/

«امام خمينى ثابت و استوار از آغاز تا پايان»

12 فروردين سالروز تأسيس جمهورى اسلامى‏
روز دوازدهم فروردين سالروز رسميّت يافتن حكومت مستضعفين بر مستكبرين در ايران است، سالروز تحقق وعده حق تعالى است منت خداى را كه ملت مستضعف ايران بر مستكبرين جهان، چه شرقى و چه غربى چيره و پيروز شد. دوازده فروردين روز غلبه جنود اللّه بر جنود شيطان و روز فتح و نصر خدا و بندگان مؤمن به اوست. ملت ايران اين روز را عيدى اسلامى – ملى تلقى مى‏كند. و آن روز فتح مطلق و نصر به تمام معناست كه همه مستضعفين جهان را اين نور سنت الهى و سايه پرچم «نصر من اللّه» فرا گيرد. آن روزى كه مسلمين جهان با مدد غيبى در هر كشور و قطر دست جنايتكار ستمگران و چپاولچيان را از كشور خود قطع كنند و پرچم اسلام و آرم اللّه اكبر را افراشته نمايند. (12/1/59)
اينجانب در آغاز سال جديد و سالروز رسميت جمهورى اسلامى انتظار دارم كه تمام نهادهاى اين جمهورى از مجلس و ارگان‏هاى دولتى و جهاد سازندگى و شوراى نگهبان و شورايعالى قضائى و قضات محترم سراسر كشور و دادستانى‏هاى سطح كشور و قواى مسلح از ارتش و سپاه و بسيج و ژاندارمرى و كميته و شهربانى و نيروهاى مردمى و عشايرى «ايّدهم اللّه تعالى» همه و همه كوشش كنند در پياده كردن احكام اسلام، در افزايش تعهد به ابعاد مختلف اين مكتب انسان‏ساز، در مجاهده در راه حق و ساختن خويش، در اصلاح درون و برون كه خود با اصلاح آنان كشور رو به صلاح مى‏رود. (12/1/62)
گرامى باد بر ملت بزرگ ايران و بر پيروان شاهد بزرگ، حضرت محمد مصطفى صلى اللّه عليه و آله و سلم وجود رادمردانى كه راه شهادت را برگزيده‏اند و در هجرت از زندگى عالم ادنى و جهان سفلى به وادى ايمن و ملكوت اعلا رسيده‏اند و در جستجوى حيات، سرچشمه را يافته‏اند و سيراب و سرمست از جرعه «ارجعى الى ربك» به رؤيت جمال و كشف رضايت حق نايل آمده‏اند «و كفى بهم فخراً» و چه غافلند دنيا پرستان و بيخبران كه ارزش شهادت را در صحيفه‏هاى طبيعت جستجو مى‏كنند و وصف آن را در سروده‏ها و حماسه و شعرها مى‏جويند و در كشف آن از هنر تخيل و كتاب تعقل مدد مى‏خواهند و حاشا كه حل اين معما جز به عشق ميسر نگردد كه بر ملت ما آسان شده است. و اينك ما شاهد آنيم كه سبكبالان عاشق شهادت بر توسن شرف و عزت به معراج خون تاخته‏اند و در پيشگاه عظمت حق و مقام جمع الجمع به شهود و حضور رسيده‏اند و بر بسيط ارض، ثمرات رشادت‏ها و ايثارهاى خود را نظاره مى‏كنند كه از همّت بلندشان جمهورى اسلامى ايران پايدار و انقلاب ما در اوج قله عزت و شرافت مشعل‏دار هدايت نسل‏هاى تشنه است و قطرات خونشان سيلابى عظيم و طوفانى سهمناك را برپا كرده است و اركان كاخ‏هاى ظلم و ستم شرق و غرب را به لرزه انداخته است و آنان را در عزا و ماتم از دست دادن ياران و نوكرانى…سياهپوش كرده است و هنوز اول ماجراست و كابوس‏هاى ديگرى دارند و بايد خود را براى نابودى و مرگ جيره خوارانى چون صدام و دست نشاندگانى چون اسرائيل غاصب آماده كنند، كه اينها همه از بركات سحر شهيدان ماست و ما در انتظار رؤيت خورشيديم و به شهيدان بايد گفت «اتيكم اللّه مالم يؤت احداً من العالمين».
و مبارك باد بر خانواده‏هاى عزيز شهدا، مفقودين و اسرا و جانبازان و بر ملت ايران كه با استقامت و پايدارى و پايمردى خويش به بنيانى مرصوص مبدل گشته‏اند كه نه تهديد ابر قدرت‏ها آنان را به هراس مى‏افكند و نه از محاصره‏ها و كمبودها به فغان مى‏آيند و نه از خيانت و وحشيگرى‏ها خم به ابرو مى‏آورند و چون گذشته به راه خود كه همان راه اسلام عزيز و عزت و شرف و انسانيت است ادامه مى‏دهند و زندگى با عزت را در خيمه مقاومت صبر، بر حضور در كاخ‏هاى ذلت و نوكرى ابرقدرت‏ها…ترجيح مى‏دهند. (16/1/65)

رهنمودهاى مقام معظّم رهبرى
پيشرفت‏هاى شگرف محققان جوان ايرانى در عرصه‏ها مختلف از جمله ساخت نيروگاه، ساخت هواپيما، ساخت تجهيزات نظامى و دستيابى به دانش پيچيده هسته‏اى از بركات انقلاب اسلامى است.
ملت ايران با توليد علم و گشايش آفاق جديد در عرصه‏هاى علمى و فناورى به جهشى دست يابد تا بتواند فاصله خود را با پيشرفت‏هاى علمى جهان كمتر كند.
دستيابى بيش از پيش ايران به پيشرفت‏هاى علمى در عرصه‏هاى مختلف علاوه بر غرور و اعتزاز ملى، بسود ملت‏هاى ديگر به ويژه ملت‏هاى مسلمان خواهد بود.
ما بايد در زمينه دانش و فناورى به مرحله‏اى برسيم كه در شأن ملت ايران و گذشته پرافتخار علمى اين ملت است. در اين دوره صد ساله سردمداران كشور با تقليد بى چون و چرا از غرب، عملاً مانع از هر گونه خلاقيت، ابتكار و خودباورى شدند و دنياى صنعتى غرب نيز با نگاه جهان‏گشايى و استعمارگونه بر كشور مسلط شد و ملت ايران را از حركت طبيعى خود در مسير شكوفايى و پيشرفت علمى بازداشت و ايرانى با استعداد به دنباله‏رو بى‏اراده غرب تبديل شد.
نظام جمهورى اسلامى، ملت ايران را از آن حالت افسون‏شدگى خارج كرد و به اين باور رساند كه مى‏توانند، و پيشرفت‏هاى شگرف محققان جوان ايرانى در عرصه‏هاى مختلف از جمله سدسازى، ساخت نيروگاه، ساخت هواپيما، ساخت تجهيزات نظامى و دستيابى به دانش پيچيده هسته‏اى از بركات انقلاب اسلامى ايران است.
اين پيشرفت‏ها به رغم غير قابل مقايسه بودن با قبل از پيروزى انقلاب، به هيچ وجه كافى نيست و ملت ايران بايد با توليد علم و گشايش آفاق جديد در عرصه‏هاى علمى به فناورى جهشى دست يابد تا بتواند فاصله خود را با پيشرفت‏هاى علمى جهان كمتر كند.
در سال‏هاى اخير اقدامات خوبى در زمينه توجه به علم و دانش و تحقيقات علمى انجام گرفته اما بايد روحيه تحقيق و پيشرفت در بخش‏هاى مختلف علمى كشور از جمله محيطهاى مهندسى و فنى كه همواره محل پرورش برترين استعدادها و نيروهاى روشن‏بين، مبارز و آگاه بوده، مضاعف شود.
نظام مهندسى كشور بايد ضوابط و مقررات را به صحنه عمل بياورد و مهندسين ناظر به طور جدى بر ساخت ساختمان‏ها نظارت داشته باشند و ترميم بافت‏هاى فرسوده شهرها و روستاها در اولويت كارى دستگاه‏هاى مسئول قرار گيرد. پاورقي ها:

/

انقلاب اسلامى، بارقه‏اى‏الهى‏

انقلاب اسلامى پس از ظلمت جهل و تيرگى فساد، از افق اسلام طلوع نمود و با پرتو افشانى معنوى خويش مردم را به آگاهى، بيدارى، فداكارى، عزت، استقلال واقعى و پاسدارى از حريم اعتقادات رسانيد و در ضمن به همه نشان داد كه با آشكار گرديدن فجر صادق ديگر شب‏پرستان كوردل و خفّاشان متنفّر از نور و فرورفتگان در ظلمت نمى‏توانند جاى پايى و پروازى داشته باشند. انقلاب اسلامى با رهبرى امام خمينى به جهانيان ثابت كرد كه ريشه‏هاى ديانت با طراوت و صلابت بوده و قادرند به شكوفايى برسند و با عطر افشانى و صفاى معنوى، هرگونه بيداد، تهاجم و سلطه گرى را نفى نموده و امن و امان را براى جوامع اسلامى نويد دهند. قرآن كريم مى‏فرمايد: «ما يفتح اللّه للناس من رحمةٍ فلا ممسك لها؛(1) يعنى درى كه خداوند از رحمت بر روى مردمى گشايد هيچ كس قادر به بستن آن نخواهد بود.
بزرگترين ويژگى اين نهضت بزرگ مكتبى بودن و اسلامى بودن آن است، انقلاب از ارزش‏هايى سرچشمه مى‏گرفت كه فرستادگان الهى براى تحقّق آنها قيام نمودند و ائمه هدى (ع) با تمامى توان براى صيانت از آن‏ها و گسترش ارزشها اهتمام ورزيدند. امام خمينى آن را بارقه‏اى الهى مى‏داند كه در اعماق قلوب مردمان تحت ستم انفجارى شگرف بوجود آورد.(2) مقام معظم رهبرى حضرت آية اللّه العظمى خامنه‏اى نيز خصوصيت برجسته انقلاب اسلامى را كه رمز ماندگارى آن است اين مى‏دانند كه مبناى آن ارزش‏هاى دينى، اخلاقى و معنوى بود.(3) شهيد مظلوم آية اللّه دكتر بهشتى هم تأكيد مى‏نمايد: انقلاب اسلامى، انقلاب ارزش‏ها بود، بايد اين معيارها را شناخت و برمحور آنها حركت كرد و مخلصانه در دفاع از چنين بنيان‏هاى استوارى كوشيد، منزلت افراد و كارنامه آنان با اين محك مشخص مى‏گردد.(4)
از آنجا كه مردم با اخلاص و ايمان فرياد زدند ما اسلام را مى‏خواهيم و دنبال ارزشها هستيم عنايت خداوند متوجّه جامعه گرديد و دگرگونى معنوى را چون رودى خروشان جارى ساخت، تحولى كه بشر قادر نبود آن را سامان دهد بلكه الهى بود و تنها مقلّب القلوب مى‏توانست دل‏ها را از هراس و وحشت بيرون آورد و شجاعت، پايدارى و عدم نگرانى را جانشين آن نمايد، آن نيروى محرّكه‏اى كه انقلاب را به پيروزى رسانيد، اين بود كه مردم با هدايت رهبرى فرزانه و عاليقدر و با اعتقادى عميق و باورى قوى وارد ميدان شدند. آن چه را همه محال تصور مى‏كنند، عملى ساختند. امام خمينى (ره) فرموده‏اند: «انقلابى كه در ايران حاصل شد پيروزيش در اثر دو مطلب بود. يك مطلب مهمش كه از همه مطالب بالاتر بود، اين بود كه مردم با اسلام پيش رفتند، يعنى سرتاسر ايران فريادشان اين بود كه ما اسلام را مى‏خواهيم امر دوّمى اين بود كه همه قشرها در اين مسئله متحد بودند، اين دو مطلب اساس پيروزى بود…»(5)
امام طى سخنانى در قم خاطرنشان ساختند: «اين قيام، قيام ملى نيست، قرآنى است، اسلامى است.
يك ملت ضعيفى كه هيچ نداشت در مقابل ابرقدرتها و در مقابل اين قدرت شيطانى كه همه چيز داشتند و تا دندان مسلّح بودند و به قوه ملّيت نمى‏توان غلبه كرد…اين اسلام است كه غلبه كرد بر ابرقدرت‏ها. اين قوّه ايمان است كه سرتاسر ايران را بسيج كرد…قدرت ايمان، قوّه اسلام، قدرت معنوى ملّت، اين پيروزى را به ما ارزانى داشت…»(6) عبداللّه قصيد نماينده حزب اللّه در مجلس لبنان، گفت: انقلاب اسلامى اميد به پيروزى الهى را در مردم بوجود آورده اين كه حتى در شرايط دشوار و نداشتن حمايت جهانى خداوند ملّت‏هاى ايثارگر را پيروز مى‏كند.(7)
«سايروس برام»، محقّق و نويسنده ايرلندى از اعتصاب‏ها و راهپيمايى‏هاى مردم ايران در جهت مبارزه با استبداد و ابرقدرت‏ها به عنوان برنامه‏اى شگفت آور سخن مى‏گويد و مى‏افزايد: نبايد ترديد كرد كه نيروى اعتقاد و ايمان اسلامى از مايه‏هاى اصلى قوت، توان، استقامت و وحدت اين نهضت انقلابى است همچنين اگر هدايت آن را سياستمداران سست ايمان يابى‏ايمان بر عهده گرفته بودند، بى گمان نه اين انقلاب چنين فراگير و تزلزل‏ناپذير مى‏شد و نه اميد چندانى به رستگارى و آينده آن بود. به اعتقاد وى از علل عمده تقابل مردم با نظام طاغوتى آن بود كه كارگزاران استبداد انحطاط معنوى را ترويج مى‏كردند و بر اين اساس فساد و تباهى و بى‏غيرتى جاى فضيلت‏ها را گرفته و امور مادى و دنيايى معيار ارزش‏ها شده بود، از آثار ديگر اين سقوط روحانى دون پرورى و شريف آزارى و سپردن كارهاى بزرگ به افراد پست و كارهاى دون به مردان سترگ مى‏باشد و عمّال ساواك رسماً و عملاً ديوان سالار بودند، بى عفت‏ترين زنان از حقوق بانوان و آزادى اين صنف سخن مى‏گفتند، بى غيرت‏ترين مردان از مردانگى و غيورى دم مى‏زدند. در چنين شرايط آشفته‏اى كه با خفقان و فشار سياسى توأم بود اكثريت مسلمان جز مذهب و ديانت پناهگاه ديگرى بدست نياوردند، اين امّت محروم و مظلوم و رانده شده از همه جا به مسجد و حسينيه پناه آوردند و در هر جايى كه اثرى از معنويت و روحانيت داشت اجتماع مى‏نمودند اين تحصّن معنوى و خلوت نشين اگرچه بوى عرفانى و اشراقى داشت اما جهت‏گيرى مبارزه را روشن مى‏ساخت و مى‏خواستند به استكبار جهانى و اعوان و انصارش ثابت كنند از ديو و دد ملولم و انسانم آرزوست، اين پناهگاه پرتوان معنوى، مردمان با ايمان و داراى شكيبايى و استقامت را از بند استبداد رهانيد البته راهنمايى‏هاى روحانيان، نويسندگان و سنگرداران فكر و انديشه در اين راستا بسيار مؤثر بود؛ او متذكّر مى‏شود ايمان رهبرى قيام و اعتقادات مردمان ايران سلاح معنوى را كار ساز ساخت و اين حربه فراموش شده چنان به كار گرفته شد كه بساط استبداد و استكبار را درهم كوبيد و شرق و غرب را بهت زده ساخت. از بركت همين ايمان است كه همه با هم يكدل و يك زبان بپاخاستند و خشم و خروش و فرياد را توأم ساختند و با فرياد اللّه اكبر و طنين ناپيداى آن در وهله اول دل‏ها را بهم پيوند زدند و در مرحله بعد بر توپ و تانك و سلاح‏هاى مدرن غلبه يافتند.(8) خروش مردم، خواست خدا بود
وقتى امّتى تصميم گرفت بر اساس باورهاى عميق خود تلاشى انجام دهد، خداوند به امداد او رو مى‏آورد و براى رسيدن به هدفى عالى و مقصدى مقدس هدايتش مى‏نمايد. امام خمينى مى‏فرمايند: «چراغ را خود خداى تبارك و تعالى جلو گرفته و تاريكى‏ها را روشن كرد و هيچ وقت نگذاشت كه ملت سست شود. اين براى آن بود كه ملت راهش را پيدا كرد و به صراط مستقيم رسيد.»(9) امام در جاى ديگر يادآور شده‏اند: «خداوند خواست كه به داد اين مملكت برسد و اين يك قدرت مافوق طبيعت بود و هيچ قدرتى نمى‏تواند چنين كارى را كه در ظرف پنجاه و چند سال اين مملكت را طور ديگر درست كرده بودند، در ظرف يك سال يا بيشتر چنين تحولى روى دهد… اين را خدا خواست كه هيچ اعتنايى به آن حكومت نظامى نكنند و اين كار هم الهى بود و هيچ كار بشر نبود…»(10)
اگر بخواهيم براى امور انقلاب و جنبه‏هاى مبارزاتى مردم، موازين مادى و طبيعى را در نظر بگيريم مبارزين با يورش نظاميان و نيروهاى انتظامى رژيم طاغوت، در مراحل اوليه يا از بين مى‏رفتند و يا عقب نشينى مى‏كردند امّا چون قدرت ايمان و پشتيبانى خداوند در كار بود، پيروزى بدست آمد. امام چنين تذكر داده‏اند: «گمان نكنيد كه قدرت مادّى اين كار را كرد، روى حساب دنيايى نبايد شما غلبه كنيد، آنها بايد با يك يورش شما را از بين ببرند لكن همه حسابهايى كه مى‏كردند باطل شد. البته (اين كه) يك جمعيت فاقد همه چيز بر ابرقدرت هايى كه همه چيز داشتند، غلبه كرد، حساب معنوى است…»(11) تلاش‏هاى بشرى قادر است شهر يا منطقه‏اى را از يوغ استبداد و استكبار آزاد كند امّا نمى‏تواند اجتماعى را چنان به حركت وادارد كه با دست خالى، حكومت سلطنتى با سابقه 2500 ساله را واژگون نمايد، كار الهى بود كه مردم ريشه جنايت و فساد را از بيخ و بن برانداختند و انقلاب با پشتيبانى خداى بزرگ پيروز شد همچنين اگر اين انقلاب همچون ساير انقلاب‏ها به گروه و حزبى مربوط بود و يا عده‏اى مى‏خواستند براى رسيدن به اهداف گروهى كودتا كنند و نظام را به دست گيرند امكان نداشت مردم از آن حمايت نمايند، بنابراين انقلاب مستند به اسلام و لطف الهى است و ما بايد قدر اين نعمتى كه خداوند به ما ارزانى داشته است را بدانيم، چون مردم براى خدا و طلب رضايت حق بپاخاسته بودند از اين غم نداشتند كه حالا چه اتفاقى روى خواهد داد، ملّت اسلامى با چنين اتكالى و با پشتوانه‏اى آسمانى، نظامى را روى كار آورد كه مقصدش اجراى احكام و مقررات اسلامى بود، مردمى كه به خيابان‏ها ريختند و فرياد اللّه اكبر و مرگ بر استبداد سر دادند، همچون قيام‏هاى ديگر در برخى كشورهاى جهان طالب زندگى مرفه و برآوردن نيازهاى مادى و سامان يافتن زندگى معمولى نبودند بلكه به فرمايش امام خمينى (ره): «نهضت ايران نهضتى بود كه خداى تبارك و تعالى در آن نقش داشت و مردم به عنوان اسلام و احكام اسلامى در خيابان‏ها ريختند و همه گفتند ما اين رژيم را نمى‏خواهيم و حكومت جمهورى اسلامى مى‏خواهيم.»(12) اصولاً رمز پيروزى اين نهضت در آن نهفته است كه به جنبه‏هاى معنوى توجه داشت، نسل جوان با اشتياق درونى همچون مسلمانان صدر اسلام از شهادت استقبال مى‏نمود و در عين حالى كه با تانك‏ها و مسلسل‏ها روبرو بودند نه تنها بيمى نداشت

ند بلكه مشت بر اين سلاح‏هاى مجهز غلبه يافت. اصولاً رهبرى قيام با ديدى الهى به آينده مبارزه با شاه مى‏نگريستند و اوضاعى اميد بخش براى ايشان بخوبى روشن بود.(13) امام تأكيد نموده‏اند: «من اين (پيروزى) را مستند به شخص نمى‏دانم، مستند به ملّت نمى‏دانم، يك تحوّلى در اين ملت پيدا شد با دست خداى تبارك و تعالى، آن تحوّل روحى بود، ملتى كه از سايه پاسبان مى‏ترسيد در خيابان ريخت و گفت: مرگ بر شاه. اين تحول الهى بود نه انسانى، انسان نمى‏توانست يك همچو كارى بكند.هر كس خيال كند كه فلان (شخص) اين كار را انجام داد صحيح نيست. خدا اين كار را انجام داد. اين يد غيبى بود كه بر سر اين ملّت سايه افكند…و بر قدرت‏هاى بزرگ موفق كرد…»(14) هيچ بشرى چنان قدرتى ندارد كه اين گونه مردم را بيدار كند و تمامى عوامل و شواهد مؤيد آن است كه حركت كاملاً غير عادى است و منبعث از لطف خداوند مى‏باشد.(15) امام كه رهبرى اين انقلاب را در تمامى ابعاد عهده دار بود تأكيد مى‏نمايند اگر تصور نمائيد تمامى قواى انسانى جمع شوند و بتوانند در قلبى دگرگونى ايجاد كنند، هرگز نمى‏توانند اين خداوند است كه در برهه‏اى از تاريخ دل‏ها را متحوّل ساخت و ملّتى را در مقابل تمامى قدرت‏هاى شيطانى به مقاوت و پايدارى واداشت و دست همه اجانب را از ايران كوتاه ساخت، امام اصرار دارند كه حتى اين پيروزى را به شخص ايشان ارتباط ندهند بلكه به لطف خداوند متعال اتصال داشت،(16) امام اين پيروزى را هديه‏اى غيبى مى‏دانند و مى‏افزايند از آغاز نهضت تا مراحل بعد چنين نشانه‏هاى غيبى كاملاً قابل مشاهده بود و حتى خاطرنشان مى‏نمايند همانگونه كه جنود غيبى در آغاز نشر اسلام، حامى لشكريان اسلام بود در ماجراى انقلاب اسلامى چنين نيروهاى ناپيدايى همگام و همراه امّت مسلمان گرديد و پيروزى را براى آنان به ارمغان آورد البته چنين حمايتى وقتى محقق مى‏گردد كه مردم براى خدا قيام كنند، به پروردگار خويش توكّل نمايند، به عهدى كه با قرآن و اسلام بسته‏اند عمل كنند. امام انقلاب را اعجازى دانسته‏اند كه همه را براى فتح و ظفر بسيج ساخت و قدرت‏هاى بزرگ را تهديد نمود.(17) محورهاى شگفتى قيام‏
1- اساس انقلاب اسلامى بر اين اصل استوار گرديد كه مردم بر حسب اعتقادات و باورها و نيت‏هاى خالصانه جلو آمدند و مبارزه را آغاز كردند و چون در همه ايمان و رضايت حق ريشه داشت، با يكديگر متحد شدند قطره‏هاى جدا از هم، اجتماع نمودند و به صورت سيلى بنيان كن، بنيان بيداد و دست‏هاى بيگانه را از بن قطع نمودند، آنها بدون توجه به گرفتاريهاى فردى همصدا شدند و در پرتو وحدت كلمه و پناه قدرت اسلام پيروزى پرمايه‏اى را تحصيل نمودند، انسجام ملت به جايى رسيد كه اجانب احساس نمودند، قادر نخواهند بود چنين بنيان مرصوصى را در هم بشكنند ناگزير تسليم گرديدند. تمامى اختلاف‏هاى قومى، گروهى، جغرافيايى، فردى و اجتماعى كنار نهاده شد و همه فرياد مى‏زدند اللّه اكبر، اين ويژگى سبب شد كه پيروزى اعجاز آورى كه تصورش از طريق مجارى طبيعى و مادى امكان نداشت حاصل گردد، همه مى‏گفتند ما رژيمى را كه به ترويج فساد، ابتذال و جفا روى آورده است نمى‏خواهيم، اخوّت ايمانى قيام آنان را چنان با ابهت ساخت كه چرثومه‏هاى رذالت در مقابل آن مقاومت نكرده و نابود گشت، البته اين تحوّل روحى كه آحاد جامعه را به هم متصل ساخت، از جانب خدا بود، اوست كه قلب‏ها را بهم پيوند داد و دشمنان از چنين قدرت و اراده‏اى خبر نداشتند و نمى‏توانستند آن را درك و فهم كنند.
جالب اين است كه تمامى اقشار در اين نهضت حضورى فعال داشتند و يك زبان نابودى باطل را خواستار شدند حتى آنهايى كه بعدها به مخالفت برخاستند در هنگام مبارزه با استبداد به اقيانوس خروشان ملّت پيوستند، كودكان همان شعارى را مى‏دادند كه بزرگسالان تحقق آن را مى‏خواستند، شهرى و روستايى، بازارى، كارگر، كشاورز، دانشگاهى و حتى برخى نيروهاى نظامى درون تشكيلات رژيم پهلوى هم زبان شدند، شعور دينى همه را به تحرك و تحول و جنبش وادار نمود. و امام خمينى ضمن اشاره به اين نكته مهم فرموده‏اند: «هيچ دستى نمى‏تواند اينطور وحدت كلمه درست كند الّا دست خدا، خدا اين كار را كرد اين وحدت كلمه‏اى كه بين همه اقشار پيدا شد…نمى‏تواند يك آدم درست كند از اوّل كه ديدم يك همچو وحدتى پيدا شده است( متوجه گرديدم) بايد يك غيب در كار باشد. من اميدوار شدم لهذا هيچ وقت سستى در كارم نبود براى اين كه اميد داشتم كه خدا اين كار را انجام مى‏دهد…»(18) امام در جمع گروهى از دانشگاهيان كشور در تاريخ 28 بهمن 1358 فرمودند: «…من نمى‏توانم تصور بكنم كه بشر بتواند يك ملت… را در مدت كوتاهى هم زبان بكند، هم قلب بكند كه بچّه دو سه ساله زبان باز مى‏كند و همين مسايل را مى‏گويد. آن پيرمرد هشتاد ساله هم همين را مى‏گويد. زن و مرد و صغير و كبير همه يك روال حركت كردند. جز اراده الهى نمى‏شود باشد و من هم از اوّل اين معنا را چون احساس كرده بودم اميدوار شده بودم به (پيروزى) اين نهضت، نهضتى كه ملّت به خواست خدا وحدت پيدا كرده است، پيروز خواهد شد…»(19)
2- مردم با دست خالى و بدون خوف و هراس به ستيز با عوامل جور و كارگزاران ستم به مبارزه‏اى بى‏امان، مداوم روى آوردند. طبيعى است ملّتى كه با ايمان به خداى خويش و توكل به خالق هستى به سوى هدفى پاك گام برمى‏دارد خداوند در قلب و اعماق وجودش آرامشى معنوى مى‏افكند و اين موضوع، حقيقتى قرآنى است: «هو الّذى انزل السكينة فى قلوب المؤمنين ليزدادوا ايماناً و للّه جنود السموات و الارض و كان اللّه عليماً حكيما؛(20) (اوست كه بر دل‏هاى مؤمنان آرامش فرستاد تا به ايمانشان پيوسته بيفزايد و از آن خداست لشكرهاى آسمانى و زمين و خداست دانا و حكيم) قرآن تأكيد مى‏فرمايد: «فانزل السكينة عليهم و اثابهم فتحاً قريباً؛(21) پس آرامش بر آنها فرو فرستاد و به فتحى نزديك پاداششان داد. اين بدان جهت بود كه خدا از ايمان آنان آگاه بود و چنين باورى را محبوبشان ساخت و در دل‏هاى آنان بياراست و كفر و نافرمانى را در نظرشان مكروه گردانيد: «حبّب اليكم الايمان و زيّنه فى قلوبكم و كرّه اليكم الكفرو الفسوق و العصيان؛(22) در آيه بعدى خداوند اين نكته را نيز فضل و نعمت الهى مى‏داند: «فضلاً من اللّه و نعمةً و اللّه عليم حكيم؛(23) جهان اسلام و تمامى انسان‏ها مشاهده كردند كه ملت غيور ايران به بركت ايمان و پارسايى با دست تهى از ساز و برگ نظامى ابرقدرت‏ها را به زانو درآورد، انقلاب شكوهمند اسلامى را با همه مشكلاتى كه در پيش روى داشت، برق آسا به ثمر رسانيد و نقشه‏هاى جنايتكاران تاريخ و نيز توطئه‏هاى ابرقدرت‏ها و گروهك‏هاى چپ‏گرا و راست گرا با قلبى مشحون از ايمان يكى پس از ديگرى بى اثر ساخت، امام خمينى (ره) مى‏فرمايند: «و خدا خواست كه با قدرت الهى، اين تحول پيدا بشود، تحول معجزه آسا، يك تحولى كه زن و مرد و بچه و بزرگ در مقابل توپ و تانك بايستند و بگويند ديگر مسلسل اثر ندارد، مسلسل مى‏كشت آنها را، لكن قدرت روحى اين طور شده بود كه مشت شان را گره مى‏كردند و مى‏گفتند اثر ندارد…خدا بود كه قلب‏هاى ما را جورى كرد كه ديگر نترسيم از آن هياهو و (ديگر) نتوانند آنها را به ما تحميل كنند».(24)
جوان‏ها از شهادت هراسى نداشتند بلكه كشته شدن در راه خدا را يك زندگى جاويدان تلقى مى‏كردند و اين شجاعت و شهامت در جامعه‏اى بوجود آمد كه از پاسبان مى‏ترسيد.
امام خمينى در جمع پزشكان قم در 16 اسفند 1357 فرمودند: «همين جهت كه ديروز از يك ستاره دار (درجه دار نظامى) آن طور خوف و وحشت مى‏كرد مشتش را گره كرد، مقابل همه ايستاد و همه را بيرون كرد، اين غير از تقدير الهى نيست، ايمان است، ايمان به خدا اين كار را كرد.»(25) قلب‏هاى ضعيف، قوى شدند و از شهادت، فداكارى و مقاومت در برابر تهاجم نظاميان استقبال كردند، در فرازى از بيانات امام خمينى در 19 ارديبهشت 1358 آمده است: «اراده خدا طورى مى‏كند كه يك ملت ضعيفى كه هيچ دستش نيست قيام مى‏كند، اللّه اكبر مى‏گويد و كم‏كم قشرها به او متصل مى‏شوند، رودخانه‏هاى عظيم هى به آن متصل مى‏شود ارتش (و) ژاندارمرى به آن متصل مى‏شود، يك اجتماع مركب از اين چيزهايى كه با هم بد بودند، همه با هم خوب شدند و ارتش براى ملت، ملت براى ارتش و همه براى اسلام، اين كارى بود كه خدا كرد.»(26)
حاكميت بى چون و چراى اختناق‏آميز نقطه امنى باقى نگذاشته بود، همه جا، لب‏ها را مى‏دوختند و حنجره‏ها را مى‏بريدند، دست را مى‏بستند، پاها را مى‏شكستند، حتى در كنج خانه‏ها فراغت و امنيتى احساس نمى‏گرديد شيطان تيره‏گى خود را در همه جا گسترانيده بود اما در قلب مؤمنان جايى نداشت، در آن فضاى پر وحشت امّتى مسلمان و مؤمن به رهبرى مردى خدايى از تبار ابراهيم و از نسل رسول اكرم(ص) و اهل بيت او در برابر چنين فضاى رعب آورى قيام كرد و سخن از حق گفت تا آن كه پيروزى را در آغوش كشيد.
3- اين حركت الهى دشمنان را دچار هراس ساخت، نيروهاى مسلّح رژيم قادر بودند با امكانات نظامى پيشرفته از طريق هوا و زمين مردم تظاهر كننده را از بين ببرند و تمامى شهرهاى ايران را بمباران كنند امّا خداوند رعبى در دل آنان افكند كه از چنين جنايتى منصرف شدند و حتى آنان به صف مردمى كه اللّه اكبر مى‏گفتند پيوستند. امام خمينى (ره) مى‏فرمايند: «اگر چنانچه تأييدات غيبى نبود، در يك شب مى‏توانستند ايران را خراب كنند، شاه مخلوع هم گفته بود اگر بنا باشد بروم يك خرابه‏اى مى‏گذارم و مى‏روم. لكن خداى تبارك و تعالى آن چنان رعبى، آن چنان ترسى دردل اينها انداخت كه ديگر مجال اين كه خرابكارى بزرگى بكنند پيدا نكردند. اذهان آن‏ها را خدا منصرف كرد از اين كه آن طور خيانت بزرگ را بكنند…»(27) تمامى توطئه‏ها و كودتاهايى كه در بحبوحه انقلاب و پس از آن براى درهم شكستن اين قيام، تدارك ديدند خنثى گرديد. دولت‏هاى سلطه‏گر پيش خود محاسباتى كرده بودند كه بر اساس آن‏ها انقلاب به پيروزى نمى‏رسد، تصور نمى‏كردند امّتى كه چيزى ندارد، به فتح و ظفر دست مى‏يابد، به نظرشان قطع كردن دست قدرت‏هاى بزرگ با اين شيوه غير معقول است امّا حسابهايشان باطل گشت. زيرا مسايل مادى را در نظر مى‏گرفتند و از معنويات غافل بودند همه تحليل گران غربى تصديق كردند و تأييد نمودند كه اين نهضت با حساب‏هاى مادى و دنيايى پيش نرفت بلكه امورى خارق العاده در روند آن قابل مشاهده بود از اين جهت به انقلاب و مردم ايران با نظرى كوچك نگاه نكردند و خاطرنشان ساختند ايرانيان ملّتى قوى هستند، نهضتى با عظمت را ترتيب دادند و بر دشمنان داخلى و خارجى فائق آمدند. البته آنان نقشه‏هاى گوناگونى به اجرا گذاشتند تا شايد نيروى محرّكه انقلاب را از توان بياندازند، از جمله رهبرى انقلاب را در فشار و سختى قرار دادند و با وجود ادعاى دموكراسى، فشار سياسى و اختناق را توسط رژيم پهلوى افزايش دادند، حتى مانع شدند كه امام به ايران بيايد امام به اين نكته اشاره دارند: «آن وقت هم كه در سختى بودم و هجوم از اطراف و تهديد از آمريكا بود، مى‏خواستند مانع شوند از اين كه من بيايم به ايران و آن نقشه‏ها را كشيدند و بحمداللّه آن نقشه‏ها نقش بر آب شد من از آن وقت مطمئن (شدم)»(28)
4- مردم به يك نوع بيدارى و آگاهى رسيدند و ناگهان احساس كردند چقدر در غفلت بسر مى‏برده‏اند در واقع انقلاب آن زنجيرهاى اسارت فكرى و فرهنگى را از روح، ذهن و فكرشان برافكند «و يضع عنهم اصرهم و الاغلال الّتى كانت عليهم»(29). بارقه‏اى از جانب خداوند تبارك و تعالى همه اقشار را از خواب گرانى كه ابرقدرتها و عوامل استبداد، زمينه‏هاى آن را فراهم ساخته بودند، بيدار نمود اين كه مردم فرياد مى‏كردند ما اسلام مى‏خواهيم بايد كفر، نفاق و ستم نابود شوند و براى رسيدن به چنين منظورى جان خود را در طبق اخلاص نهادند و جوان‏ها و ساير طبقات با اشتياق به ميدان نبرد با دشمنان آمدند نمونه هايى از آن باران بيدارى است كه امور محال و نشدنى را ممكن ساخت، اين تحول روحى ناگهانى كه دل و ذهن و گرايش‏هاى همه را دگرگون ساخت و آنان را به سوى ارزش‏ها، فضايل و خوبى‏ها سوق داد از فساد و تباهى منزجر ساخت، همان برخاستن از خواب غفلت مى‏باشد.
عوامل رژيم مى‏كوشيدند مردم را به سوى باتلاق ضلالت سوق دهند امّا بر خلاف حيله‏هاى آنان مردم متحول شدند و از رشدى ايمانى و اخلاقى برخوردار گرديدند، افرادى كه تمام توجه آنها به عياشى و خوشگذرانى و رفاه‏طلبى بود ناگهان به اصل خويش بازگشتند، خود را كه فراموش كرده بودند باز يافتند و فهميدند چه توانايى‏هاى روحى و معنوى دارند ولى از آنها استفاده نمى‏كنند، اين خود آگاهى انرژى زيادى را آزاد كرد كه تمام تشكيلات وابسته به ابرقدرت‏ها را درهم شكست. قدرت غيبى گوهرهايى را از لابلاى لجن‏هاى ابتذال بيرون كشيد كه با ايثار و حماسه آفرينى خود، به پرتو افشانى پرداختند، جوان به اين كه در مسير حق گام نهاده و براى امحاى باطل خون خود را تقديم مى‏كند شادمان مى‏گشت و والدين به چنين فرزندان رشيد و تزكيه شده افتخار مى‏كردند. مردم حاضر بودند جان و مال خود را تقديم كنند كه اسلام باقى بماند و ستم و جهالت و منكرات از بين بروند آنان در اين مسير به حماسه آفرينان عاشورا اقتدا كردند و صحنه‏هاى پرشورى از فداكارى‏هاى صدر اسلام را در اذهان زنده نمودند. امام خمينى مى‏فرمايند: «پيروزى انقلاب مرهون اسلامى بودن… و توجه مردم به اسلام و تحول روحى عظيمى است كه خداوند در اين ملت، معجزه آسا ايجاد فرمود. از آن جمله اين جوانان بسيار عزيز در سطح كشورند كه ناگهان و با يك جهش برق آساى معنوى و روحى با دست رحمت حق تعالى از منجلابى كه براى آنان تهيه ديده بودند نجات يافته و يك شبه ره صد ساله را پيمودند و آنچه عارفان در ساليان دراز آرزوى آن را مى‏كردند، ناگهان بدست آوردند و عشق به لقاء اللّه را از حدّ شعار به عمل رسانيده و آرزوى شهادت را در دفاع از اسلام عزيز به ثبت رسانيدند و اين تحول عظيم معنوى با اين سرعت بى سابقه را جز (با) عنايت پروردگار مهربان و عاشق پرور نتوان توجيه كرد…»(30)
5 – زنان در دوران طاغوت بيش از اقشار ديگر مورد ستم و اجحاف قرار گرفتند و به رغم اين كه برخى حقوق ظاهرى و مصنوعى برايش در نظر گرفته بودند ولى به دليل فضاى فاسد و ناامن موجود، بسيارى از بانوان از مشاركت در فعاليت‏هاى فرهنگى، سياسى و اجتماعى محروم بودند اما بين سالهاى 1356 و 1357 با حوادثى كه منجر به پيروزى انقلاب اسلامى گرديد، در نگرش زنان تحولى جدّى پديد آمد و همين دگرگونى موجب گرديد كه زنان در صحنه‏هاى انقلابى حضورى فعال و مشاركتى گسترده داشته باشند، امام خمينى كه به دليل اوضاع آشفته رژيم منحط پهلوى نسبت به حضور زنان در تلاش‏هاى اجتماعى ابراز ترديد و نگرانى مى‏نمودند، در اين ايام خود مشوّق ورود زنان به متن جامعه و بدست گرفتن مقدرات خود مى‏شوند و بر اين باور بودند كه زنان بايد در مقدرات اساسى كشور دخالت نمايند و هر موقع كه اقتضا كند، قيام نمايند، امام اعتقاد داشتند اگر اين انقلاب اسلامى هيچ نداشت به غير از تحولى كه در بانوان مشاهده شد، همين براى ما كافى بود، حتى ايشان تحول ايجاد شده در زن‏ها را در جريان نهضت اسلامى بيش از تحول پيدا شده در مردان دانسته‏اند.(31) ايشان مى‏فرمايند: «خواهران (در اين انقلاب) حظّ وافر داشتند چون بانوان كه بيرون مى‏آمدند مردم مهيّج مى‏شدند و جمعيت ده مقابل يا صد مقابل مى‏شد»(32) و در جاى ديگر فرموده‏اند: «شما بانوان اثبات كرديد كه در صف جلو(مبارزه) هستيد، شما اثبات كرديد كه مقدّم بر مردها هستيد، مردها از شما الهام گرفتند.»(33)
6- معمولاً انقلاب هايى كه در جهان انجام گرفته‏اند، اوضاع سياسى واجتماعى را بهم ريخته‏اند امنيت روانى و اجتماعى را تهديد مى‏كنند و از شهروندان آرامش و آسايش را سلب مى‏نمايند امّا انقلاب اسلامى با همه قيام‏هاى ديگر كه در اعصار گذشته يا دهه‏هاى اخير رخ داده، تفاوت بارزى دارد زيرا در سال‏هاى اول پيروزى به رغم برخى حركات منفى گروههاى چپ و منافقين در مجموع نظام اسلام مستقر گرديد و مردم كمتر مواجه با نگرانى و آشفتگى هايى كه معمولاً از عوارض تغيير رژيم است، گرديدند به تعبير امام خمينى همه چيز بهتر از اوّل شد.(34) ايشان مى‏فرمايند: «بحمداللّه آشفتگى هايى كه در انقلاب ايران شد، وقتى با ديگر انقلاب‏ها مقايسه شود، بسيار كم است (با وجود اين كه) رژيم گذشته خرابكارى‏هاى زيادى كرد و اقتصاد ما را ورشكسته كرد.»(35) و در پيامى تلويزيونى تأكيد مى‏نمايند: «مردم ايران بايد بدانند كه اين انقلاب با ساير انقلاباتى كه در دنيا واقع شده است، فرق دارد. اين انقلاب از باب اين كه انقلابى اسلامى، انسانى بود ضايعات كمى به بار آورد و ما بحمد اللّه با كمى ضايعات به پيروزى بزرگى نايل شديم.»(36) اگر واقعاً انقلاب، ريشه‏اى اسلامى و حامى غيبى نداشت به اين سرعت كارهايش انجام نمى‏گرفت، قدرت معنوى امور آن را پيش مى‏برد. امام خمينى متذكر گرديده‏اند: «درظرف يك سال و چند ماه تمام چيزهايى كه يك حكومت لازم دارد ملت ما بر آن رأى دادند و محقق كردند شما بدانيد كه در بعضى از ممالك كه انقلاب كرده‏اند، انقلاب شيطانى، بعد از بيست سال بعد از سى سال باز قانون اساسى ندارند. اين عراق كه حكومت جابر دارد و يك حكومت جابر يك حكومت جابر ديگر را از بين برده است با اين كه با تمام قدرت دارد سركوب مى‏كند ملت خودش را، نتوانسته تا حالا يك قانون اساسى براى خودش درست كند.»(37)
7- تأثير شگفت انقلاب اسلامى بر ملل كشورهاى ديگر، اين حركت ضمن اين كه به مردمان جهان كمك كرد، خود را بازيابند و تحت تأثير مثبت قدرت و ارزش‏هاى انقلابى براى مبارزه با استكبار و سلطه ابر قدرت‏ها مصمم‏تر گرديدند و مبارزات خويش را تشديد نمودند، آنان ضمن احساس نزديكى با اين حركت اسلامى، حمايت خويش را از انقلاب اسلامى به طرق گوناگون نشان دادند. مسلمانانى كه بينش ارزشى عميق نداشتند توانستند مجدداً هويت ارزشى خود را كشف نمايند و با اسلام به عنوان دينى پويا، زنده و انقلابى آشنا شوند، نوعى هم بستگى بين مسلمانان جهان آشكار گرديد و اختلافات جزئى فرقه‏اى را كنار نهاده و با احساس وحدت، برادرى و هم دلى براى رهايى از يوغ قدرت‏هاى بزرگ مى‏كوشند. تأثير انقلاب اسلامى بر ژئوپليتيك جهان سبب شده است كه امپرياليسم جهانى در استراتژى خود تجديد نظر كند و از تأثير وسيع اين خورشيد فروزان بر بخش‏هاى تحت سيطره خود جلوگيرى نمايد همچنين انقلاب چهره‏هاى ارتجاعى و دست نشاندگى برخى رژيم‏هاى حاكم بر كشورهاى اسلامى را افشا نمود و به همين دليل آنان احساس خطر نموده و براى تضعيف انقلاب اسلامى از هيچ كوششى فروگذارى نمى‏كنند.(38) شكر گزار اين نعمت باشيم‏
در مقابل اين همه بركت و نعمت كه انقلاب اسلامى برايمان به ارمغان آورده است بايد شكر گذارى و سپاس خويش را نشان دهيم و اين ويژگى را در عمل و رفتار پياده كنيم، همه اعم از اقشار جامعه و كارگزاران و مسؤولين بايد به تكليف شرعى و اسلامى خود عمل كنند، اين صبغه الهى را حفظ كنند، براى رضاى خدا در ميدان‏هاى علم، فرهنگ و اقتصاد گام نهند تا خدا آنها را هدايت، اعانت و همراهى كند، تمام آحاد جامعه به تربيت، تزكيه و خودسازى درونى نياز دارند و اگر به اين مقصد روى آورند شياطين در قلوب آنان لانه نمى‏كنند.
به كمال و معنويت نزديك مى‏شوند، آنهايى كه مقامى دارند بايد بيشتر مراقب باشند و آن گرايش‏هاى نفسانى را اگر از وجود خود پالايش نكنند به وضع ناگوارى مبتلا مى‏شوند زيرا سقوط آنهايى كه بر قله‏ها و ارتفاعات قرار گرفته‏اند از آنهايى كه بر زمين هموار فرو مى‏افتند بسيار بدتر و خطرناك‏تر است، وقتى نظامى ادعاى اسلامى بودن دارد بايد بكوشد مفاسد و نواهى از جامعه رخت بربندد و با امكانات و تجهيزاتى كه در اختيار مى‏باشد لازم است اصل استوار امر به معروف و نهى از منكر زنده و جارى و سارى باشد و در ميان مردم چون بوستانى عطر افشانى كند و نه آن كه خداى ناكرده مردم مؤمن، شهيد داده، جانبازان، بسيجيان وارسته و رزمندگان دلاور از باتلاق‏هاى گناه، ابتذال و برنامه‏ها و حركت‏هاى ضد ارزشى و نشريات مخرّب و وهن‏انگيز شكوه و گلايه كنند و برخى كارگزاران را براى زمينه سازى چنين امورى مورد انتقاد قرار دهند و از اين بابت نگران و آشفته باشند.
همه بايد همّت خويش را در اين راستا بكار گيرند كه عدالت و قسط اسلامى در جامعه اقامه گردد، فاصله بين اقشار جامعه به لحاظ امكانات رفاهى و برخى تسهيلات كاهش يابد، محرومين صالح به حقوق واقعى خود برسند و بدانند عدالت و توزيع مناسب در متن اسلام وجود دارد و از اصول مهم انقلاب اسلامى بوده و هست،
پس عملى نمودن آن را با شتاب افزون‏تر در برنامه كار خود قرار دهند. امام خمينى مى‏فرمايند: «شكرگزارى در اين نعمت بزرگ اين است كه اولاً تقوا را پيشه خود كنيم و خداى تبارك و تعالى را در تمام امور حاضر و ناظر ببينيم…همه عالم محضر خداست، هرچه واقع مى‏شود در حضور خداست…»(39)
عمّال اجانب در صدد آن هستند كه در ميان مردم بروند و آنان را به جان هم بيندازند و در صفوف استوار آنان سستى ايجاد كنند و زمينه فراموشى حركتى انقلابى و ارزشى را تدارك ببينند، بايد مراقب اين افراد كه در مواقعى برخى جاهلان هم در بين آنان ديده مى‏شوند، باشيم. اين قلم‏هاى مسمومى كه با نوشته‏هاى خود مى‏كوشند انقلاب را از خاصيت خود خالى كنند، نبايد در برابر كارشكنى آنان بى‏تفاوت بود، ارگانهاى ذيربط بايد حساسيت افزون‏ترى نشان دهند، اگر خطبا، مبلغان، مربيان و ساير افراد دلسوز كنار بروند و اين‏ها با قلم و افكار انحرافى پيش بروند، نيروى محرّكه نظام صدمه مى‏بيند و گرفتارى‏هاى زيادى براى همه بوجود مى‏آيد. امام خمينى مى‏فرمايند: «يك كشور وقتى آسيب مى‏بيند كه ملتش بى تفاوت باشد راجع به آسيب‏ها»(40) يأس و افكندن بذر نااميدى در بين مردم كار پيروان شيطان است، آنان كه به ملّت اسلامى تزريق مى‏كنند كه نمى‏توانيد و عاجز مى‏باشيد، بايد تابع اراده ديگران باشيم بايد كنار زده شوند، در عوض بايد به مردم اميد داد، نويسندگان، روزنامه نگاران، گويندگان، رسانه‏هاى گروهى بايد اين واقعيت را در مردم زنده نگه دارند كه توانا هستند، استعدادهاى خلّاقى در بين آنان وجود دارد چنانچه هر روز شاهد شكوفايى‏هاى علمى و فكرى و اختراعات و اكتشافات هستيم، ايجاد اطمينان و استقلال روحى در جامعه آرامش و امنيت و توسعه علمى و فرهنگى را تقويت مى‏كند.
اهانت توطئه است و حساب انتقاد كنندگان باافرادى كه همه چيز را تخطئه مى‏كنند كاملاً جداست اين كه القاء مى‏نمايند مردم آن شور مذهبى را از دست داده‏اند خود نوعى سمپاشى است البته امكان دارد افرادى از افكار و باورهاى انقلابى فاصله گرفته باشند ولى خوشبختانه نشاط مذهبى، حرارت ارزشى همچنان با حضور خود جامعه را عطر آگين مى‏سازد، برخى كه برخاسته‏اند و قلم بر دست گرفته و مدام نق مى‏زنند و به خرده‏گيرى و اشكال تراشى مى پردازند و مى‏خواهند اوضاع را آشفته، خراب و نااميد كننده جلوه دهند گويا از حقايق تاريخى، واقعيت‏هاى اجتماعى و برخى حقايق غافلند يا مى‏دانند و نمى‏خواهند بيان نمايند. بديهى است در شكل اجرايى برخى امور فرهنگى، اجتماعى و اقتصادى نارسايى‏ها و سوء مديريت‏هايى ديده مى‏شود ولى ضمن تذكرات براى اصلاح اين امور بايد از موفقيت‏ها و تلاش‏هاى اميدوار كننده هم سخن گفت.
در سال 1357 حدود 6 ميليون بشكه نفت از مخازن ايران برداشت مى‏گرديد و عمده‏اش صادر مى‏شد اما در چند سال اخير 5/3 ميليون بشكه نفت برداشت شده كه نيمى از انرژى توليد شده در كشور مصرف و بقيه صادر مى‏گردد. در آن زمان صرفاً 5 شهر از نعمت گاز برخوردار بودند و در سال جارى 400 شهر گاز دارند، مشترك گاز در سال 1357، 46000 نفر بود ولى حالا 5 ميليون نفرند. خطوط لوله گاز در سال 1357 حدود 2000 كليومتر بود ولى اكنون قريب به هفتاد هزار كيلومتر است، در رژيم گذشته 13 سد ساخته شد اما پس از انقلاب ضمن اين كه دهها سد در حال مطالعه و طراحى است يكصد و پنجاه سد احداث شده است. در سال 1357 صرفاً هفت هزار مگاوات برق داشتيم و امروزه حدود 33000 مگاوات برق نصيب كشور شده است. در سال 1357 3 ميليون مشترك برق داشتيم و اكنون ميزان مشتركين به 18 ميليون نفر رسيده است.در سال 1357، آب بهداشتى و سالم آشاميدنى در روستاها نبود ولى پس از انقلاب تمامى روستاها از آب شُرب برخوردار گرديدند، در سال 1357، كشور سيستم فاضلاب نداشت امّا اكنون در اكثر شهرهاى ايران اين خطوط يا احداث شده و يا در حال انجام است.(41) در حالى كه ميانگين جهانى نرخ اميد به زندگى 63 سال است اين نرخ براى ايران به حدود 75 سال رسيده است. تعداد خانه‏هاى بهداشت در ابتداى پيروزى انقلاب اسلامى 2536 واحد بود ولى اين ميزان در سال 1381 به 16000 واحد رسيد. تعداد پزشكان عمومى در سال 1357،14725 نفر بود ولى در سال 1381 به حدود 70000 نفر رسيده‏اند، در هنگام پيروزى انقلاب، از هر صد هزار تولد زنده 255 مادر جان خود را از دست مى‏دادند، در حال حاضر اين رقم به كمتر از 35 نفر رسيده است، 93% روستاها و صد در صد شهرها به خدمات اوليه بهداشتى دسترستى دارند كه از متوسط برخى كشورها بالاتر است.(42)
آنان كه در روزنامه‏ها مى‏كاوند تا خبرى بيابند مبنى بر اين كه فردى از گرسنگى مرده است و اين را در كتاب خود به عنوان كارنامه منفى نظام بياورند، فكر نمى‏كنند كه اولاً مشخص نشده آن فرد بر اثر چه عاملى جان خويش را از دست داده است. ثانياً موارد جزئى و نادر نمى‏تواند شاخص كلّى باشد. ثالثاً چرا اين همه موفقيت بدست آمده براى محروم زدايى را درج نمى‏كنند تلاش هايى كه كميته امداد امام خمينى، سازمان بهزيستى، تأمين اجتماعى و جهاد كشاورزى براى رسيدن به يك زندگى عارى از فقر و نادارى و خودكفايى رسيدن به عدالت اجتماعى انجام داده‏اند از نظر اين آقايان دورمانده است اميد آن كه آنان انديشه و خرد خويش را بكار گيرند و واقعيت‏ها را بنگارند و ضمن انتقاد اصولى موفقيت‏ها و پيروزى‏ها را هم از ياد نبرند و براى خوش آمد اين و آن حقايق را كتمان نكنند. خاتمه نوشتار را با فرازهايى از بيانات مقام معظم رهبرى حضرت آية اللّه العظمى خامنه‏اى معطّر مى‏سازم: «آيا روشنفكر نمايانى كه در سايه آزادى اسلامى فرصت و امكان آن را يافته‏اند كه صفحاتى را به داعيه روشنفكرى از سخنانى خوشايند بيگانگان پر كنند، شهامت آن را دارند كه به صراحت اقرار كنند كه داغ و غصه آنان نه براى علم و آزادى بلكه به خاطر جمع شدن سفره فساد و كوتاه شدن دست مروّجان فرهنگ غربى است و دشمنى آنان با نظام نه به دليل وجود عيب و نقيصه‏اى در آن بلكه به انگيزه بازگشت به همان دنياى شرم آورى است كه بيگانگان براى آنان بوجود آورده و از خود آنان در راه آن كمك گرفته بودند و از مسخ شدگان فرهنگ استعمارى غرب هيچ انتظارى نيست. اميد و انتظار از روشنفكران صادق و دلسوزى است كه تعالى و عزت و پيشرفت معنوى و مادى كشور خود را مى‏جويند. شايسته است كه اينان نظام اسلامى را قدر بدانند.»(43) پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. سوره فاطر، آيه دوم. 2. درجستوى راه از كلام امام، دفتر دهم، ص 114. 3. مجله نگهبان، شماره 56، ص 9. 4. پيرامون انقلاب اسلامى، شهيد دكتر بهشتى، ص 54 – 53. 5. در جستجوى راه از كلام امام، همان دفتر، ص 147. 6. همان، ص 167. 7. روزنامه اطلاعات، شماره 22131. 8. انقلاب ايران و مبانى رهبرى امام خمينى، سايروس برآم، ترجمه پ شيرازى، ص 3، 10، 18، 76. 9. صبح اميد(ويژه نامه روزنامه اطلاعات)، شماره 22122 ، ص 3. 10. در جستجوى راه از كلام امام، دفتر 10، ص 146. 11.همان، ص 125. 12. همان، ص 172. 13. بيانات آية اللّه لنكرانى، سرگذشت‏هاى ويژه از زندگى امام خمينى، ج 6، ص 115. 14. صبح اميد، ص 3. 15. نك: نداى حق، ص 118. 16. صبح اميد، ص 3. 17. نك در جستجوى راه از كلام امام، دفتر دهم، ص 136، 148، نيز دفتر 22، ص 235. 18. صحيفه نور، ج سوم، ص 352. 19. همان، ص 300. 20. سوره فتح، آيه 4. 21. سوره فتح، آيه 18. 22. سوره حجرات، آيه 7. 23. همان، آيه 19. 24. صحيفه نور، ج 4، ص 131 – 130. 25. در جستجوى راه از كلام امام، دفتر 10، ص 128. 26. صبح اميد، ص 3. 27. صحيفه نور، ج 7، ص 468. 28. در جستجوى راه از كلام امام، دفتر 10، ص 126. 29. سوره اسرى، آيه 36. 30. روزنامه اطلاعات 24 بهمن 1361. 31. تأملى بر جايگاه زن، جلد اول، ص 255 – 254. 32. در جستجوى راه از كلام امام، دفتر ده، ص 143. 33. حديث ولايت، ج 4، ص 367 – 366. 34. سيماى زن، در كلام امام خمينى، ص 96. 35. روزنامه جمهورى اسلامى، 23 خرداد، 1361. 36. صحيفه نور، ج 5، ص 137. 37. همان، ج سوم، ص 279. 38. همان،ج 7، ص 469. 39. اسلام انقلابى و انقلاب اسلامى، دكتر ابوالفضل عزتى، ص‏436. 40. صبح اميد، ص 3. 41. در جستجوى راه از كلام امام، دفتر 22، ص 191. 42. روزنامه اطلاعات، شماره 23111، ص 2. 43. مرورى كوتاه بر دستاوردهاى بهداشتى درمانى پس از انقلاب، دكتر على اكبر سيارى، جام جم، شماره 802، سال سوم، ص‏12.

/

جايگاه زن در نظام آفرينش از ديدگاه قرآن‏

اشاره‏
زن به عنوان نيمى از پيكره اجتماع و نقش تعيين‏كننده‏اش در بقا و گسترش نسل انسانى و پرورش و تربيت فرزندان و مانند آن، هميشه مورد توجه انديشمندان بوده است. نمى‏توان در تاريخ از انسان سخن گفت، ولى از زن سخن نگفت. در طول تاريخ، زن پا به پاى مرد در فراز و نشيب‏هاى زندگى و سازندگى مطرح است. گاه به طور مستقيم و گاه با ترغيب مردان و ايجاد انگيزه‏هاى لازم در آنان، نقش سازنده خود را در تاريخ انسانى نشان داده است.
با اينكه زن هميشه در كنار مرد، در تمدن‏سازى و رشد و شكوفايى جوامع انسانى – مستقيم يا غير مستقيم – نقش آفرين بوده است، ولى از دير زمان، مورد داورى‏هاى غيرمنصفانه نيز قرار گرفته است. بسيارى از انديشمندان و كارشناسان علوم انسانى و اجتماعى يا نخواستند و يا نتوانستند، نقش حقيقى و جايگاه واقعى زن را در پيكره انسانى بشناسند.
بررسى ديدگاه قرآن كريم درباره جايگاه زن در نظام خلقت و روشن ساختن مقام و منزلت انسانى او هدفى است كه در اين مقاله دنبال مى‏شود.
قرآن كريم در نخستين آيه از سوره نساء مى‏فرمايد: (يَاَيُّهَا النَّاسُ اتَّقُواْ رَبَّكُمُ الَّذِى خَلَقَكُم مِّن نَّفْسٍ وَاحِدَةٍ وَخَلَقَ مِنْهَا زَوْجَهَا وَبَثَّ مِنْهُمَا رِجَالًا كَثِيرًا وَنِسَآءً وَاتَّقُواْ اللَّهَ الَّذِى تَسَآءَلُونَ بِهِ وَالْأَرْحَامَ إِنَّ اللَّهَ كَانَ عَلَيْكُمْ رَقِيبًا)
در اين آيه كه روى سخن با تمام انسان‏هاست، خداوند همگان را به تقواى الهى و ترس از مخالفت با پروردگار سفارش مى‏كند. آنگاه در توصيف خداوند به يكى از صفات، اشاره به صفت خالقيّت او كرده و مى‏فرمايد: همان پروردگارى كه شما را از نفس واحدى آفريد. و همسرش را نيز از همان نفس و ماهيت خلق كرده و از اين دو صنف، مردان و زنان فراوانى پديد آمدند.
بار ديگر، تقواى الهى را مطرح مى‏كند و به ارتباط با ارحام و خويشاوندان سفارش كرده و از قطع رحم پرهيز مى‏دهد و براى تأكيد بر سفارشات خود، و ترغيب به انجام آنها و اجتناب از ترك اين امور، بر مراقبت خداوند از اعمال و رفتار انسان، تأكيد مى‏ورزد.
اين آيه كه به خلقت انسان و ريشه آفرينش و گسترش نسل انسانى اشاره دارد، تصريح مى‏كند كه همه انسان‏ها از «يك نفس» آفريده شدند و به گفته مرحوم طبرسى: «مراد از نفس در اين آيه، به اجماع همه مفسران، آدم عليه السلام است».(1)
ادامه آيه نيز قرينه خوبى بر اين حقيقت است؛ چرا كه فرمود: «همسر آن «نفس» را از جنس او قرارداد و از آن دو (مرد و زن) مردان و زنان فراوانى را منتشر ساخت» اين بيان مى‏رساند كه «نفس واحده» همان آدم عليه السلام است كه خداوند به وسيله او و همسرش حوّا نسل انسانى را گسترش داد.
پرسشى كه در اينجا مطرح است، اين است كه از برخى روايات استفاده مى‏شود: همسر آدم از دنده‏اى از دنده‏هاى او آفريده شده است. و بر همين اساس، جمعى مفسران نيز همين نظريه را تقويت كرده‏اند.
علامه طبرسى مى‏گويد: «بيشتر مفسران معتقدند، حوا از ضلعى از ضلع‏هاى آدم عليه السلام آفريده شده است و از پيامبر صلى اللّه عليه و آله و سلم روايت كرده‏اند كه فرمود: «خُلِقَتِ الْمَرْأَةُ مِنْ ضِلْعِ آدمَ، إنْ أَقَمْتَها كَسَرْتَها و إِنْ تَرَكْتَها – و فيها عِوَجٌ – إِسْتَمْتَعْتَ بِها»؛ زن آدم عليه السلام از يك قسمت از دنده‏هاى وى آفريده شد (و از اين‏رو، كمى كج خلق و ناسازگار است؛ لذا) اگر بخواهى وى را راست كنى، مى‏شكند (و زندگى مشترك به تباهى مى‏انجامد) ولى اگر به همان صورت رهايش سازى (و با كاستى‏ها و كج خُلقى‏هاى وى بسازى) از او بهره‏مند خواهى شد.»(2) روايات ديگرى به همين مضمون نيز نقل شده است.(3)
شايد آيه محل بحث كه مى‏گويد:(وَخَلَقَ مِنْهَا زَوْجَهَا) ناظر به همين معنا باشد (اگر من در «مِنْها»، تبعيض را برساند) هر چند اين روايات ماهيت انسانى زن را نفى نمى‏كند، ولى آيا از آنها، طفيلى بودن و فرع بودن زن در خلقت بدست نمى‏آيد؟
در پاسخ به اين پرسش و بيان چگونگى خلقت حوّا عليها السلام بايد گفت:
اولاً: هر چند مصداق «نفس واحده» در اين آيه آدم عليه السلام است، ولى به كار بردن واژه «نفس» و انتساب خلقت همه انسان‏ها به آن «نفس» در واقع نكته مهم ديگرى را در بر دارد؛ و آن اين كه همه افراد بشر اعم از زن و مرد از يك ريشه و اصل، سرچشمه مى‏گيرند و گوهر آفرينش آنها به يك گوهر و يك نفس بر مى‏گردد.
واژه «نفس» به گفته علامه طباطبايى: «آن چيزى است كه انسانيت انسان به اوست و مقصود از آن، همان مجموعه روح و جسم آدمى است (در دنيا) و در حيات برزخى روح تنهاست.»(4)
به هر حال، همه افراد بشر، از حضرت آدم سرچشمه مى‏گيرند و از همان طينتى كه خداوند آدم را آفريد بقيّه ابناى بشر را خلق كرد و چه زن و چه مرد، همگى از سرشت واحد آفريده شدند و همه را «بنى آدم» مى‏گويند.
ادامه آيه كه فرمود: (وَخَلَقَ مِنْهَا زَوْجَهَا) مى‏رساند همسر آدم از ماهيّت و جنس خود اوست و هر دو از يك حقيقت برخوردارند. بنابراين، جفت آن پدر (آدم) از سرشت و طينت خود او بوده است.
مرحوم علامه طباطبايى مى‏فرمايد: « «مِنْ» در اين آيه «نشويه» است (يعنى منشاء چيزى را بيان مى‏كند؛ نه براى تبعيض) يعنى جفت اين مرد، از نوع او بوده است و همانند اوست. اين آيه، به مانند برخى ديگر از آيات قرآن است كه فرمود: (وَ مِنْ ءَايَتِهِ أَنْ خَلَقَ لَكُم مِّنْ أَنفُسِكُمْ أَزْوَ جًا لِّتَسْكُنُواْ إِلَيْهَا…) «از نشانه‏هاى الهى آن است كه از سرشت، و نوع خودتان، براى شما همسرانى آفريد تا به سوى آنان و در كنار آنها، آرامش يابيد.»(5)
بنابراين، آنچه در بعضى از تفسيرها آمده است كه مراد اين آيه آن است كه، اين جفت، از آن نفس (آدم) مشتق شده و از برخى از اجزاى او گرفته شده است، دليلى ندارد.»(6)
در ادامه آيه فرمود: (وَبَثَّ مِنْهُمَا رِجَالًا كَثِيرًا وَنِسَآءً)؛ «خداوند از آدم و همسرش، مردان و زنان فراوانى را به وجود آورد.»
اين آيه به روشنى مى‏گويد، نسل انسانى و ريشه همه آدميان به آدم و همسرش بر مى‏گردد و آدميان از يك زن و مرد، پديد آمده‏اند و در تكوّن و رشد و گسترش نسل انسانى، هر دو صنف (زن و مرد) نقش دارند؛ در نتيجه، مرد هر چند بزرگ و با عظمت باشد، بايد بداند، ريشه او به يك مرد و زن بر مى‏گردد. پس اگر مرد از ماهيت انسانى برخوردار است، از ازدواج مرد و زنى، پديد آمده است كه آن دو – هر دو با هم ماهيّت واحدى داشته‏اند. و از ماهيت انسانى آن دو، انسان‏هاى فراوانى – از مرد و زن – خلق شده‏اند.
در واقع قرآن خلقت همسر آدم را، از همان گوهر و حقيتى مى‏داند كه آدم عليه السلام از آن آفريده شد.
ثانياً: در روايات ديگر، شكل خلقت حوّا به گونه‏اى ديگر بازگو شده است، كه با روايات گذشته معارض است:
امام باقر عليه السلام فرمود: «إِنَّ اللَّهَ تعالى خَلَق حَوّاء مِن فَضْلِ الطِّينَةِ الّتى خَلَقَ مِنْها آدَم؛ خداوند متعال، حوّا را از باقيمانده گِل آدم، آفريد.»(7)
و در روايت ديگرى آمده است كه راوى مى‏گويد از امام باقر عليه السلام پرسيدم: «خداوند حوّاء را از چه چيزى آفريد؟» فرمود: «مردم چه مى‏گويند؟» گفتم: «آنها مى‏گويند خداوند او را از ضلعى از ضلع‏هاى آدم آفريد» فرمود: «دروغ مى‏گويند! آيا خداوند نمى‏توانست از غير آن بيافريند؟» پرسيدم: «پس از چه چيزى آفريد؟» فرمود: «پدرم به من خبر داد، او نيز از پدرانش كه پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: «خداوند مقدارى از گل را گرفت و آنها را مخلوط كرد، و از وى آدم را آفريد، و از باقيمانده همان گل، حوّا را آفريد.»(8)
در روايتى كه مرحوم شيخ صدوق، در «علل الشرايع» و «من لا يحضره الفقيه» نقل كرده است، آمده است كه زرارة بن اعين، از امام صادق عليه السلام سؤال كرد، نزد ما مردمى هستند كه مى‏گويند: «خداوند حوّا را از بخش نهايى ضلع چپ آدم آفريد» امام عليه السلام فرمود: «خداوند از چنين نسبتى منزه است و برتر از آن است… آيا كسى مى‏تواند بگويد كه خداوند توان آن را نداشت كه همسر آدم را از غير دنده او خلق كند، تا بهانه بدست عيب‏جويان دهد كه بگويند، بعضى از اجزاى آدم، با بعضى ديگر نكاح نمود» سپس فرمود: «خداوند بعد از آفرينش آدم، حوّا را به صورت تازه و نو پديد آورد… .»(9)
همانگونه كه ملاحظه مى‏كنيد، در برابر رواياتى كه مى‏گفت: «حوّا از دنده آدم و يا دنده چپ وى آفريده شد» رواياتى است كه برخى از آنها مى‏گويند: «حوّا از باقيمانده گل آدم آفريده شد» و برخى نيز مى‏گويد: «به صورت نو ظهور آفريده شد.»
در دو روايت، عقيده خلقت حوّا از قسمتى از اعضاى بدن آدم، ردّ شده و صريحاً مورد تكذيب قرار گرفته است.
بنابراين، به لحاظ هماهنگى با آيات و اين دسته از روايات، نتيجه مى‏گيريم كه حوّاء از دنده چپ آدم و از بخشى از اندام او آفريده نشد. بلكه خدايى كه آدم ابوالبشر را آفريد، براى تكميل و تكثير نسل انسانى، از همان نوع و گوهر، انسانى ديگر به عنوان همسر و جفت براى وى آفريد كه هر يك براى ديگرى آرامش روحى به ارمغان مى‏آورد.
علاوه بر اين‏كه روايات «آفرينش حوّاء از دنده آدم» هماهنگ با توراتِ تحريف شده است و بوى «اسرائيلى» بودن از آنها كاملاً احساس مى‏شود.(10)
از مجموع مباحث مطرح شده درباره خلقت زن و مرد، دو نكته اساسى روشن شد:
1. زن و مرد هر دو از ماهيّت واحد انسانى برخوردارند و سرشت و طينت آنان يكى است.
2. زن از جزء و عضوى از اعضاى مرد آفريده نشده است؛ بلكه از همان طينت و سرشتى كه مرد (آدم) آفريده شد، او را نيز خدا خلق كرده است. پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1) مجمع البيان، ج 3، ص 8، فخررازى نيز مى‏گويد: «اجمع المسلمون على انّ المراد بالنفس الواحدة هيهنا هو آدم‏عليه السلام إلّا انّه أنّث الوصف على لفظ النفس»(تفسيركبير، ج 9، ص 160)
2) مجمع البيان، ج 3، ص 8.
3) نور الثقلين، ج 1، ص 434، حديث 16 و 17 (به نقل از كافى). و البرهان، ج 2، ص 10.
4) الميزان، ج 4، ص 135.
5) سوره روم، آيه 21 (آيات 72 سوره نحل و 11 سوره شورى نيز، همين حقيقت را مى‏رساند.)
6) الميزان، ج 4، ص 136. ابومسلم اصفهانى از مفسران پيشين مى‏گويد: «مراد از «خلق منها زوجها» يعنى از جنس همان «نفس» همسرش را آفريد. شبيه به اين آيات كه «نفس» در آنها به معناى «جنس» استعمال شده است: «واللَّه جَعَلَ لَكُمْ مِن انفسِكُمْ اَزْواجاً»(نحل/ 72) و مثل: «إذ بَعَثَ فيهم رَسُولاً مِنْ اَنْفسِهِم»(آل‏عمران/ 164) و مثل: «لَقد جَاءَكُم رَسُولٌ مِنْ اَنْفسِكُم»(توبه/ 128) (تفسير كبير، ج 9، ص 161)
7) مجمع البيان، ج 3، ص 8.
8) الميزان، ج 4، ص 146 (به نقل از نهج البيان شيبانى).
9) علل الشرايع، ص 17، باب 17، ح 1؛ الفقيه، ج 3، ص 239، حديث 1133.
10) ر.ك: تورات، «سفر تكوين» فصل دوم.

/

تاريخچه پيدايش خوارج‏

(قسمت دوم ) اشاره‏
درمقاله پيشين به زمان، خاستگاه، روندشكل گيرى وعوامل پيدايش خوارج اشاره شده بود؛ تعصبات قبيله اى، طولانى شدن نبردهاى جمل وصفين، دست نيافتن به غنايم، ضعف بنيان‏هاى عقيدتى، ترديد وشك درجنگ با دشمنان به ظاهر مسلمان، تندروى و قرائت هاى نادرست ازدين، مجموعه عواملى بود كه در پديدار شدن اين گروه متعصب وفتنه گر نقش بسزايى داشت اينك با نحوه شكل‏گيرى جنگ صفين آشنا مى‏شويم. چگونگى شكل‏گيرى نبرد صفين‏
سرزمين شام، در سال(17ه.ق) در عهد خلافت خليفه دوم فتح شد؛ او يزيدبن ابى سفيان و بعد از مرگ وى برادرش معاوية بن ابى‏سفيان رابه فرمانروايى آنجا منصوب كرد. معاويه در حكومت خود، به تقليد از حكومت امپراطورى روم شرقى، دستگاهى مفصل فراهم كرد و خدم وحشم انبوهى را به كار گرفت؛ به طورى كه از طرف خليفه دوم، به او اعتراض شد، ولى وى در زمان خلافت عثمان به مقصود خود نزديك‏تر شد؛ زيرا در اين زمان حميت و تعصبات قبيله‏اى و مال اندوزى شدت يافت؛ از اين رو فرزند ابوسفيان در شام براى خود حكومت خاصى، شبيه حكومت‏هاى شاهان ايران و روم ترتيب داد.
هنگام شورش مردم برضد عثمان و محاصره خانه او، معاويه به نامه و درخواست كمك خليفه(1) اعتنايى نكرد و هيچ‏گونه كمكى به مدينه (پايتخت حكومت‏اسلامى) نرساند، ولى با كشته شدن عثمان، وى پيراهن خون آلود او و انگشتان بريده “نائله” همسر خليفه را روى منبر دمشق آويخت و شاميان دسته دسته به نظاره مى‏نشستند و بر مظلوميت خليفه مقتول اشك ماتم مى‏ريختند.
سرانجام معاويه با دسيسه‏هايى فراوان، در ميان مردم شام و قبايل اطراف، امام على‏عليه السلام را كشنده عثمان و خود را ولى خون خليفه مقتول معرفى كرد وبا وجود نامه صريح امام‏عليه السلام(2) به وى براى گرفتن بيعت از اهالى شام، او عَلَم مخالفت برافراشت و از گردن نهادن به فرمان حكومت نوپاى امام‏عليه السلام سرباز زد.
از سويى، اميرمؤمنان‏عليه السلام پس از به‏دست گرفتن قدرت سياسى، فرمانداران و كارگزاران عثمان را از كار بركناركرد؛ مثلاً على‏رغم سفارش‏هاى افرادى چون مغيرة بن شعبه و ابن‏عباس بر ابقاى معاويه، امام‏عليه السلام وى را از فرماندارى شام خلع نمود(3).
به هر روى، با پيروزى قاطع حضرت اميرعليه السلام در جنگ جمل كه توسط عايشه، طلحه، زبير و گروهى ازناكثين بر امام تحميل شده بود، بر شدت بغض و كينه فرزند ابوسفيان به اميرمؤمنان، على عليه السلام افزوده شد و امام عليه السلام پس از پيروزى در اين نبرد راهى كوفه شد و آنجا را مركز خلافت خويش قرار داد. اهالى كوفه، نخستين كسانى بودند كه با هدايت امام حسن مجتبى‏عليه السلام، عمار بن ياسر، حجر بن عدى و مالك اشتر با امام على عليه‏السلام بيعت كردند و در جنگ جمل قاطعانه از امام حمايت نمودند.(4)
در بدو ورود امام على عليه‏السلام به كوفه، اشراف، قُراء و اهالى كوفه به استقبال رهبر و مقتداى خويش شتافتند وحضرت امير عليه‏السلام پس از ورود به مسجد اعظم كوفه و خواندن دو ركعت نمازِ تحيت، براى مردم سخنرانى كرده، آنان را از پيروى هواى نفس برحذر داشت و به تقواى الهى سفارش نمود.(5)
به طور طبيعى، حمايت‏سراسرى مردم كوفه از امام عليه‏السلام تهديدى جدى عليه معاويه محسوب مى‏شد و از طرفى، بيعت نكردن معاويه با اميرمؤمنان، على عليه‏السلام رهبران شيعى كوفه را برآن داشت تا امام عليه‏السلام را به جنگ با وى ترغيب كنند، ولى حضرت كه روش مسالمت‏آميز را بر جنگ و خون‏ريزى ترجيح مى‏دادند، با ارسال نامه‏هاى بسيارى نزد معاويه از وى خواست كه به حكومت او تن در دهد و تحت رهبرى خليفه مسلمانان درآيد، امّا معاويه با ترفند خاصِ خود، با پيش كشيدن بهانه واهى خون‏خواهى عثمان، عملاً از دستور امام على عليه‏السلام سرپيچى كرد و از اطاعت امام عليه‏السلام شانه خالى نمود.
بنابراين، امام عليه‏السلام مصلحت را برآن ديد كه فردى را جهت بيعت گرفتن نزد معاويه بفرستد تا در صورت عدم پذيرش، با اقدام نظامى او را به اطاعت وا دارد.
بدين ترتيب حضرت امير عليه‏السلام جرير بن عبدالله بجلى را همراه نامه‏اى(6) به شام فرستاد و در ضمن آن از معاويه خواست مانند حاضران در مدينه و ساير مناطق اسلامى كه با او بيعت كردند، وى نيز تحت امر خليفه مسلمانان در آيد.
جرير رهسپار شام شد و معاويه را از بيعت مهاجر و انصار با حضرت اميرمؤمنان عليه‏السلام با خبر ساخت و گفت: تنها سرزمين‏هاى تحت امر شما در اين امر سرپيچى كردند؛ بهتر است شما نيز به راه راست هدايت شوى و با على عليه‏السلام بيعت‏كنى،(7) ولى معاويه با بهانه‏هاى گوناگون نماينده امام را در دمشق معطل كرد و در اين ميان با ايراد خطبه‏هايى مردم شام و قبايل اطراف را تحريك و خود را خون خواه عثمان معرفى مى‏كرد.
در اين گيرودار، معاويه در نامه‏اى به عمروعاص كه آن روز در فلسطين بود، او را به شام فرا خواند. عمرو نيز به دعوت معاويه پاسخ مثبت داد و رهسپار شام شد و به ديدار پسر ابوسفيان شتافت و با او به گفت‏وگو و مشورت پرداخت؛ معاويه ضمن معطل ساختن او از وى كمك خواست و به او قول داد در صورت پيروزى بر على عليه‏السلام امارت مصر را به وى واگذار نمايد.(8)
از طرفى در كوفه، ياران امام عليه‏السلام با فشار آوردن بر او خواستار مبارزه با معاويه بودند، ولى حضرت امير عليه‏السلام در پاسخ فرمودند: «مهيا شدنم براى جنگ با شاميان، درحالى كه جرير را به سويشان فرستاده‏ام، به معناى اين است كه راه را به روى آنها بسته‏ام و اگر بخواهند به كار نيكى اقدام كنند، آنها را منصرف ساخته‏ام؛ من مدتِ اقامت وى را در شام معين كردم كه اگر تأخير كند، روشن مى‏شود يا فريبش داده‏اند يا از اطاعتم سرپيچى كرده است؛ به عقيده من صبر كنيد، ولى در عين حال آمادگى خود را براى پيكار حفظ نماييد…».(9)
در اين ميان، جرير به امام عليه‏السلام نوشت كه معاويه تقاضاى حكومت بر مصر و شام را دارد، ولى حضرت پاسخ داد كه او با اين پيشنهاد مى‏خواهد تو را سرگرم كند تا وضع شام برايش مشخص شود.(10)
با طولانى شدن مدت اقامت جرير در شام و سرگردانى وى، معاويه به اهداف شومِ خود نزديك‏تر مى‏شد؛ به طورى كه در مدت اقامت فرستاده امام در شام، مردم را براى انتقام گرفتن خون عثمان آماده ساخت؛ حتى بچه‏ها در كوچه و بازار شعارهايى هيجان‏آور درباره مظلوميت خليفه مقتول و انتقام گرفتن خون وى سرمى‏دادند. سرانجام، معاويه با ارسال نامه‏اى توسط جرير، از نيت پليد خود پرده برداشت و آشكارا امام عليه‏السلام را به جنگ و مبارزه فرا خواند و فرستاده امام مأيوسانه به كوفه باز گشت.(11)

حضرت امير عليه‏السلام كه جهت تدارك نيرو و آگاهى از نتيجه مذاكرات با معاويه چهار ماه در كوفه مانده بود، اكنون با دريافت نامه تهديد آميز او، به نبرد با شاميان مصمم گشت و در اولين فرصت با مهاجر و انصار جهت مقابله با اهل شام به مشورت پرداخت.(12) سپس با نيرويى عظيم به سوى شام حركت كرد تا به سرزمين “رقه(13)” رسيد.
از طرفى، معاويه نيز با مشورت عمروعاص به سوى “صفين” حركت كرد و زودتر از سپاه كوفه در كنار فرات اردو زد و با اقدامى ناجوانمردانه در اولين مرحله، آب را بر لشكريان امام بست. حضرت على عليه‏السلام با ارسال پيامى براى معاويه، وى را از اين كار برحذرداشت، ولى او نپذيرفت، در اين هنگام، امام عليه‏السلام خطاب به سپاهيان خويش فرمود:
قَدِ اسْتَطْعَمُوكُمُ الْقِتَالَ، فَأقَرُّوا عَلَي مَذَلَّة، وَ تَأخِيرِ مَحَلَّة؛ أوْ رَوُّوا السُّيُوفَ مِن الدِّمَاء تَرْوَوا مِن الماء؛ فَالْمَوْتُ فِي حَيَاتِكُمْ مَقْهُورِينَ، وَالْحَياةُ فِي مَوْتِكُم ْقَاهِرينَ.ألا إنَّ مُعَاويَةَ قَادَ لُمَةً منَ الْغُوَاةِ، وَ عَمَّسَ عَلَيْهمُ الْخَبَرَ، حَتَّي جَعَلُوا نُحُورَهُمْ أغْراضَ الْمَنِيَّةِ؛(14) شاميان با بستن آب، شما را به پيكار دعوت كردند. اكنون بر سر دو راهى قرار داريد؛ يا به ذلت و خوارى بر جاى خود بنشينيد يا شمشيرها را از خون آنها تر نماييد تا از آب سيراب شويد. پس بدانيد كه مرگ در زندگى توأم با شكست و زندگى جاويدان در مرگ پيروزمندانه شماست. آگاه باشيد! معاويه گروهى از گمراهان را همراه آورده و حقيقت را از آنان پوشيده داشته، تا كوركورانه گلوهاشان را آماج تير و شمشير كنند.
در نهايت، لشكريان امام عليه‏السلام با رشادت‏هايى چشم‏گير بر شريعه سلطه يافتند و پس از دست‏يابى بر فرات، گروهى خواستار مقابله به مثل و بستن آب بر روى سپاهيان شام شدند، ولى حضرت آنها را از اين كارِ دور از منطق و انسانيت برحذر داشت؛ به گونه‏اى كه سپاهيان شام آزادانه با برداشتن از آب فرات، خود و حيواناتشان را سيراب مى‏كردند.
سپس دو لشكر به تثبيت مواضع خويش پرداخته و گهگاهى مانورهايى را به اجرا در مى‏آوردند. در طول مدت صف آرايى دو سپاه در مقابل يكديگر، سفيران و نامه‏هايى ميان‏آنها مبادله مى‏شد؛ در حالى كه درگيرى‏هاى پراكنده‏اى در طول شبانه روز آرامش را از اردوى دو طرف مى‏ربود. در اين ميان، معاويه همچنان بر ادعاى دروغين خويش مبنى بر خون خواهى عثمان پافشارى مى‏كرد؛ بلكه كم‏كم پا را از اين فراتر گذاشته، در مواردى به سفيران امام عليه‏السلام مى‏گفت: از نزد من دور شويد كه جز شمشير ميان من و شما چيز ديگرى حكمفرما نيست.(15) صفين، صحنه بروز خوارج
در جريان پيكار صفين ابتدا از صلح گفت‏وگو مى‏شد و هيئت‏هايى ميان دو طرف رفت و آمد مى‏كرد، ولى طراحان اصلى قتل عثمان كه در سپاه امام على عليه‏السلام حضور داشتند، از پذيرش صلح از سوى امام عليه‏السلام مخالفت مى‏ورزيدند؛ زيرا ممكن بود روزى عوامل پنهان در قتل عثمان آشكار گردد و با تحويل قاتلان عثمان از سوى حضرت امير عليه‏السلام آنها خود را در معرض خطر جدى ببينند؛ حتى بعضى از اين سفيران همانند شبث بن رِبعى(16)، جدايى و اختلاف را بين دو لشكر مى‏افزودند و زمينه شروع جنگ و آتش نبرد را شعله‏ور مى‏كردند.(17)
رفت و آمد سفيران و تبادل نظر و ردوبدل كردن نامه‏ها سودى نبخشيد وسرانجام پس‏از”محرم الحرامِ”(18) سال 37 (ه .ق) طبل جنگ نواخته شد و سپاهيان دو طرف با تمام قدرت مشغول كارزار شدند.
در طول جنگ، مراجعات فراوانى به اميرمؤمنان عليه‏السلام و اصحاب خاصش مى‏شد و برخى در مورد مشروعيت پيكار با ديگر مسلمانان از امام سؤالاتى داشتند و حضرت هم با استدلال‏هاى قرآنى به اين گونه شبهات پاسخى قاطع مى‏دادند.(19)
از مطالب گذشته روشن مى‏شود كه خوارج، از طرفى نگران افشاى دسيسه قتل عثمان بودند و از سويى درباره جنگ با مسلمانان در حيرت فرو رفته بودند.
در اين ميان، نبايد از نقش كسانى كه كينه و حسد اميرمؤمنان، على عليه‏السلام را در دل داشتند ولى ناچار در سپاه آن حضرت قرار گرفته بودند به سادگى گذشت. اين افراد همواره در پى فرصتى بودند تا به امام عليه‏السلام ضربه‏اى وارد و آنچه را مدت‏ها پنهان كرده بودند آشكار سازند و چنين‏فرصتى را بهترين زمان براى آغاز پرخاش‏گرى و طغيان خود و هم فكرانشان مى‏ديدند؛ از اين‏رو با ترسيم نقشه‏هاى شوم و ترفندهاى زيركانه، عملاً صحنه جنگ را براى رشد تفكر خارجى‏گرى و پيدايش فرقه نوظهور خوارج فراهم كردند. اثر شهادت عمار بن ياسر
درست هنگامى كه ترديد و شك سراسر وجود سپاهيان حضرت اميرمؤمنان عليه‏السلام را فرا گرفته بود و چون خوره پيكره لشكر را متلاشى و نابود مى‏كرد، عماربن‏ياسر، صحابى نود و سه ساله رسول اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلّم كه از نخستين مسلمانان بود، ميان دو لشكر چون كوهى پرصلابت ايستاد و با ايراد خطبه‏اى رسا برحقانيت على عليه‏السلام وبطلان معاويه صحه گذاشت.پس از مدتى جنگيدن تشنگى بر او غالب شد و شربتى خواست كه براى او شير آوردند و عمار با ديدن آن تكبير گفت و فرمود: «پيامبرصلى اللّه عليه و آله و سلّم به من خبر داد كه آخرين نصيب تو از دنيا، شربت شيرى خواهد بود و تو را فرقه ستمكار خواهند كُشت».(20) وى پس از نوشيدن شير دوباره راهى ميدان نبرد شد تا از حريم ولايت دفاع كند كه بر اثر حمله دشمن به شهادت رسيد.
شهادت عمار سندى برحق بودن على عليه‏السلام و باطل بودن معاويه شد؛ چون حديث پيامبر صلى اللّه عليه و آله و سلّم درباره عمار كه «او را فرقه‏اى ستمكار خواهند كشت»، متواتر بود، ولى معاويه با ترفندهاى گوناگون آن را به گردن على عليه‏السلام انداخت و وانمود كرد كه او عمار را به ميدان جنگ كشاند تا كشته شد؛ با اين‏حال، برخى چون خزيمه بن ثابت (ذوالشهادتين)(21) كه تا آن زمان در ترديد بودند، با شهادت عمارياسر، به ناحق بودن معاويه و حقانيت على عليه‏السلام پى‏بردند و با اعتقادى راسخ به نبرد با شاميان پرداختند. خذيمه پس از شست‏وشوى شمشير خويش به پيكار پرداخت تا به شهادت رسيد، اما شهادت عمار هم نتوانست بيمارى شك و ترديد را كه در بيشتر سپاهيان امام عليه‏السلام رسوخ كرده بود درمان كند وسرانجام، سرنوشت نهايى جنگ صفين با حيله‏هاى معاويه و عمروعاص به دست حكمين رقم خورد. درمقاله بعدى با زمينه هاى پذيرش حكميت و توطئه گران اين ميدان آشنا خواهيم شد؛ ان شاء الله. پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. الجمل، ص 195. 2. نهج البلاغه، نامه 75. 3. مروج الذهب، ج‏2، ص 263و 264. 4. الجمل، ص‏254-251 . 5. وقعة صفين، ص‏3 و4. 6. نهج البلاغه، نامه 6؛ با اندكى اختلاف در متن نامه: وقعة صفين، ص‏29. 7. وقعة صفين ، ص 27 و28 . 8. همان، ص 34. 9. نهج البلاغه،خطبه 43. 10. وقعة صفين، ص 52. 11. همان، ص 56. 12. همان ،ص 92. 13. “رقه يا رافقه” در مجاورت منطقه صفين درسرزمين شام قرار دارد. چون رود فرات در اين قسمت گسترده مى‏شود، بدين نام شهرت يافت و در اصطلاح به زمين‏هاى رملى كنارفرات گفته مي‏شود.اين منطقه در سال هفدهم هجرى فتح شد. (معجم البلدان، ج‏3، ص‏67). اين شهر هم اكنون در كشور سوريه، 547 كيلومترى شمال شرقى دمشق قرار دارد. 14. نهج البلاغه، خطبه 51. 15. الكامل فى التاريخ، ج‏3، ص‏169. 16. در مورد ملونى و چند چهره‏گى اين شخص، ر.ك: كتابِ خوارج، تنديس فتنه، اثرنگارنده، ص‏124-122. 17. وقعة صفين، ص‏188. 18. به نوشته نصربن‏مزاحم، جنگ درماه محرم به علت حرمت اين ماه متوقف شده بود كه اين توقف زمينه‏اى براى دستيابى به صلح در آينده شد(همان،ص‏196). 19. همان، ص‏132 ،131. 20. فضائل اميرالمؤمنين (مناقب خوارزمى )، ص‏230؛ كَنز العمال، ج‏13، ص‏426 540 وج‏11، ص‏351؛ صحيح مسلم، ج‏4، ص‏2236؛ مسند، احمدبن‏حنبل، ج‏8، ص 380 و ج‏4، ص 45. 21. وى از اولين مسلمانان بود كه در جنگ بدر و نبردهاى بعدى در ركاب پيامبر اسلام‏صلى اللّه عليه و آله و سلّم عليه مشركان شمشير مى‏زد. رسول خداصلى اللّه عليه و آله و سلّم به او لقب “ذوالشهادتين” دادند؛ زيرا پيامبر( اسبى را از فردى به نام سواءبن‏قيس خريد او بعد از مدتى انكار كرد و اسب را از حضرت مطالبه نمود، اما خزيمه شهادت داد كه آن اسب متعلق به رسول الله صلى اللّه عليه و آله و سلّم است. حضرت از وى پرسيدند: تو كه از خريد من اطلاع نداشتى، چگونه شهادت دادى؟ پاسخ داد: هر چه تو آورده‏اى من تصديق كردم و مى‏دانم جز حق، چيز ديگرى نمى‏گويى؛ سپس پيامبرصلى اللّه عليه و آله و سلّم فرمودند: گواهى خزيمه به جاى شهادت دو نفر است و براى هر كسى شهادت دهد، كافى است (اُسدالغابة في معرفة الصحابة، ج‏1 ص‏610؛ الإصابة فى تمييز الصحابة، ج‏2، ص‏239 و 240؛ الإستيعاب في معرفة الأصحاب، ج‏2، ص‏30 و31؛ الكني و الألقاب، ج‏2، ص‏255).

/

اهمّيت قضاوت در سيره پيشوايان‏

معنى وسيع قضاوت، و اهميت آن‏
قضاوت به معنى حكم كردن و داورى نمودن بر اساس موازين اسلامى است، به گونه‏اى كه موجب رفع و دفع منازعه و دعوا و مرافعه بين افراد شده، و ناهنجارى و نابه‏سامانى آنها را به هنجار و سامان دهى تبديل سازد. و در اصطلاح عبارت است از تشكيل دادگاه و دادرسى و تحقيق و تفحص در راستاى جرم‏شناسى، و معرفى مجرم، و حكم به كيفر او بر اساس عدل و رأفت اسلامى و گواهى شهود يا اقرار مجرم به طورى كه حق به حق دار برسد، و از باطل جلوگيرى گردد. از اين رو قاضى بايد از شرايط بالاى علم و آگاهى و هشيارى و عدالت و تقوا برخوردار باشد آن گونه كه هرگونه تهديد و تطميع او را از صراط مستقيم حق وحقيقت باز ندارد، و با توجه به همه جوانب و شرايط زمان و مكان، قضاوت كند.
پنج عنصر مقدس تقوا، آگاهى، عدالت، رأفت و هشيارى از اركان قضاوت است، كه اگر يكى از آنها نباشد قضاوت كامل انجام نخواهد شد، لذا از نظر اسلام براى حفظ حريم قضاوت، احكام و آدابى ذكر شده كه همه بيانگر اهميت فوق العاده قضاوت است، مانند: نظارت دقيق به كار قاضيان، نگاه مساوى قاضى به مراجعه كنندگان، هماهنگى قاضى با مرافعه كنندگان در صدا و نگاه و اشاره، پرهيز قاضى از نجوا وسخن در گوشى با افراد، هنگام قضاوت، پرهيز از قضاوت قبل از شنيدن ادعاى مرافعه كنندگان، عدم گرسنگى و تشنگى و بى حوصلگى و عصبانيت و پرهيز از تلقين گواهان، و ياد دادن بعضى از مرافعه كنندگان، تأمّل و دقت در قضاوت و پرهيز از توجه و خطاب بيشتر به بعضى از شاكيان و…ابوالاسود دئلى از دوستان مخلص حضرت على (ع) بود، حضرت على (ع) او را به خاطر لياقت علمى و معنوى، به عنوان قاضى يكى از مناطق نصب كرد، ولى پس از مدتى او را از اين مقام عزل نمود، او به محضر على (ع) آمد و از علّت عزل پرسيد، حضرت على(ع) قاطعانه به او فرمود: «در تو خيانتى نديدم ولى: رأيت كلامك يعلو كلام خصمك؛ ديدم هنگام قضاوت، صداى تو بلندتر از صداى مرافعه كننده است كه براى قضاوت در نزد تو آمده است.»(1)
يعنى نبايد صداى قاضى به گونه‏اى باشد كه به صداى متهمين فائق شود و آنها را در تنگنا يا تحت تأثير قرار دهد.
در مورد وسعت ابعاد قضاوت بايد توجه داشت كه قضاوت اختصاص به دادگاه و قاضى رسمى و غير كودكان ندارد، بلكه قضاوت به معانى عام در كوچه و بازار در بين افراد، و يا در مجالس عادى در خانه‏ها، و يا نسبت به كودكان نيز وجود دارد، بنابراين اگر در مرافعه‏اى، افرادى نزد اعضاء شورا، يا نزد معتمدين و بزرگان آمدند و آنها او را حكم قرار دادند، و به او گفتند آمده‏ايم تا مشكل ما به صورت كدخدا منشى حل شود، بايد آنان كه مرجع قضاوت قرار گرفته‏اند، احكام و آداب قضاوت را رعايت كنند، و اگر نمى‏توانند، حتماً از قضاوت كردن پرهيز نمايند.
براى روشن شدن اين مطلب نظر شما را به يك آيه قرآن و يك سخن از اميرمؤمنان على (ع) جلب مى‏كنيم: در مسأله اختلاف زن و شوهر قرآن مى‏فرمايد: «و ان خفتم شقاق بينهما فابعثوا حكماً من اهله و حكماً من اهلها؛ اگر از جدايى و شكاف بين زن و شوهر بيم داريد يك داور از خانواده شوهر و يك داور از خانواده زن انتخاب كنيد تا به كار آنان رسيدگى كنند.»(2) روشن است كه منظور از اين داور، قاضى به معنى اصطلاحى نيست بلكه شخص عادى است كه او را افراد خانواده به عنوان داور برمى‏گزينند. بنابراين لازم است در اين محكمه صلح فاميلى، كسانى كه براى قضاوت انتخاب مى‏شوند، بدانند كه در مقام بسيار ارجمندى قرار گرفته و بايد آن‏چه با عدالت و حكم خدا و تقوا هماهنگ است داورى نمايند.
روايت شده: دو كودك، خطى نوشته بودند به محضر امام حسن مجتبى (ع) رسيدند تا آن حضرت درباره بهتر بودن يكى از آنها قضاوت كند، در اين هنگام على(ع) نگاهى به فرزندش امام حسن(ع) كرد و فرمود: «يا بنىّ انظر كيف تحكم فانّ هذا حكمٌ، و اللّه سألك عنه يوم القيامه؛ اى پسرجان! مراقب باش كه چگونه قضاوت مى‏كنى، قطعاً اين نيز بنوعى از قضاوت است، و خداوند در روز قيامت در مورد آن از تو بازخواست مى‏كند.»(3)
به هرحال مسأله قضاوت از هركس و در همه جا و در مورد هر شخصى از مسايل بسيار عميق و دقيق و پرمسؤوليت است تا آنجا كه امام صادق(ع) فرمود: «اىّ قاضٍ بين اثنين فاخطأ سقط ابعد من السّماء؛ هر كس كه بين دو نفر قضاوت كند، ولى (بر اثر سهل انگارى) در قضاوت خطا كند، در عالم معنا گويى از فاصله دورتر از آسمان بر زمين سقوط كرده است.»(4)
و پيامبر (ص) فرمود: «كسى كه در مورد دو درهم، از روى ظلم قضاوت كند و بر اجراى آن اصرار نمايد مشمول اين آيه است: «و من لم يحكم بما انزل اللّه فاولئك هم الكافرون؛ كسانى كه مطابق احكام نازل شده از سوى خدا قضاوت نكنند، آنها كافرند.»(5) و حضرت على (ع) به شريح قاضى فرمود: «قد جلست مجلساً لايجلسه الّا نبىّ او وصىّ نبىٍّ اوشقىٍّ؛ اى شريح! در جايگاهى نشسته‏اى كه در آنجا جز پيامبر(ص) يا وصى پيامبر(ص) يا انسان تيره بخت در آن ننشيند.»(6)
ابوحمزه ثمالى مى‏گويد امام باقر(ع) فرمود: يك نفر قاضى در بين بنى اسرائيل سال‏ها قضاوت كرد، در آستانه مرگش به همسرش چنين وصيت نمود: «پس از مرگ مرا غسل بده و كفن كن، و جنازه‏ام را در ميان تابوت بگذار، و چهره‏ام را بپوشان، بعد خبر كن تا بيايند و جنازه‏ام را بردارند.» او از دنيا رفت، و همسرش به وصيت او عمل كرد، پس از مدتى براى آخرين بار روپوش را از چهره شوهرش برداشت، تا آخرين بار به او بنگرد، ناگاه ديد كرمى وحشت آور در بينى او فرو رفته و آن را مى‏خورد، هراسناك شد و روپوش را بر سرش افكند. مردم آمدند و جنازه قاضى را برداشته و بردند و به خاك سپردند، شب در عالم خواب، قاضى به نزد همسرش آمد از او پرسيد آيا با ديدن آن كرم وحشت كردى؟ زن گفت: آرى. قاضى گفت: رازش اين است، آن كرم كيفر يكى از گناهانم بود (كه در عالم برزخ به سراغم آمده بود) و آن گناه اين بود كه هنگامى كه در دنيا در دادگاه قضاوت مى‏كردم، روزى برادرت را از دور ديدم كه با شخصى در حال نزاع و مرافعه است، و به سوى من مى‏آيند تا بين آنها قضاوت كنم، من در ذهنم خطور دادم كه‏اى كاش حق با برادرت باشد و به نفع او قضاوت كنم، آنها آمدند و ادعاى خود را بيان كردند، پس از تحقيق ديدم به راستى حق با برادرت است، طبق حق به نفع او قضاوت كردم. اين كرم كيفر گناه ذهنى من بود كه چرا در ذهنم خطور دادم كه كاش حق با برادرت باشد، در صورتى كه ذهن قاضى بايد كاملاً شفّاف باشد، من نبايد قبل از اثبات حق چنين فكرى مى‏كردم و چنان حالتى مى‏داشتم.(7)
امام صادق(ع) فرمود: «قاضيان چهار دسته‏اند، سه دسته آنها مشمول عذاب دوزخ هستند، و تنها يك دسته سزاوار بهشت مى‏باشند، اما آن سه دسته كه مستوجب عذابند عبارتند از: 1- كسى كه از روى عمد و آگاهى قضاوت ناحق مى‏كند. 2- كسى كه قضاوت ناحق مى‏كند ولى آگاهى به آن ندارد. 3- كسى كه قضاوت به حق مى‏كند ولى از روى ناآگاهى. اما آن دسته‏اى كه اهل بهشتند آنهايى هستند كه از روى آگاهى قضاوت به حق مى‏كنند.»(8) پاسخ به يك سؤال
هرگاه سؤال شود، اگر كار قضاوت اين گونه دقيق و ظريف و پر خطر است، همين موجب مى‏شود كه شايستگان از آن مقام پرهيز كنند در نتيجه كار قضاوت تعطيل شود، وانگهى روايات بسيارى در تمجيد قضاوت به ما رسيده از جمله: امام صادق(ع) فرمود: «خير النّاس قضاة الحق؛ برترين انسان‏ها قاضى‏هايى هستند كه به حق داورى مى‏كنند.»(9) و حضرت على (ع) فرمود: «افضل الخلق اقضاهم بالحقّ؛ برترين انسان‏ها كسى است كه از همه بهتر بين مردم داورى مى‏كند.»(10)
پاسخ آنكه: بين اين دو دسته روايات هيچ گونه تعارضى نيست، رواياتى كه از قضاوت و قاضى تمجيد مى‏كنند، منظور آن قاضى‏اى است كه بر اساس موازين اسلامى به طور كامل قضاوت مى‏كند، و همه آداب را رعايت مى‏نمايد، ولى روايات ديگر كه قضاوت كردن را خطرناك مى‏داند و به انسان‏ها هشدار مى‏دهد، منظور قضاوتى است كه از روى سهل انگارى و عدم انضباط اسلامى و يا از روى ناآگاهى باشد. در اين راستا عالم بزرگ شيخ مفيد( متوفى 413 ه.ق) مى‏نويسد: «قضاوت بين مردم داراى درجه عالى است، و شرايط مشكلى دارد، پس سزاوار نيست كه هركس آن را بپذيرد، مگر كسى كه اطمينان دارد كه به وظيفه‏اش عمل مى‏كند، و نيز بايد او عالم به قرآن و ناسخ و منسوخ آن و عام و خاصش باشد، و محكم و متشابه قرآن را بشناسد، و شرط ديگرش اين است كه از سنّت نبوى و روايات اهل بيت(ع) و ناسخ و منسوخ آن، آگاه باشد، و نيز كسى كه به لغت و كلمات و ادبيات عرب آگاهى داشته باشد، و از محرمات الهى پرهيز كند، و به دنيا بى‏علاقه باشد و در انجام كارهاى شايسته كوشا، و از گناهان گريزان، و از هوس‏هاى نفسانى دورى گزيند، و به تقواى الهى حريص باشد.»(11)
برهمين اساس حضرت على(ع) در عصر حكومت خود، وقتى كه شريح را در مقام قضاوت ابقاء نمود، قضاوت‏هاى او را تحت نظارت خود قرار داد، و به او فرمود: «هرگونه قضاوتى كه در مورد قصاص يا حدود يا حقى از حقوق مسلمين نمودى، حتماً بايد حكم آن قبل از اجرا به نظر من برسد، و پس از تأييد من آن را اجرا كن.»(12) چند نمونه از جلوه‏هاى رفتارى پيشوايان‏
روش و شيوه پيامبر(ص) و امامان (ع) و آموزه‏هاى آنها در راستاى قضاوت آن چنان مسؤولانه، حساب شده و دقيق بود، كه به راستى، موجب مى‏شد كه حق به حق دار برسد، و از ستم ظالم جلوگيرى شود، و مدينه فاضله از ارزش‏هاى والاى اسلامى انسانى پديدار گردد، به عنوان نمونه نظر شما را به موارد زير جلب مى‏كنيم:
1- هنگامى كه در سال هشتم هجرت، پيامبر(ص) همراه لشگر اسلام وارد مكه شدند، و مكه را فتح نموده و تحت سيطره حكومت اسلامى درآوردند، در خانه كعبه بسته بود، و عثمان بن طلحه يكى از مشركان كليددار كعبه بود، پيامبر(ص) او را احضار كرد و كليد را از او گرفت، تا درون خانه كعبه را از لوث وجود بت‏ها پاك سازد. عباس عموى پيامبر(ص) پس از انجام اين مقصود، از پيامبر (ص) تقاضا كرد، با دادن كليد در كعبه به او، او را به افتخار كليد دارى كعبه مفتخر كند. پيامبر(ص) بر خلاف اين تقاضا، پس از تطهير درون كعبه از بت‏ها، در خانه را بست و كليد را به عثمان بن طلحه داد. در حالى كه اين آيه را تلاوت مى‏فرمود: «انّ اللّه يأمركم ان تؤدّوا الامانات الى اهلها، و اذا حكمتم بين النّاس ان تحكموا بالعدل؛ خداوند به شما فرمان مى‏دهد كه امانت‏ها را به صاحبانش برسانيد، و هنگامى كه ميان مردم داورى مى‏كنيد، از روى عدالت داورى كنيد.»(13)
در اين ماجرا گويا عباس مى‏خواست از موقعيت و نفوذ خود براى كسب مقام كليد دارى، كه مقام برجسته‏اى بود، به خاطر اينكه عموى پيامبر(ص) است استفاده كند، ولى پيامبر(ص) با قضاوت عادلانه خود، پيشنهاد او را رد كرد، زيرا خداوند فرموده بود بر اساس عدالت داورى كنيد.
2- بانويى از قبيله بزرگى عمل منافى عفت مرتكب شده بود، با اين كه شوهر دار بود، به حكم اسلامى مى‏بايست سنگسار شود، پيامبر(ص) حكم او را صادر كرد، سران آن قبيله به محضر آن حضرت آمده و گفتند: ما در ميان قبايل داراى شأن و مقام ارجمند هستيم، به اين خاطر آبروى ما را حفظ كن، و اين زن را سنگسار نكن، پيامبر (ص) پيشنهاد آنها را رد كرد، و با كمال قاطعيت بر اساس عدالت و تساوى قانون براى همه قضاوت نمود، و فرمود: «الخلق امام الحقّ سواءٍ؛همه مردم در برابر حق و قانون حق مساوى هستند.» نظير اين حادثه در مورد زنى از اشراف يهوديان خيبر رخ داد، آنها مى‏خواستند با ترفندهايى از حكم رسول خدا(ص) در اجراى رجم سرپيچى كنند، آن حضرت با نشان دادن حكم تورات كه هماهنگ با حكم اسلام بود، ترفند آنها را خنثى كرده و حكم را اجرا نمود.»(14)
3- بانويى به نام فاطمه مخزوميه، كه از قبيله بنى مخزوم بود دزدى كرد، و اين موضوع براى پيامبر(ص) ثابت شد، و حكم آن قطع انگشتان دست راست او بود. سران اين قبيله ديدند اجراى اين حكم، بزرگترين سرشكستگى و سرافكندگى براى آن قبيله است. با هم به مشورت پرداختند، أسامة بن زيد نديم پيامبر(ص) را بهترين شخص تشخيص دادند، او را ديدند تا در محضر پيامبر(ص) شفيع (پارتى) گردد، اسامه به محضر آن حضرت آمد و اظهار شفاعت نمود، پيامبر(ص) خشمگين شده و با تندى به او فرمود: «اى اسامه! تو مى‏خواهى يكى از حدود الهى تعطيل شود، و براى تعطيل شدن قانون خدا، مى‏خواهى شفاعت كنى؟!» آنگاه آن حضرت در مسجد براى مسلمانان خطابه‏اى خواند از جمله فرمود: «مردمى كه پيش از شما زندگى مى‏كردند از اين رو به هلاكت رسيدند و شيرازه ملّيت آنان از هم گسيخت و پاره شد كه هرگاه اگر در ميان افراد صاحب نفوذى، دزدى يا خلافى مى‏شد، قانون حق اجرا نمى‏شد، ولى اين قانون در مورد افراد ضعيف اجرا مى‏شد، سوگند به خدا اگر دخترم فاطمه(س) دزدى كند، دستش را قطع خواهم كرد.»(15)
4- حضرت على (ع) به شريح قاضى فرمود: «واس بين المسلمين بوجهك و منطقك و مجلسك حتّى لايطمع قريبك فى حيفك و لا ييأس عدوّك من عدلك؛ هنگام قضاوت در ميان مسلمانان، مساوات در سخن گفتن و نگاه كردن و نشستن را رعايت كن، تا نزديكانت در جانبدارى از حق خود، در تو طمعى نداشته باشند، و دشمنانت از داورى تو مأيوس نگردند.»(16)
5 – پيامبر(ص) در ماه رمضان سال دهم هجرت، حضرت على(ع) را به عنوان مبلّغ اسلام، و قاضى براى داورى بين مردم به سوى يمن فرستاد، در حالى كه آن حضرت در آن وقت 33 سال داشت، آن حضرت به يمن رفت و چندماهى كه در آن‏جا بود، آنچنان مردم را به سوى اسلام جذب كرد كه نخست قبيله بزرگ همدان، سپس قبايل ديگر يكى پس از ديگرى مسلمان شدند، و اين يكى از افتخارات ممتاز زندگى حضرت على(ع) است كه باعث مسلمان شدن جمعيت بسيار گرديد.(17) در آنجا حضرت قضاوت‏هاى مختلف كرد، كه همه مورد تأييد پيامبر(ص) واقع شد. در يكى از موارد بعضى از صاحبان نفوذ و افزون طلب كه در برابر عدل على(ع) از سهميه بيت المال مانند ساير مردم به طور مساوى گرفته بودند، به عنوان شكايت به محضر رسول خدا(ص) آمدند، در آن هنگام پيامبر(ص) براى انجام مراسم حجة الوداع در مكه بود، پيامبر(ص) به منادى خود دستور داد تا در برابر جوسازان ضد على(ع) چنين اعلام كند: «ارفعوا السنتكم عن على بن ابيطالبٍ، فانّه خشنٌ فى ذات اللّه عزّ و جلّ غير مداهنٍ فى دينه ؛ زبان‏هاى خود را درباره شكايت از على(ع) كوتاه كنيد، زيرا او در امور مربوط به خدا (مقرّرات دين) قاطع و پرصلابت است، و اهل سازش و سهل انگارى نيست».
شاكيان پس از شنيدن پيام پيامبر(ص) دم فرو بستند و مقام ارجمند على(ع) را در پيشگاه پيامبر(ص) دريافتند، و فهميدند كه هر كس در مورد على(ع) خرده‏گيرى كند، مورد خشم پيامبر(ص) خواهد شد.(18) و در مورد ديگر شبيه مورد مذكور، پيامبر(ص) به شاكيان افزون طلب فرمود: «على (ع) هرگز ستم نكند و براى ستم آفريده نشده، بعد از من او صاحب ولايت است، و داورى او داورى صحيح مى‏باشد، و سخن او حق است، و هيچ كس جز كافر ولايت و قضاوت او را رد نكند، و هيچ كس جز مؤمن به ولايت و داورى او خشنود نشود.»
وقتى كه مردم يمن اين سخن را شنيدند، عرض كردند: «اى پيامبر خدا به حكم و قول تو رسول خدا (ص) در شأن على(ع) راضى شديم.» پيامبر (ص) فرمود: «هو توبتكم ممّا قلتم؛ اين اقرار، توبه شما از شكايت بى موردتان است.»(19)
6 – عصر خلافت عمر بود، زن حامله‏اى را به محكمه عمر آوردند، و با اقرار خودش ثابت شد كه او بر اثر عمل منافى عفت حامله شده است. نظر به اينكه او شوهردار بود، عمر دستور داد او را به جرم زناى محصنه رجم(سنگسار) كنند. او را به طرف بيابان براى اجراى حكم مى‏بردند، در مسير راه حضرت على(ع) از ماجرا باخبر شد، فرمود: آن زن را نزد عمر برگردانيد. او را نزد عمر آوردند، و على (ع) حاضر شد و به عمر فرمود: «توبه خود اين زن سلطه دارى نه بر بچه‏اش كه در رحم دارد» بنابراين تا وضع حمل نكرده اجراى حكم رجم نمى‏شود. سپس على(ع) فرمود: شنيده‏ام اين زن بر اثر ترس و هراس و شكنجه، اعتراف به زنا كرده، عمر گفت: چه بسا چنين باشد، على (ع) فرمود: مگر نشنيده‏اى كه رسول خدا(ص) فرمود: «لا حدّ على معترفٍ بعد بلاءٍ؛ بر كسى كه پس از شكنجه اقرار به گناه كند حدّى نيست.» بدان كه اقرار اين زن، پس از ترساندن و دستگيرى، بى اثر است. در اين هنگام عمر آن زن را آزاد كرد. آنگاه عمر گفت: «عجزت النّساء ان يلدن مثل علىٍّ بن ابيطالبٍ، لولا علىّ لهلك عمر؛زنان از اينكه فرزندى همچون على بن ابى‏طالب را به دنيا آورند عاجزند، اگر على(ع) نبود، عمر هلاك مى‏شد.»(20)
7- عصر خلافت على(ع) بود، روزى على(ع) زره خود را در دست يك نفر مسيحى كه از افراد معمولى بود مشاهده كرد، به او فرمود: اين زره مال من است (كه گويى در يكى از جنگ‏ها از بار مركب برداشته‏اى، مسيحى منكر شد، على(ع) او را نزد شريح قاضى برد تا او قضاوت كند.
على(ع) به قاضى گفت: اين زره مال من است، نه او را فروخته‏ام و نه به كسى بخشيده‏ام. شريح از نصرانى نظرخواهى كرد، او گفت: «زره مال خودم است.»
شريح رو به على(ع) كرد و گفت: آيا براى ادعاى خود شاهدى دارى؟ حضرت تبسم فرمود و گفت: رسم قضاوت همين است كه تو دارى، ولى من بر اين امر گواه ندارم، شريح به نفع مسيحى حكم كرده، و زره را به او داد.
مسيحى زره را گرفت و از آنجا رفت، امام (ع) همچنان به او نگاه مى‏كرد، مسيحى از اين كه در اين حادثه غير منتظره كه رئيس يك كشور بزرگ اسلامى در دادگاهى كه متعلق به خود اوست، در برابر يك نفر آدم معمولى غير مسلمان، محكوم شده، و از قدرت خود اعمال نفوذ نمى‏كند، و همه را در برابر قانون مساوى مى‏داند، تعجب كرد و بسيار تحت تأثير قرار گرفت، هنوز چند قدمى دور نشده بود كه به محضر على(ع) بازگشت و گفت: من گواهى مى‏دهم كه اين دستوها از دستورات پيامبران است، و اين گونه روش و برخورد، از رفتار پيامبر(ص) مى‏باشد. آخر چگونه ممكن است، رييس كشورى در دادگاهى كه متعلق به اوست حاضر شده و محكوم گردد؟ آنگاه گفت: «حقيقت اين است كه من در ادعاى خود دروغ گفتم، اين زره مال شما است، آنگاه كه از جنگ صفين باز مى‏گشتى از روى شتر شما برداشتم.» در اين هنگام اسلام را پذيرفت، و از دوستان مخلص آن حضرت گرديد، و در جنگ نهروان در ركاب على(ع) با دشمنان جنگيد تا به شهادت رسيد.(21) پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. مستدرك الوسائل، ج 3، ص 197. 2. سوره نساء، آيه 35. 3. تفسير مجمع البيان، ج 2، ص 64. 4. فروع كافى، ج 7، ص 408. 5. همان؛ سوره مائده، آيه 44. توجه به فرازى از عهدنامه مالك اشتر در مورد آداب و اهميت قضاوت، كافى است كه ما را به اوج مقام قضاوت و احتياط و دقت در آن آشنا كند (نهج البلاغه – نامه 53). 6. وسائل الشيعه، ج 18، ص 7. 7. فروع كافى، ج 7، ص 410. 8. همان، ص 407، كنزالعمّال، ج 6، ص 91. 9. بحارالانوار، ج 101، ص 269. 10. ميزان الحكمه، ج 8، ص 187. 11. مقنعه شيخ مفيد، ص 721. 12. وسائل الشيعه، ج 18، ص 6 و 155 و 156؛ فروع كافى، ج 7، ص 407. 13. سوره نساء، آيه 58 ؛ تفسير مجمع البيان، ج 3، ص 63. 14. تفسير مجمع البيان، ج 2، ص 424؛ جنگ و صلح در اسلام، ص 448. 15. روح الدين الاسلامى، ص 399، اسلام و حقوق بشر، ص 176. 16. من لايحضره الفقيه، ص 319. 17. ارشاد شيخ مفيد، ص 31، كامل ابن اثير، ج 2، ص 305. 18. ارشاد شيخ مفيد(ترجمه شده)، ج 1، ص 160؛ بحار، ج 21، ص 385 ؛ براى اطلاع از دهها نمونه قضاوت‏هاى جالب حضرت على(ع) به كتاب قضاوت‏هاى اعلم اصحاب على(ع) تأليف نگارنده مراجعه كنيد. 19. فروع كافى، ج 7، ص 352. 20. فرائد السّمطين، ج 1، ص 350 ؛ مناقب خوارزمى، ص 80. 21. الغارات، طبق نقل بحارالانوار، ج 104، ص 290.

/

نگاهى به توطئه‏هاى دشمنان انقلاب اسلامى و امدادهاى غيبى‏

سپيده سخن
در يكصد سال اخير با طرح نهضت احياى فكر دينى در منطقه آفريقا، شبه قاره هند و منطقه خاورميانه توسط انديشمندان مصلحى همچون سيد جمال الدين اسدآبادى، اقبال لاهورى، محمد عبده، كواكبى و ديگر شخصيت‏هاى متفكر اسلامى حركات جديدى به وقوع پيوست. اين انديشه انقلابى در ايران در نهضت تنباكو، انقلاب مشروطيت و نهضت ملى ايران به رهبرى علماء و انديشمندان دينى به ويژه چهره‏هاى ارزنده‏اى همچون ميرزاى شيرازى بزرگ، شهيد شيخ فضل اللّه نورى، آيت اللّه كاشانى، شهيد نواب صفوى و در نهايت در پديد آمدن انقلاب اسلامى ايران به رهبرى بزرگ رهبر حركت اسلامى در جهان معاصر ظهور يافت. گسترش شعاع حركت‏هاى اسلامى در سراسر جهان، استكبار جهانى را بر آن داشت كه براى مقابله جدّى با اين حركت‏هاى شتابنده و انقلابى كه تمام منافع شان را در معرض خطر قرار داده است به مقابله و مبارزه برخيزد. چرا كه سياست استكبار جهانى چه در دوره نفوذ استعمار پير انگليس و يا در دوران سلطه آمريكا بر بخش عمده‏اى از مناطق جهان بر جلوگيرى و خاموش نمودن شعله‏هاى انقلاب در سطح جهان استوار گرديده بوده و در طول قرنهاى اخير اين سياست آنان همچنان ادامه يافته است.

امّا همان گونه كه خداوند متعال وعده داده است: «و لا يحيق المكر السىّ‏ء الّا باهله؛(1) نيرنگ‏هاى بد و انديشه‏هاى زشت تنها دامان صاحبانش را مى‏گيرد». همه توطئه‏ها و نقشه‏هاى شياطين شرق و غرب به خودشان برگشته و نقش بر آب شده است. پرواضح است كه اين رويه و سنت الهى در ناكام گذاشتن اهل باطل تا زمانى ادامه خواهد يافت كه ملت مسلمان ايران و متوليان نظام جمهورى اسلامى ايران با خلوص نيت در مسير الهى گام بر مى‏دارند امّا اگر خداى نخواسته روزى از اين مسير منحرف شوند و يا انگيزه‏هاى غير الهى را در اقدامات خود مد نظر داشته باشند آنگاه ديگر نمى‏توان به اميد امدادهاى الهى چشم دوخت چرا كه خداوند متعال مى‏فرمايد: «ان تنصروا اللّه ينصركم و يثبّت اقدامكم؛(2) اگر آئين خدا را يارى كنيد او هم شما را يارى خواهد كرد و گامهايتان را استوار مى‏گرداند.» امّا خداوند متعال اين وعده‏اش را مشروط به استوارى در راه حق و صراط مستقيم قرار داده است و اگر از اين طريق مسلمانان تخطّى كنند ديگر دست غيبى الهى بر سر آنان سايه افكن نخواهد بود خداوند متعال فرمود: «عسى ربّكم ان يرحمكم و ان عدتم عدنا؛(3) اميد است پروردگارتان به شما رحم كند امّا هرگاه(از راه حق) برگرديد ما هم (از انديشه امداد و يارى شما) بر مى‏گرديم.
همچنان كه در مدت 25 سال گذشته شاهد بوده‏ايم دشمنان قسم خورده انقلاب اسلامى ايران چه در داخل و چه در خارج لحظه‏اى از طرح‏هاى خائنانه و نقشه‏هاى شيطانى خود دست نكشيده‏اند و همواره انديشه سقوط نظام اسلامى را در سر پرورانده‏اند.
اساساً ماهيت نظام اسلامى و ساختار تشكيلاتى جبهه كفر چنين اقتضاء مى‏كند كه مادامى كه از اسلام و ارزشهاى اسلامى در منطقه خاورميانه بويژه كشور اسلامى ايران دفاع مى‏شود دشمنان اسلام براى محو كامل آن از هيچ تلاشى فروگذارى نكنند زيرا با تحقق اهداف آسمانى دين مبين اسلام تمام سياست‏ها و منافع جبهه كفر در خطر نابودى و در آستانه سقوط قرار مى‏گيرد و به طور حتم نابودى دشمنان اسلام را بدنبال دارد به همين جهت خداوند به پيامبر عظيم الشأن خويش هشدار مى‏دهد كه: «لن‏ترضى عنك اليهود و لاالنّصارى حتّى تتبع ملّتهم؛(4) هرگز يهود و نصارى از تو راضى نخواهند شد مگر اينكه (بطور كامل) تسليم خواسته‏هاى آنان شوى و از آئين آنان پيروى كنى!» انگيزه‏ها و ريشه‏هاى توطئه‏
خطر و تهديد كه استكبار جهانى براى منافع خود از ناحيه حركت اسلامى احساس مى‏كرد با استقرار جمهورى اسلامى در ايران وضعيت ديگرى پيدا كرد و آنچه كفر جهانى براى مقابله با آن جدّيت مى‏كرد با اقتدار تمام در قالب يك نظام سياسى در ايران متجلّى گرديد.
ديرى نپائيد كه اين حركت برق آسا از مرزهاى ايران بيرون رفت و تمام كشورهاى دنيا را در نورديد و با دميدن روح اميد و اطمينان به محرومان عالم، بيش از يك ميليارد مسلمان را تحت تأثير قرار داد. به همين جهت جرج شولتر وزير خارجه آمريكا گفت: «انقلاب اسلامى ايران خطرناك‏ترين دشمن مشترك تمدّن غرب در سراسر تاريخ آن است».(5) دشمن با بسيج نيروهاى خود و با بهره‏گيرى از امكانات بسيار گسترده راه كارهاى جديد و پيشرفته‏اى را براى جلوگيرى از گسترش حركت اسلامى در جهان و سركوب انقلاب در ام‏القراى آن يعنى ايران طرح ريزى نمود و به كمك عوامل داخلى و خارجى خود به مرحله اجرا گذاشت. استاد حسن التلّ اردنى از معروفترين نويسندگان مجله «الدستور» در مورد ريشه‏ها و علل توطئه‏هاى دشمنان انقلاب اسلامى مى‏گويد: «رشد سريع ارزشهاى انقلاب اسلامى در ديگر جوامع، غرب را ناچار به چاره جوئى و نشان دادن واكنش كرده است و ما اين واكنش را در به راه انداختن جنگ هشت ساله عليه ايران و ديگر توطئه‏هائى كه هر روزه در ايران راه مى‏اندازد، مى‏بينيم».
قبل از انقلاب اسلامى كشور ايران به عنوان يكى از حساسترين نقاط استراتژيك جهان در حوزه نفوذ غرب قرار داشت، زيرا بعد از پايان جنگ جهانى دوم به ويژه بعد از كودتاى 28 مرداد 1332، با ريشه كن شدن آخرين بقاياى نفوذ شوروى در ايران، غرب كاملاً نفوذ خود رادر اين كشور گسترش داد. برژينسكى، مشاور امنيّتى دولت زمان كارتر در اين مورد مى‏گويد: «ايران مهم‏ترين پايگاه استراتژيك ما در خليج فارس پس از خروج انگليس از «شرق سوئز» به شمار مى‏رفت تخليه نيروهاى انگليسى از خليج فارس خلأ قدرتى در اين منطقه به وجود آورد و سياست آمريكا در آن زمان پركردن اين خلأ با افزايش قدرت نظامى ايران در وهله اول و عربستان سعودى در مرحله بعد بود…»(6)
به اين ترتيب در زمان پيروزى انقلاب اسلامى، به اعتراف سايروس ونس وزير خارجه وقت آمريكا: «در واقع ايران جانشين طبيعى و منطقى قدرت نظامى روبه زوال انگلستان در خليج فارس به شمار مى‏آمد.»
طوفان انقلاب اسلامى، اين پايگاه امن جهان غرب را به لرزه انداخت و تلاشهاى مكرر و بى ثمر امپرياليسم غرب، براى شكست انقلاب و جلوگيرى از فرجام پيروزمند آن به جائى نرسيد. با پيروزى انقلاب و استقرار نظام نوپاى جمهورى اسلامى، نظريه پردازان غرب به ارزيابى نشستند. سايروس ونس بر اين باور بود كه: «در ايران يك عامل، عمده ثبات در منطقه خليج فارس به شمار مى‏آمد. قدرت اين كشور هم امنيت گذرگاه حياتى خليج فارس براى كشتى‏هاى بازرگانى و كشتى‏هاى نفت كش غرب را تأمين مى‏كرد و هم سدّى در برابر مقاصد توسعه طلبانه شوروى به شمار مى‏رفت.»(7)
بر اين اساس از ديدگاه غربى‏ها ايران از دو جهت عمده براى آنان ارزش حياتى داشت: 1- مهم‏ترين پايگاه استراتژيك غرب‏
2- نقش ايران در تأمين نفت و تضمين امنيت خليج فارس به عنوان «انبار نفت جهان غرب» هرچند به خطر افتادن اين محور به تنهائى كافى بود كه ايران بعد از انقلاب اسلامى آماج سهم‏گين‏ترين توطئه‏ها قرار گيرد، امّا فرانسوا ميتران، به عنوان نظريه پرداز سوسياليسم – صهيونيسم و حلقه رابط ميان امپرياليسم غرب و كمونيسم شرق به پديده مهم‏تر در انقلاب ايران متوجه شد و بلوك شرق و غرب را متوجه خطر اساسى و تعيين كننده‏اى ساخت كه قبل از وى غربى‏ها از آن غفلت داشتند، او دقيقاً دو روز پس از پيروزى انقلاب اسلامى ايران، در روز 24 بهمن 1357 به همفكران غربى و شرقى خود چنين هشدار داد: «انقلاب هائى از نوع انقلاب ايران، در كشورهاى همسايه نيز روى خواهد داد، مسلمانان زيادى در اطراف ايران، در عراق و آسياى مركزى، زندگى مى‏كنند. انقلاب ايران رژيم‏هاى منطقه را با خطر سقوط مواجه خواهد كرد.»(8)
دكتر ميشل جانسون در مقاله‏اى در نشريه «ژئوپوليتيكال استراتژيست» خطر رو به گسترش انقلاب اسلامى ايران را براى سياستمداران جهان غرب چنين گوشزد نمود: بنياد گرائى اسلامى(9) در سراسر جهان اسلام رشد قابل توجهى كرده است. از مراكش تا فيليپين، اسلام در حال گسترش است و به موازات رشد اسلام، نفوذ و منافع غرب شديداً تحت تأثير آن قرار مى‏گيرد. «بنياد گرائى اسلامى نيروئى پويا، متنفذ و پرجنب و جوش است كه قادر به مبارزه عليه منافع غرب در سراسر جهان اسلام است. جامعه مسلمين جهان از آن حالت ضعف و ناتوانى خود خارج شده و به يك قدرت بدل گرديده است».(10) تبليغات قوى‏ترين ابزار توطئه‏
از آنجائى كه استحكام قدرتهاى استكبارى بر پايه تبليغات، تسليحات و اطلاعات پايه ريزى شده است و هر يك از اين ابزارها به نوبه خود نقش مهمى را در تثبيت قدرتهاى استكبارى ايفا نموده‏اند. طبيعى است كه دشمنان اسلام در مواجهه با پديده حيرت‏انگيز انقلاب اسلامى ايران با تمام توان از اين حربه‏هاى خود استفاده نمايند. امّا در اين ميان تبليغات از اهميت و كارآيى بيشترى برخوردار بوده است و حتى نسبت به آن دو ركن ديگر نقش زيربنائى و تعيين كننده دارد. اين عامل مهم در طول تاريخ همواره در راستاى تحكيم كفر جهانى و مقابله با حركت‏هاى ضد استعمارى و ضد استكبارى به ويژه در جهت مقابله با اسلام به كار گرفته شده است.
پس از پيروزى انقلاب، استكبار جهانى با رهبرى آمريكا بهره‏گيرى از همه ابزارهاى تبليغاتى، هجوم گسترده‏اى را در سطح جهان اسلام بر عليه باورهاى دينى و نظام جمهورى اسلامى به كار گرفت و علاوه بر بهره‏گيرى از رسانه‏هاى خبرى، صدها نويسنده معاند و مزدور در جهان غرب و اروپا را براى تخريب مبانى دينى استخدام كرده كه جريان سلمان رشدى مرتد يكى از آنها بود. خشن‏ترين چهره‏هاى توطئه‏
در اينجا به خشن‏ترين چهره‏هاى توطئه استكبار جهانى كه در چهار واژه خلاصه مى‏شود مى‏پردازيم: كودتا، تجزيه، ترور و تجاوز الف – كودتا
يكى از كودتاهاى شاخص كه توسط استكبار جهانى بر عليه انقلاب اسلامى تدارك ديده شد كودتاى نوژه بود. كودتايى كه نمونه‏هاى بسيار كوچكتر آن رژيم‏هاى بسيارى را در سراسر جهان سرنگون كرده است. به جرأت مى‏توان ادّعا كرد، كه كودتاى آمريكائى 28 مرداد سال 1332 در ايران در مقايسه با كودتاى نوژه بازى كودكانه‏اى بيش نبود، كودتاى نوژه در تاريخ 18 تيرماه 1359 خنثى شد. ب – تجزيه‏
تجزيه و يا حداقل ايجاد آشوب‏هاى جدائى طلبانه، يكى ديگر از چهره‏هاى اصلى توطئه‏هاى استعمارى و نواستعمارى است. با اوج‏گيرى انقلاب اسلامى، انواع طرح‏هاى تجزيه طلبانه توسط سازمان‏هاى جاسوسى و امنيتى «سيا» و «كا،گ، ب» مورد بررسى قرار گرفت اين چهره توطئه در محور به هم پيوسته‏اى اكثر استان‏هاى مرزى و حاشيه‏اى كشور را در بر مى‏گرفت: از تركمن صحرا تا كردستان، از خوزستان و منطقه ايل قشقايى (فارس، بوشهر، و بخشى از هرمزگان) تا بلوچستان و آذربايجان.
اين توطئه‏ها هم على رغم تلاشهاى زياد عوامل خارجى و داخلى آمريكا به نتيجه‏اى نرسيد، و ملت مسلمان ايران در پرتو عنايت حضرت ولى عصر (عج) شاهد امدادهاى غيبى بودند. ج – ترور
در ادامه توطئه‏ها استكبار جهانى به سركردگى آمريكا همزمان با آشوب‏هاى مختلف پرده ديگرى از توطئه هايش را به نمايش گذاشت و به فاصله‏هاى اندكى ياران امام(ره) و پيروان اسلام ناب محمدى (ص) را آماج حملات ناجوانمردانه تروريسم كور خويش قرار داد. حربه ترور در چنان مقياس وسيعى عليه انقلاب به كار گرفته شد كه در هيچ نقطه جهان همانند و نظير نداشت. توجه به بخشى از فهرست گسترده و زنجيره‏اى ترورهاى دشمنان در ماه‏هاى اول انقلاب مى‏تواند ما را به اين حقيقت واقف سازد كه، چه طور اين توطئه‏هاى ناجوانمردانه مى‏توانست در مدت كوتاهى هر نظام نوپائى رااز پاى درآورد، برخى از ترورهاى كور دشمنان عبارت بودند:
ترور سرلشگر ولى اللّه قرنى، نخستين رئيس ستاد كل ارتش جمهورى اسلامى ايران (3/2/1358) ترور آيت اللّه مطهرى، نخستين رئيس شوراى انقلاب و برجسته‏ترين نظريه پرداز انقلاب اسلامى (11/2/1358) ترور حاج طرخانى(7/4/1358) ترور حاج مهدى عراقى و پسرش(4/6/1358) ترور آيت اللّه قاضى طباطبائى اولين شهيد محراب (12/8/1358) ترور آيت اللّه مفتح (27/9/1358) شهادت آيت اللّه بهشتى و 72 يار امام (7/4/1360) و بسيارى از ترورهاى ديگر… دشمن با طرح و اجراى اين نقشه‏هاى جنايتكارانه استكبار جهانى و با غفلت تمام از مددهاى غيبى و الطاف الهى، به انتظار سقوط جمهورى اسلامى ايران لحظه شمارى مى‏كرد.
پس از اين ترورهاى ناجوانمردانه، مجله «تايم» چاپ آمريكا نوشت: «بهشتى مى‏رفت تا مردى پرقدرت شود و در سن 52 سالگى اميد اصلى براى تداوم انقلاب اسلامى بود.»(11)
نشريه ديگر آمريكائى «واشنگتن استار» با خوشحالى و ذوق زدگى نوشت: با مرگ بهشتى، روحانيت حاكم، تواناترين استراتژيست و سازمانده خود را از دست داده است و ديگر كسى وجود ندارد كه بتواند جانشين او شود، ايران در حال حاضر با فقدان سازماندهى و آگاهى سياسى روبروست.(12)
در همان ايام اميد دنياى استكبارى به سقوط جمهورى اسلامى ايران آنچنان بالا گرفت كه مجله نيوزويك از قول بنى‏صدر نوشت: فقط دو تن از مقامات مهم در دستگاههاى دولتى باقى مانده‏اند، فقط يك انفجار ديگر و از آن پس همه چيز تمام مى‏شود. آرى فقط دو نفر رجائى و باهنر.
امّا بزودى دشمنان اسلام و انقلاب اسلامى به شكست‏هاى خود در طرح اين چهره توطئه نيز اقرار نمودند. آنان با اين حال دست از توطئه‏هاى خشن بر نداشتند و علاوه بر ترور رهبران شاخص نظام اسلامى، تيم‏هاى ترور آمريكائى، در كوچه‏ها و خيابانها مردم عادى را هدف قرار دادند و حتى كار را به جائى رساندند كه در روز عاشوراى حسينى (ع) در حرم مطهر رضوى(ع) زائران و عاشقان امام رضا(ع) را به خاك و خون كشيدند.
جالب توجه است كه شيطان بزرگ، ملت مسلمان ايران را كه چنين بيرحمانه آماج حملات تهاجم تروريستى قرار گرفتند به عنوان تروريست معرفى مى‏كند! خانم فلوارالؤئيز نويسنده برجسته آمريكائى كه انديشه‏ها و مقالات او بر عملكرد سياستمداران آمريكا تأثير به سزائى دارد، چنين مى‏نويسد: «برداشت حكومت ما از تروريسم اين است كه اگر كسى در برابر ادعاهاى ما قد علم كند، تروريست بالفطره است و چنين آدمى وقتى مورد حمله ما قرار مى‏گيرد بايد به حقانيت اين حمله، بسان يك كيفر آسمانى اذعان كند! حمله ما به اين چنين فردى شامل قوانين حقوقى مربوط به جنگ نمى‏شود، زيرا اين كار ما يك جنگ نيست، بلكه يك «جهاد مقدس صليبى» است. به نظر ما تروريست كسى است كه در مقابل حملات ما از خود دفاع كند.» د – تهاجم از طبس تا صدام‏
با اشغال لانه جاسوسى آمريكا در ايران توسط «دانشجويان مسلمان پيرو خط امام» در 13 آبان 1358، آمريكا حيثيت جهانى خود را در معرض ضربه‏اى شديد و حقارت‏آميز و شكستى بسيار بى‏سابقه احساس كرد و از آن روز به بعد به تكاپو افتاد تا راه چاره‏اى براى اعاده حيثيت و آزادى گروگانهاى خود بيابد. امّا هنگامى كه آمريكا هرگونه اميد و سازش با رهبرى انقلاب را از دست داد به فكر توطئه تجاوز نظامى افتاد آمريكا در بخش اول اين توطئه كه به «ماجراى طبس» معروف شد توسط نيروى معنوى و غيبى خداوند متعال گرفتار آمد او كه هيچگاه به مخليه‏اش آن قدرت مافوق بشرى را راه نداده بود به صورت شگفت‏انگيز در محاصره طوفان شن قرار گرفته و به رسواترين وجهى شكست خورد.
بخش دوم طرح تجاوز، حمله گسترده نظامى به ايران از طريق كشور عراق بود. اين حمله در 31 شهريور 1359 با تعرض ارتش عراق به خاك ايران و حمله هواپيماهاى آن به 10 پايگاه هوائى ايران آغاز گرديد. ولى با استقامت و پشتكار رزمندگان اسلام در طولانى‏ترين جنگ قرن، بعد از 8 سال دفاع افتخارآميز با پيروزى ملت مسلمان ايران و شكست توطئه گران خاتمه يافت و به اين ترتيب يكى از طولانى‏ترين نبردهاى تاريخ معاصر جهان كه سه برابر جنگ جهانى اول و دو برابر جنگ جهانى دوم و يك و نيم برابر جنگ آمريكا و كره بود، به پايان رسيد. از ويژگيهاى اين نبرد اين بود كه به عنوان يكى از نمونه‏هاى نادر در تاريخ، دو ابر قدرت با هماهنگى كامل از مهاجم پشتيبانى مى‏كردند و ديگر اينكه در اين نبرد از هر سلاح و ابزارى براى سرنگونى نظام اسلامى استفاده شد.(13)

ساير چهره‏هاى توطئه‏

سياسى:
در شيوه سياسى تهاجم دشمن بر دو حركت استوار بود:
1- چهره‏شناسى و چهره سازى
2- تأثير بر افكار عمومى.
در اين دو حركت دشمن تلاش مى‏كند عناصر سياسى را كه گرايش به نظام داشته يا در داخل نظام مسئوليتى دارند امّا ماهيت تفكر انقلاب و مبانى انديشه نظام را باور ندارند، مورد شناسايى قرار دهد و سپس در جهت تأثيرگذارى آنها روى افكار عمومى تلاش نمايد.
در نظام اسلامى ايران دشمن در موارد متعددى از اين شيوه استفاده كرده است كه به دو نمونه از اوائل انقلاب اشاره مى‏كنيم گرچه در سالهاى بعد نيز اين توطئه همچنان ادامه داشته است:
1- حمايت از دولت موقت‏
2- حمايت از بنى صدر مهره هدايت شده دشمن.
در اين دو مورد دشمن با چشم اميد به اين چهره‏ها نگاه مى‏كرد، امّا لطف الهى و اقدامات به موقع حضرت امام خمينى(ره) و دستگاههاى مربوطه و درك صحيح مردم از شرائط زمان، توطئه دشمنان انقلاب خنثى گرديد. اقتصادى:
از شيوه‏هاى رائج دشمن براى براندازى، بهره‏گيرى از محاصره اقتصادى است. تا كنون قدرتهاى استكبارى بارها از اهرم محاصره و تحريم اقتصادى براى از پا درآوردن نظام اسلامى استفاده كرده‏اند. آمريكا در اين زمينه با تصويب قوانين فرامرزى، توقيف دارائى‏هاى ايران در بانك‏هاى آمريكا و ساير رويه‏ها فروگذارى نكرده است. جاسوسى:
شيوه جاسوسى از خطرناك‏ترين روش‏ها براى براندازى و انحراف حركت‏هاى انقلابى است. آمريكا براى اين منظور كارهاى بسيارى انجام داد كه مهم‏ترين آنان در تسخير سفارتخانه آن كشور نمايان گرديد كه به عنوان لانه جاسوسى لقب گرفت و بعدها هم چندين مورد عوامل جاسوسى وى شناسايى و شبكه‏هاى جاسوسى آنان منهدم گرديده است. فرهنگى:
اين شيوه يكى از مؤثرترين و بدترين روش‏هاى براندازى است. كه متأسفانه هم اكنون عليه انقلاب اسلامى در حال اجراست. تهاجم فرهنگى بر خلاف ديگر توطئه‏ها و حملات بويژه تهاجم نظامى كه با سرو صداى شديد و به صورت علنى و محسوس مى‏باشد بسيار تدريجى، و نامرئى است.
گستردگى، جاذبه و كشش، برخوردارى از امكانات وسيع، طولانى بودن و نفوذ عميق در جوانان، از جمله ويژگيهاى تهاجم فرهنگى است.
در اين جبهه فرهنگى نيز اگر متوليان نظام اسلامى و مردم مسلمان ايران خود را در پناه عمل به اصول و ارزشهاى الهى قرار دهد و با خلوص نيت از حضرت حق مدد طلبد و با آگاهى و هوشيارى كامل با توطئه‏هاى فرهنگى برخورد كند از سوى قدرت لايزال الهى و عنايات اهل بيت (ع) برخوردار خواهد گرديد و بار ديگر نقشه‏هاى دشمنان انقلاب اسلامى بى‏نتيجه و عقيم خواهد ماند.
امّا اگر دنياگرايى، تجمل گرايى، تبعيض و ناعدالتى، فساد اخلاقى و اقتصادى و سياسى دامنگير جامعه اسلامى و مسئولين آن گرديده و ارزشهاى الهى به بوته فراموشى سپرده شود در آن صورت ممكن است دشمنان تدريجاً در اركان نظام تسلط يافته و نقشه‏هاى خائنانه خود را به اجرا بگذارند. زيرا خداوند متعال با هيچ كس عقد اخوّت نبسته است هر كس به عهد خود با خدا وفا كند او را يارى مى‏كند و هركس عهد خود را شكسته و از مسير حق خارج شود هلاكت و نابودى او حتمى خواهد بود خداوند با آن همه ارزش و احترامى كه بر پيامبر اسلام (ص) قائل است و در سرتاسر قرآن آن حضرت را با عبارات دلنشين مى‏ستايد امّا باز هم در مورد آن حضرت مى‏فرمايد: «و لو تقوّل علينا بعض الاقاويل لاخذنامنه باليمين، ثمّ لقطعنا منه الوتين؛(14) اگر او (پيامبر اكرم(ص)) سخنى دروغ به ما نسبت دهد با دست تواناى خود او را مى‏گيريم و رگ قلبش را قطع مى‏كنيم. پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. سوره فاطر، آيه 43. 2. سوره محمد، آيه 7. 3. سوره اسراء، آيه 8. 4. سوره بقره،آيه 120. 5. انقلاب اسلامى و توطئه، ص 73. 6. راه انقلاب، ج 1، ص 282. 7. توطئه در ايران، ص 105. 8. انقلاب اسلامى و توطئه در دهه نخستين، ص 13. 9. اطلاعات، 25/11/1357. 10. بنياد گرائى اسلامى، واژه ايست كه در نوشتار بين المللى براى ارجاع به پديده انقلاب جهانى اسلام رواج يافته است ؛ بنيادگرائى بازگشت به اصول كهن و اوليه مذهب با بارى سنّت گرايانه و جزم انديشانه را مى‏رساند. 11. كودتاى نوژه، ص 21. 12 و 13. كودتاى نوژه، ص 48، 49. 140. انقلاب اسلامى و تهديدات، ص 24. 15. سوره الحاقه، 44 – 46.

/

سيماى اميرالمؤمنين على در خطابه غدير

اى على اى بى‏نهايت بى‏كران‏

اى جهان بى‏كران در تو نهان‏
اى على اى آفتاب كوى عشق‏

مى‏دهد كوى ولايت بوى عشق

در آن دوران كه اعراب جاهلى شبه جزيره عربستان در تاريكى و ظلمت محض به پرستش بت‏ها مشغول بودند و جنگ و خون ريزى بين قبايل همه‏جا را فرا گرفته بود، خداوند كاملترين دين را به دست خاتم رسولان و پيامبر رحمت بر مردم عرضه داشت، بعد از تلاش بى وقفه آن حضرت آرام آرام بين مردم بدوى و صحرا نشين آن روزگار الفت و همدلى و برابرى و برادرى ايجاد، و مدينه تبديل به مدينه فاضله گشت، و همه مردم، مهاجر و انصار به عنوان مسلمان گرد پيامبر جمع شدند، و امّت اسلامى را در آن زمان بوجود آوردند، و گرچه عده‏اى منافق بودند ولى با وجود پيامبر اكرم(ص) جرأت اظهار نيات پليد خويش را نداشتند: ولى بعد از رحلت پيامبر اكرم(ص) همه چيز دگرگون شد و اتفاقاتى رخ داد كه پايه و اساس اختلاف در امّت اسلام و در اقلّيت قرار گرفتن اهلبيت عصمت و طهارت(ع) پديد آمد، از مهمترين اتفاقات مسأله رهبرى و جانشينى پيامبر اكرم(ص) بود.
امّا از آنجا كه پيامبر اكرم(ص) اين آينده شوم را مى‏ديد از همان آغاز بعثت بارها و بارها على(ع) را به عنوان شايسته‏ترين فرد، و منتخب از جانب خداوند براى امر امامت معرّفى نمودند. شاهد اين ادّعا احاديث فراوانى است كه از آن حضرت در اين زمينه رسيده است از جمله: حديث يوم الدّار(1) حديث منزلت(2) حديث معروف ثقلين، و حديث غدير كه در ضمن خطبه غديريّه آن حضرت آمده است. آنچه پيش رو داريد نگاهى است گذرا به خطبه غدير و مطالبى كه درباره اميرمؤمنان در آن آمده است: 1- على خليفه بعد از من است‏
بعد از حمد و ثناى الهى فرمود: «خداوند بر من چنين وحى كرده است: «اى پيامبر! آنچه از طرف پروردگارت بر تو نازل شده ابلاغ كن و اگر انجام ندهى، رسالت او را نرسانده‏اى و خداوند تو را از مردم حفظ مى‏كند.»(3)
اى مردم! من در رساندن آن‏چه خداوند بر من نازل كرده كوتاهى نكرده‏ام، جبرئيل سه مرتبه بر من نازل شد و از طرف خداوند سلام رساند… و مرا مأمور كرد كه در اين محل اجتماع بپاخيزم و بر هر سفيد و سياهى اعلام كنم «ان علىّ بن ابى طالب اخى و وصيّى و خليفتى و الامام من بعدى، الّذى محلّه منّى محل هارون من موسى الّا انه لانبىّ بعدى و هو وليّكم بعد اللّه و رسوله؛ به راستى على بن ابى‏طالب برادر، وصى و جانشين من و امام بعد از من است. كسى كه نسبت او به من همانند نسبت هارون به موسى است، جز اينكه پيامبرى بعد از من نيست و او صاحب اختيار شما (و سرپرست شما) بعد از خدا و رسولش مى‏باشد.»(4)
جملات فوق با صراحت تمام اعلام مى‏دارد كه خليفه و امام بعد از پيامبر اكرم(ص) اميرمؤمنان على(ع) است و اين جملات صريح هيچ توجيه ديگرى غير از خلافت را نمى‏پذيرد. 2- آيه ولايت درباره حضرت على(ع) است‏
آنگاه فرمود: خداوند درباره ولايت و امامت على (ع) (آياتى نازل نمود و از جمله) در آيه‏اى از قرآنش مى‏فرمايد: «انّما وليّكم اللّه و رسوله والّذين آمنوا الّذين يقيمون الصلاة و يؤتون الزكاة و هم راكعون؛(5) سرپرست شما فقط خدا و رسول خدا و كسانى هستند كه ايمان آورده و نماز را برپا داشته و زكات (صدقه) را در حال ركوع، و على بن ابى‏طالب كسى بود كه نماز را برپا داشت و صدقه را در حال ركوع (در راه خدا به فقير) داد. و على كسى است كه در همه حال اراده خدا داشت (و جز رضايت خداوند چيزى نخواست).» و آنگاه در ادامه فرمود: مردم آيه تبليغ درباره على(ع) نازل شده است و خدا در آن تهديد كرده اگر ابلاغ نكنم رسالت الهى من ناتمام مانده است. 3- اطاعت على واجب و مخالفت او ممنوع است‏
براى تأكيد بيشتر مسأله امامت و خلافت فرمود: بدانيد اى مردم! «انّ اللّه قد نصبه لكم وليّاً و اماماً مفترضة طاعته على المهاجرين و الانصار…و على البادى والحاضر و على الاعجمى و العربى و الحرّ و المملوك و الصغير و الكبير و على الابيض و الاسود؛براستى خداوند على را به عنوان ولى (و سرپرست) شما و امام شما نصب كرده است كه اطاعت او بر مهاجر و انصار، بيابانى و شهرى، عرب و عجم، آزاده و برده، بزرگ و كوچك، سفيد و سياه واجب است» هرچه بگويد و فرمان دهد واجب الاطاعت است.
«و على كل موحد ماض حكمه، جائز قوله نافذٌ امره ملعونٌ من خالفه مرحوم من تبعه و من صدّقه فقد غفر اللّه له و لمن سمع منه و اطاع له؛ بر هر خداپرستى حكمش واجب و سخنش لازم و امرش نافذ است. ملعون (و دور از رحمت خدا) است آنكه او را مخالفت كند و مورد رحمت الهى است كسى كه او را متابعت و تصديق نمايد. پس خدا ببخشد على را و كسى را كه سخن او را شنيد و اطاعت كرد.»(6) 4- امامت در نسل على(ع)
پيامبر اكرم(ص) در غدير به بيان امامت اميرمؤمنان (ع) بسنده نكرد در چندين مورد مسأله امامت را در طول زمان، و در نسل على(ع) بيان و تصريح نمود از جمله فرمود: «ثمّ من بعدى علىٌ وليّكم و امامكم بامر اللّه ربّكم، ثم الامامة فى ذريتى من ولده الى يوم تلقون اللّه و رسوله لاحلال الّا ما احلّه اللّه و رسوله و هم ولا حرام الّا ما حرّمه اللّه و رسوله و هم؛(7) و بعد از من على صاحب اختيار شما و امام شما به امر خداوند، پروردگار شماست و سپس امامت در نسل من از فرزندان اوست تا روزى كه خدا و رسولش را ملاقات كنيد. حلالى نيست مگر آنچه خدا و رسولش و آنان (امامان) حلال كرده باشند و حرامى نيست مگر آنچه خدا و رسولش و آنان حرام كرده باشند…». 5 – مخالفت با ولايت على قابل بخشش نيست‏
براى تحكيم پايه‏هاى امامت على(ع) بارها مردم را از مخالف با آن حضرت ترساند و شديداً تهديد نمود كه اگر كسانى مخالف امامت آن حضرت باشند جرمشان قابل بخشش نيست، به اين جهت فرمود: «معاشر النّاس فضّلوه فقد فضّله اللّه، و اقبلوه فقد نصبه اللّه، معاشر النّاس انّه امامٌ من اللّه، ولن يتوب اللّه على احدٍ انكر ولايته ولن يغفر له حتماً على اللّه ان يفعل ذلك بمن خالف امره فيه، و ان يعذّبه عذاباً نكراً ابد الابد و دهر الدهور…؛ اى مردم خدا على (ع) را (بر همه) برترى داده است شما هم او را برترى دهيد، و روى آوريد به على(ع) به راستى خدا او را نصب نموده است (براى امامت) اى مردم به راستى او امامى است از طرف خدا، هر كس ولايت او را انكاركند خداوند توبه او را نمى‏پذيرد و او را نمى‏بخشد و بر خدا است كه همين رفتار را با كسى داشته باشد كه با فرمان او مخالفت كند و او را دچار عذاب سختى براى هميشه و ابد نمايد.»(8) ممكن است برخى افراد در اين سخنان روا دارند كه چگونه انكار امامت باعث عذاب ابدى مى‏شود، پيامبر اكرم(ص) براى رد اين ترديد فرمود: «فمن شكّ فى ذلك فقد كفر كفر الجاهلية الاولى و من شكّ فى شى‏ءٍ من قولى فقد شكّ فى الكل منه و الشّاك فى ذلك فله النّار؛ هر كس در اين باره شك كند، مانند كفر جاهليت نخستين كافر شده است و هر كس در چيزى از سخن من شك كند در همه آنچه (بر من نازل شده) شك كرده، و شك كننده در اين‏باره جايگاهش در آتش است. 6- على برترين مردم بعد از من است‏
در فراز بعدى علاوه بر اثبات فضيلت على(ع) بر تمام مردم بعد از خود، ولايت تكوينى خود و امامان را به اثبات رسانده لذا فرمود: «معاشر النّاس فضّلوا عليّاً فانّه افضل النّاس بعدى من ذكرٍ و انثى بنا انزل اللّه الرزق و بقى الخلق؛اى مردم! على را برترى دهيد، زيرا او برترين مردم از مرد و زن بعد از من است به (بركت و) وسيله ما خداوند روزى را نازل مى‏كند و (به بركت ماست كه هستى دوام دارد) خلقت پايدار است.»(9) اين مطلب همان است كه در روايات ديگر آمده كه اگر لحظه‏اى هستى از حجّت و امام خالى باشد تمام هستى از هم خواهد پاشيد و زمين اهلش را فرو خواهد برد. 7- على(ع) و اهلبيت ثقل اصغرند
در فراز ديگر باز حديث ثقلين را گوشزد مردم نموده و دوباره همراهى قرآن و اهلبيت را و عدم جدايى آن دو را از هم گوشزد نموده و فرمود: «معاشر النّاس انّ عليّاً و الطيبين من ولدى هم الثقل الاصغر و القرآن هو الثقل الاكبر و كلّ واحد مبنى‏ءٌ صاحبه و موافقٌ له، لن يفترقا حتّى يردا علىّ الحوض؛ اى مردم! براستى على و فرزندان پاك من ثقل اصغرند و قرآن ثقل اكبر الهى است اين دو از همديگر خبر داده و همديگر را تأييد مى‏كنند، هرگز از هم جدا نمى‏شوند تا در حوض (كوثر) بر من وارد شوند.»(10) 8 – على مفسّر قرآن و جامع الكلمات‏
براى همراه بودن قرآن و اهلبيت وجوه مختلفى بيان شده است كه برخى از آنها در جملات فوق مورد اشاره قرار گرفت، يكى از وجوه اين است كه قرآن را بايد اهل بيت تفسير كنند و هر تفسيرى كه از غير اهلبيت منشأ گيرد، تفسير واقعى قرآن نيست، لذا هميشه حضور امامى از اهلبيت در كنار قرآن لازم و ضرورى است، لذا پيامبر اكرم(ص) در فراز بعدى خطبه غدير فرمود: «معاشر النّاس هذا علىّ اخى و وصيّى و داعى علمى و خليفتى على امّتى و على تفسير كتاب اللّه عزّ و جلّ و الدّاعى اليه و العامل بمايرضاه و المحارب لاعدائه، و الموالى على طاعته، و الناهى عن معصيته، خليفة رسول اللّه و امير المؤمنين…؛(11) اى مردم اين على برادر و وصى و مخزن علم من، و خليفه من بر امتم است (جانشين من) در تفسير كتاب خداى عزيز و جليل و دعوت كننده به آن است و عمل كننده به آنچه كه پسند خدا در آن است و مبارزه كننده با دشمنان خدا، و دوستدار مطيعان خدا، و بازدارنده از معصيت، خليفه خدا و اميرمؤمنان است.» 9- امامت على (ع) باعث كمال دين‏
راستى دين بى امامت ناقص، و قرآن بى حجّت نامفهوم، و هستى خالى از امام مهدوم و نابود شدنى خواهد بود، در همين راستا پيامبر اكرم(ص) فرمود: «معاشر النّاس انّما اكمل اللّه عزّ وجلّ دينكم بامامته، فمن لم يأتمّ به و بمن يقوم مقامه من ولدى من صلبه يوم القيامة و العرض على اللّه عزّ و جلّ فاولئك حبطت اعمالهم و فى النار هم خالدون؛(12) اى مردم همانا خداوند با امامت او دين شما را كامل نمود، پس كسى كه او را و كسانى كه جانشين او هستند از فرزندان من از نسل او تا روز قيامت و زمان عرضه شدن بر خداوند امام نداند اعمالش نابود شده و در جهنم ابدى خواهد بود.» 10 – رابطه على (ع) با پيامبر(ص)
عظمت يك فرد در برخورد او با رهبر و پيامبر خويش بخوبى نمايان مى‏شود، على (ع) در اين بخش نيز سرآمد روزگار است چرا كه بهترين و بيشترين حمايت را از پيامبر اسلام داشت، و جز در راه رضايت الهى و رسولخدا(ص) قدم برنداشت. خوب است از زبان خود پيامبر بشنويم كه فرمود: «معاشر النّاس هذا علىٌّ انصركم لى واحقكم بى و اقربكم الىّ و اعزّكم علىّ و اللّه عزّ و جلّ و انا عنه راضيان؛اى مردم اين على يارى كننده‏ترين شما نسبت به من، و سزاوارترين شما نزد من، و نزديكترين فرد در در پيشگاه من، و عزيزترين شما نزد من مى‏باشد. و خداى عزيز و جليل و من از او راضى هستيم.» در سطور بعد فرمود: «او ياور دين خدا، دفاع كننده از رسول خدا، پاكيزه و هدايت شده و هدايتگر است، پيامبر شما بهترين پيامبر، وصى شما بهترين وصى و فرزند او برترين اوصياء هستند. 11- على(ع) در قرآن‏
هميشه اين بحث مطرح بوده كه چند آيه از قرآن درباره على (ع) است؟ دويست آيه، پانصد، يا بيشتر؟ پيامبر اكرم(ص) به اين پرسش اين گونه پاسخ مى‏دهد: «و ما نزلت آية رضىً الّا فيه و ما خاطب اللّه الذين آمنوا الّا بدأ به و لا نزلت آية مدحٍ فى القرآن الّا فيه، ولاشهداللّه فى الجنّة فى «هل اتى على الانسان» الّا له و لا انزلها فى سواه و لامدح بها غيره؛ هيچ آيه‏اى درباره خشنودى (خدا) نازل نشده است مگر درباره اوست، و با مؤمنين در قرآن سخن نگفته جز آنكه به او آغاز نموده، و هيچ آيه مدحى وارد نشده است جز آنكه درباره اوست. و شهادت به پاداش بهشت در سوره هل اتى جز براى او نيست و جز درباره او و در مدح او نازل نشده است در فراز ديگر فرمود: «معاشر النّاس القرآن يعرّفكم ان الائمة من بعده ولده و عرّفتكم انه منى و انا منه حيث يقول اللّه عزّ و جلّ «كلمة باقية فى عقبه»(13) و قلت: لن تضلّو ما ان تمسّكتم بهما؛(14) اى مردم! قرآن به شما معرّفى مى‏كند كه امامان بعد از على فرزندان اوست و من نيز گفتم به شما كه على از من و من از او هستم، قرآن مى‏گويد: «كلمه باقى مانده است در نسل او» و من نيز گفتم: اگر به قرآن و اهلبيت تمسّك جوييد هرگز گمراه نمى‏شويد. 12 – فرزندان پيامبر(ص) از نسل على(ع) است‏
پيامبر(ص) اين سنّت خرافى را شكست كه فرزند دختر، فرزند انسان شمرده نمى‏شود چنان كه عرب جاهلى چنين بودند كه فقط فرزندان پسر را فرزندان خويش مى‏دانستند نه فرزندان دختر را(15) ولى پيامبر اكرم(ص) فرمود: «معاشر النّاس ذرية كل نبىّ من صلبه و ذريتى من صلب علىّ؛(16) اى مردم! نسل هر نبى از صلب خودش بود، ولى ذريه من از نسل على است.» به همين جهت است كه به امامان معصوم (ع) يابن رسول اللّه گفته مى‏شود، و ذريّه رسول خوانده مى‏شوند. 13- دوستان و دشمنان على(ع)
على ميزان سنجش الهى است، و دوستى و دشمنى او معرّف شخصيّت واقعى افراد. راستى اگر همه به گرد دوستى على(ع) حلقه مى‏زدند جهنّم و عذابى در كار نبود، امّا چه مى‏شود كرد كه افراد شقى و فاسد هميشه در جامعه حضور داشته و دارند، به اين جهت پيامبر اكرم(ص) فرمود: «الا انّه لا يبغض عليّاً الّا شقىٌ و لا يتوالى عليّاً الّا تقى و لا يؤمن به الّا مؤمنٌ مخلصٌ(17)
بيدار به راستى دشمن نمى‏دارد على را جز شقى و دوست نمى‏دارد على را جز انسان با تقوى و ايمان نمى‏آورد به او جز مؤمن بااخلاص.»
در بخش ديگر فرمود: «الا انّ اعداء علىّ هم اهل الشقاق و النفاق و اخوان الشياطين الّذين يوحى بعضهم الى بعض زخرف القول غروراً؛ بيدار باشيد دشمنان على اهل شقاوت و نفاقند و برادران شياطين كه بعضى بر بعض ديگر سخنان فريبنده از روى غرور القاء مى‏كنند».
آنگاه فرمود: دوستان على و اهلبيت كسانى هستند كه ايمان دارند به خدا و آخرت (18) و ايمان خويش را به ستم نيالوده‏اند(19) آن‏ها بدون حساب وارد بهشت مى‏شوند(20) و…(21). 14- على اوّلين وصى و مهدى آخرين آنها
اشاره شد كه در غدير فقط امامت على (ع) مطرح نبوده بلكه امامت تمامى امامان دوازده‏گانه مطرح و با تأكيد زياد بيان شده است. از جمله فرمود: «انى نبىّ و علىّ وصيى الا انّ خاتم الانبياء منّا القائم المهدى؛ براستى من پيامبرو على وصى من است. بيدار باشيد كه آخرين امامان مهدى قائم از ماست».(22) 15- گرفتن بيعت براى على(ع) و امامان‏
حضرت سخنان خويش را ادامه داد تا رسيد به جمله معروف «من كنت مولاه فهذا علىٌّ مولاه…؛ هر كس من صاحب اختيار اويم، اين على صاحب اختيار اوست» تا مى‏رسد به اينجا كه بدانيد كه من با خدا بيعت و على با من بيعت كرده است و من از جانب خدا براى او از شما بيعت مى‏گيرم…
اى مردم! شما بيش از آن هستيد كه با يك دست و در يك زمان با من دست دهيد، و پروردگارم مرا مأمور كرده است «ان آخذ من السنتكم الاقرار بما عقدت لعلىٍّ من امرأةٍ المؤمنين و من جاء بعده من الائمّة…؛ كه درباره آنچه براى على اميرالمؤمنين و امامانى كه بعد از او مى‏آيند و از نسل من و اويند منعقد نمودم از زبان شما اقرار بگيرم «فقولوا باجمعكم انا سامعون مطيعون راضون منقادون لما بلّغت عن ربّنا و ربّك فى امر علىٍّ و امر ولده من صلبه من الائمة» سپس همگى چنين بگوييد: ما شنيديم و اطاعت مى‏كنيم و راضى هستيم و سر تسليم فرود مى‏آوريم درباره آنچه از جانب پروردگار ما و خودت درباره امامت امامان، على اميرالمؤمنين و امامانى كه از صلب او به دنيا مى‏آيند به ما رساندى بر اين مطلب با قلبهايمان و با جانمان و با زبانمان و با دستانمان با تو بيعت مى‏كنيم. بر اين عقيده زنده‏ايم و با آن مى‏ميريم و با آن محشور مى‏شويم، تغيير نخواهيم داد و تبديل نمى‏كنيم و شك نمى‏كنيم و انكار نمى‏نماييم و ترديد به دل راه نمى‏دهيم و از اين قول بر نمى‏گرديم و پيمان را نمى‏شكنيم.»(23)
آنگاه فرمود: «معاشر النّاس فبايعوا اللّه و بايعونى و بايعوا عليّاً اميرالمؤمنين و الحسن و الحسين و الائمة كلمة باقية؛اى مردم! با خدا بيعت كنيد و با من بيعت نماييد و با على اميرمؤمنان و حسن و حسين و امامان از ايشان به عنوان كلمه باقيه بيعت كنيد»(24) و اضافه فرمود: هر كس بيعت را بشكند به ضرر خويش شكسته است و هر كس به آنچه با خدا پيمان بسته وفا كند خداوند به او اجر بزرگى عنايت مى‏فرمايد…». 16- پيشگامان در بيعت‏
پيشگامان هر كار خير از ارزش و عظمت خاص برخوردار است، و قرآن نيز دستور داده كه در انجام كار خير پيش قدم باشيد «سارعوا الى الخيرات»(25) و پيشگامان در اسلام و جهاد را مى‏ستايد «والسابقون السابقون اولئك المقرّبون»(26) منتهى مهم‏تر از پيشگامى حفظ پيشگامى است، آيا اين پيشگامان تا آخر خط ماندند؟ پاسخ اين پرسش را تاريخ بخوبى بيان نموده و در آينده به آن اشاره مى‏كنيم، اكنون بايد ديد سابقان در بيعت چه كسانى بودند.
مردم به سوى پيامبر اكرم(ص) و على(ع) هجوم آوردند و مى‏گفتند: «آرى شنيديم و طبق فرمان خدا و رسول با قلب و جان و دستمان اطاعت مى‏كنيم» آنگاه به عنوان بيعت با پيامبر(ص) و على(ع) دست مى‏دادند و به آنها تبريك مى‏گفتند: «فكان اوّل من صافق رسول اللّه (ص) الاوّل و الثانى و الثالث و الرّابع و الخامس و باقى المهاجرين و الانصار و باقى الناس عن آخرهم على قدر منازلهم؛ پس اوّل كسانى كه به پيامبر دست داد اوّلى(ابوبكر)و دوّمى (عمر) و سوّمى (عثمان) و چهارمى و پنجمى بودند، آنگاه مهاجرين و انصار و باقى مردم به ترتيب منزلتشان بيعت نمودند. 17- پيشگامان ثابت قدم رستگارند
انسان‏ها چهار دسته‏اند، برخى از اوّل تا آخر خوب و روبراه هستند، گروه دوّم از اوّل تا آخر گمراه و بى راهه مى‏روند، گروه سوم كسانى هستند كه از اوّل منحرف و گمراهند، ولى عاقبت هدايت‏پذير مى‏شوند، گروه چهارم كه از همه بيچاره‏تر و زيانكارتر است كسانى هستند كه از اوّل در مسير و پيشگامند ولى عاقبت گمراه و منحرف مى‏شوند، و بر صراط مستقيم تا ابد نمى‏مانند، پيشگامان در بيعت غدير اگر جزء گروه دوّم نمى‏باشند، يقيناً مصداق گروه چهارم شدند، همين‏ها اوّل كسانى بودند كه سر از سقيفه درآوردند و پيشگام در بيعت شكنى شدند، لذا پيامبر اكرم(ص) هشدار داد و فرمود: «معاشر النّاس السابقون الى مبايعته و التسليم عليه بامرة المؤمنين اولئك الفائزون فى جنات النعيم؛ پيشگامان در بيعت با او (على) و دوستى او و تسليم شدن به عنوان حاكم مؤمنين (و ماندن بر اين بيعت) رستگارند در بهشت نعيم.»(27) و آخرين سخن ما اين است كه خدايا ما را تا آخرين لحظه بر امامت و ولايت على و اولادش ثابت قدم بدار. پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. «هذا اخى و وصيّى و خليفتى فيكم ؛ اين (على) برادر و خليفه بعد از من در ميان شما است. ر.ك تاريخ ابن اثير، بيروت دارصادر 1399 ه،ج 2، ص 63 و بحارالانوار، داراحياء التراث، ج 38، ص 144. 2. اما ترضى ان تكون بمنزلة هارون من موسى، اى على راضى نيستى كه نسبت به من به منزله هارون نسبت به موسى باشى؛ ر ك صحيح بخارى، داراحياء التراث، ج 5، ص 24. 3. سوره مائده، آيه 67. 4. محمد باقر مجلسى، بحارالانوار، داراحياء التراث، ج 37، ص 206 و عوالم ج 15، ص 307 و الغدير، ج 1، ص 12. 5. سوره مائده، آيه 55. 1، بحار، همان، ص 207. 6. همان، ص 207 – 208. 7. همان، ص 208. 8. همان، ص 208 – 209. 9. همان، ص 209. 10. همان، ص 209. 11. همان، ص 210. 12. همان، ص 210. 13. سوره زخرف، آيه 28. 14. بحار، ج 37، همان، ص 215. 15. اين شعر منسوب به دوران جاهلى است كه بنونا بنو ابنائنا…. 16. بحارالانوار، همان، ج 37، ص 210. 17. همان. 18. سوره مجادله، آيه 22. 19. سوره انعام، آيه 82. 20. سوره مؤمن، آيه 40. 21. بحار، همان 7 ص 213 با تلخيص. 22. همان، ص 213. 23. همان، ص 218- 219. 24. همان، ص 219. 25. سوره آل عمران، آيه 133. 26. سوره واقعه، آيه 11. 27. بحار، همان، ج 37، ص 217.  

/

تلاش‏ها و مبارزات فرهنگى امام هادى عليه‏السلام‏

قسمت اول‏ گذرى بر اوضاع فرهنگى جامعه‏
دوران امامت امام على النقى عليه‏السلام به دليل گسترش فرهنگى در گرايش‏هاى اعتقادى و بحث‏هاى علمى كه از برخورد ميان مكتب‏هاى كلامى و تحولات فرهنگى مختلف ناشى شده بود از ويژگى خاصى برخوردار است. در اين دوران، مكتب‏هاى عقيدتى گوناگونى چون «معتزله» و «اشاعره» گسترش يافته و پراكندگى آراى فراوانى در سطح فرهنگى جامعه پديد آمده بود. مباحثى كلان چون جبر و تفويض، ممكن يا ناممكن بودن رؤيت خداوند، تجسيم و مباحثى از اين قبيل، افكار عمومى جامعه را دست‏خوش تاخت و تازهاى فكرى كرده بود. سرچشمه اين تحولات فكرى، در رويكرد دولت عباسى به مسائل علمى و فرهنگى و نيز هجوم فلسفه و كلام ديگر ملل به سوى جامعه مسلمانان خلاصه مى‏شود. دستگاه حكومتى، كتاب‏هاى علمى دانشمندان ملل ديگر را به عربى ترجمه مى‏كرد و در اختيار مسلمانان مى‏گذاشت. اين روند از زمان مأمون آغاز شد و به تدريج ادامه يافت و به اوج خود رسيد. او تلاش فراوانى در ترجمه كتاب‏هاى ديگر ملل، به ويژه يونان داشت و بودجه بسيارى را در اين راه هزينه كرد.
«جرجى زيدان» در اين باره مى‏نويسد: «مأمون هم‏وزن كتاب‏هاى ترجمه شده طلا مى‏داد و به قدرى به ترجمه كتابها توجه داشت كه روى هر كتابى كه به نام او ترجمه مى‏شد، از خود علامتى مى‏گذاشت و مردم را به خواندن و فرا گرفتن آن علوم تشويق مى‏كرد. با دانشمندان خلوت مى‏نمود و از معاشرت با آنان لذت مى‏برد».(1)
پس از آن، اين روند تا آنجا ادامه يافت كه ثروتمندان و بزرگان دوره عباسى نيز به اين كار مبادرت ورزيدند و دانشمندان را گرامى داشتند. رفته رفته تعداد كتاب فروشان و كاغذ فروشان در بغداد فزونى مى‏يافت و انجمن‏هاى علمى و ادبى تشكيل مى‏شد و مردم بيش از هر كار به مباحثات علمى و مطالعه مى‏پرداختند. اين رويه همچنان در دوره عباسى رو به رشد نهاد و كتاب‏هاى بسيارى از زبان‏هاى يونانى، سريانى، هندى، نبطى و لاتين ترجمه گرديد.(2) عباسيان لحظه‏اى دانشمندان غيرمسلمان را از خود دور نمى‏كردند. متوكل و مهتدى، دانشمندان را بر تخت مى‏نشاندند و با آنان شراب مى‏نوشيدند و اميران و وزيران خود را در برابر آنها ايستاده نگه مى‏داشتند، به گونه‏اى كه هيچ بزرگى در مقابل آنها حق نشستن نداشت.(3) نزديكى بيش از حد خلفا با غير مسلمانان و احترام بيش از اندازه به آنها، عقايد شوم و ضد اسلامى آنها را به روشنى بر ملا مى‏ساخت. به خوبى آشكار است كه اين احترام و صرف آن همه بودجه‏هاى هنگفت، صرفاً جهت دانش پرورى و علم دوستى نبوده است. آنان با جمع آورى كتاب‏هاى علمى گوناگون جايگاهى مناسب را در گسترش مناظره‏هاى علمى فراهم آوردند كه اهداف مشخص و از پيش تعيين شده‏اى را در اين موضوع دنبال مى‏كرد.
البته آنچه از بررسى زندگى علمى امام هادى عليه‏السلام در مناظره‏هاى علمى به دست مى‏آيد، برترى مبانى اعتقادى شيعه را در اين برهه از زمان آشكار مى‏سازد. گذشته از اين مطالب، پيدايش اين همه آرا و نظرات گوناگون، سبب آشفتگى در اوضاع فرهنگى و اجتماعى گرديده و حاصل اين آشفتگى، در پيدايش گروه‏هاى گوناگونى چون: غلات، واقفيه، صوفيه، مجسّمه و… نمود يافت. حاكميت نيز از اين آشفتگى فرهنگى، براى دست‏يابى به اهداف خود بهره مى‏جست. عباسيان مى‏خواستند از اين جريان‏ها به عنوان حربه‏اى براى تضعيف مبانى فكرى و اعتقادى مسلمانان بهره بردارى كنند.
در اين ميان، تيز بينى امام در شناخت خط توطئه و استحاله فرهنگى، نقشه‏هاى دين ستيزانه آنان را آشكار مى‏ساخت. اگر چه مراقبت شديد از ايشان، اندكى آنان را در رسيدن به هدف ننگين‏شان يارى مى‏داد و عدم دسترسى به امام، مشكلات جامعه اسلامى را افزون‏تر مى‏كرد، ولى امام با نهايت درايت، در خنثى كردن اين توطئه‏هاى فرهنگى مى‏كوشيد. تلاش‏هاى گسترده امام در زمينه‏هاى فرهنگى‏
يكى از پر دامنه‏ترين تلاش‏هاى امام در دوران زندگى‏شان، فعاليت‏هاى ايشان در زمينه‏هاى فرهنگى بود كه برخى از مهمترين آنها در قالب‏هاى ذيل انجام مى‏پذيرفت؛ 1. مبارزه فرهنگى با گروه‏هاى منحرف عقيدتى
همان گونه كه گفته شد، دوران امام هادى عليه‏السلام، اوج پيدايش مكتب‏هاى گوناگون عقيدتى بود كه بستر آن با ايجاد فضاى فكرى از سوى حكومت عباسى فراهم شده بود. گردانندگان و نظريه پردازان اين حركت‏ها را نيز مشتى عناصر فريب خورده، فرصت طلب و سودجو تشكيل مى‏دادند. اين گروه‏ها عبارت بودند از: الف) غلات‏
«غلات»، انسان‏هايى تندرو، افراطى و بى‏منطق بودند كه درباره امامت، مبالغه بيش از اندازه نموده و امام را تا سر حد الوهيت و پرستش بالا مى‏بردند و با بهره‏گيرى از عقايد انحرافى خويش، بسيارى از واجبات الهى را حرام و بسيارى از گناهان كبيره را بر خود حلال شمرده بودند.
گاه خود را از سوى امام، كه خدا قلمداد شده بود، پيامبر معرفى كرده و بسيارى از موجبات بدنامى شيعه را در عصر گسترش فرهنگ‏ها فراهم مى‏آوردند. آنان سعى داشتند تا وجوهاتى را كه مردم ساده و بى‏آلايش به امام مى‏پرداختند، به چنگ آورند و با تشريع بدعت‏هاى مختلف در دين، به اميال نفسانى خود رنگ شرعى و دينى بدهند اما امام به سختى با آنان مبارزه كرده، آنان را طرد مى‏كرد.
سران اين فرقه عبارت بودند از: «على بن حسكه قمى»؛ «فارس بن حاتم»؛ «حسن بن محمد مشهور به ابن بابا قمى»؛ «قاسم يقطينى يا قاسم بن يقطين» و «محمد بن نصير نميرى يا فهرى».(4) كه هر كدام از اين افراد، به گونه‏اى در تشريعات اين گروه سهيم بودند. به عنوان نمونه على بن حسكه قمى، امام هادى عليه‏السلام را پروردگار جهانيان مى‏دانست و خود را از سوى ايشان پيامبر هدايت انسانها معرفى كرده بود. او تمامى واجبات و فروع دينى، مانند زكات، حج، روزه و… را به شدت زير سؤال برد. محمد بن نصير نميرى، بر بدعت‏هاى على بن حسكه، جواز ازدواج با محارم (مادر، خواهر، دختر)، حلّيت لواط و اعتقاد به تناسخ(5) را افزود.(6)
امام با موضعى صريح و جدى، ضمن برائت و دورى جستن از آنان، حتى دستور قتل يكى از آنان را صادر كرد. ايشان براى نماياندن چهره كريه آنان، در پاسخ شيعيانى كه از عقايد منحرف على بن حسكه پرسيده بودند، چنين نگاشت:
«ابن حسكه – كه نفرين خدا بر او باد – دروغ‏گويى بيش نيست و من او را در شمار دوستان و شيعيان خود نمى‏پندارم. خدا او را لعنت كند. به خدا سوگند، پروردگار جهانيان، محمد صلى اللّه عليه و آله و سلّم و پيامبران پيشين او را مگر به آيين يكتا پرستى و دستور به بر پا داشتن نماز و پرداخت زكات و انجام حج و دوستى و ولايت بر خلق نفرستاد. او نيز مردم را جز به سوى پرستش خداوند دعوت نكرده است. ما جانشينان پيامبر صلى اللّه عليه و آله و سلّم و بندگان خدا هستيم كه هرگز به او شرك نخواهيم ورزيد. اگر اطاعتش كنيم، رحمت او شامل حالمان شده و اگر از فرمان او سرپيچى كنيم، گرفتار عذاب دردناك او خواهيم شد. ما نمى‏توانيم براى خدا نشانه‏اى بياوريم، ولى خدا براى ما و همه آفريدگانش، نشانه و دليل فرو فرستاده است. من از كسى كه چنين سخنانى مى‏گويد، بيزارى مى‏جويم و از چنين گفته‏هايى به خدا پناه مى‏برم. شما نيز از آنان برائت و بيزارى جوييد و آنان را در فشار قرار دهيد.»
در ادامه، امام، دستور قتل آنان را صادر مى‏كند.(7) گفتنى است امام به قتل فارس بن حاتم كه از سران غلات بود نيز فرمان داد.(8) كه به محض صدور اين فرمان يكى از شيعيان امام، او را از صحنه روزگار محو و دل امام را شاد كرد. ب) صوفيه
از ديگر انديشه‏هاى منحرفى كه با رخنه در جامعه اسلامى، سبب بدنامى شيعه و تشويش افكار عمومى جامعه مسلمانان شده بود، «تصوف» بود. پيروان اين مكتب، با نماياندن چهره‏اى زاهد، عارف، خدا پرست، بى ميل به دنيا و پاك و منزه از پستى‏ها و آلايش‏هاى دنيايى، مردم را گمراه مى‏كردند. آنها نيز چون غلات از همگى اين عنوان‏ها در راستاى اهداف سود جويانه خود در زمينه‏هاى گونه گون بهره‏مند مى‏شدند. آنها در اماكن مقدسى چون مسجد پيامبر صلى‏اللّه عليه و آله و سلّم گرد هم مى‏آمدند و به تلقين اذكار و اوراد با حالتى خاص مى‏پرداختند، به گونه‏اى كه مردم با ديدن حالت آنها مى‏پنداشتند با پرهيزكارترين افراد رو به رو هستند و تحت تأثير رفتارهاى عوام فريبانه آنان قرار مى‏گرفتند. امام هادى عليه‏السلام نيز با واكنش‏هايى سريع و به هنگام، اين توطئه عقيدتى را كشف و خنثى ساخت. نگاشته‏اند روزى آن حضرت با گروهى از ياران صميمى خود در مسجد مقدس پيامبر اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلّم نشسته بودند. گروهى از صوفيه وارد مسجد النبى صلى اللّه عليه و آله و سلّم شده و گوشه‏اى از مسجد را برگزيده، دور هم حلقه مى‏زنند و با حالتى ويژه، مشغول تهليل مى‏شوند. امام با ديدن اعمال فريب‏كارانه آنها، به ياران خود فرمود:
«به اين جماعت حيله‏گر و دو رو توجهى نكنيد. اينان هم‏نشينان شياطين و ويران كنندگان پايه‏هاى استوار دينند. براى رسيدن به اهداف تن پرورانه و رفاه طلبانه خود، چهره‏اى زاهدانه از خود نشان مى‏دهند و براى به دام انداختن مردم ساده دل، شب زنده دارى مى‏كنند. به راستى كه اينان مدتى را به گرسنگى سر مى‏كنند تا براى زين كردن، استرى بيابند. اينها لا اله الا اللّه نمى‏گويند، مگر اين كه مردم را گول بزنند و كم نمى‏خورند مگر اين كه بتوانند كاسه‏هاى بزرگ خود را پر سازند و دل‏هاى ابلهان را به سوى خود جذب كنند. با مردم از ديدگاه و سليقه خود درباره دوستى خدا سخن مى‏گويند و آنان را رفته رفته و نهانى، در چاه گمراهى [كه خود كنده‏اند] مى‏اندازند. همه اين وردهايشان، سماع و كف زدنشان و ذكرهايى كه مى‏خوانند، آوازه خوانى است و جز ابلهان و نابخردان، كسى از آنان پيروى نمى‏كند و به سوى آنان گرايش نمى‏يابد. هر كس به ديدار آنها برود، چه در زمان زندگانى او و چه پس از مرگ او، گويى به زيارت شيطان و همه بت پرستان رفته است و هر كس هم به آنان كمك كند، مانند اين است كه به پليدانى چون يزيد و معاويه و ابوسفيان يارى رسانده است».
وقتى سخنان امام به اينجا رسيد، يكى از حاضران با انگيزه‏اى كه امام از آن آگاهى داشت، پرسشى مطرح كرد كه سبب ناراحتى ايشان شد. او پرسيد: «آيا اين گفته‏ها در حالى است كه آنان به حقوق شما اقرار داشته باشند؟»
امام با تندى به او نگريست و فرمود:
«دست بردار از اين پرسش! بدان كه هر كس به حقوق ما اعتراف داشته باشد، هرگز اين چنين مشمول نفرين و طعن و لعن ما نمى‏شود. [آنان كه اين اعمال را انجام مى‏دهند و به حقوق ما نيز اعتراف دارند ]پست‏ترين طايفه صوفيانند؛ چرا كه تمامى صوفيان با ما مخالفند و راهشان نيز از ما جداست. آنها يهوديان و نصرانيان امت اسلامند. همين‏ها هستند كه سعى در خاموش كردن نور الهى دارند، ولى خداوند نورش را بر همگان به طور كامل خواهد تاباند هر چند كه كافران ناخشنود باشند.»(9) ج) واقفيه
«واقفيه» از ديگر فرقه‏هاى دوران امامت امام هادى عليه‏السلام بودند كه امامت على بن موسى الرضا عليه‏السلام را نپذيرفته و پس از شهادت پدر گرامى ايشان، امام موسى بن جعفر عليه‏السلام، متوقف در ولايت پذيرى ائمه شده و در امامت و رهبرى جامعه دچار ايستايى شدند. آنان با انكار امامان پس از امام كاظم عليه‏السلام و موضع‏گيرى در مقابل امامان، حتى مردم را از پيروى ايشان منع كردند. امام هادى عليه‏السلام نيز براى اثبات جايگاه امامت و پيشوايى خود با آنان دست به رويارويى فرهنگى زد و آنان را نيز به سان غلات و صوفيان، مشمول لعن و نفرين خود كرد تا آنان را به مردم بشناساند. در اين باره «ابراهيم بن عقبة» در نامه‏اى به امام هادى عليه‏السلام مى‏نويسد: «فدايت شوم! من مى‏دانم كه ممطوره (واقفيه) از حق و حقيقت دورى مى‏كنند، آيا اجازه دارم در قنوت نمازهايم آنان را نفرين كنم؟» امام با صراحت تمام پاسخ مثبت داد(10) و اين گونه بر انديشه‏هاى گمراه كننده آنان خط بطلان كشيدند. سركردگى اين گروه را «على بن ابى حمزه بطائنى» بر عهده داشت كه از زمان امامت على بن موسى الرضا عليه‏السلام از پرداخت ماليات‏هاى اسلامى به امام خوددارى كرده و به نشانه مخالفت و رد صلاحيت ايشان، به رفتارهايى از اين قبيل دست مى‏زد. آنها رويّه خود را هم چنان تا عصر امام هادى عليه‏السلام ادامه دادند. روزى امام يكى از آنان، به نام «ابوالحسن بصرى» را ديد و چون او را قابل هدايت و بيدارى يافت، به او رو كرد و فقط در يك جمله به او فرمود: «آيا زمان آن نرسيده كه به خود آيى؟» سخن روح فزاى ايشان در وى اثرى ژرف بر جاى نهاد و سبب تغيير رويه و بيدارى او گرديد.(11) د) مجسّميه
اين گروه مى‏پنداشتند خداوند جسم است. آنان برداشت‏هايى بسيار سطحى و ابتدايى از دين داشتند و از درك مجرّدات و چيزهايى كه از سيطره جسم و ماده خارج است، بسيار ناتوان بودند. از اين رو، همواره بسيارى از حقايق هستى را كه خارج از دايره ماده بود، انكار مى‏كردند يا آن را تا عالم مادّه پايين مى‏كشيدند. كم كم آنها و انديشه‏هاى بدوى و يكسويه‏شان در بين شيعيان رسوخ كرد و عقايد آنان را نيز تحت تأثير سطحى‏نگرى و كوته‏بينى خود قرار داد. خبر به امام هادى عليه‏السلام رسيد و شيعيان از امام كسب تكليف كردند. «ابراهيم بن همدانى» در نامه‏اى، عقايد منحرف آنان را به عرض امام رساند و از ايشان راهنمايى خواست. او به امام نوشت كه در بين شيعيان و دوستداران اهل‏بيت عليهم‏السلام افرادى پيدا شده‏اند كه تحت تأثير اين عقايد پوچ قرار گرفته‏اند و مى‏پندارند كه خداوند جسم است. امام در پاسخ او براى روشن شدن پيام مكتب ناب اهل بيت عليهم السلام در اين زمينه نگاشت: «پاك و منزه است آن خدايى كه هيچ حد و مرزى ندارد! هرگز اين گونه توصيف نمى‏شود، هيچ مثل و مانندى ندارد و او شنواى داناست».(12) ه) باورمندان به رؤيت
اشاعره گروهى بودند كه مى‏پنداشتند خداوند را در روز رستاخيز خواهند ديد. حتى آنها بر اين عقيده بودند كه خداوند با همين چشم مادى قابل ديدن است. شيعيان درباره اين گروه به امام نامه نوشته و توضيح خواستند. امام در پاسخ نوشت:
«پايبندى به اين نظريه به هيچ وجه جايز نيست. مگر نه اين است كه بايد بين چشم شما و شى‏ء انعكاسى صورت گيرد كه حامل نور باشد و ديدن صورت پذيرد؟ حال اگر انعكاسى و نورى در ميان نباشد و اين ارتباط برقرار نشود، چگونه امكان ديدن آن شى‏ء وجود دارد؟ در اين نظريه اشتباهى بزرگ وجود دارد؛ زيرا بيننده چيزى را مى‏تواند با چشم خود ببيند كه در جسم بودن، با خود او مساوى باشد و در صورت ديده شدن، هر دو بسان هم [جسم ]خواهند بود و لازمه آن، جسم دانستن خداست؛ چرا كه علت‏ها با معلول‏هاى خود رابطه‏اى جدايى‏ناپذير دارند».(13)
بدين ترتيب، امام تفكر مخدوش و منحرف اين گروه را نيز باطل اعلام كرد. 2. تحرير رساله كلامى
از جمله تلاش‏هاى علمى – فرهنگى امام على النقى عليه‏السلام در گستره اعتقادات، نوشتن رساله كلامى است كه آن را به انگيزه پاسخ‏گويى به مشكلات اعتقادى اهالى اهواز نگاشته است. امام در اين رساله، با ايراد بحث‏هاى مستدل درباره قرآن و عترت و معرفى ثقلين و لزوم تمسك به آن، مبحث جبر و تفويض را كه از پيچيده‏ترين مسائل كلامى است، با بيانى بسيار روشن و شيوا مطرح و نقد كرده و نظر اماميه را با عنوان «الأمرُ بينَ الأمرينِ» به اثبات رسانيده است. در بخشى از اين رساله آمده است:
«در اين باره به گفتار امام صادق عليه‏السلام آغاز مى‏كنم كه فرمود: نه جبر است و نه تفويض؛ بلكه مقامى است ميان آن دو كه عبارت است از: تندرستى، آزادى، مهلت كافى و توشه، مانند مركب سوارى و وسيله تحريك فاعلى بر كار خود.
پس اين پنج چيز است كه امام صادق عليه‏السلام به عنوان اسباب جمع كننده فضل گرد آمده است. پس اگر بنده‏اى يكى از آنها را نداشته باشد، به لحاظ آن كاستى و كمبود، تكليف از او ساقط است… همچنين روايت شده كه فرمود: مردم در عقيده به سه دسته تقسيم مى‏شوند: دسته‏اى مى‏پندارند كه كار به آنها وانهاده شده است كه آنان خدا را در سلطه و قدرتش سست دانسته و خود را به هلاك انداخته‏اند. دسته‏اى ديگر مى‏پندارند كه خداى عزوجل بندگان را به نافرمانى مجبور ساخته و آنان را به آنچه توان انجامش را ندارند، مكلف فرموده است. اينها نيز خداوند را ستمگر مى‏انگارند كه سبب هلاك خود را با اين انديشه فراهم آورده‏اند. دسته‏اى ديگر معتقدند كه خداوند بندگان را به اندازه توانشان مكلف فرموده و تكليفى بيش از توان بر دوش آنها ننهاده است. آنها چون كار نيك انجام دهند، خدا را بستايند و چون بد كنند، از او آمرزش بخواهند كه اينان به حق رسيدگانند. پس امام صادق عليه‏السلام خبر داده كه هر كس پيرو جبر و تفويض است و به آنها اعتقاد دارد، بر خلاف حق است و من آن جبرى را كه هر كس بدان معتقد باشد دچار خطاست، شرح دادم و بيان كردم كه كسى كه پيرو واگذارى است، دستخوش باطل است. پس نظر ما ميان اين دو نظريه است…»
سپس حضرت به بررسى بيشتر مسئله جبر و تفويض در قالب پنج مثال ديگر مى‏پردازد كه در تفسير تندرستى، گشوده بودن راه، سنت مهلت، توشه و انگيزه بيان مى‏دارند و با بهره‏گيرى از آيات قرآن و استدلال‏هاى عقلانى و با نهايت دقت و حوصله، آن را از زواياى مختلف بررسى مى‏كنند؛ به گونه‏اى كه مطالب با بيانى بسيار ساده، مستند و عقلانى مطرح مى‏شوند و در عين كامل و مبسوط بودن، جمله‏اى را تكرارى، بدون غرض و خالى از بار محتوايى لازم نمى‏يابيم.(14) 3. مناظره‏هاى علمى و اعتقادى
امامان معصوم عليهم السلام چشمه‏هاى جوشان معرفت و گنجينه‏هاى دانش الهى‏اند و چون چراغى پر فروغ و زوال ناپذير، فراسوى علم را با پرتو افشانى خود روشن مى‏كنند. آنان با بيان شيوا و روشنگر خود، تاريكى نادانى را از بين برده و در هر زمان، اميد نور ستيزان را نوميد مى‏ساختند.
همان گونه كه پيش‏تر نيز بدان اشاره شد، دولت عباسى، همواره به دنبال برپايى جلسه‏هاى مناظره و گفت‏وگوى علمى بود كه برقرارى اين گونه جلسه‏ها در زمان مأمون عباسى به اوج خود رسيد و اين روند تا دوران امامت امام هادى عليه‏السلام نيز ادامه يافت. برپايى اين مجالس هدفدار براى در هم شكستن چهره علمى امامان و زير سؤال بردن دانش و حتى امامت آنان تشكيل مى‏شد. البته با اين كار، آنان نه تنها به مقصود خويش نمى‏رسيدند، بلكه موجب رسوايى و فضاحت آنان نيز مى‏شد؛ چرا كه آن بزرگ پيشوايان دانش و معرفت، از اين فرصت براى روشن كردن اذهان عمومى و نشر فرهنگ اصيل اسلامى بهره بردارى مى‏كردند. دولت عباسى مى‏كوشيد تا با زير نظر گرفتن امام و كنترل شديد ملاقات‏هاى ايشان با شيعيان، از روشن شدن افكار مردمى جلوگيرى كند و جلوى فيضان اين سرچشمه بزرگ را بگيرد، ولى برپايى نشست‏هاى علمى در تناقض با اين سياست بر مى‏آمد و تمام تلاش‏هاى عباسيان را بيهوده مى‏ساخت. پى‏گيرى اين سياست متناقض از سوى سردمداران نفاق، حاكى از كوته‏فكرى، ناكارآمدى، نارسايى در چاره جويى و بن بست‏هاى فكرى آنان در برابر اهداف معين خود بود.
متوكل عباسى براى اين منظور، دو تن از دانشمندان به نام‏هاى «يحيى بن اكثم» و «ابن سكّيت» را به خدمت خواند تا نشستى علمى با امام على النقى عليه‏السلام ترتيب دهند. در نشستى كه به اين منظور ترتيب داده شده بود، متوكل از ابن سكّيت خواست تا پرسش‏هاى خود را مطرح كند. او نيز پرسيد: «چرا موسى با عصا بر انگيخته شد، عيسى عليه‏السلام با شفاى بيماران و زنده كردن مردگان و محمد صلى اللّه عليه و آله و سلّم با قرآن و شمشير؟»
امام در پاسخ فرمود: «موسى عليه‏السلام با عصا و يد بيضا در دوره‏اى بر انگيخته شد كه مردم تحت تأثير جادو قرار گرفته بودند. او نيز به همين منظور برايشان معجزه‏اى آورد كه جادويشان را از بين ببرد و حجت را برايشان تمام سازد. عيسى عليه‏السلام با شفاى بيماران خاص و بدون درمان و با زنده كردن مردگان بر انگيخته شد، زيرا در آن زمان پزشكى و پيشرفت‏هاى آن، مردم را شگفت زده كرده بود و او به فرمان خدا، مردگان را زنده مى‏كرد و بيماران بى‏درمان را شفا مى‏داد. محمد صلى اللّه عليه و آله و سلّم با قرآن و شمشير در دوره‏اى بر انگيخته شد كه شعر و شمشير بر انديشه مردم حكمرانى مى‏كرد. او نيز با قرآن تابنده و شمشير برنده بر شعر و شمشيرشان چيره گشت و پيام خدا را به آنان رساند و حجت را بر آنها تمام فرمود».
پاسخ امام، بسيار روشن و قانع كننده بود. ابن سكيت از روى ناچارى پرسشى بى‏محتوا را بيان كرد و گفت: «اكنون حجت خدا چيست؟» امام نيز با كنايه، مهر خاموشى بر زبان دشمن زد و فرمود: «عقل كه به خوبى در مى‏يابد آن كه به خدا دروغ بندد، رسوا مى‏شود». شكست ابن سكيت در اين گفت‏وگوى كوتاه و آن هم فقط با يك پرسش ساده، خشم يحيى بن اكثم را بر انگيخت. او با ناراحتى گفت: «ابن سكيت را به مناظره چه كار؟! او هم‏نشين نحو و شعر و لغت است». سپس كاغذى بيرون آورد كه در آن پرسش‏هاى پراكنده‏اى را مطرح كرده بود و پاسخ را از امام به طور مكتوب خواست.(15) پرسش‏هاى او درباره تأويل و تفسير برخى آيات قرآن، گواهى زن، احكام خنثى، دليل بلند خواندن نماز صبح و مسائلى درباره عملكرد اميرمؤمنان على عليه‏السلام بود. امام با نهايت دقت، ظرافت و كمال به پرسش‏هاى وى پاسخ فرمود و افزون بر اثبات جايگاه علمى خود، سيزده پرسش پيچيده و مشكل را براى شيعيان پاسخ گفت و به صورت غير مستقيم، معارف واقعى اسلام را در اختيار خواهندگان قرار داد. پاسخ‏هاى امام هادى عليه‏السلام آن چنان كوبنده و دقيق بود كه يحيى بن اكثم در پايان اين رويارويى به متوكل گفت: «پس از اين جلسه و اين پرسش‏ها ديگر سزاوار نيست كه از او درباره مسئله ديگرى پرسش شود؛ زيرا هيچ مسئله‏اى پيچيده‏تر از اينها وجود ندارد [و او از عهده پاسخ‏گويى به همه آنها بر آمد ]و موجب آشكار شدن بيشتر مراتب علمى او، موجب تقويت شيعيان خواهد شد».(16) 4. رفع شبهه‏هاى دينى
افزون بر شبهه‏هاى خرد و كلانى كه از سوى دانشمندان مزدور و فرقه‏هاى مرجع آن دوران در حوزه دين مطرح مى‏شد، كشمكش‏هاى بزرگ بر سر مسائل بنيادين و زير بنايى اسلام، هر از چند گاهى رخ مى‏نمود كه دامنه فتنه انگيزى آن، انديشه قشر گسترده‏اى از مسلمانان و گاه شيعيان را در بر مى‏گرفت. يكى از بزرگ‏ترين اين فتنه جويى‏ها، موضوع مخلوق بودن قرآن بود كه مدت‏ها انديشه مسلمانان را به خود مشغول ساخته بود و چه بسيار انسان‏هايى كه به جهت عقيده به آن، جان خود را از دست دادند! خلفاى عباسى با مطرح ساختن اين پرسش و نيافتن پاسخ دلخواه خود، مخالفان‏شان را به شدت سركوب مى‏كردند. از اين دسته «احمد بن نصر خزاعى» را مى‏توان نام برد كه از مخالفان دولت عباسى بود و يك بار هم نقشه قتل واثق، خليفه عباسى را كشيد، ولى نافرجام ماند. خليفه نيز براى از ميان برداشتن او با طرح اين پرسش كه آيا قرآن مخلوق است يا نه، برنامه سركوب او را آغاز كرد و پس از بيان پرسش‏هاى گوناگون در اين زمينه و ديگر مسائل اعتقادى، بهانه‏اى براى قتل وى به چنگ آورد و او را از ميان برداشت.(17) واثق، احمد بن نصر را كه معتقد به خلق قرآن نبود، دست بسته از بغداد به سامرا آورد و از او درباره خلق قرآن پرسيد. هنگامى كه از عقيده او آگاهى يافت، گردن او را زد و دستور داد سرش را در بغداد و بدنش را در سامرا آويزان كنند و برگه‏اى به گوش او آويختند كه بر آن نوشته شده بود: «اين سر احمد بن نصر است كه معتقد به خلق قرآن و نفى تشبيه خداوند نيست!»(18)
معتزله كه گرايشى افراطى به عقل دارند، قرآن كريم را حادث و مخلوق مى‏دانستند و آن را از صفات بارى تعالى مى‏شمردند، ولى در برابر آنها، اشاعره به مخالفت برخاسته و قرآن را قديم و غيرمخلوق دانستند. جرقه‏هاى اين كشمكش كه برخاسته از نظريه جبر يا تفويض بود، از اواخر حكومت امويان آغاز گرديد و با پيدايش اين دو مكتب كلامى در عصر عباسيان به اوج خود رسيد. تا پيش از مأمون، حكمرانان عباسى گرايش شديد و تعصب بسيارى بر نظر اشاعره و جبرگرايى داشتند و معتزليان را به شدت شكنجه و سركوب مى‏كردند. با به حكومت رسيدن مأمون، ورق برگشت و مخالفان معتزله و نظريه خلق قرآن با حربه‏هاى گوناگون از صحنه روزگار پاك مى‏شدند! پس از مأمون نيز خلفاى عباسى از او پيروى كردند و كسانى را كه به عقايد معتزله پايبند نبودند، شكنجه مى‏كردند يا از ميان برمى‏داشتند.
هنگامى كه متوكل به حكومت دست يافت، دوباره به عقايد اشاعره پيوست و اين بار قربانيان اين ماجرا، معتزليان بودند! در گير و دار اين آشوب زدگى‏هاى اعتقادى، امام هادى عليه‏السلام پيشواى انديشه اسلامى، وارد عرصه شد و با بدعت شمردن اين بحث‏ها، خط سير مكتب ناب اسلامى را براى پيروان خود ترسيم كرد. ايشان براى تنوير اذهان پيروان خود در بغداد نوشت:
«به نام خداوند بخشايشگر مهرورز. پروردگار ما را از فتنه‏هاى اين روزگار در پناه دارد كه در اين صورت بزرگ‏ترين مرحمت را در برابر ما به انجام رسانيده است كه در غير آن، چيزى جز نابودى و بدبختى دستاورد كسى نخواهد شد. نظر من درباره جدالى كه بر سر [مخلوق بودن يا نبودن‏] قرآن در گرفته، اين است كه آن بدعتى بيش نيست كه در گناه اين بدعت پرسش كننده و پاسخ دهنده، هر دو يكسانند؛ چرا كه براى پرسش كننده سودى در بر نخواهد داشت [و به واقع آن دست نمى‏يابد] و براى پاسخ دهنده نيز جز رنجى ناشى از طرح موضوعى كه از فهم و درك او خارج است، باقى نخواهد ماند. همانا خالقى جز خدا وجود ندارد و جز او، همه آفريدگانش هستند. قرآن نيز كلام خداوند بزرگ است. پس از پيش خودتان بر آن نامى قرار ندهيد كه از گمراهان خواهيد بود و خداوند شما و ما را در شمار افراد اين آيه قرار دهد كه فرمود: آنان كسانى هستند كه در نهان از خداى خويش مى‏ترسند و از روز جزا سخت در وحشتند».(19)
و اين گونه شيعيان را از آشفتگى فكرى بيرون آوردند.(20) اين پرسش پيش‏تر نيز از امامان پرسيده شده بود كه از امام رضا عليه‏السلام پرسيدند و امام قاطعانه پاسخ داد: «قرآن كلام خداست، همين و بس!»(21) بدين ترتيب، امام با تبيين موضعى اصولى و روشنگرانه در اين بحث، شيعيان را از كاوش در اين گونه بحث و جدل‏هايى كه ثمره‏اى در بر ندارد، بر حذر داشته و نظر خود را بيان كرده‏اند. ادامه دارد. پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: 1) جرجى زيدان، تاريخ تمدن اسلام، تهران، مؤسسه مطبوعاتى اميركبير، 1333 ش، ج 3، ص 216.
2) همان.
3) همان، ص عليه‏السلام‏237.
4) باقر شريف قرشى، حياة الامام على الهادى عليه‏السلام، بيروت، دار الاضواء، چاپ اول، 1408 ق، ص 468.
5) حلول ارواح مردگان در كالبدى غير از بدن مادى خود فرد.
6) حياة الامام على الهادى عليه‏السلام، ص 469؛ ابا جعفر محمد بن حسن الطوسى، رجال كشى، مشهد، دانشگاه مشهد، 1348 ش، ص 520.
7) محمد بن حسن حرّ عاملى، وسائل الشيعه، بيروت، داراحياء التراث العربى، بى تا، ج 18، ص 555.
8) رجال كشى، ص 518.
9) شيخ عباس قمى، سفينة البحار، ج 2، ص 58.
10) رجال كشى، ص 460.
11) سيد ابوالقاسم خويى، معجم رجال الحديث فى طبقات الرواة، منشورات آية الله الخويى، بيروت، چاپ سوم، 1403 ق، ج 1، ص 259.
12) شيخ صدوق، التوحيد، تهران، مكتبة الصدوق، 1378 ه . ق، باب تجسيم و صورة، ص 100.
13) احمد بن على بن ابى طالب الطبرسى، الاحتجاج، قم، انتشارات اسوه، چاپ دوم، 1416 ق، ج 2، ص 486.
14) ابن شعبة الحرّانى، تحف العقول، تهران، كتاب فروشى اسلامية، 1384 ق، ص 496.
15) محمد باقر مجلسى، بحار الانوار، بيروت، مؤسسة الرسالة، 1403 ق، ج 50، ص 164.
16) همان.
17) محمد بن جرير طبرى، تاريخ طبرى، بيروت، روائع التراث العربى، بى‏تا، ج 9، ص 134.
18) جلال الدين السيوطى، تاريخ الخلفاء، بيروت، دار القلم، چاپ اول، 1406 ق، ص 384؛ تاريخ طبرى، ج 9، ص‏134.
19) انبياء، 49.
20) التوحيد، ص 223.
21) همان.

/

سيره ائمه اطهار (ع) در زنده نگه داشتن عاشورا

در ميان حوادثى كه در طول تاريخ بشريّت به وقوع پيوسته است، هيچ نهضت و حركتى به پويايى و برجستگى قيام عاشورا نيست، نهضتى كه در سرزمينى محدود، زمانى كوتاه و با فداكارى افراد معدودى رخ داد، امّا توانست الگويى عملى براى آزاد مردان جهان ارائه كند و براى هميشه به عنوان «انقلاب بزرگ» بر تارك تاريخ بشر بدرخشد.
آن چه بيش از همه حادثه كربلا را پرفروغ و سازنده جلوه مى‏دهد، سيره ائمه اطهار(ع) است در زنده نگه داشتن اين حماسه زيبا و احياى فرهنگ آن. امامان معصوم(ع) على‏رغم اين كه در دوران امامت خويش در محدوديت‏هاى شديدى به سر مى‏بردند و حاكمان مستبد اموى و عباسى سايه شوم خود را بر شهرهاى اسلامى گسترده بودند، ولى با اتخاذ صحيح‏ترين تصميم‏ها و موضع‏گيرى‏هاى مناسب و با استفاده از مؤثرترين شيوه‏ها توانستند از فرهنگ عاشورا و دستاوردهاى ارزشمند آن به صورت شايسته پاسدارى كنند و راه حماسه آفرينان كربلا را تداوم بخشند.
آنان اين واقعه را به ديد معجزه نگريسته‏اند و در سيره عملى خود به عنوان راهكارهاى مؤثّر و زنده براى مبارزه عليه ظلم و ستم از آن بهره جسته‏اند كه در اين مقال به روش‏هاى عملى آنان جهت حفظ اين نهضت از تحريفات و زنده نگه داشتن آن اشاراتى گذرا خواهيم داشت.
توصيه به سوگوارى و عزادارى‏
عاشورا دهم ماه محرم الحرام است كه از دير باز مورد توجه و احترام مردم بوده است. ولى در فرهنگ شيعه به خاطر شهادت سومين پيشواى شيعيان و اصحاب او در سرزمين كربلا، اين روز از جايگاه والايى برخوردار است. دهم ماه محرم با رخداد قيام سيدالشهداء (ع) در بين امامان(ع) و دوستداران اهل بيت (ع) به عظيم‏ترين روزسوگوارى و ماتم تبديل شد.(1) پيشوايان معصوم(ع) همواره جهت زنده نگه داشتن ياد و خاطره عاشورا، شيعيان را به سوگوارى و عزادارى توصيه نموده و اثرات و ثمرات اين شعاير را تشريح مى‏نمودند. راز اين كه ائمه هدى(ع) بر ماتم سرايى شهداى كربلا تأكيد نموده‏اند اين است كه: اوّلاً دشمنان و مخالفان اهل بيت (ع) اين روز را به جشن و سرور سپرى مى‏كردند و ثانياً اين عزادارى‏ها و سوگوارى‏ها اگر آگاهانه، خالصانه و سازنده باشد، دل صاحب عزا را با دل حماسه‏سازان دشت نينوا پيوند مى‏دهند و اين ارتباط خود باعث ازدياد معرفت و قرب به بارگاه ملكوتى خواهد شد.
امام صادق(ع) در توصيف مصايب روز عاشورا اين گونه فرمودند: «وَ اَمّا يَومَ عاشوراءَ فَيَومٌ اُصيبَ فيه الحُسين صريعاً بينَ اَصحابِهِ و اصحابُهُ حَولَهُ صَرعى عُراةٌ؛(2) امّا روز عاشورا روزى است كه در آن حسين(ع) ميان يارانش كشته بر زمين افتاد و ياران او نيز اطراف او بر خاك افتاده و عريان بودند».
امام رضا(ع) دراين‏باره مى‏فرمايد: «من ترك السّعى فى حوائجه يوم عاشوراء قضى اللّه له حوائج الدّنيا و الآخرة و من كان عاشوراء يوم مصيبته جعل اللّه عزّ و جلّ يوم القيامة يوم فرجه و سروره؛(3) هر كس تلاش در رفع نيازهايش را در عاشورا به خاطر به پاداشتن عزا ترك كند، خداوند حوايج دنيا و آخرتش را برآورده سازد و هر كس عاشورا را روز مصيبت خويش قرار دهد، خداوند تبارك و تعالى روز قيامت را روز شادى و خوشحالى او قرار مى‏دهد.»
هم چنين امام صادق(ع) فرمودند: «انّ يوم الحسين اعظم مصيبةً من جميع سائر الايّام؛(4) روز شهادت امام حسين(ع) سوزناك‏ترين روزهاست.»
در سيره اهل بيت عصمت و طهارت(ع) هرچه بيشتر تفحّص گردد، مشاهده مى‏شود كه آن بزرگواران براى ترويج فرهنگ عاشورا و تطبيق آن بر مصاديقش بر اساس مقتضيات هر عصر، اهتمامى وافر و تأكيدى مصرّانه داشته‏اند. امام باقر(ع) در تعقيب اين هدف و توجه دادن مردم به ستمى كه بر اهل بيت(ع) روا شده، وصيّت مى‏كند تا ده سال در موسم حج در منى براى امام حسين(ع) و همراهانش عزادارى كنند.
آن حضرت بودجه‏اى را براى چنين امرى اختصاص داد. عزادارى گروهى در ايام حج و سرزمين حسّاس منى، سؤالات معنا دارى را در اذهان ترسيم مى‏كند و اين خود بهترين نوع مبارزه غير مستقيم ائمه(ع) براى توجه دادن افكار عمومى بر ضد جنايات اموى بود.
ائمه هدى(ع) غير از آن كه قولاً و عملاً در سيره و رفتار خود در جهت برپايى مجالس سوگوارى براى اباعبداللّه(ع) تأكيد و اصرار داشته‏اند، از مردم خواسته‏اند كه در اين امر مهم كوتاهى نكنند و به آنان نويد داده‏اند كه براى عزاداران حسينى پاداش بسيار ويژه‏اى در نظر گرفته شده است.
از منابع روايى چنين برمى‏آيد هر كس بر مصايب ائمه خصوصاً امام حسين (ع) بگريد و از اين بابت محزون گردد:
1- در روز جزاء با ائمه هدى(ع) محشور خواهد بود.
2- حضرت سيدالشهداء (ع) براى سوگوار خود از خداوند طلب آمرزش مى‏كند.
3- عزادار اباعبداللّه(ع) مصداق كسى است كه در شادى اهل عترت شادمان و در حزن آنان اندوهناك و محزون است.
4- در هنگام احتضار سوگوار اباعبداللّه(ع)، ائمه هدى(ع) حاضر مى‏شوند و عزرائيل را به مراعات حال وى توصيه مى‏كنند به حدى كه ملك الموت از مادر نسبت به او رؤوف‏تر است.
5 – سوگوار حماسه ساز عاشورا، از آب گواراى كوثر جرعه‏هايى مى‏نوشد و به ميوه‏هاى جنّت متنعم مى‏شود.
6- شفاعت رسول خدا(ص) شامل عزاداران امام حسين(ع) مى‏شود.
7- قبر ماتم دار كربلا نورانى است و از عذاب برزخى مصون مى‏باشد.
8 – خداوند از اين كه عزادار امام حسين(ع) را عذاب كند، پروا مى‏كند.
9- سوگواران و زائران در پرتو عرش الهى در مجلس منوّر در محضر اباعبداللّه هستند.(5) گريستن و گرياندن‏
گريه براى مصايب امام حسين(ع) نوعى پيوند با راه و روش و هدف آن حضرت است كه باعث آمادگى براى مبارزه و جهاد در راه خدا مى‏شود و نيروى ايمان و عقيده را از هر جهت بسيج مى‏كند و نااميدى و زبونى را از انسان دور مى‏نمايد. از آن‏جا كه شهادت سالار شهيدان و ياران با وفايش از منظر عمومى، آثار ويرانگرى براى حكومت بنى‏اميه و سال‏ها بعد براى بنى عباس داشت و مشروعيّت حاكمان اين دو سلسله را زير سؤال برده بود، براى اين كه اين تراژدى غم‏بار به دست فراموشى سپرده نشود، امامان(ع) با گريه بر شهيدان نينوا و زنده نگه داشتن ياد و خاطره جانبازى‏هاى آنان اهداف شهيدان كربلا را دنبال مى‏كردند. عظمت حادثه كربلا به قدرى دلخراش بود كه شاهدان آن مصيبت تا زنده بودند آن را فراموش نكردند.
امام سجّاد(ع) در مناسبت‏هاى گوناگون بر عزيزانش گريه مى‏كرد. اشك‏هاى آن حضرت(ع) عواطف را بر مى‏انگيخت و در اذهان مخاطبان مظلوميّت شهداى كربلا را ترسيم مى‏نمود. امام سجّاد (ع) بنيانگذار فرهنگ گريه در ميان مؤمنان بود و طى 35 سال امامتش به اين روش ادامه داد (6) تا جايى كه يكى از «بكّائين پنج گانه تاريخ»(7) ناميده شد. وقتى راز آن همه گريه را از آن حضرت مى‏پرسيدند، حضرت مصايب جانگداز كربلا را بازگو مى‏كرد و مى‏فرمود: مرا ملامت نكنيد. بدرستى يعقوب(ع) پس از آن كه يك فرزند خود را از دست داد، آن قدر گريست تا از غصّه چشم‏هايش سفيد شد. در حالى كه يقين به مرگ فرزندش نداشت.
ولى من به چشم خود در نصف روز ديدم كه چهارده نفر از اهل بيت مرا سربريدند.(8)
او نه تنها خود در سوگ شهداى كربلا مى‏گريست، بلكه شيعيان و مؤمنان را نيز ترغيب به گريستن بر آن شهدا مى‏كرد و مى‏فرمود: «هر مؤمنى كه بر شهادت حسين(ع) بگريد به طورى كه اشك بر گونه‏هايش جارى شود، خداوند براى او غرفه هايى در بهشت آماده مى‏سازد كه تا ابد در آن اقامت خواهد گزيد».(9)
امام صادق(ع) فرمودند: «على بن الحسين(ع) به ياد عاشورا بيست سال گريست و هرگز طعامى نمى‏خورد مگر اين كه گريه مى‏كرد».(10)
همچنين امام رضا(ع) فرمودند: «فعلى مثل الحسين فليبك الباكون فانّ البكاء عليه يحطّ الذّنوب العظام؛(11) گريه كنندگان بايد بر كسى همچون حسين(ع) گريه كنند، زيرا گريستن بر او گناهان بزرگ را فرو مى‏ريزد».
باز امام صادق (ع) فرمودند: «كلّ الجزع و البكاء مكروهٌ سوى الجزع و البكاء على الحسين؛(12) هر ناله و گريه‏اى مكروه است، مگر ناله و گريه بر حسين(ع)».
اين اشك‏ها و گريه‏ها در عزاى مظلوم كربلا، فرياد مداوم عليه ستمگران و ابلاغ پيام خون مطهر شهدا بود. اگر گريه‏هاى ائمه(ع) نبود، حادثه عاشورا از خاطره‏ها محو مى‏شد و شعاع اين مشعل فروزان فروكش مى‏كرد. بيان گريه نظام هستى
مسأله گريه نظام هستى به ويژه گريه آسمان بر شهادت حضرت اباعبداللّه(ع) در روايات منقول از ائمه هدى(ع) منعكس شده است.راز اين گريه اظهار عظمت مصيبت است به نحوى كه در جزء جزء عالم هستى داراى تأثير بوده است.
پس از بازگشت اهل بيت عصمت و طهارت از كربلا و ورود به مدينه امام سجاد(ع) ضمن خطبه‏اى چنين فرمودند: «اى مردم! پس از اين مصيبت عظمى كدام يك از مردانتان تواند شاد بود يا كدامين چشم مى‏تواند اشكش را حبس كند؟ همانا آسمان‏هاى هفت گانه بر قتل او گريستند و درياها با امواجشان و آسمان‏ها با اركانشان و زمين با پهنه وسيعش و درختان با شاخه‏هايشان و ماهيان اعماق دريا و ملائكه و اهل آسمان بر شهادت او گريستند».(13)
امام صادق(ع) در روايتى به صحابى بزرگوارش زراره فرمودند: «اى زراره! آسمان چهل روز بر حسين(ع) گريست و زمين چهل روز با سياهى و خورشيد چهل روز با سرخى و كسوف و كوه‏ها از هم پاشيدند و درياها متلاطم شدند و ملائكه چهل روز بر حسين(ع) گريستند».(14)
هم چنين امام رضا(ع) در روايتى به گريه آسمان‏هاى هفت گانه و زمين اشاره نموده‏اند.(15)
از رواياتى كه گذشت مى‏توان چنين استنباط كرد كه اصل مسأله گريه هستى بر شهادت امام حسين(ع) امرى است قطعى كه خود سند متقنى است براى زنده نگه داشتن اين قيام. ترغيب شاعران به سرودن شعر و مرثيه‏
برپايى مجالس نوحه خوانى و خواندن شعر و مرثيه از عباداتى است كه داراى ثواب و پاداش فراوانى در نزد پروردگار است.
امام صادق(ع) مى‏فرمايد: «الحمد لله الّذى جعل فى النّاس من يفد الينا و يمدحنا و يرثى لنا؛(16) حمد و ستايش خداوندى را كه در ميان مردم كسانى را قرار داد كه به سوى ما مى‏آيند و ما را مدح مى‏كنند و براى ما مرثيه مى‏خوانند».
اين نشان دهنده جايگاه «مرثيه» و «مدح» در فرهنگ شيعه و در راستاى احياى فرهنگ اهل بيت(ع) است.
بيان مصايب و مراثى سرور شهيدان امام حسين (ع) به اندازه‏اى مهم و ضرورى است كه پيشوايان معصوم(ع) همواره بدان سفارش كرده و خواستار زنده نگه داشتن نام و ياد آن امام(ع) به اين شيوه شده‏اند. آنان خود نيز بدين امر پاى‏بند بوده و در بزرگداشت اين واقعه جانسوز قلبى سوزان و زبانى نوحه‏گر داشته‏اند.
استاد شهيد آيت اللّه مرتضى مطهرى (ره) در اين زمينه مى‏نويسد: «ائمه دين خواستند قيام امام حسين(ع) به صورت يك مكتب و به صورت يك مشعل فروزان هميشه باقى بماند. اين يك چراغى است از حق، از حقيقت دوستى و از حقيقت خواهى. اين يك ندايى است از حق‏طلبى، از حرّيت و آزادى، اين مكتب آزادى و اين مكتب مبارزه با ظلم را خواستند براى هميشه باقى بماند. در زمان خود ائمه اطهار(ع) كه اين دستور صادر شد، سبب شد كه جريان زنده و فعّال و انقلابى به وجود آيد. نام امام حسين(ع) شعار انقلاب عليه ظلم گشت، يك عدّه شاعر انقلابى به وجود آمدند مانند: كميت اسدى، دعبل خزايى، سيّد حميرى و…كميت اسدى مى‏دانيد كيست؟ همان كسى كه با اشعارش از يك سپاه بيشتر براى بنى اميّه ضرر داشت».(17)
مشهور است كه چون اهل بيت عصمت و طهارت (ع) از شام به مدينه بازگشتند، در حوالى مدينه براى مدتى كوتاه اقامت نمودند. اهالى مدينه با شور و شوق خاصى به استقبال آنان رفتند. در ميان استقبال كنندگان فردى بود به نام «بشير بن جذلم» كه چون امام سجاد(ع) او را ديد، فرمود: اى بشير! پدرت شاعر بود. آيا تو هم از شاعرى بهره‏دارى، وى جواب داد: آرى! خود نيز شاعر هستم. حضرت(ع) فرمودند: ابياتى بسراى و خبر ورود اهل بيت(ع) و مصيبت جانگداز كربلا را اعلام كن. بشير مى‏گويد بر مركب خود سوار و با عجله وارد مدينه شدم و صدا به گريه بلند كردم و اين اشعار را خواندم:
يا اهل يثرب لامقام لكم بها

قتل الحسين و ادمعى مدرار
الجسم منه بكربلا مضرّج‏

و الرأس منه على القناة يدار

يعنى: اى اهل يثرب (مدينه) ديگر در شهر نمانيد چون حسين(ع) كشته شد. پس اشك فراوان از گونه‏ها جارى كنيد. بدنش در كربلا آغشته به خون شده و سر مطهرش را بر سر نيزه كردند.
بعد از اين مرثيه، شهر مدينه شكل ماتم به خود گرفت. همه اهل شهر از منازل بيرون آمدند و به گريه و زارى پرداختند و اين ماتم‏سرايى تا چندين روز ادامه داشت.
در عصر امامت ائمه(ع) شعرايى چون كميت اسدى، سيّد حميرى، دعبل خزايى و… به سفارش آن بزرگواران براى فداكاران كربلا به مرثيه گويى پرداختند. اشعار حماسى و عميق اين ياران اهل بيت(ع) بنى اميّه و بنى عباس را در هراس افكنده بود.(18)
شاعر و مدّاح اهل بيت(ع) «دعبل خزايى» اين گونه نقل كرده است: ايام محرم بود كه به زيارت امام هشتم على بن موسى الرضا(ع) رفتم. ديدم آن حضرت با حالت حزن و اندوه نشسته و اصحاب هم دور او جمع شده‏اند. چون مرا ديد، فرمود: اى دعبل! دوست دارم شعرى بخوانى، زيرا اين روزها غم و اندوهى است كه بر خاندان ما رفته است و كسى كه بر مصيبت جدّم امام حسين(ع) بگريد، خداوند گناهان او را مى‏آمرزد. سپس آن حضرت از جاى خويش برخاست و پرده‏اى را نصب كرد و اهل خانه را در پشت آن پرده قرار داد تا در مصايب جدّشان عزادارى كنند. در اين حال رو به سوى من كرد و فرمود: براى جدّم حسين(ع) مرثيه‏اى بخوان. دعبل مى‏گويد: اشعارى خواندم به طورى كه صداى گريه امام رضا(ع) و اهل بيت او بلند شد.(19)
زيد شجام مى‏گويد: «با جمعى از كوفيان نزد امام جعفر صادق(ع) بوديم كه جعفر بن عفان وارد شد. امام صادق(ع) او را نزديك خود جاى داد. سپس فرمود: شنيده‏ام تو درباره عزادارى امام حسين(ع) خوب شعر مى‏گويى، گفت: بلى! فرمود: بگو! پس جعفر شعرى درباره امام حسين(ع) سرود به طورى كه امام صادق(ع) و تمام اطرافيان گريستند. سپس امام (ع) فرمود: اى جعفر! به خدا قسم ديدم ملائكه اشعار تو را درباره حسين(ع) مى‏شنوند و آن‏ها هم گريه مى‏كنند.
اى جعفر! خداوند همين الآن بهشت را بر تو واجب كرد و گناهانت را بخشيد».(20) سفارش به زيارت سالار شهيدان‏
از شيوه هايى كه امامان (ع) براى احياى نهضت عاشورا به كار گرفتند، توجه فراوان به زيارت امام حسين(ع) بود. سفارش‏هاى فراوانى كه از خاندان عترت و طهارت در باب بزرگداشت مقام آن حضرت و زيارت آن امام مظلوم در اوقات مختلف به ما رسيده است، عمق و ميزان مقام الهى سالار عشق را به وضوح بيان مى‏كند.
امام سجاد(ع) در سخنان گهر بار خويش، سفارش زيادى به زيارت امام حسين(ع) داشت. ايشان بعد از بازگشت به مدينه در بيرون شهر خيمه‏اى برپا كرد و چندين سال در آن اقامت گزيد تا ملاقاتى با دشمنان عترت نداشته باشد. حضرت پيوسته در طول اين مدت به قصد زيارت پدر و جدّ خويش به عراق مى‏آمد، ولى كسى متوجّه نمى‏شد.(21)
امام صادق(ع) فرموده‏اند: «لو يعلم النّاس ما فى زيارة قبر الحسين(ع) من الفضل لماتوا شوقاً؛(22) اگر مردم فضيلت زيارت قبر امام حسين(ع) را مى‏دانستند از شوق جان مى‏باختند».
سدير صيرفى مى‏گويد: امام صادق(ع) به من فرمود: اى سدير! آيا هر روز حسين(ع) را زيارت مى‏كنى، عرض كردم فدايت شوم نه، فرمود: چقدر جفاكار هستى! سپس فرمود: آيا هر جمعه او را زيارت مى‏كنى؟ عرض كردم نه، فرمود: آيا هر ماه او را زيارت مى‏كنى؟ عرض كردم نه. فرمود: آيا هر سال او را زيارت مى‏كنى؟ عرض كردم گاهى. حضرت فرمود: شما به حسين(ع) چقدر جفا مى‏كنيد! آيا نمى‏دانى كه خداوند عزّ و جلّ دو ميليون فرشته دارد كه پريشان حال بر حسين گريه مى‏كنند و او را زيارت مى‏كنند و خسته نمى‏شوند؟
چه مانعى دارد كه قبر حسين(ع) را در هر جمعه پنج بار و يا در هر روز يك بار زيارت كرده باشى؟ عرض كردم: فدايت شوم. ميان ما و قبر حسين(ع) بسيار فاصله است. حضرت فرمود: زيارت را از راه دور انجام بده و آن بدين گونه است: برو بالاى پشت بام و به راست و چپ توجه كن. آن وقت سر به طرف آسمان بلند كن سپس به طرف قبله توجه كن و بگو: «السلام عليك يا اباعبداللّه الحسين. السلام عليك و رحمة اللّه و بركاته» اگر چنين كنى براى تو يك زيارت مى‏نويسند معادل يك حج و يك عمره.(23)
امام رضا (ع) فرمودند: «من زار قبر ابى عبداللّه بشطّ الفرات كان كمن زار اللّه فوق عرشه؛(24) هر كس قبر امام حسين(ع) را در كنار رود فرات زيارت كند، مانند كسى است كه خداوند را در بالاى عرش زيارت كرده است».
آرى از سياست‏هاى ثابت و تغييرناپذير امامان معصوم(ع) بعد از شهادت سالار شهيدان احياء اين نهضت بود. تأكيد آنان بر عزادارى، گريه، فضايل، زيارت و… از عاشورا مشعلى جاويدان ساخت و كربلا را به صورت بزرگ‏ترين دژ مقاومت امت اسلامى در برابر كفر و نفاق و بيداد در آورد. امروزه با استفاده از سيره ائمه هدى(ع) عاشوراى حسينى سمبل ظلم ستيزى و عدالت خواهى و راه رهايى مظلومان جهان از سلطه مستكبران شناخته مى‏شود. اگرچه در طول تاريخ از سوى كوردلان تلاش‏هايى براى فراموش شدن نام حسين(ع) و خاموشى اين مشعل هدايت صورت گرفته است، امّا همه اين تلاش‏هاى مذبوحانه نشان وحشت آنان از جوشش خون پاك حسينى در رگ‏هاى نسل جوان است و على‏رغم همه اين كوشش‏ها هر روز گرايش دل‏هاى صالحان و مؤمنان به سوى عاشورا و محرم افزون‏تر و گسترده‏تر مى‏گردد و محبت حسينى دل‏هاى مظلومان جهان را شيداى فرزند فاطمه (س) مى‏كند. والسلام… پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. ماهنامه مبلّغان، شماره 39، ص 71. 2. اصول كافى، كلينى، ج 4، ص 147. 3. عيون اخبار الرّضا، شيخ صدوق، ج 1، ص 298. 4. همان، ص 225. 5. مجله پاسدار اسلام، شماره‏هاى 267 و 268(اسفند 82 و فروردين 83) ص 29 – 27، برگرفته از مقاله جارى با جرعه‏هاى عاشورا، غلامرضا گلى زواره. 6. امالى شيخ صدوق، ص 140. 7. حضرت آدم(ع)، حضرت نوح(ع)، حضرت يعقوب(ع)، حضرت فاطمه(س) و امام سجاد(ع). 8 امالى شيخ صدوق، ص 140. 9. ثواب الاعمال و عقاب الاعمال، شيخ صدوق، ص 83. 10. بحارالانوار، مجلسى، ج 46، ص 108. 11. همان، ج 44، ص 283. 12. همان، ج 45، ص 313. 13. عوالم العلوم و المعارف، عبداللّه بحرانى، ج امام حسين(ع)، ص‏459. 14. بحارالانوار، ج 45، ص 207 – 206. 15. همان، ج 44، ص 286. 16. وسايل الشيعه، حرّ عاملى، ج 10، ص 469. 17. ده گفتار، شهيد مطهرى، ص 252 – 251. 18. مجله پاسدار اسلام، شماره 163، تير 1374، ص 32. 19. بحارالانوار، ج 45، ص 275. 20. وسايل الشيعه، ج 4، ص 594. 21. الامام زين العابدين، علّامه مقدم، ص 42. 22. ثواب الاعمال و عقاب الاعمال، ص 319. 23. وسايل الشيعه، ج 10، ص 386. 24. مأخذ قبل، ص 183.

