آيا ايمان چيزى جز دوستى و دشمنى است؟»
5- كمال ايمان
امام صادق (عليه السلام) فرمود: «مَن اَحبّ لِلّه وَابغَضَ لِلّه و اعطى فهُو ممن كَمُل اِيمانُه؛(18) كسى كه براى خدا دوستى كند و براى خدا دشمنى كند و براى خدا كمك كند، از زمره كسانى است كه ايمانش كامل شده است.»
6- بهترين اعمال
پيغمبر اكرم (ص) فرمود: «لَو اَنَّ عَبدَينِ تَحابّا فى اللّه اَحَدَهما بالمَشرِقِ وَالاَخَرُ بِالمَغرِب لَجَمَعَ اللّهُ بَينَهُما يَوم القِيامَةِ و قال النبى اَفضلُ الاَعمالِ اَلحُبُّ فى اللّهِ وَ البُغضُ فى اللّه؛(19) اگر دو بنده (از بندگان خدا) يكديگر را به خاطر خدا دوست دارند يكى در مشرق باشد و ديگرى در مغرب، خداوند آن دو را در قيامت در بهشت كنار هم قرار مىدهد.»
و فرمود: «برترين اعمال دوستى در راه خدا و دشمنى در راه خدا است.»7 – بر منبرهاى از نور
درحديث ديگرى از پيغمبر اكرم (ص) چنين آمده: «اِنَّ حَولَ اَلعَرشِ مَنابِرَ مِن نُورٍ عَلَيها قَومٌ لِباسُهُم وَ وُجُوهُهم نُورٌ لَيسُو بِانبِياءٍ يَغبِطُهُم الانبِياءُ وَ الشُّهَداءُ عليهم قالُوا يا رَسُول اللّه حَلِّ لَنا قال: هُمُ المتحابُون فى اللّه و المتجالِسُونَ فى اللّهِ و المُتزاءوِرُون فى اللّهِ؛(20) در اطراف عرش الهى منبرهايى از نور است كه بر آنها گروهى هستند كه لباسها و صورت هايشان از نور است؛ آنها پيامبر نيستند ولى پيامبران و شهدا به حال آنها غبطه مىخورند! عرض كردند: اى رسول خدا! آن مسئله را براى ما حل كن (آنها چه كسانى هستند؟) فرمود: آنها كسانى هستند كه به خاطر خدا يكديگر را دوست دارند و براى خدا با يكديگر مجالست مىكنند و براى خدا به ديدار هم مىروند.»
8 – بى حساب داخل بهشت شدن
در حديثى از على بن الحسين(ع) آمده: «اِذا جَمَع اللّهُ عَزَ وَ جَلَّ الاَوَّلين وَ الآخَرِينَ قامَ منُادٍ فَنادى يَسمَعُ النّاسَ فيقُولُ اَينَ المُتَحابُون فى اللّه قال: فيقُومُ عُنَقٌ مِنَ النّاسِ فَيُقالُ لَهُم اِذهِبُوا اِلَى الجَنّةِ بِغَيرِ حِسابٍ قال: فتلقَاهُم المَلائِكةُ فيقُولون اِلى اَين؟ فيقُولَون اِلَى الجَنَّةِ بِغَيرِ حِسابٍ! قال فَيقُولُون فَاىّ ضَربٍ اَنتُم مِنَ النّاسِ؟ فيقُولون نَحنُ المُتحابّون فى اللّه قال: فيقُولَون و اىّ شىاَعمالُكم؟ قالُوا كنّا نحِبُّ فى اللّه و نُبغِضُ فى اللّه قال: فيقولون نِعمَ اَجرُ العاملين؛(21) هنگامى كه خداوند متعال اقوام اوّلين و آخرين را (در قيامت) جمع مىكند، ندا دهندهاى ندا مىدهد، به گونهاى كه به گوش همه مردم برسد. مىگويد: كجا هستند آن هايى كه به خاطر خدا همديگر را دوست داشتند، فرمود: در اين هنگام گروهى از مردم برمى خيزند و به آنها گفته مىشود: بدون حساب به سوى بهشت برويد! فرمود: در اين موقع فرشتگان الهى از آنها استقبال مىكنند مىگويند به كجا مىرويد؟ مىگويند: به بهشت بدون حساب! مىگويند شما از كدام گروه هستيد؟ مىگويند: كسانى هستيم كه به خاطر خدا يكديگر را دوست مىداشتيم و به خاطر خدا گروهى را دشمن مىداشتيم، فرشتگان مىگويند: چه خوب است پاداش عمل كنندگان.»
9- عمل مخصوص خداوند
در حديث قدسى آمده، كه خداوند به موسى فرمود: «آيا هرگز عملى براى من انجام دادهاى؟ موسى عرض كرد: آرى! براى تو نماز خواندهام، روزه گرفتهام، انفاق كردهام و به ياد تو بودهام ؛ فرمود: امّا نماز براى تو نشانه (ايمان) است و روزه سپر آتش، و انفاق (سايهاى) در محشر، و ذكر خدا نور است.» و نيز فرمود: «فَاىّ عَمَلٍ عَمِلتَ لى قال مُوسى، دُلّنى عَلَى العَمَلِ الّذى هَوَلَكَ قال يا مُوسى هل والَيتَ لى وليّاً وَ هَل عاديتَ لى عدُوّاً قَط فَعَلِمَ مُوسى اِنّ اَفضَل الاَعمال الحُبّ فى اللّه و البُغضُ فى اللّه؛ كدام عمل را براى من به جا آوردهاى اى موسى! عرض كرد خداوندا! خود مرا به عمل براى خودت راهنمايى فرما! فرمود: آيا هرگز به خاطر من كسى را دوست داشتهاى – و به خاطر من كسى را دشمن داشتهاى؟ (در اين جا بود كه) موسى دانست كه برترين اعمال دوستى در راه خدا و دشمنى براى خدا است.»(22)
10- تولّىو تبرّى دو واجب الهى
پيامبر اكرم (ص) فرمود: «الحبّ فى اللّه فريضةٌ،والبغض فى اللّه فريضةٌ؛(23) دوستى در راه خدا و دشمنى در راه خدا واجب است.»
از روايات مذكور و غير آن، استفاده مىشود كه در اسلام حساب مهمى براى “حبّ فى اللّه” و “بغض فى اللّه” باز شده است تا آنجا كه به عنوان افضل اعمال، و نشانه كامل ايمان، و برتر از نماز و روزه و حج و جهاد و انفاق در راه خدا، معرفى شده و صاحبان اين صفت، پيشگامان بهشتند و مقاماتى دارند كه انبيا و شهدا به حال آنها غبطه مىخورند. اين تعبيرات پرده از نقش مهمّ مسئله ولايت و تولّىو تبرّىدر تمام برنامههاى دينى و الهى بر مىدارد زيرا انسان پيشوايان بزرگ را به خاطر ايمان و تقوا و فضايل اخلاقى و اعمال صالح ديگر دوست مىدارد، با اين حال، چگونه ممكن است به آنان تأسّى نكند، و همگام و هم دل و هم رنگ نشود.(24)د: بارزترين مصداق تولّىو تبرّى
بهترين مصداق و بارزترين نمونه براى دوستى و دشمنى در راه خدا، محبت نسبت به خاندان رسالت، دشمنى با دشمنان آنها است كه همه اين فضايل را در حَد اعلا دارا است، يعنى نشانه ديندارى و بلكه اساس آن را تشكيل مىدهد و بهترين دستاويز و «عروة»اى است كه انسان بدان چنگ مىزند.
متقى هندى از علماى اهل سنت نقل نموده ، كه پيامبر اكرم (ص) فرمود: «لايؤمِنُ اَحَدُكُم حَتّى اكونَ احَبّ اللّهِ من نَفسِهِ وَ اَهلِى احبّ اللّه من اَهلِهِ و عترتى احبّ اللّه مِن عِترَتِهِ و ذرّيتى احبّ اللّه مِن ذُريّه؛(25) كسى از شما ايمان نياورد مگر آن كه من (پيامبر) پيش او از خودش محبوبتر باشم و خاندانم نزد او محبوبتر از خاندانش و عترت من نزد او محبوبتر از عترت او باشد و دودمان من نزد او محبوبتر از دودمانش باشد.»
شيخ صدوق از پيامبر اكرم نقل نموده كه آن حضرت فرمود: «كسى كه خداوند دوستى امامانى از خاندان مرا روزى او كند به خير دنيا و آخرت دست يافته و شك نداشته باشد كه اهل بهشت خواهد بود زيرا دوستى خاندان من بيست فايده دارد، ده تا در دنيا و ده تا در آخرت: امّا در دنيا (باعث) زهد، حرص در عمل(نيك) ورع در دين، رغبت و عشق به عبادت، توبه پيش از مرگ، نشاط در شب زنده دارى، نوميدى از مال مردم، مواظبت و نگهبانى از امر و نهى الهى، بغض دنيا و سخاوت (در پرداخت مال دنيا).
امّا در آخرت: پروندهاش باز نشود، ميزان عملى براى او بر پا نشود، نامه ى عملش به دست راستش داده شود، برائت (و آزادى) نامهى آتش دوزخ به او داده مىشود، صورتش نورانى و سفيد گردد، از جامهها و زيورهاى بهشتى بر او بپوشاند، شفاعت او را درباره ى صدنفر از خاندانش بپذيرند، خداى عز و جل با ديدهى رحمت به او بنگرد، تاجى از تاجهاى بهشت بر سر او بگذارند و آن كه بى حساب داخل بهشت مىگردد. پس خوشا به حال دوستان خاندانم.»(26)
در حديث ديگرى هيثمى يكى ديگر از علماى اهل سنّت از على بن الحسين نقل نموده كه آن حضرت فرمود: «مَن اَحَبّنا للدنيا فاِنَّ صاحِبَ الدُنيا اَحَبّهُ البرّ و الفاجر، مَن احبّنا لِلّه كنّا نحنُ و هُو يوم القيامَةِكهاتين و اشار بِاِ صبَعِهِ السبابة والوسطى؛(27) كسى كه ما را براى دنيا دوست بدارد (ارزشى ندارد چون) نيكوكار و بدكار، دنيا را دوست دارند، و كسى كه ما را براى خدا دوست بدارد ما و او در كنار هم هستيم مانند اين دو (اشاره به انگشت سبابه و وسط خود نمود).»
در روايت ديگرى از پيامبر اكرم (ص) خطاب به حضرت على (ع) در مورد ولايت و دوستى آن حضرت چنين آمده: «لَو اَنَّ عَبداً عبدالله مِثلَ ماقام نوحٌ فى قَومِه و كانَ لَه مِثل اُحُدٍ ذهَباً فانفقه فى سبيل اللّه و مَدَّ فى عُمرِهِ حَتَى حَجّ اَلفَ عامٍ عَلى قَدَميهِ ثُمَّ قُتِلَ بَينَ الصَّفا و المَروة مَظلُوماً ثم لم يوالك يا عَلِىّ لم يَشُمَّ رايَحَةَ الجَنّة و لَم يَدخُلها؛(28) اگر كسى به اندازه رسالت حضرت نوح در ميان قومش عبادت كند و به اندازه كوه احد طلا داشته و در راه خدا انفاق كند، و عمرش طولانى شود تا هزار بار خانه كعبه را با پاى برهنه زيارت كند. و سپس در ميان صفا و مروه مظلومانه به قتل برسد، اگر ولايت (دوستى) تو را اى على نداشته باشد، بوى بهشت را نچشيده و داخل آن نخواهد شد.»ه: زيارت عاشورا تبلور تولّىو تبرّاى تشيّع
درعظمت و فضيلت زيارت عاشورا همين بس كه از سنخ ساير زيارات نيست كه به ظاهر از انشاء و املاى معصومى باشد (هر چند از قلوب مطهر ايشان چيزى جز آنچه از عالم بالا مىرسد صادر نمىشود).
اين زيارت از احاديث قدسيّهاى است كه به همين ترتيب، از زيارت و لعن و سلام و دعا از حضرت احديّت به جبرئيل امين و از او به خاتم النبيين رسيده است.
صفوان مىگويد: امام صادق (ع) به من فرمود: «بر خواندن اين زيارت (عاشورا) مواظب باش پس به درستى كه من ضامن قبولى زيارت كسى هستم كه از دور و نزديك، اين زيارت را بخواند كه سعى او مشكور باشد؛ سلام او به آن حضرت برسد و محجوب نماند و حاجت او از طرف خدا برآورده شود و به هر چه كه خواهد برسد و خدا او را نااميد نگرداند. اى صفوان! اين زيارت به اين مضمون از پدر يافتم و پدرم از پدرش « تا مىرسد به پيامبر اكرم (ص) و رسول خدا از جبرئيل با همين مضمون و جبرئيل از خداى متعال با همين مضمون». همانا خداى عزّ و جلّ به ذات مقدس خود قسم خورده كه هر كس حسين را به اين جملات زيارت كند چه از راه دور و چه از راه نزديك و سپس دعاى بعد از آن را بخواند، زيارت او را قبول كنم و درخواست او را به هر قدر كه باشد برآورم. پس از حضور من با نوميدى برنمى گردد و او را با چشم روشن و حاجت برآورده شده و فوز به بهشت و آزادى از دوزخ برمى گردانم و شفاعت او را در حق هر كس كه شفاعت كند (جز دشمنان خاندان پيغمبر) مىپذيرم.»(29)
هم چنين فرمود: «اگر اين زيارت در روز عاشورا (دهم محرم) و مخصوصاً در كربلا با اشك روان خوانده شود «خدا را در روز قيامت با ثواب دو هزار حج و دو هزار عمره و دو هزار جهاد – كه ثواب آن همانند ثواب كسى باشد كه در خدمت رسول خدا و ائمه ى طاهرين (ع) حج و عمره و جهاد كند – ملاقات نمايد»(30) اين همه ثواب و پاداش براى آن است كه تولّىو تبرّا هم چنان در جامعه تشيّع زنده بماند.فرازهاى از تولاّى زيارت عاشورا
1- با تولاّى شما به خدا نزديك مىشوم:
«يا اباعبداللّه اِنّى اَتَقَرَّب اِلى اللّه و اِلى رَسولِهِ و الى فاطمةَ و اِلى الحَسَنِ و اليك بِموالاتِك… و اتقرّب اِلى اللّه ثُمَّ اِلَيكُم بِمُوالاتِكُم و مُوالاةِ وَليُّكُم… و ولىٌّ لِمَن والاكُم…؛(31) اى ابا عبداللّه همانا تقرّب مىجويم به سوى خدا و رسولش و اميرمؤمنان و فاطمه و حسن و به سوى خودت و با دوستى تو… و تقرب مىجويم به سوى خدا سپس به سوى شما(ائمه اطهار) با محبّت و دوستى شما و دوستى دوستان شما… (و من) دوستم با هر كس كه دوستدار شما باشد.
در بخش ديگرى از آن مىخوانيم: «الّلهُمَّ اِنى اَتَقرّبُ اِلَيكَ فى هذا اليَوم و فى موقفى هذا و ايّام حيوتى بِالبَرائةِ مِنهُم و اللَّعنَةِ عَلَيهِم و بالموالات لنَبيّك و آل نبيّك عليه و عليهم السلام؛(32) خدايا بحقيقت تقرب مىجويم به پيشگاه تو در اين روز (با عظمت يعنى عاشورا) و در اين جايى كه هستم و در تمام دوران زندگيم به بيزارى از آنها (دشمنان شما) و (فرستادن) لعنت بر آنان و با دوستى پيامبرت و آل پيامبرت كه بر او و بر ايشان سلام خدا باد.»2- صد بار اظهار ارادت و بيان تولّى
عرضه مىدارى: «السّلام عليكَ يا ابا عَبداللّه وَ عَلَى الاَرواح الَّتى حَلّت بِفَنائِك عَلَيكَ مِنى سلامُ اللّهِ اَبداً ما بَقيتُ وَ بَقِى اللَّيلُ وَ النَهار وَ لا جَعَلَهُ اللّهِ آخِرَ العَهدِ مِنّى لِزيارَتُكم السَّلام عَلَى الحُسين و على على بن الحسين و عَلى اَولاد الحسين وَ على اَصحابِ الحُسَين؛(33) سلام بر تو اى اباعبداللّه! و بر روان هايى كه سر به آستانت فرود آوردند، از جانب من سلام خدا هميشه و تا زندهام و شب و روز باقى است، بر تو باد و خداوند اين زيارت را آخرين زيارت من قرار ندهد نسبت به شما، سلام بر حسين و بر على فرزند حسين و بر فرزندان حسين و بر اصحاب حسين (اين ولايت مداران تاريخ و دوستان حسين و اهلبيت).»
3- ثبات قدم بر دوستى اهل بيت
آن گاه سر به پيشگاه الهى ساييده و عرضه مىدارى: «وثبّت لى قدم صدق عندك مع الحسين و اصحاب الحسين…(34)؛ و ثابت بدار گام راستى (ولايت و تولايم) را نزد خودت با حسين و ياران حسين (سرسلسله جنبان تولّىداران تاريخ).»
فرازهايى از تبرّاى اين زيارت
1- صد بار نفرين بر دشمنان اصلى اهل بيت
«اَللّهُمَ العَن اَوَّل ظالمٍ ظَلَمَ حَقَ مُحَمّدٍ وَ آل مُحَمّد وَ آخِرَ تابِعٍ لَهُ على ذالِك اَللّهم العَنِ العِصابَة الّتى جاهدت الحسين و شايعت و بايعت و تابعت عَلى قَتلِهِ اَللّهُمَ العَنهُم جَميعاً؛ خدايا لعنت نما (و از رحمت خود دور گردان) اوّلين ستمگرى كه در حق محمّد (ص) و آلش ستم روا داشت و آخرين كسى كه او را در اين ستم يارى كرد، خدايا لعنت فرصت بر گروهى كه با حسين پيكار كردند و همراهى نمودند براى كشتن او و پيمان بستند و از هم پيروى مىكردند، خدايا همه را لعنت كن.»
آن گاه فرياد برآور بر سر پايه گزاران ستم بر اهل بيت و غاصبان خلافت اوّلى و دومى و سومى و چهارمى: «اللهُمَ خُصَّ اَنتَ اَوَّلَ ظالِمٍ بِاللَعنِ مِنّى وَابدَا بِهِ اَوَّلاً ثُم الثانى و الثالِثَ وَ الرابِع اللهُمَ العَن يَزيدَ خامِساً…(35)؛ خدايا اختصاص ده خودت از طرف من ستمگر اوّلى را به لعنت و آغازين به آن لعن اوّلى را سپس دومى و سومى و چهارمى را خدايا لعنت كن يزيد را در مرتبه پنجم.»2- تبرّا عامل قرب الهى
«اِنّى اَتَقَرَّبُ اِلى اللّه و اِلى رَسُولُه… بمُوالاتِك وَ بِالبَرأئة مِمَّن اَسَّسَ اساسَ الظُلمِ وَ الجُور عَليكُم وَابرَءُ اِلى اللّه وَ اِلى رَسولِهِ مِمَّن اَسَّسَ اساس ذلِك وَ بَنى عَلَيهِ بُنيانَهُ وَ جَرى فى ظُلمِهِ وَ جَورِ هِ عَلَيكُم وَ عَلى اَشياعِكُم بَرئتُ اِلى اللّه وَ اِلَيكُم مِنهُم وَ اَتَقَرَّبُ اِلى اللّه…(36)؛ براستى من تقرّب مىجويم به درگاه خدا و رسول او با دوستى تو، و بيزارى جستن از كسى كه اساس ستم و جور بر شما را پايه گذارى نمود، و بيزارى مىجويم به سوى خدا و رسول او از كسى كه پايه گذارى نمود آن ستم را و بنياد نهاد بر آن ساختمانش را و روا داشت ستم و بيداد بر شما اهل بيت، و بر شيعيان شما، بيزارى مىجويم به درگاه خدا و به سوى شما و تقرّب مىجويم.»
از جملات فوق مطالبى استفاده مىشود از جمله:
الف: هم چنان كه تولّىو دوستى اهل بيت (ع) عامل قرب و نزديكى به پيشگاه قدس الهى است، تبرّىو بيزارى جستن از دشمنان اهل بيت و غاصبان حق آنها نيز چنين خاصيتى دارد. پس هر دو را در كنار هم، و دوشادوش هم بايد داشت هم دوستى را و هم بيزارى، هم “حبّ فى اللّه” را و هم “بغض فى اللّه”.
ب: چنان كه تولّىو دوستى را با سلام و درود و اظهار محبّت به زبان آورد، تبرّىو بيزارى را نيز بايد در قالب الفاظى چون لعن و نفرين به دشمنان اهل بيت ابراز نمود؛ هم محبّت و دوستى بايد اظهار شود و هم خشم و بيزارى آشكار گردد.
ج: اين تولّىو آن تبرّىبايد شب و روز ادامه يابد و لحظه به لحظه استمرار داشته باشد، و بايد از خدا خواست كه تا پايان عمر بر خط تولّىو تبرّى باقى بمانيم : «و ثبت قدم صدق لنا عندك..».
اى خداوندا تو از ما لطف و نعمت را مگير
آن صفا و مهربانى آن محبّت را مگير
معنويت بستگى دارد به مهر اهل بيت
هرچه خواهى بگير اما ولايت را مگيرصفاى دل بجز مهر شما نيست
كه بى مهر شما دل را صفا نيست
شما پوشيده در ذات خداييد
خدا هم از شما هرگز جدا نيست
سحاب بذل تان پيوسته بارد
كتاب فضل تان را انتها نيست
خوشا حال دل بيمار عشقى
كه جز وصل شما او را دوا نيست
كسى غير از شما آل پيمبر
به عقبى و به دنيا مقتدا نيست
بنازم قدر عشاق شما را
كه كمتر از مقام انبيا نيست
بريدن از شما امكان ندارد
نشستن بى شما هرگز روا نيستپىنوشتها: –
1- ناصر مكارم شيرازى و همكاران، پيام قرآن (مدرسه الامام على بن ابى طالب (ع)، چاپ اوّل، 1377 ه .ش)، ج1، ص 365 – 366 با تغيير و اضافات.
2- ممتحنه، آيه 4 و 6.
3- احزاب، آيه 21.
4- فخر رازى، التفسير الكبير، (چاپ مصر) ج 27، ص 166.
5- شورى، آيه 23.
6- سبأ، آيه 47.
7- التفسير الكبير، ج 27، ص 166.
8- سيوطى، جمع الجوامع، ج 6، ص 156.
9- توبه، آيه 71.
10- حشر، آيه 9.
11- ممتحنه، آيه 1 و ر،ك پيام قرآن (همان) ج 1، ص 368.
12- مجادله، آيه 22.
13- ر،ك علاّمه مرتضى مطهرى، جاذبه و دافعه على(ع)، قم،صدرا، چاپ سى و نهم، 1380 ش، ص 21 – 28 با تلخيص.
14- محمد بن يعقوب كلينى، اصول كافى، (تهران، دارالكتب الاسلامية)، ج 2، ص 125، حديث 6.
15- همان، ج 2، ص 126.
16- محمد باقر مجلسى، بحارالانوار (تهران دارالكتب الاسلاميه)، ج 66، ص 24، حديث 14.
17- همان ج 67، ص 24.
18- كلينى، اصول كافى ، ح 2، ص 124 و ر،ك بحارالانوار، ج 66، ص 238، حديث 10.
19- همان، ج 66، ص 352، حديث 32.
20- همان.
21- همان، ج 66، ص 245، حديث 19، ر،ك: اصول كافى ، ج 2، ص 126.
22- بحار الانوار،، ج 66، ص 252،حديث 33.
23- همان.
24- براى توضيح بيشتر ر.ك پيام قرآن (همان)، ج 1، ص 381 – 382 و ر.ك :رسولى محلاّتى، چهل حديث،ج2.
25- على متقى هندى، كنزالعمّال (بيروت مؤسسّه الرسالة)، ج 1، ص 42، حديث 93 و بحارالانوار، ج 27، ص 112 و ج 44، ص 74.
26- شيخ صدوق، خصال، ج 2، ص 515.
27- هيثمى، مجمع الزوائد، ج 10، ص 281 و بحارالانوار، ج 27، ص 84 – 90 با اندكى اختلاف.
28- بحارالانوار،ج 27،ص194 و ر ك:مناقب خوارزمى،ص 28.
29- بحار الانوار ، ج 98 (چاپ بيروت)، ص 299 – 300.
30- همان، ص 290، روايت 1.
31- همان، ص 292.
32- همان، ص 293.
33- همان، ص 293.
34- همان.
35- همان، 293.
36- همان و مفاتيح الجنان، ص752.
جستارى درتاريخ شهادت ام الائمه، حضرت فاطمه زهرا س
جستارى درتاريخ شهادت ام الائمه، حضرت فاطمه زهرا (س)
حجة الاسلام سيد تقى واردى
حضرت فاطمه زهرا (س) دختر رسول گرامى اسلام(ص) و همسر اميرمؤمنان على بن ابى طالب(ع)، يكى از بانوان قدسى عالم بشريت و مهتر زنان وعالميان است. پيامبر خدا(ص) درمقام ومنزلت وى فرمود: فاطمة حوراء فى صورة انسيّة، فاذا اشتقت الى الجنّة قبلت فاطمة، فأشمّ منها رائحة الجنّة(1)؛ فاطمه، حورى (بهشتى) است كه به صورت انسان آفريده شده است. من هر گاه مشتاق بهشت مى شوم، به نزد فاطمه مى روم و بوى بهشت برين را از وى استشمام مى كنم.
حضرت فاطمه (س)، آخرين فرزند رسول خدا(ص) از همسرش حضرت خديجه كبرى (س) است كه در بيستم جمادىالثانى، سال پنجم بعثت پيامبر(ص)، در مكه معظمه ديده به جهان گشود ودراوج اذيت وآزار مشركين وبت پرستان قريش نسبت به رسول خدا(ص) وساير مومنان ومسلمانان مكه، دردامن مهر انگيز مادرش حضرت خديجه (س) ومكتب تربيتى پدرش حضرت محمد(ص) رشديافت. وليكن چند سالى از عمر بابركتش نگذشته بود كه مادر مهربانش بدرود حيات گفت و پيامبر(ص) وفرزندانش، ازجمله فاطمه زهرا(س) را تنها گذاشت وازآن زمان مهمترين، بلكه تنها ترين تكيه گاه حضرت فاطمه (س) پدرش حضرت محمد(ص) بود.بدين جهت علاقه طرفينى عجيبى ميان آن دو بر قراربود، به طورى كه اگر روزى همديگر را نمى ديدند آزرده خاطر مىشدند.
ديرى نگذشت كه هجرت رسول خدا(ص) وساير مسلمانان از مكه به يثرب، كه بعدها به مدينه الرسول ويا مدينه منوره شهرت يافت، پيش آمد ورسول خدا(ص) به امر پروردگار عالميان در ليلة المبيت، پسر عمش على بن ابى طالب(ع) را دربستر خود خوابانيد وخود مخفيانه وبه دور ازچشم مشركان وتعقيب كنندگان قريش، مكه راترك وبه سوى مدينه منوره حركت كرد. آن حضرت پيش ازحركت، امام على بن ابى طالب(ع) را متولى امورخود درمكه نمود وهجرت سر نوشت ساز فرزندش حضرت فاطمه (س) وساير بازماندگان خويش را به وى سپرد.
به هرروى، اين بانوى شريف نيز به مانند پدرش حضرت محمد(ص) به مدينه هجرت و پس از مدتى، با پسر عمويش على بن ابى طالب(ع) ازدواج نمود. ثمره ازدواج مبارك آثار آنان، دو پسر و دو دختر به نام هاى امام حسن مجتبى(ع)، امام حسين(ع)، زينب كبرى (س) و ام كلثوم(س) بود.
هم چنين وى در هنگام رحلت پدرش پيامبر خدا(ص)، به فرزند ديگرى حامله بود كه رسول خدا(ص) پيش ازاين وى را “محسن” نام نهاد. وليكن پس از رحلت پيامبر(ص) بر اثر ناملايمات فراوان وصدمات روانى وجسمى اى كه از اصحاب پدرش، به ويژه غاصبان خلافت اسلامى و مأموران بى نضاكت وبى ادب متحمل شده بود، جنين او سِقط و پيش از تولد، در رحم مادرش شهيد گرديد.
حضرت فاطمه(س) از آن پس بيمار و روز به روز حالش وخيم تر و سخت تر گرديد، تا اين كه در جمادى الاولى سال يازدهم قمرى ديده از جهان فروبست و روح ملكوتى اش به روح پاك و قدسى پدرش پيوست.(2)
درباره تاريخ شهادت حضرت زهرا(س) اكثر مورخان و سيره نويسان شيعه متفقند كه اين حادثه جان سوز در ماه جمادى به وقوع پيوست، وليكن در اين كه كدام يك از دو ماه جمادى الاولى و جمادى الآخره بوده است، اتفاق نظر ندارند.
برخى از آنان معتقدند كه آن حضرت، پس از رحلت پدرش پيامبر(ص) تنها هفتاد و پنج روز و برخى ديگر مى گويند نود و پنج روز زندگى نمودند.
آن هايى كه هفتاد و پنج روز را برگزيدهاند، شهادتش را در روز سيزدهم جمادى الاولى مى دانند.
ابن أبى ثلج بغدادى در “تاريخ الأئمة(ع)” در اين باره گفت: و اقامت (فاطمة الزّهراء -س-) مع اميرالمؤمنين-ع- من بعد وفاة رسولالله(ص) خمسة و سبعين يوما.(3)
علاّمه طبرسى(ره) با اين كه مىگويد: و بقيت (فاطمه-س-) بعده (رسول الله-ص-) خمسة و سبعين يوما، با اين حال تاريخ شهادتش را در سوم جمادى الآخر مى داند و در اين باره گفت: توّفيت الزّهرا(س) فى الثّالث من جمادى الآخرة سنة احدى عشرة من الهجرة.(4)
به نظر مى آيد كه علت اختلاف اقوال علما درباره تاريخ شهادت آن حضرت، از دو چيز سرچشمه گرفته است:
1- آن حضرت پس از رحلت پيامبر(ص)، چه مقدار زندگى نمودند ؟ هفتاد و پنج روز و يا نود و پنج روز؟ كه اين دو قول، معروف بين علما و مورخان ما است.اما اهل سنت نيز دراين باره اختلاف دارند وبيشتر آنان معتقدند كه وى شش ماه زندگى نمودند.
2- رحلت پيامبر(ص) در چه تاريخى رويداده است؟ آيا در روز بيست و هشت صفر واقع گرديد(كه قول معروف ومشهور شيعه است ) و يا در روز دوازدهم ربيع الاول (آن طورى كه اهل سنت نقل مى كنند)؟
هر يك از اين دو قول، تأثير خاصى در تعيين روز شهادت حضرت زهرا(س) خواهد داشت. علامه طبرسى در اعلام الورى، درباره مدت زندگى حضرت فاطمه زهرا(س) پس از رحلت پدرش پيامبر(ص) و تاريخ شهادتش گفت: روايت شد كه حضرت زهرا(س) در سوم جمادى الآخره، سال يازدهم از هجرت وفات كردو مدت نود پنج روز و يا چهار ماه پس از پدر بزرگوارش در جهان زندگى كرد.(5)
بنابر گفتار علاّمه طبرسى، اگر قول نود و پنج روز را برگزينيم طبعا شهادت آن حضرت، درسوم جمادى الثانى خواهد بود. وليكن اگر قول چهار ماه را انتخاب كنيم، بايد تاريخ شهادت آن حضرت در اواخر جمادى الثانى اتفاق افتاده باشد.
البته قول هاى ديگرى هم ازجانب شيعيان وهم ازجانب اهل سنت درباره تاريخ شهادت دختر رسول خدا(ص) نقل گرديد، كه به خاطر عدم شهرت، اشاره اى به آن ها نمى كنيم.
به هر روى، اين مسئله قابل تأمل و جاى بحث و بررسى بيشتر و فنى تر است و مجال ديگري مى طلبد. اما شيعيان و محبان اهل بيت(ع) به خاطر عشق و علاقه وافر به خاندان پيامبر اكرم(ص)، هم در سيزدهم جمادى الاولى و هم در سوم جمادى الآخره، در سوگ آن بانوى بزرگ عالم اسلام، سياه پوش و عزادار مى باشند.
بدين جهت، دو ايام فاطميه را گرامى مى دارند.فاطميه اول ازروزسيزدهم جمادى الاولى وفاطميه دوم ازروز سوم جمادى الآخره كه هركدام به مدت سه روزادامه خواهد يافت.
سيد بن طاووس (ره ) در الاقبال، زيارت ويژه اى براى حضرت فاطمه زهرا(س) نقل و سپس چنين گفت: روايت گرديد كه هر كسى آن حضرت را با اين عبارت، زيارت كند و در پيشگاه پروردگار متعال استغفار نمايد، خداوند سبحان گناهانش را آمرزيده و او را وارد بهشت برين خواهد كرد.
در آغاز زيارتش آمده است: اَلسّلام عليك يا سيّدة نساءِ العالمين، السّلام عليك يا والدة الحجج على النّاس اجمعين…(6)
شايان ذكر است كه علاوه بر تاريخ وفات حضرت زهرا (س)، درباره محل تدفينش نيز اتفاقى بين مورخان و سيره نگاران نيست.
زيرا برخى معتقدند كه بدن شريفش در قبرستان بقيع، برخى مىگويند در خانه خود آن حضرت و عدهاى نيز گفته اند كه ميان قبر رسول خدا(ص) و منبر آن حضرت، واقع در مسجد النّبى(ص) از سوى اميرمؤمنان(ع) دفن گرديد.
درتأييد احتمال سوم، روايتى ازرسول خدا(ص) در پيش گويى از اين واقعه، نقل گرديده است. گفته شد كه پيامبر خدا(ص) در روايتى فرمود: بين قبر و منبر من باغى است از باغهاى بهشت.
به هر روى، امام على بن ابى طالب (ع ) بنا به وصيت حضرت زهرا(س)، بدن مطهرش را شبانه غسل و كفن نمود و شخصاً به همراه معدودى از نزديكان و صحابه كبار بر او نماز گزارد و به دور از چشم سايرين، بدنش را در مكانى مقدس دفن كرد.(7)
در اين جا مناسب است علت شهادت حضرت فاطمه (س) و نحوه تدفين وى را از زبان حفيد ارجمندش، حضرت جعفر بن محمد(ع) بيان كنيم:
طبرى در “دلايل الاِمامة” از ابوبصير روايت كرد، كه امام جعفر صادق(ع) فرمود: فاطمه زهرا(س) در سوم جمادى الآخر، سال 11 هجرى قمرى بدرود حيات گفت.
سبب وفاتش اين بود كه قنفذ، غلام عمر بن خطاب به دستور وى، با نيام شمشيرش ضرباتى به آن حضرت وارد ساخت و بر اثر آن، محسن او سِقط و وى به بيمارى شديدى مبتلا شد و ايامى كه در بستر بيمارى بود، اجازه نمىداد آنانى كه وى را مورد اذيت و آزار قرار دادند، از او عيادت كنند.
ولى آن دو صحابى پيامبر(ص) (يعنى ابوبكر و عمر بن خطاب) از اميرمؤمنان(ع) درخواست كردند كه از آنان در نزد فاطمه(س) وساطت كند، تا آنان بتوانند از وى عيادتى به عمل آورند.
حضرت على(ع) درخواست آنان را باهمسرش حضرت فاطمه زهرا(س) درميان گذاشت وحضرت فاطمه (س) على رغم ميل باطنى خويش، به خاطر وساطت حضرت على (ع ) درخواست آنان را پذيرفت وبه آنان اجازه ورود داد.
همين كه آن دو بر آن حضرت واردشدند،از او احوال پرسى كردندوحضرت فاطمه(س) فرمود: با سپاس و ستايش پروردگارم، به خير هستم.
سپس آن حضرت به آن دو فرمود: آيا از پيامبر(ص) نشنيده بوديد كه فرمود: فاطمة بضعة منّى، فمن آذاها فقد آذانى، و من آذانى فقد آذى الله؟
آن دو گفتند: چرا، شنيديم كه پيامبر(ص) چنين فرموده بود.
حضرت فاطمه(س) فرمود: سوگند به خدا، شما دو تا، مرا اذيت و آزار كرديد.
آن گاه امام صادق(ع) فرمود: آن دو از نزد حضرت زهرا(س) بيرون رفتند، در حالى كه آن حضرت، از آنان در خشم و ناخرسندى بود.(8)
ابوعلى، محمد بن همام بغدادى روايت كرد: هنگامى كه حضرت زهرا(س) به شهادت رسيد، اميرمؤمنان(ع) وى را غسل داد و براى اين كار كسى در نزد وى حاضر نبود مگر فرزندانش حسن، حسين، زينب و امّ كلثوم و هم چنين اسماء بنت عميس و كنيزشان فضه.
آن گاه بدن مطهرش را در تاريكى شب، بدون اين كه كسى بر آن آگاه باشد،به همراه حسن و حسين به قبرستان بقيع حمل و بر وى نماز گزارد و كس ديگرى بر وى نماز نكرد. آن گاه وى را در روضه شريفه (ميان منبر و قبر پيامبر”ص”) دفن و محل آن را هموار و نامشخص كرد. سپس به قبرستان بقيع برگشت و چهل مكان را به صورت قبرهايى جدا و جديد درآورد.
در روز بعد كه مردم مدينه از دفنش باخبر شدند، به قبرستان بقيع رفته و در آن جا با چهل قبر جديد رو به رو شدند و ندانستند كدام يك از آن ها قبر شريف فاطمه(س) است. بدين جهت ناله و شيون كرده و يك ديگر را (در قصور و تقصيرشان در نگهدارى حرمت دختر رسول خدا(ص)) ملامت و سرزنش كردند و به هم ديگر مىگفتند: واى بر ما! پيامبرمان فرزندى پس از خود به جاى نگذاشت، جز يك دخترش، كه آن هم غريبانه وفات و شبانه دفن شد و كسى از ما نه در وفاتش، نه در نمازش و نه در دفنش حاضر نبوديم و هم اينك قبر وى نيز بر ما پنهان و نامعلوم است.
دست اندركاران أمر خلافت (ابوبكر و عمر) از اين ماجرا با خبر شده و به زنان سوگوار گفتند: آيا كسى در ميان شما هست كه اين قبرها را نبش و بدن فاطمه(س) را بيابد تا ما بر او نماز گزاريم و سپس او را دفن و محل دفنش را مشخص كنيم؟
اين خبر به اطلاع اميرمؤمنان(ع) رسيد و وى را به شدت خشمگين كرده بود، به طورى كه دو چشمش را سرخى فراگرفته و رگ هاى گردنش برآمده بود و قباى زردى را كه معمولا در ايام درگيرى و ناراحتى به تن مىپوشيد، در بر كرد و شمشير ذوالفقار خود را به دست گرفت و به سوى بقيع رهسپار گرديد.
همين كه به مردم حاضر در بقيع رسيد فرمود: به خدا سوگند، اگر كسى يك سنگ از اين قبرها را بردارد، با اين شمشير بر سرش و بر كسى كه به وى دستور داده است مىكوبم.
در همين هنگام عمر بن خطاب و تعدادى از همراهان وى با اميرمؤمنان(ع) رو به رو شدند. عمر به آن حضرت گفت: تو را چه شد اى ابوالحسن! به خدا سوگند ما قبر فاطمه را نبش كرده و بدنش را بيرون مىآوريم و بر وى نماز مىگزاريم.
اميرمؤمنان(ع) به وى نزديك شد و با دستان خويش پيراهنش را گرفت و وى رااززمين بلند ودر هوا چرخاند و بر زمين كوبيد و درحالى كه درزير دست وپنجه خويش وى را جان به لب كرده بود، به وى فرمود: اى سيه چرده زاده! از حق خودم (يعنى خلافت اسلامى) به خاطر اين كه با اختلاف ما مردم از دين مرتد نشوند، درگذشتم.
اما هيچ گاه نسبت به قبر فاطمه(س) در نخواهم گذشت. سوگند به كسى كه جانم در دست او است، اگر تو و همراهان و ملازمانت چيزى از اين قبرها را جا به جا كنيد، زمين را از خونتان سيراب خواهم كرد! اگر مى خواهى، آزمايش كن، اى عمر!
در اين هنگام ابوبكر (خليفه وقت) از راه رسيد و عاجزانه به اميرمؤمنان(ع) عرض كرد: اى ابوالحسن! تو را به حق رسول خدا(ص) و به حق خدايى كه برفراز عرش است سوگند مىدهم كه او را رها كن و مطمئن باش هيچ يك از ما، كارى كه تو را برنجاند انجام نخواهيم داد.
آن گاه اميرمؤمنان(ع) دست از عمر برداشت و او را رها كرد و مردم نيز پراكنده شدند و از آن زمان به بعد، هيچ كس جرئت نكرد قبرهايى را كه على(ع) درست كرده بود، نبش كرده و به جستجوى بدن شريف فاطمه(س) بپردازد.(9)
اميرمؤمنان(ع) بدين سان قبر شريف همسر مظلومش فاطمه زهرا(س) را از نبش قبر رهانيد و به وصيت خود فاطمه زهرا(س) كه فرموده بود، كسى در غسل، كفن و نماز و دفنش حاضر نشود، عمل نمود. تا اعتراضى باشد براى هميشه بر آنانى كه حقشان را غصب و حرمتشان را شكسته و آنان را مظلومانه به شهادت رسانيدند.پىنوشتها:
1 – ألقاب الرسول و عترته- بعض قدماء المحدثين والمورخين – (از مجموعه نفيسه)، ص 42
2 – نك: كشف الغمّة – على بن عيسى اربلى – ج2، ص 4 و منتهى الآمال – شيخ عباس قمى – ج1، ص 129
3 – تاريخ الأئمّة(ع) – ابن ابى الثلج بغدادى – (از مجموعه نفيسه)، ص 6
4 – تاج المواليد – علامه طبرسى- (از مجموعه نفيسه)، ص 22
5 – زندگانى چهارده معصوم(ع) – ترجمه اعلام الورى-، ص 22
6 – الاقبال بالأعمال الحسنة (سيد بن طاووس)، ج3، ص 161
7 – نك: زندگانى چهارده معصوم(ع) (ترجمه اعلام الورى)، ص 226؛ وقايع الايام – شيخ عباس قمى – ص 262و كشف الغمة (على بن عيسى اربلى)، ج2، ص 4
8 – اللمعة البيضاء (تبريزى انصارى)، ص 851
9 – همان، ص 852
نگاهى به نشست عقبه
نگاهى به نشست عقبه
محمود ابوجهاد
روز 15 خرداد گذشته نشست سران كشورهاى آمريكا و اردن به همراه نخست وزيران تشكيلات خودگردان و رژيم صهيونيستى به كار خود پايان داد.
اين نشست با برگزارى مراسمى نمايشى به كار خود پايان داده و يكى از نكات قابل توجه در اين نمايش اين بود كه جورج بوش دست شارون و ابوزمان را بلند كرد و گفت: «دست به دست هم و همراه با هم در راه مبارزه با تروريسم گام برمى داريم»!
اين جمله را شايد بتوان مهمترين نتيجه و هدف برگزارى نشست عقبه توصيف كرد، اما براى تشريح بيشتر نياز به كنكاش بيشتر است، لذا مهمترين محورهاى سخنان اين دو شخص در زير مورد مطالعه قرار خواهد گرفت:
نخست محورهاى مهم سخنرانى ابومازن؛ پايان دادن به اشغالگرى كه از سال 1967 آغاز شده است.
ما رنج و مشقت يهوديان را در طول تاريخ ناديده نمىگيريم.
راهكار نظامى براى اين مبارزه وجود ندارد، ما بار ديگر تروريسم و خشونت را عليه اسرائيلىها هرچه كه باشند محكوم مىكنيم، اين راهكار هيچ سنخيتى با آداب و رسوم دينى و اخلاقى ما نداشته بلكه چالشى خطرناك در برابر دولت مستقل ما به وجود مىآورد.
ما از تمامى تلاشها و امكانات خود براى پايان دادن به انتفاضه مسلحانه فروگذار نخواهيم كرد.
هدف ما كاملاً آشكار است، خشونت و تروريسم بايد پايان يابد… سلاح مشروع تنها بايد در دست طرفهاى متخصص آن باشد.
ما شركاى كاملى در جنگ بين المللى عليه تروريسم خواهيم بود.
تمامى تلاش خود را عليه اعمال تحريكآميز و تحريك كنندگان به منظور انجام اقدامات تروريستى بكار بسته و تدابير لازم براى دو طرف را عليه اعمال خشونت و ترور تضمين كرده تا هيچ نوع اعمال تحريكآميز از سوى سازمانهاى فلسطينى متوجه دو طرف نگردد و سازمانهاى امنيتى فلسطينى هم بخشى از ساختار اين فعاليتها خواهند بود.
آينده ملى ما در ورطه آزمايش قرار گرفته و به هيچ كس اجازه نمىدهيم كه اين آينده را به خطر بياندازد.
مردم فلسطين نبايد از اين پس از به خطر افتادن زندگى، اموال و منابع درآمدشان نگران باشند. مطالب فوق چكيدهاى از مهمترين سخنان ابومازن بود، اما آريل شارون نخست وزير رژيم صهيونيستى در مقابل گفت و گوهاى ابومازن مدعى سخنان زير شد:
به عنوان نخست وزير اسرائيل، مهد ملت يهود، وظيفه خود مىدانم كه از امنيت ملت و دولت اسرائيل حمايت كنم.
به هيچ عنوان نمىتوان با تروريسم كنار آمد، از اين رو اسرائيل همدوش با ديگر كشورهاى آزاد جهان به مبارزه با تروريسم تا شكست كامل آن ادامه خواهد داد.
تضمين امنيت دائمى به هر شكل در پايان راه مستلزم صلح است در مقابل، بسط صلح دائمى هم تنها از طريق امنيت ميسر است.
يك دولت دمكرات فلسطينى كه صلحى كامل را با اسرائيل ايجاد كند، مىتواند كمك شايانى به برقرارى امنيت و رفاه در دراز مدت براى اسرائيل بعنوان يك دولت يهودى، بكند.
صلح تنها با پشت كردن به تروريسم، خشونت و اعمال تحريكآميز امكانپذير است.
ما با همكارى فلسطينيان و كشورهاى ديگر به مبارزه با تروريسم، خشونت و تحريك افكار عمومى در تمام ابعاد آن خواهيم پرداخت.
مطالب فوق هم متعلق به اين تروريست بين المللى است، حال با مقايسه اين دو سخنرانى اين سؤال در ذهن پديدار مىآيد كه ابومازن در سخنرانى خود واقعاً از منافع كدام طرف دفاع كرد، او مگر مدافع حقوق و منافع ملت فلسطين نيست؟ پس چرا اصول طرح صهيونيستى را پذيرفت؟ چرا يهودى بودن آنرا به رسميت شناخت، غصب سرزمين فلسطين در سال 1948 را ناديده گرفت و تنها مناطق اشغال شده در سال 1967 را غصب شده اعلام كرد.
نتيجه مىگيريم كه اين اقدام ابومازن به معناى چشم پوشى از حق بازگشت آوارگان است، او با همسويى با نظرات شارون در مورد تروريسم خواست مبارزه ملت مظلوم فلسطين را براى شارون جهت انجام ترورهاى جنايتكارانه بيشتر عليه رهبران مبارز فلسطينى و مردم بى دفاع فلسطين باز كند.
ابومازن در حالى اين سخنان را بر زبان راند كه گروههاى مختلف فلسطينى از جمله جنبش جهاد اسلامى، حماس و گردانهاى الاقصى از امنيت ملت فلسطين دفاع و در مقابل ماشين جنگى رژيم جنايتكار صهيونيستى ايستادگى مىكنند. امكانات و تجهيزاتى كه دولت آمريكا آنرا با دست و دلبازى كامل براى مقابله با فلسطينيان در اختيار صهيونيستها قرار داده است.
با كمال تأسف بايد گفت كه ابومازن و هوادارانش تلاشهاى فراوانى براى مهار انتفاضه انجام مىدهند و دولت ابومازن با فشار بر جنبشهاى مقاومت در تلاش است تا آنان را وادار به توقف عمليات نظامى عليه رژيم صهيونيستى، كنند.
علاوه بر آن اين دولت سعى كرد تا از مسأله گفت و گوى فلسطينى – فلسطينى بعنوان برگ برندهاى در ميز مذاكره با دشمن صهيونيستى سود ببرد.اين درحالى است كه جنبشهاى مقاومت ملى و اسلامى، بويژه جنبشهاى جهاد اسلامى و حماس اين نوع گفت و گوها را راهبردى براى وحدت گروههاى ملى و اسلامى و ايجاد ساختار استراتژيك يكپارچه فلسطينى در مقابل تروريسم و جنايات صهيونيستى مىدانند.
اين اتحاد نماد عملى هم يافت و شاخههاى نظامى جهاد اسلامى، حماس و گردانهاى الاقصى است كه منجر به انجام عمليات مشترك و متحد در مبارزه با رژيم صهيونيستى به منصه ظهور رسيده است.
اين سه گروه با عمليات خود مخالفت قاطع شان را با آنچه كه در نشست عقبه به آن پرداخته شد، اعلام كرده و بر وحدت و همدلى نيروهاى فلسطينى ملى و اسلامى بر ادامه مبارزه تاكيد و به جهانيان نشان دادند كه گزينه انتخابى ملت فلسطين ادامه دفاع از خود و مخالفت با نقشه امنيتى راه است. طرحى كه هدفى جز از بين بردن ملت فلسطين و در راس آن نيروهاى مقاومت آن كه اراده هميشه و دائمى اين ملت است، ندارد.
ملت فلسطين از عملكرد طرف رسمى فلسطينى خسته شده است، زيرا طرف رسمى فلسطينى همچنان به دويدن در پى سراب طرحهاى سياسى و مذاكره با صهيونيستها ادامه مىدهد اين در حالى است كه شكست اين راهبرد طى ده سال گذشته و از امضاى قرار داد اسلو (1993) تا كنون كاملاً مشهود است.
امروز تمامى نيروهاى فلسطينى از مبارزان اسلام گرا گرفته تا ملى و مردمى بر ادامه مبارزه در كنار حفظ گفتمان فلسطينى – فلسطينى اتفاق نظر دارند. گفتمان در ميان گروههاى فلسطينى مىتواند همبستگى داخلى را افزايش داده و پيكر مقاومت فلسطينى را در مقابل رخنهها و ضربات صهيونيستى مصون بدارد.
امروز شرط بندى و تكيه ابومازن بر دولت آمريكا بعنوان حامى بىطرف روند مذاكرات، توهم و اشتباهى بسيار بزرگ است و ديگر بر كسى پوشيده نيست كه هدف اصلى آمريكا حفظ امنيت رژيم صهيونيستى مىباشد.
مهمترين وظيفه طرف فلسطينى مذاكره كننده سهيم شدن در اين نقش محورى است و شواهد و مدارك نيز در اين رابطه بسيار زياد است.
امروز رژيم صهيونيستى در بحران بزرگ و بر لبه پرتگاهى عميق ايستاده است، پس چرا ما بايد با اعلام آتش بس جليقه نجاتى را به سوى اين رژيم غوطه ور در بحران بياندازيم؟!رژيم صهيونيستى فروپاشى از درون
هفته نامه اردنى «المجد» با ارايه گزارش تكميلى در مورد اطلاعات محرمانهاى كه اخيرا با عنوان «حقايق در اسراييل» توسط كميتهاى مشترك، متشكل از برخى اعضاى كنست و شوراى وزيران رژيم صهيونيستى تهيه و به خارج از كابينه صهيونيستى بروز كرده است، نوشت: اين گزارش با استناد بر اوضاع اقتصادى، سياسى و امنيتى موجود در جامعه صهيونيستى و تشديد انتفاضه و گستره اطلاع رسانى آن در سطح بين المللى؛ نسبت به فروپاشى رژيم اسراييل از داخل طى دو دهه آينده تاكيد كرد.
بنابه نوشته اين هفته نامه، گزارش ياد شده نگرانى شديدى در ميان اعضاى كابينه شارون و سردمداران رژيم اسرائيل، محافل سياسى – مذهبى صهيونيستها ايجاد كرده است، بطوريكه آنان با فاش شدن اين اطلاعات مبهوت مانده و مجبور به تشكيل كميسيون فوق العاده به منظور بررسى فورى پيامدهاى آن شدهاند.
كابينه صهيونيستى به همين منظور با تشكيل كميتهاى ويژه متشكل از نمايندگان وزارتخانههاى جنگ، امور داخلى، دفتر نخست وزيرى، موساد و امنيت داخلى در خصوص اين اطلاعات بحران زا بر دقت نظر بيشتر اين كميته در بررسى قضيه ياد شده تأكيد كرد.
در گزارش ياد شده، اوضاع وخيم و پيچيده سياسى، اجتماعى و امنيتى موجود در رژيم و جامعه صهيونيستى نيز تحليل و بررسى و نسبت به تأثير منفى انتفاضه ملت فلسطين در ايجاد پديدههاى تازه و غير منتظره كه تمامى آمال و خوش بينىهاى صهيونيستها را دستخوش تغيير كرده، تاكيد شده است.
در اين گزارش تصريح شد، كودكان فلسطينى از تأثيرات منفى جامعه صهيونيستى نجات يافته و اين كودكان در سالهاى اخير نقش عمدهاى بر تغيير مفهوم امنيت ملى رژيم اسراييل و معادله اقتصادى و سياسى اين رژيم داشتهاند.
صهيونيستها در گزارش فوق الذكر اعتراف كردند: انتفاضه احساس رعب، وحشت و ناپايدارى را در جامعه صهيونيستى افزايش داد، بگونهاى كه بيش از 30 درصد از صهيونيستها به ترك سرزمينهاى اشغالى و بازگشت به كشورهايى كه پيشتر در آنها اقامت داشتهاند، تمايل شديدى از خود نشان مىدهند.
بر اساس اين گزارش، رژيم اسراييل در شرايط كنونى بايد از سياهترين مراحل در تاريخ سياسى، اجتماعى و اقتصادى خود عبور كند و در اين راستا بايد منتظر پيامدهاى خطرناك و ويرانگر باشد.
در مقدمه اين گزارش به حقايقى هولناك در جامعه صهيونيستى اشاره شده و بيم آن رفته كه روزى شهروندان صهيونيستى به خيابانها بريزند و اين پديده خطرناكى است كه منجر به حادثهاى غير قابل جبران از جمله بالا رفتن مرگ و مير و در نتيجه كاهش جمعيت صهيونيستها خواهد شد و بى ترديد اين موارد خطرناك با ادامه انتفاضه فلسطين تشديد خواهد شد.
اين گزارش با اشاره به مالياتهاى سنگين در جامعه صهيونيستى تصريح كرد: حدود 70 درصد از مالياتهاى پرداختى از سوى جامعه صهيونيستى صرف هزينههاى عملياتى در سرزمينهاى اشغالى و موازنه نظامى در منطقه مىشود.
اين امر نتيجه معكوس در رشد درآمد ملى خواهد داشت، امرى كه در آينده نزديك منجر به كاهش شديد پرداخت ماليات عمومى و در نتيجه سقوط اقتصاد صهيونيستى، تورم نرخ و كسرى بودجه به بيش از 4 ميليارد و 400 ميليون دلارى را به همراه خواهد داشت.
در گزارش فوق الذكر به نااميدى تعداد بيشمارى از يهوديان از ادامه زندگى و افزايش فساد در جامعه صهيونيستى و انتشار روز افزون بيمارىهايى چون، «ايدز» اشاره شده است.
بر اساس اين گزارش، حدود 70 درصد از كارگران خارجى كه بيشتر آنان در بخش فنى صهيونيستها در سرزمينهاى اشغالى اشتغال داشتهاند، از سرزمين اشغالى كوچ كرده و در واقع مىتوان گفت كه پا به فرار گذاشتهاند.
اين مسأله همچنين در مورد فرارى شدن سرمايه گذاران داخلى و خارجى صادق است.
در واقع بين درصد فرارىها و كاهش سرمايه گذارىها ارتباط تنگاتنگى وجود دارد واين امر با شدت گرفتن انتفاضه ملت فلسطين تسريع شده است، به گونه ايكه سرمايه گذارى داخلى و خارجى رژيم صهيونيستى از 30 درصد در سال 2001 به 70 درصد در سال 2002 كاهش يافته است و اين سير نزولى در جهان كم سابقه است.
در اين گزارش همچنين تاكيد شد: افت پنج ميليارد دلارى بازار رژيم اسراييل كه سرچشمه آن كاهش سرمايه گذارى است، پيامدهاى به هم پيوسته و كشندهاى را در پى داشته است كه زيانهاى ميلياردى شركتهاى صهيونيستى از آن جمله است در اين خصوص بايد گفت: در كمتر از يك سال گذشته، بيش از 1009 شركت و مؤسسات صهيونيستى تا مرز ورشكستگى پيش رفتهاند، بگونهاى كه 800 شركت تجارى صهيونيستى به سبب اينگونه تهديدهاى جدى فعاليتهاى اقتصادى خود را متوقف كردهاند.
برخى سرمايه گذاران داخلى و غالب سرمايه گذاران خارجى بر اين عقيدهاند كه با وجود اوضاع بهم پيچيده اقتصادى، سياسى و امنيتى در سرزمينهاى اشغالى ديگر هيچگونه اطمنيان و حتى ريسكى براى سرمايه گذارى و يا ادامه آن در سرزمينهاى اشغالى وجود ندارد.
ما حصل اين نابسامانى، ورشكستگى اقتصادى، بحران امنيتى و اجتماعى و افزايش فقر در جامعه صهيونيستى و مهاجرت بىسابقه صهيونيستها از سرزمينهاى اشغالى خواهد بود كه رژيم صهيونيستى در آيندهاى نزديك وادار به همكارى با فلسطينيان و يا برخى كشورهاى عربى براى گرفتن كمكهاى مالى در مقابل دادن امتيازاتى به آنان خواهد شد.
در اين گزارش همچنين تاكيد شد: به رغم اينكه «آريل شارون» نخست وزير رژيم صهيونيستى تلاش زيادى براى افزايش توان نظامى و موازنه تسليحاتى در منطقه را دارد اما ارتش اين رژيم همواره نسبت به حراست دستاوردهاى كابينه صهيونيستى در سرزمينهاى اشغالى ناموفق بوده و هرگز قادر به توقف انتفاضه و سركوب گروههاى مبارز فلسطينى نبوده است.
در مقابل فلسطينيان، با عملياتهاى برق آسا و متهورانه فردى و گروهى خود به قلب جامعه صهيونيستى و مراكز نظامى اين رژيم مىتازند.
اين در حالى است كه اطلاعات و گزارشهاى بدست آمده نشان مىدهد كه در واقع اغلب اين گروههاى فلسطينى بدون سرمايه گذارى و آموزش خاص نظامى به انجام اينگونه عمليات اقدام مىكنند.
– فلسطينيان با تحركات غافلگيرانه خود صفوف نظاميان صهيونيستى را در هم شكسته و با ايجاد رعب و و حشت وصفناپذير در ميان سران نظامى اين رژيم وحشت را به مركز تل آويو كشاندند.
كميته فوق الذكر در پايان با خلاصه كردن گزارش خود، بازنگرى ريشهاى در سياست گذاريها را پيش از غرق شدن جامعه صهيونيستى در فاجعهاى بزرگ و غير قابل جبران ضرورى خوانده و كابينه كنونى و از آينده رژيم صهيونيستى خواست كه در بيدار كردن اين جامعه تلاش كرده و پيش از فروپاشى رژيم صهيونيستى اجراى برنامههاى سياسى و امنيتى خود را با سياست گذاريهاى اقتصادى هماهنگ و هرچه سريعتر در زمينه طرحها و برنامههاى كنونى خود تجديد نظر كنند.به نقل از نداء القدس، شماره 70.
مادر جويبار عطوفت
مادر جويبار عطوفت
زهرا نساجى زواره
بيستم جمادى الثانى مصادف است با ولادت سعادت آفرين يگانه بانوى عالم بشريت، عطاى خداوند رحمان، حضرت زهرا(س) وجود مقدسى كه زنان و مردان بسيارى در كلاس درسش زانوى ادب زدند و از جويبار طيب و طاهرش جرعههايى از علم و معرفت و تقوا نوشيدند و كام تشنه خويش را سيراب كردند. آن حضرت در چنين روزى كه به يمن قدم پرفيضش «روز زن» نام گرفت از پدرى كه بهترين خلق خداست و مادرى پاك و فداكار كه با بذل سرمايه و اندوخته خود سبب پيشرفت دين خدا شد، بدنيا آمد و جهان را به تلألؤ نور خويش روشن كرد.
شخصيت ارزشمند فاطمه (س) چنان والاست كه ياد و نامش بزرگان را به تعظيم وامىدارد و مهر و محبتش قلوب اولياء حق را صفا مىدهد، براى پدر آنقدر عزيز است كه دستانش را مىبوسد و وقتى بر او وارد مىشود به احترامش مىايستد و با كلام «فداها ابوها» او را مدح مىكند. فرشته وحى با اجازه او به خانه رسول الله قدم مىنهد و با نزول «هل اتى» خانهاش روشن و منوّر مىگردد، همسر فاطمه (س) على مرتضى(ع) با آنكه امام اوست كاتب وحى نازل شده به آن حضرت مىگردد و مصحف فاطمه (س) را گردآورى مىكند. حضرت زهرا (س) يكى از علل آفرينش عالم امكان است و در طهارت جسم و روح آنگونه است كه مصداق آيه تطهير واقع مىگردد و در خرد و انديشه داراى مقامى است كه علم دين حديث مىكند و شاگردان مكتبش فرشتگان الهىاند. بنيان گزار جمهورى اسلامى امام خمينى (ره) مىفرمايد «فاطمه زهرا كسى است كه فضائل او همطراز فضائل بىنهايت پيغمبر اكرم و خاندان عصمت و طهارت مىباشد و تمام ابعادى كه براى زن متصور است و براى يك انسان متصور است در فاطمه زهرا(س) جلوه كرده است… زنى كه تمام خاصههاى انبياء دراوست، زنى كه اگر مرد بود بجاى رسول الله بود و اگر روزى بايد روز زن باشد چه روزى والاتر و افتخار آميزتر از روز ولادت باسعادت فاطمه زهرا سلام الله عليها است.»(1) هم چنين روز ميلاد پربركت حضرت زهرا (س) به عنوان روز مادر، نامگذارى شده چرا كه آن حضرت با پرورش فرزندان لايق و والامقام وظيفه مادرى را به بهترين نحو به انجام رساند، او نمونه و الگوى كاملى است از زن انديشمند، آگاه، باتقوا و آراسته به فضائل الهى كه بايد زنان و مردان از رفتار و گفتار و كردارش تبعيت كنند و در طلب علم دين و كمالات اخلاقى و انسانى بكوشند و در پايان گرامى مىداريم سالروز تولد امام خمينى (ره) را كه مصادف با ولادت حضرت زهرا (س) مىباشد، فرزند صالحى كه با كسب دانش و معرفت از آئين حق فاطمى با هدايت و رهبرى صحيح، اين ملت را از بند ظلم رهانيد و به ساحل نجات هدايت كرد.* اساس خلقت انسان
در پهن دشت عالم هستى اراده پروردگار متعال بر اين تعلق گرفت كه از هر موجودى جفتى بيافريند تا تحت قوانين و مقررات خاص و با جذبه و كششى كه در هر زوج نسبت به ديگرى قرار داده توليد نسل ادامه يابد و سبب بقاى نظام آفرينش و بهره مندى صحيح از زندگى و حيات گردد.
خداوند در آياتى متعدد به زوجيت موجودات از جمله انسان با هدفى معين چنين اشاره مىكند: «ومن كلّ شىء خلقنا زوجين؛(2) ما از هر چيزى جفت آن را آفريديم.» اين آيه خبر از آن دارد كه آفرينش كل كائنات بر قاعده زوجيت استوار بوده و چرخش گردونه حيات و زندگى در گرو آن است. از ديدگاه قرآن، زن و مرد نفسى واحدهاند كه هر دو از يك ريشه و يك حقيقت آفريده شدهاند تا به رشد و تعالى هم كمك كنند:
«يا ايها الناس اتقوا ربّكم الذى خلقكم من نفس واحدة و خلق منها زوجها؛(3) اى مردم بترسيد از خدايى كه شما را از نفسى واحد (آرام) آفريد و از آن جفت او را خلق كرد.»
بنابراين جنسيت در ماهيت و حقيقت انسانى او دخالت ندارد، آنچه موجب برترى زن و مرد مىشود كسب كمالات و انجام اعمال فردى است: «من عمل صالحاً من ذكرٍ او انثى و هو مؤمن فلنحيينّه حيوة طيبه؛(4) هر زن و مرد مؤمنى كه عمل صالح انجام دهد خداوند او رابه حيات طيبه و پاك زنده مىكند.»
در اسلام زوجين بايد نسبت به هم متعهد و مسئول باشند تا در استمرار حيات بشرى و دستيابى به كمال واقعى و رسيدن به سعادت دنيوى و اخروى موفق شوند. «واللّه جعل لكم من انفسكم ازواجاً و جعل لكم من ازواجكم بنين و حفدة؛(5) خداوند از جنس خودتان براى شما جفت آفريد و از آن جفتها پسران و دختران (زنان و مردان ديگر) را خلق نمود.»
خلقت انسان از حقيقتى واحده ابتدا با آفرينش آدم و سپس همسرش حوا تحقق يافت.هزاران سال از سكونت او بر زمين گذشت و خداوند تعالى در اين مدت پيامبران و اوليا را مسئول راهنمايى و هدايت آنان قرار داد. سپس نسل بشر را به وجود مقدس و منوّر پيغمبر خاتم (ص) و خاندان عزيز او مژده داد. آن حضرت در خلقت خويش چنين مىفرمايد «حق تعالى نور ما را در صلبهاى پاك و رحمهاى پاكيزه منتقل نمود تا به عبدالمطلب رسيد. آن گاه به اراده او نور وجود من (من و على) تقسيم شد. خداوند نور مرا در صلب عبدالله و نور على را در صلب ابوطالب جاى داد.»(6)
بعد از آن خداوند از صلب پيامبر(ص) و رحم همسر حنيف او خديجه(س)، فاطمه(س) را به وجود آورد و على (ع) را ازصلب ابوطالب و از رحم پاك فاطمه بنت اسد در كعبه به دنيا آورد. از پيوند مبارك اين دو روح پاك بقيه معصومين (عليهم السلام) را در اصلاب شامخه و ارحام مطهره به ترتيب از پدران معصوم و مادران نيك سيرت با ويژگىهاى منحصر به فرد، به عالم انسانيت هديه كرد تا انسانها از شعاع پر بركت علم و عملشان تا قيامت بهرهمند شده و به سعادت و رستگارى نائل آيند.نظرى بر شخصيت زن در تاريخ
چنان كه اشاره شد، خداوند زن را از ماهيت حقيقى انسان، همتا و جفت مرد بيافريد تا وسيله سكون و آرامش در خانواده گردد و بتواند مادرى نسل پاك و سالم را به عهده گيرد:«و من آياته اَن خلق لكم من انفسكم ازواجاً لتسكنوا اليها و جعل بينكم مودة و رحمة؛(7) از نشانههاى قدرت اوست كه برايتان از جنس خودتان همسرانى آفريد تا به ايشان آرامش يابيد.»
نقش حساس و مؤثر زنان در جوامع انسانى موجب گرديده تا دانشمندان و نويسندگان در احوالات آنان تاريخ را كنكاش كرده و از مراحل مختلف زندگى او از گذشته تاريخ تا امروز به تحقيق و مطالعه بپردازند و ما را با وضعيت ذلتبار و مظلومانه زنان آشنا سازند.
زن از ابتداى خلقت تا ظهور خورشيد عالم تاب اسلام كمتر از اعتبار و ارزشى كه خداوند در آيين مقدس اسلام برايش منظور كرده شناخته و يا تعريف شده است.
ملتهاى قبل از اسلام نسبت به زن رفتار مناسبى نداشته و پيوسته به آزار و اذيت او مىپرداختند؛ حقوق او را پايمال و تا حد يك كالا و گاه پايينتر از آن به حسابش مىآوردند. در مقطعى از زمان كالاى سوداگران و سرمايه بازرگانان بود و در بازارها به بهاى معين فروخته مىشد.آنها از هيچ گونه استقلالى برخوردار نبودند. تا زمانى كه ازدواج نكرده بودند حاكم و قيم آنها پدر و بعد از او شوهر بود. مردان حق اجاره او را داشتند. زن را مخلوقى پست و فرومايه مىدانستند به طورى كه بعضى اوقات او را از خوردن و آشاميدن منع مىكردند و به بيگارى مىگرفتند. علاوه بر كارهاى سخت و خشن كه با ساختار وجودى او هماهنگى نداشت انجام كارهاى خانه را به عهده داشت. در جاهليت عرب، قبل از رسيدن به سن بلوغ او را زنده به گور مىكردند و از داشتنش احساس خوارى و شرمسارى مىكردند.(8) علامه طباطبائى مىفرمايد:
« در قبائل دور از تمدن مانند وحشيان آفريقا و استراليا و جزاير مسكونى اقيانوسيه و اهالى بومى آمريكاى قديم و غيره زندگى زنان نسبت به مردان، مانند زندگى چار پايان و ساير جانوران اهلى نسبت به انسان بوده است.»(9)
تنها آيينى كه زنان را از جور و جفا و افراط و تفريط و محروميت و كوتاهى در خصوص حقوق آنان نجات داد، مكتب اسلام بود كه تعاليم روح بخش آن به جامعه زنان ارزانى گشت و آنان را به هويت اصلىاى كه خلقت بر آن استوار بود رهنمون ساخت، امّا مكاتبى كه باترويج قوانين الهى، منافع خود را در ضرر و خسران مىديدند سعى كردند با بيانات و تبليغات گسترده، زن را از روح و حيات اسلامى و دينى خويش دور كرده و به بازارهاى مد و مدپرستى. تجملات و خوش گذرانىهاى دنيايى و اسارت در چنگال مردان بكشانند و با فريب او از شخصيّتش كالايى بسازند كه هر لحظه با خودنمايى و تبرج جاهلى در انظار ديگران هويدا گشته و به بهانه آزادى و آزادى خواهى هويت زن را منسوخ و به انجام هر برنامهاى راضى كنند.
لذا بر زن امروز لازم است اگر بخواهد از دام زرق و برقهاى قرن كنونى و از چنگال قدرتهاى فريبنده، رهايى يابد به دامن پر مهر اسلام و الگوهاى آن چون حضرت زهرا(س) – كاملترين اسوه زن – برگردد و با تبعيت از وجود مقدس آن حضرت، به وظايف خويش عمل نمايد و به سلامت خود و جامعه همت بگمارد.زن در مقام مادر
از تجليات ارزشمند زن در جهان خلقت، نقش مادرى اوست. وجودى در دنياى پهناور هستى نيست كه از چشمه پر مهر و بخشنده مادر ننوشيده باشد و دستهاى نوازش گر او بر آلام و دردهاى او تسكين نداده باشد. مادر معماى پيچيده و شيرين زندگى، شاهكار آفرينش، همتاى مرد و همان نفس انسانىاى است كه با تمام ويژگىها و اوصاف خود اعجوبه خلقت به شمار مىآيد.
در عالم هستى هر كجا صحبت از رحمت، عشق، مهر و محبت به ميان آيد نام مادر مىدرخشد، زيرا هر كدام از اين واژهها نمادى از مادراند كه مفهوم خود را از حضرت حق دريافت كرده است.
گرچه تمام افكار و انديشهها به نوعى تلاش كردهاند تا چهره مادر را در قالبى از شعر و نثر، نمايش و تئاتر، نقاشى و پيكر تراشى، خط و موسيقى متجلى سازند، امّا واقعيت آن است كه هيچ يك نتوانستهاند حقيقت را آن گونه كه هست ادا كنند، چون ابزارهاى فوق، گنجايش بزرگى و شكوهمندى چنين معنايى را ندارد. عظمت مادر و زواياى پيچيده روح و جان او باعث شده تا هيچ كس به مقام و شأن او نرسد. ابعاد عاطفى و محبت مثال زدنى او به خانواده؛ خصوصاً نسبت به فرزندان، محبت مشروط و اكتسابى نيست. رحمت و مهربانى او پرتوى از رحمت و لطف الهى است كه با نافرمانىهاى مقطعى و سطحى به عقوبت نمىانجامد.
عشق و علاقه مادر در ذات و سرشت او ريشه دارد به طورى كه محبت پدر به پايه آن نخواهد رسيد. پدر اگر فرزندش ناسالم به دنيا آيد او را طردمى كند، از ارث محروم كرده و يا او را شديداً تنبيه مىكند. امّا محبت مادرى نه تنها چنين اجازهاى را نمىدهد، بلكه با مهر و علاقه نامحدود و غير مشروط، فرزندش را دوست دارد؛ حتى اگر در حقش ناسپاسى كند. دامن او براى هميشه پذيراى فرزند است و جهت خوشبختى او تا لحظات آخر حيات، چون شمع مىسوزد.
در تاريخ آمده است: فرزندى مادر خود را از خانه بيرون كرد. پس از آن بىاحترامى را به جايى رساند كه مادر را به لب چاهى آورد و او را در قعر چاه انداخت. دل آكنده از مهر مادر، او را به داد و نفرين مبتلا نكرد و از ته چاه فرزند را صدا زد و گفت: عقب بايست تا به چاه نيفتى!
تا به دنيا زبشر نام و نشان خواهد بود
مهر فرزند گل گلشن جان خواهد بود
اندر آن ورطه كه مادر ببرد كشتى مهر
موج رحمت زكران تا به كران خواهد بود
آتش سينه زن كى شود از مهر خموش
كاين نسيمى است كه تا حشر وزان خواهد بود
اندر آن لحظه كه مادر نگران طفل است
به خدا، چشم خدا هم نگران خواهد بودقرآن و احترام به والدين
قرآن كريم به رعايت حقوق والدين تكيه كرده و در آياتى روشن وظايف خطير آنان را بيان مىدارد. در چندين آيه نيكى به پدر و مادر بلافاصله پس از توحيد مطرح گرديده است ؛ از جمله آيه: «وقضى ربك الاّتعبدوا الاّايّاه و بالوالدين احسانا امّا يبلغن عندك الكبر أحدهما او كلاهما فلاتقل لهما افٍ و لا تنهرهما و قل لهما قولاً كريما. واخفض لهما جناح الذل من الرحمة و قل رب ارحهما كما ربّيانى صغيرا(10)؛ پروردگارت مقرر داشت كه جز او نپرستيد و به پدر و مادر نيكى كنيد. هرگاه تا تو زنده هستى هر دو يا يكى از آن دو سالخورده شوند. آنان را ميازار و به درشتى خطاب مكن… و در برابرشان از روى مهربانى سر تواضع فرود آور و…»
علامه طباطبائى مىگويد:
معلوم مىشود احسان به پدر و مادر بعد از توحيد، واجبترين واجبات است ؛ همچنانكه عقوق والدين بعد از شرك ورزيدن به خدا از بزرگترين گناهان كبيره است. به همين جهت اين مسئله را بعد از توحيد و قبل از ساير احكام مطرح كرده است.(11)
قرآن اجازه كوچكترين بىاحترامى به پدر و مادر را نداده است.در حديثى از امام صادق(ع) آمده است كه اگر چيزى كمتر از «اُف» وجود داشت خداوند از آن نهى مىكرد.(12)علامه طباطبايى در توضيح بيشتر اين آيه مىنويسد: كلمه «اُف» همانند «آخ» در فارسى انزجار را مىرساند و كلمه «نهر» به معناى رنجاندن است كه با داد زدن بر كسى و يا درشت حرف زدن انجام مىگيرد. اگر اين حكم به دوران پيرى پدر و مادر اختصاص داده شده به دليل آن است كه در آن دوران سختترين حالات را دارند و نياز بيشترى احساس مىكنند، زيرا از بسيارى واجبات زندگى خود ناتوانند…
البته آيه نمىخواهد حكم را منحصر به دوران پيرى پدر و مادر كند، بلكه مىخواهد وجوب احترام پدر و مادر و رعايت تام در معاشرت و سخن گفتن با ايشان را بفهماند؛ چه در هنگام احتياج به مساعدت فرزند و چه در مواقع ديگر. باز كردن بال و پر محبت و فروتنى از ديگر وظايف فرزند در مقابل پدر و مادر است به طورى كه آنها اين تواضع را احساس كرده و بفهمند كه مورد توجه قرار گرفتهاند و از اينكه فرمود: و بگو پروردگارا ايشان را رحم كن چنان كه مرا در خردسالى تربيت كردند؛ دوران طفوليت فرزند را به يادش مىآورد و خاطر نشان مىسازد حال كه پدر و مادر، ناتوان شدهاند و تو نيز به فكر دوره نيازمندى خود باش و از خدا بخواه كه به آنها رحم كند، همانطورى كه به تو رحم كرده و “تربيت ” نمودند.(13)
سيد قطب الدين در تفسير “فى ظلال القرآن ” حديثى از پيامبر اكرم (ص) نقل مىكند: «مردى مشغول طواف بود و مادرش را بر دوش گرفته و طواف مىداد. پيامبر (ص) را ديد ، عرض نمود: آيا حق مادرم را با اين كار به جا آوردم؟ فرمود: حتى جبران يكى از نالههاى او را به هنگام وضع حمل نمىكند!»(14)خداوند درباره پدر و مادر چنين سفارش نموده: «و وصينا الانسان بوالديه حملته امّه و هنا على و هن و فصاله فى عامين ان اشكرلى و لوالديك الىّ المصير(15)؛آدمى را درباره پدر و مادرش سفارش كرديم. مادرش به او حامله شد و هر روز ناتوانتر گشت و پس از دو سال از شيرش باز گرفت و سفارش كرديم كه مرا و پدر و مادرت را شكر گوى كه سرانجام تو نزد من است.»
در اين آيه به رعايت حقوق پدر و مادر؛ خصوصاً تلاشها و زحمات فوق العاده مادر به هنگام حمل فرزند در دوران باردارى كه همراه ضعف و ناتوانى است، سفارش شده است. اين مسئله از نظر علمى نيز به اثبات رسيده كه مادران در دوران باردارى گرفتار ضعف و سستى مىشوند، چرا كه شيره جان و مغز استخوانشان به پرورش جنين اختصاص مىيابد و در اين زمان گرفتار كمبود انواع ويتامينها مىشوند و بعد از آن در مدت شير دادن دچار صدمه و رنج مىگردند.
مادر در دوران حمل و شيردهى بزرگترين فداكارى را هم از نظر روحى، عاطفى و جسمى براى فرزندش انجام مىدهد. در اين آيه به شكر گزارى پدر و مادر اشاره شده و در رديف شكرگزارى نعمتهاى خدا قرار گرفته است. لذا از انسان مىخواهد كه شكر (خدا) كه خالق اصلى بوده و چنين پدر و مادرى را به او داده به جا آورده و نيز شكر پدر و مادر را كه واسطه فيض و عهده دار انتقال نعمتهاى خدا به تو هستند را به جاى آور.(16)
از آيات قرآن و روايات متعددى كه از زبان پيامبر اكرم (ص) و معصومين(ع) صادر شده چنين برمىآيد كه اطاعت از والدين و ادب و احترام و نيكى به آنها و عدم آزار و اذيت ايشان از حقوق مسلم آنهاست. كه فرزندان بايد آن را عملى سازند؛ مثلاً از اين كه آنها را به نام صدا كنند و يا جلوى آنان حركت كنند بپرهيزند. در مقابل پدر و مادر خضوع و خشوع داشته باشند و در حقشان – چه مرده و چه زنده – دعا كنند و به نيابت از آنها به نماز و روزه و انجام اعمال مستحبى بپردازند.مقام مادر در روايات معصومين(ع)
ائمه طاهرين (ع) فرمايشات زيادى درباره احترام به مادر داشته و ما را به مقام و منزلت اين وجود گرانبها راهنمايى مىكنند: از امام صادق (ع) نقل شده كه مردى نزد پيغمبر (ص) آمد و عرض كرد: به چه كسى احسان كنم؟ فرمود: به مادرت، گفتم سپس به كه؟ فرمود به مادرت، گفتم: سپس به چه كسى؟ فرمود: مادرت گفتم بعد چه كسى؟ فرمود: پدرت.
از اين روايت مىفهميم كه مستحب است در نيكى كردن جانب مادر را بيشتر رعايت كنيم. از حضرت رسول(ص) سؤال شد كه حق كدام يك از والدين بزرگتر است؟ فرمود: آن كه نه ماه تو را در شكم گرفت و بعد به سختى به دنيا آورد و سپس از سينه خود غذا داد.(17)
در نيكى به پدر و مادر، ملاك مسلمان بودن آنها نيست، بلكه اگر پدر و مادر كافر و معصيت كار هم باشند، بايد به آنها احترام نمود و به خوبى رفتار كرد.
از امام سجاد(ع) نقل شده كه فرمود: مردى به حضور پيامبر اكرم (ص) آمد و عرض كرد: هيچ كار زشتى نبوده كه به جا نياورده باشم، آيا براى من راهى به توبه هست؟ حضرت فرمود: آيا از پدر يا مادرت كسى زنده هست؟ گفت: آرى پدرم زنده است. حضرت فرمود: به او محبت و نيكى كن. وقتى آن مرد رفت پيامبر فرمود: چه خوب بود اگر مادرش زنده مىبود.(18)جهاد در راه خدا از واجبات دينى است و بر همه لازم است كه در آن شركت كنند، امّا اگر امر بين اطاعت از پدر و مادر و جهاد در راه خدا (كه واجب عينى نباشد) واقع گردد، شخص نمىتواند بدون اذن آنان به ميدان جنگ قدم گذارد.
مردى نزد رسول خدا(ص) آمد و گفت: «من جوانى با نشاط و ورزيدهام و جهاد در راه خدا را دوست دارم، ولى مادرى دارم كه از اين موضوع ناراحت مىشود. پيامبر (ص) فرمود: برگرد و با مادر خويش باش. سوگند به خدايى كه مرا به حق مبعوث كرده، يك شب با مادر خود مأنوس باشى بهتر است از يكسال جهاد در راه خدا.»(19)
بى احترامى والدين ؛ به ويژه مادرى كه از جان و دل براى فرزندش قبول زحمت كرده و آسايش و آرامش خود را فداى راحتى او مىكند، موجب غضب پروردگار شده و پيامدهاى سويى را به دنبال خواهد داشت.
پيامبر اكرم (ص) فرمود: «از آزردن والدين بپرهيزيد، چون بوى بهشت از هزار سال راه استشمام مىشود ولى عاق والدين و قطع كننده رحم آن را نمىيابند.»(20)
گرچه مادر بدون هيچ چشمداشتى، هستى خود را به پاى فرزند مىريزد امّا بر فرزندان واجب است تا قدر مهربانىها و از خود گذشتگىهاى او را بدانند و به زندگى آرامى كه مادر در ايام كودكى براى آنان فراهم كرد بينديشند. معصومين (ع) در رعايت حقوق مادران خويش نهايت توجه را داشتهاند. نقل شده است كه حضرت سجاد(ع) با مادر خود هم خوراك نمىشد و مىفرمود: مىترسم براى لقمهاى دست دراز كنم كه مادرم قصد آن را داشته و با اين عمل رعايت حرمت و ادب را ترك كرده باشم.(21)لذا قبل از او به خوردن نمىپرداخت.
زكريا بن ابراهيم مسلمان شد و در حج به خدمت حضرت صادق (ع) رسيد و عرض نمود: مادر پير و كورى دارم، حضرت فرمود: به مادرت توجه كن و به او احسان نما و چون مرد جنازه او را به ديگرى وامگذار، و خودت به كارهاى او قيام كن و به غسل و كفن و دفن او همت نما. زكريا پس از برگشت به كوفه، به مادرش خيلى مهربانى نمود. با دست خود لقمه به دهانش مىگذاشت و لباس در تنش مىكرد و به نظافت و خدمتكارى او مىپرداخت. مادرش گفت: اى فرزند! قبلاً كه بر دين نصرانيت بودى، اينطور با من برخورد نمىكردى. حال چه شده اين طور عمل مىنمايى؟ زكريا گفت: آقايى از اولاد پيغمبر (ص) به من چنين دستور داده كه خدمت گزار تو باشم. مادر پرسيد: آيا اين مرد پيغمبر است؟ گفت: نه، وليكن پسر پيغمبر(ص) است. مادر گفت: اى فرزند اين شخص بايد پيغمبر باشد، زيرا امرى كه به تو نموده وصيت و سفارش پيغمبران درباره مادر است. زكريا گفت: پس از پيغمبر (ص) اسلام كه نبوت به او ختم شد ديگر پيغمبرى نخواهد آمد بلكه او پسر پيغمبر (ص) است. مادر گفت: اى فرزند دين اسلام بهترين اديان است كه تو اختيار كردى به من عرضه بدار تا من هم مسلمان شوم. پس شهادتين را به او تلقين كرد و ساير عقايد و نماز را به او تعليم داد. پس از اين كه نماز ظهر، عصر و سپس مغرب و عشاء را خواند، حالتش دگرگون شد و گفت: اى فرزند آنچه را كه امروز ياد من دادى دوباره تكرار كن. عقايد اسلام را مجدداً به او يادآورى كرد و مادر پذيرفت و از دنيا رفت. زكريا به همراه مسلمانان او را غسل داد، بر او نماز خواند و او را دفن نمود.(22)وظيفه مادرى
نخستين جايگاه رشد براى پرورش طفل دامان مادر است. او چون كشتزارى است كه نهال طفل در آن كاشته مىشود و با مراقبتهاى صحيح به ثمر مىنشيند. پيامبر گرامى اسلام (ص) فرمود: ببينيد نطفه را در چه جايگاهى مستقر مىكنيد، چه اينكه وراثت صفات را به فرزند منتقل مىسازد.(23)
در حديثى ديگر حضرت مىفرمايد: «اياكم و تزويج الحمقاء فانّ صحبتها بلاء وولدها ضياع؛(24) از ازدواج با زنان احمق (كم هوش) خوددارى كنيد، زيرا مصاحبت با آنها ناگوار و فرزندى كه از آنها متولد مىشود بى ارزش و تباه است.»
انتخاب همسرى نيكو و پاكدامن از اولين اقدامات پسنديده در زندگى كسانى است كه به آيندهاى درخشان و فرزندانى صالح و سالم نظر دارند. چون مرد علاوه برداشتن همسرى شايسته خواهان مادرى عفيف و درست كردار براى تربيت فرزندان خود مىباشد. پدران و مادرانى كه ايمان مذهبى دارند و پايبند تعاليم آسمانى اند قادر به پرورش فرزندانى لايق و درستكار مىباشند. استاد فلسفى در گفتارى درباره نقش و وظيفه مادر بيان داشته است:
«كار مادر، مانند نقاشى نيست كه زيبايىها را روى پرده نمايان مىسازد. به كار پيكر تراشى هم كه مرمر را حجّارى مىكند شباهت ندارد. مانند نويسندهاى هم نيست كه انديشههاى منزه خود را در قالب الفاظ بريزد، بلكه او وظيفه دارد به كمك پروردگار در يك روان انسانى جلوهاى از الاهيت را نمودار سازد.
نمىتوان گفت هر كس فرزندى را به دنيا آورد، در انجام نقش مادرى موفق است. تربيت صحيح و مسئوليت به سامان رساندن فرزندان از جهات اخلاقى و فرهنگى از نشانههاى بارز مادران موفقى است كه از ديدگاه مكتب اسلام داراى ارزش و منزلتى خاص مىباشند.
مادر در اولين تولد فرزند، رابطه عاطفى با وى برقرار مىكند و سنگ بناى يك زندگى خوب را براى خود و فرزندش پىريزى مىنمايد. مهارت مادر و نقش اصلى او در نگهدارى از كودك و آشنايى او با وظايف مربوطه كار كمى نيست. اگر مادرى احساس كند كه مراقبت و سرپرستى از فرزندان وظيفه كوچكى است، در آموختن مهارتهاى مختلف به آنان دچار ضعف و سستى مىشود. مادر بايد نقش حساس و دقيق خود رابشناسد و بدان راضى باشد. در غير اين صورت نمىتواند ارتباط خوبى با فرزندش برقرار كند و در نتيجه بنيان مهر و محبت در خانواده را متزلزل مىكند. مادر وظيفه دارد به دنبال برقرارى ارتباط مهرآميز و هدايت گر با فرزندان، آنان را به پدر علاقمند كند و احترام و جايگاه او را ياد آور گردد. آشنايى با زندگى دسته جمعى، تفهيم خطرات و مشكلات اجتماعى و صبر و مقاومت در برابر آنها از جمله مسئوليتهاى سنگين مادرى دانا و دلسوز است كه مىتواند فرزند خود را به موفقيت و خوشبختى برساند. پر واضح است كه نقش مخرّب و نادرست يك مادر زمينههاى گمراهى و سقوط فرزندان را به وجود خواهد آورد.(25)
رسول اكرم (ص) در اين باره فرمود: «لعنت خدا بر پدر و مادرى كه فرزند خويش را بد تربيت كرده و موجبات عاق خود را فراهم كنند.»(26)
رشد و پيشرفت انسان، گوياى نقش مثبت والدين؛ خصوصاً مادران است. چنان كه كج روى و بزهكارى آنها را گاهى مىتوان در كوتاهى اين وظيفه جست جو كرد. بيان سرگذشت ذيل ما را به حساسيت موضوع آگاهتر مىگرداند: در تاريخ آوردهاند، جوانى محكوم به اعدام شد. از او خواستند اگر وصيتى دارد بنويسد. گفت: وصيتى ندارم ولى مايلم لحظات آخر عمرم مادرم را ببينم، مادرش را آوردند. او هنگام خداحافظى با مادر لب او را گاز گرفت مادر از شدت درد بى حال شد. اطرافيان، جوان را ملامت كردند كه اين چه كارى بود كه كردى، او گفت: اين دار اعدام من، توسط مادرم برپاشد. روزى كه كودك بودم از همسايه يك تخم مرغ دزديدم، مرا تشويق كرد تا شتر دزد شدم و سپس قاتل از آب در آمدم.
دانشمند فقيه حجة الاسلام محمد تقى فلسفى، در نقش سازنده مادرش در رسيدن به درجات عالى منبر و خطابه چنين مىگويد:
مادرم مواظب بود تا بچههاى خود را با فضيلت و پاك و با ايمان تربيت كند. من گمان مىكنم بالاترين مرتبه مديريت براى يك مادر، حسن تربيت فرزند باشد. او براى پدرم نيز يك ملجأ و مرجع پر مهر و محبت بود. رفتار آن بانو در روحيه پدرم در امر تحقيق و مطالعه و اطمينان خاطر در تدريس و برخورد با مردم فوق العاده مؤثر بود. علت منبرى شدن من هم خواست مادرم بود. حتى مدتى بين او و پدرم در اين باره گفت و گو بود. پدرم معتقد بود كه من بايد درس بخوانم و مادرم مىگفت: كه بايستى منبر بروم. عاقبت آن دو توافق كردند كه از صبح شنبه تا غروب چهار شنبه وقت من براى درس خواندن در اختيار پدر باشد و از شب پنج شنبه تا روز جمعه (اوقات تعطيل درس طلبگى) اختصاص به منبر داشته باشد. بدين ترتيب مادرم كه عاشق حضرت اباعبداللّه (ع) بود به آرزوى خويش رسيد و مرا در مسير خطابه و منبر قرار داد.(27)
مادرانى كه با پيروى از دستورهاى الهى زندگى مىكنند، از همان لحظه كه در بطن خود فرزند را پرورش مىدهند مراقب اخلاق و رفتار خويش اند تا از اثرات سوء كارهاى ناپسند بر جنين جلوگيرى كنند. آنها از هر خوراكى استفاده نمىكنند مگر به حلال بودن آن آگاه باشند. مسائل مربوط به محرم و نامحرم را رعايت مىكنند. در هر مجلسى قدم نمىگذارند و به احكام دين، طهارت و نجاست توجه دارند. به واجبات عمل مىكنند و از آنچه ناپسند و نكوهيده است اجتناب مىورزند. كه امام حسين در نبرد خونين روز عاشورا سر حر بن يزيد رياحى را به دامن مىگيرد حريت و آزادى او را به مادرش نسبت مىدهد و مىفرمايد! «انت حرٌ كما سمّتك امّك حراً؛ تو آزادى و اين آزادى را از مادر نشانه دارى.»
امير المؤمنين على (ع) پس از شهادت مالك اشتر بر فراز منبر مسجد كوفه مىفرمايد: مادران را نمىيابم كه فرزندى مانند مالك بياورند. مالك! چه مالكى، اگر كوه بود كوهى استوار. اگر سنگ، سنگى با صلابت، مالك براى من مانند من براى پيامبر (ص) بود.
آن حضرت پس از شهادت حضرت زهرا(س) به برادرش عقيل مىفرمايد: براى من زنى انتخاب كن كه از مادران شجاع عرب به دنيا آمده باشد.(28) چون مىخواهم براى من فرزندى بياورد كه از شجاعان عرب باشد. عقيل – كه به انساب و ريشه قبايل خوب آشنا بود – بعد از جستجو، فاطمه بنت خزام بن خالد كلابى كه بعداً بهام البنين مشهور شد را براى حضرت انتخاب مىكند.
نكته قابل توجه اين است: با اين كه پدر، اميرالمؤمنين (ع) است و نه تنها ضعفى در او نيست، بلكه داراى عالىترين صفات مردانگى و پدرى است و از نظر كمالات روحى و جسمى فوق العاده مىباشد، مادر و صفات او را در تربيت فرزند چنان مؤثر مىداند كه براى داشتن فرزندانى شايسته به دنبال مادرى لايق و با استعداد مىگردد.
تربيت صحيح و سازنده مادران ميهن اسلامى سبب شد، جوانان با نيتهاى خالص و ايمان و عقيده راستين قدم به ميدانهاى رزم و جهاد بگذارند و با دلاورىهاو جانفشانىهاى خود در اهتزاز پرچم توحيد و حفظ كشور اسلامى از دست برد دشمنان، مبارزه كنند و در نهايت پيروزى اسلام بر كفر را با شهادت خود رقم زنند.احترام ويژه به مادر
احترام به پدر و مادر و رعايت حقوق آنان را از نظر قرآن و روايات و اهل بيت بيان نموديم. ولى احترام به مادر موضوعى است كه بيش از اين بايد مورد نظر قرار گيرد. از رسول خدا (ع) سؤال كردند حق مادر چيست؟ فرمود: هيهات: هيهات: اگر به عدد ريگهاى بيابان و قطرههاى باران در خدمت مادر بايستيد معادل يك روزى كه در شكم او بودهايد نخواهد بود.(29)
با احترام به مادر، به دعاى خير او، عمر با بركت، رضاى پروردگار، وسعت رزق و دهها ثمر ونتيجهاى كه امامان معصوم (ع) وعده آن را دادهاند دست مىيابيم.
چه بسا وقايع و اتفاقاتى كه ديده و يا شنيدهايم كه بر اثر عدم حرمت مادران به وقوع پيوسته و خيلى از اوقات از فضل و رحمت پروردگار محروم ماندهاند. اشخاصى كه به پدر و مادر خود بىاعتنايى كردهاند، اعمال و عبادات آنها تباه شده است.
احترام به والدين نه تنها بايد در زندگى آنان صورت پذيرد بلكه وظيفه فرزندان است كه بعد از مرگ با ياد و خاطره آنان و انجام عمل نيك به نيابت از آنها روحشان را شاد نمايند. گفته شده وقتى مادر والا مقام مرحوم شيخ مرتضى انصارى (قدّس سرّه) از دنيا رفت، مرحوم شيخ به بالين مادر آمده و شديداً گريه كرد. يكى از شاگردان به منظور دلجويى و تسليت به ايشان عرض كرد. شما بااين مقام علمى و عظمتى كه داريد سزاوار نيست بر بالين پيرزنى اشك بريزيد؟ شيخ فرمود: گويا شما هنوز به عظمت مقام مادر واقف نيستيد. تربيت صحيح و زحمات فراوان اين مادر مرا شيخ انصارى كرد. ريشه و بنيان وجود مرا اين مادر با دست تواناى خويش بنا نهاد. تربيت اوليه اين مادر زمينه را براى رسيدن من به اين مقام شامخ علمى و عملى فراهم نمود.(30)نفس گرم مادر در عرصههاى زندگى
همراهى مادر، در تمامى لحظات زندگى و هم دلى و هم صحبتى با فرزندان و راهبرى او نعمتى است كه هم پاى دعاى خيرش ارزانى انسانهاى موفق، عالم و وارسته شده است. در كتاب «تذكرة الاولياء» آمده: از بايزيد بسطامى سؤال شد كه بزرگى ميان خلق و مقام روحانى را چگونه به دست آوردى؟ گفت: به دعاى مادر! شبى مادرم از من آب خواست. برايش آب آوردم. چون برگشتم، مادرم به خواب رفته بود. گفتم: اگر او را بيدا كنم، خطا كارم. پس بر بالين او ايستادم تا بيدار شد. همان طور ايستاده بودم. صبح شد و مادرم از خواب بيدار گشت. گفت: چرا ايستادهاى؟ گفتم: ترسيدم بيدار شوى و من حاضر نباشم. پس مادرم برخاست و نماز خواند و دست به دعا برداشت و گفت: الهى چنان كه اين پسر مرا بزرگ و عزيز داشت، او را ميان خلق بزرگ و عزيز گردان.
امام صادق (ع) فرمود: رسول خدا (ص) هنگام فوت جوانى حاضر شد و فرمود: بگو «لا اله الا اللّه» جوان زبانش را چندين بار حركت داد ولى نتوانست اين ذكر را بگويد. پيامبر به زنى كه بالاى سر جوان بود فرمود: آيا اين جوان مادر دارد؟ گفت: بلى من مادر او هستم. حضرت فرمود: آيا تو بر او خشمگين هستى؟ زن گفت: بلى، شش سال است كه با او حرف نزدهام، حضرت فرمود: از او راضى شو. گفت: خدا به رضاى تو از او راضى شود. سپس رسول خدا(ص) به جوان فرمود: بگو “لا اله الا اللّه” جوان اين كلمه را گفت، پيامبر فرمود: چه مىبينى. گفت: مردى سياه و زشت و بد بو كه مرا احاطه كرده و گلويم را مىفشارد. فرمود: بگو: اى كسى كه عمل كم را مىپذيرى و از گناهان بسيار در مىگذرى عمل كم من را بپذير و از گناهان بسيارم درگذر كه حقاً آمرزنده و مهربانى. جوان اين جملات را گفت. پيغمبر(ص) به او فرمود: چه مىبينى؟ گفت: مردى سفيد، خوش لباس و خوش صورت و خوش بو كه مرا در بر گرفته است. در همين حال جان به جان آفرين تسليم كرد.(31)
در اين داستان واقعى به عظمت گذشت مادر و رضايت و دعاى او پىمىبريم. چه نيكو و پسنديده است كه فرزندان در تمام مدت عمر، احترام مادر را نگه دارند، نه تنها در روز مادر با يك دسته گل يا يك كادو بخواهند زحمات او را جبران كنند و در طول سال به او توجهى نداشته باشند و از تلاشهاى بى دريغ او قدردانى نكنند، بلكه در طول سال به ياد او باشند و به او احترام بگذارند.پىنوشتها: –
1- سخنرانى امام خمينى در تاريخ 11/4/58 و پيام به مناسبت ولادت حضرت فاطمه (س) در تاريخ 15/5/59.
2- سوره الزاريات، آيه 49.
3- سوره نساء، آيه 1.
4- سوره نحل، آيه 98.
5- همان، آيه 72.
6- كشف الغمه، ج اول.
7- سوره، روم، آيه 21.
8- طومار عفت.
9- الميزان، علامه طباطبائى، ج 15، ص 139.
10- سوره اسراء، آيه 25 – 24.
11- الميزان، ج 15، ص 139.
12- تفسير نمونه، ج 12، ص 80 – 78.
13- الميزان،، ج 15، ص 141.
14- تفسير نمونه، ج 12، ص 80 – 78.
15- سوره لقمان، آيه 14.
16- تفسير نمونه.
17- اصول كافى، باب احسان به پدر و مادر.
18- ره توشه راهيان نور، محرم 78، ص 144.
19- اصول كافى، باب احسان به پدر و مادر.
20- گناهان كبيره، شهيد دستغيب، ج 1، ص 127.
21- همان، ص 148.
22- مشكاة الانوار، ص 319.
23- با فرزندان در سايه قرآن، ابراهيم مظاهرى، ص 44.
24- وسائل الشيعه، ج 3، ص 6.
25- همشهرى، 8 مهر 78، ش 1942.
26- وسائل الشيعه، ج 5، ص 115.
27- گفتار وعاظ، محمد مهدى تاج الدين، ص 211.
28- خاطرات فلسفى، 41 – 40.
29- نظام خانواده در اسلام، حسين انصاريان، ص 439 – 437.
30- ره توشه راهيان نور،محرم 78، ص 85.
31- گفتار وعاظ، محمد مهدى تاج الدين، ص 211.
چشمه محبّت و معرفت در فضيلت زيارت عاشورا
چشمه محبّت و معرفت
(در فضيلت زيارت عاشورا)اشاره:
در مجله 6 – 255 بحثى پيرامون فضيلت زيارت عاشورا تحت عنوان چشمه محبّت ومعرفت تقديم خوانندگان گرامى نموديم و بعلت فشردگى مطالب شمارههاى بعد موفق به درج بقيه بحث نشديم كه با عرض پوزش اينك ادامه مقاله تقديم شما عزيزان مىگردد.
ارمغان جاويدان
زيارت عاشورا آن چنان اثر معنوى و جاويدان دارد كه اگر كسى به خواندن آن مداومت و مواظبت داشته باشد ودر اين طريق اخلاص و وارستگى را در نظر بگيرد بارقه ملكوتى آن قادر است موجبات سعادت آدمى را در عالم آخرت و سراى جاويد فراهم سازد. دكتر محمد هادى امينى فرزند علامه امينى، نوشته است: در شب جمعهاى قبل از اذان صبح پدرم را در عالم رؤيا مشاهده كردم در حالى كه بسيار خرسند، شادمان و آرام به نظر مىرسيد، جلو رفتم و پس از سلام و دست بوسى گفتم: پدر جان، در آنجا چه عملى باعث سعادت و نجات شما گرديد؟ پدرم گفت چه مىگويى؟ بار ديگر عرض كردم: آقاجان! در آنجا كه اقامت داريد، كدام عمل موجب آسودگى شما گرديد كتاب الغدير يا ساير تأليفات شما؟ يا تأسيس بنياد و كتابخانه اميرالمؤمنين(ع) پدرم پاسخ داد نمىدانم چه مىگويى؟ قدرى روشنتر سخن بگو. گفتم: آقاجان! شما اكنون از بين ما رخت بربستهايد و به سراى سرور انتقال يافتهايد. در آنجا كدامين عمل شما را از مشكلات و سختىهاى عالم برزخ رهانيد. علامه امينى درنگى نمود و سپس فرمود: فقط زيارت اباعبدالله الحسين(ع)! عرض كردم: شما مىدانيد كه اكنون روابط بين ايران و عراق تيره شده و راه كربلا بسته است. براى زيارت چه كنيم؟ فرمود در مجالس و محافلى كه براى عزادارى امام حسين(ع) بر پا مىشود شركت كنيد. ثواب زيارت امام حسين(ع) را به شما مىدهند. سپس فرمود: فرزندم! در گذشته بارها به تو يادآور شدم و اكنون نيز به تو توصيه مىنمايم كه زيارت عاشورا را به هيچ عنوان ترك مكن. زيارت عاشورا را دايم بخوان و آن را وظيفه خودت بدان. اين زيارت داراى آثار و بركات و فوايد بسيارى است كه موجب سعادت و خوشبختى تو در دنيا و عقبى مىشود. دكتر محمد هادى امينى مىافزايد: علامه امينى باكثرت مشاغل، تأليفات و مطالعات، مواظبت كامل بر خواندن زيارت عاشورا داشت و سفارش به خواندن زيارت مذكور مىنمود و بدين جهت خود من نيز سى سال است كه توفيق خواندن زيارت عاشورا را دارم(1) يادآور مىشود دكتر محمد هادى امينى روز چهارشنبه 25 آبان سال 1379 در سن 59 سالگى در تهران دار فانى را وداع گفت و پيكرش در باغ بهشت قم به خاك سپرده شد.(2)
گره گشاى زندگى
اهتمام به زيارت عاشورا بركات دنيوى هم دارد و در پرتو معنويت آن مىتوان از مشكلات زندگى و دشوارىها و مصائب گره گشايى نمود. مرحوم آية اللّه حاج شيخ عبدالكريم حائرى يزدى (ره) فرموده است: اوقاتى كه در سامرا مشغول تحصيل علوم دينى بودم. اهالى اين ديار به بيمارى وبا و طاعون مبتلا شدند و همه روزه عدهاى بر اثر ابتلا به اين عارضه فوت مىنمودند. روزى عدهاى از اهل علم در منزل استادم سيد محمد طباطبائى فشاركى اجتماع نموده بودند. ناگهان مرحوم آية اللّه ميرزا محمد تقى شيرازى تشريف آوردند و صحبت از بيمارى وبا شد و اين كه همه در معرض خطر مرگ هستند. ميرزاى دوم فرمود: اگر من حكم كنم آيا لازم مىدانيد انجام شود يا نه؟ همه حاضران پاسخ مثبت دادند. فرمود: من حكم مىكنم كه شيعيان ساكن سامرّا از امروز تا ده روز مشغول خواندن زيارت عاشورا شوند و ثواب آن را به روح حضرت نرجس خاتون والده ماجده حضرت مهدى (عج) اهداء نمايند تا ان شاء الله اين بلا از آنان دور شود. اهل مجلس اين حكم را به آگاهى تمامى شيعيان رسانيدند و همه مشغول خواندن زيارت عاشورا شدند. از فرداى آن روز تلف شدن مردمان شيعه به وسيله مرض طاعون متوقف گرديد. امّا تلفات اهل تسنن همچنان ادامه داشت، برخى از سنّىها از آشنايان شيعه خود مىپرسيدند: دليل اين كه شما به اين مرض هلاك كننده مبتلا نمىشويد چيست؟ پاسخ دادند: زيارت عاشورا. آنان نيز مشغول خواندن زيارت عاشورا شدند و بدين گونه بلاى مذكور را از خود دور ساختند.(3)
كسى كه زيارت عاشورا مىخواهد بخواند، بايد درون خويش را از تمايلات نفسانى تخليه كند، رفتارش را با افراد جامعه بهبود بخشد. در جهت آن مقاصد عالى كه امام حسين(ع) برايشان فداكارى نمود، اهتمام داشته باشد، در استفاده از امكانات زندگى و بدست آوردن رزق و روزى مراعات موازين شرعى را بنمايد و يك چراغ معنوى براى خود تدارك ببيند تا با نور امام حسين (ع) روشن شود، بديهى است از لامپ سوخته نمىتوان توقّع روشنايى داشت اگر چه به قوىترين منبع نورى هم اتصال داشته باشد. اجسام كدر و كثيف نيز نورى از خود عبور نمىدهند پس قلب را بايد از آلودگىها زدود و به نور حق آراست.معارف ناب معنوى
زيارت عاشورا دل را با عقيده و ايمان پيوند مىدهد و اين حالت استوارترين ارتباط آدمى با مكتبش مىباشد. اگر چنين پيوندى گسسته شود ديگر انسان از مدار حق فاصله مىگيرد و دچار ضلالت مىشود و اگر بر اين حالت بماند باتلاق رذالت او را به كام خويش فرو مىبرد. زيارت عاشورا همچون كشتى نجات، انسانى را كه گرفتار امواج متلاطم درياى حيرت و سرگردانى است و راه به جايى نمىبرد و نمىداند كرانه آرامش كجاست، به ساحل مطمئن مىبرد و وى را به نور پيوند مىدهد. زيارت عاشورا دو بعد را در آدمى تقويت مىكند: اشتياق به حقيقت، ارادت به خاندان عترت، روى آوردن به فضيلت و همگامى با اهل تقوا و اخلاص يك جنبه از آموزشهاى ارزنده كلاس درس اين زيارتنامه است، بعد ديگرش گسستن از وادى ظلمت، نفرت از اهل ستم، لعن و نفرين فرستادن بر اهل شقاوت و اعلام برائت از دشمنان دين خدا، رسول اكرم (ص) و خاندان او. در اين شعار شعور آفرين و زمزمه روح بخش زائر همراهى و همگامى با اهل حق را تمرين مىكند، دل دوستان اهل بيت را استوار مىنمايد و در قلوب دشمنان ارزشها و فضايل هراس و تزلزل ايجاد مىنمايد. در واقع زيارت عاشورا دو خط حبّ و بغض را به روشنى ترسيم مىكند و به خواننده مىآموزد چگونه براى پيمودن اين مسير خود را مجهز نمايد و چطور مصمم گردد.
زيارت در ژرف گرايى و تجسّم اصول اعتقادى در اعماق وجود انسان نقش ويژهاى دارد زيرا موضوع ولايت را در تمامى ابعادش مطرح مىنمايد و رابطهاش را با توحيد مشخص مىكند و مسئله معاد، برزخ، قيامت و شفاعت را مورد ارزيابى قرار مىدهد، زيارت مىخواهد به خواننداش بياموزد: بدون ولايت، اسلام شناخته نمىشود و توحيد تحقق نمىيابد، حاكميت توحيد با ولايت طاغوتى معنا ندارد چنانچه امام رضا(ع) فرمودهاند: كلمة لا اله الاّ اللّه حصنى فمن دخل حصنى امن من عذابى بشرطها و شروطها و انا من شروطها. در زيارت عاشورا همچون ديگر متون زيارتى، زائر با امام معصوم عهد ولايت مىبندد كه پيرو او باشد، در راهش حركت كند و با دشمنان او خصومت داشته باشد. همچنين خواننده زيارت از پيشگاه مقربين درگاه خداوند تقاضاى شفاعت دارد. يا از خداوند مىخواهد شفاعت امام را شامل حال او كند و اين موضوع او را به رحمت الهى اميدوار مىنمايد چرا كه اطمينان دارد امام دستش را گرفته و با اذن الهى او را از باتلاق گناه نجات مىدهد و در چشمه توحيد و تقوا شستشويش مىدهد. خواننده زيارت موضوع معاد و حيات آخرت را همراه زيارت به خود تلقين مىكند و آن را در وجود خويش ريشه دار مىنمايد و با تقويت اين اعتقاد بيدار مىشود و خود را براى فراهم آوردن توشه سراى ديگر كه جايگاه جاويدان اوست مهيا مىكند ذكر خدا، ياد اولياء او، گريستن و زارى نمودن، استغفار و توبه، اسوه بودن امام براى زائر از مسايلى است كه در زيارت بر آنها تأكيد مىشود و اين امور در پالايش روحى و تزكيه درونى زائر اثر مهمى دارد. زيارت عاشورا صحنه روبرو شدن دو چهره حق و باطل در طول تاريخ بشريت بوده و تكرار آن از راه دور و نزديك و ذكر صد لعن و صد سلام و تقدّم لعن بر سلام زمينه ساز تربيت انسان در مرحله ظلم ستيزى تا مرحله حق جويى است. دعاى علقمه نيز تأييد و تأكيد و حتى تشديد اين دو جبهه مىباشد. دليل اين كه پيشوايان معصوم (عليهم السلام) سفارشهاى وافرى بر خواندن زيارت عاشورا نمودند اين است كه اين متن منوّر در واقع صحيفه امامشناسى و مظهر روشن تولّى و تبراست. زيارت عاشورا مىآموزد كه چگونه بايد حق را يارى كرد و از باطل دورى نمود و در هر مكانى و زمانى راه و رسم امام حسين(ع) را در پيش گرفت و با يزيديان مبارزه كرد دعاى پس از آن گوياى محتوايى عميق و بيانگر اشارات معنوى و نكتههاى ناب و لطايف عرشى است زيرا نخست درس توحيد و اجتناب از شرك را در قالب مضامين عالى به خوانندهاش آموزش مىدهد و در بخش پايانى، شيوه زيارت و توسل به امام حسين(ع) و فرزندش امام سجاد(ع) راتعليم مىدهد.
زيارت عاشورا با سلام بر حضرت اباعبدالله الحسين(ع) آغاز مىشود و او را معرفى مىكند، در فراز بعدى از عظمت فاجعه عاشورا و چگونگى اين مصيبت بزرگ سخن مىگويد، آنگاه در فراز بعدى چهار دسته را مورد لعنت قرار مىدهد: آنها كه بنيان گزار ظلم بر ائمه بودند، افرادى كه امامان را از مقامشان كنار زدند، كسانى كه آنان را به شهادت رسانيدند و اشخاصى كه زمينه نبرد و جدال با اهل بيت را فراهم نمودند. آنگاه از آنها و پيروان و دوستان اين حزب عداوت نزد خداوند بيزارى جسته مىشود و به زائر مىآموزد كه بگويد: انّى سلم لمن سالمكم و حرب لمن حاربكم الى يوم القيامة. سپس دشمنانى را بر مىشمارد كه در بوجود آوردن حادثه عاشورا نقش اساسى داشتند و با مطرح كردن موضوع لعن و نفرين بر بنى اميه و آل مروان مىخواهد به شيعه بياموزد كه ستم دشمنان به عاشورا و چند روز قبل و بعد از آن منحصر نمىشود و جور اين خاندان استمرار دارد. در فرازهاى بعد از خدا توفيق انتقام گرفتن از خون امام حسين(ع) را همراه امام پيروزمند از اهل بيت پيامبر مىخواهد. از پيشگاه پروردگار خواسته مىشود كه به خاطر امام حسين(ع) زائر به درگاهش آبرومند گردد چه در دنيا و چه در آخرت و در عبارات بعد با موالات حسينى و برائت از دشمنانش خود را به خدا و رسولش و اميرمؤمنان و امام حسين(ع) نزديك مىكند كه همان موضوع شفاعت در اين فراز مطرح مىشود. از اين بخش، مطالب گذشته تكرار مىشود اما به شيوهاى خاص و نظمى جاذبه دار. در ادامه از خداوند خواسته مىشود كه زائر را در دنيا و سراى آخرت همراه سالار شهيدان قرار دهد و گامهايش را در راه حقيقت استوار سازد و او را به مقام پسنديدهاى كه امام نزد خدا دارد نزديك نمايد و انتقام خون اباعبدالله الحسين(ع) را در ركاب امام بر حق نصيبش سازد.
در فراز ديگر از خدا خواسته مىشود كه زائر در زمره كسانى قرار گيرد كه مشمول رحمت و مغفرت حضرت بارى تعالى قرار گرفتهاند و آنگاه از خداوند درخواست مىشود: خدايا حيات مرا همچون زندگى حضرت محمد (ص) و خاندانش و مرگم رانيز اين گونه قرار ده. سپس از شادى امويان در روز عاشورا ياد مىشود و لعنت رسول اكرم (ص) بر آنان مورد تأكيد قرار مىگيرد و به دنبالش از پيشگاه خداوند لعنت بر يكايك ستمگران اين خاندان درخواست مىگردد، در ادامه صد بار بايد عبارت لعن را بر زبان جارى نمود و بر امام حسين(ع) و يارانش صدبار سلام كرد. در پايان بار ديگر به سركردگان ستم لعنت فرستاده مىشود و در اين حال زائر به سجده مىرود و در هنگامى كه به سجده مىرود خدا را به دليل هم جهتى او در اين سوگوارى و مصائب عاشورايى سپاس مىگذارد و از خداوند آرزوى شفاعت امام حسين(ع) را در روز قيامت مىنمايد و همراهى و همگامى با سيد الشهداء و يارانش را با قدمى صادقانه و استوار مىطلبد. بنابراين در زيارت عاشورا بر تولاّ و تبرّا و انتظارى راستين تأكيد مىگردد و به زائر آموزش مىدهد كه همواره براى قيام و انتقام ازجنايتكاران مهيّا باشد و او را چنان پرورش مىدهد كه همچون ياران امام حسين آماده هرگونه فداكارى در راه اهل بيت است. به عبارتى ديگر زيارت عاشورا كلاس تعليم و تربيت نهضت حسينى است و به خواننده آن مىآموزد همه مكانها مىتواند كربلا باشد و در تمامى اعصار مىتوان از حماسه عاشورا پيروى كرد و ثابت و استوار در اين راه گام برداشت، درس ديگرى كه در زيارت عاشورا نهفته اين است كه اگر چه نهضت حسينى از مصائب بزرگ تاريخ تشيع و حتى تاريخ بشريت است و در اين واقعه حضرت امام حسين(ع)، خاندان و يارانش شديدترين ناگوارىها را به جان خريدند و حوادثى جانسوز و تأثّر برانگيز در اين قيام نهفته بود ولى علاوه بر آن كه شيعه را براى حمايت از خاندان عترت و ستيز با ستمگران بسيج مىنمايد فضيلت، معنويت، زيستى سازنده و رشد دهنده را به انسان تعليم مىدهد.پىنوشتها: –
1 – رمز موفقيت بزرگان، ص 82.
2 – روزنامه اطلاعات، شماره 22061، ص 4.
3 – الكلام يجّرالكلام، آية اللّه سيد احمد زنجانى، ج اول، ص 55 -54؛ سيماى فرزانگان، ص 189، داستانهاى شگفت، ص 400 – 399 ؛ گلشن ابرار، ج چهارم، مقاله نگارنده درباره سيد محمد فشاركى؛ فيض عرشى، ص 346؛ رمز موفقيت بزرگان، ص 80.
از تزكيه درون تا تصفيه برون آخرين قسمت
از تزكيه درون تا تصفيه برون
آخرين قسمتغلامرضا گلى زواره
به صلابت كوه به لطافت باران
امام در عرفان حماسى خود با معنويت قيام كرد و رابطه تنگاتنگ اين دو را بيان داشت و تبلور اجتماع عرفان و حماسه در تمامى ابعاد شخصيت ايشان مشاهده گرديد. امام در حالى كه حشمت، وقار و ابهت خيره كننده و كم مانند داشت حالتى از معنويت در سيمايش درخشندگى داشت كه از اين جهت با درك منحصرش آدمى به آرامش و امنيت خاطر مىرسيد. در حالى كه تحمل نگاه نافذ و شكافندهاش آسان نبود گرمى، مهر و عطوفتى كه در چشمانش موج مىزد چنان انسان را مجذوب مىساخت كه چه بسا فراموش مىكرد در مقابل مردى خارقالعاده با قدرتى شگفتانگيز قرار دارد. آن شخصيت بزرگ با تمامى اقتدار و عظمتى كه قدرتهاى جهان از شنيدن نامش به هراس مىافتادند. آن قدر رئوف بود كه وقتى با كودكان مواجه مىگرديد به آنان سلام مىنمود و حتى سهم اين نوباوگان را در پيشبرد نهضت اسلامى فراموش ننموده و از آنان تشكر نمودهاند.(1) اگر هم مىخواستند به اطفال تذكرى دهند شخصيت آنان را تكريم مىنمودند و اجازه نمىدادند عزت نفس بچهها مورد خدشه و نقصان قرار گيرد.
گمان نمىرود در همدردى و تشخيص زبان واقعى مردم و بيان عمق انديشههاى آنان كسى چون امام پيدا شود كه چون پدرى مهربان و با چهرهاى سرشار از محبت و صفا به خواستههاى آحاد مردم توجه كند و براى غمخوارى آنان و گرهگشايى از مشكلاتشان تلاش نمايد. امام در حالى كه در مقابل ابرقدرتها و دشمنان گوناگون داخلى و خارجى دلى به استقامت كوههاى پولادين و بلكه با صلابتتر از آنها دارد، در برابر مردمان رنج ديده و ستم كشيده و مسلمان چنان خاضع و نرم مىگردد كه با ديدن مناظر غمآلوده و صحنههاى مصيبت بار از زندگى محرومان اشك تأثر به صورت پرصلابتش جارى مىگردد و وسعت اين قلب به اندازهاى مىشود كه در ملاقات با مردم و گوش دادن به خواستههاى آنان و نيز در خدمت بىشائبه به طبقات جامعه هرگز احساس خستگى نمىكند و كوشش ايشان همواره بر اين واقعيت استوار بوده كه بين او و مردم هيچ مانعى و حاجبى نباشد و يا چيزى از امّت مسلمان مكتوم نماند.(2)
امام در ابراز محبت به ديگران هيچ ملاكى جز رضايت حق نداشتند. اشتياق ايشان صبغهاى الهى داشت و خدمت به مردم نيز از منظر امام نوعى عبادت و تقريب به حق تلقى مىگرديد. او كه در برابر مردم اين قدر فروتنى از خويشتن بروز مىداد بر اين باور بود كه آدمى داراى آن چنان منزلتى است كه اگر بخواهد در مقابل همچون خودش سر تسليم و ذلت فرود آورد و از غير خدا هراس داشته باشد دون از شأن اوست. خود را خوار و بى مقدار نموده است از اين رو با جرأت و علم به قدرت نظامى سياسى آمريكا فرمود: «امريكا هيچ غلطى نمىتواند بكند». در مقام تربيت و ارشاد فرزندان، شاگردان و مريدان خويش امام آنان را به نماز شب كه از بهترين راههاى تزكيه است توصيه مىنمودند و هم آنان را به كوشش و مبارزه و قرار گرفتن در جبهههاى حق براى محو باطل فرا مىخواندند و بدين گونه ثابت نمودند جمع بين زهد و تقوا خدمت و مسؤوليت اجتماعى امكان دارد و خود هم به نحو اكمل اين گونه بودند.
حماسه آفرينى قهرمانان، جامعه را به سوى كمال مطلوب سوق مىدهد و روح دلاورى را در افراد جامعه تقويت مىكند و ساحت و غايت آن بهبودى جنبه معنوى انسان است، عرفان نيز اين گونه است و عرفاى راستين تلاش مىنمايند تا جامعه را از تعلقات فناپذير و امور ناپايدار و هواهاى نفسانى برهانند و افراد را به ساحل سلامت، هدايت و سعادت برسانند. بنابراين، اين دو اگر چه عرصههاى مختلفى دارند ولى اشتراكاتى هم در آنان قابل مشاهده است، عرفان فضيلت است و شجاعت نيز اين حالت را دارد و بنابراين مىتوانند با هم جمع شوند زيرا هيچ فضيلتى، فضيلت ديگر را نفى نمىكند، امكان ندارد عارف واقعى اهل ترس و هراس باشد و ممكن نيست يك انسان شجاعى كه بر عليه باطل بپاخاسته است از معنويت و حالات عرفانى بىبهره باشد و اگر مشاهده مىشود عارفى سلطه را مىپذيرد و تسليم ستم مىشود و طغيان طاغوت را تأييد مىكند بايد دانست كه ادعاى او كاذب است و اگر مشاهده مىگردد شخص شجاعى از معنويت بهرهاى ندارد و در جهت تزكيه درون و تصفيه باطن تلاشى نكرده است شجاعت او نوعى تهور است كه ناپايدارى و زوال در آن ديده مىشود.
امام خمينى در بخشهاى مهمى از وصيت نامه خود، مردم را به روى آوردن به دعاى عرفه، مناجات شعبانيه و صحيفه فاطميه فرا خواندهاند و در فرازهايى از اين نوشتار با ارزش مردم را به قيام عليه ستمگران و استكبار جهانى دعوت كردهاند زيرا عرفان آدمى را به كنارهگيرى از دنيا توصيه مىنمايد نه جدايى گزينى از افراد جامعه. شجاع كسى است كه توانمندى خود را در راه احياى اهداف مقدس و معنوى صرف كند ابوعلى سينا در معرّفى عارف نوشته است: او انسانى شجاع است زيرا از مرگ هراسى ندارد.(3)
اميرمؤمنان حضرت على (ع) از يك سو دنيا را چنان از خود طرد مىكند كه به حرم امن علوى هيچ راهى ندارد: «يا دنيا غُرّى غيرى لا حاجة لى فيك قَد طَلَّقتِك ثلاثاً لا رَجعَةَ فيها؛(4) اى دنيا غير مرا بفريب كه مرا در تو هيچ حاجتى و نيازى نيست تو را سه طلاقه كردهام تا بازگشتى در آن نباشد». امّا آن فروغ امامت از طرف ديگر براى رسيدن به مقام زمامدارى و قرارگرفتن در مسند رهبرى مردم و مديريت سياسى اجتماعى كوششهاى زيادى مىنمايد و خطبه شقشقيه از همين مقوله است. احتجاجات و مناظراتش نيز حول اين محور دور مىزند و خطاب به ديگران مىفرمايد: رهبرى از آن من است و من قطب آسياى سياستم وقتى هم با حضور مردم صحنه بيعت و سياست حجت بر او تمام گرديد خود را مسؤول مىبيند. در فرهنگ اهل بيت(ع) امكان ندارد انسانى عارف و اهل معنا در قبال جامعه احساس وظيفه نكند زيرا به فرمايش حضرت على (ع) خداوند از عالمان راستين تعهد گرفته است در برابر فقر محرومان و تكاثرطلبى زراندوزان ساكت ننشينند اگر چه همه افراد جامعه در اين داستان مسؤوليت دارند ولى علما وظيفهاى سنگينتر و رسالتى مهمتر بر دوش دارند و رهبران اجتماع مسؤوليتى مضاعف دارند.
حضرت امام حسين (ع) از سويى با خداى خويش در صحراى عرفات مناجاتى عارفانه دارد كه به دعاى عرفه موسوم است، او در آن بيابان غرق در حالات ملكوتى و معنوى است و تمامى لحظات زندگى امام از چنين ويژگى برخوردار است ولى از سوى ديگر فرياد مىزند: من قيام كردهام تا راه جدّ و پدرم را بروم اگر چه زمامداران قبلى روشى جداى از سنت نبوى پيش گرفته و مردم به روش آنان خو گرفتهاند. خود دعاى عرفه نيز حاوى نكات حماسى است اگر چه عالىترين مضامين عرفانى را داراست. عارف از خدا مىخواهد كه او را بپذيرد و از او بگيرد و به سود جامعه انسانى مصرف شود. در واقع عارف مىكوشد در همه حال غبار دنياطلبى به دامنش ننشيند اما در متن مردم باشد و بكوشد بار جامعه را بر دوش گيرد و گره كارشان را بگشايد اگر كسى توفيق اين را به دست آورد كه مردم را از بردگى هواى نفس به بندگى خدا برساند كار عرفانى كرده است و البته چه بسا اين اهتمام، به مبارزه، مقاومت و دفاع هم نياز دارد كه همان حماسه است.
انبياء و فرستادگان الهى ضمن بندگى خداوند و توجه خالصانه به ساحت قدس الهى براى اصلاح جامعه و خلع قدرت از ستمگران به عرصههاى سياسى و اجتماعى آمدند و در اين راه مرارتها كشيدند و حتى كشته شدند. امام خمينى در تأسى از سيره انبياء و اولياء نيز مناجاتهاى خود را با حماسههاى نستوهانه خويش جمع كرد، او از سويى در پيشگاه پروردگار از ذلتهاى خود سخن مىگويد و از طرف ديگر از اقتدار و صلابت خود در برابر ابرقدرتها و اجانب خبر مىدهد و پيروانش را بدين سو فرا مىخواند، بين نرم خويى و انعطاف ناپذيرى در ظاهر اختلاف و انفكاك ديده مىشود اما وقتى اين دو خصلت از يك سرچشمه منشأ گيرند نه تنها ناموزون نبوده بلكه هماهنگ هستند. قرآن كريم بين عفو و ملايمت و نبرد با مهاجم يا قساوت مقدس چنين تقريبى ايجاد كرده است: «تعاونوا على البرّ والتقوى و لا تعاونوا على الاثم و العدوان»(5)
و در حالى كه مردم را به مودّت و رحمت، برادرى و اصلاح بين يكديگر دعوت مىكند، تأكيد مىنمايد اگر كسى از راه موعظه و نصيحت هدايت نشد و به مفاسد روى آورد و به عفت عمومى آسيب رسانيد نه تنها در مورد او رأفتى نشان ندهيد بلكه حكم الهى را در موردش جارى كنيد و اجراى عدالت را بر عفو و اغماض ترجيح دهيد. در خصوص ارتباط با خداوند در آيات نورانى قرآن و نيز احاديث شريف به حالتى بين خوف و رجاء تأكيد شده است يعنى در ضمن اين كه بايد به رحمت و عطوفت الهى اميدوار بود در مسير زندگى بايد از پروردگار خوف داشت. در مورد كوتاهى وظايف و دچار شدن به آلودگى و معاصى، حضرت على(ع) فرمودهاند: مردان با تقوا به خدا اميدوارند و هيچ نقطه اميدى غير از حضرت حق ندارند در عين حال از خدا هم خوف دارند و هيچ عاملى غير از حضرت بارى تعالى آنان را به هراس وانمى دارد.(6)
امام خمينى حماسه و عرفان را با هم جمع كرده بود يعنى هم روحى لطيف داشت و هم با دشمنان و معاندان سازشناپذير بود. آن روح قدسى به مصداق والّذين آمنوا اشدّ حبّا للّه (7) نسبت به خداوند شديدترين اشتياقها را داشت و بر اثر تطهير دل از بصيرت ويژهاى محظوظ گشت او با اين كوله بار معنوى و بينش ملكوتى و توجه كامل به معبود و عشق آتشين به وصال حق هماره با كژىها به ستيز پرداخت و در ضمن رهبرى جبهه حق را عهده دار گشت. سر چشمه سلحشورى و سيماى حماسى امام در پيكار با پليدى و سرسختى در توسعه ارزشها، در قرآن نهفته است زيرا كلام وحى خداوند را قهّار، عزيز(شكستناپذير) خشم گيرنده بر جويندگان باطل و… معرفى كرده است. معصومين نيز در نيايشهاى خود خدا را به صفاتى چون كوبنده ستمگران، غلبه كننده و نجات دهنده صالحان ستودهاند. انسانى كه آيينه حق نماست جامع صفات حماسى هم خواهد بود اين شيوه استمرار و احياء كننده سيره رسول اكرم (ص) است كه صاحب ذوالفقار(حضرت على (ع)) درباره آن وجود مبارك و والا فرموده است: ما هرگاه كارزار برايمان دشوار مىشد خود را با رسول خدا نگاه مىداشتيم چنانكه از ما هيچ كس جز او به دشمن نزديكتر نبود.(8)آنگاه كه سپاه معاويه در نبرد صفين آب را بر روى سپاه امام على (ع) بست گدازههاى حماسه از آتشفشان نخستين پيشواى شيعيان فوران كرد و به نيروهاى خود فرمود: از شما خواستهاند تا دست به نبرد گشائيد پس يا به خوارى تن در دهيد و از مقامى كه داريد فرود آييد يا شمشيرهاى خود را از خون دشمن سيراب سازيد و از آب گوارا بياشاميد.
حماسه امام خمينى كه پرتوى از قهر و غضب الهى است در شخصيت او شكوه خاصى را به نمايش گذاشت و همانگونه كه امام حسين (ع) فرياد زد: «هيهات مناالذّله» از امام خمينى نيز فرياد برائت از مستكبران جهان در مراسم حج و غرش او عليه قرار داد اسارت بار كاپيتولاسيون را مىشنويم. امّا بايد دانست كه مسلك عرفانى امام بر مبناى قرآن و سنت است و با محور بودن ثقلين، تعمق و تفكر، ملازم با اجتماع، عشق آتشين به حضرت حق گره خورده است و به همين دليل مسلك از ساير مسالك عرفانى جدا مىشود.انقطاعى عارفانه استقامتى دليرانه
كسى كه هيچ گونه ستمى را امضاء نمىكند روح ستبر دارد. و چنين حالتى راز و نياز، نجوا و ذلت در برابر خداى خويش را به همراه مىآورد. مرد الهى وقتى در برابر حق خود را تسليم ديد و هيچ قدرت و غرورى را در خود احساس نكرد در اين وقت مشمول عنايت پروردگار گرديده و آنگاه عزيز مىشود در اين حال است كه او كمالات معنوى را درك مىنمايد و با بصيرتى ملكوتى حقايقى را مشاهده مىكند.
به نسبت همين نگرش مسؤوليتى كه عارف بر عهده دارد خيلى بيش از وظايف حكيم مىباشد. دل عارف به ياد حق آرام مىگيرد و در پرتو اين اطمينان، آرامش و امنيت روحى، قادر است عليه طغيان و تباهى قيام كند و اين همان خصلت حماسى عارفى شوريده حال است كه هيچ عاملى او را نمىترساند و تحت هيچ شرايطى خوف و هراس به دل راه نمىدهد. اگر او را به زنجير هم ببنديد چون در بيشه شيران پرورش يافته و با دعا و راز و نياز درون را صيقل داده از اين وضع پروايى ندارد. دستگيرى، حبسها و فشارها تنها مىتواند پيكر او را مورد تهاجم قرار دهد امّا روح عارف از حماسه آفرينى دست برنمى دارد و در اين حال هم فرياد مىكند و اعتراض مىنمايد. استاد شهيد مرتضى مطهرى مىگويد: عارف تكيهاش به نيروى عشق است كه نيروى انقلابى است نه به نيروى عقل كه نيروى محافظه كارانه است.(9)
انسان عارف با يقين و توكّلى فوق العاده براى نشر توحيد و خدمت به خداپرستان از هيچ كوششى دريغ نمىنمايد، هرگز آرام نمىگيرد مگر آن كه به محبوب خود برسد و هيچ گاه به وصال حق نمىرسد مگر آن كه تمام آنچه را كه در اختيارش بوده، در راه حضرت دوست نثار كند. حماسه عارف اين است كه در راه دين آن چنان فداكارى نمايد تا «كلمة اللّه» اعتلا يابد يا با آنان كه اهل شرك و نفاقند و طغيان كرده و ادعاى سلطهطلبى دارند مبارزه مىكند تافتنه ريشه كن شود و موانع حق جويى و حق خواهى بر طرف گردد چنانچه قرآن كريم فرموده است: «وَ قاتِلُوهُم حَتّى لاتَكونَ فتنة و يكون الدين كُلّه للّه(10)؛ با آنان نبرد نمائيد تا ديگر فتنهاى نباشد و دين همه دين خدا گردد».
چون عارف به فكر تحصيل رحمت مختص الهى است هرگز از مبارزه در راه دين مضايقه و اعراض نمىنمايد زيرا مقاومت، دفاع و جهاد در راه خدا موجب جلب رحمت حق مىگردد اگر چه راز آن براى همگان مشهود نمىباشد. امام خمينى آيينهاى از عرفان ناب را با ايجاد شور و حماسه در جامعه به نمايش گذاشت و جنبههاى معنوى او نيروى محرّكه نهضت اسلامى گرديد و گرنه كدام سياستمدارى تجويز مىكرد كه بدون ابزار قدرت به شرق بتازد و بدون آن كه از شرق استمداد طلبد به غرب يورش ببرد. آن روح وارسته با جلوههاى عارفانه كه در پرتو تزكيه، تهذيب و بندگى خداوند بدست آورد از سرزمينى كه سالهاى متمادى بر آن بذر شرك، نفاق و فساد افكنده بودند، خرمن توحيد، اشتياق و محبت درو كرد و نسل در گهواره آرميده قيام پانزده خرداد سال 1342 ه. ش را به ميادين نبرد فرستاد تا آرامش استكبار و آسايش شيطان بزرگ را بر هم بزند. شورى كه آن عارف كامل در سراسر گيتى افكند انسانهاى نااميد را در آن سوى جهان حركت داد و گوهرهاى نهفته و گنجهاى دفن شده درونى را ياد آور شد كه تمامى اينها به يمن وجود ملكوتى و انفاس قدسى او بود. اگر اين تحول فكرى و روحى و اسلامى كه امام در جهان پديد آورد مىخواست از مسير طبيعى و مجارى متداول عبور كند بايد چندين سال در بستر تاريخ در حال كوچ باشد اما چون اين حماسهها با بصيرت معنوى و عرفانى توأم بود تاريخ را طى الارض كرد و آنگاه عروج، صعود و وصال را به ارمغان آورد. در واقع امام قبل از اقدام به قيام، توجه درونى خود را به سوى حق معطوف ساخت و موانع اين معرفت باطنى را بر طرف ساخت. عبادتش رياضت تمام نيروهاى درونى بود كه از قلمرو طبيعت رها شده و به سوى آسمان پركشيده و به روح عروج اولياء واصل شده تا هنگام تجلى حق چيزى در حرم آمن دلش رهزنى نكند و غبار آلود نسازد و با ايجاد اين ملكه ثابت هر وقت خواهان شهود شروق حق بود، بدون مزاحمت انجام مىشد زيرا تمامى وجودش در سلك قدس و رشته قداست در آمده بود.(11) پيروزى حيرت آور و معجزه آساى مردى بى سلاح و بدون حمايت و هماهنگى حتى يك كشور خارجى و تنها به اتكاى خالصانه به معشوق ازلى را بايد جلوهاى از دم عيسوى و كلام موسايى امام خمينى دانست:
آب كوثر نخورم منّت رضوان نبرم
پرتو روى تو اى دوست جهانگيرم كرد(12)حماسه عرفانى امام خمينى در نخستين سالهاى مبارزه اين گونه جلوه نموده است:
«به خداى متعال من اين زندگى را نمىخواهم انّى لا ارى الموت الا السعادة و لا الحيوة مع الظالمين الّا برما. اى كاش مأموران بيايند و مرا بگيرند تا تكليف نداشته باشم»، در جاى ديگر فرمودهاند: «خمينى را اگر دار بزنند تفاهم نخواهد كرد»(13)
و در پيامى خاطر نشان ساختهاند: «امروز خمينى آغوش و سينه خويش را براى تيرهاى بلا و حوادث سخت در برابر توپها و موشكهاى دشمن باز كرده است و همچون همه عاشقان شهادت براى درك شهادت روز شمارى مىكند.»(14)
امام خمينى از همان آغاز مبارزه سياسى رأس حكومت و اساس سلطنت استبدادى را هدف قرار داد و در هيچ شرايطى از مواضع اصولى خود دست بر نداشت و فرياد زد: «هيهات كه خمينى در برابر تجاوز ديوسيرتان و مشركان و كافران به حريم قرآن كريم و عترت رسول خدا(ص) و امت محمد و پيروان ابراهيم حنيف ساكت و آرام بماند و يا نظارهگر صحنههاى ذلت و حقارت مسلمانان باشد. من خون و جان ناقابل خويش را براى اداى واجب حق و فريضه دفاع از مسلمانان آماده نمودهام و در انتظار فوز عظيم شهادتم قدرتها و ابر قدرتها و نوكران آنان مطمئن باشند كه اگر خمينى يكّه و تنها بماند به راه خود كه راه مبارزه با كفر و ظلم شرك و بت پرستى است ادامه مىدهد…»(15)
امام در اعلاميهاى كه به مناسبت فرا رسيدن چهلمين روز فاجعه خونين فيضيّه صادر نمود، فرمود: «من مصمّم هستم كه از پاى ننشينم تا دستگاه فاسد را به جاى خود بنشانم و در پيشگاه مقدّس حق تعالى با عذر وفود كنم. شما هم اى علماى اسلام مصمّم باشيد و بدانيد پيروزى با شماست.»(16)در شب پانزدهم خرداد 1342 ه.ش كه مأمورين نظامى رژيم پهلوى امام را دستگير كردند تا به تهران ببرند در چهره دژخيمانى كه ايشان را به تهران مىبردند وحشت هويدا بود و با هراس به اطراف نگاه مىكردند امام در مقام دلدارى به آنان اظهار داشت: اين قدر وحشت زده نباشيد در اين بيابان كسى نيست كه به شما تعرض وارد نمايد و طى خاطرهاى بيان فرمودند: از اوّل كه با آنها رفتم هيچ نترسيدم و اصولاً هرچه فشار و تهديد، زندان و تبعيد در مورد ايشان اعمال مىگرديد امام براى مبارزه با طاغوت و استكبار مصمّمتر مىگرديد.
امام اين شجاعت و شهامت برخاسته از معنويت درونى را در عرصههاى ديگر نيز بروز داد و از موضع عارفى وارسته موفق گرديد با متحجران و افراد مقدّس مآب به ستيز برخيزد و آنان را رسوا و منزوى سازد. آن روح قدسى در نامهاى سراسر افتخار كه محتوايى عرفانى داشت و براى رأس هرم كمونيسم نگاشت، از شكسته شدن استخوان هاى كمونيزم خبر داد و با اين بصيرت معنوى، كرامتى جاويدان را در تاريخ ثبت كرد.پىنوشتها: –
1- نك: صحيفه نور، ج 5، ص 265.
2- نك: فرازهاى فروزان، ص 297 – 291.
3- اشارات، ابوعلى سينا،ج سوم، نمط نهم، فصل 24، ص 391.
4- نهج البلاغه، فرازى از خطبه سوم (شقشقيه).
5- سوره مائده، آيه 2.
6- نهج البلاغه، كلمات قصار، حكمت 432.
7- بقره، آيه 165.
8- نهج البلاغه، كلمات قصار، حكمت 9.
9- عرفان حافظ ،شهيد آية الله مطهرى، ص 104.
10- سوره انفال، آيه 39.
11- نك: عرفان و حماسه، ص 36.
12- ديوان امام، ص 83.
13- فرازهاى فروزان، ص 322.
14- يا ساغر از هزار، ص 59.
15- صحيفه نور، ج 20، ص 113.
16- صحيفه نور، ج 1، ص81.
نقش احكام جزايى در ايجاد امنيت
نقش احكام جزايى در ايجاد امنيت
محمد آصف عطائى
اين مقاله توسط مركز فرهنگ و معارف قرآن دفتر تبليغات اسلامى تهيه شده است
نظم و امنيت اجتماعى و اعتماد و اطمينان عامهاى مردم، نسبت به حفظ ارزشهاى ملى و مذهبى، از اساسىترين و حساسترين بخشها و حوزههاى امنيت، و از جملهى نيازهاى اوليهى جوامع بشرى به حساب مىآيد، ضرورت حياتى آن، هنگامى درك مىشود كه انسان پيامدهاى ايجابى و سلبى آن را شناسائى نمايد.
حفظ جان، مال، ناموس و حيثيت انسان، متوقف به وجود امنيت و ثبات اجتماعى مىباشد. اگر امنيت از جامعهاىرخت بر بندد، و به جاى آن هرج و مرج و ناامنى گسترش پيدا كند، به گونهاى كه جان، مال و آبروى افراد، در معرض خطر قرار گيرد، قطعاً ادامهى حيات، زندگى و پيشرفت در چنين محيط ناامنى، امكانپذير نخواهد بود.
افزون بر اين سرمايهگذارى، پيشرفت، تلاش و فعاليت در جهت رشد و ترقى جامعه و مردم، نيازمند بستر مناسبى است كه نخستين شرط آن در حوزههاى مختلف سياسى، اقتصادى و فرهنگى، استقرار نظم و امنيت است. وقتى شرائط اجتماعى ناامن باشد، تجّار و ثروتمندان در حوزهى اقتصاد، از سرمايهگذارى خوددارى خواهند كرد و در مسائل علمى و فرهنگى اهل قلم و انديشه، فعاليت لازم را انجام نخواهند داد و در اظهارنظر و عقيده مردم راه كتمان و تقيه را در پيش خواهند گرفت و تضارب افكار، آرا و انديشهها، ديگر معنايى نخواهد داشت. در يك چنين فضاى آلوده و مسموم، انسانهاى بىشخصيت و متملق، صحنهگردان جامعه شده و با نفاق و دورويى ارزشهاى مادى و معنوى جامعه و مردم را بازيچهى اميال و خواستههاى خود قرار خواهند داد.
حضرت على(ع) يكى از ويژگىهاى عصر جاهليت را، عدم امنيت، مخصوصاً براى انديشمندان و آگاهان جامعه شمرده و مىگويد: «جامعهى جاهليت، جامعهاى بود كه انديشمندان و آگاهان جامعه، دهانشان بسته و نادانان و انسانهاى بىهويت، مورد احترام بودند…»(1)
بعلاوه استفاده از امكانات و نعمتهاى مادى و معنوى كه خداوند در اختيار انسانها قرار داده است در سايهى امنيت و آرامش اجتماعى، امكانپذير خواهد بود. لذا اگر امنيت و آرامش در زندگى انسان، وجود داشته باشد، استفاده از مواهب و نعمتهاى الهى و تلاش و فعاليت براى رفع نيازها و مايحتاج زندگى، فراهم خواهد شد، ولى اگر شب و روز انسان، در فضاى آلوده به ترس، ناامنى و اضطراب سپرى شود، استفاده از نعمتها و لذائذ زندگى، شيرينى و حلاوتش را از دست خواهد داد ولو انسان در محيطى باشد كه از نظر آب و هوا مساعد و از نظر رفاه و آسايش هم در وضع مطلوب به سر برد، ولى هيولاى ترس، اضطراب و ناامنى شرنگ تلخ و ناگوارش را به كام همه خواهد پاشيد. به همين خاطر، در جامعه و محيطى كه ناامنى حاكم شود، افراد آن، از همهى امكانات مادى و رفاهى خويش دست بر مىدارند و در مكان امن، با حداقل امكانات مادى و رفاهى زندگى مىكنند.
لذا امام صادق(ع) مىفرمايد: «پنج خصلت و ويژگى اگر در زندگى انسان نباشد، لذت و شيرينى زندگى از بين خواهد رفت، و عقل و خرد از كار افتاده و دل را به خود مشغول مىدارد كه اولى آن، صحت و سلامتى و دومى آن، نعمت امنيت و آرامش است…»(2)
خلاصه آنكه نخستين شرط زندگى سالم اجتماعى استقرار نظم و امنيت اجتماعى است، نظم و امنيتى كه در سايهى آن، آحاد جامعه در انجام فعاليتهاى مشروع و قانونى خود، آزادى كامل داشته و از امكانات جامعه به طور يكسان برخوردار باشند و همهى افراد بدون توجه به رنگ، نژاد، مليت و منزلت اجتماعى، اقتصادى، سياسى و خانوادگى در برابر قانون مساوى باشند.
حال سخن را با اين سؤال پى مىگيريم كه: دين اسلام براى ايجاد نظم و امنيت در جامعه، چه راهكارهايى را در نظر گرفته است؟
نظم و امنيت اجتماعى، جايگاه خاص و ويژهاى را در متن فرهنگ غنى اسلام، به خود اختصاص داده است. دين مقدس اسلام براى ايجاد وضعيت مطلوبى كه در پرتوى آن، عامهى مردم در تمام زواياى زندگى فردى و اجتماعى، مادى و معنوى از آرامش و امنيت كامل برخوردار شوند. اصول و قوانينى را مطرح، و پيشكش جوامع بشرى نموده است تا از يك سو از درون، انسانها را متحول ساخته و زمنيه اكتساب فضايل اخلاقى را فراهم سازد، و از طرف ديگر، عليه اراذل و اوباش و قانونشكنان كه با اعمال و رفتار غيرانسانى و غير اخلاقى خويش، امنيت و آرامش مردم را بر هم زده و نظم عمومى را مختل مىسازد، مبارزهى جدى، مداوم و قاطعانهاى را سازماندهى نمايد. دين اسلام در كنار اصل خودآگاهى، اصول و راهكارهايى را «به منظور پاكسازى جامعه از فساد و تبهكارى و مبارزه و پيكار با ريشههاى ناامنى و ناهنجارىهاى اجتماعى» قوياً مورد توصيه و تأكيد قرار داده است كه به برخى از آنها به صورت فهرستوار اشاره مىشود:
1. اعلام مقررات از قبيل: اعتقاد قلبى، احكام عبادى و دستورات اخلاقى، رعايت تقوا، عدالت و تعاون و همكارى، منع از فساد، تجاوز و ستمگرى… و گنجاندن اين امور، زيرِ پوشش فرامين و قوانين الهى كه سرپيچى و تخلف از آن، خشم و غضب الهى و عذاب و آتش اخروى را به دنبال خواهد داشت.
ناگفته پيداست كه تهديد انسانهاى مجرم و تبهكار و قانونشكن به عذاب الهى، در واقع تعبيهى يك دستگاه پليسى نيرومند و كنترل كننده در درون جان انسانهاست. نيروى قدرتمندى كه در خلوت و جلوت و در حضور و غياب، مراقب رفتار و گفتار انسانها مىباشد.
2. طرح و برنامههاى تربيتى كه از دامان مادر و محيط خانواده شروع و محيط اجتماع و مراحل مختلف زندگى انسان را در بر مىگيرد. اصول و ارزشهاى تربيتى كه اگر درست پياده شود قطعاً جامعهى بشرى را به سوى ارزشهاى انسانى و اخلاقى و كمالات معنوى، رهنمون مىگردد.
3. ايجاد مسؤوليت مشترك در قالب اصل امر به معروف و نهى از منكر و اينكه آحاد جامعه در قبال حوادث و اتفاقات كه در گوشه و كنار جامعه به وقوع مىپيوندد، مسؤول هستند و تا جايى كه برايشان مقدور و ممكن باشد بايد از لغزشها و انحرافات يكديگر جلوگيرى كنند و همديگر را به اعمال نيك و انسانى دعوت نموده و از اعمال زشت و ناپسند و مجرمانهاى كه قهر و غضب الهى، فساد، هرج و مرج و ناامنى اجتماعى را به دنبال دارد نهى نموده و آنها را به وظايف دينى، اجتماعى و ملىشان وادار نمايند و آگاه سازند.
4. وضع قوانين جزايى و كيفرى كه حاكم و حكومت اسلامى براى ايجاد نظم و امنيت و جلوگيرى از هرج و مرج و ناامنى بدون هيچ گونه تبعيض و تفاوتى دقيقاً بايد اجراء نمايد، مىتوان گفت آخرين راهكار كه دين مقدس اسلام، براى استقرار نظم و امنيت و توسعه و گسترش آن و مبارزه با چالشهاى اجتماعى و خشكاندن ريشههاى ناامنى، بزهكارى و تبهكارى… در نظر گرفته است احكام جزايى و قوانين كيفرى، مثل قصاص، حدود و تعزيرات… مىباشد و ما نيز در اين بخش قدرى درنگ و تأمل نموده و نكاتى را يادآور مىشويم:قصاص و امنيت
قصاص به معناى مقابلهى به مثل در جنايات عمومى و عمدى است. قصاص را از آن جهت، قصاص گويند كه در تعقيب و به دنبال جنايت اوليه مىباشد.
عزيزترين سرمايهى انسان در زندگى دنيوى، حيات او است. در قوانين اسلامى، ارزش حيات انسان، با هيچ چيز ديگرى، قابل مقايسه نيست، تا جايى كه جرم قتل و آدمكشى، در رديف گناهانى چون شرك به خدا، و كشتن يك انسان به منزلهى كشتن تمام انسانها و هدايت و نجات يك انسان به منزلهى هدايت و نجات تمام انسانها تلقى شده است. به جرأت مىتوان گفت: مقام، منزلت و ارزشى كه دين مقدس اسلام براى انسانها و حيات او قائل شده است در هيچ مكتب ديگرى ديده نمىشود. دين مقدس اسلام براى اينكه حيات و زندگى انسان را در مجراى طبيعى، پويا و پرتحرك آن به جريان در آورد در كنار ساير اصول تربيتى و ضوابط ديگرى قانون قصاص را در نظر گرفته است و با تشريع و اجراى آن، حيات را براى جامعهى انسانى به ارمغان آورده و عرصهى زندگى را براى تاخت و تاز افراد مجرم، تبهكار و متخلف از قوانين و مقررات، كه مانع آسايش و آرامش زندگى مردم مىشوند، تنگ نموده است لذا در يك جملهى كوتاه اما بسيار رسا و بليغ و پر معنا، فلسفهى قانون قصاص را بيان داشته است كه: «وَ لَكُمْ فِى الْقِصَاصِ حَيَوةٌ يَااولى الألْباب لَعَلَّكُمْ تَتَّقُون» (3).
درك و فهم قانون قصاص در آيهى شريفه به صاحبان خرد و انديشه واگذار شده است ولى امام سجاد(ع) در يك بيان بسيار زيبا، آيهى مباركه را تفسير و درك و فهم آن را سهل و آسان كرده است لذا مىفرمايد: «اگر فردى تصميم بگيرد ديگرى را به قتل رسانده و از بين ببرد و از قانون قصاص و الزامى بودن آن، اطلاع داشته و بداند كه در صورت ارتكاب قتل، خود او نيز به دست قانون، افتاده و به كيفر عمل ننگين خود، خواهد رسيد، قطعاً دست از قتل و آدمكشى بر مىدارد و نتيجهاش اين مىشود كه: كسى را كه مىخواسته است به قتل برساند، زنده بماند، و نيز خود فرد جانى كه تصميم ارتكاب قتل را داشته است زنده مانده و قصاص نخواهد شد، چون جرمى مرتكب نشده است تا كيفرش را ببيند و نيز حيات بقيهى افراد جامعه بيمه و تضمين مىشود: زيرا انسانهاى جانى و تبهكار، هرگاه متوجه قانون قصاص و ضرورت اجراى آن شوند، ترس و لرزه بر اندام و قامتشان مستولى شده دست از قتل و آدمكشى بر مىدارند»(4)
از حضرت على(ع) نيز نقل شده است كه: «خداوند قصاص را واجب نموده است تا جان مردم در امان بوده و خون آنها به ناحق بر زمين ريخته نشود.»(5) باز از آن حضرت نقل شده است كه: «سنگ را از همان جاى كه دشمن پرت كرده است بازگردانيد كه شرّ را جز شرّ پاسخى نيست.»(6)
آنچه از مجموع آيات و روايات استفاده مىشود اين است كه: قانون قصاص و اجراى آن، براى استقرار نظم و امنيت، بر طرف ساختن هرج و مرج از جامعه، جلوگيرى از توسعه و گسترش فساد و جنايت… و عبرتگيرى آحاد مردم… وضع شده است، نه براى انتقام و انتقامگيرى، اجراى قصاص، نسبت به افراد جانى و تبهكار براى جلوگيرى از جنايات و قتلهاى بعدى، مؤثرترين راه و منطقىترين روش است، وجود افراد جانى و تبهكار در اجتماعات انسانى بسان عضو فاسد شده و غدهى چركين بدن است كه اگر به موقع علاج نشود امكان سرايت ميكروب به بقيهى اعضاء نيز وجود دارد، لذا اگر طبيب و جراح حاذق از طريق دارو و درمان بتواند راه علاجى پيدا كند، اقدام خواهد كرد ولى اگر راه ديگرى وجود نداشته باشد. جز جراحى و قطع عضو، يك لحظه هم درنگ نخواهد كرد.
حق قصاص و از بين بردن افراد شرور و تبهكار و پاكسازى جامعه از وجود ننگين آنها، درست مانند جراحى غدهى چركين است كه فاسد شده و قابل اصلاح و درمان نيست.
ولى با تمامى آثارى كه در اجراى قانون قصاص، وجود دارد، در قوانين اسلامى، حق قصاص كه براى اولياى مقتول در نظر گرفته شده است حتمى و لازمالاجراء نيست بلكه حقى است قابل تغيير و اسقاط، دين اسلام براى افرادى كه بخواهند به مراتب عالى انسانى سير و صعود كنند، مسير را مشخص و راه را باز گذاشته است، در كنار حق قصاص، جنبهى عفو و گذشت را بيشتر رنگ و رونق داده است، لذا در آيه شريفه مىخوانيم كه: «اى افرادى كه ايمان آوردهايد! حكم قصاص در مورد كشتگان بر شما نوشته شده است، آزاد در برابر آزاد، و برده در برابر برده، زن در برابر زن، پس اگر كسى از سوى برادر «دينى» خود چيزى به او بخشيده شود «حكم قصاص او به ديه تبديل گردد» بايد از راه پسنديده پيروى كند «و صاحب خون، حال پرداختكنندهى ديه را در نظر گيرد» و او «قاتل» نيز به نيكى ديه را پرداخت كند، اين تخفيف و رحمتى است از جانب پروردگار شما»(7)
در سورهى شورى مىخوانيم كه «جزاى بدى، بدى است، با وجود اين هر كس عفو و اصلاح كند پاداش او با خداست»(8) پيامبرگرامى اسلام هم فرمودهاند: «هر كس از خون بگذرد ثوابى براى او نيست جز بهشت»(9) و نيز ابابصير از امامصادق(ع) درباره «فَمَن تَصَدَّقَ بِهِ فَهُوَ كَفَّارَةٌ لَّه»(10) سؤال مىكند. حضرت در جواب مىفرمايد: يعنى اگر صدقه بدهد و از قاتل كمتر بگيرد به همان مقدار كه عفو كرده از گناهانش مىريزد»(11)
از مجموع مطالب ياد شده جواب اشكالاتى همچون:
«عمل قصاص، تكرار جنايت قبلى است.» يا «قصاص، ناشى از غريزهى انتقامجوئى است.» يا «قانون قصاص، يادگار دوران سبعيت و توحّش است…» به خوبى روشن مىشود، زيرا قصاص تكرار همان جنايت قبلى نيست، بلكه در مبدأ و غايت، با جنايت اولى فرق دارد قصاص، انتقام نيست بلكه براى ايجاد امنيت اجتماعى و حيات جمعى، نعمت ارزشمندى است، لذا مخاطب قرآن هم جمع و جامعه است نه وارث «ولكم فى القصاص حياة»(12)
قدمت يك اصل و قانون، دليلى بر يادگار بودن دوران سبعيت و توحش نيست، بلكه هدف و انگيزه است كه ارزش و جايگاه يك اصل و قانون را روشن و مشخص مىكند، در اجرا و تشريع قانون قصاص اگر غرض، برپائى عدالت اجتماعى و استقرار نظم و امنيت عمومى باشد، قانون است ممدوح و پسنديده و تمدنساز، ولو به دوران گذشته ارتباط داشته باشد، درست است كه گفتهاند: «الرحمة فوق العدل» ولى نبايد فراموش كرد كه فضل و رحمت هرگز نمىتواند به اندازهى اجراى عدالت، در جهت تثبيت امنيت و حفظ و پاسدارى از مصالح و منافع عمومى، مؤثر واقع شود.حدود و امنيت
تعريف حدّ
در لغت، هر چيزى كه بين دو چيز، واسطه شده و از اختلاط آنها، جلوگيرى كند، حدّ گفته مىشود، كه جمع آن حدود است و در اصطلاح فقه و شرع، به كيفر و مجازات بدنى، كه براى بعضى از اعمال و جرائم، معين شده است؛ اطلاق مىگردد، فرق حدود با تعزيرات، اين است كه در حدّ، مقدار كيفر و مجازات، تعيين شده است؛ ولى تعزير؛ مجازات سبكتر است و اندازه آن، منوط به رأى و نظر حاكم شرع است، به گفته راغب: علت تسميه و نامگذارى «حد» زنا و «خمر» آن است كه: اجراى حدّ، مرتكبين را از، ارتكاب مجدد بازداشته و ديگران نيز، به خود آمده و براى اين كه مشمول قانون اجراى حدود الهى نشوند، دست و بالشان را جمع خواهند كرد و دنبال اعمال خلاف و غير قانونى و جرم و جنايت، نخواهند رفت.
حدود در قرآن
اعمال و جرائمى كه حد آنها در قرآن كريم ذكر شده است عبارت است از: زنا، سرقت، قذف و محاربه
حدّ محارب
در سوره «مائده» راجع به حدّ محارب مىخوانيم كه: «كيفر آنها كه با خدا و پيامبرش به جنگ برمى خيزند و اقدام به فساد در روى زمين مىكنند (و با تهديد اسلحه، به جان، مال و ناموس مردم حمله مىبرند) اين است كه اعدام شوند، يا به دار آويخته گردند يا (چهار انگشت از) دست (راست) و پاى (چپ) آنها بعكس يكديگر، بريده شود و يا از سرزمين خود، تبعيد گردند؛ اين رسوايى آنها در دنياست و در آخرت مجازات عظيمى دارند.»(13)
در آيه شريفه خدا و رسول خدا(ص)، با هم ذكر شده است، لذا مراد از دشمنى و محاربه، دشمنى خاصى است كه علاوه بر خداوند؛ حضرت رسول اكرم نيز در آن دخالت دارد؛ لذا مراد از محاربه با خدا و رسول او، اعمال و رفتارى است كه برگشت مىكند به ابطال اثرِ چيزى كه رسول خدا بر آن ولايت دارد؛ لذا مراد از محاربه و افساد در زمين، از طريق جنگ، دزدى و راهزنى… مصداق پيدا كرده و امنيت و آرامش عمومى را خدشه دار مىسازد. محاربه و افساد در زمين هنگامى باعث ايجاد خوف و ناامنى عمومى مىشود، كه مردم را با اسلحه، تهديد به قتل و سرقت اموال و تجاوز به عرض و ناموس آنها بنمايند.(14)
از حضرت رضا(ع) در تفسير آيه نقل شده است: «آنكه با خدا و رسولش محاربه كند و در گسترش فساد در زمين بكوشد و مثلاً كسى را به قتل برساند، به همان جرم كشته مىشود و اگر هم «بكشد» و هم مالى را بدزدد هم كشته مىشود و هم به دار آويخته مىشود و اگر مال را بدزدد ولى كسى را نكشد، تنها دست و پايش، به طور خلاف، قطع مىگردد و اگر شمشير بكشد و به محاربه خدا، و رسول خدا برخيزد و فساد هم در زمين بگستراند، ولى نه كسى رابكشد و نه مالى را بدزدد، از آن شهر، تبعيد مىشود.»(15)حدّ سارق
«دست مرد دزد و زن دزد را، به كيفر عملى كه انجام دادهاند، بعنوان يك مجازات الهى قطع كنيد؛ و خداوند توانا و حكيم است»(16) «نكال» در متن آيه، به معناى عقوبتى است كه به مجرم مىدهند تا از جرائم خود، دست بردارد و ديگران هم با ديدن آن، عبرت بگيرند. از امام صادق(ع) نقل شده است كه «وقتى دزد دستگير شد و وسط كف دستش، قطع گرديد، اگر دوباره دزدى كند، پايش نيز از وسط قدم قطع مىشود و اگر بار سوم، باز دزدى كرد، به حبس ابد، محكوم مىگردد، در صورتى كه در آن زندان نيز مرتكب دزدى شود كشته خواهد شد».(17)
«حدّ زِنا»
از جمله شهوات كه در طبيعت انسان، قرار داده شده و اكثراً باعث جرم و جنايت و ناامنى و احياناً نزاع و خونريزى مىشود، شهوت جنسى است. شهوت جنسى آتش زير خاكسترى را مىماند، كه اگر درست، جهت داده نشود و كنترل نگردد، هر لحظه امكان دارد فردى، خانوادهاى و يا جامعهاى را طعمه خويش ساخته و نابود كند.
در بعضى آيات قرآن، عمل شنيع زنا، در كنار گناهانى چون: شرك به خدا و قتل نفس آمده است، كه اين خود شدت جرم زنا را مىرساند؛ لذا در سوره فرقان مىخوانيم كه: «و (بندگان خاص خداوند) كسانى هستند كه معبودى ديگرى با خداوند نمىخوانند، و انسانى كه خداوند خونش را حرام شمرده، جز بحق نمىكشند، و زنا نمىكنند، هر كس چنين كند مجازات سختى خواهد شد».(18)
در سوره اسراء، ابتدا منعى از كشتن فرزند، به خاطر ترس از گرسنگى شده است، يك آيه بعدش منعى از كشتن انسانهاى بى گناه بيان شده و در وسط اين دو آيه، آيه منعى از عمل ننگين زنا آمده كه: «و نزديك زنا نشويد» كه كار بسيار زشت و بد راهى است».(19)اجراى حد زنا و امنيت اجتماعى
دين مقدس اسلام، راههاى مشروع و قانونى را براى ارضاء و كنترل غرائز جنسى،: در نظر گرفته است، تا بتواند آرامش و آسايش فردى و اجتماعى را تأمين؛ و دغدغه و نگرانى روحى و روانى غيرتمندان عفيف و پاكدامن را مرتفع سازد، آخرين راهكار دين مقدس اسلام، در اين حوزه؛ اجراى حدّ زنا، مىباشد. حدّ زناى كه بهترين وسيله و مؤثرترين روش بازدارنده از جرم و جنايات است. حدّى كه نيكان را عزيز و محترم، و مجرمين و جنايتكاران را رسوا و تأديب نموده و امنيت و آرامش را در جامعه ايجاد مىنمايد، دستهاى آلوده و كثيف را، از حريم عفاف مردم، قطع و كوتاه مىسازد؛ لذا در سوره مباركه نور مىخوانيم: «هر يك از زن و مرد زنا كار را صد تازيانه بزنيد، و نبايد رأفت (محبت كاذب) نسبت به آن دو، شما را از اجراى حكم الهى؛ مانع شود، اگر به خدا و روز جزاء ايمان داريد؛ و بايد گروهى از مؤمنان مجازاتشان را مشاهده كنند».(20)
اينكه قرآن كريم مىگويد: بايد عدهاى از مؤمنين، هنگام اجراى حدّ، حضور داشته و از نزديك، جريان را مشاهده كنند، براى اين است كه از يك طرف، شخص مجرم، چهره كثيفش؛ روشن شده و عرصه زندگى در اجتماع، برايش تنگ شود، تا از ارتكاب مجدّد، خوددارى كند، از طرفى ديگر، ديگران نيز دست و پاى خود را جمع كرده و هوس فحشاء و منكرات نكنند و اِلاّ به چنگ قانون افتاده و رسواى خاص و عام خواهند شد.
اجراى حدود؛ كه در متون اسلامى، فراوان مورد تأكيد قرار گرفته است از يك جهت مؤثرترين وسيلهاى است براى ايجاد امنيت و آرامش اجتماعى، اگر دست جانى بزهكار، قطع شود، بقيه دستها؛ هوس دزدى نخواهند كرد، ولى اگر دست سارق قطع نشود، هر روز بر تعداد آنها افزوده و زندگى اجتماعى به جهنمى غير قابل تحمّل، تبديل خواهد شد. اگر افراد زانى، قاذف، شارب الخمر و محتكر… حدود و تعزيرات اسلامى را در تعقيب خود، احساس كنند، دست از اعمال ننگين خود، برداشته و يا به حداقل اكتفا خواهند كرد، ولى در صورتى كه حدود و تعزيرات اسلامى، تعطيل شود، افراد تبهكار و جانى، بدون ترس و وحشت، زندگى را به كام مردم، تلخ خواهند كرد.اجراى حدود و حيات واقعى
هنگامى كه از امام كاظم (ع) راجع به تفسير آيه «يُحْيىِ الارضَ بَعد مَوتِها» سؤال مىشود و اينكه مراد از احياى زمين چيست؟ و با چه چيزى، احياء مىشود؟ امام در جواب مىفرمايد: «زنده شدن زمين به اين نيست كه باران ببارد و آب در نهرها جارى شود و دشتها سبز و خرّم گردد و درختها شكوفه بدهد، بلكه حيات واقعى در روى زمين، آن وقت، تحقق پيدا مىكند، كه خداوند براى هدايت مردم، مردانى را مبعوث، و آنها، عدالت را در جامعه حاكم نمايند، و با حاكميت عدالت و ارزشهاى الهى، روى زمين آباد مىگردد و انسانها؛ روى سعادت و خوشبختى را خواهند ديد. آگاه باشيد كه پياده شدن و اجراى حدود الهى در روى زمين، از چهل روز بارش باران، بيشتر به حال مردم، سودمند است».(21)
به اميد روزى كه با اجراى قوانين، احكام و دستورات اسلام راستين در پهندشت هستى، ظلم ،تجاوز، سرقت، اختلاس و ناامنىها و ناهنجاريها، از كل جهان، رخت بر بندد، و خورشيد عدالت و برابرى، امنيت و آزادى و سعادت و خوشبختى، از وراى جبال، و حجابهاى خفقان، استثمار و استعمار و بى عدالتى و نامردى، سر برآورده و بر صفحه زندگى تاريك و آشفته انسان، بتابد، و چشمه ساران فضيلت، انسانيت و نيكبختى، از هر سو، به جوش آمده و بر پهنه كوير زندگى، جارى شود، گلهاى اخلاق و آزادى از هر سو جوانه زده و گلبوتههاى اميد، صلح، آرامش و امنيت زينت بخش آغوش گرم انسانها و اجتماعات بشرى شود.پىنوشتها:
1) نهج البلاغه، خطبه 2: بَارضٍ عالِمُها مُلْجَمٌ و جاهِلُها مُكرَّمٌ.
2) الخصال، ج 1، ص 19؛ بحارالانوار، ج 81، ص 171: خمسُ خصالٍ مَن فقد منهن واحدة لم يزل ناقص العيش زايل العقل مشغول القلب فأولها صحة البدن و الثانية الامن… .
3) سوره بقره، آيه 179.
4) التفسير المعين، ص 115، ذيل آيه 45 سوره مائده: «…لاَنّ من هم بالقتل يعرف اَنّه يقتَصّ منه فكفّ لذلك عن القتل كان حياة للذى كان هَمَّ بقتله و حياة لهذا الجانى الذى اراد ان يقتل و حياة لغيرهما من الناس اذا علموا ان القصاص واجب لايجسرون على القتل مخافة القصاص»
5) نهج البلاغة، حكمت 252، فرض اللَّه القِصاص حُقناً لِلدّماء.
6) همان، حكمت: 314 «ردُّو الحجر من حيث جاء فان الشرّ لا يدفعُه ألاّ الشر.»
7) بقره / 178: «يَا ايُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِصَاصُ فِى الْقَتْلَى الْحُرُّ بِالْحُرِّ وَ الْعَبْدُ بِالْعَبْدِ وَ الْأُنثَى بِالْأُنثَى فَمَنْ عُفِىَ لَهُ مِنْ أَخِيه…».
8) شورى/ 40: «وَ جَزَ ؤُاْ سَيِّئَةٍ سَيِّئَةٌ مِّثْلُهَافَمَنْ عَفَا وَ أَصْلَحَ فَأَجْرُهُ عَلَى اللَّه».
9) التفسير المعين، ذيل آيه 45 مائده: من عَفا عن دم لم يكن له ثواب الّا الجنّه.
10) مائده/ 45.
11) التفسير المعين، ذيل آيه 45 مائده: عن ابىبصير قال: سألت اباعبداللَّه(ع) فَمَن تصدق به فهو كفارة له قال: يكفر عنه من ذنوبه بقدرما عَفا من جراح او غيره.
12) بقره/ 179.
13) قرآن كريم مائده 33. اِنّما جَزاؤ الّذينَ يُحارِبُونَ اللَّه وَ رَسُولَهُ و يَسْعَوْنَ فى الارض فَساداً اَنْ يُقَتَّلُوا اَوْ يُصَلَّبُوا او تُقَطَّعَ اَيْديهِمْ وَ اَرْجُلُهُمْ مِن خِلاف اَوْ يُنْفُوا مِنَ الاَرْضِ ذلكَ لَهُم خِزْىٌ فى الدُّنيا و لَهُم فى الاخِرَةِ عذابٌ عظيمٌ.
14) الميزان جلد 6 ذيل آيه 33 مائده.
15) همان صفحه 338:… فقال: اذا حارب اللَّه و رسوله و سعى فى الارض فساداً فَقَتل، قُتِل به و ان قتل و اخذ المال قُتل و صُلب و ان اخذ المال و لم يقتل قطعت يده و رجله من خلاف و ان شهر السيف فحارب رسوله وسعى فى الارض فساداً فقتل قتل به….
16) قرآن كريم، سوره مائده آيه /38: و السارق و السارقةُ فاقَطعُوا ايديهُما جَزاءً بما كسَبَا نكالاً مِن اللَّه و اللَّه عزيزٌ حكيم.
17) تفسير عياشى: 1 صفحه 318 ح 105.
18) قرآن كريم فرقان 68: و الَّذينَ لا يَدْعُونَ مع اللَّه اِلهاً ءَاخَرَ و لا يَقْتُلُونَ النَّفْسَ الَّتى حَرَّمَ اللَّهُ اِلا بالحَقِّ و لا يَزْنُونَ و مَن يَفْعَلذلك يَلْقَ أثاماً.
19) قرآن كريم اسراء 33: و لا تَقَربُوا الزِّنى اِنَّهُ كانَ فاحشةً و سآءَ سبيلاً.
20) قرآن كريم سوره نور/2: الزانية و الزّانى فاجلِدُوا كُلَّ واحدٍ مِنهُما مائَةَ جَلْدَة و لا تَأخُذْكُم بهما رَأفة فى دِينِ اللَّه اِنْ كُنْتُمْ تُؤمِنُونَ باللَّه و اليوم الآخرِ و ليَشْهَدْ عَذابَهُما طائِفَة مِنَ المؤمنينَ.
21) وسائل الشيعه ، ابواب مقدمات حدود ج 28/12 حديث 3: قال ليس يحييها بالقطر ولكن يبعث الله رجلاً فيحيون العدل، فتحيى الارض لاحياء العدل و لاقامة الحدّ فيه انفع فى الارض من القطر اربعين صباحاً.
خدمت رسانى در سيره پيشوايان
خدمت رسانى در سيره پيشوايان
حجة الاسلام و المسلمين محمد محمدى اشتهاردى
اشاره:
نظر به اين كه امسال از طرف مقام معظم رهبرى (مدّظلّه) به عنوان سال نهضت خدمت رسانى اعلام شده مقاله زير تقديم مىگردد:
از آن جا كه بشر داراى خوى اجتماعى بوده، و براى وصول به تكامل همه جانبه فردى و اجتماعى نياز به تعاون هم گرايى و هم كارى دارد، پيامبران، امامان (ع)، اديان و كتابهاى آسمانى، همگان را به خدمت رسانى به همديگر در عرصههاى مختلف فرا خواندهاند. خدمت به خلق از اركان اصلى تمدنها و نظامهاى الهى و انسانى است كه بدون آن زندگى انسانها بىمحتوا گشته و شايد به يك زندگى حيوانى تبديل شود.
در مسئله خدمات، به دو بخش اساسى كه از آن به بخش آسيبشناسى و درمان تعبير مىشود بايد توجه كامل داشت :
الف: از هرگونه عواملى كه ضد خدمت است جلوگيرى شود.
ب): به هرگونه عواملى كه بنيهها و بدنههاى خدمت رسانى را تشكيل داده همّت گماشت و آن را تقويت كرد(1).
بنابر اين خدمت كامل بستگى به پاك سازى و نيكو كارى دارد، لذا مبارزه همه جانبه با فساد، فقر، تبعيض و هرگونه انحرافات فكرى و عملى، بخش اول خدمات رسانى را تشكيل مىدهد. بخش ديگر آن احسان و نيكى به انسانها، ايجاد شغل براى آنها، و سعى و كوشش در رفع نيازهايشان مىباشد كه اين دو بخش بايد در طول و عرض همديگر باشند، تا خدمات رسانى به طور سالم و چشم گير و مفيد، تحقق يابد.
زدودن جامعه از رشوه، گران فروشى، ربا خوارى، بى عدالتى، رانت خوارى، تبعيض، كلاه بردارى، اسراف، جهل و ندانم كارى و خروج از خدا مدارى بخش مهمى از خدمت به خلق و خدمات رسانى را تشكيل مىدهند، به طورى كه اگر جامعهاى از اينگونه امور پاك سازى نشود قطعاً امور
مثبت كار ساز نخواهد بود، زيرا اين امور، آثار درخشان كارهاى مثبت را خنثى كرده، و نقش آنها را بىتأثير مىسازد. آيات متعددى از قرآن به تشويق خدمت به خلق در عرصههاى گوناگون پرداخته است ؛ مثلاً مىفرمايد: «اِنَّ اللّهَ يَأمُر بِالعَدلِ وَ الاِحسانِ(2)؛خداوند به عدالت واحسان فرمان مىدهد.»
در جاى ديگر مىفرمايد:«فَاستَبِقُوا الخَيراتِ(3)؛ در انجام نيكىها و اعمال خير بر يكديگر سبقت جوييد.
در آيهاى ديگر اعلام مىكند: «اِنَّمَا المُؤمِنُون اِخوَةٌ(4)؛ مؤمنان برادر يكديگرند.
همه اين آيات ما را به خدمت به خلق از جهات مختلف فرا خوانده و تأكيد مىكند كه در خدمت رسانى به هم از يكديگر پيشى گيريد و هرگز سستى نكنيد؛ به ويژه مؤمنين، زيرا آنها با هم برادرند و آيين برادرى اقتضا مىكند كه با كمال عطوفت و مهربانى به همديگر خدمت كنند و با تلاش مخلصانه مداوم، هرگونه موانع خدمت رسانى به آنها را از سر راه بردارند.
بايد توجه داشت كه خدمت به خلق، مصاديق بسيار مختلفى دارد و هرگونه گرهگشايى و نجات انسانها خدمت است، ولى اولويّتها را بايد شناخت و آنچه مهمتر است مقدّم داشت؛ مانند: اولويّتهاى معيشتى، مسكن، بهداشت، قرض الحسنه و امثال آن. براى توضيح بيشتر، به بخشى از مصاديق خدمات اسلامى كه در كلام امام سجّاد (ع) آمده اشاره مىكنيم.
آن حضرت فرمود: «هركس حاجت برادر دينى خود را برآورد، خداوند در عوض، صد خواسته او را كه يكى از آنها بهشت است برآورد، هركس ناراحتى و گرفتارى برادر دينى خود را بر طرف سازد، خداوند در روز قيامت ناراحتىهاى او را محو كند، و كسى كه برادر دينى خود را در برابر ستم گرى يارى كند، خداوند او را از پل صراط – كه محل لغزش قدمها است – آسان بگذراند و كسى كه در رفع نياز او بكوشد و او را خوشحال كند، مانند آن است كه رسول خدا (ص) را خوشحال نموده است. كسى كه به دادن جرعه آبى، تشنگى او را برطرف كند، خداوند او را از شربتهاى سر به مُهر بهشتى سيراب نمايد و كسى كه با دادن غذايى، او را از گرسنگى برهاند، خداوند از ميوههاى بهشت به او بخوراند و كسى كه برهنهاى را بپوشاند، خداوند جامههايى از استبرق و حرير بهشتى بر تن او بپوشاند و كسى كه به فقيرى با اين كه برهنه نيست، لباس دهد، همواره در پناه خدا خواهد بود، تا وقتى كه از آن پارچه نخى باقى باشد. كسى كه برادر مؤمنش را در پيشامدى كه موجب خوارى و سرشكستگى او است كفايت كند و آبروى او را در آن حادثه حفظ كند، خداوند نوجوانان جاويدان بهشت را خدمت گزار او سازد و كسى كه پيكر او را از مركب پياده كند، يا بدن بيمارش را به دوش گيرد، يا جنازهاش را حمل كند، خداوند او را از قبر برناقهاى از ناقههاى بهشت سواره، وارد محشر سازد، به گونهاى كه برفرشتگان افتخار نمايد. كسى كه جنازه مؤمنى را كفن كند، به گونهاى باشد كه او را از آغاز عمر تا لحظه مرگش پوشانده است و كسى كه واسطه ازدواج برادر دينى اش شود تا همسرش موجب آرامش و انس او گردد، خداوند در عالم قبر كسى را كه به صورت محبوبترين بستگان او است با او مأنوس نمايد و هر كس در هنگام بيمارىاش از او عيادت كند، فرشتگان الهى در آن وقت، او را فرا گيرند و برايش دعا كنند، تا هنگامى كه به خانهاش باز گردد و به او بگويند پاكيزه گشتى و بهشت براى تو پاك و آماده شد. سوگند به خدا! برآوردن حاجت مؤمن نزد من از روزه و اعتكاف و روزه دوماه پى در پى از ماههاى حرام، محبوبتر خواهد بود».(5)
در اين حديث به سيزده كار نيك اشاره شده كه هر كدام از آنها به نحوى خدمت به خلق است. بنابر اين خدمات رسانى داراى دهها مصداق مىباشد، ولى چنان كه گفتيم بايد اولويتها را شناخت و براى تحقق آنها كوشيد.ارزش خدمت در روايات اسلامى
در روايات اسلامى مطالب گوناگونى درباره خدمت به خلق بيان شده است كه بيان گر اوج ارزش و جايگاه رفيع آن است كه در ذيل به نمونههايى از آنها اشاره مىكنيم:
1- پيامبر (ص) فرمود: «المُؤمِنُ مِنَ المُؤمِنِينَ كَالرَّاسِ مِنَ الجَسَدِ، اِذَا اشتَكى الرَّأسُ، تداعى اِلَيهِ سائِر جَسَدِهِ،(6)؛مؤمن نسبت به مؤمنان ديگر هم چون سر نسبت به اعضاى پيكر است، هنگامى كه سر انسان درد گرفت، ساير اندامهاى بدن او نيز درد مىگيرد.»
نظير اين مطلب از امام صادق (ع) نيز نقل شده است.(7) سعدى هم بر همين اساس در اشعار معروف خود گويد:
بنى آدم اعضاى يكديگرند
كه در آفرينش ز يك گوهرند
چو عضوى به درد آورد روزگار
دگر عضوها را نماند قراربنابر اين انسانها بايد خود را نسبت به ديگران هم چون اعضاى يك پيكر بدانند، در اين صورت خدمت به يكديگر را در حقيقت خدمت به خود دانسته با شوق بدان اقدام خواهند نمود.
2- اميرمؤمنان على (ع) در استوار نامه مالك اشتر، در مورد رفتار و رابطه استاندار (و هر مسئولى كه دست اندر كار است) نسبت به نيازمندان جامعه چنين مىفرمايد: «دور افتادهترين مردم داراى همان حقى هستند كه نزديكترين آنها داراى آن مىباشند، مسئوليت همه آنها بر عهده تو است، مبادا مستى رياست و ثروت تو را از خدمت و رسيدگى به آنها باز دارد، پس توجّهت را از آنان برمگردان و در برابرشان چين بر پيشانى ميفكن و به كار آنان كه دستشان به تو نرسد و در ديدهها خوارند و نزد مردان خُرد، دلجويانه رسيدگى كن، و افراد مورد اعتماد خود را بر آنها برگمار تا كارهايشان را به تو گزارش دهند.»
جالب اين كه امام حسن مجتبى (ع) درباره سياست اسلامى در ضمن گفتارى فرمود: «سياست يعنى پس از رعايت حقوق الهى، حقوق زندگان را رعايت كنى، وظيفهات را نسبت به برادران دينى انجام دهى، در خدمت كردن به مردم دريغ نكنى و نسبت به ولىّ امر تا هنگامى كه مخلصانه در خدمت مردم است كمك نمايى.»(8)
3- آن حضرت از رسول خدا (ص) نقل مىكند كه فرمود: «به هر اندازهاى كه مسلمانى به مردم خدمت كند، خداوند به همان اندازه خدمت كارانى را در بهشت مىگمارد تا به او خدمت كنند.»(9)
4- امام صادق (ع) فرمود: «اَلمُؤمِنُون خَدَمٌ بَعضُهُم لِبَعضٍ؛(10) مؤمنان خدمت گزاران يكديگرند، يكى از حاضران پرسيد: چگونه؟ فرمود: «به يكديگر فايده رسانند و سود بخشند.»
5 – معصومين (ع) فرمودند: «مَن اَصبَحَ لايَهتَمُّ بِأمُورِ المُسلِمين فَلَيسَ بِمَسلِمٍ(11)؛هر كس صبح كند و به امور مسلمانان همّت نگمارد، مسلمان نيست.»
6- رسول خدا (ص) فرمود: «مَن رَدَّ عَن قَومٍ مِنَ المُسلِمِين عادِيَة ماءٍ، اَو ناراً وَجَبَت لَهُ الجَنَّة؛(12) هر كس از طغيان آب (مثل سيل) يا آتش سوزى نسبت به مسلمين جلوگيرى كند و جلو بلا را نسبت به آنها بگيرد، بهشت بر او واجب است.»
اين نيز يكى از خدمتهاى بزرگ است كه انسان براى جلوگيرى از هرگونه بلا نسبت به انسانها بكوشد و موجب دفع و رفع بلا از آنها گردد.
7- به طور كلى از رسول خدا (ص) سؤال شد: نافعترين انسانها نزد خداوند كيانند؟ آن حضرت در پاسخ فرمود: «اَنفَعُ النّاسِ لِلنّاسِ؛ آنانى كه فايده و سودشان به انسانها بيشتر است.»(13)
8 – پيامبر اكرم (ص) فرمود: «هفت كار است كه اگر كسى انجام داد، بعد از مرگش نيز ثواب آنها را در نامه عمل او مىنويسند كه عبارتند از: كاشتن درخت، حفر چاه، احداث نهر آب، بناى مسجد، نوشتن قرآن، به ارث گذاشتن علم و به جاى گذاشتن فرزند صالحى كه براى او استغفار و دعا كند.»(14)
در جاى ديگر فرمود: «وقتى مؤمن از دنيا رفت، اعمال او قطع مىشود (و پرونده عمل او بسته مىگردد) مگر در سه مورد، به جاى گذاشتن صدقه جارى (كار نيكى كه آثار آن ادامه دارد)، علمى كه به وسيله آن ديگران سود مىبرند و فرزند شايستهاى كه براى او دعا كند.»(15)
روشن است كه هر يك از اين امور نوعى خدمت رسانى به خلق خدا است كه ارزش آنها به گونهاى است كه تا باقى هستند، در نامه عمل صاحبش، پاداش نوشته مىشود.نمونه هايى از خدمت رسانى پيشوايان
1- قرآن در شأن پيامبر (ص) مىفرمايد: «ولَقَد جائَكُم رَسُولٌ مِن اَنفُسِكُم عَزِيزٌ عَلَيهِ ما عَنتُّم حَريصٌ عَلَيكُم بِالمُؤمِنينَ رَئوف رحَيمٌ؛ رسولى از خودتان به سوى شما آمد كه رنجهاى شما بر او سخت است و بر هدايت شما اصرار دارد و نسبت به مؤمنان، پر محبت و مهربان است.(16)
امام صادق (ع) فرمود: رسول خدا (ص) اوقات خود را به طور منظّم و عادلانه بين اصحاب و مسلمانان تقسيم نموده بود، به همه آنان به طور مساوى مىنگريست، هرگز پاى خود را نزد آنها نمىگشود. هرگاه در نماز بود و شخصى نزد او مىآمد و مىنشست، آن حضرت نمازش را سبك (مختصر) به جاى مىآورد و سپس از او مىپرسيد چه حاجتى دارى؟ وقتى نيازش را مىگفت، پيامبر (ص) آن را انجام مىداد و سپس به نماز مىايستاد.
جرير بن عبدالله مىگويد: از آن هنگام كه اسلام را پذيرفتم، هيچ گاه بين من و رسول خدا (ص) حجابى نبود، هر وقت خواستم، به محضرش رسيدم و هر وقت او را ديدم، خنده بر لب داشت، با اصحاب خود مأنوس بود، با آنها مزاح مىكرد، به كودكان آنهامهربان بود در كنار خود مىنشانيد و در آغوش مىگرفت. دعوت آزاد،برده، و كنيز و فقير را مىپذيرفت، از بيماران در دورترين نقاط مدينه عيادت مىكرد و در تشييع جنازه مسلمين شركت مىنمود، معذرت عذر خواهان را مىپذيرفت و در خوراك و پوشاك بر بردگان هيچ امتيازى نداشت.
روايت شده آن حضرت در سفرى همراه ياران بود، دستور داد گوسفندى را ذبح كرده و گوشتش را آماده سازند، يكى گفت: ذبح آن با من، ديگرى گفت: پوست كندن آن با من، سومى گفت: پختن آن با من… آن حضرت فرمود: جمع كردن هيزم براى تهيه آتش نيز با من. حاضران گفتند: اى رسول خدا! شما زحمت نكشيد، ما اين كار را انجام مىدهيم، فرمود: مىدانم، ولى دوست ندارم در ميان شما امتياز داشته باشم، خداوند براى بندهاش نمىپسندد كه در ميان همراهانش داراى امتياز باشد، آن گاه برخاست به بيابان رفت و به گردآورى هيزم پرداخت. او مىفرمود: «سَيِّدُ القَومِ خادِمُهُم؛ آقا و بزرگ قوم، خدمت گذار آنها است.»(17)
در روايت ديگر آمده: در محضر رسول خدا(ص) از شخصى تعريف و تمجيد كردند، گفتند: «او براى انجام مناسك حج، به كاروان ما آمد و از آغاز سفر تا پايان شب و روز مشغول ذكر خدا بود.» پيامبر (ص) از حاضران پرسيد: پس چه كسى غذاى او را آماده مىكرد، و علوفه مركب او را حاضر مىنمود؟ عرض كردند: اين كارها را ما انجام مىداديم. پيامبر (ص) فرمود: «كُلُّكُم خَيرٌ مِنهُ؛ همه شما بهتر از او هستيد.»
هم چنين فرمود: «كسى كه به مؤمن در مسافرت خدمت كند، خداوند هفتاد و سه اندوه را از او بزدايد و در دنيا او را از هرگونه غم و حزن پناه داده و اندوه عظيم قيامت را از او دور سازد.»(18)
2- حضرت على (ع) آن چنان در خدمت به مردم در ابعاد مختلف كوشا بود كه گويى همه زندگى خود را وقف مردم نموده تا آن جا كه – به فرموده امام صادق (ع) – با دست رنج و كارهاى كشاورزى و احداث نخلستانها آنچه به دست مىآورد، در راه فقرا و آزاد كردن بردگان و سامان بخشى جامعه مصرف مىنمود، تا آن جا كه از همين محصول دست رنجش هزار برده خريد و آزاد كرد.(19)
از دهها نمونه اين كه: آن حضرت با حفر چاه و احداث باغ در منطقهاى در اطراف مدينه، مزرعه آبادى به نام چشمه ينبع به وجود آورد كه از نظر آب و رشد كشاورزى چشمگير بود، همين باعث شد كه شخصى به محضر على (ع) آمد و در اين مورد به آن حضرت تبريك گفت. حضرت على (ع) فرمود: «به وارث مژده دهيد! به وارث مژده دهيد! كه اين مزرعه را وقف كردم، تا درآمد محصول آن در راه تأمين معاش و مخارج زائران خانه خدا و مسافران سفر حج به مصرف برسد…»(20)
3- درعصر امامت امام حسن مجتبى(ع) يكى از مسلمانان به كمك و خدمت، احتياج پيدا كرد، به محضر امام حسن (ع) آمد، و نياز خود را به عرض رسانيد، امام حسن (ع) فرمود: چرا نزد فلان كس نرفتى تا نيازت را بر طرف سازد؟ عرض كرد: نزد او رفتم، ولى در مسجد بود و گفت: «من اكنون در اعتكاف به سر مىبرم» (يعنى سه روز بايد براى انجام اعتكاف در مسجد بمانم و روزه بگيرم و از مسجد خارج نشوم) امام حسن فرمود: «اَما اِنَّهُلَو اَعانَكَ كانَ خَيراً لَهُ مِن اِعتِكافِهِ شَهراً؛ آگاه باش! اگر آن شخص تو را در مورد انجام نيازت يارى مىكرد، براى او بهتر از اعتكاف يك ماه بود.»(21)
4- در سيره درخشان امام سجّاد (ع) آمده: هنگامى كه با كاروانى به سوى مكه براى انجام مراسم حج حركت مىنمود با مسئولين كاروان شرط مىكرد كه او را معرفى نكنند و كاروانيان او را نشناسند، تا در مسير راه به آنها خدمت كند. در يكى از سفرها شخصى او را شناخت و به كاروانيان گفت: آيا مىدانيد اين شخص كيست؟ آنها اظهار بىاطلاعى كردند، او گفت: اين شخص على بن الحسين (ع) است. آنها دويدند و به دست و پاى امام افتاده و بوسه زدند و عذرخواهى كردند كه ما تو را نشناختيم و گرنه نمىگذاشتيم، به ما خدمت كنى… چرا خود را به ما معرفى نكردى؟ امام سجّاد (ع) فرمود: «من يك بار با كاروانى به سوى حج رفتم، افراد كاروان مرا شناختند، احترام شايانى به من كردند، آن گونه كه پيامبر (ص)را احترام مىكنند (در نتيجه به جاى اين كه من به آنها خدمت كنم آنها به من خدمت مىكردند) از اين رو دوست دارم ناشناس باشم.»(22)
در جاى ديگرى فرمود: «احسان و خدمت به برادران دينى خود را كوچك نشمريد، بدانيد كه در قيامت هيچ چيزى براى شما نافعتر از اين خصلت نيست.»(23)
5 – يكى از نمونههاى خدمت امامان (ع) به مردم شفاعت آنها در نزد افراد براى رفع گرهگشايى بود، تا آن جا كه نامه مىنوشتند و در مورد احقاق حق و رفع مشكلات مردم اقدام مىنمودند؛ مثلاً در عصر امام صادق (ع) يكى از شيعيان به محضر آن حضرت آمد و در مورد حاكم و فرماندار آن منطقهاى كه در آن سكونت داشت گله كرد كه ماليات كمرشكن از من گرفته است. آن حاكم به نام نجاشى در منطقه شيراز و اهواز حكمرانى مىكرد و از شيعيان بود، امام صادق (ع) براى او چنين نامه نوشت: «بِسم اللّهِ الرَّحمن الرَّحيم، سُرَّ اَخاكَ يَسُرُّكَ اللّهُ؛ به نام خداوند بخشنده بخشايش گر، برادرت را شاد كن، خدا تو را شاد فرمايد.» آن شخص نامه را نزد حاكم برد حاكم بسيار به او احترام نمود، آنچه از ماليات از او گرفته بودند به اضافه هدايايى فراوان به او داد و او را راضى و خشنود نمود. او پس از آن به محضر امام صادق (ع) رسيد و ماجرا را به عرض رسانيد، امام صادق (ع) فرمود: «سوگند به خدا! نجاشى با شاد نمودن تو، خدا و رسولش را نيز شاد كرد.»(24)
نظير اين رخداد، در مورد امام كاظم (ع) نيز نقل شده، كه براى رفع مشكل يكى از مسلمانان رى براى حاكم آن جا نامه نوشت، آن حاكم به نامه آن حضرت احترام نموده و مشكل آن مسلمان بينوا را رفع نمود. در نامه امام كاظم (ع) به حاكم رى چنين آمده: «به نام خداوند بخشنده مهربان، بدان كه براى خداوند در زير عرش خود سايهاى است كه در آن سكونت نمىيابد مگر كسى كه به برادر دينىاش احسان كند، يا مشكل او را برطرف سازد، يا او را شاد كند و اين حامل نامه برادر توست – والسّلام.»(25)
حضرت امام خمينى (قدّس سرّه) به مسئله خدمت به مردم، بسيار سفارش كرد و مىفرمود: به من رهبر نگوئيد، بلكه مرا خدمت گزار بخوانيد و در فرازى از وصيت نامه الهى سياسى خود فرمود: «به مجلس و دولت و دست اندركاران توصيه مىنمايم كه قدر اين ملّت را بدانيد، و خدمت گزارى به آنان، خصوصاً مستضعفان و محرومان و ستمديدگان كه نور چشم ما و اولياى نِعَم همه ما هستند…فروگزار نكنيد.»(26)
شهيد مظلوم آيت اللّه دكتر بهشتى آن شهيد والا مقام مىفرمود: «ما شيفته خدمتيم، نه تشنگان قدرت.»
به هر حال پايان گفتار را به يكى از رؤياهاى صادقه و يك فراز از زندگى امام خمينى (قدّس سرّه)زينت مىبخشيم:
مرحوم آيت اللّه سيد جواد بروجردى (برادر علامه بحر العلوم و جد سوم آيت اللّه العظمى بروجردى (ره)) در سال 1242 ه. ق در بروجرد وفات كرد و قبرش در آن جا زيارت گاه مردم است. اين عالم ربّانى در عصر خود يكى از علماى بزرگ و شخصيتهاى بلند پايه؛ به ويژه در غرب كشور به شمار مىآمد، از آيت اللّه بروجردى (ره) نقل شده كه فرمود: «… در ايام اقامت در بروجرد، شبى در عالم خواب ديدم كه به خانهاى وارد شدم، گفتند: رسول اكرم (ص) در آن جا تشريف دارند، به آن جا وارد شدم، سلام كردم و در آخر مجلس كه جا بود نشستم، ديدم حضرت رسول (ص) در صدر مجلس نشسته و بزرگان سلسله علما و زهّاد در كنار ايشان به ترتيب نشستهاند و مقدّم بر همه و نزديكتر از همه به رسول خدا(ص) مرحوم آيت اللّه سيّد جواد نشسته بود، به فكر فرو رفتم كه در ميان حاضران كسانى هستند كه نسبت به آقاى سيد جواد، هم عالمتر و هم زاهدتر مىباشند، پس چرا سيد جواد از همه آنها به رسول خدا (ص) نزديكتر مىباشد؟ در اين فكر بودم كه رسول اكرم (ص) با عبارتى به اين مضمون فرمودند: «سيد جواد در خدمت به مردم و رسيدگى به كار آنها و سامان دهى به نيازهاى آنها، از همه كوشاتر بود.» در يافتم كه راز تقدم و برترى آقاى سيد جواد (ره) در محضر پيامبر (ص) مسئله خدمت گزارى بيشتر او در دنيا به مردم بوده است.»(27)
در سيره زندگى درخشان امام خمينى (قدّس سرّه) نقل كردهاند: يكى از علما مىگويد: يك سال (سالهاى قبل از 1340 شمسى) تابستان به اتفاق امام راحل و چند تن ديگر از روحانيون به مشهد براى زيارت مشرّف شديم، خانه دربستى گرفتيم، برنامه ما چنين بود كه بعد از ظهرها پس از يكى دوساعت استراحت و خواب، بلند مىشديم و دسته جمعى به حرم مىرفتيم و پس از زيارت و نماز و دعا به خانه باز مىگشتيم و در ايوان خانه چايى مىخورديم ؛ اما برنامه امام خمينى اين بود كه همراه ما به حرم مىآمد، وقتى ما از حرم باز مىگشتيم مىديديم همه چيز فراهم و روبه راه و چايى نيز آماده شده است. يك روز من به حضرت امام عرض كردم: «اين چه كارى است كه شما مىكنيد و زحمت مىكشيد، دعا و زيارت را به خاطر چايى دم كردن مختصر مىكنيد، و با شتاب به خانه باز مىگرديد؟!» ايشان در پاسخ فرمود: «من ثواب اين كار (خدمت) را كمتر از آن زيارت و دعا نمىدانم.»(28)
مقام معظم رهبرى (مدظلّه) نيز در اين راستا فرموده: «خدمت به مردم بهترين راه مبارزه با آمريكاست.»پىنوشتها: –
1- مائده، 2.
2- نحل، 90.
3- بقره، 148.
4- حجرات، 10.
5- ثواب الاعمال و عقاب الاعمال (ترجمه شده)، ص 325 و 327.
6- بحار الانوار ج 20، ص 127.
7- همان، ج 24، ص 274؛ نظير اين مطلب در اصول كافى، ج 2، ص 166 آمده است.
8- نهج البلاغه، نامه 53؛ حياة الامام الحسن، باقر شريف قرشى، ج 1، ص 42؛ الحياة السّياسيه للامام حسن، جعفر مرتضى، ص 5.
9- اصول كافى، ج 2، ص 207.
10- همان، ص 168.
11- همان، ص 163 و 164.
12- اصول كافى، ج 2، ص 164.
13- همان.
14- المواعظ العدديه، ص 194.
15- بحار، ج 2، ص 22.
16- توبه، 128.
17- كحل البصر، تأليف محدّث قمى، ص 167 و 161 ؛ بحار الانوار ج76، ص 273.
18- بحار، ج 76، ص 274.
19- فروع كافى، ج 5، ص 74.
20- وسائل الشيعه، ج 13، ص 303.
21- اصول كافى، ج 2، ص 198.
22- عيون اخبار الرّضا، ج 2، ص 145(به طور اقتباس).
23- بحار، ج 74، ص 308.
24- اقتباس از اصول كافى، ج 2، ص 190.
25- بحار، ج 74، ص 313.
26- صحيفه نور، ج 21، ص 181 – 182.
27- اقتباس از شرح زندگى آيت اللّه بروجردى، نوشته سيد اسماعيل علوى طباطبايى ؛ نظير اين مطلب درباره ابن فهد حلّى، متوفّاى 841 ه.ق نقل شده است(قصص العلماء، ص 19).
28- سرگذشت هايى ويژه از زندگى امام خمينى، ج 1، ص 97 و 98 ؛ مقاله سيد حميد روحانى.
دين و مسئله تجدّد و سنّت
دين و مسئله تجدّد و سنّت
آيت الله جوادى آملى
تهيه و تنظيم از: حجة الاسلام و المسلمين محمد رضا مصطفى پوردر جهان امروز از مسئله تجدّد و سنّت سخنان فراوانى مطرح مىشود گاهى گفته مىشود سنّت مربوط به دوران گذشته است و بشريت امروز در جهان مدرن زندگى مىكند و در جهان مدرن بايد سنّتها را ترك گفت و خود را با جهان جديد هماهنگ ساخت. حال اين سئوال مطرح مىشود كه پاسخ دين به اين پرسش چيست؟ آيا دين موافق تجدّد است يا خير؟ رابطه سنّت با دين چگونه است؟ آيا خود دين از سنّت است و از اين رو در دوران تجدّد جايى براى آن نيست يا خير؟ براى پاسخ به اين مسئله در آغاز بايد مبادى تصورى مطلب را روشن كرد و سپس به ديدگاه قرآن در اين رابطه پرداخت.
معانى سنّت و تجدّد
سنّت گاهى به معنى روش گذشتگان است و گاهى به معناى عادت. و تجدّد هم گاهى به معناى روشى است كه با علم و تكنولوژى همراه باشد و گاهى به معناى رهآوردى است كه با پيشرفت علم نصيب جامعه بشرى مىشود.
در بحث تجدّد و سنّت اول بايد سنّت به معناى عادت و روش را از سنّت به معناى طريقه و روش الهى و انبياء و اولياء او جدا كرد.سنّت به معناى عادت
اگر سنّت به معناى عادت جامعه باشد ممكن است با تجدّد هماهنگ نباشد و لذا اگر علم رهآوردى داشت كه عادت با آن هماهنگ نيست و قهراً سنّت گرايان ممكن است در برابر اين رخداد تازه و نو علمى يكى از دو واكنش را داشته باشند. آنها كه سنّت گرا و عادت زدهاند از خود مقاومتى سرسختانه نشان دهند كه البته اين مقاومت بىجاست اما آنهايى كه عادت را پديده خاصى مىدانند كه در گذشته وجود داشته و حال بايد عوض شود و با دين هم هيچ رابطهاى ندارد، در برابر ره آورد علم خاضعند و آن را مىپذيرند. البته هم طرد مفرطانه گروه اوّل و هم پذيرش مفرّطانه گروه دوم كه هرچه نو است بايد پذيرفت، نارواست زيرا انسانى كه از مرز تعادل مىگذرد و دچار افراط يا تفريط مىشود در واقع جاهل به حقيقت است: لاترى الجاهل الاّ مفرط او مفرّط؛(1) و چون جاهل است بايد بداند سنّت به معناى عادت چيزى نيست كه انسان از او دفاع كند. چه اينكه صرف نو بودن نشان حق بودن نيست.
سنّت به معنى طريقه و روش و رابطه آن با تجدّد
سنّت به معنى طريقه و روشى كه خدا در نظام عالم و آدم دارد – و به عبارت ديگر: سنّت تكوينى و تشريعى خداوند نسبت به انسان و جهان اين طور نيست كه با تجدّد و نوآورى به طور كلى هماهنگ نباشد گرچه ممكن است بعضى سنّت را درست تفسير نكنند و فكر كنند، تجدد با سنّت هماهنگ نيست. و يا تجدّد را درست ادراك نكنند و با سنّت به مخالفت بر خيزند آنها مىگويند: تجدّد اوّلاً رابطه انسان با عالم و آدم را عوض كرد و ثانياً رابطه انسان با مبدأ عالم و آدم را عوض كرد.
متجدّد چيزى جز طبيعت را حق نمىداند و هر قانون قراردادى، خواه الهى و خواه غير الهى، كه مخالف قانون طبيعى باشد، پيش او مطرود است و به عبارت ديگر: آنهايى كه طبيعت محورند و به ماوراء طبيعت معتقد نيستند با سنّت الهى به مخالفت بر مىخيزند از اين رو به طور طبيعى متجدّد طبيعت محور با دين هماهنگ نيست و دين هم با طبيعت محورى محض هماهنگ نيست. زيرا طبق اين پندار اولاً محور تجدّد طبيعت است و ثانياً هر قانونى كه مخالف با قوانين طبيعت باشد «خواه الهى و خواه غير الهى» باطل است لذا اگر رهآورد و قوانين دين هم مطابق با طبيعت نبود، باطل است و ثالثاً چيزى كه باطل است حق دخالت در زندگى انسان را نخواهد داشت.
بنابر اين با اين ديد جمع بين سنّت و تجدد ممكن نيست و لذا در نظر اينها مكتب يا افراد و گروهى كه حامى سنّت الهى هستند بايد ساقط شوند.
براى جواب اين مطلب بايد مسئله را عميقتر و از ريشه بررسى كنيم، تا بطلان اين سخن روشن شود. زيرا مدعاى آنها كه مىگويند: طبيعت حق است و قوانين مطابق با طبيعت حق است و قوانين مخالف با طبيعت باطل است حق و درست است و دعوت آنان كه مىگويند: كسى سعادتمند است كه در مسير طبيعت گام بردارد و كارهاى او مطابق با طبيعت باشد، حق و صحيح است. اما عمده آن است كه: آيا طبيعت حق بالذات است يا حق بالغير؟ اگر چيزى موجود بالذات بود حق بالذات است و هرچه كه موجود بالغير بود، حق بالغير است. آن چه كه مىتوان با آن موجود بالذات و حق بالذات را تشخيص داد حكمت الهى است. حكمت الهى مىگويد: چيزى موجود بالذات است كه مجرّد محض بوده و از تغيير و زوال و دگرگونى مصون باشد، اما طبيعت يك مفهومى دارد كه اين مفهوم از مجموع موجودات طبيعى از قبيل گياهان و جمادات و آب و هوا و امثال آن انتزاع مىشود، نه اين كه يك شىء مشخصى باشد. قهرا چيزى كه وجود شخصى خارجى و عينى ندارد و يك مفهوم جامعى است كه از حقايق خارجى انتزاع شده است، نمىتواند موجود بالذات باشد. زيرا همه امور طبيعى از قبيل گياهان و سنگها و امثال آنها در معرض دگرگونى و زوال هستند و چيزى كه تحوّلپذير است و متبدل مىشود، هستى او عين ذات او نبوده و مالك هستى خود نخواهد بود، وقتى موجود بالذات نبود، موجود بالغير خواهد بود و هر موجود بالغير بايد به موجود بالذات تكيه كند موجود بالذات بايد از آسيب زوال و گزند تغيير مصون و محفوظ باشد، نامتناهى باشد هستى او عين ذات او باشد و چنين حقيقتى بايد منزّه از ماده و مدت و امثال آن باشد. موجودى كه بالذات است دين و فلسفه الهى او را خدا مىداند. خداست كه حق محض است و تغيير و تبدل در او راه پيدا نمىكند، خدا موجود بالذات است از اين رو چون خدا موجود بالذات است حق بودن او نيز بالذات است و عمل به رهنمود او سعادت بالذات را به دنبال دارد و انحراف از رهنمود او شقاوت بالذات را.
طبيعت مخلوق خداست و چون مخلوق خداست، موجود بالغير است نه موجود بالذات و در نتيجه حق بالغير است، قوانينى كه مطابق با طبيعت است حقبالغير است و هماهنگى و انطباق با او هم سعادت بالغير مىآورد.
اگر اين مسئله روشن شد كه طبيعت حق است ولى حق بالغير، آن گاه مسئله تجدد با سنّت معارض نيست، زيرا تجدد در محور همين طبيعت حركت مىكند و سنّت دست تجدد را مىگيرد و مىگويد: در بين راه توقف نكن، متحجّر نباش، ساكن نباش، طبيعت و قوانين طبيعى را مبدء فراطبيعى آفريد؟، قهراً اين موجود بالغير و حق بالغير را آن موجود بالذات و حق بالذات آفريده است.
قرآن مىفرمايد: «الحقّ من ربّك»(2)؛ يعنى هر چه در جهان امكان به عنوان حق تلقى مىشود، از ناحيه خداست چه عالم طبيعت باشد و چه عالم مثال و چه عالم عقل و هر مرتبهاى از مراتب عالم خلقت كه سكوى پرواز انسان به مقام برتر است، انسان نبايد خود را به عالم طبيعت كه نازلترين طبقات و نشئات عالم آفرينش است محدود و سرگرم كند و اگر كسى خود را با نازلترين درجه هستى سرگرم نمايد خود را پست كرده است. زيرا انسان مىتواند از سكوى طبيعت به عالم مثال پرواز كند و عالم مثال را سكوى پرواز به سوى عالم عقل قرار دهد و به عالم مجردات تامّه راه يابد و از اين سه عالم پرواز كرده و به لقاءاللّه بار يابد.
اما انسان طبيعت محور، چون خود را در نازلترين مرحله هستى معطّل كرده است به مراتب عاليه هستى راه نمىيابد. در بيانات نورانى اهل بيت عصمت و طهارت (عليهم السلام) آمده است كه فرمودند: «من هوان الدنيا على اللّه انه لا يعصى الاّ فيها و لا ينال ما عند اللّه الاّ تبرّكها؛(3) از فرومايگى عالم طبيعت همين بس كه خداوند در هيچ عالمى جز همين عالم، معصيت نمىشود و جز با ترك اين دنيا به فضايل الهى و لقاء اللّه نايل نمىگردد.
بنابراين كسى كه در طبيعت مطالعه مىكند و علومى از قبيل گياهشناسى يا معدنشناسى يا جانورشناسى يا اخترشناسى را فرا مىگيرد. گرچه اين علمها حق است ولى اين حق در مرحله نازل علمى است.
علم واقعى و برين، علمى است كه از راه توجه به عالم مثال و عقل و عالم اله حاصل شود. زيرا خدا حق بالذات است علم به او و نيز بهرهگيرى از طريق او هم حق خواهد بود. زيرا متعلق آن علم، حق است پس اين كه گفته مىشود طبيعت حق است مدعاى صحيحى است ولكن حق بالغير است نه حق بالذات.
اين كه قوانين مطابق با طبيعت، حق است، اين سخن نيز درست است، اما كسى مىتواند تشخيص تمام و كمال بدهد كه اين قانون مطابق با طبيعت است كه طبيعت آفرين باشد. انسانى كه زبان حال و مقال وى اين است كه:
يك شمه زفقر خويش اظهار كنم
چندانكه خدا غنى است من محتاجمحق ندارد درباره طبيعت اظهار علم قطعى، جامع و كامل كند و به استناد آن قانون گزارى نمايد بلكه تا خداست كه علم قطعى و احاطى دارد و برابر آن قانون گزارى مىكند و از آن خبر مىدهد.
اينكه گفتهاند هر سخنى كه مخالف طبيعت باشد باطل است اين هم سخنى حق است براى اين كه طبيعت صنع خداست و در صنع خدا باطل راه ندارد. اما سخن گوى طبيعت فقط طبيعت آفرين است و بس.
اگر ثابت شد كه طبيعت يك موجود گسيخته و گسسته از فراطبيعت نيست و اگر ثابت شد كه طبيعت و فرا طبيعت گسيخته از ذات اللّه نيستند كسى مىتواند از اين مجموعه خبر بدهد كه هم از طبيعت و هم از فرا طبيعت و هم از پيوند ناگسستنى طبيعت و فرا طبيعت با ذات اقدس اله، با خبر باشد و او فقط خداست.
دين قانونى است كه مطابق با نظام آفرينش عمومى و سرشت انسانيت است كه براى تبيين روابط صحيح انسانها با مبدء هستى و با يكديگر و رابطه انسان با طبيعت و تبيين صحيح رابطه انسان با گذشته و آينده تاريخ و همچنين ارتباط او با آينده قطعى وى مثل برزخ و قيامت، به صورت وحى نازل شده است بنابراين همان طورى كه قوانين طبيعت سنّتهاى الهى هستند. دين هم از سنّت الهى است، تجدّد هم گوشهاى از سنن الهى است، زيرا اگر عقل تجريدى يا علم تجربى به مطلب صحيحى رسيده است انجام آن كار يا واجب نفسى است و يا واجب غيرى و مقدمى و لذا فراگيرى آن و هم گامى با آن لازم است.
اگر كسى عالم طبيعت شناس بود، او در حدّ خويش يك مفسّر كتاب تكوينى خداست، چنان كه مفسّر قرآن مفسّر كتاب تدوينى خداست .
اين كه بعضى گفتند: عالمان طبيعت، مغيّر طبيعتند نه مفسّر طبيعت، اين سخن صحيح نيست، زيرا همانطورى كه افرادى مفسّر كتب تدوينى هستند، عالمان علوم طبيعى هم مفسّر طبيعت خواهند بود گرچه او مىپندارد كه طبيعت را تغيير مىدهد و حال اين كه در واقع او عادتهاى فردى يا قومى را تغيير مىدهد زيرا او براى ايجاد تحول در عين حال از قوانين علمى استفاده مىكند، يعنى در چهارچوب سنّتهاى الهى به ايجاد تحول مىپردازد، ولى گوينده اين سخن چون بين عادت و سنّت خلط كرد و عادت را همان سنّت پنداشت مىگويد: من سنّت را تغيير دادم و حال اينكه سنّت الهى تغييرناپذير است «ولن تجد لسنّة اللّه تبديلا ولن تجد لسنّة اللّه تحويلا»؛(4) سنّت همان صراط مستقيمى است كه ذات اقدس اله، آدم و عالم تكوين را بر آن اساس آفريده و اداره مىكند از اين رو تغييرى در آن راه ندارد.
و به عبارت ديگر اجزاء عالم، ارتباط و پيوند حقيقى با هم دارند. مثل پيوند بين حلقات رياضى كه نمىشود آنها را جابجا كرد، نه اين كه پيوند آنها صناعى باشد چنان كه مصنوعات بشرى قابل تغيير مىباشند، چون پيوند آنها صناعى است نه حقيقى. هر گونه تحوّلى كه در جهان خارج رخ مىدهد گرچه به حسب ظاهر تفسير ساختار كوه، دشت، دريا صحرا و مانند آن است ولى همگى در راستاى سنّت خداست.
در سنّتهاى اجتماعى هم بين عادت و سنّت خلط مىشود.
از اين رو گاهى تغيير عادت را به حساب تغيير سنّت مىگذارند و حال اين كه عادتهاى اجتماعى از قبيل نظام سرمايه دارى يا نظام فئودالى كه عادت اجتماعى هستند، تغيير پيدا مىكند و عادتهاى ديگرى جاى آن را مىگيرد.
پس سنّت را كه همان فعل رياضى الهى است، نمىتوان تغيير داد گرچه عادت را مىتوان تغيير داد. چنان كه نظام ارباب و رعيتى يا نظام سرمايه دارى را مىتوان تغيير داد.
بنابر اين اگر هر كدام از سنّت و تجدد درست تفسير شود هرگز بين تجدد و سنّت مخالفتى نيست. اين طور نيست كه هر ره آورد تازه و نو حق و درست باشد يا هر چه كه رنگ كهنگى داشت باطل و نادرست باشد بلكه هر رهآورد نو را با اجتهاد پويا مورد بررسى قرار مىدهد تا حق و صدقش را مشخص كند و همچنين حكيم الهى قانون تازه را در ميزان حق كه عقل متقن و برهانى است ارزيابى مىكند تا آن چه كه حق است پذيرفته و به كار ببندد. چنان كه اگر همان عالم طبيعى معيار شناخت را محدود به حس و تجربه نكند. بلكه عقل تجريدى را هم معيار شناخت قرار دهد ره آورد حس و تجربه را زير پوشش براهين كلى قرار مىدهد و حق و صدق آن را مشخص مىكند.نتيجهگيرى
با توجه به مطالبى كه تاكنون گفته شد روشن مىشود سنّت همان قوانين الهى هستند كه در آن تغيير و تبديل راه پيدا نمىكند و تجدّد هم خود از سنن الهى است و دين هم از سنّتهاى خداوند است. انبياء الهى سنّتهاى الهى را تفسير و تشريح مىكنند از اين رو در قرآن به طبيعت و علم به طبيعت حرمت نهاده شده است، زيرا خدا به آنها سوگند ياد مىكند و اگر طبيعت باطل مىبود، خدا به آنها سوگند ياد نمىكرد.
دين يك حالت شخصى نيز نيست، بلكه بايد در متن جامعه حضور و بروز داشته باشد. و انسان سالك بايد در متن جامعه ضمن اين كه دنيا و طبيعت را گوشهاى از خلقت مىداند از آن به عنوان سكويى براى پرواز به عالم مثال و عقل استفاده كند، تا در نهايت اين انسان سالك صالح به لقاء اللّه بار يابد.
عمل كرد حوزهها هم درست تفسير كردن سنّت و تجدد است و عمل كرد عالمان طبيعت، شناخت عالم طبيعت و كشف آنهاست و هر كس بايد در مدار فن خود فعاليت داشته باشد و در هر محور جاهل هر علمى بايد به عالم آن علم مراجعه كند، چنان كه يك فقيه به طبيب مراجعه مىكند يا به يك مهندس، يك طبيب و مهندس هم بايد در اصول ارزشى و شناخت معارف دينى به فقيه و دين شناس مراجعه كند. تا همه اينها در كنار هم به سوى هدف واحد در طريق مستقيم سنّت الهى حركت كنند. و به مقام لقاء الهى بار يابند.سنّت در قرآن
در پايان اين فصل از سنّت در قرآن كه به معنى طريقه و روش است و از اقسام سنّت سخن به ميان مىآيد تا ضمن روشن شدن معنى سنّت، معنى تجدد هم روشن شود.
الف: سنّت الهى
در قرآن از سنن الهى وانواع آن فراوان سخن به ميان آمده است و اين سنن شامل سنّتهاى تكوينى و تشريعى است.
خصوصيت سنّت الهى مستقيم بودن آن است، خداوند در قرآن فرمود: اوّلاً زمام همه موجودات به دست خداست «ما من دابة الاّ هو آخذ بناصيتها»؛(5) رهبرى تمامى موجودات را خدا به عهده دارد – البته عنوان دابّه اختصاص به موجودات زمينى ندارد، بلكه هرچه كه موجود امكانى است، زمامش به دست خداى سبحان است – «سبحان الذى بيده ملكوت كل شىء»؛(6) منزّه است خدايى كه ملكوت هر چيزى در دست اوست چه اينكه، ملك هر چيزى نيز در اختيار او است: «تبارك الذى بيده المك»؛(7) و ثانياً: خداوند موجودات را در صراط مستقيم رهبرى مىكند «انّ ربّى على صراط مستقيم» كارهاى خدا بر صراط مستقيم است و چون كارهاى خدا بر صراط مستقيم است نظام تكوين نه تخلّف بردار است و نه اختلاف در آن راه پيدا مىكند. نه ظلم و جور و حيف و ميل در آن راه دارد و نه جهلپذير است. و هرچه كه اين خصوصيت را داشته باشد سنّت الهى است و ثالثاً سنّت الهى نه تغييرپذير است و نه تحويلپذير نه كم و نه زياد مىشود و نه جابجا «فلن تجد لسنة اللّه تبديلاً ولن تجد لسنّة اللّه تحويلاً»؛(8) هرگز در سنّت خدا تبديل و تحويل راه نمىيابد.سنّت تشريعى خداوند
آنچه كه به نام صراط مستقيم و سنّت الهى در نظام تكوين وجود دارد اگر به صورت كتاب تدوينى درآيد و به عنوان قوانين و امر و نهى تشريعى تنظيم شود، قرآن است و دين و قرآن عصاره سنّت الهى است و اين عصاره هم تغيير و تبديل در آن راه ندارد.
ب: سنّت پيامبر اكرم (ص) و اهل بيت (عليهم السلام)
مجموعه آن چه كه از پيامبر و ائمه معصومين (عليهم السلام) به صورت قول و فعل و تقرير در اختيار جامعه اسلامى قرار دارد، سنّت معصومين نام دارد و سنّت معصومين هم در واقع راه و روش و طريقه اعتقادى، اخلاقى و عملى آنهاست.
لزوم پيروى از سنّت الهى و سنّت معصومين (عليهم السلام)
وظيفه امت اسلامى پيروى از سنّت الهى و معصومين است ما در مقام نيايش از خداوند درخواست مىكنيم «واجعلنى مستنةً بسنن اوليائك»؛(9) خدايا ما را مستنّ به سنّت اوليائت قرار ده. ما موظّفيم از راه خدا و راه انبياء پيروى نماييم.
سنّتهاى جاهلى
مقابل سنّت و طريقه الهى ومعصومين (عليهم السلام) هر چه باشد، چه سنّتهاى كهنه و چه سنّتهاى تازه بايد از آن اجتناب كرد، زيرا هرچه موافق سنّت الهى ومعصومين (عليهم السلام) باشد، حق است و آن چه در مقابل آن هاست باطل است چه كهنه باشد و چه تازه.
از نظر قرآن كريم نه تعلق به گذشته داشتن و كهنه بودن نشانه حق بودن است و نه نو و تازه بودن چيزى نشانه و دليل بطلان آن. از اين رو قرآن برخى از سنّتهاى كهنه را نكوهش كرده است و فرمود: «و لا تبرّجن تبرّج الجاهلية الاولى»؛(10) مانند روزگار جاهليت پيشين زينتهاى خود را آشكار مكنيد. هم جاهليت كهنه، زشت است و هم جاهليت جديد. هم سنّت موافق با شريعت در گذشته حق بود و هم سنّتها و روش هايى كه اخيراً پديد آمده است و به عبارت ديگر: معيار سنّت حسنه الهى بودن و موافق با عقل و فطرت بودن آن است، ميزان سنجش سنّت و تجدّد، سنّت الهى است و همه سنن بايد با سنّت الهى سنجيده شود در صورت مطابقت با آن حق است و در صورت مخالفت با آن باطل است چه كهنه و چه نو و تازه. وقتى قرآن نازل شد، ذات اقدس اله فرمود:«قل جاء الحق و ما يبدء الباطل و ما يعيد»؛(11) يعنى بگو: حق آمد و با آمدن سنّت الهى نه جا براى جاهليت كهنه است و نه جا براى جاهليت جديد. با آمدن دين خدا نه كهنه دوباره برمى گردد و نه جا براى باطلهاى نوظهور است پس قرآن هم سنّتهاى جاهلى را كه كهنه بود ابطال كرد و هم تازههايى كه مخالف ديناند ابطال خواهد كرد.ناروايى تغيير در سنن حسنه
در بيان نورانى على (عليه السلام) در عهدنامه مالك اشتر چنين آمده است «ولا تنقض سنّة صالحة عمل بها صدور هذه الامّة»؛(12) اگر گذشتگان سنّت خوبى داشتند، مبادا آن گذشته صحيح را به جرم كهنه بودن از بين ببرى.
بنابر اين سنّتى كه برابر وحى ومطابق با عقل و فطرت باشد، حق است و سنّتى كه مقابل آن باشد باطل است وهمچنين هر تجدّدى كه مطابق باعقل و فطرت و قرآن و فتواى عترت باشد، حق است و تجدّدى كه مقابل آنها باشد باطل است، نه گذشت زمان چيزى را از قداست ساقط مىكند و نه نوظهور بودن چيزى باعث تقديس او مىشود.
بنابر اين انسان قبل از اين كه بگويد سنّت حق است يا باطل، تجدد حق است يا باطل، بايد معيار حق و باطل را مشخص كند و با آن معيار سنّتها و تجدّدها راارزيابى نمايد.مبارزه با كدام سنّت و تقويت كدام تجدّد؟
اگر سخن از لزوم مبارزه با سنّت است در آغاز بايد تشريح شود كه منظور كدام سنّت است تا مبادا به مبارزه با حق اقدام گردد و اگر سخن از تقويت تجدّد است، قبلا بايد روشن شود كه كدام تجدّد را اراده كرده است. تا مبادا به تقويت باطل اقدام شود منطق قرآن كريم همواره زنده است كه فرمود: «وزنوا بالقسطاس المستقيم»؛(13) من براى شما ترازويى فرستادم كه شما عقايد و اخلاق و اعمال خود را با آن بسنجيد.
لزوم كارشناسى معيار حق و باطل
اگر ميزانى هست كه با آن عقايد و اخلاق و اعمال را مىسنجند كارشناسى لازم دارد، همان طورى كه سنجيدن هر چيزى كارشناس مناسب با خود را طلب مىكند، پس بايد انسان محققى بود كه با كارشناسى امور دين حق و باطل را بسنجد. چنانكه در قيامت وزن حق است والوزن يومئذ الحق ؛(14) و با ميزان حق، افكار و عقايد و اخلاق و اعمال را در قيامت مىسنجند در دنيا هم بايد انسان حقشناسى وجود داشته باشد كه اولاً: محقّق باشد و ثانياً: متحقّق به حق گردد و ثالثاً بتواند درست ارزيابى كند تا حق را شناخته و به وادى تيه باطل گرفتار نشود.
پىنوشتها:
1 – نهج البلاغه، قصار الحكم، 70.
2 – سوره بقره، آيه 147.
3 – نهج البلاغه، قصار 385.
4 – سوره فاطر، آيه 43.
5 – سوره هود، آيه 56.
6 – سوره يس، آيه 83.
7 – سوره ملك، آيه 1.
8 – سوره فاطر، آيه 43.
9 – زيارت امين الله.
10 – سوره احزاب، آيه 33.
11 – سوره سبأ، آيه 49.
12 – نهج البلاغه، نامه 53، قطعه 38.
13 – سوره اسراء، آيه 35.
14 – سوره اعراف، آيه 8.
سخنان معصومان عليهم السلام ديدار برادران دينى
سخنان معصومان عليهم السلام
ديدار برادران دينى* رسول خدا صلى اللّه عليه و آله:
«اِنَّ اللّهَ تَعالى يَقُولُ: حَقَّت مَحبَّتى لِلَّذينَ يَتَزاوَرُونَ مِن اَجلى وَحقَّت مَحَبَّتى لِلَّذينَ يَتَناصَرُونَ مِن اَجلى وَحَقَّت مَحَبَّتى لِلَّذينَ يَتَحابُّونَ مِن اَجلى وَ حَقَّت مَحَبَّتى لِلَّذينَ يَتَباذَلُونَ مِن اَجلى».
(محجة البيضاء، ج 3، ص 286)
خداوند متعال مىفرمايد: كسانى كه به خاطر من از يكديگر ديد و بازديد مىكنند (به زيارت يكديگر مىروند) و كسانى كه به خاطر من يكديگر را يارى مىكنند و كسانى كه به خاطر من يكديگر را دوست مىدارند و به يكديگر محبّت مىكنند و كسانى كه به خاطر من به يكديگر بخشش مىكنند، مستحقّ محبّت من هستند.
* رسول خدا صلى اللّه عليه و آله:
«مَثَلُ اَلاَخَوَينِ اِذا التَقَيا مَثَلُ اليَدَينِ تَغسِلُ اِحديهُمَا الاُخرى وَ مَاالتَقَى المُؤمِنانِ قَطُّ اِلاّ اَفادَ اللّهُ اَحدَهُمَا مِن صاحِبِهِ خَيراً».
(محجة البيضاء، ج 3، ص 285)
مَثَلِ دو برادر دينى كه يكديگر را ملاقات مىكنند مانند دو دستى است كه يكى ديگرى را مىشويد، و وقتى دو مؤمن با يكديگر ملاقات مىكنند خداوند از يكى به ديگرى خير مىرساند.* رسول خدا صلى اللّه عليه و آله:
«اَلزِّيارَةُ تُبنِتُ المَوَدَّةَ»
(سفينة البحار، ج 1 ص 567)
ديدار، دوستى آور است.* رسول خدا صلى اللّه عليه و آله:
«الزّائِرُ اَخاهُ المُسلِمَ اَعظَمُ اَجراً مِنَ المَزوُرِ»
(ميزان الحكمة، ج 4، ص 297)
آن كه برادر مؤمن خود را ديدار مىكند پاداشى بزرگتر از شخص ديدار شده دارد.حديث قدسى:
«اَيُّما مُسلِمٍ زارَ مُسلِماً فَلَيسَ اِيّاهُ زارَ، اِيّاىَ زارَ وَثَوابُهُ عَلَىَّ الجَنَّة»
(سفينة البحار، ج 2، ص 567)
هر مسلمانى كه به ديدار مسلمانى برود او را نه، بلكه مرا زيارت كرده است و پاداش او بر عهده من، بهشت است.* امام صادق عليه السلام:
«تَزاوَرُوا فَاِنّ فى زِيارَتِكُم اِحياء لِقُلُوبِكُم وَ ذِكراً لِاَحاديثِنا وَ اَحاديثُنا تُعطَّفُ بَعضُها عَلى بَعضٍ فَاِن اَخَذتُم بِها رَشَدتُم وَ نَجوتُم وَ اِن تَرَكتُمُوها ضَلَلتُم وَ هَلَكتُم فَخُذُوا بِها وَ اَنَا بِنَجاتِكُم زَعيمٌ»
(بحار، ج 74، ص 258)
به ديدار يكديگر برويد كه بىگمان اين ديدارها زنده كننده دلهاى شما و ياد كردى از سخنان ماست و سخنان ما شما را به يكديگر مهربان مىسازد و اگر بدان عمل كنيد ره مىيابيد و رهايى پيدا مىكنيد واگر آن را كنار نهيد، ره گم مىكنيد و نيست مىشويد. پس آن را فراپيش گيريد كه من ضامن نجات و رهايى شما هستم.* امام صادق عليه السلام:
«مَن زارَ اَخاهُ فِى اللّهِ جَلَّ وَ عَزَّ قالَ اللّهُ جَلَّ وَ عَزَّ اِيّاىَ ذُرتَ وَثَوابُكَعَلَىَّ وَلَستُ اَرضى لَكَ ثَواباً دُونَ الجَنَّةِ».
(اصول كافى، ج 2، ص 176)
هر كه به خاطر خداى عزّ و جلّ با برادر خود ديدار كند. خداوند عزّ و جلّ فرمايد: تو در حقيقت مرا ديدار كردى و پاداش تو بر عهده من است. و من به پاداش كمتر از بهشت براى تو راضى نمىشوم.* امام صادق عليه السلام:
«مازارَ مُسلِمٌ اَخاهُ المَسلِمَ فِى اللّهِ وَ لِلّهِ اِلاّ ناداهُ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ: اَيُّهَا الزّائِرُ طبتَ وَ طابَت لَكَ الجَنَّةُ». (اصول كافى،ج2، ص 177 ح 10)
هيچ مسلمانى برادر دينىاش را در راه خدا و براى خدا زيارت نمىكند مگر آن كه خداى متعال به او ندا مىدهد: اى ديدار كننده! خوش به حالت، بهشت براى تو سزاوار و گوارا باد.* امام هادى عليه السلام:
«مُلاقاتُ الاِخوانِ نَشرَةً وَ تَلقيحُ العَقلِ وَ اِن كانَ نَزاراً قَليلاً» (بحار، ج 74، ص 353)
ديدار برادران سبب انبساط خاطر و بارورى انديشه است. هرچند كوتاه و اندك باشد.
دانستنى هايى از قرآن؛ دريچه هاى نور را بر روى مردم بگشائيد
دانستى هايى از قرآن
دريچه هاى نور را بر روى مردم بگشائيد«قد جاءكم بصائر من ربّكم فمن أبصر فلنفسه و من عمي فعليها و ما أنا عليكم بحفيظ» (سوره انعام، آيه 104)
همانا از سوى پروردگارتان بينائى ها (آيات و نشانه ها) براى شما آمده است پس هر كه بينا شد (و ايمان آورد) به سود خويش بينا شده و هر كه كور شد (و ايمان نياورد) به زيان خودش بوده و من نگهبان شما نخواهم بود (تا شما را به زور وادار به ايمان نمايم).
رسول خدا صلى الله عليه و آله كارى جز تبليغ و رساندن پيامهاى الهى به مردم را ندارد. او با دو بال تبشير و انذار مردم را از باطل مىرهاند و به سوى حق دعوت مىكند. پس هرگاه رسول خدا احكام را به آنان ابلاغ كرد جاى عذر و بهانه اى براى كسى نمىماند.
بصائر: دلائل و نشانه هائى كه توسط آنها بتوان حق را از باطل تشخيص داد و هدايت را از گمراهى جدا ساخت. در اين آيه شريفه دانش و حق به عنوان بيدارى و بينائى مطرح شده و جهل و گمراهى را كورى خوانده است و اين استعمال مجازى است.
اين آيه مباركه مىخواهد به مردم بگويد: آنهائى كه بوسيله اين نشانه ها و دلايل روشن، حقيقت را بيابند و آن را دربرگيرند، به سود خود گام برداشته اند و آنها كه مانند نابينايان از ديدن آن همه دليل و نشانه، خود را محروم ساخته اند، به زيان و ضرر خود اقدام كرده اند.
و ما أنا عليكم بحفيظ: و در پايان آيه، از زبان رسول خدا صلى الله عليه و آله اعلام مىدارد كه آگاه باشيد من نگهبان و حافظ شما نيستم. وظيفه و رسالت من تنها ابلاغ احكام الهى و تلاش براى هدايت شماست ومن هرگز نمىتوانم با زور شما را به ايمان دعوت كنم بلكه وظيفه ام تنها بيان منطقى و استدلال حقايق است و تصميم نهائى چه مثبت و چه منفى با خود شما است.
به هر حال شايد مراد از «بصائر»، كليه وسائل پيشرفت فكرى و بصيرت درونى باشد كه خداوند با آنها پيامبران خود را مجهز ساخته و از انسان خواسته است با تعمق و شگرفى در آن آيات و نشانه ها و كتابهاى آفرينش و كتابهاى هدايت بنگرد و به خوبى تأمل و تدبر نمايد تا به دقايق و جزئيات آن پى ببرد و از ميان اين كنكاش ها و جستجوها دريچه هاى شناخت فكرى و روحى و معنوى بر روى وى گشوده شود و او را به سوى صراط مستقيم الهى در مسير زندگى عملىاش رهنمون گردد.
و بدينسان بخش اصلى رسالتهاى الهى، پيشرفت و تعالى انسان است كه او را شخصيت و جهش بخشد و نقش واقعى اش را در تنظيم امور زندگى، مشخص سازد تا بر اساس آسايش فكرى و آرامش روانى، همگام با كار و فعاليت و تلاش و بينائى به بالاترين و والاترين درجات سعادت و خوشبختى در دنيا و آخرت برسد.
اينچنين است كه خداوند به او گوشزد مىفرمايد: اگر در اين مسير دقت كردى و دريچه هاى نور را بر قلب خود گشودى و با ديده بصيرت بين به حقايق زندگى نگريستى، خود سود برده اى و اگر خداى نخواسته درهاى حق را بر روى خود بستى و ديدگانت را از ديدن حقايق نابينا ساختى، خويشتن را به زيان انداخته اى زيرا خود از ميدانهاى خير و خوشبختى دورى گزيده اى و مانند نابينايان در آفاق زندگى، به بيراهه رفتهاى. اين است كه در آيه اى ديگر مىفرمايد: «فإنّها لا تعمى الأبصار و لكن تعمى القلوب التي في الصدور» انسانِ فكر و شعور، نه انسانِ جسد مادى و ناسوتى. انسانِ حركت نه انسان جمود.
اين است برنامه انبيا تا انسان را آزادانه نه با توسل به زور و وضع قانون! به سوى خدا و حق دعوت كند و آنان را در آفاق روح متحرك و با نشاط، جولان بخشد و ضمن پرداختن به نيازهاى فرهنگىاش، او را با شناخت، به خدا برساند نه با جبر و زور.
والسلام
نمايه معنا
نمايهى معنا
جواد نعيمى
خواهرم! حجاب، افتخار توست، ميراثى گرانقدر است سپرده بر دستهاى مباركت!
حجاب، تلألؤ شبنم بر چهرهى زيباى گل است.
حجاب، فرياد جرس تقواست.
حجاب، آواى ملكوتى جمالطلبى معنوى زن است.
حجاب، ترنّم ايمان بر لبان گوياى بىزبانى است.
حجاب، تضمينى براى تداوم خطّ زيباى شرافت است.
حجاب، زمزمهى بلند گوهر پاكى است.
حجاب، تداوم بخش آيههاى مهربانى متقابل همسران است.
حجاب، بوتهى خوشبوى «گُل عفاف» است.
حجاب، سپرى است قوى، در برابر شمشيرهاى تهاجم فرهنگى.
حجاب، تحميل محروميت بر مستعمرههاى شيطاننشين است.
حجاب، تجليگاه خلوص و جلوهگاه ارادهى زن مصمم و مسلمان است.
حجاب، سند اطاعت از فرمانده هستى است.
حجاب، زنجيرى گران بر دستهاى ديو گناه است.
حجاب، نويد سپيده دمان عزّت و فخر و آزادگى است.
حجاب، نشان وقار، علامت افتخار، و بيانگر نيكى كردار است!
حجاب، نمايهاى از مصونيت در برابر آفات اجتماعى و كينههاى پليدان است.
حجاب، روشناى انديشههاى بلند و عملهاى خداپسند است.
حجاب، پند محكمى بر پاى پليد شهوات است.
حجاب، منشور والاى آگاهى است.
حجاب، گامهاى بلندِ انسان در كوچههاى معانى است.
خواهرم، سند زيبندهى افتخار، بر قامت موزون انديشه و عملت، همواره پايدار باد!
نگاهى به رويدادها
نگاهى به رويدادها
جهان اسلام
صهيونيستها با گلوله تانك كودك 18 ماهه فلسطينى را شهيد كردند. (18/2/82)
مردم جنوب عراق از آيت الله حكيم استقبال پرشورى كردند. (20/2/82)
3 انفجار مهيب در رياض مجتمع آمريكايىها را ويران كرد.
طى تظاهراتى در بغداد، مردم عراق خواستار برپايى حكومت اسلامى شدند. (27/2/82)
شهادت طلب فلسطينى بمب همراه خود را در اتوبوس حامل صهيونيستها منفجر كرد كه بر اثر آن 7 صهيونيست در دم به هلاكت رسيدند و 19 تن ديگر زخمى شدند.
بزرگترين تظاهرات ضد آمريكايى در بغداد انجام شد، دههاهزار مسلمان عراقى با سرازير شدن به خيابانهاى بغداد خواستار خروج نيروهاى اشغالگر آمريكايى و استقرار يك دولت عراقى در كشورشان شدند. اين تظاهرات كه خبرگزارىهاى خارجى آن را بزرگترين اجتماع ضد آمريكايى در بغداد از هنگام ورود اشغالگران به اين كشور خواندهاند، به دعوت شيعيان عراقى برگزار شد.
در پى 5 عمليات شهادت طلبانه جوانان فلسطينى، ضربه سنگينى به رژيم صهيونيستى وارد شد. (28/2/82)
اشغالگران آمريكايى به حريم خانوادهها در بغداد تعرض مىكنند. وقتى زنان عراقى در خانه و محل امن زندگى شان، توسط سربازان آمريكاى و بيگانه تفتيش بدنى مىشوند، آزادى و دموكراسى آمريكايى معنى پيدا مىكند. (30/2/82)
نظاميان آمريكايى به دفاتر مجلس اعلا در دياله عراق حمله كردند. (1/3/82)
كشورهاى اسلامى اجلاس خلع سلاح را به دليل رياست رژيم صهيونيستى تحريم كردند.
(5/3/82)
شارون: نمىتوانيم تا ابد فلسطينىها را تحت سلطه نگه داريم.
زن عراقى خود را در ميان نيروهاى آمريكايى منفجر كرد. (7/3/82)داخلى
خاتمى: ليبراليسم با مبانى دينى ما ناسازگار است.
رهبر انقلاب: ايجاد اشتغال از اهداف كلان است و بايد به طور جدى پيگيرى شود.
(17/2/82)
به دستور رهبر انقلاب استراتژى 20 ساله كشور تدوين مىگردد. (18/2/82)
سفر رئيس جمهور به چند كشور عربى آغاز شد. (22/2/82)
رهبر انقلاب در جمع پرشور دانشجويان دانشگاه شهيد بهشتى: راه مقابله با زورگويى آمريكا مستحكم كردن درون نظام است.
موجودى صندوق ذخيره ارزى به 8 ميليارد دلار رسيد.
مردم لبنان مثل ايرانىها از خاتمى استقبال كردند.
كروبى: درباره لوايح دوگانه به قانون عمل مىكنيم. (23/2/82)
با امضاى تفاهمنامه اقتصادى در كيش، مقدمات همكارى وسيع بين ايران و عربستان فراهم شد.
خاتمى در لبنان: به دولت آمريكا هشدار مىدهيم. دهها هزار لبنانى كه ديروز در استاديوم ورزشى بيروت براى استماع سخنان رئيس جمهور كشورمان اجتماع كرده بودند، با ورود خاتمى به استاديوم فرياد «حزب الله، حزب الله» سر دادند.
خاتمى در ديدار با دبير كل حزب الله لبنان: حزب الله لبنان رمز موفقيت براى مقابله با اشغال و تجاوز است. (24/2/82)
رهبر انقلاب: گسترش بيدارى اسلامى در جهان، استكبار را سراسيمه كرده است.
اشرار كشور شناسنامه انتظامى مىگيرند.
(30/2/82)
وزير كشور حكم شهردار تهران را صادر كرد.
فرمانده نيروى انتظامى باواگذارى خدمات انتظامى به بخش خصوصى مخالفت كرد.
(31/2/82)
10 ميليون بسيجى براى تأمين امنيت پايدار در كشور سازماندهى شدند. (1/3/82)
رئيس جمهور به مناسبت سالروز دوم خرداد بيانيه صادر كرد. رئيس جمهور در اين بيانيه راه سوء استفاده را بست. (3/3/82)
رهبر انقلاب: ادعاى بحران مشروعيت نظام نتيجه ترس و عجز است.
كروبى اصلاحات آمريكايى را مردود دانست.
رهبر انقلاب: راه مقابله با تهديدات خارجى، وحدت، حل مشكلات مردم و تقويت ارزشهاى انقلابى است. (4/3/82)
يك مقام ارشد سابق سيا: ايرانىها را بايد بترسانيم، اما نه طورى كه عليه ما بسيج شوند.
دادستان تهران: نمىگذاريم مجرمان يقه سفيد احساس امنيت كنند. (6/3/82)
162 نماينده مجلس در دفاع از خط امام، رهبرى و قانون اساسى بيانيه صادر كردند.
(7/3/82)
رهبر انقلاب در ديدار رئيس و نمايندگان مجلس: آمريكا زمانى راضى مىشود كه از حاكميت ملى خود دست بر داريم.
(8/3/82)
هاشمى رفسنجانى: ملت ايران دست هر متجاوزى را قطع خواهد كرد.
رئيس جمهور: كشورهاى اسلامى و عربى بايد در مقابل تهديدات آمريكا بايستند.
(10/3/82)
خاتمى: امام را براى قدرت و منافع باندى خود نخواهيم.
رهبر انقلاب در ديدار دبير كل سازمان كنفرانس اسلامى: كشورهاى اسلامى بايد در مقابل مداخلات آمريكا در عراق بايستد.
(11/3/82)
خاتمى طى نامهاى به رئيس مجلس درباره لوايح دوگانه: با شوراى نگهبان بايد به تفاهم رسيد.
دلدادگان بنيانگذار جمهورى اسلامى در چهاردهمين سالگرد ارتحال امام (ره)، پاى پياده مرارت فرسنگها فاصله را به جان خريدند در طلب آفتاب امام… كاروانهاى سوگوار به سوى حرم مطهر امام خمينى (ره) عزيمت كردند. (12/3/82)
چهاردهيمن سالگرد رحلت امام خمينى و چهلمين سالگرد قيام خونين 15 خرداد با حضور گسترده مردم در سراسر كشور برگزار شد.
رهبر انقلاب: خدمت به مردم بهترين راه مبارزه با آمريكاست.
رئيس جمهور: اصلاحات، يعنى ايستادگى در برابر موج خطرناك يكجانبه گرايى آمريكا.
(17/3/82)خارجى
100 موشك هستهاى كره شمالى آماده شليك به شهرهاى آمريكا شد.
يك مقام كره شمالى: چنانچه كاخ سفيد كشور ما را تحريم اقتصادى كند موشكهاى هستهاى كره، سرزمين آمريكا را هدف قرار خواهند داد. (15/2/82)
يك مقام دولتى ژاپن: به دليل داشتن بمب اتمى زياد سر به سر كره شمالى نگذاريم.
(16/2/82)
شهروندان سائوپائولوى برزيل در اعتراض به سياست جنگطلبى بوش و اشغال عراق توسط آمريكا و انگليس تصاويرى به در و ديوار اين شهر چسباندند كه جرج بوش، رئيس جمهور آمريكا را در شكل و قيافه «آدولف هيتلر» ديكتاتور نازى نشان مىدهد. اين عكس را رويتر مخابره كرده است. مردم برزيل با چسباندن اين تصاوير سياستهاى بوش را با سياستهاى هيتلر يكسان دانستند. آنها روى اين تصاوير نوشتهاند: جرج هيتلر، آدولف بوش.
تحليلگر فرانسوى: دوران زوال كاخ سفيد فرا رسيده است. (17/2/82)
يو اس تودى: مردم عراق اعتمادى به آمريكايىها ندارند. 2 سرباز آمريكايى گلوى يك شهروند عراقى را با خشونت هرچه تمامتر مىفشارند تا صداى مخالفت او با اشغال كشورش توسط متجاوزان آمريكايى به گوش ديگران نرسد. آنها در صددند با اين شيوه آزادى را به عراق بازگردانند!
حاكم آمريكايى جديد (پل برمر) عراق توسط بوش منصوب شد. (18/2/82)
گاردين از نقش وزير دفاع آمريكا در تجهيز كره شمالى به سلاح هستهاى پرده برداشت.
(20/2/82)
سفارت خانههاى آمريكا و انگليس به خاطر وحشت از حملات جديد در رياض بسته شد.
(31/2/82)
مردم كابل سفارت آمريكا را سنگباران كردند.
(4/3/82)
دهها نظامى آمريكايى در حملات مردم عراق كشته و مجروح شدند. (17/3/82)
بر ساحل معرفت
بر ساحل معرفت
پرسش: آيا درست است كه خداوند از روح خود در انسان دميده است؟ اگر چنين است چگونه روح انسان در جهنم مىسوزد در حالى كه روحش قسمتى ازخداست؟
پاسخ: در سه جاى قرآن روح انسان منسوب به خدا شده است (حجر/29 و ص/72)
«و نَفَخْتُ فيهِ مِنْ روحى» و از روح خود در او دميدم.
و (سجده/9) «و نُفخ فيهِ مِن روحه» و از روح خود در او بدميد.
منشأ پرسش شما در اين است كه ياء اضافه به روح چه معنايى را دربردارد و اين اضافه براى چيست. بايد دانست خدا خالق همه چيز است و همه چيز مخلوق خداست و روح يكى از مخلوقاتست. از اين روى اضافه روح به خدا «روحى» به معناى تكريم و تشريف است(1) يعنى از آن جا كه روح، مسأله بسيار مهمى است و خلقت آن بسيار پيچيده، خدا آن را به خود نسبت داده است. بنابراين روح جزء و قسمتى از خدا نيست كه اين اشكال پيش آيد كه چرا عذاب مىشود(2) آنچه نبايد از آن غفلت كرد اين است كه خداوند متعال يك موجود بسيط است يعنى هيچ جزئى ندارد و تقسيمپذير نيست. و هرچه هست همه مخلوق است و بس. اين مسأله در فلسفه با دلائل محكم عقلى به راحتى اثبات مىشود.(3)
در پايان به اين نكته اشاره مىكنيم كه انسان در بهشت و جهنم با هر دو جزء خود (روح و جسم) حاضر است و با هر دو متنعم و يا عذاب مىشود.* * *
پرسش: منظور از محل اعراف و اصحاب اعراف در آيه شريفه «و على الأعراف رجالٌ يعرفون كلاً بسيماهم»(4) چيست؟
پاسخ: اعراف، از قراينى كه در آيات و روايات آمده روشن مىشود كه اعراف همچون حجاب و زمين مرتفعى بين بهشت و جهنم است؛ به طورى كه افراد روى آن، بر بهشت و دوزخ مشرفند و هر دو گروه را مشاهده مىكنند، و مىتوانند آنها را از چهرههاى روشن و تاريك هر يك بشناسند.
بنابراين در اعراف كه گذرگاه صعبالعبورى بر سر راه بهشت جاويدان است، دو گروه وجود دارند: ضعيفان و آلودگانى كه در رحمتند، و پيشوايان بزرگى كه در همه حال چون فرماندهان لشكر يار و ياور ضعيفانند. صالحان و پاكان، از اين گذرگاه با سرعت عبور مىكنند؛ امّا افرادى كه خوبى و بدى را به هم آميختهاند در اين مسير وامىمانند.
آيات و روايات نيز دو دستهاند: يك دسته آنها ناظر به گروه اوّل، يعنى ضعفا است كه آرزو دارند وارد بهشت شوند؛ ولى موانعى (گناهانشان) آنها را از رفتن باز مىدارد و دسته ديگر ناظر به گروه دوم يعنى بزرگان و انبياء و امامان و صالحان است.
در بعضى از روايات نيز شاهدى بر اين جمع بخوبى ديده مىشود؛ مانند روايتى كه در تفسير برهان، ج 2، از امام صادق(ع) نقل است كه فرمود: «اعراف، تپهاى ميان بهشت و دوزخ است، و امامان آن مردانى هستند كه در كنار پيروان گنهكارشان قرار مىگيرند؛ در حالى كه مؤمنان خالص بدون نياز به حساب، در بهشت جاى گرفتهاند…»
البته بايد توجه داشت: دخالت انبياء و امامان در قيامت در وضع گروهى (ضعفا) كه نه جزو معاندانند و نه جزء مؤمنانى كه به آرامش كامل رسيدهاند، همانند دخالتشان در زمينه رهبرى در اين دنيا هيچگونه منافاتى با قدرت مطلق پروردگار و حاكميت او بر همه چيز ندارد؛ بلكه هر چه مىكنند به اذن و فرمان اوست.* * *
پرسش: با يك عمل ساده رياضى مىتوان به زمان تقريبى آفرينش حضرت آدم(ع) پى برد كه چيزى حدود يك تا دو ميليون سال قبل است؛ در حالىكه باستان شناسان، اجداد اوّليه انسان را كه مربوط به ميليونها سال قبل از اين تاريخ است كشف كردهاند؛ پس تكليف آنها چيست آيا آنها چيزى جدا از آدم و حواى ما هستند؟
پاسخ: مرحوم علامه طباطبايى(ره) در ذيل آيه 1 سوره نساء مىفرمايد: «از ظاهر سياق برمىآيد كه مراد از «نفس واحده»، آدم و مراد از «زوجها» حوا است كه پدر و مادر نسل انسانند و ما نيز از آن نسل هستيم، و به طورى كه از ظاهر قرآن كريم برمىآيد، همه افراد نوع انسان به اين دو تن منتهى مىشوند. از آيه شريفه برمىآيد كه نسل موجود از انسان، تنها به آدم و همسرش منتهى مىشود و جز اين دو نفر، هيچ كس ديگرى در انتشار اين نسل دخالت نداشته است.
«در تاريخ يهود آمده است كه عمر نوع بشر از روزى كه در زمين خلق شده تا كنون، بيش از حدود هفت هزار سال نيست كه اعتبار عقلى هم با اين تاريخ مساعد است؛ ليكن دانشمندان طبقاتالارض و به اصطلاح «ژئولوژى» معتقدند كه عمر نوع بشر بيش از ميليونها سال است، و بر اين گفتار خود، از فسيل آثارى از انسانها و نيز ادلّهاى از اسكلت سنگ شده خود انسانهاى قديمى آوردهاند، كه عمر هر يك از آنها طبق معيارهاى علمى خودشان بيش از پانصدهزار سال است.
اين اعتقاد ايشان است؛ امّا ادلّهاى كه آوردهاند قانع كننده نيست. دليلى نيست كه بتواند اثبات كند اين فسيلها، بدن سنگ شده اجداد همين انسانهاى امروزى است، و دليلى نيست كه بتواند اين احتمال را رد كند كه اين اسكلتهاى سنگ شده مربوط به يكى از ادوارى است كه انسانهايى در زمين زندگى مىكردهاند، چون ممكن است چنين بوده باشد، و دوره ما انسانها متصل به دوره فسيلهاى نامبرده نباشد. بلكه انسانهايى قبل از آفرينش آدم ابوالبشر در زمين زندگى مىكردهاند و سپس منقرض شده باشند، و اين پيدايش انسانها و انقراضشان تكرار شده باشد تا پس از چند دوره، نوبت به نسل حاضر رسيده باشد. قرآن كريم به طور آشكار، كيفيت پيدايش انسان در زمين را بيان نكرده كه آيا ظهور اين نوع موجود (انسان) در زمين، منحصر در همين دوره فصلى است كه ما در آن قرار داريم، و يا دورههاى متعددى داشته، و دوره ما انسانهاى فعلى آخرين ادوار آن است؟
ممكن است از بعضى آيات شريفه قرآن استشمام كرد كه قبل از آفرينش حضرت آدم، ابوالبشر و نسل او، انسانهايى ديگر در زمين زندگى مىكردهاند؛ مانند آيه شريف «و اذ قال ربك للملائكة انّى جاعل فى الارض خليفة قالوا اتجعل فيها من يفسد فيها و يسفك الدّماء…»(5)
«و زمانى كه پروردگارت به فرشتگان فرمود: مىخواهم در زمين جانشينى بگذارم، گفتند [باز] در زمين كسانى مىگذارى كه در آن فساد كنند و خونها بريزند»
كه از آن برمىآيد، قبل از آفرينش بنى نوع آدم، دوره ديگرى بر انسانيت گذشته است.
در بعضى از روايات وارده از ائمه(ع) مطالبى آمده كه سابقه ادوار بسيارى از بشر را قبل از دوره حاضر اثبات مىكند.
در كتاب (توحيد، ص 277، ج 2، چاپ تهران) از امام صادق(ع) روايتى آورده كه در ضمن آن به راوى فرموده: شايد شما گمان مىكنيد كه خداى عزوجل غير از شما هيچ بشر ديگرى را نيافريده است. نه، چنين نيست؛ بلكه هزار هزار آدم آفريده كه شما از نسل آخرين آنها هستيد.
مرحوم صدوق در كتاب، (خصال، ج 2، ص 652، ح 54) از امام باقر(ع) روايت كرده كه فرمود: خداى عزوجل از روزى كه زمين را آفريده، هفت عالم را در آن خلق (و سپس منقرض كرده است) كه هيچيك از آن عوالم از نسل آدم ابوالبشر نبودهاند و خداى تعالى همه آنها را از پوسته روى زمين آفريد و نسلى را بعد از نسل ديگر ايجاد كرد و براى هر يك، عالمى بعد از عالم ديگر پديد آورد تا در آخر، آدم ابوالبشر را بيافريد و ذريهاش را از او منشعب ساخت…(6)* * *
پرسش: بعضى آيات قرآن، خلقت انسان را از گل و برخى ديگر از آب ذكر فرموده، توجيه معقول آن چيست؟
پاسخ: آياتى كه مبدأ پيدايش انسان را آب مىدانند، با عبارتهايى مانند: آب (فرقان، 54)، آب جهنده (ماءدافق؛ طارق، 6) بيان شده است.
[با تقدير از مركز فرهنگ و معارف قرآن دفتر تبليغات اسلامى كه در تهيّه پرسشها و پاسخهاى قرآنى، مجله را همراهى كردند.
«ماء» در اصطلاح قرآن، منحصر به ماده ويژهاى كه از تركيب اكسيژن و ئيدروژن به دست مىآيد نيست؛ بلكه اصطلاحى است با گستره وسيع كه شامل نطفه هم مىشود و تقريباً «ماء» در اين موارد به معناى مايع است و مىتوانيم بگوييم: منظور از «ماء»، آب شناخته شده و معروف است و اگر در برخى آيات گفته شده كه انسان از آب آفريده شده، با توجه به آيه: «وَجَعَلْنَا مِنَ الْمَآءِ كُلَّ شَىْءٍ حَىٍّ»(7) بوده است كه انسان موجودى زنده است و آب در حيات يافتن او سهم عمدهاى دارد.
امّا آياتى كه مبدأ پيدايش انسان را خاك مىدانند، با عبارات: خاك، گل، گل بدبو و تيره رنگ، چكيده گل، گل چسبنده و گل خشكيده آمده است كه اين تعبيرات هم قابل جمع است؛ چون ماده واقعى در انسان، يك چيز است كه همان خاك مىباشد و خاك با افزودن آب، «گل» مىشود؛ وقتى آبش كم شود و خشك گردد، «صلصال» مىگردد و…
امّا جمع بين آياتى كه پيدايش انسان را از آب مىدانند و بين آنها كه آفرينش انسان را به «تراب» نسبت مىدهند، اين است كه: اصولاً اصل نطفه كه قرآن از آن به ماء تعبير مىكند، از مواد غذايىاى كه از خاك مىرويد، به وجود مىآيد.
اين آيات حصر را نمىفهماند؛ يعنى وقتى مىفرمايد: «شما را از خاك خلق كرد» اگر بدين معنا بود كه تنها و تنها از خاك آفريده شدهايد و يا در جايى كه مىگويد: «شما را از آب خلق كرد»، يعنى تنها از آب آفريده شدهايد؛ اختلاف باقى بود؛ ولى مىدانيم كه براى معرفى منشأ پيدايش يك موجود، گاهى مجموع عناصر تشكيل دهنده آن موجود را ذكر مىكنند و گاهى به اقتضاى بلاغت، برخى از آنها را يادآور مىشوند و اين در عرف، معمول است؛ بنابراين جمع بين اين دو دسته از آيات، چنين است كه در گروهى از آيات به برخى عناصر تكيه شده كه «تراب» يا «ماء» باشد و در برخى ديگر به مجموع آن دو كه «طين» باشد، اشاره شده است.
وجه جمع ديگر، اين است كه اين آيات، اشاره به مراحل پيدايش انسان دارد؛ انسانِ نخستين، تنها از خاك يا گل خلق شده، ولى انسانهاى مراحل بعدى از نطفه آفريده شدهاند كه با ساير انسانها به لحاظ مبدأ بعيد، مىتوان گفت: از تراب آفريده شدهاند.
ضمناً خوانندگان گرامى مىتوانند براى دريافت پاسخهاى قرآنى به اين آدرس مكاتبه، يا تماس حاصل نمايند:
قم – صندوق پستى 3775 – 37185 نمابر: 7736270 – تلفن: 7742160 – 7742150]پىنوشتها: –
1) مرحوم علامه طباطبائى در تفسير الميزان در ذيل هرسه آيه اضافه ياء به روح را اينگونه معنا كردهاند.
2) خدا روح را با آن پيچيدگى كه دارد مختار آفريده، يعنى اين روح با خلقت پيچيدهاى كه دارد، مىتواند راه كمال را بپيمايد و به مراحل بالايى از آن دست يابد و از همه مخلوقات به خدا نزديكتر شود و مىتواند به راه گمراهى بيافتد و از همه مخلوقات پستتر شود و اينها همه بخاطر عظمت خلقت آن است كه مىتواند چنين اوج گيرد و يا تا آن حد سقوط نمايد.
3) به نهايةالحكمة، تأليف علامه طباطبائى، ص 275 – 279 مراجعه شود.
4) سوره اعراف، آيه 46.
5) بقره، آيه 30.
6) ترجمه تفسير الميزان، همان، ج 4،ص 221 – 231.
7) سوره انبياء، آيه 30.
يهود در قرآن
يهود در قرآن
آخرين قسمتمصطفى قويدل
حال كه با افكار و رفتارهاى اجتماعى يهود بيشتر آشنا شديم. برخوردهاى يهوديان را با مسلمانان كه در آيات قرآن به آن اشاره شده است مورد بررسى قرار مىدهيم، باشد كه براى مسلمانان امروز مخصوصاً دولتهاى اسلامى تذكّرى باشد و به رفتارهاى يهوديان و صهيونيزم با مسلمانان با دقت بيشترى بنگرند: «لتجدن اَ شَدّ النّاس عَداوةً للّذين امنوا اليهود والّذين أشركوُا(1)؛ به طور مسلم يهود و مشركان را دشمنترين مردم نسبت به مؤمنان خواهى يافت.» در اين آيه خداوند يهود و مشركان را در يك صف قرار داده است.