/

ساختار جامعه الهى و الحادى‏

##نگارش و تدوين: حجةالاسلام و المسلمين محمد رضا مصطفى پور##
تشكيل جامعه به يك سلسله اهداف، اصول و خطّمشى نياز دارد. اكنون بايد بررسى كنيم كه چه علل و عواملى جامعه را مى‏سازد. عوامل سازنده جامعه ارتباط مستقيم با نحوه جهان بينى دارد و چون دو جهان بينى مقابل در جهان وجود دارد قهراً سازندگان و مؤسسان جامعه نيز دو گروهند در نتيجه جوامعى كه تشكيل مى‏شود نيز دو گونه جامعه خواهد بود. ساختار يك جامعه غير الهى
عده‏اى معتقدند كه كلّ اين جهان در نشئه طبيعت خلاصه مى‏شود و انسان نيز كه جزئى از اين مجموعه است، سرگذشتى جز ميلاد و سرنوشتى جز مرگ ندارد و بين ميلاد و مرگ خلاصه مى‏شود، او نه قبل از ميلاد سرگذشتى داشته و نه بعد از مرگ سرنوشتى دارد؛ همه موجودات جهان يك روز موجود و روز ديگر نابود مى‏شوند و قبل از آن تطوّر و تحولى نبود مگر تطوّرات ماده و بعد از مرگ آنها نيز عالمى نيست جز تطوّرات ماده. همانگونه كه يك درخت حالات گوناگون مادّى را پشت سر نهاد تا درخت شد و بعد از چند سال نيز كه پژمرده شد و پوسيد باز حالات مادى را در پى دارد و پى‏آمدى ندارد، يك انسان نيز قبلاً تطوّرات مادّى خاك و آب را پشت سرگذاشت، بعد از مرگ نيز اطوار مادّى را تعقيب مى‏كند يعنى بدنش مى‏پوسد، خاك مى‏شود و هركارى كه طبيعت با خاك مى‏كند با بدن او نيز مى‏كند، پس خوبى و بدى او هيچ نقشى براى بعد از مرگ ندارد. بر اساس اين بينش، انسان خود را به هيچ‏وجه نيازمند به قانون نمى‏بيند، بلكه در همه كارها خود را رها مى‏داند مگر آن مقدار كه طبيعت او را محدود كند و در بخش‏هاى عقايد، اخلاق و اعمال رها است پس فراگرايى و ماديگرى، فضيلت و رذيلت، عبادت و ناسپاسى براى او يكسان است. او آزاد است تا در حيطه مسايل شخصى با بدن خود به دلخواه، هر كارى انجام بدهد، همچنين در بخش اراده‏اى كه نسبت به جهان طبيعت اعمال مى‏كند و نيز بهره‏بردارى كردن از هر بخش طبيعت به هر نحوى كه بخواهد آزاد است، چنين انسانى پنج بخش (عقيده، اخلاق، عمل فردى، برخورد ارادى با جهان طبيعت و نحوه بهره‏ورى از منابع و مواهب طبيعى) هيچ نيازى به قانون ندارد تا او را محدود كند و تنها هستى اوست كه برايش قانون طبيعى تعبين مى‏نمايد، مثلاً اينكه چقدر بخورد، چه بخورد، چه زمانى از غذا استفاده كند، او نمى‏تواند بيش از گنجايش معده خود غذا بخورد و بيش از نياز خود هوا استنشاق كند بعد از تلاش وكار بخوابد و بالأخره غير از محدوديتى كه نظام طبيعت بر وى تحميل نموده در همه مراحل ديگر خود را رها مى‏پندارد و چون تنها او نيست كه زندگى مى‏كند، ديگران هم در كنار او بسر مى‏برند و آنان نيز در اين پنج مقطع خود را رها مى‏دانند، اگر مجموعه اين افراد رها و گسيخته بخواهند با هم زندگى كنند، هدفشان تأمين نمى‏شود. چون هدف كسى كه مى‏گويد: «ان هى الّا حياتنا الدّنيا نموت و نحيى»(1)جز بهره بردارى و لذّت بردن از دنيا نيست، شعار او نيز همان نان، مسكن رهايى است و چون همه داراى همين هدف شعار هستند، اگر كسى بخواهد به مقدار ميل خود آزادانه از منابع و مواهب طبيعى بهره‏بگيرد مقدور او نيست بنابراين به ناچار بايد قانونى داشته باشند تا فقط مقطع چهارم و پنجم از اين مقاطع پنج گانه را تنظيم كند، زيرا آنان براى عقيده، اخلاق و اعمال فردى مانند غذا خوردن و كيفيت و كميت آن به قانون طبيعى بسنده مى‏كنند. قانون تنها براى كيفيّت برخورد ارادى از طبيعت و بهره‏بردارى از آن لازم است، تا مرزى براى آنان وجود داشته باشد و اراده‏ها را تعديل كند، توزيع امكانات و منابع طبيعى نيز عادلانه باشد و به همه برسد. قانون تنها براى اين لازم است كه اگر تجاوزى به حريم منافع ديگران شود، مورد توبيخ و كيفر قرار گيرد، از اين رو قوانين جزايى را نيز تدوين مى‏كنند و مسئوليت اجراى آن را بعهده اشخاص معيّنى مى‏سپارند، اين ساختار يك جامعه غير الهى است، چنين جامعه‏اى چون پاى بند به اعتقاد و اخلاق نيست، بگونه‏اى قانون تدوين مى‏كند كه به سود كشورش باشد و يا اگر نژادپرست بودند سود نژادشان باشد، چون كسى كه در عقيده، اخلاق، عمل، اراده و انتفاع از طبيعت رها بود، قانونى تدوين مى‏كند كه با خوى و سرشت او هماهنگ باشد، بنابراين اصل قانون به سود گروه خاص نوشته مى‏شود و بر فرض آن‏ها در تدوين قانون عدل و داد را در نظر بگيرند و از جهل و اشتباه نيز مصون باشند، ولى چون عمده ضمانت اجراى اين قانون است، اجراى اين قانون به دست كسانى سپرده مى‏شود كه در جهان جز لذّت چيزى را نمى‏شناسند در چنين جامعه‏اى قدرت در دست كسى است كه مى‏گويد: «ان هى الّا حياتنا الدّنيا»(2) حال چه عاملى او را وادار مى‏كند تا حقوق مردم را به آنان بدهد؟ كسى كه در همه امور رها است، چرا لذّت نقد را از دست بدهد؟ چرا تجاوز نكند؟ و اگر مسئله علاقه به وطن يا خوشنامى بعد از مرگ براى آن‏ها مطرح باشد در نزد آن‏ها در حد يك امر عاطفى و احساسى است، او مى‏گويد من فعلاً بايد لذّت ببرم و بعد از مرگ و معدوم شدن من وطنم آزاد باشد يا در بند، براى من يكسان است و ديگران مرا مدح كنند يا قدح، براى من بى تفاوت است. الآن شخصى كه در مجلس ما نيست نه از مدح ما طرفى مى‏بندد و نه از قدح ما مى‏رنجد، چه ما لسان صدق درباره او داشته باشيم يا لسان سوء براى آن معدوم يكسان است. اگر كسى هوش متوسطى داشته باشد و بداند كه مرگ نابود شدن است و پس از آن نه لذّتى از ثنا مى‏برد و نه رنجى از هجو، آنگاه چه عاملى مى‏تواند باعث شود كه او با داشتن قدرت از لذّت بگذرد؟ البته ممكن است جوان يا نوجوانى را خام كنند و به او بگويند بعد از مرگ تو با پوستر، عكس، گراميداشت تو و مانند آن، خاطره تو را زنده نگه مى‏داريم، ولى وقتى او بالغ باشد و به گمان باطل خود فهميد كه مرگ نابودى است و براى او فرقى ندارد كه همه عالم به سوگ او بنشينند يا شادمان باشند، او هرگز مجرى قانون نخواهد بود، گرچه آن قانون بر اساس قسط و عدل تدوين شده باشد. نشانه اين مطلب نظام دموكراسى غرب است كه اوّلين ثمره تلخ آن همين كمونيزم است. كمونيسم از آزادى مطلق نظام دموكراسى غرب سرچشمه گرفت، وقتى عده‏اى در سرمايه دارى رها و در نتيجه متورّم شدند، محرومان و پابرهنگان نتوانستند تحمّل كنند اقدام به تدوين و ايجاد نظام سوسياليستى و كمونيستى ديكتاتورى نمودند. سرتاسر نظام كاپيال غرب سود است آن‏ها جز پول چيزى را نمى‏شناسند و ازعقيده، عاطفه، عبادت و اخلاق بهره‏اى ندارند فقط: «دينهم دنانيرهم» و لا غير. ساختار يك جامعه توحيدى
در مقابل جهان‏بينى الحادى و ساختار اجتماعى نشئت گرفته از آن، جهانبينى ديگرى وجود دارد كه مى‏گويد: جهان و انسان را خدا آفريده و اين جهان سرگذشت فراوانى را پشت سرگذاشته و سرنوشت زيادى را نيز در پيش دارد، انسان نيز عوالمى را پشت سر گذاشته و عوالمى را در پيش دارد او هرگز با مرگ نابود نمى‏شود و مبدأ اين مجموعه جهان و انسان خداوند است همانگونه كه بازگشت همه نيز به سوى او است: «انّا للّه و انّا اليه راجعون»(3) چنين شخصى چون با خود و خدا و محيط طبيعى خود ارتباط دارد اگر تنها هم زندگى كند نياز به قانون دارد در نظام الهى و اسلامى قانون مقدّم بر جامعه است. در نظامهاى غير الهى جامعه نياز به قانون دارد ولى در نظام الهى و اسلامى انسان محتاج قانون است، فرد باشد يا جامعه. منتها چون ظهور زندگى قانونى در جمع است نياز به نبوّت و قانون و مانند آن در جامعه انسانى مطرح مى‏شود و گرنه يك انسان در همه آن بخش‏هاى پنج‏گانه نيازمند به قانون و قانونگذار الهى است و همانطورى كه جامعه به قانون نياز دارد، فرد هم نياز دارد مگر بعضى از كارها كه در غير زندگى اجتماعى فاقد موضوع است. بر همين اساس خداوند اولين انسان يعنى حضرت آدم عليه السلام را با قانون آفريد. بشر هرگز بدون قانون رهانمى شود و فقط اجتماع عامل نياز به قانون نيست.
كسى كه جهانبينى الهى دارد و در جهان خود را مسافر و زندگى دنياى خود را مقدمه حيات جاويد آخرت مى‏داند، مى‏گويد ما براى يك لحظه هم معدوم نمى‏شويم، حتى چنين نيست كه تصور شود انسان با مرگ معدوم مى‏شود و سپس در معاد و جهان آخرت زنده شود، اين قافله هرگز نابود نمى‏شود و مرگ به معناى فاصله شدن مرگ ميان اين متحرّك و آن هدف نيست. انسان زندگى را با «كدح» آغاز مى‏كند تا به ملاقات پروردگار نائل مى‏شود: «يا ايّها الانسان انّك كادحٌ الى ربّك كدحاً فملاقيه»(4) پيوسته قوّه‏اى را به فعليتى تبديل مى‏كند و از سرايى به سراى ديگر منتقل مى‏شود، در عالم طبيعت كه هست بايد ره توشه آن سفر ابدى را فراهم نمايد، قهراً در تمام مراحل پنجگانه (عقايد، اخلاق، اعمال فردى، نحوه اراده با جهان طبيعت و نحوه انتفاع از منابع و مواهب طبيعى) بنده خداست. و قانون الهى را مى‏پذيرد و بر آن گردن مى‏نهد.
چنين انسانى وقتى با همفكران خود جامعه تشكيل مى‏دهد، هدفش اين نيست كه بر اساس «ان هى الّا حياتنا الدّنيا»(5) فقط از دنيا و از همديگر بهره ببرد، بلكه زندگى او بر اساس «المال و البنون زينة الحيوة الدّنيا و الباقيات الصّالحات خيرٌ عند ربّك ثواباً(6)؛ مال و فرزندان آرايش زندگى دنيا هستند و باقيات و صالحات در نزد پروردگار خير است» تنظيم شده است كه به هدف تعالى و لقاء الهى نائل شود و اگر هدف اين است، هدف را با هر كارى نمى‏توان تعقيب نمود، هدف مشخص را بايد با كارهاى معيّن تعقيب كرد و هر كارى را نيز به استناد هر اصل و مبنايى نمى‏شود تصويب كرد، بلكه اصول و مبانى خاصّى به آن كارهاى مخصوص راهنمايى مى‏كند، بنابراين در جهانبينى موحّدانه هدف يك انسان موحّد لقاء اللّه خواهد بود، اصول و مبانى‏اش هم همان است كه انبيا آوردند، خطّ مشى عملى او نيز به استناد همين اصول و مبانى تنظيم و تدوين مى‏شود و در نتيجه اشكالاتى كه در جامعه‏هاى غير الهى وجود داشت در اينجا برطرف مى‏شود.
در نظام الهى قانونگذار معصوم و مصون از جهل و خطاست او منفعت طلب و سودجو نيست تا به سود فرد يا گروهى قانون وضع كند. در اين نظام «سواءٌ العاكف فيه و الباد؛(7) مسافر و حاضر در آن برابرند» و «لافضل لعربّىٍ على عجمى» (8) و عرب بر عجم امتيازى ندارد و پيامبر او نيز بطور يكسان «ارسلت الى الابيض و الاسود و الاحمر»(9) به سوى سفيد و سياه و سرخ فرستاده شده است و «النّاس سواء كاسنان المشط»(10) همه مردم در آن بسان دندانه‏هاى شانه برابرند.
پس در حوزه تدوين قانون، قانون گذار از جهالت،ضلالت، سفاهت، ظلم و مانند آن مصون است، در حوزه اجرايى نيز مجريان اوّلى اين قانون انسانهاى وارسته و معصومند، كارگزاران عصر غيبت نيز كسانى هستند كه فقط انگيزه آنان قانون و عمل به قانون است و اساس اين انگيزه همان اعتقاد و اخلاق و عبادات است. البته جهان ايده‏آلى كه هيچ‏گناهى در آن نباشد فقط در بهشت است كه همه كسانى كه در آن استقرار پيدا مى‏كنند معصوم هستند: «لا لغوٌ فيها و لا تأثيمٌ»(11) در بهشت نه تنها كسى عمداً به حق ديگران تجاوز نمى‏كند بلكه سهواً و از روى خطا نيز تعدّى ندارد، همان كارى كه انبيا و اوليا – عليهم السلام – در دنيا داشتند مؤمنين در بهشت دارند. البته با حفظ مراتب همه در آن عالم عادل و معصومند، آنها اهل تباهى نيستند و اصولاً در بهشت بدى راه ندارد(به صورت نفى جنس) و اگر كسى بگويد چرا خداوند چنين عالمى را نيافريد، جواب آن اين است كه خدا چنين عالمى را در آخرت آفريده كه وسعت آن به گستردگى آسمانها و زمين است: «سابقوا الى مغفرةٍ من ربّكم و جنّةٍ عرضها كعرض السّماء و الارض اعدّت للذّين آمنوا باللّه و رسله ذلك فضل اللّه يؤتيه من يشاء و اللّه ذوالفضل العظيم»(12) پيشى گيريد به سوى آمرزش پروردگارتان و بهشتى كه عرض آن مانند عرض آسمان‏ها و زمين است كه آماده شد براى آنان كه به خدا و رسولش ايمان دارند آن فضل خداست به هر كسى بخواهد مى‏دهد و خدا صاحب فضل بزرگ است. اما چنين عالمى رايگان به كف نمى‏آيد، انسانى كه در حيطه تكليف بخواهد زندگى كند و به كمال اختيارى برسد بهترين راه و معقول‏ترين آن همين راه است، يعنى قانون را تنها ذات اقدس اله تدوين كند، مجريان اوّليه آن انسان‏هاى معصوم و خليفة اللّه باشند، مفسّران اين قانون نيز در درجه اول همان معصومان باشند و سپس اسلام شناسان وارسته و عادل با انگيزه اعتقادى، اخلاقى و عبادى اجراى آن را برعهده گيرند و اگر در مقام عمل چنين قانونى را در دست انسان‏هاى مختار سپرده شود ممكن است ضايعاتى نيز داشته باشد، اما اين حداقل ضايعات است كه گريزى از آن نيست.
اسلام براى اينكه اين نظام از هرگزندى محفوظ بماند، مردم را نيز به عنوان ناظر ملّى موظّف كرده است تا بر مجموعه نظام نظارت كند، پس چنين نيست كه مردم مشمول قانون باشند و ديگر هيچ سمتى نداشته باشند، بلكه اسلام مردم را ناظر به حسن جريان قانون نيز قرار داده است و امر به معروف و نهى از منكر را بر همه آنان واجب كرد. عده‏اى از فقيهان ما مانند مرحوم محقق – رضوان اللّه عليه – آن را «واجب عينى» دانسته‏اند منتهى وقتى ديگران قيام كردند، موضوع ساقط مى‏شود، البته معروف بين فقها اين است كه امر به معروف و نهى از منكر واجب كفايى است.
اين تصويرى است از ساختار يك جامعه الهى البته آنچه كه ذكر شد براى متوسطين از مردم است، اما آنها كه جزو «اوحدى» هستند، هدفى بالاتر از اين دارند. متوسطان هدفشان اين است كه طورى زندگى و عبادت كنند كه از عذاب الهى مصون بوده و به بهشت ابدى راه يابند. اما اوحدى از مردم كه از «احرار» و آزادگان هستند، اين امور را هدف متوسط مى‏دانند و عمده هدفى كه آنان دنبال مى‏كنند همان «وجدتك اهلاً للعبادة فعبدتك» است. يعنى چون خدا را شايسته عبادت و اطاعت يافته‏اند او را عبادت و اطاعت مى‏كنند. اصالت توحيد در نظام الهى
با توجه به اين كه يكى از فرق‏ها اساسى و مهم جامعه الهى با جامعه غير الهى و توحيدى آن است كه در نظام توحيدى انسانها در هيچ يك از بخش‏هاى پنج‏گانه (عقايد، اخلاق، اعمال فردى، كيفيّت برخورد با جهان طبيعت و نحوه استفاده از منابع و مواهب طبيعى) خود را رها و آزاد نمى‏دانند براى اين است كه جامعه الهى در همه اين بخش‏ها بر اساس توحيد شكل مى‏گيرد.
استاد علّامه طباطبايى – قدّس سرّه – در تفسير ارزشمند الميزان توحيد را به صورت يك نمودار به درختى تشبيه و ترسيم مى‏كند، مى‏فرمايد: «معناى اصالت توحيد اين نيست كه انسان عقيده‏اى داشته باشد بعد اخلاق و اعمالى را نيز فراهم نمايد، بلكه اخلاق و عمل مرحله ظهور و شكوفايى همان عقيده است، عقيده اگر باز شود به صورت اخلاق و رفتار، ظاهر مى‏شود و رفتار، گفتار و اخلاق، اگر به صورت متن بيان شود به عقيده توحيدى در مى‏آيد كه رابطه عقيده با اخلاق و عمل، رابطه متن و شرح است.
توحيد اگر باز شود به صورت يك نظام اخلاقى و عملى مبتنى بر قسط و عدل در همه شؤون ظهور مى‏كند و اگر اين نظام بسته و جمع شود همان توحيد خواهد بود.»
ايشان اين نمودار درختى را از آيه شريفه: «ضرب اللّه مثلاً كلمةً طيّبةً كشجرةٍ طيبةٍ اصلها ثابتٌ و فرعها فى السمّاء تؤتى اكلها كلّ حينٍ باذن ربّها»(13) استفاده كرده‏اند. توحيد شجره طوبايى است كه از ريشه تا بالاترين شاخه ميوه مى‏دهد نظير درخت‏هاى معمولى نيست كه ريشه و ساقه آن ميوه ندهد چنين درختى جز در بهشت يافت نمى‏شود. اين يك تشبيه معقول به محسوس است، تشبيه توحيد به يك درخت بهشتى كه از ريشه تا شاخه ميوه مى‏دهد، يك تشبيه رسا است اما اگر توحيد به درختى از درختان دنيا تشبيه بشود نارساست، چون درختان دنيا ريشه، ساقه و برگ آن ميوه نمى‏دهد تنها در كنار برگ در قسمتى از شاخه ميوه رشد مى‏كند، ولى شجره توحيد سراسر آن ميوه و بار است چنان چه هر زمانى نيز ميوه مى‏دهد، ممكن است درختى بر اثر تربيت صحيح كشاورزى سالى چند فصل محصول بدهد ولى چنين نيست كه هر روز و هر جاى درخت ميوه بدهد، ولى كلمه طيّبه هر لحظه و هر جاى آن بار مى‏دهد، مانند درختان بهشت كه: «اكلها دائمٌ»(14) يعنى خوراكى درختان بهشت دايمى است، هرگز كم نمى‏آيد. ذيل آيه شريفه «لامقطوعةٍ ولا ممنوعةٍ»(15) روايتى از معصوم رسيده است كه: فرمودند: «درختان بهشت هرگز بى‏ميوه نخواهند بود، همانگونه كه شما اگر در فنون مختلفه علوم الهى آگاهى داشته باشيد و ميوه‏هاى گوناگون علمى بدهيد كه هرگز تمام نمى‏شود!!.»(16) مثلاً كسى اديب، فقيه، اصولى، رجالى، مفسّر، حكيم و عارف باشد و از اين علوم به ديگران بياموزد. توحيد دژ امن الهى‏
كلمه توحيد(لااله الّا اللّه) در روايات بعنوان حصن (و دژ) معرفى شده است كه براى تبيين حصن بودن كلمه توحيد لازم است چند روايت از رواياتى را كه مرحوم صدوق – رضوان اللّه عليه – در كتاب شريف توحيد ذكر فرموده است بررسى كنيم. اين روايات در باب «ثواب الموحّدين و العارفين» كه مشتمل بر سى و پنج حديث نورانى است آمده و نوع اين روايات «سلسلة الذهب» است يعنى معصوم – سلام اللّه عليه – از پدران گراميش نقل مى‏كند تا سلسله سند به حضرت امير – عليه السلام – و در نهايت به وجود مقدس حضرت رسول اكرم(ص) مى‏رسد. روايات اين باب به چند دسته و طائفه تقسيم مى‏شود:
دسته اول: رواياتى است كه مى‏فرمايد هيچ پيامبرى سخنى به عظمت لاالا الّا اللّه نياورده: «عن ابى سعيد الخدرى قال: قال رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلّم: ما قلت و لاقال القائلون قبلى مثل لااله‏الّا اللّه»(17) ابى سعيد خدرى از پيامبر اكرم(ص) نقل كرده است كه آن حضرت فرمود: نه من و نه كسانى كه پيش از من بوده‏اند، سخنى به عظمت «لااله الّا اللّه» نگفته‏اند.
دسته دوم: رواياتى است كه لااله الّا اللّه را به عنوان حصن و قلعه امن معرفى مى‏كند كه هر كس به آن وارد شود از عذاب الهى ايمن است: «لا اله الّا حصنى فمن دخل حصنى امن من عذابى»(18) حصن بودن اين كلمه تنها به تلفظ آن يا شهادت به وحدانيت و يكتائى خداوند نيست، گرچه گفتن «لااله الّا اللّه» موجب نجات از خلود در آتش است، اما اين حديث امن مطلق را تضمين كرده است، يعنى گوينده «لااله الّا اللّه» از هرگونه عذابى در امان است.
دسته سوم: روايتى كه دسته دوم را مقيد به اخلاص مى‏كند:
«امام رضا(ع): حدثنى ابى العبدالصّالح موسى بن جعفر قال حدثنى ابى الصادق جعفر بن محمّد قال حدثنى ابى ابو جعفر محمد بن علّى باقر علم الانبياء قال حدّثنى ابى علّى بن الحسين سيّد العابدين قال حدّثنى ابى سيدّ شباب اهل الجّنه الحسين قال حدثنى ابى علىّ بن ابى طالب عليه السلام قال سمعت النّبى صلى اللّه عليه و آله و سلّم يقول: قال اللّه جلّ جلاله: انّى انا اللّه لا اله الّا انا فاعبدونى من جاء منكم بشهادة ان لا اله الّا اللّه بالاخلاص دخل فى حصنى و من دخل فى حصنى امن من عذابى»(19) امام رضا(ع) از پدرش و او از پدرش امام صادق(ع) و او از پدرش امام باقر(ع) و او از پدرش امام زين العابدين (ع) و او از پدرش سرور اهل بهشت امام حسين(ع) و او از پدرش على ابن ابيطالب (ع) نقل كرده است كه آن حضرت فرمود از پيامبر اكرم(ص) شنيدم كه مى‏فرمود: كه خدا فرموده است: من خدا هستم جز من معبودى نيست پس فقط مرا پرستش كنيد و هركه با اخلاص به وحدانيت خدا شهادت دهد در حصن و دژ وارد مى‏شود و هركه در دژ من وارد شد از عذاب من ايمن است.
دسته چهارم: روايتى كه به شرح اخلاص در روايت قبلى مى‏پردازد. «عن ابى عبداللّه (ع): قال من قال لااله الّا اللّه مخلصاً دخل الجنّة و اخلاصه ان تحجره لااله الّا اللّه عمّا حرّم اللّه عزّ و جلّ»(20) هر كس «لا اله الّا اللّه» را با اخلاص بگويد وارد بهشت مى‏شود و اخلاص او به آن است كه او را از حرام باز مى‏دارد. يعنى اخلاص گوينده اين كلمه آن است كه لا اله الّا اللّه او را از گناه باز دارد.
دسته پنجم: روايت معروف امام رضا (ع) است كه مسئله امامت و حكومت را تبيين مى‏كند و مى‏فرمايد:
«سمعت جبرئيل يقول: سمعت اللّه جلّ جلاله: لا اله الّا اللّه حصنى فمن دخل حصنى امن من عذابى فلمّا مرّت الراحلة نادانا و اما بشروطها و انا من شروطها»(21)(يعنى امام هشتم (ع) در همان نيشابور بعد از چند قدمى سر را از كجاوه بيرون آورد و فرمود: از جبرئيل شنيدم كه گفت: از خداى سبحان شنيدم كه فرمود: «لا اله الّا اللّه» دژ من است و هر كس وارد دژ من شود از عذاب من ايمن است. اين سخن (انا من شروطها) را قبل از امام رضا(ع)، امام باقر (ع)، و ساير ائمه(عليهم السلام) فرموده‏اند. اين حديث نشان مى‏دهد كه توحيد شروطى دارد كه يكى از آنها پذيرفتن امامت امام هشتم است كه اين تمام شرط نيست، قهراً پذيرفتن امامان قبلى و بعدى نيز از شروط اين كلمه است. با توجه به اين روايت جامعه اسلامى مبتنى بر اصل توحيد است و توحيد قلعه امن است و هيچگاه، كسى به گناه آلوده نمى‏شود مگر اينكه در آن محدوده از توحيد محروم باشد و داعيه ربوبيّت و خدائى داشته باشد. پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. سوره مؤمن، آيه 37. 2. همان، . 3. سوره بقره،آيه 156. 4. سوره انشقاق ، آيه 6. 5. سوره مؤمن، آيه 37. 6. سوره كهف، آيه 46. 7. سوره حج، آيه 25. 8. تحف العقول، ص 24 نقل به معنى . 9. بحار، ج 89، ص 14. 10. تحف العقول، ص 274. 11. سوره طور، آيه 23. 12. سوره حديد، آيه 21. 13. سوره ابراهيم، آيه 24. 14. سوره رعد، آيه 35، اكل در اين آيه شريفه به معناى مايؤكل (يعنى خوراكى) است، نه به معناى اكل و خوردن و معنا اين نيست كه اهل بهشت دائم الاكل و پرخورند. 15. سوره واقعه، آيه 33. 16. اين روايت از غرر روايات است كه با يك تشبيه معناى دايمى بودن ميوه، كم نشدن آن و ميوه دادن همه جاى يك درخت را بيان مى‏كند. 17. حديث اوّل. 18. حديث 23. 19. حديث 22. 20. حديث 26. 21. حديث 23.

/

نگاهى به رويدادها

اخبار جهان اسلام‏
مسلمانان دانمارك به يك فيلم سينمايى موهن عليه اسلام اعتراض كردند. (17/9/83)
تعدادى از مردم عراق در بصره در اعتراض به سياست‏هاى اقتصادى و اجتماعى اشغالگران به روى سربازان انگليسى بمب‏هاى آتش‏زا پرتاب كردند. اين اقدام موجب وحشت سربازان شد و سراسيمه محل را ترك كردند. همزمان در نتيجه درگيرى مردم با اشغالگران آمريكايى 39 نفر كشته و 29 نفر ديگر زخمى شدند. (21/9/83)
مردم مراكش عليه اجلاس آمريكايى خاورميانه بزرگ در رباط تظاهرات كردند. (22/9/83)
7 نظامى صهيونيست در عمليات استشهادى مبارزان فلسطينى به هلاكت رسيدند. (23/9/83)
با انفجار بمب در نزديكى حرم امام حسين عليه السلام كربلا بار ديگر خونين شد. (26/9/83)
آمريكا از پيروزى اكثريت شيعه در انتخابات عراق اظهار نگرانى كرد. (28/9/83)
صهيونيست‏ها در حمله به خان يونس 61 فلسطينى را شهيد و مجروح كردند.
فروش اعضاى بدن قربانيان و مجروحان جنايات فلوجه توسط نظاميان آمريكايى، افشاء شد. در فلوجه اجسادى مشاهده شده‏اند كه برخى از اعضاى بدن آنها جدا شده‏اند. (29/9/83)
حماس در انتخابات شهردارى‏هاى كرانه باخترى به پيروزى رسيد. (5/10/83)
توطئه ترور سيد عبدالعزيز حكيم ناكام ماند. (7/10/83)
انفجارها و حمله افراد مسلح 71 كشته در عراق به جا گذاشت. (9/10/83)
خبرگزارى فرانسه: در ايالت زلزله زده “آچه” كه اغلب شهرهايش با خاك يكسان شده‏اند، مساجد اين منطقه سرپا مانده‏اند. (14/10/83) اخبار داخلى‏
كشف چند انبار بزرگ كالا قاچاقچيان را به وحشت انداخت.
آيت اللّه هاشمى رفسنجانى: اگر اروپا به تعهدات خود عمل نكند همه چيز به هم مى‏خورد. (16/9/83)
خاتمى در مراسم روز دانشجو: از اردوگاه اصلاح طلبان صداى دشمن را مى‏شنوم. (17/9/83)
اعتراض به جشنواره مستهجن اهواز بالا گرفت. (21/9/83)
معاون سازمان انرژى اتمى از تربيت 5هزار متخصص هسته‏اى در ايران خبر داد.
رئيس مجلس خواستار مؤاخذه مسئولان مقصر در رسوايى جشنواره اهواز شد. (22/9/83)
خاتمى: تغيير قانون اساسى بحثى كاملاً انحرافى است. (24/9/83)
وزير ارشاد ضمن بركنارى مدير كل ارشاد خوزستان از مردم عذرخواهى كرد. (25/9/83)
رهبر انقلاب بر كاربردى شدن تحقيق در كشور تأكيد كردند.
رئيس جمهور: براى ماندن راهى جز نيرومند شدن نداريم. (28/9/83)
توسعه محدوده شهرها تا سال 1400 ممنوع شد. (29/9/83)
رهبر انقلاب در ديدار كارگزاران حج: پشت حوادث كربلا و نجف، سيا و موساد قرار دارند.
رئيس سازمان انرژى اتمى: هيأت مذاكره كننده ايرانى بايد دستاورد ملى غنى سازى اورانيوم را براى ملت حفظ كند. (1/10/83)
بوش: نمى‏توانيم برنامه اتمى ايران را متوقف كنيم. (2/10/83)
توليد بنزين تا پايان امسال 25 ميليون ليتر افزايش مى‏يابد. (6/10/83)
سخنگوى دولت با طرح جلوگيرى از افزايش قيمت‏ها مخالفت كرد. (8/10/83)
رهبر انقلاب در ديدار رئيس و اعضاى شوراى عالى انقلاب فرهنگى: قواى سه گانه تصميمات شوراى عالى انقلاب فرهنگى را جنبه اجرايى و عملى ببخشند. (9/10/83)
رئيس مركز پژوهش‏هاى مجلس: هزينه ناكارآمدى مديران دولت نبايد از جيب مردم پرداخت شود.
هزاران تن سيب زمينى روى دست كشاورزان اردبيل مانده است.
تبليغات زودرس انتخابات رياست جمهورى به صحن مجلس كشيده شد.
قرارداد نهايى ساخت و پرتاب ماهواره ملى “زهره” ميان ايران و روسيه امضاء شد. (10/10/83)
مدير عامل سازمان جمع آورى و فروش اموال تمليكى: سالانه 15 ميليارد دلار كالاى قاچاق وارد كشور مى‏شود. هرچند متأسفانه آمار دقيقى از پديده قاچاق در كشور ارائه نمى‏شود، اما واقعيت تلخ قاچاق 15 ميليارد دلارى تبعات ناميمونى در پى داشته است. در 9 ماهه امسال 669 ميليارد و 568 ميليون ريال درآمد حاصل از فروش كالاهاى قاچاق، متروكه و ساير كالاهايى كه در محاكم به نام دولت مصادره، ضبط و يا استرداد مى‏شود جذب شده است.
تمام معافيت‏ها و تخفيف‏هاى مالياتى از سال آينده حذف مى‏شود.
مردم، رئيس جمهور آينده را 27 خرداد انتخاب مى‏كنند. (13/10/83)
دكتر على لاريجانى يكى از نامزدهاى انتخاباتى اصولگرايان: پيشرفت، عدالت و پاكدامنى، سه هدف اصلى دولت اصولگراست.
مراكز باندهاى قاچاق كالا در كشورهاى همسايه، شناسايى شد. (15/10/83) اخبار خارجى‏
درگيرى مسلحانه در كنسولگرى آمريكا در شهر “جده” عربستان با 13 كشته پايان يافت.
جك استراو: با اصلاحات در سازمان ملل حمله نظامى به ديگر كشورها آسان‏تر مى‏شود. (17/9/83)
ژاپن پس از 50 سال، سياست دفاعى خود را كنار گذاشت. (21/9/83)
كانديداهاى طرفدار چين در انتخابات تايوان به پيروزى رسيدند.
آمريكا 90 بمب اتمى در تركيه مستقر كرد. آمريكا 480 بمب اتمى در 5 كشور اروپايى مستقر كرده است. (22/9/83)
البرادعى: اسرائيل را با وجود داشتن 200 كلاهك هسته‏اى نمى‏توانيم تحت فشار قرار دهيم. (24/9/83)
بوش به قاتلان مردم عراق مدال آزادى داد. (25/9/83)
پس از اقدام دولت فرانسه، كاخ سفيد هم جلو پخش برنامه‏هاى شبكه المنار را گرفت. (28/9/83)
كوبايى‏ها تصاوير مربوط به جنايات آمريكا در عراق را در خيابان‏هاى هاوانا به نمايش گذاشتند. (29/9/83)
نخست وزير ايتاليا: تركيه براى پيوستن به اتحاديه اروپا بايد كاملاً غربى شود.
در جريان حمله خمپاره‏اى به پايگاه نظامى “الغزلانى ” در موصل كه بين 400 تا 500 نفر در آن جمع بودند 20 آمريكايى به هلاكت رسيدند و 42 تن ديگر نيز زخمى شدند. پنتاگون ديروز را تلخ‏ترين روز براى آمريكايى‏ها ظرف يكسال گذشته دانسته است. (2/10/83)
نيويورك تايمز: سياست‏هاى بوش آمريكا را به هم ريخته است. (3/10/83)
اروپا روابط با اوكراين را به نتيجه انتخابات امروز مشروط كرد. (6/10/83)
بزرگترين زلزه قرن در 7 كشور شرق آسيا هزاران قربانى گرفت. (7/10/83)
برژينسكى: تلاش امروز آمريكا جلوگيرى از شكست خود در عراق است. (8/10/83)
ارتش آمريكا به اشتباهات فاحش خود در عراق صريحاً اعتراف كرد. (12/10/83)
البرادعى تنها نامزد رياست آژانس انرژى اتمى باقى ماند.
به دليل آثار سوء روانى بر روحيه مردم، اعلام آمار قربانيان زلزله در اندونزى كه احتمالاً بيش از نيم ميليون نفر است ممنوع شد. (13/10/83)
كاخ سفيد شكنجه زندانيان را مجاز اعلام كرد. (14/10/83)
خانواده‏هاى آمريكايى، به جنگ وحشيانه بوش در عراق اعتراض كردند.
كره شمالى: براى جنگ با آمريكا آماده‏ايم. (15/10/83)

پاورقي ها:

/

انگيزه‏هاى واقعى عقب نشينى از نوار غزه‏

“آريل شارون” نخست وزير رژيم صهيونيستى معمولاً در برابر افرادى چون شيمون پرز و ايهود باراك كه افرادى ميانه رو به حساب مى‏آيند جزو جناح افراط گرا قلمداد مى‏شود امّا اصطلاحاتى مانند افراط گرايى و ميانه روى نيازمند تفسير و تحليل درست است به ويژه اگر مرتبط با ويژگى‏هاى رژيم صهيونيستى باشد. لذا بايد اين امر را در چارچوب اسكان و شهرك سازى مورد بحث و بررسى قرار داد.
رويدادهاى سالهاى اخير حاكى از آن است كه ميانه روى صهيونيست‏ها فقط تا زمانى ادامه داشته كه فلسطينى‏ها دست به هيچ اقدامى نزنند اما در صورت قيام و درخواست حق و حقوق و تغيير موازنه قوا به نفع خود به گونه‏اى كه تهديد كننده دشمن صهيونيستى باشد ميانه روى ديگر به امرى مردود تبديل مى‏شود و افرادى مانند شارون اين شعار را سر مى‏دهند كه: آنچه را نمى‏توان با زور گرفت بايد با زور بيشتر گرفت. در اين ميان شهرك‏ها از اهمّيتى تاريخى و راهبردى در رژيم اشغالگر قدس برخوردارند زيرا عمده ملت يهود در آن زاده شده‏اند و اين شهرك‏ها عمق استراتژيك صهيونيستى براى حفاظت از موجوديت آن به شمار مى‏رود. بدين سبب شارون با هرگونه دعوت به انحلال يا تخليه شهركها به مخالفت برخاست و عليه تقسيم سرزمين بزرگ اسراييل كه از درياى مديترانه تا رود اردن امتداد دارد و همچنين عليه ديوار حائل و تشكيل دولت مستقل فلسطين موضع گرفت.
صدها روز گذشت و روزگار شكست شارون در سركوب انتفاضه را به اثبات رساند. شهرك نشين‏هاى صهيونيست به اين نتيجه رسيده‏اند كه افراط گرايى شارون آنها را به بن بست رسانده از اين رو ايده عقب نشينى از نوار غزه مطرح شد كه توانست موافقت 69 درصد از شهرك نشين‏هاى ساكن اراضى اشغالى سال 1948 ميلادى را به دست آورد.
مشكل واقعى شارون آن است عقب نشينى ذلت بار از جنوب لبنان همچنان در اذهان صهيونيست‏ها دور مى‏زند بدين سبب او در تلاش است تا عقب نشينى از غزه را به عنوان يك عقب نشينى پيروزمندانه به تصوير بكشد كه ترورهاى سياسى، سركوب، انهدام منازل مسكونى و اراضى كشاورزى و نابود كردن هر گونه جنبنده در منطقه در همين راستا انجام مى‏شود تا اينگونه وانمود شود كه شارون با پيروزى از نوار غزه عقب نشينى خواهد كرد اما حقيقت چيز ديگرى است.
“اوفير شيلاه” با چاپ مقاله‏اى در روزنامه “يديعوت آحارانوت” چاپ رژيم صهيونيستى (مورخه دوم نوامبر سال 2004 ميلادى) با عنوان “رابطه‏اى وجود ندارد” نوشت: پس از گذشت 50 ماه از انتفاضه مى‏توان گفت انتفاضه هيچ رابطه‏اى با رفتار اسراييلى‏ها ندارد زيرا نيروهاى ما توانمندى خود براى پيروزى را به اثبات رسانده‏اند. ما از طريق نيروهايمان مانع از شليك موشك‏هاى قسام خواهيم شد، جلوى هر فلسطينى كه بخواهد با كمربند انفجارى ديوار حائل را بشكافد خواهيم گرفت و اين واقعيت را كه مى‏گويد ما عقب نشينى مى‏كنيم تغيير خواهيم داد.
به گفته شيلاه، افكار عمومى اسراييل نمى‏تواند رابطه ميان عقب نشينى (يا به اصطلاح صهيونيست‏ها، قطع درگيرى با فلسطينى‏ها) و افزايش مقاومت فلسطينى‏ها و يا اين نكته را بپذيرد كه عقب نشينى نتيجه شكست راهكار نظامى و ماشين جنگ اسراييل در سركوب انتفاضه است. در همين حال “يارون لندن” در روزنامه يديعوت آحارانوت مورخه 28 اكتبر سال 2004 ميلادى با چاپ مقاله‏اى با عنوان “علت واقعى درگيرى” نوشت: نخست وزير و هيچيك از وزرا علل واقعى قطع درگيرى را توضيح نمى‏دهند. شارون به مسأله نياز به تفاهم با فلسطينى پرداخت اما تغيير ناگهانى مواضعش در اين زمينه را به خوبى تفسير نكرد. او ابتدا كفارداروم و نتساريم را به صحراى نقب و تل‏آويو تشبيه كرد اما اينك قطع درگيرى را پشتيبان موضع امنيتى ما مى‏داند.
لندن افزود: ما از يك زمين عقب نشينى نكرديم مگر آنكه مجبور شديم. اشغال پايانى ندارد مگر آنكه نيروهايمان تحليل رود يا نيروهاى بزرگتر ما را مجبور به اطاعت از دستورات خود در زمينه عقب نشينى كنند. ما از سينا به سبب خسارات سنگينى كه در جنگ كيپور(جنگ اكتبر سال 1973 ميلادى) متحمل شديم عقب نشينى كرديم. از لبنان نيز رفتيم زيرا ديگر قادر به تحمّل زيان‏هاى وارده از سوى حزب اللّه نبوديم. ما از غزه نيز عقب نشينى خواهيم كرد زيرا نتوانستيم برترى نظامى خود را ثابت كنيم و فلسطينى‏ها اين فكر در مغزشان جا افتاده كه اسراييلى‏ها نمى‏توانند اين منطقه (نوار غزه) را نگه دارند و عقب نشينى از منطقه ابدى خواهد بود. آنهم منطقه‏اى كه مبالغ هنگفتى براى آن هزينه شد و در زمان عقب نشينى نيز مبالغ هنگفت ديگرى صرف خواهد شد. منطقه‏اى كه صدها نظامى و غير نظامى جان خود را براى اشغال و دفاع از آن از دست دادند. اين عقب نشينى شكستى تلخ است.
با توجه به اين مطالب مى‏توان دو نتيجه گرفت:
1- انتفاضه بر رژيم صهيونيستى پيروز شده و ثابت كرده كه قدرت نظامى اسراييل قادر به درهم شكستن عظمت و شوكت ملتى نيست كه از سرزمين، آزادى و حقوق دفاع مى‏كند. علاوه بر آنكه كذب اين ادعا كه نظامى شدن انتفاضه فلسطينى‏ها را به بن بست كشانده است نيز ثابت شده است.
2- افسانه محال بودن مقاومت در برابر حمايت‏هاى مطلق آمريكا از رژيم صهيونيستى و سلطه بى چون و چراى لابى‏هاى صهيونيستى به باد رفت. گرچه دولت بوش براى عربده كشى به شارون چراغ سبز نشان داد اما با اين حال شارون به رغم مخالفت راستگرايان صهيونيست از غزه عقب نشينى و شهرك‏ها را منحل مى‏كند چرا كه جنگ واقعى در واشنگتن نيست بلكه در فلسطين و جهان عرب جريان دارد. به نقل از نداء القدس، شماره 82.

پاورقي ها:

/

طليعه‏اى به سوى نور

مقدمه:
سلام بر انتظار، سلام بر منتظران، سلام بر آنان كه تبلور باران نوراند، سلام بر آنان كه اشتياق را با انتظار درآميخته و از آن عشقى مقدس ساخته‏اند، سلام بر منتظران هميشه بيدار شيعه كه انتظار را وسيله شناختن به حق و تاختن به ناحق مى‏دانند و سلام بر سردار بزرگ پنهان در سراپرده غيب كه به انتظار يارى بندگان فتاده در سيلاب حيرت است. آن موعود منتظر كه منتظران چشم به راه به ياد او چشم به افقهاى دور دوخته‏اند تا با آمدنش شكوفايى گلهاى اميد را به نظاره نشينند.
بدين سبب صفحاتى گشوده‏ايم تا در حدّ امكان ابهامات و شبهات و ابرهاى تيره‏اى كه مانع رؤيت خورشيدند را بزداييم و جرعه‏اى از معرفت در كام تشنگان ظهور حضرتش ريزيم، از اين پس پاسدار اسلام بنا دارد با تشريك مساعى و همكارى بنياد فرهنگى حضرت مهدى موعود عجل اللّه تعالى فرجه الشريف پاسخگوى بخشى از سؤالات مهدويت باشد اميد كه مقبول درگاه حضرت باريتعالى و وجود مقدس آقا حجة بن الحسن عجل اللّه تعالى فرجه الشريف افتد. پرسش: چگونه آقا را بشناسيم، اين شناخت ظاهرى باشد يا واقعى يعنى آيا فقط بايد ظاهر آقا را بشناسيم؟
پاسخ: شناخت و ايمان به آقا ولى عصر(عج) واجب و لازم است و اين شناخت نيز از روى ايمان و باور قلبى بايد باشد، نه صورى و ظاهرى.
در احاديث و دعاها نيز موضوع شناخت اهلبيت، به‏ويژه حضرت بقيةالله(عج)، شرط ايمان معرفى شده است. به عنوان مثال از پيامبرصلى اللّه عليه و آله و سلّم وارد شده است كه هر كس امام زمان خود را نشناسد و بميرد، با مرگ جاهلى و غير مسلمان مرده است: «من مات و لم يعرف امام زمانه مات ميتة الجاهلية»(1) و نيز پيامبرصلى اللّه عليه و آله و سلّم مى‏فرمايد: «من مات و لابيعة عليه مات ميتة الجاهلية»(2) هم چنين امام صادق‏عليه السلام مى‏فرمايد: «من مات ليلةً لايعرف فيها امام زمانه مات ميتة الجاهلية»(3).
بديهى است كه مراد از (ليله) از باب مثال است و گرنه حتى يك لحظه نيز اگر معرفت امام معصوم‏عليه السلام در كار نباشد، موجب خروج از ايمان مى‏شود؛ چون ايمان بدون معرفت حجت، قوام ندارد. حتى در بعضى از روايات بى‏تفاوتى در اين مسأله مهم نيز موجب گمراهى دانسته شده است. امام صادق‏عليه السلام مى‏فرمايد: «من لم يعرفنا و لم ينكرنا كان ضالاً حتى يرجع الهدى الذى افترض الله عليه من طاعتنا الواجبة»(4)؛ يعنى كسى كه معرفت ما را ندارد و منكر ما نيز نمى‏باشد و در حالت بى‏تفاوتى بسر مى‏برد، او گمراه است؛ مگر اين‏كه به هدايت يعنى ايمان و پذيرش ولايت اهلبيت عليهم السلام برگردد.
لذا در دعاها، بعد از معرفت خدا و پيامبر، معرفت امام زمان از خداوند خواسته مى‏شود و عدم معرفت به امام زمان با ضلالت و گمراهى مساوى دانسته شده است؛ الهم عرفنى حجتك فانك ان لم تعرفنى حجتك ضللت عن دينى.
بنابراين، مسأله شناخت و معرفت امام زمان(عج) مسئله بسيار مهم و تعيين كننده‏اى است و ديانت و ايمان افراد وابسته به اين معرفت و شناخت است. بديهى است كه لازمه شناخت امام زمان(عج) شناخت اهداف و عمل به وظايف شرعى فردى و اجتماعى است. پرسش: آيا اديان ديگر نيز عقيده به ظهور حضرت مهدى فاطمه عليه‏السلام دارند يا خير؟ يا (اين عقيده) فقط مخصوص شيعه است؟ توضيح دهيد.
پاسخ: اعتقاد به منجى در آخرالزمان، يك اعتقاد فرادينى و فرامذهبى است و اديان توحيدى مثل: مسيحيت، يهوديت و زردشتى نيز ما به مسأله منجى و مصلح جهانى، معتقدند و در كتاب‏هاى مقدس آنان، نسبت به اين مسأله، مطالبى بازگو شده است. حتى در ميان پيروان آيين بودايى و هندى نيز اين اعتقاد، ريشه دارد.
يهوديان، حضرت موسى كليم‏عليه السلام را موعود آخرالزمان مى‏دانند. مسيحيان نيز بر اساس بشارت‏هاى كتاب مقدس خود، در انتظار ظهور حضرت مسيح هستند. زردشتيان چشم به راه منجى خود به نام (سوشيانت)، به سر مى‏برند و همين طور ديگر اديان.(5)
مسلمانان نيز، منتظر ظهور حضرت مهدى(عج) هستند. در واقع اخلاف نظرها در تعيين مصداق، مى‏باشد، اما اصل اعتقاد به منجى نهايى، عمومى و همگانى است. تفاوت در تعيين شخص است كه پيروان هر دينى، بر اساس نگاه دينى خاص خود هر كدام مشخصات و آدرس‏دهى خاص خويش را دارند. از اين ميان، تنها مكتبى كه به طور شفاف و مستدل در اين خصوص سخن گفته است، دين مقدس اسلام است كه بر اساس تصريح قرآن كريم و بيان پيامبر اكرم‏صلى اللّه عليه و آله و سلّم، هم اصل مسأله به عنوان يك اعتقاد اصيل اسلامى و قرآنى، مورد اتفاق همه مسلمانان است و هم اين كه خصوصيات فردى شخص موعود به روشنى تبيين شده است.
بنابراين، اعتقاد به مهدويت و ظهور و انقلاب جهانى حضرت مهدى(عج) در آخرالزمان در ميان همه مذاهب اسلامى – شيعه و سنى – مسلم و قطعى است و روايات مربوط به مهدى، متواتر مى‏باشد و دانشمدان شيعه و سنى بر تواتر اين احاديث، وحدت نظر دارند. حتى نويسندگان و علماء اهل سنت تا كنون در رابطه با حضرت مهدى(عج) بيش از 112 عنوان كتاب نوشته‏اند كه بسيارى از اين كتب به طور ويژه در مورد حضرت تأليف شده است.(6)
اما نگاه شيعه در اين خصوص، با ديدگاه اهل سنت و ديگران تفاوت اساسى و جوهرى دارد زيرا؛ آنان نوعاً معتقد به مهدى نوعى هستند، مگر بعضى از انديشمندان آنان. در حالى كه مسأله مهدويت در نگاه شيعه، يك اعتقاد و باور زنده و پويا است، زيرا تنها شيعه، مصداق بالفعل و مشخص براى اين اعتقاد، قائل است و به همين جهت مسأله مهدويت با شيعه گره خورده است و قبل از اين كه اعتقاد عام اسلامى تلقى شود، بيش‏تر به عنوان تئورى سياسى – مذهبى شيعه مطرح مى‏باشد. پرسش: چرا در قرآن كريم، مستقيماً به موضوع ظهور امام زمان(عج) اشاره نشده است و با چه دلايل و اَسنادى برخى از آيات را مربوط به ظهور امام زمان(عج) مى‏دانيم؟
پاسخ: مسأله ظهور امام زمان(عج) در آيات قرآن، به بهترين وجه بيان شده است و آيات مربوط به پيروزى مطلق ستمديدگان(7) و جهانى شدن دين مقدس اسلام به وسيله آخرين وصى پيامبر خاتم‏صلى اللّه عليه و آله و سلّم(8)، در اين باره نازل شده است.
نكته قابل توجه در اين رابطه، اين است كه قرآن كريم در بيان مسائل، شيوه خاصى دارد؛ زيرا قرآن نه كتاب تاريخ است و نه كتاب فلسفه و كلام، بلكه كتاب هدايت و نور و موعظه(9) مى‏باشد. و نسبت به مسائل تاريخى و قصص نيز با اين نگاه مى‏نگرد و جنبه‏هاى تربيتى آن را مورد اشاره قرار مى‏دهد و فقط نكات آموزنده سرگذشت افراد و بيان اوصاف آنان را متذكر مى‏شود.
در خصوص معرفى امام زمان(عج) نيز چنين شيوه‏اى را در پيش مى‏گيرد و بدون اين‏كه به مشخصات رسمى و شناسنامه‏اى حضرت بپردازد، از راه بيان ويژگى‏هاى منحصر به‏فرد، حضرت را به صورت توصيفى معرفى مى‏نمايد، اما تطبيق اين آيات بر مصاديق و تفسير آن را بر عهده پيامبرصلى اللّه عليه و آله و سلّم گذاشته است.
در ديگر موارد نيز، بيان مصاديق آيات را بر عهده پيامبرصلى اللّه عليه و آله و سلّم واگذار كرده است؛ (لتبين للناس ما نزل اليهم).(10)
بر اين اساس، موضوع ظهور امام زمان(عج) از منظر قرآن، هيچ گونه ابهامى ندارد و حتى قطع نظر از معرفى امام زمان در روايات، دلالت خود آيات نيز نسبت به ظهور مصلح جهانى، حضرت مهدى موعود(عج) قطعى و ترديدناپذير است.
برخى از اين آيات نيز، منحصراً بر موضوع قيام جهانى حضرت مهدى(عج) قابل انطباق است و هيچ‏گونه مصداق و تفسير ديگرى براى آن، وجود ندارد. مانند آيه 55 سوره نور كه مى‏فرمايد: (وعدالله الذين آمنوا منكم و عملوا الصالحات ليستخلفنهم فى الارض كما استخلف الذين من قبلهم و ليمكنن لهم دينهم الذى ارتضى لهم…) پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1) ميزان‏الحكمة، ج 4، ص 120.
2) همان.
3) همان.
4) ميزان‏الحكمة، ج 1، ص 120، شماره 145، حرف (الف و ميم).
5) ر.ك، خورشيد مغرب، محمد رضا حكيمى، صص 51 – 59.
6) ر.ك، سيد هاشم ثامرالعميدى، در انتظار ققنوس، ترجمه مهدى على زاده.
7) قصص 5؛ «و نريد ان نمن على الذين استضعفوا فى الارض و نجعلهم ائمه و نجعلهم الوارثين».
8) توبه 33؛ «هوالذى ارسل رسوله بالهدى ليظهر على الذين كله و لوكره المشركون».
9) مائده 46؛ «هذا بيان للناس و هدى و موعظة للمتقين».
10) نحل، 44؛ «و انزلنا اليك الذكر لتبين للناس ما نزل اليهم».

/

سخنان معصومين‏

پاكيزگى و نظافت در اسلام رسولخدا صلى اللّه عليه وآله وسلّم:
«النظافة من الايمان و الايمان فى الجنة».
(مستدرك الوسائل، ج 1، ص 101)
پاكيزگى جزئى از ايمان است و ايمان، انسان را به بهشت رهبرى مى‏كند. رسولخدا صلى اللّه عليه وآله وسلّم:
«من اتّخذ ثوباً فلينظفه».
(مكارم الاخلاق، ص 117)
هر كسى لباسى براى خود تهيه كرد، بايد هميشه آن را پاكيزه نگهدارد. (لباسهاى رنگين، بخصوص رنگهاى تيره، چرك و آلودگى را نمايان نميسازد و در نتيجه ممكن است، مدتها انسان لباس كثيف پوشيده باشد و خود از آن بى اطلاع باشد). رسولخدا صلى اللّه عليه وآله وسلّم:
«ليس من لباسكم احسن من البياض فالبسوه»
(مكارم الاخلاق، ص 117)
در ميان لباسهاى شما هيچكدام بهتر از لباسهاى سفيد نيستند، شما براى پوشيدن، لباس سفيد انتخاب كنيد. رسولخدا صلى اللّه عليه وآله وسلّم:
« اكنسوا افنيتكم ولاتشبّهوا باليهود»
(مكارم الاخلاق، ص 145)
فضاى جلو خانه خود را، جارو بزنيد و تميز كنيد و مانند يهوديان كثيف نباشيد. رسولخدا صلى اللّه عليه وآله وسلّم:
«عشرون خصلةٌ تورث الفقر… و وضع القصاع و الاوانى غير مغسولة و ترك بيوت العنكبوت و وضع اوانى الماء غير مغطاة الرؤوس…»
(جامع الاخبار)
ظرفهاى غذا خورى را ناشسته و كثيف رها كردن، تارهاى عنكبوت را در خانه باقى گذاشتن، ظرفهاى آب را بدون سرپوش گذاردن، فقر مى‏آورد. رسولخدا صلى اللّه عليه وآله وسلّم:
«لاتبيتوا القمامة فى بيوتكم فانّها مقعد الشّيطان»
(مكارم الاخلاق، ص 490)
نگذاريد خاكروبه و آشغال، شب در خانه شما بماند، زيرا آنجا جايگاه شيطان است. رسولخدا صلى اللّه عليه وآله وسلّم:
«لايطولنّ احدكم شعرابطيه فأنّ الشّيطان يتّخذه مخبئا يستتربه»
(وسائل، ج 1، ص 436)
هيچگاه نگذاريد موهاى زير بغلتان بلند شود، زيرا شيطان آنجا را براى خود پناهگاه قرار داده در آن مسكن مى‏گزيند. اميرالمؤمنين على عليه‏السلام:
«الطّهر نصف الايمان»
(دعائم الاسلام، ج‏1، ص 100)
پاكيزگى و نظافت نيمى از ايمان است. اميرالمؤمنين على عليه‏السلام:
«ترك نسج العنكبوت فى البيت يورث الفقر… و ترك القمامة فى البيت يورث الفقر…».
(مشكوة الانوار)
تارهاى عنكبوت را در اطاق باقى گذاشتن فقر ميآورد و خاكروبه و آشغال را در خانه نگهداشتن، انسانرا به تهيدستى ميكشاند. امام على عليه‏السلام:
«لاتؤووا منديل الغمر فى البيت فانّه مَريَض الشّيطان».
(وسائل الشيعه)
دستمال چرب و گوشتى در خانه جاى ندهيد كه استراحتگاه و مأواى شيطان است. امام على عليه‏السلام:
«لاتشربوا الماء من ثلمة الاناء ولامن عروته فانّ الشّيطان يقعد على العروة و الثّلمة ».
(محاسن، ص 578)
از ظرفى كه آب مى‏خوريد (اگر شكستگى دارد) از جاى شكستگى آن و همچنين از جانب دستگيره‏اش آب نياشاميد، زيرا شيطان در اين نقطه جاى مى‏گيرد» امام صادق عليه‏السلام:
«نقاء الثّوب يكبت العدوّ و غسل الثّياب يذهب الهم و الحزن ».
(دعائم الاسلام)
پاكيزگى لباس، دشمن انسان را خوار مى‏سازد و شستشوى جامه‏ها، غم و اندوه را بر طرف مى‏كند. امام صادق عليه‏السلام:
«انّ استر و اخفى ما يسلّط الشّيطان من ابن آدم ان صاريسكن تحت الاظافير».
(وسائل، ج 1، ص 433)
پنهان‏ترين راهى كه شيطان بر آدمى از آن راه مسلط مى‏شود، اين است كه زير ناخن‏ها مسكن گزيند. امام صادق عليه‏السلام:
«من غسل يده قبل الطّعام و بعده عاش فى سعة و عوفى من بلوى فى جسده».
(وسائل، ج 16، ص 572)
كسى كه دست خود را پيش از شروع غذا و پس از آن بشويد، دوران زندگى را با رفاه و وسعت خواهد گذرانيد و از بيماريها و ابتلائات جسمى هم محفوظ خواهند ماند.

پاورقي ها:

/

دانستنيهايى از قرآن‏

كار خير را كوچك نشماريد
«و اقيموا الصّلاة و آتوا الزكاة و ما تقدّموا لأنفسكم من خير تجدوه عند اللّه انّ اللّه بما تعملون بصير». (سوره بقره – آيه 110)

نماز را بر پا داريد و زكات بدهيد و بدانيد كه هرچه از كار خير براى خود پيش مى‏فرستيد، آن را نزد خدا خواهيد يافت و به تحقيق خداوند به همه كارهاى شما آگاه است.
همچنانكه نبايد انسان گناهان را هرچند كوچك و محقّرند، كوچك بشمارد و ناديده بگيرد زيرا ممكن است غضب و سخط الهى در همان گناه كوچكى باشد كه از نظر انسان كوچك است ولى از نظر خداوند بزرگ، گو اينكه اگر انسان گناهان را كوچك شمرد، به تدريج قلبش پر از گناه مى‏شود و ديگر مجال هدايت و اصلاح براى او نمى‏ماند. به همين منوال است، اعمال و كارهاى خير، پس ممكن است از نظر ما يك كار خيرى كوچك و بى ارزش باشد ولى از نظر خداوند، بسيار ارزشمند باشد؛ از آن كه بگذريم همين كارهاى خير كوچك است كه به تدريج زياد مى‏شود و هرچه بيشتر شود، از گناهان ما كاسته شده و بر ثواب و اجر ما افزوده مى‏گردد. و به هر حال تمام كارهاى خير ما چه كوچك و چه بزرگ، در روز قيامت مايه خرسندى و اطمينان خاطر ما است.
پس هيچ كار خيرى را نبايد كوچك شمرد، همچنانكه نبايد به كارهاى خير بسيار، مغرور شد، زيرا قصد قربت و خلوص در هر دو حالت لازم است، تنها چيزى كه در اينجا مطرح است، اين است كه ضمن داشتن خوف و هراس از هر گناه كوچكى، انسان بايد به هر كار خير و عمل صالحى كه انجام مى‏دهد – هرچند كوچك – اميدوار باشد، اى بسا همان يك كار خير موجب غفران تمام گناهان انسان گردد و تأمين كننده بهشت برين باشد.
در روايتى از حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام نقل شده است كه فرمود: «افعلوا الخير ولا تحقّروا منه شيئاً، فانّ صغيره كبير و قليله كثير».
(بحار، ج 71، ص 190)
كار خير انجام دهيد و هرگز چيزى از آن كوچك مشماريد چرا كه كوچكش بزرگ و كمش افزون است.
و در روايت ديگرى از امام صادق عليه‏السلام نقل شده است كه مى‏فرمايد:
«لاتصغّر شيئاً من الخير، فانك تراه غداً حيث يسرّك». (بحار، ج 71، ص 182)
و هيچ كار خيرى را كوچك مشمار، زيرا فرداى قيامت آن را به نحوى خواهى ديد كه مايه خرسندى و خوشحاليت باشد.
و در اين آيه مباركه نيز به همين معنى تصريح شده است كه نتيجه هر كار خيرى را در روز رستاخيز خواهيد ديد، و آنچه از اعمال صالحه كه از پيش براى خود بفرستيد، نتيجه شيرينش را در خواهيد يافت. و آنچه در اين آيه ديده مى‏شود تأكيد بر نماز و زكات است، سپس مى‏فرمايد هر كار خيرى را پيش فرستاديد، آن را نزد خدا خواهيد ديد. و با اينكه نماز و زكات نيز از اعمال خير است ولى چون از اهمّيت بيشترى برخوردارند لذا خداوند آن‏ها را مقدّم بر تمام كارهاى خير داشته است، پس اگر انسان نماز بخواند و رابطه معنوى خود و خدايش را قوى و محكم گرداند و زكات مالش را بدهد و از اين راه نيز رابطه خود و بندگان خدا را محكم نمايد، بى گمان راه را براى ساير اعمال خير بر روى خويش باز كرده و به توفيقات الهى، موفّق خواهد شد زيرا كارهاى خير از اين دو حالت خارج نيست يا براى خودسازى و تزكيه نفس و ايجاد رابطه معنوى بين انسان و معبود است و يا براى بذل مال در راه خدا و تقويت رابطه معنوى بين انسان و بندگان خدا است.
در آخر آيه آمده است كه: خداوند به هر كارى كه انجام مى‏دهيد آگاه است. و اين جمله براى تأكيد بر اين مطلب است كه خيال نكنيد، كار خيرى از كارهاى شما ناديده گرفته و يا به حساب آورده نشود بلكه خداوند تمام كارهايتان را به حساب مى‏آورد و از هيچ كوچك و بزرگى فروگذار نخواهد بود. در سوره آل عمران آيه 30 نيز همين معنى را مى‏بينيم كه مى‏فرمايد: «يوم تجد كل نفس ما عملت من خيرٍ محضراً» روزى كه هر كس هرچه كار خير انجام داده است، روبروى خود حاضر ببيند.
و در آخر سروه زلزال نيز مى‏خوانيم: «فمن يعمل مثقال ذرّة خيراً يره و من يعمل مثقال ذرّة خيراً يره» هر كه به اندازه ذره‏اى كار خير داشته باشد آن را خواهد ديد و هركه به اندازه ذره‏اى كار بد داشته باشد، آن را خواهد ديد.


پاورقي ها:

/

«امام خمينى ثابت و استوار از آغاز تا پايان»

رمز پيروزى اسلام بر كفر جهانى‏
ما امروز دور نماى صدور انقلاب اسلامى را در جهان مستضعفان و مظلومان بيش از پيش مى‏بينيم و جنبشى كه از طرف مستضعفان و مظلومان جهان عليه مستكبران و زورمندان شروع شده و در حال گسترش است، اميد بخش آتيه روشن است و وعده خداوند تعالى را نزديك و نزديكتر مى‏نمايد گويى جهان مهيّا مى‏شود براى طلوع آفتاب ولايت از افق مكّه معظمه و كعبه آمال محرومان و حكومت مستضعفان از پانزدهم خرداد 42 كه حكومت مستكبران جبّار در اين سرزمين، به اوج خود رسيده بود و مى‏رفت تا عربده شوم «انا ربكم الاعلى» از حلقوم فرعون زمان طنين افكند تا 22 بهمن 57 كه پايه حكمرانى جباران عصر در اين مرز و بوم فرو ريخت و تخت و تاج دوهزار و پانصدساله فرعون گونه ستمشاهى به دست تواناى زاغه نشينان و ستمديدگان تاريخ بر باد رفت و طومار تاراجگرى و حكمفرمايى‏هاى شيطان بزرگ و شيطانك‏هاى وابسته و پيوسته به آن درهم پيچيده شد، ايامى معدود بيش نبود. و از 22 بهمن 57 تا امروز… ساعاتى محدود بيش نيست ولى تحوّلى كه كمتر از صد سال بعيد به نظر مى‏رسيد با تقدير خداى بزرگ در اين ايام معدوده و ساعات محدوده تحقق يافت و جلوه‏اى از وعده قرآن كريم نورافشانى كرد و چه بسا كه اين تحول و دگرگونى، در مشرق زمين و سپس در مغرب و اقطار عالم تحقق يابد. «و ليس من اللّه بمستنكر» كه دهر را در ساعاتى بگنجاند و جهان را به مستضعفان، اين وارثان ارض بسپارد و آفاق را به جلوه الهى ولى اللّه الاعظم صاحب العصر ارواحنا له الفداء روشن فرمايد و پرچم توحيد و عدالت الهى را در عالم بر فراز كاخ‏هاى سپيد و سرخ مراكز ظلم و الحاد و شرك به اهتزار درآورد. «و ما ذلك على اللّه بعزيز».
و ملت عظيم ايران لازم است شكر نعمت‏هاى غير متناهى الهى را… به جان و دل بجا آورد و تمام آنچه گذشته و مى‏گذرد را از عنايات خاصّه خداوند متعال بداند كه هرچه هست از اوست و به سوى اوست. و رمز پيروزى اسلام بر كفر جهانى را در اين قرن كه پانزدهم خرداد 42 سرآغاز آن بود، در دوازدهم محرّم حسينى جستجو كند كه انقلاب اسلامى ايران، پرتوى از عاشورا و انقلاب عظيم الهى آن است. ملت بزرگ ما بايد خاطره عاشورا را با موازين اسلامى هرچه شكوهمندتر حفظ نمايد و به بركت آن و ارزش بى حساب ثاراللّه با حضور در صحنه، انقلاب عظيم خود را هرچه پايدارتر نگه دارد…
به دولت‏هاى كشورهاى اسلامى هشدار مى‏دهم كه از اشتباهات گذشته دست بردارند و با يكديگر دست برادرى دهند و با خضوع در مقابل خداوند تعالى و اتكال به قدرت اسلام، دست ظالمانه جباران و غارتگران جهانخوار خصوصاً آمريكا را از منطقه كوتاه كنند…
و بدانند چنانچه كراراً گفته‏ام و شنيده‏ايد، اسرائيل به اين قراردادها اكتفا نمى‏كند و حكومت اعراب را از نيل تا فرات غصبى مى‏داند و دير يا زود با كمك آمريكا به نقشه شوم خود، اگر خداى ناخواسته فرصت پيدا كند و حكومت‏هاى عربى از خواب گران بيدار نشوند، جامه عمل مى‏پوشاند. آيا براى مسلمانان و حكومت‏هاى اسلامى ننگ نيست كه آمريكا از آن طرف دنيا بر مقدراتشان حكومت كند و به دست اسرائيل كافر غاصب همه را به دام اندازد و به خاك سياه بنشاند…آيا مسلمانان غيور منطقه باز به سكوت مرگبار خود ادامه مى‏دهند و فرصت مى‏دهند كه آمريكا و اسرائيل با مقدرات آنان بازى كنند و اسلام را تحت سلطه آمريكا در آورند…
متصديان محترم جمهورى اسلامى كراراً تذكر دادند كه دولت و ملت جمهورى اسلامى، طالب اخوت ايمانى با مسلمانان جهان و منطقه و طالب زيست مسالمت‏آميز با همه كشورهاى عالم است و امروز نيز كه تنها قدرت منطقه است. همان مطلب را تكرار مى‏كنند و صلاح مسلمانان را در وحدت مقابل جهانخواران و سلطه جويان مى‏دانند و نفاق و تفرقه را همان نحو كه قرآن كريم فرموده است موجب شكست و هلاكت مى‏دانند. (15/3/62) رهنمودهاى مقام معظّم رهبرى
امروز جهان اسلام در محاصره علمى و اقتصادى و تبليغاتى و اينك نظامى است. اشغال قدس و فلسطين به اشغال عراق و افغانستان انجاميد، و اختاپوس صهيونيزم و استكبار وقيح و نفرت‏انگيز آمريكا، اكنون براى همه خاورميانه و شمال آفريقا و همه دنياى اسلام توطئه و نقشه در سر مى‏پرورانند و نهضت بيدارى را كه امروز جان تازه‏اى در پيكر امت اسلامى دميده است، هدف كينه و انتقام خويش ساخته‏اند.
اكنون آمريكا و غرب مستكبر به اين جمع بندى رسيده‏اند كه كانون بيدارى و ايستادگى در برابر نقشه حاكميت آنان بر همه جهان، كشورها و ملتهاى مسلمان و بويژه در منطقه خاورميانه است، و اگر با ابزار اقتصادى و سياسى و تبليغاتى و سرانجام، نظامى نتوانند در چند سال آينده، نهضت بيدارى اسلامى را مهار و سركوب كنند، همه محاسبات آنان براى حاكميت مطلق بر جهان و سيطره بر مهمترين منابع نفت و گاز كه تنها وسيله محرك ماشين صنعتى و برترى مادى آنان بر همه بشريت است، به هم خواهد ريخت و كلان سرمايه داران غربى و صهيونيست كه بازيگر پشت صحنه همه دولتهاى مستكبرند، از اوج اقتدار تحميلى خود ساقط خواهند شد…
مهمترين ابزار اين ددمنشان آدميخوار، پرده نفاق و فريبى است كه بر چهره خود كشيده‏اند. جوخه‏هاى تروريستى را تجهيز و به قصد جان بيگناهان روانه مى‏كنند و دم از مبارزه با تروريسم مى‏زنند. از دولت تروريست و جلادى كه فلسطين را غصب كرده، علناً پشتيبانى مى‏كنند و مدافعان جان به لب رسيده فلسطينى را تروريست مى‏نامند…
امروز بر اثر گستاخى و بى‏پروايى حماقت‏آميز زمامداران آمريكا و انگليس، نقاب خدعه و نفاق آنان شكاف برداشته و نفرت از اين مستكبران، به دست خودشان دل ملت‏ها و جوانان مسلمان را انباشته است. امروز در هر كشور اسلامى، انتخابات آزاد صورت گيرد، ملت‏ها بر ضد خواسته آمريكا و انگليس رأى خواهند داد…
امروز دنياى اسلام بيش از هميشه، به اتحاد و يكدلى تمسك به قرآن نيازمند است. از سويى ظرفيت‏هاى جهان اسلام براى توسعه و عزت و اقتدار، امروز بيش از گذشته آشكار شده و بازيابى مجد و عظمت امت اسلامى، امروز در سراسر جهان اسلام، انگيزه و خواست جوانان و فرزانگان شده است. شعارهاى منافقانه مستكبران، رنگ باخته و نيات پليد آنان براى امت اسلامى، بتدريج، آشكار شده است…
امروز روز اخوت عملى در همه عرصه‏ها و در برابر همه فتنه‏ها است. روز فراهم ساختن زمينه براى حكومت حضرت مهدى عجل اللّه تعالى فرجه الشريف است. روز اجابت دعوت الهى در همه زمينه‏ها است. روزى است كه بايد آيه «انما المؤمنون اخوه» و آيه «لاتقولوا لمن المى اليكم السلام لست مؤمنا» و «اشداء على الكفار رحماء بينهم» را بار ديگر بر دلهاى خود تلاوت كنيم، بايد چه در هنگام بمباران نجف و فلوجه و موصل، چه هنگام زلزله دريائى در اقيانوس هند كه دهها هزار خانواده را داغدار كرد، چه در هنگام اشغال عراق و افغانستان، و چه در حوادث خونبار هر روزه فلسطين، تكليف الهى را بر دوش خويش، احساس كنيم. ما مسلمانان را دعوت به اتحاد مى‏كنيم. اين اتحاد، نه عليه مسيحيان يا ساير اديان و ملتها، بلكه براى مقابله با متجاوزان و اشغالگران و جنگ افروزان، براى اجراى اخلاق و معنويت و احياء عقلانيت و عدالت اسلامى و پيشرفت علمى و اقتصادى و بازيابى عزت اسلامى است. (1/10/83)
پاورقي ها:

/

از «پاسدار انقلاب» تا «پاسدار اسلام»

ضرورت پاسدارى از ارزش‏ها
انقلاب شكوهمند اسلامى ايران كه به رهبرى امام خمينى(قدّس سرّه)، بر جنود استبداد و استكبار غلبه يافت محصول تحول در باورهاى امّت اسلامى ايران نيز مى‏باشد و جامعه مسلمان براى تحقق عقايد اسلامى خويش، صدها هزار شهيد و جانباز تقديم نمود تا بتواند نظام طغيان‏گر و تجاوز كار حاكم را سرنگون سازد و خود سررشته نظامى را بر عهده گيرد كه در تمامى زمينه‏ها از سرچشمه‏هاى قرآنى و روايى استفاده نمايد.
امّا پيروزى نهايى، راستين و حقيقى هر انقلابى مشروط به تحول بنيادى و ريشه‏اى در نظام اخلاقى، عقيدتى و تربيتى جامعه در راستاى اهداف پاك و با اصالت انقلاب مى‏باشد. براى اين منظور بايد هدف‏هاى مقدس و ارزش‏هاى متعالى را براى جامعه و خصوص نسل جوان تبيين نمود و محتوايى منطبق بر انديشه ناب دينى با استفاده از اصولى‏ترين فنون علمى، نوين و پويا، ارائه داد، تا از اين رهگذر آحاد جامعه به هدف‏هاى معنادارى دست يابند و با درك ارزشهاى متعالى و جاويدان به گوهر اصيل خويش پى ببرند و براى شكوفايى خود و نيز در راه جلب رضاى معبود از هيچ تلاشى فرو گذار نكنند، ناگفته نماند اين حركت بايد در جامعه و فضايى صورت گيرد كه سالهاى متمادى زير چكمه استعمار فرهنگى و استبداد سياسى قرار گرفته و تمامى مراكز آموزشى، تبليغى و تعليماتى آن از خانواده تا شهرهاى بزرگ و كوچك، در روستاها و كانون‏هاى عشايرى، زخم‏هاى دردآورى را از دشنه زهرآگين اين چپاولگران فكر و انديشه تحمل نموده‏اند و سال‏ها بود كه اختناق حاكم و حاكميت ستم و جفا مانع بروز خلّاقيت‏ها، شكوفا شدن استعدادها و رشد و پويايى انسان‏ها مى‏گشت. بديهى است گام برداشتن در اين حركت عظيم، سخت محتاج همكارى انديشمندان اسلام شناس و صاحب نظران متعهد و متدينى است كه در چشمه با طراوت حوزه علميه به صفاى باطن رسيده‏اند و بصيرت و معنويت را با يكديگر توأم نموده‏اند و با استفاده از سرچشمه اصيل منابع دينى، ذهن روح خويش را به فرهنگى والا آراسته‏اند.
دست اندركاران مجله با درك چنين واقعيتى و احساس وظيفه در قبال اين ضرورت اجتناب‏ناپذير و براى بيان معارف اسلامى و گشايش روزنه‏هايى از انوار درخشان علوم قرآن و فرهنگ عترت بر روى انسانهاى تشنه انديشه اسلامى و براى ايفاى مسؤوليتى سترگ و حياتى و با بهره‏گيرى اساسى از خاستگاه انقلاب اسلامى يعنى حوزه علميه قم، مجله «پاسدار انقلاب» را در هيجده شماره تقديم امّت مسلمان نمود، استقبال پرشور علاقه‏مندان، ضمن آن كه هيأت تحريريه مجله را بسيار مسرور و شادمان نمود و شوراى نويسندگان را به راهى كه برگزيده بودند اميدوار ساخت، وظيفه افزون‏تر و سنگينى را با تمام وجودش احساس نمود و سرانجام نشريه مورد اشاره در ادامه رسالت فرهنگى و تبليغى خويش به خواست قادر متعال و با بذل عنايت شخصيت‏هاى برجسته حوزوى و برخى انديشمندان ديگر با نام «پاسدار اسلام» به راه خود، استوارتر و با توان بيشتر، ادامه داد كه به لطف خداوند استقبال شايان توجه و اعجاب برانگيز از آن، سبب گرديد كه در سومين شماره به شمارگانى در حدود يكصد هزار نسخه برسد، با وجود آن كه توزيع رايگان و اهدايى نداشت، حتى كثرت تقاضاها براى دريافت شماره‏هايى از مجلات به جايى رسيد كه مجموعه سال اول و دوم آن ناياب گرديد و به دنبال درخواست‏هاى فراوان مشتركين و مشتاقان معارف اسلامى، شماره‏هاى اوّل تا 24 مجله، به چاپ دوم رسيد. مقالات پربار در زمينه‏هاى گوناگون علوم دينى، شيوه ارائه بحث‏ها به لحاظ بكر بودن و مطرح شدن مبانى اعتقادى، اخلاقى و تربيتى با روش‏هايى نوين، روحيه انقلابى مردم و پاى بندى آنان به موازين شرعى و گشودن صفحاتى چون استفتائات از امام خمينى(ره)، خاطره‏هايى خواندنى از زندگى و سيره عملى رهبرى انقلاب اسلامى، پاسخ به نامه‏ها در خصوص مشكلات مذهبى و شرعى، مسايل روز و برخى گرفتاريهاى اجتماعى، فرهنگى، توجه به مقتضيات زمان و در نظر گرفتن نيازهاى اساسى خوانندگان در عرصه‏هاى تبليغى و فرهنگى از مواردى بود كه مجله را اين گونه پرمخاطب و با جاذبه ساخت. محورهاى محتوايى مجله‏
مجله پاسدار اسلام، از آغاز انتشار، رسالت مطبوعاتى خويش را با تمامى ابعاد و جوانب آن در نظر داشت و كوشيد تا در قلمروهاى ذيل خوراك فكرى و فرهنگى خوانندگان را فراهم نمايد:
1- منعكس نمودن آرمان‏هاى ملّت انقلابى و معرفى ارزشهاى دينى و تأكيد بر همان بيانات امام خمينى كه فرموده‏اند: «آن طورى كه در روايات و قرآن هست، آن طور (اسلام را) به مردم ارائه دهيم و همين خودش از هزارها توپ و تانك بيشتر مى تواند مؤثر باشد. آن چيزى كه با ارشاد حاصل مى‏شود، قلب مردم را بر مى‏گرداند و اين كار، اين هنر از اسلام برمى‏آيد…».(1)
2- تربيت انسان‏هاى متديّن، متفكّر و شجاع براى دفاع از ارزش‏هاى معنوى و استقلال كشور، نكته‏اى كه امام بر آن اصرار دارد: «مجله بايد در خدمت كشور باشد، جوان تربيت كند، انسان درست كند، انسان برومند، انسان متفكر درست كند تا براى مملكت مفيد باشد. اگر عكسى دارد، عكسى باشد كه تهييج كند براى اين كه مقابله با ديگران بكند. اگر مطلبى دارد، مطلبى باشد كه بسيج كند اين را براى حفظ استقلال خودش، براى حفظ مملكت خودش…» (2) «…بايد مجله راه بيندازيد كه وقتى جوان‏ها باز مى‏كنند شكل و صورت و عكس‏هاى مجله و تيترهاى مجله طورى باشد مقابل آن كه پنجاه سال ما را به نابودى كشيد، شما بايد جبران آن خرابى پنجاه سال را بكنيد…»(3)؛ «…در مقاله‏ها و نوشتارهاى خود…بايد همت بگمارند و بيشتر كار كنند تا در راه تربيت صحيح و تهذيب جامعه وضعيت همه قشرها را در نظر گرفته و راه و روش زندگى شرافتمندانه…را به ملّت بياموزند.»(4) «…بايد نشرياتمان مفيد باشد و اخلاق جامعه را اصلاح كنيم…».(5) و البته جامعه به چنين تربيت و تحولى نياز دارد چنانكه امام فرموده‏اند: «اگر تحول در نظام باشد و تحول در افراد نباشد…فردا همين افراد هستند كه مى‏خواهند اين نظام را پيش ببرند و همين افراد نظام را كج مى‏كنند. تحول در افراد و روحيه آن‏ها ميزان است…».(6)
3- متفكران و انديشمندان حوزه در مقوله‏هاى گوناگون معارف اسلامى، سخنان تازه و نكات بديعى دارند كه شايسته بود اين نوآورى‏ها با زبانى قابل فهم براى استفاده عموم، به جامعه عرضه مى‏گرديد به علاوه اگر خواهان تثبيت هويت اسلامى هستيم و مى‏خواهيم به خودباورى برسيم و روحيه ذلّت آور از خودباختگى در برابر فرهنگ‏هاى مهاجم و بيگانه را در جامعه بزدائيم، بدون شك بايد سرمايه‏هاى فكرى و علمى خود را بشناسيم و قدر و ارج آنها را باور كنيم، دانشورانى نستوه كه با حوصله و دقّت در زواياى كتابخانه‏ها و مراكز تحقيقاتى و علمى مشغول پژوهش بوده و دُرهاى ناب و گوهرهاى درخشان را از اعماق درياى حكمت، معرفت، فقاهت، تفسير و تاريخ و…استخراج مى‏كنند و به ساحل نشينان اقيانوس انديشه اسلامى عرضه مى‏نمايند.
4- معرفى ابعاد ناشناخته‏اى از مسايل عقيدتى و ارزشى، ناگفته نماند كه حقايق ناب و بخصوص ارزشهاى شيعه و فرهنگ اهل‏بيت(ع) در طول قرون و اعصار در محاق محروميت و مظلوميت بسر مى‏برد آن مسايلى كه عمق و محتواى برنامه‏هاى اسلامى بود نه تنها پياده نگرديد بلكه براى مردم گفته نشد و ملت‏ها را از آن‏ها بى‏خبر گذاشتند و دشمنان كوشيدند جنبه‏هايى از اسلام را كه به جوامع و امّت‏ها حيات و پويايى مى‏دهد و آنان را بيدار مى‏نمايد و نسبت به فجايع جهان آگاه مى‏كند در حجاب نگه دارند و نگذارند اين مكتب رهايى بخش و حامى محرومان صالح و مخالف مستبدان و مستكبران، معرفى بشود كه ضرورت داشت چنين امور ناشناخته تبيين گردد، همان نكته‏اى كه امام خمينى(قدس سره) بر آن پافشارى نموده‏اند: «من اميدوارم همه عزيزان ما توفيق پيدا كنند كه اين پرده‏هايى كه قدرتمندان بر روى اسلام كشيده‏اند و حقايق اسلام را در ستره (پوشش) نگه داشته‏اند با دست علماى اسلام و مبلّغان اسلام عرضه بشود…»(7)
5 – پرده برداشتن از روى مقاصد شوم دشمنان و افشاى توطئه‏هاى آنان و خنثى كردن تحركات استكبارى با شيوه‏هاى گوناگون، امام خمينى توصيه مى‏نمايند: «مابايد در كارهايى كه دشمنان ما مى‏كنند دقت كنيم و تحليل كنيم ببينيم كه آنها به چه زياد اهمّيت مى‏دهند و انگشت روى چه حيثيتى از مسلمين مى‏گذارند و بفهميم آنچه كه آن‏ها بر آن اصرار دارند همانى است كه براى مسلمين و براى بشر بد است، ما از گفتار و كردار آن‏ها بايد كشف كنيم كه اينها چه مى‏خواهند و ما چه بايد بكنيم؟»(8)
6- حضور مستمر و فعّال در خط مقدّم نبرد تبليغاتى بر عليه بوق‏هاى خبرى تبليغى استكبار جهانى: از همان روزهاى نخستين پيروزى انقلاب اسلامى، دشمنان،رويارويى خود را با اين حركت الهى و اسلامى در برخوردهاى فيزيكى و فرهنگى پى‏گرفتند و تمامى تلاش آن‏ها در گذشته و حال اين بوده است تا سنگربانان انديشه اسلامى، دروازه‏ها را بر روى خصم بگشايند و بلكه شرايط را به گونه‏اى جلوه مى‏دهند كه مردم از ورود بيگانگان نه تنها ناراحت نشوند بلكه خرسند گردند!
آنها و اعوان و انصارشان براى نيل به اين مقصد نامبارك و شوم در پى ترويج فرهنگ مهاجم و تضعيف فرهنگ اصيل و هويت راستين هستند و مصرّند مردم را از فرهنگ خود منفور ساخته و در برابر آداب و رسوم اجانب، شيفتگى پيدا كنند، و با به كارگيرى رنگين نامه‏هاى گوناگون، استفاده از شبكه‏هاى تلويزيونى، ماهواره‏اى، اينترنت و باايجاد تسهيلات و تنوع بخشيدن به مجلات و نشريات قصد دارند به راحتى اهداف خطرناك و مخرّب خود را در جاى جاى جهان خصوص كشورهاى اسلامى و بويژه جمهورى اسلامى ايران دنبال كنند. در برابر اين هجوم سيل‏آسا و توفان بنيان‏كن و نقشه‏هاى مزوّرانه براى تضعيف مبانى اعتقادى مردم و دور ساختن آنان از احكام و شريعت اسلامى ؛ دست اندركاران مجله بر آن شدند تا سلاح قلم را بر دوش گيرند و در اين عرصه، جبهه‏اى بر عليه تحركات ايذايى دشمن در جنبه‏هاى فرهنگى و تبليغى بگشايند و با بهره‏مندى از محصولات فكرى حوزويان؛ مدافعان فرهنگ تشيع را براى رويارويى با دشمن در بعد فرهنگى، آموزشى و تربيتى مهيّاتر سازند.
7- آشنايى با مسايل جهان اسلام: مجموعه مسلمانان جهان كه در كشورهاى اسلامى و سرزمين‏هاى داراى اقليت مسلمان زندگى مى‏كنند رقمى حدود يك و نيم ميليارد نفر را تشكيل مى‏دهند كه با وجود قرار گرفتن در موقعيت‏هاى استراتژيك و حساس و آبراهه‏هاى مهم و حياتى، برخوردارى از ذخائر سرشار و منابع و معادن غنى، با نقشه‏هاى استكبارى و سلطه گرى برخى حكام جور پيشه و محافظه كار داراى مشكلات فراوان اقتصادى، سياسى، فرهنگى و ارتباطى هستند در ميان معضلات گوناگون مسلمانان، موضوع فلسطين، لبنان، افغانستان،عراق، كشمير، بوسنى هرزگوين و…در دهه‏هاى اخير زخم‏هاى خونچكانى را براى دنياى اسلام پديد آورده‏اند. مجله پاسدار اسلام كوشيده است در اين زمينه‏ها با توجه به آخرين اطلاعات و شيوه‏هاى مبتنى بر مبانى جغرافياى سياسى مقالاتى ارائه نمايد و نيز در حد توان خوانندگان را با دشوارى‏ها و مسايل جهان اسلام آشنا كند.
8 – ايجاد اميد و حفظ آرامش در جامعه: مجله پاسدار اسلام از آغاز انتشار، در صدد آن بوده است كه روح اميدوارى را در جامعه بدمد، براى امنيت روانى تلاش كند و در جهت رسيدن كشور به آرامش لازم گام بردارد، و اين مهم در راستاى عملى نمودن رهنمودهاى امام خمينى است كه فرموده‏اند: «آنهايى كه اهل قلم اند…آنهايى كه صالح‏اند…در صدد اين باشند كه اميد بدهند به اين جامعه، اين مردم احتياج به اميد دارند ديگران اينها را نااميد مى‏كنند…»(9) «…ما الان در ايران احتياج به آرامش داريم،…بايد آرامش اين مملكت را حفظ كنيم.»(10)
البته تلاش پاسدار اسلام اين بوده است كه ضمن حفظ امنيت و آرامش روانى ، مردم را متوجه اين واقعيت بكند كه دشمنان بيرونى و درونى دارند، منشأ ضعف‏ها در كجاست و در مواقعى با انتقادهاى سازنده و تذكرات اصلاحى مسؤولين را متوجه مسايلى ساخته است كه غفلت از آن به سود جامعه نمى‏باشد. چنانچه امام تأكيد مى‏فرمايند: «بايد مسايل را گفت و هم آرامش را حفظ كرد، هم مطالب را مردم بدانند و هم آرامش را بايد حفظ كنند»(11)
اگر در جايى پاسدار اسلام از دردها و مشكلات سخن گفته است، در صدد علاج آنها هم برآمده و ريشه‏هاى ضعف‏ها، لطمه‏ها و صدمه‏ها را نيز تا حدودى روشن كرده است.
9- دفاع از انقلاب اسلامى: مجله پاسدار اسلام مولود انقلاب اسلامى است، تجربه‏هاى شخصيت‏هاى متدين، مبارز و انقلابى، استعدادهاى مقاوم و با صلابت، بر آن گرديد كه اساس استوارى را پايه‏گذارى نمايد كه زيربناى فكرى و ارزشى مردم انقلابى را تقويت كند به گونه‏اى كه خواننده با مطالعه مطالب آن به رشدى برسد كه در برابر جامعه و نظام و انقلاب بى تفاوت نماند و احساس مسؤوليت كند و چنان عمل نمايد كه ساختمان و انسجام آحاد مردم كه سلاح اصلى و رمز واقعى پيروزى است مستحكم‏تر شود. البته قضاوت نهايى با خوانندگان است كه آيا اين مجله در ادعاى خود كه مى‏خواهد زمينه و كشتزارى براى استعدادهاى نسل انقلابى باشد صادق است يا خير؟
علاوه بر اين سياست كلى حاكم بر مجله، سرمقاله و نوشته‏هاى متعددى به مناسبت‏هاى تقويمى تهيه و تدوين گرديده است تا ضمن آنها ابعاد انقلاب اسلامى، رمز پيروزى آن، نقش رهبرى انقلاب، توطئه‏هاى دشمنان در جهت نابودى اين بارقه الهى و…روشن شود، جريان‏هاى انحرافى و التقاطى از دامن پاك انقلاب زدوده گردند، تهاجم گسترده استكبار بر عليه اين نهضت تا حدودى خنثى گردد و مردم تحت محور رهبرى با اتحاد و تفاهم، دژى آسيب‏ناپذير تشكيل دهند. همچنين به خوانندگان گوشزد شود در مقابل نارسايى‏ها، كمبودها و كاستى‏ها مقاومت نمايند و اين كه لطمه خوردن و زحمت ديدن براى رسيدن به اهداف اسلامى ارزشمند است و نيز براى تقويت معنويت و باورهاى خود تلاش كنند و خويشتن را به خدا متصل نمايند تا امور مادى، آنان را از مقاصد اصلى بازندارد.
10 – امام خمينى (قدس سره) فروغ پرتابش و خورشيد درخشنده‏اى است كه با تكيه بر ايمان و پارسايى و برخوردارى از صلابت و استوارى، جهان را از خواب غفلت بيدار نمود و جوامع اسلامى را متوجه توطئه‏هاى استكبارى در عرصه‏هاى گوناگون فرهنگى،سياسى و اقتصادى ساخت و مسلمانان را به سوى هويتى اصيل، جاويدان و رشددهنده كه منبعث از ارزشهاى قرآنى و روايى است فراخواند. آن روح قدسى انقلابى را بنيانگذارى و رهبرى نمود كه همچون درختى پربار در بوستان تشيّع به شكوفايى رسيد. حركتى كه تمامى معادلات ابرقدرتها را بر هم ريخت و نقشه‏هاى حيله گرانه آنان را براى گسترش استثمار و استبداد در جهان افشاء ساخت و ايران را از زير يوغ ستم رهانيد. آشنايى با سيره و سخن چنين شخصيت برجسته از برنامه اصلى مجله پاسدار اسلام بوده و هست. تهيه و تدوين مطالبى تحت عنوان «امام خمينى ثابت و استوار از آغاز تا كنون» با توجه به مسايل تاريخى و موضوعات گوناگون فرهنگى و تبليغى، درج خاطراتى از خاندان امام خمينى، ذكر نكاتى از سيره عملى، فضيلتها و مكارم اخلاقى ايشان توسط دانشورانى كه با امام ارتباطى نزديك و تنگاتنگ داشته و شاهد زندگى فردى و اجتماعى ايشان بوده‏اند، حجم قابل توجهى از مندرجات مجله را به خود اختصاص داده كه مورد استقبال فراوان خوانندگان در سطوح مختلف قرار گرفته است.
11 – مبارزه با خرافات و برخى آداب و رسوم موهن: شكى نيست كه حماسه عاشورا و برپايى مراسم سوگوارى براى خامس آل عبا و ساير سنت‏هاى مذهبى در پيروزى انقلاب اسلامى بسيار اثر گذار بود. آموزش‏هاى مذهبى ماه رمضان، درهم فشرده شدن مجالس دينى در اين ماه مبارك، حضور سرشار مفاهيم سياسى و تكاليف دينى در تعاليم وعّاظ و منابر، پيوستگى ابعاد مقاومت و بيدادگرى‏ها و شهادت‏ها در معابر و خيابان‏ها و در مساجد و محفل‏هاى دينى در مردم شورى بزرگ ايجاد كرد و به مبارزات آنان استوارى و پايدارى داد.
عاشوراى حسينى (ع) با قيام خمينى(ره) شكل ديگرى گرفت و محتواى واقعى آن كه روزگارى دراز از مسير خود جدا شده بود، بدان بازگشت، نوحه‏هاى سينه‏زنى با مبارزات ضداستبدادى توأم گرديد، از حسين زمان و يزيد وقت سخن گفته شد و مرثيه‏سرايى و مصيبت‏خوانى در خدمت حماسه قرار گرفت و سرانجام عاشوارى سال 1399 ه. ق بنياد ستم را متزلزل ساخت و بدين سان بارديگر خون بر شمشير غلبه يافت. امّا رسوخ برخى موهومات و رسم‏هاى خرافى به مراسم عزادارى‏هاى محرم، آن‏ها را دچار تحريف و خدشه ساخته بود و ضرورت داشت كه دست اندركاران فرهنگى به گلستان عاشورا گام نهند و ضمن برخوردارى از رايحه معطّر آن، آفت‏ها را از ميان بردارند و فرمايش امام خمينى را عملى سازند كه مدام تأكيد مى‏نمودند عزادارى به شيوه سنتى برقرار بماند امّا پيرايش و پالايش شود، دست اندركاران مجله پاسدار اسلام با استناد به احاديث معتبر و بهره‏مندى از پرتو انديشه‏هاى پرورش يافتگان مكتب اهل بيت و حوزه علميه با نگارش مقالاتى براى زدودن تحريفات و خرافات از اين گونه مراسم گام برداشتند زيرا بر اين باور بوده و هستند كه بايد محافل و مجالسى كه به نام فروغ‏هاى فروزان آسمان امامت و فداكارى‏هاى عاشورائيان برگزار مى‏شود از شرح مقاصد اصلى و هدف‏هاى عالى، تهى نباشد و هيچگاه در جهت ضد آن هدف‏ها حركت نكند. مجالس حسينى بايد روح مقاومت، فداكارى، دفاع از مظلومان، اجراى عدالت، نفى هرگونه تبعيض و شكاف اقتصادى – اجتماعى را ترويج نمايد نه آن كه مروّج ذلّت پذيرى و خداى ناكرده مبلّغ امور وهن‏انگيز و غير اصولى و مغاير با مقاصد مقدس ائمه هدى باشد و برخى نابرابرى‏ها و بدى و زشتى‏ها را با طرح مسئله جبر، توجيه نمايد. تلاش براى بهبود كمّى و كيفى مجله‏
دست‏اندركاران مجله از آغاز انتشار اين نشريه تاكنون در صدد آن بودند كه از طُرُق گوناگون بر بهبود كمى و كيفى و ارتقاى محتوايى و شكلى مجله بيفزايند، تلاش‏هايى كه در اين راستا صورت گرفته‏است، عبارتند از:
1- نظرخواهى از خوانندگان و مشتركين مجله در مورد كيفيت مطالب، سطح موضوعات و تنوع آنها و اولويت بندى درباره مقالات به لحاظ موضوعى و مولّفان آنها و نيز استفاده از پيشنهادات اصلاحى و ارشادى مشتركين و مشترى‏هاى دائمى مجله.
2- مشورت با اساتيد، محققان و نويسندگان حوزه و بكار گرفتن نقطه نظرات دانشوران در تدوين مطالب و ارائه مقالات و رعايت ضرورت‏ها و توجه به مسايل اساسى و بنيادى.
3- تحريريه مجله بر حسب رسالتى كه براى خود قائل بوده‏اند ضمن سعى در بالابردن دانش آگاهى‏هاى خوانندگان، كوشيده‏اند مقالات و مطالب را به زبانى ساده، آسان فهم و در عين حال شيوا و دور از لغزش هاى ادبى و خطاهاى چاپى عرضه نمايند تا بر مذاق خوانندگان ناگوار نيايد، به علاوه حفظ متانت و وزانت مجلّه اصلى استوار بوده كه رعايت آن براى دست اندركاران، در رأس ديگر امور بوده است. حتى در مطالبى تحت عنوان گفته‏ها و نوشته‏ها كه ظاهرى تفنّنى و تفريحى دارد از ذكر نكات افسانه‏اى، غيربرهانى، ابهام برانگيز و مغاير آيات و روايات اجتناب گرديده است.
4- تنوع بخشيدن به مطالب به دليل گوناگونى مخاطبين و اين كه مجله براى عموم مردم و تمامى اقشار انتشار مى‏يابد، نياز سنجى و در نظر گرفتن مقتضيات زمان نيز مورد توجه بوده است.
5 – استقبال از انتقادات خوانندگان، صاحب نظران و ساير افراد.
6 – برگزارى جلسات با حضور مديرمسؤول و سردبير محترم، اعضاى هيأت تحريريه و نويسندگان به منظور بررسى نيازهاى خوانندگان، چگونگى عرضه مطالب، اولويت بندى موضوعات و تقسيم كار بين مؤلفان.
7- برقرارى ارتباط با برخى مراكز پژوهشى، تبليغى و دفتر ساير مجلات دينى و احياناً استفاده از تجارب و نتايج پژوهشى و محصولات فكرى و علمى آنان.
8 – مستند نمودن مطالب، مراجعه به منابع دست اول، ارجاعات درست و پى‏نوشتهاى معتبر، پيروى از شيوه‏هاى نوين نگارش و زبان فارسى. نقد و بررسى و ارزيابى‏
ماهنامه پاسدار اسلام كه اكنون در آستانه سال بيست و چهارم قرار دارد و شماره 277 آن را ملاحظه مى‏نمائيد، اگرچه با دشوارى‏ها، فرازها و نشيب‏هاى گوناگون مواجه بوده است موجب خوشوقتى است كه در تعدادى از مراكز فرهنگى وابسته به حوزه، دانشگاه،مراكز علمى و فرهنگى و كانون‏هاى اطلاع رسانى آرشيو گرديده و در شبكه‏هاى رايانه‏اى و برخى سايت‏هاى مربوط به معارف اسلامى و علوم دينى مقالات و مطالب آن معرفى و موضوع بندى شده و احياناً براى آنها آگاهى‏هاى توصيفى و چكيده خلاصه نگارى تدوين گرديده است. مركز اطلاع رسانى پژوهشكده باقرالعلوم سازمان تبليغات اسلامى، پايگاه اطلاع رسانى اسلامى(پارسا)، مركز پژوهش‏هاى اسلامى صدا و سيما، خانه پژوهش قم، مركز اطلاع رسانى دفتر تبليغات اسلامى، مركز اطلاع رسانى كامپيوترى علوم اسلامى، مركز تحقيقات فرهنگيان استان قم، و… از آن جمله هستند.
در عين حال مسؤولين اين مجله ادعا ندارند كه در تهيه مطالب از نظر كيفى و قالب عرضه آنها از خطا و اشتباه مصون هستند و كارى كه مى‏كنند عارى از كاستى است و مؤيد اين ادعا جلساتى است كه با حضور عده‏اى از نويسندگان و محققان همكار مجله برگزار شده و طى آنها محتواى مجله و چگونگى ارائه موضوعات توسط آنان به نقد كشيده شده است.
به علاوه پاسدار اسلام از نقدهاى منطقى، اصولى، دردمندانه، دلسوزانه با آغوش باز استقبال كرده و در حد توان نظرات اصلاحى را كاربردى نموده است، البته ناگفته نماند كه حساب خرده‏گيران و عيب‏جويان كه تا تلاشى را مى‏بينند به ملامت و مذمت آن مى‏پردازند و در صدد مخدوش كردن روند كارها هستند از منتقدين راستين جدا است.
بديهى است انتقاد كنندگان نيز در صورتى حق دارند، مضامين و ساختار مطالب مجله را نقد كنند كه از فنون و علوم موضوع مورد نقد مايه‏اى و بهره‏اى داشته باشند و درباره نوشتارى كه در خصوص دانش اسلامى و معارف دينى عرضه مى‏گردد از مطالعات كافى برخوردار بوده، واقعيت و دشوارى‏ها را در نظر گيرند و يا عينى گرا باشند و لمس جنبه‏هاى كار را در نظر گيرند در غير اين صورت نقد جز سخنى بازارى و نكته‏اى براى عرض اندام و خودى نشان دادن و خرده‏گيرى دور از خردمندى نخواهد بود.
نقد محتوايى و ساختارى شناخت و بصيرت مى‏خواهد، رأيى كه شناساى راستين مطرح مى‏كند البته اعتبار دارد زيرا او به غوغاى جناح بازى و جنجال نااهلان كارى ندارد، آنچه برايش حائز اهميت است سعى مداوم در كشف و ادراك خوبى‏ها و نقاط قوت و امور مثبت و تأثير گذار است و براى رسيدن به چنين مقصودى به كاستى‏ها، عيب‏ها و نارسايى‏ها هم توجه دارد، اگر اشكالى در كار مى‏بيند ريشه‏هاى آن را باز مى‏شناسد و آن را بيش از آن‏چه هست جلوه نمى‏دهد در ارائه نظرات و پيشنهادات صرفاً نقص و كاستى نمى‏جويد بلكه به كمال، زيبايى و جلوه‏هاى جالب نظر دارد و تا نقدى عيب‏پوش و خالى از عقده‏ها، غرض‏ها و گرايش‏هاى فردى، حزبى و گروهى، در ميان نيايد نمى‏توان توقع داشت كه در تقويت و غناى مطالب مجله و ظهور موفقيت‏هاى آموزنده و ارزنده، مؤثر واقع گردد و محتواى مجله را پرمايه سازد و بر بهبود ساختارى آن بيفزايد. ماهم با سعدى هم سخن هستيم كه مى‏گويد: «متكلم را تا كسى عيب نگيرد سخنش صلاح نپذيرد».(12)
اما سودمندى آن در صورتى است كه تلاش فكرى نويسندگان و دست اندركاران را اصلاح كند و به سوى رشد و كمال سامان دهد و مجلّه را به سوى سيرى عالى‏تر، مؤثرتر، نافذتر و پربارتر سوق دهد لحن نقد سالم: محصول سلامت نفس و نيّت صادق ناقد است:
دلايل قوى بايد و معنوى‏

نه رگهاى گردن به حجّت قوى(13)
در عين حال هيأت تحريريه مجله پاسدار اسلام قبول دارد كه:
1- مجله تا رسيدن به هدف‏هاى مطلوب و والا فاصله دارد و بايد بكوشد اين فاصله را كم كند.
2- در تشخيص نيازهاى فكرى، معنوى، فرهنگى جامعه و تهيه مطالب بر اساس آنها بايد اهتمام افزون‏ترى نشان دهد.
3- ابهامات و شبهه هايى را كه برخى روشنفكران مطرح مى‏كنند بايد دقيقاً بررسى نمايد و با پيروى از جدال احسن كه قرآن بر آن تأكيد دارد و به قصد ايجاد فضاى زلال و سالم و تنوير افكار عمومى به دفع اين ناگوارى‏ها بپردازد و خوانندگان را با برهان و استدلال از راهرو ترديد به بوستان ايمان برساند.
4- در معرفى مجله از طريق رسانه‏هاى جمعى، نشريات و مطبوعات تا حدودى كوتاهى شده است.
5 – براى پاسخگوئى به مسائل نسل جوان كه درصد مهمى از افراد جامعه را تشكيل مى‏دهند در وهله نخست بايد

مسايل تربيتى با ديدگاهى قرآنى و روايى مدّ نظر قرار گيرد. اصولاً در اين مجله جاى مطالبى كه بعد پرورشى و تربيتى داشته باشند و براى نسل جوان مفيد باشند خالى است، در مرحله بعد مطالبى بايد عرضه گردد كه براى اين قشر از جامعه جذاب، شيوا، در عين حال آموزنده باشد اگرچه پاسدار اسلام با ترسيم زندگى علماى وارسته نمونه‏هاى عينى از ويژگى‏هاى اخلاقى، تنديس زهد و تقوا و مبارزه را ارائه مى‏دهد ولى اين برنامه استمرار ندارد و گاهى به بوته فراموشى سپرده مى‏شود.
6- يكى از محورهايى كه در مجله براى خوانندگان جاذبه داشت، پاسخ به سؤالات و نيز استفتائات بود كه اكنون جاى خالى آن كاملاً احساس مى‏گردد و بايد در جهت احياى اين نهج‏ناب گام‏هايى برداشته شود.
7 – مجله بايد صفحه يا صفحاتى را به معرفى كتابهاى مفيد، سالم و آموزنده و نيز نقد كتابهاى مورد تأمل اختصاص دهد و به مسؤولين فرهنگى و تبليغى در خصوص انتشار برخى كتابهاى مسئله دار، تذكر دهد.
8 – اگرچه روى آوردن به مباحث تقويمى و فصلى و مصرفى در شأن مجله نمى‏باشد امّا به بهانه رويدادهاى هر ماه مى‏توان تحليل جالبى با تكيه بر مسايل فرهنگى، اخلاقى و تربيتى ارائه داد.
9 – رنگين نمودن مجله و تنوع بخشيدن به ظاهر آن در حد متعادل مناسب است و اگر محتوايى مفيد در قالبى زيبا ارائه شود طالب افزون‏ترى خواهد داشت، امّا هيأت تحريريه اعتقاد ندارد كه گرايش به اين سمت و سو بايد هدف مجله شود و متمركز نمودن كارها براين جنبه، به محتوا خسارت وارد مى‏كند به علاوه نمى‏توان گفت: مجلّه‏هايى كه معمولاً پرخواننده هستند صرفاً به دليل تنوع در رنگ و ظاهر آنهاست بلكه كم نيستند افرادى كه كمتر به اين امور توجه دارند، به علاوه برخى نشريات به بهانه جذب خواننده به امورى روى مى‏آورند كه يا خنثى بوده و يا احياناً با مبانى و ارزشهاى اعتقادى در تباين است و مجله پاسدار اسلام با چنين نگرشى به شدت مخالف است و مجلّه با اهداف و رسالت آن چنين شيوه‏اى در تضاد مى‏باشد.
10- احتمالاً براى عده‏اى امكان دارد اين سؤال پيش بيايد كه به دليل فاصله گرفتن مجله از سالهاى نخستين انتشار به لحاظ شمارگان و تعداد مشتركين سير نزولى داشته است، امّا اين واقعيت را در مسايل ديگرى كه ارتباطى با تلاش هيأت تحريريه هم ندارد بايد جستجو نمود، يكى آنكه در وضع كنونى ديگر آن حال و هواى اوايل انقلاب و دوران دفاع مقدّس بر جامعه حاكم نمى‏باشد. نيروهاى معتقد به انقلاب كه در آن زمان صفى واحد را در برابر دشمنان داخلى و خارجى و خط نفاق و سازش و ارتجاع تشكيل مى‏دادند، در وضع فعلى از هم پراكنده شده‏اند و ديدگاههايى احياناً متفاوت و حتى متعارض پيدا كرده‏اند. به علاوه در آن سال‏ها شخصيت‏هاى برجسته حوزه كه عده‏اى از آن‏ها در سطح مرجعيت مردم به شمار مى‏روند، با مجله همكارى داشتند و بطور مرتب و مستمر مقاله ارائه مى‏دادند كه در شماره‏هاى اخير چنين وضعى به مجله حاكم نيست، همچنين تعداد مجلاتى كه در مورد معارف اسلامى و مسايل كلامى و اعتقادى مطالبى مى‏نويسند بسيار زياد شده و در برخى موضوعات، مجلات، كاملاً تخصصى انتشار مى‏يابند كه خوانندگان بسيارى به آنها رويكرد نشان مى‏دهند، از آن گذشته مجله پاسدار اسلام قصد ندارد در فضايى ژورناليستى وارد شود و تمايل دارد رسالت اصلى خودرا كه نشر معارف قرآن و اهل بيت(ع) است، همچنان ادامه دهد و البته به نوآورى‏ها و شيوه‏هاى جديد و مسايل روزمرّه هم توجه داشته باشد.
11- اگرچه توقف در مسايل سياسى – اجتماعى، مجله پاسدار اسلام را از هدف اصيل خود دور مى‏نمايد ولى شايسته است مقتضيات زمان، مباحثى كه در سطح جهان اسلام مطرح مى‏گردد، و نيز برنامه‏هاى فرهنگى و تبليغى كه به نحوى از سوى محافل استكبارى سامان داده مى‏شود، از نظر نويسندگان اين مجله فاصله نگيرد، مسايلى چون جهانى شدن، تساهل و تسامح، تكثرگرايى دينى، جدايى دين از علم و نيز انفكاك بين ديانت و سياست از طرف جناح مهاجم داخلى و خارجى به شكلى گسترده در مطبوعات، كتابها، شبكه‏هاى اطلاع رسانى مورد توجه قرار مى‏گيرد كه بايد متناسب با آنها ديدگاههاى اسلامى تبيين و تشريح گردد و به ايرادها و سؤال‏ها و ابهام‏ها در اين باره پاسخ مستدل، منطقى، اصولى و مستند داده شود.
12- اگرچه مجله قصد ندارد به سوى مطالب كاملاً فنى و تخصصى سوق داده شود و معمولاً مخاطب آن عموم جامعه است و مردم دوست دارند تمامى مسايل اسلامى را بطور يكجا در اين نشريه مطالعه كنند امّا اين بدان معنا نيست كه هركدام از مقالات نبايد مبتنى بر معيارهاى علمى و حكمت‏هاى اسلامى تهيه شوند.
13 – در هنگام پرداختن به مسايل قشرى خاص نبايد ساير اقشار و مسايل و مشكلات آنان فراموش شوند. به عنوان نمونه روى آوردن افراطى به مسايلى درباره جوانان معادل غفلت از مسايل خانواده، مناسبات اجتماعى و فرهنگى خواهد بود. بنابراين نوعى اعتدال و همه جانبه نگرى و ژرف كاوى در پرداختن به موضوعات بايد مراعات گردد. پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. صحيفه نور، ج 18، ص 243. 2. همان، ج 8، ص 24. 3. همان، ج 15، ص 38 – 37. 4. همان، ج 19، ص 109. 5. همان، ج 14، ص 249. 6. در جستجوى راه از كلام امام، دفتر دهم، ص 105. 7. همان، دفتر 22، ص 258 – 257. 8. همان، ص 239. 9. صحيفه نور، ج 14، ص 23. 10. همان، ج 12، ص 209. 11. همان، ص 210. 12. گلستان سعدى، باب هشتم. 13. كليات سعدى، چاپ تهران، ص 302.

/

قيام قم، حماسه مقاومت و فداكارى‏

حضرت امام صادق(ع) فرموده‏اند: «تربة قم مقدسة و اهلها منّا و نحن منهم؛(1) سرزمين قم مقدس است و مردم آن از ما هستند و ما از آنها مى‏باشيم». همانگونه كه از منابع روايى برمى‏آيد اين شهر مقدس مركز علم و معرفت مى‏باشد. البته مردمان اين سامان از گذشته‏هاى تاريخى به هيچ عنوان به دانش و انديشه اكتفا ننموده‏اند بلكه آن را با ايمان و عمل توام ساخته‏اند و اين حقيقتى است كه اهل بيت(ع) بر آن تأكيد كرده‏اند. امام خمينى مى‏فرمايند: «قم مركز فعاليت‏هاى اسلامى است. تحرّك از قم است، از خود قم، از طلاب قم، از علماى قم، از مدرّسين قم، ايّدهم اللّه تعالى، از توده قم كه سرباز وفادار به اسلام هستند، از آنجا(قم) تحرك به همه مناطق ايران سرايت مى‏كند».(2) به دليل تأثير گذارى اين شهر در فرهنگ و معارف ديگر نقاط تشيع، ستمگران و متجاوزان خواسته‏اند اين ديار به سوى رشد و پويايى گام ننهد. امام تأكيد مى‏نمايند: «اين‏ها نقشه شان اين بود قم نباشد. قم را با منافع خودشان مضر مى‏دانند. قم لشكر حق است. جنود ابليس، جنود حق را با مقاصد خودشان مخالف مى‏دانند…»(3)
در تاريخ معاصر دو درخشندگى به چشم مى‏خورند كه از افق قم طلوع كرده‏اند يكى قيام 15 خرداد 1342 ه.ش و ديگرى خروش 19 ديماه 1356 ه.ش، مقام معظم رهبرى فرموده‏اند: «قيام دليرانه مردم قم، نقطه شروع مبارزه بى امانى بود كه تا لحظه سقوط حكومت رژيم پهلوى ادامه يافت و پس از آن نيز ادامه خواهد داشت. سهم مردم قهرمان قم به عنوان آغازگر اين مبارزه بزرگ بر ضد ظلم و كفر و استكبار و الحاد داخلى و خارجى در تاريخ انقلاب اسلامى ايران محفوظ خواهد ماند چرا كه آنان بطور اوّليه كتاب انقلاب اسلامى را با خون عزيزترين و رشيدترين فرزندان خود رقم زدند…»(4) ايشان افزوده‏اند: «در نهضت عظيم انقلاب اسلامى ما دو نقطه شروع وجود دارد كه يكى 19ديماه و ديگرى شروع مبارزات در سال 1342 كه هر دو مربوط به قم است.»(5)
آرى نوزده دى روزى بود كه روزنه‏ها را به سوى عاشورا گشود و بار ديگر «كل يوم عاشورا و كل‏ارض كربلا» در اين شهر رقم خورد، روزى كه مشت‏هاى گره كرده روحانيان، طلّاب و ساير اقشار قم در دفاع از ارزشهاى دينى به خون نشست و گلواژه آزادگى سرداده شد، نوزده دى جرقه‏اى بود بر انبار خشم مردم قم تا همه بافته‏هاى چندين ساله طاغوت و اعوان و انصارش را در شعله‏هايش فرو ببرد. زمينه‏ها
پس از قيام خونين امّا با بركت 15 خرداد 1342 ه.ش فشار سياسى و اختناق شديد،
سراسر ايران را فرا گرفت، شاه با دستگيرى نيروهاى مبارز، انقلابى و ارزشى و تبعيد آنان به نقاط دور افتاده و بد آب و هوا، محيط كشور را براى بيگانگان، بخصوص آمريكا، فراهم ساخت. اگرچه حضرت امام خمينى (قدس سره) در تبعيد تركيه و عراق و نيز بنا به مناسبت‏هاى گوناگون و در مقاطع مختلف نسبت به كارنامه سياه رژيم پهلوى و نفوذ استكبار جهانى و صهيونيست‏ها در برنامه‏هاى سياسى، فرهنگى و اقتصادى ايران موضع‏گيرى جدّى و ريشه‏اى مى‏نمودند و بنابه مقتضيات و مصالحى اعلاميه‏ها و اطلاعيّه‏هايى صادر مى‏فرمودند امّا تشكيلات جفا و جور با دستگيرى ياران و حاميان امام در حوزه‏ها و دانشگاهها، به تصور اينكه زمينه‏هاى يك خيزش عمومى را از ميان برده است، به حكومت خود ادامه مى‏داد. تلاش مأموران حكومت پهلوى در اين بود كه به هر نحو ممكن مراكز علوم دينى از امام دور نگه داشته شوند و اجازه هرگونه تحركى فكرى و عملى به آنان داده نشود، زيرا از اين واقعيت هراس داشت كه اگر امام خمينى همچون قيام شكوهمند خرداد 1342 ه.ش رهبرى جنبشى دينى را عهده‏دار شود، بساط ظلم و سلطنت ساقط مى‏گردد. از آن سوى، استكبار جهانى به رهبرى آمريكا براى ايجاد ثبات سياسى در كشورهاى داراى نظام ديكتاتورى و سرسپرده و جلوگيرى از تشكّل افراد ناراضى براى براندازى چنين حكومت‏هايى و وقوع انقلاب مردمى، كوشيد تا فشار سياسى را تعديل نمايد و پاره‏اى اصلاحات روبنايى و جزئى در مسايل اجتماعى صورت دهد و افراد معترض و مخالف را كه محافظه كار و ميانه رو بودند به نام دفاع از آزادى حقوق بشر به فعاليت هايى سوق دهد كه چنين رژيم‏هايى را تأييد نمايند. شاه ايران تلاش كرد زودتر از ديگران در آستانه روى كار آمدن جيمى كارتر، خود را با سياست‏هاى جديد آمريكا هماهنگ سازد و از فضاى باز سياسى و انتخابات سخن به ميان آورد، امّا طبق برنامه‏هايى حساب شده در اسفند ماه سال 1355 ه.ش سازمان عفو بين الملل در دادگاه لاهه رژيم شاه را به دليل اختناق محكوم كرد و در فروردين ماه سال 1356 ه.ش وزيران خارجه آمريكا و انگلستان طى ملاقاتى خصوصى با محمدرضا پهلوى، با لحن تند و تحكّم‏آميزى، او را دعوت به تعديل رژيم ديكتاتورى و رعايت حقوق بشر به جاى انبار نمودن اين همه سلاح نظامى كردند، وى قول داد، در اين زمينه اقداماتى را به عمل آورد، از اين جهت سه ماه بعد از ملاقات مذكور هويدا را بركنار كرد و جمشيد آموزگار را كه مهره قديمى آمريكائيان بود، روى كار آورد، همان كسى كه استكبار تصور مى‏نمود مى‏تواند نقش على امينى در سال 1340 ه.ش را عهده دار گردد، چنين تغييرات سطحى مورد پسند آمريكا قرار گرفت و سبب شد تا حدودى از فشار و اختناق كاسته شود. در دى ماه سال 1355 ه.ش لايحه اصلاحات بنيادى در امور قضايى به مجلس فرمايشى داده شد و در 14 بهمن ماه همين سال تعداد 66 زندانى سياسى كه مدت محكوميت آنان منقضى شده بود، مود عفو قرار گرفتند! در دهم اسفندماه، شاه طى مصاحبه‏اى اعلام نمود: تمام پست‏هاى ادارى و سياسى كشور در اختيار ملّت قرار دارد؟!
با اين برنامه‏هاى به ظاهر اصلاحى كه پشت پرده آن آمريكا قرار داشت، استكبار سازماندهى جديدى را براى سركوب قيام مردم به اجرا مى‏گذاشت، دسته‏اى از ملى گرايان و روشنفكران بيمار و غرب‏زده كه با رژيم، اختلاف اصولى نداشتند و مى‏گفتند: شاه بايد سلطنت كند نه حكومت، در چنين فضايى به فعاليت‏هاى سياسى پرداختند.
در مرحله دوم از اين طرح، گروهها و جمعيت‏هاى محافظه كار و غرب زده تقويت شدند و ميدان عمل بيشترى براى آنان فراهم گرديد. در فروردين ماه سال 1356 جمعيت ايرانى دفاع از آزادى و حقوق بشر با موافقت يكى از مسؤولان اصلى كميته حقوق بشر آمريكا به نام «باتلر» تشكيل
گشت، بعد از اين شاه، حزب رستاخيز را مأمور ايجاد فضاى مصنوعى باز سياسى نمود، در چهارچوب عملى ساختن سياست جدايى دين از مسايل حكومتى، افراد متحجّر و مقدس مآب كه ادعاى ديانت و شريعت داشتند با برنامه ريزى‏هاى رژيم شاه در برخى مراكز تبليغى و آموزش علوم دينى نفوذ پيدا نمودند تا در غياب رهبرى كه در تبعيد بسر مى‏برد عملاً حركت انقلاب اسلامى و خيزش عمومى را به انفعال كشانيده و آذرخشى را كه در كوير ستم روشنايى ايجاد مى‏نمود و در خرمن ستم و زورگويى حريق مى‏افكند، خاموش سازند، اشاره امام به خون دل‏هايى كه از دست اين متحجّران و عالمان مقدس مآب و متنسّك و افراد متهتك خورده است، بدون ارتباط با اين حركت حيله گرانه و مزوّرانه استكبار نمى‏باشد زيرا اين‏ها با ظاهرى دينى،عوام پسند و موجّه نظر مردم را از نهضت اصيل و مقدس اسلامى، منحرف مى‏ساختند و نه تنها براى رژيم شاه خطرى نداشتند بلكه به نوعى او را تأييد و تقويت مى‏نمودند امّا امام با فراستى ويژه كوشيد در فرصت‏هاى بوجود آمده مردم را براى عملى ساختن انديشه‏هاى اصولى و مخالفت‏هاى اساسى خود با اساس سلطنت، تهييج نمايد، ايشان فضاى بازسياسى را بازگشت مجدّد و بيشتر استبداد معرفى نمود و اقشار گوناگون ايران را نسبت به ظاهرسازى، عقب نشينى مصلحتى و تهاجم وحشيانه بعدى هشيار ساخت.
در ديماه سال 1356 ه.ش جيمى كارتر به صورت غير مترقبه و چند هفته پس از سفر شاه به آمريكا، عازم ايران گرديد. در مجلس ضيافتى كه در كاخ نياوران برگزار گرديد، كارتر در مقام خوشايندى شاه، اعلام كرد: ايران مرهون شايستگى شاه در اداره كشور است، زيرا او موفق گرديده چنين كشورى را به صورت جزيره ثبات در يكى از پرآشوب‏ترين نقاط جهان درآورد و من نسبت به هيچ شخصيت سياسى همچون شاه، اين همه احساس حق‏شناسى عميق و دوستى صميمانه ندارم!؟ سخنان ستايش‏آميز رئيس جمهور آمريكا كه مصداقى از اين ضرب المثل است كه «ابلهى گفت و كاهلى باور كرد!» در آن مقطع خاص اعتماد به نفس شاه را تقويت كرد و او را به اين فكر واداشت كه مى‏تواند سياست فشار و سركوب را با شدّت افزون‏ترى ادامه دهد و رهبران مخالف به ويژه قلّه آنان يعنى امام خمينى را از صحنه خارج كند!؟(6)
يكى از همگامان راستين امام، فرزندش، روحانى دانشمند و مبارز شهيد سيد مصطفى خمينى (ره) بود كسى كه هنگام تبعيد پدر، بازداشت و زندانى گرديد و پس از آزادى به تركيه – تبعيدگاه امام – رفت و در مهاجرت امام از تركيه به نجف، رهبر انقلاب را همراهى نمود ودر تمام ايّام اقامت در عراق، در مبارزه هيچ گاه، امام را رها ننمود، اين شخصيت برجسته، سازش‏ناپذير و بافراست، خطرى بالقوه براى رژيم پهلوى محسوب مى‏گرديد كه با نقشه ساواك او را به شهادت رسانيدند.
شهادت فرزند امام در آغاز آبان سال 1356 ه.ش به انسجام نيروهاى مخالف رژيم پهلوى شتاب خاصى بخشيد و پس از اين حادثه مجالس ختم مفصلى در داخل و خارج ايران به مناسبت شب هفت و چهلم ايشان برگزار گرديد كه هريك از آن‏ها عاملى مؤثر براى تظاهرات گسترده عليه حكّام دست نشانده پهلوى گشت. فرصت بدست آمده، موقع ارزشمندى بود كه طى آن امام بار ديگر به عنوان رهبرى انقلاب اسلامى مطرح گردد آتش انقلاب رفته رفته برافروخته گرديد و پيام‏ها و بيانات امام جهت‏گيرى نهضت را روشن ساخت.(7) داغى كه شهادت سيد مصطفى خمينى بر قلوب شيفتگان پدر وى نهاده بود چون بشكه باروتى گرديد كه مستعد انفجارى مهيب با كوچكترين جرقّه‏اى بود. وقاحت و اهانت‏
در روز 17 دى ماه سال 1356 ه.ش در سالروز به اصطلاح آزادى زن، در شهر مشهد زنان با چادر مشكى تظاهرات وسيعى بر عليه رژيم طاغوت برپا نمودند كه با توجّه به پيام و تازگى آن از انعكاس گسترده‏اى برخوردار گرديد. روزنامه رستاخيز در سرمقاله خود درباره اين حركت نوشت: ماجراى مشهد تظاهرى از يك اتحاد نامقدس سرخ و سياه بود! در همين روز، روزنامه اطلاعات با چاپ مقاله‏اى تحت عنوان «ارتجاع سرخ و سياه در ايران» به قلم احمد رشيدى مطلق، به امام خمينى اهانت نمود.(8)
برنامه ريزى، حساب شده بود، روز آزادى زنان و تقارن آن با آستانه ورود كورت والدهايم، دبير كل سازمان ملل متحد به ايران بهانه بسيار خوبى بدست مى‏داد تا حداكثر استفاده را در جهت پيشرفت مقاصد سياسى خود بنمايند و تظاهر كننده‏ها و مخالفان را افرادى مرتجع تلقى كنند كه مخالف اعطاى آزادى و توسعه و ترقى مى‏باشند!
اين مقاله موهن و مشوّه كه به دستور شخص شاه در يكى از مطبوعات با سابقه درج گرديده بود، نخستين جرقه‏اى به حساب آمد كه آتش انقلاب را روشن ساخت و حوادث بعدى نشان داد كه اظهارات كارتر در تهران مبنى بر ثبات سياسى در ايران به هيچ وجه با واقعيت‏ها و شرايط حاكم بر اين كشور تطبيق نمى‏كند. به اعتقاد يكى از مورّخان اروپايى، اين مقاله موجب گرديد تا جامعه ايران حول محور رژيم شاه از يك سو و آية اللّه خمينى از طرف ديگر، دو قطبى شود و امام رهبرى مخالفين را برعهده گيرد.چاپ اين مطلب چنان آتشى به دامن رژيم پهلوى افكند كه شراره‏هايش تمام ابّهت و هيبت آن را سوزانيد و از دگر سو بر اقتدار، عزت و عظمت رهبرى انقلاب كه در تبعيد بسر مى‏برد، افزود به قول مولانا جلال الدين رومى:
گرخدا خواهد كه پرده كس درد

ميلش اندر طعنه پاكان برد

شاه براى گروههاى چريكى كه گاه دست به عمليات ضد رژيمى مى‏زدند و نيز افراد روشنفكر غرب زده كه لحنى انتقادى داشتند، اهميت زيادى قايل نبود و از ميان تمامى نيروهاى مخالف صرفاً از امام خمينى واهمه و هراس داشت. بدين جهت مبارزه با ايشان را با دستور تهيه و انتشار مقاله مذكور به منظور بى اعتبار كردن آن رهبر فرزانه آغاز كرد اما با چنين اقدامى وارد مهلكه‏اى آن چنان خطرناك گرديد كه دامنه و وسعت آن موجب درهم شكستن پايه‏هاى نظام شاهنشاهى در ايران گرديد، عموميتى كه اين حادثه به اعتراضات مردم ايران بخشيد در رويدادهاى سال‏هاى قبل همانند نداشت.(9)
به دنبال انتشار اين مقاله كه در آن با صراحت به ساحت مرجع عالم تشيع اهانت گرديده و قيام مذهبى و مردمى 15 خرداد 1342 توطئه استعمار سرخ و سياه معرفى گرديده بود، موج عظيمى از اعتراض سراسر ايران را فرا گرفت.(10) خروش خونين‏
اولين بازتاب انتشار مقاله مورد اشاره در مركز انقلاب – شهر مقدس قم – منعكس گرديد. در روز انتشار مقاله هنگامى كه كاميون حامل روزنامه‏هاى اطلاعات براى قم و اصفهان از شهر قم مى‏خواست عبور كند، مردم اين سامان كه از قبل، خبر انتشار آن را در تهران شنيده بودند، به كاميون مزبور هجوم بردند و روزنامه‏ها را آتش زدند.(11)
فرداى آن روز طلّاب علوم دينى، كلاس‏هاى درس را تعطيل كرده و در مسجد اعظم دست به تجمع زدند و طى اين روزها زدوخوردهاى پراكنده‏اى رخ داد.(12)
غروب روز 17 دى 1356 ه.ش چندين نفر از مدرّسين برجسته حوزه علميه قم كه نظرشان بر اين بود كه كارى هماهنگ و منسجم عليه اين حركت رژيم صورت گيرد در منزل آية اللّه حسين نورى همدانى اجتماع نمودند در جلسه‏اى كه تا ساعت دو بعد از نيمه شب طول كشيد پس از بحث‏ها و مشورت‏هاى لازم مقرر گرديد در روز هيجدهم دى حوزه بطور كامل تعطيل گردد و در روز نوزدهم دى درس‏ها شروع شود اما در آغاز آن اساتيد و علما درباره حوادث پيش آمده صحبت كنند، در اين روز طلبه‏ها پس از خاتمه درس به منزل مراجع مى‏رفتند تا آنان را براى مبارزه دعوت نمايند. سرانجام مقرر گرديد ساعت چهار بعد از ظهر هيجدهم دى براى حركت بيشتر و منسجم‏تر تجمعى در منزل آية اللّه حسين نورى صورت گيرد. از تهران هم عده‏اى آمده بودند و حياط و اتاق‏هاى منزل ايشان كه در كوچه بيگدلى خيابان صفائيه(شهداء كنونى) واقع بود و حتى كوچه از جمعيت پر شده بود در آغاز يكى از استادان حوزه و سپس آية اللّه نورى براى حاضران سخنرانى كرد، صحبت‏هاى انقلابى استوار و محكم اين مرجع مبارز حاضران را تهييج نمود و آنان از آنجا راهپيمايى را آغاز كردند، در حالى كه آفتاب غروب كرده بود آنان تا حوالى چهار راه بيمارستان(ميدان شهداء) رفتند، در آن‏جا مأموران امنيتى و پليس به سوى تظاهر كنندگان آتش گشودند و عده‏اى را شهيد و گروهى را مجروح نمودند.
البته جمعيت مى‏كوشيد ضمن اعتراض و شعار دادن نظم و آرامش را حفظ كند و تلاش بر اين بود كه درگيرى رخ ندهد و از مقابل مأمورين آماده حمله، به آرامى عبور كنند امّا ناگهان متوجه شدند شيشه‏هاى بانك صادرات واقع در مجاور كلانترى توسط خود نيروهاى پليس خرد گرديد و سنگ اندازى آغاز شد. به دنبال اين زمينه‏سازى تيراندازى و مقابله با معترضين شروع گشت. كشته‏ها و زخمى‏ها به قدرى زياد بود كه گذشته از آن كه، عده‏اى را مردم به خانه‏هاى خويش مى‏بردند، تخت‏ها و تمام راهروهاى بيمارستان‏هاى قم و كف اتاق‏ها انباشته از اجساد و مجروحين بود، كه در بين آنها روحانى و غير روحانى، كودك و پير و جوان، اعم از مرد و زن ديده مى‏شد. مأموران درنده خوى در مقابل مراجعه و تقاضاى صاحبان جنازه‏ها يا اجساد را تحويل نمى‏دادند يا شرط مى‏كردند كه بايد به تعداد هر گلوله‏اى كه به بدن شهداء اصابت نموده است، مبلغ پانصد تومان بپردازند تا جسد مورد نظر تحويل داده شود و كسان مقتولين تعهد بدهند بدون سر و صدا، فرد كشته شده را در نقطه نامعلومى به خاك بسپارند، جنايتى وحشتناك آن هم در شهر مقدس قم و پايگاه روحانيت آن هم درست در ايامى كه دبير كل سازمان ملل متحد در ايران به سر مى‏برد از هراس رژيم و نيز نقشه از قبل طرح ريزى شده حكايت داشت.
سوژه اصلى عكّاسان ساواك، در وهله نخست زن‏هاى چادرى قم و بعد طلّاب و روحانيان بودند كه در راهپيمايى و تعرض روز 19 دى مى‏توانستد مقاصد اصلى شاه را در تصاوير بيان كنند.
نقشه توسط مأموران به اجرا درآمد و با كشتن و مجروح نمودن عده كثيرى از مبارزين و دستگيرى تنى چند از علما و روحانيان سرشناس، همراه با اسناد و مدارك مفصل عازم تهران شدند تا نتيجه اقدامات خود را به اطلاع شخص شاه برسانند و مژده دهند كه اين بار نيز اعليحضرت همايونى بر ارتجاع سياه پيروز گرديد؟!
شاه بقدرى از موفقيت اين نقشه اطمينان داشت كه حتى براى دريافت چنين گزارشى صبر نكرد و صبح روز نوزده دى ماه عازم مصر گرديد تا تعهدات مالى جيمى كارتر را به انورسادات بپردازد و همان روز همسر خود – فرح پهلوى – را به آمريكا فرستاد تا در آنجا مهياى تسليم گزارش اجراى حقوق بشر در ايران، به رئيس جمهور آمريكا باشد، وليعهد را نيز به سوى تايلند، نيوزلند و استراليا اعزام نمود تا اتهام دست داشتن خانواده شاه را در اين حادثه خونين برطرف كند.
«كورت والدهايم» كه طبق قرار قبلى در نوزدهم دى ماه وارد ايران شده بود با شنيدن خبر اعتراض قمى‏ها شگفت زده شد، مأموران ساواك حقايق را دگرگون جلوه دادند و به وى گفتند وقتى شاه، اعطاى آزادى را در برنامه خود قرار داد، بلافاصله در قم عليه آزادى زن قيام كردند و آنان را مجبور به پوشيدن چادر و نفى تمام ترقى‏هاى آريامهرى ساختند، ملّاهاى مرتجع نيز در مخالفت با آزادى بانوان به ميدان آمدند و با مأموران حكومتى درگير گرديدند و اين تصويرها مؤيّد ادعاهاى ماست! در هر حال دبير كل را چنان دچار بمباران تبليغاتى ساختند كه رشته اصلى تحقيقات در اين بابت از دستش بيرون رفت و در روز چهارم اقامت در ايران، با شاه كه به تازگى از سفر مصر و عربستان بازگشته بود، ملاقاتى يك ساعته انجام داد و نظرات وى را در خصوص مخالفت مرتجعين با ترقّى و توسعه و آزادى، تصديق نمود و قول داد دراين‏باره گزارشى به سازمان ملل ارائه نمايد و جيمى كارتر را در جريان اين تحرّكات بازدارنده، قرار خواهد داد. از سوى ديگر خبرگزارى‏هاى وابسته به امپرياليسم جهانى عكس‏ها و گزارش‏هاى حادثه قم را كه توسط ساواك تهيه شده بود، در سطح وسيعى منتشر نمودند و جوّ مساعدى براى شاه ايجاد كردند و شروع به دفاع از او نمودند.(13)
قيام نوزده دى قم، الهامى از نهضت 15 خرداد 1342 ه.ش با همان شعارها و پيروى و حمايت و تبعيت از رهبرى امام خمينى بود، با ويژگى‏هاى مذهبى و مبتنى بر ارزش‏هاى اعتقادى و به دور از شعارهاى روشنفكرى، انگيزه‏هاى قيام نشأت گرفته از اعماق قلب، ايمان و باور مردم بود و يكرنگى خاصى در آن به چشم مى‏خورد به همين دليل مانند جرقه‏اى در انبار باروت عمل كرد، البته دست قدرت لايزال الهى را به خوبى مى‏شد از وراى آن با بصيرت درونى مشاهده كرد ، نوزده دى به دليل همين پشتوانه الهى و سرچشمه‏اى مذهبى، شگفت آسا عمل نمود به نحوى كه هيچ قدرتى نه مى‏توانست پيش بينى آن را بنمايد و نه هيچ فردى قادر بود چنين حرارتى را در اعماق وجود مردم، ايجاد كند.(14)
در صدر اين حركت مقدس، علما و روحانيان نقش فعّالى را ايجاد كردند، برخى مراجع و از جمله آية اللّه گلپايگانى اعلاميه‏اى را در اعتراض به جنايات رژيم شاه در اين قيام صادر نمودند، ايشان از دستگاه حكومت خواست بابت چنين اقدامى توضيح دهد. عوامل ساواك به غلط تصوّر مى‏كردند كشتار مردم موجب خاموش گشتن نيروى محرّكه انقلاب خواهد گرديد امّا با تعجّب دريافتند شعله‏هاى قيام روزبروز فروزان‏تر مى‏شود و سيل جمعيت با حركت‏هاى خانه به خانه از علما و مراجع چاره جويى مى‏كنند.(15)
رژيم كه در برابر اين فروزندگى به استيصال رسيده بود گروهى از مجتهدان و علماى برجسته و استادان بارز حوزه علميه قم را به نواحى بد آب و هوا و گرمسير تبعيد نمود كه با اين تبعيدها امواج نهضت قم به ساير نقاط سرايت كرد. در چهلمين روز شهداى قم، و در 29 بهمن 1356 ه.ش مردم تبريز به پاخاستند و كنترل شهر را تا مدتى از دست مأموران خارج نمودند و با به آتش كشيدن سينماها، مشروب فروشى‏ها و مقر حزب رستاخيز، خشم خود را نسبت به خشونت‏هاى رژيم پهلوى بروز دادند و سرانجام ارتش با كاميون‏هاى سرباز و تانك‏هاى خود، صحنه‏اى خونين بوجود آورد و ده‏ها نفر را به شهادت رسانيد. در اربعين شهداى تبريز كه مقارن با نهم فروردين سال 1357 ه.ش بود حوادث مذكور در يزد تكرار گرديد و پس از آن اعتراض‏هاى عمومى در سراسر كشور گسترش يافت.(16) عكس‏العمل امام خمينى‏
پس از قيام خونين قم، امام خمينى در تبعيدگاه نجف، طى لحنى شديد به رژيم پهلوى هشدار دادند و آشكارا حكومت ستم شاهى را به مبارزه طلبيدند، امام در فرازى از بيانات خود كه در اول بهمن ماه 1356 فرمودند، خاطر نشان ساختند: «من متحيّرم كه اين فاجعه را… به كى بايد تسليت بگويم. آيا به رسول اكرم صلى اللّه عليه و آله و ائمه معصومين(ع)، به حضرت حجت(سلام اللّه عليه) تسليت بگويم يا امّت اسلام، به مسلمين، به مظلومين در تمام اقطار عالم تسليت بگويم يا به ملت مظلوم ايران…يا به اهالى قم محترم، قم داغديده‏ها، تسليت بدهم…يا به حوزه‏هاى علم و علماى اعلام… به كى بايد تسليت گفت و از كى بايد تشكر كرد در اين قضايا كه براى اسلام پيش مى‏آيد و اين ملت بيدار ايران در مقابل اين مصيبت‏ها استقامت مى‏كند، كشته مى‏دهد، هتك مى‏شود. بى جهت و بدون هيچ مجوّزى مردم را به مسلسل بستند…ملت ايران. ملت بيدارى است. در عين حالى كه اين همه ظلم مى‏بيند، كشته مى‏دهد… مقاومت مى‏كند، ايستادگى مى‏كند و اين ايستادگى به نتيجه خواهد رسيد هيچ اشكالى نيست كه بعد از اين كه ملت‏ها بيدار شدند و بعد از اين كه زن‏ها قيام كردند بر ضد دولت و بر ضد اين جبّاران يك همچو ملتى پيروز مى‏شود. ان شاء اللّه.»(17)
امام در اين سخنان با تيزبينى و نوعى همه جانبه نگرى در اولين گام، قيام را با برنامه‏هاى رسول اكرم و خاندان او، پيوند مى‏دهد و علما و روحانيان و امت‏هاى مبارز را با خاندان عترت مرتبط مى‏سازد و در ادامه، با بصيرت ناشى از نور معنوى، اين قيام را طلوعى براى پيروزى انقلاب اسلامى تلقى مى‏نمايد. امام در پيامى كه بدين مناسبت صادر فرمودند، نوشتند، نهضت اخير كه پرتوى از نهضت 15 خرداد است و شعاعش در سراسر كشور نورافكنده، خود كوبندگى خاصى دارد كه شاه را از خود بيخود كرده و او و دارودسته چاقو كشش را به تلاش مذبوحانه واداشته(است) جنايات 29 محرم امسال(19 دى 1356) نقطه عطفى است به جنايات شاهانه 12 محرم آن سال (15 خرداد 1342)، شاه خواست ضرب شستى به ملت مسلمان نشان دهد. پس از تماميت حساب با رئيس جمهورى آمريكا، به بهانه مختصرى كه مأمورين ايجاد كردند مركز تشيع و حوزه فقاهت اسلام را در جوار مرقد پاك حضرت فاطمه معصومه (س) به مسلسل بست… شاه مى‏خواهد ثابت كند كه نوكرى او تحكيم شده و ملت نبايد گمان كند او از پشتيبانى اجانب برخوردار نيست ولى ملت با تظاهرات عمومى و تعطيل سرتاسرى دامنه‏دار و اظهار تنفّر، بار ديگر ثابت كرد كه او را نمى‏خواهد و از او و خاندانش بيزار است و اين رفراندوم طبيعى در حقيقت خلع او از سلطنت غاصبانه جابرانه است.(18) هراس و وحشت رژيم ستم‏شاهى‏
اصولاً يكى از دلايل سركوبى قيام نوزده دى، وحشت زدگى بساط طاغوت مى‏باشد، امام فرموده‏اند: امروز كه به خواست خداى قادر، ملّت ما با همه طبقات ابعاد آگاهانش به پاخاسته و مجال را بر شاه و دارودسته اراذلش تنگ كرده‏اند كه حتى از سايه خود وحشت دارند و همين وحشت زدگى موجب حركات وحشيانه جنون‏آميز شده كه به قتل عام 19 دى (بيست و نه محرم – 1398 ه.ق) پناه برده تا از ناراحتى‏هاى روزافزون و دلهره‏هاى پياپى با خون آشامى ضحاك وار آسايش موقتى به دست آورند…»(19) مأمورين و نيروهاى سرسپرده رژيم پهلوى از ترس آن كه مبادا رهبرى مردم ناراضى در جريانات اعتراض عمومى در دست امام خمينى قرار گيرد، تا چند روز پس از قيام قم، به تبليغات فراوان منفى پرداخت كه اين وضع بيانگر نگرانى شاه از نهضت روبه رشد مردم ايران به رهبرى امام خمينى بود. مؤيد اين نكته گزارش سفارت آمريكاست كه به وزارت كشور متبوع خود فرستاده است كه طى آن نگرانى خود را از ناتوانى رژيم شاه ابراز داشت و نوشت: امكان دارد دولت كنترل خود را روى عوامل مذهبى خود از دست بدهد.(20)
نمونه ديگر از هراس رژيم پهلوى آن بود كه در پى كشتار وحشيانه قم، براى عوام فريبى يك تظاهرات ساختگى در اين شهر برپا كرد. به دنبال آن خبرگزارى پارس اعلام داشت: مردم قم در يك اجتماع بزرگ حزبى اقدامات ضد امنيت ملّى را محكوم كردند.(21) پيامدها و بركت‏ها
شاه با كشتار قم تلاش كرد تا بر روى تمام شايعات مبنى بر اختلاف با آمريكائيان و عدم حمايت كارتر از سياست‏هاى سركوبگرانه او خط بطلان بكشد و با تفكيك مخالفين و معترضين از يكديگر به آنها بفهماند كه كسانى كه با اساس سلطنت سروكار دارند پاسخى جزسركوب و استفاده از زور نخواهد داشت ولى آماده است براى آن گروهى كه مرز انتقاد از خرابكارى (؟!) را تشخيص مى دهند ادامه حضور در بازى سياسى را تحمل نمايد. از قضا سركنجبين صفرا فزود. شاه و آمريكا غافل از اين امر مهم بودند كه رژيم، تمامى برگهايش را در طول اين سال‏ها رو كرده و در عوض انقلاب اسلامى طى سيزده سال گذشته اقدام به ايجاد زيربناى مناسب براى فعاليت‏هاى سياسى فرهنگى كرده است. اين فراز حساس و نقطه اوج در چرخش نيروها باامدادهاى غيبى الهى حمايت و تضمين گشت. در اوج‏گيرى نهضت به بركت قيام قم، رشته‏هاى ادعائى رژيم به طنابهاى دار او، تبديل شده تبليغات و شايعات، استفاده از زور و حربه‏ها ى سركوبگرانه بى اثر گرديد.(22)
واقعه عظيم و تكان دهنده مزبور و حمايت گروههاى گوناگون مردم در تهران و برخى شهرها، در ابراز همدردى با آن، ميزان نفوذ و محبوبيت امام و تبعيت توأم با علاقه مردم از ايشان را، به جرثومه‏هاى فساد و استكبار نشان داد. به علاوه مردم متوجه شدند چه كسى منشأ اين همه مفاسد است، امام خمينى فرمودند: «مردم مجرم حقيقى را پيدا كردند، پيدا بود امّا نمى‏دانستند و يا جرئت نمى‏كردند بگويند، بحمداللّه اين سد خوف شكست و مجرم اصلى را بدست آوردند و فهميدند بدبختى ملت از كيست؟…»(23) به دنبال قيام قم بود كه مدارس عالى و دانشگاههاى كشور با اعتصاب، تظاهرات و يورش به مراكز دولتى و انتظامى موج اعتراض دانشجويان را گسترش دادند و مطبوعات جهان به نقل آن پرداختند، اعلام تنفر و انزجار نسبت به شاه از طرف روحانيت و حوزه‏هاى علميه و قشرهاى مختلف مردم در شكل هاى جديد ظاهر گرديد.(24) به فرمايش امام خمينى: «حوزه علميه قم اسلام را زنده كرد… مردم و طلّاب قم اثبات كردند كه زنده هستند»(25) در واقع اين حادثه بيش از همه باعث كنار رفتن پرده‏هاى تزوير و فريب از چهره سفاك شاه گرديد به گونه‏اى كه از اين پس «مرگ بر شاه» شعار اصلى و تكيه كلام مردم در
حركت انقلاب خود گشت. تو خالى و كاذب بودن تبليغات دستگاه ستم مبنى بر باز بودن فضاى سياسى بر ملا گرديد و ثابت شد كه تا چه اندازه از تحرك مذهبى هراس دارد. با قيام قم آهنگ حركت انقلاب به صورت استراتژى اربعين‏هاى متوالى با صورت و محتواى ارزشى شتاب فزاينده و گسترده‏اى به خود گرفت و جايگاه رهبرى امام به عنوان سردمدار اصلى مبارزه با رژيم طاغوت و نقش بارز ايشان در رهبرى تثبيت گرديد. امام در اين باره مى‏فرمايند: «كشتار بيرحمانه قم، ايران را به هيجان آورد و تبريز عزيز را به قيام همگانى مردانه در قبال ظلم و بيدادگرى نشاند و كشتار دسته جمعى تبريز ملت غيور ايران را چنان تكان داد كه در آستانه انفجار است. انفجارى كه دست اجانب را به خواست خداى متعال براى هميشه قطع كند. انفجارى كه انتقام مظلومان را از شاه بگيرد و دودمان سياهروى پهلوى را براى هميشه از تاريخ ايران محو كند و ننگ را از صفحه آن بزدايد.»(26) اين قيام بين حوزه و دانشگاه وحدت ايجاد نمود و اين دو قشر برجسته با هوشمندى خاص تمامى انرژى و توان خويش را براى محو ستم و برچيدن بساط استبداد بكار برد اين پيوستگى و انس مقدس و حفظ اتحاد موجب گرديد تا همه با نداى همگانى در راه قطع ايادى اجانب و عمّال وابسته آنان بكوشند و با تكيه بر ارزشهاى دينى و احكام اسلامى همدست و همداستان شوند.
قيام قم تمامى ترفندهاى رژيم شاه را براى انحراف مسير صحيح مبارزه خنثى ساخت و ثابت كرد كه آمريكا عملاً در جذب مردم مسلمان به سوى افراد ليبرال و ميانه‏رو، موفقيتى نداشته و اين جريان هيچ گونه پايگاهى در ميان اقشار جامعه بدست نياورده است، به علاوه متحجرين و مروّجان جدايى دين از سياست كه در صدد ستيز با امام بودند يا رسوا شدند و يا اين كه برخى از
آنان در صدد جبران شكست خود و تفكرشان برآمدند.
قيام قم به افشاى چهره‏هايى پرداخت كه از مدار شريعت با شاه مناسبات خوبى داشتند و حتى در ليست حقوق بگيران ساواك بودند و براى تشكيل يك سپاه دينى با رژيم ستم شاهى همكارى مى‏كردند.(27)
اين نوشتار را با سخنانى از مقام معظم رهبرى حضرت آية اللّه العظمى خامنه‏اى خاتمه مى‏دهيم: «در ماجراى نوزدهم ديماه و حوادثى كه به مناسبت برگزارى چهلم‏ها به صورت فزاينده و پى در پى بوجود آمد نكته اساسى اين است كه مردم متدين آماده فداكارى بر دستگاهى كه از لحاظ قدرت مادى هيچ كم و كسر نداشت طورى پيروز شدند كه هم آن دستگاه گيج ماند، هم همه محاسبه گران سياسى مبهوت ماندند يعنى مثل توفانى نظامى را كه مردم متدين و فداكار با آن مقابل شدند، در نورديد…»(28) پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. بحارالانوار، علامه مجلسى، ج 60، ص 218. 2. مجله شاهد، دى ماه 1360، ص 9. 3. صحيفه نور، ج 1، ص 66. 4. چهار سال با مردم، ج 1، ص 29 – 28. 5. روزنامه جمهورى اسلامى، 18 دى 1369، شماره 3366، ص 12. 6. مجله بيان، دى ماه 1369، ش 8، ص 20 – 19. 7. تاريخ سياسى معاصر ايران، دكتر سيد جلال الدين مدنى، ج 2، ص 242. 8. دو سال آخر، ه.موحد، ص 90 – 89. 9. رويارويى انقلاب اسلامى ايران و آمريكا، جميله كديور، ص 68، انقلاب اسلامى و چرايى و چگونگى رخداد آن محمد پزشكى و ديگران، ص 90. 10. يادمان قيام قم، رضا رفيع، روزنامه اطلاعات، شماره 22677، ص 2. 11. از سيد ضياء تا بختيار، مسعود بهنود، ص 741. 12. انقلاب اسلامى چرايى و چگونگى رخداد آن، ص 91 – 90. 13. همگام با خورشيد، حجةالاسلام و المسلمين فردوسى پور، ص 254 – 253، دو سال آخر، ص 90، حماسه‏هاى اسلامى ملت به رهبرى امام خمينى، ولى اللّه فوزى، ص 40. 14. روزناهمه جمهورى اسلامى، سال دوازدهم، 18 دى 1369، شماره 3366، ص 12. 15. خاطرات رجبعلى طاهرى، تهران، سازمان تبليغات اسلامى، ص 102. 16. تاريخ سياسى معاصر ايران، ج 2 و ص 410؛ انقلاب اسلامى چرايى و چگونگى…، ص 91. 17. صحيفه نور، چاپ جديد، ج‏1، ص 440 – 439. 18. همان، ص 450 و نيز تبيان، دفتر بيستم، ص 509. 19. تبيان، همان دفتر، ص 505. 20. روزنامه جمهورى اسلامى، شماره 3654، ص 14. 21. دو سال آخر، ص 92 . 22. تحليلى از انقلاب اسلامى، حاتم قادرى، ص 99. 23. شاهد، همان، ص 9. 24. تحولات سياسى و اجتماعى ايران در دوران پهلوى، دكتر عليرضا امينى، ص 336. 25. شاهد، همان، ص 11. 26. تبيان، همان، ص 499. 27. نك: فرازهايى از تاريخ انقلاب به روايت اسناد ساواك ص 248. 28. حديث ولايت، ج 6، ص 153.

/

سخنان معصومين‏

بى‏رغبتى نسبت به دنيا؟
«الرَّغبَةُ فى الدّنيا يكثر الهم و الحزنَ و اَلزُهدُ فى الدّنيا يُريحُ القَلبَ و البَدن ».
(سفينة البحار، ج 1، ص 465)
اشتياق و رغبت به دنيا غم و اندوه را زياد مى‏كند و زهد و بى اعتنايى به دنيا و جان را آسوده مى‏گرداند. رسولخدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم:
«الدُّنيا خُلِقَت لِغَيرِها وَ لَم تُخلَق لِنَفسِها».
(نهج الفصاحه)
گذشتن از دنيا از صبر تلختر و از شكستن شمشيرها در راه خدا سخت‏تر است. امام على عليه السلام:
«ثمرة الزهد الرّاحة».
(غررالحكم، ص 360)
ثمره زهد در دنيا آسودگى خاطر است. امام على عليه السلام:
«وَ مِنهُم مَن يَطلُبُ الدُّنيا بِعَمَلِ الآخِرَةِ وَ لا يَطلُبُ الآخِرَةَ بِعَمَلٍ الدُّنيا».
(نهج البلاغه، خطبه 32)
بعضى از مردم با كارى كه آخرت راست، دنيا را جويد، و بدانچه در دنيا كند، راه آخرت را پويد. امام على عليه السلام:
«فَلتَكُنِ الدُّنيا فى اَعيُنِكُم اَصغَرَ مِن حُثالَةِ الفَرَظِ و قُواظَةِ الجَلَم وَ اَتعِظُوا بِمَن كانَ تَبلَكُم قبل اَن يَتَعِظَ بِكُم مَن بَعدَكُم. وَ ارفُضُوها ذَيمَةً فَاِنَّها قَد رَفَضَت مَن كان اَشغَفَ بِها مِنكُم».
(نهج البلاغه، خطبه 32)
پس دنيا را خُرد مقدارتر از پركاه و خشكيده گياه بينيد، و از پيشينيان خود پند گيريد، پيش از آنكه پسينيان از شما عبرت گيرند دنياى نكوهيده را برانيد، چه او كسانى را از خود رانده است كه پيش از شيفته آن بوده‏اند. امام على عليه السلام:
«وكونو قوماً صيحح بهم فانتبهوا و اعلموا انّ الدّنيا ليست بدارٍ فاستبدلوا».
(نهج البلاغه، خطبه 64)
چرا مردمى باشيد كه بانگ بر آنان زدند و بدار گشتند، دنيا را ناپايدار ديدند و از سر آن گذشتند(آخرت جاويدان را گرفتند) و جهان فانى را هشتند. امام على عليه السلام:
«وَ لَبِئنَ المَتجَرُ اَن تَرَى الدُّنيا لِنَفسِكَ ثَمَناً وَ مِمّا لَكَ عِند اللّهِ عَوِضاً».
(نهج البلاغه، خطبه 32)
بد سودايى (تجارتى) است كه دنيا را بهاى خود انگارى و پاداشى را كه نزد خدا دارى به حساب نياورى. امام على عليه السلام:
«فتزوّد فى الدّنيا من الدّنيا ما تحرزون به انفسكم غداً فاتّقى عبدٌ ربّه نصح نفسه. قدّم توبته و غلب شهوته فانّ اجله مستورٌ عنه…». (نهج البلاغه، خطبه 64)


پس، در دنيا از دنيا چندان توشه برداريد كه فردا خود را بدان نگاه داريد. پس بنده بايد پرواى پروردگار دارد، خيرخواه خود باشد و پيش از رسيدن مرگ توبه آرد. بر شهوت چيره شود، چه مرگ او پوشيده است…. امام على عليه السلام:
«عِبادَ اللّهِ اُوصيكُم بِالرَّفضِ لِهذِهِ الدُّنيا التارِكَةِ لَكُم و اِن لَم تُحِبُّوا تَركَها وَ المُبتَلِيَةِ لاجسامِكُم وَ اِن كُنتُم تُحِبُّون تَجديدَها».
(نهج البلاغه، خطبه 99)
بندگان خدا! شما را سفارش مى‏كنم اين دنيا را كه وانهنده شماست واگذاريد، هرچند وانهادن آن را دوست نمى‏داريد. دنيايى كه تن‏ها را كهنه مى‏كند هرچند نو شدن آن را دوست داريد. امام على عليه السلام:
«انظروا الى الدّنيا نظر الزّاهدين فيها، الصّادفين عنها. فانّها واللّه عمّا قليلٍ تنزيل التاوى السّاكن و تفجع المترف الأمِنَ لايرجع ما تولّى منها فادبر، ولايدرى ماهو آتٍ منها فينتظر…».
(نهج البلاغه، خطبه 103)
بنگريد بدين جهان! نگريستن پارسايان رويگردان از آن، كه به خدا سوگند آن كه در آن مانده و جاى گرفته ديرى نپايد، و آن كه به ناز پرورده و ايمن به سر برده به دردآيد. آنچه از آن رفت و پشت كرد، بازگشتنى نيست، و آنچه آينده است نتوان دانست چيست تا در انتظار آن زيست. شادى آن آميخته به اندوه است و بدى حال، و چابكى و چالاكى مردان را ناتوانى و سستى به دنبال. پس فريفته نگرداند شما را فزونى آنچه شادمان گرداند، كه اندك است آنچه از آن با شما مى‏ماند. پاورقي ها:

/

تاريخچه پيدايش خوارج

قسمت اول‏ چكيده‏
در اين مقاله و سلسله مقالات بعدى به تاريخچه، خاستگاه، روند شكل گيرى و زمان پيدايش يكى از فرقه هايى كه جامعه اسلامى را با چالش هاى زيادى مواجه كرده است،خواهيم پرداخت كه درضمن بحث، عوامل پيدايش خوارج، چگونگى شكل‏گيرى نبرد صفين و زمينه هاى پذيرش حكميت تجزيه و تحليل خواهد شد؛ همچنين تلاش شده است افراد مؤثّر در اين توطئه ها معرفى شوند. مقدمه‏
تاريخ نگاران، سر چشمه پيدايش گروه خوارج را جنگ صفين و داستان حكميت دانسته‏اند،(1) ولى آيا باور كردنى است كه حزبى متشكل و سازمان يافته، بى هيچ پيشينه و به يكباره و در چند ساعت، متولد شود و شعارهايى تند دهد؛ حتى امام على(ع) خليفه بر حقّ مسلمانان و همفكران وى را كافر به شمار آورد.
ساده انگاشتن اين جريان، برازنده محقق راستين نيست؛ بلكه بايد با ريشه‏يابى زمينه‏هاى فكرى چنين رويدادهايى به بررسى، نقد و تحليل گفتار و نظريات مورّخان پرداخت و با قضاوت عادلانه حوادث تاريخى را تجزيه و تحليل‏كرد؛ ازاين‏رو در اين مقاله ومقالات بعدى، همراه بيان شواهد معتبر تاريخى، بعضى از نظريات تاريخ‏نويسان درباره پيدايش اين گروه را بررسى و نقد مى‏كنيم. ردپاى خوارج در زمان رسول اكرم(ص)
از منابع تاريخى قديم و جديد و تحقيقات محققان معاصر به دست مى‏آيد كه خوارج نخستين، بيشتر از اعراب باديه‏نشين بودند؛ در سال‏هاى پايانى عمر پيامبر اسلام(ص) بسيارى از قبايل عرب به ميل خود و گروهى به اكراه اسلام آوردند. قرآن كريم مى‏فرمايد: «قالَتِ الاعرابُ آمَنّا قُل لَم تُؤمِنُوا وَ لكِنْ قُولُوا أسْلَمْنا ولَمّا يَدخُل الايمانُ فى قُلُوبِكم وَ إنْ تُطِيعُوا اللّه و رَسُولَهُ لايَلِتْكُم مِنْ أعمالِكم شَيئاً إنَّ اللُهَ غَفورٌ رَحِيم(2) عرب‏هاى باديه نشين گفتند: ما ايمان آورديم، به آنها بگو شما ايمان نياورديد؛ چون حقيقت ايمان هنوز در قلب شما داخل نشده است، بلكه بگوييد كه اسلام آورديم و اگر از خدا و رسول وى اطاعت كنيد، از اجر اعمال شما هيچ كاسته نخواهد شد؛ كه خداوند آمرزنده و مهربان است».
در زمان پيامبر اكرم(ص) برخى از اين افراد به ظاهر مسلمان، مخالفت و دشمنى خويش را با پيامبر اسلام در جنگ‏ها يا مجالس عمومى اعلام مى‏كردند و گاهى اهانت‏هايى‏به حضرتش روامى‏داشتند كه با دقت در گفتار و كردارشان ونيز تأمل در وابستگى‏هاى قبيله‏اى و طايفه‏اى اين افراد، مى‏توان ردپايى از خوارج و تفكر خارجى‏گرى را ميان آنها مشاهده نمود؛ در اينجا دو نمونه از بى‏ادبى و اهانت به ساحت مقدس رسول الله(ص) را ذكر مى‏كنيم:
1- مرحوم طبرسى در ذيل آيه چهارم از سوره «حجرات» (3) نقل مى‏كند: «روزى جمعى از قبيله بنى‏تميم وارد مسجد پيامبر(ص) شدند و بدون احترام و ادب از پشت پنجره ندا دادند: اى محمد! بيرون بيا، مى‏خواهيم با تو مفاخره كنيم؛ آنگاه، مال، ثروت و جمعيت قبيله خويش را بر شمردند و بر نبى مكرّم اسلام(ص) فخر كردند.»(4) اين نمونه‏اى از بى‏ادبى اين به ظاهر مسلمانان نسبت به پيامبر بزرگوار اسلام (ص) است.
2- طبق نقل مرحوم علامه طباطبايى، طبرسى، زمخشرى و… در ذيل آيه پنجاه و هشتم از سوره «توبه»،(5) در جريان جنگ حُنَين (در منطقه جُعرانه) وقتى پيامبر اسلام(ص) غنائم قبيله «هوازِن» را تقسيم مى‏كرد، مردى از قبيله بنى‏تميم به نام «ذوالخويصره»(6) اعتراضش بلند شد و گفت: اى محمد! عدالت را رعايت كن! پيامبر در جواب فرمودند: واى برتو! اگر من عدالت را رعايت نكنم، چه كسى مراعات خواهد كرد؟
عمربن‏خطاب در اين هنگام ناراحت شد و پيشنهاد كرد وى را به قتل برساند، ولى پيامبر مكرّم اسلام (ص) فرمودند: رهايش كن، همانا براى او يارانى خواهد بود كه نماز و روزه شما در مقابل نماز و روزه آنان كوچك شمرده مى‏شود؛ آنها قرآن تلاوت مى‏كنند ولى از گلويشان تجاوز نمى‏كند؛ آنان از دين خارج مى‏شوند؛ همانند تيرى كه در صيد فرو مى‏رود و از طرف ديگر خارج مى‏شود. نشانه آنها اين است كه در ميانشان مردى سياه چهره هست كه يكى از پستان‏هاى او مانند پستان زن است. زمانى كه اين گروه خروج كردند آنها را بكُشيد؛ پس اگر مجدداً خروج كردند آنان را بكشيد.(7)
در بعضى از نقل‏ها آمده است كه بر روى بازوى او چيزى شبيه پستان زن است. ابن‏كثير اين حديث را از طريق دوازده سند از رسول‏اللّه(ص) نقل مى‏كند،(8) ولى برخى معاصران، اين داستان را افسانه‏اى بيش ندانسته‏اند؛(9)در حالى‏كه ماجراى ذوالثديه از اخبار متواتر و مسلّمات است كه در بسيارى از منابع و كتب تفسير، تاريخ، حديث و تراجم آمده است. اين تواتر و اشتهار كه به منابع اصلى و بسيارى از منابع دست اول مستند است، نشان مى‏دهد كه ادعاى اين گروه از معاصران پندارى بيش نيست.
آنچه گذشت نمونه‏اى بود از پيشينه خوارج درزمان رسول‏خدا(ص) و نشانى از وجود رد پاهايى از اين گروه افراطى در آن زمان؛ بنابراين، مى‏توان ادعا كرد كه خوارج و بعضى از رهبرانشان در همان زمان حضور پيامبر اسلام (ص) بنا را بر ناسازگارى با حكومت اسلامى گذاشتند و تا حدّى بر جرأت خويش افزودند كه به شخص رسول‏اللّه (ص) اعتراض و او را به جهت عدم رعايت عدالت (به گمان خويش) نكوهش و سرزنش كردند. عوامل پيدايش خوارج‏ 1- تعصبات قبيله‏اى
تعصبات قبيله‏اى كه ميان عرب‏ها رايج بود، در ظهور اين فرقه نقشى بسزا داشت؛ بسيارى از رهبران خوارج از قبيله «بنى‏تميم» و «بنى‏ربيعه» بودند؛ چنان كه شَبُث بن رِبعى، حْرقوص بن زُهير، مسعر بن فدكى، عروة بن أديه و مرداس بن أديه(10) همگى از قبيله بنى‏تميم و بنى‏ربيعه(11) بودند. گرچه از قبايل ديگر، كم و بيش، در ميان آنان يافت مى‏شد، ولى بيشتر رهبران خوارج و هسته مركزى آنان را قبيله بنى‏تميم تشكيل مى‏داد و از طايفه «قريش» كسى در ميان آنان نبود(12) و اكثر سربازان خارجى نيز از قبيله بنى تميم بودند.(13)
قبيله بنى‏تميم در زمان جاهليت با قبيله «مُضَر»(14) خصوصاً با تيره قريش، دشمنى و ستيز داشتند؛ به طورى كه پس از اسلام كه به ظاهر مسلمان شده بودند، گاه و بيگاه دشمنى خويش را ابراز مى‏كردند و از اينكه پيامبر(ص) از قريش است ناراحت بوده، رشك مى‏ورزيدند.
اين پيشينه سوء، تفاخر و تعصبات قبيله‏اى، نقشى بسزا در جدايى آنان از مسير اسلام راستين داشته است كه نخستين نشانه‏هاى آن در ماجراى سقيفه، بعد از رحلت رسول‏اكرم (ص) رخ نمود و سرنوشت امت اسلام را برخلاف خواست خدا و رسولش رقم زد و امت پيامبر را به مسيرى بيراهه سوق داد و از مسير حق منحرف ساخت.
پس از رحلت رسول اكرم (ص) و در زمان حكومت خليفه اول، بسيارى از قبايل ياد شده به جهت عدم پرداخت زكات، دست به شورش زدند كه در تاريخ به واقعه «رِده» معروف است؛ در عصر زمامدارى خليفه دوم كه ده سال به طول انجاميد و همراه با پيروزى‏هاى مهمى براى مسلمانان بود، فرهنگ و تربيت خاصى بر جامعه حكمفرما شد كه يكى از آنها روحيه خاص خشونت بود كه شخصيت نسل آينده را شكل بخشيد.
در دوران حكومت عثمان، عصبيت‏ها، سنت‏هاى قبيله‏اى و تموّل‏گرايى بار ديگر زنده شد و كارهاى مخالف سنت پيامبر(ص) گسترش يافت؛ از جمله اينكه گردنبند زنش به اندازه ماليات شمال آفريقا قيمت داشت و گاه خراج شهرى را به يكى از اطرافيانش مى‏بخشيد.(15) اين كارهاى ناشايست، در نهايت، قيام مردم و قتل خليفه را به دنبال داشت؛ طيف وسيعى كه در اين قتل شركت داشتند – عده زيادى از آنها بعدها هسته مركزى خوارج را تشكيل دادند – پس از كشتن خليفه، نزد امام على(ع) آمدند وبا وى دستِ بيعت دادند؛(16) از جمله اينكه هفتصد تن از مهاجران و هشتصد نفر از انصار با حضرت بيعت كردند.(17)
ديرى نپاييد كه گروهى نقض بيعت كردند؛ براى نمونه طلحة بن عُبيدالله و زُبير بن عوام، جزء اولين نفراتى بودند كه با امام على(ع) بيعت كردند،(18) ولى به همراهى عايشه، جنگ جمل را برامام (ع) تحميل نمودند؛ حضرت اميرمؤمنان(ع) ضمن بررسى انحرافات و كينه توزى‏هاى طلحه و زبير، به پيشگاه الهى چنين شكوه كردند: «اللُّهمَّ إنّهما قَطَعانى و ظَلَمانِى و نَكَثا بَيْعَتى و ألبّا النّاسَ عَلَىّ(19) خدايا! آن دو پيوند مرا گسستند و بر من ستم كردند و بيعتم را شكستند و مردم را براى جنگ با من گرد آوردند».
در پى جنگ جمل كه با پيروزى قاطع امام على(ع) پايان يافت، دومين جنگ توسط معاويه بر امام(ع) تحميل شد. سپاهيان حضرت امير(ع) كه از قبايل مختلف و با انگيزه‏هاى گوناگون مانند تعصبات قبيله‏اى در صحنه «صفين» حضور پيدا كرده بودند، با حيله عمروعاص روبه‏رو شدند و در اندك زمانى شمشير برزمين نهادند و حضرت را به داورى كتاب الهى و در نهايت پذيرش حكميت واداشتند، ولى در اين ميان، تعصبات قبيله‏اى پديدار گشت و اين جريان انحرافى هنگام انتخاب حكمين، بروز بيشترى پيدا كرد.
بدين شرح كه وقتى امام(ع) عبداللّه بن عباس را براى داورى برگزيدند و فرمودند كه هر گرهى عمروعاص ببندد، ابن‏عباس باز خواهد كرد و هر گرهى را كه عمرو باز كند، او خواهد بست، در اين ميان صداى اشعث بن قيس بلند شد كه نبايد دو حَكَم از قبيله مُضَر باشند؛ ما از طرف خود بايد فردى از اهالى يمن را انتخاب كنيم؛ وى گفت: اگر دو حَكم به ضرر ما حُكم كنند ولى يمنى باشند، بهتر است تا به نفع ما حُكم كنند و از قبيله مُضَر و قريش باشند! اين غائله، سرانجام با انتخاب ابوموسى اشعرى يمنى ختم گرديد.(20)
چنان كه مشاهده مى‏شود، اين گروه متعصب و نژادپرست، ضرر احتمالى خويش را در نتيجه حَكَميت، بر انتخاب فردى قريشى ترجيح دادند و اين نشانه‏اى از شدت تعصبات قبيله‏اى در ميان آنان بود؛ حتى هنگامى كه امام على(ع) ابن‏عباس را جهت مذاكره نزد آنان به اردوگاه حروراء فرستاد، آنها وقتى خود را در مقابل استدلال‏هاى قوى و منطقى او خلع سلاح يافتند، در نهايت به يكديگر گفتند: احتجاج قريش را براى خود حجت قرار ندهيد؛ زيرا آنان قومى هستند كه خداوند درباره آنها فرمود: «بَل هُم قَومٌ خَصِمُون»(21)بنابر اين، همگى از كنار ابن‏عباس دور شدند.(22)
تاريخ اسلام همواره از اين دست تعصبات قبيله‏اى پر بوده كه همگى‏نشان‏گرِ روح نژاد پرستى خوارج است كه على‏رغم تظاهرشان به اسلام، زهد و تقوا تعصب‏هاى قبيله‏اى در اعمال آنها آشكار بود.نكته درخور تامل در سيره عملى و نظرى آنان اين است كه در وراى سيماى فريبنده خود، اين گونه تعصبات را نيز داشتند كه با اندكى درنگ به روشنى مشاهده مى‏شود. اين نژاد پرستى چنان شدت يافت كه روح ناسازگارى را در آنان برتافت؛ به گونه‏اى كه در برهه‏اى از زمان، فرمانروايى بر جامعه را انكار و نوعى آنارشيسم را در انديشه‏ها تبليغ مى‏كردند؛ اگرچه عملاً، در «حروراء» براى خود فرمانده وامير برگزيدند و با عبداللّه بن وهب راسبى دست بيعت دادند.
بنابراين، بايد در مواردى ريشه‏هاى دشمنى سران خوارج با اميرمؤمنان، على(ع) را در تعصبات قبيلگى آنها جست وجو كرد و چنين مى‏نمايد كه آنان از مدت‏ها پيش، در صدد ضربه زدن به حضرت بودند و جريان حكميت را بستر مناسبى براى اجراى منويات خود يافتند، ولى بايد حساب اكثريت نادانى را كه به نام «قُراء»، جاهلانه و با حماقت، از شعارهاى فريبنده سران خوارج پيروى كردند، از حساب اين گروه متعصب، مغرض و فتنه‏گر جدا دانست. 2- ترك صحنه سياست توسط خواص‏
دومين عامل مهم در پيدايش گروه خوارج، ترك صحنه سياست از سوى خواص بود؛ به طورى كه گروهى از صحابه از روى كج فهمى و سوء برداشت، از صحنه سياسى اجتماعى كناره‏گيرى كردند و بعضى حتى از بيعت با اميرمؤمنان(ع) سرباز زدند و در جريان جنگ‏هاى جمل و صفين، خويش‏را از حوادث جارى جامعه اسلامى كنار كشيدند.
اين عامل توانست در ايجاد روزنه‏هاى شك و ترديد در ميان توده مردم مؤثر واقع شود و به مخالفت‏ها و شورش‏هايى ضد حاكم اسلامى بينجامد؛ چنان كه در جنگ جمل، سعدبن أبى وقّاص، سردار فاتح جنگ‏هاى صدر اسلام، عبداللّه بن عمر بن خطّاب، محمد بن مُسلَمُه و اسامة بن زيد به حضور اميرمومنان(ع) رسيدند و به بهانه شركت نكردن درجنگ با مسلمانان، حضرت‏على(ع) را در اين جنگ همراهى نكردند؛(23) حتّى سعد بن أبى وقّاص به امام عرض كرد: «اگر شمشيرى به من بدهى كه مؤمن را از كافر تشخيص دهد، با تو همراه خواهم شد».(24)
بنابراين، برخى از خواص، به علت عدم درك صحيح از حساسيت‏هاى سياسىِ آن روز، از صحنه سياست شانه خالى كردند صحنه سياسى را به روى يكه‏تازى انسان‏هاى كج انديش و بدون تشخيص گشودند و در چنين موقعيتى زمينه رشد خوارج و تفكر خارجى‏گرى مهيا شد و به دنبال آن، حكومت اسلامى نو پاى امام على(ع) با انبوه سؤالات و شبهات انتقادى روبه‏رو شد. 3- طولانى شدن جنگ و عدم كسب غنائم‏
از عواملى كه در پيدايش اين فرقه بايد بدان توجه كرد، طولانى شدن جنگ‏هاى جمل، صفين و تحمل تلفات فراوان و عدم كسب غنيمت‏هاى جنگى است. سرزمين عراق، خصوصاً دو مركز اصلى آن يعنى بصره و كوفه، نقطه هجوم مسلمانان به كشورهاى ديگر از جمله ايران بود، در اين دو شهر، مردمى زندگى مى‏كردند كه همگى اهل جبهه و جنگ بوده، پيوسته پيروزمندانه و همراه غنائم بسيارى به خانه‏هايشان باز مى‏گشتند، ولى در نبردهاى جمل و صفّين با مسلمانان درگير شدند و نيز كشته‏هاى فراوانى دادند كه بنابه بعضى از گفته‏ها فقط در جنگ جمل، نزديك ده تا چهارده هزار نفر از طرفين كشته شدند.(25) همچنين ضمن طولانى شدن اين جنگ‏ها، غنيمتى هم به دست نياوردند.
عوامل ياد شده در تضعيف روحيه سربازان اثر شگرفى گذاشت؛ از اين رو با حركتى كوچك از طرف فتنه انگيزان، دوازده هزار نفر به دنبال آنان راهى شدند و به نام خارجى در مقابل خليفه مسلمانان موضع گرفتند. 4- عدم تقويت بُنيان‏هاى عقيدتى‏
مردم عراق، در آن روزها هميشه در جنگ بودند؛ ازاين رو از نظر اعتقادى و تقويت مبانى فكرى، كار چندانى بر روى آنها صورت نگرفت؛ به طورى كه غير از احكام نماز، روزه و جنگ، از ديگر مبانى و آموزه‏هاى عقيدتى اطلاعات چندانى نداشتند.
در دوره خلفاى گذشته با كمال تأسف، بيشتر به‏كشورگشايى اهتمام مى‏شد؛ غافل از اينكه به موازات بازكردن دروازه‏هاى اسلام به روى ملت‏هاى ديگر مى‏بايست فرهنگ و معارف اسلامى را نيز به مسلمانان تعليم داد. افزون بر اين، مردم عراق از ابتدا داراى رهبرى خاص و مشخص نبودند تا بنيان‏هاى فكرى آنان را بر اساس اصولى صحيح تربيت كند؛ زيرا همواره با درخواست اهالى اين ديار از طرف خليفه وقت، حاكم اين منطقه و به خصوص كوفه، تعويض مى‏شد و اهل عراق به علت كنجكاوى و هوشيارى، به عدم اطاعت و ايجاد اختلاف با فرمانروايان خود معروف بودند و اين خود در رشد و نمو عقيده خارجى‏گرى و طغيان‏گرى سهمى چشم‏گير داشت؛ برخلاف مردم شام كه پس از فتح اين سرزمين، يزيد بن ابى‏سفيان و سپس برادرش معاوية بن ابى‏سفيان، مسلك اموى را به نام اسلام حقيقى به مردم آن ديار باورانده بودند و آنان نيز كوركورانه تقليد مى‏كردند.(26) 5 – ترديد و دودلى‏
عامل ديگرى كه در پيدايش خوارج نقشى مؤثر داشت، ترديد و شكى بود كه در سربازان حضرت على(ع) رسوخ كرده بود؛ جنگ جمل شكاف عميقى در جامعه اسلامى به وجود آورد و ترديدهاى بسيارى در توده مردم برانگيخت، به طورى كه گروهى از ياران امام در جنگ با اهل شام، اين دشمنان اصلى اسلام و مسلمانان، دچار دودلى و ترديد شدند.
براى نمونه عبدالله بن مسعود، عْبيده سلمانى و رَبيعة بن خُثَيم همراه چهارصد تن از قاريان قرآن به حضور حضرت امير(ع) رسيدند و گفتند: اى اميرالمؤمنين! با آنكه به فضل شما معترف هستيم، ولى درباره اين جنگ گرفتار شك و ترديديم؛ ما را براى نگهدارى يكى از مرزها گسيل فرما تا در آنجا انجام وظيفه نماييم و از جنگ با مسلمانان معاف بدار. حضرت على(ع) نيز آنان را براى مرزبانى سرزمين‏هاى رى و قزوين فرستاد.(27) 6 – تندروى و قرائت نادرست از دين‏
يكى از عوامل پيدايش فرقة خوارج، تندروى‏ها و قرائت نادرست آنها از دين بود. اين عامل نقشى بسزا داشت وگويا همين كج‏فهمى‏ها سبب شد از زير رهبرى اميرمؤمنان(ع) بيرون روند و به وادى گمراهى گام نهند؛ تا جايى كه امام زمان خويش را كافر پنداشته، از وى خواستند از گناه ناكرده توبه كند.
در مقابل، آن‏حضرت با استدلال ومنطق روشن با اين كج‏انديشى‏ها به مبارزه گفتارى برخاست، امّا اين‏گروه كه هيچ‏گونه دليل و حجت روشنى نداشتند، ناآگاهانه و از سرتندروى دست به شمشير بردند و سرانجام در جنگ نهروان از دم تيغ امام(ع) و يارانش گذشتند.
مجموع عواملى كه برشمرديم در ظهور گروه فتنه‏گر خوارج مؤثر افتاد و موجب پيدايش فرقه‏اى جديد در تاريخ اسلام شد كه در نبرد صفين، نقاب ِنفاق از چهره خود برداشت و هويت خود را افشا كرد. در قسمت بعدى نگاهى گذرا به شكل‏گيرى جنگ «صفين» خواهيم داشت تا با چگونگى پيدايش خوارج در هنگامه اين نبرد آشنا شويم. پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. آقاي ناصربن‏عبدالكريم العقل، ظهور خوارج را در جريان قتل عثمان مى‏داند، الخوارج اول الفرق فى‏تاريخ الاسلام، چاپ اول، رياض، دارالوطن، 1416 ه.ق ص 16. 2.سوره حجرات،آيه 14. 3.« إنَّ الذينَ يُنادُونك مِنْ وَراءِ الحُجُراتِ أكثرُهُمْ لايَعقِلونِ؛ كسانى كه تو را از پشت پنجره با صداى بلند مى‏خوانند، بيشترشان بى عقل هستند». 4. مجمع‏البيان، ج‏9، ص 195. 5. «وَمِنْهُم مَنْ يَلمِزُكَ فِى الصدَقاتِ فَإن اُعطُوا مِنها رَضُوا و إن لَم يُعطَوا مِنها إذا هُم يَسخَطُونَ؛ بعضى از مردم در تقسيم صدقات بر تو اعتراض مى‏كنند، اگر از آن غنائم به آنها داده شود، راضى مى‏شوند و اگر داده نشود، خشم مى‏گيرند». 6. «ذوالخويصره»،«ذوالثديه» همان حرقوص بن زهير است كه يكى از رهبران خوارج بود و در نبرد نهروان به هلاكت رسيد. حضرت على (ع) بعد از پايان جنگ، جنازه وى را جست و جو كرد و به جهت تحقق وعده پيامبر، خدا را شكر كرد.براى آگاهى بيشتر ر.ك:كتاب خوارج تنديس فتنه، نوشته نگارنده، ص‏119- 117. 7. الميزان، ج 9، ص 319؛ مجمع البيان، ج‏5، ص‏63 ؛ الكشاف، ج‏2، ص‏281، تفسير نمونه، ج‏7 ،ص 454، الملل و النحل، ج‏1، ص‏115 شرح‏نهج‏البلاغه ابن‏ابى‏الحديد، ج‏2، ص 266 ؛بحار الانوار، ج‏22، ص 37 و 38 ؛صحيح‏مسلم،ج 2، كتاب‏الزكات، ص‏750 – 743، ح 148، 147، 158 و 156. 8. البداية و النهاية، ج‏7، ص 327 – 321. 9. تاريخ سياسى صدر اسلام شيعه و خوارج ،يوليوس ولهوزن، ترجمه:محمود افتخارزاده، چاپ‏اول،(1375 ه.ش) ،قم،دفترنشرمعارف‏اسلامى،ص 42 ؛ الخوارج هم انصار على، الجزاير، 1403 ه.ق(1983م)، ص 58. 10. براى آشنايى با سرگذشت و نحوه برخورد اين افراد با حكومت اسلامى، ر.ك: كتاب خوارج تنديس فتنه، ص‏138 – 111. 11. بنى ربيعه نيزتيره‏اى از بنى تميم بود. 12. الخوارج فى العصرالاموى، ص 28. 13. فجر الاسلام ص 256. 14. «مُضَر» اسم طايفه‏اى بزرگ است از اعراب عدنانى كه منسوب به مُضَر بن نزار بن معد بن عدنان، از نوادگان حضرت اسماعيل است. اينان درتهامه، حجاز و نجد زندگى مى‏كردند كه قريش تيره‏اى از اين قبيله بزرگ است. مُضَر بن نزار چون شير ماضِر(ترش) مى‏نوشيد، بدين نام شهرت يافت؛ پيامبر اسلام(ص) نيز از اين طايفه است و درباره صداقت اين قبيله فرمودند: «إذا اختَلَفَ الناسُ فَالعدل فى مُضر»؛ اگرمردم با هم اختلاف كردند، حق با مضر است. (القصد و الامم فى التعريف بأصول أنساب العرب والعجم، ص 65، لسان العرب، ج 13، ص 127 ؛ دائرة المعارف القرن الرابع عشر، ج 6، ص 248 و 249 ؛ المنجد، ص 765). 15. مروج الذهب، ج‏2، ص 341 ؛ جهت آگاهى بيشتر ر.ك: كتاب رسالت خواص، نوشته سيد احمد خاتمى. 16. تاريخ الخلفاء، ص 194. 17. الجمل، ص 101. 18. همان، ص 130، مناقب آل ابى طالب، ج 3، ص 195. 19. نهج البلاغه، خطبه 137. 20. وقعة صفين، ص 500، مروج الذهب، ج 2، ص 402 ؛ اسدالغابة فى معرفة الصحابة، ج 3، ص 265. 21. سوره زخرف، آيه 58، آنان (مشركان قريش) گروهى كينه‏توز و پرخاش‏گر هستند. 22. الخوارج تاريخهم و أدبهم، ص 27. 23. الاخبار الطوال، ص 143، الجمل، ص 94. 24. همان، ص 95. 25. الجمل، ص 419، تاريخ الأمم و الملوك، ج 1، ص 543. 26. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 1، ص 343. 27. وقعة صفين، ص 115، الأخبار الطوال، ص 165.

/

شيعه حقيقى در سيره پيشوايان‏

معنى لغوى و اصطلاحى شيعه
واژه شيعه در اصل از شَيَعَ به معنى مشايعت و دنباله روى، و پيروى و بدرقه كردن آمده است، و بر همين اساس در اصطلاح به معنى گروهى است كه پيرو شخصى، و يا پيرو آيين خاصى هستند. اين كلمه معنى عام دارد و شامل شيعه فكرى، اعتقادى، عملى و حزبى نيز خواهد شد، و غالباً در مورد پيروان راستين حق استعمال مى‏شود، گرچه گاهى در مورد پيروان، باطل نيز به كار مى‏رود، چنان كه امام حسين(ع) در روز عاشورا دشمنان و پيروان يزيد را شيعيان دودمان ابوسفيان خواند.(1)
و در قرآن مجيد، پيرو حضرت موسى(ع) و نوح(ع) باعنوان شيعه آنها ياد شده است.(2) و اكنون در ميان مسلمين شيعه و شيعيان به كسانى اطلاق مى‏شود كه امام على(ع) را خليفه بلافصل پيامبر اسلام(ص) مى‏دانند، و پيرو اهل بيت پيامبر(ص) مى‏باشند. با توجه به اينكه شيعيان نيز داراى فرقه‏هاى گوناگون هستند، مانند: شيعه اماميه، شيعه زيديّه، شيعه اسماعيليه و شيعه فتحيه و هفت امامى و…كه معروف‏ترين و پرجمعيت‏ترين آنها شيعه اماميه هستند كه معتقد به امامت دوازده امام بر حق بعد از رسول خدا(ص) بوده كه نخستين آنها حضرت على بن ابيطالب(ع) و آخرين آنها حضرت قائم آل محمد (عج) مى‏باشد. آغاز پيدايش تشيّع‏
گرچه بعضى از مغرضين يا ناآگاهان، تشيّع را مولود حوادث بعد از رحلت پيامبر(ص) دانسته و با نسبت‏هاى ناروا مانند اينكه عبداللّه بن سبا(3) آن را تأسيس كرد، و يا ايرانيان به تأسيس آن پرداختند ولى حقيقت اين است كه مؤسّس شيعه شخص رسول خدا(ص) بود، و آغاز پيدايش آن به وسيله آن حضرت تكوين و تأسيس شد، چنانكه روايات بى شمار از كتب اهل تسنن و شيعه بر اين مطلب دلالت دارند از جمله اين كه وقتى كه آيه 7 و 8 سوره بيّنه نازل شد: «انّ الّذين آمنوا و عملوا الصّالحات اولئك هم خير البريّة…؛كسانى كه به خداى يگانه ايمان آورده و اعمال نيكو انجام دادند، بهترين مخلوقات (خدا) هستند».
حاكم حسكانى با اسناد مختلف از ابن عباس نقل مى‏كند كه پس از نزول اين آيه، پيامبر(ص) به على(ع) فرمود: «هو انت وشيعتك؛ منظور از بهترين خلق خدا تو و شيعيان تو هستند».
نيز از ابوبريره روايت شده گفت: پيامبر(ص) اين آيه را قرائت كرد، و آنگاه خطاب به على (ع) فرمود: «هو انت و شيعتك…؛(4) منظور از برترين خلق، تو و شيعيان تو هستند». نيز فرمود: «و ربّ هذه البنيّه انّ هذا و شيعته هم الفائزون؛سوگند به خداى اين كعبه اين مرد(اشاره به على عليه السلام)و شيعيانش در قيامت رستگارانند».(5)
روايات بى شمار در موارد متعدد ديگر از ائمه اهل البيت(ع) و آنها از پيامبر(ص) همين مطلب و نظير آن را نقل كرده‏اند، از جمله امام سجّاد(ع) فرمود: پيامبر(ص) روزى به على(ع) فرمود: «بشّر لشيعتك انّى لشفيعٌ لهم؛ به شيعيانت مژده بده كه من حتماً در قيامت از آنها شفاعت مى‏كنم».(6) جالب اين كه طبق پاره‏اى از روايات، پيامبر(ص) شيعيان على(ع) را شيعيان خود و شيعيان اهل بيت(ع) خوانده است.(7)
شيخ ابو محمد حسين بن موسى نوبختى كه از علماى تسنن در قرن چهارم است در كتاب الفرق و المقالات مى‏نويسد: «اركان فرقه‏هاى اسلامى چهار فرقه مى‏باشند: 1- شيعه 2- معتزله 3- مرجئه 4- خوارج. شيعه همان فرقه پيرو على بن ابيطالب(ع) مى‏باشند كه در عصر زندگانى پيامبر(ص) و پس از رحلت او به نام شيعه على خوانده مى‏شدند و على(ع) را پس از پيامبر(ص) امام برحق مى‏دانستند، مانند سلمان، مقداد،ابوذر و عمّار ياسر…اينها نخستين افرادى در اسلام هستند كه به عنوان شيعه خوانده مى‏شدند، و قبل از اسلام به پيروان حضرت ابراهيم(ع) و موسى(ع) و عيسى(ع) و انبياء ديگر، شيعه مى‏گفتند».(8)
نتيجه اينكه: مطابق اسناد و مدارك قطعى، عنوان شيعه براى پيروان حضرت على(ع) در همان عصر پيامبر(ص) و مقارن رحلت پيامبر(ص) و بعدها از امور قطعى و انكارناپذير بوده و در همان عصر پديدار شده است. شيعه حقيقى كيست؟
اكنون به اصل مسأله باز مى‏گرديم، و آن اين كه شيعه حقيقى كيست؟ پاسخ آن كه شيعه در يك تجزيه و تحليل فشرده داراى اقسام و مراتب و درجات است، مانند: شيعه اعتقادى،شيعه زيدى، شيعه امامى، شيعه اسماعيلى و… و در ميان اينها و و معروف ترينشان شيعه اماميه يعنى همان شيعه اثنى عشرى (دوازده امامى) است، و اين شيعيان نيز از نظر ايمان و علم و عمل داراى درجات مختلف هستند، و در مجموع به دو قسم تقسيم مى‏شوند: شيعه كامل و شيعه ناقص، شيعه كامل كسى است كه حقيقتاً با كمال صداقت در همه ابعاد پيرو امام على(ع) و امامان معصوم بعد از او باشد، كه نمونه اعلاى اين گونه شيعه را بايد از سيماى افرادى مانند: سلمان، ابوذر، مقداد، و عمار، مالك اشتر، محمد بن ابى‏بكر و…جستجو كرد. كه هم از نظر عقيده و ايمان، محكم و استوار بودند، و هم در عمل در عرصه‏هاى گوناگون زندگى پيرو راستين بودند، و بايد دانست كه فرق است بين دوست على(ع) و شيعه آن حضرت، شيعه مقامى است كه در درجه علّيين قرار دارد و هر كس نمى‏تواند اين ادعا را بكند، چرا كه ادعاى بسيار بزرگى است و شرايط سنگين دارد و هر كس را ياراى وصول به اين مقام نيست.
در اين راستا نظرى به قرآن مى‏افكنيم مى‏بينيم كه خداوند ابراهيم خليل (ع) را شيعه حضرت نوح(ع) دانسته و چنين مى‏فرمايد: «و انّ من شيعته لابراهيم اذ جاء ربّه بقلبٍ سليمٍ؛و از پيروان او (نوح عليه السلام) ابراهيم است، آنجا كه او با قلب سليم به پيشگاه پروردگارش آمد.»(9)
از اين دو آيه چنين فهميده مى‏شود كه اوّلاً واژه شيعه قبل از اسلام، حتى در عصر ابراهيم(ع) وجود داشت، ثانياً اين واژه داراى ارزش و محتواى بزرگ است، چرا كه پيامبر بزرگى همچون ابراهيم(ع) به عنوان شيعه(و پيرو حضرت نوح در توحيد و اصول) نام گزارى شده، و ثالثاً از شرايط شيعه حقيقى آن است كه در پيشگاه الهى داراى قلب سليم و روح پاك و كامل و خالى از هرگونه آلودگى و شوائب باشد، قلبى كه خالى از شرك، و خالص از معاصى و نفاق، و آكنده از عشق به خدا و سالم از هرگونه انحراف معنوى، و تهى از هرگونه شك و ترديد، و موجب نيت راستين و پاك گردد، چنانكه امام صادق(ع)فرمود: «النّيّة الصّادقة صاحب القلب السّليم، لانّ سلامة القلب من هواجس المذكورات تخلّص النّيّة فى الامور كلّها؛(10) كسى كه نيت راست و پاك دارد، صاحب قلب سليم است، چرا كه سلامت قلب از هرگونه شرك و شك، نيت را در همه چيز خالص مى‏كند». كوتاه سخن آن كه تنها كسى كه در روز قيامت نجات مى‏يابد و رو سفيد مى‏شود شخصى است كه با داشتن قلب سليم وارد محشر شود، چنان كه در قرآن از زبان حضرت ابراهيم (ع) آمده: «يوم لاينفع مالٌ و لابنون – الّا من اتى اللّه بقلبٍ سليمٍ؛(11) در روز قيامت مال و فرزندان سودى نمى‏بخشد، مگر كسى كه با قلب سليم به پيشگاه خدا آيد».
بر همين اساس روايت شده: شخصى به امام سجّاد(ع) عرض كرد: اى پسر رسول خدا(ص)! من از شيعيان خالص شما هستم. امام سجّاد(ع) به او فرمود: اى بنده خدا هرگاه قلب تو مانند قلب ابراهيم خليل(ع) بود كه خداوند او را شيعه خوانده و فرموده: «و انّ شيعته لابراهيم – اذ جاء ربّه بقلبٍ سليمٍ». تو از شيعيان ما هستى، ولى اگر قلب تو مانند قلب او از هرگونه نيرنگ و خيانت پاك نبود، تو از محبّان ما هستى نه از شيعيان ما. وگرنه اگر با دانستن اين موضوع به دروغ ادعاى شيعى بودن كنى به مكافات جذام يا فلج شدن تا آخر عمر مبتلا شوى، تا اين دردها كفّاره دروغگويى تو باشند».
نيز در عصر امام باقر(ع) كه حكومت در دست خلفاى جور بود و شيعيان مورد آزار و سرزنش قرار مى‏گرفتند: روزى امام باقر(ع) به جمعى از شيعيان فرمود: «ليهنيكم الاسم؛بايد براى شما نام شيعه گوارا و باعث سرافرازى باشد». ابو بصير كه در آن‏جا حاضر بود عرض كرد: براى چه اين نام براى ما مبارك باشد، چرا به ما تبريك مى‏گويى؟ امام باقر(ع) در پاسخ او فرمود: خداوند در قرآن ابراهيم را شيعه خوانده(و انّ من شيعته لابراهيم) و نيز پيرو موسى(ع) را شيعه ناميده است (فاستغاثه الّذى من شيعته) بنابراين با داشتن اين نام، سرافراز و شادمان باشيد و افتخار كنيد.(12) شيعه حقيقى در گفتار پيامبر(ص) و امامان(ع)
بايد توجه داشت چنان كه اشاره شد، شيعه بودن با لفظ و ادّعا تحقق نمى‏يابد، بلكه بايد نخست ارزش والاى شيعه بودن را شناخت، آنگاه با پيمودن راه‏هاى صحيح و عمل به دستورها به اين مقام ارجمند نايل شد، بر همين اساس نظر شما را به چند نمونه از گفتار پيامبر(ص) و امامان(ع) در اين راستا جلب مى‏كنم:
امير مؤمنان على(ع) فرمود: «شيعيان ما كسانى هستند كه در راه ولايت ما به يكديگر بخشش كنند، و در راه دوستى ما با همديگر دوستى نمايند، و براى زنده كردن فرهنگ ما به ديدار يكديگر روند، در حال خشم ستم نكنند، و در حال رضايت و رفاه، اسراف ننمايند، مايه بركت همسايگان مى‏باشند، و با مردم معاشرت آميخته با سازگارى و صفا و صميميت دارند.»(13)
امام صادق(ع) فرمود: «ليس من شيعتنا من قال بلسانه، و خالفنا فى اعمالنا و آثارنا؛(14) كسى كه به زبان بگويد شيعه هستم، ولى با اعمال و روش‏هاى ما مخالفت نمايد، از شيعيان ما نيست.»
امام كاظم(ع) فرمود: «ليس من شيعتنا من خلأثمّ لم يرع قلبه؛(15) از شيعيان ما نيست كسى كه در خلوت مراقب منحرف شدن قلبش نباشد».
و از سخنان امام صادق(ع) است: «از شيعيان ما نيست كسى كه در شهرى پرجمعيت زندگى كند و در آنجا شخص (از غير شيعه) از او با تقواتر باشد».(16)
نيز فرمود: «شيعيان ما داراى چهار چشم هستند، دو چشم در صورت دارند و دو چشم در قلبشان است، همه مردم چنين هستند، ولى دو چشم قلبشان كور است جز شيعيان ما».(17) معرّفى شيعه حقيقى در آيينه رفتار پيشوايان‏
1- مردى به محضر رسول خدا(ص) آمد و گفت: «فلان كس به ناموس همسايه‏اش نگاه مى‏كند، و اگر آميزش حرام براى او ممكن باشد، ابائى ندارد». پيامبر(ص) از اين خبر ناراحت و خشمگين شد و فرمود: او را نزد من بياوريد. مرد ديگرى عرض كرد: اى رسول خدا! او از شيعيان شما است و به دوستى شما و دوستى على(ع) اعتقاد دارد، و از دشمنان شما بيزارى مى‏جويد. پيامبر (ص) فرمود: «انّ شيعتنا من شيّعنا و تبعنا فى اعمالنا؛(18) شيعيان ما كسانى هستند كه در اعمال و رفتار از ما پيروى و اطاعت مى‏كنند».
2- مردى به همسرش گفت: به محضر حضرت زهرا(س) برو و از او بپرس كه آيا من از شيعيان آنها هستم يانه. او نزد حضرت زهرا(س) آمد و پيام همسرش را ابلاغ كرد، حضرت زهرا(س) به او فرمود: به شوهرت بگو «اگر به آنچه ما دستور مى‏دهيم عمل كنى، و از آنچه نهى مى‏كنيم ترك مى‏كنى، از شيعيان ما هستى و گرنه از شيعيان ما نيستى». او نزد شوهر باز گشت و پاسخ فاطمه(س) را به او رسانيد، شوهر ناراحت شد، گفت: اى واى بر من، كيست كه گناه و خطا نكند؟ بنابراين من اهل دوزخ هستم، زيرا كسى كه از شيعيان اهل بيت(ع) نباشد، اهل جهنم است و در آن جاودانه خواهد ماند.
همسر او هراسان نزد فاطمه (س) آمد و پريشانى شوهرش را به او خبر داد. فاطمه زهرا(س) فرمود: به شوهرت بگو چنين نيست كه تو جاودانه در دوزخ بمانى، بلكه شيعيان از برترين‏هاى بهشت هستند، و آنان كه از محبّان ما رفتار خلاف مى‏كنند گرچه جزء شيعيان (حقيقى) ما نيستند، ولى گناهانشان بر اثر گرفتارى‏ها و بلاها يا انواع سختى‏ها در عرصه‏هاى قيامت يا در طبقه اعلاى دوزخ پاك مى‏گردد، و سرانجام حب ما آنها را نجات داده و از دوزخ به بهشت نزد ما مى‏آورد».(19)
3- شخصى به امام حسن مجتبى عرض كرد: من از شيعيان شما هستم. آن حضرت فرمود: «اگر در امر و نهى ما مطيع ما هستى، راست مى‏گويى و گرنه با ادعاى اين مقام بزرگ (شيعه بودن) بر گناهانت نيفزا، نگو من از شيعيان شما هستم، بلكه بگو من از دوستان شما، و دشمن دشمنان شما هستم، در اين صورت از مرحله‏اى نيك وارد مرحله نيك ديگر شده‏اى». نظير اين مطلب در گفتار امام حسين(ع) نيز آمده است.(20)
4- عصر امام باقر(ع) بود، مردى در حضور آن حضرت بر ديگران افتخار مى‏كرد كه من از شيعيان آل محمد(ص) هستم، امام باقر (ع) به او فرمود: «ادعاى دروغ چيزى نيست كه به آن افتخار كنى، من از تو مى‏پرسم آيا آنچه دارى و آن را براى هزينه زندگى خودت مصرف كنى براى تو بهتر است يا در زندگى برادران دينيت مصرف نمائى؟». او عرض كرد: براى زندگى خودم مصرف كنم برايم بهتر است. امام باقر(ع) فرمود: «پس تو از شيعيان ما نيستى، زيرا ما انفاق براى ديگران را بهتر از انفاق براى خودمان مى‏دانيم، بلكه بگو من از محبين شما هستم، و اميد آن دارم كه اين محبت مرا نجات دهد».(21)
5 – عمّار دهنى يكى از شيعيان در عصر امام صادق(ع) بود، روزى در حضور ابى ليلى قاضى كوفه براى احقاق حقى گواهى داد، قاضى (كه از مخالفان بود) گواهى او را نپذيرفت و به او گفت برخيز و برو، گواهى تو پذيرفته نيست زيرا تو رافضى هستى(با توجه به اينكه مخالفان به ادعاى خود، شيعيان را رافضى مى‏خواندند يعنى آنان روش خلفاى صدر اول را ترك نموده‏اند) عمار دهنى در حالى كه گريان و بسيار پريشان شده بود برخاست. قاضى به او گفت: تو مردى از دانشوران و حديث دانان هستى، اگر از اين كلمه رافضى ناراحت شدى، از اين مرام بيزارى بجوى آنگاه از برادران ما خواهى شد. عمار به قاضى چنين پاسخ داد: «سوگند به خدا از اين جهت كه تو مرا رافضى خواندى گريان و پريشان نشدم، بلكه علت گريه‏ام هم براى تو بود و هم براى خودم، اما گريه‏ام براى خودم از اين رو بود كه مقام بسيار ارجمندى (شيعه بودن) را به من نسبت دادى كه من لايق آن نيستم، تو پنداشتى كه من رافضى هستم، واى بر تو، امام صادق (ع) فرمود: نخستين كسانى كه رافضى خوانده شدند ساحران مصر بودند كه پس از ديدن معجزات موسى(ع) و ايمان آوردن به موسى(ع) فرعون و روش فرعون را ترك كردند، و تسليم موسى(ع) شدند، از اين رو فرعون آنها را رافضى خواند، بنابراين رافضى كسى است كه همه آن‏چه را كه خداوند ناپسند مى‏داند ترك نمايد، و فرمان خدا را انجام دهد، در اين زمان كيست كه اين گونه باشد؟ آرى گريه‏ام از اين رو است اگر خداوند كه بر قلبم آگاهى دارد بنگرد، و آن را با چنين نام ارجمند(شيعه بودن) هماهنگ نداند، آنگاه مرا نكوهش فرمايدو بگويد: اى عمّار! آيا به راستى تو رافضى يعنى ترك كننده باطل‏ها و بجا آورنده اطاعات هستى؟ در نتيجه با اين ادعا اگر خدا مرا ببخشد، از درجاتم مى‏كاهد، و اگر نبخشد مشمول عذابش خواهم شد، مگر اين كه شفاعت امامانم دستم را گرفته و نجاتم دهند. و اما گريه‏ام براى تو (اى قاضى) از اين رو است كه دروغ بزرگ به من نسبت دادى، اگر مرا به غير نامم كه اشرف نام‏ها است خواندى دلم برايت نگران است كه به اين خاطر گرفتار عذاب شديد الهى شوى، و بر تو هراسانم كه اگر مرا در جايگاه پايين درجات اين نام بگذارى، چگونه بدنت از عذاب چنين سخنى طاقت مى‏آورد».
وقتى امام صادق(ع) از پاسخ عمّار با خبر شد فرمود: اگر عمار داراى گناهانى بزرگتر از آسمان‏ها و زمين‏ها مى‏داشت، بر اثر اين پاسخش محو مى‏شد، و در پيشگاه خداوند آن چنان بر حسناتش مى‏افزايد كه هر ذره‏اى از حسناتش هزار برابر از دنيا بزرگتر است».(22)
6- به امام كاظم(ع) گزارش دادند كه شخصى در بازار فرياد مى‏زند: «من از شيعيان خالص آل محمد(ص) هستم، چه كسى است كه اين پارچه‏ها را از من افزونتر (گران‏تر) بخرد؟» امام كاظم(ع) فرمود: كسى كه قدر خود را بداند خود را تباه نمى‏كند آيا مى‏دانيد مثل اين شخص چگونه است؟ اين شخص مدعى است كه من مثل سلمان و ابوذر و مقداد و عمّار هستم و در عين حال در خريد و فروش، كم و زياد كرده و با دغل بازى جنس معيوبش را سالم و زيبا نشان مى‏دهد، و با حرف‏هاى چربش مشتريان را گول مى‏زند، آيا اين مثل سلمان و ابوذر و… است؟ نه هرگز ولى چرا به جاى اين ادعا(شيعه بودن) نمى‏گويد من از دوستان آل محمد(ص) هستم، دوستانشان را دوست دارم و دشمنانشان را دشمن… نظير اين مطلب در برخورد امام رضا(ع) با گروهى از شيعيان در خراسان رخ داد، و نيز امام جواد(ع) به مردى كه مدّعى تشيّع بود شبيه اين مطلب را فرمود.(23) پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. لهوف سيد بن طاوس، ص 145. (يا شيعة آل ابى سفيان…). 2. سوره قصص، آيه 15 ؛ سوره صافات، آيه 83. 3. با اينكه عبداللّه بن سبا از غلات بود به دستور حضرت على (ع) او را سوزاندند و خاكسترش را بر باد دادند.(بحار، ج 41، ص 214 و215). 4. شواهد التنزيل، ج‏2، ص 357 ؛ تفسير جامع البيان طبرى، ج 29، ذيل آيه 7 سوره بيّنه. 5. همان، ج 2، ص 362، تفسير روح المعانى، ج 30، ص 307. 6. احتجاج طبرسى، ج 1، ص 210. 7. عيون اخبار الرضا، ج‏3، ص 58. 8. اعيان الشيعه، چاپ ارشاد، ج 1، ص 18 و 19. 9. سوره صافات، آيه 83 و 84. 10. تفسير صافى، ذيل آيه 83 سوره صافات. 11. سوره شعرا، آيه 88 و 89. 12. تفسير نورالثقلين، ج 4، ص 405 ؛ بحار، ج 68، ص 12 و 13 و 18. 13. اصول كافى، ج 2، ص 236 و 237. 14. بحارالانوار، ج 68، ص 164. 15. همان، ص 153. 16. همان، ص 164. 17. همان، ص 82. 18. تنبيه الخواطر(مجموعه ورّام)، ص 347. 19. بحار، ج 68، ص 155. 20. و 21. همان، ص 156. 22. بحارالانوار، ج 68، ص 156 و 157. 23. همان، ص 158، 159.

/

سپاسگزارى از والدين

قدرشناسى از ولى نعمت امرى فطرى و طبيعى است و هر انسان طبيعتاً از افرادى كه به او احسان نموده و يا خدمت كرده‏اند تقدير و سپاس به عمل مى‏آورد. جايگاه پدر و مادر در اين مقام بس عظيم و ارزشمند است.
خداوند متعال از همان روز نخست كه انسان را آفريد و از حضرت آدم و حوا نسل بشر تداوم يافت به توسط پيامبران، مقام و منزلت والدين را بيان كرده و سپاس از زحمات بى‏دريغ آنان را به فرزندان گوشزد فرمود. قرآن كريم در برخى از آيات وحيانى خويش به اين مهم تصريح و عالى‏ترين آموزش اخلاقى را ك در حقيقت كاملترين منشور حقوق بشر مى‏باشد به جهانيان عرضه نموده است. خداوند متعال در اين آيات حياتبخش سپاس از پدر و مادر را در كنار سپاسگزارى و پرستش از ذات خويش بيان داشته مى‏فرمايد:
« و اذ اخذنا ميثاق بنى اسرائيل لاتعبدون الّا اللّه و بالوالدين احساناً؛(1) از بنى اسرائيل پيمان گرفتيم كه جز خدا را نپرستيد و به پدر و مادر نيكى و احسان نمائيد.»
هم چنين حضرت يحيى را به خاطر رعايت حقوق والدين ستوده و اعلام مى‏دارد كه: «و برّاً بوالديه و لم يكن جبّاراً عصيا؛(2) او نسبت به پدر و مادرش نيكوكار و خوشرفتار بود و هرگز نافرمان و متمرد نبود». قرآن از زبان حضرت عيسى بن مريم(ع) مى‏گويد:«و برّاً بوالدتى و لم يجعلنى جبّاراً شقيّاً؛(3) خداوند مرا نسبت به مادرم نيكوكار قرار داده و جبار و شقى نگردانيد». و در نهايت پيامبر اكرم(ص) نيز چون از نعمت پدر و مادر محروم بود آرزو مى‏كرد كه اگر پدر و مادرش زنده بودند به آنان خدمت كرده و رضايت‏شان را جلب كند.(4)
با توجه به اهميت اين آموزه قرآنى و تأثير آن در سالم سازى جامعه، آرامش روانى خانواده‏ها، حل اختلافات ميان والدين و فرزندان و حاكم شدن مهر و صفا و صميمت در بين آنان، در اين نوشتار، وظائف فرزندان در اداى حقوق والدين را در كلمات پيشواى ششم (ع) بررسى و به مخاطبان گرامى تقديم مى‏داريم. سپاس از والدين جلوه‏اى از معرفت حق‏
امام صادق(ع) مى‏فرمايد: نيكى به پدر و مادر از معرفت عميق شخص به پروردگارش سرچشمه مى‏گيرد، زيرا هيچ عبادتى در رساندن يك فرزند به رضايت خداوند متعال، سريعتر و نزديكتر از نيكى به پدر و مادر مسلمان به خاطر خدا نيست. چونكه حقوق والدين از حق خدا ناشى مى‏شود به شرطى كه پدر و مادر در راه دين خدا و سنت پيامبر(ص) باشند. چنين پدر و مادرى هيچ‏گاه فرزندشان را از راه خير به سوى شرّ و از طاعت به سوى عصيان دعوت نمى‏كنند، پس در معاشرت با آنان مدارا و ملايمت كن! اذيت و ناراحتى‏هاى آنان را تحمّل نما! هم چنان كه آنان آزار و اذيت تو را در دوران كودكى به جان خريدند. و در خوراك و پوشاك هم چنان كه به تو وسعت داده تو هم آنان را در مضيقه قرار مده! چهره‏ات را از آنان بر مگردان، صدايت را از صداى آنان بالاتر مبر! كه اين حقيقت تعظيم خداست. و با آنان نيكو سخن بگو و نرم و لطيف باش، همانا كه خداوند پاداش نيكوكاران را ضايع نمى‏كند! «انّ اللّه لايضيع اجر المحسنين»(5) خطاب با كلمات دلپذير
از نكات مهمى كه جوانان بايد در مورد پدر و مادرشان رعايت كنند لحن خطاب و استفاده از كلمات دلپذير و دوست داشتنى است. رعايت اين نكته تأثير بسزائى در استحكام روابط والدين و فرزندان مى‏تواند داشته باشد. فرزندان با اين شيوه نه تنها دردل والدين جا باز مى‏كنند و محبت افزون‏ترى بدست مى‏آورند بلكه خشنودى خداوند متعال را نيز كسب خواهند كرد. روايتى جذّاب و قابل توجه از ارتباط پيامبر(ص) با دختر گرامى‏اش حضرت فاطمه (س) گوياترين سند اين ادعاست. امام صادق (ع) به نقل از حضرت فاطمه زهرا(ع) مى‏فرمايد: هنگامى كه آيه «لاتجعلوا دعا الرّسول بينكم كدعاء بعضكم بعضاً؛(6) رسول خدا(ص) را در هنگام خطاب مانند خودتان صدا نكنيد و نام نبريد( او را يا رسول اللّه خطاب كنيد) نازل شد من بيم داشتم كه در خطاب به رسول خدا بگويم: «اى پدر». بلكه مى‏گفتم: يا رسول اللّه، دو سه بار آن حضرت چيزى به من نگفت، امّا يكبار به من رو كرده و فرمود: اى فاطمه! آن آيه در مورد تو نازل نشده و در مورد خانواده و نسل تو نيز نازل نشده، تو از منى و من از توأم؛ آن آيه براى جفاكاران و درشتخويان قريش كه اهل گردنكشى و تكبرند نازل شده است. دلم مى‏خواهد تو همچنان مرا «اى پدر» خطاب كنى، اينگونه صدا كردن دل را زنده‏تر مى‏دارد و خداوند را خشنودتر مى‏سازد.»(7) قرآن و حقوق والدين‏
ابى ولّاد حنّاط مى گويد: از امام صادق(ع) شنيدم كه در تفسير آيه «و بالوالدين احساناً؛(8) فرمود: احسان به پدر و مادر سخن گفتن نيكو و دلنشين با پدر و مادر است همچنين فرزندان بايد تلاش كنند تا والدين مجبور نشوند آنچه را كه لازم دارند يا دلشان مى‏خواهد به زبان بياورند و با ترس و شرم از آنان بخواهند بلكه بايد قبل از درخواست والدين نيازهاى آنان را برطرف كرد.
آيا خداوند نفرموده است كه: «لن تنالوا البرّ حتى تنفقوا ممّا تحبّون؛(9) هرگز به مقام نيكان و ابرار نمى‏رسيد مگر اينكه از آنچه دوست داريد احسان كنيد.»
آنگاه امام در ادامه تفسير آيه افزود: اينكه خداوند مى‏فرمايد: «امّا يبلغنّ عندك الكبر احدهما اوكلاهما فلا تقل لهما افٍّ و لا تنهرهما؛هرگاه يكى از آن دو يا هر دوى آنها به سن پيرى رسيدند، كمترين اهانتى به آنان روا مدار! و بر آنها فرياد مزن!».
يعنى اگر ترا ناراحت كردند تو كوچكترين سخن را در عتاب و آزار آنان بر زبان مياور! گرچه ترا كتك بزنند بلكه با آنان كريمانه سخن بگو:«و قل لهما قولاً كريماً؛(10) و گفتار لطيف، سنجيده و بزرگوارانه به آنها بگو!» امام صادق (ع) فرمود: يعنى در مقابل درشتى و تندخوئى والدين بگو: خداوند شما را ببخشايد! خداوند فرمود: «واخفض لهما جناح الذّل من الرّحمة و قل ربّ ارحمهما كما ربّيانى صغيرا؛(11) و بالهاى تواضع خويش را از محبت و لطف در برابر آنان فرود آر و بگو: پروردگارا! همان گونه كه آنها مرا در كوچكى تربيت كردند مشمول رحمتشان قرار ده!». امام در توضيح اين آيه مى‏فرمايد: با نگاه تند و آزار دهنده آنان را مرنجان فقط با نگاههاى مهرآميز و محبت‏انگيز دلهايشان را بدست آر! صداى خود را بلندتر از آن‏ها نكن! دست خود را بالاتر از دست آنان نبر و خود را مقدم بر آنان قرار نده!(12) بركات سپاس از پدر و مادر
امام صادق(ع) بر اين باور بود كه حق‏شناسى در مورد والدين و رعايت حقوق آنان آثار و بركات فراوانى در زندگى افراد در پى دارد و همواره مى‏فرمود:«ما يمنع الرّجل منكم ان يبرّ والديه – حييّن و متيّين – يصلّى عنهما و يتصدّق عنهما و يصوم عنهما فيكون الذى صنع لهما و له مثل ذلك، فيزيده اللّه ببرّه و صلته خيراً كثيراً؛(13) چه چيزى مانع مى‏شود كه شخصى از شما به والدين خود نيكى كند – چه زنده باشند يا از دنيا رفته باشند – از سوى آنها نماز و صدقه و روزه انجام بدهد و هرچه به نيت آنان انجام دهد معادل پاداش آن براى خود او نيز خواهد بود و خداوند نيكى‏هايش را پاداش بسيار عطاء خواهد كرد.»
آن حضرت در گفتار راهگشاى ديگرى فرمود: مردى به محضر رسول خدا(ص) آمده و عرضه داشت: يا رسول اللّه مرا راهنمائى كن! پيامبر در ضمن توصيه‏هايش به او سفارش كرد كه: از پدر و مادرت اطاعت كن و به آنان نيكى و احسان نما چه زنده باشند يا مرده و اگر به تو فرمان دادند كه از خانواده و اموالت فاصله بگير و جداشو! اين كار را بكن كه از ايمان است.(14) البته والدين وظيفه شناس اينگونه امر نمى‏كنند امّا اين تأكيد، اهمّيت مقام والدين و ارزش آنرا مى‏رساند.
در اينجا نمونه‏هائى از آثار و بركات خدمت و نيكى به والدين را از منظر حضرت صادق(ع) مى‏خوانيم:
1- مردى به حضور امام ششم(ع) آمده و عرضه داشت: اى پسر رسول خدا! پدر من پير شده است من او را به آغوش گرفته و براى رفع نيازهايش به اين طرف و آن طرف مى‏برم امام فرمود: «تا مى‏توانى اين كار را خودت انجام بده كه اين عمل ترا به بهشت خواهد برد.»(15) با ارزشتر از جهاد و هجرت‏
2- حضرت امام صادق(ع) فرمود: مردى پيش پيامبر اكرم(ص) آمده و عرض كرد: اى رسول خدا! من با تو براى هجرت و جهاد بيعت مى‏كنم. پيامبر پرسيد: آيا از پدر و مادرت يكى زنده است؟ گفت: بلى هر دوى آنها در حال حياتند. پيامبر دوباره پرسيد: آيا از خداوند متعال پاداش اخروى مى‏خواهى؟ گفت: بلى. حضرت رسول (ص) فرمود: پس به سوى پدر و مادرت برگرد و با آنان نيك رفتارى كن.(16) برترين عمل‏
3- منصور بن حازم به امام ششم(ع) عرضه داشت: كدام يك از اعمال نيك از ساير اعمال برتر است؟ امام فرمود:«الصّلاة لوقتها و برّالوالدين و الجهاد فى سبيل اللّه؛(17) نماز در وقت، نيكى به پدر و مادر و جهاد در راه خدا.» نيكى به فرزندان‏
4- آن حضرت يكى ديگر از بركات سپاسگزارى از والدين را، داشتن فرزندان نيكو كار و صالح مى‏داند و مى‏فرمايد:«برّوا آباءكم يبرّكم ابناءكم؛(18)به پدرانتان نيكى كنيد تا فرزندانتان نيز به شما نيكى كنند». رفاه و راحتى در هنگام مرگ‏
5 – حضرت امام صادق(ع) راحتى در هنگام مرگ و آسان شدن سكرات موت را از ديگر آثار نيكى به والدين شمرده است و به فرزندان صالحى كه با والدين خود خوشرفتارى مى‏كنند مژده داد كه: هر كس دوست دارد خداوند متعال در لحظه مرگ بر او آسان بگيرد به بستگان خود صله رحم كرده و به پدر و مادرش نيكى كند. در اين صورت علاوه بر اين كه در لحظه جان دادن احساس آرامش و راحتى خواهد كرد، در دنيا نيز در زندگى خود به فقر و بيچارگى دچار نخواهد شد.(19) آموزش گناهان‏
6- رئيس مذهب جعفرى بهترين راه آمرزش گناهان را رسيدگى به نيازهاى پدر و مادر اعلام كرده و با بيان داستان زير اهمّيت خدمت به والدين را به شيعيان گوشزد نمود: روزى مردى به حضور پيامبر اسلام (ص) آمده و گفت: اى رسول خدا! زمانى من صاحب دخترى شدم. او را پرورش دادم تا به حد بلوغ رسيد، تا آن كه روزى بر وى لباس نو پوشانده و آراستم و آن گاه بر سر چاهى آورده و در ميان آن انداختم. او ناله‏اى كرد و استمداد طلبيد: آخرين سخنى كه از او به گوشم رسيد اين بود كه با آه و ناله جانسوز مى‏گفت: بابا!!
يا رسول اللّه! كفاره گناه من چيست؟
پيامبر فرمود: آيا مادرت زنده است؟ گفت: نه.
آيا خاله‏ات زنده است؟ مرد گفت: بلى.
رسول خدا (ص) به او سفارش كرد: اى مرد! برو و با خاله‏ات خوش رفتارى كن و به او نيكى نما زيرا كه او به منزله مادر تو است و نيك رفتارى با او كفّاره گناه تو خواهد بود.
امام صادق(ع) بعد از نقل اين داستان فرمود: در زمان جاهليت پدران، دختران خود را مى‏كشتند كه مبادا اسير شده و در ميان قبيله‏هاى ديگر صاحب فرزندانى شوند.(20)
با توجه به اين سخنان ارزنده امام جعفر صادق(ع) سپاسگزارى از زحمات توانفرساى پدر و مادر سعادت دنيا و آخرت را بدنبال داشته و فرزندان را در زندگانى خوشبخت و كامروا خواهد ساخت.
شاعر خوش ذوقى سپاسگزارى از مادر را در قطعه شعرى اينگونه به تصوير كشيده است:
مادرم روى مهت روح و روان است مرا

مهر تو قوّت تم و قوّت جان است مرا
در دل انديشه تو گنج نهان است مرا

يك نگاه تو به از، هر دو جهان است مرا
فارغم با تو زهر خوب و بد اى پاك سرشت‏

زيرپاى تو نهادست خدا باغ بهشت‏
همه آثار وجودم زوجود تو بود

به خدا بود من از پرتو بود تو بود رهنمودهاى پيشواى ششم به جوان تازه مسلمان‏
زكريا بن ابراهيم يكى از محدثين شيعى و از ياران امام صادق(ع) است او در شرح حال خود مى‏گويد: من اوائل مسيحى بودم و سپس به اسلام گرويدم. به خانه خدا مشرف شده و در همان سفر معنوى به محضر امام صادق(ع) شرفياب گشتم.
به آن پيشواى بزرگ عرض كردم: آقا! من مسيحى بودم و الآن به دين شما گرويده‏ام. امام صادق(ع) پرسيد: در اسلام چه امتيازى احساس كردى كه آن را داوطلبانه پذيرفتى؟ گفتم: اين آيه از قرآن به دلم نشست:«ما كنت تدرى ماالكتاب و لاالايمان و لكن جعلناه نوراً نهدى به من نشاء؛(21) تو نمى‏دانستى كتاب و ايمان يعنى چه؟ ولى ما آنرا نورى قرار داديم كه هر كسى را كه بخواهيم بدان هدايت كنيم». امام (ع) فرمود: خداوند ترا به اسلام هدايت فرموده و قلبت را به نورانيت آن روشن ساخته است. آنگاه برايم دعا كرد و هدايت بيشترى را از خداوند برايم مسئلت نمود. در ادامه گفتم: پدر و مادرم و ساير بستگانم همچنان به آئين مسيحيت باقى مانده‏اند و مادرم هم نابينا است. آيا با اين حال بر من جايز است كه با آن‏ها زندگى كنم و ارتباط نزديك خانوادگى داشته باشم؟
امام صادق(ع) پرسيد: آيا آنها گوشت خوك مى‏خورند؟
گفتم: نه!
فرمود: معاشرت تو با آنان مانعى ندارد پس سفارش كرد كه: درباره مادرت بيشتر مراقبت كن! به او نيكى و احسان نما! و هرگاه زندگى اش به پايان رسيد و از دنيا رفت خودت عهده دار كفن و دفنش باش!
چون از سفر مكّه و مدينه به زادگاهم كوفه بر گشتم. طبق فرمان امام ششم(ع) به مادرم بيش از گذشته و زيادتر از ديگران رسيدگى و مهربانى نمودم. خودم به او غذا مى‏دادم، لباسش را مرتب مى‏كردم، سرش را شانه مى‏زدم و عهده دار تمامى خدمات لازم براى مادرم بودم. زمانى كه مادرم اين تغييرات را در روش من احساس كرد به من گفت: زكريا! تو در آن روزگارى كه به دين ما بودى اين چنين به من خدمت نمى‏كردى! چه دليلى موجب شده كه بعد از مسلمان شدن اين قدر به من محبت مى‏كنى؟
گفتم: يكى از فرزندان پيامبر اسلام(ص) به من دستور داده كه اينگونه رفتار كنم. گفت: آيا او همان پيامبر شماست؟ گفتم: نه. بعد از پيامبر ما ديگر پيامبرى مبعوث نخواهد شد. او فرزند پيغمبر ماست. گفت: اين دستورات از آموزه‏هاى پيامبران است و دين تو از دين من بهتر است مرا راهنمائى كن تا مسلمان شوم. من طريقه اسلام را به او آموختم و او مسلمان شد. نماز ظهر و عصر و مغرب و عشاء را خواند و در نيمه شب حالش منقلب شد. من در كنار بسترش ايستاده و به پرستارى او مشغول بودم. به من گفت: پسرجان! اعتقادات اسلام را دوباره برايم تكرار كن. من آنها را براى او بازگو كردم و او به همه آنها اقرار كرد و در همان شب چشم از جهان فرو بست. بامداد روز بعد جنازه‏اش به وسيله گروهى از مسلمانان و طبق مراسم اسلامى تشييع شد و من بر جنازه مادرم نماز خواندم و با دست خود به خاك سپردم.(22) در سيره ابرار
طبق فرمايشات حضرت امام صادق(ع) نيكى به والدين و سپاس از عمرى خدمات آنان مى‏تواند بسيارى از گرههاى مشكل زندگى را حل كرده و زمينه موفقيت را در طول زندگى فراهم آورد.
در اينجا به مناسبت، نمونه‏هائى را از خاطرات بزرگان و انسانهاى موفق تاريخ در اين زمينه يادآور مى‏شويم: 1- آيت اللّه مطهرى‏
آيت اللّه مطهرى در مورد يكى از عوامل توفيقات خويش چنين مى‏گويد: گاهى كه به اسرار وجودى خود و كارهايم مى‏انديشم، احساس مى‏كنم يكى از مسائلى كه باعث خير و بركت در زندگى‏ام شده و همواره عنايت و لطف الهى را شامل حال من كرده است، احترام و نيكى فراوانى بوده است كه به والدين خود به ويژه در دوران پيرى و هنگام بيمارى كرده‏ام. علاوه بر توجّه معنوى و عاطفى، تا آن جا كه توانائيم اجازه مى‏داد با وجود فقر مالى و مشكلات مادى در زندگى‏ام، از نظر هزينه و مخارج زندگى به آنان كمك و مساعدت كرده‏ام.
يكى از فرزندان شهيد مطهرى(ره) نيز در اين زمينه مى‏گويد: هرگاه به فريمان(زادگاه آقاى مطهرى) سفر مى‏كرديم، پدرم تأكيد خاص داشتند كه ابتداء به منزل پدر و مادرشان بروم. پس از آن اقوامى را كه براى ديدن ايشان و خانواده به منزل حاج شيخ مى‏آمدند مى‏پذيرفتند در موقع روبرو شدن با پدر و مادر دست آنان را مى‏بوسيدند و به ما نيز توصيه مى‏كردند كه دست ايشان را ببوسيم.(23) 2- شيخ انصارى‏
شيخ مرتضى انصارى بزرگ پرچمدار جهان تشيع و سرآمد فقها و مجتهدين اماميه است، او بعد از آنكه مدتى در شهر كربلا در حضور استادش مرحوم شريف العلما و ساير اساتيد حوزه علميه نجف تحصيل كرد به زادگاهش شوشتر مراجعت نمود. شيخ مدتى تحصيلات خود را در همان جا ادامه داده، دوباره خواست تا براى تكميل مراتب علمى به عتبات عاليات برگردد. امّا مادرش به رجوع دوباره وى راضى نبود. اصرار شيخ و ديگر افراد براى جلب رضايت مادر بى‏نتيجه بود. تا اين كه شيخ به مادرش عرضه داشت: آيا اجازه مى‏دهى تا استخاره كنم و جواب هرچه بود در مقابل آن هر دو تسليم باشيم؟ مادرش پذيرفت. در جواب استخاره شيخ اين آيه آمد: «ولاتخافى و لاتحزنى انّا رادّوه اليك و جاعلوه من المرسلين؛(24) هرگز مترس، محزون مباش كه ما او را به تو باز مى‏گردانيم و از رسالت مداران خود قرار مى‏دهيم». وقتى اين آيه را به مادرش توضيح داد، او خيلى خوشحال شد و به شيخ مرتضى اجازه مسافرت داد. شيخ انصارى در اين مسافرت سرنوشت ساز خود، به بركت دعاى مادر، توفيق الهى و تلاش و استقامت خويش به بالاترين درجه اجتهاد و مرجعيت نائل شد و پرچم اسلام بر دوش وى قرار گرفته و بزرگترين رهبر مذهبى در عصر خود گرديد: هنگامى كه به مادر شيخ انصارى گفته شد: آيا از اين همه ترقى و عظمت فرزندش برخود نمى‏بالد و افتخار نمى‏كند؟! در جواب گفت: رسيدن فرزندم به شكوه و عظمت، براى من شگفت‏انگيز نيست، بلكه اگر چنين نمى‏شد من متعجب مى‏شدم، چرا كه هر وقت كه به او مى‏خواستم شير بدهم وضو مى‏گرفتم و با طهارت و پاكيزگى، به او شير مى‏دادم. بلى شير پاك، فكر پاك و شير ناپاك انديشه ناپاك توليد مى‏كند.
در حوزه علميه نجف رسم شيخ بر اين بود كه در بازگشت از مجلس تدريس، ابتداء نزد مادر مى‏رفت و براى دلجوئى از آن پيرزن با وى به گفتگو مى‏پرداخت و از اوضاع زندگى مردم پيشين مى‏پرسيد و مزاح مى‏كرد و از او پوزش مى‏طلبيد. سپس به اتاق مطالعه و عبادت مى‏رفت.
زمانى كه مادر شيخ انصارى از دنيا رفت او در فراق مادر به شدت مى‏گريست و در كنار پيكر بى جان مادرش زانوى غم زده و اشك ماتم مى‏ريخت. يكى از شاگردان نزديكش او را تسليت گفته و به عنوان دلجوئى اظهار داشت: جناب استاد! براى شما با اين مقام علمى، شايسته نيست كه براى درگذشت پيرزنى كه عمرش سرآمده بود اين طور اشك بريزيد و بى تابى كنيد. آن بزرگ مرد تاريخ سر برداشته و گفت: گويا شما هنوز به مقام ارجمند مادر واقف نيستيد، تربيت صحيح و زحمات فراوان اين مادر مرا به اين مقام رسانيد و پرورش اوليه او، زمينه ترقى و پيشرفت را در من ايجاد كرد. در حقيقت اين همه توفيقات من مرهون زحمات و تلاش‏هاى مشفقانه و مخلصانه اين مادر است.(25) 3- آيت اللّه مرعشى نجفى‏
آيت اللّه مرعشى نجفى بزرگ فرهنگبان ميراث اهل بيت(ع) در بيشتر علوم اسلامى صاحب نظر بود و تأليفات ارزشمند ايشان – كه نزديك به صد و پنجاه اثر در موضوعات مختلف است – گواه روشنى بر اين حقيقت است. كرامات معنوى، دريافت بيش از چهار صد اجازه اجتهادى و روايتى از علماى بزرگ اسلامى، تدريس متجاوز از شصت و هفت سال در حوزه علميه قم و نجف، تربيت هزاران طلبه و مشتاق دانش، تأسيس ده‏ها مدرسه علمى، مسجد،حسينيه، مراكز فرهنگى، رفاهى و درمانى و ايجاد بزرگترين و مشهورترين كتابخانه در جهان اسلام، از جمله توفيقات اين فقيه فرزانه مى‏باشد او يكى از مهمترين عوامل توفيقات خود را از بركت محبت و سپاس از پدر و دعاى والدين مى‏داند. و در خاطرات خود مى‏گويد: زمانى كه در نجف بوديم، يك روز مادرم فرمودند: پدرت را صدا بزن، تا براى صرف نهار تشريف بياورد. حقير به طبقه بالا رفتم و ديدم پدرم در حال مطالعه خوابش برده است. مانده بودم چه كنم: از طرفى مى‏خواستم امر مادرم را اطاعت كنم و از سوئى ديگر مى‏ترسيدم با بيدار كردن پدر، باعث رنجش خاطر او گردم، خم شدم و لبهايم را كف پاى پدر گذاشتم و چندين بوسه برداشتم، تا اين كه در اثر قلقلك پا، پدرم از خواب بيدار شد و وقتى اين علاقه و ادب و كمال احترام را از من ديد فرمود: شهاب الدين تو هستى؟ عرض كردم: بله آقا؛ دو دستش را به سوى آسمان بالا برد و فرمود: پسرم خداوند عزتت را بالا ببرد و تو را از خادمين اهل بيت(ع) قرار دهد. حضرت آية اللّه مرعشى نجفى مى‏فرمود: من هرچه دارم از بركت آن دعاى پدرم مى‏باشد.(26) 4- پاستور شيميدان فرانسوى‏
در كشورهاى غربى بر اثر حاكميت تكنولوژى و صنعت، روابط عاطفى ضعيف و كم‏رنگ است و روابط عاطفى اعضاى خانواده‏ها متزلزل و گاهى اصلاً وجود ندارد. امّا از آن جائى كه عاطفه و محبت امرى فطرى است در نهاد برخى افراد غربى به ويژه فطرت‏هاى سالم، عقلاء و نخبگان انديشمند آنان اين حس درونى و نداى وجدان خاموش نشده و گاهى شعله‏هائى از آن مشاهده مى‏شود. بلى از نظر اقتصادى و نظامى كشورهاى غربى، پيشرفته و متمدن جلوه مى‏كنند ولى به شدت در خلأ فرهنگى و فقر عاطفى در رنج و عذابند. لوئى پاستور، شيميدان معروف فرانسوى و صاحب كشف‏هاى مهم علمى، هنگامى كه بر اثر نظريه‏هاى بديع خود به اوج افتخار جهانى نائل شد، دولت فرانسه در صدد برآمد خانه‏اى را كه محل تولد او بود به موزه تبديل كند، پاستور در آن مراسم ضمن يك سخنرانى كه در خانه محقرشان ايراد كرد از مادر فداكارش كمال سپاس و حق‏شناسى را بجاى آورد او با صدائى كه از فرط تأثر مى‏لرزيد چنين گفت: اى مادر عزيز! اى گمشده دلبند، كه ساليانى دراز در اين خانه با من به سر بردى، توئى كه اكنون همه چيز را مديون تو مى‏بينم. مادر شجاع و دلدارم! تمام حسن فداكارى و شور و هيجانى كه در راه عظمت علم و بزرگى ميهنم به كار بسته‏ام و از اين پس نيز به كار خواهم بست، تو به من آموخته‏اى و در وجودم رسوخ داده‏اى. كار مشقت بارى كه تو در خانه و دركارگاه كوچكمان پيش گرفته بودى، به من درس صبر و حوصله در تحقيقات علمى آينده‏ام داد. از آن گاه كه با وجود فقر و مسكنت مرا به مكتب فرستادى، عشق به ميهن و خدمت به بشر را در شب و روز به من آموختى. اكنون از تو اجازه مى‏خواهم، تمام سرافرازى كه ميهنم در جشن امروز به من اعطاء مى‏كند به پيشگاه عظمتت تقديم كنم. همين قدر بدان كه فرزندت امروز كه در ميان امواج افتخار و سربلندى غوطه ور است. بازهم خود را بدون تو، اى مادر عزيز! در اين جهان بزرگ تنها و بى‏پناه مى‏بيند!(27) عواقب ناسپاسى به والدين
همچنانكه، نيكى و احسان به پدر و مادر موجب سعادت و رستگارى فرزندان شده و آثار و بركات مادى و معنوى به همراه دارد ناسپاسى و بدى در حق آنان نيز فرجام ناشايست و آثار ذلت بارى را به همراه دارد. كه به چند مورد اشاره مى‏كنيم: سلب عدلت‏
شخصى به امام صادق(ع) عرضه داشت: پيش نمازى كه تمام شرائط امامت را داراست، جز اينكه با پدر و مادرش رفتارى تند دارد و با سخنان درشت آنان را مى‏رنجاند، آيا شايستگى امامت را دارد و ما مى‏توانيم به او اقتداء كنيم؟ پيشواى ششم فرمود: تا زمانى كه او با پدر و مادرش رفتارى ناشايست دارد و والدين خود را ناراحت مى‏كند در پشت سر او نماز نخوان!(28) محروميت از الطاف خداوندى‏
امام صادق(ع) فرمود: هنگامى كه يعقوب(ع) براى ملاقات فرزندش يوسف(ع) وارد مصر گرديد يوسف(ع) به استقبال پدر بزرگوارش آمد يعقوب (ع) با ديدن يوسف(ع) فوراً از اسب پياده شد ولى جناب يوسف(ع) به خاطر رعايت مقام سلطنت ظاهرى، براى احترام بيشتر به پدر از مركب پائين نيامد و همان طورى كه روى اسب قرار داشت دست در گردن پدر انداخت. حضرت يوسف(ع) هنوز از خوش آمدگوئى با يعقوب فارغ نشده بود كه جبرئيل نازل شده و به يوسف فرمود: دست خود را باز كن! يوسف كف دست خود را گشود، نور درخشانى از دستش به سوى آسمان بالا رفت، يوسف(ع) پرسيد: اين چه نورى بود كه از كف دست من خارج شد؟ جبرئيل فرمود:«نزعت النّبوة من عقبك عقوبةً لما لم تنزل الى الشّيخ يعقوب فلا يكون من عقبك نبىّ؛(29) نور نبوت از صلب تو بيرون رفت و ديگر پيامبرى از نسل تو به وجود نخواهد آمد. به سبب آن كه كمال احترام را در مورد پدر پيرت رعايت نكردى، پس كسى از فرزندانت به نبوت نخواهد رسيد».
الا اى يوسف مصرى كه كردت سلطنت مغرور

پدر را باز پرس آخر، كجا شد مهر فرزندى‏ محروميت از حقوق اجتماعى‏
با اين كه در مورد اهميت به دستورات اخلاقى در متون دينى‏ما سفارش‏هاى اكيد شده است. امّا در مورد كسانى كه به والدين خود اهانت كرده و ناسپاسى مى‏كنند دستورات باز دارنده‏اى آمده است. در حالى كه در مورد سلام دادن اين همه سفارش و توصيه‏ها داريم امّا امام صادق(ع) مى‏فرمايد: به چند گروه سلام ندهيد: 1- شراب خواران 2- قمار بازان و شطرنج بازان 3- اهل ساز و آواز و رقص و موسيقى 4- كافران 5 – كسانى كه به مادرانشان دشنام مى‏دهند 6- شاعران و گويندگان بددهن و هرزه.(30) پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. سوره بقره، آيه 83. 2. سوره مريم، آيه 14. 3. همان، آيه 32. 4. كنزالعمال، ج 16، ص 470. 5. مصباح الشريعه، ص 70. 6. سوره نور، آيه 63. 7. المناقب، ج 3، ص 102. 8. سوره اسراء، آيه 23. 9. سوره آل عمران، آيه 92. 10. سوره اسراء، آيه 23. 11. همان، آيه 24. 12. مستدرك الوسائل، ج 15، ص 197. 13. و 14. مستدرك الوسائل، ج 15، ص 199. 15. عده الداعى، ص 86. 16. مستدرك الوسائل، ج 15، ص 177. 17. بحارالانوار، ج 71، ص 46. 18. الكافى، ج 5، ص 554. 19. روضه الواعظين، ج 2، ص 367. 20. الكافى، كتاب الايمان و الكفر، باب البرّ بالوالدين، حديث 18. 21. سوره شورى، آيه 52. 22. اصول كافى، باب برّالوالدين، حديث 11. 23. حقوق متقابل والدين و فرزندان، ص 151. 24. سوره قصص، آيه 7. 25. حقوق متقابل والدين و فرزندان، ص 234. 26. حقوق والدين، ص 12. 27. مادر، ص 239. 28. من‏لايحضره الفقيه، ج‏1، ص 379. 29. الكافى، ج 2، ص 309. 30. خصال شيخ صدوق، ج‏1، ص 330.