تاريخ به نحوى نشان مىدهد كه در بسيارى از نبردهاى ضد اسلامى، يهود به طور مستقيم يا غير مستقيم دخالت داشتهاند و از هيچ كارشكنى و دشمنى دريغ نورزيدهاند. اكثريت يهود به خاطر اين كه خود را نژاد برتر مىدانستند از پذيرش آئين حق سرباز مىزدند و افراد بسيار كمى از آنان به اسلام گرويدهاند. با آن كه داراى كتاب آسمانى بودند، امّا به خاطر دلبستگى بيش از اندازه به ماديات در صف مشركانى قرار گرفتهاند كه از نظر مذهبى با آنها هيچ وجه اشتراكى نداشتند.
اين تعبير در جاى ديگرى از قرآن نيز بيان شده است، آن جا كه مىفرمايد:«وَلَنَسمَعُنَّ مِنَ الّذين اوتُوا الكتاب مِن قَبلِكُم وَ مِنَ الّذين أشركوا أذىً كثيراً(2)؛ و از آنها كه پيش از شما كتاب آسمانى داده شد(يهوديان) و هم چنين از مشركان سخنان آزار دهنده فراوان خواهيد شنيد.»قرآن با بيان اين مطلب مسلمانان را به ادامه مقاومت با اين دو گروه كه در يك صف قرار گرفتهاند، دعوت مىكند. از آن جا كه اذيت و آزار يهوديان اكثراً به صورت زخم زبان بود. اين اذيتها در روح مسلمانها تأثير بيشترى مىگذاشت و آن آيات باعث دلگرمى و صبر بيشتر مسلمانان مىشد.در صدر اسلام عدهاى از مسلمانان به سبب همسايگى، قرابت يا پيمانى كه پيش از اسلام بسته بودند با يهوديان دوست بودند تا آن جا كه بعضى از اسرار مسلمانان را با آنها در ميان مىگذاشتند. بدين وسيله يهوديانى كه سرسختترين دشمن مسلمانان بودند به ظاهر خود را دوست آنها نشان مىدادند و از اسرار مسلمين آگاه مىشدند. خداوند راجع به اين دوستى به مسلمين هشدار مىدهد: «ها أنتُم اولاءِ تُحبّونَهُم ولا يُحِبّونكم و اذا لقوكم قالوا آمَنّا و إذا خَلَو عَضّوا عليكم الأ نامِلَ مِنَ الغَيظ قُل موُتوُابِغيضِكُم(3)؛ شما اى مسلمانان! آنان را (يهوديان) از روى هم جوارى يا خويشاوندى و يا به علل ديگر دوست مىداريد غافل از اين كه آنها شما را دوست نمىدارند، در حالى كه شما به تمام كتابهايى كه از طرف خداوند نازل شده ايمان داريد، ولى آنان به كتاب آسمانى شما ايمان ندارند.» سپس به بيان چهره واقعى آنان پرداخته و مىفرمايد: «و اين دسته از اهل كتاب منافق هستند. چون هرگاه با شما ملاقات كنند، مىگويند: ما ايمان داريم و آيين شما را تصديق مىكنند، ولى چون تنها شوند از شدت عداوت و خشم سرانگشتان خود را به دندان مىگيرند. اى پيامبر! بگو با همين خشمى كه داريد بميريد»
اين همان تعبير شهيد مظلوم دكتر بهشتى است كه مىفرمايد: «به آمريكا بگوييد از دست ما عصبانى باش و از اين عصبانيت بمير». گروهى از يهود كه دشمنى با حق نداشتند در ملاقات با مسلمانان، صفات پيامبر را كه در تورات بيان شده بازگو مىكردند. بزرگان يهود بعد از اطلاع از اين ماجرا ناراحت شده و آنان را از اين كار منع كردند. خداوند پرده از روى حقيقت تلخ ديگرى پيرامون اين جمعيت حيله گر و منافق بر مىدارد و يادآور مىشود كه: «إذا لَقُوا الّذين آمَنوا قالوا آمَنّا و إذا خَلا بَعضُهُم إلى بعضٍ قالوا أتُحَدّثونَهم بما فَتَح اللّهُ عَليكُم لِيُجاجّوكم بِهِ عِندَ ربّكُم،افلا تَعقِلون(4)؛ هرگاه با مؤمنان روبه رو شوند گويند: ما نيز مانند شما ايمان آوردهايم و چون با يكديگر خلوت كنند گويند: چرا درى كه خداوند از علوم براى شما گشوده بر روى مسلمانان باز مىكنيد تا به كمك همان علوم (و ادلّه رسالت پيامبر خاتم) با شما محاكمه و خصومت كنند. چرا تعقّل نمىكنيد؟.»
آرى يهوديان هر چند با مسلمين به روى خوش ملاقات كنند و اظهار محبت كنند و به نحوى برخورد كنند كه گويا خيرخواه هستند واى بسا حرفهايى بزنند كه به طبع مسلمين خوش آيد، ولى جز گمراه كردن مسلمين از صراط مستقيم قصدى ندارند لذا براى رسيدن به اين هدف از دوستى رياكارانه، نفاق، دروغ و خدعه نيز به كرّات بهره مىگيرند.قرآن كريم يكى ديگر از آيينهاى دوستى يهود را اين چنين برمى شمرد: «ان تَمسَسكُم حسنةٌ تَسُؤهُم و ان تُصِبكُم سَيّئةٌ يَفرحوا بها(5)؛ اگر نيكى به شما برسد آنها را ناراحت مىكند و اگر حادثه ناگوارى براى شما رخ دهد آنها خوشحال مىشوند.» اين دوستان در آيين دوستى خود اين گونه عمل مىكنند. همان گونه كه بر مسلمانان صدر اسلام لازم بوده كه از قرابت با يهود بپرهيزند، امروز هم مسلمانان و به ويژه حكومتها و دولتهاى اسلامى وظيفه سنگينترى بردوش دارند. مبناى اعتقادى يهود از پاى بست ويران است، لذا هر چقدر هم كه از تاريخ و قدمت آن مىگذرد نه تنها تفكر خود را اصلاح نكرده، بلكه با سرعتى بيشتر به سمت انحراف و خود برتربينى و سركشى در مقابل خداوند و انسانها پيش رفتهاند. در قرآن مشاهده مىكنيم كه باز خداوند يهود را در كنار مشركان قرار داده و از دوستى آنها توصيف مىكند: «ما يَوَدُّ الّذين كَفَرُوا مِن أهل الكتابِ و لاَ المشركينَ أن يُنَزّلَ عليكم مِن خيرٍ مِن رَبِّكم(6)؛ كافران اهل كتاب (يهود) و مشركين دوست ندارند خير و بركتى از سوى خداوند بر شما نازل گردد.»
اين دشمنان تاريخى از شدّت حسادت حاضر نبودند اين افتخار را بر مسلمانان ببينند كه پيامبرى بزرگ و صاحب يك كتاب آسمانى با عظمت از سوى خداوند بر آنها مبعوث گردد.آنها از يك طرف خود را دوست و خيرخواه مسلمانان نشان مىدادند و از طرف ديگر حاضر نبودند خير و نيكىاى به مسلمين برسد، يعنى همه چيز را براى خود مىخواستند. اين افراد تنها به اين قناعت نمىكردند كه خود آئين اسلام را نپذيرند، بلكه اصرار داشتند كه مؤمنان نيز از ايمانشان باز گردند. انگيزه آنان در اين امر چيزى جز حسادت نبود. قرآن كريم با اشاره به اين مطلب مىفرمايد: «وَدّ كثيرٌ من اهل الكتاب لو يُرَدوّكم من بَعدِ ايمانِكم كُفّارًا حسداً من عِندِ أنفسهم(7)؛ بسيارى از اهل كتاب (يهود) از روى حسد كه در وجود آنها ريشه دوانده دوست داشتند شما را بعد از اسلام و ايمان، به كفر بازگردانند. اين حسادت آنها كه جنبه شخصى داشت در جان و عمق آنها ريشه دوانده بود.»دشمنان اسلام؛ مخصوصاً يهود براى دور ساختن تازه مسلمانان از اسلام از هيچ كوششى فرو گذار نبودند و حتى درباره ياران مخصوص پيامبر نيز چنين طمعى داشتند كه بتوانند آنها را از اسلام باز گردانند. بى شك اگر مىتوانستند در يك يا چند نفر از ياران نزديك آن حضرت نفوذ كنند ضربه بزرگى به اسلام وارد مىشد و زمينه براى تزلزل ديگران نيز فراهم مىگشت. خداوند در قرآن با اشاره به اين مطلب مىفرمايد: «ودّت طائفةٌ مِن اهلِ الكتابِ لَو يُضِلّونكم و ما يُضلّونَالاّ انفسكم و ما يشعُرون(8)؛ جمعى از اهل كتاب (يهود) دوست داشتند شما را گمراه كنند(امّا آنها بابد بدانند كه نمىتوانند شما را گمراه سازند) آنها مگر خودشان را گمراه نمىكنند و نمىفهمند»
آيه فوق ضمن افشاى اين نقشه دشمنان به آنها يادآور مىشود كه دست از تلاش بيهوده خود بازدارند. اينان غافل بودند كه اين تربيت شدگان مكتب اسلام هرگز دست از آيين خود بر نخواهند داشت. آنها اسلام را با تمام هستى خود دريافته بودند و به آن عشق مىورزيدند و اين عداوت آنها جز خسران براى خودشان و دور كردن بيشتر آنان از حق فايدهاى به آنان نمىرساند.
همانطور كه مىدانيم مسلمانان ابتدا به سوى بيت المقدس نماز مىخواندند. پس از ورود پيامبر به مدينه، يهود اين موضوع را دستاويز خود قرار دادند و مرتباً مسلمانان را سرزنش مىكردند كه آنهااز خود استقلال ندارند و قبول قبله ما دليل بر قبول مذهب ما است. تا اين كه خداوند آيه نازل فرمود و قبله مسلمين را به سمت مكه تغيير داد. جالب اين جاست كه تغيير قبله يكى از نشانههاى پيامبر بوده كه در كتب پيشين ذكر شده بود و يهوديان در كتب خود خوانده بودند كه او به سوى دو قبله نماز مىخواند. خداوند با اشاره به اين موضوع تأكيد مىفرمايد كه: «انّ الّذين اوُتوا الكتاب ليعلمون اَنّهُ الحَقُّ من ربّهم(9)؛ كسانى كه كتاب آسمانى به آنها داده شده (يهود) مىدانند كه اين فرمان حقى است از ناحيه پروردگارشان.»با توجه به اين موضوع باز تعصبها و لجاجتهاى يهود نگذاشت كه آنان حقيقت را پذيرفته و به پيامبر ايمان آورند، بلكه بر شدت تمسخر و اذيت خود افزودند. خداوند براى دلدارى پيامبر و بيان رفتار يهود با قاطعيت مىفرمايد: « وَلَئن أتَيتَ الّذينَ اوُتوا الكتاب بِكُلِّ آية ما تَبعوا قِبلَتَك(10)؛ سوگند كه اگر هر گونه آيه و نشانه و دليلى براى اين گروه از اهل كتاب(يهود) بياورى از قبله تو پيروى نخواهند كرد.» باز براى تأكيد و قاطعيت بيشتر به پيامبر اخطار مىكند: «اگر پس از اين آگاهى كه از ناحيه خداوند به تو رسيد تسليم هوسهاى آنان شوى و از آنان پيروى كنى مسلّماً از ستمگران خواهى بود: «وَ لَئِن اتّبعت أهواءَهم مِن بَعدِ ماجائكَ مِنَ العِلمِ انّك اذاً لِمن الظّالمين(11)»
بعد از آن كه يهود در اين جريان هم شكست خوردند خداوند به پيامبر اعلام كرد كه اين گروه از يهود و نصارى نه با هماهنگى در قبله و نه با چيز ديگر از تو راضى نخواهد شد، مگر اين كه به طور كامل تسليم خواستههاى آنان شوى و آيين آنان را بپذيرى: «وَلَن ترضى عنك اليهود و لا النّصارى حَتّى تَتَّبِعَ مِلَّتَهم(12)؛ آنها هرگز از تو راضى نخواهند شد، مگر اين كه به طور كامل تسليم خواستهها و پيرو آيين آنها شوى.»
البته اين ادعاى يهود كه مىگويند اگر اين كار را انجام دهى ايمان مىآوريم همه بهانه جويى است و با قصد كارشكنى و اذيت و آزار مسلمانان اين درخواستها را مطرح مىكنند.با اين كه يهوديان اين قدر به اذيت و آزار مسلمين دست مىزدند و آنان را از لحاظ روحى در فشار قرار مىدادند ولى تا مدتى پيامبر اجازه جهاد با يهوديان را نداشتند و در برابر اذيت و آزار و كارشكنىهاى يهود آيه «فَاعفوا و اصفحوا حتّى يأتى اللّه بأمره؛(13)در گذريد و مدارا كنيد تا هنگامىكه فرمان خدا برسد.» دستور تاكتيكى به مسلمانان داد و آنها در برابر فشار شديد دشمن در آن شرايط خاص از سلاح عفو و گذشت استفاده مىكردند و به ساختن خويشتن و جامعه اسلامى مىپرداختند و در انتظار فرمان خداوند بودند.
تا اين كه بعد از مدتى آيه بيست و نه سوره توبه نازل شد. از آن جا كه اهل كتاب از نظر پيروى از يك دين آسمانى شباهتى با مسلمانان دارند، خداوند در صورتى اجازه كنار آمدن با اهل كتاب را به مسلمانان مىدهد كه اهل كتاب حاضر شوند به عنوان يك اقليت سالم مذهبى با مسلمانان زندگى مسالمتآميز داشته باشند؛ اسلام را محترم شمرده و دست به تحريكات ضدّ اسلامى نزنند و در برابر آن به مسلمانان «جزيه» بپردازند، در غير اين صورت خداوند در اين آيه اجازه مبارزه و پيكار را صادر مىكند: «قاتِلوا الّذين لا يُؤمِنونَ باللّه و لا باليومِ الآخِر و لا يُحرِّمون ما حَرَّم اللّهُ و روسله و لا يَدينُون دينَ الحَقِّ من الذّين اوُتوا الكتابَ حتّى يُعطوُا الجِزيةَ عن يَدٍ و هم صاغِروُنَ(14)؛ با كسانى از اهل كتاب كه نه به خداوند و نه به روز جزا ايمان دارند و نه آنچه را خدا و رسولش تحريم كرده حرام مىشمرند و نه آيين حق را مىپذيرند، پيكار كنيد تا زمانى كه جزيه را به دست خود با خضوع و تسليم بپردازند» البته بعد از نزول اين آيه «كعب بن اشرف» به دستور پيامبر اعدام انقلابى شد.
حال كه رفتارها و برخوردهاى يهوديان را با مسلمانان مورد بحث قرار داديم، در ادامه به نقشهها و توطئههايى كه يهوديان بر ضد مسلمين انجام مىدادند مىپردازيم:
يهوديان كه شاهد پيشرفت روز به روز اسلام و حتى مسلمان شدن جمعى از يهوديان بودند(و اين براى آنان سخت گران بود) دست به توطئهها و نقشه هايى بر ضد مسلمانان مىزدند كه البته تمام آنها توسط پيك وحى برملا و خنثى مىشد. جمعى از دانشمندان يهود، هنگامى كه موقعيت اجتماعى خود را در خطر ديدند كوشش كردند نشانه هايى كه در تورات درباره آخرين پيامبر وجود داشت و شخصاً آنها را نوشته بودند، تحريف نمايند و حتى سوگند ياد كردند كه اين جملههاى تحريف شده از ناحيه خداست. لذا خداوند متعال در آيه 77 سوره آل عمران به اين خلاف كارى يهود اشاره كرده و مجازات آنها را بيان مىكند.بعد از آنكه «عبداللّه بن سلام» كه از دانشمندان يهود بود با عدهاى ديگر مسلمان شدند، بزرگان يهود از اين حادثه بسيار ناراحت شده و در صدد برآمدند كه آنها را متهم به شرارت كرده و آنها را نزد ديگر يهوديان پست جلوه دهند، گفتند: اگر آنها افراد درستى بودند، دين نياكان خود را ترك نمىگفتند و به ملت يهود خيانت نمىكردند، بدين ترتيب خواستند جلو مسلمان شدن ديگر يهوديان را بگيرند. خداوند در آيه صد و سيزده سوره آل عمران علاوه بر جواب دادن به يهوديان، براى رعايت عدالت و احترام به حقوق افراد شايسته و اعلام اين كه همه آنها را نمىتوان به يك چشم نگاه كرد مىفرمايد: «همه اهل كتاب يكسان نيستند» و از آنها با تعبير «يسارعون فى الخيرات» نام مىبرد.
قرآن از اين كه نژاد يهود را به كلى محكوم مىكند خود دارى كرده و تنها روى اعمال زشت آنها انگشت مىگذارد. قرآن با تجليل از افرادى كه به اكثريت فاسد نپيوستند و در برابر حق تسليم شدند به نيكى ياد مىكند. به اين روش اسلام است كه در هيچ مورد مبارزه او، رنگ نژادى و قبيلهاى ندارد.و تنها بر محور عقايد و اعمال و رفتار افراد دور مىزند.
در حالى كه دين مبين اسلام در مورد يهوديان با انصاف و عدالت قضاوت مىكند، سركردگان و تشنگان زور و قدرت هنوز هم از ادعاهاى خويش دست برنمى دارند و از آزار و اذيت انسانها نه تنها شرم نمىكنند كه با توسل به نژاد پرستى و عقايد كثيف خويش جنايت را حق خود مىشمرند.(15)
يكى ديگر از نقشههاى يهوديان اين بود كه دوازده نفر از دانشمندان يهود براى متزلزل ساختن بعضى از مؤمنان با يكديگر تبانى كردند كه صبح گاهان خدمت پيامبر برسند و به ظاهر ايمان بياورند و مسلمان شوند، ولى در آخر روز از دين اسلام برگردند و چون از آنها سؤال شود چرا چنين كرديد؛ بگويند: ما از نزديك مشاهده كرديم و هنگامى كه به كتب دينى خود مراجعه نموديم ديديم كه با صفات پيامبر مطابقت ندارد، لذا منصرف شديم. بنابراين هدفشان تزلزل ديگر ايمان آورندگان بود.از آن جا كه اين نقشه ماهرانه در افراد ضعيف النفس اثر مىگذاشت، خداوند از اين نقشه پرده برمىدارد: «وقالَت طائفَةٌ مِن اهلِ الكتابِ آمنِوُا بالّذى اُنزِلَ عَلَى الّذينَ آمَنوا وَجهَ النّهار واكفُروا آخِرَةُ لَعَلَّهُم يَرجعون(16)؛ و گروهى از اهل كتاب (يهود) گفتند كه به دين و كتابى كه بر مسلمانان نازل شده اول روز ايمان آوريد و آخر روز كافر شويد شايد بدين حيله آنها نيز از دين اسلام برگردند.» خداوند با اين آيات پرده از اين توطئه محرمانه برداشته و آنها را رسوا مىسازد تا هم درس عبرتى براى مؤمنان باشد و هم وسيلهاى براى هدايت مخالفان.
همان طور كه قبلاً اشاره شد يكى از عادات زشت يهوديان تحريف حقايق بود. يكى از يهوديان به نام «ابورافع» به اتفاق عدهاى از مسيحيان خدمت پيامبر آمده و اظهار داشتند: آيا مايل هستى تو را پرستش كنيم و براى تو مقام الوهيت قائل شويم؟!
البته اين پيشنهاد توطئهاى براى بد نام كردن پيامبر و منحرف ساختن افكار عمومى بود كه خود پيامبر به شدت با آن برخورد كرده و خداوند نيز در جواب اين گروه مىفرمايد: «ما كان لِبَشرٍ أن يُوتِيَهُ اللّهُ الكتاب و الحكم و النُّبوَّة ثُمَّ يَقولُ لِلنّاسِ كوُنوا عباداً لى مِن دون اللّهِ(17)؛ براى هيچ بشرى سزاوار نيست كه خداوند كتاب آسمانى و حكم و نبوّت به او دهد و سپس او به مردم بگويد مرا. غير از خدا پرستش كنيد.»
يهوديان هيچ كس را قبول نداشتند حتّى راجع به حضرت عيسى نيز دست به تحريف و بهتان زدند: «وَ بِكُفرِهِم وَ قولِهم عَلى مريَم بُهتاناً عظيماً و قولهم انّا قَتَلنا المسيحَ عيسى ابنَ مَريَمَ رَسولَ اللّهِ(18)؛ و هم به واسطه كفرشان و هم بهتان بزرگشان به مريم (س) و هم از اين رو كه (به دروغ) گفتند ما عيسى ابن مريم، رسول خدا را كشتيم(بر دل هايشان مهر نهاد كه بجز اندكى ايمان نياورند)»
آنان در راه كفر آن چنان سريع تاختند كه به مريم پاكدامن. مادر حضرت عيسى كه به فرمان الهى، بدون همسر باردار شده بود تهمت بزرگى زدند و حتى به كشتن عيسى افتخار مىكردند و با صراحت مىگفتند كه ما او را كشتيم كه خداوند اين افسانه و اين تحريفها را رد مىكند.
يكى ديگر از توطئهها و نقشههاى اين قوم حيله گر اين بود كه گروهى از آنها براى اين كه براى اشراف خود حدود الهى را اجرا نكنند، سراغ پيامبر اسلام رفتند. هدفشان اين بود كه پيامبر حكم آسانترى درباره آنها صادر كند. جالب اين كه مىگفتند: اگر پيامبر مثل ما حرف زد آن را قبول كنيد و گرنه رد كنيد: «إن اوتيتُم هذا فخذوه و إن لَم تُؤتوه فاحذروا(19)؛ اگر اين را كه ما مىخواهيم به شما دادند بپذيريد و گرنه دورى كنيد.»
در واقع مشاهده مىكنيم كه اين قوم به قضاوت با ديد ابزار قدرت نگاه مىكنند، نه وسيلهاى براى احقاق حقّ.گروهى ديگر از يهوديان توطئه كردند و پس از تبانى با يكديگر نزد پيامبر رفتند و گفتند: ما دانشمندان و اشراف يهود هستيم و اگر ما از تو پيروى كنيم مطمئناً ساير يهوديان نيز از ما تبعيت مىكنند، ولى شرط پيروى ما اين است كه ما و گروهى ديگر (در مورد قتل يا چيز ديگرى) نزاع داريم و تو بايد در اين نزاع به نفع ما داورى كنى تا ايمان بياوريم. پيامبر از انجام اين كار خود دارى فرمود، در اين موقع اين آيه نازل شد و به پيامبر هشدار داد: «واحذَرهُم ان يَفتنوك عن بَعض ما انزَل اللّهُ اليك(20)؛ آگاه باش كه اينها تبانى كردهاند تا تو را از آيين حق و عدالت منحرف كنند.»
اين يهوديان امروزه نيز موقعى از حقوق بشر و سازمان ملل دم مىزنند كه حرفهاى خود آنها تكرار شود و گرنه ذرّهاى اعتبار براى حقوق بين الملل قائل نيستند. جالب اين است كه به اين تبعيضها وبى عدالتىها جنبه قانونى و حتّى مذهبى نيز مىدهند.(21)
به عنوان آخرين موضوع، پيش گوييهاى قرآن درباره يهود و آينده اين قوم را مورد بررسى قرار مىدهيم:
خداوند سرچشمه هدايت و نور و رحمت است، هدف از نبوت و ظهور مكاتب آسمانى چيزى جز به تكامل رسيدن و سعادت حقيقى بشر نبوده است. خداوند در هر دورهاى از حيات انسان، پيغمبرانى فرستاده تا پيام آوران نداى او باشند. هر دينى مكمّل مكتب و دين پيش از خود بود، تا اين كه نعمت و رحمت رادر حقّ بندگان خود تمام كرده و با نزول دين اسلام بر بندگانش منّت گذاشت. آن دسته از بندگان خدا كه رضاى او و سعادت خويش را مىجستند سر تسليم بر آستان توحيد و نبوتش گذاردند و آن دسته كه از دام خويش و منيّت رهايى نيافتند(مانند يهوديان) سر از بندگى تافته و از رحمت و لطف و هدايت خداوند دور گشتند و گرنه خداوند عين عدل و رحمت است و هرگز مانند بندگانش بر معيار، نژاد و خون و… تمايزى قائل نمىشود، بلكه آنها به سبب رفتار زشتشان خود را از رحمت خداوند محروم كردند و تا امروز در آتش سرگردانى و آوارگى مىسوزند و متأسفانه بىگناهان زيادى را نيز با خود همراه كردهاند. افسوس كه از اعمال و انديشه اشتباهشان دست برنمىدارند و به نتايج و آينده كارهايشان فكر نمىكنند.خداوند در آيه صد و يازده سوره آل عمران به مسلمانانى كه از طرف قوم كافر خود و يهوديان تحت فشار قرار گرفتهاند و به خاطر پذيرش اسلام نكوهش و احياناً تهديد شدهاند بشارت مىدهد كه مخالفان هرگز نمىتوانند زيانى به آنان برسانند و زيان آنها بسيار جزيى و كم اثر خواهد بود: «لن يَضُرّوكم الاّ اذىً».
اين آيه متضمن پيش گويى و بشارت مهم به مسلمانان است و بيان مىكند كه اهل كتاب هيچ گاه نمىتوانند ضرر مهمى به مسلمين برسانند و زيانهاى آنها جزيى و زود گذر است. در ادامه آيه مىفرمايد: «وَ ان يُقاتلوكُم يُولوّكُم الأدبار؛ هرگاه در جنگ با آنها روبه رو شويد شكست خواهند خورد. و طعم پيروزى نهايى را مسلمين خواهند چشيد.» در ادامه خداوند فرمان تكوينى و حكم قاطع تاريخ را بيان مىكند: «ضرِبَت عَلَيهم الذلّة؛ آنها هر كجا يافت شوند مهر ذلت بر آنان خورده و همواره ذليل و بيچاره خواهند بود»، مگر اين كه در برنامه خود تجديد نظر كرده و راه خدا را در پيش گيرند.
البته طولى نكشيد كه اين وعدههاى الهى و بشارت آسمانى در زمان خود پيامبر تحقق يافت و مخصوصاً يهوديان حجاز پس از تحريكات فراوان بر ضد اسلام، در ميدانهاى مختلف جنگ يكى يكى از مسلمين شكست خورده و متوارى گشتند.
يكى ديگر از پيش گويىهاى قرآن درباره يهوديان آيه پنجاه و پنج سوره آل عمران است كه مىفرمايد: «و جاعِلُ الّذينَ اتّبَعوك فوقَ الّذينَ كفروا الى يَومِ القِيامة؛ خداوند در اين آيه به حضرت عيسى و پيروان راستين او بشارت مىدهد كه «پيروان تو را تا روز قيامت بر كافران برترى مىدهيم.»
بديهى است كه منظور از «الذين كفروا» در اين جا يهود است كه به حضرت عيسى كافر شدند. اين بشارتى است كه خداوند به مسيح و پيروان او داد تا مايه دل گرمى آنها در مسيرى كه انتخاب كرده بودند گردد.
در واقع اين آيه يكى از آيات اعجازآميز و از پيش گويىهاى غيبى قرآن است كه مىگويد: پيروان حضرت عيسى همواره بر يهود كه مخالف حضرت عيسى هستند برترى خواهند داشت. هم اكنون در دنياى امروز اين حقيقت را با چشم خود مىبينيم كه يهود و صهيونيستها بدون ارتباط و همبستگى به مسيحيان حتى يك روز نمىتوانند به حيات سياسى، اجتماعى خود ادامه دهند.
البته از اين آيه استفاده مىشود كه حتى پس از ظهور امام زمان (عج) تمامى يهوديان مسلمان نمىشوند و عدهاى حتى در آن زمان نيز با پرداخت «جزيه» در كنار مسلمانان زندگى خواهند كرد.يكى ديگر از آيات بشارت دهنده به مسلمانان، مخصوصاً در عصر حاضر آيه صد و شصت و هفت سوره اعراف است كه در آن آيه خداوند صراحتاً مىفرمايد: «وَ اذا تَأذَّن رَبَّكَ لَيبعَثَنَّ علَيهم الى يوم القيامةِ مَن يسومُهم سوءَ العذاب؛ (و نيز به خاطر بياور) هنگامى كه پروردگارت اعلام كرده تا دامنه قيامت كسى را بر آنها (يهوديان) مسلط خواهد ساخت كه آنها را به طور مداوم در عذاب سختى قرار دهد.»
اين آيه اشاره به قسمتى از كيفرهاى دنيوى يهود دارد. از اين آيه استفاده مىشود كه اين گروه هرگز روى آرامش كامل نخواهند ديد؛ هر چند براى خود حكومت و دولتى تأسيس كنند.پىنوشتها:
1- مائده،آيه 82.
2- آل عمران، آيه 186.
3- همان، آيه 119.
4- بقره، آيه 76.
5- آل عمران، آيه 120.
6- بقره، آيه 105.
7- همان، آيه 109.
8- آل عمران، آيه 69.
9- بقره، آيه 144.
10- همان، آيه 145.
11- همان.
12- همان، آيه 120.
13- توبه، آيه 29.
14- همان، آيه 109.
15- اسرائيل در نزد خداوند بيشتر از ملائكه محجوب و معتبر است. اگر غير يهودى يك يهودى را بزند چنان است كه به عزّت الهيّه خسارت زده است و جزاى چنين شخصى جز مرگ چيز ديگرى نيست و بايد او را كشت (تلمود). به اعتقاد ما حق بعنى اعمال زور، واژه حق واژهاى ذهنى است كه به هيچ وجه عينيّت به خود نمىگيرد(پروتكل).
16- آل عمران، آيه 72.
17- همان، آيه 79.
18- نساء، آيه 155 – 156.
19- مائده، آيه 41.
20- همان، آيه 49.
21- هرگاه يهودى و اجنبى شكايت داشته باشند بايد حق را به يهودى داد اگر چه بر باطل باشد(تلمود) دزدى از يهودى حرام و از غير يهودى جايز است.(تلمود)
محمد بن ابى بكر ، فرماندار دلاور امير مومنان عليه السلام در سرزمين مصر
محمد بن أبى بكر فرماندار دلاور اميرمؤمنان (ع) در سرزمين مصر
حجة الاسلام سيد تقى واردى
دين حيات بخش اسلام ؛ به ويژه مكتب اهل بيت (ع) در طول تاريخ افتخارآميز خود، افراد و اشخاصى را در دامان خويش پرورانيده كه در دين دارى، خدا محورى وعدالت خواهى به درجات عالى و مراتب والاى انسانى دست يافته و با رفتار و كردار عزت آفرين خود، سرمشق همگان گرديدند و تأثيرات شگفتى را در ميان مسلمانان و جوامع اسلامى پديد آوردند.
آنان به همان مقدارى كه از سيره و سنّت پيشوايان معصوم (ع) پيروى كرده و آموزههاى فكرى و عملى آنان را شيوه رفتار و كردار خويش قرار دادند، به همان سان در وارستگى و تحصيل درجات كمال بشرى پيشرفت نموده و تشويق و تحسين حقيقت جويان عالم را نصيب خود كردند.
محمد بن ابى بكر، يكى از رجال معروف و دلاور مردان صدر اسلام است كه در زمره محبّان و ارادتمندان اميرمؤمنان (ع) بود.
به مناسبت شهادت وى در پانزدهم جمادى الاولى، اين نوشتار را تحرير و به روح ملكوتىاش تقديم مىداريم:
آنچه در اين مقال خدمت خوانندگان ارجمند ارائه خواهيم كرد عبارتاند از:
1- پدر و نسب پدرى؛ 2- شخصيت مادر ارجمند؛ 3- تولد در سفر حجة الوداع؛ 4- در عصر خلفا؛ 5 – حضور در ماجراى قتل خليفه سوّم؛ 6- تلاش در تثبيت خلافت اميرمؤمنان (ع) ؛ 7- پايدارى در جنگ جمل؛ 8 – استاندارى مصر؛ 9 – موقعيت سرزمين مصر؛ 10- دشمنىهاى معاويه با او ؛ 11- انتصاب مالك اشتر به جاى وى؛ 12- ادامه درگيرى با مخالفان اميرمؤمنان(ع)؛ 13- شهادت جان سوز؛ 14- اندوه مولا در شهادت يارى فداكار؛ 15- عكس العملهاى متفاوت.* * *
پدر و نسب پدرى
پدر محمد بن ابى بكر، شخصيّت معروف صدر اسلام، يعنى عبدالله بن ابى قحافة بن عمرو تيمى، معروف به ابوبكر است، كه در سال سوم عام الفيل (50 سال پيش از هجرت پيامبر «ص») از بانويى به نام امّ الخير سلمى بنت عمر بن عامر تيمى، در مكه به دنيا آمد.(1)
ابوبكر، از نخستين گروندگان به دين پيامبر (ص) پس از حضرت على(ع) و حضرت خديجه كبرا(س) بود كه هم زمان با زيد بن حارثه و بلال حبشى در زمره ياران رسول خدا (ص) قرار گرفت. به گفته ابن خلدون، مردى مهربان و نرم خوى بود و مردان قريش با او الفت داشته و گروهى از اهالى مكه توسط او مسلمان شدند.(2)
وى در هنگام هجرت پيامبر (ص) از مكّه به مدينه همراه آن حضرت بود و در پنهان گاه غار ثور، بر اثر تعقيب كفار قريش، وحشت زده گشت. پيامبر (ص) نيز او را تسلّى داد، تا از كيد و كين دشمن در امان ماندند.امّا هنگامى كه به روستاى «قبا» در حوالى مدينه رسيدند و رسول خدا (ص) براى پيوستن حضرت على (ع) و ساير خانوادهاش به وى در آن جا توقف كرده بود، ابوبكر تأمّل چندانى نكرد و از پيامبر (ص) جدا شد و به روستاى «سنح» در نزديكى مدينه رفت.(3)
وى پس از رحلت رسول خدا (ص) بدون در نظر گرفتن وصيت رسمى پيامبر (ص) در جانشينى حضرت على (ع) از سوى عده معدودى از مهاجر و انصار در مكانى به نام «سقيفه بنى ساعده» به خلافت اسلامى برگزيده شد و على رغم مخالفت حضرت على (ع)، حضرت فاطمه (س) و برخى از اصحاب رسول خدا (ص)، از مردم بيعت گرفت. لذا دو سال و سه ماه و پنج روز خلافت مسلمين را بر عهده داشت و سرانجام در هفتم جمادى الآخر بيمار شد و پس از پانزده روز درد و رنج، در 22 جمادى الآخر، سال سيزدهم قمرى از دنيا رفت.
بدنش را به درخواست دخترش عايشه (همسر پيامبر«ص»)در جوار قبر مطهّر رسول خدا (ص) به خاك سپردند.(4)
وى داراى سه پسر و چند دختر بود. پسران وى عبارت بودند از: عبدالله، عبدالرحمان و محمد كه عبداللّه در حيات پدرش فوت كرد ولى دو پسر ديگرش هنگام مرگ پدر، زنده بودند.(5)شخصيت مادر ارجمند
مادر محمد بن ابى بكر، بانويى شريف و عفيف به نام اسماء بنت عميس بود. وى از زنان معروف، شجاع و ولايت مدار صدر اسلام بود كه در شهر مكّه با جعفربن أبى طالب(ع) ازدواج كرد و با ظهور بعثت نبوى (ص) به همراه همسرش از پيش كسوتان مسلمانان و ايمان آورندگان به پيامبر (ص) قرار گرفت.
آن گاه كه مسلمانان تحت فشار فزاينده قريش قرار گرفتند، تعدادى از آنان به حبشه هجرت كردند تا در پناه نجاشى – پادشاه بى آزار حبشه – در امنيت و آسايش زندگى كرده و از حيثيت دينى خويش محافظت كنند. اسماء بنت عميس نيز با همسر و فرزندانش در اين هجرت بزرگ شركت كرد. همسرش (جعفر بن ابى طالب«ع») در آن ديار غريب، سخن گوى مسلمانان مهاجر بود و در كنار نجاشى و دولت مردان حبشه، از پيامبر اكرم (ص) و دين اسلام به نيكى دفاع نمود و زمينه اقامت هم كيشان خويش در آن سرزمين را فراهم كرد.
پس از هجرت پيامبر (ص) به مدينه و تشكيل حكومت اسلامى، بار ديگر مهاجران حبشه بار سفر بستند و مهاجرت ديگرى را آغاز كردند. اين بار به سوى مدينه هجرت كرده و در كنار رسول خدا (ص) و ساير مسلمانان، زندگى عزّت بخش اسلامى را آغاز نمودند.
امّا ديرى نگذشت كه جعفر بن ابى طالب (ع) به همراه زيد بن حارثه و عبدالله بن رواحه، از سوى رسول خدا(ص) در رأس سپاهى عازم نبرد با روميان شدند و پس از رويارويى با آنان در سرزمين شام، هر سه نفر به همراه تعداد زيادى از مسلمانان در آن جنگ كه به جنگ موته معروف شد، به شهادت رسيدند.
پس از شهادت جعفر بن ابى طالب(ع) معروف به جعفر طيار، اسماء به عقد ابوبكر بن ابى قحافه درآمد و پس از مدتى، محمد بن ابى بكر را به دنيا آورد. (6)
وى با اين كه همسر خليفه اوّل بود، هميشه جانب اهل بيت (ع) را مىگرفت و از آنان حمايت مىكرد، محرم اسرار حضرت فاطمه (س) بود و در غسل و كفن كردن آن حضرت حضور داشت.
پس از مرگ ابى بكر (سال سيزدهم قمرى) به عقد اميرمؤمنان على بن ابى طالب (ع) درآمد و فرزند خردسالش (محمد) را نيز به خانه اميرمؤمنان (ع) آورد و در مكتب تربيتى آن حضرت پرورشش داد.تولد در سفر حجة الوداع
آخرين سفر زيارتى رسول خدا (ص) به مكه – كه بسيارى از مسلمانان در آن حضور داشتند – به «حجة الوداع» معروف گرديد.
ابوبكر و همسرش (اسماء بنت عميس) بسان ساير مسلمانان عازم مكه معظمه شدند تا مراسم حج را به جاى آورند. در آن زمان، اسماء به فرزندش محمد، حامله بود و همين كه به نزديكىهاى مكه رسيدند، وضع حمل كرد و محمد را به دنيا آورد.
روايت شده است كه اسماء بنت عميس در اوايل ذى الحجه سال دهم قمرى، در بين راه مدينه و مكه، در مكانى به نام «ذوالحليفه» محمّد را به دنيا آورد و وى را به همراه خود به مكه برد.(7)
بدين سان، فرزند دلبندش را در آغاز زندگى با تهليل و تكبير و زيارت خانه خدا آشناو روح و روانش را با عبادت و عرفان عجين كرد.ادامه درگيرى با مخالفان اميرمؤمنان(ع)
محمد بن ابى بكر، در عصر خلفاى سه گانه، دوران خردسالى، كودكى و نوجوانى را پشت سر گذاشت و در اواخر خلافت عثمان بن عفان، جوانى رشيد و دلير بود. هنگامى كه پدرش (خليفه نخستين) مرد، تنها دو سال ونيم داشت. او پس از مدتى به خاطر ازدواج مادرش با اميرمؤمنان (ع) به خانه آن حضرت، نقل مكان كرد و عملاً از مكتب تربيتى اميرمؤمنان (ع) و فرزندان والامقامش امام حسن مجتبى (ع) و امام حسين (ع) بهرهمند گرديد و از همان هنگام، روحيه دلاورى و عدالت خواهى در جان و روانش نهادينه شد، به طورى كه از كودكى در صراط مستقيم الهى قرار گرفته و از هر گونه آلودگى و فسق و فجور در أمان ماند.
امام رضا (ع) در حديثى از جدش اميرمؤمنان (ع) روايت كرده كه آن حضرت در شأن محمد بن ابى بكر فرمود: «ان المحامدة تأبى أن يعصى اللّه عزّ و جل.
قيل: و من المحامدة؟ قال (ع): محمد بن جعفر، و محمد بن ابى بكر، و محمد بن ابى حذيفة و محمد بن الحنفيه؛(8) محمدّها مرتكب معصيت الهى نمىگردند.
پرسيده شد: محمّدها چه كسانىاند؟ آن حضرت فرمود: محمّدها، عبارتاند از: محمد بن جعفر(بن ابى طالب)، محمد بن ابى بكر، محمد بن ابى حذيفه و محمد بن حنفيه(فرزند اميرمؤمنان(ع).»
به هر حال درعصر خلافت عمربن خطاب، دوران خردسالى و نوجوانى را پشت سر گذاشت، ولى در عصر خلافت عثمان بن عفان، كه به مرحله جوانى رسيده بود، در برابر تبعيضها و رفتار ناخوش آيند خليفه و مأموران حكومتى او ساكت نمىنشست و اعتراض خويش را آشكار مىكرد. عثمان كه از اعتراضات محمد بن ابى بكر و موقعيت اجتماعى وى هراسان بود، او را به همراه دوستش محمد بن حذيفه به سرزمين مصر فرستاد، تا در آن جا در سپاه عبدالله بن ابى سرح قرار گرفته و با مشركان و كافران آفريقا مشغول جهاد گردند و از اعتراض بر خليفه، غافل شوند.
امّا هنگامى كه محمد بن ابى بكر و محمد بن حذيفه وارد مصر شدند، مشاهده كردند كه رفتار و كردار عبدالله بن ابى سرح، عامل عثمان در آفريقا، هيچ شباهتى به رفتار و كردار يك فرماندار اسلامى ندارد واساساً با اسلام و مسلمانى فاصله زيادى دارد و با حمايتهاى خليفه بساط ظلم و فسق در آن ديار پهن گرديده است. لذا طاقت نياورده و در آن جا نيز بر ضد ظلم و جنايت فعاليت نموده و مردم را بر ضد عامل خليفه شورانيدند.
عبد الله بن ابى سرح از رفتار آنان بسيار ناراحت و دلگير گشته و براى اخراج آنان از مصر، نامههايى براى عثمان بن عفان نوشت، ولى عثمان وى را به خويشتن دارى توصيه كرد.
آنان نيز همچنان هستههاى انقلاب و قيام را كاشته و زمينه را براى اقدامى سراسرى بر ضد خلاف كارىهاى دستگاه خلافت آماده كردند.(9)حضور در ماجراى قتل خليفه سوم
هنگامى كه خلاف كارىهاى خليفه سوم و جنايت پيشهگى عاملان و حاكمان او به اوج خود رسيد، از سراسر شهرهاى مهم اسلامى اعتراض هايى بر ضد عثمان به راه افتاد.علاوه بر مدينه مردم كوفه، مصر، يمن و بصره نيز با اعزام نمايندگان خويش به مدينه، خواهان بركنارى خليفه از مقام خود و كوتاه شدن دست حاكمان ستمگرش گرديدند. مصرىها – كه تعدادشان پانصد و به قولى يك هزار تن بود – با رهبرى محمد بن ابى بكر و فرماندهى افرادى، چون عبدالرحمان بن عديس بلوى، كنانة بن بشر ليثى، سودان بن حمران سكونى، ميسره سكسكى و غافقى بن حرب عكى به جمع معترضان عثمان بن عفان در مدينه پيوستند. مصريان به پيروى از محمد بن ابى بكر، خواهان خلع خليفه سوم و انتخاب خليفه راستين و عدالت پرور بودند.
محمد بن حذيفه در مصر باقى مانده با انقلابيون اين ناحيه، اين سرزمين را از دست عبد الله بن ابى سرح بيرون آورد. محمد بن ابى بكر عازم مدينه شد و در صدد خلع خليفه وقت بر آمد.
سرانجام عثمان بن عفان در محاصره انقلابيون قرار گرفت و به علت برآورده نكردن درخواست آنان و عدم صداقت با معترضان، در ذى حجه سال 35 قمرى كشته شد و برخى از كشندگان وى از معترضان مصر بودند.(10)
بدين جهت هواداران عثمان وطايفه بنى اميه، شايعه كردند كه محمد بن ابى بكر در قتل وى دخالت داشت، حال آن كه او مانند مولايش اميرمؤمنان (ع) بود و آن حضرت هيچگاه راضى به قتل عثمان نبود، بى ترديد او نيز در قتل عثمان مشاركت نكرد و دست خود را به خون وى آلوده ننمود.تلاش در تثبيت خلافت اميرمؤمنان(ع)
پس از قتل عثمان، انقلابيون درباره انتخاب خليفه بعدى به مشورت پرداخته و درباره برخى از صحابه، از جمله اعضاى قبلى شوراى منتخب به گفت و گو پرداختند.
از ميان صحابه معروف رسول خدا (ص) در مدينه – عمار بن ياسر – و از مهاجران كوفه – مالك اشتر نخعى – و از مهاجران مصر – هم چون محمد بن ابى بكر – از خلافت حضرت على (ع) حمايت كرده و همگان را در اين باب مجاب نمودند و مردم را به حركت درآورده و نزد آن حضرت رفتند و از او درخواست بيعت نمودند.
مهاجران انقلابى مصر به پيروى از محمد بن ابى بكر خواهان خلافت حضرت على (ع) بودند و پس از اصرار زياد و تأكيد فراوان صحابه بزرگ پيامبر و مهاجران و انصار، سرانجام على (ع) درخواست آنان را پذيرفت و خلافت را بر عهده گرفت و قلب تمامى شيفتگان ولايت و اهل بيت (ع)، به ويژه محمدبن ابى بكر را شاد كردپايدارى در جنگ جمل
با اين كه چند ماه از حكومت تازه تأسيس امام على (ع) نگذشته بود، جنگى ناخواسته بر وى تحميل گرديد.
افرادى چون طلحه، زبير و ديگر بستگان عثمان در مكه گرد آمده و آشكارا با خلافت حضرت على (ع) به مخالفت برخاستند و خواهان كيفر قاتلان خليفه مقتول شدند.
سر دستگى اين جماعت فتنهانگيز را عايشه دختر ابى بكر بر عهده داشت و با استفاده از موقعيت اجتماعى خود، به خاطر قرابت سببى با پيامبر (ص) و دختر خليفه نخستين، هوادارانى براى خويش فراهم كرد و آنان را در نبرد با اميرمؤمنان (ع) با خود هم دست نمود.
از ميان پسران ابوبكر عبدالرحمان با خواهر خويش (عايشه) هم فكر و هم عقيده شد و او را در جنگ جمل همراهى كرد، ولى محمد بن ابى بكر(برادر ديگر عايشه) رفتار و كردار وى را تقبيح و غير اسلامى دانست و در برابرش ايستاد و با مشاركت در سپاهيان امام على (ع)، عملاً با سپاهيان عايشه به نبرد برخاست و در جنگ جمل فداكارىهاى بزرگى به عمل آورد.
محمد بن ابى بكر در برابر هر كسى كه از روى عناد و كينه ورزى، با اميرمؤمنان (ع) دشمنى مىكرد، مىايستاد و با صلابت تمام با او مبارزه مىنمود براى او تفاوتى نداشت آن شخص يا گروه، چه كسى و چه طيفى و حتّى اگر برادر و خواهر خود او باشند. روايت ذيل، گوياى اين مطلب است:
«ابو جميله بكايى كه از سربازان سپاه حضرت على (ع) در جنگ جمل بود گفت: إنّى لفى الصّفّ مع على (ع) إذ عقر بأمّ المؤمنين جملها، فرأيت محمد بن ابى بكر و عمار بن ياسر يشتدان بين الصفين ايّهما يسبق اليها،فقطعا عرضة الرحل فاحتملاها فى هودجها.»(11)
سرانجام با تلاشهاى بى دريغ اميرمؤمنان (ع) و ياران نزديكش ؛ چون مالك اشتر، عمار ياسر و محمد بن ابى بكر و ديگران پيروزى كامل نصيب جبهه حق شد و اصحاب جمل باخوارى و ذلت تمام متحمل شكست سنگين گرديدند. امّا اميرمؤمنان (ع) از شكست خوردگان در گذشت و عايشه را با محافظت برادرش محمد بن ابى بكر به مدينه برگردانيد.(12)استاندارى مصر
حضرت على (ع) پس از خلافت، حاكمان و عاملان نالايق قبلى را بر كنار و افرادى شايسته به جاى آنان منصوب كرد. در همين راستا قيس بن سعد انصارى را در ماه صفر سال 36 قمرى به جاى عبد الله بن ابى سرح، به استاندارى مصر منصوب و او را به آن ديار اعزام كرد.
هنگامى كه امام على (ع) سرگرم دفع غائله عايشه و اصحاب جمل بود، معاوية بن ابى سفيان (حاكم طاغى و خود خوانده شام) در صدد نفوذ در سياستهاى قيس بن سعد و جذب وى به سوى خود برآمد. لذا با ارسال نامه هايى متعدد عملاً وى و سرزمين مصر را هدف تيرهاى شيطانى خويش قرار داد. قيس بن سعد با پاسخهاى قاطع و اعمال رفتارهاى متناسب با ديپلماسى آن زمان اميد معاويه را به يأس تبديل كرد، ولى تبادل نامههاى متعدد ميان آن دو، شايعاتى مبنى بر روابط و توافقهاى پنهانى آن دو، عليه قيس منتشر و شخصيت وى را مورد پرسش قرار داد.
اميرمؤمنان (ع) با اين كه به صداقت و وفادارى قيس، اعتماد كامل داشت، در عين حال براى حفظ شخصيت و منزلت وى از يك سو و اجابت درخواستهاى ياران نزديك خود مبنى بر عزل او از استاندارى مصر از سوى ديگر، به ناچار تصميم گرفت به جاى قيس، محمد بن ابى بكر را به اين مقام منصوب نمايد. به همين خاطر او را كه جوانى انقلابى، متعهد و مبارز بود به مصر اعزام كرد.(13)
متن حكم اميرمؤمنان (ع) و توصيههاى او در أمر زمامدارى و كشوردارى به محمد بن ابى بكر، بدين قرار است:
«هذا ما عهد عبداللّه على أميرالمؤمنين؛ الى محمد بن ابى بكر حين ولاّه مصر. أمره بتقوى اللّه و طاعته فى خاص أمره و عامه، سره و علانيته، و خوف اللّه و مراقبته فى المغيب و المشهد و باللين للمسلم و الغلظة على الفاجر و انصاف المظلوم، و التّشديد على الظالم و العفو عن النّاس و الإحسان (اليهم) ما استطاع، فانّ اللّه يجزى المحسنين و يثيب المصلحين و أمره أن يلين حجابه و يفتح بابه ويواسى بين النّاس فى مجلسه و وجهه و نظره و أن يحكم بالعدل و يقيم القسط و لا يتّبع الهوى و لا يأخذه فى اللّه لومة لائم و كتب عبيد اللّه بن أبى رافع.»(14)
محمد بن ابى بكر، پس از دريافت حكم از عراق عازم مصر شد و بر قيس بن سعد انصارى وارد و حكم امير مؤمنان (ع) را بر او عرضه نمود و حكومت سرزمين پهناور مصر و شمال آفريقا را بر عهده گرفت.
شايان ذكر است كه قيس بن سعد، شوهر عمه محمد بن ابى بكر بود، زيرا فرسة بنت ابى قحافه، خواهر ابوبكر بن ابى قحافه، همسر قيس بود. بدين جهت ميان قيس و محمد بن ابى بكر قرابت و نزديكى وجود داشت. لذا محمد بن ابى بكر علاقمند بود كه قيس بن سعد در كنارش بماند و با يارى و همفكرى وى در برابر توطئههاى معاوية بن ابى سفيان ايستادگى نمايد، امّا قيس بن سعد از اين كه افرادى پشت سر او فرافكنى كرده و اميرمؤمنان (ع) را نسبت به وى بدگمان نمودند، آزرده خاطر شد و در مصر نماند و به مدينه منوره برگشت. پس از چند روز استراحت به سوى صفين رهسپار گرديد تا در ركاب اميرمؤمنان (ع) بر ضد سپاهيان معاوية بن ابى سفيان بجنگد.(15)موقعيت سرزمين مصر
كشور كنونى مصر با 739/997 كيلومتر مربع مساحت و با جمعيتى بالغ بر شصت و پنچ ميليون نفر، واقع در شمال آفريقا و در جنوب شرقى درياى مديترانه است. در دوران گذشته، يكى از ايالتهاى مهم اسلامى به شمار مىآمد. و در قرن پيش از اسلام، مقر حكومت و سلطنت فرعونيان بود. هنگام ظهور اسلام، يكى از ايالتهاى جنوبى امپراتورى روم شرقى به شمار مىآمد و «مقوقس» بر آن حكومت مىكرد. مقوقس عنوان رسمى حاكم بود، كه در اين سرزمين به نمايندگى از امپراتور روم شرقى حكمرانى مىكرد و يكى از مقوقسهاى آن زمان، به نام «جريح بن مينى» در عصر رسول خدا (ص) نامهاى از سوى آن حضرت دريافت نمود و باهداياى ارزش مندى به آن حضرت پاسخ داد.(16)
اين سرزمين، در عصر خليفه دوّم هنگام لشكر كشىهاى مسلمين به اطراف و اكناف خاورميانه، به دست عمرو بن عاص و زبير بن عوام گشوده شد و از آن زمان در سيطره مسلمانان قرار گرفت.(17)
در عصر خليفه سوّم (عثمان بن عفان)، عمرو بن عاص از حكومت آن عزل و برادر رضاعى خليفه، عبد الله بن ابى سرح به فرماندارى آن گماشته شد. ولى بعد از اعتراض سراسرى مسلمانان بر ضد خليفه و كشته شدن وى توسط اهالى مبارز و عدالتخواه اين منطقه از مصر اخراج گرديد. مدتى محمد بن ابى حذيفه اداره آن را بر عهده گرفت.(18) تا اين كه قيس بن سعد از جانب اميرمؤمنان (ع) بر آن حكومت يافت.
اين سرزمين به خاطر موقعيت مهم استراتژيكى و واقع شدن در نقطه اتصال سه قاره آفريقا، آسيا و اروپا و عبور رود عظيم نيل از آن، از جايگاه مهمّى براى خلافت اسلامى برخودار بود. بدين جهت اميرمؤمنان (ع) در مدت خلافت خويش، سه نفر از بهترين ياران خويش را به اين ايالت اسلامى منصوب كرد: قيس بن سعد، محمد بن ابى بكر و مالك اشتر. ليكن مالك اشتر پيش از رسيدن به مصر، به دست جاسوسان معاويه در «قلزم» و به قولى در «عريش» مسموم و به شهادت رسيد.دشمنىهاى معاويه با محمد بن ابى بكر
از وقتى كه محمد بن ابى بكر وارد مصر گرديد و حكومت آن ديار را بر عهده گرفت، معاوية بن ابى سفيان در صدد جذب او به سوى خود و روى گردانىاش از اميرمؤمنان (ع) بر آمد. ولى با عكس العمل شديد محمد بن ابى بكر رو به رو گرديد.ميان معاويه و محمد بن ابى بكر چند نامه مبادله گرديد، امّا لحن نامههاى طرفين تند و تهديدآميز بود. در آغاز يكى از نامههاى محمد بن ابى بكر به معاويه چنين آمده است:
«مِن محمد بن ابى بكر اِلى الغاوى معاوية بن صخر، سلام على أهل طاعة اللّه ممّن هو سلم لأهل ولاية اللّه.»(19)
در آغاز نامه معاويه به محمد بن ابى بكر نيز آمده است:
«مِن معاوية بن أبى سفيان الى محمد بن ابى بكر الزارى على أبيه، سلام على من اتّبع الهدى و تزود التقوى.»(20)
گفتنى است كه وقتى معاويه سرگرم جنگ با اميرمؤمنان(ع) در نبرد صفين بود، فرصت چندانى براى پرداختن به مصر و توطئه عليه محمد بن ابى بكر نيافت. امّا هنگامى كه جنگ صفين پايان يافت و طرفين به شهرهاى خويش برگشتند، معاويه توجه ويژهاى به مصر نمود و آن را در اولين رديف توطئههاى خويش قرار داد، زيرا پيش از جنگ صفين به عمرو بن عاص وعده داده بود در صورتى كه او در جنگ صفين حضور يابد و سپاه شام را در برابر حضرت على (ع) يارى كند، وى را به حكومت مصر منصوب كند. معاويه مىخواست با اشغال سرزمين مصر، به وعدهاش عمل كرده و آن را در اختيار عمروبن عاص قرار دهد. بدين جهت، توطئهها و نقشههاى گوناگونى براى تصرف مصر مطرح و دشمنىهاى فزايندهاى عليه محمد بن ابى بكر به كار بست.لذا از يك سو سپاهى سنگين به فرماندهى عمرو بن عاص به سوى مصر گسيل داشت واز سوى ديگر منافقان داخلى و هواداران عثمان مقتول در مصر را تقويت و آنان را در ضديت با خلافت حضرت على (ع) و عامل وى در مصر، خط دهى و پشتيبانى نمود.
بدين جهت منافقان داخلى پيش از رسيدن نيروهاى مهاجم شامى، صحنه را براى محمد بن ابى بكر تنگ و هر روز وى را با اعتراضها و شورشهاى گوناگونى مواجه مىنمودند. محمد بن ابى بكر نيز با آنان برخورد و در جاهاى مختلف با آنان درگير و سركوبشان مىكرد و تلاش زيادى به عمل آورد تا پيش از رسيدن مهاجمان ستم پيشه شامى از شرارتها و فتنه انگيزىهاى منافقان داخلى رهايى يابد و فرصت مناسبى به دست آورد تا اهالى مصر را بر ضد مهاجمان، آماده و مهياى دفاع گرداند.انتصاب مالك اشتر به جاى وى
امير مؤمنان على (ع) پس از جنگ نهروان، قيس بن سعد را به حكومت آذربايجان و مالك اشتر نخعى را به حكومت جزيره (بين النهرين) به مركزيت نصيبين منصوب كرد. امّا چون از اوضاع بحرانى مصر و توطئههاى فزاينده داخلى و خارجى بر ضد محمد بن ابى بكر با خبر گرديد، تصميم گرفت مالك اشتر نخعى را كه فرماندهاى كاردان و زبده عالم سياست و نبرد بود به جاى او بفرستد و محمد را در جايى آرامتر منصوب نمايد.بدين جهت مالك اشتر نخعى را به كوفه فرا خواند و با نوشتن عهدنامه معروف وى را به حكومت سرزمين مصر منصوب كرد.
معاويه از اين امر آگاه گرديد و جاسوسان و نفوذىهاى متعددى در سر راه مالك اشتر به كمين گذاشت و سرانجام اين فرمانده رشيد و بى بديل اميرمؤمنان (ع) را به دست يكى از نفوذىهاى خود مسموم و در ناحيه قلزم و يا عريش، غريبانه به شهادت رسانيد.
امام على (ع) كه از شهادت مالك اشتر بسيار اندوهگين و متأثر شده بود، نامهاى به محمد بن ابى بكر نوشت و يادآورى كرد كه فرستادن مالك اشتر به جانب مصر، به خاطر عدم رضايت از محمد بن ابى بكر نبود، بلكه علت اين امر، توانايى بيشتر و قدرت بالاى مالك اشتر در خنثى كردن توطئههاى معاويه و دشمنان داخلى بود.
آن گاه امير مؤمنان (ع) به وى توصيه كرد كه به راه خويش در مبارزه با ستمگران و آشوب پيشه گان ادامه دهد. آن حضرت در بخشى از نامهاش فرمود: «فأصحر للعدو، و شمّر للحرب،وادع الى سبيل ربّك بالحكمة و الموعظة الحسنة، واستعن باللّه واستكفه يعنك و يكفك ان شاءاللّه.»(21)ادامه درگيرى با مخالفان اميرمؤمنان (ع)
محمد بن ابى بكر پس از دريافت مأموريت مجدد خويش از اميرمؤمنان (ع) به مبارزه بى امان خود با دشمنان ولايت و خلافت اسلامى ادام داد.معاوية حرص و ولع عجيبى به مصر پيدا كرده بود و بنابه گفته بلاذرى: «فلم يكن لمعاوية همّة إلّا مصر، و قد كان لاهلها هائباً.»(22)
وى، عمروبن عاص را به حكومت مصر منصوب و وى را در رأس شش هزار جنگ جوى شامى روانه شمال آفريقا كرد و به هواداران عثمان مقتول و مخالفان اميرمؤمنان (ع) در مصر پيام فرستاد و آنان را مأمور به ادامه درگيرى و جنگ با محمد بن ابى بكر نمود تا سپاهيان شام به فرماندهى عمرو بن عاص به آنان ملحق گشته و كار محمد بن ابى بكر را يك سره كنند.
محمد بن ابى بكر كه با بحران بزرگ داخلى و فشار خارجى مواجه شده بود نامهاى به مولايش اميرمؤمنان (ع) نوشت و از او تقاضاى نيروهاى كمكى و امكانات مالى نمود.
حضرت على (ع) نيز با شهادت ياران عزيز و نزديكش چون عمار ياسر، اويس قرنى و مالك اشتر نخعى احساس تنهايى مىنمود و از عدم همكارى و هميارى همه جانبه مردم رنج مىبرد، در مسجد كوفه خطبهاى خواند و مردم را از وضعيت آشفته مصر با خبر گردانيد و از آنان خواست كه جهت كمك به محمد بن ابى بكر آماده حركت به جانب مصر گردند.
اهالى كوفه كه چند جنگ بزرگ و كوچك را پشت سر گذاشته بودند، احساس خستگى و خانه نشينى مىكردند و چندان پاسخ مثبتى به دعوت اميرمؤمنان (ع) ندادند،مگر عدّهاى اندك. امام على (ع) آنان را به فرماندهى كعب بن مالك همدانى، جهت كمك و يارى محمد بن ابى بكر به سوى مصر اعزام نمود.شهادت جان سوز
فاصله شام تا مصر، بسيار كمتر از فاصله كوفه تا مصر است. بدين جهت نيروهاى شامى خيلى زودتر از نيروهاى كوفى وارد مصر شده و كار محمد بن ابى بكر را سخت كردند.
محمد بن ابى بكر بنابه فرمان حضرت على(ع) سپاهى به استعداد دو هزار رزمنده به فرماندهى كنانة بن بشر سكونى براى نبرد با سپاهيان شامى اعزام كرد و پس از آن، دو هزار نفر ديگر را نيز به يارى آنان گسيل داشت. عمرو بن عاص نيز معاوية بن حديج سكونى را كه هم طايفه كنانة بن بشر سكونى بود، در رأس سپاهى به نبرد مصريان اعزام كرد و از آن پس پشت سر هم گروه هايى از شاميان را به يارى آنان مىفرستاد.
دو سپاه در مصر با يك ديگر درگير شده و بسيارى از طرفين، كشته و زخمى گرديدند و در اين ميان، كنانة بن بشر سكونى، فرمانده مبارز و دلاور مصرى به شهادت رسيد و باقى مانده مصريان پراكنده گرديدند.
محمد بن ابى بكر كه تمامى ياران و سربازان خود را به يارى كنانه فرستاده بود، در مركز اين ايالت، تنها مانده و با تعدادى اندك، نبرد بى امان خويش را ادامه داد و آن قدر جنگيد تا يكّه و تنها شد و هيچ كس در كنار او باقى نماند. لذا براى گريز از دست دشمن جرّار، به بيرون شهر گريخت تا مبادا در دست آنان اسير گردد.
امّا معاوية بن حديج كه به شدت وى را تعقيب مىكرد. او را در خرابهاى يافت كه از شدت زخم و تشنگى در حال جان دادن بود. با همان وضع وى را اسير كرد و با غل و زنجير به سوى فسطاط – مقر فرماندهى عمرو بن عاص – منتقل نمود. عبدالرحمان بن ابى بكر كه از مخالفان اميرمؤمنان (ع) و از هواداران عثمان مقتول بود، در سپاه عمرو بن عاص به سر مىبرد و چون از اسارت برادرش باخبر گرديد، به نزد عمرو بن عاص رفت و از او تقاضا نمود كه از وى درگذشته و او را به قتل نرسانند.
عمرو بن عاص نيز پيامى به معاوية بن حديج رسانيد و از او خواست كه محمد را سالم به فسطاط بياورد، امّا معاوية بن حديج سر باز زد و گفت: «قتلتم كنانة بن بشر و هو ابن عمى واخلّى عن محمد، هيهات هيهات؛ شما كنانة بن بشر را كه پسر عمويم بود، در ميدان نبرد كشتيد امّا از من مىخواهيد كه محمّد را رها كنم. هرگز هرگز.»
محمد بن ابى بكر از شدّت تشنگى درخواست جرعهاى آب نمود، ولى معاويه بن حديج با سنگ دلى و بى رحمى تمام، از آن امتناع نمود و در حالى كه محمّد به شدت تشنه و بى رمق شده بود، به وى نزديك و سرش را از بدن جدا كرد. آن گاه سرش را به فسطاط نزد عمرو بن عاص ارسال كرد تا او به شام نزد معاويه بن ابى سفيان بفرستد. سپس بدن مطهرش را در شكم حمارى گذاشت و وحشيانه، آن را آتش زد و برگ سياه ديگرى در پرونده جنايت كارىهاى خويش و سپاهيان معاويه بن ابى سفيان افزود.
امّا آن سپاهى كه به يارى محمد بن ابى بكر از كوفه عازم مصر شده بودند، هنوز بيش از پنچ فرسنگ از كوفه دور نشده بودند كه از قتل ناجوانمردانه وى و اشغال مصر به دست سپاهيان معاويه با خبر شده و به ناچار به سوى كوفه برگشتند.(23)
تاريخ شهادت جانگداز محمد بن ابى بكر، بنا به گفته مورخان و سيره نويسان، مصادف با نيمه جمادى الاولى، سال 38 قمرى بود.(24)
بنا به گفته شيخ عباس قمى (ره) هم اينك در مصر قبرى است كه منصوب به محمد بن ابى بكر است و در آن، بدن مطهرش دفن گرديده و يا در آن جا به شهادت رسيد اين قبر شريف در آن جا مهجور است و اهل سنت، هنگامى كه به نزد قبر مىرسند، پشت به قبر او كرده و براى پدرش ابى بكر فاتحه مىخوانند.(25)اندوه مولا در شهادت يار فداكار
اميرمؤمنان (ع) با شنيدن خبر شهادت محمد بن ابى بكر، بسيار متأثر و اندوهگين شد و مردم كوفه را به خاطر كندى در كمك و يارى رسانى به وى، سرزنش كرد.
آن حضرت درباره شهادت محمد بن ابى بكر، در ضمن خطبهاى فرمود: «ألا إنّ محمد بن ابى بكر رحمه اللّه (قد) قتل، و تغلب ابن النابغة (يعنى عمرو بن العاص) على مصر. فعند اللّه نحتسب محمّداً، فقد كان ممّن ينتظر القضاء و يعمل للجزاء.»(26)
در جاى ديگر فرمود: فقد كان (محمد) لى ربيباً و كان (من) ابنى اخى جعفر اخاً و كنت اعدّه ولداً(27)
عبداللّه بن جعفر طيّار كه برادر مادرى محمد بن ابى بكر بود، در اين باره روايت كرد: «لمّا جاء على بن ابى طالب (ع) مصاب محمد بن ابى بكر، حيث قتله معاوية بن حديج السكونى بمصر، جزع جزعاً شديداً.»(28)
هم چنين از حضرت على نقل گرديد كه آن حضرت فرمود: جزع و حزن ما بر محمد بن ابى بكر، به قدر شادى و سرور معاويه است و از زمانى كه من وارد بر اين جنگ (با معاويه) شدم براى هيچ كشتهاى به اندازه محمد بن ابى بكر ناراحت و محزون نشدم.(29)عكس العملهاى متفاوت
پس از شهادت مظلومانه و سرافرازانه محمد بن ابى بكر، جهان اسلام شاهد عكس العملهاى متفاوتى بود. از يك سو، معاويه و كاخ نشينان اموى در شام و اشغال گران مصر، اظهار شادمانى كرده و فتح مصر را جشن گرفتند. از سويى ديگر هواداران خلافت اسلامى، ساير مسلمانان غيرتمند، صحابه كبار پيامبر (ص) و وابستگان محمد بن ابى بكر ناراحت و غمگين شده و قاتلانش را نفرين كردند. از خواهر پدرىاش عايشه نقل شد كه وى بسيار ناراحتى و بى تابى مىكرد و بر قاتلش، معاوية بن حديج نفرين مىنمود.
بلاذرى در اين باره روايت كرد: «فلمّا بلغ ذلك عايشه(رض) جزعت عليه و قبضت عياله و ولده اليها، و لم تأكل مذذاك شواءً حتى توفيت، و لم تعثر قطّ الاّ قالت: تعس معاوية بن حديج.»(30)
هم چنين اسماء بنت عميس، همسر اميرمؤمنان (ع) در شهادت فرزندش محمّد بسيار ناراحتى و بى تابى مىكرد و حضرت على (ع) وى را تسلّى و دلدارى مىداد.
امام محمد باقر (ع) درباره ايمان و اعتقاد قوى محمد بن ابى بكر و وفادارى او نسبت به اميرمؤمنان (ع) فرمود: «أن محمد بن ابى بكر بايع عليّاً عليه السّلام على البرائة من أبيه(ابوبكر بن ابى قحافة).»(31)
علماى شيعه، وى را از اصحاب و از حواريون امام على (ع) و ازاعضاى اصلى شرطة الخميس(فداييان حضرت على «ع») دانستند و در فضل و فضايلش سخنان زيادى بيان كردند.
مرحوم آيت اللّه خويى (ره) – به نقل از رجال شناسان شيعه – دربارهاش فرمود: محمد بن ابى بكر؛ عدّه الشيخ فى رجاله تارة فى اصحاب رسول اللّه (ص)، و اخرى فى اصحاب على (ع)، قائلاً: محمد بن ابى بكر بن أبى قحافة؛ وعّده البرقى من اصحاب اميرالمؤمنين (ع) الذين كانوا من شرطة الخميس، وعدّه المفيد من اصفياءِ اصحاب على (ع) تارة،و من السابقين المقربين منه (ع) اخرى، و من الحواريين ثالثة.(32)پىنوشتها: –
1- العدد القوية (على بن يوسف حلّى)، ص 343.
2- تاريخ ابن خلدون، ج 1، ص 386.
3- الكافى (كلينى)، ج 8، ص 338، حديث 536.
4- التّنبيه و الاشراف(مسعودى)، ص 248 ؛ تاريخ اليعقوبى، ج 2، ص 136.
5- تاريخ اليعقوبى، ج 2، ص 138.
6- الطبقات الكبرى(محمدبن سعد)، ج 8، ص 282.
7- همان.
8- نقد الرّجال (تفرشى)، ج 4، ص 97.
9- أنساب الاشراف – ترجمة اميرالمؤمنين «ع» (بلاذرى)، ص 293.
10- نك: تاريخ ابن خلدون، ج 1، ص 564؛ الطبقات الكبرى، ج 3، ص 73.
11- تاريخ خليفة بن خياط(عصفرى)، ص 143.
12- نك: الفتوح (ابن اعثم كوفى)، ص 398؛ تاريخ ابن خلدون، ج 1، ص 578؛ أنساب الاشراف – ترجمة اميرالمؤمنين «ع» (بلاذرى)، ص 129.
13- بحارالانوار (علامه مجلسى)، ج 33، ص 533؛ أنساب الاشراف – ترجمة اميرالمؤمنين «ع» (بلاذرى)، ص294 و 310.
14- انساب الاشراف، ترجمة اميرالمؤمنين، ص 298.
15- همان و الدرجات الرفيعة (سيد على بن معصوم)، ص 340.
16- نك: مكاتيب الرّسول «ص» (على بن حسينعلى احمدى)، ج 1.
17- تاريخ ابن خلدون، ج1، ص 526.
18- همان، ص 567.
19- أنساب الاشراف – ترجمة اميرالمؤمنين «ع» -، ص299.
20- همان، ص 301.
21- همان، ص 303.
22- همان، ص 305.
23- همان، ص 306 و تاريخ ابن خلدون، ج 1 ص 616.
24- نك: وقايع الايام (شيخ عباس قمى)، ص 249؛ نقد الرجال (تفرشى)، ج 4 ص 97؛ التحرير الطاووسى (صاحب المعالم)، ص 498.
25- وقايع الأيام، ص 250.
26- أنساب الاشراف – ترجمة اميرالمؤمنين «ع» -، ص 308.
27- همان، ص 309.
28- معجم رجال الحديث (آيت اللّه خويى)، ج 51، ص 168.
29- وقايع الايام، ص 249.
30- أنساب الاشراف – ترجمة اميرالمؤمنين «ع» -، ص 308.
31- اختيار معرفة الرجال (شيخ طوسى)، ج 1، ص 282.
32- معجم رجال الحديث، ج 51، ص 241.
از تزكيه درون تا تصفيه برون
از تزكيه درون تا تصفيه برون
آخرين قسمتغلامرضا گلى زواره
گسترش دايره عرفان ناب
با وجود آن كه امام خمينى روش صوفيان را به باد انتقاد مىگرفت، ضمن زدودن هرگونه انحراف از اهل تصوف و عرفان به مخالفان مشى عرفانى سخت مىتاخت، چنانچه در مكتوبى نوشتهاند: «… انكار مقامات عارفين و صالحين را نكنى و معاندت با آنان را از وظايف دينى نشمرى چون ما جاهلان از آنها محروميم با آن به معارضه برخاستيم، من نمىخواهم مدعيان را تطهير كنم كهاى بسا خرقه كه مستوجب آتش باشد مىخواهم اصل معنى و معنويت را انكار نكنى»(1)
به همان اندازه كه عرفان منفى جمود، خمود و ركود به بار مىآورد، انسجام جامعه را مخدوش مىسازد و فرهنگ خودمحورى، خزيدن به كنج عزلت و بى تفاوتى نسبت به سرنوشت جامعه را ترويج مىسازد و از باورهاى قرآنى و روايى فاصله گرفته است، عرفان ناب و حقيقى و مباحثى كه اين مشرب مطرح مىسازد جويبار باصفايى مىباشد كه از فرهنگ مقدس اسلامى منشأ گرفته است، به اعتدال و واقعيتها توجه دارد، از ايجاد يأس و حرمان و برخوردهاى انحرافى و تفريط و افراط پرهيز مىكند و به منظور رسيدن به مقام قرب به خداوند ضمن تزكيه و تطهير باطن مىكوشد افراد جامعه را
از باتلاق معاصى و مرداب مفاسد، دنيا زدگى و زخارف فناپذير برهاند و همه را به سوى حق و حقيقت رهنمون سازد. اين گونه عرفان نه تنها با حماسه آفرينى مغايرتى ندارد بلكه با تقويت روحيه فداكارى، مقاومت و مبارزه در افراد، آنان را براى از بين بردن مظاهر شرك، كفر، ستم و نفاق بسيج مىكند. عرفان مثبت مسيرى برهانى و عقلانى را طى مىكند و مقصدش قرار گرفتن در جاذبه كمال مطلق است و هيچ واقعيتى را از عالم هستى حذف نمىكند بلكه همه عالم را با يك عامل قدسى درونى صيقل و شفاف مىنمايد. انعكاس نور الهى را در تمام ذرات و روابط اجزاء جهان هستى نشان مىدهد.(2)
عرفان ناب نااميدى و يأس را كه چون موريانهاى مهلك جوامع انسانى را از درون تهى مىسازد و روح و روان را آشفته و متزلزل مىنمايد ريشه كن مىكند. در انديشه و شعر حافظ اين روح اعتدال و اميدوارى ديده مىشود و استقبال فارسى زبانان از سرودههاى اين شاعر شيرين سخن مىتواند به دليل همين ويژگى و اعتماد به نفس حافظ باشد. اصولاً حافظ وقتى مىخواهد حادثهاى ناگوار و توام با سوگ و ماتم را مطرح كند باز هم حديث غمش شيرين و دلنشين است:
چون غمت را نتوان يافت مگر در دل شاد
ما به اميد غمت خاطر شادى طلبيم
حافظ مصلح اجتماعى هم هست و با آفتهاى جامعه به مبارزه بر مىخيزد. از حكّام و سلاطين جور، عارف نمايان و زهد پيشگان دروغين انتقاد مىكند و روح اميدوارى، عشق، آرزومندى را در اذهان و قلوب زنده مىكند و مىگويد: «مژدهاى دل كه مسيحا نفسى مىآيد» يا «يوسف گم گشته باز آيد به كنعان غم مخور» و يا «نفس باد صبا مشك فشان خواهد شد» و اين عبارت: «خطاب آمد كه واثق شو به الطاف خداوندى»(3) اما در بررسى شخصيت امام خمينى (ره) ايشان را انسان كاملى مىبينيم كه هم عارف است و هم فيلسوف و فقيه و فرماندهى نيروهاى نظامى را عهده دار است، رهبر جامعه اسلامى هم هست و چون سيماى ملكوتى او با ابعاد گوناگونش مورد بررسى قرار مىگيرد مشاهده مىشود عرفان ايشان بر مسلك عرفانى ديگر عارفان تفوق دارد زيرا او از اين موضع، شجاعتها و استقامتهاى خاص نشان داده و ضمن آن كه خصائص انسانى را در خود به كمال رسانيده همچون اجداد پاكش امّتى را آگاه كرده و به آنان بينش داده و به قيامى واداشته و انقلابى را شخصاً رهبرى كرده است. امام رزمندگانى را تربيت كرد كه همه با حالاتى عارفانه و عاشقانه و توأم با عبادت، دعا و ذكر حماسه آفريدند. در واقع امام چنان دايره ارشاد عرفانى را گسترش داده عمومى نمود تا همه افراد اجتماع به اين جرگه وارد شوند و اگر شايستگى و لياقت دارند از اين ارشاد بهره گيرند و مشاهده شد كه جوانان و نوجوانان با چهرههاى گلگون و ايثارگرىهاى خود چگونه در پرتو رهنمودهاى امام خمينى (ره) به اوج كمال رسيدند و ره صدساله را يك شبه پيمودند، سلحشوران راستينى كه نشانههاى اهل سير و سلوك در سيماى پر صلابت آنان مشهود بود و بيانات امير مؤمنان (ع) درباه شان صادق است كه فرمودهاند: «كجايند مردمانى اين چنين كه به اسلام دعوت شده و آن را پذيرفتند، قرآن را قرائت نموده و معنى آن را متقن و محكم يافته و باور نمودند و به سوى جهاد برانگيخته شدند آنگاه عاشقانه به مانند شوق مادرى شتر ماده نسبت به فرزندان خود بدان سوى حركت كردند و شمشيرها را از غلاف بدر آوردند و در اطراف زمين گروه گروه شدند، برخى كشته و عدهاى نجات يافتند نه به زندگانى كسانى كه از مرگ رهايى پيدا كردند مژدگانى دريافت نمودند و نه از كشته شدن كسانى كه به شهادت رسيدند نگران بودند تا تسليت و تعزيت داده شوند.»(4)
چهارمين فروغ امامت امام سجاد (ع) در مناجات عارفين ضمن برشمردن بسيارى از اوصاف و شرايط ويژه آنان، نتايج و آثار عرفان را چنين بيان فرمودهاند: «چشمهايشان از نظر كردن به محبوب و معشوقشان روشن شود و در معامله دنيا براى بدست آوردن آخرت، تجارتى سود آور مىكنند.»(5) حالتى كه رزمندگان ايران از خود بروز دادند و امام خمينى در وصفشان فرمود: «شهيد نظر مىكند به وجه اللّه» و يا «شهادت اوج كمال انسان است» وقتى آدمى با عرفان و معارف معنوى به بوستان عرشيان گام نهاد چنين مقامى را از آن خود مىنمايد. شيخ نجم الدين كبرى كه خود از مشاهير عرفان است، بر اين اعتقاد مىباشد كه عرفان بدون ايثار و فداكارى نتيجهاش همان خواهد بود كه گوش نامحرمى چون حسن بصرى جاى پيغام سروش نگردد و در تحت سلطه و نفوذ شيطان باشد و شخصى چون عبدالله عمر را به بيعت با پاى حجّاج وادارد و نجم الدين دايه را به فرار و ترك ناموس و فرزندان و خانه و كاشانه ترغيب نموده و اين كار را مقبول و پسنديده جلوه دهد.(6)
اساسىترين مختصات عرفان ناب را قرآن كريم ترسيم كرده است. آنجا كه مىفرمايد:«قُل اِنَّ صَلوتى و نُسُكى و محياى و مماتى للّه ربّ العالمين.»(7) و اصولاً دنيا به تعبير قرآن عرصهاى براى سبقت در نيكىها، و امور خير مىباشد: «ولكلّ وجهة هو مولّيها فاستبقوا الخيرات(8)؛ و براى هر كسى طريقى يا هدفى است كه روى بدان جهت دارد و شما براى خوبى از يكديگر سبقت بگيريد». از رسول اكرم (ص) نقل شده است كه آن سرور عالميان فرمودهاند: سه گروهاند كه در روز قيامت مىتوانند شفاعت نمايند و شفاعت آنان را خداوند قبول مىكند: پيامبران، عالمان، و شهيدان.(9)
البته نيل به مقام شامخ شفاعت از بهترين آمال عارفان خداست گرچه عارف حقيقى چيزى جز لقاء حق طلب نمىكند ولى تداوم راه معرفت وى را به مقام شفاعت واصل مىنمايد و آنچه خواسته مُسلّم عارف است در دسترس شهيدان شاهد قرار مىگيرد و جهاد با اين هدف بدون عرفان سازنده امكانپذير نخواهد بود كما اين كه عرفان با انگيزههاى مزبور بدون فداكارى در راه دين نخواهد آمد البته عارفى كه همواره مشغول جهاد اكبر و تزكيه درونى است هرگز جهاد اصغر را ترك نمىكند و گرنه در جهاد با نفس دچار شكست خواهد گرديد.(10) و سرانجام عارف راستين انسانى است در گلستان جهان بدون خار، دين حق را يار و ياور، در گفتار با مردم گويندهاى بيدار است. در برابر حق و حقيقت موجودى پركار و در باغ انسانيت درختى پر بار و در تمام اعمال، رفتار و حركاتش صفات خداوندى نمودار، فرمان حق را به گوش جان نيوشيده، در اين درگه دل سپرده و جان خويش به عشق زنده كرده و جز حق نگفته و غير حضرت جمال و جلال چيزى نديده است. پرورش مكتب انبياست و مأنوس با فرهنگ اوليا و به سير و سلوك بينا، عاشق خدا، مجاهدى فى سبيل الله، آراسته به اخلاق وارستگان، همراه و همراز ابرار و اميد نااميدان.(11) و ما در سيره نظرى و عملى امام خمينى عارفى را نظاره گر بوديم كه خود را به چنين خصايلى زينت داده بود. در واقع امام، سلوك يك عارف را طى نمود و به حقيقت واصل گرديد، تكليف خويش را تمام شده تلقى نكرد و متوجه جامعه گرديد تا انسانها را با مراقبتهاى ويژه تربيت نمايد،او كه قبلاً شيطان را از ساحت تفكر و عمل خويش رانده بود، تصميم گرفت عرصههاى اجتماعى را از لوث وجود اين جرثومه فساد پاك كند و چون خواست به اين تلاش همت گمارد با حاكميت طاغوت مواجه گشت و در اين حال ستيز با استبداد و ستم را در رأس برنامههاى خويش قرار داد. در اين حال گويى بالاترين مرحله سلوك عرفانى امام آغاز گرديد و وظيفهاى كه پيش رويش نهاده شده بود بخوبى از انجامش برآمد و حماسهاى آفريد كه در طول قرون و اعصار هيچ كدام از عارفان موفق به تحقق آن نشدند و همچون اولياى الهى اصلاحات اجتماعى را از حقايق ملكوتى كه عرفان به آن دست مىيابد انفكاكناپذير دانست و بىتفاوتى نسبت به جامعه را يك نوع محروميت دينى تلقى كرد:
خرقه پوشان به وجود تو مباهات كنند
ذكر خير تو در آن سوى سماوات كنند
پارسايان سفر كرده در آفاق شهود
با شميم صلوات تو مناجات كنند
بعد از اين شرط نخستين سلوك اين باشد
كه خط سير نگاه تو مراعات كنند…(12)
ياران امام خمينى همانها بودند كه در مكتب عاشورا عرفان و حماسه را بخوبى آموختند، شهيدان كربلايى كه ثبات و اخلاص از خود نشان دادند و جان مقدس خود را در حمايت از حق فدا كردند و مرگ باعزت و سعادت را به زندگى ننگين با گروه ستمگر ترجيح دادند.(13)مدرّس عالى مقام هنر آميختن معنويت با سياست
هنر امام خمينى اين بود كه مسايل معنوى و عرفانى را با شريعت ارتباط داد و اين دو را به سياست پيوند زد و راه رستگارى را در دنيا و آخرت در اين ويژگى جستجو نمود. نكته مهم اين است كه امام خمينى چنين هنرى را نزد كه آموخت، به نظر مىرسد يكى از ريشههاى آن شخصيت استاد وارسته و عارف فرزانه آية الله ميرزا محمد على شاه آبادى(1369 – 1292 ه. ق) نهفته است و اين درس مهم را امام نزد آن بزرگوار عرصه عرفان و سياست آموخته است.(14) اگر چه آية الله شاهآبادى به عرفان شهرت دارد امّا آغاز آشنايى امام با ايشان از بحثهاى فلسفى بين آن دو مىباشد. تجاذب و تجانس روحى و فروتنى در برابر استاد مذكور باعث شد كه امام امت درباره آن مرحوم بفرمايد: من در تمام عمرم مردى به اين لطيفى نديدهام، لطافت روحى شگفتى داشت و آية الله شاهآبادى را گوهرى كمياب تشخيص داد كه در مورد بحث هايش خاطر نشان ساخت اگر هشتاد سال هم درس بگويد در درس او حاضر مىشوم. آن عارف مبارز چنان با امام صميمى بود كه مىگفت: «روح الله واقعاً روح الله است» يا «روح الله فرد خاصى است».(15)
آية الله شاه آبادى علاوه بر آن كه قلههاى دانش، حكمت، عرفان و فقه را فتح نموده و از نظر سجاياى اخلاقى و كمالات روحى و خصال معنوى سيره معصومين را تداعى مىنمود، شيوههاى تبليغاتى و مبارزات پيگيرش با رژيم پهلوى و افشاى خلاف كارىهاى كارگزاران ستم، استمرار حركت انبياء را به ذهن آدمى متبادر مىنمايد. آن مرحوم عرفان و حماسه را با يكديگر عجين ساخت و ضمن طى مقامات معنوى و سلوك عرفانى هيأتهاى مذهبى را تشكيل داد كه بعدها به هستههاى مقاومت عليه نظام پهلوى تبديل گشت به همين دليل امام خمينى دربارهاش فرمود: «… مرحوم آية الله شاه آبادى علاوه بر آن كه يك فقيه و يك عارف كامل بودند يك مبارز به تمام معنا هم بودند».(16)
آية الله شاه آبادى علاوه بر آن كه مقتضيات زمان و مسايل سياسى اجتماعى عصر خود را به خوبى مىشناخت، داراى رفتار مبارزاتى بود و مشى او در اين مسير بر انديشه ملهم از مبانى عرفانى استوار بود. رئوس كلّى نگرش سياسى او را مىتوان در كتاب «شذرات المعارف» وى مشاهده نمود. هنگامى كه نام اين اثر به گوش مىخورد آنچه در ذهن آدمى ترسيم مىگردد و انتظارش را از خواندن اين نوشتار دارد طرح مباحثى درباب معرفت شهودى و عرفان و مقولاتى از اين نمونه است ولى وقتى كتاب گشوده مىشود و نخستين شذره «مرواريد» با عنوان «شعاء صدور الانام» ملاحظه مىشود، خواننده درمى يابد كه مؤلّف بابصيرتى خاص و احاطهاى كامل به بحث آسيبشناسى اجتماعى جوامع اسلامى و علل رشد انديشههاى باطل و رذايل اخلاقى و رفتارهاى مذموم و قبيح پرداخته است و بدين گونه آينهاى از عرفان ناب و پيوند ميان معارف شهودى و مسايل اجتماعى در برابر چشم خواننده اثر مذكور نهاده مىشود در همين بخش آيةالله شاه آبادى مىگويد: «قرآن مجيد با اسلام انفرادى مناسبت ندارد زيرا كه نمىفرمايد: به تنهايى نماز كن بلكه علاوه توليد نمازگزار و اقامة صلوة را در عهده مسلمين گذارده (است)…»(17)
آية الله شاه آبادى اسلام را دينى اجتماعى و مؤثر در سرنوشت مردم معرفى مىكند و عقيده دارد براى درمان دردهاى اجتماعى، مسلمانان بايد غرور به حقانيّت خود را كنار بگذارند و ميدان تبليغ را به دشمن واگذار نكرده و به اسلام انفرادى قناعت نكنند بلكه بايد با امر به معروف و نهى از منكر به ميدان آمده، يأس از سعادت دنيوى و اخروى را كنار نهاده، افتراق و اختلاف را فراموش كنند و بنيه اقتصادى را تقويت نمايند تا موفق شوند. در شذره دوم ايشان سياست را اين گونه تعريف مىكند:سياست تحريف نشده و غير شيطانى عبارت از تدبير در جريان مصالح نوعيّه و منع از تحقّق مفاسد آنهاست. از نگاه آن فقيه عارف نه تنها حدود، ديات و قصاص، سياست اسلامى و دينى است بلكه اغلب احكام اسلامى مشتمل بر سياست است و در پايان اين مباحث خاطر نشان مىنمايد: مىتوان گفت على التحقيق دين اسلام سياسى است.(18)
مباحث اين اثر از مسايل اجتماعى – سياسى و راههاى علاج مشكلات جوامع و اتخاذ تدابيرى در اين ارتباط آغاز مىگردد و به بحثهاى ژرف عرفانى و شهودى، مطالبى درباره اسماء، صفات و مظاهر آن ختم مىگردد و در واقع واژگان اسلام، عرفان و سياست از بنيادهاى اساسى انديشه آية الله شاه آبادى است كه خود نيز در ميدان عمل اين طرح را به اجرا نهاد و همين بنياد اعتقادى عميق است كه در دهههاى بعد در انديشه و رفتار امام خمينى (ره) به عنوان هنر شگرف احياگر اسلام ناب محمّدى در عصر حاضر در تابلويى اعجاب آور و عظيم به شرح، بسط و تعميق مىنشيند و عرض اندام مىنمايد و به طور تفسير گونه، تقرير و تحرير يافته و انديشه موجز و درهم پيچيده مرحوم شاه آبادى در آثار گوناگون امام خمينى (ره) مشاهده مىگردد، نكات اساسى نظريه امام در اين مجموعه نورانى در دو محور خلاصه مىگردد. نخست: پيوند شريعت و طريقت (به هم آميختگى ظاهر و باطن دين) دوم: ارتباط اساسى بين موازين شرعى و مسايل سياسى. اوّلين محور در شرح دعاى سحر مطرح شده است: عارف كامل كسى است كه دو چشم دارا باشد ظاهر و باطن، كتاب الهى هر دو را ببيند ظاهر بدون باطن، جسم بدون روح و دنياى بدون آخرت است، به باطن نيز جز از طريق ظاهر نمىتوان دست يافت. كسى كه با چنگ زدن به ظاهر دينى خود را به باطن شريعت برساند و به آينه نظر افكند تا جمال محبوب را مشاهده كند به راه مستقيم راه يافته است.(19)
محور دوم كه مبنى بر پيوند ديانت با سياست است از بديهيات و ضروريات در سيره و انديشه امام خمينى است، امام مىگويد: «واللّه اسلام تمامش سياست است»(20) و معتقد است: «اين معنا را كه كسى بگويد اسلام با زندگانى چه كار دارد اين جنگ با اسلام است، اين نشناختن اسلام است…»(21) در وصيت نامه سياسى الهى امام متذكر گرديدهاند: «… اسلام مكتبى است كه بر خلاف مكتبهاى غير توحيدى در تمام شئون فردى و اجتماعى و مادى و معنوى و فرهنگى و سياسى و نظامى و اقتصادى دخالت و نظارت دارد و از هيچ نكته ولو بسيار ناچيز كه در تربيت انسان و جامعه و پيشرفت مادى و معنوى نقش دارد فروگذار ننموده است و موانع و مشكلات سر راه تكامل را در اجتماع و فرد گوشزد نموده و به رفع آنها كوشيده است…»(22)از آموزشهاى اخلاقى تا تلاشهاى مبارزاتى
پرورش شاگردانى كه بتوانند با سلاح حكمت و عرفان و معارف معنوى در مقابل افكار پوچ و جريانات الحادى و التقاطى بايستند نخستين اقدام امام در حوزه علميه قم به شمار مىآيد و لذا اين مباحث را از سال 1324 ه ش تدريس مىنمودند و مقيّد بودند در مجلس درسشان افراد شناخته شده، فاضل و معتقد حضور يابند. با اين وجود با امتحان كتبى و شفاهى كه مرتب از شاگردان به عمل آوردند آنان را به طور مستمر ارزيابى مىنمودند.(23) امام به هنگام تدريس حكمت و عرفان از سوى جاهلان متنسّك تحت فشار بود. مرحوم حاج سيد احمد خمينى در اين باره گفته است: مقدس مآبها در زمينه دروس عرفانى و فلسفى تحمّل بينش امام را نداشتند اما آن روح قدسى شكستن اين جوّ متحجّران و سد انجماد را در درون حوزه به عنوان قدم نخست مبارزه تشخيص دادند و روحيه و توان علمى و مبارزاتى ايشان كه جويبارى از لطف و رحمت خداوند متعال بود، نگذاشت امام در برابر رسوبات فكرى عقب نشينى نمايند يا شكست بخورند.(24)
شهيد آية الله مرتضى مطهرى كه از برجستهترين شاگردان امام در عرصه حكمت و عرفان بود، شيوه ستيز با افكار انحرافى مادى گرايى را از مكتب امام آموخت و با تأليف آثار گرانبهايى به دفاع از اسلام و مبارزه با تجددگرايى و تفكرات معارض دين وانديشههاى التقاطى پرداخت.(25) پروفسور حامد الگار در اين مورد نوشته است: امام در بيست و هفت سالگى با تدريس حكمت كه بسيار به عرفان نزديك است كار تدريس خود را شروع كرد و اندك زمانى پس از آن جلسات خصوصى تدريس عرفان را ترتيب داد. در همين جلسات بود كه امام بهترين و صميمىترين شاگردان خود نظير آيةالله مطهرى را تعليم داد كه پس از شهادت ايشان، او را پاره تن خود ناميد.(26)
مرحوم آية الله جوادى ملكى تبريزى بحث خصوصى در اخلاق و عرفان داشت كه امام جزء مستمعين اين مباحث بود، امام پس از ارتحال مرحوم ملكى درس مذكور را عصر روزهاى جمعه به ترتيب شرح منازل السائرين خواجه عبدالله انصارى براى جمعى از اهل علم و عدهاى از مقدسين بازار ادامه دادند. درس مذكور كه در مدرسه فيضيه برگزار مىگرديد به دليل دور نبودن از مسائل سياسى، توسط عمّال رضاخان تعطيل گرديد تا آن كه مكان تدريس به مدرسه حاج ملاصادق انتقال يافت.(27)
كتاب اربعين حديث امام خمينى بخشى از همين درسهاى اخلاقى است كه در سال 1358 ه ق از تأليف آن فارغ گشتهاند.(28) امام با مطرح نمودن اين مباحث مىخواست ضمن تعليم مكارم اخلاقى و مبارزه با آفات نفسانى (از جمله ترس و هراس) زمينههاى فكرى – تربيتى لازم براى مبارزه با رژيم شاه را در اذهان بوجود آورد يا حداقل از گرفتار شدن اغلب مردم در دامهاى الوانى كه دستگاه ستم گسترده بود جلوگيرى كند.(29) شهيد آيةالله مرتضى مطهرى درباره اثرات ارزشمند اين دروس نوشته است: «درس اخلاقى كه وسيله شخصيت محبوبم در هر پنج شنبه و جمعه گفته مىشد و در حقيقت درس معارف و سير و سلوك بود نه اخلاق به مفهوم خشك علمى، مرا سراسر مست مىكرد…بخش مهمى از شخصيت فكرى و روحى من در آن درس و درسهاى ديگر – كه در طى دوازده سال از آن استاد الهى فرا گرفتم – انعقاد يافت و همواره خود را مديون او دانسته و مىدانم راستى كه او روح قدسى الهى بود.»(30)
فرهنگ عرفانى تربيتى امام خمينى شاگردانى پرورش داد كه از حصارهاى پولادين دود و آتش عبور كردند و بر هستى غارتگران زر، زورگويان و سلطه طلبان حرمان هستى سوز عصيان محرومين صالح را نشان دادند و اين مبنايى شد براى آن كه جهان خواران به خود آيند. امام از آغازين روزهاى تدريس آيينه تمام نماى صدق، صفا و سمبل ايثار و تقوا بوده با رسالت الهى اصلاح، تربيت و تزكيه مبارزه عليه ظلم و بيداد و تمامى عوامل استكبار در تاريكترين دوران توحش دنياى متمدن قد برافراشت و با اتكا به خداوند متعال و حمايت ياران باوفايش و فداكارى مردم دست از جان شسته جامعه جهانى و دنياى اسلام را دچار تحول نموده و نظام تربيتى نوينى بنيان نهاد كه در اسلام ناب محمّدى ريشه داشت. آن اسوه راستين تربيت دينى، تمامى نيروهاى مستعد را از ورطه تباهى به قله ايثار و نور رهنمود ساخت. عزت و افتخار را براى مسلمين جهان به ارمغان آورد.
امام در دوران جوانى متأثر از انديشههاى اساتيد عرفان و اخلاق بود و در همين سنين وقتى سياستهاى ضد اسلامى رضاخان را مشاهده كرد با تأليف و تدريس علوم و معارف دينى از فرهنگ اسلام و ارزشهاى الهى پاسدارى نمود و اين موضوع را تا ايستادگى در برابر كارشكنى عمّال رژيم در تعطيل كردن مجلس درس و بحث ادامه داد.(31)
عرفان و مسايل عبادى و ادعيه كه در تزكيه و سير و سلوك نقش مهمى دارند موضوع اولين نوشتههاى امام را تشكيل مىدهند. در حالى كه بيست و هفت بهار از عمر ايشان سپرى مىگشت، نخستين اثر عرفانى خود را، كه از نبوغ و ذوق سرشار عرفانى او حكايت داشت، در قالب شرح دعاى مباهله كه داراى اسم اعظم و تجلى اتمّ است بيان كرد. اين نوشتار بانام شرح دعاى سحر معروف و به طبع رسيده است بعدها آن روح قدسى آثار ديگرى را در اين قلمرو به رشته نگارش در آورده اين آثار چيزى جز سلوك و پيشرفت مداوم ايشان به سوى منبع حقيقت نبود، سازماندهى مردم براى قيام اسلامى و مبارزه با ستم. استكبار توسط امام از جهتى مرحلهاى از پرتو افشانى عرفانى ايشان بوده است در واقع ثمره تلاش درونى و تزكيه روحى امام از مرحله فردى عبور نمود و با تأثيرگذارى عميق بر قلمرو سياست ببار نشست. در اولين اعلاميههاى سياسى امام اين آيه زينت بخش است: قل انّما اعظكم بواحدة ان تقوموا للّه مثنى و فرادى ثمّ تتفكروا.(32) اين همان آيهاى است كه در آغاز كتاب منازل السايرين در ابتداى باب يقظه آمده است، نوشتارى كه در ايام درس آية الله شاهآبادى مأخذ به شمار مىرفت و امام آن را به عنوان متن درس مورد استفاده و مراجعه قرار مىداد. قيام كردن بر اين اساس در راه حق نقطه عزيمت سير و سلوك است به همين دليل امام در اين باره مىگويد: خداوند قادر متعال. راه حركت از دنياى تاريك طبيعت به سوى دورترين نقطه انسانيت واقعى را پيش روى بشر گذاشته است و فرمان خداوند در اين آيه تنها راه اصلاح در اين دنياست. پس از تفسير عرفانى اخلاقى اين آيه، امام در ادامه به تحليل وضع اسف بار مسلمانان مىپردازد و آن را ناشى از اين مىداند كه همه مسلمانان فقط براى ارضاى نفس طمّاعشان قيام كردهاند. تنها به كمك «قيام براى خدا» است كه مسايل و مشكلات اصلاح مىشوند. در نتيجه قيام براى خدا هم علمى است براى تزكيه نفس و هم مسئوليتى است براى اصلاح امور امّت مسلمان. مبارزه را هم عليه نفس و غفلت و هم عليه فساد، بىدينى و ظلم در جهان. شايد در هيچ جاى ديگر جز در همين تفسير كه امام از قيام براى خدا ارائه مىدهد ايشان به اين صراحت به ارتباط تنگاتنگ درونى ميان عرفان، اخلاق و سياست در تجزيه و تحليلهاى خود نپرداخته است.(33)پىنوشتها: –
1- نامه عرفانى امام خمينى (رهعشق)، ص19 ؛ يك ساغر از هزاران، دكتر فاطمه طباطبايى، ص58.
2- عرفان در ارتباط چهارگانه انسان، علامه محمد تقى جعفرى، مجله حضور، شماره 5 و 6، سال 1371، مشرب عرفان امام خمينى و حافظ، احمد فرشبافيان، ص58.
3- نك: گفتگويى با بهاءالدين خرمشاهى، سوره جنگ دهم، 187 و 184.
4- نهج البلاغه، خطبه 121.
5- مناجات خمس عشر(مناجات عارفين). مفاتيح الجنان.
6- مشرب عرفانى امام خمينى و حافظ، ص21
7- سوره انعام، آيه 162.
8- سوره بقره، آيه 148.
9- جامع الاحاديث، ج13، ص16.
10- عرفان و حماسه، آيةالله جوادى آملى، ص 43 و 42.
11- عرفان اسلامى، حسين انصاريان، ج اول، ص36 و 35.
12- دفتر تبسّمهاى شرقى، ذكريا اخلاقى، ص 26 و 25.
13- نك: مقتل الحسين، علامه مقرّم،ص89.
14- در اين مورد بنگريد به كتاب كاروان علم و عرفان از نگارنده، ج دوم ،ص 33 – 9.
15- عارف كامل(نكتهها و آموزههايى از آية الله شاه آبادى، ص 50، 35، 26، مجله رشد معارف اسلامى، شماره 14 و 15، پاييز و زمستان 1370 ؛صحيفه نور، ج18، ص267.
16- نك: فرازهاى فروزان (پژوهشى در سيره تربيتى، اخلاقى و عرفانى امام خمينى)، از نگارنده، ص305 – 300.
17- شذرات المعارف، آيةالله ميرزا محمد على شاه آبادى، ص4.
18- همان، ص 11.
19- بنگريد به شرح دعاى سحر امام خمينى، ص 63 – 62.
20- صحيفه نور، ج اول، ص 65.
21- همان، ج 2، ص 165.
22- صحيفه امام، ج 21، ص 403 – 402.
23- بررسى و تحليلى از نهضت امام خمينى، سيد حميد روحانى، ج اول، ص 38.
24- امام حوزه و سياست، سيد احمد خمينى، مجله حضور، شماره اول، خرداد 1370، ص 9.
25- نقش امام خمينى در احياء تفكر فلسفى، علىاكبر ضيايى،ص24 – 23.
26- پگاه حوزه، شماره 9، ص 8 – 7.
27- مجله حوزه، شماره 32، ص 51.
28- بنابه اظهارات آيةالله سبحانى.
29- زندگينامه سياسى امامخمينى، محمد حسن رجبى، ج اول، ص 86.
30- علل گرايش به مادى گرى، ص 9 – 8.
31- علما و رژيم رضاخان، ص 278.
32- سبأ، آيه 46.
33- مجله پرسمان، شماره 11، ص 3.
دين و سياست در رويكرد امام خمينى (ره) به قرآن
دين و سياست در رويكرد امام خمينى(ره) به قرآن
ابراهيم طالبىدارابى
اين مقاله توسط مركز فرهنگ و قرآن دفتر تبليغات اسلامى تهيه شده است.
مسأله دين و سياست از اصلىترين مباحث و مبانى انديشههاى سياسى امام است. دو پديدهى خطرناك باعث گرديد تا اين موضوع در نظر امام مهم جلوه كند و پيش از هر اقدام و نظرى به شرح و بحث پيرامون آن بپردازند:
1. تلاش بيگانگان و قدرتمندان براى القاى اين تفكّر كه سياست عندالاقتضاء از دين جداست و پيوند اين دو حاصلى جز ويرانى و عقب ماندگى ندارد.
2. اهمال پارهاى از مسلمانان خصوصاً صاحب نظرانى كه تقدّس و معنويت دين از جمله اسلام را منافى توجه به سياست و سياستگذارى فرض كردهاند و با پرهيز از عمل و اقدام سياسى، دين را در انزوا و حاشيه جستجو نموده و مىكنند.
امام با هر دو تلقى به مخالفت برخاست. هم با دلايل عقلى از پيوند ميان سياست و ديانت دفاع كرد و هم قرآن را به صحنه آورد و مبانى و استدلالات خود را به وحى (در برگيرندهى روشها، اهداف و احكام) يعنى نصّ خداوند منضم و مستند ساخت.
هدف اصلى اين نوشتار نيز روشن ساختن استنادات آيات وحى در انديشه وى است. در حقيقت امام نيز همان كار رسولاللَّه(ص) را انجام داد: همّ و اهتمام امام معطوف راهى شد كه در آن راه مسلمانان بيدار و آگاه شدند.اسلام دربردارنده همه جهات آدميان است
قرآن در منظر امام، كتابى است كه آحاد جامعه را به تعالى و تحرّك مىرساند. هم عادات اجتماعى بشر را معين ساخته و هم عبادات آدميان را بى جهت نگذاشته است. اين كتاب الهى به تحرّك و بيدارى مردم مىانجامد و همين عاملى است براى ايجاد عدالت اجتماعى. در اينباره امام معتقد است:
«اسلام مكتب تحرّك است و قرآن كريم كتاب تحرّك، تحرّك از طبيعت به غيب، تحرّك از ماديّت به معنويت، تحرّك در راه عدالت، تحرك در برقرارى حكومت عدل و معالاسف آنهايى كه مىخواستند شرق را غارت كنند و ملتهاى مسلمان را به اسارت بكشند آنها تبليغاتى كردند كه حتى خود شرقىها هم، آنها كه غافل بودند از اسلام و از مكتبهاى توحيدى، باورشان آمد. آنها بعكس آن چيزى كه مكتبهاى توحيدى هست كه همه مكتب تحرك بودند، گفتهاند ديانت افيون جامعه است.(1) يعنى دين آمده است كه مردم را خواب كند،… مثل يك افيونى كه به چرت فرو مىرود، مردم را اين طور كند تا اينكه آن سرمايهدارها مردم را بچاپند.(2) بعكس آن، وقتى كه تاريخ انبياء را ملاحظه كنيد مىبينيد كه انبياء آمدند مردم را بيدار كنند، اين مردم افيونى را هشيار كنند. موسى(ع) كه تفصيل تاريخش در قرآن هم هست و در كتب آسمانى هم هست، ملاحظه مىكنيد كه يك آدمى بوده است، يك شبانى بوده است. شبانِ حضرت شعيب بود مدتها و با يك عصا مردم را، همين مردم توده را بر ضد فرعون كه در زمان او بزرگترين قدرت بود بسيج كرد نه اينكه مردم را خواب كرد تا فرعون بچاپد آنها را. مردم را بيدار كرد كه فرعون نچاپد آنها را… آيا اسلام آمده است كه مردم را تخدير كند؟ خواب كند؟ يا اينكه قرآن يك كتاب سلحشورى است، قرآن يك كتاب جنگجويى است در مقابل مشركين، مشركينى كه قدرتمند بودند، اينكه مىفرمايد: «قاتلوا المشركين كافّة»(3) مشركين در آنوقت همان قدرتمندها بودند. مشركين قريش همهى قدرت دست آنها بود. آيا پيغمبر را مشركين، قدرتمندها بسيج كردند، درست كردند كه مردم را خواب كند و مشركين بچاپند مردم را؟ يا پيغمبر اسلام مردم را بسيج كرد؟ همين سر و پا برهنه را بسيج كرد بر ضد مشركين و قتال كرد و جنگ كرد تا مشركين را دماغشان را به خاك ماليد و عدالت اجتماعى را ايجاد كرد …».(4)امام با بيان مطالب بالا در پى تبيين جامعيت قرآن است. تلقيّات باطلى كه از سوى پارهاى فيلسوفان غربى و مادّى در جوامع گسترانده شد و اوهام مخدّرى كه گردا گرد مسلمانان به هالهاى خطرناك در آمده بود امام را بر آن داشت تا به زدودن انحرافات همّت نمايد. دغدغه ايشان بيش از همه اين است كه اين نوع تفاسير اغوا كننده به باور عمومى تبديل شده است. اصلاح باورهاى غلط راههاى گوناگونى دارد امّا وى به قرآن استناد مىكند و از طريق آموزههاى قرآنى به اصلاح و احياء مىپردازد. نگرش امام اين است كه با قرآن و از طريق فهم دقيق و درست آن مىتوان سنت رسولاللَّه(ص) و ائمه اطهار(ع) را در جوامع اسلامى احياء و اجرا كرد. اسلام در بيان امام مكتب تحرّك اجتماعى و انسانى است. انسان در سايهى قرآن به تعالى و مدارج اكمال مىرسد و اجتماع بشر به عدالت منتهى مىگردد.
نقد بالا به پالايش نگرشى متمركز است كه با قرار گرفتن در متن مسيحيت و عملكرد كليسا به نفى مذهب و يا به حاشيه راندن دين رسيده است. يا دين را افيون و تخدير كننده يافته است و به الغاى آن رأى داده است و يا عملكرد عدهاى از مذهبيان مسيحى را به حساب تمام دين گذاشته و براى حفظ قداست دين به جدايى آن با سياست فرمان رانده است. امام هر دو تفكّر را به عنوان عوامل خطرناك و ويرانگر نقد مىكند. مستندات ايشان، آموزههاى قرآن است. «قاتلوا المشركين كافة» پاسخ به انديشهى باطلى است كه مىگويد دين آمده است مردم را خواب كند تا قدرتمندان و ثروتمندان آرامش داشته باشند و اغنياى ستمگر توسط توده مردم نابود نشوند. به استناد قرآن «همچنان كه مشركان همگى به جنگ شما برخاستند، همگى به جنگ ايشان برخيزيد و بدانيد كه خدا با پرهيزكاران است.» «و قاتلوا المشركين كافَّة كما يقاتلونكم كافّة و اعلموا انّ اللَّه مع المتّقين»(5) امام با اين آيه، نگرش ماركسيستى مذهب را باطل مىكند و اسلام را عامل تحرك، بيدارى و عدالت اجتماعى معرفى مىكند. تاريخ انبياء را به استناد قرآن تاريخ بيدارى، مقابله با زورمندان و ستمگران و بسيج توده مردم براى ايجاد عدالت مىداند. وى با ردّ دو تلقّى گمراه كننده از اسلام كه يكى صرفاً به امور معنوى اسلام توجه دارد و ديگرى به امور مادّى آن، مىگويد:
«اين غفلت كردن از اسلام بود كه اسلام را به يك ورق شناخته بودند… اين دو طايفه،(6) اسلام را به تمامى معنى نشناختند كه اسلام چى است، اسلام نه دعوتش به خصوص معنويات است و نه دعوتش به خصوص ماديّات است؛ هر دو را دارد. يعنى اسلام و قرآن كريم آمده است كه انسان را به همهى ابعادى كه انسان دارد بسازند او را، تربيت كنند او را.»(7)به طور كلى در ديدگاه امام «اسلام كافل همه جهات ما»(8) مىباشد. سعادت هر دو جهانِ بشر با تأسّى به قرآن بدست مىآيد. زيرا قرآن در انديشه امام «تِبيان كل شىء»(9) است يعنى روشنگر همه چيز و همهى امور است.
دين اسلام در ميان مردم غريب است
امام همواره از خاصيت حياتى و انقلابى قرآن و اسلام دفاع مىكرد. دل مشغولى اصلى وى اين بود كه مسلمانان خصوصاً علماى دينى با تفاسير و تحليلهاى غلط و انحرافى خود مانع از خروش و جنبش و نهضت مردمى و دينى نباشند. وقتى به مباحث آغازين كتاب حكومت اسلامى دقت كنيم به اين مهم مىرسيم كه فغان و آه بلند امام از اعوجاجات چسبيده به اسلام بلند است و فريادهاى هشدار دهندهى او سراسر ناشى از هالههاى انبوه شده در اطراف اسلام و قرآن و سنت است. غمى كه در دل امام آكنده شد، تماماً به اين نكته بر مىگردد كه عدهاى تلاش كردند قرآن و اسلام را از سياست و اجتماع دور نگهدارند. عمده فعاليت امام صرف باطل كردن اين افتراق هولناك شده است. اگر به استدلالات توأم با شِكوهى ايشان در اسفندماه سال 1348، يعنى در ايامى كه در نجف اشرف و در تبعيد بود توجه كنيد به اهميت آنچه كه مدعاى ما را تشكيل داده است پى خواهيد بُرد:
«اسلام دين افراد مجاهدى است كه به دنبال حق و عدالتاند. دين كسانى است كه آزادى و استقلال مىخواهند. مكتب مبارزان و مردم ضد استعمار است. اما اينها اسلام را طور ديگرى معرفى كردهاند و مىكنند. تصور نادرستى كه از اسلام در اذهان عامه بوجود آورده و شكل ناقصى كه در حوزههاى علميه عرضه مىشود براى اين منظور است كه خاصيت انقلابى و حياتى اسلام را از آن بگيرند، و نگذارند مسلمانان در كوشش و جنبش و نهضت باشند، آزاديخواه باشند، دنبال اجراى احكام اسلام باشند تا حكومتى بوجود بياورند كه سعادتشان را تأمين كند، چنان زندگى داشته باشند كه در شأن انسان است. مثلاً تبليغ كردند كه اسلام دين جامعى نيست، دين زندگى نيست، براى جامعه نظامات و قوانين ندارد. طرز حكومت و قوانين حكومتى نياورده است. اسلام فقط احكام حيض و نفاس است. اخلاقياتى هم دارد؛ اما راجع به زندگى و ادارهى جامعه چيزى ندارد، تبليغات سوء آنها متأسفانه مؤثر واقع شده است. الآن گذشته از عامهى مردم، طبقهى تحصيلكرده چه دانشگاهى و چه بسيارى از محصلين روحانى، اسلام را درست نفهميدهاند و از آن تصور خطايى دارند. همان طور كه مردم افراد غريب را نمىشناسند، اسلام را هم نمىشناسند و اسلام در ميان مردم دنيا به وضع غربت زندگى مىكند. چنانچه كسى بخواهد اسلام را آنطور كه هست معرفى كند، مردم به اين زودىها باورشان نمىآيد، بلكه عمال استعمار در حوزهها هياهو و جنجال به پا مىكنند.»(10)
امام پس از گفتار فوق براى اينكه فرق ميان اسلام اصيل را با آنچه به عنوان اسلام معرفى مىشود، بيان كند به مقايسه ميان قرآن و كتب حديث و رسالههاى عمليه مىپردازد و چنين مىگويد:
«قرآن و كتابهاى حديث، كه منابع احكام و دستورات اسلام است، با رسالههاى عمليه كه توسط مجتهدين عصر و مراجع نوشته مىشود، از لحاظ جامعيت و اثرى كه در زندگانى اجتماعى مىتواند داشته باشد بكلى تفاوت دارد. نسبت اجتماعيات قرآن با آيات عبادى آن، از نسبت به صد به يك هم بيشتر است.»(11)مطالب مربوط به اجتماعيات در قرآن از نظر امام شامل اجتماعيات، اقتصاديات، حقوق و سياست و تدبير جامعه است كه 99 درصد كل قرآن را در بر مىگيرد. اين نوع سخنان بيانگر آسيبشناسى دقيق امام در مباحث اساسى مربوط به دين و قرآن است. امام با آسيبشناسى دينى به سراغ اين الگو در حركت بود كه اسلام مُدل زندگى است و مكتبى است براى تمام جوامع. هرگونه تلاش براى بقاى عالى و زيست پيامبرانه بايد در چارچوب احكام مترقى اسلام باشد. تلاشهاى ساير كسانى كه به جدايى ميان دين و سياست مىرسيدند از نظر امام حركتى خلاف و خائنانه بوده است. غربت اسلام دقيقاً ناشى از باورهاى غلط عالمان و عامه است كه گمان دارند اسلام صرفاً مكتبى اخلاقى و جدا از اجتماعيات و سياسيات است. باورى كه بيش از همه، امام را خشمگين مىكند همين تلقى است كه اسلام به سياست هيچ كارى ندارد. به گفتهى امام «اين معنا را كه كسى بگويد اسلام به زندگى چه كار دارد، اين جنگ با اسلام است؛ اين نشناختن اسلام است. اسلام به سياست چه كار دارد! اين جنگِ با اسلام است.»(12) اين نكته اوج مخالفت امام با كسانى را نشان مىدهد كه چه در درون حوزه و چه در دانشگاه و چه در متن جامعه به دنبال عملى ساختن تئورى استعمارى «جدايى دين از سياست» بودند.
اسلام اصلاحكننده فرد و اجتماع
يكى ديگر از پايههاى فكرى امام كه از اهميت خاصى برخوردار است، اين عقيده است كه مكتب اسلام به اصلاح فرد و جامعه توجه دارد. از اهداف بنيانى انبياى عظام و از جمله پيامبر اكرم(ص) توجه دادن آدميان به اصلاح فردى و اجتماعى است. خداوند از طريق رسولان خود اين زمينهها را مهيا ساخت تا بشر از سير قهقرايى نجات يافته و در مسير متعالى قرار بگيرد و بهتر زيستن را با بكار گرفتن آموزههاى وحيانى و تكاپوى عقلانى پيشه خويش سازد. امام معتقد است كه مكتب پيامبر اكرم(ص) در برگيرندهى تمامى مردم است و خطاب اسلام به همه آدميان باز مىگردد. مهمترين دغدغهى فرد در آيين محمد(ص) بايد رهايى از ضلالتها و سلطههاى غير باشد. امام در هر دو مورد، بيانش را به آيات الهى مستند مىسازد و مىگويد:
«اسلام براى همه است. اسلام آمده است تمام بشر را اصلاح كند، اينجور نيست كه اسلام براى مسلمين باشد، اسلام آمده است همه مردم را «يا ايها الناس»(13) مردم را دارد دعوت مىكند، براى اين است كه آدم بسازد، آمده است كه مردم را از ضلالت و از چنگ طاغوت بيرون بياورد و به هدايت برساند و همه چيزشان را، دنياشان را، آخرتشان را اصلاح بكند.»(14)رهايى انسان از چنگ طاغوت از برنامههاى اساسى پيامبران الهى بوده است. اصلاح انسانها هم به رهايى از ضلالتها و گمراهىها وابسته است و هم بيرون خزيدن از ورطه هلاكتآميز طاغوتها و ستمگران و قدرتمندان سلطهگر. انسانها مورد خطاب خداوند قرار گرفتند تا زير سلطهى غير نباشند. خداوند به عنوان صاحب اصلى انسانها هيچگاه اجازه نمىدهند تا موجود احسنِ او زير سلطهى زورگويان، طواغيت و ظالمان قرار گيرد. انسانها آفريده شدند تا به سعادت برسند. يكى از شرايط مهم اين هدف، بيدارى و آگاهى بشر است كه موجب مىگردد به راحتى زير سلطهى غير نباشد:
«اسلام مىخواهد كه هيچ يك از افراد اين مملكت اسلامى پيوستهى به غير نباشد، تحت نفوذ غير نباشد…»(15)
از نظر امام اين مسأله در آيات مختلف قرآن آمده است و قرآن پر از اين مفاهيم است كه انسان فقط تحت فرمان و حكومت خداوند باشد. آيهى نفى سبيل با صراحت خاص، آدميان را از اين مسير هلاكت بار بر حذر مىدارد: «و لَن يَجعل اللَّه للْكافرين على المؤمنينَ سبيلا»(16). «و او هرگز براى كافران به زيان مسلمانان راهى نگشوده است.» انديشهها و مبارزات سياسى امام، ملهم از آياتى است كه به صراحت اعلان مىكند تحت نفوذ و سلطهى زورمندان و حكومتهاى باطل قرار نگيريد. نه در دورهى مبارزه بلكه در دورهى تأسيس و استقرار نظام جمهورى اسلامى نيز امام، همگان را از اين بليّه ويرانگر بر حذر مىداشت. از پيام حج وى در مردادماه 1366 چنين بر مىآيد كه آن دغدغهها و دلمشغولىها هنوز هم باقى است:
«آيا براى علماى كشورهاى اسلامى ننگآور نيست كه با داشتن قرآن كريم و احكام نورانى اسلام و سنت پيامبر(ص) و ائمه معصومين(ع) احكام و مقررات كفر در ممالك اسلامى تحت نفوذ آنان پياده شود و تصميمات ديكته شدهى صاحبان زر زور و تزوير و مخالفان واقعى اسلام اجرا مىگردد.»(17)آنچه كه در قرآن آمده است، با اين هدف وحى شد تا بشر و اجتماع اصلاح شود و حقايق بر جامعه آشكار گردد و صالحان توسط مردم به تنظيم و تدبير اجتماع مأمور گردند. صلاح و رستگارى بشر و جامعه در اين است كه با باطل مبارزه كنند و زورگويى را تحمل نكنند و نگذارند كافران و ملحدان بر آنها حاكم و فرمانروا شوند. قرآن كه بيانِ مكتب اسلام است راههاى اصلاح و سعادت جامعه و آدميان را مشخص ساخته است. اين گونه نيست كه آدمى به حال خود رها شده باشد و تسليم هر گونه اجتماع و حكومتى باشد. امام كه پيشگام حركت نوين مبارزه با استعمار خارجى و استبداد داخلى در قرن بيستم است، آموزههاى قرآن را بكار گرفت و راه اصلاح اجتماعى و انسانى را پيش روى گذاشت و با بسيج افكار عمومى، قرآن را در صحنه حاضر ساخت. از نظر وى مناسبات فردى و اجتماعى بايد براساس قواعد و دستورات قرآنى شكل بگيرد. به عنوان مثال حج يك حركت اجتماعى و سياسى محسوب مىشود. مطابق انديشهها و سياستهاى امام، حج را بايد به صحنه بيدارى و قيام همگانى عليه زورمندان و دشمنان خداوند تبديل كرد. هدف اصلى حجگزاردن اين است كه به امور مسلمانان اهتمام و التفات شود. در اسلام، حج به كنگره عظيم و تأثيرگذارى مىماند كه مسلمانان از طريق آن بايد سعادت و صلاحيت خويش را تضمين نمايند. به عبارتى، مسلمانان هر سال در ايام حج بايد به امور فردى و سياسى خود آگاه و عامل گردند. امام در اين زمينه نيز به قرآن استناد مىكند:
«سياست يك خدعه نيست، سياست يك حقيقتى است، سياست يك چيزى است كه مملكت را اداره مىكند، خدعه و فريب و اينها نيست، اينها همهاش خطاست. اسلام سياست است، طبيعت سياست است. خدعه و فريب نيست…اين اجتماع حج از امور بسيار سياسى اسلام است كه تمام طبقات مستطيع كه هر جاى ايران اسلامى هستند، هر جاى ممالك اسلامى هستند جمع بشوند در هر سال در يك محل، چند تا مجتمعشان بكنند، بنشينند مطالبشان را بگويند، بنشينند رفع اشكالاتشان را بكنند. يك همچو مجلسهايى كه اسلام درست كرد مثل حج، هيچ قدرتى نمىتواند درست كند، همه ممالك اسلامى و سران ممالك اسلامى جمع بشوند كه نيم ميليون جمعيت را يك جايى ببرند، نخواهند موفق شد، با خرج فلانها، تبليغات فلان، خداى تبارك تعالى با كلمهى «وللَّه على الناس حج البيت»(18) با يك كلمه مردم را فرستاده به آنجا، اجتماعات را فراهم كرده است… اين اجتماعات، اجتماعات سياسى است. اجتماعى است… ما مسلمين نمىتوانيم از آن استفاده كنيم. بى عُرضه هستيم، او فراهم كرد همه را، و ما مسلمين نمىتوانيم از آن استفاده كنيم… ليكن مىروند آنجا و كار مثبتى انجام نمىدهند، از اوّل هم مىروند، فكر اينند كه سوغاتى چقدر بگيرند، فكر آنى كه بايد باشند نيستند. اعمالشان را بجا مىآورند، بعدش هم هيچ كلمهاى راجع به گرفتارىهاى مسلمين و گرفتارىهاى اسلام،… فكر اين نيستند.»(19)امام بر آن است كه اسلام براى نجات آدميان از انواع خسرانها (چه اخلاقى و چه اجتماعى و سياسى) آمده است. اگر آحاد انسانها بايد در فكر اصلاح خويشتن مجاهده و كوشش نمايند، همانا براى خسرانهاى سياسى و اجتماعى نيز بايد فكر بنيادى بنمايند. تلاش نهايى امام چه در عرصه اجتماعى و چه در عرصه فردى اين است كه آدمها بكوشند تا از اسارتهاى مختلف نجات يابند. به نظر وى اگر انبياء نمىآمدند انسانها بدتر از حيوانات به جان هم مىافتادند. انبياء داعى اين مطلب بودند كه انسانها بايد به سوى صالحات و حقايق در حركت باشند. امام به اين نكتهها توجه خاص داشت:
«ان الانسان لفى خسر»(20) انسان در خسارت است، انسان شقى است «الّا الذين ءامنوا» يعنى الّا آن اشخاصى كه تحت تربيت واقع شدهاند. نه اسلموا، آمنوا، غير مؤمنها، غير اشخاصى كه در تحت تربيت انبياء عظام واقع شدند و در اين زمان در تحت تربيت رسول اكرم واقع شدهاند، همهشان خسارت دارند، در زيان و خُسر هستند، مستثنى فقط مؤمنيند كه مؤمنين البته داراى اين صفات هم هستند «و عملوا الصالحات و تواصوا بالحق و تواصوا بالصبر»(21) به اين استثناست. ما بقى همه ما ديگر در خسران هستيم. اسلام آمده است كه همه اين خسارتمندها را، همه اين ناقصها را بياورد در اين جهت مؤمنين، اسلام نيامده است كه جنگ بكند، اسلام نيامده است كه كشورگيرى كند، نيامده است كه فتح كند، اسلام و ساير اديان حقه آمدهاند كه مردم را از اين خسران بيرون كنند و وارد كنند در اين حصار ايمان و معالاسف موفق نشدند، كوشش خودشان را كردند و موفق نشدند، الّا مقدارى. اين مقدار از كمال هم كه در انسانها در عالَم هست به تبع انبياست. اگر انبياء نيامده بودند، شايد همه مردم، الّا نادرى، همه شان مثل حيوانات جنگل و بدتر از او به جان هم مىافتادند.»(22)در مكتب فكرى امام، اسلام برنامه متكامل و جامع است و لذا با عمل به توصيههاى آن، آدمى به هدف عالى و نهايىاش نائل مىشود. قانونِ اسلام، همان قرآن است كه براى تمامى امور راه حل و دستور ارائه كرده است. يكى از امتيازات مسلمانان اين است كه از نظر برنامهها و اهداف دچار سردرگمى و بلاتكليفى نيستند. قرآن اين نقيصه مهم و اساسى انسانها را مرتفع نموده است. انديشه سياسى امام كه منبعث از آموزههاى وحيانى و نگرشهاى عقلانى است از اين ويژگى برخوردار است كه راهحلها و برنامههاى بنيادين را فروگذار نكرده است. از نظر ايشان، قوانينى كه خداوند از طريق پيامبر اكرم(ص) براى بشر فرستاد در هر شرايط پاسخگوى جوامع مختلف خواهد بود. چونكه جامع است و از مراكز اقتدار و آگاهى مطلق ناشى شده است:
«آن روز كه در غرب هيچ خبرى نبود و ساكنانش در توحّش به سر مىبردند و آمريكا سرزمين سرخپوستان نيمه وحشى بود، دو مملكت پهناور ايران و روم محكوم به استبداد و اشرافيت و تبعيض و تسلط قدرتمندان بودند و اثرى از حكومت مردم و قانون در آنها نبود، خداى تبارك و تعالى به وسيلهى رسول اكرم(ص) قوانينى [قرآن كريم ]فرستاد كه انسان از عظمت آنها به شگفت مىآيد. براى همهى امور قانون و آداب آورده است. براى انسان پيش از آنكه نطفهاش منعقد شود تا پس از آن كه به گور مىرود، قانون وضع كرده است. همان طور كه براى وظايف عبادى قانون دارد براى امور اجتماعى و حكومتى قانون و راه و رسم دارد. حقوق اسلام يك حقوق مترقى و متكامل و جامع است… هيچ موضوع حياتى نيست كه اسلام تكليفى براى آن مقرر نداشته و حكمى دربارهى آن نداده باشد.»(23)مهمترين نتيجهاى كه از اين مباحث امام مىتوان اتخاذ كرد اين است كه ايشان در پى آن بود كه اسلام و قرآن را از مهجوريت شديد بيرون آورد. كوشش او هدفدار بوده است. اصلىترين هدف اين بود كه اسلام بر جامعه اسلامى، حكومت كند و مسلمانان تحت فرمان خداوند و در سايه حكومت قرآن زندگانى نمايند. از نظر امام هر گونه كوتاهى و ضعف براى به حاكميت رساندن صالحان و مؤمنان بيانگر دو چيز است: يا ناشى از قرائت و فهم نادرست و انحرافى عالمان و روشنفكران است و يا بخاطر ترس و واهمهاى است كه عدهاى را در راه رسيدن به مقاصد حقّهى انبياء و اولياى الهى به تشكيك و قصور واداشته. او با هر دو مانع مبارزه كرد. علت اصلى اين انگيزه، فهم و قرائت درستى است كه امام از اسلام و قرآن و سنت ارائه كرده است. در منظر وى، اسلام براى تنظيم مناسبات همه جانبه مسلمانان آمده است. حال اگر حكومت و نظامى بر جامعه اسلامى مسلط باشند كه هيچ تعهدى به كارگيرى و اجراى احكام اسلام نداشته باشند، آن سيستم سياسى نمىتواند مشروعيت داشته باشد از اينرو بر مسلمانان لازم است براى اجراى احكام اسلامى و حاكم كردن «ما انزل الله» نهايت كوشش و فداكارى را انجام بدهند. هيچ عاملى مسقِط تكاليف الهى آدمى نيست كه با زورگويان و ظالمان و آنانكه از نظر قرآن غاصب حقوق اجتماعى و الهىاند، در ستيز و مبارزه نباشد. پذيرش هر نوع حكومتى كه مبتنى بر اسلام نباشد و خصوصاً ظالم و متجاوز به حقوق اسلامى باشد از نظر وى خلاف مشى انبياء، سيره ائمه اطهار و سنت لايتغيّر الهى است.
بطور كلى اولين مؤلّفه بنيانى انديشه سياسى امام كه اغلب به آيات و آموزههاى قرآنى(24) مستند و مدلّل است اين نكته است كه اسلام مكتب مبارزه و سياست است. اين دين مجموعهى قوانين و مقررات و توصيههايى است كه بايد بر جامعه سارى و جارى باشد. مكتبى كه متكفل معنويات و اجتماعيات آدميان است، بايد بر مسلمانان حاكم باشد. و به عبارت ديگر از نظر امام، دين با سياست ممزوج و آميخته است و هيچ قدرتى نمىتواند اين دو را از هم بگسلد و ميان آنها جدايى افكند.
از اسلام (قرآن و سنت) برداشتها و قرائات مختلفى ارائه شده است. فهم و برداشتهاى امام از متون دينى از ويژگىهاى با اهميتى برخوردار است. همانگونه كه شهيد مطهرى مىگفت اسلام شناسان و فقيهان و مجتهدين با توجه به مقتضيات زمان، گره گشايى مىكردند؛ امام نيز دو عنصر كليدى زمان و مكان را در فهم و برداشتهاى دينىاش دخالت مىداد. دقايقى كه امام بر آنها تأكيد داشت و در سياست عملىاش نيز بكار گرفت باعث گرديد همانند وى در تاريخ كمتر وجود داشته باشد. در بسيارى از زمينهها، روش و نگرش قرآنى و سياسى امام بىمانند است. دو ويژگى منحصر به فرد امام در اين عرصه اين بود كه وى اولاً با كسانى كه برداشتهاى بسيار سطحى و قشرى از دين ارائه مىكردند، مقابلهى شديد داشت. به طورى كه مبارزه با آنها را مهمتر و مشكلتر از مبارزه با شاه و حكومت استبداد مىدانست. اين گروه در نظر امام متحجّران و خشكهمقدسانىاند كه ضربات سختى بر پيكر اسلام وارد نموده و مىكنند. و ثانياً در نظر و عمل با آن عدّه از متفكران و عالمان كه اساساً با ايجاد و برقرارى حكومت اسلامى و تلفيق ديانت و سياست مخالفت مىورزيدند، مبارزه مىكرد. كارزار صعب امام باعث گرديد تا از وى به عنوان «مجدد المذهب قرن»(25) ياد گردد.
مهمتر اينكه در عصرى كه اغلب تأكيد داشتند كه «هدف اساسى مذهب جلوگيرى از كشتار اغنيا به دست تهيدستان و فقراست».(26) و برخى در راه آزادسازى مللِ ستمديده و مظلومان زمين بر آن بودند كه «مردم جهان سوم براى مبارزه با امپرياليسم غرب بايد دين خود را كنار بگذارند.» و نيز به زعم و پندار باطل افرادى تأثير گذار «دين افيون مردمان»(27) بوده است. امام به صحنه آمد و اصرار نمود كه فقط با دين و قرآن بايد به جنگ و ستيز با باطل و طواغيت رفت. تأكيد مؤكد وى اين بود كه دين براى نجات و صلاح و سعادت بشر است و بر همه آراء و افكار كه از دين برداشتى منحرفانه ارائه مىكردند. نشان باطل زد و اتفاقاً به پيروزى نيز نائل شد و يك نظام نوين اسلامى در يكى از با سابقهترين سرزمينهاى طاغوتى و پادشاهى، بنيادگذارى كرد و اسلام را در نزد مسلمانان و مردم دنيا عزيز ساخت.
از مؤلّفههاى اساسى و كاربردى انديشههاى سياسى امام در اين وادى، اين بود كه وى ارزشهاى قرآنى و آيات و آموزههاى قرآنى را در بدترين شرايط به گفتهها و استدلالات خود مضاف ساخت. يك رويداد جهانى كه در غرب متمركز شده بود مانع عمدهاى بر سر راهِ احياءگران و اصلاحگران اسلامى ايجاد مىكرد و اغلب وسوسه غريبى در اذهان به وجود مىآورد كه دين نمىبايد در صحنه سياست بكار آيد. نمونه مهمى كه آنان ارائه مىنمودند اين بود كه در قرون ميانه (وسطى) مسيحيان، و ارباب كليسا عملكرد بسيار ناگوار و خشنى از خود بر جاى نهادند و زمينههاى گرايش به سكولاريسم را در نزد فيلسوفان ليبراليست اروپا فراهم ساختند. در چنين شرايطى كه هيچ كس در درون حوزههاى علميه جرأت نمىكرد براى حاكميت اسلام تن به خطر بدهد، امام يك تنه پا پيش نهاد و عظيمترين و دينىترين انقلاب قرن را به راه انداخت و دلها و افكار را مجذوب شيوهها و نگرشهاى قرآنى و اسلامى خويش كرد. از همان آغازين روزها فرياد بر آورد كه «اسلام و قرآن در خطر است» و صريحترين بيان سياسى خود را فاش ساخت:
«اين معنا را كه كسى بگويد اسلام به زندگى چه كار دارد، اين جنگ با اسلام است، اين نشناختن اسلام است. اسلام به سياست چه كار دارد! اين جنگ با اسلام است.»(28)با همين سخنان امام به جنگ دو گروه خطرناك رفت: آنهايى كه از اساس مخالف تشكيل حكومت اسلامى بودند و از نظام سلطنتى موروثى شاه حمايت مىكردند و كسانى كه اذهان عمومى را مشوش مىساختند كه سياست دونِ شأن علما و مسلمانان است. امام به همه آنها گفت:
«اسلام تز دارد، برنامه دارد اسلام … براى حكومت اسلامى دستور دارد، براى تشكيلاتش دستور دارد… براى تحرك جامعه دستور دارد.»(29)
و نيز فرياد برآوردند كه:
«واللَّه اسلام تمامش سياست است، اسلام را بد معرفى كردهاند، سياست مدُن از اسلام سرچشمه مىگيرد. من از آن آخوندها نيستم كه در اينجا بنشينم و تسبيح دست بگيرم. من پاپ نيستم كه فقط روزهاى يكشنبه مراسمى انجام دهم و بقيه اوقات براى خودم سلطانى باشم و به امور ديگر كارى نداشته باشم(30)… اسلام برنامه حكومت دارد… دعا و زيارت يك باب از ابواب اسلام است لكن سياست دارد اسلام، ادارهى مملكتى دارد اسلام(31)… و مسجد مركز سياست اسلام بوده است.»(32)
بطور خلاصه مؤلفهها و دقايق اصلى انديشه سياسى امام در باب مكتب اسلام به عنوان منبع و مخزن عادات و عبادات انسان و جامعه عبارت است از:
1. مسلمانان بايد آگاهى و هوشيارى خود را تشديد كرده و همواره از حاكميت و حكومت اسلام و قرآن دفاع نمايند.
2. اسلام را بايد در تمامى ابعادش جستجو كرد و از گرايش يك بُعدى علما و عامه پرهيز نمود.
3. اسلام دين مبارزه، زندگى، ساختن و در يك كلمه دين سياست است.
4. هيچ مبارزهاى قاطعيت و مشروعيت ندارد مگر آنكه مبانى و ارزشهاى آن منبعث از اسلام باشد.
5. علما و روشنفكران و عامه مردم وظيفه دارند هيچگاه تحت سلطه و نفوذ اغيار نباشند.
6. قرآن راهنما و هادى انسانها براى رهايى از سلطه، بيدارى از غفلتها و اصلاح شدن از خسرانهاست.
7. آنهايى كه معتقدند اسلام از سياست جداست، در واقع با اسلام مىجنگند.
8. مبارزه و انقلاب سياسى امام با حكومت ظالمانه شاه، با اتكاء به مكتب اسلام و آموزهها و آيات قرآن صورت گرفت.
9. و كلاً از نظر امام اسلام با سياست عجين است و برنامه حكومت و تدبير اجتماع در دين اسلام مندرج است.
10. از همه اينها مهمتر اينكه انديشههاى امام در باب اسلام و سياست به آيات و آموزههاى مختلف قرآن مستند و منضم است.پىنوشتها:
1) اشاره به سخن كارل ماركس و فريدرش انگلس: «مذهب آه و ناله خلق ستمديده است، قلب دنيايى بى قلب و روحِ وضعيتى بىروح است. مذهب افيون مردمان است.» برخىها معتقدند كه منظور آنها اين است كه مذهب عاملى آرامبخش و مسكّن در جهانى پر درد و رنج است. اما ماركس به صراحت مىگويد: «الغاى مذهب به عنوان خوشى موهومِ مردم لازمهى شادى واقعى آنهاست.»
2) ناپلئون بناپارت در اين باره مىگويد: «هدف اساسى مذهب جلوگيرى از كشتار اغنيا به دست تهيدستان و فقراست.» اين سخن كاملاً با استدلال امام در تعارض است. امام با قرائت خود با افكار القاء شده در سطح جهان (غرب و شرق) ستيزه دارد.
3) توبه/ 36.
4) صحيفه نور، ج 4، ص 520 و 521، چاپ جديد.
5) توبه/ 36.
6) منظور امام دو قشر «متحجّر» و «متجدّد» است. اوّلى خشك مقدّسان و دومى روشنفكران غير متعهدند.
7) كوثر (مجموعه سخنرانىهاى امام خمينى)، ج 2،ص 7.
8) كوثر، ج 3، ص 333، (سخنرانى 5 / 12 / 57)
9) اشاره به آيه 89 سورهى نحل: «و نزّلنا عليك الكتاب تبياناً لِكل شىء و هُدى و رحمة و بشرى للمسلمين» و ما قرآن را كه بيان كنندهى هر چيزى است و هدايت و بشارت براى مسلمانان است بر تو نازل كردهايم.
10) امام خمينى، ولايت فقيه، چاپ اول (تهران: مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام، 1373) ص 4 و 5. (اميرالمؤمنين(ع)، سخنى دارد كه ذكر آن در اينجا مفيد است: «ولا يدرك الحقّ الّا بالجدّ؛ حق جز با كوشش بدست نيايد.» نهج البلاغه خطبهى 29).
11) ولايت فقيه، ص 5.
12) كوثر، ج 1، ص 484، (سخنرانى 23 / 7 / 57).
13) در سراسر قرآن اين عبارت مكرراً آمده است.
14) صحيفهى نور، جلد 5، چاپ جديد، ص 567، (سخنرانى 5 / 7 / 58).
15) صحيفه نور، ج 2، چاپ جديد، ص 573. (سخنرانى 1 / 10 / 57).
16) سورهى نساء/ 141.
17) صحيفه نور، ج 20، ص 126، (پيام به حجاج – 6 / 5 / 66)
18) آل عمران/ 97.
19) صحيفه نور، ج 5، چاپ جديد، ص 560 (سخنرانى 4 / 7 / 58)
20) آيات سورهى عصر.
21) آيات سورهى عصر.
22) صحيفه نور، ج 12، ص 171 (سخنرانى 20 / 3 / 59)
23) ولايت فقيه، ص 6.
24) منظور ما از آموزههاى قرآنى در اينجا اين است كه امام در برخى از موارد به مفاهيم و مضامين قرآنى اشاره مىكند و به آيه خاص استناد نمىكند. از اين رو اصطلاح آموزه قرآنى را براى اين گونه مستندات اشارهاى و مضمونى بكار گرفتيم تا نسبت به واژهى آيات تميز يابد.
25) تعبير از آيت الله العظمى اراكى.
26) سخن مشهور ناپلئون بناپارت.
27) جملهاى از فرانتس فانون نويسنده انقلابى و مشهور كتاب «دوزخيان روى زمين».
28) كوثر، ج 1، ص 484 (سخنرانى 23 / 7 / 57).
29) كوثر، ج 1، ص 271 و 472.
30) صحيفه نور، ج 1، ص 99 و 100 (سخنرانى 21 / 1 / 1343).
31) صحيفه نور، ج 1، ص 198 (سخنرانى 23 / 8 / 1344).
32) صحيفه نور، ج 1، ص 199 (سخنرانى 23 / 8 / 1344).
سلطه محافظه كاران جديد در آمريكا
سلطه محافظه كاران جديد در آمريكا
دولت جرج بوش پسر شباهت زيادى به دولت ليكودى اسراييل به رياست آريل شارون دارد كه افراط گرايان صهيونيست در اركان آن نفوذ كردهاند.
اما در برابر اين سياست شبكهاى از فرهنگيان آمريكايى قرار دارند كه نام آنها را (محافظه كاران جديد) نام نهادهاند. اين عده همان بازهاى راستگراى مسيحى آمريكا هستند كه در واقع جزو مسيحيان صهيونيست شده به شمار مىروند و تعداد زيادى از يهوديان آمريكا به آن پيوستهاند.
محافظه كاران جديد براى اولين بار در دهه 60 ميلادى ظاهر شدند. در آن زمان تعدادى از انديشمندان از جمله يهوديان كه همگى از مخالفان كمونيسم بودند از انحراف در داخل حزب دموكرات آمريكا كه به آن وابسته بودند، خبر دادند. بنيانگذاران اين جنبش افراط گراى سياسى به جاى استفاده از نظريه سپر هستهاى براى ايجاد موازنه قوا خواستار تقويت ارتش آمريكا و مقابله با اتحاد جماهير شوروى شدند.
تعدادى از اين گروه، كميته خطر با علامت اختصارى (سى.بى.دى) را بنيان نهادند و تدريجاً به حزب جمهورى خواه آمريكا تبديل شدند، بر سياست خارجى آمريكا در دوران رونالد ريگان رييس جمهورى آمريكا به ميزان زيادى افزايش يافت و در اصل در همين دوره قدرت آنان متجلى شد.
پس از گذشت 20 سال محافظه كاران جديد به شكلى قدرتمند در دولت بوش پسر ظاهر شدند تا سياستهاى داخلى و خارجى آمريكا را طراحى و ترسيم كنند.
آنها انديشه نظامى بوش را كه بر پايه (جنگ پيشگيرانه در برابر خطرات فرضى) استوار بود، تدوين و ترسيم كردند و او را به سمت جنگ عليه عراق تحت عنوان «اولين جنگ پيشگيرانه در قرن 21» سوق دادند. اين همان نامى است كه بوش در يكى از سخنرانىهاى خود بر اين جنگ اطلاق كرد.
محافظه كاران جديد افكار خود را در مجلاتى مانند «كامنترى» و «ويكلى استاندارد» كه سردبيرى آن را ويليام كريستون بر عهده دارد، ترويج مىكنند.
پدر ويليام يعنى اروينگ كريستول همان كسى است كه جنبش محافظه كاران جديد را بنا نهاد.
در اين ميان، مراكز تحقيقاتى مانند آكادمى هدسون، آكادمى پروژه آمريكايى، پروژه دهه جديد آمريكايى و مركز سياستهاى امنيتى فرانك گافنى مرتعى مناسب براى رشد و نمو اين نظريهها به شمار مىرود. اما به هر حال مؤسسه پژوهشى راند وابسته به وزارت دفاع آمريكا (پنتاگون) مركز اصلى اين گروهها در سايه سيطره بازها بر اين وزارت خانه به شمار مىرود.
اين محافظه كاران از آنچه آن را واقعيت گراهاى قديمى مىخوانند، دورى مىجويند يعنى افرادى كه به فعاليت از طريق كانالهاى ديپلماتيك و استفاده از سازمان ملل متحد و ساير ابزارهاى مشابه اعتقاد دارند و سياست ريگانى مبنى بر تقويت توان نظامى را دنبال مىكنند. اين گروه از واقعيت گراها جهان را به صورت خير مطلق در برابر شر مطلق تقسيم بندى كردهاند.
محافظه كاران جديد اسراييل را همواره تأييد كرده و خواستار از بين بردن خطراتى هستند كه اين رژيم را تهديد مىكند. تا جايى كه يكى از اعضاى كنگره آمريكا مدتى قبل در اين باره گفت: يهوديان آمريكا مىتوانند از جنگ عراق جلوگيرى كنند زيرا آنها همان كسانى هستند كه دولت بوش را به سمت جنگ سوق مىدهند.
يكى از مهمترين و معروفترين بازهاى آمريكا هنرى كيسينجر وزير خارجه اسبق آمريكا و مشاور فعلى وزارت دفاع اين كشور(پنتاگون) است كه گفت: راه قدس از بغداد مىگذرد. وى در واقع با اين سخن اهداف آمريكا از جنگ عليه عراق و نقش صهيونيستها را در اين زمينه برملا كرد.
در اين ميان دونالد رامسفلد وزير جنگ آمريكا به عنوان رهبر معنوى بسيارى از افراط گرايان دولت آمريكا كه از نظر سنى هم بزرگتر از سايرين به شمار مىرود، تعداد زيادى از افراط گرايان آمريكايى كه داراى گرايشهاى ميليتاريستى هستند را به دور خود گرد آورده است.
يكى از اين افراد ريچارد پرل معاون پل ولفوو تيز است كه در حال حاضر عضور شوراى سياستگذارىهاى دفاعى در وزارت جنگ آمريكاست. همچنين وى يكى از كسانى است كه با ارتش اسراييل رابطه دارد و برادرش نيز در رژيم صهيونيستى زندگى مىكند.
از ديگر معاونان رامسفلد، داگلاس ويث مشاور سياسى وزارت جنگ آمريكا (پنتاگون) است كه در حمايت از اسراييل گوى سبقت را از سايرين ربوده است و رابطه تنگاتنگى با سازمان صهيونيستى آمريكا دارد به طورى كه حتى يهوديانى كه با نظرات افراط گرايانهاش مخالفند را مورد حمله قرار مىدهند.
دوف زاخم يكى ديگر از معاونان رامسفلد است كه كارمند عاليرتبه پنتاگون نيز به شمار مىرود. او داراى شناسنامه اسراييلى است و قبلاً استاديار دانشگاه يهودى – تلمودى نيويورك بوده است.
همچنين ادوارد لوتواك عضو گروه پژوهشهاى امنيت ملى در پنتاگون است كه در رژيم صهيونيستى درس خوانده و داراى شناسنامه اسراييلى است و پيوسته در مطبوعات اسراييل قلم مىزند.
از ديگر مسيحيان صهيونيست شده در پنتاگون مىتوان به كنت ادلمان و جيمز شيلسنجر از مشاوران وزارت و از اعضاى شوراى سياست گذارىهاى دفاعى آمريكا اشاره نمود.
از سوى ديگر مارك گروسمن معاون سياسى وزير امور خارجه آمريكا يكى از طرفداران سرسخت اسراييل است كه از دولت بيل كلينتون رييس جمهورى سابق آمريكا باقى مانده و بوش او را نه تنها باقى گذاشت بلكه مقام بالاترى هم به وى داد.
ريچارد هاس نيز يكى از بازهاى حامى رژيم اشغالگر قدس در دولت فعلى آمريكاست كه در حال حاضر مدير بخش برنامهريزى سياسى وزارت خارجه آمريكا و مدير برنامه امنيت ملى و عضو بلند پايه شوراى روابط خارجى آمريكا و همچنين عضو شوراى امنيت ملى و عضو گروه پروهشهاى امنيت ملى در پنتاگون مىباشد.
نفرات بعدى ليتكولن بلومفيلد معاون وزير امور خارجه در امور نظامى – سياسى، راس ديويس مدير آكادمى روابط خارجى و مسؤول آموزش تمام كارمندان وزارت امور خارجه و بونى كوهن معاون وزير امور خارجه در امور ادارى هستند.كاخ سفيد و اسامى بارز:
در كاخ سفيد آرى فلايشر از موقعيت ممتازى در جامعه يهوديان آمريكا برخوردار است. وى داراى شناسنامه اسراييلى است و ارتباط محكمى با يهوديان (قبلانيه) كه به غير يهود با ديدى پست مىنگرند، دارد. وى مدتى شريك باشگاه يهوديان در كنگره آمريكا بود.
نفر دوم، جاشوا بولتون مدير سياسى اول دولت بوش، بانكدار و از رهبران بارز و سرشناس جامعه يهوديان آمريكاست.
نفر بعد استيو گولد اسميت مشاور ارشد بوش و دوست ايهود اولمرت شهردار سابق شهر قدس اشغالى است.
چهارمين نفر آدام گولدمن، رابط ميان كاخ سفيد و يهوديان آمريكاست. در شوراى امنيت ملى وابسته به دفتر بوش كه رياست آن را كونداليزا رايس برعهده دارد، تعدادى از افراط گرايان صهيونيست شده حضور دارند از جمله: فوبر ساتلوف مشاور شورا، مدير اجرايى كميته انديشه وابسته به لابى يهودى كه «آكادمى سياست خاور نزديك واشنگتن» نام دارد.
اليوت آبرامز يكى ديگر از مشاوران امنيت ملى كه از بارزترين بازها طرفدار اسراييل در وزارت امور خارجه در دوران رونالد ريگان رييس جمهورى اسبق آمريكا بود.
لوييس ليبى مشاور بلند مرتبه ديك چنى و معاون سابق ولفووتيز مايكل شرتوف معاون دبير كل دايره جنايى در وزارت دادگسترى آمريكا.
كريستوفر گيرستن همسر ليندا چاوز وزير دادگسترى، و معاون وزير در امور كودك و خانواده.
مارك واينبرگر معاون وزير خزانه دارى در امور سياستهاى مالياتى.
ساموئل بودمان وزير بازرگانى آمريكا.ريچارد پرل ؛ شاه جنگهاى پيشگيرانه:
ريچارد پرل يكى از شاخصترين برنامه ريزان دولت جرج بوش پسر و يكى از بازهاى افراطگراى اين دولت به شمار مىرود كه در مجموعه محافظه كاران جديد قرار دارد. پرل يكى از مشاوران رونالد ريگان رييس جمهور اسبق آمريكا بود. وى همچنين از جمله افرادى است كه خواهان برنامه ريزى براى گرفتن انتقام شكست ويتنام مىباشد و مدتى رييس شوراى سياستگذارىهاى دفاعى در پنتاگون بود.
اين شورا در واقع يك كميته سياستگذارى خارجى است كه تا مدتى بسيار ضعيف عمل كرد اما با آمدن پرل، تبديل به يك گروه مشورتى بسيار قوى و مهم شد. از سوى ديگر پرل يكى از بنيادگذاران «طرح قرن جديد آمريكايى» است كه از دو سال قبل پيشنهاد افزايش بودجه تسليحاتى به ميزان 48 ميليارد دلار براى اجراى عملياتهاى بزرگ و همزمان را مطرح كرد.
وى همچنين يكى از بارزترين اعضاى گروه مطالعات رياست جمهورى است كه سياست گذارىهاى كاخ سفيد را بر عهده دارد.
گفته مىشود پرل يكى از مهمترين و معروفترين طراحان جنگ همه جانبه است كه در حال حاضر دولت بوش به جاى سياست «فعاليتهاى ديپلماتيك هوشمند» از اين طرح استفاده مىكند.
پرل درباره حمله به عراق قوانين بين المللى و سازمان ملل متحد را به استهزاء گرفت و هيچ اهميتى براى آن قائل نيست و معتقد بود جنگ حتى در صورت و توى فرانسه انجام خواهد شد. از سوى ديگر وى روابط بسيار نزديكى با احمد چلبى رييس كنگره ملى عراق دارد.
پرل همچنين با نواف بن عبدالعزيز مدير سازمان اطلاعات عربستان سعودى درباره جنگ عراق گفتگو و دو يادداشت را درباره دوران پس از صدام به وى ارائه داد. پرل يكى از راستگرايان مسيحى صهيونيست است كه در حال حاضر قدرت دولت آمريكا را در دست گرفتهاند و از جمله اسراييلى هايى است كه ميزان وفادارى اش به يهودىها فراتر از حد تصور است.
برخى محافل او را مزدور اسراييل مىدانند و حتى در دهه 70 ميلادى به دليل ارائه اسناد فوق سرى به سفارت اسراييل در آمريكا از سوى سازمان امنيت ملى دستگير و از دفتر سناتور هنرى جكسون اخراج شد.
او همچنين مدتى براى شركت اسلحه سازى اسراييل به نام سولتام كار مىكرد. پرل در حال حاضر مشاور مركز يهودى امنيت ملى است كه در سال 1976 ميلادى تشكيل شد.
وى رياست واحد مطالعات استراتژى جديد اسراييل در سال 2000 و همچنين مسؤوليت گزارش سال 1996 درباره استراتژى جديد حفظ اسراييل را بر عهده داشت. در اين گزارش از اسراييل خواسته شده اصل زمين در برابر صلح را كنار گذاشته و بر اصل صلح به جاى صلح با صلح با استفاده از زور تكيه كند. در آن زمان بنيامين نتانياهو وزير امور خارجه فعلى اسراييل، نخست وزير بود.
در اين ميان سوريه نقش مهمى در فعاليتها و ديدگاههاى پرل دارد تا حدى كه در گزارش خود وارد كردن ضربه به آنچه كه سيطره سوريه بر لبنان ناميد، را خواستار شد.
پرل حتى در گفتگو با روزنامه فرا منطقهاى شرق الاوسط چاپ لندن در 28 فوريه گذشته به بشار اسد رييس جمهورى سوريه هشدار داد كه در صورتى كه اصلاحات را انجام ندهد هدف بعدى پس از عراق خواهد بود.
وى از اسد خواست تا دفاتر سازمانهاى باصطلاح تروريستى را در دمشق تعطيل كرده و لبنان را به لبنانىها برگرداند.
اين در حالى است كه پرل عضو يكى از جمعيتهايى است كه آمريكايىهاى لبنانى الاصل كه رابطه نزديكى با لابىهاى صهيونيستى دارند و براى خارج كردن نيروهاى سورى از لبنان تلاش مىكنند، آن را بنا نهادند.به نقل از نداء المقاومة
انفاق در سيره پيشوايان
انفاق در سيره پيشوايان
حجة الاسلام و المسلمين محمدى اشتهاردى
اشاره
بدون ترديد طبيعت انسان اقتضا مىكند كه زيست اجتماعى داشته باشد، و روابط تنگاتنگ با انسانهاى ديگر برقرار كند، و مسائل اجتماعى خود را سامان بخشد، و جامعه فاضله مدنى به وجود آورد. و نيز بدون شك، حوادث و گرفتارىهاى مختلف كه در جامعه رخ مىدهد، موجب شكست و نابهسامانىهاى گوناگون در بعضى از انسانها و خانوادهها مىگردد، در نتيجه آنها به طور طبيعى نياز به كمك و مساعدت ديگران خواهند داشت، و بايد به آنها كمك نمود و زندگيشان را آبرومندانه تأمين كرد، چرا كه همه افراد جامعه همانند اعضاء يك پيكرند، كه اگر يك يا چند عضو به درد آيد، اعضاء ديگر را بىتاب مىكند، و آدميت انسان مىطلبد كه نسبت به محنت ديگران بىغم نباشد، بلكه با تعاون و همكارى به يارى رسانى پردازد.
خداوند در قرآن مىفرمايد: «وتَعَاوَنُواْ عَلَى الْبرِّ وَالتَّقْوَى؛ در راه نيكى و پرهيزكارى با هم تعاون و همكارى كنيد.»(1)
تعاون يك اصل كلى اسلامى در سراسر مسائل اجتماعى، حقوقى، اخلاقى و سياسى است. طبق اين اصل همه مسلمانان موظفند، دردهاى جامعه را بشناسند، و به سامان بخشى و گره گشايى بپردازند، و با همدلى و همفكرى، چالشهاى مختلف، از جمله چالشهاى اقتصادى و مالى را پر كنند. و تعبير «برّ و تقوا» در آيه فوق بيانگر آن است كه اين تعاون بايد از يك سو همراه نيكىها باشد، و از سوى ديگر با هر گونه فساد و بدىها مبارزه كرده و از آنها جلوگيرى نمايد. براساس خلوص و نيت پاك باشد، و در آن هيچ گونه منّت گذارى و آزاردهى نباشد.
امام صادق(ع) فرمود: «المؤمن اخو المؤمن، كالجَسَدِ الواحِد، اِن اشتَكى شيئاً وَجَدَ الم ذلك فى سائر جَسَدِه؛ مؤمن برادر مؤمن است، همانند اعضاء يك پيكر نسبت به همديگر پيوند دارد، كه اگر يكى از اعضاء درد گرفت، ساير اعضا نيز آن درد را احساس مىكنند.»(2)
اينجا است كه به اهميت مسائل اعتقادى و لزوم و ضرورت انفاق پى مىبريم، بر همين اساس، اسلام داراى قوانين محكم پيرامون انفاقهاى واجب و مستحب است، و آن را تحت عناوين مختلف مانند: زكات، خمس، نذر، قَسَم، آزاد كردن برده، قرض الحسنه، صدقه، كفّارات و جرائم و… مطرح نموده است.
در قرآن در آيات متعدد به مسأله انفاق پرداخته شده، تا آن جا كه آن را به عنوان جهاد مطرح نموده «وَجَاهَدُواْ بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنفُسِهِمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ؛ و با انفاق مال و ايثار جان، در راه خدا جهاد كنيد.»(3)
بنابراين اسلام به مسأله انفاق، بسيار توجه نموده، و مسلمانان قطعاً بايد در زندگى داراى انفاقات گوناگون باشند؛ و آن را در سرلوحه زندگى خود قرار دهند.
بر همين اساس، يكى از امورى كه در زندگى درخشان پيشوايان و چهارده معصوم(ع) بسيار مىدرخشد، و در كنار توحيد و نماز و ساير برنامههاى نخستين آنها قرار دارد انفاق با مال است، تا آنجا كه انفاق آنها در بسيارى از موارد، به ايثار، و مقدم داشتن ديگران بر خود، مىرسيد، كه آيات قرآنى در شأن اين فداكارىهاى خالصانه آنها نازل شد، به عنوان نمونه، نظر شما را به چند رخداد زير جلب مىكنيم:
1. ماجراى معروف نذر روزه گرفتن سه روز حضرت على(ع) و فاطمه(س) و فضّه براى شفاى بيمارى حسن و حسين(ع) است، آنها سه روز روزه گرفتند، در آن وقت حضرت على(ع) در شدّت تهى دستى به سر مىبرد، سه من جو قرض كرد، فاطمه(س) آن را آرد نموده و از آن نان پخت، شب اول هنگام افطار مسكين به در خانه على(ع) آمد و غذا طلبيد، آنها غذاى خود را به او دادند، و گرسنه ماندند، روز دوم هنگام افطار، يتيمى آمد و تقاضاى غذا كرد، آنها غذاى خود را به او دادند، و گرسنه ماندند. روز سوم نيز هنگام افطار اسيرى گرسنه آمد، آنها غذاى خود را به او دادند، و آن شب را نيز با گرسنگى شديد به سر آوردند. صبح حضرت على(ع) دست حسن و حسين (ع) را گرفت و نزد پيامبر(ص) آورد، پيامبر(ص) ديد آنها از شدت گرسنگى مىلرزند. به خانه فاطمه(س) رفت، او را در محراب عبادت ديد، در اين هنگام سوره دهر (هفتاد و ششمين سوره قرآن) نازل شد، كه آيات پنجم تا يازدهم اين سوره در ستايش انفاق و ايثار خاندان حضرت على(ع) است در آيه 8 مىخوانيم:
«وَيُطْعِمُونَ الطَّعَامَ عَلَى حُبِّهِ مِسْكِينًا وَيَتِيمًا وَأَسِيرًا؛ اينها غذاى خود را با اين كه به آن غذا علاقه و نياز دارند، به مسكين و يتيم و اسير مىدهند.»(4)
2. شيخ طوسى به سند خود از ابوهريره نقل مىكند كه گفت: مرد فقيرى به محضر رسول خدا(ص) آمد، و از شدّت گرسنگى خود شكايت كرد، پيامبر(ص) دستور داد از منزل غذايى براى او بياورند، ولى در نزد هيچ يك از همسران او غذا نبود، حضرت در مسجد چنين اعلام كرد:
«چه كسى امشب اين مرد را مهمان مىكند؟»
حضرت على(ع) عرض كرد: من.
آن گاه على(ع) آن مستمند گرسنه را به خانهاش برد، به فاطمه (س) فرمود: «آيا غذايى در خانه هست؟»
فاطمه(س) فرمود: «چيزى جز به اندازه غذاى شب خودمان و بچهها وجود ندارد، ولى ما امشب مهمان را بر خود مقدّم مىداريم.»
على(ع) فرمود: اى دختر رسول خدا! چراغ را خاموش كن، و كارى كن كه بچهها بخوابند. حضرت زهرا(س) چنين كرد. آن شب غذاى خود را به مهمان دادند و خود و بچهها گرسنه خوابيدند. صبح على(ع) به محضر رسول خدا(ص) آمد، و ماجرا را خبر داد. در همين هنگام اين آيه در تمجيد و شأن ايثار و انفاق على(ع) و افراد خانوادهاش نازل گرديد: «وَيُؤْثِرُونَ عَلَى أَنفُسِهِمْ وَلَوْ كَانَ بِهِمْ خَصَاصَةٌ؛ آنها گرسنگان را بر خودشان مقدم مىدارند، هرچند خودشان بسيار در سختى و نياز باشند.»(5)
3. انفاق و ايثار رسول خدا(ص) به محرومان و مستمندان در حدّى بود كه هيچ كسى را نزد خود نااميد رد نمىكرد، فقيرى به محضرش آمد و درخواست كمك كرد، در نزد آن حضرت چيزى نبود، به او فرمود: مشكل تو به خواست خدا حل خواهد شد. او عرض كرد: پيراهنت را كه پوشيدهاى به من بده، آن بزرگوار، پيراهنش از تنش بيرون آورده و به او داد. در نتيجه در تنگنا قرار گرفت و از خانه بيرون نيامد. خداوند اين آيه را توسط جبرئيل بر او نازل نمود: «وَلاَ تَجْعَلْ يَدَكَ مَغْلُولَةً إِلَى عُنُقِكَ وَلاَ تَبْسُطْهَا كُلَّ الْبَسْطِ فَتَقْعُدَ مَلُومًا مَّحْسُورًا؛ هرگز دستت را بر گردنت زنجير نكن (و ترك انفاق ننما) و بيش از حد هرگز (نيز) دستت را مگشا، تا مورد سرزنش قرارگيرى و از كار فرو مانى.»(6)
4. روزى فقيرى به محضر امام صادق(ع) آمد و تقاضاى كمك كرد، آن حضرت برخاست و كنار زنبيلى كه پر از خرما بود آمد، دو دستهايش را از خرما پر كرد و به او داد، فقير ديگرى آمد، باز آن حضرت اين گونه به او كمك كرد، به همين ترتيب چندين فقير را كمك كرد، و اندكى از خرما ماند، و آن را براى خود نگهداشت. آنگاه فرمود: پيامبر(ص) هر چيزى را كه نزدش بود، به محرومان انفاق مىكرد، بانويى پسرش را براى درخواست كمك نزد پيامبر(ص) فرستاد، و گفت: اگر چيزى نداشت، پيراهنش را مطالبه كن، آن پسر نزد پيامبر(ص) آمد و تقاضاى كمك كرد. پيامبر(ص) فرمود: چيزى در نزدم نيست تا به شما بدهم. او عرض كرد: پيراهنت را بده. آن حضرت پيراهنش را از تن بيرون آورد و به او داد. در اين هنگام آيه (29 اسراء) نازل شد «وَلاَ تَجْعَلْ يَدَكَ مَغْلُولَةً إِلَى عُنُقِكَ…» و آن حضرت را به اعتدال در انفاق امر فرمود.(7)
منظور امام صادق(ع) اين بود كه به حاضران خبر دهد كه من به پيامبر(ص) اقتدا مىكنم، و مطابق آيه اندكى را براى خودم باقى مىگذارم.
5. در يكى از جنگها، سرباز دشمن كه از كَرَم و سخاوت على(ع) خبرهايى شنيده بود، نزد آن حضرت آمد و گفت: «هَبْ لى سيفك؛ شمشيرت را به من ببخش.» حضرت على(ع) شمشيرش را به او بخشيد. او تعجّب كرد كه در چنين موقعيتى على(ع) خود را خلع سلاح كرد، و دشمن را مسلّح نمود، با تعجّب پرسيد: آيا در چنين موقعيتى به سؤال من پاسخ مثبت دادى؟
آن حضرت در پاسخ فرمود:
«يا هذا انّك مددت يد المسألة الىّ و ليس من الكرم ان يردّ السّائل؛ اى شخص! تو دست سؤال به سوى من دراز كردى، و از كرم نيست كه سائل رد شود.»
آن سرباز آن چنان تحت تأثير بزرگوارى حضرت على(ع) واقع شد كه هماندم شمشير را به زمين نهاد و گفت: «اگر مكتب اسلام اين چنين درس جوانمردى و سخاوت مىآموزد، مرا از تاريكى كفر نجات بده.»
آنگاه در حضور على(ع) مسلمان و هدايت شد.(8)
6. روزى يك نفر عرب فقير و چادرنشين از حضرت على(ع) كمك خواست، حضرت به نمايندهاش فرمود: «هزار به او بده» پس از ساعتى نماينده نزد على(ع) آمد و عرض كرد: «هزار دينار (طلا) به او بدهم يا هزار درهم (نقره)؟»
حضرت على(ع) در پاسخ فرمود: «كلاهُما عندى حجران، فاعط الاعرابىّ انفعهما له؛ طلا و نقره هر دو در نزد من، مانند دو سنگ (دو جماد) است، آنچه را كه براى آن فقير نافعتر است، همان را به او بده.»(9)
7. روز ديگرى ابن زبير نزد على(ع) آمد و گفت: در دفتر حسابرسى پدرم (زبير) ديدم كه هشتاد هزار درهم از پدرت (ابوطالب) طلب دارد، و هنوز ابوطالب آن را نپرداخته است.
حضرت على(ع) فرمود: «پدرت راستگو است»؛ آنگاه دستور داد، همين مبلغ را به ابن زبير دادند.
پس از مدتى ابن زبير نزد على(ع) آمد و گفت: اشتباه كردم، بلكه در آن دفتر حساب نوشته، پدرم اين مبلغ را به پدرت ابوطالب، بدهكار است. على(ع) فرمود: «پدرت را از بند بدهكارى آزاد كردم (و آن مبلغ را بخشيدم) و آنچه را نيز از من اشتباهاً بابت بدهكارى پدرم گرفتهاى، به تو بخشيدم.»(10)
3. روزى رسول اكرم(ص) سيصد دينار كه براى او هديه آورده بودند، به على(ع) داد، على(ع) آن را گرفت و با خود گفت سوگند به خدا اين پول را در راه خدا آن چنان صدقه مىدهم كه خداوند آن را قبول كند، شب بعد از آن، نماز عشا را به جماعت با پيامبر(ص) خواند، سپس از مسجد بيرون آمد، در مسير راه با بانويى روبرو شد، صد دينار آن را به آن بانو داد، شب بعد صد دينار به مرد فقيرى عطا كرد، شب سوم نيز چنين كرد، در نتيجه همه پولهاى اهدايى رسول خدا(ص) را به محرومان داد.(11)
به اين ترتيب مىبينيم حضرت على(ع) انفاقهاى كلان به افراد مختلف داشت.
8. در مدينه مردى به نام عبدالرحمن زندگى مىكرد و مكتب خانه داشت و به كودكان درس مىداد، امام حسين(ع) يكى از پسرانش به نام جعفر(12) نزد او براى آموختن فرستاد، معلّم سوره حمد (و يا آيه الحمد لله رب العالمين) را به جعفر ياد داد. جعفر به خانه آمد و آن را براى پدرش امام حسين(ع) خواند.
امام حسين (ع) معلّم را به حضور طلبيد و احترام شايانى به او نمود، و هزار دينار و مقدار بسيار لباس و لوازم زندگى به او بخشيد، و دهان او را پر از دُرّ (مرواريد) نمود.
بعضى به عنوان اعتراض به امام حسين(ع) گفتند: اين چه كارى بود كه كرديد؟ آن همه بخشش؟!
آن حضرت در پاسخ فرمود: «اين بخشش من از كجا با ارزش كار آن معلم برابرى مىكند كه او به پسرم «الحمدلله رب العالمين را ياد داده است؟»(13)
9. امام حسين(ع) هنگام فراغت به مسجدالنبى(ص) مىرفت و در آن جا مشغول نماز مىشد، روزى فقيرى بياباننشين به مدينه آمد، و از مردم پرسيد: «كريمترين و بزرگوارترين مرد كيست؟»
مردم گفتند: حسين بن على(ع).
او به جستجوى حسين(ع) پرداخت، گفتند: حسين (ع) اكنون در مسجد مشغول نماز است. فقير به مسجد رفت، ديد امام حسين در نماز است، در مقابل آن حضرت ايستاد و اين اشعار را خواند:
لم يجب اليوم منرجاك و مَنْ
حرَّك مِنْ خلْفِ بابك الْخَلْقَةِ
أنْتَ جوادٌ و انتَ معتمدٌ
أبوكَ قدْ كان قاتلُ الفَسَقَةِ
امروز كسى كه اميد به تو داشته باشد، و حلقه درِ خانه تو را حركت دهد نااميد نخواهد شد. تو سخاوتمند و پناه بىپناهان هستى، پدرت كشنده فاسقان است.»
امام حسين(ع) نماز را كوتاه كرده به پايان رسانيد، قنبر را صدا زد، قنبر به محضر امام رسيد، قنبر عرض كرد: دويست درهم باقى مانده كه به من فرمودى آن را بين بستگان تقسيم كنم. امام(ع) فرمود: آن را بياور، كسى كه از بستگان سزاوارتر است آمده است. قنبر رفت و آن را آورد، امام حسين(ع) آن مبلغ را به آن فقير داد، و در جواب اشعار او، اشعارى خواند…
وقتى كه آن فقير آن پولها را گرفت، سخت گريه كرد، حضرت به او فرمود: «گويا عطاى ما را اندك دانستى؟» او عرض كرد: «نه، بلكه علت گريهام آن است كه چگونه رواست دست با اين گونه جود و كرَم، زير خاك برود؟»(14)
10. امام سجاد(ع) عازم بود، وقتى كه مدينه را به عزم مكه ترك كرد، خواهرش حضرت سكينه(س) هزار درهم براى آن حضرت فرستاد، تا در سفر حج، مصرف كند، در سرزمين حَرّه (دو كيلومترى مدينه) اين پول به دست آن حضرت رسيد. امام (ع) آن را پذيرفت، هنوز چندان از آن جا دور نشده بود، كه عدهاى از فقرا را در مسير راه ديد، همه آن هزار درهم را بين آنها تقسيم نمود، و حتى يك درهم از آن براى خود نگه نداشت.(15)پاسخ به يك سؤال
اينك اين سؤال مىشود كه طبق آنچه در روايات مختلف و در نهج البلاغه آمده حضرت على(ع) و ساير امامان(ع) در مصرف بيت المال حتى يك درهم از حريم عدل و مساوات خارج نمىشدند، پس اين انفاقات كلان از چه مالى بوده است؟ و با توجه به اين كه همه امامان داراى اين گونه انفاقها بودهاند، منابع اين انفاقها چه بوده است؟
پاسخ: اين انفاقات كلان، قطعاً از بيتالمال نبوده است، چرا كه حضرت على(ع) و امامان ديگر نهايت دقت عادلانه را در صرف بيت المال مىنمودند، بلكه اين انفاقها از محصول باغها و نخلستانها و مزرعه هايى بود كه خود آن حضرت با دسترنج خود احداث نموده بود، و گاهى نيز از هدايايى بود كه دوستان امامان(ع) به آنها مىرساندند، مانند سيصد دينارى كه به رسول خدا(ص) اهداء شده بود، و آن حضرت به على(ع) داده و على(ع) در راه خدا انفاق نمود، كه روايت آن خاطرنشان گرديد.
حضرت على(ع) باغها و مزارع متعددى را كه حاصل دسترنجش بود، وقف كرد، امامان ديگر نيز از اين موقوفات سرپرستى نموده، و محصول آنها يا پول به دست آمده از محصول آنها را در راه خدا انفاق مىكردند. حضرت على(ع) باغها و مزرعههايى به نامهاى: ابىنيزر، بُغَيبغَه، اُرَينه، رَغَد، رزين، رياح و… و چاههاى قنات آب براى كشاورزى در راه مكه و كوفه، و در سرزمين مسجد فتح در مدينه، و در نزديك مرقد حضرت حمزه(ع)، و در ميقات و در بصره و آبادان و… حفر نمود.(16)
مرحوم عالم بزرگ سيد بن طاووس (متوفاى سال 664 ه.ق) در كتاب كشف المحجّه نقل مىكند كه اميرمؤمنان على(ع) فرمود: هنگامى كه با حضرت زهرا(س) ازدواج كردم، فرش زير پا نداشتم، ولى اكنون باغهاى موقوفهاى كه آن را وقف كردهام آنقدر است، كه هزينه زندگى همه بنىهاشم را تأمين مىكند. آن حضرت اموالى كه ارزش غلاّت محصول يك سال آن معادل چهل هزار دينار بود، وقف كرد، در همين هنگام شمشيرش را در معرض فروش قرار داد، و مىفرمود: «اگر به اندازه هزينه نان شبم را مىداشتم شمشيرم را نمىفروختم.»(17)
امام صادق(ع) فرمود: «اميرمؤمنان على(ع) زمينها را آماده كشاورزى مىكرد، و مزرعه هايى احداث كرد، و از دسترنج خود، هزار برده خريد و آزاد نمود.»(18)در يكى از سالها امام حسين(ع) مقروض شد، معاويه خواست از اين فرصت سوء استفاده كند، براى آن حضرت پيام داد كه دو باغ ابونيزر و بُغَيبغَه را به دويست هزار دينار خريدار هستم، امام حسين(ع) در پاسخ فرمود: «اين دو باغ فروشى نيست، پدرم آنها را بر عموم فقرا و محرومان وقف نموده است، تا چهرهاش از آتش دوزخ محفوظ بماند، بنابراين من آنها را به هيچ قيمتى نمىفروشم.»(19)
نتيجه اين كه انفاقهاى مختلف و كلان حضرت على(ع) و امامان(ع) از بيت المال نبود، بلكه بيشتر از اموال خالص خود، و از موقوفاتى بود كه خود وقف كرده بودند، و خود متولّى آن بودند وبخشى از هداياى دوستانشان بود.
آخرين سخن اين كه امام غزالى در كتاب احياء العلوم مىنويسد: «حضرت على(ع) از بيت المال مصرف نمىكرد، تا آنجا كه براى تأمين مخارج مورد نياز زندگىاش، شمشيرش و نيز پيراهنش را فروخت به گونهاى كه تنها يك پيراهن داشت، و هنگام غسل، جز همان يك پيراهن را نداشت.»(20) صبر مىكرد تا خشك شود، سپس آن را بپوشد.پىنوشتها: –
1. سوره مائده، آيه2.
2. الاختصاص شيخ مفيد، ص22؛ بحارالانوار، ج74، ص277.
3. سوره توبه، آيه41؛ نظير اين مطلب در سوره صف، آيه11 آمده است.
4. الغدير، ج3، ص107 تا 111؛ احقاقالحق، ج3، ص157 تا 171.
5. تفسير نورالثقلين، ج5، ص286، حديث53، ذيل آيه 9 حشر.
6. همان، ج3، ص159، ذيل آيه 29 سوره اسراء.
7. همان، ص158، حديث176.
8. مناقب آل ابيطالب، ابن شهر آشوب، ج1، ص298.
9. بحارالانوار، ج41، ص32.
10. همان، ص32.
11. اقتباس از مناقب آل ابيطالب، ج2، ص75.
12. جعفر يكى از پسران امام حسين(ع) بود كه در كودكى از دنيا رفت (كشف الغمّه، ج2، ص214)
13. بحارالانوار، ج44، ص91.
14. همان، ص190.
15. همان، ص32.
16. همان، ص43.
17. فروع كافى، ج5، ص74.
18. مستدرك الوسائل، ج2، ص514.
19. مناقب آل ابيطالب، ج2، ص97.
20. فصول المهمه، چاپ نجف، ص189.
شرح دعاى كميل
شرح دعاى كميل
حجةالاسلام والمسلمين حسين انصاريان
اشاره:
با توجه به انتشار كتاب شرح دعاى كميل به قلم حضرت حجةالاسلام و المسلمين انصاريان، با طلب پوزش از خوانندگان و مخاطبين هميشه همراه، آخرين بخش از اين بحث توسط ماهنامه پاسدار اسلام را تقديم مىنماييم. تحريريه ماهنامه پاسدار اسلام
«اللهم واسئلك سؤال من اشتدّت فاقته»
خدايا و از تو درخواست مىكنم درخواست كسى كه نيازمندى و احتياجش شدّت يافته و به نهايت رسيده است.»مالك حقيقى
دعاخوان هنگامى كه اين بخش از دعا را مىخواند بايد با چشم دل و ديده بصيرت با كمك گرفتن از آيات قرآن و روايات دو حقيقت را مشاهده كند:
حقيقت اوّل اين كه مالكى و منبع فيضى و بخشنده و بىنيازى و غنى مطلقى جز خداى مهربان وجود ندارد. حقيقت دوم اين كه وجود انسان و وجود همه موجودات غيبى و شهودى، ذات و هويّتشان جز فقر محض، نيازمندى، احتياج و مملوكيت چيزى نيست.
خداست كه در عين غنى بودن و بدون نياز و احتياج كاخ هستى را برافراشت و انواع موجودات را در عرصه گاه آفرينش به وجود آورد و هر موجودى را با تأمين كردن آن چه به آن نياز داشت در مجراى خلقت قرار داد.
خدايى كه هستى همه موجودات رشحه فيضى از فيوضات ربانى اوست و هيچ موجودى را قدرت مقابله با او نيست و همه ذاتاً تسليم قدرت مطلقه اويند. اوست كه با يك كلمه «كُن؛ باش» كائنات را در ظلمتكده نيستى مانند چراغى برافروخته است و با يك كلمه «لاتكن؛ مباش» مىتواند همه آنها را رهسپار ديار نيستى كند.
با احتياج و نيازى كه كلّ موجودات به رحمت واسعه او دارند، چرا و به چه سبب به آنان رحمت نورزد و چرا رحمتش فراگير جهانيان نباشد وبراساس چه علّتى كسى بتواند نوميدى و يأس از رحمت او را به خود راه دهد؟!
احتياج همه كائنات به لطف و رحمت او از يك طرف و اتصاف آن مقام اقدس به لطف و رحمت و محبت بىنهايت از طرف ديگر دليلى روشن بر نيازمندى موجودات به او و بىنيازى او از همه موجودات است.
او خالق، رازق، مصوّر، ودود، رحيم، كريم، غفور و زنده كننده و ميراننده است و در هيچ زمينهاى شريك و كفوى ندارد. همه موجودات هستى مخلوق و مملوك و مرزوق اويند و نمىتوانند لحظهاى از حضرت او بىنياز باشند.
او مالك همه جهانيان و مدبّر امور همه موجودات و كارگردان كارگاه آفرينش است.
آنان كه با دل گرمى به مال و منال و جاه و مقام از نيازمندى و احتياج خود به آن منبع فيض بىخبرند، احساس استغنا و بىنيازى مىكنند، در حالى كه اين احساس يك حالت شيطانى و ميوهاى بسيار تلخ از درخت غفلت و بىخبرى است. به همين خاطر اين كوردلان بىبصيرت و افتادگان در چاه خسارت از رفتن به پيشگاه او و ناليدن به درگاه وى و اظهار حاجت كردن به حضرت ربّ الارباب و اعلام تهى دستى و نيازمندى محروم اند و از اين راه به زيان و ضرر غير قابل جبرانى دچارند و زندگى و حياتشان، هم چون و حوش صحرا و حيوانات جنگلى آلوده به ظلمت مادى گرى و خالى از فيوضات خاصّ ملكوتى است.
قرآن درباره آن غنى مطلق و فيّاض بىنهايت و ذات مستجمع جميع صفات كمال مىفرمايد:
«وَلِلّهِ مُلْكُ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ وَاللّهُ عَلَىَ كُلِّ شَىْءٍ قَدِيرٌ»(1) مالكيت آسمانها و زمين فقط در سيطره خداست و خدا بر هر كارى تواناست.
«له مُلْكُ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ و هُوَ على كُلّ شىءٍ قدير»(2) مالكيت آسمانها و زمين و آنچه ميان آنهاست فقط در سيطره خداست و بازگشت به سوى اوست.
«وَلِلّهِ مُلْكُ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ وَمَا بَيْنَهُمَا وَإِلَيْهِ الْمَصِيرُ»(3) مالكيت آسمانها و زمين ويژه اوست، زنده مىكند و مىميراند و او بر هر كارى تواناست.
«وَلِلّهِ ملك السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الأَرْضِ يَغْفِرُ لِمَن يَشَاء وَيُعَذِّبُ مَن يَشَاء»(4) مالكيت آسمانها و زمين فقط در سيطره خداست هر كه را بخواهد مىآمرزد و هر كه را بخواهد عذاب مىكند.
قرآن درباره انسان مىفرمايد:
«يَا أَيُّهَا النَّاسُ أَنتُمُ الْفُقَرَاء إِلَى اللَّهِ وَاللَّهُ هُوَ الْغَنِىُّ الْحَمِيدُ»(5) اى مردم همه شما نيازمند و محتاج به خداييد و فقط خدا بىنياز و ستوده خصال است.
راستى سراسر وجود انسان جز نياز و احتياج و فقر و تهى دستى چيز ديگرى هست؟
انسان در آفرينش خود و در تداوم زندگى و حياتش و در بيرون رفتن از دنيا و نسبت به جلب منفعت و دفع ضرر چه قدرت و نيرويى و چه سلطهاى دارد؟
خدا او را آفريده و با به جريان انداختن فيوضاتش زندگى او را تداوم مىبخشد. هر نفعى را به سوى او مىكشاند و هر زيانى را از او دفع مىكند.
چرا اين نيازمند محتاج و فقير تهىدست با قلبى پاك و نيتى خالص، آن هم سحر شب جمعه به پيشگاه حضرت بىنياز نرود و اعلام نياز نكند و با همه وجود فرياد نزند: «اللهم واسئلك سؤال من اشتدت فاقته»
زيباترين و سودمندترين حال انسان حال دعاست، كه با توجه به فقر ذاتى خود و با معرفت به نيازمندى معبود، دست گدايى به سوى دوست بردارد و از عمق قلب ناله كند و به حضرت محبوب عرضه بدارد:
آن دل كه تويى در وى غم خانه چرا باشد
چون گشت ستون مسند حنانه چرا باشد
غم خانه دلى باشد كان بىخبرست از تو
چون جاى تو باشد دل غم خانه چرا باشد
بيگانه كسى باشد كو با تو نباشد يار
آن كس كه تواش يارى بيگانه چرا باشد
ديوانه كسى بودست كو عشق نفهميدست
آن كس كه بود عاشق ديوانه چرا باشد
فرزانه كسى باشد كو معرفتى دارد
آن كو نبود عارف فرزانه چرا باشد
دُردانه بود سرّى كو در صدف سينه است
سنگى كه بود بىجان دردانه چرا باشد
آن دل كه بديد آن رو بو برد ز عشق هو
عشق دگران او را كاشانه چرا باشد
آن جان كه تواش جانان غير از تو كه را بيند
وان دل كه تواش دلبر بت خانه چرا باشد
رو سوره يوسف خوان تا بشنوى از قرآن
حق است حديث عشق افسانه چرا باشد
فيض است زحق خرّم هرگز نخورد او غم
چون يافت عمارت دل ويرانه چرا باشد
«وانزل بك عندالشدائد حاجته؛
و نزد سختىها و شدايد و مصائب و بلاها حاجت خود را به پيشگاه تو فرود آورده است».
گرچه خداى مهربان همه خواستهها و حاجات بندهاش را مىداند و به گرفتارىها و مصائب و شدايد او آگاه است و بدون درخواست و دعا و لابه و التماس مىتواند حاجات حاجتمند را به هنگام شدايد و بلاها و در غير مصائب و رنجها برآورده كند، ولى بر پايه آيات قرآن و روايات، دوست دارد بندهاش به پيشگاهش اظهار حاجت كند. به درگاهش ناله و زارى سر دهد و با زبانش به حضرتش اظهار حاجت نمايد و با مولاى مهربانش مناجات كند. در آستانه اين درگاه سربندگى و ذلّت سايد و آنچه را نيازمند است با زبان دعا و راز و نياز بخواهد و از آن منبع فيض و رحمت درخواست كند كه اى مهربان محبوب من با كليد لطف و عنايتت، مشكلاتم را برطرف كن و سختى هايم را از زندگيم بردار و شدايد و مصائب را از من دور فرما. مرا از زندان گرفتارىها نجات بخش و به اراده ربوبىات و به رحمت بىپايان و كرم و احسان بىنهايتت حاجاتم را روا كن و خواسته هايم را برآور و كشكول گداييم را از فيوضات خاصه ات پر كن.
بيان حاجت و اظهار گدايى و اعلام اين معنا كهاى مهربانترين مهربانان! من جز فقر چيزى نيستم و غير گدايى از پيشگاهت كارى نمىدانم، جز اشك و آه و اميد و دلگرمى سرمايهاى ندارم، مطلوب حضرت مولاست. در حقيقت اطاعت و فرمان بردارى از حضرت اوست، مگر نه اين است كه در قرآن مجيد فرمان به دعا داده و اجابت دعا را خود ضامن شده است.
آرى دعا و اظهار نياز، به زبان آوردن حاجات و گريه و زارى، نوعى عبادت و به شكلى فرمان بردن و اطاعت از حضرت حق بوده و در حقيقت مخّ عبادت است.
دوست ندارد كه بندهاش هنگام گرفتارى و سختى، و مصائب و شدايد براى رفع گرفتارىها و مصائبش به غير او رجوع كند و از غير او حاجت بخواهد و رفع مشكلات را از غير او درخواست كند.
در حديث قدسى اى كه در كتابهاى مهم نقل شده به مطالبى مهم و واقعياتى بسيار ارزنده در اين زمينه كه فقط بايد حاجت به درگاه او برد و از غير او روى گرداند، اشاره شده كه لازم است ترجمه آن متن ملكوتى و حقايق عرشى را در اين سطور بياوريم:
«آيا بندهام در سختىها و شدايد به غير من اميد مىبندد، كه غير من آن سختىها و شدايد را از او برطرف كند، در حالى كه برطرف كردن سختىها و شدايد به دست قدرت من است؟
آيا بنده من به غير من اميدوار است كه نيازها و حاجاتش را برآورده كند و از تهى دستى و فقر نجاتش دهد، در حالى كه توانگر و بخشنده، كريم و جواد منم و همه درهاى حاجات نزد من و كليدهايش در دست لطف و رحمت من است؟
چه شد، كه بندهام را روى گردان از خود مىبينم در حالى كه آن چه را از من نخواسته با جود و كرمم به او عطا كردهام و اكنون با اين همه نياز و حاجتش و التماس و درخواستش از من روى برگردانده و حوايج و نيازمندى اش را نزد غير برده است؟!
منم خدا كه خدايى جز من نيست، بدون اين كه از من بخواهد عطا مىكنم، آيا اگر بخواهند عطا نمىكنم؟!
آيا درياى بىنهايت جود و كرم از من نيست، آيا دنيا وآخرت در دست من نيست؟
اگر تمام اهل آسمانها و زمين، مانند آسمانها و زمين را از من درخواست كنند و من به آنان عطا نمايم به اندازه بال مگسى از مملكت من كم نمىآيد، زشتى باد بر كسى كه از من روى مىگرداند خواسته هايش را از غير من مىطلبد و رفع مشكلات و سختىهايش را از غير من مىخواهد!»(6)«و عظم فيما عندك رغبته ؛
و رغبت و ميل و علاقه و شوق من نسبت به آن چه نزد توست بزرگ و عظيم است.»
اميرالمؤمنين – عليه السلام – به آنچه نزد خداست معرفت و آگاهى كامل داشت و بر پايه اين معرفت و آگاهى بود كه هنگام خواندن اين دعا صورت به خاك مىگذاشت و با لابه و زارى و خضوع و خاكسارى عرض مىكرد: رغبتم به آن چه نزد توست بزرگ و عظيم است.
اين فقير اگر بخواهد به گوشهاى از آنچه نزد خداست و هر انسانى كه سزاوار است مىتواند از آن بهرهمند شود اشاره كند و از آيات قرآن مجيد و روايات شاهد بياورد اين شرح و تفسير از چند صد جلد بيشتر خواهد شد و عمر به پايان خواهد رسيد، در حالى كه بخش اندك از آنچه نزد آن منبع فيض است به نوشتار نخواهد آمد!
براى نمونه به حقايقى از آنچه نزد حضرت اوست، اشاره مىكنيم، باشد كه رغبت و شوق ما را به آن بيفزايد و براى به دست آوردنش به ما نشاط بخشد:پاداشهاى حق در برابر اعمال عبد
خداى مهربان از روى رحمت و لطف، همه بندگانش را به اجراى اعمالى چون نماز، روزه، حج، جهاد، انفاق، صدقه، خدمت به مردم، رعايت حقوق يكديگر و ترك هر گناه و معصيتى دعوت كرده و براى همه اين اعمال پاداشى به تناسب ايمان و ظرفيت عمل كننده بر عهده خود قرار داده است. در قرآن مجيد در سوره اعراف، آيه 170 و سوره توبه، آيه 120 و سوره كهف، آيه30 قاطعانه اعلام داشته است كه ما پاداش مصلحان و نيكوكاران را ضايع و تباه نخواهيم كرد و رسيدن مصلحان و نيكوكاران به پاداش مقرر شده حتمى و يقينى است.
خداى مهربان براى بندگان مؤمن و صالح و نيكوكار و پرهيزكار چند نوع پاداش مقرر فرموده كه در قرآن مجيد به آنها اشاره شده است:
1 – اجر عظيم، 2 – اجر كريم، 3 – اجر غير ممنون 4 – اجر كبير، 5 – اجر دوبار
«لِلَّذِينَ أَحْسَنُواْ مِنْهُمْ وَاتَّقَواْ أَجْرٌ عَظِيمٌ»(7)
براى كسانى از آنان كه نيكى كردند و پرهيزكارى پيشه نمودند پاداشى بزرگ است.»
«إِنَّ الْمُصَّدِّقِينَ وَالْمُصَّدِّقَاتِ وَأَقْرَضُوا اللَّهَ قَرْضًا حَسَنًا يُضَاعَفُ لَهُمْ وَلَهُمْ أَجْرٌ كَرِيمٌ»؛(8) به يقين مردان و زنان صدقه دهنده، و وام دهندگان به خدا در حالى كه وامى نيكو مىدهند، وامشان دوچندان شود و براى آنان پاداشى نيكو است.
«إنّ الَّذِينَ آمَنُواْ وَعَمِلُواْ الصَّالِحَاتِ لَهُمْ أَجْرٌ غَيْرُ مَمْنُونٍ»؛(9) به راستى آنان كه ايمان آوردند و كارهاى شايسته انجام دادند براى آنان پاداشى دايمى و هميشگى است.
«والَّذِينَ آمنوا وَعَمِلُواْ الصَّالِحَاتِ أُوْلَئِكَ لَهُم مَّغْفِرَةٌ وَأَجْرٌ كَبِيرٌ»؛(10) و آنان كه ايمان آوردند و كارهاى شايسته انجام دادند براى آنان آمرزش و پاداشى بزرگ است.
«أُوْلَئِكَ يُؤْتَوْنَ أَجْرَهُم مَّرَّتَيْنِ بِمَا صَبَرُوا وَيَدْرَؤُونَ بِالْحَسَنَةِ السَّيِّئَةَ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنفِقُونَ»؛(11) اينان براى اين كه صبر پيشه كردند و با خوبى، بدى را دفع نمودند و از آن چه به آنان روزى داديم انفاق كردند پاداششان را دو بار دهند.
پاداش هايى كه براى اهل ايمان و عمل صالح نزد خداست پاداشهاى دايمى و هميشگى است و جز خدا احدى قدرت عطا كردن آن را ندارد. روايات و احاديث به گوشهاى از پاداشهاى حق اشاره كردهاند كه براى نمونه بخشى از آن روايات را كه در حقيقت توضيحى بر آيات قرآن است در اين سطور مىآوريم:على – عليه السلام – در ضمن رواياتى مىفرمايد:
«ثواب عملكم افضل من عملكم؛(12)پاداش نيك اعمالتان از اعمالتان برتر است.»
«ثواب الصبر اعلى الثواب؛(13) پاداش صبر واستقامت (بر طاعت، مصيبت، معصيت) برترين پاداش است.»
«ان اعظم المثوبة مثوبة الانصاف؛(14) به راستى بزرگترين پاداش نيك، پاداش انصاف است.»
«ثواب الجهاد اعظم الثواب؛(15) پاداش جهاد بزرگترين پاداش است.»
حضرت باقر – عليه السلام – فرمود:
«النائم بمكه كالمجتهد فى البلدان، والساجد بمكه كالمتشحط به فى سبيل الله و من خلف حاجاً فى اهله كان له كاجره حتى كانه يستلم الحجر؛(14) زائرى كه در مكه بخوابد، چون كوشنده در شهرهاست، و كسى كه در مكه سجده كند، مانند شهيد به خون غلتيده در راه خداست و كسى كه به جاى زائر براى اداره امور اهلش قرار گيرد پاداشش مانند زائر است تا جايى كه گويى استلام حجر كرده است.»
رسول خدا (ص) فرمود:
«رباط يوم فى سبيل الله خير من الدنيا و ما عليها(15)؛ يك روز جهاد و كارزار در راه خدا، بهتر است از دنيا و آنچه بر آن است.»
«حرس ليلة فى سبيل الله عزّوجلّ افضل من الف ليلة يقام ليلها و يصام نهارها؛(18)
يك شب پاسدارى در راه خداى عزوجل از هزار شب برتر است كه هر شبش را به عبادت پايان برند و هر روزش را روزه بگيرند!!»
پيامبر فرمود:
«انّ العبد اذا تخلّى بسيده فى جوف الليل المظلم و ناجاه اثبت الله النور فى قلبه…؛ عبد هنگامى كه در دل شب تار با پروردگارش خلوت كند و با او به مناجات برخيزد، خدا نور را در دلش ثابت و پا برجا مىكند.»على – عليه السلام – فرمود:
«قيام الليل مصحة للبدن، و تمسك باخلاق النبيين، و رضى رب العالمين؛(16) عبادت شبانه بهبودى بدن، چنگ زدن به خوى پيامبران و خوشنودى پروردگار جهانيان است.»
رسول خدا فرمود:
«و انّ العبد ليؤمر به الى النار يوم القيامة فيسحب فيقول المؤمنون و المؤمنات يا ربنا هذا الذى كان يدعولنا فشفعنا فيه فيشفعهم الله فينجو؛(17) همانا روز قيامت فرمان مىرسد كه بندهاى را به سوى آتش ببرند، چون او را به سوى دوزخ مىكشند، مردان و زنان مؤمن مىگويند: پروردگارا اين كسى است كه همواره براى ما دعا مىكرد، شفاعت ما را براى نجاتش بپذير، پس خدا شفاعتشان را درباره او مىپذيرد و او نجات مىيابد.»
رسول خدا – صلى الله عليه و آله – فرمود:
«الا من تعلّم القرآن و علّمه و عمل بما فيه فانا له سائق الى الجنة و دليل الى الجنة؛(18) آگاه باشيد كه هر كس قرآن را ياد بگيرد و به ديگران بياموزد و به آن چه در آن است عمل كند، من كشاننده او به سوى بهشت و راهنمايش به جانب جنّت هستم.»پىنوشتها: –
1) سوره آل عمران، آيه 189
2) سوره مائده، آيه 18.
3) سوره حديد، آيه 57.
4) سوره فتح، آيه48.
5) سوره فاطر، آيه35.
6) انيس الليل، ص196.
7) سوره آل عمران، آيه172.
8) سوره حديد، آيه18.
9) سوره فصلت، آيه8.
10) سوره فاطر، آيه7.
11) سوره قصص، آيه54.
12) تفسير معين، ص299.
13) 15 تفسير معين، ص299.
14) محجة البيضاء، ج2، ص153.
15) و 18 – تفسير معين، ص193.
16) همان، ص459.
17) روضة الواعظين، ج2، ص327.
18) تفسير معين، ص496.
استفاده ابزارى از مطالبات مردم
استفاده ابزارى از مطالبات مردم!
حجة الاسلام و المسلمين محمد تقى رهبر
بهر بردارى ابزارى از مردم و مطالبات آنها راه كارى است كه جمعى فرصت طلب در دستور كار خود قرار داده و در هر مناسبت به عنوان يك ابزار سياسى – اجتماعى مورد سوء استفاده قرار مىدهند. ردپاى اين عده از فرصت طلبان را در بدنه نظام و شاخ و برگهاى آن كم و بيش مىتوان مشاهده كرد. در سخنرانىها و بيانيهها و مصاحبهها به ناحق از مطالبات مردم و حقوق ملت سخن به ميان مىآيد بدون اينكه حضور مردم در اين طلب كارىها ديده شود و از زبان مردم خواستههاى آنها تفسير گردد. زمزمه مرعوبانه مذاكره و تسليم در برابر آمريكا با لحن مصلحت انديشانه!، طرح رفراندم و بازنگرى اصول انقلاب، فروپاشى و به بن بست رسيدن نظام، اصلاح قانون اساسى با مقاصد خاص و ليبراليزه شدن آزادى، سياست زدگى و غفلت از واقعيات جامعه و نظائر اينها را مىتوان در ليست مطالبات مردم! از زبان غير مردم مشاهده كرد… اينها را كسانى عنوان مىكنند كه پاى حرف مردم نشستند و از آنها نخواستند كه مطالبات خود را به زبان خودشان بيان كنند و قيّم مآبانه از مطالبات آنها حرف مىزنند. اين گونه برخورد با مردم ومطالبات آنها حاصل اين پيام است كه گوئى مردم در حكم مهجورين و صغار و ايتام نابالغ اند كه عدهاى خاص از ناحيه آنها حرف بزنند و مطالبات آنها را وفق مراد خودشان تفسير كنند و عجبا كه هرچه مردم فرياد مىكشند بابا! اينها مطالبات ما نيست. مطالبات ما چيز ديگر است و شما سوراخ دعا را گم كردهايد و ما را وجه المصالحه مقاصد خود قرار دادهايد، صدايشان به گوش اينها نمىرسد. دليل اين مطلب اين است كه اين مطالبات مردم در نشستهاى محفلى و اطاقهاى دربسته و فضاى مدار بسته تفسير و بيان مىشود و هرگز اين عده قيم مآب به ميان مردم نيامدند و در كوچه و بازار راه نيفتادند ببينند مطالبات مردم چيست؟! مردم يعنى اكثريت قاطع ملت، (نه اقليتى محدود)، آنها كه به پاى اين نظام و انقلاب سرمايه گذارى كردهاند و هرگاه لازم باشد از بذل مال و جان دريغ نمىكنند. چه مىخواهند؟
به طور خلاصه مىتوان گفت: مردم دو نوع مطالبه از مسئولين نظام دارند يكى مربوط به دينشان و سرنوشت اخلاق و عفاف جوانانشان مىباشد كه در سايه سياست تساهل و تسامح و سوء استفاده از آزادى در حال به تاراج رفتن است. ديگرى مربوط به دنيايشان، معيشتشان، و هزينههاى سنگين زندگى شان كه افسار گسيخته و بى لجام مورد هجوم تورّم و تبعيض قرار گرفته است.اگر مدعيان دفاع از مطالبات مردم روى ايندو محور تكيه مىكنند. بسم اللّه! بدانند كه توده ميليونى مردم در كنار آنها هستند و حاضرند جهت حل مشكلات و اصلاح مفاسد با آنها همكارى كنند و هر فرد آزاده و خدمتگزارى خود را موظف به اين همكارى مىداند چرا كه با سرنوشت ملت و ميهن و دين و انقلاب گره خورده است و اين همان چيزى است كه امام راحل (ره)آن را سياست راهبردى نظام در حيات خود و براى بعد از خود برشمردند و امروز نيز مورد تأكيد و توجه رهبرى نظام است كه شعار خدمتگزارى و مسابقه در اين راه مقدس را شعار سال 82 اعلام فرمودند و ديگر مسئولان دلسوز و آگاه نظام نيز تصور نمىرود جز اين را بخواهند.
اما اگر مطالبات چيزى فراتر از اين است و مطالبات بيگانه و خواسته گروهكهاى وابسته و سكولار و ليبرال مكارانه در ليست مطالبات مردم جا زده مىشود! و بيگانه آن را ديكته مىكند و ثمره آن دلخوش ساختن دشمن و گشودن دربها به روى عناصر ورشكسته سياسى و نفوذى در بدنه نظام است، بدون ترديد اينها مطالبات دشمنان مردم است، مطالبات آمريكا و ستون پنجم و ورشكستههاى سياسى و مزدورانى است كه مترصد نفوذ در سرنوشت كشورند و پياده نظام دشمن شده و براى فروپاشى لحظه شمارى مىكنند و صدها ميليون دلار اهدائى آمريكا از طرق مختلف براى آن هزينه مىشود و شايد در ميان مدعيان اينگونه مطالبات مردمى كسانى باشند كه خود ندانند در چه موجى افتاده و به كجا برده مىشوند و ديگران از آنها استفاده ابزارى مىكنند كه به حال اينان بايد تأسف خورد و به حال ملت بايد گريست كه اينگونه عناصر خام و سياست ناشناس و نابالغ سياسى با يك پرش و جهش، سخنگوى آنها شده و با عنوان وكيل بدون موكل از ناحيه آنها حرف مىزنند!اين سياست ناشناسان!
يكى از شرائط مسئوليت پذيرى داشتن شمّ سياسى و سياست شناسى است. خوشبختانه شناخت مسائل سياسى امروزه كار دشوارى نيست. بويژه آنكه در جهان كنونى سردمداران سياست استعمارى و استكبارى بر خلاف گذشته چيزى را پنهان نمىكنند، همه چيز را بىپرده مىگويند. ملاحظه مىكنيم كه شيطان بزرگ براى دخالت در كشورها به سراغ چهرههاى ظاهر موجّه نمىرود تا سياستهاى استعمارى و غارت و چپاول تودهها را بوسيله مزدورانش به اجرا در آورد. اين خط مشى استعمارى در قرن نوزدهم و بيستم بود. امروزه قدرتهاى سلطه گر و در رأس آنها آمريكا وقاحت و گستاخى را به جائى رسانيدهاند كه به دنياى اسلام لشكر كشى مىكنند، اعلام جنگ صليبى مىدهند از ترور و براندازى دم مىزنند.
افغانستان و عراق را طى يك سال (به اشغال نظامى در مىآورند) و در عراق حاكم نظامى مىگمارند و از دگرگونى فرهنگ و تمدن اسلام در اين كشور حرف مىزنند و به ديگر كشورها چنگ و دندان نشان مىدهند و از آنجا كه بيشترين ضربه را از رهگذر انقلاب اسلامى خورده و پس از فروپاشى شوروى سابق رقيب بى منازغ جهانى خود را در اسلام انقلابى و خيزشهاى مردمى برخاسته از انقلاب ايران مىداند و حال كه پس از 24 سال خصومت با انقلاب به آخر خط رسيده و از حركتهاى گوناگون و سياستهاى شيطانى و زر و زور و تزوير نوميد شده و آگاهى و بيدارى سكاندار نظام و رهبرى انقلاب و اعلام مواضع صريح و تسليم ناپذيرى در برابر شيطان بزرگ از سوى مسئولان رده بالاى كشور و تودههاى ميليونى آب پاكى روى دست آمريكا ريخته است و توطئه هايش يكى پس از ديگرى به شكست انجاميده. اين چهره منفور و سلطه جوى جهانى از در ديگر وارد شده، از در خير خواهى! تأمين دموكراسى و اعطاى آزادى! و براى مردم ايران اشك تمساح مىريزد و مشكلات داخل خود را فرا فكنى مىكند و به دستاويزهائى چون تسليحات اتمى چنگ مىزند و خلاصه با نوميدى و عجز از به تسليم كشانيدن نظام به مطرودين و فراريان خارج كشور رو آورده، و از حركتهاى مشكوك چند صد نفر اغتشاش گر اعلام حمايت كرده و براى اجراى مقاصد شوم خود صدها ميلون دلار آشكار و پنهان هديه و هزينه مىكند و همان گونه كه در مطبوعات 4/3/82 خوانديم سناتورهاى آمريكائى پيشنهاد مىدهند براى كمك به طرفداران رفراندم در ايران 56 ميليون دلار تخصيص داده شود و عواملشان كه ستون پنجم داخل كشورند هر از چندگاه سرى به خارج مىزنند و بر مىگردند تا نقشههاى ديكته شده از سوى طراحان سيا و موساد را در كشور مطرح و پياده كنند و گاه در پوشش استاد و فلسفهدان و گاه روزنامه نگار و گاه در پوشش ملى و مذهبى با كوله بارى از سوقات سفر به خارج، به كشور مىآيند تا نقشههاى شوم و پليد دشمن را به اجرا در آورند و مشتى ظاهر الصلاح را سپر مقاصد خود مىكنند و گاه پارهاى سياستهاى اينترنتى برخى بيوت را به استخدام مىگيرند و گاه غير مستقيم از چهرههاى باصطلاح با وجاهت! اجتماعى استمداد مىطلبند و گاه به دانشگاه مىروند و عواملشان را به آشوبگرى فرا مىخوانند.و صدها نيرنگ و ترفند و توطئه ديگر كه قلم از شرح و بيانش عاجز است…
در چنين اوضاع و احوالى آيا عقلائى است كه جمعى از نمايندگان مجلس شوراى اسلامى به رهبرى نظام آن نامه را بنويسند و دلسوزانه! نسخه تسليم در برابر آمريكاى جنايتكار را بپيچند و از نوشيدن جام زهر دم بزنند.
حقا كه نغمهاى نابهنگامتر از اين در تاريخ كشور به گوش شنيده نشده است. اينها بهشت عراق! را پس از اشغال نظامى توسط آمريكا و انگليس آرزو دارند!، كه جان و مال و ناموس و حيثيت و فرهنگ و تمدن و سرمايههاى مادى و معنوى اين كشور تاراج سربازان آمريكائى شده است.
اين آقايان و خانمها، اگر از الفباى سياست باخبر بودند از آنچه در عراق مىگذرد عبرت مىگرفتند و از ماهيت اهريمنى سياست گزاران آمريكائى احساس ايمنى نمىكردند.شايد برخى خود را به نادانى زدهاند كه در دام چنين توطئهاى افتادهاند و شايد هم صلاح و مصلحت خدائى چنين ايجاب كرده كه ملت بهتر چهرهها را بشناسند و بدانند شأن نمايندگى در خور آدمهاى كم ظرفيت و خود باخته و مرعوب نيست و بقول خاقانى:
گيرم كه مارچوبه كند تن به شكل مار
كو زهر بهر دشمن و كو مهر بهر دوست
و چه زيبا گفته خاقانى «زهر بهر دشمن» كه ترجمهاى است از «اشداء على الكفار رحماء بينهم» اين آقايان و خانمهاى مدعى اصلاحطلبى، نه تنها براى اصلاح جامعه كارى در خور نكردند، بلكه لقمه جربى براى دشمن شده و زهرى در كام دولت، با طرح «جام زهر» زهرى ديگر به كام ملت مىريزند! دولت در همين روزهائى كه دشمن پشت ديوارهاى خانهما جا خوش كرده و كفر ضد مليتى، صليبى، صهيونيستها و نفاق در كمين است شبيخون تورم و گرانى بى مهار حمله آورده و بهاى آب و نان و برق و تلفن و گاز و بنزين و گوشت و روغن و شكر و ساير مايحتاج عمومى سرسامآور رو به افزايش نهاده و ندانم كارىها يا غرض ورزىهاى دست اندركاران امور اقتصادى كشور جام زهرى ديگر به كام مردم ريخته و فرياد اعتراض همه را بلند كرده است و عقده در دلها آفريده و زمينه توطئههاى بيگانه را فراهم ساخته، اين آقايان و خانمها كه جايشان گرم و نرم و خانه و اتومبيل و حقوق و امكانات رفاهى مناسب در اختيار دارند فراموش كردهاند كه كار اصلى شان چيست؟ و بايد در اين موقعيت خطير و حساس به يارى ملت و مردمى بشتابند كه صدقه سر آنها وكيل و وزير شدهاند، به عكس نه فريادى عليه سوداگران سود و سرمايه بلند مىكنند و نه مىگويند تورّم در جامعه هائى كه عقل و درايت حاكم است ضابطه دارد، نه اينكه حقوق را مثلاً هفده درصد افزايش دهند و اجناس ضرورى مردم را سى درصد و پنجاه درصد گران كنند كه اين حكايت از عدم تعادل فكرى كارگزاران دارد. اينها به جاى رسيدگى به وظيفه اوليه خود، چراغ سبز به آمريكا نشان مىدهند، از مذاكره و سازش دم مىزنند و آن را داروى دردهاى خود مىدانند! بدون اينكه به ثمره اين ننگ و نكبت انديشه كنند و در همان نامه كذائى مسئوليتهاى خود و كارگزاران امور را و مسائل فرهنگى، اقتصادى و اجتماعى و سياسى را بدست فراموشى سپرده و با فرافكنى زيركانه تنها يك نهاد يا يك مقام را مسئول و مانع اصلاحات! مىدانند در حالىكه در يك نظام حكومتى نهادها و سازمانها و دوائر و تشكيلات متعددى است كه اگر هر يك كار اصلى خود را بكنند و نظم و قانون حاكم باشد چرخ جامعه به روال عادى خواهد گشت ولى اگر قرار باشد هر كس از خود سلب مسئوليت كند و فرهنگ و اقتصاد و سياست و قضاوت دستخوش نابسامانى شود و آنگاه هر كس خود سرانه نغمهاى ناموزون ساز كند مثل آنچه در خصوصى سازى دانشگاه يا آموزش و پرورش و نظير آن گفتند و سپس شايعه بودن آن را اعلام نمودند، اتفاق بيفتد معلوم است عواقب آن چيزى بهتر از آنچه مىبينيم نخواهد بود.اشكال ديگر دستگاه اجرائى، اين كه ما مىگذاريم سيل بيايد خانه ما را خراب كند و سپس درصدد ترميم آن برمىآئيم، عدهاى غير مسئولانه مىنشينند و تعيين تعرفه و نرخ و كارمزد و ماليات و غيره،…، مىكنند بدون اينكه به واقعيات زندگى مردم و مشكلات اقتصادى فكر كنند، قانون افزايش نرخ و تورم را كه ده درصد بوده زير پا مىگذارند بنزين را بىضابطه گران مىكنند و در همان اوائل سال 82 كه تازه قيمت بنزين اعلام شد، سخن از ليترى 160 تومان و امثال آن مىرود، گويا مسائل جدى و حياتى جامعه بازيچه است كه هر كس روى هوس به دلخواه خود درباره آن حرف بزند، جو سازى كند، جنگ روانى به راه بيندازد، و اى كاش اين اشتباه كارى و يا غرض ورزى به يك جا خاتمه پيدا مىكرد. سخن از بليت هواپيما و قطار و اتومبيلهاى ميان شهرى و غيره با همين سرنوشت روبرو مىشود. دانشگاه و آموزش و پرورش نيز از اين زبان درازىها به شوخى يا جدى مصون نمىماند، اعتراض بلند مىشود، آشوبگران از فرصت سوءاستفاده مىكنند آنگاه مسئولين مصاحبه مىكنند و خبر تكذيب و شايعه بودن آن را مطرح مىسازند؟ چرا چنين است. زيرا عقل حاكم نيست همه گرفتار سياست بازى شدهاند، مشكل اصلى آنها اين است كه براى اينكه فرداها نيز وكالت و وزارت كنند، به هر درى مىزنند، جنجال به پا مىكنند! كجا مجال دارند به مسائل اصولى كشور و درد مردم و حساسيت اوضاع بينديشند. آنوقت ثمره همين است كه مىبينيم.
اين افراد خوب است براى يكبار هم كه شده به تأمل بنشينند، خدا را در نظر آورند و تقوا پيشه سازند، مردم و حقوق آنها را ارج نهند، اشتباهات را تكرار نكنند، دشمن شناس باشند، زمان شناس باشند از پوسته خود بدر آيند و به مصالح عمومى كشور فكر كنند، آنوقت خواهند ديد چگونه خدا آنان را كمك مىكند و مردم به پشتيبانى آنها بر مىخيزند. با روشن بينى برخاسته از ايمان راه آينده را مىتوان پيمود اگر امروز به فكر اين مطلب نباشند در پيشگاه خدا و خلق محكومند. (خسر الدنيا و الآخرة ذلك هو الخسران المبين) و خدا چنين چيزى را نخواهد…
خاتميت پيامبر اسلام
خاتميّت پيامبر اسلام
آية اللّه جوادى آملى
تهيه و تدوين: از حجة الاسلام و المسلمين محمد رضا مصطفى پوراسلام كاملترين و آخرين دين الهى و پيامبر آن آخرين رسول الهى است و بعد از پيامبر اسلام پيامبر ديگرى نخواهد آمد. همه مسلمانان بر اين عقيده اجماع و اتفاق نظر دارند و تا به حال هيچ مسلمانى منكر اين عقيده نبوده است. علاوه بر اتفاق نظر مسلمانان، قرآن و احاديث قطعى اصل خاتميّت پيامبر اسلام را اثبات مىكند. قرآن مىفرمايد: ما كان محمد ابااحد من رجالكم ولكن رسول اللّه و خاتم النبييّن و كان اللّه بكل شى عليماً (1)محمد (ص) پدر هيچ يك از مردان شما نيست ولى فرستاده خدا و خاتم پيامبران است و خدا همواره بر همه چيزى داناست.
خاتم (به فتح تا، يا به كسر تا) دلالت بر اين مىكند كه با نبوت مهر خورده و اين مهر شكسته نخواهد شد و پيامبر ديگرى با شريعتى جديد نخواهد آمد. چنان كه موارد استعمال واژههاى هم خانواده خاتم همچون «تختم، مختوم، ختام» نيز به همين معناست يعنى مهر كردن و به آخر رسيدن يا پايان يافتن است و به عبارت ديگر: خاتم به معناى چيزى است كه به وسيله آن پايان داده مىشود و چون خاتم به معناى پايان دادن است پيامبر اسلام، پايان بخش نبوت است و خاتم الانبياء بودن پيامبر به معناى خاتم المرسلين بودن هست زيرا مرحله رسالت مرحلهاى فراتر از نبوت است كه با ختم نبوت رسالت نيز خاتمه مىيابد. روايات فراوانى نيز از پيامبر و ائمه وارد شده كه بر همين معنا پافشارى مىكنند و اين كه برخى خاتم را به معناى انگشتر و چيزى كه مايه زينت به حساب آوردهاند به خاطر همين است كه نقش مهره را بر روى انگشتر هايشان مىكندند و بوسيله آن نامهها را مهر مىكردند كه اين مهر كردن حكايت از پايان نامه داشت. از اين رو با دقت در روايات ذيل مىتوان پرده از ابهام اين واژه برداشت.
1- انس مىگويد: از رسول خدا(ص) شنيدم، مىفرمود:انا خاتم الانبياء و انت يا على خاتم الاولياء. و قال امير المؤمنين(ع) : ختم محمد(ص) الف نبى و انى ختمت الف وصى…»(2) من پايان دهنده پيامبران و تو يا على پايان بخش اولياء هستى و اميرالمؤمنين (ع) فرمود: محمد پايان بخش هزار پيامبر و من هزار وصى را پايان بخشيدم.
2- پيامبر (ص) فرمود: «انا اول الانبياء خلقاً و آخرهم بعثاً»(3)؛ من از نظر آفرينش اولين و از حيث بعثت آخرين پيامبرم.
3- پيامبر(ص) فرمود: «مثل من در بين پيامبران، مانند مردى است كه خانهاى را بنا كرده و آراسته است، مردم برگرد آن بگردند و بگويند: بنايى زيباتر از اين نيست جز اين كه يك خشت آن خالى است «فانا موضع اللبنة، ختم بى الانبياء»،(4) و من پركننده جاى آن خشت خالى هستم از اين رو نبوّت پيامبران به من ختم پذيرفت.
4- امام باقر (عليه السلام) فرمود: «ارسل الله تبارك و تعالى محمّداً الى الجنّ و الانس عامّة و كان خاتم الانبياء و كان من بعده اثنى عشر الاوصياء».(5)
5 – حقتعالى در خطاب به حضرت زكريّا فرمود: «يا زكريّا قد فعلت ذلك بمحمّدٍ ولا نبوّة بعده و هو خاتم الانبياء» پيامبر اسلام حضرت محمّد (ص) ختم پيامبران و پيامبرى بعد از او نيست.
6- حضرت موسى بن عمران (ع) نيز همچون ساير پيامبران اين حقيقت را بر زبان آورده است كه پيامبر اسلام حضرت محمّد (ص) خاتم پيامبران است «قال رسول الله: و فيما عهد الينا موسى بن عمران (عليه السلام) انّه اذا كان آخر الزّمان يخرج نبىّ يقال له «احمد»(ص) خاتم الانبياء لا نبىّ بعده، يخرج من صلبه ائمّة ابرار عدد الأسباط»(6) بعد از او پيغمبرى نيست و از صلب او دوازده پيشوا به تعداد اسباط بنى اسرائيل خارج مىشوند.
7- پيامبر (ص) همچنان فرمود جبرئيل هنگام ظهر بر من نازل شد و گفت: يا محمّد(ص) خداوند تو را سيّد پيامبران و علىّ را سيّد اوصياء قرار داد…«محمّد سيّد النبيّين و خاتم المرسلين و جعل فيه النبوة…»(7) محمّد سيّد پيامبران و خاتم رسول است و در او نبوّت را قرار داد.
8 – اميرالمؤمنين به كرات در جاى جاى نهج البلاغه به خاتميّت حضرت محمّد (ص) تصريح كرده و به طور شفّاف خاطرنشان ساخته است كه محمّد (ص) پايان بخش پيامبران است، مانند:
الف)(رسول اللهّ) فقفّى به الرسل و ختم به الوحى.(8)
ب) (رسول اللّه) «الخاتم لما سبق و الفاتح لما انغلق».(9)
ج) «امين وحيه و خاتم رسله».(10)
9- حضرت مسيح (عليه السلام) – بنا به نقل انجيل يوحنّا – فرمود: «انّى سائل ربّى ان يبعث اليكم «فارقليط» آخر يكون معكم الى الابد و هو يعلّمكم كلّ شىءٍ»(11) من از پروردگارم خواستم براى شما «فارقليط» ديگرى (يعنى حضرت محمّد(ص) را مبعوث فرمايد كه تا ابد با شما باشد و هر چيز را به شما بياموزد.
10- امام محمّد باقر (عليه السلام) در تفسير آيه «ما كان محمّدٌ ابا احدٍ من رجالكم ولكن رسول اللّه و خاتم النّبييّن» مىفرمايد: خاتم النّبييّن يعنى پيامبرى بعد از حضرت محمّد(ص) نخواهد بود «يعنى لا نبىّ بعد محمّد».(12)پرسش هايى درباره خاتميت
از ديرباز پيرامون مسأله خاتميت پرسش هايى مطرح بوده كه امروزه نيز احياناً در قالبهاى نوينى شكل گرفته و پارهاى اشكالهاى جديد نيز بر آن افزوده شده است، در آينده نيز دگر باره در همين شكل و يا در قالبهاى مدرنترى به بازار عرضه خواهد شد.
از اين رهگذر ما در اين نوشته به بعضى از آنها اشاره كرده و به پاسخ گويى خواهيم پرداخت:
الف) آيا با توجّه به سير تكاملى بشر، چگونه انسان مىتواند از رهبرى آسمانى محروم باشد؟
ب) آيا قوانين عصر نبوّت مىتوانند در اين روزگار جوابگو باشند؟
ج) آيا با قطع شدن وحى و نبوّت. بايد انسان از ارتباط با جهان غيب محروم بماند؟
د) حجّيت و ولايت دينى از آن پيامبر(ص) است و بابسته شدن دفتر نبوّت به مهر خاتميّت شخصيّت هيچ كس پشتوانه سخن او نيست، بدين معنا كه خطاب پيامبران نوعاً آمرانه، از موضع بالا و غالباً بدون استدلال است، به قرآن و ديگر كتب آسمانى به ندرت استدلالهايى ، مانند: «لو كان فيهما الهة الاّ اللّه لفسدتا»؛(13)يافت مىشود از اين رو شيوه سخن پيامبران اين است كه «ما على الرّسول الاّ البلاغ»(14) كارى جز تبليغ و ابلاغ پيام الهى بر عهده پيامبر نيست حتّى «قل هاتوا برهانكم»(15) هم كه مىگويند معطّل برهان آوردن مخالفان نمىشوند، پيشاپيش برهانشان را باطل مىدانند «حجّتهم داحضةٌ عند ربّهم»(16) اين نكته ما را به عنصر مقوّم شخصيت حقوقى پيامبر نزديك مىكند، اين عنصر ولايت است.
ولايت به معناى اين است كه شخصيّت فرد سخنگو، حجّت سخن و فرمان او باشد، و اين همان چيزى است كه با خاتميّت مطلقاً ختم شده است. بنابر اين وقتى در كلام، دليل مىآيد، رابطه كلام با شخص و شخصيت گوينده قطع مىشود، از آن پس ما مىمانيم و دليلى كه براى سخن آمده است، اگر دليل قانع كننده باشد مدّعا را مىپذيريم و اگر نباشد نمىپذيريم، ديگر مهم نيست كه استدلال كننده على (عليه السلام) باشد يا ديگرى، از اين پس دليل پشتوانه سخن است نه گوينده صاحب كرامت آن.پاسخ سؤالها
با تبيين چند مطلب پاسخ سؤالهاى ياد شده روشن مىگردد:
1- برهان در قرآن
قرآن مجيد افزون بر اين كه خود را به عنوان برهان و نور معرفى كرده استدلالهاى فراوانى در جاى جاى آن به كار گرفته است. و اگر قرآن از ديگران برهان مىطلبد «قل هاتوا برهانكم» بدان خاطر است كه هم خود برهان است و هم برهان اقامه مىكند از اين رو مىگويد: «يا ايّها النّاس قد جائكم برهانٌ من ربّكم وانزلنا اليكم نوراً مبيناً»(17) اى مردم در حقيقت براى شما از جانب پروردگارتان برهان آمده است، و ما به سوى شما نورى تابناك فرو فرستادهايم.
بنابه نوشته جناب علاّمه طباطبايى، شما اگر كتاب الهى را كاوش كامل كنيد و در آياتش دقّت نماييد خواهيد ديد شايد بيش از سيصد آيه مردم را به تفكّر، تذكّر و تعقّل دعوت نموده، و يا به پيامبر (ص) استدلالى را براى اثبات حقى و يا از بين بردن باطلى مىآموزد، و يا استدلال هايى را از پيمبران و اولياء خود چون نوح، ابراهيم، موسى، لقمان، مؤمن آل فرعون و… نقل مىكند.
خداوند در قرآن خود و حتّى در يك آيه نيز بندگان خود را امر نفرموده كه نفهميده به قرآن و يا به چيزى كه از جانب او است ايمان آورند و يا راهى را كوركورانه به پيمايند، حتّى قوانين و احكامى كه براى بندگان خود وضع كرده و عقل بشرى به تفصيل ملاكهاى آنها نمىرسد و نيز بر چيزهايى كه در مجراى نيازها قرار دارند استدلال كرده و علّت آورده است.(18) پيامبر و پيشوايان دين (عليهم السلام) نيز سخنانشان آكنده از استدلال است، نمونه بارز آن كتاب ارجمند احتجاجات طبرسى است.
بر اين اساس قرآن و سخن پيامبران استدلالىترين سخن و شيواترين بيان در پيشبرد اهداف شكوهمند دين و شريعتاند، غايةالامر براهين قرآنى از نوع اصطلاح فلسفه و كلام نيست، قرآن به زبان وحى و به زبان فطرت سخن مىگويد، گاهى همچون برهان صديقين از واجب پى به صنع مىبرد و گاهى از منظم بودن و نافع بودن پى به حكمت خداى حكيم، زمانى از كثرت به وحدت و گاهى از وحدت به كثرت مىگرايد، به آيات اوّل سوره رعد بنگريد چگونه پس از ياد خدا، نعمتهاى فراوان و كثير او را ياد آور شده است «الله الّذى رفع السّموات بغير عمدٍ ترونها»(19)؛ خدا همان كسى است كه آسمانها را بدون ستونهايى كه آنها را به بينيد برافراشت، آن گاه بر عرش استيلا يافت، و خورشيد و ماه را رام گردانيد، هر كدام براى مدّتى معيّن به سير خود ادامه مىدهند. اوست كسى كه زمين را گسترانيد و در آن كوهها، و رودها نهاد، و از هرگونه ميوهاى در آن جفت جفت قرار داد، روز را به شب مىپوشاند، قطعاً در اين امور براى مردمى كه تفكّر مىكنند نشانههايى وجود دارد، و در زمين قطعاتى است كنار هم، و باغهايى از انگور و كشتزارها و درختان خرما، چه از يك ريشه و چه از غير يك ريشه كه با يك آب سيراب مىگردند، و با اين همه برخى از آنها را در ميوه – از حيث مزه و نوع و كيفيت – بر برخى ديگر برترى مىدهيم بىگمان در اين امر نيز براى مردمى كه تعقل مىكنند دلايل روشنى است.امّا اگر قرآن در جايى مىفرمايد: «حجّتهم داحضة» دليلشان شكسته و باطل و مخدوش است، نخست دليل آنان را ذكر كرده و سپس مىفرمايد باطل است، زيرا بت پرستان، بت پرستى خود را توجيه مىكردند كه اگر خدا مىخواست نه ما و نه پدرانمان شرك نمىآورديم و چيزى را خود سرانه تحريم نمىكرديم.(20) قرآن نيز مىفرمايد اين گونه استدلال و احتجاجها باطل است «حجّتهم داحضة» زيرا اين گونه احتجاج خلط بين اراده تكوينى و تشريعى است، خداوند تكويناً قادر است جلوى آنان را بگيرد ولى تشريعاً آزادند و هر كارى مىتوانند انجام دهند.
اصل نبوّت را مىتوان هم از دليلهاى برون دينى و هم از دليلهاى درون دينى اثبات كرد، ليكن در انقطاع وحى ما دليلى عقلى بر ضرورت انقطاع خاتميت نداريم، يعنى عقل هيچ مانعى بر آمدن پيامبر ديگرى نمىبيند، جز اين كه دليلهاى درون دينى ما را متقاعد به پذيرفتن خاتميّت مىكند،چنان كه بحث آن گذشت، ليكن شهود، عرفان و قلب مىتواند انقطاع نبوت را مشاهده كند. و اين راه اختصاصى به پيامبر ندارد بلكه اعم از پيامبر و امام معصوم است، نمونه آن مشاهده وحى توسط على (عليه السلام) و تصديق پيامبر (ص) او راست كه يا على من آنچه مىشنوم تو هم مىشنوى «انّك تسمع ما اسمع» بنابراين انقطاع نبوّت را عقل بشرى بدان دست نمىيازد، بلكه از دانشى است كه اگر خداوند به پيامبر نياموخته بود حتّى خود وى هم بر آن آگاه نبود چنان كه قرآن فرمود: «وعلّمك مالم تكن تعلم»(21) بنابراين اگر پيامبر(ص) ادعا نكرده بود هيچ كس را بر اين راز امكان دستيابى نبود.
گفتنى است انقطاع وحى بدان معنى نيست كه آنچه دين آورد تا اين زمان صحيح و درست و مستحكم بود و پس از قطع وحى نسخ، فسخ، باطل، سراب و يا به ضد تبديل مىشود، نه زوالى از پيش خود مىگيرد و نه بواسطه شىء ديگر از بين مىرود و به فرموده قرآن «لا يأتيه الباطل من بين يديه ولا من خلفه»(22) از پيش رو و از پشت سر باطل به سويش نمىآيد. همه دست آوردهاى آن تا آستانه قيامت پايدار خواهند بود، گر چه نبوّت از جنبه خبرگزارى قطع شود، و گرچه شريعت ومنهاجى جديد نمىآيد، بنابر اين اگر شريعت نبوى رخت بر بندد بايد انديشه بشرى جايگزين آن شود كه سر از «أنا ربّكم الاعلى» و مانند آن بيرون مىآورد.
بارى خاتميّت را از چند راه مىتوان توجيه كرد:
الف) از راه علل فاعلى، وقتى قرآن مىفرمايد: «و إنّ الى ربّك المنتهى» (23) پايان كار به سوى پروردگار تو است، بدين معنا است كه شخص پيامبر تحت تربيت و ربوبيّت حقتعالى به آخرين درجات كمال بار يافته و به منتها درجه رسيدن او از آيه (فكان قاب قوسين او أدنى) نيز فهميده مىشود، و در قوس نزول هم نخستين صادر است، بنابر اين «إنّا لله و إنّا اليه راجعون» بر قلب پيامبر نازل گشته و مصداق بارز آيه است، پس بالاتر از آن مقامى فرض ندارد و همتايى بر او فرض ندارد، در نتيجه دليلى بر آمدن پيامبر بعد و سخن جديد نيست.
ب) از راه علل قابلى، فرض اين است كه بهترين ميوه جهان طبيعت به عنوان پيامبر خاتم عرضه گشته، و ابر و باد و مه و خورشيد و فلك افتخار دارند كه بهترين خلق اولين و آخرين را در دامن خود پروريده و جهان بشريت را از چنين نعمتى بهرهمند ساختهاند.
ج) از راه علل غايى هم نياز بشر تأمين شده زيرا اراده حق كشف گرديده است اين اراده از طريق وحى، قرآن، سنّت، يعنى توسّط خبر واحد، متواتر، اجماع، شهرت و عقل كشف شده و ديگر نيازى به شريعت جديد و اعزام رسل وانزال كتب نيست.
بر اين اساس مردم به حال خود رها نشدهاند، ربوبيّت حقتعالى همچنان ادامه دارد، ابزار و آلات استنباط و استخراج قوانين تازه فراهم آمده است.بديهى است عقل از منابع دين است نه چيزى در برابر دين، پس دليل را به دينى و عقلى تقسيم كردن يك اشتباه بزرگ است، عقل از ابزار و كواشف دين و اراده خدا است، عقل است كه مىتواند بفهمد نقل و وحى چه گفتهاند، توسّط عقل است كه آيات ارزيابى مىشوند ، و روايات را درهم آميخته و از آميزه آنها استنباطات و استخراجات صورت مىپذيرند، عقل به عنوان چراغپر فروغ و قوى در خدمت دين است، از اين رو شريعت اسلام پايدار و ماندگار است آنسان كه دين پا بر جا است خاستگاه اين پايدارى و پويايى، تداوم ربوبيّت حقتعالى است كه هر لحظه بشر را تدبير كرده و از بوستان و باغ او برى مىرسد، و تازهتر از تازهترى مىرسد.
3- ولايت پشتوانه نبوّت و امامت
نبوّت داراى پشتوانهاى به نام ولايت است، ولايت يك مقام باطنى است كه از طريق بندگى و پيمودن راه قرب نوافل و فرايض، به اين مقام والا مىتوان دست يافت، چنين گوهر گرانبهايى پشتوانه نبوّت است، و هر كس ديگر هم مىتواند ولى باشد يعنى نبوّت را نداشته به ولايت برسد خواه مرد باشد يا زن، همچون صديقه كبرى فاطمه زهراء(عليها السلام).
با قطع گرديدن نبوّت، مقام ولايت قطع نمىشود، بلكه در پيشوايان دين به خصوص، و در ديگر اولياء نيز هست، پيشوايان چون داراى امامت و ولايت اند پس از قطع وحى و ترسيم خطوط دين توسط پيامبر، همچنان به پاسدارى، تفسير و شكوفايى آن آموزگارى مىكنند، حقايق دين،اصول اعتقادى، اخلاقى، اجتماعى، فقهى، پزشكى، نظامى و… را شكوفا مىسازند.
پس اين توهّم كه با رحلت پيامبر، بشر از ولايت تشريعى آزاد شد، سخن سنجيدهاى نيست، بلكه جانشينان پيامبران و به ويژه جانشينى پيامبر اسلام (ص) همان كار پيامبرى را ادامه مىدهند، پيامبر نيستند ولى از ناحيه ولايت كار پيامبرانه مىكنند، آيهاى كه مىفرمايد: «إنّما وليّكم اللّه و رسوله و الّذين آمنوا الّذين يقيمون الصّلاة و يؤتون الزّكوة و هم راكعون»؛(24) ولىّ شما تنها خدا و پيامبر اوست و كسانى كه ايمان آوردهاند، همان كسانى كه نماز برپا مىدارند و در حال ركوع زكات مىدهند يعنى ولايتى كه در الوهيت و نبوّت مطرح است در وجود شخص امام معصوم نيز وجود دارد، اين ولايت فوق ولايت معنوى، قرب نوافل و فرايض است، اين همان ولايت تشريعى است كه قطع نمىشود، از اين رو پيامبر در غدير خم بر همين معنا انگشت گذاشت و فرمود: «ألست أولى بكم من انفسكم» آيا من به شما از خود شما نزديكتر نيستم، همه گفتند: چرا، آن گاه فرمود «من كنت مولاه فهذا علىّ مولاه» بنابر اين قضا، حكم، داورىها تفسيرها از آيات و آنچه يك جامعه زنده و پويا بدان نيازمند تحت سرپرستى و ولايت على (عليه السلام) است، سخن او سخن پيامبر و خداست، اگر جايى نياز به استدلال باشد، استدلال مىآورد، اگر نداشته باشد نمىآورد، هرچه را حلال دانست حلال و هرچه را حرام شمرد حرام است و اگر شرايط محيط با او همراه شد خلافت ظاهرى را هم در دست مىگيرد، چنان كه فرمود: «لولا حضور الحاضر»؛(25) و از كيان دين و مملكت حفاظت كامل به عمل مىآورد و مسئوليت اجرايى و اداره جامعه را بر عهده مىگيرد، در اين صورت هر حكم و فرمانى صادر كند بر مردم واجب است بپذيرند چونان فرمان خدا و رسول «ماكان لمؤمن ولا مؤمنةٍ اذا قضى الله و رسوله امراً ان يكون لهم الخيرة من امرهم، و من يعص الله و رسوله فقد ضلّ ضلالاً مبيناً»(26)؛ هيچ مرد و زن مؤمنى را نرسد كه چون خدا و فرستادهاش به كارى فرمان دهند، براى آنان در كارشان اختيارى باشد، و هر كس خدا و فرستادهاش را نافرمانى كند قطعاً دچار گمراهى آشكارى گرديده است. بنابراين اين كسى كه مىگويد «سلونى قبل ان تفقدونى» از من پرسش كنيد پيش از اين كه مرا نيابيد، من به راههاى آسمان آشناتر تا راههاى زمين هستم، با همان ولايت بضميمه آيه «النّبى اولى بالمؤمنين من انفسهم»(27)؛ پيامبر به مؤمنان از خودشان سزاوارتر و نزديكتر است، داراى همان ولايت تشريعى نبوى است و بعد از او ساير پيشوايان تا برسد به حضرت حجّة بن الحسن المهدى (عليه السلام) كه دين را از هر جهت شكوفا مىسازد و فرمانش واجب الاطاعة مىباشد. امّا اگر شرايط فراهم نيايد، دست ولىّ دين بسته شود و حكم او مطاع نباشد به همان اندازه از وظيفه حفاظت و پاسداريش كاسته مىشود، بر خلاف پيامبر كه حتّى اگر هيچ كس همراه او نباشد نيز موظّف به ابلاغ و انذار است، «ما على الرسول الاّ البلاغ» گرچه او را خليل وار به آتش سپارند، او بايد به جهاد در آويزد گرچه يكّه و تنها باشد. «فقاتل فى سبيل الله لا تكلّف الاّ نفسك و حرّض المؤمنين عسى الله أن يكفّ بأس الّذين كفروا والله اشدّ بأساً و اشدّ تنكيلاً»(28)؛ اى پيامبر در راه خدا پيكار كن كه جز عهده دار شخص خود نيستى ولى مؤمنان را به مبارزه برانگيز، باشد كه خدا آسيب كسانى كه كفر ورزيدهاند باز دارد و خداست كه قدرتش بيشتر و كيفرش سختتر است.4- پويايى و تكامل
رشته حيات جوامع بشرى تا وقتى امتداد داشته باشد به وحى و دست آوردهاى وحيانى نيازمند است، انسان سرنوشت خود را به جهان طبيعت، زمان، گذشته و آينده پيوند ناگسستنى زده و هر روز گامى به جلو و نگاهى به آينده دارد، و هر روز مىكوشد به سخنى تازه، و رازى ناگشوده دست يازد، پس در عقايد، اخلاقيات، احكام و بهرهگيرى از طبيعت و دست آوردهاى آن به دانش نامتناهى نياز دارد، خداوند به وسيله پيامبر (ص) خطوط كلّى را از خارج تأمين كرده و نيز در درون بشر يك نيروى فوق العاده و شگفت به نام خرد قرار داده است، عقل شريعتى است در نهان انسان و وحى شريعتى است در برون، وقتى عقل و نقل به عنوان دو بال از ابزار دينشناسى قرار گيرند مىتوانند زواياى احكام، اخلاق،عقايد، و ساير نيازمندىهاى بشر را در هر منطقه و هر زمان تأمين كنند، گرچه تا قيامت (به فرض) حجّتى ظهور نكند و از پس پرده غيبت بيرون نيايد، عقل مصون از مغالطه(به بركت وحى) هر روز شكوفاتر مىشود و اسباب «ليثيراوالهم دفائن العقول»(29) پيداتر و به مبادى تصوّرى و تصديقى تازهترى دست مىيابد،در نتيجه فقه، اصول، كلام، عرفان و فلسفه بارزتر و كاملتر مىگردند، در تاريخ و سنّت جهان بينى و رياضى سخنان تازهو تازهاى پيدا مىشود.
روشها هم روشمندتر، متدها شكوفاتر، شكلها زيباتر و متقنتر مىگردند،چه بسا اصل يا اصولى بر فقه و قاعده يا قواعدى بر آن بيفزايند و پيامهاى تازهترى استخراج كنند، با تأمّل در آيات قرآن و روايات (به عنوان دو منبع غير متناهى) ممكن است مطالب جديدى استنباط شود، فقه و اصول، فلسفه و كلام و تفسير هزار سال پيش براى امروز ابتدايى شمرده شده، و قطعاً در هزار سال آينده بسى شكوفاتر مىگردند. انديشههاى جديد به عرصه علم و فرهنگ راه مىيابند و روش زندهترى اختراع مىگردد، اينها همه بايد در چشم انداز عقل و نقل معتبر قرار داشته باشند نه در چنبره «قياس و استحسان» كه برخاسته از انديشه «حسبنا كتاب الله» است.از سوى ديگر براهين نقلى كه از قرآن و سنّت به دست مىآيند، همچنين تقرير و فعل معصومان موجب تكامل دين هستند، عقل نيز در كنار اينها قرار دارد نه در برابرشان، بسيارى از مسايل اصول فقه از عقل تنها و يا عقل و نقل برگرفته مىشوند، هرچه واجب و يا حرام باشد مقدّمه آن نيز به حكم عقل واجب و يا حرام است، عقل در حوزه مديريت و اجرائيات نيز نقش كليدى دارد، در وضع مقررات و اداره كشور كه مثلاً اقتصادش برپايههاى كشاورزى باشد يا دام پرورى، يا صنعت و معدن و يا نفت؟ و اگر بر اساس كشاورزى تنظيم شود بررسى خاك، آب، سدّ، كوه و قوانين لازم، كانال كشى همه توسط حكم عقل صورت مىپذيرد كه يا واجب است و يا مقدّمه واجب و….
متد و روش عقل و قواعد عقلى، هم ما را به محتوا فرا مىخواند هم به شكل، هم به فقه آشنا مىگرداند هم به قواعد و اصول آن. بنابر اين در جميع علوم و روشها عقل در كنار نقل و به عنوان چراغ فروزانى است كه دانشهاى گوناگون اعم از دينى و غير دينى را در خدمت دين مىداند، عقل جنبه پويندگى و بالندگى دارد كه اگر نبوّت ختم شد كنار ولايت، روايت وحى و قرآن باشد. فقه، اصول و فلسفه و عرفان را جلو ببرد، روش جديد القاء كند، به ارزيابى مجدّد انديشه گذشتگان بپردازد و از آنها ره توشه تازه برگيرد، از اندوختههاى پيشينيان تجربه بياموزد و تئورى جديد ارائه كند، به اختراع و كشف جديد بپردازد، بر متون فقه، اصول، حكمت، كلام و عرفان و رياضيات بيفزايد، زوايد آنها را پالايش دهد و غذاى جديد جهت فربهى خردها عرضه كند.
بنابر اين روش اجتهاد در همه علوم حاكم است و دستافزار و پاچيله آن عقل است و عقل به عنوان «حجّة الله» در درون انسان همراه قرآن و عترت و ولايت است. اين بدان معنا نيست كه يك رساله عمليه به جميع نيازهاى بشر تا روز قيامت پاسخ مثبت مىدهد، بلكه دانشمندان جديد مىآيند و كار جديد مىكنند.لازم به تكرار است كه شهود و عرفان با توجّه به موازين آنها – كشف و شهود موافق با شهود معصوم – نيز حجّت است، اين مجموعه فعالانه در تلاش و كوششاند تا پاسخ صحيح و مثبت به نيازهاى فكرى و عملى جامعه داده، وانسان را از سرگشتگى نجات بخشند، بنابر اين با ختم نبوّت هيچ نقص و كمبودى بر جامعه وارد نخواهد آمد و دين باوران حتّى روشمندتر از عصر حضور پيامبر مىتوانند به زندگى دينى خود ادامه دهند.
در نتيجه، سئوالهاى ياد شده پاسخ معقولى خواهند يافت: يعنى در صورت عمل به دستاوردهاى وحيانى از يك رهبر آسمانى هم سعادت بشر تأمين مىگردد و هم قوانين تازهاى استنباط و استخراج مىشوند، و هم ارتباط انسان با جهان غيب در سايه ولايت، كشف و شهود تام تأمين است، و هم ولايت تشريعى قطع نيست – گرچه ولايت «انبائى» و پيامبرى قطع شده باشد – و با بسته شدن دفتر نبوّت هرگز ولايت قطع و برچيده نيست، از اين رو كارشناسان دين، تا قيام قيامت انشاء الله مردم را رهبرى صحيح خواهند كرد.پىنوشتها: –
1- احزاب، آيه 40.
2- نورالثقلين، ج 4، ص 284.
3- همان.
4- همان، ص 285.
5- بحار، ج 11، ص52.
6- بحار، ج 36، ص 284.
7- همان، ج 35، ص 27.
8- نهج البلاغه، معجم المفهرس، خ 133.
9- همان، خ 72.
10- همان، خ 173.
11- بحار، ج 15، ص 211.
12- همان، ج 22، ص 218.
13- انبياء، آيه 22.
14- مائده، آيه 99.
15- انبياء، آيه 24.
16- شورى، آيه 16.
17- نساء، آيه 174.
18- الميزان ذيل مائده، ص 19 – 15.
19- رعد، آيات 4 – 1.
20- انعام، آيه 148.
21- نساء، آيه 113.
22- فصّلت، آيه 42.
23- نجم، آيه 42.
24- مائده، آيه 55.
25- نهج البلاغه، خ 3.
26- احزاب، آيه 36.
27- احزاب، آيه 6.
28- نساء، آيه 84.
29- نهج البلاغه، خ 1.
سخنان معصومان عليهم السلام انجام وعده
سخنان معصومان
انجام وعده* رسولخدا صلىالله عليه و آله:
«اِذا نَقَضُوا العَهدَ سَلَّطَ اللّهُ عَلَيهِم عَدُوَّهُم».(1)آن گاه كه پيمان شكنى در ميان مردم رايج شود، دشمنان بر آنها سلطه مىيابند.
* پيامبر خدا صلىاللّه عليه و آله:
«من… وَعَدَهُم (النّاس) فَلَم يُخلِفهُم فَهُوَ مِمَّن كَمُلَت مُرُوءتُه وَ ظَهَرَت عَدالَتُهُ وَ وَجَبَت اُخُوَّتُهُ وَ حَرُمَت غِيبَتُهُ».(2)وفا به عهد از عناصرى است كه مردانگى و جوانمردى انسان را به حدّ كمال مىرساند، عدالت وى را آشكار مىسازد و لازم است ديگران از بدگويى وى بپرهيزند و با او پيمان برادرى منعقد سازند.
* رسولخدا(ص):
«ثَلاثَةٌ اَنَا خَصيمُهُم يَومَ القِيامَةِ…وَ رَجُلٌ اَعطانى صَفقَةٌ فغدر».(3)در قيامت من از سه طايفه از مردم شاكىام، از جمله آنها كسانى هستند كه پيمان مىبندند و سپس به آن وفادار نمىمانند.
* امام على عليهالسلام:
«ما باتَ لِرَجُلٍ عِندى مَوعِدٌ قَطُّ، فَباتَ يَتَمَلمَلُ عَلى فِراشِه لِيَغدُو بِالظَّفَرِ بِحاجَتِه، اشَدُّ مِن تَملمُلى عَلى فِراشى حِرصاً عَلَى الخُرُوج مِن دَينِ عِدَتِه وَ خَوفاً مِن عائِقٍ يُوجِبُ الخُلفَ فَاِنَ خُلفَ الوَعدِ لَيسَ مِن اَخلاقِ الكِرامِ».(4)هرگز به كسى وعدهاى ندادهام، مگر اين كه انديشه شبانهام را به خود مشغول ساخته و حرص بر وفا به عهد كه چون دينى بر عهدهام آمده، استراحت شب را از من ستانده است. مىترسيدم از اين كه مبادا در وفا به وعده تأخيرى رخ دهد. يا نتوانم به تعهّدم عمل كنم، چه اين كه خلف وعده شايسته انسانهاى باشخصيّت نيست. در اين زمينه گمان ندارم كسى از من سبقت گرفته و بيش از من پاى بند به وعدهها بر اضطرابش افزوده باشد.
* امام على عليهالسلام:
« ايّها النّاسُ اِنَّ الوَفاءَ تَوأَمُ الصِّدق… وَ ما يَغدِرُ مَن عَلِمَ كَيفَ المَرجِعُ وَلَقد اَصبَحنا فى زمانٍ قَد اِتَّخَذَ اَكثَرُ اَهِله كَيساً و نَسَبهُم اَهلُ الجَهلِ فيهِ الى حُسنِ الجبلة».(5)وفاى به وعده با راستى همراه است، آن كه به پيامدهاى ناخوشايند پيمان شكنى آگاه است به آن دست نمىيازد. چه بسا در زمانى مردم پيمان شكنى را هوشمندى بدانند و نابخردان آن را چاره انديشى درست بپندارند.
* امام على عليه السلام:
«بِحُسنِ الوَفاءِ يُعرَفُ الابرار».(6)با عنصر وفا به قرارها و پايبندى نسبت به تعهدات، انسانهاى فرهيخته را مىتوان شناخت.
* امام على عليه السلام:
«مَن اَحَسَنَ الوَفاءَ اِستحَقَّ الاِصطِفاء».(7)هر كس در امتحان پيمان دارى و انجام تعهّدات پيروز بيرون آيد، لياقت مىيابد در زمره نخبگان و افراد برگزيده درآيد.
* امام باقر عليه السلام:
«اَربَعَةٌ اسرع شىءٍ عُقُوبَةً… وَ رجُلٌ عَاهَدتَهُ عَلى اَمرٍ فَمِن اَمرِكَ الوفاءُ وَ مِن اَمرِهِ الغَدرُبكَ».(8)چهار گروه هستند كه هرچه سريعتر گرفتار مجازات مىشوند و به سوى نابودى مىروند… و كسى كه با او پيمان مىبندى، تو بناى وفاى به عهد دارى امّا او بناى بر خدعه و نيرنگ دارد(و جامعهاى كه در آن اكثرّيت مردم پايبند به تعهدات را با پيمان شكنى پاسخ گويند به سوى نابودى مىشتابند).
* امام صادق عليه السلام:
«اِذا حَضِرَتَ الذِّمةُ نصَر المُشرِكونَ علَىَ المُسلِمين».(9)آن گاه كه پايبندى به تعهّدات و پيمانها متزلزل شود دشمنان بر جامعه اسلامى چيره مىشوند.
*امام صادق عليه السلام:
«لا تَعِدَنَّ اَخاكَ وَعداً لَيسَ فى يَدِكَ وَفاؤُهُ».(10)آنچه در اختيار انسان نيست و قدرت بر آن ندارد نبايد به ديگرى وعده دهد.
* امام رضا عليه السلام:
«لا يَعدَمُ المَرءُ دائِرَةَ السَّوءِ مَعَ نَكثِ الصَفَقَةِ».(11)با پيمان شكنى انسان از آفتها و آسيبها در امان نمىماند.
پىنوشتها: –
1- ميزان الحكمه، ج 7، ص 49.
2- بحارالانوار، ج 72، ص 92.
3- مستدرك، ج 14، ص 31.
4- ميزان الحكمه، ج 10، ص 531.
5- ميزان الحكمه، ج 7، ص 176.
6- ميزان الحكمه، ج 10، ص 603.
7- همان.
8- بحار الانوار، ج 72، ص 93.
9- ميزان الحكمه، ج 7، ص 49.
10- ميزان الحكمه، ج 10، ص 533.
11- ميزان الحكمه، ج 1، ص 513.
دانستنى هايى از قرآن؛ ايمان، آسايش و هدايت
دانستنيهايى از قرآن
ايمان .. آسايش و هدايت«الذين لم يلبسوا إيمانهم بظلم أولئك لهم الأمن و هم مهتدون»(سوره انعام، آيه 82)؛ آنان كه به خدا ايمان آوردند و ايمانشان را با ظلم وستم نياميختند، آنان را ايمنى و آسودگى است وبى گمان هدايت شده اند.
ظلم: معناى طلم چنانكه راغب در مفرداتش گويد به كار بردن چيزى در غير محل خودش است. نابغه ذبيانى در قصيدهاش گويد: النوى كالحوض بالمظلومة الجلد؛ يعنى زمينى كه باران در آن نباريده مظلوم است زيرا در آنجا عدهاى مسافر حوضى ساخته اند كه محكم نبوده و در جاى خود قرار ندارد.
بسيارى از مفسرين ظلم را در آيه به معناى شرك به خدا تفسير كرده اند. در آيه آمده است: «ان الشرك لظلم عظيم» همانا شرك، ستمى بزرگ است.
از عبدالله بن مسعود روايت شده كه نزول اين آيه بر مردم سخت و دشوار آمد. خدمت رسول خدا عرض كردند: يا رسولالله! كدام يك از ما هستيم كه در باره خود ظلم روا نداريم؟ حضرت فرمود: منظور اين نيست كه شما تصور مىكنيد. مگر نشنيده ايد كه عبد صالح (لقمان) در نصيحت به پسرش گفت: پسرم! براى خدا شريك مگير كه همانا شرك، ستمى بزرگ است.
برخى ديگر از مفسران هر گناه كبيره اى را ظلم مىدانند و مىگويند: اگر ظلم منحصر در شرك باشد،بايد مؤمنى كه مرتكب گناهان كبيره مىشود، ايمن باشد و اين عقيده مرجئه است. در اينجا نيز برخي مفسرين اين مطلب را رد مىكنند. صاحب تبيان گويد: مقصود از ظلم در آيه شريفه همان شرك است و مرتكب گناه كبيره در ايمنى نيست ولى اين مطلب در جاى ديگرى ثابت شده است. و انگهى در اين آيه مباركه پسوندى دارد كه مىفرمايد: و هم مهتدون، و آنان اهل هدايت هستند و چگونه مىشود كه مرتكب گناهان بزرگ هدايت شده هم باشند؟
لبس: به معناى ستر و پوشاندن است و اين تعبير كنايهاى است كه متضمن حقيقتى ديگر است و آن اينكه ظلم، اصل ايمان را باطل نمىكند زيرا ايمان جزء فطرت انسان است ولى باطل، باعث پوشيده شدن ايمان مىگردد.
ظلم، منحصر به شرك نيست: البته هر مقدار تقواى انسان و شناختش نسبت به خداوند بيشتر باشد، به مقدار بيشترى از مصاديق ظلم برخورد مىكند. پس لازم نيست ظلم، منحصر به شرك باشد بلكه شرك، بالاترين مصاديق شرك است. (ان الشرك لظلم عظيم).
و گناهان كبيره نيز ظلم به نفس است و نزد انسانهاى با معرفت و اولياى خدا حتى يك مكروه و ترك اولى هم ظلم به حساب نى آيد و خلاصه هرگونه انحراف از فضائل انسانى و منشهاى والاى اخلاقى، ظلم شمرده مىشود.
پس ايمان به خدا مشروط به نبودن شرك و حتى گناهان كبيره نيست بلكه در هر مرحله اى قطعا ايمان به خدا انسان را از افتادن در منجلاب فساد و شقاوت و بدبختى مىرهاند (ان الصلاة تنهى عن الفحشاء و المنكر) و بدين سان هرچند ايمان عملى با ايمان نظرى مطابقت بيشترى پيدا كرد، انسان قطعا از گناهان كمترى برخوردار مىشود تا جائى كه براى خويش يك مكروه نيز گناه مىشمرد.
بنابراين اطلاقى كه واژه «ظلم» در آيه شريفه دارد اطلاقى است كه بر حسب اختلاف مراتب ايمان،مختلف و گوناگون است و چون مقام آيه، مقام مناظره با مشركين است، اين ظلم را اطلاق بر شرك مىكنند چنانكه واژه «امن» تنها منطبق با امنيت و رهائى از عذاب جاودانه و شقاوت هميشگى است.
و اگر از خصوصيات منطبق بر آيه بگذريم، نتيجه مىگيريم كه امنيت و هدايت شدن، مترتب بر ايمانى است كه صاحبش را از جميع انواع ظلم بركنار سازد.
الذين آمنوا ك اين ايمان مخصوص به ايمان صحيح نيست بلكه مطلق ايمان به ربوبيت پروردگار است زيرا قسمت بعدى آيه (و لم يلبسوا…) آن را مقيد در ايمان به ربوبيت خدا مىكند.
به هر حال از آيه چنين بر مىآيد كه «ظلم» در اين آيه شريفه هر نوع ظلم و ستمى را دربر مىگيرد زيرا نكره است و چنانكه گفته شد عموميت آيه حمل بر اطلاق مىشود. پس در اين صورت معناى آيه چنين خواهد شد:آنان كه ايمان آوردند و ايمان خويش را با هيچ يك از انواع ظلم و ستم نياميختند از عقاب خداوند ايمن خواهند بود و نه تنها عقاب اخروى كه حتى در دنيا نيز از عقابها و كيفرهاى دنيوى مانند بيمارى و نادارى رها مىشوند. و اما آنان كه ايمان خود را با ظلم به نفس يا ظلم به غير (اعم از انسان و حيوان) مخلوط كردنددر معرض عقابهاى الهى قرار گرفته و ايمن نخواهند بود.
در قرآن آيات زيادى وجود دارد كه فوايد تقوا را دورى از عذابها و ايمنى از گرفتاريها و پريشانيهاى دنيوى مقرر فرموده است. پس تقوا و ايمان نه تنها انسان را در آخرت از كيفر الهى و عذاب جهنم نگه مىدارد بلكه در دنيا نيز انسان را از بسيارى گرفتاريها و فقر بيمه مىسازد.
در تفسير عياشى از ابو بصير نقل شده كه امام صادق عليه السلام مىپرسد: معناى آيه «الذين آمنوا ولم يلبسوا…» چه مىباشد؟ حضرت مىفرمايد: اى ابابصير پناه مىبريم به خدا از اينكه از كسانى باشيم كه ايمان خود را به ظلمى تباه ساختند.
آنگاه فرمود: اينها همان خوارج و ياران آنهايند.
و در تفسير عياشى نيز يعقوب بن شعيب از امام صادق عليه السلام نقل مىكند كه فرمود: مراد از ظلم (در اين آيه) ضلالت و ما فوق آن است.
ممكن است مراد از ضلالت گناهانى باشد كه كمترين درجات ظلم را دربر مىگيرد و مراد از مافوق ضلالت، شرك به خدا باشد كه بالاترين درحه ضلالت و گمراهى است توجه كنيد كه حتى امام عليهالسلام در روايت اول پناه مىبرد به خداوند از ايمانى كه با هر نوع ظلمى تباه شود، سپس يكى از مصاديق بارز آن را خوارج مىداند و در روايت دوم ظلم را به معناى ضلالت مىداند كه دربرگيرنده هر نوع گناهى است تا برسد به بالاترين مصاديقش كه شرك باشد.
در روايت ديگرى نيز در همين تفسير عياشى از عبدالرحمن كثير هاشمى نقل شده كه امام صادق عليه السلام در ذيل تفسير آيه فرمودند: «آمنوا بما جاء به محمد صلى الله عليه و آله من الولاية و لم يخلطوها بولاية فلان و فلان، فهو اللبس بظلم» كسانى كه ايمان آوردند به آنچه كه رسول خدا از ولايت آورده بود و آن ايمان را مخلوط به ولايت فلان و فلان نكردند كه همان لبس به ظلم است.