/

جايگاه خرد و خردورزان در سخنان امام هشتم

اساس تمام پيشرفتهاى مادى و معنوى بشر در طول تاريخ انديشه و تعقل از يك طرف و سعى و تلاش خردورزان از طرف ديگر بوده است. اگر بشر قرن بيستم و بيست و يكم از نظر صنعتى و تكنولوژى به موفقيتهاى چشمگيرى دست يافته، بر اثر انديشه و تلاش بوده است چنان كه پيشرفتهاى معنوى جوامع و افراد نيز بر اثر بهره‏ورى از توان عقل و خرد و قدرت عقل و تلاش بوده است.
پيامبران، امامان و بندگان صالح الهى همه اهل خرد و تعقّل و مروجان تفكّر و انديشه بوده‏اند ابوذر شاگرد تربيت شده و خردورز پيامبر اكرم(ص) بيشترين اوقات خويش را صرف تعقّل و انديشه و عبرت اندوزى و بهره‏گيرى از خرد ديگران مى‏نمود.(1)
قرآن اين كتاب جاويد و ماندگار الهى و آسمانى براى انديشه و خردورزى و صاحبان عقل و خردورزان، ارزش والا و حياتى قائل است و زيباترين و رساترين سخنان را درباره ارزش دانش و تعقّل و دقت و تفقّه بيان نموده است. در قرآن بيش از هزار بار(2) كلمه «علم» و مشتقات آن، كه نشانه بارورى خرد و انديشه است تكرار شده، و افزون بر 17 آيه به طور صريح انسان را دعوت به تفكّر نموده، بيش از 10 آيه با كلمه «انظروا، دقت كنيد» شروع شده است. بيش از پنجاه مورد كلمه «عقل» و مشتقّات آن به كار رفته است و در چهار آيه نيز قاطعانه به تدبّر در قرآن امر شده است و همچنين از كلمه فقه و تفقّه و امثال آن بهره جسته است.
از طرف ديگر فقهاى خردورز ما نيز عقل و خرد را يكى از چهار منبع استنباط و استخراج معرّفى نموده و حكيمان و انديشمندان اسلام نيز با بهره‏گيرى از خرد، فلسفه و كلام اسلامى را در اوج عظمت و متانت ارتقاء و صعود داده‏اند و بر توده مردم نيز لازم است كه در اعتقادات اصولى و اساسى از خرد بهره جويند.
راستى از انصاف بسيار فاصله دارد آنانى كه دين اسلام را غير عقلانى قلمداد نموده و احكام آن را به دور از انديشه و عقلانيت مى‏دانند.
آنچه در پيش رو داريد نگاهى است گذرا به جايگاه عقل و تعقّل و عاقلان و خردورزان در كلام عالم و انديشمند اهلبيت(ع) حضرت على بن موسى(ع).

الف: جايگاه خرد

1- عقل حجّت باطنى:
عقل را تعريف گوناگونى شده است، در روايات به «العقل ما عبد به الرحمان ؛ عقل چيزى است كه بوسيله آن خدا بندگى مى‏شود» و يا حجّت باطنى تعريف شده است(3) امام هشتم (ع) نيز عقل را حجّت باطنى در كنار حجّت ظاهرى يعنى انبياء و امامان دانسته است. ابن سكّيت به امام عرض كرد: «ما اَلحُجّةُ عَلَى الخَلقِ اَليَومَ؟ فَقال(ع) اَلعَقلُ يَعرِفُ بِهِ الصّادِقُ عَلَى اللّهِ فَيُصَدِّقُهُ وَ الكاذِبُ عَلَى اللّه فَيُكَذِّبُهُ فَقالَ اِبنُ السِّكّيت. هذا وَ اللّهِ هُوَ الجَواب؛ امروز حجّت بر مردم چيست؟ امام(ع) فرمود: همان خرد باشد كه انسان به وسيله آن راستگويى بر خدا را مى‏شناسد و او را تصديق مى‏كند و از دروغ پرداز بر خدا آگاهى مى‏يابد و او را تكذيب مى‏كند، پس ابن سكّيت گفت: به خدا سوگند كه اين همان پاسخ (درست) است».(4)
خود حضرت نيز در روزگارى كه حجت ظاهرى خداوند يعنى امامت الهى در حد پادشاهى و ولايت عهدى تنزّل يافته و امامان معصوم ناشناخته مانده‏اند از حجّت باطنى بيشترين بهره را برد و با تشكيل مناظرات و احتجاجات عقلانى، خردورزان را جذب خويش نموده و عده‏اى از آنها را به راه اصلى و حجّت ظاهرى و امامت هدايت نمود.
مهمترين احتجاجات عقلى حضرت عبارتند از:
1- مناظره با جاثليق، رئيس اسقفها و پيشواى مسيحيان.
2- مناظره با رأس الجالوت بزرگ يهوديان.
3- مناظره با هربز اكبر، بزرگ زرتشتيان.
4- مناظره با عمران صابى.
5 – مناظره با سليمان مروزى دانشمند علم كلام.
6 – مناظره با على بن محمد بن جهم ناصبى.
7- مناظره با ارباب مذاهب مختلف در بصره.
هر يك از مناظرات حضرت داراى محتواى عميق عقلانى است كه هر خردمندى را مقهور خود مى‏سازد.(5) 2- عقل هديه الهى:
خداوند نعمت‏هاى فراوانى ارزانى انسان داشته، در بين اين نعمت‏ها، نعمت ولايت و نعمت عقل از جايگاه ويژه و خاصى برخوردار است. به همين جهت است كه در جاى جاى روايات، اين نعمت را مخصوصاً به خداوند نسبت داده و هديه الهى دانسته است با اينكه تمام نعمت‏ها از آن اوست، در واقع اين يك نوع اضافه تشريفى به خداوند متعال است حضرت على بن موسى (ع) به ابى هاشم جعفرى فرمود: «يا اَبا هاشِمٍ اَلعَقلُ حِباءٌ مِنَ اللّهِ و الاَدَبُ كُلفَةً، فَمَن تَكَلَّف الاَدَبَ قَدَرَ عَلَيهِ وَ مَن تَكَلَّفَ العَقل لَم يَزدَد بِذلِكَ اِلّا جَهلاً؛(6) اى ابى هاشم خرد ارزانى خداوند است و (به دست آوردن) ادب مشقّت آور است. پس هر كس مشقّت ادب آموزى را بر عهده گيرد به آن دست يابد و هر كس مشقّت خرد آموزى (و به دست آوردن آن را) بر عهده گيرد جز نادانى نيفزايد(چرا كه عقل را خداوند بايد عنايت كند). 3- تعقّل برترين عبادت:
عده‏اى بر اين باورند كه عبادات منحصر است در انجام نماز و خواندن نمازهاى مستحبى و گرفتن روزه‏هاى واجب و مستحب، بدون آن كه در رمز و راز آن انديشه كنند، و يا در زمان و اوضاع آن تعقل نمايند.
امام هشتم(ع) با گوشزد اين خطر عبادت اصلى را در زيادى انديشيدن و بهره‏ورى از خرد مى‏داند آنجا كه فرمود: «ليست العبادة كثرة الصّيام و الصّلوة، و انّما العبادة كثرة التّفكر فى امر اللّه؛(7) عبادت (زيادى روزه و نماز نيست و بلكه) فقط بسيار انديشيدن در امر خداوند است». 4- بهترين دوست:
خرد علاوه بر آنكه در كار فكرى و نظرى مددكار انسان است و به عبادت انسان ارزش و بهاء مى‏دهد، در كارهاى عملى نيز بهترين يار انسان و در تنهائى‏ها بهترين رفيق و دوست انسان شمرده مى‏شود، امام هشتم (ع) در اين‏باره مى‏فرمايد: «صديق كلّ امرءٍ عقله و عدوه جهله؛(8) دوست هر مردى (و انسانى) خرد اوست و دشمنش نادانى او». و پيامبر اكرم(ص) نيز عقل را قوام انسان و عامل نگهدارنده او دانسته آنجا كه فرمود: «قوام المرء عقله؛(9) قوام مرد (و آنچه انسان را سرپا نگه مى‏دارد) عقل اوست. و على (ع) نزديك‏ترين يار انسان را خرد معرّفى مى‏كند كه: «العقل خليل المؤمن؛(10) خرد دوست مؤمن است». 5 – مهر عامل دوستى‏
عقل و خرد نه تنها دوست و يار خود انسان است، كه دوستى با دوستان و ياران نيز با عقل و خرد ميسر است، انسان بخواهد دوستان خود را در سطح جامعه و فاميل و خانواده حفظ كند بايد از مهربانى برخواسته از خرد بهره برد، امام هشتم(ع) در كلام نغز و زيباى خود فرمود: «التودّد الى النّاس نصف العقل؛(11) مهربانى با مردم نيمى از خرد است. 6- برترين عقلها:
عقل انسان داراى مرابت و درجاتى است، برترين عقلها آن است كه انسان را به سوى اهداف نورانى هدايت كند، و شناخت انسان را نسبت به خالق هستى، جهان‏شناسى، و انسان‏شناسى، بيشتر سازد، در اين ميان شناخت خود انسان بعنوان پلى براى خداشناسى و جهان‏شناسى از جايگاه ويژه برخوردار است حضرت رضا(ع) باتوجّه به اين نقش مى‏فرمايد: «افضل المال ماوقى به العِرض و افضل العقل معرفة الانسان نفسه؛(12) بهترين مال، مالى است كه آبروى آدمى توسط آن حفظ شود، و بهترين عقل، شناختن انسان است خودش را». ب: نشانه خردورزان
بسيارند كسانى كه ادّعاى خردورزى مى‏كنند و گاه خود را برترين خرد ورز معرّفى مى‏نمايند، امّا اينگونه نيست كه هر مدّعى خردى، خردورز باشد، چه بسيار كسانى هستند كه بجاى عقل از شيطنت و حيله‏گرى برخوردارند، و همچون عمروعاص براى هر كارى حيله‏اى، و براى هر حق باطلى و براى هر راست، دروغى پيش ساخته دارند، اين‏ها هرگز از نظر دينى خردمند و عاقل بحساب نمى‏آيند، براى تشخيص اين امر حضرت ثامن الحجج(ع) نشانه خردمندان واقعى را به جامعه معرّفى مى‏نمايد آنجا كه فرمود: «لا يتمّ عقل امرءٍ مسلمٍ حتّى تكون فيه عشر خصالٍ الخير منه مأمول و الشّرّ منه مأمونٌ يستكثر قليل الخير من غيره، و يستقلّ كثير الخير من نفسه، لايسأم من طلب الحوائج اليه، و لا يملّ من طلب العلم طول دهره، الفقر فى اللّه احبّ اليه من الغنى، والذّلّ فى اللّه احبّ اليه من العزّ فى عدوّه، و الخمول اشهى اليه من الشّهرة، ثمّ قال العاشرة و ما العاشرة، قيل له: ماهى؟ قال(ع): لايرى احداً الّا قال هو خيرٌ منّى واتقى؛(13) خرد مرد مسلمان كامل نمى‏شود مگر آنكه ده ويژگى در او باشد:
1- به نيكى او اميد رود(و دست خير او در جامعه مورد اميد نيازمندان باشد).
2- از بدى او آسودگى باشد(و كسى از شرّ او بر خود بيم نداشته باشد).
3- و نيكى اندك ديگرى را بسيار شمارد.
4- و نيكى بسيار خويش را ناچيز داند.
5 – و از نيازخواهى (ديگران) نزد او دلگير و خسته نمى‏شود.
6- و از علم‏جويى در طول عمرش دلخسته نمى‏گردد.
7 – و تهديستى در راه خدا را بيشتر از توانگرى دوست مى‏دارد.
8 – و خوارى (ظاهرى) در راه خدا را از بزرگمندى درنزد دشمن خدا خوشتر دارد.
9- و گمنامى براى او رغبت انگيزتر از بلند آوازگى (و شهرت) است.
10 – سپس حضرت فرمود: دهمى و چه (دانى) دهمى (چيست)؟ عرض شد به حضرت: دهمى چيست؟ فرمود: كسى را نبيند مگر آن كه گويد: او از من بهتر و پارساتر است.
در ادامه آن حضرت فرمود: «اِنَّما النّاسُ رَجُلان: رَجَلٌ خَيرٌ مِنه وَاَتقى تَواضَعَ لَهُ لِيَلحَقَ بِهِ، فَاِذا فَعَلَ ذلِكَ فَقَد عَلا مجدُهُ وَ طابَ خَيرُهُ وَ حَسُنَ ذِكرُهُ وَ سادَ اَهلَ زَمانِهِ؛(14) به راستى مردم دو دسته‏اند: بهتر و پارساتر از او و بدتر و پائين‏تر، پس (خردمند) هرگاه مردى بدتر از خود را ملاقات كند مى‏گويد: شايد نيكى و خوبى او در درون و باطن اوست كه اين به سود اوست، ولى نيكى من آشكار است و (شايد) اين به زيان من است. و هرگاه بهتر و پارساتر از خويش را ببيند در برابرش فروتنى كند تا همپاى او گردد، پس چنانچه اين گونه كند بى گمان بزرگمندى‏اش فراز گيرد و نيكى‏اش پاكيزه شود و ياد او نيك گردد و سرور مردم دوران خويش باشد.
به حقيقت اگر به آنچه در روايت فوق بعنوان اوصاف خردمندان و خردورزان اشاره شده عمل شود، بسيارى از امور جامعه امروز ما اصلاح خواهد شد.
يكى از مشكلات جامعه امروز ما نديده گرفتن خدمات و تلاشهاى جناح مخالف است هر گروهى براى بيرون كردن رقيب ازميدان، بيش از آنكه نقاط مثبت خويش را بيان دارد، تلاش در بزرگ جلوه دادن نقاط منفى مخالف دارد، بدون آنكه نقاط مثبت و كارهاى انجام شده گروه مخالف را بيان كند، اگر طرفين به اوصاف خردمندان پايبند بودند، در كنار انتقاد و بيان ضعف، كارهاى خير و مثبت رقيب را نيز بيان مى‏كردند، و در جامعه بخوبى جلوه مى‏دادند، چنانكه امام هشتم(ع) فرمود:
مشكل ديگر احساس خستگى مسئولان و مراجع ذى‏ربط و افراد متشخص در مقابل مراجعات و اظهار حاجات مردم است و حال آنكه خردمندان بنابه گفته امام هشتم (ع) هرگز در مقابل حاجت‏هاى مردم و گرهگشائى از كار آنان اظهار عجز و ملامت و خستگى نمى‏كنند.
مشكل سوّم در جامعه، شهرت طلبى و شهر خواهى است، نمونه بارز آن را در ايام انتخابات مى‏بينيم خيلى از نامزدها يقين دارند كه در انتخابات كشورى يا استانى برنده نمى‏شوند، با اين حال خرجهاى كلان و اسراف‏هاى بى‏شمارى را مرتكب مى‏شوند، آنهم در اوضاعى كه خيلى از جوانهاى ما بر اثر نداشتن توان مالى از امر ازدواج عاجزند، و خيلى از خانواده‏هاى فقير در نان شب شان درمانده، و…آن همه خرجها و تلاشها جز به هدف شهرت خواهى انجام نمى‏پذيرد. و حال آن كه حضرت ثامن الحجج فرمود: انسان خردمند و خردپيشه از شهرت‏طلبى گريزان، مگر آنجاى كه در مسير انجام وظائف الهى باشد. پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. بحارالانوار، علّامه مجلسى، ج 22، ص 431. 2. آمار استخراج شده بر اساس اطلاعات كتاب «المعجم المفهرس» محمد فؤاد عبدالباقى (دارالحديث قاهره) مى‏باشد. 3. منتخب ميزان الحكمه، محمدى رى شهرى، ص 358. 4. شيخ ابومحمد حرّانى، تحف العقول، انتشارات آل على(ع)، چاپ اوّل، ص 814، شماره 48. 5. صدوق، عيون اخبار الرضا، ج 1، ص 155، بحار، ج 49، و ر ك مجموعه آثار دوّمين كنگره جهانى حضرت رضا(ع) 1366، ه.ش، ج 1، ص 432 – 452. 6. همان، ص 812، شماره 46. 7. همان، ص 802، شماره 3. 8. همان، ص 804، شماره 14. 9. روضة الواعظين، ص 9، و منتخب ميزان الحكمه، ص 357. 10. همان، ص 357 و تحف العقول، ص 203. 11. تحف العقول، همان، ص 804، شماره 15. 12. ميزان الحكمه، محمدى رى شهرى، ج 10، ص 577. 13. همان، ص 804، شماره 17. 14. همان، ص 804.

/

اسوه پايمردى‏

اشاره:
شجره پاك انقلاب شكوهمند اسلامى، ريشه در رشادت‏ها و پايمردى‏هاى بزرگ مردانى دارد كه با هديه كردن خون پاك خود، ضامن تداوم حركت و حيات آن شدند. بررسى ابعاد مختلف زندگانى اين شخصيت‏هاى بزرگ و تاريخ ساز انقلاب، علاوه بر ارج نهادن بر مقام شامخ و مساعى آنان، سبب تداوم خط سرخ شهادت و مشى انديشه‏هاى ناب آنان است. چرا كه دميدن روح حماسه و شهادت‏طلبى، رمز سربلندى جامعه اسلامى و نشاط و بالندگى در دستيابى به اهداف و آرمان‏هاى بلند معمار سترگ انقلاب حضرت امام خمينى (ره) خواهد بود.
اين نوشتار بر آن است تا با پرداختن به ابعاد گسترده زندگانى مجاهد نستوه «حضرت آيت اللّه شهيد شيخ حسين غفارى» گامى هر چند اندك در راستاى ارج نهادن به تلاش‏ها و مجاهدتهاى اين سرباز فداكار اسلام و يار وفادار حضرت امام(ره) بردارد. تولد و كودكى‏
در تابستان سال 1293 هجرى شمسى،(1) مطابق با عيد قربان 1335 هجرى قمرى،(2) شهر «دهخوارقان»(3) تبريز(آذرشهر كنونى)، شاهد شكفتن غنچه‏اى در بوستان دانش و انديشه، بر دامان فرزانه پرور خود بود. شهرى كه ياد و خاطره دانشمندان فرزانه‏اى چون «شيخ حسن مامقانى»، «شيخ عبداللّه مامقانى»(صاحب اثر ارجمند تفقيح المقال)، آيت اللّه حاج مقدس تبريزى، و شهيد محراب «آيت اللّه مدنى» را هم چنان بر لوح سينه داشت. شهرى كه بيش از دو قرن مهد پرورش عارفان و دانشوران فرهيخته‏اى چون:
ملايوسف دهخوارقانى، شيخ رضا دهخوارقانى، ضياء العلماء دهخوارقانى، شمس العلماء دهخوارقانى، آية اللّه شيخ على توتونچيان، شيخ ابوالقاسم دهخوارقانى، آية اللّه سيد جلال الدين دهخوارقانى، شيخ محمد حسن منطقى، آيةاللّه عظيمى و…(4)
و دهها اسطوره دانش و استوانه عرفان و پارسايى، قرار گرفته بود. و اكنون مى‏رفت تا نام اسوه‏اى ديگر در دانش و پارسايى و استقامت را در خاطره خويش حك كند. پدرش «حاج عباس غفارى» به پاس بزرگداشت و ارادتى كه به ساحت مقدس بزرگ مرد عاشورا، حضرت سيد الشهداء(عليه السلام) داشت، نام فرزند خويش را «حسين» نهاد و از ابتدا جريده زندگانى و آينده روشن او را در طالع خون و شهادت پيشگى پيچيد. خاستگاه تربيتى حسين، خانه‏اى كوچك و ساده بود در ميان ساير خانه‏هاى شهر، اما شميم دلنواز دوستى وارادت به ساحت تابناك خاندان وحى، فضاى آن را آكنده بود. او در دامان پدر و مادرى پرورش يافت كه الفباى زندگى ساده و بى‏پيرايه آنان را دلدادگى به اهل بيت(ع) تلاش در پارسايى، كوشش در تربيت سالم فرزندان و سعى در بدست آوردن روزى حلال، تشكيل مى‏داد و در روزگار تاريك سرسپردگى به اجانب، كه فساد و تباهى و ستم، سايه‏اى سنگين بر جامعه انداخته بود، تمام هم و غم والدين حسين به تربيت فرزندى صالح در فضاى معنوى خانواده معطوف شده بود. از تبار شهيدان‏
در نياكان حسين، شهيدان سربلندى بودند كه نگارينه سرخ شهادت، نامى آشنا از آنان به ياد دارد كه هر يك از آنان افتخار بزرگى براى تبار او و پيشينه ظلم ستيز ديارش به حساب مى‏آمدند. حسين يك سال و نيم نداشت كه پدرش به شهادت رسيد. پدر او در غيرت دينى و ظلم ستيزى زبان‏زد مردم آب و خاكش بود. وى در برابر زورگويى عوامل مزدور رضاخان كه دست چپاول به سوى اموال و دسترنج كشاورزان دراز كرده بودند. قد علم كرد و درخون خود غلطيد.(5) نياكان حسين، آشناى شهادت بودند. «حاج ملامحسن» جدّ حسين نيز كه از علماى نجف اشرف به شمار مى‏رفت، شخصيت برجسته‏اى در منطقه و روحانى‏اى بلند مرتبه بود. او نيز در مبارزه با استبداد رضاخانى و ستم پيشگى استعمار گرانى كه جان و مال و ناموس و اعتقاد مردم را دستخوش تعرّض خويش قرار داده بودند، سرش بريده شد و بر افتخار شيعه و عاشورا سيرتان افزود.(6) نگاشته‏اند هفت نفر از اجداد مادرى حسين در مبارزه با اجانب و بيدادگران زمانه به شهادت رسيدند و آيت اللّه حاج ملااحمد امين العلماء نيز كه از ديگر نياكان او بود شربت شهادت نوشيد.(7) حسين با توشه‏اى پربار از تجربه شهادت، بزرگ مى‏شد و كم كم وارد اجتماع مى‏گرديد. آغاز دوران تحصيل‏
وجود فقدان پدر و مشكلات كمرشكن اقتصادى، هرگز آتش دانش دوستى را در حسين سرد نگردانيد. تربيت سالم و علاقه شديد به تحصيل او را در شش سالگى به مكتب درس كشانيد. وى در ضمن كار و تلاش براى امرار معاش خانواده، به تحصيل علوم مقدماتى حوزه نزد «حاج شيخ على» و «ميرزا محمد حسن منطقى» در زادگاهش پرداخت و خود را براى كسب سطوح عالى‏تر علمى آماده نمود. پس از چندى به تبريز رفت و در مدرسه علميه «طالبيه» مشغول به ادامه تحصيل شد. او در آنجا نيز ضمن درس خواندن، به شدت كار مى‏كرد اما فقر و تنگدستى خانواده فراتر از آن بود كه به او رخصت ماندن در تبريز بدهد. از اين رو به زادگاهش بازگشت و مصمم‏تر به كار كشاورزى پرداخت و در كنار آن درس‏هايش را نزد دايى‏اش آية اللّه «حاج سيد محسن ميرغفارى» ادامه داد.(8) هجرت به قم‏
عطش و علاقه وافر شيخ حسين نسبت به علوم دينى اشباع‏ناپذير بود به گونه‏اى كه در اثناى كار كشاورزى نيز هرگاه كه كشاورزان براى تجديد قوا و يا صرف چاى و غذا، اندكى به استراحت مى‏پرداختند، كتابش را باز مى‏كرد و به مطالعه مى‏پرداخت و اغلب تا نيمه شب درس مى‏خواند و مطالعه مى‏كرد.(9) بهبودى نسبى وضعيت اقتصادى خانواده به او فرصتى داد تا در مورد وضعيت درس خود تجديد نظرى نمايد. او در سن سى‏سالگى، در سالهاى 1324 يا 1325 شمسى، آن گاه كه قم، رفته رفته به مركزى مهم در علوم اسلامى بدل مى‏شد، بار سفر بست و به شوق ادامه تحصيل به قم مهاجرت نمود و از محضر اساتيد و بزرگانى چون:
حضرت امام خمينى (ره) آيت اللّه العظمى بروجردى (ره)، آيت اللّه فيض قمى (ره)، آيت اللّه سيد احمد خوانسارى(ره)، آيت‏اللّه محمد تقى خوانسارى(ره) و آيت اللّه حجت كوه كمره‏اى (ره) ، كسب دانش و بينش نمود. او نسبت به اساتيد خود به ويژه حضرت امام خمينى (ره) و مرحوم آيت اللّه حجت كوه‏كمره‏اى (ره) و ديگر اساتيدش ارادت ويژه‏اى نشان مى‏داد و همواره نام آن بزرگواران را با بزرگداشت و احترام بر زبان جارى مى‏نمودند.(10) فرزندشان حجت‏الاسلام «هادى غفارى» مى‏نويسد: «ايشان ارادت خاصى به مرحوم آيت اللّه كوه كمره‏اى داشتند. خيلى با احترام از ايشان ياد مى‏كردند يك عكس از ايشان موجود است كه پشت آن قبل از نام مرحوم آيت اللّه كمره‏اى(ره) ده – دوازده لقب كه حاكى از ارادت ايشان به مرحوم كوه كمره‏اى است، ذكر شده است. همچنين نسبت به مرحوم آيت اللّه فيض قمى (ره) ارادت داشتند و هر وقت به قم مى‏رفتيم ايشان با اصرار سر قبر مرحوم فيض(ره) رفته، مى‏گفتند: شما نمى‏دانيد كه اينجا چه كسى خفته است. نسبت به مرحوم حاج شيخ عبدالكريم حايرى يزدى، بنيانگذار حوزه علميه قم ارادت داشتند و همچنين نسبت به آيت اللّه صدر بزرگ و آيت اللّه محمد تقى خوانسارى كه نماز معروف باران را خوانده‏اند ارادت داشتند و از ايشان به نيكى ياد مى‏كردند. ايشان درس مكاسب حضرت امام(ره) حاضر شده و علاقمندى و دلبستگى خاصى به حضرت امام (ره) داشتند.»(11) موقعيت برجسته علمى‏
جديت در تحصيل و عطش سيرى‏ناپذير علم. از شيخ حسين، چهره‏اى استوار از يك دين پژوه واقعى ساخته بود و سبب برانگيخته شدن تحسين و تشويق اساتيد و هم درسان ايشان شده بود و استادان او اميد بسيارى به آينده روشن علمى‏اش بسته بودند به گونه‏اى كه موقعيت وارسته علمى و جديت در تحصيل به صورت ويژگى‏اى بارز در شخصيت او گرديد و زمينه‏هاى توجه بيشتر اساتيد به خود را فراهم نمود، آن سان كه نگاشته‏اند همين موضوع عاملى بود تا استاد گرانقدر «حضرت آيت اللّه حاج ميرزا على مقدس تبريزى»(12) صبيه خود را با نهايت افتخار به عقد شيخ حسين درآورد.
او از همان ابتداى طلبگى به تدريس علوم حوزوى نيز مشغول گرديد و در موطن خود به تربيت شاگردان علوم دينى پرداخت. وى به تدريس ابواب الجنان، جامع عباسى و ديگر كتب فقهى، اخلاقى و قرآنى پرداخت و نيز جزوه‏اى را در همان دوران در علوم قرآنى تدوين و محور تدريس خود قرار داد(13) و جمع زيادى از علاقمندان را گرد شمع وجود خويش فراهم آورد. او پس از يازده سال سكونت در قم به تهران عزيمت كرد و در آنجا نيز خط سير تدريس را ادامه داد و درگذر اين سالها توشه غنى و پربارى را كه مهيا كرده بود، در اختيار جوانان عاشق و متعهد قرار داد و رفته رفته به موقعيت علمى فراترى دست مى‏يافت. او ديگر ستاره‏اى درخشان در جمع عالمان شده بود و آثار ارزشمندى را از خود به جاى گذاشت كه از آن جمله به حاشيه مفصّلى كه بر «عروةالوثقى» نوشت مى‏توان اشاره كرد. اما كوران سالهاى درگيرى و ستمگرى رژيم پهلوى مانع قلم زدن و انتشار آثار او مى‏شد. بسيارى از دست نوشته‏هاى او در هجوم شب پرستان كوردل رژيم به دست شعله‏هاى آتش ظلم آنان از بين رفت(14) و خاكسترش به دست بادهاى پائيزى فراموشى سپرده شد اما اين موضوع هرگز خدشه‏اى به درخشندگى علمى او وارد نساخت. اگرچه آثار علمى هر فرد برترين سند ترسيم جايگاه علمى اوست اما تاريخ قصه پيشرفت‏هاى علمى او را به همراه جديت وافرش از خاطر نخواهد برد. چرا كه وى در نخستين سالهاى ورود به قم موفق به دريافت اجازه اجتهاد از اساتيد خود شده بود كه گوياترين سند در تبيين مقام علمى ايشان است.(15)

ويژگيهاى برجسته اخلاقى و رفتارى‏

1- عبادت و نماز شب‏
عبادت و شب زنده دارى، رمز جاودانگى مردان خداست. عشق به خلوت با معبود از جلوه‏هاى زيباى اخلاقى آيت اللّه غفارى به شمار مى‏رود هم او كه در سنين نوجوانى، امامت جماعت مسجد محراب (قاضى) را در زادگاه خود به عهده مى‏گيرد و بار سفر دراز خويش را در مسير دانش و مبارزه، با نماز مى‏بندد. در شبهاى سرد و سخت زندان، با بدنى مجروح و شكنجه ديده وضو مى‏سازد و به راز و نياز با معبود خويش مى‏ايستد و شبهاى دراز و تاريك زندان را با نجواى عاشقانه به صبح سپرى مى‏نمايد و حتى شبهايى كه بسيار شلاق خورده بود نماز شبش را ترك نمى‏كرد.(16) 2- تلاش و سخت كوشى‏
از كودكى به دليل فقر و تنگدستى و عدم وجود پدر در خانواده، بار مسئوليت رابه دوش گرفت و در كنار درس به كار توان فرساى كشاورزى مشغول شد. خود در يادداشت‏هاى شخصى‏اش مى‏نويسد: «در تمام مدت به علت نداشتن پول كافى در بساط و نبودن پدر و نيز دنيا دوستى برادرم، زير طعنه‏هاى برادر و زير فشار كار مجبور بودم كه درس را اكثراً در مغازه، زمين باغ، مدرسه و در منزل در خلال كار و ساعات استراحت و خواب بخوانم.»(17) دوستانش همواره در ملاقات با او خستگى را از چهره‏اش مى‏خواندند. يكى از دوستانش مى‏گويد: «هر وقت او را مى‏ديديم چهره‏اش خسته به نظر مى‏آمد بعد كه جويا مى‏شديم مى‏ديديم كه او شب را مطلقا نخوابيده يا در اندك فرصتى كه به دست آمده بر روى كتابش خوابش برده است. بارها ديده بوديم كه او روى نهج البلاغه يا اصول كافى خوابش برده است. همين كه مى‏خواستيم روى او پتويى بيندازيم از خواب مى‏پريد و دوباره به خواندن كتاب مشغول مى‏شد تا اينكه دوباره خوابش مى‏برد.»(18) 3- ساده زيستى‏
آيت اللّه غفارى زندگى خويش را از پائين‏ترين سطوح فقر و تنگدستى آغاز نمود و روحيه زهد پيشگى و ساده زيستى ايشان. براى لحظه‏اى ايشان را به سوى دنيا نكشاند. حتى تشكيل خانواده و زندگى مشترك نيز نتوانست او را به سوى دنيا سوق دهد. اگرچه همسر او نيز، دخترى فهميده و تربيت يافته در بيت عالمى وارسته بود، اما سخنان آيت اللّه غفارى در حضور پدر دختر و ديگران، خبر از سلوكى ديگر گونه و على‏وار مى‏داد. او رو به همسر آينده‏اش نمود و گفت: «همسر آينده من بايد بداند كه با كسى زندگى خواهد كرد كه جز فقر و مبارزه هيچ در بساط ندارد. خانه‏اى هم ندارد. اكنون كه همسرش را به قم مى‏برد بايد حجره‏اش را رها كرده و اتاقى اجاره نمايد. پولى براى گذران زندگى ندارم. و اين لباسى كه در تن من است بايد آنقدر كار كند تا ديگر قابل استفاده نباشد. تنها اميد ما اين است كه آينده و عاقبتى خوب داشته باشيم و براى اسلام كارى بتوانيم انجام دهيم.» دختر نيز در پاسخ گفت:«من به آن‏چه شما راضى باشيد رضايت دارم و اگر حس كنم به خاطر ادامه كار و درستان بيشتر بايد تحمل كرد به كمتر از اين هم قانعم و حاضر به فداكارى هستم. قطعاً مسئله ما مسئله نان نيست.»(19) بيشتر اوقات غذاى او را آش، بادمجان، و يا مقدارى پياز سرخ شده و در اصطلاح خودش «كباب بى دود» بود. در مواقعى كه مهمانى به خانه‏اش مى‏آمد با زحمت بسيار مقدارى برنج معمولى تهيه مى‏كرد و فقط جلوى مهمان برنج خالى مى‏گذاشت. فرزندش مى‏گويد: «در خاطرم نيست كه پدرم براى من كت و شلوار خريده باشد. هر موقع لباسهاى پدرم كهنه مى‏شد مادرم آنها را مى‏شكافت و پشت و رو مى‏كرد و براى من لباس مى‏دوخت.»(20) در سالهاى ازدواج، آيت اللّه غفارى صاحب پنج فرزند مى‏شوند كه سه فرزند ايشان به دليل فقر و بيمارى از دنيا مى‏روند. پسرش مى‏گويد:«پدرم پولى براى تهيه شيرخشك نداشت، نان سنگگ شب مانده را داخل سينى مقابل آفتاب مى‏گذاشت و آن را خشك مى‏كرد، بعد آن را مى‏كوبيد و نرم مى‏نمود و آن را با آب جوش و قند مخلوط مى‏نمود و غذاى نوزاد تهيه مى‏كرد.»(21)
او زيرزمين خانه‏اى در فقير نشين‏ترين محله‏هاى قم (باغ پنبه) را ماهى بيست تومان اجاره مى‏كند و تا هشت سال به شهادتش فرشى در خانه نداشت و اين در حالى بود كه گليم زيرپاى‏اش از وسط پاره شده و چيزى از آن باقى نمانده بود.(22) 4- خوش رفتارى با خانواده‏
او با همه خوش رفتار بود و اساساً نام هيچ كس حتى بچه‏اى را بدون پيشوند آقا و خانم صدا نمى‏زد و به همه سلام مى‏كرد(23) اما در محيط خانواده به دليل وجود فشارهاى اقتصادى كه افراد خانواده تحمل مى‏كردند، بيشتر خوش رفتارى نشان مى‏داد. در كارهاى خانه كمك مى‏كرد، ظرف مى‏شست، غذا درست مى‏كرد و حتى لباس مى‏شست و كودكان خود را نظافت مى‏نمود.(24) و اجازه نمى‏داد تا علاوه بر فشارهاى مالى، فشار عاطفى بر همسر و فرزندانش، زندگى را دشوارتر نمايد. 5 – تلاش در تربيت فرزند صالح‏
آيت اللّه غفارى تلاش فراوانى مى‏نمود تا در دوران فساد و تباهى پهلوى، فرزندانش را از گزند آسيب‏هاى تربيتى دور دارد. از اين رو نام فرزندش را در مدارسى كه دختر و پسر مختلط بودند نمى‏نوشت و پسر او مجبور بود، هر روز راه طولانى را بپيمايد و به مدرسه‏اى برود كه همگى پسر بودند. آيت‏اللّه غفارى روزى متوجه مى‏شود كه معلّمى براى تدريس موسيقى به مدرسه پسرش مى‏رود. بلافاصله به آنجا رفته و به ناظم مدرسه مى‏گويد:«آقا! من نمى‏خواهم پسرم موسيقى ياد بگيرد. اصلاً به او صفر بدهيد. او را تجديد كنيد. فكر كنيد كه او در اين درس نمره نياورده است. مسئولين مدرسه نيز با ديدن جديت ايشان مى‏پذيرند كه پسر او اين كلاس را شركت نكند.(25) 6 – امر به معروف و نهى از منكر
آيت اللّه غفارى با بينش ژرفى كه از شرايط حاكم بر اجتماع داشت همواره براى جلوگيرى از فساد در جامعه، دختران و پسران را امر به ازدواج مى‏نمود(26) تا معروف جاى فساد را در جامعه بگيرد. از سوى ديگر با منكرات جامعه برخوردى سازشكارانه نداشت و هر منكرى مى‏ديد به شدت بر خورد مى‏كرد. روزى يكى از معلّمان مدرسه سر كلاس شيشه‏اى آبجو را از جيبش در مى‏آورد و مى‏خورد.
آيت اللّه غفارى از مسئله آگاه مى‏شود و خود را به مدرسه مى‏رساند و در حضور ديگر معلمان و كادر مدرسه با معلم مشروب خوار درگير مى‏شود، معلمان مدرسه درگيرى را خاتمه داده و آن دو را از هم جدا مى‏نمايند. او سر معلم فرياد مى‏كشد: «آخر مرد حسابى، اگر مى‏خواهى اين زهرمارى را بخورى توى خانه‏ات بخور! آدم حسابى كه شيشه مشروب توى جيبش نمى‏گذارد و بياورد داخل مدرسه و جلوى بچه‏هاى مدرسه آبجو بخورد».برخورد شديد اللحن ايشان سبب مى‏شود تا او هرگز اين كار را تكرار ننمايد.(27) 7- شجاعت وصف‏ناشدنى‏
شايد بارزترين صفتى كه در ايشان تحسين هر شنونده‏اى را بر مى‏انگيخت شجاعت او در احياى حق و ايستادگى‏اش در برابر ظلم بود. از هيچ تهديدى نمى‏ترسيد و براى ريشه كن كردن فساد و ويران كردن لانه تباهى، از جان مايه مى‏گذاشت. نگاشته‏اند در شب جمعه‏اى كه ايشان به همراه مردم مشغول خواندن دعاى كميل در مسجد خود بودند، به ناگاه صداى آواز و موسيقى به گوش ايشان مى‏رسد پس از پايان دعا رو به مردم نموده و مى‏گويد: «امشب بايد درب اين باغ را ببنديم حتى به قيمت كشته شدن و زندان رفتن.»
سپس به همراه مردم داخل باغ ريختند و عناصر فساد را بيرون رانده، درب باغ را هم بستند. از آن پس ديگر درب آن باغ باز نشد. وقتى ايشان را به كلانترى احضار كردند با قاطعيت فرياد زد:«ما مسلمانيم، در كشورى كه اكثريت مردم آن مسلمان و شيعه و متدين هستند جايى براى چنين مراكز فسادى وجود ندارد.»(28) ايشان هرگاه كه براى سخنرانى بالاى منبر مى‏رفت، از گفتن هيچ حقيقتى كه چهره كريه و اسلام ستيز شاه را نمايان كند، فرو گذار نمى‏كرد و با صراحت و شجاعت پرده از چهره پليدشاه بر مى‏داشت. پيش از 15 خرداد 1342، در يكى از شبها كه ايشان مشغول سخنرانى و آگاه كردن مردم بودند، يك سرهنگ شهربانى، خشمگين و عصبانى وارد مسجد مى‏شود و در انتهاى جمعيت، دست به كمر زده و مى‏ايستد تا شايد ايشان متوجه حضور چكمه پوشان دست نشانده و مزدور رژيم شده و صحبت خود را قطع نمايند، اما در اين هنگام، آيت اللّه غفارى فرياد مى‏زند: «جناب سرهنگ! شما هم مثل بقيه بنشينيد و گوش دهيد، چرا اين گونه ايستاده‏ايد؟! مى‏خواهيد مردم را بترسانيد؟». در اكثر گزارش‏هاى ساواك كه در پرونده او موجود بود بيشتر نام ايشان به عنوان يك روحانى بى‏پروا و جسور و مخالف رژيم آمده است(29) كه حاكى از روح شجاع و آزاد انديش ايشان دارد كه دشمن را به تنگ آورده بود. 8 – عشق آتشين به ولايت
شهيد غفارى درس آموخته مكتب عاشورا بود و ولايت پذيرى شمشير برنده مبارزات او بود. او عشق و ارادت بسيارى به حضرت امام(ره) داشت و هر لحظه، با اوج‏گيرى مبارزات، آتش عشق او به حضرت امام (ره) بيشتر مى‏شد. جمله معروف و تاريخى «دشمن خمينى (ره) كافر است»(30) از بيانات توفنده اين بزرگ مرد قهرمان است. او خط انديشه خود را با قلم عشق به حضرت امام(ره) ترسيم كرده بود و لحظه‏اى از امام(ره) و انديشه سبز او دست برنمى‏داشت. در بازجويى‏ها، شجاعانه از امام(ره) و بيكران عشق به او دم مى‏زد و فشارهاى رژيم هرگز توان ساكت كردن او را نداشت. او از ابتدا گوش به فرامين امام(ره) سپرده بود و با دستور ايشان در سال 1335 به تهران آمده بود.(31) و در مبارزات همگام با مقتداى خويش پيش رفته و هرگاه دستگير و يا زندانى مى‏شد و از او بازجويى مى‏شد، نام امام را با احترام مى‏برد و بيشتر شكنجه مى‏شد ولى دست بر نمى‏داشت و مى فرمود: «فكر مى‏كنم تنها كسى كه مى‏تواند ايران را نجات بدهد حضرت امام خمينى (ره) است»(32) وى در محكوم كردن توهين ساواك به امام، در بالاى منبر فرياد برمى‏آورد: «هركس به امام خمينى توهين كند بت پرست محض است».(33) 9- شهادت طلبى‏
اساس شجاعت، عشق به شهادت است و شجاعت راستين آن هنگام معنا مى‏يابد كه طومار آن با شهادت پيچيده شود. شجره پاك شهادت در تبار شهيد غفارى ريشه دوانده بود و اين واژه پرمعنا، از كودكى براى حسين، نامى آشنا بود و اين عشق به شهادت بود كه تأثير كلامش را دوچندان نموده و پايمردى و استقامتش را فزونى مى‏بخشيد. او مى‏گفت: «شهادت تحفه‏اى است از جانب خداوند متعال كه به بندگانش هديه مى‏شود»(34) و اين آرزوى بزرگ او بود تا در خون خويش بغلطد. از اين رو هرگز از شكنجه‏هاى رژيم خم به ابرو نمى‏آورد و ذره‏اى ترس به دل راه نمى‏داد و در پاسخگويى به بازجويان ساواك علناً مى‏فرمود: «من عالماً و عامداً به اين راه آمده‏ام. من براى دفاع از مشى حسين بن على(ع) به اين راه آمده‏ام.»(35) مبارزات و فعاليت‏هاى فرهنگى و سياسى‏ 1- مبارزات و فعاليت‏هاى سياسى پيش از 15 خرداد 42
براى يك انقلابى سترگ، هرگز نمى‏توان تاريخى براى شروع مبارزات او معرفى كرد. چرا كه انقلابى راستين، همواره حقيقت جو است و حقيقت نيز همواره در ستيز با باطل و باطل پرستان است. شهيد آيت اللّه غفارى، پيش از سالهاى 1340، آنجا كه زمزمه‏هاى نارضايتى مردم و روحانيت از بيدادگرى و فساد كم كم اوج مى‏گرفت، موضعگيرى هوشمندانه و اعتراض‏آميز خود را آغاز نمود. حيات مشحون از مجاهدت و پايمردى ايشان در راه مبارزه با ظلم و اعتلاى كلمه اللّه، تجلى مبارزه‏اى آگاهانه و بى‏پايان بود. تحليل‏هاى عميق ايشان از جريانات پشت پرده رژيم، حاكى از تيزبينى و هوشيارى اين انقلابى سترگ بود. ايشان در اين سالها با بيدار كردن مردم در قالب تبليغ و ارشاد دينى در ايام تبليغ ماه مبارك رمضان و محرم، مبارزه علنى را با رژيم آغاز كرد اما پس از سال 1340، فعاليت‏هاى سياسى ايشان، جلوه‏اى تازه يافت. با تصويب لايحه استعمارى انجمن‏هاى ايالتى و ولايتى در مهرماه سال 1341، روند افشاگرى و مبارزه‏ايشان افزايش يافت و در سال 1342 به اوج خود رسيد. ايشان در 15 خرداد آن سال دستگير و روانه زندان شد و پس از تحمّل 40 روز شكنجه از زندان آزاد گرديد. زندانى شدن و شكنجه، نه تنها اثرى منفى در روحيه انقلابى ايشان نگذاشت بلكه وى را راسخ‏تر نيز نمود. او پس از آزادى از زندان گفت: «اگر چيزى به نام زندان و شكنجه ممكن بود مرا از ادامه راه باز دارد(از اين به بعد) ديگر هيچ اثرى نخواهد داشت.»(36) چرا كه زندان و شكنجه كوچكترين خدشه‏اى نمى‏توانست در روحيه او وارد سازد. پس از تبعيد امام در پى مخالفت با لايحه كاپيتالاسيون به تركيه و عراق، نقش مبارزات شهيد آيت اللّه غفارى پررنگتر شد و دوباره دستگير و روانه زندان گرديد و دو سال و نيم در حبس ماند. اما به محض آزادى از زندان اولين كارى كه انجام داد، در تاريخ 15/1/1344 تلگراف تبريكى براى امام به مناسبت ورودشان به نجف فرستاده، مى‏نگارد: «حضرت آيت اللّه العظمى آقاى حاج روح اللّه خمينى، مقدم مبارك را به عالم روحانيت و اسلام (نجف) تبريك عرض مى‏نماييم».(37) 2- مبارزات و فعاليت‏هاى سياسى پس از سال 42
همان گونه كه گذشت روند جديد مبارزات اين مجاهد نستوه، پس از آزادى از زندان در سال 42 آغاز گرديد. اولين تنشى كه پس از اين آزادى در اين سالها صورت گرفت، ماجراى ترور ناموفق شاه بدست «رضا شمس آبادى» در كاخ مرمر بود كه از سوى رژيم به مردم و ائمه جماعات مساجد ابلاغ شد تا در مراسمى همزمان، جان سالم بدر بردن شاه را جشن گرفته و در مساجد و تكايا مراسم شكرگزارى برپا دارند.
شهيد غفارى با زيركى، به بهانه فرستادن فرش مسجد براى شستشو، مانع برپايى اين محفل گرديد.(38) بين سالهاى 1346 تا 1350 مبارزات ايشان به صورت برگزارى جلسات و محافلى براى روشنگرى و آگاه‏سازى جوانان ادامه يافت.
اما سالهاى 1350 به بعد از حساسيت ويژه‏اى برخوردار بود و فضاى سياسى خاصى حاكم شد. اين ويژگى برخاسته از معرفى محمد رضا شاه به عنوان شخصيت برتر و مقتدر منطقه بود كه او را بيشتر به سوى سركوب مخالفان و ريشه كن كردن آشوب‏هاى داخلى در راستاى حفظ چهره مقتدر خود در منطقه وا مى‏داشت. در چنين شرايطى، شهيد غفارى هم چنان به روشنگرى خود ادامه داد تا اينكه در ارديبهشت سال 1351 از سوى رئيس ساواك تهران، مورد احضار و تهديد قرار گرفت.(39) اما وى در هدفى كه برگزيده بود استوارتر از آن مى‏نمود كه با تهديدى ميدان را خالى كند. او در يك سنگر به تقويت اعتقادى پايگاههاى مردمى مى‏پرداخت و در سنگر ديگر با عناصر التقاطى و چپ‏زده در پوشش مجاهدين خلق كه در ارتباط با ماركسيستها بودند، دست و پنجه نرم مى‏نمود و با آنان به مناظره مى‏پرداخت. او در بحث‏ها و گفتگوهايى كه بين آنها در مى‏گرفت مى‏گفت: «ما به همان اندازه كه با شاه مخالفيم با شما (ماركسيستها) هم مخالفيم…چون شما براى ماركس مبارزه مى‏كنيد و ما براى خدا، راه ما و شما دو مسير جداگانه است. هم رژيم شاه و هم شما با ما دشمن هستيد و روزى از پشت به ما خنجر خواهيد زد و اگر دستتان برسد ما را تكه تكه مى‏كنيد.»(40) بازجويى‏ها و دادگاه‏
در تاريخ پنجم آبان ماه 1353 به دلايل فوق ايشان دادگاهى و محكوم به زندان شدند. در بازجويى از ايشان پرسيدند، چرا به زندان آورده شديد؟ پاسخ داد نمى‏دانم. پرسيدند: چندبار به زندان آمده‏ايد؟ پاسخ داد: نيامده‏ام، آورده‏اند. پرسيدند:نظر شما راجع به شاهنشاه آريامهر چيست؟ پاسخ داد: ايشان با كودتاى پدرشان سركار آمده‏اند و غاصب اند. دوباره پرسيدند: نظر شما راجع به حزب رستاخيز چيست؟ گفت: اين حزب را شاه ساخته است به مردم هيچ ربطى ندارد. پرسيدند: نظر شما نسبت به خمينى(ره) چيست؟ شهيد غفارى برآشفت و نام مراد خويش را با كلمه «آقا» همراه ساخت اما مورد ضرب و شتم قرار گرفت.(41)
او با شجاعت تمام در دادگاه نيز براى حكم نهايى حاضر مى‏شود و بدون هيچ ترسى، آن‏گاه كه متن دادخواست را با نام شاه شروع مى‏كنند و متهم را روحانى افراطى معرفى مى‏نمايند فرياد مى‏زند: «ساكت شو مرد!» رئيس دادگاه مى‏گويد: «زندانى ساكت باش!» شهيد غفارى پاسخ مى‏دهد: «اگر مى‏خواستم ساكت باشم اينجا چكار مى‏كردم؟» سپس اجازات خود را از آيات عظام حجت و حكيم بيرون آورد و گفت: آقايان حجت و حكيم به اندازه اين مردك هم نمى‏فهمند كه به من گفته‏اند: يحرم عليك التّقليد؛ تقليد بر تو حرام است(تو مجتهدى) حالا اين مرد بايد حرف خودش را پس بگيرد(در مورد عنوان متهم) تا من بقيه سؤالها را پاسخ دهم و الّا هيچ يك را جواب نمى‏دهم. اين آقا بايد مثل آدم صحبت كند، حق ندارد توهين بكند. مطابق قانون اساسى شاه هم موظف به احترام به مجتهدين است. شاه هم بايد به من احترام بگذارد چه رسد به نوكر شاه!» شهيد غفارى به گونه‏اى آنان را زير سؤال مى‏برد كه گويا نمى‏دانست با مشتى خونخوار روبروست و بدون ترس حرف خود را زده و آنان را وادار به اطاعت از خود مى‏كرد. وكيل شهيد غفارى براى بازگرداندن آرامش به دادگاه مى‏گويد: «موكّل من پير است هيچ غرض و مرضى ندارد. او به سنى رسيده كه نياز به كمك دادگاه دارد». اما شهيد غفارى دوباره با شجاعتى بيشتر مى‏گويد: «آقاى وكيل بنشين، چرا ياوه مى‏گويى؟ پيرمرد خودت هستى كه عقل از سرت گذشته است. درست است كه شصت سال دارم اما ده‏تاى تو را حريفم. ساكت باش. مگر من چه كرده‏ام كه بايد بگويم: ببخشيد؟ من هيچ اشتباهى نكرده‏ام و راهم را درست آمده‏ام. من مخالف نوكرى بيگانه هستم. من مخالف آزادى زنانى هستم كه شاه مدعى آن است. شاه توسط حكومت انگليسى‏ها روى كار آمده است و او مى‏خواهد روحانيت را به زانو درآورد». او همچنان سخن مى‏گفت و به پرسش‏ها، پاسخى دندان شكن مى‏داد مأمورين دادگاه او را روى صندلى نشاندند و دادگاه او را به هشت ماه زندان محكوم نمود.»(42) زندان؛ سنگر ديگرى براى مبارزه‏
شهيد غفارى روانه زندان قصر شد و هر روز مورد شكنجه و آزار جسمى و روحى قرار مى‏گرفت اما روحيه شجاع و نترس او شكنجه گران را به شدت عصبى مى‏كرد وقتى او را به بند 1 زندان مى‏بردند، «سرهنگ محررى» رئيس زندان به او مى‏گويد: «شيخ! به خمينى فحش بده تا بگويم ريش‏هايت را نزنند» شهيد غفارى پاسخ مى‏دهد: «مسئله‏اى نيست من دشنام مى‏دهم اما به رضاخان پالانى! و محمد رضا!» سرهنگ محررى محكم به صورت او زد و دستور داد تا محاسنش را بتراشند.(43) روحيه قوى او همواره سبب خرد شدن و تخريب روحيه شكنجه‏گران مى‏شد.
آنان هرگاه از سرسختى او به تنگ مى‏آمدند از او مى‏پرسيدند: «چرا اين قدر به شاه اهانت مى‏كنيد مگر شما ادب نداريد؟» با ريشخندى هيبت پوشالى آنان را به بازيچه مى‏گرفت و مى‏گفت: «آخر ما توى روستا بزرگ شده‏ايم به ما از اين آداب ياد نداده‏اند».(44)
روحيه قوى او در زندان، هم شكست بزرگى براى دشمن و هم قوت قلبى براى زندانيان در بند بود. او بيشتر از همه شكنجه مى‏شد اما عليرغم سن زيادى كه داشت بيشتر از همه هم كار مى‏كرد و به ديگران خدمت مى‏نمود. همين موضوع سبب تغيير رويه بسيارى از زندانيان فريب خورده از انديشه‏هاى منحرف و بيدارى آنان مى‏شد و سبب محبوبيت او نزد زندانيان مى‏گرديد. در يكى از روزهاى سرد زمستان، مسئولين زندان براى آزار زندانيان به آنان فقط يك پتو مى‏دهند به گونه‏اى كه هيچ كس از سرما خوابش نمى‏برد. در فضايى كه هيچ كس جرأت اعتراض نداشت. شهيد محكم به درب زندان مى‏كوبد. وقتى زندان‏بانان مى‏آيند، مى‏گويد: «اين آقايان (ماركسيستها) سردشان است، پتوى آقايان را بدهيد». مسئول زندان مى‏گويد: «آشيخ! شما ديگر چرا از منافقين و ماركسيست‏ها دفاع مى‏كنيد! وى پاسخ مى‏دهد: هرچه هستند كمونيست يا مسلمان فرق نمى‏كند، يا ببريد آنها را بكشيد يا اگر قرار است زنده بمانند پتو به آنها بدهيد…» مسئول زندان به خيال اينكه بهانه‏اى براى التيام زخم‏هايى كه از زبان برنده و سرنترس شهيد غفارى خورده بودند مى‏گويد: «آشيخ! بگو پتوى من را بدهيد تا فقط به تو يك نفر پتو بدهم». شهيد غفارى پاسخ داد: «ما اگر مى‏خواستيم «من» باشيم اينجا نمى‏آمديم، اينجا كه آمديم براى آن است كه «ما» هستيم. حالا هم من سردم نيست بدنم سالم است و قوى. آقايان سردشان است. اگر پتوها را ندهيد همگى اعتراض مى‏كنند و جنجال به راه خواهيم انداخت. سپس همگى شروع مى‏كنيم به نماز خواندن و آقايان ماركسيست هم نشان مى‏دهند كه نماز خواهند خواند. حالا پتوها را مى‏دهيد يا زندان را به هم بريزيم و درها را بشكنيم؟» مسئول زندان گفت: «آشيخ! اگر جنجال راه بيندازى كتك مفصلى مى‏خورى». كم كم صداى زندانيان درآمد و صداها اوج گرفت و آنان مجبور شدند به خواسته شهيد غفارى تن در دهند. وقتى پتوها را آوردند طنين «صلوات» كه شعار بچه‏هاى مسلمان بود از همگى برخاست و سپس ماركسيست‏ها نزد آقاى غفارى آمدند تا نماز بخوانند و نماز جماعت برپاشد.(45) روحيه بذله گو و قوى و پرنشاط شهيد غفارى بسيارى از ماركسيست‏ها را به راه درست بازگرداند. در يكى از روزها پس از بحث با يكى از سران آنان به شوخى به او فرمود: «بلند شو نمازت را بخوان!» او گفت: من ماركسيستم. شهيد غفارى اصرار ورزيد تا جايى كه او در پاسخ گفت: «به خدا قسم كه م

ن ماركسيستم». شيخ فرمود: «تو غلط كرده‏اى! اگر واقعاً ماركسيست هستى چرا به ماركس قسم نمى‏خورى؟ همين قسم خوردنت ثابت مى‏كند كه به خدا اعتقاد دارى» به تدريج روحيات آن فرد عوض شده و از انديشه‏هاى پيشين خود فاصله گرفت و مسلمان واقعى شد.(46) شهيد غفارى حتى جلوى صف زندانيان براى ورزش مى‏دويد و «اللّه اكبر» مى‏گفت و آنها نيز پاسخ مى‏دادند. برخى از سران آنها كه سرسخت‏تر بودند مى‏گفتند: «اين آقا را از كجا آورده‏اند كه همه مفاهيم و آراء ما را باطل كرده او يك نفرى با كار كردنش همه تبليغات ما را از بين برده است.»(47) پرواز به سوى دوست‏
رژيم به خوبى دريافته بود كه چاره‏اى جز از ميان برداشتن شهيد غفارى ندارد چرا كه او زندان را نيز به سنگرى ديگر براى مبارزه با رژيم تبديل كرده بود. پسرش كه با او در زندان به سر مى‏برد، در بيان عشق او به شهادت مى‏نويسد: «در زندان شبى نبود كه دعاى افتتاح را نخواند و در پايان جمله «خدايا، شهادت رانصيبم كن» را نخواند. به او مى‏گفتم مگر دعاى افتتاح چه دارد؟ مى‏گفت: دعاى افتتاح در تكه آخرش شهادت مى‏خواهد و معمولاً حتى در شبهايى كه شلاق سخت خورده بود، نماز شب را رها نمى‏كرد».(48) او را به شدت مضروب ساخته بودند و تصميم به قتل او داشتند. در واپسين ملاقات با خانواده‏اش، به سختى با اعضاى خونين و استخوان‏هاى خرد شده به پسرش مى‏گويد: بالاخره ديديد كه راه همين است؟ اين راه را رها نكنيد… پسرم روحانيت را رها نكن! من راضى نخواهم بود كه شغل ديگرى انتخاب كنى… مبادا كه از اين راه برگردى، سپس رو به همسرش مى‏كند و مى‏گويد: «كتك خوردن ارثيه‏اى بود كه ما از موسى بن جعفر(ع) به ارث برديم. اين ارثيه را حفظ كنيد».(49) فردا با خانواده او تماس مى‏گيرند كه براى تحويل گرفتن جنازه پدرتان به دادستانى ارتش مراجعه كنيد. فردا بدنش را در تابوتى كه كف آن پر از خون بود تحويل گرفتند. بدنى كه سراسر آن جاى كبودى،شكستگى، سوختگى و حفره‏اى در جمجمه بود كه با پنبه پرشده بود.(50) صبح روز هفتم ديماه سال 1353 بدنش بين ازدحام دستهاى عاشقان راه خمينى (ره) و در قبرستان دارالسلام قم به خاك سپرده شد.(51) نامش بلند و يادش گرامى.
در بين دست نوشته‏هاى دوران زندانش به اين غزل بر مى‏خوريم كه سخن را با آن به پايان برده و كتاب خاطراتش را مى‏بنديم:
عاشق چو رو به كعبه صدق و صفا كند

احرام خود زكسوت صبر و رضا كند
در پيش راه باديه گير، غريب‏وار

ترك عشيره و بلد و اقربا كند
از صدق چون قدم بنهد در فناى عشق‏

اول به پاى دوست سر و جان فدا كند
آنجا كه موقف عرفات محبت است‏

برجاى سنگريزه سرازكف رها كند
آن گاه دست و روى بشويد زخون خويش‏

برخيزد و نماز شهادت اداكند(52) پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. جمعى از نويسندگان گلشن ابرار، قم نشر معروف، چاپ اول، 1379ه.ش، ج 2، ص 757. 2. گروهى از نويسندگان، ستارگان حرم، قم انتشارات زائر آستانه مقدسه قم، چاپ اول، 1377 ه.ش ج 3، ص 41. 3. دهخوارقان از توابع آذربايجان شرقى و در 54 كيلومترى تبريز است. در سال 1316 ه.ش بنابه پيشنهاد فرهنگستان ايران‏نامش به آذرشهر تغيير يافت. (پاسدار اسلام، ش 261، ص 35). 4. گلشن ابرار، ج 2، ص 757. 5. ابوالفضل چيت ساز، مسافر ملكوت، تهران، مركز اسناد انقلاب اسلامى، چاپ اول، 1382 ه.ش ص 12. 6. گلشن ابرار، ج 2،ص 758. 7. همان مدرك. 8. ستارگان حرم، ج 3، ص 42. 9. هادى غفارى، خاطرات هادى غفارى، تهران، حوزه هنرى سازمان تبليغات اسلامى، چاپ اول، 1374 ه.ش، ص 23. 10. جمعى از نويسندگان، شهيد آيت اللّه حسين غفارى، تهران، مركز بررسى اسناد تاريخى وزارت اطلاعات، چاپ اول، 1381 ه.ش، ص 12. 11. خاطرات هادى غفارى، ص 23. 12. آيت اللّه حاج ميرزا على مقدس تبريزى از علماى طراز اول آذربايجان در دوران حكومت رضاخان بود. او فقيهى دانشمند و روشنفكر بود و تأليفات بسيارى داشت. از جمله تأليفات او كتاب «اسلام در خطر است و ما بى خبر»، «فلسفه آفرينش»، و چاپ نشريه «الدين و الحيوة» پيرامون ايدئولوژى و نقش آن در زندگى است. كه در آن دوران خفقان دست به تأليف و نشر آن زد. رژيم دوبار ايشان را دستگير و حتى تا پاى چوبه اعدام برد كه هر دو بار به دليل ترس دستگاه از محبوبيت ايشان بين مردم، موفق به چنين جنايتى نشد.(برگرفته از خاطرات هادى غفارى، ص 19 – 20. 13. گلشن ابرار، ج 2، ص 759 – 760. 14. همان مدرك، ص 763. 15. ستارگان حرم، ج 3، ص 43. 16. گلشن ابرار، ج 2، ص 762؛ خاطره‏هاى غفارى، ص 19. 17. على ربانى خلخالى، شهداى روحانيت شيعه، ناشر بى‏جا، چاپ اول، 1402 ه.ق، ج 1، ص 245. 18. همان مدرك. 19. ستارگان حرم، ج 3، ص 43؛ شهيد آيت اللّه عفارى، ص 13. 20. خاطرات هادى غفارى، ص 33؛ ستارگان حرم، ج 3، 51. 21. شهداى روحانيت، ج‏1، ص 245. 22. على دوانى،نهضت روحانيون ايران ،تهران ،انتشارات مركز اسناد انقلاب اسلامى ،چاپ دوم ،1377 ه ش،ج 6،ص 423. 23. ستارگان حرم،ج 3،ص 51. 24. شهداى روحانيت،ج 1،ص‏247. 25. خاطرات هادى غفارى،ص 33. 26. ستارگان حرم،ج 3،ص‏51. 27. خاطرات هادى غفارى،ص 34. 28. مسافر ملكوت،ص‏22. 29. همان مدرك،ص‏24 – 25. 30. گلشن ابرار،ج 2،ص 762. 31. مسافر ملكوت،ص 21. 32. همان مدرك،ص‏28،گلشن ابرار،ج 2، ص 761،شهداى روحانيت شيعه،ج‏1، ص 249. 33. آية اللّه غفارى، ص‏17. 34. ستارگان حرم،ج‏3،ص‏50. 35. آية اللّه غفارى،ص‏17. 36. مسافر ملكوت،ص‏26. 37. آية اللّه غفارى،ص‏17. 38. همان . 39. همان . 40. ستارگان حرم،ج‏3،ص 45 -46. 41. جمعى از نويسندگان،رويدادها،دبيرخانه مركزى ائمه جمعه،چاپ اول،1370 ه ش ،ج 1،ص 271. 42. ستارگان حرم، ج 3، ص 50. 43. نهضت روحانيون ايران،ج 6، ص 426. 44. همان مدرك،ص 425 و 427. 45. ستارگان حرم،ج 3،ص 48 – 47، خاطرات هادى غفارى، ص 112. 46. مسافرملكوت، ص 31،خاطرات هادى غفارى،ص 111. 47. ستارگان حرم،ج 3،ص 46. 48. آية اللّه غفارى،ص 19. 49. خاطرات هادى غفارى، ص 130 – 131. 50. نهضت روحانيون ايران، ج 6، ص 428. 51. خاطرات هادى غفارى، ص 136. 52. گلشن ابرار،ج 2،ص 763.

/

رابطه فرد و جامعه در اسلام‏

##نگارش و تدوين: حجةالاسلام و المسلمين مصطفى پور##
يكى از مباحثى كه در رابطه با جامعه و مسائل اجتماعى مطرح است آن است كه آيا جامعه مستقل از وجود افراد داراى هستى است و اگر جامعه وجود دارد آيا وجود او حقيقى است يا اعتبارى؟
در پاسخ به سؤال فوق لازم است در آغاز دو مقدمه بيان گردد.
مقدمه اول: اثبات وجود حقيقى و مستقل براى هر چيز آن گاه ميسور است كه آن چيز يا محسوس باشد و يا مبرهن. برخى امور را آدمى با حواس پنجگانه احساس مى‏كند و وجود آن‏ها را مى‏پذيرد از باب مثال آب و رطوبت آن و آتش و حرارت آن را احساس مى‏كند و مى‏گويد وجود دارد و برخى امور را با برهان اثبات مى‏كند و از راه آثار وجود مؤثر را مبرهن مى‏كند و به عبارت ديگر وجود اشياء يا با حواس اثبات مى‏شود و يا از راه عقل استدلال مى‏شود و وجود آن اثبات مى‏گردد از باب مثال از راه آثار اشياء بر وجود آن‏ها استدلال مى‏شود يعنى از راه آثار بر وجود مبدء آثار استدلال مى‏كند و وجود آن را اثبات مى‏نمايد. اگر چيزى وجود حقيقى داشت داراى آثار حقيقى است و از راه آثار به مبدء و منشأ اثر آن، علم پيدا مى‏شود.
مقدمه دوم: تركيب اشياء و امور، اقسام مختلفى دارد، تركيب حقيقى، اعتبارى، صناعى، شيميايى و اجتماعى…
تركيب حقيقى آن است اجزاء گوناگونى كه از تأثير و تأثر و فعل و انفعال آن‏ها اثر جديدى ظهور كند به گونه‏اى كه اين اثر در هيچ يك از اجزاء او وجود نداشته است از باب مثال از تركيب اكسيژن و هيدروژن آب به وجود مى‏آيد كه آثار خاص خود را دارد و اين آثار در اجزاء به تنهايى وجود ندارند.
تركيب اعتبارى آن است كه در صورت تركيب اجزاء گوناگون منشأ اثر جديد نباشد بلكه منشأ مجموع آثار باشد از باب مثال اگر ظروف زيادى را در يك ظرف و كيسه‏اى جمع كنيم و بخواهيم بر يك وسيله نقليه‏اى آن را حمل كنيم. آن وسيله نقليه تك تك اين ظروف را به راحتى حمل مى‏كرد و قدرت تحمل آن را داشت اما در برابر مجموعه آن‏ها اين قدرت تحمل را ندارد. در اين صورت اين گونه نيست كه اين مجموعه، واحد حقيقى را تشكيل دهد كه اين واحد حقيقى قدرت تحمل و مقاومت آن وسيله نقليه را تضعيف كند بلكه اثر مجموع اين ظروف همانا مجموع آثار است نه اثر جديد.
بنابراين اگر صد ظرف موجود بود اكنون با اجتماع آن‏ها صد و يك چيز موجود نيست – خواه اين موجود مفروض متمايز از هم باشد يا به عنوان كل و مركب، همه را در ضمن خود داشته باشد – بلكه همان صد ظرف است زيرا اثر جديدى پديد نيامده است بلكه اثر مجموع، مجموع آثار است از اين رو در شمارش آثار مى‏گوييم: صد آثار و در شمارش مبدأ و منشأ اثر مى‏گوييم صد مؤثر و مبدأ اثر موجود است.
پس از بيان اين دو مقدمه حال اين سؤال مطرح مى‏شود كه آيا جامعه داراى وجود مستقل است يا جامعه در واقع همان افراد است، آيا تركيب جامعه از افراد تركيب حقيقى است يا تركيب اعتبارى؟
در پاسخ اين سؤال مى‏گوييم: آن چه در خارج وجود دارد، افراد است زيرا افراد محسوس هستند و بالاتر آن كه آن چه در خارج وجود دارد افراد است و در اين هيچ ترديدى نيست چه آنكه كلى طبيعى انسان وجود دارد كه اين كلى در واحد، واحد است و در كثير،كثير مى‏باشد نه آن كه كلى طبيعى در ذهن باشد و يا وجودى متمايز و جداى از افراد داشته باشد و يا اين كه به نحو وحدت شخصى همانند فرد خارجى، عين همه افراد باشد وگرنه لازم مى‏آيد كه واحد عين كثير، كثير عين واحد باشد. در حالى كه اين دو مقابل هم مى‏باشند. بلكه وحدت كلى طبيعى غير از وحدت شخصى است. از اين رو مى‏تواند عين كثير باشد و رابطه كلى با افراد، غير از ارتباط كل با اجزاء مى‏باشد و تحقيق آن خارج از حوزه بحث كنونى است.
اما اين كه آيا جامعه نيز علاوه بر افراد وجودى مستقل دارد، خواه جداى از افراد و خواه به عنوان مجموع افراد كه آحاد به منزله اجزاء حقيقى محسوب گردد و جامعه به مثابه مركب و كل حقيقى به شمار آيد در اثبات وجود حقيقى گفته شد كه چند چيز با هماهنگى و اتّفاق بخواهند چيز ديگرى را تشكيل دهند، اين تركيب وقتى حقيقى است كه از تأثير و تأثر و فعل و انفعال اجزاء، اثر جديدى ظهور كند كه در اجزاء آن وجود نداشته است و اين اثر مربوط به آن امر جديد است اما اگر از مجموع اجزاء امر جديدى بوجود نيامده است پس وجود حقيقى ندارد بلكه وجود آن اعتبارى است يعنى چيزى غير از افراد وجود پيدا نكرده است از اين رو اثر جديدى ندارد.
در اين رابطه برخى مانند مرحوم علامه طباطبائى (ره) مى‏گويند جامعه مستقل از افراد داراى وجود حقيقى است. نظريه استاد علامه طباطبايى(ره)
ايشان مى‏گويند: جامعه داراى وجود حقيقى است و از چگونگى پيدايش آثار مى‏توان به دست آورد كه وجود جامعه چنين است زيرا هر يك از افراد ميزان مشخصى از قدرت، اراده و ساير خواص روحى و بدنى را دارد ولى وقتى جامعه تشكيل شد و يك حكم جمعى صادر كرد، يك چيز جديد است كه افراد را نيز به همراه خود مى‏برد به گونه‏اى كه فرد نمى‏تواند در جهت خلاف جامعه حركت كند بلكه جامعه او را با خود مى‏برد از باب مثال، در انقلاب‏ها، تهاجم‏ها، غوغاها و مبارزه‏ها افراد محافظه كار و ترسو نيز جذب مى‏شوند و همراه سير جامعه به راه مى‏افتند چه اين كه در جهت عكس نيز ناامنى، ترس، دلهره و مانند آن اگر بر جامعه‏اى حاكم شد افراد شجاع نيز قدرت تصميم‏گيرى خود را از دست مى‏دهند و اين كار برد مخصوص نشان مى‏دهد كه جامعه وجودى غير از وجود افراد دارد.
جامعه و امّت اگر تصميم خاص گرفت، مخالفين تصميم او نيز در اين محور هضم مى‏شوند خواه در جهت خلاف باشد و خواه در جهت وفاق، در قرآن كريم نيز روى مسئله جامعه و امّت تكيه شده و بسيارى از مسايل را متوجه اقوام و ملل كرده است، قرآن كريم درباره جامعه دو ابتكار اعمال كرد، ابتكار اول قرآن اين است كه جامعه را احياء كرد، يعنى حيثيت اجتماعى افراد را به آنان تفهيم كرد و قوانين خود را به صورت اجتماعى تدوين نمود. ابتكار دوّم در باب معرفت است كه اسلام جامعه‏شناسى را شكوفا كرد و بر خلاف تاريخ نگاران ديگر كه سرگذشت افراد را شرح مى‏دهند قرآن كريم اصرار دارد تا قصص امّت‏ها و اقوام را بازگو كند. و از بيان قصص و اقوام قوانينى را كه حاكم بر جامعه‏ها است بيان نمايد. ابتكار دوم باعث شد تا در اسلام افرادى مانند ابن خلدون و مسعودى به فكر تدوين جامعه‏شناسى بيفتند؛ در غرب يك قرن و نيم است كه «اگوست كنت» مسئله جامعه‏شناسى را پايه‏گذارى كرده است، ولى پيش از آن ابن خلدون در عالم اسلام علم جامعه‏شناسى را تدوين كرد ريشه، ابتكار از قرآن كريم است، زيرا قرآن به استثناى انبياء كه رهبران جوامع انسانى‏اند قسمت مهم قصص خود را در شرح حال امّت‏ها تلخيص مى‏كند.
ظاهر قرآن كريم اين است كه براى جامعه حساب ويژه‏اى باز كرده و براى آن حيات، ممات، سعادت، شقاوت، اطاعت، عصيان، عزّت، ذلّت و مانند آن قائل است.
قرآن همانگونه كه براى افراد زندگى و مرگ قائل است و درباره آنان مى‏فرمايد:
«كُلُّ نَفسٍ ذائِقَةُ المَوتِ»(1) و «ما جَعَلنا لِبَشَرٍ مِن قَبلِكَ الخُلدَ اَفَاِن مِتَّ فَهُمُ الخالِدُون»(2) براى جامعه نيز حيات و مرگ قائل است و مى‏فرمايد: فلان جامعه زنده، و فلان جامعه مرده است و همانگونه كه براى افراد سعادت و شقاوت و اطاعت و عصيان قايل است، براى امت‏ها نيز آن را مى‏پذيرد و همانطور كه براى افراد كتاب و نامه عمل قايل است براى امّت‏ها نيز نامه عمل ذكر مى‏كند. به عنوان نمونه درباره اجل امّت‏ها فرموده است:
«لكُلِّ اُمَّةٍ اَجَلٌ فَاِذا جاءَ اَجَلُهُم لايَستَأخِرُونَ ساعةً و لايَستَقدِمُون»(3) همانطور كه اگر اجل فرد فرا برسد لحظه‏اى تقديم و تأخير در آن راه ندارد اگر اجل امتى نيز فرا برسد تقديم و تأخيرپذير نيست.
نمونه ديگر آن كه از نظر قرآن كريم مقدّسات هر امتى نزد آن امّت عزيز است:
«وَلاتَسُبُّو الَّذينَ يَدعُونَ مِن دُونِ اللّه فَيسُبُّواللّه عَدواً بِغيرِ عِلمٍ كَذلِكَ زَيّنا لِكُلِّ اُمَّةٍ عَمَلَهُم ثُمَّ اِلى رَبِّهِم مَرجِعُهُم…»(4) به بت‏هاى بت‏پرستان بد نگوئيد كه آنان نيز جاهلانه و از روى دشمنى به خدا بد مى‏گويند. در مناظره و استدلال نبايد به عقيده مخالفان بد گفت گرچه زمانى كه رهبرى مانند حضرت ابراهيم خليل قيام كرد، پس از استدلال و اقامه حجت و ظهور شكست مخالفان در مناظره، و عدم تأثير موعظه و اندرز، فرمود: «اُفٍّ لَكُم وَ لِما تَعبُدُونَ مِن دُونِ اللّه»(5) و يا با تبر بت‏ها را درهم مى‏شكند اما در حال عادى در مقابل عقايد انحرافى ديگران بايد بامنطق مقاومت كرد، زيرا بدگفتن كار آسانى است و از رقيب هم برمى‏آيد و به مقدسات شما بد مى‏گويد؛ همواره در محاوره با رقيبان مؤدّبانه برخورد كنيد و از راه برهان و استدلال وارد شويد، تا از احترام متقابل برخوردار گرديد، زيرا آنان نيز توقع احترام به اصول ارزشى خود را دارند. آنگاه مى‏فرمايد: اين نهى از دشنام و عكس العمل حادّ آن، اختصاص به بت‏پرستى و بت پرستان ندارد: «كذالك زيّنا لكلّ امّةٍ عملهم»(6) بلكه مقدّسات هر امّتى پيش آنان عزيز است، البته اگر راه انقلاب را طى كرديد به جائى مى‏رسيد كه مانند حضرت خليل: «فجعلهم جزازاً الّا كبيراً لهم»(7) بت شكنى مى‏كنيد اما راه عادى راه مناظره علمى مؤدّبانه است، زيرا مقدّسات هر امتى نزد آن امت گرامى است، از اين آيه معلوم مى‏شود هر امّتى يك هدف و يك سلسله مقدّسات دارد كه آن را تقديس مى‏كند و تحمّل شنيدن دشنام به آن‏ها را ندارد.
حضرت على(ع) اميرمؤمنان فرموده است: «اكره ان تكونوا سبّابين»(8) كراهت دارم شما دشنام دهنده باشيد، بلكه اوصاف امت‏ها را بازگو كنيد تا مردم از آن‏ها عبرت بگيرند و خود شما هم درس بياموزيد، اگر امّت‏ها موجوداند و داراى مقدسات و كتاب، قهراً در قيامت محشور خواهند شد و برابر آن كتاب محاسبه و محاكمه خواهند شد:
«وترى كلّ امّةٍ جاثية كلّ امّةٍ تدعى الى كتابها اليوم تجزون ماكنتم تعملون»(9) نامه عمل امّت غير از كتاب شخصى هر فرد است، و چون نامه عمل فردى را به دست چپ يا راست يا از پشت سر به او مى‏دهند. اگر براى جامعه نيز كتاب جداگانه باشد، توزيع نامه اعمال جامعه هم به يكى از اقسام سه‏گانه مزبور خواهد بود.
فرق نامه فردى و نامه جمعى را مى‏توان چنين ترسيم كرد كه يك سلسله وظايف، فردى است كه در كتاب شخصى نوشته مى‏شود و بخشى از وظائف، جمعى است كه در كتاب جامعه ثبت مى‏گردد؛ مثلاً: امّتى را در قيامت احضار مى‏كنند كه اگر در آن يك واجب كفايى امتثال نشده باشد، همه را مورد سؤال قرار مى‏دهند. يعنى علاوه بر اينكه فرد از جهت حكم فردى خود مسئول و معاقب است، جامعه و امّت نيز از لحاظ احكام اجتماعى مسئول هستند.
پس انسان از نظر قرآن دوگونه محاسبه دارد، يعنى همانطور كه هر فردى به كتاب خاص خود مى‏رسد، امّت‏ها نيز كتاب جمعى خود را دريافت مى‏كنند. ممكن است نامه اعمال شخصى در مسايل فردى سياه نباشد، اما در مسايل جمعى نامه سفيدى نداشته باشد، زيرا او در مسائل جمعى ره‏آوردى ندارد، گرچه از جهت احكام شخصى كوتاهى و تقصيرى نكرده است.
قرآن كريم در ضمن بازگو كردن قصص امّت‏ها مى‏فرمايد:
«و همّت كلّ امّةٍ برسولهم ليأخذوه و جادلوا بالباطل ليدحضوا به الحقّ فاخذتهم فكيف كان عقاب»(10) هر امتى به اين فكر بود كه در برابر پيامبر خود بايستد و او را دستگير كند، و از رشد تبليغ او بكاهد، و درباره امّت هايى كه در برابر انبياء قيام مى‏كردند و اين خروج و شورش آنها بجائى نرسيده است چنين مى‏فرمايد: «ذلك من انباء القرى نقصّه عليك منها قائمٌ و حصيدٌ و ما ظلمناهم ولكن ظلموا انفسهم»(11) يعنى آنچه بيان شد، از جريان‏هاى منطقه‏هاى شهرى يا روستائى است كه بر تو بازگو مى‏نمائيم، بعضى از آبادى‏ها هنوز سرپا هستند و بعضى را مانند زرع درو كرديم و از بين برديم. و ما به آن‏ها ستم نكرده‏ايم ولى آنان به خودشان ظلم نموه‏اند از اين شواهد معلوم مى‏شود جامعه و امت وجود دارد ليكن در همه مواردى كه بيان نشد و يا بيان مى‏شود، بايد توجه نمود كه آيا اثر تكوينى بر جامعه و امت مترتب است يا اثر اعتبارى، زيرا اگر اثر تكوينى بود وجود جامعه تكوينى خواهد بود و اگر اثر اعتبارى بود وجود آن نيز اعتبارى مى‏باشد.
قرآن كريم در مورد حساب عمل امّت‏ها مى‏فرمايد:
«تلك امّة قدخلت لها ما كسبت ولكم ما كسبتم ولاتسئلون عمّا كانوا يعملون»(12) عصاره آن اين است هر امتى براى خود حسابى دارد كه با همان حساب رخت بر مى‏بندد و با همان نيز محشور مى‏شود و سود و زيان هر امّتى مخصوص همان جامعه مى‏باشد، و امّت ديگر مسئول آن نخواهد بود و درباره اهل كتاب مى‏فرمايد: «منهم امّةٌ مقتصدةٌ و كثيرٌ منهم ساء ما يعملون»(13) و همانطور كه براى هر فرد شاهد اعمال وجود دارد براى امّت نيز شاهد سيره و رفتار و گفتار قائل است. درباره شاهد خود مى‏فرمايد: «و جائت كلّ نفسٍ معها سائقٌ و شهيدٌ»(14) و در مورد شاهد امّت مى‏گويد: «فكيف اذا جئنا من كلّ امّةٍ بشهيدٍ و جئنابك على هؤلاء شهيداً»(15) كه بر اساس اين آيه كريمه وجود مبارك پيامبر – صلّى اللّه عليه و آله و سلّم – شهيد شاهدانست. هر امتى براى خود يك شاهد اعمال دارد كه او پيغمبر و امام آن امّت است و همه اين امّت‏ها و همه شهداى آنان زير پوشش شهادت پيغمبر – صلّى اللّه عليه و آله و سلّم – هستند زيرا كلمه هؤلاء تنها راجع به خصوص امت رسول اكرم(ص) يا امت‏ها نيست، بلكه شاهدان آنان را نيز شامل مى‏شود. بنابراين بر اساس نظر علامه طباطبايى جامعه داراى وجود حقيقى است. نقد نظريّه استاد علّامه (ره)
در تبيين اين نظريه بايد دو مقدمه مورد بحث قرار گيرد:
مقدّمه اوّل: اولاً اين مطلب بحث يك مسأله تعبّدى نيست تا ظواهر الفاظ در آن حجّت باشد، پس بر فرض آنكه ظاهر چند آيه اين بود كه جامعه وجود حقيقى دارد، چون اين مطلب عقلى و علمى است، نه تعبّدى، و از طرف ديگر ظواهر نقلى جز «مظنّه» ره آوردى ندارد و مظنّه نيز در اينگونه از مسائل حجّت نيست، حتى اگر دليل عقلى بر خلاف آن اقامه نشود، بنابراين با صرف ظنون لفظى مطالب علمى اثبات نمى‏شود، مگر در حدّ مظنّه نه جزم، البته مى‏توان در همين محدوده يعنى در حدّ گمان نه بيش از آن به اسلام اسناد داد، و گفت مظنون آنست كه قرآن كريم براى جامعه و امت وجودى غير از وجود افراد قائل است، ليكن اسناد يقينى به اسلام ممكن نيست و ثانياً اگر برهان عقلى بر خلاف ظاهر نقلى اقامه شد، يعنى دليل قطعى اقامه شد كه جامعه وجود حقيقى يا مستقل ندارد، همه اين ظواهر نقلى بايد توجيه شوند، زيرا هرگز ظواهر نقلى – با اقامه برهان عقلى بر خلاف آن – حجّيت ندارد، توضيح آنكه: برهان عقلى سه حالت دارد:
الف. اينكه عقل به طور روشن مسئله را برهانى كند كه جامعه وجود مستقل ندارد، در اين حال ظواهر نقلى توجيه مى‏شوند.
ب. اينكه بطور روشن اثبات كند كه جامعه وجود مستقل دارد، يعنى همانگونه كه افراد موجودند جامعه نيز موجود است. در اين حال عقل و نقل هماهنگ خواهند بو.
ج. اينكه براى عقل وجود جداگانه يا عدم، ثابت نشده بلكه شواهدى بر وجود او و شواهدى نيز بر عدم آن پيدا شده، عقل به جايى راه پيدا نكرد و در حالت شك مى‏ماند و يا اينكه هيچ شاهدى بر وجود يا عدم آن قائم نشده است در اين صورت ظواهر نقلى به ظهورش باقى است زيرا دليل بر طرد اين ظواهر نيست.
خلاصه آنكه عقل يا قطع به وجود مستقل براى جامعه دارد يا قطع به عدم و يا شك دارد، اگر قطع به عدم داشته باشد، ظواهر نقلى بر وجود جامعه بايد توجيه شود و در صورتى كه قطع به وجود داشته يا شاك باشد اين ظواهر به ظهور خود باقى است، با اين تفاوت كه اگر برهان عقلى بر وجود اقامه شد، انسان به قطع و يقين مى‏رسد و اگر برهان عقلى و قطعى اقامه نشد، ادلّه لفظى جز مظنّه نتيجه ديگرى ندارد و در مسائل علمى مظنّه كارآمد نيست مگر در همان اسناد ظنّى كه قبلاً بيان شد، و در همين محدوده مى‏توان به اسلام اسناد داد.
مقدّمه دوّم: استاد علّامه طباطبايى (قدس سرّه) فرمودند خاصيّت وجود جمعى يك امّت آن است كه قدرت تصميم بر خلاف را از فرد سلب مى‏كند، يعنى اگر جامعه‏اى در يك سمت حركت كرد و فردى بخواهد با وى همسو نباشد يا مخالفت كند براى او مقدور نيست، بلكه حركت جامعه او را با خود موافق مى‏كند چه در جنبه اثباتى و چه در طرف نفى و براى هر دو نمونه ذكر كردند، در جنبه اثباتى مانند اين كه اگر جامعه‏اى قيام و انقلاب كرد، چنين جامعه‏اى يك فرد ترسو و محافظه كار را نيز با خود هماهنگ مى‏كند و در طرف منفى مانند اينكه اگر حادثه سخت و سهمگينى رخ داد و جامعه ترسيد، يك فرد شجاع و نيرومند نيز قدرت تصميم‏گيرى و اراده خلاف را از دست مى‏دهد و جامعه ترسو انسان شجاع را نيز هراسناك مى‏كند. اين گونه مطالب و شواهد در حدّ تقريب به ذهن خوب است، امّا دليلى بر وجود مستقل جامعه نيست، زيرا جامعه چه وجود حقيقى داشته باشد، چه وجود اعتبارى دو اثر مذكور را دارد چون اثر مجموع اراده‏ها بيش از اثر يك اراده است، از اينرو بر آن غالب مى‏شود، و آن را با خود هماهنگ مى نمايد. پس هم سويى يك انسان شجاع با جامعه هراسناك يا فرد محافظه كار با جامعه شجاع نشانه وجود حقيقى جامعه نيست، بلكه قدرت برتر اراده جامعه از باب «مجموع الآثار» است نه بعنوان اثر جديد، مثلاً سيل خروشانى كه از دامنه كوه به سمت دشت در حركت است، آب‏هاى آرام و بى حركت بركه‏ها و چشمه‏هاى كوچك مسير خود را نيز حركت مى‏دهد، گرچه در جهت مخالف سيل حركت داشته باشد در حالى كه سيل وجود خارجى ندارد و جز مجموع آبها چيز ديگرى نيست و اثر سيل نيز جز مجموع آثار آب‏هاى جزئى چيز ديگرى نيست، اما وقتى اين آثار كنار هم جمع مى‏شود، تصور مى‏كنيم كه سيل وجود جدا و مستقلى دارد، جامعه نيز احتمال دارد در انقلاب مانند سيل باشد كه افراد ساكن را متحرك و مخالف را موافق مى‏كند. غرض آنكه اگر جامعه در دو حالت، دو اثر مختلف داشت اين نشانه وجود حقيقى جامعه نيست، زيرا آن چه وجود حقيقى هم ندارد اين آثار را بهمراه دارد و اين در حقيقت مجموع آثار است نه اثر جديد، پس دليل اعم از مدعى است، زيرا هم در مورد وجود حقيقى صادق است، و هم در مورد عدم وجود حقيقى، چون در موجود اعتبارى هم صادق مى‏باشد. وجود حقيقى و اعتبارى‏
غرايز عقلا و قرارهاى آن‏ها بر اين است كه به بعضى از امورى كه اصلاً وجود ندارد، وجود اعتبارى و شخصيّت حقوقى مى‏دهند، مثلاً دولت نزد عقلاى بشر يك «شخصيّت حقوقى» و يك «وجود اعتبارى» دارد كه تمامى داد و ستدها و روابط سياسى يا نظامى دولت‏ها با يكديگر بر اساس آن انجام مى‏گيرد.
بنابراين اگر همه اعضاى دولت بر اثر سالمند شدن و از دست دادن توان كار يا انتخاب مشاغل ديگر، استعفا بدهند و اعضاى جديدى براى كابينه دولت انتخاب بشود، تمام معاهدات دولت، باقى و معتبر است زيرا دولت اين معاهده را امضاء نموده و عهده‏دار آن است و با استعفا يا از بين رفتن اشخاص حقيقى كه اعضاء دولت‏اند نمى‏گويند دولت از بين رفت. معاهدات و تمليك و تملّك‏هاى دولت با رفتن اشخاص نه نابود مى‏شود و نه به ورثه آنان منتقل مى‏شود، چون شخصيت حقوقى دولت همچنان باقى است پس عقلا براى عنوان و جهت يك وجود اعتبارى و شخصيت حقوقى قائلند كه اصلاً در خارج وجود حقيقى ندارد.
اگر دولت مركب حقيقى باشد، علل مادى آن را اجزاى او مى‏سازد و علت صورى آن را عنوان دولت و مانند آن بعهده دارد و اگر همه اعضاء و اجزاى قبلى آن از بين رفت ممكن نيست كه مركب بدون اجزاء وجود داشته باشد پس يقيناً دولت يك امر اعتبارى و قراردادى است نه حقيقى، و وجود خارجى نداد و كارهاى اعتبارى متوجه جهت شخصيت حقوقى و مانند آن مى‏شود؛ مثلاً مالى را وقف مطلق بيمارستان مى‏كنند و بيمارستان يك جهت است كه اين جهت، مالك مى‏شود منتها عين مال وقفى محبوس و ثمره آن كه منفعت آن است مال بيمارستان مى‏شود. حال اگر اين بيمارستان خراب شد، بيمارستان ديگر مصداق موقوف عليه قرار مى‏گيرد، اين گونه از عناوين اعتبارى نشانه آن نيست كه آن شى‏ء واقعاً موجود است، بلكه ممكن است موجود حقيقى باشد و مالك بشود و ممكن است موجود اعتبارى و بى حقيقت باشد ولى داراى ملكيّت بشود، زيرا ملكيّت امر اعتبارى است، و براى آن وجود اعتبارى مالك كافى است. اطلاق امّت بر انواع حيوانات‏
قرآن كريم همانگونه كه انسان‏ها را داراى جامعه و امت مى‏داند حيوانات را نيز امّت‏ها ناميده آيا مى‏توان گفت قرآن براى حيوانات نيز يك جامعه حقيقى و وجود جمعى قائل است؟ آيا حيوانات گذشته از وجود فردى يك وجود جمعى حقيقى نيز دارند؟ مثلاً مى‏فرمايد: «وَ مامِن دابَّةٍ فِى الاَرضِ وَلاطائِرٍ يَطير بجناحَيهِ اِلّا اُمَمٌ اَمثالُكُم ما فَرطّنا فِى الكِتابِ مِن شَى‏ءٍ ثُمّ اِلى رَبِّهِم يُحشَرُون»(16) در اين آيه كريمه بر هر گروه از انواع حيوانات امّت اطلاق شده است، در حالى كه صرف امّت ناميدن افراد يك جامعه، دليل وجود مستقل براى حيثيت اجتماعى آن افراد نيست. وجود حقيقى جامعه از ديدگاه روايات‏
ظاهر بعضى از روايات آنست كه مؤمنين با هم يك حقيقت را تشكيل مى‏دهند، لازم است در مضمون آنها تأمل كافى كرد كه آيا همراه با استدلال است يا نه، آيا براى گروه مؤمنان اثر تكوينى جداى از آثار افراد پديد مى‏آيد، تا بتوان به وجود روح جمعى آنها استدلال كرد يا نه. اين روايات چند طايفه است(17) كه برخى جنبه تشبيهى و بعضى جنبه تحقيقى دارد. شايد از اين روايات بتوان استفاده كرد كه بعضى از امت‏ها و جوامع داراى وجود حقيقى است: روايت يكم: عن المفضّل بن عمر قال: قال ابوعبداللّه (ع): انّما المؤمنون اخوةٌ بنو ابٍ و امٍّ و اذا ضرب على رجلٍ منهم عرقٌ سهركه الآخرون.(18)
شعر معروف «بنى آدم اعضاى يكديگرند» از همين روايات گرفته شده: يعنى مؤمنين باهم برادرند، فرزندان يك پدر و مادرند و اگر رگى از رگ‏هاى كسى آسيب ببيند ساير رگ‏ها و اعضاء بى خوابى دارند يعنى همانطور كه اگر يك عضو از اعضاء انسان آسيب ببيند ساير اعضاء آرام نيست، يك فرد از جامعه اسلامى نيز اگر آسيب ببيند، ديگران در رنج هستند، آيا اين روايت بيانگر يك حكم دستورى و اخلاقى است يا يك حكم وصفى؟ از اين روايت نمى‏شود استفاده كرد كه يك حكم وصفى باشد، بلكه ظاهر آن يك حكم دستورى است.
روايت دوم: عن ابى بصير قال: سمعت اباعبداللّه(ع) يقول المؤمن اخ المؤمن كالجسد الواحد ان اشتكى شيئاً منه وجد الم ذلك فى سائر جسده و ارواحهما من روحٍ واحدةٍ و انّ روح المؤمن لاشدّ اتّصالاً بروح اللّه من اتّصال شعاع الشّمس بها؛(19) يعنى افراد با ايمان به منزله اعضاى يك بدن هستند كه اگر يك عضو آسيب ببيند، ديگر اعضاء نيز ناراحت هستند و ارواح دو مؤمن از يك روح است. آنگاه از باب تشبيه معقول به محسوس مى‏فرمايد ارتباط روح مؤمن به ذات اقدس اله قوى‏تر از اتصال شعاع خورشيد به خود خورشيد است. ظاهر اين حديث نشان مى‏دهد كه در امت اسلامى يك روح واحد وجود دارد حال اگر برهان عقلى بر خلاف اين ظاهر اقامه شد بايد اين ظاهر توجيه بشود، اما اگر عقل نتوانست به اين راز پى‏ببرد به ناچار سكوت مى‏كند و بر فرض اثبات و تماميّت اين دليل وجود جمعى را به صورت موجبه جزئيه اثبات مى‏كند نه موجبه كلّيه، زيرا اين روايت در محور ايمان و جامعه مؤمن است، اما در كشورى كه كافران بسر مى‏برند يا مسلمان و غير مسلمان با هم زندگى مى‏كنند اثبات وحدت جمعى براى آن دشوار است، چون در اين حديث و مانند آن آمده است كه ارواح مؤمنين يك روح است و همه اينها بر اثر ارتباط با ذات اقدس خداوند مى‏توانند واحد بشوند. از اين بيان لطيف‏تر و گوياتر روايت ديگر اين باب است:
روايت سوم: «عن جابر الجعفى قال: تقبّضت بين يدى ابى جعفرٍ عليه السلام فقلت: جعلت فداك ربّما حزنت من غير مصيبةٍ تصيبنى او امرٍ ينزل بى حتّى يعرف ذلك اهلى فى وجهى و صديقى، فقال: نعم يا جابر انّ اللّه عزّ و جلّ خلق المؤمنين من طينة الجنان و اجرى فيهم من ريح روحه فلذلك المؤمن اخ المؤمن لابيه و امّه فاذا اصاب روحاً من تلك الارواح فى بلدٍ من البلدان حزنٌ حزنت هذه لانّها منها»(20)
معناى اين روايت نوعى استمداد از تحليل روانى براى جامعه‏شناسى است جابر به امام باقر عليه السلام – عرض كرد: من گاهى بى جهت غمگين مى‏شوم به طورى كه نشانه اندوه را خانواده و دوستان من در چهره‏ام، مشاهده مى‏كنند، بدون اينكه حادثه ناگوار و تلخى برايم پيش آمده باشد راز اين مطلب چيست؟ حضرت امام باقر(ع) فرمود: اگر كسى در جايى غمگين مى‏شود برادر مؤمن او نيز ناخودآگاه متأثر مى‏شود براى اينكه اينها يك واقعيت و يك روح دارند، چنانكه روابط اعضاى يك پيكر نيز همينطور است، زيرا اعضاى ديگر بدون احساس مستقيم درد رنجور مى‏شوند. البته اين روايت ربطى به جامعه ندارد و شامل دو مؤمن نيز مى‏شود، گرچه يكى در شرق و ديگرى در غرب عالم زندگى كنند، اما اگر همه مسلمانان در يك جا بسر ببرند، آيا غير از روحى كه به تك تك آنان داده شده، يك روح واحد حقيقى در همه آنان هست يا اين وحدت يك امر اعتبارى است تا «بنى آدم اعضاى يكديگرند» يك حكم دستورى باشد نه وصفى؟ به حسب اين روايت اگر واقعاً يك روح در افراد مؤمن باشد و اثرش اينكه اگر كسى غمگين شد ديگران نيز غمگين هستند پس افراد مؤمن يك واحد واقعى هستند اينگونه روايات بايد ارزيابى بشود تا بتوان در اثبات وجود مستقل جامعه از آن مدد گرفت.
اين روايات بر فرض كه به نصاب حجّيت برسد، بيگانه از مدّعا است زيرا مدّعا اين است كه جامعه وجود مستقل دارد ولى مضمون روايت اين است كه: مؤمنين با هم داراى يك روح هستند، خواه اهل يك جامعه باشند يا چند جامعه و يا اصلاً عضو جامعه‏اى نباشند، بلكه زندگى فردى داشته باشند، و در جامعه‏اى كه در آن مؤمن و غير مؤمن بسر مى‏برند، هيچگاه بين آنها چنين رابطه‏اى وجود ندارد، در حالى كه آنها اعضاى يك جامعه‏اند، پس مفاد حديث مزبور نه جامع افراد است، و نه مانع اغيار. پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: –  1. سوره آل عمران، آيه 185. 2. سوره انبياء، آيه 34. 3. سوره اعراف ، آيه 34. 4. سوره انعام، آيه 108. 5. سوره انبياء، آيه 67. 6. سوره انعام، آيه 108. 7. سوره انبياء، آيه 58. 8. نهج البلاغه صبحى الصالح، خطبه 206 ص 323. 9. سوره جاثيه، آيه 28. 10. سوره غافر، آيه 5. 11. سوره هود، آيه 100. 12. سوره بقره، آيه 134. 13. سوره مائده، آيه 66. 14. سوره ق، آيه 21. 15. سوره نساء، آيه 41. 16. سوره انعام، آيه 38. 17. اصول كافى، كتاب الايمان والكفر باب «اخوة المؤمنين بعضهم لبعض»، ج 3، ص 254. 18. اصول كافى، ج 3، ص 254. 19. همان ، ص 255. 20. همان، ص 254.

/

آمارهاى 4 سال انتفاضه ومقاومت ملت فلسطين‏

به رغم شرايط دشوار وپيچيده‏اى كه مردم فلسطين به سبب اقدامات اشغالگران صهيونيست در محاصره قتل كشتار و ويرانى با آن روبرو هستند 160 صهيونيست در چهارمين سال انتفاضه به هلاكت رسيدندكه اين رقم مساوى با شمار تلفات صهيونيست‏ها در سال اول اين قيام مبارك ومردمى است .
در چهار سال انتفاضه حدود 1017 صهيونيست از جمله 703 غير نظامى وپليس كشته و5598 نفر ديگر شامل 4566غير نظامى و1032 نظامى و پليس زخمى شدند (روزنامه يديعوت آحارانوت 29/9/2004).
در سه سال اول انتفاضه 867 صهيونيست متشكل از 608 غير نظامى و259 نفر ارزنيروهاى امنيتى به هلاكت رسيدند .390 نفرازاين افراد در جريان عمليات‏هاى رزمندگان فلسطينى در شهرهاى صهيونيست كشته شدند.همچنين 5787 نفر شامل 4184 غير نظامى و1694 نظامى نيز زخمى شدند.
اين آمار مربوط به اجراى 18876 عمليات است كه 96درصد آن در كرانه باخترى ونوار غزه و 4 درصد آن در مناطق صهيونيست نشين مى‏باشد. اما عمليات‏هاى منطقه اخير بسيار سنگين‏تر از ساير مناطق بوده است.(29/9/2003).
با توجه به اين اطلاعات مى‏توان اينگونه نتيجه‏گيرى كرد كه 40درصد از كشته‏هاى اسراييلى به سبب عمليات‏هاى شهادت طلبانه بوده است.
اين در حالى است كه از زمان آغاز انتفاضه مسجدالاقصى تاروز 20/9/2004 ميلادى 3586 فلسطينى به شهادت رسيدند كه ازاين ميان 721نفر در سال اول، 1300نفر در سال دوم و 786نفر درسال سوم و780نفر در سال چهارم بوده‏است .
علت افزايش آمار شهدادرسال دوم به سبب افزايش شدت درگيرى ميان فلسطينى‏ها و صهيونيست‏ها به فلسطينى‏ها يك به سه مى‏باشد. در چهار سال انتفاضه مسجدالاقصى به طور ميانگين سالانه 260صهيونيست به هلاكت رسيدنددرحالى كه اين رقم در 6سال انتفاضه اول سالانه 65نفر بود.(383 نظامى وشهرك نشين صهيونيست).
اين درحالى است كه در 18 سال اشغال جنوب لبنان و بقاع غربى توسط اشغالگران، 858 صهيونيست كشته شدند كه ميانگين آن درسال 45 نفر مى‏باشد.
“آفى ديختر” رييس سازمان امنيت د اخلى رژيم صهيونيستى (شاباك) دراين باره گفت: از آغاز انتفاضه در سپتامبر سال 2000 تا تاريخ 8/8/2004 ميلادى تعداد كشته‏ها و زخمى‏هاى اسراييلى بسيار بيشتر از همين تلفات از سال 1948 ميلادى يعنى زمان تشكيل اسراييل تا سال 2000 ميلادى است چرا كه در چهارسال انتفاضه 11356 اسراييلى كشته و زخمى شدند درحالى كه اين رقم در خلال سالهاى 1948 تا 2000ميلادى 4319 نفر بود.(هاآرتض – 9/8/2000).
باتوجه به اين آمارها مى‏توان گفت، شارون نخست وزير دولتى است كه در دوره‏اش بيشترين صهيونيست به قتل رسيده‏اند و اسراييل تنها رژيمى در جهان است كه يهوديان در آن به سبب سياست‏هاى دولت و به علت يهودى بودن جان خود را از دست مى‏دهند.امرى كه شعار “اسراييل پناهگاه امن براى يهوديان جهان ” را در هم شكست .
در زمينه اقتصاد به سبب اقدامات صهيونيست‏ها در تخريب زير ساخت‏هاى فلسطين، منازل مسكونى، زمين‏هاى كشاورزى، محروم كردن افراد ازشغل و محاصره سالانه، بين 5 تا 7 ميليارد دلار به اقتصاد فلسطين ضربه وارد شده كه اين امر افزايش فقر در جامعه فلسطين را در پى داشته است .
در سه سال اول انتفاضه حدود 75 ميليارد شيكل نيز به اقتصاد رژيم صهيونيستى زيان وارد شد و سطح زندگى بيش از 6 درصد كاهش يافت. نكته ديگر خسارات وارده به اقتصاد رژيم صهيونيستى تنها 5 درصد توليد ناخالص ملى اين رژيم را تشكيل مى‏دهد كه آن نيز با حمايت‏هاى آمريكا و يهوديان جهان جبران مى‏شود درحالى كه خسارات وارده به اقتصاد فلسطين معادل 150درصد توليد ناخالص اين دولت مى‏باشد.
(نداء القدس، شماره 81) پدر شهيد هنادى جرادات:
انتفاضه و مقاومت بايد تا طرد اشغالگران ادامه يابد
او خورشيد تابان فلسطين است كه شب پويندگان راه فلسطين تا پيروزى و شهادت را روشن خواهد كرد.ياد وخاطره او در قلب‏هاى ما زنده باقى خواهد ماند و مانند مناره‏اى خواهد بود كه براى ادامه راه از آن تأسى خواهيم جست .
بااين سخنان: تيسيرجرادات ” پدر “هنادى جرادات “به توصيف دختر شهادت طلب خود پرداخت. هنادى جرادات مجرى عمليات شهادت طلبانه “ماكسيم “در”حيفا”بود كه گروهان‏هاى قدس شاخه نظامى جنبش جهاد اسلامى فلسطين مسؤوليت آن را بر عهده گرفت .
وى در باره دخترش گفت: هرگز حتى يك لحظه عروس، خورشيد، ماه وستاره فلسطين هنادى رافراموش نخواهيم كرد كه حاضر نشد پيش از انتقام خون برادر، پسر عمو و تمام اعراب و فلسطينى‏ها اعم از كودك، زن ومرد كه باگلوله خيانت پيشه اسراييل به شهادت رسيدند، به خواب رود.
هنادى جاويداست اما ملت ما بايد ياد او و فداكارى شهدا براى ادامه مسير را زنده نگه دارد. انتفاضه و مقاومت بايد تا بيرون راندن اشغالگران و آزادى تمام خاك فلسطين ادامه يابد.
تيسير يك فلسطينى آواره است كه 5 دهه از عمرش مى‏گذرد. او اينك با بيمارى دست و پنجه نرم مى‏كند اما با اين حال مى‏خواهد خود از افراد شركت كننده در مراسم سالگرد هنادى در منزل محقرش استقبال كند.
نيروهاى اشغالگر در روز اجراى عمليات توسط هنادى را كه قلب رژيم صهيونيستى را به لرزه در آورد (و تل آويو آن را زلزله‏اى ويرانگر توصيف كرد) و آثار آن تا دهها سال بر رژيم باقى خواهد ماند ، منزل تيسير را منهدم كردندلذا وى مجبور به نقل مكان به اين منزل جديد و كوچك شد.
با اين كه ميهمانان يكى پس از ديگرى مى‏آمدند و مى‏رفتند او سخن درباره هنادى يعنى وكيلى كه جان خود را در راه فلسطين فدا كرد متوقف نساخت وى افزود مفتخرم كه دخترم جان خود را فدا كرد البته از فراق او اندوهگين هستم اما به كارى كه او در دوره سازش تسليم وخيانت انجام داد افتخار مى‏كنم. رنجهاو آلام ملت ما و جنايات اشغالگران روح انقلاب و خشم را در او دميد وباعث شد دست به كارى بزند كه حكومت‏ها ارتش‏ها وحاكمان از انجام آن ناتوانند .هنادى نمونه يك دختر مخلص وگرانقدر بود كه به خانواده‏اش عشق مى‏ورزيد، زندگى خود را وقف كمك به آنها وكاستن از شدت رنج‏ها ومشكلات ناشى از زندانى شدنم كرد وهمراه با مادرش به التيام زخمهاى خانواده پرداخت.وى به سبب طينت پاك اخلاص وشجاعت در قلب همه افراد خانواده جاى داشت ودوست داشتنى بود.شهادت صالح جرادات پسر عمويش كه از فرماندهان گروهان‏هاى قدس بود تاثير زيادى بر وى گذاشت وسوگند ياد كرد كه انتقام خون وى را بگيرد.
صهيونيست‏ها فادى وصالح را در برابر چشمان هنادى به شهادت رسانده واجازه ندادند كه به آنها كمك كنند.ازهمان زمان زندگى هنادى دستخوش تغيير شد وشبانه روز از خداوند متعال مى‏خواست تا شهادت را نصيبش گرداند ووى را به فادى ملحق كند.
هنادى به طور كاملاپنهانى وبدون اطلاع ما به جنبش جهاد اسلامى پيوست زيرا جنايات اشغالگران اورا به خشم آورده بود.درتشيع جنازه شهدامى گريست واشغالگرانى كه‏كودكان را به قتل رسانده و مردم را شهيد يا آواره مى‏كنند را لعن مى‏كرد.
وقتى از دانشگاه فارغ التحصيل شد آرزوى مابراى وكيل شدن اومحقق شد اما او با اجراى عمليات به جهان گفت كه فلسطينى‏ها مى‏توانند براى كرامت وآزادى خود راه خون وفداكارى را برگزينند.
هنادى مدرسه آگاهى و ايمان بود وى دين اسلام راآموخت وبه ترويج آگاهى دين و شريعت در ميان اعضاى خانواده و نزديكان و همسايگان همت گمارد. او از كوچكترين فرصت براى آگاه كردن ديگران بهره مى‏برد به گونه‏اى كه پس ازمدتى به منبع جذب اهالى منطقه تبديل شد و مردم براى شنيدن سخنانش و دعوتش به ايمان از يكديگر پيشى مى‏گرفتند.بارهاختم قرآن كرد ونوارهاى مذهبى را در ميان همكلاسى هايش پخش مى‏كرد.
كلماتى كه بتواند حق مطلب را درباره هنادى قهرمان ادا كند وجودندارد او پيام ملت ما و فريادحق در برابراشغال و بيداد بود.او خورشيد فلسطين بود كه بامقاومت راه رهايى را در برابر ما ترسيم كرد. از اين رو وقتى چهره‏اش را ديدم و وصيتنامه‏اش را شنيدم به او افتخار كردم گويى هنادى با ماست و ما را به صبر و پايدارى و ادامه راه تشويق مى‏كند.
اشغالگران به سبب جناياتشان مسؤولند پسرم فادى در عنفوان جوانى و در حالى به شهادت رسيد كه آماده ازدواج مى‏شد.آنها مانع از معالجه همسرم كه به سرطان مبتلاست شدند.هر وقت خواستيم او را براى در مان ببريم اشغالگران به بهانه مسايل امنيتى مخالفت كردند امرى كه زندگى همسرم را به مخاطره افكنده است.از اين رو بايد به ظلم و جنايات آنها عليه ملت فلسطين پاسخ داده مى‏شد.لذا هنادى خواست تا پيام رسان مخلص وصادق ملت ما باشند.از خداوندمتعال مى‏خواهم شهادتش رابپذيردكه نام فلسطين را متعالى گرداند.
درست است كه اشغالگران منزلمان را منهدم و ما رااز سفر به خارج براى معالجه منع كردند اما اين مسائل هيچ تأثيرى بر روحيه ما ندارد و ما باز هم به هنادى افتخار خواهيم كرد.من ازملت فلسطين مى‏خواهم‏به انتفاضه مقاومت در برابر اشغالگران غاصب ادامه دهد زيرا نبرد ما با اشغالگران در اصل تنازع بقاست و با مذاكره صلح و امتياز دهى خاتمه نمى‏يابد چراكه اشغالگران جز مصيبت و بدبختى چيزى براى ما نياوردند.تنها راه حل همان راهى است كه هنادى و همراهان شهادت طلبش ترسيم كردند يعنى مقاومت عمليات و انتفاضه.من به عنوان يك پدر فلسطينى كه دو شهيد در اين راه تقديم كرده است به دنيا مى‏گويم طرح همه ما شهادت است.فرياد هنادى در هر مكان با تفنگ‏هاى انقلابيون و مجاهدان همراه و تبديل به يك فرياد واحد يعنى فرياد جهاد تا پيروزى يا شهادت خواهد شد.اين همان درسى است كه مااز هنادى آموخته‏ايم ودر مسير آن تا بيرون راندن اشغالگران گام خواهيم برداشت.

پاورقي ها:

/

بيش از پاداش عمل‏

«للذين أحسنوا الحسنى و زيادة و لا يرهق وجوههم قتَرٌ و لا ذلّة أولئك أصحاب الجنة هم فيها خالدون»
(سوره يونس ج آيه 26)
آنان كه در دنيا كار خوب كرده اند، نيكوترين پاداش خواهند داشت بلكه بيش از آن (لطف الهى) و هرگز بر رخسارشان گرد خجلت و خوارى ننشيند و همانا آنان اهل بهشت اند و در آنجا زندگى جاودان خواهند داشت.
يرهق: اصل آن “رهق” است به معناى پوشاندن قهرى و بدون اختيار.
قتَر: به معناى گرد و غبار و يا دود است. و از اين رو به كسى كه بسيار بخل مى‏ورزد مى‏گويند “اقتار” مى‏كند يعنى به اندازه گرد و خاكى از پول خود انفاق و مصرف مى‏كند!
ذلة: كوچكى، پستى و خوارى است بر خلاف عزت.
خداوند در اين آيه كريمه بشارت مى‏دهد به كسانى كه در دنيا احسان و خوبى مى‏كنند و كارهاى نيكو و أعمال صالحه انجام مى‏دهند و خيرشان به مردم مى‏رسد، كه اينان بى گمان در آخرت، عزيز و ارجمند هستند و گرد و خاك ذلت و خوارى بر چهره هايشان نمى‏نشيند و بيش از آنكه در دنيا خوبى كرده اند، در آخرت اجر و پاداش خواهند داشت، و سرانجام در بهشت برين براى هميشه متنعم خواهند بود.
زيادة: مقصود از زياده (اضافه و افزونى) در اين آيه چيست؟ خداوند نيكوكاران را نويد مى‏دهد كه نه تنها پاداش خود را بدون كم و كاست دريافت خواهند كرد بلكه براى آنان افزونى و زيادى خواهد بود. معلوم است كه ما هرچه در دنيا كار خوب انجام دهيم، به اندازه يك روز زندگى شيرين در بهشت با آن همه نعمت بى پايان نخواهد بود. با اين حال خداوند به مؤمنان بشارت مى‏دهد كه اگر كار خوب انجام داديد نه تنها زندگى جاودان خواهند داشت بلكه چيزى فراتر و زيادتر از آن.
چنانچه از بعضى روايات استفاده مى‏شود “زياده” به اين معنى است كه خداوند از آن همه نعمت كه به آنها در دنيا داده است، بازخواستشان نمى‏كند و در آخرت حسابش را از آنان نمى‏خواهد.
قال أبو جعفر عليه السلام: «و زيادة معناه ما أعطاهم الله فى الدنيا لا يحاسبهم به فى الآخرة» معناى زياده اين است كه خداوند هر چه در دنيا به آنها بدهد در آخرت حسابش را از آنان نمى‏خواهد. و اين مطلب بسيار با ارزش و مهمى است كه انسان نيكوكار هرچقدر نعمت نيز داشته باشد، به خاطر خدمات شايسته‏اش به مردم و احسان و نيكوئيش به همنوعان، خداوند از او حساب آن همه نعمت را نمى‏خواهد.
برخى ديگر گفته اند مقصود از زياده همان ده برابر شدن پاداش است كه خود مى‏فرمايد: «فله عشر أمثالها». ولى به نظر مى‏رسد كه “زياده” از اين هم افزونتر و ارجمندتر باشد.
در قرآن در مواردگوناگونى تكرار شده است كه خداوند بيش از آنچه تصور مى‏شود به نيكوكاران و محسنان خواهد داد.
در آيه اى مى‏فرمايد: «لهم مايشاؤون و لدينا مزيد» هرچه نعمت در بهشت بخواهند به آنان داده خواهد شد به اضافه آنكه چيزى زيادتر نزد ما هست. و اين افزونى را خداوند مجمل قرار داده و به آن تصريح نكرده است بلكه در جاى ديگر مى‏فرمايد: «فلا تعلم نفسٌ ما أخفي لهم من قرة أعين» هيچ كس نمى‏تواند بداند چه چشم روشنى براى آنان مخفى نگه داشته است. شايد به اين خاطر باشد كه مغز محدود و فكر كوته ما قدرت درك و شناخت آن “زياده” را هرگز نخواهد داشت.
و شايد اين زياده اشتره اى باشد به “رضوان الهى” و خشنودى خدا از بندگان نيكوكارش كه فرمود: «و رضوانٌ من الله أكبر» يعنى هرچقدر به شما نعمت در بهشت داده شود مانند رضاى الهى نيست. در اينجا نكته اى نهفته است كه تمام دانشمندان علوم اسلامى را در طول تاريخ مبهوت ساخته است. “رضوان” يعنى چه؟ واقعا چگونه مى‏توان “رضوان” را تفسير و تأويل كرد جز آنكه سر تسليم و رضا فرود آوريم كه هرگز عقول ناقص ما به گرد آن نمى‏رسد و چنانكه گفته اند كميت بيان در اينجا لنگ است.
و اصلا چه بايد گفت كه خداوند در اين باره مى‏فرمايد: «فأما الذين آمنوا و عملوا الصالحات فيوفيهم أجورهم و يزيدهم من فضله» پاداش آنان را به نحو كامل و تمام به آنها مى‏دهد و با فضل و لطف خويش، بيشتر از آن پاداش، به آنها عطا مى‏فرمايد. اين هم از فضل الهى كه تمام آنچه مى‏دهد فضل است. واقعا انسان ها هر چه كار نيك انجام دهند و هرچه عبادت و پرستش خداوند بكنند حتى اولياى خدا در برابر آن همه نعمت كه در دنيا به آنان داده مى‏شود، هيچ ارزشى ندارد، چه رسد به نعمتهاى جاودانه سر منزل مقصود.
مگر نه اين امام معصوم است كه وقتى از او مى‏پرسند: تو كه قطعا اهل بهشتى، چرا اين همه خود را در عبادت به زحمت و مشقت مى‏اندازى؟ پاسخ مى‏دهد: «ألم أكن عبدا شكورا» آيا در برابر آن همه نعمت كه خداوند به من ارزانى داشته، بنده اى شكرگزار نبايد باشم؟ آنان كه پروردگار را شناخته اند و عرفان حقيقى دارند آن همه عبادت و نيايش را در برابر نعمتهاى فراوان الهى انجام مى‏دهند و پيوسته خود را مقصر مى‏دانند، نه اينكه چشم داشتى داشته باشند مانند ما جاهلان كه اگر نمازى مى‏خوانيم خودرا طلبكار مى‏دانيم. زهى جهل و نادانى.
بنابر اين ما اگر در دنيا عبادت كنيم و خود را در پرستش به زحمت بياندازيم، كار ى جز شكر (آن هم ناقص) انجام نداده ايم چرا كه خود خدا مى‏گويد كه نمى‏توانيم شكر نعمتهاى بى حد و حصرش را انجام دهيم «و إن تعدوا نعمت الله لا تحصوها» پس آنچه خداوند در قيامت به ما عطا مى‏كند، همه اش فضل است نه حق زيرا ما را هيچ حقى بر او نيست. نه تنها ما بلكه امامان و پيامبران و صديقان و شهدا و مخلصان نيز هيچ حقى ندارند و هرچه به آنان عطا شود فضل الهى است، با اين حال خداوند نه تنها به اندازه عمل (اگر براى آن ارزشى قائل باشيم) پاداششان مى‏دهد كه زيادتر بر آنان منت مى‏گذارد و لطف مى‏كند.
بيائيد عزيزان. از اين بشارت الهى بيشترين استفاده را بكنيم و خود را براى آن روز كه بيشترين چهره ها سياه است و گرد و خاك ذلت و خوارى آن را پوشانده، آماده سازيم، شايد در برابر احسانى كه در دنيا مى‏كنيم، خداوند بر ما منت نهد و تفضل كند و ما را جزء آن گروه از نيكوكاران قرار دهد كه هرگز بر رخساره شان گرد و خاك ذلت نيست و در بهشت رضوان الهى براى هميشه منعم خواهند بود. و اين امر ميسر نيست جز با خدمت خالصانه به بندگان خدا و پرستش مخلصانه ذات حق. والسلام.
پاورقي ها:

/

تزكيه نفس و آثار آن در قرآن‏

جستارگشايى
تزكيه نفس از رذائل اخلاقى و شهوات نفسانى به جهت آثار و فوائدى كه براى انسان دارد مورد توجه تمام ملت‏ها و اديان الهى بوده و آنان براى تحصيل اين امر از روش‏هاى گوناگونى بهره مى‏جسته‏اند. اهل كتاب يعنى يهود، نصارى‏ و مجوس نيز به تزكيه نفس اهتمام زيادى مى‏ورزيدند و در كتب آنان دستورهاى فراوانى براى اصلاح نفس و تهذيب آن از شهوات وجود دارد؛ چنان كه قرآن كريم در آياتى به برخى اعمال آنان براى تهذيب نفس همچون تلاوت آيات الهى و خواندن نماز در نيمه‏هاى شب(1) گوشه‏گيرى از مردم براى عبادت و خودسازى(2) ترك دنيا و انتخاب رهبانيت (3) اشاره كرده است.(4) اسلام نيز براى تزكيه نفس و تطهير پيروان خود از آلودگيهاى كفر و گناه و اخلاق ناپسند اهميت زيادى قائل شده كه اين امر را از موارد ذيل مى‏توان استفاده نمود:
1. تزكيه هدف بعثت انبياء: قرآن در آيه 51 سوره بقره خطاب به مسلمانان مى‏گويد: ما به سوى شما پيامبرى فرستاديم تا با تلاوت آيات الهى شما را از آلودگيها پاك سازد. در آيه‏اى ديگر خداوند بر فرستادن رسولان خويش براى تزكيه بشر بر آنان منت نهاده است.(5) در آيه 129 سوره بقره نيز حضرت ابراهيم و اسماعيل دو پيامبر بزرگ الهى از خداوند تقاضاى فرستادن رسولانى مى‏كنند تا نسل و ذريه آنان را از آلودگيها پاك نمايدو در آيه‏اى ديگر خداوند موسى(ع) را با پيام دعوت به تزكيه به سوى فرعون مى‏فرستد.(6) از مجموع اين آيات بدست مى‏آيد كه تزكيه و طهارت نفس يكى از عمده‏ترين اهداف تمام رسولان الهى بوده است.
2.رستگارى در گرو تزكيه: رسيدن به فلاح اُخروى از بالاترين اهداف مؤمنان است كه قرآن راه دستيابى به اين هدف را از مبارزه با هواهاى نفسانى و تزكيه ذكر كرده است.(7) همچنين قرآن در آياتى ديگر
مؤمنانى را رستگار دانسته است كه در جهت تزكيه نفس تلاش مى‏كنند.(8) كه زكات در اين آيه اعم از پرداخت زكات و تزكيه نفس است.(9)
3. تقدم تزكيه بر تعليم و تعلم: قرآن در چهار آيه. تزكيه را با تعليم و تعلم در كنار يكديگر مطرح نموده كه در سه آيه تزكيه را مقدم داشته (10) و در يك آيه تعليم مقدم شده است.(11) در اين كه فلسفه اين تقديم و تأخير چيست و كداميك در واقع تقدم بر ديگرى دارد اقوال متعددى در بين مفسران مطرح است. برخى تزكيه را مقدم دانسته به اين دليل كه در سه آيه تزكيه مقدم گرديده علاوه بر اين كه هدف اصلى از تعليم تزكيه انسانها است.(12) عده‏اى معتقد به تقديم تعليم بوده و به دليل تقدم آن در يك آيه و نيز به اين دليل كه تزكيه بدون تعليم و تعلم و آگاهى امكان‏پذير نيست.(13) برخى قائل به تساوى رتبه اين دو بوده و معتقدند اصولاً در موضوع تزكيه و تعليم، تقديم و تأخير معنى ندارد و در قرآن كريم موضوعات دنيوى و اُخروى به طور آميخته و در كنار يكديگر
آمده است مثلاً در حالى كه در يك سوره سخن از مسائل مالى است در كنارش از موضوعات عرفانى سخن به ميان آمده است. روى همين جهت گاهى تزكيه مقدم شده و گاهى تعليم(14) برخى تقدم و تأخر تزكيه را از باب تعدد مراتب آن دانسته و گفته‏اند: تزكيه مراتب گوناگونى دارد. مرتبه‏اى از آن تنها ارشاد محض و اتمام حجت است، مرتبه‏اى ديگر دور كردن رذائل اخلاقى از نفس است، مرتبه‏اى متحلى شدن انسان به فضائل اخلاقى و مرتبه ديگر تجلى انسان به اسماء و صفات ربوبيت است كه براى هر يك از اين مراتب درجاتى است و آياتى كه در آن تزكيه مقدم شده اشاره به مرتبه‏اى از تزكيه و آيه‏اى كه تزكيه مؤخر شده اشاره به مرتبه‏اى ديگر از مراتب آن دارد.(15) و لكن ضمن صحت برخى از اين توجيهات، نظريه صحيح تقدم تزكيه بر تعليم است و اين تقدم نه از حيث وجود خارجى بلكه(16) از جهت اهميت و درجه است كه تمام تلاشها و تعليم و تعلم‏ها مقدمه و براى رسيدن به تزكيه است كه اگر اين هدف بدون تعليم حاصل مى‏شد ضرورتى براى تعليم نبود ضمن اين كه علم بدون تزكيه همچون بار نهادن كتب بر حيوان است. «كَمَثَلِ الحِمارِ يَحمِلُ اَسفارًا»(17) و تقدم تزكيه در سه آيه از چهار آيه مؤيد همين نظريه است(18) اما اين كه در دعاى ابراهيم تعليم بر تزكيه مقدم شده بدان جهت است كه ابراهيم در مقام طلب چند خواسته از خداوند است و مقام طلب تقدم و تأخر نقشى ندارد بلكه اين مشمول امر است كه در مرحله عمل به اين خواسته‏ها، بايد تقدم و تأخر را رعايت كند.(19)
4. قرار دادن خداوند، انبياء را در زمره تزكيه كنندگان: امر ديگرى كه حكايت از اهميت تزكيه و جايگاه والاى آن در اسلام دارد اين است كه قرآن، خداوند و انبياء الهى را در زمره كسانى قرار داده كه وظيفه تزكيه بشر را بر عهده داشته و او را در اين راه يارى مى‏رسانند. عوامل تزكيه
عوامل و اسباب متعددى در عالم خارج يا درون انسان وجود دارد كه هر يك به نوعى در تزكيه انسان نقش دارند كه اين عوامل عبارتند از:
1- توفيق الهى: مهمترين عامل تزكيه بشر توفيق الهى و فراهم كردن اسباب از جانب خداوند است كه اگر فضل و رحمت خداوند در اين مورد وجود نداشته باشد هيچ انسانى قادر به تزكيه خود نخواهد بود(20) و لكن تزكيه بشر از سوى خداوند دو نوع است. گاهى موهبتى و غير اكتسابى است به اين معنى كه خداوند از همان آغاز برخى انسانها همچون انبياء امامان و برخى اولياء خاص الهى را بر فطرت پاك خلق كرده و آنان را در برابر آلودگيها از حمايت ويژه خود برخوردار مى‏نمايد. چنان كه ابراهيم، اسحاق و يعقوب را پاك و خالص نموده و آنان را از برگزيدگان قرار داد.(21) ( و پليدى و رجس را از اهل‏بيت(ع) دور نموده و آنان را پاك گردانيد(22) و يا مريم را از ميان زنان عالم برگزيد و به او طهارت نفس عطا كرد(23) و گاهى اكتسابى است كه بشر خود بايد با تلاش، نفس خويش را از آلودگيها منزه سازد ولى خداوند اسباب و زمينه‏هاى تزكيه را فراهم مى‏كند مانند فرستادن پيامبران الهى براى آشنا كردن انسان با معارف دينى و تطهير انسان (24) و يا توفيق توبه انسان از گناه و پذيرش توبه(25) و يا امور ديگرى همچون عبادات و… كه براى حصول تزكيه تشريع نموده است و تزكيه خداوند تنها شامل كسانى مى‏شود كه استعداد تزكيه را داشته و با زبان استمداد از خداوند تزكيه را طلب نمايند چنان چه جمله «سَميعٌ عَليم» در آيه «ولكِنَّ اللَّهَ يُزَكّى مَن يَشاءُ واللَّهُ سَميعٌ عَليم»(26) دلالت بر همين امر دارد؛ يعنى خداوند نسبت به درخواست كسانى كه خواهان تزكيه‏اند شنواست و نسبت به كسانى كه آمادگى تزكيه را دارند آگاه است(27) اما كسانى كه از دين و ايمان روى برتافته و در راه كفر سرعت مى‏گيرند مورد تزكيه خداوند قرار نخواهند گرفت(28) چنان كه عهد شكنان و كسانى كه دين را به دنيا مى‏فروشند نيز از تزكيه الهى بى‏بهره خواهند بود.(29)
2. رهبران الهى: پيامبران، امامان و ديگر رهبران الهى با آشنا كردن انسانها با معارف دين، از ديگر عوامل عمده تزكيه انسانها به شمار مى‏روند.(30) و روى همين جهت كه اينان نقش عمده‏اى در اين جهت دارند ابراهيم(ع) از خداوند تقاضاى فرستادن پيامبرانى مى‏كند تا نسل او را از آلودگيها پاك نمايند.(31) و لكن يكى از شرائط پيشوايان الهى و هر آن كس كه وظيفه تزكيه ديگران را بر عهده دارد تزكيه خود قبل از ديگران است چنان كه خداوند به پيامبر كه وظيفه تزكيه مردم را بر عهده دارد فرمان مى‏دهد كه از آلودگيها دورى نمايد «وثيابَكَ فَطَهِّر * والرُّجزَ فَاهجُر» (32) كه مراد به تطهير لباس، تزكيه نفس است چنان كه «رجز» نيز تمام افعال و اخلاق ناپسند و گناهان را شامل است(33) على(ع) نيز در روايتى فرمود: كسى كه امامت ديگران را بر عهده دارد بايد قبل از تربيت ديگران به تربيت خود بپردازد(34) همچنين آنان بايد به دنبال افراد آلوده رفته و آنان را دعوت به تزكيه نمايند نه اين كه منتظر آمدن افراد به نزد آنان جهت تزكيه باشند.(35)
3- قرآن كريم: قرآن كتابى است كه عمل به آن انسان را از تاريكيها به سوى نور و روشنايى هدايت مى‏كند (ابراهيم/14) و باعث مى‏شود انسان از آلودگيهاى جهالت، شرك و گناه پاك گرديده و نفس خود را تطهير نمايد(36) .
4- ايمان و عمل صالح: پذيرش دين الهى و انجام اعمال نيك از ديگر عوامل تزكيه در نگاه قرآن است (37) عمل صالح اختصاص به كارى خاص نداشته بلكه انسان هر كارى را خالصانه و به قصد تقرب به خدا انجام دهد موجب دور شدن از آلودگيها و تزكيه نفس خواهد شد.(38)
5- تقوا: خداوند در طبيعت آدمى هم زمينه ارتكاب فجور و هم زمينه كسب تقوا را به وديعه نهاده و تنها آن كس را اهل فلاح و رستگارى دانسته است كه راه تقوا را برگزيده و بدين وسيله نفس خود را تزكيه نمايد.(39) در آيه‏اى ديگر قرآن مؤمنان را از خودستايى و پاك شمردن خود برحذر داشته و خداوند را آگاه‏تر به حال تقوا پيشگان معرفى كرده است(40) كه از اين آيه بدست مى‏آيد كه تنها راه دستيابى به تزكيه تقوا و عمل است، نه ادعا و حرف(41) همچنين در آيات 17 و 18 سوره ليل، از سرگذشت با تقواترين انسان در قيامت خبر داده كه با انفاق مال خويش براى تزكيه نفس از آتش جهنم دورى مى‏كند كه توصيف چنين افرادى به صفت تقوا نشانگر نقش مهم تقوا در تزكيه نفس مى‏باشد. در روايتى على(ع) نيز تقوا را داروى دردهاى قلب و پاك كننده آلودگيها از نفس دانسته است.(42)
6- خوف خداوند: خوف از خداوند باعث مى‏شود انسان نفس را از هواها و خواسته‏هاى باطل نهى كرده و از ارتكاب گناه دورى گزيند (43) و انذارهاى انبياء الهى را بشنود و در نتيجه نفس خود را از آلودگيها پاك نمايد.(44)
7- عبادات: تمام عبادات و اعمال نيكى كه اسلام براى پيروان خود تشريع نموده و مسلمانان را ترغيب به آن نموده است خود عاملى براى تزكيه نفس و دور شدن فرد از آلودگيها به شمار مى‏رود كه برخى از عباداتى كه قرآن در اين جهت بدان اشاره نموده عبارت است از
الف) نماز: نماز از عباداتى است كه اگر با آداب و شرائط آن بجا آورده شود هم باعث جلوگيرى از آلوده شدن به گناهان مى‏گردد(45) و هم انسان را از گناهانى كه مرتكب شده پاك مى‏نمايد.(46) در شأن نزول آيه فوق نقل شده كه يكى از مسلمانان بنام ابواليسر گناهى را مرتكب شد و براى پاك شدن خود نزد رسول خدا آمد كه آيه فوق نازل شد و پس از آن پيامبر به وى فرمود: نماز تو كفاره گناهت مى‏باشد.(47) در آيات 14 و 15 سوره اعلى نيز تزكيه و نماز موجب رستگارى مؤمنان دانسته شده است كه ذكر
نماز بعد از تزكيه مى‏تواند ذكر خاص بعد از عام و يكى از مصاديق تزكيه باشد. در روايتى نماز همچون آبى دانسته شده است كه تمام گناهان بين دو نماز را محو مى‏كند(48) و در روايتى ديگر پيامبر(ص) فرمود: نمازى كه با آداب و شرائط اقامه شود گناهان را همچون برگ خزان مى‏ريزاند.(49)
ب) روزه: از آنجا كه يكى از شرائط اصلى روزه ترك محرمات و حتى اجتناب از برخى امور حلال است اين عمل موجب دور شدن انسان از گناه و طهارت نفس و ايجاد تقوا مى‏گردد.(50)
ج) وضو، غسل، تيمم: سه عمل وضو، غسل و تيمم نيز علاوه بر اين كه موجب طهارت ظاهرى است طينت و باطن مؤمن را نيز از آلودگيهاى گناه و صفات ناپسند پاك مى‏گرداند.(51) در روايتى پيامبر وضو را موجب پاك شدن گناهان قبل از آن دانست(52) و نيز فرمود: وضو موجب باز شدن گره ههاى شيطان و طهارت نفس است(53) از امام رضا(ع) نيز نقل شده كه وضو موجب پاك شدن از نجاسات رفع كسالت و چرت و تزكيه نفس مى‏باشد.(54) د: انفاق: انفاق مال چه واجب و چه مستحب موجب پاك شدن اموال و نيز تطهير قلوب از آلودگيها و صفات ناپسند همچون بخل، دوستى دنيا مى‏گردد(55) برخى دادن زكات و انفاق مستحبى را هم موجب تزكيه فرد و هم تزكيه جامعه دانسته مى‏گويند: بسيارى از آلودگيها در جامعه به خاطر فقر است و انفاق به افراد نيازمند موجب رفع فقر و پاك شدن جامعه از بسيارى از آلودگيها مى‏گردد.(56) خداوند در آيه 102 سوره توبه به پيامبر(ص) فرمان مى‏دهد كه بخشى از اموال مسلمانان را گرفته تا بدين وسيله آنان را تطهير و تزكيه نمايد. بيشتر مفسران مراد از آيه فوق را گرفتن زكات واجب دانسته‏اند.(57) اما برخى مراد از آن را بخشى از اموال افراد گنه‏كار
دانسته‏اند كه جهت كفاره گناه خويش پرداخت مى‏نمايد.(58) شأن نزول آيه فوق(59) كه به گناه ابى لبابه و گرفتن بخشى از اموال او از سوى پيامبر جهت كفاره گناه اشاره دارد و نيز آيه بعد كه از پذيرش توبه گناهكاران و قبول صدقات آنان از سوى خداوند ياد نموده(60) نيز اين نظريه را تأييد مى‏كند اگر چه استفاده حكم زكات واجب از آيه منافاتى با شأن نزول و آيه بعد از آن ندارد. در آيات 18 و 19 سوره ليل نيز به انفاق مستحبى و نقش آن در تزكيه اشاره كرده و آن را از صفات متقين دانسته است. در روايات اسلامى نيز بر تأثير انفاق در تزكيه و محو گناهان تأكيد گرديده از جمله پيامبر(ص) فرمود: هر كس خانواده مسلمانى را يك شبانه روز پذيرايى كند خداوند گناهان او را محو مى‏كند.(61)
8- رعايت احكام و قوانين الهى: قرآن در آياتى، پس از آن كه از برخى احكام و قوانين الهى سخن به ميان مى‏آورد رعايت اين قوانين از سوى مؤمنان را موجب تزكيه و تطهير قلوب آنان برمى‏شمارد. از جمله در آيه 232 سوره بقره از سخت‏گيرى نسبت به زنان مطلقه نهى نموده و رعايت آن را موجب طهارت و تزكيه دانسته است. در آيات 28 سوره نور از اجازه گرفتن از صاحبان خانه ياد نموده و در آيه 30 همين سوره مؤمنان را سفارش به عفت نموده و عمل به اين توصيه ها را موجب تطهير و تزكيه قلوب آنان برشمرده است. همچنين در آيه 53 سوره احزاب به مؤمنان سفارش نموده كه با زنان پيامبر از وراى حجاب سخن گفته و اين امر را هم موجب طهارت قلوب مردان و هم طهارت قلوب زنان پيامبر(ص) دانسته است.
9- مسجد: مسجد مكانى است كه مؤمنان با ورود به آن هم خود را از آلودگيهاى ظاهرى پاك مى‏سازند و هم با عبادت و ذكر خدا قلوب خود را تطهير مى‏نمايند قرآن در آيه 108 سوره توبه از مسجد قبا(62) و ورود مؤمنانى كه دوست دارند خود را در آن تطهير نمايند ياد نموده است «لَمَسجِدٌ اُسِّسَ عَلَى التَّقوى‏ مِن اَوَّلِ يَومٍ اَحَقُّ اَن تَقومَ فيهِ فيهِ رِجالٌ يُحِبّونَ اَن يَتَطَهَّروا». كه تطهير در اين آيه هم تطهير ظاهرى را شامل است چنان كه برخى روايات(63) بر اين امر دلالت دارند و هم پاكسازى روحانى از آثار شرك و گناه(64) و تزكيه نفس را. موانع تزكيه‏
موانع دستيابى انسان به رشد معنوى و تزكيه نفس فراوان است كه برخى از آنها عبارت است از:
1- شيطان: از آنجا كه شيطان دشمن انسان است (فاطر/35،6) و سوگند خورده كه همه انسانها را گمراه نمايد(65) يكى از عوامل اصلى آلوده شدن انسانها به گناه و مانع عمده تحصيل تزكيه بشمار مى‏رود بر همين اساس قرآن مؤمنان را از تبعيت او برحذر داشته و مى‏گويد اگر لطف خدا نبود – با توجه به دامها و وسوسه‏هاى شيطان(66) هيچ كس قادر به تزكيه خود نمى‏بود.(67)
2- كفر و نفاق: عدم پذيرش دين الهى و نفاق از ديگر موانع طهارت قلب و تزكيه است.(68)
3- عصيان و گناه: نافرمانى خداوند و ارتكاب گناه از ديگر امورى است كه قرآن در آياتى آن را مانع تطهير قلوب مؤمنان برمى‏شمارد. از جمله در آيه 77 آل عمران به پيمان شكنى يهود به قصد رسيدن به مال دنيا اشاره كرده و آن را مانع تزكيه آنان دانسته است كه مراد به عدم تزكيه اين افراد اين است كه خداوند آنان را از آلودگى گناهشان به وسيله آمرزش پاك نمى‏كند و يا مراد تزكيه در گفتار است يعنى خداوند چنان كه اولياء خود را مدح مى‏كند آنان را مورد ستايش قرار نمى‏دهد.(69) يا مراد اين است كه خداوند اين افراد را در جايگاه پاكان قرار نمى‏دهد.(70) در آيات 41 و 42 مائده/5 نيز به گناهانى همچون، گوش سپارى به شايعات، سخنان دروغ، جاسوسى براى ديگران، تحريف كتب آسمانى و حرام خوارى از سوى يهود اشاره نموده و ارتكاب آنها را از موانع تطهير قلوب برشمرده است. آثار تزكيه:
تزكيه نفس و تطهير آن از آلودگيها آثار و فوائد فراوانى براى فرد و جامعه‏اى كه فرد در آن زندگى مى‏كند دارد كه در درجه اوّل اين فوائد به خود تزكيه كننده باز مى‏گردد.(71) از جمله اين فوائد عبارت است از:
1- فلاح و رستگارى: تزكيه نفس موجب رستگار شدن فرد در دنيا و آخرت است(72).
2- محبت خداوند: پيامد ديگر تزكيه جلب محبت خداوند است «فيهِ رِجالٌ يُحِبّونَ اَن يَتَطَهَّروا واللَّهُ يُحِبُّ المُطَّهِّرين»(73)
3- فهم معانى باطنى قرآن: قرآن كريم ظاهرى دارد و باطنى و دست يابى به معانى ظاهرى قرآن براى غالب انسانها ميسر است اما به معانى باطنى قرآن جز پاكدلان دست نخواهند يافت.(74) طهارت در اين آيات علاوه بر اين كه طهارت ظاهرى را شامل بوده و دلالت بر حرمت مس قرآن بر غير طاهرين دارد طهارت باطنى را نيز شامل است و بر اين مطلب اشاره دارد كه تنها كسانى به اسرار و معانى باطنى قرآن دست مى‏يابند كه قلوب آنان از آلودگيهاى شرك و گناه پاك باشد و دست يافتن به تمام يا بخشى از اين معانى بستگى به مقدار طهارت باطنى فرد دارد كه در درجه اول پيامبر و امامان معصوم هستند و در درجات بعد ديگر انسانها هر يك به اندازه طهارت نفس خود.(75)
4- پاداش الهى: پاداش مؤمنانى كه قلوب خود را از آلودگيها تزكيه نموده و اعمال صالح انجام دهند درجات بالاى بهشت و زندگى دائمى در آن است.(76) علاوه بر اين كه اين‏گونه افراد از آتش جهنم مبرا بوده و از ناحيه آن ضررى نخواهند ديد.(77) پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1) آل عمران، 114
2) مريم/ ،16
3) مائده،82 و نيز حديد،27
4) الميزان، ج 6، ص 182 – 185.
5) آل عمران، 164
6) نازعات، 17و 18
7) اعلى،14 و نيز شمس ،9
8) مؤمنون،1 و 4
9) نهايه، ج 2، ص 107؛ الفرقان، ج 17 – 18، ص 207؛ تفسير كبير، ج 8، ص 261.
10) بقره،151 و نيز آل عمران،164 و جمعه،2
11) بقره،129
12) بيّنات، شماره 16، ص 157.
13) همان.
14) همان، ص 157 – 158.
15) مواهب الرحمن، ج 2، ص 165.
16) الفرقان فى تفسير القرآن، ج 1 – 2، ص 161.
17) جمعه،5
18) الفرقان فى تفسير القرآن، ج 1 – 2، ص 161.
19) بيّنات، شماره 16، ص 159.
20) نور،21
21) ص، 47
22) احزاب، 33
23) آل عمران، 42
24) جمعه، 2
25) تفسير بيضاوى، ج 7، ص 29؛ مراغى، ج 6، ص 338؛ صافى، ج 3، ص 426؛ كنزالدقائق، ج 7، ص 35.
26) نور، 21
27) الميزان، ج 15، ص 93 – 94.
28) مائده، 41
29) آل عمران، 77
30) آل عمران، 164
31) بقره، 129
32) مدثر، 4 و 5
33) همان، ج 20، ص 81؛ مجمع البيان، ج 10، ص 581.
34) نهج البلاغه،حكمت 73؛ ميزان الحكمه، ج 4، ص 3327.
35) نازعات، 17 و 18
36) بقره،151 و نيز ،129، و آل عمران، 164 و جمعه، 2)
37) طه، 75 و 76.
38) هود، 114
39) شمس، 9 و 10
40) نجم، 32
41) الفرقان، ج 27، ص 447.
42) نهج البلاغه، خ 198؛ ميزان الحكمه، ج 4، ص 3333.
43) نازعات، 40 و 41
44) فاطر، 18
45) عنكبوت، 45
46) هود، 114
47) مجمع البيان، ج 5، ص 307،308؛ منهج الصادقين، ج 4، ص 460؛ مستدرك الوسائل، ج 5، ص 16.
48) بحارالانوار، ج 82، ص 220.
49) منهج الصادقين، ج 4، ص 462.
50) بقره، 183
51) مائده، 6
52) مجمع البيان، ج 3، ص 259.
53) الدعوة الاسلاميه منهجها و معالمها، ص 132.
54) آداب الصلوة، ص 115.
55) منهج القرآن فى تربية المجتمع، ص 204؛ بحارالانوار، ج 6، ص 104؛ تفسير نمونه، ج 8، ص 117.
56) تفسير نمونه، ج 8، ص 117 و 118.
57) مجمع البيان، ج 5، ص 102؛ الميزان، ج 9، ص 377؛ التفسير المنير، ج 11 – 12، ص 28.
58) جامع البيان، ج 7، ص 25 و 26؛ مجمع البيان، ج 5، ص 102.
59) جامع البيان، ج 7، ص 25 و 26؛ الميزان، ج 9، ص 384.
60) توبه، 104
61) بحارالانوار، ج 74، ص 389.
62) كشاف، ج 2، ص 109؛ مجمع البيان، ج 5، ص 109.
63) مجمع البيان، ج 5، ص 111.
64) تفسير نمونه، ج 8، ص 140.
65) حجر، 39 و 40
66) مجمع البيان، ج 7، ص 210.
67) نور، 21
68) مائده، 41
69) تفسير كبير، ج 8، ص 106؛ مجمع البيان، ج 2، ص 464.
70) مجمع البيان، ج 2، ص 464.
71) فاطر، 18
72) شمس، 9 و نيز اعلى، 14)
73) توبه، 108
74) واقعه، 77 – 79
75) الفرقان فى تفسير القرآن، ج 28، ص 103 – 104.
76) طه، 75 و 76
77) ليل، 14 – 18

/

شهيد آيت اللّه دكتر مفتح از پايگاه مسجد در عرصه فرهنگ و اجتماع

شهد شكوفايى‏
روحانى پرهيزگار و زاهد مرحوم حاج شيخ محمود مفتح در مساجد و حسينيه‏هاى شهر همدان علاوه بر سخنورى و وعظ، براى حاضران اشعارى زياد كه در مدح و رثاى ائمه هدى سروده بود براى حاضران مى‏خواند. او در اواخر خردادماه سال 1307 ه.ش داراى فرزندى گرديد كه محمّد ناميده شد. اين كودك كه دوران صباوت را تحت تربيت پدرى فاضل و مادرى نيكو سرشت سپرى كرد، در مواقعى همراه پدرش به مجالس وعظ و خطابه مى‏رفت و قبل از به پايان رسيدن سخنرانى پدرش. پاى منبر از جاى بر مى‏خاست و با صداى جذّاب و دل نشين به ذكر مصيبت اهل بيت مى‏پرداخت، سنتى كه در محافل شيعه به «پا منبرى» يا پيش واقعه و احياناً نوحه موسوم مى‏باشد.(1) بنابراين بخش مهمى از شخصيت اين عالم عامل در ايّام كودكى و نوجوانى در محافل دينى و مذهبى شكل گرفت.
وى پس از خاتمه تحصيلات مقطع ابتدايى به حوزه علميه شهر دانشور پرور همدان راه يافت و از محضر اساتيدى پر آوازه همچون آية اللّه آخوند ملاعلى همدانى(2)، مقدمات علوم و زبان و ادبيّات عربى، فقه و بخشى از منطق را آموخت و در سال 1322 ه.ش به قم هجرت كرد و در مدرسه دارالشفاء اين ديار: رسايل، مكاسب و كفايه را طى دو سال فرا گرفت. و خود در زمره اساتيد حوزه قلمداد گرديد. مباحث خارج فقه و اصول، عرفان، حكمت و فلسفه را از محضر امام خمينى، علامه طباطبايى، آية اللّه ميرزا ابوالحسن رفيعى قزوينى، آية اللّه بروجردى، آية اللّه مجاهد تبريزى و نيز مدتى از محضر آيات عظام گلپايگانى و مرعشى نجفى بهره برد و در فقه چنان تبحر يافت كه عنوان اجتهاد را احراز نمود، هم زمان با تحصيلات حوزوى، فراگيرى علوم دانشگاهى را مجدّانه پى گرفت و در رشته الهيات و معارف اسلامى در دانشگاه تهران به دريافت درجه دكترا نايل آمد. پايان نامه تحصيلى وى در اين مقطع «حكمت در نهج البلاغه» بود كه با درجه عالى مورد قبول واقع شد.(3) فرزند حوزه، شهيد دانشگاه‏
شهيد مفتح از شخصيت‏هاى برجسته علمى محسوب مى‏شود و از او تأليفات با ارزشى در مباحث فلسفى، كلامى و اعتقادى بر جاى مانده است. مهمترين اثرش حاشيه‏اى است كه بر كتاب اسفار ملاصدرا نوشته است. روش انديشه در علم منطق، نقش دانشمندان اسلام در پيشرفت علوم، ترجمه مجلداتى از تفسير مجمع البيان و مقالات متعددى كه به خصوص در مجله مكتب اسلام درج گرديده است، از آثار مهم او هستند.(4)
اين استاد ژرف انديش كه در حوزه علميه همدان و قم انديشه‏هاى خويش را شكوفا و پربار ساخته بود، عمر پر بركت خود را در راه ترويج معارف اسلامى و ارزش‏هاى دينى در ميان اقشار گوناگون جامعه اسلامى خصوص نسل جوان و دانشجويان سپرى نمود و يك لحظه از اين تلاش مقدس و با بركت آرام نگرفت. يكى از اهداف مهم، رشد دهنده و پر ثمر او ايجاد پيوند ميان حوزه و دانشگاه و برقرارى رابطه‏اى توأم با تفاهم بين طلبه و دانشجو بود.(5) با تدريس در دانشگاه نشاى مكتب را در مزرعه دانشگاه افتتاح كرد و در روزگارى كه فاتحان دروازه غرب و شرق بر روى كشور اسلامى ايران مغرورانه با ارزشهاى دينى و موازين اعتقادى به ستيز برخاسته بودند، شهيد مفتح، مفاتيح ايمان و عقيده را در دست گرفت و با فتوحات معنوى چشمه پر بهره و با صفاى فضيلت را در دانشگاه جارى ساخت و در ايامى كه نغمه شوم جدايى دين از علم از سوى غرب زدگان و افراد خود باخته، سر داده مى‏شد بين محافل علمى و دينى ارتباط برقرار كرد و بر اين عقيده بود كه براى تسخير دل‏ها و ساختن آينده‏اى درخشان و استوار نمودن پايه‏هاى ديانت در تمامى زواياى زندگى بايد معنويت دين را با دانش مرتبط نمود و عملاً در اين راستا اهتمامى با اهميت از خويشتن بروز داد. تلاش‏هاى علمى و فرهنگى در قم‏
آية اللّه دكتر مفتح اعتقاد داشت براى تقويت بنيان‏هاى عقيدتى اقشار جامعه، در مسجد به عنوان كانون عبادت و مكانى با قداست بايد با برنامه ريزى‏هاى دقيق و اصولى كانون‏ها و محافل دينى و فرهنگى را پايه گذارى نمود. آن شهيد با همكارى حضرت آية اللّه خامنه‏اى و شهيد دكتر بهشتى به مناسبت تقويت پيوند دانش‏آموزان، فرهنگيان، دانشجويان و روحانيون اقدام به تأسيس «كانون اسلامى دانش‏آموزان و فرهنگيان» در مسجد رضوى قم نمود. مسؤوليت مستقيم اين حركت پربار را شهيد مفتح به عهده گرفت. اين كانون اولين مجتمع اسلامى زنده و پويا بود كه در آن گروههاى مختلف جمع مى‏شدند، در واقع جلوه و نمادى بود از هماهنگى همه قشرهاى جامعه بر محور بينش سازنده اسلامى. در جلسات هفتگى آن افرادى فاضل در خصوص مسايل مهم دينى و ابعاد معارف اسلامى و عرصه‏هاى آن سخنرانى مى‏كردند.(6)
مقام معظم رهبرى در اين مورد فرموده‏اند: سال 1339 يا 1340 ه.ش اقدام كرديم براى ايجاد يك كانون اسلامى دانش‏آموزان و فرهنگيان در قم و اوّلين مجمع هماهنگ كننده و نزديك كننده روحانى و دانشجو – كه پيوندشان مبارك بود – را در آن شهر بوجود آورديم. روحانى، دانشجو دانش‏آموز و فرهنگى در مسجد (رضوى) گردهم مى‏آمدند و بحث‏هاى سازنده اسلامى داشتيم با آهنگ اجتماعى.(7) شهيد آية اللّه دكتر بهشتى در خصوص فعاليت‏هاى اين كانون يادآور شده است: بسيار جلسات جالبى بود. در هر هفته يكى از ما سخنرانى مى‏كرديم و دوستانى از تهران مى‏آمدند و گاهى مرحوم (شهيد) مطهرى و گاهى ديگران (استادان حوزه قم) مى‏آمدند در يك مسجد و در يك جلسه، طلبه، دانش‏آموز و دانشجو و فرهنگى همه دور هم مى‏نشستند و اين حقيقت نمونه ديگرى بود از همان تلاش براى پيوند دانشجو و روحانى و اين‏بار در رابطه با مبارزات و رشد دادن و گسترش دادن فرهنگ اسلام. اين تلاش‏ها و كوشش‏ها بر رژيم (شاه) گران آمد و در زمستان سال 1342 ه.ش مرا ناچار كردند كه از قم خارج بشوم و به تهران بيايم.(8)
در همين مكان (مسجد رضوى) دكتر مفتح با همكارى جمعى از انديشمندان تلاشى پژوهشى را آغاز كردند. دكتر بهشتى در اين مورد مى‏گويد: در يك كار تحقيقى كه آغاز كرديم از طريق دسته جمعى ايشان (دكتر مفتح) بودند و به هر حال همين طور با هم مأنوس بوديم تا سال 1349، ده سال قبل كه من تهران بودم (زمان اظهارات سال 1359 بوده است) و ايشان هم بودند و ما با هم همسايه بوديم و اُنس، آشنايى و همكاريمان بيشتر بود يك فعاليت تحقيقاتى را شروع كرديم. در تهران در سال 1349 ايشان در آن عضويت و همكارى داشتند.(9) در اين جلسات علمى علاوه بر دكتر مفتح و دكتر بهشتى آيات گرام موسوى اردبيلى و مهدوى كنى حضور داشتندو با استفاده از منابع اصيل اسلامى به تحقيقى ارزنده، عميق و گسترده دست زدند. موضوع اين كار تحقيقى مشخص كردن نظام سياسى اسلامى و سامان دادن به انديشه حكومت اسلامى بود و تأثير آن، چنان براى عوامل رژيم رعب آور گشت كه بر آنها شديداً گران آمد و شهيد بهشتى را وادار كردند قم را ترك كند و به تهران برود البته ايشان ازتهران همكارى با اين جمع علمى و پژوهشى را ادامه داد و بعد كه فشار دستگاه ساواك كاهش يافت ارتباط خويش را با جلسات مزبور برقرار نمود، هر چند بعدها ساواك بسيارى از افراد اين تشكّل را دستگير كرد.(10) اين فعاليت‏هاى بنيادين بركات فراوانى داشت و پس از شهادت دكتر مفتح بنابر وصيّت ايشان فيش‏هاى مربوط به اين مطالعات در اختيار شهيد دكتر بهشتى قرار گرفت.(11)
البته بعد از پيروزى انقلاب اسلامى بدين سبب كه هر يك از افراد مورد اشاره در مشاغل حساس و پست‏هاى مهم نظام جمهورى اسلامى مشغول انجام وظيفه گرديدند فرصت استمرار اين كار بدست نيامد و تحقيقات مذكور گرچه به انجام نرسيد ولى از فيش‏هاى موجود به صورت كاربردى برخى دانشوران استفاده‏هاى زيادى نمودند. در شهرهاى استان خوزستان‏
شهيد مفتح از آغاز فعاليت‏هاى اجتماعى – سياسى، مسافرت‏هاى تبليغى خود را به منبرهاى افشاگرانه، روشنگرانه تبديل ساخته بود. او در سالهاى دهه 1340 ه.ش كه با قيام امام امت همراه است اغلب به شهرهاى استان خوزستان مى‏رفت و در اين مناطق مساجد را پايگاه فعاليت‏هاى خود قرار مى‏داد. او كه بارها به دليل خطابه‏هاى بيدار كننده با آزارها و فشارهاى شديد از سوى رژيم پهلوى مواجه شده بود با شروع نهضت امام خمينى همه كوشش‏هاى خويش را در اين راستا متمركز كرد و پيرو تأكيد آن رهبر فرزانه، سخنرانى‏هاى آگاه كننده و حركت آفرينش آن چنان جوش و خروش و تحولى در نقاط گوناگون استان خوزستان خصوصاً آبادان، دزفول، اهواز و خرمشهر ايجاد كرد كه پس از آن ديگر دستگيرى‏هاى پى در پى و جلوگيرى‏هاى پيوسته از رفتن ايشان به مساجد و منابر مؤثر واقع نشد. ساواك از سر درماندگى، دكتر مفتح را از ورود به استان خوزستان منع كرد تا شايد از اين طريق بتواند جلوى جارى شدن اين چشمه جوشان عشق و ايمان را بگيرد و او را از رساندن پيام جذّاب امام به مردمان مشتاق حقايق باز دارد.
در تعقيب اين مقصد شوم تصاوير متعددى از شهيد مفتح توسط ساواك در اختيار مراكز مسافربرى قرار گرفت.مأموران اين تشكيلات مخوف در تمامى ايستگاه‏هاى راه آهن، گاراژهاى مسافربرى و فرودگاهها مراقبت مى‏نمودند كه ايشان وارد استان خوزستان نشود. يكى از روحانيان كه در اين برنامه‏هاى تبليغى همگام با شهيد مفتح مشغول فعاليت بوده است مى‏گويد: براى دهه اول محرم سال 1343 ه.ش تصميم گرفتيم به آبادان برويم، پس از خداحافظى با امام به سوى آبادان حركت كرديم. مرحوم شهيد مفتح در آبادان بيش از همه در اين جريان پيش‏قدم بود. از نظر منبر هم منبر خيلى جالبى داشت و در مسايل سياسى بى پرده براى مردم صحبت مى‏كرد. لذا منبر ايشان در ايام تاسوعا و عاشورا آن قدر پر حرارت مى‏شد كه گاهى به مسجد مى‏آمدند و مى‏خواستند از ادامه آن جلوگيرى كنند.(12)
دكتر مفتح فعاليت‏هاى تبليغى خود را به شهرهاى اين استان منحصر نكرد و در مواقع مقتضى و ايام ماه مبارك رمضان، محرم و صفر در اغلب شهرهاى استانهاى مركزى، شمالى و جنوبى از طريق سخنان پرمحتوا و شيرين و شيواى خود در مساجد و بر فراز منابر به نشر انديشه‏هاى اسلامى مى‏پرداخت و حقايقى را براى مخاطبان بيان مى‏كرد. باتمجيد امام خمينى از فعاليت‏هاى خستگى‏ناپذير دكتر مفتح، وى تلاش خود را بيش از پيش ادامه داد تاجايى كه ديگر رژيم شاه وى را عنصرى فعال و خطرناك مى‏دانست. به همين منظور در سال 1347 ه.ش وى را به نواحى بد آب و هواى جنوب تبعيد كرد و رابطه‏اش را با قم قطع نمود. با پايان يافتن دوران تبعيد وى، ساواك او را ناگزير به اقامت اجبارى در تهران كرد. با سكونت درتهران مبارزه ايشان شكل ديگرى به خود گرفت از آن‏جا كه دور كردن آية اللّه مفتح از قم، درس و حوزه موجى از نارضايتى‏ها را پديد آورد، با اوج‏گيرى اين مخالفت‏ها كارگزاران رژيم پهلوى تصميم گرفتند در ظاهر براى از بين بردن جوّ مخالفت و در باطن مشغول نمودن افكار مفتح به امور فرعى، ايشان را به دانشكده الهيات دانشگاه تهران بياورند. شهيد مفتح به شوق هم كارى، با متفكر شهيد آية اللّه مطهرى كه در آن زمان مديريت گروه فلسفه و حكمت اين دانشكده را عهده دار بود و نيز گشودن باب ديگرى از مبارزه، آن هم در سنگر ارزشمند دانشگاه، اين فراخوانى را پذيرفت و در سمت استاد يار در گروه فلسفه شروع به كار كرد كه در اندك مدتى توانست در جمع دانشگاهيان موقعيت علمى ويژه‏اى بدست آورد. همچنين دو روز از وقت خويش را به تشكيل جلسات مذهبى در مسجد دانشگاه صنعتى شريف به دانشجويان اختصاص داد.(13)
در دانشگاه تهران نيز علاوه بر تدريس و بسط زمينه‏هاى همكارى با شهيد مطهرى بنا به دعوت دانشجويان به اقامه نماز جماعت در مسجد دانشگاه همت گمارد. سخنرانى‏هاى مستدل و با حلاوت ايشان در مسجد دانشگاه تهران در ترغيب نسل روشنفكر و تحصيل كرده به معارف اسلامى اثر بسزايى داشت.(14) در مسجد الجواد و مسجد صاحب الزمان(عج)
برنامه‏هاى تبليغى مسجد الجواد در سال‏هاى 1349 تا 1350 زير نظر آية اللّه مطهرى بود آية اللّه مفتح بنا به دعوت مؤمنان و اهل محلّه به اين مسجد دعوت شد، تا از اين سنگر به ارشاد و هدايت جامعه خصوصاً نسل جوان بپردازد. اين مكان عبادى از معدود پايگاههاى عرضه اسلام راستين و معارف تشيع ناب در تيرگى‏هاى طاغوت و جهالت استبداد بود شهيد مفتح به ايراد سخنرانى و انجام جلسات تفسير در آن مسجد پرداخت و از اين طريق به روشنگرى و ارتباط افزون‏تر بين نسل تحصيل كرده و روشنفكر و اقشار روحانى متعهد و مسؤول همت گمارد، ارمغان اين برنامه مفيد جذب جوانان به سوى اسلام و انس دانشگاهيان با فرهنگ حوزه بود،(15) آن دانشور سخت كوش در اين مسجد و ديگر مساجد با تشكيل كلاسهاى متعدد براى جوانان در جهت انتقال علوم اسلامى صحيح كوشش فراگير را آغاز نمود كه شهداى بزرگوار آية اللّه مطهرى، دكتر بهشتى، دكتر باهنر و ديگر دوستان فاضل او را همراهى مى‏كردند، تدريس درس فلسفه با زبانى ساده و به شيوه‏اى در خور فهم نسل جوان و متناسب با مقتضيات زمان به عهده شهيد مفتح بود. اين فعاليت عميق فرهنگى كه اصلى‏ترين كانون مبارزه را در برداشت به اهتمام آن عالم متفكر و ديگر ياران امام بطور جدّى استمرار يافت.(16)
مسجد صاحب الزمان از ديگر كانون هايى بود كه شهيد مفتح طى سخنانى در آن به افشاى وقايع و نشر حقايق و تنوير افكار جامعه پرداخت، در سلسله بحث‏هايى تحت عنوان حكومت اسلامى كه در مسجد مزبور صورت گرفت آية اللّه مفتح با استناد به مباحث قرآنى و نكات تفسيرى زمينه‏هاى نهضت اسلامى را تشريح نمود و تأكيد كرد نجات جامعه در پرتو اسلام با تمامى ابعادش بدست مى‏آيد.(17) جويبار معنويت در مسجد جاويد
اين انديشمند آگاه در سال 1352 براى ايجاد انسجام و همسويى بين تشكل‏هاى دينى و نيروهاى مسلمان و گشودن سنگرى ديگر براى ارائه اسلام راستين، امامت مسجد جاويد را پذيرفت و در واقع با فعاليت وى در اين مسجد، خلأيى كه بعد از بسته شدن حسينيّه ارشاد بوجود آمده بود، جبران گرديد.(18) بدين گونه مسجد جاويد كه توسط آقاى عباس جاويد بنيان نهاده شده بود. به يكى از كانون‏هاى فعاليت فرهنگى آن شهيد تبديل گشت. او در اين مكان مبارك يك هسته مقاومت تشكيل داد و اكثر اوقات از سخنرانان متعهد و مبارز كه در راه نهضت اسلامى گام بر مى‏داشتند دعوت به عمل مى‏آورد تا آن كه توانست جوانان و خصوص دانشجويان را به سوى معارف اصيل و مباحث زندگى ساز اسلامى ترغيب نمايد، او براى تعميق بخشيدن به چنين تلاش‏هايى با وجود آن كه خود متفكرى والامقام و مسلط به علوم اسلامى بود مشورت با شخصيت هايى چون آية اللّه مطهرى را زير بناى حركت‏هاى فرهنگى و آموزشى خويش قرار داده بود.(19)
وى در مسجد جاويد كتابخانه‏اى مجهز و پربار تأسيس نمود و كلاس‏هاى گوناگونى در رشته‏هاى تفسير قرآن، نهج البلاغه، اصول عقايد، فلسفه، اقتصاد، تاريخ اديان، عربى، جامعه‏شناسى در سطح خواهران و برادران تشكيل داد كه در ارتقاء ميزان آگاهى دينى و تقويت شعور سياسى قشرهاى مذكور بسيار اثر داشت. در اين كلاس‏ها خود مفتح، آيةاللّه مطهرى، دكتر باهنر و تنى چند از اساتيد برجسته حوزه و دانشگاه مطالب مورد نظر را با سبكى جديد تدريس مى‏نمودند.(20)
آقا سخايى در اين‏باره مى‏گويد: شهيد مفتح از من خواسته بود كه تعدادى از دانشجويان را دعوت كنم تا ايشان بتوانند در مسجد جاويد براى آنها كلاسى ترتيب دهند، من هم چنين كردم و شهيد مفتح هم كلاسى تشكيل داد كه استادان آن خود وى، علامه محمد تقى جعفرى، آية اللّه بهشتى و برخى ديگر بودند. در مسجد جاويد كلاس‏هاى گوناگونى را ايشان به طور ابتكارى ايجاد و دانشجويانى را جذب كرده بودند. از جمله اين كلاس‏ها فلسفه تاريخ بود كه يكى از دوستان در آنجا تدريس مى‏كرد. نهج البلاغه را هم شهيد باهنر درس مى‏دادند، استاد كلاس عربى دكتر دبورى بود. كلاس تفسير قرآن را هم خود شهيد مفتح اداره مى‏كرد چون ايشان ممنوع المنبر بودند و اجازه نداشتند سخنرانى كنند در قالب اين كلاس‏ها مطالبى را بيان مى‏كردند.(21) كلاس‏هايى كه در مسجد جاويد تشكيل مى‏شد بويژه جلسه تفسير قرآن كه توسط دكتر مفتح اداره مى‏گرديد از سوى مقامات امنيتى رژيم پهلوى به شدت كنترل مى‏شد. گزارش هايى كه از اين مسجد توسط ساواك و شهربانى تهيه شده نشان‏گر حساسيت ساواك و ساير نهادهاى امنيتى در قبال فعاليت‏هاى ايشان است. در يكى از گزارش هايى كه پليس تهران به رياست اداره اطلاعات شهربانى كلّ كشور ارسال گرديده، آمده است: اطلاعيه واصله حاكى بود آقاى شيخ محمد مفتح، استاد دانشگاه و پيش نماز مسجد جاويد در جاده قديم شميران كه مدتى است ممنوع المنبر مى‏باشد اخيراً در قسمت شمالى ساختمان مسجد كه نوساز و هنوز نيمه تمام مى‏باشد و داراى درب جداگانه‏اى است جهت عده‏اى از دختران و پسران جوان كه بين آنان دانشجويان دانشگاه ديده شده‏اند كلاس تفسير قرآن تشكيل داده است. در اين گزارش قيد گرديده است: اين كلاس تفسير روزهاى پنج شنبه و جمعه بعد از ظهر در دو كلاس جداگانه تشكيل مى‏شود، در ادامه همين گزارش آمده است: ضمن مراقبت،مشاهده گرديد عده‏اى دختر جوان كه همگى چادر مشكى به سر داشتند و با خود كيف و كتاب حمل مى‏نمودند از ساعت 13 به تدريج به درب شمالى‏مسجد مراجعه و وارد زير زمين كه در آن صندلى و ميز قرار داده شده بود گرديده و تا ساعت 14 حدود 35 نفر دختر در محل فوق اجتماع كرده و آقاى شيخ محمد مفتح نيز مراجعه و مشغول تدريس بوده‏اند و كلاس مزبور تا ساعت 18 ادامه داشت… رئيس اداره اطلاعات شهربانى سرهنگ محمد سجادى در جواب اين گزارش ابلاغ كرد: تا زمانى كه نامبرده بالا(مفتح) ممنوع
المنبر باشد مجاز به تشكيل كلاس درس تفسير قرآن نبوده و از آن پس نيز تشكيل كلاس مورد بحث با كسب اجازه از وزارت آموزش و پرورش امكان‏پذير مى‏باشد. متعاقب اين دستور حاج عباس جاويد مسؤول مسجد به كلانترى احضار و از وى تعهّد گرفته شد كه از تشكيل جلسه تفسير قرآن و هرگونه فعاليت غير عادى(!) در مسجد جلوگيرى شود و مراتب را به اطلاع دكتر مفتح برساند.(22)
با اوج‏گيرى اين فعاليت‏ها و تبديل شدن مسجد جاويد به سنگرى مستحكم براى مبارزه با طاغوت و استقبال فراوان دانشجويان و طبقات تحصيل كرده، دعوت از شخصيت هايى چون آية اللّه مطهرى و آية اللّه خامنه‏اى و محتواى غنى روشنگرانه مسايل مطرح شده در كلاس‏ها و سخنرانى‏ها و انتشار اعلاميه‏هاى گوناگون در سطح وسيع، تلاشهاى شهيد مفتح در اين سنگر مقدس بر ساواك گران آمد و اجازه نداد اين مسجد بيش از هيجده ماه به فعاليت‏هاى چشمگير و تأثير گذار فرهنگى تبليغى خود ادامه دهد.
سرانجام در روز سوم آذرماه سال 1353ه. ش پس از سخنرانى حضرت آية اللّه خامنه‏اى و با هجوم ساواك، مسجد جاويد تعطيل و دكتر مفتح پس از دستگيرى روانه زندان گرديد.(23)
دكتر مفتح به جرم فعاليت‏هاى آموزشى و فرهنگى مدت دو ماه زير سخت‏ترين شكنجه‏هاى رژيم پهلوى قرار گرفت. پس از رهايى از زندان، سازمان امنيت ديگر به ايشان اجازه فعاليت نداد. حضرت آية اللّه خامنه‏اى نيز پس از سخنرانى در اين مسجد دستگير و مدتى زندانى شدند و اين ششمين و سخت‏ترين بازداشت معظم له بود چنانچه خودبدان اشاره دارند: مدت‏ها در سلولى با سخت‏ترين شرايط و همواره بازجويى‏هاى دشوار در وصفى كه فقط براى آنان كه آن شرايط را ديده‏اند قابل فهم است نگه داشته شدم.(24)
اگرچه شهيد مفتح ديگر نتوانست به مسجد جاويد برود اما در كنار آية اللّه شهيد مرتضى مطهرى در برابر توطئه‏هاى خطرناك الحاد ماركسيست‏ها كه از سوى ساواك تقويت و حمايت مى‏شدند، ايستاد. مسجد قبا پايگاه استوار انقلاب اسلامى‏
در سال 1354 ه.ش با كمك اهالى محل و برنامه ريزى‏هاى دكتر مفتح در خيابان دكتر شريعتى كنونى و بالاتر از حسينيه ارشاد در قطعه زمينى وقفى مسجدى بنا شد كه آن را مسجد قبا ناميدند تا يادآور مسجدى باشد كه رسول اكرم(ص) در مسير هجرت به مدينه و هنگام توقف در دهكده قبا آن را بنيان نهادند. آية اللّه مفتح كه پس از تعطيلى مسجد جاويد مدتى را در زندان با شرايط آشفته به سر برده بود، توسط آية اللّه طالقانى، شهيد مطهرى، دكتر شريعتى و تنى چند از روحانيون انقلابى به امامت اين مكان عبادى برگزيده شد. از آن پس شهيد مفتح همچون حركت‏هاى فرهنگى مسجد جاويد ليكن در سطحى وسيع‏تر دست به تشكيل كلاسهاى عقيدتى و سخنرانى‏هاى روشنگرانه زد و در كنار آن كتابخانه قبا را تأسيس كرد و با استفاده از صحن كتابخانه در فصل تابستان اردوهاى تربيتى – تفريحى براى دانش‏آموزان تشكيل داد. اين برنامه‏هاى متنوع و سازنده و رشد دهنده سرآغاز فعاليت‏هايى بود كه سرانجام مسجد قبا را به بزرگترين مركز انقلاب تهران و يكى از مهمترين پايگاههاى ضد رژيم استبدادى مبدّل ساخت و نقش عمده‏اى در اوج‏گيرى و پيروزى نظام جمهورى اسلامى بر عهده داشت.
از جمله اقدامات قابل توجه دكتر مفتح در بعد فرهنگى برگزارى نمايشگاه كتاب بود كه براى اولّين بار صورت مى‏گرفت. او علاوه بر تشويق، از تمام امكانات و توانايى‏هاى خود براى راه‏اندازى نمايشگاه بزرگ كتاب‏هاى اسلامى استفاده كرد. آقاى پيشگاهى كه در تدارك اين برنامه حضور فعّالى داشته است مى‏گويد: ايشان (دكتر مفتح) شديداً از دوستانمان در ايجاد نمايشگاههاى كتاب حمايت مى‏كردند. نمايشگاه كتاب در مسجد قبا در آن فضايى كه فراهم شده بود، كتاب‏هاى مذهبى و اعتقادى مورد استقبال بسيار وسيع دانشجويان، طلّاب و جوانان آن روز بود. يادم هست آن روزها نياز به كمك مالى داشتيم، براى تأسيس اين نمايشگاهها خود اين شهيد بزرگوار زمينه هايى را فراهم مى‏كردند افراد متديّنى را كه آمادگى كمك داشتند معرفى مى‏كردند تا بتوانيم كتاب‏ها را با تخفيف افزون‏ترى در نقاط مختلف كشور در نمايشگاهها ارائه كنيم.(25)
به موازات اين برنامه‏ها شهيد مفتح كه از مشكلات اقتصادى وضع اسف بار افراد مستمند و محروم، غافل نبود اقدام به تأسيس صندوق ذخيره قبا كرد و در سالگرد بنا نهادن آن به مصر رفت و از دو شخصيت متخصص و استاد برجسته اقتصاد اسلامى دانشگاه الازهر دعوت كرد كه به ايران آمده و در ايامى كه مصادف با سالگرد تأسيس صندوق و سالروز ميلاد با سعادت حضرت زهرا(س) بود، شركت كنند و در خصوص اقتصاد اسلامى مطالبى بيان نمايند ولى وقتى شهيد مفتح به ايران آمد تا مقدمات برگزارى مجلس را فراهم كند عوامل رژيم پهلوى از اجراى آن جلوگيرى كردند. ايشان در يك سخنرانى به اين كار شكنى‏هاى شب افروزان ستم اشاره مى‏كند: مابه ايران آمديم و در صدد مقدمات برگزارى مجلس مى‏شديم، از طرف رژيم آمدند كه موضوع چيست؟ گفتم جريان اين است بشما ليست سياه(!) را نگاه كنيد فكر نمى‏كنيم اسم اين سخنران‏هايى كه ما از آنان دعوت كرده‏ايم در آن باشند. گفتند بعداً به شما خبر مى‏دهيم. ده روز بعد تماس گرفتند كه نه آقا ما با مقامات بالا تماس گرفتيم اين دو نفر نبودند و اضافه كردند امّا من بعد از فلانى خواهش مى‏كنيم ديگر در اين كارها دخالت نكند. اين از وظايف اوقاف است اگر بخواهيد يك شخصيت دينى و مذهبى از كشورى به اينجا بيايد بايد سازمان اوقاف دعوت كند نه مسجد قبا!…(26)
در همين سال‏ها يك كشيش معروف آمريكايى كه از گروه مسيحيان ضد جنگ ويتنام بود براى بررسى وضع ايران و تماس با مخالفان رژيم پهلوى به ايران آمد. اين شخص با بسيارى از مبارزان داخل كشور تماس گرفت و با آنان مذاكراتى انجام داد. از جمله آنها مصاحبه‏اى هم در كتابخانه مسجد قبا با دكتر مفتح انجام داد، كه در آن اوضاع تيره و تار و توأم با اختناقى كه ساواك پديد آورده بود بسيار شجاعانه و با صراحت صورت گرفت و ايشان به دور از هرگونه هراس، موقعيت خفقان بار و تبهكارى رژيم شاه را تشريح كرد و نظرات خويش و ياران خود را در برابر تشكيلات طاغوتى بيان داشت. جلسات شور آفرين‏
مقارن با ماه مبارك رمضان سال 1356 ه.ش كه به دليل تغيير سياست امپرياليسم آمريكا و آغاز شعارهاى پرفريب حقوق بشر. رژيم حاكم در اين محيط پرآشوب از فضاى باز سياسى دم زد. دكتر مفتح به دنبال افشاى ماهيت اين شعار دروغين و بهره‏گيرى از ضعف رژيم اقدام به تشكيل جلساتى در مسجد قبا كرد كه براى اولين بار در تاريخ معاصر ايران با حضور جمعيتى متجاوز از سى‏هزار نفر برگزار مى‏شد و مردمان مشتاق و تشنه حقايق براى گوش فرا دادن به سخنرانى‏هاى گويندگان مذهبى از شهرستان‏ها به مسجد قبا هجوم مى‏آوردند و با هيجان و التهاب خاصى در اين مراسم شكوهمند شركت مى‏كردند.
عوامل ساواك كه از اين شور و شوق و تحول نگران شده بودند دكتر مفتح را در تنگنا و فشار قرار دادند تا او را از استمرار چنين حركت اميد بخشى منصرف نمايند ولى او كه تأثير شگرف و قابل ملاحظه اين سخنرانى‏ها را در افكار و قلب‏هاى مردم بخوبى مشاهده مى‏كرد و نقش وافر آن را در بيدارى مردم لمس مى‏نمود تنها و مقاوم و استوار در مقابل اين فشارها ايستاد و با استقبال از خطرهاى احتمالى، بدون واهمه رسالت سنگين خود را در پى گرفت. اين جلسات با جمعيت فراوانى كه مسجد قبا و خيابان‏هاى اطراف آن را پر كرده بود و رفت و آمد را عملاً تا شعاع زيادى در اطراف مسجد با تراكم و دشوارى مواجه مى‏نمود، در ماه رمضان سال 1398 ه. ق تشكيل شد و نقش بارزى در افزايش تحرك و تقويت بيدارى مردم داشت و براى نظام طاغوتى خطر آفرين بود شهيد مفتح به اين ازدحام پرشور اشاره دارد:
الآن مى‏بينم بعد از نماز عشاء مردم، جوانان عزيز، با چه ازدحامى وارد مسجد مى‏شوند در اين فضاى فشرده و گرم، عرق ريزان به اين شكل كه ملاحظه مى‏كنيد بر بالاى درب و ديوار ايستاده‏اند. خيابان نيز مملو از جمعيت است. كتابخانه مسجد پر است تا جايى كه قدرت داشتيم بلندگو گذاشتيم و جمعيت ايستاده‏اند، چرا؟ با اين كه نه در روزنامه اعلام كرديم نه مى‏توانستيم اعلام كنيم. امّا اين مردم به اين جهت كه به اينجا بيايند و سخنى بشنوند، در اينجا جمع شده‏اند اينها را خوب مطالعه كنيد، جامعه را بشناسيد. خواسته‏هاى مردم، مذهب مردم براى اين مردم مقدّس و پرارزش است. خوشبختانه اين حركت اسلامى منحصر به ايران نيست. در حال حاضر در دنياى اسلام يك جنبش اسلامى بوجود آمده (است)…(27)
در گزارش ساواك در مورد مفتح آمده است: با توجه به جذب جوانان مذهبى و برنامه‏هاى سخنرانى و كلاس‏هايى كه در مسجد قبا بر پا مى‏شود، قطب تازه‏اى براى فعاليت مذهبيون بوجود آمده و جاى مسجد هدايت(پايگاه آية اللّه طالقانى) را گرفته است.
در سندى اظهارات دكتر مفتح در مسجد قبا بدين گونه گزارش شده است: روز ششم شهريور 1357 شيخ محمد مفتح پيش نماز مسجد قبا ضمن يك گفتگوى دوستانه اظهار داشته است:
اين شريف امامى – نخست وزير وقت – كسى است كه جواز مشروب فروشى‏ها را امضاء مى‏كرد؟ چطور شده كه گربه زاهد شده است. در پايان بحثش گفته است: فريب اين برنامه‏ها (ظاهرنمايى‏ها) را نخوريد منتظر امر مرجع خودمان (امام خمينى) از نجف اشرف هستيم. در مدرك ديگرى از اسناد ساواك درباره مسجد قبا مى‏خوانيم: ساعت ده روز سيزده شهريور 1357 سخنرانى دكتر مفتح (در مسجد قبا) خاتمه يافت و جمعيت در ساعت 10:10 دقيقه كه تعداد آنها 13 الى 14 هزار نفر مى‏شد. نامبرده اظهار داشت ما هيچ كس به جز آقاى خمينى را قبول نداريم(به عنوان رهبر) و از مردم دعوت نمود روز پنج شنبه را به عنوان همدردى با شهداء تمام مغازه‏ها و بازارها را تعطيل نمايند و در خاتمه ضمن انتقاد از دولت و حكومت(پهلوى) مردم را به نظم و آرامش دعوت كرد و گفت: اكنون برنامه‏اى نداريم. به خانه‏هاى خود برويد.(28)
شهيد مفتح به موازات برنامه‏هاى تبليغى ارشادى خود به مسايل جهان اسلام هم توجه داشت و ضايعه اسفناك اشغال سرزمين اسلامى فلسطين به دست غاصبان صهيونيست سخت ذهن اين متفكر را آزار مى‏داد به همين دليل در اوج فعاليت‏هاى فرهنگى در مسجد قبا هنگامى كه اشغالگران قدس با نقشه‏هاى شوم خود آتش جنگ داخلى را در لبنان برافروخته و نيروهاى لبنانى و فلسطينى را به جان هم انداخته بودند طبق يك برنامه منظم و اصولى و با مدد ديگر ياران هم فكر خود اقدام به جمع آورى كمك براى آوارگان اين نزاع خونين كرد، كه در اين راه موفق به جمع آورى مقادير زيادى اعانه براى شيعيان لبنان و فلسطينى‏هاى آواره گرديد و خود شخصاً به اين سرزمين مسافرت نمود و با يارى امام موسى صدر كمك‏هاى مردم ايران را بين افراد شيعه لبنانى و آوارگان فلسطينى تقسيم كرد.(29) دعوت از عبدالفتاح عبدالمقصود
عبدالفتاح عبدالمقصود نويسنده سنّى مذهب بزرگ مصرى است كه هشت جلد كتاب درباره حضرت على(ع) نوشته است. مجلّد اوّل از اين مجموعه را آية اللّه طالقانى ترجمه نمود و ساير جلدها را دكتر محمد مهدى جعفرى به زبان فارسى برگردانيده است. شهيد آية اللّه مفتح در سال 1356 ه.ش از وى دعوت نمود تا به ايران بيايد، او هم پذيرفت و مقارن با ايام ولادت حضرت امام رضا(ع) به ايران آمد در پيش نويس اعلاميه‏اى كه توسط دكتر مفتح براى برگزارى جشن و مراسم سخنرانى ايشان انتشار يافت، آمده بود: آقاى عبدالفتاح عبدالمقصود نويسنده توانايى كه در محيط مصر با نوشتن كتاب «الامام على» و كتابهاى ديگر درباره فاطمه زهرا(س) و امام حسين(ع) و نيز نگارش تقريظ بر كتاب الغدير اثر علامه امينى علاقه شديد خود را به اهل بيت رسول اللّه (ص) نشان داده است.
عبدالفتاح عبدالمقصود در اوقات اقامت در ايران علاوه بر آن كه ثمرات تأليفات خود را در كشور ايران مشاهده كرد و حق‏شناسى شيعيان را احساس نمود. طى مصاحبت و مجالست با بزرگان شيعه و دانشمندان حوزه علميه قم و بازديد از شهرهاى مختلف ايران بيش از گذشته با فرهنگ شيعيان آشنا گرديد، اين ديدارها موجب گشت تا او كتابهاى ديگرى درباره شخصيت‏هاى بزرگ شيعه بنويسد.
آقاى حسين مهديان كه در جريان برنامه‏هاى مسجد قبا بوده است مى‏گويد: عبدالمقصود به همراه همسر و دخترش به ايران آمد. قرار شد كه محل استقرار ايشان منزل ما باشد. علما و انديشمندان زيادى از داخل كشور براى گفتگو و مباحثه باوى مى‏آمدند، قرار بر اين شد كه بازديد علماى تهران در منزل استاد محمد تقى فلسفى انجام شود و ديدار علماى قم با او در منزل آية اللّه العظمى وحيد خراسانى – از مراجع كنونى – صورت پذيرد.(30)
مرحوم آية اللّه سيد محمود طالقانى شوق فراوانى براى ديدار با اين نويسنده شهير داشت و خود شخصاً بارها از ايشان جهت ديدار با مردم ايران دعوت كرده بود ولى هنگامى كه عبدالمقصود با دعوت دكتر مفتح به ايران آمد مرحوم آية اللّه طالقانى در زندان به سر مى‏برد و تلاش‏هاى وى براى ملاقات با آن ابوذر زمان به ثمر نرسيد. اين نويسنده مصرى وقتى اوضاع آشفته ايران را مشاهده كرد و موفق نگرديد به دليل اختناق شديد حتى با مترجم كتاب خود ديدارى داشته باشد با توضيحاتى كه از وضع اسفناك ايران برايش دادند، پس از بازگشت به مصر، با استفاده از موقعيت علمى و فرهنگى خود اقدام به افشاگرى عليه رژيم پهلوى نمود.(31)
آية اللّه مفتح در مسجد قبا براى اين محقق مصرى يك سخنرانى را ترتيب داد و او هم در بيانات خويش به حقايقى در خصوص مسايل جهان اسلام اشاره كرد و پيروزى امت مسلمان را در پرتو قدرت ايمان و مذهب ميسّر دانست و افزود: مسايل ملى، قومى و نژادى اگر هم موفقيتى داشته باشند زود گذر و فصلى‏اند و اقتدار دينى پايدارتر و قوى‏تر از آن خواهد بود.(32)
علاوه بر عبدالفتاح عبدالمقصود، توسط دكتر مفتح چند تن از استادان دانشگاه الازهر به ايران دعوت شدند كه با ممانعت ساواك مواجه گرديدند. آقاى فحام شيخ الازهر و عبدالحليم خفاجى نيز جزو مدعوين بودند كه تنها شيخ فحام در سال 1356 موفق گرديد به ايران بيايد و در مسجد قبا سخنرانى كند.(33)
يكى ديگر از اقدامات شهيد مفتح دعوت از قاريان معروف و برجسته مصرى بود كه به ايران مى‏آمدند و در مسجد قبا برنامه قرائت داشتند و اين برنامه بسيار مورد استقبال مردم قرار گرفت.(34) نمازى با شكوه و سرنوشت ساز
پايگاه اصلى شهيد مفتح در سالهاى 1356 و 1357 مسجد قبا بود، آقاى مهديان كه قبل از پيروزى انقلاب اسلامى عضو هيأت امناى مسجد قبا بوده است. مى‏گويد: بنده و آقايان توكلى، بينا، حاجى طرخانى و بعضى ديگر درهيأت امنا بوديم و دوشنبه‏ها در منزل هر يك از افراد عضو با شهيد مفتح جلسه داشتيم. در ماه رمضانى كه به عيد فطر معروف سال 1357 و آن راهپيمايى ميليونى منجر شد هر شب جلسات سخنرانى پرشورى در مسجد قبا برگزار مى‏شد. جمعيت فوق العاده بود. صحن مسجد آن موقع خيلى كوچكتر بود اما كوچه و خيابان‏هاى اطراف مسجد از مردم پر مى‏شد. حتى افراد از كرج و شميرانات هم به اين جلسات مى‏آمدند. اين مراسم ادامه داشت تا اين كه قرار شد نماز عيد فطر در قيطريه برگزار شود، اگر چه براى سخنرانى برنامه ريزى كرده بودند اما براى اين حركت عظيم پيش بينى نشده بود. روز عيد فطر نماز به طرز با شكوهى برگزار شد. جمعيت به داخل خيابان شميران سرازير شد و هرچه راهپيمايى جلوتر رفت جمعيت بيشتر شد و راهپيمايى به يك رود خروشان تبديل گرديد و تا خيابان سهروردى و بعد از آن تا خيابان آزادى ادامه پيدا كرد.(35)
در واقع برگزارى نماز پرشكوه عيد فطر سال 1357 ه.ش پايان بخش برنامه‏هاى منسجم و مؤثر مسجد قبا با هدايت بزرگ مردى خستگى‏ناپذير يعنى شهيد مفتح بود و به راستى كه اين نماز، نماز عيد فطر حضرت امام رضا(ع) را در اذهان تداعى مى‏كرد. در ساعت هفت صبح روز عيد، بيش از 500000 نفر از مردم مسلمان تهران در زير برق سلاح‏ها و خودروهاى مسلّح ارتش شاهنشاهى در زمين‏هاى قيطريه براى انجام فريضه باشكوه نماز عيد فطر به دعوت آية اللّه مفتح تجمع كرده بودند. در تاريخ چنين اجتماعى براى اقامه نماز كم سابقه بود. پس از نماز، دكتر مفتح با روشنگرى و افشاگرى عليه رژيم پهلوى ضرورت مبارزه‏اى متشكل و همه جانبه برعليه استبداد را يادآور شد و نام امام خمينى را در حضور سيل نمازگزاران بر زبان جارى كرد و به اطاعت از رهبرى آن پيشواى نستوه تأكيد نمود. عوامل رژيم با اشغال نظامى تپه‏هاى قيطريه سعى در پراكنده نمودن آنان و جلوگيرى از راهپيمايى مجدد داشتند اما بر خلاف ممانعت‏هاى نيروى مسلّح، تظاهرات ديگرى شكل گرفت و مردم با شعار «نصر من اللّه و فتح قريب» در خيابان هابه راه افتادند. ارتش طاغوت براى متفرق كردن مردم از گاز اشك آور استفاده كرد و مردم را مورد ضرب و شتم قرار داد و چون در اين راستا نااميد شد به آية اللّه مفتح حمله نموده و او را مجروح كردند او به رغم جراحات وارده، مردم رابه ادامه راهپيمايى تشويق نمود و خود پيشاپيش آنان حركت كرد.
راه پيمايى با وجود كارشكنى‏هاى ساواك، نيروهاى امنيتى و ارتش تا دندان مسلح ادامه يافت و در پايان مراسم وعده حضور در ميدان ژاله(شهداء) براى صبح روز بعد (جمعه 17 شهريور 1357) ساعت هشت صبح گذاشته شد كه رژيم پهلوى در شامگاه روز 16 شهريور حكومت نظامى اعلام كرد و در روز بعد آن فاجعه خونين و سياه را پديد آورد كه به عنوان روز مقابله خون با شمشير و تكرار عاشورا از سوى مردمى مقاوم و حماسه آفرين در تاريخ ضبط گرديد. دكتر مفتح كه به دليل جراحات زياد در بيمارستان بسترى شده و در اين روز از بيمارستان به خانه بر مى‏گشت در اولين ساعات حكومت نظامى دستگير و به زندان كميته انتقال داده شد و بيش از دو ماه در زندان بسر برد تا آن كه با اوج‏گيرى انقلاب اسلامى از حبس رهايى يافت.(36) از مسجد دانشگاه تا حرم حضرت فاطمه معصومه(س)
دكتر مفتح علاوه بر تدريس در دانشكده الهيات و بسط زمينه‏هاى همكارى با شهيد مطهرى بنابه درعوت انجمن اسلامى دانشجويان دانشگاه تهران در مسجد دانشگاه عهده‏دار برگزارى نماز جماعت شد. اقامه نماز جماعت در مسجد آن هم با حضور دانشجويان و نيز تأثير سخنرانى‏هاى ايشان كه پس از نماز ايراد مى‏گرديد در ترغيب و جذب جوانان به سوى اسلام و معارف تشيع و نيز انس روحانى و دانشجو دخالت مهمى داشت. او با حركت‏هاى فكرى و فرهنگى در جهت رشد ارزشهاى دينى در دانشگاه، شكوفايى انديشه‏هاى مذهبى پويا را در بين جامعه تحصيل كرده پديد آورد كه اين تلاش ابتكارى و تحوّل آفرين بر گروههاى منجمد و متصلّب انحرافى گران آمد كه يكى از آن گروه منحط و منحرف فرقان مى‏باشد، از اين جهت خزندگان فرقانى در صبح 27 آذر 1358 ه.ش از كمين گاه خود بيرون آمدند تا نيت پليد خويش را با نيشى زهرآگين عملى سازند و در محوطه دانشكده الهيات دكتر مفتح راهدف گلوله‏هاى آتشين قرار دهند، وى به شدت از ناحيه سر و كتف مجروح شد و به همين دليل با وجود تلاش پزشكان در ساعت 12 ظهر روز 27 آذر 1358 به شهادت رسيد، دو پاسدار همراهش نيز به چنين فيضى نائل آمدند، پس از تشريفات قانونى پيكر مطهر او و دو محافظش در ساعت دو بامداد روز 28 آذر به مسجد دانشگاه تهران انتقال داده شد، در اين روز، در ميان تأثر خيل عظيمى از مردم سوگوار در مسجد دانشگاه مراسمى برگزار گرديد. در مدخل شبستان مسجد شهيد دكتر بهشتى، دكتر محمد جواد باهنر،تنى چند از شخصيت‏هاى معروف حضور داشتند، در اين مراسم برادر دكتر مفتح تلاش‏هاى فكرى و فرهنگى دكتر مفتح را تشريح كرد و در پايان شهادت وى را افتخارى براى فرزندان راستين انقلاب دانست.(37)
جنازه دكتر مفتح و دو پاسدارش با حضور سيل عظيم جمعيت و تشييع باشكوهى از مسجد دانشگاه به مقصد لانه‏جاسوسى آمريكا و از آنجا به شهرستان قم انتقال يافت و پس از مراسم باشكوه تشييع در اين شهر كه امام خمينى نيز در آن حضور داشت، حوالى اذان مغرب روز 27/9/1358 در حجره 23 صحن مطهر حضرت معصومه (س) به خاك سپرده شد.(38) پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. ديدار با ابرار، ج‏78، ص 23 – 22. 2. نك: نجوم امت، شماره 46، مجله حوزه، شماره 27؛ مجله اعتصام شماره 19، آبان 1362، ص 22. 3. فرازهايى از زندگى شهيد دكتر مفتح، واحد فرهنگى بنياد شهيد اسلامى. 4. آيات اصول اعتقادى قرآن، بخش دوم. 5. روزنامه جمهورى اسلامى، شماره 4508 و شماره 6520. 6. شهيد مفتح تكبير وحدت، ص 38. 7. ديدگاهها، حضرت آية اللّه سيد على خامنه‏اى، ص 224 – 223. 8. رسالت دانشگاه و دانشجو، شهيد دكتر بهشتى، ص 13. 9. ويژه نامه شهيدان، روزنامه جمهورى اسلامى، 27 آذر 1359. 10. رسالت دانشگاه و دانشجو، ص 12 و 15. 11. مرورى بر فعاليت‏هاى دكتر مفتح، جام جم، شماره 757، ص 9. 12. خاطرات آية اللّه طاهرى خرم آبادى، مركز اسناد انقلاب اسلامى، ص 279. 13. آيات اصول اعتقادى قرآن، بخش دوم، ص 55 – 54. 14. گفتگوى حوزه و دانشگاه، روزنامه همشهرى، شماره 2593، ص‏5. 15. دانستنى‏هاى انقلاب اسلامى، ج 21، محمد زرگر، مركز اسناد انقلاب اسلامى، ص 60. 16. مجله شاهد، شماره 50، ص 22. 17. آيات اصول اعتقادى قرآن، شهيد مفتح، ص 97 – 95. 18. همان، ص 56. 19. مطهرى مطهر انديشه‏ها، گرد آورنده، محمد حسين واثقى راد، ج 1، ص 57. 20. شهيد مفتح تكبير وحدت، ص 106. 21. روزنامه جام جم، شماره 757. 22. استاد شهيد به روايت اسناد مركز انقلاب اسلامى، تهران. 23. بزرگ مردى در راستاى تشيع سرخ، مجله اعتصام، ش 8. 24. ديدگاهها، حضرت آية اللّه سيد على خامنه‏اى، قم، تشيع، ص 5. 25.روزنامه جام جم، شماره 757، ص 9. 26. ويژگى‏هاى زعامت و رهبرى، شهيد دكتر مفتح،ص 57 – 56. 27. همان، ص 37 – 36. 28. روزنامه اطلاعات، شماره 19217 29. شهيد دكتر مفتح، تكبير وحدت، ص 119 – 118 ؛ حديث عاشقى، ص 69 – 68. 30. گفتگو با حسين مهديان، دومين بخش، روزنامه كيهان، شماره 17610، ص 12. 31. فرازهايى از زندگى شهيد مفتح، ص 16. 32. ويژگى‏هاى زعامت و رهبرى، ص 37. 33. جام جم، همان، ص 7. 34. كيهان، همان. 35. همان.00/ 36. تحليلى از انقلاب اسلامى ايران، دكتر حاتم قادرى، ص 113 – 110 ؛ فرازهايى از زندگى شهيد مفتح، ص 20 – 21؛ شهيد مفتح، تكبير وحدت، ص 131-128. 37. روزنامه اطلاعات، ش 16030. 38. سه شهيد، مؤلف، قم انتشارات آزاد، ص 15.

/

غيرت در سيره پيشوايان‏

  معنى غيرت و اقسام آن‏
يكى از ارزش‏هاى مهم اخلاقى كه موجب آثار درخشان و سازنده در زندگى انسان مى‏شود و باعث كسب عزّت و آبرو و شخصيت ممتاز مى‏گردد، خصلت غيرت است. واژه غيرت در اصل از تغيير و تغيّر گرفته شده و به معنى دفاع شديد از عرض و ناموس، يا مال و كشور و دين است، و معمولاً چهره انسان غيور هنگام دفاع، متغيّر و دگرگون مى‏گردد و نشانه‏هاى دفاع جدّى و شديد در چهره‏اش ديده مى‏شود. و ضد آن دياثت و بى غيرتى و بى تفاوتى و سستى و سهل انگارى است كه چنين خصلتى موجب پيامدهاى ويرانگر و انحرافات بسيار زشت خواهد شد. غيرت از صفات برجسته و كليدى است كه موجب جلوگيرى شديد از تجاوز بيگانه به حريم استقلال و عزّت و ناموس شده، و باعث پيدايش ارزش‏هاى ديگرى مى‏شود كه هر كدام در جاى خود تكميل كننده هويّت و شخصيت انسان مى‏گردند، و ره گشايى براى كسب آزادى، عفّت، استقلال و عزّت جامعه و فرد خواهند شد، و در بسيارى از موارد عامل تحصيل افتخارات عظيم شده كه با نبودن آن، دستيابى به چنان افتخاراتى امكان‏پذير نيست.
در حقيقت خصلت غيرت همچون يك پليس مخفى هشيار و بيدار در روح و روان انسان، مراقب مرزها و حدود و خط قرمزها است، و انسان را به نظارت قاطع در اين راستا وامى‏دارد، تا به پاسدارى و نگهبانى از حريم‏ها بپردازد.
واژه غيرت معمولاً درجايى به كار مى‏رود كه چيزى حق اختصاصى شخصى يا گروهى است و ديگران مى‏خواهند مرز و حريم آن را بشكنند و انسان غيور با دفاع شديد خود از تجاوز حريم شكنان جلوگيرى مى‏كند. بنابراين غيرت داراى يك معنى عام و گسترده است مانند غيرت در حفظ اموال، در حفظ ناموس، درحفظ حيثيّت و آبرو، در حفظ استقلال همه جانبه كشور و در حفظ دين و آيين و… ولى غالباً در حفظ حريم عفت و ناموس به كار مى‏رود. و بايد نيز چنين باشد چرا كه موجب حمايت قوى از ارزش‏هاى اخلاقى شده و به جامعه آرامش و امنيت و پاكى مى‏بخشد، در حالى كه بى‏غيرتى باعث از هم پاشيدگى شيرازه خانواده‏ها و ده و صدها بلاهاى خانمان سوز
و جبران‏ناپذير خواهد شد. بنابراين غيرت داراى اقسام گوناگونى است كه از همه آنها مهم‏تر غيرت ورزى براى حفظ حريم ناموس مى‏باشد و ضد آن بى‏بند وبارى و افسار گسيختگى ناموسى و انحرافات و آلودگى‏هاى جنسى است. ولى بايد توجه داشت كه آن غيرتى، محبوب بوده و به عنوان ارزش به شمار مى‏آيد كه مانند ساير صفات ارزشى، در حد اعتدال باشد و گرنه نكوهيده و ضد ارزش خواهد شد.
مانند دفاع‏هاى غير منطقى از ناموس كه به صورت وسواس و سوءظن درآيد، بر همين اساس پيامبر(ص) فرمود: «مِنَ الغَيرَة ما يُحِبُّ اللّهُ، وَ مِنها ما يَكرَهُ اللّهُ، فَاَمّا ما يُحِبُّ فَالغَيرَةُ فِى الرَّيبَةِ، وَ اَمّا ما يَكرَهُ فَالغَيرَةُ فِى غَيرِ الرَّيبَة؛ غيرت بر دو گونه است، نوعى از آن را خدا دوست دارد و نوعى از آن را دوست ندارد، اما آن غيرتى را كه خدا دوست دارد، غيرتى است كه در موارد مشكوك (و مظان آلودگى‏ها) مى‏باشد، و اما آنچه از غيرت را كه دوست ندارد غيرتى است كه در غير اين موارد باشد.»(1)
امام صادق(ع) فرمود: «لاغيرة فى الحلال؛ در امور حلال ، غيرت ورزى، نابجاست.»(2)
بر همين اساس اميرمؤمنان على(ع) فرمود: «غيرة الرّجل ايمانٌ، و غيرة المرئة عدوانٌ؛ غيرت ورزى مرد از ايمان نشأت گرفته، ولى غيرت ورزى زن (در رابطه با هوو) از روى دشمنى (و حسادت) است.»(3)
و در نهج البلاغه در فرازى از وصاياى حضرت على(ع) به فرزندش امام حسن(ع) چنين آمده: «ايّاك والتّغاير فى غير موضع الغيرة، فانّ ذلك يدعو الصّحيحة الى السقم و البريّة الى الرّيب؛از غيرت ورزى در غير موردش پرهيز كن، زيرا اين گونه غيرت (افراطى) سبب گرفتارى و انحراف افراد درستكار از آنان شده، و موجب آن مى‏شود كه افراد بى‏گناه در معرض تهمت قرار گيرند.»(4)
غيرت از ديدگاه قرآن و روايات‏
1- يكى از پيامبران بزرگ خدا، حضرت يوسف(ع) هنگامى كه به عنوان غلام و برده به خانه عزيز مصر آورده شد نوجوان بود، در آنجا همسر عزيز مصر شيفته جمال او شد و گروهى از زنان را بر آن داشت كه از يوسف(ع) كامجويى نمايند، يوسف كه در برابر طوفان شهوات قرار داشت در مخاطره شديد قرار گرفت، حتى او را تهديد كردند كه اگر تسليم هوس‏هاى آنها نشود، زندانى خواهد شد، يوسف(ع) كه بسيار غيور و عفيف بود، باكمال مقاومت، زندان را برگزيد، و از كيد و مكر آنها فرار كرد در حالى كه طبق قرآن، به درگاه الهى چنين مى‏گفت: «ربّ السّجن احبّ الىّ مما يدعوننى اليه؛پروردگارا زندان نزد من محبوب‏تر است از آن‏چه اين‏ها مرا به سوى آن فرا مى‏خوانند.»(5)
خداوند دعاى يوسف(ع) را به استجابت رسانيد، وگرچه سال‏ها به جرم غيرت و عفت، زندانى شد، ولى غيرت او، او را از انحراف و رويكرد به سوى بى‏عفتى باز داشت.
2- خداوند براى حفظ غيرت و عفت زنان مى‏فرمايد: «ولا يضربن بارجلهنّ ليعلم ما يخفين من زينتهنّ؛ زنان بايد هنگام راه رفتن پاهاى خود را بر زمين نزنند تا مبادا زينت پنهانيشان دانسته شود.» (و صداى خلخال كه بر پا دارند به گوش رسد.)(6)
3- در مدينه گروهى از اراذل و اوباش و جوانان هرزه به بانوانى كه براى شركت در نماز مغرب و عشاء به سوى مسجد رفت و آمد مى‏كردند، پرخاش نموده، و با متلك و گفتار ناروا به آنها آزار مى‏دادند و مزاحم آنان مى‏شدند، و گروه ديگرى نيز بودند كه از راه نفاق و شايعه سازى باعث مزاحمت مى‏شدند، خداوند به پيامبر(ص) دستور قاطع داد تا آنها را از مدينه تبعيد كند، و از اين گونه هوسبازانى كه با بى‏غيرتى خود به حريم عفّت تجاوز مى‏كردند با تعبير «فى قلوبهم مرضٌ» (بيمار دلان تيره دل) و ملعون ياد كرد، چنان كه اين مطلب در آيه 60 و 61 سوره احزاب آمده است.
در تاريخ و روايات آمده: حكم بن ابى‏العاص پدر مروان در عين آن كه مسلمان شده بود، و به مدينه هجرت نموده بود، شخصى هوسباز و منحرف بود، روزى پيامبر(ص) در حجره يكى از همسرانش بود، او از درز در به داخل آن حجره نگاه كرد، پيامبر(ص) از اين چشم چرانى او به قدرى ناراحت شد كه عصاى سركجى كه نوك تيز داشت برداشت، و او را تعقيب كرد، او پابه فرار گذاشت و از دست پيامبر(ص) گريخت. پيامبر(ص) به او نرسيد و فرمود: «اگر او را مى‏گرفتم، چشمش را بيرون مى‏آوردم.» سپس دستور داد او و فرزندش مروان را از مدينه به طائف تبعيد نمودند. آنها در عصر پيامبر(ص) همچنان در تبعيد به سر مى‏بردند، بعد از رحلت پيامبر(ص) در عصر خليفه اول و دوم نيز در تبعيد بودند، تا اين كه آن‏ها در عصر خلافت عثمان به مدينه بازگشتند، و همين يكى از اعتراض‏هاى شديد مسلمانان به عثمان بود، كه چرا اجازه بازگشت تبعيد شدگان پيامبر(ص) به مدينه را داده است.(7)
آرى پيامبر(ص) اين گونه در برابر خدشه دار شدن جامعه به هوسبازى و بى عفّتى، حساس بود و مى‏فرمود: «كان ابراهيم ابى غيورٌ،و انا اغيرمنه، و ارغم اللّه انف من لايغار؛ پدرم ابراهيم (ع) بسيار غيرتمند بود، و من از او غيرتمندتر هستم، و خداوند بينى آن كسى را كه بى‏غيرت است به خاك بمالد و ذليل كند.»(8)
نيز رسول خدا(ص) فرمود: «بوى خوش بهشت تا مسير پيمودن پانصد سال راه، مى‏رسد، ولى به مشام چند نفر نمى‏رسد، يكى از آن‏ها بى غيرت است.»(9) يعنى آدم بى‏غيرت تا اين اندازه (ميليون‏ها فرسخ) از بهشت دور است.
امام صادق(ع) فرمود: «خداوند غيور است، و هر غيورى را دوست دارد، و به خاطر غيرتش تمام كارهاى زشت – اعم از آشكار و پنهان – را حرام فرموده است.»(10)
اميرمؤمنان (ع) فرمود: «من لايغار فانّه منكوس القلب؛ كسى كه غيرت نورزد قلب چنين فردى واژگونه است.»(11) يعنى كور و بسته است و قابليت پذيرش نور الهى و نصايح دين را ندارد. نيز آن حضرت دستور داد كه دو ركعت نماز بخوانيد، و در قنوت آن عرض كنيد: «اللّهمّ ارزقنى زوجةً قنوعاً غيوراً؛ خداوندا! همسر اهل قناعت، و غيرتمند به من عنايت فرما.»(12) يعنى چنين دعايى مطلوب است، همسر قانع و غيرتمند، داراى ارزش ممتاز خواهد بود.
نيز در ضمن گفتارى فرمود: «قدر عفّة الرّجل على قدر غيرته؛ اندازه عفت انسان به اندازه غيرت او است.»(13) بنابراين رعايت اندازه كمال عفت، بستگى به كمال غيرت دارد. و اگر كسى به هر اندازه از غيرت بى‏بهره باشد، به همان اندازه از عفّت ناموسى بى‏بهره خواهد بود. چند نمونه از غيرت پيشوايان‏
1- حضرت ابراهيم(ع) به داشتن خصلت غيرت – به ويژه غيرت ناموسى – معروف بود، در مورد حفظ عفت همسرش بسيار حسّاس بود، امام باقر(ع) فرمود: روزى عزرائيل (يكى از فرشتگان مقرّب حق) به صورت جوانى وارد خانه ابراهيم (ع) شد، ابراهيم وقتى كه او را ديد او را نشناخت، نزد او آمد و باتندى به او گفت: «با چه اجازه‏اى وارد خانه من شده‏اى؟» او گفت: با اجازه خداى خانه. آنگاه خود را معرفى كرد، و گفت من از سوى خداوند مأمور شده‏ام تا مقام خليل (دوست خالص خدا) را به تو بدهم. ابراهيم خوشحال شد. در روايت ديگرى آمده كه اين فرشته جبرئيل بود.(14)
و نيز روايت شده: ابراهيم در يكى از سفرها، بر اثر آلودگى محيط، همسرش را در ميان صندوقى سرپوشيده نهاده بود، در مرز ايالت مصر، مأمور از او پرسيد در ميان اين صندوق چيست؟ ابراهيم پاسخ‏هايى داد و سرانجام فرمود: در ميان اين صندوق همسر من قرار دارد. مأمور پرسيد: چرا او را در ميان صندوق نهاده‏اى؟ ابراهيم گفت: «غيرتم نسبت به ناموسم چنين اقتضاء كرد تا چشم ناپاكى به او نيفتد.»(15)
2- خداوند حضرت ايوب(ع) را به انواع بلاها مبتلا و امتحان كرد، از همه آنها روسفيد بيرون آمد، سرانجام او را به بيمارى سختى مبتلا نمود، او با صبر و مقاومت، همه رنج‏ها را تحمّل نمود و همواره شكر خدا مى‏گفت، تا اين كه كار به جايى رسيد كه همسر باوفايش، براى تأمين معاش زندگى، گيسوان خود را به زنى فروخت، وقتى نزد ايوب بازگشت، ايوب پس از اطلاع، بسيار ناراحت شد، به طورى كه هيچ كدام از گرفتارى‏هاى شديد سابق او را اين گونه غمگين ننموده بود، با دلى شكسته و حالى زار به درگاه الهى عرض كرد: «خدايا مرا به انواع بالاها مبتلا نمودى، صبر كردم، و سپاس گزارى نمودم، ولى كار به جايى رسيده كه همسرم گيسوانش را فروخته، اين مصيبت قابل تحمّل نيست(غيرتم مانع از آن است كه بتوانم تحمّل كنم) خدايا لطفى كن. ناگاه ندايى شنيد كه پاى خود را بر زمين بكوب، كه اين چشمه آبى خنك براى نوشيدن و شستشو است، او چنين كرد، خود را در آن آب شستشو داد، در همان لحظه همه بلاها بر طرف شد، و ايوب غرق در نعمت‏هاى سرشار الهى گرديد.»(16)
3- دريكى از جنگ‏ها چند نفر اسير را به حضور پيامبر(ص) آوردند كه مستحق اعدام بودند، پيامبر(ص) فرمان اعدام آنها را صادر كرد، ولى در ميان آنها يكى از آنها را آزاد نمود، او پرسيد: چرا مرا آزاد كردى؟ پيامبر(ص) فرمود: جبرئيل به من خبر داد كه تو داراى پنج خصلت هستى كه خدا و رسولش آنها را دوست دارد: 1- نسبت به ناموست، غيرت شديد دارى 2- داراى سخاوت 3- حسن خلق 4- راست گويى 5 – و شجاعت مى‏باشى. آن شخص با شنيدن اين سخن، مجذوب پيامبر اسلام شد و مسلمان گرديد، و در راه اسلام استوار بود تا اين كه در يكى از جنگ‏ها در ركاب پيامبر(ص) به شهادت رسيد.(17)
4- عصر پيامبر(ص) بود، در مدينه دو نفر به نام‏هاى هيت و ماتع از افراد هوسباز بودند و همواره با گفتار زشت و خلاف عفّت، مردم را مى‏خنداندند، روزى پيامبر(ص) از نزديك آنها عبور مى‏كرد. شنيد به يكى از مسلمانان مى‏گفتند: «وقتى كه به شهر طائف حمله كرديد و آنجا را فتح نموديد، در كمين دختر غيلان ثقفى باش، او را اسير كرده و براى خود نگهدار، او زنى چنين و چنان…است.» سخن آنها به غيرت پيامبر (ص) برخورد، به طورى كه به آنها اعتراض شديد نمود و سپس آنها را از مدينه به سرزمين «غرابا» تبعيد كرد، آنها فقط حق داشتند در طول هفته، تنها روزهاى جمعه براى خريد غذا و لوازم زندگى به مدينه بيايند.(18)
5 – پيامبر(ص) روزى در ميان ازدحام مسلمين (گويا در مسجد) بود، ناگاه ديد گروهى در گوشه‏اى داد و فرياد مى‏كنند، پرسيد: چه خبر است؟ گفتند: جوانى گستاخ آمده مى‏گويد: اجازه بدهيد نزد پيامبر(ص) بروم از او اجازه بگيرم زنا كنم. پيامبر(ص) فرمود: به او اجازه بدهيد نزديك بيايد، اجازه دادند او نزديك آمد و در برابر پيامبر(ص) ايستاد و گفت: اجازه بده زنا كنم. پيامبر (ص) از او پرسيد: آيا دوست دارى(غيرتت اجازه مى‏دهد) كه با مادر يا دختر يا خواهر تو چنين كنند؟ او گفت: نه هرگز غيرتم اجازه نمى‏دهد. پيامبر(ص) فرمود: مردم نيز در مورد مادر يا دختر و خواهرشان راضى نيستند كه با آنها عمل منافى عفت انجام شود. آن جوان از سؤال خود پشيمان شد و اظهار عذرخواهى و پشيمانى كرد. پيامبر(ص) دست به سينه او نهاد و چنين دعا كرد: «خدايا قلب اين جوان را پاك گردان، و دامان او را از آلودگى بى عفتى حفظ كن، و گناهانش را ببخش.» از آن پس منفورترين كار در نزد آن جوان، گناه بى‏عفتى بود.(19) پيامبر(ص) در اين حادثه، با شكوفانمودن غيرت آن جوان، او را نهى از منكر كرد، و او در پرتو غيرت از آلودگى نجات يافت.
6- عصر خلافت امير مؤمنان على(ع) بود، به آن حضرت گزارش رسيد كه در مسير راه‏ها بعضى از مردان و زنان رعايت حريم عفت را نمى‏كنند، بسيار ناراحت شد. مردم كوفه را جمع كرد، در ضمن سخنرانى به آنها فرمود: «نبّئت انّ نسائكم يدافعن الرّجال فى الطّريق، اما تستحيون؟ لعن اللّه من لايغار؛ به من خبر رسيده كه زنان شما در مسير راه‏ها به مردان تنه مى‏زنند، آيا حياء نمى‏كنيد، خداوند لعنت كند كسى را كه غيرت نمى‏ورزد.»(20)
نيز روايت شده: به مردم كوفه فرمود: «آيا خجالت نمى‏كشيد، و زنان شما غيرت نمى ورزند؟ به طورى كه در بازارها رفت و آمد مى‏كنند، و با مردان بيگانه رخ به رخ شده و به همديگر تنه مى‏زنند؟»(21)
آخرين سخن اين كه: پيامبر(ص) در عين آن كه شركت بانوان را در امور سياسى جايز بلكه لازم مى‏دانست، تأكيد فراوان داشت كه آنها حريم عفاف را حفظ كنند، به عنوان مثال پس از فتح مكّه، پيامبر(ص) مسلمانان را براى بيعت مجدد فرا خواند، و بانوان را نيز (مطابق آيه 12 سوره ممتحنه) با شرايطى به بيعت كردن امر كرد، ام حكيم از پيامبر (ص) پرسيد: ما چگونه با تو بيعت كنيم؟ پيامبر (ص) فرمود: «من با زنان مصافحه نمى‏كنم» (دست نمى‏دهم) آنگاه فرمود ظرفى (مانند تشت) را حاضر نمودند، آن را پر از آب كردند، پيامبر(ص)، دستش را ميان آن آب برد و بيرون آورد. سپس به زنان فرمود: دست خود را در ميان اين آب داخل كنيد و خارج سازيد و همين بيعت شماست.(22) پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. كنزالعمال، حديث 7067، ج 3، ص 385. 2. وسائل الشيعه، ج 14، ص 176. 3. غررالحكم، ميزان الحكمة، ج 7، ص 395. 4. نهج البلاغه، نامه 31. 5. سوره يوسف، آيه 33. 6. سوره نور، آيه 31. 7. الغدير، ج 8، ص 243؛ اسدالغابه، ج‏2، ص 33. 8. بحارالانوار، ج 103، ص‏248. 9. من لايحضره الفقيه، ج‏3، ص 281. 10. فروع كافى، ج‏5، ص 535. 11. بحار، ج 79، ص 115؛ وسائل الشيعه، ج‏14، ص 108. 12. بحار، ج 103، ص 268. 13. نهج‏البلاغه، حكمت 47. 14. اقتباس از بحار، ج 12، ص 5 و 13. 15. اقتباس از تفسير الميزان، ج 7، ص 241. 16. اقتباس از لئالى الاخبار، ج 1، ص 265. 17. وسائل الشيعه، ج 14، ص 109. 18. بحار، ج‏22، ص 88، به نقل از فروع كافى. 19. تفسير المنار، ذيل آيه 104 و 105، آل عمران. 20. وسائل الشيعه، ج 14، ص 174. 21. همان مدرك. 22. همان، ص 153 و 154.