خداوند ما را جزء مؤمنانى قرار دهد كه ايمانمان را مخلوط به ولايت بيگانگان نكنيم و با ظلم به نفس و به غير آن را نپوشانيم تا از عذاب الهى رهائى يابيم. آمين رب العالمين.
رهنمودها
رهنمودهاى مقام معظم رهبرى حضرت آية الله خامنهاى
دانشگاه بذر آينده هر كشور است و فرداى جامعه را طراحى مىكند و هنگامى كه دانشگاه با بسيج همراه و ممزوج شود مفهومى بسيار وسيع و عميق و راهگشا بوجود مىآيد.
ملت با استعداد و آگاه ايران از آغاز سلطه خارجى بر كشور كه از طريق روى كار آوردن حكام وابسته و مستبد صورت گرفت به پرچمدارى علماى دين نهضتهاى مختلفى را بوجود آورد و در اوج حركات تاريخى خود بر ضد استبداد و سلطه خارجى نهضت عظيم اسلامى را به پيروى از امام خمينى (ره) ايجاد كرد و با بيرون كردن آمريكايىها از ايران حكومتى بر پايه مبانى اسلام ايجاد كرد.
در زمان امام نيز عدهاى بظاهر مصلحت انديش امّا در باطن سست عنصر و مرعوب بازبانهاى مختلف از تهديدات جدى آمريكا و خطرهايى كه كشور را تهديد مىكند سخن مىگفتند و از لزوم عقبنشينى در مقابل آمريكا مىنوشتند و حرف مىزدند اما امام راحل عظيم الشأن با رهبرى مدبرانه و با صلابت خود محكم ايستاد و اجازه نداد حقوق ملت ايران از بين برود.
آمريكا نيز فهميده است كه با هيچ ابزارى نمىتواند با ملت بزرگ ايران با اين همه جوان آماده و امكانات فراوان روبرو شود بنابراين به برنامه ريزى براى سطوح مختلف اجتماعى و سياسى دست زده است كه بايد اين برنامهها را كاملا شناخت.
ايجاد رعب در ميان مسؤولان نظام، القاى آشفتگى در نظام، جلوگيرى از پيشرفت كشور و ايجاد تشنج در جامعه بويژه در دانشگاهها از برنامههاى آمريكا است. اين تلاشها نيز به فضل الهى و هوشيارى همگانى به نتيجهاى نخواهد رسيد.
علاج همه مشكلات كشور همت عمومى براى استحكام داخلى نظام است كه اين مهم با حفظ وحدت، پايبندى به وظايف قانونى بخشهاى مختلف، حفظ آرامش در محيطهاى مختلف بويژه محيطهاى دانشگاهى و كار و تلاش مخلصانه تحقق مىيابد.
تا وقتى ملت بزرگ ايران و نيروهاى مؤمن و با اخلاص در كشور وجود دارند هيچ كس نخواهد توانست مقاصد شريرانه خود را در ايران محقق سازد. (19/3/82)
هنگامى كه قيام 15 خرداد 42 با ايثار جان بهترين فرزندان اين سرزمين در منطقه ورامين تهران و قم شكل گرفت يأس آفرينان وسوسه گر از بىنتيجه بودن مبارزه با رژيم پهلوى و حاميان آمريكايىاش سخن مىگفتند. اما به فضل پروردگار و همت ملت مسلمان ايران تشكيل نظام اسلامى محقق شد و امروز نيز تلاش يأس آفرينان براى ايجاد نوميدى در ملت ايران بجايى نخواهد رسيد.
آمريكايىها اگر قادر به از بين بردن نظام اسلامى بودند حتى يك روز هم معطل نمىكردند اما دشمن فهميده است كه در مقابل ملت مؤمن و دلاور ايران بويژه جوانان شجاع كشور، كارى از او ساخته نيست بنابراين به صراحت اعلام مىكند راهكار ما براى مقابله با ايران جنگ نيست بلكه بايد به دنبال ايجاد اغتشاش در ايران باشيم.
دشمنان به صراحت از ماجراجويانى كه مىتوانند با اخلال در امنيت مردم، مزدور دشمن شوند، حمايت مىكنند بنابراين همه آحاد ملت بخصوص جوانها و مسئولان بايد هوشيار باشند.
نبايد اجازه داد فضا غبار آلود شود و عدهاى فضاى جامعه و دانشگاه را به ناامنى آلوده كنند و سپس جوانان متدين را به اين امر متهم سازند البته اگر ملت ايران بخواهد در مقابله با اغتشاش گران وارد عمل شود. مثل 23 تير 1378 عمل خواهد كرد.
اين كار افزايش قيمتها و گرانى، جزو سياستهاى دولت نيست و رئيس جمهور هم از آن ابراز ناخرسندى كردهاند كه بايد با پيگيرى و جديت اين مسئله حل شود.
آمريكايىها از اينكه ملت ايران با تكيه بر استعدادهاى جوان خود به اين دانش بزرگ (هستهاى) دست يافته است، عصبانىاند، اما سعى مىكنند با جنجال در مورد ادعاى دروغ ساخت سلاح هستهاى در ايران، علت واقعى عصبانيت خود را پيدا كنند.
دشمن، به ويژه پس از اطلاع از دستيابى دانشمندان جوان ايرانى به دانش هستهاى، پى برده است كه با ادامه پرورش استعدادهاى جوان ايرانى در دانشگاهها ملت ايران از بيگانگان بى نياز مىشود به همين علت دانشگاههاى ما را به اغتشاش تهديد مىكند تا جلوى درس و بحث و تحقيق و توليد علم را بگيرد و ملت ايران را به دوران عقب ماندگى بكشاند اما اين تنها يك خيال باطل است. (24/3/82)دانشگاهها و دفاع از انقلاب اسلامى
من از همه قشرهاى جوان دانشگاهى و مدارس علوم دينيه و روشنفكران و دانشمندان و نويسندگان عاجزانه استدعا مىكنم در اين وقت حساس از هرگونه اختلاف دست برداشته و دشمن بزرگ را هدف قرار دهند. من امروز اين امر را تكليف شرعى الهى و وظيفه ملى مىدانم. از خداوند تعالى وحدت كلمه ملت و عظمت اسلام و مراجع عالى قدر و پيروزى ملت مسلمان را خواستارم. (15/9/58)
اگر در دانشگاه بخواهد آرامش نباشد، اين دانشگاه نمىتواند تخصصهاى متخصصين را پذيرا باشد. شما اساتيد محترم نمىتوانيد علم خودتان را به ديگران صادر كنيد، مگر در يك محيط آرام. آرامش دانشگاهها از همه جا لازمتر است. اگر آرامش در دانشگاه نباشد، تمام زحمتهاى اساتيد به باد فنا خواهد رفت، اگر آرامش در دانشگاه نباشد و در محيطهاى تعليمى نباشد، چطور امكان دارد كه متفكران افكار خودشان را به جوانان ما صادر كنند و مغزهاى آنها را متفكر و متخصص بار بياورند. آن چيزى كه براى ما مهم است آرامش است در همه جا در سطح كشور، در بين كشاورزان، در بين كارخانهها، در بين صاحبان صنايع و خصوصاً در بين دانشگاه. از دانشگاه است كه تمام علوم به خارج و به جوانان ما مىرسد، و اين احتياج به يك آرامش دارد. (24/1/60)
اى جوانان عزيز! و اى دانشجويان و دانشمندان! و اى اميد امروز و فرداهاى امت و اسلام! امانت بزرگ استقلال و آزادى كه از دام دو قطب شرق و غرب با مجاهدت و فداكارى ملت عظيم الشأن ايران به دست آمده است، به شما عزيزان سپرده شده و مسئوليت بزرگى به عهده همه گذاشته (شده) است، همه ملت و خصوص دانشجويان مسلمان كه رهبران آينده هستند، مسئول نگهبانى از اين امانت بزرگ الهى مىباشند….
شما جوانان عزيز و هوشيار دست به دست هم دهيد و اين نوباوگان…را ارشاد و از دام صيادان شياد برهانيد. و از وظايف دينى و ملى ما و شماست كه تبليغات بوقهاى آمريكايى و صهيونيستى را كه با پخش دروغ و افترا مىخواهند جمهورى اسلامى را لكهدار كرده و به انزوا بكشند خنثى كنيم و از جنايات شايعه سازان تاحد ممكن پرده برداريم و به ملت محروم خود كه جرمى جز گرايش به اسلام و اراده استقلال و آزادى ندارند، با تمام توان كمك كنيم و مطمئن باشيم كه ملت بزرگ ايران راه خود را كه همان صراط مستقيم انسانى است يافته و در تمام ابعاد با آگاهى كامل در صحنه حاضر است و اجازه برگشت قواى كفر را به كشور خود نمىدهد و با چنگ و دندان از اسلام عزيز و كشور خود دفاع مىكند. (12/8/60)
امروز يكى از ضرورىترين تشكلها، بسيج دانشجو و طلبه است. طلاب علوم دينى و دانشجويان دانشگاهها بايد با تمام توان خود در مراكزشان از انقلاب و اسلام دفاع كنند. فرزندان بسيجىام در اين مراكز، پاسدار اصول تغييرناپذير «نه شرقى و نه غربى» باشند. امروز دانشگاه و حوزه از هر محلى بيشتر به اتحاد و يگانگى احتياج دارند. فرزندان انقلاب به هيچ وجه نگذارند ايادى امريكا و… در آن دو محل حساس نفوذ كنند. (2/9/67)
گفتهها و نوشتهها
گفتهها و نوشتهها
اهل بيت عليهم السلام معلّم قرآنند، شاگرد از طريق معلّم با كتاب آشنا مىشود. ما هم از طريق اهل بيت به قرآن مىرسيم.
(تمثيلات، ج1، ص113)الگوى ساده زيستى
اسود و علقمه گويند: بر على(ع) وارد شديم در پيش آن حضرت طبقى بافته شده از ليف خرما بود، در ميان طبق دو گرده نان جوين مشاهده كرديم، نخاله آرد جو بر روى نانها آشكارا ديده مىشد، على نان را برداشت و بر روى زانوى خود گذاشت تا آن را بشكند. آن گاه با نمك ميل فرمود. به كنيزى كه نامش فضه بود گفتم چه مىشد اگر نخاله اين آرد را براى على(ع) مىگرفتى؟
در اين هنگام اميرالمؤمنين (ع) تبسّم نموده فرمود: من خودم دستور دادهام نخالهاش را نگيرد. گفتم براى چه يا على؟!
فرمود: زيرا اين طور نفس بهتر ذليل مىشود و مؤمنان به من پيروى خواهند كرد تا وقتى كه به اصحاب ملحق شوم.
(انوار نعمانيه، ص18)شايستگى سجده
از حضرت صادق(ع) سؤال شد آيا غير خدا براى سجده شايستگى دارد؟ حضرت پاسخ نفى داد و فرمود: نه، گفته شد پس چگونه خداوند فرشتگان را به سجده آدم امر فرمود، حضرت جواب داد: كسى كه غير خدا را با امر خدا سجده مىكند در واقع خدا را سجده كرده است پس در مورد سجده ملائكه بايد گفت: فرشتگان با سجده آدم خدا را سجده كردهاند زيرا به امر الهى سجده آدم نمودهاند.
(سفينه، ج1، (سجد)، صفحه 598)تأثير رحمت بيشتر از خشونت است
در مسائل ملايمت و جهت رحمت بيشتر از خشونت تأثير مىكند. من در زمان اختناق رضاخانى وقتى در مدرسه فيضيه صحبت مىكردم، آن گاه كه از جهنّم و عذابالهى بحث مىكردم همه خشكشان مىزد. ولى وقتى از رحمت حرف مىزدم مىديدم كه دلها نرم مىشود و اشكها سرازير مىگردد و اين تأثير رحمت است، با ملايمت انسان بهتر مىتواند مسائل را حل كند تا با شدّت.
(صحيفه نور، ج18، ص153)با چه كسى وصلت كند
مردى به حضرت امام حسن(ع) عرض كرد دخترى دارم به نظر شما با كه وصلت كند؟
فرمود: با كسى كه متّقى و با ايمان باشد. چه اگر او را دوست بدارد مورد احترامش قرار مىدهد و اگر دشمنش بدارد، به وى ستم نمىكند.
(المستطرفات، جلد2، ص218)محيط آلوده
على(ع) فرموده است: وقتى محيط اجتماع آلوده و ناپاك شد سجاياى انسانى و فضائل اخلاقى بىرونق و زيان آور مىشود و بر عكس رذائل و ناپاكى در جامعه رايج و سودبخش مىگردد.
(ابن ابى الحديد، ج20، كلمه125، ص270)رضاى الهى
على عليه السلام در ضمن وصاياى خود به حضرت حسين(ع) فرموده: خوشبخت و رستگار كسى است كه علم و عملش دوستى و دشمنيش، گرفتن و رها كردنش، سخن گفتن و سكوتش، رفتار و گفتارش تنها براساس رضاى الهى استوار باشد و بر خلاف امر پروردگار قدمى برندارد.
(تحف العقول، ص91)اثر وضوء
مردى از پيامبر اكرم پرسيد: روز قيامت از بين جمعيت انبوهى كه از زمان حضرت نوح تا عهد شما اجتماع كردهاند چگونه امت خود را شناسايى مىكنيد؟
حضرت فرمود: امت من چهرههاى تابنده و درخشانى دارند كه بر اثر وضوء اين زيبايى در سيماى آنان ديده مىشود و هيچ كس ديگر چنين ويژگى و نشانى ندارد.
(وسائل الشيعه، ج1)مؤثرترين عامل طهارت قلب:
مرحوم ميرزا جواد ملكى تبريزى مىفرمايد: مؤثرترين عامل اصلاح قلب مداومت بر سجده طولانى است اگرچه در هر شبانه روز يك بار با توجه اين ذكر را بگويد: «لا اله الاّ انت سبحانك انّى كنت من الظالمين». (اسرار الصلاة، ص270)
به وعده وفا كنيد!
«محمد عاكف» شاعر معروف تركيه عقيده داشت كه مسلمان معتقد و با ايمان هميشه به وعدههاى خود وفا مىكند. او مىگفت: وعدهاى كه داده شد بايستى وفا كرده شود، اگر به كسى در ساعت چهار وعده ملاقات دادهايد، در چهار و ده دقيقه رفتن گناه است.
در سالهاى اوليه مشروطيت، در تركيه روزى كه برفى به قدّ انسان بر زمين نشسته بود و هيچ وسيله نقليهاى كار نمىكرد، عاكف به هر وسيلهاى اتفاقاً از «بيگاربگى» به «بشيكتاش» عبور كرده از آنجا تا «چاپا» پياده به خانه «مدحت جمال» رفت ؛ زيرا قبلا در آن روز به او وعده ملاقات داده بود، وقتى كه به آن جا رسيد، نيمى از بدنش در اثر برودت، يخ بسته بود! با وجود اين به صاحبخانه گفت: براى نيامدن من، مانع برفى كافى نيست، بلكه مرگ لازم بود، زيرا گفته بودم كه خواهم آمد.اين به آن در
زمانى كه معاويه خواست عبدالله پسر عمرو عاص را به حكومت كوفه بگمارد، مغيرة بن شعبه از اين امر خيلى ناراحت شد و از باب خيرخواهى به معاويه گفت: اى پسر ابوسفيان، پدر را به حكومت مصر و پسر را به حكومت كوفه مىگمارى و خويشتن را در ميان دو فكّ شير درنده قرار مىدهى؟
معاويه از اين سخن بيمناك شد و به جاى پسر عمروعاص، مغيره را به حكومت كوفه منصوب كرد.
مغيره اميدوار بود در دوران حكومت خويش در كوفه، پول فراوانى از بيتالمال به جيب بزند اما عمروعاص هم بىكار ننشست و براى آنكه نيرنگ او را بدون جواب نگذارد، فوراً به نزد معاويه رفت و از حرص و طمع مغيره سخنها گفت و هشدار داد كه چند ماهى نمىگذرد كه خزانه خالى مىشود و از اين گذشته او مالياتها و خراجهاى بسيار از مردم مىستاند و آنها را هم به اموال شخصى خود مىافزايد. معاويه از اين سخنان بيمناك شد و به عمروعاص گفت: حال كه من فرمان حكم او را صادر كردهام، چه بايد بكنم؟ عمروعاص پاسخ داد: خيلى آسان است! فرد ديگرى را عهدهدار خزانه و امر خراج نماييد!
معاويه پند او را پذيرفت، و مغيره را فقط مسئول و متصدّى كارجنگ و نماز كرد! پس از چندى بين عمروعاص و مغيره اتفاق ملاقات افتاد. عمروعاص نيشخندى زد و گفت «هذه بتلك، يعنى اين به آن در» و از آن موقع، اين جمله در ميان عرب و عجم ضرب المثل گرديده است.مايه اختلاف خداى لايزال
پيامبر اكرم(ص) به يكى از يارانش به نام اسامه توصيه فرمودند: بر تو باد به سجده كردن كه هيچ بندهاى براى خدا سجده نمىكند مگر آن كه خداوند متعال حسنهاى براى او ثبت مىكند و گناهى را از او محو مىنمايد و مقام او را يكدرجه ترفيع مىدهد و نزد ملائكه به او افتخار مىكند كه عليرغم تمامى جاذبههاى باطل در برابر عظمت خدا كرنش مىكند. (جامع احاديث الشيعه، ج5، ص26)
عالم و صوفى
آوردهاند كه پادشاهى پيرو علما بود و وزيرش پيرو صوفيان و مشايخ. پس بين ايشان در حقانيت اين دو طايفه گفتگو بود تا اين كه شبى هر دو جامه درويشان به تن كرده بر بام خانه عالم شدند و او را فراخواندند وگفتند ما دو فرشتهايم و بشارت دهيم تو را كه به پيامبرى مبعوث شدى، عالم گفت اى شياطين نشنيديد كه پيامبر فرمود[لا نبى بعدى] پيامبر بعد از من نخواهد بود دور شويد، پس هر دو بر بام شيخ كه مراد وزير بود شدند و مطلب باز گفتند. شيخ فرحناك شد و پذيرايى كرده و گفت من منتظر چنين موقعيتى بودم، پس بازگشتند و روز بعد وزير به نزد شيخ رفته در او آثار تكبر و نخوت و بىاعتنايى ديد و چون مجلس خلوت شد شيخ موضوع شب گذشته را باز گفت، پس وزير دريافت كه اصل دين و ايمان از علم و علماست.
(جامع التمثيل، ص161)دعاى خير
درويشى مستجاب الدعوة در بغداد پديد آمد. حجّاج بن يوسف را خبر كردند. بخواندش و گفت: دعاى خيرى بر من كن!
گفت: خدايا جانش را بستان!
حجّاج گفت: از بهر خداى اين چه دعاست؟
درويش گفت: اين دعاى خير است تو را و جمله مسلمانان را.
اى زبردست زير دست آزار
گرم تا كى بماند اين بازار
به چه كار آيدت جهاندارى
مردنت به كه مردم آزارىدر عشق اگر جان بدهى
در عشق اگر جان بدهى، جان اين است
اى بى سر و سامان، سر و سامان اين است
گر در او، دل تو دردى دارد
آن درد نگه دار كه درمان اين است(عطار نيشابورى)
ور عشق نباشد
گر در ره دوست، پايدار آيد دل
بر مركب مقصود سوار آيد دل
گر دل نبود، كجا وطن سازد عشق
ور عشق نباشد به چه كار آيد دل(اوحدالدين كرمانى)
بر ساحل معرفت
بر ساحل معرفت
پرسش: آيا جنها مثل انسانها مكلّف هستند يا نه؟ آيا پيامبر و امام آنها همان پيامبر و امام انسانها مىباشد؟ با توجه به آيه شريفه (130، انعام) كه رسول هر قومى از جنس خودش مىباشد؛ توضيح بفرماييد؟
پاسخ: يكى از اصول مسلم و معارف قرآن وجود جن است، و اعتقاد به آن يك واقعيت قرآنى است. قرآن كريم درباره آنها مىفرمايد: «وَ الجانّ خَلَقناهُ مِن قبلُ مِن نار السَّمُوم» و پيش از آن، جن را از آتشى سوزان و بىدود خلق كرديم.(1) آيات و روايات دلالت دارند كه جنها نيز مانند انسانها مكلف و مختار هستند.(2) از جمله آياتى كه بر اختيار و تكليف جنها دلالت دارد، آيهاى است كه مبعوث شدن پيامبرانى را براى آنها عنوان كرده است.(3) در جايى ديگر قرآن از قول خود جنها مىگويد: «و از ميان ما برخى فرمانبردار و برخى منحرفند، پس كسانىكه به فرمانند، آنان در جستجوى راه درستند، ولى منحرفان هيزم جهنم خواهند بود».(4)
آنها هم مانند انسانها، كافر و مسلمان هستند، يعنى برخى مسلمانند و برخى كافر. در سوره جن و احقاف، داستان ايمان آوردن گروهى از جنيان به پيامبر اسلام و كتاب آسمانى او بيان شده است كه: رسول خدا – صلى الله عليه و آله – پس از آن كه از مكه به سوى طائف رفت تا مردم را به اسلام دعوت كند، اما كسى دعوت آن حضرت را پاسخ نگفت. در بازگشت به محلى رسيد كه آن را وادى جن مىگفتند، شب را در آن جا ماند و به تلاوت آيات الهى مشغول شد، در آن هنگام شب گروهى از جنها، صداى صوت قرآن پيامبر – صلى الله عليه و آله – را شنيدند، گويا نور ايمان در دل آنها تابيد و مجذوب پيامبر شدند و پس از فراغت پيامبر از تلاوت قرآن، به سوى قوم خود باز گشتند و قوم خود را بهسوى ايمان به رسول اسلام دعوت نمودند و بيان داشتند: «اى قوم ما! ما كتابىرا شنيديم كه بعد از موسى – عليه السلام – نازل شده است… اى قوم ما! دعوت كننده الهى را اجابت كنيد و به او ايمان آوريد، تا گناهانتان را ببخشد و شما را از عذابى دردناك پناه دهد».(5)
صاحب تفسير فتحالقدير مىگويد: در مورد اينكه آيا خداوند سوى جنها رسولى از جنس خودشان فرستاده است يا نه، ميان دانشمندان اختلاف است و ظاهر آيات قرآن دلالت دارد كه رُسُل فقط از جنس انسان بودهاند (6) برخى ديگر از مفسران معتقدند كه از (آيه 130، انعام) مىتوان استفاده كرد كه: خداوند بهسوى جنها رُسُلى را از جنس خودشان فرستاده است به خاطر اينكه مخاطب در آيه دو طرف (انسان و جن) هستند و در روايت نيز آمده است كه شخصى از حضرت على – عليه السلام – پرسيد: آيا خداوند بهسوى جنها پيامبرى فرستاده است؟ امام على – عليه السلام – فرمود: بله، خداوند پيامبرى را كه نامش «يوسف» بود بهسوى آنها فرستاد و آن پيامبر آنها را به سوى خداوند دعوت كرد اما جنها او را به قتل رساندند.(7)
پس از بعثت پيامبر اسلام – صلى الله عليه و آله – ، نبوت ايشان براى جنها نيز حجت بوده و پيامبر آنها هم حضرت محمد -صلى الله عليه و آله – مىباشد، چنان كه عدهاى از جنها خود تصريح كردهاند كه به پيامبر اسلام ايمان آوردهاند(8) و از قوم خود تقاضا كردند كه به پيامبر اسلام و كتاب او ايمان بياورند.(9)
سپس ائمه آنها هم اهلبيت و دوازده امام – عليهم السلام – مىباشد، چنان كه از ابوحمزه ثمالى نقل شده است كه: روزى جهت شرفيابىبه حضور امام باقر – عليه السلام – اجازه خواستم، گفتند: عدهاى در خدمت آن حضرت هستند، مدتى صبر كردم، پس كسانى خارج شدند، كه آنها را نمىشناختم و غريب به نظرم آمدند! به حضرت عرض كردم: فدايت شوم، الآن زمان حكومت بنىاميه است و شمشيرهاى آنها خونريز است! (يعنى ورود افراد ناشناس براى آن حضرت خطرناك است)، امام فرمود: اى ابا حمزه اينان گروهى شيعه از طايفه جن بودند، آمده بودند تا از مسائل دينى خود سؤال كنند.(10) بنابراين ممكن است قبل از بعثت پيامبر اسلام پيامبرى از جنس خود جنيان مبعوث شده باشد، ولى پس از بعثت پيامبر اسلام(ص) و به امامت رسيدن ائمه – عليهم السلام – نبوت و امامت آن بزرگواران بر جن و انس حجت است.* *
پرسش: در كاربردهاى قرآنى بين «يا أيّها النبى» و «يا أيّها الرسول» چه فرقى وجود دارد؟ آيا مترادفند؟ با توجه به اين كه «يا أيّها الرسول» تنها دو بار (مائده، 41 و 67) به كار رفته به نظر مىرسد كه نكته قابل توجهى است.
پاسخ: «نبى» از مادّه «نبأ» به معناى «پيام» يا «پيام مهم» است. پيامبران الهى را از اين نظر «نبى» مىگويند كه پيام خداوند را به بندگان مىرسانند. گفته شده كه اين واژه، از ماده «نَبْوَه» به معناى رفعت و بلندى است و اطلاق اين واژه بر انبيا به لحاظ بلندى مقام و مرتبه آنها مىباشد.
«رسول» در اصل از ماده «رسل» و به معناى حركت توأم با آرامش است و از آن جا كه فرستادگان پروردگار مأمورند با بندگان خدا با آرامش برخورد كنند، به آنها رسول گفته شده. رسول معناى وسيعى دارد كه فرشتگان و پيامبران الهى را شامل مىشود و اصولاً رسول كسى است كه علاوه بر دريافت وحى داراى مأموريت و رسالت ويژهاى است در حالى كه «نبى» چنين نيست و خطاب خداوند متعال در آيه 67 سوره مائده از اين گونه موارد است.(11)
«نبى» از جهت مصداق، اعم از «رسول» است؛ يعنى همه انبيا داراى مقام نبوت بودهاند؛ ولى مقام رسالت به گروهى خاص از ايشان اختصاص دارد؛ پس مقام رسول از نبى والاتر است، در قرآن گاهى «رسول» و «نبى» هر دو با هم آمدهاند مثل آيه 51 سوره مريم كه در اين صورت رسول غير از نبى است؛ ولى گاهى به تنهايى استعمال شده كه در اين صورت ممكن است رسول و نبى داراى مفهوم واحد بوده و مترادف باشند.
در برخى از روايات آمده كه «نبى» فرشته وحى را در خواب مىبيند و در بيدارى تنها صداى آن را مىشنود؛ ولى «رسول» در بيدارى هم او را مىبيند؛ پس بين آن دو عموم و خصوص مطلق بوده و «رسول» اخص است؛ يعنى هر رسولى «نبى» هست، ولى هر «نبىّ» رسول نيست.(12)
بنابراين، نمىتوان گفت كه «رسول» و «نبى» با هم مترادفند.
همان طور كه اشاره كردهايد جمله «يا أيّها الرسول» تنها دو بار در قرآن آمده است كه در هر دو جا خداوند با لحن خاصى كه روى سخن تنها با پيامبر است و به صراحت و تأكيد دستور مىدهد كه آن چه را از طرف پروردگار بر او نازل شده به مردم ابلاغ كند و از تهديد مخالفان نهراسد و نگران اسلام و مسلمين نباشد.
خطاب خداوند به خصوص در آيه 67، سوره مائده و تأكيد در آن به وسيله تعبير «يا أيّها الرسول» نشان مىدهد كه سخن از حادثه مهمى در ميان بوده كه عدم ابلاغ و تبليغ آن مساوى با عدم تبليغ رسالت محسوب مىشده است و آن حادثه مهم نيز بر اساس روايات فراوان مسألهاى جز تعيين جانشين براى پيامبر(ص) و سرنوشت آينده اسلام و مسلمين، چيز ديگرى نمىتواند باشد.(13)* *
پرسش: ديدگاه قرآن درباره مسأله رجعت چيست؟
پاسخ: مسأله رجعت از مسلمات عقايد ما شيعيان است كه در قرآن هم به اين مسأله اشاره شده.، مثلاً در آيه 69 سوره مريم آمده است: «ثُمَّ لَنَنْزعنَّ من كلِّ شيعةٍ اَيُّهم اَشَدُّ على الرَّحمن عتيا» بزودى از هر جماعتى كه متشكل شدند، متمرّدترين و سركشترين آنها نسبت به خداى رحمان را بيرون مىآوريم، يعنى رؤسا و امامان ضلالت را بيرون مىآوريم كه از اين آيه نيز رجعت فهميده مىشود. (14)
در آيه 83 سوره نمل مى فرمايد «و يَوْمَ نَحْشُر مِنْ كلِّ اُمَّةٍ فوجًا مِمَّنْ يُكَذِّبُ بِآياتِنا فَهُمْ يُوزَعُونَ» يعنى [به خاطر بياور ]روزى را كه از هر امتى دستهاى آنها را كه آيههاى ما را دروغ شمردهاند محشور كنيم و رديف شوند» مرحوم علامه طباطبايى – رحمة الله – در تفسير شريف الميزان ذيل اين آيه مىفرمايند كه آيه شريفه نمىتواند مربوط به وقايع قيامت باشد؛ بلكه از حشرى خبر مىدهد كه قبل از روز قيامت واقع مىشود و دليل عمده اين ادعا نيز دو چيز است: يكى اينكه آيه فرمود: يوم نحشر من كل امة فوجا يعنى روزى كه از هر امتى دستهاى را محشور كنيم، بديهى است كه در روز قيامت همه مردم از همه دستهها و امتها محشور مىشوند. «و حَشَرْناهم فَلَمْ نُغادِرْ منهم احدًا»(15) يعنى همه انسانها را برمىانگيزيم و يك نفر هم از قلم نمىافتد. پس اينكه آيه مىفرمايد از هر امتى دستهاى را محشور مىكنيم، معلوم مىشود مراد از اين حشر، قيامت نيست، بلكه مربوط به قبل از قيامت است. دليل ديگر اينكه در چند آيه بعد (نمل، 87) روز قيامت و اوصاف وقايع آن روز را بيان مىكند و معنا ندارد كه قبل از شروع به بيان اصل قيامت و وقايع آن، يكى از وقايع آن را جلوتر ذكر كند، پس معلوم مىشود آيه شريفه از حشرى خبر مىدهد كه قبل از روز قيامت واقع مىشود. كه همان رجعت ناميده مىشود)(16) البته در اصل رجعت روايات فراوانى داريم كه اجمالاً به حد تواتر مىرسد.* *
پرسش: چرا برخى از مطالب و داستانها در قرآن چندين بار تكرار شده است و حتى بعضى از آيات در يك سوره بيش از ده بار تكرار شده است؟
پاسخ: يكى از هدفهاى قرآن از تكرار بعضى آيات، استقرار و جايگزين كردن ايمان در جانهاى مردم و تثبيت عقايد و عبرتها و پند و اندرزهاى آن آياتِ تكرار شده است؛ مانند برخى آياتِ مربوط به توحيد، قيامت، حساب، ثواب، عقاب، داستان پيامبران و…؛ به عنوان نمونه، در سوره مرسلات، آيه «ويل يومئذ للمكذبين» ده بار تكرار شده است. اين سوره بسيارى از نعمتهايى را كه خداوند به مردم عطا فرموده و همچنين بسيارى از بلاهايى را كه بر آنها فرو فرستاده ذكر مىكند، و عبارت فوق (در آن روز واى بر تكذيب كنندگان) پس از هر نعمتى كه خداوند به ياد مردم مىآورد و هر بلايى كه آنان را از آن مىترساند، آمده است تا توجّهشان را به اين نعمتها و بلاها جلب كند و با يادآورى آنها از ادامه تكذيب پيامبران و كفر پرهيز كنند.(17) 31 بار تكرار آيه «فبأىّ آلاء ربّكما تكذبان» در سوره الرحمن آن هم در مقطعهاى كوتاه، علاوه بر اينكه آهنگ جالب و زيبايى به سوره داده است، تكرار آن بعد از ذكر هر نعمت، باعث برانگيخته شدن حسّ شكرگزارى در انسان و شناخت مبدأ آن نعمتها مىشود و جنّ و انس را در برابر اين واقعيت قرار مىدهد كه در مورد اين نعمتها بينديشند و از عقل خود بپرسند كه آيا اين نعمتهاى الهى قابل انكار است؟ و اگر نيست چرا ولى نعمت خود را نشناسند و چرا در آستان مقدسش سر فرود نياورند؟(18)
* *
پرسش: علت اينكه قرآن كريم، زنان پيامبراكرم(ص) را مادران امت مىنامد، چيست؟ آيا چون ازدواج مردان ديگر با ايشان حرام است، چنين فرموده است يا دليل ديگرى دارد؟ چرا بعضى از زنان پيامبراكرم(ص) دشمن اهلبيت(عليهم السلام) شدند؟
پاسخ: الف) همانگونه كه پيامبراكرم(ص) پدر روحانى و معنوى امت به شمار مىآيد، همسران او نيز مادران معنوى امتش محسوب مىشوند.
پدر يا مادر روحانى، كسى است كه نوعى حق معنوى داشته باشد؛ همچون پيامبراكرم(ص) كه پدر روحانى امت محسوب مىشود و هم به خاطر ايشان است كه همسرانشان نيز احترام مادر را پيدا مىكنند.
تحريم ازدواج با ايشان نيز يكى از شئون احترام آنها و احترام پيامبراكرم(ص) به شمار مىآيد.(19)
ب) در طول تاريخ، بسيارند بزرگانى كه همسرانى در شأن خود نداشتند و از جمع نشدن شرايط لازم رنج مىبردند. قرآن مجيد نيز نمونههايى را از انبياى بزرگ الهى ذكر كرده است. آيات شريفه 1 تا 4 سوره مباركه تحريم نيز نشان مىدهد كه پيامبراكرم(ص) نسبت به بعضى از همسرانش چنين بود. آنها به خاطر رقابتهايى كه با يكديگر داشتند، گاه روح پاك حضرتش را جريحهدار مىكردند و گاه با اعتراض به ايشان و يا افشاى سرّشان او را رنج مىدادند؛ تا آنجا كه خداوند به سرزنش آنان و دفاع از پيامبرش پرداخته و مؤكدترين بيان را در اين زمينه فرموده و آنها را به طلاق تهديد كرده است.
دشمنى با اهلبيت(عليهم السلام) از طرف برخى از زنان پيامبراكرم(ص) در زمان خود حضرت نيز سابقه داشت؛ حتى به مقام نبوت ايشان، (در شكل بازخواست) اهانت صورت مىگرفت. بعد از ايشان نيز در داستان «جنگ جمل»، دشمنى و بىاحترامىبه مقام نبوت نسبت به جانشينانش تكرار شد.(20)
اين دشمنى و عداوت اختصاص به رسول اكرم(ص) نداشت بلكه عميقتر و وسيعتر از آن بود به طورى كه دامن فاميل و فرزندان على(ع) (حضرت خديجه و حضرت زهرا(عليهما السلام)) را نيز مىگرفت، مثلاً عايشه خود را از حسن و حسين فرزندان على(ع) مخفى مىساخت و با آنان مانند نامحرمان رفتار مىنمود با اينكه ابنعباس بر او اعتراض مىكرد و مىگفت كه حسن و حسين(عليهم السلام) نسبت به عايشه محرم هستند، هدف وى از اين عمل چيزى جز انكار مقام فرزندى حسنين(عليهما السلام) نسبت به پيامبراكرم(ص) نبود.(21)
علت ديگر در كينه و عداوت بعضى از زنان پيامبراكرم(ص) نسبت به خاندان اهلبيت(عليهم السلام) به خاطر اين نكته است كه از على(ع) كينههاى بدر و اُحد و احزاب و… را به دل داشتند، چرا كه اميرالمؤمنين(ع) تعداد زيادى از بستگان و نزديكان ايشان را كه در اين جنگها در صف مشركين بودند از ميان برده بود، اين كينهها و انتقامجويى آنها، در قلوب منافقين مخفى بود و جزئت اظهار آن را نداشتند، امّا روزى كه حكومت را غصب كردند و اهلبيت(عليهم السلام) را منزوى كردند، تمام كينهها و حسادتها را بر اين خاندان فرور ريختند.(22)* *
[با تقدير از مركز فرهنگ و معارف قرآن دفتر تبليغات اسلامى كه در تهيّه پرسشها و پاسخهاى قرآنى، مجله را همراهى كردند.
ضمناً خوانندگان گرامى مىتوانند براى دريافت پاسخهاى قرآنى به اين آدرس مكاتبه، يا تماس حاصل نمايند:
قم – صندوق پستى 3775 – 37185 نمابر: 7736270 – تلفن: 7742160 – 7742150]پىنوشتها:
1) حجر، 27.
2) ذاريات / 56.
3) انعام / 130.
4) جن / 14 و 15.
5) احقاف، 30 و 31؛ ر.ك: نورالثقلين، عروسى الحويزى، ج 5، ص 19، نشر اسماعيليان.
6) فتحالقدير، على بن محمد شوكافى، ج 5، ص 26، دارالمعرفه، بيروت.
7) تفسير الجديد، شيخ محمد سبزوارى، ج 3، ص 92، دارالتعارف للمطبوعات، بيروت، براى كسب آگاهى بيشتر در اين زمينه ر.ك: تفسير ابنكثير، ج 4، ص 260، ذيل آيه 29 / احقاف؛ تفسير تبيان، ج 4، ص 276، ذيل آيه 130 انعام.
8) جن، 13.
9) احقاف / 31.
10) ميزانالحكمه، محمدى رىشهرى، ج 2، ص 118، مكتب الاعلام الاسلامى.
11) ر.ك: مفردات الفاظ قرآن، راغب اصفهانى، ص 200 و 503، دارالكتب العربى.
12) ر.ك: اصول كافى، محمد بن يعقوب كلينى، ج 1، ص 23، دارالتعارف، بيروت / آموزش عقايد، استاد محمد تقى مصباح يزدى، ج 2، ص 72، سازمان تبليغات اسلامى.
13) براى آگاهى بيشتر ر.ك: غاية المرام، مرحوم محدث بحرانى، چاپ سنگى / تفسير نمونه، آيت اللَّه مكارم شيرازى و ديگران، ج 5، ص 3 – 23، دارالكتب الاسلامية.
14) ترجمه الميزان، سيد محمدباقر موسوى همدانى، ج 14، ص 120، نشر دفتر انتشارات اسلامى.
15) كهف، 47.
16) ترجمه الميزان، سيدمحمدباقر موسوى همدانى، ج 15، ص 568 – 570، نشر: دفتر انتشارات اسلامى.
17) ر.ك: قرآن و روانشناسى دكتر محمدعثمان نجاتى، ترجمه دكتر عباس عرب، ص 248 – 254، نشر آستان قدس رضوى، چاپ چهارم.
18) تفسير نمونه، مكارم شيرازى، ج 23، ص 92 و 113، دارالكتب الاسلامية، سوره الرحمن.
19) ر.ك: تفسير نمونه، آيةاللَّه مكارم شيرازى و ديگران، ج 17، ص 204-206، دارالكتب الاسلامية.
20) ر.ك: تفسير نمونه، همان، ج 24، ص 282.
21) نقش عايشه در تاريخ اسلام، علامه سيدمرتضى عسگرى، ص 281، نشر المهدى.
22) ر.ك: بحار، علامه محمدباقر مجلسى، ج 43، ص 159، نشر الاحياءالتراث العربى / چشمه در بستر، آقايى، ص 34 و 89، مؤسسه انتشارات حضور.
صدام، مارى كه آمريكا در آستين خود پرورانده است
صدام، مارى كه آمريكا در آستين خود پرورانده است
ترجمه از نيوزويك
هفته نامه امريكايىگوشهاى از روابط امريكا و رژيم صدام
گزارش تفصيلى درباره كمكهاى امريكا به صدام در طول 20 سال گذشتهآخرين بارى كه دونالد رامسفلد با صدام ديدار كرد، طرفين به گرمى دست يكديگر را فشردند. تاريخ اين ديدار مربوط به 20 سال پيش است، بيستم دسامبر 1982 و تلويزيون دولتى عراق اين لحظه را به عنوان يك لحظه تاريخى ثبت كرده است.
هفته نامه نيوزويك در مقالهاى با عنوان اين كه صدام چگونه به وجود آمده است و نقش امريكا در اين ميان تا چه حد بوده است، ضمن اشاره به مطالب فوق آورده است: دونالد رامسفلد كه هم اينك وزير دفاع امريكاست، 20 سال پيش به عنوان فرستاده ويژه رونالد ريگان به بغداد فرستاده شد.
صدام حسين در حالى كه اسلحهاى به كمر خود بسته بود، با اطمينان و اعتماد به نفس از وى استقبال كرد. رامسفلد در اين ديدار سلامهاى گرم ريگان را به صدام رساند و بيان كرد از اين كه در بغداد است بسيار خشنود مىباشد. سپس هر دو مرد به مذاكرات خود مشغول شدند و درباره اين صحبت كردند كه چگونه مىتوان روابط دو كشور را بهبود بخشيد.
نيوزويك نوشته است: رامسفلد همانند بسيارى از كاركنان وزارت خارجه، آگاه بود كه صدام يك قاتل آدمكش است كه از تروريستها حمايت مىكند و سعى دارد تا به سلاحهاى هستهاى دست يابد. (هنوز مدت زيادى از زمانى كه اسراييلىها رآكتور هستهاى عراق را بمباران كرده بودند، نگذشته بود)، اما در آن زمان نگرانى عمده امريكا، ايران بود نه عراق. دولت ريگان از اين ترس داشت كه انقلابيون ايران كه شاه را از اريكه قدرت پايين كشيده بودند و ديپلماتهاى امريكايى را به مدت 444 روز در فاصله سالهاى 1979 تا 1981 در بازداشت خود داشتند، باعث آشوب در خاورميانه شوند و مراكز نفتى حياتى اين منطقه را با تهديد مواجه سازند. براساس تئورى «دشمن دشمن من، دوست من است»، كارگزاران دولت ريگان بر آن بودند تا از عراق در جنگ خونبارى كه عليه ايران به راه انداخته بود، حمايت كنند. در چنين شرايطى ديدار ميان رامسفلد و صدام بسيار با اهميت بود. تا پنج سال آينده كه جنگ ادامه داشت، ايالات متحده تا آنجا كه مىتوانست صدام را مورد حمايتهاى مالى، اطلاعاتى، اقتصادى، نظامى و تجهيزاتى خود قرار داد.
نيوزويك مىنويسد: رامسفلد اولين ديپلمات امريكايى نيست كه آرزوى از بين رفتن اين متحد پيشين را دارد. قبل از دوران جنگ سرد، اتحاد جماهير شورورى شريك امريكا در جنگ عليه هيتلر در جنگ جهانى دوم بود. در جهان واقعيت، همان گونه كه اصوات از ميان مىروند، ملتها نيز هميشه با يكديگر دوست باقى نمىمانند و تجربه رامسفلد اين را ثابت مىكند كه دوستان ديروز مىتوانند به دشمنان خونى امروز تبديل شوند.
در زمانى كه جورج دبليو بوش و كابينه جنگ وى به دنبال بركنارى صدام هستند، براى آنها بسيار جالب است كه چرا و چگونه سه رييس جمهور قبلى امريكا اجازه دادهاند تا قصاب بغداد اين قدر طولانى بر سر قدرت بماند.
نيوزيويك در ادامه مطلب خود نوشته است: تاريخ روابط امريكا با صدام يكى از شرم آورترين دورانها در تاريخ سياست خارجى امريكا محسوب مىشود. بارها و بارها امريكايىها چشمان خود را در مقابل غارتها و جنايات صدام بستند و يا وى را آن گونه جدى نپنداشتند كه بود. حتى يك سياستگزار يا شخص رسمى نيز پيدا نشد كه خطر صدام را جدى بگيرد و در گذشته تمام تصميمهاى وى قابل توجيه بود، بسيار مشكل است كه باور كنيم چرا امريكايىها در دهه 80 ميلادى، به كميسيون انرژى اتمى عراق اجازه دادند تا به سلاحهاى شيميايى و بيولوژيكى دست پيدا كند، اما اين امر به وقوع پيوست.
اشتباهات گذشته امريكا باعث نمىشود تا اين كشور از اقدامات آينده خود باز بماند. اين امرى كاملاً آشكار است و صدام احتمالاً همان طور كه پرزيدنت بوش هفته گذشته در سازمان ملل بيان كرد، گور خود را كنده است؛ اما اين داستان كه امريكايىها چگونه كمك كردند تا يك هيولاى فرانكشتاين به وجود آيد، موضوعى متفاوت است؛ هيولايى كه خود هم اكنون بلاى جان پديد آورندهاش شده است.
نيوزويك مىافزايد: امريكا، صدام را به روى كار نياورد. وى هنگامى ظاهر شد كه كشور عراق دو دهه ناآرامى و آشوب را در دهههاى 60 و 70 ميلادى پشت سر گذاشته بود و افراد مختلفى سعى كرده بودند تا كنترل كشورى را كه امپراطورى بريتانيا در دهه 20 ميلادى آن را به سه بخش سنى، شيعه و كُرد تقسيم كرده بود، به دست بگيرند. در طول دوران جنگ سرد، امريكا براى رقابت با شوروى سعى كرد تا مقاصد صدام را برآورده سازد و از جنگى كه وى عليه حكومت مذهبى ايران به راه انداخته بود، استقبال كرد. اين سهل انگارى نسبت به عراق حتى پس از آن كه امريكا در سال 1991 مجبور به جنگ با عراق شد نيز ادامه يافت.
هفته نامه نيوزويك درباره سلاحهاى غيرمتعارف عراق نوشته است: مقامات امريكايى مىدانند كه صدام كه از اوايل دهه 70 ميلادى به روى كار آمده، بسيار ديوانهوار عمل كرده است. يكى از مشهورترين اقدامات جنونآميز صدام اين بود كه در سال 1979، خود شخصاً در كنگره حزبش دستور اعدام چند عضو اين كنگره را صادر كرد. در رسانههاى عربى اين گونه گزارش شد كه اين افراد به اين دليل اعدام نشدند كه قصد برنامه ريزى عليه صدام را داشتند، بلكه اتهاماتشان تنها فكر كردن به چنين موضوعى بود.
از همان ابتدا مقامات امريكايى نگران اشتهاى عراق براى سلاحهاى غير متعارف بودند، در واقع رامسفلد پس از ديدار خود با صدام هشدار داد كه صدام ممكن است از سلاحهاى شيميايى استفاده كند؛ اما آن زمان دولت ريگان صدام را به عنوان يك شخص كارآمد در نظر گرفته بود. با جنگى كه عراق عليه ايران به راه انداخته بود، صدام مىتوانست خون بسيارى از كسانى را كه شاه را از قدرت بركنار كرده و مخالف امريكا بودند، بريزد. حتى بعضى از مقامهاى رسمى دولت امريكا، صدام را يك انورسادات ديگر دانستند كه قادر بود عراق را به يك كشور مدرن و سكولار تبديل كند؛ اما اول از همه صدام بايد نجات پيدا مىكرد. جنگ عليه ايران در سال 1982 بسيار بد پيش مىرفت. موج حملات انسانى ايران اين تهديد را به وجود آورده بود كه ارتش عراق شكست بخورد، از اين رو واشنگتن تصميم گرفت تا مخفيانه وارد عمل شود. پس از ديدار رامسفلد از بغداد در سال 1983، مقامات اطلاعاتى امريكا شروع به در اختيار گذاشتن عكسهاى ماهوارهاى از محل استقرار نيروهاى ايرانى به ديكتاتور عراق كردند، اسناد رسمى نشان مىدهد كه امريكا به طور پنهانى مقدار زيادى تانك و سخت افزارهاى نظامى در اختيار دولت بغداد گذاشته است. امريكايىها براى اين كه خود را از هرگونه اتهامى مبرّا كنند، اين تانكها و تجهيزات را در اختيار مصر گذاشتهاند و مصر نيز آنها را به عراق داده است. از سوى ديگر به رغم اعتراض عدهاى از مقامهاى بدبين در پنتاگون، دولت ريگان به عراق اجازه داد كه به طور گسترده بتواند مواد و تجهيزاتى را كه مصارف دو گانه داشتند، خريدارى كند. بر اساس اسناد محرمانه وزارت بازرگانى امريكا كه توسط مجله نيوزويك تهيه شده است، ليست خريد شامل اطلاعات كامپيوترى شده براى وزارت كشور صدام (براى سركوب مخالفين سياسى) هليكوپتر براى انتقال مقامهاى رسمى عراقى، دوربينهاى تلويزيونى براى مصارف نظارتى، تجهيزات تجزيه شيمياى براى كميسيون انرژى اتمى عراق و مقدار زيادى باكترى، قارچ و تكياخته براى اين كميسيون بوده است. براساس اظهارات مقامات رسمى پيشين، از كولتورهاى باكترى مىشد براى ساخت سلاحهاى بيولوژيكى و نيز باكترى سياه زخم استفاده كرد.
وزارت امور خارجه امريكا هم چنين تأييد كرده است كه 5/1 ميليون سرنگ آتروپين به عراق داده است تا عراق بتواند از آنها براى مقابله با تأثيرات سلاحهاى شيميايى استفاده كند؛ اما پنتاگون مدعى است فروش اين سرنگها را مسدود كرده است. بعدها مشخص شد كه هليكوپترهايى نيز كه براى نقل و انتقال مقامهاى رسمى عراقى به اين كشور فروخته شده بودند، براى اسپرى گاز سمى بر روى كردها مورد استفاده قرار گرفته است.
نيوزويك در اين باره كه آيا كسى پاسخگوست يا خير، نوشته است: ايالات متحده تقريباً با قطعيت مىدانست كه با توجه به عكسهاى ماهوارهاى به دست آمده، صدام از سلاحهاى شيميايى عليه نيروهاى ايرانى استفاده كرده است. هنگامى كه صدام در سال 1988 يك روستاى كردنشين مخالف را با گاز خردل، سارين، تابون و وى ايكس مورد حمله قرار داد، دولت ريگان ابتدا ايران را متهم به چنين اقدامى كرد؛ اما بعد تحت فشار دموكراتهاى كنگره ناچار شد تا حقيقت را بپذيرد و اعلام كند صدام خود دست به اين اقدام زده است.
در آن زمان تنها اعتراضاتى رسمى شنيده شد. در نوارى كه بعداً توسط كردها به دست آمد، شنيده مىشود كه على حسن المجيد از اقوام صدام، مشهور به «على شيميايى» درباره به كار بردن گازهاى شيميايى عليه كردها صحبت مىكند. وى مىپرسد: چه كسى مىخواهد جلوى ما را بگيرد؟ جامعه جهانى؟
ايالات متحده بيشتر نگران حفاظت از نفت عراق بود كه از خليج فارس منتقل مىشد. در سال 1987 يك فروند موشك اگزوست عراقى به ناو «يو اس اس استارك امريكا» در خليج فارس برخورد كرد و در اين حادثه 37 تن از خدمه اين ناو كشته شدند. به طرزى باور نكردنى، آمريكا پوزش عراق را كه اعلام كرد اين موشك اشتباهاً به ناو امريكايى برخورد كرده است، پذيرفت و به جاى آن ايران متهم شد كه به جنگ در منطقه دامن مىزند. كوماندوهاى امريكايى منفجر كردن سكوهاى نفتى ايران را آغاز كردند و قايقهاى گشت زنى ايرانى هدف قرار گرفتند. در سال 1988 يك ناو امريكايى در خليج فارس، يك فروند هواپيماى مسافربرى ايرباس ايرانى را با 290 سرنشين هدف قرار داد. در آن زمان صدام احساس كرد كه خيلى جسور است. با حمايت غرب وى گمان مىكرد توانسته است انقلاب اسلامى ايران را شكست دهد. امريكايىها نيز به عنوان يك قدرت منطقهاى، شروع به حمايت از وى كردند. از ديد غربىها، صدام به عنوان فردى كه حتماً منافع امريكا را تأمين خواهد كرد در نظر گرفته شد؛ اما خود بزرگ بينى صدام بيش از حد رشد كرد.
در طول سالها، پشتيبانى غرب باعث شده تا صدامى كه امروزه مىبينيم به وجود آيد و وى توانست زرادخانهاى مرگبار براى خود به وجود آورد به طورى كه به نظر مىرسد واشنگتن در مقابل اين قدرت، ميخكوب شده است. در شرايط كنونى دولت بوش مىخواهد بالاخره اين طلسم را بشكند. اگر كارشناسان به دولت امريكا درست گفته باشند، بغداد پس از صدام چيزى شبيه پاريس پس از پايان جنگ اشغال نازىها در سال 1944 مىشود. سربازان امريكايى همانند آورندگان آزادى و دموكراسى وارد بغداد مىشوند و استبداد خاورميانه به كنار مىرود؛ امّا اگر بخواهيم پيشگويى كنيم حركت امريكا در حمله به عراق باعث تحريك احساسات ضدامپرياليستى جهان عرب خواهد شد و اين امر باعث خواهد شد تا تندروىهاى اسلامى در منطقه افزايش يابند…
قيام توّابين، به رهبرى سليمان بن صرد خزاعى
قيام توّابين، به رهبرى سليمان بن صرد خزاعى
(نخستين روز ربيع الثانى سال 65 قمرى)حجةالاسلام سيد تقى واردى
هنگامى كه امام حسين(ع) و اصحاب و يارانش، مظلومانه در كربلا شهيد شده و بازماندگانشان به اسارت برده شدند و از ميان اسيران سرافراز، شخصيت هايى چون امام زين العابدين(ع)، زينب كبرا(س) و امكلثوم(س) در ميان مردم شهرها؛ به ويژه در كوفه سخنرانى كرده و حقانيّت امام حسين(ع) و جنايت كارى يزيد و مزدورانش را به اطلاع مردم رسانيدند، يك حالت سرخوردگى و پشيمانىاى در مسلمانان پديد آمد. منتها در شهر كوفه كه بزرگترين مركز شيعيان عالم اسلام بود، ندامت و پشيمانى شيعيان، به خاطر عدم نصرت امام حسين(ع) و تنها گذاشتن وى در كربلا، شدت بيشترى داشت و از اين بابت، خودشان را سرزنش كرده و خطاكار مىدانستند.
آنان پس از مراسم عزادارى امام حسين(ع) و گفت و گوهاى جمعى، به اين نتيجه رسيدند كه اين ننگ و ندامت را نمىتوانند از خود دور كنند، مگر با كشته شدن در راه اهداف اباعبدالله الحسين(ع) و گرفتن انتقام از قاتلان وى.(1)
رهبرى اين جنبش را چند تن از سران سال خورده شيعه عراق بر عهده گرفتند كه معروفترين آنان عبارت بودند از: سليمان بن صرد خزاعى، عبدالله بن وال تميمى، رفاعة بن شداد بجلى، عبدالله بن سعد ازدى و مسيّب بن نجبه فزارى.
سليمان بن صرد خزاعى كه بزرگترين شخصيت اين جنبش و رهبر نخستين آن بود، از صحابه رسول خدا(ص) است و نام او پيش از اسلام، «يسار» بود. پس از آن كه در محضر رسول خدا (ص) ايمان آورد، آن حضرت، نامش را به «سليمان» تغيير داد. او در بسيارى از جنگهاى زمان پيامبر(ص) و فتوحات اسلامى بعد از رسول خدا(ص) شركت داشت و هنگامى كه شهر كوفه بنا گرديد، در اين شهر ساكن شد و رياست قوم و قبيله خويش را بر عهده گرفت. در عصر خلافت امام على(ع) از ياران آن حضرت به شمار مىآمد و در جنگ صفين، در كنار آن حضرت بر ضد معاويه، مبارزه كرد. پس از شهادت حضرت على(ع) هميشه از فرزندانش حمايت مىنمود. وى از جمله آنانى بود كه به اباعبدالله الحسين(ع) نامه نوشت و او را به كوفه دعوت كرد، ولى سعادت يارى و نصرت آن حضرت را در دشت كربلا به دست نياورد.(2)
به هر روى، توابين با پيروى از فرمان خداوند سبحان در قرآن مجيد كه فرمود: «قل انما اعظكم بواحدة ان تقوموا للّه مثنى و فرادى»(3) قيام در راه خدا را هم براى مبارزه با دشمنان اهل بيت(ع) و قاتلان شهداى كربلا و هم براى جهاد با نفس و مبارزه با شيطانهاى نفسانى و جبران قصور و كوتاهىهاى واقعه عاشورا، از سال 61 قمرى – پس از شهادت امام حسين(ع) – قيام خويش را آغاز و به تدريج فراگير نمودند، طرفداران بسيارى پيدا كرده و به مدت چهار سال شكلگيرى جنبش، نيرو و امكانات قابل توجهى فراهم نمودند. بدين منظور رهبران قيام، نخستين روز ربيعالثانى سال 65 قمرى را آغاز رسمى حركت خود تعيين كردند. در اين زمان «يزيد بن معاويه» به هلاكت رسيده و «مروان بن حكم» در شام و غرب عالم اسلام و «عبدالله بن زبير» در حجاز و شرق و جنوب عالم اسلام، حكمرانى مىكردند.
«مختار بن ابى عبيده ثقفى»، كه از مبارزان شيعه و از مخالفان حكومت بنىاميه بود، هنگامى كه از جنبش توّابين باخبر شد، به كوفه رفت و قصد پيوستن به آنان را داشت، ولى با شيوه و راه كارهاى آنان موافق نبود، زيرا توّابين، با شهادتطلبى و كشته شدن در راه خدا، درصدد تطهير روح خود بودند و از اين راه، مىخواستند بر حكومت بنىاميه و قاتلان امام حسين(ع) بتازند و از آنان انتقام گيرند، ولى مختار بن ابى عبيده ثقفى، با مبارزه و نبرد پنهان و آشكار خود، درصدد به دست گرفتن حكومت و آن گاه، انتقام گرفتن از جنايت كاران واقعه كربلا بود. اتفاقاً در اين راه موفق شد و به آرزو و آمال خويش دست يافت.(4)
لذا از توّابين جدا شد، اما از سوى عامل عبدالله بن زبير در كوفه زندانى گشت، ولى توّابين، قيامشان را در نخستين روز ربيعالآخر آغاز كردند.
در آغاز، عدهاى درصدد درگير كردن آنان با عامل عبدالله بن زبير در كوفه را داشتند، ولى با زيركى «عبدالله بن زبير انصارى» استاندار وقت كوفه و اعلام پشتيبانى وى از توّابين، هيچ گونه جنگى در كوفه رخ نداد.(5) و توّابين هم كه تعدادشان چهار هزار رزمنده عاشق شهادت بود، از كوفه به «پادگان نخيله» و از آن جا به سوى كربلا حركت كردند. مدتى در آن جا به ناله و سوگوارى پرداختند و از خداى سبحان، به خاطر گناه و جرم خويش، طلب غفران نمودند و آن گاه به سوى سرزمين «جزيره» (بين النهرين) رهسپار شده و در منطقه «عين الوردة» با سپاهيان مروان بن حكم به فرماندهى «عبيدالله بن زياد» مواجه شدند.
ابتدا گروهى از توّابين به فرماندهى «مسيب بن نجبه فزارى» با گروهى از سپاه عبيدالله بن زياد درگيرشدند و با مجاهدت و دلاورىهاى توّابين، سپاه عبيدالله متحمل شكست سنگين شد و بسيارى از شاميان كشته و زخمى شدند و تنها عدهاى موفق به فرار از صحنه نبرد شدند.
عبيدالله بن زياد، كه تعداد سى هزار نفر از شاميان را فرماندهى مىكرد، براى بار دوم، سپاهى به تعداد دوازده هزار مرد جنگنده به فرماندهى «حصين بن نمير» به نبرد توّابين فرستاد. اين بار نيز پيروزى با خداجويان توّابين بود و تاريكى شب، مانع پيروزى نهايى آنان گرديد.(6) ولى بار سوم، عبيدالله بن زياد در همان شامگاه با تمام نيرو و تجهيزات جنگى به نبرد توّابين شتافت و سليمان بن صرد كه با سپاهى سنگين از دشمن رو به رو شده بود، از زين اسب به پايين آمد و غلاف شمشيرش را شكست و شمشيرش را برهنه كرد و به ياران خود گفت: «عبادالله! من اراد البكور الى ربّه، والتّوبة من ذنبه، والوفاء بعهده، فالىّ؛ اى بندگان خدا! هر كسى مىخواهد كه بامداد فردا در نزد پروردگارش باشد، از گناه و جرمش توبه كند و به پيمان خويش وفا نمايد، با من بيايد.»
در اين هنگام، تعداد زيادى از ياران او از اسب پياده شده و بىباكانه به صفوف عظيم دشمن زدند. تعداد اندكِ شهادت طلبان توّابين، صحنه ميدان را بر انبوه جنايت كاران شام، تيره و تنگ كردند و اگر پيروزىهاى آنان به همان صورت ادامه مىيافت، پيروزى نهايى نصيب آنان مىشد، ولى شاميان، به جاى نبرد تن به تن، توّابين را آماج تيرهاى بىامان خويش قرار دادند و در اين ميان فرمانده شجاع توّابين، يعنى «سليمان بن صرد»، مورد اصابت تير «يزيد بن حصين بن نمير» قرار گرفت و دلاورانه به شهادت رسيد. پس از او «مسيّب بن نجبه»، فرماندهى توّابين را بر عهده گرفت، ولى پس از مبارزات فراوان به شهادت رسيد.(7)
از آن پنج فرمانده و امير توّابين، هر كدام پس از ديگرى، فرماندهى را بر عهده گرفته و با سربازان عبيدالله بن زياد به نبرد پرداختند، ولى در ميان ميدان به شهادت رسيدند و تنها «رفاعة بن شداد بجلى» همراه با عدهاى اندك از توابين، از تاريكى شب استفاده كرده و خود را از آن واقعه هولناك، نجات داده و به كوفه برگشتند و در قيام مختار بن ابى عبيده ثقفى، كه پس از شهادت توابين به وقوع پيوست، شركت نمودند.
بدين گونه، «عين الوردة» اين بار، همانند كربلاى حسينى، مهبط عاشقان حق و خداجويان توّابين گرديد و برگ زرين ديگرى از شهامت، حقانيت و شهادتطلبى شيعيان، در تاريخ اسلام افزوده شد.(8)پىنوشتها:
1) المنتظم فى تاريخ الامم والملوك، ج6، ص28.
2) المنتخب من ذيل المذيل، ص26.
3) سوره سبأ، آيه46.
4) المنتظم فى تاريخ الامم والملوك، ج6، ص29.
5) همان.
6) همان، ص36.
7) همان.
8) نك: مروج الذّهب، ج3، ص100؛ تاريخ الطبرى، ج5، ص551؛ البداية والنهاية، ج8، ص253؛ ماهيّت قيام مختار، ص221.
يهود در قرآن
يهود در قرآن
مصطفى قويدل
قرآن آئينه وحى الهى و يگانه مرجع زوالناپذير بشرى است كه تمسّك به آياتش روشنگر ديدههاى بينا و انديشههاى اهل تأمل است؛ چنان كه خود همواره انسانها را به تدبّر در آيات الهى دعوت كرده و آن را ويژه اهل دانش و تعقل معرفى مىكند.
يكى از مباحث مهم و مورد تأكيد قرآن كريم، تاريخ و عمل كرد يهود است كه مرتب از سوى خداوند به مسلمانان تذكر داده مىشود تا از آن پند و اندرز گيرند. ما نيز به اندازه فهم اندك و توان خويش بر آن شديم تا از چشمههاى زلال و جارى اين كوثر هدايت جرعهاى بنوشيم: لذا از تفسير گرانقدر «نمونه» به عنوان مرجع تفسير آيات و كتاب تلمود (تعليم ديانت و آداب يهود) كه كتاب مقدس يهوديان است و نيز از پروتكلهاى صهيونيسم(1) استفاده شده است.
پيش از بعثت رسول گرامى اسلام، يهود در كتب خود خوانده بودند كه: هجرت گاه آخرين پيامبر بين دو كوه «عِبر» و «احُد» مىباشد، بدين سبب از سرزمين خود هجرت كرده و هنگامى كه به كوه احد رسيدند متفرّق شدند؛ عدهاى در «تيما» گروهى در «فدك» و جمعى در «خيبر» سكنى گزيدند.پس از مدتى آنها كه در «تيما» بودند جهت ديدار برادران خود حركت كرده و در سرزمين مدينه ساكن شدند. آنها در مدت دوران سكونت خود اموال فراوانى كسب كردند. در اين زمان سلطانى به نام «تَبَع» بر آنها لشكركشى كرد و خواست به آن ديار ماندگار شود، ولى يهود اجازه نداده و مدّعى بودند كه جز پيغمبر آخرالزمان كسى شايستگى حكومت بر آن سرزمين را ندارد. او نيز از خاندان خود دو قبيله «اوس» و «خزرج» را براى يارى پيامبرى كه ظهور خواهد كرد در آن جا اسكان داد.
وقتى اين دو قبيله جمعيتشان زياد شد به اموال يهود تجاوز كردند. يهوديان گفتند: پيغمبر آخر الزمان حق ما را از شما خواهد گرفت. لذا منتظر ظهور پيامبر بودند، اما پس از بعثت پيامبر اسلام(ص) به خاطر اين كه بر خلاف تصوّر ذهنى و نژادپرستى آنها، پيامبر از قوم بنىاسرائيل نبود به او كفر ورزيدند. قرآن از اين معامله آنها به «فَبَآؤُواْ بِغَضَبٍ عَلَى غَضَبٍ» تعبير مىكند كه غضب اولى سرگردانى چهل ساله بنىاسرائيل در «بيابان تيه» بود.عقايد تحريف شده يهود
يهوديان هم مانند گروهى از مسيحيان به خداوند نسبتهاى شرك مىبستند. در قرآن كريم آمده است: «وَقَالُواْ اتَّخَذَ اللّهُ وَلَداً؛(2) اين عقيده خرافى كه خداوند داراى فرزند است، هم مسيحيان و هم جمعى از
يهود و هم مشركان به آن اعتقاد داشتند. در جاى ديگر قرآن آمده: «وَقَالَتِ الْيَهُودُ عُزَيْرٌ ابْنُ اللّهِ؛(3) يهود مىگفتند: «عُزَير» پسر خداوند است كه خداوند در جواب اين سخن آنان مىفرمايد: همه چيز در آسمان و زمين براى خداوند است و نيازى به فرزند ندارد.(4)
از آن جا كه يهوديان بعد از ظهور اسلام قدرت خود را از دست داده بودند، اين را به خدا نسبت داده و معتقد بودند: دست خداوند بسته است كه به ما بخششى نمىكند: «وَقَالَتِ الْيَهُودُ يَدُ اللّهِ مَغْلُولَةٌ»(5) خداوند نيز در ادامه آيه در جواب به آنان مىفرمايد: «غُلَّتْ أَيْدِيهِمْ وَلُعِنُواْ بِمَا قَالُواْ» دست آنها بسته شده و به لعن خداوند گرفتار شدهاند.
برنامه ديرينه يهود اين است كه هميشه خود را برتر از ديگران مىدانند(6) تا جايى كه وقتى پيامبر اسلام نامهاى به يهوديان «بنىقينقاع» نوشتند و آنها را به انجام نماز و پرداخت زكات و انفاق (قرض به خداوند) دعوت كردند، گفتند: اگر خداوند فقير نبود از ما قرض نمىخواست: «قَالُواْ إِنَّ اللّهَ فَقِيرٌ وَنَحْنُ أَغْنِيَاء»(7)
مشاهده مىكنيم كه يهوديان از دادن نسبتهاى ناروا به خداوند كوچكترين ابايى ندارند و حتى خود را برتر از خداوند مىدانند.
از تاريخ زندگى يهود – علاوه بر آيات قرآن كريم – چنين برمىآيد كه آنها خود را يك نژاد برتر مىدانسته و معتقد بودند كه گل سر سبد جامعه انسانيت اند(8)، بهشت به خاطر آنها آفريده شده و آتش جهنم با آنها كارى ندارد.(9) آنها فرزندان خداوند و دوستان خاص او هستند. اين خودخواهى ابلهانه در آيات مختلفى از قرآن كه سخن از يهود به ميان آمده منعكس شده است؛ مثلاً: «نَحْنُ أَبْنَاء اللّهِ وَأَحِبَّاؤُهُ؛(10)؛ فرزندان خداوند و دوستان خاصّ او هستيم.» و «وَقَالُواْ لَن يَدْخُلَ الْجَنَّةَ إِلاَّ مَن كَانَ هُوداً أَوْ نَصَارَى»(11)؛ آنها گفتند: كسى در بهشت داخل نمىشود، مگر اين كه يهودى يا نصرانى باشد.»
اين پندارهاى موهوم از يك سو آنها را به ظلم، خيانت، گناه و طغيان دعوت مىكرد و از سوى ديگر به كبر و خودپسندى و خودبرتربينى. از آن جا كه هميشه شيوه و روش قرآن بر منطق و استدلال استوار است، در پاسخ به اين زياده خواهى آنان چنين مىفرمايد: «قُلْ إِن كَانَتْ لَكُمُ الدَّارُ الآَخِرَةُ عِندَ اللّهِ خَالِصَةً مِّن دُونِ النَّاسِ فَتَمَنَّوُاْ الْمَوْتَ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ»(12)؛ اگر آن چنان كه شما مدّعى هستيد سراى آخرت نزد خداوند مخصوص شما است نه ساير مردم، پس آرزوى مرگ كنيد اگر راست مىگوييد.»
ادعاهاى دروغين يهود يكى از دلايل روشن خودخواهى آنان است و اين برترىطلبى با هيچ منطقى سازگار نيست، چنان چه قرآن پرده از روى تزوير و دروغ آنان برمىدارد، زيرا آنان به هيچ وجه حاضر به ترك زندگى دنيا نيستند: «وَلَتَجِدَنَّهُمْ أَحْرَصَ النَّاسِ عَلَى حَيَاةٍ وَمِنَ الَّذِينَ أَشْرَكُواْ يَوَدُّ أَحَدُهُمْ لَوْ يُعَمَّرُ أَلْفَ سَنَةٍ وَمَا هُوَ بِمُزَحْزِحِهِ مِنَ الْعَذَابِ أَن يُعَمَّرَ وَاللّهُ بَصِيرٌ بِمَا يَعْمَلُونَ»(13)؛ آنها را حريصترين مردم و حتى حريصتر از مشركان، بر زندگى اين دنيا و اندوختن ثروت خواهى يافت (تا آن جا كه هر يك از آنها دوست دارد هزار سال عمر كند، در حالى كه اين عمر طولانى او را از عقاب خداوند باز نخواهد داشت و خداوند به اعمال آنها بينا است.»
در مباحث مقدماتى به بررسى ريشههاى تاريخى دشمنى يهود با اسلام پرداختيم و عقايد آنها نسبت به خداوند را مورد توجه و بررسى قرار داديم، در ادامه اين گفتار عقايد يهود درباره نبوت و وحى از ديدگاه قرآن مورد توجه قرار مىدهيم:
يهود در گفت و گوهاى خود با مسلمانان، همواره ادعا داشتند كه تمام پيامبران از ميان ما برخاستهاند و دين ما قديمىترين اديان و كتاب ما كهنترين كتاب آسمانى است، اگر محمد(ص) نيز پيامبر است بايد از ميان ما مبعوث شده باشد. اين طرز تفكر و نژادپرستى يهود باعث شده بود كه هر روز بهانه تازهاى گرفته و به اشكال تراشى و مخالفت با پيامبر بپردازند. از اين رو قرآن در هر مرحله به بيان حقايق پرداخته و با اشاره به سابقه يهوديان به پيامبر و مسلمين دلدارى مىدهد آن جا كه مىفرمايد: «وَقَالَتِ الْيَهُودُ لَيْسَتِ النَّصَارَى عَلَىَ شَىْءٍ وَقَالَتِ النَّصَارَى لَيْسَتِ الْيَهُودُ عَلَى شَىْءٍ وَهُمْ يَتْلُونَ الْكِتَابَ؛(14) يهوديان گفتند: مسيحيان هيچ موقعيتى نزد خداوند ندارند و مسيحيان نيز گفتند: يهوديان هيچ موقعيتى ندارند و بر باطلاند، در حالى كه آنها در كتب خود خواندهاند.»
اين آيه به بيان يكى ديگر از ادعاهاى بىدليل آنها مىپردازد؛ ادعاهاى بىاساسى كه منشأاى جز خودخواهى و خودبرتربينى ندارد. آنان در حالى چنين سخنانى را بر زبان جارى مىكنند كه كتب آسمانى پيشين را خواندهاند. امّا چنان اسير تعصّب و لجاجت شدهاند كه به خود اجازه مىدهند در مقابل خداوند سر به طغيان گذاشته و اين ادعاهاى واهى را مطرح كنند.
البته اين آيه يك مژده و دلگرمىاى نيزبه مسلمين مىدهد كه توجه داشته باشند همين افرادى كه نبوّت رسول گرامى اسلام را زير سؤال مىبرند و مسلمانان را به تمسخر برگرفته و با حرفهاى خود آنان را آزار مىدهند حتى يكديگر را قبول ندارند ويهوديان و مسيحيان هر يك ديگرى را نفى مىكنند.
بنابراين مسلمين نبايد از اين موضوع زياد ناراحت باشند. اين پيروان متعصب تنها خود را بر حق مىدانند و فكر مىكنند با نفى ديگران مىتوانند خود را اثبات كنند. قرآن با اشاره به اين مطلب مىفرمايد: «وَقَالُواْ كُونُواْ هُودًا أَوْ نَصَارَى تَهْتَدُواْ؛(15) [اهل كتاب ]گفتند: يهودى يا مسيحى شويد تا هدايت يابيد.»
در واقع قرآن دست يهود را رو مىكند و شيوه هايى كه آنان در پيش گرفتهاند را بيان مىكند. شيوه ديرينه تمام بدخواهان اسلام، نفى حقانيت پيامبر گرامى اسلام و ايجاد شك و شبهه در دل مسلمين بوده است، تا از اين طريق مسلمين را دچار ترديد كرده و از سعادت بازدارند و خود را به ثبوت رسانند، در حالى كه توجه ندارند كه اين آيينهاى تحريف يافته توسط گروهى از هم كيشانشان هرگز نمىتواند موجب هدايت و سعادت بشر گردد.
اين شيوه ديرينه كه قرآن به صراحت آن را بيان كرده امروز نيز در دستور كار صهيونيزم و دشمنان اسلام قرار گرفته و تسلط بر رسانهها و شبكههاى اطلاعرسانى، آن را تسريع و تسهيل كرده است.
بنابراين مىكوشند تا با شبهه اندازى و تحريف افكار عمومى مسلمين، چهره حق را پوشانده و بر باطل خويش لباس حقيقت بپوشانند.(16)
اين گروه نژادپرست و خودبرتربين پا از اين هم فراتر نهاده و مىگفتند: حتى ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و «اسباط» همگى يهودى يا نصرانى بودهاند: «أَمْ تَقُولُونَ إِنَّ إِبْرَاهِيمَ وَإِسْمَاعِيلَ وَإِسْحَقَ وَيَعْقُوبَ وَالأسْبَاطَ كَانُواْ هُودًا أَوْ نَصَارَى»(17).
عجيب است كه اين تعصّب و لجام گسيختگىشان باعث شده است تا حتّى مسلّمات تاريخى را انكار كنند. اين گروه كه در كتمان حق، يد طولايى دارند، پيامبرانى چون: حضرت ابراهيم، اسحاق و يعقوب را كه قبل از حضرت موسى و عيسى به دنيا آمدهاند و از دنيا رفتهاند، از پيروان حضرت موسى و عيسى برمىشمارند و مىخواهند با كتمان اين حقايق مردم را در بى راهه سرگردان كنند. لذا قرآن آنان را ستمكارترين مردم معرفى مىكند. كتمان كردن حقيقت پيامبر عظيم الشأن اسلام توسط اهل كتاب؛ مخصوصاً يهوديان باعث شده بود كه مشركان نزد پيامبر آمده و بگويند: تو چگونه پيامبرى هستى كه كسى تو را تصديق نمىكند؛ حتى يهود و نصارى براساس تورات و انجيل شهادت ندادهاند؟ !
اين كارشكنىهاى پيوسته يهود، سبب گشته بود تا قرآن به بيان استدلالات محكم بپردازد، تا هم جواب دندان شكنى به اهل كتاب داده باشد و هم مسلمانان دل گرم شوند، آن جا كه صريحاً مىفرمايد:
«الَّذِينَ آتَيْنَاهُمُ الْكِتَابَ يَعْرِفُونَهُ كَمَا يَعْرِفُونَ أَبْنَاءهُمْ؛(18) آنان كه كتاب آسمانى بر آنان نازل كرديم، به خوبى پيامبر را مىشناسند؛ همان گونه كه فرزندان خود را مىشناسند.»اين تعبير شايد رساترين تعبير براى شناخت آنها باشد، يهوديانى كه علائم پيامبر آخرالزمان را ديده و مطمئن بودند كه حضرت محمد آخرين پيامبر الهى است، تنها به خاطر تعصب و لجاجت اين چنين باعث گمراهى ديگران شده و خود را به درّه هلاكت افكندند. اينان در حقيقت در بازار تجارت زندگى همه چيز خود را از دست داده و سرمايه وجودى خود را باختهاند. بهانهجويىهاى يهود هيچ گاه تمامى نداشت. گويا يهود با بهانهگيرى متولد شده است. آنان همواره منتظر فرصتى بودند تا بهانهاى تازه بيابند و پيامبر را مورد اذيت و آزار قرار دهند. آنان با آن كه پيامبر را خوب مىشناختند، به دليل سر باز زدن از قبول اسلام بهانههاى عجيبى مىآوردند، مثلاً جمعى از بزرگان آنان نزد پيامبر آمده و گفتند: در كتاب تورات خداوند از ما پيمان گرفته است به كسى كه ادعاى نبوت و پيامبرى مىكند ايمان نياوريم مگر آن كه براى ما حيوانى قربانى كند و آتش (صاعقهاى) از آسمان بيايد و آن را بسوزاند. البته منظور آنان هرگز تحقق حقيقت نبود، بلكه بهانهاى براى فرار از پذيرش اسلام بود. لذا اگر پيامبر اين معجزه را انجام مىداد، باز هم آنها ايمان نمىآوردند؛ همان گونه كه به پيامبران خود نيز ايمان نياوردند.
از آن جا كه قرآن هميشه با قوىترين سلاح، يعنى بيان شيوا و استدلال قوى و منطقى به مبارزه با كج فهمىها و لجاجتها برخاسته است، در پاسخ به اين خواسته آنان مىفرمايد:
«قُلْ قَدْ جَاءكُمْ رُسُلٌ مِّن قَبْلِي بِالْبَيِّنَاتِ وَبِالَّذِي قُلْتُمْ فَلِمَ قَتَلْتُمُوهُمْ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ؛(19) بگو پيش از من پيغمبرانى آمده و براى شما هرگونه معجزه آورده و اين را هم كه خواستيد نيز آوردند پس اگر راست مىگوييد و به اين شرط ايمان مىآوريد براى چه آن پيامبران را كشتيد؟»قرآن با اشاره به سرگذشت حضرت زكريا و يحيى و عدهاى از پيامبران بنىاسرائيلى كه توسط خود آنان به قتل رسيدهاند استدلال مىكند كه شما اگر راست مىگوييد چرا به آنان ايمان نياورديد و آنها را كشتيد؟
در ادامه خداوند پيامبر خود را دلدارى مىدهد كه اگر اين جمعيت سخنان تو را پذيرفتند نگران نباش، زيرا اين موضوع سابقه بسيار دارد و پيامبران پيش از تو را نيز تكذيب كردهاند.
در سوره مائده به يكى ديگر از كارشكنىها و عمل منافقانه يهود اشاره شده است: «وَمِنَ الَّذِينَ هادُواْ سَمَّاعُونَ لِلْكَذِبِ(20)؛ آنان زياد به سخنان تو گوش مىدهند تا دستاويزى براى تكذيب تو بيابند.»
جالب است كه حتى گوش دادن آنان نيز با عناد و لجاجت عجين است، گويى اين گروه اندك سعى و تلاشى براى پذيرش حق و شناخت راه درست از خود نشان نمىدهند و همواره سعى در مخالفت با حق و حقيقت دارند؛ حتى حاضر نيستند كه بگويند به سخنان تو گوش مىدهيم و راجع به آن فكر مىكنيم و اگر درست و خوب بود مىپذيريم، بلكه از همان ابتدا هدف خود را كه همان عناد و دشمنى است مد نظر مىدهند.
از آن جا كه علائم ظهور پيامبر اكرم در تورات موجود بود هرگاه مسلمانان يا افراد ديگرى راجع به اين نشانهها از علماى يهود سؤال مىكردند آنها كه گويا هيچ تعهدى جز دروغ و خدعه نسبت به عثمان نداشتند، از توضيح خوددارى نموده و آن حقايق را كتمان مىكردند. لذا خداوند با شديدترين لحن اين گروه را مورد سرزنش قرار داده مىفرمايد: «إِنَّ الَّذِينَ يَكْتُمُونَ مَا أَنزَلْنَا مِنَ الْبَيِّنَاتِ وَالْهُدَى مِن بَعْدِ مَا بَيَّنَّاهُ لِلنَّاسِ فِي الْكِتَابِ أُولَئِكَ يَلعَنُهُمُ اللّهُ وَيَلْعَنُهُمُ اللاَّعِنُونَ(21)؛ كسانى كه دلايل روشن و وسايل هدايت را كه نازل كردهايم بعد از بيان آن براى مردم در كتاب آسمانى، كتمان مىكنند خداوند آنها را لعنت مىكند، بلكه همه لعنت كنندگان نيز آنها را لعن مىكنند.»اگر اين كتمان حق صورت نگرفته بود، گروه كثيرى هدايت يافته بودند. گويى اين يهوديان به هيچ صراطى مستقيم نيستند و انگار جز كارشكنى كار ديگرى بر دوش ندارند. جمعى ديگر از دانشمندان يهود، اوصاف پيامبر را تغيير داده و به خاطر حفظ موقعيت و منافع خود صفاتى بر ضدّ آن نوشتند. عوام مردم كه كم و بيش صفات واقعى را شنيده بودند، مىگفتند: اين فرد، جامع صفات است، اما علماى يهود از روى تورات تحريف شده، خود مىخواندند و باعث گمراهى عوام مىشدند. اين عالم نماها، نه تنها به وظيفه و مسؤوليت خود در قبال علم و دانش عمل نمىكردند، بلكه سدّى در برابر مردم و عوام نيز بودند و حقايق را به نفع خود تحريف مىكردند. خداوند درباره اين دسته از يهود مىفرمايد: «فَوَيْلٌ لِّلَّذِينَ يَكْتُبُونَ الْكِتَابَ بِأَيْدِيهِمْ ثُمَّ يَقُولُونَ هَذَا مِنْ عِندِ اللّهِ(22)؛ واى بر آنها كه مطلب را با دست خود مىنويسند و بعد مىگويند اينها از سوى خدا است.»
البته توجه به اين نكته لازم است كه عوام يهود از وضع علماى خود آگاه بودند، آنها مىدانستند كه علمايشان صريحاً دروغ مىگويند، حرام و رشوه مىخورند و احكام خدا را تغيير مىدهند. به نوعى مىتوان گفت در كارهاى آنها شريك بودند كه خداونداين تقليد را مورد نكوهش قرار مىدهد.
خداوند در جاى ديگر به بيان شيوه ديگرى از عنادورزى يهود مىپردازد كه در خور تأمّل است: «مِّنَ الَّذِينَ هَادُواْ يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ عَن مَّوَاضِعِهِ وَيَقُولُونَ سَمِعْنَا وَعَصَيْنَا(23)؛ بعضى از يهود سخنان را از محل خود تحريف مىكنند (و به جاى اين كه بگويند شنيديم و اطاعت كرديم) مىگويند شنيديم و مخالفت كرديم.» اين عناد يهود باعث مىشود كه در نپذيرفتن حق تا اين اندازه جسارت به خرج داده و با كمال بىشرمى بگويند: شنيديم و مخالفت كرديم!
اگر اين گروه به جاى كفر و سركشى در برابر حقيقت و سخن حق خضوع به خرج داده بودند، اين طور مورد لعنت خداوند قرار نمىگرفتند. اين گروه آن قدر اين خلافگويى و خلاف كارى آگاهانه را تكرار كردند تا اين كه به صورت طبيعت ثانويه براى آنها شد. گويى به طور كلى افكارشان مسخ و چشم و گوششان كور و كر شد. البته امروز نيز شاهد گزافه گويىها و خلاف كارىهاى آنها هستيم.
يكى ديگر از بهانهگيرىهاى يهود دراين آيه آمده است:
«يَسْأَلُكَ أَهْلُ الْكِتَابِ أَن تُنَزِّلَ عَلَيْهِمْ كِتَابًا مِّنَ السَّمَاء(24)؛ يهوديان از تو درخواست كنند كه (يك دفعه) بر آنان كتابى از آسمان فرود آورى.» گروهى از يهود نزد پيامبر اسلام آمده و گفتند: اگر تو پيغمبر خدا هستى، كتاب آسمانى خود را يك جا بر ما نازل كن. شكى نيست كه اين تقاضا جز لجاجت و بهانه جويى چيز ديگرى نبود. اين يهوديان به جاى آن كه به جنبه هدايتى و تربيتى آيات الهى دقت كنند و بدون توجه به اين كه گاه خود همين تدريجى بودن قرآن به هدف تربيتى آن بيشتر كمك مىكرد، سعى و كوشش خود را در اشكال تراشى و بيان سؤالهاى مغرضانه گذاشته بودند.خداوند براى دل دارى به پيامبر به لجاجتها و بهانه جويىهاى يهود در برابر حضرت موسى اشاره فرموده و به بيان عنادها و انحرافات گذشتگان آنها از جمله گوساله پرستى مىپردازد. پس از آن جا كه يهوديان زمان پيامبر نسبت به اعمال گذشتگان خود معترض نبودند در زمره آنان قرار مىگيرند.
توجه به اين نكته نيز قابل توجه است كه حتى در مورد اين كه تورات يك جا بر حضرت موسى(ع) نازل شده باشد دليلى در دست نيست؛ گرچه فرمانهاى دهگانه يك جا بر حضرت موسى نازل شده است. قوم يهود هميشه به جاى توجه به هدف وحى و حكم الهى به ظواهر و مسائل بىربط و گاه كم اهميت كه نقشى در آن هدف متعالى ندارند به اشكال تراشى پرداخته و در مسير شناخت حق ايجاد مانع مىكنند و باعث دور شدن خود و ديگران از اهداف متعالى وحى – كه همانا تربيت انسان مىباشد – مىگردند كه در ادامه به موارد ديگرى از اين اشكالتراشىها اشاره مىكنيم:
روزى جمعى از علماى يهود نزد پيامبر آمده و سؤالاتى از آن حضرت پرسيدند و چون همه را منطبق بر تورات يافتند به اشكال تراشى پرداختند. يكى از آنها (ابن صوريا) سؤال كرد: فرشتهاى كه بر تو نازل مىشود نامش چيست؟پيامبر فرمود: جبرئيل.
ابن صوريا گفت: جبرئيل هميشه دستورات مشكل و سخت در مورد جنگ و جهاد مىآورد، ولى ميكائيل دستورات سهل و ساده، اگر فرشته وحى تو ميكائيل بود ما به تو ايمان مىآورديم. لذا با اين بهانه واهى از زير بار حق رفتن شانه خالى كردند.
بايد از اينان پرسيد: مگر فرشتگان الهى منطبق بر خواسته خودشان عمل كرده و دستور مىآورند؟ خداوند در پاسخ به آنان چنين مىفرمايد: هر كس دشمن جبرئيل باشد در حقيقت دشمن خداست.(25)
تعصّبات نژادى يهود در جاى ديگر شكل ديگرى به خود مىگيرد: «وَإِذَا قِيلَ لَهُمْ آمِنُواْ بِمَا أَنزَلَ اللّهُ قَالُواْ نُؤْمِنُ بِمَآ أُنزِلَ عَلَيْنَا وَيَكْفُرونَ بِمَا وَرَاءهُ؛(26) هنگامى كه به آنها گفته شود به آن چه خداوند نازل فرموده ايمان بياوريد مىگويند: ما به چيزى كه بر خود ما نازل شده ايمان مىآوريم و به غير از آن كافر مىشوند.»آنها نه به انجيل ايمان آوردند و نه به قرآن، بلكه تنها جنبههاى نژادى و منافع خويش را در نظر مىگرفتند. قرآن پرده از روى دروغ آنها برداشته و مىفرمايد: «اگر راست مىگوييد و ايمان داريد پس چرا در گذشته به پيامبران خود ايمان نياورديد و حتى آنها را به قتل رسانديد؟»
قرآن با بيان گوساله پرستى يهود بعد از ديدن معجزات حضرت موسى سند محكم ديگرى بر ضد اين دروغپردازىها ارائه مىدهد. اين ايمانى كه هم كشتن پيامبر خدا را روا مىدارد و هم اجازه گوساله پرستى مىدهد جاى تفكر و تأمّل دارد. گروهى از يهود پا را از اين هم فراتر گذاشته و اصلاً صورت مسئله را پاك مىكردند و اين گروه به پيامبر مىگفتند: به خدا سوگند! خداوند هيچ كتابى از آسمان فرو نفرستاده است: «مَا أَنزَلَ اللّهُ عَلَى بَشَرٍ مِّن شَىْء».(27)عجيب است كه اين حرف را كسانى مطرح مىكردند كه خود را پيرو كتاب آسمانى تورات مىدانستند. البته با توجه به اين كه تورات كنونى (عهد جديد و عهد قديم) از مرگ حضرت موسى و جريانهاى بعد از آن به صورت چيزى كه در زمان گذشته اتفاق افتاده است ياد كرده و اين توراتها لحن آسمانى ندارند، لذا مىتوان نتيجه گرفت كه توسط شاگردان حضرت موسى يا ديگران تهيه شده است. پس قطعاً اين تورات بر حضرت موسى نازل نشده است. منتها يهوديان عقيده دارند كه اين كتاب به دست كسانى نوشته شده كه از وحى آسمانى باخبر بودند و به آن اعتماد مىكنند. شايد به همين دليل آنان منكر نزول وحى؛ حتى بر حضرت موسى مىشدند، ولى خداوند در جواب آنها به الواح و مطالبى كه بر حضرت موسى نازل گرديده اشاره دارد و اين بيان مىكند كه آنها حداقل قبول دارند كه چنين چيزى از طرف خدا نازل شده. هرچند قسمتى را آشكار و قسمتى را پنهان مىكنند. اين يهوديان تورات را به صورت پراكنده يادداشت مىكردند، آنچه به سودشان بود به مردم نشان مىدادند و آن چه به ضررشان بود مخفى مىكردند.
تا اين جا عقايد يهود راجع به خداوند نبوت و وحى را مورد بررسى قرار داديم؛ در ادامه، عقايدو رفتارهاى اجتماعى يهوديان را از ديدگاه آيات مورد دقت و توجه قرار مىدهيم كه امروز هم شاهد بسيارى از اين رفتارها در مورد يهوديان و صهيونيستها هستيم:
قبلاً اشاره شد كه جمعى از يهوديان، آيات كتب آسمانى خود را تحريف و يا كتمان مىكردند. اين گروه از كار خود بسيار خرسند و خوشحال مىشدند و در عين حال دوست داشتند مردم آنها را دانشمند، حامى دين و وظيفه شناس بدانند. اينان نه تنها احساس شرمندگى نمىكردند، بلكه به قدرى مغرور و از خود راضى بودند كه از اعمال زشتشان احساس خرسندى و به آن مباهات مىكردند؛ حتى دوست داشتند كه مردم آنها را نسبت به اعمال نيكى كه هرگز انجام نداده بودند، مدح و تمجيد كنند! قرآن كريم به بيان اين روحيه يهوديان پرداخته و مىفرمايد: «وَّيُحِبُّونَ أَن يُحْمَدُواْ بِمَا لَمْيَفْعَلُواْ؛(28) دوست دارند در برابر كار نيكى كه انجام ندادهاند مورد ستايش قرار بگيرند.» كه خداوند در ادامه آيه به آنان مژده عذاب مىدهد.
يكى ديگر از رفتارهاى يهود، پيمان شكنى است. بعد از آن كه يهود دلايل و نشانههاى روشن پيامبر را مشاهده كرده و ايمان نياوردند و در حقيقت بعد از اين كه به حقّانيت او پى برده و به خاطر اغراض خاص و منافع خود به مخالفت برخاستند، مرتب پيمان شكنى مىكردند؛ گويا اين پيمانشكنى يهود با تاريخ همراه است. قرآن كريم در اين باره مىفرمايد: «أَوَكُلَّمَا عَاهَدُواْ عَهْداً نَّبَذَهُ فَرِيقٌ مِّنْهُم بَلْ أَكْثَرُهُمْ لاَ يُؤْمِنُونَ(29)؛ آيا هر بار كه آنان (يهود) پيمانى با خدا و پيامبر خدابستند، جمعى از آنان آن را به دور نيفكندند و با آن مخالفت نكردند؟ آرى اكثرشان ايمان نمىآورند.»
اين گروه بعد از پيمان شكنى در كوه طور تا زمان پيامبر اكرم، يهود «بنىنضير» و «بنى قريظه» بعد از ورود پيامبر به مدينه با او پيمان بستند كه حداقل به دشمنانش كمك نكنند، ولى پيمان را شكستند و با مشركان در جنگ احزاب برضد مسلمانان صف آرايى كردند و همواره درپيمان شكنى پيشقدم بودهاند.اساساً اين شيوه ديرينه اكثريت يهود است كه تا امروز نيز ادامه دارد و شاهديم كه هرگاه منافع صهيونيستها و اسرائيل غاصب به خطر بيفتد تمام عهدنامههاى خود؛ حتى بين المللى را زيرپا گذاشته وبه بهانههاى واهى همه را به دست فراموشى مىسپارند. خداوند در آيه بعد با تأكيد صريحتر و روشنترى مىفرمايد: «وَلَمَّا جَاءهُمْ رَسُولٌ مِّنْ عِندِ اللّهِ مُصَدِّقٌ لِّمَا مَعَهُمْ نَبَذَ فَرِيقٌ مِّنَ الَّذِينَ أُوتُواْ الْكِتَابَ كِتَابَ اللّهِ وَرَاء ظُهُورِهِمْ كَأَنَّهُمْ لاَ يَعْلَمُون؛(30) و چون پيغمبرى از جانب خدا بر آنان فرستاده شد كه به راستى كتب آسمانى آنها گواهى مىداد، گروهى (از اهل كتاب) كتاب خدا را پشت سرانداختند، گويى از آن كتاب هيچ نمىدانند.»
تا آن زمان كه پيامبر اسلام مبعوث نشده بود علماى يهود مردم را به آمدنش بشارت داده و نشانهها و مشخصات او را براى مردم بيان مىنمودند، اما هنگامى كه به رسالت مبعوث گشت آن چنان از محتويات تورات رخ برتافتند كه گويى هرگز آن را نديده و نخوانده بودند.
آن چنان روح انحصارطلبى و خودخواهى بر يهود چيره گشته است كه اگر آنان حكومت مادى يا معنوىاى بر مردم پيدا كنند و به چنين موقعيتى دست يابند هيچ حقى به صاحبش نخواهند داد و همه امتيازات را دربست در اختيار خود مىخواهند. قرآن كريم با اشاره به اين موضوع مىفرمايد: «أَمْ لَهُمْ نَصِيبٌ مِّنَ الْمُلْكِ فَإِذًا لاَّ يُؤْتُونَ النَّاسَ نَقِيرًا(31)؛ اگر يهوديان سهمى از حكومت داشتند به مردم هيچ حقى نمىدادند (نقير كنايه از امور بسيار كوچك است).»
علاوه بر آن ما امروز در جهانى زندگى مىكنيم كه روزانه شاهد سلب حق حيات ساكنان اصلى سرزمين فلسطين توسط رژيم صهيونيستى هستيم.يكى ديگر از صفات و روحيات يهود در آيه پنجاه و يك سوره نساء بيان شده است:
«كعب بن اشرف» كه يكى از بزرگان يهود بود بعد از جنگ احد به اتفاق هفتاد نفر از يهوديان به سوى مكه آمد تا با مشركان مكه بر ضدّ پيامبر پيمان بسته و پيمان قبلى خود با پيامبر را نقض كردند. آنها در خانههاى مشركان مهمان شدند، يكى از مكّيان به كعب گفت: اگر مىخواهيد همپيمان شويم بايد بتهاى ما را سجده كنيد. يهوديان بتها را سجده كردند و بعد از آن با مشركان هم پيمان شدند. كعب به مشركان گفت: «به خدا سوگند! آيين شما از آيين محمد(ص) بهتر است. لذا آيه پنجاه و يك سوره نساء نازل شد و يكى ديگر از صفات ناپسند يهود را منعكس كرد: «أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ أُوتُواْ نَصِيبًا مِّنَ الْكِتَابِ يُؤْمِنُونَ بِالْجِبْتِ وَالطَّاغُوتِ وَيَقُولُونَ لِلَّذِينَ كَفَرُواْ هَؤُلاء أَهْدَى مِنَ الَّذِينَ آمَنُواْ سَبِيلاً(32)؛ نديدى و تعجب نكردى از حال آنان كه بهرهاى از كتاب آسمانى هم داشتند (يهوديان) باز چگونه به بتان و طاغوت گرويدند و به كافران مشرك مىگويند كه راه شما به صواب نزديكتر از طريقه اهل ايمان است.»
قوم يهود براى پيشبرد اهدافشان آنچنان با مشركان سازش كارى نشان دادند كه حتى براى جلب نظر آنان در برابر بتهاى آنها سجده مىكردند و آيين خرافى مشركان را بر اسلام ترجيح مىدادند، با اين كه اهل كتاب بودند و مشتركاتشان با مسلمين بيشتر بود، اما تا اين حد پيش رفتند كه گفتند: راه شما از مسلمانان به هدايت نزديكتر است. عجيبتر اين كه اين روحيه ناپسند هم چنان در اين قوم پابرجاست.
خداوند در آيهاى ديگر، چهره ديگرى از اهل كتاب و يهود را نشان مىدهد؛ چه اين كه عدهاى از يهود عقيده داشتند كه مسئول حفظ امانتهاى ديگران نيستند، حتى حق دارند امانات آنها را تملك كنند. آنها مىگفتند: ما اهل كتاب هستيم و پيامبر و كتاب آسمانى در ميان ما بوده، بنابراين اموال ديگران براى ما احترامى ندارد. اين مطلب به قدرى در نزد آنان مسلّم بود كه جنبه اعتقادى و مذهبى به خود گرفته بود.(33)
گروهى ديگر از يهود بعد از مسلمان شدن اعراب از پرداخت حقوق و امانتهاى آنها خوددارى مىكردند و چنين استدلال مىكردند كه هنگام معامله، با ما مخالف نبوديد، الآن كه مذهب جديدى اختيار كردهايد حقتان ساقط شده است. البته اين آيه تصريح دارد كه همه اهل كتاب اين تفكر را نداشتند: «وَمِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ مَنْ إِن تَأْمَنْهُ بِقِنطَارٍ يُؤَدِّهِ إِلَيْكَ وَمِنْهُم مَّنْ إِن تَأْمَنْهُ بِدِينَارٍ لاَّ يُؤَدِّهِ إِلَيْكَ إِلاَّ مَا دُمْتَ عَلَيْهِ قَآئِمًا(34)؛ بعضى از اهل كتاب اگر ثروت هنگفتى را به رسم امانت به او بدهى به موقع آن را پرداخت مىكند و بعضى ديگر حتى اگر يك دينار به آنها بسپارى از اداى آن سر باز مىزنند، مگر اين كه در برابر آنها توانايى و قدرت داشته باشى.»امروز نيز صهيونيزم خودكامه چنين اعتقادى دارد و رفتارش در جامعه بين الملل گواه اين ادّعاست.(35)
به خاطر همين اعتقاد و افكار تحريف شده است كه قرآن در آيه سيزده سوره مائده درباره يهود مىفرمايد: «تنها عده كمى از آنان پاك و حق شناس بودند» و اين در حالى است كه در آيه بعد درباره نصارى مىفرمايد: «جمعى منحرف شدند».پىنوشتها:
1 – در سال 1897 ميلادى، شهر «بال» سوئيس در ضمن جلسهاى، شاهد پايه گذارى تصميمات و راه كارهايى بود كه اصول سياست صهيونيزم و نوع نگرش آنها به جوامع انسانى را نشان مىداد. حاصل آن سخنرانىها را پروتكل ناميدند.
2 – سوره بقره آيه116.
3 – توبه، آيه30.
4 – ارواح يهود از ارواح ديگران افضل است، زيرا ارواح يهود جزء خداوند است هم چنان كه فرزند جزء پدرش مىباشد، روحهاى يهود نزد خداوند عزيزتر است زيرا ارواح ديگران شيطانى و ارواح حيوانات است (تلمود).
5 – مائده، آيه64.
6 – اگر يهود نبود بركت از روى زمين برداشته مىشد، آفتاب ظاهر نمىگشت و باران نمىباريد. (تلمود).
7 – آل عمران، آيه181.
8 – ميان قوم ما و غير يهوديان تفاوتهاى قابل توجهى از لحاظ استعدادها و توانايىها وجود دارد و همين امر موجب مىشود كه قوم ما از بالاترين ميزان انسانيت برخوردار باشد. غير يهوديان اگرچه به ظاهر چشمانشان باز است ولى چيزى نمىبينند (پروتكل صهيونيزم).
– ملت برگزيده خداوند ما هستيم و لذا براى ما حيوانات انسان نمايى خلق كرده است، زيرا خداوند مىدانست كه ما احتياج به دو قسم حيوان داريم: 1 – حيوانات باشعور؛ مانند مسيحيان 2 – حيوانات بىشعور و غيرناطق مانند بهائم (تلمود).
9 – بهشت مخصوص يهود است و جهنم جايگاه مسلمانان و مسيحيان و جز گريه و زارى عايد آنها نمىشود چون زمينش از گِل و بسيار تاريك و بد بو است.
10 – مائده، آيه18.
11 – بقره، آيه111.
12 – همان، آيه94.
13 – همان، آيه96.
14 – همان، آيه113.
15 – همان، آيه135.
16 – براى آن كه امر بر آنها مشتبه شود و ندانند كه درباره چه موضوعى بحث كنند، فكر آنها را به مسائلى چون تفريح، سرگرمى، رفتن به كلوپها و… جلب مىكنيم و در مطبوعات موضوعاتى در مورد رقابتها و مسابقات هنرى و ورزشى برگزار شده مطرح مىكنيم.
17 – همان، آيه140.
18 – انعام، آيه20.
19 – آل عمران، آيه183.
20 – مائده آيه42.
21 – بقره، آيه159.
22 – همان، آيه79.
23 – نساء، آيه46.
24 – همان، آيه153.
25 – بقره، آيه97.
26 – همان، آيه91.
27 – انعام، آيه91.
28 – آل عمران، آيه188.
29 – بقره، آيه100.
30 – همان، آيه101.
31 – نساء آيه53.
32 – همان، آيه51.
33 – بر يهود لازم است كه املاك غير يهود را خريدارى كنند تا آنها صاحب ملك نباشند و هميشه سلطه اقتصادى با يهود باشد (تلمود) به كسانى كه يهودى نيستند قرض ندهيد، مگر آن كه نزول بگيريد، در غير اين صورت قرض دادن به غير يهود جايز نيست و ما مأموريم به آنها ضرر رسانيم (تلمود).
34 – آل عمران، آيه75.
35 – با خارج كردن پول از گردش اقتصادى، غير يهوديان را با بحران اقتصادى رو به رو مىكنيم و سرمايهها و پولهاى آنها را دچار ركود مىنماييم و تمام راههاى اقتصادى را ما به آنها پيشنهاد مىكنيم. در ضمن يهوديان موظف به اجرا نخواهند بود. (پروتكل)
كارنامه انتفاضه در سال 2002
كارنامه انتفاضه در سال 2002
160 عمليات شهادت طلبانه شهادت 1350 شهيد فلسطينى و هلاكت 550 صهيونيست
در سال 2002 ملت فلسطين 1350 شهيد و دهها هزار مجروح به انتفاضه تقديم كردند.
از طرف ديگر مىتوان گفت كه فلسطينيان براى احقاق حقوق و رسيدن به اهداف مقدس خود هر روز خون يك شهيد را به پاى انتفاضه ريختند.
در حقيقت تمامى نقاط سرزمين فلسطين لاله هايى كه از خون شهيدان روييده اين سرزمين تاريخى و پرافتخار مسلمين را زيبا ساخته است.
به گزارش خبرنگار نداءالقدس از سرزمين اشغالى بيش از 400 تن از شهداى يادشده از جوانان غيور و پاك فلسطين زير 16 سال هستند.
براساس اين گزارش، هم چنين صدها تن از اين شهدا را زنان، مردان و زنان سالخورده، بيماران، پزشكان، پرستاران و امدادگران، كارگرانى كه از محل كار خود در حال بازگشت خانهشان بودند، كشاورزان در حال كار در مزارع، عابرين پياده و كاركنان رسانههاى گروهى تشكيل مىدهند.
نظاميان رژيم صهيونيستى با همكارى نيروهاى امنيتى اين رژيم و شهرك نشينان صهيونيست نشين با به كارگيرى سلاحهاى مدرن زمنى و هوايى و با وحشيانهترين شيوههاى سركوب هر روز و بدون وقفه ملت ستم ديده فلسطين را در سرزمين اجدادى خود مورد ضرب و جرح و يا به شهادت مىرسانند.
از سوى ديگر، ملت فلسطين نيز با تأسّى از رهنمودهاى اسلام، قرآن و رهبران نستوه و خستگى ناپذيرى چون شهيد دكتر شقاقى و ديگر رهبران برجسته خود روز به روز بر مقاومت و پايدارى خود در مقابل رژيم نامشروع و ستمگر صهيونيست افزوده و اين گونه سركوبها توسط دشمن نابكار صهيونيستى نه تنها هيچ گونه سستى در پيكره فولادين انتفاضه فلسطينيان ايجاد نكرده بلكه هر لحظه درخت انتفاضه را تنومندتر و ريشهدارتر مىكند.
نمونه بارز مقاومت فلسطينيان و نفوذ بىسابقه انتفاضه را مىتوان در بيش از 160 عمليات شهادت طلبانه در سال گذشته (2002) كه منجر به هلاكت بيش از 550 صهيونيست تا دندان مسلّح و وارد آمدن بيش از ميليونها دلار خسارت به مراكز مختلف اين رژيم شد، مشاهده كرد. لذا با اطمينان خاطر مىتوان گفت كه اين گونه اقدامات متهورانه در طول تاريخ مقاومت ملتها، كم سابقه و حتى بىسابقه بوده است.
رژيم تروريست صهيونيستى با حمايت بىدريغ دولت امريكا با طرحها، قالبها و توطئههاى متفاوت و فريب كارانه سعى در نابودى ملت فلسطين و انتفاضه آنان كرده است كه تروريست خواندن گروههاى مبارز فلسطين، ساخت 350 كيلومترى ديوار به اصطلاح دفاعى در طول خط سبز، طرح نابودى كودكان فلسطينى ونسل فلسطينيان، تخريب خانهها، زمينهاى زراعى و مؤسسات زير بنايى فلسطينيان، محاصره شهرها، ساختن شهركهاى يهودى نشين در سرزمينهاى اشغالى، جذب يهوديان از سراسر جهان به سرزمين فلسطين و شهادت و يا بازداشت قهرمانان و رهبران ملى و مذهبى فلسطين از جمله آنها است. با تمامى اينها فسطينيان با اميد به خداوند كه نابودى ستمگران و پيروزى مؤمنان و مظلومين را در قرآن وعده داده است، همواره در راستاى اهداف مقدس و پاك خود تلاش كرده و در اين راه از دادن هر بهايى حتى شهادت فرزندان و فدا كردن جان و مال خود دريغ نكرده و اين مهم را همواره به جهانيان نشان داده و به اثبات رساندهاند.يك گزارش محرمانه از فروپاشى رژيم صهيونيستى در 20 سال آينده خبر داد
رژيم صهيونيستى با توجه به شرايط كنونى تا 20 سال ديگر از بين خواهد رفت.
در يك گزارش محرمانه در مورد حقايق رژيم صهيونيستى كه مشتركاً توسط يكى از كميسيونهاى كنيست (پارلمان رژيم صهيونيستى) و نخست وزيرى اين رژيم تهيه شد، فاش گرديد با توجه به شرايط كنونى فروپاشى اين رژيم امرى اجتنابناپذير خواهد بود و بايد شمارش معكوس را براى اين مسئله آغاز كرد.
به نوشته اين گزارش، كار فروپاشى سياسى و اجتماعى رژيم صهيونيستى حداكثر طى دو دهه آينده به طور كامل صورت خواهد پذيرفت.
در اين گزارش كه برخى از مطالب آن به مطبوعات صهيونيست هم راه يافت صريحاً اعتراف شده است كه انتفاضه ملت فلسطين باعث بروزحقايق جديدى شده و شرايط را براى اين رژيم به شدت بغرنج كرده است به نحوى كه كودكان انتفاضه «مفهوم امنيت ملى اسرائيل» را به كلى دستخوش تغيير كردهاند.
براساس اين گزارش كودكان فلسطينى توانستند به طور مستقيم بر جامعه صهيونيستى تأثيرگذار بوده به نحوى كه برنامهها و شرايط اقتصادى و سياسى را هم تغيير دهند.
به اعتراف اين گزارش صهيونيستى، انتفاضه نوعى احساس ناامنى سياسى و اجتماعى را در جامعه صهيونيستى به وجود آورده است. در اين راستا بيش از 30 درصد از صهيونيستها علناً اعلام كردهاند كه مايلند به كشورهايى كه قبلاً در آن سكونت داشتند بازگردند، در كنار آن هم اكنون وضعيتى در جامعه صهيونيستى به وجود آمده كه اكثر افراد سعى مىكنند تا حتى الامكان براى كارهاى غيرضرورى از خانه خارج نشوند تا با خطر مواجه شدن با يك عمليات شهادت طلبانه جوانان فلسطينى مواجه نشوند.
در كنار آن اكثر بودجه رژيم صهيونيستى سال گذشته به فعاليتهاى نظامى اختصاص يافت به حدى كه حجم آن از 70 درصد كل بودجه هم فراتر رفت. با توجه به بازتاب منفى اين اقدام بر درآمدهاى عمومى رژيم ميزان كسر بودجه آن را هم به حجم 44 ميليارد شيكل (حدوداً يك ميليارد دلار) رساند.
خطرناكترين مظهر ضعف، دل بستن به امريكاست
خطرناكترين مظهر ضعف، دل بستن به امريكاست
حجةالاسلام والمسلمين سيد حسن نصرالله
حجةالاسلام والمسلمين سيد حسن نصرالله رهبر حزب الله لبنان طى سخنانى اظهار داشت:
متأسفانه هنوز هم برخى افراد در اين كه مجتهد فقيه بايد عالم به احوال زمان و مكان و حوادث سياسى، تحولات اقتصادى، وقايع و رويدادها، تركيب و ساختار نظام موجود جهانى و تهديداتى كه مسلمانان با آن روبرو هستند، حرف و حديث مىآورند. برخى اين مسأله را در حالى بررسى مىكنند كه ما بيش از 30 روايت داريم كه مىگويد: شناخت و آگاهى از زمان شرط مؤمن است و يا اين كه مؤمن، مؤمن نيست مگر اين كه نسبت به زمان خود آگاه باشد. علاوه بر آن كه در مسأله شناخت زمان ما نياز به آگاهى واقعى داريم تا اشتباه نكنيم و ريسمان شيطان و اسلوبهاى نفاق ما را در بر نگيرد.
خطرناكترين موضوعى كه مسلمانان در اين عصر و دوره با آن مواجه هستند، مكر و نيرنگ و نفاق امريكاست و از خطرناكترين مظاهر ضعف آگاهى و شناخت آن است كه ما به اشتباه به امريكا دل خوش كنيم و اين كه اين ام المصائب و علت تمام بلاياى جهان اسلامى و جهان عرب در نظر ما، به شكلى ديگر تغيير كند. همانطور كه امام خمينى(ره) فرمودهاند و اين كه از موقعيت شيطان بزرگ به مقام و موقعيتى ديگر تغيير مسير دهد. و به جايى برسد كه از نظر ملتهاى مظلوم و ستمديده ما به عنوان منجى، رهايى بخش و مخلصى جلوه كند كه ما را از ظلم و جور طاغوتها به سوى عدالت، آزادى و دموكراسى رهنمون سازد.
امروز اين خطرناكترين چيزى است كه ما ملتها با آن مواجهيم و راه مقابله با آن شناخت، درك، آگاهى و احاطه به حوادث است.
بايد احساسات و عواطف خود را در نظر بگيريم اما نبايد اين امر تا آن حد به ما فشار آورد كه گمان كنيم دشمن، دوست است، يا بايد به دشمن تكيه كنيم، نبايد كسى فراموش كند كه ظلم و ستم و جناياتى كه در اين پنجاه سال در منطقه ما انجام شد ايالات متحده امريكا در آن شريك بوده است و اگر امريكا و هم پيمانانش نبودند اسرائيل هم نمىتوانست به بقاى خود ادامه دهد. تمام جناياتى كه اسراييل در فلسطين و اردوگاههاى آن انجام مىدهد، امريكا به طور كامل در آن شريك است و دست اين كشور به آن آلوده است.
نبايد كسى فراموش كند كه با سلاح امريكايى، اموال امريكايى و حمايتهاى معنوى و سياسى امريكا است كه برادران مسلمان شما كشته و منازلشان ويران مىشود، اكثريت اين كشورها با حمايت امريكا باقى ماندهاند و حكومت مىكنند، بنابراين تعجب نكنيد كه برخى رهبران در كنفرانس ديگرى را متهم مىكردند كه استعمار او را بر سر كار آورده است.
آيا امريكا شريك استبداد در منطقه و ديكتاتورىها و زندانهاى پر از زندانى و مظلومان نيست؟
مصيبت است ما را كسى بر روى كار بياورد كه شريك در جنايتها و قتل علما و كودكانمان است و به اسراييل و بسيارى از ظالمان قدرت داده است.
مصيبت است كه ما به اين كشور دل ببنديم و دست يارى به سويش دراز كنيم، اين همان خطر بزرگ است.
امروز در اين جا و آن جا ظلم وجود دارد اما بايد بدانيم كه بزرگترين تهديد امروز ديگر فقط براى مسلمانان نيست بلكه براى اسلام است.
ما مىگوييم كه امام حسين(ع) براى دفاع از اسلام و دين كه يزيد بن معاويه مىخواست آن را نابود كند، قيام كرد، امروز نيز امريكا به خاطر نفت نمىآيد، چرا كه بر آن سيطره دارد، زيرا وقتى از اوپك مىخواهد كه قيمتها يا ميزان توليد را بالا يا پايين ببرد، به آن دست مىيابد.
آيا درست است كه ما بگوييم امريكا مىآيد تا بر نفت سيطره پيدا كند، در چه زمان نفت اعراب براى خودشان يا نفت مسلمانان براى مسلمانان بوده است؟
امريكا مىخواهد بر نفت سيطره پيدا كند، اين درست است ولى اين هدف پنجم، چهارم يا ششم است، هدف اول آن است كه امريكا مىخواهد بر جهان سيطره يابد.
امريكا پس از پيروزى انقلاب اسلامى در ايران و پس از خيزش اسلامى در جهان عربى و اسلامى دريافت كه اين امر تهديدى جدّى براى نفوذ امريكا در جهان عربى و اسلامى و سيطره اين كشور و كشورهاى مزدورى است كه از آنها حمايت مىكند. كشورهايى كه در درجه اول تنها اسلام و بازگشت به آن و بازگشت امت به پيروى از حضرت محمد(ص) مىتواند آنان را حفظ كند.
از اين رو امريكا پس از پيروزى انقلاب اسلامى، جنگى را عليه اسلام آغاز كرد، و حمله خود را بر اسلام بر پايه حمله به شيعه قرار داد، اما در خلال تحولات 20 سال گذشته دريافت كه اسلام، اسلام قرآن است و مسلمانان وقتى به اسلامشان برگردند ديگر نمىتوانند پيرو استعمار باشند و در برابر ظالم سكوت كنند.
دولت فعلى امريكا بيش از تمام دولتهاى سابق امريكا، پيامبر اسلام(ص) را مورد هدف قرار داده است، اين جنگ، جنگ پس از پيامبر نيست بلكه جنگ پيامبر است كه پيامبر، قرآن و كتاب را از طريق شنيعترين حمله براى مخدوش كردن شخصيت حضرت رسول(ص) در جهان، و هم چنين از طريق نوشتهها و گفتهها هدف قرار داده است. من از بازگو كردن بعضى چيزهايى كه درباره پيامبر(ص) گفته يا نوشته مىشود، خجالت مىكشم، زيرا آنها به خوبى دريافتهاند كه اين دين، برايشان خطرناك است، آنها مىخواهند در شيوههاى تربيتى و آموزشى ما رخنه كنند، حتى آن چه را كه ما درباره دينمان درس مىدهيم، امريكايىها براى تعيين آن دخالت خواهند كرد.
ايالات متحده امريكا براى تغيير يك نظام سياسى در اين جا و آن جا يا اشغال بخشى از اراضى اسلامى در اين جا و آن جا نمىآيد، بلكه مىآيد تا فساد را رواج دهد و اين امّت را از دين و پيامبرش دور كند، امريكا از تمام توان خود براى تحقق طرح شيطان در روز اول خلقت استفاده خواهد كرد.
در گذشته امريكا مىتوانست بپذيرد كه مساجد ما پُر باشد اما به اين شرط كه در سياست دخالت نكنيم، ولى حالا طرح امريكا آن است كه نه تنها مساجد پر نباشد، بلكه كابارهها و دانسينگها از جوانان ما پر باشد، تا ما از دايره احساس و ارتباط با گذشته، دين، عزت و شرفمان خارج شويم و نه مقلّد بلكه بنده غرب باشيم.
مسأله بسيار فراتر از كشمكش سياسى يا اقتصادى است. مهم آن است كه ما فريب نخوريم و از خداوند دور نشويم و به امريكا دل ببنديم.
اين كه ما از مجاهدين مان كه نخبگان اين مردم هستند مأيوس نشويم و بخواهيم به امريكا متوسل شويم كه اين بزرگترين خطرى است كه ممكن است با آن روبرو شويم.
امريكا از تمام عداوتها و تناقضهاى موجود در منطقه استفاده خواهد كرد مانند درگيرىهاى نژادى، قومى، طايفهاى، مذهبى، فكرى، سياسى و حزبى. هنگامى كه كسى از ما درگير محاسبات شخصىاش شود و افق گستردهترى را نبيند در درك و فهم و هم چنين موضعگيرى به اشتباه خواهد افتاد.
عنصر دوم، آن است كه ما به خوبى حوادث اطرافمان را درك كنيم و بر اين اساس حركت كنيم. اما عنصر سوم قدرت تشخيص درگيرى و آن چه كه بايد انجام داد، است.
از همين جاست كه عظمت رسول اسلام(ص) مشخص مىشود كه همه آن چه را كه در مكه انجام مىشد، مىدانست و همين طور آن چه را كه در مدينه صورت مىگرفت. مسأله آن است كه امورى كه رهبرى حكيم و آگاه برمىگزيند با اهداف اسلام متناسب باشد. از اين رو پيامبر(ص) به رغم آن كه اصحابش شكنجه يا كشته مىشدند، نجنگيد اما در مدينه موضعى متفاوت اتخاذ كرد.
عنصر چهارم، آن است كه فرمانده و پيروان حركت نبوى و حسينى و هر حركت معاصر كه از پيامبر(ص) و نوادهاش پيروى مىكند، از شجاعت، عزم و اراده برخوردار باشد.
بسيارى امروز مىتوانند خطرات را تحليل و اولويتها را مشخص كنند، آنها به خوبى مسائل را درك مىكنند و نسبت به آينده اشراف دارند، آنها مىتوانند درباره برنامهها و تاكتيكهاى هر مرحله و دوره پيشنهاد دهند، اما همين افراد شجاعت تصميمگيرى، موضعگيرى و وارد شدن به ميدان را ندارند، آنها براى وارد شدن به صحنه، شجاعت و اراده ندارند، بسيارى مىنويسند و بسيارى نيز سخن مىگويند، اما در ميدان درگيرى حاضر نيستند، زيرا جرأت و شجاعت ندارند.
عنصر آخر، آمادگى براى فداكارى و قربانى شدن است. برخى شجاعت و اراده دارند اما براى شهادت و قربانى شدن آمادگى ندارند، تا وقتى مرگ از نزديكان و فرزندانشان دور باشد در صحنه هستند، اما وقتى جنگ بخواهد منازل، اطفال و حيات شخصى شان را در بر گيرد، به دنبال راهكارى براى صلح يا راه حلهاى ميانه مىگردند.
يكى از مهمترين عناصر حركت نبوى و قيام كربلا، وجود روحيه و آمادگى بالا براى شهادت و قربانى شدن بود.
از تزكيه درون تا تصفيه برون با تأكيد بر سيره و انديشه امام خمينى
از تزكيه درون تا تصفيه برون
(با تأكيد بر سيره و انديشه امام خمينى قدس سره)
قسمت اولغلامرضا گلى زواره
تنفس صبح
لبخند تو خلاصه خوبى هاست
لختى بخند، خنده گل زيباست
پيشانىات تنفس يك صبح است
صبحى كه انتهاى شب يلداست
تو امتداد كوثر جوشانى
سرچشمه تو سوره اعطيناست
فرياد تو تلاطم يك طوفان
آرامشت تلاوت يك درياست(1)امام خمينى طلايه معاريف و مشاهيرى است كه توانستند راه رسول اكرم(ص) و اهل بيت آن سرور عالميان را استمرار بخشند و با تأسّى به سيره و سنت خاتم رسولان و ستارگان آسمان امامت در مسير حق گام بردارند و اسوه تشنگان حقيقت و جويندگان زلال حكمت گردند.
آن بارقه ملكوتى به پيروى از اجداد طاهرينش نخست فضيلتها و ارزشهاى معنوى را در روح و روان و خلق و خوى خويش متبلور ساخت آن گاه با فروزندگى، فيض انفاس قدسى و به مدد دم جانبخش خود بر دلهاى انسانها حيات، پويايى و تحرّك بخشيد. خدامحورى و خداجويى به همراه انقطاع كامل از امور فناپذير و نيز رستن از تمامى حجابها والاترين و برجستهترين خصلت آن عبد صالح به شمار مىرفت كه پرتو پرتابش اين بُعد معنوى و ملكوتى همگان را نورانى و پرحرارت ساخت، اين گونه هويّت ايمانى و تقوايى محصول نگرش قرآنى و روايى امام خمينى است كه پس از طى مراحل تزكيه و پالايش درونى در جامعه، نمود پيدا كرد و امّت اسلامى را براى درهم پيچيدن بساط استكبار و استبداد و پايه ريزى تشكيلاتى بر بنيان ديانت و معرفتى قرآنى و روايى مهيّا ساخت.
از منظر امام كسى كه از محسوسات و حتى معقولات عبور كرده و به حقيقت ناب رسيده است در اين حركت صعودى ضمن آن كه خويشتن را با پويايى و تحرّك، مجاهدتى پيوسته و كوششى مستمر از اسارت نفس رها كرده است، مبارز نستوهى است كه نمىتواند ستم، پليدى، منكرات و ناگوارىهاى جامعه را تحمل كند و از تحميل فرهنگ زورگويى و خودمدارى بر انسانها بر مىآشوبد و آتش بر خرمن خصم مىزند تا رذالتها و خباثتها را محو كند. از ديدگاه امام كسى كه مسير سير و سلوك را طى مىكند و به عرفان روى مىآورد با هر گونه ذلت و خوارى، تن پرورى، انزواگزينى مخالف است و با بىبند و بارى و فاصله گرفتن از آداب و فريضههاى مذهبى، سازگارى ندارد.از تصفيه باطن تا پالايش جامعه از باطل
امام خمينى با احاطهاى جامع به منابع عرفانى و آگاهى دقيق از ديدگاههاى اهل تصوّف، به مدد نقّادى و ارزيابى دقيق، به انديشههاى عارفان پويايى بخشيد در واقع امام نخست آموزههاى عرفان سنتى را مورد ملاحظه قرار داد و پس از پالايش، تفكرى اين گونه را در مجموعهاى ديگر كه اجزاى آن را فقه، فلسفه، اخلاق، تفسير و ديگر ملاحظات تشكيل مىداد، به كار گرفت. اين تلاش ابتكارى و خلاقيّت ويژه بزرگترين حركت علمى براى حل تناقض آشكار ميان عرفان و مسايل اجتماعى و سياسى به شمار مىآيد زيرا به دو دليل ماهيتى و تاريخى فاصله زيادى بين آموزشهاى عرفانى و جامعه پديد آمده و پرداختن به يكى، انسان را نسبت به ديگرى بيگانه ساخته و موجب دوگانگى در حيات اجتماعى گرديده بود. امام خمينى با آن توانايىهاى فوق العاده و جنبههاى ژرفى كه در عرفان علمى و عملى داشت نوعى اتحاد، همگونى و تفاهم بين سلوك عرفانى و مسايل امت اسلامى، پس از مدتها نزاع و تخاصم، ايجاد نمود و يكى از اسرار اقبال مردم و اقشار گوناگون اجتماع به سوى ايشان در اين ويژگى نهفته بود.
در همان دورانى كه امام به مراقبه، تهذيب نفس و تصفيه باطن اشتغال داشت و در كسب كمالات معنوى مىكوشيد متذكر گرديد: «يكى از مقاصد بزرگ شرايع و انبياى عظام كه علاوه بر آن كه خود مقصود مستقل است و وسيله پيشرفت مقاصد بزرگ و دخيل تمام در تشكيل مدينه فاضله مىباشد توحيد كلمه و توحيد عقيده و اجتماع در امور مهم و جلوگيرى از تعدّيات ظالمانه ارباب تعدّى است كه مستلزم فساد بنى الانسان و خراب مدينه فاضله است و اين مقصد بزرگ كه مصلح اجتماعى و فردى است انجام نگيرد مگر در سايه وحدت نفوس و اتحاد هِمَمْ و الفت و اخوّت و صداقت قلبى و صفاى باطنى و ظاهرى كه افراد جامعه به طورى شوند كه بنىآدم تشكيل يك شخص دهند و تمام كوششها حول يك مقصد بزرگ الهى چرخ زند و اگر چنين مودّت و اخوتى در يك نوع يا يك طايفه پيدا شد غلبه كنند بر تمامى طوايف و ملكى كه در اين طريقه نباشند.»(2)حماسه و عرفان
از ديدگاه اسلام كسى كه درون را از آلودگىها دور مىكند و خود را از باتلاق شهوات و رذائل مىرهاند به باورى متكى بر ايمان و تقوا مسلّح مىشود كه نيروهاى عاشق را نه به كنج ديرها و صومعهها كه براى دفاع از حريم حق و مبارزه با باطل و نفاق به ميادين ايثار و فداكارى رهسپار مىنمايد و اذكار و اورادى كه به سالكان كوى دوست آموخته مىشود نه ياهو در خانقاه است و نه وردهاى متكى بر موهومات و تخيّلات بلكه فرياد الله اكبر و لا اله الاّ الله بر فرازين قلههاى شرف و انسانيت است. اين شيوه شايسته مصداق كلام نورانى رسول اكرم(ص) است كه فرمودهاند: رهبانية امّتى الجهاد، لباسى كه بر تن اين سلحشوران مىكنند خرقه و پشمينه صوفيان نمىباشد بلكه كسوت رزم، دفاع و مقاومت است. ندايى كه براى ترنّم به ياران ياد مىدهد نه شعار دروغين عارف نمايان براى جلب مشترى است بلكه رمز يا محمد، يا على، يا زهرا و يا حسين براى حماسه آفرينى در عرصه نبرد با استكبار و اهل باطل است. امام خمينى نيز ارزش فداكارى، شهادت و ايثار را اين گونه ترسيم مىنمايد:
«در آينده ممكن است افرادى آگاهانه يا از روى ناآگاهى در ميان مردم اين مسئله را مطرح نمايند كه ثمره خونها و شهادتها و ايثارها چه شد؟
اينها يقيناً از عوالم غيب و از فلسفه شهادت بىخبرند و نمىدانند كسى كه فقط براى رضاى خدا به جهاد رفته است، و سر در طَبَق اخلاص و بندگى نهاده است حوادث زمان به جاودانگى و بقا و جايگاه رفيع آن لطمهاى وارد نمىسازد. خدا مىداند كه راه و رسم شهادت كور شدنى نيست و اين قلبها و آيندگان هستند كه به راه شهيدان اقتداء خواهند نمود و همين تربت پاك شهيدان است كه تا قيامت مزار عاشقان و عارفان و دلسوختگان و دارالشفاى آزادگان خواهد بود. خداوندا! اين دفتر و كتاب شهادت را هم چنان به روى مشتاقانت باز و ما را هم از وصول به آن محروم مكن»(3)
امام خمينى دلها را با نيروى معنويت و كشف و شهود به حركت و تحول واداشت و اهداف و مقاصد مردم را جهت آسمانى و قدسى داد و همگام با اين راهنمايىها و رهنمودها در قلوب دشمنان رعب و هراس افكند و فكر و انديشه آنان را در هالهاى از نگرانى و ناگوارى قرار داد و به تمامى مخالفانى كه در برابر دين و ايمان صف كشيده بودند هشدار داد كه اگر بخواهيد به اين روند ادامه دهيد ما نيز قادريم به قوّت تقوا و به صلابت ايمانى، در مقابل دنياى شما بايستيم و اجازه ندهيم از جلوههاى آن با آرامش بهره ببريد. امام پس از پژوهشهاى توأم با پارسايى از عرفان مصطلح و تصوّف متداول و متعارف فراتر رفت و عرفان و حماسه را با يكديگر توأم نمود، سپس تأكيد نمود بايد از رهگذر عشق و در تحت توجّهات ولايت، به خداوند رسيد:
در جرگه عُشّاق رَوَم بلكه بيابم
از گلشن دلدار نسيمى، ردّ پايىميزانِ مُنوّر
امام خمينى به اين حقيقت مسلّم واقف بود كه انسان عارف به ميزانى نياز دارد كه به وسيله آن حق را از باطل تشخيص دهد و آن قرآن و عترت مىباشد زيرا گرايشهاى عرفانى به دليل تأثيرپذيرى از برخى مسايل مصون از خطا و اشتباه نمىباشد، پس طى اين طريق بدون بهره مندى و استمداد از كلام وحى و ستارگان درخشان آسمان امامت امكانپذير نخواهد بود و آن فردى كه معارف و حقايق را از چشمه جوشان خاندان پيامبر دريافت دارد و از زلال كوثر آن وجودهاى پاك استفاده كند هيچ گاه دچار ضلالت نمىشود به همين دليل اميرمؤمنان(ع) تأكيد فرمودهاند: اين دو ستون – خدامحورى و سنت رسول الله(ص) – را برپاى داريد و اين دو چراغ را فروزان نگاه داريد(4) و در جاى ديگر آن امام مؤمنان(ع) فرمودهاند: آنان (اهل بيت (ع)) زيربناى دين و ستون يقين هستند، تندروها (غاليان) بايد به سوى آنان بازگردند و كُندرُوها و عقب ماندهها لازم است خود را به اين وجودها برسانند.(5)
اين اصل استوار، اساسى و تأثيرگذار در فرهنگ عرفانى امام خمينى جايگاهى حسّاس و نقشى محورى دارد و سيره نظرى و عملى آن روح قُدسى بر آن مُهر تأييد زده است. به باور امام خمينى قرآن مظهر رحمت الهى است كه تمامى كمالات در آن مندرج است و نازلهاى غيبى مىباشد كه در كسوت الفاظ و مضامين در آمده است تا بشريت را با حقايق ملكوتى مأنوس سازد. البته نشستن بر سر سفرهاى آسمانى و بهرهورى از چنين مائدهاى معنوى شروطى دارد، پاكى درون، رفع حجابها و موانع و شاگردى نزد مفسّران و معلمان واقعى قرآن كه ائمه هدى(ع) هستند در زمره شرايط بهرهمندى از بارقه قرآنى مىباشد. آن حكيم عارف بعد از آن كه عظمت كلام الهى را از جميع جهات مورد بررسى قرار داد و راه استفاده از حقايق آن را گوشزد نمود از فراگيران خواست تا براى آن كه نورانيّت قرآن بيشتر و بهتر بر صفحه دلشان پرتو افشانى كند خود را از تعلّقات اسارت آور، منجمد و متصلّب نجات دهند و با نوعى وارستگى، آزادگى و بلند همتى در اين وادى نورانى گام نهند.(6) امام به موازات اين فراخوانى معنوى و رشددهنده، يادآور گرديد: كلام وحى بيدار كننده آدميان و موجب پرخاش عليه ستمگران و متجاوزان مىشود و اضافه نمود: حيات و مجد مسلمانان در گذشته به دليل عمل به قرآن و درماندگى و سستى آنان در جدايى از قرآن است و اگر تجديد حيات معنوى و سرافرازى مىخواهند بايد به اين صحيفه آسمانى اقبال نشان دهند. ايشان مىفرمايند:
«مسؤوليت پاسدارى قوانين الهى و عمل به قرآن كريم تنها راه بازيابى عظمت و عزت و شكوه پيشين اسلام و مسلمين، مسؤوليت پاسدارى وحدت و برادرى دينى تنها ضامن استقلال سرزمينهاى اسلامى و زداينده هرگونه نفوذ استعمارى»(7) از ديدگاه امام سعادت دنيوى و اخروى در پرتو عمل به قرآن به دست مىآيد:
«… هان اى قطرههاى جدا از اقيانوس قرآن و اسلام به خود آئيد و به اين اقيانوس الهى متصل شويد و به اين نور مطلق استناره كنيد تا چشم طمع جهانخواران از شما ببُرد و دست تطاول و تجاوز آنان قطع شود و به زندگى شرافتمندانه و ارزشهاى انسانى برسيد…»(8)
امام خمينى پيروزى امت اسلامى ايران را بر استبداد و استكبار به دليل اتكاى به قرآن مىدانست و به تمامى ملتها توصيه فرمود كه اين رمز را به كار ببرند تا پيروزى را در آغوش بگيرند.(9)
آن مرد ميدان فضيلت و تقوا ساليان متمادى معتكف آستان قرآن بود و با تهذيب نفس وخروج از قفس تنگ و تاريك نفس امّاره، انسى مقدّس با اين صحيفه مبارك داشت و از خرمن آن اثر جاويدان خوشههاى فراوانى فراهم آورد و از چشمه باطراوتش بهرهها بُرد. اُنس امام با قرآن توأم با رعايت آداب ظاهر و باطنى بود. هر جا كه مىنشست آن را بالاتر از خويش مىگذاشت و هيچ چيزى را بر روى آن نمىنهاد. در حال تلاوت قرآن به گونهاى بود كه گويى در محضر حق نشسته است، درهنگام قرائت آن با وضو و نيز حالتى آميخته به ادب، سكون و وقار چهار زانو مىنشست و به جايى تكيه نمىنمود، درست مانند كسى كه مىخواهد محضر بزرگى را درك كند.(10)
آن پارساى پايدار از رهگذر اُنس با قرآن به مراتب و مقاماتى نايل گرديد كه خود آن را توضيح داده است:
«… معلوم است كسى كه تفكر و تدبّر در معانى قرآن كرد در قلب آن اثر كند و كم كم به مقام متقين رسد و اگر توفيق الهى شامل حالش شود از آن مقام نيز بگذرد و هر يك از اعضاء و جوارح و قواى آن آيهاى از آيات الهيه شود و شايد جذوات و جذبات و خطابات الهى او را از خود بىخود كند و حقيقت «اقرأ واصعد» را در همين عالم دريابد تا آن كه كلام را بىواسطه از متكلّمش بشنود و آن چه را در وَهْم تو و من نايد آن شود.»(11)
از بررسىهاى فوق دو نكته به دست مىآيد: يكى آن كه رسيدن به مقامات معنوى و عرفانى و درك درجات ملكوتى بدون ارتباط با قرآن ميسّر نمىباشد.
ديگر آن كه با تمسّك به قرآن مىتوان در عرصههاى سياسى و اجتماعى حماسهاى باشكوه را ترتيب داد و در واقع فائق آمدن بر خصم برون و درون در پرتو قرآن به دست مىآيد.محبّت و معرفت
امام خمينى از سنين صباوت و دوران نوجوانى دل به محبت خاندان عصمت و طهارت سپرد اما به تدريج اين عشق مقدس با معرفتى ژرف، بصيرتى جامع و اطاعت از فرامين و دستورات ائمه كه در واقع قوانين و موازين الهى است توأم گرديد و ايشان هرچه در عمل به تعليمات خاندان پيامبر اهتمام مىورزيد به همان اندازه اشتياقش نسبت به آن فروغ فروزان رو به فزونى مىرفت. امام مىكوشيد تا تبلورى از سيره اهل بيت را در زندگى خويش به نمايش بگذارد و به عنوان اسوهاى برجسته قوىترين تأثير را در عرصههاى اخلاقى، سياسى و اجتماعى بروز دهد. او نه تنها از طريق زبان و بيان و نوشتههايش تعاليم و ارزش هاى دينى را تبليغ و ارشاد مىنمود بلكه به آن درجه از تزكيه و تهذيب رسيده بود كه اعمال و كردارش براى مردم سرمشق و مشحون از اندرزهاى آموزنده به شمار مىآمد و اين ويژگى مصداق فرمايش امام صادق(ع) است كه فرمودهاند: كونوا دعاة النّاس بغير السنتكم (به غير زبانتان دعوتگر مردم باشيد). امام طى بياناتى متذكر گرديدهاند: «… ما تابع حضرت رسول (ص) و ائمّه هستيم كه همه امور دست آنها بود، حكومت تشكيل دادند و مردم را هدايت نمودند»(12) امام خمينى در محورهاى ذيل از سيره و سنّت اهل بيت(ع) الهام گرفته بود:
1 – امام هم چون حضرت على(ع) در ستيز با دشمنان برخوردى قاطع و سازشناپذير داشت بدون آن كه هراسى به دل راه دهد اما در ضمن اين صلابت و اقتدار در مواجهه با بينوايان، محرومان، كودكان و مظلومان عطوفت و مهربانى و همدردى خاصى بروز مىداد.(13)
2 – امام خمينى در انجام فرائض دينى و حتى نوافل و مستحبات در بين زاهدان و عارفان مىدرخشيد ضمن آن كه در مسايل علمى و احاطه بر معارف بر همگنان خويش برترى داشت. در ضمن آن كه به جهت اخلاقى، شرعى، ريزه كارىهاى ادب اسلامى، امور مستحبى و مانند آن تقيّد ويژهاى نشان مىداد در عرصههاى سياسى چون سياستمدارى مجرّب و مسلّط اعلام موضع مىنمود. پيروان خويش را به نبرد با كفر، شرك و الحاد فرا مىخواند و استكبار را به استيصال وا مىداشت در واقع هم چون جد بزرگوارش حضرت على(ع) كه دربارهاش گفتهاند: جمعت فى صفاتك الاضداد، امام خمينى شخصيتى با ابعاد گوناگون و حالات به ظاهر مختلف به شمار مىرفت.(14)
3 – در وصف ائمه هدى(ع) نقل نمودهاند: آن وجودهاى بزرگوار در ضمن فروتنى داراى هيبتى معنوى بودند و اين ويژگى موجب مىگرديد كه همواره مردم در مقابل آن فروغهاى فروزان احترام و تكريم نشان دهند و حتى دشمنان و مخالفان تحت تأثير مهابت ائمه(ع) قرار گيرند. امام خمينى نيز وقتى در جلساتى حضور مىيافت با وجود سادگى، تواضع و خاكسارى، ابهتش همه افراد را تحت تأثير قرار مىداد.(15)
4 – جاه و مقام و درجات دنيايى نتوانست بر حالات معنوى امام اثر منفى بگذارد. او از تشريفات و تجملات رنج مىبرد و همواره در زندگى به ساده پوشى و ساده زيستى اكتفا مىنمود و از غذاهاى رنگارنگ اجتناب مىنمود، مىكوشيد در شرايطى مشابه محرومان و رنج ديدگان جامعه زندگى نمايد. با وجود آن كه مبالغ زيادى از وجوهات شرعى در اختيار ايشان بود ولى از آنها براى تدارك امكانات شخصى استفاده نكرد. با نهايت دقت، مراقب بود كه حتى اطرافيان و بستگانش به روش او تأسّى جويند. اين شيوه ساده زيستى، قناعت و اكتفا به حداقل امكانات كه عامل هماهنگى با مستضعفين جامعه است و زندگى امام بر آن استوار بود سيره رسول اكرم(ص) و امامان را در اذهان تداعى مىنمود.(16)
5 – امام خمينى همچون اجداد طاهرينش در راه احياى حق و بر افراشتن پرچم فضيلت و تقوا رنجهاى فراوانى ديد و سختىهاى فرسايندهاى را متحمّل گرديد و آن گاه كه عدهاى، و بيش از همه مقدس نمايان و اهل تحجّر و به عبارتى جاهلان متنسك از تسليم به حقيقت سر بر مىتافتند و در اجراى دستورات و توصيههاى او سستى نشان مىدادند دلش از درد و رنج مشحون مىگرديد و هالهاى از اندوه روح و روانش را فشار مىداد.
6 – شيوه زندگى اهل بيت(ع)در برخورد با مخالفان اين بود كه به جاى انتقام گرفتن با آنان برخوردى نيكو مىنمودند امام خمينى نيز در برابر اين گونه اشخاص تا آن جايى كه به ارزشها و مقدّسات خدشهاى و لطمهاى وارد نشود و مردابهاى تفكرات آلوده اقيانوس مسلمين را خراب نكند نرمش و ملايمت نشان مىداد و در جلسات خود، غالباً از رحمت و عطوفت سخن مىگفت و بر اين اعتقاد بود كه رأفت و ملايمت، بيشتر اثر مىكند و البته اجراى حدود الهى و قاطعيت نشان دادن در برابر مجرمان، خلافكاران و خاطيان را براى اصلاح، پاكى و تأمين آرامش جامعه لازم و مفيد مىدانست و اين جنبه را نيز جويبارى از چشمه رحمت الهى تلقى مىنمود.(17)
7 – امام در مخاطره انگيزترين توطئهها
و صحنههاى خوفناك با شهامت و صلابت نقش محورى داشت و از كاهش طرفداران يا قدرت يافتن دشمنان و تهديدهاى آنان هراسى به دل راه نمىداد. يك بار شهيد آية الله سعيدى به ايشان گفته بود: شما را تنها مىگذارند، امام در جواب آن شهيد والا مقام فرمود: اگر جن و انس يك طرف باشند و من هم يك طرف، همين است كه مىگويم. به دشمن روى خوش نشان نمىداد و با نوعى عزت نفس و صلابت معنوى كوچكترين اعتنايى به مقامات سياسى و كارگزاران استبداد و استكبار نداشت. پيروزى ظاهرى هدف غايى او نبود و مقصد عالىترى را تعقيب مىنمود و آن رضاى حق و وصال او بود و اين روش شايسته از سيره معصومين الهام گرفته بود.(18)فرهنگ عاشورايى
حضرت سيدالشهداء(ع) و يارانش جز به توحيد محض نمىانديشيدند و شخصيتشان با عشق به حق جويى و حق پرستى عجين گشته و دل از هر چه غير اوست شسته بودند. ارايه اين شاخصه توحيدى از قيام كربلا بيان زيبايى از عرفان عاشورايى است كه امام خمينى هم بدان اشاره دارد: «مائيم و تحت عنايات خداى تبارك و تعالى و پرچم توحيد كه همان پرچم امام حسين (ع) است»(19) تجلّى توحيد قلبى كربلائيان، نفى تمامى مظاهر شرك و طاغوت را مىطلبيد و نيز اقامه حكومتى بر مبناى قانون الهى و نه اميال خودخواهانه و آراء فاسدان و زورمداران و زراندوزان همين اصل برخاسته از عرفان عاشورا از ديدگاه امام خمينى(ره) در تبيينقيام عاشورا مطرح است: «حضرت سيدالشهداء را كشتند اما (كشته شدن او) اطاعت خدا بود، تمام حيثيت براى او بود از اين جهت هيچ شكستى در كار نبود…»(20)
انسانِ گرفتار در انديشههاى باطل و تصورات بيهوده به گوشهاى مىخزد و از قيام عليه باطل اجتناب مىكند و از تن دادن به مصائب و مشكلات گريزان است. اين بىتعهدى و بىدردى هرگز با عرفان حسينى سازگارى ندارد زيرا كه زيباترين تجلى عرفان در مبارزه عليه دشمنان ارزشها و حقايق است و بايد شجره طيبه حقيقت و حاكميت خوبىها با فرياد و خون تضمين گردد، لذا بايد از عواملى كه مانع رشد فرهنگ ايثار و حماسه است جلوگيرى نمود و مراسم عاشورايى را در فضايى آغشته به عرفان و معنويت برگزار نمود. از اين جهت امام خمينى فرمودهاند: «اين خون سيدالشهداء است كه خونهاى همه ملتهاى اسلامى را به جوش مىآورد و اين دستجات عزيز عاشوراست كه مردم را به هيجان مىآورد و براى اسلام و حفظ مقاصد اسلامى مهيّا مىكند. در اين امر نبايد سستى كرد…»(21) امام خمينى با تحقق بخشيدن به فرهنگ عاشورايى، جامعه اسلامى و بلكه تمامى آزادى خواهان جهان را حيات عرفانى و حماسى بخشيد و جوانان و حتى بانوانى را تربيت نمود كه به شهادت عشق مىورزيدند و با اشتياق به دعا، ذكر و عبادت و بازگشت به فطرت الهى، در تمامى صحنههاى سياسى و اجتماعى حضور فعّال داشتندو در اين مسير حماسهها آفريدند و رشادتها به نمايش گذاشتند. رمز و راز پيروزى انقلاب اسلامى ايران به رهبرى امام خمينى و غلبه بر طاغوت و استكبار جهانى الهام گرفتن از قيام كربلا بود و به فرموده امام خمينى «… اگر اين مجالس وعظ و خطابه و عزادارى و اجتماعات سوگوارى نبود كشور ما پيروز نمىشد همه در تحت بيرق امام حسين سلام الله عليه قيام كردند»(22)
در حقيقت امام حسين(ع) با فداكارىهاى همه جانبهاش كه با اخلاص ويژهاى توأم بود سرمشق جاويدان مسلمانانى گرديد كه در مقام يك روح مقدس و هدايت آفرين، خونى جوشان و حركت ساز، رهبرى الهى و الهام بخش بر ژرفاى وجودشان حكومت مىكند و دل و ذهنشان را از افقهاى دنيايى و امور مادى به ملكوت مىبرد و به خدا و خلق و عدالت پيوند مىدهد و عرفان راستين و ناب يعنى اين كه آنان از تعلّقات ضد رشد مىرهند و بر كرانه توحيد گام مىنهند و از آثار اين تحوّل روحى آن است كه مسلمانها را در ميدان زندگى مقاوم و مبارز مىسازد و به دست آنها نهضتهاى الهى و ضد طاغوتى را ترتيب مىدهد. اگر روح حسينى كه تجلّىبخش رسالت محمدى و ولايت علوى است در كالبد امت مسلمان ايران جريان نمىيافت هرگز انقلاب اسلامى كه براساس اهداف الهى پى ريزى شد به وقوع نمىپيوست.مخالفت با عُزلت و انزواگزينى صوفيان
امام خمينى ضمن آن كه در سيره و انديشه، مدافع عرفان راستين بود، با طريقه صوفيانى كه جز خودپرورى و تقوا كشى كارشان محصولى ندارد، مخالفت مىورزيد، به اعتقاد آن عارف فرزانه روش معمول اهل تصوّف را كه عرفان را در انزواطلبى، دورى از مردم، خلوت گزينى، ترك دنيا، كسالت، خرقه پوشى و خانقاه نشينى خلاصه كردهاند و برداشتى سطحى و قشرى و احياناً انحرافآميز از معارف معنوى دارد مردود مىشمارد و مىگويد:
در حلقه درويش نديديم صفايى
در صومعه از او نشنيديم ندايى
در مدرسه از دوست نخوانديم كتابى
در مأذنه از يار نديديم صدايى
در جَرگه عُشّاق رَوَم بلكه بيابم
از گلشن دلدار، نسيمى رد پايى(23)
امام بر اين اعتقاد بود كه از را تصوّف مصطلح نمىتوان به حقيقت رسيد همانگونه كه عارف نامدار شيخ ابوسعيد ابوالخير چنين باورى داشت:
در رفع حُجُب كوش نه در جمع كتب
كز جمع كتب كجا شود رفع حُجُب
در طى كُتُب كجا بود نشئه حبّ
طى كن همه را بگو الى الله اتب
جداى از نقاط مثبتى كه ميراث علمى، فرهنگى و ادبى عارفان در جهان اسلام دارد، از گذشتههاى دور، تفكّر و طرز تلقّى آنان از برخى مفاهيم اسلامى، امت مسلمان را درگير مشكلات و سوء تعبيرهايى نموده است. آنان همواره كوشيدهاند از همه تعاليم حياتبخش، رشد دهنده و پوياى اسلامى برداشتهاى صوفيانه و تك بعدى ارائه دهند كه اين شيوه مذموم، خطر بزرگ تحريف و تفسير به رأى را به دنبال داشته و جامعيت و تعالى اسلام را در معرض تهديد جدّى قرار مىداده است در تفاسيرى كه صوفيّه نوشتهاند از اين نمونهها به وفور مىتوان مشاهده كرد. داستان آن عارف متهجد در عصر حضرت على(ع) معروف است كه در نبرد صفين و مبارزه با قواى اموى، عذر آورد و گفت: در جنگ شبهه است اما در عبادت نه! و من به كارى عارى از شك و ترديد روى مىآورم تا از رضاى حق تعالى اطمينان حاصل كنم. اين گونه تعابير از مسايل اجتماعى و رخدادهاى سياسى و برخورد با قرآن و حديث در طول قرون به جايى رسيد كه صوفيان دنيايى جداى از واقعيتهاى زندگى مسلمانان ترسيم كردند و حتى در توضيح سيره معصومين آن چه را خود مىپسنديدهاند بيان مىنمودهاند و مىگفتند آن چه رسول اكرم و امامان فرمودهاند دستورالعمل زهد سلوك اهل تصوّف مىباشد و قطب درويشان آن بزرگواران هستند! هم چنين با تأويل عارفانه و صوفيانه وجوه اجتماعى و دستورالعملهاى انسان ساز قرآن و عترت را به نفع معارف رمز آلود و سمبليك تصوّف به بوته فراموشى سپردند. اين گونه تصور و تلقّى از اسلام، ناگزير بىاعتنايى به دنيا و نوعى خوديابى و خودبينى را ترويج مىكرد و نوعى تشخص و منيّت معنوى را نزد افراد برجسته صوفى جز در موارد نادر پديد مىآورد كه آنان را نسبت به مسايل و معضلات افراد جامعه بىاعتنا مىساخت. در آينه اين خودبينى انديشه صوفيان، بىاعتنايى توأم با ترحّم را در خصوص مردمان روى آورده به مسايل دنيايى به دنبال داشت.
فقر و خاكسارى كه اهل تصوّف تبليغ مىكردند وقتى در چهارچوب عُزلت و زاويهنشينى مطرح مىگرديد تفرّد و حركت غير اجتماعى و بريده از همنوعان را مضاعف مىساخت. البته متصوفه به شناخت روان شناسانه و عميقى از باطن انسان و تمايلات روحى وى دست مىيافتند اما اين شناخت را نه در جهت زندگى اجتماعى انسانها و گسترش و بهبود روابط آدميان بلكه در راه تلقين تنهايى و اشاعه عزلت به كار مىگرفتند و بدين ترتيب برخلاف وحدت اعتقادى و بينشى، صوفيان درصدد ايجاد گرداب تفرقه ميان انسانها و ايجاد تكثّر و تشتت روح اجتماعى برمىآمدند، زيرا وقتى روح اجتماعى، وفاق جمعى و مشاركت در ميان افراد جامعه رو به اضمحلال و افول برود و هر كسى دغدغه سلوك خود را در بستر تفكرات صوفيانه داشته باشد، قوام، دوام، ثبات و حيات جامعه دستخوش تهديد شده و با زوال پيوندهاى اجتماعى، حيات فردى انسانى و رستگارى آحاد جامعه به خطر مىافتد. در اين ميان آنچه مصائب، معاصى، تباهى و عقب گرد متوجه جامعه مىگشت، حكّام زر و زور و تزوير با پديد آوردن اختناقى شديد بر گرده مردم حكومت مىكردند و در گسترش جهل و جور مىكوشيدند با بىاعتنايى اهل تصوّف روبرو مىگرديد و اگر در مواقعى، افرادى از آنان مصمم به ستيز با ستم مىشدند نه تنها قادر نبودند تحول اساسى در اوضاع آشفته جامعه پديد آورند بلكه فريادشان در گلو خاموش مىگرديد و با اتهامات دروغين از صحنههاى فرهنگى اجتماعى حذف مىشدند.
امام خمينى اين گونه تفكر عرفانى را به نقد كشيده و ضمن آن كه قابليتهاى استفاده از حقايق عرفانى را به امور خاصى منحصر ننمودند، گستره بهرهگيرى از آن را به سياست و زندگى تسرّى دادند و حتى مطالعه آثار عرفانى را براى روى آوردن به معنويت و رهايى از چنگال ماديّت و انديشههاى الحادى لازم دانستند، چنان چه در پيام ايشان به ميخائيل گورباچف رهبر شوروى سابق اين تأكيد و رويكرد مشاهده مىشود.
تفاوت آشكار نگرش عرفانى امام با عرفانى سلف در اين واقعيت نهفته است كه ايشان ثابت كردند لازمه عارف بودن گوشه عزلت اختيار نمودن و انزوا گزينى نيست و اصولاً اين گوشهگيرى و بىتفاوت بودن در مقابل مسايل اجتماع و بىاعتنايى به حوادث و وقايعى كه ارزشها و انسانيت را در معرض خدشه و تهديد قرار دادهاند مقاصد عالى عرفان را عقيم مىنمايد. انزوا در مدتى كوتاه آن هم براى تزكيه درونى، تهذيب نفس و صفاى باطن مىتواند با بركت و پرثمر باشد اما اين عزلت براى تمامى دوران زندگى فردى و اجتماعى آفت زا و ويرانگرى است و به همين دليل آن عارف سياستمدار به رغم ارادتى كه نسبت به عرفاى نامدار و مشهور داشتند، از آنان انتقاد مىكند و مىفرمايد:
«… يك مدت زيادى گرفتار عرفا بوديم. اسلام گرفتار عرفا بود. آنها خدمتشان خوب بود اما گرفتارى براى اين بود كه همه چيز را برمىگرداندند به آن طرف مثل تفسير ملاعبدالرزاق، خوب او مرد بسيار دانشمندى، مرد بافضيلتى است، اما همه قرآن را برگردانده آن طرف، كانّه قرآن با اين كارها كار ندارد.»(24)
امام در تفسير سوره حمد خاطرنشان نمودهاند: «بالاخره بايد از دنيا رفت، گفته نشود كه اينها دعوت به آن طرف [آخرت ]مىكنند نه به اين جا [دنيا] انبياء در حالى كه همه دعوت هايشان براى آن جا بود در اينجا عدالت را رواج مىدادند.»(25)
امام نوعى از كمال و نور مقدس را هدف انسان مىداند و همه چيز را در اين طريق وسيله مىپندارد: «تمام عبادات وسيله است، تمام ادعيه وسيله است، همه براى اين است كه انسان اين لُبابش ظاهر شود آنچه بالقوّه است به فعليّت برسد و انسان بشود.»(26)
به اعتقاد آن روح قدسى، عرفان و انديشههاى عارفان مىتواند در حركتهاى انقلابى و تحول آفرينى جامعه تأثيرگذار باشد و از اين جهت فرمودهاند: «… بيدارى اوّل قدم است، اوّل قدم يقظه است. در سير عرفانى هم يقظه قدم اول است. در اين سير، اين هم مسير الهى و عرفانى است. بيدارى قدم اوّل است و كشورهاى اسلامى، ملتهاى مسلم، ملتهاى مستضعف در سراسر جهان، اينها بيدار شدهاند و ان شاءالله پيروز خواهند شد»(27) و ذيل تفسير سوره حمد متذكر گرديدهاند:
«… اينها خيال كردهاند كه اين علوم معنوى مردم را از فعاليت باز مىدارد، اشتباه است همان آدمى كه اين علوم معنوى را به مردم ياد مىداد، و كسى هم مثل او بعد از رسول الله(ص) حقايق را نمىدانست همان روزى كه با او بيعت كردند به حسب تاريخ كلنگش را برداشت و رفت سراغ فعاليتش، منافات با هم ندارند…»(28)
در سيره نظرى و عملى امام به خوبى مىشد ناظر اين حقيقت بود كه فرد بايد به خودسازى بپردازد و با حالت انقطاع، از گرداب نفس خويش بيرون آيد و بداند تا در حجاب «من» سرگرم است، و اين خرقه را پاره نكرده است راهى به معدن معرفت و چشمه توحيد نخواهد بُرد چنان چه در «محرم راز» مىگويد:
تا اسير رنگ و بويى، بوى دلبر نشنوى
هر كه اين اغلال در جانش بود آماده نيست
و بدين گونه انحراف آميخته به تفكرات صوفى زدهها را از صفاى عارفان دلسوخته تفكيك نمودند و نفرت و انزجار خويش را از تصوّف آغشته به خرافات، بدعتها و آلودگىهاى ديگر اعلام كردند:
اين جاهلان كه دعوى ارشاد مىكنند
در خرقهشان به غير مَنَم تحفهاى مَياب
دم درنيار و دفتر بيهوده پاك كن
تا كى كلام بيهده گفتار ناصواب(29)
و بىاعتقادى خود را نسبت به عرفانى كه در بين متصوفه رواج داشته، باز گفتهاند:
عارفان پرده بيفكنده به رُخسار حبيب
من ديوانه گشاينده رخسار توأم(30)
چون به عشق آمدم از حوزه عرفان ديدم
آنچه خوانديم و شنيديم همه باطل بود(31)
از درس و بحث مدرسهام حاصلى نشد
كى مىتوان رسيد به دريا از اين سراب
هرچه فرا گرفتم و هر چه ورق زدم
چيزى نبود غير حجابى پس حجاب…(32)
امام خمينى در مذمت عارف نمايان نوشته است: «آن بيچارهاى كه خود را مرشد و هادى خلايق مىداند و در مسند دستگيرى و تصوّف قرار گرفته حالش پستتر و غمزهاش بيشتر است، اصطلاحات را به سرقت برده و سر و صورتى به متاع بازار خود داده و گمان كرده به لفظ مجذوب عليشاه يا محبوب عليشاه حال و جذبه دست مىدهد»(33)
ايشان چنين صوفيانى را بىخبر از فهم حقايق و محروم از وصل دوست مىداند و صفاتى چون نامحرم، عارى از صفا و دغلبازى به آنها مىدهد:
طرب ساغر و درويش نفهمد صوفى
باده از دست بتى گير كه محرم باشد(34)
گوش از عربده صوفى و درويش ببند
تا به جانت رسد از كوى دل آوازسروش(35)
صوفى صافى اگر هستى بِكَنْ اين خرقه را
دم زدن از خويشتن با بوق و كرنا چه شد(36)
بر فراز دار فرياد انا الحق مىزنى
مدعى حق طلب انيّت و انّا چه شد(37)
صوفى از وصل دوست بىخبر است
صوفى بىصفا نمىخواهم(38)
بر در ميكده با آه و فغان آمدهام
از دغل بازى صوفى به امان آمدهام(39)
اين انتقادها و ملامتها بدان جهت است كه فرهنگ صوفيان جز در موارد نادر با روح قرآن و عترت مغايرت دارد و اين شيوه قادر نخواهد بود كه روح حقيقت جوى انسان را به سرمنزل مقصود برساند و انجام اين برنامه نجات بخش از عهده مكتبى برمىآيد كه با توجه به واقعيتها و رعايت كمال اعتدال، انصاف و در نظر گرفتن تمامى نيازهاى انسان روح او را در حالتى متعادل به سوى كمال مطلوب سوق دهد و اين موضوع اصلى قرآنى است:
«وابتغ فيما آتاك الله الدار الآخرة و لا تنس نصيبك من الدّنيا و احسن كما احسن الله اليك»(40) يعنى در آنچه خداوند به تو عطا نموده، سراى جاويد را بطلب و به دست آور و نصيب خود را از دنيا فراموش مكن و هم چنان كه خداوند به تو نيكى كرده، نيكى كن. ادامه داردپىنوشتها:
1 – اشعار از قيصر امين پور است، نقل از روزنامه جام جم، شماره 801.
2 – فصلنامه حضور، شماره 20، ص99.
3 – صحيفه نور، ج20، ص238.
4 – نهج البلاغه، نامه 47 و خطبه 149.
5 – همان، خطبه دوم.
6 – برگرفته از كتاب آداب الصلوة، امام خمينى، ص224 – 215، كتاب قرآن باب معرفة الله (مجموعه بيانيهها و نوشتههاى امام خمينى درباره قرآن)، ص 89 – 82.
7 – صحيفه نور، ج6، ص81.
8 – همان، ج1، ص192.
9 – همان، ج8، ص171.
10 – خلوتى با خويشتن، ص42 – 40، ويژگى هايى از زندگى امام خمينى، ص20؛ پا به پاى آفتاب، ج1، ص286؛ سرگذشتهاى ويژه از زندگى امام خمينى، ج4، ص129.
11 – چهل حديث، امام خمينى، حديث بيست و نهم.
12 – تبيان، دفتر دوازدهم، ص187.
13 – نك: سرگذشتهاى ويژه از زندگى امام خمينى، ج1، ص116.
14 – پا به پاى آفتاب، ج4، ص208.
15 – همان، ص161.
16 – نك: ويژگى هايى از زندگى امام خمينى، ص56؛ در سايه آفتاب، محمد حسن رحيميان، ص86؛ تجلّى جلال (ويژه پنجمين سالگرد رحلت امام خمينى)، ص8؛ مجله پيام انقلاب، شماره 52، ص25.
17 – صحيفه نور، ج18، ص152؛ تفسير سوره حمد، ص110 – 109.
18 – مجله نور علم، دوره سوم، شماره هفتم، ص114.
19 – صحيفه نور، ج17، ص58.
20 – همان، ج4، ص20 – 19.
21 – همان، ج15، ص204.
22 – صحيفه حوزه، شماره 50، ص3.
23 – ديوان امام خمينى، ص187.
24 – سخنرانى امام در روز 17 تير سال 1358 براى روحانيان و واعظان تهران، روزنامه همشهرى، شماره 127.
25 – تفسير سوره حمد، ص52.
26 – همان، ص74.
27 – صحيفه نور، ج12، ص141.
28 – تفسير سوره حمد، ص55.
29 – ديوان امام خمينى، ص48.
30 – همان، ص136.
31 – همان، ص104.
32 – همان، ص48.
33 – چهل حديث، ص91.
34 – ديوان امام، ص86.
35 – همان، ص130.
36 – همان، ص94.
37 – همان.
38 – همان، ص160.
39 – همان، ص140.
40 – سوره قصص، آيه77.
عفت در سيره پيشوايان
عفّت در سيره پيشوايان
حجةالاسلام والمسلمين محمد محمدى اشتهاردى
اشاره:
يكى از ارزشهاى والاى انسانى و اسلامىاى كه سرچشمه ارزشهاى ديگر، و موجب آثار درخشان معنوى است، خوى عفّت مىباشد كه مىتوان آن را يكى از پايههاى اخلاق و صفت كليدى اى براى عقب زدن رذايل و سوق دهنده به سوى تكامل و درجات عالى و كمالات متعالى دانست.
در قرآن و روايات از اين خصلت، بسيار تمجيد شده و سيره پيشوايان معصوم(ع) نيز سرشار از اين خصلت نيكو است. با اين اشاره به مطالب زير مىپردازيم:معناى عفّت
عفّت در اصل به معناى خويشتن دارى، تسلّط بر نفس و نقطه مقابل شهوت پرستى و شكم پرستى است.
راغب اصفهانى در لغت نامه «مفردات» مىگويد: «عفّت حالتى در نفس است كه انسان را از غلبه شهوت باز مىدارد.»
قيّومى در لغت نامه «المصباح المنير» هم نظير همين معنا را ذكر نموده و مىنويسد: «عَفَّ عَنِ الشّىء امتنع عنه؛ از چيزى عفّت ورزيد، يعنى خود را از آن بازداشت.»
طريحى در «مجمع البحرين» مىنويسد: «العفافُ كَفُّ النفس عن المحرّمات، و عَنْ سؤال النّاس؛ عفّت، بازدارى روح و روان از گناهان و هم چنين نگه دارى خويش از دراز كردن دست سؤال به سوى ديگران است.»(1)
از روايات نيز همين معنا استفاده مىشود، لذا اين واژه يك معناى عام دارد، ولى بيشتر در مورد خويشتن دارى در دو مسئله استعمال شده است: خويشتن دارى و قناعت درا مور مالى و كنترل غريزه جنسى، كه اوّلى موجب حفظ عزّت و آبرو شده و دوّمى موجب حيا، شرم و غيرت در مقابل پرده درى و انحرافات جنسى مىگردد. البته از اين دو در اصطلاح روايات به عفّت بطن و فرج تعبير شده است؛ مثلاً پيامبر(ص) فرمود: «در مورد امّتم در مورد شكم پرستى و شهوت پرستى جنسى، بيمناك هستم.»(2)
حضرت على(ع) در فرازى از وصيت خود به محمد بن ابى بكر مىفرمايد: «انّ اَفْضَلَ العِفَّةِ الوَرَعُ فى دينِ اللهِ والعَمَلُ بِطاعَتِهِ؛ بهترين مصداق عفّت، رعايت پاكى و پرهيزكارى در دين خدا و عمل در اطاعت الهى است.»(3)
در لغت نامه «التحقيق» آمده: فرق بين عفت و تقوا اين است كه عفّت به معناى حفظ نفس از شهوات انسانى است ولى تقوا يعنى حفظ نفس از انجام گناهان. بنابراين عفّت يك حالت درونى است، ولى تقوا بر اعمال خارجى نظارت دارد.(4)
واژه عفّت در قرآن، بيشتر در اين دو مورد استعمال شده است؛ مثلاً در يك جا آمده: «وَلْيَسْتَعْفِفِ الَّذينَ لايَجِدُونَ نِكاحَاً حَتّى يُغْنِيَهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ؛ و كسانى كه امكانى براى ازدواج نمىيابند، بايد پاكدامنى پيشه كنند، تا خداوند از فضل خود آنان را بىنياز گرداند.»(5) و در مورد ديگر مىفرمايد:
«… يَحْسَبُهُمُ الجاهِلُ اغنياءَ مِنَ التَّعَفُّفِ؛ بايد انفاق شما، به خصوص براى آن مهاجران فقيرى باشد كه… از شدّت عفّت و خويشتن دارى، افراد ناآگاه، آنها را ثروتمند مىدانند.»(6)
در مورد ارزش انسان عفيف، همين قدر بس كه اميرمؤمنان مىفرمايد: «مَا المُجاهِدُ الشّهيدُ فى سَبيل اللهِ باَعْظَمَ اجراً ممَّنْ قَدَرَ فَعَفَّ، لَكادَ العَفيفُ أَنْ يَكونَ مَلَكاً مِنَ الملائكة؛ پاداش مجاهدى كه در راه خدا به شهادت رسيده، برتر از شخص با عفّتى نيست كه توان گناه دارد، ولى گناه نكند، زيرا چنين شخص نزديك است كه فرشتهاى از فرشتگان خدا باشد.»(7)چند نمونه از عفّتورزى پيشوايان
1 – در شأن رسول خدا(ص) گفتهاند: او عفيفترين انسانها بود، در همه ابعاد با خويشتن دارى عجيبى به تدبير امور مىپرداخت. در جنگ اُحد، دندانهاى جلوىاش شكست و صورتش از ناحيه دشمنان شكاف برداشت. برخى از او خواستند تا دشمن را نفرين كند، آن حضرت با كمال خويشتن دارى فرمود: «من به عنوان ناسزاگو مبعوث نشدهام، بلكه به عنوان دعوت كننده و مايه رحمت براى مردم فرستاده شدهام.» سپس به جاى نفرين، چنين دعا كرد: «اللهمَّ اهْدِ قومى فانّهُم لايَعْلَمون؛ خدايا! قوم مرا هدايت كن، ،زيرا آنها ناآگاهاند».
عمر بن خطاب نيز اصرار داشت كه پيامبر(ص) نفرين كند، ولى آن حضرت با كمال خويشتن دارى، و صبر انقلابى، از نفرين كردن، امتناع ورزيد.(8)
آن حضرت آن چنان از تقاضا كردن (و درخواست كمك مالى) از اين و آن – كه ضربه شديدى به عزّت و عفت انسان مىزند – بيزار بود، لذا فرمود: «مَنْ سَئَلَ وَ عِنْدَهُ ما يُغْنيهِ فانّما يَسْتَكْثِرُ مِنْ جَمَرِ جَهَنَّمَ؛ كسى كه از مردم درخواست كند، در حالى كه به مقدار كفايت دارد، آتش دوزخ را براى خود افزون مىسازد.»(9)
زندگى آن حضرت آميخته با دستورهاى قرآن بود، همان قرآنى كه در آيه 273 سوره بقره اصحاب صُفّه (مهاجران فقير در مدينه) را به خاطر خويشتن دارى در اوج شدّت فقر، ستوده است، آنان كه با سيلى صورت خود را سرخ نگه داشته و از كسى تقاضاى كمك نكردند، به گونهاى زيستند، كه مردم ناآگاه گمان مىكردند كه آنها ثروتمند اند: «يَحْسَبُهُمُ الجاهِلُ اغنياءَ مِنَ التَّعَفُّف» روزى گروهى از مسلمانان مدينه خدمت پيامبر(ص) آمده و عرض كردند: «از درگاه الهى بهشت را براى ما ضمانت كن.» پيامبر(ص) پس از اندكى درنگ فرمود: «من با يك شرط چنين ضمانتى را براى شما مىكنم»، پرسيدند: آن شرط چيست؟ فرمود: «اَنْ لاتسْئلوا احداً شَيْئاً؛ از هيچ كس (جز خدا) چيزى را تقاضا نكنيد.»
آنها نيز تعهّد كردند كه در زندگى از احدى تقاضا نكنند. لذا كار به جايى رسيد كه اگر يكى از آنها در سفر بود و سواره حركت مىكرد و تازيانهاش بر زمين مىافتاد، خوش نداشت به كسى بگويد: تازيانهام را به من بده، بلكه خودش پياده مىشد و تازيانه را برمىداشت، تا مبادا از كسى تقاضايى كرده باشد، يا اين كه وقتى كنار سفره نشسته و دستش به آب نمىرسيد، به كسى نمىگفت كه آب به من بده، بلكه خودش برمىخاست و ظرف آب را برمىداشت و مىنوشيد. آرى پيامبر(ص)، هم خود اين گونه مىزيست و هم به شاگردانش اين گونه توصيه مىكرد.(10)
2- يكى از اصحاب پيامبر(ص) نمىتوانست هزينه زندگى اش را تأمين كند، در فشار سختى بود. روزى همسرش به او گفت: «كاش به محضر رسول خدا(ص) مىرفتى و از او چيزى مىخواستى.» او نيز خدمت پيامبر(ص) رفت و تقاضاى كمك كرد، پيامبر(ص) به او فرمود: «مَنْ سَألنا اعطيناهُ، وَ مَنْ استغنى اَغْناهُ الله؛ كسى كه از ما تقاضا كند، به او عطا مىكنيم و هر كس بىنيازى جويد، خداوند او را بىنياز كند.»
صحابى با خود گفت: منظور پيامبر(ص) جز من كسى نيست، به سوى همسرش بازگشت او را از سخن پيامبر(ص) مطّلع ساخت. زن گفت: رسول خدا(ص) بشر است و از حال تو بىاطلاع مىباشد، نزد او برو و وضع خود را براى او بيان كن، صحابى بار ديگر نزد پيامبر(ص) آمد.
پيامبر(ص) باز همان سخن را به او فرمود. او بازگشت و با اصرار همسرش براى بار سوم نزد پيامبر(ص) آمد، پيامبر(ص) نيز جوابش همان داد. او تصميم گرفت دنبال كار برود. لذا كلنگى را از شخصى عاريه كرده و به طرف كوهستان رفت ومقدارى هيزم جمع آورى نمود و آن را به مدينه آورد و به پنج سير آرد فروخت، آن آرد را به خانه آورد.همسرش نيز نان پخت و با هم خوردند. به كار خود ادامه داد و از پس انداز خود، كلنگى خريد. كم كم از اندوختهاش دو شتر و يك غلام خريد و سرانجام ثروتمند شد. در اين هنگام نزد رسول خدا(ص) آمد و وضع زندگى خود را شرح داد، پيامبر(ص) فرمود: «مَنْ سألَنا اعطيناهُ وَ مَنْ استغنى اغناهُ الله»(11)
آرى خويشتن دارى و عفّت نفس، آن صحابى را در پرتو هدايت نورانى پيامبر(ص) عزّتمند كرد و از ذلت و سرافكندگى نجاتش داد.
3 – در مورد غيرت و عفت ناموسى پيامبر(ص) نيز سخن بسيار است؛ از جمله اين كه: امّ سلمه – يكى از همسران پيامبر(ص) – مىگويد: در حضور پيامبر(ص) بودم، يكى از همسرانش به نام ميمونه نيز حاضر بود، در اين هنگام ابن ام مكتوم كه نابينا بود به آن جا آمد، پيامبر(ص) به ما فرمود: «حجاب خود را در برابر ابن ام مكتوم رعايت كنيد.» پرسيديم: مگر او نابينا نيست، بنابراين حجاب ما چه معنا دارد؟
فرمود: «آيا شما نابينا هستيد؟ آيا شما او را نمىبينيد؟»(12)
4 – اميرمؤمنان (ع) فرمود: روزى مرد نابينايى با اجازه قبلى، به خانه فاطمه زهرا(س) آمد، حضرت زهرا(س) خود را پوشانيد، پيامبر(ص) كه در آن جا حاضر بود پرسيد: «با اين كه اين مرد نابينا است، چرا خود را پوشاندى؟» حضرت زهرا(س) عرض كرد: «اگر او مرا نمىبيند، من او را مىبينم، وانگهى او بو را استشمام مىكند.» رسولخدا(ص) به نشانه تصديق سخن و عمل فاطمه(س) فرمود: «گواهى مىدهم كه تو پاره وجود من هستى.»(13)
5 – در ماجراى جنگ جمل كه در سال 36 ه.ق رخ داد، وقتى سپاه على(ع) بر دشمن پيروز شد، عايشه در ميان هودج بود، على(ع) نزد او آمد و فرمود: «… سوگند به خدا، آنان كه زنهاى خود را در پشت پرده عفاف نگه داشتند و تو را از خانه خارج نمودند، با تو به انصاف رفتار نكردند.» سپس نگذاشت نامحرمان به پيش آيند، بلكه به محمد بن ابى بكر – برادر عايشه – دستور داد، تا او را از هودج بيرون بكشد، سپس او را در خانه صفيه دختر حارث پناه داد،(14) آن گاه با حفظ كامل حريم عفاف، او را روانه مدينه كرد.
آرى با اين كه او از سران جنگ افروز دشمن بود، حضرت على(ع) در حفظ عفت او بسيار كوشيد؛ حتى دو نفر از سپاهيان ناآگاه على(ع) درصدد بودند كه نسبت نارواى بىعفّتى به عايشه بدهند، حضرت على(ع) به شدّت از آنها جلوگيرى نمود و دستور داد به هر كدام – به عنوان حد قذْف – صد تازيانه زدند و هنگامى كه عايشه را به سوى مدينه روانه مىنمود، بيست نفر زن را مأمور كرد تا به صورت مردان جنگى، شمشير را به كمر بسته و عايشه را به مدينه برسانند.
اين دستور از اين رو بود كه در مسير راه، غارتگران با ديدن قيافههاى آنها، بترسند و به كاروان عايشه حمله ننمايند، از اين طريق حريم عفّت عايشه حفظ گردد. البته اين موضوع به قدرى مخفى بود كه حتى عايشه نفهميد. لذا در محلّى از مسير راه به على(ع) اعتراض كرد و گفت: «على(ع) با مأموران سپاهى مرد، حرمت عفّت مرا پاس نداشت.» اما وقتى به مدينه رسيد و آن زنان، لباسهاى مردانه خود را درآوردند و به عايشه گفتند: ما زن بوديم و على(ع) ما را پاسدار تو نمود، تا تو را به مدينه برسانيم؛ عايشه دريافت كه اعتراضش بىمورد بوده و على(ع) حرمت عفت او را به طور كامل حفظ كرده است.(15)
6 – ابو صباح كنانى كه يكى از شاگردان معروف امام باقر(ع) است مىگويد: روزى براى ديدار امام باقر(ع) به سوى خانهاش حركت كردم، وقتى به درِ خانه رسيدم، در را زدم، كنيزى كه تازه به حدّ بلوغ رسيده بود در را باز كرد، با دست به سينهاش زدم و گفتم به آقايت بگو ابوصباح است تا اجازه ورود دهد. در همان لحظه امام باقر(ع) از پشت ديوارهاى خانه بلند فرمود: «اُدْخُلْ لا اُمَّ لَكَ؛ اى بىمادر! وارد خانه شو.» وارد شدم، دريافتم كه امام باقر(ع) از اين كه حريم عفت كنيز را شكستهام نسبت به من عصبانى است، عرض كردم: سوگند به خدا! قصد لذّتجويى نداشتم، مىخواستم بر ايمانم افزون گردد (كه آيا شما از پشت ديوارها از كار ما اطلاع مىيابيد؟) امام باقر(ع) فرمود: راست مىگويى، اگر فكر كنى كه اين ديوارها مانع ديد ما مىشود، پس فرقى بين ما و شما نيست، آن گاه آن حضرت با تأكيد به من فرمود: «ايّاكَ اَنْ تُعاوِدَ اِلى مثْلِها؛ قطعاً بپرهيز تا مبادا اين كار (دست درازى به نامحرم) را تكرارى كنى.»(16)
7 – يكى ديگر از شاگردان امام باقر(ع) به نام ابوبصير مىگويد در كوفه به يكى از بانوان درس قرائت آيات قرآن مىدادم، روزى در يك موردى با او شوخىاى كردم (كه بر خلاف حريم عفّت بود)، پس از گذشت مدتها از اين حادثه، در مدينه به محضر امام باقر(ع) رسيدم، به من فرمود: «كسى كه در جاى خلوت گناه كند، خداوند نظر لطفش را از او برگرداند، اين چه سخنى بود كه به آن زن گفتى؟» از شدّت شرم، سر در گريبان كرده و توبه كردم، امام باقر(ع) فرمود: «مراقب باش كه تكرار نكنى» (و با زن نامحرم شوخى ننمايى)(17)
8 – امام صادق(ع) دوستى داشت كه همواره با هم بودند، روزى همين دوست به غلامى تندى كرد و با كمال گستاخى حريم عفت او را شكست و گفت: «اى زنا زاده! كجا بودى؟» هنگامى كه امام اين سخن خلاف عفت او را شنيد، به شدت ناراحت شد، به طورى كه دستش را بلند كرد و محكم بر پيشانى خود زد و فرمود: «سُبحان اللّه!» آيا به مادر غلام، نسبت ناروا مىدهى؟ من تو را آدم پرهيزكارى مىدانستم، ولى اكنون مىبينم پرهيزكار نيستى.» دوست امام عرض كرد: فدايت گردم! مادر اين غلام، از اهالى سِنْد (از سرزمين هند) است و بتپرست مىباشد (بنابراين ناسزا به او اشكال ندارد)، امام صادق(ع) فرمود: «آيا نمىدانى كه هر امّتى، بين خود قانون ازدواجى دارد؟ از من دور شو!»
آن هنگام بين آن دوست و امام صادق(ع) جدايى افتاد و تا آخر عمر امام، اين جدايى ادامه يافت.(18)
اين ماجرا نيز ما را به عفت زبان و كنترل آن از هرزه گويى و گفتار خلاف عفّت دعوت مىكند و حاكى از آن است كه مسئله حفظ عفت جامعه؛ حتى نسبت به بيگانگان بسيار مهم است و بايد مرزهاى آن را شناخت و در حفظ آن كوشا بود.
9 – روزى امام حسن(ع) به نماز ايستاده بود، در اين هنگام زن زيبايى كه شيفته جمال آن حضرت شده بود، نزد امام آمد و با عشوه خاصّى نزد امام ايستاد، امام نماز را كوتاه كرد و فرمود: «چه كار دارى؟» او گفت: «برخيز و از من كام بگير زيرا من شوهر ندارم و نزد شما آمدهام…» امام حسن(ع) چند بار به او فرمود: از من دور شو، ولى او هم چنان (چون زليخا نسبت به يوسف) اصرار و سماجت مىكرد، در اين هنگام امام از خوف خدا به گريه افتاد و مكرر به او مىفرمود: از من دور شو. و گريهاش شديدتر مىشد، به طورى كه آن زن نيز منقلب شده و گريه كرد. در اين وقت امام حسين(ع) آمد، او نيز منقلب شده و گريه كرد، بعضى از اصحاب آمدند و آنها نيز به گريه افتادند. آن زن در حال گريه از آن جا دور شد و حاضران متفرّق شدند.
امام حسين(ع) به احترام برادر، راز حادثه را از امام حسن(ع) نپرسيد، تا اين كه پس از مدتى امام حسن(ع) خوابى ديد، پس از بيدار شدن گريه كرد، امام حسين(ع) علت گريه را پرسيد، امام حسن(ع) فرمود: «امشب در عالم خواب، يوسف(ع) را ديدم، و در ميان جمعيت به من نگاه كرده و من بىاختيار گريستم، پرسيد: چرا گريه مىكنى؟ گفتم: به خاطر آن همه رنجها كه از همسر عزيز مصر كشيدى، و زندانى شدى و پدرت يعقوب به فراق تو گرفتار شد، يوسف به من گفت: «آيا تو از آمدن آن زن بيابانى، و خوددارى خود از او و گريه ات، تعجب نكردى؟»(19)
يعنى اى يوسف فاطمه(س) تو نيز مانند من گرفتار شدى، ولى از خوف خدا، حريم عفاف را حفظ كردى، و با گريهها و تحمّل رنجها، از هر گونه شوائب رهايى يافتى.پىنوشتها:
1 – مفردات راغب، المصباح المنير، و مجمع البحرين واژه «عفّ».
2 – اصول كافى، ج2، ص79.
3 – بحارالانوار، ج77، ص390.
4 – التحقيق فى كلمات القرآن، تأليف حسن مصطفوى، واژه عفّت.
5 – سوره نور، آيه33.
6 – سوره بقره، آيه273.
7 – نهج البلاغه، حكمت 474.
8 – محدّث قمى، كحل البصر، ص144.
9 – تفسير مراغى، ج3، ص50.
10 – فروع كافى، ج4، ص21.
11 – اصول كافى، ج2، ص139.
12 – بحارالانوار، ج104، ص37.
13 – همان، ج43، ص91.
14 – تتمة المنتهى، ص12.
15 – اقتباس از كتاب صوت العدالة الانسانيّة، ج1، ص82.
16 – كشف الغمه، ج2، ص353.
17 – بحارالانوار، ج46، ص247.
18 – وسائل الشيعه، ج11، ص331.
19 – مناقب ابن شهر آشوب، ج4، ص15؛ بحار، ج43، ص340.
مرجفون مجلس
مرجفون مجلس
حجةالاسلام والمسلمين محمد تقى رهبر
توضيح: «مرجفون» برگرفته از آيه 60 سوره «احزاب» است و در توصيف كسانى آمده كه در عصر پيامبر اكرم(ص) در كنار منافقان قرار گرفته و براى نابودى اسلام، در شهر مدينه به شايعه سازى و تشنج آفرينى و جنگ روانى و خالى كردن دل مسلمانان سرگرم بودند و قرآن كريم آنان را افشا كرده و به مجازات سخت تهديد نموده است.
1 – مجلس ششم در برخى حوزههاى انتخابيه از آغاز و حتى قبل از آن انتخابات با چالشهايى همراه بود. مسئله انتخابات و احراز صلاحيت برخى نمايندگان و صحّت و تأييد رأىگيرى و آمار و ارقام ارائه شده و كيفيت نظارت در مواردى، از چالشهاى اين دوره از انتخابات بود.
ماهها گذشت و شوراى نگهبان كه نهاد قانونى در تأييد صحت انتخابات و صلاحيت نمايندگان است روى اين موضوع علامت سؤال جدّى داشت و ماجرا به گونهاى حادّ بود كه احتمال ابطال انتخابات در بعضى حوزهها مىرفت، امّا با پايان يافتن دوره مجلس پنجم و مشكل نبودن اين نهاد قانونى در كشور، بالاخره با تدبير حكيمانه و مصلحت انديشى رهبر معظّم انقلاب، قرار شد مُهر تأييد بر انتخابات زده شود و موارد نقض قانون و نظارت در مورد برخى از نمايندگان مسكوت بماند و به بركت امر ولايت كار مجلس ششم آغاز گرديد. اين سخن اول.
2- حرمت نهادن به اين نهاد مقدّس كه يكى از اركان اساسى در نظام جمهورى اسلامى مىباشد، وظيفه هر ايرانى است و تضعيف آن دور از مصلحت نظام است. توصيههاى امام راحل(ره) را در اين خصوص به ياد داريم و نيز تأكيدات مقام معظم رهبرى را كه نبايد از هيچ نهاد قانونى حرمت شكنى شود كه ثمره نامطلوب آن به كل نظام بازخواهد گشت، اينها را فراموش نمىكنيم و هنوز هم معتقديم اكثريت نمايندگان (خارج از جناح بندى چپ و راست) افراد دلسوز ارزشى، با صلاحيت ديندار وفادار به نظام و در انديشه خير و صلاح دين و ملت و كشورند و از درك سياسى و مسئوليتشناسى لازم برخوردارند و ظرفيت كافى براى تحمل اين پست و موقعيت را دارند و اگر جز اين بود، اصولاً مجلس مفهومى نداشت. با توجه به اين نكته مهم، حرمت مجلس و نمايندگان محترم با صلاحيت را پاس مىداريم و به مجلس و نمايندگان واقعى مردم ارج مىنهيم و تقويت اين نهاد مقدس را فريضه مىدانيم و البته در مرحله اول حرمت نهادن به مجلس وظيفه خود نمايندگان است كه اگر حرمت امامزاده را متولى نگهدارى نكند، واى به ديگران! اين هم سخن دوم و جاى گفت و گو نيست.
3 – بايد بپذيريم كه پارهاى انگشت شمار ولى ماجراجو از عناصر كم ظرفيت با زد و بندهاى سياسى و جناحى به مجلس راه يافتند كه شايستگى در خور و تجربه كافى و تعهد لازم را نداشتند، اما به هر دليل، كرسى نمايندگى را در تصرف گرفتند و از همان آغاز اين پايگاه مهم را سنگر مقاصد خاص و پارهاى تصفيه حسابهاى شخصى يا گروهى قرار دارند و چنان كه در طول دوره مجلس ششم ديديم و اينك نيز شاهديم، ماجراجويىهايى را به راه انداختند، و مشكل آفريدند و درد سر درست كردند، نه در برابر قانون سر تمكين فرود آورده و نه به مصالح كشور و انقلاب فكر كردند. با اين خط مشى غلط، خوراك تبليغاتى به دشمنان دادند و طمع بيگانه را برانگيختند تا بدانجا كه به خود جرئت دهند نغمههاى شوم تجاوز را سر دهند.و خيال شوم آينده را در فروپاشى نظام و سلطه اجنبى قوت بخشند.
نمونههايى از اين حركتهاى ناشيانه يا مغرضانه را مىتوان در موضعگيرىهايى چون: نغمه فروپاشى، خروج از حاكميت به بنبست كشانيدن نظام با سوژهها و بهانههاى بچهگانه و خوراك تبليغاتى به بيگانه دادن، عدم تمكين در برابر قانون و مجارى قانونى، معارضه و ستيزه جويى با قانون اساسى و تضعيف مهمترين اركان نظام و طرح همهپرسى و رفراندم هر كجا ميل آقايان بود! و تجرى و گستاخى برخى عناصر اين طيف تا بدانجا پيش مىرود كه از اهانتهاى برخى عناصر سازمانىشان به دين و ملت و مقدسات حمايت كنند و هرچه دلشان خواست بگويند و به نام آزادى تمام كنند! ثمره اين تحمل و تاوان اين سهل انگارى را در گذشته ديده و پرداختهايم و باز هم عبرت نمىگيريم كه ثمره جز پشيمانى ندارد. (من جرب المجرب حلت به الندامة).
و همين جا، جاى طرح اين سؤال است كه اين عدّه از نمايندگان افراطى، مدعى اصلاحطلبى بيلان كار اصلاحى قريب چهار سال نمايندگى خود را پيش روى ملت بگشايند كه كدام تلاش مثبت را در جهت مسئوليتى كه دارند و وكالتى كه از مردم گرفتهاند! انجام دادهاند، در بهبودى اوضاع كشور، مسأله عمران و آبادى منطقه انتخابى خود، در حل مشكل بيكارى اين آفت بزرگ اجتماعى، مفاسد روز افزون اجتماعى و اخلاقى، فرهنگى، مالى و سياسى چه نقشى داشتهاند، در طول ماههاى اخير كه امريكا و انگليس و اسرائيل مثلث شوم سلطه شيطانى را تشكيل داده و لبه تيز آن را بر ضد امت اسلام نشانه گرفته و در پى جنگ صليبىاند و ايران اسلامى را محور شرارت ناميدهاند كدام عكس العمل جدى را به صورت يك پارچه بر امريكا و متّحدان غارتگر و سلطه جويش نشان دادهاند؟! اينها كه سهل است، برخى اين عناصر خام نمك نشناس و سياست ناشناس در چنين موقعيت حسّاس كه از سوى رهبرى مقتدر نظام و دولت جمهورى اسلامى و رياست محترم مجلس و اكثريت نمايندگان و توده ملّت ضربههاى كوبنده تبليغى و سياسى بر سلطه گران و جنگ افروزان كاخ سفيد فرود آمده انگشت شمارى از نمايندگان مرعوبانه و با بزدلى و يا انگيزههاى پنهان ديگر، آهنگ نابهنگام مذاكره با امريكا ساز كرده و نغمه شوم كنار آمدن با شيطان بزرگ را سر دادهاند.
ناپختگى و ناآگاهى از الفباى سياسى اين افراد، با اين سخنان، هنگامى روشن مىشود كه ماهيت امريكا و عقبه صهيونيستى آنها و روحيه ميليتاريستى شيطان بزرگ و داعيه دارى سلطه جهانى و تك قطبى شدن حاكميّت مطلق و سياستهاى مكارانه و گول زننده آن را كه امروزه بر هر عوام الناس، واضح و آشكار شده است توجه كنيم.
اين چنين انديشههاى سياسى از موضع ضعف و در حالى كه امريكا مترصد فرصت هايى اين چنين و انديشه هايى از اين قبيل است، حكايت از چه دارد؟ اگر خوشبينانه بنگريم ساده انديشى و نشناختن دشمن و اگر به گونه ديگر كه خدا مىداند! و در همين حال كه سياست نظام و تصميمات شوراى امنيت ملى غير قانونى خواندن حضور جنگ افروزان امريكايى در خاورميانه و كشور اسلامى عراق است و دنيا اين گستاخى را در چهارگوشه جهان محكوم كرده، اين آقايان با سياست نرمش و سازش با امريكا آبروى نظام را مىبرند و به دشمن اميد مىدهند كه بگويد فردا نوبت سوريه و ايران است…
به مورد است موضعگيرى كره شمالى حداقل مد نظر آقايان باشد كه در مقابل تهديدات امريكا گفت ضد موشك دوربرد را به سوى ايالات متحده به عنوان پاسخ آماده كرده و با اين اولتيماتوم امريكا در جا مىزند و مواضع خود را عوض مىكند. آن وقت آيا اين زبونى نيست و ذلّت نيست كه مشتى افراد كه خود را سخنگويان مردم مىدانند! با مواضع انفعالى چراغ سبز به امريكا نشان دهند و با تصوير دو دستگى در اركان نظام و مسئولين كشور اميد فروپاشى را در دل دشمن زنده كنند؟!
آن هم در كشورى كه به عنوان سمبل مبارزه امپرياليسم و صهيونيسم در قرن بيستم شناخته شده و غرور امريكايىها را شكسته است و همان روحيه امروز بر اين ملت حاكم مىباشد.نمونه ديگر خودباختگى
نمونه ديگر طرح الحاق ايران به كنوانسيون حقوق زن و به اصطلاح محو تمامى اشكال تبعيض است كه اواخر سال 1380 لايحه آن به مجلس داده شده كه البته در لايحه قيد شده است در صورتى كه با شرع مقدّس اسلام مغايرت نداشته باشد اين لايحه در مجلس براى مدتى مسكوت ماند و اخيراً برخى نمايندگان زن و مرد طرح دوباره آن را از مجلس خواستهاند و سينه براى تصويب آن چاك زدهاند كه در اين جا نكاتى قابل ذكر است:
الف – طرح اين موضوع از سوى هر نهاد يا هيأت و فرد يا جمعيتى كه باشد، نوعى غرب زدهگى و خودباختگى در برابر بيگانه بويژه فرهنگ غربى است كه از اين بابت مستوجب نقد و ايراد است. مگر قوانين مترقّى اسلام كه همواره و در طول تاريخ جهان پيشتاز حقوق انسانى بوده و براى هميشه خواهد بود، چه نقيصهاى دارد كه برخى درصدد تكميل و جبران آن به تقليد از غربىها باشند؟
غربىها و همان زنانى كه بازيچه مطامع پول و شهوت مردان در غرب قرار گرفتهاند، در منجلابى فرو رفتهاند كه تاريخ نظير آن را به ياد ندارد. فحشا، فساد، فروپاشى خانواده به عنوان ركن جامعه و استفاده ابزارى از زن، تحفه غرب براى كشورهاى ديگر جهان بود كه آمار و ارقام آن در رسانهها و گزارشهاى خودشان به وفور ديده مىشود و از آن زمان كه ما به دنباله روى غربى و آزادىهاى نامشروع آنها رو آورديم دستخوش هزاران نكبت و بدبختى شديم، نمونه آن عصر پهلوى پدر و پسر.كه متأسفانه زن ابزارى امروزه نيز در هنر و سينما و… بار ديگر چهره نموده است. واقعاً جاى شگفتى است كه فلان نماينده زن يا نماينده مرد امروز از پيوستن جامعه ايرانى به فرهنگ و حقوق غربى در مورد زنان سخن بگويد و اين نشانه بىشخصيتى و دنباله روى و ديگر باورى و بحران هويت است كه پذيرش آن حتى با همان قيود و شروط مذكور در لايحه چيزى جز وادادهگى در برابر فرهنگ بيگانه نيست و معدود نمايندگان كه طرح كنوانسيون را ساز كردهاند فراموش نكنند كه قبل از هر چيز نماينده مردم مسلمان اند نه نماينده جامعه غربى و اين كرامت را پايمال نكنند با سربلندى به اسلام تكيه كنند و هواى غرب را از سر بيرون نمايند.
ب – چنين به نظر مىرسد كه فشارهايى در اين گونه جريانها وجود دارد و در اين فشارها به گفته يكى از مراجع عظام «خط روشنى ديده مىشود و آن اين كه ما را به سوى يك حكومت سكولار غير مذهبى بكشانند و فردا در مورد ارث و ديگر موارد خواهان مساوات طبق فرهنگ غربى شوند» در حالى كه در نظام حقوقى اسلام نه تنها تبعيضى عليه زنان وجود ندارد بلكه در كليه موارد جانب زن رعايت شده و قانون مترقّى اسلام با حكمت و مصلحت مواردى چون ارث و حق طلاق و حجاب و… را در يك نظام حقوقى هماهنگ تنظيم كرده و باگذشت چهارده قرن از ظهور اسلام استحكام و متانت اين قوانين به اثبات رسيده و اگر نقصى در اجرا باشد اين را نبايد به حساب قوانين اسلامى گذاشت. همان گونه كه ملاحظه مىكنيم امروز زن ايرانى با حضور در صحنههاى علمى و سياسى و اجتماعى و حكومتى و بالاتر از همه اينها سنگر خانواده جايگاه ممتاز و ستودنى دارد و كسانى اين نعمت را كفران مىكنند كه چشم به دروازههاى غرب دوخته و با آب و تاب از فرهنگ غربى حرف مىزنند، در حالى كه آن فرهنگ شكست خورده حتى براى غربىها هم فاجعهبار شده تا چه رسد به جوامع اسلامى ضمناً اين را بايد بدانيم كه اگر در برابر فشارهاى خارجى يا داخلى تسليم شويم قدم به قدم و سنگر به سنگر ما را به عقب رانده و بر تمام مقدرات ما حاكم خواهند شد و اين همان چيزى است كه براى نفى آن انقلاب كرديم و قربانى داديم.
بنابراين مطرح ساختن دوباره آن پرده از روى توطئهاى مجدد بر مىدارد كه وقت مجلس را بگيرد و فرصتها را تلف كند و نمايندهاى كه با داشتن حقوق ميليونى و امكانات و مزاياى گوناگون از مشكلات مردم و درد ملت ناآگاه است بايد با شناخت موقعيت از اين لاطائلات دست بردارد و به فكر مردم محروم باشد.
ج – بسيارى از كشورهاى اسلامى از پذيرش اين كنوانسيون سر باز زده و آن را رد كردند و حاضر نشدند تن به تقليدهاى غربى بدهند با اين كه مىدانيم كمتر كشور اسلامى وجود دارد كه متأثر از فرهنگ و سياست غربىها باشد، اما در اين خصوص كنوانسيون را مغاير با فرهنگ اسلامى ديدهاند.
با اين حال جاى تأسّف است كه در كشور اسلامى ايران چنين طرحى مورد توجه يا پذيرش باشد، حتى با همان قيودى كه در لايحه آمده بود.
همان گونه كه قبلاً اشاره شد، تن دادن به اين گونه طرحها و مطرح ساختن آنها حكايت از نوعى انفعال و وادادهگى مىكند كه در شأن جمهورى اسلامى و نمايندگان مردم نيست، آنچه وظيفه نمايندگى است، تحقق آرمانهاى اسلامى است كه مصالح آحاد مردم را بدون كاستى لحاظ كرده و تا قيامت توان اداره امور فردى و اجتماعى بشر را دارد و حراست آن وظيفه عينى همه ماست و دولتمردان و نمايندگان در صدر اين مسئوليت قرار دارند.موضوع استعفا
اين نيز از سلاحهاى زنگ خوردهاى است كه تعدادى از نمايندگان گه گاه به شوخى يا تهديد زمزمه مىكنند. اينها مىخواهند مردم را مرعوب كنند يا مقامات و نهادهاى قانونى كشور را بترسانند و از مواضع قانونى به عقب برانند. نمونه اين مانورهاى تبليغاتى را در «نظارت استصوابى و احراز صلاحيت» مشاهده مىكنيم. اين گونه تهديدها و نظير آن امروزه براى مردم غير منتظره است، و آن را منافى با مسئوليّت نمايندگى مىدانند. اصولاً مردم مسلمان مشكل مجلس را از سوى همين گونه حركتها مىدانند كه هر از چند گاه به چشم مىخورد. اگر حاكميت قانون ملاك است، قانون با هيچ كس عقد برادر خواندگى نبسته و معنى قانونمندى جز اين نيست، فشار و مقاومت در برابر قانون چيزى جز ديكتاتورى نمىزايد. آنان كه حاكميت قانون را كليد حل معضلات مىدانند حق ندارند خودشان به نفع خودشان قانون بنويسند. كدام كشور جز نظامهاى ديكتاتورى اجازه مىدهد هر گاه قانون با خواستههاى حزب يا گروهى هماهنگ نبود، پيچ و مهرههاى قانون را شل و سفت كنند تا موتور قانون به نفع آنها حركت كند، اگر قانون اساسى براى قوا محدوده و مقرراتى نوشته و براى انتخابات ملاكها و معيارهايى به ثبت رسانده، اين فكر غلط است كه به قانون چنگ اندازى شود تابه نفع يك جريان حركت كند. اصلاح ضعفها يا نقيصههاى قانونى به فرض قبول، ساز و كار خود را دارد كه از تصميمگيرى چند نفر فراتر است. به هر حال جر و بحثهاى خسته كننده مجال نمىدهد براى مشكلات كشور و نان و آب ملت و مصالح امت ره آوردى شايان ذكر داشته باشيم و همين هاست كه عدهاى از مردم را از حضور در صحنه سياسى و رأى و نظر مأيوس مىكند.
اينها در حافظه ملت مىماند كه در آينده به چه كسانى رأى بدهند و به چه كسانى رأى ندهند.
اگر اين آقايان مقدارى در ميان مردم مىآمدند و مشكلات مردم را لمس مىكردند، و از پوسته ضخيم دورى از مردم بيرون آمده بازتر و واقع بينانهتر فكر مىكردند ثمره آن نوع ديگرى بود.
پيشنهاد اين است كه از اين به بعد بيايند و اين تجربه را بيازمايند و عبرت بگيرند و ثمره آن را ببينند.و سخن آخر:
نمايندگان محترم به مسائل اساسى كشور فكر كنند كه زمان، حسّاس است و موقعيت، دشوار و آزمايش، سخت و روز جزا در انتظار. والسلام
اثر وحى بحران هويت يا بحران عقلانيت؟
اثر وحى بحران هويت يا بحران عقلانيت؟
آيت الله جوادى آملى
نگارش و تدوين: حجةالاسلام والمسلمين محمدرضا مصطفىپوربا ورود وحى به فرهنگ بشرى، آدمى از انحطاط و سقوط رها گشت و درهاى شكوه و تعالى به روى او گشوده شد. عقلانيت و خردورزى، بارور گرديد. دوران رشد و شكوفايى خرد آدمى، شروع شد. تا جايى كه او را به مقام فرشتگان نويد و به قله دانش ارتقا بخشيد. از همه بالاتر اين كه او توانست به پايهاى برتر از عقل و دست آوردهاى عقلانى دست يازد و مرتبهاى فوق مرتبه فرشتگان را احراز نمايد.
با اين همه برخى تصور كردهاند: پيامبر در ميان قوم خود، «بحران هويت» ايجاد كرد، نه «بحران عقلانيت».
البته عدم ايجاد بحران عقلانيت معنايش آن نيست كه سخن نو نياورده و يا چيزى نگفته كه بر خلاف مرام آنها باشد، بلكه برعكس، سخنان فراوانى فرمود كه ايدهها و اعتقادات اعراب بود.
وقتى پيامبر فرمود: معجزه آوردهام، كسى در برابر او نگفت: معجزه امر نامعقولى است؛ گرچه به پيامبر نسبت جنون مىدادند: «و يقولون انّه لمجنون»(1) ولى مىگفتند: نامعقول سخن مىگويى.
لذا وقتى مىگفتند پيامبر مجنون است، باز اين كلمه از دل همان فرهنگ اسطورهاى، رازآلود و همان عقلانيّت عربى برمىخاست، پيامبر با هيچ يك از اين مفاهيم و اين نحوه از عقلانيّت معارضه نكرد. تمام سخنان او در دل همين عقلانيّت مىگنجيد، حتّى وقتى پيامبر از خداوند واحد سخن مىگفت، اعراب اصل مفهوم خدا را مورد انكار و تمسخر قرار ندادند، اعتراضشان به پيامبر اين بود كه: «اجعل الالهة الهاً واحداً»(2) آمده تا چند خداى ما را به يك خدا تقليل دهد!
سخن اين نبود كه اصلاً مفهوم خدا از بيخ و بن يك مفهوم غير عقلى، باور نكردنى و خلاف وجدان و عقل سليم است،
بلكه آنها هم به جنّ عقيده داشتند، هم به كهانت، هم به خدا، هم به سحر و هم به فال و زجر و طيره و سعد و نحس و… همه اينها در جهان بينى و در نحوه عقلانيّت اعرابى كه مخاطب پيامبر بودند مىگنجيد و پيامبر هم بر بنيانهاى مفهومى آنها نشوريد. تصديقات پيامبر مخالف تصديقات اعراب بودند.
پيامبر يك مكتب فلسفى معرفى نكرد؛ مثل مكتب فلسفى يونان كه اعراب اصلا نفهمند چيست. پيغمبر يك مكتب علمى تجربى نياورد كه از نيرو، انرژى، ميدان، ذرّه و امثال آن سخن بگويد و قوانينى بر مبناى اينها معرفى كند كه در اين صورت يك بحران در عقلانيت اعراب ايجاد شده بود، بنابراين آنچه پيامبر انجام داد عبارتند از:
اوّل: در دل عقلانيت كلان عربى و حجازى سخنان خود را مطرح كرد.
دوم: از گفتمان خود اعراب بهره جست و مفاهيم آشنايى را كه در زندگى آنها روان و رواج داشت برگرفت و به كمك آنها انديشههاى عالى و نوين خود را به آنان منتقل كرد. به شكل عمده سه دسته مفهوم يا سه نوع گفتمان، در دل انديشههاى اسلامى و قرآنى حضور دارد: گفتمان بازرگانى، گفتمان كاروانى و گفتمان سلطانى. در گفتمان كاروانى پيامبر اسلام از يك دسته مفاهيمى كه متعلّق به زندگى و ادبيّات كاروانى است استفاده كرده است؛ نظير: سبيل، صراط، هدايت، ضلالت، تپه، زاد و مستقيم مانند: «و لا تتفرّق بكم السبُل» «اهدنا الصراط المستقيم» گفتمان و ادبيات بازرگانى اى چون: «من ذا الذى يقرض الله قرضاً حسناً فيضاعفه له»(3) كيست كه به خدا قرض بدهد؟ تا خداوند آن را چند برابر كند و به او بازگرداند، يعنى بياييد با خدا معامله كنيد، بين خودتان رباخوارى نكنيد، اگر به كسى وام مىدهيد درست همان مقدار كه دادهايد پس بگيريد، حق نداريد اضافه بگيريد: «فان تُبتم فلكُم رؤس اموالكم لاتظلمون و لا تظلمون»(4)
خسران نيز يك مفهوم بازرگانى است: «والعصر انّ الانسان لفى خسر»(5) «اولئك الّذين اشتروا الضلالة بالهدى فما ربحت تجارتهم»(6) آنها كسانى بودند كه هدايت را فروختند و ضلالت را خريدند و تجارتشان سود نكرد.
گفتمان سوم هم ادبيات سلطانى، يعنى ادبيات قدرتى و حكومتى است؛ مفاهيم عبد، مولى، ولىّ، عزّت، قدرت، ولايت، ملك، مملوك، طاعت، معصيت، پاداش، كيفر، عذاب و جزا. شايد اين دسته از مفاهيم بيش از مفاهيم دو گفتمان ديگر در قرآن به كار رفته باشند، در قرآن عاصيان بارها به كيفر تهديد و مطيعان بارها به پاداش تشويق شدهاند. اصلاً پيامبران صفتشان «مبشّر و منذر» بوده است. در قرآن با تعبير «ملك» (پادشاه) از خداوند ياد شده است: «الملك القدّوس»(7)
سخنان فراوانى در قرآن وجود دارد كه از روى قدرت برخاسته و بوى سلطه و غلبه مىدهد، نظير اين كه ما كافران را مىگيريم، مىكوبيم و به جهنّم در مىاندازيم: «اخذَ عزيز مقتدر» يا اين كه تاريخ در دست ما است: «نريد ان نمنّ على الّذين استضعفوا»(8) ما اراده مىكنيم كه مستضعفان را بالا بكشيم، دستشان را بگيريم و از استضعاف نجات بخشيم. همچنين مفهوم عبوديّت و ولايت كه نسبت انسان و خدا را بيان مىكند.
بارى اين سه گفتمان براى اعراب كاملاً آشنا و جا افتاده بود و به راحتى هضمش كردند. ابزارهاى مفهومى پيامبر همانهايى بود كه اعراب قبلاً هم داشتند و از آنها استفاده مىكردند و حالا پيغمبر آنها را به صورت مصالحى در استخدام مقاصد خود درآورده بود، يعنى خشتها و آجرها همانها بودند، امّا پيامبر با اين خشت و آجرها بناى ديگرى ساخت. اين جا بود كه به جاى «بحران عقلانيّت»، «بحران هويت» نشست و اعراب خود را با هويتى تازه مواجه ديده و حس مىكردند شخصيت و هويت پيشين آنها آب مىشود، كسى آمده است كه مىخواهد وجودشان را از آنها بگيرد.
پيغمبر با شدّت تمام و بدون هيچ گونه تعارف و خجالتى اين بى هويّتى اعراب را به رخ آنها كشيد… تعبيراتى كه در قرآن نسبت به كافران به كار رفته، فوق العاده كوبنده و تحقير كننده است، مثلاً مشركين «شرّ البريّه» هستند، يعنى بدترين نوع آدمهاى روى زمين، يا اين كه: «كالانعام بل هم اضلّ سبيلا»(9) مثل حيوانات اند، بلكه از آنها هم گمراهتر و پستتراند.
يا اين كه وقتى از پيامبر مىپرسيدند: آيا ما در روز قيامت دوباره زنده مىشويم؟ پيامبر مىگفت: بله زنده مىشويد: «قل نعم و انتم داخرون»(10) در نهايت ذلّت هم زنده مىشويد و به جهنم فرو مىافتيد…
كار تمدّن اسلامى به سامان نمىرسد، مگر اين كه عقلانيّت مستقل، غير نقلى و بدون ولايت در اين تمدّن تزريق شود. فقط با يك نوع عقلانيت مستقل از دين است كه مىتوانيم ضعفهاى اين تمدن را اگر چارهپذير باشد، برطرف كنيم، در كلمات پيامبر اسلام هيچ چيزى يافت نمىشود كه با اين معنا منافات داشته باشد… .
آن چه گفته شد، درونمايه و برونمايه انديشه و تصور برخى از هم روزگاران است كه خلاصه آن، چنين است:
1 – پيامبر (ص) يك مكتب فلسفى معرفى نكرد، يك مكتب علمى تجربى نياورد كه در اين صورت يك بحران در عقلانيت اعراب ايجاد شده بود.
2 – از گفتمان خود اعراب بهره جست و مفاهيم آشنايى را كه در دل آنها رواج داشت برگرفت و به كمك آنها انديشههاى عالى و نوين خود را به آنان منتقل كرد.
3 – به شكل عمده، سه دسته مفهوم در دل انديشههاى اسلامى و قرآن حضور دارد: گفتمان بازرگانى، مفاهيم كاردانى و گفتمان سلطانى. اين سه دسته گفتمان براى عرب كاملاً آشنا و جا افتاده بود و پيامبر(ص) نيز آنها را به صورت مصالح در استخدام مقاصد خود درآورد و بناى ديگرى ساخت، از اين رو، به جاى بحران عقلانيت، بحران هويت به وجود آمد و اعراب خود را با هويتى تازه مواجه ديدند.
4 – تمدن اسلامى به سامان نمىرسد مگر اين كه عقلانيّت مستقل، غير نقلى و غير ولايى در اين تمدن تزريق شود.پاسخ نظريه بحران هويت
پيش از پاسخگويى به نظريه بحران هويت تذكر چند مطلب اساسى لازم به نظر مىرسد:
يكم: اگر در قرآن و اسلام تدبّر و تأمل كافى به عمل آيد، و قفل از دلها برداشته شود: «افلا يتدبّرون القرآن ام على قلوب اقفالها»(11) روشن مىشود كه ارزش آدمى در تعقل و تدبر است از اين رو قرآن انسان را «اولوا الابصار» معرفى كرده و در آيات فراوانى او را به تعقّل فراخوانده است و اين حقيقت را به روشنى خاطر نشان ساخته كه بدترين جنبندگان، كسانى هستند كه اهل تعقّل نيستند: «ان شرّ الدّواب عندالله الصمّ البكم الذين لايعقلون»(12) بنابراين رجس و پليدى از آن كسانى است كه خردورز نيستند: «و يجعل الرّجس على الذين لايعقلون»(13) اساساً قرآن به زبان عربى نازل گشته تا عقلانيّت مردم شكوفا شود: «انا انزلناه قرآناً عربيّاً لعلّكم تعقلون»(14).
بنابراين سرتاسر قرآن كه برنامه سرنوشت ساز تمدن كهن و فرهنگ اصيل بشريت را رقم زده يادآور خردورزى و عقلانيّت است: «انّ فى ذلك لذكرى لاولى الالباب»(15) از اين رو انتظار اسلام و قرآن از جهان انسانيت ارتقا و تعالى به سوى جهان عقل و خردورزى و عقلانيت است: «قد بينّا لكم الآيات لعلّكم تعقلون»(16).
از سوى ديگر در منظر قرآن سقوط و بدبختى و شقاوت انسان برخاسته از عدم تعقّل و رهنمون نشدن از دست آوردهاى عقل و وحى است: «و قالوا لو كنّا نسمع او نعقل ما كنّا فى اصحاب السّعير»(17)؛ دوزخيان مىگويند: اگر گوش شنوا مىداشتيم و از دست آوردهاى وحى اندوخته داشتيم و سخنان پيامبران را به گوش جان مىشنيديم و يا اگر اهل تعقّل و انديشه بوديم، امروز در آتش جانكاه دوزخ روزگار نمىگذرانديم.
اميرالمؤمنين (عليه السلام) مىفرمايد: حقيقت و شاكله انسان را عقل و مغز او تشكيل مىدهد: «اصل الانسان لبّه»(18) هم چنين فرمود: جبرئيل بر آدم (عليهالسلام) نازل شد و گفت: من مأمورم تو را بين يكى از سه چيز مخيّر سازم، تو يكى را برگزين و آن دو را رها ساز، آدم گفت آن سه چيز كداماند؟
جبرئيل گفت: عقل، حيا و دين.
آدم گفت: من عقل را اختيار كردم.
جبرئيل به حيا و دين گفت: شما برگرديد و عقل را تنها گذاريد.
حيا و دين گفتند: ما مأموريم همواره با عقل همراه باشيم: «عن على بن ابيطالب عليه السلام قال هبط جبرئيل على آدم عليه السلام فقال يا آدم انّى امرت ان اخيّرك واحدة من ثلاث، فاختر واحدةً ودع اثنين، فقال له آدم: و ما الثّلاث يا جبرئيل؟ فقال: العقل والحياء والدّين، قال آدم: فانى قد اخترتُ العقل، فقال جبرئيل للحياء والدين:
انصرفا ودعاه، فقالا له: يا جبرئيل انّا امرنا ان نكونَ مع العقل حيثما كان، قال: فشأنكما و عرج»(19) البته ارزش كردار، اعمال و عبادات انسان نيز بسته به مقدار عقلانيت او است. سليمان گويد: به امام صادق (عليهالسلام) عرض كردم: فلان شخص در عبادت و دين و فضل چنين و چنان است.
امام فرمود: عقل او چه اندازه است؟
عرض كردم: نمىدانم.
فرمود: ثواب و پاداش تنها به ميزان و مقدار عقل است: «قلت لابى عبدالله الصادق (عليه السلام) فلانٌ من عبادته ودينه و فضله كذا و كذا، قال: فقال كيف عقله؟ قلت: لا أدرى، فقال: انّ الثّواب على قدر العقل…».(20)
دوم: پيامبر اسلام(ص) فرهنگى را پايهريزى كرد و بر آن پايههاى اصيل، بناى استوار و مستحكمى بنيان نهاد كه از دل آن، هم يك مكتب عميق فلسفى متولد گرديد و هم يك مكتب علمى و تجربى. چنان كه ما امروزه شاهد آن هستيم و به اعتراف مورخان عرب، مسلمان گوى سبقت علم و علميّت، دانش و دانشورى، عقل و عقلانيت را از همگان ربودند. مكتب كلام و فلسفى پيامبر(ص) از ژرفاى اين آيات استخراج گرديد: «و لا تجادلوا اهل الكتاب إلاّ بالتى هى احسن»(21) با اهل كتاب جز به نيكوترين وجه مجادله نكنيد و «ادع الى سبيل ربك بالحكمة والموعظة الحسنة و جادلهم بالتى هى احسن»(22) با فرزانگى و اندرزى نيكو به راه پروردگارت بخوان و با بهترين طريق با آنها مباحثه كن.
قرآن در برابر بافتهها، آرزوها و پندارهاى واهى سخن را به اينجا رسانده كه: «تلك امانيهُم قل قاتوا برهانكم»(23) اين آرزوى آنها است، بگو: اگر راست مىگوييد دليل و برهان خود را عرضه كنيد.
براين اساس پيامبر(ص) بارها با گروههاى مختلف به بحثهاى عقلى پرداخت، حتى با برخى از قوم يهود در اين باره كه عزير نمىتواند فرزند خدا باشد، و با نصارى در اين زمينه كه خداوند قديم هرگز با مسيح ممكن و حادث متحد نشده و نمىشود، و با «دهريه» پيرامون اين باور كه اشياى جهان آغاز نداشته و حادث نشده و همواره به همين گونه بوده كه امروز ما مىبينيم و همواره خواهند بود. و با «ثنويه» و آنان كه خيرات را به يك مبدأ نسبت مىداده و بدىها را به مبدأ ديگر، احتجاج عقلى كرده و مىفرمود: آيا اين طور نيست كه شما مىگوييد: سياهى و سفيدى، سرخى و زردى يك جا جمع نمىشوند: «لاستحالة اجتماع اثنين منها فى محل واحد» زيرا اجتماع اين دو در محل واحد محال است و با اين روش آنان را به تسليم وامىداشت.
با مشركان عرب بارها به مناظره نشست و با استدلالهاى گوناگون آنان را مجاب مىكرد، گاهى مىفرمود: شما كه بت هايى را به دست خودتان مىتراشيد و مىپرستيد به خود آييد و انديشه كنيد، اگر بتها شما را پرستش كنند سزاوارتر است تا شما در برابر آنها كرنش كنيد، زيرا شما داناتر، قادرتر و حكيمتر از آنها هستيد.
مناظرات پيامبر و پيشوايان دين (عليهمالسلام) درباره خداوند، توحيد، نبوت، معاد، قرآن و… به اندازهاى است كه اگر از كتب و متون دينى اى چون نهج البلاغه، اصول كافى، توحيد صدوق، به ويژه سخنان بسيار پربار امام صادق و امام رضا (عليهماالسلام)، استخراج و كاويده شود آن وقت خواهيم دانست كه پيامبر(ص) نه تنها يك مكتب كلامى و فلسفى عميق همراه خود آورد، بلكه مكتبهاى تجربى، اخلاقى، اخترشناسىِ تازه نيز متولد كرد.
سوّم: دسته بندى و طبقه بندى عمده آيات قرآن را در سه دسته و گفتمان بازرگانى، كاروانى و سلطانى زيبنده نيست و از راه ژرف كاوى فرسنگها فاصله دارد، زيرا دستههاى فراوان ديگرى در سرتاسر قرآن به چشم مىخورد، چون دسته آيات اخترشناسى، طبى و پزشكى، اخلاقى، روانشناسى، صنعت گردشگرى، آفرينش انسان و ساير موجودات زمينى و فضايى، صنعت و دست آوردهاى صنايع، احتجاجات كلامى و فلسفى، دسته بزرگ آيات الاحكام و…
قرآن فرمود: «و نزّلنا عليك الكتاب تبياناً لكلّ شىء»(24) قرآن درباره هر چيزى روشنگرى مىكند «و لا رطب و لايابس الا فى كتاب مبين»(25) هيچتر و خشكى نيست مگر اين كه در قرآن به آن خبر داده است.
پس چگونه مىتوان عمده آيات را در سه دسته مورد پسند و مطبوع خود محدود كرد.
افزون بر اين قرآن چنان فرهنگ انديشه و خرد را شكوفا ساخت و از حقايق و معارفى سخن به ميان آورد كه نه تنها خردورزان و فرهيختگان از درك و دست يازيدن به آنها عاجز و ناتوان بودند: «و يعلّمكم ما لم تكونوا تعلمون»(26) بلكه پيامبر(ص) نيز (اگر جنبه وحى نبود) از درك و دست يافتن به آنها ناتوان بود، قرآن اين نكته را اين گونه خاطر نشان ساخته: «و انزل عليك الكتاب والحكمة وعلّمك ما لم تكن تعلم»(27).
بنابراين در جهان هستى حقايقى وجود دارد كه فوق عقلانيّت حضرت محمد(ص) است و دست يافتن به آنها جز با بحران عقلانيت و شكوفايى آن ميسّر نخواهد شد.
چهارم: اين سه دسته گفتمان و بسيارى از دستههاى آيات ديگر، همه جنبه روبنايى و معلوليّت دارند، يعنى يك دسته آيات ديگر وجود دارند كه در شمار علّتها و هدفها شمرده مىشوند و قرآن از بيان آن قصد دارد جان انسانها را چنان به اوج حقايق و ارزشهاى والا برساند كه چه بسا نردبان عقلانيت نيز از رسيدن به آن كوتاه باشد.
توضيح اين كه انسان يك «حيات نباتى» دارد كه به وسيله آن غذا مىخورد، رشد مىكند، چنان كه در نوجوان و جوانان مشاهده مىشود و هر روز بر وزن بدن او مىافزايد، فربه مىگردد و جامه هايش را به تناسب رشد عوض مىكند، آن سان كه درختان و بوتهها، كشتزارها، باغ و بوستان و رياحين، از اين حيات بهره شايان مىبرند، آن گاه از «حيات حيوانى» بهره مىجويد، ادراك و قواى او به رشد و كمال رو مىكنند و به پايهاى از شعور و ادراكات مترقى مىگرايند. چنان كه در حيوانات نيز آثار حيات (حيوانى) كارآمد است، از كرمهاى ريز تا هوشمندترين حيوانات از اين حيات بهرهمندند، حيات سوم، «حيات معقول» است، اين حيات ويژه انسانها است و او را به مرحلهاى اوج مىدهد كه گاهى فوق حيات و زندگانى فرشتگان است.
قرآن درباره اين حيات خبر داده و فرموده: «يا ايها الذين آمنوا استجيبوا لله و للرّسول اذا دعاكم لما يُحييكم»(28) اى مؤمنان هنگامى كه خدا و رسول شما را به چيزى كه حيات مىبخشد، بخوانند اجابت كنيد.
اين آيه از حياتى جديد و عقلانيتى برتر گزارش مىدهد كه هم انگيزه نو و هم انديشه تازه را به همراه آورده است و مىخواهد اين شىء تازه را در نهاد و نهان انسان نهادينه كند و بفهماند كه فوق چيزى است كه او بر ابريشم و حرير و پرنده مىنشيند و تكيه مىزند، در اين هنگام او ذكر و ورد اين حيات را با هيچ چيز عوض نخواهد كرد: «من ذا الذى ذاق حلاوة ذكرك، و حلاوتك و رام منك بدلا» مزه مناجات را مىچشد و به لقاى پروردگارش نايل مىآيد، از اين رو مفسران، طبق روايات، اين حيات را به بهشت، ولايت و عدالت تفسير كردهاند.
اين حيات نوين، نويدى است كه اسلام به انسانها داد و از تصورات اين واژهها تصديقات تازه و عقلانيت جديد فراهم آورد. مناسب است در اين جا به گوشهاى از اين حيات كه صاحب كتاب جواهر درباره روزه نوشته اشاره كنيم و بنگريم كه اسلام چگونه مقام و مرتبه انسان را بالا برده به گونهاى كه فرشتگان در خدمت او خواهند بود، وى مىنويسد: در حديث مىخوانيم: فرشتگان براى شخص روزه دار همواره دعا مىكنند تا وقتى كه افطار نمايد، بوى دهان روزه دار نزد خدا از بوى بهشت محبوبتر است، كسى كه براى خدا در روز گرم روزه بدارد و متحمّل تشنگى گردد، خداوند هزار فرشته موكّل گرداند تا چهره او را پاك كنند و بهشت برين را به وى نويد دهند. خداوند مىفرمايد: چقدر روح و بوى تو خوشبو است، اى فرشتگان من گواه باشيد من او را بخشيدم، خداوند فرشتگان بىشمارى را مأمور مىسازد بر زن و مرد روزهدار دعا كنند، بال و پر به چهره آنان بكشند و دعاهايشان مستجاب كنند، يك روز روزه مستحبى گرفتن پاداشش بيش از آن است كه سطح كره زمين را پر از طلا كنند، زيرا روزه دارى سبب ترك شهوات و موجب صفاى عقل و خرد و انديشه مىشود و به دقايق حكمت و كمال معارف ربانى كه شريفترين حالات نفسانى انسانى است دست مىيازد. پيامبر(ص) در پاسخ پرسش يك نفر يهودى در اين باره فرمود: هيچ مؤمنى روزه نمىگيرد جز آن كه خداوند هفت خصلت را بر او واجب مىسازد:
1 – «يذوب الحرام من جسده»، حرام را از جسد او آب مىگرداند.
2 – «يقرب من رحمة الله عزوجل»؛ به رحمت خداى عزوجل نزديك مىگردد.
3 – «يكون قد كفر خطيئة آدم ابيه»؛ موجب كفّاره ترك اولاى پدرش آدم مىشود.
4 – «يهون الله عليه سكرات الموت»؛ خداوند فشار و مدهوشىهاى آغاز مرگ را بر او آسان مىسازد.
5 – «امانٌ من الجوع والعطش يوم القيامة»؛ از گرسنگى و تشنگى روز قيامت در امان خواهد بود.
6 – «يُعطيه الله براءةً من النار»؛ خداوند برگه دورى از آتش را به او عطا خواهد فرمود.
7 – «يطعمه الله من الطيّبات الجنّة»؛ خداوند از نعمتهاى خوب بهشتى او را مرزوق مىدارد.(29)
پنجم: پيامبر با استفاده از همين 28 حرف رايج عرب و ربط ميان آنها معجزه آفريد، معجزهاى كه پس از گذشت قرنها به سختى مفاهيم برخى از آنها قابل دسترسى است، مفاهيم و محتواى عرش، كرسى، قلم، لوح محفوظ، لوح محو و اثبات، معراج، قبر، نشر، جمع، كتاب مبين، حساب، ميزان و… معجزهاى كه موجب بحران عقلانيت و برتر عقلانيت گرديد. بديهى است بسيارى از فرهيختگان و خردورزان كارآزموده هنوز از درك صحيح آنها عاجزند، با اين كه پيامبران آمدند تا گنجهاى نهان خردها را بازشناسانند و برانگيزانند: «ليثيروا لهم دفائن العقول»(30)
بنابراين آيه: «استجيبوا لله و للرّسول اذا دعاكم لما يحييكم» حيات ملكوتى را نويد داده و بحرانى فوق عقلانيت ايجاد كرده و عقلها را بدان جانب شورانيده است، از اين رو بايد همواره اين سخن را بر زبان برانيم كه «الحمد لله الذى هدانا لهذا و ما كنّا لنتهدى لولا ان هدانا الله»، چرا كه ما را به تمدنى فرا خوانده فوق جهان طلا و نقره، عقيق و سنگهاى قيمتى دنيوى و ارزش انسان را آن سان بالا دانست كه او به جز خدا نبيند:
بنگر كه تا چه حدّ است مكان آدميّت.
مگر آدمى نبودى كه اسير ديو ماندى
كه فرشته ره ندارد به مكان آدميت
انحراف از اين طريق مساوى با سقوط، انحطاط و پرت شدن به درّههاى نابودى، هلاكت و بوار جهنّم است: «فكانّما خرّ من السماء فتخطفه الطّير أو تهوى به الرّيح فى مكان سحيق»(31) گويى از آسمان سقوط كرده است كه پرندگان او را ربوده باشند، يا باد به دور دستها پرتابش كرده باشد.
ششم: «به سامان نرسيدن كار تمدّن اسلامى جز با تزريق عقلانيت مستقل، غير نقلى و غير ولايى»، تنها يك توهّم و تصور اختلاف ساز است، آنچه اسلام را بعد از 14 قرن تاكنون سرپا داشته است همان عقلانيتى است كه هم نقلى، هم مستقل و هم ولايى است. هر سه زير مجموعه يك خانواده بزرگ و يك فرهنگ اصيل به نام اسلاماند، يعنى اسلام – با توجه به آيات و روايات و عقل – از هر سه مورد شكل گرفته و عقلانيت مستقل هيچ گاه با عقلانيت نقلى و ولايى در ستيز نبوده، بلكه مشعل فروزان، راهگشا و ابزارى بوده كه همواره مشكلات اسلام را حل كرده است.
به گفته شيخ مفيد(ره) عقل و نقل دو كليد براى يك قفل و صندوق اند و اسلام گاهى از كليد عقل و زمانى از كليد نقل و گاهى از هر دو بهره مىگيرد.(32)
«نام احمد (ص) نام جمله انبيااست
چون كه صد آمد نود هم پيش ما است»پىنوشتها:
1) سوره قلم، آيه51.
2) سوره ص، آيه5.
3) سوره بقره، آيه245.
4) همان، آيه279.
5) سوره عصر، آيه1 و 2.
6) سوره بقره، آيه16.
7) سوره حشر، آيه23.
8) سوره قصص، آيه5.
9) سوره فرقان، آيه44.
10) سوره صافات، آيه18.
11) سوره بقره، آيه269.
12) سوره انفال، آيه22.
13) سوره يونس، آيه100.
14) سوره يوسف، آيه2.
15) سوره زمر، آيه21.
16) سوره حديد، آيه17.
17) سوره ملك، آيه10.
18) بحارالانوار، ج1، ص84 و 86.
19) همان.
20) همان، ص84.
21) سوره عنكبوت، آيه46.
22) سوره نحل، آيه125.
23) سورهبقره، آيه111.
24) سوره نحل، آيه89.
25) سوره انعام، آيه59.
26) سوره بقره، آيه151.
27) سوره نساء، آيه113.
28) سوره انفال، آيه24.
29) جواهر الكلام، ج16، ص18.
30) نهج البلاغه، خطبه1.
31) سوره حج، آيه31.
32) مجموعه مصنفات شيخ مفيد، ج4، ص44.
سخنان معصومان عليهم السلام امانتدارى
سخنان معصومان
امانتدارىپيامبر اكرم صلّى الله عليه و آله:
«لا ايمانَ لِمَنْ لا امانَةَ لَهُ»(1)آن كه امانتدار نيست، دين باور واقعى نمىتواند باشد.
پيامبر اكرم صلّى الله عليه و آله:
«وَ مَنْ… اَدّى امانَتَهُ جَعَلَهُ اللّهُ في نُورِه الاعْظَمِ يَوْمَ الْقيامَةِ»(2)هر كس امانتى را كه به عهده اوست ادا كند، خدا در قيامت او را ميان نور با عظمت خويش قرار مىدهد.
پيامبر اكرم صلّى الله عليه و آله:
«مَن خانَ امانَةً فى الدّنيا وَ لَمْ يَرُدّها اِلى اهْلِها ثُمَّ ادْرَكَهُ الْمَوْتُ ماتَ عَلى غَيْرِ مِلَّتي وَ يلقَى اللهَ وَ هُوَ عَلَيْهِ غَضْبان»(3)هر كس به امانتى خيانت كند و آن را به اهلش برنگرداند تا اين كه مرگش فرا رسد، بر شريعت اسلام نمرده است، در حالى روانه جهان آخرت مىشود كه خداوند بر وى غضبناك است.
پيامبر اكرم صلّى الله عليه و آله:
«تناصَحُوا فِى العِلْمِ فانَّ خيانة اَحَدكُمْ فى عِلْمِه اَشَدُّ مِنْ خِيانَتِه في مَالِه»(4)آگاهىهاى علمى امانتى است نزد دارندگان آن، كه مىبايست خيرخواهانه از آن استفاده كنند و آن را در اختيار ديگران قرار دهند، چه اين كه خيانت در علم به مراتب از خيانت در مال فسادزاتر است.
امام على عليه السلام:
«اُقْسِمُ لَسَمِعْتُ رَسُولَ اللّه صَلّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ يَقُولُ لى قَبْلَ وَفاتِهِ بِساعَةٍ مِرارَاً ثَلاثاً: يا اَبا الْحَسَنِ اَدِّ الاَمانَةَ اِلَى الْبِرِّ وَالْفاجِرِ فيما قَلَّ وَ جَلَّ حَتّى فِى الْخَيْطِ وَ الْمَخيطِ».(5)قسم مىخورم كه ساعتى قبل از رحلت پيامبر سه بار از حضرتش شنيدم كه مىگفت: امانت را ادا كن خواه صاحب آن صالح باشد و خواه فاسق، چه آن چه به امانت نهاده شده ارزشمند باشد و چه كم ارزش، حتى سوزن و نخ اگر نزد كسى امانت باشد، بايد به صاحبش برگردد.
امام على عليه السلام:
«اَصْلُ الدّينَ اداءُ الامانة والوفاءُ بالْعُهُودِ»(6)اصل و ريشه دين، امانت دارى و وفا به پيمانهاست.
امام سجاد عليه السلام:
«عَلَيْكُم باداءِ الامانة فوَ الّذى بَعَثَ محمّداً بالْحقّ نبيّاً لَوْ انَّ قاتِلَ ابى الحُسَينَ بن على عليه السلام ائتَمَننى على السّيْف الّذي قَتَلَهُ بِه لأدَّيْتُهُ اِليْهِ»(7)بايسته است وظيفهمندى نسبت به اداى امانت، آميزه جان انسان شود.قسم به خدايى كه به حق، محمد(ص) را به پيامبرى برانگيخت، اگر قاتل پدرم حسين شمشيرى را در نزدم امانت نهد كه با آن پدرم را كشته است، آن را به وى برمىگردانم.
امام باقر عليه السلام در ذيل آيه «و لا تخونوا اماناتكم» فرمودند «وَ امّا خيانَةُ الامانةِ فَكُلُّ انسانٍ مأمُونٌ عَلى مَا افترَضَ اللّه عزّوجلّ»(8)
هر تكليفى كه توسط دين بر عهده انسان آمده است امانت است و نبايد به آن خيانت شود.
امام صادق عليه السلام:
«مَنِ اؤتُمِنَ عَلى امانةٍ فأدّاها فَقَدْ حَلَّ الفَ عُقْدَةٍ مِنْ عُنُقِه مِنْ عُقَدِ النّار»(9)هر كس امانتى به وى سپرده شود و آن را ادا كند هزار گره آتشين را از گردن خود گشوده است.
امام صادق عليه السلام:
«عَلَيْكَ باداءِ الامانَةِ، تَشْرُكُ النّاسَ في أَموالِهِمْ هكذا»(10)بر تو باد به امانت، اين چنين مىتوانى شريك اموال مردمان شوى (و در فعاليّتهاى اقتصادى شركت كنى).
پىنوشتها: –
1 – ميزان الحكمه، ج1، ص346.
2 – مستدرك، ج11، ص172.
3 – ميزان الحكمه، ج1، ص346.
4 – همان، ج3، ص198.
5 – همان، ج1، ص345.
6 – غرر الحكم، 1762.
7 – بحارالانوار، ج72، ص114.
8 – ميزان الحكمه، ج3، ص197.
9 – همان، ج1، ص345.
10 – وسائل الشيعه، ج13، ص219.
دانستنى هايى از قرآن بهاى بهشت
درسهايي از قرآن
بهاى بهشت«أم حسبتم أن تدخلوا الجنة و لما يأتكم مثل الذين خلوا من قبلكم مسّتهم البأساء و الضرّاء و زلزلوا حتى يقول الرسول و الذين آمنوا معه متى نصر الله ألا إنّ نصر الله قريب». (سوره بقره- آيه 214)
گمان مىكنيد كه شما را به بهشت ببرند بدون آزمايشهائى كه پيش از شما بر گذشتگان آمد كه همانا بر آنان رنج و سختيهاى بى شمار رسيد و پيوسته پريشان و هراسان بودند تا آنگاه كه رسول و گروندگان به او از شدت اندوه، از خدا طلب يارى مىكردند و مىگفتند پس كى يارى خدا مىرسد (و از اين دردها و رنج ها نجات مىيابيم) آن گاه بود كه به پيامبر (آن زمان) خطاب شد كه بشارت ده به مؤمنان كه به تحقيق يارى خدا نزديك است.
در اين آيه كه خداوند براى تسليت و دلدارى پيامبر اكرم، آن را نازل كرده تا در برابر آزارها و شكنجه هاى مشركان، تحمل كنند، صبر و شكيبائى امتهاى گذشته را گوشزد مىفرمايد كه چگونه بر پيامبر و امتهايشان سخت مىگذشت و آنقدر مورد اذيت و آزار قرار مىگرفتند كه به تنگ مىآمدند و حوصله شان لبريز مىشد، با التماس و رنج، فرياد مىزدند: پس كى يارى خدا مىرسد؟! و حتى خود پيامبر نيز كه عرصه بر او تنگ شده بود همين گونه از يارى خدا مأيوسانه مىپرسيد و درخواست يارى مىكرد.
خداوند به آنان و به پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله مىفرمايد: در برابر اين همه آزار و گرسنگى و نا امنى و كشتار بى گناهان از سوى دشمنان، صبر كنيد و مطمئن باشيد كه يارى خدا بسيار نزديك است و خواهد رسيد. اين سنت الهى و وعده الهى است كه به يارى ياورانش مىرسد. «ان تنصروا الله ينصركم و يثبت اقدامكم» حال كه شما به يارى دين خدا شتافته ايد دلگرم باشيد كه خداوند شما را پيروز خواهد كرد وسرافراز خواهيد شد.
در نخستين جمله از آيه، خداوند از استعاره تمثيليه استفاده كرده است زيرا وضعيت امتهاى گذشته را مثل مىزند و به پيامبر اسلام صلىالله عليه و آله دلدارى مىدهد، ضمنا مىفهماند كه راه بهشت راهى است دشوار و داراى پيچ و خم بسيار. چنين نيست كه ما فقط ايمان بياوريم و محبت اهل بيت عليهم السلام داشته باشيم و سپس در خانه بنشينيم و هيچ خدمتى نكنيم و مجاهدتى در راه حق انجام ندهيم و امر به معروف و نهى از منكر نكنيم و توقع داشته باشيم ما را به همان جائى ببرند كه اولياى خاص خدا و مجاهدان در راه او را بردهاند.
رسيدن به بهشت بى ترديد نياز به مجاهدت و پيكار با دشمنان و صبر بر اذيت و آزار كفار و مشركان دارد.
بهشت را به بها مىبرند نه به بهانه! بهاى بهشت با گذشتن از جان و مال و فرزندان و آسايش، در راه دوست محقق مىگردد.
بأساء: بأساء از بؤس و بأس گرفته شده به معناى شدت و ناگوارى است. و بأساء بر سختيها و ناگواريهائى اطلاق مىشود كه از خارج بر انسان وارد شود مانند گرفتاريهاى خانوادگى، اقتصادى و ناامنى.
ضرّاء: اين واژه نيز به معناى شدت و ناگوارى است ولى مربوط مىشود به سختيها و محنتهائى كه بر تن و روان انسان مستقيما وارد مىشود مانند بيمارى ها و زخمها و جراحت ها و حتى كشتارها. اصل كلمه «ضُر» مىباشد كه به معناى بدحالى و ضرر و زيان است. و ضرّاء در مقابل سرّاء و نعماء است.
زلزلوا: زلّ در اصل به معناى لغزيدن بى اختيار است و تكرار آن دلالت بر پيوستگى لغزيدن و تأكيد بر اضطراب دارد و در آيه كنايه است از اضطراب و نگرانى بسيار.
متى نصر الله؟: اين عبارت پيوسته در تمام زمان ها و مكان ها به چشم مىخورد. يعنى چنانكه امتهاى گذشته پس از رسيدن به سختى و عسرت شديد، عرصه بر آنان تنگ مىشد و بى اختيار اين جمله را بر زبان مىراندند، در زمان رسول خدا نيز چنين بوده و در زمان ما و زمانهاى پيش و پس از آن نيز تكرار مىشود و اين خود به معناى تكرار تاريخ است.
پس طبيعت انسانها اين است كه پس از ديدن شكنجه هاى تنى و روانى بى شمار، بىحوصله شده و به تنگ آمده فرياد مىزنند كه: خدايا پس يارى تو چه شد؟! و خداوند نيز چنانچه در موارد مختلف گوشزد نموده است، يارى حتمى خود را دير يا زود به مؤمنان مىرساند و آنان را پيروزى و سرفرازى مىبخشد. (البته از نظر ما ممكن است دير شود ولى از نظر خداوند يارى و نصرتش، نزديك است «ألا إن نصر الله قريب» هان! پيروزى خدا نزديك است.در آيهاى ديگر مىخوانيم:
«حتى اذا استيأس الرسل و ظنوا أنّهم قد كُذّبوا جاءهم نصرنا» وقتى عرصه بر رسولان تنگ مىشد و شايد گمان مىكردند كه خبرى از يارى نيست، آنگاه يارى ما آنان را فرا مىگرفت و نصرت الهى مىرسيد.در آيهاى ديگر آمده است:
«و لقد سبقت كلمتنا لعبادنا المرسلين، انّهم لهم المنصورون» و به تحقيق و بى گمان كلمه حتمى ما به بندگان فرستاده و رسولمان قبلا گوشزد شد كه قطعا آنان پيروزند و قطعا سپاه ما غالب و بر دشمنان چيرهاند.
در اين آيه خداوند از چند واژه تأكيد استفاده كرده است: حرف «لام» «و» «قد» و «انّ» و «لهم» كه همه اينها تأكيد است و جاى شبههاى نمىماند كه پيروزى رسولان و بندگان شايسته خدا قطعى و حتمى است.
در جاى ديگر مىفرمايد: «كتب الله لأغلبنّ أنا و رسلي» خداوند ثبت كرده و مقرر نموده است كه حتما من و رسولانم غالب هستيم.
به هر حال قطعا اين سنت بى زوال و لا يتغيّر الهى است كه پيامبران و اولياى خاص او كه در راه او و براى كسب رضاى او جهاد و پيكار مىكنند قطعا پيروزند.
در زمان خود نيز شاهد بوديم كه امام خمينى قدّس سرّه، يكه و تنها در برابر سيل دشمنان خارجى و داخلى و در برابر نيرنگها و خدعه ها و توطئه هاى گوناگون ايستاد و ملت بپاخاسته پشت سر رهبرو امامش قيامى جاودانه كرد از پانزده خرداد تا 22 بهمن و تا امروز و همواره فتح و پيروزى و غلبه از آنِ خداخواهان و مبارزان راه حق بر باطل بوده و هست، باشد كه ما رمز پيروزى را كه «قيام لله» است از ياد نبريم و براى هميشه بر دشمنانمان پيروز و چيره باشيم. آمين رب العالمين.
رهنمودها
رهنمودهاى مقام معظم رهبرى حضرت آية الله خامنهاى
امريكا در تلاش است با ايجاد ترديد و شبهه در اذعان مردم در مورد مبانى اعتقادى، ارزشى، اخلاقى و انقلابى، پيوند مستحكم ملت و نظام را سست كند و سپس با آماده سازى افكار عمومى جهانى به اقدام نظامى يا شبه نظامى مورد نظر خود دست بزند.
هرگونه ناكامى، اقتدار امريكا را درهم مىشكند بنابراين امريكايىها هر جايى كه احتمال بدهند از بحران موفق خارج نمىشوند دست به ماجراجويى نخواهند زد.
امريكايىها براى ماجراجويى در هر كشور ديگر نيز به اين دو عنصر يعنى جدايى مردم از حكومت و داشتن مجموعهاى مرعوب و تسليمپذير نيازمندند اما آنها خوب مىدانند كه ماجراجويى در ايران به نتيجهاى نمىرسد چرا كه مردم به رغم نارضايتى از برخى امور به مسئولان نظام اعتماد دارند و جوانان پرشور در دفاع از نظام اسلامى تا پاى جان ايستادهاند.
القاى ناكارآمدى نظام و ترديدافكنى در ارزشها و مبانى اعتقادى و انقلابى از جمله نيازهاى دولت امريكاست و متأسفانه برخى عناصر، دانسته يا ندانسته به تأمين اين نيازهاى دشمن كمك مىكنند و عملاً زمينه را براى اقدام نظامى يا شبه نظامى او به وجود مىآورند.
عدهاى در مقابل ماجراجويىهاى امريكا نسخه تسليم را براى ملت ايران تجويز مىكنند اما تسليم در مقابل دشمن به هيچ وجه كارساز نيست و ضمن تقويت روحيه دشمن او را در زيادهخواهى و ماجراجويى جرىتر مىكند.
كسانى كه در بخشهاى مختلف جامعه از جمله مطبوعات مؤثرند هنگامى كه سخن از تسليم مىگويند در واقع از لزوم تسليم كشور و مسلط شدن دشمن بر ايران سخن مىگويند اما مگر كسى حق دارد و يا مىتواند كشور را تسليم دشمن كند؟
يكايك مسئولان و مردم موظفند با تحكيم همبستگى موجود، استحكام درونى نظام را افزايش دهند تا دشمن بيش از گذشته ناكام بماند.
مبارزه با فساد جنبش عدالت خواهى، جنبش آزاد انديشى، توليد علم و جنبش نرمافزارى و مبارزه با بيكارى و تقويت پول ملّى كه به ويژه در مجامع دانشگاهى مورد استقبال قرار گرفته است به محكم شدن ساخت درونى نظام كمك مىكند.
مردم به ويژه جوانان بايد عدالتطلبى را كاملاً جدّى و به عنوان يك خواست اساسى از مسئولان مطالبه كنند تا همه مسئولان مقوله عدالت را جدّى بگيرند.
برخىها مىگويند بهانه دست امريكا ندهيد و مثلاً در مورد دانش هستهاى در برابر امريكا كوتاه بياييد اما اين افراد متوجه نيستند كه امريكا دنبال زمينه سازى و تضعيف درونى نظام اسلامى است به گونهاى كه اگر اين زمينه را فراهم بببيند بدون بهانه هم حمله مىكند و اگر زمينه را نامساعد ببيند با داشتن بهانه هم حمله نمىكند ضمن آن كه دانش هستهاى كه ايران به همّت استعدادهاى داخلى و بدون هيچ گونه كمكى از خارج به آن دست يافته است به هيچ وجه به معناى سلاح اتمى نيست بلكه به معناى تهيه سوخت نيروگاه بوشهر در داخل كشور است. (23 / 2 / 82)اصلاح جامعه در پرتو امر به معروف
امر به معروف و نهى از منكر دو اصلى است در اسلام كه همه چيز را مىخواهد اصلاح كند، يعنى با اين دو اصل مىخواهد تمام قشرهاى مسلمين را اصلاح بكند، به همه مأموريت داده. به همه، به تمام افراد زير پرچم مأموريت داده كه بايد وادار كنيد همه را به كارهاى صحيح و جلوگيرى كنيد از كارهاى فاسد. اين طور نيست كه شما فقط يك مأموريتى داريد و آن اين است كه خودتان يك كارهاى خوبى بكنيد جز كار بد، مأموريت زيادتر از اين است، خودتان و همه را، هم خودتان، هم همه را و هيچ فرقى هم بين قشرها در اين امر نيست كه همه بايد اطاعت خدا بكنند و همه بايد حفظ اين پاسدارى را بكنند. مهم اين است.(2 / 7 / 58)
كوشش كنيد كه احكام اسلام را، هم عمل كنيد و هم وادار كنيد كه ديگران عمل كنند. همان طورى كه هر شخص و هر فردى موظف است كه خودش را اصلاح كند، موظف است كه ديگران را هم اصلاح كند. اصل امر به معروف و نهى از منكر براى همين است كه جامعه را اصلاح كند. (20 / 7 / 58)
بايد كارى كرد كه ملتها هر جا هستند، ملتها بفهمند تكليف خودشان را. اگر بخواهيد و بخواهند و دانشمندها بخواهند، علماى همه بلاد اسلامى و دانشگاههاى همه بلادهاى اسلامى بخواهند حل مشكله اسلام و ممالك اسلامى بشود، بايد مردم را بيدار كنند. اين مردمى كه با تبليغات چند صد ساله، به آنها باور آورده بودند كه نمىشود با امريكا يا با… مخالفت كرد و الآن هم باور ملتهاى ديگرى هست، بايد اينها به ايشان فهماند كه مىشود. بهتر دليل بر اينكه يك امرى ممكن است، وقوع اوست و اين امر واقع شد در ايران. دولتهاى ديگر، ملتهاى ديگر گمان نكنند كه ايران از آنها عِدّه و عُدّه بيشتر داشت، خير. بايد آنهايى كه در همه ممالك هستند، آنهايى كه دلشان براى ملتها مىتپد، آنهايى كه به اسلام اعتقاد دارند و براى اسلام مىخواهند خدمت كنند. هر كدام در محل خودشان، ملت خودشان را بيدار كنند تا ملت خودشان را كه گم كردهاند، پيدا كنند. مملكت خودشان را گم كردند. ممكلت خودشان را گم كردند، هرچه در ذهنشان وارد مىشود، اينكه نمىشود با اين قدرتها طرف شد، اينها چهها و چهها خواهند كرد. بايد از مغز ملتها اين «نمىشودها» را بيرون كرد و به جاى آن «مىشودها» را گذاشت. (18 / 5 / 59)
تمام انبيا از صدر بشر و بشريت، از آن وقتى كه آدم – عليه السلام – آمده است تا خاتم انبيا – صلى الله عليه و آله و سلم – تمام انبيا براى اين بوده است كه جامعه را اصلاح كنند و فرد را فداى جامعه مىكردند. ما فردى بالاتر از خود انبيا نداريم، ما فردى بالاتر از ائمه – عليهم السلام – نداريم، اين فردها خودشان را فدا مىكردند براى جامعه. خداى تبارك و تعالى مىفرمايد كه انبيا را ما فرستاديم. بيّنات به آنها داديم، آيات به آنها داديم، ميزان برايشان داديم و فرستاديم «ليقوم الناس بالقسط» غايت اين است كه مردم قيام به قسط بكنند عدالت اجتماعى در بين مردم باشد، ظلمها از بين برود، ستمگرىها از بين برود و ضعفا به آنها رسيدگى بشود، قيام به قسط بشود. (18 / 6 / 60)
آنهايى كه به ما اشكال مىكنند كه شما چرا سازش نمىكنيد با اين قدرتهاى فاسد، آنها از باب اين كه همه چيز را با چشم مادى ملاحظه مىكنند، با چشم طبيعى حل و فصل اشياء را مىكنند. آنها نمىدانند كه انبياى خدا چه رويّهاى داشتند، با ظالم چطور برخورد مىكردند، يا مىدانند و خودشان را به كورى و كرى زدند. سازش با ظالم، ظلم بر مظلومين است، سازش با ابرقدرتها، ظلم بر بشر است. آنهايى كه به ما مىگويند سازش كنيد، آنها يا جاهل هستند يا مزدور. سازش با ظالم، يعنى، اين كه دست ظالم را باز كن تا ظلم كند. اين خلاف رأى تمام انبياست. انبياى عظام، تا آن جا كه توانستند جديت كردند كه ظلم را از اين بشر ظالم بزدايند، به موعظه، به نصيحت، به امر به معروف، به نهى از منكر، به «انزلنا الحديد فيه بأس شديد»، «أخر الدواء الكىّ» بعد از آن كه موعظه نشد، نصيحت نشد، آخر دوا اين است كه داغش كنند. شمشير، آخرْ دواست. (10 / 4/ 63)
نگاهى به رويدادها
نگاهى به رويدادها
جهان اسلام
رزمندگان فلسطينى در پاسخ به جنايات اخير رژيم صهيونيستى در نوار غزه با انفجار مين 6 تانك و نفربر اين رژيم را منهدم كردند.
(1/12/81)
فلسطينى شجاع با نثار جان خود 55 متجاوز را به خاك و خون كشيد. (15/12/81)
12 صهيونيست در عمليات انتقامجويانه فلسطينىها كشته و زخمى شدند.
(17/12/81)
حماس: مقامات ارشد صهيونيستى را هدف قرار مىدهيم. (18/12/81)
16 فلسطينى در تهاجم خونين نظاميان صهيونيست به شهادت رسيدند. (24/12/81)
همسر نخست وزير تركيه: از حجاب خود دست نمىكشم.
ارتش رژيم صهيونيستى سراسر مناطق فلسطينى را به محاصره در آورد. (26/12/81)
انتفاضه مردم فلسطين 45 هزار شركت اسرائيلى را ورشكسته كرد. (28/12/81)
كربلا و نجف زير ضربات ارتش متجاوز آمريكا و انگليس قرار گرفت. (16/1/82)
چكمه پوشان مهاجم در خانه مسلمانان در بصره به دنبال چه هستند؟ اين عكس، شكل واقعى استكبار و استثمار است. همه چيزش، نشان وحشيگرى است، ايستادن سرباز انگليسى و زانو زدن مسلمان شيعه عراقى در خانه و سرزمينش با سر و چشمانى پوشيده و شايد در انتظار مرگ! بامشاهده اين عكس، شما هم لابد ياد آن عكس معروف جنگ ويتنام افتاديد. عكسى كه به عنوان معروفترين تصوير وحشيگرى و استثمار در قرن بيستم شناخته شد. اسلحه بر روى شقيقه ويتنامى،اين عكس هم از هيچ ذهنى پاك نمىشود و هيچ مسلمانى براى آمريكايىها در عراق سرنوشتى بهتر از ويتنام نمىخواهد. (17/1/82)
فلسطينىها، نظاميان صهيونيست را از مركز غزه فرارى دادند.
داوطلبان كشورهاى عربى وارد جنگ عليه نظاميان آمريكايى و انگليسى در عراق شدند. (18/1/82)داخلى
محرم، ماه خون، ماه شهادت و ايثار است و عاشورا نشان بزرگ افتخار كه تاريخ، آن را به سينه اسلام آويخته است. مردم مسلمان ايران، به عشق سالار شهيدان، آزاد مرد جهان اسلام، حضرت حسين بن على (ع)،
فصلى جديد از عزاى حسينى را در آستانه بهارى ديگر به سوگ مىنشينند تا روح خود را در كوثر حسينى شستشو دهند.
(13/12/81)
رهبر انقلاب در ديدار نمايندگان مجلس خبرگان: مردم با مديريتها مشكل دارند، نه با نظام. (14/12/81)
معاون رئيس جمهور از بنزين 65 تومانى در سال آينده خبر داد. (15/12/81)
پس از نتايج انتخابات شوراها ميردامادى از پايان كار جبهه دوم خرداد خبر داد.
آيت ا.. هاشمى رفسنجانى: آمريكائىها در عراق دفن خواهند شد. (17/12/81)
جلسه مسئولان عاليرتبه براى پىگيرى دستورات رهبر انقلاب درباره سيستان و بلوچستان در حضور معظمله تشكيل شد.
(19/12/81)
رهبر انقلاب در ديدار اعضاى جديد شوراى شهر تهران: شوراهاى شهر مسابقه خدمت به مردم را آغاز كنند.
313 شناور موشك انداز و اژدر افكن به نيروى دريايى سپاه پيوست. (21/12/81)
واردات خودرو و تمام كالاهاى صنعتى آزاد شد.
سناتورهاى آمريكايى: اميد خود را براى تغيير رژيم ايران از دست دادهايم. (24/12/81)
شركتهاى دولتى در يك سال 2400 ميليارد تومان ضرر دارند. (25/12/81)
رهبر انقلاب در ديدار رئيس جمهور سوريه: تهديدهاى آمريكا متوجه كشورهاى عربى و تمام منطقه است.
رهبر انقلاب در ديدار بشار اسد: ممكن است آمريكايىها در كوتاه مدت ضررها و ضربه هايى را به منطقه وارد كنند اما مقاومت ملتها در نهايت بزرگترين ضربه را به آمريكا مىزند و به فروپاشى ابرقدرتى اين كشور منتهى خواهد شد. (26/12/81)
ايروانى وزير اسبق اقتصاد: ارقام قطعى تعهدات خارجى كشور 81 ميليارد دلار است.
(28/12/81)
رهبر انقلاب سال 82 را سال خدمت رسانى به مردم ناميدند. (16/1/82)
رئيس جمهور خواستار ايفاى نقش جدى سازمان ملل براى توقف فورى جنگ در عراق شد. (17/1/82)
موشك آمريكايى – انگليسى دانشآموز آبادانى را شهيد كرد. اين موشك در يك مترى دانشآموز حسين عريضى اصابت كرد.
(20/1/82)
خاتمى: حكومت عراق بايد براساس رأى مردم تعيين شود. (21/1/82)خارجى
مخالفت با جنگ عراق به كابينه انگليس هم كشيده شد.
سازمان ملل در صورت آغاز جنگ آمريكا نسبت به بروز يك فاجعه انسانى در عراق هشدار داد. (13/12/81)
چهار آمريكايى بر اثر انفجار بمب در فيليپين كشته شدند. در جريان اين انفجار كه در فرودگاه بين المللى جنوب فيليپين رخ داد 19 نفر كشته و 150 تن ديگر زخمى شدند. گروه ابوسياف مسئوليت اين انفجار را بر عهده گرفت.
صدها هزار كرد عراقى عليه تجاوز احتمالى تركيه تظاهرات كردند. (14/12/81)
با صدور بيانيه مشترك در پاريس، روسيه، آلمان و فرانسه عليه آمريكا يك صدا شدند.
دانشآموزان و دانشجويان آمريكايى با تعطيل كردن كلاسها در مخالفت با جنگطلبى بوش به خيابانها ريختند. عكس دانشآموزان مخالف جنگ در فيلادلفيا را نشان مىدهد كه به نشانه اعتراض يك چهار راه را در مركز شهر مسدود كردهاند. تظاهرات مشابهى نيز در ديگر شهرهاى جهان برگزار شده است. (15/12/81)
فرستاده عراق به كنفراس اسلامى، وزير خارجه كويت را بوزينه خواند.
ژنرال پاول: بدون مجوز شوراى امنيت به عراق حمله مىكنيم. (16/12/81)
بوش دارايىهاى موگابه و 76 مقام زيمبابوه را بلوكه كرد.
كوفى عنان: جنگ در راه است و كارى از دست ما ساخته نيست. (17/12/81)
يك شهروند آمريكايى، كه در جمع تظاهر كنندگان ضد جنگ برلين ديده مىشود، پلاكاردى از سرهاى تو خالى رئيس جمهورى آمريكا، معاون وى و وزير دفاع را در دست دارد، كه نوشته روى آن از وجود كله پوكها در واشنگتن خبر مىدهد!
دو سوم اعضاء شوراى امنيت با قطعنامه پيشنهادى آمريكا و انگليس عليه عراق مخالفت كردند. (18/12/81)
به رغم مخالفت مجلس تركيه، ارتش آمريكا براى حمله به عراق وارد خاك تركيه شد.
موشك قاره پيما توسط كره شمالى آزمايش شد. (19/12/81)
سرباز ارتش آمريكا سوار بر زرهپوش خود، پرچم دزدان دريايى را كه نماد مرگ ونيستى است به اهتزاز در آورده است. او با زهر خند خود مرگ رابه مردم عراق و منطقه هديه مىكند. (عكس)
عبدا..گل نخست وزيرى تركيه را به اردوغان تحويل مىدهد.
كارتر: اصرار آمريكا به حمله عليه عراق نقض قوانين بين المللى است.
بنادر كويت در خدمت نظاميان آمريكا و انگليس قرار گرفت.
رئيس جمهور سوريه: دوستى با آمريكا كشنده است. (20/12/81)
تصوير، تجمع تانكها، نفربرها و نيروهاى ارتش آمريكا را در صحراى كويت نشان مىدهد. نيروهاى آمريكا منتظر فرمان بوش هستند تا قتل عام مردم بىدفاع عراق را آغاز كنند.