/

تهاجم فرهنگى و مواضع انفعالى ما

دير زمانى است كه از تهاجم فرهنگى و يا شبيخون فرهنگى سخن بر زبان مى‏رانيم و آن را به عنوان يك خطر و تهديد براى نظام و دين و نسل جوان گوشزد مى‏كنيم اما نه راه چاره‏اى براى آن انديشيده شده و نه بطور جدى با اين خطر مهاجم به روياروئى پرداخته‏ايم اين رويه به صورت يك سنت در جامعه فرهنگى ما درآمده است كه حتى مسئولين امور كشور – آنها كه درد دين دارند – نامى از هجوم و شبيخون فرهنگى برده و در عمل غارت شدن ارزشها و سقوط قشرهائى از نسل جوان ما را مى‏بينند اما هرگز به چاره‏جوئى نپرداخته و حتى بيان درد را نيز به فراموشى سپرده است و چنين مى‏نمايد كه بادرد خو كرده‏ايم و به تدريج عادى شدن انحطاط فرهنگى و ابتذال اخلاقى را مشاهده مى‏كنيم و گناه و فساد و ابتذال و گستاخى بصورت يك فرهنگ در آمده و همه را به تسليم كشانده و تدريجاً از حساسيت‏هاى رسمى نيز اثرى مشاهده نمى‏شود و اين همان چيزى است كه بنام عادى شدن فساد و سنت شدن بدعت‏ها در روايات از آن نام برده شده است. مى‏گويند: طبيبى به شهرى آمد، مردم شهر را ديد كه به مرض سودا مبتلا شده اما به گونه‏اى اين بيمارى در طبيعتشان رسوخ كرده كه حاضر نيستند بپذيرند، بيمارند طبيب دلسوز به مردم شهر گفت: شماها بيمار هستيد و سودا بر پيكر شما چنگال افكنده اما در صدد علاج برنمى‏آييد! مردم سودا زده پاسخ دادند بيمار كسى است كه سودا ندارد و تو بيمارى كه ما را بيمار خطاب مى‏كنى!
بالاخره پس از اصرار فراوان تنى چند از مردم شهر را حاضر ساخت كه بيايند تحت معالجه قرار گيرند و براى بهبودى از بيمارى به معالجات آن طبيب تن دهند و هرگاه يكى از آنها از بيمارى نجات پيدا مى‏كرد مى‏گفت: آه، كه راحت شدم و معنى سلامت را مى‏فهميد. اين سرنوشت انسان‏هائى است كه با فساد و گناه و اعمال منكر خو گرفته و حتى حاضر نيستند باور كنند به بيمارى اخلاقى مبتلا هستند و از اين شگفت‏تر كه آن طبيبانى كه مى‏بايست مردم را توجه به بيمارى و آلودگى دهند ديگر حاضر نيستند از درد و رنج اخلاقى نامى ببرند تا چه رسد به آنكه در صدد معالجه بيمارى‏ها برآيند! جمعى نيز كه درد دين دارند از درد مى‏نالند اما چاره ندارند، خون دل مى‏خورند و غصه گلوگيرشان شده و بر باد رفتن ارزشها را نظاره مى‏كنند اما نه قدرت اجرائى دارند و نه دستشان به جائى مى‏رسد، بيشتر اينان كسانى هستند كه براى انقلاب شهيد و اسير و جانباز داده‏اند و امروزه شاهد برباد رفتن دست آوردهاى عزيزانشان هستند، مى‏بينيد كه مشتى بلهوس،خوشگذران، عياش و لجام گسيخته با منظره‏هاى زشت و ناهنجار پيش رويشان راه مى‏روند و لبخند تمسخر مى‏زنند كه در فضائى از سكوت و بى تفاوتى پشت پا به همه چيز زده‏اند و آزاد آزاد در بازار و خيابان رژه مى‏روند و احدى حتى يك تذكر به آنان نمى‏دهد و حتى در پاره‏اى از جشنواره‏ها و مراكز برگزارى كنسرت‏هاى مبتذل صدقه سر وزارت ارشاد زنان و دختران جلف، همان دستمالى كه به عنوان حجاب اسلامى بر سر انداخته بودند از سر برداشته و با دست مى‏چرخانند و مى‏رقصند و كسى نيست متعرض آنان شود. اين همان آزادى است كه هديه آنان كرده‏اند و شادى و طرب كه هنر بى تعهد به ارمغان آورده است.
در ساير موارد گناه و هنجار شكنى و گستاخى نيز تقريباً وضع به همين منوال است. اين همان موضع انفعالى است كه عنوان اين مقاله بود. حال ببينيم آيا انفعالى عمل كردن توجيه عقلى يا شرعى دارد يا نه؟!
اگر به فلسفه سياسى اجتماعى اسلام بنگريم ناموجه بودن اين رويه را روشن‏تر خواهيم ديد، هجوم بردن بر دشمن در عرصه كارساز آنگاه كه راه چاره به آن منحصر باشد موضوعى است كه بدان توصيه شده است و در سخنان اميرمؤمنان عليه السلام شاهدى بر آن خواهيم يافت. لشگر معاويه به شهر انبار حمله مى‏كنند و به چپاول و غارت مى‏پردازند و زيور از زنان مسلمان و غير مسلمان مى‏ربايندو بر مى‏گردند بدون اينكه كسى متعرض آنان شود. اين خبر به اميرالمؤمنين(ع) مى‏رسد، بى درنگ در خطبه‏اى شورانگيز بر كوفيان فرو مى‏خواند و از آن واقعه اسفبار با دردمندى ياد مى‏كند. اين خطبه موسوم به خطبه جهاد است كه با اين جملات آغاز مى‏گردد: «ان الجهاد باب من ابواب الجنة فتحه اللّه لخاصة اوليائه و هو لباس التقوى و درع اللّه الحصينة و جنته الوثيقه…؛ جهاد درى از درهاى بهشت است كه خداوند بر روى دوستان خود گشوده است، جهاد لباس تقوا و زره محكم و سپر مطمئن خداوند است كسى كه از جهاد روى گردان شود و آن را ترك نمايد خداوند لباس ذلت و خوارى بر او مى‏پوشاند و دچار بلا و مصيبت گردد…» تا آنجا كه مى‏فرمايد: به من خبر رسيده كه مردى از دشمن بر زن مسلمان و غير مسلمان كه در پناه اسلام است هجوم برده و خلخال و دست بند و گوشواره و گردن بند از زنان ربوده در حالى كه هيچ وسيله براى دفاع جز گريه و التماس نداشته‏اند…تا آنجا كه مى‏فرمايد: «فلو ان امرأً مسلما مات من بعد هذا اسفا ما كان به ملوما بل كان به عندى جديراً» بخدا قسم اگر مرد مسلمان از اين پس از غصه و تأسف بميرد جاى ملامت نيست بلكه بنظر من شايسته است. در بخش ديگرى اين خطبه با عتاب به اهل كوفه مى‏فرمايد: «زشت باد روى شما و از اندوه آسوده خاطر نباشيد ،چرا كه هدف تيرها قرار گرفته‏ايد، بر شما حمله مى‏كنند و شما حمله نمى‏كنيد، با شما مى‏جنگند و شما به جنگ آنان نمى‏پردازيد، معصيت خدا مى‏شود و شما رضايت مى‏دهيد…» (خطبه 27).
امام در اين خطبه پرشور به مسلمانان مى‏آموزد كه در برابر دشمنان چه شيوه‏اى پيشه كنند به مسلمانان نبايد بنشينند مهاجمان دشمن حتى اگر نام اسلام را يدك مى‏كشند بر شهرها هجوم آورند، متعرض نواميس مردم شوند، گناه و معصيت را رواج دهند، اما مسلمين، بنشينند و نگاه كنند و بى‏تفاوتى پيشه سازند تا غيرت و حميت منسوخ گردد. اين درس براى هميشه تاريخ و همه عرصه‏ها در برابر هجمه دشمنان اسلام است.
آيا آنچه امروزه، از هجوم بيگانه و طرح‏هاى فساد انگيزى كه در كشورهاى اسلامى به اجرا در مى‏آورد مشاهده مى‏كنيم از مصاديق بارز اين سخن امام نيست؟
تهاجم فرهنگى را دشمن طراحى مى‏كند و به دست خودى‏هاى ناآگاه به اجرا در مى‏آيد و سكوت و بى‏تفاوتى‏ها گسترش آن را دامن مى‏زند. يكى از نمونه هايش همين كشف حجاب نوين و لباس‏هاى نامشروع است كه صهيونيست‏ها طراحى كرده‏اند و توليدى‏ها تكثير مى‏كنند و فروشگاه‏ها به نمايش مى‏گذارند و مشتى زنان و دختران مى‏پوشند و عملاً اعلام جنگ با ارزشهاى اسلامى مى‏دهند. شگفتا كه همه جا سخن از اين بى‏حجابى نوين بر زبان هاست اما هيچ كس در صدد چاره‏جوئى نيست.اينها در ادارات دولتى مى‏آيند، در دانشگاه‏ها مانور مى‏دهند در خيابان‏ها رژه مى‏روند و احدى در فكر چاره‏جوئى نيست. گاه همين‏ها با پسران به اردوى مختلط مى‏روند، كوه نوردى مى‏كنند، به شمال و كنار دريا مى‏روند و هيچ كس متعرض آنها نمى‏شود. و شگفتا كه هرگاه از ضرورت برخورد با اين افراد هنجار شكن سخن به ميان مى‏آيد، عده‏اى مى‏گويند: مگر تنها مشكل جامعه حجاب است؟! اينها غفلت دارند كه حجاب امروزه به عنوان نماد اسلام در سطح جهانى مطرح است. اگر دولت فرانسه چند دختر دانش‏آموز مسلمان را به جرم حجاب از مدرسه اخراج مى‏كند اين براى ما درس است كه چه شده كه يك دولت مدعى دموكراسى از حجاب دختران دانش‏آموز وحشت دارد؟!
پاسخ همان است كه مى‏دانيم كه رعايت حجاب امروزه يك مسئله راهبردى و علامت استكبار ستيزى و معارضه با فرهنگ بيگانه و لذا دشمنان از آن هراس دارند. از سوى ديگر بيگانگان تصريح كرده‏اند كه انقلاب اسلامى را با كشف حجاب و نشر فساد در ايران زمين گير خواهيم كرد و بدحجابى و بى‏حجابى امروز همان سلاحى است كه دشمن به دست مشتى عناصر لجام گسيخته داده و با طراحى مد و لباس‏هاى غير شرعى به جنگ ارزشهاى دينى و انقلابى ما آمده و روز افزون به اجراى اين طرح مى‏پردازند و ما را خواب گرفته و هيچ كس احساس مسئوليت نمى‏كند نه دستگاه‏هاى قضائى و نه اجرائى و نه رياست مدرسه و دانشگاه و نه مدرس و نه استاد و همه موضع انفعالى گرفته و مى‏ترسند با اين پديده زشت برخورد كنند. و البته مى‏دانيم كه مشكل امروز تنها مسئله حجاب نيست و مسائل ديگرى نيز وجود دارد مانند مواد مخدر كه مجازاتى جز اعدام ندارد و روز افزون خرمن زندگى نسل امروز را به آتش مى‏كشد و نا امنى و آدم ربائى و سرفت و خشونت و صدها ناهنجارى ديگر…، صاحبان تصميم و مسئولان مربوط بايد بدون فوت وقت به حل اين معضلات بصورت جدى بپردازند، چرا كه مواضع سست و انفعالى زمينه گسترش مفاسد را فراهم مى‏سازد دوستان را دلسرد و دشمنان را اميدوار و متجاهران به فسق را گستاخ‏تر مى‏كند اينجاست كه نتيجه بايد گرفت: برخورد قاطع و اصولى و مستمر با مفاسد و انحراف‏ها از ضرورت‏هاى قطعيه است كه از آن گزيرى نيست و البته اين مطلب راه كارهاى فرهنگى، توجيهى و تربيتى را نفى نمى‏كند كه در تربيت اصل نقش بنيادين ايفا مى‏كند و برخورد كيفرى و مجازات‏هاى اسلامى فرع است و دست اندركاران امور بايد براى ريشه كن ساختن مفاسد و ابتذال از هر دو ابزار يارى جويند و درنگ و ترديد نكنند كه بى‏تفاوتى گناهى است غيرقابل بخشش. پاورقي ها:

/

تقويت امانتدارى مهمترين نياز جامعه‏

از مهمترين دغدغه‏هاى عصر ما تضعيف و كم رنگ شدن خصلت زيبا و خدا پسندانه امانتدارى است. فراگير شدن اين پديده ناشايست ممكن است در تمام رده‏هاى جامعه تأثير منفى بگذارد. حتى بعيد نيست در اثر عملكرد برخى افراد اساساً اين صفت والاى انسانى جايگاه ارزشمند خود را از دست بدهد و در نتيجه انسانهاى امين و درستكارى عقب رانده شده و نكوهش شوند و افراد خيانت پيشه و چاپلوس و دروغگو مورد مدح و ستايش و تشويق قرار گيرند. اين امر همان وارونه شدن ارزش‏ها و تبديل آن به ضد ارزش مى‏باشد كه اميرمؤمنان على(ع) در خطبه 108 نهج البلاغه آن را پيش‏بينى كرده و فرمود: «و غار الصّدق و فاض الكذب و استعملت المودّة باللسان و تشاجر النّاس بالقلوب و صار الفسوق نسباً و العفاف عجباً و لبس الاسلام لبس الفرو مقلوباً؛راستى از ميان رفته و دروغ شايع مى‏شود مردم در زبان با هم دوست و در دل با هم دشمن مى‏شوند، به گناه افتخار مى‏كنند و از پاكدامنى به شگفت مى‏آيند و اسلام را همچون پوستينى واژگونه مى‏پوشند.»
عبدالواسع جبلى نيز در اين زمينه چنين سروده است:
منسوخ شد مروت و معدوم شد وفا

زين هر دو نام ماند چو سيمرغ و كيميا
شد راستى خيانت و شد زيركى سفه‏

شد دوستى عداوت و شد مردمى جفا
بنابراين براى جبران اين مشكل اخلاقى در جامعه متوليان امور فرهنگى لازم است قدمهائى برداشته و در حدّ توان و امكانات خود در رفع اين خلأ اخلاقى بكوشند تا خداى ناكرده به جائى نرسيم كه معروف‏ها منكر و منكرها معروف شود. ارزش ضد ارزش و خلافكاريها و فريب دادن‏ها و اختلاس‏ها به عنوان كارهاى مورد پسند و زرنگى و هوشيارى تلقى گردد. اگر ما بتوانيم با تقويت و پرورش امانتدارى در وجود افراد تحولى ايجاد كرده و افراد جامعه را زير پوشش صفات اخلاقى بويژه امانتدارى گرد آوريم بسيارى از مشكلات و گرفتاريها، برطرف شده و برخى از مشكلترين پرونده‏هاى قضائى ديگر تشكيل نخواهد شد. چرا كه اكثر درگيرى‏ها، اختلافات از خيانت در امانت و دروغگوئى‏ها و تجاوزها به حقوق همديگر سرچشمه مى‏گيرد. امّا در صورت ايمان به راستى و امانتدارى و دانستن فوائد و بركات بى‏شمار اجتماعى و فردى آن خيلى‏ها آنرا با جان و دل پذيرفته و به سوى آن متمايل مى‏شوند. در اين مقاله تلاش شده برخى از روشهاى تقويت امانتدارى در افراد جامعه از منظر قرآن و اهل بيت(ع) بررسى شود و به عنوان راهكارى عملى در منظر شيفتگان اهل بيت(ع) قرار گيرد. 1- آشكار ساختن اهمّيت امانتدارى‏
همچنانكه مى‏دانيم كه اشتياق به چيزى بعد از معرفت و شناخت ارزش آن است و ميانبرترين راه براى نشان دادن اهمّيت هر چيزى شناساندن صحيح آن و بيان كردن منافع و فوائد اوست. گذشته از اين انسان فطرتاً طالب سود و نفع بوده و تلاش مى‏كند با جلب منفعت و دفع مفسده، عزت نفس خويش را كه يك نياز طبيعى است به دست آورد و در نهايت غريزه كمالجوئى خود را ارضا كند. بنابراين ما مى‏توانيم با ذكر آثار و بركات امانتدارى و تأثير آن، كمال شخصيت انسان و توضيح اهمّيت آن در زندگى افراد و سطح جامعه، مردم را به سوى امانتدارى ترغيب نموده و اين ويژگى را در وجود آنان تقويت كنيم.
شواهد فراوانى در سيره و تاريخ ائمه اطهار(ع) و زندگى بزرگان دين در رابطه با اين شيوه وجود دارد كه ما به برخى از آنان اشاره مى‏كنيم:
امام باقر(ع) در مورد اهميت فوق العاده امانتدارى مى‏فرمايد: «عليكم بالورع والاجتهاد و صدق الحديث و اداء الامانة الى من ائتمنكم عليها برّاً كان او فاجراً، فلو انّ قاتل علىّ بن ابى طالبٍ(ع) ائتمننى على امانةٍ لادّيتها اليه؛(1) بر شما باد! پارسائى، تلاش و كوشش، راستگوئى و بازدهى امانت به هر كسى كه شما را امين ساخته و امانتى به شما سپرده است شخص نيكوكار باشد يا بدكار، اگر قاتل على بن ابى‏طالب (ع) بر من امانتى بسپارد مطمئناً من آنرا براى او باز خواهم گرداند.»
اين بيان شيواى پيشواى پنجم(ع) با استفاده از اين شيوه در توسعه و گسترش فرهنگ امانتدارى صورت گرفته است. در بعضى از روايات ضمن توصيه به امانت دارى و راستگوئى، اين ويژگى ارزشمند مهمترين ملاك ارزيابى ايمان و شخصيت افراد قرار گرفته است. امام صادق(ع) فرمود: «لا تغترّوا بصلاتهم، و لا بصيامهم فانّ الرّجل ربّما لهج بالصّلاة و الصوم حتى لو تركه استوحش ولكن اختبروهم عند صدق الحديث و اداء الامانة؛ به نماز و روزه افراد فريب نخوريد چه بسا برخى از مردم به نماز و روزه عادت كرده و به آن شيفته مى‏شود تا آنجائى كه اگر اين عادت را ترك كند به هراس مى‏افتد ولى آن‏ها را با راستگوئى و اداء امانت آزمايش كنيد.»
امام صادق(ع) با اين گفتار حكيمانه خويش اهميت امانتدارى و راستگوئى را آن چنان بالا برده كه ميزان شخصيت، اعتماد كردن و در واقع ملاك سنجش ايمان راستين افراد قرار داده است. زيرا نماز و روزه ظاهرى و ساير اعمال عبادى افراد را نمى‏توان معيار ارزش قرار داد براى اينكه ممكن است بعد از مدتى اينها جزء عادات شخصى وى شده باشد و فرد بدون توجه به روح عبادت آن اعمال را انجام دهد و يا به انگيزه‏هاى غير خدائى به عبادت اشتغال ورزد كه هيچگونه تأثيرى در تكامل روح و پيشرفت فضائل اخلاقى در انسان ندارد بلكه گاهى عبادت‏هاى بى خاصيت افراد تأثير منفى در نسل جديد مى‏گذارد.
بنابراين در شناخت ايمان راستين بايد به راستگوئى و امانتدارى افراد تكيه كرد. در همين رابطه امام جواد(ع) از اميرمؤمنان (ع) نقل فرمود كه: «لاتنظروا الى كثرة صلاتهم و صومهم و كثرة الحجّ و المعروف وطنطنتهم بالليل، انظروا الى صدق الحديث و اداء الامانة؛(2) نگاه نكنيد به بسيارى نماز و روزه افراد يا اينكه زياد به حج مى‏روند و در ظاهر كارهاى نيك انجام مى‏دهند و شبها دعا و زمزمه دارند (اين اعمال شما را فريب ندهد) شما فقط دقت كنيد به راستگوئى و اداء امانت آن‏ها». با توجه به اين سخنان ارزنده ما بايد افراد جامعه خود را از اهميت اين خلق پسنديده در نزد خداوند و رهبران الهى آگاه سازيم و همچنين به كارگمارى افراد و سپردن مسئوليت‏ها را با توجه به اين معيار انجام دهيم و گرنه ممكن است در جامعه ما افرادى پيدا شوند كه در مراسم مذهبى شركت مى‏كنند، به دين دارى تظاهر نمايند در حج رفتن پيشقدم بوده و بارها مشرف شوند امّا در راستگوئى و امانت‏پردازى دچار مشكل باشند و نتوانند از عهده برآيند: البته امانتدارى از منظر امام صادق(ع) سه مرحله دارد كه بايد يك شخص امين در هر سه مرحله موفق باشد و گرنه نمى‏توان به وى امين و امانتدار راستين اطلاق كرد. آن حضرت فرمود: «لايكون الامين اميناً حتّى يؤتمن على ثلاثةٍ فيؤدّيها: على الاموال و الاسرار و الفروج، و ان حفظ اثنين و ضيّع واحدةً فليس بامينٍ؛(3) كسى را نمى‏توان امين دانست تا اينكه در سه مورد امانتدارى خود را نشان دهد: در حفظ اموال، حفظ اسرار و حفظ ناموس اگر چنانكه دو مورد را مراعات كند اما در يكى بلغزد او امين نخواهد بود.» ناگفته نماند كه اين مراحل به ترتيب درجات امانتدار را نشان مى‏دهد زيرا امانتدارى در اموال آسانتر از اسرار است و اين دو آسانتر از امانتدارى در ناموس است.
اين همه اهتمام و توجه ويژه به مقوله امانتدارى در سيره اهل بيت(ع) اگر به عموم بيان شود. مى‏تواند در پايدارى و تقويت اين روحيه والا آحاد مردم را يارى كند.
آيا مى‏دانيد مهمترين عاملى كه سبب شد على(ع) در نزد پيامبر(ص) به آن مقامات عاليه دست يابد چه بود؟ امام صادق در پاسخ به اين پرسش فرمود: «فانّ علياً(ع) انّما بلغ ما بلغ به عند رسول اللّه (ص) بصدق الحديث و اداء الامانة؛(4) همانا على(ع) به آن مقامات عالى در نزد رسول خدا با راستگوئى و اداء امانت نائل شد». 2- ياد آورى فوائد و بركات‏
بيان فوائد بيشمارى كه براى امانتدارى ذكر شده تأثير فراوانى در تقويت روحيه امانتدارى در افراد دارد. به عنوان نمونه رسولخدا(ص) در اين زمينه فرمود: «الامانة تجلب الغنى؛حفظ و اداء امانت موجب جلب ثروت مى‏شود.» آن حضرت با اين بيان شيوا يكى از فوائد امانتدارى را بيان كرده و مردم را به سوى آن ترغيب مى‏كند. البته علت اين قضيه روشن است اگر فردى امين و درستكار باشد مردم به آنها اعتماد مى‏كنند و در اثر اطمينان و اعتماد مورد توجّه خلق قرار مى‏گيرند و مردم كارهاى خود را به آنان واگذار كرده و كار و زندگى‏شان رونق مى‏گيرد.
در اين زمينه مى‏توان با استفاده از آيات و روايات متعدد و خاطرات و نظرات بزرگان دين و تجربيات شخصى آثار و فوائد بيشمار امانتدارى را بررسى كرده و به مسئولين، مديران، جوانان، زنان و مردان جامعه اسلامى بيان كرده و توضيح داد.
آنچه از بررسى روايات بر مى‏آيد برخى از فوائد امانت دارى عبارتند از: حاكم شدن فضاى اعتماد به همديگر، گسترش امنيت و آسايش در جامعه، تحكيم جايگاه اجتماعى افراد، داشتن زندگى شاد و نشاط آور، كامل شدن ايمان و فضائل اخلاقى، محبوبيت نزد خداوند متعال، رسيدن به سرچشمه فضائل، تقويت احساس اعتماد به نفس و آرامش وجدان، هماهنگى با انبياء و اولياء، مأيوس شدن شيطان، امنيت در روز قيامت، ايجاد وحدت و همدلى.(5)
اساساً بدون شناخت منافع و آثار يك عمل خير انجام آن غير مقدور است زيرا انسان انگيزه و محرّكى براى آن نخواهد داشت. مولاى متقيان فرمود: «من لم يعرف منفعة الخير لم يقدر على العمل به؛(6) هر كس بهره‏هاى اعمال نيك را نداد براى انجام آن قادر نخواهد بود.
براى توضيح بيشتر نقل خاطره‏اى از سيره تربيتى امام صادق(ع) در اين زمينه مناسب مى‏نمايد:
عبدالرحمن بن سيابه كوفى مى‏گويد: موقعى كه پدرم از دنيا رفت، يكى از دوستانش براى تسليت به منزل ما آمد و پس از تفقد و دلدارى، از وضع مالى ما جويا شد. برايش توضيح دادم كه پدرم هنگام مرگ مالى بجاى نگذاشت و ما هم اكنون دست خالى هستيم. او هزار درهم به من داد و گفت: با اين پول، خريد و فروش كرده و از منافعش مخارج زندگى را، تأمين نماو در حفظ و نگهدارى اصل آن مراقبت كن!
من بى اندازه از اقدام به موقع آن مرد مسرور شدم و نزد مادرم دويدم و گشايشى را كه خداوند برايمان فراهم نموده بود براى او گفتم و شب را با خوشحالى تمام بسر برديم. روز بعد بازار رفتم و به شخصى كه با پدرم سابقه رفاقت داشت مراجعه كردم. او براى من مقدارى كالاى تجارتى و و پوشاك خريد و من در مغازه‏اى آنها را در معرض فروش گذاشتم. خريدو فروش لباس ادامه يافت و من به فضل الهى از اين راه سود كلانى بردم و كارم رونق گرفت. موسم حج فرا رسيد و شوق زيارت خانه خدا و انجام مناسك حج در دلم افتاد، مادرم را از نيت خود با خبر كردم. او گفت: پسرم! تو قبل از سفر حج وظيفه مهمترى دارى كه بايد انجام دهى و آن اين است كه هزار درهم امانت آن مرد را به او برگردانى و خود را از بدهكارى مردم نجات دهى. من آن پول را آماده كردم و نزد او رفته و امانت را به صاحبش تسليم نمودم. گفت: چرا پول را بر مى‏گردانى؟ اگر مقدارش كم است بر آن بيفزايم؟ گفتم: نه. قصد سفر حج دارم و خواستم امانت ترا قبل از سفر رد كرده باشم، صاحب پول آنچنان خوشحال شد كه گويا من آن مبلغ را از جيب خودم به وى بخشيدم. آنگاه به تهيه مقدمات سفر پرداخته و قدم در راه خدا نهادم.
پس از انجام مناسك، به مدينه رفته و به محضر امام صادق(ع) شرفياب شدم. گروه بسيارى از مردم در اطراف آن حضرت گرد آمده و مسائل خود را از حضرت مى‏پرسيدند.
من كه جوانى نورس بودم پائين مجلس نشستم. هنگامى كه مجلس خلوت شد، امام(ع) به من اشاره كرد و من نزديك رفتم. از من پرسيد: آيا كارى دارى؟ خودم را معرفى كردم. از پدرم سؤال كرد: گفتم: وفات كرد! حضرت ناراحت شد فرمود: خدايش رحمت كند، آيا ثروتى براى تو باقى گذاشت؟ گفتم، نه. پرسيد: پس مخارج حج را از كجا آوردى؟ من نيز داستان آن مرد نيكوكار و تجارت خود را براى امام (ع) شرح دادم، پيش از آنكه سخنان من تمام شود، حضرت با نگرانى پرسيد: با پول امانتى آن مرد چه كردى؟ گفتم: آنرا به او رد كردم. فرمود: احسنت! كار خوبى كردى! مى‏خواهى ترا نصيحتى بكنم؟ گفتم: بله، فدايت شوم. فرمود: بر تو باد راستگوئى و امانتدارى! انسان راستگو و امانتدار شريك مال مردم است. آنگاه انگشتان دستانش را درهم داخل كرد و فرمود: اين چنين!(7)
عبدالرحمن بن سيابه در ادامه مى‏افزايد: بعد از آن من سفارش امام(ع) را به كار بستم و تا الآن (آنچنان وضع ماليم خوب شده است كه) سيصد و شصت هزار درهم حقوق مالى و وجوهات شرعيه پرداخته‏ام.(8)
پيشواى ششم در اين روايت، علاوه بر اينكه، اين جوان كوفى را بخاطر امانتدارى ستوده و تشويق مى‏كند، براى شناساندن و تقويت امانتدارى در وجود او، ضمن توصيه به اين خصلت زيبا، آثار و بركات آنرا نيز بر وى يادآور مى‏شود تا او با آگاهى بيشترى به سمت امانتدارى متمايل شود. همچنين مادر اين جوان نيز كه در تحريك و ترغيب فرزندش به اداى حقوق مردم پافشارى كرده و قاطعيت نشان مى‏دهد در اين زمينه سرمشق مناسبى براى پدران و مادران و مسئولين است. گذشته از اينها، بازگرداندن سپرده‏هاى مردم در هنگام مسافرت كه به پيروى از سيره اهل بيت (ع) انجام يافته – بويژه آنكه امام(ع) با نگرانى از او مى‏پرسد: وقتى به سفر آمدى با آن وديعه چه كردى؟ – يكى ديگر از پيامهاى تربيتى اهل‏بيت (ع) به آحاد مردم بويژه بر متوليان امر مى‏باشد. افزون بر اينها در اين روايت پرداختن وجوهات شرعيه مورد توجه قرار گرفته كه يكى ديگر از اقسام امانت‏دارى است. 3- آموزش عملى امانتدارى‏
در ميان شيوه‏هاى تربيتى آموزش عملى بهترين و موفقترين طريقه تعليم و تربيت است. پند و اندرزى كه از راه گوش ما به قلب انسان راه مى‏يابد قطعاً مؤثر است ولى اثرش محدود و موقتى است، بدين جهت اگر مبلغ و مربى به موعظه تنها اكتفاء كند و گفته هايش در عمل او محسوس نباشد تأثيرى بر مخاطب نخواهد داشت. ولى اگر او گفتارش را در رفتار نشان دهد اثرى عميق و ماندگار در دلهاى مخاطبان گذاشته و مؤثرترين انگيزه را براى عمل ايجاد خواهد كرد. راز موفقيت رسول اكرم(ص) و پيشوايان معصوم(ع) در تربيت انسانها را بايد در همين حقيقت جستجو نمود. پيامبر اسلام (ص) قبل از بعثت در مكه در اثر عملكرد شايسته خويش، به لقب «امين» شهرت يافت و يا در سخت‏ترين بحران‏هاى زندگى اش كه حتى جانش در خطر بود و مى‏خواست به سوى مدينه مهاجرت كند، على(ع) را مأمور نمود كه امانتها را به صاحبانش برگرداند، گرچه آنان دشمن او بودند، قرآن از پيامبران بزرگ الهى به عنوان امين ياد مى‏كند.(9) و بالاخره نمونه‏هاى فراوانى در سيره عملى اهل بيت(ع) در اين زمينه وجود دارد، كه ما را به اين واقعيت رهنمون مى‏شود. بنابراين سرمشق عملى بودن رهبران جامعه، مديران ارشد، مربيان، معلمان چنين تأثير ماندگارى در تقويت روحيه امانتدارى در افراد دارد.
ما فقط به نقل دو نمونه از سيره عملى رسول اكرم(ص) در زمينه پاسدارى از امانت بسنده مى‏كنيم:
1- پيامبر اكرم (ص) دوران جوانى را قبل از بعثت مى‏گذراند و هنوز با خديجه ازدواج نكرده بود كه به عنوان وكيل با اموال خديجه يك سفر تجارتى به سوى شام رفت. قبل از سفر خديجه كسى را به دنبال آن حضرت فرستاد كه: راستگوئى، امانت دارى و اخلاق پسنديده‏ات توجه مرا جلب كرده است من حاضرم دو برابر آنچه به ديگران مى‏دادم، به تو بدهم و دو غلام ويژه خود را با تو همراه خواهم كرد كه در تمام مراحل سفر در تحت فرمان تو باشند.
پيامبر(ص) اين پيشنهاد را پذيرفت و به همراه كاروان به شام رفت. سفر پايان يافت و همگى اهل كاروان با سودى سرشار و بى سابقه به مقصد رسيدند. خديجه در مورد وكيل جوان و امين قريش از غلام خود سؤال كرد. او نيز وقتى از كرامات، صفات برجسته و پسنديده و امانتدارى حضرت محمد(ص) به خديجه گزارش داد خديجه گفت: ميسره! كافى است علاقه مرا به محمد(ص) دو چندان كردى. برو من تو و همسرت را آزاد كردم.(10)
2- در ماجراى هجرت پيامبر(ص) از مكه به سوى مدينه حضرت رسول(ص) على (ع) را در مكه گذاشت كه امانتها و سپرده‏هاى مردم را ادا كند زيرا قريش آن حضرت را پيوسته در جاهليت به امانتدارى و راستگوئى مى‏شناختند و او را محمد امين مى‏گفتند و امانت‏هاى بسيارى به آن حضرت مى‏سپردند و هم چنين در موسم حج در مكه زائران حرم امانتهاى خويش را نزد آن حضرت به وديعه مى‏سپردند و بعد از بعثت نيز اين برنامه ادامه داشت براى همين به على (ع) در هنگام هجرت فرمود: صبح و شام در ابطح ندا كن و با صداى بلند بگو: هر كس نزد محمد(ص) امانتى به وديعه نهاده بيايد و از من بگيرد و امانتهاى مردم را در ملأ عام و آشكارا به آنان تحويل ده زيرا تو جانشين من هستى.(11)
على(ع) نيز به نقش عملى مربى گرانقدرش حضرت رسول خدا(ص) مباهات كرده و مى‏فرمايد: «يرفع لى فى كلّ يومٍ علماً من اخلاقه و يأمرنى بالاقتداء به؛ آن حضرت براى من هر روز از سجاياى پسنديده خود پرچمى مى‏افراشت و امر مى‏فرمود، عملاً از اخلاق آن حضرت پيروى كنم.(12)
پرورشهاى عميق و عالمانه و عملى رسول اكرم(ص) تمام استعدادهاى نهانى وجود مقدس على(ع) را شكوفا نموده و در مدت كوتاهى به عالى‏ترين مدارج انسانيت رسانيد و اين گوياى تأثير شگرف رفتار بزرگان، رهبران و مربيان جامعه در اعمال و رفتار آحاد مردم و جوانان و نوجوانان مى‏باشد. يكى از بزرگان در ضمن سخنانى كه خطاب به مبلغان و مربيان ايراد مى‏كرد چنين گفت: اگر شما يك ماه تمام در رابطه با يك موضوع اخلاقى صحبت كنيد و تمام جوانب و زواياى آنرا بررسى و موشكافى نموده و با شكلى زيبا و سخنانى شيوا بر مخاطبين عرضه كنيد در مدت كوتاهى تمام گفته‏هاى شما و يا اكثر سخنانتان از حافظه شنونده‏گان پاك مى‏شود اما در طول اين مدت اگر يك عمل مثبت و يا منفى قابل توجه از شما سر بزند آن عمل تا مدتهاى مديد در خاطر آنان باقى خواهد ماند. 4- شناساندن اسوه‏هاى امين‏
تأثير الگو و نقش پذيرى انسان از وى يك امر طبيعى است كه از غريزه تقليد سرچشمه مى‏گيرد. حس تقليد يكى از نيرومندترين غرايز بشرى است كه در طبيعت هر انسانى به وديعت نهاده شده است و در صورت هدايت صحيح آن مى‏تواند دستاوردهاى ريشه دار و سودمندى را براى شخص در پى داشته باشد. در حقيقت وجود غريزه تقليد زمينه ساز تأثير الگوها و اسوه هاست.
از شاخص‏ترين ويژگيهاى مكتب تربيتى اسلام ارائه الگوهاى كامل و بى عيب و نقص براى پيروان خود مى‏باشد كه آنها را مى‏توان مظهر جلال و جمال و كمال حضرت حق قلمداد كرد. در همين راستا يكى از شيوه‏هاى تربيتى قرآن شناساندن اسوه و سرمشق مى‏باشد. بر خلاف ساير مكاتب تربيتى و مادّى كه در آن مدل روشن و كاملى از انسانهاى خودساخته و ايده آل براى عرضه به مردم وجود ندارد. از منظر آئين وحيانى اسلام رسول اكرم(ص) بارزترين الگوى كامل و تمام عيار براى مسلمانان مى‏باشد و خداوند در اين زمينه فرمود: «لقد كان لكم فى رسول اللّه اسوةٌ حسنهٌ؛(13)مسلّماً براى شما در زندگى رسول خدا(ص) سرمشق خوبى است.»
هر چقدر مسلمانان بيشتر از آن حضرت پيروى كنند و در اخلاق و رفتار و كردار از آن بزرگوار تأسّى جويند بيشتر به كمالات نزديك خواهند شد. يكى از مهمترين ويژگيهاى رسول خدا(ص) امانتدارى وى است كه دوست و دشمن آنرا پذيرفته بود. او در امانتدارى نه تنها سرمشق مسلمانان بلكه الگوى همه انسانها بود. رسول خدا نه تنها خود چنين بود بلكه ياران خويش را نيز با اين ويژگى ارزش داده و براى امور مهم برمى‏گزيد و امانتدارى و صداقت را در سرلوحه برنامه هايش قرار داده بود. به همين جهت امام صادق(ع) در پيام خود به عبداللّه بن ابى يعفور به اين نكته تأكيد كرده و فرمود: اى عبداللّه! دقت كن در آن چيزى كه حضرت على(ع) را در نزد رسول خدا(ص) سرافراز كرد و به آن مقامات عالى رسانيد، پس تو هم آنها را براى خودت لازم بدان و شخصيت خويش را به آن صفات زيبا بياراى! بدان! مطمئنّاً على (ع) در نزد پيامبر(ص) به آن درجه و عظمت نرسيد مگر با راستى و امانتدارى.(14)
گذشته از اين مى‏توان براى ترويج و تقويت امانتدارى نمونه‏هاى عينى و ملموس را از عصر خود شناسائى كرده و معرفى كنيم. هر كجا فردى امين و درستكار باشد او را به ديگران شناسانده و خصلت‏هاى نيكويش را بستائيم. خاطرات، و داستانها و هرگونه مطالبى را در اين زمينه منتشر سازيم. در قرآن حضرت يوسف و حضرت موسى و ساير پيامبران الهى را با صفت امين در ناموس و اسرار و اموال ستايش كرده و با روشنترين عبارات معرفى مى‏كند. زندگى ائمه اطهار(ع)، ياران شايسته آن بزرگواران، علماى صاحب نفس، عرفاى برجسته و انسانهاى پاك و وارسته در هر عصر و زمانى مى‏تواند مطرح شده و سرمشق ديگران باشد. گاهى نيز مى‏توان با ارائه نشانه‏ها و علامت‏هاى انسانهاى وارسته آنها را شناساند. روزى پيامبر اكرم(ص) رو به مردم كرده و فرمود: آيا مى‏خواهيد مؤمن واقعى را بشما معرفى كنم؟ مؤمن كسى است كه انسانهاى با ايمان او را بر جان و مال خود امين بدانند.(15) 5 – تشويق و تكريم انسانهاى امين‏
تشويق در روح و جان آدمى اثر فوق العاده و معجزه آسائى دارد و او را در انجام كار مصمم‏تر مى‏كند چرا كه هر انسانى طبعاً خودش را دوست دارد و احترام و قدرشناسى ديگران عزت نفس او را تقويت كرده و از ته دل مسرور مى‏سازد. اين شيوه محركى بسيار قوى براى رساندن افراد تشويق شده به سوى اهداف مطلوب مى‏باشد. آرى تكريم و تشويق، افراد را در مداومت آن عمل به شوق مى‏آورد و او را ناخواسته به سوى تكرار عمل مى‏كشاند. در مقابل ناسپاسى، دلسردى و يأس بدنبال دارد. على(ع) مى‏فرمايد: هرگز نيكوكار و بدكار در نزد تو يكسان نباشند زيرا چنين روشى نيكوكار را در كار نيك بى رغبت كرده و بدكار را به سوى كار بد سوق مى‏دهد.(16) تجربه نشان داده است كه هرگاه متوليان و دست اندركاران جامعه در مقابل فردى كه فعاليت‏هاى دلسوزانه و مخلصانه انجام مى‏دهد بى‏تفاوت باشند و عمل نيك وى را مورد ستايش و تحسين قرار ندهند او براى ادامه فعاليت‏هاى دلسوزانه كمتر علاقه نشان مى‏دهد و يا مأيوس مى‏شود.
از منظر اسلام اصل تشويق و تنبيه به عنوان يك اصل مسلّم تربيتى پذيرفته شده است و اساساً وجود بهشت و جهنم، انذار و تبشير پيامبران و آيه‏هاى مربوط به پاداش و كيفر، وعده و وعيدهاى شوق‏انگيز و هراسناك و ساير موارد جلوه‏هائى از تشويق و تنبيه است.
خداوند متعال حضرت يوسف(ع) را به خاطر امانتدارى و حفظ ناموس مردم در نوجوانى، تشويق و ستايش مى‏كند و او را با صفات زيباى “امين”، “محسن”، “متقى” و “مخلص” تحسين كرده و علاوه بر اعطاى حكومت دنيوى، وعده پاداش نيك اخروى و فضل و رحمت الهيه به وى مقرر داشته و دوازدهمين سوره قرآن را به تمجيد و تكريم از آن شخصيت وارسته و امين اختصاص داده است. امام صادق(ع) نيز عبدالرحمن بن سيابه را بخاطر اداى امانت تشويق و تحسين نمود. در هر صورت براى تقويت روحيه امانتدارى در افراد، جوانان، مسئولين و ساير رده‏هاى اجتماعى بهتر است از اين شيوه قرآنى بهره بگيريم. بدون ترديد تشويق كارگزاران امين، متصدّيان درستكار و مديران و مجريان و كارگران و كارفرمايان و ساير آحاد مردمى كه امانتدارى خود را به نوعى در جامعه ثابت كرده‏اند نتايج خوب و ثمر بخشى را به دنبال خواهد داشت. 6- استفاده از هنر
انسان طبيعتاً از هنر لذت مى‏برد و از شيوه‏هاى متنوع و جديد نيرو مى‏گيرد، چه زيباست براى انتقال و آموزش صفات نيك از روشهاى هنرى و القاءات غير مستقيم بهره گيريم. به كارگيرى هنر و شيوه‏هاى جديد عصر در قالب فيلم، كارتون، تآتر، نقاشى، خط، مسابقه، معمّا، شعر، سرود، خاطره، قصه، برنامه‏هاى رايانه‏اى و…مى‏تواند ما را در ترويج آموزه‏هاى اخلاقى و دينى يارى كند. اگر بجاى اين همه برنامه‏هاى بى خاصيت و گاهى زيانبار هنرى، تلويزيونى و سينمائى، بازيگران و هنرپيشه‏ها در نقش انسانهاى امين و درستكار البته با پشتوانه‏اى قوى و…عمل كنند يقيناً در تمام مردم بويژه در نسل جديد نفوذ خواهند كرد و ويژگى‏هاى اخلاقى و معنوى را خواهند پذيرفت.
اين برنامه‏هاى هنرى، اگر با سوژه‏هاى مثبت و با شيوه‏هاى صحيح تربيتى تنظيم و اجرا گردد، ضمن بيان وقايع تاريخى، معرفى زندگى و شخصيت افراد صالح، آشكار ساختن آثار سوء انحرافات و كجرويهاى افراد خائن و منحرف، روح و قلب مخاطبان خود را تسخير كرده و تا عمق حوادث وقايع آنان را با خود همراه مى‏كند و با همين شيوه مى‏توان الگوهائى ملموس و محسوس از افراد امين در اذهان مخاطبان مجسم ساخته و گفتار و رفتار آنان را سرمشق قرار داد.
در فرهنگ اسلامى براى تربيت افراد استفاده از خلاقيت‏هاى هنرى و روش‏هاى غير مستقيم جايگاه ويژه‏اى دارد. بخش اعظمى از تربيت‏هاى قرآنى با بهره‏گيرى از هنر قصه، تمثيل، موزون و همگون بودن آيات – كه جذابيت ويژه‏اى براى خواننده و شنونده دارد – حركات نمايشى(مانند داستان آموزش خاك سپارى جنازه هابيل براى قابيل توسط حركت نمايشى دو كلاغ و يا مرافعه نمايشى دو فرشته در پيش حضرت داوود(ع)) شيوه سؤال و جواب و ساير روشهاى هنرى بيان شده است.
خداوند متعال تأثير هنر در انحراف مردم را در قرآن كريم بيان كرده و به آثار سوء خيانت سامرى كه با يك هنرنمائى (مجسمه سازى) همراه بود اشاره مى‏فرمايد و همچنين با نقل قصه‏هاى شيرين و جذّاب به فوائد و آثار امانتدارى و عواقب زشت خيانت در امانت مى‏پردازد.
حضرت امير مؤمنان على(ع) در برابر خواست نامشروع برادرش عقيل، كه از آن حضرت تقاضا مى‏كرد مقدارى گندم از بيت المال مسلمانان به صورت غير قانونى به او بدهد و در امانت مردم خيانت كند؛ ميله‏اى آهنى داغ كرده و به دست او نزديك نمود. آنگاه كه او حرارت آتش را احساس كرد بانگ ناله‏اش بلند شد. امام (ع) به او فرمود: «اتئنّ من حديدةٍ احماها انسانها للبعه و تجرّنى الى نارٍ سجرها جبّارها لغضبه؛(17)آيا تو از آهن پاره‏اى كه آدمى آنرا براى بازى خود (در ضمن يك حركت نمايشى) سرخ كرده ناله مى‏كنى؟ و مرا بسوى آتشى كه خداوند قهار آنرا از روى خشم خويش افروخته، مى‏كشانى؟! و بدين ترتيب آثار خيانت را عملاً به او فهمانيد. 7- تكرار و مداومت‏
اهميت تكرار و دوام پى‏گيرى در يك برنامه ترتيبى و پرورش اخلاقى و رشد خصلت‏هاى نيك، در نهاد انسانها بر كسى پوشيده نيست. در بيان فرق ميان تعليم و تربيت گفته‏اند: كه در تربيت،تكرار و ممارست يك اصل اجتناب‏ناپذير است. تكرار موجب مى‏شود تا خصلت‏هاى پسنديده‏اى كه مورد نظر مربّى است در عمق جان مخاطب نفوذ كرده و به صورت يك عادت و ملكه درآيد.
براى ترويج امانتدارى لازم است كه اين موضوع در رأس برنامه‏هاى تبليغى، فرهنگى قرار گيرد، موضوعات امانتدارى پى‏گيرى شود و پيامها و برنامه‏هاى مربوطه به صورت مداوم تكرار شود.
در برنامه آموزشى و تربيتى پيشوايان دين ما اين شيوه به صورت گسترده‏اى مورد بهره‏بردارى قرار گرفته است، دستورات اكيد به مداومت در نماز و روزه و بطور كلى انجام دائمى تكاليف شرعيه، توصيه و ترغيب به تلاوت مكرر قرآن، تكرار برخى آيات بيش از سى مرتبه و توصيه به زنده نگه داشتن ايام اللّه، ياد و نام و خاطره اهل بيت(ع) (بويژه عزادارى امام حسين(ع)) ترغيب به زيارت‏هاى مكرر، دعاها و مراسم‏هاى مذهبى،ممارست به كارهاى پسنديده و صفات نيكو، نمونه‏هائى از روش تكرار در فرهنگ اهل بيت(ع) است. آنان براى عمق بخشيدن به روحيه امانتدارى در روح و جان مسلمانان با پيامهاى متعدد بيان فوائد و بركات آن سعى مى‏كردند كه آنرا به صورت يك عادت در وجود افراد در آورند. تكرار موضوع امانت و امين در آيات قرآن و صدور اخبار و احاديث فراوان كه موجب فتح بابى در متون روائى و فقهى شده است، نشانگر بهره‏مندى پيشوايان معصوم ما از شيوه تكرار و مداومت مى‏باشد. پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. تحف العقول، ص 299. 2. وسائل، ج 19، ص 69. 3. تحف العقول، ص 316. 4. وسائل الشيعه، ج 19، ص 67. 5. تفصيل اين بخش را در مقاله آثار امانتدارى از نگارنده مى‏توانيد مطالعه كنيد. 6. غررالحكم، حديث 9009. 7. الكافى، ج 5، ص 134. 8. بحارالانوار، ج 47، ص 384. 9. انى لكم رسول امين، اين آيه شريفه مكرر در مورد پيامبران الهى در قرآن بيان شده است. 10. فروغ ابديت، ج 1، ص 190. 11. حيوةالقلوب، ج 2، ص 461. 12. حليه الابرار، ج 2، ص 30. 13. سوره احزاب، آيه 21. 14. وسائل الشيعه، ج 19، ص 67. 15. اصول كافى، باب مؤمن و علاماته، ح 19. 16. نهج البلاغه، عهدنامه مالك اشتر. 17. نهج البلاغه، خطبه 224.  

/

وحدت حوزه و دانشگاه، عوامل و آثار آن‏

مقصود از وحدت حوزه و دانشگاه‏
وحدت، قانون حاكم بر هستى است. قطرات باران با همگرايى خود رود و دريا را تشكيل مى‏دهند، و تمام هستى با همگرايى و همدلى در پى تأمين سعادت انسان است.
ابر و باد و مه و خورشيد و فلك در كارند

تا تو نانى به كف آرى و به غفلت نخورى‏
همه از بهر تو سرگشته و فرمان بردار

شرط انصاف نباشد كه تو فرمان نبرى‏

و اتحاد و هماهنگى اعضاى انسان باعث رسيدن انسان به اهداف و كارهاى بزرگى مى‏شود، و سلولهاى بدن انسان با وحدت، سلامت بدن انسان را تأمين مى‏كنند و … بر اين اساس نظام آفرينش نظام توحيد و وحدت گرا است.
آفرينش درس وحدت مى‏دهد بر عالمى‏

چون كه بنيان جهان شد از بناى اتحاد
رمز وحدت را بجو از «قل هو اللّه احد»

مى‏دهد اين آيه عالم را صلاى اتحاد(1)

اقبال لاهورى مى‏گويد:
برگ و ساز كائنات از وحدت است‏

اندرين عالم حيات از وحدت است(2)
در عالم تشريع هم، جامعه اسلامى و اقشار و اصناف آن بايد از قانون وحدت پيروى كند تا همسو با نظام هستى شود. ضرورت وحدت حوزه و دانشگاه‏
در قرآن و منابع اسلامى هم وحدت اديان مطرح است، چنان كه مى‏خوانيم: «قُل يا اَهلَ الكِتابِ تَعالَوا اِلى كَلِمَةٍ سَواءٍ بَينَنا وَ بَينَكُم اَلّا نَعبُدَ اِلاّ اللّه و لانُشرِكَ بِهِ شَيئاً…؛(3) بگو اى اهل كتاب بياييد به سوى سخنى كه ميان ما و شما يكسان است تا جز خداوند يگانه را نپرستيم و چيزى را همتاى او قرار ندهيم.» و هم وحدت مذاهب در درون جامعه اسلامى چنان كه قرآن با فرمان صريح دستور مى‏دهد: «وَاعتَصِمُوا بِحَبلِ اللّه جَميعاً وَ لا تَفَرَّقُوا وَاذكُرُوا نِعمَةَ اللّهِ عَلَيكُم اِذ كُنتُم اَعداء فَاَلَّفَ بَينَ قُلُوبِكُم فَاَصبَحتُم بِنِعمَتِهِ اِخواناً…؛(4) همگى (مسلمانان) به ريسمان خدا چنگ زنيد و پراكنده نشويد و نعمت خدا را به ياد آوريد كه دشمن يكديگر بوديد و او در ميان شما الفت ايجاد كرد و به بركت نعمت او برادر شديد.» و هم وحدت بين اقشار و اصناف جامعه مورد تأكيد و سفارش اسلام بوده و هست، على (ع) همبستگى جامعه را زمينه ساز ريزش فيض الهى دانسته و همگرايى را يكى از ارمغانهاى بعثت پيامبر(ص) بيان كرده است.(5) و در قسمتى از سخنان خود مى‏فرمايد: «وَ لَيسَ رَجُلٌ – فَاعلَم – اَحرَصَ عَلى جَماعَةِ اُمّةٍ مُحَمّدٍ وَ اُلفَتِها مِنّى اَبتَغى بِذالِكَ حُسنَ الثَّوابِ وَ كَرَم المآب؛(6) اين نكته را بدان، هيچ مرد (و كسى) از من حريص‏تر بر اتحاد و همبستگى امّت محمّد (ص) نيست كه بدان ثواب مى‏جويم و فرجام نيك مى‏طلبم.»
جاى ترديد نيست كه براى از بين بردن سياست‏هاى تفرقه‏انگيز دشمنان اسلام، مخصوصاً جامعه تشيّع، بر دو مغز متفكر جامعه، حوزه و دانشگاه است كه براى حفظ عزّت و آزادى جامعه و بالندگى مذهب تشيّع باهم وحدت و اتحاد و همگرايى داشته باشند. على (ع) مى‏فرمايد: «هيچ ملّتى در انجام كارى با هم متحد نشدند، مگر اين كه خداوند گرفتارى آنان را بر طرف كرد و آن‏ها را از بلاى ذلّت نجات داد»(7). و همچنين در روايات فراوانى بر لزوم وحدت در جامعه مؤمنين و تشيّع و بين اقشار مختلف آن تأكيد شده است، پيامبر اكرم(ص) فرمود: «اَلمُؤمِنُ لِلمُؤمِن كالبنيان بَشيرٌ بَعضُه بَعضاً؛(8)افراد با ايمان نسبت به يكديگر همانند اجزاى يك ساختمانند كه جزئى از آن جزء ديگر را محكم(نگاه) مى‏دارد.
و فرمود: «المؤمنون كالنّفس الواحدة؛(9) مؤمنان(و شيعيان) همچون يك روحند و نيز فرمود: «مثل المؤمنين فى توادهم و تراحمهم كمثل الجير الواحد اذا استكى بعضه تداعى سائره بالسّهر و الحمى؛(10) مثل افراد با ايمان در دوستى و نيكى به يكديگر همچون اعضاى يك پيكر است كه چون بعضى از آن (رنجور شود) و به درد آيد اعضاى ديگر با بيدارى و تب (قرار و آرامش نخواهد داشت و آن عضو را) همراهى مى‏كنند.
و با اجازه سعدى بايد گفت كه: «تشيّع همه عضو يك پيكرند و…».
در بين وحدت‏هاى پيش گفته وحدت دو قشر متفكر جامعه تشيّع حوزه و دانشگاه از اهمّيت بالا و جايگاه ويژه‏اى برخوردار است. تصويرى كه از عالمان و دانشمندان دانشگاهى و حوزوى در فرهنگ دينى ترسيم شده است، محبت، هميارى، همسويى،مسئوليت پذيرى و از خود گذشتگى است، و اين همسويى فقط يك سفارش و درخواست عادّى نيست بلكه يك وظيفه و تكليف و مسئوليت الهى است كه فرداى قيامت مورد حسابرسى و پرسش قرار مى‏گيرد.
چنان چه در كلام ارزشمند اميرمؤمنان(ع) مى‏خوانيم: «وَ اعلَمُوا اَنَّ عبِادَاللّهِ المُستَحفِظينَ عِلمَهُ يَصُونُونَ مَصُونَهُ وَ يُفَجِّرُونَ عُيُونَهُ، يَتَواصَلُونَ
بِالوِلايَةِ وَ يَتَلاقُونَ بِالمَحَبَّةِ وَ يَتَساقُونَ بكَأسٍ رَوِيّةٍ وَ يصدُرُونَ بِرَيّةٍ، لاتَشُوبُهُم الرَيبَةُ ولاتُسرَعُ فيهِمُ الغِيبَةُ عَلى ذلِكَ عَقلَ خَلقَهُم وَ اَخلاقَهُم فَعَليهِ يَتحابُّونَ وَ بِهِ يَتَواصَلُونَ؛(11)بدانيد كه آن گروه از بندگان خدا كه پاسدار علم اويند، رازهايش را نگه مى‏دارند و چشمه‏هايش را جوشان مى‏سازند، پيوندشان با هم بر اساس ولايت و ديدارهايشان با (عشق) و محبّت است. جام‏هاى سيراب ساز را به يكديگر مى‏نوشانند و سيراب بيرون مى‏شوند. در روابطشان نه شائبه‏اى از بدبينى و شك راه مى‏يابد (كه هر يك ديگرى را ردّ و تكفير نمايند) و نه غيبت نفوذ مى‏كند (كه پشت سر يكديگر و عليه هم سخن بگويند) سرشت و خويشان بر اين ويژگى‏ها پرورش يافته و بر اين اساس است تمامى دوستى‏ها و پيوندهاشان. قطعاً بارزترين مصداق علما حوزويان و دانشگاهيان متعهد خواهد بود. لذا بر آن‏ها لازم و واجب است كه از مسئوليت خويش در قبال جامعه و حفظ
وحدت آن بخوبى عمل نمايند چرا كه على (ع) فرمود: «زلّة العالم كانكسار السّفينة تَغرُقُ و تُغرِقُ؛(12) لغزش عالم همچون كشتى درهم شكسته است كه هم خود غرق مى‏شود و هم (جامعه‏اش) را (به سقوط مى‏كشاند).
بر اساس همين احساس مسئوليت بود كه در زمان ستم شاهى در دورانى كه عميق ترين شكاف بين حوزه و دانشگاه وجود داشت، عده‏اى از علماى حوزه و روشنفكران برجسته دينى، با درك عميق از فضاى خصومت‏آميز حوزه و دانشگاه احساس مسئوليت نموده و بدون در نظر داشتن جوّ عمومى با قبولى تمامى اتهامات اولين حركت منظم و سازمان يافته را جهت نزديكى اين دو مركز آموزشى آغاز نمودند، و دهه 50 در واقع دهه تلاش براى بهبودى روابط بين حوزه و دانشگاه بود. مرحوم شهيد دكتر مفتح در اين باره مى‏گويد: «به يادم دارم در همان موقع كه (در) قم بودم، من و جمعى از دوستان تزى داشتيم و آن تز
«روحانيت غير حرفه‏اى» بود، يعنى دانشجوى علوم دينى در دوران تحصيل ناچار از كمك مالى يك دانشجو (هزينه تحصيل) برخوردار باشد، ولى بعد به يك مرحله‏اى كه رسيد به كار متناسب بپردازد مثل آن چه خود ما و بعضى از دوستان هم فكر به آن پرداختيم، منظور من از تدريس در دانشگاه و فعاليت‏هاى روحانى و دينى، فقط بر اساس مسئوليت و نه بر اساس نفع برى بوده است. و مى‏بينيم كه لزوم دارد و چقدر در جامعه مؤثر است.»(13)
اين حركت كه عملاً از سوى مرحوم شهيد دكتر مفتح، علامه شهيد مرتضى مطهرى و مرحوم شهيد دكتر بهشتى و جمعى ديگر آغاز شده بود با پيروزى انقلاب شتاب بيشترى گرفت و گام‏هاى جدى‏تر و مؤثرتر و راهبردى‏ترى در مسير وحدت اين دو قشر برداشته شد كه به تدريج تأثيرات ارزنده‏اى در مراكز دانشگاهى گذاشت، و فضاى خالى از معنويت دانشگاه به فضاى معنوى مبدّل شد ولى با اين وصف كافى نيست، حوادثى چون «درگيرى كوى دانشگاه» و از اين قبيل نشان داد كه هنوز آن وحدت واقعى به وقوع نپيوسته، و ضرورت تلاش و پافشارى بر وحدت اين دو قشر، و مغز متفكر جامعه همچنان باقى است. همان ضرورتى كه پيامبر اكرم(ص) با ندايى به بلنداى ابديت فرمود: «ايّها النّاس عليكم بالجماعة و ايّاكم و التفرقه؛(14) مردم بيدار باشيد كه بر شما لازم است كه همراه جماعت باشيد(و با هم متحد و همگام باشيد) و بر حذر باشيد از تفرقه و جدايى.» و على (ع) درباره حفظ وحدت در اقشار جامعه فرمود: «…والزموا السّواد الاعظم فانّ اللّه مع الجماعه و ايّاكم والفرقة فانّ الشّاذّ من النّاس للشيطان كما انّ الشاذ من الغنم للذّئب الا من دعا الى هذا الشعار فاقتلوه و لو كان تحت عمامتى هذه؛(15) همواره با بزرگترين جمعيت‏ها(يى كه بر حق هستند) باشيد كه دست خدا با جماعت (و اتحاد) است از پراكندگى بپرهيزيد كه انسان تنها بهره شيطان است آن گونه كه گوسفند تنها طعمه گرگ (و اقشار جدا از هم طعمه استعمارو..) خواهد بود. آگاه باشيد هر كس كه مردم را به اين شعار (تفرقه و جدايى) دعوت كند او را بكشيد هرچند كه زير عمامه من باشد.»
اصولاً واژه «وحدت» يا «اتّحاد» در مواردى كاربرد دارد كه نوعى از اختلاف وجود داشته باشد زيرا بدون اختلاف اتحاد موجود بوده و ديگر اين همه پافشارى بر وحدت و دعوت به آن معنى نخواهد داشت و حال آن كه اشاره شد قرآن و روايات به شدّت دعوت به همگرايى و اتحاد نموده است بنابراين معناى وحدت اين دو قشر عظيم و حساس جامعه آن نيست كه در جامعه اختلاف سليقه، تضارب انديشه، و انتقاد افكار حوزويان توسط دانشگاهيان و بالعكس، و جناح بندى‏هاى سياسى وجود نداشته باشد، زيرا در اسلام انتقادهاى سازنده، انتقاد پذيرى و رقابت‏هاى سياسى معقول، از اصول پذيرفته شده هستند، و باعث رشد انديشه‏ها مى‏شود، چنان كه معناى وحدت «حوزه و دانشگاه» آن نيست كه حوزويان همه دانشگاهى شوند و به فراگيرى علوم جديد روى آورند و يا دانشگاهيان در سلك روحانيت و طلّاب علوم دينى در آيند، بلكه مقصود از وحدت متفكران جامعه آن است كه تمام افراد اين دو قشر، با بهره‏گيرى از عوامل وحدت و مشتركانى كه دارند و با اتخاذ سياست‏ها و موضع‏هاى اصولى و منطقى در برابر دشمنان مشترك و قسم خورده خويش متحد بوده و از اختلاف غير اصولى و شكننده كه باعث نفوذ بيگانگان در صفوف داخلى آن‏ها خواهد شد پرهيز كنند و اختلافات در انديشه را با تبادل فكرى و مباحث منطقى و با صلح و صفا حل نموده در كنار هم زندگى كنند و فرهنگ واحدى را به جامعه ارائه دهند درست مانند انگشتان يك دست كه از نظر ظاهرى و كاربردى با هم اختلاف دارند ولى براى برداشتن بارى و مقابله با دشمنى همه با هم همكارى و همسويى دارند.
غرض از انجمن و اجتماع جمع قواست‏

چرا كه قطره چو شد متصل به هم درياست‏
زقطره هيچ نيايد ولى چو دريا گشت‏

هر آن چه نفع تصور كنى در آنجاست‏
زفرد فرد محال است كارهاى بزرگ‏

ولى ز جمع توان خواست هرچه خواهى خواست‏
بدين دليل «يداللّه مع الجماعة» سرود

كه با جماعت دست قوى يدى طولاست(16)

وحدت حوزه و دانشگاه اين است كه در دفاع از اسلام و نظام، در نگاه دينى به گزاره‏هاى علمى در تأمين نيازمندى‏هاى اجتماعى، در برخورد و مقابله با توطئه‏هاى دشمنان خارجى و سرسپردگان داخلى آن‏ها وحدت و اتحاد موضع داشته باشند، درباره راهكارهاى عملى وحدت حوزه و دانشگاه قبلاً در همين مجله مطالبى بيان شده است كه جهت پرهيز از تكرار، به آن مطالب نمى‏پردازيم و خوانندگان عزيز را به آن مقاله ارجاع مى‏دهيم.(17)
مقصود از وحدت فرهيختگان جامعه همان است كه پيامبر اكرم(ص) در مدينه فاضله خود به وجود آورد، و تمام اقشار جامعه در رأس آن‏ها عالمان و آگاهان را در صف واحدى براى دفاع از اسلام و قرآن و رسيدن به ارزش‏ها قرار داد، «جان ديون پورت» مى‏نويسد: «…محمد يك نفر (آدم) ساده قبايل پراكنده كوچك و برهنه و گرسنه كشور خودش را مبدّل به يك جامعه فشرده و با انضباط نمود.»(18) عوامل و محورهاى وحدت‏
نياز به گفتن نيست كه براى ايجاد وحدت در ميان هر قشر و جامعه‏اى نياز به عوامل و حلقه‏هاى اتصالى است كه اعضاى يك جامعه را مانند دانه‏هاى تسبيح منظم و به هم پيوند و قطعاً عوامل ظاهرى و صورى چون زبان و جغرافيا…نمى‏توانند آن وحدت مورد نظر را ايجاد نمايند، قرآن كريم مى‏فرمايد: «اى رسول من اگر تو بخواهى همه ذخائر زمينى را توزيع كنى تا مردم را متحد كنى، نمى‏توانى و آن خداست كه بين قلبها الفت ايجاد مى‏كند»(19) و يقيناً اين عوامل معنوى در جامعه تشيّع بين دو قشر روحانى و دانشجو وجود دارد كه اهم آن‏ها از اين قرار است:
1- اصل توحيد: در قرآن اصل توحيد هم به عنوان عامل وحدت اديان مطرح است.(20) و هم به عنوان عامل وحدت مذاهب در بين امّت واحده اسلامى «انّ هذه امّتكم امّةً واحدةً و انا ربّكم فاعبدون؛(21) اين همه امّت واحدى بودند، و من پروردگار شما هستم. پس مرا پرستش كنيد.» و هم عامل وحدت اقشار جامعه «انّما المؤمنون اخوةٌ؛(22) همانا فقط مؤمنان (و گرايش يافتگان به خداى واحد و يكتا با هم) برادرند.» به همين جهت على(ع) در نكوهش آن عدّه از دانشمندان و آگاهانى كه با وجود خداى واحد، كتاب واحد و پيامبر واحد اختلاف دارند، مى‏فرمايد: «اليهكم واحدٌ نبيّهم واحدٌ و كتابهم واحدٌ؛(23) خداى آن‏ها يكى پيامبرشان (هم) يكى و كتابشان (نيز) يكى است.
2- دين اسلام: اختلاف سليقه‏ها، تفاوت انديشه‏ها، بين حوزويان و دانشگاهيان گاهى ايجاد اختلاف و شكاف مى‏كند، آن چه مى‏تواند همه اين انديشه‏ها را به همه نزديك سازد اسلام و دستورات آسمانى آن است، اگر همه تن به دستورات اسلام دهيم، هم اتحاد و وحدت بوجود مى‏آيد، و هم از نظر روانى راحت و آسوده خواهيم بود. على(ع) با اشاره به همين مطلب است كه مى‏فرمايد: «اما دينٌ يجمعكم؛(24) آيا دينى نيست تا محور اتحادتان شود» و در جاى ديگر فرمود: «واقعيت جز اين نيست كه همگى شما بر اساس دين خدا برادريد.»(25)
دو قبيله اوس و خزرج نام داشت‏

يك ز ديگر جان خون آشام داشت‏
كينه‏هاى كهنه‏شان از مصطفى‏

محو شد در نور اسلام و صفا
اولاً اخوان شدند آن دشمنان‏

همچو اعداد عنب در بوستان‏
وز دم «المؤمنون اخوةٌ» به پند

در شكستند و تن واحد شدند
آفرين بر عشق كل اوستاد

صدهزاران ذره را داد اتحاد
همچو خاك مفترق در رهگذر

يك سبوشان كرد دست كوزه‏گر(26)

و قرآن گاهى هشدار مى‏دهد كه اتحاد در دين را از دست ندهيد. «ولاتكونوا من المشركين من الّذين فرّقوا دينهم و كانوا شيعاً كل حزب بما لديهم فرحون؛(27) و از مشركان نباشيد، از كسانى كه دين خود را پراكنده ساختند و به دسته‏ها و گروهها تقسيم شدند (و عجيب اين كه) هرگروهى به آنچه نزد آن هاست (دلبسته و) خوشحالند .
در توضيح آيه مى‏خوانيم: «مذهب هميشه عامل وحدت و يكپارچگى در محيط بوده همان گونه كه اسلام به اختلافات قبايل حجاز و حتى اقوام خارج از جزيرة العرب پايان داد و آن را امّت واحده ساخت.»(28)
و در بطن اسلام، قرآن به عنوان اصلى‏ترين دستورات دين اسلام، نيز به عنوان مهمترين عامل وحدت جامعه و اقشار مختلف آن مطرح است، خود مى‏گويد: «واعتصموا بحبل اللّه؛(29) به ريسمان الهى (يعنى قرآن و يا اسلام) چنگ بزنيد» در آيات قرآن نور هميشه به صورت «مفرد» و ظلمت به مدّت جمع (ظلمات)(30) آمده اين در واقع اشاره لطيفى است به اين حقيقت كه ظلمت (اعم از حسى و معنوى) همواره سرچشمه پراكندگى‏ها وجدايى‏ها و دور افتادن‏ها است در صورتى كه نور رمز وحدت و اجتماع مى‏باشد.
بسيارى ديده‏ايم كه در يك شب تابستانى چراغ و يا لامپى در وسط حياط يا بيابان روشن مى‏شود در صورت كوتاهى انواع پروانه‏هاى عاشق و دلسوخته و حشرات دور آن جمع مى‏شوند و در واقع مجمعى از زندگى را در اشكال متنوع تشكيل مى‏دهند امّا هنگامى كه آن را خاموش كنيم هر كدام به طرفى مى‏روند و پراكنده مى‏گردند.
در مسائل معنوى و اجتماعى نيز همين گونه است، نور علم و قرآن و اسلام مايه وحدت و ظلمت جهل و كفر و هواهاى نفسانى موجب پراكندگى و نفاق مى‏شود.(31) اقبال لاهورى مى‏گويد:
از يك آيينى مسلمان زنده است‏

پيكر ملّت ز قرآن زنده است‏
ما همه خاك و دل آگاه اوست‏

اعتصامش كن كه حبل اللّه اوست‏
چون گهر در رشته او سفته شو

ورنه مانند غبار آشفته شو(32)

3- پيامبر اكرم اسلام: سرسپردگى در برابر فرامين پيامبر اكرم(ص) و سنّت‏هاى او بخوبى مى‏تواند انديشمندان جامعه ما را كنار هم جمع نموده و به همگرايى و همسويى بكشاند، قرآن كريم مى‏فرمايد: «فلا و ربّك لايؤمنون حتّى يحكّموك فيما شجر بينهم ثمّ لايجدوا فى انفسهم حرجاً ممّا قضيت و يسلّموا تسليما؛(33) قبل از ترجمه آيه اشاره كنيم كه «زبيربن عوام» با يكى از انصار در مسأله‏اى با هم اختلاف نظر پيدا كردند، رسول خدا حكمى كرد كه مورد قبول مرد انصارى واقع نشد آن گاه آيه فوق نازل شد. «پس به پروردگارت قسم كه آن‏ها مؤمن نخواهند بود مگر اين كه تو را در اختلافات خود به داورى طلبند، پس در دل خود از داورى تو احساس ناراحتى نكنند كه كاملاً تسليم آن باشند.» متأسفانه امروزه اختلافاتى بوجود مى‏آيد كه گاهى به سطح روزنامه‏ها كشيده مى‏شود يكى از عوامل آن عدم پذيرش دستورات اسلام و فرامين پيامبر اكرم(ص) مى‏باشد اقبال مى‏گويد:
دل به محبوب حجازى بسته‏ايم‏

زين جهت با يكديگر پيوسته‏ايم‏
عشق او سرمايه جمعيّت است‏

همچو خون اندر عروق ملّت است‏
عشق ورزى از نسب بايد گذشت‏

هم زايران و عرب بايد گذشت‏
امت او مثل او نور حق است‏

هستى ما از وجودش مشتق است(34)

4- امامت و ولايت: عامل مهّم ديگر در ايجاد وحدت در جامعه تشيع و بين دانشمندان آن قبول امامت و سرسپردگى در مقابل دستورات و رفتارهاى امامان معصوم (ع) است. در حديث پيش گفته كه از اميرمؤمنان نقل شد مهمترين ويژگى آگاهان جامعه را اين دانسته كه «يتواصلون بالولاية؛(35) پيوندشان با هم بر اساس ولايت است.» و در جاى ديگر فرمود: «الامامة نظاماً للامّة و الطّاعة تعظيماً للامامة؛(36) (خداوند) امامت را عامل نظم (و هماهنگى) امّت و پيروى (از ائمه را) بزرگداشت امامت قرار داد.» و درباره خود فرمود: «واقعيت جز اين نيست كه من قطب آسيابم، چرخهاى كشور بايد بر محورم هماره بچرخد و من در جاى خويش ثابت بمانم؛ اگر لحظه‏اى من جايگاهم را رها كنم مدارش سرگردان مى‏شود و سنگ زيرين آن به لرزش مى‏گرايد»(37) و در زمان غيبت امام زمان(عج) علماى جامع الشرائط به عنوان حاكمان جامعه و محور اتحاد معرفى شده‏اند، على (ع) فرمود: «موقعيت زمامدار، همچون ريسمانى است كه مهره‏ها را در نظام مى‏كشد و آن‏ها را جمع كرده ارتباط مى‏بخشد، اگر ريسمان از هم بگسلد مهره‏ها پراكنده مى‏شوند و هر كدام به جايى خواهند افتاد! پس هرگز نتوان همه را جمع آورى نمود و از نو نظام داد.»(38)
5 – ارزشها و مصالح عمومى: هر جامعه براى خود ارزشهاى پذيرفته شده‏اى دارد، و همچنين مصالح عمومى، جامعه تشيّع نيز از اين دو امر مستثنى نمى‏باشد و مغزهاى متفكر جامعه علوى مى توانند بر محور ارزشهاى پذيرفته شده و مصالح عمومى جامعه تشيّع با هم اتحاد و وحدت داشته باشند.
بيا تا شمع هم پروانه هم يار هم باشيم‏

در اين گلشن بهار هم، گل هم، خار هم باشيم‏
چو ياران نبى در «صفه» توحيد بنشينيم‏

صفاى هم، گل هم، باغ هم گلزار هم باشيم‏
عوامل اختلاف (تأثير گذار بر دوگانگى)(39)

با توجه به اين كه در گذشته مراكز و رشته‏هاى مختلف علمى مكمل يكديگر بوده‏اند، يا حداقل معارض و مخالف هم نبوده‏اند، در اين زمان عواملى چند در جدايى حوزه و دانشگاه و به وجود آمدن جوّ بد بينى ميان آن دو نقش دارد. 1- تز جدايى دين و علم در مغرب زمين و تأثير آن بر فضاى دانشگاهى:
سالها است كه در مغرب زمين تز جدايى دين از علم مطرح، و كاملاً پذيرفته شده است، البته اين جدايى در اديان تحريف شده مسحيّت و يهود راه دارد، ولى متأسفانه برخى دانشگاهيان بى خبر از معارف دينى اسلام اين ديدگاه را توسعه داده و به دين اسلام نيز تسرّى داده است در صورتى كه دين اسلام هيچ تضادى با علم و علوم نداشته بلكه مؤيّد و مشوّق آن است، يكى از صاحب نظران دانشگاهى در اين باره گفته است «مسلّم است كه يكى از علل مهم جدايى دهنده حوزه و دانشگاه همين افتراق علم و دين در مغرب زمين است دانشگاه در كشورها بر اساس علوم پديد آمده در چهار قرن اخير اروپا تأسيس و مسأله جدايى علم و دين به طور طبيعى به كشور ما منتقل شد.»(40) 2- استعمار خارجى:
با پيروزى انقلاب اسلامى كه از مهمترين عامل آن وحدت نيروهاى حوزوى و دانشگاهى بود استعمار جهانى به صورت عام، و آمريكاى جهانخوار ضربه سختى خوردند، قطعاً استعمارگران آرام نخواهند نشست و تلاش مضاعف را براى جدايى حوزه و دانشگاه به كار خواهند بست تا از اين راه دوباره به منافع از دست رفته خويش دست يازند، چنان كه در گذشته با بدبين كردن دانشگاهيان به حوزه و علماى دين، به اهداف خويش دست يافته‏اند، امام راحل (ره) در اين‏باره مى‏گويد: «نقشه جهانخواران و عمّال آنان جدا كردن اين دو طبقه مؤثر، متفكر در زمان رژيم طاغوتى بود، و مع الأسف موفق شدند كشور را به تباهى كشاندو آن نقشه بار ديگر در دست اجراست، كه با غفلت جزئى روبه تباهى خواهيم رفت.»(41) 3- همدستان داخلى استعمار:
وابستگان و جيره خواران قدرت‏هاى خارجى، منافقان و دوست‏هاى نادان، و منافع طلب، عامل ديگرى است براى جدايى حوزه و دانشگاه، مخصوصاً در سالهاى اخير با نفوذ بعضى از اين عناصر در مراكز فرهنگى و دانشگاهى كشور قدمهايى در مسير جدايى اين دو مغز متفكر برداشته شده، اگر جلو آن‏ها توسط عالمان زمان شناس، و دانشگاهيان متديّن گرفته نشود ممكن است فاجعه جبران ناپذيرى ببار آورد، حادثه ناگوار كوى دانشگاه تهران، تعطيلى امتحانات و تظاهرات دانشجويان در برخى شهرها در سال جارى زنگ بيدار باشى براى همه دلسوزان كشور بود،و اعلام هشدار به كسانى كه از دانشجويان بهره بردارى فصلى و انتخاباتى و جناحى و ابزارى مى‏نمايند. 4- تحجرگرايى و كم رنگ شدن دين:
عامل ديگر در جدايى اين دو قشر عظيم، رشد تحجرگرايى و دورى از مسائل زمان در حوزه‏ها و كم رنگ شدن دين و ديانت در دانشگاهها است، هرچه اين دو عامل بيشتر رشد و ميدان بيابند زمينه جدايى نيز بيشتر فراهم مى‏شود. آثار و بركات وحدت حوزه و دانشگاه در اجتماع‏
پيامبر اكرم(ص) فرمود: «الجماعة رحمةٌ و الفرقة عذابٌ؛(42) وحدت و اتحاد (باعث نزول) رحمت الهى و تفرقه و جدايى(موجب مشكلات و) عذاب مى‏شود. و از ديدگاه اميرالمؤمنين وحدت اقشار جامعه باعث سعادت دنيوى مى‏شود و هيچ ارزشى به پاى آن نمى‏رسد، آن جا كه در سرزنش كوفيان بى وحدت و جدا از هم فرمود: «…فانّ اللّه سبحانه قد امتنّ على جماعة هذه الامّة فيما عقد بينهم من حبل هذه الالفة الّتى ينتقلون فى ظلّها و يأوون الى كنفها بنعمةٍ لا يعرف احدٌ من المخلوقين لها قيمةً لانّها ارجح من كلّ ثمنٍ و اجلّ من كلّ خطرٍ؛(43) آگاه باشيد كه شما هم اكنون دست از رشته اطاعت كشيديد و بازنده كردن ارزش‏هاى جاهليّت دژ محكم الهى را در هم شكستيد در حالى كه خداوند بر اين امّت اسلامى بر «وحدت و برادرى» منّت گذارده بود كه در سايه آن زندگى كنند و به آن پناه برند، نعمتى بود كه هيچ ارزشى نمى‏توان همانند آن تصور كرد، زيرا از هر ارزشى گران قدرتر، و از هر كرامتى والاتر است.»(44) و قطعاً وحدت رهبران فكرى جامعه، بر مردم و جامعه آثار دارد، چرا كه جامعه موجودى بى روح و خنثى نيست كه در برابر مسايل فكرى عملى، هيچ گونه واكنشى از خود نشان ندهد بلكه جامعه موجودى زنده و فعال است كه از گروههاى مختلف انسانى تشكيل يافته و داراى ذوق‏هاى فكرى، هنرى و عملى گوناگون در داخل خود مى باشد آن چه به اين ذوق‏ها، سليقه‏ها و تمايلات متنوع و گاهى متضاد قدرت مهار مى‏بخشد و مانع از هم گسيختگى اجتماع مى‏گردد، وجود يك فرهنگ عمومى قوى در ساختار جامعه است تا نوعى هماهنگى و همسويى در ميان مردم به وجود آورد، هرگاه جامعه از لحاظ فرهنگ عمومى دچار از هم گسيختگى گردد، بحران هويت آن را فرا گرفته و جوّ ناامنى و ناهنجارى در ميان افراد آن به وجود آمده و رشد خواهد كرد.
براى رهايى جامعه از بحران هويت و شكل‏گيرى فرهنگ مطابق با ارزش هاى اسلامى و ملّى شايسته است قبل از همه توليد كنندگان محصولات فكرى و فرهنگى به باورهاى مشترك و همسان دست يابند تا زمانى كه اين هماهنگى در سطح مقامات و نهادهاى فكرى و فرهنگى بالاتر بوجود نيايد همفكرى در سطوح پايين نيز شكل نخواهد گرفت؛ مثلاً اگر دانشگاهيان بدون در نظر داشتن فرهنگ دينى و ملّى به گسترش و ترويج محصولات فكرى، فرهنگى غرب و شرق كه بر اساس «اومانيسم= عقل گرايى‏محض» و «سكولاريسم= دين زدايى» بنيان گذارى شده بپردازند و حوزويان هم به ترويج فرهنگ اسلام مبتنى بر «خدا محورى» و «حق محورى» چگونه مى‏توان انتظار داشت كه مشكلى در اجتماع به وجود نيايد؟
اين اصل را همگان قبول دارند كه «تأثير علوم انسانى در ادامه جوامع انكارناپذير است» به همين جهت توليد كنندگان انديشه و فرهنگ – حوزه و دانشگاه – بايد همسو و هم جهت با يكديگر حركت نموده و جامعه را به سمت انسجام و همگرايى ارزشى و فرهنگى سوق دهند، تا جامعه از خطر گسيختگى فرهنگى مصون بماند. فرهنگ و باورهاى مشتركى كه در سايه وحدت حوزه و دانشگاه متولد مى‏شوند و داراى ويژگى‏هاى ذيل خواهد بود:
1- اصالت به ارزش‏هاى اسلامى و دينى دادن.
2- احترام به فرهنگ و دستاوردهاى معنوى ملّى مورد تأييد دين.
3- استفاده از دستاوردهاى مثبت بشرى.
4- دور بودن از ناهنجارى‏هاى فرهنگى غرب و شرق.

چنان كه اتحاد و وحدت سياسى اين دو پايگاه عظيم آثار ذيل را در پى خواهد داشت.
1- هماهنگى در تصميم‏گيرى‏ها و برنامه ريزى‏ها.
2- اجراى مطلوب برنامه.
3- حاكميت يافتن قانون گرايى نه جناح‏گرايى.
4- ارائه چهره خدمت گذار از دولت مردان اسلامى.
5 – مسدود شدن راه بر عناصر نفوذى.

و امّا عدم وحدت فرهنگى حوزويان و دانشگاهيان آثار شوم ذيل را به دنبال خواهد داشت:
1- ايجاد شك و ترديد نسبت به ارزش‏هاى دينى.
2- عدم احترام به فرهنگ و دستاوردهاى معنوى ملّى.
3- استفاده نبردن از دستاوردهاى مثبت بشرى.
4- دچار شدن به ناهنجارى‏هاى فرهنگى غرب و شرق.

چنان كه عدم وحدت سياسى حوزه و دانشگاه اين آثار را در سطح كلان ايجاد خواهد كرد:
1- پراكندگى و ناهماهنگى در تصميم‏گيرى.
2- ضعف در اجراى برنامه‏ها.
3- رشد جناح بازى.
4- تضيع سرمايه‏هاى مادى و معنوى.(45)
5 – بد بين شدن مردم به مسئولان.
6- نفوذ عناصر فرصت طلب در بين جناح‏ها.
بجهت همين پيامدها و امثال آن كه بر اختلاف و دو دستگى و چند دستگى در جامعه مترتب است قرآن تفرقه و عدم اتحاد را در رديف عذابهاى آسمانى دانسته، آن جا كه مى‏فرمايد: «قل هو القادر على ان يبعث عليكم عذاباً من فوقكم او من تحت ارجلكم او يلبسكم شيعاً و يذيق بعضكم بأس بعضٍ انظر كيف نصرّف الآيات لعلّهم يفقهون؛(46) بگو او قادر است كه عذابى از طرف بالا يا از زير پاى شما(همچون زلزله و سيل و…) بر شما بفرستد يا به صورت دسته‏هاى پراكنده شما را با هم بياميزد، و طعم جنگ (و ناراحتى) را به هر يك از شما به وسيله ديگرى بچشاند، ببين چگونه آيات گوناگون را براى آن‏ها باز مى‏كنيم شايد بفهمند و بخود آيند.»
تعبير «يلبسكم شيعاً» كه به معناى گروهها و دسته‏هاى مختلف به هم آميخته و متضاد است، نشان مى‏دهد كه مسأله اختلاف و دو دستگى در جامعه و بين مقامات و رهبران فكرى جامعه، به قدرى خطرناك است كه در رديف عذابهاى آسمانى و صاعقه‏ها و زلزله‏ها قرار گرفته و راستى چنين است، بلكه گاهى ويرانيهاى ناشى از اختلاف و پراكندگى به درجات بيشترى از ويرانيهاى ناشى از صاعقه‏ها و زلزله‏ها است كراراً ديده شده است كه كشورهاى آباد و پيشرفته در سايه شوم نفاق و تفرقه بين نيروى فكرى به نابودى كشيده است و ثروت‏هاى ملى آن در مسير رقابت‏هاى ناروا به كار رفته، اين آيه و امثال آن هشدارى است به رهبران و سردمداران فكرى و فرهنگى جامعه.
ولى دردمندانه بايد گفت امروز جامعه ما مخصوصاً جوانان به نوعى دچار بحران هويت شده‏اند و اين بر اثر همان عدم وحدت كامل فرهنگى حوزه و دانشگاه است چرا كه از طريق فيلم‏ها، مخصوصاً فيلم‏هاى سينمائى و برخى كتاب‏هاى تراوش يافته از مغر روشن فكران دانشگاهى نوعى از فرهنگ تبليغ مى‏شود كه درست در مقابل مطالبى است كه از شخصيت‏هاى دينى و حوزوى و كتاب‏هاى مذهبى بهره بردارى مى‏شود، چنان كه بر اثر همين عدم هماهنگى و همسويى سياست‏هاى خارجى نيز دچار نوعى سردرگمى و تضاد شده است.
آن بحران و اين تضاد را گاهى حتى در چهره و لباس و رفتار برخى از جوانان مى‏توان مشاهده نمود، مى‏بينى جوان در عزادارى و يا نماز جماعت و جمعه شركت نموده منتهى كاملاً با لباس و چهره غربى كه آن چهره و لباس با اين مكان‏هاى دينى همخوانى ندارد. البته اين حالت براى هميشه نخواهد ماند سرانجام يك طرفه خواهد شد، واى بر آن روزى كه اين جوان با تمام مراكز مذهبى و دينى خداحافظى كند، و دنبال همان فرهنگى برود كه از سوى عده‏اى از روشنفكران غرب زده ترويج مى‏شود.
پس بر دلسوزان حوزه و دانشگاه است كه با وحدت خويش جوانان را از اين بحران فكرى و نا آرامى روانى نجات بخشند. به اميد آن روز. پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. احمد احمدى، بيرجندى، شعر در زندگى، ص 211. 2. كليات اقبال لاهورى، ص 418. 3. سوره آل عمران، آيه 64. 4. همان، آيه 103. 5. ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، ج‏1، ص 93. 6. نهج‏البلاغه، نامه 78 و فرهنگ آفتاب ج 1، ص 88. 7. شرح ابن ابى الحديد، ج‏3، ص 185. 8. 9. 10. ابوالفتوح رازى، ج‏2، 45، و ر ك تفسير نمونه (همان) ج‏3، ص 33. 11. عبدالمجيد معاديخواه، فرهنگ آفتاب (نشر ذره، 1373 ش)، ج 7، ص 3711. 12. محمدى رى شهرى، ميزان الحكمه، ج 8، ص 4010 حديث 14067. 13. شهيد دكتر مفتح، وحدت دو قشر روحانى و دانشگاهى(نشر حجت)، ص 15. 14. محمدى رى شهرى، منتخب ميزان، سيدحميد حسينى(قم، دارالحديث، چاپ دوم، 1382)، ص 102. 15. نهج‏البلاغه، محمد دشتى خطبه 127، ص 240. 16. مهدوى كنى(محمد رضا)، نقطه‏هاى آغاز در اخلاق عملى، ص 606. 17. مبلّغان، شماره 24، سال 1422 ه.ق، ص‏7 – 12. 18. عذر تقصير به پيشگاه محمد و قرآن، ترجمه سيد غلام رضا سعيدى، ص 77. 19. سوره انفال، آيه 63. 20. سوره آل عمران، ص 64. 21. سوره انبياء، ص 92. 22. سوره حجرات، آيه 10. 23. معاديخواه، فرهنگ آفتاب (همان)، ج 1، ص 90. 24. همان. 25. همان. 26. مثنوى معنوى، دفتر دوّم ، ص 376 – 377. 27. سوره روم، آيه 31 – 32. 28. ناصر مكارم شيرازى، تفسير نمونه (دارالكتب الاسلامية، 1370)، ج 20، 382. 29. سوره آل عمران، آيه 103. 30. احمد احمدى بيرجندى،شعر در زندگى، ص 212. 31. سوره نساء، آيه 65. 32. مجله تقريب، مجمع تقريب مذاهب اسلامى، شماره 5، ص 145. 33. سوره انعام، آيه 1. 34. تفسير نمونه (همان)، ج 5، ص 147. 35. فرهنگ آفتاب (همان) ج 7، ص 3711. 36. همان، ج 9، ص 4743. 37. همان، ج 1، ص 91. 38. نهج البلاغه، محمد دشتى، خطبه 146، ص 268. 39. در اين بخش از شماره 28 ره توشه راهيان نور سال 1420 ق بهره برده‏ايم. 40. پيام حوزه، سال اوّل شماره سوّم، پاييز 1373، ص 65، سخنان دكتر حداد عادل. 41. تبيان، شماره 15، ص 283. 42. منتخب ميزان الحكمه(همان) ص 102، حديث 1117. 43. نهج البلاغه، ترجمه محمد دشتى، ص 396، خطبه 192. 44. ر – ك پيام حوزه، سال اوّل، شماره 3، ص 67 – 68 و ره توشه راهيان نور شماره 28، رمضان 1420 ق، ص 234-236 و روزنامه رسالت، 26 آذر 1376، ص 6. 45. سوره انعام، آيه 65.

/

زندگى اجتماعى از نظر قرآن‏

##نگارش و تدوين: حجةالاسلام و المسلمين مصطفى پور## نقش وحى در شكوفايى جوامع انسانى‏
تكامل تدريجى جامعه در سايه عنايت مكتب‏هاى الهى و به ويژه اسلام به جامعه پيدا شده است البته نموّ آمارى در اثر توالد در افراد بشر امرى طبيعى است، چنان چه در حيوانات نيز چنين هست ولى حركت‏هاى كيفى آنان يكسان نيست. زيرا افراد جامعه گاهى در مسير كيفى خود به مرحله‏اى مى‏رسند كه فخرشان به غارتگرى است. از باب مثال قبايل عرب جاهلى در بازار عكاظ با طرح ميزان غارت خود يا نياكان خويش فخر و مباهات مى‏كردند و آن چه در قيصرهاى روم، كسراهاى ايران، خاقان‏هاى چين و فرعون‏هاى مصر وجود داشت از همين قبيل بود. يعنى رشد كيفى آنان بر اساس «قد افلح اليوم من استعلى»(1) آن كه امروز برترى و غلبه يابد او پيروز است، با شكل‏هاى گوناگون تحقق پيدا كرده بود. عرب جاهلى زمانى براى پسر خود زن مى‏گرفت و او را لايق تشكيل خانواده مى‏دانست و اقدام به انتخاب همسر براى او مى‏كرد كه او بتواند قافله‏اى را غارت كند تا از اين راه ارتزاق نمايد و يا در تهاجم‏هاى ابتدايى خون بيگناهى را بريزد و از اين جهت يك نامور جنگى گردد.
اما پيامبر اسلام وقتى در بين آنان به رسالت مبعوث شد و با عطر وحى آن جامعه را متحول كرد اخوت و برادرى، عدالت و آزادى و ارزش‏هاى معنوى و انسانى، ايثار و گذشت بر آن حاكم شد.
با توجه به اين نكته است كه مى‏توان گفت: جامعه بشرى همانگونه كه در مسائل فردى به غذا و پوشاك و مسكن نياز دارد و اين نياز طبيعى اوست، در مسائل جمعى نيز به تغذيه و پوشش و اسكان نيازمند است اما در عين حال در مسائل جمعى نيازمند راهنمايى است كه او را هدايت كند تا چه كارى را انجام دهد و چه كارى را انجام ندهد، چه امورى براى او خوب است و چه چيزهايى براى او بد است گرچه نياز انسان به زندگى اجتماعى او است اما چگونه زيستن او منوط به وحى الهى است.
خواجه نصير طوسى (ره) مى‏فرمايد: منكران خدا و پيامبر زندگى جمعى دارند ليكن در تأمين اجتماع برين و زندگى مقبول محتاج به هدايت آسمانى‏اند و به عبارت ديگر: انسان‏ها مى‏توانند زندگى مادى خود را شكل دهند و با قرارداد زندگى كنند اما زندگى سعادتمندانه واقعى كه در پرتو آن سعادت ابدى و جاودانه نيز تأمين باشد نيازمند به هدايت انبياء الهى است.(2) و به عبارت ديگر چنانكه انسان در زندگى فردى نيازمند به غذاست اما علم تغذيه و پزشكى و شعب وابسته به آن‏ها وى را به كيفيت تغذيه راهنمايى مى‏كنند تا براى زنده ماندن چه غذاهايى را و به چه مقدار بخورند درمسائل اجتماعى نيز چگونه زيستن انسان نيازمند به راهنما است.
شيخ بهايى در كشكول نكته ظريفى را نقل مى‏كند وى مى‏گويد: «از حكيمى پرسيدند: چرا كم غذا مى‏خوريد؟ او در پاسخ گفت: گروهى زنده‏اند تا غذا بخورند ولى من مى‏خورم تا زنده بمانم و براى زنده ماندن همين مقدار كافى است و زائد بر آن را بايد حمل كنم ولى اگر به مقدار لازم بخورم او مرا حمل مى‏كند.» معناى اين سخن آن است كه آدميان در مقدار غذا، كيفيت آن، چگونه خوردن آن به تعليم و راهنمايى نيازمند است. راه رشد جامعه از ديدگاه قرآن‏
قرآن كريم در زمينه رشد تدريجى جامعه از نظر كمى و كيفى مشتمل بر آياتى است كه مضامين آن آيات هم عهده‏دار و متمم تأمين نموّ تدريجى جامعه و هم مقدمه و سرپلى براى عنايت اسلام به مسائل اجتماعى است.
قرآن مى‏گويد: بشر اولى با هم زندگى مى‏كردند. پس از آن كه در ميان آنان اختلاف ظهور كرد خداى سبحان براى حل اختلاف آنان پيامبران را مبعوث كرد و قانون در اختيار آن‏ها قرار داد تا زندگى جمعى انسان‏ها را نظم و سامان بخشيده و در پرتو حاكم شدن نظم آن را ارجمند كرد.
براى اين كه جامعه از جهت كمى و كيفى رشد نمايد نيازمند به هدف واحد و اصول و مبانى و خط مشى‏هاى واحد است تا انسان‏ها در پرتو آن در مسير واحد و در جهت هدف واحد حركت كنند و كسى در جهت خلاف آن حركت نكند و اگر كسى در مسير خلاف حركت كند او را برگردانند تا هماهنگ با ديگران حركت كند.
«كان الناس امة واحدة فبعث اللّه النبيين مبشّرين و منذرين وانزل معهم الكتاب بالحق ليحكم بين الناس فيما اختلفوا فيه(3) مردم يك گروه بودند پس خدا رسولان فرستاد كه نيكان را بشارت دهند و بدان را بترسانند و با آنان كتاب به راستى فرستاد تا تنها دين خدا به عدالت در موارد نزاع مردم حكم فرما باشد.
بنابراين پيام انبياء الهى آن است كه جامعه بشرى براى شكوفايى به هدف واحد و مشترك نيازمند است و لازمه داشتن هدف واحد اصول و مبانى واحد است و اصول و مبانى واحد ملازم با خط مشى است و با وحدت خط مشى فروع جزئى آن نيز واحد خواهد بود. وقتى همه در مسير واحد و به سمت واحدى حركت كنند هركس راه خود را مى‏رود و سرعت مستعدان و سبقت تيزهوشان موجب برخورد نخواهد بود. بر همين اساس است كه قرآن كريم دستور داد به سرعت حركت كنيد «و سارعوا الى مغفرة من ربّكم»(4) به سوى مغفرت پروردگار خود با سرعت حركت كنيد و در ميدان خيرات از يكديگر سبقت بگيريد، «فاستبقوا الخيرات.»(5)
اگر وحى و رسالت نبود جامعه نه گسترش كمّى داشت و نه رشد كيفى، اما رشد كمّى نداشت به اين دليل كه جوامع پيوسته گرفتار جنگ‏هاى خانمان سوز بود و اين جنگ و كشتار مجال رشد به جامعه نمى‏داد راه رشد كيفى نداشت به اين دليل است كه در صورت نبود وحى و رسالت، جوامع انسانى هدفى جز هدف حيوانى و تأمين لذايذ و بهره مادى نمى‏داشت و اگر هدف حيوانى باشد نتيجه آن محروميت از زندگى اصيل انسانى است. رفع اختلافات در جوامع توسط انبياء
قرآن كريم در آيات فراوانى به اين نكته مى‏پردازد كه با اختلاف جامعه از شكوفايى باز مى‏ماند و براى جلوگيرى از توقف و ركود و هدر دادن نيرو و توان بايد اختلاف و نزاع را به كنارى نهاد و با اعتصام به ريسمان الهى به رشد و شكوفايى نائل آمد. از جمله در سوره يونس فرمود:
«و ما كان الناس الّا امة واحدة فاختلفوا و لولا كلمة سبقت من ربّك لقضى بينهم فيما فيه يختلفون»(6) يعنى بشرهاى اولى زندگى ساده‏اى داشتند. زيرا آن‏ها نه وسائل صنعتى و كشتار جمعى داشتند و نه سرمايه‏هاى سنگين و علل و عوامل آشوب برانگيز ديگر، بلكه آن‏ها ساليان متمادى در يك زندگى ساده بسر مى‏بردند تا كم‏كم رشد كردند و از صنعت و سرمايه برخوردار گرديدند. پس از آن بود كه اختلاف در ميان آنان پديد آمد و وقتى اختلاف پيدا شد كتاب‏هاى آسمانى كه حاوى مجموعه قوانين و مقررات بود نازل گرديد، تا به اين اختلاف پايان دهد و به زندگى آنان نظم و سامان بخشد.
شايان توجه است كه نازل نشدن كتاب‏هاى آسمانى بر بشر اوليه به اين معنا نيست كه آن‏ها بدون حجت الهى زندگى مى‏كردند و پيامبرى در بين آنان نبود بلكه در بين آنان پيامبرى بود كه آن‏ها را هدايت مى‏كرد، از اين رو هميشه حجت الهى و پيامبر در بين مردم بود تا آن‏ها را هدايت كند گرچه كتاب مدوّنى در اختيار آنان نبود. اين نكته نيز قابل توجه است كه كتاب در اصطلاح قرآن كريم: مجموعه قوانينى است كه عقايد، احكام، حقوق، اخلاق و مسايل كيفرى و مانند آن را تبيين مى‏كند. خداوند در ميان انبياء الهى به پنج پيامبر اولوالعزم كتاب داده است و پيامبران ديگر يا با مواعظ و نصايح و بيان امور اخلاقى مردم را اداره مى‏كردند و يا حافظ شريعت يكى از انبياء اولوالعزم گذشته بودند گرچه برخى از بزرگان مانند ابونصر فارابى در كتاب (الملة) براى حضرت آدم نيز كتاب قائل بوده است.
بنابراين انسان‏ها هيچگاه بدون حجت الهى نبوده‏اند و اولين انسانى كه در روى زمين خلق شده و زندگى مى‏كرد و نسل فعلى به او ختم مى‏شود – يعنى حضرت آدم(ع) – حجت خداوند بوده است. زيرا حجت الهى پيش از خلق است «لان الحجة قبل الخلق»(7) حجت خدا قبل از خلق افراد عادى است چنانچه حجت با خلق و بعد از خلق نيز خواهد بود از برخى روايات استفاده مى‏شود كه قبل از آدم انسان‏هاى ديگرى بودند اما ظاهراً منقرض شدند و نسل كنونى بشر به حضرت آدم و حوا(ع) ختم مى‏شود و اولين سخنى كه از زمينه ثواب و گناه مطرح شد به وسيله حضرت آدم بود كه هابيل به برادر خود گفت: انى اريد ان تبوأ باثمى و اثمك فتكون من اصحاب النار و ذلك جزاء الظالمين.(8) مى‏خواهم گناه كشتن من و گناه مخالفت تو، هر دو به تو باز گردد تا تو اهل آتش جهنم شوى كه آن آتش جزاى ستمكاران است. از اين آيه استفاده مى‏شود كه هابيل سخن ثواب و گناه و آتش را از زبان پدرش حضرت آدم(ع) آموخت و با برادر خود مطرح نمود پس حجت خدا قبل از خلق افراد عادى است در سوره مبارك هود فرمود: ولوشاء ربّك لجعل الناس امة واحدة ولايزالون مختلفين(9) اگر ذات اقدس الهى مى‏خواست مردم را با اجبار و اضطرار يكسان قرار مى‏داد. ولى تكامل در آن نبود زيرا هر كس با اراده و سليقه و نظر خاص خود در اين صراط تكامل حركت نمى‏كرد بلكه با جبر در اين مسير قرار مى‏گرفت اما چون انسان‏ها با اختيار در مسير تكامل حركت مى‏كنند بين آنان اختلاف پيدا مى‏شود و چون اختلاف در بين آنان به وجود مى‏آيد ضرورت نزول كتاب مطرح مى‏شود.
بنابراين اصل اختلاف نظر، طرز تفكر و تفاوت استعدادها سهم مؤثرى در تكامل بشرى دارند اما كتاب الهى كه جامع قوانين مدنى، حقوقى و كيفرى است از طرف خدا نازل مى‏شود تا مردم به اختلاف‏ها و نزاع‏ها پايان دهند، اختلاف پسنديده و اختلاف ناپسند.
دو نوع اختلاف در بين انسان‏ها قابل مشاهده است:
1- اختلاف ممدوح و پسنديده: اختلافى كه طبيعى است و مايه تكامل انسان‏ها است، اختلافى كه از اختلاف سليقه‏ها ناشى مى‏شود و اين اختلاف قبل از علم است اما همين كه قانون آمد و واقع روشن شد آن اختلاف حل مى‏شود از اين رو انسان‏هايى كه بر اساس فطرت اوليه به قانون علاقمندند بعد از روشن شدن حق و پذيرش آن متحد شده و به اختلاف پايان مى‏دهند.
2- اختلاف ناپسند: برخى انسان‏ها بعد از روشن شدن حق با ديگران اختلاف پيدا مى‏كنند اين اختلاف مذموم و ناپسند است منشأ اين اختلاف نيز عالمان بى‏تقوا يا سياست بازان هوس هستند. كه اين اختلاف بعد از علم و آگاهى و روشن شدن حق است: «كان الناس امة واحدة فبعث اللّه النبيين مبشرين و منذرين و انزل معهم الكتاب بالحق ليحكم بين الناس فيما اختلفوا فيه و ما اختلف فيه الا الذين اوتوه من بعد ما جائتهم البينات بغياً بينهم»(10) مردم يك دسته بودند و تضادى در بين آنها وجود نداشت بتدريج جوامع و طبقات پديد آمد و اختلافات و تضادهايى در ميان آنها پيدا شد در اين حال خداى سبحان پيامبران را برانگيخت تا مردم را بشارت و بيم دهند و كتاب آسمانى كه به سوى حق دعوت مى‏كرد با آن‏ها نازل شد تا در ميان مردم در آن چه اختلاف داشتند، داورى كند افراد با ايمان در آن اختلاف نكردند تنها گروهى از كسانى كه كتاب را دريافت داشته بودند و نشانه‏هاى روشن به آن‏ها رسيده بود به خاطر انحراف از حق و ستمگرى در آن اختلاف كردند.
استاد علامه طباطبايى رضوان اللّه عليه در تفسير الميزان(11) فرمودند: اختلاف قبل از علم، اختلاف، فطرى و ضرورى و طبيعى است و سرچشمه آن اختلاف سواد انسان‏ها است كه منجر به اختلاف احساسات و ادراكات و احوال است و اين اختلاف منتهى به اختلاف اغراض و مقاصد و آمال است و اين اختلاف خود سبب اختلاف در افعال و اعمال مى‏شود و همين اختلاف است كه سرانجام آن، اختلال نظام اجتماع است و براى رفع اين اختلاف بشريت نيازمند به وحى و ره آورد انبياء است اما اختلاف ديگرى بعد از آمدن دين و كتاب پيدا مى‏شود كه اين اختلاف بعد از علم است كه آن را حاملان دين به وجود آوردند كه در واقع سرچشمه اين اختلاف بغى و ستم است نه فطرت.
گويا اختلاف ممدوح نظير اختلاف دو كفه ترازو است كه اختلاف وزن و موزون را نشان مى‏كند و تلاش اين است تا با توازن دوكفه ترازو قسط و عدالت را نشان دهد و ممكن است اختلافى بعد ازتوازن بين دو كفه با دستكارى كم فروش و مطفف پديد آيد كه ستم و تجاوز به حقوق صاحب حق است و شخص مطفف مشمول (ويل للمطففين) مى‏شود و چاه ويل را به جان مى‏خرد. و چون اختلاف در دين ريشه در بغى و ستمگرى و هوا و هوس عالمان و سياست بازان دارد، كتاب‏هايى كه در زمينه ملل و نحل نوشته شده داراى دو بخش است. يك بخش آن عهده تبيين ملل است كه انبياء از آدم(ع) تا خاتم آن را آوردند و بخش ديگر مشتمل بر نحل و متحولات است كه آگاهان جامعه و علماء سوء در برابر انبياء برساختند و علماء سوء براى اين كه در تحكيم متحولات خود موفق گردند با طاغيان عصر خود ساختند تا از آن‏ها به عنوان بازوان اجرايى خود بهره ببرند. از اين رو ملاحظه مى‏شود كه در طول تاريخ آمار متنبيان يعنى كسانى كه بدروغ ادعاى نبوت كرده‏اند كمتر از سلسله انبياء نبودند. حل اختلاف غايت و فايده بعثت انبياء
حل اختلاف مردم و ايجاد وحدت گاه به صورت فايده بر انگيختن انبياء و نزول كتاب‏هاى آسمانى مطرح مى‏شود و گاه به صورت فايده و غايت بعثت آنان و نزول كتاب‏هاى آسمانى ذكر مى‏شود.
برخى آيات قرآن به اين مسئله مى‏پردازد كه كتاب الهى براى داورى در اختلاف هاست «و ماانزلنا عليك الكتاب الّا لتبيّن لهم الذى اختلفوا فيه و هدىً و رحمة لقوم يؤمنون»(12) ما قرآن را فقط براى اين منظور نازل كرديم كه تو موارد اختلاف آن‏ها را تبيين كنى تا حق براى آن از باطل تمايز پيدا كند و به مقتضاى آيه «قد تبيّن الرشد من الغىّ»(13) هدايت از ضلالت تبيّن يابد و افراد جامعه بتوانند در بين آراء گوناگون اعتقادى، اخلاقى، اجتماعى و اقتصادى و سياسى موجود در جامعه، حق را بيابند و بگروند كه در اين صورت پيامبر بمانند قاضى عادل و معصوم و كتاب آسمانى كتاب قانون و عدالت خواهد بود و آراء مختلف بمنزله طرفين دعوا است كه گاهى هر دو حق مى‏گويند. داورى وحى به اين است كه شما مخيّر هستيد كه هر كدام را انتخاب كنيد چه هر دو مساوى باشند يا يكى افضل از ديگرى باشد و گاهى يكى حق مى‏گويد و ديگرى باطل كه در اين صورت وحى احقاق حق و ابطال باطل مى‏كند.
رسالت پيامبر اسلام(ص) نيز پايان دادن به اختلاف‏هاى قبل از علم به قرآن است اما اختلافى كه بعد از علم به قرآن پديد مى‏آيد اين اختلاف را خداى سبحان در قيامت حل مى‏كند، چنان كه فرمود: «الى اللّه مرجعكم جميعاً فينبئكم بما كنتم فيه تختلفون»(14) بازگشت همه شما به سوى خداست. سپس از آن چه در آن اختلاف مى‏كرديد به شما خبر خواهد داد.
سرّ اين كه حل اختلاف بعد از علم در قيامت خواهد بود براى آن است كه در قيامت معنى واقعى ظهور مى‏كند و هيچ مجالى براى انكار آن نيست زيرا در دنيا هر كس تلاش و كوشش مى كند تا برداشت خود را از كتاب آسمانى توجيه كند ولى در قيامت چنين نيست و اما اگر خودخواهى در بين نباشد اختلافاتى كه در دايره اسلام وجود دارد در هر عصرى با معيارهاى قرآنى قابل برطرف شدن هست از اين رو خداى سبحان تنها مرجع حلّ اختلاف را وحى الهى و پيامبر گرامى مى‏داند و مى‏فرمايد: «يا ايها الذين آمنوا اطيعوا اللّه و اطيعوا الرسول و اولى الامر منكم فان تنازعتم فى شى‏ء فردّوه الى اللّه و الرسول…»(15) اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد، اطاعت كنيد خدا را و اطاعت كنيد پيامبر خدا و اولياى امر را و هرگاه در چيزى نزاع داشتيد آن را به خدا و پيامبر بازگردانيد و از آن‏ها داورى بطلبيد. زيرا رسول اكرم(ص) قاضى عادل و معصوم است و قانون يعنى وحى الهى نيز معصوم است.
پس اختلاف‏هاى عالمانه و عامدانه درباره قرآن فقط در قيامت حل مى‏شود، زيرا در آنجا دسيسه‏هاى دشمن و وسوسه‏هاى شيطان تأثيرى نخواهد داشت و اما اختلاف مؤمنان كه از روى غرض نيست با مراجعه به وحى برطرف خواهد شد. شكوفايى جامعه در پرتو دعوت به وحدت‏
انبياء براى اين كه جامعه را در پرتو وحدت شكوفا كنند هم زمينه‏هاى پيدايش وحدت را بيان كردند و هم دعوت به وحدت نموده و از تفرقه نهى كردند. زمينه‏هاى پيدايش وحدت كه تاكنون بيان گرديد عبارت بود از:
1- ارائه هدف مشترك.
2- ارائه اصول و مبانى مشترك.
3- راهنمايى به خط مشى مشترك.
4- تعليم فروع جزئى زير پوشش خط مشى كلّى.
5 – پيروى از راهنماى واحد و رهبر مشترك.
و اما آياتى كه دعوت به وحدت و نهى از تفرقه مى‏كند عبارتند از:
الف: دعوت به وحدت با پيروى صراط مستقيم: «و انّ هذا صراطى مستقيماً فاتّبعوه و لا تتبعوا السبيل فتفرق بكم عن سبيله ذلكم وصّيكم به لعلّكم تتّقون»(16) اين راه مستقيم من است از آن پيروى كنيد و از راه‏هاى پراكنده و انحرافى پيروى نكنيد كه شما را از طريق حق دور مى‏سازد. اين چيزى است كه خداى سبحان شما را به آن سفارش مى‏كند شايد تقوا و پرهيزكارى پيشه كنيد.
وجود مبارك حضرت رسول (ص) در جمع اصحاب خود براى بيان مضمون اين آيه كريمه يك خط مستقيم بر روى زمين ترسيم كرد سپس خطوطى جزئى و فرعى از طرف راست و چپ آن رسم فرمودند، آنگاه از اصحاب پرسيدند اين نقشه چيست آن‏ها عرض كردند ما نمى‏دانيم. رسول خدا(ص) فرمود: راهى كه من آورده‏ام مانند همين راه وسط است و آن راه‏هاى چپ و راست، راه‏هاى گمراهى است.
بنابراين اگر مسلمانان خواهان فلاح ورستگارى هستند بايد از صراط مستقيم پيروى كنند و از راه‏هاى ديگر كه راه گمراهى است پيروى ننمايند.
ب: نهى از تفرقه و اختلاف: «انّ الذين فرّقوا دينهم و كانوا شيعاً لست منهم فى شى‏ء انما امرهم الى اللّه ثم ينبّئهم بما كانوا يفعلون»(17) كسانى كه آيين خود را پراكنده ساختند و به دسته‏هاى گوناگون و مذاهب مختلف تقسيم شدند، تو هبچ گونه رابطه‏اى با آن‏ها ندارى، سرو كار آنها تنها با خداست،سپس خدا آن‏ها را از آن چه انجام مى‏دهند با خبر مى‏كند.
ج: دعوت به اتحاد و بيان خط مشى و اصول آن: در سوره آل عمران خداوند طى آياتى هم مردم را به اتحاد نموده و خط مشى و اصول آن را بيان مى‏كند و هم از تفرقه و اختلاف نهى مى‏كند «واعتصموا بحبل اللّه جميعاً و لاتفرّقوا»(18) و همگى به ريسمان خدا(قرآن و اسلام و هرگونه وسيله وحدت) چنگ بزنيد و پراكنده نشويد در اين آيه هم امر به اتحاد و هم نهى از اختلاف مى‏كند تا ضرورت وحدت روشن شود.مفاد آيه آن نيست كه هر فردى از افراد جامعه لازم است مسلمان و مؤمن باشد بلكه منظور آن است كه همگان با هم مسلمان و مؤمن باشند،توضيح آن كه اگر هزار نفر در منطقه‏اى بسر مى‏برند و هر كدام مؤمن و مسلمان باشند ولى هماهنگ، مساعد، معاضد و معاون يكديگر نباشند هيچ كدام از آنان به آيه عمل نكردند و اگر همه آنان هماهنگ و معاون يكديگر باشند به آيه عمل كرده‏اند.
دستور قرآن به ايمان و شهادت به صدق ره‏آورد وحى و رسالت يك مسئله فردى است اما وقتى مى‏فرمايد: «واعتصموابحبل اللّه جميعاً و لاتفرقوا»(19) و قيد جميعاً را مى‏آورد يعنى همگان بايد چنين باشند.
قرآن كريم گاهى مى‏فرمايد: «يا ايهاالذين آمنوا اوفوا، بالعقود،(20) اى مؤمنان به پيمان‏ها و قراردادها وفا كنيد»، معناى آن اين است كه هر كس به عقد خود وفا كند و اگر هزار نفر از بازار كالا خريد مى‏كنند در اين مورد هزار عقد است و هزار وفاى به عقد را به دنبال دارد. هيچ كس ملزم به وفاى به عقد ديگرى نيست. و به طور كلى خاصيت قانون آن است كه اغلب به صورت حقيقيه بيان مى‏شود ولى در مقام عمل و امتثال به قضاياى متعدد به تعداد مكلفين انحلال مى‏يابد و گاهى مى‏فرمايد: «واعتصموابحبل اللّه جميعاً ولاتفرقوا» كه قيد «جميعاً» را بعد از دستور به اعتصام به حبل اللّه مى‏آورد يعنى تكليف و وظيفه‏اى به همه مسلمانان است كه همگان بايد در خدمت قرآن وعترت باشند، همگان از اسلام دفاع نمايند اگر قرآن چنين دستورى نمى‏داد يك انسان منزوى نيز مى‏توانست معتقد باشد كه مسلمان كاملى است در حالى كه حفظ وحدت در دين آمده و از وظائف همگان است.
قران پس از دستور به اتحاد، فضائل آن را بيان مى‏كند و مى‏فرمايد: «و اذكروا نعمة اللّه عليكم اذ كنتم اعداءً فالّف بين قلوبكم فاصبحتم بنعمته اخوانا و كنتم على شفا حفرة من النار فانقذكم منها كذلك يبيّن اللّه لكم آياته لعلّكم تهتدون»(21) نعمت بزرگ خدا را بر خود به ياد آوريد كه چگونه دشمن يكديگر بوديد و او ميان دلهاى شما الفت ايجاد كرد و به بركت نعمت او، برادر شديد. و شما بر لب حفره‏اى از آتش بوديد، خدا شما را از آن نجات داد، اين چنين، خداوند آيات خود را براى شما آشكار مى‏سازد. شايد پذيراى هدايت شويد. قضاوت عمومى و ولايت مشترك‏
قرآن در كنار دعوت به اتحاد و پرهيز از تفرقه با امر به نظارت عمومى به عنوان عامل ولايت و پيوند مشترك امر به معروف و نهى از منكر را لازم شمرده است تا با اجراى آن هم از وقوع آن از فساد و تبهكارى پيش‏گيرى گردد و هم در مقام مبارزه با فساد و تبهكارى، همه كارها براى قضا و داورى به محاكم رسمى كشانده نشده و به اجراى حدود و تعزيرات منتهى نشود از اين رو فرمود: «ولتكن منكم امة يدعون الى الخير و يأمرون بالمعروف و ينهون عن المنكر و اولئك هم المفلحون، و لاتكونوا كالذين تفرقوا و اختلفوا من بعد ماجائهم البيّنات و اولئك لهم عذاب عظيم، يوم تبيضّ وجوه وتسودّ وجوه»(22) بايد از ميان شما جمعى دعوت به نيكى و امر به معروف و نهى از منكر كنند و آنان همان رستگارانند. و مانند كسانى نباشيد كه پراكنده شدند و اختلاف كردند. آن هم پس از آن كه نشانه‏هاى روشن پروردگار به آنان رسيد و آن‏ها عذاب عظيمى دارند و آن عذاب عظيم روزى خواهد بود كه چهره‏هايى سفيد و چهره‏هايى سياه مى‏گردند. در اين آيات پس از فراخوانى به دعوت به خير و امر به معروف و نهى از منكر و نظارت عمومى، با سبك گفتارى خاصى با شديدترين لحن به خطر تفرقه و اختلاف اشاره مى‏كند. زيرا چنين مى‏گويد: بعد از روشن شدن حق و آشكار شدن مطلب اگركسى داعيه اختلاف در سر بپروراند گرفتار عذاب عظيم خواهد شد و زمان اين عذاب روزى است كه صورت گروهى سياه مى‏شود. اين يك هشدار و زنگ خطر است كه بخشى از عذاب عظيم همان روسياهى قيامت است واين روسياهى در قيامت رسوايى است انسانى كه در قيامت سيه روى باشد. نشانه سياهى درونى اوست در قيامت اگر انسانى سفيدروى باشد نشانه روسفيدى دنيا و سعادت آن‏هاست‏و اگر سيه روى باشد روسياهى درونى و رسوايى آن‏هاست.
پس از هشدار به خطر اختلاف و تفرقه وعذاب عظيم آن‏هااز قيامت براى تشكل جامعه و انسجام مطلوب آن يكى از امتيازات جامعه ايمانى را بيان مى‏كند كه اين جامعه امر به معروف و نهى ازمنكر مى‏كنند وبه خدا ايمان مى‏آورند: «كنتم خير امّة اخرجت للناس تأمرون بالمعروف و تنهون عن المنكر و تؤمنون باللّه ولو آمن اهل الكتاب لكان خيراً لهم منهم المؤمنون واكثرهم الفاسقون» (23)شما بهترين امتى بوديد كه به سود انسان‏ها آفريده شده‏اند چه اين كه امر به معروف و نهى از منكر مى‏كنيد و به خدا ايمان داريد و اكثر اهل كتاب به چنين برنامه و آيين درخشانى ايمان آورند براى آن‏ها بهتر است ولى عده كمى از آن‏ها با ايمانند و بيشتر آن‏ها فاسقند و خارج از اطاعت پروردگار.
پيامبر اسلام(ص) هنگام ورود به مدينه و قبل از ساختن مسجد و اقدام به كارهاى عمرانى به منظور تأسيس جامعه ايمانى و ايجاد همدلى در آحاد يك امت، اولين شعارش اين بود كه فرمود: «تأخوا فى اللّه اخوين اخوين»(24) يعنى همه شما دو به دو در راه خدا برادر شويد، حضرت رسول (ص) با برقرارى عقد اخوت بين مؤمنان و بين خود و وجود مبارك حضرت امير(ع) و برادرى بين اوس و خزرج. شعار اتحاد و هماهنگى را تحقق بخشيد.
اين شعار حضرت در آغاز تأسيس حكومت بود و در حجةالوداع نيز خطبه معروف به وحدت را ايراد كرد و در آن فرمود: «المسلمون اخوة تتكافا دمائهم يسعى بذمتهم ادناهم و هم يد على من سواهم»(25) يعنى مسلمانان با هم برادرند خون هايشان شبيه هم هست، خون هيچكس ارزش مندتر از خون ديگر نيست.
در سوره مباركه حجرات فرمود: «انما المؤمنون اخوة فاصلحوا بين اخويكم و اتقوا اللّه لعلكم ترحمون»(26) مؤمنان برادران يكديگرند پس دو برادر خودرا صلح و آشتى دهيد و تقواى الهى پيشه كنيد، باشد كه مشمول رحمت او شويد.
بر اساس روايتى كه پيامبر اكرم(ص) فرمود: «انا و على ابوا هذه الامه»(27) من و على پدران اين امت هستيم. پس همه مسلمانان فرزندان پيامبر و على (ع) و برادران يكديگر هستند چه اين كه قرآن همه مؤمنان را فرزندان حضرت ابراهيم خليل مى‏داند و مى‏فرمايد: «ملّة ابيكم ابراهيم هو سمّاكم المسلمين من قبل و فى هذا»(28) از آيين پدرتان ابراهيم پيروى كنيد خداوند شما را در كتاب‏هاى پيشين و اين كتاب آسمانى مسلمان ناميد.
با توجه به آيات و روايات، اولاً مسلمانان بر اساس ديانت اسلام فرزندان يك پدرند و على عليه السلام نيز نقش پيامبر است و اين سلسله نيز به ابراهيم (ع) ختم مى‏شود و آن حضرت، هم پدر انبياى ابراهيمى و هم پدر امت هاست. اهميت جامعه در اسلام‏
اسلام به جامعه برين با ديد تكريم مى‏نگرد و در ساختار آن سعى بليغ دارد اهتمام اسلام به جامعه در حدّى است كه نوع احكامش را به روال جمعى تنظيم كرده است و در هنگام تزاحم مصلحت فرد و جامعه، صلاح جامعه را بر صلاح و سود فرد مقدم داشته است، علاوه بر اين، آياتى كه در گذشته در رابطه با جامعه و لزوم وحدت و پرهيز از تفرقه و لزوم نظارت عمومى مورد بررسى قرار گرفت نيز نشانه اهتمام اسلام به جامعه است.
با يك نگاه اجمالى به مجموعه احكام اسلام معلوم مى‏شود كه روح جمعى در همه احكام و حكم اسلامى پخش است چنان كه گلاب در گل مفروش است و با گرفتن گلاب از گل، آن برگ گل فاقد منظر زيبا و بوى خوش مى‏شود اگر روح جمعى را از مسلمانان و احكام اسلامى بردارند. اين دين نيز بى‏خاصيت مى‏شود.
در مورد نماز كه كار روزانه مسلمانان است از طرفى دستور داده است كه آن را با جماعت اقامه كنند و اقل جماعت هم دو نفر است. گرچه از برخى روايات استفاده مى‏شود كه اگر كسى نباشد كه مؤمن با او نماز جماعت برگزار كند، نماز فراداى او نيز جماعت است «المؤمن وحده جماعة»(29) سرّ جماعت بودن آن است كه فرشتگان با او هستند. و از طرفى دستور مى‏دهد كه‏اين فريضه را در مسجد برگزار كنند «لاصلوة لجارالمسجد الّا فى المسجد» همسايه مسجد بايد نماز را در مسجد اقامه كند.
بر اساس اين كه اجتماع‏هاى كوچك در طول هفته به صورت يك اجتماع عمومى در شهر ظهور كند دستور برگزارى نماز جمعه را صادر كرده است و براى عظمت و اهميت نماز جمعه دو حكم فقهى بيان كرد كه اولاً تا شعاع يك فرسخ نبايد نماز جمعه ديگرى برگزار شود و ثانياً تا شعاع دو فرسخى همه كسانى كه عذرى ندارند موظف‏اند در نماز جمعه شركت نمايند.

علاوه در محدوده شهر در سال اجتماع بزرگترى شكل مى‏گيرد تا نماز عيد قربان و عيد فطر در آن برگزار گردد و براى تأمين چنين هدفى دستور داد كه به صحرا بروند تا در فضاى وسيع زير آسمان گرد آمده و يك معبود را با يك نوا و ندا پرستش نمايند و براى ظهور و حضور روح جمعى مسلمانان در سطح جهان دستور داد تا همه مردم از شهر و روستا از كشورهاى مختلف سالى يك بار در كنگره عظيم و بين المللى حج شركت كنند. مردمى كه از حضيض هر دره و فجّ عميق سر برآورده و از اوج قلّه هر كوهى سر فرود آورند و همگان در كنار كعبه، خداى يگانه و يكتا را با يك صدا و نجوا بخوانند و بخواهند.
بنابراين احكام اسلامى نظير نمازهاى جماعت، جمعه، عيد، كنگره عظيم حج، جهاد، انفاق و زكات با توجه به مصارف هشتگانه آن از احكام اجتماعى اسلام است و اين احكام و احكام اجتماعى ديگر به گونه‏اى تنظيم شده است كه جنبه زيست اجتماعى بشر تقويت شود. پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. سوره طه، آيه 64. 2. الاشارات و التنبيهات، ج 3، ص 237. 3. سوره بقره، آيه 213. 4. سوره آل عمران، آيه 133. 5. سوره بقره، آيه 148 و مائده، آيه 48. 6. سوره يونس، آيه 19. 7. اصول كافى، ج 1، ص 177. 8. سوره مائده، آيه 29. 9. سوره هود، آيه 118. 10. سوره بقره، آيه 213. 11. الميزان، ج‏2، ص 121 – 126. 12. سوره نحل، آيه 64. 13. سوره بقره، آيه 256. 14. سوره مائده، آيه 48 و انعام، آيه 164. 15. سوره نساء، آيه 59. 16. سوره انعام، آيه 153. 17. همان، آيه 159. 18. سوره آل عمران، آيه 103. 19. همان. 20. سوره مائده، آيه 1. 21. آل عمران، آيه 103. 22. سوره آل عمران، آيه 104 – 106. 23. سوره آل عمران، آيه 110. 24. السيرة النبويه ابن هشام، ج 2، ص 150. 25. بحارالانوار، ج‏67، ص 242. 26. سوره حجرات، آيه 10. 27. بحارالانوار، ج 26، ص 342. 28. سوره حج، آيه 78. 29. وسائل الشيعه، ج 5، ص 379.

/

نگاهى به رويدادها

اخبار جهان اسلام‏
طالبان مسئوليت ترور نافرجام برادر احمد شاه مسعود را بر عهده گرفت. (16/7/83)
200 اسرائيلى در انفجار يك هتل در مصر كشته يا زخمى شدند. (18/7/83)
رژيم صهيونيستى اردوگاه”جباليا” را به خاك و خون كشيد.
آيت اللّه سيستانى: انتخابات عراق بايد كاملاً سالم و آزاد برگزار شود. (20/7/83)
سربازان آمريكايى براى حمله نهايى به فلوجه سنگر گرفتند. اشغالگران با سنگر گرفتن در اطراف شهر فلوجه خود را آماده مى‏كنند تا براى كشتار مردم بى‏دفاع و بى‏گناه و دستگيرى عراقى‏هاى مبارز وارد شهر شوند. شهر فلوجه واقع در غرب بغداد در آستانه يك فاجعه انسانى قرار دارد و روحانيون شهر هشدار داده‏اند كه در صورت ورود اشغالگران اعلان جهاد خواهند كرد. (25/7/83)
آيت اللّه سيستانى و ديگر مراجع عراق سفير آمريكا را نپذيرفتند. (26/7/83)
24 نظامى صهيونيست در درگيرى با فلسطينى‏ها به هلاكت رسيدند. (27/7/83)
گذرنامه امام موسى صدر پس از 26 سال پيدا شد. (28/7/83)
دستگيرى زنان از سوى سربازان آمريكايى خشم مردم فلوجه را برانگيخت. صدها نفر از مردم خشمگين فلوجه با سردادن شعارهاى ضدآمريكايى خواستار آزادى زنانى شدند كه توسط نظاميان اشغالگر بازداشت شده‏اند. (2/8/83)
شيخ قبلان: امام موسى صدر همچنان در ليبى به سر مى‏برد. (3/8/83)
صهيونيست‏ها از زمين و هوا و دريا به غزه حمله كردند. در جريان تهاجم گسترده به خان يونس و بيت‏لاهيا 9 فلسطينى شهيد و 30 تن ديگر زخمى شدند. اين حمله كه از ديشب آغاز شده، همچنان ادامه دارد. (4/8/83)
پليس تايلند 88 مسلمان روزه دار را كشت. در درگيرى ميان نيروهاى امنيتى تايلند و تظاهر كنندگان مسلمان جنوب اين كشور، دست كم 88 تن از مسلمانان روزه دار جان باختند كه علت مرگ اكثر آنها خفگى پس از بازداشت بوده است. (6/8/83)
ياسر عرفات براى مداوا در يك بيمارستان نظامى در غرب پاريس بسترى شد و از هم اكنون بحث انتخاب جانشين براى وى در رسانه‏هاى منطقه و جهان مطرح شده است. (9/8/83)
ارتش آمريكا فلوجه را به توپ بست. (11/8/83)
شهادت طلب 16 ساله، 48 صهيونسيت را به خاك و خون كشيد.
اختلاف در دولت عراق حمله به فلوجه را عقب انداخت. (12/8/83) اخبار داخلى‏
فرمانده كل قوا: نيروى انتظامى بايد مقتدر و حامى مردم باشند. (16/7/83)
آيت اللّه هاشمى رفسنجانى: عقب نشينى از فناورى هسته‏اى ننگ پاك نشدنى است.
خاتمى: در كنار سوريه ايستاده‏ايم. (18/7/83)
رهبر انقلاب در ديدار هيأت رئيسه مجلس: مجلس بدون اتلاف وقت به حل مشكلات اصلى بپردازد. (19/7/83)
1375 استاد دانشگاه طى نامه‏اى به رؤساى جمهور و مجلس، از ادامه فعاليت‏هاى هسته‏اى ايران حمايت كردند. (20/7/83)
رهبر انقلاب: رويش نسل جوان مؤمن نمايانگر حركت رو به رشد نظام است.
گرانى و بودجه 84 در نشست مجلس و دولت بررسى شد.
بهره‏بردارى از چند كارخانه بزرگ بازيافت زباله با حضور شهردار تهران آغاز شد. (21/7/83)
دكتر خرازى: ايران هرگز در جريان گفتگو دست از غنى سازى برنمى‏دارد. (22/7/83)
رهبر انقلاب: سياست‏هاى منطقه‏اى بدون نظر ايران به جايى نمى‏رسد.
عامل جنايات پاكدشت به 15 بار قصاص محكوم شد. (23/7/83)
رئيس ستاد كل نيروهاى مسلح: توليد سوخت اتمى در ايران ده‏ها برابر ارزان‏تر از قيمت خارجى است. (25/7/83)
از سوى رئيس مجلس پيشنهاد تشكيل دادگاه ويژه براى رسيدگى به تحقيق و تفحص‏ها به آيت اللّه شاهرودى داده شد.
توزيع كالاهاى يارانه‏اى به وزارت رفاه محول مى‏شود.
ذخاير طلا و ارز ايران 15 درصد افزايش يافت. (28/7/83)
بهره‏بردارى از 13 طرح عمرانى – ترافيكى در تهران آغاز شد.
26 آبانماه، جشن خودكفايى گندم در سراسر كشور برگزار مى‏شود. (29/7/83)
پاسخ خاتمى به اروپا: از توليد سوخت اتمى نمى‏گذريم، در حالى كه اروپايى‏ها گام به گام، خواسته نهايى خود را كه تعطيل و توقف كامل برنامه اتمى ايران است، آشكار مى‏كند، رئيس جمهور آب پاكى روى دست رقباى اروپايى ريخت و اعلام كرد كه ايران تحت هيچ شرايطى از حق خود براى توليد سوخت هسته‏اى كوتاه نمى‏آيد. (30/7/83)
پيچيده‏ترين فلز اتمى در ايران توليد شده اين فلز”زيركونيوم” نام دارد و در قلب راكتور به عنوان محافظ سوخت هسته‏اى فعاليت مى‏كند.
ديدار صميمى و گفتگوى خانواده‏هاى معظم شهدا با رهبر انقلاب صورت گرفت. (4/8/83)
ايران در ساخت ميله‏هاى سوخت هسته‏اى به خودكفايى رسيد. (5/8/83)
رئيس سازمان انرژى اتمى ايران: به دانش هسته‏اى دست يافته‏ايم و راه برگشت وجود ندارد.
تأسيسات توليد آب سنگين راكتورهاى هسته‏اى توسط متخصصان داخلى در اراك راه اندازى شد. (6/8/83)
تفاهم نامه 25 ساله همكارى نفتى بين ايران و چين امضاء شد. (9/8/83)
خاتمى: بسيج بايد در همه عرصه‏ها پيشتاز باشد. (10/8/83)
طرح جامع مبارزه با دخانيات تصويب شد.
رهبر انقلاب: هيچ كس نبايد خود را طلبكار مردم بداند.
با رأى قاطع مجلس دولت به تأمين چرخه سوخت هسته‏اى ملزم شد. (11/8/83)
صدها تن از دانشجويان دانشگاه‏هاى تهران در برابر دوربين‏هاى خبرنگاران خارجى و داخلى مقابل ساختمان سازمان انرژى اتمى در تهران يك حلقه سپر انسانى تشكيل دادند و اعلام كردند براى حفظ فناورى هسته‏اى تا پاى جان ايستاده‏ايم. (12/8/83)
خاتمى: حرف‏هاى اروپائى‏ها براى ما پذيرفتنى نيست. (13/8/83)
مردم سراسر كشور در سالروز 13 آبان از آمريكا و اسرائيل ابراز تنفر كردند.(14/8/83) اخبار خارجى‏
رئيس جمهور بلاروس: آمريكا سر جاى خود بنشيند و دهانش را ببندد. (16/7/83)
انتخابات رياست جمهورى افغانستان آغاز شد. (18/7/83)
عده‏اى از افغان‏ها به تقلب گسترده در انتخابات رياست جمهورى افغانستان اعتراض كردند. عكس صف طويل رأى دهندگان افغانى در انتخابات رياست جمهورى را نشان مى‏دهد. 14 نفر از كانديداها و برخى از سازمانهاى بين‏المللى خواستار ابطال انتخابات شده‏اند، امّا دولت با اين درخواست موافقت نكرده است.
ده‏ها هزار يونانى، بوش را خطرناك‏ترين تروريست جهان خواندند. (19/7/83)
يونس قانونى: تقلب در انتخابات افغانستان از قبل سازماندهى شده است. (28/7/83)
بوش قانون مداخله در امور داخلى كره شمالى را امضاء كرد. (29/7/83)
بزرگترين پايگاه موساد در شمال عراق تأسيس شد. (2/8/83)
زلزله يك دقيقه‏اى در ژاپن با 8/6 درجه در مقياس ريشتر 18 كشته و 1500 بر جاى گذاشت.
اسناد محرمانه ذخاير نفتى روسيه به سرقت رفت. (3/8/83)
كاسترو به 10 سال حكومت دلار در اقتصاد كوبا پايان داد. (5/8/83)
رئيس دولت امارات در سن 86 سالگى درگذشت. (13/8/83)
پاورقي ها:

/

گفته‏ها و نوشته ها

در گذشت سلمان‏
صبحگاهى اميرالمؤمنين وارد مسجد شد و فرمود: در خواب پيامبر اكرم(ص) را ديدم بمن فرمود، سلمان از دنيا رفت او را غسل بدهم و كفن كنم، نماز بر بدنش بخوانم و دفن نمايم اينك من براى تجهيز سلمان عازم مدائن هستم. هنوز ظهر نشده بود برگشت، فرمود: او را دفن كردم اما بيشتر مردم اين حرف را باور نمى‏كردند تا اينكه نامه‏اى از مدائن رسيد كه سلمان در فلان روز از دنيا رفت مرد عربى آمد او را غسل داد و كفن كرد و نماز خواند و رفت همه مردم از اين جريان تعجب كردند. (دارالسلام، ج‏1، ص 62) رباخوار
پيامبر فرمودند: در شب معراج گروهى را ديدم كه جثه آنان به گونه‏اى ورم كرده كه قدرت حركت نداشتند از جبرئيل راز آن را پرسيدم. پاسخ داد اينان ربا خوارانند و با آل فرعون محشور هستند و صبح و شام آتش بر آنان زبانه مى‏كشد.
(مستدرك الوسائل، ج 13 ، ص 332 و 333) منشأ خنده در انسان‏
راوى گويد: خدمت امام محمد باقر(ع) بودم ايشان با اشاره به امام صادق(ع) او را به عنوان امام بعد از خود معرفى كردند. و فرمودند پيروان او در دنيا و آخرت پيروز و دشمنانش مغلوبند، امام صادق خنديد و صورتش قرمز شد. امام پنجم(ع) از من خواست سؤالى كنم من پرسيدم منشأ خنده در انسان كجاست؟ فرمود: عقل از قلب، حزن و اندوه از كبد، نفس از ريه و خنده از طحال برخاسته است. (بحار، ج 47، ص 15) خنده رسولخدا(ص)
امام رضا (ع) فرمودند: عربى بيابانى نزد رسول خدا مى‏آمد و چيزى به عنوان هديه تقديم مى‏كرد و همان جا مى‏گفت بهاى هديه ما را بده رسول خدا(ص) خنديد و چون غمگين مى‏شد مى‏فرمود: آن عرب بيابانى چه شد، كاش نزد ما مى‏آمد.
(بحار،ج 16،ص 259) پاداش هر روز
روزى پيامبر به طرف آسمان نگاه كرده و خنديد، شخصى علت را پرسيد؟ پيامبر فرمود: به آسمان نگاه كردم ديدم دو فرشته به زمين آمدند تا پاداش عبادت شبانه روزى بنده با ايمانى را كه هر روز در محل نماز خود مشغول است بنويسند كه او را نيافتند و در بستر بيمارى يافتند به آسمان رفته و كسب تكليف كردند خداوند فرمود: تا او در بستر بيمارى است همان پاداش را كه هر روز براى او مى‏نوشتيد بنويسيد. (بحار، ج 22، ص 83) خواب ام ايمن‏
امام صادق عليه السلام فرمودند: همسايه‏هاى ام ايمن خدمت پيامبر رسيدند و گفتند: آقا ام ايمن ديشب تا صبح نخوابيد و پيوسته گريه مى‏كرد پيغمبر از پى او فرستاد وقتى علت را جويا شد. ام ايمن گفت: خوابى ديده‏ام مى‏ترسم به زبان آورم، پيامبر فرمود: آن طور كه تو خيال كردى تعبير نمى‏شود. بگو ببينم چه بود. گفت: ديشب در خواب ديدم كه يك قسمت از بدن شما در خانه من است. فرمود: ام ايمن خوشحال باش فاطمه فرزندى مى‏آورد كه تو پرستارى او را مى‏كنى وقتى امام حسين(ع) متولد شد، پيامبر فرمودند اين تعبير و تفسير خوابى است كه ديده بودى. (دارالسلام، ج 1، ص 206) درخواست انگشتر
حضرت فاطمه از پيامبر درخواست انگشترى كرد، پيامبر فرمود وقتى نماز صبح خواندى از خداوند تقاضاى انگشترى كن، برآورده مى‏شود. حضرت زهرا(س) نيز چنين كردند و درخواست خود را ابراز نمودند صدايى شنيدند كه آنچه از من خواستى در زير جانماز است ، بلند كرد ديد انگشترى ياقوت و با ارزش است. آن را در انگشت كرد شب در خواب ديد وارد بهشت شده سه قصر ديد كه در بهشت مانند نداشتند، پرسيد اين قصرها مال كيست؟ گفتند مال فاطمه دختر پيغمبر(ص) وارد يكى از قصرها شد ديد كه در آنجا تختى است كه داراى سه پايه است پرسيد چرا سه پايه دارد اين تخت؟ گفتند: چون صاحب آن انگشترى از خداوند درخواست كرده يكى از پايه‏ها را براى او انگشتر ساخته‏اند. صبح جريان خواب خود را براى پيامبر نقل كرد: پيامبر فرمودند: دنيا مال شما نيست، آخرت متعلق به شماست. (دارالسلام، ج 1، ص 68) بخشيدن هزينه سفر حج‏
عبداللّه بن مسعود گفت: سالى در روز عرفه هنگام حج در گوشه‏اى به خواب رفتم. پس شنيدم كه گفتند امسال حج هيچ كس مقبول نيست، مگر شيخ موفق. بعد از انجام مراسم حج به ديدار شيخ موفق رفتم و گفتم چه كرده‏اى كه چنين است. گفت: من مردى كفش دوزم و درآمد سالانه خود را به سه قسم مى‏كنم. سهمى براى مخارج ضرورى و سهمى براى فقرا و يك سهم را براى حج كنار مى‏گذارم. چون تصميم به حج گرفتم همسرم كه حامله بود از خانه همسايه بوى كباب شنيد پس به خانه همسايه رفتم تا مقدارى بگيرم ولى همسايه گفت: آنچه بر من حلال است بر تو حرام است چون اين كباب از گوشت الاغى مرده از خرابه است چون ناچار بودم آن را كباب كردم پس هزينه حج خود را به او دادم. (دارالسلام، ج 1، ص 160) «هفته بسيج گرامى باد»
بسيجى عاشق قرآن و دين است‏

بسيجى رسم و آئينش همين است‏
بسيجى اهل اخلاص و عبادت‏

نمازش همچو سدّ آهنين است‏
بسيجى پيرو خط امام است‏

ولايت با تن و جانش عجين است‏
بسيجى حافظ اصل نظام است‏

چو سربازى فداكار و امين است‏
بسيجى دائماً در صحنه حاضر

به قرآنى كه آن حبل المتين است‏
بسيجى سازش و سستى ندارد

كه اين يك از صفات مؤمنين است‏
بسيجى خادم اسلام ناب است‏

عجب فخرى كه جاى آفرين است‏
(سيد محمد شاهچراغى) نداى بسيجى‏
دل بسيجى‏ام از بازى زمانه گرفت‏

به ياد غربت نامم به لب بهانه گرفت‏
فراغ روى شهيدان به دامن دردم‏

زچشم غمزده‏ام اشك دانه دانه گرفت‏
من آن بسيجى در خون نشسته عشقم‏

درخت سرخ شهادت زمن جوانه گرفت‏
من آن سپرده به دست فراغ اين دهرم‏

كه دستم از دو لب رهبرم نشانه گرفت‏
حقيقتى كه لباس جهاد بر تن داشت‏

به زعم بى‏خردان حالت فسانه گرفت‏
من آن بسيجى سنگر نشين خاموشم‏

كه صحن جبهه زتكبير من جوانه گرفت‏
منم كه پيكر بى جان به دوش مى‏بردم‏

منم كه تير ستم بر دلم كمانه گرفت‏
امام در كف خود جام زهر و من غربت‏

كدام مرد عمل بار ما به شانه گرفت‏
كجا شدند عزيزان خفته در يَمِ خون‏

دلم زغربتشان ناله شبانه گرفت‏
به پشت پرده ايثار و از نظر غافل‏

زوارثان همه، نامى به كنج خانه گرفت‏
خوشم كه عشق علىّ زمانه، عشق منست‏

كه راه فطره به درياى بى‏كرانه گرفت‏
اگرچه فيض جهادم شد افتخار اما

زبان طعنه تنم را به تازيانه گرفت‏
شنيد ناله دردم فدا و خود ناليد

زغصه، مرغ دلم جا به آشيانه گرفت‏
(محمد سعيد ثقفى(فدا)
  پاورقي ها:

/

سايه روشن عادى شدن روابط عراق با اسراييل‏

“اسراييل براى گرفتن سهم خود وارد عراق شد” اين جمله‏اى است كه “بوعز گاوون” در مقاله خود با عنوان “نيروهاى ما در عراق” در روزنامه صهيونيستى “معاريو” به چاپ رساند.
ورود رژيم اشغالگر قدس به عراق از جمله مسائلى است كه پس از دست دادن “اياد علاوى” نخست وزير موقت عراق با “سليوان شالوم” وزير امور خارجه رژيم صهيونيستى در مقر سازمان ملل متحد در نيويوك و همچنين سخنان “صلاح الشبخلى” سفير عراق در لندن مبنى بر وجود يك لابى عراقى براى عادى سازى روابط با رژيم تل‏آويو و در رأس آن هوشيار زيبارى وزير امور خارجه عراق ابعاد پيچيده‏اى به خود گرفت.
از سوى ديگر سفر “مثال الالوسى” از معاونان “احمد چلبى” به فلسطين اشغالى شايعه سفرهاى پنهانى رهبران كنگره ملى عراق به اين سرزمين را قوت بخشيد.
ناظران سياسى اين سفر را اشتباهى استراتژيك از سوى هواداران خط الالوسى مى‏دانند. اما برخى ديگر آن را جزو تلاش‏هاى مأيوسانه اين جناح براى بازگشت به قدرت پيشين خود مى‏دانند. به باور اين عده ديدار ياد شده به مثابه سنجش واكنش جناح‏هاى داخلى و منطقه‏اى و فتح بابى براى عادى سازى غير رسمى روابط ميان دو طرف است.
از سوى ديگر رژيم صهيونيستى از مدتها قبل با استفاده از شركت‏هاى بازرگانى و خدماتى از جمله شركت “سيلكوم” كه در زمينه تلفن همراه فعاليت دارد، وارد عراق شد.
در بيانيه اين شركت آمده است: هر شهروند اسراييلى از اين پس قادر است با تلفن همراه با هر نقطه از عراق تماس بگيرد.
“يعقوب ببرى” مدير كل اين شركت كه اخيراً بر سر راه اندازى خطوط جديد در عراق با مقامات اين كشور به توافق رسيده است مدتى رييس سازمان امنيت داخلى اسراييل (شاباك) بود.
از اين رو مى‏توان گفت مصافحه شالوم و علاوى كه از سوى آمريكا به اين سمت منصوب شده در واقع در راستاى روابط پنهان و آشكار ميان برخى سياستمداران عراقى و اسراييلى مى‏باشد. البته اين بدان معنا نيست كه در گذشته يعنى پيش از اشغال عراق چنين روابطى وجود نداشته است چه اينكه تنها تفاوت در افزايش آن پس از اشغال بوده كه سفر “جلال طالبانى” رهبر اتحاديه ميهنى كردستان عراق به فلسطين اشغالى در چند ماه اخير خود گواهى بر اين مدعاست. پاورقي ها:

/

گروهانهاى قدس و الگوبردارى از شيوه‏هاى رزمى حزب اللّه لبنان‏

عمليات‏هاى اخير رزمندگان گروهانهاى قدس شاخه نظامى جنبش جهاد اسلامى فلسطين در مناطق مختلف صورت گرفت اوج دقت و توان بالاى اين مبارزان مسلمان در وارد كردن ضربات سنگين به تجهيزات و امكانات نظامى دشمن صهيونيستى را به اثبات رساند امرى كه در تصاوير عمليات‏هاى رفح و خانيونس مشاهده شد.
در اين زمينه روزنامه الانتقاد گفت و گويى را با ابواحمد عزالدين از فرماندهان قدس ترتيب داد تا از وى درباره پيشرفت‏هاى حاصله در بمب‏ها و موشك‏هاى دست ساز اين گروهانها كه موازنه وحشت و بازدارنگى را در سرزمين‏هاى اشغالى بوجود آورده‏اند، سؤال كند.
ابواحمد در اين باره گفت: گروههاى مقاومت فلسطين توانستند به رغم محاصره شديد مناطق فلسطينى نشين توسط نيروهاى اشغالگر كه ورود هرگونه مواد منفجره و تجهيزات آن را دشوار كرده بود، امكانات رزمى، مهمات و تجهيزات خود را امروزينه ساخته و عملكرد آن را بهبود بخشند. فكر رزمندگان هرگز از خلاقيت و ابتكار براى مقابله با تلاش‏هاى دشمن و غلبه بر آن باز نايستاد و آنها به اذن پروردگار به ابداع شيوه‏هاى جديد و ساخت بمب‏ها و موشك‏هاى ويران كننده‏تر و قوى‏تر براى نابود كردن ماشين جنگى صهيونيست‏ها ادامه دادند. در اين ميان بمب و قرار دادن آن در نقطه مناسب نقش بسزايى در مبارزه دارد. رزمندگان پس از آنكه مشاهده كردند نيروهاى دشمن براى خنثى كردن بمب‏هاى آنها از لودرها و بولدوزرهاى غول پيكر استفاده مى‏كنند به استفاده از بمب‏هاى هوشمند روى آوردند تا بدين ترتيب موفق به شكار تجهيزات اشغالگران شوند. بهترين دليل در اين زمينه بمب گذارى در نزديكى گذرگاه نظامى صوفا واقع در شرق شهر رفح بود كه طى آن بيش از يك بمب كار گذاشته شد بدين شكل كه پس از انفجار عمومى بمب اول خودروى دشمن را متوقف و سپس بمب دوم منفجر شد از اين رو خودرو بطور كامل منهدم گرديد.
همچنين گروهان‏هاى قدس با همين شيوه موفق به انهدام يك دستگاه جيپ حامل يكى از فرماندهان بلندپايه ارتش اشغالگر در نزديكى شهرك موراج واقع در جنوب شهر خانيونس شدند. البته دشمن تلاش كرد زيان‏هاى سنگين وارده به خود را پنهان كند. امّا رزمندگان فلسطينى با استفاده از تجربه ديدارى حزب اللّه يعنى فيلمبردارى از عمليات اين توطئه را خنثى كرده و ميزان خسارات و تلفات وارده به دشمن را برملا سازند. امرى كه تأثير مثبت بسزايى بر روحيه مردم فلسطين گذاشت و صهيونيست‏ها را در حالتى از يأس و نااميدى فرو برد.
از سوى ديگر بمب هاى ساخته شده توسط واحد مهندسى گروهانهاى قدس كه در حى الزيتون واقع در شهر غزه بر سر راه يك دستگاه خودروى نظامى رژيم اشغالگر قدس منفجر شد و جان 6 نظامى صهيونيست را گرفت. هر يك بين 20 تا 50 و گاهى 100 كيلوگرم وزن دارد. مجاهدان پيوسته در انديشه بهتر كردن مهمات و تسليحات خود هستند و هرگز به اين ميزان بسنده نمى‏كنند يكى از اين اقدامات تلاش براى ساخت بمب‏هاى كوچكتر امّا با قدرت انفجار بسيار بالاست. در همين راستا رزمندگان مقاومت با منفجر كردن يك دستگاه نفربر صهيونيستى در شهر رفح 5 نظامى اشغالگر را به هلاكت رسانده و چند نفر ديگر را زخمى كردند.
  پاورقي ها:

/

موشك شهاب در برابر موشك حيتس‏

 
مدتهاست كه بحث و جدل در محافل مختلف سياسى و امنيتى منطقه و جهان بر سر حمله رژيم صهيونيستى به تأسيسات اتمى ايران جريان دارد. اين در حالى است كه ايران بارها هشدار داده كه در صورت وقوع چنين مسأله‏اى نقاط مختلف اسرائيل به ويژه تأسيسات اتمى ديمونا را مورد حمله موشكى قرار خواهد داد.
در مقابل رژيم اشغالگر قدس نيز بر ضرورت نابودى رآكتورها و تأسيسات اتمى ايران پيش از سال 2007 يا 2008 ميلادى يعنى پيش از دستيابى به سلاح اتمى تأكيد كرده و براى مقابله با موشك‏هاى شهاب ايران نيز موشك‏هاى حيتس را به صحنه آورده است.
موشك حيتس در اصل نسخه مشابه پاتريوت موشك‏هاى ضد موشك پاتريوت آمريكاست كه براى مقابله با موشك‏هاى شهاب 3 ايران تدارك ديده شده، زيرا موشك شهاب 3 بيش از 1200 كيلومتر برد دارد در حالى كه فاصله فلسطين اشغالى با ايران تنها 965 كيلومتر است.
ايران خاطره بمباران تأسيسات اتمى “تموز” عراق در سال 1981 ميلادى توسط رژيم صهيونيستى را در ذهن دارد و مى‏داند كه اين رژيم اجازه نمى‏دهد هيچ كشورى در منطقه خاورميانه سلاح اتمى داشته باشد. زيرا در صورت دستيابى يكى از اين كشورها به ويژه ايران به بمب اتمى تل‏آويو نه تنها موجوديت خود را در خطر مى‏بيند بلكه بايد راهبردهاى سياسى و نظامى و حتى بسيارى از برنامه‏هاى نظامى خود را تغيير دهد.
بنابر گزارش‏هاى رسيده از جنوب لبنان، رژيم صهيونيستى موشك‏هاى ضد موشك خود را در منطقه الجليل عليا و موشك‏هاى بالستيك را همراه با نيروهاى نظامى در شمال فلسطين اشغالى مستقر كرده تا در صورت حمله به تأسيسات اتمى بوشهر با حملات احتمالى حزب اللّه لبنان به مقابله بپردازد.
همچنين گزارش‏ها حاكى از آن است كه حمله به تأسيسات اتمى ايران از طريق يكى از پايگاههاى اسراييل مستقر در شمال عراق كه عراقى‏ها منكر وجود آن هستند، انجام مى‏شود. از اين رو ايران نگران است كه هواپيماهاى جنگى رژيم اشغالگر قدس با پرواز از خاك عراق تأسيسات اتمى بوشهر را هدف قرار دهند.
از سوى ديگر واشنگتن به عنوان حامى اصلى رژيم صهيونيستى مى‏كوشد ازتمام ابزارهاى ديپلماتيك و سياسى براى وادار كردن ايران به توقف برنامه‏هاى هسته‏اى خود بهره بردارى كند كه اين امر موضوع پرونده اتمى ايران را پيچيده‏تر كرده است.
در اوايل دهه 90 قرن بيستم يكى از ديپلمات‏هاى عربستان گفت كه كشورش به رغم پايان جنگ عراق با ايران همچنان عراق را قدرتى بزرگ عليه اسراييل مى‏بيند. البته در آن زمان رياض اين سخنان را تكذيب كرد، اما ديرى نپاييد كه جهان نيروهاى عراق را بر صفحه تلويزيون مشاهده كرد كه پس از اشغال دوست قديمى خود كويت وارد شهر “خنجى” عربستان شدند.
در اين ميان ايران نيز كه از حاميان سرسخت مبارزان فلسطينى، حزب اللّه لبنان و دولت سوريه به شمار مى‏رود با توجه به موشك‏ها و برنامه‏هاى اتمى خود، خطرى براى رژيم صهيونيستى به شمار مى‏رود گرچه هيچ سخنى به طور رسمى از سوى مقامات ايران در زمينه دستيابى به سلاح‏هاى هسته‏اى مطرح نشده است.
كشورهاى منطقه مى‏دانند كه تبليغات رژيم صهيونيستى عليه ايران بهانه‏اى بيش نيست. گرچه ايران تهديد كرده كه در صورت حمله تل‏آويو به تأسيسات اتمى بوشهر اين رژيم را مورد حمله قرار خواهد داد اما واقعيت آن است كه اگر قرار بر نگرانى باشد اين كشورهاى مجاور ايران هستند كه بايد از زرادخانه اتمى ايران احساس نگرانى كنند و گرنه حتى احتمال اينكه ايران زرادخانه نظامى خود را براى حمله به اسراييل در اختيار گروههاى مدافع خود قرار دهد نيز كاملاً بعيد است. امرى كه تبليغاتى بودن و كذب ادعاهاى تل‏آويو درباره خطر اتمى و موشكى ايران را نشان مى‏دهد. اين تبليغات در اصل براى آن است كه كشورهاى اطراف وارد مسابقه تسليحاتى شده و به اين ترتيب كارخانجات اسلحه سازى جهان كه عمدتاً يهودى هستند سود سرشارى را وارد جيب‏هاى بزرگ خود نمايند.
  پاورقي ها:

/

زلزله، پيامها و عبرتها

«و لنبلونّكم بشى‏ءٍ من الخوف و الجوع و نقص من الاموال و الانفس و الثمرات»(1)
(و قطعاً شما را با چيزى از ترس، گرسنگى و كاهش در مالها و جانها و ميوه‏ها آزمايش مى‏كنيم.)

زلزله شديد و جانكاه شهر بم يكى از بزرگترين و شديدترين زلزله‏هاى قرن اخير بود كه خبر آن تمام نفس‏ها را در سينه حبس كرد و ناخودآگاه كلمه طيبه «لااله الا اللّه» را بر زبان هر انسان مؤمنى جارى ساخت و همه را به تفكر واداشت و به دنبال آن زلزله‏هاى مختلفى در نقاط گوناگون بوقوع پيوست.
اگرچه اين واقعه تأسف بار و حزن آور شوك عظيمى بر تمام انسانها وارد كرد، ولى درسهاى زيادى به همراه داشت كه موجب تنبّه همه انسانها بخصوص مؤمنان خداترس خواهد گرديد.
چه خوب است پس از گذشت مدتها از اين حادثه دردناك، مرورى بر پيامهاى ماندگار آن داشته باشيم و اين درسها را براى هميشه در خاطرمان ثبت كرده و راهگشاى آينده‏مان قرار دهيم انشاء اللّه.
1- «اذا زلزلت الارض زلزالها»(2) اولين پيام، هشدار به كسانى است كه روز قيامت و حساب و كتاب آن را انكار مى‏كنند؛ وقتى در مدتى اندك، در يك نقطه از زمين، زلزله‏اى تمام شهر را به يك‏باره و در عرض چند ثانيه خراب و ويران كرد، آيا جايى براى ترديد و انكار نسبت به زلزله قيامت مى‏ماند؟!
2- «اينما تكونوا يدرككم الموت و لو كنتم فى بروج مشيّدة»(3)
در اين حادثه اسف بار تمام ساختمانها تخريب شد مگر برخى ساختمانهايى كه محكم ساخته شده بود و حتى ساختمانهاى محكم نيز خراب شد و تقدير الهى به سراغ همه رفت!! اما اگر قلب انسانها مملو از نور ايمان و محكم به اعتقاد صحيح باشد، با هيچ حادثه‏اى متزلزل نخواهد شد.
3- تصاوير زلزله حكايت از اين داشت كه هر كس در آن لحظه، در هر حالتى بوده، به همان حالت از دنيا رفته و حتى شدت زلزله اجازه نداده است كه افراد خواب، بيدار شوند و مادر بيدار، طفل خود را در آغوش گيرد و يا سجده كنندگان از سجده برخيزند.«فاعتبروا يا اولى الابصار»(4)
4- كسانى كه مال و ثروت و مقام داشتند هم، به يكباره زير خروارها خاك، به ديدار حق شتافتند و اين درسى است براى آنها كه به مال و ثروت و مقام مى‏بالند و آن را موجب تفاخر مى‏دانند.«اعلموا انما الحيوة الدنيا لعب و لهو و زينة و تفاخر بينكم و تكاثر فى الاموال و الاولاد»(5)
5 – انسانهاى صالحى بودند كه در اين حادثه جان سالم به در بردند؛ همانطور كه بسيارى نيز به ديدار معبود شتافتند. آنهايى كه قلبشان پر از نور ايمان بود، اعمال صالح انجام داده بودند و تكاليف الهى را بنحو احسن بجاى آورده بودند با كسانى كه اينگونه نبودند به يك صورت دفن شدند، ولى قرآن جايگاه گروه اول را بهشت برين و همنشين مقربين درگاه الهى ذكر مى‏كند و مى‏فرمايد: «فاما الذين آمنوا و عملوا الصالحات فهم فى روضة يحبرون»(6)
6- آنهايى كه بدنبال مال و ثروت و مكنت و مقام بودند، با آنهايى كه به دنبال كسب علم و دانش و ايمان و انجام كارهاى خير بودند، به يك نحو رفتند. اما ثروت و مقام در يك لحظه از بين رفت و صاحبان آن هيچ‏چيز با خود نبردند بخلاف گروه دوم. چرا كه آنچه در قيامت به كار مى‏آيد قلب سليم و عمل صالح است. «يوم لاينفع مال و لا بنون الا من اتى اللّه بقلب سليم»(7)
7- «و ما تدرى نفس باىّ ارضٍ تموت»(8) بعضى از كسانى كه تقدير بر بسته شدن دفتر عمرشان بود در آن شب به بم رفتند و بسيارى كه تقدير بر باقى بودن عمرشان بود به هر نحو از شهر خارج شدند و يا از زير سقف‏ها به بيرون رانده شدند و يا با وسايلى ساده و كم اهمّيت در زير آوارها زنده ماندند!!
8 – اگر تقدير الهى بر ادامه زندگى فردى قرار بگيرد پيرزن 90 ساله و نيز كودك چندماهه را بعد از چند روز زنده از زير خروارها خاك نجات مى‏دهد، و در غير اينصورت، حتى كسانى كه به زور و بازوى خود مطمئن هستند نيز نمى‏توانند از تقدير الهى فرار كنند. «و لكل امّة اجل فاذا جاء اجلهم لا يستأخرون ساعه و لايستقدمون»(9)
9- «و ما تدرى نفس ماذا تكسب غدا»(10) آيا مردم بم كه شب در خانه‏هاى خود آرميدند، تصور مى‏كردند كه ديگر برنخواهند خاست ،و امشب آخرين شب عمرشان است؛ و آيا ما به ادامه حتى چند لحظه ديگر از زندگى خود مطمئن هستيم؟! هر لحظه احتمال مرگ براى انسان وجود دارد، پس بايد آماده شد؟!
10- يكى ديگر از درسهاى اين حادثه اين است كه فرمايش گهربار رسول گرامى اسلام(صلى اللّه عليه و آله) را كه مى‏فرمايند: «حاسبوا انفسكم قبل ان تحاسبوا»(11)، نصب‏العين قرار داده و هر شب قدرى به حساب اعمال و رفتار و كردار خود فكر كرده و حقوق ديگران را ادا كنيم كه به هيچ‏وجه حق‏الناس بخشيده نمى‏شود. ممكن است بخوابيم و ديگر فرصتى براى اين كار نيابيم!!
11- اگرچه اين حادثه دردناك بود، اما صبر بازماندگان بر اين مصيبت امتحان بزرگى بود كه قطعاً اجر و پاداش فراوان و بشارت الهى را در پى خواهد داشت كه قرآن مى‏فرمايد: «و بشر الصابرين الذين اذا اصابتهم مصيبه…»(12)
12- امتحان ديگر ايثار مردم از جان و مال و خون خود براى كمك به آسيب ديدگان بود، آنهايى كه در اين امتحان موفق شدند، اجر دنيوى و اخروى نصيبشان خواهد شد. قرآن اينچنين مى‏فرمايد: «و يؤثرون على انفسهم و لو كان بهم خصاصه و من يوق شحّ نفسه فاولئك هم المفلحون»(13)
13- بعضى از افراد به محض اطلاع از اين خبر، خود را به بم رساندند تا مرحمى بر دل مصيبت ديدگان و بازماندگان حادثه باشند كه اميرالمؤمنين(عليه السلام) مى‏فرمايد: «و من كفّارات الذنوب العظام اغاثة الملهوف و التنفيس عن المكروب»(14)
14- عده‏اى نيز به عيادت مجروحان حادثه رفتند و از آنها دلجويى كردند كه امام على(عليه السلام) مى‏فرمايد: «احسن الحسنات عيادة المريض و أمرنا رسول اللّه (صلى اللّه عليه و آله) عيادة المريض»(15)
15- و عده‏اى ديگر در اين حادثه، وقت خود را وقف كردند، تا مردم را براى كمك به مصيبت زدگان تشويق كنند. كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله) مى‏فرمايد: «من مشى فى حاجة أخيه ساعة من ليل أو نهار قضاها أو لم يقضها كان خير له من اعتكاف شهرين»(16)
16- برخى نيز با اعلام آمادگى براى برعهده گرفتن سرپستى كودكانى كه در اين حادثه يتيم شده‏اند، توشه‏اى براى آخرت خود ذخيره نمودند كه اميرالمؤمنين (عليه السلام) در آخرين لحظات عمر مباركشان اينچنين وصيت نمودند: «اللّه اللّه فى الايتام فلا تغبّوا افواههم و لا يضيعوا بحضرتكم»(17)
و همچنين از وجود مقدس رسول گرامى اسلام (صلّى اللّه عليه و آله) روايت شده كه: «احب بيوتكم الى اللّه بيت فيه يتيم مكرّم»(18)
17- با دقت در آيات قرآن به اين نكته مى‏رسيم كه جدا از عوامل طبيعى و فيزيكى زلزله، بايد به عوامل اعتقادى، اخلاقى و اجتماعى آن نيز توجه كنيم و ببينيم كدام رفتار و چه اخلاقى باعث مى‏شود اينگونه مصيبت‏ها بر يك جامعه وارد آيد. قرآن مى‏فرمايد: «و ما اصابكم من مصيبة فبما كسبت ايديكم و يعفوا عن كثير»(19)
18- ايمان به تقدير الهى چه در مصيبت‏ها و چه در شادى‏ها انسان را از تكبّر و فخر فروشى نسبت به ديگران باز مى‏دارد، چون كه مى‏داند آنچه اتفاق افتاده است خواست خدا بوده و بنابراين نبايد براى داشته‏هاى خود، زياد خوشحال و مغرور باشد و در مقابل آنچه از دست مى‏دهد نگرانى شديد و دلتنگى و افسردگى نشان دهد. «ما أصاب من مصيبة فى الارض و لا فى انفسكم الّا فى كتاب من قبل أن نبرأها…لكيلا تأسوا على مافاتكم و لاتفرحوا بما آتيكم و اللّه لا يحب كل مختال فخور»(20)
19- در اين حادثه، حساب مسئولينى نيز كه به وظيفه خود عمل كردند، از آنان كه احياناً خدمتگذارى را با مسائل سياسى و هياهوى انتخاباتى، جابجا كردند، مشخص گرديد! و به فرموده اميرالمؤمنين (عليه السلام) «فى تقلّب الاحوال علم جواهر الرجال»(21)
20- و يك بار ديگر مردم، خدمتگذاران حقيقى و دلسوز خويش را باز شناختند، و جلوه‏هاى مردمى حكومت اسلامى را با حضور مكرّر و بى تكلّف مقام معظم رهبرى در كنار مصيبت ديدگان، به جهانيان نشان داده شد.
خلاصه آنكه آزمونى الهى برگزار شد و همگان چه مصيبت ديدگان و چه مردم مناطق ديگر و چه مسئولين، مورد امتحان و آزمايش قرار گرفتند. اميد آنكه درسهاى اين حادثه را بياموزيم و تجربه‏ها و عبرت‏هاى آن را چراغ آينده خويش سازيم؛ چرا كه هر كس امر تجربه شده‏اى را دوباره به تجربه بنشيند، نتيجه آن جز پشيمانى نخواهد بود. «من جرّب المجرّب حلّت به النّدامه». پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. سوره بقره، آيه 155. 2. سوره زلزله آيه 1 «هنگامى كه زمين شديداً به لرزه درآيد.» 3. سوره نساء، آيه 78«هر جا باشيد مرگ شما را در مى‏يابد ؛ هر چند در برجهاى محكم باشيد». 4. سوره حشر، آيه 2 «پس اى هوشياران عالم از اين حادثه پند و عبرت گيريد.» 5. سوره حديد، آيه 20 «بدانيد زندگى دنيا تنها بازى و سرگرمى و تجمل پرستى و فخر فروشى در ميان شما و افزون‏طلبى در اموال و فرزندان است، همانند بارانى كه محصولش كشاورزان را در شگفتى فرو مى‏برد، سپس خشك مى‏شود به گونه‏اى كه آن را زرد رنگ مى‏بينى، سپس تبديل به كاه مى‏شود…» 6. سوره روم، آيه 15،«آنان كه ايمان آورده و عمل صالح انجام دادند در باغى از بهشت شاد و مسرور خواهند بود.». 7. سوره شعراء، آيه 88، 89،«روزى كه مال و فرزندان سودى نمى‏بخشد، مگر كسى كه با قلب سليم به پيشگاه خدا آيد.». 8. سوره لقمان، آيه 34،«هيچ كس نمى‏داند كه به كدام سرزمين مرگش فرا مى‏رسد.» 9. سوره اعراف، آيه 34،«و براى هر قوم و جمعيتى زمان و سرآمد معينى است و هنگامى كه سرآمد آنها فرا رسد، نه ساعتى از آن تأخير مى‏كند و نه بر آن پيشى مى‏گيرد.» 10. سوره لقمان، آيه 34،«و هيچ كس نمى‏داند كه فردا چه خواهد كرد.» 11. بحارالانوار، ج 7، چاپ بيروت، ص 73 «به حساب (اعمال) خودتان برسيد قبل از اينكه (روز قيامت) به حسابتان برسند.» 12. سوره بقره، آيه 156 و 155،«و بشارت باد بر صبر كنندگان، آن كسانى كه چون به حادثه سخت و ناگوار دچار مى‏شوند (صبورى پيشه مى‏كنند).» 13. سوره حشر، آيه 9،«كسانى كه ايثار كرده و ديگران را بر خود مقدم مى‏دارند، هر چند خودشان بسيار نيازمند باشند، و كسانى كه از بخل و حرص خويش باز داشته شده‏اند، رستگارانند.» 14. نهج البلاغه، حكمت 24« از كفاره گناهان بزرگ، به فرياد مردم رسيدن و آرام كردن مصيبت ديدگان است.» 15. الحكم الزاهره، ج 2، ص 322، «بهترين حسنات عيادت مريض است و اين كار مورد امر و سفارش است.» 16. همان، ص 321، «رسول خدا(صلى اللّه عليه و آله) مى‏فرمايد:«كسى كه ساعتى از شب و روز را براى برآوردن حاجت برادر مؤمنش قرار دهد (و وقتش را صرف حاجت او كند) خواه بتواند آن نياز را بر طرف كند يا نتواند، (اين صرف وقت) از اعتكاف دو ماه بهتر است.» 17. نهج البلاغه، نامه 47، «خدا را خدا را درباره يتيمان، نكند آنان گاهى سير و گاهى گرسنه بمانند و حقوقشان ضايع گردد.» 18. الحكم الزاهره، ص 324، «بهترين خانه‏هاى شما نزد خدا، خانه‏اى است كه در آن يتيمى گرامى داشته (و سرپرستى) شود.» 19. سوره شورى، آيه 30،«و آنچه از رنج و مصيبت‏ها به شما مى‏رسد همه بواسطه اعمال خود شماست، در حالى‏كه خدا بسيارى از شما را مورد بخشش خود قرار مى‏دهد.» 20. سوره حديد، آيه 22 و 23،«هيچ رنج و مصيبتى نيست كه در زمين (از قحطى و آفت و بلاهاى طبيعى) يا از نفستان به شما برسد مگر اينكه در لوح محفوظ ثبت شده است… هرگز بر آنچه كه از دست شما رفته است دلتنگ نشويد و بر آنچه كه به شما مى‏رسد شاد نشويد كه خدا هيچ متكبر و افتخار كننده خودستايى را دوست ندارد.». 21. نهج البلاغه، حكمت 217، «در دگرگونى روزگار، گوهر شخصيت مردان شناخته مى‏شود.»

/

سخنان معصومين‏

از چه كسى سخن بشنويم؟ رسولخدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم:
«ما انفق مؤمنٌ من نفقةٍ هى احبّ الى اللّه عزّ و جلّ من قول الحق فى الرضا و الغضب».
(خصال صدوق، ص 49)
هيچ مؤمنى نمى‏بخشد چيزى را كه بهتر باشد نزد خداوند از سخن حق گفتن در حال خشنودى و غضب. رسولخدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم:
«لمقام احدكم فى الدّنيا يتكلّم بحقٍ يردّ به باطلاً او ينصر به حقاً افضل من هجرةٍ معى».
(كنزالعمّال، ج‏3،ص 80)
درنگ و ماندن هر يك از شما در دنيا، در صورتى كه سخن حقى بگويد كه باطلى را از ميان بردارد، يا حقّى را استيفا كند از هجرت در معيّت من بهتر است. امام على عليه السلام:
«الا أنبّئكم بالعالم كلّ العالم؟ من لم يزيّن لعباد اللّه معاصى اللّه، و لم يؤمنهم مكر اللّه و لم يؤيسهم من روحه».
(نهج السعاده، ج 3، ص 133)
آيا دانشمند حقيقى را به شما معرّفى نكنم؟ او كسى است كه گناهان را براى بندگان خدا نيارايد و آنها را از مكر الهى ايمن ندارد و از رحمتش نااميد نگرداند. امام على عليه السلام:
«استصبحوا من شعلة واعظٍ متعظٍ و اقبلوا نصيحة ناصحٍ متيقّظ وقفوا عندما افادكم من التعليم».
(غررالحكم، ج‏1، ص 136)
روشنى را از زبانه چراغ آن واعظى طلبيد كه پند خود به كار بندد و به نصحيت ناصحى روى آوريد كه ديده وراست، و هرجا كه تعليم سودتان مى‏رساند، درنگ كنيد. امام على عليه السلام:
«لا تَقُل ما لا تَعلَم بَل لاتَقُل ما تَعلَمُ».
(نهج البلاغه، حكمت 382)
آنچه نمى‏دانى مگو، بلكه همه آنچه را هم كه مى‏دانى مگو. امام على عليه السلام:
«غَشَّكَ مَن اَرضاكَ بِالباطِلِ وَ اَغراكَ بِالمَلاهى وَ الهَزلِ».
(غررالحكم، ص 508)
كسى كه تو را به مطالب باطل خشنود سازد، و به بازيها و مسخرگيها فريب دهد حقايق را از تو پنهان داشته و درباره‏ات خيانت كرده است. امام على عليه السلام:
«مَن تَرَكَ الاِستِماعَ مِن ذَوِى العُقُولِ ماتَ عَقلُهُ».
(بحار، ج 1، ص 53)
آن كس كه گفتار حكيمانه خردمندان را نشنود(و كسب فيض ننمايد) رفته رفته عقلش مى‏ميرد. امام على عليه السلام:
«لا تتكلّمنّ اذالم تجد للكلام موقعاً».
(غررالحكم)
هرگاه زمينه‏اى براى سخن نيافتى، سخن مگوى. امام سجّاد عليه السلام:
«القول الحسن يثرى المال و ينمّى الرّزق و ينسى‏ء فى الاجل و يحبّب الى الاهل و يدخل الجنّة».
(امالى صدوق، ص 12)
گفتار نيك دارايى را زياد مى‏كند، روزى را رشد مى‏دهد و اجل را به تأخير مى‏اندازد و انسان را نزد خانواده محبوب مى‏گرداند و (شخص را) وارد بهشت مى‏كند. امام جواد عليه السلام:
«مَن اَصغى اِلى ناطِقٍ فَقَد عَبَدَهُ فَاِن كانَ النّاطِقُ عَنِ اللّهِ فَقَد عَبَدَاللّهَ وَ اِن كانَ النّاطِقُ يَنطِقُ عَن لِسانِ اِبليسَ فَقَد عَبَدَ ابليس».
(تحف العقول، ص 456)
كسى كه به سخن گوينده‏اى گوش فرا دارد با اين عمل وى را بندگى كرده است. اگر گوينده سخن از خدا مى‏گويد، او خدا را بندگى كرده و اگر از زبان شيطان و افكار شيطانى سخن مى‏گويد، شيطان را بندگى نموده است.

پاورقي ها:

/

بيشترين مردم گمراهند

«و إن تطع أكثر من فى الأرض يضلّوك عن سبيل الله إن يتبعون إلا الظن و إن هم إلا يخرصون». (سوره انعام، آيه 116)
اگر از بيشتر كسانى كه در زمين هستند پيروى كنى، تو را از راه خدا برمى گردانند زيرا آنها تنها از گمان پيروى مى‏كنند و بيهوده‏بافند.

خرص: در لغت به معناى دروغ و يا تخمين و حدس آمده است. و چنين مى‏رساند كه بيشتر مردم دنيا گمراهند زيرا مسائل و أحكام دين را بيشتر با گمان و حدس مى‏تراشند در حالى كه امور دينى و تشريعات الهى بايد با تكيه به علم و يقين به دست آورد. از اين رو است كه بيشتر جاهلان كه در امور دينى نظر مى‏دهند، مايه گمراهى و ضلالت ديگران مى‏شوند.
خداوند در اين آيه كريمه پيامبر اكرم را مورد خطاب قرار مى‏دهد و به او مى‏فهماند كه اگر گوش به حرف بيشتر مردم بدهى تو را از راه حق منحرف مى‏سازند.
علتش هم اين است كه آنها با توسل به گمان‏هاى از پيش خود ساخته و حدس و تخمين، مى‏خواهند پى به حقائق ببرند و اين گمان‏هاى آلوده به هوا و هوس بى گمان انسان را به ضلالت و كژروى مى‏كشاند و از راه راست و صراط حق منحرف مى‏سازد.
تُطع: اطاعت به معناى پيروى كردن و امتثال امر نمودن است. البته روشن است كه خطاب متوجه به رسول اكرم است ولى در حقيقت خداوند امت او را مورد خطاب قراردهد زيرا رسول اكرم هرگز و تحت هيچ شرايطى پيروى از منحرفان نمى‏كند و او جز راه راست نمى رود و جز وحى بر زبانش جارى نمى‏شود. پس هرچند خطاب به پيامبر شده است ولى در اصل خطاب به پيروان آن حضرت است در تمام زمانها و مكانها.
حال بايد ديد چگونه ممكن است چنين افراد آلوده و گمراهى مردم را به سوى خود سوق مى دهند و آنان را به گمراهى مى‏كشانند ؟ اطاعت در حقيقت نياز به دو عامل مؤثر دارد: يكى اينكه مطيع، طرف مقابل (مطاع) را لايق و شايسته اطاعت بداند و ديگر اينكه مطيع از نظر علمى در مقام پائين تر قرار بگيرد. خوب دقت كنيد چه بسا يك فرد جاهل و نادانى كه همگان به جهالت و نادانى او اطمينان دارند، مردم را به امرى دعوت كند يا از امرى نهى كند، قطعا هيچ كس او را جابت نمى‏كند و براى سخنش ارزشى قائل نمى‏شود اما اگر همين آدم در ميان افرادى جاهل تر از خود برود و يا اينكه خود را به صورت عالم و دانا درآورد، امكان اطاعت ديگران بسيار زياد خواهد بود ولذا براى عامه مردم بسيار دشوار است كه بتوانند خوب را از بد و منحرف را از مستقيم تشخيص دهند خصوصا كه افراد منحرف به آسانى خود را ملبس به لباس اهل علم مى‏كنند و ملت بيچاره را مورد گمراهى قرار مى‏دهند و از راه خدا دور مى‏سازند.
مطلب ديگرى كه از آيه استفاده مى‏شود اين است كه بيشتر دعوت كنندگان، مردم را به سوى انحراف و كژرهى دعوت مى‏كنند و اين نيز قابل توجه است كه افراد اندكى در روى زمين وجود دارند كه واقعا براى خدا و به سوى خدا، مردم را دعوت مى‏كنند.
البته در شأن نزول آيه گفته شده است كه كفار، مسلمانان را فريب مى‏دادند و مى‏گفتند: چگونه شما حيوانى را كه خود سر مى‏بريد وكشيد، مى‏خوريد ولى حيوانى را كه خدا كشته است (كه همان ميته و مردار مى‏باشد) خوريد و از اين راه برخى ساده لوحان را از راه منحرف مى‏كردند يا لا اقل آنها را به شك و ترديد مى‏انداختند و لذا در ادامه آيه آمده است: «فكلوا مما ذكر اسم الله عليه ان كنتم بآياته مؤمنين» اگر به آيات خدا ايمان داريد پس بخوريد از آنچه نام خدا بر آن برده مى‏شود يعنى حيوانى را كه مى‏خواهيد ذبح كنيد، با نام خدا آن را ذبح كنيد تا حلال شود. به هر حال چه اين آيه شأن نزول داشته باشد و چه نداشته باشد، مطلب كلى و عمومى است و يك موضوع بسيار مهم را گوشزد مى‏كند و آن اينكه بيشتر مردم، حتى آنان كه به صورت ظاهر، دعوت كنندگان به خير و خدا هستند، به خاطر توسل به وسائل غلطى از قبيل گمان و نتيجه گيريهاى ناشى از قياس و خودبافيها، مردم را فريب داده و از راه حق خارج مى‏سازند.
پس اگر كسى بخواهد واقعا مردم را به سوى خدا و حقيقت سوق دهد، نمى‏تواند با گمان حق بودن امرى، آن را واجب الإطاعه بشمارد، بلكه بايد از راه علم و يقين، به حق برسد آنگاه مردم را به سوى آن دعوت كند زيرا گمان هرگز راه رسيدن به حق نيست. در قرآن مى‏خوانيم :«إنّ الظنّ لا يغنى من الحق شيئا» و در جاى ديگر مى فرمايد: «و لا تقفُ ما ليس لك به علم» پيروى نكن از آنچه به آن علم ندارى.(1)
از اين آيه نيز مطلب ديگرى استفاده‏شود كه هيچ اعتبارى به زيادى يا كمبود پيروان نيست بلكه به عكس مى‏خواهد به ما بفهماند كه اهل حق غالبا كم هستند و پيروان باطل، بسيار.
در روايت أمير المؤمنين عليه السلام آمده است: «لا تستوحشوا فى طريق الهدى لقلة أهله» در راه هدايت از كمى پيروان نهراسيد.
و شايد اين آيه اشاره باشد به اينكه راه رسيدن به حق، دموكراسى يا رأى اكثريت نيست. زيرا اكثريت غالبا راه را از چاه تشخيص نمى دهد. البته در مسائل معمولى و ادارى، دموكراسى مفيد و كارساز است.
مطلب مهم ديگر اين است كه گمراه شدن يا گمراه كردن، فعل بندگان است نه فعل خدا. به عبارت ديگر: على رغم اينكه هيچ امرى در جهان بدون اراده و مشيت حقتعالى تحقق‏پذيرد، با اين حال خداوند مردم را به گمراهى وانمى دارد چنانكه اهل جبر گويند بلكه خداوند گمراه شدن و گمراه كردن را به خود بندگان واگذار كرده است و لذا در مواردى كه انسان مواجه مى‏شود با افرادى كه معلوم نيست پيروان حق اند يا باطل، لازم است خود مقدارى با حق آشنا باشد تا فريب آنان را نخورد.
حضرت امير المؤمنين عليه السلام به حارث همدانى مى‏فرمايد: «يا حار ! الحق لا يعرف بالرجال. إعرف الحق تعرف أهله» اى حارث ! حق با شناخت افراد شناخته نمى‏شود. حق را بشناس تا پيروان حق را بشناسى.
پس لازم است انسان خود با مقدارى از علوم اسلامى آشنا باشد تا حق را از نا حق تشخيص دهد و فريب دجالان و گمراهان نخورد. والسلام‏ پاورقي ها:پى‏نوشت: – 1- جالب اينجا است كه در اوائل انقلاب يكى از سيه روزانى كه با امام مخالفت آشكار مى كرد و مردم را به سوى خود سوق مى‏داد در يك سخنرانى پر شور قبل از فرار از كشور اين آيه را چنين خواند: ” و لا تقِفْ ” اين بيچاره كه حتى آيه قرآن را نمى‏توانست درست بخواند و آن را به غلط تلفظ و معنى مى‏كرد ادعاى اسلام شناسى هم داشت و از راه‏هاى كژ مردم را فريب مى‏داد.

/

«امام خمينى ثابت و استوار از آغاز تا پايان»

وحدت روحانى و دانشگاهى‏
از اينكه احساس مى‏كنم طبقات جوان غيور دانشجوى قديم و جديد داخلى كشور و خارج و روشن ضميران ساير طبقات ملت شريف مسلمان ايدهم اللّه تعالى از خواب گران چند صد ساله كه به نغمه‏هاى خواب آور عمال خبيث استعمار بر ملت‏ها غلبه كرده بود، بيدار شده‏اند و در فكر چاره هستند و از پيوستگى دانشجويان مدارس قديم و دانشگاه‏ها و همكارى آنها و ساير طبقات بيدار در اين نهضت مقدس اسلامى كه به خواست خداوند متعال منتهى به قطع ايادى اجانب و استعمار خواهان و غربزدگان خواهد شد، احساس مسرت و سربلندى مى‏كنم.
اين پيوستگى، قدم اول است كه به رغم اجانب و نوكران چشم و زبان بسته آنها، در راه آزادى ملت‏هاى زير دست برداشته شده و اساس و زيربناى شكست نهائى چپاولگران و عمال خبيث كسانى است كه با تبليغات مسمومه ساليان دراز شما برادران و فرزندان ملت را مانند دشمنان ستمگر ملت‏هاى ضعيف، بر مركب آمال به تاخت و تاز و بند كشيدن ملل اسلامى و مكيدن خون آنها با كمال امنيت و آرامش خاطر اشتغال داشتند.
اكنون كه مى‏بينم شما فرزندان عزيز شاهراه اساس را يافته و بر پايه وحدت اسلامى به هم پيوسته‏ايد و نور تابناك قرآن مجيد – دستور آزادى ملل ضعيف و راهنماى چگونگى نهضت مردان تاريخ و پيمبران پاك در هر عصرى بر ضد ستمگران و استثمار و استعمار پيشگان – بر قلب‏هاى شما پرتو افكنده است، به خود نويد مى‏دهم كه به خواست خداى بزرگ آتيه درخشان زندگى نزديكى در انتظار ملل مظلوم است.
بر شما جوانان روشنفكر است كه از پا ننشينيد تا خواب رفته‏ها را از اين خواب مرگبار بر انگيزانيد و با فاش كردن خيانت‏ها و جنايت‏هاى استعمارگران و پيروان بى‏فرهنگ آنها غفلت زده‏ها را آگاه نمائيد و از اختلاف كلمه و تفرقه و هواهاى نفسانى كه رأس همه فسادهاست احتراز كنيد و به خداوند تبارك و تعالى روى نياز آوريد كه شما را در اين راه هدايت فرمايد و با جنود فوق طبيعت كمك كند. (صحيفه نور، ج‏1، ص 130)
ما بايد اين اجتماعى كه در ايران حاصل شد و اين تحول بزرگى كه حاصل شد اين را سرمشق خودمان قرار بدهيم و از ياد نبريم. توجه داشته باشيم كه آن‏چه ما را پيروز كرد، آن‏چه ما را با دست تهى پيروز كرد، اين اجتماع ابدان و اجتماع ارواح و وحدت كلمه و وحدت مقصود بود.
اين مطلب مهم است و نسبت (به) كسانى كه دولتمردان هستند اهميتش بيشتر است؛ آن‏ها بايد توجه داشته باشند كه سند پيروزى ما همين وحدت كلمه و همين توحيد كلمه بوده است و آنها بايد بدانند كه رسيدن هر يك از آنها به هر مقامى براى خاطر همين ملتى است كه بپاخاستند و وحدت كلمه را ايجاد كردند و با هم يك كلمه گفتند و آن «آزادى، استقلال، جمهورى اسلامى» و همه همين مقصد را داشتند. (7/12/59) رهنمودهاى مقام معظّم رهبرى
دنياى اسلام بايد باور كند كه با اتكاء به توانايى‏هاى بالقوه و حركت در مسير دستورات پيامبر اسلام(ص) و وحدت كلمه مى‏تواند قدرت عظيم خود را باز يابد و در مقابل ظلم و زورگويى دشمنان بايستد.
آنچه كه باعث مى‏شود قدرتهاى جهانى صريحاً در مقابل دنياى اسلام با يك پنجم جمعيت دنيا و با امكانات گسترده مادى و معنوى بايستند و موضع‏گيرى نمايند، ضعف و سستى مسلمانان و اختلافات آنان است.
در چنين شرايطى، دنياى اسلام و دولتهاى اسلامى به تماشاچى بيطرفى تبديل شده‏اند كه بسيار تأسف بار است.
بر اساس دستور اسلام تنها راه عزت مندى مسلمانان ايستادگى همراه با شجاعت، قدرت و وحدت است.
به رغم همه تهديدها ملت ايران به بركت اسلام، با شجاعت و صلابت در مقابل فشارها ايستاده است.
مسئولين بايد با اخلاص و با تمام توان براى خدمت به اين مردم تلاش نمايند. (25/8/1383)

بسم اللّه الرحمن الرحيم‏
امت اسلامى‏
حوادث مصيبت بار عراق اكنون به حدى رسيده است كه جا دارد هر انسان مسلمان يا برخوردار از عواطف انسانى را به شدت مصيبت زده و نگران سازد.
كشتار كودكان و زنان و غير نظاميان در تعداد هزاران، اعدام مجروحان، دستگيرى افراد بى گناه، ويران كردن خانه‏ها و مساجد و عبادتگاهها، شكستن حريم خانواده‏ها كه در مقياس‏هاى شگفت‏آور در فلوجه صورت گرفته، خواب را از چشم و راحت را از دلها مى‏زدايد.
اكنون پس از فلوجه سخن از تكرار فاجعه در موصل و سامرا و بعقوبه و شهرهاى ديگر است و اين همه جنايت فقط با اين بهانه از سوى اشغالگران توجيه مى‏شود كه گروهى تروريست در ميان مردم‏اند.
آيا وجود جمعى تروريست در ميان مردم، اگر اين ادعا كه جداً مورد ترديد است، راست باشد، مجوز كشتن بيگناهان و بيدرمان گذاشتن مجروحان و بدون آب و غذا رها كردن كودكان است؟
كسانى كه لغو حكم اعدام براى جنايتكاران را از افتخارات خود مى‏شمردند چگونه حاضرند اعدام‏هاى دستجمعى بيگناهان را با خونسردى تماشا كنند.
دولتهاى اسلامى و عربى چگونه حاضرند نقش ناظر بى تفاوت ايفا كنند؟
نداى يا للمسلمين خانواده‏ها و مردم از عراق به گوش مى‏رسد، آيا اين به دولتها و ملتها تكليف نمى‏كند كه حداقل در برابر اين ظلم بزرگى كه از سوى مستكبرين حربى بر جمعى مسلمان مظلوم مى‏رود، حداقل صدا به اعتراض بلند كنند.
اينجانب از امت اسلامى در هر يك از نقاط جهان به ويژه از دولتها و مجامع و نخبگان مسلمان و عرب انتظار دارم كه به وظيفه خود در اين دورانى كه براى امت اسلامى سرنوشت ساز است عمل كنند.
ولاحول ولاقوه الا باللّه.
سيد على خامنه‏اى
پنجم شوال 1425، مصادف با بيست و هشتم آبانماه 1383
پاورقي ها:

/

رويكردى به توبه‏

توبه به معناى بازگشت از گناه است.(1) و برخى گفته‏اند كه توبه، پشيمانى و تصميم بر عدم انجام فعل است، زيرا گناه عملى زشت و شرعاً ممنوع مى‏باشد و با توبه امتثال امر الهى صورت مى‏گيرد و غير از اين مفهوم از توبه چيز ديگرى مورد نظر نمى‏باشد.(2) در كتاب اربعين آمده است كه توبه در لغت، رجوع است و هم به عبد نسبت داده مى‏شود و هم به خداى سبحان. چنانچه به بنده نسبت داده شود، به معناى بازگشت از معصيت به سوى طاعت است و اگر به خداوند نسبت داده شود، به معناى بازگشت از كيفر نمودن به لطف و تفضل است. توبه در اصطلاح به معناى پشيمانى از گناه است از آن جهت كه گناه است. بنابراين كسى كه از خوردن شراب از آن راستا كه به بدنش ضرر رسانده، پشيمان شده، توبه نكرده است.(3)
ملامحسن فيض گويد: توبه به مفهوم رجوع و پشيمانى است. وقتى به خداى متعال نسبت داده شود به حرف جرّ «على» متعدى مى‏شود و وقتى به بنده نسبت داده شود به «الى» متعدى مى‏گردد. شايد علت تعدى آن به على در هنگام نسبت به خداوند، تضمين معناى اشفاق و لطف است. معناى توبه بنده‏ها رجوع به خداوند در پرتو طاعت و انقياد از او بعد از عصيان و تجاوز از حدود الهى است. معناى توبه خداوند، رجوع او در راستاى لطف به بنده با الهام توبه و پذيرفتن پشيمانى و توبه‏اش است. بنابراين خداوند دو توبه دارد و بنده، يكى كه ميان دو توبه الهى است. خداوند متعال مى‏فرمايد: «ثم تاب الله عليهم ليتوبوا»(4) يعنى به معصيت كاران توبه را الهام كرد تا به سوى او بازگردند.
سپس وقتى گنهكاران به سوى او بازگشتند، توبه‏شان را مى‏پذيرد، چرا كه او بسيار توبه‏پذير و رحيم است.(5)
نتيجه اينكه توبه به مفهوم ندامت و پشيمانى بر انجام گناه است و در اين صورت فقط به بنده نسبت داده مى‏شود و اگر اين واژه را به خداوند متعال نسبت دهيم به معناى عنايت خاص به بنده مى‏باشد و موفق داشتن معصيتكار براى انجام توبه و سپس پذيرش آن. و توبه بنده در حقيقت با الهام و لطف حق صورت مى‏گيرد و الّا بنده موفق به اين عمل نمى‏شود و پيش از رجوع و توبه بنده، رجوع و توبه الهى وجود دارد و بعد از توبه و رجوع بنده هم توبه الهى شامل بنده مى‏شود يعنى اينكه خداوند بازگشت بنده را به درگاهش مى‏پذيرد. چگونگى توبه‏
آيا با صرف پشيمانى و استغفار، توبه واقعى حاصل مى‏شود يا اينكه بايستى علاوه بر استغفار و ندامت و تصميم برعدم بازگشت به گناه، جبران و تدارك گذشته‏ها هم صورت گيرد؟ پاسخ اين است كه توبه واقعى هميشه فقط با ندامت و تصميم بر عدم بازگشت به بزه و معصيت تحقق نمى‏پذيرد و بايستى در مواقعى كه ظلم و ستمى نسبت به كسى شده يا عبادت فوت شده و قابل تدارك است، تدارك گردد و جبران شود. در تفسير نيشابورى در اين باره مى‏خوانيم: از ذوالنون مصرى پرسيدند توبه چيست؟ پاسخ داد: توبه اسمى است كه در بردارنده شش معناست: نخست پشيمانى بر گذشته دوم عزم بر ترك معصيت در آينده سوم به جا آوردن هر فريضه‏اى كه ضايع نموده و ما بين تو و خداوند است. چهارم اداى مظالم به مظلومين نسبت به اموال و اعراض آنها. پنجم آب كردن هر گوشت و خونى كه از حرام در پى معاصى روييده است. ششم چشاندن سختى عبادات به نفس همچنانكه شيرينى معاصى به آن چشانده شده است.
نظير چنين پاسخى به قاضى سعيد قمى، هم نسبت داده شده است.(6)
شبيه مطلب فوق بدين صورت از امام على(ع) حكايت شده است: گويند شخصى در حضور امام(ع) بدون توجه لازم گفت: استغفراللّه امام فرمود: مادرت بر تو بگريد. مى‏دانى معناى استغفار چيست؟ استغفار درجه والا مقامان است و داراى شش معناست: اول پشيمانى از آنچه گذشته، دوم تصميم بر عدم بازگشت، سوم پرداختن حقوق مردم آنگونه كه خدا را پاك ديدار كنى و چيزى بر عهده‏ات نباشد، چهارم تمام و اجبهاى ضايع ساخته را به جاى آورى، پنجم گوشتى كه از حرام بر اندامت روييده، با اندوه فراوان آب كنى چنانكه پوست به استخوان چسبيده، گوشت تازه برويد، ششم: رنج طاعت به تن بچشانى چنانكه شيرينى گناه را به او چشانده بودى، آنگاه بگويى استغفراللّه.(7) محبوبيت توبه‏
بدون ترديد توبه از همه بزهكاريها و گناهان، مزيت و رجحان دارد. قرآن مجيد و روايات و اجماع بر اين مطلب دلالت مى‏كند. شايد عقل هم چنين باشد:(8)
در آيه 222 سوره بقره آمده است: «انّ اللّه يحبّ التّوابين و يحبّ المتطهرين» همانا خداوند بسيار توبه كنندگان و پاكيزگان را دوست دارد.
در آيه 134 و 135 سوره آل عمران مى‏خوانيم: «والذين اذا فعلوا فاحشة او ظلموا انفسهم ذكروا اللّه فاستغفروا لذنوبهم و من يغفر الذنوب الّا اللّه و لم يصرّوا على ما فعلوا و هم يعلمون اولئك جزاءهم مغفرة من ربّهم و جنّات تجرى من تحتهاالانهار خالدين فيها و نعم اجرالعاملين»؛ و كسانى كه چون گناه زشتى به جاى مى‏آورند يا به خود ستم مى‏كنند، خداى را ياد مى‏كنند، پس طلب آمرزش مى‏نمايند. و چه كسى جز خدا گناهان را مى‏بخشد؟ و اصرار بر آنچه كرده‏اند، ندارند چون به زشتى معصيت آگاه شده آنان پاداششان آمرزش از جانب پروردگار است و بهشتهايى كه از زير آنها نهرها جارى است. جاودانه در آنها هستند و چه نيكوست پاداش عاملين. و جز آن رواياتى هم كه گوياى اين مطلب باشد، فراوان است كه به برخى از آن‏ها اشاره مى‏كنيم:
1- در روايت معاويةبن وهب آمده است: شنيدم امام صادق(ع) مى فرمود: وقتى بنده توبه نصوح كند، خداوند او را دوست خواهد داشت.(9)
2- در روايت ابوبصير از حضرت امام صادق(ع) نقل شده كه آن حضرت فرمود: خداوند از ميان بندگانش آنان را كه فريب خورده و توبه مى‏كنند، دوست مى‏دارد.(10)
3- و در خبر ابو عبيده آمده كه گويد: شنيدم امام باقر(ع) مى‏فرمايد: خداوند تبارك و تعالى به توبه بنده‏اش بيشتر از كسى كه راحله‏اش را پيدا كرده، خوشحال مى‏شود.(11)
4- و در خبر ابن قداح از امام صادق(ع) نقل شده كه خداى عزّ و جل از توبه بنده مؤمنش شادمان مى‏شود همچنانكه يكى از شما وقتى گمشده‏اش را مى‏يابد، خرسند مى‏شود.(12)
مراجعه به سخنان علما هم گوياى اتفاق آنان بر رجحان توبه است. عقل هم استنباط مى‏كند كه در صورت كفران نعمت مُنعم، جلب رضايت و خشنودى او رجحان و مزيت دارد. وجوب توبه‏
علاوه بر مزيّت داشتن توبه، مى‏توان گفت كه توبه واجب است و ترك آن موجب گناه مى‏باشد. برخى چون آيت اللّه العظمى سيد محمد مجاهد گويند: «آيا توبه از معاصى كبيره و صغيره، واجب است به گونه‏اى كه تارك آن مستحق عقوبت و كيفر باشد يا اينكه مستحب است؟» وى سپس در پاسخ گويد: آنچه قابل اعتماد است، نظر نخست مى‏باشد(13) و علامه حلى در نهج المسترشدين و مقدادبن عبداللّه سيورى در ارشاد الطالبين(14) اين قول را اختيار كرده‏اند. جز آنان كسان ديگرى هم، چنين نظريه‏اى ارائه داده‏اند. از ميان اهل سنّت هم چنين عقيده‏اى ابراز شده است. مثلاً قوشچى گويد: توبه واجب است عقلاً زيرا دفع ضررى كه كيفر است، مى‏نمايد و دفع ضرر واجب است و آنچه بواسطه آن دفع ضرر مى‏شود، هم واجب است.(15)
ابوحامد غزالى در اين‏باره ادعاى اجماع كرده گويد: اجماع بر وجوب توبه منعقد شده است…(16) آيا توبه واجب فورى است؟
آيا وجوب توبه فورى است و تأخير آن جايز نيست يا اينكه در توبه، توسعه وجود دارد و تأخير آن رواست؟ شيخ بهايى در كتاب اربعين نظر اول را اختيار كرده گفته است: شكى در وجوب فورى توبه وجود ندارد. زيرا گناهان مانند سم، مضر براى بدن هستند و همچنانكه شارب سم بايستى فوراً استفراغ كند تا مشرف بر مرگ نشود، بزهكار هم بايد گناه را ترك كرده و توبه كند زيرا گناه او را مشرف بر اضمحلال و هلاكت نموده است. و كسى كه مبادرت به توبه را مهمل بگذارد و آن را به تأخير افكند، ميان دو خطر عظيم واقع مى‏شود كه اگر از يكى رهايى پيدا كند شايد از ديگرى جان سالم در نبرد: يكى آن‏كه شايد مرگ به سراغش آيد و از خواب غفلت بيدار نشود و وقت تدارك به سر رسد و درهاى تلافى كردن بسته گردد و دوم آنكه ظلمت معاصى قلب رافرا مى‏گيردبه حدى كه بر او غلبه نموده و به صورت طبع او در مى‏آيد و ديگر از او محو و نابود نمى‏شود. زيرا هرگناهى كه انسان آن را انجام مى‏دهد، باعث ايجاد تاريكى در قلب مى‏شود و وقتى ظلمت گناهان متراكم شود، بر طبع آدمى غلبه مى‏يابد و در اين حال قلب آدمى مهر خورده و ديگر درخشنده و نورانى نخواهد شد. به چنين قلبى، قلب منكوس و قلب تاريك گويند.(17) شيخ بزرگوار محمدبن يعقوب كلينى در كافى از امام صادق(ع) حكايت كرده است كه آن حضرت فرموده است: پدرم مى‏فرمود: هيچ چيزى براى دل آدمى فاسد كننده‏تر از گناه نيست زيرا هنگاميكه قلب با گناه مواجه مى‏شود پيوسته با اوست تا آن جا كه بر وى چيره شده و آن را زير و رو كند.(18)
در روايت ديگرى از امام باقر(ع) آمده است كه هيچ بنده‏اى نيست جز آنكه در قلبش نقطه‏اى نورانى است. وقتى گناهى مرتكب شد، نقطه‏اى تاريك در آن قسمت نورانى ايجاد مى‏شود. اگر توبه كرد، آن سياهى مى‏رود و اگر به گناه ادامه داد، آن سياهى زياد مى‏شود تا سفيدى را بپوشاند وقتى آن سفيدى پوشانده شد، ديگر صاحبش به سوى خير و نيكى بازگشت نمى‏كند…(19)
اينكه امام فرمود: «ديگر صاحبش به خير و نيكى باز نمى‏گردد». دلالت مى‏كند كه دارنده چنين قلبى از انجام معاصى دست بر نمى‏دارد و از آنها هيچگاه توبه نمى‏كند گرچه با زبان بگويد به سوى خدا توبه كردم و لذا چنين جمله‏اى از او فقط زبانى است و قلب با آن همراه نيست و براى همين اصلاً اثرى ندارد.(20)
آيت اللّه سيد محمد مجاهد بعد از نقل اقوال پيرامون وجوب توبه گويد: تحقيق آن است كه دليلى بر وجوب فورى توبه در قرآن و روايات نداريم. زيرا در آنها فقط امر به توبه شده است. و مادر كتابهاى اصولى خود گفته‏ايم كه امر به هيچ وجه – گرچه در شريعت – افاده فوريت نمى‏كند و اجماع بر فوريت هم براى من تاكنون محقق نشده است و براى من چنين اجماعى به طور قابل اعتبار هم حكايت نشده است. پس مستند وجوب توبه به نحو فورى فقط عقل است. انصاف آن است كه گرچه عقل به فوريتش دلالت مى‏كند اما بر تمامى اقسام توبه و تدارك آنها دلالت نمى‏كند و چنين چيزى محل اشكال است. بنابراين مى‏گوييم كه واجب است ترك معاصى به نحو فورى و نيز پشيمانى از انجام گناه‏ها و عزم بر گناه نكردن هم واجب فورى است. و تدارك مافات مثل نمازى كه عمداً ترك شده و زكاتى كه عمداً ترك شده، واجب است فوراً تدارك شود و مانند آنها و دليلى بر فوريت زايد بر آنها نداريم. بلكه عدم وجوب فوريت توبه نسبت به جميع اقسام تدارك به نحو اجماع ادعا شده است. به هر حال شايسته نيست احتياط در مواردى كه امكان فوريت وجود دارد، ترك گردد، بلكه احتمال وجوب فورى نفس توبه و آنچه اين لفظ و واژه در عرف عام بر آن صدق مى‏كند، در نهايت قوه است. و چنانچه وجوب فورى توبه ترك گردد، بايستى درزمان بعد به طور فورى به جا آورده شود. و آيا ترك توبه از جمله گناهان كبيره است يا نه؟ در آن اشكال وجود دارد و من تاكنون نديده‏ام كه كسى به يكى از دو شق آن تصريح كند.(21) اختلاف معصيتها و تفاوت ميان توبه آنها
معاصى گوناگون‏اند و براى همين، كيفيت توبه آنها با يكديگر متفاوت است. در ذيل به اين موضوع مى‏پردازيم: 1- توبه از گناهانى چون دروغ و نميمه‏
برخى از گناهان نه حق اللّه است و نه حق الناس و نه آنكه حدى از حدود الهى را پايمال مى‏كند و تنها عملى قبيح به شمار مى‏آيد مانند دروغ و غنا و حسد و نميمه و مانند آن. در برخى از كتابها تصريح شده كه براى توبه از چنين گناهانى بايستى فقط مجرد ندامت و عزم بر عدم عود وجود داشته باشد. در كتاب تحرير مى‏خوانيم: اگر توبه از معصيتى است كه موجب حقى نشده مثل نوشيدن شراب و دروغ، توبه از آن با پشيمانى از گناه مزبور و عزم بر عدم بازگشت تحقق مى‏گيرد.(22) در نهج المسترشدين آمده است: اگر توبه از عملى است كه ويژه گنهكار است و ارتباطى به ديگرى ندارد، مثل شرب خمر و پشيمانى و عزم بر عدم رجوع – كه قبلاً درباره آن سخن گفتيم – كفايت مى‏كند.(23) در اربعين آمده كه اگر گناه مستلزم و مستتبع امر ديگرى نباشد كه شرعاً به جا آوردنش لازم است، مثل پوشيدن لباس حرير مثلاً، براى توبه از آن، ندامت و عزم بر عدم عود كافى است و چيز ديگرى واجب نمى‏باشد.(24)
اما مطلبى كه از سرائر – كه از مبسوط حكايت كرده – ظاهر مى‏شود، آن است كه در چنين مواردى علاوه بر ندامت و عزم بر عدم عود، استغفار هم لازم است.
سيد محمد مجاهد بعد از اين نقل قول گويد: سخن شيخ به احتياط نزديك است گرچه آنچه ديگران پيرامون چنين گناهانى گفته‏اند – كه صرف ندامت و عزم بر عدم عود در توبه كافى است – در نهايت قوت و متانت است.(25) 2- توبه از گناهانى مثل عدم پرداخت زكات‏
و اگر گناه مورد نظر موجب تضييع حق مالى نشده و در عين حال ترك واجب است مانند منع زكات، توبه از اين نوع گناه انجام نمى‏پذيرد مگر با رساندن مال به مستحق، در كتاب نهج المسترشدين در اين‏باره آمده است: و اگر توبه از ترك واجبى چون زكات است، انجام نمى‏گيرد مگر با دادن آن.(26) و در شرح اين كتاب آمده است. اگر توبه از ترك واجبى باشد، يا وقت اداء آن واجب باقى است يا باقى نيست. اگر باقى است، توبه آن بدين صورت است كه آن عمل انجام شود مانند پرداخت زكات و انجام حج. و اگر وقتش گذشته يا قضايش واجب است كه بايد قضا شود مثل نمازهاى روزانه و يا واجب نيست مثل نماز عيدين كه در صورت اخير فقط بايد حالت پشيمانى ايجاد گردد.(27)
مشمول اين حكم امثال خمس و كفارات و آنچه انسان برخود به نذر و مانند آن لازم مى‏كند، مى‏شود.(28) 3- توبه از گناهانى چون ترك نماز و روزه‏
برخى از معصيتها موجب ترك واجب مى‏شود و قضا و تدارك در پى دارند مانند ترك نماز و ترك روزه واجب و واجبات فورى كه تكليف به آنها جز بعد از انجام دادنشان ساقط نمى‏شود. در مورد چنين معاصى‏اى جماعتى تصريح كرده‏اند كه توبه از آنها جز با قضا و تدارك صورت نمى‏گيرد. 4- توبه از گناهانى چون اضلال ديگران‏
برخى از معاصى كار حرام و موجب گمراهى غير و فاسد كردن دين شخص در اصول يا فروع است. در پاره‏اى از كتابها تصريح شده كه توبه از چنين گناهى با ارشاد شخصى كه گنهكار او را گمراه كرده، تحقق مى‏گيرد.(29) مثلاً در نهج المسترشدين آمده كه اگر توبه از اضلال (گمراه ساختن ديگرى) است، متحقق نمى‏شود، مگر بعد از راهنمايى فرد گمراه.(30) در شرح باب هادى عشر آمده كه اگر گناه صورت گرفته در مورد انسان باشد، اگر با اضلال در دين او از راستاى فتواى اشتباه باشد، توبه از آن با ارشاد او و اعلام خطا تحقق مى‏گيرد.(31) و در حق اليقين آمده است: اگر معصيت انجام گرفته گمراه نمودن غير باشد، در توبه از آن ارشاد و راهنمايى فرد گمراه به سوى حق و بازگرداندنش از اعتقاد باطل به اعتقاد صحيح لازم است اگر امكان داشته باشد. و اگر امكان نداشته باشد، از برخى از روايات به دست مى‏آيد كه تا وقتى افرادى را كه به بدعت و گمراهى او گمراه شده‏اند هدايت نكند، توبه‏اش پذيرفته نمى‏شود. و بيشتر علما اين روايت را به توبه كامل حمل كرده‏اند.(32)
سيد محمد مجاهد بعد از نقل اقوال علماء در اين‏باره گويد: اين سخن – كه بايستى افراد گمراه را به حق باز گرداند تا توبه‏اش پذيرفته شود – نيكوست. زيرا تمامى علماء بر اين مطلب اتفاق نظر دارند. به اضافه حديثى است كه در وسائل به آن اشاره شده است: امام صادق(ع) فرموده است: در زمان نخست فردى در پى دنيا از راه حلال بر آمد اما موفق نشد سپس از راه حرام به اينكار اقدام كرد كه باز موفق نشد. شيطان به نزد او آمده گفت: آيا مى‏خواهى تو را به كارى راهنمايى كنم كه دنيا به تو رو آورد و پيروانت زياد گردند؟ او گفت: آرى. شيطان گفت: دينى اختراع كن و مردم را به آن فراخوان. آن مرد آن كار را كرده و مردم دعوتش را پذيرفته و از او فرمانبردارى نمودند و دنيا به او رو آورد. آنگاه آن مرد تأملى كرد و با خود گفت: اين چه كارى است كرده‏ام، دينى اختراع كرده و مردم را به آن دعوت كرده‏ام! فكر نمى‏كنم راهى براى توبه داشته باشم جز آنكه نزد كسانى كه آنها را به آن دين دعوت كرده‏ام رفته و از آن بازشان گردانم. در پى آن پيش يارانش كه به پاسخش نداى مثبت داده بودند مى‏رفت و مى‏گفت: دينى كه شما را به آن فرا خوانده‏ام باطل است؛ من آن را از پيش خود وضع كرده بودم. اما آنان مى‏گفتند: دروغ مى‏گويى آن دين به حق است و تو در دين خود دچار شك و ترديد شده و از آن بازگشته‏اى. وقتى او اوضاع را چنين ديد، به سوى زنجيرى رفته، يك سر آن را با ميخ به زمين كوفته و يكسر ديگر آن را به گردنش بست و گفت: آن را باز نمى‏كنم تا آنكه خداوند عزّ و جلّ نظر لطفى به من نمايد. در آن هنگام خداوند به پيامبرى از انبياء وحى كرد به فلان شخص بگو: به عزتم سوگند اگر آنقدر مرا بخوانى كه اعضاى بدنت از هم گسسته شود، پاسخت را نخواهم داد تا كسانى را كه با دين اختراعيت گمراه كرده و از دنيا رفته‏اند، به دنيا باز گردانى و آنان از آن دين دست بردارند.(33) پاسخ به چند پرسش‏
1- آيا اگر كسى نتوانست كسانى را كه گمراه كرده به راه راست هدايت كند يا آنكه چنين كارى براى او عسر و حرج داشت، باز در مورد وى توبه صادق است يا نه؟ برخى گفته‏اند كه چنين كسى بايستى امكان مزبور را داشته باشد و به عسر و حرج دچار نشود.(34)
2- اگر فرد مورد نظر نتوانست تمامى افراد گمراه شده را به راه حق بازگرداند آيا باز توبه نسبت به او واجب است؟ پاسخ مثبت است.(35)
3- آيا براى ارشاد گمراهان صرف تصريح به خطا كافى است يا بايد شبهه و ترديد ايجاد شده از خاطر گمراه شدگان با آوردن دليل و استدلال محو گردد؟ آيت اللّه مجاهد گويد: سخن اخير صحيح و قابل اعتماد است.(36) 5 – توبه از ظلم به ديگران و نظير آن‏
برخى از معاصى، عمل حرام و با اخذ مال ديگرى و تصرف در آن موجب ظلم بر غير است. در چنين مواردى براى توبه بايستى افزون بر ندامت و عزم بر عدم بازگشت به گناه در آيند، براءت ذمه مالك را در صورت وجود او (و بالغ بودن و عاقل بودنش) كسب كرد. و اين از چند طريق امكان‏پذير است:
الف – مالك، مال مزبور را به گنهكار ببخشد و ذمه او را برى كند حال چه با گرفتن عوضى يا بدون آن.
ب – با فرد گنهكار مصالحه كند.
ج – معصيتكار عين مال و منفعتهاى آن را كه بهره‏بردارى كرده باز گرداند و اجرت تصرف در آن مال را هم پرداخت نمايد.
د – فرد گنهكار عوض آن مال را كه مثلى يا قيمى است، پرداخت كند. واين در صورتى است كه عين آن مال تلف و نابود شده باشد و به طور خلاصه بايستى براءت ذمه به نحوى كه در شرع گفته شده تحقق گردد.
البته بايد دانست كه در صحت و صدق مطالب مزبور تفاوتى ميان آنكه مالك مؤمن باشد، وجود ندارد. اگر مالك غير شيعى هم باشد، باز بايستى طبق دستورهاى فوق عمل كرد. همچنين فرقى نمى‏كند كه مالك بچه باشد يا بالغ، عاقل باشد يا مجنون.(37) اگر شرايط توبه فراهم نباشد
اگر گنهكار نتواند به هيچ وجه براءت ذمه كسب كند، بايستى عزم بر عدم گناه داشته باشد تا توبه‏اش محقق شود.در نهج المسترشدين آمده است: اگر توبه از ظلم و ستم مالى باشد، جز با پرداخت دين به مظلوم يا ورثه او – در صورت وفات مظلوم – يا بخشوده شدن از ناحيه او يا آنان تحقق نمى‏گيرد. اگر ظالم از انجام اين امور عاجز شد و نتوانست، توبه‏اش به عزم و تصميم به پرداخت در صورت توانايى در آينده است.(38) در كتاب نافع آمده است: گناه اگر نسبت به يكى از حقوق مالى انسانها باشد، توبه از آن با رساندن حق مزبور به صاحب حق يا وارثان او يا بخشوده شدن از ناحيه صاحب حق يا وارث (در صورت قدرت بر اين كار) صورت مى‏گيرد و در صورت عجز، بايستى افزون بر توبه، تصميم به اداء دين در صورت توانايى داشته باشد.(39)
آيا عسرو حرج هم به عجز و عدم توانايى الحاق مى‏گردد؟ برخى چون آيت اللّه مجاهد بر اين عقيده هستند.
و چنانچه مالك حق زنده نباشد، بايد براءت ذمه را از ورثه كسب كرد و اگر آنان هم در قيد حيات نباشند از وارثانشان. و اگر وارث، صغير باشد يا مجنون، بايد به ولىّ آنان مراجعه كرد.(40) آخرين وقت براى توبه‏
تا پيش از آنكه انسان از مرگ خود اطلاع پيدا نمايد، باب رحمت الهى توبه باز است و به اتفاق نظر علما بعد از آن پذيرفته نيست.(41) در روايتى كه رسول خدا(ص) آن را در آخرين خطبه‏اش ايراد فرمود، آمده است: هر كس پيش از مرگش به فاصله يكسال، توبه كند، خداوند توبه‏اش را مى‏پذيرد. سپس فرمود: يك سال بسيار زياد است، هر كس پيش از مرگش به فاصله يك ماه توبه كند خدا توبه‏اش را مى‏پذيرد، سپس فرمود: يكماه بسيار زياد است، هر كس قبل از مرگش به فاصله يك روز توبه كند، خداوند توبه‏اش را قبول مى‏كند. آنگاه فرمود: مسلماً يكروز هم زياد است، هر كس قبل از مرگش به فاصله ساعتى(42) توبه كند، خداوند توبه‏اش را مى‏پذيرد. سپس با اشاره به حلق خويش فرمود: هر كس توبه كند و نفسش به اينجا برسد، خداوند توبه‏اش را قبول مى‏كند.(43) چند گزارش واقعى از توبه‏كنندگان واقعى‏
1- در روايتى شخصى از اصحاب امام صادق(ع) گويد: به همراه قافله‏اى به سفر حج مى رفتيم و همراه ما پيرمردى خداشناس و اهل طاعت و عبادت بود اما اهل ولايت نبود و اميرالمؤمنين(ع) را قبول نداشت امّا برادر زاده‏اش شيعه بود و اهل ولايت. پيرمرد مريض شد و مرضش شدت گرفت. به برادرزاده‏اش گفتم اگر ولايت اميرالمؤمنين(ع) را به او عرضه كنى، شايد خدا او را نجات دهد. او به عمويش گفت: عموجان، مردم بعد از پيامبر اكرم(ص) مرتد شدند مگر تعداد كمى و براى على بن ابى‏طالب همان طاعتى بود كه براى پيغمبر وجود داشت و بعد از پيامبر(ص) حق خلافت از آن او بود.
راوى خبر گويد: ناگاه پيرمرد نفسى كشيد و فرياد زد: من بر همين امر مى‏باشم. سپس جان به جان آفرين تسليم كرد.
بعد از مدتى خدمت امام صادق(ع) رسيديم و ماجرا را براى ايشان بازگو نموديم. حضرت فرمود: او مردى است از اهل بهشت. على بن سمرى(ياسرى) عرض كرد: آقا، اين شخص از ولايت چيزى نمى‏دانست غير از همين لحظه آخر عمرش! امام فرمود: از او ديگر چه مى‏خواهيد؟! به خدا سوگند او به بهشت وارد شده است.(44)
2- در كتاب منتخب التواريخ حكايت شده كه در قوم بنى‏اسرائيل جوان بزهكارى بود كه اهل شهر از گناهانش عاجز شده و شكايت او را نزد پروردگار كردند. به حضرت موسى(ع) خطاب شد كه او را از شهر بيرون كن چرا كه به واسطه او آتش غضب بر اهالى آن سامان نازل گردد. حضرت موسى(ع) او را از آن شهر بيرون كرد و او به شهر ديگرى رفت. دوباره خطاب رسيد كه از آن شهر هم او را بيرون كن. آن جوان بعد از اخراج به غارى پناه برد و ناخوش گشت و نزد او كسى نبود كه كمكش كند. صورتش را روى خاك گذارده و عرض كرد: پروردگارا، اگر مادرم به بالينم حاضر بود، حتماً به من ترحم مى‏كرد و بر غربت و ذلت من مى‏گريست. و اگر پدرم به بالينم حاضر بود، مرا غسل مى‏داد و كفن مى‏كرد و به خاك مى‏سپرد. و اگر خانواده‏ام به بالينم حاضر بودند، بر من گريه و زارى مى‏كردند و مى‏گفتند: خدايا، ببخش اين پدر غريب و ناتوان و معصيتكار و طرد شده و آواره از اين شهر به آن شهر و از آن شهر به اين غار افتاده را.
سپس عرض كرد: خدايا، حالا كه بين من و پدر و مادر و اهل و عالم جدايى انداخته‏اى مرا از رحمت خود نااميد مكن. و همچنانكه قلبم را از فراق نزديكانم سوزاندى، مرا با آتش خشم خود به واسطه معصيتهايم مسوزان.
در پى آن خداوند، فرشته‏اى را به صورت پدر و حوريه‏اى را به صورت مادر و حوريه ديگرى را به صورت همسر و غلامانى را به صورت فرزندانش فرستاد كه نزد او بنشيند و بر او گريه كنند. آن جوان با ديدن آنها گمان كرد كه پدر و مادر و خانواده‏اش هستند كه گرداگردش جمع شده‏اند. براى همين با خاطرى آسوده از دنيا رفت.
سپس خطاب رسيد: اى موسى، ولى اى از اولياء ما در فلان نقطه از دنيا رفته، برو و او را غسل بده و كفن كن و بر او نماز بخوان و دفنش كن.
حضرت موسى(ع) به آن مكان آمد. ديد همان جوانى است كه او را از شهر اخراج كرده بودند، خطاب رسيد: اى موسى، من به خاطر ناله‏ها و دورى او از پدر و مادر و عيال و اولادش بر او ترحم كردم و به خاطر ذلتش حورالعين را به صورت مادر و همسرش نزد او فرستادم و فرشته‏اى را هم به صورت پدرش و غلامانى را به صورت فرزندانش.
سپس خداوند فرمود: بدان اى موسى، وقتى غريبى از دنيا مى‏رود، ملائكه آسمانها بر غربت او گريه مى‏كنند. چگونه من بر غربت او ترحم نكنم در حالى كه ارحم الراحمين هستم.(45)
3- يكى از اصحاب حضرت صادق(ع) به نام على بن ابى حمزه گويد: دوستى در كوفه داشتم كه جزو دربار بنى اميه و كاتب آنان بود. او به من گفت: وقتى به مدينه رفتيم، از امام صادق(ع) اجازه بگير تا به محضرشان شرفياب شويم. اجازه گرفتم و خدمتشان رسيديم. او بعد از سلام، نشست و عرض كرد: آقا من در ديوان دفتر بنى اميه بودم و مال زيادى از اين طريق به دست آورده‏ام.
امام(ع) فرمود: اگر گروهى كاتب بنى اميه نمى‏شدند و گروهى براى آن‏ها دارايى نمى‏آوردند و جمعى به نفع آنان نمى‏جنگيدند و در نماز جماعتشان شركت نمى‏كردند، آنها حق ما را غصب نمى‏كردند. اگر مردم، بنى اميه را تنها مى‏گذاشتند آنها با اموالشان كارى از پيش نمى‏بردند، آن جوان عرض كرد: فدايتان شوم، آيا راه نجاتى براى من وجود دارد؟
امام (ع) فرمود: اگر بگويم، عمل مى‏كنى؟
عرض كرد: آرى.
فرمود: خود را از تمام داراييهايى كه از طريق ديوان بنى‏اميه به دست آورده‏اى، رها كن. اموالى را كه صاحبانشان را مى‏شناسى، به آنها باز گردان و اموالى را كه صاحبانشان را نمى‏شناسى، از طرفشان صدقه بده و من در مقابل براى تو بهشت را ضمانت مى‏كنم.
آن جوان سرش را پايين انداخت و در فكر فرو رفت و آنگاه گفت: انجام مى‏دهم. على بن ابى حمزه گويد: اين جوان با ما به كوفه بازگشت و هرچه داشت، در راه خدا صدقه داد حتى لباسهاى تنش را، و ما براى او لباس خريديم و براى او فرستاديم. چندماه بعد مريض شد. يك روز به ملاقاتش رفتم. ديدم در حال احتضار است. او گفت: اى على بن ابى حمزه، به خدا قسم، امام به وعده‏اش وفا كرد.
على بن ابى حمزه گويد: او از دنيا رفت و ما او را به خاك سپرديم. سال بعد كه مدينه رفتم، تا نگاه امام صادق(ع) به من افتاد فرمود: اى على بن ابى حمزه، به خدا قسم ما نسبت به رفيق تو به وعده‏مان وفا كرديم.
عرض كرديم: درست مى‏فرماييد، فدايتان شوم. او خود موقع احتضار به من گفت: به خدا قسم امام صادق(ع) به وعده‏اش وفا كرد.(46) پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. قواعد المرام، ميثم بن على عبرانى، ص 157، تحقيق حسينى، منشورات كتابخانه آيت اللّه نجفى. 2. مجمع الفائدة و البرهان، مقدس اردبيلى، ج 12، ص 321، مؤسسه نشر اسلامى. 3. الاربعين، ص 235 – 234 تبريز، مكتبة الصابرى. 4. سوره توبه، آيه 118. 5. تفسير صافى،ملامحسن فيض كاشانى، ج 1، ص 105، منشورات مؤسسه اعلمى، بيروت. 6. ر.ك تفسير نيشابورى مصمى به غرائب القرآن، ج 1، ص 96 – 95، چاپ سنگى. 7. نهج البلاغه، ترجمه محمد دشتى، حكمت 417. 8. فى رحاب التوبة، آيت اللّه سيد محمد مجاهد، تحقيق آقاى باقرى، ص 39، انتشارات زائر، چاپ اول: 1377. 9. وسائل الشيعه، ج 11، ص 357. 10. همانجا. 11. ر.ك: فى رحاب التوبة، ص 39. 12. همان، ص 40. 13. فى رحاب التوبه، ص 41. 14. ر.ك: نهج المسترشدين، ص 83 و ارشاد الطالبين، ص 432: تحقيق رجايى ، قم، كتابخانه آيت اللّه نجفى. 15. شرح تجريد، قوشچى، ص 422، چاپ تبريز. 16. المحجة البيضاء، فيض كاشانى، ج 7، ص 9 تا 10. 17. اربعين، ص 237 – 235 (باتصرف). 18. كافى، ج 2، ص 268 (با تصرف) اصل روايت چنين است: ما من شى‏ء افسد للقلب من خطيئة ان القلب ليواقع الخطيئة فلاتزال به حتى تغلب عليه فيصير اعلاه اسفله. 19. كافى، ج 2، ص 273. 20. فى رحاب التوبة، ص 50 و 51. 21. همان، ص 56. 22. تحرير الاحكام، ص 208، طبع سنگى. 23. نهج المسترشدين، ص 83 – 82. 24. الاربعين، ص 242. 25. فى رحاب التوبة، ص 65. 26. نهج المسترشدين، ص 83. 27. ارشاد الطالبين، ص 433. البته اين در صورتى است كه نماز عيدين واجب باشد مانند زمان حضور ائمه عليهم السلام. 28. فى رحاب التوبه، ص 67. 29. همان، ص 67، 68. 30. نهج المسترشدين، ص 83. 31. شرح باب حادى عشر، ص 63. 32. حق اليقين، محمد باقر مجلسى، ص 453 ، تهران، رشيدى. 33. وسائل، ج 6، ص 344 (با تصرف و توضيح). 34. ر.ك: فى رحاب التوبه، ص 71. 35. همان. 36. همان، ص 72. 37. فى رحاب التوبه، ص 71 و 72. 38. نهج المسترشدين، ص 83(با تصرف) 39. فى رحاب التوبة، ص 72 و 73. 40. ر.ك فى رحاب التوبة، ص 73 و 74. 41. گناهان كبيره آيت اللّه دستغيب، ج 2، ص 444، ناشر: ضرابى، تهران، چاپ هفتم، 1360. 42. ظاهراً يعنى لحظه‏اى. 43. تفسير صافى، ج 1، ص 399 ؛ تصحيح اعلمى دار المرتضى، مشهد چاپ اول. 44. گناهان كبيره، ج 2، ص 456؛ راه بازگشت، على موسوى دهسرخى، ص 167، نشر حافظ نوين. 45. راه بازگشت، ص 222 و 223. 46. همان، ص 233 و 234(با تصرف).