سفير آمريكا در آنكارا: 25 سال در عراق مىمانيم. (24/12/81)
همزمان با نزديك شدن زمان حمله احتمالى آمريكا به عراق، ميليونها نفر در سراسر جهان خواستار توقف اين جنگ ويرانگر شدند. عكس تظاهر كنندگان ضد جنگ را در خيابانهاى پاريس نشان مىدهد.
شورشيان آفريقاى مركزى كاخ رئيس جمهورى را اشغال كردند.
شمارش معكوس براى تجاوز نظامى آمريكا به عراق آغاز شد. (25/12/81)
اسرائيلىها دختر آمريكايى را جلوى دوربين كشتند. (عكس)
عراق: در صورت تهاجم به عراق به منافع آمريكا در سراسر جهان حمله مىكنيم.
(26/12/81)
آمريكا بر خلاف خواست ملتها جنگ را انتخاب كرد.
اربكان: حزب «عدالت و توسعه» تركيه را آمريكا بر سر كار آورد.
(27/12/81)
آمريكا و انگليس عليرغم مخالفت جامعه جهانى تجاوز نظامى خود عليه عراق را در صبح 29/12/81 آغاز كردند.
مهاجمان آمريكايى و انگليسى از ورود تانكهاى خود به بغداد خبر دادند.
(16/1/82)
پرونده هستهاى كره شمالى در جلسه امروز شوراى امنيت و در پشت درهاى بسته بررسى شد. (20/1/82)
در پى توافق سردمداران كاخ سفيد و رژيم عراق، بازى بوش – صدام تمام شد.
ديروز پس از حضور تانكها و نفربرهاى مهاجمان آمريكايى و انگليسى در ميدان «الفردوس» بغداد كه با هيچ مقاومتى از سوى نيروهاى عراقى روبرو نشدند، تفنگداران آمركايى پرچم آمريكا را بر سر مجسمه صدام كشيدند تا با اين كار نمادين به ساير ديكتاتورهاى حامى سردمداران كاخ سفيد نشان دهند كه آمريكا نوكران خويش را همچنان در پناه خود مىگيرد و صدام و يارانش نيز در حيات خلوت امن آمريكا باقى خواهند ماند تا زمانى كه منافع آمريكا چيز ديگرى را ايجاب نمايد. (21/1/82)
مرواريدى كه بر ساحل قرآن و عترت درخشيد نگاهى به زندگى، انديشه و آثار حكيم ميرزا مهدى الهى قمشهاى
مرواريدى كه بر ساحل قرآن و عترت درخشيد
نگاهى به زندگى، انديشه و آثار حكيم ميرزا مهدى الهى قمشهاىگلگشتى در بوستان فرزانگان
پارسايان دانشور پس از سپرى نمودن مراحل و مدارج كمال و سيراب شدن از چشمه معرفت در عرصه انديشه و عمل با توضيح و تبيين حقايق قرآنى و روايى و نشر مكارم و فضائل به رشد اخلاقى و پويايى معنوى جامعه و شكوفايى درونى انسانها كمك شايان توجهى كردهاند و به رغم دشوارىهاى توان فرسا و شقاوت وافر سرمايه ارزشمند فكرى و روحى خويش را براى بارور نمودن خُلق و خوى پسنديده و صيانت از ديانت به كار گرفتهاند. گويا آنان مصداق اين فرمايش امام صادق اند كه فرمودهاند: «رحم الله قوماً كانوا سراجاً و مناداً كانوا دعاة الينا اعمالهم و مجهود طاقتهم»(1) يعنى خداوند رحمت واسعه خويش را نصيب افرادى مىنمايد كه چون چراغ فروزان و مشعل منير راه ديگران را روشن ساختهاند و با كردار خود مردمان را به طريق ما [كه راه رشد و تعالى و فضيلت است] فرا خواندهاند و با تمامى توان و نهايت كوشش و اهتمام حق را معرفى كردهاند.
حكيم ميرزا مهدى الهى قمشهاى از تبار چنين فرزانگان وارستهاى است كه از قلّه توحيد و كوهستان ايمان جويبارهاى باصفا و چشمههاى با طراوتى را به سوى دشت تشنه انسانيت جارى ساخت تا در اين مزارع بذرهاى درستى و راستى به بار نشيند. نوشتار حاضر كوشيده است در حد توان به اجمال و اختصار فرازهايى شكوهمند از زندگى علمى، اخلاقى و تحصيلى اين مفسّر قرآن و مترجم حديث را ترسيم نمايد.خاندان، خانواده و ولادت
اجداد اين عارف ناشناخته از سادات بحرين بودهاند كه همگى از بزرگان علم و معرفت و حافظان قرآن به شمار مىرفتهاند.(2) اين كاروان پربار رهسپار ايران شده و در شهر عالم پرور قمشه(3) (واقع در 80 كيلومترى جنوب اصفهان) اقامت گزيدهاند. ظاهراً آنان در عصر اختناق نادرشاهى و براى رهايى از فشارها و شكنجههاى عوامل وى موطن خويش را ترك مىنمايند و تا مدتى سيادت خويش را پنهان مىكنند. يكى از علماى نسّابه شيراز به مرحوم الهى قمشهاى نوشته بود شجرهنامه شما در دست ماست، بياييد و بگيريد و نيز دستخطى از آن حكيم نيز بر جاى مانده كه در آن سلسله شريف خاندانش را براى برادرزادهاش نگاشته كه در آن آمده است: ميرزا مهدى بن حاج ملا ابوالحسن بن حاج عبدالمجيد بن حاج محمد رضا بن حاج عبدالملك ابن حاج شيخ جعفر السيد البحرينى رحمة الله تعالى عليه(4)
علاّمه حسن زاده آملى نوشته است: «… آن بزرگوار… اصلاً از سادات بحرين و از بيت علم و عرفان بود… بارها به اين بنده مىفرمود كه از سادات بحرينم ولى چون در كسوت متعارف فعلى كه اختصاص به شيخ دارد، شناخته شدهام از تبديل عمامه سفيد به سياه خوددارى مىكنم…»(5) دكتر محمد انوار – از اساتيد دانشگاه تهران و تربيت يافته مكتب الهى قمشهاى به اين موضوع اشاره دارد.(6) حكيم الهى قمشهاى در سرودهاى اين نكته را مطرح كرده است:
نياكان بُودَم از سادات بحرين
ز حفّاظ قرآن قرّاء دفتر
زمانه خواندشان در شهر قمشه
به دور نادر آن مرد دلاور(7)
هم چنين در رؤيايى صادقه با نويد حضرت امام رضا(ع) به سيادت خود يقين حاصل كرده است.(8)در محضر اساتيد
از نخستين روزهاى كودكى، اين مولود تحت فضاى پاكيزهاى كه خانوادهاش با ايمان، تقوا و حسن اخلاق آن را آراسته و معطر نموده بودند به نحوى شايسته پرورش يافت و فطرت الهى و سرشت ملكوتى او به نحوى شكوهمند شكوفا گرديد و زمينههاى رشد و تعالى او فراهم گشت.
حكيم الهى قمشهاى دوران صباوت را در اين بيت به سر برد و در سن پنج سالگى به مكتب خانه رفت و تا هفت سالگى مقدمات ادبيات فارسى و زبان عربى را آموخت، سپس نزد پدر، اساتيد و اديبان شهرضا به پيگيرى تحصيلات و فراگيرى علوم متداول پرداخت و به رغم خردسالى به دليل برخوردارى از هوش سرشار و استعدادى شگرف كتب مهم و دشوار پارسى و عربى را ياد گرفت و در سن پانزده سالگى به پايهاى از توانايى علمى و آموزشى رسيد كه توانست شرح نظام نيشابورى و مطوّل تفتازانى را تدريس كند.(9)
به دليل ذكاوتى كه داشت كمتر نياز مىديد به مرور درسهايى كه آموخته بود بپردازد، از اين جهت در اوقات فراغت خويش براى كمك به تأمين معاش خانواده تلاش كرد.(10) آن مشتاق معرفت مقدمات فقه، اصول و حكمت را در زادگاه خود از ملا محمد مهدى فرزانه قمشهاى (1302 – 1371 ه.ق) آموخت، نامبرده در قمشه حوزه دينى فلسفه داشت و بحث هايش از انديشههاى ملاصدرا ملهم بود و خود از دانش آموختگان مكتب ميرزا نصرالله قمشهاى (متوفى 1324 ه.ق)، بود.(11)
ميرزا مهدى جوان بر خلاف ممانعت برادر بزرگترش در صبحگاهى عزم خويش را براى مهاجرت جزم نمود و با مختصر حاضرى پياده راه اصفهان را پيش گرفت و به شوق تحصيل در اين شهر به مدرسه صدر رفت و در حجره طلبههاى قمشهاى ساكن اصفهان مسكن گزيد و در اولين روزها به محضر شيخ محمد حكيم خراسانى رفت و به مدت يك سال از پرتو انديشهاش استفاضه نمود.(12)
مجلس درس آية الله شهيد سيد حسن مدرس در اصفهان بزم محبت و كلاس تدريس رشادت و شجاعت بود. مرحوم مهدى الهى قمشهاى كه از محفل گرم و با صفاى اين فقيه فرزانه محظوظ بوده است مىگويد: وقتى صبحگاه در محضرش حاضر شده به بيانش گوش مىداديم هر لحظه در وجود ما نيرويى تازه دميده مىشد به نحوى كه در خاتمه درس خود را يك فرد دلير حسّ مىنموديم.(13)
به رغم دشوارىها و مصائب گوناگون مرحوم الهى قمشهاى پس از يك سال اقامت در حوزه اصفهان اين ديار را به قصد مشهد مقدس ترك نمود و روح تشنه معارفش او را وادار نمود تا در جوار بارگاه ملكوتى حضرت على بن موسى الرضا(ع) اقامت گزيند تا به مدد عنايات معنوى و نورانى آن فروغ فروزان آسمان امامت در چنين ارض مقدسى به كمالات علمى و عرفانى نايل آيد، گويى حكمت و دانش گوهر مفقودى بود كه مىتوانست آن را در اين اقيانوس رضوى بيابد.
در هر حال اين دانشور پارسا پس از طى مدارج علم و حكمت و كسب دانش قرآنى و روايى در مشهد مقدس بر آن شد تا به تهران آيد و از آن جا به رى و قم و سپس عتبات عاليات رفته و به حوزه نجف اشرف برود ولى به قول خودش زمانه خيمهاش را در تهران زد و خاك مُلك رى دامنگيرش ساخت.بر كرسى تدريس
در تهران ميرزا مهدى الهى به مدرسه سپهسالار (شهيد مطهرى كنونى) وارد شد و در همين زمان شهيد آية الله سيد حسن مدرس به عنوان توليت اين مكان مشغول تعميرات لازم و رسيدگى به امور آن بود، آن مرحوم مىگويد: پس از مهاجرت به تهران در نخستين شبى كه در اين مدرسه بيتوته نمودم كمى بعد از اذان صبح صداى عصايى شنيدم، ديدم مُدرّس است، سلام عرض كردم، نگاهى به من كرد و فرمود: آشيخ مهدى كى آمدى؟ عرض كردم: ديروز از مشهد مقدس، فرمود: چه قصد دارى؟ گفتم: عازم نجف هستم، فرمود: ان شاء الله موفق باشى. طولى نكشيد كه طلاب آمدند و مدرّس درس كفايه را شروع كرد، مدتى آنجا ماندم و ايام اقامتم به دراز انجاميد. روزى آن عالم نستوه و مبارز از من پرسيد: مسافرت شما چه شد؟ عرض كردم:
چشم مسافر چو بر جمال تو افتد
عزم رحيلش بدل شود به اقامت
فرمودند: خوب! درس و بحث را آغاز كن. پذيرفتم و ضمن اين كه به درس ايشان مىرفتم يك درس منطقه و فلسفه را در مدرسه ياد شده شروع كردم.(14)
پس از تأسيس دانشگاه در كشور، مدرسه سپهسالار كه محفل اديبان و مجلس حكيمان بود به دانشكده معقول و منقول تبديل گرديد. مرحوم الهى قمشهاى ضمن تدريس منطق، حكمت و ادبيات در آن مكان، به عنوان يكى از برجستهترين استادان دانشگاه تهران شناخته شد و با نوشتن كتاب «توحيد هوشمندان» به دريافت درجه دكترا از اين دانشكده نائل آمد. همچنين به عنوان استاد زبان و ادبيات عرب در دانشكده ادبيات دانشگاه تهران مشغول افاضه به مشتاقان معرفت بود.(15)غوّاص اقيانوس معارف
آن پژوهشگر پارسا در منزل خود جلسه تفسير قرآن برگزار مىكرد و جمعى از اهل فضل و كمال در اين محفل نورانى شركت مىكردند و از بحثهاى قرآنى و نكات تفسيرى كه توسط حكيم الهى قمشهاى مطرح مىگرديد استفاده مىنمودند از ديگر تلاشهاى آن مرحوم در پيشگاه قرآن، تصحيح و حاشيه نويسى بر تفسير ابوالفتوح رازى است كه طى سالهاى 1320 – 1322 ه.ش به اهتمام ايشان در ده جلد انتشار يافت. حواشى ارزندهاى كه وى بر اين اثر نگاشته بسيار مورد توجه اهل فن و مأخذ و مرجع محققان علوم قرآنى بوده و مىباشد، نامبرده در توضيحات و حاشيه نويسىهاى خود در مواقعى با براهين محكم و مباحث عميق و خردمندانه به نقد مطالب و احياناً رد برخى ادعاهاى ابوالفتوح رازى پرداخته است.(16)
از برجستهترين كوششهاى اين محقّق وارسته بر ساحل كلام وحى، ترجمهاى به زبان امروزى يا خلاصة التفاسير است كه مرحوم آية الله العظمى بروجردى كه در تفسير قرآن صاحب نظر بودند آن را ستودهاند.(17)
از ديگر آثار اين عارف نامدار عبارتند از:
– شرح فصوص الحكم فارابى در الهيات خاص، عرفان و معرفت نفس
– فلسفه معلم ثانى ابونصر فارابى كه همراه با كتاب توحيد هوشمندان در تهران به سال 1322 ه.ش چاپ شده است.
– مشاهد العارفين فى احوال سالكين الى الله كه آن را با خط خويش نگاشته و به امضاء و مهر خويش ممهور نموده است.
– رسالهاى در فلسفه كلّى.
– رسالهاى در سير و سلوك.
– رسالهاى در مراتب ادراك.
– حاشيه بر مبدأ و معاد ملاصدراى شيرازى.
– رسالهاى در مراتب عشق.
– ترجمه مفاتيح الجنان كه به كرّات و در تيراژهاى بسيار وسيع از سوى ناشرين متعدد چاپ شده است.
– دروس عرفانى از مكتب علوى كه در تهران به سال 1337 ه.ش چاپ شده است.
– تصحيح دوبيتىهاى بابا طاهر عريان.طبع لطيف
از موهبتهاى ارزنده حكيم الهى اين است كه زبان و خامه شاعران را به جهان رازها و زيبايىها و عوالم اخلاص و كمال آشنا نموده و آنان را به تصوير و نمايش اسرار هوش رباى دنياى پر رمز و راز توانايى بخشيده است تا اندوه جانكاه هستى را از چهره جان برگرفته و جهان پرجاذبه معانى را در برگزيدهترين مضامين منظوم كه شعر نام دارد، عرضه كند، اين موهبت شامل حال حكيم الهى قمشهاى گرديد و او از سنين نوجوانى با احساسات ظريف شاعرانه انس و الفت داشت و در قلمرو شعر توانايىهاى خود را بروز داد و از زبان سرودههاى خويش گرايشهاى مذهبى، باورها و انديشههاى اعتقادى و عرفانى خود را مشخص كرد. رگهايى از عرفان و كلام اسلامى را در اشعارش به هم آميخته و به جهان بينى وى رنگ و بوى حكمت عملى بخشيده است. قصايد حاوى اندرز و حكمت دارد و در آنها به وفور اهل بيت(ع) را مدح نموده و يا در رثاى آنان اشعارى سروده است هم چنين برخى احاديث منقول از فروغهاى امامت را در اشعار خود شرح نموده است. معارف قرآنى و حكمتهاى عالى و براهين فلسفى را با هم آشنايى داده و از آنها نتايج اخلاقى گرفته و اندرزهاى ارزندهاى با استناد بر منابع قرآنى و روايى در قالب اشعار نغز و پراحساس مطرح كرده، خواننده را موعظه مىنمايد و نصيحت مىكند تا او را از خواب غفلت بيدار كند و خرد دفن شده و سرمست غبار گرفتهاش را حياتى معنوى بخشد.
خُلق و خوى
حكيم الهى قمشهاى در مسير زندگى علمى، آموزشى و مسايل اجتماعى و فردى به خواستههاى متعالى و گرايشهاى والا توجه داشت و بدين جهت حالاتى چون صداقت، وارستگى و زهد در اخلاق و رفتارش متجلّى بود و از طريق ارتباط با خدا، ذكر، عبادت، تهجد و خالص نمودن اعمال اين خصوصيات را در خويشتن تقويت مىنمود، از هرگونه تعلقى كه نسيان و فراموشى ياد خدا را در بر داشت اجتناب مىكرد و در برابر اوامر الهى و تأكيدهاى ائمه از اميال و خواستههاى فردى چشم مىپوشيد و از دام خودخواهى نفرت داشت، در سرودهاى با نهايت فروتنى مىگويد:
دريغا كه در دام نامم هنوز
اسير خيالات خامم هنوز
زبعد رياضات و درس و سلوك
نشد توسن نفس رامم هنوز
تن سفله طبع از تمناى شهد
كند دم به دم تلخ كامم هنوز
دل من اگر خلوت خاص هوست
چرا در غم خاص و عامم هنوز
قناعت در زندگى اين حكيم بسيار مشهود بود، ملبسش عادى و مسكنش ساده، سقف خانهاش حصير و چوب بود و فاقد برق. مىفرمود: برق را در پشت بام داريم و مرادش ماه و ستارگان بودند. اين انسان الهى صفت كه تنها حق را شايسته پرستش مىديد و دل در گرو و محبت اهل بيت بسته و بر ساحل قرآن و حديث نشسته بود از مظاهر شرك و نفاق و ستم نفرتى آشكار داشت و با برخوردارى از روحيهاى قوى كه در پرتو پارسايى و ايمان كسب كرده بود نه تنها از دستگاه ستم هراسى نداشت بلكه به طريق بيزارى خود را از ستمگران و كارگزاران آنان نشان مىداد. گويا زمانى وى را تهديد به زندان يا تطميع به كمكى از سوى دستگاه رضاخان كرده بودند كه آن وقت غزلى به اين مطلع گفته بود:
من نه آن ديوانه عشقم كه زنجيرم كنند
يا به جز در دام زلف يار تسخيرم كنند
من نه آن مرغم كه صيادان عالم بافسون
دانه افشانند و در دامى به تزويرم كنند(18)
حضرت آية الله حسن زاده آملى خاطر نشان نموده است: جناب استاد ميرزا مهدى الهى قمشهاى براى ما نقل فرمود كه روزى در زمان رضاخان تنى چند نزد من آمدند و گفتند: شما قصيدهاى يا غزلى در مدح شاه سرودهايد؟
گفتم: در اين باره چيزى نگفتهام. از من خواستند ولى عذر آوردم نپذيرفتند و گفتند بايد شعرى بسرايى، گفتم پس اجازه بدهيد تا امشب غزلى بسازم و فردا به شما تقديم كنم اگر مورد قبول افتاد فبها، فرمود: در آن شب غزلى گفتيم:
جهان كشور من، خدا شاه من
ندارد جز اين جان آگاه من…
آنان آمدند و همين كه غزل ياد شده (با مطلع فوق) را براى آنان خواندم، گفتند اين كه نشد، گفتم اينها را ياد گرفتهام چه كنم حرف دگر ياد نداد استادم.(19)
مرحوم الهى قمشهاى علاقه ويژهاى به حضرت امام خمينى داشت و لذا همواره كسانى كه به ايشان مراجعه مىكردند و در باب مرجعيت سؤال داشتند آن مرحوم در اختناق دهشتناك پهلوى با صراحت افراد مزبور را به تقليد از امام خمينى و پيروى از رهنمودهاى آن روح قدسى فرا مىخواند.(20)
سرانجام اين مرد بزرگوار پس از عمرى تدريس، تحقيق و كوشش در جهت نشر فرهنگ قرآن و عترت در شب سه شنبه دوازدهم ربيع الثانى سال 1393 ه.ق (مطابق با 25 ارديبهشت سال 1352 ه.ش) از ناسوت به سوى ملكوت پر كشيد فرداى آن شب بدن مطهّرش را پس از انجام تغسيل از تهران به قم انتقال داده و در وادى السلام اين شهر و در جوار بارگاه مقدس حضرت فاطمه معصومه(س) در اتاق شماره 19 واقع در ضلع جنوبى وادى السلام به خاك سپردند. چون بدن آن مرحوم در قبر قرار گرفت علامه طباطبايى در كنار مزارش نشست و دستمال به دست گرفت و بسيار گريست و دو شب پس از آن در جمعى فرموده بود: در اين سال، دو فرد روحانى كه خيلى به معنويت آنان ايمان داشتم از دست مردم ايران گرفته شد يكى مرحوم حاج شيخ محمد تقى آملى (1304 – 1390 ه.ق) و ديگرى مرحوم الهى قمشهاى.(21)پىنوشتها: –
1 – الحياة، محمد رضا حكيمى، محمد حكيمى، ج1، ص298.
2 – مجله پيام انقلاب، شماره مسلسل 168، ص32.
3 – درباره اين ديار بنگريد به تاريخ شهرضا، مسيح الله جمالى، قم، اسماعيليان، 1374 ه.ش
4 – مجله پيام انقلاب، همان شماره.
5 – نامهها و برنامهها، آية الله حسن زاده آملى، ص80.
6 – مجله گوهر، سال اول، شماره6، تيرماه سال 1352 ه.ش، ص545.
7 – نغمه عشاق، الهى قمشهاى، ص367؛ نغمه حسينى، همان، ص215.
8 – خوشهها، طيبه الهى قمشهاى (تربتى)، ص121 – 122.
9 – مجله گوهر، همان شماره.
10 – مجله پيام انقلاب، همان.
11 – تذكره شعراى معاصر اصفهان، سيدمصلحالدين مهدوى، ص 53.
12 – تذكره شعراى معاصر اصفهان، ص57.
13 – مرد روزگاران، دكتر على مدرّسى، ص148.
14 – مدرس مجاهدى شكستناپذير، عبدالعلى باقى، ص191 – 192.
15 – مجله پيام انقلاب، شماره 169.
16 – الذريعه الى تصانيف الشيعة، شيخ آقا بزرگ تهرانى، ج7، ص95 – 96.
17 – مجله پيام انقلاب، شماره 169، ص20.
18 – ديوان حكيم الهى قمشهاى، ص876.
19 – گلشن جلوه، ص16.
20 – همان مأخذ.
21 – نامهها برنامهها، ص89 – 88.
بر ساحل معرفت
بر ساحل معرفت
پرسش: آيا مسأله حجاب در قرآن مطرح شده است؟ اگر مطرح شده، علت داشتن حجاب را چه دانسته است؟
پاسخ: عفت و پاكدامنى، با آفرينش و فطرت زن به هم آميخته است، و در آفرينش او، جايگاه عظيم و بلندى دارد كه هم خود زنان خواهان عفت و پاكدامنى هستند و هم ديگران زن را با اين ويژگى مىخواهند. اسلام نيز آفرينش زن و صلاح و خير جامعه را در نظر گرفته، و حجاب را لازم شمرده تا عفت برونى زن، با عفت درونى او هماهنگ و بنيان خانواده مستحكم گردد و زيبايى زن، از آنِ همسرش باشدو زن همچون كالاى ناچيزى در معرض ديد همگان قرار نگيرد.
قرآن مسأله حجاب را در چند آيه، يادآورى و در بعضى از آنها به حكمت و فلسفه آن هم اشاره كرده است كه برخى از آنها عبارتند از:
1 – پاكى دلهاى مردان و زنان و آلوده نشدن آنها:
در مكتب قرآن، علاوه بر بهداشت جسمى (كه در دنيا مطرح است) يك نوع بهداشت روحى و روانى هم وجود دارد كه چنان چه مراعات نشود، روح مسموم مىشود و آثار خطرناكى را در پى دارد كه از مسموميت جسمى به مراتب خطرناكتر است. در برخى آيات، به رعايت اين نوع از بهداشت توصيه شده است.
قرآن، در آيه 53 سوره احزاب، در مورد روبرو شدن و صحبت كردن با زنان پيامبر مىفرمايد:
«وَإِذَا سَأَلْتُمُوهُنَّ مَتَاعًا فَاسْأَلُوهُنَّ مِن وَرَاء حِجَابٍ ذَلِكُمْ أَطْهَرُ لِقُلُوبِكُمْ وَقُلُوبِهِنَّ…» و هنگامى كه چيزى [از وسايل زندگى را به عنوان عاريت ]از آنان [= همسران پيامبر ]مىخواهيد، از پشت پرده بخواهيد. اين كار، براى پاكى دلهاى شما و آنها بهتر است.
2- در امان ماندن از اذيت افراد سبكسر:
خداوند در آيه 59 سوره احزاب مىفرمايد:
«يَا أَيُّهَا النَّبِىُّ قُل لِّأَزْوَاجِكَ وَبَنَاتِكَ وَنِسَاء الْمُؤْمِنِينَ يُدْنِينَ عَلَيْهِنَّ مِن جَلابِيبِهِنَّ ذَلِكَ أَدْنَى أَن يُعْرَفْنَ فَلا يُؤْذَيْنَ وَكَانَ اللَّهُ غَفُورًا رَّحِيمًا» يعنى: اى پيامبر! به همسران و دخترانت و زنان مؤمنان بگو: روسرىهاى بلند خود را بر خويش فرو افكنند [طورى كه زير گلو و سينه هايشان پيدا نباشد] اين كار براى اين كه شناخته شوند و مورد اذيت [اهل فسق و فجور] قرار نگيرند، بهتر است، (و اگر تاكنون خطا و كوتاهى از آنها سرزده توبه كنند) خداوند همواره آمرزنده و رحيم است.
3 – به طمع نيفتادن افراد سبكسر و بيماردل:
در آيه32 سوره احزاب خطاب به زنان پيامبر – كه خطاب به همه زنهاست – آمده است: «… به شكل هوسانگيز سخن نگوييد كه بيماردلان در شما طمع كنند، و سخن شايسته بگوييد» و در آيه 30 و 31 سوره نور خطاب به پيامبر اكرم(ص) مىفرمايد:
«قُل لِّلْمُؤْمِنِينَ يَغُضُّوا مِنْ أَبْصَارِهِمْ وَيَحْفَظُوا فُرُوجَهُمْ ذَلِكَ أَزْكَى لَهُمْ…» به مؤمنان بگو چشمهاى خود را [از نگاه به نامحرمان] فرو گيرند، عفت خود را حفظ كنند. اين، براى آنان پاكيزهتر است… و به زنان باايمان بگو چشمهاى خود را [از نگاه هوس آلود] فرو گيرند، و دامان خويش را حفظ كنند و زينت خود را – جز آن مقدارى كه نمايان است – آشكار نكنند، و [اطراف ]روسرىهاى خود را بر سينه خود افكنند [تا گردن و سينه با آن پوشانده شود]، و زينت خود را آشكار نسازند، مگر براى شوهرانشان، يا پدرانشان، يا پدر شوهرانشان، يا پسرانشان، يا پسران همسرانشان، يا برادرانشان، يا پسران برادرانشان، يا پسران خواهرانشان، يا زنان هم كيششان، يا بردهگانشان[كنيزانشان]، يا افراد سفيه كه تمايلى به زن ندارند، يا كودكانى كه از امور جنسى مربوط به زنان آگاه نيستند، و هنگام راه رفتن، پاهاى خود را به زمين نزنند تا زينت پنهانيشان دانسته شود [و صداى خلخال كه بر پا دارند به گوش رسد] اى مؤمنان همگى به سوى خدا بازگرديد تا رستگار شويد!
علاوه بر آنچه بيان شد، استوارى اجتماع و استحكام پيوند خانوادگى، جلوگيرى از چشم چرانىها، حفظ ارزشها، احترامِ زن – كه هر اندازه متينتر و باوقارتر و عفيفتر حركت كند و خود را در معرض نمايش مرد نامحرم نگذارد به احترامش افزوده مىشود – از ديگر علتها و فلسفههاى حجاب است كه از آيات و روايات استفاده مىشود.(1)پرسش: نسل انسان چگونه افزايش يافت؟ خواهر و برادر كه نمىتوانند ازدياد نسل كنند؟
پاسخ: يك عمل، وقتى شرعاً حرام و ممنوع است كه از طرف خداوندى كه آگاه به مصالح و مفاسد است حرام و ممنوع شده باشد، و تا حكم حرمت آن ابلاغ نشده و به مردم نرسيده است، ارتكاب آن گناه وحرام نيست؛ چنان كه در قوانين عادى نيز اين گونه است، مثلاً تا زمانى كه دولت اعلام نكند رانندگى با موتور سيكلت بدون گواهينامه جرم محسوب مىشود، رانندگى بدون گواهينامه اشكال ندارد، ولى پس از اعلام دولت، رانندگى به اين شكل، جرم است و با موتور سواران متخلّف برخورد مىكنند.
در مورد احكام شرعى نيز تا حكمِ حرام بودن به مردم ابلاغ نشود، انجام آن براى مردم گناه ندارد، چنان كه بيشتر احكام اسلام به تدريج و پس از هجرت نازل شد و علّت اين امر نيز روشن است، زيرا احكام دين، به منزله درسهاى آموزشى بشر، از اوّل خلقت تا آخر در يك مدرسه است، و روشن است كه همه مطالب تا پايان دوره آموزش عالى را نمىتوان به كودك كلاس اول آموزش داد.
با توجه به آن چه گذشت، فرزندان آدم هم – اگر خواهر و برادر با يك ديگر ازدواج كرده باشند – به اين خاطر بوده كه حرمت ازدواج خواهر و برادر، هنوز از طرف خدا نازل نشده بود و بعداً حرام شد.
اين مطلب در رواياتى هم مطرح شده است از آن جمله روايتى از امام رضا عليهالسلام است كه درباره ازدواج فرزندان آدم از ايشان سؤال شد:
امام در جواب فرمودند: در موقع ازدواج، هابيل را به خواهر دو قلوى قابيل و قابيل را به خواهر دو قلوى هابيل تزويج نمودند، و بعد از آن، ازدواج خواهر و برادر حرام شد.(2) از آيه يك سوره نساء كه مىفرمايد: «خداوند از آدم و همسرش مردان و زنان فراوانى را به وجود آورد» استفاده مىشود كه زياد شدن نسل فرزندان آدم فقط از طريق آدم و همسرش صورت گرفته است.(3)
افزون بر اين، در حال اضطرار و ناچارى نيز احكام تغيير مىكند، مثلاً خوردن گوشت مردار كه حرام است، در حالت اضطرار جايز مىشود. در اين جا نيز مسأله چنين است.
در زمينه ازدواج فرزندان آدم علاوه بر اين نظر، احتمالات ديگرى هم وجود دارد:
1 – اين كه خواهر و برادر با يكديگر ازدواج نكردند، بلكه با افرادى از حور يا جن ازدواج كردند.(4)
2 – احتمال دارد فرزندان آدم با بازماندگان انسانهاى پيشين ازدواج كرده باشند.(5)پرسش: در «بسم الله الرحمن الرحيم» چرا به جاى «رحمن و رحيم) صفات ديگر «رزّاق، كريم، غفور و…» گفته نشده؟ مثل: «بسم الله الكريم الغفور»؟
پاسخ: در فرهنگ قرآن، رحمان صفتى از خداوند است كه رحمت عامّ الهى را بيان كرده و شامل همه مخلوقات (مؤمن و كافر، نيكوكار و بدكار مىشود.) ولى رحيم صفتى كه رحمت خاص پروردگار، كه ويژه بندگان مؤمن و صالح است، را بيان مىكند. كه شكر رحمت واسعه ناشى از رحمانيت الهى را به جا آورند و آن را در خلاف رضاى او استفاده نكنند. بنابراين در آغاز كارها براى پيشرفت كار و پيروزى بر مشكلات، بايد دست به دامن رحمت واسعه او زده، هم رحمت عام – كه آثار آن بر سراسر جهان پرتو افكنده و همه موجودات را فرا گرفته – و هم رحمت خاص خدا را طلب كنيم. مؤمنين راستين با گفتن «بسم الله الرحمن الرحيم» در آغاز كارها، دل از همه جا كنده و تنها دل به خدا بسته و از رحمت فراگير او استمداد و يارى مىطلبند.(6) و اين شعارى است كه در آن مجموعه مسايل مبدأ، مسير و هدف خلقت مطرح است. مبدأ خلقت (اللّه)، مسير خلقت (رحمانيت الهى كه برجستهترين جلوه رحمانيت، نعمت بعثتِ انبيا بوده و…)، مقصد و هدف خلقت (رحيميت، كه غرض از خلقت بهره مندى مخلوقات به خصوص انسان از عنايت خاص او مىباشد).
جالب اين كه نيرويى كه هم چون نيروى جاذبه، جنبه عمومى داشته و دلها را به هم پيوند مىدهد، همين صفت رحمت است، پس براى پيوند خلق با خالق نيز از اين صفت بايد استفاده كرد.(7)پرسش: در چند آيه از قرآن كريم، «من يشاء» به كار رفته است كه خداوند فرموده: «هر كس را كه بخواهم هدايت مىكنم». آيا اين مطلب با عدل خدا سازگار است؟
پاسخ: سؤال شما به اين معنا برمىگردد كه بگوييم: آيا هدايت و اضلال الهى به معنى اجبار و سلب آزادى اراده از انسانهاست؟
طبق آيه شريفه (27 رعد) «يهدى اليه من اناب»، سنّت خدا هدايت افرادى قرار گرفته كه به سوى او برگردند، و داراى قلبى باشند كه به ياد او آرامش و اطمينان داشته باشد، چرا كه امر هدايت به دست خداست، و او نخواسته كسانى هدايت شوند كه ضلالت برايشان نوشته شده است.
استناد قضيه «هدايت» به مشيت پروردگار در آيه فوق، روشن مىسازد كه اين امر، براساس سنتى است كه دائماً جريان داشته، بر طبق نظام متقنى است كه هرگز خلل نمىپذيرد. آرى، خداى تعالى، هدايت كسى را مىخواهد كه خود او به سوى خدا بازگشت بكند، و مشيتش بر ضلالت كسى تعلق مىگيرد كه از خدا روى بگرداند و به سوى او باز نگردد. از همين جا به دست مىآيد كه جمله «انّ الله يضل من يشاء…» در تقدير «انّ الله يضل بمشيته من لم ينب اليه و يهدى بمشيته من اناب اليه» است، يعنى خداوند به مشيتش گمراه مىكند كسى را كه به سوى او رجوع نكند و به مشيّتش هدايت مىكند كسى را كه به سوى او بازگردد. بنابراين بايد دانست كه گمراه كردن خدا هم هيچ وقت ابتدايى نيست، و اين كه فرمود: «يضل به كثيراً و يهدى…»(8) به خوبى گوياى اين حقيقت است كه گمراه كردن خدا به وسيله قرآن كريم، از باب مُجازات فاسقان و به خاطر فسقشان است؛ وگرنه ساحت خداى عزّوجلّ منزّه از آن است كه ابتدائاً و بدون جرم كسى را گمراه كند.
بر خدا جايز نيست، كه بندهاى را ابتدائاً و بدون هيچ جرمى از نعمت ايمان محروم، و يا از راه راست گمراه سازد؛ امّا به عنوان مجازات چرا جايز نباشد؟ (9)
به بيان ديگر، هدايت و ضلالت در قرآن، به معنى اجبار بر انتخاب راه درست و يا غلط نيست، بلكه به شهادت آيات متعددى از خود قرآن، «هدايت» به معنى فراهم آوردن وسايل سعادت، و «اضلال»، به معنى از بين بردن زمينههاى مساعد است، بدون اين كه جنبه اجبارى به خود بگيرد، و اين فراهم ساختن يا بر هم زدن اسباب، نتيجه اعمال خود انسانها است كه اين امر را در پى دارد؛ پس اگر خدا به كسانى توفيق هدايت مىدهد، و يا از كسانى اين توفيق را سلب مىكند، نتيجه مستقيم اعمال خود آنها است.(10)پرسش: در سوره شعرا، آيه 86 آمده «اغفر لابى انه كان من الضالين» مگر اعتقاد ما اين نيست كه صُلب پيامبران همه معصومند؟ و اگر منظور عموى حضرت ابراهيم است، چرا لفظ عربى «عم» نيامده است؟
پاسخ: بله، عمده چيزى كه مورد استدلال شيعه و موافقان آنان از علماى سنّت است، اخبارى است كه از طريق شيعه و سنّى وارد شده ودلالت دارد بر اين كه آباى رسول خدا (ص) همه موحد بوده و هيچ يك از آنان مشرك نبودهاند.
آيه «ربنا اغفرلى و لوالدى…» (11) دلالت دارد بر اين كه «آزر» پدر حقيقى ابراهيم (ع) نبوده است، زيرا در آيه مزبور از پدر و مادر خود به كلمه «والدىّ» تعبير كرده كه فقط بر پدر و مادر صلبى اطلاق مىشود، و در آيه مورد بحث، كلمه «أب» را به كار برده كه به غير پدر هم اطلاق مىشود. در ساير آياتى كه اسم آزر برده شده نيز از او به «أب» تعبير كرده، و اين كلمه، به غير پدر از قبيل جد و عمو و كسان ديگر نيز اطلاق مىشود. در خود قرآن از ابراهيم كه جد يعقوب است، و هم چنين از اسماعيل كه عموى او است، به پدر تعبير كرده و مىفرمايد: «ام كنتم شهداء اذ حضر يعقوب الموت اذ قال لبنيه ما تعبدون من بعدى قالوا نعبد الهك و اله آبائك ابراهيم و اسماعيل…» گفتند: خداى تو و خداى پدرانت ابراهيم و اسماعيل و اسحاق را مىپرستيم…(12)
و نيز آن جا كه كلام يوسف را حكايت مىكند، چنين مىفرمايد: «واتبعت ملة آبايى ابراهيم و اسحق و يعقوب» و از آيين پدرانم ابراهيم خليل و اسحاق و يعقوب پيروى كردم» (13) با اين كه اسحاق جد يوسف، و ابراهيم جدّ پدر او است، پس به خوبى روشن شد كه «آزر» پدر حقيقى ابراهيم نبوده و به جهت عنوانى كه در او بوده، او را پدر خطاب كرده است، چون در لغت، اوصاف و عناوينى وجود دارد كه مصحّح اطلاق پدر بر دارنده آن است، از آن جمله است، جدّ، عمو، پدر زن و هر كسى كه زمام امور آدمى را در دست دارد و هر كسى كه بزرگ و فرمانرواى قوم است، بنابراين، پدر حقيقى ابراهيم عليهالسلام شخص ديگرى غير از آزر بوده كه روايات اسم او را «تارخ» معرفى و تورات نيز آن را تأييد كرده است.(14)پرسش: چرا قبل از اين كه علم روز بعضى از مسائل را كشف و اختراع كند، ما آن را از قرآن استخراج نمىكنيم و فقط بعد از اين كه جهان را پر كرد، مىگوييم قرآن نيز چنين گفته است؟
پاسخ: درباره جامعيت قرآن دو ديدگاه وجود دارد. ديدگاهى كه قرآن را جامع همه علوم و دانشها مىداند، فهم و درك آن را مختص معصومين و راسخين در علم مىشمارد و فهم انسان عادى را از درك معارف آن كوتاه مىداند؛ بنابراين نمىتوان توقع داشت كه مفسران، قبل از كشف مسائل علمى از قرآن مطالب را بيابند، چرا كه هرقدر هم در فهم قرآن دقيق و قوى باشند، باز تا عصمت و علم لدنى و جزء راسخين در علم بودن فاصله بسيارى دارند.
ديدگاهى كه تعريف ديگرى براى جامعيت قرآن ارائه داد، وجود آيات مربوط به جهان و كيهانشناسى و… را استطرادى و جنبى مىداند. بنابراين در هيچ زمنيهاى، به بحثهاى تفصيلى در مورد موجودات نپرداخته؛ بلكه به همان اندازهاى كه هدف قرآن در هدايت مردم تأمين مىشده، بسنده كرده است ؛ به همين جهت، اين آيات برخلاف بسيارى از آيات ديگر، غالباً داراى ابهامهايى است كه دستيابى به مسائل علمى، بدون مقدمه خارجى را مشكل بلكه ناممكن مىسازد. (علاوه بر اين، طبق اين نظريه و ديدگاه، لازم نيست قرآن در يك مسأله علمى حتماً نظريه داده باشد، زيرا قرآن جايگاه حل مسائل علمى نيست).
در پايان تذكر اين مطالب لازم است كه علوم تجربى ثابت نبوده، در راه رسيدن به تكامل، در حال تغيير و تحوّل است، لذا نمىتوان به طور حتم يك قاعده تجربى را با قرآن تطبيق داد؛ مگر آن كه مسألهاى مانند حركت زمين و خورشيد و يا زوجيت در گياهان و حيوانات و… كه ديگر جاى هيچ ترديدى در آن نمانده باشد.
[با تقدير از مركز فرهنگ و معارف قرآن دفتر تبليغات اسلامى كه در تهيّه پرسشها و پاسخهاى قرآنى، مجله را همراهى كردند.
ضمناً خوانندگان گرامى مىتوانند براى دريافت پاسخهاى قرآنى به اين آدرس مكاتبه، يا تماس حاصل نمايند:
قم – صندوق پستى 3775 – 37185 نمابر: 7736270 – تلفن: 7742160 – 7742150]پىنوشتها: –
1) جهت آگاهى بيشتر ر. ك: مسأله حجاب، مرتضى مطهرى، انتشارات صدرا – فلسفه حجاب، على محمدى، انتشارات ارم.
2) ميزان الحكمه، محمدى رى شهرى، ج4، ص3031 و 3032، باب 3781، ازدواج بنىآدم.
3) جهت آگاهى بيشتر در اين زمينه، به تفسيرالميزان، علامه طباطبايى، ترجمه سيد محمد باقر موسى همدانى، ج4، ص228 – 230، انتشارات اسلامى قم و تفسير نمونه مكارم شيرازى، ج3، ص246، ذيل آيه 1 نساء، دارالكتب الاسلامية، مراجعه كنيد.
4) حيوة القلوب علامه مجلسى، ج1، ص67 و 68، فصل پنجم، احوال اولاد آدم، كتابفروشى اسلاميه.
5) تفسير نمونه، همان، ص247.
6) تفسير نمونه، مكارم شيرازى، ج1، ص22 – 26، دار الكتب الاسلاميه.
7) تفسير نمونه، مكارم شيرازى، ج1، ص26، دار الكتب الاسلاميه.
8) بقره، 26.
9) ترجمه تفسيرالميزان، علامه طباطبايى، سيد محمد باقر موسى همدانى، ج19، ص424، ج11، ص482 – 483، انتشارات اسلامى قم، جامعه مدرسين قم.
10) تفسير نمونه، مكارم شيرازى، ج1، ص152.
11) ابراهيم، 41.
12) بقره، 133.
13) يوسف، 38.
14) ترجمه الميزان، همان، ص235، ج7، ص290 همان جلد.
شكست استكبار در كوير طبس، نمونه اى از امداد غيبى خداوند
شكست استكبار در كوير طبس، نمونهاى از امداد غيبى خداوند
غلامرضا گلى زواره
به مناسبت فرارسيدن سالروز تهاجم نظامى امريكا به ايران در 15 ارديبهشت 1359
نصرت الهى، بارقهاى ملكوتى
از بحثهاى مهم قرآنى كه به جنبههاى ويژهاى از نصرت الهى اشاره دارد امدادهاى غيبى است. اصولاً از نظر جهان بينى اسلامى، هستى و واقعيتهاى زندگى به مسايل مادى و طبيعى محدود نمىگردد، بلكه هستى به دو عالم غيب و شهود يا نهان و آشكار تقسيم مىشود. برخلاف آن كه عالم طبيعت به وسيله زمان و مكان حدودى پيدا مىكند و به قوه و استعداد، حركت و تكامل بستگى دارد، عالم غيب منحصر به اين ابعاد و محدوديتها نمىباشد و از واقعيتى مطلق منشأ مىگيرد.
البته بايد اين حقيقت را هم دانست كه تمامى موجودات به حمايت و امداد غيبى نياز دارند و تدبير امور جهان هستى در عالم غيب صورت مىگيرد. در زندگى بشرى به يك سلسله مددهاى غيبى اى برمىخوريم كه مؤيّد لطف و عنايت الهى به يك اجتماع يا فرد خاصى است. بديهى است كه اين حمايتهاى غيبى گزاف و بدون قيد و شرط و خارج از سنت الهى نمىباشد، بلكه بر اساس شايستگىها، لياقتها و فراهم بودن شراط ويژه، آدمى مشمول الطاف مخفى پروردگار خويش قرار گرفته و خداوند او را در گرفتارىها، ظلمتها و شدايد مدد مىنمايد:
«والذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا»(1)
امداد خاص خداى متعال نسبت به آنان كه با صدق و اخلاص قدم در طريق حق نهادند و سعادت اخروى و رضايت پروردگار عالم را وجهه همت خويش قرار مىدهند به توفيق الهى تعبير مىشود. بدين معنا كه همراه با سعى و تلاشى كه انسان از خود بروز مىدهد خداوند نيز اسباب و شرايط را چنان فراهم مىسازد كه او آسانتر به مقصد برسد. اين سنت، اختصاص به افرادى دارد كه طالب حق اند. منتها بايد توجه داشت كه گاهى اسباب و علل ظاهرى در كنار هم گرد مىآيند و نيل به مقصود را تسهيل مىكنند و گاهى لطف الهى به شكل يك امداد غيبى و باطنى شامل حال اهل ايمان مىگردد و كارهاى دشوار با اتكاء به آن نصرت باطنى پوشيده از انظار بسى سهل و آسان مىگردد. اين قبيل امدادهاى غيبى كه اراده اهل ايمان را تقويت كرده و آنان را به تحقق آرمانهاى خود موفق مىدارد، هم به شكل فردى وهم به شكل اجتماعى مىتواند تجلّى كند. چه بسيار امت هايى كه با تجهيزات و نيروهاى اندك به عرصه مبارزه با باطل قدم نهادند و با نيروهاى غيبى، جبهه آنها تقويت شده و بر خصم خود فائق آمدهاند:
«كَم مِّن فِئَةٍ قَلِيلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً كَثِيرَةً بِإِذْنِ اللّهِ وَاللّهُ مَعَ الصَّابِرِينَ»(2)
اگر جامعهاى درست حركت كند و در مسير حق گام نهد، خدا ياريش مىكند:
«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اذْكُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ جَاءتْكُمْ جُنُودٌ فَأَرْسَلْنَا عَلَيْهِمْ رِيحًا وَجُنُودًا لَّمْ تَرَوْهَا وَكَانَ اللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرًا»(3)
معناى توكل نيز اين است كه آدمى سبب و علت را در امور ظاهرى نبيند و انسان متوكّل كسى است كه در ضمن آن كه به اسباب و علل ظاهرى توجه داشته و به آنها دست مىيابد، ولى به آنها اعتماد كامل ندارد و مىداند كه عواملى ناپيدا با اراده الهى كارسازترند. براين اساس اگر امور ظاهرى به انسان متوكّل و مؤمن خيانت كرد يا دشمن او را غافلگير نمود، با وجود توطئههاى حساب شده متجاوزان باز آن عوامل مخفى الهى به يارى اين انسان متكى به خدا مىشتابند و ضمن يارى كردن او، حيلههاى دشمنان را خنثى و بىاثر مىسازند. از اين رو در آخرين آيه از سوره بقره از زبان مؤمنان آمده: «انت مولانا فانصرنا على القوم الكافرين»
از اين آيه برمىآيد كه نتيجه و مقتضاى ولايت خداوند بر مؤمنان، نصرت و امداد آنان است.
اگر به حوادث و جريانهاى انقلاب اسلامى نيك نظر افكنيم و با ژرف انديشى مسايل آن را بازخوانى نماييم به وضوح مشاهده مىكنيم كه الطاف الهى توطئه هايى را نابود كرده كه هر كدام از آنها به تنهايى قادر بودهاند يك نظام اجتماعى و سياسى را از بين ببرند؛ مثلاً موضوع نزاع داخلى و شورش ناحيهاى كه در اوايل پيروزى انقلاب اسلامى از گوشه و كنار سرزمين اسلامى ايران شعله ور مىگرديد، گاه از كردستان و در مواقعى از تركمن صحرا، خوزستان، بلوچستان و آذربايجان سر بر مىآورد كه اگر پشتيبانى خداوند از امت به پا خاسته ايران به رهبرى امام خمينى نبود، تضعيف و تحليل نهضت اسلامى را به دنبال مىآورد. جريانهاى گوناگون فكرى، حزبى و قومى به بهانههاى ملى گرايى، حمايت از مردم، جانبدارى از محرومان و ادعاى دموكراسى و آزادى كه از سوى ابرقدرتهاى شرقى و غربى تغذيه فكرى و ارائه مىشدند، در پى آن بودند و هستند كه مسير اصيل اسلام ناب محمدى را كه ستونهاى اصلى انقلاب اسلامى بر آن استوار گرديده مخدوش يا منحرف كرده و به سوى ابرقدرتها بكشانند و شعار قرآنى انقلاب را كه نه شرقى و نه غربى بوده از تاب و توان بيندازند كه با حمايت الهى نقشههاى مزبور نقش بر آب گرديد.مصداقى بر سوره فيل
بسم الله الرحمن الرحيم * أَلَمْ تَرَ كَيْفَ فَعَلَ رَبُّكَ بِأَصْحَابِ الْفِيلِ * أَلَمْ يَجْعَلْ كَيْدَهُمْ فِي تَضْلِيلٍ * وَأَرْسَلَ عَلَيْهِمْ طَيْرًا أَبَابِيلَ * تَرْمِيهِم بِحِجَارَةٍ مِّن سِجِّيلٍ * فَجَعَلَهُمْ كَعَصْفٍ مَّأْكُولٍ(4)
شبانگاهان كه شب تيره بر پهنه زمين گسترده شد، ابرهه سوار بر فيل و همراه فيل سوارانش با تمامى توش و توان و ساز و برگ، عزم ويرانگرى خانه خداى كرده و به سوى كعبه روانه شد. سپاهيانش متكبرانه سايه شوم خود را بر هر راه و مسيرى در صحرا و بيابان افكندند. در آن لحظات حساس نه كسى را ياراى ايستادن و نه فردى بيدار بود، جز مردى كهن سال، دل سوخته و بيدار از سلاله پاك ابراهيم خليل كه در دل شب به نيايش ايستاده و اين گونه با معبود خويش زمزمه مىكند:
اى خداى كعبه اگر اين سرزمين را به لطف خود كرامت و قداست بخشيدهاى تا در آن بر سر هر مناره و مأذنه بانگ پرستش تو بلند باشد، پس حافظ و نگهبان آن باش كه صاحب اين خانه تو هستى.
چنين شد كه خداوند بر آن سپاه فرو رفته در غفلت و غرور، ابابيل را با سنگ هايى از جنس گل فرستاد كه به سويشان پرتاب كرده و آنان را همچون برگهاى خورده شده از درون و برون متلاشى نمود. كيد و حيله آنان را به تباهى و نابودى كشانيد و آنها كه تصور مىنمودند تمامى اهل زمين مقابل قدرت و ساز و برگشان تسليم اند ديگر باره ديدند آنچه بر سرزمين ايران حاكم است ايمان مىباشد و آنچه خود به آن اتكا دارند جز آهن خُرد شده و پوسيده چيزى نيست و خدا خواست اين بارقه الهى باقى بماند تا آن روح قدسى، خمينى كبير – كه حركت انبيا و اوليا را استمرار مىبخشيد – در پرتو اين نور الهى به قيام «الله اكبر» ايستاده و جهانيان رابه اعجاب و شگفتى وا دارد. شرق و غرب را در بهت و تحيّر فرو برده و به همگان ثابت كند: «امريكا هيچ غلطى نمىتواند بكند».
آنچه در طبس گذشت با تمامى زواياى حركت و انجام، بدون شك مصداقى ديگر بر سوره فيل بود و چهارم ارديبهشت 1359 يوم الفيل ديگر و كارتر، مظهر استكبار جهانى و ابرههاى ديگر. بدين گونه عنايت، لطف و رحمت الهى بر مؤمنين گسترانيده شد.
آنچه در اين ماجرا گذشت نه يك واقعهاى ساده و زودگذر و فراموش شونده بود – آن چنان كه عوامل نفاق داخلى كوشيدند تا خاموشش گذارند – بلكه تمثيلى و تذكرى است ماندگار براى كسانى كه با چشمان و دلهاى خويش جز آنچه هست هم مشاهده كرده و مىشنوند و اعتقاد دارند كه تذكر ديگرى بود بر اثبات قدرت لايزال خداوندى و سستى عزم دشمنان خدا.
آن شب هنگامى كه مردم ايران در خواب به سر مىبردند، چندين هواپيما و هلى كوپتر امريكايى با آرم ارتش ايران، حمل نفرات و تجهيزات جنگى قصد داشتند در اطراف تهران بر زمين نشسته و چندين نقطه حساس و حياتى را نابود كنند.
راستى اگر خداوند تبارك و تعالى به انقلاب اسلامى، رهبر و مردم ايران عنايت ويژهاى نداشت، اين تهاجم وسيع كه از ماهها قبل تدارك ديده شده و به ميزان قابل توجهى براى آن نيرو و وقت صرف شده بود به اين سادگى و با توفانى از شن خنثى نمىگرديد. به راستى اگر آن دانههاى كوچك شن جلو ديد خلبان هواپيما را نمىگرفت و آن برخورد و آتش سوزى به وجود نمىآمد، چه كسى توانايى آن را داشت كه از اجراى اين نقشه شوم و گسترده جلوگيرى كند؟
چنين بود كه شنهاى كوچك بيابان بر نشانههاى بزرگ قدرت مادى مستكبران فائق آمد و مسلمانان مشاهده كردند كه خداوند با هواپيماهاى غول پيكر جنايت كاران چه كرد و چگونه كيدشان را تباه نمود و مزدورانشان را روسياه ساخت.
اگر استكبار جهانى در مقابل نظام اسلامى ايران ايستاده و با هزاران نيرنگ با انقلاب اسلامى مبارزه مىكند بىجهت نيست، زيرا هرگز بدينسان تحقير نگرديد و به اين اندازه طبل رسوائيش نواخته نشده بود.
امريكا چنين در سر مىپرورانيد كه كسى را ياراى كوچكترين توهين و تحقير و رويارويى با او نمىباشد، ولى با پيروزى انقلاب اسلامى به رهبرى امام خمينى اين بت موهوم، شكسته شد، به ويژه پس از منهدم گرديدن امريكا در جريان حمله چتربازانش به ايران آن چنان ضربهاى خورد كه به قول جيمى كارتر: هنوز هر شب كابوس شكست طبس را مشاهده مىكنم.
متأسفانه مسلمانان جهان و ساير ملتها با وجود رسوايىهاى گوناگون استكبار جهانى موفق نشدهاند كه قدرتهاى پوشالى را به زوال بكشانند و در مقابل آنان جبههاى واحد و كارساز تشكيل دهند، زيرا كمتر به قوه ايمان و نيروى الهى اتكا دارند. در اعمال و رفتار نيز آن گونه نبودهاند كه زمينههاى امداد الهى و نصرت حق را فراهم كنند تا به مدد غيبى بر جنود باطل غلبه يابند، ولى امت مسلمان ايران در چندين عرصه ثابت نمود كه در مقابل هر قدرت شيطانى پيروز خواهد شد. بنابراين هرگونه بيم و هراس از جانيان جهانى از سستى ايمان و تزلزل باورها حكايت دارد.شرح توطئه نافرجام
در شامگاه چهارم ارديبهشت 1359 ه.ش هفت فروند هواپيماى غول پيكر نظامى 130 – C و هشت فروند بال گرد نظامى مجهز امريكايى مرزهاى هواى جنوبى ايران را بدون كوچكترين مقاومتى پشت سر گذاشته و وارد حريم هوايى جمهورى اسلامى ايران مىگردند. يكى از پاسگاههاى مرزى عبور آنها را گزارش مىدهد، امّا به دلايلى نامعلوم به آن گزارش ترتيب اثر داده نمىشود.
هواپيماها و بال گردها پس از طى مسافتى بيش از هزار كيلومتر در حريم هوايى ايران بدون برخورد با هيچ گونه مانعى جهت سوختگيرى و احتمالاً براى هماهنگى شروع عمليات در يك فرودگاه متروكه – كه در جنگ جهانى دوم در نزديك رباط خان طبس توسط قواى متفقين ساخته شده بود – فرود مىآيند. توطئه گران مجهز به تمامى تجهيزات نظامى و حتى تانك، موتور سيكلتهاى پرقدرت سريع و سنگين (تريل) اتومبيل جيپ و سلاحهاى مختلف بودند. زمان فرود اندكى قبل از نيمه شب چهارم ارديبهشت بود.(5)
يك اتوبوس مسافربرى از كوره راه نزديك عبور مىكند. با پنتاگون تماس گرفته شد كه چه تصميمى در مورد چهل سرنشين اتوبوس بگيرند، دستور داده شد كه تمامى مسافران را بازداشت نموده و درون يك هواپيماى 130 – C قرار داده و به طور موقت آنان را از ايران خارج سازند. يكى از ايرانيان گفت: آنها به ما گفتند كه دوباره بر اتوبوس سوار مىشويم، يك امريكايى اتوبوس ما را به نزديك هواپيمايى راند. او به ما گفت: پياده شويم و سوار هواپيما گرديم. حساسترين لحظات مأموريت فرا مىرسيد. يكى از مسافران ايرانى گفت: ما در حال سوار شدن به داخل هواپيما بوديم كه ناگهان مشاهده كرديم يكى از هواپيماها آتش گرفت. حقيقت مطلب اين بود كه يكى از بال گردها در زمين از هواپيماى 130 C-بنزينگيرى كرده بود، از زمين بلند شد تا بال گرد ديگرى جهت سوختگيرى آماده شود، اما در اين لحظه خلبان، بالگرد RH-S3Dرا به سرعت به سوى جلو راند. در اين لحظه پروانه آن با بدنه هواپيما برخورد نمود و در همان موقع هر دو آتش گرفتند و هشت امريكايى هلاك گرديدند.
هم چنين قبل از آتش سوزى يك كاميون به طرف جاده مىآمد كه رانندهاش پس از تيراندازى به سوى تانكر متوارى شد. ترافيك غير منتظره در جادهاى كويرى و احتمال فاش شدن مأموريت، مرگ كماندوها و احتياج فورى به رسانيدن زخمىها به بيمارستان يك تصميم بسيار دشوارى را پيش مىكشيد كه امريكايىها بايد هرچه زودتر صحرا را ترك كنند. زمانى باقى نمانده بود تا بدنه هواپپيما خنك شود و آنها اجساد را بيرون بكشند. در عوض نجات دهندگان بايد در مرحله اول خود را از اين وضع مىرهانيدند. پس به سوى هواپيماى 130C- رفتند و سوار آن شدند و پا به فرار گذاشتند. يكى از كسانى كه در اين مأموريت نقش داشت، با حضور جيمى كارتر در مصاحبه مطبوعاتى پس از عمليات نافرجام نجات، جزئيات چندى از اين مأموريت را فاش نمود، اما وزير دفاع امريكا – هارولد براون – سرّىتر برخورد مىنمود و كمتر اطلاعات مىداد.
حضور كارتر در يك مصاحبه مطبوعاتى، آن هم درست چند ساعت پس از فرار امريكايىها از خاك ايران با چشمانى سرخ و ورم كرده حاكى از بىخوابى، خشم، ترس و نااميدى نشان دهنده اين موضوع بود كه مىخواست به عوامل خود در درون ايران بفهماند كه عمليات عقيم مانده وآنان را از ادامه برنامه بازدارد.
نكته ديگر اين كه پس از آن از سوى كارتر و هارولد براون اعلام گرديد كه اسناد طبقه بندى شده و سرّى در صحنه عمليات باقى مانده، بال گردها مورد حمله واقع شده و همراه با اسناد باقى مانده نابود گرديدند. بالگردها مأموريت داشتند تا كماندوها را به يك اردوگاه دومى بعد از سوختگيرى در محلى كه مخفىگاه كوهستانى نام داشت و خارج از تهران بود منتقل سازند تا از ردگيرى رادارها و نيروهاى دفاعى ايران در امان باشند. برخى از افراد نجات توسط كاميونهايى به محوطه سفارت امريكا در ايران (لانه جاسوسى) آورده مىشدند؛ هرچند كه اين وسايل نقليه از كجا مىآمدند؟ مسئلهاى سرّى بود. درست در زمانى كه بال گردها بر فراز لانه جاسوسى پديدار مىشدند، مأموران نجات قصد ناتوان نمودن مأموران محافظ را داشتند، سپس گروگانها و تيم مهاجم را به وعده گاهى كه مشخص شده بود با هواپيما منتقل مىنمودند.(6)
روز جمعه پنجم ارديبهشت 1359 حدود ساعت 12 نيم روز از تهران به سپاه پاسداران انقلاب اسلامى يزد خبرى مبنى بر وجود چند هواپيما و بال گرد امريكايى در فرودگاه متروكه حوالى طبس كه مسافرين اتوبوسى را به گروگان گرفتهاند، گزارش شد. در ساعت 3 بعد از ظهر همان روز از مركز سپاه يزد پنج نفر به سرپرستى محمد منتظر قائم (فرمانده سپاه اين ناحيه) عازم محل حادثه شدند، در حوالى محل حادثه آنان با تعدادى از پاسداران كميته برخورد نمودند، عدهاى از افراد ژاندارمرى نيز در منطقه حضور داشتند، اما هيچ يك به محل هواپيما و بال گرد نزديك نشده بودند، زيرا در همان هنگام چند فانتوم در ارتفاع زياد در حال پرواز بر فراز منطقه بودند.
افراد ژاندارمرى منطقه به پاسداران اعزامى مىگويند: منطقه ناامن است و بايد با مركز تماس بگيرند. اگر فانتومها ايرانى هستند مشخص شود ومطلع گردند كه منطقه را بمباران نكنند، زيرا نيروهاى ايرانى در آن جا هستند.
اگرچه افراد ژاندارمرى محل را ترك نمودند، ولى پاسداران به بال گردها نزديك شدند. در يك سوى جاده دو فروند و در سوى ديگر چهار فروند بال گرد قرار داشت كه يكى از آنها در حال سوختن بود. از ميان افراد اعزامى شهيد محمد منتظر قائم و يك نفر ديگر به محل نزديكتر شدند و مراقب مين گذارى احتمالى بودند تا به خودرو جيپ باقى مانده كه حامل مقدارى اسلحه و مهمات بود رسيدند، آن را روشن نمودند و به كنار جاده آوردند، سپس به چند موتوسيكلت تريل كه روى كيلومتر شمار آن كاملاً استتار شده بود رسيدند، در اين بين متوجه توفان شنى كه به آنها نزديك مىشد گرديدند، از اولين بال گرد كه گذشتند به وسايلى چون لباس و ماسك برخورد كرده و آنها را به كنار جاده انتقال دادند. سپس شهيد محمد منتظر قائم و يكى از پاسداران با احتياط داخل يكى از بال گردها شدند كه داخل آن يك تيربار كاليبر 50 سوار شده و روى سه پايه نوار فشنگ به آن وصل شده و كاملاً آماده شليك بود.
در گوشه ديگر حدود 10 كيسه حاوى قطعات كاليبر 50 سوار شده، چند جعبه فشنگ كاليبر 50 تعدادى كيف مخصوص بىسيم صحرايى كه پر از مواد منفجره آماده انفجار بود و يك كلاسور محتوى چند ورقه درجه بندى شده يافتند. هر كدام از آنها با مقدارى وسايل و اسلحه نيروى دريايى امريكا از بال گرد خارج شدند.
در اين هنگام توفان شن تمام شد و هوا كاملا صاف گرديد. ناگهان سه يا چهار فانتوم از روى بال گردها عبور كردند، چرخى زده و به سوى آنها بازگشتند و با كاليبر 50 به سمت بال گردى كه دستگاه رادارى در آن روشن بود شليك كردند. در يك لحظه آن بال گرد منهدم شد و از بين رفت. فانتومها كه دور شدند دو پاسدار به سرعت حدود صد متر از آنها فاصله گرفتند و روى زمين دراز كشيدند، اما فانتومها همچنان در حال پرواز بودند و به سوى دو پاسدار و ديگر نيروهاى اعزامى از سپاه يزد كه داخل جيب كنار جاده بودند، تيراندازى مىنمودند. سرانجام در اثر انفجار يك راكت، برادر پاسدار محمد منتظر قائم فرمانده سپاه پاسداران انقلاب اسلامى يزد به شهادت رسيد و دو تن ديگر زخمى گرديدند كه به طبس انتقال يافتند. پيكر مطهر شهيد منتظر قائم شب هنگام بر شنهاى كوير آميخته با خون خويش باقى مىماند و صبح گاهان براى بردن اولين شهيد حمله نظامى مستقيم امريكا به ايران، به سوى كوير مىآيند و اين در حالى بود كه يك دستش قطع شده و پارههاى آهن راكت در قلبش فرو نشسته و به ديدار حق شتافته بود.(7)اهداف و مقاصد اين تهاجم ناكام
از سوى تمامى خبرگزارىهاى جهان مخابره گرديد كه نيروهاى كماندويى امريكايى با تجهيزات كامل نظامى براى نجات گروگانهاى لانه جاسوسى به سوى تهران رهسپار شدند، ولى به دليل اشكال در برنامه در كوير ايران متوقف شده و افراد باقى مانده فرار كردهاند.
اما در پس اين حركت چه قضايايى نهفته بود و آنها مىخواستند چه نقشهاى را عملى سازند؟ سادهانديشى است اگر تصور كنيم كه آنان صرفاً براى نجات 52 گروگان آن همه بال گرد و هواپيما و سلاح و مهمات را به ايران انتقال داده بودند. آنان مىخواستند مراكز مهمى چون منزل امام خمينى، مراكز سپاه پاسداران انقلاب اسلامى، مدرسه فيضيه، مقر رياست جمهورى، نخست وزيرى، ستاد كميته مركزى، انبارهاى مهمات ارتش را بمباران كنند. هم چنين شخصيتهاى مهم مملكتى را از بين برده ويك حكومت سوسيال دموكرات به سبك امريكايى و به رياست شاهپور بختيار به روى كار آورند.
آنچه امام خمينى پس از شكست حمله نظامى امريكا بيان فرمود، هم جواب اين هدف واقعى امريكا و هم پاسخى براى مطالب ادعايى مبنى بر نجات گروگانهاست:
«كارتر گمان مىكند با دست زدن به اين مانورهاى احمقانه، مىتواند ملت ايران را كه براى آزادى و استقلال خويش و براى اسلام عزيز از هيچ فداكارى روگردان نيستند، از راه خودش كه راه خدا و انسانيت است منصرف كند، كارتر باز احساس كرده با چه ملتى روبه روست و با چه مكتبى بازى مىكند. ملت ما ملت خون و مكتب ما [مكتب] جهاد است. كارتر بايد بداند كه اگر اين گروه به مركز جاسوسى امريكا در تهران حمله كرده بودند اكنون هيچ يك از آنها و از پنجاه نفر جاسوس محبوس در لانه جاسوسى چيزى نبود و همه رهسپار جهنم شده بودند. كارتر بايد بداند كه حمله به ايران، حمله به تمام بلاد مسلمين است و مسلمين جهان در اين امر بىتفاوت نيستند.»(8)
از آن جا كه هدف امريكا نابودى انقلاب را به همراه داشت، نيروهاى انقلاب و به ويژه امّت مؤمن و مسلمان كه به پيروى از رهبر خويش معابر و خيابانها را از شعار و فرياد مرگ بر امريكا پر كرده بودند، بغض خود را عليه امريكا افزودند. سپاه پاسداران انقلاب اسلامى كه مدام مورد غضب و بغض امريكا بوده و در همين توطئه يكى از بهترين نيروهاى خود را از دست داده بود عليه امريكا و عمّال داخلى موضع سخت گرفت و هنوز چندى نگذشته بود كه با شركت فعّال در كشف كودتاى استكبارى و دستگيرى عوامل داخلى ثابت كرد كه چگونه در مقابل ابرقدرتها ثابت و استوار ايستاده است. دانشجويان مسلمان پيرو خط امام كه در آن زمان به درستى نمادى از مبارزات ضد استكبارى امت ايران شناخته مىشدند و قبل از آن بارها مورد تخطئه مخالفين اشغال لانه جاسوسى قرار گرفته بودند بار ديگر در سطح جامعه اسلامى و انقلابى مطرح شدند و همين امر به شدت گرفتن جوّ ضدامپرياليستى موجود در ايران فزونى داد. دانشجويان مسلمان پيرو خط امام، گروگانها را به محلهاى متعدد در سراسر ايران انتقال داده و شور ضد امريكايى را به تمامى نقاط كشور سرايت دادند. به اين ترتيب سياستهاى امريكا در ايران به سختى شكست خورد.
از سوى ديگر اين مانور امريكا موجب منسجمتر شدن صفوف امت انقلابى و مسلمان ايران عليه خود او گرديد و يك بار ديگر خشم فزاينده ملت ايران عليه استكبار افزايش يافت. از جهت ديگر امريكا براى تبليغات رنگارنگ خود هيچ محملى نيافت و اين از بزرگترين خسارت هايى بود كه اين حمله نظامى نصيب امريكا كرد. از جانب ديگر امريكا با دست زدن به اين توطئه نافرجام، خود را بيش از گذشته در ايران اسلامى به عنوان استعمارگرى خونخوار و كينه توز مطرح كرد. هم چنين گروهكهاى مخالف جمهورى اسلامى كه تا آن زمان خود را ضدامپرياليست مىخواندند و هم مقابله و مبارزه جمهورى اسلامى با امريكا را يك حركت ظاهرى مىخواندند، بر اثر يورش نافرجام مذكور، تمامى رشتههاى خود را پنبه يافتند و تمامى تحليلها و تفسيرهاى خود را مبنى بر اين كه ضد امريكايى بودن ايران يك نمايش است بر باد رفته ديدند. از اين رو به يك ورشكستگى سياسى تمام و بىآبرويى مفرط دچار شدند. ستون پنجم نيز افشا گرديد و اقدامات هم زمان گروهكها و نيز موضعگيرىهاى آنان پس از شكست طبس ماهيت امريكايى آنان را آشكارتر ساخت.
شكست عمليات در صحراى طبس براى دولتمردان امريكايى به طور اخص و مردم جهان به طور اعم بسيار شگفتآور و غير منتظره و برخلاف مسايل علمى و تكنيكى جلوهگر شد، زيرا دولت تجاوزگر امريكا:
1 – در خصوص چنين مأموريتى متجاوز از پنج ماه تمام در صحراى آريزونا – جايى كه تقريباً داراى شرايط كوير ايران است – تعليمات پيچيده و فشردهاى را به كماندوهاى مخصوص خويش داده بود.
2 – از پيچيدهترين تعليمات و تكنيكهاى نظامى، اعم از تسليحات دفاعى تا صنايع مدرن استفاده گرديده بود، زيرا بال گردهاى RH-S3D سيكورسكى از بهترين نوع بال گردهاى مخصوص عمليات نجات در نظر گرفته شده بودند و قبلاً كارآيى بسيار خوب و درخشانى از خود نشان داده بودند.
3 – براساس گفتههاى مقامات رسمى پنتاگون، بودجه هنگفتى جهت اين عمليات در نظر گرفته بودند.
4 – تمامى گروهها واحتمالاً كسانى كه در عمليات نجات موفقيتآميز از اين قبيل ؛ همانند عمليات نجات انتبه شركت داشتند نقش مؤثرى در هماهنگى و سازماندهى اين طرح عهدهدار بودند.
5 – به كمك سازمان هواشناسى امريكا وضع جوّى ايران به خصوص منطقه فرود در صحراى طبس كاملاً مورد پيش بينى علمى واقع شده بود. به علت اين كه آن شب، مهتابى بود و احتمال وقوع طوفان معمولاً در اين مواقع بعيد به نظر مىرسيد، ورود هر نوع جبهه هواى غير مطلوب شگفتآور است.(9)
اين جاست كه فرمايش قرآن كريم دقيقاً تحقق عينى پيدا مىكند، آن جا كه خداوند مىفرمايد:
«لاَ يَزَالُ الَّذِينَ كَفَرُواْ تُصِيبُهُم بِمَا صَنَعُواْ قَارِعَةٌ»؛(10) آنان كه كفر ورزيدند به آنچه با دستهاى خود ساختهاند سركوبى سختى پيوسته بر آنها خواهد رسيد.
پس از اين اعجاز خداوندى آن چه بر جاى ماند چيزى جز پيكره سوخته و سرافكندگى و اقرار شرم آلود به شكستى بزرگ از طرف دشمن و ايجاد اتحاد و حاكميت توحيد در بين امت اسلام و اعلام خدا صاحبى اين ملت نبود. دشمن كوشيد تا با ايجاد جوّ روانى حقيقت از دست رفته را باز يابد، ولى مؤثر واقع نشد و به لطف خداوند، مردم، پايدارتر و هوشيارتر شدند.بررسىهايى در خصوص زمينههاى تجاوز
اول – در روز 19 فروردين جيمى كارتر رئيس جمهور اسبق امريكا بر صفحه تلويزيون ظاهر گرديد و اعلام نمود كه امريكا با ايران قطع رابطه كرده است. هم چنين اعلام نمود كه به ديپلماتهاى ايرانى مقيم امريكا يك مهلت 24 ساعته داده شده است تا خاك امريكا را ترك كنند.
در اين خصوص امام خمينى فرمود: اگر تنها يك كارى را كارتر به نفع محرومان كرده باشد، همين قطع رابطه است.(11)
لذا قطع شدن رابطه ايران با شيطان بزرگ مورد بحث محافل مختلف قرار گرفت و هر يك به مقتضاى منافع خود تحليلهاى گوناگونى ارائه كردند، اما واكنش رسمى نظام اسلامى ايران در چند جمله مختصر رهبر انقلاب خلاصه گرديد كه فرمود: ملت شريف ايران! خبر قطع رابطه بين امريكا و ايران را دريافت كردم. رابطه بين يك ملت به پا خاسته براى رهايى خود از چنگال چپاول گران بين المللى با يك چپاول گر عالمخوار هميشه به ضرر ملت مظلوم و به نفع چپاول گر است. ما اين قطع رابطه را به فال نيك مىگيريم، چون كه اين قطع رابطه دليلى بر قطع اميد دولت امريكا از ايران است. ملت رزمنده ايران اگر اين طليعه پيروزى نهايى را كه ابرقدرت سفاكى را وادار به قطع رابطه يعنى خاتمه دادن به چپاول گرى كرده، اگر جشن بگيرد حق دارد.(12)
در واقع قطع رابطه و قطع اميد در پى موضعگيرىهاى مداوم رهبر انقلاب اسلامى صورت گرفت، و امريكا ناگزير به انجام آن شد، در پيام امام خمينى به مناسبت سالگرد انقلاب اسلامى در سال 1359 ه.ش آمده است:
شيطان بزرگ براى رسيدن به چند سال سند جنايت به هر وسيله ممكن دستاويز به هر نقشه شيطانى متشبث مىشود. او گاهى با اشغال نظامى و پياده كردن چتربازان در لانه جاسوسى و گاهى با محاصره اقتصادى و منزوى كردن، كشور ما را تهديد مىكرد و از آن نتيجه نگرفت و اكنون به يك نقشه سياسى دست زده است.(13)
امام با اين انديشه كه رابطه با امريكا را مىخواهيم چه كنيم، قطع ارتباط با استكبار را به فال نيك گرفت و امريكاى مستأصل پس از 16 روز صدق گفته امام را با عمل خود ثابت كرد و با تجهيزات نظامى به عنوان نجات گروگانها به ايران هجوم آورد كه در كوير ايران دچار خشم و توفان گرديد.
2 – با اشغال لانه جاسوسى از سوى دانشجويان مسلمان پيرو خط امام – كه در حقيقت انقلاب دومى به وقوع پيوست – توطئههاى مزورانه امريكا در نفوذ، رسوخ و مسخ انقلاب اسلامى به شكست منجر شد. دستهاى خيانت بار همساز با شيطان بزرگ نيز در اين ماجرا افشا گرديد. لذا تهديدات نظامى و اقتصادى از ابتدايىترين اقدامات جهت غلبه بر اين پيروزى بزرگ بود. امت مسلمان ايران از تاريخ 13 آبان 1358 كه روز تسخير جاسوس خانه امريكا بود در گرماگرم يك جريان حادّ ضد امريكايى قرار گرفته بود.
البته مردم، مخصوصاً دانشجويان چنين مبارزه پرشور و خط مبارزاتى پيگير را از رهبر انقلاب كه امريكا را به بنبست كشانده بود، فرا گرفته بودند و تسخير آن لانه جاسوسى محصول حملات بىامان امام خمينى عليه امريكا بود. ايشان در يك سخنرانى تلويزيونى فرمودند: «چرا جوانان و طلاّب ما ساكت نشستهاند و عليه امريكا و توطئههاى او نمىشورند» دو سه روزى از اين بيانات نگذشته بود كه لانه جاسوسى در تهران فتح گرديد. (14) شكست كوششهاى ديپلماتيك و طرحهاى بسيار مزورانه امريكا براى آزادسازى گروگانها از اهم زمينههايى بود كه موجبات اين تهاجم را فراهم ساخت.
3- گروهكهاى چپ و راست داخلى كه هميشه كوركورانه دستورات اربابان خود را عملى مىساختند، اين بار نيز به خاطر حفظ سنگر دانشگاه و مخالفت با تعطيلى دانشگاهها و مبارزه با اصل انقلاب فرهنگى به شيوه انقلاب اسلامى به جنگ و جدال، خونريزى، هياهو و سنگربندى مشغول گشته و آن چنان ماهرانه جوّ را آماده ساختند كه گويى اين بخش نيز جزيى از طرح كلّى تجاوز نظامى بوده است.
4- در همين ايام بود كه رژيم حاكم به عراق به آتش افروزىهاى مرزى خويش دامن زد و در مناطق غربى نيز احزاب سياسى به بلوا و آشوب عليه نظام اسلامى دست زدند. اين تشنجها از آن جا كه از يك منبع فرمان مىگرفت به گونهاى وسيع و گسترده جلوه نمود تا اين كه با اعزام نيروهاى سپاه و ارتش به سوى اين نواحى مسئله به شكل درگيرى درآمد و نقل و انتقال قواى نظامى از مركز به سمت غرب كشور، غير از كنترل ضد انقلاب داخلى نتايج ناگوارى داشت، زيرا تمركز نيروها در آن زمان در يك منطقه، به فراموش سپردن دشمن خارجى و باز گذاشتن دست او براى تجاوز تلقى مىگرديد. هم چنين به دليل اين گونه مسايل در زمان تهاجم نظامى هيچ كدام از لوازم دفاعى و مخابراتى مهم در حومه مركزى ايران استقرار نداشته است.پىنوشتها: –
1 – سوره عنكبوت، آيه69.
2 – سوره بقره، آيه249.
3 – سوره احزاب، آيه9.
4 – سوره فيل.
5 – حماسههاى جاويد، ج2، ص220.
6 – نگرشى بر ماجراى طبس، دانشجويان مسلمان پيرو خط امام، ص27 – 26.
7 – حماسههاى جاويد، ص223؛ نخستين شهيد توطئه نظامى امريكا، ص55 – 54.
8 – مجله پيام انقلاب، شماره 31، 12/ 2 / 1360، ص 10 – 9.
9 – نگرشى بر ماجراى طبس، ص12.
10 – سوره رعد، آيه37.
11 – مجله پيام انقلاب، شماره 31، ص9.
12 – صحيفه نور، ج7، ص170.
13 – همان، ج8، ص221.
14 – مجله پيام انقلاب، همان، ص8.
ربيع السرور
ربيع السرور
حجت الاسلام سيد تقى واردى
ماه ربيع الاول، سومين ماه تاريخ هجرى قمرى و از ماههاى معروف و سرنوشت ساز تاريخ اسلام است.
حوادث و رويدادهاى مهمى در اين ماه به وقوع پيوست كه سرنوشت بشريت را دگرگون ساخت، بدين جهت از جايگاه مهم و ويژهاى برخوردار است و مسلمانان عالم هميشه آن را با ديدگاه خاصى مىنگرند.
گرچه ربيع الاول بسان ساير ماههاى سال توأم با حوادث تلخ و شيرين و رويدادهاى تأسف بار و سرورآفرين است، وليكن با وجود چند رويداد حزنانگيز، در نزد شيعيان، اما به خاطر وقايع شادى آفرين از ايام مسرت بخش و دلنواز محسوب مىگردد.
بدين منظور در اين مقال تنها به چند رويداد خاطرهانگيز و شادى آفرين در صدر اسلام و تاريخ پرافتخار تشيّع اشاره مىكنيم و آنها عبارت اند از :
1 – ميلاد فرخنده پيامبر اسلام(ص)؛
2- ازدواج حضرت محمد(ص) با حضرت خديجه(س)؛
3- هجرت سرنوشت ساز رسول خدا(ص)؛
4- نزول آيه جان نثارى در شأن امام على(ع)؛
5- ميلاد مسعود امام جعفر صادق(ع).ميلاد فرخنده پيامبر اسلام، حضرت محمد(ص)
(17 ربيع الاول نخستين سال عام الفيل – 53 سال پيش از هجرت -)حضرت محمد(ص)، آخرين پيامبر الهى در 17 ربيع الاول از پدرى به نام عبدالله بن عبدالمطلب و مادرى به نام آمنه بنت وهب ديده به جهان گشود و با انوار رخسار و جمال منوّرش، جهان تيره و تاريك؛ به ويژه عربستان را روشن گردانيد.
پدرش عبدالله پيش از تولدش به همراه ساير بازرگانان قريش، جهت سفرى تجارى عازم شام گرديد و در بازگشت از شام، در يثرب (مدينه منوّره) بيمار شد و در همان جا درگذشت و به ديدار نوزاد خويش توفيقى نيافت.
وفات عبدالله، دو ماه و به روايتى هفت ماه پيش از تولد فرزندش حضرت محمد(ص) بود.
آمنه كه به تقوا، عفت و پاكيزگى در ميان بانوان قريش معروف بود، پس از تولد نور ديدهاش چندان در اين دنياى فانى زندگى نكرد. وى دو سال و چهار ماه و به روايتى شش سال پس از ميلاد رسول خدا(ص)، در بازگشت از يثرب، در مكانى به نام «ابوا» بدرود حيات گفت و در همان مكان مدفون شد.
رسول خدا(ص) پس از تولد، در كفالت جدش عبدالمطلب – بزرگ و سيد قريش مكه – قرار گرفت. عبدالمطلب ابتدا جهت شير دادن آن حضرت را به «ثويبه» (آزاد شده ابولهب) سپرد، ولى پس از مدتى وى را به «حليمه دختر عبدالله بن حارث سعديه» واگذار كرد.
حليمه، در ظاهر اگرچه دايه وى بود، ولى در حقيقت به مدت پنج سال از او مراقبت و در حقّش مادرى كرد.
پيامبر اسلام(ص) از دوران كودكى داراى دو نام بود: يكى «محمد» (كه جد بزرگوارش براى وى برگزيد) و ديگرى «احمد» (كه مادر ارجمندش آن را انتخاب كرده بود).
از امام صادق(ع) روايت شد كه ابليس، پس از رانده شدن از رحمت الهى، مىتوانست به هفت آسمان رفت و آمد كند و خبرهاى آسمانى را گوش دهد، تا اين كه حضرت عيسى(ع) ديده به جهان گشود، از آن پس، ابليس از سه آسمان فوقانى ممنوع شد و تنها در چهار آسمان پايينتر، رفت و آمد مىكرد. ولى چون حضرت محمد(ص) به دنيا آمد، ابليس از تمام آسمانها رانده شد و رفت و آمدش ممنوع گرديد و غير از او، تمامى شياطين نيز با تيرهاى شهاب از آسمان رانده شدند.
هم چنين روايت شده است كه هنگام ولادت فرخنده حضرت محمد(ص) چند مسئله اتفاق افتاد: ايوان كسرا شكاف برداشت و چند كنگره آن فرو ريخت، آتش آتشكده بزرگ فارس خاموش شد، درياچه ساوه خشك گرديد، بتهاى مكه سرنگون شدند، نورى از وجود آن حضرت به سوى آسمان بلند شد كه شعاع آن فرسنگها را روشن كرد، انوشيروان (پادشاه ساسانى ايران) و مؤبدان بزرگ دربار وى، خوابهاى وحشتناكى ديدند آن حضرت ختنه شده و ناف بريده به دنيا آمد و پس از استقرار در زمين گفت: «الله اكبر و الحمد لله كثيراً، سبحان الله بكرةً و اصيلاً»
گفتنى است كه تاريخ نگاران و سيرهنويسان شيعه و اهل سنت، با اين كه در سال و ماه تولد آن حضرت، اتفاق نظر داشته و مىگويند كه آن حضرت در اول عامالفيل، برابر با سال 570 ميلادى و در ماه ربيع الاول ديده به جهان گشود، ولى درباره روز تولد اختلاف نظر دارند. شيعيان، معتقدند كه رسول خدا(ص) در روز جمعه، مصادف با 17 ربيع الاول به دنيا آمد و اهل سنت مىگويند كه تولد وى روز دوشنبه دوازدهم ربيع الاول بوده است.(1)
در نظام جمهورى اسلامى ايران، به خاطر احترام به ديدگاه علماى شيعه و اهل سنت و جهت ايجاد وحدت و هم دلى ميان تمام مسلمانان جهان، از 12 تا 17 ربيع الاول، هفته وحدت اعلام گرديده و مسلمانان عالم اين هفته را گرامى مىدارند.
اما اين كه سال تولد پيامبر(ص) را عامالفيل مىنامند، بدين جهت است كه دو ماه و هفده روز پيش از تولد پيامبر(ص)، يعنى در نخستين روز محرم سال 570 ميلادى، فيل سواران «ابرهه» به مكه هجوم آورده و قصد نابودى كعبه و مسجدالحرام را نمودند، ولى با معجزه شگفت الهى سركوب شدند.
ماجراى اين واقعه عظيم از اين قرار بود كه ابرهة بن صباح يكى از جنگ جويان حبشى كه با پشتيبانىهاى بىدريغ نجاشى حبشه و قيصر روم بر يمن استيلا يافته و درصدد ترويج و تبليغ مسيحيت در يمن و تمامى شبه جزيره عربستان برآمده بود، كعبه را مانع هدفهاى خويش مىديد. بدين جهت، براى تخريب آن و وادار كردن عربهاى حجاز به مسيحيت، به مكه هجوم آورد و سپاهيان بىنزاكت وى در حالى كه سوار بر فيل بودند، به سوى خانه خدا كعبه يورش بردند، ولى هنوز پاى آنان به مسجدالحرام نرسيده بود كه فوجى از پرندگان، از سمت دريا پديدار شده و آنان را از آسمان سنگ باران كردند. در اندك مدتى تمامى سپاهيان وى به وضع فجيعى كشته شدند و تنها تعداد اندكى از آنان با زخمهاى جانكاه، عقب نشينى كرده و به سوى يمن فرار نمودند.(2)
قرآن كريم به داستان ابرهه و فيل سواران حبشى اشاره كرد و سوره ويژهاى را به نام الفيل نازل فرمود.
ماجراى اصحاب فيل، يكى از بزرگترين رويدادهاى عصر جاهليت در عربستان بود، بدين لحاظ مبدأ تاريخ عربها قرار گرفت و تا پيش از تعيين تاريخ هجرى قمرى، از اين تاريخ استفاده مىنمودند.ازدواج حضرت محمد(ص) با حضرت خديجه(س)
(10 ربيع الاول سال 25 عام الفيل – 28 سال پيش از هجرت -)حضرت خديجه، دختر خويلد بن اسد، پيش از ازدواج با رسول خدا(ص) در آغاز با عتيق بن عائذ ازدواج كرد و از او داراى فرزندى به نام جاريه شد. پس از مرگ عتيق، با ابوهالة بن منذر اسدى ازدواج نمود و از او نيز داراى فرزندى به نام هند بن ابى هاله شد. پس از مرگ ابوهاله، خديجه بنت خويلد از دارايىهاى خويش و دارايىهاى شوهران گذشتهاش، اقدام به سرمايه گذارى تجارى و اقتصادى كرد. لذا دارايىهاى خود را به مضاربه داد و ثروت زيادى به دست آورد و از توانگران و ثروتمندان معروف عرب شد. آن چنان كه نقل شد، تعداد هشتاد هزار شتر، كالاهاى بازرگانى كاروانهاى او را جا به جا مىكردند.
بزرگان قريش و ثروتمندان عرب، تمايل زيادى به ازدواج با وى نمودند. از جمله عقبة بن ابى معيط، ابوجهل، و ابوسفيان از وى خواستگارى نمودند، ولى همه آنان را رد كرد و دست رد به سينه شان زد و هيچ تمايلى به ازدواج ديگر از خود نشان نداد. اما از روزى كه حضرت محمد(ص) با پيشنهاد عمويش حضرت ابوطالب (ع) حاضر شد كه با خديجه بنت خويلد پيمانى بسته و از مقدارى از دارايىهاى وى به شرط مضاربه تجارت كند، قضايا دگرگون شد و خديجه براى ادامه زندگى خويش، راه ديگرى برگزيد. حضرت محمد(ص) با دارايى خديجه و به همراه دو تن از غلامان وى، اقدام به سفر بازرگانى به سرزمين شام نمود و در اين سفر، خريدو فروش خوبى به عمل آورد و سود فراوانى به دست آورد و همه آنها را پس از بازگشت به مكه، تحويل خديجه نمود و تنها به سهم خويش قناعت كرد.
خديجه، كه از امانت دارى امين قريش و صفا و صميميت وى به وجد آمده و خوشرفتارى و خوش اخلاقى وى را از دو غلام خويش شنيده بود، مبهوت رفتار و كردار حضرت محمد(ص) گرديد و عشق وى را در قلب خويش زنده كرد. از آن سو، حضرت محمد(ص) به سنينى رسيده بود كه مىبايست ازدواج مىكرد. عمويش «حضرت ابوطالب(ع)» و همسر عمويش حضرت فاطمه بنت اسد(س) در پى يافتن همسرى شايسته براى او بودند.
خديجه (س) كه از تصميم آنها باخبر شده بود نفيسه دختر عليه را به نزد پيامبر(ص) فرستاد و عشق و علاقه خويش نسبت به آن حضرت و آمادگى ازدواج با وى را ابراز نمود. پيامبر اكرم(ص) با عمويش ابوطالب(ع) در اين باره مشورت كرد و همگى از آن استقبال كردند.
بدين منظور، ابوطالب(ع) به همراه تعدادى از بزرگان بنىهاشم به نزد خويلد بن اسد و به روايتى نزد ورقة بن نوفل عموى خديجه رفت و خديجه را براى حضرت محمد(ص) خواستگارى كردند.
درخواست آنان از سوى خديجه و عمويش پذيرفته شد وعقد نكاح آن دو جارى شد و مهريه خديجه، چهارصد دينار تعيين گرديد كه خود وى، آن را ضامن شد. بدين ترتيب در دهم ربيع الاول سال 25 عام الفيل (28 سال پيش از هجرت) ازدواج آن دو بزرگوار برگزار شد.
خديجه به هنگام ازدواج با رسول خدا(ص)، چهل ساله بود و پيامبر(ص)، بيست وپنج ساله.
خديجه كبرا در خانه پيامبر(ص) داراى شش فرزند شد كه عبارتند از: قاسم، عبدالله، رقيه، زينب، ام كلثوم و فاطمه زهرا (سلام الله عليهم اجمعين) كه تمام آنها، جز فاطمه زهرا (س) پيش ازبعثت پيامبر(ص) به دنيا آمده بودند و تنها فاطمه(س) پس از بعثت به دنيا آمد و خير كثيرى براى عالميان شد.(3)هجرت سرنوشت ساز رسول خدا(ص) از مكه به مدينه منوّره
(اوّل ربيع الاوّل نخستين سال هجرى قمرى)پيامبر اكرم(ص)، سيزده سال در مكه معظمه، مردم را به يكتا پرستى و دين مبين اسلام دعوت كرد و در اين راه، سختىهاى فراوانى متحمل گرديد و اهالى مكه، به ويژه قريش، (كه طائفه بزرگ و سرآمد طايفههاى ديگر بود و خود پيامبر(ص) نيز به همين طايفه نسبت داشت) با آن حضرت و يارانش به مخالفت و دشمنى پرداخته و با شديدترين وجه ممكن، آنان را آزار و شكنجه دادند. پى آمد چنين سختگيرى هايى، سه سال محاصره پيامبر(ص) و آلعبدالمطلب در شعب ابى طالب، دوبار مهاجرت مسلمانان به حبشه و كشته شدن چندين تن از ياران پيامبر(ص) و شكنجه توان فرساى گروهى از آنان به دست قريشيان مشرك بود.
اهالى مكه پس از درگذشت حضرت خديجه(س) و حضرت ابوطالب(ع)، بر دشمنى خويش افزودند و حتى قصد جان پيامبر(ص) را نمودند. از سوى ديگر تعدادى از اهالى يثرب در همان سالهاى غربت و تنهايى پيامبر(ص) در ايام حج با وى و اهداف بلند دينش آشنا شده و پس از بازگشت به يثرب، به تبليغ آن پرداختند. مردم يثرب، رفته رفته به اسلام علاقه نشان داده و در مراسم سال بعد، تعداد زيادى به نزد رسول خدا(ص) رسيدند و به دست مبارك وى، مسلمان شده و با آن حضرت پيمان بستند. امّا در مراسم حجّ سال سيزدهم بعثت، گروهى از حاجيان يثربى كه تعدادشان هفتاد و سه مرد و زن بود، در اواسط ايام تشريق و در محل عقبه در سرزمين منى، ايمان آورده، و با آن حضرت پيمان بستند، تا از وى و يارانش همانند خانواده و طايفه خويش پشتيبانى كنند.(4)
پس از گذشت ايام حج و بازگشت اهالى يثرب به سرزمين خويش، مهاجرت مسلمانان مكه به سوى يثرب آغاز گرديد. آنان به دستور پيامبر(ص) به دور از چشم مشركان قريش به صورت فردى و گروهى عازم يثرب شدند. به طورى كه در مكه معظمه، جز پيامبر(ص) و تعدادى اندك از يارانش و گروهى از زنان و مردان كهن سال و از كار افتاده، كسى باقى نماند. پيامبر(ص) بيش از هر زمان ديگر، در يكى دو ماه آخر اقامتش در مكه، احساس تنهايى و خطر مىكرد. سرانجام سران قريش در واپسين روزهاى ماه صفر، تصميم به كشتن پيامبر(ص) گرفتند.
آنان در «دارالنّدوة» كه مجلس شوراى اعيان و اشراف آنان بود، جلسهاى برگزار كرده و پس از تبادل نظر و گفتوگوهاى زياد، به كشتن پيامبر(ص) از سوى نمايندگان تمام طوايف قريش رأى دادند و شب اوّل ربيع الاوّل را براى اين كار برگزيدند.
شب موعود فرا رسيد، پيامبر(ص) براى فريب مشركان، حضرت على(ع) را به جاى خويش در بسترش خوابانيد و خود، از خانه خارج و با ابوبكر از مكه گريخت و در غار «ثور» كه در جنوب مكه و در نقطه مقابل مدينه قرار داشت، پناه گرفت.
مشركان، پس از هجوم به خانه پيامبر(ص) و مشاهده على بن ابى طالب(ع) در رختخواب آن حضرت، خشمناكتر شده و به تعقيب آن حضرت پرداختند و براى پيدا كردن وى، صد شتر جايزه تعيين نمودند، ولى هرچه تلاش كردند، به وى دست نيافتند.
آن حضرت پس از سه شب پنهان ماندن در غار ثور، در شب چهارم ربيع الاول به سوى مدينه هجرت كرد و در دوازدهم همين ماه وارد مدينه شد و مورد استقبال باشكوه اهالى مدينه قرار گرفت.(5)
درباره تاريخ هجرت پيامبر(ص)، حديثى از ذريّه پاكش حضرت امام على بن الحسين(ع) نقل مىكنيم:
مرحوم كلينى(ره) در كتاب شريف «الكافى» از ابن محبوب، از هشام بن سالم، از ابى حمزه، و او از سعد بن مسيّب روايت كرد: از امام على بن الحسين(ع) پرسيدم: روزى كه على بن ابى طالب(ع) مسلمان شد، چند ساله بود؟
آيا وى هيچ گاه مبتلا به كفر و شرك شده بود؟ امام فرمود: هنگامى كه خداوند سبحان، پيامبر اكرم(ص) را به نبوت برانگيخت، على(ع) ده ساله بود و در آن زمان، كفر و شركى نداشت و در لحظه نخست، به خدا و پيامبرش ايمان آورد و بر تمامى مردم در ايمان به خداو رسولش و نماز خواندن با پيامبر(ص) به مدت سه سال پيشى گرفت. وى نخستين كسى بود كه با پيامبر(ص) نماز مىخواند و نماز مسلمانان در آن زمان در هر وقت، دو ركعت بود.
البته اين نماز تا آخرين روزهاى حضور پيامبر(ص) در مكه معظمه به همين مقدار بود و پيامبر(ص)، على(ع) را جانشين خويش در امورى كه از عهده ديگران بيرون بود، قرار مىداد و بيرون رفتن پيامبر(ص) و تمامى كسانى كه با وى بودند، از نخستين روز ربيع الاول سال سيزدهم بعثت كه مصادف با روز پنج شنبه بود، آغاز گرديد و دوازدهم ربيع الاول به هنگام ظهر وارد سرزمين مدينه شدند. آن حضرت، در آغاز در روستاى «قبا» فرود آمد و دو ركعت نماز ظهر و دو ركعت نماز عصر به جا آورد. پيامبر(ص) هم چنان نماز پنجگانه خويش را دو ركعت، دو ركعت مىخواند و در خانه عمرو بن عوف به مدت ده روز اقامت گزيد و منتظر رسيدن على(ع) و ساير مهاجران مكه ماند.
على عليه السلام پس از چندى از مكه به قبا رسيد و در خانه عمرو بن عوف به پيامبر(ص) پيوست. از آن پس، پيامبر(ص) تصميم گرفت به سوى يثرب حركت كند. روز جمعه هنگام طلوع خورشيد، در محله بنى سالم بن عوف فرود آمد و براى آنان نقشه مسجدى را پىريزى كرد و قبله آن را تعيين نمود و دو ركعت نماز جمعه به جاى آورد و براى نمازگزاران، دو خطبه خواند. سپس همان روز به سوى يثرب روان شد و در اين هنگام، على(ع) همراه وى بود. آن حضرت سوار بر شتر بود و به هر قبيلهاى از اهالى يثرب كه مىرسيد، آنان تقاضا مىكردند كه آن حضرت در محله آنان فرود آيد. استقبال شايانى از آن حضرت به عمل آوردند و آن حضرت به آنان فرمود: مهار شتر را رها كنيد و او مأمور است.
شتر، هم چنان به پيش مىرفت تا به مكانى رسيد كه هم اكنون مسجدالنبى (ص) در آن است. در آن جا شتر زانو زد و پيامبر(ص)پياده شد. ابوايّوب انصارى كه در آن نزديكى خانه داشت، اسباب و اثاث آن حضرت را به خانه خود برد و پيامبر(ص) همراه با حضرت على(ع) وارد خانه وى شدند، تا اين كه مسجدالرسول(ص) ساخته شد و پيامبر(ص) براى خويش و على خانهاى ساخت و از آن پس به خانههاى خود رفتند.
سعيد بن مسيّب، به امام زين العابدين(ع) عرض كرد: فدايت گردم هنگامى كه پيامبر(ص) به سوى مدينه مىآمد، ابوبكر همراه وى بود، از كجا از وى جدا شد؟ امام فرمود: هنگامى كه پيامبر(ص) از مكه به قبا آمد، ابوبكر همراه وى بود. پيامبر(ص) در قبا به انتظار على(ع) نشست. ابوبكر به پيامبر(ص) گفت: برخيز با هم به مدينه برويم، زيرا اهالى آن از ديدن تو خوشحال مىشوند. آنان منتظر ورود تو به اين شهرند. پس به سوى آنان رويم و در اين جا به انتظار على(ع) توقف مكن، زيرا گمان نمىكنم كه على(ع) تا يك ماه ديگر به تو رسد. پيامبر(ص) در پاسخش فرمود: هرگز از جايم حركت نمىكنم تا پسر عمو و برادرم در نزد پروردگار متعال و دوستداشتنىترين فرد خاندانم، همان كسى كه با در خطر گذاشتن جانش مرا از دست مشركان رهايى داد، به من بپيوندد.
امام زين العابدين(ع) فرمود: در اين هنگام، ابوبكر به خشم آمد و ناراحت گرديد و حسادت على(ع) بر وى عارض گرديد و اين نخستين دشمنى وى نسبت به رسول خدا(ص) درباره على(ع) بود و نخستين سرپيچى وى از فرمان رسول خدا(ص).
ابوبكر هنگامى كه اصرار پيامبر(ص) در باقى ماندن در محله قبا تا رسيدن حضرت على(ع) را مشاهده كرد، از پيامبر(ص) جدا گرديد و خود به سوى مدينه رفت. پيامبر(ص) نيز در آن جا توقف كرد تا حضرت على(ع) به همراه ساير خاندان نبوى، از جمله حضرت فاطمه زهرا(س) به او پيوستند و به اتفاق هم به سوى مدينه حركت نمودند.(6)
از اين حديث شريف و احاديث ديگر به دست مىآيد كه هجرت پيامبر(ص) از مكه معظمه، از شب پنج شنبه، نخستين شب ربيع الاول آغاز گرديد و پس از سه شب پنهان ماندن در غار ثور، در شب چهارم ربيعالاول به سوى يثرب حركت كردند و در روز دوشنبه، دوازدهم همين ماه به روستاى قبا (كه در دو فرسنگى يثرب قرار داشت) وارد شدند و پس از چند روز توقف در اين محل (و به روايت امام زين العابدين(ع) به مدت ده روز توقف در قبا) و با رسيدن حضرت على(ع) در روز جمعه 23 ربيع الاول وارد شهر يثرب گرديد و اين شهر از آن پس، به مدينةالرسول(ص) شهرت يافت.
ولى برخى از مورّخان اهل سنّت، ورود حضرت على(ع) را پانزدهم ربيع الاوّل ذكر كردهاند.نزول آيه «جان نثارى» در شأن امام على بن ابى طالب(ع)
(اول ربيع الاول نخستين سال هجرى قمرى)نخستين شب ربيع الاول، مصادف با شب پنج شنبه، رويداد عظيمى در جهان بشريت، به ويژه در عالم اسلام به جود آمد و به «ليلة المبيت» معروف گرديد.
ماجراى تاريخى آن را در صفحات پيش بيان كرديم و در اين جا تنها به بحث قرآنى آن مىپردازيم:
خداوند متعال براى تحسين و تقدير از كاركرد اميرمؤمنان، على بن ابى طالب(ع) كه در شب هجرت پيامبر اكرم(ص) خطر را به جان خويش خريد و براى فريب مشركان قريش در بستر پيامبر(ص) آرميد، تا آن حضرت به راحتى از خانه خود و از شهر مكه بگريزد، آيهاى بر پيامبرش نازل كرد و جاننثارى، فداكارى، تعهد و ايمان حضرت على(ع) را ستود:
«وَمِنَ النَّاسِ مَن يَشْرِي نَفْسَهُ ابْتِغَاء مَرْضَاتِ اللّهِ وَاللّهُ رَؤُوفٌ بِالْعِبَادِ»(7)؛ برخى از مردم (با ايمان و فداكار هم چون على(ع) در ليلة المبيت، به هنگام خفتن در جايگاه پيامبر«ص») جان خود را در برابر خشنودى خدا مىفروشند و خداوند نسبت به بندگانش مهربان است.
تمامى مفسّران شيعه و اكثر مفسران اهل سنت، معتقدند كه شأن نزول اين آيه، فداكارى حضرت على(ع) در ليلة المبيت و در بيان فضيلت و مقام آن حضرت است.
صاحب تفسير شريف «مجمع البيان» مىگويد: اين آيه در ميان راه مكه و مدينه، به هنگام هجرت پيامبر(ص) بر آن حضرت نازل گرديد.(8)
هم چنين اين مفسّر گرانقدر روايت مىكند: هنگامى كه حضرت على(ع) در بستر پيامبر(ص) خوابيد تا پيامبر(ص) از دسيسه مشركان بگريزد، جبرئيل در بالاى سر حضرت على(ع) و ميكائيل در پايين پاهايش قرار گرفته (و او را محافظت مىنمودند) و جبرئيل به آن حضرت، مىگفت: آفرين و خوشا به افرادى مانند تو، اى پسر ابىطالب! كه خداوند متعال در ميان فرشتگانش به تو مباهات مىكند و به تو مىنازد.(9)
اين آيه، همان طورى كه مؤمنان و خداجويان عالم را خشنود و به رسيدن مقام رضايتمندى پروردگارشان از آنان، اميدوار و دلگرم مىگرداند، به همان سان، منافقان و دشمنان اهل بيت(ع) را ناراحت و نااميد مىكند.
به عنوان نمونه، روايت شده كه معاوية بن ابى سفيان، دشمن سرسخت خاندان پيامبر(ص)، چنان از اين فضيلت ناراحت بود كه «سمرة بن جندب» را با چهار صد هزار درهم تطميع كرد كه آن را با جعل يك حديث دروغين، درباره «عبدالرحمن بن ملجم مرادى» (قاتل امام على«ع») تفسير كند و آن منافق نيز همين كار را انجام داد، ولى همان طورى كه انتظار مىرفت، حتى يك نفر، حديث وى را نپذيرفته و بهايى براى حديث جعلى وى قائل نشدند.(10)
آرى، فداكارى حضرت على(ع) در آن شب بزرگ، موجب رهايى وجود شريف رسول خدا(ص) از كيد و كين مشركان و هجرت سرنوشت ساز آن حضرت از مكه به مدينه و حيات مجدّد دين مبين اسلام شد و اين فضيلتى است كه پس از پيامبر(ص)، تنها شايسته وجود نازنين اميرمؤمنان مىباشد. ما نيز با جبرئيل امين هم نوا شده و به آن حضرت عرض مىكنيم: بَخٍّ بَخٍّ مِنْ مثلك يابن ابى طالب، يُباهى الله بك الملائكة.ميلاد مسعود امام جعفر صادق(ع)
(17 ربيع الاول سال 83 هجرى قمرى)روز جمعه، هنگام طلوع فجر (به روايتى در روز دوشنبه) هفدهم ربيع الاول سال 83 قمرى از امام محمد باقر(ع) فرزندى ديده به جهان گشود و عالم انسانى را با انوار طيّبه خويش تابناك نمود. او را به نام عموى نياكانش جعفر طيّار(ع)، «جعفر» نام نهادند. حضرت جعفر بن محمد(ع) داراى يك كنيه معروف به نام «ابوعبدالله» و دو كنيه غير معروف به نامهاى ابو اسماعيل و ابوموسى بود. هم چنان، آن حضرت داراى القابى چند بود كه معروفترين آنها عبارت است از: صادق، صابر، طاهر و فاضل.(11)
شيعيان و محبّان اهل بيت(ع) وى را به صادق آل محمد(ص) مىشناسند، زيرا آن حضرت، هرگز سخنى جز راست و درست، چيزى نفرمود.
بنا به روايتى، پيامبر اكرم(ص) در حيات خويش، تولد امام جعفر صادق(ع) را پيش بينى و پيش گويى و لقب «صادق» را براى وى برگزيد. امام زين العابدين(ع)، جد بزرگوار امام جعفر صادق(ع) فرمود: پدرم از پدرش و او از رسول خدا(ص) روايت كرد كه آن حضرت فرمود: هنگامى كه فرزندم جعفر بن محمد بن على بن حسين(ع)به دنيا آمد، وى را «صادق» بناميد، زيرا فرزندى از نسل پنجم او، نيز نامش جعفر است و به دروغ ادعاى امامت و پيشوايى مىنمايد و در نزد خداى سبحان به «جعفر كذّاب» و افتراكننده به خدا، معروف شده است.
آن گاه امام زين العابدين (ع) گريست و فرمود: گويا، جعفر كذّاب را مىبينم كه خليفه غاصب و ستم گر عصر خويش را برمىانگيزاند تا از امام غايب (حضرت مهدى«ع») تفحّص كرده و از وى جستوجو به عمل آورد.(12)
مادر گرامى امام جعفر صادق(ع)، فاطمه، معروف به «اُمّ فروه» از زنان نيكوسرشت، نيكوكار و نيكورفتار عصر خويش بود. اين بانوى باتقوا و متديّن، از جهت فضيلت و منقبت، سرآمد زنان روزگار خود به شمار مىآمد وامام صادق(ع) در شأن و مقام وى فرمود: مادرم از زنانى بود كه ايمان داشت، تقوا پيشه كرده و نيكوكارى مىنمود و خدا، نيكوكاران را دوست دارد.(13)
اُمّ فروه، دختر «قاسم بن محمد بن ابى بكر» و از خاندان معروف صدر اسلام است. پدرش قاسم بن محمد، از فقهاى هفت گانه معروف مدينه و از معتمدان و دوستان امام زين العابدين (ع) بود و پدر بزرگش «محمد بن ابى بكر» از ياران فداكار امام على بن ابى طالب(ع) و از مخالفان سرسخت عثمان بن عفان بود و در راه وفادارى به مولا و مرادش حضرت على(ع) ، در مصر مورد هجوم سپاهيان معاوية بن ابى سفيان قرار گفت و به طرز فجيعى به شهادت رسيد.
بدين گونه امام جعفر صادق(ع) هم از سوى پدر و هم از سوى مادر به شهيدان بزرگ و سرافراز اسلام اتصال پيدا مىكند.
امام جعفر صادق(ع) مدت دوازده سال، حيات بابركت جدّ گرامى اش امام زينالعابدين(ع) را درك كرد و از مكتب تربيتى و علمى وى بهره وافر يافت.
هم چنين، آن حضرت مدت 32 سال از وجود شريف پدرش امام محمد باقر (ع) برخوردار بود و در تمام رويدادهاى مهم در كنار پدر ارجمندش قرار داشت. مدت امامت امام جعفر صادق(ع) 33 سال و ده ماه (از ذى حجه سال114 تا 25 شوال سال 148 قمرى) بود و در ايّام زندگى بابركت خويش با خلاف غاصبانه چند تن از خلفاى اموى و دو تن از خلفاى عباسى به شرح ذيل معاصر بود:
1 – عبدالملك بن مروان (86 – 65 ق)؛
2 – وليد بن عبدالملك (99 – 86 ق)؛
3 – سليمان بن عبدالملك (99 – 96ق)؛
4 – عمر بن عبدالعزيز (101 – 99 ق)؛
5 – يزيد بن عبدالملك (105 -1-1 ق)؛
6 – هشام بن عبدالمك (125 – 105ق) ؛
7 – وليد بن يزيد (126 – 125 ق)؛
8 – يزيد بن وليد (126 – 126 ق)؛
9 – مروان بن محمد (132 – 126 ق)؛
10 – ابوالعباس سفاح (136 – 132ق)؛
11 – منصور دوانيقى (158 – 136 ق).
گفتنى است كه نُه نفر اول از طايفه بنى اميه و دو نفر آخر از خاندان بنىعباس بودند و آن حضرت از هر دو طايفه، سختىها و بىمهرىهاى فراوانى ديد، اما چون آن امام بزرگوار در انتهاى دوران خلافت ستم كارانه امويان و در آغاز خلافت فريب كارانه عباسيان مىزيست، فرصت مناسبى به دست آورد تا در زمان انتقال خلافت از يك طايفه غاصب به طايفه غاصب ديگر و سرگرم شدن آنان به يكديگر، مكتب اهلبيت(ع) را به مسلمانان بشناساند و زمينه ترويج و تبليغ اين مكتب را مهيّا سازد و از اين راه، بيشترين بهره را نصيب اسلام و مسلمانان نمايد.
آن حضرت با تشكيل حوزه علميه و تعليم شاگردانى مبرز چون: هشام، زراره و محمد بن مسلم، تحوّل شگرفى در جهان اسلام و مذهب شيعه پديد آورد و جهانيان را با اسلام ناب محمدى(ص) و مكتب حيات بخش اهل بيت(ع) آشنا ساخت. به همين جهت، وى را پايه گذار مذهب «اماميّه» دانسته و شيعيان امامى اثنى عشرى را شيعه جعفرى مىگويند. سرانجام اين امام همام، در سن 65 سالگى به وسيله زهرى كه منصور دوانيقى، به واسطه عوامل و مزدوران خود در مدينه، به آن حضرت خورانيد، مسموم شد و به خاطر شدت زهر، به شهادت رسيد.
تاريخ شهادت وى، 25 شوال سال 148 قمرى مىباشد.پىنوشتها:
1) نك: فرازهايى از تاريخ پيامبر اسلام(ص)، ص57؛ منتهى الآمال، ج1، ص13؛ المبعث والمغازى، ص34؛ الامتاع، ص3؛ تاريخ اليعقوبى، ج2، ص5؛ بحارالانوار، ج15، ص248؛ تاريخ ابن خلدون، ج1، ص383؛ تاريخ دمشق، ج3، ص70، 72و 75.
2) نك: تاريخ ابن خلدون، ج1، ص63؛ بحارالانوار، ج65، ص232؛ روز شمار تاريخ اسلام، (ماه محرم)، ص45.
3) نك: العامل فى التاريخ، ج2، ص39؛ فرازهايى از تاريخ اسلام، ص77؛ منتهىالآمال، ج1، ص45.
4) تاريخ ابن خلدون، ج1، ص392.
5) نك: مسار الشيعه، ص27؛ تاريخ ابن خلدون، ج1، ص396؛ فرازهايى از تاريخ پيامبر اسلام(ص)، ص191؛ زندگانى چهارده معصوم(ع) ترجمه اعلام الورى، ص88؛ الارشاد، ص45؛ تاريخ دمشق، ج1، ص37 و 47؛ تاريخ الطبرى، ج2، ص394؛ الكامل فى التاريخ، ج2، ص101.
6) الكافى، ج8، ص338، حديث536.
7) سوره بقره، آيه207.
8) مجمع البيان فى تفسير القرآن، ج2 – 1، ص535؛ تفسير نمونه، ج2، ص47.
9) مجمع البيان فى تفسير القرآن، ج2 – 1، ص535؛ تفسير نمونه، ج2، ص46؛ تاريخ اليعقوبى، ج1، ص358.
10) تفسير نمونه، ج2، ص48.
11) تاج المواليد (از مجموعه نفيس)، ص43؛ الارشاد، ص525، و كشف الغمة، ج2، ص369.
12) منتهى الآمال، ج2، ص121.
13) همان.
مفاتيح ترنم
مفاتيح ترنم
ايمان
آن را كه زمين و آسمانش جا نيست
بر عرش برين و كرسيش مأوا نيست
اندر دل عاشقش بگنجد اى دوست
ايمانست اين و غير از اين معنا نيست(ديوان امام خمينى)
افسوس
افسوس كه عمر در بطالت بگذشت
با بار گنه بدون طاعت بگذشت
فردا كه به صحنه مجازات روم
گويند كه هنگام ندامت بگذشت(ديوان امام خمينى)
قربانى دانش
معلّم رهنماى آدم است و فخر انسانى
بناى كاخ تعليم و تعلّم را هم او بانى
معلّم را مقام و قدر بعد از انبياء باشد
بود او بهترين استاد بر هر عالى و دانى
به قدر و منزلت باشد به هر جا در صف اول
گرامى در بر هر قوم و ملت، خاصه ايرانى
معلم را نباشد شيوه ماه و سال جز خدمت
كه جز اين نيست راه خدمت و رسممسلمانى
دهد تعليم دانش تا به نسل حاضر و آتى
نخواهد راحتى بر خود، نترسد از پريشانى
معلّم كيست آن كو با توان و همت والا
رهاند جان انسانى زدام جهل و نادانى
نه تنها در طريق تربيت اوقات سازد صرف
كه سازد جان شيرين در ره تعليم قربانى
رسيدن آرزو دارى چو بر سر منزل مقصود
مبر از دست هرگز دامن فضلش به آسانى
طبيب حاذق است و گر نخواهى نزد او رفتن
از آن ترسم به درمان دلت اى دوست درمانى
بود هر چيز را پايان در اين عالم بجز دانش
كه دانش را نه حدّى مىتوان ديدن نه پايانى
زاوصاف معلم گفتنى زين بيش بايد گفت
نگنجد گرچه آن اوصاف در نطق و سخنرانى
خدايا از تو خواهم در همه احوال يا اوقات
به لطف بيكرانت هر بلا از وى بگردانى(محمد خرّمشاهى «ميلاد»)
فصل بهار
اى دل بهار مىرسد و غافلى هنوز
بىبرگ و بىجوانه و بىحاصلى هنوز
ياران سبز، رفته به گلگشت نوبهار
اما تو زرد و غمزده در منزلى هنوز
ياران زهفت خوان شكفتن گذشتهاند
هجرت كن از خزان، تو چرا در گلى هنوز
يك غنچه معرفت، ز كرامات نوبهار
از باغ گل نچيدهاى و جاهلى هنوز
اى دل بيا به باغ تماشاى نوبهار
فيضى ببر ز گل، تو اگر قابلى هنوز
فهم بهار، جز به شكفتن نمىشود
در راه گُل شدن، تو چرا كاهلى هنوز؟
اى دل بگو چرا چو پرستو در اين بهار
مجنون گل نمىشوى و عاقلى هنوز
دستى نمىكشى به سر آسمان چرا
اى دل اگر به چلچلهها مايلى هنوز
اى دل به ياد دلشدگان چمن به شوق
يك سوره گُل بخوان تو اگر بيدلى هنوز
كن اقتدا به لاله در اين نوبهار عشق
اى دل اگر به مذهب گل قايلى هنوز
سهم تو از نزول بهاران خجالت است
اى دل بهار مىرسد و غافلى هنوز(رضا اسماعيلى)
موقوفه دين
جان لوح سفيدى است سياهش نكنيد
هر آن چه گناه است نگاهش نكنيد
اين قطعه زمين دل كه در دست شماست
موقوفه دين است، تباهش نكنيد(جواد محدثى)
خورشيد
بايد از فيض شهادت دين خود احيا كنم
جان خود تقديم آن خورشيد بىهمتا كنم
بايد از جان بگذرم در راه استقلال دين
تا زخود خوشنود و راضى خالق يكتا كنم
گر شهادت آرمان ماست از مردن چه باك
مىروم تا در بهشت قدسيان مأوا كنم
مىستيزم با هر آن كس دشمنى با حق كند
گر كُشم يا كشته گردم با خدا سودا كنم(شهيد على بيگ زاده)
حفظ نظام مقدس جمهورى اسلامى بر همه واجب است
اى مسلمان هوشيار
اى برادر بيدار
نكند يك لحظه
غافل از دشمن مكار شوى
قاسطين بيدارند
مارقين در كارند
ناكثين بسيارند
در كمينند كه تو
لحظهاى ديده به هم بگذارى
مشو آسوده كه بگذشت خطر
نشوى غرّه به پيروزى خويش
كه خطر بسيار است
راه بس دشوار است
ليك با همّت مردانه تو
ليك با عزم دليرانه تو
كه زدى بانگ بزرگست خدا
و فرو ريختى آن سدّ عظيم
با تهى مشت گره كرده خويش
و جهان را به شگفت آوردى
مشكلى نيست كه آسان نكنى
رمز پيروزى ما وحدت بود
وحدت رهبرى و راه و هدف
كه همه در يك صف
همگى جان بر كف
در پى كندن بنيان ستم
دست داديم به هم
و خدا يار جماعت باشد(امير حسين غلامى)
قصه قدس
روزى به كنار قدس مهمانى بود
آهنگ صفا، صلح و مسلمانى بود
كودك به كنار مادر و بابا شاد
يك خانه كوچك و هزاران فرياد
در ماه خدا سفره افطار گشاد
در فطر همه به دور قدس و آزاد
ايام كلاس و درس در مدرسه جمع
پروانه صفت، شاد به دور يك شمع
در وقت سفر شاد ز آرامش راه
در، گاه حَضَر، خانه و كاشانه پناه
بابا به دل راحت و آسوده به كار
مادر چو چراغ خانه نورى بيدار
در روز به شاخههاى زيتون بازى
شبها به ميان خانه خواب نازى
ما اهل فلسطين سرمان در پر خود
در لانه خود خانه خود، كشور خود
ناگاه عقاب پنجه در خون رقصيد
چون ابر غروب، بارش خون باريد
چنگال سياه زد به صد لانه سبز
نابود نمود اهل كاشانه سبز
از شهر و ديار و خانه پرتاب شديم
بىجرم و بهانه بىسبب آب شديم
آواره كوه و دشت و صحرا گشتيم
در غربت خويش موج دريا گشتيم
آن گرگ سياه، دست بر پاى گرفت
در خانه و كاشانه ما، جاى گرفت
آواره «صبرا و شتيلا» بوديم
بىتوشه و در گوشه صحرا بوديم
آن گرگ به اين كوير هم رحم نكرد
بر پيرزن و صغير هم رحم نكردهر كودك و مرد و زن در اين صحرا بود
غواص به خون خويش در دريا بود
در جنگ ميان خون و شمشير چه شد؟
در جنگ ميان سينه و تير چه شد؟
او بود و تفنگ و موشك و تيغ و سلاح
ما با دم سنگريزه اميد فلاح
او بود و به تيغ خويش بىرحم و پليد
ما با زن و مرد و كودك و قلب سفيد
او با دل سنگ بود و ما دست به سنگ
او خون بمكيد، رنگ بگرفت زننگ
بر كودك «الدّوره» ما رحم نكرد
بر پير زمين خورده چرا رحم نكرد
بر دست عليل بر عصا تيغ گشود
هر گرگ كه پاره پاره مىكرد ستود
روزى به كنار كوه با تيزى سنگ
دستان جوانان ببريد آن دلسنگ
تا دست زسنگ نور كوتاه كنيم
چون شير خدا سر به دل چاه كنيم
آرام شديم تا كه طوفان گرديم
از بهر ستم، خواب پريشان گرديم
امروز كه انتفاضه آغاز شده
صد زخم، كه كهنه گشته، خود باز شده
امروز به سجيل، ابابيل شويم
نابودگر طائفه فيل شويم
امروز شده رجم شياطين آغاز
با سنگ سفيد قدسيان در پرواز
آيد حجرالاسود از آن بيت حرم
تا سنگ زند بر دل اين ظلم و ستم
آنقدر به سينه تيغ را ناز كنيم
تا بر پر انتفاضه پرواز كنيم
آنقدر به خون خويش طوفان سازيم
درياى ستم سخت پريشان سازيم
با موى سفيد غرق در خون عهد است
قنداق سفيد سرخ و گلگون عهد است
با مرد و زن به زير آوار دچار
با چشم اميد كور از غربت يار
با مركب صد شهيد مشتاق الاه
با كودك بىمادر و بابا و پناه
صد عهد زجان و دل بدينها بستيم
تا قدس رها نگشته ما هم هستيم
بر ذات خداى كبريايى سوگند
ما قدس شريف را رهانيم از بند(سيد جعفر علوى)
شفاعت در قرآن و حديث
شفاعت در قرآن و حديث
محمود سعدى
اين مقاله توسط مركز فرهنگ و معارف قرآن تهيه و در اختيار مجله قرار گرفته.
مقدمه
يكى از مزايايى كه خداى متعال به مؤمنان، اختصاص داده اين است كه اگر مؤمن، ايمان خودش را تا هنگام مرگ حفظ كند كه باعث سلب توفيق و سوء عقاب و سرانجام، شك و ترديد يا انكار و جحود نشود، و خلاصه در يك جمله «اگر با ايمان از دار دنيا برود» به عذاب ابدى مبتلا نخواهد شد و جهنم برايش ابدى نخواهد بود و گناهان كوچكش به واسطه اجتناب و دورى از گناهان كبيره، بخشوده شده و گناهان بزرگش به وسيله توبه كامل و مورد قبولپروردگارش، آمرزيده مىشود، و اگر موفق به چنين توبهاى نشد، تحمل گرفتارىها و مصائب دنيا بار گناهانش را سبك مىكند و سختىهاى برزخ و مواقف آغازين رستاخيز ناخالصى هايش را مىزدايد و اگر باز هم از آلودگىهاى گناهان پاك نشد به وسيله شفاعت – كه مظهر تجلى بزرگترين و فراگيرترين رحمت الهى در اولياء خدا به ويژه رسول اكرم و اهل بيت كرامش (عليهم الصلوة والسلام) مىباشد – از عذاب دوزخ نجات خواهد يافت.(1) بر حسب روايات فراوان «مقام محمود» كه در قرآن كريم(2) به رسول اكرم(ص) وعده داده شده همين مقام شفاعت است، و نيز آيه شريفه «و لسوف يعطيك ربّك فترضى؛(3) و همانا پروردگارت «آنقدر» به تو عطا خواهد كرد كه خشنود شوى.» اشاره به آمرزش الهى است كه به واسطه شفاعت آن حضرت شامل حال كسانى كه استحقاق دارند مىشود.
بنابراين، بزرگترين و نهايىترين اميد مؤمنان گنه كار، شفاعت است، ولى در عين حال نبايد از «مكر الهى» ايمن شوند و بايد هميشه بيمناك باشند كه مبادا كارى از آنها سر زده باشد يا سر بزند كه موجب سوء عاقبت و سلب ايمان، در هنگام مرگ گردد و مبادا علاقه به امور دنيوى به حدّى در دلش رسوخ يابد كه «العياذ بالله» با بغض خداى متعال از اين جهان برود بدان جهت كه مىبيند اوست كه به وسيله مرگ، بين او و محبوبها و معشوقها جدايى مىافكند.مفهوم شفاعت
شفاعت از ماده «شفع» است كه در لغت به معناى «جفت شدن با چيزى» است، و اصطلاحاً به معناى حائل شدن براى رفع ضرر از كسى و يا رساندن منفعتى به اوست و در عبارت سادهتر و در محاورات عرفى بدين معنا به كار مىرود كه شخص آبرومندى از بزرگى بخواهد كه از مجرمى بگذرد يا بر پاداش خدمتگزارى بيفزايد. البته در اين وساطت براى دفع ضرر از كسى بايد سه طرف وجود داشته باشند:
الف – شفاعت، ب – شفاعت شونده، جشفاعت كننده
در اصطلاح شرعى و مذهبى شفاعت درآن جا مطرح مىشود كه شخصى در نزد خداوند براى ديگرى طلب مغفرت و آمرزش نمايد و يا بخواهد عقابى كه در اثر گناه متوجه نفس گنهكار شده از او برداشته شود و يا تخفيف يابد. در اين حال، شخص گنهكار، شفاعت شونده و ذات مقدس پروردگار پذيرنده شفاعت خواهد بود.
شفاعت به معناى مذكور از مسلّمات دين مبين اسلام به شمار مىرود و در اين زمينه علاوه بر آيات متعدد قرآنى، روايات فراوانى از طريق شيعه و سنّى از رسولاكرم(ص) نقل گرديده است. شايد به جرأت بتوان گفت كه از همه ائمه معصومين در زمينه شفاعت روايت داريم و اين روايات هرگونه ابهام و شك و ترديدى را در زمينه شفاعت از بين مىبرد و موجبات يقين را براى حقيقت جويان با انصاف فراهم مىسازد.
در موارد متعارف علت اين كه كسى شفاعت شفيعى را مىپذيرد اين است كه مىترسد اگر نپذيرد شفاعت كننده رنجيده مىشود و رنجش خاطر وى موجب محروميت از لذت مؤانست و خدمت و يا حتى موجب ضررى از ناحيه شفيع گردد. مشركانى كه آفريدگار جهان را داراى اوصاف انسانى و از جمله نياز به انس با همسر و نديمان و كمك ياران و همكاران و يا ترس از انبازان و همتايان مىپنداشتند براى جلب توجه خداى بزرگ يا مصونيّت از خشم وى دست به دامن خدايان پندارى مىزدند و به پرستش فرشتگان و جنّيان و كرنش در برابر بتها و تنديسها پرداخته و مىگفتند: «هؤلاء شفعائنا عند الله؛(4) اينان شفيعان ما نزد الله هستند» و نيز مىگفتند:
«ما نعبدهم الاّ ليقربونا الى الله زُلفى؛(5) اينان را پرستش نمىكنيم؛ جز به اين منظور كه قرب و منزلتى براى ما نزد الله تحصيل كنند.»
قرآن كريم نيز در مقام ردّ چنين پندارهاى جاهلانهاى مىفرمايد: «ليس لها من دون الله ولىٌّ و لا شفيع؛(6) ولى بايد توجه داشت كه نفى چنين شفيعان و چنين شفاعتى به معناى نفى مطلق شفاعت نيست و در خود قرآن كريم آياتى داريم كه «شفاعت باذن الله» را اثبات و شرايط شفيعان و نيز شرايط كسانى كه مشمول شفاعت واقع مىشوند را بيان فرموده است. وانگهى پذيرفته شدن شفاعت شفيعان مأذون از طرف خداى متعال، به واسطه ترس يا نياز به ايشان نيست، بلكه راهى است كه خود او براى كسانى كه كمترين لياقت دريافت رحمت ابدى را دارند گشوده و براى آن، شرايط و ضوابطى تعيين فرموده است. در حقيقت فرق بين اعتقاد به شفاعت صحيح و شفاعت شركآميز، همان فرق بين اعتقاد به ولايت و تدبير استقلالى است كه در مباحث خداشناسى بيان مىشود.