/

مسكن، مكان آرامش و آسايش‏

قسمت دوّم‏ نشانه سعادت‏
از مسايلى كه آيين اسلام در خصوص مسكن بر آن تأكيد دارد فراخى و وسعت خانه است. رسول اكرم(ص) فرموده‏اند: سه چيز در اين جهان مايه سعادت مرد مسلمان است. همسايه خوب، خانه وسيع و مركب خوش رفتار.(1)
امير مؤمنان (ع) نيز بشارت داده‏اند: براى خانه شرافت و بركتى است، شرافت آن در وسيع بودن جلو حيات و منزل و صالح بودن خانواده است اما بركت آن در برترى نشيمن گاه، وسعت، صحن و حيات و نيكوبودن همسايه‏هايش نهفته است.(2) امام صادق(ع) مى‏فرمايد: وسيع بودن منزل از سعادت مرد است و راحتى مؤمن در فراخى خانه‏اش مى‏باشد.(3) وسيع بودن خانه با روى آوردن به تجمل و رفاه فرق مى‏كند و اسلام خانه‏اى را مورد توجّه و تشويق قرار داده كه صبقاى عاطفه و شور زندگى در آن حاكم باشد و نبض حيات سالم در آن بطپد و زلال محبت در آن جارى باشد از ديدگاه اهل بيت عصمت و طهارت يكى از چيزهايى كه آسايش مسلمان را تأمين مى‏كند خانه وسيعى است كه ناموس صاحبش و وضع او را از چشم مردم بپوشاند. همانگونه كه در اسلام افراد به زيستن در خانه‏هاى وسيع تشويق گرديده‏اند، زندگى در مساكن تنگ و تاريك در اين آيين نكوهش شده است. رسول اكرم (ص) يكى از سه چيزى را كه سبب بدبختى آدمى مى‏شود خانه محقرى كه جاى كمى دارد دانسته‏اند.(4) امام باقر و امام صادق(ع) نيز خانه‏هاى تنگ و كوچك را مذمت نموده‏اند.(5) معمربن خالد مى‏گويد: امام كاظم خانه‏اى خريد و به يكى از دوستانش كه در خانه‏اى تنگ زندگى مى‏كرد، فرمود: برو در آن خانه بنشين. وى عرض كرد: آخر اين خانه پدرم را كفايت مى‏كرد و با وجود كوچكى با آن مى‏ساخت: امام در جوابش فرمود: شايد پدرت نادان بوده است آيا تو هم مى‏خواهى مثل او باشى.(6) با تأمل در اين روايات و مشاهده زندگى آنان كه در خانه‏هاى كوچك، تاريك و پرسر و صدا زندگى مى‏كنند، ملاحظه مى‏گردد كه ساكنين اين مساكن به لحاظ بهداشتى و سلامتى بدنى و روانى چقدر مشكل دارند و از هواى پاك، نور مناسب و آفتاب كه تابش آن ضامت سلامتى است محرومند همين كاستى‏ها موجب شده كه آنان از نظر وضع عمومى، دچار برخى بيمارى‏ها و ناگوارى‏ها باشند. يكى از پژوهشگران اروپايى به دنبال تحقيقاتى به اين نتيجه رسيده است كه زيستن در اتاق‏هاى كوچك و بدون پنجره كه كمتر با فضاى بيرون و هواى سالم ارتباط دارد، در پيدايش كسالت روحى و افسردگى ساكنين تأثير مى‏گذارد.(7)
محيط محدود و فضاى بسته زمينه را براى تنگنا انديش فراهم مى‏كند. بر اساس پژوهش‏هاى به عمل آمده در يكى از سرزمين‏هاى اروپايى، رشد فكرى و بدنى اطفال با نوع مسكن ارتباط دارد. اين بررسى‏ها نشان داده است كه مالك يا مستأجر بودن، منطقه محل سكونت و تراكم جمعيت بر جنبه‏هاى عاطفى و فكرى كودكان اثر مى‏گذارد. اغلب اطفالى كه در خانه‏هاى محقر و فضاهاى كوچك زندگى مى‏كنند از بيمارى‏هاى تنفسى رنج مى‏برند، زندگى در خانه‏هاى آپارتمانى در تماس كودكان با افراد هم سال مشكل ايجاد مى‏نمايد.(8)
بسيارى از اختلافات ساكنين مجتمع‏هاى مسكونى فشرده و لاله زنبورى ناشى از كمى فضا و ايجاد مزاحمت براى يكديگر است زيرا آنان تصوّر مى‏نمايند چون صاحب خانه هستند هرگونه بخواهند مى‏توانند زندگى كنند. بروز هر نوع دشوارى و ناگوارى را براى همسايگان خود، ناشى از فضاهاى مسكونى و نوع بنا مى‏دانند، اين روند هرگونه تفاهمى را از بين برده و آسايش ديگران را مختل مى‏كند. سرو صداى بچه‏ها، عدم احساس مسؤوليت نسبت به خرابى‏ها، نم زدگى‏ها، تركيدگى لوله‏ها، چكه نمودن آب، عدم رعايت موازين شرعى در خصوص وضع حجاب، نوع پوشش و مانند آن، مشكلاتى است كه براى ساكنين اين خانه‏هاى محقر پديد مى‏آيد، چنين زندگى، عاطفه، الفت و صميميت را به تحليل مى‏برد. اصولاً افراد در چنين مساكنى با هم تجانس ندارند و منافعشان در تضاد است، ارزشهاى معنوى و فضايل اخلاقى معمولاً در مقابل ملاك‏هايى چون نوع لباس، ميزان حقوق، دارايى، بهاى خانه، چگونگى امكانات و تجملات، وسيله نقليه و موقعيت شغلى رنگ مى‏بازد و چون پايگاه اجتماعى افراد به چنين امورى بستگى دارد و برخى افراد نمى‏توانند از مسير متعارف، قانونى و مشروع به چنين موقيعيتى دست يابند به خلاف، جرم و تجاوز به حريم ديگران روى مى‏آورند، از اين روى كج‏روى‏هاى اجتماعى در محلات غير بومى و مناطقى كه مساكن جديد و فشرده دارند نسبت به مناطق سنتى افزون‏تر است.
خودخواهى، خودبرتر بينى، خشم و خشونت غير منطقى، ترجيح منافع شخصى بر منافع اجتماعى، رقابت غير اصولى و ستيزه جويى، عدم پيروى از نگرش‏هاى خردمندانه، جدال ناگوار و حتى خونين معمولاً عوارضى منفى است كه در اين گونه نواحى مسكونى قابل مشاهده است.
معمولاً وقتى افراد از نظارت اشخاص آشنا رها شوند بيشتر مستعد انحراف و گژى مى‏شوند. در محلات بومى كه هويّت مذهبى و فرهنگى حاكميت دارد معمولاً همسايه‏ها به نوعى اخلاق و رفتار يكديگر را اصلاح مى‏كنند، به يكديگر تذكر مى‏دهند، هشدارهايى سازنده دارند و خلافكاران را ملامت مى‏كنند امّا در بلوك‏هاى ساختمانى به دليل فقدان روابط عاطفى و صميمانه افراد قادر نخواهند بود ارزشهاى اخلاقى را نسبت به هم بيازمايند و به محك گذارند و يا آنها را متعادل كرده، خويشتن را با ديگران هماهنگ سازند. نكوهش ارتفاع زياد
از مجموعه روايات منقول از ائمه هدى(ع) بر مى‏آيد كه در احداث ساختمان، ارتفاع دادن به بنا روا نمى‏باشد و اين مساكن براى اهل آن عوارضى به بار مى‏آورند. در برخى احاديث تصريح گرديده است هرگاه ارتفاع ساختمان ازهشت ذراع فراتر رفت بايد بر فراز آن آية الكرسى نوشت.(9) ابو خديجه گفت: من مشاهده كردم آية الكرسى بر اطراف خانه امام صادق (ع) نوشته شده بود.(10) رسول اكرم(ص) فرموده‏اند حق همسايه آن است كه بناى خود را از بناى او بالاتر نبرند و جريان هوا را بروى مسدود نكنند.(11) در منابع روايى تصريح گريده است خانه‏هاى با ارتفاع زياد محل سكونت جنيان و شياطين خواهند بود.(12)
اين كه شهرى را به تورم ساختمانى مبتلا كرده‏اند، بخشى از آن را با آسمان خراش‏ها اشباع نموده‏اند و بخش ديگر را مخروبه و محروم نگه داشته‏اند امر درستى نمى‏باشد، خانه‏هاى با ارتفاع زياد در ميان مساكن معمولى براى صاحبان آنها نوعى غرور كاذب ايجاد مى‏كند، اين بناها بر خانه‏هاى مجاور اشراف پيدا مى‏نمايند و زمينه‏هاى نگاه حرام را بوجود مى‏آورند، اين روند هوس‏هاى آدمى را تحريك نموده و موجب مى‏شود افراد خلاف‏هاى خطرناكى مرتكب شوند كه شرف انسانى را خدشه دار مى‏سازند. بر افراشتن خانه‏اى مرتفع درميان بناهاى عادى غير از آن كه نمادى از تفرقه و خودبرتر بينى است همسايگان را از حقوق طبيعى چون نور مناسب، تهويه، نسيم خنك و فضاى باز محروم مى‏كند و امنيت داخل منازل نيز دچار نقصان مى‏گردد. ساكنين خانه‏هاى يك اشكوبه در نتيجه وجود ساختمان بلند هم جوار از بسيارى از حقوق مسلّم خويش محروم گرديده و زندگى خصوصى آنان در معرض ديد بالانشينان قرار مى‏گيرد.(13)
نقل كرده‏اند روزى رسول اكرم(ص) همراه صحابه از جايى عبور مى‏نمودند كه ساختمان بزرگ، مرتفع و قبّه مانندى را مشاهده كردند، پرسيدند: اين بنا به چه كسى تعلّق دارد. گفتند: از آن مرد انصارى است. بعد از چند روز صاحب خانه مزبور به محضر آن بزرگوار شرفياب گرديد. حضرت از وى روى برتافت و او متوجّه شد پيامبر به دليل احداث بناى مرتفع از دست وى ناراحت شده است. حضرت عقيده داشتند چنين بناهايى براى اهل محل، زحمت و دردسر ايجاد مى‏كند.(14)
مستحب است لب بام هم سطح آن نباشد و حداقل يك ذراع حائلى بلندتر داشته باشد. در روايتى رسول اكرم(ص) مسلمانان را از خوابيدن بر بامى كه فاقد ديوار است، نهى فرموده‏اند و افزوده‏اند هر كس بر بام بدون ديوار بخوابد از امان الهى خارج مى‏شود. همچنين امام صادق(ع) فرموده‏اند: تنها خوابيدن بر بام مكروه بوده و خوابيدن بر روى بام بدون ديوار جايز نخواهد بود و اين حكم براى زن و مرد مساوى است، پرسيدند اگر سه جانب آن ديوار باشد چگونه است؟ فرمودند كفايت نمى‏كند،(15) دليل اين توصيه‏ها و تأكيدها، جلوگيرى از حوادث ناگوار چون سقوط از پشت بام و اصلاح و كنترل روابط همسايگان و رعايت شئونات اخلاقى، حفظ حياء و عفت است. منع از نگاه به خانه‏ها
اشراف بر زندگى ديگران و گشودن روزنه و پنجره به مساكن اهل محل در نظام معمارى اسلامى روا نبوده و تجاوز به حقوق ديگران به حساب مى‏آيد امام صادق(ع) فرمودند: مؤمن در سه چيز آسوده است كه يكى از آنها خانه گسترده‏اى است كه از ناديدنى‏هاى او پرده پوشى كند و حالات ناروا را از ديد مردم مصون بدارد.(16) از امام پنجم روايت گرديده است كسى كه خانه مسلمانى سرك كشد در آوردن چشمانش بر آن مسلمان مباح خواهد بود.(17)(مى‏تواند آن را آماج تير و مانند آن سازد). قرآن مسلمانان را از تجسّس در امر يكديگر منع نموده(18) و اين موضوع درباره خانه‏ها نيز صادق است. نقل كرده‏اند يكى از خلفاء شبى در مدينه صداى مردى را شنيد كه در منزل خود مشغول خواندن آواز بود. پس از ديوار خانه‏اش بالا رفت و خطاب به وى گفت:اى دشمن خدا گمان كردى معصيت پروردگار را مرتكب شدى و خداوند از تو مى‏گذرد. آن مرد در پاسخ گفت: در عقوبت من تعجيل مكن چون اگر مرتكب خالفى شده‏ام تو در طريق معصيت بر من سبقت گرفته‏اى زيرا سه تخلف نموده‏اى، چرا كه خداوند انسا نها را از جستجو در امور هم نهى نموده است ولى تو اين تجسس را انجام دادى، همچنين بدون اجازه وارد منزل من شدى و قرآن چنين مجوّزى را صادر ننموده است جز به استيناس و نيز ار ديوار بالا آمدى نه از درب كه اين عمل نيز خلاف مى‏باشد. از رسول اكرم(ص) روايت شده است: لغزش‏هاى مسلمين را دنبال نكنيد. اگر چه نهى از منكر و جلوگيرى از خلاف‏هاى ديگران از ضرورت‏هاى مهم و دستورات مؤكّد آيين اسلام است ولى پافشارى در افشاى گناه مسلمان كار درستى نمى‏باشد و نبايد همت مسلمانان اين باشد كه عيب‏جوئى از ديگران را مشى خود قرار دهد مصطفاى پيامبران رسول خدا(ص) فرموده‏اند: خانه هر كس حرم اوست،(19) پس نبايد كسى بدون اجازه و جلب رضايت صاحبش وارد آن شود. بعد از فتح مكّه آن حضرت به مخالفان امان داد و فرمود: خانه هركس وقتى صاحبش در آن بماند ودرب را ببنددو نيز مسجدالحرام امان گاه مى‏باشد.(20) دختر ابوطالب (امّ هانى) دوتن از بستگان شوهر خويش را در منزل پناه داد، حضرت على(ع) كه قصد به هلاكت رسانيدن آن دو را داشت به دستور رسول اكرم(ص) نكشت.(21)
ارزش چشم در قوانين قضايى و حقوقى با جان آدمى برابر است تا آنجا كه اگر فردى دو چشم ديگرى را نابينا نمايد ديه كامل يك انسان بر عهده‏اش مى‏باشد و بايد آن را بپردازد.(22) اما همين چشم اگر نگاه خائنانه و خلاف بنمايد و بخواهد به مساكن، اسرار و نواميس مردم بنگرد، اگر از سوى اهل منزلى كه وى بدان دزدانه ديد مى‏زند آسيب ببيند و حتى منجر به كورى شود، ديه ندارد، اين حكم شدّت مذمّت چشم ناپاكى را مى‏رساند كه بى اذن و به ناروا و حرام وارد حريم ديگران مى‏شود و مرتكب گناه مى‏گردد.(23) امام خمينى (قدس سره) در اين‏باره چنين فتوا داده‏اند: ديد زدن به خانه مردم و نگاه به نامحرم گناه است و صاحب خانه حق دارد سنگ يا چيزى به سوى نگاه كننده پرتاب كند و ضمانى هم بر او نيست حتى اگر به درون خانه‏هايى دور با ابزارى (مثل دوربين قوى) بنگرد مثل آن است كه از نزديك نگاه مى‏نمايد. نگاه به درون خانه كسى از طريق نصب آيينه نيز همين حكم را دارد.(24)اين مجازات شديد براى ديدگان ناپاك حرمت گذارى براى حقوق شخصى در زندگى خصوصى انسان‏هاست و برگرفته از روايات معصومين مى‏باشد. چنانچه رسول اكرم(ص) در حديثى تصريح فرموده‏اند: هر كس به خانه همسايه‏اش سرك كشد تا به عورت مردى يا موى زنى يا بدن بانويى بنگرد بر خداوند رواست كه او را همراه منافقان به آتش دوزخ بيافكند.(25) نقل نموده‏اند رسول خدا(ص) در خانه خويش مشغول شانه زدن به موهاى مبارك بود و در آن حال يكى از همسران آن وجود مقدس در كنارش نشسته بود، كسى از شكاف در به اندرون خانه حضرت مى‏نگريست، پيامبر فرمود: اگر به تو نزديك بودم، چشمانت را با همين شانه در مى‏آوردم و در برخى روايات آمده است حضرت آن مرد خاطى را تعقيب نمود و او گريخت.(26)امام صادق(ع) هم فرموده‏اند هر كسى بدون اجازه به خانه‏اى نگاه كند در چنين حال اگر چشمش را معيوب سازند ديه‏اى بر آنان نيست.(27)
در تفسير ابوالفتوح رازى آمده است. جوانى در اوقات نماز، بر فراز مأذنه مسجدى اذان مى‏گفت: يك روز در حال اذان گفتن به خانه‏هاى اطراف نظر انداخت، نظرى كه اسلام از باب مصلحت انسان و حفظ وى از فتنه‏ها حرام كرده است. ناگهان چشمانش در خانه‏اى به دخترى نيكو منظر و صاحب جمال افتاد. پس دل به او داد بعد از اذان به سوى آن خانه رفت و دربش را كوبيد، صاحب منزل درب را گشود. جوان خطاب به وى گفت: اگر دخترتان را شوهر مى‏دهيد من مايلم او را به همسرى خويش برگزينم، صاحبخانه گفت ما آسورى مذهبيم اگر آيين ما را مى‏پذيرى از اين كه وى را به عقد تو در آورم پرهيزى ندارم. جوان كه دل به جمال و زيبايى آن دختر دوخته بود از پذيرش اين شرط استقبال كرد و از اسلام دست بر داشت امّا هنگامى كه مى‏خواست آن دختر را بر طبق رسم آسوريان عقد كند از بالاى پله‏هاى خانه با سر بر زمين آمد و به هلاكت رسيد.
از حضرت امام حسن عسكرى(ع) روايت شده است: به خاتم رسولان حضرت محمد(ص) وحى گرديد فردى به خانه همسايه خويش مى‏نگرد و از ديدن زن نامحرم مضايقه ندارد آن حضرت بر آشفت و فرمود: او را به نزد من آوريد. كسى عرض كرد از پيروان شماست و به رسالت آن جناب و امامت حضرت على(ع) اعتقاد دارد و از دشمنان اهل بيت بيزارى مى‏جويد، رسول اكرم(ص) فرمود: مگوئيد از متابعان ماست دروغ مى‏گويد، آگاه باشيد مطيع ما كسى است كه در اعمال و رفتار پيرومان باشد و اين گونه عمل نكرده است.(28) لقمان به فرزندش مى‏گويد: فرزندم خدمت چهار هزار پيامبر رفته و از هر كدام كلمه‏اى آموختم و از ميان آنها هشت كلمه برگزيدم كه يكى از آنها اين است: چون در خانه ديگرى بودى چشم خود را حفظ كن.(29) ايجاد انس براى اهل خانه‏
از ديدگاه شريعت اسلامى هيچ كس حق ندارد بدون اطلاع و اجازه قبلى به خانه ديگرى وارد شود. در عصر جاهليت در حجاز رسم نبود كسى براى دخول به بيت ديگران اذن بگيرد و در خانه‏ها باز بود و حتى اجازه گرفتن را نوعى اهانت به خود تلقّى مى‏كردند و سرزده به خانه‏هاى هم مى‏رفتند، آيين اسلام اين رسم غلط را باطل اعلام كرد و دستور داد مردم بايد با اطلاع قبلى به منازل هم بروند و حكمت چنين حكمى دو چيز است: آماده شدن زنان ساكن در خانه براى پوشيدن خود و نيز هر كسى در خانه اسرارى و مسايلى دارد كه مايل نباشد ديگران از آن‏ها آگاه گردند خويشاوند، دوستى و الفت نيز موجب نمى‏شود كه اين حكم ناديده گرفته شود همچنين توصيه مذكور به منازلى كه زنان در آن‏ها اقامت دارند نمى‏باشد و براى ورود به هر خانه‏اى اذن از اهلش لازم است.
قرآن كريم مى‏فرمايد: «يا ايها الّذين آمنوا لا تدخلوا بيوتاً غير بيوتكم حتى تستأنسوا و تسلّموا على اهلها ذلكم خيرٌ لعلّكم تذكّرون؛(30) اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد به خانه‏اى غير از محل سكونت خود، بدون آن كه اجازه گرفته و بر ساكنانش سلام كرده باشيد داخل مشويد. اين برايتان بهتر است باشد كه پند گيريد». اين انس كه قرآن بدان تصريح دارد ضد وحشت است يعنى جلب آرامش اهل خانه زيرا اگر مردى ناگهانى به منزل ديگرى برود نوعى نزع و نگرانى به اهل خانه غالب مى‏گردد، قرآن هشدار مى‏دهد اجازه ندهيد اين تشويش و آشفتگى بر ذهن‏ها حاكم شود. در واقع از ديدگاه كلام وحى خانه محل آسايش است و بايد آرامش اهل آن حفظ گردد. چه بسا وضع خانه‏اى به نحوى است كه صاحبش دوست ندارد كسى آن اوضاع را مشاهده كند و يا آن كه خسته و بيمار بوده و آمادگى پذيرش كسى را ندارد. چه بسا سرزده وارد اتاق يا خانه‏اى شدن سبب شود كه نگاه فورى به چهره‏اى يا اندامى يا صحنه‏اى افكنده شود كه بر اثر آن هوس و شهوات بيدار شوند و دام فتنه و گناه را شيطان بگستراند. قرآن در دنباله تأكيد در آيه فوق اضافه مى‏كند:«فان لم تجدوا فيها احداً فلاتدخلوها حتّى يؤذن لكم و ان قيل لكم ارجعوا فارجعوا هو ازكى لكم و اللّه بما تعملون عليم؛(31)اگر در خانه كسى را نيافتيد داخل مشويد تا شما را رخصت دهند و اگر گويند باز گرديد، مراجعت كنيد اين برايتان پاكيزه‏تر است و خداوند به هر كارى كه مى‏كنيد آگاه است. اگر خانه‏اى مصون از ديد ديگران و چشم و نگاههاى آلوده نباشد ديگر محل آسايش، آرامش و امنيّت نخواهد بود. اين كه بايد بر در خانه يا اتاق پرده‏اى باشد و با اين وجود باز هم اهل آن را خبردار نمود تا وارد شويد براى جلوگيرى از برخى خلاف‏ها و معاصى است. البته صاحب خانه هم بايد در تجهيز امكانات خويش و تأمين وسايلى كه به اين ايمنى و احساس آرامش كمك مى‏كند بكوشد. رهگذران، همسايگان و ساكنين طبقات بالاتر و خانه‏هاى مشرف نيز بايد نگاه خويش را تحت كنترل درآورند.
رسول اكرم(ص) فرموده‏اند: براى خبردادن به اهل خانه ذكر خدا بر زبان جارى گردد همچون سبحان اللّه، اللّه اكبر و اين كه ايرانيان به هنگام ورود به منازل افراد يا اللّه مى‏گويند: الهام گرفته از اين توصيه است. همچنين طبق آيه قرآن بايد بر اهل خانه سلام كرد. امام باقر(ع) فرموده‏اند: به هنگام ورود به منازل افراد بايد بر اهل آن سلام نمود و چنانچه كسى نباشد بگوئيد السلام علينا من عند ربّنا (درود بر ما از جانب پروردگار ما) چرا كه خداوند فرموده است: تحيّت با بركت و پاكيزه نزد خداست.(32) رسول اكرم(ص) وقتى به در خانه كسى مى‏آمدند با صداى بلند اجازه ورود مى‏گرفتند زيرا آن روزها متداول نبود بر در خانه‏ها پرده‏اى نصب كنند(33)، اگر اهل خانه اجازه ورود مى‏دادند داخل مى‏شدند و اگر جوابى نمى‏شنيدند در نوبت دوم و سوم سلام را تكرار مى‏فرمودند و اگر پاسخى نمى‏شنيدند برمى‏گشتند. آن حضرت اين روش را حتى در مورد خانه دخترش حضرت فاطمه زهرا(س) به اجرا در مى‏آوردند.(34)
امام صادق(ع) فرموده‏اند: اجازه خواستن براى ورود به خانه ديگران سه بار است، بار اول مى‏شنوند، بار دوم خود را حفظ مى‏كنند و در سومين بار اگر خواستند اجازه ورود مى‏دهند در غير اين صورت مستأذن باز مى‏گردد.(35) يك بار ابوسعيد خدرى روبروى خانه حضرت محمّد(ص) ايستاده اذن ورود طلبيد، پيامبر فرمود: روبروى در اجازه نگير.(36) سرزده به خانه خويش نيز وارد شدن روا نمى‏باشد. در آداب سفر آمده است پيامبر اكرم(ص) نهى نمود اگر كسى شبانه از مسافرت برگشته سرزده وارد خانه شود مگر آن كه قبلاً اعلام كند و خبر دهد.(37)
از امام صادق(ع) رسيده است مرد هنگام ورود به خانه‏اش، به اهل خانه سلام كند و در حال ورود به درگاه پاپوش خويش را به صدا در آورد و سرفه كند تا اهل خانه خبردار شوند، مبادا چيزى به چشم ببيند كه وى را ناخوشايند باشد و نيز توصيه شده است هنگام بيرون آمدن از خانه آيات آخر سوره آل عمران، آية الكرسى، انّا انزلنا و فاتحه الكتاب خوانده شود. در حديث مستندى آمده است هنگام بيرون آمدن از خانه اين عبارت بايد زمزمه گردد: آمنت باللّه، توكلت على اللّه، لاحول ولا قوة الّا باللّه. ابوحمزه ثمالى روايت مى‏كند امام سجاد(ع) هنگام بيرون رفتن از خانه اين ذكر را بر زبان مبارك خويش جارى مى‏فرمود:« بسم اللّه حسبى اللّه توكلت على اللّه اللهم انّى اسئلك خير امور كلّها و اعوذبك من خزى الدنيا و عذاب الاخرة»(38)، از حضرت على (ع) روايت شده است وقتى كسى بخواهد پى كارى رود پگاه پنج شنبه از خانه بيرون آيد.(39)
مردى خدمت حضرت محمّد (ص) آمد و عرض كرد: آيا براى وارد شدن به محل سكونت مادرم بايد اجازه بخواهم، پيامبر اكرم(ص) فرمود: آرى، آن مرد پرسيد: چون مادرم خدمتكارى جز من ندارد باز هم لازم است هر بار كه نزدش مى‏روم اجازه بگيرم؟ حضرت فرمود: آيا دوست دارى مادرت را عريان مشاهده كنى؟ مرد گفت: نه!، حضرت فرمود: پس اجازه بگير و وارد شو.
ادب ديگرى كه اسلام به پيروان خود مى‏آموزد و به سلامتى خانوادگى و اخلاقى نوجوانان و افراد نابالغ مربوط مى شود اجازه گرفتن براى ورود به اتاق والدين است و اين دستور را بايد والدين و فرزندان مراعات كنند به نحوى كه زمينه‏هاى بد آموزى، تحريك و انحراف در كودكان و نوجوانان پديد نيايد. توصيه قرآن اين است: «يا ايها الّذين آمنوا ليستأذنكم الّذين ملكت ايمانكم والذين لم يبلغوا الحلم منكم ثلاث مراتٍ من قبل صلوة الفجر و حين تضعون نيابكم من الظهيره و من بعد صلوة العشاء ثلاث عوراتٍ لكم ليس عليكم ولا عليهم جناح بعد هنّ طوافون عليكم بعضكم على بعض كذلك يبيّن اللّه لكم الآيات و اللّه عليم حكيم.»(40)
اى آنان كه ايمان آورده‏ايد خدمتكاران شما و كودكانى كه به سن بلوغ نرسيده‏اند (بايد براى ورود به اتاق) سه بار اذن بگيرند قبل از نماز صبح، هنگام استراحت ظهر، شب بعد از عشاء. قرآن در اذن گرفتن براى رفتن نزد والدين بين كودكان نابالغ و اطفالى كه به سن بلوغ رسيده‏اند تفاوت قائل مى‏شود زيرا افرادى كه ايام بلوغ را درك نكرده‏اند تنها در سه وقت مشخص موظف به اجازه گرفتن هستند چون زندگى آنان با زندگى پدر و مادر آنقدر آميخته است كه اگر بخواهند در همه حال اذن بگيرند مشكل خواهد بود، از اين گذشته غريزه جنسى آنان بطور كامل بيدار نشده است امّا قرآن در مورد نوجوانان بالغ چنين حكم صادر نموده است:
«و اذا بلغ الاطفال منكم الحلم فليستأذنوكما استأذن الّذين من قبلهم كذلك يتّبين اللّه لكم آياته و اللّه عليم حكيم».(41) و هنگامى كه كودكان به بلوغ (آشكار شدن علايم مردى) برسند موظفند (در همه حال) اذن بگيرند چنانكه پيش از ايشان اجازه مى‏گرفتند تا وارد شوند بدين گونه خداوند نشانه‏هاى خويش را براى شما بيان مى‏كند اين حكم مخصوص موقعى است كه والدين در جايى مشخص استراحت مى‏نمايند ولى وارد شدن به اتاق عمومى، بويژه موقعى كه ديگر اعضاى خانواده يا ميهمانان حاضرند بدون اذن گرفتن جايز است و اشكالى ندارد.(42)
به نظر علامه طباطبايى اجازه گرفتن براى آمدن به داخل خانه اين زمينه را فراهم مى‏سازد كه ساكنين منزل خود را بپوشانند و از ناحيه خويشتن ايمن و خاطر جمع باشند و اين شيوه شايسته كمك مى‏كند روح اخوت، تفاهم و تعاون عمومى در مسير گسترش فضايل و مكارم و پوشانيده شدن امور ناروا استمرار يابد.(43)
متأسّفانه ما مسلمانان نسبت به اين گونه ظرافت و دقت‏هاى اخلاقى، شرعى و دينى حساسيت خود را از دست داده‏ايم. شخصى به خانه يكى از بستگان خود مى‏رود و برايش تفاوت نمى‏كند كه چه لحظه‏اى از شب است آنقدر زنگ درب يا آيفون را مى‏زند تا درب باز شود، با وجود آن كه تلفن هم دارد، تماس نمى‏گيرد و هماهنگى نمى‏كند من قصد آمدن به خانه شما را دارم تا صاحب خانه موقعيت خود را در نظر گيرد و براى پذيرايى آمادگى لازم را به دست آورد، با نهايت تأسف عرف هم نمى‏پذيرد كه اين آقايى كه بى‏خبر آمده و بدون قول و قرار قبلى اصرار دارد پا به خانه خويشاوند خويش بگذارد، باز گردد، آرى سرزده به منزل آشنايان و دوستان مى‏رويم و توقع داريم با بهترين برخوردها و گشاده‏رويى از ما پذيرايى بنمايند و اگر غذاى مناسب، ميوه مرغوب و شيرينى عالى نياورند و با عواطف و احساسات احوالپرسى نكنند رنجيده خاطر مى‏شويم، اين گونه رفت و آمده‏ها علاوه بر آن كه نشان مى‏دهد ما با ادب قرآنى و سيره رسول اكرم(ص) و اهل بيت، تربيت نشده‏ايم، موجب زوال روابط عاطفى و علاقه و به تحليل رفتن محبت‏هاى خويشاوندى مى‏گردد و روح نفرت و انزجار، بدبينى و كدورت را جايگزين آن مى‏سازد. قرآن تأكيد مى‏كند اگر صاحب خانه به شما گفت برگرديد فعلاً آمادگى نشستن و پذيرايى را ندارم بدون آن‏كه ناراحت شويد بايد بازگرديد و از اين برخورد صادقانه دچار ملال نشويد امّا سوگمندانه چنين فرهنگى در جامعه ما حاكميت ندارد و صراحت لهجه صاحب خانه را در مورد عدم آمادگى در آن وقت معين براى پذيرايى را نوعى اهانت و تحقير تلقى نموده، قهر كرده و در هر محفل و مجلسى زبان به مذمت و انتقاد و غيبت گشوده و مى‏گوئيم فلانى ما را به منزل خويش راه نداد، چه بسا خداى ناكرده نسبت ناروا هم مى‏دهيم كه چرا ما را نپذيرفته است. اين رفتار علاوه بر آن كه ناشى از جهالت و عدم رشد فكرى و اجتماعى است از ضعف ايمان، سستى در اخلاق و رفتار نيز حكايت دارد.(44)
بنابراين آيين اسلام به ما هشدار مى‏دهد بايد به حقوق ساكنين در منازل احترام گذاشت و البته اين موضوع صرفاً مسئله فقهى نمى‏باشد كه به عنوان مثال تصرف در ملك غير بدون رضايتش و اجازه‏اش حرام است يا نه بلكه مسئله‏اى اخلاقى، انسانى و اجتماعى مطرح است كه در فضايى فراتر از محدوده حقوق مدنى سير مى‏كند و باحيثيت، آبرو و آزادى افراد ارتباط دارد. كه بايد مصون از تعرض باقى بماند و عدم رعايت اين دستور، خلافى آشكار و رفتارى ضد قرآن به شمار مى‏آيد.(45)
قرآن در مورد چگونگى ورود به خانه پيامبر اكرم و نحوه برخورد با آن حضرت طى آيه‏اى رهنمودى بسيار عالى، آموزنده و رشد دهنده دارد كه يك فرد مسلمان مى‏تواند آن را در مورد مشاهير و رهبران دينى و مراجع عظام، برنامه‏اى براى رفتار خويش قرار دهد: «يا ايها الّذين آمنوا لاتدخلوا بيوت النّبى الّا ان يؤذن لكم الى طعام غير ناظرين انيه ولكن اذا دعيتم فادخلوا فاذا طعمتم فانتشروا و لا مستأنسين لحديث انّ ذلكم يؤذى النّبى فيستحيى منكم و اللّه لا يستحيى من الحق…(46)؛ اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد در بيوت پيامبر داخل مشويد مگر آن كه به شما براى صرف غذا اجازه داده شود(مشروط بر آن كه قبل از موعد معين نياييد) و در انتظار وقت غذا ننشينيد امّا هنگامى كه دعوت شديد داخل شويد و وقتى غذا خورديد پراكنده شويد و (بعد از صرف غذا) به بحث و گفتگو ننشينيد. اين رفتار، رسول اكرم(ص) را ناراحت مى‏كند ولى او از شما شرم مى‏نمايد، امّا خداوند از بيان حق شرم ندارد.
بنابه حكم قرآنى نبايد بى‏موقع به خانه‏اى كه دعوت شده‏اند وارد گرديد و نه اجابت دعوت را ناديده انگاشت و نه بايد پس از صرف غذا براى مدت طولانى درنگ كرد.(47) پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. نهج الفصاحه، ص 261 – 260 ؛خصائل صدوق، ج 1، ص 179. 2. بحارالانوار، علّامه مجلسى، ج 76، ص 148. 3. مكارم الآثار، ص 24. 4. نهج الفصاحه، ص 254، حديث 1254. 5. خصال صدوق، ج 1، ص 122 ؛ كافى، ج 6، ص 526، حديث ششم. 6. كافى، ج 6، ص 525، روايت دوم. 7. اولين دانشگاه و آخرين پيامبر، ج 2، ص 182. 8. مجله فولاد، آبان 1374، مقاله آقاى حسين قاسمى جامى، ص 27 – 26. 9. بحارالانوار، ج 76، ص 151. 10. همان. 11. نهج الفصاحه، ص 291. 12. نك: حلية المتقين، علامه مجلسى، ص 447 – 446. 13. نك: جامعه‏شناسى انحرافات، دكتر داور شيخاوندى. 14. فصلنامه فرهنگ كوثر، شماره 50، ص 56. 15. حلية المتقين، ص 232. 16. كافى، ج 5، ص 327، روايت 6. 17. معارف و معاريف، سيد مصطفى حسينى دشتى، ج 5، ص 37. 18. سوره حجرات، آيه 13. 19. نهج الفصاحه، ص 331، حديث 1582. 20. تاريخ پيامبر اسلام، دكتر آيتى، ص 561. 21. تاريخ يعقوبى، ج 1، ص 419. 22. رساله نوين منطبق با فتاوى حضرت امام خمينى، ج 4، ص 285. 23. اخلاق معاشرت، مقاله جواد محدثى، مجله پيام زن، شماره 74، ص 10. 24. تحريرالوسيله، ج 1، ص 493. 25. وسايل الشيعه، ج 14، ص 141. 26. همان، ج 19، ص 49 – 48. 27. همان، ص 50. 28. تنبيه الخواطر(مجموعه ورّام)، ج 2، ص 204. 29. چهل حديث، محمد اسماعيل ملّايى، ص 50 به نقل از سفينة البحار. 30. سوره نور، آيه 27. 31. همان، آيه 28. 32. آداب معاشرت از ديدگاه معصومين، ص 69. 33. تفسير فخر رازى، ج 23، ص 198. 34. تفسير نمونه، ج 14، ص 431. 35. خصال صدوق، ج 1، ص 431. 36. تفسير فخر رازى، همان جلد، ص 199. 37. مكارم الاخلاق، ص 266. 38. معارف و معاريف ، ج 5، ص 40. 39. تفسير مجمع البيان، ج 14، ص 135. 40. سوره نور، آيه 58. 41. همان، آيه 59. 42. تفسير نمونه، ج 14، ص 541. 43. الميزان فى التفسير القرآن، ج 15، ص 118. 44. نك: مسئله حجاب، شهيد مطهرى، بحث استيناس، ص 119 – 113 ؛ آشنايى با قرآن، همان مؤلف، ج 4، ص 84 – 73. 45. نقطه‏هاى آغاز در اخلاق عملى، آية اللّه مهدوى كنى، ص 579. 46. سوره احزاب، آيه 53. 47. تفسير نمونه، ج 17، ص 400.

/

فضيلت ماه مبارك رمضان‏

مركز فرهنگ و معارف قرآن‏
«رمضان» در لغت از «رمضاء» به معناى شدت حرارت گرفته شده و به معناى سوزانيدن مى‏باشد.(1) چون در اين ماه گناهان انسان بخشيده مى‏شود، به اين ماه مبارك رمضان گفته‏اند.
پيامبر اكرم(ص) مى‏فرمايد: «انما سمى الرمضان لانه يرمض الذنوب؛(2) ماه رمضان به اين نام خوانده شده است، زيرا گناهان را مى‏سوزاند.»
رمضان نام يكى از ماه‏هاى قمرى و تنها ماه قمرى است كه نامش در قرآن آمده است و يكى از چهار ماهى است كه خداوند متعال جنگ را در آن حرام كرده است.(مگر جنبه دفاع داشته باشد.)
در اين ماه كتاب‏هاى آسمانى قرآن‏كريم، انجيل، تورات، صحف و زبور نازل شده است.(3)
اين ماه در روايات اسلامى ماه خدا و ميهمانى امت پيامبر اكرم(ص) خوانده شده و خداوند متعال از بندگان خود در اين ماه در نهايت كرامت و مهربانى پذيرايى مى‏كند؛ پيامبر اكرم(ص) مى‏فرمايد: «ماه رجب ماه خدا و ماه شعبان ماه من و ماه رمضان، ماه امت من است،(4) هر كس همه اين ماه را روزه بگيرد بر خدا واجب است كه همه گناهانش را ببخشد، بقيه عمرش را تضمين كند و او را از تشنگى و عطش دردناك روز قيامت امان دهد.»(5)
اين ماه، در ميان مسلمانان از احترام، اهميت و جايگاه ويژه‏اى برخوردار و ماه سلوك روحى آنان است و مؤمنان با مقدمه‏سازى و فراهم كردن زمينه‏هاى معنوى در ماه‏هاى رجب و شعبان هر سال خود را براى ورود به اين ماه شريف و پربركت آماده مى‏كنند، و با حلول اين ماه با شور و اشتياق و دادن اطعام و افطارى به نيازمندان، شب‏زنده‏دارى و عبادت، تلاوت قرآن، دعا، استغفار، دادن صدقه، روزه‏دارى و… روح و جان خود را از سرچشمه فيض الهى سيراب مى‏كنند. فضائل ماه رمضان‏
گرچه ذكر تمام فضائل ماه مبارك رمضان از حوصله اين مقال خارج است؛ ولى پرداختن و ذكر برخى از فضائل آن از نظر قرآن و روايات اسلامى خالى از لطف نيست. 1. برترين ماه سال‏
ماه مبارك رمضان به جهت نزول قرآن كريم در آن و ويژگى‏هاى منحصرى كه دارد در ميان ماه‏هاى سال‏قمرى برترين است؛ قرآن كريم مى‏فرمايد: «ماه رمضان ماهى است كه قرآن براى هدايت انسان‏ها در آن نازل شده است.»(6)
پيامبر گرامى(ص) درباره ماه رمضان مى‏فرمايد: «اى مردم! ماه خدا با بركت و رحمت و مغفرت به شما روى آورد، ماهى كه نزد خدا از همه ماه‏ها برتر و روزهايش بر همه روزها و شب‏هايش بر همه شب‏ها و ساعاتش بر همه ساعات برتر است، ماهى است كه شما در آن به ميهمانى خدا دعوت شده و مورد لطف او قرار گرفته‏ايد، نفس‏هاى شما در آن تسبيح و خوابتان در آن عبادت، عملتان در آن مقبول و دعايتان در آن مستجاب است…. بهترين ساعاتى است كه خداوند به بندگانش نظر رحمت مى‏كند… .»(7)
2. نزول كتب آسمانى در اين ماه‏
تمام كتب بزرگ آسمانى مانند: قرآن كريم، تورات، انجيل، زبور، صحف در اين ماه نازل شده است. حضرت امام صادق(ع) مى‏فرمايد: «كل قرآن كريم در ماه رمضان به بيت المعمور نازل شد، سپس در مدت بيست سال بر پيامبر اكرم(ص) و صحف ابراهيم در شب اول ماه رمضان و تورات در روز ششم ماه رمضان، انجيل در روز سيزدهم ماه رمضان و زبور در روز هيجدهم ماه رمضان نازل شد.»(8)
3. توفيق روزه‏
در ماه رمضان خداوند متعال توفيق روزه‏دارى را به بندگانش داده است؛ «پس هر كه ماه [رمضان‏] را درك كرد، بايد روزه بگيرد.»(9)
انسان افزون بر جنبه مادى و جسمى، داراى بُعد معنوى و روحى هم هست و هر كدام در رسيدن به كمال مطلوب خود، برنامه‏هاى ويژه را نياز دارند، يكى از برنامه‏ها براى تقويت و رشد بُعد معنوى، تقوا و پرهيزگارى است؛ يعنى اگر انسان بخواهد خودش را از جنبه معنوى رشد و پرورش دهد و به طهارت و كمال مطلوب برسد، بايد هواى نفس خود را مهار كند و موانع رشد را يكى پس از ديگرى بر دارد و خود را سرگرم لذت‏ها و شهوات جسمى نكند. يكى از اعمالى كه در اين راستا مؤثر و مفيد است روزه‏دارى است، قرآن كريم مى‏فرمايد: «… اى افرادى كه ايمان آورده‏ايد! روزه بر شما نوشته شد، همان گونه كه بر پيشينيان از شما نوشته شده، تا پرهيزگار شويد.»(10) برخى از فوايد و فضائل روزه:
الف. تقويت تقوا، پرهيزگارى و اخلاص؛(11)
امام صادق(ع) مى‏فرمايد: خداوند متعال فرموده: «روزه از من است و پاداش آن را من مى‏دهم.»(12)
حضرت فاطمه(س) مى‏فرمايد: «خداوند روزه را براى استوارى اخلاص، واجب فرمود.»(13)
ب. مانع عذاب‏هاى دنيوى و اخروى:
امام على(ع) مى‏فرمايد: «روزه روده را باريك مى‏كند گوشت را مى‏ريزد و از گرماى سوزان دوزخ دور مى‏گرداند.»(14)
پيامبر اكرم(ص) مى‏فرمايد: «روزه سپرى در برابر آتش است.»(15) ج. آرامش روان و جسم:
روزه‏دارى روح و روان و قلب و دل و نيز جسم را آرامش داده و باعث سلامتى روح و تندرستى جسم مى‏شود.
پيامبر اكرم(ص) مى‏فرمايد: «روزه بگيريد تا سالم بمانيد.»
باز مى‏فرمايد: «معده خانه تمام دردها و امساك [روزه ]بالاترين داروهاست.»(16)
حضرت امام باقر(ع) مى‏فرمايد: «روزه و حج آرام‏بخش دلهاست.»(17)
حضرت على(ع) مى‏فرمايد: «خداوند بندگان مؤمن خود را به وسيله نمازها و زكات و حديث در روزه‏دارى روزه‏هاى واجب [رمضان ]براى آرام كردن اعضا و جوارح آنان، خشوع ديدگانش و فروتنى جان‏هايشان و خضوع دلهايشان حفظ مى‏كنند.»(18)
امروزه در علم پزشكى و از نظر بهداشت و تندرستى نيز در جاى خود ثابت شده كه روزه‏دارى تأثيرهاى فراوانى بر آرامش روح و روان و سلامتى جسم و بدن دارد، دفع چربى‏هاى مزاحم، تنظيم فشار، قند خون، و… نمونه آن است.(19) د. مانع نفوذ شيطان:
امام على(ع) به پيامبر اكرم(ص) عرض كرد: يا رسول الله! چه چيزى شيطان را از ما دور مى‏كند؟ پيامبرگرامى(ص) فرمود: روزه چهره او را سياه مى‏كند و صدقه پشت او را مى‏شكند.»(20)
بنابراين، روزه مانع نفوذ شيطان‏هاى جنى و انسى شده و وسوسه‏هاى آنان را خنثى مى‏كند. ه . مساوات بين غنى و فقير:
انسان روزه‏دار در هنگام گرسنگى و تشنگى، فقرا و بينوايان را ياد مى‏كند و در نتيجه به كمك آن‏ها مى‏شتابد. حضرت امام حسن عسگرى(ع) درباره علت وجوب روزه مى‏فرمايد: «تا توانگر درد گرسنگى را بچشد و در نتيجه به نيازمند كمك كند.»(21) و. احياء فضائل اخلاقى‏
حضرت امام رضا(ع) درباره علت وجوب روزه مى‏فرمايد: «تا مردم رنج گرسنگى و تشنگى را بچشند و به نيازمندى خود در آخرت پى‏ببرند و روزه‏دار بر اثر گرسنگى و تشنگى خاشع، متواضع و فروتن، مأجور، طالب رضا و ثواب خدا و عارف و صابر باشد و بدين سبب مستحق ثواب شود،… روزه موجب خوددارى از شهوات است، نيز تا روزه در دنيا نصيحت‏گر آنان باشد و ايشان را در راه انجام تكاليفشان رام و ورزيده كند و راهنماى آنان در رسيدن به اجر باشد و به اندازه سختى، تشنگى و گرسنگى كه نيازمندان و مستمندان در دنيا مى‏چشند پى ببرند و در نتيجه، حقوقى كه خداوند در دارايى‏هايشان واجب فرموده است، به ايشان بپردازند… .»(22)
و… . 4. وجود شب قدر در اين ماه‏
شب قدر از شب‏هايى كه برتر از هزار ماه است و فرشتگان در اين شب به اذن خدا فرود مى‏آيند و جميع مقدرات بندگان را در طول سال تعيين مى‏كنند(23) و وجود اين شب در اين ماه مبارك نعمت و موهبتى الهى بر امت پيامبر گرامى اسلام(ص) است و مقدرات يك سال انسان‏ها (حيات، مرگ، رزق و…) براساس لياقت‏ها و زمينه‏هايى كه خود آنها به وجود آورده‏اند تعيين مى‏شود و انسان در چنين شبى با تفكر و تدبر مى‏تواند به خود آيد و اعمال يك سال خود را ارزيابى كند و با فراهم آوردن زمينه مناسب بهترين سرنوشت را براى خود رقم زند.(24)
حضرت امام صادق(ع) مى‏فرمايد: «تقدير مقدرات در شب نوزدهم و تحكيم آن در شب بيست و يكم و امضاء آن در شب بيست و سوم است.»(25) 5. بهار قرآن‏
نظر به اين‏كه قرآن كريم در ماه مبارك رمضان نازل شده و تلاوت آيات آن در اين ماه فضيلت بسيارى دارد، در روايات اسلامى، از ماه رمضان به عنوان بهار قرآن ياد شده است؛ چنان‏كه حضرت امام باقر(ع) مى‏فرمايد: «هر چيزى بهارى دارد و بهار قرآن ماه رمضان است.»(26) يك نكته!
بديهى است فضائل و ثواب‏هايى كه براى ماه مبارك رمضان و روزه‏دارى ذكر شده و به برخى از آن‏ها اشاره شد، از آنِ كسانى است كه حقيقت آن را درك كنند و به محتواى آن عمل و در گفتار و كردار به كار گيرند و به آن‏ها جامه عمل بپوشانند. چنان در روايات اسلامى براى روزه‏دارى آدابى ذكر شده و كسانى كه صرفاً تلاوت قرآن مى‏كنند، ولى به آيات و احكام آن عمل نمى‏كنند و يا آن كه از روزه‏دارى تنها رنج گرسنگى و تشنگى را مى‏كشند و بوسيله گناه، تأثير روزه را از بين مى‏برند و ماه مبارك رمضان و فضاى معنوى آن تأثيرى بر اشخاصى بر جاى نمى‏گذارد، مورد نكوهش قرار گرفته‏اند.
چنان‏كه پيامبر اكرم(ص) به زنى كه با زبان روزه كنيز خود را دشنام مى‏داد فرمود: چگونه روزه‏دارى و حال آن‏كه كنيزت را دشنام مى‏دهى؟! روزه فقط خوددارى از خوردن و آشاميدن نيست، بلكه خداوند آن را علاوه بر اين دو، مانع كارها و سخنان زشت كه روزه را بى‏اثر مى‏كنند قرار داده است، چه اندكند روزه‏داران و چه بسيارند كسانى كه گرسنگى مى‏كشند.»(27)
حضرت امام سجاد(ع) در دعاى حلول ماه رمضان به درگاه خداوند عرض مى‏كند: به وسيله روزه اين ماه ياريمان ده تا اندام‏هاى خود را از معاصى تو نگه داريم و آن‏ها را به كارهايى گيريم كه خشنودى تو را فراهم آورد، تا با گوش‏هايمان سخنان بيهوده نشنويم و با چشمانمان به لهو و لعب نشتابيم و تا دستمانمان را به سوى حرام نگشاييم و با پاهايمان به سوى آن‏چه منع شده ره نسپاريم و تا شكمهايمان جز آن‏چه را تو حلال كرده‏اى در خود جاى ندهد و زبان‏هايمان جز به آن‏چه تو خبر داده‏اى و بيان فرموده‏اى گويا نشود… .»(28)
بنابراين، در ماه مبارك بايد تمام اعضا و جوارح را از حرام دور نگه داشت و با اخلاص، توكل و توسل از اهل‏بيت(ع) و عمل به دستورها و احكام قرآن كريم و دورى از گناهان، انجام توبه نصوح و واقعى، عبادت، شب‏زنده‏دارى، درك فضيلت شب قدر و… فضيلت ماه مبارك رمضان را درك كرد و از آن در راستاى رسيدن به كمال حركت كرد و بايد در اين ماه به گونه‏اى خودسازى كرد كه با اتمام ماه مبارك تأثير و فوايد آن در روح و جان افراد باقى باشد و اثر آن تا ماه رمضان سال بعد ماندگار باشد. پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: 1) مفردات الفاظ القرآن، راغب اصفهانى، ص 209، دارالكتاب العربى، بيروت.
2) بحارالانوار، علامه مجلسى، ج 55، ص 341، مؤسسه الوفاء، بيروت.
3) ر.ك: الكافى، محمد بن يعقوب كلينى، ج 2، ص 628، دارالكتب الاسلامية، تهران.
4) وسائل الشيعه، شيخ حر عاملى، ج 2، ص 628، دارالكتب الاسلامية، تهران.
5) . …
6) سوره بقره، آيه 185.
7) ر.ك: وسائل الشيعه، همان، ج 10، ص 313.
8) ر.ك: الكافى، همان، ج 2 ،ص 628.
9) سوره بقره، آيه 185.
10) سوره بقره، آيه 183.
11) همان.
12) ميزان الحكمة، محمد محمدى‏رى‏شهرى، ترجمه: حميدرضا شيخى، ج 7، ص 3207، مؤسسه دارالحديث، قم.
13) همان، ص 3209.
14) همان.
15) همان.
16) همان.
17) همان.
18) همان.
19) تفسير نمونه، آيت‏الله مكارم شيرازى و ديگران، ج 1 ،ص 631، دارالكتب الاسلامية، تهران.
20) مستدرك الوسائل، محدث نورى، ج 7، ص 154، مؤسسه آل‏البيت، قم.
21) ميزان الحكمة، همان.
22) همان، ص 3209.
23) سوره قدر، آيه 1 – 5.
24) تفسير الميزان، علامه طباطبايى، ج 18، ص 132؛ ج 19، ص 90، مؤسسه مطبوعاتى اسماعيليان، قم.
25) وسائل الشيعه، همان، ج 10، ص 354.
26) وسائل الشيعه، همان، ج 6، ص 203.
27) الكافى، همان، ج 4، ص 87.
28) الصحيفة السجادية، امام سجاد(ع) ص 186، دفتر نشر الهادى، قم.

/

خرد ورزى و مناظره در سيره پيشوايان‏

عقلانيت و خرد ورزى در اسلام‏
بدون شك يكى از بزرگترين نعمت‏هاى خداوند به بشر، عقل و ادراكات عقلى است، بلكه نعمتى براى انسان فراتر از نعمت عقل وجود ندارد، تا آنجا كه امام سجّاد (ع) خطاب به خداوند عرض كرد: «آن كس را كه عقل دادى چه ندادى، و آن كس را كه عقل ندادى چه دادى؟» و رسول خدا(ص) فرمود: «قِوامُ المَرءِ عَقلُهُ، وَلادِين لِمَن لاعَقلَ لَهُ؛ استوارى و راست قامتى انسان از ناحيه عقل او است، و كسى كه عقل ندارد، دين ندارد.»(1)
به طور كلى برترى انسان نسبت به ساير موجودات به داشتن گوهر عقل او است، عقل حجت و امام باطن است، و همچون چراغى فروزان براى روح مى‏باشد، چنان كه اميرمؤمنان على(ع) فرمود: «مَثَلُ العَقلِ فِى القَلبِ كمَثَلِ السِّراج فِى وَسَطِ البَيت؛ مثل عقل در روح و روان انسان، همانند چراغ روشن در وسط خانه (تاريك) است»(2) و رسول اكرم(ص) در سخنى فرمود: «ما قسّم للعباد شيئاً افضل من العقل؛ خداوند نعمتى را بين بندگانش تقسيم نكرده كه برتر از نعمت عقل باشد.»(3)
امام كاظم (ع) فرمود: «خداوند بر مردم دو حجّت دارد، حجّت آشكار و حجّت پنهان، حجّت آشكار، رسولان و پيامبران و امامان هستند، و حجت پنهان عقل مردم است.»(4) بر همين اساس فقهاى اسلام، عقل را يكى از مبانى و سند اصلى براى استخراج احكام اسلام، در كنار قرآن و سنّت قرار داده‏اند.
به هر حال گروهى در گفتار و رفتار پيشوايان و امامان(ع) براى عقل و خرد ورزى، و تفكر و بصيرت و معرفت، بسيار اهميت داده شده، و آن را اساس، بلكه قوى‏ترين اركان و پايه زندگى دانسته‏اند، تا آنجا كه عدم آن را فاجعه و مصيبتى بزرگ معرفى كرده‏اند، چنان كه امام باقر(ع) فرمود: «لا مصيبة كعدم العقل؛ مصيبتى مانند بى خردى نيست.»(5) با كمال تأسف گروهى در بيان شيوه زندگى درخشان پيشوايان و امامان (ع) به امورى كه با عقلانيت و برهان و خردورزى سرو كار دارد، كمتر توجّه كرده و بيشتر به امورى پرداخته‏اند كه – گرچه حق باشد – از شيوه استدلال و برهان به دور است، با اين كه در فرازى از زيارت جامعه خطاب به امامان (ع) مى‏گوييم: «السَّلامُ على…ذوى النُّهى و اولى الحجى…و معادن حكمة اللّه؛ سلام بر دارندگان عقل و خرد، و معدن‏هاى حكمت الهى.»(6)
بر همين اساس مراجع و بزرگان علم به طور مكرر تذكّر مى‏دهند كه گويندگان و سرايندگان تنها به جنبه‏هاى احساسات و عواطف تكيه نكنند، و مسائل عقلانيت و برهان‏هاى امامان (ع) را نيز مطرح نمايند، و در همين ايّام يكى از مراجع تقليد به مناسبت بيان مسايل مهدويّت در اين راستا فرمود: «برخى فرهنگ مهدويت را به گونه‏اى بيان مى‏كنند كه عقلانيّت در آن كم اهميت نشان داده مى‏شود، اين‏ها برخى از افراد را كه در طول عمرشان كار بزرگى نكرده‏اند، مطرح كرده، ولى كسانى كه خدمات بزرگى براى اسلام داشته‏اند، گمنام مى‏مانند… خطبايى كه به منبر مى‏روند بايد به مباحث علممى توجه كنند…بايد مردم را آگاه كرد، و حقايق مهدويّت را بر اساس عقلانيت به صورت مستدل بيان نمود.»(7)
توضيح اين كه منتظران و زمينه سازان ظهور حضرت ولى عصر(عج) بايد به ويژگى‏هاى حكومت آن حضرت توجه كنند، و در اين راستا به فرهنگ سازى بستر سازى بپردازند، از ويژگى‏هاى حكومت جهانى امام عصر(عج) اين است كه امام باقر (ع) فرمود: «هرگاه قائم ما قيام كند، خداوند دست رحمتش را بر سر بندگان گذارد، و خردهاى آنها را با آن كامل، و افكارشان را تكميل نمايد.»(8)
و امام صادق(ع) فرمود: «علم و دانش، داراى بيست و هفت شعبه است، تمام آن‏چه پيامبران الهى تاكنون آورده‏اند دو شعبه بيش نبود، و مردم تاكنون جز آن دو شعبه را نشناخته‏اند، هنگامى كه قائم ما قيام كند بيست و پنج شعبه ديگر علم را آشكار نموده، در ميان مردم منتشر نمايد، و دو شعبه ديگر را به آن ضميمه مى‏كند، تا بيست و هفت شعبه تكميل و منتشر شود.»(9) تعقّل و تفكّر از نظر قرآن و روايات اسلامى‏
قرآن به مسأله برهان و انديشيدن و خرد ورزى و خرد گرايى، اهميت فراوان داده، و بر همين اساس حضرت على(ع) در وصف قرآن مى‏فرمايد: «وَ فُرقاناً لايُخمُدُ بُرهانُهُ؛قرآن جدا كننده حق و باطلى است كه درخشش برهان و استدلالش خاموش نگردد.»(10) به عنوان نمونه نظر شما را به چند فراز از دعوت قرآن به تعقّل و خردورزى جلب مى‏كنيم:
خداوند در قرآن خطاب به پيامبر(ص) در برابر دعاى يهود و نصارى مبنى بر اينكه جز آنها كسى وارد بهشت نمى‏گردد، مى‏فرمايد: «قُل هاتوا بُرهانَكُم اِن كُنتُم صادِقين؛بگو اگر راست مى‏گوييد برهان و دليل خود را بياوريد.»(11)
اين آيه بيانگر آن است كه براى اثبات امور، بايد دليل و برهان آورد، و نبايد هرچيزى را بدون دليل پذيرفت.
و در آيه ديگرى مى‏خوانيم: «كَذلِكَ يُبَيِّنُ اللّهُ لَكُم آياتِهِ لَعَلَّكُم تَعقِلُونَ؛ خداوند اين گونه آياتش را براى شما تبيين مى‏كند تا عقل خود را به كار گيريد و بينديشيد»(12) و نيز مى‏فرمايد: «قُل هَل يَستَوِى الاَعمى وَالبَصِيرُ اَفَلا تَتَفَكَّروُن؛بگو آيا نابينا و بينا (نادان و دانا) يكسان هستند؟ آيا نمى‏انديشيد؟.»(13)
امام كاظم(ع) به يكى از شاگردان دانشمندش به نام هشام بن حكم مى‏فرمايد: «اى هشام! خداوند در قرآن، صاحبان عقل و فهم را مژده داده و مى‏فرمايد: «آن بندگانم را كه سخنان را مى‏شنوند، و از نيكوترين آنها پيروى مى‏كنند مژده بده كه خداوند هدايتشان كرده، و همين‏ها خردمندان هستند.»(14)
در قرآن به طور مكرّر سخن از تفكّر، تدبّر، تعقّل، تدكّر، برهان، نظر، شور و واژه‏هاى مرادف آن به ميان آمده، و انسان‏ها را با تأكيد به خرد ورزى و واقع گرايى دعوت نموده تا آنجا كه با صراحت از قول دوزخيان نقل مى‏كند كه در قيامت به خدا عرض مى‏كنند: «لو كنّا نسمع او نعقل ما كنّا فى اصحاب السّعير؛اگر ما گوش شنوا داشتيم، يا از عقل خود پيروى مى‏كرديم، در ميان دوزخيان نبوديم.»(15)
و در گفتار پيشوايان بيش از آنچه تصور شود، به تعقل و خرد ورزى بها داده شده، به عنوان نمونه:
1- پيامبر(ص) فرمود: «لكلّ شى‏ءٍ آلةٌ وعدّةٌ و آلة المؤمن وعدّته العقل…؛ براى هر چيزى ابزار و وسائلى است، و ابزار و وسايل مؤمن عقل است، و براى هر چيزى مركبى است، و مركب راهوار انسان، عقل است، و براى هر چيز هدفى است، و هدف از عبادت، خردمندى است.»(16)
2- امير مؤمنان على(ع) فرمود: «العقول ائمة الافكار، و الافكار ائمّة القلوب، و القلوب ائمّة الحواس، و الحواسّ ائمّة الاعضاء؛ عقل‏ها پيشوايان انديشه‏هايند، و انديشه‏ها پيشوايان دل‏هايند، و دل‏ها راهنمايان عواطف و حس هايند، و عواطف و حس‏ها پيشواى اعضاء مى‏باشند.»(17)
نيز فرمود: «اَعقَلُ النّاسِ اَقرَبُهُم مِنَ اللّهِ؛ عاقل‏ترين انسان‏ها، نزديك‏ترين آنها در پيشگاه خدا هستند.»(18)
امام صادق(ع) فرمود: و كسى كه عاقل و خردمند باشد، دين دار است، و كسى كه دين دار باشد وارد بهشت مى‏گردد.»(19) نيز فرمود: «رسول خدا(ص) فرمود: هرگاه از شخصى نزد شما تعريف و تمجيد شد، بنگريد عقل و فكر او چگونه است، چرا كه انسان‏ها بر اساس اندازه درجه عقلشان حساب‏رسى مى‏گردند.»(20)
از اين روايات و روايات بى‏شمار ديگر استفاده مى‏شود كه جايگاه عقل در اسلام، بسيار بلند و رفيع است، و انسان در وهله اول در رابطه با عقل و ادراكات عقلى و تفكّر سنجيده مى‏شود، هر كس كه در اين راستا گوى سبقت را ربوده، برتر و پيشقدم‏تر خواهد بود. بر همين اساس پيامبر(ص) و امامان معصوم (ع) نسبت به ديگران از از نظر عقل و علم، برتر بودند، و عقل و علم هيچ كس به درجه عقل و علم آنها نمى‏رسيد. در ماجراى ايثار بى‏نظير امام على(ع) در ليلة المبيت، هنگامى كه در آن شب خطير، پيامبر(ص) از مكه به سوى مدينه هجرت كرد،. حضرت على(ع) با خوابيدن در رختخواب او جانش را فداى آن حضرت نمود، كفار قريش اطراف بستر را محاصره نمودند، وقتى كه على(ع) را در آنجا يافتند ابوجهل نسبت جهل به على (ع) داد، حضرت على(ع) در ضمن گفتارى به او فرمود: «يا اَبا جَهلُ بَلِ اللّهُ قَد اَعطانى مِنَ العَقلِ ما لَو قُتيم عَلى جَميع حُمَقاءِ الدُّنيا وَ مَجانِينها لَصارُوا بِهِ عُقَلاءً؛ اى ابوجهل! بلكه خداوند از مقام عقل به قدرى به من عنايت فرموده كه اگر آن را بر همه احمق‏ها و ديوانگان دنيا تقسيم كنند، همه آنها از عاقلان و خردمندان خواهند شد.»(21)
امام على(ع) در مورد خردورزى و خردگرايى آل محمّد(ص) فرمود: «هم عيش العلم و موت الجهل…عقلوا الدّين عقل وعاية و رعايةٍ، لا عقل سماعٍ و روايةٍ، فانّ رواة العلم كثيرٌ، ورعاته قليلٌ؛ آن‏ها زنده كننده دانش، و نابود كننده جهالت مى‏باشند…آنها دين را در حوزه عقل و انديشه دريافته‏اند، و از كژى نگه داشته‏اند، نه اينكه تنها شنيده و روايت كرده باشند، چرا كه روايت كنندگان بسيارند، ولى دريابندگان حقايق اندك مى‏باشند.»(22) چند نمونه از مناظرات پيشوايان‏
بر اين اساس مى‏بينيم پيشوايان راستين دين در هر عصر و زمانى، با تشكيل مجالس مناظره با مخالفان و معاندان و شبهه افكنان، به ميدان مى‏آمدند و با براهين قاطع و مطرح كردن مطالب دقيق علمى و عقل پسند، آنها را محكوم و مبهوت مى‏نمودند، و خود به پيروان و شاگردانشان شيوه استدلال هاى عقلى و راه دفاع از حريم حق، و مرز دارى فرهنگى را مى‏آموختند، و آنها را تشويق مى‏كردند كه حتماً در عرصه‏هاى علمى و برهانى حاضر شده و به دفاع علمى و فرهنگى برخيزند، امام باقر(ع) در اين راستا فرمود: «علماء شيعتنا مرابطون فى التعز الّذى بلى ابليس و عفاريته…؛ دانشمندان پيروان ما همانند مرز دارانى هستند كه در برابر ابليس و لشگرهايش صف كشيده‏اند، و از حمله كردن آنها به افرادى از شيعيان ما كه قدرت دفاع از خود ندارند جلوگيرى مى‏كنند، و نيز از تسلّط ابليس و پيروان ناصبى او بر آنها جلوگيرى مى‏نمايند، آگاه باشيد! ارزش آن دانشمندان شيعه‏اى كه چنين با تجهيزات استدلالى، خود را درمعرض دفاع قرار داده‏اند، هزار هزار بار بالاتر از سپاهيانى است كه در برابر هجوم دشمنان اسلام از كفّار روم و ترك و خزر، پيكار مى‏نمايند، زيرا آنها (دانشمندان شيعه) نگهبانان عقايد و فرهنگ اسلام، و مدافع دين دوستان ما هستند، در حالى كه مجاهدان حافظ مرزهاى جغرافيايى مى‏باشند.»
پر واضح است كه ارزش نگهبانى از مرزهاى عقيدتى و فرهنگى، برتر از ارزش پاسدارى از مرزهاى جغرافيايى است.(23)
براى روشن شدن بيشتر از خردورزى امامان (ع) نظر شما را به چند نمونه از مناظرات برهانى و استدلالى آنها جلب مى‏كنيم: چند نمونه از مناظرات پيشوايان‏
1- روزى گروهى به محضر پيامبر(ص) آمده و گفتند براى مناظره آمده‏ايم، و به قرآن اشكالى داريم. پيامبر (ص) فرمود: اشكال چيست؟ گفتند: «اشكال ما اين است كه در قرآن (آيه 98 سوره انبياء) مى‏خوانيم: «انّكم و ما تعبدون من دون اللّه حصب جهنّم؛ شما و آنچه (از معبودانى كه) جز خدا مى پرستيد هيزم دوزخ مى باشيد.» اشكال ما اين است كه طبق اين عبارت، بايد حضرت مسيح(ع) نيز اهل دوزخ باشد، زيرا مسيح(ع) را نيز عدّه‏اى مى‏پرستند؟ پيامبر (ص) با كمال آرامش گفتار آن‏ها را گوش كرد، آنگاه به آنان چنين پاسخ داد: «قرآن بر طبق متعارف كلام و ادبيات عرب نازل شده است، و در كلام عرب واژه «مَن» نوعاً براى ذوى‏العقول (افراد صاحب عقل) استعمال مى‏شود، ولى واژه «ما» نوعاً براى افراد غير ذوى العقول (مانند حيوانات و جمادات و گياهان) به كار مى‏رود، در آيه مورد اشكال شما، واژه «ما» آمده است، بنابراين منظور از آن، معبودانى است كه صاحب عقل نيستند، مانند بتهايى از چوب و سنگ و گل و…مى‏ساختند و مى‏پرستيدند، در نتيجه معنى آيه چنين مى‏شود: «جايگاه شما غير خدا پرستان، و معبودهايى كه از بت‏هاى مختلف ساخته‏ايد در دوزخ است» آن گروه از پاسخ معقول پيامبر(ص) قانع شده و او را تصديق نموده و سپس برخاستند و رفتند.(24)
2- عبداللّه ديصانى از منكران خدا بود، روزى با وساطت هشام بن حكم (يكى از شاگردان امام صادق عليه السلام) به محضر امام صادق(ع) رسيد، و پرسيد: مرا به معبودم راهنمايى كن، امام(ع) به او فرمود: بنشين. او نشست، در همين هنگام كودكى تخم مرغى در دست داشت از آنجا عبور كرد، امام (ع) به آن كودك فرمود: آن تخم مرغ را به من بده، كودك اطاعت كرد، امام(ع) آن تخم مرغ را به دست گرفت و به عبداللّه فرمود: اى ديصانى! اين تخم مرغ را نگاه كن كه سنگرى (پوست و…) آن را پوشانده است، و اين سنگر از چند چيز تشكيل شده است: 1- پوست ضخيم 2- پوست نازك در زير آن پوست روئين 3- سفيده مايع نقره‏اى روان در زير آن پوست نازك 4- مايع طلايى روان در درون آن سفيده، كه اين دو مايع سفيد و زرد با هم مخلوط نمى‏شوند. به همين وضع باقى است، نه سامان دهنده‏اى از ميان آن بيرون آمده كه بگويد من آن را ساخته‏ام و نه تباه كننده‏اى از بيرون به درونش رفته كه بگويد من آن را تباه ساخته‏ام، و روشن نيست كه براى توليد فرزند نر يا ماده درست شده، ناگاه پس از مدتى شكافته مى‏شود، و پرنده‏اى مانند طاووس رنگارنگ از آن بيرون مى‏آيد. آيا به نظر تو چنين تشكيلات (ظريف و حساب شده) داراى تدبير كننده‏اى نيست؟ عبداللّه در همين هنگام در برابر سؤال امام (ع) مدتى سر به زير افكند و در فكر فرو رفت، سپس (در حالى كه نور ايمان به قلبش تابيده بود) سر بلند كرد و گفت: گواهى مى‏دهم كه معبودى جز خداى يكتا نيست، و او يكتا و بى همتاست، و گواهى مى‏دهم كه محمّد (ص) بنده و رسول خدا است. و تو امام و حجّت از طرف خدا بر مردم هستى و من از عقيده باطل خود برگشتم و توبه كردم و پشيمان هستم.»(25)
3- عبداللّه ديصانى (منكر خدا) توسط هشام بن حكم از امام صادق پرسيد: «آيا خداى تو مى‏تواند همه دنيا را در ميان تخم مرغ بگنجاند، بى آن كه دنيا كوچك شود، و درون تخم مرغ وسيع گردد؟» امام توسط هشام به او پيام داد: «انسان داراى پنج حس است كه عبارتند از: حس بينايى، حسّ شنوايى، حسّ بويايى، حسّ چشايى و حس بساوايى (لامسه)، وسيله بينايى به اندازه يك عدس يا كوچك تر است، انسان به وسيله همين وسيله كوچك بخش وسيعى از آسمان و زمين و كوه‏ها و درخت ها را مى‏نگرد، همان خداوندى كه قادر است آن همه وسعت را در ميان عدسى كوچك قرار دهد، مى‏تواند همه جهان را در درون تخم مرغ بگنجاند… عبداللّه با شنيدن اين سخن تصميم گرفت به محضر امام صادق(ع) برسد، او به محضر امام صادق(ع) رسيد، و پس از طرح چند سؤال و دريافت پاسخ آنها، قانع شده و مسلمان شد.(26)
مناظرات امامان(ع) با منكران و ملحدان و…بسيار است، و همه اينها حاكى است كه مسأله خردورزى و برهان و عقلانيت از تكيه گاه‏هاى مهم امامان (ع) در برخورد با مردم مختلف بوده است، تا آنجا كه ابن ابن العوجا يكى از منكران سرشناس و دانشمند عصر امام صادق(ع) در شأن آن حضرت مى‏گويد:
«آن حضرت با ما برخورد بسيار متين و نيك داشت، گفتارهاى ما را با كمال آرامش مى‏شنيد، هيچگاه به ما ناسزا نگفت، و در پاسخ به ما از مرز انصاف خارج نشد، او انسان خود دار و باوقار است، و داراى انديشه محكم و استوار مى‏باشد، تندى و سستى رأى ما و سبكى‏هاى ما او را خسته نمى‏كند، او گفتار ما را خوب مى‏شنود و گوش فرا مى‏دهد، به طورى كه ما خيال مى‏كنيم او را محكوم كرده‏ايم، بعد كه نوبت به او مى‏رسد، با كمال متانت يك يك از استدلال‏هاى ما را بررسى كرده و با گفتارى اندك رد مى‏كند، به گونه‏اى كه هرگونه بهانه در بحث بر روى ما بسته مى‏شود.»(27)

پى‏نوشت‏ها: –

1. بحارالانوار، ج 1، ص 94.
2. همان، ج 1، ص 99.
3. اصول كافى، ج 1، ص 12.
4. همان، ص 16.
5. بحار، ج 78، ص 165.
6. مفاتيح الجنان.
7. خبرنامه شماره 857، ص 8، به نقل از آيت اللّه صافى گلپايگانى مدّ ظله.
8. اصول كافى، ج 1، ص 25.
9. بحارالانوار، ج 52، ص 336.
10. نهج البلاغه، خطبه 198.
11. سوره بقره، آيه 111.
12. آل عمران، آيه 190.
13. سوره انعام، آيه 50.
14. (سوره زمر – آيه 18) اصول كافى، ج 1، ص 13.
15. سوره ملك، آيه 10.
16. بحار، ج 1، ص 95.
17. بحار، ج‏1، ص 96.
18. غررالحكم، ج‏2، ص 211.
19. اصول كافى، ج‏1، ص 11.
20. همان.
21. ناسخ التواريخ حضرت على(ع)، ج‏1، ص 16 و 17.
22. نهج البلاغه، خطبه 239.
23. احتجاج طبرسى، ج‏1، ص 155.
24. بحارالانوار، ج‏9، ص 282.
25. اصول كافى، ج‏1، ص 79 و 80 – به طور اقتباس.
26. همان، به طور اقتباس.
27. بحار، ج 3،ص 58. پاورقي ها:

/

شكاف طبقاتى زمينه ساز مفاسد اجتماعى

هرگاه در صدد جستجوى عوامل فساد در جامعه برآييم، بطور قطع از دو عامل اساسى كه در دو قطب متضاد اجتماعى قرار دارند مى‏بايست ياد كنيم، يكى از اين دو رفاه زدگى است و ديگرى فقر و نيازمندى. رفاه زدگى از يكسو انگيزه‏هاى شهوت و هوس را در وجود آدمى مشتعل مى‏سازد و امكانات لجام گسيختگى و بهره‏ورى نامشروع از ابزارهاى لذت جوئى را ميسر مى‏سازد، به ناروائى‏ها و سرمستى‏ها دامن مى‏زند، و فقر و نيازمندى از سوى ديگر پايگاه‏هاى روحى و استقلال روانى انسان را – اگر تكيه‏گاه ديگرى نداشته باشد – ويران مى‏كند و به تن دادن به پستى‏ها و خود فروشى‏ها مى‏كشاند. در نتيجه يكى از اين دو قطب اجتماعى به صورت حاكم و بهره‏كش و استثمارگر در مى‏آيد و ديگرى به صورت مستضعف و تحقير شده و ابزار بى اراده به چنگال قطب اول مى‏افتد.
مصيبت بشر از نخستين روزهاى تاريخ حياتش تاكنون در همين شكاف طبقاتى بوده و امروز نيز كه عصر ديكتاتورى دانش و تكنولوژى است چيزى جز اين نيست.
جالب است كه بدانيم قرآن كريم با نگاه عميق جامعه شناسانه اين عوامل را مورد توجه قرار داده و در تصوير تاريخى كه از امت‏ها دارد به صراحت از اين مسئله اساسى پرده برمى‏دارد. براى نمونه به پاره‏اى از اين موارد مى‏نگريم‏
1- در داستان فرعون ديكتاتور خودكامه مصر چنين بيان مى‏كند: «انّ فرعون علا فى الارض و جعل اهلها شيعا يستضعف طائفة منهم يذبّح ابنائهم و يستحيى نسائهم انّه كان من المفسدين» (سوره قصص – آيه 4).
فرعون در زمين سر به طغيان بر افراشت و مردم را طبقه بندى كرد، گروهى را به بند استضعاف كشيد، كودكانشان را مى‏كشت و زنانشان را (براى بهره‏كشى) باقى مى‏گذاشت. به حق او از تبهكاران بود.
با دقت در اين آيه مباركه، موشكافى جالبى را در بحران‏هاى اجتماعى مشاهده خواهيم كرد و آنگاه خواهيم گفت كه قرآن براى خواندن نيست، بلكه براى فهميدن و عبرت گرفتن است و راه چاره پيدا كردن، كه قرآن نيز با اين هدف نازل شده و راه كار رهائى را به انسان آموخته. آيه كريمه به نكات باريكى توجّه مى‏دهد:

الف – اقطاب سلطه گر براى اعمال حاكميت ابليسى خود، جامعه را بصورت طبقاتى در مى‏آورند. عامل اين طبقاتى شدن مى‏تواند از جنس نژادپرستى، جنسيتى، رنگ، اقليم، پايگاه‏هاى اقتصادى و قدرت و ثروت، دانش و تكنولوژى و حتى دستاويزهاى منسوخ دينى باشد كه هر يك در جاى خود بحث فراوان دارد. و به هر حال جامعه طبقاتى زمينه ساز بازتاب‏هاى منفى از جمعه مفاسد اخلاقى و فحشاء و فسادهاى ديگر است.
ب – طبقاتى شدن، زمينه ساز استضعاف و استكبار است. استضعاف كه از واژه‏هاى ويژه قرآن است بار مفهومى عميقى دارد. كه ديگر واژه‏ها چون استعمار فاقد اين بار مفهومى است. استضعاف يعنى تضعيف كردن، ضعيف شمردن و صعيفان را به بردگى كشيدن كه واژه مقابل آن استكبار است يعنى خود بزرگ بينى سلطه‏گرى و برده‏گيرى، همان سرنوشتى كه هزاران سال بشريت آزاده و امروزه نيز در اوج جباريت خود حكومت مى‏كند و درد و رنج انسان را در همين دو واژه بايد كاويد: «استكبار و استضعاف».

ج – هرگاه جامعه طبقاتى شد، و سرنوشت استضعاف بر ملتى حاكم گرديد به دنبال آن قتل و غارت و فساد و شهوت حاكم خواهد گشت. از يكسو مردان آن جامعه با شمشير استكبار قلع و قمع مى‏شوند. همان راهى كه امروزه آمريكائيها و متحدانش در كشورهاى تحت سلطه پيش گرفته‏اند، نمونه‏اش افغانستان، عراق و فلسطين اشغالى.
و از سوى ديگر زنان آن جامعه بصورت بردگان شهوت و ابزار فحشاء در مى‏آيند. باز همانگونه كه آمريكائيها در كشورهاى تحت سلطه پيش گرفته‏اند و البته امروزه قطب استكبارى براى ديگر كشورها طرح هاى ديگرى دارد كه هر چند چهره نظامى ندارد اما جنگ به صحنه فرهنگ و ترويج فساد كشيده شده يعنى هجمه فرهنگى كه كمتر از هجمه نظامى نيست و بلكه خطرناكتر است، چرا كه هجوم با چراغ خاموش انجام مى‏شود و بصورت غده سرطانى شكل مى‏گيرد كه نمونه آن كشور خود ماست.
ما امروز شاهد طرح‏هاى به اجرا در آمده طراحى بيگانه و اجراى آن به دست خودى‏هاى بيگانه پرست هستيم و نمودارهاى آن را در مواد مخدر و انواع فساد و كشف حجاب نوين و رواج فحشاء و بى تفاوتى در برابر منكرات و هنر و سينما و مطبوعات شاهديم و شگفت آنكه در برابر اين هجوم برخى سازمان ها به نام جوانان و زنان و غيره بصورت پياده نظام دشمن درآمده و پاره‏اى مطبوعات با يارانه‏اى كه از خون اين ملت مى‏گيرند آتش افروز اين معركه شده و پاره‏اى هنرمندان و فيلم سازان مجريان امين سياست‏هاى شيطانى و برخى رسانه‏هاى صدائى و تصويرى رسمى ابزار تبليغاتى آنها شده‏اند و پاره‏اى سياست بازان ليبرال و دموكرات مآب و ورشكسته‏گان احزاب سينه چاك به استقبال دشمن رفته و عقده‏هاى روانى خود را – به دليل آنكه از سوى ملت طرد شده‏اند – اينگونه خالى مى‏كنند و پاره‏اى به نام دفاع از حقوق بشر و برنده جايزه نوبل، برخى با فلسفه بافى و عرفان مآبى پادوئى اين نكبت را پذيرفته و پستى را به جان خريده و چه تركيب عجيبى در اين جبهه پديد آمده و تنها چيزى كه مى‏تواند به مصاف اين جبهه متحد كفر و نفاق برود آگاهى فرزندان اسلام و قاطعيت و آشتى ناپذيرى و كار و تلاش و در صحنه ماندن و با جبهه نفاق آشكار و پنهان جنگيدن است و درهم كوبيدن پايگاه‏هاى فساد و طغيان و طرد كردن عناصر خود فروخته و كوتاه كردن دست آنها از حريم حاكميت و مديريت كشور و عبرت آموزى از آنچه سالها بر سرمان آوردند و در جامعه مدنى اين آشفته بازار را دامن زدند و امروزه دشوارترين كارمان همين مصاف است در صحنه سياسى و فرهنگى و اگر هوشيار نباشيم و فريب خوردن را تكرار و تجربه كنيم ديگر از دست آوردهاى انقلاب و خون شهيدان چيزى باقى نخواهند گذاشت و از اسلام انقلابى جز چند سطرى در تاريخ باقى نخواهد ماند…
د – و آخرين نكته آيه كريمه فوق اينكه در حاكميت زورمدار و زراندوز زنان بصورت بردگان شهوت در مى‏آيند، نام آزادى براى آن برمى‏گزينند و حق حيات به بهاى لذت جوئى و نمونه آن سرنوشت زن در جهان كنونى تكنولوژى مدار در غرب و شرق و شگفتا كه امروزه زن در تمدن ماشين و مدرنيسم فجيع‏ترين روزهاى بردگى خود را مى‏گذراند و نام آزادى و رشد و پويائى هم بر آن نهاده‏اند، همين آمريكا و اروپائى كه عده خودى‏ها ذليلانه شيفته آن شده‏اند و مى‏خواهند جامعه زن ايرانى مسلمان را بر اساس آن بازسازى كنند؟ و كشف حجاب نوين و حقوق نويسى بدعت‏آميز جديد برخى سازمان‏هاى بنام زن و زن ابزارى در فيلم‏ها و رسانه‏ها و فروشگاه‏ها و نمايشگاه بين‏المللى دولتى و تبليغات تجارى و… رفاه زدگى مرداب فساد
برگرديم به سخن اول مقال، گفتيم شكاف طبقاتى مردابى است كه ميكرب فساد در آن زاد و ولد مى‏كند. اين موضوع دوسويه است به اين معنا كه هر دو طبقه را به فساد آلوده مى‏سازد. از يكسو قشر مرفه و پولدار با امكاناتى كه دارند به يك زندگى مشروع و عادلانه راضى نيستند. ثروت و مكنت طغيان مى‏آورد، مفسده مى‏آفريند، انسان‏هاى مرفه بر آنند تا هرچه بيشتر از زندگى لذت ببرند از ديگران بهره‏كشى كنند، انسان‏ها را خريدارى كنند از اندام‏هاى قابل تمتع كامجوئى نمايند. كسانى كه از خانه و ماشين و پول و پارتى‏هاى شبانه استفاده مى‏كنند افراد بالا نشين اند به عبارت قرآن «مترفين» و كامجويان افسار گسيخته.
عجب است كه قرآن در اينجا نيز آياتى دارد از جمله: «و اذ اردنا ان نهلك قرية امرنا مترفيها ففسقوا فيها فحق عليها القول فدمرناها تدميراً» (سوره اسراء، آيه 16). هرگاه بخواهيم مردم شهرى را به هلاكت افكنيم، لجام گسيخته‏گان را رها كنيم تا به فسق و فجور دامن زنند. آنگاه مستوجب فرمان گردانيم و به هلاكت و ويرانى در اندازيم.
به اين نكته قرآنى توجّه شود كه اراده حق تعالى نسبت به هلاكت يك ملت بى‏دليل تعلق نمى‏گيرد بلكه معاصى و گناهان آن ملت چنين سرنوشتى را براى آنان رقم مى‏زند چنانكه آيه ديگر تصريح دارد كه «هرگز خداوند هلاكت مردمى صالح و نيك كردار را اراده نمى‏كند» (و ما كان ربك ليهلك القرى بظلم و اهلها مصلحون) (سوره هود، آيه 117).

چرا كه عدل الهى چنين اقتضاء مى‏كند. «ان اللّه لايظلم الناس شيئا ولكن الناس انفسهم يظلمون» (سوره يونس، آيه 44). خداوند به مردم ستم نمى‏كند بلكه آنها خود در حق خويش ستم مى‏كنند.
در هر حال، عناصر لذت‏جو و خودكامه عامل فسادند و فساد عامل ويرانى است. براى پيشگيرى از فساد و فحشاء و منكرات در مرحله اول ريشه مفاسد اقتصادى را بايد خشكانيد، جلوى ثروتهاى باد آورده را گرفت. مفسدان اقتصادى را مهار كرد و اين شياطين را در بند كشيد تا ريشه فتنه بسوزد و خود كامگى حاكم نگردد. مع‏الأسف مبارزه با مفاسد اقتصادى با موفقيت همراه نبوده! و رانت خوارى در بسيارى از دستگاه‏ها نفوذ كرده، حيف و ميل بيت المال و ولخرجى‏ها در نهادهاى دولتى نيز رخنه كرده و كسى پرسش نمى‏كند و كسى پاسخگو نيست. در تشكيلات يك وزارتخانه كه كار عمرانى يا فرهنگى بايد بكند هدر دادن بيت المال و سوء استفاده و جشن و جشنواره و كنسرت و اركستر داخلى و خارجى و جشن‏هاى عروسكى و سفرهاى خارجى آمار و ارقام كلان بيت‏المال را به حلقوم مى‏كشد، از نان و آب و مواد اوليه نيازهاى مردم محروم كم مى‏گذارند و بيت المال را در مراسم‏ها و افتتاحيه‏ها بى دريغ خرج مى‏كنند، هزاران ميليارد صرف جشن‏ها و شادى‏هاى مشتى بلهوس و بازيگر و بيهوده‏گرا مى‏كنند و گرانى ارزاق عمومى را به حساب مردم كم درآمد مى‏گذارند. اگر دستگاه بازرس و تحقيق و بررسى راه نفوذ به دنياى بسته را پيدا كنند و ارائه دهند آنوقت مردم خواهند ديد مشكل بحران‏هاى اقتصادى كه سرچشمه مفاسد اخلاقى است در كجاست، اگر طلسم جادوئى رانت و رانت خوارى شكسته شود و راز و رمز ثروتهاى بادآورده كشف گردد معلوم مى‏شود كه چگونه قشر محروم بايد غرامت غول‏هاى ثروت و مافياهاى رانت را بپردازند، از سوى ديگر بانكها هستند كه پرشكوه‏ترين ساختمان‏ها را در شهر و روستا به خود اختصاص داده و سود بيست و شش درصد تا سى و شش درصد مى‏گيرند و نام اسلامى را نيز يدك مى‏كشند . شرح ماجراى انباشت ثروت و شكاف فقر و غنا آنقدر طولانى است كه اين قلم توان تحرير آن را ندارد. فقر و فساد
به اين سوى جامعه مى‏نگريم، قشرهاى كم درآمد، عيالوار، از كار افتاده، بى سرپرست، بى‏خانمان مستأجر با اجاره بهاى سنگين. خانواده‏هائى كه با عائله پنج شش‏نفره در يك يا دو اطاق محقر يا زاغه‏ها به سر مى‏برند، خرج زندگى و تحصيل و لباس فرزندانشان را ندارند در چنين شرائطى فكر كنيد چه اتفاق مى‏افتد. فرزندان جوان و نوجوان و دختران دم بخت از يكسو تهى دستى پدر و رنج مادر را مى‏بينند و از سوى ديگر پسران و دختران پول دار با ماشين‏هاى پژو و زانتيا و ماكسيما در چنين فضاى آكنده از بى‏عدالتى و تبعيض چه مى‏كنند؟ آنها كه اصالت دينى و اعتقادى و خانوادگى آنان را محدود كرده است با صبر و عقده‏هاى روحى و خواسته‏هاى سركوفته روزگارى را با تلخى و رنج مى‏گذرانند تا شايد فرجى شود و سامانى در زندگى پيدا كنند در ميان اين خانواده‏هاى نيازمند بسيارند كه از چنين مصونيت اخلاقى و تربيتى و خانوادگى برخوردار نيستند اينها بندها را پاره مى‏كنند، راه فرار از خانه را پيش مى‏گيرند دختر يا پسرى كه از خانه بيرون شد در پى يك پناهگاه مى‏گردد تا خواسته‏هاى دل خود را آنجا پيدا كند. اين پناهگاه‏ها همواره مطمئن نيستند، بلكه عمدتاً صيادانى هستند كه در پى صيد ارزان در خيابان‏هاى شهر و ترمينال ها و پارك‏ها پرسه مى‏زنند تا صيد خود را به چنگ آورند و با اندك بهائى به دام اندازند و آنان را روانه خانه‏هاى تيمى فساد و فحشاء كنند. آمار و ارقام دختران فرارى هر روز چهره زشت و ننگين فقر و بى‏عدالتى و نابسامانى شرائط خانوادگى را در جامعه به تصوير مى‏كشد، اغلب اين دختران كه در سن و سال نه چندان بالا به دام فساد و فحشاء مى‏افتند در اين شرائط رشد مى‏كنند، بخشى از آلودگى‏هاى اخلاقى و مفاسد اجتماعى و مواد مخدر و فساد جنسى در اين مرداب و لجن‏زار توليد مى‏شود و به جامعه پخش مى‏گردد. آيا مسئوليت حكومت در اين اوضاع و احوال چيست؟ مگر در روايت نخوانده‏ايم كه هرگاه فقر داخل سرزمينى شد دين و ايمان از دروازه ديگر آن ديار بيرون مى‏رود؟ تجربه تلخ استضعاف و بهره كشى از زنان و دختران در جهان مستضعفان ماجراى اسفبارى را تصوير مى‏كند كه بخشى از آن همان فساد و فحشاء است. كه امروزه در جامعه ما رو به رشد است. آيا دستگاه‏هاى حاكمه مسئوليت ندارند به اين وضع ناهنجار سامانى بدهند؟ آنها كه در جاى گرم و نرم نشسته‏اند و براى جامعه نرخ كالا تدوين مى‏كنند از اين ناهنجارى‏ها چه مقدار باخبرند؟ آنها كه فرزندان و حاشيه‏هايشان و مديران دفاترشان سالى چند بار سفر خارجى مى‏روند و با دلار و ريال دور دنيا را گشت مى‏زنند، مى‏دانند در سايه شوم فقر در اين جامعه چه اتفاقاتى مى‏افتد؟ آنها كه ميلياردها حق اين ملت را صرف جشنواره موسيقى و تالارهاى رودكى و وحدت و فرهنگ سراى نياوران و غيره مى‏كنند، آنها كه ميلياردها صرف تزيين دكوراسيون دفاتر كارشان مى‏كنند. آنها كه هرچه مى‏خواهند برايشان فراهم است، مى‏دانند بر دلهاى زار نيازمندان چه مى‏گذرد؟!
اينست كه براى ريشه يابى فساد و فحشاء بايد در جستجوى اين عوامل بود. و تا ريشه مفاسد اقتصادى و بى عدالتى خشكانده نشود سخن از مبارزه با مفاسد اخلاقى گفتن راه به جائى نمى‏برد.
حاصل اينكه: در جامعه از يكسو رفاه و تجمل نقش تخريبى دارد كه متأسفانه در تشكيلات ما به وفور ديده مى‏شود، و از سوى ديگر فقر و نيازمندى و بى عدالتى كه زمينه فساد و فحشاء را فراهم مى‏سازد و فقر و فساد و تبعيض سه واژه نفرت بارى است كه از يكديگر تفكيك ناپذيرند و براى ريشه كن ساختن آنها لحظه‏اى درنگ جايز نيست و اين مسئوليت حكومت است كه بى چون و چرا بايد در اين پيكار وارد شود و گرنه همه چيز بر باد است. پاورقي ها:

/

ره توشه‏هائى از عيد فطر

فرا رسيدن روز مبارك عيد فطر، نويد بخش تحوّلاتى سرنوشت ساز در زندگى اهل ايمان است. چرا كه عيد فطر يكى از ايام اللّه، زمينه ساز وحدت كلمه براى مسلمانان و تقويت اتحاد و اراده آنان، تجديد حيات دوباره براى اسلام، دميدن روح ايمان و سرور و نشاط براى بندگان الهى، روز نمايش عظمت دين و بازگشت دوباره به فطرت انسانى و بالاخره روز فتح و پيروزى در جهاد اكبر براى رهروان خداجوى مى‏باشد. در شب و روز عيد فطر، اهل ايمان از سوئى به شب زنده دارى و نماز و دعا مى‏پردازند و از سوئى ديگر با زمزمه زيارت امام حسين(ع) با آن حضرت و مقاصد آسمانى‏اش پيمان مجدد امضاء كرده و روح حماسه و عرفان و فداكارى را در وجودشان احياء مى‏كنند. اين اعمال معنوى آنان را براى پرواز در عالم ملكوت به همراه قدسيان آماده مى‏كند و آنان بدين وسيله از قيد و بند مادّيات و علاقه‏هاى بى‏ارزش رهائى يافته و با دلى سرشار از شوق ايمان و عشق به خدا زندگى نوينى را آغاز مى‏كنند. چه زيباست كه تمام اقشار جامعه از اين فرصت به دست آمده در راه اعتلاى كلمه حق و توسعه و ترويج معارف حياتبخش الهى بهره گرفته و خود را يك سال ديگر در پناه ايمان و مصونيت بيمه كنند. در آن روز مسلمانان با شوق وصف ناپذيرى از عبادات و رياضات شبهاى ماه رمضان و شبهاى قدر و زيباترين لحظات ارتباط با خداوند فارغ شده و در اجتماع روز فطر صف مى‏كشند و اتّحاد و يگانگى و برادرى و همدلى خود را به نمايش گذاشته و بار ديگر دست رد به سينه شيطان و شيطان صفتان مى‏زنند و هم نوا با برادران دينى خود، پروردگار با عظمت را صدا كرده و توفيق در تمام كارهاى خير و دورى از تمام بدى‏ها رابه همراه حضرت محمّد و آلش – كه درود خدا بر آنان باد – از درگاه خداوند درخواست مى‏كنند. در همين راستا به برخى از دستاوردهاى اين روز باشكوه اشاره كرده و روح و جان خويش را با آموختن درسهائى از آن صفا مى‏بخشيم به اميد اينكه ره توشه‏هائى را براى سلوك به سوى حق به دست آوريم.
در اجتماع بزرگ مسلمانان در روز فطر، مى‏توان پيامهاى مهم و حياتبخش اسلام را به گوش حاضرين رساند چرا كه برخى افراد فقط در چنين روزى فرصت راه‏يابى به مجالس مذهبى را پيدا مى‏كنند و در چنين فضائى آمادگى شنيدن مطالب معنوى و دستورات انسان ساز اسلامى را دارند. به همين جهت اميرمؤمنان على(ع) در يكى از خطبه‏هاى خويش در روز عيد فطر بعد از حمد و ثناى الهى و فراهم نمودن زمينه پيامهاى آسمانى به بيان مهمترين دستوارت الهى پرداخته و اهم احكام كليدى را به نمازگزاران فطر مى‏آموزد در فرازهائى از گزارشى كه شيخ صدوق از بيانات اميرمؤمنان على(ع) در خطبه عيد فطر آورده است چنين مى‏خوانيم: «انّ هذا اليوم جعله اللّه لكم عيداً و جعلكم له اهلاً فاذكروا اللّه يذكركم و ادعوه يستجب لكم؛امروز را خداوند متعال براى شما عيد قرار داده است و به شما شايستگى آنرا عنايت فرموده پس شما هم به شكرانه آن خدا را ياد كنيد تا شما را ياد كند و او را بخوانيد تا شما را اجابت كند به يكى از مهمترين اعمال روز عيد فطر كه پرداخت زكات فطره است اشاره كرده و اهمّيت آنرا متذكر مى‏شود، چرا كه اگر زكات فطره از صورت پرداخت فردى به سمت بُعد اجتماعى آن سوق داده شود پشتوانه و سرمايه مهم اقتصادى در حلّ مشكلات مردم خواهد بود. ايجاد مراكز درمانى، تأسيس كانون‏هاى علمى و صنعتى براى اشتغال‏زائى بيكاران جامعه، سرمايه گذارى براى مسائل بهداشتى و عمران محيط زيست، تقويت بنيه دفاعى مسلمانان و حراست از مرزهاى اسلامى، توسعه فرهنگ عمومى و دينى و ايجاد مؤسسات پژوهشى و تحقيقاتى برخى از دستاوردهاى پرداخت زكات فطره در روز عيد است كه در صورت جمع آورى و مصرف صحيح اين بودجه دينى به دست خواهد آمد.
ائمه جمعه و جماعات و مبلغان گرامى در صورت هدايت صحيح مردم و مخاطبين خويش در اين زمينه توفيقات افزون‏ترى را در امر تبليغ خواهند داشت و در به وجود آوردن مراكز علمى، عمرانى و بهداشتى كه نوعى باقيات صالحات است شريك خواهند بود؛ چه بسيار از عالمان متعهد و مبلغان پر تلاشى كه از همين زاويه به توسعه و ترويج معارف عالى اسلام پرداخته‏اند. به همين جهت امير مؤمنان مردم را به پرداخت دَينِ شرعى خويش تشويق نموده و با ياد آورى اهمّيت موضوع مى‏فرمايد: «و اَدّوا فِطرَتَكُم، فَاِنَّها سُنَّةُ نَبيِّكُم وَ فَريضَةٌ مِن رَبِّكُم فَليُؤدّها كُلُّ اِمرِءٍ مِنكُم عَنهُ وَ عَن عيالِهِ كُلِّهِم ذَكَرِهِم وَ اُنثاهُم، صَغيرِهِم و كَبيرِهِم وَ حُرِّهِم و مَملُوكِهِم عَن كُلِّ اِنسانٍ مِنهُم صاعاً مِن بُرٍّ اَوصاعاً مِن تَمرٍ اَو صاعاً مِن شَعيرٍ؛ زكات فطره خود را – كه سنت پيامبرتان و فريضه واجبى از سوى پروردگارتان مى‏باشد – هر يك از شما از سوى خود و افراد تحت تكفل خود از زن و مرد، كوچك و بزرگ، آزاد و مملوك يك صاع گندم يا خرما يا جو پرداخت نمايد.»
على(ع) در فراز ديگرى از خطبه خويش به مهمترين دستورات الهى پرداخته و به مسلمانان يادآور مى‏شود كه: «اطيعوا اللّه فيما فرض اللّه عليكم و امركم به من اقام الصّلوة و ايتاء الزّكوة و حجّ البيت و صوم شهر رمضان و الامر بالمعروف و النّهى عن المنكر و الاحسان الى نساء كم و ما ملكت ايمانكم؛ در مواردى كه خداوند بر شما واجب كرده و به انجام آن امر نموده است از فرمان خداوند اطاعت كنيد، از بپا داشتن نماز، پرداخت زكوة، زيارت خانه خدا، روزه ماه رمضان، امر به معروف و نهى از منكر و نيكى و احسان به همسران و زيردستان خود. مولاى متقيان باتذكر زشتى برخى گناهان كبيره اضافه مى‏كند كه: «و اطيعوا اللّه فيما نهاكم عنه من قذف المحصنة و ايتان الفاحشة و شرب الخمر و بخس المكثال و نقص الميزان و شهادة الزّور و الفرار من الزّحف؛(1) اى مردم! خدا را در مورد چيزهائى كه شما را نهى كرده اطاعت كنيد و از انجام آن دورى گزينيد كه از جمله نسبت ناروا به زنان شوهر دار و آبرومند، انجام اعمال زشت همچون فحشا و شرب خمر، كم فروشى در معاملات، گواهى باطل و دروغ و فرار از ميدان نبرد از مقابل دشمن است.
برخى از مردم عيد را به معنى نشاط و شادى ظاهرى دانسته و با پوشيدن لباسهاى نو و رنگارنگ و با تدارك غذاهاى متنوع و شيرينى و شربت و گفتن و خنديدن و سياحت و تفرج بى‏محتوا خود را سرگرم مى‏كنند. در حالى كه عارفان با بصيرت و اولياء خاص الهى با چشم دل به عيد نگريسته و زواياى معنوى آنرا جستجو مى‏كنند. بخشى از كوششهاى مردان الهى در ايّام عيد بعد اجتماعى دارد كه در حلّ مشكلات برادران دينى،رسيدگى به نيازمندان و محرومان و گرفتاران، شاد و مسرور ساختن برادران و خواهران دينى، كمك به مستضعفان فكرى جامعه و اهتمام به مسائل عمومى و مبتلا به مسلمانان جلوه مى‏كند چرا كه آنها بر اين باورند كه على(ع) در مورد ويژگيهاى مردان الهى فرموده است: «نفسه منه فى عناءٍ والنّاس منه فى راحةٍ اتعب نفسه لآخرته و اراح النّاس من نفسه؛(2) نفس او از دستش در رنج و ناراحتى است امّا مردم(بخاطر خدماتى كه او انجام مى‏دهد) از او در آسايش‏اند. او براى (رسيدن به درجات عالى در روز) قيامت خود را به زحمت مى‏افكند ولى مردم را به رفاه و آسايش مى‏رساند».
و برخى ديگر از فعاليت‏هاى اهل ايمان مربوط به ارتباط خود و خدايشان است، آنان از آنجائى كه در طول ماه مبارك رمضان با زحمات شبانه روزى خود بر شيطان نفس تسلط يافته و در جهاد بزرگ به پيروزى نائل شده‏اند روز عيد فطر را به شكرگزارى و ارتباط نزديكترى با پروردگارشان مى‏گذرانند: حضرت امام خمينى در اين مورد سخنان قابل توجهى ارائه كرده و مى‏فرمايد: البته عيدهائى كه اسلام تأسيس فرموده است به حسب نظرهاى مختلفى كه اهل نظر دارند و بحسب قشرهاى مختلفى كه برخورد مى‏كنند برداشتهاى مختلفى وجود دارد. آن برداشتى كه اهل معرفت از عيد مى‏كنند، با آن برداشتى كه ديگران مى‏كنند بسيار متفاوت است. آنها بعد از اينكه در ماه مبارك رمضان آن رياضتها را مى‏كشند و كشيدند، روز عيد روز لقاى آنهاست لقاء اللّه است آن روز براى آنها. «الغيرك من الظّهور ما ليس لك؛(3) خدايا! براى غير تو چه ظهورى هست كه براى تو نيست.؟!» آنها همه چيز را از او مى‏دانند و آن روزرا عيد مى‏كنند براى اينكه بعد از رياضات يوم ورود به حضرت است. و در عيد قربان نيز بعد از اينكه تمام عزيزانشان را از دست دادند، مهيا براى ملاقات مى‏شوند، بعد از اينكه نفس خودشان را كشتند و هرچه عزيز است در راه خدا از آن گذشتند آن وقت است كه روز لقاء است و جمعه هم در اثر اجتماعاتى كه مسلمين با هم دارند، اهل معرفت مهيا مى‏شوند براى لقاء اللّه. پس برداشت آنها غير از برداشت ماست و ما اميدواريم كه به تبع اولياء خدا به جلوه‏اى از آن جلوه‏ها برسيم و ذره‏اى از آن معارف در قلب ما واقع بشود.(4)» به همين جهت حضرت امام مجتبى(ع) هنگامى كه مشاهده كرد عدّه‏اى از مردم در روز عيد فطر مشغول لهو و لعب و خنده هستند خطاب به يارانش فرمود: خداوند متعال ماه رمضان را معيار آزمايش مردم قرار داده است كه در آن مردم براى كسب مقامات معنوى و بهشتى مسابقه مى دهند عدّه‏اى در اين مسابقه برنده شده و برخى ديگر از كسب اين مقامات باز مى‏مانند.
كمال شگفتى است از كسى كه بى خبر از نتيجه اين مسابقه به خنديدن و خوشگذرانى مشغول است به خدا سوگند! اگر پرده‏ها كنار رورد نيكوكاران به نتائج نيكو رفتارى خود مشغول بوده و بدكاران گرفتار اعمال بد خود هستند.(5) شوق ديدار يار
از برجسته‏ترين و به يادماندنى‏ترين ساعات روز عيد فطر لحظاتى است كه منتظران راستين ظهور حضرت ولى عصر(عج) آرزوى ديدار آن حضرت را كرده و در فراقش با دلى مملو از اميد اشك حسرت مى‏ريزند. آنان به ياد سخن حضرت باقر(ع) مى‏افتند كه فرمود: «ما مِن يَومِ عَيدٍ لِلمُسلِمينَ اَضحَىً وَ لا فِطرٍ اِلّا و هُوَ يُجَدِّدُ اللّهُ لآلِ مُحَمَّدٍ (ع) فِيهِ حُزناً قالَ قُلتُ وَ لِمَ ذلِك قالَ اِنَّهُم يَرَونَ حَقَّهُم فى اَيدى غَيرِهِم؛(6) هيچ عيد فطر و قربان نيست كه با آمدن آن غم و اندوه آل محمد(ص) تجديد مى‏شود راوى گفت: چرا در روز عيد غمگين مى‏شوند؟ امام فرمود: زيرا آنان حق خود را در دست ديگران مى‏بينند و از اينكه افراد غير شايسته بر جايگاه رهبرى امت قرار دارد و امام راستين هنوز ظهور نكرده است كه حكومت عادلانه و سايه پر از عدل و داد خود را بر مردم بگستراند، غمگين و ناراحتند.
به همين جهت يكى از رايجترين اعمال اين روز كه اولياء خدا و عارفان واصل به آن اهتمام خاص دارند زمزمه دعاى ندبه در روز فطر است كه دردمندانه و عاشقانه با امام زمان(ع) نجوا مى‏كنند: «هل اليك يا بن احمد سبيلٌ فتلقى…متى ترانا و نراك و قد نشرت لواء النّصرترى…».
اين ابيات مولوى تا حدودى بيانگر راز دل ندبه خوانان عيد فطر است كه به مولاى خويش عرضه مى‏دارند:
در هوايت بى‏قرارم روز و شب‏

سر زپايت بر ندارم روز و شب‏
اى مهار عاشقان در دست تو

در ميان اين قطارم روز و شب‏
تا كه بگشايم به قندت روزه‏ام‏

تا قيامت روزه دارم روز و شب‏
چون زخوان فضل روزه بشكنم‏

عيد باشد روزگارم روز و شب‏
جان روز و جان شب اى جان تو

انتظارم، انتظارم روز و شب‏
تا بسالى نيستم موقوف عيد

بامه تو عيد دارم روز و شب‏
زآن شبى كه وعده كردى روز وصل‏

روز و شب را مى‏شمارم روز و شب‏
بس كه كشت مهر جانم تشنه است‏

زابر ديده اشك بارم روز و شب‏

عارف وارسته حاج ميرزا جواد آقا ملكى تبريزى در اين مورد در كتاب ارزشمند المراقبات(7) مى‏نويسد: بر مؤمن راستين شايسته است امروزه غيبت آن حضرت و غصب حكومت آن حضرت توسط دشمنان، سختى حال شيعيان و رعاياى او را در دست كافران و فاجران بنگرد و ببيند كه به آنان از قتل نفوس و هتك آبرو و غصب اموال و بدى حال و مقام خوارى و ابتذال چه مى‏رسد بايستى خوشحالى او به اندوه زياد و خنده او به گريه و عيد او به ماتم مبدّل گردد و به خواندن دعاى ندبه بسان زن بچه مرده‏اى بگريد و فرج او را از خدا بخواهد… بارى چون خواستى براى نماز عيد بيرون روى كه با امامى نمازگزارى يا خودت امام جماعت شوى برتست كه از مصيبتى كه براى غيبت امام خودت بر تو وارد شده است غافل نباشى، زيرا نماز عيد حق خاص اوست و آن از مقامات معروفه اوست. پس بنگر حال به چه منوال گشته است كه نماز با امام به نماز تو و امثال تو مبدّل شده است و به زمان حضور آن حضرت و اجتماع مؤمنان به نماز او و نمازشان با او تفكر نماى و در پيش خويش ميزان بگير كه چون براى مؤمن خطيب، امام او باشد و سخنش را بشنود و از علومش فرا گيرد حال او چگونه خواهد بود؟! و به آنچه از بركات و انوار زمان حضور آن بزرگوار و نشر عدالت و محوجور و ضلالت و عزت اسلام و حرمت قرآن و رواج ايمان و تكميل عقول و تزكيه قلوب و تحسين اخلاق و رفع شقاق و دفع نفاق ونظر كن و با صداى بلند خود او را ندا ده و به زبان شوق خويش به ساحت مقدس عرضه بدار: اى زاده احمد! آيا راهى به سوى تو هست كه ملاقات شوى؟…اى آقاى من:
و تلافى ان كان فيه أتلافى‏

بك عجّل به جعلت فداكا
اگر تلف شدن من در رسيدن به تو باشد، در آن شتاب كن فداى تو شوم.
و بما شئت فى هواك اختبرنى‏

فاختيارى ماكان فيه رضاكا
و به هرچه بخواهى در راه عشق خودت مرا آزمايش كن كه آنچه را كه رضاى تو در آن است انتخاب مى‏كنم.
بجمال حجبته بجلالٍ‏

هام واستعذب العذاب هناكا
قسم به جمال خودت كه از او پوشيده‏اى و جلال خودت كه او را سرگردان ساخته‏اى و در كوى تو عذاب را شربت گوارا مى داند.
ذات قلبى فأذن له يتمنّا

ك فيه بقيّة لرجاكا
دل من آب شد پس به او اجازه بده كه ترا آرزو كند، در اين قلب نيم رمقى براى اميد و تمناى تو هست.
بنابراين درخواست برقرارى دولت كريمه حضرت مهدى(عج) بهترين پاداش و عيدى است كه مى‏توان در روز عيد فطر از خداوند متعال آن را درخواست نمود.
سيدبن طاووس در ضمن اعمال روز عيد از امام باقر(ع) نقل مى‏كند: هنگامى كه از منزل خارج شده و به سوى نماز عيد مى‏روى دعاى اللّهم من تهيّأ را مى‏خوانى و هنگامى كه به نام مبارك حضرت صاحب الزمان(ع) رسيدى با آرزوى تحقق وعده الهى و استقرار حكومت عدل مهدوى (ع) مى‏گويى: «اللّهم افتح لنا فتحاً يسيراً و انصره نصراً عزيزاً…اللّهم انّا نرغب اليك فى دولةٍ كريمةٍ تعزّ بها الاسلام و اهله و تذّلّ بها النّفاق و اهله…؛(8) خداوندا براى ما فتح آسان عنايت فرما و آن حضرت را با نصرتى عزتبخش يارى نما، پروردگارا! ما خواهان ايجاد دولت كريمه‏اى هستيم كه با آن به اسلام و مسلمانان عزت بخشيده و جبهه نفاق و اهلش را به خاك مذلّت بنشانى … درسى از امام صادق(ع)
از آموزنده‏ترين فرازهاى زندگى امام صادق(ع) حادثه‏اى شنيدنى است كه در عيد فطر اتّفاق افتاد ماجرا از اين قرار بود كه ابوالعباس سفاح، اولين خليفه عباسى در هنگام خلافت خويش در بغداد، روزى امام صادق(ع) را به مركز خلافت خود احضار كرد. او به دنبال فرصتى مى‏گشت تا آن حضرت را به شهادت برساند تا اينكه وى آخرين روز ماه مبارك رمضان را عيد فطر اعلام كرد. آن روز هنگامى كه حضرت صادق(ع) در منطقه حيره بر او وارد شد خليفه از او پرسيد: اى اباعبداللّه! نظر تو راجع به روزه امروز چيست؟ امام صادق با بهره‏گيرى از آيه تقيه كه مى‏فرمايد: «لايتّخذ المؤمنون الكافرين اولياء من دون المؤمنين و من يفعل ذلك فليس من اللّه فى شى‏ءٍ الّا ان تتّقوا منهم تقيهً و يحذّركم اللّه نفسه و الى اللّه المصير؛(9) افراد با ايمان نبايد به جاى مؤمنان، كافران را به دوستى بگيرند و هر كس چنين كند، هيچ رابطه‏اى با خدا ندارد مگر اينكه از آنان به نوعى تقيه كنيد و خداوند شما را از عقوبت خود بر حذر مى‏دارد و بازگشت همه به سوى خداست. و با پيروى از اجداد طاهرين خويش تقيه نموده، و به سفاح فرمود: اين مربوط به پيشواى مردم است، تو اگر روزه بگيرى، من هم روزه مى‏گيرم و اگر افطار كنى من هم افطار خواهم كرد. در اين هنگام سفاح به غلام خود دستور داد تا سفره غذا را بچيند و امام صادق(ع) به همراه او غذا خورده و روزه‏اش را شكست با اينكه مطمئنّاً مى‏دانست آن روز از ماه رمضان است و عيد فطر نيست. آن حضرت در توضيح عمل خويش به ياران نزديكش فرمود: «و اللّه انّه يومٌ من شهر رمضان فكان افطارى يوماً و قضاؤه ايسر علىّ من ان يضرب عنقى ولايعبد اللّه ؛(10) به خدا سوگند آن روز از ماه رمضان بود و يك روز شكستن روزه ماه رمضان (بخاطر تقيه و حفظ دين) و اداى قضاى آن براى من آسانتر از اين است كه كشته شوم و خدا عبادت نشود.»
حضرت صادق(ع) با اين تدبير الهى توطئه خليفه ستمگر را خنثى نموده و به شيعيان درسى ديگر آموخت. آن حضرت در اين روايت ضمن تأكيد بر اصل قرآنى تقيه، به فلسفه آن نيز اشاره مى‏فرمايد كه تقيه براى حفظ دين است نه براى حفظ زندگى افراد.
و اضافه مى‏كند كه اگر من بخاطر حادثه‏اى كوچك كشته شوم دين الهى از ميان رفته و عبادت و اطاعت از خداوند متعال به فراموشى سپرده خواهد شد. سيره تربيتى امام سجاد(ع) در عيد فطر
با مرورى كوتاه به سيره تربيتى ائمه اطهار(ع) در مى‏يابيم كه آن بزرگواران از ماه مبارك رمضان به عنوان يك دانشگاه تربيتى بهره گرفته و با پرورش شاگردان و انسانهاى با استعداد در روز عيد فطر هدايا و جوائز مادّى و معنوى به آنان عطا مى‏كردند و به اين ترتيب اين ماه را به يك آموزشگاه و كلاس پرورش روح و جسم و اخلاق تبديل نموده و به پرورش يافته‏گان اين مكتب در محدوده وسع و اختياراتش نسبت به شايستگى افراد، عطايائى در نظر گرفته و آنان را تشويق مى‏كردند. در اينجا گوشه‏اى از سيره تربيتى و آموزنده امام سجاد(ع) را به روايت سيدبن طاووس مى‏خوانيم:
امام صادق(ع) فرمود: شيوه حضرت على بن الحسين (ع) در ماه رمضان چنان بود كه هرگاه غلامان يا كنيزان آن حضرت خطائى را مرتكب مى‏شدند آنان را تنبيه نمى‏كرد. آن حضرت فقط خطاها و گناهان آنان را در دفترى ثبت كرده و تخلّفات هر كس را با نام و موضوع مشخص مى‏نمود. در آخر ماه همه غلامان و كنيزان را جمع كرده و در ميان آنان مى‏ايستاد. آنگاه از روى نوشته تمام كارهاى خلاف آنان را كه در طول ماه رمضان مرتكب شده بودند برايشان گوشزد مى‏كرد و به تك تك آنان مى‏فرمود: فلانى تو در فلان روز و فلان ساعت تخلفى كردى و من ترا تنبيه نكردم!آيا به ياد مى‏آورى؟ مى‏گفت: بلى اى پسر رسول خدا! و تا آخرين نفر اين مطالب را متذكر مى‏شد و آنان به اشتباهات و خطاهاى خود اعتراف مى‏كردند. آنگاه به آنان مى‏فرمود: «ارفعوا اصواتكم و قولوا يا على بن الحسين! انّ ربّك قد احصى عليك كلّما عملت كما احصيت علينا كلّما قد عملنا و لديه كتابٌ ينطق عليك بالحقّ لايغادر صغيرةً و لا كبيرةٌ ممّا اتيت الّا احصاها و تجد كلما عملت لديه حاضراً…؛با صداى بلند بگوئيد: اى على بن الحسين! پروردگارت تمام اعمال و رفتار تو را نوشته است چنانكه تو اعمال ما را نوشته‏اى نزد خداوند نامه اعمالى هست كه با تو به حق سخن مى‏گويد و هيچ عمل ريز و درشتى را فروگزارى نمى‏كند و هرچه انجام داده‏اى به حساب آورده و تمام آنچه را كه انجام داده‏اى نزد او حاضر و آماده خواهى يافت، چنانكه ما اعمال خود را در نزد تو آماده و ثبت شده ديديم. پس ما را ببخش همچنانكه دوست دارى خدا تو را ببخشد. اى على بن الحسين! به ياد آر آن حقارت و ذلّتى را كه فرداى قيامت در پيشگاه خداى حكيم و عادل خواهى داشت. آن پروردگار عادل و حكيمى كه ذرّه‏اى و كمتر از ذرّه‏اى به كسى ظلم و ستم روا نمى‏دارد و اعمال بندگان را همچنانكه انجام داده‏اند به آنان عرضه خواهد كرد و حساب و گواهى خدا كافى است …
ببخش و عفو كن تا پادشاه روز قيامت از تو عفو كرده و درگذرد چنانكه خودش در قرآن مى‏فرمايد: «وليعفوا و ليصفحوا الا تحبّون ان يغفر اللّه لكم واللّه غفورٌ رحيمٌ؛(11) بايد ببخشند و درگذرند. آيا دوست نداريد خداوند شما را بيامرزد؟ او خداوند آمرزنده و مهربان است.
امام سجاد(ع) اين كلمات را براى خويش و غلامان و كنيزانش تلقين مى‏كرد و آنان با هم تكرار مى‏كردند و خود امام(ع) كه در ميان آنان ايستاده بود و مى‏گريست و با لحنى ملتمسانه مى‏گفت: «ربّ انّك امرتنا ان نعفوا عمّن ظلمنا فقد ظلمنا انفسنا فنحن قدعفونا عمّن ظلمنا كما امرت فاعف عنّا فانّك اولى بذلك منّا و من المأمورين…؛ پروردگارا، تو به ما فرمودى از ستمكاران خويش درگذريم و ما براستى بر خود ستم كرده‏ايم. همان طور كه فرمودى، ما از كسانى كه ستم كرده‏اند درگذشتيم، تو هم از ما درگذر كه تو در عفو كردن از ما و از ماموران برترى. تو به ما فرمودى سائلى را از درگاه خود محروم نكنيم و هم اكنون ما سائلان و گدايان در آستانه در خانه‏ات زانو زده و احسان و عطاى تو را مى‏طلبيم، بر ما منّت بگذار و محروممان نگردان، كه تو در اين كار شايسته‏تر از ما و از مأموران هستى. خدايا! من اكرام كردم تو هم به من اكرام كن و با اهل نعمت و مغفرت محشور نما اى صاحب احسان و كرامت.
پس از اين برنامه عرفانى حضرت سجاد(ع) خطاب به غلامان و كنيزان خويش مى‏فرمود: من شما را عفو كردم، آيا شما هم من و بدرفتاريهاى مرا كه فرمانرواى بدى براى شما و بنده فرومايه‏اى براى فرمانرواى بخشاينده عادل و نيكوكار بودم، بخشيديد؟! همگى يكصدا مى‏گفتند: با اينكه ما از تو جز خوبى نديده‏ايم ترا بخشيديم. آنگاه به آنان مى‏فرمود: بگوئيد خداوندا! از على بن الحسين درگذر! همان طور كه او از ما در گذشت، او را از آتش جهنم آزاد كن همان طور كه او ما را از بردگى آزاد كرد. آنان دعا مى‏كردند و امام سجاد(ع) هم آمين مى‏گفت. و در پايان مى فرمود: برويد، من از شما در گذشتم و آزادتان كردم به اميد اينكه خدا نيز از من درگذرد و آزادم كند. در روز عيد فطر چندان به آنها جايزه و هدايا مى‏بخشيد كه از ديگران بى‏نياز مى‏شدند. هر سال در شب آخر ماه مبارك رمضان در هنگام افطار حدود بيست بنده آزاد مى‏كرد و مى‏گفت: «انّ للّه تعالى فى كلّ ليلةٍ من شهر رمضان عند الافطار سبعين الف عتيقٌ من النّار كلّاً قد استوجبوا النّار؛ خداوند متعال در هر شب ماه مبارك رمضان هفتاد هزار كس را از آتش جهنم آزاد مى‏كند كه همگى مستحق عذاب بوده‏اند آن حضرت هيچ بنده‏اى را بيش از يك سال به بندگى نمى‏گرفت. هرگاه كسى را در اول سال و يا در وسط آن مالك مى‏شد در شب عيد فطر آزاد مى‏كرد. اين عمل روش هر ساله او بود. بندگان سياه را كه هيچگونه نيازى به آنان نداشت مى‏خريد و در عرفات بعد از مراسم عرفه همه را آزاد ساخته و هداياى قابل توجهى را به آنان عطاء مى‏كرد.(12)
با توجّه به اين روايت نسبتاً طولانى در مى‏يابيم كه رهبران الهى و پيشوايان معصوم ما چقدر در ترويج فرهنگ اسلامى و آموختن آن به انسانهاى تشنه معرفت تلاش نموده و نه تنها در ماه رمضان و عيد فطر در آزادى جسم آنان مى‏كوشيدند بلكه افكار و انديشه‏هاى آنان را نيز از بند جهل و غفلت و خرافه پرستى رها مى‏ساختند و به‏دين گونه بود كه تربيت يافتگان مكتب اهل بيت(ع) از پستى ذلّت به اوج عزت مى‏رسيدند و بردگان گرفتار به رهبران جامعه و عارفان خدا جوى مبدل مى‏گشتند. كه فهرست مفصلى از اينان را مى‏توان در كتابهاى رجالى، تاريخى و سيره مطالعه نمود. پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: 13. من لا يحضره الفقيه، ج 1، ص 516. 14. نهج البلاغه صبحى صالح، خطبه 193. 15. فرازى از دعاى عرفه. 16. صحيفه امام، ج 18، ص 395. 17. وسائل الشيعه، ج 7، ص 681. 18. تهذيب الاحكام، ج 3، ص 289. 19. المراقبات، ص 343. 20. اقبال الاعمال، ج 1، ص 476. 21. سوره آل عمران، آيه 28. 22. الكافى، ج 4، ص 82. 23. سوره نور، آيه 22. 24. اقبال الاعمال، ص 260. 25. رهبر آزادگان، ص 430.

/

گوشه‏اى از كرامات و مناظرات امام حسن مجتبى ع

در دامن وحى مجتبى ديده گشود

آن جلوه حق زغيب آمد به شهود
چون ماه خدا، دو نيمه شد طلعت او

با حسن حسن روى زمين جلوه نمود
پيشواى دوّم جهان تشيّع، اوّلين ثمره زندگى مشترك على(ع) و زهرا(س) ديده به جهان گشود.(1)
وقتى خبر ولادت امام مجتبى(ع) به گوش گرامى پيامبر اسلام رسيد، شادى و خوشحالى رخسار مبارك آن حضرت را فرا گرفت، و مردم نيز شادى كنان مى‏آمدند و به محضر مبارك پيامبر(ص) و على و زهرا(عليهما السلام) تبريك مى‏گفتند. رسول خدا آنگاه كه قنداقه حسن را بغل گرفت در گوش راستش اذان و در گوش چپش اقامه خواند(2) در روز هفتم ولادت، پيامبر اكرم گوسفندى را عقيقه (قربانى) كرد و هنگام ذبح گوسفند اين دعا را خواند: «بِسمِ اللّهِ عَقيقَةٌ عَنِ الحَسَنِ، اَللّهُمَّ عَظمُها بِعَظمِهِ و لَحمُها بِلَحمِهِ شَعرُها بِشَعرِهِ اَللّهُمَّ اجعَلها وِقاءً لِمُحَمّدٍ و آله(ع)؛(3) بنام خدا، عقيقه‏اى است، از جانب حسن، خدايا! استخوان عقيقه در مقابل استخوان حسن، و گوشتش در برابر گوشت او، خدايا! عقيقه را وسيله حفظ(او و بيمه جان او) قرار بده به (عظمت) محمّد و آل محمّد(ص) سپس پيامبر گرامى (ص) موهاى سر او را تراشيد و فاطمه زهرا(ع) هم وزن آن به مستمدان «درهم» نقره سكّه دار انفاق نمود.(4)
از اين تاريخ آيين عقيقه و صدقه به وزن موهاى سرنوزاد مرسوم شد حسن بن على، هفت سال در دوران جدّش زندگى كرد و سى سال از همراهى پدرش اميرمؤمنان برخوردار بود. پس از شهادت پدر(در سال 40 هجرى) به مدّت 10 سال امامت امّت را به عهده داشت و در سال 50 هجرى با توطئه معاويه بر اثر مسموميّت در سنّ 48 سالگى به درجه شهادت رسيد و در قبرستان «بقيع» در مدينه مدفون گشت.
به بهانه ولادت آن بزرگوار در اين مقال برآنيم كه گوشه هايى از كرامات و مناظرات او را بيان كنيم. الف: كرامات آن حضرت‏
كرامت عبارت است از «انجام كار خارق العاده با قدرت غير عادّى و بدون ادّعاى نبوت و يا امامت»(5) و اگر با ادّعاى نبوّت و امامت همراه باشد، معجزه ناميده مى‏شود، به عقيده اكثريت علماى مذاهب اسلامى جز – گروه اندكى از معتزلى‏ها – صدور كرامت از اولياى خداوند و به دست آن‏ها ممكن است.
در تاريخ نمونه‏هاى زيادى از كرامات اولياى خداوند نقل شده است. مثل سرگذشت حضرت مريم(ع) و جريان ولادت فرزندش حضرت عيسى(ع) و نزول ميوه‏هاى بهشتى در محراب عبادت براى او نيز داستان آصف بن برخيا و انتقال تخت ملكه صبا از يمن به فلسطين در يك چشم بهم زدن و داستان‏هايى كه از شيعه و سنّى درباره كرامات حضرت على(ع) نقل شده است.(6) نمونه‏هايى از معجزات و كرامات امام حسن(ع) 1. سخن گفتن با دشمن خدا در كودكى‏
در سال ششم هجرى قرار دادى بين پيامبر اكرم(ص) و كفّار قريش منعقد گرديد كه بعدها به «صلح حديبيّه» معروف شد. يكى از مواد صلح نامه اين بود كه هر دو سپاه مى‏توانند با هر قبيله‏اى كه بخواهند پيمان دوستى امضاء كنند. بر اين اساس، رسول خدا(ص) با قبيله «خزاعه» پيمان دوستى بست.
در سال هشتم هجرى يكى از افراد قبيله «بكر» كه هم پيمان كفار قريش بود، نسبت به پيامبر اسلام (ص) جسارت كرد، و شخصى از قبيله خزاعه او را در مقابل جسارتش سرزنش نمود و از رسول اكرم(ص) دفاع كرد. آن گاه با هم درگير شدند و كفار قريش نيز به كمك قبيله هم پيمان خود «بكر» وارد صحنه گرديده و در نتيجه يك نفر از افراد قبيله «خزاعه» را كشتند و بدين وسيله صلح حديبيّه نقض گرديد. كفار قريش از اين نقض معاهده پشيمان گشته، ابوسفيان را براى عذرخواهى و تجديد قرار داد به محضر پيامبر اكرم، فرستادند. ابوسفيان به حضور آن حضرت رسيد و در خواست امان و تجديد پيمان نمود، ولى آن حضرت به سخنان او ترتيب اثر نداد.
ابوسفيان به ناچار به نزد اميرمؤمنان، على(ع) شرف‏ياب شد واز وى درخواست نمود كه در نزد پيامبر اكرم(ص) شفاعت نمايد. على(ع) در جواب فرمود: پيامبر خدا(ص) با شما پيمانى بست و هرگز از پيمانش برنمى‏گردد… در اين هنگام، امام حسن(ع) كه كودك خردسالى بود، به حضور پدر آمد و ابوسفيان خواست كه على(ع) اجازه دهد فرزندش حسن، نزد پيامبر اكرم(ص) از ابوسفيان شفاعت كند. با شنيدن اين سخنان، «فَاَقبَلَ الحَسَنُ(ع) اِلى اَبى سُفيانَ وَ ضَرَبَ اِحدى يَدَيهِ عَلى اَنِفه وَ الاُخرى عَلى لِحيته ثُمَّ اَنطَقَهُ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِاَن قالَ: يا اَبا سُفيان! قُل لا اِلهَ اِلّا اللّهُ مُحَمّدٌ رَسول اللّهِ حَتّى اَكُونَ شَفيعاً فَقال (ع) اَلحَمدُ لِلّهِ الّذى جَعَلَ فى آلِ مُحَمّدٍ مِن ذُرّية مُحَمَّد المُصطَفى نَظِير يَحيى بن زَكرِيّا (وَ آتيناهُ الحكم صبيّاً)»(7) پس امام حسن نزد ابوسفيان رفت و با يك دست بر بينى او و با دست ديگر بر محاسن او زد و خداوند او را به زبان آورد تا بگويد: اى ابوسفيان! بگو جز خداى يكتا خدايى نيست و محمد رسول خداست، من (برايت) شفاعت كنم. پس آنگاه على(ع) (كه با شنيدن سخنان فرزندش فوق العاده خوشحال شده بود) فرمود: سپاس خداوندى را سزاست كه در ذرّيه محمد(برگزيده‏اى) مانند يحيى بن زكريا قرار داد كه در كودكى از جانب خداوند به او حكمت (علم و دانش مخصوص) عطا گرديد.»(8) 2. گرفتار شدن مرد ناصبى به نفرين امام حسن(ع)
بعد از داستان صلح حضرت با معاويه، مشاور معاويه ،عمرو عاص، از امام حسن(ع) خواست كه در ميان سربازان دو سپاه سخنرانى نمايد، حضرت با استفاده از فرصت به دست آمده به سخنرانى مبادرت ورزيد بعد از حمد و ستايش الهى، به معرّفى خود پرداخت و خود را امام و پيشواى واقعى معرّفى نمود، و اضافه كرد كه ما خانواده داراى كرامات، و مورد عنايت الهى مى‏باشيم؛ ولكن چه كنم كه از حقم محروم شدم.
معاويه از نتايج سخنان حضرت احساس وحشت كرد؛ لذا از او خواست كه سخنان خود را قطع نمايد، حضرت نيز مجبور شد سخنرانى خود را نيمه تمام گذارد. وقتى آن حضرت نشست، عدّه‏اى به او جسارت كردند. از جمله، يك جوان ناصبى از بين مردم از جا بلند شد و به حضرت امام حسن(ع) و پدر بزرگوارش اسائه ادب نمود. تحمّل آن همه فحاشى و تحقير سخت بر حضرت گران آمد و از طرف ديگر امكان داشت موجب شك و ترديد راهيان ولايت و امامت گردد؛ بنابراين، حضرت دست به دعا برداشت و عرضه داشت: «اللّهمّ غيّر ما به النّعمة و اجعله انثى ليعتبربه؛ خدايا نعمت (مردانگى) را از او سلب كن، و او را همچون زنان قرار بده تا عبرت بگيرد.» دعاى حضرت مستجاب شد و جسارت كنندگان در آن مجلس شرمنده شدند. معاويه به عمرو عاص روكرد و گفت: تو به وسيله پيشنهاد خودت مردم شام را گرفتار فتنه كردى، و آنان به وسيله سخنرانى و كرامت او بيدار شدند.عمروعاص گفت: اى معاويه! مردم شام تو را به خاطر دين و ايمانشان دوست ندارند، بلكه آنان طرفدار دنيا هستند و شمشير و قدرت و رياست نيز در اختيار تو قرار دارد؛ لذا نگران موقعيّت خود نباش. ولى به هر حال مردم از اثر نفرين امام حسن(ع) با خبر شدند و از اين امر تعجّب مى‏كردند، سرانجام جوان نفرين شده از كار خويش نادم و پشيمان گشته، با همسرش در حالى كه گريه مى‏كردند، نزد امام حسن(ع) آمدند و از پيشگاه حضرت درخواست عفو و بخشش نمودند، حضرت نيز توبه آنها را پذيرفته، بار ديگر دست به دعا برداشت، و از خداوند خواست كه جوان نادم به حال اوّل خود برگردد، و چنين هم شد.(9) 3. خبر از تعداد رطب‏هاى درخت و جنايات معاويه‏
بعد از گذشت شش ماه از امامت، امام حسن(ع) براى حفظ خون شيعيان و مصالح ديگر، با شرائطى صلح نامه‏اى با معاويه امضاء كرد. هنوز لشگرگاه خود را در «نخيله» ترك نكرده بود كه معاويه وارد شد، و در آنجا به بحث و گفتگو پرداختند. در اين ميان، پسر هند از امام حسن(ع) پرسيد: اى ابا محمد! شنيده‏ام كه رسول خدا از عالم غيب خبر مى‏داد! مثلاً مى‏گفت: اين درخت خرما چه مقدار ميوه و رطب دارد! آيا شما نيز در اين موارد علومى داريد؟ زيرا شيعيان شما عقيده دارند كه هرچه در آسمانها و زمين است، از شما پوشيده نيست و شما از همه آنها آگاهى داريد! حضرت در جواب معاويه فرمود: «اى معاويه! اگر رسول خدا از نظر مقدار و كيل اين قبيل ارقام را تعيين مى‏كرد، من مى‏توانم به صورت دقيق، تعداد آن را مشخص سازم.
در اين وقت، معاويه به عنوان آزمايش سؤال كرد: اين درخت چند دانه رطب دارد؟ حضرت فرمود: دقيقاً چهار هزار و چهار عدد.
معاويه دستور داد دانه‏هاى خرماى آن درخت را چيدند و به طور دقيق شمردند و با كمال تعجّب ديد، تعداد آنها چهار هزار و سه عدد است! حضرت فرمود: آنچه را گفته‏ام درست است. سپس بررسى دقيق‏ترى كردند و ديدند كه يك دانه خرما را «عبداللّه بن عامر» دردست خود نگه داشته است! آن گاه حضرت فرمود: اى معاويه! من به تو اخبارى مى‏دهم كه تعجب مى‏كنى كه من چگونه اين اخبار را در دوران كودكى از پيامبر آموختم! و آن اين كه تو در آينده زياد بن ابيه را برادر خود مى‏خوانى! و حجربن عدى را مظلومانه به قتل مى‏رسانى! و سرهاى بريده را از شهرهاى ديگر براى تو حمل مى‏كنند.(10)
در تحقق اين گونه پيشگوييها و اخبار از آينده كه حضرت حسن مجتبى(ع) از آنها پرده برداشته است، علماء بزرگ اهل سنت درتاريخ آورده‏اند كه: زياد بن ابيه از طرف معاويه فرماندار كوفه شد و چون شناخت كاملى به اصحاب اميرمؤمنان داشت، يكايك آنها را دستگير كرده و دستور داد آنها را گردن زدند. از جمله دستگير شدگان «حجربن عدى» بود كه او را به شام فرستاد. حجر در كنار معاويه قبرهاى آماده را يكطرف و كفن‏هاى مهيّا را در طرف ديگر ديد، خود را آماده مرگ نمود(11) و اجازه خواست دو ركعت نماز بخواند. پس از آن سر او را از بدنش جدا كردند.
و همين معاويه زياد بن ابيه را در بالاى منبر نشانيد و به طور علنى اعلان كرد كه وى برادر معاويه از نطفه ابوسفيان است كه به طور نامشروع متولد گرديده است و آن گاه، شرح ماجراى خلاف عفت پدرش را نيز تشريح كرد! 4. شفاى وصال با عنايت امام حسن(ع)
ميرزا محمّد شفيع شيرازى متخلص به وصال شيرازى متوفّى سال 1262 ه. ق در شيراز از بزرگان شعرا و ادبا و عرفاى عصر فتحعلى شاه قاجار بود. علاوه بر مراتب علمى، به تمام خطوط هفت گانه (نسخ، نستعليق، ثلث، رقايم،ريحان،تعليق،و شكسته) مهارتى به سزا داشته و كتابهاى فراوانى نيز با خطوط مختلف نگاشته است. از جمله، اينكه 67 قرآن به خط زيباى خود نوشته است. بر اثر نوشتن زياد چشمش آب مى‏آورد و به پزشك مراجعه مى‏كند، دكتر مى‏گويد: من چشمت را درمان مى‏كنم، به شرطى كه ديگر با او نخوانى و خط ننويسى. پس از معالجه و بهبودى چشم، دوباره شروع به خواندن و نوشتن مى‏كند تا اين كه به كلّى نابينا مى‏شود. سرانجام با حالت اضطرار متوسل به محمّد(ص)و آل او مى‏شود.
شبى در عالم رؤيا پيغمبر اكرم(ص) را در خواب مى‏بيند، حضرت به او مى‏فرمايد: چرا در مصائب حسين (و حسن) مرثيه نمى‏گويى تا خداى متعال چشمانت را شفاء دهد. در همان حال حضرت فاطمه زهرا(س) حاضر گرديده مى‏فرمايد: وصال! اگر شعر مصيبت گفتى، اوّل از حسنم شروع كن؛ زيرا او خيلى مظلوم است.
صبح آن روز وصال شروع كرد در خانه قدم زدن و دست به ديوار گرفتن و اين شعر را سرودن:
از تاب رفت و طشت طلب كرد و ناله كرد

آن طشت راز خون جگر باغ لاله كرد
نيمه دوّم شعر را كه گفت، ناگهان چشمانش روشن و بينا شد. آن گاه اضافه كرد:
خونى كه خورد در همه عمر، از گلو بريخت‏

دل را تهى زخون دل چند ساله كرد
زينب كشيد معجر و آه از جگر كشيد

كلثوم زد به سينه و از درد ناله كرد(12) 5. گزارش حضرت از كيفيت شهادت خود
طبق روايات فراوان، ائمه اطهار از علوم غيبى به اذن الهى آگاهى دارند(13) و امام حسن(ع) نيز از چنين علمى برخوردار بود، از جمله: اطلاع دادن آن حضرت از كيفيت شهادت و ماجراى بعد از آن است كه فرمود: «انا اموت بالسّمّ كما مات رسول اللّه(ص) قالوا: و من يفعل ذلك بك؟ قال امرأتى جعدة بنت الاشعث بن قيس…(14)؛ من چون رسول خدا(جدّم) به وسيله زهر از دنيا مى‏روم. گفتند: چه كسى تو را مسموم مى‏كند؟ فرمود: همسرم جعده، دختر اشعث بن قيس؛ زيرا معاويه بانيرنگ خاص او را فريب مى‏دهد و او نيز مرا مسموم مى‏كند. به آن حضرت پيشنهاد دادند كه او را از خانه‏ات بيرون كن. فرمود: چنين كارى انجام نمى‏دهم، به چند جهت:
1. در علم خداوند متصوّر است كه او قاتل من است(و از قضا و قدر حتمى الهى نمى‏توان فرار كرد).
2. هنوز جرمى مرتكب نشده است كه من او را به عنوان مجازات اخراج كنم.
3. اخراج او بهانه مى‏شود براى حملات و تهمت‏هاى ناجوانمردانه دشمنان عليه من(15) (از همه اينها گذشته، امام وظيفه دارد علم اختصاصى خود را ناديده گرفته، با ديگران همانند افراد عادى رفتار نمايد).
و همين طور امام حسن مجتبى(ع) به برادرش امام حسين(ع) وصيّت كرد كه بعد از شهادتش پيكر او را جهت ديدار به روضه مبارك پيامبر اكرم(ص) ببرند…و از جمله، فرمود: «وَ اَعلَم اَنَّه سَيُصيبُنى مِن عائِشَةَ ما يَعلَمُ اللّهُ وَ النّاسُ مِن بُغضِها و عَداوَتِها لِلّه وَ لِرَسولِهِ وَ عَداوَتِها لَنا اَهلَ البَيت؛ بدان كه از عايشه بر من ظلمهايى مى‏رسد كه خدا و مردم از كينه و بغض او نسبت به خداوند و رسول خدا(ص) و ما اهل بيت آگاهى دارند.
بعد از مدّتى هم پيش بينى اوّل به وقوع پيوست كه جعده با تحريك معاويه حضرت را مسموم كرد و هم خبر دوّم تحقق يافت كه عايشه نسبت به جنازه آن حضرت اهانت كردو طبق برخى نقل‏ها جنازه را تيرباران نمودند، و هفتاد چوبه تير به سوى آن بدن و تابوت هدف‏گيرى شد.(16)
يكى از اهداف مهم حضرت از كرامت‏ها هدايت انسان‏ها و يا دفاع از حق كه خود نيز جنبه هدايتى دارد بوده است و همين طور مواردى كه از افراد خاص به عنوان شفا و كرامت دستگيرى نموده‏اند. هم باعث تثبيت آن شخص بر حق و امامت مى‏شود و هم زمينه جذب ديگران را فراهم مى‏آورد. ب: احتجاجات و مناظرات آن حضرت‏
نوع ديگر از هدايت‏ها و روشنگريهاى ائمه اطهار(ع) از طريق احتجاج‏ها و مناظره‏هاى آنان بوده است. به همين جهت، بلا استثناء تمام حضرات معصومين(ع) مناظرات و استدلالهايى داشته‏اند، چنان كه امام حسن(ع)مناظرات متعددى براى دفاع از حريم اسلام، و بيان اعمال ضد اسلامى معاويه و سوابق زشت او و دودمان بنى اميّه داشته است. از جمله، مناظره آن حضرت با عمرو عاص، عقبة بن ابى سفيان، وليد بن عقبه، مغيرة بن شعبه، و مروان حكم… 1. مناظره امام حسن (ع) با معاويه درباره امامت‏
سليم بن قيس مى‏گويد: از عبداللّه بن جعفر شنيدم كه گفت: معاويه روزى به من رو كرد و گفت: اى عبداللّه! چرا اين قدر حسن و حسين(ع) را احترام مى‏كنى و حال آن كه آن دو ار تو بهتر نمى‏باشند، پدرشان نيز از پدرت بهتر نيست و اگر فاطمه دختر پيغمبر نبود، مى‏گفتم: مادرت، اسماء بن عميس از او كمتر نبود.
عبداللّه مى‏گويد: از سخنان معاويه ناراحت شدم، به گونه‏اى كه نتوانستم خود را كنترل كنم. پس به او گفتم: به راستى كه آدم كم اطلاعى نسبت به آن دو و پدر و مادرشان هستى. بله، به خدا قسم! آن دو بهتر از من مى‏باشند و پدر آن دو بهتر از پدر من و مادرشان بهتر از مادر من مى‏باشد، و اين سخنان را در كودكى از پيامبر(ص) شنيدم. آن گاه معاويه – در حالى كه در آن مجلس جز حسن و حسين(ع)، عبداللّه بن جعفر، و ابن عباس و برادرش فضل نبود – گفت: بيا(بيان نما) آنچه را شنيدى(از پيامبر اكرم(ص)). پس به خدا قسم تو دروغ گو نيستى. پس جعفر گفت: آنچه من شنيده‏ام، بزرگ‏تر از آن است كه در نفس شما است (و شما فكر مى‏كنيد). معاويه گفت: هرچند بزرگتر از (كوه) احد و حرى باشد، بيار؛ در صورتى كه كسى از اهل شام نباشد، باكى ندارم(از بيان آن)؛ امّا در زمانى كه خداوند طغيان گر شما را كشت و جمع شما را پراكنده نمود، و امر خلافترا به اهل و جايگاه خود برگرداند! پس از آنچه مى‏گوييد، باكى ندارم و آنچه ادّعا مى‏كنيد به ما زيان نمى‏رساند.
عبداللّه گفت: از رسول خدا(ص) شنيدم كه فرمود: «من نسبت به مؤمنين از خود آنها برترى دارم. پس هر كس كه من پيشوا و سرپرست او هستم، تو اى برادر من، على! ولىّ آنها هستى…آن گاه فرمود: براى امّت من دوازده نفر امام گمراه مى‏باشدكه تمامى آنها گمراه و گمراه كننده‏اند .ده نفر از آن‏ها از بنى اميه، و دونفر از قريش كه وزر و وبال تمامى پيشوايان گمراه و آن كسانى كه گمراه شدند، به گردن آن دو نفر است. آن گاه پيامبر تك تك آنها را نام برد…
معاويه گفت: اگر آنچه مى‏گويى حق باشد، من هلاك شده‏ام، و سه نفرى كه قبل از من عهده دار خلافت بوده‏اند و تمامى كسانى كه آنها را دوست مى‏دارند، هلاك گشته‏اند، و عده‏اى از اصحاب و تابعين نيز هلاك شده‏اند، جز شما اهل بيت و شيعيان شما.
عبداللّه گفت: آنچه گفتى به خدا حق بود كه (عين آن را) از پيامبر اكرم(ص) شنيدم.
آن گاه معاويه به امام حسن و امام حسين(ع) و ابن عباس گفت: عبداللّه بن جعفر چه مى‏گويد؟ همه او را تأييد كردند، تا رسيد نوبت به امام حسن مجتبى(ع) حضرت فرمود: تمامى آنچه را گفتى و ابن عباس وديگران گفتند، شنيدم. تعجب از توست اى معاويه! و از كمى حياء تو، و از جسارتى كه نسبت به خداوند نمودى آنگاه كه گفتى: «خدا طاغيه شما را كشت و خلافت را به جاى خود برگرداند…» ؛ پس آيا اى معاويه! تو معدن خلافت مى‏باشى نه ما؟ و واى (و هلاكت) بر تو و آن سه نفرى كه قبل از تو بر خلافت نشستند، و اين سنّت را براى تو پايه‏گذارى نمودند! من كلامى را مى‏گويم كه تو اهل آن نيستى ولكن براى شنيدن افرادى كه در كنار من هستند، مى‏گويم: به راستى مردم در امورى با هم اتفاق دارند، مانند: توحيد، رسالت پيامبر، نمازهاى پنج گانه، زكات…و درامورى اختلاف كردند و با هم جنگيدند و آن مسئله «ولايت» است كه بعضى بعض ديگر را در اين رابطه لعن كردند، و برخى با برخى ديگر جنگيدند، حالا كدام يك سزاوارتر است؟ آنهايى كه پيرو قرآن و سنّت (و گفتار) پيامبر(ص) باشند ما اهل بيت مى‏گوييم: امامت از آن ماست و خلافت جز در خاندان ما صلاحيّت نداردو به راستى خداوند ما را اهل خلافت قرار داد(و معرّفى كرد) در كتاب و سنّت پيغمبرش و به راستى علم و دانش (قرآن) در ميان ما مى‏باشد، و ما اهل آن هستيم، و دانش (قرآن) با تمام جزئياتش در نزد ما موجود است. و هيچ چيزى به وجود نمى‏آيد تا روز قيامت، حتى ديه يك خش و خراشيدگى، جز آنكه علمش در نزد ما به صورت كتاب با املاى رسول خدا و خط على(ع) (در كتاب جامعه) در دست ما موجود است.
و گروهى مى‏پندارند كه نسبت به ما در امر خلافت برترى دارند حتى تو اى پسر هند ادّعاى چنين امرى دارى…، هر صنفى از مخالفين ما كه اهل قبله (و نماز نيز) هستند گمان مى‏برند كه آنها معدن خلافت و دانش مى‏باشند نه ما. پس يارى مى‏جويم از خداوند بر كسى كه درحق ما ظلم كرد، و حق ما را انكار نمود و بردوش ما حاكميّت يافت، و سنتى را پايه گذارى نمود كه مردم محتاج امثال تو باشند… «اِنما النّاسُ ثَلاثَةٌ: يَعرف حَقَّنا و يَسلِمُ لنا وَ يأتِمُ بِنا فَذلك ناجٍ مُحِبٌّ لِلّهِ وَلِى؛مردم سه دسته‏اند: (گروهى) مؤمن و آشناى به حق ما و تسليم امر ما، و پيرو ما هستند. پس اين (گروه) رستگار و محب و دوستدار الهى مى‏باشند.
و (گروه ديگر) دشمن ما هستند و از ما بيزارى مى‏جويند و ما را نفرين مى‏كنند و خون ما را حلال مى‏شمارند، وحق ما را انكار مى‏كنند و با بيزارى ما به خدا متدين مى‏شوند. پس اين (گروه) كافر و مشرك و فاسق هستند، و همانا كفر و شرك ورزيدند از طريقى كه نفهميدند؛ چنان كه از روى دشمنى و ناآگاهى خدا را ناسزا گفتند…
و (گروه سوّم) همچون مردى كه به آنچه اختلافى نيست، اخذ مى‏كند و آنچه را نمى‏داند و مشكل است، به خدا واگذار مى‏كند نسبت به ما و ولايت ما آگاهى ندارد و دشمنى هم با ما ندارد. پس ما اميدواريم چنين فردى را خداوند ببخشايد و او را داخل بهشت نمايد. اين، مسلمان ضعيف به حساب مى‏آيد. پس وقتى معاويه سخنان امام حسن (ع) را شنيد دستور داد به آنها كمك‏هاى مالى بشود….(17) 2. احتجاج و مناظره در مورد صلح با معاويه‏
از سليم بن قيس نقل شده كه حضرت امام حسن مجتبى(ع) بعد از صلح بامعاويه بر منبر رفت و بعد از حمد و ثناى الهى فرمود: «مردم بيدار باشيد! معاويه مى‏پندارد كه من او را لايق خلافت مى‏دانم و خود را اهل آن نمى‏دانم، ولى معاويه دروغ پنداشته است. من برترين مردم نسبت به آنها (طبق آنچه) در قرآن و زبان پيامبر(ص) (آمده است) مى‏باشم. پس سوگند به خداوند! اگر مردم با من بيعت مى‏كردند، و اطاعت امر من مى‏كردند، و مرا (در اين جنگ) يارى مى‏نمودند، به راستى آسمان باران خود را مى‏فرستاد و زمين بركات خويش را ارزانى مى‏داشت، و تو اى معاويه! (نيز با اين اوضاع) طمع خلافت نمى‏كردى؛ «فَأُقسِمُ بِاللّه لَو اَنَّ النّاسَ بايَعونى وَ اَطاعُونى وَ نَصَرُونى لاعطَتهُم السّماءُ قَطَرَها و الاَرضُ بَرَكاتَها، وَ لَما طَمَعتَ فيها يا مُعاوِيَه».
آن گاه ادامه داد: به راستى،پيامبر(ص) فرمود: «ما وَلَّت اُمَةٌ اَمرَها رَجُلاً قَطّ وَ فيهِم مَن هُوَ اَعلَمُ مِنه اِلّا لَم يَزل اَمرُهُم يَذهَبُ سِفالاً حَتّى يَرجِعُوا اِلى مِلَّةٍ عَبَدَه العجِل؛هر ملّتى ولايت (و حكومت) را به دست كسى بسپارد كه از او داناتر (ولايق‏تر) وجود داشته باشد، هميشه رو به پايين (و عقب گرد) خواهد بود تا آنجا كه به ملّتى گوساله پرست تبديل خواهد شد.» (مگر د رتاريخ چنين نشد كه)بنى اسراييل هارون را رها كرده، دور گوساله (سامرى) جمع شدند، با اين كه مى‏دانستند هارون خليفه موسى است. و (همين طور مگر نديديد كه) امت اسلامى على(ع) را رها كردند، با اينكه شنيده بودند كه پيامبر اكرم(ص) فرموده بود: «تو يا على منزلت هارون نسبت به موسى را، نسبت به من دارى (و مانند هارون وصى پيامبر خود هستى) جز نبوت(زيرا كه) بعد از من نبى نخواهد بود. و (مگر در تاريخ اسلام اتّفاق نيفتاد كه) پيامبر اكرم(ص) (از مكه) به سوى غار فرار كرد ؛ اگر حضرت يارانى مى‏داشت، فرار نمى‏كرد(و مجبور نمى‏شد از مكّه هجرت كند) و من هم اگر ياورانى داشتم، با تو اى معاويه! صلح و بيعت نمى‏كردم. و به راستى خداوند هارون را دست باز قرار داد، آن گاه كه تضعيف شد و نزديك بود او را به قتل برسانند و (لذا مجبور شد سكوت كند، چرا كه) ياور نداشت، و همين طور به پيامبر اجازه داد كه (از مكه هجرت كند) و از قومش فرار كند ؛ آن گاه كه تنها ماند و ياور نداشت، و همين طور، وقتى امّت، مرا تنها گذاردند و با غير من بيعت نمودند، و ياورى نيافتم به من هم اجازه داده شد (كه تن به صلح دهم) اين قانون و سنّت الهى است كه در مورد هم مثل و همنوع جارى است.
«ايها النّاس! اِنَّكُم لو اِلتَمَستُم فيما بَينَ المَشرِقِ و المَغرِب لَم تَجِدُوا رَجلاً مِن وُلِد نَبِىٍّ غَيرى وَ غَيرَ اَخى؛ مردم بيدار باشيد! به راستى اگر شما ما بين شرق و غرب بگرديد، مردمى را از فرزند پيغمبر(اسلام) نمى‏يابيد، جز من و برادرم (حسين(ع))!».
نكات قابل توجهى از سنّت‏هاى الهى در كلام حضرت آمده كه عبارت‏اند از:
1. هر امّتى كه رهبران لايق جامعه را رها كند و براى طمع دنيا…دور نااهلان و نامحرمان و بى لياقتها را بگيرد، سرانجام آن امّت، جز ارتجاع و عقب گرد و بردگى نخواهد بود.
2. مردان الهى وقتى تنها و بى‏ياور ماندند، مجبورند تن به صلح تحميلى و سكوت تلخى بدتر از نوشيدن زهر بدهند.
3. سنّت‏ها و قوانين الهى هميشه در حال تكرار است. هميشه و در هر زمان، موسى و هارون‏ها يك طرف و در طرف ديگر فرعون‏ها قرار دارند؛ محمّد و يارانش يك طرف، و طرف مقابل ابوجهل‏ها و ابوسفيانها، همين طور امام حسن(ع) در برابر معاويه، و امام حسين(ع) در مقابل يزيد…در طول تاريخ خواهند بود. و بر مردم است كه در هر زمان دنبال نيكان و عالمان و منتخبان الهى باشند. پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. محمد باقر مجلسى، بحارالانوار، (بيروت داراحياء التراث العربى) ج 44، ص 134 و 144. 2. همان، ج 43، ص 282. 3. هاشم معروف الحسنى، سيرة الائمة الاثنى عشر (قم منشورات الشريف الرضى)، ج 1، ص 462. 4. همان، ص 257. 5. شيخ محمد رضا مظفر، بداية المعارف، ج 1، ص 239. 6. ر.ك علّامه حلّى، كشف المراد (قم)، مؤسسة النشر الاسلامى، چاپ پنجم، 1415 ه.ق، ص 351. 7. سوره مريم، آيه 12. 8. ر – ك كامل ابن اثير، ج 2، ص 239 – 241؛ مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص 6 ؛ بحارالانوار، ج 43، ص 326؛ خرائج راوندى، ج 1، ص 236 شماره 1. 9. بحارالانوار، ج 44، ص 90 و 91، ح 4؛ خرائج راوندى، ج 1، ص 237 ؛ اثباة الهداة، ج 2، ص 557، شماره 10. 10. بحارالانوار، ج‏43، ص 329 – 330، ح 9 ؛ جلاءالعيوان شبره، ج 3، ص 334؛ تجلّيات ولايت، ص 335. 11. كامل ابن اثير، ج 3، ص 483 – 488؛ شرح ابن ابى الحديد، ج 16، ص 180 – 187.شيخ على مير خلف زاده، ص 273 – 272؛ ر.ك: گلشن وصال؛ كشكول شمس. 12. اصول كافى، ج 1، ص 279. 13. بحارالانوار، ج 43، ص 324؛ مناقب ابن شهر آشوب، ج 3، ص 174. 14. خرائج راوندى، ج 1، ص 241 – 242 ؛ اثبات الهداة، ج 2، ص 554 – 558 ؛ تاريخ عمادزاده، ص 550 ؛ مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص 44؛ اصول كافى، ج 1، ص 300، ح 1 – 3. 15. الاحتجاج (انتشارات اسوه، 1413 ه.ق، چاپ اوّل) ج 2، ص 56 – 65، ح 155، باتلخيص و ترجمه آزاد. 16. همان، ج 2، ص 66 – 67، ح 156.

/

نقش خوارج در شهادت امير مومنان عليه السلام

چكيده
اين مقاله به چگونگى پيدايش خوارج، معانى لغوى و اصطلاحى اين واژه، نقش اين گروه در شهادت اميرمؤمنان وشبهات مربوط به آن پرداخته است كه درضمن بحث به صورت گذرا به برخى ازعقايد اين گروه اشاره مى شود. همچنين تلاش شده است، با استفاده از منابع دست اول تاريخى، عاملان شهادت امام على معرفى شده واين مسئله مورد تجزيه وتحليل قرارگيرد. مقدمه
پيدايش فرقه «خوارج» كه به ظاهردرجنگ «صفّين» شكل گرفت، زخم تازه‏اى بر پيكر جامعه اسلامى بود. اين گروه متعصب و پرخاشگر كه نقاب تقوا و ديندارى بر چهره داشت، با عقايد و باورهاى عجيب و دور از منطق خود، همواره براى حكومت نو پاى امير مؤمنان، على (ع) مشكل ساز بودند وپى در پى فتنه انگيزى مى كردند و مشكلات زيادى برسر راه حاكميت اسلام پديد آوردند؛ از اين رو امام كه آنها رامردمى كم عقل وآلت دست شيطان مى‏دانستند، طى مراحل مختلف برخوردهاى متفاوتى باآنان داشت و ضمن بيان نظر صريح اسلام درباره حكميت و برخى مسايل ديگر، توانست گروهى بى غرض از اين بى خردان را از سراشيبى سقوط نجات دهد، ولى دسته اى ديگر كه همچنان بر لجاجت و عصيان خود اصرار مى ورزيدند، درنبردى سخت با سپاهيان اسلام به هلاكت رسيدند و باقى ماندگان اين گروه با هم فكرى هم دستان خويش، توطئه قتل امير مؤمنان را پى‏ريزى كردند كه متأسفانه دراين توطئه شوم موفق شدند.
به دليل اهميت موضوع وماندگارى اين افكار پليد درتاريخ اسلام ونيز دورنگه داشتن جامعه اسلامى از اين تفكرانحرافى، دراين نوشته تلاش شده است تا ضمن شناسايى فرقه خوارج، نقش آنان درشهادت امام على (ع) مورد بررسى وتجزيه و تحليل قرار گيرد؛ اميد است مرضى مولاى متقيان واقع شود. خوارج در لغت
بررسى‏دقيق واژگان «خوارج» و «خارجى» در فرهنگ‏هاى لغت(1) نمايان‏گر اين نكته مشترك است كه كلمه خوارج از فعل لازم خَرَجَ، يَخْرُجُ، خُرُوجاً مشتق مى‏شود و به معناى بيرون رفتن است. اين كلمه اگر با «عَلى‏» متعدى شود، دو معناي نزديك به يكديگر دارد:1. در مقام پيكار و جنگ برآمدن؛ خَرَجَ عَلَيْهِ أى بَرَزَ لِقِتالِه؛ آماده جنگ شد. 2. تمرد وشورش؛ خَرَجَتِ الرَّعيَّةُ عَلَى المَلِك أى تَمَرَّدتْ؛ ملت عليه شاه طغيان كرد.
معادل فارسى خوارج، واژه شورشيان است كه از خروج به معناى دوم گرفته شده و مفهوم سركشى در آن نهفته است؛ بنابراين، شورشيان و مخالفان حاكم وقت را «خارجى» مى نامند. خوارج در اصطلاح‏
در اصطلاح خوارج به گروهى از مخالفان كتاب و سنّت اطلاق مى‏شود كه در نبرد صفّين عليه امام على‏بن‏ابى‏طالب شورش كردند وبا عقايدى مخصوص در «حروراء»(2) ساكن شدند، به علت خروجشان بر ضد امام واجب الاطاعه اسمِ «خوارج» برازنده قامت آنها شد. گروه پرخاش‏گرى كه در جنگ صفين،نخست پذيرش حكميت را بر اميرالمؤمنين، على خليفه شرعى و قانونى وقت مسلمانان تحميل كردند؛ سپس با وى به مخالفت برخاستند.
گفتنى است: اگرچه در اصطلاح، متبادر از لفظ خوارج نزد مسلمانان، گروهى هستند كه در اثناى جنگ صفين بر امام على خروج كردند، ولى امروزه «اباضيان»(3) را نيز خوارج مى‏نامند. برخى از عقايد خوارج
خوارج حضرت على را به دليل پذيرش حكميت كافر قلمداد كردند، اينان هر فردى را كه راضى به اين كار بود، از دين بيرون دانستند. خلافت ابوبكر، عمر، نيمه اول خلافت عثمان و تا اواخر حكومت على (قبل از پذيرش حكميت) را باور داشتند و معاويه، عمروعاص وابوموساى اشعرى را نيز تكفير مى كردند(4)و پس از حضرت على با خلفاى اموى و عباسى نيز مخالفتى شديد داشتند؛ به‏خصوص از بنى‏اميه با دشنام‏هاى زشتى ياد كرده، همواره با آنان درگير بودند.
اين گروه به ظاهر اندك، با عقايد منحصر به فردشان پيوسته براى جامعه اسلامى مشكل ساز مى‏شدند؛ آنان مرتكب گناه كبيره و حتى مخالفان عقايد خويش را كافر مى‏شمردند و خروج بر امام ستم‏گر(به زعم خويش) را واجب مى‏پنداشتند.

اين گروه به‏دليل جمود، تحجّر فكرى، جهل علمى وجهالت عملى، ناخواسته حكومت را به سوى معاويه سوق دادند و هنگام باز گشت امام على از صفيّن به كوفه از لشكر آن حضرت جدا شده، با جمعيتى دوازده هزارنفرى در حروراء اردو زدند و ديرى نپاييد كه به راهزنى و فتنه‏انگيزى روى آوردند. اميرمؤمنان پيوسته با فرستادن سفيرانى آنها را به هدايت دعوت مى‏كردند، ولى متأسفانه مؤثر نمى‏افتاد؛ ازاين‏رو چاره‏اى جز درگيرى با آنان نديدند. به هر روى، فتنه خوارج با اتمام جنگ «نهروان»(5) به ظاهر پايان پذيرفت.
خطر فتنه‏گرى آنها در ضربه‏زدن به اسلام و مسلمانان به اندازه‏اى بود كه امام پس از رويارويى با آنها فرمودند: «فَإنّى فَقَأتُ عين الفتنة»(6) اين من بودم كه چشم فتنه را در آوردم. خوارج و شهادت امام على(ع)
گرچه ردپايى از خارجيان را مى توان درزمان پيامبراكرم(ص) مشاهده كرد(7) ولى اينان درجريان نبرد صفين قدرت بروزپيداكرده و جريان حكميت رابرامام على(ع) تحميل كردند؛ آنها بعدازماجراى ننگين داورى حكمين وخيانت عمروعاص وابوموساى اشعرى، همواره درپى فرصتى بودند تا به على(ع) ضربه‏اى وارد كنند؛ درست به همين علت جنگ نهروان رابر حضرت تحميل كردند، دراين نبردكه بنابه پيشگويى امام كمتراز ده‏نفراز خوارج جان سالم به دربردند(8) بقيه به خاك نگون بختى سرازير شدند.
باقى ماندگان از اين گروه درپى نقشه‏اى براى قتل امام على(ع) بودند، تا اينكه به گفته بسيارى از تاريخ نگاران گروهى از خوارج بعد از شكست‏هاى مفتضحانه، توطئه‏اى بزرگ را پايه‏ريزى كردند كه به قتل حضرت على(ع) انجاميد؛ آنان، در موسم حجّ سال 39 (ه .ق) در مكّه گردآمدند و درباره زمامداران به بحث پرداختند و از اعمال و رفتارشان انتقاد كردند و براى كشتن آنان نقشه كشيدند. آنها با يادآورى كشته‏هاى خود در نهروان براى آنان اشك ماتم ريختند و معتقد بودند كه دنيا ديگر برايشان خيرى ندارد و بايد در راه خدا جانشان را بفروشند!
سرانجام، اينان به اين نتيجه رسيدند كه همه فتنه‏ها از على‏بن‏ابى‏طالب، معاوية بن ابى‏سفيان و عمروبن‏عاص برمى‏خيزد و بايد امت اسلام را از دست اين پيشوايان گمراهى نجات داد تا جامعه اسلامى طعم خوشى و راحتى را بچشد؛ از اين‏رو سه خارجى متعصب داوطلب اجراى اين نقشه شدند؛ عبدالرحمن بن ملجم مرادى (9) قتل على(ع) را به عهده گرفت و بَرَك بن عبيداللّه تميمى كشتن معاويه و عمرو بن بكر تميمى قتل عمروعاص را پذيرفتند و ضمن هم قسم شدن با يكديگر پيمان بستند كه در شب نوزدهم ماه رمضان سال چهلم هجرى(10) اين نقشه را عملى كنند، سپس هر يك راهى مقصد خود شدند.(11)
بَرَك بن عبيداللّه در شام توانست شمشيرى بر ران معاويه فرود آورد و او را مجروح كند و به‏گفته برخى تاريخ نگاران، معاويه با اين ضربت تا ابد مقطوع النسل گرديد(12) ولى عمرو بن بكر در مصر موفق به ترور عمروعاص نشد؛ زيرا عمرو به جهت درد شكم، در آن صبحدم به نماز حاضر نشد و به جاى خود خارجة بن حذافه رئيس داروغه را براى اقامه نماز فرستاد كه وى با شمشير عمرو بن بكر از پا درآمد(13) و بدين صورت، عمروعاص از اين حمله جان سالم به در برد.
ابن ملجم نيز به كوفه آمد و با دوستان خارجى خود ملاقات كرد، ولى آنان را از قصد خود آگاه نساخت، تا اينكه روزى با گروهى از قبيله «تيم‏الرباب» ملاقات نمود كه براى كشته شدگان خود در نهروان نگران بودند. در همين روز وى با دخترى بنام «قطام» آشنا شد كه سرآمد جمال و زيبايى بود و پدر و برادرانش در نهروان كشته شده بودند. زاده ملجم، عاشق اين دختر شد و به وى پيشنهاد ازدواج داد، ولى قطام يكى از شرطهاى ازدواج با او را قتل امام على(ع) قرار داد.(14)

بدين ترتيب ابن ملجم از كتمان قصد خود دست كشيد و گفت كه براى اجراى همين كار به كوفه آمده است؛ سپس با همدستى وردان بن الماجد تميمى (پسرعموي قطام) و شبيب بن‏بجره و فردى كه از طرف عمروعاص وكيل بود و نوشته‏اى صد هزار درهمى در دست داشت و تحريكات اشعث بن قيس، در سحرگاه نوزدهم رمضان سال چهلم هجرى آن حادثه غم‏انگيز را در محراب مسجد كوفه آفريد و مولاى متقيان را به شهادت رساند و بدين صورت، خوارج در اين مرحله از توطئه خويش خون امام(ع) را در محراب عبادت ريختند.(15)
درخور تأمل است : به گفته برخى تاريخ نويسان، ابن ملجم با شعار «الحكمُ للّه‏ياعلى‏لا لَكَ »؛ حكم فقط از آن خداست نه از طرف تو اى على!، شمشيرش را مقابل امام(ع) بلند كرد؛ يعنى هنوز بر عقيده خارجى‏گرى خود باقى بوده است.(16) شناسايى قاتلان واقعى امام‏
دراين جا مناسب است درباره عمق فتنه قتل اميرمؤمنان(ع) موشكافى كنيم و از زاويه‏اى ديگر به اين حادثه غم‏انگيز بپردازيم.
در نگاهى سطحى، به نظر مى رسد، سه نفر خارجى در اقدامى شخصى توطئه ترور حضرت‏على(ع)، معاويه و عمروعاص را پى‏ريزى كردند و حضرت هم به دست ابن‏ملجم كشته شد، ولى با ژرف‏نگرى درمى‏يابيم كه اين توطئه از سوى گروه خوارج بود كه به دست اين سه نفر عملى شد؛ زيرا:

اولاً: بيشتر روايات تاريخى بر اين واقعيت تأكيد دارند كه گروهى از خوارج در مكّه گرد هم آمده، اين توطئه را پايه‏ريزى كردند و اين سه نفر داوطلب اجراى نقشه شدند؛ تاريخ نويسان، ضمن ثبت اجتماع اين گروه در مكّه، تصريح كرده‏اند كه اينان از خوارج بوده‏اند.(17)
ثانياً: به نقل بيشتر تاريخ نگاران، ابن ملجم جزء همان نُه نفر خارجى است كه از جنگ نهروان جان سالم به در بردند.
ثالثاً: همچنان كه گذشت، خوارج كوفه وقتى از قصد ابن ملجم آگاهى يافتند، از وى پذيرايى كردند و به او در اين كار شوم يارى رساندند.
رابعاً: تكرار شعار معروف خوارج از زبان ابن ملجم در لحظه فرود آوردن شمشير بر فرق امام على(ع)، دليل ديگرى بر خارجى بودن قاتل امام است.
با وجود اين شواهد،برخى از محققان، ضمن نفى هر گونه نشستى از خوارج در مكّه و ترغيب سه نفر براى قتل حضرت‏على(ع)، معاويه و عمروعاص، مى‏نويسد: «برفرض صحّت اين مطلب، اين سه نفر داوطلب، اصلاً جزء خوارج نيستند و انتساب آنها به خوارج درست نيست».(18)
اينان، اشعث بن قيس و معاوية بن ابى‏سفيان را در توطئه قتل امام على(ع) متهم كرده، مى‏نويسد: «خوارج، ابن ملجم را بر اين كار ترغيب نكردند؛ بلكه آنها از كشتن على مبرّا هستند؛ در حالى كه اشعث، بعد از شهادت على هميشه تلاش مى‏كرد تا خوارج را به اين كار متهم كند و در اين راه، گام‏هاى مؤثرى برداشت و توانست تا حدودى نزد افكار عمومى، خوارج را قاتلان اصلى امام معرفى كند».(19)

در جواب اين شبهه بايد گفت:
اوّلاً: در منافق بودن اشعث و ارتباط مخفيانه وى با معاويه ترديدى نيست، ولى همه اَسناد دست اول تاريخى، قاتل على(ع) را از خوارج مى‏دانند؛ خوارج به دنبال كينه‏اى كه از امام(ع) در جريان حكميت و سپس در جنگ نهروان بر دل داشتند، او را مهدورالدم دانسته، سرانجام خون پاكش را درمحراب مسجد كوفه ريختند و چنان كه گذشت، شعار ابن‏ملجم در هنگامه به شهادت رساندن حضرت امير(ع) همان شعار هميشگى و معروف خوارج بود.
ثانياً: گرچه معاويه آرزوى قتل على(ع) را در دل داشت، ولى طبق شواهد تاريخى، وى از توطئه شوم سحرگاه نوزدهم رمضان بى خبر بود و زمانى كه «برك بن عبيدالله» را بعد از ترور نافرجام معاويه نزد وى آوردند، او جهت رهايى از بند معاويه راز پليد خود و همدستانش را در قتل حضرت‏على(ع) و عمرو، فاش كرد و با اين خبر، سرتاپاى معاويه غرق در سرور و شادى شد؛ پس فرزند ابوسفيان از توطئه قتل امام على(ع) بى خبر بوده است. اگرچه بعداً معاويه هميشه سعى داشت تا مقام معنوى ابن‏ملجم را بالا ببرد؛ به طورى كه با اهداء چهار هزار درهم به سمرة بن جندب، از وى خواست تا آيه 207 سوره بقره(20) را در شأن ابن‏ملجم تفسير كند؛ (21) در حالى كه به شهادت مفسران شيعه و سنى، اين آيه در شأن و منزلت حضرت على(ع) نازل شده بود.(22)
بررسى مجموع شواهد تاريخى نشان مى‏دهد كه توطئه قتل اميرمؤمنان(ع) كارى فردى نبود؛ بلكه عملى از پيش طرّاحى شده بود كه بزرگان خوارج در ترسيم آن نقش بسزايى داشتند و ابن‏ملجم فقط مجرى اين طرح بود؛ براى اثبات اين ادعا شواهد گوناگون تاريخى در دست است؛ مانند:

1. ابن ابى‏الحديد اشعارى را از خوارج نقل مى‏كند كه به روشنى شركت آنهارا در قتل امام(ع) تأييد مى‏كند:
دَسَسْنا لَهُ تَحْتَ الظِّلامِ ابن‏مُلجَمٍ‏
جزاءً إذا ما جاءَ نَفْساً كِتابُها
أباحَسن خُذها عَلى الرأس ضَرْبَةً
بِكَفّ كريمٍ، بَعد موتٍ ثوابُها؛(23)
يعنى‏ما خوارج در تاريكى شب به دست ابن ملجم با دسيسه‏هايى سرنوشت على را هنگامى كه اَجل او فرارسيد رقم زديم. اى على! از دست ابن ملجم كريم ضربه‏اى را برسرت پذيرا باش كه ثواب آن در گرو قتل تو است.
2. طبرى نيز شعرى را از ابن‏ابى‏مياس مرادى نقل مى‏كند كه دال بر شركت خوارج در اين توطئه است:
ونَحنُ ضَرَبنا يا لك‏الخيرُ حَيدَرا

أباحَسن مأمومَةً فََتَفَطّرا
ونَحن خَلَعْنا مُلكَهُ مِن نظامِهِ‏

بِضَربةِ سيفٍ إذْ عَلا و تَجبَّرا
و نَحنُ كرامٌ فى الصباح أعزَّةٌ

إذا الموتُ بالموتِ ارتَدَي و تأزّرا(24)

يعنى اى اباالحسن، حيدر! اين ما (خوارج) بوديم كه فرق سرت را دو نيم كرديم و شكافتيم؛ ما بوديم كه رشته سلطنت على را هنگامى كه تكبر و عصيان ورزيد با ضربه شمشيرى از نظامش پاره كرديم. ما در هنگامه صبح، گرامى و عزيزيم؛ هنگامى كه مرگ جز با مرگ پاسخ داده نمى‏شود (بنابراين ما انتقام خود را گرفتيم).
اين اشعار حماسى كه توسط شاعران خوارج ايراد شده است، شاهد روشنى بر مدعاى ماست كه خوارج از طراحان اصلى قتل امام(ع) بوده‏اند و پاداش خود را در گرو قتل آن حضرت مى‏دانستند و همواره بر آن فخر مى‏كرده‏اند.

3. يكى از مواردى كه شركت خوارج را در شهادت امام تأييد مى‏نمايد، ماجراى دفن شبانه جنازه مطهر امام(ع) و مخفى كردن قبر اوست؛ به طورى كه فرزندان امام على(ع) از بيم آنكه مبادا جنازه حضرت به دست خوارج بيفتد و توهينى نسبت به آن روا دارند، بدن مطهر پدرشان را شبانه به خاك سپردند و قبر آن حضرت را نيز مخفى نگاه داشتند و درباره محل دفن سخنانى مختلف گفتند.(25)
4. ابن ملجم در كوفه با فردى به نام شبيب بن بجره ملاقات كرد و وى را به همكارى در قتل على(ع) دعوت كرد، امّا او نپذيرفت و قرابت و خويشاوندى امام با پيامبر و سابقه حضرت در اسلام را پيش كشيد، ولى زاده ملجم در پاسخ گفت: او برادران ما را كشت؛ ما هم به جهت انتقام خون برادران خويش، على را مى‏كشيم. در نهايت، شبيب با ابن ملجم همكارى كرد.(26)
5. در گفت‏وگوى ام‏كلثوم، دختر امام على(ع) با ابن ملجم، ام‏كلثوم به وى گفت: چرا اميرالمؤمنين را كشتى؟ ابن‏ملجم در جواب گفت: من اميرالمؤمنين را نكشتم؛ بلكه پدرت را كشتم!(27)
از مجموع اين شواهد در مى‏يابيم كه اولاً ابن ملجم، بر اساس همان عقايد خارجى‏گرى امام(ع) را به شهادت رساند. ثانياً شركت خوارج و آلوده بودن دست بيشتر آنان در اين توطئه شوم تأييد مى‏گردد. ثالثاً گفتار برخى از معاصران در اين زمينه، طرفدارى كوركورانه‏اى است كه از عدم تحقيق و تفحص برمى‏خيزد و ادعاى مبرّا بودن خوارج در شهادت اميرمؤمنان (ع) ادعايى گزاف و بى اساس است.

به نقل ابن‏كثير: «اصحاب امام على(ع) به دليل ترس از خوارج هر شب ده نفرمسلح، در مسجد براى حفظ جان اميرمؤمنان(ع) نگهبانى مى‏دادند وحضرت در ملاقات با آنها فرمود: چرا در اينجا اجتماع كرده‏ايد؟ جواب دادند: براى حفظ جان شما، امام(ع) فرمود: خداوند نگهبان خوبى براى من است و براى حفاظت هر فردى دو فرشته را مأمور كرده است؛ هنگامى كه قضا و قدر الهى فرا رسد، آن دو اين شخص را رها مى‏كنند».(28)
سرانجام در واپسين ساعات شب نوزدهم ماه مبارك رمضان، خوابى بر چشمان اميرمؤمنان(ع) مستولى شد و ايشان پيامبر اكرم(ص) را در خواب ديدند و از نامهربانى‏ها و لجاجت امت، به آن حضرت شكايت و رنج‏هايى را كه از مسلمانان ديدند، بيان كردند:
مَلَكَتْنِى عَيْنِى وَ أنَا جَالِسٌ فَسَنَحَ لِى رَسُولُ اللّهِ ( فَقُلْتُ يَا رَسُولَ اللّه مَاذَا لَقِيتُ مِنْ أمَّتِكَ مِنَ الْأوَدِ وَ اللَّدَدِ فَقَال: «اُدْعُ عَلَيْهم» فَقُلْتُ: أبْدَلَنِى اللَّهُ بِهمْ خَيْراً مِنْهُمْ وَ أبْدَلَهُمْ بى شَرّاً لَهُمْ مِنِّى؛(29)
همان‏گونه كه نشسته بودم، خواب چشمانم را ربود و رسول خدا(ص) را ديدم؛ پس گفتم اى رسول خدا! از امّت تو چه تلخى‏ها ديدم و از لجبازى و دشمنى آنها چه كشيدم! پيامبر(ص) فرمود: نفرينشان كن. گفتم: خدا بهتر از آنان را به من بدهد و به جاى من شخص بدى را بر آنها مسلّط گرداند.
آرى، شِكوه‏ها و رنج‏هاى امام(ع) از امت به شكل نفرين درآمد و بعد از حضرت با واقعيت گره خورد ومعاويه‏ها، ابن‏زيادها وحجاج‏ها و… بر همين ملت مسلط شدند و روز روشن را چون شب براى آنان تيره و تار كردند! در حالى كه مولاى متقيان(ع) در بهشت برين همنشين رسول اكرم(ص) گرديد.

در نهايت، دعاى امام مستجاب شد و در شب بيست و يكم ماه مبارك رمضان سال چهلم هجرى هماى سعادت بر دوش اميرمؤمنان(ع) نشست و آن حضرت با انبوهى از گلايه‏هاى ناگفته به سراى باقى شتافت.
آرى، على(ع) قهرمان بزرگى كه از معركه‏هاى مرگبار و جنگ با مشركان و يهود، پيروزمندانه برگشت و از جبهه ناكثين خطرناك و قاسطين نيرومند فاتحانه برگشت سرانجام به دست مارقين به شهادت رسيد؛ (وَسَلامٌ عَليهِ يَومَ وُلِدَ ويَومَ يَمُوتُ ويَومَ يُبعَثُ‏حَيّاً.)(30) پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. كتاب‏العين، ج 4، ص‏158 و 159 لسان‏العرب، ج 4، ص‏52و53؛ تاج‏العروس، ج 2، ص 30؛ مجمع‏البحرين، ج 2، ص 294؛ مقاييس اللغه، ج 2، ص‏175 و 176؛ المنجد، ص‏173. 2. «حروراء» نام دهكده‏اى است بيرون شهر كوفه كه نخستين مكان اجتماع خوارج عليه امام على(ع) بود (معجم البلدان، ج 2، ص‏286). 3. «اباضيه»طرفداران عبدالله بن اباض تميمى هستند كه معتدل‏ترين گروه از خوارج‏اند وتندروى‏هاى معمول خوارج را ندارند.هم‏اكنون اين مذهب طرفدارانى دركشورهاى مغرب، عمان ومراكش دارد (خوارج در تاريخ، ص 189 و 190). 4. مقالات الاسلاميين، ج 1، ص 180. 5. نهروان به منطقه پهناورى اطلاق مى‏شود كه ميان بغداد و واسط در شرق دجله قرار دارد. داراى شهرها وآبادى‏هاى متعدد و از زيباترين مناطق بغداد است كه شامل سه رود بالايى، وسطى و پايينى است. اسم فارسى آن «جوروان» بود كه معرّب به «نهروان» شد، اين سرزمين چون در راه بغداد به خراسان قرار داشت بسيار آباد بود، امّا در زمان سلجوقيان خراب شد (معجم البلدان، ج 5، ص 375). 6. نهج البلاغه، خطبه 93. 7. جهت اطلاع بيشتر ر،ك: الميزان، ج 9، ص 319؛ مجمع البيان، ج 5، ص 63؛ الكشاف، ج 2، ص 281 ؛تفسير نمونه، ج 7، ص 454؛ الملل و النحل، ج 1، ص 115؛ شرح‏نهج‏البلاغه ابن‏ابى‏الحديد، ج 2، ص 266 ؛بحار الانوار، ج 22، ص 37 و 38 ؛صحيح‏مسلم،ج 2 ؛كتاب‏الزكات، ص‏750 – 743، ح 148،147،158 و 156. 8. نهج البلاغه، خطبه 59. 9. جهت آگاهى ازسرگذشت و روحيات اين فرد ر،ك: خوارج، تنديس فتنه، اثرنگارنده، انتشارات ميراث ماندگار، قم، چاپ اول، تابستان 1383. 10. طبرى و بلاذرى، اين شب را هفدهم رمضان سال 42(هجرى) مى‏دانند. 11. تاريخ الامم و الملوك، ج 4، ص 110 ؛ أنساب الاشراف، ج 2، ص 490؛ مناقب آل ابى طالب، ج 3، ص 311. 12. انساب الاشراف، ج 2، ص‏490. 13. همان، ص 490 و 491. 14. مهريه قطام، غير از قتل امام على( شامل يك بنده، يك كنيز و سه هزار درهم بود؛ همچنان كه ابن ابى مياس مرادى در شعر خويش بدان اشاره كرده است: وَلَم أرَ مَهراً ساقَهُ ذُوسَماحَةٍ
كَمَهرِ قُطامٍ مِن فَصيحٍ وأعجمٍ‏ ثَلاثَةُ آلافٍ و عَبدٌ و قِينَةٌ
وَضَربُ علىٍ بِالحُسامِ المُصَمَّم‏ فَلا مَهَر أغلى مِن علىٍ وإن عَلا
وَ لافَتكَ اِلاّ دونِ فَتك ابن‏ملجم‏ درميان تمامى عرب و عجم هيچ فرد بخشنده‏اى را نديدم كه همانند مهريه قطام بپردازد: سه هزار درهم، يك غلام و يك كنيز و كشتن على(ع) با شمشيربران. هيچ مهريه‏اى هر چند گران مايه باشد، بالاتر از قتل على نيست و هيچ جنايتى بدتر از جنايت ابن‏ملجم نيست (بحار الانوار، ج 42، ص 267؛ تاريخ الامم و الملوك، ج 4، ص 116 ؛الاخبار الطوال، ص 214؛ مناقب آل ابى طالب، ج‏3 ، ص 311؛ الارشاد، ج‏1 ص 22). 15. تاريخ الامم و الملوك، ج 4، ص 110 و 111؛ أنساب الاشراف، ج 2، ص 493 و 491؛ بحار الانوار، ج 42 ، ص 229 و 230. 16. بحار الانوار،همان آدرس؛ مناقب آل ابى طالب، ج 3، ص 312؛ انساب‏الاشراف، ج 2 ص 493 – 491. 17. مناقب آل ابى طالب، همان آدرس؛ الكامل فى التاريخ، ج 3، ص 255 ؛ انساب الاشراف، ج 2، ص‏487. 18. و 19. ر،ك: الخوارج هُم انصار على،چاپ الجزاير،1403 ق /1983م ،اثر سليمان بن داوودبن يوسف، ص 196 – 194. 20. وَمِن الناسِ مَن يَشري نَفسَه إبْتِغاءَ مَرضاتِ الله وَاللهُ رَئُوفٌ بِالعِباد؛ بعضى از مردم (با ايمان و فداكار، همچون على) در«ليلة المبيت» به هنگام خفتن در جايگاه پيغمبر جان خود را به خشنودى خدا مى‏فروشد و خداوند به بندگان مهربان است. 21. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج‏4 ص 73. 22. مجمع البيان، ج‏1 ص 535؛ الميزان، ج 1 ص 100؛ التفسيرالكبير، ج 6 ص 174؛ روح المعانى، ج 1، ص 492. 23. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 13؛ ص 241. 24. تاريخ الامم و الملوك، ج 4، ص 115 و 116 شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 5 ص 185 با اندكى اختلاف. 25. تاريخ الخلفاء، ص 196؛ أنساب الاشراف، ج 2، ص 497. 26. تاريخ الخلفاء، ص 196؛ أنساب الاشراف، ج 2، ص 491. 27. أنساب الاشراف، ج 2، ص 495 ؛ بحار الانوار، ج 42، ص 231 ؛ الاخبار الطوال، ص 214. 28. البداية والنهاية، ج 8، ص 13 و 14. 29. نهج البلاغه، خطبه 70. 30. سوره مريم، آيه 15.

/

زندگى اجتماعى از نظر قرآن‏

  ##تدوين و نگارش: حجةالاسلام و المسلمين محمد رضا مصطفى پور##
موضوع بحث سلسله مقالاتى كه از اين پس در معرض مطالعه اهل نظر قرار مى‏گيرد به بررسى زندگى اجتماعى آدميان از نظر قرآن مى‏پردازد كه در اين مقاله از انسان و جامعه و منشأ گرايش انسان به زندگى اجتماعى و مطالب ديگر مى‏پردازد اميد است اهل مطالعه از آن بهره لازم را ببرند.
ترديدى نيست كه انسان موجودى اجتماعى است و در جمع زندگى مى‏كند. گرچه ممكن است كسى در يك دير يا صومعه زندگى انفرادى داشته باشد اما اين زندگى، انسانى يعنى مسئولانه نخواهد بود. زيرا زندگى‏اى انسانى است كه در آن آدمى بكوشد تا ديگران را هدايت كند و يا اگر جاهل است از ديگران بياموزد و اگر عالم است به ديگران تعليم دهد، در حالت ضلالت از راهنمايانى هدايت جويد و در حالت هدايت. هادى گمراهان گردد. اگر تهيدستى را ديد در صورت توانمندى او را يارى كند و اگر خود تهيدست است. مشكل خود را با استعانت از ديگران رفع نمايد، در بيمارى به پزشك مراجعه كند و اگر طبيب است خود به بالين بيمارى برود و… اين گونه امور لازمه زندگى انسانى است كه در آن خرد منزوى يا ساكن در دير و صومعه يافت نمى‏شود. انسان منزوى گرچه زندگى دارد اما زندگى او، زندگى انسانى به معناى واقعى نخواهد بود.
ناگفته نماند: گاهى افراد فوق العاده‏اى يافت مى‏شوند كه بدون معاشرت با ديگران و يا استمداد از آن‏ها، به دليل فوق العاده بودن قادر به تأمين نيازمندى‏هاى خود هستند و گاهى افرادى يافت مى‏شود كه مادون انسان‏هاى عادى مى‏باشند و زندگى آن‏ها در حد زندگى حيوانى است اما اين دو دسته يكى به لحاظ عظمتش و ديگرى به خاطر دنائتش از موضوع بحث و مطالعه خارج هستند، زيرا آن از حد طبيعى خارج‏اند، اما عموم انسان‏ها اگر بخواهند زندگى انسانى داشته باشند كه از زندگى حيوانى برتر باشد و همگام و هماهنگ با زندگى عادى انسانى لازم است با هم زندگى كنند و از تعاون و همكارى همديگر براى رفع نيازهاى خود بهره‏مند شوند. با توجه به مطالب مطرح شده زندگى اجتماعى و اجتماعى زيستن يك امر روشن و بديهى است. منشأ گرايش انسان به زندگى جمعى‏
اگر انسان موجودى اجتماعى است و به ناچار در اجتماع زندگى مى‏كند اين سؤال مطرح مى‏شود كه منشأ گرايش به زندگى اجتماعى و جمعى چيست؟ آيا او بطبع خود متوحّش است و با ديگران مى‏جوشد و همگام مى‏شود تا از آن‏ها نفع ببرد يا طبعاً متمدن است و با ديگران مى‏جوشد تا آن به آنها نفع برساند در اين مسئله اختلاف عميقى است كه مبنا در زندگى اجتماعى چيست؟ در اين رابطه سه مبنا وجود دارد.
1- انسان متمدن و مدنى بالطبع است، گروهى انسان‏ها را متمدن بالطبع مى‏دانند و مى‏گويند انسان داراى طبيعت تمدن گراست و از اين روست كه وى طالب زندگى جمعى است.
2- انسان مستخدم بالطبع است. استاد علامه طباطبايى در چندين موضع از تفسير ارزش‏مند الميران انسان را مستخدم بالطبع مى‏داند و نظريه متمدن بودن بالطبع انسان را مورد نقد قرار مى‏دهد و مى‏گويد: آدميان مى‏كوشند تا از ديگران بهره‏گيرى نمايد، اما چون مى‏بيند ديگران نيز مانند سودجو هستند و در صدد بهره بردارى از او بر مى‏آيند، و تن به قانون مشترك مى‏دهد، پس با پذيرش آن حدود سودجويى از يكديگر را مشخص و محدود سازند و به برخورد و در نهايت نابودى يكديگر پردازند.
بر اساس اين ديدگاه، انسان بالطبع متمدن و فرشته خوى نيست، انسان طبعاً جمعى زندگى مى‏كند امّا تمدن طبيعى او نيست يعنى مدنيت اگر بمعناى دين دارى يا تمدّن باشد انسان به اين معنا مدنى بالطبع نيست. اما اگر به معناى شهرنشينى باشد، انسان مدنى بالطبع است. زيرا او مستخدم بالطبع است و طبيعت استخدام گرى وى او را به سمت زندگى اجتماعى مى‏كشاند و اگر انسان بالطبع مدنى مى‏بود خواه به معناى دين دار و خواه متمدن مى‏بايست اكثر آن‏ها، عادل، عالم و عاقل مى‏بودند، در حالى كه چنين نيست. انسان مستخدم بالطبع است و مى‏خواهد ديگرى را به خدمت بگيرد او بالطبع ديگران را استثمار و استعمار مى‏كند و اين استثمار و استعمار زير پوشش استخدام است، اما چون مى‏بيند ديگران نيز با همين سلاح به ميدان آمده‏اند، ناچار به حكومت قانون تن در مى‏دهد در غير اين صورت به طور طبيعى انسان قانون‏پذير نبوده و علاقمند به قانون نيست.
3- انسان مستخدم بالطبع و مدنى بالفطرة است، بر اساس اين ديدگاه انسان نه مانند فرشته‏اند تا نافرمانى خدا از آن‏ها صادر نشده و امر الهى را معصيت نكنند «لايعصون اللّه ماامرهم»(1) و نه مانند حيوان و بهايم اند كه همّت او و نهايت اهتمامش شكمش باشد (نعمته بطنه) بلكه داراى دو جهت است يكى حيثيت طبيعى او كه ذات اقدس اله آن جهت را به طبيعت، طين، حمأمسنون و گل ولاى اسناد داده است و فرمود: «انى خالق بشراً من صلصال من حمأمسنون»(2) همانا بشرى را از گلى خشك سياه و بدبو شده خلق مى‏كنم و فرمود: «اذ قال ربك للملائكة انى خالق بشراً من طين»(3) به خاطر بياور هنگامى را كه پروردگارت به ملائكه گفت: من بشرى را از گل مى‏آفرينم و ديگرى حيثيت فرشته منشى كه خداوند سبحان آن را به خود اسناد مى‏دهد و مى‏فرمايد: «فاذاسوّيته و نفخت فيه من روحى فقعوا له ساجدين»(4) هنگامى كه آن را نظام بخشيدم و از روح خود در آن دميدم براى او سجده كنيد و نيز فرمود: «الذى احسن كل شى‏ء خلقه و بدأ خلق الانسان من طين ثم جعل نسله من سلالة من ماء مهين، ثم سوّاه ونفخ فيه من روحه وجعل لكم السمع والابصار و الافئدة قليلاً ما تشكرون»(5) خداى سبحان همان است كه هرچه را آفريد نيكو آفريد و آغاز آفرينش انسان را ازگل قرار داد، سپس نسل او را از عصاره‏اى از آب ناچيز و بى قدر خلق كرد، بعد اندام او را موزون ساخت و از روح خويش در وى دميد و براى شما گوش‏ها و چشم‏ها و دل‏ها قرار داد، اما كمتر شكر نعمت‏هاى او را بجاى مى‏آوريد.
در آيه اول سخن از افاضه روح الهى به «حضرت آدم» و در آيه دوم به «نسل او» است و در افاضه روح بنى آدم بين آدم و فرزندان او فرقى وجود ندارد. زيرا خداى سبحان پس از خلق نسل انسان از نطفه و تسويه دستگاه بدنى او از روح خود به وى اعطاء مى‏كند بنابراين انسان اعم از آدم و نسل او همه داراى دو حيثيت هستند. از جنبه طبيعت يعنى حمأمسنون و طين بالطبع استثمارگر و استخدام گر است اما روح او مدنى بالفطره است مادامى كه اسير طبيعت نگردد و اگر در جهاد اكبر، روح او اسير طبع و طبيعت او گردد، متوحّش بالطبع مى‏شود و همه هوشمندى و فرزانگى‏هاى فطرى را در خدمت آن قرار مى‏دهد. به طور خلاصه چون انسان دائم در حال جهاد اكبر است بايد در جامعه زندگى كند و اين گرايش به جامعه فطرى اوست يعنى فطرت وى او را به دين دارى و تمدن فرا مى‏خواند گرچه به لحاظ طبيعت خويش مستخدم باشد. قرآن و زندگى اجتماعى‏
آياتى از قرآن ناظر به زندگى اجتماعى آدميان است از جمله آن‏ها:
1- «يا ايهاالناس انا خلقناكم من ذكر و انثى و جعلناكم شعوباً و قبائل لتعارفوا انّ اكرمكم عند اللّه اتقيكم انّ اللّه عليم خبير»(6) اى انسان ما شما را از زن و مرد آفريديم و شما را شعبه شعبه و قبيله قبيله قرار داديم تا همديگر را بشناسيد. با كرامت‏ترين شما نزد خدا باتقواترين شماست، خداى سبحان به حق دانا و خبره است.
اين آيه مشتمل بر سه بخش است.
بخش اول مى‏فرمايد: همه انسان‏ها از يك زن و مرد آفريده شده‏اند و از اين جهت امتيازى بين آحاد امت و افراد جامعه نيست.
بخش دوم: هيچ جامعه بر جامعه ديگر برترى و فخر ندارد و گروه بندى‏هايى نظير عرب و عجم و قريش و ايرانى و مصرى و غيره سند شرافت و نشانه برترى و افتخار نيست. اختلاف زبان ها، رنگ‏ها، پيدايش اقوام و قبائل و عشاير، شناسنامه‏اى طبيعى براى معارفه است. بر اين اساس نه سفيدبودن برگ‏هاى شناسنامه موجب فخر و مباهات است و نه سياه بودن آن مايه وهن است.
بخش سوم: اصل نهايى و اساسى را در كرامت ذكر مى‏كند و مى‏فرمايد: ملاك برترى و كرامت در پيشگاه خدا تقوا است. در اين آيه اصل زندگى اجتماعى تثبيت شده است زيرا فرمود: ما شما را عشيره، عشيره و قبيله قبيله قرار داديم نه اين كه شما آحاد و افراد باشيد.
2- «اهم يقيمون رحمة ربّك نحن قسمنا بينهم معيشتهم فى الحيوة الدنيا و رفعنا بعضهم فوق بعض درجات ليتخذ بعضهم بعضاً سخريا و رحمة ربّك خير مما يجمعون»(7) آيا آن‏ها رحمت پروردگارت را تقسيم مى‏كنند ، ما معيشت آنها را بين آنان در حيات دنيا تقسيم مى‏كنيم و بعضى را بر بعضى برترى داديم تا يكديگر را تسخير و با هم تعاون كنند و هم ديگر را خدمت نمايند. رحمت پروردگارت از تمام آن چه گردآورى مى‏كنند برتر و بهتر است.
از اين آيه استفاده مى‏شود كه تقسيم ارزاق نيز مانند مقامات معنوى از قبيل: رسالت و نبوت تنها به دست ذات اقدس اله است، او استعدادها و روزى‏ها را تقيسم كرده است تا هر كس به ديگرى نيازمند باشد و از اين طريق جامعه شكل بگيرد. خداى سبحان همه خصوصيات و ارزاق را به گروه خاصى نداده است بلكه اموال و صفات، قدرت‏ها و خلاقيت‏ها را تقسيم نموده است تا انسان‏ها يكديگر را تسخير نمايند ولى تسخير آن‏ها متقابل است و نه يك جانبه. زيرا زندگى انسان يك زندگى دست جمعى است و اداره اين زندگى جز از طريق تعاون و خدمت متقابل امكان‏پذير نيست. بر اساس اين تسخير متقابل يك پزشك به باربر نياز دارد تا بار او را جابجا كند و همين طور بار بر اگر بيمار شد، پزشك لباس كار پوشيده، در بالين او حاضر مى‏شود تا او را معالجه نمايد.
در تسخير متقابل هيچ كس بر ديگر فخرى ندارد، همانگونه كه داد و ستد بين فروشنده و خريدار يك كار متقابل بدون فخر است. در تمام شؤون اجتماعى بين افراد جامعه يك دادوستد و تسخير متقابل بدون فخر وجود دارد.
همين نفى فخر در كريمه: «فاستجاب لهم ربّهم انّى لااضيع عمل عاملٍ منكم من ذكرٍ او انثى بعضكم من بعضٍ…(8)؛ پس، پروردگارشان دعاى آنان را اجابت كرد(و فرمود كه:) من عمل هيچ صاحب عملى از شما را، از مرد يا زن، كه همه از يكديگرند تباه نمى‏كنم…». نيز مطرح شده كه مى‏فرمايد: همه شما اجزاى يك اصول و بمثابه، خاك‏هاى يك معدن و آب‏هاى يك چشمه هستيد هيچ فرقى بين آحاد شما نيست، ظاهر جمله «بعضكم من بعضٍ» كه در چند موضع از قرآن آمده همين است. نقش وحى و رسالت در شكوفايى جوامع بشرى‏
جوامع انسانى همواره يك سير تكاملى داشته و دارد. حيثيّت اجتماعى انسان، مانند ساير حيثيّت‏ها و خواص او، پديده‏اى است كه ذات اقدس اله از ابتدا آن را متكامل نيافريده، بلكه همانند ساير خواص روحى و پديده‏هاى انسانى، به تدريج رشد مى‏كند و از نظر كمّى و كيفى كامل مى‏شود و چنين نيست كه به يك‏باره يك جامعه چند ميليونى عالم كامل خلق شده باشد.
پس حيثيّت اجتماعى انسان چه از جهت كمى و چه از جهت كيفى رشد تدريجى دارد. خانواده اوّلين هسته تشكيل جامعه‏
رشد تدريجى كمّى جامعه از خانواده آغاز و به ارحام نزديك و دور و بعد به عشيره سپس به قبيله و آنگاه به قوم و بعد به روستا و شهر توسعه مى‏يابد.
قرآن كريم در تبيين ريشه‏هاى پيدايش اجتماع مى‏فرمايد:
«و من آياته ان خلق لكم من انفسكم ازواجاً لتسكنوا اليها و جعل بينكم مودّةً و رحمةً انّ فى ذلك لآيات لقومٍ يتفكّرون؛(9) و از نشانه‏هاى او اينكه از (نوع) خودتان همسرانى براى شما آفريد تا بدانها آرام گيريد، و ميانتان دوستى و رحمت نهاد، آرى، در اين (نعمت) براى مردمى كه مى‏انديشند قطعاً نشانه هايى است». اوّلين ريشه طبيعى براى تشكيل يك جامعه كوچك در انسان همسر خواهى است. مودّت و رحمت دو ركن اساسى در استحكام خانواده‏
تشكيل خانواده دو عامل و ركن مهم دارد كه آن مودّت و رحمت است، بالا بودن ميزان مهريّه و جهيزيّه و مانند آن، هرگز عامل اصيل براى تشكيل و استحكام خانواده نيست.
اين دو عامل مهم يكى دوستى عاقلانه نسبت به يكديگر و ديگرى گذشت مهربانه از لغزش‏هاى همديگر است.
مودّت: تشكيل خانواده اگر بر اساس غريزه باشد ديرپا نيست زيرا هرچه بر سن زوجين افزوده گردد، غريزه همسرخواهى ضعيف‏تر مى‏شود، و پايه زندگى غريزى سست‏تر مى‏گردد، و در نتيجه خانواده فرو پاشيده‏تر مى‏شود اما اگر دوستى بر اساس عقل باشد، با افزايش سن شوهر و همسر، تجارب عقلى قوى‏تر مى‏شود و پايه زندگى عقلى قوى‏تر مى‏گردد و در نتيجه خانواده صميمى‏تر و گرم‏تر و محكم‏تر مى‏شود.

رحمت: رسيدگى به نيازهاى عاطفى طبيعى يكديگر، عامل اصيل دوم در تأسيس و دوام خانواده است، و از طرف ديگر غير از حضرات معصومين (عليهم السلام) افراد عادى بدون لغزش نيستند، گرچه بر اثر اختلاف سليقه باشد، بنابراين براى استحكام اساس خانواده راهى جز گذشت رئوفانه از اشتباهات يكديگر نيست. اين دو ركن كه مودّت مجعوله الهيّه و رحمت مجعوله الهيّه است اساس خانواده را مى‏سازد و در چنين خانواده‏اى فرزندى به بار مى‏آيد كه خداوند سبحان به او مى‏فرمايد:
«امّا يبلغنّ عندك الكبر احدهما اوكلاهما فلا تقل لهما افٍّ و لا تنهرهما و قل لهما قولاً كريماً و اخفض لهما جناح الذّلّ من الرّحمة و قل ربّ ارحمهما كما ربّيانى صغيراً؛(10) هرگاه يكى از آن دو، يا هردوى آنها، نزد تو به سنّ پيرى رسند، كمترين اهانتى به آنها روا مدار! و بر آنها فرياد مزن! و گفتار لطيف و سنجيده و بزرگوارانه به آنها بگو! وبالهاى تواضع خويش را از محبّت و لطف، در برابر آنان فرو آر! و بگو: پروردگارا! همانگونه كه آنها مرا در كوچكى تربيت كردند. مشمول رحمتشان قرار ده!».
فرزندى كه به پدر و مادر اف نمى‏گويد بلكه با سخن كريمانه با آن‏ها برخورد مى‏كند و بال ذلّت و مهربانى و رحمت را براى آنها مى‏گستراند و يا دستور مى‏دهد نسبت به يكديگر به معروف معاشرت داشته باشند. از اين رو مى‏فرمايد:
«و عاشرو هنّ بالمعروف؛(11)و با آنها بشايستگى رفتار كنيد». و اگر بر اثر اختلاف سليقه ادامه زندگى مشترك مقدور نبود، مى‏فرمايد: يا در كمال احسان باهم زندگى كنيد و همسر را نگاهداريد، يا دركمال ادب و احسان او را آزاد كنيد:
«الطّلاق مرّتان فامساكٌ بمعروفٍ او تسريحٌ باحسانٍ؛(12) طلاق (رجعى) دوبار است. پس از آن يا بايد زن را بخوبى نگاهداشتن، يا بشايستگى آزاد كردن».

«معاشرت و امساك به معروف» و «تسريح به احسان» مانند ملات نرم و رقيقى است كه در درون همه اين گردونه‏ها هست، چون آن دو ركن اصلى عامل تشكيل خانواده است، آنگاه پدر و مادر نسبت به فرزندان و نيز فرزندان نسبت به آنان و همچنين زن و شوهر نسبت به يكديگر، در همان مدار صفا و وفا زندگى مى‏كنند. اسلام اين جامعه كوچك بنام خانواده را زمينه رشد و گسترش جامعه بزرگ قرار مى‏دهد و پس از آن مسئله ارحام مطرح مى‏شود كه درباره آن دستور تقوا داده شده است:
«و اتّقوا اللّه الّذى تسائلون به والارحام؛(13) و ازخدايى كه به (نام) او از همديگر درخواست مى‏كنيد پروا نماييد، و زنهار از خويشاوندان مبريد» مسئله رعايت ارحام در اسلام به قدرى مهمّ است كه ذات اقدس اله همانگونه كه گرامى داشت پدر و مادر را در كنار گرامى داشت خود ياد مى‏كند و به تكريم آنان بها مى‏دهد: «ان اشكرلى و لوالديك؛(14) شكر گزار من و پدر و مادر باش» درباره ارحام نيز، به خاطر اهمّيت آن، مى‏فرمايد از خدا و ارحام بپرهيزيد: «و اتّقوا اللّه الّذى تسائلون به والارحام» در يك آيه مى‏فرمايد: «خدا و پدر و مادر» و در آيه ديگر سخن از «خدا و ارحام» دارد و اين براى ارج وافر نهادن به اساس خانواده است.
يكى از امورى كه خداوند امر به وصل و پيوند آن فرمود مسئله رحامت است و اگر كسى با خويشاوندان قطع رابطه كرد به حكم آيه شريفه:
«والّذين ينقضون عهد اللّه من بعد ميثاقه و يقطعون ما امر اللّه به ان يوصل و يفسدون فى الارض اولئك لهم اللّعنة و لهم سوء الدّار؛(15) و كسانى كه پيمان خدا را پس از بستن آن مى‏شكنند و آنچه را خدا به پيوستن آن فرمان داده مى‏گسلند و در زمين فساد مى‏كنند، برايشان لعنت است و بدفرجامى آن، سراى ايشان است».

مشمول لعنت الهى است پس خداوند متعال چه در جانب اثبات و چه در جنبه سلب، اركان خانواده و ارحام را مستحكم كرد زيرا هم دستور به صله ارحام و پيوند بستگان نسبى را صادر كرد، و هم فرمان پرهيز از قطع آنها را نازل نمود، و هنگامى كه جريان عشيره «داخله رحامت شكل گرفت آنگاه حقوق مالى متقابل نيز بين آنان قرار داد، مثلاً: ارث را تا طبقه سوم مقرّر نمود و ارحام را در غنيمت‏ها و همچنين در غرامت‏ها شريك كرده، فرمود: اگر كسى از روى خطا خلافى مرتكب شد ديه بر عاقله او است چون همه آنان را در ساختار خاندان يك واحد مى‏داند و همه را در مسائل حقوقى نيز سهيم كرده است، قانون ارث، ديه بر عاقله،صله رحم و مانند آن يك جامعه كوچك را در احكام حقوقى و عاطفى و تربيتى به هم پيوند داده اين جامعه‏هاى كوچك خانواده كه در كمال صفا و صميميّت زندگى مى‏كنند جامعه بزرگترى را تشكيل مى‏دهند كه آن نيز خردمند و رئوف و مهربان است. قرآن كريم در مورد رسيدگى به مسائل ارشادى و اخلاقى نيز در آغاز از خانواده شروع مى‏كند:
«يا ايّها الّذين آمنوا قوا انفسكم و اهليكم ناراً و قودها النّاس و الحجارة(16)؛ اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد، خودتان و كسانتان را از آتشى كه سوخت آن، مردم و سنگهاست حفظ كنيد».
و پس از آن درباره عشيره دستور انذار مى‏دهد: «و انذر عشيرتك الاقربين؛(17) و خويشان نزديكت را هشدار ده».
و سپس دستور: «فاصدع بما تؤمر و اعرض عن المشركين؛(18)پس آنچه را بدان مأمورى انجام ده و از مشركان روى برتاب». را دارد.

ابتدا مى‏فرمايد: اى مردم خود و افراد خانواده‏تان را از آتش نجاب بدهيد، كه اين دستور اصلاح تهذيب ارشاد و تربيت است، بعد به پيامبر اكرم(ص) به عنوان اسوه مى‏فرمايد: بستگان نزديك و ارحام و قبيله‏ات را رعايت كن، و آنها را از عذاب الهى بيمناك كن، آنگاه نوبت به افراد ديگر جامعه مى‏رسد، پس اگر جامعه‏هاى كوچك به نام خانواده، در كمال نزاهت تربيت شدند و به جامعه بزرگ پيوستند جامعه بزرگ نيز كه از اين آحاد وارسته تشكيل مى شود جامعه متمدّن و متشكّلى خواهد بود.
آياتى كه در اين فصل مورد بحث قرار گرفت نشان مى‏دهد نموّ تدريجى جامعه از خانواده و زن و شوهر و اولاد شروع و به ارحام و عشيره و سپس به جامعه بزرگ مى‏رسد. پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. سوره تحريم، آيه 6. 2. سوره حجر، آيه 28. 3. سوره ص، آيه 71. 4. همان، 72 و سوره حجر، آيه 29. 5. سوره سجده، آيه 9. 6. سوره حجرات، آيه 12. 7. سوره زخرف، آيه 32. 8. سوره آل عمران، آيه 195. 9. سوره روم، آيه 21. 10. سوره اسراء، آيه 23. 11. سوره نساء، آيه 19. 12. سوره بقره، آيه 229. 13. سوره نساء، آيه 1. 14. سوره لقمان، آيه 14. 15. سوره رعد، آيه 25. 16. سوره تحريم، آيه 6. 17. سوره شعراء، آيه 214. 18. سوره حجر، آيه 94.

/

نگاهى به رويدادها

اخبار جهان اسلام‏
صهيونيست‏ها با موشك غزه را به خاك و خون كشيدند. (17/6/83)
افغان‏ها هلى‏كوپتر آمريكايى را با 18 سرنشين ساقط كردند. (18/6/83)
رفت و آمد مردم از 8 شب الى 4 صبح در خيابان‏هاى مركزى بغداد ممنوع شد.
طى دو روز گذشته 77 عراقى توسط نظاميان آمريكايى در 5 شهر عراق كشته شدند. (24/6/83)
آلمان از برگزارى كنگره اسلامى در برلين جلوگيرى كرد. (1/7/83)
كارزار پايان‏ناپذير فرزندان فلسطينى عليه صهيونيست‏ها ادامه دارد. در حالى كه انقلاب سنگ جوانان پرشور فلسطينى عليه نظاميان صهيونيست در شهرهاى مختلف بالا گرفته است. در بيت المقدس يك زن شهادت طلب، شجاعانه خود را به قلب نظاميان صهيونيست زد و با فشار دادن دكمه كمربند انفجارى سه نظامى را به هلاكت رساند و 16 تن ديگر را زخمى كرد.
ده‏ها آمريكايى در انفجار و درگيريهاى عراق كشته و مجروح شدند.
آيت اللّه سيستانى حمله نظاميان آمريكايى به دفتر مقتدى صدر را محكوم كرد. (2/7/83)
افراد ناشناس يك تبعه فرانسوى را در جده به قتل رساندند. (5/7/83)
با تهاجم زمينى و هوايى صهيونيست‏ها روز خونين غزه با 170 شهيد و مجروح فلسطينى رخ داد.
در انفجار پنجاب 30 نمازگزار شيعه پاكستانى به شهادت رسيدند. (11/7/83)
يك مسجد در فرانسه به آتش كشيده شد. (12/7/83)
10 گروه عراقى به اشغالگران براى خروج از اين كشور اخطار دادند. (14/7/83)
آيت اللّه سيستانى: مرجعيت دينى عراق نگران تعويق انتخابات اين كشور است. (15/7/83) اخبار داخلى‏
اكونوميست: اشتباهات آمريكا ايران را قدرت برتر منطقه كرد.
4 هزار خانواده زلزله زده بم هنوز چادر نشين هستند. (16/6/83)
دادستان كل كشور مأمور پيگيرى پرونده دانشگاه هاوايى شد.
رهبر انقلاب: عمق بخشيدن به تحقيقات علمى و پاسخگويى به پرسش‏هاى روز جامعه مهمترين نياز در عرصه معارف دينى است. (17/6/83)
بساط دانشگاه هاوايى در ايران برچيده شد.
با پيروزى 2 بر صفر در برابر اردن، فرزندان شايسته ايران گل كاشتند.
نماينده ولى فقيه در بنياد شهيد: عوامل آمريكا با ترويج تساهل و تسامح مى‏خواهند تولى و تبرى را از ما بگيرند. (19/6/83)
ايران و بلاروس 6 سند همكارى امضاء كردند. (21/6/83)
تحركات آمريكا عليه جمهورى اسلامى ايران در آستانه نشست شوراى حكام افزايش يافت. (22/6/83)
ايران شروط تازه اروپا را براى بستن پرونده اتمى نپذيرفت. (24/6/83)
رئيس دانشگاه غيرقانونى هاوايى بازداشت و ممنوع الخروج شد. (25/6/83)
رهبر انقلاب در ديدار شركت كنندگان اجلاس بانك توسعه اسلامى: كشورهاى اسلامى مى‏توانند به يك بلوك مقتدر تبديل شوند.
توسط ده نفر از پژوهشگران، ربات انسان نما در كرمان ساخته شد.
پرچم متبرك علمدار كربلا به رضازاده اهدا مى‏شود.
جمهورى اسلامى ايران پيش نويس قطعنامه شوراى حكام را مردود دانست. (26/6/83)
غير متعهدها در حمايت از ايران آژانس اتمى را تهديد به پايان دادن بدون قطعنامه اجلاس كردند. (28/6/83)
فرمانده كل قوا در بازديد از رزمايش بزرگ عاشورا: دشمنان راه به جايى نخواهند برد.
فرمانده كل قوا با حضور در يكى از مناطق برگزارى رزمايش عاشوراى 5 در غرب كشور، از نزديك در جريان مرحله نهايى اين رزمايش قرار گرفتند.
شوراى حكام قطعنامه پيشنهادى سه كشور اروپايى عليه ايران را بدون رأى‏گيرى تصويب كرد. (29/6/83)
رئيس ستاد كل نيروهاى مسلح: تجهيزاتى داريم كه دشمن فكرش را هم نمى‏كند.
خاتمى: در برابر زياده خواهى قدرت‏هاى بزرگ مى‏ايستيم. (30/6/83)
خاتمى در مراسم رژه نيروهاى مسلح و با تأكيد بر ادامه فعاليت‏هاى هسته ايران: انتخاب خود را كرده‏ايم.
خاتمى: با همه توان از انقلاب و كشور و ملت دفاع مى‏كنيم. (31/6/83)
رهبر انقلاب: آنچه نظام سلطه از ما مى‏خواهد «اصلاح» نيست، «افساد» است. (1/7/83)
خاتمى: به هر قيمتى حتى خروج از «ان. پى .تى» به فعاليت‏هاى هسته‏اى خود ادامه خواهيم داد. (2/7/83)
تيم بسكتبال جوانان ايران با كسب عنوان قهرمانى جوانان آسيا، به مسابقات جهانى راه يافت.
رهبر انقلاب در پيامى به مناسبت مراسم گلباران و عطر افشانى مزار شهداى هشت سال دفاع مقدس: پا در گل ماندن اشغالگران در عراق حاصل درس دفاع مقدس ملت ايران است. (4/7/83)
مجلس، دولت را ملزم به اخذ مجوز براى اجراى قرارداد ايران سل و تاو كرد. (5/7/83)
رهبر انقلاب در ديدار صميمى و بى تكلف از نخبگان جوان تجليل كردند.
ايران در توليد باروت پيشرفته خودكفا شد. (6/7/83)
استخدام 39 هزار معلم حق التدريس با مصوبه امروز مجلس قطعى شد.
سردار قاليباف: زنان بدحجاب انضباط اجتماعى را بر هم زده‏اند. (7/7/83)
به همت متخصصان داخلى، ايران موتور جت ساخت.
طرح سه فوريتى الزام دولت به خروج از «ان. پى. تى» بزودى به مجلس ارائه مى‏شود. (8/7/83)
هرالد تريبون: آينده آمريكا در دست ايران است.
هيئت 500 نفرى بازرگانى تركيه به ايران آمد. (9/7/83)
رهبر انقلاب با عفو و تخفيف 1660 محكوم دادگاه‏ها موافقت كردند. (11/7/83)
در جلسه استيضاح امروز مجلس، گزارش تكان دهنده نمايندگان كار خرم وزير راه و ترابى را دشوار كرد.
مجمع تشخيص مصلحت نظام اصل 44 قانون اساسى را مرخص كرد!! (12/7/83)
خاتمى از مجلس و دانشگاههاى الجزاير مدال شجاعت و دكتراى افتخارى گرفت.
خرازى: ديگر به اروپا اعتماد نخواهيم كرد.
آقاى خاتمى در گفتگو با تلويزيون الجزاير: ما مى‏خواهيم مستقل باشيم و برخوردارى از فناورى هسته‏اى را حق خود مى‏دانيم. (13/7/83)
رهبر انقلاب: كارآيى وزارت اطلاعات بايد افزايش يابد.
مردم: بى تفاوتى دولت، گرانى را تثبيت كرد.
238 نماينده خواستار ادامه فعاليت‏هاى هسته‏اى از سوى دولت شدند.
يك بسيجى هنگام اجراى فريضه امر به معروف و نهى از منكر در بوشهر به شهادت رسيد. (14/7/83)
رهبر انقلاب در ديدار قهرمانان المپيك و پارالمپيك: قهرمانان كشور نماد هويت ملى و اسلامى مردم هستند.
آيت اللّه هاشمى در همايش فضا و امنيت ملى: ايران در آستانه ورود به جمع كشورهاى دارنده فناورى ماهواره‏اى است.
كميسيون امنيت ملى مجلس طرح دستيابى به فناورى هسته‏اى را تصويب كرد. (15/7/83) اخبار خارجى‏
نظاميان آمريكايى، 500 عراقى رابودند.
عزت ابراهيم مرد شماره 2 رژيم صدام دستگير شد.
پوتين: برخورد ما با بحران گروگانگيرى ضعيف بود. (16/6/83)
كانديداى مستقل انتخابات رياست جمهورى آمريكا: آمريكايى‏ها از فقر و گرسنگى بيشتر مى‏ميرند تا تروريسم.
شكنجه گر آمريكايى زندان ابوغريب فقطه به 8 ماه حبس محكوم شد. (22/6/83)
بوش بخاطر كسب آراى بيشتر، خريدو فروش سلاح‏هاى مرگبار را آزاد كرد.
سران سه كشور آلمان، فرانسه و اسپانيا: كنترل عراق از دست همه خارج شده است. (25/6/83)
پكن: پيروى كوركورانه از غرب به معنى مرگ چين است.
كاخ سفيد از اصلاحات سياسى پوتين ابراز نگرانى كرد. (26/6/83)
اعلام غير قانونى بودن حمله آمريكا به عراق خشم مقامات آمريكايى را برانگيخته است. (28/6/83)
سناتورهاى برجسته جمهوريخواه به صف منتقدان از بوش پيوستند. (30/6/83)
امير و وليعهد كويت از قدرت كناره‏گيرى مى‏كنند. (5/7/83)
كارتر در آستانه انتخابات رياست جمهورى آمريكا: مى‏ترسم بوش دوباره تقلب كند.
روزنامه وابسته به مجلس اعلا از برنامه ريزى آمريكا براى حضور 50 ساله در عراق خبر داد. (7/7/83)
يك تاجر پولدار نخست وزير مجارستان شد.
هولبروك: بوش منفورترين رئيس جمهور تاريخ آمريكا در عرصه بين المللى است.
آمريكا با تجديد رياست البرادعى در آژانس بين المللى انرژى اتمى مخالفت كرد. (9/7/83)
12 هزار نفر بر انتخابات افغانستان نظارت مى‏كنند. (11/7/83)
استراليايى‏هاى خشمگين: آمريكا؛ ما را راحت بگذار.
جيمى كارتر: جنگ عراق نامشروع است.!! (13/7/83)
ابزرور از ردپاى انگليس در قتل عام دانش‏آموزان روسيه خبر داد.
8 وزير كابينه سوريه تغيير كرد. (14/7/83)
افغان‏ها: تحقق دموكراسى با حضور بيگانگان غير ممكن است. (15/7/83) پاورقي ها:

/

گفته‏ها و نوشته‏ها

در دربار خدا و سلطان‏
يكى از وزرا پيش ذوالنون مصرى رفت و همت خواست كه روز و شب بخدمت سلطان مشغولم و بخيرش اميدوار و از عقوبتش ترسان. ذوالنون بگريست و گفت: اگر من خداى را عزّ و جلّ چنين پرستيدمى كه تو سلطان را از جمله صديقان بودمى.
(گلستان‏سعدى ، ص 63) دوستى پايدار
على عليه السلام فرموده: كسى‏كه پس از آزمايش صحيح، كسى را به دوستى برگزيند رفاقتش پايدار و مودتش استوار خواهد ماند. (غررالحكم، ص 659) ذكر وتر نماز شب‏
در كتاب «من لايحضره الفقيه» از حضرت امام صادق(ع) روايت است كه: هر كس در نماز شب خود آن هنگام كه نماز وتر مى‏گذارد هفتاد مرتبه بگويد، «استغفر اللّه و اتوب اليه» و بر اين كار مدت يك سال مداومت نمايد، خداوند متعال نام او را از جمله مستغفرين بالاسحار نوشته و مغفرت و آمرزش حق تعالى شامل او مى‏گردد.
(نشان از بى نشان‏ها، ص 425) نماز
مثل نماز مثل خيمه است، اگر ستون خيمه بر پا باشد طناب‏ها و ميخ‏ها و پوشش خيمه نيز سودمند است و آن گاه كه ستون خيمه بشكند ميخ و طناب و پوشش خيمه سودى نخواهد داشت. (من لايحضره الفقيه، ج 1، ص 211) گرفتن حاجت‏
شهيد مدنى مى‏فرمايند: روزى به مشهد مشرف شدم حاجتى داشتم به امام رضا عرض كردم ولى اثرى نديدم بعد از 12 روز دوباره به امام رضا عرض كردم! من از افرادى نيستم كه زود دست بردارم تا وقتى حاجتم را برآورده نكنى از خانه‏ات نمى‏روم فرداى آن روز در مسجد نماز مى‏خواندم پس از نماز مردى كه با امام ارتباط قلبى داشت دستش را روى شانه من گذاشت و فرمود سيد حاجتت برآورده شد و همين طور شد و به آن چه مى خواستم رسيدم.
(يادواره شهيد محراب، آيت اللّه مدنى، ص 51) آرزوى حضرت مريم (س) بعد از مرگ:
بعد از آنكه حضرت مريم از دنيا رفت حضرت مسيح جنازه مادرش را به خاك سپرد پس روح مادر را در خواب ديد مسيح پرسيد: مادر! آيا هيچ آرزويى دارى؟ مريم(س) پاسخ داد. آرزويم اين است كه در دنيا بودم و شبهاى سرد زمستانى به مناجات و عبادت در درگاه خدا به بامداد مى‏رساندم و روزهاى گرم تابستانى را روزه مى‏گرفتم.
(حكايتهاى شنيدنى، ج 5، ص 62) آزادى بشر
جرج جرداق مى‏نويسد: يكى از دوستان من گفت: در يكى از كشورهاى اروپائى مى‏زيستم كه درباره آزادى بشر كوشش و كار مى‏كرد، روزى به وزير فرهنگ آن كشور گفتم: ما عربها هزار سال پيش اين حقيقت را درك كرده بوديم كه شما امروز به فكر آن افتاده‏ايد. گفت: چطور؟ گفتم: على بن ابيطالب(ع) چندين قرن پيش گفته است «ما رأيت نعمة موفورة الا والى جانبها حق مضيع» هيچگاه فراوانى نعمت را نديدم جز اينكه در مقابلش حقى از ديگران ضايع گشته است. آن مرد گفت: پس به همين دليل شما مسلمانها نالايقيد: زيرا پيشواى بزرگوار شما سيزده قرن پيش اين معنى را درك كرده و اعلام داشته و تاكنون كوچكترين قدمى در اين باره برنداشته‏ايد.
(سرمايه سخن به نقل از حكايتهاى برگزيده، ص 365) امور كشورى‏
شخصى نزد على(ع) عرض كرد يا على چرا امور كشور براى ابوبكر و عمر هموار بود ولى براى شما نبود؟
حضرت فرمود: براى اينكه ابوبكر و عمر بر افرادى مانند من حكومت مى‏كردند لذا امور براى آن‏ها هموار بود ولى من بر افرادى نظير تو حكومت مى‏كنم لذا همه چيز بهم ريخته و مضطرب است.
(همراه با راستگويان، ترجمه سيد محمد جواد مهرى، ص 191) ايمان فروشى‏
مردى عالم از گرسنگى مشرف به مرگ بود شيطان براى اينكه ايمان او را بربايد غذائى آورد به او نشان داد و گفت: اين غذا را به تو مى‏دهم بشرط اينكه ايمانت را به من بفروشى مرد قبول كرد اول غذا را گرفت و خورد وقتى كه سير شد گفت: آن‏چه را در حين گرسنگى به تو فروختم چيز موهوم و معدودى بيش نبود چون از قديم گفته‏اند: آدم گرسنه ايمان ندارد، پس ايمانى نبود كه من آن را به تو بفروشم.
گرگ گرسنه چو يافت گوشت نپرسد

كاين شتر صالح است يا خر دجّال‏
(مردان علم در ميدان عمل، ص 483) بصيرت دينى‏
در ميان اصحاب اميرالمؤمنين مردى است به نام «ربيع بن خثيم» در اين كه او يكى از هشت زاهد دنياى اسلام است شكى نيست.
ربيع آنقدر به زهد و عبادت مشغول بود كه دوران آخر عمرش قبر خود را كنده بود، گاهى مى‏رفت داخل قبر مى‏خوابيد و خود را نصيحت مى‏كرد و مى‏گفت: «يادت نرود آخر بايد بيايى اينجا» تنها جمله‏اى كه غير از ذكر و دعا از او شنيدند آن وقتى بود كه اطلاع پيدا كرد كه مردم حسين بن على عليه السلام را شهيد كرده‏اند. پنج كلمه در اظهار تأسف و تأثر از چنين حادثه‏اى به زبان آورد و گفت: «واى بر اين امت كه فرزند پيغمبرشان را شهيد كردند» مى‏گويند بعدها استغفار مى‏كرد كه چرا اين چند كلمه را كه غير ذكر بوده به زبان آوردم!
اسلام بصيرت مى‏خواهد، هم عمل مى‏خواهد، هم بصيرت. اين آدم (خواجه ربيع) بصيرت ندارد در دوران ستمگرى معاويه و ستمگرترى مانند يزيد بن معاويه زندگى مى‏كند… و تمام زحمات پيغمبر اكرم(ص) دارد هدر مى‏رود، آقا رفته يك گوشه‏اى را انتخاب كرده شب و روز دائماً مشغول نماز خواندن است و جز ذكر خدا كلمه ديگرى بر زبان نمى‏آورد. و يك جمله‏اى هم كه به عنوان اظهار تأسف از شهادت حسين بن على عليه السلام بر زبان مى‏آورد پشيمان مى‏شود كه چرا بجاى آن الحمدللّه يا سبحان اللّه نگفته است …اين با تعليمات اسلام جور در نمى‏آيد…فكر غلطى است و بسيار خطرناك…
(به نقل از كتاب طهارت روح شهيد مطهرى) ملاك اعلميّت‏
فرزند مرحوم سيد محمد فشاركى فرموده است:
بعد از وفات مرحوم ميرزاى شيرازى بزرگ، پدرم توسط من به مرحوم آقا ميرزا محمد تقى شيرازى – ميرزاى كوچك – پيغام داد اگر شما خود را اعلم از من مى‏دانيد بفرماييد تامن زن و بچّه‏ام را در امر تقليد به شما ارجاع دهم و اگر مرا اعلم مى‏دانيد، شما خانواده خود را در مسئله تقليد به من ارجاع دهيد؟
هنگامى كه اين پيام را به ميرزا رساندم تأملى كرد و فرمود: خدمت آقا عرض كنيد كه آقا خودشان چگونه مى‏دانند؟ پدرم فرمود: بور عرض كن كه شما در اعلميّت چه چيز را معيار مى‏دانيد، اگر دقّت نظر ميزان باشد شما اعلميد و اگر فهم عرفى معيار باشد من اعلمم؟
من دوباره اين پيام را به ميرزا رساندم، ايشان باز تأملى نموده باز فرمودند: خود آقا كداميك از اين دو را ملاك قرار مى‏دهند؟ من بازگشتم و سخنان ميرزا را ابلاغ نمودم، آقا تأمّلى كرد و فرمود بعيد نيست كه دقّت نظر ميزان و ملاك اعلميّت باشد. آنگاه فرمود: كه همگى از ميرزاى شيرازى تقليد كنيم.
(سيماى فرزانگان، ص 140) رهنمود
مال دنيا چشم را خيره مى‏كند و عقل را دزدد، توشه و كوله بار آخرت را از مال دنيا خالى و از نماز و روزه و خيرات پر سازيد تا در روز رستاخيز در پيشگاه خداوند شرمنده نباشيد. (پاسدار شهيد ابوالقاسم جوادى) قلم‏
قلم وثيقه آزادى است و ضامن امن‏

بشرط آن كه نگارنده فتنه گر نبود
قلم مروّج علم است و پاسدار هنر

بشرط آن كه در انگشت بى‏هنر نبود (سيد صادق سرمد) ندا، نداى خمينى است…
دوباره عطر كلام امام مى‏شنوم‏

پيام قدسى آن زنده نام مى‏شنوم‏
ندا، نداى خمينى است يا زخامنه‏اى؟

به حيرتم كه ندانم كدام مى‏شنوم‏
تو لب گشا به عنايت، تو لب گشا به عتاب‏

كه هرچه مى‏شنوم خير تام مى‏شنوم‏
هم از جبين تو نقش اميد مى‏خوانم‏

هم از كلام تو، صدق كلام مى‏شنوم‏
زنكته نكته آواى دلنشين تو، من‏

حكايت دل خود را تمام مى‏شنوم‏
حديث عشق كه بيم ختام آن مى‏رفت‏

چو دل به مهر تو بستم مدام مى‏شنوم‏
كرم نما و سخن گو بدان زبان كه توراست‏

كه از كريم كلام كرام مى‏شنوم‏
بجز سرود تو كالهام آزادى است‏

زهر كجا خبر بند و دام مى‏شنوم‏
بزرگ رهبر من، اى اميد محرومان‏

دعاى خير تو از خاص و عام مى‏شنوم‏
گرم به رزم دهى امر و گر به صلح، رواست‏

كه از تو مژده دارالسلام مى‏شنوم‏
تو زنده باش كه آواز دلنواز امام‏

زتار جان تو هر صبح و شام مى‏شنوم‏ (حميد سبزوارى) على در محراب‏
فرو ريزد به دامن،از سپهر ديده كوكب‏ها

على اين مظهر علم الهى چون دگر شب‏ها
چه در پيش است گز باغ فلك، بوى خزان خيزد

ز دشت شب چو نرگس‏ها نمى‏رويند كوكب‏ها
مگر رنگين ز خون پاك او محراب خواهد شد

كه مى‏رويد به ناكامى گل افسوس بر لب‏ها
تب و تابى به جانش شعله افكنده است و مى‏داند

كه در خون سحر بى تاب مى‏گردد از اين تب‏ها
چه افتاده است در كروبيان عالم بالا

كه مى‏گريند و مى‏نالند با فرياد يا رب‏ها
چو مهر خاورى غلتيد در خون سحرگاهان‏

به هنگامى كه با معبود در دل داشت مطلب‏ها
على شد كشته با شمشير كين كز ديدگان “مشفق”

فرو ريزد به دامن،از سپهر ديده كوكب‏ها (مشفق كاشانى) پاورقي ها:

/

سخنان معصومين

قرآن‏ رسولخدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم:
«عَلَيكَ بِقراءَةِ القُرآنِ، فَاِنَّ قِرائَتَهُ كَفّارَةٌ لِلذُّنُوبِ و سِترٌّ فِى النّارِ وَ اَمانٌ مِنَ العَذاب». (بحارالانوار، ج 92، ص 17)
بر تو باد به خواندن قرآن، چرا كه خواندن قرآن كفّاره گناهان و نگهدار از آتش و امان از عذاب اخروى است. رسولخدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم:
«اَصدَقُ القَولِ وَ اَبلَغُ المَوعِظَةِ وَ اَحسَنُ القَصَص كِتابُ اللّه».
(من لايحضره الفقيه، ج 4، ص 402)
راست‏ترين سخن، رساترين پند و بهترين داستان، كتاب خداست. رسولخدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم:
«عَلَيكُم بِتَعَلُّمِ القُرآنِ وَ كَثرَةِ تِلاوَتِه».
(كنزالعمّال، حديث 4025)
بر شما باد فراگيرى قرآن و تلاوت بسيار آن. امام على عليه السلام:
«تَدَبَّرُوا آياتِ القُرآنِ وَ اعتَبِرُوا بِه، فَاِنَّهُ اَبلَغُ العِبَر».
(غررالحكم، حديث 4493)
در آيات قرآن بينديشيد و از آن پند بگيريد، چرا كه قرآن، رساترين پندها و عبرتهاست. امام على عليه السلام:
«وَ اعلَمُوا أَنَّ القُرآنَ هُوَ النَّاصِحُ الَّذِى لا يَغُشُّ، وَ الهَادِى الَّذِى لايُضِلُّ، وَ المُحَدِّثُ الَّذِى لايَكذِبُ وَ مَا جَالَسَ هذَا القُرآنَ أَحَدٌ اِلّا قَامَ عَنهُ بِزِيادَةٍ أَونُقصَانٍ: زِيَادَةٍ فِى هُدًى، أَو نُقصَانٍ مِن عَمىً. وَ اعلَمُوا أنَّهُ لَيسَ عَلَى أحَدٍ بَعدَ القُرآنِ مِن فَاقَةٍ، وَ لالِأَحَدٍ قَبلَ القُرآنِ مِن غِنًى؛ فَاستَشفُوهُ مِن أَدوَائِكُم، وَ استَعِينُوا بِهِ عَلَى لَأوَائِكُم، فَاِنّ فِيهِ شِفَاءً مِن أَكبَرِ الدَّاءِ: وَ هُوَ الكُفرُ وَ النِّفَاقُ، وَ الغَىُّ وَ الضَّلالُ، فَاسأَلُوا اللّهَ بِهِ، وَ تَوَجَّهُوا اِلَيهِ بِحُبِّهِ، وَ لا تَسألُوا بِهِ خَلقَهُ، اِنَّهُ مَا تَوَجَّهَ العبادُ الَى اللّه تعالى بِمِثلِهِ. وَ اعلَمُوا أَنَّهُ شَافِعٌ مُشَفَّعٌ، وَ قَائِلٌ (ماحل) مُصَدَّقٌ، وَ أَنَّهُ مَن شَفَعَ لَهُ القُرآنُ يَومَ القِيَامَةِ شُفِّعَ فِيهِ، وَ مَن مَحَلَ بِهِ القُرآنُ يَومَ القِيامَةِ صُدِّقَ عَلَيهِ، فَاِنَّهُ يُنادِى مُنَادٍ يَومَ القِيامَةِ:
«ألا اِنَّ كُلّ حارِثٍ مُبتَلّى فِى حَرثِهِ وَ عاقِبَةِ عَمَلِهِ، غَيرَ حَرَثَةِ القُرآن». فَكُونُوا مِن حَرَثَتِهِ وَ أَتبَاعِهِ، وَ استَدِلُّوهُ عَلَى رَبِّكُم، وَ استَنصِحُوهُ عَلَى أَنفُسِكُم، وَ اتَّهِمُوا عَلَيهِ آرَاءَكُم، وَ استَغِشُّوا فِيهِ أَهوَاءَكُم.
(نهج البلاغه، خطبه 176)
آگاه باشيد! همانا اين قرآن پند دهنده‏اى است كه نمى‏فريبد، و هدايت كننده‏اى است كه گمراه نمى‏سازد، و سخنگويى است كه هرگز دروغ نمى‏گويد. كسى با قرآن همنشين نشد مگر آن كه بر او افزود يا از او كاست، در هدايت او افزود و از كور دلى و گمراهى‏اش كاست.
آگاه باشيد كسى با داشتن قرآن، نيازى ندارد و بدون قرآن بى‏نياز نخواهد بود.
بس درمان خود را از قرآن بخواهيد، و در سختى‏ها از قرآن يارى بطلبيد، كه در قرآن درمان بزرگترين بيمارى‏ها يعنى كفر و نفاق و سركشى و گمراهى است، پس به وسيله قرآن خواسته‏هاى خود را از خدا بخواهيد، و با دوستى قرآن به خدا روى آوريد، و به وسيله قرآن از خلق خدا چيزى نخواهيد، زيرا وسيله‏اى براى تقرّب بندگان به خدا، بهتر از قرآن وجود ندارد.
آگاه باشيد، كه شفاعت قرآن پذيرفته، و سخنش تصديق مى‏گردد، آن كس كه در قيامت، قرآن شفاعتش كند بخشوده مى‏شود، و آن كس كه قرآن از او شكايت كند محكوم است، در روز قيامت ندا دهنده‏اى بانگ مى‏زند كه: «آگاه باشيد امروز هر كس گرفتار بذرى است كه كاشته و عملى است كه انجام داده، جز اعمال منطبق با قرآن».
پس شما در شمار عمل كنندگان به قرآن باشيد، از قرآن پيروى كنيد، با قرآن خدا را بشناسيد، و خويشتن را با قرآن اندرز دهيد، و رأى و نظر خود را برابر قرآن متّهم كنيد، و خواسته‏هاى خود را با قرآن نادرست بشماريد. امام على عليه السلام:
«افضل الذكر القرآن، به تشرح الصدور و تستنير السراير»
(ميزان الحكمه، حديث 1616)
بهترين ذكر قرآن است كه بوسيله آن انسانها به شرح صدر مى‏رسند و باطن آنها نورانى مى‏شود. امام على عليه السلام:
«اللهم اشرح بالقرآن صدرى و استعمل بالقرآن بدنى و نوّر بالقرآن بصرى و اطلق بالقرآن لسانى»
(ميزان الحكمه، حديث 16206)
خدايا به قرآن مرا شرح صدر عطا كن و به قرآن بدنم را به كار بندگى خود وادار و به قرآن ديده‏ام را روشنى بخش و به قرآن زبانم را رهاكن. امام صادق عليه السلام:
«اِذا قُرِءَ القُرآنُ عِندَكَ فَقَد وَجَبَ عَلَيكَ الاِستِماعُ و الاِنصات»
(بحارالانوار، ج 92، 222)
هرگاه پيش تو قرآن خوانده شود، بر تو لازم است كه گوش بدهى و توجّه كنى . پاورقي ها:

/

دانستنيهايى از قرآن‏

ظلم، پوشش ايمان‏
«الذين آمنوا و لم يلبسوا إيمانهم بظلم أولئك لهم الأمن و هم مهتدون»
(سوره انعام ج آيه 82).
آنان كه به خدا ايمان آورده اند و ايمانشان را با ظلم نياميختند، آنان را ايمنى و آسايش است و همانا ايشان از هدايت شدگانند.
اين جمله در حقيقت، جوابي است كه حضرت ابراهيم عليه السلام در استدلال خود با مشركين اختيار كرده است زيرا قبلا از آنها پرسيده بود شما به ايمنى سزاوارتريد يا من ؟ و بدون آنكه منتظر پاسخشان شود خود جوابى دندان شكن به آنها مى‏دهد كه تنها كسانى ايمن خواهند بود كه ايمان خود را با ظلم و تجاوز از حد نياميختند.
به هر حال از آيه استفاده مى‏شود كه امنيت و سعادت جزء خواص و آثار قطعى ايمان است، البته به شرط اينكه ايمان انسان با ظلم و تجاوز پوشيده نشده باشد. و مطلب ديگرى كه از آيه شريفه استفاده مى‏شود اين است كه اصل ايمان همواره با هر انسانى وجود دارد زيرا جزئى از فطرت و وجدان درونى او است، پس آنان كه كافرند يا از خدا بدورند، در حقيقت وجودشان، ايمان هست ولى آن را با گناه‏ها (كه مشخص ترين نمودار ظلم و تجاوز است) مى‏پوشانند.
حال بايد ديد ظلم چيست ؟
درباره معناى ظلم، ارباب لغت نوشته اند: «وضع الشي‏ء في غير موضعه» چيزى را در غير جاى خودش قرار دادن و يا اينكه به معناى تجاوز از حد عدالت، معنى مى‏كنند كه با اين حساب هر نوع افراط و تفريطى در حقيقت ظلم است. هر صفتى يك حد وسط دارد كه اگر از آن حد تجاوز شد چه به اين سوى و چه به آن سوى، ظلم حساب‏شود. مثلا: ميانه روى در انفاق، عدالت است پس اگر كسى اسراف كند و زياده روى نمايد تا جائى كه عيال و خانواده خود را به اذيت بياندازد و به آنان رحم نكند و نانى براى خوردنشان ذخيره ننمايد، از حد تجاوز كرده و قطعا ظلم نموده است و اگر كسى بخل ورزد و اموال خود را در بانكها نگه دارد و حقوق فقرا و مستمندان را ندهد و حقوق شرعى خود را نپردازد و در راه خدا انفاق ننمايد، او نيز تجاوز كرده و از حد اعتدال خارج شده و ستم نموده است. «و لا تجعل يدك مغلولة الى عنقك و لا تبسطها كل البسط فتقعد ملوما محسورا» و همچنين هر صفت ديگرى همين وضعيت را دارد. نمونه ديگر شجاعت است، اگر شجاعت از حد خود بالاتر رفت به تهوّر مبدل مى‏شود و اگر به تفريط رسيد به قبول ذلت و ترس تغييركند و هر دو نكوهيده است.
بنابر اين هر نوع مخالفتى از اوامر الهى، تجاوز از حد و ظلم است ولى نسبتها به تناسب اوضاع و احوال فرق مى‏كند.
علامه طباطبائى (قدس سره) در تفسير «الميزان» به نكته دقيقى اشاره فرموده است و آن اينكه گناه اختيارى امرى است كه بر حسب اختلاف درجه فهم مرتكب گناه، داراى مراتب گوناگونى‏شود، چه بسا عمل اختيارى در نظر گروهى گناه و ظلم حساب شود ولى در نظر گروهى ديگر ظلم نباشد.
مثلا كسى كه از دو طريقت شرك و توحيد، راه توحيد را براى خود برگزيند و مى‏فهمد كه براى جهان، صانع و آفريدگارى است كه خود اجزاى آن را آفريده و اطراف و آفاق آن را شكافته و آسمان و زمينش را بدون پايه و ستون،نگه داشته و همچنين مى داند كه خود او و غير او همه مخلوق و مربوب آن پروردگار و تحت تدبير مستقيم او هستند و به خوبى دريافته است كه سعادت در زندگى حقيقى يك انسان به داشتن ايمان و باور قلبى به پروردگار و خضوع و خشوع در برابر او است؛ در نظر چنين كسى بدترين ظلم‏ها همان شرك به خدا و ايمان به غير او و اعتقاد به ربوبيت بت‏ها و ستارگان و افلاك و جمادات و امثال آن است. پس در نظر چنين كسى وقتى ايمان به خدا مى‏تواند اثر خود را ظاهر سازد يعنى ايمنى از شقاوت بياورد كه صاحب آن، اين ايمان را با شرك و نافرمانى آلوده نكند. و كسى كه اين مرحله را طى كند و به خداى يكتا ايمان بياورد مواجه مى شود از ظلم با گناهان كبيره اى مانند خوردن مال يتيم، عقوق والدين، زنا و قتل نفس محترمه و شرابخوارى؛ پس ايمان خود را در بروز اثر، مشروط به پرهيز از اين قبيل ظلم‏ها مى‏داند.وقتى در نظر چنين كسى سعادت انسان اين باشد، قهرا شقاوت و بدبختى او هم همان بى اثر ماندن ايمان و دچار شدن به عذاب شرك و عقاب گناهان كبيره است.
بنا بر اين، هر مقدار تقواى چنين شخصى و معرفتش به مقام پروردگارش بيشتر باشد، به مقدار بيشترى از مصاديق ظلم برخورد مى‏كندتا آنجا كه ارتكاب مكروهات و ترك مستحبات را هم ظلم‏داند. و اگر درجه تقوا و معرفت به خدا از اين حد هم بالاتر رفت، به گناهان ديگرى برخورد مى كند كه خار راه محبت معشوق واقعى و در پيرامون بساط قرب او قرار دارند و تنها اهل اين مقام و مرتبت، آن را درك مى‏كنند و بس.
پس ايمان به خدا تنها مشروط به نبودن شرك و گناهان كبيره نيست بلكه در هر مرحله اى از اين مراحل هنگامى ايمان به خدا از شقاوت و بدبختى جلوگيرى مى‏كند كه صاحبش مناسب آن مرحله از ظلم دور باشد.
بنا بر اين اطلاقى كه كلمه «ظلم» در آيه شريفه دارد اطلاقى است كه بر حسب اختلاف مراتب و درجات ايمان، مختلف‏شود.
پس وقتى حضرت ابراهيم عليه السلام از مشركين مى‏پرسد كدام يك از ما به ايمنى سزاوارتر است با اينكه هر دو گروه به خدا ايمان داريم، آن ايمان ارزنده و اعتبار دارد كه مشوب و مخلوط به ظلم يعنى هر نوع شرك و آلودگى نباشد چرا كه ظلم بر چيزى اطلاق مى شود كه ايمان را فاسد و بى اثر مى‏سازد. همچنانكه اهتداء (و هم مهتدون) دورى و خلاصى از مطلق عذاب‏ها است.
خلاصه سخن اين است كه بالاترين ظلمى كه ايمان را در “لبس” قرار مى‏دهد و آن را مى‏پوشاند همان شرك به خدا است خصوصا كه اين آيه در پاسخ مشركين وارد شده است ولى از آنجائى كه آيه اطلاق دارد بايد خيلى مواظب بود كه هر مقدار ظلم به نفس زيادتر شود، به همان مقدار ايمان پوشيده مى‏شود.به عبارت ديگر، شرك بالاترين ظلم به نفس است كه ايمان را كاملا مى‏پوشاند ولى گناه‏هاى ديگر نيز هر يك به اندازه خود، مقدارى از ايمان راپوشانند و هرچه گناه بيشتر شود، ايمنى كمتر مى‏گرددو هرچه ايمنى كمتر گردد، انسان در معرض عقاب بيشترى واقع مى‏شود.
پس بايد خدا را ناظر و حاضر ديد و تلاش كرد كه از تمام گناهان كه ايمان را به نحوى مى‏پوشانند دورى جست، شايد از عذاب الهى و شقاوت اخروى در امان بود.
در خاتمه سزاوار است به روايتى بسيار زيبا در اين زمينه گوش دهيم: عن أبى عبد الله فى قوله «الذين آمنوا و لم يلبسوا ايمانهم بظلم قال: آمنوا بما جاء به محمد صلى الله عليه و آله من الولاية و لم يخلطوها بولاية فلان و فلان فهو اللبس بظلم». (تفسير عياشى: 366/1)
امام صادق عليه السلام مى‏فرمايد: مقصود از اين مؤمنان كسانى هستند كه ايمان دارند به رسول خدا و به ولايتى كه از سوى رسول خدا به آنان رسيده است نه به ولايت فلان و فلان.
پس ولايت أمير المؤمنين عليه السلام همان ايمانى است كه به ظلم آميخته نشده و كسانى كه چنين ولايتى ندارند، ايمانشان پس پرده ظلم‏ها پنهان شده و بى فايده و بى اثر خواهد بود.
خدايا ما را جزء كسانى قرار ده كه ايمانشان را با پيروى از مخالفان على نياميختند و ولايت او را با دل و جان پذيرا شدند و با همان ولايت تا آخرين لحظه زندگى ما را منعم فرما آمين رب العالمين. پاورقي ها:

/

امام خمينى ثابت و استوار از آغاز تا پايان‏

روز قدس، روز اسلام‏
همه بايد بدانند كه هدف دولتهاى بزرگ از ايجاد اسرائيل، تنها با اشغال فلسطين پايان نمى‏پذيرد، آنها در اين نقشه‏اند كه – پناه بر خدا – تمامى كشورهاى عربى را به همان سرنوشت دچار كنند.
آيا سران قوم نمى‏دانند و نديده‏اند كه مذاكرات سياسى با سياستمداران قدرتمند و جنايتكاران تاريخ، قدس و فلسطين را نجات نخواهد داد، و هر روز بر جنايات و ستمگريها افزوده خواهد شد.
ما طرفدار مظلوم هستيم، هر كسى در هر قطبى مظلوم باشد ما طرفدار آنها هستيم، و فلسطينيها مظلوم هستند و اسرائيليها به آنها ظلم كرده‏اند، از اين جهت ما طرفدار آنها هستيم.
بايد همه بپاخيزيم و اسرائيل را نابود كنيم، و ملت قهرمان فلسطين را جايگزين آن گردانيم.
روز قدس كه همجوار شب قدر است، لازم است كه در بين مسلمانان احيا شود و مبدأ بيدارى و هشيارى آنان باشد.
مسلمانان جهان بايد روز قدس را روز همه مسلمين، بلكه مستضعفين بدانند.
اين آواى اللّه اكبر است، اين همان فرياد ملت ماست كه در ايران، شاه را و در بيت المقدس، غاصبين را به نوميدى كشاند.
اصولاً اين تكليف همه مسلمين است كه قدس را آزاد كنند و شر اين جرثومه فساد را از سر بلاد اسلامى قطع كنند.
مسأله قدس يك مسأله شخصى نيست، و يك مسأله مخصوص به يك كشور و يا يك مسأله مخصوص به مسلمين جهان در عصر حاضر نيست، بلكه حادثه‏اى است براى موّحدين جهان و مؤمنان اعصار گذشته و حال و آينده.
قدس متعلق به مسلمين است و بايد به آنان برگردد.
روز قدس روز اسلام است.
روز قدس روزى است كه بايد سرنوشت ملتهاى مستضعف معلوم شود.
روز قدس يك روز جهانى است، روزى نيست كه فقط اختصاص به “قدس” داشته باشد، روز مقابله مستضعفين با مستكبرين است.
روز قدس روزى است كه اسلام را بايد احيا كرد.
روز قدس كه آخرين روزهاى “شهر اللّه اعظم ” است سزاوار (آن) است كه همه مسلمانان جهان از قيد اسارت و بردگى شياطين بزرگ و ابرقدرتها رها شده و به قدرت لايزال اللّه بپيوندند.
اسرائيل از نظر اسلام و مسلمين و تمامى موازين بين المللى غاصب و متجاوز است؛ و ما كمترين اهمال و سستى را در پايان دادن به تجاوزات او جايز نمى‏دانيم.
من طرفدارى از طرح استقلال اسرائيل و شناسايى او را، براى مسلمانان يك فاجعه و براى دولتهاى اسلامى يك انفجار مى‏دانم.
ملتهاى برادر عرب، و برادران لبنان و فلسطين بدانند كه هرچه بدبختى دارند از اسرائيل و آمريكاست.
اسرائيل بايد از صحنه روزگار محو شود.
بر همه آزاديخواهان جهان است كه با ملت اسلام همصدا شده، تجاوزات غير انسانى اسرائيل را محكوم نمايند.
من به جميع دول اسلام، و مسلمين جهان در هر جا هستند اعلام مى‏كنم كه ملت عزيز شيعه از اسرائيل و عمال اسرائيل متنفرند، و از دولتهايى كه با اسرائيل سازش مى‏كنند متنفر و منزجرند. رهنمودهاى مقام معظم رهبرى حضرت آية الله خامنه‏اى‏
مجلس شوراى اسلامى بايد با تمام توان و بدون از دست دادن فرصت و با نگاهى عميق و همه جانبه، در جهت حل مشكلات اصلى گام بردارد.
قواى سه گانه بايد دائماً با يكديگر گفت و گو داشته باشند و مجلس نيز بصورت جدى بايد بر اجراى صحيح مصوبات و طرحها و لوايح نظارت نمايد. (19/7/83)
در كنار برخى ريزش‏ها، رويش‏هاى پرطراوت و پرنشاطى كه در نسل مؤمن جوان صورت ميگيرد، حركت رو به رشد نظام را كاملاً نويد بخش ساخته است.
نقائص و كاستى‏هاى اقتصادى،اجتماعى،فرهنگى و سياسى را بايد با برنامه ريزى صحيح و تلاش بيشتر براى اجراى كامل و صحيح برنامه‏ها برطرف كرد.
دشمنان انقلاب اسلامى در مقابل نظام اسلامى جبهه‏هاى مختلفى گشوده‏اند كه ملت و مسئولان با حفظ نشاط پايدارى در راه حق، به تدبير امور و پيشبرد اهداف خود مى‏پردازند. 21/7/83)
ملت ايران با توكّل بر خدا و با ايمان مستحكم و با تكيه بر نيروى جوان و بالنده خود، همچون گذشته كه در مقابل نفوذ قدرتهاى بيگانه ايستاد، در اين مقطع نيز اجازه نخواهد داد پنجه خونين سلطه دشمن بار ديگر بر اين كشور مسلط شود.
در فرهنگ اسلامى، نظامى با جان و هستى خود وارد ميدان دفاع از استقلال و هويت ملت و ارزشهاى دينى مى‏شود، لذا مجاهد فى سبيل اللّه است و مجاهدت او هرگز فراموش نخواهد شد.
نيروهاى مسلح بايد همواره از دانش و علم روز و تجربيات ارزشمند دفاع مقدس بهره‏مند باشند.
جمهورى اسلامى ايران كه در 25 سال گذشته در مقابل حركت نظام سلطه ايستاده و آنرا به چالش طلبيده، اكنون مقتدرتر از گذشته است و علت اصلى واهمه دشمنان از اين ملت نيز روحيه ايمان، شجاعت، ابتكار و نوانديشى آن، بخصوص جوانان اين سرزمين اسلامى است.
پشتوانه اصلى اين انضباط سازمانى، احساس اقتدار معنوى نظام اسلامى در تمام اركان و بخشهاى نيروهاى مسلح است.
برغم اين تلاشها (تلاش دشمن در جهت مخفى نگه داشتن اقتدار معنوى جمهورى اسلامى ايران) اقتدار معنوى نظام اسلامى بيش از گذشته است و هيچيك از سياستهاى منطقه‏اى بدون لحاظ كردن نظر ايران قابل پيشبرد نيست.
نيروهاى مسلح نيز بايد در برنامه ريزيهاى خود حتماً روشها و شرايط جديد را لحاظ نمايند. (23/7/83)
تلاوت قرآن به صورت ممتاز و با لحن زيبا بايد زمينه ساز و مشوّق گرايش عمومى جانها و دلها با قرآن و فراگير شدن فهم و معرفت قرآن شود.
يكى از نكاتى كه قاريان بايد به هنگام تلاوت قرآن رعايت نمايند، توجه به مضمون و مفاهيم آيه‏ها است كه تأثير بسيار زيادى نيز روى مخاطب خواهد داشت. (26/7/83) پاورقي ها:

/

جهاد و مجاهدان در قرآن‏

قسمت پايانى‏
تا اينجا آياتى كه در مورد ضرورت جهاد سخن مى‏گفت را به اختصار بررسى كرديم.در ادامه به يك سرى از احكام و دستوراتى كه خداوند درباره جهاد و زمان آن و غيره مقرر فرموده است مى‏پردازيم.

خداوند در آيات 45، 46 و 47، سوره انفال در زمينه جهاد 6 دستور مهم به مسلمانان مى‏دهد.
نخست مى‏گويد: «اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد! هنگامى كه گروهى از دشمنان را در برابر خود در ميدان نبرد ببينيد ثابت قدم باشيد». بعنوان دستور دوم مى‏فرمايد: «خدا را فراوان ياد كنيد تا رستگار و پيروز شويد» (آيه 45). از نشانه‏هاى بارز ايمان، ثبات قدم در همه زمينه‏ها مخصوصاً در پيكار با دشمنان است. ياد خدا كه منظور خدا را در درون جان خود حاضر ديدن است نيز باعث تقويت روحيه مجاهد در ميدان و باور كردن تكيه‏گاه محكمى است كه هيچ قدرتى در برابر آن مقاومت نمى‏كند. يكى ديگر از مهمترين برنامه‏هاى مبارزه، توجه به مسأله رهبرى و اطاعت از دستوارت او است. «و فرمان خدا و پيامبرش را اطاعت نمائيد»(آيه 46) و در ادامه خداوند چهارمين دستور را اينچنين برمى‏شمرد: «و از پراكندگى و نزاع بپرهيزيد تا سست نشويد و نتيجه اين سستى و فتور از ميان رفتن قدرت و هيبت شما است» سپس خداوند دستور به استقامت در برابر دشمنان و حوادث سخت داده مى‏فرمايد: «استقامت كنيد كه خداوند با استقامت كنندگان است». در آيه بعد، خداوند مسلمانان را از پيروى از كارهاى ابلهانه و اعمال غرورآميز و بى‏محتوا و سروصداهاى توخالى و بى معنى باز مى‏دارد و مى‏فرمايد: «مانند كسانى نباشيد كه از سرزمين خود از روى غرور و هوى پرستى و خودنمايى در برابر مردم (بسوى ميدان بدر) خارج شدند. همانها كه (مردم را) از راه خدا باز مى‏داشتند» و سرانجام شكست خوردند.
خداوند در بيان نحوه مبارزه و چگونگى حضور در ميدان جنگ چنين مى‏فرمايد: «و هنگامى كه با كافران در ميدان جنگ روبرو شديد. (با تمام قدرت به آنها حمله كنيد) و گردنهايشان را بزنيد».(محمد، آيه 4). بديهى است گردن زدن كنايه از قتل است. هنگامى كه انسان با دشمنى خونخوار در ميدان نبرد روبرو مى‏شود اگر با قاطعيت هرچه بيشتر حملات سخت و ضربات كوبنده بر دشمن وارد نكند خودش نابود خواهد شد و اين دستور يك دستور كاملاً منطقى است. سپس مى‏افزايد: اين حملات كوبنده بايد همچنان ادامه يابد «تا به اندازه كافى دشمن را درهم بكوبد، در اين هنگام اسيران را محكم ببنديد». آيه فوق بيانگر يك دستور حساب شده جنگى است كه پيش از درهم شكستن قطعى مقاومت دشمن نبايد اقدام به گرفتن اسيران كرد، چرا كه پرداختن به اين امر، گاهى سبب تزلزل موقعيت مسلمانان در جنگ خواهد شد و پرداختن به امر اسيران و تخليه آنها در پشت جبهه آنها را از وظيفه اصلى باز مى‏دارد. در مرحله بعد خداوند، حكم اسيران جنگى را بيان مى‏كند و سپس در دنباله آيه مى‏افزايد: «اين وضع بايد همچنان ادامه يابد و دشمنان را بايد همچنان بكوبيد و گروهى را به اسارت در آوريد تا جنگ بارهاى سنگين خود را بر زمين نهد».
تنها وقتى از جنگ دست بكشيد كه توان مقابله دشمن را درهم شكسته باشيد و آتش جنگ سرد گردد. با دقت در مطالب فوق پى به دستورات متعالى اسلام مى‏بريم و مى‏بينيم اين دستورات آنقدر سنجيده است و همه ابعاد را در برمى‏گيرد كه حتى براى اسير ميدان جنگ نيز اهميت قائل است. خداوند در يك دستور احتياطى براى حفظ جان افراد بيگناهى كه ممكن است مورد اتهام قرار گيرند مى‏فرمايد: «اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد هنگامى كه در راه جهاد گام برمى‏داريد. تحقيق و جستجو كنيد و به كسانى كه اظهار اسلام مى‏كنند نگوئيد مسلمان نيستيد، مبادا به خاطر نعمتهاى ناپايدار اين جهان افرادى را كه اظهار اسلام مى‏كنند متهم كرده و آنها را به عنوان يك دشمن به قتل برسانيد و اموال آنها را به غنيمت بگيريد، در حالى كه غنيمتهاى جاودانى در پيشگاه خداست».(نساء، آيه 94).
يكى از سنتهايى كه از زمانهاى قديم و اعصار انبياى پيشين در ميان اعراب مرسوم بود، تحريم جنگ در ماههاى حرام بود. بعد از اسلام مسلمانان در اين باره از پيامبر سؤال مى‏كردند: «از تو درباره جنگ كردن در ماههاى حرام سؤال مى‏كنند، به آنها بگو، جنگ در آن (گناه) بزرگى است.» (سوره بقره، آيه 217) و بدين ترتيب خداوند اين سنت را با قاطعيت امضاء مى‏كند. خداوند در جاى ديگر با تأكيد حرمت جنگ در ماههاى حرام مى‏فرمايد: «از دوازده ماه، چهار ماه حرام است، اين آيين ثابت و پابرجا و تغييرناپذير است، در اين چهار ماه (با شكستن احترام ماهها) به خود ستم روا مداريد» (توبه، آيه 36). مى‏بينيم كه در اسلام، براى زمان جهاد نيز مقررات وجود دارد. ولى از آنجا كه ممكن بود، تحريم جهاد در اين چهار ماه وسيله‏اى براى سوء استفاده دشمنان بشود و آنها را در حمله كردن به مسلمانان جسور كند، خداوند در ادامه اضافه مى‏كند كه: «با مشركان بطور دسته جمعى پيكار كنيد، همان گونه كه آنها متفقاً با شما مى‏جنگند».
(و قاتلوا المشركين كافّةً كما يقاتلونكم كافّة). از آن طرف مشركان مكه در نظر داشتند مسلمانان را غافلگير ساخته و در ماههاى حرام به آنها حمله‏ور شوند و شايد گمانشان اين بود كه اگر آن‏ها احترام ماههاى حرام را ناديده بگيرند، مسلمانان به مقابله برنمى‏خيزند، آيه 194 سوره بقره نازل شد و به اين پندارها پايان داد و نقشه‏هاى احتمالى آنها را نقش بر آب كرد و دستور داد اگر آنها در ماههاى حرام دست به اسلحه ببرند مسلمانان در مقابل آنها بايستند. خداوند مى‏فرمايد: «ماه حرام در برابر ماه حرام است و حرمات قصاص دارد. هر كس به شما تجاوز كند، به مانند آن بر او تجاوز كنيد ولى از خدا بپرهيزيد(و زياده روى نكنيد) و بدانيد خدا با پرهيزكاران است» اسلام به هر كس حق مى‏دهد كه اگر به او تعدى شود، به همان مقدار مقابله كند، تسليم در برابر متجاوز، مساوى است با مرگ و مقاومت برابر است با حيات، اين است منطق اسلام.
يكى ديگر از مسائلى كه اسلام نسبت به آن هشدار مى‏دهد اين است كه مسلمانان بايد احترام مسجدالحرام را نگهدارند و اين حرم امن الهى بايد هميشه محترم شمرده شود و لذا «با آنها (مشركان) نزد مسجد الحرام پيكار نكنيد، مگر آنكه آنها در آنجا با شما بجنگند ولى اگر آن‏ها با شما در آنجا جنگ كردند، آنها را به قتل برسانيد، چنين است جزاى كافران».(سوره بقره، آيه 190).
اسلام دين صلح و دوستى است و كسانى كه با روح اسلام و فلسفه آيات جهاد بيگانه باشند و همچنين دشمنان قسم خورده اسلام در صدد خشن معرفى كردن چهره اسلام‏اند. اسلام، حتى در جنگها نيز از پيشنهاد صلح طرف مقابل استقبال كرده و به مسلمانان اجازه نمى‏دهد بعد از صلح، مبارزه كنند. «اگر آنها از پيكار با شما كناره‏گيرى كنند و پيشنهاد صلح نمايند، خداوند به شما اجازه تعرّض نسبت به آنها را نمى‏دهد» (سوره نساء، آيه 90) و موظفيد دستى را كه به منظور صلح بسوى شما دراز شده بفشاريد. در آيه 61 سوره انفال نيز خداوند پيرامون صلح با دشمن سخن مى‏راند و اين مطلب را روشن‏تر مى‏سازد. «و اگر آن‏ها تمايل به صلح نشان دادند تو نيز (دست آنها را عقب نزن) و تمايل نشان ده». از آنجا كه به هنگام امضاى پيمان صلح غالباً افراد، گرفتار ترديدها و دودليها مى‏شوند. خداوند به پيامبر دستور مى‏دهد در قبول پيشنهاد صلح ترديدى به خود راه مده و چنانچه شرايط آن، منطقى، عاقلانه و عادلانه باشد، آنرا بپذير «و بر خدا توكل كن، زيرا خداوند هم گفتگوهاى شما را مى‏شنود و هم از نيات شما آگاه است». ولى با اين حال به پيامبر و مسلمانان هشدار مى‏دهد كه «اگر بخواهند تو را فريب دهند (و صلح را مقدمه‏اى براى ضربه غافلگيرانه‏اى قرار دهند يا هدفشان تأخير جنگ براى فراهم كردن نيروى بيشتر باشد، از اين موضوع نگرانى به خود راه مده)، زيرا خداوند كفايت كار تو را مى‏كند و در همه حال پشتيبان توست». ضمن آماده ساختن مؤمنان براى جهاد، به تشريح صفات و خصوصيات مجاهدان پرداخته و مقام و پاداش اين افراد را بيان مى‏كند، و اين خود يكى از شيوه‏هاى خداوند براى تشويق و ترغيب مسلمانان به مسأله جهاد است.
خداوند در آيه 74 سوره نساء مى‏فرمايد: «آنهايى بايد در راه خدا پيكار كنند كه آماده‏اند زندگى پست جهان ماده را با زندگى ابدى و جاويدان سراى ديگر مبادله نمايند» يعنى تنها كسانى مى‏توانند جزء مجاهدان واقعى باشند كه آماده چنين معامله‏اى گردند. سپس در ذيل آيه مى‏فرمايد: «سرنوشت چنين مجاهدانى كاملاً روشن است. زيرا از دو حال خارج نيست، يا شهيد مى‏شوند و يا دشمن را درهم مى‏كوبند و بر او پيروز مى‏شوند در هر صورت پاداش بزرگى به آن‏ها خواهيم داد». (و من يقاتل فى سبيل اللّه فيقتل او يغلب فسوف نؤتيه أجراً عظيماً) مسلماً چنين سربازانى با چنين روحيه‏اى، شكست در قاموسشان راه ندارد و در هر دو صورت خود را پيروز مى‏بينند، حتى دانشمندان بيگانه‏اى كه درباره اسلام و پيروزيهاى سريع مسلمين، در زمان پيامبر و بعد از آن، بحث كرده‏اند. اين منطق را يكى از عوامل مؤثر پيشرفت آنها دانسته‏اند. در آيه 74 سوره انفال نيز خداوند روى اهميت مقام مهاجران و انصارى كه با مجاهدت به پيشبرد اهداف جامعه اسلامى كمك كرده‏اند. اشاره كرده و از آنها بدين گونه تقدير مى‏كند: «آنها كه ايمان آوردند و هجرت كردند و در راه خدا جهاد نمودند و آنها كه پناه دادند و يارى كردند، مؤمنان حقيقى و راستين هستند و آنها آمرزش و روزى شايسته‏اى خواهند داشت.»
در آيه 95 سوره نساء خداوند مقايسه‏اى ميان مجاهدان و غير مجاهدان به عمل آورده، مى‏فرمايد: «افراد با ايمانى كه از شركت در ميدان جهاد خوددارى مى‏كنند و بيمارى خاصى كه آنها را از شركت در اين ميدان مانع شوند، ندارند، هرگز با مجاهدانى كه در راه خدا و اعلاى كلمه حق با مال و جان خود جهاد مى‏كنند، يكسان نيستند.» سپس برترى مجاهدان را بار ديگر بصورت صريح و آشكارتر بيان كرده، مى‏فرمايد: «خداوند، مجاهدانى را كه با مال و جان خود در راهش پيكار مى‏كنند برخود دارى كنندگان از شركت در ميدان جهاد برترى عظيمى بخشيده است؛ فضّل اللّه المجاهدين باموالهم و أنفسهم على القاعدين درجةً».
البته در نقطه مقابل اين دسته از مجاهدان، افرادى هستند كه جهاد براى آن‏ها واجب عينى نبوده و يا اين كه بخاطر بيمارى و ناتوانى و علل ديگر قادر به شركت در ميدان جهاد نبوده‏اند، لذا براى اينكه پاداش نيت صالح و اعمال نيك آنها ناديده گرفته نشود، به آنها نيز وعده نيك داده، و مى‏فرمايد: «به هر دو دسته، وعده نيك داده است» ولى از آنجا كه اهميت جهاد در منطق اسلام از اين هم بيشتر است بار ديگر به سراغ مجاهدان رفته و تأكيد مى‏كند كه «خداوند مجاهدان را بر قاعدان اجر عظيمى بخشيده است» «و فضّل اللّه المجاهدين على القاعدين اجراً عظيماً». اين اجر عظيم در آيه بعد چنين تفسير شده است: «درجات مهمى از طرف خداوند و آمرزش و رحمت او، زيرا خداوند آمرزنده و مهربان است».
قبل از اسلام، منصب سيراب كردن حاجيان خانه خدا «سقاية الحاج» در رديف كليددارى خانه كعبه و از مهمترين مناصب محسوب مى‏شد. خداوند در يك مقايسه ديگر براى برترى جهاد مى‏فرمايد: «آيا سيراب كردن حاجيان خانه خدا و عمران مسجدالحرام را همانند كار كسى قرار داديد كه ايمان به خداو روز قيامت دارد و در راه خدا جهاد كرده است؟ اين دو هيچ گاه در نزد خدا يكسان نيستند و خداوند جمعيت ستمكار را هدايت نمى‏كند.» (توبه، آيه 19). مطابق روايتى كه در بسيارى از معروفترين كتب اهل سنت نقل شده اين آيه در مورد حضرت على (ع) و بيان فضائل او نازل شده است و در عين حال مكمل بحث آيات گذشته است و مقام و منزلت مجاهدان در راه حق و فضيلت را بيان مى‏كند.
يكى ديگر از آياتى كه در آن، خداوند مسأله جهاد و مجاهدان را مطرح كرده است، آيه 4 سوره صف مى باشد. خداوند در اين آيه مى‏فرمايد: «خداوند كسانى را دوست مى‏دارد كه در راه او پيكار مى‏كنند، گويى بنايى آهنين‏اند؛ انّ اللّه يحبّ الّذين يقاتلون فى سبيله صفّاً كانّهم بنيانٌ مرصوص».
مطابق اين آيه شريفه نفس پيكار مهم نيست، آنچه مهم است اينكه اين پيكار «فى سبيل اللّه» باشد و آن هم با اتحاد و انسجام كامل چون سدّى فولادى. آيه 20 سوره توبه نيز به بيان مقام و پاداش مجاهدان مى‏پردازد. كسانى كه ايمان آوردند و هجرت نمودند و در راه خدا با مال و جان خود، جهاد كردند، اينها در پيشگاه خداوند مقامى برتر و بزرگتر دارند و اينها به افتخار بزرگى نائل شده‏اند؛ الّذين آمنوا و هاجروا و جاهدوا فى سبيل اللّه باموالهم و انفسهم اعظم درجةً عند اللّه، اولئك هم الفائزون» خداوند در آيه بعد سه موهبت بزرگى كه در برابر اين سه كار (ايمان، هجرت، جهاد) به آنها مى‏بخشد را بيان مى‏كند. پروردگارشان آنها را به رحمت گسترده خود بشارت مى‏دهد، آنها را از رضايت و خشنودى خود بهره‏مند مى‏سازد و باغهايى از بهشت در اختيار آنها مى‏گذارد كه نعمتهايش دائمى و هميشگى است. (توبه، آيه 21) «جاودانه در آن خواهند ماند، نزد خداوند پاداشهاى عظيمى است» (توبه، آيه 22). اگر «ايمان» و «جهاد» توأم گردد، هرگونه خير و بركتى را به همراه خود خواهد داشت.
«اما پيامبر و آنها كه با او ايمان آوردند، با اموال و جانهاى خود در راه خدا جهاد كردند، همه نيكيها براى آنها است و گروه رستگاران همينها هستند»(توبه، آيه 88). در آيه بعد خداوند به قسمتى از پاداشهاى اخروى اين گروه اشاره كرده و مى‏فرمايد: «خداوند باغهايى از بهشت براى آنان فراهم ساخته كه از زير درختانش، نهرها جارى است. جاودانه در ان مى‏مانند و اين پيروزى بزرگى است.» (توبه، آيه 89) خداوند در جاى ديگر اين گروه را چنين توصيف كرده و از آنان قدردانى مى‏كند: «كسانى كه ايمان آوردند و كسانى كه هجرت نمودند و در راه خدا جهاد كردند، آن‏ها اميد به رحمت پروردگار دارند و خداوند آمرزنده و مهربان است.»(بقره، آيه 218).
يكى از مفاهيم و مطالبى كه در فرهنگ جهاد بعنوان يك مفهوم كليدى است، «شهادت» است. بطور طبيعى در ميدان نبرد، مجاهدانى كشته مى‏شوند. كه ما از آن‏ها به «شهيد» تعبير مى‏كنيم. شهود و شهادت به معنى حضور و معاينه است، شهيد به معنى شاهد است و جمع آن «شهداء». ناگفته نماند «شهيد» به معنى مقتول در راه خدا در قرآن نيامده است. مگر بنابر بعضى از احاديث.
ولى در اصطلاح و روايات، بسيار تعبير «شهيد» وجود دارد. در قرآن از «شهيد» تعبير «قتل فى سبيل اللّه» بكار رفته است (قاموس قرآن). در هر حال خداوند از آن گروه بعنوان گروه ممتاز، ياد كرده است و درباره آنها مى‏فرمايد: «و كسانى كه در راه خدا هجرت كردند، سپس شربت شهادت نوشيدند و يا به مرگ طبيعى از دنيا رفتند، خداوند به همه آنها، روزى نيكويى مى‏دهد، چرا كه او بهترين روزى دهندگان است»(حج، آيه 58). خداوند در پاسخ به منافقينى كه كشته شدن در راه خدا را مرگ زودرس مى‏پنداشتند مى‏فرمايد: «تازه اگر در راه خدا بميريد يا كشته شويد (چيزى از دست نداده‏ايد) زيرا آمرزش و رحمت پروردگار از تمام اموالى كه شما با منافقان با ادامه حيات براى خود جمع آورى مى‏كنيد بالاتر است». (آل عمران، آيه 157) از اينها گذشته مرگ به معنى فناو نابودى نيست كه از آن وحشت داشته باشيد، بلكه دريچه‏اى است بسوى زندگانى ديگر، در سطحى بسيار وسيع‏تر و آميخته با ابديت:
«و اگر بميريد و يا كشته شويد، بسوى خدا باز مى‏گرديد» (آل عمران، آيه 158). در آخر آيه 4 سوره محمد نيز خداوند از شهيدانى كه در ميدان جهاد، جان شيرين خود را از دست مى‏دهند و حقّ بزرگى بر جامعه اسلامى دارند. سخن به ميان آورده و مى‏فرمايد: «كسانى كه در راه خدا كشته شدند، خداوند اعمالشان را هرگز نابود نمى‏كند؛ والّذين قتلوا فى سبيل اللّه فلن يضلّ اعمالهم» و خداوند. در آيه بعد به 2 نعمت و موهبت ديگر اشاره كرده و مى‏فرمايد: «خداوند آنها را هدايت مى‏كند و وضع حال آنها را اصلاح مى‏كند؛ سيهديهم و يصلح بالهم» (محمد، آيه 5) و موهبت ديگر اينكه: «آنها را در بهشت جاويدانش كه اوصاف آنرا براى آنان بازگو كرده است، وارد مى‏كند؛ و يدخلهم الجنّة عرّفهالهم» (محمد، آيه 6).
خداوند، آنقدر مقام مجاهدان شهيد را بالا مى‏داند كه با صراحت مسلمانان را از اطلاق كلمه «ميت» بر شهيدان نهى مى‏فرمايد: «هرگز به آنها كه در راه خدا كشته مى‏شوند و شربت شهادت مى‏نوشند، مرده مگوئيد، بلكه آنها زندگانند، اما شما درك نمى‏كنيد؛ ولاتقولوا لمن يقتل فى سبيل اللّه امواتٌ بل احياءٌ ولكن لاتشعرون» (بقره، آيه 154). خداوند با صراحت مى‏فرمايد كه شما حق نداريد كسانى كه در راه خدا جان مى‏دهند را مرده بخوانيد، آنها زنده‏اند، زنده جاويدان و از روزيهاى معنوى در پيشگاه خدا بهره مى‏گيرند. خداوند در بيان مقام شامخ و بلند شهيدان، خطاب به پيامبرش (تا ديگران حساب كار خود را بكنند) مى‏فرمايد: «اى پيامبر، هرگز گمان مبر، آنها كه در راه خدا كشته شدند، مرده‏اند، بلكه آنها زنده‏اند و نزد پروردگارشان روزى داده مى‏شوند؛ و لا تحسبنّ الّذين قتلوا فى سبيل اللّه امواتاً بل احياءٌ عند ربّهم يرزقون» (آل عمران، آيه 169).
منظور از حيات و زندگى در اينجا، همان حيات و زندگى برزخى است كه ارواح در عالم پس از مرگ دارند و اين تنها مخصوص شهيدان نيست، ولى از آنجا كه شهيدان به قدرى غرق مواهب حيات معنوى هستند كه گويا زندگى ساير برزخيان در مقابل آنها چيزى نيست، تنها از آنها نام برده شده است، در آيه بعد، خداوند به گوشه‏اى از مزايا و بركات فراوان زندگى برزخى شهيدان اشاره كرده و مى‏فرمايد: «آنها بخاطر نعمتهاى فراوانى كه خداوند از فضل خود به آنها بخشيده است، خوشحالند؛ فرحين بما اتيهم من فضله» و خوشحالى ديگرشان به خاطر برادران مجاهد آنها است. همانطور كه قرآن مى‏فرمايد: «و به خاطر كسانى كه هنوز به آنها ملحق نشده‏اند (مجاهدان و شهيدان آينده) شادمانند (زيرا مقامات برجسته آنها را در آن جهان مى‏بينند و مى‏دانند) كه نه ترسى بر آنها است نه غمى؛ و يستبشرون بالّذين لم يلحقوا بهم من خلفهم الّا خوفٌ عليهم ولا هم يحزنون» (آل عمران، آيه 170). آيه بعد تأكيد و توضيح بيشترى است درباره بشارتهايى كه شهيدان، بعد از شهادت دريافت مى‏كنند. آنها از دو جهت خوشحال و مسرور مى‏شوند: نخست از اين جهت كه نعمتهاى خدا را دريافت مى‏دارند، نه تنها نعمتهاى او بلكه فضل او (كه همان افزايش و تكرار نعمت است) نيز شامل حال آنها مى‏شود، (ديگر آنكه) آنها مى‏بينند كه خدا پاداش مؤمنان را ضايع نمى‏كند ؛ يستبشرون بنعمةٍ من اللّه و فضل و انّ اللّه لايضيع اجر المؤمنين» (آل عمران، آيه 171).
از آنجا كه شهادت يك امر اختيارى نيست و معلوم نيست كه در جنگ كدام مجاهدان به شهادت مى‏رسند. بعد از هر جنگ عده‏اى از مسلمانان، از اينكه چرا شهيد نشده‏اند ناراحت بودند و منتظر فرصت بودند تا زمينه جهاد بعدى مهيا شود كه در صف نخستين شركت كنند. خداوند با اشاره به اين گروه از مؤمنان كه در تأسى به پيامبر از همه پيشگامتر بودند و بر سر عهد و پيمانش با خدا، يعنى فداكارى تا آخرين نفس و آخرين قطره خون خود ايستادند، مى‏فرمايد: «در ميان مؤمنان، مردانى هستند كه بر سر عهدى كه با خداى خود بستند، صادقانه ايستاده‏اند، بعضى پيمان خود را به آخر بردند (و در راه او شربت شهادت نوشيدند) و بعضى ديگر در انتظارند تغيير و تبديلى در پيمان خود ندادند، «من المؤمنين رجالٌ صدقوا ما عاهدوا اللّه عليه، فمنهم من قضى نحبه و منهم من ينتظر و ما بدّلوا تبديلاً» (احزاب، آيه 23).
آيه چنان مفهوم وسيعى دارد كه تمام مؤمنان راستين را در هر عصر و زمان شامل مى‏شود، چه آنها كه جامه شهادت در راه خدا بر تن پوشيدند و چه آنها كه بدون هيچ گونه تزلزل بر سر عهد و پيمان با خداى خويش ايستاده‏اند و آماده جهاد و شهادتند.
همان‏گونه كه مى‏دانيم شيوه تبليغى قرآن و پيامبر، شيوه بشارت و انذار است و پيامبر بشير است و نذير در مورد جهاد نيز خداوند از يك طرف به ترغيب و تشويق مجاهدان پرداخته و از طرف ديگر، متخلفين از جهاد را نيز وعده عذاب مى‏دهد. اينگونه نيست كه فقط كسانى كه مجاهدت نمايند، پاداش مى‏گيرند، بلكه آنانكه تخلف ورزند نيز عذاب ببينند، البته همان طور كه قبلاً اشاره شده است، مسلمانان راستين هدف «فى سبيل اللّه» را در نظر مى‏گيرند و نه از ترس عذاب و نه وعده بهشت كه آنان، حق را يافته‏اند و از جهت اطاعت از خدا و رسول شمشير مى‏زنند. در هر حال خداوند درباره متخلفان از جهاد مى‏فرمايد: «گروهى از اعراب باديه نشين نزد تو آمدند تا به آنها اجازه داده شود و از جنگ معاف گردند (و واقعاً معذور بودند) و در مقابل كسانى كه به خدا و پيامبر دروغ گفتند، بدون هيچ عذرى در خانه خود نشستند». خداوند گروه دوم را شديداً تهديد كرده، مى‏گويد: «به زودى به آن دسته از ايشان كه كافر شدند، عذاب دردناكى خواهد رسيد» (توبه، آيه 90).
و نيز درباره آنها مى‏فرمايد: «خداوند بر دلهايشان مهر نهاده و به همين دليل چيزى نمى‏دانند.» (توبه، آيه 93).
خداوند به گروهى از متخلفين فرصت دوباره مى‏دهد و مى‏فرمايد: «پس اگر اطاعت كنيد خداوند پاداش نيكى به شما مى‏دهد و اگر سرپيچى كنيد، خداوند شما را با عذاب دردناكى كيفر مى‏دهد». (فتح، آيه 16).
بعد از آنكه خداوند متخلفين از جهاد را تهديد به «عذاب اليم» كرد جمعى از معلولين و بيماران خدمت پيامبر آمدند و كسب تكليف نمودند: آيه نازل شد و حكم آنان را چنين بازگو كرد: «بر نابينا و گنگ و بيمار گناهى نيست» (فتح، آيه 17). و اين گروه از شركت در ميدان معاف شدند البته آنها نيز بايد به مقدار توان خود براى تقويت قواى اسلام و پيشبرد اهداف الهى آن بكوشند. گروه ديگرى كه از جهاد معاف هستند، در آيه 91 سوره توبه معرفى شده‏اند، كسانى كه ضعيف و ناتوان هستند، همچنين بيماران و آنها كه وسيله لازم براى شركت در ميدان جهاد ندارند، بر آنها نيز ايرادى نيست كه در اين برنامه واجب اسلامى شركت نكنند» البته اين در صورتى است كه «از هرگونه خيرخواهى مخلصانه درباره خدا و پيامبرش دريغ ندارند» و گروه بعدى كه از جهاد معاف بودند. فقيرانى بودند كه مركب براى شركت در جنگ نداشتند و از عشق جهاد اشك مى‏ريختند «همچنين بر آن گروه ايراد نيست كه وقتى نزد تو آمدند كه مركبى براى شركت در ميدان جهاد در اختيارشان بگذارى گفتى مركبى در اختيار ندارم كه شما را بر آن سوار كنم، ناچار از نزد تو خارج شدند در حالى كه چشمهايشان اشكبار بود و اين اشك بخاطر اندوهى بود كه از نداشتن وسيله براى انفاق در راه خدا سرچشمه مى‏گرفت.
واقعيتى كه براى مسلمانان جنبه حياتى دارد اين است كه گرچه جهاد بسيار پراهميت است و تخلف از آن ننگ و گناه ولى در مواردى كه ضرورتى ايجاد نمى‏كند كه همه مؤمنان در ميدان جنگ شركت كنند. مخصوصاً در مواقعى كه پيامبر شخصاً در مدينه باقى مانده، همه نبايد به جهاد بروند، بلكه لازم است مسلمانان دو گروه شوند، گروهى فريضه جهاد را بجا آورند و گروهى در مدينه بمانند و احكام و معارف اسلامى بياموزند. «شايسته نيست مؤمنان همگى به سوى ميدان جهاد كوچ كنند. چرا از هر گروه، طايفه‏اى كوچ نمى‏كنند و (طائفه‏اى در مدينه بمانند) تا در دين و معارف و احكام اسلام آگاهى يابند و به هنگامى كه ياران مجاهدشان از ميدان بازگشتند احكام و فرمانهاى الهى را به آنها تعليم دهند و از مخالفت آن انذارشان دهند.» (توبه، آيه 122)
«اللّهم ارزقنا شهادة فى سبيلك تحت راية وليّك» پاورقي ها:

/

آذرخشى در كوير ستم

سيماى صلابت‏
قسمت آخر اشاره:
امام خمينى به دليل مقاومت در برابر تباهكارى‏هاى شب‏پرستان و مبارزه با استبداد و استكبار، نخست به تركيه و در جمادى الثانى سال 1385 ه.ق به عراق تبعيد شدند، گرچه رژيم شاه با اين حركت قصد تضعيف امام و كنترل حاميان ايشان را داشت ولى موقعيت آن رهبر فرزانه در عراق روزبروز بهتر شد.
پس از ورود امام خمينى به نجف اشرف اگرچه ايادى ساواك و ديگر مخالفان مى‏كوشيدند نام آن وجود مبارك به فراموشى سپرده شود اما قاطبه طلاب حوزه نجف تشنه راه و سياست و روش مبارزاتى و انقلابى امام بودند، زوّارى كه از ايران و برخى كشورها به عتبات عراق مى‏آمدند بر خورد لازم مى‏ديدند خدمت رهبر و مرجع خويش برسند، اقشار گوناگونى از مردم نجف هم امام را به عنوان زعيم عاليقدر مى‏شناختند. روش مبارزاتى امام در ايام تبعيد و مقابله با رژيم بعثى عراق، اعراض از روش جاهلان متنسك و توجّه به فضايل و مكارم اخلاقى، برخوردى صادقانه و موضع‏گيرى‏هاى قاطع، روشن و با صلابت موجب گرديد اعتبار و عزت امام در حد بسيار بالايى در نجف ارتقاء يابد و علما و مراجع نجف تكريم و تجليل ايشان را در برنامه خود قرار دادند. صلابت امام در برابر گروههاى منحرف، به درماندگى كشيدن سياستمداران بعثى و تحقير دژخيمان و مخالفت با رفتارهاى غير انسانى و سازش ساواك با رژيم بعثى عراق امام را در موقعيتى قرار داد كه ديگر تحمل ايشان براى ارباب ستم دشوار بود از اين جهت ناگزير عراق را در مهرماه 1357 ترك نمودند و اين نكات در نوشتار حاضر مورد ارزيابى قرار گرفته است.
رژيم ايران وقتى صلابت امام را در برابر رژيم بعث عراق مشاهد كرد در صدد برآمد به ايشان نزديك شود و بدين وسيله به سود اهداف خود بهره‏بردارى كند. رئيس نمايندگى ساواك در عراق دستور يافت كه با امام ملاقات كند و نظر ايشان را درباره بازگشت به ايران يا پاكستان جويا شود، نماينده ساواك كه از مواضع قاطع امام آگاهى داشت بدون استفسار نظر امام در گزارش خود به مقامات ايرانى اين بازگشت را خلاف مصلحت رژيم اعلام نمود. امام نهضتى را بنيان نهادند كه به پيروزى آن اميدوار بودند و هيچ يك از اين نقشه‏ها نمى‏توانست در ايشان تأثير بازدارنده بگذارد. وقتى رهبر نهضت از مخالفت عراق با خروجشان از آن كشور آگاه شدند، بى‏هيچ واهمه‏اى در جمع طلّاب و روحانيون كه مسلماً مأموران مخفى و عمّال جاسوسى عراق هم در آن شركت داشتند با سخنان پرشورى تأكيد كردند: دولت‏ها زودگذرند و عمرشان كوتاه است و در مورد رژيم بعث عراق كه با اعمال فشار و اختناق، نفس‏ها را در سينه حبس و حتى مرحوم آية اللّه حكيم بزرگترين مرجع شيعه را ناگزير به خانه نشينى و سكوت كرده بود خطاب به روحانيت مقيم نجف ضمن تأكيد بر ضرورت حفظ وحدت و تهذيب نفس و توصيه بر ملت ايران جهت يارى به ايرانيان رانده شده از عراق فرمودند: «اين دولت، كه اصلاً نمى‏توان نام آن را دولت گذارد، قدرت ندارد كه در برابر ملت‏ها ايستادگى كند و اگر با من و شما معارضه نمايد با ملّت‏ها نمى‏تواند معارضه كند. اگر آقايان ايرانى را اخراج كردند، ديگر آقايان كه از ممالك ديگرند بايد بايستند و به وظايف دينى خود اهمّيت دهند» با اين سخنرانى امام طلاب ديگر را به ماندن و مقاومت در حوزه ترغيب كردند و طرح ديرينه حزب بعث عراق را عقيم ساختند و اجازه ندادند حوزه نجف متروك گردد.(1) مساوات در توزيع وجوهات‏
از استراتژى‏هاى در خور توجه امام خمينى در حوزه علميه نجف اين بود كه هرگز به كارى به طور ناگهانى دست نيازيد تا موجب نگرانى و وحشت عناصرى كه از خود سازى و تهذيب نفس بى‏بهره بودند و نسبت به امام احساس رقابت مى‏كردند فراهم آيد از اين رو در نخستين سال اقامت در نجف از پرداخت شهريه رسمى خوددارى و تنها به تقسيم وجوهى در ماه مبارك رمضان بسنده كرد. آنگاه حدود يك سال، هر دو ماه يك بار شهريه مى‏داد و سرانجام از تاريخ آبان ماه 1347 ه.ش به طور رسمى و مرتب به دادن شهريه پرداخت. بازتاب گسترده تقسيم بودجه‏اى از طرف امام در حوزه نجف اشرف رژيم شاه و دستگاه جاسوسى ساواك را كه با تمام قدرت مى‏خواستند او را در نجف مردود كنند و يادش را از اذهان بزدايند، سخت ناراحت كرد و بيش از پيش بر آن داشت كه از رسيدن بودجه براى او از راه ايران پيشگيرى كنند. مغزهاى متفكر ساواك همراه با كارشناس‏ها و متخصص‏هاى ورزيده و ماهر دور هم گرد آمدند تا شايد بتوانند جهت جلوگيرى از بودجه‏هايى كه مرتب از طرف مردم ايران براى امام به نجف فرستاده مى‏شد راه حلى بيابند. ليكن هرچه بيشتر تلاش مى‏كردند كمتر نتيجه مى‏گرفتند و بر عكس مدام گزارش‏هايى كه رسيدن بودجه افزون‏ترى را به امام از راه ايران تأييد مى‏كرد دريافت مى‏كردند. ساواك در تاريخ اول تير ماه 1345 ه.ش طى گزارشى آورده است: طبق اطلاع واصله همه ماهه وجوهى از طرف بازاريان به عنوان سهم امام و غيره جمع آورى و به وسيله چند نفر از معممين داده مى‏شود كه به آقاى خمينى مسترد دارند.(2) اصولاً رژيم شاه و كارگزاران ساواك از روز انتقال امام به نجف اشرف تلاش گسترده‏اى را جهت شناسايى افراد و منابعى كه وجوهات در اختيار امام قرار مى‏دادند، آغاز كردند و اين تلاش را تا روزهاى آخر سلطنت و قدرت خود ادامه دادند و بسيارى از افراد متعهد و فداكارى را كه احتمال مى‏داند وجوهات براى امام مى‏فرستند تحت فشار قرار دادند و به زندان و شكنجه كشيدند، تمامى مراكز و منابعى را كه تصور مى‏نمودند از آن براى فرستادن پول جهت استفاده امام استفاده مى‏شود ماهها در كنترل گرفتند ولى نتيجه‏اى نگرفتند. شاه با بكارگيرى توطئه‏ها و ترفندهاى فراوان بر اين گمان بود كه مى‏تواند روحيه امام را درهم شكند و ايشان را براى هميشه از مبارزه و حركت عليه رژيم باز دارد برخى از گزارش‏هاى ساواك حاكى از شكست شاه در اين مرحله بود: برابر اطلاعات واصله پرداخت شهريه خمينى در نجف و ساير حوزه‏هاى علميه از جمله قم رو به تزايد گذاشته و با آن همه محدوديتى كه به عمل آمده، ياد شده كماكان شهريه خود را پرداخت و حتى گفته مى‏شود وضع وى در حال حاضر به مراتب بهتر از زمانى است كه در ايران به سر مى‏برده است، عليهذا با توجّه به اهمّيت موضوع خواهشمند است دستور فرمائيد با استفاده از كليه امكانات موجود، نسبت به شناسايى افرادى كه به خمينى وجوه شرعيه مى‏پردازند و همچنين عاملين جمع آورى و ارسال به عراق اقدام نمايند.(3) شاه با وصول اين گزارش و ديگر گزارش‏هاى مشابه دريافت كه تبعيد امام به نجف هيچ‏گونه كمكى به رژيم نكرده است، اين است كه شتاب زده با دولت عراق وارد گفتگو شد تا موافقت آن را در تغيير محل تبعيد امام جلب كند و ايشان را به يكى از كشورهاى دوردست همچون هند كه ايرانيان و مسلمانان نتوانند به ايشان دست يابند، تبعيد سازد اما گروههاى مختلف مردم با فرستادن نامه و مخابره تلگرام، دولت عراق را از عواقب ناهنجار اين اقدام برحذر داشتند. واكنش‏هاى شديد محافل مذهبى و سياسى ايران و جهان نقشه شاه را براى تبعيد امام از عراق به هند با شكست روبرو ساختند.(4)
امام خمينى بى‏اعتنا به نگرانى كارشناسان ساواك و وحشت رژيم برنامه مورد نظر خود را در داخل و خارج بى‏سرو صدا و آهسته دنبال مى‏كرد و به صور گوناگون موضع خود را در برابر ارتجاع و استبداد تحكيم مى‏بخشيد و قدم به قدم پيش مى‏آمد. در اولين ماه رمضان اقامت خود در نجف در سال 1344 بين عموم روحانيون و محصلان حوزه نجف اعم از ايرانى، افغانى، پاكستانى، هندى، عرب و ساير كشورها وجوهى به عنوان مساعدت به طور مساوى تقسيم كرد كه اين كار بازتاب وسيع و شگفت آورى در سطح حوزه داشت و براى مدتى افكار را به خود جلب كرد و در هر مجلس و محفلى از آن سخن مى‏رفت زيرا براى اولين بار بود كه مرجع تقليدى در حوزه نجف بين روحانيون ايرانى و غير ايرانى در تقسيم وجوهات فرق نمى‏گذاشت اين در حقيقت نخستين گامى بود كه در حوزه نجف در جهت درهم شكستن تبعيض نژادى برداشته مى‏شد. اين عمل اسلامى و انسانى امام جايگاه والايى براى او در دل عموم روحانيون و محصلان كشورهاى اسلامى در نجف اشرف بوجود آورد و محبوبيت ژرف و عظيمى در پى‏داشت. طلاب محروم و بى‏پناه غير ايرانى به ويژه افغانى و پاكستانى كه ساليان درازى در حوزه نجف به جرم افغانى و پاكستانى بودن تحقير شده بودند به امام روى آوردند و او را براى بى‏پناهان پشتيبان و ياور يافتند و از حمايتى كه امام با اين عمل ارزنده و برجسته از آنان كرده بود نيرو گرفتند.(5) تبعيض در توزيع شهريه بين ملت‏ها را امام از ميان برداشت و اين برنامه تحولى خاص در حوزه نجف ايجاد كرد، برنامه امتحانى هم سبب گرديد كه طلاب به طور جدّى درس بخوانند.(6) در نجف هر كس درس خارج مى‏گفت به شاگردانش علاوه بر شهريه معمول حوزه، شهريه اضافى مى‏داد بخصوص آنهايى كه در شرف مرجعيت بودند و برخى روزى پنج درس مى‏رفتند و در آخر ماه از هركدام پنج دينار اضافه مى‏گرفتند ولى امام اين رسم نجف را قبول نكرد و به هيچ‏كس شهريه اضافى نداد.(7) استيصال سياستمداران
مقامات حكومت عراق در اوقات خاصى به ديدن مراجع مى‏آمدند. در زمان روى كار آمدن حزب بعث احمد حسن البكر رئيس جمهور وقت بود نيز كارگزاران حكومتى به خدمت امام هم مى‏آمدند در آن ايّام دولت عراق برنامه راديويى در اختيار نيروى‏هاى انقلابى گذاشته بود و آنان در آنجا عليه رژيم ايران برنامه اجرا كردند، از اين جهت حكومت عراق انتظار داشت امام هم در مواقع خاص امتيازاتى به آنها بدهد. يك شركت نفتى انگليسى ملى شده بود و عراقى‏ها اصرار داشتند كه امام در اين رابطه مطلبى بگويد. امّا ايشان امتناع نمودند و فرمودند: هر وقت تمامى شركت‏هاى خارجى تعطيل شد و نفت عراق در اختيار دولت قرار گرفت آن موقع بايد جشن گرفت و چون اين گونه نمى‏باشد من حرفى نمى‏زنم. آن‏ها هم مطلبى مبنى بر تأكيد ملى كردن نفت از قول امام در راديو پخش كردند. امام مقامات دولتى را خواستند و گفتند من كه چيزى نگفته‏ام يا بايد تكذيب نمائيد يا در خارج عليه شما تكذيب نامه مى‏نويسم و آبرويتان را مى‏ريزم، آنها هم پذيرفتند و در راديو اعلام كردند منبع خبر ما غير مطلع بوده و اشتباه كرده و آية اللّه خمينى تصريح به اين موضوع ننموده است. تا قبل از آمدن تيمور بختيار به عراق، رژيم بعثى مخالفتى با امام نداشت امّا وقتى وى به عراق آمد با تمامى آقايان حوزه ملاقات كرد ولى امام به وى اجازه ديدار نداد. بختيار واسطه فرستاد كه من اطلاعات تازه‏اى دارم مى‏خواهم در اختيار شما قرار دهم. امام گفتند: من اطلاعات تازه‏ترى دارم و احتياجى به اطلاعات شما ندارم. از اينجا بود كه دولت عراق موضع خصمانه‏اى نسبت به امام در پيش گرفت و يك روز طى حمله‏اى تعدادى از دوستان آقا را دست‏گير كردند، گذرنامه‏ها را تمديد نمى‏نمودند و به شكلى امام را تحت فشار قرار دادند، ايشان گذرنامه خود را به بغداد فرستادند و خاطر نشان ساختند: خروجى بزنيد من از اينجا مى‏روم، آنها گفتند اشتباه شده و ما با شما موافقيم و گذرنامه را برگردانيدند.(8) يك بار عده‏اى از شخصيت‏هاى عراق خدمت مراجع از جمله امام رسيدند و در اين ملاقات‏ها تصور مى‏كردند چون امام با دولت ايران مخالف است و با شاه مبارزه مى‏كند آنان هم با رژيم پهلوى مخالفند لذا امام آنان را تأييد و حمايت مى‏كند، فكرشان اين بود كه رفتار امام هم همچون سياستمداران ديگر است كه براى بدست آوردن امكانات بيشتر جهت مبارزه با شاه، اگرچه در لفظ هم شده ، دولت عراق را تأييد مى‏كند اما به هيچ عنوان به اين هدف نرسيدند و موفق نشدند كوچكترين موافقتى از امام بگيرند و حتى آقا به آنان روى خوش نشان نمى‏داد. يك بار در جرايد عراق اعلام شد كه هيأتى از سوى دولت مركزى خدمت آقايان مراجع رفته است و آنان در اين ملاقات براى رئيس جمهور عراق – حسن البكر دعا كرده‏اند. با وجود اين كه در آنجا نام امام برده نشده بود، ايشان از اين خبر ناراحت گرديد و دستور داد با قائم مقام فرماندار نجف تماس تلفنى برقرار كنند و از ايشان بخواهند مطلب مطرح شده تكذيب گردد، مقاومت و ايستادگى امام به قدرى قوى بود كه بعثى‏ها ناگزير به تكذيب خبر مزبور شدند.(9) تحقير جفاكاران
مرحوم آية اللّه سيد محسن حكيم به دليل موضع مخالفى كه در برابر حكومت بعثى‏ها داشت در انزوا قرار گرفت و به صورت مظلومانه‏اى رحلت نمود، پس از درگذشت ايشان حكومت عراق درصدد كسب اعتبار در بين شيعيان و جبران مسايل گذشته برآمد، از اين روى حسن البكر رئيس جمهور وقت در مراسم تشييع جنازه آية اللّه حكيم شركت كرد و مسؤولين حكومتى استان نيز تلاش داشتند در مجلس فاتحه‏اى كه برگزار مى‏شود حضور يابند. تنها مجلس ختمى كه تصميم گرفتند در آن شركت كنند، مجلس فاتحه‏اى بود كه حضرت امام گرفتند، عراقى‏ها قصد داشتند با اين كار به مردم نشان دهند چون ايشان مرد مبارزه و ضد شاه است شركت مى‏كنيم. هنگامى كه امام به عنوان صاحب مجلس دم در نشسته بودند و به افرادى كه مى‏آمدند احترام مى‏نمودند مقامات حكومت عراق از قبيل استاندار، فرماندار، فرمانده لشكر، شهردار، رئيس شهربانى و… آمدند و مردم همه در انتظار عكس العمل امام در برابر اين افراد بودند. امام همانطور كه نشسته بودند از جاى خود برنخاستند و تكان نخوردند به طورى كه استاندار نجف ناگزير گرديد خم شود و با امام دست دهد. اطرافيان هم به تبعيّت از امام جلوى اين افراد بلند نشدند و آنان در تهايت تحقير رفتند و در لابلاى مردم جايى را پيدا كردند و نشستند در همين حال شيخ ساده و ناشناسى وارد مجلس شد، امام تمام قد در مقابلش برخاست و نسبت به او احترام نمود، اين دو برخورد چنان روشن بود كه تمامى حضار بى‏اعتنايى ايشان را نبست به رجال حكومتى عراق درك كردند.(10)
در يكى از سالهاى اقامت امام در عراق، ايشان كسالت پيدا كردند و ملاقات با آقا امكان نداشت اما طبق عادتشان كه پنج شنبه‏ها و جمعه‏ها از نجف به كربلا مشرف مى‏شدند راهى اين شهر مقدس شدند، محل اقامت معظم له در كوچه‏اى واقع در خيابان بين الحرمين (خيابان بين مرقد اباعبداللّه و حضرت ابوالفضل) بود، رئيس شهربانى استان كربلا، رئيس سازمان امنيت و استاندار كربلا در بيرونى منزل امام در كربلا نشسته بودند و منتظر آقا بودند، لحظاتى بعد امام در اندرونى را باز كردند وارد شدند و در گوشه اتاق بيرونى نشستند، برخورد ايشان با اين مقامات بسيار سرد بود. استاندار شروع به صحبت نمودن كرد و خيلى قاطع حرف مى‏زد، امام بدون اين كه نگاهى بكند گوش مى‏داد. وقتى كه او برخورد امام را ديد، آرام آرام از موضع قدرت پايين آمده و حالت انفعالى به خود گرفت و گفت: جناب رئيس جمهورى وقتى شنيدند شما كسالت داريد خيلى متأثر شدند و امر نمودند كه شوراى پزشكى شما را معاينه كند ولى متأسفانه نشد حال اگر امر فرماييد در اين مورد اقدام كنيم. امام سخنان او را نه تأييد كرد و نه تكذيب نمود و چون استاندار نتوانست در اين مورد پاسخى دريافت كند حرفش را به موضوعى ديگر اختصاص داد كه امسال بحمداللّه موكب‏هاى سوگوارى زياد بود و دولت تسهيلات فراهم كرد، اين مسئله را نيز خيلى بسط داد اما باز هم امام گوش مى‏داد و صحبت‏هاى وى باز هم بدون پاسخ ماند، استاندار به موضوع آب افتادن به سرداب مطهر قبر حضرت ابوالفضل اشاره كرد كه آن زمان اين حادثه شيعيان را نگران كرده بود، سپس افزود ما براى جلوگيرى از تخريب به دستور مركز آنجا را بتون آرمه كرديم و سعى مى‏نمود مسايل را با اهمّيت جلوه دهد تا امام از خود عكس‏العملى نشان دهد كه امام جز گوش دادن سخنى بر زبان جارى نساخت، باز استاندار به موضوع درمان كسالت امام بازگشت كه آقا براى پايان دادن به اين ماجرا يك جمله فرمودند: احتياجى نيست زيرا گفتند اگر اجازه دهيد شوراى پزشكى براى معالجه بيايد، استاندار در اين حال ساكت شد. امام از خاموشى او استفاده كرده و بلافاصله به اندرونى تشريف بردند. اين رفتار امام در برابر مقاماتى كه فكر مى‏كردند امام با رژيم شاه مخالف است پس به آنان روى خوش نشان مى‏دهد، نقشه هايشان را خنثى نمود.(11)
در ايامى كه از سوى رژيم ايران قواى فراوانى به مرزهاى عراق آورده بودند و حكومت بعث عراق در وحشت بسر مى‏برد چند نفر از بغداد از سوى مجلس قياده و رياست جمهورى در بيرونى منزل امام به خدمت ايشان آمدند كه آقا را وادار كنند در خصوص بسيج قوا تلگرافى يا بيانيه‏اى صادر نمايند چون امام تقاضاى ملاقات خصوصى را نپذيرفته بودند در جلسه عمومى بيرونى حضور پيدا كردند، در اين بين آن روح قدسى با صلابت خاصى به بيرونى تشريف آوردند، پس از طى مراسم معمولى آن افراد با كمك مترجم كه شيخ على پاكستانى بود تقاضاى خود را مطرح كردند، آقا با اشاره دست فرمودند نخير ما چنين تلگرافى نمى‏نمائيم. مترجم خواست به اصطلاح جواب منفى امام را به هنگام ترجمه ملايم نمايد كه بلادرنگ امام فرمودند درست مطلب را انتقال دهيد و عين جواب را بگوئيد آن دو سه نفر كه هرگز توقع اين برخورد را نداشتند و به گمان خام خود امام را اسير خود مى‏پنداشتند كمى ژست درشتى كلام و حالت خشونت به خود گرفتند كه آقا بدون اعتنا به رفتارشان مجلس را ترك فرمودند و راهى بارگاه مطهر حضرت على (عليه السلام) شدند و با اين عمل كوبنده آنان را بهت زده و سردرگم نمودند.(12)
به دليل ارتحال عموزاده آية اللّه حاج سيد مصطفى خمينى مجلس ترحيمى از سوى ايشان در مدرسه آية اللّه بروجردى نجف اشرف منعقد گرديد كه حضرت امام در آن مجلس شركت فرمودند. در اين بين جمعى از كارگزاران حكومت بعث از بغداد و استاندارى كربلا براى حضور در آن جلسه فاتحه آمدند، وقتى آنان وارد شدند امام نه تنها حركتى ننمود بلكه حتى سيماى خود را به سويشان برنگردانيدند چه در ورود و چه در هنگام خروج در حالى كه آن بزرگوار براى تجليل از هر تازه واردى در آن مجلس حركت نموده و احترام مى‏گذاشتند.(13)
امام خمينى با عزت نفس و درايت خاصى مى‏خواست در مبارزات ضد استكبارى و حملات عليه دستگاه ستم پهلوى به هيچ تشكيلاتى وابسته نباشد و اصولاً از نظر امام حزب بعث و حكومت اين گروه از رژيم پهلوى دست كمى نداشت و او هم مصداق ظلم و بيداد بود و از اين جهت نه تنها بايد با دولت عراق همكارى نكرد بلكه مبارزه با آن امر اجتناب ناپذيرى مى‏باشد، گذشته از آن بين انديشه امام در مورد محو نظام حكومتى ايران با نقشه حزب بعث هيچ گونه سنخيتى وجود نداشت زيرا آن رهبر فرزانه به حق و حقيقت و اجراى دستورات دينى و ايجاد نظام اسلامى به جاى رژيم پهلوى فكر مى‏كرد ولى رژيم بعثى به ديانت اعتقادى نداشت و نوعى حكومت سكولار را ترويج مى‏نمود، اين تفكر از تراوشات ذهن ميشل عفلق مسيحى بود كه افراد حزب بعث را تغذيه مى‏نمود.(14) مخالفت با اقدام غير انسانى‏
در تاريخ دوم دى ماه 1350 مطابق چهارم ذيقعده سال 1391 ه.ق و در دوره تبعيد امام در نجف روابط ايران و عراق به دنبال كودتاى بعثى‏ها در آن كشور، رو به وخامت نهاد، به دنبال آن رژيم عراق در يك اقدامى خشن و انتقام جويانه تصميم به اخراج دهها هزار ايرانى از خاك عراق گرفت و آنان را در سرماى شديد زمستان به طرز فجيعى در بيابان‏هاى مرزى رها كرد امام خمينى به رغم تمام محدوديت‏هايى كه به عنوان فردى تبعيدى داشت تلگرافى به رياست جمهورى عراق مخابره نمود و پس از ترسيم دورنماى سياسى زشت اين عمل شرحى از خدمات ايرانيان را براى استقلال عراق برشمرد و سپس نظر خود را نسبت به رفتار مأموران بعثى با ايرانيان مقيم آن كشور بيان داشتند و در تلگراف خود نوشتند: «به نظر اين جانب اين عمل با اين شدت و خشونت كه مأموران انجام مى‏دهند در اين سرماى مرگ‏بار كه زنان و اطفال در معرض هلاكت هستند به حيثيات سياسى و به اقتصاد مملكت ضربه مى‏زند» و در پايان از او خواستند: «…با توجه به اين جهات و جهات ديگر انتظار مى‏رود كه در اين امر تجديد(نظر) شود و مراعات اخوت اسلامى كه مورد سفارش اكيد خداوند و حضرت رسول اكرم(صلى اللّه عليه و آله و سلّم) است بشود. رژيم ضد اسلامى بعث به اين توصيه امام توجهى نكرد اما به منظور ساكت نگه داشتن امام ناگزير با انجام مانورى تازه، به ظاهر، از بيرون راندن ايرانيان خوددارى كرد ولى در عمل با ايجاد شرايطى طاقت فرسا آنان را وادار به ترك عراق مى‏نمود. از سوى ديگر با نمايش وساطت تيمور بختيار رسماً اعلام كرد كه بيرون راندن ايرانيان متوقف شده و آنان كه اخراج شده‏اند مى‏توانند به عراق بازگردند. با اين همه اخراج ايرانيان از عراق همچنان ادامه داشت، رژيم بعث با مصادره اموال ايرانيان، آنان را بدون دادن هيچ‏گونه فرصتى به ايران گسيل مى‏داشت امام كه تلاش‏هايشان براى جلوگيرى از اين اقدام غير انسانى مؤثر واقع نشد در تاريخ دى ماه همان سال طى سخنانى در مسجد شيخ انصارى و با حضور جمعى از طلاب و روحانيان حوزه علميه نجف تصميم خود مبنى بر هجرت از عراق به سوى لبنان را اعلام كردند. تصميم امام خمينى، رژيم بعث را در هراس قرار داد، زيرا به اين نكته واقف بود كه سخنرانى‏هاى امام ماهيت حكومت استبدادى عراق را بيش از پيش افشا خواهد كرد و به حيثيت جهانى آن لطمه خواهد زد از اين رو با خروج امام از عراق موافقت نكرد. از سوى ديگر رژيم ايران نيز با آگاهى از ايجاد اختلاف بين امام و رژيم عراق در صدد بهره‏بردارى برآمد، هوشيارى به موقع امام باعث شد كه ساواك و عوامل وابسته به او در عراق، نتوانند به منظور خود برسند در اين بحبوبه ميشل عفلق – ايدئولوگ حزب بعث – وارد بغداد شد و با ارائه طرح‏هايى خطرناك وسيله‏اى فراهم كرد تا فرزند مرحوم حكيم به جاسوسى به نفع ملامصطفى بارزانى متهم گردد و نقشه ترور چند تن از شخصيت‏هاى دينى كشيده شود.(15)
بعثى‏ها بر حسب سياستى كه پيگير آن بودند خبر دادند كه برخى اشخاص براى ملاقات با امام از بغداد به نجف مى‏آيند يكى از آنان عليرضا معاون صدام و از افراد قسى‏القلب و هتاك بود، هنگامى كه اين گروه بعثى به نجف آمدند اعلام كردند كه من به اينها راه نمى‏دهم و هيچكدام حق ملاقات ندارند و من تذكره‏ام را فرستاده‏ام كه خروجى بزنند و با هم وطنانم بيرون روم. مردم از اين كه امام با صراحت فرمودند آنها را راه نمى‏دهم وحشت كردند زيرا معاون صدام آدم خطرناك و ستمگرى بود، ماجرا براى علما و طلاب نجف هم توأم با نگرانى بود و لذا از شيخ نصراللّه خلخالى خواستند كه وى نزد امام برود و از او خواهش كند با بعثى‏ها ديدارى داشته باشد وى پذيرفت و خواسته مردم و طلبه‏ها را به استحضار امام رسانيد. امام فرمودند با او ملاقات مى‏كنم ولى صولت و قدرتش را مى‏شكنم و سپس راهش مى‏دهم، در هر صورت پس از اين كه آن افراد خدمت امام رسيدند امام بانهايت صراحت و قدرت خطاب به عليرضا فرمود: شما از يهودى‏ها هم بدتر كرديد كارى كه شما انجام داديد اسرائيل هم انجام نداده است، آن موقعى كه يهودى‏ها را از عراق بيرون مى‏كردند به آنها شش ماه مهلت دادند و پس از انقضاء مهلت بازهم بيرون نمودن آنان را تمديد نمودند كه به كارها و حسابهايشان رسيدگى كنند ولى شما تنها شش روز به ايرانيان مهلت نداديد وانگهى شما را با طلبه‏ها چكار؟ آن مرد گفت: بايد حوزه هم نظم داشته باشد، معلوم شود كى مى‏آيد و كى مى‏رود؟ امام فرمودند: تنها من نيستم كه در امر حوزه بايد نظر بدهم علماى نجف همه باهم بايد در اين گونه موارد تصميم بگيرند.(16) آشتى شياطين
وقايع و حوادثى كه در ايران و برخى كشورهاى اسلامى با هدايت و نظارت امام خمينى به وقوع مى‏پيوست استكبار جهانى و اربابان رژيم شاه را به وحشت انداخت به طورى كه در صدد چاره برآمدند و اين بار با هماهنگى حكومت‏هاى دست نشانده بالاخره شاه خائن و صدام حسين كه در كنفرانس الجزاير شركت كرده بودند با وساطت ژنرال بومدين رئيس الجزاير آشتى كرده و قرارداد 1975 م الجزاير را كه بعدها مورد نزاع و اختلاف قرار گرفت به امضاى طرفين رسيد پس از آشتى ايران و عراق استاندار نجف ياران امام را تهديد نمود كه حق فعاليت سياسى بر عليه ايران نداريد و حتى چاپ كتاب توضيح المسايل امام خمينى توقيف شد، كم كم فشارهاى سياسى رژيم بعثى به شخص امام رسيد تا آن كه رئيس سازمان امنيت عراق و يكى از وزيران خدمت معظم‏له رسيدند و گفتند ما با دولت ايران قرار داد امضا كرده‏ايم كه عليه رژيم ايران فعاليت سياسى نداشته باشيم و شما هم بايد از هرگونه تلاشى در اين راستا دست برداريد، آن بزرگوار فرمودند: اگر شما با دولت ايران قراردادى اين گونه داريد من با ملت ايران عهد بسته‏ام كه به فعاليت سياسى خود ادامه دهم، آنها گفتند: بين توقف مبارزه عليه شاه ايران و بيرون رفتن از عراق مخيّر هستيد، امام فرمودند من از عراق مى‏روم، اينجا نمى‏مانم و به خاك اينجا وابستگى ندارم، پرسيدند: كجا مى‏رويد، امام بدون مقدمه فرمودند مثلاً به پاريس به جايى كه مستقل باشد نه وابسته، در آن جلسه عذرخواهى كردند و گفتند عراق وطن شماست حتى گذرنامه را خروجى نزدند و پس فرستادند ولى محدوديت عليه امام و همراهان را شدت بخشيدند و بيت حضرت امام را در مهرماه سال 1357 محاصره كردند و به نزديكترين ياران امام اجازه ورود نمى‏دادند، اين وضع كه پانزده روز ادامه داشت در آغاز به بهانه حفظ و حراست صورت گرفت ولى بعد به حالت كنترل و مراقبت درآمد و تا زمان هجرت امام يعنى 11/7/1357 ادامه يافت.(17) در يكى از اسناد ساواك آمده است: قضيه از اين قرار است كه سعدالحمادى وزير امور خارجه عراق رفته نزد آقا و گفته كه چون ما روابطمان با ايران حسنه شده شما كمى كوتاه بياييد و در غير اين صورت مى‏ترسم كه با اقدامات شما روابط مجدداً تيره شود كه آقا (مطالب اين سند از زبان سيد فخرالدين طاهرى نقل مى‏شود) گذرنامه را به وزير داده و گفته كه من همين هستم اگر ناراحتيد گذرنامه‏ام را ويزا كنيد تا بروم كه وزير كوتاه آمده و گفته كه پس اجازه بدهيد براى حفظ جان شما عده‏اى مستحفظ شخصى دور منزل و در مسير بگماريم ليكن آقا قبول نكرده‏اند.(18)
مهرماه سال 1357 ه.ش تلفنى از نجف به ايران اطلاع دادند كه منزل حضرت امام در محاصره نيروهاى انتظامى عراق قرار دارد، اين خبر موجب نگرانى و خشم مردم و حوزه‏هاى علميه را فراهم نمود سيل تلگراف‏هاى اعتراض‏آميز مراجع و علما و مردم به رئيس جمهور عراق و نيز تلگراف‏هايى به امام خمينى سرازير شد و اعلاميه‏هايى از سوى فضلاى حوزه علميه و اهالى قم و پيام مشتركى از طرف مراجع عظام قم صادر شد كه در قسمتى از اعلاميه آنان آمده بود: به حكومت ايران اعلام مى‏كنيم كه اگر در اين عمل و سلب آزادى از ايشان، حضرت آية اللّه خمينى، كه توهين مستقيم به ملت ايران و جامعه روحانيت و تشيع است با دولت عراق تبانى ندارد رسماً عدم رضايت خود را از عمل دولت عراق اعلام نمايد. از آن سوى، امام خمينى در برابر اخطارهاى عراقى‏ها فرموده بود: من هم اهل سياست هستم و هم مذهبى، هيچ وقت از نظرات سياسى خود عدول و نزول نخواهم كرد.(19)
به دنبال اين موضع‏گيرى شديد امام بود كه مقامات عراقى ضمن هماهنگى با هيأت اعزامى از ساواك ايران، تصميم به اخراج امام از نجف گرفتند. قرار بود ايشان به كويت برود اما مقامات اين كشور مخالفت كردند، آن بزرگوار و همراهان ناگزير در تاريخ 13 مهر 1357 از مرز كويت به بغداد بازگشته و از آن جا در تاريخ 14 مهر 1357 به مقصد پاريس پرواز كردند.(20)
پيام امام خمينى به ملت ايران به مناسبت خروج از عراق (تاريخ 14/7/1357) چنين است: «اكنون كه من به ناچار بايد ترك جوار مولا اميرالمؤمنين (عليه السلام) را نمايم و در كشورهاى اسلامى دست خود را براى خدمت به شما ملت محروم كه مورد هجوم همه جانبه اجانب و وابستگان به آنها هستيد باز نمى‏بينم و از ورود به كويت با داشتن اجازه، ممانعت نموده‏اند به سوى فرانسه پرواز مى‏كنم. پيش من مكان معينى مطرح نيست عمل به تكليف الهى مطرح است مصالح عاليه اسلام و مسلمين مطرح است.»(21) پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. كوثر، ج اول، ص 262 – 263. 2. نهضت امام خمينى، ج 2، ص 183. 3. بررسى و تحليلى از نهضت امام خمينى، ج دوم، ص 271. 4. كوثر، ج اول، ص 222. 5. نهضت امام خمينى، ج دوم، ص 182. 6. مصاحبه با آية اللّه محمود يوسفى غروى، حوزه شماره 48، ص 44. 7. فصلنامه ياد، شماره 31 و 32، ص 116. 8. همان، ص 118، 117. 9. سيماى نجف اشرف، سعيد بابايى حائرى، ص 111 به نقل از جلوه‏اى از خورشيد، ص 103. 10. مصاحبه با حجة الاسلام و المسلمين سيد محمود دعايى، مجله حوزه، شماره 45، ص 91. 11. پابه‏پاى آفتاب، ج 5،ص 29 و 27. 12. صحيفه دل، ج‏2، ص 16. 13. همان، ص 17. 14. الامام الخمينى و الثورة الاسلاميه، احمد حسين يعقوب، ص 128. 15. كوثر، ج 1، ص 259 – 256. 16. جلوه‏هاى حسينى در سيماى خمينى، ص 177، همگام با خورشيد، ص 232 – 230. 17. الامام الخمينى و الثورة الاسلاميه فى ايران، ص 129 – 128؛ ماخذ قبل، ص 379 – 378. 18. ياران امام به روايت اسناد ساواك، كتاب دهم (نفس مطمئنه: شهيد آية اللّه سيد عبدالحسين دستغيب)، مركز بررسى اسناد تاريخى وزارت اطلاعات، تهران خرداد 1378، ص 614. 19. زندگينامه سياسى امام خمينى، محمد حسن رجبى، ص 480. 20. كوثر، ج 1، ص 416، همگام با خورشيد، ص 421. 21. صحيفه نور، طبع جديد، ج 1، ص 587.

/

شكرگزارى در قرآن‏

شكر خدا
از مسائلى كه فرهنگ اسلامى بر آن تأكيد كرده و در قرآن و روايات به عنوان خصلتى ارزنده و نيك براى انسانها بيان شده شكرگزارى و سپاس از بابت نعمتهاى الهى است. اسلام مى‏خواهد افراد به درجه‏اى از يقين برسند كه در هر حالى اعم از آرامش و يا روى آوردن مصائب شكر خدا را بجاى آورند. بنظر مى‏رسد كه انسانها پس از دريافت نعمت، شكر بجاى آورند امّا عارفان و اهل معرفت معتقدند كه حتى بلايى كه انسان بدان گرفتار مى‏شود جاى سپاس دارد و شخصى كه به ناراحتى مبتلا شده خداوند را حمد گويد كه از ميان بلاهاى گوناگون به يكى از آنها گرفتار آمده است. علماء درجه شكر را از صبر برتر دانسته و گفته‏اند شكر از رضا برخيزد و ريشه صبر در ناپسندى نهفته است. شكر در قرآن و منابع اسلامى‏
شكرگزارى بدرگاه الهى از مهمترين خصوصيات انسان است. گرچه نعمتها و فضل پروردگار بسيار زياد مى‏باشد و قابل احصاء نيست امّا همين معرفت و شناخت كه بشر بداند از شكر الهى عاجز است مقدمه‏اى بر رويش اين فرهنگ در وجود او خواهد بود. به قول شاعر:
فضل خداى را كه تواند شمار كرد

يا كيست آنكه شكر يكى در هزار كرد
بنده همان به كه زتقصير خويش‏

عذر به درگاه خداى آورد
ورنه سزاوار خداونديش‏

كس نتواند كه به جاى آورد

ثناگويى در برابر نعمت و بخشش را شكر گويند. چنانچه قرآن درباره حضرت ابراهيم مى‏فرمايد: «شاكراً لانعمه و هداه الى صراط مستقيم(1)؛چون حضرت ابراهيم نسبت به نعمت‏هاى الهى شكرگزار بود و در اين راه ايستادگى كرد و از مشركان اعراض نمود، خداوند وى را به عنوان رسول خويش برگزيد و به راه راست هدايت كرد.»
هم چنين وقتى كه حضرت ابراهيم هاجر و اسماعيل را در سرزمين بى‏آب و علف مكه قرار داد با خداوند راز و نياز كرد كه‏اى پروردگار ما: برخى از فرزندانم را به وادى بى‏آب و علف نزديك خانه گرامى تو جاى دادم تا نماز بگذارند پس اى خداوند متعال دلهاى مردمان را چنان كن كه بسوى آنها ميل كنند و از هر ثمره‏اى روزيشان ده باشند كه سپاس گذارند.(2) در اين آيه كه ترجمه آن گذشت حضرت ابراهيم در دعاى خويش بر شكر و سپاسگزارى بر نعمتهاى الهى تأكيد مى‏ورزد. همانگونه كه يادآورى نعمت و اظهار آن را شكر گويند. فراموش نمودن نعمت و غفلت از آن و تفكر نكردن درخصوص منعم، خود كتمان حقيقتى است كه معادل كفر محسوب مى‏شود.
شكر مراتب و درجاتى دارد، تشكر به قلب و اعماق روح و روان و تذكر به آنچه اعطاء شده است، جارى ساختن بر زبان و ثناگويى منعم، بروز شكر بر جوارح و اعضاء به نحوى كه انسان در حد توان بتواند از قواى خود در جهت مصالح و امورى كه رضايت الهى در آن نهفته است اقدام نمايد.
در منابع اسلامى شكر را اينگونه معرفى كرده‏اند: ثناگويى و سپاسگزارى بر زبان آوردن الفاظ نيست كه بر سبيل تكرار و به منظور ساقط شدن بار تكليف ادا گردد. بلكه شكر گويى مرحله‏اى بالاتر و رتبه‏اى ژرف‏تر دارد. انسان شاكر در فيض هستى و سرچشمه رحمت و نعمت الهى تفكر مى‏كند و از رهگذر اين انديشه به باورى مى‏رسد كه رشته هستى او را به طور عملى و عينى به بارگاه پروردگار ربط مى‏دهد چنين تفكر و باورى موجب مى‏شود كه انسان حتى لحظه‏اى از عمر خود را تباه نسازد و اوقات گرانبهاى خويش را به عبث نگزارند و از تلاش در جهت تزكيه و سبقت در تحصيل خيرات و كمالات دست بر ندارد و براى نيل به مكارم و فضايل اهتمام ورزد. روايت شده كه خداوند به حضرت موسى وحى فرستاد كه‏اى موسى حق شكر مرا به جاى‏آر، عرض كرد پروردگارا چگونه شكر كنم تو را كه حق شكر تو باشد در حالى كه هيچ شكرى نيست كه به آن ترا شكر كنم، مگر آنكه همان شكر هم نعمتى است كه تو به من ارزانى داشتى، فرمود: اى موسى اكنون حق شكر مرا ادا كردى كه دانستى آن هم از من است.(3)
علامه طباطبائى در توضيح آيه…سيجزى اللّه الشاكرين مى‏فرمايد: و حقيقت شكر اظهار نعمت است. چنانكه حقيقت كفرى كه مقابل آن است اخفاء نعمت مى‏باشد و اظهار نعمت عبارت از استعمال آن در محلى است پس شكر خدا به اين است كه انسان نعمت را در محل خودش بكار برده و در موقع استفاده از آن نيز متذكر خدا بوده باشد.(4)
قرآن كريم تشكر از خدا را قرين با ذكر پروردگار مى‏داند و مى‏فرمايد: «فاذكرونى اذكركم و اشكرولى ولاتكفرون»(5) در اينجا ياد كردن و شكر الهى تنها يك ذكر زبانى صرف نيست بلكه منظور از ياد، پاك ساختن روح و جان از رذايل و آماده شدن آن براى پذيرش رحمت پروردگار است و منظور از شكر استفاده كردن هر نعمتى به جاى خود و در راه همان است كه براى آن آفريده شده. معناى ديگر شكر كه از آيه: «اعملوا آل داود شكراً»(6) مستفاد مى‏شود اين است كه شكر بيشتر عمل انسان را در بر مى‏گيرد گرچه يكى از اقسام شكر عمل به جوارح است. امّا بايد تلاش گردد با بهره‏گيرى صحيح از نعمت‏هاى داده شده شكر آن را در عمل بجا آوريم كه اقل مراتب شكر است. به عبارتى ديگر مى‏توان بيان داشت كه شكر آن است كه انسان هميشه و در همه حال بدون فراموشى به ياد خدا باشد و بدون انجام گناه به دستورات الهى گردن نهد. شكر از ديدگاه معصومين(ع)
وظيفه شكرگزارى نعمتى است كه بزرگان دين در كسبش كوشيده‏اند و خويش را بدان آراسته‏اند. از امام صادق(ع) روايت شده كه رسول خدا(ص) در شبى كه نزد عايشه بود در پيشگاه الهى سر تواضع فرود آورده و به عبادت و دعا مشغول شد، عايشه كه اين حالت را از پيامبر خدا ديد به او گفت: يا رسول اللّه چرا خود را به زحمت مى‏اندازى با اينكه خداوند تو را آمرزيده است نسبت به گذشته و آنچه آينده خواهى داشت. آن حضرت فرمود: اى عايشه نبايد بنده شاكرى باشم؟(7)
توفيقى كه انسان به گاه شكر و عبادت به درگاه حق بدست مى‏آورد نعمتى است ارزنده كه خداوند او را بدان مفتخر نموده و لازم است به پاس اين شكرگزارى به شكرى ديگر پردازد چنانچه امام سجاد(ع) در مناجات شاكرين مى‏فرمايد: چگونه مى توانم حق شكر تو را به جاى آورم در حالى كه همين شكر من نياز به شكر جديدى دارد و هر زمانى كه مى‏گويم الحمدللّه. بر من فرض است كه بخاطر همين توفيق شكرگزارى بگويم: الحمدللّه.
حضرت على(ع) در موارد متعددى به اهميت شكر و فضيلت آن اشاره كرد و مى‏فرمايد: حمد و سپاس سزاى خداوندى است كه حمد را به نعمتها و نعمتها را به شكر پيوند زده و به ازاء نعمتها حمد را واجب كرده و شكر را سبب فراوانى آنها قرار داده، بر نعمت هايش او را حمد مى‏كنيم چنانكه بر بلايش سپاسگزاريم.(8)
نعمتهاى الهى افزون بر شكر و حمد انسانهاست و يادآورى اين مطلب كه بشر از سپاسگزارى الطاف بى حد الهى عاجز است نزول نعمت از جانب پروردگار را بيشتر نموده و زمينه اين امر را تحقق مى‏بخشد. با اين حال اگر انسان از ديد خويش پنداشت كمتر از نعمتها بهره‏مند شده و به بلايا و سختى‏ها گرفتار آمده وظيفه دارد به سپاسگزارى آفريدگار جهان بپردازد. و اين نكته‏اى است كه حضرت على(ع) بدان اشاره فرموده است: اى مردم زهد، دل نبستن به دنيا، كم كردن آرزوها و شكرگزارى نعمتهاى – خداوندى – و دورى از حرامهاست. پس اگر به اين سه چيز دست نيافتيد حرام بر شكيبايى و صبر شما غالب نشود و شكرگزارى از نعمتها را فراموش نكنيد.(9)
شكر به هنگام برخوردارى از نعمت‏ها و يادآورى عظمت و ارزش آنها اعم از مادى و معنوى موجبات تقرب به درگاه الهى و قرار گرفتن در بستر پرستش حق است كه نهايت هدف جهان خلقت مى‏باشد.
انجام اعمال صالح و بروز رفتار صحيح و پسنديده از جلوه‏هاى شكرگزارى و بيانگر تواضع، معرفت و شناخت بندگان با ايمان است و مسلماً بايد خداوند را به عمل شكر گفت، امّا بزرگان و پيشوايان دين حمد و سپاس از طريق زبان را نيز نوعى شكرگزارى دانسته‏اند. صفوان جمال مى‏گويد:
امام صادق(ع) به من فرمودند: خدا هر نعمتى كه به بنده‏اى دهد كوچك يا بزرگ و او بگويد الحمدللّه شكرش رابجا آورده و باز فرمود: خدا هر نعمتى به بنده‏اش دهد كه آن را از دل بفهمد شكرش را ادا كرده است.(10)
از آموزه‏هاى دينى درمى‏يابيم كه ايمان دو قسم است يكى صبر و ديگرى شكر، چنانچه در احوالات پيامبر اسلام(ص) آورده‏اند كه هرگاه امرى پيش مى‏آمد كه آن حضرت را شاد مى‏كرد. مى‏فرمود: حمد خدا را بر اين نعمت و چون امر غم آورى برايش رخ مى‏داد، مى‏فرمود: حمد خدا را به هر حال. تشكر از واسطه‏هاى نعمت‏
از نشانه‏هاى ايمان در وهله اول سپاسگزارى و شكر نسبت به خداوند است كه مظهر لطف و بخشش بوده و با نعمتهاى فراوان مخلوقاتش را به بندگى و اطاعت از خويش فرمان داده است. در مرتبه دوم تشكر از كسانى كه راه رسيدن به نعمات الهى را هموار نموده و واسطه اين فيض شده‏اند وظيفه‏اى است كه مورد سفارش خدا و اولياء دين مى‏باشد. در روايت است كه: «من لم يشكر المخلوق لم يشكر الخالق» هر كس در مقابل احسان و نيكى بندگان خداوند شكرگزارى نكند خدا را شكر نگفته است. بنابراين اگر در جامعه روحيه تشكر و قدردانى از انسانهاى خيّر، مبتكر و خلّاق از بين برود، گرايش به فعاليت‏هاى مثبت و سازنده كمرنگ شده و دلسردى و خمودگى جاى آن را خواهد گرفت.
از آنجايى كه تشكر و تشويق به انگيزش افراد در ارائه خدمات بهتر و مطلوبتر كمك مى‏كند و روح و روان آنها را شاد و بانشاط مى‏گرداند، اين امر هميشه مورد تأكيد اسلام و پيشوايان دينى بوده است.
در روايت است كه خداوند به يكى از بندگانش در روز قيامت فرمان مى‏دهد به آتش، آن بنده گويد پروردگارا مرا امر مى‏كنى كه به آتش بروم در حالى كه من قرآن تلاوت نمودم، خطاب مى‏رسد، آرى قرآن خواندى ولى نعمت مرا كه به تو داده بودم شكر نكردى. بنده مى‏گويد: خدايا هر نعمتى كه دادى من شكر آن را بجا آوردم. آنگاه نعمتها را بر مى‏شمارد و بيان مى‏كند كه شكر آنها را انجام دادم. خطاب مى‏رسد. بنده من راست مى‏گويى وليكن تو شكر كسى كه نعمت مرا به تو رسانيد انجام ندادى و من تعهد كردم برخودم كه نپذيرم شكر بندگان خودم را در مقابل نعمت هايى كه به او دادم مگر آنكه شكر كند بنده‏اى را كه به او نعمت مرا رسانيده است.(11)
علامه جعفرى مى‏گويد: شكر و سپاس، يكى از عالى‏ترين عوامل سازنده روح انسانى است. آغاز چنين معرفت و عمل، آغاز تكامل انسانى و برقرارى يك ارتباط معقول ميان او و جهان هستى و همنوعان خويش مى‏باشد. در راه وصول به چنين مقام والا، نخستين معرفتى كه نصيب انسان مى‏گردد، اين است كه اولاً مى‏فهمد كه به هيچ وجه از خلاق هستى و فيض بخش كائنات، طلبكار نيست كه در نتيجه آن‏چه را كه در اين زندگانى به دست مى‏آورد، يك ضرورتى باشد كه خداوند مجبور است آن را به مخلوقات خود بدهد؟ تنها چنين معرفت است كه فيض بودن هستى را براى انسان قابل درك مى‏سازد. يك نتيجه بسيار با اهميت كه از اين درك حاصل مى‏شود طراوت و انبساط و سرور درونى است كه با غوطه ورشدن در مصائب و ناگوارى‏هاى حيات طبيعى هرگز مختل نمى‏گردد… هر نعمتى شايسته شكرى است كه براى برآمدن از عهده حق آن نعمت بايستى آن را به جاى آورد و خود اين توجه و آگاهى تدريجاً مى‏تواند اراده شكرگزارى را تحريك نموده و اين كمال را نصيب انسان سازد.(12) ثمرات شكرگزارى‏
خداوند در قرآن آورده است «لئن شكرتم لازيدنّكم ولئن كفرتم انّ عذابى لشديد» از اثرات قابل توجه شكر فزونى نعمت است و از اثرات كفر نعمت، عذاب پروردگار مى‏باشد. با دقت در آيه فوق درمى‏يابيم كه خداوند در برابر نعمت‏هايش نيازى به شكر ما ندارد گرچه دستور به شكرگزارى داده و اينكار موجب نعمت ديگرى بر ما مى‏شود، مهم اين است كه ببينيم حقيقت شكر چيست و بخشنده نعمت كيست؟ كه اين توجه و آگاهى قدم اول شكر و ثنا با زبان مرحله بعدى و از هر دو بالاتر اقدام و شكر عملى است.
افزايش نعمتهاى خداوند كه به شكرگزاران وعده داده شده تنها به نعمتهاى مادى تازه منحصر نمى‏باشد. بلكه نفس شكرگزارى توأم با توجه خاص به خداوند و عشق به ساحت مقدس ربوبى است خود نعمتى بزرگ مى‏باشد كه موجب تربيت نفس و هدايت به مسير حق مى‏گردد.
در روايت است كه حضرت رضا(ع) فرمود: بپرهيزيد خدا را و بر شما باد تواضع و شكر و حمد خدا، به درستى كه در بنى‏اسرائيل مردى بود كه شبى در خواب ديد كسى كه گفت نصف عمرت در وسعت رزق و روزى هستى، انتخاب كن نصف اول عمر باشد يا نصف آخر، مرد گفت صبر كن تا با شريك زندگيم – همسرم – مشورت كنم و بعد پاسخ گويم. صبح كه از خواب بيدار شد به همسرش گفت: ديشب مردى به من خبر داد كه نصف عمرت در رفاه خواهى بود و مخيرى انتخاب كنى كه نصف اول باشد يا نصف آخر و من مهلت خواستم تا با تو مشورت كنم. حال تو انتخاب كن. همسرش گفت: نصف اول را انتخاب مى‏كنيم. مرد پذيرفت و آنگاه دنيا به او روى آورد و هرچه نعمت بر او بيشتر مى‏رسيد همسرش مى‏گفت به فلان همسايه و فلان فاميل كه محتاجند كمك كن و اين روش آنها بود هر وقت نعمتى خداوند به آنها مى‏داد صدقه مى‏دادند، شكر مى‏كردند و بخش مى‏نمودند تا اينكه شبى در خواب ديد كه به او گفتند نصف عمرت كه بايد در رفاه باشى تمام شد. مرد گفت صبر كن با همسرم مشورت كنم صبح به همسرش گفت: ديشب مرا خبر دادند كه نصف عمرت كه بايد در رفاه باشى تمام شده است. همسرش گفت: خداوند به ما نعمت داد و ما شكر كرديم و خدا وعده داد، كه اگر شكر نعمت كنيد، نعمت شما زياد مى‏شود و او اولى به وفاء است پس شب به مرد خبر دادند كه گفته همسرت درست است و نصف ديگر عمرت را نيز در رفاه خواهى بود. زيرا كه شكر نعمت كردى.(13)
ثمره شكر متوجه خود انسان است خداوند مى‏فرمايد: «ان اشكرلله و من يشكر فانما يشكر لنفسه و من كفر فان اللّه غنى حميد»(14) هر كس سپاس گذارد جز اين نيست كه براى خود سپاس گزارد، زيرا خداوند بى‏نياز و حميد است. نتيجه شكر و يا كفر نعمت به سود و يا ضرر خود انسان است. زيرا كه خداوند از همگان بى‏نياز است و اگر همه عالم شكر گويند و يا كفران كنند به ساحت الهى گردى نمى‏نشيند بلكه سود شكرگزارى كه دوام نعمت و پاداش اخروى است عائد خود انسان مى‏شود همانگونه كه زيان كفران نعمت فقط دامان خودش را مى‏گيرد.
حضرت على(ع): محققاً خدايتعالى را در هر نعمتى حق سپاس است، پس هر كه بجا آورد خداوند از آن نعمت بر او فراوان دهد و هركه در بجاآوردن آن حق كوتاهى كند خدا آن نعمت را در خطر نابودى و دور شدن اندازد.(15) سجده شكر
خداوند در قرآن مى‏فرمايد: «يا ايها الذين آمنوا اركعوا و اسجدوا و اعبدوا ربكم»(16) اى كسانى كه ايمان آورديد ركوع كنيد و سجده كنيد و پروردگار خود را عبادت كنيد. يكى از مشخصه‏هاى ايمان آورندگان سجده به درگاه الهى جهت عرض حال، تقصير و شكر مى‏باشد كه بارزترين نمونه آن را در فعل و رفتار پيامبر(ص) و ائمه معصومين (ع) مشاهده مى‏نمائيم.
از امام صادق(ع) روايت است: هر مؤمن كه براى خدا سجده كند از جهت نعمتى در غير نماز، حقتعالى ده حسنه برايش بنويسد و ده گناه او را محو كرده و ده درجه در بهشت او را بلند گرداند و در حديثى ديگر فرمود: سجده شكر واجب است بر هر مسلمانى بدرستى كه هرگاه بنده نماز بگذارد و بعد آن سجده شكر كند، پروردگار عالميان حجاب را از ميان بنده و ملائكه بردارد و بگويد اى ملائكه من، نظر كنيد بسوى بنده من كه ادا كرد فرض مرا و تمام كرد عهد مرا و سجده كرد نزد من براى شكر آنچه من بر او انعام كرده‏ام. اى ملائكه من او را چه بايد داد؟ گويند پروردگارا رحمت تو، پس فرمايد: ديگر چه؟ گويند پروردگارا بهشت تو و باز فرمايد، ديگر چه؟ و ملائكه گويند كفايت مهمات او و بر آوردن حاجاتش، پس حق تعالى مكرر سؤال كند و ملائكه جواب گويند: تا آنكه ملائكه گويند پروردگارا ديگر چيزى نمى‏دانيم. آنگاه خداوند كريم فرمايد: كه من او را شكر كنم چنانچه او مرا شكر كرد و اقبال كنم بسوى او به فضل و رحمت عظيم خود در روز قيامت.(17)
ظاهراً لفظ شكر بعد از نماز بر زبان جارى مى‏گردد. امّا اين عمل جلوه شكر قلب و رضايت انسان است به آنچه پروردگار به او بخشيده، چنين بنده‏اى به مقام تسليم پروردگار نائل شده و در پيشگاه او به مقامى بلند دست مى‏يابد.
امام صادق(ع) فرمود: رسول خدا(ص) در سفرى بر پشت شترى سوار بود كه ناگهان پياده شد و پنج بار سجده كرد، سپس سوار شد همراهان از علت اين كار پرسيدند؟ فرمود: جبرئيل نزد من آمد و از طرف خداوند به من مژده داد و من بخاطر هر يك سجده‏اى بجا آوردم. و در ادامه فرمود: هرگاه يكى از شماها نعمت خدا را به ياد آورديد، بايد گونه بر خاك نهاده و به شكرانه آن سجده كنيد. اگر سواره باشد پياده گردد و گونه بر خاك گذارد و اگر از بيم شهرت نتوانست پياده گردد همانجا سجده كند. و خدا را بدانچه بر او نعمت بخشيده سپاس گويد.(18) شكر در دعا
شكر در قبال نعمات مادى و معنوى كه خداوند به ما ارزانى داشته تنها به زبان خلاصه نمى‏گردد. رسيدن به مقام شاكرين و قرار گرفتن در اين جايگاه از آن افرادى است كه دائماً در محضر الهى خويش را سنجيده و به عجز و ناتوانى در مقابل اينهمه نعمت اعتراف كرده‏اند. امام سجاد(ع) كه به عاليترين مراتب شكر و سپاسگزارى نائل گشته در مناجات الشاكرين مى‏فرمايد: اى خدا نعمتهاى پى‏درپى تو مرا از انجام وظيفه شكرگزارى غافل كرد و…عجز و ناتوانى مقام كسى است كه به نعمت‏هاى فراوان تو اعتراف كرده و به تقصير در اداى شكر آنها روبروست.
شكر در مقابل نعمتهاى پروردگار نصيب افرادى مى‏گردد كه به قرب پروردگار رسيده و در انجام فرامين او كوشيده‏اند. و در پى رضايت او بوده‏اند. حضرت على(ع) در دعاى كميل مى‏فرمايد:
اسئلك بجودك ان تدنينى من قربك و ان توزعنى شكرك. از تو مى‏خواهم به بخشش و جودت كه مرا به مقام قربت نزديك كنى و سپاسگزارى و شكر به درگاهت را نصيبم گردانى. پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. سوره نحل، آيه 121. 2. سوره ابراهيم، آيه 37. 3. اصول كافى، ج 4، ص 301. 4. تفسير الميزان، ج 7، ص 65. 5. سوره بقره، آيه 152. 6. سوره سباء، آيه 12. 7. اصول كافى، ج 4، ص 289. 8. نهج البلاغه، خطبه 113. 9. همان خطبه 80. 10. اصول كافى، ج 4، ص 293. 11. همان، ص 303. 12. ترجمه و تفسير نهج البلاغه، علامه جعفرى، ج‏12، ص 13-10. 13. مشكاة الانوار،ص 45. 14. سوره لقمان، آيه 14. 15. نهج‏البلاغه، حكمت 236. 16. سوره حج، آيه 77. 17. مفاتيح الجنان، سجده شكر. 18. اصول كافى، ج 4، ص 301.

/

در جستجوى راه براى مبارزه با فساد و منكرات‏

گسترش روزافزون فساد در ابعاد اخلاقى، اقتصادى و شيوع و اشاعه منكرات هر ناظر آشنا و بيگانه را به شگفتى واداشته تا بدانجا كه دشمنان ما نيز روند موجود را تحقق توطئه‏هاى خود دانسته و از اينكه طرح‏هاى تهاجمى آن به ثمر نشسته است اظهار خوشحالى مى‏كنند. يكى از طراحان سياستهاى آمريكائى گفت: بى‏حجابى در ايران نتيجه عملكرد اصلاح طلبان! است و ما از اين روند خشنوديم و شايد خيلى مسائل ديگر كه آنها سامان داده و از آن خشنودند. اين در حالى است كه مسلمانان ديگر كشورهاى اسلامى وقتى قدم به فرودگاه‏هاى ما مى‏گذارند يا از ديگر مرزها به ايران وارد مى‏شوند و پرده درى‏ها و با لباس و چهره و حركات ناهنجارى دختران و زنان خيابانى روبرو مى‏گردند و فروشگاه‏هاى لباس و مانكن‏ها و مناظرى از اين قبيل را مشاهده مى‏كنند و اخبار مفاسد اجتماعى را مى‏شنوند انگشت حيرت به دندان گرفته و خيره مى‏مانند كه اين چه وضعى است؟! يكى از برادران مسلمان ما كه از هند آمده بود مى‏گفت: بيست سال است كه در اين كشور به سر مى‏برم تا كنون يك مورد تعرض نسبت به خانواده من با لفظ يا اشاره نديده‏ام امّا چند روز است در ايران هستم. همسرم مى‏گويد: بدون همراهى تو به خيابان نمى‏روم. مواردى از مزاحمت‏هاى اخلاقى را ديده‏ام آيا اينها شرم‏آور نيست؟! در كشورى كه داعيه دار رهبرى جهان اسلام است و مى‏خواهد، ام‏القراى كشورهاى اسلامى باشد، چرا اينگونه شاهد لجام گسيختگى و بى بند و بارى و كشف حجاب زنان و دختران و مزاحمت‏هاى خيابانى بايد باشيم؟!
اگر به اينها بيفزائيم جشنواره‏هائى را كه به نام سازمان ملى جوانان و سينما و نظائر آن با اختلاط و امتزاج پسرها و دخترهاى آنچنانى با عنوان شادى آفرينى و ارائه الگوى برتر براى جوانان ايرانى برگذار مى‏شود و تنها يك جشنواره اخير بنام جوانان هفتاد ميليون تومان هزينه از خون اين ملّت را بلعيده و آن صحنه‏هاى زشت و شرم‏آور را آفريد كه لكّه‏هاى ننگ آن از دامن مسؤلان و برگذار كنندگانش به اين زودى‏ها زدوده نخواهد شد و ملت آنان را نخواهد بخشيد و انتقام اين بدآموزى و ناهنجارى را از مسببان آن خواهد گرفت، و اگر پاره‏اى كنسرت‏هاى موسيقى مانند آنچه در چهل ستون اصفهان در روزهاى اخير با مجوز ارشاد و اماكن و ميراث فرهنگى رخ داد و آن صحنه‏هاى ناپسند را از حضور پسران و دختران هوسباز و فرو افتادن مرز حيا و حجاب از اينگونه تجمع ها نشان داد بر اينها بيفزائم و اگر…و اگر… ده‏ها از اين قبيل در ورزشگاه‏ها و نمايشگاه‏ها را كه در نظر آوريم بيش از پيش سر مسؤولان فرهنگى و اجرائى به زير خواهد افتاد و جز سكوت و انفعال و شرمندگى پاسخى براى ملت نخواهند داشت و از اين آزمايش تاريخى كه در آن رفوزه شدند براى هميشه سرافكنده خواهند بود. تاريخ اين حوادث را در حافظه خود ضبط نموده و براى نسلهاى بعدى تعريف مى‏كند مانند آنچه از كشف حجاب هشتاد سال پيش بدست آن دودمان خبيث امروز حكايت دارد با اين تفاوت كه آنروز در زير سرنيزه رضاخانى بود كه انگليسى‏ها او را روى كار آوردند و امروز در كشورى رخ مى‏دهد كه فضاى عطر آگين انقلاب به مشام مى‏رسد و خون پاك شهدا نخشكيده و اين ميراث معنوى و مائده آسمانى را به دست ما داده‏اند و ما لياقت پاسدارى و شايستگى حراست آن را نداريم. در برابر اين ماجرا عدّه‏اى بى‏درد به اين وضع افتخار مى‏كنند و آن را ثمره آزادى و حقوق برابر و دست آورد اصلاحات!! مى‏دانند. و در پيشگاه خداو خلق محكوم و شايسته محاكمه و مجازات‏اند.
از سوى ديگر عدّه‏اى دردمند فقط مى‏نالند اما درپى راهكار و چاره‏جوئى نيستند، خون دل مى‏خورند اما مرعوب اند، اينهمه امكانات در كشور وجود دارد و آنهمه نيروهاى انسانى و وسائل خبرى و رسانه‏اى در اختيار است اما سر درگم و درمانده به خود مى‏پيچند و نمى‏دانند چه كنند! در حالى كه اسلام راه چاره را نشان داده و عقل و خرد راهگشاى هر مشكل است و امكانات و ابزارهاى ما احتكار شده و نمى‏دانيم چگونه از آن بهره‏بردارى كنيم! از طرف ديگر آنچنان بى‏تفاوتى در كشور حاكم شده و در فضاى حاكميت سايه افكنده كه اگر بدتر از اين هم بشود و برهنه به خيابانها بيايند و به زشت‏ترين كارها دست بزنند، احدى عكس العمل نشان نمى‏دهد. نيروهاى دولتى بى‏تفاوت‏اند، و نيروهاى مردمى هم جرئت اقدام ندارند، چرا كه يك چيزى هم بدهكار مى‏شوند و محكومشان مى‏كنند و از دادگاه پشيمان برمى‏گردند. خبرهائى كه از كنار
درياى شمال مى‏رسد يادآور عصر طاغوت و صحنه‏هاى زشت و رسواى آن دوران است و نه نيروى انتظامى و نه از سازمان امر به معروف و نهى از منكر، هيچكدام در هيچ عرصه‏اى حضور ندارند، جشن‏هاى عروسى در باغات اطراف شهرها، تهران، اصفهان و… با وضع ناهنجار و اختلاط مرد و زن و مشروبخوارى و نوازندگى برگزار مى‏شود و نه پاسگاه‏هاى منطقه و نه هيچ نيروى ديگر برخورد نمى‏كند و اگر خبرى شد زير سبيلى رد مى‏شود!! و رشوه كه همه جاكار ساز است اينجا نيز به عنوان حق سكوت حل مشكل مى‏كند!! شرمندگى و رسوائى آنقدر زياد است كه قلم از بيانش ناتوان است و تصوريش جز تأسف و تأثر بازتابى ندارد. و تكرارش نيز ملال‏آور و بى‏تأثير است.
بالاخره چه بايد كرد؟ بايد از جائى شروع شود، اين قفل جادوئى شكسته شود. براى اين مطلب به چند موضوع بايد پرداخت.
1- مسؤولان نظام بايد در هر رده و جايگاه هستند پاسخگو باشند و با حساسيت بيشتر به مسئله بنگرند، آنها كه در احساس مسؤوليت از مردم عقب مانده‏اند خود را به مردم برسانند، آن‏ها بجاى اينكه پيشرو در حوادث و تكاليف و مسئوليت‏شناسى باشند پس رو و وامانده شده‏اند. شايد در ميان آنها افرادى دلسوز باشند اما اكثر بى تفاوت اند و دلسوزان نيز به چاره‏جوئى نمى‏نشينند، هماهنگى ندارند، ميان قواى سه گانه قانونگذارى و اجرائى و قضائى همسوئى نيست، به تبادل نظر نمى‏نشينند، تا اين وحدت و هماهنگى نباشد و در مسائل مشترك كه با حيات دينى و ملى گره خورده با يكديگر نجوشند و با عزم و اراده به جستجوى راه‏حل نباشند نه تورم مهار مى‏گردد، نه فساد ادارى و اقتصادى و فرهنگى كاهش مى‏يابد نه از مواد و فساد و كشف حجاب جلوگيرى خواهد شد… و سردرگمى و خنثى سازى اقدامات عرصه را براى مفسدان و مروجان فساد و فحشاء بازتر و زمينه را مستعدتر مى‏سازد. آنها از اختلاف ما سوء استفاده مى‏كنند و بدتر از همه اعتبار و اقتدار نظام خدشه‏دار مى‏شود و ديگر هيچ قدمى در جهت اصلاحات واقعى نمى‏توان برداشت. خلاصه آنكه: گام اول را بايد مسئولان بردارند. اگر آنها به ميدان بيايند ياران بى‏شمارى خواهند يافت و كمك‏هاى فكرى و انسانى رايگانى همراهشان خواهند شد. اين اشتباه است كه مثلاً سازمان امر به معروف و نهى از منكر از كمى بودجه و دفتر و دستك و نداشتن كادر و پرسنل اجرائى شكايت كند و منتظر باشد همه چيز فراهم شود يا يك مسئول به ميدان بيايد! و پشت ميز بنشيند و امر و نهى كند! نه اين توهّم غلط بايد در قدم اول از مغزها زدوده شود. درست است كه هر حركت اصلاحى ساز و كار و بودجه و امكانات مى‏خواهد اما دفاع از دين و ارزشها آرمانى است كه توده ملت در طلب‏آنند، مگر ما در جنگ از كدام نيروها استفاده كرديم مگر همين بسيج داوطلب نبود كه خود را به آب و آتش مى‏زد و در گرداب حوادث فرو مى‏رفت و گوهر آزادى و پيروزى را به ارمغان آورد، اين نيروها امروزه از زمان جنگ كمتر نيستند بلكه افزايش يافته‏اند اما جرئت اقدام ندارند، چرا كه فرمانده ندارند، خون دل مى‏خورند و دست روى دست گذاشته‏اند تا چه سرنوشتى براى اسلام و كشور رقم زده شود. حضور جوانان مسلمان و مرد و زن در مراسم اعتكاف و جلسات مذهبى و نمازهاى جمعه و مانورهاى بسيجى و نظامى، حضور انبوه مردم عاشق و نگران سرنوشت انقلاب اسلامى را به تصوير مى‏كشد، اما مشتى افراد بى‏هويت فاسد و مفسد و مروج فساد بازيگر صحنه‏هاى گناه و ترويج فساد شده و مسئولان ما عرضه بهره بردارى از نيروهاى خودى را براى جلوگيرى از اوباش و اراذل ندارند. بيش از هر چيز شكوه و گلايه مردم از مسئولان است كه چرا آرام و بى‏تفاوت نشسته و برنامه و سازمان و تحركى در برابر امواج فساد ندارند. بنابراين اصلاح مسئولان نخستين گام در جهت اصلاح وضع ناهنجار جامعه است. كه پيامبر اكرم(ص) فرمود:«صنفان من امتى اذا اصلحا صلح العالم؛ دو صنف از امت من هستند كه اگر صالح شدند جهان اصلاح خواهد شد..» و البته صالح شدن تنها به نماز و روزه و روضه و دعا و تهجد و زيارت نيست، امر به معروف و نهى از منكر نيز از واجبات است و بلكه مهمترين آنهاست. اميرمؤمنان (ع) فرمود: «تمام اعمال نيك از خرد و كلان در برابر امر به معروف و نهى از منكر چون قطره است در برابر درياى عميق» و اين وظيفه امروز به فراموشى سپرده شده حتى از آنانكه مورد انتظار مردم‏اند. 2- خانواده دولت‏
براى مبارزه با منكرات و مفاسد اخلاقى، بايد از خانواده دولت و ديگر دستگاه‏هاى مسئول آغاز كرد. اگر مسئولان نتوانند افراد درون دستگاه‏هاى خود را كه حقوقشان را مى‏پردازند اصلاح كنند، پس كجا را مى‏توانند اصلاح نمايند؟! رعايت شئونات اسلامى بويژه حجاب از مسائل اوليه ادارات، سازمان‏ها و مدارس و دانشگاه‏هاست.
مردم پيش از آنكه متخلفين اخلاقى و انضباطى را مؤاخذه كنند دستگاه‏هاى حاكم، وزارت‏ها و معاونت‏ها و رؤسا و مديران را مسئول مى‏دانند كه چرا در پاسدارى از شئونات اسلامى كوتاه مى‏آيند. آنها بنام اسلام حقوق اين ملت را مى‏گيرند. اگر به تكليف عمل نكنند مقامى را كه اشغال كرده‏اند غصب است و مشروعيت ندارند و بايد كنار زده شوند اين تكليفى است كه قرآن مشخص كرده:«الذين ان مكناهم فى الارض اقاموا الصلوة و آتوا الزكات و امروا بالمعروف و نهوا عن المنكر».
به سراغ دانشگاه‏ها مى‏رويم كه ميعادگاه عاشقان شده است. البته اساتيد و دانشجويانى هستند كه داراى تعهد دينى‏اند اما آنها نيز در برابر وضع بدحجابى، آرايشگرى و لباسهاى تنگ وشلوارها و آستين‏هاى كوتاه دختران دانشجو و جلف و روابط آزاد و رفاقت‏هاى گردشى و سياحتى در فضائى از بى‏تفاوتى مسئولان رنج مى‏برند…حال چه بايد كرد؟ در اينجا راه حل نخستين اين است كه رؤساى دانشگاه‏ها و نمايندگى‏هاى ولى فقيه و مديران معارف و بسيج اساتيد و بسيج دانشجوئى دست به دست هم بدهند و تصميم واحدى بگيرند. بطور جدى بخشنامه صادر كنند و از آنچه خلاف شرع و عرف دانشگاه اسلامى است دانشجويان را برحذر دارند، اول اتمام حجت كنند، و يك هفته مجال بدهند كه دانشجويانى كه پايبند اصول و ضوابط نيستند خود را اصلاح كنند، سپس متخلفين را به كميته انضباطى معرفى نمايند و اساتيد از ورود آنان به كلاس مانع شوند و نگهبانى اجازه ورود افراد متخلف را ندهد، اگر يك ماه اين وضع ادامه يابد دانشگاه سامان مى‏پذيرد و همين امر درباره پاره‏اى اساتيد كه احياناً دامن به بى‏انضباطى اخلاقى مى‏زنند بايد اجرا شود و تذكر و هشدار و اخطار پياپى ادامه يابد. در عين حال اگر از روش‏هاى آموزشى با تدريس معارف اسلامى و آداب عملى دين دانشجويان توجيه شوند و عناصر متعهد تشويق گردند و عناصر ناصالح توبيخ گردند، وضعيت دانشگاه عوض خواهد شد. جز اين راهى وجود ندارد و اين راهى كه دانشگاه بايد به پيمايد و مسئولان بايد خواهان آن شوند و مقامات عاليه نظام بر آن پاى بفشارند و مردم مصرانه از آنها بخواهند و بزرگان دين ناظر بفرستند و بازرسى نمايند و مسئولان متخلف را پيگرد قانونى كنند.
توليدى‏ها و فروشگاه‏هاى لباس‏ لباسهائى كه اخيراً برخى دختران و زنان مى‏پوشند به سفارش صهيونيست‏ها و دشمنان ديگر اسلام سفارش داده شده، اين لباس‏ها و آرايش‏ها حتى در اروپا و آمريكا هم رواج ندارد اما در كشور اسلامى ما بازار روز شده است. توليدى‏هاى داخل هم به اين دام افتاده و در فروشگاه‏ها به نمايش مى‏گذارند و برتن مانكن‏ها پشت ويترين مغازه‏ها ارائه داده و به دست خريداران مى‏دهند. در فروشگاه‏هاى ما ديگر از سرانداز و مانتوى قابل قبول اثرى نيست! چرا اينطور شده؟ زيرا ناظران توليد و اتحاديه‏ها و نيروهاى نظارتى به صورت اموات بى‏حركت درآمده و هيچ‏گونه واكنشى نشان نمى‏دهند. اگر نيروهاى دولتى به كمك افراد متعهد صنفى اين توليدى‏ها را تعطيل كنند و اين مغازه را پس از اعلام و هشدار لاك و مهر نمايند اين لباس‏هاى جلف چسبان و زمينه ساز بدحجابى از محيط پاكسازى مى‏شود.
اصولاً لباس پوشيدن قانون دارد. چرا اين قانون اجرا نمى‏شود. وقتى مركز سازمان جوانان و سينماها و نمايشگاه‏ها و دانشگاه‏ها و اماكن دولتى و نيمه دولتى عرصه نمايش اين لباس‏ها با بدن‏هاى نيمه برهنه باشد و هيچ‏كس احساس مسئوليت نكند بديهى است كه قانون نيز به مسخره گرفته مى‏شود و پشمى به كلاه كسى نمى‏ماند. متظاهرين به گناه امروز خاطر آسوده شده‏اند بايد اين امنيت روانى از آنان گرفته شود با شيوه‏هاى صحيح و كاربردى و ريشه‏اى و قاطع…موارد ديگرى نيز هست مانند برنامه‏هاى سينمايى، تلويزيونى زن بارگى مطبوعاتى كه مجال بحث آن نيست.
در پايان اين مقال كه البته تمام شدنى نيست به صراحت مى‏گويم: كليه دست اندركاران از صدر و ذيل در تمام رده‏هاى نظام مسئول اين روند نابسامان اند، روندى كه با نصيحيت و تذكر و موعظه و پس از 25 سال، با كار فرهنگى كه برخى به آن دل‏خوش داشته‏اند و تنها حرف آن را مى‏زنند اصلاح شدنى نيست. چرا كه بعد سياسى نيز پيدا كرده و دشمن جنگ را با اين سلاح و تجهيزات به درون كشور و خانه‏هاى مردم كشانيده و عقب‏نشينى و كوتاه آمدن در اين ميدان با هيچ سياستى – حتى سياست سازشكارانه – وفق نمى‏دهد.
امروزه مردم مسلمان همان هائى كه با نا اميدى از اوضاع سالهاى گذشته نزديك و اوضاع اخير سياسى كشور با حضور در انتخابات شوراها و مجلس شورا به ميدان آمدند چشم به اقدامات شايسته و سريع و قاطع كسانى دوخته‏اند كه آن‏ها را اركان نظام و متوليان انقلاب و دلسوز كشور و دين مى‏دانند، اگر دلسوزان و نيروى خودى – نه منافقان چهره عوض كرده – كوتاه بيايند اين مردم ديندار و اميدوار را نيز از دست خواهند داد. آنوقت پشتوانه ديگرى براى دين باقى نمى‏ماند. بنظر مى‏رسد تعامل و سازشكارى و تساهل امروزه از سوى دوستان انقلاب جواب نمى‏دهد و خطرى جدى است كه نه تنها دل چهره‏هاى ناصالح را رام نمى‏كند بلكه چهره‏هاى صالح را نيز نااميد مى‏كند و خطر اين امر جدى است. پس بايد كارى كرد كه خداو خلق راضى شوند و در فكر رضاى ديگران نبود كه آنها نه ارزش دارند و نه دل در گرو انقلاب سپرده‏اند. والسلام. پاورقي ها:

/

توسعه مهدوى‏

در طول تاريخ هر يك از انديشه وران از درچه‏اى خاص مدينه فاضله را مورد بررسى قرار داده‏اند و هدف آنان برقرارى حكومتى بوده است كه در سايه آن، انسانها در ناز و نعمت زندگى كنند و با مشكلات قبل از جامعه توسعه يافته روبرو نشوند اگر نقطه شروع نهضت برپايى اين مدينه فاضله را افلاطون به حساب آوريم مى‏توانيم ادعا كنيم كه ديدگاه افلاطون نسبت به آن جامعه آرمانى، ديدگاهى سياسى است. افلاطون بر تمام نظامهاى سياسى موجود زمان خويش خرده مى‏گيرد و حتى دموكراسى را مقدمه هرج و مرج مى‏داند زيرا معتقد است كه مردم از روى هوى و هوس تصميم مى‏گيرند كه نهايت اين تصميم، هرج و مرج و فروپاشى است. او معتقد است نابسامانيهاى بشر محصول نظامهاى سياسى آشفته است و اين آشفتگى زمانى به پايان مى‏رسد، فيلسوفان، به پادشاهى رسند و يا پادشاهان فيلسوف گردند.
پس از او فارابى در قرن چهارم هجرى امت فاضل را امتى مى‏داند كه بناى آن بر تعاون و همكارى باشد تا آن امت به سعادت برسند.
در عصر جديد يعنى بعد از رنسانس كه انسان از حاشيه به متن آمد و تفكرات اومانيستى بر جهان سايه افكند با اين ديدگاه آرمانشهرهاى جديدى به جهان معرفى شد.
مثلاً آرمانشهر توماس مور شهرى است انسانى كه انسان، رفاه، آسايش و بهزيستى او مورد توجه است و آرامش، آسايش و آسودگى انسان از اهميت ويژه‏اى برخوردار است فرانسيس بيكن نيز ديدگاهى تقريباً مشابه توماس مور دارد.(1) اين گونه تفكر تا زمان ما نيز با اندك تفاوتى همچنان مسير خود را طى مى‏كند و وجه مشترك همه نظريه پردازان اين قرون اخير توجه خاص به انسان و كنار گذاشتن دين از صحنه اجتماع و محدود كردن دين به عبادتهاى فردى، آزادى سرمايه دارى و تفكر ليبراليستى است.
و آنطور كه تاكنون بر جهان گذشته است گويا اين مسير تا زمان حكومت مهدوى ادامه خواهد داشت گرچه با فراز و فرودهايى نيز همراه بوده اين انديشه‏ها را با همه ويژگى‏ها كنار مى‏گذاريم و اين نوشتار را با نگاهى به توسعه مهدوى پى مى‏گيريم.

ويژگى‏هاى توسعه مهدوى‏

1- عدالت‏
براى واژه عدالت اوصاف گوناگونى در متون دينى ما آمده است. از عسل شيرين‏تر، از كره نرم‏تر و خوشبوتر از مشك معرّفى شده است.(2) يك ساعت اجراى آن برتر از هفتاد سال عبادت است.(3) لذا امام على(ع) فرمود: هنگامى كه هزينه‏هاى مردم را سبك گردانى اين كار نبايد بر تو گران آيد چه آن اندوخته‏اى خواهد بود كه مردم با آباد كردن شهرها و آراستن آباديهاى تو به تو باز مى‏گردانند و از اين رهگذر ستايش آنان را به خود جلب كرده‏اى و از آنكه عدالت را ميانشان گسترانيده‏اى شادمان خواهى شد.(4) و چون عدالت، چنين است امام على(ع) به اجراى عدالت در جامعه دستور مى‏دهد گرچه نياز به شمشير باشد.
اى مؤمنان هر كس بنگرد كه ستمى اعمال مى‏شود يا مردم را به منكرى فرا مى‏خوانند و او از بُن دل آنها را نپذيرد سالم مانده و گناه نكرده است و هر كس به زبان پرخاش كند پاداش مى‏برد و از فرد نخست بهتر است و آن كه با شمشير به انكار برخيزد تا كلام خدا بلند و گفتار ستمگران پست گردد او راه رستگارى را يافت و نور يقين در دلش تابيد.(5)
با تمام زحماتى كه تا كنون براى برپايى جامعه رفاه و عدل كشيده شده و حتى در اين راه خونها بر زمين ريخته شده امّا همچنان عدل و عدالت گمشده جامعه امروزى است.
گرچه شعار انسان مدارى و اصالت به انسان در مانيفست همه حكومتهاى دموكراسى آمده است امّا هر روز شاهد بى‏عدالتى و ريختن خون همين انسانها نيز هستيم كه ابزار و هدف توسعه هستند، مدعيان دروغين اسلام نيز در بعضى از كشورهاى اسلامى به جاى آنكه شمشير از نيام بكشند و به برقرارى عدالت قيام كنند عدالت و عدالت خواهى را به مسلخ مى‏كشند. اسلامى كه خليفه اول آن به عقيده ما و خليفه چهارم آن به عقيده آنها حتى بى‏عدالتى در بين حيوانات را روا نمى‏داشت و مى‏فرمود:
هرگاه حيوانات را به دست امينى سپردى به او سفارش كن تا:
بين شتر و نوزادش جدايى نيفكند و شير آن را ندوشد تا به بچه‏اش زيانى وارد نشود و در سوار شدن بر شتران عدالت را رعايت كند و مراعات حال شتر خسته يا زخمى را كه سوارى دادن بر او سخت است بنمايد، آنها را در سر راه به درون آب ببرد و از جاده هايى كه در اطراف آن علف‏زار است به جاده بى علف نكشاند و هرچند گاه شتران را مهلت دهد تا استراحت كنند و هرگاه به آب و علفزار رسيد فرصت دهد تا علف بخورند و آب بنوشند.(6)
امّا اين زخم كهنه و عقده به دست كسى كه به عدل مشهور است مرهم خواهد ديد و گشوده خواهد شد و دوران هجران به سر خواهد آمد (السلام على العدل المشتهر)…
همانطور كه جاهليت به دست پيامبر(ص) ويران شد جاهليت امروز هم كه با نام مدرنيته دنيا را فريب مى‏دهد از بين خواهد رفت.
امام صادق(ع) فرمود: «يصنع كما صنع رسول اللّه يهدم ماكان قبله كما هدم رسول اللّه امر الجاهليه و يستأنف الاسلام جديداً؛ راه و روش او چون پيامبر(ص) است يعنى هرچه را پيش از او باشد ويران مى‏كند چنان كه پيامبر(ص) جاهليت را ويران ساخت و اسلام را از نو نمايان كرد.»(7)
عدل آشكارترين صفات نيك آن امام است. در دعاى شبهاى رمضان مى‏خوانيم:
«اللهم صل على ولى امرك القائم المؤمّل و العدل المنتظر».
كسانى كه تازيانه نابرابرى بر پيكرشان نواخته شده است و از ميان اين همه خط و ربطهاى اجتماعى در زير خط فقر پناه گرفته‏اند و هر شب تيره آنها چون شب يلدا طولانى است همواره به دنبال آخرين پرده زندگى اين جهان دل خوش دارند كه روزى سايه اين ابرهاى سياه بركنار خواهد رفت و خورشيد عدالت طلوع خواهد كرد و تن بى‏رمق آنان را جانى دوباره خواهد بخشيد و زندگى بر آنان گوارا خواهد شد.
و در پناه اين عدالت بندگى و بردگى رخت بر خواهد بست. و قرض‏ها اداء خواهد شد. و حقوق انسانها به آنها باز خواهد گشت.
«فلا يترك عبداً مسلماً الاّاشتراه و اعتقه و لاغارماً الاّقضى دينه و لا مظلمة لاحد من الناس الاّردّها»(8)
در سايه اين دولت عدل گستر، مستكبران درهم كوبيده خواهند شد و محرومان و مستضعفان، جانى دوباره خواهند گرفت. 2- رفاه‏
مفهوم رفاه اجتماعى welfare()social و دولت رفاه عمومى state()welfare همچون بسيارى از مفاهيم علوم اجتماعى و انسانى سهل و ممتنع است سهل است زيرا هر شخصى كه به هر حال با چند كتاب علوم اجتماعى آشنا باشد برداشتى از آن را در ذهن دارد امّا با كنكاش بيشتر درباره اين مفهوم سادگى و سهولت اوليه رنگ مى‏بازد و مباحث و نگاههاى گوناگونى مطرح مى‏شود كه مفهوم رفاه اجتماعى را به كلافى درهم تنيده تبديل مى‏كند به گونه‏اى كه صاحب نظران در اين موضوع معتقدند بعضى از كتابها يا مقالاتى كه پيرامون اين مفهوم نگاشته شده بايد يك نسل از آن بگذرد تا براى همگان قابل هضم شود.(9)
مفهوم رفاه ارتباط تنگاتنگى با توزيع درآمد دارد به گونه‏اى كه تغييرات رفاه افراد وابستگى خاصى به سطوح درآمدى آنها دارد و لذا شاخص‏هاى ارائه شده در مورد رفاه اجتماعى در علم اقتصاد عمدتاً از شاخص‏هاى نابرابرى توزيع درآمد تبعيت مى‏كنند.
ميزان رفاه اجتماعى خانوارها به ميزان درآمد آن‏ها بستگى دارد و توزيع متناسب درآمد مى‏تواند باعث افزايش رفاه اجتماعى در كل جامعه و براى اكثريت خانوارها گردد.(10)
بعد از سالها كه غارتگران و چپاولگران منابع عمومى مفهوم زيباى رفاه را به بازى انديشه‏ها گرفته‏اند هنوز به لحاظ ذهنى نتوانسته‏اند تعريف دقيقى كه قابل اجرا باشد ارائه دهند از يك سو شعار آزادى و دموكراسى مى‏دهند و از سوى ديگر شعار برابرى اجتماعى و چون اين دو مفهوم سازگارى ندارند و حدود دو ميليارد فقير و هشتصد ميليون گرسنه زندگى را با فقر و گرسنگى مى‏گذرانند تا انديشمندان در مورد جنگ مفاهيم، آتش بس اعلام نمايند. امّا اعتقاد ما بر اين است كه روزى ابرها به كنار خواهند رفت و پرده از رخسار آن ماهرو برداشته خواهد شد و چشمان منتظران پرفروغ خواهد گشت.
ابوسعيد خدرى از پيامبر نقل مى‏كند كه فرمود:
«يتنعم امتى فى زمانه نعيماً لم يتنعّموا مثله قط البرّ و الفاجر يرسل السماء عليهم مدراراً ولاتدخرّ الارض شيئاً من نباتها،(11) در زمان او مردم به چنان نعمت و برخوردارى و رفاه دست يابند كه در هيچ زمانى دست نيافته باشند( اين رفاه شامل تمامى انسانها خواهد بود) چه نيكوكار و چه بدكار، آسمان مكرر بر آنان ببارد و زمين چيزى از روييدنيهاى خود را پنهان نسازد.
در روايات ديگر سخن از اداى قرض تمام مقروضين است سخن از بى‏نيازى تمام انسانهاست و سخن از بذل و بخشش امام(ع) برهمگان است.
به طورى كه از طلب مال و بخشش ديگران بى‏نياز گردند در آن جا سخن از عمران و آبادى تمامى عرصه خاك است به گونه‏اى كه چون آن حضرت قيام كند همه خرابيها را آباد كند، تمامى سطح زمين را از سرسبزى و نشاط و طراوت بپوشاند، گنجها و معادن زمين همگى مورد استخراج قرار گيرند و زمين آنچه را كه در درون مخفى داشته است براى رفاه و آسايش انسانها به دست او خواهد سپرد.(12)
3 – فراگير شدن امنيت‏
امنيت از جمله كالاهاى عمومى است كه نفع آن متوجه همه جامعه است ولى دولت‏ها هزينه آن را مى‏پردازند گرچه با واسطه به توليد و سرمايه‏گذارى كمك مى‏كند ولى بطور مستقيم. برون داد و بازده‏اى ندارد دولت‏ها بخش مهمى از بودجه را به امنيت اختصاص مى‏دهند ولى هنوز آرامش كه مولود امنيت است بر دنيا سايه نيفكنده است. در آرمانشهر مهدوى ترس و دلهره جاى ندارد و انسان بعد از آنهمه آشفتگى روحى و روانى سر بر بالين آرامش خواهد گذاشت و هيچ كس به حقوق ديگرى تجاوز نخواهد كرد. «لا يظلم احدٌ احداً؛(13) و هيچ خونى به ناحق ريخته نخواهد شد.»(14)
امام صادق(ع) نقل مى‏كند كه امام على(ع) در مجلسى براى ياران خود درسهايى داد كه براى دين و دنياى آنان مفيد باشد از جمله فرمود: هرگاه قائم ما قيام كند آسمان بارانش را بريزد و گياهان زمين سر از خاك برون آرند، كينه از دلها برود و حيوانات درنده رام شوند به گونه‏اى كه زنها بين شام و عراق بدون هيچ ترسى آمد و شد كنند.(15)
4- فراگير شدن علم‏
همانگونه كه امكانات اقتصادى بطور عادلانه در جهان تقسيم نشده است و كشورهاى شمال، سهم بيشترى از آن مى‏برند توزيع امكانات علمى فرهنگى جهان نيز وضعيت نابسامانى دارد كشورهاى جنوب با استعدادهاى بيشتر و با مواهب طبيعى بهتر همچنان مصرف كننده كالاهاى مصرفى و علوم كشورهاى شمال هستند و هنوز علوم نتوانسته است به تناسب كشورها بومى گردد، با كمال تأسف حتى مسلمانان كه روزى توليد كننده علم بوده‏اند امروز، مصرف كننده علوم شده‏اند و براى سامان بخشيدن به وضعيت اقتصادى و اجتماعى و فرهنگى كشورهاى خود دست نياز به سوى كشورهاى صنعتى دراز كرده‏اند و هر ساله ميلياردها دلار استعداد از كشورهاى اسلامى به سوى كشورهاى شمال سرازير شده و كالاهاى مصرفى و علوم توليدى آن كشورها را به جوامع اسلامى صادر مى‏كنند.
امّا به هنگام ظهور منجى بشريت هيچ مؤمنى به مؤمن ديگر در علم اندوزى نياز نخواهد داشت (16) و فرشته دانائى و فرزانگى جايگزين ديو جهل و نادانى خواهد شد و جهان آكنده از نور عقل و دانش خواهد گشت.
5 – فضائل اخلاقى‏
توسعه مهدوى توسعه‏اى است پايدار كه جهان از بركات اقتصادى و سياسى آن برخوردارند امّا ويژگى مهم ديگر آن برخوردارى از فضائل انسانى است.
در آن محيط علاوه بر آنكه ثروت‏ها عادلانه توزيع شده است و برخوردارى از رانت‏هاى اقتصادى متوقف گرديده است.(17) و عدل فراگير شده و امنيت بر همه جا سايه افكنده فضائل و سجاياى اخلاقى نيز چراغ اين حكومت را پر فروغ مى‏كند در آن جامعه كينه‏هاى اخلاقى از قلبها ريشه كن مى‏گردد و دروغ و تزوير و نامردمى در روابط اجتماعى جاى خود را به يك رويى و يك رنگى مى‏بخشد و به واقع در چنين بسترى است كه رفاه و عدالت و امنيت نيز معنا و مفهوم و حقيقت خويش را باز مى‏يابند و جز با اين نگرش همه جانبه به انسان و در كنار هم چيدن اجزاى حقيقى او در برابر هم نمى‏توان به تعبير رؤياى هميشگى انسان در تأسيس آرمان شهر انسانى پرداخت.(18)
در خاتمه اين گفتار به پيروى از آن پير فرزانه كه جلوه هايى از سرنگونى حكومت ظلم را نمايان كرد و طومار 2500 ساله شاهنشاهى را درهم پيچيد. با توكل بر خداوند متعال از استعانت از بارگاه مهدوى زمينه ساز تشكيل آن آرمانشهر و مدينه فاضله مهدوى باشيم و براى آبادى و رفاه جامعه اسلامى دل به دوستى دونان و نامحرمان نبنديم و به قول حافظ:
پير پيمانه كش من كه روانش خوش باد

گفت پرهيز كن از صحبت پيمان شكنان‏
دامن دوست بدست آر و زدشمن بگسل‏

مرد يزدان شو و فارغ گذر از اهرمنان‏ پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. مجله حوزه، شماره 70 – 71. 2. كافى، ج 2، ص 147. 3. بحارالانوار، ج 75، ص 372. 4. نهج البلاغه، نامه 53. 5. نهج البلاغه، قصار 373. 6. نهج البلاغه، نامه 25. 7. نعمانى، الغيبه ص 239. 8. بحارالانوار، ج 52، ص 224. 9. مارك بلاگ، اقتصاد دانان بزرگ جهان، ص 295 توضيح نظريات هايك، فريدريش‏ 10. براى اطلاع بيشتر نگاه كنيد به: www.forough.net 11. بحارالانوار، ج 51، ص 78. 12. نگاه كنيد به بحارالانوار جلدهاى 51، 52. 13. كمال الدين و تمام النعمه، ص 527. 14. بحارالانوار، ج 52، ص 195. 15. كتاب الفتن، ص 222. 16. بحارالانوار، ج 52، ص 316، ح 11. 17. بحارالانوار، ج 53، ص 85. 18. رسول اللّه (ص): اذا قام قائمنا اضمحلت القطائع فلا قطائع (قرب الاسناد: ج 80، ص 260.) 19. مجله حوزه، 71 – 70.

/

صبر و مقاومت در سيره پيشوايان‏

صبر يا كيمياى اعظم‏
سخنم را با اين داستان شروع مى‏كنم: لقمان به زيارت حضرت داود(ع) آمد ديد او به درست كردن و بافتن زره مشغول است، لقمان كه قبلاً چنين چيزى نديده بود نمى‏دانست او چه مى‏سازد، سكوت و صبر كرد و همچنان به تماشاى خود ادامه داد، تا اينكه داود(ع) يك زره را به طور كامل بافت، سپس برخاست و آن را پوشيد و به لقمان گفت: «به راستى چه وسيله دفاعى خوبى براى جنگ با دشمنان است.» لقمان گفت: «صبر نيز يار و پناه خوب و برطرف كننده اندوه است.» سعدى مى‏گويد:
چو لقمان ديد كاندر دست داود

همى آهن به معجز موم گردد
نپرسيدش چه مى‏سازى كه دانست‏

كه بى پرسيدنش معلوم گردد(1)
مولانا در ديوان مثنوى پس از ذكر ماجراى فوق گويد:
گفت لقمان صبر هم نيكو دمى است‏

كو پناه و دافع هرجا غمى است‏
صد هزاران كيميا حق آفريد

كيميايى همچو صبر آدم نديد
صبر گنج است اى برادر صبر كن‏

تا شفايابى تو زين رنج كهن(2)
به راستى صبر و مقاومت كيميايى اعظم و خميرمايه پيروزى‏ها و رشد و پيشرفت‏ها است.
بايد توجه داشت كه صبر به معنى تحمّل در برابر ظالم، و دست روى دست نهادن در برابر شكست‏ها نيست، بلكه واژه صبر در لغت به معنى عزم و جزم براى انجام عمل است. بنابراين معنى درست بر ضد تحمّل عجزآميز است، و معنى حقيقى آن مقاومت و استقامت در كوران‏هاى حوادث و در برابر گناهان و شدايد بوده و باعث ايجادروحيّه قوى در راه اهداف عاليه انسانى و انجام وظيفه مى‏شود. بر همين اساس قرآن مى‏فرمايد: «وَ اِن يَكُن مِنكُم عِشرُونَ صابِرُونَ يَغلِبُوا مِأَتَين؛ و هرگاه بيست نفر از شما با استقامت باشند، بر دويست نفر غلبه كنند.»(3)
بنابراين اگر صبر در اسلام به معنى تحمّل عجزآميز بود، موجب ضعف مى‏شد نه اين كه روحيّه انسان را ده برابر نيرومندتر و مقاوم‏تر كند. در حقيقت صبر و مقاومت همان است كه ملك الشّعرا در اشعار معروف خود گويد:
جدا شد يكى چشمه از كوهسار

به ره گشت ناگه به سنگى دچار
به نرمى چنين گفت با سنگ سخت‏

كرم كرده راهى ده‏اى نيكبخت‏
گران سنگ تيره دل سخت سر

زدش سيلى و گفت: دور اى پسر
نجنبيدم از سيل زور آزماى‏

كه‏اى تو كه پيش تو جنبم زجاى؟
نشد چشمه از پاسخ سنگ سرد

به كندن در استاد و ابرام كرد
بسى كند و كاويد و كوشش نمود

كز آن سنگ خارا رهى برگشود
زكوشش به هر چيز خواهى رسيد

به هر چيز خواهى كماهى رسيد
گرت پايدارى است در كارها

شود سهل، پيش تو دشوارها
ارزش صبر در گفتار پيشوايان‏
رسول خدا(ص) فرمود: «اَلصَّبرُ خَيرُ مَركَبٍ، ما رَزَقَ اللّهُ عَبداً خَيراً لَهُ وَ لا اَوسَعُ مِنَ الصَّبرِ؛ صبر و استقامت، مركب نيكى است، خداوند به بنده‏اش چيزى كه بهتر و نيرومندتر از صبر و استقامت باشد نداده است.»(4)
حضرت على (ع) مى‏فرمايد: «اَلصَّبرُ اَحسَنُ حُلَلِ الاِيمانِ، و اَشرَفُ خَلائِقِ الاِنسانِ؛ صبر و استقامت برترين زيور ايمان، و شريف‏ترين خوى‏هاى انسان است.»(5)
امام صادق(ع) در ضمن گفتارى فرمود: «لا يَنبَغِى لِمَن لَم يَكُن صَبُوراً اَن يُعَدَّ كامِلاً؛ كسى كه صبور و استوار نباشد، شايسته آن نيست كه در شمار افراد كامل شمرده شود.»(6)
و از سخنان على(ع) است: «بِالصَّبرِ تُدرَكُ مَعالِى الاُمُورِ؛ ارزش‏ها و مقام‏هاى عالى در پرتو صبر و مقاومت، به دست مى‏آيد.»(7)
امام صادق(ع) فرمود: «هرگاه شخصى از مؤمنان به بلايى گرفتار شود، و در اين راستا صبر و استقامت كند، پاداشى همچون پاداش هزار شهيد را دارد.» نظير اين مطلب نيز از آن حضرت نقل شده است.(8)
از گفتار پيشوايان فهميده مى‏شود كه صبر و استقامت سه گونه است: 1- صبر در برابر ناگوارى‏ها 2- صبر در راه اطاعت 3- صبر در برابر گناه. چنان كه اين مطلب از پيامبر(ص) روايت شده است.(9) و از حضرت على (ع) نقل شده فرمود: «صبر در برابر گناه، بهتر و ارزشمندتر از صبر در راه اطاعت و صبر در گرفتارى است.»(10) و نيز از اقسام صبر، و برترين صبر، صبر جميل است، چنان كه يعقوب(ع) در برابر عمل بى‏رحمانه فرزندانش نسبت به فرزند ديگرش يوسف(ع) فرمود: «فَصَبرٌ جَمِيلٌ؛ صبر زيبا و نيك مى‏نمايم.»(11) و خداوند خطاب به پيامبر اسلام (ص) مى‏فرمايد: «فَاصبِر صَبراً جَمِيلاً؛ پس صبر جميل پيشه كن.»(12) از امام باقر(ع) و امام صادق(ع) نقل شده؛ «صبر جميل، صبرى است كه در آن شكايت به مردم نباشد.»(13) و از گفتار پيامبر(ص) است كه: «سه چيز از نشانه‏هاى صبر و استقامت است؛ 1- انسان روحيه‏اش را كسل نكند. 2- روحيه‏اش را خسته و پژمرده ننمايد 3- به درگاه خدا شكايت ننمايد، زيرا كسالت موجب تباهى حق شده، و خستگى و پژمردگى موجب ناشكرى، و شكايت از پروردگار موجب نافرمانى از او خواهد شد.»(14) چند نمونه از صبر و مقاومت پيشوايان‏
1- امام صادق(ع) فرمود: خداوند به حضرت داود(ع) وحى كرد: نزد خلاده دختر اَوس برو و او را به بهشت مژده بده، و به او اعلام كن كه او همنشين تو در بهشت خواهد شد. حضرت داود(ع) به در خانه خلاده آمد، و حلقه در را زد، خلاده پشت در آمد و در را گشود، ناگاه چشمش به چهره داود(ع) افتاد، عرض كرد: آيا درباره من چيزى از طرف خدا نازل شده كه به اينجا آمده‏اى؟ داود(ع) فرمود: آرى. خلاده گفت: آن چيست؟ داود گفت: خداوند به من وحى كرد كه تو اهل بهشت هستى و به من فرمود تا تو را به بهشت مژده دهم و به تو اعلام كنم كه همنشين من در بهشت هستى. خلاده كه چنين چيزى را عجيب مى‏دانست و خود را لايق همنشينى با داود(ع) در بهشت نمى‏دانست عرض كرد: گويا اشتباهى شده، آن زن همنام من است، نه اين كه خود من باشم. داود گفت: نه، آن زن تو هستى. خلاده گفت: اى پيامبر خدا! سوگند به خدا تو را تكذيب نمى‏كنم، ولى در خودم صفتى سراغ ندارم كه مرا به مقام همنشينى تو در بهشت برساند. داود(ع) گفت: مقدارى از حالت باطنى خودت را براى من شرح بده. خلاده در ضمن گفتارش گفت: از صفات من اين است كه هرگز دردى – هرگونه باشد – به من نرسيده، و نيز هرگز ناراحتى و نياز و گرسنگى – هرگونه كه باشد – به من نرسيده مگر اين كه در برابر آن صبر و تحمّل نموده و به مقدرات الهى خشنود مى شدم، و صبر مى‏كنم، و به گونه‏اى در مقام صبر و رضا هستم كه از درگاه خدا تقاضاى رفع آن را نمى‏كنم، و از خدا تشكر مى‏نمايم.» داود (ع) گفت: «فبِهذا بَلَغتِ ما بَلَغتِ ؛ تو به خاطر همين حالت و خصلت به اين مقام (همنشينى با من در بهشت) نايل شده‏اى.»
آنگاه امام صادق(ع) فرمود: «اين همان دينى است كه خداوند آن را براى صالحان پسنديده است.»(15)
2- صبر و استقامت در زندگى درخشان پيامبر(ص) به قدرى آشكار و گسترده بود، كه در سراسر زندگيش. در عرصه‏هاى مختلف ديده مى‏شد. به عنوان نمونه، آن حضرت در سال‏هاى آغاز بعثت آن چنان شاگردان صبور و پر استقامت پرورانده بود، كه در برابر سخت‏ترين شكنجه‏ها استقامت مى‏كردند، افرادى مانند: بلال حبشى، عمّار ياسر، ياسر، سميّه و…تا آنجا كه ياسر پدر عمّار، و سميّه مادر عمار در تحت شكنجه به شهادت رسيدند.
ياسر و سميّه با اين كه در سن پيرى بودند، آن چنان مقاومت كردند، كه داغ حسرت عجز در برابر دشمنان را در دل آنها نهادند و سرفرازانه شهد شهادت نوشيدند، روزى پيامبر(ص) در كنار آنها كه شكنجه مى‏شدند عبور كرد، خطاب به آنها فرمود: «صَبراً آلَ ياسِرٍ، مَوعِدُكُم الجَنَّة؛ اى آل ياسر! صبر و مقاومت كنيد كه وعده‏گاه شما بهشت است.»(16) در فراز ديگر مى‏خوانيم: سران شرك توسط ابوطالب براى پيامبر(ص) پيام دادند كه دست از كار خود (تبليغ اسلام) بردار، و در اين پيام شديدترين تهديدها را نمودند، و در ضمن گفتند اگر محمد(ص) با ما مماشات و سازش كند، عالى‏ترين مقام‏ها را در اختيارش مى‏گذاريم، و گرنه در سخت‏ترين شكنجه‏ها قرار خواهد گرفت… ابوطالب پيام آنها را به پيامبر(ص) رسانيد، پيامبر(ص) به ابوطالب فرمود: «اى عمو! اگر مشركان خورشيد را در دست راستم و ماه را در دست چپم قرار دهند تا من دست از تبليغ اسلام بكشم، هرگز چنين نكنم تا اسلام پيروز گردد، و يا در اين راه كشته شوم.» ابوطالب پيام پيامبر(ص) را به مشركان ابلاغ كرد.
و قاطعانه به مشركان گفت: «سوگند به خدا محمّد (ص) هرگز دروغ نگفته، بنابراين تسليم نمى‏شود، برويد و در حالى كه تسليم به اسلام شده‏ايد برگرديد.»(17)
3- صبر و استقامت حضرت على(ع) در همه دوران‏هاى زندگيش، به راستى عجيب و بى نظير است. مقاومت او در جنگ‏هاى صدر اسلام، مقاومت او در برابر منافقان، استقامت او در عصر خلافت خودش در جنگ‏هاى ناخواسته همچون جنگ جمل، صفّين و نهروان، هركدام آينه شفّافى براى نشان دادن استوارى و مقاومت است. از ذكر آنها صرف نظر نموده تنها به اين سخن از او مى‏پردازيم؛ آن حضرت در برابر حوادث بسيار تلخ و خطير بعد از رحلت پيامبر(ص) مى‏فرمايد:
«فَرَأيتُ اَنّ الصَّبرَ عَلى هاتا اَحجى، فَصَبَرتُ وَ فِى العَين قَذىً وَ فِى الحَلقِ شَجى؛ديدم صبر و استقامت به عقل و خرد نزديك‏تر است، از اين رو با اين كه همانند كسى بودم كه خاشاك چشمش را فرا گرفته، و استخوان در راه گلويش گير كرده، صبر و استقامت نمودم.»(18)
حضرت على(ع) بعد از پيامبر(ص) با سخت‏ترين حوادث روبرو شد كه اگر بر كوه وارد مى‏شدند، فرو مى‏ريخت، آن حضرت در برابر حوادث طاقت فرسا دو ركعت نماز به جا مى‏آورد، و اين آيه را مى‏خواند: «وَ استَعِينوا بِالصَّبرِ وَ الصَّلاةِ؛ از صبر و نماز يارى جوييد.»(19) و در پناه نماز و قرآن، مقاومت مى‏كرد.
مقاومت او در راه خدا به گونه‏اى بود كه وقتى ضربت شهادت بر فرق سرش رسيد، به جاى آه و ناله نام خدا را به زبان آورد و سپس فرمود: «فُزتُ وَ رَبِّ الكَعبَة؛ به خداى كعبه سوگند پيروز و رستگار شدم.»(20)
4- در مورد مقاومت و صبر امام حسين(ع) همين بس كه در روز عاشورا، آن چنان در ميان آن همه شدائد، چهره بر افروخته داشت كه حميد بن مسلم مى‏گويد:
«وَ اللّهِ ما رَأيتُ مَكثُوراً قطّ قَد قُتِلَ وُلدُهُ وَ اَهلُ بَيتِهِ و اَصحابُهُ اَربَطُ جأ شاً وَلا اَمضى جَناةً مِنهُ…؛
سوگند به خدا هرگز مرد مغلوب و گرفتارى را نديدم كه فرزندان و خاندان و يارانش كشته شده باشند، در عين حال دلاورتر از حسين(ع) باشد، او با شمشير بر دشمنان حمله شديد مى‏كرد، و آنها از طرف راست و چپ مانند روبهانى كه از حمله شير مى‏گريزند، فرار مى‏كردند، آن حضرت به آنها كه سى‏هزار نفر بودند حمله مى‏كرد، آنها همچون ملخ‏هاى پراكنده در پيش رويش پراكنده مى‏شدند، سپس امام حسين (ع) به مركز خود باز مى‏گشت و مى‏فرمود: «لا حَولَ وَلا قُوَّةُ اِلّا بِاللّهِ.»(21)
سخنان امام حسين (ع) و يارانش، و استقامت آنها در يك جنگ كاملاً نابرابر، و قاطعيت و صلابت آنها هر كدام صدها درس مقاومت به ما مى‏آموزد و نشان مى‏دهد كه امام و دست پروردگانش داراى عالى‏ترين روحيه فداكارى و ايثار و نيروى مقاومت بوده‏اند. براى ترسيم اين رويكرد، كافى است كه از ميان صدها نمونه به فراز تاريخى زير توجه كنيد: كاروان امام حسين(ع) از جانب چپ قادسيّه(كه به كوفه مى‏رفت) حركت كرده لشكر حر نيز همراه آن كاروان رهسپار بودند، در اين مسير، حر گفت: «اى حسين! تو را به خدا اگر بخواهى جنگ كنى كشته خواهى شد.»
امام حسين (ع) فرمود: آيا مرا به مرگ تهديد مى‏كنى؟ آيا اگر مرا بكشيد كارهاى شما رو به راه مى‏شود و سامان مى‏يابد، من در جواب تو همان را گويم كه برادر اوس به پسر عمويش كه مى‏خواست به يارى رسول خدا(ص) برود گفت، او را بيم مى‏داد و مى‏گفت كجا مى‏روى؟ كشته مى‏شوى. او در پاسخش اين اشعار را خواند:
سَأمضِى وَ ما بِالمَوتِ عارٌ عَلَى الفَتى‏

اِذا مانَوى حَقّاً وَ جاهَدَ مُسلِماً
وَ واسَى الرِّجال َالصّالِحينَ بِنَفسِهِ‏

وَ فارَقَ مَثبوُراً وَ خالَفَ مُجرِماً
فَاِن عِشتُ لَم اَندَم، وَ اِن مِتُّ لَم اَلَم‏

كَفى بِكَ ذُلّاً اَن تَعِيشَ وَ تَرغَماً
يعنى: من مى‏روم، و مرگ براى جوان(يا جوانمرد) ننگ نيست، هنگامى كه نيّتش حق باشد و در حال اسلام بجنگد.
و در راه مردان صالح جانبازى كند، و از نابود شدگان (در دين) جدا گشته، و بر گنهكار پشت كند.
پس در اين صورت اگر زنده ماندم پشيمان نيستم، و اگر مردم سرزنشى ندارم. بس است براى تو كه زنده بمانى ولى زبون شوى و بينى‏ات را به خاك بمالند.»(22)…
5 – وقتى كه هارون الرشيد ، امام كاظم (ع) را در زندانى تاريك و هولناك حبس كرد، پس از مدتى ربيع حاجب را به زندان نزد امام فرستاد تا از آن حضرت دلجويى نمايد، بلكه او تقاضايى كند، ربيع به امام هرچه گفت، امام به او اعتنا نكرد، و تنها در پاسخ هارون اين دو جمله را فرمود: «لاحاضِرٌ مالِى فَيَنفَعُنِى وَ لَم اُخلَقُ سؤلاً؛ اموالم در نزدم حاضر نيست تا از آن بهره‏مند گردم، و خداوند مرا تقاضا كننده از خلق نيافريده است.» ربيع با اين پيام نزد هارون بازگشت.
هارون به ربيع گفت نظر تو درباره موسى بن جعفر (ع) چيست؟ ربيع گفت: «اى سرور من! اگر در روى زمين خطى بكشى، و موسى بن جعفر(ع) وارد آن سوى خط شود، سپس بگويد از آن خارج نمى‏گردم، هرگز از آن خارج نشود.» هارون گفت: همين گونه است كه گفتى.(23)
6 – پس از امام كاظم (ع) حضرت رضا(ع) در عصر هارون قلدر، امامت خود را آشكار ساخت، با اين كه شرايط، بسيار سخت بود، و چنين كارى موجب خشم هارون شده، و مجازات اعدام را داشت. محمد بن سنان كه يكى از شيعيان است مى‏گويد: به امام رضا(ع) عرض كردم: «شما چگونه جرأت كرديد كه بعد از پدرتان، امامت خود را آشكار نموديد با اين كه از شمشير هارون خون مى‏چكد؟» در پاسخ به اين مضمون فرمود: «همان گونه كه پيامبر(ص) در برابر ابوجهل ايستادگى و مقاومت كرد. و فرمود: اگر ابوجهل يك لاخه مو از سرم بردارد من پيامبر نيستم، من نيز به شما مى‏گويم، اگر هارون از سرم يك لاخه مو بگيرد، من امام نيستم.»(24)
به اميد آن كه از روحيه عالى و صبر و مقاومت استوار و خلل‏ناپذير پيشوايان در همه ابعاد زندگى، سازنده‏ترين درس ها را بياموزيم. پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. گلستان سعدى، باب 8. 2. ديوان مثنوى به خط ميرخانى، ص 248 و 249. 3. سوره انفال، آيه 65. 4. بحارالانوار، ج 82، ص 139. 5. غررالحكم، ميزان الحكمة، ج 5، ص 256. 6. بحار الانوار، ج‏78، ص 246. 7. غررالحكم ؛ ميزان الحكمة، ج 5، ص 260. 8. اصول كافى، ج‏2، ص 92، بحار، ج 81،ص 206. 9. بحار، ج 71، ص 77. 10. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 1، ص 319. 11. سوره يوسف، آيه 83. 12. سوره معار، آيه 5. 13. اصول كافى، ج 2، ص 93 ؛ بحار، ج 71،ص 87. 14. بحار، ج 1، ص 71. 15. بحار، ج 71، ص 89. 16. الغدير، ج 9، ص 20. 17. همان، ج 7، ص 354. 18. نهج البلاغه، خطبه 3. 19. سوره بقره، آيه 45. 20. منتهى الآمال، ج 1، ص 128. 21. لهوف، ص 145؛ ترجمه ارشاد شيخ مفيد، ج 2، ص 116، به نقل از عبداللّه بن عمّار. 22. ترجمه ارشاد شيخ مفيد، ج 2، ص 83. 23. محدّث قمى، انوار البهيّه، ص 303 و 304. 24. همان، ص 340.

/

سيماى حضرت مهدى در آيينه نهج البلاغه‏

بشريت سال‏ها است كه در انتظار بس بزرگى بى‏قرار است، توده‏هاى عظيم انسانى هر كدام به فراخور حال و مجال دين و فرهنگ خويش در انتظار آمدن اصلاح‏گر توانمند و بزرگ جهانى بسر مى‏برند، در اين ميان انبياء و امامان معصوم بيش از ديگران از انتظار و شرائط آن، ظهور و علائم آن، دوران ظهور و ره‏آورد آن…سخن گفته‏اند:
از جمله اميرمؤمنان(ع) در نهج‏البلاغه به صورت‏هاى مختلفى از عزيز دلها و آن يار سفر كرده ياد نموده، گاه از ياد شيرين و سيماى ديدنى مهدى سخن گفته و گاه از آينده روشن بشرى در زمان ظهور امام زمان، و آخرالزمان و علائم آن سخن به ميان آورده است، و در برخى جملات از ويژگيهاى حكومت جهانى آن حضرت و ره‏آورد آن، مى‏گويد و بيان مى‏كند كه چگونه عدالت در آن دوران فراگير و جهانى خواهد شد، و اسلام و قرآن و سنّت زنده خواهد گشت و فاسدان و ستمگران به مجازات خويش خواهند رسيد.
آنچه در پيش رو داريد نگاهى است به سيماى مهدى موعود(عج) در نهج البلاغه امير بيان على عليه السلام * ياد شيرين مهدى *
يوسف كنعان عشق، بنده رخسار اوست‏

خضر بيابان عشق تشنه گفتار اوست‏
موسى عمران عشق، طالب ديدار اوست‏

كيست سليمان عشق؟ بر در او يك فقير(1)

راستى او كيست كه از تمام دلربايان دل ربوده، و همه مشتاق ديدار جمال دلاراى او هستند و تشنه يك نگاه چشمان مست جادوئى او، على(ع) كه همه انبياء مشتاق ديدار او بودند، و تمام اولياء در حسرت ديدار روى او در لحظه جان يك عمر انتظار كشيدند، چه فهميده از جمال يوسف زهرا(س) كه با آه و ناله بزرگترين آرزوى خويش را ديدن چهره نورانى مهدى موعود مى‏داند؟
جمال از نور يزدان دارى اى دوست‏

صفاى باغ رضوان دارى اى دوست‏
توئى يوسف كه در هر كوى و برزن‏

هزاران پير كنعان دارى اى دوست‏

آرى على عمرانى هنوز جمالت را نديده، مشتاق و خريدار تو گشته و آنجا كه سخن از تو به ميان مى‏آيد اينگونه حسرت ديدار را به صحنه بيان و كلام مى‏آورد، و با حالت سرشار از عشق و شيدايى به سينه خود اشاره كرده و آهى كشيده مى‏فرمايد: «شوقاً الى رؤيته(2)؛چقدر به ديدار او مشتاقم» و در نهج البلاغه مى‏خوانيم:«الا بابى و امّى هم من عدّةٍ اسمائهم فى السّماء معروفةٌ و فى الارض مجهولةٌ(3)؛ آگاه باشيد! آنان كه پدر و مادر فدايشان باد، از كسانى هستند كه نام آنها در آسمان معروف و در زمين ناشناخته و گمنامند».
به اميرمؤمنان بايد حق داد كه اينگونه عاشق ديدار جمال زيباى مهدى باشد، چرا كه خود مولا، آن‏چنان او را وصف كند كه هركس بشنود نديده شيدا و خريدار او مى‏شود:
ديده در هجر تو شرمنده هجرانم كرد

بسكه شب‏ها گهر اشك بدامانم كرد
شمه‏اى از گل روى تو به بلبل گفتم‏

آن تنك حوصله رسواى گلستانم كرد
گوشه‏اى از غم هجران تو گفتم با شمع‏

آنقدر سوخت كه از گفته پشيمانم كرد

آنجا كه فرمود:«هو شابّ مربوع حسن الوجه حسن الشّعر يسيل شعره على منكبيه و نور وجهه يعلو سواد لحيته و رأسه بابى ابن خيرة الاماء(4)؛او جوانى چهارشانه، نيكو صورت و نيكو موى مى‏باشد كه موهايش بر شانه فرو ريخته و نور صورتش سياهى موى سر و ريش او را تحت الشعاع قرار مى‏دهد. پدرم فداى او باد كه فرزند بهترين كنيزان است».
هر دم كه جلوه با گل رخسار مى‏كنى‏

آفاق را معاينه گلزار مى‏كنى‏
با جلوه و جلالت آن قامت رسا

هر سرو را خجل تو زرفتار مى‏كنى‏
گه مهر را به نور رخت تاب ميدهى‏

گه ماه را بزلف سيه تار مى‏كنى‏
با يك نگاه شيشه و سنگ حصارا

ياقوت و لعل و گوهر شهوار مى‏كنى‏
مستانه‏گر بكوى خرابات بگذرى‏

مستان عشق را همه هوشيار مى‏كنى‏
ساقى و جام خم همه در انتظار توست‏

وقتى گذر به خانه خمّار مى‏كنى‏
اى شهريار ملك نجاتم، به پاس عشق‏

آيا مرا روانه دربار مى‏كنى؟
يوسف به خانه روى ز بازار مى‏كند

هرگه ز خانه روى به بازار مى‏كنى‏
هر كس فتد بدام غمت تا به پاى عمر

او را بدرد عشق گرفتار مى‏كنى…

ياد شيرين مهدى و عشق سركش مولا، به فرزندان معصومش مخصوصاً امام زمان(عج) امان نمى‏دهد كه از آن‏ها و اوصاف و كمالاتشان در جاى جاى نهج البلاغه يادى نكند و مردم زمان خود و آيندگان را به اين صورت آگاه نكند: «آرى خداوندا! زمين هيچ‏گاه از حجّت الهى خالى نيست، كه براى خدا با برهان روشن قيام كند، (آن حجت و امام) ظاهر و آشكار است و يا بيمناك و پنهان تا حجّت خدا باطل نشود و نشانه‏هايش از ميان نرود. تعدادشان چقدر؟ و در كجا هستند؟ به خدا سوگند كه تعدادشان اندك ولى نزد خداوند بزرگ مقدارند(چرا) كه خدا به وسيله آنان حجّت‏ها و نشانه‏هاى خود را نگاه مى‏دارد تا به كسانى كه همانندشان هستند بسپارد، و در دل‏هاى آنان بكارد، آنان كه دانش، نور حقيقت بينى را بر قلبشان تابيده و روح يقين را دريافته‏اند. كه آن‏چه را خوشگذران‏ها دشوار مى‏شمارند.و يا آنچه كه ناآگاهان از آن هراس داشتند انس گرفتند، در دنيا با بدن‏هايى زندگى مى‏كنند كه ارواحشان به جهان بالا پيوند خورده است، آنان جانشينان خدا در زمين، و دعوت كنندگان مردم به دين خدايند» آنگاه فرمود:«آه آه شوقاً الى رؤيتهم؛آه آه، چقدر مشتاق ديدارشان هستم»(5).
من مات قد و قامت موزون توام‏

مفتون جمال روى بى‏چون توأم‏
حاشا كه بگويمت تو ليلاى منى‏

امّا من دلباخته مجنون توأم‏

مخصوصاً دوران ظهور آن حضرت و استقرار حكومت عادله او، كه جمال و كمال و دولت و صولت گردهم آمده، سخت مورد اشتياق اميرمؤمنان بوده است، لذا فرمود: «يا شوقاً الى رؤيتهم فى حال ظهور دولتهم(6)؛ چقدر مشتاق ديدار آنها هستم در آن زمان كه در ظهور دولتشان به سر مى‏برند.» تداوم امامت تا ظهور مهدى‏
از مسائلى كه اميرمؤمنان به آن توجه نموده ادامه و استمرار امامت است در طول زمان تا دوران ظهور مهدى موعود(عج) و اين كه هيچ زمانى خالى از حجّت و امامى نيست. اين همان سخن و مطلب است كه در منابع شيعه و سنى آمده است كه خلفا و جانشينان پيامبر اكرم(ص) دوازده نفرند و همه از بنى‏هاشم(7) مى‏باشند و به قول شيخ سليمان قندوزى مقصود از دوازده خليفه همان امامان دوازده گانه شيعه است، زيرا نمى‏توان احاديث را بر خلفاى راشدين تطبيق كرد، چون تعداد آنان كمتر از دوازده است و نمى‏توان بر حاكمان اموى منطبق نمود چون بيش از دوازده نفر بودند، و غالب آنها عناصرى ظالم و ستمگر بوده‏اند گذشته از اين آنها از دودمان هاشم نبودند بلكه از تيره اميّه بوده‏اند، و همين طور به خلفاى عباسى نمى‏توان تفسير كرد چون تعداد آنها نيز بيش از دوازده نفر است و افزون بر آن پيوسته با نزديكان پيامبر در جنگ و ستيز بوده‏اند، لذا راهى جز اين نيست كه بگوييم كه همان امامان دوازده‏گانه شيعه مقصود است و لاغير.(8)
كلام امير مؤمنان در اين زمينه چنين است:«اَلا اِنَّ مَثَل َآل مُحَمَدٍ(ص) كَمَثَلِ نُجُومِ السَّماءِ اِذاخَوى نَجمٌ طَلَع نَجمٌ فَكَاَنَّكم قَد تَكامَلَت مِنَ اللّهِ فيكُمُ الصنائِع وَ اَراكم ماكُنتُم تَامَلُون ؛بيدار باشيد مثل آل محمد(ص) چونان ستارگان آسمان است اگر ستاره‏اى غروب كند، ستاره ديگرى طلوع خواهد كرد(اين امر تا ظهور امام زمان ادامه دارد و در دوران اوست كه) گويا مى‏بينم(در پرتو خاندان پيامبر) نعمت‏هاى خدا بر شما تمام شده و شما به آنچه آرزو داريد رسيده‏ايد.»(9)
در جاى ديگر صريحاً فرمود: «انّ الائمّة من قريشٍ غرسوا فى هذا البطن من هاشمٍ؛ لاتصلح على سواهم، و لا تصلح الولاة من غيرهم ؛ همانا امامان (دوازده گانه) همه از قريش مى‏باشند كه (درخت) آنها را در خاندان بنى‏هاشم كاشته‏اند مقام ولايت و امامت در خور ديگران نيست و ديگر مدعيان (زمامدارى) شايستگى آن را ندارند.»(10) خبر از غيبت امام زمان(عج)
سالها قبل از تولد آن حضرت، امير بيان خبر از غيبت يوسف زهرا مى‏دهد و اين خبر تلخ را براى همراهان و آيندگان بيان مى‏كند كه «اَلا وَ اِنَّ مَن اَدرَكَها مِنّا يَسرى فِيها بسِرِاجٍ مُنيرٍ و يَحذُو فيها عَلى مِثالِ الصّالِحين ليَحلَّ فيها رِبقاً وَ يُعتِقَ فيها رقّا وَ يَصدَعُ شَعباً، وَ يَشعَبَ صَدعاً، فى سُترَةٍ عَنِ النّاسِ لايُبصِرُ القائِفُ اَثَرَهُ وَلَو تابَعَ نَظَرهُ(11)؛بيدار باشيد و براستى آن كس از ما(يعنى حضرت مهدى(ع)) كه فتنه‏هاى آينده را دريابد، با چراغى روشنگر در آن گام مى‏نهد، و برهمان روش صالحان (پيامبر اكرم(ص) و امامان گذشته) رفتار مى‏كند تا گره‏ها را بگشايد، بردگان (و ملّت‏هاى اسير) را آزاد سازد، و جمعيّت گمراه (و ستمگر را) پراكنده، و حق جريان پراكنده را جمع آورى كند (حضرت مهدى(ع) سالهاى طولانى) در پنهانى از مردم به سر مى‏برد آن چنان كه اثر شناس اثر قدمش را نمى‏يابد گرچه در يافتن اثر (و نشانه‏ها) تلاش فراوان نمايد.»
دلا ديدى كه دلدارم سفر كرد

سفر كرد و مرا خونين چگر كرد
دلا ديدى كه مهدى رفت و امت‏

غريبانه عجب خاكى به سر كرد
دلا ديدى پدر رفت و يتيمان‏

به هر كوهى نداى وا پدر كرد

و در بخش ديگر فرمود: «فَهُوَ مُغتَرِبٌ اِذا اغتَرَبَ الاِسلامُ، وَ ضَرَبَ بِعسببِ ذَنبِهِ وَ الصَقَ الاَرضَ بِجِرانِهِ، بَقيّةٌ مِن بَقايا حُجّتِهِ، خَليفَةٌ من خَلائِفِ اَنبِيائِهِ(12)؛ در آن هنگام اسلام غروب مى‏كند و چونان شترى(در راه مانده) دم خود را به حركت در آورده گردن به زمين مى‏چسباند(13) او (حضرت مهدى) پنهان خواهد شد (و غيبت صغرى و كبرى آغاز خواهد شد) او باقيمانده حجّت‏هاى الهى و آخرين جانشين از جانشينان پيامبران است.
نگاهم باز بر در ماند برگرد

خيالت باز در برماند بر گرد
تمام عمر چشم خسته ما

به يادت همچنان‏تر ماند برگرد(14)

راستى غيبت و هجران مهدى(عج) روزى است كه ياد آن دل هر شيعه را رنجور مى‏كند و بى اختيار اشك و آه فرياد مى‏زند:
دلم آگاهى از جايت ندارد

نشان از رد پاهايت ندارد
در اين دنياى ما، مى‏دانم اى دوست‏

كسى تاب تماشايت ندارد ظهور نزديك است‏
از نكاتى كه بسيار قابل دقت است اين است كه اميرمؤمنان(ع) ظهور و قيام آن حضرت را نزديك مى‏داند، اين بشارت روح تازه در كالبد خسته دلان دوران غيبت مى‏دهد، و باعث مى‏شود رنج دورى از حضرت را و فتنه‏ها و فسادهاى آخرالزّمان را با شهد شيرين ياد ظهور و نزديك بودن آن تحمّل نمايند.
بازآ كه اين دل خستگان ديوانه روى توأند

مست از مى عشق تو و خاك سر كوى توأند
چشم انتظار ديدن چشمان جادوى توأند

دل بسته مهر تو و آن دسته موى توأند
جان بر كف راه تو و تيغ دو ابروى توأند

محو تماشاى تو و آن قد دلجوى توأند

على (ع) مى‏فرمايد: «وَ ما اَقرَبَ اليَوم مِن تَباشير غَدٍ! يا قَوم هذا اِبّان وُرودِ كُلِّ مَوعُودٍ، و دُنُوّ مِن طَلعَةِ مالاتَعرِفون؛ و چه نزديك است امروز ما به فردايى كه سپيده آن آشكار شد، اى مردم! اينك ما در آستانه تحقق وعده‏هاى داده شده(براى دوران ظهور) و نزديكى طلوع آن چيزهايى كه بر شما پوشيده و ابهام‏آميز است، قرار داريم.»(15)
وعده ديدار نزديك است ياران مژده باد

روز وصلش مى‏رسد ايّام هجران مى‏رود(16) آينده روشن در حكومت مهدى(عج)
از امتيازات بزرگ تشيّع در انتظار مصلح جهانى اين است كه آينده روشن و اميد بخشى را چشم براه است كه توسط عدل‏گستر جهان ايجاد خواهد شد بشارت به چنين آينده‏اى را تك تك امامان معصومان داده‏اند و در رأس آنها امير بيان على(ع) مى‏فرمايد: «اَلا وَ مَن اَدرَكَها مِنّا يسرى فيها بِسراجٍ مُنيرٍ و يَحذُوا فيها عَلى مِثالٍ الصّالِحينَ ليَحُلَّ فيها ربقاً ورقيق فيها رِقاً… ثمَّ ليشحذنَّ فيها قَومٌ شَحذَ القَين النَّصل تُجلى بِالتَّنزيلِ اَبصارُهُم وَ يُرمى بِالتَّفسير فى مَسامِعِهِم وَ يغبقونَ كَأسَ الحِكمَةِ بَعدَ الصَّبُوح(17)؛بيدار باشيد آن كس از ما (يعنى مهدى(ع)) كه فتنه‏هاى آينده را دريابد با چراغى روشنگرى در آن گام مى‏نهد، و بر همان سيره و روش پاكان(و پيامبر و امامان(ع)) رفتار مى‏كند تا گره‏ها را بگشايدو بردگان(و ملّت‏هاى اسير) را آزاد سازد…(و بعد از غيبت طولانى او) سپس گروهى براى درهم كوبيدن فتنه‏ها آماده مى‏گردند و چونان شمشيرها صيقل مى‏خورند، ديده‏هاشان با قرآن روشنايى گيرد، و در گوش‏هاشان تفسير قرآن طنين افكند، و در صبحگاهان و شامگاهان جامهاى حكمت سر مى‏كشند.»
و در جاى ديگر فرمود: «لنعتفنّ الدّنيا علينا بعد شماسها عطف الضروس على ولدها(18) و تلا عقيب ذلك و نريد ان نمنّ على الّذين استضعفوا فى الارض و نجعلهم ائمةً و نجعلهم الوارثين»(19) دنيا پس از سركشى (در زمان ظهور مهدى(ع)) به ما روى مى‏كند، چونان شتر مادّه بدخو كه به بچه خود مهربان گردد. پس اين آيه را تلاوت كرد و اراده كرديم كه بر مستضعفين زمين منّت گذارده آنان را امامان و وارثان (حكومت‏ها) گردانيم» جملات فوق مانند اشاره به فوتوريسم )Futurism( = (آينده نگرى) است نظر اميرمؤمنان يك آينده نگرى مثبت است كه آينده جهان را روشن و متكامل مى‏شناساند، بر خلاف برخى نظريه پردازان امروزى كه آينده دنيا را تاريك، وحشت‏زا معرّفى مى‏كنند. ره آورد حكومت امام زمان(ع)
آنچه تمام بشريت به آن چشم دوخته و در آرزوى تحقق آن بسر مى‏برند، ره آورد دوران ظهور و حكومت مصلح جهانى است، و امتياز مهمّ تشيع از ديگران اين است كه اين ره آورد را به صورت مشخص و دقيق بيان نموده تا بشريت براى تحقق و فرارسيدن چنين دورانى بيشتر تلاش كند، اين دستاوردها به صورت گسترده و دقيق در كلمات ائمه(ع) بيان شده است، آنچه در اين جا مطرح مى‏شود بيان اميرمؤمنان در نهج البلاغه در اين زمينه است: 1- اصول گرائى:
از مهمترين ره‏آورد نظام دوران ظهور اين است كه به پايه و رشته‏ها و ساختن انسان بيشتر توجه مى‏شود و آثار بعدى نيز بر همين پايه‏ها استوار است.
على (ع) در اين زمينه مى‏فرمايد: «يعطف الهوى على الهدى اذا عطفوا الهدى على الهوى، و يعطف الرّأى على القرآن اذا عطفوا القرآن على الرّأى(20)؛ او (حضرت مهدى) خواسته‏ها را تابع هدايت مى‏كند، هنگامى كه مردم هدايت را تابع هوس‏هاى خويش قرار مى‏دهند، و در حالى كه (به نام تفسير) نظريه‏هاى گوناگون خود را بر قرآن تحميل مى‏كنند، او نظريه‏ها و انديشه را تابع قرآن مى‏سازد.» 2- امام زمان و زنده كردن اسلام(قرآن و سنّت):
از مهمترين دستاوردها و آثار حكومت امام زمان، زنده شدن اسلام، قرآن و سنّت است، چنانكه على(ع) فرمود: «و يحيى ميّت الكتاب و السّنّة(21)؛(مهدى) كتاب خدا و سنّت پيامبر(ص) را (كه تا آنروز متروك مانده) زنده مى‏كند.» و در قسمتى از خطبه 138 كه قبلاً نقل شد اين جمله آمده: «و يعطف الرّأى على القرآن؛ او نظريه‏ها و انديشه‏ها را تابع قرآن مى‏سازد.» 3- استقرار عدالت فراگير:
از ديگر مهمترين ره‏آورد حكومت حضرت مهدى(ع) كه آرزوى تمامى انسانها است، استقرار عدالت جهانى و گسترده است، كه در روايات متواتره نيز به عنوان مهمترين دستاورد قيام آن حضرت «الّذى يملأ الارض عدلاً و قسطاً» ذكر شده است.
و على (ع) هم مى‏فرمايد: «فيريكم عدل السّيرة(22)؛او روش عادلانه(در حكومت حق) را به شما مى‏نماياند. 4- مجازات فاسدان:
قطعاً براى برپائى حكومت عدل، جلوگيرى از فساد و مفسدان و تخلّف متخلفان لازم و ضرورى مى‏نمايد، لذا مولا مى‏فرمايد: «و سياتى غدٌ بما لاتعرفون يأخذ الوالى من غيرها عمّا لها على قساوى اعمالها؛و فردايى كه شما را از آن هيچ شناختى نيست (و زمامدارى حكومت مى‏كند كه غير از حاكمان امروزى است او حضرت مهدى است) كه عمّال و كارگزاران حكومتها را بر اعمال بدشان كيفر خواهد داد. 5 – آزادگى و آزادى:
از ديگر ره‏آورد دوران ظهور و حكومت عادلانه مهدى(ع) آزادى انسان‏ها از بردگى و ستمگرى است، بشرى كه در طول تاريخ ستم‏ها و ظلم‏ها آزادى واقعى او را سلب كرده و او را به بردگى و بندگى كشيده است در آن دوران به آزادى واقعى و مشروع و دلخواه خود خواهد رسيد.
على(ع) در اين‏باره فرمود: «…ليحل فيها ربقاً و يعتق رقّاً(23)؛مهدى بر سيره صالحان رفتار مى‏كند، تا گره‏ها را بگشايد، و بردگان (و ملّت‏هاى اسير و رنج ديده و ستم كشيده) را آزاد سازد. 6- وحدت واقعى:
با توسعه عدالت اجتماعى در زير سايه قرآن و سنّت محمّدى، و فراهم شدن زمينه آزادى واقعى و برچيده شدن تبعيض‏ها، خودبخود جامعه به سوى وحدت و اتحاد قدم برخواهد داشت.
اميرمؤمنان كه خود براى وحدت و اتحاد جامعه اسلامى فداكاريها نمود، از خلافت و حق خود گذشت، اهانت‏هاى به همسرش را ناديده گرفت، و سكوت تلخ چند ساله را تحمّل نمود، مى‏فرمايد: «و يصرع شعباً و يشعب صدعاً(24)؛ جمعيت گمراه و ستمگر را پراكنده و حق‏جويان پراكنده را جمع آورى مى‏كند(و وحدت واقعى بين آنها ايجاد مى‏نمايد). 7- وفور نعمت:
قطعاً هر زمامدارى به اسلام و قرآن عمل نمايد، و عدالت را در جامعه فراگير سازد، و جلو مفسدان را بگيرد، رحمت الهى نيز دست آنها را خواهد گرفت، به هر اندازه مسائل فوق مراعات شوند، امدادها و رحمت الهى نيز فراگيرتر خواهد بود، اين امر در زمان عدالت گستر هستى به اوج خود مى‏رسد، لذا زمين تمام نعمت‏هاى خويش را در اختيار او قرار مى‏دهد، در نهج البلاغه دراين‏باره مى‏خوانيم: «و تُخرَج لَهُ الاَرضُ اَفاليذَ كَبِدِها وَ تُلقى اِلَيهِ سِلماً مَقاليدَها(25)؛ زمين جگر گوشه (و ميوه‏ها و گنج‏ها) خود را براى او بيرون مى‏ريزد، و كليدهاى (معادن) خود را به او مى‏سپارد.
و در جاى ديگر فرمود: «فَكَانَكم قَد تكامَلَت مِنَ اللّهِ فيكُم الصّنائع(26)؛ (در پرتو خاندان پيامبر و مهدى آل محمد(ص)) نعمت‏هاى خدا بر شما تمام خواهد شد. 8 – برآورده شدن آرزوها:
سالها است كه بشر در آرزوى تحقق عدالت جهانى، امنيّت فراگير، آزادى واقعى و…به سر مى‏برد، و هنوز كه هنوز است آرزوى‏هاى بشر به صورت كامل و تمام بحقيقت نپيوسته و جامه عمل به خود نپوشيده است، تنها دورانى كه اصلى‏ترين و اصولى‏ترين آرزوهاى بشر تحقق عينى خواهد يافت دوران ظهور مهدى موعود(عج) است، چنانكه مولا على(ع) فرمود: «و اراكم ما كنتم تأملون(27)؛(در دوران مهدى(عج)) كه نشان مى‏دهد آنچه را آرزو داشتيد(و به آرزوهاى خود خواهيد رسيد).
اى دل مخور اندوه و غم سرها به سامان مى‏رسد

با يك جهان شور و شعف آن جان جانان مى‏رسد
ويرانگر كاخ ستم باجيش ايمان مى‏رسد

احياگر دين خدا حامى قرآن مى‏رسد
چشم انتظاران را بگو يوسف ز كنعان مى‏رسد

اى دل شب هجران ما آخر به پايان مى‏رسد پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. مرحوم شيخ حسين اصفهانى(كمپانى). 2. بحارالانوار، ج 51، ص 115. 3. نهج البلاغه، محمد دشتى، خطبه 187، ص 368. 4. شيخ طوسى،كتاب الغيبة(مؤسسه معارف اسلامى) ص 47 و ر – ك ابن ابى الحديد شرح نهج البلاغه، ج 7، ص 58. 5. نهج البلاغه، همان حكمت 147 ، ص 660 شماره 11 – 14. 6. محمد بن يعقوب كلينى، الكافى،دارالتعارف، ج 1، ص 235، ح‏3. 7. ر – ك صحيح مسلم، ج 6، ص 3 سبحانى، بحوث فى‏الملل و النحل، ج 6، ص 58 – 61. 8. شيخ سليمان قندوزى، ينابيع المودة، چاپ استانبول سال 1301، ص 446، باتلخيص. 9. نهج البلاغه، همان، خطبه 100، ص 186، شماره 7. 10. همان، خطبه 144، ص 264، شماره 4. 11. همان، خطبه 150، ص 274. 12. همان خطبه 182 ص 348، شماره 24. 13. ضرب المثلى است براى شتر خسته، كه دم خود را بحركت مى‏آورد، و گردن به زير مى‏چسباند كه اين حالت نشانه ضعف و درماندگى اوست. 14. غلامرضا كرمى گناوه. 15. نهج البلاغه (همان) خطبه 150، ص 274، شماره 3. 16. امام خمينى ره. 17. خطبه 150، ص 274، شماره 3 – 5. 18. همان حكمت 209، ص 672. 19. سوره قصص، آيه 5. 20. همان خطبه 138 ، ص 256، شماره 3 . 21. همان. 22. همان خطبه 150، ص 274، شماره 3. 23. همان، ص 274، خطبه 150. 24. همان، خطبه 138، ص 256 شماره 3. 25. همان خطبه 100، ص 186. 26. همان، ص 186.

/

مديريت اسلامى و علوم بشرى‏

## نگارش و تدوين: حجةالاسلام و المسلمين محمد رضا مصطفى‏پور##
در مقالات گذشته تحت عنوان مديريت اسلامى، مدير كارآمد به مباحث گوناگونى در اين رابطه پرداخته شد و از هماهنگى مديريت دين با مديريت علمى سخن به ميان آمد آنگاه عناصر محورى مديريت در قرآن و چگونگى استنباط اصول مديريت در منابع دينى مورد بررسى قرار گرفت و اكنون يكى از متون دينى كه به مسائل مختلف مديريت پرداخته است به اهل فكر و انديشه معرفى مى‏گردد. منشور امام صادق(ع) به كارگزاران حكومت اسلامى‏
امام صادق عليه السلام همانند امام على(ع) در عهدنامه خود به مالك اشتر در حديث جامعى(1) منشور جاويدى براى همه حاكمان دينى در جميع زمان‏ها و مكان‏ها باقى گذاشته است كه از آن استفاده مى‏شود. مشكل حكومت اسلامى فقدان قانون آزاد نيست، بلكه كمبود مجرى آزاده است . زيرا قانون الهى از هرگونه جهل و غفلت و تبعيض آزاد است. «و اللّه يقول الحق»(2) هيچ نقص علمى در محدوده قانون خداوند راه ندارد. نظامى را كه ذات اقدس الهى آفريد با اين قانون هماهنگ است. خداوند نه انسان را بى‏تفاوت خلق كرد، نه جهان را؛ بلكه هم انسان را در ساختارى آفريد كه جز حق نمى‏پذيرد؛ «فأقم وجهك للدين حنيفاً فطرت اللّه التى فطر الناس عليها لاتبديل لخلق اللّه ذلك الدين القيم»(3) «و نفس و ما سوّيها* فألهمها فجورها و تقويها* قد أفلح من زكّيها * و فد خاب من دسيها»(4)
هم نظام هستى را برپايه حق آفريد؛ «ما خلقنا السموات و الأرض و ما بينهما الّا بالحق»(5)* «و ما خلقنا السماء و الارض و ما بينهما باطلا»(6) پس اساس عالم و آدم بر حق است و اگر كسى بر خلاف آن عمل نمايد، چه در مسايل شخصى يا جهانى، پايدار نمى‏ماند. هر قصرى كه بنا كند، پس از مدتى از پاى در مى‏آيد. چون قصر كاذب دوام ندارد.
بنابر اين هر مشكلى كه در طول تاريخ براى حكومت‏هاى دينى پديد آمد، به سبب كمبود مجريان آزاده و حق محور بوده است. از اين رو در قرآن كريم به همان اندازه كه به قانون توجّه كرده است به همان اندازه يا بيش‏تر از مباحث اخلاقى سخن گفته است. همچنين بخش وسيعى از روايات اسلامى را افزون بر مباحث فقهى و حقوقى، بحث‏هاى اخلاقى در بر گرفته است. زيرا قانون هرچند حق و عدل باشد، اگر در دست مجرى غير عادل قرار بگيرد، سود بخش نخواهد بود.
البته حديث امام صادق (ع) بيشتر ناظر به بخش‏هاى اخلاقى كارگزاران حكومت دينى است، ولى عهدنامه مالك اشتر افزون بر تذكره اخلاقى، بخش نامه عملى را نيز به همراه دارد. زيرا على (ع) خود حاكم و والى مسلمين بود، عهدنامه او به مالك جنبه بخش نامه‏اى نيز دارد.
گفتنى است، طرح و بررسى حديث شريف امام صادق(ع) دو فايده مهم دارد:
1- فايده علمى، زيرا ما را به شيوه حكومت اسلامى و شرايط مجريان و كارگزاران آن آشنا مى‏كند.
2- فايده ديگر مربوط به مبلغان دينى است. زيرا رسالت مهم هدايت مردم در پرتو سجاياى اخلاقى و وارستگى مبلّغان جامه عمل مى‏پوشد. از اين رو، اين حديث شريف و مانند آن بايد راهنماى عملى براى همه كارگزاران حكومت دينى و مبلّغان دينى كه رسالت بزرگ هدايت مردم را به عهده دارند، قرار گيرد.
«روى الشهيد الثانى الشيخ زين الدين فى (رسالة الغيبة) باسناده عن الشيخ الطوسى عن المفيد عن جعفربن محمد بن قولويه عن أبيه عن سعد بن عبداللّه عن احمدبن محمد بن عيسى عن أبيه محمد بن عيسى الأشعرى عن عبداللّه بن سليمان النوفلى قال: كنت عند جعفربن محمد الصادق(ع)…
عبداللّه بن سليمان نوفلى مى‏گويد: در محضر امام صادق(ع) نشسته بودم كه خدمت گزار عبداللّه نجاشى كارگزار حكومت بنى عباس در اهواز بر آن حضرت وارد شد، او پس از سلام نامه عبداللّه را به امام صادق(ع) داد و امام(ع) نامه را گشود و خواند.
عبداللّه نجاشى به امام ششم(ع) نوشت: به نام خداوند بخشنده مهربان…من به سمت ولايت اهواز مبتلا شدم. تقاضايم از آقا و مولايم اين است كه بخش نامه و دستورالعملى را برايم مرقوم فرماييد كه عمل به آن سبب تقرب من به خدا و رسولش گردد. همچنين وظيفه‏ام را درباره چگونگى پرداخت امور مالى(زكات) و مصرف آن مشخص كنيد (وجوهاتم را به به چه كسى بپردازم)، رابطه اجتماعى‏ام را نيز بيان كنيد كه با چه كسانى ارتباط برقرار كنم و با چه گروهى رابطه نداشته باشم، سخن چه كسانى را قبول كنم و حرف چه گروهى را نپذيرم، با حكومت وقت چگونه رفتار كنم. با همكاران و ارباب رجوع چگونه رفتار و برخوردى داشته باشم، به چه كسى اطمينان كنم و اسرارم را با او در ميان گذارم؟ اميد است كه خداوند مرا با هدايت شما كه حجت خدا بر خلق و امين او در زمين هستيد، رهايى بخشد. نعمت او بر شما مستدام باد.
امام صادق (ع) جواب نامه عبداللّه را در حضور من مرقوم فرمود:
به نام خداوند بخشنده مهربان. خداوند ترا به صنع و قدرت خود حفظ كند و با منت خويش به تو لطف كند و در كنف حمايت خود قرار دهد. بدرستى كه او ولى اين كار است. سپس امام (ع) نوشت:
نماينده شما نامه‏تان را به من رساند و آن را خواندم و از همه خواسته‏هايى كه در آن بيان داشتى باخبر شدم. چنين دريافتم كه سمتى را از حكومت عباسيان در اهواز پذيرفتى. از آن‏جا كه تو از شيعيان ما هستى، از اين خبر هم مسرور شدم، هم ناراحت.
سرور من از پذيرش سمت شما در دستگاه جور عباسى از اين جهت است كه اميدوارم خداوند به وسيله تو گرفتاران از آل‏محمد(7) صلى اللّه عليه و آله و سلّم يعنى شيعيان را پناه دهد و مشكلى از آنها را بگشايد.و به وسيله تو شيعيان خوار و ذليل را عزيز كند، آنان كه پوشاك ندارند، بپوشاند، ضعيفشان را تقويت كند و آنها كه در معرض آتش مخالفت مخالفانند، به كمك تو اين آتش را خاموش سازد.
و اما آن‏چه مرا از اين خبر متأثر و ناراحت كرده و از آن ناخوشايندم آن كه بيم آن دارم كه يكى از شيعيان ما كار مشروعى داشته باشد و به تو مراجعه كند و تو عمداً موفق به انجام آن نشوى و شيعه ما را نااميد كرده و برنجانى كه در اين صورت بوى بهشت به مشام تو نمى‏رسد.(8) و اما نسبت به درخواست‏هايى كه بيان داشتى، به طور خلاصه به آن‏ها پاسخ مى‏گويم و اميدوارم كه اگر به اين بخش‏نامه عمل كنى و از آن تجاوز ننمايى، ان شاء اللّه از خطرهايى كه تو را تهديد مى‏كند، سالم بمانى. و سعى مى‏كنم درباره خواسته‏هايت خالصانه سخن بگويم. چون من خود بايد نخستين كسى باشم كه به حديث جدّم عمل كنم، زيرا آن حضرت فرمود: اگر كسى با برادر مؤمنش درباره امرى مشورت كند و او رأى ناب و خالص را به وى ارائه ندهد، خداوند عقل و خردش را از او مى‏گيرد – همان‏گونه كه اگر كسى مالش را به جا مصرف نكند و حقوق مالى خود را نپردازد، خداوند آن مال را از او مى‏گيرد، احتكار علم و عقل و هوش و بجا مصرف نكردن آن مانند احتكار مال است – پس به آن عقلى كه خدا به ما عطا فرمود، درباره مشورتى كه به عمل آوردى، خالصانه به كار مى‏گيرم و آنچه حق است را به تو مى‏گويم كه اگر بدان عمل كنى، از آن‏چه هراسناكى رهايى مى‏يابى.
رأى خالص من اين است: بدان كه راه رهايى تو از آن‏چه به سبب آن بيمناكى در رعايت امور ذيل است:
1. بايد از ريختن خون (بى‏گناهان) پرهيزكنى 2. از اذيت و آزار اولياى الهى خوددارى كنى 3. با مردم مدارا كنى 4. از آنجا كه كارگزار حكومت هستى، نه آن گونه نرم خو و نرم رفتار باش كه در تو احساس ضعف كنند و نتوانى مسئوليت خود را به خوبى انجام دهى(ضعف مديريت نداشته باشى)، نه چندان شديد و خشن باش كه تو را به داشتن قساوت قلب متهم كنند. شدّت بايد بدون قساوت ولين (نرم خويى) بدون ضعف باشد. 5. با صاحب خود(منصور دوانيقى) مدارا كن – بدان كه او انسان خشن و قسى القلبى است – از اين رو با فرستادگان او نيز مدارا كن چون اگر بخواهى به نام شيعه همواره انتقاد كنى، به زحمت مى‏افتى. 6. بر پايه حق و عدل به رتق و فتق امور مردم بپرداز. 7. هيچ‏گاه با سخن چين‏ها و نمام‏ها رابطه برقرار مكن، آنان كه اهل سعايت و سخن چين‏اند، خود را به تو نچسبانند. نه تنها آنان را به حضور نپذير، بلكه اگر نزد تو اظهار ندامت كردند، توبه‏شان را هم قبول نكن مراد از «صرف و عدل» اين است: حتى اگر بگويند ما فلان خدمت را به جاى فلان سعايت انجام داديم كه معادل و كفاره آن است، پس آن خدمت را كفاره سعايت ما قرار ده، از آن‏ها نپذير. اين كه در بحث‏هاى فقهى و حقوقى گفته مى‏شود: خداوند صرف و عدلى دارد، مراد از صرف، توبه است كه نشانه انصراف گناهكار از گناه است و منظور از عدل معادل و كفاره است، آيه شريفه «عدل ذلك صياماً» (9) يعنى همتا و عدلش را بياورد، كفاره‏اش را بدهد. طرد سخن چينان براى اين است كه آنها عناصر مرموز و غير قابل شناختند. از اين رو امام(ع) هرگونه ايجاد رابطه با آنان را نهى فرمود و آن را سبب غضب و انتقام الهى برشمرد و به عبداللّه نجاشى فرمود: اگر آن‏ها را به حضور بپذيرى، مورد غضب خدا قرار مى‏گيرى و خداوند پرده‏ات مى‏درد و اسرارت را هويدا مى‏كند. 8. از مكر قبيله خوز اهواز بر حذر باش كه پدرم از پدران خود از اميرالمؤمنين(ع) خبر داده است كه ايمان هرگز در قلب يهودى و خوزى ثابت نمى‏ماند. – ظاهراً قبل از اسلام چنين بودند، اما به بركت اسلام و ولايت اهل بيت عصمت(ع) اين مكر از آن قبيله برطرف شد. از اين رو، بزرگانى چون شيخ انصارى و بسيارى از فحول علما در رشته‏هاى مختلف علمى از آن سرزمين برخاستند. اين مطالب مربوط به اوصاف سلبى بود.
اما اين كه سؤال كردى با چه كسانى رفاقت كنم و رفت و آمد داشته باشم، به چه اشخاصى اطمينان كنم و اسرارم را با چه افرادى در ميان گذارم؟ 1- راز دارى و راز داران‏
فردى كه با او مأنوس شوى و از او احساس آرامش كنى و پناهگاهى براى امورت باشد؛ «تأنس به وتستريح اليه و تلجى أمورك اليه» بايد فردى باشد كه امتحان داده، مستبصر، امين و موافق تو در دينت باشد، چون كسى كه خداوند قلبش را به تقوا امتحان كرده است، در رديف اولياى الهى قرار دارد . هرچند او به منزله شمع است در برابر آفتاب، ليكن هر دو نورند. شمع وجود مؤمن امتحان داده، در رديف شمس وجود انبياء و اوليا قرار دارد. نور ضعيف مؤمن در حد سعه وجودى خود روشنايى بخش است. مراد از «مستبصر» كسى است كه نگاه كند و نگاهش با بصيرت باشد. زيرا آن كه خواب است توانايى ديدن را ندارد و آن كه به حسب ظاهر بيدار است ولى نگاه نمى‏كند چيزى و جايى را نمى‏بيند و آن كه نگاه مى‏كند گاهى اهل نظر است، گاهى اهل بصر. چه بسا انسان به چيزى نگاه مى‏كند ولى نمى‏بيند. مستبصر در كلام امام (ع) به معناى كسى است كه داراى نگاه با بصيرت است. چون بعضى از انسان‏ها فقط اهل نظرند «و تراهم ينظرون اليك و هم لا يبصرون»(10) كسانى كه پيامبر را صرفاً به عنوان فرد عرب (پسر عبداللّه) از دودمان قريش مى‏بينند، فقط خصوصيات شناسنامه‏اى تو را مى‏دانند ولى به عنوان رسول الهى نمى‏بينند و نمى‏شناسند، اينان اهل نظرند، نه اهل بصر. به تو نظر مى‏كنند، اما آگاهى و بصيرت به تو ندارند.
پس فرمود: آنچه به تو مربوط است عاميان آن را تمييز ده. مخالف و موافق را تجربه كن، پس اگر كسى را آزمودى و دريافتى كه از جهت تقوا، قلب امتحان شده دارد و به لحاظ هوش و خردمندى مستبصر و از جهت رازدارى امين و موافق با دين توست، چنين كسى شايستگى آن را دارد كه با او رفاقت كنى و به او اطمينان داشته باشى و اسرارت را با او در ميان گذارى. 2- امور مالى و دارايى‏
از آن‏جا كه در دستگاه حكومت عباسى طنازى، بذله‏گويى و مزاح و سرايندگى وجود دارد و تو بايد مقدارى از مال را ناگزير در اين‏گونه امور و جشن واره‏ها كه مورد رضايت خدا نيست صرف كنى، پس براى جبران و كفاره آنها معادل آن را در امور الهى و اخلاقى كه مورد رضايت خداست، هزينه كن. يعنى اگر درهمى يا جامه‏اى را به صورت خلعت به كسى مى‏دهى يا به كسى ارفاق مى‏كنى كه بر مركبى سوار شود و از جايى به جايى برود و به مقصد خود برسد به شاعرى مى‏دهى كه مداحى كرده يا به مضحكى عطا مى‏كنى كه خندانده يا به طنازى مى‏دهى كه مزاح كرده است، همانند آن بودجه را براى تعليم اخلاق و احكام و قرآن و حكمت كه مورد رضايت الهى است، هزينه كن، جايزه‏ها و عطايا و خلعت‏هايت را به فرماندهان بسيج و لشكر بده كه تلاش آنها براى حفظ دين است، به كسانى كه در مسايل مربوط به حكومت پيك ميان شما و مردمند، به آنان كه در جبهه‏هاى جنگ بسر مى‏برند، به آنان كه از اصحاب اخماسند، بپرداز. امام (ع) فرمود: به آنان كه در يكى از اين گردان‏ها حضور دارند، جايزه بده. اصحاب الشروط و الاخماس يعنى سربازان حاضر در يكى از قسمت‏هاى پنج‏گانه ميدان نبرد. شُرَط جمع شرطه به معناى سرباز است.
آنگاه امام(ع) شرايط اين اموال را بيان فرمود: آنچه را از اين اموال كه اراده كردى در وجه برّ و فتوت و صدقه و حج و… هزينه كنى، جوايز و عطايا و خلعت‏هايى كه مى‏بخشى، مصرف‏هاى شخصى و جامه‏اى كه با آن‏ها و در آن‏ها نماز مى‏خوانى و صله رحم مى‏كنى و صدقه مى‏دهى، پولى كه با آن به سفر مكه مى‏روى، صله و هديه‏اى كه به خدا و رسولش (ص) اهدا مى‏كنى و… همه اين‏ها بايد از مال حلال و صد در صد خالص و پاكيزه باشد، وگرنه گناه آن مضاعف است. چون اگر انسان مالى را از راه حرام به دست آورد و در راه حلال صرف كند، از آن جهت كه اجازه اين كار را ندارد، صرف آن در راه حلال نيز گناه محسوب مى‏شود.
از اين بيان امام(ع) استفاده مى‏شود كه مشكل دستگاه‏هاى حكومت نداشتن قانون نيست، بلكه فقدان انسان‏هاى آزاده است. آرى، اگر چنين افرادى يافت شوند، همگان راضى خواهند بود. پس آن‏چه گفتنى بود، بيان گرديد. و لذا امام باقر(ع) به دو نفر از اصحابش مى‏فرمايد: به مشرق برويد يا مغرب، حرف همين است كه ما مى‏گوييم، «قال ابوجعفر(ع) لسلمة بن كهيل و الحكم بن عتيبه شرقا أو غرباً لن تجدا علماً صحيحاً الّا شيئأً يخرج من عندنا اهل البيت(ع)»(11).
امام صادق (ع) اين منشور را براى پرورش كارگزار متدين و متعهد مرقوم فرموده است. سعى كن از قدرت اجرايى خود سوء استفاده ننمايى و چيزى از طلاو نقره را اندوخته نكنى كه اگر چنين كنى، مصداق اين آيه شريفه مى‏گردى: «الذين يكنزون الذهب و الفضّه ولاينفقونها فى سبيل اللّه فبشّر هم بعذاب أليم»(12) نه تنها مال حرام را جمع نكن، بلكه از انفاق مال حلال نيز هرچند به ميزان سير كردن شكم گرسنه‏اى باشد، غافل مباش و آن را كوچك نشمار كه اين كار بزرگى است كه با آن غضب الهى از تو دور مى‏شود.
بدان من از پدرم شنيدم و او از پدران بزرگوارش از اميرالمؤمنين (ع) نقل فرمود كه او از پيامبر(ص) شنيد كه آن حضرت روزى به اصحابش فرمود: كسى كه سير بخوابد و همسايه‏اش گرسنه باشد به خدا و روز قيامت ايمان ندارد. چه همسايه گرسنه مسلمان باشد يا غير مسلمان. اصحاب گفتند: هلاك شديم. چون وضع مالى ما چندان مناسب نيست كه بتوانيم مستمندان را دريابيم. رسول خدا(ص) فرمود: از زيادى غذا و پوشاك و…خود بهره جوئيد و آتش غضب پروردگارتان را خاموش سازيد. اگر دو لباس داريد، يكى را بدهيد، كمتر غذا بخوريد مقدارى به فقرا اطعام كنيد تا كسى گرسنه و برهنه نماند.
آنگاه نوشت: پستى و سستى دنيا را برايت تشريح مى‏كنم كه بدانى داشتن دنيا شرف نيست كه عدّه‏اى براى آن دورخيز برداشته‏اند يعنى اين طور نيست كسى كه وضع مالى‏اش خوب شود و از حدّ متوسط بگذرد، بر شرفش افزوده شده باشد، اين معنا به طور تفصيل در كلام اميرالمؤمنين(ع) درباره تأسى به رسول خدا(ص) آمده است: «…فلينظر ناظر بعقله: أكرم اللّه محمد(ص) بذلك أم أهانه!»(13).
گفتنى است: داشتن مال نقص نيست، برداشت مرفهانه نقص است و گرنه طمع و تلاش در توليد براى حل مشكلات اقتصادى جامعه عبادت است، تحقير و اهانت مربوط به تلاش در مصرف است. زندگى مرفهانه با اهانت الهى همراه است. بنابراين رعايت پنج اصل اجتماعى و اخلاقى و ارزشى زير براى همگان ضرورى است: پس از آن امام صادق(ع) حديث زهد اميرالمؤمنين (ع) در دنيا و طلاق دادن آن را يادآور شده است. تا آنجا كه فرمود: من مكارم دنيا و آخرت را از زبان رسول خدا(ص) پيش‏روى تو قرار دادم (برايت بيان داشتم) بنابراين اگر به نصيحت‏هايم در اين منشور عمل كنى، پس اگر بين خود و خدا گناهان شخصى داشته باشى كه به وزن كوه‏ها و امواج درياها باشد اميد دارم كه خداوند به قدرت خود از تو بگذرد.
اى عبداللّه! مبادا مؤمنى را بترسانى زيرا پدرم از پدرش از جدش اميرالمؤمنين(ع) روايت فرمود: اگر كسى فردى را بى‏جا بترساند، رعب‏آور به او نگاه كند، خداى سبحان او را در روزى كه هيچ سايه‏اى جز سايه خدا نيست، مى‏ترساند و او را به صورت مور ضعيف و ظريفى محشور مى‏كند. يعنى كسى كه امروز متكبّر باشد، در روز قيامت ذليلانه محشور مى‏شود.
آنگاه امام (ع) در اين بخش از منشور به دستوراتى كه صبغه اخلاقى و وظيفه تربيتى دارد، اشاره كرده و فرمود: پدرم از پدرانش از على(ع) و آن حضرت از پيامبر(ص) روايت كرد كه فرمود: هر كس مؤمن گرفتارى را پناه دهد، خداوند او را در روزى كه سايه‏اى جز سايه او نيست، پناه مى‏دهد و او را از روزى كه دلهره بزرگ همه را فرا مى‏گيرد، ايمن مى‏كند و از بازگشت و سرانجام بد رهايى مى‏بخشد و كسى كه حاجت برادر مؤمن خود را برآورد، خداوند حاجت‏هاى فراوانى از او را برآورده مى‏سازد كه يكى از آنها بهشت است و كسى كه برادر مؤمن عريانش را بپوشاند، خداوند او را از لباس‏هاى فاخر بهشتى مى‏پوشاند و پيوسته در رضوان الهى است تا آن هنگام كه بر لباسى كه عريان را پوشانده، نخى باقى باشدو كسى كه برادر مؤمن گرسنه‏اى را سير كند، خداوند او را از طعام‏هاى پاكيزه بهشت برخوردار مى‏سازد و كسى كه تشنه‏اى را سيراب سازد، خداوند او را از رحيق مختوم بهشت مى‏نوشاند و كسى كه به برادرش خدمت كند، خداوند در بهشت خدمتگزار او را «ولدان مخلّدين» قرار مى‏دهد و او را در جوار اولياى طاهرينش سكونت مى‏دهد و كسى كه به اندازه يك قدم برادر مؤمنش را بر مركبى سوار كند، خداوند او را بر ناقه‏اى از ناقه‏هاى بهشتى حمل مى‏كند و فرشتگان مقرب الهى در روز قيامت به او مباهات مى‏كنند و كسى كه زنى را به همسرى برادر مؤمنش درآورد كه به او انس گيرد و سبب قوت بازوى او گردد و در كنار او به آرامش برسد، خداوند حورالعين را به ازدواج او در مى‏آورد و او را با كسى كه دوستش دارد از صديقين از اهل بيت پيامبرش(ص) مأنوس مى‏كند و آنها را نيز با او مأنوس مى‏سازد و كسى كه برادر مؤمنش را در برابر سلطان ستمگرى يارى رساند، خداوند او را در روزى كه قدم‏ها هنگام عبور از صراط لرزانند، يارى مى‏رساند و كسى كه به زيارت برادرش برود البته نه به سبب نيازى كه به او دارد، از زوار خدا نوشته شود و خداوند نيز زاير خود را گرامى مى‏دارد.
گفتنى است: گاهى صرفاً كارمندى كار را به عنوان وظيفه ادارى انجام مى‏دهد يعنى در برابر مزدى كه مى‏گيرد، وى حلال بودن اجرت را منوط به انجام وظيفه مى‏داند.
اما گاهى كارش را با صبغه عبادى و قصد تقرّب به خدا انجام مى‏دهد. يعنى چون خدا از اين كار راضى است و اهل بيت(ع) به آن امر كرده‏اند، نياز ارباب رجوع را برطرف كند. چنين انسانى كه حل مشكل مردم با ايمان را فضيلت و مورد رضاى خداو اهل بيت (ع) و ادخال سرور در قلب مؤمن مى‏داند افزون بر حلال بودن اجرتى كه مى‏گيرد، روح و ريحان بهشت را نيز براى خود تأمين مى‏كند. مانند امور عبادى كه شخصى به نيابت از ديگرى انجام مى‏دهد چون در امور مربوط به نيابت مثل حج نيابى يا نماز و روزه نيابى از هر ده ثواب 9 ثوابش براى نائب است، يكى براى منوب عنه.
بنابراين كارهايى كه كارگزاران حكومت اسلامى انجام مى‏دهند، اگر با قصد قربت همراه باشد و براى رضاى خداوند و عمل به دستورات اهل بيت(ع) انجام پذيرد، رضايت مؤمن را رضايت خدا تلقى كنند، عبادت است.
پس از آن فرمود: پدرم از پدرانش(ع) از اميرالمؤمنين(ع) و آن حضرت از رسول خدا (ص) شنيد كه به اصحابش فرمود: مردم! كسى با زبانش ايمان آورد اما با قلبش ايمان نياورد، مؤمن نيست. پس از لغزش‏هاى مؤمنان تجسّس نكنيد، لغزش‏هاى مؤمن را دنبال نكنيد. چون كسى كه لغزش مؤمنى را دنبال كند، خداوند لغزش‏هاى او را در قيامت دنبال مى‏كند و در اندرون خانه‏اش او را رسوا مى‏سازد.
پس از آن امام احاديثى را درباره مقام و ارزش مؤمن نزد خداوند، لزوم حفظ آبروى مؤمن، ادخال سرور در قلب مؤمن و… از رسول خدا(ص) و اميرالمؤمنين(ع) نقل فرمود و در پايان اين منشور نوشت: تو را به تقواى الهى و ترجيح اطاعت خدا و چنگ زدن به ريسمان الهى سفارش مى‏كنم.زيرا هر كسى كه به ريسمان خداوند چنگ زند به صراط مستقيم هدايت مى‏شود. پس از خدا پروا كن و كسى را بر رضا و ميل الهى مقدم مدار كه اين وصيت و سفارش خدا به بندگانش است، خداوند غير تقوا را از بندگان نمى‏پذيرد و جز آن را بزرگ نشمرده است و بدان كه مردمان به چيزى بزرگ‏تر از تقوا واگذار و سفارش نشده‏اند و اين سفارش ما اهل بيت (ع) است. پس اگر مى‏توانى چيزى از دنيا را برنگيرى، تا فردا(ى قيامت) تو را زير سؤال ببرد، پس چنين كن.
عبداللّه بن سليمان گفت: هنگامى كه نامه امام صادق (ع) به دست نجاشى رسيد، در آن نظر كرد و گفت: به خدايى كه جز او خدايى نيست مولا و سرورم امام صادق(ع) راست گفت: كسى به متن اين نامه عمل نكرد، مگر اين كه نجات يافت. و او نيز همواره در طول زندگى خود بدان عمل كرد. پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. شيخ انصارى اين حديث را در كتاب مكاسب آورده است و شيخ حر عاملى آن را در وسايل الشيعه، جلد 17، باب 49 از ابواب ما يكتسب به نقل كرده است. شهيد ثانى حديث را درباره تكليف شيعه در عصر غيبت در «رسالة الغيبة» آورده است. 2. سوره احزاب، آيه 4. 3. سوره روم، آيه 30. 4. سوره شمس، آيه 7 – 10. 5. سوره احقاف، آيه 3. 6. سوره ص، آيه 27. 7. مراد از آل محمّد (ص) شيعيان هستند. چون پيامبر (ص) فرمود: «انا و على أبوا هذه الامه» بحار، ج 16، ص 95 ؛ من و على دو پدر اين امت هستيم. يعنى اگر كسى مطيع و پيرو اين خاندان باشد، فرزند معنوى و آل آن‏ها محسوب مى‏شود. 8. مراد از «حظيرة» جايى است كه پرچين شده يا با سنگ و ديوار محجوب گرديده است. گرچه در بهشت باز است. اما كسى بدون اذن خدا و اولياى الهى حق ورود به آن را ندارد. از اين رو «حظيرة القدس» ناميده شده است. 9. سوره مائده، آيه 95. 10. سوره اعراف، آيه 198. 11. بحار، ج 2، ص 92، ح 20. 12. سوره توبه، آيه 34. 13. نهج البلاغه، خطبه 160.