واژه شفاعت گاهى به معناى وسيعترى به كار مىرود و شامل ظهور هر تأثير خيرى در انسان به وسيله ديگرى مىشود و چنان كه پدر و مادر نسبت به فرزندان و گاهى بالعكس، يا آموزگاران و ارشادگران نسبت به شاگردانشان و حتى مؤذن نسبت به كسانى كه با صداى اذان او به ياد نماز افتاده و به مسجد رفتهاند شفاعت مىكنند، و در حقيقت، همان اثر خيرى كه در دنيا داشتهاند، به صورت شفاعت و دستگيرى در قيامت ظاهر مىشود.
نكته ديگر اين كه: استغفار براى گنهكاران در همين دنيا نيز نوعى شفاعت است و حتى دعا كردن براى ديگران و درخواست قضاى حوائجشان از خداى متعال نيز در حقيقت از قبيل «شفاعت عندالله» به شمار مىرود، زيرا همگى اينها وساطت نزد خداى متعال براى رساندن خيرى به شخصى ديگر يا دفع شرى از اوست. اينك به ذكر و ترجمه برخى از آيات و روايات كوتاه كه در اين زمينه وجود دارد مىپردازيم:آيات
«مَن ذَا الَّذِي يَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاَّ بِإِذْنِهِ؛(7) كيست كه در نزد خداوند براى ديگران شفاعت كند مگر به اذن او؟»
«مَا مِن شَفِيعٍ إِلاَّ مِن بَعْدِ إِذْنِهِ؛(8) شفيعى نيست مگر پس از اذن او».
«يَوْمَئِذٍ لا تَنفَعُ الشَّفَاعَةُ إِلاّ مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمَنُ وَرَضِىَ لَهُ قَوْلا؛(9) در آن روز (قيامت) شفاعت هيچ كس سودى نبخشد جز آن كس كه خداى رحمن به او رخصت شفاعت داده و سخنش مورد پسند او گرديده است.»
«لا يَمْلِكُونَ الشَّفَاعَةَ إِلا مَنِ اتَّخَذَ عِند الرَّحْمَنِ عَهْدًا؛(10) در قيامت هيچ كس مالك شفاعت نمىباشد مگر كسى كه [به پرستش حق] از خداى متعال عهد [نامه توحيد كامل ]دريافته است».
«وَلا يَشْفَعُونَ إِلاَّ لِمَنِ ارْتَضَى وَهُم مِّنْ خَشْيَتِهِ مُشْفِقُونَ؛(11) و هرگز آن مقرّبان درگاه الهى از احدى جز آن كس كه خدا از او راضى است شفاعت نمىكنند و آنها دائماً از خوف قهر خدا هراسانند.»روايات
همان طور كه گفته شد در زمينه شفاعت هم از طريق اهل سنّت و هم از طريق شيعه اخبار فراوانى به دست ما رسيده است. نخست به ذكر چند روايت كه از طريق اهل سنّت از پيامبر اكرم(ص) رسيده است مىپردازيم و سپس اخبار شيعه را در زمينه شفاعت بررسى مىكنيم.
اخبار اهل سنّت
قال رسول الله(ص): «شفاعتى نائلة ان شاء الله من مات و لا يشرك بالله شيئاً؛ از شفاعت من – اگر خداوند بخواهد – آن كس برخوردار خواهد شد كه بميرد در حالى كه هيچ گونه شائبه شركى نسبت به خداوند در دلش نباشد.»
قال رسول الله(ص): «قوله تعالى: عسى ان يبعثك ربّك مقاماً محمودا؛(12) هو المقام الذى اشفع لامتى فيه؛ منظور از «مقام محمود» در آنجا كه خداوند مىفرمايد: «اميد است كه خداوند تو را براى مقام محمود برگزيند» مقامى است كه من در آن براى امتم شفاعت مىكنم».
قال رسول الله(ص): «يشفع يوم القيامة الانبياء ثم العلماء ثم الشهداء؛ در آن روز نخست انبياء، پس از آن علما و سپس شهداء، گنهكاران را شفاعت مىكنند».اخبار شيعه(13)
قال رسول الله(ص): «ثلاثة يشفعون الى الله فيشَّفعون: الانبياء، ثم العلماء ثم الشهداء؛ سه گروهند كه در نزد خداوند براى گنهكاران شفاعت مىكنند و شفاعتشان مورد قبول واقع مىشود: نخست انبيا، سپس علما، پس از آن شهداء».(14)
قال رسول الله(ص): «انما شفاعتى لاهل الكبائر من امتى؛ شفاعت من فقط براى كسانى از امتم مىباشد كه مرتكب گناهان كبيره شدهاند.»
قال اميرالمؤمنين(ع): «لنا شفاعة و لاهل مودّتنا شفاعة؛ اميرالمؤمنين (در ضمن حديثى) فرمودند: براى ما و نيز براى اهل مودّت و دوستى ما حق شفاعت وجود دارد.»
قال الصادق(ع): «من انكر ثلاثة اشياء فليس من شيعتنا، المعراج والمسألة فى القبر والشفاعة؛ امام صادق(ع) فرمودند: هر كس منكر سه چيز شود از شيعيان ما محسوب نمىشود: معراج پيامبر، سؤال در قبر و مسئله شفاعت.»
قال الصادق(ع): «نمجّد ربّنا، و نصلّى على نبيّنا، و نشفع لشيعتنا فلايردّنا ربّنا؛ امام صادق(ع) فرمود: ما پروردگارمان را تمجيد مىكنيم و بر پيامبرمان درود و سلام مىفرستيم، و براى شيعيانمان شفاعت مىكنيم، و خداوند نيز درخواست ما را ردّ نمىكند.»
قال الرضا(ع): «من كذب بشفاعة رسول الله(ص) لم تنله؛ هر كس شفاعت رسول خدا(ص) را تكذيب نمايد مشمول آن نخواهد شد.
با توجه به آيات متعدد قرآنى و روايات فراوانى كه از شيعه و اهل سنت در زمينه شفاعت وجود دارد، انكار و تشكيك در آن هرگز براى اهل تحقيق و انصاف ممكن نيست.جمع بندى روايات در باب شفاعت
آن چه از روايات در اين جا ذكر گرديد، تعداد كمى از روايات متعددى است كه در زمينه شفاعت به معناى گسترده آن به ما رسيده است. ما در اين جا براى رعايت اختصار از ذكر بقيه روايات اين باب كه در كتب احاديث آمده است خوددارى مىكنيم و با جمع بندى جامع از مجموع روايات به دست آمده، معانى گوناگون و اصطلاح «شفاعت» در لسان شرع را نيز بيان مىكنيم:
به طور كلى مىتوان اين روايات را به سه دسته تقسيم كرد:
دسته اوّل: رواياتى است كه شفاعت را به پيامبر اسلام(ص) و اهل بيت شان، مؤمنين و يا گروههاى خاص ديگر مثل انبيا، علما و شهدا نسبت مىدهند و در بعضى از روايات آمده است كه همسايه نيز درباره همسايه شفاعت مىكند.(15)
دسته دوم: رواياتى است كه شفاعت را به بعضى از اعمال نسبت مىدهند. به عنوان مثال در روايتى شفاعت به «رحم و امانتدارى» نسبت داده شده است.(16)
دسته سوم: رواياتى است كه مفادشان اين است كه همه مردم (ظاهراً بدون استثناء) در قيامت نيازمند شفاعت پيامبر اكرم(ص) مىباشند.(17)
اگر بخواهيم معناى عام و جامعى براى شفاعت – با توجه به گونههاى مختلف آن – ارائه دهيم، بهتر اين است كه بگوييم: «شفاعت همان واسطه شدن در درگاه الهى است» و اين گروهها، اشخاص و يا افعالى كه در روايات به عنوان «شفيع» مطرح مىشوند، هر يك به نوبه خود مجرايى از مجارى فيض بارى تعالى هستند و وسائط و كانالهاى جريان لطف و رحمت خداوندى به شمار مىروند يعنى همان گونه كه هر يك از فيوضات الهى سبب و مجراى خاصى دارد، فيض شفاعت الهى نيز سبب و كانال خاصى دارد.توضيح مطلب
اگرچه سراسر وجود و هستى ما از آن خداست، و در هر لحظه غرق در درياى فيض الهى هستيم؛ امّا خداى تعالى فيوضات خاصى دارد كه شامل حال همه افراد نمىشود. بلكه متوقّف بر اعمال و افعال اختيارىاى است كه هر كس موفق به انجام آن اعمال گردد از آن فيوضات بهرهمند مىشود. هم چنين با توجه به تفاوت و اختلافى كه بين اين افعال – به عنوان اسباب تحصيل آن فيضها – وجود دارد، خود اين فيضها نيز مختلف مىشود. به گونهاى كه فيض خاصى كه از راه انجام يك فعل معيّن عايد انسان مىشود با فيض خاص عمل ديگر تفاوت دارد و اين دو قابل جانشينى و تبديل نيستند. به عنوان مثال فيض و ثوابى كه از راه «صدقه» به انسان مىرسد، ممكن نيست كه از راه ديگرى كسب شود. و هر يك از اعمال نيك و صالح ديگر نيز سبب فيض خاصى هستند كه اين فيضهاى خاص جز از راه انجام فعل اختيارى خاص خودشان حاصل نمىشود. براين اساس مىتوان گفت حتى ملائكه الهى نيز كه موجوداتى تام التجرد بوده و جميع كمالات ممكنه نوع خود را بالفعل داراست از آن جا كه در كارهاى خود مختار نيستند، نمىتوانند لذّت خاصى را كه از راه انجام يك فعل اختيارى براى ما قابل درك است ادراك كنند.
هدف از اين توضيحات اين است كه بگوييم: شفاعت نيز همچون ساير فيوضات حق تعالى سبب و مجراى خاصى دارد، اگر اين سبب فراهم نشود اين فيض هرگز به كسى نخواهد رسيد، و اين اسباب نيز همچون ساير اسبابِ فيضهاى الهى جز از راه افعال اختيارى قابل تحصيل نيست.پاسخ به دو سؤال:
حال با توجه به مطالب مذكور پاسخ دو شبهه از شبهاتى كه در زمينه شفاعت مطرح شده است روشن مىشود.
از آن جا كه پاسخ اين دو شبهه ارتباط مستقيم با مطالب مذكور دارد، لذا اين دو شبهه را در اين جا مطرح كرده و پاسخ مىدهيم و پاسخ شبهات ديگر را در جاى خود پاسخ مىدهيم.
سؤال اول: آيا شفاعت به معناى تحت تأثير قرار گرفتن خداوند در برابر ديگرى – يعنى شفيع – نيست؟ چرا كه اگر بگوييم در مسأله شفاعت مؤثر حقيقى تنها و تنها خداست، بنابراين درخواست شفيع هيچ اثرى نداشته و شفاعت بىمعناست؛ و اگر بگوييم ديگرى نيز در افاضه اين فيض الهى از ناحيه خداوند مؤثر است، مستلزم تأثر و انفعال خداوند است!
سؤال دوم: آيا شفاعت كردن شفيع براى رفع عقاب از كسى است كه مستحق عقاب است و آيا پذيرش اين شفاعت از جانب خداوند به اين معنا نيست كه رحمت و لطف و مهربانى شفيع بيشتر و بالاتر از رحمت و لطف خداوند است؟پاسخ سؤال اول:
با توجه به اين كه گفتيم شفاعت نيز فيضى از فيوضات خداوندى است بنابراين روشن است كه منشأ اصلى و حقيقى اين فيض شفيع نيست، هرچند كه او تنها و تنها به عنوان كانال و فيض خاص الهى در رسيدن آن به انسان مدخليت دارد. يعنى فيض شفاعت تنها و تنها از آن خداست؛ اما خود او كانال خاصى، مانند: پيامبران، ائمه، شهدا، علما و… را براى اين فيض قرار داده است كه اين فيض جز از اين مجارى قابل تحصيل نيست، بنابراين در عين حالى كه اين وسائط در شفاعت مؤثرند، هرگز اين مطلب به معناى متأثر شدن و انفعال پذيرى خداوند نيست.
پاسخ سؤال دوم:
از پاسخ سؤال قبلى پاسخ اين سؤال نيز روشن مىشود يعنى وقتى روشن شد كه فيض و رحمت تنها از ناحيه خداست، و اين شفعا و وسائط تنها نقش مجرا و واسطه دارند؛ بنابراين هرگز چنين نيست كه رحمت و مهربانى شفيع بيشتر از خداوند باشد،بلكه اين رحمت بىمنتهاى اوست كه باعث شده بابى به نام «شفاعت» به عنوان آخرين مرحله بهره مندى از فيض الهى گشوده گردد تا از اين طريق نيز افراد بيشترى مشمول فيض و رحمت او واقع شوند.
شرايط شفاعت
هرچند مسئله شفاعت از اصول مسلّم و قطعى اسلام است، اما تابع شرايط و مقتضيات خاص و ويژهاى است، كه از لابلاى مباحث گذشته تا حدودى مىتوان اين شرايط را به دست آورد، اين شرايط را به صورت خلاصه ذكر مىكنيم:
1 – اذن الهى: چنان كه در بسيارى از آيات قرآن كريم مشاهده كرديم، يكى از شرايط اساسى و اصلى شفاعت اين است كه به اذن الهى باشد. بنابراين چنين نيست كه هر كس بتواند در مورد هر كس كه بخواهد شفاعت كند:
«رَبِّ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَمَا بَيْنَهُمَا الرحْمَنِ لا يَمْلِكُونَ مِنْهُ خِطَابًا».(18)
2 – رضايت خدا نسبت به شفيع: علاوه بر اين كه اصل شفاعت بايستى با اذن الهى باشد، شخص شفيع نيز بايستى از كسانى باشد كه خداوند شفاعت آنان را مىپذيرد. با توجه به اين شرايط نيز نمىتوان از هر كسى توقع شفاعت داشت وهر كس نمىتوانند مدّعى حق شفاعت شود.
3 – رضايت خدا نسبت به فرد مورد شفاعت: در مسئله شفاعت، رضايت خداوند نسبت به شفاعت شوندگان نيز شرط است. يعنى چنين نيست كه فيض شفاعت بدون استثنا نصيب هر كس شود، بلكه – چنان كه اشاره نموديم – اسباب و ملاك خاصى دارد كه هر كس اين ملاك را تحصيل كرده باشد، مشمول شفاعت شفاعت كنندگان قرار مىگيرد و در غير اين صورت از اين فيض محروم خواهد بود.
از آيات و روايات شفاعت مىتوان بعضى از شرايط شفاعت شوندگان را كه موجب رضايت خداوند نسبت به شفاعت در حق آنان مىگردد به دست آورد، مانند شرائط «ايمان»، «اقامه نماز» «پرداخت زكات» و «اعتقاد به معاد» كه از آيات زير به دست مىآيد:
«فِي جَنَّاتٍ يَتَسَاءلُونَ * عَنِ الْمُجْرِمِينَ * مَا سَلَكَكُمْ فِي سَقَرَ * قَالُوا لَمْ نَكُ مِنَ الْمُصَلِّينَ *وَلَمْ نَكُ نُطْعِمُ الْمِسْكِينَ * وَكُنَّا نَخُوضُ مَعَ الْخَائِضِينَ * وَكُنَّا نُكَذِّبُ بِيَوْمِ الدِّينِ * حَتَّى أَتَانَا الْيَقِينُ * فَمَا تَنفَعُهُمْ شَفَاعَةُ الشَّافِعِينَ؛ بهشتيان در بهشت از مجرمين سؤال مىكنند كه چه كرديد كه اينك گرفتار عذاب دوزخ شديد؟
دوزخيان پاسخ مىدهند، ما از نمازگزاران نبوديم، و با پرداخت زكات دستگيرى از مسكينان نكرديم، و همواره عمر خويش را با اهل باطل به بطالت گذرانديم، و روز جزا و قيامت را دروغ مىپنداشتيم، تا اين كه ناگاه مرگ گريبان ما را گرفت و برايمان يقين حاصل شد. [اما اينان بايد بدانند كه]، با اين وضع، شفاعت شافعان در روز رستاخيز هرگز شامل حال آنها نمىشود.(19)
به طور كلى بايد سنخيّتى بين شفاعتكنندگان و شفاعت شوندگان وجود داشته باشد تا شفاعت مؤثر باشد، اما اگر زنگارهاى سياهى و پليدى و گناه آنقدر زياد باشد كه به طور كلى سنخيّت بين دو گروه از بين رفته باشد، شفاعت هيچ اثرى نخواهد داشت (بايد آهن باشد تا آهن ربا، جذب كند ولى اگر زنگار تمام روى آهن را بپوشاند، آهنربا آن را جذب نخواهد كرد).پىنوشتها: –
1) عن النبى(ص): «ادّخرتُ شفاعتى لاهل الكبائر من امتى؛ شفاعتم را براى ارتكاب كنندگان گناهان كبيره از امتم ذخيره كردم». (بحارالانوار، ج8، ص37 – 40).
2) بعضى از شب را بيدار و متهجد باش و نماز شب را به جاى آر، باشد كه خدايت تو را به مقام محمود مبعوث گرداند. (اسراء/79)
3) سوره ضحى، آيه5.
4) سوره يونس، آيه18.
5) سوره زمر، آيه3.
6) سوره انعام، آيه7.
7) سوره بقره، آيه255.
8) سوره يونس، آيه3.
9) سوره طه، آيه109.
10) سوره مريم، آيه87.
11) سوره انبياء، آيه28.
12) سوره اسراء، آيه79.
13) بحارالانوار، ج8، ص29 – 63.
14) بحارالانوار، ج8.
15) بحارالانوار، ج8، ص34 – 40، ح21، ص42، ح35.
16) بحارالانوار، ج8، ص43، ح39.
17) بحارالانوار، ج8، ص48، ح51، ص42، ح31، ص38، ح10.
18) سوره نبأ، آيه37.
19) سوره مدثر، آيات 48 – 40.
نظر دين درباره دنيا
نظر دين درباره دنيا
آية الله شهيد مرتضى مطهرى
روز شهادت استاد شهيد مرتضى مطهرى و روز معلم گرامى باد
موضوع بحث، «دنيا از نظر دين است». البته ما تنها از نظر دين اسلام بحث مىكنيم، مخصوصاً نظر ما به منطقى است كه قرآن كريم در اين باب پيش گرفته است، اين منطق لازم است روشن شود، زيرا متداولترين مطلبى كه به عنوان موعظه و نصيحت از زبان دين گفته مىشود همانهاست كه تحت عنوان مذمّت دنيا و بدى دنيا و توصيه ترك دنيا و رها كردن آن گفته مىشود. هر كسى مىخواهد واعظ بشود و مردم را موعظه كند، اول مطلبى كه به ذهنش مىرسد: اين است كه برود جملههايى شعر يا نثر در مذمّت دنيا و پيشنهاد ترك دنيا ياد بگيرد، به همين جهت به اندازهاى كه اين مطلب به گوش مردم خورده هيچ مطلب ديگر به گوششان نخورده است.
اين مطلب با تربيت و اخلاق مردم و نوع توجهى كه بايد به مسائل زندگى داشته باشند مربوط است، از اين نظر در درجه اول اهميت است. اگر به طرز خوب و معقولى تفسير شود، در تهذيب اخلاق و عزّت نفس و بلندى نظر و خوشبختى فردى و حسن روابط اجتماعى مردم مؤثّر است، و اگر به طرز نامطلوبى تفسير شود موجب تخدير و بىحس كردن اعصاب و بىقيد كردن آنها و سر منشأ همه نوع بدبختى و بىچارهگىهاى فردى و اجتماعى خواهد شد.تفسير غلط از زهد و ترك دنيا
از قضا تدريجاً جانب تفسير دوم چربيده، مواعظ و نصايحى كه تدريجاً به شعر يا نثر در اين زمينه پيدا شده غالباً به شكل دوم است و اثر تخدير و بىحس كردن را دارد و اين دو علت دارد: يكى نفوذ برخى افكار و فلسفههايى كه پيش از اسلام بوده و مبتنى است بر بد بينى به هستى و جهان و گردش روزگار و بر شريّت آنچه در اين جهان است كه در اثر اختلاط ملتهاى اسلامى در ميان مسلمين شايع شده است. ديگر حوادث تاريخى ناگوار و علل اجتماعى خاصى كه در طول چهارده قرن در محيط اسلامى رخ داد و طبعاً مولّد بدبينى و بىعلاقهگى و شيوع فلسفههاى مبنى بر بدبينى گرديده است.
حالا مستقيماً بايد ببينيم منطق قرآن در اين زمينه چيست؟ آيا مىتوان همين فلسفه بدبينى را از قرآن استخراج كرد؟ يا اين كه در قرآن چنين مطلبى يافت نمىشود؟زهد در قرآن
در قرآن كريم در عين اين كه از دنيا به عنوان يك زندگانى فانى كه قابل نيست انسان آن را منتهاى آرزو و آخرين مقصد قرار دهد ياد شده: «اَلمالُ والبَنون زِينَة الحيوةِ الدّنيا والباقِيات الصّالِحات خَير عِندَ ربِّكَ ثواباً وَ خيرُ املاً»1 يعنى ثروت و فرزندان رونق همين زندگانى دنيا هستند و اما اعمال صالحى كه باقى مىماند بهتر است از لحاظ پاداش پروردگار و از لحاظ اين كه انسان به آنها دل ببندد.
قرآن با اين كه دنيا را به عنوان اين كه غايت آمال و منتهاى آرزو باشد قابل و لايق براى بشر نمىداند، در عين حال نمىگويد: كه موجودات و مخلوقات از آسمان و زمين و كوه و دريا و صحرا و نبات و حيوان و انسان با همه نظاماتى كه دارند و گردشها و حركتها كه مىكنند زشت است، غلط است، باطل است. بلكه بر عكس اين نظام را نظام راستين و حق مىداند و مىگويد: «وَ ما خَلَقْنا السّموات والاَرضَ وَ ما بَينَهُما لاعبين»2 ما آسمانها و زمين و آنچه ميان آنهاست به قصد بازى نيافريدهايم. قرآن كريم به موجودات و مخلوقات عالم از جماد و نبات و حيوان قسم مىخورد: «والشّمس وَ ضُحيها والقَمرِ إذا تَليها».3 «والتّينِ والزَّيتون و طورِ سينينَ و هذا البَلَدِ الاَمينِ»4 «وَالعادِياتِ ضَبْحاً * فالمورياتِ قَدحاً».5 «وَ نَفسٍ و ما سَواها * فَالهَمها فُجورها و تقواها»6 قرآن مىفرمايد «ما تَرى فى خَلقِ الرّحمن مِن تفاوتٍ فارجِعِ البَصَر هَل تَرى مِن فُطورٍ».7
اساساً بدبينى به خلقت و آفرينش و به گردش و نظام عالم با فلسفه اسلام يعنى با هسته مركزى فلسفه اسلام كه توحيد است سازگار نيست، اين گونه نظريهها يا بايد بر ماترياليسم و ماديّت و انكار مبدأ حقِ حكيمِ عادل مبتنى باشد، و يا بر اساس ثنويت و دوگانگى وجود و هستى، همان طورى كه در برخى فلسفهها يا آيينها به دو اصل و دو مبدأ براى هستى معتقد شدهاند: يكى را مبدأ خيرات و نيكىها و ديگرى را مبدأ شرور و بدىها دانستهاند.
اما در دينى كه بر اساس توحيد و اعتقاد به خداى رحمن و رحيم و عليم و حكيم بنا شده جايى براى اين افكار باقى نمىماند، همان طورى كه در آيات زيادى تصريح شده است.
آن چه به عنوان فنا و زوال دنيا و تشبيه به گياهى كه «در اثر باران از زمين سر مىزند» و بعد رشد مىكند، سپس زرد و خشك مىشود، تدريجاً از بين مىرود گفته شده، در حقيقت براى بالابردن ارزش انسان است كه انسان نبايد غايت آمال و منتهاى آرزوى خود را امور مادى و آن چه از شؤون امور مادى است قرار دهد، ماديات دنيا ارزش اين را ندارد كه هدف اعلى باشد. اين جهت ربطى ندارد به اين كه ما دنيا را در ذات خودش شر و زشت بدانيم.
به همين جهت است كه هيچ كس از دانشمندان اسلامى ديده نشده كه آن سلسله از آيات را به عنوان بدبينى به خلقت و گردش روزگار توجيه كرده باشد.آيا علاقه به دنيا مذموم است؟
تفسير و توجيهى كه از طرف بعضى براى آن آيات شده يكى اين است كه گفتهاند: منظور اين آيات بدى خود دنيا نيست، زيرا خود دنيا عبارت است از همين اعيان و اشياى زمينى و آسمانى و هيچ يك از اينها بد نيست، اينها همه آيات حكمت و قدرت پروردگارند و نمىتوانند بد بوده باشند، آن چيزى كه بد و مذموم است محبت و علاقه به اين امور است محبت دنيا و علاقه به دنيا بد است، نه خود دنيا. همان طورى كه مىدانيم در زمينه مذمّت و تقبيح محبت دنيا آن قدر به شعر و نثر گفته شده است كه از حدّ احصا خارج است.
اين تفسير خيلى شايع است، از غالب اشخاص كه شما بپرسيد معناى بدى دنيا چيست خواهند گفت: معنايش اين است كه محبت دنيا بد است و الاّ خود دنيا كه بد نيست اگر بد بود خداوند خلق نمىكرد.
اگر دقت بكنيم اين تفسير – هر چند خيلى معروف و مشهور است و خيلى مسلم فرض شده – بىاشكال نيست، و با بيانات خود قرآن وفق نمىدهد.
زيرا … بايد ببينيم آيا علاقهاى كه بشر به دنيا دارد علاقه فطرى و طبيعى است يعنى در نهاد بشر و غريزه بشر اين علاقه گذاشته شده؟ يا بعدها در اثر عوامل خاصى مثلاً به حكم عادت و تلقين يا ساير عوامل در بشر پيدا مىشود؟ مثلاً پدران و مادران به فرزندان، و فرزندان به والدين خود علاقه و محبت دارند، مرد و زن هر كدام به جنس مخالف خود علاقه دارند. هر كسى به مال و ثروت علاقه دارد، به محبوبيت و احترام علاقه دارد، به خيلى چيزهاى ديگر علاقه دارد.اين علاقهها آيا فطرى و طبيعى هر كس است يا مصنوعى است و در اثر سوء تربيت پيدا مىشود؟
بدون شك اين علايق، طبيعى و فطرى است و در اين صورت چگونه ممكن است بدو مذموم باشد، و وظيفه انسان اين باشد كه اين علايق را از خود دور بكند. همان طور كه مخلوقات و موجودات بيرون از وجود انسان هيچ كدام را نمىتوان گفت شر است و خالى از حكمت است، و همان طور كه اعضا و جوارح بدن انسان هيچ كدام بىحكمت نيست، يك رگ ريز، يك عضو كوچك، يك مو در بدن انسان يا حيوانى يافت نمىشود كه زايد و بىحكمت بوده باشد، همين طور هم در قوا و غرايز و اعضاى روحى انسان، در ميلها و رغبتهاى انسان هيچ ميل و رغبت و علاقهاى طبيعى و فطرى نيست كه بىحكمت باشد، هدف و مقصدى نداشته باشد؛ همه اينها حكمت دارد؛ علاقه به فرزند، علاقه به پدر و مادر، علاقه به همسر، علاقه به مال و ثروت، علاقه به پيش افتادن و تقدّم، علاقه به احترام و محبوبيت همه اينها حكمتهاى بزرگى دارد كه بدون اينها اساس زندگى بشر از هم پاشيده مىشود.
به علاوه خود قرآن كريم همين محبتها را به عنوان نشانههاى حكمت پروردگار ذكر مىكند؛ مثلاً در سوره روم در رديف اين كه خلقت بشر و خواب و بعضى چيزهاى ديگر را از آيات و نشانههاى حكمت و تدبير خداوند ذكر مىكند، مىفرمايد: «وَ مِن آياتِه ان خَلَقَ لَكُمْ مِنْ اَنفسِكُم اَزواجاً لِتَسكُنوا اِلَيها وَ جَعَلَ بَيْنَكُم مَوَدَّة و رَحمةً اِنّ فِى ذلِك لآياتٍ لِقَومٍ يَتَفَكّرونَ»8 يعنى يكى از نشانههاى پروردگار آن است كه از جنس خود شما آدميان براى شما جفت و همسر آفريد و ميان شما مودّت و محبّت ايجاد كرد، و در اين حقيقت، نشانهها از تدبير و تسخير و حكمت پروردگار است براى كسانى كه در اين مسائل فكر كنند.
اگر محبت همسر بد مىبود، در اين آيه به عنوان يكى از نشانهها و آثار حكمت و تدابير حكيمانه خداوند ذكر نمىشد.
مسلّماً اين علاقه در طبيعت مردم نهاده شده، و خيلى واضح است كه اين علايق مقدمه و وسيلهاى است براى اين كه امور جهان نظم و گردش منظّم خود را داشته باشد، اگر اين علايق نبود نه نسل ادامه پيدا مىكرد و نه زندگى و تمدن پيش مىرفت و نه كار و كسب و حركت و جنبشى در كار بود بلكه بشرى در روى زمين باقى نمىماند.راه حلها
اين دو تفسير و دو نظر درباره دنيا، يكى نظر كسانى كه عالم دنيا را بالذات عالم شر و فساد و تباهى مىدانند، و يكى نظر كسانى كه خود دنيا را خوب مىدانند اما علاقه و محبت به دنيا را بد مىدانند.
اما آنها كه به تمام دنيا و هستى با نظر بدبينى نگاه مىكنند و هستى و حيات را شرّ و تباهى مىدانند راه چاره و راه حلى هم براى سعادت بشر و نجات او از بدبختى ندارند مگر پوچىگرايى و خودكشى، سخيفترين سخنان همين سخن است و بدبختترين مردم دنيا هم همين اشخاص هستند. اينها به قول «ويليام جيمز» مانند موشى كه در زير تله جير جير مىكند بايد آه بكشند و ناله كنند.
ولى آنهايى كه گفتهاند خود دنيا بد نيست علاقه به دنيا بد است، مىگويند چنين نيست كه بايد سوخت و ساخت، راه حل براى سعادت بشر و نجات او از بدبختى اين است كه با اين علاقهها مبارزه و ريشه آنها كنده شود. آن وقت انسان از چنگال شرور رهايى مىيابد و شاهد سعادت را در آغوش مىگيرد.
در جواب اين گروه بايد گفت: گذشته از اين كه قوا و ميلها و رغبتهاى طبيعى و فطرى كه در روح است طبق يك نظر فلسفى دقيق – كه اخيراً روانشناسى هم آن را تأييد كرده – قابل قلع و قمع كردن و ريشهكن كردن نيست و حداكثر اين است كه در اثر رياضتها و مجاهدتها پس رانده شود و به شعور باطن بگريزد و بعداً احياناً به صورت خطرناكى از مجراى ديگرى بروز و ظهور كند و توليد بيمارىهاى روحى و عصبى بنمايد؛ قطع نظر از اين جهت، قطع ريشه علايق صد در صد بر ضرر بشر است، درست مثل اين است كه عضوى از اعضاى او را (دست يا پا يا چشم، يا بينى را) قطع كنند.
هر قوه و غريزهاى نيرويى است در وجود انسان و براى ايجاد حركتى و كارى در وجود انسان گذاشته شده، لغو و عبث در خلقت نيست، به چه جهت بايد مركز اين نيرو را خراب كرده و از بين برد؟!منطق قرآن
آن چيزى كه از قرآن كريم استفاده مىشود اين نيست كه اساساً علاقه و محبت به كائنات بد است، و راه چاره هم اين تعيين نشده كه علايق و محبتها را بايد سركوب كرد. آن مطلب، مطلب ديگرى است و راه چاره هم غير اين است.
آن چه قرآن آن را مذموم مىشمارد علاقه به معناى بسته بودن و دلخوش بودن و قانع بودن و رضايت دادن به امور مادى دنيوى است، قرآن مىفرمايد: «المال والبَنون زِينة الحيوةِ الدّنيا والباقياتُ الصّالحات خَير عِندَ ربّك ثواباً وَ خَير املا»9 يعنى ثروت و فرزندان مايه رونق زندگى همين دنياست، و اما اعمال صالح كه باقى مىمانند از نظر پاداش الهى و از نظر اين كه انسان آنها را هدف و ايدهآل قرار دهد بهترند. پس سخن در هدف و ايدهآل و كمال مطلوب است.
قرآن كريم اهل دنيا را اين طور وصف مىكند: «الّذين لايَرجُونَ لِقاءَنا وَ رَضُوا بِالحيوةِ الدّنيا وَ اِطْمانّوا بِها والّذينَ هُم عَنْ آياتِنا غافُلون».10
آنهايى كه اميدوار به ملاقات ما نيستند و رضايت دادهاند به زندگى دنيا و به آن آرام گرفتهاند و آنها كه از آيات ما غافلند. در اين آيه سخن از مذموم بودن و رضايت دادن و قانع شدن و آرام گرفتن به ماديات است، اين وصف اهل دنيا است به معناى مذموم آن.
يا مىفرمايد: «فَاعْرِضْ عَنْ مَن تَولى عَنْ ذِكرِنا وَ لَمْ يُرد الاّ الحيوة الدّنيا ذلك مبلَغهُم مِن العِلم»11 يعنى رو بگردان از آنها كه به قرآن پشت كردهاند و جز زندگى دنيا نمىخواهند و حدّ علمى و سطح فكرى آنها همين قدر است. باز هم سخن درباره افرادى است كه جز دنيا هدف و مطلوبى ندارند و سطح فكرشان از ماديات بالاتر نيست.
يا مىفرمايد: «زيّن للناس حُبّ الشّهوات مِن النّساء والبنينَ والقناطير المقنطرةِ مِن الذّهبِ والفضّةِ والخَيل المسوّمَةِ والانعامِ والحرثِ ذلك مَتاع الحيوة الدنيا»12 علاقه به شهوات از قبيل زن و فرزندان و طلا و نقره و اسبان عالى و چهارپايان و كشت و زرع در نظر اينها جلوه كرده است، اينها كالاى دنيا است، و عاقبت نيك با خدا است. در اين آيه نيز سخن از صرف ميل و رغبت طبيعى نيست، سخن در اين است كه محبت به مظاهر شهوت در نظر بعضى از مردم زينت داده شده و بزرگتر و زيباتر از آن چه كه هست جلوه داده شده و افراد را به خود مشغول و مفتون كرده است و به صورت كمال مطلوب درآمده است. يا مىفرمايد: «ارضيتم بالحيوة الدّنيا مِن الآخرةِ فَما مَتاع الحيوةِ الدّنيا فى الآخرةِ الاّ قليلٌ»13 آيا به دنيا به عوض آخرت رضايت دادهايد؟ دنيا نسبت به آخرت جز اندكى نيست.
همه اينها انتقاد از دلخوشى و رضايت و قناعت به علايق دنيوى است.
فرق است بين علاقه به مال و فرزند و ساير شؤون زندگى دنياوى و بين قانع بودن و رضايت دادن و غايت آمال قرار دادن اينها. وقتى كه نقطه هدف، جلوگيرى از انحصار و محدود شدن بشر به علائق مادى باشد راه چاره سركوب كردن و قطع و بريدن علايق طبيعى مادى و منهدم كردن اين نيروها نيست، بلكه راه چاره آزاد كردن و به كار انداختن يك سلسله علايق ديگرى است در بشر كه آنها بعد از علايق جسمى پيدا مىشوند و احتياج به تحريك و احيا دارند.
پس در حقيقت تعليمات دينى براى بيدار كردن شعورهاى عالىترى در انسان است و آن شعورها در غريزه و فطرت بشر هستند، و چون عالىترند و از مقام عالى انسان سرچشمه مىگيرند ديرتر بيدار مىشوند و احتياج به تحريك و احيا و بيدار كردن دارند، آن شعورها مربوط به معنويات است.
هر علاقهاى چشمهاى است از روح انسان كه باز مىشود و جارى مىگردد. مقصود دين، بستن چشمههاى محسوس مادى نيست، مقصود باز كردن و كوشش براى جارى ساختن چشمههاى ديگر است، يعنى چشمههاى معنويات، و يا به عبارت ديگر هدف، محدود كردن و كم كردن نيروهاى محسوس از آن مقدار كه در متن خلقت به دست حكمت پروردگار آفريده شده نيست، بلكه هدف آزاد كردن يك سلسله نيروهاى معنوى است كه احتياج به آزاد شدن دارد. با يك مثال ساده مطلب را توضيح مىدهيم:
انسان فرزندى دارد و او را به مدرسه مىفرستد، وقتى كه مىبيند آن بچه تمام علاقه و همتش به بازى و شكم خوارگى است ناراحت مىشود و او را مورد عتاب قرار مىدهد، او را بازىگوش و شكمخواره مىخواند، و با اين عناوين او را ملامت مىكند، زيرا ميل دارد كه در آن بچه علاقه به درس و كتاب و خواندن و نوشتن پيدا بشود؛ اين علايق طبعاً از علاقه به بازى و خوراك ديرتر در بچه پيدا مىشود، به علاوه احتياج دارد به تحريك و تشويق، غريزه علم در هر بشرى هست در عين حال بايد آن را تحريك كرد.
ولى اين دليل نيست كه پدر مىخواهد فرزندش اساساً رغبتى به بازى و رغبتى به غذا و استراحت نداشته باشد، اگر روزى احساس كند كه ميل به بازى يا به غذا از بچه سلب شده فوقالعاده ناراحت مىشود و آن را دليل بر يك نوع بيمارى مىگيرد و به طبيب مراجعه مىكند، زيرا مىداند بچه سالم در عين حال كه بايد به مدرسه و كتاب علاقه داشته باشد، بايد نشاط داشته باشد و به موقع بازى كند، به موقع غذا بخورد، پس وقتى كه پدر فرزند را به عنوان بازى گوش يا شكمو ملامت مىكند در حقيقت از حصر و انحصار علاقه او به بازى يا خوردن نالان است.ريشه اين منطق در جهان بينى اسلامى
اين منطق كه قرآن كريم درباره دنيا و منع حصر علايق به دنيا و ماديات دارد به سبب يك نوع نگرش قرآن است درباره جهان و درباره انسان. قرآن كريم از نظر جهان، نشأت وجود را منحصر به نشئه مادى و دنياوى نمىداند، با اعتراف به عظمت اين دنيا در درجهاى كه هست به نشئه ديگر كه بسى عظيمتر و وسيعتر و فسيحتر است قائل است، نشئه دنيا در برابر او چيزى به شمار نمىرود! و از نظر انسان مىگويد زندگانى منحصر به نشئه دنيا نيست، در نشئه آخرت هم حياتى دارد، پس قهراً انسان در نظر قرآن با اين كه از ميوههاى درخت همين دنيا است، دامنه وجود و حياتش تا ماوراء دنيا هم گسترده شده، قهراً اين انسان با اين اهميت نبايد هدف نهايى خود را دنيا و ماديات قرار دهد، خود را به دنيا بفروشد على (ع) مىفرمايد: «وَ لبئس المتجران ترى الدّنيا لنفسِكَ ثَمناً» بد معاملهاى است كه خود را به دنيا بفروشى.
پس همان طورى كه يك فصل از فصول جهان بينى و فلسفه قرآنى؛ يعنى فصل توحيد چنان كه در آغاز سخن عرض كردم اجازه نمىدهد كه ما با چشم بدبينى به دنيا و جهان محسوس نگاه كنيم، يك فصل ديگر از فصول جهان شناسى و فلسفه قرآنى ايجاب مىكند كه هدف اعلى و غايت آمال انسان بالاتر از دنيا و ماديات باشد، و آن فصل، فصل معاد و انسان است.اخلاق و دنيا پرستى
گذشته از اينها يك فصل ديگر هم در اسلام هست كه آن نيز ايجاب مىكند كه از اهميت دادن به ماديات كاسته شود و آن فصل تربيت و اخلاق است، اين قسمت را ساير مكاتب تربيتى هم قبول دارند كه براى تربيت اجتماعى بشر و براى آمادگى بشر براى زندگى اجتماعى بايد كارى كرد كه افراد، هدف و ايدهآل معنوى داشته باشند و به ماديات حرص نورزند، آتش حرص و طمع هر اندازه تيزتر بشود موجب عمران و آبادى اجتماع كه نمىشود سهل است، موجب خرابى و ويرانى اجتماع هم مىگردد.
از نظر سعادت يك فرد هم هر چند نبايد افراط كرد و مانند برخى از فلاسفه گفت كه سعادت و خوشى در ترك همه چيز است اما بدون شك طبع مستغنى و بىاعتنا يكى از شرايط اوليه سعادت است.
اين جا به يك توضيح ديگر نيازمنديم. ممكن است كسى تصور كند كه از آن چه گفتيم كه منظور جلوگيرى از انحصار و محدود شدن علايق بشر به ماديات است، اين توهّم پديد آيد كه بايد هم خدا را دوست داشت و هم دنيا را، هم ماده را كمال مطلوب قرار داد و هم معنا را يعنى نوعى شرك. خير، منظور اين نيست. منظور اين است كه انسان يك سلسله عواطف و دلبستگىهاى طبيعى به اشيا دارد كه اينها بر اساس حكمتهايى در انسان آفريده شده و همه انبيا و اوليا از اين گونه عواطف بهرهمند بودهاند و خداوند را بر آنها شكر مىكردهاند و اينها نه قطع شدنى است و نه فرضاً قطع شدنى باشد، خوب است كه قطع شود.
انسان ظرفيت ديگرى دارد ماوراى اين ميلها و عواطف، و آن ظرفيت كمال مطلوب داشتن است، ايدهآل داشتن است. دنيا و ماديات نبايد به صورت ايدهآل و كمال مطلوب درآيد، محبتى كه مذموم است اين گونه محبت است. ميلها و عواطف يك نوع استعداد است در بشر و به منزله ابزارهايى براى زندگى هستند، اما استعداد كمال مطلوب داشتن استعداد خاصى است كه از عمق انسانيت و جوهر انسانيت سرچشمه مىگيرد و از مختصات انسان است. پيامبران نيامدهاند ميلها را و عواطف را از بين ببرند و سرچشمه آنها را بخشكانند بلكه آنها آمدهاند دنيا و ماديات را از صورت كمال مطلوب خارج نمايند و خدا و آخرت را به عنوان كمال مطلوب عرضه نمايند. و در حقيقت انبيا كه مىخواهند نگذارند كه دنيا و ماديات از جايگاه طبيعى خود، يعنى مورد رغبت و ميل و عاطفه بودن، كه جايگاه طبيعى است و نوعى پيوند طبيعى ميان انسان و اشيا است خارج شده نقل مكان دهد و در آن جايگاه مقدس كه قلب ناميده مىشود و هسته مركزى وجود انسان است و ظرفيت انسانى اوست، كانون كشش او به سوى لايتناهى است، بنشيند و بالطبع مانع پرواز انسان به سوى كمال لايتناهى گردد.
اين كه در قرآن كريم وارد شده «ما جعل الله لِرَجلٍ مِن قلبين فِى جَوفه»14 يعنى خداوند در اندرون كسى دو دل قرار نداده، به منظور اين نيست كه مردم يا بايد به خدا علاقه داشته باشند يا به غير خدا از زن و فرزند و مال و غيره، مقصود اين است كه مردم بايد يك هدف اعلى و منتهاى آرزو داشته باشند، دو چيزى كه با هم جمع نمىشود اين است كه منتهاى آرزو خدا باشد يا ماديات دنيوى، و الاّ صرف علاقه به چند چيز در آن واحد خيلى واضح است كه ميسّر است.پىنوشتها: –
1 ) كهف (18) آيه46.
2 ) دخان (44) آيه38.
3 ) شمس (91) آيه1.
4 ) تين (95) آيه1.
5 ) عاديات (100) آيه 1 – 2.
6 ) شمس (91) آيه7 – 8.
7 ) ملك (67) آيه3.
8 ) رعد (13) آيه3.
9 ) كهف (18) آيه46.
10 ) يونس (10) آيه7.
11 ) نجم (53) آيه29.
12 ) آل عمران (3) آيه14.
13 ) توبه (9) آيه38.
14 ) احزاب (33) آيه4.
مهر و محبت در سيره پيشوايان
مهر و محبت در سيره پيشوايان
حجةالاسلام والمسلمين محمد محمدى اشتهاردى
اشاره:
واژه محبت زيباترين واژهاى است كه در بسيارى از موارد نقش سازنده و پرثمر داشته و مىتوان در پرتو آن نيروى جاذبه را قوى كرد. انسانها را با آن به سوى حق و عدالت جذب نمود و ارتباطات را نيك و باصفا كرد و كدورتها، كينهها و زشتىهاى ديگر اخلاقى را در جامعه پاك سازى نمود.
مهر و محبت همان مهربانى، رأفت، مدارا، دل سوزى، ترحّم، صميميت و صفاى قلب است كه داراى شاخه هايى مانند: محبت دو جانبه پدر و مادر با فرزندان، همسران، همسايگان، دوستان، هم كيشان، هم سفران، هم زبانان، همكاران، خويشان، امت و امام، قوى و ضعيف، غنى و فقير، نسبت به اقليتهاى مذهبى و… مىباشد. سرچشمه آثار درخشان و بركات بوده و پديدآورنده مدينه فاضله و زيبايى زندگى خواهد شد؛ حتى اهرمى نيرومند و عميق براى پركردن چالشها و زدودن نخوتها، نكبتها و اختلافها و پيامدهاى شوم آن است.
بر همين اساس اسلام و قرآن، بهاى بسيار زيادى به آن داده است؛ مثلاً «مُّحَمَّدٌ رَّسُولُ اللَّهِ وَالَّذِينَ مَعَهُ أَشِدَّاء عَلَى الْكُفَّارِ رُحَمَاء بَيْنَهُمْ؛1 محمد(ص) فرستاده خدا است، و كسانى كه با او هستند، در برابر كفّار سرسخت و شديد و در ميان خود مهربانند.»
اميرمؤمنا على(ع) فرمود: «اشرف الشّيم رعايةُ الوُدّ؛2 برترين خوىها، رعايت كردن حريم دوستى و محبت است».
رسول اكرم (ص) فرمود: «لو كانَ الرّفيقُ خلقاً يُرى ما كانَ ممّا خَلَقَ اللّهُ شَىءٌ احسَنُ مِنْهُ؛3 اگر مهربانى و صميميت به صورتى مجسّم شود، آن چنان زيبا است كه خداوند مخلوقى زيباتر از آن را نيافريده است.»
مولانا جلال الدين در ديوان مثنوى خود گويد: لقمان داراى ارباب با محبت بود، به طورى كه هر غذايى كه مىخواست بخورد، نخست آن را نزد لقمان نهاده و سپس نيم خورده لقمان را مىخورد. روزى خربزه آورد و آن را پاره كرد و يك قاچ از آن به لقمان داد، لقمان دريافت كه بسيار تلخ است، در عين حال چيزى نگفت و آن را با لذت و شوق خورد. به اين ترتيب ارباب او هفده قاچ به لقمان داد و او آن را خورد، تنها يك قاچ باقى ماند و خودش آن را خورد، ولى ديد بسيار تلخ است، زبانش آبله زد و گلويش سوخت و حالش دگرگون شد، به لقمان گفت: «اين زهر را چگونه نوش كردى؟»
لقمان گفت: آن همه نيكى به من كردى، در ميان آنها يكى تلخ بود، آيا سزا است، كه به خاطر يك تلخى آن همه نيكىها را فراموش كنم و ناشكرى نمايم؟ از اين رو اين زهر را به خاطر شيرينىهاى محبت و نعمتت نوش جان كردم:
از محبت تلخها شيرين شود
وز محبت مسها زرّين شود
از محبت خارها گل مىشود
وز محبت سركهها مُل مىشود
از محبت نار نورى مىشود
وز محبت ديو حورى مىشود
از محبت سُقم صحت مىشود
وز محبت قهر، رحمت مىشود4پيامبر(ص) و امامان(ع) – كه اسوههاى راستين بشريّت هستند – نسبت به آحاد مردم بسيار مهربان، صميمى و پرمحبت بودند. جاذبه محبّتهاى پيامبر(ص) يكى از عوامل بزرگ گرايش مشركان به اسلام گرديد. آنها در جاى خود، نهايت درجه مودت و آيين دوستى و رفاقت نسبت به مردم را رعايت مىكردند. محبت آنها نسبت به محرومان و از پا افتادگان بيشتر بود. آنها مظهر صفات الهى بودند، ترحم و دوستى و مهربانيشان بر خشونتشان مىچربيد، اصل را بر محبت قرار داده بودند و از خشونت به عنوان استثنا استفاده مىكردند. به نمونههايى از شيوههاى برخورد و ارتباط دوستانه پيشوايان با افراد مختلف، اشاره مىكنيم:
1 – در ماجراى جنگ خيبر كه در سال هفتم هجرت رخ داد، سپاه اسلام پيروز شد. يكى از كسانى كه در اين نبرد اسير مسلمانان شد، صفيه دختر حىّ بن اخطب (دانشمند سرشناس يهود) بود. بلال حبشى صفيه را همراه يك بانوى ديگر به مدينه آورد، ولى آنها را از كنار جنازههاى بستگانشان عبور داد، آنها با ديدن آن منظرهها، بسيار ناراحت شده و گريه سر دادند و صورتشان را خراشيدند. وقتى وارد مدينه شده و به محضر پيامبر(ص) رسيدند، پيامبر(ص) از صفيّه در مورد علت خراشيدگى چهرهاش پرسيد، صفيه ماجرا را گفت، پيامبر(ص) دريافت كه بلال حبشى در اين مورد، آيين اخلاق و مهر و محبت اسلامى را رعايت نكرده است، لذا او را مورد سرزنش قرارد داد و فرمود: «انزعَتْ مِنْكَ الرّحْمَةُ يا بلال، حَيْثُ تَمَرُّ بامراتَيْنِ عَلى قَتلى رِجالِهِما؟5 اى بلال! آيا مهر و محبت از وجود تو زدوده شده كه آن دو بانو را در كنار كشتهشدگانشان حركت دادى؟ چرا بىرحمى كردى؟»
اينگونه سرزنشها بيانگر آن است كه اسلام دين محبت است؛ حتى تا اين اندازه كه نبايد در منطقه جنگ، بازماندگان كفار را در كنار جنازه كشته هايشان عبور داد.
2 – مردى نزد پيامبر(ص) آمد و گفت: «من هرگز كودكى را نبوسيدهام» وقتى رفت، پيامبر(ص) فرمود: «اين مرد از اهل دوزخ است»6
3- روزى پيامبر(ص) نماز ظهر را با جماعت اقامه نمود، ولى بر خلاف معمول دو ركعت آخر را به سرعت به پايان رسانيد، پس از نماز، از آن حضرت پرسيدند: آيا حادثه تلخى رخ داده؟ علت شتاب شما چه بود؟
آن بزرگوار در پاسخ فرمود: «اَما سَمِعْتُم صَراخَ الصَّبىّ؛ آيا شما صداى ناله كوك را نشنيديد؟»
معلوم شد در نزديك محل اقامه نماز نوزادى گريه مىكرده و كسى نبوده تا با نوازش او را آرام كند، مهر و محبت پيامبر(ص) موجب شده كه نمازش را كوتاه كند، و آن كودك را مورد لطف و نوازش قرار دهد.7
4 – يكى از اصحاب مىگويد: پيامبر(ص) را ديدم كه در مسجد به نماز ايستاده بود، وقتى به سجده رفت، حسن و حسين(ع) بر پشتش پريدند، بعضى مىخواستند آن دو را رد كنند، پيامبر(ص) اشاره كرد به آنها كار نداشته باشيد، وقتى نماز تمام شد، آن دو كودك را در آغوش گرفت و فرمود: «كسى كه مرا دوست دارد، بايد اين دو را دوست بدارد.»8
نيز روايت شده: روزى نماز جماعت به امامت پيامبر(ص) در مسجد برقرار بود، حسين(ع) – كه دوران كودكى را به سر مىبرد – با علاقه شديد به سوى محراب دويد و در سجده بر پشت آن حضرت سوار شد و پاهاى خود را حركت مىداد، و مىگفت حَلْ حَلْ (كه عربها هنگام راندن شتر اين واژه را مىگويند) هنگامى كه پيامبر(ص) سر از سجده برداشته و مىنشست، حسين(ع) را با دست هايش مىگرفت و در كنار بر زمين مىنهاد، هنگامى كه به سجده دوم مىرفت، باز حسين(ع) بر پشت آن حضرت سوار مىشد و پاهايش را حركت مىداد، و همان جمله را تكرار مىكرد اين منظره چند بار تكرار شد تا پيامبر(ص) از نماز فارغ گرديد.
يك نفر يهودى از دور اين منظره را مىديد، نزديك آمد و به پيامبر(ص) عرض كرد: «شما با فرزندان خود به گونهاى رفتار مىكنيد كه در ميان ما چنين رفتارى نيست؟
پيامبر (ص) به او فرمود: «اگر شما به خدا و رسولش ايمان بياوريد، به كودكان مهر و محبت مىورزيد، همين منظره و گفتار موجب شد كه آن يهودى مسلمان گرديد.»9
5 – محبتها و مهربانىهاى ايثارگرانه حضرت زهرا(س) و حضرت على(ع) به محرومان، بينوايان، يتيمان، اسيران كه صدها مورد آن در روايات ما آمده، هر كدام درس مهم محبت و صميميتى است كه در سيره تابان آنها مىدرخشد. يكى از شعبههاى محبت – كه قبلاً خاطرنشان شد – روابط دوستانه و مهرانگيز همسران نسبت به همديگر است، حضرت زهرا(س) نسبت به همسر به قدرى پر محبت بود كه حضرت على(ع) مىفرمايد: «هرگونه اندوه و رنج و ناراحتىاى كه در بيرون خانه بر من وارد مىشد، با ديدار زهرا(س) همه آنها به شادى و آرامش تبديل مىگرديد.»
با اين كه اين دو بزرگوار بيش از ده سال همسر همديگر بوده، و در سختترين شرايط و فضاسازىهاى دشمن و جنگها قرار داشتند، در عين حال، حضرت على(ع) مىفرمايد: «فواللّهِ ما اَغْضَبْتُها، و لا اَكْرَهْتُها عَلى امْرٍ حَتّى قَبَضَها اللّهُ عَزَّوجلَّ، وَ لا اَغْضَبَتْنى وَ لا غَضَبَتْ لي اَمْراً؛ سوگند به خدا! من هيچ گاه زهرا (س) را از آغاز تا آخرين لحظه عمرش خشمگين و ناخشنود نكردم، او نيز هيچ گاه موجب خشم و ناخشنودى من نشد.»10
روشن است كه چنين صميميت و همدلى و صفايى جز در پرتو مهر و محبت به دست نمىآيد. حضرت على(ع) در امور خانه، فاطمه(س) را كمك مىكرد، هيزم و آب به خانه مىآورد و خانه را جاروب مىكرد. پيوند مقدس همسرى آنها به گونهاى بود كه روح تعاون و صميميت در آن حاكم بود و در واقع يك روح در دو پيكر بودند. اصولاً در زندگى آنها دوئيّت معنا نداشت.11
درباره فرزند دارى و رابطه والدين با فرزند نيز آنچه در زندگى آنها اساس و محور كار بود، محبت و مهربانى بود، آنها با فرزندانشان دوست و رفيق صميمى بودند و به شخصيت آنها بها مىدادند. به نيازهاى جسمى و روحى آنها توجه عميق داشتند و هرگز به روحيه لطيف آنها ضربه نزدند، عدالت و احسان نسبت به آنها را به طور كامل رعايت مىنمودند، و برخورد صادقانه و پرصفايى با آنها داشتند كه چاشنى همه اين امور، مهر و محبّت بود.
6 – ماجراى معروف آموزش وضو به پيرمرد توسط حسن و حسين(ع) كه در آن هنگام كودك بودند، نيز بيانگر اوج ادب و محبت آنها است. آنها ديدند پيرمرد وضوى ناقص گرفت، براى اين كه مبادا به او اهانت شود و يا تحقير گردد، با كمال محبت به او رو كرده و گفتند: «اى شيخ! ما وضو مىسازيم، ببين كدام يك از ما بهتر وضو مىگيرد!»
پيرمرد به تماشاى آنها پرداخت، آنها هر دو وضوى كامل گرفتند، پيرمرد به ناقص بودن وضوى خودش پى برد، به آنها گفت: «هر دو وضوى نيك ساختيد، و وضوى من نادان ناقص بود، اكنون وضوى كامل را از شما آموختم، شما به خاطر علاقهاى كه به امت جدتان داريد، وضوى صحيح را به من ياد داديد، سپاس گزارم.»12
7 – روزى امام حسن مجتبى(ع) كودكى را ديد كه نان خشكى در دست داشت، لقمه اى از آن را مىخورد و لقمه ديگر را به سگى كه در آن جا بود مىداد. البته آن كودك فرزند يك برده بود، امام حسن(ع) از او پرسيد: چرا چنين مىكنى؟
عرض كرد: «من از خدا شرم كردم كه غذا بخورم، و حيوانى گرسنه به من نگاه كند، و من به او غذا ندهم.»
امام حسن(ع) از روش و پاسخ زيباى او خوشحال شد، دستور داد لباس و غذاى فراوانى به آن كودك دادند، آن گاه با مهر و محبت سرشارى، آن كودك را از اربابش خريد و آزاد نمود.13
8 – هنگامى كه در ماجراى كربلا، امام حسين(ع) از مدينه به سوى مكه عازم شد، يكى از ساكنان مدينه به نام عبدالله بن مطيع، در مدينه براى خود چاه آبى حفر كرده بود تا با افراد خانوادهاش از آب آن بهرهمند گردد، ولى آب آن اندك و شور بود، به محضر امام حسين(ع) آمد و عرض كرد: «فدايت گردم! اين چاه را كندهايم و امروز به آب رسيده، ولى آبش اندك و شور است.»
امام حسين(ع) با مهر و عاطفهاى سرشار از محبّت كنار چاه آمد، و اندكى از آب آن را نوشيد و سپس مقدارى از آب را به دهان ريخت و مضمضه كرد، و آن گاه آن را در درون چاه ريخت، اين كار باعث شد كه آب آن چاه، هم شيرين شد و هم زياد گرديد.14
9 – روزى امام حسين (ع) از راهى عبور مىكرد، چند نفر فقير را ديد كه پلاسى روى خاك افكندهاند، و تكههاى خشك نان در دست دارند و مىخورند، وقتى امام را ديدند، او را به جمع خود براى خوردن نان دعوت نمودند. امام با كمال محبت نزد آنها رفت و كنار آنها نشست، از نان خشك آنها خورد و اين آيه را خواند: «انّهُ لايُحِبُّ المستكبرين؛ خداوند متكبّران را دوست ندارد»15 سپس با نگاهى مهرانگيز به آنها فرمود: «من دعوت شما را پذيرفتم، اكنون نوبت شما است كه دعوت مرا براى ناهار بپذيريد.» آنها دعوت امام را پذيرفتند و همراه آن حضرت به خانه آمدند، امام حسين(ع) به خدمت كار خانه فرمود: آنچه از غذا در خانه هست براى مهمانان بياور، او غذا آورد، و امام از آنها پذيرايى خوبى كرد.16
10 – ابوعبيده مىگويد: در سفرى سوار بر يك شتر با امام باقر(ع) هم سفر بودم، من در يك طرف كجاوه و آن حضرت در طرف ديگر آن بود. هنگام سوار شدن، نخست من سوار مىشدم، بعد او سوار مىشد، وقتى هر دو در جاى خود قرار مىگرفتيم، آن حضرت به من سلام مىكرد و مانند مردى كه دوست خود را تازه ديده است مصافحه مىنمود و احوال پرسى مىكرد و هنگام پياده شدن، آن حضرت زودتر از من پياده مىشد. وقتى در زمين قرار مىگرفتيم، آن حضرت به من سلام مىكرد، و باز مانند كسى كه بعد از مدتها دوستش را تازه ديده به گرمى مصافحه مىكرد و احوال پرسى مىنمود. به آن بزرگوار عرض كردم: شما به گونهاى رفتار مىكنيد كه هيچ كس آن گونه رفتار نمىكند!
در پاسخ فرمود: «آيا نمىدانى كه پاداش دست دادن به هم چقدر فراوان است؟ مؤمنان وقتى كه به همديگر مىرسند و با هم مصافحه مىكنند، آن چنان گناهانشان مىريزد كه برگ درختان (در پاييز) مىريزد، خداوند به آنها به نظر رحمت مىنگرد، تا از همديگر جدا گردند.»17
به راستى كه پيرو اين امامان برگزيده الهى هستيم، آيا نبايد به آنها اقتدا كرد و نسبت به همديگر با كمال صميميت و مهربانى رفتار كنيم؟
11 – محمد بن سهل قمى مىگويد: در سفر مكه به مدينه رفتم، در آن جا به محضر امام جواد(ع) رسيدم، خواستم لباسى را از آن بزرگوار به عنوان بركت زندگى بگيرم، فرصتى به دست نيامد، با حضرت خداحافظى نموده و از خانهاش بيرون آمدم، تصميم گرفتم در اين مورد نامهاى برايش بنويسم و تقاضاى لباس كنم. نامه را نوشتم و به مسجد رفتم و پس از انجام دو ركعت نماز و استخاره به قلبم آمد كه نامه را نفرستم، از اين رو نامه را پاره كردم و همراه كاروان از مدينه به سوى وطن حركت نموديم، فاصله زيادى از مدينه دور شده بوديم، ناگاه شخصى نزد من آمد و دستمالى در دستش بود كه آن لباس مورد آرزوى من در درون آن قرار داشت. از افراد مىپرسيد: محمد بن سهل قمى كيست؟ تا اين كه مرا پيدا كرد و آن دستمال را به من داد و گفت: «مولايم (امام جواد) اين لباس را براى شما فرستاه است.» نگاه كردم ديدم دو لباس مرغوب و نرم است.
او نيز آن لباسها را گرفت و تا آخر عمر نزد او بود، وقتى كه از دنيا رفت، پسرش احمد با همان دو لباس، پيكر او را كفن نمود.18
12 – روزى امام كاظم(ع) در كنار مردى ژوليده و غبارآلود مىگذشت، به او سلام كرد و با مهربانى ويژهاى در نزد او نشست و مدتى طولانى با او به گفت و گو پرداخت، آنگاه با محبت سرشارى به او فرمود: «براى خدمت گذارى حاضرم، هر كارى دارى بگو انجام دهم.»
شخصى با ديدن اين منظره، شگفت زده شد و به امام عرض كرد: «عجبا! شما در كنار اين مرد (ژوليده و خاك آلود و كوخنشين) آمدهاى و همنشين او شدهاى، و اكنون هم به او اعلام مىكنى كه آماده خدمت گذارى هستى؟ با اين كه به او سزاوار است كه تو را خدمت كند؟»
امام كاظم(ع) در پاسخ فرمود: «اين شخص بندهاى از بندگان خدا براساس كتاب خدا (قرآن) است، و برادر دينى من، و همسايه من در شهرهاى خدا است، پدر من و او (حضرت آدم«ع») يكى است، و او بهترين پدران است و بالاترين دين، دين اسلام است كه ما را به همكارى دعوت كرده است. شايد روزگار دگرگون شود و ما دست نياز به سوى او دراز كنيم، و خدا ما را پس از فخر بر او، در برابرش كوچك نمايد.» سپس امام كاظم(ع) شعرى خواند كه معنايش اين است: «با كسى كه در ظاهر، تناسبى براى ارتباط با ما ندارد، رابطه برقرار مىسازيم، از ترس اين كه مبادا بدون دوست گرديم.»19
براى روشنتر شدن اين مطلب مهم، توجه شما را به يك فراز جالب از زندگى امام خمينى(قدس سرّه) كه در مصاحبه خانم مرضيه حديدچى، معروف به خانم دبّاغ آمده، جلب مىكنم:
«به ياد دارم يكى از بچههاى (سه چهار ساله) مرحوم آقاى اشراقى (كه نوه امام بود) يك روز به راهرو خانه امام در جماران آمد و يك لنگه كفش برداشت و گفت كه مىخواهد امام را بزند، من دنبالش دويدم تا لنگه كفش را بگيرم، ولى او در را باز كرد، و به داخل اتاق رفت، تا رفتم او را بگيرم، حضرت امام خمينى قدس سرّه دستشان را بلند كردند و به من فهماندند كه كارى نداشته باشم. بچه سه – چهار بار با كفش به حضرت امام زد، بعد امام او را بغل كردند و بوسيدند و فرمودند:
«بابا جون اگر من به شما مىگويم كه به اين كاغذها دست نزنى، به اين خاطر است كه اينها مال مردم است و من بايد آنها را بخوانم و جواب بدهم و اگر پاره شوند، پيش خدا مسئولم.»
يعنى امام بدون اين كه حالت خاصّى در چهرهشان پيدا شود، خيلى راحت با آن بچه برخورد كردند، سرانجام بچه لنگه كفش را همان جا گذاشت، و از اتاق بيرون رفت. مىخواهم بگويم امام ظرافتهاى تربيتى و خانوادگى پرمحبت خاصّى داشتند.
ولى بعضى در عين آن كه در لباس اسلام مىدرخشند رعايت نمىكنند، مثلاً در زمان جنگ همسر يك فرمانده تعريف مىكرد كه يك روز صبح شوهرش بيرون مىرود تا براى بچه بيمارشان شير بگيرد، ولى ساعت 12 شب به منزل برمىگردد.
اين برخورد صحيح نيست، و نشانه بىتوجهى و بىمهرى به مسائل خانواده است، در صورتى كه امام قدّس سرّه چنين نبودند.»20پىنوشتها:
1 – فتح، 29.
2 – غررالحكم، (ترجمه محمد على انصارى)، ج1، ص209.
3 – اصول كافى، ج2، ص120.
4 – ديوان مثنوى، به خط ميرخانى، دفتر دوم، ص143.
5 – سيره ابن هشام، ج3، ص350؛ بحار، ج22، ص5.
6 – فروع كافى، ج6، ص50.
7 – همان، ص48.
8 – مناقب ابن شهر آشوب، ج3، ص384.
9 – همان، ص71 و 72.
10 – وسائل الشيعه، ج14، ص492.
11 – اقتباس از بحارالانوار، ج43، ص151.
12 – مناقب ابن شهر آشوب، ج3، ص403.
13 – البداية والنهاية، ج8، ص38.
14 – فضائل الخمسه فيروزآبادى، ج3، ص271.
15 – نحل، 23.
16 – بحارالانوار، ج44، ص189.
17 – اصول كافى، ج2، ص179.
18 – مختار الخرائج، ص273.
19 – اعيان الشيعه، چاپ ارشاد، ج2، ص7.
20 – اقتباس از امير رضا ستوده، پا به پاى آفتاب، ج1، ص326.
آزمونى ديگر براى مسئولان
آزمونى ديگر براى مسئولان
حجة الاسلام والمسلمين محمد تقى رهبر
رهبر معظم انقلاب سال 82 را سال خدمت به مردم اعلام نمودند. اين موضوعى است كه بايد در صدر برنامهها و سياستهاى نظام قرار گيرد. اصولاً فلسفه حكومت چيزى جز سامان دادن به وضع كشور و رسيدگى به مشكلات مردم و حفظ و حراست از ارزشها نيست. آنچه براى زمامداران و مسئولان ماندنى است و رضاى خلق و خالق را در پى دارد اين است كه از پايگاه حكومت، ارزشهاى دينى و مصالح اجتماعى را مورد حمايت قرار دهند وگرنه حكومت سرابى كاذب و چون كفهاى روى آب مانند همه چيز اين دنيا بر باد رفتنى است. به بيان اميرالمؤمنين(ع) حكومت امانت الهى است كه نبايد به آن خيانت شود و اهداف اصلى آن از ياد رود. در نامهاى كه آن حضرت به اشعث بن قيس عامل خود در آذربايجان مىنويسد يادآور مىشود: «ان عملك ليس لك بطعمة ولكنّه فى عنقك امانة و انت مسترعى لمن فوقك…» كار فرماندارى براى تو وسيله بهره كشى و سودآورى نيست بلكه بر گردن تو امانت است، و بايد در برابر مقام مافوق خود كه تو را زير نظر دارد پاسخگو باشى.(1)
فراموش نكنيم كه نظام ما برگرفته از مكتب علوى است و مىبايست شباهتى به سيره عملى آن حضرت داشته باشد و مسئولين امر با خدمتگزارى پيوند خود را با جامعه مستحكم كنند.
يكى از آفات حكومت بريده شدن دولتمردان و كارگزاران امور از مردم است. مردمى كه آنان را به مقام و رياست رسانده و سرنوشت خود را هم چون امانتى به دست آنان سپردهاند.
متأسفانه برخى كارگزاران و صاحبان مقام و منصب كم حافظهاند و زود فراموش مىكنند كه مردم چه حقى بر آنان دارند و جاه و مقام را به بركت مجاهدات مردم و صدقه سر آنها كسب كردهاند. اين عده روزى كه حضور مردم را مىخواهند و به آراء مردم نياز دارند حاضرند پاى مردم را ببوسند تا رأى بيشتر به دست آورند! و التماس مىكنند تا از اين پلكان خود را به اهداف و مقاصد ديگر برسانند و به هر ترفندى دست مىيازند تا بر رقباى خود پيروز گردند، اما همين كه جاى خود را محكم كردند و آسوده خاطر بر پست و مقام چيره شدند ديگر مردم را نمىشناسند و خدمت به مردم براى آنان مفهومى ندارد و گاه در سخنرانىها و نطقها و موضعگيرىها به مردم بىاعتنايى مىكنند و گاهى با لحن اهانتآميز مىگويند: اينها كه در راهپيمايىهاى سرنوشت ساز ملى و دينى و ضداستكبارى به خيابانها مىآيند مردم نيستند و تنها كسانى را مردم مىدانند كه پاى صندوقهاى رأى بيايند و به آنها رأى بدهند!!
و اى كاش كه براى آنان نيز كارى در جهت خدمت انجام مىدادند و وجدان خود را بدين وسيله راضى مىكردند. پاسخ به آن اهانت كه بر مردم روا مىدارند و بيان خدمتى كه اين افراد انجام مىدهند فعلاً مقصد اين مقال نيست. آنچه محور بحث كنونى است سخن با مخاطبانى است كه جايگاه و نقش مردم را باور دارند و مفهوم خدمتگزارى را مىشناسند و خدمت را از خيانت تميز مىدهند و رضاى خلق و خالق را آرمان خود مىدانند و آن گاه به عرصه سياسى قدم مىگذارند. جاى آن دارد كه اينها چگونگى خدمت به كشور و مردم را به بررسى نهند، پيرامون آن فكر كنند و بدون فوت وقت به مشكلات مردم بينديشند و دردهاى جامعه كنونى را بشناسند و درصدد چاره برآيند.
انتظار اين بود كه مسئولين امور و نمايندگان مردم، توصيه مقام معظم رهبرى در خصوص خدمتگزارى به مردم در سال 82 را مد نظر قرار داده و در ساعات نخستين شروع كار مجلس و ساير نهادها و دستگاهها اين موضوع را مطرح مىكردند و در تحقق اين خواسته كه رضاى خدا و خلق را در پى دارد چارهاى مىانديشيدند. بيكارى، فقر، تبعيض، فساد، گرانى و مشكلات اقتصادى و ادارى آفاتى هستند كه جو روانى جامعه را تهديد مىكنند و زمينه دخالتهاى بيگانه را فراهم مىسازند. و دشمن به اين فرصتها چشم طمع بسته است. پرداختن به اين معضلات و چاره جويى براى حل آنها از وظايف اوليّه نمايندگان مردم و دستگاههاى اجرايى و ادارى كشور است كه متأسفانه از نظر يك عده به بوته فراموشى سپرده شده و آقايان و خانمها كه خودشان بحمدالله! هيچ مشكل مادى ندارند و از حقوق كلان و مسكن و اتومبيل و امتيازات ديگر و سفرهها و سفرهاى داخلى و خارجى و تفريح و سياحت بهره كافى دارند، مشكل تودههاى مردم را كه مقام و رياست آنان به بركت وجود آنها كسب شده است، ناديده گرفته و بدون توجه به مصالح ملى سرگرم منازعات سياسى فرسايشى شدهاند.
طرح مسائل جنجال برانگيز در وضع كنونى و مشاجرات جناحى و جر و بحث بر سر حذف نظارت استصوابى و مانند آن، در وضع كنونى كشور و با توجه به تهديدهاى بالقوهاى كه دشمنان تدارك ديدهاند، حركتى است برخلاف مصالح كشور و در راستاى تحليل بردن نيروها بدون دست آوردى معقول و خداپسند كه آن را با عقل سياسى و تعهد دينى نمىتوان توجيه كرد. اين گونه مباحث وقت تلف كن تنها به درد كسانى مىخورد كه هيچ مشكل ديگرى در زندگى ندارند و به فكر ادامه سياست و رياست خود در آينده مىباشند كه مبادا فيلترهاى قانونى به گونهاى آنها را كنار بگذارد و از صحنه سياسى منزوى كند وگرنه توده مردم و گروههاى مستقل سياسى از اين بحثها خسته شده و اصلاً مايل به شنيدن آن نيستند.
در انتخابات شوراها مردم نشان دادند كهبوق و كرنا و شعارهاى پر آب و رنگ و تبليغات سرسام آور كمترين تأثيرى بر دلها و مغزهاى مردم ندارد و همه اعتراف كردند كه شعارها بىرنگ شده و بايد به مرحله عمل گام نهاد كه عمل بهترين تبليغ است انتخابات شوراها روشن كرد كه مردم صاحب اراده و تصميم اند و از آگاهى لازم برخوردارند و با هر وسيله ممكن حتى با سكوت و عدم همكارى حرف خود را مىزنند اگر گوش شنوايى باشد اين پيام مىتواند براى آينده آموزنده باشد. بنابراين بهتر آن است كه مسئولان در هر نهاد و كارگزاران در هر مقام پيوند خود را با خدا و خلق مستحكم كنند كه اين سرمايهاى است پايدار و همان گونه كه امام چهارم مىفرمايد: «من اصلح مابينه و بين الله اصلح الله مابينه و بين الناس» آن كس كه ميان خود و خدا صلح و سازش برقرار سازد خداوند ميان او و مردم صلح و صفا برقرار خواهد ساخت.مسائل عراق و منطقه
مسئله ديگر آن كه كشور همسايه، عراق به اشغال نظامى امريكا و انگليس و اسرائيل درآمد و خطرناكترين طرح براى اداره عراق پس از جنگ همان است كه پنتاگون و سيا و موساد براى ملت مظلوم و ستمديده مسلمان عراق و بلكه همه مسلمانان طراحى كرده كه در جهت تحقق آرمان صهيونيسم و اسرائيل از نيل تا فرات است و اينك فرات و دجله كه سرچشمه حيات اقتصادى مردم است و هم چنين مخازن و معادن سرشار نفت و گاز در تصرف بيگانگان قرار دارد و كارگزاران فرهنگى و سياسى صهيونيستى و امريكايى در حال تدوين و نگارش فرهنگ و آئين نامه ادارى و سياسى اين منطقه و ايجاد دگرگونى در فكر و عقيده و اخلاق و ايمان نسل آينده سرزمينى مىباشند كه چهارده قرن است با فرهنگ و سنن اسلامى و شيعى روزگار گذرانيده و مهد تشيّع و مزار امامان و شهيدان و امامزادگان، اماكن مقدّسه و مساجد و معابد تاريخى در كربلا و نجف و كوفه و كاظمين و سامره و جاى جاى اين سرزمين مقدس و مبارك بوده است و اين منطقه با اين ويژگىها و با موقعيت استراتژيكى حساس در قلب جهان اسلام اگر پايگاه صهيونيستها و امريكايىها و انگليسىها شود، به جرأت مىتوان گفت كه فاجعهاى به بار مىآورد كه به اين بزرگى در قرنهاى اخير كمتر اتفاق افتاده و اگر اين طرح و نقشه تثبيت شود و به اجرا درآيد بزرگترين ننگ براى مسلمانان جهان و خطرناكترين مصيبت براى شيعه و انقلاب و كشور ما و ديگر كشورهاى همسايه خواهد بود. شايد براى دولتمردان ديگر كشورها كه پايگاه به امريكا داده و حياتشان در گرو بردگى شيطان بزرگ است چندان مهم نباشد ولى براى ايران اسلامى و آرمانهاى مكتبى ما مهم است كه شاهد حضور سرسختترين دشمنان بشريت در همجوارى كشور و محاصره كامل خط كمربندى امريكايى – اسرائيلى باشد، محاصرهاى كه بىشك خطرات سهمگينترى را براى كشور ما و جهان اسلام در پى خواهد داشت. وضع موجود ايجاب مىكند تمام توجه مسئولين به اين سو معطوف گردد كه با خط مشى صحيح و موضعگيرىهاى قاطع فضاى حضور بيگانه را بر او تيره و تار كنند و به مردم عراق ايده و آگاهى بدهند تا از اين فرصت استفاده نموده براى سرنوشت عراق حركتى خودجوش مردمى با هدايت و رهبرى دينى صورت گيرد و پاى بيگانه را در سرزمين خود بشكنند و امريكا را با شكست و رسوايى روبرو سازند و از منطقه بيرون كنند و سرزمين مقدس عراق را از سلطه كفار محارب آزاد سازند كه به صورت سرزمين قدس به اشغال غاصبان درنيايد و حاشا كه امت اسلام و شيعيان اهل بيت چنين چيزى را تحمل كنند كه مقدّرات كشور عراق و فرهنگ و دين و ناموس و شرف مسلمين به اين آسانى در تصرف دشمن درآيد. ايران اسلامى و علما و فقها مىتوانند در اين ميان نقش عمدهاى ايفا كنند چرا كه اكثريت مردم عراق را شيعيان تشكيل مىدهند و رأى و فتواى علماى شيعه ايرانى و غير ايرانى همواره براى اين مردم مورد احترام بوده و اگر مسلمانان عراق اعم از شيعه و سنى بدانند وظيفه آنها جهاد با كفار مهاجم و اشغالگر است شاخ آنها را دير يا زود خواهند شكست و ديگر مسلمانان نيز به يارى آنها خواهند شتافت و رؤياى شيطانى امريكا و اسرائيل را آشفته خواهند ساخت. اين مطلب نياز به همفكرى، مآل انديشى و حساسيت فوق العاده و اقدام مناسب و به موقع دارد كه بخشى از اين مسئوليت بر دوش علماى حوزهها و فقها و مراجع است كه فتواى جهاد با كفار و اخراج آنها را از عراق صادر كنند و بخش ديگر آن به دوش مسئولين كه با موضع گيرى قاطع وضعيت را دنبال كنند و با پشتيبانى مردم تكليف خود را ادا نمايند چرا كه اگر اين خاكريز به تصرف كامل دشمن درآمد متعاقب آن ديگر كشورها از هجوم او در امان نخواهند بود. تأكيد مىكنيم كه صدور حكم جهاد با كفار و عدم همكارى با دشمن متجاوز در روحيه مردم و سرنوشت عراق و منطقه فوق العاده مؤثر است همان گونه كه در گذشته نيز مؤثر بوده. قضيه تحريم تنباكو از سوى ميرزاى شيرازى و فتواى جهاد با اشغالگران انگليسى به رهبرى روحانيت در عراق و حضور علما در جبهه جنگ در گذشته نمونه هايى از آن است. وضعيت امروز با وسعتى خطرناكتر از گذشته پيش رو است. امروز امريكا و انگليس درصدد تحقق بخشيدن آرمان يهود و سلطه كامل بر منطقه خاورميانه و اسرائيل از نيل تا فراتاند و اعلام جنگ صليبى بر عليه جهان اسلام از سوى سردمداران كاخ سفيد و رژيم جنگ طلب امريكا جاى ابهام براى كسى باقى نمىگذارد كه دشمنان خدا چه طرحى را براى اسلام و مسلمين تدارك ديدهاند كه اگر عملى شد خداى نخواسته مكه و مدينه نيز در امان نخواهد ماند. بىتفاوتى و بىطرفى و سياسى كارى امروز از هيچ مسلمانى پذيرفته نيست، و جز تسليم و شكست معنايى ندارد.
لحظههاى حساس بر جهان اسلام مىگذرد كه همه بايد در برابر آن احساس مسئوليت كنند. تنها به منافع محدود ملى و درون مرزى ننگرند، بلكه مسائل جهان اسلام را كه منافع ملى بخشى از آن است، در نظر گيرند. بدانند كه اگر عراق جزيره امنى براى دشمن شد براى ما و ديگر مسلمانان منافع ملى وغير ملى مفهوم ندارد.
بزرگترين خطر تهديد كننده همانا حضور اشغالگران در عراق و تثبيت حاكميت رژيمهاى دست نشانده امريكايى مىباشد كه دلسوزان اسلام آن را تحمل نخواهند كرد.
اينها مسائل امروز ماست كه نمايندگان مردم در مجلس شوراى اسلامى و كارگزاران سياست خارجى و داخلى و نهادهاى ديگر حوزه روحانيت و هم چنين توده مردم نبايد از آن غفلت ورزند. مىبينيم كه در سراسر جهان و حتى كشورهاى غير اسلامى تظاهرات ضد جنگ و محكوميت اشغال عراق و بر ضد ياغيگرى امريكا ادامه دارد اين بيدارى عمومى يك پديده مبارك است و چنين به نظر مىرسد كه ايران اسلامى و انقلابى بايد در اين مصاف در خط مقدم مبارزه باشد. تظاهرات پى در پى در هر جاى جهان در آشفته كردن خواب دشمن بىتأثير نيست، وقتى ملتهاى غير مسلمان در كشورهايى چون كره، هند، فيليپين، ايتاليا، سوئيس، اسپانيا، استراليا و حتى انگليس و امريكا به مخالفت با سياستهاى جنگ افروزانه و قلدرمآبانه امريكا برخاستهاند و اقشار مختلف، علمى، دانشجويى، مردمى و كارگرى و غيره امريكا را توبيخ و تحقير مىكنند و آدمكهاى بوش و پرچم امريكا را آتش مىزنند، وقتى مفتى اعظم مصر امريكا و متحدانش را تحريم مىكند و فرياد جهاد با كفار محارب را سر مىدهد، آيا ما مىتوانيم در برابر اين ياغى گرى نكبت بار ساكت و آرام بنشينيم؟!
انتظار مردم جهان و مسلمانان سراسر گيتى از ايران اسلامى و رهروان راه امام خمينى(قدس سره) بيش از اين است. موضعگيرى ايران براى ديگر مسلمانان جهان دلگرم كننده خواهد بود، همان گونه كه حركتهاى خودجوش مردمى در كشورهاى ديگر را بايد بازتاب انقلاب اسلامى برشمرد كه به مردم عالم اين جرأت را داده كه على رغم تمايل سردمدارانشان به خيابانها بريزند و پرچم ضد جنگ برافراشته و حكومت هايشان را از همكارى با امريكا برحذر دارند. خلاصه آن كه دين به يارى ما امروز نياز مبرم دارد.
«إِن تَنصُرُوا اللَّهَ يَنصُرْكُمْ وَيُثَبِّتْ أَقْدَامَكُم»پىنوشت:
1) نهج البلاغه، نامه 5.
وحى و نبوت در قرآن 2
وحى و نبوّت در قرآن (2)
ميزان كشف و تجربهآيت الله جوادى آملى
نگارش و تدوين: حجةالاسلام والمسلمين محمدرضا مصطفىپوربراى هر چيز ميزانى است، ميزان رؤياها و حالات مناميّه خواب و رؤياى پيامبران است اميرالمؤمنين مىفرمايد: «رؤيا الانبياء وحى»(1) خوابهاى پيامبران وحى است، اگر ما وحى را يك تجربه شهودى بشمريم بايد ساير تجربههاى شهودى كشفها و رؤياها را به آن ميزان عرضه كنيم، آنچه پيامبران مىيابند همه حقّ است، شيطان در آن حريم راه ندارد، چنان كه در حديث فوق فرمود شيطان نمىتواند به شكل من و اوصياى من درآيد، اگر كسى پيامبر و يا يكى از اوصياى او را ديد مانند اين است كه خود پيامبر را مشاهده كرده است، از اين رو سخن پيامبر، همچون قرآن، و سنّت قطعى، ميزان سنجش كشف و شهود است.
دانشمندان، سنّت و اخبار مدسوس و مغشوش را به اخبار قطعى و متواتر و قرآن عرضه مىكنند و چنانچه با آنها همخوانى نداشته باشد دور مىريزند، وبه تعبير ديگر به ديوار مىزنند، در قرآن نيز متشابهات را به محكمات ارجاع مىدهند و در پرتو محكمات به مفاد آنها پى مىبرند، در كشف و شهود نيز «ميزان» كشف و شهود پيامبر و امام است، معصوم سخنش قطع آور، كردارش براساس يقين و كشف و شهودش تام است، زيرا او از ناحيه ادراك، مدرَك و مدرِك كامل و ترازو است، در حقيقت ميزان قسط و متن شهود و كشف است، زيرا او حق را مشاهده مىكند و بر زبان جارى مىسازد، مخلص است و شيطان بر او تسليم.
ابن عربى در اين باره جمله زيبايى دارد، وى پيامبر اكرم(ص) را صاحب كشف تام (ميزان كشف) دانسته مىگويد: «فكان له(ص) الكشف الاتمّ فيرى ما لا نرى، و لقد نبّه (ع) على امر عمل عليه اهل الله فوجدوه صحيحاً، «قوله، لولا تزييد فى حديثكم و تمريج فى قلوبكم لرأيتم ما أرى و لسمعتم ما اسمع»(2) يعنى كشف تام و كامل از آن او(ص) است، وى چيزهايى مشاهده مىكند كه ما نمىبينيم، او به امرى آگاهى داد كه اهل الله وقتى بدان امر و دستور عمل كردند، صحيح يافتند، فرمايش او (ص) اين است كه اگر در سخنانتان حشو و زوايد نمىبود (از لهو و لغو كلام پرهيز مىكرديد) و اگر در دلهايتان آشوب و آشفتگى و بلوا نبود (سالم مىانديشيديد) همانا آنچه من مىبينم شما هم مشاهده مىكرديد و آنچه من مىشنوم (وحى و كلام خدا) شما هم مىشنيديد.
پيامبر اسلام(ص) در حديث ديگر گوشزد مىفرمايد كه خوابهاى انسان كه درخيال متّصل صورت مىپذيرند همه از مخزن الهى به طور شفاف اخذ مىشوند، ليكن در بازگشت از جانب خداوند در آسمانهاى ميانه دچار انحراف گشته و اضغاث و احلام مىشوند «قال رسول الله(ص) يا على ما من عبد ينام الاّ عرج بروحه الى رب العالمين، فما رأى عند ربّ العالمين فهو حقّ، ثمّ اذا امر الله العزيز الجبّار بردّ روحه الى جسده، فصارت الرّوح بين السّماء والارض، فما رأته فهو اضغاثُ احلام»(3) بنابراين تا وقتى روح انسان نزد رب العالمين است هر آن چه مشاهده كند زلال و صاف و از سرچشمه مىبيند، وقتى به بدن برمىگردد از جادّه صواب انحراف مىيابد، و بنا به گفته قيصرى «ان الخواطر الاول كلّها ربّانيّة حقيقةً و انّما يتطرق اليها من تعملات النّفس و تصرّفاتها امورٌ تخرجها عن الصّواب فتصير احاديث نفسانية و وساوس شيطانية»(4) بنابراين، تجربه عارفان نيازمند عرضه به ميزان است، و هر تجربه دينى را نمىتوان صحيح دانست و آثار واقع بر آن مترتّب كرد. تجربهاى ميزان است كه فرشته وحى را چونان همنشينانى كه ما به علم ضرورى مىشناسيم بشناسد، صداى وحى را بشنود و متن قرآن باشد، آرى كلام الله ناطق (كه به مرتبههايى از قرآن ساكت بالاتر است)، آن سان كه پيامبر(ص) خطاب به على(ع) فرمود تو آن چه را من مىبينم و مىشنوم مىبينى و مىشنوى، و آن گونه كه اميرالمؤمنين(ع) فرمود: «انّ الكتاب لمعى ما فارقته منذ صحبته»(5) قرآن كريم با من است، و از زمانى كه با آن مصاحب و همراه گرديدهام لحظهاى جدا نگشتهام.راه تجربه صحيح
1. نخست بايد حواس پنج گانه ظاهرى كنترل شوند، به همه جا ننگرد، به هر سخنى گوش ندهد، غذاى طاهر بخورد، دست و پا و ساير اعضا به مسير صحيح به كار گرفته شوند، و…
2. قلب و دل را پالايش دهد، دل را آزاد كند و در قيد و بند خدا قرار دهد، دل را حرم خداوند بداند و بنا به سروده آن عارف نامى:
زدست ديده و دل هر دو فرياد
كه هرچه ديده بيند دل كند ياد
بسازم خنجرى نيشش زفولاد
زنم بر ديده تادل گردد آزاد
3. به مقدار لازم با خدا خلوت گزيند و از مردم فارغ گردد، به ويژه شبها براى خويش بوده، راز ونيازى داشته و به فكر كار روزانه دنيايى نباشد، به سخن ديگر از راه نوافل به خدا تقرّب جويد، كه اين بهترين راه تقرّب است.
پويندگان اين راه كم نيستند، يكى حارثة بن مالك است كه از اين طريق به جايى رسيد كه بهشت و دوزخ، هم چنين دوزخيان و بهشتيان، نعمت و عذاب آنان و… را مشاهده كرد و شهود خود را به پيامبر(ص) عرضه داشت، يعنى كشف و شهود خويش را به «ميزان» كه همان «كشف تام معصوم» است عرضه كرد، پيامبر كشف او را صحيح دانست و فرمود: «هذا عبدٌ نوّر الله قلبه بالايمان، ابصرتَ فاثبت» فقال يا رسول الله: ادع الله لى أن يرزقنى الشهادة معك، فقال اللهم ارزق حارثة الشهادة»(6)
اين بندهاى است كه خداوند قلب او را به نور ايمان نورانى كرده، سپس فرمود: بينا گشتى، چشم بصيرتت باز شد، مواظب حال خود باش، و بر اين راه استوار بمان، سپس از پيامبر خواست دعا بفرمايد شهادت نصيبش گردد، پيامبر(ص) دعا فرمود و حارثة دهمين نفر بود كه در پيكار موته همراه جعفر بن ابىطالب به درجه رفيعه شهادت نايل آمد.
امام اميرالمؤمنين (ع) نيز بر اين نكته تكيه دارد كه مؤمنان و پارسايان كسانى هستند كه يقين و باورشان به بهشت مانند يقين و باور كسى است كه آن را ديده است كه چگونه اهل آن در آن به خوشى به سر مىبرند، و ايمانشان به آتش دوزخ هم چون ايمان كسى است كه آن را ديده است كه اهل آن چگونه در آن به عذاب گرفتارند «فهم والجنة كمن قدرآها، فهم فيها منعّمون، و هم والنار كمن قد رآها فهم فيها معذّبون»(7)
4. با برهان عقلى همگام باشد، خدا و پيامبرى كه با برهان شناخته نشود و اعتقادى كه بر اساس دليل و برهان نباشد كارآمد نخواهد بود، ياران موسى (ع) با ديدن معجزه به او گرويدند و با شنيدن صداى گوساله سامرى، گوساله پرست شدند، چون در كارشان بينش نبود، برهان نبود، از اين رو امام علىّ بن ابى طالب مىفرمايد: خداوند را به اسماء و صفاتش بشناسيد و پيامبر را به رسالت و پيامبرى، و اولوا الامر را به امر به معروف، عدل و احسان «اعرفوا اللّه باللّه والرّسول بالرّسالة و اولى الامر بالامر بالمعروف والعدل والاحسان»(8)
ما اين درايت، بينش صحيح و استدلال قوى را در سخن منصور بن حازم ملاحظه مىكنيم، او گويد: «قلت لابى عبدالله(ع) انّى ناظرتُ قوماً فقلت لهم: ان الله جلّ جلاله أجلّ و اعزّ و أكرم من ان يُعرف بخلقه بل العبادُ يُعرفون بالله،فقال: رحمك الله»(9) به امام صادق عرض كردم با گروهى مناظره داشتم، به آنان گفتم خداوند جليل اجلّ از آن است كه به واسطه مخلوقاتش شناخته شود، بلكه بندگانش به وسيله خدا شناخته مىشوند، فرمود خدايت رحمت كند.
خداوند متعال مىفرمايد:
«وَالَّذِينَ جَاهَدُوا فِينَا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنَا وَإِنَّ اللَّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِينَ»(10)
آنان كه در راه ما جهاد گرند به يقين راههاى خود را بر آنان مىنمايانيم و در حقيقت خدا با نيكوكاران است. نيز بر اين مطلب ظاهر اين آيه دلالت دارد: «وَاعْبُدْ رَبَّكَ حَتَّى يَأْتِيَكَ الْيَقِينُ»(11)
آنقدر در عبادت پروردگارت كوشا باش تا به مقام يقين دست يازى، زيرا به مقام يقين رسيدن فرع بر عبادت و بندگى است، حق تعالى در آيه ديگر مىفرمايد: «وَكَذَلِكَ نُرِي إِبْرَاهِيمَ مَلَكُوتَ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ وَلِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنِينَ»(12) اين گونه ملكوت آسمانها و زمين را به ابراهيم نموديم تا از جمله يقين كنندگان باشد. ملكوت آسمانها و زمين با مقام يقين ارتباط تنگاتنگ دارد، خداوند در مقام بيان تفسير آثار يقين مىفرمايد: «كَلاَّ لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقِينِ * لَتَرَوُنَّ الْجَحِيمَ * ثُمَّ لَتَرَوُنَّهَا عَيْنَ الْيَقِينِ»(13)اگر علم اليقين داشتيد به يقين دوزخ را مىبينيد، سپس آن را قطعاً به عين اليقين در مىيابيد، هم چنين مىفرمايد: «كَلاَّ إِنَّ كِتَابَ الأَبْرَارِ لَفِي عِلِّيِّينَ * وَمَا أَدْرَاكَ مَا عِلِّيُّونَ *كِتَابٌ مَّرْقُومٌ * يَشْهَدُهُ الْمُقَرَّبُونَ»(14) تو چه دانى كه عليّون چيست، كتابى است نوشته شده، كه مقرّبان آن را مشاهده خواهند كرد.(15)
قرآن راهكار يك تجربه كارآمد، صحيح، دينى و الهى را در روى كرد «خودشناسى» دانسته مىفرمايد: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ عَلَيْكُمْ أَنفُسَكُمْ لاَ يَضُرُّكُم مَّن ضَلَّ إِذَا اهْتَدَيْتُمْ إِلَى اللّهِ مَرْجِعُكُمْ جَمِيعًا فَيُنَبِّئُكُم بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ»(16) اى كسانى كه ايمان آوردهايد بر شما باد به رعايت و مواظبت از نفس خودتان چه آنان كه گمراه شدهاند گمراهيشان به شما زيان نمىرساند، اگر شما خود راه را از دست ندهيد، بازگشت همه شما به خدا است، و پس از آن آگاهتان مىسازد به آنچه عمل مىكرديد.
اين آيه براى انسان هدفى فرض كرده كه به سوى او راه بپيمايد و در پيمودن راه گمراه نگردد، و آن هدف جز «سعادت» و سرانجام نيك چيزى نيست، و به هر حال انسان چه گمراه و چه سعادتمند به سوى خدا گام برمىدارد، انسان گمشدهاى را به نام «سعادت» جستجو مىكند و همه جا را مىكاود تا بدان دست يازد، اين گمشده و غايت مطلوب نزد خداوند است، جز اين راهها مختلف مىباشند يكى انسان را به هدف نهايى و رستگارى هدايت مىكند و ديگرى زيانكارش مىسازد، چنان كه مىفرمايد: «يَا أَيُّهَا الإِنسَانُ إِنَّكَ كَادِحٌ إِلَى رَبِّكَ كَدْحًا فَمُلاقِيهِ»(17) اى انسان همانا تو كوشا براى رسيدن به پروردگار خويش هستى و سرانجام او را ملاقات خواهى كرد، و گروهى (حزب الله) به رستگارى مىرسند «أَلا إِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ»(18) آگاه باش حزب و دسته خدا همگان رستگارانند، و گروهى به هلاكت مىرسند «أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ بَدَّلُواْ نِعْمَةَ اللّهِ كُفْرًا وَأَحَلُّواْ قَوْمَهُمْ دَارَ الْبَوَارِ»(19) آيا نمىنگرى كسانى را كه به جاى شكر نعمت خداوند كفر ورزيده و قوم خود را به هلاكت كشاندند.
به هر روى دو راه وجود دارد، و بر دين باوران است كه به خود بپردازند «عليكم انفسكم» و از ديگران كه اهل گمراهىاند صرف نظر كنند و بدانند كه حساب گمراهان با پروردگار آنان است، «تِلْكَ أُمَّةٌ قَدْ خَلَتْ لَهَا مَا كَسَبَتْ وَلَكُم مَّا كَسَبْتُمْ وَلاَ تُسْأَلُونَ عَمَّا كَانُوا يَعْمَلُونَ»(20) آنان امّتى بودند كه اگر اطاعت كردند و اگر معصيت نمودند، براى خود كردند و گذشتند، شما هم آنچه انجام مىدهيد براى خود مىكنيد، و شما جوابگوى كردار آنان نخواهيد بود و از آنها بازخواست نخواهيد شد.
پس بر مؤمنان است كه به كار و هدايت خود بپردازند و ضلالت و شيوع گناهانى كه از مردم مىبينند آنان را لغزش ندهد، مردم، اينان را مشغول نكنند و اينان هم به كار مردم نپردازند، حق حق است گرچه مردم، آن را ترك گويند، و باطل باطل است گرچه مردم بدان روى آورند «قُل لاَّ يَسْتَوِي الْخَبِيثُ وَالطَّيِّبُ وَلَوْ أَعْجَبَكَ كَثْرَةُ الْخَبِيثِ فَاتَّقُواْ اللّهَ يَا أُوْلِي الأَلْبَابِ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ»(21)اى صاحبان خرد ناب شما تقواى الهى پيشه سازيد، باشد كه رستگار گرديد.
شايان دقّت است، راهى كه قرآن به سلوك و پيمودن آن دعوت فرموده همان «نفس» مؤمن است «عليكم انفسكم» زيرا وقتى گفته مىشود: زنهار راه را گم مكن، بدان معنا است كه راه را نگهدارى كن و از آن جدا مشو، پس معناى اين كه مىفرمايد: زنهار نفسهايتان را از دست ندهيد معلوم مىشود نفسها همان راه هستند نه راهروان، آن سان كه نظير آن را در اين آيه مىفرمايد:
«وَأَنَّ هَذَا صِرَاطِي مُسْتَقِيمًا فَاتَّبِعُوهُ وَلاَ تَتَّبِعُواْ السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُمْ عَن سَبِيلِهِ»(22) به درستى كه اين است راه و روش من (پيامبر) در حالى كه راه مستقيم و هموارى است، پس پيروى كنيد از اين روش و پيرو هر راهكارى نباشيد، كه خداوند به كيفر كردارتان از راه خود متفرّق مىسازد.
بنابراين نفس ما، راه هدايت ما است، نه از جهت اين كه نفس يكى از رهروان راه هدايت است، يعنى نفس مؤمن همان راهى است كه بايد پيمود، و همان خط و مسيرى است كه به پروردگار منتهى مىگردد و به سعادتش مىانجامد.
در مقابل، اگر نفس خود را فراموش سازيم خدا را فراموش كردهايم، يعنى اگر راه را فراموش كرديم به منتهى اليه راه نمىرسيم، «وَلا تَكُونُوا كَالَّذِينَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنسَاهُمْ أَنفُسَهُمْ أُوْلَئِكَ هُمُ الْفَاسِقُونَ»(23) مانند كسانى نباشيد كه خدا را فراموش كردند و خداوند به كيفر اين فراموشيشان نفسشان را از يادشان برد، اينان همان فاسقاناند.
آيه به روشنى مىفرمايد مراقب نفس باشيد، كشيك آن را بكشيد، و قراول آن باشيد، تا كردارى انجام دهد كه سرمايه و توشه فردا باشد، زيرا از براى امروز فردايى است.
گر مسلمانى از اين است كه حافظ دارد
آه اگر از پس امروز بود فردايىنفس انسان هر آن در حركت و در طىّ مسافت است، هدف او رسيدن به خداوند و نعمتهاى او است، از اين رو انسان خردورز هيچ گاه هدف را فراموش نمىكند، پيامبر اسلام(ص) در حديثى كه شيعه و سنّى آن را نقل كردهاند مىفرمايد: «من عرف نفسه فقد عرف ربّه» هر كه خود را شناخت خداى خود را شناخته است، اگر نفس را به كردار نيكو گماشتيم و يا در مسير انحراف و گمراهى انداختيم سود و زيانش به او برمىگردد «إِنْ أَحْسَنتُمْ أَحْسَنتُمْ لأَنفُسِكُمْ وَإِنْ أَسَأْتُمْ فَلَهَا»(24)
نفس انسان (خود او)است كه مراتب و مراحل حيات از جنين، كودكى، جوانى، پيرى را پشت سر گذاشته وارد برزخ مىگردد، سپس وارد قيامت شده و بعد از آن در بهشت و يا دوزخ به سر خواهد برد، و هر آن به جانب خداوند رهسپار است «وَأَنَّ إِلَى رَبِّكَ الْمُنتَهَى»(25)
بر اين پايه يگانه تربيت كننده نفس انسان كردار او است، عمل است كه نفس انسان را موافق و همسوى خود مىگرداند و بار مىآورد، اين كردار اگر با هدف آفرينش و ايجاد او همخوان باشد سعيد و نيك بخت گشته و نتيجه كردارش را كاملاً دريافت مىدارد بدون هيچ ضرر و زيان.
نفس به نوبه خود ذاتاً نيكو آفريده شده، خوب و بد خود را تشخيص مىدهد و بدانها گرايش ذاتى دارد و نصاب تشخيص نيك و بد در او كامل گرديده است، و به سخن ديگر حقتعالى براى آفرينش نفس بالاترين درجه كمال، شعور، ادراك و پارامترهاى سعادتبخش را در نظر گرفته و با سوگند و تأكيد مىفرمايد: «وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا * فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا * قَدْ أَفْلَحَ مَن زَكَّاهَا * وَقَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا»(26) سوگند به نفس و كسى كه آن را چنين موزون آفريد، و پس از خلقت فجور و آلودگى آن را و هم چنين پارسايى اش را به آن الهام كرد، به تحقيق رستگار شد كسى كه نفس را تزكيه كرد و پالايش داد، و به راستى زيان كار و بىبهره شد آن كس كه قدر نفس را نشناخت و از آن بهره برنداشت.
حاصل، اين كه، آيات مزبور از كيفيّت و چگونگى نفس تعدّى نكرده، نفس را موجودى دانسته موزون و معتدل، موجودى كه پذيراى پارسايى و يا آلودگى است، با فجور آلوده و با تقوا تزكيه و پالايش مىيابد و از اين رهگذر سعادتمند و يا محروم مىگردد، اين معنا با مقتضاى تكوين انسان مطابق است و مىتواند هر كدام را برگزيند، و اين واقعيتى است كه هرگز از وى جدا نمىگردد و او راهى يكى از اين دو راه است، او مىتواند راه حيات، نور، هدايت، و يا طريق ضلالت، گمراهى تاريكى و انحراف را طىّ كند «اَوَ مَنْ كانَ حيّاً فَأَحْيَيْنَاهُ وَجَعَلْنَا لَهُ نُورًا يَمْشِي بِهِ فِي النَّاسِ كَمَن مَّثَلُهُ فِي الظُّلُمَاتِ لَيْسَ بِخَارِجٍ مِّنْهَا»(27) آيا كسى كه مرده دل و كافر بود و ما او را زنده و داراى ايمانش كرديم و براى او نورى قرار داديم كه با آن بين مردم رفتار كند مانند كسى است كه تو گويى در تاريكىها فرو رفته و از آن بيرون آمدنى نيست؟!
بنابراين بر تك تك افراد و بر جامعه انسانى است كه به هدايت الهى و معارف ربّانى و سنّت و قوانين پسنديده و بر كردار شايسته و شعاير اسلامى گردن نهد، باشد كه سعادتمند گردد، در اين صورت باكى نيست اگر افرادى گمراهى را پى گرفتند و در تاريكىها مأوى گزيدند «لاَ يَضُرُّكُم مَّن ضَلَّ إِذَا اهْتَدَيْتُمْ» آن گونه كه در حديث مىخوانيم «اعرفكم بنفسه، اعرفكم بربّه» بديهى است چنين كسى به پروردگارش نزديكتر است، و از نعمتهاى او برخوردارتر.(28)
در نتيجه تنها راه تجربه آن است كه قرآن نشان داده و نتيجه پيامبرى را در درون انسان نشانداده است، پيامبر بزرگوار اسلام(ص) مىفرمايد:
«من ختم القرآن فكانّما أدرجت النّبوة بين جنبيه ولكنّه لايوحى اليه»(29) كسى كه قرآن مطهّر را در جان خويش جاى دهد گويا پيامبرى را در درون خويش درج كرده جز اين كه به او وحى نمىشود و پيامبر تشريع نيست.نمونهاى از تجربههاى قرآنى
«إِذْ يُرِيكَهُمُ اللّهُ فِي مَنَامِكَ قَلِيلاً وَلَوْ أَرَاكَهُمْ كَثِيرًا لَّفَشِلْتُمْ وَلَتَنَازَعْتُمْ فِي الأَمْرِ وَلَكِنَّ اللّهَ سَلَّمَ إِنَّهُ عَلِيمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ * وَإِذْ يُرِيكُمُوهُمْ إِذِ الْتَقَيْتُمْ فِي أَعْيُنِكُمْ قَلِيلاً وَيُقَلِّلُكُمْ فِي أَعْيُنِهِمْ لِيَقْضِىَ اللّهُ أَمْرًا كَانَ مَفْعُولاً وَإِلَى اللّهِ تُرْجَعُ الأمُورُ»(30) اى پيامبر ياد كن آن گاه را كه خداوند آنان (سپاه دشمن در جنگ بدر) را در خوابت به تو اندك نشان داد، و اگر ايشان را به تو بسيار نشان مىداد قطعاً سست مىشديد و حتماً در كار جهاد منازعه مىكرديد، ولى خداوند شما را به سلامت داشت، چرا كه او به راز دلها دانا است، آن گاه كه چون با هم برخورد كرديد، آنان را در ديدگاه شما اندك جلوه داد و شما را نيز در ديدگان آنان كم نمودار ساخت تا خداوند كارى را كه انجام شدنى بود تحقق بخشيد، و كارها به سوى خدا باز گردانده مىشود.
مىدانيم در پيكار بدر دو نيروى نابرابر در مقابل هم صف آرايى كردند، خداوند پيشاپيش براى اين كه اين نبرد به سود اسلام بينجامد يك تجربه و صحنه رويارويى را به پيامبر نشان داد كه گروه اندكى حمله كردند، پيامبر وقتى آن را براى مسلمانان بازگو كرد همه براى نبرد حاضر شدند، زيرا اگر از كمّ و كيف و چند و چونى نيروى دشمن خبر مىيافتند سست گشته و منازعه آنان بالا مىگرفت، از طرف ديگر پيامبر(ص) معصوم است و شيطان در محدوده وجود و عقلانيّت او راه ندارد پس آن چه در رؤيا مشاهده فرمود حقّ است، و خداوند قادر است كثير را قليل نمايد و بر عكس.
از سوى سوّم، كافران هدفى جز دنيا نداشتند، و آن چه مىخواستند متاع دنيا بود، و به فرموده قرآن «قل متاعُ الدّنيا قليل»(31) سرمايه دنيا اندك است، در نتيجه همه سرمايه آنان متاع قليل است، و اين حقيقت براى پيامبر(ص) به عنوان رؤياى راست به شهود آمد.
از ناحيه چهارم، براى مؤمنان نيز اين تجربه پيش آمد كه كافران را كم مشاهده كردند «فى اعينكم قليلاً» لذا وقتى وارد كارزار شدند گروه كمى مشاهده كردند و به سختى جنگيدند، دليران اين نبرد، مجاهدانى نستوه و جان بر كف، صحنه را بر مشركان تنگ و آنان را فرارى ساختند، پس اين يك تجربه صد در صد دينى نيست، بلكه به بركت وحى و نبوّت نصيب جنگجويان نستوه گرديد كه به رأى العين اندك بودن دشمن را مشاهده مىكردند، يعنى رؤياى راستين پيامبر براى مردم به حدّ رؤيت رسيد.
از جانب پنجم، خداوند به خاطر نصرت دين كه خواسته او است، و به آن فرمان داده است، «ليقضى الله امراً كان مفعولاً» مسلمانان را در چشم كافران نيز كم نشان داد «و يقلّلكم فى اعينهم» لذا آنان جسورانه اقدام به پيكار و پيشدستى كردند، حتّى ابوجهل گفت، اينان يك خوراك ما هم به حساب نمىآيند، و لازم نيست ما شمشير و تير براى آنان به كار اندازيم، غلامان خود را مىفرستيم كه آنان را با دستهاى خالى دستگير كنند «ما هم الا اكلة رأس ولو بعثنا اليهم عبيدنا لاخذوهم اخذاً باليد»(32)
اين آيه مىتواند بر مشركان نيز يك تجربه به حساب آيد، تجربهاى منفى و ضددينى، چرا كه يا آنان به عقيده خود دين داشتند، و از مرام و مسلك خويش دفاع مىكردند و خداى خود را به گونهاى ديگر مىشناختند، چنان كه در حديث مىخوانيم، خداوند را هر نادانى مىشناسد «معروف عند كلّ جاهل»(33) و يا به خاطر آن است كه با نتيجه نبخشيدن تلاشها و زحمات چندين ساله پيامبر(ص) مشركان ديگر زمينه هدايت نداشتند «وجعلنا على قلوبهم اكنّةً و فى آذانهم وقرا»(34) ما بر دل هايشان پرده افكنديم و در گوش هايشان سنگينى قرار داديم، و اگر هر معجزهاى را به بينند به آن ايمان نمىآورند، بنابراين تجربه مشركان و كم ديدن مؤمنان و نديدن واقعيت يك تجربه بسيار بد فرجام بود.پرسش و پاسخ
اگر مشركان در يك تجربه مؤمنان را كم ديدند «يقلّلكم فى اعينهم» و گفتند اينان چون يك لقمه ما به حساب هم نمىآيند، غلامان خود را مىفرستيم بدون اسلحه دستگيرشان سازند پس چگونه است قرآن در آيه ديگر مىفرمايد مشركان در همين جنگ بدر مؤمنان را دو برابر خويش ديدند؟
«قَدْ كَانَ لَكُمْ آيَةٌ فِي فِئَتَيْنِ الْتَقَتَا فِئَةٌ تُقَاتِلُ فِي سَبِيلِ اللّهِ وَأُخْرَى كَافِرَةٌ يَرَوْنَهُم مِّثْلَيْهِمْ رَأْىَ الْعَيْنِ وَاللّهُ يُؤَيِّدُ بِنَصْرِهِ مَن يَشَاء إِنَّ فِي ذَلِكَ لَعِبْرَةً لأُوْلِي الأَبْصَارِ»(35) قطعاً در برخورد ميان دو گروه، براى شما نشانهاى و درس عبرتى بود، گروهى در راه خدا مىجنگيدند، و ديگر گروه كافر بودند كه مؤمنان را به چشم دو برابر خود مىديدند، و خدا هر كه را بخواهد به يارى خود تأييد مىكند، يقيناً در اين ماجرا براى صاحبانِ بينش عبرتى است.در پاسخ اين سؤال مىگوييم:
علامه طباطبايى (قدّس سرّه) مىفرمايد در ابتداى كارزار هر دو طرف در چشم يكديگر كم مىآمدند تا هر يك به طمع پيروزى خود كار جنگ را شروع نمايد، ولى پس از شروع در پيكار، دسته مؤمنان در نظر كافران دو برابر از آن چه بودند جلوه كرد از اين رو ترسيدند و رو به فرار نهادند، در نتيجه پيروزى از آن مسلمانان گرديد، بنابراين آيه اوّل موضوع كم ديدن هر يك از دو طرف را در آغاز جنگ بيان مىكند و آيه دوّم دو برابر آمدن مؤمنان به چشم كافران پس از آغاز جنگ را بيان كرده است. به ويژه با توجّه به آيات قبل از اين آيه خداوند به مشركان چنين گوشزد مىفرمايد كه شما اگر اهل بصيرت باشيد براى پى بردن به غلبه حق و اين كه خداوند هر كس را بخواهد مىتواند نصرت دهد و پيروزى بخشد، و ابداً به مال و اولاد كسى مغلوب نخواهد شد، بايد به آن چه در روز «بدر» ديديد بسنده كنيد، زيرا در آن روز رزمندگان اسلام افرادى معدود بودند، و شماره آنان به ثلث مشركان درآوردگاه نمىرسيد، و از ناحيه ابزار و ادوات جنگى هم قابل مقايسه با آنان نبودند، زيرا سيصد و سيزده نفر بيش نبودند و تنها شش عدد زره و هشت عدد شمشير و دو اسب در اختيار داشتند، ولى لشگر دشمن قريب هزار نفر مردان جنگجو با تجهيزات كامل آن زمان، مركبهاى سوارى، شتران باركش و سوارى، زره، شمشير و ساير ادوات، با اين وصف خداوند آن عده كم را دو برابر نشان داد تا بر دلهايشان ترس چيره و رو به هزيمت نهاده و فتح و پيروزى از آن مسلمين گردد، افزون بر اين فرشتگان را نيز به كمك فرستاد.
و از سوى ديگر مشركان را در نظر مؤمنان كم جلوه داد تا دلهايشان استوار و درونشان راآرامش بخشد تا وعده پيروزى و تجربه دينى پيامبر(ص) در خواب، به نيكى انجام پذيرد و دين خداوند به منصه ظهور برسد «لِيَقْضِىَ اللّهُ أَمْرًا كَانَ مَفْعُولاً وَإِلَى اللّهِ تُرْجَعُ الأمُورُ»(36)
دانشمندان اين گونه استدلال را «برهان» مىدانند يعنى انسان خداوند را مىشناسد به حق برهان و سپس به وسيله او به عنوان علّت ايجاد كننده مخلوقات و ممكنات بر وجود و پيدايش اشياء، بندگان و ساير موجودات استدلال مىكند، نه آن گونه كه به «واسطه اشياء» استدلال شود خدايى وجود دارد، بر اين پايه برخى معتقدند واژه «برهان» جز بر نوع اوّل «برهان لمّى» زيبنده و حقيقت نمىباشد، و استدلال از راه دوّم را «دليل انّى» مىخوانند.
به هر روى ديدگاهى كه منصور بن حازم در مسأله شناخت ارائه داد، از بهترين راهكارهاى استدلال است، چنين انسانى است كه مصداق فرمايش امام على (عليهالسلام) قرار مىگيرد كه وقتى عقل انسان زنده شود «برق له لامع كثير البرق، فابان له الطّريق و سلك به السبيل» برق درخشنده و پاينده راه را به او مىنمايد، و چنان او را راه مىبرد كه به سراى جاودان برساند.راه كار قرآن در تجربه
اگر ما بتوانيم راهيابى به ملكوت آسمانها و زمين را تجربه بناميم لازم است از رهنمودهاى قرآن بهره گيريم.
جناب علامه طباطبايى(قدّس سرّه) در اين باره مىنگارد: «يك حقيقت قرآنى (كه هيچ جاى انكار ندارد) وجود دارد، و آن اين است كه با ورود انسان به گلستان «ولايت الهى» و تقرّب او به مقام مقدّس و بزرگ خداوندى براى او درى به ملكوت آسمانها و زمين باز مىشود كه آيات بزرگ الهى و انوار جبروت خاموش نشدنى او كه بر ديگران پنهان است از آن در مشاهده مىكند.»
امام صادق عليه السلام مىفرمايد: «لو أنّ الشياطين يحومون حول قلوب بنى آدم لرأوا ملكوت السماوات والارض» اگر نه اين بود كه شيطانها اطراف دلهاى بنىآدم گردش مىكنند، قطعاً ملكوت آسمانها و زمين را مىديدند، اهل سنّت نيز از پيامبر(ص) روايت مىكنند ايشان فرمود: «لولا تكثيرٌ من كلامكم و تمريجٌ فى قلوبكم لرأيتُم ما أرى ولسمعتم ما أسمع» اگر زيادى در سخن شما و اغتشاش و بلوا در دلهايتان نبود، حتماً آنچه من مىبينم مىديديد، و آنچه من مىشنوم مىشنيديد.پىنوشتها:
1) همان، 11 / 64، 61 / 181.
2) فتوحات، 1 / 147، دار احياء تراث عربى.
3) بحار 61 / 158، از امالى صدوق.
4) شرح فصوص قيصرى، فصّ نوحى، ص151.
5) نهج البلاغه فيض، خ121.
6) اصول كافى، ج2، ص52.
7) نهج البلاغه فيض، خطبه همّام 184.
8) اصول كافى، ج1، ص85، باب انّه لايعرف الاّ به.
9) همان.
10) عنكبوت، 69.
11) حجر، آيه99.
12) انعام، آيه75.
13) تكاثر، آيه 5-7.
14) مطففين، آيات 21 – 18.
15) الميزان، ذيل مائده، آيه19.
16) مائده، آيه105.
17) انشقاق، آيه 6.
18) مجادله، آيه22.
19) ابراهيم، آيه28.
20) بقره، آيه134.
21) مائده آيه100.
22) انعام، 153.
23) حشر، آيه21.
24) اسراء،آيه7.
25) نجم، آيه42.
26) شمس، آيه 10 – 6.
27) انعام، آيه122.
28) ر.ك: الميزان، ذيل مائده، آيه105.
29) اصول كافى، ج2، ص604.
30) انفال، آيات44 – 43.
31) نساء 77.
32) نورالثقلين، ج2، ص128.
33) اصول كافى، ج1، ص91.
34) انعام، 25؛ اسراء، 46.
35) آل عمران، آيه13.
36) الميزان، ج3، ص107.
سخنان معصومان عليهم السلام علم و عالم
سخنان معصومين
علم و عالمرسول اكرم صلى الله عليه و آله:
«انّ الله يطاع بالعلم و يعبد بالعلم و خير الدّنيا و الآخرة مع العلم »1
براستى خداى متعال با علم ،اطاعت و عبادت مىشود و خير دنيا و آخرت همراه علم است».
نبى اعظم صلى الله عليه و آله:
«ان العلم يهتف بالعمل فان اجابه و الاّ ارتحل عنه»2
علم، عمل مىطلبد، اگر عالم آن را (با عمل خويش) پاسخ داد(چه بهتر) و گرنه دانش از او رخت برمىبندد.
رسول الله صلى الله عليه و آله:
«زيارة العلماء احبّ الى اللّه تعالى – من سبعين طوافاً حول البيت و افضل من سبعين حَجَّةً و عمرةً مبرورةً مقبولة…»3
نزد خداوند متعال، ديدار دانشمندان، از هفتاد بار طواف پيرامون خانه كعبه محبوبتر و از هفتاد حجّ و عمره مقبول و مبرور، برتر است.
امام على عليه السلام:
«الا اخبركم بالفقيه حقّاً؟ قالوا: بلى يا اميرالمؤمنين،قال: من لم يقنَطِ النّاسَ من رحمة اللّه و لم يُؤمِنهُم من عذاب اللّه و لم يُرَخَّص لهم فى معاصى اللّه»4
آيا شما را خبر دهم درباره فقيه حقيقى؟ گفتند: آرى اى امير مؤمنان؛ فرمود: او كسى است كه مردم را از رحمت خدا نوميد نگرداند و آنان را از عذاب الهى آسوده خاطر نكند و آنان را در ارتكاب معاصى رخصت ندهد.
امام على عليه السلام:
«العلم اكثر مِن اَن يُحاط به فخذوا من كلّ علمٍ احسنه»5
علم بيشتر از آن است كه تمامش فرا گرفته شود، پس شما از هر علمى بهترش را فرا گيريد.
امام على عليه السلام:
«انّ كمال الدّين طلب العلم و العمل به الا و انّ طلب العلم اَوجَبُ عليكم من طلب المال»6
كمال دين در طلب دانش و عمل بدان است. آگاه باشيد كه آموختن دانش واجبتر است از اندوختن مال.
امام على عليه السلام:
«من المفروض على كلّ عالمٍ ان يصون بالورع جانِبَهُ و ان يَبذُل علمَهُ لطالبه»7
بر هر دانشمندى لازم است كه با پرهيزكارى مراقب خويش باشد و دانش خود را در اختيار طالبان علم قرار دهد.
امام على عليه السلام:
«انّما العالم مَن دعاه علمه الى الورع و التّقى و الزّهد فى عالم الفناء و التولّه بجنّة المأوى»8
عالم كسى است كه عملش او را به پارسايى و خداترسى و زهد در جهان فانى و شوق به بهشت جاودان فرا خواند.امام على عليه السلام:
«انّ العلم حياة القلوب و نور الابصار مِنَ العمى و قوّة الابدان من الضّعف»9
براستى كه دانش حياتبخش دلها و روشنى بخش چشمها از كورى و نيرو بخش بدنها از ناتوانى است.
امام على عليه السلام:
«بالعلم يطاع اللّه و يعبد و بالعلم يعرّف اللّه و يوحِّد و بالعلم توصل الارحام و به يعرف الحلال و الحرام. و العلم امام العقل و العقل تابعه، يلهمه السعداء و يحرمه الاشقياء»10
به وسيله علم است كه خداوند اطاعت و عبادت مىشود، با علم معرفت خداوند و توحيد او حاصل مىشود، به وسيله علم صله رحم انجام و حلال از حرام بازشناخته مىشود و علم پيشواز عقل و عقل تابع آن است و سعادتمندان بدان الهام مىيابند و تيره بختان، محروم مىشوند.
امام صادق عليه السلام:
«انّ الحكمة المعرفة و التفقّه فى الدّين، فمن فَقِهَ منكم فهو حكيمٌ، و ما احدٌ يموت من المؤمنين احبّ الى ابليس من فقيهٍ»11
همانا حكمت، شناخت خداوند و ژرف نگرى در دين است پس هر كس از شما (شيعيان) فقيه شود به حكمت دست يافته، و مرگ هيچ يك از مؤمنان نزد ابليس محبوبتر از مرگ فقيه نيست.
امام رضا عليه السلام:
«الا انّ الفقيه من افَاضَ خَيرَهُ و انقذهم من اعدائهم و وَفَّرَ عليهم نعم جنان اللّه و حَصَّلَ لهم رضوان اللّه تعالى»12
آگاه باشيد! فقيه كسى است كه خيرش را بر مردم سرازير سازد و آنان را از دشمنانشان نجات دهد و نعمتهاى بهشتى را بر آنها افزونى بخشد و خشنودى خدا را برايشان تحصيل نمايد.
امام حسن عسگرى عليه السلام:
«انّ علماءَ شيعتنا يُحشَرون فيخلع عليهم من خلع الكرامات على قَدرِ كثرة علومهم وَجِدِّهِم فى ارشاد عباد اللّه حتّى يُخلَعَ على الواحد منهم اَلفُ حُلَّةٍ من نور»13
علماى شيعه ما برانگيخته مىشوند در حالى كه به اندازه كثرت علم، و جدّيتشان در راهنمايى بندگان خدا جامهاى فاخر از كرامت به ايشان پوشانده مىشود تا جايى كه يكى از آنها هزار هزار حلّه از نور بر تن خواهد داشت.
پىنوشتها: –
1. (بحار الانوار، ج1،ص64)
2. (بحار،ج2، ص33)
3. (عُدّهَ الدّاعى، ص66)
4. (مستدرك سفينةالبحار،ج1، ص482)
5. (بحار،ج2، ص48)
6. (شرح غرر،ج2، ص157)
7. (كافى،ج1، ص23)
8. (بحار،ج92، ص211)
9. (شرح غررالحكم،ج3، ص94)
10. (بحار، ج1، ص166)
11. (بحار، ج1، ص215)
12. (بحار، ج2، ص5)
13. (بحار، ج2، ص3)
دانستنى هايى از قرآن تسليم محض
دانستنى هايى از قرآن
تسليم محض«ومن يسلم وجهه الى الله و هو محسن فقد استمسك بالعروة الوثقى و الى الله عاقبة الأمور»
(سوره لقمان، آيه 22)
و هر كس كه وجود خويش را به خدا بسپارد و نيكوكار هم باشد، پس قطعا به پيوند محكم چنگ زده است و عاقبت كارها به سوى خدا است.
آرى! هر كس امر خود را به سوى خدا تفويض كند و با تمام وجود به درگاه او روى آورد و نيكوكار هم باشد يعنى كارهايش را با اخلاص انجام دهد، پس قطعا چنين انسانى به عروة الوثقاى الهى چنگ زده و بازگشت همگان به سوى خدا است تا نيكوكاران را پاداش دهد و بدكاران را مجازات نمايد.
تسليم وجه: وجه به معناى صورت است و چون صورت مهمترين حواس انسان است لذا از واژه وجه به معناى شخصيت و ذات انسان استفاده مى شود. يعنى انسان با تمام وجود تسليم محض اوامر خدا باشد و از هيچ حكمى سرپيچى نكند هرچند ممكن است خداوند به خاطر آزمايش وى، بلائى غير قابل تحمل براو وارد سازد و او را در تنگنا قرار دهد، انسان نيكوكار و مخلص حالت تسليم را دارد يعنى هرچند در سختى و مشقت و رنج قرار گيرد، تسليم محض است. اگر انسان به حالت تسليم رسيد، بى گمان به عروة الوثقاى خدا چنگ زده است و خداوند او را مورد عفو و رحمت بى پايان خويش قرار مى دهد.حالت رضا و حالت تسليم:
گاهى ممكن است انسان به حالت رضا برسد. اين بالاترين مقام است كه كسى از آنچه خداوند براى او خواسته راضى و خشنود باشد. چنين مقامى مخصوص انبيا و اوصيا و عدد بسيار كمى از اولياى برگزيده الهى است (ثلة من الأولين و قليل من الآخرين) خيلى دشوار و سخت است كه انسان در برابر نا ملايمات كه تمام آن تقدير الهى است حالت رضا و خشنودى كامل داشته باشد. يعنى نه تنها تسليم محض باشد كه راضى هم باشد. و در درجه دوم حالت تسليم است كه اگر هم گرفتارى پيش آيد و مسائل ناگوارى برايش رخ دهد، خم به ابرو نمى آورد و خرسند هم مى شود، زيرا هر چه پيش آيد همه را از خدا مى بيند «ان هي الا فتنتك» حضرت موسى تصريح مى كند كه هرچه پيش مىآيد و همه مشكلات و دردها و رنجها فتنه و آزمايش تو است كه بايد در برابرش تسليم و راضى بود.
زينب كبرا سلام الله عليها اين انسان والائى كه در تاريخ نظير ندارد، در پاسخ ابن زياد لعنه الله كه به او گفت: كار خدا را در باره اهل بيتت چگونه يافتى ؟ فرمود: «ما رأيت الاّ جميلا» جز زيبائى چيزى نديدم.
آنقدر در اين جمله حضرت زينب، زيبائى نهفته و آنقدر به زينب كبرا عظمت مى بخشد كه حد و اندازه ندارد. و از همين جمله كوتاه مى فهميم كه عظمت و بزرگوارى زينب نامتناهى و بى كران است. او در برابر سيل بلا و مصيبت، خم به ابرو نمى آورد و كاملا راضى به رضايت الهى است، بلكه همه را زيبائى مى بيند. خدايا اين چه موجود سترگى است كه اولياى خدا در برابر عظمتش سر فرود مى آورند.
خود امام حسين عليه السلام را ببينيد، پس از آن همه مصيبت كه كوه ها را از جا مى كند و درياها را خشك مى كند، و در حالى كه آخرين لحظات زندگى مباركش را با آن همه تير در تمام اجزاء بدنش مى گذراند در گودال قتلگاه با آرامش كامل عرضه مى دارد: «الهي رضا برضائك» خدايا به آنچه تو راضى هستى من هم راضيم.
ما كه هرگز به چنين مقام والائى نخواهيم رسيد، حد اقل بايد تسليم اوامر خدا باشيم، هرچند ممكن است مسائلى پيش آيد كه مورد رضايت ما نباشد و از پذيرش آن اكراه داريم ولى دليل نمى شود كه از خود بى خود شده و به غفلت روى آوريم و خداى نخواسته حرفي بزنيم كه مورد خشم ذات مقدسش قرار گيريم.عروة الوثقى چيست ؟
تفسير البرهان روايتى را از امام رضا عليه السلام نقل كرده كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «سيكون بعدي فتنةٌ مظلمة الناجي منها من تمسك بالعروة الوثقى. فقيل يا رسول الله: و ما العروة الوثقى ؟ قال: ولاية سيد الوصيين. قيل: من سيد الوصيين ؟ قال: أمير المؤمنين. قيل يا رسول الله: و من أمير المؤمنين ؟ قال: مولى المسلمين و إمامهم بعدي. قيل: يا رسول الله و من مولى المسلمين و امامهم بعدك ؟ قال: أخي علي بن أبي طالب».
پس از رحلت من، فتنه اى تاريك جهان را فرا مى گيرد. تنها كسانى از آن نجات مى يابند كه به عروة الوثقا چنگ زنند . گفته شد: يا رسول الله عروة الوثقا چيست ؟ فرمود: ولايت سرور اوصيا. گفته شد: سيد اوصيا كيست ؟ فرمود: امير مؤمنان. باز سؤال شد: امير مؤمنان كيست ؟ فرمود: سرور مسلمانان و پيشواى آنان پس از من. گفتند: او كيست ؟ فرمود: برادرم على بن أبي طالب.
روايات ديگرى نقل شده است كه دلالت دارد بر اينكه عروة الوثقاى الهى، ولايت و محبت اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام است. در آية الكرسى هم مى خوانيم: «فمن يكفر بالطاغوت و يؤمن بالله فقد استمسك بالعروة الوثقى» و هر كه به طاغوت كافر شود و به خدا ايمان آورد بى گمان به عروة الوثقى چنگ زده است. و اين آيه هيچ منافاتى با آن روايات ندارد زيرا لازمه ولايت على، كافر شدن به جبت و طاغوت و ايمان به خدا است و السلام.