/

خاستگاه پاداش و كيفر در نظام آفرينش‏

اشاره‏
قرآن كريم در بيان اثبات معارف، انديشه آدمى را در چارچوب اصطلاحات فلسفى و براهينِ دقيق و پر پيچ و خم محصور نمى‏سازد. هر چند كه در ارائه حقايق، اشاراتى دقيق داشته و خواص نيز از آن استفاده مى‏نمايند، ولى سبك عمومى استدلال و بيان الهى، توجه دادن انسان به فطرت و برانگيختن زمينه‏هاى فطرى و توجه به خودشناسى و يا مظاهر طبيعت مى‏باشد. به طورى كه حقايقى همچون رستاخيز و پاداش و كيفر را به صورت يك حادثه طبيعى مطرح نموده و وجدان‏هاى پاك و به دور از غفلت را سيراب مى‏گرداند.
براساس همين روش، در تبيين خاستگاه پاداش و كيفر كه موضوع نوشتار ما در اين مقاله مى‏باشد، قرآن كريم بر دو عنصرِ هدفمندى نظام آفرينش و عدالت الهى كه هر دو منبعث از حكمت الهى است، تكيه نموده و در آيات متعددى به آن مى‏پردازد. «پاداش و كيفر» و غايت آفرينش‏
مطالعه اجمالى توأم با دقت در جهان نشان مى‏دهد كه نظام آفرينش و حتى جزئيات آن، براساس هدفى حكيمانه بوده، مخلوق و مصنوعِ خداوند حكيمِ على الاطلاق مى‏باشد.
هدفمندى نظام خلقت كه از مقتضيات حكمت الهى است با بيان‏هاى گوناگونى در قرآن ياد شده و در بعضى از آيات رسيدن به پاداش و كيفر به عنوان غايت و هدف آفرينش معرفى گشته است و بر اين مبنا، پاداش و كيفر، مندرج در قاموس خلقت و منبعث از حكمت الهى است.
خداوند متعال مى‏فرمايد: «وَ خَلَقَ اللَّهُ السَّمَواتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِ‏ّ وَ لِتُجْزَى‏ كُلُّ نَفْسٍ بِمَا كَسَبَتْ وَ هُمْ لَا يُظْلَمُونَ؛(1) خداوند آسمان‏ها و زمين (مجموعه عالم) را به حق آفريده و هدف، آن است كه هر كس در برابر اعمالى كه انجام داده است، جزا داده شود؛ در حالى كه هيچ ستمى به آن‏ها نخواهد شد.»
زمخشرى در كشاف مى‏گويد: «جمله «ولِتُجْزى» عطف بر «بالحق» است؛ زيرا در آن معناى تعليل است. يا عطف بر جمله محذوفى مى‏باشد كه تقدير آن چنين است: «و خلق اللَّه السموات و الارض بالحق ليدل به على قدرته و لتجزى كل نفس»(2). در آيات ديگرى نيز غايت آفرينش را رسيدن به پاداش و كيفر اعلام نموده مى‏فرمايد: «وَ لِلَّهِ مَا فِى السَّمَواتِ وَ مَا فِى الْأَرْضِ لِيَجْزِىَ الَّذِينَ أَساؤاْ بِمَا عَمِلُواْ وَ يَجْزِىَ الَّذِينَ أَحْسَنُواْ بِالْحُسْنَى؛(3) براى خدا است آنچه در آسمان‏ها و آنچه در زمين است تا بدكاران را به خاطر اعمال بدشان كيفر دهد و نيكوكاران را در برابر نيكى‏شان پاداش دهد.»
در تركيب آيه محل بحث، وجوهى محتمل است كه بنابر نظر اكثر مفسران مى‏توان گفت: جمله «وَ لِلَّهِ مَا فِى السَّمَواتِ وَ مَا فِى الْأَرْضِ» جمله مستأنفه و لام «لِيَجْزِىَ الَّذِينَ…» براى غايت و متعلق به معناى مفهوم و متنزع از جمله «لِلَّهِ مَا فِى السَّمَواتِ وَ مَا فِى الْأَرْضِ» مى‏باشد. از اين‏رو، معناى آيه چنين مى‏شود: «آنچه در آسمان‏ها و زمين است براى خداست و آن را آفريده تا بدكاران را كيفر و نيكوكاران را پاداش دهد.»
با استفاده از آياتِ مذكور غايت و هدف از آفرينش اين است كه انسان در پرتو برنامه‏هاى تكوينى و تشريعى و تعليم و تربيت، در مسير تكامل پيش رفته و به قرب الهى و لوازم آن برسد كه در حقيقت، وصول به اين نتيجه در هر مرحله‏اى، پاداش كسانى است كه در اين مسير گام بر مى‏دارند. از سوى ديگر، كسانى كه در مسير عكس هدف آفرينش حركت نمايند، نتيجه ناخوشايند سير انحرافى خويش را خواهند ديد.
با بيان مذكور، اصل پاداش و كيفر در دنيا و آخرت، خود غايت و هدف خلقت خواهد بود وگرنه كاشت و داشت بدون برداشت كارى بيهوده بوده، از يك باغبان حكيم، قبيح مى‏باشد و از حكيم على الطلاق محال است. «پاداش و كيفر»، و عدل الهى‏
عدالت از مقتضيات حكمت الهى بوده، در آسمان‏ها و زمين و در سراسر جهان هستى ديده مى‏شود.
رسول خدا(ص) مى‏فرمايند: «بِالعَدْلِ قامَتِ السِّمواتُ و الاَرَضُ؛(4) آسمان‏ها و زمين با عدالت بر پاست.»
پس عدالتِ حاكم بر اين نظام كه از مقتضيات حكمت بالغه الهى مى‏باشد، ايجاب مى‏كند كه نيكوكار و بدكار، مطيع و عاصى هر كدام در جايگاه خويش قرار گرفته، به پاداش و كيفر مناسب خويش برسند در غير اين صورت اگر بنا شود حكم به تساوى شده، همه بخشيده شوند يا همه كيفر ببينند يا هيچ كيفر و پاداشى نباشد، لازم مى‏آيد بر خلاف آئين عدالت به اكثر نيكوكاران ستم شده، و مجرمان و مفسدان (هر چند در ظرف دنيا) ظاهراً خوشبخت باشند.
به حكم عقل، پاداش دادن نيكوكاران بر خدا لازم نيست و اين امر از باب تفضّل و احسان است نه استحقاق؛ زيرا آنان با برخوردارى از نعمت‏ها و سرمايه‏هاى الهى او را اطاعت كرده‏اند و بر اين اساس، استحقاق مطالبه چيزى را ندارند و تنها كيفر نيكوكاران، قبيح و بر خلاف عدل الهى است.
همچنين به حكم عقل، كيفر نافرمايان نيز حقِ محضِ خداوند بوده كه مى‏تواند ببخشد و يا كيفر دهد؛ زيرا فرد گنه‏كار فقط او را مخالفت كرده و بر او طغيان نموده است و حق او را ناديده گرفته است و چنانچه حقى از مخلوقات را نيز ضايع كرده است او مى‏تواند آنها را جبران كند و فرد گنه‏كار را در هر حال ببخشد و از كيفر معاف دارد. اين احكام در صورتى صحيح است كه حكم عقل در مورد هر يك از مطيع و عاصى جداگانه در نظر گرفته شود؛ بدين معنا كه اگر همه مردم مطيع فرمان الهى باشند، پاداش دادن لازم نيست؛ بلكه تفضلى از ناحيه خداوند خواهد بود و اگر همه مردم هم نافرمان و عاصى باشند، باز كيفر دادنشان بر خدا واجب نيست و عفو و بخشش همه جايز است. ولى واقعيت اين است كه انسان‏ها بر دو دسته‏اند: برخى فرمانبردار و برخى نافرمان، و رفتار يكسان با همه به هر صورتى كه باشد؛ چه همه را پاداش دهد و يا همه را كيفر دهد و يا هيچ كس را براى جزاء و پاداش زنده نكند، اين رفتار يكسان بر خلاف عدالت و حكم عقل است.(5)
وانگهى او خود به پاداش و كيفر تصريح و وعده و وعيده داده است و عمل به وعده واجب، و تخلف از وعيدهاى مؤكد با قسم نيز بعيد مى‏باشد. و بالجمله حذف پاداش و كيفر از قاموس آفرينش با عدل الهى كه خداوند خود را به آن توصيف مى‏كند، سازگار نيست.(6) در مجموعه‏اى از آيات به هر دو برهان به طور يكجا و به صورت پيوسته تصريح شده، مى‏فرمايد: «وَ مَا خَلَقْنَا السَّمَآءَ وَ الْأَرْضَ وَ مَا بَيْنَهُمَا باطِلاً ذَ لِكَ ظَنُّ الَّذِينَ كَفَرُواْ فَوَيْلٌ لِّلَّذِينَ كَفَرُواْ مِنَ النَّارِ * أَمْ نَجْعَلُ الَّذِينَ ءَامَنُواْ وَ عَمِلُواْ الصَّالِحاتِ كَالْمُفْسِدِينَ فِى الْأَرْضِ أَمْ نَجْعَلُ الْمُتَّقِينَ كَالْفُجَّارِ؛(7) ما آسمان و زمين و آنچه را بين آن دو است، به باطل خلق نكرديم. اين پندار غلط كسانى است كه كافر شدند. پس واى به حال كفار از آتش جهنم: (آيا هيچ عاقلى احتمال مى‏دهد) ما كسانى را كه ايمان آورده‏اند و عمل صالح انجام داده‏اند، همچون مفسدان در روى زمين قرار دهيم و يا پرهيزگاران را همچون فاجران قرار دهيم؟»
در آيات فوق، طى آيه اول به هدف و غايت بودن پاداش در آفرينش اشاره داشته مى‏فرمايد: «نظام خلقت بيهوده و باطل آفريده نشده، بلكه پاداش و كيفرى به دنبال داشته و كفار به كيفر جهنمى خويش مى‏رسند». و در طى آيه دوم به عدالت خداوند اشاره داشته و حكم به تساوى بين مصلح و مفسد، متقين و فجار را رد مى‏نمايد. گستره برهان هدف و عدالت‏
آنچه از براهين بر ضرورت پاداش و كيفر در جهان آفرينش اقامه شد، هر دو نشئه دنيوى و اخروى را شامل مى‏شود.
هر چند موطن اصلى، اتمّ و اكمل پاداش و كيفر، سراى آخرت است، ولى حكمت و عدالت خداوند در ظرف دنيا نيز موجب آن مى‏گردد كه هر كدام از صالح و طالح، مطيع و عاصى به نحوى از انحاء به بخشى از پاداش و كيفر خويش برسند.
آياتى كه پاداش و كيفر را به عنوان غايت و هدف آفرينش ترسيم مى‏نمايد اطلاق داشته، ظرف دنيا را نيز فرامى‏گيرد.(8)
همچنين آياتى كه به برهان عدالت اشاره دارد نيز مطلق بوده،(9) بعضى از آن آيات منطوقاً نيز عموميت دارد؛ آنجا كه حكم به تساوى مؤمنان با فاسقان و مطيعان با مجرمان را در حيات و ممات رد كرده، مى‏فرمايد: «أَمْ حَسِبَ الَّذِينَ اجْتَرَحُواْ السَّيَِّاتِ أَن نَّجْعَلَهُمْ كَالَّذِينَ ءَامَنُواْ وَ عَمِلُواْ الصَّالِحاتِ سَوَآءً مَّحْيَاهُمْ وَ مَمَاتُهُمْ سَآءَ مَا يَحْكُمُونَ؛(10) آيا كسانى كه مرتكب سيئات شدند، گمان كردند كه ما آنها را همچون كسانى كه ايمان آورده‏اند قرار مى‏دهيم كه در حال زندگى و در حال مرگ (سراى آخرت) با هم يكسان باشند؟! چه بد داورى مى‏كنند.» عدم ظرفيت دنيا براى جزاى كامل‏
هر چند بخشى از پاداش‏ها و كيفرهاى الهى در دنيا به صورت مقطعى و اجمالى و به حكمت تنبيه و تربيت جريان دارد و در صحنه دنيا گونه‏هاى مختلفى از پاداش‏ها يا كيفرهاى تشريعى و تكوينى، مادى و يا معنوى اجراء مى‏گردد، ولى عموميت نداشته، تماميت آن پاداش يا كيفر براى افراد گوناگون به ظهور نمى‏رسد. وانگهى ميزان آنها كامل و جامع نيست و به طور كلى تنها جايگاهى كه پاداش و كيفر به نحو كامل بروز مى‏كند، سراى آخرت است و دنيا از ظرفيت استيفاى كامل پاداش و كيفر الهى برخوردار نمى‏باشد.
براى اثبات اين ادعا ادله و شواهد فراوانى قابل ارائه مى‏باشد كه به طور خلاصه بعضى از آنها را ذكر مى‏نمائيم. الف. عدم امكان جزاى برخى اعمال در دنيا
همان‏طور كه بيان شد استيفاى كيفر و پاداش كامل اعمال در دنيا مقدور نيست؛ جنايتكارى كه صدها يا هزارها نفر را به قتل رسانده، چگونه مى‏توان در دنيا او را كيفر داد؟ حتى اگر اعدام شود، باز به كيفر خود نمى‏رسد.
شهيدى كه جان خويش را براى اهداف عاليه و مقدس از دست مى‏دهد، آيا در دنيا باقى مى‏ماند تا به او پاداشى عطا شود؟ كسى كه عمرى را براى خدمت به انسان‏ها زحمت مى‏كشد، در دنيا چه چيزى را به عنوان پاداش مى‏توان به او داد؟ گاهى ارزش اعمال آن‏قدر عظيم است كه پاداش‏هاى دنيوى قابليت پاداش براى آن اعمال را ندارد.
زندگى مادى اين جهان كه پر از گرفتارى‏ها و ناراحتى‏هاست، آيا قابل پاداش براى نيكوكاران است؟ دنيائى كه به تعبير قرآن متاع قليل و فانى شدنى است، چگونه پاداش اعمال بسيار نيك قرار مى‏گيرد؟ از طرفى بر فرض اين‏كه پاداش يا كيفر انسان به او داده شود، پاداش و كيفر اعمال آخرين روزها يا آخرين لحظات حيات او كجا داده مى‏شود؟! مولاى موحدان على(ع) مى‏فرمايد: «اِنَّ اللّهَ سُبحانَهُ لَمْ يَرضَها ثَواباً لِاَوْليائِهِ و لا عِقاباً لِاَعدائِهِ؛(11) خداوند سبحان (بر اثر حقارت و پستى دنيا و عدم ظرفيت آن) راضى نگشت كه آن را پاداش دوستان خود و كيفر دشمنانش قرار دهد.» ب. تنافى جزاى كامل در دنيا با اختيار انسان‏
دنيا ظرف و مهلتى براى عمل و امتحان آدمى است كه مستلزم وجود اختيار و آزادى كافى در عمل مى‏باشد. فرمان و حكم تكوينى خداوند بر اين محقق گشته تا زمان معينى كه همان اجل مسمى و مرگ حتمى است، به انسان مهلت داده شده، ظرف مناسبى براى امتحان او فراهم گردد. از اين‏رو، مجازات كامل به سراى ديگرى موكول شده است و براساس اين سنت، دنيا دار مجازات كامل نيست. خداوند مى‏فرمايد: «وَ لَوْلَا كَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِن رَّبِّكَ إِلَى‏ أَجَلٍ مُّسَمًّى لَّقُضِىَ بَيْنَهُمْ؛(12) و اگر فرمانى از سوى پروردگار تو صادر نشده بود كه آنها تا سرآمد معينى زنده و آزاد باشند، خداوند در ميان آنها داورى مى‏كرد.»
اگر همه افراد، آن هم به سرعت، در دنيا پاداش و كيفر كامل خويش را ببينند، اختيار و آزادى در عمل كه بستر رشد و تكامل است، از انسان گرفته مى‏شود و همه به خاطر خوف زياد يا شوق شديد تن به خوبى‏ها داده يا از بدى‏ها فرار مى‏كنند. بديهى است اين امر، فاقد ارزش خواهد بود.
شرف انسان به آزادى و انتخاب اوست وگرنه عبادت قهرى را ميليون‏ها ملائكه داشته و دارند. خداوند انسان را آفريده تا در ميان هوى‏ها و هوس‏ها و انگيزه‏هاى ضد و نقيض، حق را انتخاب نمايد. مهم اين است كه انسان در ميان راه حق و باطل با وجود كشش‏هاى مختلف، هوى و هوس را زير پا گذارد، همانند يوسف(ع) شعار «معاذاللّه» سر داده و از گناه برهد.(13)
يا همچون ابراهيم(ع) فرزند را به حكم خدا به قربانگاه برده و يا اسماعيل‏وار تن به اطاعت و بندگى دهد.(14) و يا همانند على(ع) در ليلة المبيت رضاى خدا را ترجيح داده، جانش را در خطر انداخته، در شب حادثه در بستر پيامبر(ص) بخوابد(15) و يا در صحنه‏هاى ديگر انفاق مال و يا ايثار طعام نمايد.(16) ج. برچيده شدن زندگى دنيوى‏
اگر كيفر انسان‏ها در همين دنيا به طور كامل و سريع صورت گيرد، نظام دنيوى استمرار نيافته، سريع به هم مى‏خورد و هدف خلقت كه فراهم شدن زمينه تكامل و تقرب است و نظام دنيوى هم ميدان آن مى‏باشد، محقق نمى‏شود.
قرآن كريم مى‏فرمايد: «وَ لَوْ يُؤَاخِذُ اللَّهُ النَّاسَ بِظُلْمِهِم مَّا تَرَكَ عَلَيْهَا مِن دَآبَّةٍ وَلَكِن يُؤَخِّرُهُمْ إِلَى‏ أَجَلٍ مُّسَمًّى؛(17) اگر خداوند مردم را به خاطر ظلمشان (سريعاً و بدون مهلت در دنيا) مجازات كند، جنبنده‏اى بر روى زمين باقى نخواهد گذاشت، ولى خداوند آنها را تا اجل نام برده شده، مهلت مى‏دهد.»
بنابراين، بااستفاده از آيه فوق، اگر بنا بر سرعت در مجازات كامل در ظرف دنيا باشد، مجازات‏هاى جانكاهى چون: صاعقه‏ها، زلزله‏ها و طوفان‏هاى شديد گنه‏كاران را در هم مى‏كوبد كه ديگر زمين جاى زندگى براى كسى نخواهد بود. ولى خداوند به لطف و كرمش و به اقتضاء حكمتش، حيات آن‏ها را تا زمان معينى تأخير انداخته، به آنها فرصت توبه و اصلاح را نيز مى‏دهد. د. تنافى جزاى كامل در دنيا با عدالت و رحمت الهى‏
پاداش و كيفر فورى در بعضى موارد، عادلانه نيست؛ زيرا كيفر و پاداش كامل، آن است كه تنها به خود عمل نگاه نشود، بلكه عوارض و لوازم آن و پيامدهاى مثبت و منفى آن به طور مستمر مورد توجه قرار گيرد و به تعبير قرآن، مقدّم و مؤخّر و آثار آن هم لحاظ شود.(18)
به عنوان مثال، شخصى كه با يك كتاب يا فيلم ايجاد صلاح يا فساد مى‏كند و مردم سال‏ها اثر خوب يا بدش را دريافت مى‏كنند، پاداش يا كيفر عجولانه بعنوان پاداش يا كيفرِ تام و تمام بر خلاف عدالت است.
بنابراين، ضمن اين كه كيفرها و پاداش‏هاى مقطعى در دنيا نيز جارى است، اما پرونده افراد تا آخر عمر و حتى پس از آن در عالم برزخ باز و آثار و لوازم اعمال نيز به آن ملحق مى‏شود تا زمانى‏كه نظام دنيوى بر چيده و سراى آخرت براى پاداش و كيفر كامل بر پا گردد.
از طرفى، در برخى موارد اجراى كيفر به نحو كامل، منافات با لطف و رحمت الهى دارد؛ زيرا ممكن است مجرم و گنه‏كارى با يك انقلاب درونى و توبه واقعى خود را اصلاح، حقوق مافى الذمه را اداء و مفاسد قبلى را جبران كند كه اين امر مستلزم مهلت در تمام مدت عمر او مى‏باشد.
پس اقتضاى لطف و رحمت الهى آن است كه انسانِ ضعيف در دامِ شيطان و اسيرِ شهوات را تا پايان عمر مهلت دهد و كيفر تام را بعد از اتمام مهلت به اجرا گذارد هر چند اين مهلت براى بعضى سبب سوء استفاده و به ضرر آنان تمام شود.
خداوند متعال مى‏فرمايد: «وَ رَبُّكَ الْغَفُورُ ذُو الرَّحْمَةِ لَوْ يُؤَاخِذُهُم بِمَا كَسَبُواْ لَعَجَّلَ لَهُمُ الْعَذَابَ بَل لَّهُم مَّوْعِدٌ لَّن يَجِدُواْ مِن دُونِهِ مَوْلاً؛(19) پروردگار تو آمرزنده و صاحب رحمت است. اگر مى‏خواست آنها را به اعمالشان مجازات كند، هر چه زودتر عذاب را بر آنها مى‏فرستاد. ولى براى آنها موعدى است كه با فرارسيدن آن راه فرارى نخواهند داشت.»
اين مقاله توسط آقاى محمد حسين رنجبرى به سفارش مركز فرهنگ و معارف قرآن دفتر تبليغات اسلامى تهيه شده است. پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1) جاثيه، 22.
2) تفسير كشاف، زمخشرى، ج 4، ص 290.
3) نجم، 31.
4) تفسير صافى، فيض كاشانى، ج 5، ص 107.
5) اقتباس از الهيات، محاضرات آيت‏الله سبحانى، ج 4، ص 170 و 171.
6) شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لَآ إِلَهَ إِلَّا هُوَ وَالْمَلَئكَةُ وَأُوْلُواْ الْعِلْمِ قَآئمَا بِالْقِسْطِ لَآ إِلَهَ إِلَّا هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ»(آل‏عمران، 18)
7) سوره ص، 27 و 28.
8) وَ لِلَّهِ مَا فِى السَّمَواتِ وَ مَا فِى الْأَرْضِ لِيَجْزِىَ الَّذِينَ أَساؤاْ بِمَا عَمِلُواْ وَ يَجْزِىَ الَّذِينَ أَحْسَنُواْ بِالْحُسْنَى» (نجم، 31)، «وَ خَلَقَ اللَّهُ السَّمَواتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِ‏ّ وَ لِتُجْزَى‏ كُلُّ نَفْسِ بِمَا كَسَبَتْ وَ هُمْ لَا يُظْلَمُونَ »(جاثيه، 22)
9) أَفَنَجْعَلُ الْمُسْلِمِينَ كَالْمُجْرِمِينَ * مَا لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ»(قلم، 35 و 36)، «أَمْ نَجْعَلُ الَّذِينَ ءَامَنُواْ وَ عَمِلُواْ الصّالِحاتِ كَالْمُفْسِدِينَ فِى الْأَرْضِ أَمْ نَجْعَلُ الْمُتَّقِينَ كَالْفُجَّارِ» (ص،28)
10) جاثيه، 21.
11) نهج البلاغه، فيض الاسلام، حكمت 407.
12) شورى، 14.
13) وَ قَالَتْ هَيْتَ لَكَ قَالَ مَعَاذَ اللَّهِ»(يوسف، 23)
14) فَلَمَّآ أَسْلَمَا وَ تَلَّهُ لِلْجَبِينِ…»(صافات،103)
15) وَمِنَ النَّاسِ مَن يَشْرِى نَفْسَهُ ابْتِغَآءَ مَرْضَاتِ اللَّهِ» (بقره، 207)
16) وَ يُطْعِمُونَ الطَّعَامَ عَلَى‏ حُبِّهِ مِسْكِينًا وَ يَتِيمًا وَ أَسِيرًا» (انسان، 8)
17) نحل، 61. «وَ لَوْ يُؤَاخِذُ اللَّهُ النَّاسَ بِمَا كَسَبُواْ…»(فاطر/ 45)
18) إِنَّا نَحْنُ نُحْىِ الْمَوْتَى‏ وَ نَكْتُبُ مَاقَدَّمُواْ وَ ءَاثَرَهُمْ وَ كُلَّ شَىْ‏ءٍ أَحْصَيْنَهُ فِى إِمَامٍ مُّبِينٍ» (يس، 12)؛ «يُنَبَّؤُاْ الْإِنسَنُ يَوْمَئذِ بِمَا قَدَّمَ وَ أَخَّرَ»(قيامت/ 13)
19) كهف، 58. موئل از ماده «وئل» به معنى ملجا و پناهگاه و وسيله نجات است.

/

انفجار نور اسلامى در فراسوى مرزها

گفتگو با حجت الاسلام سيد نصرالدين الحسنى‏ اشاره:
«گاهى اوقات آنقدر در روزمرگى زندگى غرق مى‏شويم و گرد و غبار غفلت وجودمان را پرمى‏كند كه نمى‏دانيم واقعاً در كجا ايستاده‏ايم و چه مسيرى را طى كرده‏ايم. همين كه پاى صحبت بزرگى مى‏نشينيم احساس مى‏كنيم كه تلنگرى بر ذهن غبار گرفته‏مان زده مى‏شود و ما را از خواب غفلت بيدار مى‏كند. هنگامى كه عظمت و دستارودهاى انقلاب اسلامى و تأثير شخصيت معنوى حضرت امام بر روى مسلمانان را از زبان مسلمانى در آن سوى دنيا مى‏شنويم به ما هشدار مى‏دهد كه بدان در چه نعمتى غرق هستى.
حجت السلام سيد نصرالدين الحسنى از مبلغين فعال، در سال 1967 در شهر «بومرداس» در پنجاه كيلومترى شهر الجزيره بدنيا آمد. بعد از اتمام تحصيلات دبيرستان، تحصيل در رشته رياضى را رها مى‏كند و به عشق امام خمينى (س) و بهره‏مندى از فضاى معنوى ايران و تحصيل در حوزه علميه قم به كشورمان مهاجرت و پس از آن سالهاست كه در آلمان براى ترويج معارف اسلام و قرآن تلاش مى‏كند. هنگامى كه شنيديم دگربار به ايران سفر كرده‏اند، فرصت را مغتنم شمرديم و براى مصاحبه از او دعوت كرديم. ايشان با كمال تواضع دعوت ما را پذيرفتند. آنچه مى‏خوانيد ماحصل گفتگويى است كه با اين روحانى وارسته و مخلص انجام داده‏ايم.» پاسدار اسلام‏ اگر موافق باشيد اولين سؤالمان را اينگونه آغاز مى‏كنيم:«چگونه شيعه شديد؟»
به نام خدا، با درود بر ارواح مطهر شهدا، من 15 سال داشتم كه با انقلاب اسلامى آشنا شدم و بدين ترتيب توانستم افكار و انديشه‏هاى حضرت امام خمينى را بهتر بشناسم و بعدها از طريق بعضى از برادران شيعه كه در همسايگى ما زندگى مى‏كردند و همچنين با مسافرت كردن به ساير شهرها در مورد مذهب شيعه تحقيق كردم وقتى حقايق را فهميدم به مذهب تشيع روى آوردم. با اينكه اصالتاً از خانواده اهل سنت بوديد آيا آنها مخالفتى با شما نكردند؟
نه، من در اين مورد كاملاً آزادانه مذهب شيعه را پذيرفتم، ضمن اينكه برادر بزرگترم نيز قبل از من به مذهب شيعه پيوسته بود. چگونه شد كه به ايران مهاجرت كرديد؟
وقتى از طريق مطالعه كتابها و نقل قول بعضى از شخصيت‏هاى مذهبى سياسى با افكار و اهداف والاى حضرت امام خمينى آشنا شدم، شوق ديدار ايشان روز به روز در من بيشتر مى‏شد. وقتى تصوير امام را مى‏ديدم، با خود مى‏گفتم كى مى‏شود ايشان را از نزديك ببينم. در اين زمان بود كه تصميم گرفتيد به ايران بياييد؟
بله قصد داشتم براى تحصيل در حوزه علميه به ايران بيايم. اين بود كه تحصيل در رشته رياضى را رها كردم و آماده سفر به ايران شدم. در همين زمان احساس كردم كه شايد كمى عجولانه تصميم گرفته‏ام اين بود كه با برادر بزرگم مشورت كردم. آيا مشورت با برادر بزرگتان نتيجه بخش بود؟
شايد خواست خدا بود كه من با ايشان مشورت كردم چرا كه ايشان مرا با يكى ديگر از شخصيت‏هاى بزرگ جهان اسلام يعنى شهيد سيد عباس موسوى آشنا كرد. ايشان سيد عباس موسوى را از كجا مى‏شناخت؟
يكى از نزديكان شهيد پزشك بود و در الجزاير طبابت مى‏كرد. ايشان با برادر بزرگم دوست صميمى بودند، از اين طريق بود كه من توانستم راهى لبنان شوم. براى چه منظورى به لبنان رفتيد؟
براى ادامه تحصيل در علوم دينى، شهيد سيد عباس موسوى پيشنهاد كرد بيا لبنان درس بخوان، بعداً براى ادامه تحصيل به ايران برو. و شما هم قبول كرديد؟
بله، به اين اميد كه بعد از تحصيل در لبنان به ايران بروم. در كدام مدرسه لبنان تحصيل مى‏كرديد؟
در مدرسه علميه منتظر تحصيل كردم. يك سال و نيم در آنجا درس خواندم مسئوليت آن مدرسه به عهده شهيد سيد عباس موسوى بود. در چه سالى به ايران آمديد؟
من در زمان جنگ تحميلى به ايران آمدم. درست زمانى بود كه عمليات فاو آغاز شده بود. من اخبار جنگ ايران را روزانه دنبال مى‏كردم به ايران كه آمدم بيشتر به جنگ ايران فكر مى‏كردم تا تحصيل، چرا كه ما طلبه‏هاى خارجى احساس مى‏كرديم كشور ايران خيلى مظلوم است زيرا تك و تنها بود و همه قدرتهاى بزرگ به طور غير مستقيم و مستقيم با او در جنگ بودند. چطور شد عازم جبهه شديد؟
بر اساس وظيفه دفاع از اسلام و مسلمين به همراه چندين نفر از طلبه‏هاى خارجى داوطلبانه و با عشق به جهاد به جبهه اعزام شديم. آيا كسى از همرزمان شما در جبهه به شهادت رسيد؟
بله يكى از دوستان و همرزمان ما بنام«عبدالرحمان بويشه» كه ايشان نيز فرانسوى جزايرى الاصل بود به جبهه اعزام شد و به درجه شهادت نائل آمد. ايشان در وصيتنامه‏اش مرا به عنوان وصى خود انتخاب كرده بود. حقانيت جمهورى اسلامى در دفاع مقدس چه تحولى بر روى ديگران ايجاد كرد؟
دفاع مقدس تحول شگرفى روى مسلمانها گذاشت نمونه‏اش يكى از دوستان من بود بنام «كمال كورسل» ايشان فرانسوى بودند بعدها مسلمان شدند به مذهب اهل سنت پيوستند بعد از آن شيعه شد، و سپس اعتقاد عميق و خاصى به ولايت فقيه در وجود او متبلور شد بطورى كه براى تحصيل به ايران آمد، به جبهه عزيمت كرد و نهايتاً در عمليات مرصاد شهيد و در مزار شهداى قم به خاك سپرده شد. وقتى جنگ تمام شد تصميم نگرفتيد كه به وطن خود بازگرديد؟
چرا اول تصميم داشتم به وطنم برگردم اما وقتى ياد شهدا افتادم ياد طلبه‏هايى كه از كشورهاى مختلف آمده بودند، با هم درس خوانده بوديم در كنار هم جنگيده بوديم.
ياد خاطرات آنها كه مى‏افتادم از رفتن به وطنم منصرف شدم، به مدرسه حجتيه رفتم و درسم را ادامه دادم. چگونه با همسرتان آشنا شديد؟
سال 1990 ميلادى بود با ايشان ازدواج كردم همسرم اهل آلمان بود و او نيز در قم درس مى‏خواند. چند فرزند داريد؟
چهار فرزند، بتول 13 ساله، حسن و حسين دو قلو هستند و آخرين فرزندم نرجس است. از كارتان برايمان بگوييد؟
من در آلمان زندگى مى‏كنم. در آنجا به كار تبليغ، حل و فصل امور خانوادگى مسلمانان مشغول هستم و در كنار اين كارها در ايام ماه محرم، رمضان، ولادت ائمه اطهار(ع) و يا شهادت و وفيات برنامه‏هاى ويژه‏اى را در مساجد برگزار مى‏كنيم. نقش انقلاب اسلامى و انديشه‏هاى حضرت امام تا چه حد بر روى انديشه‏هاى مردم ساير كشورها به ويژه جهان اسلام مؤثر بوده است؟
انقلاب اسلامى و افكار حضرت امام تأثير مهمى روى افكار مردم ساير كشورها داشته است از شاخ آفريقا گرفته تا اروپا، آمريكا و آمريكاى جنوبى تأثير گذاشته است. وقتى مى‏بينيم در حال حاضر طلبه‏ها از 90 كشور خارجى، براى تحصيل به ايران آمده‏اند و اين در حالى است كه اكثر آنها ابتدا مسلمان شدند و شيعه را قبول كردند و بعد براى تحصيل به ايران آمده‏اند. آيا اين نشان از عمق تأثير انقلاب اسلامى بر روى مردم كشورهاى جهان نيست؟ انقلابى كه به فرموده امام انفجار نور بود. و اين يعنى همه جا در تاريكى بود به يكباره انفجار نور همه جا را روشن كرد. و اين را كسانى كه قلبشان پاك است و اين نور را قبول مى‏كنند. مى‏فهمند منظور امام چه بوده است. شخصيت جوانان مسلمان الجزايرى تا چه حد تحت تأثير انقلاب اسلامى بوده است؟
اجاره بدهيد يك نمونه عينى از اين تأثير را خدمتتان عرض كنم. در فرانسه مسجدى بود كه برادران مسلمان الجزايرى به آنجا مى‏آمدند، عبادت مى‏كردند، و در مراسم مختلف مذهبى شركت داشتند. در ميان اين‏ها پزشكى بود كه اهل سوريه بود. بعد از انقلاب اسلامى اين پزشك شيعه مى‏شود و به تأسى از ايشان ساير جوانان اين مسجد شيعه مى‏شوند. در واقع كارهاى اصلى مسجد را جوانان شيعه به عهده مى‏گيرند. من اين نكته رابه آنها يادآور شدم« كه بخاطر اين نعمتى كه خداوند به شما عنايت فرموده است و پيشتاز در كارهاى مسجد هستيد خدا را شكر كنيد.» باز برگرديم به ابعاد شخصيتى كه حضرت امام خمينى داشتند. به نظر شما امام چه ويژگى خاصى داشت كه باعث مى‏شد در اولين برخورد جوانان جذب چهره معنوى ايشان شوند؟
يكى از ويژگيهاى بارز حضرت امام كه تأثير زيادى روى جوانان الجزايرى داشت، شجاعت حضرت امام بود. امام نه از آمريكا مى‏ترسيد نه از شوروى مى‏ترسيد و نه از هيچ ابرقدرتى در جهان. او فقط از خدا مى‏ترسيد. براى حق كار مى‏كرد. و فقط حق را در نظر مى‏گرفت. به خاطر اين اوصاف بود كه جوانان شيفته او مى‏شدند. علاوه بر اوصافى كه جنابعالى مطرح كرديد. آيا ويژگى ديگرى از امام نظر شما را جلب كرده است؟
ويژگى‏هاى اخلاقى و عرفانى حضرت امام را شايد بارها از زبان بزرگان شنيده‏ام و بخش مهمى از آن را در كتاب«در سايه آفتاب» تأليف آقاى رحيميان كه تحت عنوان «فى ظلال الشمس» به عربى ترجمه شده است مطالعه كردم كه مجموعه اين ويژگى‏ها تأثير مهمى روى مردم و جوانان داشت به عنوان نمونه وقتى ايشان در نوفل‏لوشاتو در اتاقى با جمعى نشسته بود. حضرت امام ديد كه لامپ اتاق ديگر روشن است. خودش بلند مى‏شود و لامپ را خاموش مى‏كند و دوباره در ميان جمع حضور پيدا مى‏كند بدون اينكه به كسى دستور بدهد كه «برو لامپ را خاموش كن» خوب اين سيره، اين رفتار مى‏تواند تأثير زيادى روى مردم داشته باشد. ما در كتابها و تاريخ خوانده‏ايم كه على(ع) شخصيت بزرگوارى بودند، اما در تاريخ معاصر به عينه ديديم كه حضرت امام چگونه زندگى مى‏كردند. فرهنگ ايثار و شهادت تا چه حد در حيات و عزت يك جامعه مؤثر است؟
ملت‏ها اگر مى‏خواهند عزت و شرف خودشان را داشته باشند بايد فداكارى كنند، ايثار كنند. اگر بخواهند به اين فكر باشند كه اگر خواستيم ايثار و فداكارى كنيم دنيا را از دست خواهيم داد مال و منال مان از بين خواهد رفت، آنگاه ذليل خواهند شد. شما ملّت الجزاير را ببينيد كه نه مرجع داشت نه ولايت فقيه داشت اما همين مسلمانان الجزاير مى‏گفتند كه الجزاير مال محمد(ص) است و با همين شعار ايثار و فداكارى كردند. از طرفى همين مردم الجزاير بعد از مردم لبنان بيشتر از همه متأثر از انقلاب اسلامى ايران بوده‏اند. اگر ممكن است نمونه هايى از اين تأثير را مثال بزنيد؟
شما ببينيد كه جوانان مسلمان الجزايرى حتى جوانهاى «اخوان المسلمين» چقدر به امام علاقه داشتند كه همواره تصوير ايشان را نزد خود نگهدارى مى‏كردند. فيلم‏هاى انقلابى ايرانى در سالهاى 1980 و 1981 در ميدانهاى شهر الجزاير پخش مى‏شد. اما متأسفانه در اين راستا وهابيت شروع كردند عليه انقلاب اسلامى و ايرانيان تبليغ كردند و اينكه ايرانيان مجوس هستند، در اين زمينه زياد هزينه كردند حتماً كتابهاى رايگان در همه جا پخش مى‏كردند براى اينكه نگذارند نور انقلاب اسلامى به جوانان برسد. تأثير فرهنگ ايثار و شهادت را در ملّت‏هاى معاصر چگونه ارزيابى مى‏كنيد؟
عزت و عظمت ملّت‏هايى چون ايران و لبنان در سايه فرهنگ ايثار و روحيه شهادت‏طلبى شكل گرفت. شما در جنگ ايران و عراق ديديد كه ابرقدرتها و بعضى از كشورها به عراق كمك كردند، ايران را شكست بدهند اما نتوانستند چون رهبرى مانند امام خمينى با الهام از سيره اهل بيت(ع) و قرآن كريم اسلام را طورى احيا كرد كه به مسلمانان ايران و ساير مسلمانان حيات و عزت بخشيد يا مسلمانان حزب اللّه لبنان را مثال بزنم كه گروه كوچكى هستند. اما چون راه مستقيم ولايت را مى‏پيمايند. بنابراين هميشه پيروزند. خيلى از گروه‏هاى سياسى در لبنان راهشان را ادامه ندادند اما حزب اللّه لبنان راهش را ادامه داد و الآن مى‏بينم كه حزب اللّه لبنان قدرتى است كه حدود جغرافى ندارد و همه دنيا روى آن حساب باز مى‏كند و اين را مديون ايثار و شهادت هستند. سرانجام اشغالگران عراق به ويژه آمريكا را چگونه مى‏بينيد؟
كشور عراق ميدان امتحانى بود براى مسلمانان و براى غربى‏ها. آمريكا در اين قضيه شكست خورده به حساب مى‏آيد و به بن‏بست رسيده است. اين را نه ما مسلمانان مى‏گوييم بلكه اروپايى‏ها، آلمانى‏ها و ملّت‏هايى كه حق را مى‏فهمند به اين قضيه اذعان دارند، به گفته حضرت امام «آمريكا شيطان بزرگ است» و منطق اين شيطان منطق جنگل است، منطق زور است و چنين منطقى سرانجامش به شكست منتهى مى‏شود. مردم عراق بايستى متحد باشند. آنها نبايد فراموش كنند كه همين آمريكا بود كه روزى صدام را سركار آورد و نبايد فراموش كنند كه كشورشان بدست آمريكا و حاميانش اشغال شده است. بايستى به ولايت تمسك كرده و متجاوزين را از كشورشان بيرون كنند. با توجه به اينكه شما در اروپا زندگى مى‏كنيد ديد مردم آنجا نسبت به مسلمانان چگونه است؟
متأسفانه، بعد از حادثه 11 سپتامبر ديد منفى به مسلمانان دارند، با توجه به تبليغات وسيع آمريكا و صهيونيست سعى دارند مردم اروپا را نسبت به مسلمانان و اسلام بدبين كنند. آنها خيلى تلاش مى‏كنند كه بگويند اسلام يعنى بن‏لادن اسلام يعنى طالبان. مگر بن لادن و طالبان دست پروده خود آمريكايى‏ها نبود؟
مسلم است اينطور بوده. گفتم كه آمريكا شيطان اكبر است بن لادن و طالبان را پرورش داد كه در چنين روز از آنها عليه اسلام استفاده كند و يك چهره بدى از اسلام در نزد اروپايى‏ها و ساير كشورها مجسم كند. نمونه‏اش مسئله حجاب كه در فرانسه سعى دارند آن را ممنوع كنند و الآن هم در بلژيك و شايد بعدها در ساير كشورها حجاب زنان را ممنوع كنند. چه راهكارى براى ترويج فرهنگ اسلامى پيشنهاد مى‏كنيد؟
مسلمانان جهان بايد متحد باشند شما يهودى‏ها را نگاه كنيد كه چطور با هم متحد هستند ولى متأسفانه در ميان مسلمانان اينگونه نيست. الجزايرى يك سلطه دارد، لبنانى يك سلطه و فلان كشور سلطه ديگر مگر نه اينكه ما يك قرآن داريم و يك پيامبر، پس چرا متحد نيستيم. فكر مى‏كنيد چه مشكلى فراروى مسلمانان قرار دارد؟
مشكل ما مسلمانان، مشكل فرهنگى است. به آنچه داريم عمل نمى‏كنيم شما در نظر مى‏گيريد كه پيامبر اكرم(ص) چقدر به عهد و پيمان سفارش كرده‏اند. حالا يك اروپايى وقتى قرارى با كسى مى‏گذارد درست سر قرار حاضر مى‏شود. اما ما مسلمانان وقتى قرارى با كسى مى‏گذاريم بموقع سرقرارمان حاضر نمى‏شويم. ما كه در قرار انجام مصاحبه بدقولى نكرديم؟
خير، با تشكر از شما كه به موقع آمديد و به هنگام نيز مصاحبه را تمام كرديد. پاورقي ها:

/

نگاهى به رويدادها

جهان اسلام‏
نبرد خونين شيعيان عراق در 6 شهر اين كشور با نيروهاى آمريكا و انگليس ادامه دارد.
به رغم مخالفت اردوغان، 12 افسر اسلامگرا از ارتش تركيه اخراج شدند.
آيت اللّه سيستانى دچار عارضه قلبى شدند. (17/5/83)
مقاومت مردمى عليه اشغالگران آمريكايى و انگليسى در شهرهاى شيعه نشين عراق هر روز ابعاد گسترده‏ترى به خود مى‏گيرد تا جايى كه “فيگارو” روزنامه معروف فرانسوى مى‏نويسد كه انتفاضه مردم عراق شروع شده است. ناظران سياسى مى‏گويند آمريكا به رغم بمباران سنگين شهرهاى مقدس موفق نشده به اهداف خود دست يابد. (18/5/83)
مراكز حساس بصره به كنترل مردم درآمد. از عصر ديروز بيشتر مراكز دولتى از جمله استاندارى، خيابان‏هاى اصلى و نقاط حساس شهر بصره به كنترل شهروندان و افراد مسلح درآمده است.
مقتدى صدر: اين آمريكايى‏ها هستند كه بايد از عراق خارج شوند، ما تا آخرين قطره خون خود با اشغالگران مبارزه مى‏كنيم. (20/5/83)
دولت موقت عراق در مبارزه با مردم عراق به نظاميان آمريكا اختيار تام داد.
بصره به كنترل نيروهاى مقتدى صدر درآمد.(21/5/83)
جنگ با نظاميان آمريكا، نيمى از عراق را فرا گرفت. (22/5/83)
براى اخراج اشغالگران آمريكايى، ده‏ها هزار نفر از مردم بغداد به يارى نجف شتافتند.(24/5/83)
سپر انسانى در نجف براى حفاظت از حرم علوى تشكيل شد. از همه جا آمده‏اند. شيعيان دست در دست يكديگر در اطراف حرم حضرت على(ع) سپر انسانى تشكيل داده‏اند كه اين مكان مقدس مسلمانان جهان را از تعرض اشغالگران عراق مصون نگاه دارند. نظاميان آمريكايى هم در دروازه‏هاى نجف سنگر گرفتند و براى آتش افروزى تازه در اين شهر مقدس آماده مى‏شوند. (25/5/83)
كشتار مدافعان حرم اميرالمؤمنين(ع) دور از چشم خبرنگاران از ديشب آغاز شد. پليس عراق و نظاميان اشغالگر در آستانه حمله گسترده به مدافعان حرم كليه خبرنگاران را از شهر نجف اخراج كردند. (26/5/83)
مردم خشمگين بصره يك ساختمان و دو خودرو اشغالگران انگليسى را در اين شهر به آتش كشيدند. (31/5/83)
از نخستين ساعات بامداد امروز حمله مجدد نظاميان آمريكا از زمين و هوا به نجف آغاز شد. عكس نظاميان اشغالگر آمريكايى را در لحظه درگيرى با نيروهاى مردمى در شهر مقدس نجف نشان مى‏دهد. اين درگيرى كه از نخستين ساعات بامداد امروز آغاز شده است همچنان ادامه دارد. (1/6/83)
آيت اللّه سيستانى امروز براى نجات نجف از لندن به عراق باز مى‏گردد. آتش جنگ در نجف به چند شهر ديگر عراق هم كشيده شده است. عكس نيروهاى مردمى در بصره را نشان مى‏دهد كه اعلام كرده‏اند چنانچه اشغالگران به حرم اميرالمؤمنين (ع) حمله كنند، دست به عمليات نظامى خواهند زد.
سيد حسن نصراللّه از دور تازه مذاكرات براى مبادله اسرا خبر داد.
آيت اللّه سيستانى پيشاپيش صدها هزار عراقى از بصره عازم نجف شد. (4/6/83)
ورود آيت اللّه سيستانى، مرجعيت شيعه به نجف، اشغالگران آمريكايى را مجبور به خروج از اين شهر كرد و آرامش را به بارگاه مقدس اميرالمؤمنين (ع) باز گرداند.(7/6/83)
كشتار ده‏ها عراقى در فلوجه و شهرك صدر صورت گرفت. (8/6/83)
9 مأمور موساد در جنوب بغداد توسط مبارزان عراقى به هلاكت رسيدند.
ليبى براى روشن شدن سرنوشت امام موسى صدر اعلام آمادگى كرد. (10/6/83)
دو مبارز فلسطينى طى دو عمليات شهادت طلبانه 16 صهيونيست را به هلاكت رسانده و بيش از 100 نفر را زخمى كردند. اين دو عمليات به انتقام خون شهيد شيخ احمد ياسين و دكتر الرنتيسى انجام شده است. (11/6/83)
جنگنده‏هاى آمريكايى عصر ديروز بمباران فلوجه را از سر گرفتند. (12/6/83) اخبار داخلى‏
دكتر احمدى نژاد: قشرى گرى برخى مديران، مسائل تهران را گره زده است.(17/5/83)
رهبر انقلاب: اراده مردم عراق آمريكا را درمانده كرده است.
وزير دفاع: ايران به پدافند هسته‏اى مجهز شد.
شوراى حفظ حقوق بيت المال آغاز به كار كرد. (18/5/83)
يك ديپلمات ايرانى در كربلا به گروگان گرفته شد. (19/5/83)
مدير عامل صنايع تسليحاتى كشور: توليدات نظامى ايران به 12كشور صادر مى‏شود.(20/5/83)
يك هواپيماى آموزشى توسط يك بانوى متخصص ايرانى طراحى شد. اين جت آموزشى دوكابينه براى آموزش خلبانان جنگى طراحى شده است. (21/5/83)
عمليات اجرايى تله كابين رامسر آغاز شد.
آزمايش موفقيت‏آميز موشك شهاب‏3 انجام شد. (22/5/83)
خروش مردم ايران به خاطر جنايات آمريكا در اطراف حرم اميرالمؤمنين(ع)، همراه با سراسر كشور، تهران، ديروز ميزان الحراره خشم امت اسلامى در اعتراض به هتك حرمت سومين شهر مقدس مسلمانان جهان (نجف) بود. در حالى كه در كشورهاى مختلف اسلامى از جمله پاكستان، لبنان و بحرين، تظاهرات ضد اشغالگرى برپا بود، جمعى از مردم تهران پس از راهپيمايى باشكوه براى ابراز انزجار به سفارت انگليس هجوم بردند.
پهلوان مير اسماعيلى، طلا را فداى عقيده كرد. جودوكار شايسته كشورمان با اجتناب از رويارويى با حريف اسرائيلى در اولين مسابقه خود، از دور مسابقات حذف مى‏شود.
رهبر انقلاب 7 اولويت دور جديد مسئوليت رئيس قوه قضائيه را مشخص كردند. (24/5/83)
مجلس رسيدگى به لايحه برنامه چهارم را آغاز كرد.
بهاى نفت به 47 دلار در هر بشكه نزديك شد. (25/5/83)
رهبر انقلاب: بدون كوتاه آمدن از اصول سياست خارجى اهداف نظام را پيش مى‏بريم. (26/5/83)
در مراسمى باحضور وزير علوم از برترين‏هاى كنكور 83 تجليل شد. (27/5/83)
نخستين نشست مشترك دولتمردان با نمايندگان ملت در مجلس هفتم انجام شد.
خاتمى: دل ما از فجايع عراق خون است.
رأى قطعى پرونده شهرام جزايرى صادر شد. (29/5/83)
دعوت خاتمى از سران كشورهاى اسلامى براى تشكيل اجلاس اضطرارى درباره اوضاع عراق صورت گرفت. (31/5/83)
همزمان با هفته دولت، بهره‏بردارى از هزاران طرح صنعتى، كشاورزى و مخابراتى آغاز شد. (2/6/83)
خاتمى: مظلوم‏ترين قشر جامعه كارمندان هستند.
وزير اقتصاد از مجلس درخواست يك ماه مهلت براى گزارش عملكرد صندوق ذخيره ارزى كرد. (4/6/83)
رهبر انقلاب در ديدار هيئت دولت: تا فساد مالى هست كارها به ثمر نمى‏رسد.
رضازاده در آتن با مجموع 5/473 كيلوگرم ركورد جديدى را براى حركت دوضرب جهان و المپيك به جا گذاشت.
از سوى معاون فرهنگى سازمان تبليغات اسلامى، 13 رجب «روز حمايت از نجف» اعلام شد. (5/6/83)
فرزند شجاع ايران بر سكوى افتخار جهان ايستاد، هادى ساعى با ارائه مبارزات ديدنى، دومين طلاى المپيك آتن را براى ايران به ارمغان آورد. (7/6/83)
خاتمى: امروز مرجعيت شيعه منادى دموكراسى است. (8/6/83)
دكتر توكلى: مجلس افزايش غيرقانونى قيمت بليت هواپيما را لغو مى‏كند.
رهبر انقلاب در ديدار اساتيد و دانشجويان: صاحبان زر و زور مقابل نظام صف‏آرائى كرده‏اند.
رهبر انقلاب: اشغالگران در برابر هيمنه حرم علوى شكست خوردند. (10/6/83)
وزير اطلاعات: ده‏ها جاسوس نفوذى دستگير شدند. (11/6/83)
بوش: بيش از اين نمى‏توانيم ايران را تحريم كنيم. (12/6/83)
عضو كميته پيگيرى استيضاح وزير راه از تطميع نمايندگان مجلس از سوى وزارت راه براى پس گرفتن استيضاح خبر داد. (15/6/83) اخبار خارجى‏
در اقدامى نمادين از سوى تظاهر كنندگان يونانى، پرچم المپيك 2004 آتن به خون آغشته شد.
سه حزب مهم جمهورى آذربايجان با برگزارى رزمايش ناتو در باكو مخالفت كردند.(22/5/83)
مهاجمان مسلح در بروندى، اردوگاه پناهندگان سازمان ملل را به آتش كشيدند.
برادر عبداللّه اوجلان با تشكيل يك حزب جديد از پ.ك.ك انشعاب كرد. (25/5/83)
پيروزى چاوز در رفراندوم، آمريكايى‏ها را مات كرد. (26/5/83)
ده‏ها هزار آلمانى عليه اصلاحات به خيابان‏ها ريختند.
حال پاپ وخيم شد. (27/5/83)
كاخ سفيد سرانجام شكست در برابر چاوز را پذيرفت. (28/5/83)
كره شمالى: بوش روى هيتلر را سفيد كرده است. (3/6/83)
نماينده پارلمان كانادا: نبايد با آمريكايى‏هاى احمق ائتلاف كنيم.
ژنرال مشرف استعفاى نخست وزير جديد پاكستان را پذيرفت. (5/6/83)
فضاى ضد آمريكايى در آتن سفر پاول را لغو كرد. (7/6/83)
جنگ عراق هر ساعت 4/7 ميليون دلار براى آمريكا هزينه دارد. (8/6/83)
بحران گروگانگيرى در اوستياى شمالى (روسيه) همچنان لاينحل مانده و مسئولان روسيه حاضر نيستند به درخواست گروگانگيران پاسخ مثبت دهند. بيشتر گروگان‏ها را دانش‏آموزان تشكيل مى‏دهند و والدين آنها بيرون مدرسه نگران سرنوشت فرزندان خود هستند. (12/6/83)
يك روز پس از پايان گروگانگيرى خونين در روسيه، همسر و 29 تن از بستگان ماسخادوف در چچن ربوده شدند.
هر روز آمار تكان دهنده‏ترى از گروگانگيرى خونبار روسيه مى‏رسد. در عمليات خونين آزاد سازى گروگانها در اوستياى شمالى روسيه 332 تن كشته شدند كه 155 نفر از آنها كودك بودند. (15/6/83) پاورقي ها:

/

سخنان معصومين ع

امام زمان عليه السلام‏ رسولخدا صلى اللّه عليه و آله:
«يُفَرِّجُ اللّهُ بِالمَهدى عَنِ الأُمَّةِ، يَملَأُ قُلُوبَ العِبادِ عِبادَة و يَسَعُهُم عَدلُهُ، بِه يَمحَقُ اللّهُ الكَذِبَ وَ يُذهِبُ الزَّمانَ الكَلِبَ و يُخرِجُ ذُلَّ الرِّقِّ مِن اَعناقِهِم»
(بحارالانوار، ج 51، ص 75)
خداوند به وسيله مهدى عجل اللّه فرجه الشريف از امت رفع گرفتارى مى‏كند، دلهاى بندگان را با عبادت و اطاعت پر مى‏كند و عدالتش همه جارا فرا مى‏گيرد. خداوند به وسيله او دروغ و دروغگويى را نابود مى‏سازد. روح درّندگى و سيتزه جويى را از بين مى‏برد و ذلّت بردگى را از گردن آنها برمى‏دارد. امام على عليه السلام:
«اَلا اِنَّهُ وَلِىُّ اللّهِ فى اَرضِه وَ حُكمُهُ فى خَلقِهِ وَ اَمينُهُ فى سِرِّه وَ عَلانِيَتِه».
(نجم الثاقب، ص 118)
آگاه باشيد (مهدى) جانشين خداوند در زمين و حكم خدا در مخلوقات و امين خداوند در آشكار و نهان است. امام باقر عليه السلام:
«لَو عَلِمَ النّاسُ ما يَصنَعُ المَهدِىُّ اِذا خَرَجَ، لَاَحَبَّ اَكثَرُهُم اَن لايَراهُ مِمّا يَقتُلُ مِنَ النّاسِ اَما اِنَّهُ لَيَبدَأُ بِقُرَيشٍ، فَلا يَأخُذُ مِنها اِلّا السَّيفَ، وَلا يُعطيها اِلّا السَّيفَ حَتّى يَقُولَ كَثيرٌ مِن النّاسِ: ما هذا مِن آل ِمُحَمَّدٍ، لَو كانَ مِن آلِ مُحَمَّدٍ لَرَحِم!»
(بحارالانوار، ج 51،ص 354)
اگر مردم مى‏دانستند كه حضرت مهدى هنگام ظهور، چه مى‏كند به تحقيق بسيارى از آنان دوست داشتند كه او را هرگز نمى‏ديدند زيرا بسيارى از مردم را به قتل مى‏رساند. و همانا او از قريش شروع مى‏كند و جز سلاح از آنها نمى‏گيرد و جز با سلاح، با آنان روبرو نمى‏شود تا اين كه بسيارى از مردم بگويند: اين شخص از آل محمد نيست، اگر او از آل محمد بود، قطعاً رحم مى‏كرد. امام صادق عليه السلام:
«يَفرَحُ بِخُرُوجِهِ المُؤمِنُونَ وَ اَهلُ السَّمواتِ وَ لا يَبقى كافِرٌ وَ لا مُشرِكٌ اِلّا كَرِهَ خُرُوجَهُ»
(منتخب الاثر، ص 239)
تمام مؤمنين و اهل آسمانها از قدوم مباركش خوشحال مى‏شوند ولى هيچ كافر و مشركى نمى‏ماند مگر اين كه ناراحت و غمگين مى‏شود. امام صادق عليه السلام:
«اِنَ قائِمَنا اِذا قامَ اِستَقبَلَ مِن جَهلَةِ النّاسِ اَشَدَّ مِمّا اِستَقبَلَه رَسُولُ اللّهِ صلى اللّه عليه و آله و سلّم مِنَ الجاهِلِيَّةِ، فَقيلَ لَهُ: كَيفَ ذلِكَ؟ فَقالَ: اِنَّ رَسُولَ اللّهِ اَتى النّاسَ وَ هُم يَعبُدُون الحِجارَةَ وَ الصُّخُورَ وَ العيدانِ وَ الخَشَبَ المنحُوثَةِ وَ اَنَّ قائِمَنا اِذا قامَ اَتَى النّاسَ وَ كُلُّهُم يَتَأوَّلُونَ عَلَيهِ كِتاب اللّهِ وَ يَحتَجُّ عَلَيه بِه وَيُقاتلُهُ عَلَيه اما وَ اللّهِ لَيَدخُلَنَّ عَلَيهِم عَدلَهُ جَوفَ بُيُوتِهِم كَما يَدخُلُ الحَرُّ وَ القَرُّ»
(الغيبة نعمانى، ص 159 ، بحارالانوار، ج 52، ص 361)
قائم ما روزى كه قيام كند، برخورد مردم جاهل و نادان، از او برتر و شديدتر از برخورد جاهلان دوره جاهليّت از رسولخدا صلى اللّه عليه و آله خواهد بود.
از حضرت پرسيدند: چطور؟
فرمود: وقتى پيامبر(ص) مبعوث شد، در حالى مردم را دعوت به اسلام كرد كه سنگ و كلوخ و چوبهاى ساخته شده را مى‏پرستيدند ولى وقتى قائم ما قيام كند، در حالى به سوى مردم آيد كه با كتاب خدا و تأويلهاى غلط با او برخورد كنند و به او احتجاج نمايند و با قرآن به جنگ او برآيند امّا به خدا قسم، آنچنان عدالت آن حضرت در خانه‏هايشان نفوذ كند همانگونه كه گرما و سرما نفوذ مى‏كند. امام صادق عليه السلام:
«وَ لَو لا اَنَّ السَّيفَ بِيَدِه لافتى الفُقَهاء بِقَتلِه وَلكِنَّ اللّه يُظهِرُهُ بِالسَّيفِ وَ الكَرَمِ فَيُطيعُونَهُ وَ يَخافُونَ فَيَتَقَبَّلُونَ حُكمَهُ مِن غَيرِ ايمانٍ بَل يُضمِرُون خِلافَهُ»
(ينابيع المودّة،ج 3، ص 126)
و اگر شمشير در دستش نبود، بى‏گمان بعضى فقهاء فتوا به قتلش مى‏دادند ولى خداوند او را با سلاح و بخشندگى ظاهر مى‏كند، پس ناچار از او اطاعت مى‏كنند و از ترسش حكمش را بى آن كه ايمان داشته باشند مى‏پذيرند و در دل مخالف‏اند. امام كاظم عليه السلام:
«يَفرَحُ بِه اَهلُ السَّماءِ وَ اَهلُ الاَرضِ، وَ الطَّيرُ فِى الهَواءِ، وَ الحيتانُ فِى البَحرِ»
تمام اهل آسمانها و اهل زمين و پرندگان هوا و ماهيان دريا به ظهورش خوشحال مى‏شوند. امام مهدى عجل‏اللّه تعالى فرجه:
«فَاِنّا يُحيطُ عِلمُنا بِاَنبائِكُم وَ لايَغرُبُ عَنّا شَى‏ءٌ مِن اَخبارِكُم»
(بحارالانوار، ج 53، ص 175)
ما از اخبار و اوضاع شما كاملاً آگاهيم و هيچ يك از آنها بر ما پوشيده نيست. پاورقي ها:

/

دانستنيهايى از قرآن‏

صبر و آزمايش‏
«لتبلون فى أموالكم و أنفسكم و لتسمعن من الذين أوتوا الكتاب من قبلكم و من الذين أشركوا أذى كثيرا و إن تصبروا و تتقوا فإن ذلك من عزم الأمور»
(سوره آل عمران – آيه 186)
قطعاً شما را در أموال و جانهايتان آزمايش خواهند كرد و بر شما از زخم زبان آنها كه پيش از شما بر آنان كتاب آسمانى نازل شد (أهل كتاب) و از مشركان، آزار بسيار خواهد رسيد و اگر شكيبايي را پيشه خود سازيد و صبر كنيد و تقوا داشته باشيد، سبب نيرومندى و قوت اراده شما در كارهايتان خواهد شد.
لتبلونّ: اين كلمه با لام تأكيد و نون تأكيد ثقيله مؤكد شده است كه معلوم شود بلا و ابتلا براى تمام مؤمنين است و قطعا هر انسانى در طول زندگى خويش مواجه با سختى ها، مصيبت ها و مشكلات فراوان خواهد شد، بالاتر اينكه از اهل كتاب كه دشمنان مسلمانان به حساب مى‏آيند، و از مشركان، اذيت و آزار زيادى خواهند ديد، و تنها راه چيره شدن بر مشكلات و مصايب زندگى، صبر و تحمل است كه با صبر و شكيبايى تمام مشكلات آسان مى‏گردد، گو اينكه اگر تقوا را پيشه كنند و بدانند كه تمام اين مصيبت ها و مشكلات، آزمايش الهى است و هر چه بلا بيشتر گردد، اجر و پاداش افزوده‏تر مى‏شود (البلاء للولاء)، بى گمان مصيبت‏ها اگر به سنگينى كوه هم باشد، تحملش آسان مى‏گردد. و اصولا اساس جهان بر امتحان و آزمايش افراد بشر نهاده شده وناگزير پيش آمدهاى ناگوار بر انسان روى خواهد آورد و لذا بايد هر آن، انسان، خود را آماده مقابله با حوادث سخت و ناگوار نمايد و با آنها دست و پنجه نرم كند و خويشتن را با زيستن در ميان سيل بلا سازش دهد. شأن نزول:
شأن نزول آيه چنانكه در تفاسير آمده است چنين است:
وقتى كه مسلمانان از مكه به مدينه مهاجرت كردند و از خانه و آشيانه خود دور گشتند، مشركان قريش، اموال و اثاث زندگى آنان را مورد تجاوز قرار دادند و به تصرف غاصبانه خويش در آوردند، از آن گذشته هر كسى را مى‏يافتند آزار مى‏دادند و شكنجه مى‏نمودند، اعم از شكنجه بدنى و شكنجه روحى. و هنگامى كه مسلمانان به مدينه آمدند در آنجا نيز گرفتار يهوديان گشتند و خصوصا از زخم زبان‏هاى كعب بن اشرف، شاعر يهودى بد زبان و ناسزاگو، در امان نبودند، كه اين شاعر با شعرهاى دشنام آميز خود مسلمانان را هجو مى‏كرد و به پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله توهين مى‏نمود و مشركان را بر ضد آنان مى‏شوراند، تا جايى كه رسول گرامى اسلام صلى الله عليه و آله و سلم كه الگوى رحمت و شفقت است ناچار دستور قتل آن پليد را صادر كرد و او به كيفر اعمال زشت خود در دنيا پيش از آخرت رسيد و به دست مسلمانان هلاك شد تا در آن عالم نيز مورد خشم و غضب الهى قرار گيرد و به سزاى اعمال خود برسد.
ناگفته نماند كه اين آيه مخصوص آن زمان و آن حادثه نيست بلكه خبر از يك سنت الهى تغيير نا پذير مى‏دهد كه تمام انسان ها در تمام عصرها و زمانها بايد مورد آزمايش و امتحان قرار گيرند و نه تنها در اموال و جانهاى خويش كه حتى از شكنجه هاى معنوى و جسمى دشمنان اسلام در امان نخواهند بود و راه چاره اين است كه انسان در برابر مشكلات – هر چند فروان باشد – به خاطر خدا و براى خدا، صبر و تحمل كند و استقامت را از دست ندهد. و اين از مسائل طبيعى و بديهى است زيرا انسان به هيچ وجه نمى‏تواند جلوى ورود مصيبت هاى سهمگين و بلاهاى طبيعى و غير طبيعى را بگيرد، پس انسان عاقل چاره اى جز صبر و تحمل ندارد،حال اگر اين صبر قرين با تقوا باشد يعنى ضمن اينكه خود را براى آن همه تيرهاى بلا آماده سازد، آن را براى خدا و در راه رسيدن به رضايت و خشنودى او، تحمل كند، قطعا پاداش زيادى خواهد داشت و با تقوا، مشكلات آسان مى‏گردد، و لذا در اين آيه كريمه مؤمنين را امر به صبر و تقوا مى‏كند كه با اين دو بال، مؤمن مى‏تواند به عرش نزديك شود، از اين روى آن را به عنوان “عزم الأمور” معرفى مى‏نمايد كه كنايه از محكم كارى و نفوذناپذيرى دارد.
بدينسان مى‏بينيم مؤمنان صدر اسلام بسيار تحمل مى‏كردند و اذيت و آزار دشمنان خدا را با دل و جان خريدار بودند، زيرا در راه هدف، تحمل مصيبت، شيرين و گواراست، گو اينكه هر چه ما مصيبت و سختى ببينيم، در مقابل آن مصيبت هايى كه بر مسلمانان آن دوران وارد مى‏شد بسيار اندك و ناچيز است و خود رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم آنقدر در برابر اذيت مشركان و كفار صبر كرد كه فرمود: “ما أوذى نبى مثل ما أوذيت” – هيچ پيامبرى به اندازه من اذيت و آزار نديده است.
از اين آيه مباركه نتيجه مى‏گيريم كه: مشكلات و مصيبت ها براى همه است «فإنهم يألمون كما تألمون و ترجون من الله ما لا يرجون» و نه تنها مسلمانان كه حتى كفار و دشمنان خدا نيز در دنيا سختى هاى زيادى مى‏بينند، با اين تفاوت كه آنان هيچ اميدى ندارند ولى مسلمين به خداى خود اميد وار هستند و همين اميد است كه انسان را آبديده و با صلابت مى‏كند و گرفتاريهايش را چون عسل مصفّى مى‏گرداند. اين اميد همان تقوا است كه سنگرى است محكم و نيرومند در برابر بلاهاى روزگار.
عزيزان: در اين دوران پر خطر، پيوسته منتظر بلا باشيد و هرگز شكيبايى را از دست ندهيد و هيچ وقت زبان به نا شكرى و شكايت نگشاييد كه با صبر و شكر، مشكلات آسان بلكه بر طرف مى‏گردد، و اگر هم آمد، در راه خدا خوش آمد. باشد كه خداوندشما را همراه با صابران و شاكران ثبت نمايد. آمين رب العالمين. پاورقي ها:

/

امام خمينى ثابت و استوار از آغاز تا پايان‏

خودباورى شرط استقلال‏
هيچ ملتى نمى‏تواند استقلال پيدا بكند الا اينكه خودش خودش را بفهمد و تا زمانى كه ملت‏ها خودشان را گم كرده‏اند و ديگران را به جاى خودشان نشانده‏اند، نمى‏توانند استقلال پيدا كنند.
… اگر شما ديديد كه غربى‏ها در صنعت پيشرفتى دارند، اشتباه نشود. خياك نكنيد كه در فرهنگ هم پيشرفت دارند. شما دانشجويان عزيز خودتان در صدد باشيد كه از غربزدگى بيرون بيائيد و گمشده خود را پيدا كنيد. شرق،فرهنگ اصيل خود را گم كرده است و شما كه مى‏خواهيد مستقل و آزاد باشيد بايد مقاومت كنيد و بايد همه قشرها بناى اين را بگذارند كه خودشان باشند. بايد كشاورزان در صدد باشند كه روزى خودشان را از زير زمين بيرون بياورند و كارخانه‏ها خودكفا باشند تا صنايع كشورمان رشد پيدا كند. همچنين دانشگاه‏ها خودكفا و مستقل باشند تا نياز به غرب نداشته باشيم. جوانان ما، دانشمندان ما، اساتيد دانشگاه‏هاى ما از غرب نترسند، اراده كنند در مقابل غرب، قيام كنند و نترسند. (3/10/58)
اينجانب نمى‏گويم ما خود همه چيز داريم. معلوم است ما را در طول تاريخ نه چندان دور خصوصاً و در سده‏هاى اخير از هر پيشرفتى محروم كرده‏اند و دولتمردان خائن و دودمان پهلوى خصوصاً و مراكز تبليغاتى عليه دستاوردهاى خودى و نيز خود كوچك ديدن‏ها و ياناچيز ديدن‏ها، ما را از هر فعاليتى براى پيشرفت محروم كرد. وارد كردن كالاها از هر قماش و سرگرم كردن بانوان و مردان خصوصاً طبقه جوان به اقسام اجناس وارداتى از قبيل ابزار آرايش و تزئينات و تجملات و بازى‏هاى كودكانه و به مسابقه كشاندن خانواده‏ها و مصرفى بار آوردن هرچه بيشتر كه خود داستان غم‏انگيز دارد و سرگرم كردن و به تباهى كشاندن جوان‏ها كه عضو فعال هستند با فراهم آوردن مراكز فحشاء و عشرتكده‏ها و ده‏ها از اين مصائب حساب شده براى عقب نگهداشتن كشورهاست. من وصيت دلسوزانه و خادمانه مى‏كنم به ملت عزيز كه اكنون كه تا حدود بسيار چشم‏گيرى از بسيارى از اين دام‏ها نجات يافته و نسل محروم حاضر به فعاليت و ابتكار برخاسته و ديديم كه بسيارى از كارخانه‏ها و وسائل پيشرفته مثل هواپيماها و ديگر چيزها كه گمان نمى‏رفت متخصصين ايران قادر به راه انداختن كارخانه‏ها و امثال آن باشند و همه دست‏ها را به سوى غرب يا شرق دراز كرده بوديم كه متخصصين آنان اينها را به راه اندازند، در اثر محاصره اقتصادى و جنگ تحميلى خود جوانان عزيز ما قطعات محل احتياج را ساخته و با قيمت‏هاى ارزانتر عرضه كرده و رفع احتياج نمودند و ثابت كردند كه اگر بخواهيم مى‏توانيم.
بايد هوشيار و بيدار و مراقب باشيد كه سياست بازان پيوسته به غرب و شرق با وسوسه‏هاى شيطانى شما را به سوى اين چپاولگران بين المللى نكشند و با اراده مصمم و فعاليت و پشت كار خود به رفع وابستگى‏ها قيام كنيد و بدانيد كه نژاد آريا و عرب از نژاد اروپا و آمريكا و شوروى كم ندارد و اگرخودى خود را بيابد و يأس را از خود دور كند و چشم داشت به غير خود نداشته باشد، در دراز مدت قدرت همه كار و ساختن همه چيز را دارد و آنچه انسان‏هاى شبيه به اينان به آن رسيده‏اند، شما هم خواهيد رسيد، به شرط اتكال به خداوند تعالى و اتكاء به نفس و قطع وابستگى به ديگران و تحمل سختى‏ها براى رسيدن به زندگى شرافتمندانه و خارج شدن از تحت سلطه اجانب، و بر دولت‏ها و دست اندكاران است، چه در نسل حاضر و چه در نسل‏هاى آينده، كه از متخصصين خود قدردانى كنند و آنان را با كمك‏هاى مادى و معنوى تشويق به كار نمايند و از ورود كالاهاى مصرف‏ساز و خانه برانداز جلوگيرى نمايند و به آنچه دارند بسازند. تا خود همه چيز بسازند. (26/11/61) رهنمودهاى مقام معظّم رهبرى
دنياى اسلام مى‏تواند در پرتو برنامه ريزى و همكارى متقابل به يك بلوك مقتدر اسلامى تبديل شود…
در اين اوضاع پرآشوب، اگر امت اسلامى قدرتمند نشود يقيناً دستخوش بحران خواهد شد و به همين علت كشورهاى اسلامى بايد با گسترش همكاريها در عرصه‏هاى مختلف از جمله اقتصاد، جهان اسلام را به جايگاه مقتدر و پرعظمتى برسانند…
جهان اسلام، ظرفيت‏ها و امكانات مادى و انسانى فراوانى دارد و مى‏تواند با استفاده صحيح از ظرفيت‏ها و منابع بسيار غنى خود، در رشد و توسعه عمومى جهان نقش برجسته‏اى بر عهده گيرد…
نبايد اجازه دهيم قدرتهايى كه جهان را به صحنه تعارض و درگيرى تبديل كرده‏اند به منابع بى‏پايان جهان اسلام به عنوان يك طعمه نگاه كنند…
تشكيل بازار مشترك اسلامى، ايده‏اى كاملاً عملى است كه تحقق آن، نيازمند فراهم آمدن مقدمات مختلفى است و بانك توسعه اسلامى مى‏تواند در عملى شدن اين گونه اهداف نقش مهمى ايفا كند…
قدرتهاى سلطه‏گر با هر بهانه‏اى كشورهاى اسلامى را به بلوكه كردن سرمايه‏ها و دارايى‏ها تهديد مى‏كنند كه جهان اسلام مى‏تواند با برنامه ريزى براى تمركز فعاليت‏هاى بانكى كشورهاى اسلامى در مجموعه دنياى اسلام، اين احساس ناامنى را از بين ببرد. (26/6/83)
احتمال خطا و آسيب پذيرى در روشها و شيوه‏ها، همواره وجود دارد. بنابراين همه مسئولان بايد با شناسايى دقيق خطاها و عبرت گرفتن از اشتباهات خود و ديگران، روشها را دائماً اصلاح كنند…
برخى بنام نو انديشى و اصلاح، در اهداف تجديد نظر مى‏كنند كه اين ديدگاه انحرافى در واقع همان ارتجاع و عقب گرد است و در مقابل برخى به اسم صلابت و پايدارى، بر روشهاى غلط پافشارى مى‏كنند كه اين هم تحجر است…
آنچه آنها مى‏خواهند اصلاح نيست بلكه افساد است زيرا مستكبران در حقيقت بدنبال تجديد نظر جمهورى اسلامى در مبانى و اصول و ارزشهاى نظام هستند تا منافع خود را درايران تأمين كنند.
در قانون اساسى براى مسئولان رده‏هاى مختلف كشور شرايط و وظايفى پيش‏بينى شده كه تحقق آن شرايط و كارآمدى در انجام دادن وظايف قانونى ملاك مشروعيت مسئولان است…
از هيچ كس انتظار معجزه نمى‏رود اما در عملكرد همه مسئولان بايد كارآمدى و نشانه‏هاى موفقيت در انجام دادن وظايف محوّله، آشكار و ملموس باشد…
اگرچه مراكز سلطه در تشريح علت دشمنى با نظام اسلامى از موشك و اتم و غنى سازى سخن مى‏گويند اما حقيقت اين است كه نظام اسلامى ضمن ارائه الگويى مبتنى بر عقل و منطبق با خواسته‏هاى انسانى، عملى بودن تشكيل حكومتى برپايه اسلام را براى ملتهاى مسلمان اثبات كرده و در پرتو پيشرفت سياسى،فرهنگى،علمى، اجتماعى و اقتصادى و ثبات و پايدارى مستمر، هر روز بيش از پيش مورد توجه نخبگان، جوانان و توده‏هاى ملتهاى مسلمان قرار مى‏گيرد. (1/7/83) پاورقي ها:

/

جهاد و مجاهدان در قرآن‏

جهاد يك قانون عمومى در عالم آفرينش است و همه موجودات جهان اعم از نباتات و حيوانات بوسيله جهاد مانع را از سر راه خود برمى‏دارند تا بتوانند به كمال مطلوب خود برسند و با عوامل نابودى خود مبارزه كنند. جَهد را تلاش توأم با رنج معنى مى‏كنند.جهاد، مصدر است بمعنى تلاش و نيز اسم است به معنى جنگ و جنگ را از آن جهت جهاد گويند كه تلاش توأم با رنج است. (قاموس قرآن)
البته بايد توجه داشت كه جهاد علاوه بر نبردهاى دفاعى و گاه تهاجمى، مبارزات علمى، اقتصادى فرهنگى و سياسى را نيز در بر مى‏گيرد.
از آنجا كه هميشه افراد زورمند و خودكامه، فرعونها و نمرودها اهداف انبياء را مزاحم خود مى‏ديده‏اند در برابر آنها، ايستاده و جز به محو دين و آيين خدا راضى نبودند. از طرفى دينداران راستين در عين تكيه بر عقل و منطق و اخلاق بايد در مقابل اين گردنكشان ظالم بايستند و راه خود را با مبارزه و درهم كوبيدن آنان، به جلو باز كنند. به هر حال يكى از افتخارات ما مسلمانان آميخته بودن دين با مسأله حكومت و داشتن دستور جهاد در برنامه‏هاى دينى است. اسلام بر خلاف مسيحيت كنونى كه مى‏گويد: «…هركس به رخساره راست تو طپانچه زد رخساره ديگر را به سوى او بگردان (انجيل متى، باب پنجم، شماره 39) چنين دستورى نمى‏دهد، چرا كه اين دستور انحرافى باعث جرأت و جسارت ظالم و تجاوزگر مى‏شود، حتى مسيحيان جهان امروز نيز هرگز به چنين دستورى عمل نمى‏كنند و كمترين تجاوزى را با پاسخى شديدتر كه آن هم بر خلاف دستور اسلام است جواب مى‏گويند.
جهاد اسلامى اهدافى را تعقيب مى‏كند و آنچه ما را از ديگران جدا مى‏سازد همين است. جهاد اسلامى براى خاموش كردن فتنه‏ها، دفاع از خويشتن، محو شرك و بت پرستى و براى حمايت از مظلومان وضع شده است.
در قرآن كريم، در آيات مختلفى سخن از جهاد و وصف مجاهدان و پاداش آنان به ميان آمده است و حتى خداوند به جهادگران بيدار سوگند ياد كرده است و فرموده: «سوگند به اسبان دونده (مجاهدان) در حالى كه نفس زنان پيش مى‏رفتند، سوگند به افروزندگان جرقه آتش(در برخورد سمهايشان با سنگهاى بيابان)، سوگند به هجوم آوردندگان سپيده دم،(كه آنچنان بر دشمن هجوم سريع مى برند) كه گرد و غبار به هر سو پراكنند،(ناگهان) در ميان دشمن ظاهر شدند».(1)
از اينجا روشن مى‏شود كه جهاد آنچنان عظمتى دارد كه حتى نفسهاى اسبهاى مجاهدان، شايسته سوگند است. و همچنين جرقه‏هاى ناشى از برخورد سمشان به سنگها و گردوغبارى كه در فضا پخش مى‏شود. آرى گرد و غبار صحنه جهاد هم پرارزش است.
خداوند در آيه 251 سوره بقره به يك قانون كلى اشاره كرده و مى‏فرمايد: «و اگر خداوند بعضى از مردم را بوسيله بعضى ديگر دفع نكند سراسر زمين فاسد مى‏شود.» و در جايى ديگر يكى از فلسفه‏هاى تشريع جهاد را چنين بازگو مى‏كند: «و اگر خداوند بعضى از مردم را بوسيله بعضى ديگر دفع نكند. ديرها و صومعه‏ها و معابد يهود و نصارا و مساجدى كه نام خدا در آن بسيار برده مى‏شود، ويران مى‏گردد.»(2)
از آن‏جا كه هرگونه دعوت به خداپرستى بر ضد جبّارانى است كه مى‏خواهند مردم همچون خدا آنها را بپرستند! اگر آنها فرصت پيدا كنند تمام اين مراكز را با خاك يكسان مى‏كنند.
قرآن كريم يكى از خصوصيات ياران پيامبر(ص) را چنين بر مى‏شمرد كه: «در برابر كفار شديد و دلسختند» (اشدّاء على الكفّار)(3)، آرى مؤمنان در ميدان جهاد آنچنان مى‏غرّند كه نمى‏توان تصور كرد، آنها همان كسانى‏اند كه در خلوت شبانه‏شان با معبود گريه سر مى‏دهند.
خداوند در آيه 71 سوره نساء فرمان آماده باش دائمى به مسلمانان مى‏دهد و براى حفظ موجوديت اجتماعشان مى‏فرمايد: «اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد، با كمال دقت مراقب دشمن باشيد، مبادا غافلگير شويد و از ناحيه آنها خطرى به شما برسد.» سپس دستور مى‏دهد كه براى مقابله با دشمن از روشها و تاكتيكهاى مختلف استفاده كنيد و «در دسته‏هاى متعدد يا به صورت اجتماع، براى دفع دشمن حركت كنيد.» اين آيه دستور جامع و همه جانبه‏اى به تمام مسلمانان، در همه قرون و اعصار مى‏دهد كه براى حفظ امنيت خود و دفاع از مرزهاى خويش دائماً مراقب باشند. و يكنوع آماده باش مادى و معنوى بطور دائم بر اجتماع آنها حكومت كند و حتى خداوند در آيه 102 سوره نساء براى آنكه مسلمانان در ميدان جنگ، موقع نماز از دشمن غفلت نكنند دستور نماز خوف را تشريع مى‏كند و اين چيزى جز توجه دادن مسلمانان به دشمن و لزوم هوشيارى و بيدارى در همه مكانها و زمانها نيست.
و از طرفى خداوند به لزوم آمادگى رزمى كافى در برابر دشمنان تأكيد كرده، مى‏فرمايد: در برابر دشمنان هرچقدر توانايى داريد از نيرو و قدرت و اسبهاى ورزيده براى ميدان آماده سازيد. با اين وسايل دشمن خدا و دشمن خود را بترسانيد، «و اعدّوا لهم مااستطعتم من قوّةٍ و من رباط الخيل ترهبون به عدوّ اللّه و عدوّكم»(4) در اين آيه خداوند به مسلمانان هشدار مى‏دهد كه در انتظار نمانيد تا دشمن به شما حمله كند و آنگاه آماده مقابله شويد، بلكه از پيش بايد به حد كافى آمادگى در برابر هجومهاى احتمالى دشمن داشته باشيد. تعبير آيه به قدرى وسيع است كه بر هر عصر و زمان و مكانى تطبيق مى‏كند و بايد به عنوان يك شعار همگانى در همه جا تبيلغ شود. تأكيدات قرآن بر امر جهاد باعث شده است كه مسلمانان در طول تاريخ اين ميدان را خالى نگذارند و در صحنه‏هاى مختلف حتى با نفرات كمتر، در ميدان جنگ پيروز شوند.
مسلمانان با اين شعار در ميدانها حضور پيدا مى‏كردند كه ما در هر حال به «احدى الحسنيين» (يكى از دو نيكى) مى‏رسيم، يا پيروز مى‏شويم و يا در راه خدا و اعتقاد خود شهيد مى‏شويم كه اين خود نوعى پيروزى است در هر حال براى مسلمانى كه در ميدان جهاد حاضر مى‏شود شكست معنا ندارد كه اين خود علاوه بر تقويت اراده و دادن انگيزه، دشمنان را نيز متحير و مرعوب مى‏كند. در عصر حاضر نيز استعمارگران از اين تعاليم قرآن به شدت وحشت دارند و سعى بر دور كردن مسلمانان از مفاهيمى چون جهاد و شهادت دارند. امام على(ع) درباره جهاد مى‏فرمايند:«انّ الجهاد بابٌ من ابواب الجنّه فتحه اللّه لخاصّة اولياءه ؛ جهاد، درى از درهاى بهشت است كه خداوند آنرا به روى خواص اولياء خود باز كرده است»(5) و حضرت امام خمينى (ره) مى‏فرمايد: «ملتى كه شهادت دارد اسارت ندارد.»
با اين مقدمه، به بررسى ابعاد جهاد و مرور شخصيت مجاهدان از ديدگاه قرآن كريم مى‏پردازيم در اين بحث از تفسير گرانقدر نمونه بهره‏برده‏ايم.
هنگامى كه مسلمانان در مكه بودند مشركان پيوسته آنها را آزار مى‏دادند. مسلمانانى كه مورد شكنجه و اذيت قرار مى‏گرفتند مرتباً خدمت پيامبر مى‏رسيدند و شكايت مى‏كردند و اذن جهاد مى‏خواستند. اما پيامبر به آنها مى‏فرمود: صبر كنيد، هنوز دستور جهاد به من داده نشده است. تا اينكه پيامبر از مكه به مدينه هجرت نمود. خداوند آيه 39 سوره حج را نازل فرمود. اين آيه كه متضمن اذن جهاد است، نخستين آيه‏اى است كه درباره جهاد نازل شده است. خداوند در اين آيه مى‏فرمايد: «خداوند به كسانى كه از طرف دشمنان بر آنها جنگ تحميل شده است اجازه جهاد داده است، چرا كه آنها مورد ستم قرار گرفته‏اند؛ اذن للّذين يقاتلون بانّهم ظلموا». سپس اين اجازه را با وعده پيروزى از سوى خداوند تكميل كرده، مى‏فرمايد: «و خداوند قدرت بر يارى كردن آنها را داراست» مسلمانان بايد آنچه در توان دارند در عالم اسباب بكار گيرند و در انتظار يارى خداوند نيز باشند، اين همان برنامه‏اى بود كه پيامبر اسلام در تمام مبارزاتش بكار مى‏گرفت و پيروز مى‏شد. در آيه 190 سوره بقره نيز خداوند دستور مقاتله و مبارزه با كسانى كه با مسلمانان مى‏جنگند را صادر كرده و مى‏فرمايد: «با كسانى كه با شما مى‏جنگند در راه خدا پيكار كنيد؛ و قاتلوا فى سبيل اللّه الّذين يقاتلونكم» تعبير به «فى سبيل اللّه» هدف اصلى جنگهاى اسلامى را روشن مى‏سازد كه جنگ در منطق اسلام هرگز بخاطر انتقامجويى يا جاه‏طلبى يا كشورگشايى نيست. بلكه تمام حركات و رفتار هنگام و بعد از جنگ رنگ خدايى دارد. قرآن كريم در ادامه توصيه به رعايت عدالت، حتى در ميدان جنگ و در برابر دشمنان كرده، مى‏فرمايد: «از حدّ تجاوز نكنيد، چرا كه خداوند تجاوزكاران را دوست ندارد». خداوند در آيه بعد با صراحت بيشترى دستور جهاد را بيان كرده و مى‏فرمايد: «آنها (همان مشركانى كه از هيچ گونه ضربه زدن به مسلمين خوددارى نمى‏كنند) را هر كجا بيابيد به قتل برسانيد و از آنجا كه شما را (از مكه) بيرون كردند، آنها را بيرون كنيد»(6)
چرا كه اين يك نوع دفاع عادلانه و مقابله به مثل منطقى است. خداوند در آيه 192 همين سوره با اشاره به هدف جهاد در اسلام مى‏فرمايد:«با آنها پيكار كنيد تا فته از ميان برود و دين مخصوص خدا باشد» و بعد اضافه مى‏كند: «اگر آنها (از اعتقاد نادرست خود) دست بردارند (مزاحم آنها نشويد زيرا) تعدى جز بر ستمكاران روا نيست؛ و قاتلوهم حتّى لا تكون فتنه و يكون الدّين للّه فان انتهوا فلاعدوان الّا على الظّالمين». نظير اين تعبير در جاى ديگر نيز آمده است: «و قاتلوهم حتّى لاتكون فتنه و يكون الدّين كلّه للّه فان انتهوا فانّ اللّه بما يعملون بصير»(7) در تفسيرهاى اهل سنت و تفاسير مختلف شيعه از امام صادق (ع) نقل شده است كه چنين فرمود:«تأويل و تفسيرنهايى اين آيه هنوز فرا نرسيده است و هنگامى كه قائم ما قيام كند، كسانى كه زمان او را درك كنند تأويل اين آيه را خواهند ديد، به خدا سوگند در آن موقع، دين محمّد به تمام نقاطى كه شب پوشش آرام بخش خود را بر آن مى‏افكند خواهد رسيد تا در سراسر زمين مشرك و بت‏پرستى باقى نماند». در جاى ديگر خداوند مى‏فرمايد: «در راه خدا پيكار كنيد و بدانيد خداوند شنوا و دانااست ؛ و قاتلوا فى سبيل اللّه و اعلموا انّ اللّه سميعٌ عليم».(8)
يكى ديگر از آياتى كه در آن به جهاد امر شده است آيه 75 سوره نساء است. در اين آيه دعوت به جهاد بر اساس تحريك عواطف انسانى مى‏باشد. در اين آيه خداوند مى‏فرمايد: «چرا شما در راه خدا و در راه مردان و زنان و كودكان مظلوم و بى‏دفاعى كه در چنگال ستمگران گرفتار شده‏اند مبارزه نمى‏كنيد؟ (آيا عواطف انسانى شما اجازه مى‏دهد كه خاموش باشيد و اين صحنه‏هاى رقت‏بار را تماشا كنيد؟) و مالكم لاتقاتلون فى سبيل اللّه و المستضعفين من الرّجال و النّساء و الولدان».
در آين آيه شريفه ضمن دعوت به جهاد به يكى از اهداف متعالى جهاد در اسلام نيز اشاره شده است. رهايى و نجات مظلومين در هر جاى عالم يكى از وظايف مردان مسلمانى است كه قرآن را آويزه گوش خود كرده‏اند و اگر به اين آيه نجات بخش قرآن به معناى واقعى عمل شده بود، در دنياى امروز انسانها اينگونه به استضعاف كشيده نشده بودند. خداوند در آيه بعد براى تشجيع مجاهدان و ترغيب آنها به مبارزه با دشمن و نيز مشخص ساختن صفوف و اهداف مجاهدان مى‏فرمايد: «افراد با ايمان در راه خدا و آنچه به سود بندگان خدا است پيكار مى‏كنند ولى افراد بى‏ايمان در راه طاغوت و قدرتهاى ويرانگر ؛ الّذين آمنوا يقاتلون فى سبيل اللّه و الّذين كفروا يقاتلون فى سبيل الطّاغوت»(9) اين آيه نيز تأكيدى ديگر بر انگيزه‏هاى مجاهدان است. آنگاه كه انگيزه جهاد الهى باشد، مجاهدان اجازه هرگونه برخورد و رفتار حتى در ميدان جهاد را ندارند. در هر حال زندگى خالى از مبارزه نيست، منتهى جمعى در مسير حق و عدّه‏اى در راه باطل و شيطان پيكار مى‏كنند. خداوند در ادامه آيه با تأكيد بر جهاد مى‏فرمايد: «با ياران شيطان پيكار كنيد و از آنها وحشت نداشته باشيد؛ فقاتلوا اولياء الشّيطان».
يكى ديگر از آياتى كه در آن خداوند فرمان به جهاد داده است. آيه 78 سوره حج است، «و در راه خدا جهاد كنيد و حق جهادش را ادا نمائيد، و جاهدوا فى اللّه حقّ جهاده».
در آيه 73 سوره توبه خداوند به پيامبر دستور شدت عمل در برابر كفار و منافقين را داده و مى‏فرمايد: «اى پيامبر با كافران و منافقان جهاد كن و در برابر آنها روش سخت و خشن در پيش گير».
«يا ايّها النّبى جاهد الكفّار و المنافقين واغلظ عليهم» البته طرز جهاد در برابر كفار جهاد همه جانبه و مخصوصاً جهاد مسلحانه است و منظور از جهاد با منافقان انواع و اشكال ديگر مبارزه، غير از مبارزه مسلحانه است مانند مذمت،توبيخ، تهديد و رسوا ساختن. خداوند علاوه بر آنكه به پيامبرش فرمان جهاد مى‏دهد، يكى از وظايف او را تشويق و ترغيب مسلمانان و مؤمنين به جهاد بر مى‏شمارد و مى‏فرمايد: «يا ايّها النّبى حرّض المؤمنين على القتال ؛ اى پيامبر مؤمنان را به جنگ با دشمن تشويق كن»(10) آيه فوق بيانگر اهميت تقويت هرچه بيشتر روحيه سربازان مى‏باشد و نيز يك دستور اسلامى به رهبر جامعه اسلامى است. خداوند در ادامه براى تشويق مسلمانان، خود نيز وعده نصرت و يارى داده، مى‏فرمايد: «اگر از شما بيست نفر سرباز با استقامت باشند بر دويست نفر غلبه خواهند كرد و اگر از شما صدنفر باشند بر هزار نفر از كافران غلبه مى‏كنند» به اين ترتيب مسلمانان نبايد منتظر اين باشند كه از نظر نفرات جنگى با دشمن در يك سطح مساوى قرار گيرند بلكه حتى اگر عدد آنها يك دهم دشمن باشد باز وظيفه جهاد بر آنها فرض است. اما به دنبال دستور سنگين فوق خداوند آنرا چند درجه تخفيف مى‏دهد و مى‏گويد: «هم اكنون خداوند به شما تخفيف داد و دانست در ميان شما افرادى ضعيف و سست هستند، در اين حال اگر از شما صد نفر سرباز با استقامت باشد بر دويست نفر غلبه مى‏كنند و اگر هزار نفر باشند بر دوهزار نفر به فرمان خدا پيروز مى‏شوند.»(11) يعنى هنگامى كه مسلمانان گرفتار ضعف و سستى شوند و در ميان آنها افراد تازه كار و ناآزموده باشند مقياس سنجش همان نسبت دو برابر است. واقعيت اين است كه در هيچ كدام از جنگهاى صدر اسلام عدّه و تجهيزات مسلمين برترى بر عده و تجهيزات كفار نداشت و عامل پيروزى آنها، اعتقاد و عزم راسخ مسلمين و نصرت خداوند بود. و اين مسأله در مورد جنگ عراق با ايران نيز صادق بود و ايرانيان در حالى 8 سال در برابر عراق و تجاوز او ايستادند كه تمام ابرقدرتها و دنيا پشت سر عراق بود و نيروى ايمان و امداد الهى بود كه ايرانيان را در آخر سربلند كرد. اين همان وعده خداوند است كه مى‏فرمايد:«يا ايّها الّذين آمنوا ان تنصروا اللّه ينصركم و يثبّت اقدامكم ؛ اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد، اگر خدا را يارى كنيد، شما را يارى مى‏كند و گامهايتان را استوار مى‏سازد.»(12) و اين است وعده نصرت خداوند.
نكته‏اى كه به آن بايد توجه داشت اين است كه براى انسانهاى معمولى يك امر طبيعى است كه جنگ ولو با دشمن و در راه خدا خوشايند نيست. در جنگ هم اموال و انسانها تلف مى‏شوند و هم جراحتها و مشقات وجود دارد، البته براى عاشقان راه حق و كسانى كه در سطح بالايى از معرفت قرار دارند جنگ با دشمنان حق شربت گوارايى است كه آنان همچون تشنه كامان به دنبال آن مى‏روند و مسلماً حساب آنها از حساب توده مردم جدا است. خداوند در آيه 216 سوره بقره مى‏فرمايد:«جنگ (با دشمن) بر شما مقرر شده است، در حالى كه از آن اكراه داريد؛ كتب عليكم القتال و هو كرهٌ لكم» و سپس به عنوان يك قانون كلى و اصل اساسى كه حاكم بر قوانين تكوينى و تشريعى خداوند است اشاره كرده و مى‏فرمايد: «چه بسا از چيزى اكراه داشته باشيد، در حالى كه براى شما خير است و چه بسا چيزى را دوست داشته باشيد و آن براى شما شرّ است.»
خداوند در آيه 16 سوره توبه مسلمانان را از طريق ديگرى تشويق به جهاد كرده، متوجه مسؤوليت سنگين خود در اين رابطه مى‏كند كه نبايد تصور كنيد تنها با ادعاى ايمان همه چيز درست مى‏شود. بلكه صدق نيت و درستى گفتار و واقعيت ايمان شما در مبارزه با دشمنان، آن هم يك مبارزه خالصانه و دور از هرگونه نفاق روشن مى‏شود. نخست مى‏گويد: آيا گمان كرديد شما به حال خودتان رها مى‏شويد و در ميدان آزمايش قرار نخواهيد گرفت، در حالى كه هنوز مجاهدان شما و همچنين كسانى كه جز خدا و پيامبر و مؤمنان محرم اسرارى براى خود انتخاب نكرده‏اند، مشخص نشده‏اند. در حقيقت جمله فوق دو مطلب را به مسلمانان گوشزد مى‏كند و آن، اينكه تنها با اظهار ايمان كارها سامان نمى‏يابد و شخصيت اشخاص روشن نمى‏شود، بلكه با دو وسيله، مردم آزمون مى‏شوند. نخست جهاد در راه خدا و دوم ترك هرگونه رابطه و همكارى با منافقان و دشمنان كه اولى دشمنان خارجى را بيرون مى‏راند و دومى دشمنان داخلى را. در جاى ديگر خداوند براى تأكيد بيشتر مى‏فرمايد:«ما قطعاً همه شما را مى‏آزمائيم، تا معلوم شود مجاهدان واقعى و صابران از ميان شما كيانند(و مجاهد نماها و منافقان چه كسانى) ؛ و لنبلونّكم حتّى نعلم المجاهدين منكم و الصّابرين»(13)
در آيه 19 سوره محمد موضع گيريهاى مختلف «مؤمنان» و «منافقان» در برابر فرمان جهاد روشن مى‏شود. «كسانى كه ايمان آورده‏اند مى‏گويند چرا سوره‏اى نازل نمى‏شود» سوره‏اى كه در آن فرمان جهاد باشد و تكليف ما را در برابر دشمنان سنگدل روشن سازد. اين وضع حال مؤمنان راستين است. اما (منافقان هنگامى كه سوره واضح و روشنى نازل مى‏گردد كه در آن سخنى از جنگ است، منافقان بيمار دل را مى‏بينى كه همچون كسى كه در آستانه مرگ قرار گرفته است ( با نگاهى مات و مبهوت و چشمانى كه حدقه آنها از كار ايستاده) به تو نگاه مى‏كنند.»
ميدان جهاد براى مؤمنان، ميدان اظهار عشق به محبوب و ميدان پايدارى و مقاومت و پيروزى است. و در چنين ميدانى ترس معنى ندارد. اما براى منافقان ميدان مرگ و نابودى و بدبختى است، ميدان شكست و جدايى از لذات دنيا است. ميدانى است تاريك و ظلمانى با آينده‏اى وحشتناك و مبهم!
خداوند در آيه 77 سوره نساء ضمن نكوهش كسانى كه ابتدا منتظر فرمان جهاد بودند ولى بعد از نزول آيات جهاد، براى شركت در ميدان جهاد مسامحه كردند مى‏فرمايد: «راستى شگفت‏انگيز است (حال جمعيتى كه در يك موقعيت نامناسب با حرارت و شور عجيبى تقاضا مى‏كردند به آنها اجازه جهاد داده شود). و به آنها دستور داده شد كه فعلاً خوددارى كنيد و به خود سازى و انجام نماز و تقويت نفرات خود و اداى زكات بپردازيد، اما هنگامى كه زمينه از هر جهت آماده شد و دستور جهاد نازل گرديد، ترس و وحشت يكباره وجود آنها را را فرا گرفت و زبان به اعتراض در برابر اين دستور گشودند و صريحاً گفتند: خدايا چرا به اين زودى دستور جهاد را نازل كردى؟ چه خوب بود مدتى اين دستور به تأخير مى‏افتاد». پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. سوره عاديات، آيات 5 – 1. 2. سوره حج، آيه 40. 3. سوره فتح، آيه 29. 4. سوره انفال، آيه 60. 5. نهج البلاغه، خطبه 27. 6. سوره بقره، آيه 191. 7. همان، آيه 244. 8. سوره انفال، آيه 39. 9. سوره نساء، آيه 76. 10. سوره انفال، آيه 65. 11. سوره انفال، آيه 66. 12. سوره محمد، آيه 7. 13. سوره محمد، آيه 31.

/

خانه و خانه سازى در قلمرو اخلاق و فضيلت‏

##نعمتى الهى‏##
آيين جاودانى و حيات بخش اسلام تمامى جنبه‏هاى زندگى انسان را در نظر داشته و در حالى كه اصول اساسى حقيقت، حكمت و عدالت را براى ترسيم روابط فردى و اجتماعى مورد توجه قرار مى‏دهد به آرامش، سعادت و بهروزى آحاد بشرى عنايت دارد و براى تأمين نيازهاى واقعى جوامع انسانى ضوابطى را مشخص نموده است تا آنان به دور از ناگوارى‏ها و نگرانى‏ها و با رعايت آنها در كنار يكديگر با امنيت و سلامتى زندگى كنند. يكى از نعمت هايى كه قرآن بدان اشاره مى‏كند محل سكونت آدمى است: « و اللّه جعل لكم من بيوتكم سكناً(1)؛ خداوند خانه‏هاى شما را مكان آرامشتان قرار داد».
در حقيقت مسكن از مهمترين احتياجات خانواده‏ها مى‏باشد و تا اين فضا را آدمى در اختيار نداشته باشد ديگر امكانات برايش گوارا نخواهد بود و در ميان تمامى مزاياى خانه، مهمترين آنها امنيت و آسايشى است كه در آن به صاحبش دست مى‏دهد.
براساس ارزشهاى دينى مسلمان بايد در شرايطى زندگى كند كه بتواند خداى خويش را بهتر عبادت كند و خويشتن را براى زندگى جاويدان مهيا نمايد. اين گونه نيست كه فرد پرهيزگار حتماً بايد در جايى تنگ و تاريك و به دور از تسهيلات ابتدايى و در مكانى غير اصولى سكونت اختيار نمايد، قرآن هيچ گاه آدمى را از امكانات و شرايط مناسب محروم نكرده است بلكه به پيروان خود توصيه مى‏كند از رزق‏هاى پاكيزه و حلال، نعمت‏هاى الهى، جلوه‏هاى لطف حق و مانند آن بهره گيريد امّا به گونه‏اى زندگى كنيد كه امور مذكور برايتان اصل و اساس و هدف قرار نگيرد و شما را از كمالات معنوى، فضايل و مكارم رشد دهنده غافل نكند و به هنگام استفاده از امكانات مشروع كه از راه حلال آنها را تدارك ديده‏ايد، محرومان، افراد بى‏بضاعت و رنج ديدگان جامعه را فراموش نكنيد. همچنين موقع استفاده از تسهيلات و امور رفاهى حقوق ديگران را مراعات كنيد و اجازه دهيد برادر دينى و همسايه شما هم در شرايطى آرام بخش زندگى كند و در مشقت و عسرت قرار نگيرد. حضرت على (ع) فرموده‏اند: «الدنيا دار مجاز و الآخره دار قرار فخذوا من ممرّكم لمقرّكم(2)؛ دنيا خانه عبور(موقت) است، بايد براى محل سكونت دائمى وسيله و امكانات برداشت و از جايى كه فناپذير است براى مكانى ابدى استفاده نمود.
خانه‏اى كه تجملات و تشريفات آن ما را از سراى جاويد غافل نمايد و از همدردى با انسانهاى ديگر باز دارد و عبادت و خودسازى و تربيت ساكنانش را تحت الشعاع قرار دهد نه تنها براى اهل آن آرامش به ارمغان نمى‏آورد بلكه چون باتلاقى صاحب خود را در آلودگى‏هاى خطرناك و انحراف‏هاى مصيبت بار فرو مى‏برد.
تأكيد اسلام در ساختن خانه همان موضوعى است كه دانشمند برجسته جهان اسلام خواجه نصيرالدين طوسى مورد توجّه خوانندگان قرار مى‏دهد: بنيادى استوار(در برابر حوادث طبيعى و بلاها) تأمين نور و برخوردارى از نسيم و هواى مناسب، اجتناب
از تكلّف و اشراف زدگى. پرهيز از مجاورت با اهل شر و فساد، تفكيك محل سكونت خانواده و ميهمانان، وسعت و فراخى بنا، اجتناب از عصبى بودن زمين و مكان خانه و مراعات حال همسايگان.(3)
از ديدگاه ارزشهاى الهى، اگر انسان در خانه خويش به عصيان و خلاف و اسراف روى آورد اگرچه در خانه‏اى استوار و محكم هم سكونت داشته باشد، فرجامى فاجعه‏آميز داشته و زمينه‏هاى سقوط و هلاكت خويش را فراهم نموده است قرآن به ما هشدار مى‏دهد: «افلم يهدلهم كم اهلكنا قبلهم من القرون يمشون فى مساكنهم انّ فى ذلك لآياتٍ لاولى النهى(4)؛ آيا آن همه مردمى كه پيش از اين در مساكن خويش راه مى‏رفتند و ما همه را هلاك كرديم سبب هدايت اينان نشده است اين‏ها نشانه هايى است براى اهل خرد. اهميت مسكن‏
بايد به اين واقعيت مسلّم توجه داشت كه مسكن نه به عنوان سرپناه بلكه به مثابه وسيله‏اى است كه مى‏بايست معيارهاى اساسى لازم براى ايجاد پيوند بين زندگى خانواده و محيط را دارا باشد. واحد مسكونى محور اصلى زندگى والدين و فرزندان است و بايد شامل فضاى كافى براى غذا(تهيه، مصرف و ذخيره)، دورهم نشستن،خوابيدن،فعاليت‏هاى فردى از قبيل انجام تكاليف اعضاء و كوشش‏هاى ديگر باشد، مسكن بربهره‏ورى و ثبات خانواده تأثير مى گذارد و احساس عزّت و سربلندى و نيز حاكميت امنيت و آسايش برساكنين آن بايد تحقق يابد. به همين دليل رسول اكرم(ص) برخوردار بودن از خانه خوب را از نشانه‏هاى سعادت دانسته‏اند.(5) چه خوب است كه واحدهاى مسكونى به فرصت‏هاى اشتغال نزديك باشند حضرت امام زين العابدين (ع) مى‏فرمايد: از خوشبختى مرد است كه كسب او در محل اقامت(وطن) خودش باشد و مجبور نباشد براى (تأمين معاش) به آوارگى و دوره‏گردى روى آورد.(6)
توجه به مسايل بهزيستى، بهداشتى،دسترسى به تسهيلات عمومى از قبيل مراكز درمانى، مدرسه، كتابخانه، مراكز خريد و مهم‏تر از همه اينها قرار گرفتن در حوالى مراكز مذهبى و مقدس همچون: امامزاده و حسينيه بر كيفيت مسكن مى‏افزايد. مسايل محيطى، هواى پاك، فضاى باز، ميزان تحمل سر و صدا، تراكم جمعيت، عملكرد مؤثر، ظاهر خوب، مصونيت در مقابل حوادث طبيعى، ملاحظه مسايل فرهنگى، ارزشها و هنجارهاى اخلاقى و مذهبى از شرايطى است كه بايد يك مسكن خوب از آن برخوردار باشد.(7)
دخل و تصرف در فضا، نظم و نسق دادن، سازماندهى و ساماندهى فضاو معنا دادن به آن، معمارى خانه را پديد مى‏آورد. در واقع انسان ضمن آن كه با ساختن سرپناه، نيازها و مقاصد مادى و فيزيكى خود را تأمين مى‏كند، تعلقات مذهبى، فرهنگى و سنت‏هاى بومى، حالات عاطفى و تمايلات درونى خويش را در خانه به نمايش مى‏گذارد. همانگونه كه هسته اوليه‏اى تحت عنوان خانواده، اجتماع را مى‏سازد. مسكن عمده‏ترين فضاى زيستى به شمار مى‏آيد و از اين رو، روح اصلى جامعه، ويژگى‏ها و مختصات عمومى و غالب اجتماع بدون امعان نظر در خانه، كشف و ادراك نمى‏شود. اين گونه بناها علاوه بر تنوع كاربرى ها، نماينده سليقه‏ها و تمايلات گوناگون افراد جامعه‏اند و در واقع در مسكن گرايش‏هاى مردمى به نحوى نسبتاً آزادانه‏تر از ديگر فضاها نمود پيدا مى‏كند.(8)
خانه سازى آنقدر در اسلام اهميت دارد كه از روزى كه مسلمانان در پى تهيه وجهى براى احداث آن است دوست خدا شمرده شده و براى چنين مبلغى نبايد خمس بدهد.(9)
ناگفته نماند كسى كه براى سكونتش احتياج به خانه دارد و نمى‏تواند آن را بخرد مگر با ربح معامله كه در طى چند سال كسب مى‏كند بنا به فتواى حضرت امام خمينى (قدس سره) مى‏تواند در هر سال مقدارى از نيازمندى‏هاى خانه را بپردازد و به عنوان مثال در يكسال زمين تهيه كند و در سال ديگر مصالح ساختمانى و در سال سوم ساير مخارج آن را بدهد و يا آن كه خانه‏اى بخرد و بهايش را بطور اقساطى طى چندين سال بپردازد در اين صورت تهيه مسكن جزو مخارج سال به حساب مى‏آيد و از پرداخت خمس معاف است، امّا اگر بخواهد چندين سال پول پس انداز كند تا بعداً خانه‏اى بخرد. مبالغ پس انداز شده جزو مخارج سالانه به حساب نمى‏آيد و بايد خمس آنها را بپردازد.(10)
اگر صاحب خانه به دلايلى دچار ورشكستگى اقتصادى شود. اسلام خانه را از مستثنيات ديون دانسته و به طلب كار اجازه مطالبه آن را نمى‏دهد.(11) محمد بن ابى عمير، از راويان مورد وثوق، مدتى به شغل بزازى اشتغال داشت، اگرچه وى تمكّن مالى داشت ولى اموالش از دستش رفت و به فقر و تنگدستى گرفتار شد او از مردى ده هزار درهم طلب داشت. مديون براى پرداخت بدهى خود، خانه مسكونى خويش را به همين مبلغ فروخت و روانه خانه ابن ابى عمير گرديد، در را كوبيد، صاحب خانه از منزل بيرون آمد. مديون پول‏ها را تحويلش داد و خاطر نشان ساخت: مبلغى است كه از شما به ذمّه من است. پرسيد اين پول را چگونه بدست آورده‏اى؟ گفت: خانه‏ام را فروخته‏ام. ابن عمير گفت: ذريح محاربى از امام صادق(ع) نقل كرده است مرد مديون به دليل اداء دين از منزل مسكونى خود رانده نمى‏شود.(12) بعد افزود به خدا قسم با آن كه هم اكنون در مضيقه مالى هستم به نحوى كه حتى به يك درهم نياز دارم اما اين پول را نمى‏گيرم.(13) آراسته به صفاى معنوى‏
فلسفه انجام عبادات و فرائض تحقق تقوا در عرصه حيات انسانى است. اگر اعضاى ساكن در خانه داراى روح پارسايى و پرهيزگارى باشند. كرامت،شرافت، خميرمايه سعادت و كليد خير دنيا را بدست آورده‏اند و بر محل سكونت آنان امنيت و سلامتى روانى و روحى حاكميت پيدا مى‏كند و زمينه رشد و تكامل و شكوفايى آنان فراهم مى‏گردد و با گسترش چنين معنويتى برگستره محلات مسكونى، شهرك‏ها و شهرها تمامى افراد نسبت به يكديگر منبع خير مى‏گردند و همگان از شرارت و ضرر متقابل مصون هستند. هراس و اضطرابى كه در خانه‏ها و مجتمع‏هاى مسكونى مردم در برخورد با يكدگر دارند به دليل فقر فضيلت و كمبود مكارم و تربيت‏هاى قرآنى و روايى است. خانه‏اى سالم است كه به تقوا آراسته باشد. قناعت اهل منزل به امور حلال، اكتفا به حداقل امكانات، پرهيز از تجملات و تشريفات، اجتناب از فزون‏طلبى و زياده خواهى و عدم رشك بردن بر زندگى ديگران زمينه‏اى براى رويش تقوا در تمامى شئونات زندگى مى‏باشد. تجمل گرايى ، اسراف، افراط در تدارك امكانات محل سكونت و زياده روى در تزئينات منزل امرى مذموم و برنامه‏اى مطابق با هواهاى نفسانى و اميال فناپذير است. آدمى مى‏تواند در زمينه‏هاى گوناگون زندگى حدود الهى، موازين شرعى و قناعت را مراعات كند محصول اين انتخاب، آزادگى، رهايى از دلهره و تشويش است، در ضمن نياز انسان به خانه‏اى در خور شأن، وسيله‏اى متداول و متعارف، لباس و خوراكى معتدل برطرف مى‏شود. آنچه در فرهنگ اسلامى اهميت دارد پاكى در طهارت و استفاده از امكاناتى است كه از راه مشروع و يا پيمودن مسير راستى و درستى بدست آورده است. خانه بايد از نظر باطن در حد اعلاى معنويت و از نظر ظاهر ضمن رعايت اصول مهندسى و فنى، تأمين نور و رعايت حال همسايگان در فضاسازى، عارى از پيرايه‏هاى غير ضرور باشد در غير اين صورت، اهل آن از حق فاصله مى‏گيرند، دل‏ها به هوا و هوس دچار مى‏شود و ويروس‏هاى خلاف و گناه روح ساكنين آن را دچار عفونت‏هايى درمان‏ناپذير مى‏سازد. خانه آراسته به راستى، آميخته به طراوات، صفا، صميمت، درستى، سلامت، انصاف و آرامش خواهد بود.
خاتم رسولان حضرت محمد مصطفى (ص) در خانه‏اى ساده روزگارى با بركت را سپرى نمود و چون به سوى معبود خويش شتافت، خشتى برخشتى ننهاده بود.(14) سفيان ثورى نقل كرده است. على(ع) آجرى بر آجرى قرار نداد و نه چوبى بر روى چوبى گذاشت، با وجود آن كه رهبر جهان اسلام گرديد در مقر حكومت خويش يعنى شهر كوفه حاضر نگرديد در محل اقامت فرمانروايان اقامت گزيند و به خانه‏اى كوچك اكتفا نمود، فقيران را بر خود ترجيح داد و آنان را در كاخ سفيد كوفه مستقر ساخت، گاهى اوقات سلاح خويش را مى‏فروخت تا لباسى يا طعامى تهيه كند.(15) نقش تربيتى و تبليغى خانه‏
قرآن كريم مى‏فرمايد: «واجعلوا بيوتكم قبلة؛(16) خانه‏هاى خود را مقابل يكديگر (به صورت متمركز) قرار دهيد. از اين كلام استوار آسمانى چنين بر مى‏آيد كه در آن زمان گروهى از پيروان حضرت موسى(ع) به صورت افرادى افسرده و مبتلا به رنجى روحى زندگى مى‏كردند و تفرقه و پراكندگى بر ناراحتى آنان مى‏افزود. لذا آن فرستاده الهى به همراه برادرش هارون مأموريت يافت براى انسجام به زندگى آنان و التيام رنج روحيشان اقداماتى به عمل آورد آن حضرت در نخستين قدم دستور داد پيروانش خانه‏هايى ساخته و مساكن خويش را از فرعونيان جدا كنند و براى استحكام روابط اجتماعى، تقويت عواطف و احياى روح جمعى و افزايش اقتدار در مقابل دشمنان اين خانه‏ها را مقابل هم و به صورت متمركز بنا نمايند و از پراكندگى و طفيلى بودن دست بردارند و بعد از احداث ساختمان به تربيت روحى و سازندگى اخلاقى روى آورند و خود را براى درهم كوبيدن قواى باطل و عوامل ستم آماده كنند وقتى خانه‏هاى اهل ايمان اين گونه روبروى هم و در يك جهت باشد، موسى و برادرش بهتر قادر بودند در ميان آنان به نشر حقايق دينى و تبليغات مذهبى بپردازند، بنى اسرائيل هم مى‏توانستند به سهولت نماز جماعت برپا كنند جمله اقيموا الصلوة كه بعد از عبارت «واجعلوا بيوتكم» آمده بر اين حقيقت دلالت دارد. همچنين آنان با اين سبك مسكن سازى زودتر مى‏توانستند در جلسات مشورتى و گردهم‏آيى‏هايى كه رهبرانشان ترتيب مى‏دادند حضور بهم رسانند.(17) اقليت‏هاى مسلمان كه در نواحى غير مسلمان زندگى مى‏كنند بايد از اين اصل قرآنى تأثير پذيرند و از تفرقه و پراكندگى محل سكونت دست بردارند و در هر شهرى محله‏اى را براى اقامت خود اختصاص دهند و اجازه ندهند مخالفان در ميانشان بذر تفرقه و كدورت بيافشانند، فرهنگ مهاجم حالت احاطه و سلطه دارد و با اين وصف خانه‏هاى مسلمانان در مناطقى كه بصورت اقليت زندگى مى‏كنند بايد به صورت پايگاهى جهت يك زندگى اسلامى و كانونى براى اقتدار معنوى درآيد، اين افراد از طريق ارتباطات و مناسبات اجتماعى محله‏اى كه با يكديگر دارند مى‏توانند پيش از محيط مدارس بر تربيت و پرورش نسل نوجوان و جوان اثر بگذارند و آنها را به سوى رشد اخلاقى و بصيرت دينى سوق دهند.(18)
خانه حتى در جوامع كنونى با وجود تحولات جديد در چگونگى پرورش فرزندان دخالت اساسى دارد و تا هنگامى كه طفل به مدرسه گام مى‏گذارد آنچه را بايد كودك فراگيرد، آموخته است و بخش عمده‏اى از فرهنگ اهل خانه به وى انتقال مى‏يابد. پس از آن نيز غالب اوقات فرزندان در منزل مى‏گذرد و در صورتى كه فضاى خانه معطر به ديانت و فضيلت باشد كودك و نوجوان از عطر روح افزاى ايمان بهره‏مند مى‏گردند. از ديدگاه قرآن و روايات، خانه نخستين كانون براى تربيت و پرورش فرزندان است، كلام وحى به مؤمنان هشدار مى‏دهد: اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد خود و اهل خانه را از آتشى كه هيزم آنها انسان‏ها و سنگ‏هاست
مصون نگه‏داريد.(19) در روايتى آمده است وقتى اين آيه نازل گرديد افرادى از رسول اكرم(ص) پرسيدند: چگونه اهل خانه را از شراره‏هاى سوزان جهنم حفظ كنيم، آن حضرت فرمود: آنچه خدا امر كرده امر مى‏كنى و از آن‏چه خداوند بازداشته باز مى‏دارى. اگر از تو قبول كردند آنها را (از آتش) نجات داده‏اى و اگر نپذيرفتند تو وظيفه‏ات را انجام داده‏اى.(20) در حديث ديگرى آن خاتم رسولان جامعه اسلامى را اين گونه نصيحت نموده‏اند: بدانيد همه شما نگهبان يكديگريد و نسبت به كسانى كه مأمور مراقبت از آنانيد مسؤوليت داريد. مرد نگهبان اهل خانه‏اش مى‏باشد و زن نيز حافظ خانواده شوهر و فرزندان است و نسبت به آنان مسؤوليت دارد.(21)
فرزندان، تحت تأثير تمام انگيزه‏هاى خانوادگى هستند. نظم خانه، چگونگى امكاناتى كه در پيرامون كودك قرار گرفته است از قبيل لوازم منزل داراى اثر عميقى در ايجاد قريحه، ذوق و علائق كودك است. زندگى توأم با نظم و برنامه ريزى، شرايط مطلوب و چگونگى نگرش‏ها در تهيه تداركات، ميزان رعايت اصول شرعى بر رشد عاطفى، فكرى و اجتماعى طفل اثر مى‏گذارد. ميان بچه‏ها و اعضاى خانواده رابطه‏اى وجدانى برقرار است والدينى كه مدام به زندگى مرفّه، تكاثرطلبى و افزون خواهى فكر مى‏كنند و در اين راستا تلاش مى‏نمايند، مسير رشد و شكوفايى كودكان را با دشوارى عمده مواجه مى‏كنند كه استمرار اين روند در بروز نابسامانى‏ها، آشفتگى‏هاى روانى و تضادهاى درونى آنان دخالت دارد.(22)
همسر فرعون – آسيه – از نظر شرايط رفاهى و تسهيلات زندگى، زيستن در خانه‏اى اشرافى و مهيا بودن هرگونه امكاناتى، هيچ مشكلى نداشت امّا آنچه او را رنج مى‏داد اين بود كه در قصر فرعون، خبرى از نور ايمان و معنويت نبود وبر محل سكونت وى تيرگى ستم و ضلالت و شرك حاكميت داشت. از اين جهت با خداى خويش اين گونه مناجات نمود: پروردگارا براى من در جوار قرب خودت در بهشت خانه‏اى بساز و از شرّ فرعون و كردار او نجاتم بده، مرا از قوم ستمگر او رهايى بخش.(23)
همسر فرعون با اين درخواست از پيشگاه پروردگار خويش كاخ مجلّل شوهر خود را تحقير مى‏نمايد و آن را در برابر خانه‏اى كه در جوار رحمت الهى است به هيچ مى‏انگارد، عده‏اى او را اين‏گونه نصيحت نمودند: اين همه امكانات چشمگير كه از طريق ملكه مصر بودن در اختيارت مى‏باشد با ايمان به موسى(ع) از دست نده. او در مقابل اين نصايح بيزارى خويش را از فرعون و جناياتش اعلام مى‏دارد و ناهماهنگى و بيگانگى خويش را از محيطى كه ستم بر آن احاطه يافته، برملا مى‏سازد. اين موضع‏گيرى آسيه مى‏تواند براى تمامى زنان مؤمن الهام بخش باشد. آنها بايد بدانند اگر شرايط حاكم بر خانه و فشار همسر زمينه‏اى است براى دست بر داشتن از تقوا و سرپيچى از فرامين الهى، تسليم اين زورگويى نشوند و آگاه باشند كه نه زرق و برق، جلال و جبروت خانه فرعون آن بانوى پرهيزگار را به زانو درآورد و نه تهديدهاى خطرناك و شكنجه‏هاى وحشيانه دستگاه شرك و ستم موفق گرديد او را وادار به تسليم كند و بى‏اعتنا به كاخ محروم از نور حق، به راه خويش در مسير كمال و معنويت ادامه داد تا آن كه جان خويش را فداى حقيقت نمود. رعايت مصالح دينى در خانه‏سازى‏
قرآن در خصوص مواجه شدن حضرت ابراهيم (ع) با ميهمانان مى‏فرمايد: «فراغ الى اهله فجاء بعجلٍ سمين؛(24) (به دنبال آن پنهانى به سوى خانواده خود رفت و گوساله فربه(و بريانى) براى آنان آورد). در واقع حضرت ابراهيم(ع) پس از آن كه تازه واردان را در جايى مستقر ساخت و مقدمات لازم را فراهم آورد، آنان را ترك نمود و نزد همسرش رفت و با كبابى بريان بازگشت، از اين موضوع قرآن چنين برمى‏آيد كه خانه آن حضرت داراى دو قسمت بيرونى و اندرونى بوده است و قرآن اين ويژگى را در سبك مسكن يادآور مى‏شود، پيروان قرآن بايد در خانه سازى اين سبك را مورد توجه قرار دهند.
متأسفانه امروزه به تقليد از معمارى غربى بخش اعظم زيربناى خانه به صورت يك سالن باز در مى‏آيد كه در گوشه‏اى از آن آشپزخانه‏اى است كه فاقد درب و پنجره مى‏باشد و به اصطلاح مردم حالت (اوپن) دارد. بانوى خانه يا دختران در اين فضاى باز مشغول طباخى، آشپزى و آماده سازى وسايل پذيرايى براى مهمانان هستند و آنان در سالن بخوبى فعاليت‏هاى اهل خانه را مشاهده مى‏كنند. آيينه بزرگى كه در يكى از ضلع‏هاى اتاق نشيمن نصب گرديده است كه افق ديد ميهمانان را افزايش مى‏دهد.
در دوران رژيم منحوس پهلوى در ظاهر براى ايجاد نظم در بافت شهرى و ضابطه‏مند گرديدن ساخت و سازها و در باطن براى از بين بردن سبك سنتى كه كاملاً با باورها و ارزشهاى دينى هماهنگ بود شكل جديدى از بناهاى مسكونى را مطرح نمودند تا با اهداف استعمار در جهت زوال بنيان‏هاى فرهنگى منطبق گردد. براى عملى گرديدن اين نقشه منفى در شهردارى به خانه هايى كه يك هال در وسط حمّام، آشپزخانه و دستشويى در يك طرف و اتاق‏هاى پذيرايى و خواب هم در اطراف آن باشد راحت‏تر و سريع‏تر مجوّز ساخت مى‏دادند. طبعاً بسيارى از مردم براى رهايى از پيچ و خم‏هاى ادارى و نجات از دردسرها و گرفتارى‏هاى ناشى از آن، همين مسير آسان را پيگيرى مى‏نمودند. با اين وصف بتدريج اغلب خانه‏هاى متوسط و كوچك قيافه‏اى يكسان يافتند. خصوصيت منفى و برجسته اين خانه‏ها بى‏حجاب بودن آنهاست يعنى چون تمامى اتاق‏ها به روى هال گشوده مى‏شوند هيچ حفاظ و پوششى در كار نيست. وقتى يك فرد نامحرم اعم از دوست و آشنا، ميهمان و فاميل در خانه‏اى اين گونه باشد بانوى معتقد به حجاب و عفاف معذّب مى‏گردد و مدام در رنج است. خانه‏هاى قديمى به نحوى ساخته مى‏شد كه مسايل محرم و نامحرم، افراد آشنا و غريبه و مانند آن در احداث آنان در نظر گرفته مى‏شد و تمامى افراد در كمال آسايش و امنيت جنبه‏هاى شرعى در روابط زن و مرد را رعايت مى‏كردند حضور افراد نامحرم در خانه هرگز موجب ناراحتى و عذاب اهل خانه نمى‏گرديد. وجود ورودى نسبتاً دراز و احياناً پيچ در پيچ، ديوارهاى بلند، مجموعه قابل تفكيك مردانه و زنانه، سقف‏هاى گنبدى به عنوان سنگرهايى براى خوابيدن در بين آنها در شب‏هاى تابستان و ملاحظه حال همسايگان، روبه قبله بودن خانه و متمركز بودنشان، بيانگر آن است كه دست اندركاران اين بناها و فضاها از شؤونات اخلاقى و مذهبى متأثر بوده‏اند.
صاحب خانه براى رعايت حال افرادى كه به منزل وى مراجعه مى‏نمودند در جلوخانه فضايى را با آجركارى و گچ برى و جلوه‏هاى هنرى تزئين مى‏نمود و دو سكو در طرفين آن تعبيه مى‏كرد تا تازه وارد در فصل تابستان از خشونت گرماو در زمستان از سرما و نزولات جوّى مصون باشد و ضمناً اگر قدرى معطل گرديد خسته نشود و بر روى سكوهاى ورودى خانه استراحت كند، صداى كوبه‏هاى در مشخص مى‏نمود كه ميهمان تازه وارد مرد است يا زن، زيرا مردان كوبه‏هاى سنگين و با صداى خشن را به صدادر مى‏آوردند و زنان حلقه سبك‏تر و با صداى ظريف‏تر را مى‏كوبيدند، نظر نگارنده اين نيست كه مردم به همان سبك‏هاى گذشته و با مصالحى قديمى روى آورد بلكه رعايت اصول معمارى اسلامى و تأثير پذيرى فرهنگى از اين گونه فضاها مى‏تواند خانه‏هاى جديد را به شكلى درآورد كه كمتر مشكلات و ناگوارى‏هاى اخلاقى پديد آورد. در اين گونه مساكن بومى ضمن آن كه ملاحظات اقليمى و شرايط آب و هوايى در نظر گرفته مى‏شد چگونگى اتاق‏ها و فضاها به گونه‏اى بود كه هركدام از اعضاى خانواده مى‏خواستند كارى انجام دهند يا استراحت كنند مزاحم ديگرى نبودند اما در ساختمان‏هاى جديد همه بايد در همه چيز اجباراً شريك باشند اگر تلوزيون روشن است بايد همه ببينند و گوش كنند اگرچه برنامه مورد نظر را نپسندند. اگر ميهمانى براى يكى از افراد خانه آمده است بايد همه به گرد او اجتماع كنند و ناگزير وقت بگذرانند، اگر موقع خواب است همه بايد الزاماً بخوابند. اتاق‏ها آن‏گونه نيست كه رفتار افراد مستقل و طبق برنامه ريزى خودشان انجام گيرد. اساساً خانه‏هاى مدرن براى خانواده‏هاى دو يا سه نفره طراحى شده است كه چندان التزامى هم به اعتقادات مذهبى خصوص عفاف و حجاب ندارند و روابط خويشاوندى و رفت و آمدهاى آنان بسيار ضعيف مى‏باشد در صورتى كه در مساكن بومى ارتباط با بستگان و توجه به اصل اخلاقى صله ارحام استحكام افزون‏ترى داشت و اصولاً دو يا سه خانواده در بخش‏هايى قابل تفكيك زندگى مى‏كردند. روابطشان گرم و صميمى و شيوه زندگيشان بر اساس قناعت و تكاپو براى بدست آوردن معاشى حلال در حالتى از توكل و توجه به لطف الهى و شكرگزارى در برابر نعمت‏هاى الهى استوار بود تجربه بزرگترها، شور و حرارت جوان‏ترها و عواطف قوى افراد با يكديگر ممزوج مى‏گرديد و ابرهاى تيره را از آسمان ذهن و روح مى‏زدود. پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. سوره نحل، آيه 80. 2. نهج البلاغه، خطبه 203. 3. اخلاق ناصرى، خواجه نصير طوسى، بحث تدبير منزل. 4. سوره طه، آيه 128. 5. نهج‏الفصاحه، حديث شماره 2761، ص 571. 6. خصال شيخ صدوق، ص 164. 7. ابعاد اجتماعى مسكن،ترجمه عباس مخبر، ص 18،33،38. 8. تأملات در هنر و معمارى، مهندس حميد نوحى، ص 93. 9. اولين دانشگاه و آخرين پيامبر، شهيد سيد رضا پاك نژاد، ج 2، ص 167. 10. تحرير الوسيله، امام خمينى، ج اول، ص 365. 11. منتهى الآمال، محدث قمى، ج 2، ص 241. 12. جواهر الكلام، ج 25، ص 334. 13. اخلاق از نظر همزيستى و ارزشهاى انسانى، محمد تقى فلسفى، ج اول، ص 305 – 304. 14. احياء علوم الدين، غزالى، ج 3، ص 215 و نيز ج 4، ص 236. 15. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج اول، ص 26. 16. سوره يونس، آيه 87. 17. فصلنامه صحيفه مبين، زمستان 1376، شماره 11، ص 26. 18. اقليت‏هاى مسلمان در جهان، مجموعه مقالات، ترجمه ايرج كرمانى، ص 56. 19. سوره تحريم، آيه 6. 20. تفسير نورالثقلين، ج 5، ص 371. 21. مجموعه ورام، ورام بن ابى‏فراس، ج اول، ص 6. 22. اسلام و تعليم و تربيت، دكتر سيد محمد باقر حجتى، ج اول، ص 113. 23. سوره تحريم، آيه 11. 24. سوره ذاريات، ص 26.

/

چرا بى‏تفاوتى در برابر منكرات؟!

بى‏تفاوتى در برابر منكرات را شرع مقدس مورد نكوهش قرار داده و قرآن و روايات آن را تقبيح نموده است. قرآن كريم در مقام نكوهش اهل كتاب و احبار و راهبان كه نظاره‏گر منكرات بودند و از سخنان ناروا و مردمخوارى‏هامرتكبين را نهى نمى‏كردند، چنين مى‏فرمايد: «لولا ينهاهم الربانيون والاحبار عن قولهم الاثم واكلهم السحت لبئس ما كانوا يصنعون» چرا عالمان دينى و روحانيان اهل كتاب آنان را از سخنان ناروا و حرام خوارى برحذر نمى‏دارند. اين بسيار كار بدى است كه مرتكب مى‏شوند.
بديهى است كه پيام آيه كريمه را به زمان و مكان مورد و مخاطب خاص نمى‏توان محدود ساخت. بنابراين نكوهش و عتاب قرآن متوجه هر گروه يا فردى است كه شاهد اعمال ناروا و خلاف شرع باشند و مهر سكوت بر لب زنند و به معارضه با منكرات قيام نكنند و اين يك درس عبرت و دستور است براى همه عصرها و نسل‏ها. دليل اين فراگيرى را از سخن و سيره رهبر آزادگان حسين بن على عليه السلام مى‏توان دريافت كه در خطبه معروف امام درباره امر به معروف و نهى از منكر آمده است و آن حضرت عالمان مسلمان را بدان مخاطب ساخته و به آيه فوق استناد فرموده است آيات ديگر و روايات بسيارى را در اين باب مى‏توان يافت. از جمله سخن رساى اميرمؤمنان عليه السلام: «من ترك انكار المنكر بقلبه و لسانه فهو ميت بين الاحياء» آن كس كه با قلب و زبان به نهى از منكرات نپردازد مرده‏اى است در ميان زندگان.
اين سخن اميرمؤمنان مبالغه نيست، بلكه بيان يك واقعيت است. اگر حيات انسان به عقيده و مجاهده در راه عقيده است، كسى كه عقيده ندارد يا در راه عقيده از مجاهده و مبارزه مى‏هراسد يا سستى مى‏كند مرده است و خصلت يك انسان زنده را ندارد كه در برابر دشمن واكنش نشان دهد، علاوه بر اين كسى كه منكرات را مى‏بيند و شكسته شدن حريم مقدسات شرع را به تماشا مى‏نشيند و با بى‏تفاوتى از كنار آن مى‏گذرد راه را براى شيوع منكرات مى‏گشايد و گسترش گناه را دامن مى‏زند و اين به معناى مشاركت در جرم و جنايت است. پس مرده است و مرده جايش در گورستان است!
اين كلى بحث، اما آنچه از وضع كنونى جامعه ما و شيوع منكرات و حاكم شدن بى‏تفاوتى‏ها بايد گفت، اولاً شيوع منكرات و رواج فساد و ابتذال در جامعه بويژه در سالهاى اخير، چيزى است كه شگفتى همگان را بر انگيخته است در اين برآيند سدها شكسته شده و خاكريزها فرو ريخته و لحظه به لحظه بر گسترش فساد افزوده مى‏شود. از جمله موضوع حجاب و پرده درى‏هاى زنان لجام گسيخته ايست كه از كشف حجاب عصر رضاخان دست كمى ندارد. مردان و زنانى كه عصر پهلوى را ديده‏اند و وضع امروز را مى‏بينند كمتر ميان اين دو زمان مى‏توانند فرق بگذارند با اين تفاوت كه آن زمان جبر بود و امروز با اختيار و آزادى‏هاى اعطا شده از سوى كسانى كه به ارزشهاى اسلامى چوب حراج زده و مى‏زنند و تساهل و تسامح را رواج داده و مى‏دهند. آنروز عصر ننگين ستمشاهى بود و امروز در فضاى جمهورى اسلامى!! فضائى كه با فداكاريها و ايثارگرى‏هاى بهترين عزيزان اين ملت فراهم شده و بيشتر حاكمان كنونى ما شايستگى حراست آن را ندارند!! و فراموش كرده‏اند سخن قرآن را كه فرمود:«الذين ان مكناهم فى الارض اقاموا الصلوة و آتوا الزكات و امروا بالمعروف و نهوا عن المنكر» آنانكه اگر در زمين حاكميت‏شان داديم نماز را بپادارند و زكات را بپردازند، امر به معروف و نهى از منكر كنند.
حاكمان و مسئولان ما پاسخ دهند با كدام منكر مبارزه كردند؟ و كدام معروف را احيا نمودند؟ اگر امروز از نماز و روزه و حج اثرى هست ريشه در اعتقادات ديرينه مردم دارد و مسئولان را بر آنها منتى نيست. در مسائل انقلاب و حفظ ارزشها نيز مردم پيشرو ما هستند و بسيارى از مسئولان در اين ميدان از مردم عقب مانده‏اند. مسئولان بايد پاسخگوى مردم باشند
برخى مسئولان حتى از اصلاح دستگاه‏هاى تحت فرمان خود ناتوان مانده و شايد نخواسته‏اند به پاكسازى محيط كار خود دست بزنند. در حالى كه اگر متعهدانه با موضوع فساد برخورد كنند بطور قطع موفق خواهند بود و مردم از آنها حمايت خواهند كرد كه عملكرد برخى شهردارى‏ها در گذشته و حال نمونه‏اى از آن است. وقتى يك مسئول مصمم مى‏شود براى مردم كار كند و مثلاً مشكلات شهر و شهردارى را حل نمايد، كم حرف بزند و به جاى شعار عمل كند، در زمان نه چندان طولانى آثار اصلاحى آن را مردم مشاهده خواهند كرد. اگر خدمت و تعهد دينى و ملى دغدغه يك مسئول باشد قطعاً موفق خواهد شد و ياران بسيارى خواهد يافت كه دست و بازوى او باشند تا محيط كار ادارى را از كم‏كارى و حيف و ميل و فساد پاكسازى كنند. نيروهاى صالح از كم كارى برخى مسئولان و كوتاه آمدن آنها در برنامه‏هاى اصلاحى و مبارزه با مفاسد و منكرات در رنج‏اند.
همانگونه كه توده مردم هميشه در صحنه از اين رخوت و بى‏تفاوتى رنج مى‏برند.
در هر حال، در اينجا سخن از ابتذال و فساد اخلافى و فرهنگى است كه حتى در دستگاه‏هاى دولتى كه در حقيقت خانواده دولت است راه نفوذ بافته و تدريجاً لوث شدن ارزشها را در اين دستگاه‏ها مشاهده مى‏كنيم. به عنوان مثال نگاهى به آموزش و پرورش و يا محيط دانشگاه‏هاى كشور اعم از دولتى و آزاد بيفكنيم، اين فضاهاى آموزشى افزون بر اينكه از بعد علمى افت تحصيلى و عدم ارتقاى كيفى داشته‏اند از بعد تعهد دينى و شئونات اسلامى نيز سير نزولى پيموده است. رنگ و بوى فضاى دانشجوئى ضعيف شده، بسيارى از جوانان حالت بى‏تفاوتى گرفته‏اند. علت چيست؟ آيا هيچگاه به تحليل و بررسى نشستيم كه چرا اين نوجوانى كه خانواده‏ها با فطرت انسانى به دست ما سپردند نتوانستيم او را تربيت كنيم؟ و چرا مثلاً آموزش و پرورش در يك اقدام معنى‏دار معاونت پرورشى را حذف مى‏كند با اين استدلال كه همه بايد در امر پرورش نقش داشته باشند كه اگر در جاى خود سخن درستى باشد، از زاويه ديگر قابل نقد است چرا كه داشتن يك معاونت فعال در امر پرورش آثار ارزشمند بيشترى در پى دارد. در هر حال ضعف‏هاى آموزشى و پرورشى و بطور كلى فرهنگى و آموزشى در شرائطى كه دشمن هجوم گسترده‏اى را عليه ارزشهاى اسلامى آغاز كرده به هيچ وجه پذيرفتنى نيست. اين قصور و تقصيرى است كه مسئولان فرهنگى و متوليان آموزشى بايد در برابر نسل و نسلهاى بعدى و خون پاك شهيدان پاسخگو باشند. اين نوجوانان و جوانان كه دستخوش ابتذال اخلاقى شده‏اند از همين مدارس و كلاس‏ها بيرون آمده‏اند كه متوليان فرهنگ و همچنين غالب اولياء اين كودكان و جوانان و نهاد خانواده نيز در اين جرم شريك اند…وقتى سازمان ملى جوانان آن جشنواره مبتذل را در روزهاى اخير برگذار مى‏كند كه تصاوير بسيار زننده آن و اختلاط پسران و دختران در آن جشنواره شگفتى همگان را برانگيخته اين تقصير متوجه متوليان جوانان نيز هست كه برگذار كننده آن با افتخار تصريح مى‏كند كه با اين نوع حركتها، الگوى برترى را در فرهنگ نسل جوان ارائه مى‏كنيم!! و يا اگر المپياد ورزشى پسران و دختران در دانشگاه صنعتى اصفهان برگذار مى‏شود و به صورت ميعادگاه شبانه پسر و دختر درمى‏آيد اين از ضعف يا بيمارى مسئولان دانشگاه و متصديان تربيت بدنى و ساير دست اندر كارانى است كه نان اين ملت را مى خورند و بودجه‏هائى را كه از خون اين ملت فراهم شده است سخاوتمندانه در مسير ابتذال و بى‏بند و بارى هدايت مى‏كنند. و يا اگر با مجوز وزارت ارشاد كنسرت موسيقى مبتذل دائر مى‏گردد و به صورت پاطوق پسران و دختران بى‏لجام و يا مردان و زنان هوسباز در مى‏آيد متوليان فرهنگ و هنر مسئولند و بايد پاسخگو باشند. مجموعه‏هاى تفريحى ورزشى ما كه بودجه كلانى را به حلقوم مى‏كشد، عرصه نمايش زيبائى اندام و كشف حجاب شده و احدى پاسخگو نيست. آيا نمى‏توان اين محيطها را با كنترل و نظارت اصلاح كرد؟ حقيقت اين است كه مسئولان اين مراكز خود را در حد عمله و خدمتكارى تنزّل داده‏اند كه سرويس مى‏دهند تا مشتى بلهوس و ولگرد و عياش آن اماكن را به آن صورت كه مى‏دانيم در آورند كار بى‏تفاوتى مسئولان در برابر ابتذال حاكم به آنجا كشيده كه هر جا محل حضورى و جايگاه نمايشى هست عرصه لهو و لعب و هوا و هوس و بى‏بند و بارى مى‏شود نمايشگاه‏هاى بين المللى بيش از آنكه نمايشگاه كالاى تجارى و صنعتى يا كتاب باشد نمايشگاه جنسى و دختران بزك كرده و لاك‏زده با لباس‏هاى تنگ شده است. آيا هيچگاه وزرا و مديران كه اين نمايشگاه‏ها را در حوزه مسئوليت دارند به فكر روياروئى با اين روند افتاده‏اند! كار دوره‏گردى در ترويج ابتذال به جائى رسيده كه حوزه هنرى وابسته به سازمان تبليغات اسلامى بر خلاف وظائف اوليه تبليغى خود كلاس‏هاى آموزش موسيقى با تعليم سنتور و تنبك و گيتار دائر كرده و اين مراكز را پاتوق دختران و پسرانى بى‏تعهد و لمپن‏ها ساخته است از سوى ديگر «انجيرها» كه اخيراً در حال شكل‏گيرى با اهداف خاص كه بالمآل تشكيلاتى عليه ارزشها خواهند بود در سطح گسترده و با كمك‏هاى دولتى كه سرانجام در روند و آينده تشكيلاتى در خدمت استعمار خواهد بود در حال شكل‏گيرى است. اگر مسئولان دولتى به فكر مبارزه با فساد و جلوگيرى از گسترش ابتذال و پوچى و انحراف و فساد موجود نباشند در آينده جز بدنامى و در پيشگاه خدا جز خشم و نفرت چيزى در انتظار ندارند.
در اين ميان علما، نويسندگان، حوزه‏ها، سخنوران، اساتيد و معلمان مسئوليت بيشترى دارند كه عليه اين روند افشاگرى كنند و به مقاومت بپردازند تا طرح‏هاى براندازى از مسير فرهنگ و هنر و فساد و ابتذال و موارد هدايت شده از سوى بيگانگان خنثى شود. بطور خلاصه:
ما امروز در يك نبرد تاريخى به سر مى‏بريم. تعارف ندارد. سازشكارى و بى‏تفاوتى يعنى مشاركت در مقاصد شوم دشمن. و اين همان چيزى است كه قرآن و حديث و سنت و سيره آن را محكوم مى‏كند. نياز امروز ما يك خيزش انقلابى است برپايه عقل و منطق و دانش و بينش و فرهنگ و جهاد و در عين حال كوبنده و قاطع عليه دشمنان اسلام و پياده نظام، آنها لحظه‏ها و فرصت‏ها سريع مى‏گذرد و اگر به هوش نباشيم و ميدان را به دشمن و عوامل او بسپاريم، جز خسران و ندامت دست آوردى نخواهيم داشت. فراموش نكنيم كه امروزه ابتذال و فساد بعد سياسى نيز به خود گرفته و لذا مسائل فرهنگى را نبايد جداى از سياست نگاه كنيم. گردانندگان بسيارى از جريانهاى ضدفرهنگى در حقيقت گردانندگان صحنه سياسى به نفع دشمن نيز هستند از اينرو نبايد از آنها غافل بود. همانگونه كه مشكلات اقتصادى و معيشتى مردم نيز عامل فشار ديگرى است تا زمينه‏هاى رواج فساد و سقوط اخلاقى را فراهم آورد و بعيد نيست كسانى نخواهند اين وضع سامان پذيرد كه اگر چنين باشد جز انزوا و انهدام چاره ديگرى براى اينها نيست. پاورقي ها:

/

توسّل در سيره پيشوايان‏

معنى توسّل و حقيقت آن
توسّل از خانواده وسيله است، و به معنى واسطه قرار دادن چيزى براى تقرّب به خداوند متعال است، مانند اين كه نردبان وسيله رفتن به پشت بام و آسانسور وسيله رفتن به طبقات بالاى ساختمان است، و يا هواپيما وسيله رفتن از اينجا به مكه است و… به اين منظور لغت شناس معروف مى‏نويسد:«توسّل اليه بكذا؛ تقرّب اليه بحرمةٍ آصرةٍ تعطفه عليه؛به فلان موجود متوسّل شد، يعنى به وسيله احترام و مقام آنچه نظر وى را جلب مى‏كند به او نزديك گرديد.»(1)
يكى از مصاديق توسّل، واسطه قرار دادن پيامبران و امامان و اولياء خدا در درگاه الهى است. يعنى ما خود را در پيشگاه الهى، حقير و گنهكار مى‏دانيم از اين رو خود را لايق نمى‏دانيم كه به طور مستقيم، با ذات پاك الهى تماس بگيريم، بلكه يكى از آبرومندان درگاهش را كه يكتاپرست كامل و حقيقى است و در درياى توحيد غرق است واسطه قرار مى‏دهيم، تا خداوند به آبروى او به ما لطف كند، جاى بسى تعجب است كه بعضى (مانند وهّابيان) اين گونه توسل را شرك مى‏دانند، در صورتى كه اگر با توجّه عميق بينديشيم مى‏توانيم دريابيم كه اين گونه توسل، عين توحيد است، زيرا اولاً ما از اولياء خدا به طور مستقل چيزى نمى‏خواهيم، بلكه آنها را واسطه قرار مى‏دهيم، و ثانياً آنها از اين رو كه عبد خالص وفانى در ذات پاك خدا هستند، و داراى توحيد كامل در ابعاد مختلف مى‏باشند واسطه قرار مى‏دهيم، چرا كه خود را داراى توحيد ناقص مى‏دانيم، بنابراين واسطه قرار دادن انسان‏هاى والا كه در اوج توحيد هستند، موجب تقويت توحيد، و بيزارى بيشتر از هرگونه شرك است، نه اين كه موجب شرك باشد. توسل از ديدگاه قرآن‏
در قرآن در آيات متعدد به مسأله صحيح بودن توسل، تصريح يا اشاره شده است، و از آنها به خوبى استفاده مى‏شود كه وسيله و واسطه قراردادن شخصيت‏هاى آبرومند نه تنها ممنوع نيست، بلكه شايسته و محبوب خواهد بود. به عنوان نمونه نظر شما را به چند آيه جلب مى‏كنيم:
1- «يا ايّها الّذين آمنوا اتّقوا اللّه و ابتغوا اليه الوسيلة ؛ اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد از (مخالفت فرمان) خدا بپرهيزيد، و وسيله‏اى براى تقرّب به او بجوييد».(2)
منظور از وسيله در اين آيه همان وسيله قرار دادن و وساطت چيزى است كه موجب تقرّب به درگاه خدا است. كه مهمترين آنها عبارت است از: ايمان به خدا و رسول خدا(ص)، جهاد، اخلاص، نماز، زكات، روزه،حج و عمره، صله رحم، صدقه پنهانى و آشكار و هرگونه كار نيك كه انسان را از سقوط نجات دهد، چنان كه اين مطلب در فرازى از گفتار حضرت على(ع) آمده است.(3)
به طور كلى از روايات استفاده مى‏شود كه توسل بر چهار گونه است: 1- توسل به ايمان 2- توسل به كارهاى نيك 3- توسل به دعاى بندگان صالح(4)4- توسل به اولياى خدا، چنان كه در صدر اسلام تا كنون بين مسلمانان، معمولى و متعارف بوده و هست.
2- «ولو انّهم اذ ظلموا انفسهم جائوك فاستغفروا اللّه و استغفر لهم الرّسول لوجدوا اللّه تواباً رحيماً؛ (5) و اگر اين مخالفان هنگامى كه به خود ستم مى‏كردند (و فرمان‏هاى خدا را زير پا مى‏گذاشتند) به نزد تو (اى پيامبر) مى‏آمدند، و از خدا طلب آمرزش مى‏كردند، و پيامبر هم براى آنها استغفار مى‏كرد، خدا را توبه‏پذير و مهربان مى‏يافتند.»
اين آيه بيانگر آن است كه واسطه قرار دادن پيامبر(ص) براى شفاعت و دعا كردن براى انسان‏هاى گنهكار، مطلوب و مفيد بوده و موجب نتيجه خوب خواهد شد.
و از آيه 114 سوره توبه كه بيانگر استغفار ابراهيم خليل(ع) براى پدرش است نيز اين مطلب را تأييد مى‏كند.
3- قالوا يا ابانا استغفر لنا ذنوبنا انّا كنّا خاطئين – قال سأستغفر لكم ربّى انّه هو الغفور الرّحيم؛(6) (فرزندان يعقوب به پدر خود) گفتند: اى پدر ما از خدا آمرزش گناهان ما را بخواه كه ما خطا كار بوديم – يعقوب گفت: به زودى براى شما از پروردگارم آمرزش مى‏طلبم، كه او آمرزنده و مهربان است.»
بنابراين مطابق اين آيات، توسل به دعاى بندگان شايسته، و واسطه قرار دادن آنها در درگاه الهى روا و جايز است.
نمونه هايى از مطلوبيت توسل در روش پيامبر(ص) و امامان(ع)
از سيره درخشان زندگى پيامبران و پيامبر اسلام و امامان (ع) فهميده مى‏شود كه آن حضرات توسل ديگران را تأييد نموده و يا خود به اولياء خدا توسل جسته‏اند، با توجه به اينكه آنها فانى در توحيد و آموزگار آن بوده و از هرگونه شرك دورى مى‏جستند، تأييد آنها دليل بر اين است كه مسأله توسل هيچ گونه ناسازگارى با اصل توحيد ندارد، بلكه وسيله‏اى سالم و كارساز براى تقرب به درگاه ذات پاك خدا است، در اين راستا نظر شما را به نمونه‏هاى زير جلب مى‏كنيم:
1- در روايات متعدد آمده پيامبرانى مانند حضرت آدم، نوح ، ابراهيم، موسى و… پنج تن آل عبا(ع) را در درگاه الهى واسطه قرار داده‏اند، در قرآن مى‏خوانيم: «فتلقّى آدم من ربّه كلماتٍ فتاب عليه؛(7)سپس آدم (ع) از پروردگار خود كلماتى دريافت داشت، (و با آنها توبه كرد) و خداوند توبه او را پذيرفت.» مطابق روايات متعددى كه از طرق ائمه اهل بيت(ع) رسيده، مقصود از اين كلمات، بهترين مخلوقات خدا محمّد(ص)، على،فاطمه، حسن و حسين(ع) بوده‏اند. از جمله از امام صادق(ع) روايت شده كه پيامبر(ص) فرمود: آدم(ع) هنگام توبه به درگاه الهى گفت: «اللّهمّ انّى اسئلك بحقّ محمّدٍ و آل محمّدٍ لمّا غفرت لى؛ خدايا از درگاه تو به حق محمّد (ص) و آل او مسئلت مى‏جويم كه مرا بيامرزى.»(8)
نيز روايت شده شخصى از امام صادق(ع) پرسيد: منظور از كلمات در آيه «و اذ ابتلى ابراهيم ربّه بكلماتٍ فاتمّهنّ؛(9)به خاطر بياوريد هنگامى كه خداوند ابراهيم را به وسايل مختلف آزمود.» چيست؟ امام صادق (ع) فرمود: همان كلماتى است كه آدم (ع) آنها را از خدا دريافت نمود و به وسيله آنها توبه كرده و توبه‏اش پذيرفته شد، و آن اين بود كه به خدا عرض كرد: «يا ربّ اسئلك بحق محمّدٍ و علىٍّ و فاطمة و الحسن و الحسين الّا تبت علىّ ؛پروردگارا! به حق محمد و على و فاطمه و حسن و حسين (ع) از درگاهت مسئلت دارم كه توبه‏ام را بپذير.»(10)
2- ترمذى دانشمند معروف اهل تسنن به عنوان شاهد بر جواز توسل روايت مى‏كند: مردى نابينا به محضر پيامبر(ص) آمد و گفت از خدابخواه تا به من سلامتى چشم بدهد. پيامبر(ص) فرمود: اگر بخواهى دعا مى‏كنم و اگر بخواهى تأخير مى‏اندازم و اين بهتر است. او عرض كرد اكنون دعا كن، آن حضرت به او فرمود: وضوى كامل بگير و دو ركعت نماز بخوان و اين گونه دعا كن: «پروردگارا! من از تو درخواست مى‏كنم به وسيله محمّد (ص) پيامبر رحمت، اى محمّد! من به وسيله تو به درگاه خدا متوجّه مى‏شوم، خداوندا او را شفيع من ساز.» نابينا به اين دستور عمل كرد، و بينا شد.(11)
از اين روايت به خوبى استفاده مى‏شود كه پيامبر(ص) توسل را به آن شخص نابينا دستور داد، و توسل مطلوب اسلام و موجب نتيجه سودمند است.
3- ابن ابى الحديد دانشمند معروف اهل تسنن از على (ع) چنين روايت مى‏كند: «…روزى از رسول خدا(ص) درخواست دعا براى آمرزش كردم، آن حضرت برخاست و دو ركعت نماز خواند و سپس دست به سوى آسمان بلند كرد و عرض نمود: «اللّهم بحقّ علىٍّ عندك اغفر لعلىٍّ ؛خداوندا! به حق آن مقامى كه على(ع) در پيشگاه تو دارد على(ع) را ببخش.»(12)
4- روايت شده حضرت زهرا(س) هنگام رحلت جان سوز رسول خدا(ص) در بالين او نشسته بود و اين شعر ابوطالب را مى‏خواند:
و ابيض يستسقى الغمام بوجهه‏

ثمال اليتامى عصمةٌ للارامل‏
سفيد رويى كه مردم به بركت چهره او از درگاه خدا طلب باران مى‏كنند، او كه فريادرس يتيمان و پناه بيوه زنان است.»(13)
در صحيح دارمى از ابن جوزا روايت شده يك سال در مدينه قحطى سختى رخ داد، بعضى شكايت به عايشه بردند، او سفارش كرد كه بر فراز قبر رسول خدا(ص) برويد و روزنه‏اى در سقف ايجاد كنيد، تا به بركت قبر پيامبر(ص) از طرف خدا باران نازل شود. آنها به اين دستور عمل كردند و باران فراوانى باريد.»(14)
اين روايت بيانگر آن است كه عايشه يكى از همسران رسول خدا(ص) قبلاً مسأله مطلوب بودن توسّل و نتيجه بخشى آن را در عصر رسول خدا(ص) تجربه كرده بود، كه چنين سفارشى نمود.
5 – ابن شهرآشوب در مناقب به سند خود از امام باقر (ع) نقل مى‏كند: در عصر رسول خدا(ص) مردى گناهى كرد، و سپس خود را مخفى نمود( تا او را دستگير نكنند) تا اينكه روزى در خفا در يك راه خلوت حسن و حسين(ع) را ديد، آنها را بر دوش خود گرفت و به محضر رسول خدا(ص) آمد و ملتمسانه عرض كرد: «اى رسول خدا! من پناه آورده‏ام به خدا، و به وسيله اين دو كودك.»
پيامبر (ص) آن چنان خنديد، به گونه‏اى كه دستش را بر دهانش گرفت، آنگاه به آن مرد گفت: «اذهب فانت طليقٌ؛ برو كه تو آزاد شده هستى.»
سپس به حسن و حسين(ع) فرمود: اين مرد شما را در مورد نجات خود، شفيع خود قرار داد تا او را شفاعت كنيد. در اين هنگام اين آيه نازل شد:«ولو انّهم اذ ظلموا انفسهم جائوك فاستغفروا اللّه و استغفر لهم الرّسول لوجدوا اللّه توّاباً رحيماً؛اگر آنها كه به خود ظلم كردند نزد تو مى‏آمدند، و از خدا طلب آمرزش مى‏كردند، و پيامبر هم براى آنها استغفار مى‏كرد، خدا را توبه‏پذير مى‏يافتند.»(15)
6 – شيخ صدوق(ره) نقل مى‏كند: مردى از اهالى بلخ برده (غلام)اى داشت، به همراه او به مشهد براى زيارت مرقد حضرت امام رضا(ع) آمدند، در آنجا آن غلام به امام متوسل شد كه خداوند وسيله آزادى او را از بردگى فراهم كند، و نيز داراى همسر و باغى شود، او و اربابش پس از سجده طولانى در حرم حضرت رضا(ع) برخاستند، ارباب هماندم بى آنكه به خواسته غلامش آگاه باشد به او رو كرد و گفت: تو را در راه خدا آزاد كردم، و نيز فلان كنيزم را آزاد نمودم و او را همسر تو گرداندم و مهريه او را بر عهده گرفتم. و فلان باغ را نيز به شما دونفر وقف نمودم، و شما نيز آن را بعد از خود وقف نسل خود كنيد. غلام با شنيدن اين گفتار، منقلب شد و گريه كرد و گفت: «سوگند به خدا و سوگند به اين امام همام من در سجده همين تقاضا را از حضرت رضا(ع) نمودم، و به آن حضرت متوسل شدم، اينك مى‏بينم به نتيجه رسيدم.»(16)
در قسمت آخر اين گفتار نظر شما را به مناظره جالب دكتر تيجانى با آيت اللّه العظمى شهيد سيد محمد باقر صدر جلب مى‏كنم:
دكتر سيد محمد تيجانى از اهالى تونس كه از اهل تسنن و مالكى بود و شيعه شده و چندين كتاب پيرامون حقانيت تشيع نوشته در يكى از كتاب‏هايش به نام «ثمّ اهتديت» مى‏نويسد: به نجف اشرف سفر كردم، و توسط يكى از دوستانم به محضر آيت اللّه العظمى سيد محمد باقر صدر(17) رسيدم نخست از ايشان پرسيدم: علماى سعودى مى‏گويند دست بر قبر كشيدن و توسل به صالحين و تبرّك جويى از آنان، شرك به خدا است، نظر شما چيست؟ آيت اللّه صدر فرمود: «هرگاه دست كشيدن بر قبر و توسّل جستن به اين نيت باشد كه آن‏ها(بدون اذن خدا) نفع و ضرر مى‏رسانند چنين كارى شرك است، ولى مسلمانان يكتاپرست مى‏دانند كه تنها خدا نفع و ضرر مى‏رساند، و اولياء خدا وسيله و واسطه هستند، بنابراين با اين نيت كه آنها واسطه هستند هرگز شرك نيست. همه مسلمين از سنّى و شيعه از عصر رسول خدا(ص) تا كنون در اين امر اتفاق نظر دارند. به استثناى وهّابيان كه در قرون جديد پيدا شده‏اند(18) و بر خلاف اجماع مسلمين رفتار مى‏نمايند. و دست بر قبر كشيدن و توسل به اولياء خدا را شرك مى‏دانند.» آنگاه فرمود: مرحوم سيد شرف الدّين (محقق بزرگ اسلامى، صاحب كتاب ارزشمند المراجعات) در عصر سلطنت عبدالعزيز سعودى، توسط او به مناسبت عيد قربان دعوت شد، آقاى شرف الدين اين دعوت را پذيرفت و نزد عبدالعزيز سعودى رفت، و يك جلد قرآن كه داراى جلدى پوستين بود به شاه عربستان(عبدالعزيز) هديه كرد، شاه آن را گرفت و بوسيد و به عنوان احترام بر پيشانى خود گذاشت. سيد شرف الدين از اين فرصت استفاده نمود و ناگهان گفت: «اى شاه! چرا اين جلد را مى‏بوسى و اين گونه از آن احترام مى‏نمايى، با اين كه اين جلد چيزى جز پوست بز نيست؟» شاه گفت: غرض من از بوسيدن جلد، قرآنى است كه در داخل آن قرار دارد، نه خود جلد. آقاى شرف الدين بى‏درنگ فرمود: احسنت اى پادشاه! ما شيعيان نيز وقتى پنجره يا اطاق قبر پيامبر(ص) را مى‏بوسيم،مى‏دانيم كه آهن نمى‏تواند كارى كند، غرض ما آن كسى است كه ماوراى اين آهن‏ها و چوب‏ها است. ما مى‏خواهيم به رسول خدا(ص) احترام كنيم همان گونه كه شما با بوسيدن پوست بز، به قرآن كريم احترام كردى. شاه سخن شرف الدين را پذيرفت، و حاضران تكبير گفتند، در آن سال او اجازه داد كه از تبرك‏جويى به قبر رسول خدا(ص) جلوگيرى نكنند.(19) پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. لسان العرب، واژه وسل، ج 11، ص 724. 2. سوره مائده، آيه 35. 3. «انّ افضل ماتوسّل به المتوسّلون…»(نهج البلاغه، خطبه 110) ماجراى اصحاب رقيم كه در روايات آمده حاكى است كه توسّل به اعمال نيك موجب نجات خواهد شد(نورالثقلين، ج 3، ص 249) 4. چنان كه در آيه 7 و 8 سوره يوسف استفاده مى‏شود. 5. سوره نساء، آيه 64. 6. سوره يوسف، آيه 97 و 98. 7. سوره بقره، آيه 37. 8. احتجاج طبرسى، به نقل نورالثقلين، ج‏1، ص 67. نظير اين مطلب در كتاب وفاء الوفاء، ج 3، ص 1371، و كتاب التوصل الى حقيقة التوسّل، ص 215 نقل شده است. 9. سوره بقره، آيه 124. 10. تفسير نورالثقلين، ج 1، ص 68. 11. وفاء الوفاء، ص 372، التوصّل الى حقيقة التوسّل، چاپ بيروت، ص 158. 12. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 20، ص 315 و 316. 13. محدّث قمى، انوار البهيه، ص 35. 14. تفسير روح المعانى، ج 4، ص 114 و 115. 15. مناقب ابن شهرآشوب، ج 3، ص 400؛ بحار، ج 43، ص 318. 16. عيون اخبار الرّضا، ج 2، ص 282. 17. شهيد صدر در 47 سالگى در شب 19 فروردين سال 1359 ه.ش به دست دژخيمان بعث عراق به شهادت رسيد. 18. مسلك وهابيت به شيخ محمد فرزند عبدالوهّاب منسوب است. وى در سال 1153 هجرى قمرى، عقيده وهّابى‏گرى را تأسيس و منتشر نمود. 19. اقتباس از كتاب آنگاه…هدايت شدم، ص 92 و 93.

/

على (ع) از زبان خود على

در مدح تو اى مظهر اضداد چه گوييم‏

بالاست مقام تو، گفتار قصير است‏
با اين كه تويى پادشه عالم هستى‏

كرباس تو را جامه و فرش تو حصير است(1)

بدون هيچ تعارفى درباره اميرمؤمنان على (ع) سخن گفتن و اوصاف او را بيان نمودن، كارى است بس دشوار، پيامبر اكرم(ص) فرمود: «لو انّ الرّياض اقلامٌ و البحر مدادٌ و الجنّ حسابٌ و الانس كتابٌ ما حصوا فضايل على بن ابى طالبٍ؛(2) اگر همه درختان باغها قلم شوند و تمام درياها مركّب و جوهر، و جنها حسابگر و انسانها نويسنده گردند، نمى‏توانند فضايل على(ع) را شماره كنند.»
كتاب فضل تو را آب بحر كافى نيست‏

كه‏تر كنم سرانگشت و صفحه بشمارم‏
و همچنين آن حضرت فرمود:« خداوند براى برادرم على(ع) فضائلى قرار داده كه از شماره بيرون است. هر كس يكى از فضايل او را بيان و بدان معترف باشد، خداوند گناهان گذشته و آينده‏اش را خواهد بخشيد و كسى كه فضيلتى را از او بنويسد تا وقتى كه از آن نوشته اثرى باقى است فرشته‏ها برايش طلب آمرزش مى‏كنند و آنكه به فضائل على (ع) گوش بسپارد، خداوند گناهانى را كه به وسيله گوش دادن مرتكب شده مى‏بخشد، هر كس نوشته‏اى در فضيلت على(ع) نگاه كند گناهانى را كه به وسيله چشم انجام داده است مورد آمرزش قرار مى‏دهد.(3) مولود كعبه‏
يكى از فضائل آن حضرت از ميان صدها فضيلت، ولادت آن حضرت است در درون خانه خداوند. اين امر را تمام محدّثان(4) و مورخان شيعه و دانشمندان علم انساب در كتابهاى خود نقل كرده‏اند؛ و در ميان دانشمندان اهل تسنن گروه زيادى به اين حقيقت تصريح نموده و آن را يك فضيلت بى‏نظير خوانده‏اند.(5)
حاكم نيشابورى مى‏گويد: ولادت على(ع) در داخل كعبه به طور متواتر (و قطعى) به ما رسيده است.(6)
آلوسى مى‏گويد: تولد على در كعبه در ميان ملل جهان مشهور و معروف است و تا كنون كسى به اين فضيلت دست نيافته است.(7)
در منابع شيعه مى‏خوانيم وقتى كه فاطمه بنت اسد دچار درد زايمان گرديد، راه مسجد الحرام را در پيش گرفت و خود را به ديوار كعبه، نزديك ساخت و چنين گفت: خداوندا به تو و پيامبران و كتابهائى كه از طرف تو، نازل شده‏اند و نيز به سخن جدّم ابراهيم سازنده اين خانه ايمان راسخ دارم، پروردگارا به پاس احترام كسى كه اين خانه را ساخت و به حق كودكى كه در رحم من است، تولد اين كودك را براى من آسان فرما! لحظه‏اى نگذشت كه فاطمه بنت اسد به صورت اعجازآميزى وارد خانه شد و در آنجا وضع حمل نمود.
بعد از چهار روز از كعبه خارج شد، فاطمه بنت اسد مى‏گويد: وقتى از خانه خارج شدم هاتفى(از غيب) مرا ندا داد: اى فاطمه (اين نوزاد را) به نام على نام‏گذارى كن پس او على است و خداى اعلى مى‏گويد: به راستى اسم او را از اسم خودم جدا ساختم، و او را به ادب خود، ادب نمودم و او را بر اسرار علم خود آگاه ساختم و او كسى است كه بتها را در خانه من خواهد شكست و بر بام خانه من اذان خواهد گفت و مرا تقديس و تمجيد خواهد نمود. پس خوش به حال كسى كه او را دوست بدارد و اطاعتش كند واى بر كسى كه او را دشمن بدارد و نافرمانى نمايد.(8)
آرى سيزدهم رجب سال 30 عام الفيل اين حادثه عظيم اتفاق افتاد، به همين مناسبت آنچه در پيش رو داريد گامى است در بيان فضائل اميرمؤمنان از زبان خود آن حضرت اميد كه ره توشه‏اى باشد براى همه مسلمانان دنيا مخصوصاً شيعيان آن حضرت.
البته تذكر اين نكته لازم است كه حضرت سخت استنكاف دارد از اين كه فضائل خويش را به زبان آورد. چنان كه خود مى‏فرمايد: «ولو لا ما نهى اللّه عنه من تزكية المرء نفسه، لذكر ذاكرٌ فضائل جمّةً، تعرفها قلوب المؤمنين و لا تمجّها آذان السامعين؛(9) و اگر خدا نهى نمى‏فرمود كه مرد خود را بستايد، فضائل فراوانى را برمى‏شمردم، كه دل‏هاى آگاه مؤمنان آن را شناخته و گوش‏هاى شنوندگان با آن آشناست. 1- راه و رسم امام‏
خيلى از رهبران دنيا هستند كه به راه و اهدافى كه انتخاب كرده‏اند يقين و باور ندارند بلكه گاه آن راه و اهداف را وسيله رسيدن به قدرت خويش مى‏دانند امّا على(ع) اين چنين نيست آنچه را كه بعنوان راه و يا اهداف خويش به مردم معرفى نمود سخت به آن اعتقاد داشت، خود در اين زمينه مى‏فرمايد:«و انّى لعلى الطّريق الواضح القطه لقطاً؛(10) و براستى من به راه روشن حق گام به گام ره مى سپارم . 2- سوابق مبارزاتى حضرت‏
همانا خداوند سبحان حضرت محمد(ص) را مبعوث فرمود: در روزگارانى كه عرب كتابى نخوانده و ادّعاى وحى و پيامبرى نداشت، پيامبر اسلام(ص) با يارانش به مبارزه با مخالفان پرداخت تا آنان را به سر منزل نجات كشاند… به خدا سوگند! من در دنباله آن سپاه بودم، تا باطل شكست خورد و عقب نشست…در اين راه هرگز ناتوان نشدم و نترسيدم، و خيانت نكردم، و سستى در من راه نيافت به خدا سوگند درون باطل را مى‏شكافم تا حق را از پهلويش بيرون كشم.(11) 3- شجاعت مولا
انا وضعت فى الصّغر بكلاكل العرب و كسرت نواجم قرون ربيعة و مضر ؛ من در خردسالى بزرگان عرب را به خاك افكندم، و شجاعان دو قبيله «ربيعه» و «مضر» را درهم شكستم.(12) 4- صبر و بردبارى على‏
حقا كه بايد گفت صبر على را هيچ كس نداشته و ندارد او در مقابل غصب خلافت و آن همه توهين‏ها به شخص او و همسر گراميش فاطمه زهرا(س) صبر و بردبارى نمود با آن كه توان و قدرت مقابله را داشت ولى براى حفظ مصالح جامعه اسلامى و وحدت آن همه را تحمّل نمود، خود مى‏فرمايد: «در انديشه بودم كه آيا با دست تنها براى گرفتن حق خود به پاخيزم؟ يا در اين محيط خفقان‏زاى تاريكى كه به وجود آوردند، صبر پيشه سازم؟ كه پيران را فرسوده، جوانان را پير، و مردان با ايمان را تا قيامت، و ملاقات پروردگار اندوهگين نگه مى‏دارد.
فرأيت انّ الصّبر على هاتا احجى، فصبرت و فى العين قذى و فى الحلق شجاً؛(13)پس از ارزيابى درست، صبر و بردبارى را خردمندانه‏تر ديدم. پس صبر كردم در حالى كه گويا خار در چشمم و استخوان در گلويم مانده بود. و با ديدگان خود مى‏نگريستم كه ميراث مرا به غارت مى‏برند!
در جاى ديگر فرمود: «براستى مى‏دانيد كه سزاوارتر از ديگران به خلافت من هستم. سوگند به خدا! به آنچه انجام داده‏ايد گردن مى‏نهم، تا هنگامى كه اوضاع مسلمين روبراه باشد و از هم نپاشد، و جز من به ديگرى ستم نشود، و پاداش اين گذشت و سكوت و فضيلت را از خدا انتظار دارم. و از آن همه زر و زيورى كه به دنبال آن حركت مى‏كنيد، پرهيز مى‏كنم.»(14) 5 – علم بى‏كران مولا
تمام فضائل در عظمت على(ع) ريشه در علم الهى و بى‏كران او دارد، گاهى كه زمينه پيش مى‏آمد حضرت اشاره به علم وسيع خود مى‏نمود، از جمله فرمود: «و اللّه لو شئت ان اخبر كلّ رجلٍ منكم بمخرجه و مولجه و جميع شأنه لفعلت ولكن اخاف ان تكفروا فىّ برسول اللّه (ص) ؛ سوگند به خدا، اگر بخواهم مى‏توانم هر كدام شما را از آغاز و پايان كارش، و از تمام شئون زندگى، آگاه سازم من از آن مى‏ترسم كه با اينگونه خبرها نسبت به رسول خدا(ص) كافر شويد، آگاه باشيد كه من اين اسرار گرانبها را به ياران رازدار و مورد اطمينان خود مى‏سپارم سوگند به خدايى كه محمد(ص) را به حق برانگيخت و او را برگزيد جز به راستى سخن نگويم، پيامبر اسلام(ص) همه اطلاعات را به من سپرده است، و از محل هلاكت آن كس كه هلاك مى‏شود، و جاى نجات كسى كه نجات مى‏يابد، و پايان اين حكومت، همه را به من خبر داده و مرا آگاهانده است. هيچ حادثه‏اى بر من نگذشت جز آن كه در گوشم نجوا كرده بود و مرا بدان مطّلع ساخت.»(15) 6 – عدالت على(ع)
عدالتگرى مولا شهره جهانى دارد تا آنجا كه گفته‏اند: على مانند هر مرد الهى و رجل ربّانى ديگر، حكومت و زعامت را به عنوان يك پست و مقام دنيوى كه اشباع كننده حس جاه‏طلبى بشر است و به عنوان هدف و ايده آل زندگى، سخت تحقير مى‏كند و آنرا پشيزى نمى‏شمارد، آنرا مانند ساير مظاهر مادّى دنيا از استخوان خوكى كه در دست انسان خوره دارى باشد بى مقدارتر مى‏شمارد، امّا همين حكومت و زعامت را در مسير اصلى و واقعيش يعنى به عنوان وسيله‏اى براى اجراء عدالت و احقاق حق و خدمت به اجتماع، فوق‏العاده مقدّس مى‏شمارد و مانع دست يافتن حريف و رقيب مى‏گردد.(16)
خود درباره اجراى عدالت خود مى‏گويد: «مردم! عذرخواهى كنيد از كسى كه دليلى بر ضدّ او نداريد، و آن كس من مى‏باشم. مگر من در ميان شما براساس «ثقل اكبر» كه قرآن است عمل نكردم؟ و ثقل اصغر«عترت پيامبر(ص)» را در ميان شما باقى نگذاردم؟ مگر من پرچم ايمان را در بين شما استوار نساختم؟ و از حدود و مرز حلال و حرام آگاهتان نكردم؟ و البسكم العافية من عدى؛ مگر پيراهن عافيت را با عدل خود به اندان شما نپوشاندم؟ و نيكى‏ها را با اعمال و گفتار خود در ميان شما رواج ندادم؟ و ملكات اخلاق انسانى را به شما نشان ندادم؟..(17) 7 – سياست و زيركى حضرت‏
سياست دينى و اسلامى از شيطنت و حيله فاصله دارد، امّا سياست‏هاى غير دينى همراه و ممزوج با حيله‏گرى و جنايتگرى است: حضرت درباره سياستمدارى خود مى‏فرمايد: «و اللّه ما معاويةٌ بادهى منّى، و لكنّه يغدر و يفجر و لولا كراهيّة الغدر لكنت من ادهى النّاس، و لكن كلّ غدرةٍ فجرةٍ، و كلّ فجرةٍ كفرةٌ…؛(18) سوگند به خدا، معاويه از من سياستمدارتر نيست، امّا معاويه حيله‏گر و جنايتكار است. اگر نيرنگ، ناپسند نبود من زيرك‏ترين افراد بودم، ولى هر نيرنگى گناه هر گناهى نوعى كفر و انكار است. روز رستاخيز در دست هر حيله گرى پرچمى است كه با آن شناخته مى‏شود. به خدا سوگند، من با فريبكارى غافلگير نمى‏شوم، و با سخت‏گيرى ناتوان نخواهم شد.
در مكتب لايموت دردانه على است‏

در كون و مكان شاهد فرزانه على است‏
در كعبه ظهور كرد تا بر همه خلق‏

معلوم شود كه صاحب خانه على است‏ پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. على مردانى. 2. بحار الانوار، ج 28، ص 197. 3. قندوزى، ينابيع الموده، ص 141. 4. ر.ك اربلى، كشف الغمّه، ج 1، ص 90. 5. مروج الذهب، ج 2، ص 349. شرح الشفاء، ج 1، ص 151. 6. مستدرك حاكم، ج 3، ص 483. 7. شرح قصيده عبدالباقى افندى، ص 15. 8. بحارالانوار، ج 35،ص 8 – 9 حديث 11. 9. نهج البلاغه، نامه 28، ص 512. 10. محمد دشتى، نهج البلاغه، خطبه 97، ص 180. 11. همان، خطبه 105، ص 192. 12. همان، خطبه 192، ص 398. 13. همان، خطبه 3، ص 44. 14. همان، خطبه 74، ص 122. 15. همان، خطبه 175. 16. ر ك سيرى در نهج البلاغه، ص 128. 17. نهج البلاغه، خطبه 87، ص 148. 18. همان، خطبه 200.

/

مديريت اسلامى و علوم بشرى3

##نگارش و تدوين: حجةالاسلام و المسلمين مصطفى‏پور##
در شماره‏هاى گذشته در زمينه مديريت اسلامى حقايق و معارفى كلى مطرح شد و در نهايت به اين مطلب پرداخته شد كه مديريت اسلامى با مديريت علمى با هم هماهنگى دارند و مجتهدان و آگاهان به زمان مى‏توانند با مراجعه به متون دينى مسائل مختلف را در زمينه مديريت استخراج كنند. اكنون در تعقيب مسائل گذشته در اين مقاله به عناصر محوريت در قرآن و سپس به اهميت كارشناسى در محدوده برهان عقلى مى‏پردازد، آن‏گاه به الگوهاى مديريت دينى يعنى انبياء الهى اشاره مى‏كند. عناصر محورى مديريت در قرآن‏
خداوند متعال در قصه حضرت موسى و حضرت يوسف عليهما السلام به چهار عنصر محورى و كارساز در امر مديريت اشاره فرموده است. «قدرت» و «امانت» دو عنصر محورى است كه در داستان اجير شدن حضرت موسى براى حضرت شعيب عليهما السلام آمده است: «قالت احديهما يا أبت استأجره انّ خير من استأجرت القوى الأمين»(1) خداوند در اين آيه شريفه از زبان دختر شعيب (ع) «قدرت» و «امانت» را دو صفت مهم اجير خوب برشمرده است. بهترين اجير كسى است كه هم قدرت انجام و اداره كار را داشته باشد، هم امين و پاك باشد. قدرت گاهى بدنى است مثل توانايى جسمى لازم براى چوپان در رمه سرا، و گاهى قلمى و بيانى است نظير قدرت بيانى كه يك معلم بايد در سر كلاس درس داشته باشد، (يا قدرت بيان لازم براى خطيب در هنگام خطابه) و مانند آن. امانت و پاكى، هم در قدرت بدنى لازم است هم در قدرت قلمى و بيانى. هر مدير و كارگزارى (براى اداره صحيح زير مجموعه خود) بايد واجد اين دو عنصر محورى باشد. هم نيرومند و مسلّط بر كارش باشد، هم چشم و گوشش پاك باشد. قدرت و امانت در اين داستان نسبت به ساده‏ترين و نازل‏ترين شأن و كار اجرائى كشور(چوپانى) بيان شده است. دو عنصر محورى نيز مربوط به پيچيده‏ترين كارها و شئون اجرايى جامعه يعنى وزارت است كه در داستان حضرت يوسف عليه السلام در پست وزارت آمده است. و آن دو كارشناس علمى و فنى (اقتصادى) بودن و امانت و پاكى است: «و قال الملك أئتونى به أستخلصه لنفسى فلما كلّمه قال انّك اليوم لدينا مكين أمين* قال اجعلنى على خزائن الارض انّى حفيظ عليم»(2) زمام دارى اقتصاد كشور در شرايط قحطى و خشكسالى از دشوارترين و پيچيده‏ترين كارهاست. حضرت يوسف(ع) در آن سال‏هاى قحطى وزير امور اقتصادى و دارايى كشور پهناور مصر بود و اين سمت را خود او به پادشاه مصر پيشنهاد داده بود. دو عنصر محورى لازم براى اين سمت، علم و امانت است. يعنى از جهت علمى كارشناس اقتصادى باشد و از نظر عملى خداترس، و آن حضرت در بالاترين سطح از اين دو صفت برخوردار بود. تعبير «مكين امين» در آيه نخستين و «حفيظ عليم» در آيه بعدى بيانگر اين دو عنصر محورى است. پس در كار اجرايى اگر چوپانى است، قدرت و امانت لازم است و اگر وزارت است، حفيظ و عليم بودن را مى‏طلبد.
گفتنى است: تحصيل اين عناصر محورى براى امر مديريت به گونه مطلق لازم است. يعنى واجب، نسبت به اينها مطلق است نه مشروط. اين امور از شرايط وجوب واجبند نه شرايط وجوب واجب. از اين رو، امور تحصيلى هستند، نه حصولى. تحصيل امانت و علم واجب است. تعهد و تخصص را بايد ايجاد كرد.
بنابراين مراد از علم در آيه شريفه «انى حفيظ عليم» به معناى مسئله دان بودن نيست. بلكه بر پايه تناسب حكم و موضوع فنّ اقتصاد را مى‏فهماند. يعنى من اقتصاد دانم پس اقتصاد كشور مصر را در اين شرايط بحرانى كه قحطى همه جا را فراگرفته است، به دست من بسپار.
اين آيات ضمن بيان عناصر محورى مديريت، الگوى عملى نيز ارائه مى‏دهد. آرى، هر كارگزارى كه واجد اين شرايط علمى و عملى باشد، در حوزه مسئوليت خود موفق و سرفراز خواهد بود، اما اگر فاقد يكى از دو وصف تخصص و تعهد باشد، مشكل‏آفرين است.
مدير جامعه بايد فردى صالح و به دور از هرگونه فساد باشد تا بتواند زير مجموعه خود را اصلاح كند. از اين رو، حضرت موسى(ع) وقتى كه برادرش هارون (ع) را به مدت چهل روز جانشين خود قرار مى‏دهد، او را به اصلاح سفارش مى‏كند؛ «و قال موسى لأخيه هارون اخلفنى فى قومى و أصلح ولاتتبع سبيل المفسدين»(3) در اين چهل روز كه جانشين منى بايد مصلح باشى يعنى صالح فى‏نفسه و مصلح فى الغير. چون اگر انسان خودش صالح نباشد، مصلح نخواهد بود. چگونگى اعمال مديريت‏
از آن جهت كه مديريت به معناى چگونگى اداره امور مردم و كشور است و مدير كسى است كه بر زير مجموعه خود احاطه كامل داشته باشد و دايره‏وار همه را سركشى كند. اعمال مديريت به خصوصيت اشخاص برمى‏گردد از اين رو ممكن است فردى همه احكام و رموز فن‏آورى را بداند ولى مدير نباشد مثل كسى كه قواعد ادبى، اوزان شعر، عروض و قافيه را مى‏داند اما قريحه شعر گفتن ندارد و شاعر نيست.
اما در عين حال، مدير بايد هم به مسايل تئورى آگاهى داشته باشد و هم ذوق و هنر مديريت را از اين رو مدير علاوه بر داشتن ذوق مديريت بايد شيوه‏هاى مناسبى را براى تحقق اهداف سازمانى به كارگيرد كه به برخى از آن شيوه‏ها اشاره مى‏شود. راى زنى در امور
مديريت صحيح و خوب در امورى كه به دليل عقلى تكيه دارد و در متون نقلى از آن سخنى به ميان نيامده است، با تضارب آرا به دست مى‏آيد. همان گونه كه تمسّك به عام قبل از فحص جايز نيست، اكتفاى به رأى خاص در امور عقلى نيز قبل از تضارب آرا مجاز نيست. پس فحص در آرا و انديشه ديگران جهت رسيدن به بهترين نوع مديريت لازم است. در امور عقلى هيچ‏گاه افراد خاصى (غير معصوم) ميزان شريعت نيستند كه فقط فكر آنها حجت باشد.(4) خداوند فرمود: كشور را به كمك عقل با مديريت صحيح اداره كنيد. راه عقل هم جستجو و گفتگو و تلاش و تكاپو است كه با مشورت و تضارب آراء محقق مى‏شود. چون همه عقل نزد همگان است، در انحصار فرد يا گروه خاصى نيست.
بنابراين درباره چگونگى اداره امور كشور، بررسى آراى همه صاحب نظران علمى و فنى كه در رسيدن به نتيجه جزمى نقش دارد، لازم و ضرورى است. چون عقل جمعى براى دست يابى به حجت شرعى در منطقه الفراغ بسيار راهگشاتر از عقل فردى است. كارشناسى در محدوده برهان عقلى‏
مديريت كه جزو علوم انسانى است، از مجموع ادله نقلى و براهين عقلى حاصل مى‏شود. ادله نقلى و قوانين كلى مانند: اصول ارزشى (بايد و نبايد)، احكام و حقوق، احاديث و سنت و سيره عملى معصومين(ع) در امر مديريت اگر با براهين عقلى كارشناسى شود، براى مديريت كشور كافى است.
گفتنى است: كارشناسى در محدوده برهان عقلى مانند دليل نقلى گاهى جزئى و گاهى كلى است. و هر دو حجت است. جزئى بودن دليل نقلى مثل نصب على(ع) مالك اشتر را به ولايت مصر كه يك امر شخصى بامعيارها و محدوده‏هاى شخصى است. كلى بودن دليل نقلى مانند: هر دستور كلى كه از سوى معصوم(ع) رسيده باشد.
برهان عقلى نيز كه انسان به وسيله آن به چيزى جزم پيدا مى‏كند، گاهى در مطالب و اصول كلى است. مانند: تدوين قانون اساسى يك كشور و گاهى ممكن است در مسايل جزئى باشد كه ره‏آورد علوم تجربى و حسّى است. نظير: فعاليت‏هاى بخش‏هاى خصوصى، وزارت‏خانه‏ها و مانند آن. چون عقل در مقابل علم يا حس نيست. عقلى كه حجت خداست و در درون انسان‏ها نهادينه شده، خصوص عقل مطرح شده در حكمت و كلام نيست، بلكه عقلى است كه انسان با او به چيزى جزم پيدا كند. از اين رو، آنچه كه انسان با حس و تجربه فراهم كند نيز زير مجموعه عقل به معنى عام است. مثلاً كسى كه در منطقه‏اى چندين سال كار كشاورزى كرده است، اگر بگويد اين منطقه خشكسال يا باران سال است، آبش كم و زياد است، سفره‏هاى آب زير زمينى‏اش دور يا نزديك است، سخن اين شخص مدير مدبر كه تجربه چندين ساله درباره منطقه خاص دارد، حجت خداست. چنين شخصى اگر بى‏راهه رود و از تجربه علمى و عملى خود در بهره‏ورى صحيح از زمين منطقه استفاده نكند، در قيامت مسئول خواهد بود. زيرا به آب و خاك منطقه خسارت وارد كرده و به مردم اين سرزمين ضرر و زيان رسانده است.
بنابراين نظر كارشناسانه كارگزارانى كه در رشته خاصى تجربه و تخصّص دارند، حجت بين آنها و خداست. پس اگر مسئوليت و مديريت بخشى از كشور را پذيرفتند ولى بر پايه تجربه علمى خود كار نكردند، نزد خداوند مسئول خواهند بود. اما اگر در راستاى مسئوليت و محور تخصص و تجربه خود انجام وظيفه كردند، اتفاقاً حادثه‏اى رخ داد يا پيش آمد پيش بينى نشده‏اى از حوادث طبيعى مانع از به ثمر رسيدن تلاش و كوشش آنها گرديد، مسئوليتى متوجّه آنان نخواهد بود و معذورند. مانند مجتهدى كه به رغم اجتهاد روش مندانه به حكم واقعى نرسيده باشد. پس فتواى كلّى و جزئى كه از عقل برهانى يا عقلى كه از تجارب گذشته بهره برده (علم حسى) بدست آمده مانند نقل جزئى و كلّى. كاشف از اراده الهى و حجت خداست و هرچه حجت خدا باشد، جزو دين خداست و اطاعت و عصيان در برابر آن پاداش و كيفر اخروى را در پى دارد. بهره‏ورى از عقل جمعى‏
آيت اللّه ميرزا محمد حسين غروى نائينى در مقدمه رساله «تنبيه الامّه و تنزيه الملة»(5) درباره لزوم بهره‏ورى ازعقل جمعى جهت اداره امور كشور مى‏فرمايد:
«…غايت آنچه به حسب قوه بشريه، جامع اين جهات و اقامه‏اش با اطراد و رسميت، به جاى آن قوه عاصمه عصمت و حتى با مغصوبيت مقام هم ممكن و مجازى از آن حقيقت و سايه و صورتى از آن معنا و قامت تواند بود، موقوف بر دو امر است: اول – مرتب داشتن دستورى كه به تحديد مذكور و تميز مصالح نوعيه لازم الاقامه از آنچه در آن حق مداخله و تعرّض نيست، كاملاً وافى و كيفيت اقامه آن وظايف و درجه استيلاء سلطان و آزادى ملت و تشخيص كليه حقوق طبقات اهل مملكت را موافق مقتضيات مذهب، به طور رسميت متضمّن و خروج از وظيفه نگاهبانى و امانتدارى به هر يك از طرفين افراط و تفريط چون خيانت به نوع است، مانند خيانت در ساير امانات رسماً موجب انعزال ابدى و ساير عقوبات مرتبه بر خيانت باشد. و چون دستور مذكور در ابواب سياسيه و نظامات نوعيه به منزله رسائل عمليه تقليد در ابواب عبادات و معاملات و نحوهماو اساس حفظ محدوديت مبتنى بر عدم تخطّى از آن است، لهذا نظامنامه و قانون اساسى‏اش خوانند و در صحت و مشروعيت آن بعد از اشتمال بر تمام جهات راجعه به تحديد مذكور و استقصاء جميع مصالح لازمه نوعيه، جز عدم مخالفت فصولش با قوانين شرعيه، شرط ديگرى معتبر نخواهد بود.
دوم – استوار داشتن اساس مراقبه و محاسبه و مسئوليت كامله. به گماشتن هيئت مسدّده و رادعه نظّاره از عقلاء و دانايان مملكت و خيرخواهان ملت كه به حقوق مشتركه بين الملل هم خبير و به وظايف و مقتضيات سياسيه عصر هم آگاه باشند براى محاسبه و مراقبه و نظارت در اقامه وظايف لازمه نوعيه و جلوگيرى از هرگونه تعدى و تفريط و مبعوثان ملت و قوه علميه مملكت عبارت از آنان و مجلس شوراى ملى مجمع رسمى ايشان است…».(6)
بنابراين اگر كارشناسان با عقل جمعى مصلحت مملكت را اين گونه تشخيص دادند و مصلحت انديشى آنها مخالف با شريعت نبود، اين به منزله رساله عمليه و حجت شرعى است. بر اين اساس زندگى روزانه با مديريت شرعى همراه است كه بخش نقلى‏اش را فقيه مى‏گويد و بخش عقلى‏اش را كارشناس. پس كار كارشناس حجت شرعى است، خصوصاً اگر كارشناسى آن محصول عقل جمعى باشد. از اين رو قانون اساسى مانند رساله عمليه است. در چنين فضايى مديريت (حاكم)، مديريت دينى و اسلامى است. چون شوراى نگهبان نظارت بر عدم مخالفت مجموعه قوانين با شرع مقدس را بر عهده دارد. حصول اين شرط براى اسلاميت نظام كافى است. استفاده از سنت حسنه‏
خداوند انسان را با فطرت ثابت و طبيعت متغير آفريد. همان گونه كه فطرت ثابت را با رهبرى وحى هدايت فرمود، طبيعت سركش متغير و سيّال را نيز به هدايت عقل و نقل رام كرد. از آنجا كه دين خدا تا روز قيامت پا برجاست و افراد بشر هم يكسان نيستند و جهان هم ثابت نيست، پس انسان بايد عقل و نقلى را كه خداوند به او ارزانى داشته است، هماهنگ كند و براى خود سنن خوب فراهم سازد.

سنت حسنه مورد تأييد عقل و نقل است. رسول گرامى اسلام (ص) در اين‏باره مى‏فرمايد: «من سنّ سنة حسنة فله أجرها و أجر من عمل بها من غير أن ينتقص من اجورهم شى‏ء».(7)
مفاد اين روايت در واقع دعوت به خلاقيت و اجتهاد است. مثلاً اگر كشت نهال در هفته‏اى كه به نام منابع طبيعى نام‏گزارى شده است، به صورت سنّت درآيد و همه ساله اجرا شود، از مصاديق سنت حسنه خواهد بود. چون غرس نهال عقلاً كار خوبى است و روايات فراوانى هم در اين زمينه رسيده است. و كسى هم نمى‏گويد: غرس نهال در روز چهارشنبه مستحب است تا شبهه قصد ورود و تشريع به وجود آيد. پس اگر اين كار همه ساله انجام‏پذيرد يعنى در هفته اول اسفند ماه به تعداد معيّنى با عزم ملى نهال غرس شود، به صورت سنت حسنه در خواهد آمد. مانند احداث حسينيه‏ها كه اكنون بالغ بر هزار سال است كه اين سنت حسنه رواج دارد، در حالى كه آيه و
روايتى درباره آن نرسيده است كه مثلاً احداث حسينيه مانند مسجد ثواب داشته باشد، بلكه از مصاديق حديث شريف ياد شده در مورد سنت حسنه است كه شيعيان براى برپايى يادمان سالار شهيدان و زنده نگه‏داشتن واقعه كربلاى امام حسين (ع) مكانى را به اين نام ساخته‏اند و به صورت سنت حسنه درآورده‏اند. وگرنه كسى نگفته است كه نماز در حسينيه مانند نماز در مسجد است، تا بدعت شود.
سنت حسنه به معناى خلاقيت، نوآورى و ابتكار است كه با هماهنگى عقل و نقل صورت مى‏گيرد. پس اگر عقل انجام كارى را امضاء كرد و به صورت كلى يا جزئى مورد تأييد نقل هم قرار گرفت، آنگاه به صورت سنت درآمد، سنت حسنه خواهد بود.
در مقابل سنت حسنه، سنت سيئه قرار دارد كه عقل و نقل مخالف آنند. مانند: چهارشنبه سورى، چون اتلاف جان و مال است. هر سنت سيئه‏اى به رهبرى وهم انجام مى‏گيرد. زيرا عقل كه كنار برود، وهم رهبرى مى‏كند.

بر اين اساس همه سنت‏هاى حسنه كه نوعى ابتكار و خلاقيت‏اند و به رهبرى عقلى كه به نصاب حجيت رسيده و تأييد كلى يا جزئى نقل، انجام مى‏گيرد، چنانچه به وسيله دولت دينى و نظام اسلامى به وجود آيند و ترويج شوند، نمونه هايى از مديريت دينى خواهند بود.
اساساً دولت دينى، دولتى است كه به دنبال برپا كردن سنت‏هاى حسنه است. اجتهاد عقلى هماهنگ با نقل در احداث سنت عادله و پرهيز از سنت جائره نقش مؤثرى دارد. انبياء (ع) الهى الگوى مديريت دينى‏
غالب داستان‏هاى پيامبران الهى(ع) در قرآن نشانگر مديريت دينى است. برخى از انبياء(ع) به صورت رسمى و بعضى نيمه رسمى تشكيل حكومت داده‏اند و مديريت جامعه را بر عهده گرفته‏اند.
هنگامى كه پيامبرى رهبرى كشور را بر عهده مى‏گيرد، انس و جن و حيوان زير نظر اوست. نظير حضرت سليمان(ع) كه جن و انس و طير هم تحت اشراف مديريت او قرار داشتند. داستان «عفريت من الجن» و «هدهد» در قرآن گواه بر اين مدعاست؛ «و ورث سليمان داود و قال يا أيّها الناس علمنا منطق الطير و اوتينا من كل شى‏ءٍ ان هذا لهوا الفضل المبين * و حشر لسليمان جنوده من الجنّ و الانس و الطير فهم يوزعون(8)*…و تفقّد الطير فقال مالى لاأرى الهدهد أم كان من الغائبين* لاعذبنّه عذاباً شديداً أو لأذبحنّه ليأتينّى بسلطان مبين*(9)…قال يا أيها الملؤا ايّكم يأتينى بعرشها قبل أن يأتونى مسلمين * قال عفريت من الجن أنا أتيك به قبل أن تقوم من مقامك و انّى عليه لقوى امين*…قال هذا من فضل ربّى ليبلونى أأشكر أم أكفر و من شكر فانما يشكر لنفسه و من كفر فانّ ربى غنىّ كريم*
پس آن كه جن و حيوان رام اوست، انسان را نيز به خوبى اداره مى‏كند. بنابراين دينى كه رهبران آن چنين قدرت و نفوذى دارند، به يقين از اداره امور جامعه عاجز نيست. على(ع) الگوى مديريت دينى‏
اگر مديران جامعه اسلامى در زندگى شخصى خود از سنت و سيره علوى(ع) پيروى كنند، نسل جوان هرگز از چنين مديريت و مديران صالحى فاصله نمى‏گيرد. بيش از هشتاد درصد مشكل اخلاقى و اجتماعى مردم مسلمان به اشرافى‏گرى و زندگى تجمّلاتى مديران و صاحب منصبان باز مى‏گردد. آنان چون در عمل نتوانسته‏اند آن حضرت را به مردم نشان دهند، سبب دورى مردم از دين و مظاهر دينى شده‏اند.
اما اگر در زندگى شخصى، كمى خود را به آن حضرت نزديك مى‏كردند و مردم ساده‏زيستى و صداقت شان را مى‏ديدند، گرايش غالب مردم نسبت به آن‏ها روز افزون مى‏شد. جز اندكى كه در برابر على (ع) نيز مى‏ايستند و حساب آنها جداست.
ذكر نمونه‏هايى از دوران مديريت آن حضرت الگوى خوبى براى مديران جامعه اسلامى است:
1- على(ع) آنگاه كه مديريت جامعه اسلامى را در كوفه بر عهده گرفت، روزى به مردم كوفه اعلام فرمود: اى اهل كوفه! هنگامى كه از نزد شما مى‏روم، اگر غير از رحل و راحله و غلامم – كه از اموال آن حضرت قبل از بيعت بود – چيز ديگرى داشته باشم، خائن هستم؛ «يا اهل الكوفه اذا أنا خرجت من عندكم بغير رحلى و راحلتى و غلامى فانأ خائن».(10) گفتنى است: مفاد اين خطبه در قانون اساسى جمهورى اسلامى ايران به صورت اصل زير آمده است: «دارايى رهبر يا اعضاى شوراى رهبرى، رئيس جمهور، نخست وزير و همسر و فرزندان آنان قبل و بعد از خدمت توسط ديوان عالى كشور رسيدگى مى‏شود كه بر خلاف حق، افزايش نيافته باشد».(11)
2- مؤلّف بزرگوار كتاب شريف الغارات(12) با سند خاص از يكى از مشايخ‏اش (درباره ساده زيستى على(ع)) چنين نقل مى‏كند: در سنين كودكى و در زمان خلافت على(ع)، روزى به همراه پدرم جهت حضور در نماز جمعه آن حضرت وارد مسجد كوفه شدم. على(ع) بر فراز منبر خطبه مى‏خواند، هوا گرم و جمعيت زياد بود. پدرم مرا برگردن خود نشاند. على (ع) را مشاهده كردم كه هنگام خطبه خواندن آستين‏هايش را تكان مى‏داد. گمان كردم به سبب گرماى هوا و براى خنك شدن است و چون از پدرم سؤال كردم، او گفت: على(ع) فقط يك پيراهن دارد، آن را شسته و برتن كرده است. شايد فرصت خشك كردن نداشته است؛ «عن أبى عثمان الرورى عن أبى اسحاق السبيعى قال: كنت على عنق أبى يوم الجمعة و اميرالمؤمنين على بن ابى طالب – عليه السلام – يخطب و هو يتروّح بكمّه فقلت: يا أبه اميرالمؤمنين يجد الحرّ؟ فقال لى: لايجد حرّاً ولابرداً، و لكنّه، غسل قميصه و هو رطب و لاله غيره فهو يتروّح به»(13)
3- روزى در زمان حكومتش پيرمردى را ديد كه تكدّى مى‏كرد. چون از حال او جويا شد و فهميد كه پيرمردى نابينا و مسيحى است، دستور داد كه از بيت‏المال او را تأمين كنيد تا مجبور به تكدّى نشود؛ «مر شيخ مكفوف كبير يسأل، فقال اميرالمؤمنين(ع) ماهذا فقالوا يا اميرالمؤمنين نصرانى قال فقال: استعملتموه حتى اذا اكبر و عجز منعتموه! أنفقوا عليه من بيت المال»(14).
4- داستان زن يهودى كه در زمان حكومت على(ع) خلخال از پايش ربودند و امام(ع) آن خطبه مهم را ايراد فرمود كه اگر كسى از شنيدن اين ماجرا دق كند و بميرد، جاى هيچ‏گونه ملامتى نيست،(15) نمونه ديگرى از مديريت دينى است. (يعنى حكومت دينى بايد از چنان صولت و صلابتى برخوردار باشد كه همه شهروندان‏اش احساس امنيت كنند و كسى جرأت تعرّض به ديگرى را نداشته باشد.) عهدنامه مالك اشتر منشور مديريت دينى‏
5 – عهدنامه مالك اشتر مهمترين منشور مديريت دينى است. امام على(ع) در اين نامه اهم وظايف مديران جامعه و چگونگى اداره كشور را بيان فرموده است. چگونگى رابطه مديران با توده مردم، ترسيم وظايف طبقات مختلف مردم، وظيفه قضات، نظاميان، مديران مالى، دولت مردان و مردم را، هم بيان فرمود، هم بر اساس آن عمل كرده است. از اين رو مى‏توان آن را منشور مديريت دينى ناميد و از اهم دلايل اثبات مديريت دينى برشمرد. شرح اين نامه نگارش چندين جلد كتاب در موضوع مديريت را دربر مى‏گيرد.(16) پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. سوره قصص، آيه 26. 2. سوره يوسف، آيه 54 – 55. 3. سوره اعراف، آيه 142. 4. هر علم حق و صدق و صالحى كه براى جامعه بشرى نافع باشد، قداست دارد. چون نورى است كه از سوى خداوند نازل شده است. هرچند در دل كافر و منافق يافت شود. علم مقدس است گرچه عالم آلوده باشد. پس اگر علم يا فنّى در مديريت صحيح جامعه مؤثر باشد، فراگيرى آن لازم است. 5. اين رساله علمى يك مقدمه و پنج فصل دارد و مطالعه آن براى آگاهى از اوضاع زمان مشروطيت لازم است. حريت و مساوات – در زمانى كه استبداد دينى بر سر زبان‏ها بود – دو عنصر محورى است كه در كلمات ايشان موج مى‏زند. 6. تنبيه الأمة و تنزيه الملّة، ص 30 – 31. 7. بحار، ج 97، ص 23، ح‏15. 8. سوره نمل، آيه 16،17،20،21 و آيه 38،39،40. 9. الغارات، ص 44. 10. قانون اساسى، اصل 142. 11. الغارات نام كتابى است كه مؤلف آن غارت‏هاى حكومت اموى در زمان خلافت على(ع) را در اين كتاب برشمرده و نامه‏هاى اعتراض‏آميز آن حضرت را گردآورده است. اين كتاب صدسال قبل از نهج البلاغه سيد رضى نوشته شده است و از منابع قوى و امتيازش بر نهج البلاغه مسند بودن آن است. 12. الغارات، ص 62. 13. وسائل الشيعه، ج 15، ص‏66. 14. «…ولقد بلغنى أن الرجل منهم كان يدخل على امرأة المسلمه و الاخرى المعاهدة فينتزع حجلها و قلبها و قلائدها و رعثها، ما تمتنع منه الا بالاسترجاع و الاسترحام ثم انصرفوا وافرين مانال رجلا منهم كلم، ولا اريق لهم دم، فلو أن امرأ مسلماً مات من بعد هذا أسفا ماكان به ملوما بل كان به عندى جديراً…» نهج البلاغه، خ 27. 15. شرح فرازهايى از اين نامه در كتاب اخلاق كارگزاران در حكومت اسلامى آمده است.

/

اهرم‏هاى نظارتى بر كارگزاران در حكومت علوى‏

هدف على(ع) از پذيرش قدرت و حكومت اين بود كه جامعه‏ى انسانى را به سوى تكامل مادى و معنوى و در نهايت به طرف خداوند سوق دهد و عدالت اجتماعى را برقرار سازد. براى همگان زندگى سالم و همزيستى مسالمت‏آميزى براساس تساوى حقوق افراد، پديد آورد. به عبارت ديگر مى‏خواست احياگر حكومت و سياستى باشد كه پيامبر 25 سال پيش آن‏را بنا نهاده بود و بعد از پيامبر چهره‏ى حكومت و جامعه‏ى پيامبرى كاملاً دگرگون شده و فرسنگ‏ها از اهدافش فاصله گرفته بود.(1)
اهداف پيامبر اسلام جز پياده كردن و استوارى بخشيدن پايه‏هاى اخلاق نبود همچنان‏كه خود آن حضرت همواره بانگ برمى‏داشت كه براى كامل كردن ارزش‏هاى اخلاقى مردم برانگيخته شده‏ام(2) و در اين‏راه آن‏چنان تلاش كرد كه در قرآن نيز به داشتن اخلاق نيكو به سترگى ستوده شده بود.(3)
امام على(ع) نيز به تبعيت از هدف عالى پيامبر، پياده كردن مكارم اخلاق در جامعه را سرلوحه‏ى تمام امور خود قرار داد. اساساً هدف عالى حكومت علوى و همين‏طور روش‏هاى دست‏يابى به آن، ماهيتى اخلاقى داشتند. از اين‏رو، كسب فضايل اخلاقى براى كارگزاران حكومتش كه بر جان و مال و آبرو و غنايم و احكام و امامت مسلمانان ولايت داشتند، امرى ضرورى بود. بدين جهت، امام در تمام سخنانى كه مربوط به كارگزاران مى‏باشد به آن‏ها رعايت اصول اخلاقى را توصيه و سفارش نموده‏اند. البته همّ و غمّ امام در مورد اصول اخلاقى حاكم بر جامعه تنها به يكسرى توصيه‏ى به كارگزاران ختم نمى‏گردد بلكه امام با برنامه‏اى دقيق و گسترده اين موضوع را پى‏گير بودند؛ و نظارت مستمر و پى‏گير و حساب شده در تمام شؤونات كارگزاران داشته در سخنان خود به نظارت فراگير واليان و حاكمان بر امور كارگزاران تأكيد داشتند. از عملكرد خود امام و همين‏طور سفارشى كه به واليان خود مى‏نمودند نظارت امام در چند محور قابل بررسى است: الف) انتخاب كارگزاران نمونه و شايسته؛ ب) رسيدگى مادى و معنوى به كارگزاران؛ ج) تقويت نظارت درونى كارگزاران؛ د) نظارت بيرونى بر كارگزاران از طريق مستقيم توسط حاكمان يا از طريق نيروهاى اطلاعاتى؛ ه) حسابرسى و كيفر كارگزاران خطاكار. الف) شايسته سالارى پايدار
امام على در سيره‏ى حكومتى خويش، افراد شايسته و صالح را براى فرماندارى و حكومت بر ولايات و مسؤوليت‏هاى ديگر بر مى‏گزيد، و هرگز اجازه نمى‏داد واليان و كارگزاران ناشايست بر مردم حكومت كنند.
آن حضرت در سراسر حكومت‏دارى و ولايت‏مدارى خويش به بيان ويژگى‏ها و اخلاق مديران و كارگزاران پرداخته است. در نامه‏هاى امام به دستوراتى بر مى‏خوريم كه براى انتخاب كليه‏ى كارگزاران بايد مدنظر قرار گيرد. البته آموزه‏ها و دستورهايى نيز شامل كارگزاران خاص در پست‏هاى ويژه‏اى مى‏باشد كه مورد توجه آن حضرت بوده است.
يكى از اساسى‏ترين و مهم‏ترين مسائل جامعه و حكومت اسلامى، اجراى عدالت، عدم تبعيض و باندبازى و پيروى از تمايلات شخصى است. رعايت عدالت اسلامى ايجاب مى‏كند كه در تقسيم پست و منصب به فضايل و اصالت‏هاى انسانى و امتيازات اسلامى توجه شود و هر كس به حسب لياقت و كاردانى و تقوايش به مقام مناسب دست يابد. از اين‏رو، از ديدگاه على(ع) يك زمامدار لايق كسى است كه در تقسيم مسؤوليت‏ها و پست‏ها ميان افراد جز اجراى عدالت و دادن حق به حق‏دار، به چيزى ديگر فكر نكند و جز با دقت و تأمل در خصوصيات افراد و امتحان و آزمايش آن‏ها كسى را به كارگزارى دولت نگمارد.(4) به همين دليل، آن حضرت از مالك و تمام زمامداران اسلامى مى‏خواهد كه در تعيين كارگزاران و صاحب منصبان دولت تنها ملاك‏هاى اسلامى را در نظر داشته و هرگز بر پايه تمايلات شخصى و يا ترس و يا تأثيرپذيرى از ديگران كسى را به كارى نگمارد(5)، يا احساسات و عواطف و يا روابط خصوصى و باندبازى را در اين امور دخالت ندهد. كه نوعى ستمگرى و خيانت است.(6)
ملاك‏هايى كه على(ع) براى تشخيص و تعيين يك كارگزار دولت بر مى‏شمارد به طور فشرده عبارت است از: 1. باتجربه و كارآزموده باشد و در جريان مشكلات و مسائل آب ديده شده باشد(7)؛ 2. نجابت و پاكدامنى داشته و اهل شرم و عفت و صيانت نفس باشد(8)؛ 3. از خانواده‏هاى اصيل و با شرافت بوده و اهل تقوا باشد(9)؛ 4. داراى حسن سابقه در مسلمانى باشد و با عشق و علاقه به اسلام روى آورده باشد نه به خاطر ترس و يا بهره‏گيرى از قدرت اسلام و دست يافتن به مقام و ثروت(10)؛ 5. صاحب شخصيت و دائماً در حال صيانت نفس باشد(11)؛ 6. به مطامع مادى نظر نداشته باشند(12)؛ 7. داراى خصيصه‏ى مديريتى و دورانديشى در كارها و اهل تدبر و تعمق و تفحص باشد(13). ب) رسيدگى به امور كارگزاران‏
يكى از حقوق تكليف‏زا در حكومت عدل اسلامى حق كارمند بر دولت است. حكومت اسلامى بايد به طور مستمر بر حال و وضع زندگى كارمندان رسيدگى كند و در رفع مشكلات مادى و معنوى اين گروه تلاش نمايد تا آنها بتوانند وظيفه‏ى خود را به شايستگى انجام دهند. كوتاهى در انجام اين وظيفه دستيابى به اهداف حكومت را دچار اختلاف خواهد نمود. به عنوان مثال يكى از مواردى كه موجب پيدايش فساد در نظام ادارى مى‏گردد، مشكلات فراوان اقتصادى كارگزاران مى‏باشد كه بر آن‏ها هجوم برده و آن‏ها را از پاى درآورده و خواه و ناخواه آن‏ها را به انحراف مى‏كشاند. مفاسدى مانند كم‏كارى، رشوه‏خوارى، بدرفتارى با مراجعان، تدليس، تزوير و خيانت از مظاهر بروز چنين مشكلاتى است.
امام به اين حقيقت تلخ كاملاً توجه داشت. از اين‏رو، بعد از اين‏كه به واليان و حاكمان حكومت سفارش مى‏نمود تا كارگزارانى شايسته براى تصدى امور برگزينند رسيدگى به امور كارمندان را نيز به آنان تأكيد مى‏نمود. به مواردى از تأكيدات امام در اين‏باره اشاره مى‏نمائيم. امام به مالك در مورد رسيدگى به مسائل كارگزاران چنين مى‏فرمايد: «سپس روزى فراوان بر آنان ارزانى دار كه با گرفتن حقوق كافى در اصلاح خود بيشتر مى‏كوشند و با بى‏نيازى دست به اموال بيت‏المال نمى‏زنند و اتمام حجتى است بر آنان اگر فرمانت را نپذيرند و يا در امانت تو خيانت كنند.»(14)
با توجه به اهميت شغل داورى و قضاوت در جامعه، حاكم و زمامدار موظف است تا نهايت سعى و جديت خود را بكار گيرد و افرادى با شرايط ذكر شده يافته و در منصب قضاوت و داورى بنشاند.
اما اين تنها مسؤوليت زمامدار در مقابل شغل قضا و دادرسى نمى‏باشد، بلكه مسؤوليت خطير حاكم بعد از انتخابِ قضات، مطرح مى‏شود و توجه به دو مسأله مهم براى حفظ و نگهدارى آن‏ها در مسند قضاوت امرى ضرورى است:
اول اين‏كه تأمين قاضى از نظر مسائل مادى كه در تنگنا قرار نگيرد(15)؛ زيرا «محتمل است يا از كار خود كناره‏گيرى كند يا دلسرد شود و به خوبى انجام وظيفه نكند و يا در خطر لغزش قرار گيرد و با تطميع و افتادن به منجلاب رشوه‏خوارى، ناحق را حق و حق را ناحق كند.»(16)
دوم اين‏كه قاضى بايد از ارج و قرب و مقامى والا و ارزنده نزد حاكم برخوردار باشد «تا اولاً كسى قادر به اعمال نفوذ و تحميل خواسته‏هاى خود به او نباشد، ثانياً هيچ كس در او طمع نبندد، ثالثاً كسى جز رهبر و زمامدار قادر به عزل وى نباشد و هيچ كس در صدد ايذاء و آزارش برنيايد. رابعاً احدى به خود جرأت سخن‏چينى و دسيسه‏گرى عليه او را ندهد و همه بدانند كه قاضى صالح و عادل، از سعايت ديگران در نزد رهبر زمامدار در امان است.»(17)
همان‏طور كه وظايف و شرايط و ويژگى‏هايى براى سپاه اسلام و بويژه فرماندهان تعيين شده است وظايفى هم براى والى و رهبر جامعه‏ى اسلامى نسبت به ارتش و فرماندهان مشخص گرديده است، كه اهم آن عبارتند از: 1. وظيفه‏ى رهبر در مورد فرماندهان رسيدگى به تمام امور آنها مى‏باشد خواه بزرگ و مهم و يا كوچك و ظاهراً ناچيز باشد؛ زيرا چه بسا الطاف كوچك و ناچيز در جلب محبت و جذب قلوب آنان بسيار مؤثر باشد؛ 2. توجه دائمى نسبت به فرماندهان بدين معنى كه رهبر همواره از حال فرماندهان و مسائل زندگى آنان آگاه باشد و به آن‏ها محبت و لطف داشته باشد و اين مسأله را ناچيز و بى‏اهميت نداند؛ زيرا فرماندهان به واسطه‏ى لطف‏هاى بزرگ و كوچكى كه از والى و حاكم خود مى‏بينند با او كمال همكارى و خيرخواهى را خواهند داشت؛ 3. ستايش از فرماندهان و يادآورى كارهاى ارزشمند آنان ايجاد انگيزه در شجاعان نموده و افراد بزدل را نيز به فعاليت و تلاش وادار مى‏نمايد.(18) ج) بازرسى و نظارت بر كارگزاران‏
از آن‏جا كه فلسفه‏ى وجودى سازمان‏هاى دولتى و مؤسسات عمومى تأمين مصالح عامه است و اين نهادها با امكانات و بودجه مردم و براى خدمت به آنان پديد آمده‏اند و همواره بايد در اين مسير نيز حركت كنند بنابراين بايد احراز شود كه تا چه حد به تعهد خويش پايبندند.
با توجه به گسترش دايره‏ى حكومت اميرمؤمنان(ع) و عدم امكان نظارت مستقيم خود حضرت، در كنار همه‏ى مكانيزم‏هاى نظارتى و توجهات حكومتى به كارگزاران، داشتن دستگاه نظارتى خاص جزو ضروريات حكومت است. حضرت هم خود از چنين دستگاهى بهره مى‏گرفت(19) و هم آن را به واليان حكومتى سفارش مى‏كرد. البته ايشان معيارها و چهارچوب‏هايى براى ناظران و بازرسان ترسيم كردند. حضرت تأكيد داشتند كه عهده‏داران اين سمت بايد انسان‏هايى متقى، مؤمن، امانتدار و صادق باشند. وظيفه‏ى آنان اين است كه از طرز عمل مأموران آگاه باشند و شيوه‏ى برخورد آنان را با مردم زير نظر داشته باشند و از ميزان صحت و سقم گزارش‏هاى كارگزاران نيز مطلع باشند. و اين بازرسانِ ويژه، چشم حكومت محسوب مى‏شوند و اگر حاكم بازرس مورد اطمينان نداشته باشد نمى‏تواند حكومت را اداره كرده و مانند شخص نابينا نمى‏تواند راه درست را بيابد. حضرت مى‏فرمايد: «سپس رفتار كارگزاران را بررسى كن، و جاسوسانى راستگو، وفاپيشه بر آنان بگمار كه مراقبت و بازرسى پنهانى تو از كار آنان سبب امانتدارى و مهربانى با رعيت خواهد بود.»(20)
مهم‏ترين مواردى كه امام(ع) از نيروهاى اطلاعاتى خود براى نظارت بر مسؤولان بهره مى‏گرفتند عبارت است از:
1. نظارت بر مكاتبات: امام على(ع) نامه‏هاى كارگزاران را زير نظر داشتند؛ چه نامه‏هايى كه خود آنان براى ديگران مى‏نوشتند و يا نامه‏هايى كه به آنان نوشته مى‏شد مراقبت مى‏نمودند. حضرت در نامه‏اى به زيادبن ابيه نوشته است: «اطلاع يافتم كه معاويه براى تو نامه‏اى نوشته تا عقل تو را بلغزاند و اراده‏ى تو را سست كند.»(21)
امام در اين نامه به كارگزار خود نشان مى‏دهد نامه‏هايى كه ميان كارگزاران وى رد و بدل مى‏شود از چشم او به دور نيست و قلمرو نظارت و دقت او آنها را نيز فراگير است.
2. نظارت بر گفتارها: امام در نامه‏اى به ابوموسى اشعرى كه عامل آن حضرت در كوفه بود و مردم را پس از آن كه امام(ع) آنان را به جنگ جمل فراخواند وى آنانرا به نشستن در خانه ترغيب كرد ضمن توبيخ وى به او اعلان مى‏كند كه گفته‏هاى او مورد دقت و ارزيابى قرار مى‏گيرد: «از بنده‏ى خدا على اميرمؤمنان به عبداللَّه بن قيس (ابوموسى اشعرى) پس از ستايش پروردگار و درود: سخنى از تو به من رسيده كه هم به سود و هم به زيان تو است. چون فرستاده‏ى من پيش تو آيد دامن همّت به كمر زن، و كمرت را براى جنگ محكم ببند و از سوراخ خويش بيرون آى»(22)
3.نظارت بر مهمانى‏ها: امام على(ع) در امر نظارت بر حركات و رفتاركارگزاران حتى مسائل معمولى و پيش افتاده را ناديده نمى‏گرفت و از آنان بازخواست مى‏كرد. از اين‏رو در نامه به عثمان بن حنيف وى را به جهت شركت در مهمانى بعضى از اشراف بصره مورد توبيخ و سرزنش قرار داده و فرموده است: «گمان نمى‏كردم مهمانى شخصى را بپذيرى كه نيازمندانش با ستم محروم شده و ثروتمندان آن‏ها بر سر سفره دعوت شده‏اند انديشه كن در كجايى و بر سر كدام سفره مى‏خورى. پس آن غذايى كه حلال و حرام بودنش را نمى‏دانى دور بيفكن و آن‏چه را به پاكيزگى و حلال بودنش يقين دارى مصرف كن.»(23)
اين نامه نشانگر اين است كه امام افزون بر نظارت و حسابرسى بر امور بيت‏المال نسبت به رفتار و حركات جزئى و شخصى كارگزاران نيز حساسيّت داشته و آنان را تحت نظر داشته است.
4. نظارت بر رفتارها: امام رفتار كارگزاران را نسبت به مخالفان زير نظر داشت و آنان را از بدرفتارى نسبت به آنان بر حذر مى‏داشت. آن حضرت خطاب به ابن عباس فرماندار بصره نوشت: «بد رفتارى تو را با قبيله‏ى بنى تميم و خشونت با آنان را به من گزارش داده‏اند. همانا قبيله‏ى بنى تميم مردانى نيرومندند كه هر گاه دلاورى از آنان غروب كند، سلحشور ديگرى به جاى آن مى‏درخشد.»(24)
در هر صورت امام على(ع) برخورد كارگزاران را نسبت به دشمنان زير نظر داشته و مواظب افراط كارى‏ها و دلسوزى‏هاى نابه‏جا و غير منطقى بوده و در برابر آنان عكس العمل شايسته نشان مى‏داده است.
5. نظارت بر عكس‏العمل افراد پس از عزل: امام ناراحتى‏ها و گرفتارى‏هاى كارگزاران را نيز تحت مراقبت قرار مى‏داد. پس از اين كه محمد بن ابى‏بكر از استاندارى مصر بركنار گشت به امام خبر رسيد كه وى محزون و اندوهگين شده است. امام طى نامه‏اى به او چنين نوشت: «به من خبر رسيد كه از فرستادن اشتر به سوى محل فرماندارى‏ات ناراحت شده‏اى. اين كار را به دليل كند شدن و سهل‏انگارى‏ات يا انتظار كوشش بيشترى از تو انجام نداده‏ام، اگر تو را از فرماندارى مصر عزل كردم، فرماندار جاى ديگرى قرار دادم كه اداره آنجا بر تو آسان‏تر و حكومت تو در آن سامان خوش‏تر است.»(25) د) بازرسى و نظارت درونى‏
يكى از مطلوب‏ترين و مؤثرترين شيوه‏ى نظارت بر حسن اعمال كارگزاران نظارتى است كه خود آنان از درون بر عملكرد خويش داشته باشند. اين نظارت از طريق اعتقادات دينى و اخلاق فردى صورت مى‏گيرد كه امام براى تقويت هر دو مورد برنامه‏ريزى نموده و تلاش كافى مبذول داشته‏اند. به طورى كه همراه با سفارشات اخلاق به كارگزاران مسائل اعتقادى را نيز همواره يادآورى مى‏فرمودند. به طور كلى مى‏توان گفت دولت علوى در تمام زمينه‏ها «مقيّد به دين» است. به اقتضاى اين خصيصه است كه حكمران بالضروره بايد داناترين مردم در حكم خداوند باشد(26) و نيز بايد به اجراى قانون خدا متعهد باشد: «ليس على الإمام الّا ما حُمِّلَ من أمر ربّه(27) فاعلم أنّ أفضل عباد اللَّه امام عادل هدى و هدى فأقام سنةً معلومة و أمات بدعة مجهولة»(28) ه) كيفر سريع و قاطع كارگزاران متخلف
همچنان كه گفتيم امام براى اطلاع از عملكرد كارگزارانش همواره بر چگونگى كاركرد آنان نظارت داشت. از مديران و مسؤولان حكومتى نيز چنين نظارتى را انتظار داشت و به آن‏ها رهنمود مى‏داد كه اگر يكى از عمّال حكومتى و حتى كسى از ياران و همكاران نزديك زمامدار دست به فساد و نادرستى و خيانتى زد و گزارش‏هاى بازرسان مخفى هم حاكى از تأييد اين موضوع بود، همين گزارش‏ها براى اثبات خيانت آن شخص كافى است و بايد بدون درنگ مورد رسيدگى قرار گيرد.
نكته‏اى كه بايد در مورد اطمينان به گزارش بازرسان يادآورى شود اين است كه همان‏طور كه گفتيم على(ع) ضمن سفارش به دقت در انتخاب بازرسان و سلامت روحى و اخلاقى آنان باز هم زمامدار را دعوت مى‏كند كه هر كارى را از مجارى مختلف دنبال كند تا هر گاه يك گزارش از چند مجرا مورد تأييد و اتفاق نظر قرار گرفت براى زمامدار شكى در صحت و پذيرش آن وجود نداشته باشد.(29)
امام به مالك مى‏فرمايد: «از همكاران نزديكت سخت مراقبت كن و اگر يكى از آنان دست به خيانت زد و گزارش جاسوسان تو هم آن خيانت را تأييد كرد به همين مقدار قناعت كرده او را با تازيانه كيفر كن و آن‏چه از اموالى كه در اختيار دارد از او باز پس گير.»(30)
اين نامه و نامه‏هاى ديگرى كه در اين خصوص در نهج البلاغه و در كتب ديگر وجود دارند همه حكايت از آن دارند كه حضرت اگر خطا و لغزش از كارگزاران مشاهده مى‏كرد خيانت‏كاران را متناسب با آن مجازات مى‏كرد. برخى را فقط با نوشتن نامه‏ى سرزنش‏آميز تنبيه مى‏نمود مانند عثمان بن حنيف فرماندار خويش در بصره كه مرتكب اشتباه شد و به مهمانى ثروتمندان رفته بر سر سفره رنگارنگ نشسته و رعاياى فقير و گرسنه را از ياد برده بود.(31)
و آن‏گاه كه شنيد منذر بن جارود عبدى خيانت كرده است او را سخت توبيخ و از كار بر كنار كرد.(32)
همچنين وقتى سوده‏ى همدانى نزد حضرت آمد و از عامل و كارگزار وى شكايت كرد و گزارشى از رفتار وى را به امام داد، حضرت نامه‏اى را نوشت و به سوده‏ى همدانى داد كه در آن، كارگزار خويش را سرزنش و از كار بركنار كرده بود. اين نشان مى‏دهد كه فقط مأموران مخفى نبودند كه رفتار كارگزاران را زير نظر داشتند و به على(ع) گزارش مى‏دادند بلكه افراد عادى نيز بر اثر اعتماد و اطمينان به عدالت على(ع) به اين كار دست مى‏زدند و اگر حضرت به درستى گزارش آنان اطمينان مى‏يافت، بى‏معطلى و تأخير، كارگزارانش را از كار بر كنار مى‏كرد.(33)
امام نامه‏هاى تند و شديدالحنى هم براى اشعث بن قيس(34) (والى آذربايجان كه در زمان عثمان منصوب شده بود) و زيادبن ابيه(35) (جانشين و قائم‏مقام عبداللَّه بن عباس) و شريح بن حارث(36) (قاضى شهر كوفه) و قدامة بن عجلان(37) (عامل حضرت در كُشكر) و مصقلة بن هبيره‏ى شيبانى(38) (والى اردشير خره) عبداللَّه‏بن عباس كه از نزديكان و خويشاوندان حضرت بود(39) مرقوم فرموده‏اند.
نامه‏ى عتاب‏آميز حضرت به يكى از نزديكانشان كه ظاهراً عبداللَّه بن عباس پسر عموى ايشان مى‏باشد در خور توجه بيشتر مى‏باشد. برخورد امام با وى نشان مى‏دهد كه نظارت و مراقبت امام على همان‏گونه كه نسبت به كارگزاران غير خويشاوند به دقت اعمال مى‏شود و بر كارگزاران خويشاوند نيز اعمال مى‏شود و در نشان دادن عكس‏العمل و مجازات هيچ گونه تفاوتى نبوده است.
شيوه‏ى امام على(ع) در مورد فرد خاطى علاوه بر به كيفر رساندن آنان افشاگرى و رسوايى آنان نيز بوده است چنان‏چه در ادامه‏ى نامه‏ى مذكور امام به مالك مى‏خوانيم: «وَأخذتَهُ بِما أصاب مِن عَمَلِهِ، ثُمَّ نَصَبْتَهُ بمقام المَذَلَّةِ، وَوَسَمْتَهُ بِالخِيانِة، و قَلَّدتَهُ عارَ التهمة»(40) به مقدار خيانتى كه انجام داده است او را كيفر نما! سپس وى را در مقام خوارى و مذلّت بنشان و داغ خيانت بر جبينش بند و طوق رسوايى بر گردنش بيفكن.
اين روش امام كه داغ خيانت بر پيشانى فرد خطاكار زده شود و قلاده‏ى ننگ و بدنامى بر گردنش آويخته شود و در ميان مردم انگشت‏نما گردد «به خاطر اين است كه هم سرنوشت او باعث عبرت ديگران شود و هم ديگر فرصت و امكانى براى خيانت و فساد در ميان مردم پيدا نكند.»(41) تهيه كننده: مركز فرهنگ و معارف قرآن‏ پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1) ر.ك: خطبه‏ى 131 و شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 29، ص 299.
2) بعثتُ لاتمم مكارم الاخلاق» ر.ك: مجلسى، محمدباقر، بحارالانوار، ج 71، ص 373.
3) وَ إِنَّكَ لَعَلَى‏ خُلُقٍ عَظِيمٍ؛ (قلم/ 4) و در حقيقت تو بر نيكو خلقى عظيم آراسته‏اى»
4) ثمّ انظر فى امور عمّالك فاستعملهم اختباراً» نهج البلاغه، نامه‏ى 53، ص 566.
5) همان.
6) همان.
7) همان، ص 578.
8) همان.
9) همان.
10) همان.
11) همان.
12) همان.
13) همان.
14) نهج البلاغه، نامه‏ى 53، ص 578.
15) وافسح له فى البذل ما يزيل علته و تقلّ معه حاجته الى النّاس» همان.
16) آئين كشوردارى از ديدگاه امام على(ع)، چاپ و نشر دفتر نشر فرهنگ اسلامى، چاپ 1366، تنظيم كريمى، ص 152.
17) همان.
18) همان.
19) براى مثال: «امام در نامه‏اى به مالك بن كعب،فرماندار عين التمر مأموريت مى‏دهد كه به شهرهاى عراق سفر و بر امور كارگزاران نظارت كند و گزارش بازرسى خود را به حضرت اعلام نمايد. (محمودى، محمدباقر، نهج السعادة فى مستدرك نهج البلاغه، ج 4، نامه‏ى 63، ص 141.
20) نهج البلاغه، نامه‏ى 53، ص 578.
21) نهج البلاغه، نامه‏ى 44.
22) همان، نامه‏ى 63.
23) همان، نامه‏ى 45.
24) همان، نامه‏ى 18.
25) همان، نامه‏ى 34.
26) همان، خطبه‏ى 173: «إنّ أحقّ الناس بهذا الأمر أقواهم عليه و أعلمهم بأمر اللَّه فيه»
27) همان، خطبه‏ى 103.
28) همان، خطبه‏ى 164.
29) و تحفظ من الاعوان، فإنْ أحدٌ منهم بسط يده الى خيانة اجتمعت بها عليه عندك اخبار عيونك، اكتفيت بذلك شاهد فَبَسطت عليه العقوبة فى بدنه…» نهج البلاغه، نامه‏ى 53، ص 578.
30) نهج البلاغه، نامه‏ى 53، ص 578.
31) همان، نامه‏ى 45.
32) همان، نامه‏ى 71.
33) ابى عبد ربه، العقد الفريد، ج 1، ص 336.
34) نهج البلاغه، نامه‏ى 5.
35) همان، نامه‏ى 20، حكمت 476.
36) همان، نامه‏ى 3.
37) بلاذرى، احمد بن يحيى، انساب الاشراف، ج 2، ص 388.
38) نهج البلاغه، خطبه‏ى 44.
39) نهج البلاغه، نامه‏ى 40، حسن‏زاده آملى در اين باره نوشته است: «آن‏چه مايه‏ى تأسف كشنده است اين كه مخاطب نامه‏ى يكى از نزديكان و خويشاوندان آن حضرت بوده است، زيرا طبق گزارش بيشتر مورخان مخاطب، عبداللَّه بن عباس بوده است.» منهاج البراعة: ج 2، ص 75.
40) نهج البلاغه، نامه‏ى 53، ص 578.
41) فاضل لنكرانى، محمد، آئين كشوردارى از ديدگاه امام على(ع)، ص 161.

/

بررسى امامت حضرت جوادع در خُردسالى

حضرت امام محمّد تقى(ع) نهمين پيشواى شيعيان، يگانه فرزند حضرت رضا(ع) است كه در روز دهم رجب سال 195 هجرى قمرى در مدينه چشم به ديدار جهان گشود. آن حضرت در هفت سالگى به مقام امامت رسيد، و در 25 سالگى به سجده شهادت نشست. در ميان امامان معصوم(ع) سه امام در خردسالى به امامت رسيدند: امام جواد(ع) در هفت سالگى، امام هادى(ع) در نُه سالگى و حضرت مهدى(عج) در پنج سالگى.
از اين رو، از همان عصر اين سؤال مطرح شد كه با توجّه به مقام بسيار ارجمند امامت، چگونه انسانى در خردسالى به امامت مى‏رسد؟ چرا كه دوران شكوفايى رشد و عقل در مردان، به طور معمول از پانزده سالگى شروع و در چهل سالگى به تكامل مى‏رسد. و نظر به اين كه اين مسأله در مورد امامان(ع) نخستين‏بار در مورد حضرت جواد(ع) رخ داد، در آن عصر، از جنجالى‏ترين مسأله روز بود.
حضرت رضا(ع) قبل از امامت امام جواد(ع) به بيان پاسخ اين سؤال مى‏پرداختند، و با روشن‏گرى و آگاهى‏بخشى، اذهان را روشن مى‏ساختند.
گاهى اين مسأله به گونه‏هاى ديگر، در نزد بستگان امامان(ع) مطرح مى‏شد، و آنها نيز به پاسخ آن مى‏پرداختند؛ به عنوان نمونه محدّث خبير كلينى از محمّد بن حسن بن عماد روايت مى‏كند كه گفت: من در حضور على بن جعفر (عموى بزرگوار حضرت رضا(ع)) در مسجدالنّبى نشسته بودم، دو سال بود كه در مسجد رسول خدا(ص) به درس او مى‏رفتم و از محضرش مستفيض مى‏شدم، يك روز ناگاه ديدم حضرت جواد(ع) در خردسالى در مسجدالنّبى(ص) به نزد على بن جعفر(ع) آمد، على بن جعفر(ع) تا آن حضرت را ديد، شتابان برخاست و با پاى برهنه و بدون ردا به سوى حضرت جواد(ع) رفت و دست او را بوسيد و به او احترام شايان نمود، حضرت جواد(ع) به او فرمود: «اى عمو، بنشين خدا تو را رحمت كند». على بن جعفر گفت: اى آقاى من چگونه بنشينم با اين كه تو ايستاده‏اى؟ هنگامى كه على بن جعفر به مجلس درس خود بازگشت، اصحاب و شاگردانش او را سرزنش كردند و به او گفتند: «تو عموى پدر حضرت جواد(ع) هستى، در عين حال با اين سن و سال، اين گونه در برابر حضرت جواد(ع) كه خردسال است فروتنى مى‏كنى و دستش را مى‏بوسى و آن همه احترام شايان مى‏نمايى؟ على بن جعفر(ع) گفت: ساكت باشيد. آن گاه محاسن خود را به دست گرفت و گفت:
«اِذا كانَ اللّهُ عَزَّوَجَلَّ لَمْ‏يُؤَهِّلْ هذَا الشَّيبَةَ وَ أَهَّلَ هذَا الْفَتى‏ وَ وَضَعَهُ حَيْثُ وَضَعَهُ، اُنْكِرُ فَضْلَهُ، نَعُوذُ بِاللّهِ مِمَّا تَقُولُونَ بَلْ اَنَا لَهُ عَبْدٌ؛ اگر خداوند صاحب اين ريش سفيد را شايسته (امامت) ندانست، و اين نوجوان را سزاوار دانست، و به او چنان مقامى داد، آيا من فضيلت او را انكار كنم؟ پناه به خدا از سخن نارواى شما. من غلام و برده او هستم و او مولاى من است».1 پاسخ‏هاى امام رضا(ع) و امام جواد(ع)
عدّه‏اى در مورد امامت حضرت جواد(ع) در خردسالى، از حضرت رضا(ع) سؤال كردند، آن حضرت به آنها كه به قرآن معتقد بودند، ماجراى نبوّت حضرت عيسى(ع) را در خردسالى به عنوان شاهد ذكر كرد، در اين مورد دو روايت را از فرهنگ روايى خود ذكر مى‏كنيم:
1- صفوان بن يحيى مى‏گويد: به حضرت رضا(ع) عرض كردم؛ قبل از تولّد حضرت جواد(ع) در مورد جانشين شما مى‏پرسيديم، مى‏فرمودى خداوند پسرى را به من عنايت مى‏كند. اكنون خداوند حضرت جواد(ع) را به شما داده است، و چشم‏هاى ما را به وجود او روشن نموده است، خداوند آن روز را كه شما از دنيا برويد براى ما نياورد، ولى اگر حادثه‏اى رخ داد، به چه كسى رجوع كنيم؟ (امام بعد از شما كيست؟) حضرت رضا(ع) به پسرش حضرت جواد(ع) كه در مقابلش ايستاده بود اشاره كرد و فرمود: «به اين مراجعه كنيد».
عرض كردم فدايت گردم، اين پسر سه سال دارد؟ فرمود: «وَ ما يَضُرُّهُ مِنْ ذلِكَ، فَقَدْ قامَ عيسى‏ بِالْحُجَّةِ وَ هُوَ ابْنُ ثَلاثَ سِنِينً؛ چه مانعى دارد! عيسى سه ساله بود كه به حجّت قيام كرد (و نبوّت خود را آشكار نمود».
2- خيرانى مى‏گويد: پدرم گفت در خراسان، در محضر حضرت رضا(ع) بودم، شخصى از آن حضرت پرسيد: «اگر براى شما پيشامدى رخ داد، پس از شما امام مردم كيست؟ امام رضا(ع) در پاسخ فرمود: «پسرم ابوجعفر (حضرت جواد) است». گويى پرسش كننده از شنيدن اين پاسخ – از اين رو كه حضرت جواد(ع) كودك بود و حدود هفت سال داشت – قانع نشد، حضرت رضا(ع) به او فرمود: «خداوند حضرت عيسى(ع) را در كمتر از سنّ ابوجعفر (حضرت جواد) به عنوان پيامبر شريعت تازه‏اى برگزيد.2 بنابراين، چه مانعى دارد كه همان خدا ابوجعفر را در خردسالى به امامت برساند. توضيح اين كه: در آيه 30 سوره مريم به اين مطلب تصريح شده كه حضرت عيسى(ع) در گهواره با بيان گويا چنين گفت: «اِنّي عَبْدُاللّهِ آتانِىَ الْكِتابَ وَ جَعَلَنِي نَبِيّاً؛ من بنده خدايم، او كتاب آسمانى به من عنايت فرموده و مرا پيامبر قرار داده است».
بنابراين، وقتى حضرت عيسى در گهواره براى ابلاغ شريعت تازه به مقام پيامبرى برسد، چه اشكالى دارد كه به اراده خداوند، حضرت جواد(ع) در هفت سالگى، به مقام رهبرى، آن هم در مورد شريعت پيامبر اسلام(ص) كه بيش از دو قرن از آغاز آن با داشتن چندين رهبر مى‏گذرد، برسد.
مسأله امامت حضرت جواد(ع) در خردسالى، در عصر امامت حضرت جواد(ع) نيز مطرح بود، حتّى اين مسأله را از خود آن حضرت مى‏پرسيدند. گفته‏اند شخصى همين سؤال را به صورت اعتراض از آن حضرت پرسيد، او در پاسخ فرمود: خداوند به داود(ع) وحى كرد تا پسرش سليمان را كه در آن وقت كودك و چوپان بود، جانشين خود سازد، دانشمندان و عابدان بنى‏اسرائيل، آن را نپذيرفتند، و گفتند سليمان خردسال است. خداوند با نشان دادن اعجازى، شايستگى سليمان را آشكار ساخت، و همين امر موجب شد كه عالمان و عابدان بنى‏اسرائيل نزد داود(ع) آمدند، و جانشينى سليمان را پذيرفتند.3
در موردى ديگر، امام جواد(ع) در پاسخ اعتراض‏كنندگان، اين آيه را خواند: «قُلْ هذِهِ سَبِيلِى اَدْعُوا اِلَى اللّهِ عَلى‏ بَصِيرَةٍ اَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَنِى؛ بگو اين راه من است كه من و پيروانم با بصيرت كامل همه مردم را به سوى خدا دعوت مى‏كنم».4
آن گاه امام جواد(ع) فرمود: «سوگند به خدا در آغاز بعثت، جز على(ع) از پيامبر(ص) پيروى نكرد، با اين كه او در آن وقت نُه سال داشت، من نيز اكنون نُه سال دارم».5
استدلال امام جواد(ع) به ايمان آوردن حضرت على(ع) در نُه سالگى بر اين اساس است كه حضرت على(ع) در اين سنّ و سال، پيرو كامل پيامبر(ص) بود، و شايستگى كسب ايمان كامل را پيدا كرد، با توجّه به اين كه بر اساس روايات شيعه و اهل‏تسنّن، پيامبر(ص) در آغاز بعثت، در مجلسى كه خويشانش را دعوت كرده بود، و در ميان آنها تنها على(ع) ايمان خود را آشكار ساخت، پيامبر(ص) در همان مجلس على(ع) را جانشين خود معرّفى نمود.6 تحليل و بررسى‏
در مورد پاسخ اين سؤال كه چگونه انسان خُرد سال به مقام امامت مى‏رسد، ما دو راه در پيش داريم:
1- به آنان كه به خداى قادر و حكيم معتقدند، مى‏گوييم: چه مانعى دارد خداوند با آن قدرت و حكمت مطلقه‏اى كه دارد، براساس مصالحى، شخصى را در خردسالى به مقام نبوّت يا امامت برساند، چنان كه مطابق قرآن، خداوند حضرت عيسى و يحيى(ع) را در دوران كودكى به مقام نبوّت رسانيد؛ و به استناد قرآن عيسى(ع) در گهواره سخن گفت و فرمود: «من بنده خدايم، خداوند به من كتاب آسمانى داد و مرا پيامبر نمود».7 و خداوند در مورد يحيى(ع) فرمود: «يا يَحيى‏ خُذ الْكِتابَ بِقُوَّةٍ و آتيناهُ الْحُكْمَ صَبِيّاً؛8 اى يحيى! كتاب (خدا) را با قوّت بگير، و ما فرمان نبوّت را در كودكى به او داديم».
امام جواد(ع) براى يكى از ياران خود به نام على بن اسباط، به همين آيه استدلال كرد، و پس از ذكر آيه فرمود: «خداوند كارى را كه در مسأله امامت كرده؛ همانند كارى است كه در مسأله نبوّت كرده است، همان گونه كه ممكن است خداوند حكمت را در چهل سالگى به انسانى بدهد، ممكن است كه حكمت را در كودكى به انسانى ديگر عطا فرمايد».9
2- در طول تاريخ ديده شده است كه برخى از كودكان رشد فكرى فوق‏العاده‏اى داشته‏اند، گاه افرادى در سنين كم‏تر از ده سال، نابغه شده‏اند و از رشد و عقل و درك ممتاز و استثنايى برخوردار بوده‏اند، اين موضوع بيان‏گر آن است كه شايستگى مقام‏هاى ارجمند، مانند مقام امامت براى بعضى از كودكان محال نيست كه آن را غير ممكن سازد، در اين زمينه نمونه‏هاى فراوان وجود دارد، كه براى تقريب اذهان به ذكر نمونه زير مى‏پردازيم. نمونه‏اى استثنايى از خردسالان نابغه‏
در حالات حسين بن عبد الله بن سينا معروف به شيخ‏الرّئيس ابوعلى سينا، (373 – 427 ه .ق) نقل كرده‏اند كه خود در شرح حال خود گفت: «در ده سالگى آن قدر از علوم مختلف را فرا گرفتم كه مردم بخارا از استعداد سرشار من، شگفت‏زده شده بودند، در دوازده سالگى بر مسند فتوا نشستم، و در شانزده سالگى كتاب قانون را در علم طبّ نوشتم، و بيمارى نوح بن منصور رئيس دولت سامانى را كه همه اطبّاء از درمانش عاجز شده بودند، درمان نمودم. او به اين خاطر، امكانات فرهنگى بسيار در اختيارم گذاشت، شب و روز به بررسى و مطالعه پرداختم. هنگامى كه به بيست و چهار سالگى رسيدم، همه علوم جهان را مى‏دانستم و چنين مى‏انديشيدم كه علم و دانشى وجود ندارد كه من به آن دست نيافته باشم».10
و تاريخ قبل و بعد از انقلاب نمونه‏هاى فراوانى از اين نابغه‏ها را به خود ديده است كه هر كدام الگويى از قدرت خداوند است در افراد معمولى چه برسد به آنان كه حجت خدايند. پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1 ) محمّد بن يعقوب كلينى، اصول كافى، ج‏1، ص‏322. 2 ) همان. 3 ) اقتباس از همان، ص‏383. 4 ) يوسف (12) آيه 108. 5 ) محمد بن يعقوب كلينى، اصول كافى، ج‏1، ص‏384. 6 ) قاضى نورالله شوشترى، احقاق الحق، ج‏4، ص‏62 (به نقل از مدارك متعدّد اهل تسنّن). 7 ) مريم(19) آيه 30. 8 ) مريم (19) آيه 12 – مطابق مفهوم بعضى از روايات، منظور از حكم در آيه بالا، مقام نبوّت است (اصول كافى، ج‏1، ص‏382). 9 ) محمد بن يعقوب كلينى، اصول كافى، ج‏1، ص‏494. 10 ) محدّث قمّى، الكُنى والالقاب، ج‏1، ص‏320 و 321.

/

خورشيد كعبه

مقاله وارده
سى سال از عام الفيل(1) و حمله سپاه فيل سوار ابرهه به شهر مكه گذشته بود. اين مدت هيچ حادثه باعظمتى در مكه اتفاق نيفتاده بود. اين نخستين بار بود كه پس از گذشت سى سال شهر مكه آبستن چنين حادثه بزرگى بود. حادثه‏اى كه در عظمت و بزرگى همانند نابودى سپاه فيل سوار به وسيله پرندگانى كوچك بود. حادثه‏اى كه در نوع خود بى‏سابقه و منحصر به فرد بود. كعبه تا آن زمان هرگز نظير آن حادثه را به خود نديده بود، و پس از آن نيز هرگز به خود نخواهد ديد. شهر مكه چهره ديگرى به خود گرفته بود، در هر كوى و برزن، در هر خانه و مجلسى سخن از اين حادثه مهم بود. هر كس به ديگرى مى‏رسيد درباره اين رخداد با هم سخن مى‏گفتند. كسانى كه زمان وقوع حادثه در مسجدالحرام حضور نداشتند، در پى آن بودند، تا جزئيات آن را از زبان شاهدان صحنه بشنوند. از اين رو اطراف عباس(2) از جمعيت خالى نمى‏شد. مردم در اين مدت ارتباط خود را با مسجدالحرام قطع نمى‏كردند، و مدام به آن سوى در رفت و آمد بودند. مردم دسته دسته و گروه گروه در گوشه و كنار مسجد الحرام نشسته بودند و درباره اين رويداد با عظمت با هم سخن مى‏گفتند. آنان پشت در كعبه را به يكديگر نشان مى‏دادند. بنى‏هاشم به خود مى‏باليدند. در اين ميان ابوطالب و محمّد امين (ص) بيش از ديگران خوشحال بودند و بنى‏اميه ناراحت و غمگين بودند.
دوران باردارى فاطمه، دختر اسد بن هاشم اين بار با دفعات پيشين تفاوت كامل داشت. او به خوبى دريافته بود كه اين نوزاد با ديگر فرزندانش متفاوت است. در طول مدت باردارى نوزادش با او سخن مى‏گفت، و مونس تنهايى‏اش بود.(3) فاطمه با مشاهده حالات استثنايى نوزادش، به ياد سخنى افتاد كه حدود 30 سال قبل شوهرش، ابوطالب به او گفته بود. تازه با ابوطالب ازدواج كرده بود، و هنوز در آرزوى داشتن فرزند به سر مى‏برد كه آمنه دختر وهب فرزندش را به دنيا آورده بود. تولد فرزند آمنه حوادث خارق العاده‏اى را به همراه داشت، كه نويدبخش پيروزى حق بر باطل به دست اين نوزاد فرخنده بود. محمد(ص) با قدوم مباركش جهان را روشنى بخشيد. آمنه به فاطمه گفته بود: وقتى فرزندم محمد(ص) پا به دنيا گذاشت، نور مباركش جهان را روشن كرد، به گونه‏اى كه در پرتو آن، سفيدى قصرهاى شام و ايران را مشاهده كردم.»(4) اين خبر بيانگر آن بود كه طولى نخواهد كشيد كه دين اسلام بر روم و ايران پيروز خواهد شد. فاطمه با شنيدن اين خبر علاقه و محبتش به محمد(ص) بيشتر شد. وقتى فاطمه به حضور ابوطالب رسيد تا ميلاد برادرزاده‏اش را به او تبريك گويد، با ذوق و شوق فراوانى اين خبر را براى شوهرش نقل كرد. ابوطالب به او گفت: «تو نيز در آينده وزير، جانشين و برادر او را به دنيا خواهى آورد.»(5) اكنون پس از حدود سى سال انتظار، فاطمه تحقق آن وعده را نزديك مى‏ديد، او در طول مدت باردارى به آينده روشن و درخشان فرزندش فكر مى‏كرد، و براى رسيدن آن لحظه موعود لحظه شمارى مى‏نمود: «چقدر زمان به كندى مى‏گذشت و چقدر سخت است انتظار!».
فاطمه هر روز مدت باردارى خود را شماره مى‏كرد، آن روز هنگام شمارش ناگهان به اين فكر افتاد كه امروز روز جمعه سيزدهم ماه رجب است، و شايد اين آخرين جمعه قبل از تولد فرزندم باشد. خوب است امروز به طواف خانه خدا بروم و از او بخواهم كه كودكم را به سلامت به آغوش من برساند و…».
مسجدالحرام آن روز از روزهاى ديگر شلوغ‏تر بود، ماه رجب يكى از ماه هايى است كه انجام عمره در آن، بر ديگر ماه‏ها برترى دارد و شب و روز جمعه از ميان روزهاى ديگر از فضيلتى دوچندان برخوردار است. از دير زمان ماه رجب در ميان اعراب از احترام ويژه‏اى برخوردار بود. اين ماه يكى از ماه‏هاى حرام به شمار مى‏آمد كه جنگ و خونريزى در آن ممنوع بود. به اين جهت مسجدالحرام در اين ماه از ماه‏هاى ديگر شلوغ‏تر بود. گروهى مشغول طواف خانه خدا بودند. گروهى ديگر در دسته‏هاى چند نفرى مشغول سخن گفتن، شعر خواندن و… بودند.
فاطمه با احتياط از ميان جمعيت حركت مى‏كرد تا به نزديك كعبه رسيد و مشغول طواف گرديد، هنوز طوافش به پايان نرسيده بود، كه در پشت در كعبه زانوهايش سست شد، سراسر وجودش را درد فرا گرفت و احساس كرد قدرت راه رفتن ندارد. اندوه و غم تمام وجودش را گرفت، گويا همه دنيا بر سرش خراب شد: «خدايا نكند آبرويم بر باد رود، نكند آن همه افتخارات خاندان بنى‏هاشم يكباره نيست شود، نكند بنى‏اميه، دشمنان ديرين ما خوشحال شوند، نكند…»
اميدش از همه قطع شد. براى نجات يك راه بيشتر وجود نداشت؛ دعا در پيشگاه خدا. فاطمه به خوبى مى‏دانست نوزادش از مقرّبان درگاه خداست. اگر او را واسطه ميان خود و خدا قرار دهد حتماً آرزويش برآورده خواهد شد.
در برابر خانه كعبه ايستاد، سر به سوى آسمان بلند كرد و گفت: «پروردگارا! من به تو و تمام پيامبرانت و همه كتاب هايى كه فرو فرستاده‏اى، ايمان آورده‏ام. سخنان جدّم، ابراهيم خليل – بنيانگذار خانه كعبه – را تصديق كرده‏ام. به حقّ اين خانه، به حق بنيانگذار اين خانه و به حق نوزادى كه در شكم دارم، از تو مى‏خواهم كه تولد اين نوزاد را بر من آسان گردانى. اين طفل با من سخن مى‏گويد و مونس تنهايى من است. من يقين دارم او يكى از نشانه‏هاى جلال و بزرگى تو خواهد بود».(6)
رفتار فاطمه اندكى غير عادى به نظر مى‏رسيد. از اين رو، از گوشه و كنار مسجدالحرام توجه گروهى نسبت به او جلب شد. عباس كه در گوشه‏اى از مسجدالحرام نشسته بود، همسر برادر را زير نظر گرفت. اوهام و خيالات گوناگون ذهن عباس را به خود مشغول كرد: «نكند… نه. حتماً براى دعا و طلب حاجت به پرده كعبه پناه برده است. حتماً…» ناگهان در مقابل ديدگان مردم، ديوار كعبه شكافته شد، و فاطمه وارد خانه خدا گرديد. بهت و حيرت بر فضاى مسجدالحرام حاكم شد. همه آن محل را نشان مى‏دادند. جمعيت از گوشه و كنار مسجد به آن سوى حركت كرد؛ ولى قبل از آن كه جمعيت به آنجا برسد، ديوار كعبه به حالت اول بازگشت.
مردم با شگفتى به هم نگاه مى‏كردند و از يكديگر سراغ «عثمان بن ابوطلحه» كليددار كعبه را مى‏گرفتند. سرانجام او را در ميان جمعيت يافتند، و از او خواستند هرچه زودتر درِ كعبه را بگشايد و فاطمه را از درون خانه خدا بيرون كنند؛ زيرا چنين عملى را توهين و جسارت به بت‏ها و خدايان درون كعبه مى‏پنداشتند.
عثمان بن ابوطلحه به سرعت به سوى خانه خدا حركت كرد. جمعيت نيز به دنبال او حركت كرد. در حالى كه عرق بر پيشانى‏اش نشسته بود، كليد را به درون قفل كرد، ولى هر چه تلاش كرد، قفل باز نشد. كليد را از قفل بيرون آورد و دوباره با دقت به آن نگاه كرد، نه! اشتباه نكرده بود. همان كليدى كه سال‏هاى سال است درِ كعبه را با آن باز مى‏كرد. عجيب! مگر چه حادثه‏اى اتفاق افتاده است؟ يك بار ديگر با دقت و احتياط كليد را وارد قفل كرد؛ ولى…
آرى همان خدايى كه قدرت دارد به وسيله پرندگان كوچكى، سپاهِ فيل سوارِ ابرهه را نابود نمايد، مى‏تواند، ديوار كعبه را بشكافد، و كليد را در قفل بى‏اثر نمايد.
بر هر انسان منصف و حق پذيرى ثابت شده بود، كه اين كار خواست خداست و آنچه را خدا بخواهد، هيچ كس نمى‏تواند آن را تغيير دهد؛ ولى در همه دوره‏ها و زمان‏ها گروهى وجود دارند كه حتى پس از آنكه حق مانند روز روشن شد، راه عناد و لجاجت در پيش مى‏گيرند، و آن را انكار مى‏كنند. آنان هميشه به دنبال بهانه‏اى مى‏گردند، تا ديگران را نسبت به پذيرش حقّ گرفتار شك و ترديد نمايند. اين حادثه تاريخى نيز بر كنار از اين قانون كلى نبود.
بنى‏اميه كه از همان آغاز بغض و كينه بنى‏هاشم را به دل داشتند و نمى‏توانستند شاهد افتخارات روزافزون و محبوبيت بيش از حدّ آنان در ميان قريش باشند، به ديگران چنين القا مى‏كردند كه تولد نوزادى در درون كعبه باعث شكسته شدن حرمت كعبه مى‏گردد، و بايد براى جلوگيرى از وقوع آن كارى كرد. بنى‏اميه در حالى كه ابوسفيان پيشاپيش آنان حركت مى‏كرد، با كلنگ به سوى خانه كعبه رفتند، تا شايد رخنه‏اى گشوده، نگذارند افتخارى ديگر بر افتخارات بنى‏هاشم افزوده شود؛ ولى غافل از اينكه:
چراغى را كه ايزد برفروزد

هر آنكس پف كند ريشش بسوزد
خداوند جشن تولد محبوب خويش را در خانه خود برگزار كرده بود، و تمام مراحل اين جشن منحصر به فرد را خدا شخصاً به طور دقيق برنامه ريزى كرده بود، او بود كه فاطمه را در زمان موعود به مسجدالحرام و كنار كعبه كشانده بود. او بود كه ديوار كعبه را شكافته بود، و فاطمه را از راه غير عادى به خانه خود فراخوانده بود. خداوند با اين كار مى‏خواست جاى هرگونه وسوسه و ترديدى را بر تمام انسان‏ها در خدايى بودن اين جشن ببندد.
فاطمه هنگامى كه قدم به درون كعبه نهاد، با كمال تعجب مشاهده كرد، همه كارها از پيش برنامه ريزى شده است، و ورود او به كعبه بر حسب تصادف و اتفاق نبوده است. درون كعبه آذين بندى شده، ميوه‏هاى بهشتى در ظرف‏هاى بلورين چيده شده و نوشيدنى‏هاى بهشتى فراهم شده بود. زنان مجلل و باوقار بهشتى براى خدمتگزارى به او و پذيرايى از فرزندش صف كشيده بودند.(7)
با ورود فاطمه به آن بزم الهى بانوان مجلل و مكرم كمر به خدمت او بستند، تا نوزادش پا به عرصه گيتى نهاد. فاطمه مشاهده كرد كه فرزندش برخلاف ديگر فرزندانش، از هرگونه آلودگى پاك است. هنگام تولد، همه بت‏هاى درون كعبه، به صورت بر زمين افتادند،(8) گويا نويد مى‏دادند كه پس از سى سال همه آنان به دست بت شكن همين نوزاد درهم شكسته خواهند شد. فاطمه مشاهده كرد كه فرزندش پس از تولد يك دست را بر زمين نهاد، سرش را به سوى آسمان بلند كرد و گفت: «اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمّداً رسول اللّه»(9)
فاطمه با مشاهده اين صحنه‏ها به ياد سى سال قبل كه محمد(ص) متولد شده بود، افتاد. چقدر شبيه بود تولد اين نوزاد با تولد فرزند آمنه! براى لحظه‏اى اندوه سراسر وجود فاطمه را فراگرفت، افسوس كه آمنه با آن همه عشق و علاقه‏اى كه به فرزندش، محمّد(ص) داشت، زنده نبود تا براى فرزندش مادرى نمايد. هرچند فاطمه در طول اين مدت 22 سال كه محمد(ص) در خانه آن‏ها زندگى مى‏كرد، از مادر براى او مهربان‏تر بود. او در طول اين مدت كودكانش را گرسنه نگه مى‏داشت تا محمد(ص) با شكم سير سر بر بالين نهد. لباس نو را از فرزندانش دريغ مى‏داشت، تا لباس مناسب بر اندام زيباى محمد(ص) بپوشاند و… ولى با اين حال آرزو مى‏كرد كه كاش آمنه مادر محمد(ص) زنده بود و با چشمانش آينده فرزندش را مشاهده مى‏كرد و در سختى‏هاى دوران رسالت در كنارش بود». در اينجا اين فكر در ذهن فاطمه خطور كرد: آيا تقدير چنين است كه كودك من نيز همانند فرزند آمنه بى‏مادر بزرگ شود؟ آيا من آينده فرزندم را مشاهده نخواهم كرد؟ آيا…
بانوان مجلل به نوبت نوزاد فاطمه را در آغوش مى‏گرفتند. يكى از آنان حوله‏اى بهشتى بر تن او پوشاند. هر يك از آنان كه نوزاد ابوطالب را در آغوش مى‏گرفت، آن حضرت با ذكر نامش بر او سلام مى‏كرد. فاطمه كه بسيار مشتاق بود، آن زنان را بشناسد، به اين وسيله به آرزوى خود رسيد.
اين ضيافت سه روز به طول انجاميد. فاطمه خيلى مايل بود كه اين ميهمانى هرگز به پايان نرسد يا لااقل بسيار بيش‏تر از اين مدت به طول انجامد، ولى خداوند اراده كرده بود كه «ولىّ» خود را براى هدايت مردم به پشتيبانى حبيب‏اش حضرت محمد(ص) بفرستد. اكنون چشمان محمد(ص) در بيرون كعبه، منتظر ديدن چهره برادر، جانشين و وزير خويش است، و خداوند نمى‏تواند بيش از اين شاهد انتظار محبوب و رسولش باشد.
آرى خداوند، على(ع) را به سوى مردم فرستاد تا پس از پيامبرش راه او را ادامه دهد. ولى افسوس و صد افسوس كه مردم قدر اين موهبت الهى را ندانستند، و با «ولىّ» خدا چنان كردند كه سرانجام از خدا درخواست كرد، كه او را از مردم بگيرد!
سرانجام پس از سه روز زمان رفتن فرارسيد. در پايان اين ضيافت و ميهمانى خداوند متعال هديه‏اى بس گرانبها به ميهمان خود بخشيد. خداوند از نام خود نامى براى اين نوزاد برگرفت و به او هديه كرد. على(ع) نامى برگرفته از نام خداوند.
فاطمه نوزاد خود را در آغوش گرفت. بار ديگر ديوار كعبه در همان محل نخست شكافته شد و فاطمه با نوزاد خود پاى به صحن مسجدالحرام نهاد. جمعيت با مشاهده فاطمه به استقبال او شتافتند. ابوطالب و برادرزاده‏اش محمد(ص)، پيشاپيش مردم با چهره‏هايى شاد و خندان ديده مى‏شدند. فاطمه پشت به كعبه و رو به جمعيت ايستاد و با صداى بلند گفت: «اى مردم! همانا خداوند متعال مرا از ميان خلق خود برگزيد و بر زنان برتر پيشين فضيلت و برترى داد؛ خداوند آسيه، دختر مزاحم را برگزيد. او در محلى كه شايسته عبادت نبود، خداوند را عبادت كرد، و نيز مريم، دختر عمران را برگزيد، ولادت عيسى(ع) را بر او آسان گردانيد و از درخت خشكى در بيابان بر او خرماى تازه باريد؛ ولى خداوند مرا بر آن‏ها و بر زنان پيشين برترى داد؛ چرا كه من در ميان خانه او فرزندم را به دنيا آوردم سه روز در آن خانه ماندم و از ميوه‏ها و غذاهاى بهشتى تناول كردم. هنگامى كه كودكم را در آغوش گرفتم تا از كعبه خارج شوم، هاتفى از غيب به من گفت: «اى فاطمه! اين فرزند بزرگوار را على(ع) بنام، به درستى كه منم خداوند «على اعلى»، او را از قدرت، عزت و جلال خود آفريده‏ام، از عدالت خويش به او بهره كامل بخشيده‏ام ، نام او را از نام مقدس خود گرفته‏ام، او را به آداب نيكوى خود ادب كرده‏ام، كارها را به او واگذار كرده‏ام و او را به علوم غيب خود آگاه نموده‏ام. او در خانه محترم من متولد شد و نخستين كسى خواهد بود كه بر بام كعبه اذان مى‏گويد، بت‏ها را مى‏شكند و از فراز كعبه به زير مى‏اندازد. او مرا به بزرگى، مجد، بزرگوارى و يگانگى ياد مى‏كند. اين كودك امام و پيشواى مردم پس از حبيب من و برگزيده من، حضرت محمد(ص) است. خوشا به حال كسى كه او را دوست بدارد و ياريش كند. واى به حال كسى كه از فرمان او سرپيچد، او را يارى ننمايد و حقش را انكار كند».(10)
پس از سخنان فاطمه، ابوطالب فرزندش را در آغوش گرفت و به سوى خانه حركت كردند. محمد(ص) نخستين كسى بود كه به ديدار على(ع) شتافت و او را در آغوش گرفت. محمد(ص) و على(ع) مدتى با هم سخن گفتند. گويا سال‏هاى سال است كه آن دو همديگر را مى‏شناسند و سخنان زيادى براى گرفتن دارند؛ ولى ديگران از سخنان آنان چيزى نمى‏فهميدند.
طولى نكشيد كه مردان و زنان بنى‏هاشم به خانه ابوطالب آمدند، به طورى كه خانه پر از جمعيت شد. آنان از حوادثى كه در اين مدت در داخل كعبه اتفاق افتاده بود، پرسش مى‏كردند. فاطمه نيز از ميوه‏هاى بهشتى، بانوان مجلل و… سخن مى‏گفت. پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1) عرب‏هاى زمان جاهليت مبدأ تاريخ واحدى نداشتند؛ از اين رو حوادث مهم را مبدأ تاريخ قرار مى‏دادند. يكى از حوادثى كه در ميان اعراب جاهلى مبدأ تاريخ گرديد، حادثه حمله به خانه كعبه توسط ابرهه بود، كه به «عام الفيل» مشهور گرديد. تولد پيامبر اكرم(ص) نيز در همين سال اتفاق افتاد.
2) عباس عموى پيامبر(ص) از شاهدان و ناقلان اين حادثه بزرگ است. ر. ك. محدث قمى منتهى الآمال 1 / 273.
3) محدث قمى، همان 1 / 274.
4) محدث قمى همان 1 / 44 – 45، علامه مجلسى، بحارالانوار،35/6، حديث 6.
5) علامه مجلسى، همان 35 / 6 حديث 5 و 6.
6) محدث قمى، همان 1 / 274.
7) علامه مجلسى، همان 35 / 14.
8) همان ص‏17، حديث‏14.
9) همان، ص‏14.
10) علامه مجلسى، همان 35 / 8 و 9، حديث‏11.

/

تازه‏ترين كتاب‏هاى منتشر شده از بوستان كتاب قم

* تفسير راهنما جلد نوزدهم، اكبر هاشمى رفسنجانى و جمعى از محققان.
* قاموس اخلاق و الحقوق، علّامه شيخ عباس المخبر الرزفولى.
* خانواده در قرآن، دكتر احمد بهشتى .
* جوان در پرتو اهل بيت، محمد على خادمى كوشا.
* گزيده سيماى فرزانگان، رضا مختارى.
* راه يافته يا چگونه شيعه شدم، ترجمه عباس جلالى.
* برترين‏هاى فرهنگ مهدويت در مطبوعات.
* پرتوى از خورشيد، على شيرازى.
* صد و ده حكايت تربيتى، مرتضى بذر افشان.
* حضور قلب در نماز، على اصغر عزيزى تهرانى.
* چشم اندازى به حكومت مهدى(عج)، نجم الدين طبسى.
* پيامبر(ص) و يهود حجاز، مصطفى صادقى.
* تاريخ انبياء، سيد هاشم رسولى محلّاتى.
* مديريّت اسلامى، محمد حسن نبوى.
* الطريقة السهلة لتعلّم المكالمة العربيه، حسن الحكيم.
* جاودانگى، رضا اكبرى.
* مبانى حكومت اسلامى، حسين جوان آراسته.
* فلسفه عرفان، دكتر سيد يحيى يثربى.
* والدين و مربّيان مسؤول، رضا فرهاديان.
* البهجة المرضية فى شرح الالفيّه، تحقيق نقى منفرد.
* مبانى فلسفى عشق از منظر بوعلى سينا و ملاصدرا، محمد حسين خليلى.
* مبانى مسؤوليت كيفرى در حقوق اسلام و فرانسه، على اشرف دلفانى.
* درسنامه علوم قرآنى، سطح 1، حسين جوان آراسته.
* زهرة الرياض و نزهة المرتاض، جمال الدين، احمد بن موسى بن طاووس الحلّى.
* فرزانه ناشناخته، يادنامه علامّه ميرزا ابوالحسن شعرانى.
* احكام جوانان، محمود اكبرى.
* دعاهاى قرآن، حسين واثقى.
* جايگاه مبانى كلامى در اجتهاد، سعيد ضيائى فر.
* جان، مغز و علم، ترجمه وتحشيه امير ديوانى.
* وكالت در حقوق تجارت و تطبيق آن با فقه، سعيد خردمندى.
* احكام بانوان، حميد وحيدى.
* احكام روابط زن و مرد و مسائل اجتماعى آنان، سيد مسعود معصومى.
* چگونه بايد روزه گرفت، عبدالرحمن انصارى و يداللّه مقدّسى.
* الفباى زندگى، جواد محدّثى.
* سيماى روزانه فرد مسلمان، مهراب صادق‏نيا.
* راه رستگارى، سيد عزّالدين حسينى زنجانى.
* به سوى حكومت جهانى امام مهدى (عج)، على اكبر حصارى.
* احسن القصص – داستان زندگى حضرت يوسف، سيد هاشم رسولى محلاتى.
* عصر امام خمينى (ره)، مير احمد رضا حاجتى.
* بانوى نمونه: جلوه‏هايى از حيات بانوى مجتهده امين اصفهانى، ناصر باقرى بيدهندى.
* زن از منظر اسلام، فريده مصطفوى(خمينى).
* نظم و انضباط، مركز پژوهش‏هاى صدا و سيما.
* جرعه‏اى از زلال قرآن، ميرزا ابوالقاسم محمدى گلپايگانى.
* چشم به راه مهدى (عج)، جمعى از نويسندگان مجله حوزه.
* ترجمه و شرح المكاسب، كتاب الخيارات، محى الدين فاضل هرندى.
* ويژگيهاى امير مؤمنان على بن ابيطالب(ع)، ترجمه دكتر فتح اللّه نجّار زادگان.
* مبانى و اصول علم اقتصادى، دكتر يداللّه دادگر – دكتر تيمور رحمانى.
* غايات و مبادى، شرح نمط ششم اشارات و تنبيهات بوعلى سينا، ترجمه و شرح دكتر احمد بهشتى.
* حقوق زندانى و موارد زندان در اسلام، نجم الدين طبسى.
* جام عبرت، سيد حسين اسحاقى.
* فمينيسم جهانى و چالش‏هاى پيش رو.
* معاد در نگاه عقل و دين، محمد باقر شريعتى سبزوارى.
* فلسفه و كلام اسلامى، علّامه محمد رضا مظفر، مترجمان ابوالفضل محمودى – دكتر محمد محمد رضايى.
* لماذا اخترت مذهب الشيعه، مذهب اهل البيت، محمد مرعى الامين الانطاكى.
* نيمه شبى در حلّه، مظفّر سالارى.
* حقيقت دينى در عصر ما، ترجمه ابوالفضل محمودى.
* ازدواج با بيگانگان، محمد ابراهيمى.
* سيماى مسيح، محبوبه معلّمى.
* جوان و آرامش، محمد سبحانى‏نيا. پاورقي ها:

/

نگاهى به رويدادها

* جهان اسلام‏
نابلس از زمين و هوا هدف حمله صهيونيست‏ها قرار گرفت. (17/4/83)
آمريكا از زمين و هوا به مردم عراق حمله كرد. نظاميان اشغالگر آمريكايى با استفاده از هليكوپتر و تانك به روى غير نظاميان عراقى آتش گرفتند. (18/4/83)
شيراك: با مخالفان قانون منع حجاب بى‏رحمانه برخورد مى‏كنيم. (25/4/83)
حمله هوايى آمريكا به فلوجه 11 كشته برجاى گذاشت. (29/4/83)
هزاران نفر در آمريكا، فيليپين و استراليا عليه اشغال عراق دست به تظاهرات زدند و خواستار خروج اشغالگران از اين كشور شدند. از خيابان‏هاى پايتخت فيليپين تظاهر كنندگان ضد جنگ به نشانه اعتراض به اشغال عراق پرچم آمريكا را آتش زدند و جرج بوش را تروريست شماره يك جهان ناميدند. (5/5/83)
140 هزار عراقى بر اثر عوارض ناشى از بمباران‏هاى آمريكا به سرطان مبتلا شده‏اند. (8/5/83)
كلمه «بسم اللّه» از مكاتبات رسمى سفارت اردن در آمريكا حذف شد. (11/5/83)
اسرائيلى‏ها تظاهر كنندگان فلسطينى را به گلوله بستند. اعتراض فلسطينى‏ها عليه احداث ديوار حائل در كرانه باخترى رود اردن هر روز ابعاد تازه‏اى پيدا مى‏كند و اصرار سران رژيم صهيونيستى بر انجام آن هيچ گرهى از مشكلات اين رژيم نگشوده است. در تصوير، چهره هراسان دو سرباز سراپا مسلح اسرائيلى در برابر جوان شجاع و معترض فلسطينى ديدنى است. (14/5/83)
صبح امروز تهاجم زمينى و هوايى آمريكا به نجف اشرف اتفاق افتاد. ناامنى‏ها در عراق بار ديگر به شهر مقدس نجف و نزديكى بارگاه اميرالمؤمنين (ع) رسيد – اين تصوير كه ساعتى پيش از ظهر امروز از مركز نجف مخابره شده، هجوم تانك‏هاى آمريكايى را به اطراف وادى‏السلام در جوار حرم مولاى متقيان، نشان مى‏دهد. (15/5/83) داخلى‏
رهبر انقلاب از بشار اسد تمجيد كردند.
مدير كل بازرگانى وزارت جهاد كشاورزى از دو هزار ميليارد تومان سود سالانه دلالان ميوه خبر داد.
مردم همدان از رهبر معظم انقلاب استقبال تاريخى كردند.
لايحه احداث شبكه قطار ريلى در تهران به تصويب رسيد. (15/4/83)
رهبر انقلاب در اجتماع پرشور مردم همدان: ملت، منافع متجاوزان به ايران را در تمام دنيا به خطر خواهد انداخت. (16/4/83)
وزير دفاع و پشتيبانى نيروهاى مسلح: حمله دشمن اگر موردى هم باشد، پاسخ ما همه جانبه خواهد بود.
رهبر انقلاب: دست‏ها و مغزهاى توطئه‏گر، پشت پرده بى‏بند و بارى‏ها و تحركات سياسى، فعال هستند.
200 نماينده مجلس طى نامه‏اى به كوفى عنان، خواستار محاكمه صدام در يك دادگاه بين‏المللى شدند. (17/4/83)
رهبر انقلاب: هر اشتباه مسئولان به پاى اسلام و نظام نوشته مى‏شود.
البرادعى: بازرسان آژانس در ايران هيچگونه سلاح ممنوعه پيدا نكردند.(20/4/83)
مجلس، دولت را به تهيه طرح نظام هماهنگ پرداخت حقوق كارمندان ملزم كرد. (22/4/83)
رهبر انقلاب در ديدار نخست وزير سنگاپور: در حوادث تروريستى عراق به آمريكا و اسرائيل سوءظن داريم.
خاتمى: اگر سلاح اتمى خطرناك است، جهان بايد درباره برنامه اتمى همه كشورها نگران باشد. (23/4/83)
واشنگتن پست: حمله شيميايى صدام عليه ايرانيان بزرگترين جنايت جنگى است. (24/4/83)
دكتر شريف‏زادگان وزير رفاه و تأمين اجتماعى شد. (25/4/83)
آيات عظام در ديدار هيأت رئيسه مجلس شوراى اسلامى: مجلس هفتم، مشكلات معيشتى مردم را حل كند.
150 فروشنده سؤالات تقلبى كنكور دستگير شدند.
رهبر انقلاب سه تن از فقهاى شوراى نگهبان را براى دوره جديد منصوب كردند.(27/4/83)
نمايشگاه بين المللى تهران به بوستان اختصاصى زنان تبديل مى‏شود. (28/4/83)
اقدامات وزارت بازرگانى و شهردارى براى كاهش قيمت ميوه از امروز آغاز مى‏شود. اعتراض مردم نسبت به گرانى ميوه در سال جارى كه به طور گسترده از طريق وسايل ارتباط جمعى منعكس شده است، مسؤلان ذيربط از جمله وزارت بازرگانى و شهردارى تهران را بر آن داشت تا در پى يافتن راه‏هايى براى كاهش قيمت ميوه برآيند. در همين خصوص شهردارى با برپايى مراكز جديد عرضه ميوه و وزارت بازرگانى با تشكيل كميته ويژه وارد ميدان شده‏اند.
سردار صفوى: سپاه پاسداران آمادگى واكنش سريع در مقابل هر نوع تهاجم خارجى را دارد. (29/4/83)
سخنگوى وزارت بازرگانى: دلال‏هاى عامل گرانى ميوه شناسايى شوند.
رهبر انقلاب: خلأ بخش تربيتى در آموزش و پرورش بايد برطرف شود.(30/4/83)
ايران در سالروز شهادت حضرت زهرا(س) سوگوار شد.
بوش از ايران خواست از سياست‏هاى آمريكا پيروى كند.
رهبر انقلاب در ديدار دانش‏آموزان نخبه قرآنى و برگزيدگان المپيادها: استعدادهاى درخشان جوانان ايرانى، نعمتى الهى و سرمايه‏اى ملى است.(1/5/83)
رئيس سازمان امور عشاير كشور: دستگاههاى دولتى 2 ميليون هكتار از اراضى جنگلى و مرتعى را به بخش خصوصى واگذار كرده‏اند! (3/5/83)
پنج تن از نمايندگان مجلس: غنى سازى را از سر مى‏گيريم و تسليم تهديدها نمى‏شويم.
(4/5/83)
نصب بزرگترين پل زير قوسى خاورميانه در ايزه انجام مى‏گيرد. اين پل كه پل ديگرى را در ادامه خود خواهد داشت بر روى سد كارون 3 قرار مى‏گيرد و جايگزين جاده ارتباطى شهر كرد – ايزه مى‏شود. با آبگيرى سد كارون 3 جاده ارتباطى منطقه زير آب مى‏رود و اين پل‏ها كه بر روى دو دره پياپى قرار مى‏گيرد نقش جاده‏هاى قبلى را ايفا مى‏كنند.
ايران و روسيه پروژه‏هاى 10 ميليارد دلارى اجرا مى‏كنند. (5/5/83)
هشدار نمايندگان مجلس: مونتاژ ال 90 انحراف در صنعت خودروسازى است.
آيت اللّه هاشمى رفسنجانى: تهديدات استكبار عليه ايران، خام و بى‏پايه است. (6/5/83)
نخست وزير تركيه با 207 همراه وارد تهران شد. (7/5/83)
هراس از تلافى سنگين ايران اسرائيل را به عقب نشينى وا داشت.
نمايندگان: تا پرونده ايران بسته نشود، پروتكل الحاقى را تصويب نمى‏كنيم.
موشك ايرانى پيشرفته شهاب 3 كه نگرانى شديد اسرائيل را در پى داشته و مقامات رژيم صهيونيستى اعتراف كرده‏اند در صورت ساخت، موشك‏هاى «آرو2» نيز قادر به مقابله با آن نخواهند بود.
رئيس كميسيون اقتصادى مجلس: عامل افزايش تورم و نقدينگى، سياست‏هاى مالى دولت است. (8/5/83)
تكاپوى آنكارا براى امتياز گرفتن از ايران بى‏نتيجه ماند. تركيه قصد داشت با قرار دادن ايران در يك ديپلماسى رودربايستى در خصوص قراردادهاى گاز، تلفن همراه و فرودگاه امام از ايران امتياز كسب كند.
تلاش جديد آمريكا و اروپا براى ايجاد فشار عليه فعاليت‏هاى هسته‏اى ايران آغاز شد. در همين راستا وزير خارجه آمريكا اعلام كرد: پرونده هسته‏اى ايران به احتمال قوى به شوراى امنيت سازمان ملل ارجاع مى‏شود.
كارشناسان: هيأت مذاكره كننده ايرانى در پاريس حق پذيرش تعهدات جديد درباره فعاليت‏هاى هسته‏اى را ندارند. (10/5/83)
آيت اللّه هاشمى رفسنجانى: قدرت‏هاى بزرگ بدانند ايران تحت هيچ شرايطى از فناورى هسته‏اى دست برنخواهد داشت. (12/5/83)
با حضور رئيس جمهور فعاليت رسمى منطقه آزاد تجارى جلفا آغاز شد.
راديو صداى آلمان: آمريكا در صدد استفاده از منافقين عليه ايران است.(13/5/83)
2 هزار تن مرغ وارداتى قيمت‏ها را شكست. (15/5/83) خارجى‏
پس از 59 سال انتخاب اولين رئيس جمهور اندونزى با رأى مردم صورت مى‏گيرد.(15/4/83)
اختلاف نظر بر سر انتخاب وزرا، پارلمان هند را به تعطيلى كشاند. (16/4/83)
نشريه “المنار”: سيا در خاورميانه هسته‏هاى ترور تشكيل داد. (17/4/83)
يك زندان مخفى آمريكايى‏ها در كابل كشف شد. (18/4/83)
رژيم صهيونيستى بخاطر ساخت ديوار حايل در بيت المقدس در ديوان لاهه محكوم شد. (20/4/83)
آمريكا با مشاركت بعثى‏ها در حكومت عراق موافقت كرد. (21/4/83)
به دنبال تظاهرات گسترده مردم، نظاميان فليپينى هم مجبور به ترك عراق شدند.
يمن مناطق اشغال شده خود را، چهار سال پس از امضاى توافقنامه مرزى از عربستان پس گرفت. (23/4/83)
القاعده: در ايتاليا حمام خون به راه خواهيم انداخت.
“برمر” 250 ميليون دلار اموال عراق را به سرقت برد.
دور جديد انتقال يهوديان جهان به فلسطين اشغالى آغاز شد. (27/4/83)
تركيه 3 نيروگاه هسته‏اى احداث مى‏كند.(29/4/83)
نخست وزير عراق: خسارت جنگهاى صدام را مى‏پردازيم. (30/4/83)
برپايه مصوبه كنگره، احتمال مداخله نظامى آمريكا در سودان قوت گرفت.
سفير رژيم صهيونيستى: سازمان ملل يك سيرك مسخره است.(3/5/83)
يك ژنرال ارتش صدام رئيس ستاد ارتش عراق شد! (4/5/83)
رژيم صهيونيستى در خاك آمريكا موشك ضد موشك آزمايش كرد.
صدام به حال اغما فرو رفت.(10/5/83)
صهيونيست‏ها به خريد اراضى جنوب شرق تركيه روى آوردند. (11/5/83)
سفير آمريكا در افغانستان: از حامد كرزاى در انتخابات رياست جمهورى حمايت مى‏كنم.(13/5/83)
وزير دفاع افغانستان با نامزدى كرزاى در انتخابات رياست جمهورى افغانستان مخالفت كرد. (15/5/83) پاورقي ها:

/

بر ساحل معرفت

پرسش: آيا از نظر قرآن‏كريم مى‏توان با زنان در امور فرهنگى و مديريتى مشورت كرد؟
پاسخ: از ديدگاه قرآن، افراد انسان (چه مرد و چه زن) از نظر حقيقت انسانيت و مسائل ارزشى يكسانند و هيچ‏يك بر ديگرى جز به تقوا و عمل صالح بيشتر، برترى ندارد: «إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَيكُمْ» (حجرات، 13)؛ «مَنْ عَمِلَ صَالِحًا مِّن ذَكَرٍ أَوْ أُنثَى‏ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَيَوةً طَيِّبَةً وَ لَنَجْزِيَنَّهُمْ أَجْرَهُم بِأَحْسَنِ مَا كَانُواْ يَعْمَلُونَ؛ (نحل، 97) هر كس، مرد يا زن، كار شايسته كند و مؤمن باشد؛ قطعاً او را با زندگى پاكيزه [و نيكو]يى و حيات [واقعى ]مى‏بخشيم و يقيناً بهتر از آن‏چه انجام داده‏اند به آنان پاداش مى‏دهيم.»
قرآن، اگر در جايى از مردان شايسته‏اى همچون لقمان حكيم سخن مى‏گويد، در جاى ديگر نيز از زنان شايسته نام مى‏برد؛ مانند: حضرت مريم(س) (آل‏عمران، 42) و همسر فرعون (تحريم، 11) و…
همان‏گونه كه مردان، داراى انديشه، اراده و اختيارند و براى رسيدن به تكامل و قرب الهى، وظايف و تكاليفى بر عهده آن‏هاست، زن‏ها هم همين گونه هستند و در اين جهت، هيچ امتيازى بين زن و مرد وجود ندارد؛ ولى در بعضى احكام و وظايف با يكديگر متفاوتند. وظايفى، به عهده مردان است و بر عهده زنان نيست و بالعكس؛ و اين تفاوت به خاطر اين است كه طبيعت و آفرينش زن و مرد متفاوت است.
آيا تعيين مشاور هم از مواردى است كه ميان زن و مرد تفاوت است؛ يعنى بايد با مردان مشورت كرد و مشورت با زنان جايز نيست؟
قرآن در شش آيه از مشورت سخن به ميان آورده است:
1. به پيامبر دستور داده شده تا با مسلمانان مشورت كند. «و شاورهم فى الأمر» (آل عمران، 159)(1)
2. يكى از ويژگى‏هاى مسلمانان اين است كه در كارهايشان با يكديگر مشورت مى‏كنند. «وَ أَمْرُهُمْ شُورَى‏ بَيْنَهُم» (شورى، 38)
3. مشاوره پدر و مادر در مورد بازگيرى كودك از شير خوردن. «فَإِنْ أَرَادَا فِصَالًا عَن تَرَاضٍ مِّنْهُمَا وَتَشَاوُرٍ فَلَا جُنَاحَ عَلَيْهِمَا» (بقره، 233)
4. مشاوره پدر و مادر درباره سرنوشت فرزندان. «…وَ أْتَمِرُواْ بَيْنَكُم بِمَعْرُوفٍ…»(طلاق، 6)
5. مشورت «ملكه سبا» با اشراف و بزرگان. «قَالَتْ يَأَيُّهَا الْمَلَؤُاْ أَفْتُونِى فِى أَمْرِى…»(نمل، 32)
6. شنيدن، سخنان ديگران و انتخاب بهترين سخن. «فَبَشِّرْ عِبَادِ الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَه» (زمر، 18) علامه طباطبايى(ره) آيه ششم را از نظر معنا نزديك به آيه دوّم مى‏داند.(2) نشست‏ها و همايش‏هايى كه براى رسيدن به بهترين نظريه‏ها تشكيل مى‏شود، يكى از مصاديق آيه دوم و ششم است.(3)
در روايات فراوانى بر مشورت تأكيد شده و از استبداد رأى به شدت نكوهش شده است.(4)
از سوى ديگر در پاره‏اى از روايات، از مشورت با زنان منع شده است و عبارت‏هايى هم‏چون «اياكم و مشاورة النساء؛ از مشورت با زنان دورى كنيد.» «شاور النساء و خالفوهن؛ با زنان مشورت كنيد و با نظر آنان مخالفت نماييد» و… به چشم مى‏خورد.(5)
ليكن از مجموع آيات و روايات در رابطه با مشورت، بدست مى‏آيد كه در مشاور، زن بودن مانع نيست، همان‏گونه كه مرد بودن شرط آن نيست؛ زيرا در رواياتى كه شرايط مشاور را بيان مى‏كند، گفته نشده كه يكى از شرايط مشاور «مرد بودن» است. آنچه در روايات ذكر شده اين است كه مشاور بايد داراى عقل، علم، تجريه، تقوا، خيرخواهى باشد و بخيل و ترسو و حريص نباشد.(6)
افزون بر اين، آيه سوم و چهارم، مشورت زن و مرد را در امر كودك و فرزندان مطرح كرده و شايسته دانسته است و عبارت برخى از روايات، مشورت با زنان را هم در بر مى‏گيرد، مانند: «الحزم ان تستشير ذاالراى و تطيع امره؛ دور انديشى آن است كه با صاحب انديشه مشورت نمايى و آنچه گفت پيروى كنى.(7) عبارت «صاحب انديشه» شامل مرد و زن مى‏شود. «شاور ذوى العقول…؛ با صاحبان عقل مشورت كن»(8) عبارت «صاحبان عقل» هم شامل مرد مى‏شود و هم زن.
«افضل من شاورت ذوالتجارب؛ برترين مشاوران، صاحبان تجربه هستند»(9) عبارت «صاحبان تجربه» زن و مرد را در بر مى‏گيرد.
در امور خانواده و جامعه و در كارهاى شخصى و اجتماعى بايد مشورت كرد. نيمى از خانواده و جامعه را زنان تشكيل مى‏دهند و نيمى از بار مسئوليت خانواده و جامعه بر عهده زنان است؛ چگونه مى‏توان بدون نظرخواهى از آنان، محيط خانواده و جامعه را به طور ايده‏آل سامان داد. علاوه بر اين برخى از امور خانواده و جامعه، مربوط به زنان است و يكى از شرايط مشاور اين است كه از علم و تجربه برخوردار باشد و زنان در امور مربوط به خودشان از علم و تجربه‏اى بيش از مردان برخوردارند، پس بايد با آنان مشورت كرد.
تعدادى رواياتى كه از مشورت با زنان نهى كرده‏اند، از نظر سند ضعيف هستند؛ زيرا – به اصطلاح علم درايه – مرفوعه و مرسله مى‏باشند و برخى از آنان، گرچه به صورت كلى از مشورت با زنان منع كرده است؛ ولى مراد مصداق خاصى است كه در آن زمان بوده است. رواياتى كه از زبان حضرت اميرالمؤمنين(ع) نقل شده، به زنى اشاره دارد كه بر ضد آن حضرت قيام كرد و جنگ جمل را به راه انداخت.
بعضى از رواياتى كه از مشورت با زنان منع كرده، مراد مشورت در همه كارها نيست، بلكه مشورت در كارهايى است كه مى‏بايست مخفى بماند و افشا نشود، مانند اين حديث: «النساء لايشاورن فى النجوى؛ در راز با زنان مشورت نمى‏شود.»(10)
و در برخى روايات نهى از مشورت با زن براى آن است كه مورد مشورت از مواردى است كه عواطف و احساسات مانع انجام كار مى‏شود. مانند جنگ و جهاد. و از آن جا كه عواطف و احساسات در زن‏ها قوى است، ممكن است به هنگام مشورت عاطفه و احساس بر آنان چيره شده، برخلاف واقع اظهار نظر كنند و مانع رفتن مرد به جهاد شوند. در اين گونه موارد اگر با زن مشورت شد، نبايد طبق نظر او عمل شود.
روايتى از امير المؤمنين(ع) نقل شده است كه در آن روايت، مشخص شده است كه با چه زنان مى‏توان مشورت كرد: «اياك و مشاورة النساء الّا من جرّبت بكمال عقلها؛ با زنانى كه كمال عقل آن را تجربه كرده‏اى، مشورت كن.»(11)
پس با توجّه به آيات و روايات، مشورت با زنانى كه شرايط مشاور را دارا باشند، هيچ مانعى ندارد، در امور تربيتى، فرهنگى و مديريتى هم استفاده از زنان كارشناس و با تجربه مانعى ندارد.(12) پرسش: خداوند براى مبارزه با اضطراب و پريشانى‏هاى روحى چه دستوراتى داده است؟
پاسخ: عوامل مختلفى ممكن است انسان را نگران و پريشان سازد؛ ترس از آينده مبهم، اندوه بر گذشته تاريك، ضعف و ناتوانى در برابر مشكلات، احساس پوچى در زندگى، بى توجهى و قدرناشناسى اطرافيان، سوء ظن‏ها و تهمت‏هاى دنياپرستان و دلباختگى در برابر آن‏ها، وحشت از مرگ و… همگى در پرتو ايمان پاك به خداوند از ميان برداشته مى‏شوند.(13) قرآن براى درمان اين حالت اضطراب و نگرانى و ايجاد حس آرامش و اطمينان به تغيير بينش و گرايش انسان‏ها سفارش مى‏كند؛ از يك سو بايد به خويش و جهان هستى نگاهى درست افكنده و از سوى ديگر علايق و سلايق خويش را در جهت ايمان مطلق به خداوند تنظيم نماييم تا بدين وسيله، تنها از اين زاويه به جهان نگريسته و تنها براى او اصالت قايل شويم.(14)
برخى از عوامل آرامش از ديدگاه قرآن عبارت است از:
1. ايمان: انسان مؤمن كه بنيان‏هاى اعتقادى خويش را مستحكم و خلل‏ناپذير بنا نهاده و در مقام عمل تنها به انجام تكاليف الهى نظر دارد، هيچ گاه هراس و اندوهى به قلبش راه نمى‏يابد؛ زيرا نه خود را مالك ثروت ونه صاحب اختيار در تصميم‏گيرى‏ها مى‏بيند؛ بلكه او تنها امانت‏دار خداوند بر زمين بوده و موظف به شناخت خير و شر بر اساس دستورات خداوند است؛ اما انسان بى ايمان از اين پشتوانه مستحكم روحى و روانى محروم است و تنها و سرگردان در زمين رها مى‏ماند: «ذَ لِكَ بِأَنَّ اللَّهَ مَوْلَى الَّذِينَ ءَامَنُوا وَ أَنَّ الْكَافِرِينَ لَا مَوْلَى‏ لَهُمْ؛(محمد،11) چرا كه خدا سرپرست كسانى است كه ايمان آورده‏اند، ولى كافران را سرپرست [و ياورى ]نيست…
2. ياد خدا: «أَلَا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ؛(رعد،28)
3. تقوا و توكل: «…وَ مَن يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَل لَّهُ مَخْرَجًا * وَ يَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لَا يَحْتَسِبُ وَ مَن يَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ إِنَّ اللَّهَ بَالِغُ أَمْرِهِ قَدْ جَعَلَ اللَّهُ لِكُلِ‏ّ شَىْ‏ءٍ قَدْرًا؛(طلاق،3-2) و هر كس از خداوند پروا كند [خدا] براى او راه بيرون شدنى قرار مى‏دهد، و از جايى كه حسابش را نمى‏كند، به او روزى مى‏رساند و هر كس بر خدا اعتماد كند او براى وى بس است. خدا فرمانش را به انجام رساننده است. به راستى خدا براى هر چيزى اندازه‏اى مقرّر كرده است.»
4. توبه: بازگشت مستمر انسان به سوى خداوند موجب تخليه روانى از فشار احساس گناه شده و حالت پاكى و طهارت نخستين را به او باز مى‏گرداند. اعتقاد انسان با ايمان به فضل و رحمت بى كران خداوند و امكان محو شدن تمام و كمال همه گناهان در نهاد او آرامش بى كران مى‏آفريند: «قُلْ يَاعِبَادِىَ الَّذِينَ أَسْرَفُوا عَلَى‏ أَنفُسِهِمْ لَا تَقْنَطُوا مِن رَّحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِيعًا إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ؛(زمر،53) بگو: اى بندگان من كه بر سر خويشتن زياده روى داشته‏ايد، از رحمت خدا نوميد نشويد. درحقيقت خدا همه گناهان را مى‏آمرزد كه او خود آمرزنده مهربان است.»
5. صبر: بردبارى به تقويت شخصيّت و افزايش توانايى انسان در برابر سختى‏ها و بارهاى سنگين زندگى انجاميده و اعتدال روانى انسان را حفظ مى‏كند از اين روى خداوند به يارى جستن از صبر و نماز در مشكلات زندگى دعوت كرده است: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا اسْتَعِينُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلَوةِ إِنَّ اللَّهَ مَعَ الصَّابِرِينَ؛(بقره،153)اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد از شكيبايى و نماز يارى جوييد؛ زيرا خدا با شكيبايان است.»
6. نماز و نيايش: پيامبر گرامى اسلام(ص) به هنگام سختى‏ها براى كسب آرامش به نماز پناه مى‏برد.(15) اساساً دعا و نيايش به درگاه خدا آرامش‏گر نگرانى مؤمنان است: «و هر گاه بندگان من از تو درباره من بپرسند، [بگو] من نزديكم و دعاى دعا كننده را – به هنگامى كه مرا بخواند – اجابت مى‏كند، پس [آنان ]بايد فرمان مرا گردن نهند و به من ايمان آورند، باشد كه راه يابند»(بقره، 186).(16)
در پايان مجدداً يادآور مى‏شويم كه ضعف اعصاب مى‏تواند عوامل گوناگونى داشته باشد، مانند نگرانى و اضطراب درونى، سوء تغذيه، عوارض برخى داروها و نيز برخى بيمارى‏هاى ديگر، و… كه بايد در شناخت عوامل آن دقت كافى مبذول داشت. پرسش: حضرت ختمى مرتبت قبل از مبعوث شدن به رسالت چه دينى داشته‏اند؟ (با توجه به اين‏كه آخرين دين جهان شمول قبل از اسلام، مسيحيت بوده است آيا امكانِ التزامِ ايشان به دين حنيف يعنى دين حضرت ابراهيم(ع) وجود دارد؟)
پاسخ: دينِ الهى يعنى اسلام، دينِ همه انبياى الهى(عليهم السلام) بوده است. «إِنَّ الدِّينَ عِندَ اللَّهِ الْإِسْلَمُ» (آل عمران، 19). گر چه شرايع و برنامه‏ها و دستور العمل‏ها مختلف و متفاوت بوده است. «لِكُلٍ‏ّ جَعَلْنَا مِنكُمْ شِرْعَةً وَمِنْهَاجًا؛ (مائده، 48) براى هر يك از شما – امّت‏ها – شريعت و راه روشنى قرار داده‏ايم».
با توجه به مقدمه مذكور، دين پيامبر(ص) قبل از بعثت، «اسلام» بوده است، همان اسلامِ مشترك بين همه انبياء(عليهم السلام).
امّا اين‏كه ايشان بر اساس شريعتِ كداميك از انبياى سابق(عليهم السلام) عمل مى‏كرده‏اند، مورد اختلاف است. برخى معتقدند پيامبر(ص) بر اساس هيچيك از شرايع سابق عمل نمى‏كرده‏اند و گروهى ايشان را تابع شريعت حضرت نوح يا حضرت ابراهيم يا حضرت موسى يا حضرت عيسى(عليهم السلام) مى‏دانند و دسته‏اى هم در اين مسئله، توقف نموده‏اند. لكن به نظر مى‏رسد نظر حق، همان نظر گروه اول است يعنى وجود شريف حضرت ختمى مرتبت(ص) متعبّد به شريعت هيچيك از پيامبران گذشته نبوده‏اند بلكه بر اساس شريعت خود عمل مى‏كرده‏اند. به عبارت روشن‏تر، ايشان از همان آغاز طفوليّت، داراى مقام «نبوت»، بوده‏اند و در سن چهل سالگى، تنها مسئوليت «رسالت» و دعوتِ مردم به دوش ايشان نهاده شده است چرا كه:
اولاً: عمل به شريعت پيامبر ديگر، سبب مى‏شود كه رسول گرامى اسلام، جزء امّت آن پيامبر(ع) محسوب شوند و در نتيجه، پيامبر مزبور(ع)، از آن حضرت(ص)، افضل باشد. در صورتى كه افضل بودن پيامبر اسلام(ص) بر جميع پيامبران گذشته، از مسلمات و ضروريات دين است.
ثانياً: آگاهى از شريعت پيامبر ديگر، يا از طريق وحى بوده – كه در اين صورت نبوت خودِ حضرت، ثابت مى‏شود و مطابقتِ دستورات دريافتى با شريعت پيامبر سابق ضررى به نبى بودن آن حضرت نمى‏زند – و يا با مراجعه به علماى آن شريعت، در حالى كه وجود شريف رسول اللَّه(ص) قبل از رسالت، نه سواد خواندن و نوشتن داشتند و نه هيچ‏گاه به عالِمى براى گرفتن دستورات دينى مراجعه نمودند. ضمن اين‏كه علماى شرايع پيشين در زمان حضرت غالباً فاسق و شريعت آن‏ها تحريف شده بود. و اين از مسلمات تاريخى بلكه از معجزات آن حضرت است.
ثالثاً: با وجود افضل بودن پيامبر(ص) بر همه انبياء و برخوردارى ايشان از همه كرامت‏هاى انبياء گذشته، چگونه مى‏توان باور داشت كه حضرت عيسى(ع) در گهواره پيامبر بوده‏اند «قَالَ إِنِّى عَبْدُ اللَّهِ ءَاتَينِىَ الْكِتَبَ وَ جَعَلَنِى نَبِيًّا» (مريم، 30) و حضرت يحيى(ع) در كودكى، حكم دريافت كرده‏اند «وَ ءَاتَيْنَهُ الْحُكْمَ صَبِيًّا» (مريم، 12) ولى وجود شريف رسول اللَّه(ص) تا چهل سالگى نبى هم نبوده‏اند؟!!
رابعاً: روايات متعددى از شيعه و اهل سنّت وجود دارد كه وجود شريف رسول اللَّه(ص) (و ائمه(عليهم السلام)) را از همان آغاز كودكى مؤيّد به روح القدس – يعنى فرشته‏اى كه معالم و نشانه‏هاى روشن را براى ايشان تبيين كرده و ايشان را از خطا و نسيان حفظ نموده – مى‏داند.(17) پرسش: چرا حضرت يوسف(ع) وقتى كه در مصر متمكن شد و از بردگى خارج گرديد، پدر خويش را از زنده بودنش و موقعيتش با خبر نساخت، تا از غم فراق و رنج‏رها شود؟
پاسخ: داستان حضرت يوسف(ع) در سوره يوسف با خوابى كه درابتداى امر و در كودكى ديده بود و آغاز مى‏شود. حضرت يعقوب (ع) خواب او را تعبير كرد و او را از اين كه براى برادرانش تعريف كند، نهى كرد. برادرانش بر او حسد ورزيدند و او را در چاه دور افتاده‏اى افكندند و سپس به پول ناچيزى فروختند و خريداران، او را به مصر بردند و در آن‏جا به سلطنت و عزت رسيد.
چندى بعد همسر عزيز مصر او را متهم كرد و چيزى نگذشت كه خودش نزد زنان اعيان و اشراف مصر، به پاكى و برائت وى اقرار كرد، دوباره اتهام خود را دنبال نموده، او را به زندان انداخت و همين سبب شد كه حضرت يوسف(ع) مقر درگاه عزيز مصر گرديد و در آخر نيز همان پيراهنى كه باعث نابينايى پدرش، يعقوب (ع) شد، سبب بينايى پدر بزرگوارش گرديد. با توجه به روايات، زمان جدايى حضرت يوسف(ع) تا ديدار مجدد ايشان با برادران و پدرشان در حدود بيست سال نقل شده است. امام صادق(ع) مى‏فرمايد:«يوسف در اين مدت بيست سال، هرگز عطر و سرمه و بوى خوش استعمال نكرده بود و هرگز نخنديده و با زنان نياميخته بود، تا آن كه خداوند جمع حضرت يوسف(ع) از خانواده خويش خبرى نگرفته باشد؛ چنان كه نقل است ايشان روزى فرد باديه نشينى را مأمور كرد تا در كنعان به سراغ پدرش يعقوب (ع) برود و پدر را از زندانى شدن فرزندش با خبر نمايد.(18)
در اين مدت بيست سال، هيچ دليلى در دست نيست كه حضرت يوسف(ع) از خانواده خويش خبرى نگرفته باشد؛ چنان كه نقل است ايشان روزى فرد باديه نشينى را مأمور كرد تا در كنهان به سراغ پدرش يعقوب(ع) برود و پدر را از زندانى شدن فرزندش باخبر نمايد.(19)
از طرف ديگر، نگرانى حضرت يعقوب(ع) به سبب مرگ فرزندش نبود؛ بلكه اطمينان داشت كه يوسف(ع)، در قيد حيات است و بارها به فرزندانش مى‏گفت:«انّى أعلم من اللّه ما لاتعلمون؛ (يوسف، آيه 96) از نزد خداوند حقايقى را مى‏دانم كه شما نمى‏دانيد.»
همچنين قرآن كريم از اطلاع داشتن حضرت يعقوب(ع) از زنده بودن فرزندش خبر داده و مى‏فرمايد:«يا بنىّ اذهبوا فتحسّسوا من يوسف و أخيه ولا تايسوا من رّوح اللّه (يوسف، 87) پسرانم! برويد و از يوسف و برادرش جستجو كنيد و از رحمت خدا مأيوس نشويد.»
از امام باقر(ع) سؤال شد:«چگونه است كه حضرت يعقوب بعد از بيست سال فراغت از يوسف، باز از فرزندانش خواست تا در پى او و برادرش بنيامين به جستجو پردازند؟ آيا او حدس مى‏زد كه حضرت يوسف هنوز در قيد حيات است؟»
امام(ع) پاسخ دادند:«بلى، يعقوب يقين داشت كه يوسف زنده است؛ زيرا در سحرى او ضمن مناجات با پروردگار توسط ملك الموت آگاه گشت كه روح يوسف در ميان كسانى كه قبض روح گشته‏اند، نمى‏باشد و به اين جهت بود كه به فرزندانش گفت: «اذهبوا فتحسّسوا من يوسف…»
يكى از دلايلى كه باعث اين فراق شد، ترك اولايى است كه از طرف حضرت يعقوب (ع) صورت گرفت.
از امام صادق(ع) نقل شده كه فرمود: «يعقوب مبتلاى به فراق يوسف شد، براى آن‏كه قوچى فربه ذبح نموده بود و مردى از اصحابش محتاج بود و چيزى نداشت كه با آن افطار كند و يعقوب از حال او غافل ماند و از گوشت آن قوچ او را اطعام نكرد.»(20)
يكى ديگر از دلايل اين فراق و بى‏اطلاعى حضرت يعقوب(ع) از حال فرزندش اين بود كه در دورانى كه حضرت يوسف(ع) در زندان بود، شايد هيچ راهى براى ارسال پيام به خانواده، براى ايشان ممكن نبوده است.
از علّت‏هاى ديگر اين فراق آن است كه حضرت يوسف(ع) از طرف خداوند چنين اجازه‏اى را نداشت؛ زيرا ماجراى فراق حضرت يوسف(ع) گذشته از جهات ديگر، صحنه آزمايش و ميدان امتحانى براى حضرت يعقوب(ع) بود و مى‏بايست دوران اين آزمايش و سوختن در فراق فرزند، به فرمان پروردگار به آخر رسد.(21) پرسش: مؤمن به كسى مى‏گويند كه به خدا ايمان آورده است، پس چرا قرآن مى‏گويد: «يا ايها الّذين امنوا امنوا باللّه و رسوله» (نساء، آيه 136) آيا طلب ايمان از سوى مؤمنان، تحصيل حاصل نيست؟
پاسخ:«يا ايّها الّذين امنوا باللّه و رسوله و الكتاب الّذى نزّل على رسوله و الكتاب الّذى أنزل من قبل و من يكفر باللّه و ملائكة و كتبه و رسله و اليوم الآخر فقد ضلّ ضلالاً بعيدا؛(سوره نساء، آيه 136) اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد، به خدا و پيامبر او و كتابى كه بر پيامبرش فرو فرستاد، و كتاب‏هايى كه قبلاً نازل كرده، بگرويد، و هر كس به خدا و فرشتگان او و كتاب‏ها و پيامبران‏اش و روز بازپسين، كفر ورزد، در حقيقت، دچار گمراهى دور و درازى شده است. علامه طباطبايى(ره) مى‏گويد، در اين آيه، روى سخن، به تمام مؤمنان است، مؤمنانى كه اجمالاً، به خدا و پيامبر، ايمان آورده‏اند، امّا با جزئيات و تفاصيل معتقدات اسلامى آشنا نشده‏اند. اين جا است كه خداوند، فرمان مى‏دهد كه مؤمنان واقعى، بايد به تمام انبياء و كتب پيشين و فرشته‏گان الهى و…ايمان داشته باشند.
بنابراين، مراد از ايمان نخست ايمان به طور اجمال و سربسته است و مراد از ايمان دوم، ايمان به تفاصيلى است كه در آيه بيان شده است. حاصل مضمون آيه، اين است كه مؤمنان، بايد ايمان سربسته و اجمالى خود را بر تك تك اين جزئيات بگسترانند؛ زيرا؛ اين جزئيات، معارفى هستند كه به هم وابسته‏اند و هر يك، مستلزم بقيه است.(22)
به ديگر سخن، ايمان، داراى درجاتى است و مؤمن، در هر مرتبه‏اى كه باشد، بايد تلاش كند تا خود را به مرتبه بالاترى از ايمان برساند. دو آيه «والذين اهتدوا زادهم هدى» (محمد، 17) و « ليزدادوا ايماناً» (فتح، آيه، 4) به اين مطلب دلالت دارد.(23) پرسش: خداوند متعال در قرآن كريم فرموده:«ليس كمثله شى‏ء؛ مانند مثل او چيزى نيست» در آيه فوق فرموده: «مانند مثل او» نه «خود او» لطفاً درباره آن توضيح دهيد؟
پاسخ: «كاف» در «كمثله» از نظر بعضى از مفسران، «كاف» زايده است و در اين صورت، فقط براى تأكيد آمده، بدون آن كه در معناى جمله، تغيير دهد؛ اين جمله، چنين معنا مى‏دهد: «هيچ چيزى مانند او نيست»؛ امّا از نظر بعضى ديگر «كاف» در اين جا كاف تشبيه است و به معناى «مثل» مى‏آيد و معناى جمله چنين است: «همانند مثل او چيزى نيست»، در محاورات روزمره نيز زياد شنيده مى‏شود كه، مثلاً مثل تو در اخلاق و… همانندى وجود ندارد، در كلام مورد نظر نيز مراد اين است كه مثل خداوند با اين اوصاف كه ذكر شد، با اين علم گسترده و قدرت عظيم و بى‏پايان و…همانندى نيست. در واقع، در تشبيه «ليس كمثله شى‏ء» نحوى از لطافت در بيان به كار رفته است.(24) كه گوينده چيزى را به خودش مثال زده و تشبيه كرده است تا ذهن شنونده متوجه برجستگى و اهميت اوصاف آن شده و غرضى كه در همه تشبيه‏هاست – و آن گيرندگى مطلب است – حاصل شود. در آيه ياد شده مراد اين است كه صفات خداوندى از اين جهت كه صفات اوست، شبيه و نظير ندارد.(25)
[با تقدير از مركز فرهنگ و معارف قرآن دفتر تبليغات اسلامى كه در تهيّه پرسش‏ها و پاسخ‏هاى قرآنى، مجله را همراهى كردند.
ضمناً خوانندگان گرامى مى‏توانند براى دريافت پاسخ‏هاى قرآنى به اين آدرس مكاتبه، يا تماس حاصل نمايند:
قم – صندوق پستى 3775 – 37185 پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1) محدوده اين مشورت در امور مربوط به اداره جامعه و شيوه اجراى احكام – جز در مواردى كه شيوه خاصى را خدا معين كرده – است، نه در شريع احكام و قوانين.
2) ر.ك: الميزان، ج 18، ص 63، موسسة الاعلمى للمطبوعات، بيروت.
3) ر.ك: شورى در قرآن و حديث، رضا استادى، صص 6 تا 52، انتشارات بنياد فرهنگى امام رضا.
4) ر.ك: همان، صص 66 – 81.
5) كافى، ج 5، صص 517 – 518، دارالكتب الاسلامية.
6) ر.ك: شورى در قرآن و حديث، صص 82 – 89.
7) بحار الانوار، علامه مجلسى، ج 72، ص 105، مؤسسة الوفاء، بيروت.
8) غرر الحكم، آمدى، ص 442، انتشارات دفتر تبليغات اسلامى.
9) همان، ص 442.
10) كافى، ج 5، ص 518.
11) كنز الفوائد، كراجكى، ص 177، مكتبة المصطفوى، قم.
12) ر.ك: الميزان، علامه طباطبايى، ج 4، ص 56، 57، مؤسسة الاعلمى للمطبوعات، بيروت / تفسير نمونه، آيت‏اللّه مكارم شيرازى و ديگران، ج 4، صص 142 – 147، دارالكتب الاسلامية.
13) تفسير نمونه، ج 10، ص 211-214.
14) قرآن و روانشناسى، ص 351-352.
15) بحارالانوار، علامه مجلسى، ج 80، ص 16.
16) براى آگاهى بيشتر، مقاله آرامش، دايرة المعارف قرآن كريم، تفسير نمونه، ج 10، ص 210 الى 217.
17) اصول كافى، كتاب الحجة، باب 112، باب الروح التى يسدد اللَّه بها الائمة(عليهم السلام).
18) تفسير عياشى، عياشى، ج 2، ص 209، مؤسسه الاعلمى للمطبوعات، بيروت.
19) ر.ك: قصص الانبياء، آية اللّه سيد نعمت اللّه جزايرى، ص 303، مؤسسه انتشارات هاد.
20) ر.ك: قصص يا داستان‏هاى شگفت‏انگيز قرآن مجيد، حاج على آقا قاضى زاهدى گلپايگانى، ص 232، انتشارات كتابفروشى اسلامية.
21) ر.ك: ترجمه تفسير الميزان، مترجم استاد سيد محمد باقر موسوى همدانى، ج 11، ص 391 – 397، بنياد علمى و فكرى علامه، تفسير نمونه، آية اللّه مكارم شيرازى و ديگران، ج 10، ص 20، دارالكتب الاسلامية.
22) تفسير الميزان، علامه طباطبايى، ج 5، ص 113 ، مؤسسه اعلمى بيروت.
23) تفسير نور، محسن قرائتى، ج 2، ص 471، مؤسسه در راه حق.
24) ر.ك: تفسير نمونه، آية اللّه مكارم شيرازى و ديگران، ج 20، ص 371، دارالكتب الاسلامية.
25) ر.ك: تفسير الميزان، علامه طباطبايى(ره) ج 11، ص 110، نشر اسلامى‏

/

آغاز بعثت‏

على بن ابراهيم قمى مى‏گويد: چون محمّد (ص) به سى و هفت سالگى رسيد، در خواب ديد كسى بسوى او مى‏آيد و به او خطاب مى‏كند: يا رسول اللّه! زمانى گذشت و محمد(ص) اين راز با به كسى فاش نكرد. در برخى از روزهايى نيز كه به چوپانى گوسفندان ابوطالب در دره كوهها مشغول بود كسى را ديد كه به وى مى‏گويد: يا رسول اللّه! محمد (ص) از او پرسيد: تو كيستى؟ او گفت: من جبرئيلم و خدا مرا فرستاده است تا تو را به پيامبرى خود برگزيند. جبرئيل وضو و نماز را به محمّد (ص) آموخت. محمد(ص) وقتى چهل سالش تمام شد در حال نماز بود كه على(ع) بر او وارد شد و از وى پرسيد: اين چيست؟ محمد(ص) گفت: اين نماز است كه خداوند مرا به انجام آن امر كرده است. على(ع) با او نماز خواند. خديجه(س) نيز سومين فرد بود. به هنگام نماز، على(ع) در سمت راست محمد(ص) و خديجه (س) در پشت سر او، قرار مى‏گرفتند. آنگاه ابوطالب(ع) فرزندش جعفر را دستور داد كه در سمت چپ محمد(ص)، به نماز ايستد. وقتى كه محمد(ص) پيامبرى خود را اعلام كرد، زيدبن حارثه كه آزاد شده محمد(ص) بود اسلام آورد و به اين جمع نمازگزار پيوست و با اين جمع بنيان اسلام بسته شد.(1)
در تفسير امام آمده است: محمد(ص) هر روز به حراء مى‏رفت و آثار رحمت خدا را مى‏نگريست و در ملكوت آسمانها و زمين مى‏انديشيد و خدا را به گونه شايسته عبادت مى‏كرد تا به سن چهل سالگى رسيد و خداوند قلب بزرگ او را برترين و عظيم‏ترين و منقادترين و خاشع‏ترين قلبها يافت، درهاى آسمان را به روى وى گشود و فرشتگان را بر وى نازل فرمود و او را مشمول رحمت خود قرار داد. در همين وقت بود كه محمّد (ص) ديد جبرئيل در هاله‏اى از نور بروى نازل شد و بازوى او را گرفت، حركتى به او داده و گفت: اى محمّد! بخوان. چه بخوانم؟ گفت: اى محمّد! «اقرأ باسم ربّك الّذى خلق. خلق الانسان من علقٍ. اقرأ و ربّك الاكرم. الّذى علّم بالقلم. علّم الانسان ما لم يعلم؛(2) بخوان، بنام پروردگارت، پروردگارى كه انسان را از خون بسته آفريد، بخوان بنام پروردگارت، پروردگارى كه عطاى او برتر از همه عطاهاست، پروردگارى كه بوسيله قلم آموخت و آموخت آنچه را كه انسان نمى‏دانست.»
آنگاه جبرئيل آنچه را كه بايد، به او وحى كرد و بسوى پروردگارش بازگشت. محمّد(ص) از كوه فرود آمد، در حالى كه از فرط عظمت و جلال و شكوه خداوند از خود بيخود شده و در تبى شديد مى‏سوخت. بيم او از تكذيب قريش و اينكه او را ديوانه خطاب كنند، مزيد بر علت بود. با آنكه او از خردمندترين آدميان و بزرگوارترين خوبان عالم بشمار مى‏آمد. روح مقدسش از وسوسه‏هاى شيطان و كارهاى ديوانگان، بيگانه بود و چون خدا خواست كه دلى شجاع و سينه‏اى گشاده به وى عطا كند، اراده فرمود تا به هرجا كه گذر كند، سنگ و درخت به او خطاب كنند: السلام عليك يا رسول اللّه. (سلام بر تو اى رسول خدا).(3)
در شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد آمده است: كه يكى از اصحاب امام باقر(ع) مفهوم آيه: «الّا من ارتضى من رسولٍ فانّه يسلك من بين يديه و من خلفه رصداً»(4) را از امام (ع) پرسيد، حضرت در پاسخ فرمود: خداوند، نسبت به تمام پيامبرانش ، فرشته‏اى را مأمور مى‏كرد كه كارهاى آنان را ثبت كند و تبليغ رسالت الهى را به آنان القاء نمايد. در مورد محمّد(ص) نيز پس از دوره شيرخوارگى، فرشته با عظمتى را مأمور كرد تا او را به نيكيها و مكارم اخلاق راهنمائى كند و از بديها و رذائل اخلاقى باز دارد و اين همان فرشته ايست كه به هنگام جوانى محمّد (ص) و قبل از آن‏كه به پيامبرى مبعوث شود، وى را با خطاب «رسول اللّه» سلام مى‏كرد و محمّد(ص) گمان مى‏برد كه اين سنگ و درخت است كه به او سلام مى‏كنند و او هرچه مى‏نگريست، چيزى را نمى‏ديد.(5)
طبرى نيز در تاريخ خود آورده است: قبل از آنكه جبرئيل بر پيامبر(ص) نازل شود و رسالت الهى را به وى ابلاغ كند، او به مواردى بر مى‏خورد كه نشانه آن بود كه خداوند اراده كرده است او را مورد اكرام و فضل خود قرار دهد و از اين رو هرجا كه مى‏رفت، سنگ و درخت او را سلام مى‏كردند. او هر وقت كه از خانه بيرون مى‏آمد بطرف صحرا مى‏رفت و در آنجا كه آثارى از خانه نبود، به سنگ و درختى برنمى‏خورد، مگر اينكه به او سلام مى‏كردند و هرچه او به جلو و عقب و چپ و راست خود مى‏نگريست ، هيچ‏كس را نمى‏ديد.(6)
يعقوبى مى‏گويد: جبرئيل در برابر محمّد(ص) ظاهر مى‏شد و با او سخن مى‏گفت و يا از آسمان و كوه و درخت او را ندا مى‏داد، و اول مرتبه به او گفت: پروردگارت تو را امر مى‏كند كه از بت‏ها دورى كن. محمّد(ص) ماجرا را براى خديجه نقل مى‏كرد و خديجه به او مى‏گفت: در اين باره با كسى سخن مگو كه قسم بخدا! اميد من آن است كه خداوند، امر خيرى را، براى تو اراده كرده است.(7)
روزى كه محمّد(ص) به پيامبرى مبعوث شد چهل سال تمام داشت. در آن وقت بيست سال از پادشاهى كسرى پرويز، فرزند هرمز، فرزند انوشيروان گذشته بود.(8) يعقوبى مى‏نويسد: بعثت محمد(ص) در ماه ربيع الاول بود. برخى گفته‏اند كه در ماه رمضان اتفاق افتاد و مصادف با ماه شباط (از ماه‏هاى ايرانيان) بود. جبرئيل در شب شنبه و شب يكشنبه، بروى فرود آمد و سپس روز دوشنبه با پيام رسالت بر وى نازل شد.(9) ابن سعد گفته است: فرشته در روز دوشنبه هفدهم رمضان در حرا، بر پيامبر فرود آمد.(10)
طبرى گفته است: ابلاغ رسالت به محمّد(ص)، در روز دوشنبه بوده و هيچيك از محققان در آن اختلاف ندارند؛ اختلاف در آن است كه در كدام دوشنبه بوده است.
برخى گفته‏اند قرآن در هيجدهم رمضان، به پيامبر(ص) نازل شد. گروهى ديگر مى‏گويند كه وقوع اين امر در بيست و چهارم آن ماه بوده است. بعضى ديگر آنرا در هفدهم رمضان دانسته‏اند و به اين استدلال مى‏كنند: «و ما انزلنا على عبدنا يوم الفرقان يوم التقى الجمعان»(11) زيرا برخورد دو جمع و دو گروه مسلمانان و مشركان، در بدر، صبح هفدهم رمضان بوده است.(12)
امّا اين آيه، دلالت ندارد بر اينكه بعثت پيامبر(ص)، مصادف با اين روز بوده است، زيرا:
اولاً – مقصود آيه، از آنچه كه بر پيامبر(ص) نازل شده، دلالت‏هاى حق و نشانه‏هاى پيروزى است و منظور نزول قرآن و يا مبدأ نزول آن نيست.
ثانياً – مبدأ نزول قرآن، بعنوان يك كتاب آسمانى، پس از بعثت محمّد (ص) بوده است. او در بيست و هفتم رجب به پيامبرى مبعوث شده و قرآن در ماه رمضان، در شب قدر بروى نازل شد و احتمالاً پس از گذشت سه‏سال از بعثت بوده است.
ثالثاً – منظور از روز «فرقان» (كه در آيه مورد بحث آمد) روزى است كه بين حق و باطل فرق و جدايى، حاصل شده و حق بر باطل غالب آمده و در حيات مسلمانان روزى حساس بوده است، روزى كه شيطان از اينكه مورد اطاعت قرار گيرد، براى هميشه نااميد شده است.(13)
مسعودى مى‏گويد: اولين قسمت از قرآن كه بر محمّد (ص) نازل شد «اقرأ باسم ربّك» بود جبرئيل در شب شنبه و شب يكشنبه بر وى نازل شد. روز دوشنبه مجدداً فرود آمد و پيام رسالت را به وى ابلاغ كرد. اين واقعه، در حراء اتفاق افتاد و آن اولين جايى است كه قرآن در آنجا نازل گرديد و پيامبر(ص) به اولين سوره قرآن مخاطب شد كه از اوّل سوره تا آيه: «علّم الانسان ما لم يعلم» در اينجا نازل شد و تمامى سوره بعداً نازل آمد.
اين حادثه، پنج سال پس از ساختمان كعبه و در اول بيستمين سال پادشاهى كسرى پرويز، و در اول دويستمين سال پيمان ربذه اتفاق افتاد(14) و با سال 609 ميلادى مصادف بود.(15)
بنابر روايات وارده از ائمه شيعه(ع)، بعثت پيامبر(ص) در روز بيست و هفتم رجب رخ داد و انجام عبادات خاصّ اين روز و از جمله روزه گرفتن، مستحب است كه شيعيان براى تجليل از اين روز مبارك و ميمون، به انجام آن مقيدند، روزى كه رحمت به همه آدميان فرود آمده و درهاى بركت به روى ساكنان زمين باز شده است، زيرا روز بعثت پيامبر(ص) رحمةللعالمين است.
امام صادق(ع) فرموده است: در روز بيست و هفتم رجب، محمّد (ص) به مقام نبوت نائل آمد.(16) و گفته است: روزه گرفتن در روز بيست و هفتم رجب را فراموش نكنيد، زيرا در آن روز، محمّد (ص) به مقام نبوّت رسيده است.(17)
حضرت امام رضا(ع) نيز فرموده است: خداوند محمّد(ص) را در بيست و هفتم رجب مبعوث كرد، كسى كه در اين روز، روزه داشته باشد، خداوند اجر شصت ماه روزه را بر وى به حساب مى‏آورد.(18)
در اين زمينه روايات بسيارى از طريق ائمه شيعه وارد شده است.(19)
از طريق اهل سنت نيز رواياتى وارد شده كه در آنها تصريح شده است، روز بيست و هفتم رجب، روز بعثت محمّد (ص) است.
حافظ در سيره خود از ابوهريره، نقل كرده است: كسى كه روز بيست و هفتم رجب را روزه بدارد، خداى متعال اجر شصت ماه روزه را براى او منظور مى‏كند، زيرا اين روز، روزى است كه جبرئيل بر پيامبر(ص) فرود آمد و پيام رسالت را به او ابلاغ كرد و اين اولين روز فرود آمدن جبرئيل است.(20)
بيهقى در «شعب الايمان» از سلمان فارسى نقل كرده است كه او گفته است: در ماه رجب يك روز و يك شب وجود دارد كه اگر كسى در آنروز، روزه بگيرد و در آن شب عبادت كند، همانند كسى است كه يكصد سال، روزه گرفته و يكصد سال، به عبادت مشغول باشد؛ آن شب و روز بيست و هفتم رجب است كه خداوند در آن روز محمّد (ص) را به پيامبرى مبعوث كرد.(21)
صاحب مناقب، از ابن عباس و انس بن مالك، نقل كرده كه آن دو گفته‏اند: خداوند در روز دوشنبه بيست و هفتم رجب به محمّد(ص) وحى كرد و در آنوقت وى چهل ساله بود.(22)
علامه مجلسى گفته است كه: روز بعثت محمّد (ص) مورد اختلاف است در اين جا پنج گفته موجود است:
1 – هفدهم ماه رمضان‏
2 – هيجدهم ماه رمضان‏
3 – بيست و چهارم ماه رمضان‏
4 – دوازدهم ربيع الاول‏
5 – بيست و هفتم ماه رجب. بر اين نظر شيعيان اتفاق كرده‏اند.(23)

علاوه بر پنج قولى كه علّامه مجلسى نقل كرده است، دو قول ديگر نيز وجود دارد كه «ابن برهان حلبى» آن دو را در سيره خود نقل كرده و عبارتند از هفتم و هشتم ربيع الاوّل. ابن برهان اضافه مى‏كند كه: تولد پيامبر(ص) در دوازدهم ربيع الاوّل اتفاق افتاده و با توجه به آنكه بعثت محمّد(ص) را در اول چهل سالگى دانسته‏اند، وقوع بعثت در هفتم و يا هشتم ربيع الاول با اين موضوع نيز تطبيق مى‏كند.(24)
كسانى كه بعثت حضرت محمّد (ص) را در ماه رمضان دانسته‏اند، گويا مبدأ بعثت را با مبدأ نزول قرآن كريم، اشتباه كرده‏اند و استدلال آنان مبنى بر اينكه قرآن در شب قدر كه در ماه رمضان است، نازل شده، اين اشتباه آنان را روشن مى‏كند. و مى‏دانيم كه بين اين دو واقعه (بعثت و نزول قرآن) ارتباطى وجود ندارد.
محمد(ص) در بيست و هفتم ماه رجب به پيامبرى مبعوث شد و آغاز نزول قرآن، بعنوان يك كتاب مفصل، در شب قدر، از ماه رمضان و سه سال پس از بعثت بوده است و با توجّه به اينكه مدت نبوت حضرت 23 سال مى‏باشد، قرآن در طول بيست سال بتدريج نازل شده كه آغاز آن اول سال چهارم بعثت و پايان آن سال دهم، يعنى سال وفات پيامبر بزرگوار است. پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. بحارالانوار، ج 18، ص 184 و 194. 2. سوره علق، آيات 1 تا 5. 3. تفسير الامام: (ص 157) تفسير امام تفسيرى است منسوب به امام حسن عسگرى(ع). با توجه به برخى از مطالب نادرست اين تفسير، بعضى از محققان نسبت آنرا به امام بعيد دانسته‏اند. نظر ما اينست كه اگر مقصود اين باشد كه تفسير عيناً به قلم و انشاى خاص امام باشد، چنين امرى اصلاً صحيح نيست. ولى اگر منظور اين باشد كه راوى در مجلس امام حاضر شده و سؤالهايى از تفسير آيه‏هاى قرآن پرسيده و هنگام مراجعت به منزل آنچيزهايى كه حفظ كرده و در قلبش بوده ثبت كرده است و چه بسا چيزى زياد كرده يا نقصان شده باشد به حسب معلوماتش امرى بعيد بنظر نمى‏رسد و نمى‏توان آنرا منكر شد. بنابراين به بسيارى از مطالب اين تفسير كه در مقام مقايسه با ديگر گفته‏هاى صحيح موافق است مى‏توان اعتماد كرد. و رجوع كنيد همچنين به: بحارالانوار، ج 18، ص 206. 4. سوره جن، آيه 27. 5. ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 13، ص 207. و رجوع كنيد به خطبه قاصعة. 6. طبرى، التاريخ، ج 2، ص 295، 294. 7. تاريخ يعقوبى، ج‏2،ص 17، چاپ دوم نجف. 8. ابن اثير، الكامل، ج 2، ص 31. 9. تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 17 و 18. 10. طبقات ابن سعد، ج 1، ص 129. 11. سوره انفال، آيه 41. 12. تاريخ طبرى، ج 2، ص 294. 13. تفسير شبّر، ص 195. 14. مروج الذهب، ج 2، ص 282. 15. جرجى زيدان، تاريخ تمدن اسلامى، ج 1، ص 43. 16. امالى ابن الشيخ، ص 28 و بحارالانوار، ج 18، ص 189. 17. و 18. كافى، ج 4، ص 139. 19. ر.ك: شيخ حرّ عاملى، وسائل الشيعه، كتاب الصوم، ابواب الصوم الندوب، الباب: 15. 20. السيرة الحلبية، ج 1، ص‏238. 21. منتخب كنزالعمّال، بهامش المسند، ج 3، ص 362. 22. ابن شهر آشوب، المناقب، ج 1، ص 150 و بحارالانوار، ج 18، ص 204. 23. بحارالانوار، ج 18، ص 190. 24. السيرة الحلبية، ج 1، ص 238.

/

سخنان معصومين‏

پيامبر خدا(ص) از زبان امام على(ع) * امام على عليه السلام:
«لَمّا وُلِدَ رَسُولُ اللّهِ صَلّىَ اللّهُ عَلَيهِ وَ آله القِيَتِ الاَصنامُ فِى الكَعبَةِ عَلى وُجُوهِها فَلَمّا اَمسى سُمِعَ صَيحَةٌ مِنَ السَّماء: جاءَ الحَقُّ وَ زَهَقَ الباطِلُ اِنَّ الباطِلَ كان زَهُوقاً» (بحار، ج 15،ص 274)
هنگامى كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله متولّد شد، بتهاى خانه كعبه به رو در افتادند و چون شب فرا رسيد فريادى از آسمان شنيده شد كه: حق آمد و باطل برفت، همانا باطل رفتنى است. * امام على عليه السلام:
«انّ الصبر لجميل الاّ عنك و ان الجزع لقبيح اِلاّ عليك و انّ المصاب بك لجليل و انّه قبلك و بعدك لَجَلَلٌ»
(نهج البلاغه، قصار الحكم، 292)
همانا كه شكيبايى بس زيباست جز در مرگ تو و بيتابى بس زشت است مگر بر رحلت تو، اندوهى كه از دورى تو بر دل نشسته بس سنگين است و غمهاى پيش از در گذشت و پس از وفات تو بسيار آسان و سبك. * امام على عليه السلام:
«فَاِنَّ اللّهَ تَعالى بَعَثَ مُحَمَّداً (صلى اللّه عليه و آله) لِيُخرِجَ عِبادَهُ مِن عِبادَة عِبادِهِ اِلى عِبادَتِهِ وَ مِن عُهُودِ عِبادِهِ اِلى عُهُوده وَ مِن طاعَةِ عِبادِهِ اِلى طاعَتِهِ»
(وافى، ج 3، ص 22)
همانا خداوند محمد صلّى اللّه عليه و آله را برانگيخت تا بندگانش را از بندگى بندگان به بندگى خداى كشاند و از پيمان بندگان به پيمان خداى در آورد و از فرمانبرى بندگان به فرمانبرى خدايش وا دارد. * امام على عليه السلام:
«كانَ رَسُولُ اللّهِ(ص) دائِمُ البشر، سَهل الخُلقِ»
(مكارم الاخلاق، ص 14)
پيامبر خدا(ص) پيوسته خندان و خوشرو و خوشبو بود. * امام على عليه السلام:
«كانَ لا يَجلِسُ وَ لا يَقُومُ اِلاّ عَلى ذِكرِ اللّهِ»
(سنن النبى، ص 16)
پيامبر، جز با ياد خدا نمى‏نشست و بر نمى‏خاست. * امام على عليه السلام:
«ما رُئى مُقَدِّماً رِجلَهُ بَينَ يَدَى جَليسٍ لَهُ قَطُّ»
(بحارالانوار، ج 16، ص 236)
هرگز ديده نشد كه پيامبر، پاى خود را پيش كسى از همنشينان دراز كند. * امام على عليه السلام:
«فَهُوَ اِمامُ مَنِ اتّقى وَ بَصيرَةُ مَنِ اهتَدى، سِراجٌ لَمَعَ ضوءُهُ… صيرَتُهُ القَصدُ وَ سُنَّته الرُّشدُ وَ كَلامُهُ الفَصلُ وَ حُكمُهُ العَدلُ»
(نهج البلاغه، خطبه 94)
او (پيامبر خدا) پيشواى كسى است كه راه پرهيزگارى پويد، و بينش براى آن كه راهنمايى جويد، چراغى است كه پرتو آن دميد… رفتار او ميانه روى در كار است. و شريعت او راه حق را نمودار، سخنش جدا كننده حق از باطل است، و داورى او عدالت. * امام على عليه السلام:
«طَبيبٌ دَوّارٌ بِطِبِّهِ قَد اَحكَمَ مَراهِمَهُ وَ اَحمى مَواسِمَهُ يَضَعُ ذلِكَ حَيثُ الحاجَة اِلَيهِ مِن قُلُوبٍ عُمىٍ و آذانٍ صُمٍ وَ اَلسَنَةٍ بُكم».
(نهج البلاغه، خطبه 108)
پيامبر طبيبى است كه با مهارت خود در ميان مردم مى‏گردد، مرهمهاى شفابخش خويش را فراهم ساخته و ابزار درمان خود را آماده كرده تا هرجا دلهاى كور باطن و گوشهاى ناشنوا و زبانهاى گنگ را بدان نيازى باشد مداوا كند. * امام على عليه السلام:
«اِنَّ اللّهَ عَزَّ وَ جَلَّ أدَّبَ نَبيّهُ فَاَحسَنَ أَدَبَهُ فَلَمّا اَكمَلَ لَهُ الاَدَبَ قالَ (وَ اِنَّكَ لَعَلى خُلقٍ عَظيمٍ ثُمَّ فَوَّضَ اِلَيهِ اَمرَ الدّينِ وَ الاُمَّةِ لِيَسُوسَ عِبادَهُ فَقالَ عَزَّ وَ جَلَّ (ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فُخُذُوهُ وَ مانَهاكُم عَنهُ فَانتَهُوا) وَ اِنّ رَسُولَ اللّهِ صَلَى اللّهِ عَلَيه وَ آلِه كانَ مُسَدَّداً مُوَفَّقاً مُؤَيَّداً بِرُوحِ القُدُسِ لايَزالُ وَ لايُخطِى فى شَى‏ءٍ مِمّا يَسُوسُ بِه الخَلقَ».
(بحارالانوار، ج 17، ص 4)
خداى عزّ وجلّ پيامبرش را تربيت كرد و چه نيكو تربيت كرد، پس هنگامى كه مراتب ادب را براى آن حضرت تكميل نمود فرمود: همانا تو بر اخلاقى والا استوار هستى، سپس امر امّت و دين را به او واگذار كرد تا بر بندگانش حكومت كند و فرمود: آنچه پيامبر براى شما آورد بگيريد و از آنچه شما را نهى نمود، اجتناب ورزيد، و همانا پيامبر كه درود خدا بر او و آلش باد موفّق بود و با تأييدات روح القدس مؤيّد بود كه هرگز راه خطا نمى‏پيمود و در اداره امور مردم هيچ اشتباه نمى‏كرد. پاورقي ها:

/

دانستنيهايى از قرآن‏

انديشيدن‏
«قل هل يستوى الأعمى و البصير أفلا تتفكرون» (سوره انعام، آيه 50) بگو اى پيامبر آيا كور و بينا يكسانند؟ آيا نمى‏انديشيد؟!
البته مقصود از نابينا در آيه شريفه، كور ظاهرى (روشندل) نيست زيرا نابينائى كه در قرآن از او ياد شده، نابيناى معنوى است. در جاى ديگر مى‏فرمايد: «و من كان فى هذه أعمى فهو فى الآخرة أعمى و أضل سبيلا»، و هر كس در اين دنيا نابينا بود، در آخرت نيز قطعا نابينا است و بسيار گمراه. پس مقصود نابيناى معنوى است كه بصيرت ندارد و به جهان خلقت و به آفرينش هستى به ديده بى‏اعتنايى مى‏نگرد.
در قرآن مى‏فرمايد: «أ فلم يتفكروا فى أنفسهم ما خلق السموات و الأرض و ما بينهما الا بالحق» (روم / آيه 8) آيا در درون خود نمى‏انديشند خداوند آسمان‏ها و زمين و آنچه ميان آنها است را بر روى موازين حق آفريده است. ملاحظه مى‏كنيد قرآن كريم پيوسته از انسان‏ها مى‏خواهد كه در آفرينش خويشتن و در خلقت آسمان‏ها و زمين (يعنى تمام موجودات جهان هستى) بيانديشند، چرا كه تفكر انسان را به خدا نزديك مى‏سازد و علت آفرينش را به او ياد مى‏دهد لذا در احاديث و روايات معصومين عليهم السلام بر مسأله تفكر و انديشيدن تأكيد فراوان شده است تا جائى كه همه شنيده‏ايد، در روايات رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم آمده است: «تفكر ساعة خير من عبادة سنة» يك ساعت انديشيدن برتر است از يك سال عبادت كردن. و در روايت ديگرى مى‏خوانيم: «خير من عبادة سبعين سنة» يك ساعت تفكر بالاتر است از هفتاد سال پرستش.
و هرچند فكر كردن با احساس‏هاى ظاهرى كه در مقدمه آنها بينائى است بيشتر درك مى‏شود ولى بى گمان به حواس ظاهرى بسنده نمى‏شود كه يك انسان نابينا نيز كاملا مى‏تواند مظاهر زندگى و عجايب آفرينش را درك و لمس كند كه گاهى ادراك او بيشتر وافزونتر از ادراك بينايان است زيرا او با قلب بيدار خود و با احساس‏هاى درون، مسائل برون را مى‏بيند و درك مى‏كند.
بگذريم از اينكه تفكر در حقيقت مربوط به قلب و روان انسان است نه برون و ظاهر. با اين حال قطعا ديدن اشياء در انديشيدن تأثير بسزائى دارد يا به عبارت ديگر ديدن راهى است براى انديشيدن.
از اين روى مى‏توانيم رسيدن به حالت تفكر را در سه مرحله تصور كنيم:
مر حله أول ادراك حسى: مقصود از ادراك حسى، درك اشياء با حواس پنجگانه ظاهرى است. پس اگر چيزى را با ديده ببينيم و يا صدائى را با گوش بشنويم و يا غذاى خوشمزه اى را با زبان بچشيم، در آن حال به ادراك حسى اشياء رسيده ايم.
و چه بسا در مواردى حواس پنجگانه با هم دخالت داشته باشد و انسان را به اوج ادراك حسى برساند. فرض كنيد در كنار درياى خزر در فصل بهار قدم مى‏زنيد و ميوه‏هاى رسيده شمال را با آرامش خاطر نوش جان مى‏كنيد. صداى امواج دريا و نسيم عليل بهارى و نواى دلنشين بلبلان و پرندگان از يك سوى و آن منظره بهشت گونه درختان و دورنماى أفق در انتهاى دريا و آسمان از سوى ديگر همراه با لذت چشيدن ميوه‏هاى خوش طعم، حالتى وصف ناشدنى به انسان مى‏دهد كه تا نبينى نپندارى. اينجا تمام حواس ظاهر و باطن در حال فعاليت مى‏باشد.
مرحله دوم: لذت بردن از اشياء و استفاده از نعمت‏هاى گوناگون الهى دومين مرحله رسيدن به فضاى ملكوتى تفكر است كه انسان را به انديشيدن وا مى‏دارد.
پس اگر اشياء را فقط تصور كنيم، مرحله آغازين تفكر را پيش گرفته ايم و اگر اين تصور مبدل به تصديق شد و در خارج عينيت يافت، به مرحله دوم تفكر مى‏رسيم .
مرحله سوم: اكنون كه حواس ظاهرى مشغول به كار شده است و ما را به لذت و استفاده بهينه از اين همه نعمت و اداشته است، جا دارد كه در برابر عظمت صائع و آفريننده آنها و همه اشياء سر تسليم و تعظيم فرود آوريم و در برابر جلال و جمال ذات مقدسش كرنش كنيم و به خاك افتيم و خاضع گرديم. اين مرحله نتيجه گيرى است كه انديشيدن خاضعانه را تشكيل مى‏دهد.
خداوند كه تمام هستى را مسخر انسان كرده است و او را برتر از همه مخلوقات ارضى و سماوى قرار داده است (و خلقنا الإنسان فى أحسن تقويم) از انسان چه مى‏خواهد؟
اينجا است كه تفكر تبديل به اعتبار (عبرت گرفتن) مى‏شود و از مرحله خيال و انديشه به مرحله اجرا و عمل مى‏رسد و انسان متفكر را به عبادت و پرستش ذى الجلال فرا مى‏خواند. نقل شده است كه لقمان حكيم با تنهائى بسيار خو داشت و ساعت‏ها در تنهائى بسر مى‏برد. روزى اربابش به او رسيد و او را در آن حال ديد. به او گفت: لقمان! مى‏بينم بسيار تنهائى و خلوت را بر جلوت و زيستن در جمع ترجيح مى‏دهى. چه مى‏شود كه ميان مردم آيى و با آنان انس گيرى؟ لقمان حكيم پاسخ داد: هر چه بيشتر در تنهائى بسربرم، بيشتر مى‏انديشم و انديشه طولانى راه رسيدن به بهشت است.
آرى! دوستان! بيائيد با تنهائى خو بگيريم و در خلوت، به آفرينش خود و آنچه پيرامون خود است بيانديشيم. چرا خدا ما را آفريده است؟ مسير واقعى ما كجا است؟ چگونه سرنوشت خود را رقم بزنيم و فراتر از حوادث روزگار حركت كنيم؟ و براى حركت خود كه سير تكاملى به سوى سرنوشت است چه زاد و توشه اى لازم داريم؟ بيائيد در خلقت خود كه جهان و علم و دانش را به حيرت واداشته است بيشتر بينديشيم «و فى أنفسكم أفلا تبصرون» چرا نمى‏بينيد كه هر روز گوشه اى از عجايب خلقت و راز آفرينش انسان كشف مى‏شود و ما هنوز در خم يك كوچه ايم و مجهولاتمان نسبت به معلوماتمان حتى در آفرينش خويشتن قابل شمارش نيست.
در حركت دقيق و حساب شده آسمان‏ها و افلاك و سيارات تفكر كنيد (و كل فى فلك يسبحون) و ببينيد كه تمام اشياء و موجودات عالم در يك حركت راهنمائى شده و بسيار دقيق و مرتب و منظم (بدون كم و كاست) به سوى مسير تعيين شده مى‏روند و حركت تكوينى خود را انجام مى‏دهند و اين تو هستى اى انسان كه خداوند بر تو تفضل نموده و منت گذاشته و هر دو راه را به تو نمايانده (و هديناه النجدين) تا يا در مسير اصلى و تعيين شده الهى حركت كنى و به سوى او رهنمون گردى (اليه راجعون) و يا اينكه در جا بزنى و بى حركت در لجنزار زندگى مادى همچون حيوانات و بهايم بمانى.
آرى! تفكر تنها موعظه خداوند است كه ما را به آن دعوت مى‏كند: «قل إنما أعظكم بواحدة أن تقوموا لله مثنى و فرادى و تتفكروا» بلكه تفكر نتيجه قيام براى خدا است: قيام كنيد تا آماده تفكر شويد و تفكر كنيد تا خدا را در موجوداتش درك كنيد و هر چه بيشتر بيانديشيد شناخت و معرفتتان به خدا افزونتر مى‏شود و هرچه شناخت بيشتر شود راه رسيدن به بهشت نزديكتر مى‏گردد. والسلام. پاورقي ها:

/

امام خمينى ثابت و استوار از آغاز تا پايان‏

17 شهريور روز نويد پيروزى خون‏
تذكر به ايام اللّه كه خداوند متعال به آن امر فرموده است، انسان ساز است. قضايائى كه در ايام اللّه رخ داده است، براى تاريخ و انسان‏ها در طول تاريخ آموزنده و بيدار كننده است. حوادث بزرگ تاريخ كه قرآن مجيد هم از بعض از آنها ياد كرده است، سرمشقى پر بركت براى ساختن جامعه‏ها و اشخاص و جامعه عصر ما كه عصر انقلاب است و در كشور ايران كه كشور انقلاب و شاهد بسيارى از حوادث بزرگ است كه بايد آنها را از ايام اللّه محسوب كنيم و به ذكر آنها و تذكر آن ايّام بپردازيم كه براى ملت قهرمان و مجاهدان سلحشور، درس انقلاب است.
17 شهريور كه اكنون در آستانه سالگرد آن هستيم از ايام الهى است كه بايد ذكر آن را زنده نگه داريم و به نسل‏هاى آينده تسليم كنيم.
فداكارى‏هاى ملت سلحشور در راه اسلام و ديوسيرتى دژخيمان رژيم شاهنشاهى در اين روز و ايامى نظير آن، درس بسيار ارزنده‏اى از فداكارى‏اى است كه ملت مظلوم سلحشور را و رژيم جنايتكار پهلوى را در طول تاريخ معرفى نموده است تا نسل‏هاى آينده ببينند اين جمهورى اسلامى با چه جان نثارى‏ها و از خود گذشتگى‏ها به دست آمده است تا انشاء اللّه آنان نيز با شهامت و شجاعت و ايثار و فداى عزيزان خويش، اين هديه بزرگ الهى را حفظ نمايند.
17 شهريور 57 و نظاير آن كه قبل از پيروزى انقلاب و پس از آن بسيار بوده است و ملت مجاهد ايران بحمداللّه تعالى در همه آنها پيروزمندانه و شرافتمندانه و سرافرازانه در سركوبى ستمكاران، قيام و اقدام نمودند، جلوه الهى و قدرت پايان‏ناپذير ايمان به غيب را در جهان پرتو افكن ساخت و آفتاب فروزنده اسلام را كه از گريبان مجاهدان در راه حق سربر آورد، به عالميان بويژه مظلومان و مستضعفان معرفى نمود و به آنان درس پربركت جانبازى در راه هدف الهى را آموخت. (17/6/61)
دشمنان ما گمان مى‏كردند با توطئه‏هاى فرسايشى مى‏توانند نهضت اسلامى و انقلاب شكوهمند اين ملت شهيد پرور را به سردى و سستى سوق دهند، غافل از آنكه قيامى كه براى خداست و نهضتى كه براساس معنويت و عقيده است، عقب نشينى نخواهد كرد. ملت ما اكنون به شهادت و فداكارى خو گرفته است و از هيچ دشمنى و هيچ قدرتى و هيچ توطئه‏اى هراس ندارد…
ملت عزيز ما آن روز كه جز مشت خالى و خون پاك هيچ نداشت، بر قدرت‏هاى عظيم شيطانى با فرياد اللّه اكبر غلبه كرد و امروز بحمداللّه تعالى جوانانى رزمنده از خواهران و برادران دارد كه با تعليمات نظامى در سرتاسر كشور قدرت تفكر را از دشمنان ايران و اسلام سلب و با اعتماد به قدرت الهى و فداكارى در راه اسلام بر همه مشكلات و همه قدرت‏هاى شيطانى غلبه خواهد كرد.
ملتى كه 17 شهريور روز نويد پيروزى خون، جمعه سياه روزى رژيم را با افتخار و پيروزى پشت سر گذاشته است، از اين محاصرات اقتصادى و نظامى باك ندارد. آنان باك دارند كه اقتصاد را زيربنا و شكم را قبله‏گاه و دنيارا مقصد و مقصود مى‏دانند.
هان اى ملت سلحشور! براى مقابله با قدرت‏هاى نظامى ابر قدرتان آماده باشيد! و اى قواى مسلح كه سربازان اسلام و پيشمرگان هدف و نگهبانان كشوريد! مجهز باشيد هم به صلاح و هم به سلاح، و هراس و خوف به خود راه ندهيد كه خداوند تعالى پشتيبان و ملت بزرگ، هوادار شماست. شما نصرت كنيد از دين خدا و كشور توحيد تا خداوند قادر نصرت دهد شما را.(17/6/59)
  رهنمودهاى مقام معظم رهبرى حضرت آية الله خامنه‏اى‏
امروز با نام ليبرال دموكراسى يكى از سياه‏ترين جنايتهاى بشريت در عراق و بويژه شهر مقدس نجف در حال رخ دادن است و آمريكا با شعار دموكراسى و ليبراليسم، يكى از مقدس‏ترين شهرهاى مسلمانان را به خاك و خون مى‏كشد و قطعاً امت اسلامى و ملت عراق از اين جنايات نخواهند گذشت و قطعاً مردم عراق پاسخ سختى به آمريكا خواهند داد.
رييس جمهورى آمريكا برغم قتل عام مردم عراق و شهر مقدس نجف و بعد از رسوايى و فضاحت زندان ابوغريب و اخلال در تشكيل كنگره ملى عراق و دخالت در حكومت اين كشور، باز هم ادعاى دموكراسى مى‏كند كه اين نهايت بى‏شرمى است.
فضاى كنونى بين المللى نشان دهنده سلطه يك استبداد سياه در سطح دنيا است كه البته دوران اين استبداد جهانى نيز همانند ديگر استبدادها در كشورها، به سر خواهد آمد و نشانه‏هاى آن آشكار شده است…
مهمترين حقيقت اين است كه جمهورى اسلامى ايران با حرف و سخنى نو كه امكان و ضرورت همواره شدن پيشرفت مادى با معنويت است، در قلب جبهه اسلام در مقابل ليبرال دموكراسى قرار گرفته است.
دشمنان مليت ايران بسيار تلاش كردند با ترفندهاى گوناگون از جمله معرفى اين نظام بعنوان يك نظام بنياد گرا كه داراى جمود است، از طرح واقعيت سخن جديد جمهورى اسلامى ايران جلوگيرى كند ولى به موفقيت دست نيافته‏اند و مهمترين وظيفه نمايندگان فرهنگى جمهورى اسلامى ايران، معرفى ابعاد و واقعيات اين سخن نو است.
بايد با اقدامات فرهنگى جذاب و در عين حال متفاوت براى مخاطب‏هاى گوناگون و معرفى شخصيت‏هاى برجسته علمى، فرهنگى و سياسى ايران بويژه امام خمينى (ره) و تبيين ابعاد شخصيت ايشان، چهره واقعى نظام اسلامى و پيشرفتهاى شگرف آن را به جهانيان ارائه كرد. (22/5/83)
دشمنان ملت ايران نيز به افزايش قدرت جمهورى اسلامى معترفند ضمن آنكه بيدارى اسلامى، فروريختن ترس ملت‏ها از ابر قدرت‏ها و احساس هويت توده‏هاى مسلمان از آثار گرانقدر انقلاب اسلامى و پايدارى ملت ايران است.
امروز ليبرال دموكراسى غرب، در افكار عمومى ملت‏ها با مخالفت‏هاى روزافزون مواجه شده است و با افزايش نفرت جهانى از آمريكا، دولت اين كشور در حضيض شكست سياسى قرار دارد و عملاً در دنيا منزوى شده است.
اسلامى كه ما طرفدار و مروج آن هستيم بر سه اصل معنويت، عقلانيت و عدالت استوار است و با اسلام متحجر و يا ليبرال كاملاً متفاوت است.
اسلام ما اسلامى است كه حكمت و تدبير را مبناى كارها مى‏داند و بر پيگيرى عدالت، بعنوان اساسى‏ترين هدف تأكيد مى‏كند.
بايد در عرصه ارتباطات دوجانبه و منطقه‏اى و مجامع جهانى، حضورى كاملاً فعّال داشته باشيم و با شناخت مؤلفه‏هاى قدرت نظام اسلامى اهدافمان را دنبال كنيم.
در مسائلى همچون حقوق بشر، حقوق اقليت‏ها، مبارزه با تروريزم، حقوق زنان، برابرى دولتها، ممنوعيت استفاده از سلاح‏هاى كشتار جمعى و انرژى هسته‏اى ما بايد مدعى باشيم نه غربى‏ها چرا كه مواضع ما كاملاً بحق است و بايد در همه مجامع و مراودات، با اعتماد به نفس كامل و از موضعى تهاجمى و فعال، اين مواضع اصولى را به طور مستمر بيان كرد و سلطه گران را با چالش‏هايى جدى روبرو كرد.
حرف قابل قبول در مباحث فعاليتهاى هسته‏اى، ضرورت اعتماد سازى است كه ما نيز از سال گذشته ضمن تعامل با آژانس بين المللى انرژى هسته‏اى اين هدف را دنبال مى‏كنيم اما جلب اطمينان بايد از راه‏هاى معقول صورت گيرد.
آنها اكنون اين جنجال را درباره ساخت قطعات سانتريفوژ براه مى‏اندازند در حالى كه اين كار مخالف هيچ قراردادى نيست اما آنها در صددند كار را به جايى برسانند كه ما حق نداشته باشيم حتى اسم تكنولوژى هسته‏اى را بياوريم كه البته جمهورى اسلامى بى اعتنا به اين جنجال‏ها، هدف منطقى استفاده از فناورى هسته‏اى را دنبال مى‏كند. (26/5/83) پاورقي ها:

/

عقب نشينى رژيم صهيونيستى از غزه واقعيت‏ها و مخاطرات‏

نماينده جنبش جهاد اسلامى فلسطين در تهران‏
شكى نيست كه عقب نشينى قريب الوقوع دشمن صهيونيستى از نوار غزه نمايانگر حجم بحران امنيتى است كه شارون،دولت و ارتش وى در غزه از آن رنج مى‏برند. اين بحران اولين نوع آن در طول تاريخ جنگ ميان فلسطينى‏ها و دشمن صهيونيستى به شمار نمى‏رود چه اينكه اسحاق رابين نخست وزير مقبور رژيم صهيونيستى در اوايل دهه 90 ميلادى اميدوار بود روزى از خواب برخيزد و ببيند كه غزه در درياى مديترانه غرق شده است اما امروز نه تنها غزه غرق نشده بلكه اين شارون است كه در باتلاق آن گرفتار آمده است.
شارون يك لحظه هم به عقب نشينى حتى از يك وجب از خاك فلسطين اشغالى خواه اراضى اشغالى سال 1967 و يا ساير مناطق فكر نمى‏كرد زيرا امروز رهبر سمبليك ادامه جريان تاريخى صهيونيسم است كه از زمان برعهده گرفتن پست نخست وزيرى رژيم صهيونيستى براى تحقق دستاوردى تاريخى، سياسى و امنيتى در زمينه تثبيت صهيونيسم تلاش كرد اما در برابر قدرت و صلابت ملت فلسطين در انتفاضه اول كه بيش از 8 سال ادامه يافت با مشكلات زيادى مواجه شد علاوه بر آنكه پيمانهاى اسلو و گفت‏وگوهاى سياسى نيز نتوانست موفقيتى را براى صهيونيسم به دنبال داشته باشد.
امروز شارون تصميم به عقب نشينى از غزه و چشم پوشى از شهركهاى يهودى نشين در آن گرفته است. اين همان حقيقت مقاومت فلسطين و دستاورد جنبش‏هاى مبارز است كه از طريق عمليات‏هاى عظيم شهادت طلبانه به دست آمده است.
ضربات وارده به رژيم صهيونيستى و ارتش اين رژيم همان حقيقت انكار ناپذيرى است كه اهل انديشه و سياست نبايد آن را از نظر دور انگارند آنگونه كه توده‏هاى مردم و ملت‏هاى عربى و اسلامى با آگاهى و احساس با آن زيستند.
اما حقيقت دوم آن است كه اقشار مختلف ملت فلسطين و نيروهاى مبارز ملى و اسلامى، گروههاى مبارز و شاخه‏هاى نظامى اين گروهها از جمله گروهان‏هاى قدس، گردان‏هاى قسام و گردان‏هاى شهداى اقصى از عقب نشينى خفت بار نيروهاى دشمن صهيونيستى از غزه بسيار خوشحال و شادمان خواهند شد. اين همان پيروزى مقاومت و مهمترين نقطه بيرون راندن اشغالگران صهيونيست از خاك و سرزمين ما خواهد بود حتى اگر دشمن صهيونيستى از يك وجب از اين سرزمين عقب‏نشينى كند.
در اين ميان واقعيت هايى كه ذكر شد بر ما لازم مى‏گرداند كه خطرات و دام هايى كه شارون سعى دارد آن را در مسير ما قرار داده و بدين ترتيب شكست خود در نواز غزه و عقب‏نشينى از آن را به پيروزى تبديل سازد و بحران امنيتى خود را به داخل فلسطين بكشاند، گوشزد نماييم.
به رغم آنكه امروز ملت فلسطين به شدت نيازمند حمايت همه جانبه كشورهاى عربى و اسلامى است اما با توجه به طرح‏هاى شارون كه مى‏خواهد آن را بر ما تحميل كند وظيفه داريم مخاطرات و پيامدهاى طرح شارون و عقب نشينى وى از نوار غزه را تشريح كنيم تا در دام صهيونيست‏ها گرفتار نياييم.
همچنين با توجه به طرح مصر و نقش اين كشور در بازسازى دستگاههاى امنيتى تشكيلات خودگردان فلسطين و بر عهده گرفتن مسؤوليت تأمين امنيت مرز ميان نوار غزه و مصر سؤالاتى مطرح مى‏شود.
به نظر من مشكل، در جزييات مذاكرات ميان طرفين است نه در كليات، البته مصر بر مرز خود با فلسطين مشرف است اما بايد پرسيد آيا به مصلحت ملت، مقاومت و استقلال فلسطين است كه ملت فلسطين منتظر بماند تا مصر به تنهايى اين هدف را محقق سازد؟ در حالى كه ملت فلسطين در انتظار كمك مصر براى از بين بردن آثار اقتصادى، سياسى، اجتماعى، آموزشى و بهداشتى ناشى از تجاوزات رژيم صهيونيستى بر نوار غزه و اهالى آن و اوضاع فاجعه‏آميزى است كه اشغالگران براى مردم نوار غزه به وجود آورده‏اند.
ما مى‏دانيم كه شارون در تلاش است تا از طريق درخواست از مصر و تشكيلات خودگردان فلسطين براى داشتن يك مرجع امنيتى واحد در نوار غزه، مصر را رو در روى ملت فلسطين قرار دهد و از اين رو بايد دانست كه هدف، تأمين امنيت مردم نيست بلكه تأمين امنيت اشغالگران و هدف قرار دادن رأس مقاومت و جنبش‏هاى جهادى است كه فداكارى‏هاى بزرگى در نبردهاى غزه و دوران اشغال انجام داده‏اند.
اما چيزى كه باعث نگرانى مى‏شود اين احتمال كه تشكيلات خودگردان، حمله به مقاومت فلسطين، پذيرش جدايى ميان نوار غزه و كرانه باخترى، سركوب مقاومت و ايفاى نقش امنيتى براى دشمن صهيونيستى را به عنوان اولويت خود قرار دهد يعنى همان چيزى كه امروز شارون مى‏خواهد آن را با عقب نشينى از غزه به دست آورد تا شكست خود در اين منطقه را به پيروزى تبديل كند.
ما در طرح جزييات موضوع عقب نشينى رژيم صهيونيستى از نوار غزه به همان اندازه كه نمى‏خواهيم در زمينه امنيت ملت فلسطين در برابر طرح‏ها و مكر دشمن صهونيستى ماجراجويى كنيم قصد نداريم از حوادث نيز پيشى بگيريم از اين رو ذكر اين نكات را ضرورى مى‏دانيم:
1- در صورت عقب نشينى دشمن صهيونيستى از نوار غزه چه كسى تضمين مى‏كند كه دشمن به آن بازنگردد و به صورت مستقيم و مستمر، امنيت مردم و رهبران ملى و اسلامى فلسطين را تهديد نكند و به راستى چه ضمانتى براى جلوگيرى از اين مسائل وجود دارد؟
2- آيا عقب نشينى دشمن صهيونيستى از نوار غزه گامى در مسير آزادى فلسطين است يا گامى براى مهار طرح آزادى كامل فلسطين و تشكيل دولت مستقل فلسطينى؟
3- آيا عقب نشينى رژيم صهيونيستى يك طرح سياسى براى جداسازى نوار غزه از كرانه باخترى نيست و پس از آن تشكيلات خودگردان فلسطين شعار ” از امروز به بعد مقاومت نخواهد بود” را سرنخواهد داد؟
4- آيا سركوب مقاومت ضد صهيونيستى در كرانه باخترى و مقاومت در برابر تجاوزات مستمر دشمن در كرانه باخترى، ادامه ساخت ديوار جدا كننده نژادى، مصادره اراضى، ادامه سياست ترور و قطع ارتباط ميان اجزاء اين سرزمين بخشى از توافقنامه مصر، اسراييل و تشكيلات خودگردان فلسطين نخواهد بود؟
5 – آيا سلاحى كه فلسطينى‏ها به وسيله آن با دشمن در نوار غزه جنگيدند از نظر تشكيلات خودگردان فلسطين و مصر به سلاحى نامشروع در كرانه باخترى و اراضى اشغالى سال 1948 تبديل نخواهد شد؟
6- آيا جنبش‏هاى مقاومت كه آرزوى وطن فلسطينى را متبلور ساختند و براى امنيت و منافع ملى كشورهاى عربى و اسلامى با آن موافقت كردند يك شبه به تهديد كننده امنيت سياسى تشكيلات خودگردان تبديل نخواهند شد و جنبش‏هاى جهاد اسلامى و حماس با موافقت برخى كشورهاى عربى و تشكيلات خودگردان فلسطين در فهرست تروريسم قرار نخواهند گرفت؟!
ما پاسخ اين سؤالات را به روزهاى آينده واگذار مى‏كنيم. اما جنبش جهاد اسلامى فلسطين و تمام جنبش‏هاى ملى و اسلامى شريف فلسطين، خطوط و اصولى ثابت دارند كه هرگز از آن عدول نخواهند كرد:
1- خون فلسطينان بر يكديگر حرام است.
2- مقاومتى كه شارون را به فكر عقب‏نشينى از نوار غزه انداخت مى‏تواند دشمن را به فكر عقب نشنيى از كرانه باخترى نيز بيندازد.
3- تشكيلات خودگردان فلسطين بر دوش مقاومت به وجود آمد بنابراين اين تشكيلات بايد در خدمت ملت فلسطين و آرمان‏هاى آن باشد و ما هرگز نمى‏پذيريم كه در خدمت اشغالگران و امنيت آنها قرار گيرد.
4- عقب نشينى از غزه جايگزين طرح آزادى تمام فلسطين نيست بلكه فقط گامى جهت آزادى كامل اين سرزمين به شمار مى‏رود.
لذا مسؤوليت اسلامى، ملى و فلسطينى اقتضا مى‏كند كه همه ما در برابر طرح‏هاى دشمن صهيونيستى بسيار هوشيار و بيدار باشيم. پاورقي ها:

/

جايگاه حزب الله در انتخابات شهردارى‏هاى لبنان‏

##تهيه و ترجمه مهندس مهدى قنبرى‏## 1- مقدمه‏
لبنان كشورى است كه بنا به ماهيّت سياسى و اجتماعى خود و وجود رقابتهاى مذهبى، قومى و طايفه‏اى در آن، همه امور هرچند با ظاهرى ساده به موضوعى با ابعاد سياسى، مهم و قابل توجه تبديل مى‏شود. طبيعى است كه برگزارى انتخابات شهردارى‏ها در چنين كشورى از اهميت و حساسيّت خاص و بسيارى برخوردار گردد؛ خصوصاً اگر نتايج اين انتخابات به گونه‏اى به موضوع انتخابات رياست جمهورى و جايگاه گروههاى سياسى و ميزان و عمق نفوذ سياسى، اجتماعى و مردمى آنها در جامعه مرتبط باشد زيرا اين موضوع كه خود در تعيين سرنوشت انتخابات رياست جمهورى و توزيع قدرت در ميان آنها و تأثيرگذارى ايشان بر جريانات و حوادث سياسى داخلى و خارجى آينده مؤثّر خواهد بود. 2- نگاه گلى به نتايج انتخابات:
انتخابات شهردارى‏هاى لبنان در حدود دو ماه قبل و بدون هرگونه تأخير، در موعد مقرر برگزار گرديد. برگزارى انتخابات مطابق برنامه زمانى تعيين شده، به دليل ارتباط يافتن آن با موضوع انتخابات رياست جمهورى كاملاً ضرورى بوده و با توجه به امنيّت نظامى و اجتماعى حاكم بر كشور هيچگونه توجيه و عذرى براى تأخير آن وجود نداشته و هرگونه تغيير و تأخير در برگزارى انتخابات بگونه‏اى اعتراف به ناتوانى و ضعف از سوى حاكمان سياسى و برگزار كنندگان انتخابات تلقّى مى‏گرديد و به همين سبب عليرغم برخى تمايلات و انگيزه‏ها در ميان عده‏اى از گروههاى سياسى و سياستمداران جهت تأخير در برگزارى انتخابات گريزى از اجراى بموقع، آرام و قانونمند آن وجود نداشت. و از اينرو انتخابات در فضايى مناسب و بدون وجود فشارها و مداخلات گسترده سياسى و غير سياسى از طرف مسئولين حكومتى و گروههاى مختلف برگزار و در مسير اهداف پيش‏بينى شده و مورد انتظار خود به سرانجام رسيد.
بررسى نتايج كلى انتخابات حاوى نكات مهم و قابل توجّهى بوده كه ذيلاً به برخى از آنها اشاره مى‏گردد:
اولاً: نتايج انتخابات در مناطق شيعه نشين لبنان( ضاحيه در بيروت – بقاع – جنوب) حاكى از پيروزى و برترى چشمگير حزب اللّه نسبت به ساير گروههاى شيعى بوده و اين برترى را مى‏توان در نسبت آراء هر منطقه به روشنى ملاحظه نمود:
در منطقه بقاع حزب اللّه حدود 75% از آراء شيعيان را به خود اختصاص داد.
در منطقه ضاحيه بيروت آراء حزب اللّه به حدود 60% كل آراء شيعيان بالغ گرديد.
در منطقه جنوب حدود 55% آراء شيعيان به حزب اللّه تعلق گرفت و اين در حالى است كه در بعضى از مناطق جنوب بخصوص شهرها و روستاهاى واقع در نوار مرزى با فلسطين اشغالى نسبت آراء آن به 70% نيز رسيده بود.
به عبارت ديگر و در يك جمع بندى كلى مى‏توان نتيجه گرفت كه حدود (65% از شيعيان لبنان از طرفداران و حاميان حزب اللّه و ساير گروههاى شيعى فقط حدود 35% از آراء شيعيان را با خود همراه داند) و اين درست عكس همه آن چيزى است كه تا كنون در مورد آراء حزب اللّه و ساير گروههاى شيعى لبنان عنوان مى‏گرديد.
علل موفقيت و پيروزى ارزشمند حزب‏اللّه در انتخابات را مى‏توان در عوامل زير خلاصه نمود:
1- پيروزى‏هاى مستمر نظامى حزب اللّه در ايام اشغال كشور لبنان توسط رژيم صهيونيستى بالاخص آزادسازى بخش اعظمى از مناطق اشغالى جنوب و بقاع غربى در سال 2000 ميلادى و نيز موفقيّت بزرگ آن در آزادسازى اسراء و زندانيان لبنانى و فلسطينى از زندانهاى دشمن صهيونيستى در سال جارى.
2- حضور فعّال مردمى حزب اللّه در مناطق مختلف از طريق فعاليتهاى اجتماعى و خدماتى و اجراى پروژه‏هاى عمرانى بالاخص در منطقه بقاع كه پيوسته از بى‏توجّهى عمدى دولت به دليل شيعى نشين بودن در رنج و غربت به سر برده و مظلوميّت مضاعفى را نيز از ساير گروههاى شيعى كه داراى نفوذ و قدرت سياسى و اجتماعى هستند برخود ديده و مى‏بيند. به اعتقاد برخى از اين افراد و گروهها اين منطقه از مناطق نفوذ سوريه محسوب و هرگونه فعاليّت عمرانى و زيربنايى در آن هدر دادن و ضايع نمودن منابع خواهد بود.
3- ارتقاء سطح بينش و درك سياسى در ميان شيعيان و پيگيرى دقيق روابط قوى و در حال گسترش بين دو كشور ايران و سوريه و تأثيرات آن بر تقويت جايگاه حزب اللّه و احساس امكان جابجايى و تغيير در مسئوليتهاى سياسى شيعيان كه بر گرايشها و وابستگيهاى حزبى ايشان تأثيرگذار مى‏گردد.
4- قدرت برتر سازماندهى و تشكيلات قوى حزب اللّه در مقايسه با ساير گروههاى شيعى از بعد منابع انسانى و ساير امكانات كه تحرك و پويايى بيشترى بدان بخشيده و تعامل صادقانه آن با مردم كه به اعتماد، محبوبيت و مقبوليت مردمى آن منجر گرديده است.
ثانيا: نتايج انتخابات در بيروت با پيروزى نسبى و بدون دستيابى به اكثريت مطلق طرفداران آقاى رفيق حريرى نخست وزير لبنان به پايان رسيد. اگرچه گروههاى سياسى مختلف، تلاشهاى وسيعى را براى نفى چهره بلامنازع و منحصر به فرد از آقاى حريرى در مناطق سنّى نشين معمول و تا حد زيادى نيز در اين امر موفق گرديدند وليكن بنا به برخى دلايل امكان پيروزى كامل در انتخابات جارى در مقابل وى موجود نبوده و به همين سبب طىّ توافق حاصل، تركيبى از نامزدهاى مختلف كه اكثريت نسبى آن به سود آقاى حريرى بود اعضاى شوراى شهر بيروت را تشكيل دادند. دلايل عدم پيروزى جناح مقابل آقاى حريرى در انتخابات را مى‏توان در موارد ذيل عنوان نمود:
1- نفوذ سنتى آقاى حريرى در مناطق سنّى نشين.
2- عدم وجود شخصيّت قوى و برجسته سنّى و داراى قدرت رقابت با وى.
3- اختلاف نظر و پراكندگى ديدگاههاى گروههاى رقيب.

علاوه بر آن گسترش بيش از حد رقابتهاى انتخاباتى، زمينه و خوف نفوذ و بهره‏گيرى گروههاى مخالف مسيحى را فراهم مى‏آورد كه آثار آن به مراتب سنگينتر و غيرقابل جبران‏تر از پيروزى هر يك از طرفهاى رقيب انتخاباتى بوده و هزينه‏هاى بيشترى را براى اصلاح مى‏طلبيد.
ثالثاً: برگزارى انتخابات و نتايج آن در مناطق مسيحى نشين جبل لبنان بارديگر وجود اختلاف و عدم هماهنگى ميان گروههاى مسيحى مخالف آقاى اميل لحود(رئيس جمهور لبنان) را به اثبات رساند. نتيجه انتخابات در اين مناطق با پيروزى كامل طرفداران آقاى لحود همراه بوده و فرصت برگزارى انتخابات نه تنها كمكى به رفع اختلاف و هماهنگى بين اين گروهها ننموده بلكه به تشديد درگيرى‏ها و منازعات داخلى ميان آنها منجر گرديد.
در مناطق دروزى نشين جبل لبنان( طايفه‏اى مذهبى با اعتقادات خاص) نتايج انتخابات تأكيد مجدّدى بر نفوذ قدرت آقاى جنبلاط و بى‏رقيب بودن وى در ميان طايفه دروزى بود. پيروزى ايشان در رقابتهاى انتخاباتى همسو و منطبق با اهداف مورد انتظار از انتخابات و جهت‏گيرى‏هاى كلى حزب اللّه بود. آقاى جنبلاط از ابتداى اشغال عراق توسط نيروهاى آمريكايى منادى ائتلاف بين نيروهاى ايرانى – سورى – لبنانى جهت مقابله با توطئه‏هاى گسترده دشمن صهيونيستى و آمريكا بر عليه مردم سه كشور و خواهان تشكيل اتحاد سه‏گانه واقعى و قوى ميان دولتها و مردم كشورهاى فوق بوده است.
رابعاً: انتخابات در صيدا كه زادگاه و مركز نفوذ سنتى و ديرين خانواده آقاى حريرى مى‏باشد با شكست آقاى حريرى و پيروزى گروههاى متمايل به سوريه همراه بود. نتايج انتخابات در اين منطقه با پيغام قوى و روشنى براى آقاى حريرى مبنى بر كاهش محبوبيت و مقبوليت ايشان ميان طوايف سنّى و از دست دادن موقعيت خود در مناطق جنوبى و شمالى لبنان و محدود گرديدن آن در ميان مناطق سنّى نشين پايتخت يعنى بيروت به پايان رسيد. به نظر مى‏رسد كه آقاى حريرى تلاشهايى براى اعاده نفوذ از دست رفته توسط خواهر خود كه عضو مجلس نمايندگان لبنان مى‏باشد به عمل آورد وليكن ترميم گذشته و اصلاح ذهنيّت مردم عليرغم اعتراف خانواده حريرى به عدم همراهى با مردم و مشكلات آنها و بسته بودن درهاى مراجعه مردم به ايشان با سادگى ميسّر نخواهد بود.
خامساً: نتايج انتخابات در اكثر مناطق مسيحى نشين استان شمالى لبنان(با مركزيت طرابلس) با پيروزى طرفداران آقاى فرنجيه(وزير بهداشت و متمايل به سوريه) همراه بود. در شهر طرابلس كه داراى اكثريت سنّى مى‏باشد هرچند گروه مقابل آقاى رشيد كرامى (نخست وزير اسبق لبنان و نماينده فعلى مجلس) به پيروزى نسبى دست يافت وليكن گروه پيروز نيز از متمايلين به كشور سوريه محسوب مى‏گردد، از اينرو در يك ارزيابى كلى، نتايج انتخابات در اين منطقه نيز بدور از توقعات و انتظارات مطلوب نبود. انتخابات در مناطق شمالى كشور به دليل گرايشهاى عمومى حاكم بر منطقه فاقد حساسيت‏ها و رقابتهاى انتخاباتى نظير ساير مناطق كشور بود چرا كه عليرغم وجود گروههاى مختلف رقيب در صحنه انتخابات و بروز رقابتهاى ظاهرى انتخاباتى، به دليل تمايلات سورى اكثر آنها نتيجه حاصل بدون توجه به طرف پيروز، نتيجه‏اى واحد و منطبق بر اهداف مورد انتظار تلقّى مى‏گرديد. 3- دست آوردهاى سياسى انتخابات شهرداريها:
اكثر تحليلگران سياسى، رئيس جمهور لبنان را پيروز اصلى و بزرگ انتخابات شهرداريها عنوان مى‏نمودند چرا كه نتايج انتخابات در اكثر مناطق با پيروزى احزاب و گروههاى همفكر و همراه با وى يا هم راستا در جهت‏گيرى‏هاى سياسى با ايشان به پايان رسيده بود. با نتايج حاصل از انتخابات زمينه لازم براى انجام تغييرات مورد نياز در قانون اساسى جهت تمديد مدت رياست جمهورى وى براى مدت معيّنى ديگر فراهم گرديد چرا كه گروهها و احزاب موفق در انتخابات كه موافق تمديد رياست جمهورى مى‏باشند اكثريت بالايى از آراء را به خود اختصاص داده و در صورت حدوث اختلاف در اين امر، گروههاى مذكور كه طيف گسترده‏اى از احزاب و فعّالان سياسى مسيحى و مسلمان را شامل و هر يك بنا به ديدگاهها و تحليلهاى خاص خود در موضوع تمديد مدت رياست جمهورى داراى نقطه مشتركى مى‏باشند به دفاع و حمايت از اين نظريه خواهند پرداخت.
دست آورد مهمّ ديگر انتخابات شهرداريها، ترسيم و تبيين جايگاه واقعى هر يك از گروهها و احزاب در حوزه سياسى لبنان بود كه مى‏تواند (در صورت عدم حدوث اتفاقات جديد در صحنه سياسى و اجتماعى كشور لبنان) در چگونگى تعيين سهم كرسى آنها در انتخابات پارلمانى سال 2005 نيز مؤثر واقع گردد. البته براى تحقق دست آوردهاى ياد شده بايد اميدوار بود و منتظر ماند چرا كه لبنان كشورى است با تحولات گسترده و دائمى و متأثر از حوادث و وقايع داخلى و خارجى و معادلات منطقه‏اى و جهانى كه همه پيش بينى‏هاى انجام يافته در آن به سرعت مى‏تواند تحت تأثير حوادث فوق قرار گيرد. پاورقي ها:

/

منافقان در نهج البلاغه‏

در مباحث گذشته به خصوصيات و خصلتهاى منافقان، توطئه‏ها و برخوردهاى آنان اشاره كرديم در ادامه، به سخنان حضرت على(ع) درباره منافقان مى‏پردازيم. قبلاً گفتيم كه مخالفت اصلى منافقان، با حاكم اسلامى است و اولين جريان نفاق بعد از پيامبر، بلافاصله پس از رحلت ايشان و در سقيفه شكل گرفت. سخن پيامبر را به فراموشى سپردند و 25 سال حضرت على را خانه نشين كردند. و بعد از 25 سال باز به سراغ حضرت آمدند و با اصرار با او بيعت كردند ولى اندكى نگذشت كه سر ناسازگارى گذاشتند، عدالت على(ع) بر آنها سخت آمد و به بهانه‏هاى واهى و براى رسيدن عده‏اى به خلافت در طول 5 سال، سه جنگ را بر آن حضرت تحميل كردند و عجيب آنكه در هر سه جنگ، مسلمانان با يكديگر رودررو شدند. با نگاهى به كتاب گرانقدر نهج‏البلاغه، وضعيت نفاق و خون دل خوردن مولاى متقيان از منافقان بدانديش و ساده دلان كج‏انديش روشن‏تر مى‏شود.
حضرت على (ع) در خطبه معروف شقشقيه كه در نخستين روزهاى خلافت ايراد فرمودند، مى‏فرمايند: «هان بخدا سوگند فلان جامه خلافت را پوشيد و مى‏دانست خلافت جز من را نشايد…، شگفتا كسى كه در زندگى مى‏خواست خلافت را واگذارد، چون اجلش رسيد كوشيد آنرا به عقد ديگرى درآورد…من آن مدت دراز را با شكيبايى به سر بردم، رنج ديدم و خون دل خوردم. چون زندگانى او به سرآمد گروهى را نامزد كرد و مرا در جمله آنان درآورد. خدا را چه شورائى، من از نخستين چه كم داشتم كه مرا در پايه او نپنداشتند و در صف اينان داشتند….اين دوخت و آن بريد تا سومين به مقصود رسيد و همچون چارپا بتاخت».(1)
در اين خطبه حضرت با اشاره به جريان غصب خلافت، به حق خود اشاره مى‏فرمايند و در ادامه تأكيد مى‏فرمايند كه «بخدايى كه دانه را كفيد و جان را آفريد، اگر اين بيعت كنندگان نبودند و ياران حجت بر من تمام نمى‏كردند و خدا علما را نفرموده بود تا ستمكار را برنتابند و به يارى گرسنگان ستمديده بشتابند، رشته اين كار را از دست مى‏گذاشتم و پايانش را چون آغازش مى‏انگاشتم و چون گذشته، خود را به كنارى مى‏داشتم و مى‏ديديد كه دنياى شما را به چيزى نمى‏شمارم و حكومت را پشيزى ارزش نمى‏گذارم» و به اين ترتيب هدف خود از پذيرش خلافت را بيان مى‏نمايند.
آن حضرت در خطبه 210 به وجود جريان نفاق اشاره كرده و مى‏فرمايند: «(منافقان) پس از رسول خدا بر جاى ماندند و با دروغ و تهمت به پيشوايان گمراهى و دعوت كنندگان به آتش نزديكى جستند.»
امام (ع) در خطبه 26 شرايط قبل از خلافت را اينگونه ترسيم مى‏فرمايد: «نگريستم و ديدم مرا يارى نيست و جز كسانم مددكارى نيست، دريغ آمدم كه آنان دست به ياريم گشايند، مباداكه به كام مرگ درآيند. ناچار خار غم در ديده شكسته، نفس در سينه و گلو بسته، از حق خود چشم پوشيدم و شربت تلخكامى، نوشيدم». آن حضرت حتى بيعت مردم را اينگونه توصيف مى‏كند: «بيعت شما با من، بى انديشه و تدبير نبود و كار من و شما يكسان نيست. من شما را براى خدا مى‏خواهم و شما مرا براى خود مى‏خواهيد.»(2) همين مردمند، كه اندكى بعد حضرت آنها را شماتت نموده و مى‏فرمايد:«امروز مردم از ستم حاكمان خود مى‏ترسند و من از ستم رعيت خويش. خواستم تا براى جهاد بيرون شويد در خانه خزيديد. سخن حق را به گوش شما خواندم، نشنيديد، آشكارا و نهان خواندم، پاسخ نگفتيد، اندرزتان دادم نپذيرفتيد»(3) . اين مردم دورو كار را به جايى مى‏رسانند كه حضرت درباره شان مى‏فرمايد: «به خدا دوست داشتم. خدا ميان من و شما جدايى اندازد و مرا بدان كه از شما به من سزاوارتر است ملحق سازد.»(4)
در جاى ديگر، در شماتت اين مردم مى‏فرمايد: «شما كجا آتش كارزار توانيد افروخت تفو بر شما كه از زيادى آزارتان سينه‏ام سوخت، روزى به آواز بلندتان خوانم و روز ديگر در گوشتان سخن مى‏رانم، نه آزادگان راستينيد هنگام خواندنتان به آواز، نه برادران يكرنگ در نگهدارى راز»(5) و نيز مى‏فرمايد: «گرفتار كسانى شده‏ام كه چون امر مى‏كنم فرمان نمى‏برند و چون مى‏خوانم پاسخ نمى‏دهند. اى ناكسان! براى چه در انتظاريد و چرا براى يارى دين خدا گامى برنمى‏داريد. دينى كو كه فراهمتان آورد؟ غيرتى كو تا شما را به غضب درآورد فرياد مى‏زنم و يارى مى‏جويم، نه سخنم مى‏شنويد، نه فرمانم را مى‏بريد.»(6)
در خطبه جهاد نيز حضرت على(ع) شديدترين سخنان را خطاب به مردمى كه خصوصيات منافقان درباره آنها صادق است،مى‏فرمايد: «شگفتا، به خدا كه هماهنگى اين مردم، در باطل خويش و پراكندگى شما در حق، دل را مى‏ميراند و اندوه را تازه مى‏گرداند، زشت باديد و از اندوه بيرون نياييد كه آماج تير بلائيد. بر شما غارت مى‏برند و ننگى نداريد. با شما پيكار مى‏كنند و به جنگى دست نمى‏گشائيد. خدا را نافرمانى مى‏كنيد و خشنودى مى‏نمائيد. اگر در تابستان شما را بخوانم، گوئيد، هوا سخت گرم است، مهلتى ده تا گرما كمتر شود. اگر در زمستان فرمان دهم، گوئيد: سخت سرد است مهلتى ده تا سرما از بلاد ما دور شود. شما كه از گرما و سرما چنين مى‏گريزيد با شمشير آخته كجا مى‏ستيزيد؟ اى نه مردان به صورت مرد، اى كم خردان نازپرورد، كاش شما را نديده بودم و نمى‏شناختم كه به خدا، پايان اين آشنايى ندامت بود و دستاورد آن اندوه و حسرت. خدايتان بميراناد! كه دلم از دست شما پرخون است و سينه‏ام مالامال خشم شما مردم دون كه پياپى جرعه اندوه به كامم مى‏ريزيد و با نافرمانى و فروگذارى جانبم، كار را در هم مى‏آميزيد.»(7)
امام(ع) در نامه به عبداللّه ابن عباس پس از كشته شدن محمد ابن ابى‏بكر چنين مى‏فرمايد: «از خدا مى‏خواهم به زودى مرا از دستشان برهاند، به خدا اگر آرزوى شهادتم به هنگام رويارويى با دشمن نبود و دل نهادنم بر مرگ خويش نمى‏نمود، دوست داشتم يك روز با اينان به سر نبرم و هرگز ديدارشان نكنم.»(8)
آن حضرت خطبه‏اى مى‏خواندند. اشعث ابن قيس بر حرفى خرده گرفت و گفت اين سخن به زيان تواست. امام فرمودند: «تو را كه آگاهانيد كه سود من كدام است و زيان من كدام. عليك لعنة اللّه و لعنة اللّاعنين. اى متكبر متكبر زاده و اى منافق كافرزاده، يكبار در عهد كفر اسير گشتى و بار ديگر در حكومت اسلام به اسيرى در آمدى و هر دوبار نه مال تو، تو را سودى بخشيد و نه تبارت به فرياد رسيد.»(9)
طلحه و زبير از اين كه حضرت على با ايشان مشورت نمى‏كرد ناخشنود شدند، آن حضرت فرمود: «به خدا كه مرا به خلافت رغبتى نبود و به حكومت حاجتى نه، ليكن شما مرا بدان واداشتيد و آن وظيفه را برعهده‏ام گذاشتيد، چون كار حكومت به من رسيد، به كتاب خدا و آن‏چه براى ما مقدر نموده و ما را به حكم كردن بدان امر فرموده نگريستم و از آن پيروى كردم و به سنتى كه رسول خدا (ص) نهاده است و پى آن رفتم. نيازى نداشتم تا در اين‏باره از شما و جز شما نظر خواهم و حكمى پيش نيامد كه آنرا ندانم تا با شما و برادران مسلمانم مشورت رانم. اگر چنين بود مى‏نماياندم و از شما و جز شما روى نمى‏گرداندم.»(10)
پس از آنكه طلحه و زبير جنگ جمل را برافروختند. حضرت درباره اين جنگ فرمود: «پشت و روى اين كار را نگريستم و ديدم جز اين راهى نيست كه جنگ با آنان را كيش پيش گيرم، يا آنچه را محمد (ص) آورده است نپذيرم. پس پيكار را از تحمل كيفر آسانتر ديدم و رنج اين جهان را بر كيفر آن جهان برگزيدم.»(11)
حضرت على در آغاز نبرد به ياران خود فرمود: «به خدايى كه دانه را كفيد و جاندار را آفريد آنها اسلام را نپذيرفتند، بلكه از بيم، تسليم شدند و كفر خود را نهفتند، چون يارانى بيابند كفر را آشكار كنند.»(12)
آن حضرت در ذكر اصحاب جمل فرمودند: «بخدا اگر از مسلمانان جز يك تن را از روى عمد و بى آنكه او را جرمى باشد نكشته بودند، كشتن همه آن لشكر بر من روا بود. چه حاضر بودند و انكار نمودند و بدست و زبان به دفاع برنخاستند تا چه رسد بدانكه آنان از مسلمانان كشتند.»(13) و آنگاه كه جنگ جمل پايان يافت. امام(ع) فرمود: «اما بعد، اى مردم، من فتنه را نشاندم و كسى جز من دليرى اين كار را نداشت. از آن پس كه موج تاريكى آن برخاسته بود و گزند همه جا را فرا گرفته بود.»(14)
اما با پايان يافتن جنگ جمل، جريانات نفاق پايان نيافت و بعد از آن معاويه به عنوان سردمدار آن شروع به كارشكنى با حضرت على كرد. سپاهيان معاويه بر شهرها مى‏تاختند و يكى از آنان به نام بسر به يمن لشكر كشيد. آن حضرت مردم را ملامت كرده و فرمود: «شنيده‏ام بسر به يمن درآمده است. به خدا مى‏بينم كه اين مردم به زودى بر شما چيره مى‏شوند كه آنان بر باطل خود فراهمند و شما در حقّ خود پراكنده، شما امام خود را در حق نافرمانى مى‏كنيد و آنان در باطل پيرو امام خويش، آنان با حاكم خود كار به امانت مى‏كنند و شما كار به خيانت. آنان در شهرهاى خود درستكارند و شما فاسد و بدكاره…خدايا، اينان از من خسته‏اند و من از آنان خسته، آنان از من به ستوه‏اند و من از آنان دلشكسته، پس بهتر از آنان را مونس من دار و بدتر از مرا بر آنان بگمار».(15)مردم كوفه كار را به جايى مى‏رسانند كه حضرت على اينچنين از دست آنها خسته است.
حضرت على(ع) در نامه به معاويه به كفر آنان اشاره كرده و مى‏فرمايد: «اما بعد، چنانكه يادآور شدى ما و شما دوست بوديم و هم پيوند، اما ديروز ميان ما و شما جدايى افكند، ما ايمان آورديم و شما به كفر گرائيديد، و امروز ما استواريم و شما دسختوش آزمايش گرديديد.»(16)و همچنين مى‏فرمايد: «مى‏بينم كه چون جنگ دندان به تو فروبرد به فرياد آيى و چون شتران كه از سنگينى بار بنالد ناله نمايى و مى‏بينم لشكريانت با ناشكيبايى از ضربتهاى دمادم و بلاهاى سخت و برخاك افتادن درپى‏هم. مرا به كتاب خدا بخوانند در حالى كه كافرند و در انكار و يا بيعت كرده‏اند و از بيعت دست بردار.»(17)
امام على(ع) بر جنگ با سپاهيان بصره تأكيد داشت و فرمود: «به خدا كه من در آن صف بيكار بودم تا (سپاه جاهليت) درماند و به يكباره روى برگرداند. نه ناتوان بودم و نه ترسان امروز هم من همانم و آنان همان. باطل را مى‏شكافتم تا حق از كنار آن به درآيد. مرا با قريش چه‏كار؟ به خدا سوگند آن روز كه كافر بودند با آنان پيكار كردم و اكنون كه فريب خورده‏اند نيز آماده كارزارم، من ديروز هماورد آنان بودم و امروز هم پاى پس نمى‏گذارم».(18)
حضرت على(ع) در نامه 29 خطاب به مردم بصره مى فرمايد: «اگر كارهاى ناروا و نادرست و انديشه‏هاى نابخردانه سست، شما را وادارد كه راه جدايى در پيش گيريد و طاعت مرا نپذيريد، بدانيد كه من آماده به كار شمايم و به يك لحظه سروقت شما مى‏آيم. اگر مرا از آمدن به سوى خود ناچار سازيد چنان جنگى آغاز كنم كه جنگ جمل برابر آن بازى كودكانه باشد.»
آن حضرت براى دعوت مردم به پيكار با شاميان و سپاه معاويه خطبه‏اى ايراد فرمود: «نفرين بر شما! كه از سرزنشتان به ستوه آمدم، آيا به زندگانى اين جهان به جاى زندگانى جاودان خرسنديد و خوارى را بهتر از سالارى مى‏پسنديد. هرگاه شما را به جهاد با دشمنان مى‏خوانم، چشمانتان در كاسه مى‏گردد كه گويى به گرداب مرگ اندريد، يا در فراموشى و مستى به سر مى‏بريد، در پاسخ سخنانم در مى‏مانيد و حيران و سرگردانيد. گوئى ديو در دلتان جاى گرفته و ديوانه‏ايد، نمى‏دانيد و از خود بيگانه‏ايد. من ديگر هيچگاه به شما اطمينان ندارم و شما را پشتوانه خود نينگارم.»(19)
آنگاه كه ياران امام به او گفتند كه ساز جنگ با معاويه را آماده فرما، او فرمود: «من اين كار را نيك سنجيدم و درون و برون آن را ژرف ديدم، بايد جنگيد يا به كفر گرائيد.»(20)
امام (ع) در مذمت جنگ نكردن با سپاهيان شام فرمود: «خدايتان خوارگرداند و بهره‏تان را اندك و بى مقدار، به شناختن باطل بيش از شناخت حق آگاهى داريد و چنانكه حق را پايمال مى‏كنيد، گامى در نابودى باطل نمى‏گذاريد.»(21)
امام على(ع) در جنگ با سپاه معاويه ترديدى نداشت و سعى در از بين بردن ترديد ديگران داشت، آن حضرت در يكى از روزهاى جنگ صفين فرمود: «خود را خرم و سرخوش داريد و با آسانى و سبك جانى بسوى مرگ گام برداريد. اين لشكر انبوه و اين خيمه‏هاى طناب افكنده را هدف حمله خود سازيد. به قلب آن حمله بريد و از كارش بيندازيد كه شيطان در چين و شكن آن، خانه گرفته است… پس استوار باشيد و پايدار، تا حق براى شما روشن و پديدار گردد.»(22)
آنگاه كه فتنه خوارج پديدار گرديد. آن حضرت به آنان فرمود: «سنگ بلا بر سرتان ببارد. چنانكه نشانى از شما باقى نگذارد. پس از ايمان به خدا و جهاد در ركاب رسولش به كفر خود گواه باشم؟ اگر چنين كنم گمراه باشم و در رستگارى بيراه. كنون گمراهى را راهنماى خويش و راه گذشته را پيش گيريد همانا پس از من همگيتان خواريد و طعمه شمشير مردم ستمكار.»(23) و چون خوارج كشته شدند. عدّه‏اى گفتند اى اميرمؤمنان همگى كشته شدند ولى آن حضرت فرمود: «هرگز به خدا كه نطفه هانيد در پشتهاى مردان و رحم مادران، هرگاه مهترى از آنان سربرآرد از پايش دراندازند.»(24).
… و در سحرگاه روزى كه كه حضرت ضربت خوردند فرمودند: «حالى كه نشسته بودم خوابم در ربود، پس رسول خدا بر من گذر فرمود. گفتم اى فرستاده خدا، از امت تو چه‏ها ديدم و از دشمنى آنان چه كشيدم. فرمود: آنها را نفرين كن. گفتم: «خدا بهتر از آنان نصيب من كناد و بدتر از مرا بر آنان گمارد.»(25)
و اين بودند مردم كوفه و منافقان زمان حضرت على و بايد گفت: «ما اهل كوفه نيستيم، على تنها بماند». پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. نهج البلاغه، خطبه 3. 2. همان، خطبه 136. 3. همان، خطبه 97. 4. همان، خطبه 116. 5. همان، خطبه 125. 6. همان، خطبه 39. 7. همان، خطبه 27. 8. همان، نامه 35. 9. همان، خطبه 19. 10. همان، خطبه 205. 11. همان، نامه 54. 12. همان، نامه 16. 13. همان، خطبه 172. 14. همان، خطبه 92. 15. همان، خطبه 25. 16. همان، نامه 64. 17. همان، نامه 10. 18. همان، خطبه 33. 19. همان، خطبه 34. 20. همان، خطبه 43. 21. همان، خطبه 69. 22. همان، خطبه 66. 23. همان، خطبه 58. 24. همان، خطبه 60. 25. همان، خطبه 70.

/

پرتو افشانى سيده نفيسه در سرزمين مصر

علت هجرت‏
سيده نفيسه (نواده امام حسن مجتبى (عليه السلام)، عروس امام صادق (عليه السلام) و عمه حضرت عبدالعظيم حسنى) در ايامى كه در مدينه اقامت داشت، از جهاتى برايش بركات فراوانى به ارمغان آورد زيرا مى‏توانست از بارقه بارگاه مطهر جدّش رسول اكرم (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) بهره گيرد. كانون امامت امام هفتم كه برادر همسرش بود نيز در اين شهر نور افشانى داشت و اين موقعيت را براى خود افتخارى بزرگ مى‏دانست كه مى‏تواند از آن وجود با بركت محظوظ گردد و شاخه‏هاى سرسبز و خرّم فضايل و مكارم را در وجود خويش شكوفا و بارور سازد.
با وجود اين برخى وقايع ناگوار ذهن و دلش را مكدّر و محزون مى‏ساخت زيرا گروهى با مكر و نيرنگ لباس خلافت را غاصبانه بر تن نموده بودند و هفتمين فروغ امامت با آن لياقت‏ها، شايستگى و فروزندگى‏هاى معنوى و ملكوتى در خانه نشسته و تحت فشار عباسيان و اختناق شديدى كه آنان فراهم نموده‏اند، روزگار سخت و با مشقتى را سپرى مى‏نمود. چقدر براى اين بانوى پرهيزگار زجرآور بود كه ستم پيشگان فرومايه، حقوق انسان‏ها را زير پاى خويش نهاده و به عيّاشى و خوشگذرانى مشغول بودند. جوّ ارعاب و خفقان همه روز در مدينه شدت مى‏يافت، حقوق علويان از بيت المال قطع گرديد، تمامى سادات و شيعيان قلمرو حكومتى بازداشت شدند و هر روز آنان را به مركز امارت آورده و با حالتى توأم با حقارت از آنان حاضر و غايب مى‏نمودند و اگر كسى امتناع مى‏نمود سخت مجازاتش مى‏كردند.
نهضت مقدّس يكى از نوادگان امام حسن مجتبى كه به قيام فخّ معروف است در سال 169 هجرى به شدّت سركوب گرديد و رهبر آن به همراه گروهى از يارانش به طرز فجيعى به شهادت رسيدند. گسترش انقلاب‏هاى سادات حسنى موجب تشديد مراقبت و سخت‏گيرى نسبت به امام هفتم و علويان ساكن در مدينه گرديد، واهمه هارون الرشيد از مهابت و اقتدار معنوى امام كاظم(عليه السلام) و محبوبيت عظيم آن حضرت در ميان مسلمانان، به درجه‏اى رسيد كه امام را تحت نظر از مدينه به بغداد آورد و سال‏ها در زندان‏هاى اين ديار نگاهداشت و سرانجام آن فروغ امامت را در سال 183 هجرى به شهادت رسانيد. گرچه از اين سال حضرت امام رضا(ع) بر مسند با جلالت و شكوهمند امامت تكيه زد و موجبات اميدوارى و شادمانى جامعه اسلامى و خصوص شيعيان را پديد آورد اما همچنان فشارهاى سياسى، سادات و بنى‏هاشم را در تنگنايى سخت قرار داده بود، عدّه‏اى از سادات و امامزادگان حسنى دستگير گرديده، روانه زندان مى‏شدند و بر اثر شكنجه‏هاى وحشيانه به شهادت مى‏رسيدند.
سيده نفسيه با رُخ دادن اين وقايع دردناك احساس كرد بايد سرزمين حجاز را با تمام فضايلى كه دارد، ترك گويد و هجرت را اختيار كند. او نمى‏توانست در وطن خويش بماند و در برابر هرگونه بى‏عدالتى و ستم خاموش باشد. گسستن از محيطى كه آرامش از آن رخت بربسته است، و در آن نيكان و پاكان دربند هستند و توطئه‏هاى دشمنان و نقشه‏هاى حيله گران، آسمان صاف آن را دچار ابرى سياه و توفانى مرگبار كرده است برايش امرى لازم و ضرورتى اجتناب‏ناپذير تلقى مى‏گرديد. شور مهاجرت و شوق گريز از بند نظام غاصبان عباسى قلبش را روشن ساخت. او در اين مسير روح و ذهن خويش را به قدرت لايزال الهى پيوند زد و با اراده‏اى استوار و عزمى راسخ، از امكانات زيادى كه در مدينه برايش مهيا بود، گذشت و جرقه مقدس ايمان را بيش از پيش در وجود خويش برافروخته ساخت و با آن ذخيره‏هاى روحانى و معرفتى كه بر اثر،زهد عبادت، و تقوا تدارك ديده بود هجرتى ارزشمند را آغاز كرد. در سرزمين بيت المقدس‏
در ذيحجه سال 193 هجرى سيده نفيسه براى سى‏امين بار با پاى پياده به سوى مكّه عزيمت نمود تا بار ديگر خانه خدا را زيارت كند، در اين سفر معنوى واپسين، شوهرش(اسحاق مؤتمن) همراهش بود. وقتى در بيت اللّه الحرام به سر مى‏برد با حالتى از خشوع و خضوع از خداوند خواست او را در زيارت مرقد حضرت ابراهيم خليل(ع) موفق نمايد. پروردگار متعال دعايش را اجابت نمود و او پس از حج گزارى همراه با همسر دانشور و با عطوفت خويش به سوى سرزمينى رهسپار گرديد كه سفيران نور و فرستادگان الهى را در دامان خود پروش داده است، منطقه‏اى كه پايه‏گذار و معمارش انبياء بوده‏اند، همان سرزمينى كه حضرت على(ع) آن را مقرهايى از بهشت ناميد.(1) و پيامبر اكرم (ص) به پيروان خويش توصيه نموده كه براى مسجدش (بيت المقدس) بار سفر بربندند و خود نيز در اين بيت مبارك با اشاره فرشته الهى جلو رفت تا پيامبران به امامتش نماز گزاردند.(2) آن وجود مبارك از بلد امين (مكه) به بيت المقدس سير داده شد و معراجش به سوى آسمان از اين مكان آغاز گرديد.
سيده نفيسه بستر صحراى خشك و سوزان عربستان را آرام آرام پشت سرنهاد و رفته رفته پس از تحمّل مشقات فراوان در حالى كه غبار خستگى برتن داشت و داغ تشنگى بر لبانش نقش بسته بود، دستش را برفراز سرگرفت و به دور دست خيره شد. استان بيت المقدس چون گوهرى گرانبها در مقابل ديدگانش مى‏درخشيد چند ساعتى كه گذشت دروازه اين ديار مقدس و مبارك آن كاروان كوچك را در آغوش گرفت، بانوى حجاز از شترى كه مركبش بود به زير آمد، روبند خود را بروى چهره كشيد، نگاهى به اطراف كرد و موجى از افكار آرام بخش از ذهنش عبور نمود و بر وجودش نسيم شادمانى نشانيد، به راهنمايى افراد محلى به مسجد قدس رفت و پس از انجام عبادت در اين مكان و به جاى آوردن آداب مخصوص آن، به سوى شهر كوهستانى الخليل عزيمت نمود تا حرم حضرت ابراهيم (ع) را در اين ديار زيارت كند.
پس از اين كه در كنار بارگاه مطهر و معنوى آن فرستاده الهى قرار گفت، با زارى و ندبه گفت: اى جدّ بزرگم اينك با جان و تن در جوارت حاضر گرديده‏ام در حالى كه قبلاً تنها روح و روانم در اينجا بود، عاجزانه از تو مى‏خواهم مرا از چشمه فضيلت خود بهره‏مند سازى و زمينه هايى فراهم نمايى كه در پرتو مقام مقدّست از فيض الهى توشه برگيرم. مورخان نقل كرده‏اند در اين هنگام ندايى از قبر شنيد كه مى‏گفت: اى دخترم، نفيسه جان، بر تو مژده مى‏دهم كه خداوند عزّ و جل تو را از بانوان صالح و شايسته‏اش قرار داده و تو را موفق به اطاعت، عبادت و تقوا كرده است امّا گوشزد مى‏نمايم و از تو مى‏خواهم كه سوره مزمّل را با دقت قرائت كنى و در معانى آيات آن تفكر و تدبّر نمايى و به زودى نشانه‏هاى هدايت را ملاحظه خواهى كرد. شكر خداوند را به جاى‏آور كه تو را از پارسايان قرار داده و بدان كه تا پايان عمر چنين توفيقى قرين تو خواهد بود. از اين پس چون مشعلى فروزان به جامعه فروغ خواهى بخشيد و براى امّت مسلمان و خصوص بانوان اسوه‏اى شايسته و ارزنده مى‏باشى، آنان به سويت روى مى‏آورند و راه خير، سعادت، عبادت و تقوا را از تو مى‏آموزند. در اين هنگام نفيسه اظهار داشت: اى خليل خداوند جليل، دستورات تو را بكار خواهم بست و ان‏شاء اللّه آنچه را تذكر داده‏اى به لطف خداوند عملى خواهم نمود. اما خواستار آن هستم كه مرا در اين مسير دشوار حمايت كنى و روحم را تقويت نمايى و از خداوند بخواهى توفيق زُهد و پرستش را بيش از گذشته به من عنايت فرمايد و از اين بنده كوچكش راضى گردد و از خطاها و لغزش‏هاى او درگذرد و مرا در زمره بندگان صالح و نيكوكار قرار دهد.(3)
سيده نفيسه چند صباحى در منطقه فلسطين اقامت داشت، گويا ديگر تمايل نداشت به مدينه باز گردد با خود نجوا كرد: اگرچه اين شهر وطن جدّم و نياكانم مى‏باشد و حضرت امام رضا(ع) در آنجا به پرتو افشانى مشغول است اما بنى‏عباس كه به دروغ، نيرنگ و فريب، اعلام كردند قصد احقاق حقوق اولاد نبى اكرم (ص) را دارند، پس از براندازى امويان و به كمك عاشقان اهل بيت روى كار آمدند ولى آن‏چنان جناياتى مرتكب شدند كه كارنامه سياهشان از ستمگران اموى دست كمى نداشت، سپس روبه سوى شوهرش اسحاق مؤتمن نمود و گفت: با توجّه به اختناقى كه بنى‏عباس بر حجاز حاكم نموده‏اند ديگر نمى‏توان به آن سامان بازگشت، بايد به سرزمين مصر برويم، همانجا كه برخى از علويان سكونت دارند، مردمانش به خاندان طهارت ارادت دارند و كارگزاران عباسى در اين ناحيه نفوذ ضعيفى دارند و عدّه‏اى گفته‏اند اسحاق با وى به مصر نيامده است و او شخصاً تصميم گرفت راهى ديار مذكور گردد. ميهمان مصريان‏
سرانجام دختر حسن بن زيد در روز 25 رمضان المبارك سال 193 هجرى وارد مصر گرديد، سرزمينى كه مورد توجّه رسول اكرم(ص) بوده و بنا به توصيه آن حضرت، رزمندگان اسلام ملزم بودند در هنگام فتح اين قلمرو با اهل مصر خوشرفتارى و روش مسالمت‏آميزى پيش گيرند، آنها را به ديده احترام بنگرند و هم پيمان و خويشاوند خويش تلقى كنند، دليل توصيه پيامبر آن بود كه هاجر مادر اسماعيل ذبيح و نيز ماريه قبطيه همسر رسول خدا(ص) از اين ديار برخاسته بودند. حضرت على (ع) نيز به مصر توجه ويژه‏اى داشت و استانداران برگزيده آن حضرت كه به اين ناحيه اعزام گرديدند همه از اصحاب پيامبر و از ياران باوفا و پيروان با اخلاص آن حضرت به شمار مى‏رفتند.(4)
اغلب شرح حال نگاران متذكر گريده‏اند اين بانو به همراه همسرش به مصر آمد ولى برخى مورخان يادآور شده‏اند پدرش در اين سفر وى را همراهى مى‏نموده است و اسحاق موتمن به حجاز بازگشته است.(5)
وقتى اهل مصر از ورود اين بانوى علوى مطلع شدند تمامى طبقات به استقبالش آمدند و با هودجهايى كه حمل مى‏كردند ملازمش بودند تا آن كه به خانه والى مصر وارد گرديد، در چند روز نخست سيده نفيسه صله ارحام را به جاى آورد و به ديدار برخى از بانوان منسوب به اهل بيت كه با آنان قرابت داشت رفت و جوياى احوالشان گرديد، از دختر عمويش سكينه نيز استمالت نمود، سپس به زيارت مراقد علويان و سادات در مزار مصر رفت چون در مقر حاكم مصر با برخى تكلّف‏ها مواجه بود و امور رفاهى و مادى برايش زحمت ايجاد مى‏كرد. به سراى جمال‏الدين عبداللّه بن جصّاح كه از بازرگانان صالح اين سرزمين بود رفت و مدتى در آنجا زيست، به دليل اشتهار سيده نفيسه در كرامت‏هاى اخلاقى، مردم از نقاط گوناگون مصر و حتى نواحى مجاور به ديدنش مى‏رفتند، شأنش رفعت يافت و حضور با بركتش پناهگاه مردمان مشتاق گشت.(6) پس از چندى به خانه زنى به نام امّ‏هانى نقل مكان كرد، اگرچه اين بانو كوشيد وسايل آرامش و آسايش ميهمانان جديد را فراهم سازد امّا كوچه تنگ منتهى به خانه امّ‏هانى و منزل محقّرش نمى‏توانست حضور انبوه مردمانى را كه مشتاقانه به ملاقات سيده نفيسه مى‏رفتند تحمّل كند وانگهى چرا بايد حقوق همسايگان تضييع گردد و آنان اذيت شوند و تحت فشار باشند، صاحب خانه نيز از اين رفت و آمدهاى متوالى و پرازدحام در رنج بود، از اين جهت آن بانو به منزل ابوالسرايا ايّوب بن صابر كه در ناحيه‏اى مناسب‏تر قرار داشت فرود آمد.(7)
در اين منزل هم سيل مردم سرازير بود، چون مراجعه مردم به محل اقامتش برايش زحمت ايجاد مى‏كرد و مانع عبادات، دعا و تلاوت قرآنش بود، تصميم گرفت به سوى حجاز برود، مردم وقتى اين خبر را شنيدند در اطراف خانه‏اى كه او در آن ساكن بود اجتماع كردند و از وى خواستند از چنين تصميمى برگردد امّا او مى‏خواست به راز و نياز افزون‏ترى با خداى خويش در خفا و عزلت بپردازد، مايل نبود پيشنهاد مصريان را بپذيرد، اهالى مشتاق وقتى ديدند گفتگو با آن بانو ثمرى ندارد در يك حركت دسته جمعى به جانب سراى امير مصر روانه شدند و حاكم وقت را از بازگشت بانوى باكرامتى، كه اين سرزمين را به قدوم خويش متبرك ساخته بود، با خبر كردند، حاكم از شنيدن چنين ماجرايى ناراحت شد و شخصاً به محل اقامت سيده نفيسه آمد و با فروتنى از وى خواست به اقامت خويش در مصر ادامه دهد. آن بانوى پرهيزگار گفت: قصدم اين بود كه به دليل دور ماندن از فشارهاى سياسى عباسيان بر علويان در اين سرزمين رحل اقامت افكنم و ضمن پرداختن به امور خود، به تلاش‏هاى تبليغى در جهت احياى معارف اهل بيت مبادرت ورزم ولى من زنى هستم با توانايى‏هاى محدود و قادر نمى‏باشم هر روز ساعت‏هاى متوالى با سيلى از جمعيت ديدار داشته باشم و به سخن‏ها و درد دل‏هاى آنان گوش دهم و براى هر كدام پاسخى مناسب آماده كنم. اين ازدحام‏هاى شديد كه توأم با جنجال و هياهو مى‏باشد مرا از تحصيل توشه معاد و ارتباط با خداوند باز مى‏دارد، برايم وقت عبادت و دعا نگذاشته‏اند تمام اوقاتم را گرفته‏اند. والى مصر گفت: قبول دارم كه اين وضع برايتان ايجاد زحمت مى‏كند ولى چه مى‏شود كرد، مردم مسلمان اين خطّه هم علاقه دارند با شما ملاقات كنند و از پرتو معارف و فضايلتان بهره گيرند و حوائج مادى و معنوى خود را بر طرف سازند. اين مسايل را من اصلاح مى‏كنم و خاطر شريفتان را از هر جهت آسوده كرده و آن گونه كه رضايت شما را تأمين كند اقدام مى‏نمايم. در اوّلين قدم خانه‏اى نسبتاً وسيع كه در محله درب السباع دارم در اختيارتان مى‏گذارم و از شما مى‏خواهم اين هديه را از من بپذيريد، در مورد ملاقات‏ها امر مى‏كنم مردم در هفته بيش از دو بار با شما ديدار نداشته باشند و تنها روزهاى يكشنبه و چهارشنبه به زيارتان مشرف شوند. سيده نفيسه پذيرفت و حاكم وقتى ديد در كار خويش موفق گرديده با شادمانى مردم را از وضع جديد مطلع ساخت.(8) بارقه‏هاى بابركت‏
سيده نفيسه در فرصت پيش آمده برنامه‏هاى عبادى خود را پى‏گرفت، آتش اشتياقش به ساحت قدس پروردگار هرلحظه فزونى مى‏يافت، او بر اثر پرهيزگارى، اطاعت از حق و تزكيه درونى به ارتقاى روحى و معنوى دست يافت، ارمغان اين توفيق نورى بود كه بر صفحه دل و ذهنش تابيدن گرفت و اين ويژگى موجب شكوفايى استعدادهاى عالى وى گشت و اعماق وجودش را فضيلت بخشيد و بر علم و بصيرتش افزود:
علم آن باشد كه جان زنده كند

مرد را باقى و پاينده كند
با اين ميزان معرفت بخوبى توانست حقايق و حكمت هايى را درك كند و بين حق و باطل تمييز قايل گردد، به كنترل اميال و قواى خويش بپردازد و به تعديل آن‏ها مبادرت ورزد. در علم حديث و تفسير قرآن تبحّر يافت و از علم الهامى بهره‏مند شد از اين جهت است كه مورّخان و شرح حال‏نگاران وى را به دانش، فصاحت بيان و طلاقت لسان ستوده‏اند و سيده نفيسه را در زمره عالمان و فقيهان برشمرده‏اند و به دليل علم و تقوايش بود كه مشتاقان معارف و مشاهير معاصرش به حضورش شتافته و از مشعل منيرش استفاضه كردند.(9) دميرى گفته است: سيده نفيسه اميّه بود ولى از اهل خير و صلاح حديث بسيار شنيده بود.(10)
كثيرى از اهل علم و حتى عده‏اى كه در دستگاه حكومتى مناصب بالايى داشتند نزد اين بانو مى‏رفتند و از او حديث مى‏شنيدند يا آن كه رواياتى را در محضرش قرائت مى‏نمودند و او به اصلاح و تهذيب آنها مبادرت مى‏ورزيد همچنين برخى دانشوران قضات و حكيمان در خصوص امور دينى و مسايل شرعى با او مشورت مى‏نمودند و اشكالات خود را در امور تفسيرى، حديث و كلام مطرح مى‏كردند و او به رفع ابهامات مى‏كوشيد. در كتب رجال اسامى كثيرى از مشاهير و صالحين كه در محل اقامت سيده نفيسه براى دريافت معارف تردّد داشته‏اند درج شده است. از جمله آنان ابوالفيض ثوبان بن ابراهيم مصرى از عرفاى قرن دوم و نيمه اول قرن سوم معروف به ذوالنّون مصرى است. بشربن حارث از پارسايان بلند آوازه قرون دوم و سوم هجرى همواره به زيارت سيده نفيسه مى‏رفت و گفته‏اند برخى اوقات در جوار محل اقامت اين بانو معتكف مى‏گرديد، چون بُشر بيمار گرديد و در بستر اَلَم افتاد سيده نفيسه به عيادتش رفت و برايش دعا كرد كه سلامت خود را بازيابد و چنين شد. عثمان بن سعيد مصرى، عبداللّه بن عبدالحكم، عبدالرحمن بن عبداللّه، ابوعلى صدقى و… از ديگر كسانى هستند كه از مراتب فضل و دانش آن بانوى وارسته استفاده كرده‏اند.(11)
با وجود اين كه سيده نفيسه زندگى خوبى داشت و همه گونه تسهيلات زندگى برايش فراهم بود، روش زاهدانه‏اى را برگزيد و از آرايش ظاهرى و لوازم مادى كناره‏گيرى كرد، در يكى از روزها شخصى مبلغ قابل توجهى برايش فرستاد وى تمام آن را كه يكصدهزار درهم بود در كيسه‏هاى متعددى ريخت و بين فقيران و يتيمان تقسيم كرد و حتى يك درهم از آنها را براى خود باقى نگذاشت، زنى كه در حضورش بود گفت: بهتر بود مبالغى براى خودتان نگه‏دارى مى‏نمودى تا از آن افطارى تهيه كنيم. سيده نفيسه گفت: من با دست خود مقدارى پشم رشته‏ام آنها را ببريد در بازار بفروشيد و از پول آن قوتى تهيه كنيد، البته اعراض وى از دنيا اين گونه نبود كه از جامعه و تعهدات اجتماعى كناره‏گيرى نمايد، بلكه او دنيايى را كنار نهاد كه وى را از ياد حق غافل مى‏نمود و به تنعّم و تجملات سرگرمش مى‏ساخت، ساده و بى‏تكلّف و در كمال قناعت زيست و برخود سخت گرفت اما در به آسايش رسانيدن افراد محروم و بى‏بضاعت لحظه‏اى دريغ ننمود. از اين كه به نيازمندان كمك كند بيش از آن لذت مى‏برد كه خود بخورد و بنوشد و استراحت كند. با سعه صدر براى رفع گرفتارى مردم دعا مى‏كرد و در ضمن به آن‏ها كه مشكل داشتند احسان مى‏نمود.(12)
ترقّى معنوى و رفعت روحانى اين بانو به درجه‏اى رسيد كه چشم ملكوتى او باز گرديد و با بصيرت باطنى و روشن بينى ملكوتى كرامت هايى از وى مشاهده شد كه به يك نمونه اكتفا مى‏گردد: در همسايگى سيده نفيسه خانواده‏اى يهودى زندگى مى‏كردند، دخترى در اين خانواده به دليل فلج بودن از ناحيه پا، اوقات تلخ و مرارت بارى را سپرى مى‏كرد و والدينش از اين بابت رنج مى‏بردند، روزى مادرش خواست به گرمابه برود و چون دختر مايل نبود با او بيايد، به وى گفت: در خانه باش تا برگردم ولى دختر گفت: من از تنهايى هراس دارم، مرا نزد بانويى مسلمان كه در همسايگى ما مى‏باشد ببر، مادرش چنين كرد و او را نزد سيده نفيسه بُرد. لحظاتى نگذشت كه هنگام اقامه نماز فرا رسيد، پس آن بانوى علوى آبى براى وضو آورد و با آن وضو ساخت، در اين حال قطراتى از آن آب بر بدن دختر فلج ترشح كرد و بر اثر آن شفا يافت و از اين وضع آشفته و نگران كننده رهايى پيدا كرد. وقتى مادرش آمد، با پاى خويش به منزل رفت و چون اهل خانه از سلامتى او باخبر شدند، خويشاوندان را مطلع نموده و همراه آنان به منزل سيده نفيسه آمدند و ضمن تشكر فراوان از وى، دين مقدس اسلام را پذيرفتند و اين موضوع در سراسر مصر انتشار يافت و بدين صورت مقام معنوى آن بانو و اشتهار اجتماعى وى ارتقا يافت و اقشار گوناگون مردم به سوى منزلش بيش از گذشته هجوم آوردند و حاجات و گرفتارى‏هاى خود را با او در ميان نهادند.(13)
سيده نفيسه بر اثر عبادت و تقوا به فضيلت شجاعت نيز دست يافت و با برخوردارى از اين فضيلت نتوانست در برابر ستم متجاوزان و جفا پيشگان خاموش ماند، زمانى مردم از دست اميرى مصرى شكايت كردند و از اين بانو خواستند اين تيره‏گى ذلّت بار و رنج‏آور را برطرف كند. او هم نامه‏اى نوشت و طى آن رفتار آن حاكم شقاوت پيشه را مذمّت كرد و او را به فرجامى خطرناك هشدار داد و برگذرگاهش ايستاد و خطاب به وى گفت: دست از ستم بردار و سپس مكتوب خويش را به وى داد، حاكم آن را گرفت و خواند و براى رعايت حشمت معنوى آن بانو از مركب به زيرآمد و او را احترام فراوان نمود و از جور و بى‏داد خويش نادم گرديد و تصميم گرفت بر نهج درستى و عدالت رفتار كند و از تعدّى به افراد جامعه اجتناب نمايد و محرومان و مستمندان را حمايت كند.(14) اوج عروج‏
از آنجا كه اين بانو از لذائذ دنيوى كناره‏گيرى نمود و به اندك غذا و قوتى مختصر اكتفا كرد ضمن آن كه بر اثر عبادت و تزكيه هر روز بر نيروى معنوى و صلابت روحى او افزوده مى‏گشت، به موازات اين اعتلاى روحانى به مرور ايام نحيف و لاغر گشت و سلامتى بدنى او دچار تهديد گرديد.
امّا او با همين وضع، شب را به تهجّد، دعا و اقامه نوافل مى‏پرداخت و روزها را غالباً روزه‏دار بود تا آن كه در شب جمعه مصادف با اول ماه رمضان 208 هجرى. قمرى بيمارى او شدت يافت و به رغم كسالت به روزه‏دارى ادامه داد، در اين هنگام طبيبى حاذق برايش آوردند، او با مشاهده بيمار گفت لازم است براى دست‏يابى به سلامتى و بهبودى روزه‏اش را افطار كند، سيده نفيسه با شنيدن سخن او خاطرنشان ساخت: سى‏سال است از خداوند مى‏خواهم با حالت روزه از اين دنياى گذرا و فانى بروم و چقدر برايم سخت است كه روزه‏ام را در ميان روز افطار كنم، حال وى به همين منوال تا دهه دوم ماه رمضان بماند و چون حالت احتضار به او دست داد، قرآن را گشود تا آياتى را تلاوت كند، همين طور به خواندن كلام آسمانى مشغول بود و چون به آيه «قل للّه كتب على نفسه الرحمة»(15) رسيد روحش به جنان قدس پرواز كرد. يادآور مى‏شود سيده نفيسه بسيار قرآن تلاوت مى‏كرد و براى اينكه با حيات برزخى مأنوس باشد در خانه خود قبرى حفر كرد و در آن بنا به برخى نقل‏ها هزار و نهصد بار قرآن را ختم كرد.(16)
از آن سوى اسحاق مؤتمن كه در اين ايام در مدينه بسر مى‏برد، توسط نامه‏اى از بيمارى همسر خويش باخبر گرديد و موقعى به مصر آمد كه سيده نفيسه رحلت كرده بود امّا بدنش را هنوز دفن نكرده بودند. اسحاق از شدّت تألّم و تأثر چشمه اشك را در كوير غم جارى ساخت و در حال شيون و زارى به حاضران اعلام نمود مى‏خواهم پيكر او را به حجاز ببرم و در جوار اجداد طاهرينش در قبرستان بقيع دفن كنم. مردم مصر كه از جهت درگذشت اين بانو قلبى مشحون از حزن و اندوه داشتند با شنيدن اين خبر، ناگوارى مضاعف پيدا كردند زيرا انتظار داشتند حال كه از نعمت حيات دنيايى آن بانوى به حق پيوسته، محروم شده‏اند، حداقل به مزارش پناه ببرند و حاجات خويش را از وى بخواهند امّا مشاهده كردند اسحاق بر بردن پيكر اين بانو به جانب مدينه اصرار دارد التماس و ناله و تضرّع آنان و حتى تقاضاى حاكم وقت مصر، اسحاق را از اين تصميم منصرف نساخت آن شب را مردم با اندوهى دوچندان سپرى كردند، چون صبح صادق فرا رسيد و نزد فرزند امام صادق(ع) رفتند، مشاهده نمودند او با نظر آنان موافق شده است با شگفتى دليل اين حالت را جويا شدند. اسحاق پاسخ داد در رؤيايى راستين رسول اكرم (ص) را ديدم كه خطاب به من فرمود: «ردّ عليهم اموالهم و ادفنها عندهم» يعنى: اموالشان را به آنان بازگردان و نفيسه را نزد آنان دفن كن. زيرا مردم براى متقاعد نمودن وى، اموال فراوانى به اسحاق داده بودند. بدين‏گونه پيكر آن بانوى زاهد و پرهيزگار در خانه‏اش واقع در درب السباع مصر دفن گرديد، از آن زمان طى ادوار و قرون گوناگون توسط زمامداران وقت و برخى رجال سرشناس قبه و بارگاه وى برپا و تعمير و مرمّت گرديده است، گويند نخستين بنا مربوط به ربيع الاول سال 482 هجرى مى‏باشد.(17)
روضه شريف اين عابده متقى در قاهره همواره از گذشته مورد توجه و احترام تمامى اقشار مردم و خصوص مشاهير و علما بوده است و مردمان صالحى بدين‏جايگاه روى مى‏آورند و از او مى‏خواهند حاجات آنان را برآورده سازد اصولاً مرقد اين بانو مكانى است كه به اجابت دعا در جوار آن معروف است و اهالى اين سرزمين بر اين باورند به بركت مزار سيده نفيسه مى‏توانند از آلام و دردها و گرفتارى‏هاى خود بكاهند، در كتب تراجم براى اين بانو زيارت نامه‏هايى را ذكر كرده‏اند.(18) و مردم مصر به رغم مذهب تسنّن و برخلاف تبليغات وهابيان، بوسيدن ضريح، تضرع و توسّل به سيده نفيسه و…را روا مى‏دانند و طواف عروس در حرم وى مرسوم است و قاريانى كه مى‏خواهند به شهرت برسند در رواق او در مزار رأس الحسين به تلاوت قرآن مى‏پردازند.(19) پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. احاديث قدسى، ج اول، ص 136. 2. بحارالانوار، علامه مجلسى، ج 18، ص 317. 3. كريمة الدارين السيدة نفيسه، توفيق ابو علم، ص 17 – 19، گوهر خاندان امامت، ص 14 – 16. 4. اخبارالزمان، مسعودى، ص 133، شناخت اجمالى كشورها و نواحى مسلمان نشين جهان، ص 345 – 344. 5. وفيات الاعيان، ابن خلكان، ج 5، ص 423 – 422؛ الوافى بالوفيات، صلاح الدين صفرى. 6. ناسخ التواريخ (دوران امام كاظم(ع))، ج سوم، ص 120 ؛ رياحين الشريعه، محلاتى، ج 5، ص 88. 7. آل بيت النبى فى مصر، احمد ابوكف، ص 103 – 102. 8. نورالابصار، شبلنجى، ص 255 – 254 ؛ مشاهد العترة الطاهره، و اعيان الصحابه و التابعين، سيد عبدالرزاق كمونه حسينى، ص 246 ، مأخذ قبل،ص 103. 9. آل بيت النبى فى مصر، ص 106. 10. ناسخ التواريخ، ص 128. 11. آل بيت النبى…، ص 107. 12. منتهى الآمال، محدث قمى، ج 2، ص 299. 13. المواعظ و الاعتبار بذكر الخطط و الآثار، مقريزى، ج 2، ص 641. 14. خيرات حسان، ج سوم، ص 123 ؛ منتخب التواريخ، محمد هاشم خراسانى، ص 208. 15. سوره انعام، آيه 12. 16. نورالابصار، ص 258. 17. الخطط، مقريزى، ج 2، ص 641. 18. الدرة النفيسه فى ترجمة السيده نفيسه، ص 73، مساجد مصر و اولياء الصالحون، معاد سعاد ماهر، ص 125، الدار المنثور فى طبقات ربات الخدور، زينب فواز عاملى، ص 532. 19. تفصيل شرح حال اين بانو را در كتاب بانوى باكرامت به قلم نگارنده مطالعه فرمائيد.

/

آسيب‏شناسى وضعيت خدمت رسانى‏

آخرين قسمت‏
در شماره گذشته راهكارهايى جهت اصلاح ساختار وضعيت خدمت رسانى عمومى تقديم امّت پاسدار اسلام گرديد اينك در ادامه بحث پيشنهاداتى تقديم شما فرهيختگان مى‏گردد اميد است كه مفيد باشد. ترغيب افراد به كار گروهى (انجام كارها قائم به شخص نباشد)
ايجاد برنامه‏ها و سياست‏هايى كه كليه كاركنان به جاى موفقيت فردى، به موفقيت سازمانى و جمعى بينديشند. به عبارتى فرد، موفقيت و پيشرفت خود را در گرو پيشرفت سازمان در نظر بگيرد. مانند سياستى كه بر نظام ادارى و خدمات رسانى كشورى مانند ژاپن حكم‏فرماست. اين امر باعث مى‏شود انجام كارها قائم به شخص نباشد. معضلى كه در نظام ادارى جامعه ما به كرات ديده مى‏شود. مثلاً فردى كه مسئول انجام كارى است وقتى به هر دليلى در محل كار حضور ندارد، كس ديگرى كار او را انجام ندهد يا نتواند انجام دهد و اين موضوع باعث مى‏شود خيلى از اوقات ارباب رجوع پشت درهاى بسته ساعت‏ها و حتى روزها منتظر بمانند تا متصدى مربوطه از مرخصى خود برگردد و بخواهد يك امضاء يا يك مهر در پايين نامه‏اى بزند. تصور كنيد چه مقدار از حق مردم در اين سهل انگارى و غير گروهى انديشيدن تلف مى‏شود. وقت شناسى‏
در عصر فناورى و سرعت متضرر واقعى كسى يا گروهى است كه قدر گوهر ارزشمند وقت و گذر زمان را نشناسد. جوامع موفق در حداقل زمان، حداكثر استفاده‏ها را از آن خود مى‏كنند. وقت‏شناسى انضباط فردى و اجتماعى نيز به دنبال دارد و انضباط اجتماعى، احترام به مردم و قانون را در پى دارد. همان‏گونه كه ذكر شد اهميت ندادن به وقت در جامعه ما اختصاص به قشر خاصى از مردم ندارد.
در ادارات نيز گرچه بخشنامه دستورالعمل‏هاى رعايت موازين ادارى از قبيل رعايت ساعات ورود و خروج كاركنان وجود دارد، لكن به طور عموم مشاهده مى‏شود كه نسبت به تأخير و بى‏نظمى كاركنان ترتيب اثر خاصى داده نمى‏شود.
لازم است مديران سازمان‏ها ضمن رعايت دقيق آداب و اصول‏ادارى، نسبت به وقت نشناسى پرسنل سخت‏گيرى بيشترى داشته باشند. پيشنهاد مى‏گردد بعضى از ساعت‏هاى منزل و محل كار را به مدت يك‏ماه 5 تا 10 دقيقه جلو بكشيم. مطمئن باشيد ارزش امتحان كردن دارد. برگزارى جلسات غير ضرورى در ساعات غير ادارى‏
جهت استفاده بيشتر از وقت ادارى و پاسخگويى بهتر و همچنين جلوگيرى از اتلاف وقت ارباب رجوع پيشنهاد مى‏گردد جلسات مرسوم ادارى يا حتى كلاس‏هاى آموزشى كاركنان و مراسمى مانند زيارت عاشورا كه بعضاً ضرورتى ندارند در وقت ادارى انجام شود، صبح‏ها قبل از شروع يا بعدازظهرها در وقت مناسب، بعد از ساعات ادارى تشكيل شود. كاهش تعطيلات و مرخصى سالانه‏
به دليل افزايش كارايى و تشويق كاركنان به كار بيشتر(ترويج فرهنگ كار و كوشش) همان گونه كه مقام معظم رهبرى نيز در اولين خطبه نماز جمعه سال 81 فرمودند و متأسفانه تاكنون هيچ اقدامى صورت نگرفته – نسبت به كاهش تعطيلات تقويمى بيش از اندازه و همچنين كاهش مرخصى سالانه كاركنان اقدام شود. متأسفانه به دليل پايين بودن وجدان كارى و ضعف حاكم بر نظام ادارى كشورمان از مناسبت‏هاى مختلف – خصوصاً مذهبى – استفاده ابزارى و ناپسند جهت فرار از كار مى‏شود. غافل از اين كه اهل بيت(ع) اولين مشوقان و ترغيب‏كنندگان به كار و تلاش و جديت بوده‏اند.
اين نكته نيز قابل ذكر است در كشورهايى كه تعطيلات هفتگى آنها دو روز مى‏باشد (شنبه و يكشنبه) به دليل استراحت بيشتر در آخر هفته و آمادگى بهتر جهت انجام كار در آغاز هفته بعد، اين سياست را اعمال كرده‏اند.(1) نه اينكه وقت بيشترى براى اتلاف و استراحت داشته باشند. تجديد نظر در نحوه ارزشيابى كاركنان‏
در پايان سال كاركنان دواير دولتى مى‏بايست فرم‏هاى ارزشيابى يكساله خود را امضاء نمايند و اين نمره ارزشيابى در سوابق كارگزينى كارمند درج مى‏گردد. به نظر مى‏رسد اين شيوه، روش مناسبى نباشد. بارها مشاهده شده فرم‏هاى ارزشيابى كه از شهرستان‏ها به مراكز استان‏ها مى‏رسد، بنا به دلايلى توسط مسئولين استانى تغيير مى‏كند. همين امر دال بر نادرستى شيوه ارزشيابى است. چرا كه ممكن است مسئول شهرستانى كمتر يا بيشتر از حد واقعى نمره كارمند خود را لحاظ كرده باشد. و مسئولين استان هم بدون هماهنگى با شهرستان‏ها تشخيص و سليقه خود را اجرا مى‏كنند. كه اين امر بعضاً باعث تضييع حقوق و يا تبعيض بين كاركنان يك مؤسسه باشد. لذا پيشنهاد مى‏شود ارزشيابى سالانه كاركنان توسط هيئتى از مسئولين يا مديران دواير مختلف يك اداره يا سازمان و به صورت مقطع زمانى چند ماهه صورت بگيرد تا هم امر نظارت شكل دائمى‏تر به خود بگيرد و هم كاركنانى كه به نحوى عملكرد ضعيفى دارند فرصت داشته باشند در طول سال، اشكالات رفتارى و عملكردى خود را اصلاح نمايند. آموزش كاركنان‏
بعضاً مشاهده مى‏شود كارمندى با چند سال سابقه كار در يك حوزه كارى، هنوز آن طور كه لازم است به شرح وظايف و حيطه اختيارش آگاهى ندارد. كه اين موضوع باعث ارائه خدمات ضعيف و پاسخگويى نامناسب به مراجعه كنندگان باشد.
بنابراين آموزش مستمر و ضمن خدمت كاركنان و بررسى بازخورد آموزش نيز ضرورى به نظر مى‏رسد. استفاده از فناورى روز در امور ادارى‏
به نظر مى‏رسد جهت تسريع در امر ارباب رجوع، ادارات و كاركنان مجهز به فناورى روز و آموزش‏هاى مربوطه باشند. كه الزام برخى دستگاه‏هاى دولتى در اقصى نقاط كشور به تهيه رايانه و آموزش كاركنان در اين زمينه، بيانگر اين موضوع مى‏باشد ولى لازم است تجهيز ادارات با سرعت بيشترى صورت بگيرد. تمركز ادارات‏
جهت جلوگيرى از اتلاف وقت و هزينه مردم(كاركنان و ارباب رجوع) پيشنهاد مى‏گردد سياست‏هايى اتخاذ شود كه به تدريج ساختمان‏هاى مختلف يك سازمان يا اداره در يك‏جا متمركز شوند. در كره جنوبى كليه وزارتخانه‏ها در 4 برج و نزديك هم قرار دارند(2) تا هر كس براى امور ادارى مراجعه مى‏كند با كمترين هزينه و وقت، كارهاى بيشترى را انجام دهد. اما به عنوان مثال ساختمان‏هاى مختلف دانشگاه تهران در چندين نقطه شلوغ و پرترافيك شهر پراكنده است. و اگر كسى مجبور باشد جهت برخى كارهاى ادارى به بخش‏هاى مختلف مراجعه كند در نظر بگيريد چه مقدار از وقت و هزينه خود را بايد در ازدحام جمعيت و ترافيك سنگين شهرى سپرى كند. تبليغات در سطح ادارات‏
گرچه كمتر به مفاد آيات و احاديثى كه بر روى ديوار اتاق مديران يا كاركنان نصب شده توجهى مى‏شود، اما ايرادى ندارد برخى آيات و رواياتى كه تأكيد فراوان بر رسيدگى به امور ديگران و خدمت رسانى به مردم دارند با شيوه تبليغاتى مناسب در اتاق‏ها و راهروهاى ادارات نصب شود. بالاخره ديدن هر روزه اين هشدارهاى اخلاقى ممكن است در روحيه كاركنان اثر مثبت داشته باشد. كار به قصد قربة الى اللّه‏
و اين موضوع را چه در تربيت خانوادگى و چه تربيت سازمانى آموزش دهيم كه همه كارهايمان جهت جلب خشنودى پروردگار باشد. و بدانيم كه اگر نيت و اعمال ما خالص براى خدا باشد، نمى‏توانيم نسبت به رعايت حقوق ديگران بى‏تفاوت باشيم. نتيجه‏
چه در مقايسه با سيره اهل بيت(ع) و تعاليم الهى كه از برخى آيات و روايات پندآموز مرتبط با موضوع بحث به عنوان شاهد مطالب استفاده گرديد و چه در مقايسه با وضعيت ارائه خدمات عمومى در جوامع پيشرفته كه عمدتاً ظواهر خيره كننده فعلى زندگى در آنجا براى اغلب مردم جامعه كشورمان قابل رؤيت است، وضعيت كلى خدمات رسانى به مردم در جامعه ما خصوصاً در مقوله نظام ادارى دچار اشكالات اساسى و ضعف‏هاى شديد ساختارى است. كه اين ايرادات بنيادين موجود در نظام خدمات رسانى به مردم (نظام ادارى) ريشه در برخى تفكرات غلط و باورهاى سستى دارد كه به هيچ‏وجه نه در مسير سنت بزرگان و اولياء دين ماست و نه پيرو اصول اعتقادى جوامع پيشرو در ارائه خدمات عمومى. لذا وجود زير ساخت‏هاى نامناسب حاكم بر فرهنگ كار و تلاش در جامعه ما باعث شده است كه روزانه حقوق مختلف انسانى آن هم در گستره وسيعى از زندگى افراد جامعه تضييع و پايمال شود. و متأسفانه چون اين تجاوز به حقوق يكديگر كه در سايه عدم احساس مسئوليت اكثريت افراد نسبت به همديگر صورت مى‏گيرد، به صورت هنجارهاى اجتماعى (ارزش‏هاى مورد پذيرش عموم مردم) درآمده است. لذا قبح و مذموم بودن اين عادت ناپسند نيز در نگاه كلى قابل لمس و درك نيست.
نكته ظريف و مهمى كه در بحث رعايت حقوق افراد و خدمت رساندن به همنوعان وجود دارد و از مضمون احاديث و آيات شريفه قرآن برمى‏آيد اين است كه تأكيد زياد بر اهتمام به امور ديگران در حالت عادى و معمولى و بدون هيچ‏گونه اعلام نياز يا درخواست از طرف مقابل مى‏باشد. يعنى انسان‏ها در بدو امر و فقط به صرف انسان بودن داراى حقوق متقابل نسبت به همديگر هستند و موضوع سفارش به اهتمام داشتن و همدردى نمودن به همنوعان نيز در همين رابطه است. والا اگر كسى علناً از برادران دينى خود درخواست كمك و نيازمندى جهت رفع مشكلش بكند آن‏گاه مسئله خدمت رساندن به ديگران مشمول الزام و تعهدات خيلى بيشتر و شديدترى مى‏گردد.
امام صادق(ع): «اى ابا هارون! خداى متعال سوگند ياد كرده است كه هيچ خيانتكارى به مقام قرب او نرسد. گفتم: خيانتكار كيست؟ فرمود: آنكه حتى به اندازه يك درهم در رفع نياز مؤمنى كوتاهى كند.»(3)
امام على(ع): «كسى كه از نيازمندى برادر خود آگاه باشد، نبايد او را به درخواست كردن وادار بكند. (بلكه بايد پيش از درخواست، نياز او را برآورده كند)»(4)
لذا به دليل اهميت مقوله خدمت كردن و در فكر همديگر بودن،رسول گرامى اسلام فرموده است: «سودمندترين مردم نزد خداوند، سودمندترين آنها براى مردم است.»(5)
لذا به دليل اهميت مقوله خدمت كردن و در فكر همديگر بودن،
رسول گرامى اسلام فرموده است: «سودمندترين مردم نزد خداوند، سودمندترين آنها براى مردم است.»(6)
طبيعتاً وقتى مى‏بينيم با اين همه تأكيدات متعدد راجع به رعايت حقوق و احساس مسئوليت نسبت به ديگران، باز هم وضعيت خدمات دهى نظام ادارى كشورمان از دردهاى مزمن و كشنده‏اى رنج مى‏برد و در اين زمينه فاصله زيادى با جوامع توسعه يافته دارد، بى‏اختيار انسان به ياد فرمايش حضرت على(ع) مى‏افتد كه خطاب به حسنين (ع) فرمودند:
«اللّه اللّه فى القرآن لايسبقكم بالعمل به غيركم؛ خدا را، خدا را در نظر بگيريد درباره قرآن مباد ديگران در عمل به آن بر شما سبقت بگيرند.»(7)
بنابراين نتيجه مى‏گيريم كه در مقوله شناخت دقيق حيطه انجام وظايف فردى و اجتماعيمان و همچنين نگرش صحيح به اخلاق و فرهنگ كار و تلاش – كه آن هم در مكتب ما از اهميت زيادى برخوردار است – دچار اشكالات جدى هستيم و اين برمى‏گردد به ضعف در تربيت فردى و سازمانى آحاد مردم البته به صورت كلى. يعنى افرادى هم هستند كه آشنا به تكاليف خود و آگاه به فرهنگ صحيح سعى و كوشش در جهت آبادانى مملكتشان باشند اما متأسفانه بخش اندكى از جامعه ما را تشكيل مى‏دهند. و شهيدان گرانقدر جامعه ما جزء همين گروه اندك بودند. در بحث تعامل فرهنگ شهادت با فرهنگ خدمت رسانى اثبات شد انسان كامل كسى است كه تمام مراتب رسالت انسانى خودش را (احساس مسئوليت و پاسخگو بودن به خدا، جامعه و انسان) به نحو احسن و اكمل انجام دهد. و شهيدى كه با بصيرت و معرفت در راه خالق خويش جانبازى كرده از مصاديق بارز انسان كامل است. چرا كه شريف‏ترين نوع مرگ را انتخاب كرده و جان عزيز خود را خالصانه به جانان تقديم نموده ضمن اين كه با فداكارى خود، فضاى مساعد را براى زندگى ديگران فراهم نموده است. بنابراين شهادت زيباترين تجلى اهتمام ورزى و خدمت رسانى به مردم مى‏باشد. و به نظر مى‏رسد رمز موفقيت شهدا در ربودن گوى سبقت و ارائه والاترين نوع خدمت رسانى به مردم، در موارد ذيل خلاصه شود:
الف) جلب رضايت پروردگار به عنوان مهمترين عامل‏
ب) فارغ بودن از محاسبات مادى و دنيوى‏
ج) اداى كامل حقوقى كه ملزم به رعايت آنها بوده‏اند به عبارت ديگر انجام خالصانه وظايف و تكاليف بدون در نظر گرفتن نتيجه آن.
اگر در اين نوشتار بعضاً مثال‏هايى از جوامع پيشرو در علم و فناورى آورده شد صرفاً از باب مقايسه و ارزيابى وضعيت جامعه خودمان بوده است و اين كه آنها چه راه‏هايى را پيموده‏اند كه در برخى موارد به موفقيت‏هاى چشمگير نايل آمده‏اند، و ما هم استفاده كنيم.(8) نه اينكه به پيشرفت آن جوامع از منظر استيصال و خودباختگى توجه شده است. بلكه از سر درد و دلسوزى و ريشه‏يابى علل نارسائى‏ها و همچنين تلاش در رفع مشكلات و كاستى‏ها به آن پرداخته‏ايم.
شخصاً اعتقاد واثق دارم كه «انّ اللّه لا يغيّر ما بقوم حتى يغيّروا ما بانفسهم»(9) خداوند متعال سرنوشت هيچ قومى را تا خودشان نخواهند، تغيير نمى‏دهد. و جامعه ايرانى نيز اگر اراده مصمم داشته باشد تا نظام خدمات رسانى فشل و ناكارآمد خود را اصلاح كند قطعاً با توكل بر خداى متعال و همت بلند آحاد مردم، اين كار شدنى است. و اين همان مفهوم آيه شريفه «كل نفس بما كسبت رهينه»(10) مى‏باشد كه هركس يا هر قومى در گرو اعمال و رفتارى است كه پيشه خود كرده باشند.
مهم اين است كه ضرورت ترقى و تعالى در افكار و انديشه ما حاكم شود، پس از آن با تلاش و پشتكار حتماً موفقيت و كاميابى حاصل مى‏شود. اما نكته اساسى اينجاست كه اين ضرورت هنوز در اكثريت افراد جامعه ما احساس نشده است. تمام موفقيت‏هايى كه انسان‏ها بدان رسيده‏اند چه به لحاظ فردى و چه به صورت گروهى و در قالب جوامع مختلف، بدون زحمت زياد و تلاش مداوم به دست نيامده است. نبايد خود و سرنوشت جامعه را به دست حوادث سپرد. بلكه با انديشه، كوشش،بصيرت و آگاهى، مسير زندگى و سرنوشت خودمان را تعيين كنيم. صرف تعريف و تمجيد از قدمت تمدن ايران باستان يا اظهار ارادت بدون اخلاص به مكتب اهل بيت(ع) يا افتخار به برترى نژاد آريايى و بسنده كردن به ذكر ياد و خاطره دانشمندان اين مرز و بوم كارى را از پيش نمى‏برد. اگر روزگارى مفاخر بزرگ ايران شهره خاص و عام مردم جهان بوده‏اند به دليل پشتكار و زحمات طاقت‏فرسايى بوده كه در راه ارتقاء دين و علم جامعه‏اشان متحمل شده‏اند. و اگر هم زمان طولانى از آن دوره درخشان سپرى شده و ديگر مانند گذشته خبرى از آن افتخارات نيست باز هم به دليل «نخواستن» و «نشدن» است.
بنابراين اگر ما هم بيشتر از نياكان و گذشتگان تلاش كنيم، موفقيت هايى بيشتر از آنان نصيبمان خواهد شد. پس چرا همت نكنيم؟ فراموشمان نشود كه برخى جوامع مدرن و پيشرفته امروزى از پيشينه غنى و ريشه دار مانند ممكت ما هم برخوردار نبودند، لكن در سايه تلاش بى‏وقفه و سخت كوشى‏هاى تك تك افراد جامعه ديروزشان، شاهد «امروزى» پررونق هستند.
بنابراين راه حل اساسى اصلاح ساختار وضعيت خدمات رسانى عمومى در جامعه به ويژه نظام ادارى، «شروع از خود» است. شروع از خود يعنى اداى حقوق انسان نسبت به نفس خودش(احساس مسئوليت هر فردى نسبت به خودش). اصلاح فرد، اصلاح خانواده و نهايتاً اصلاح جامعه را در پى دارد.
اين يك اصل مسلم و طبيعى است كه تا شخصى خود را اصلاح نكرده باشد نمى‏تواند در اصلاح ديگران، مؤثر واقع شود. و اگر همه به اين مهم برسند يعنى هركسى ضرورت اصلاح خود را درك و به آن عمل كند، جامعه خودبه‏خود مسير كمال و ترقى را مى‏پيمايد. نبايد منتظر باشيم تا فقط ديگران(بزرگان و مديران جامعه) تصميم به اصلاح بگيرند.
اصلاح جامعه و به عنوان مثال اصلاح ساختار ادارى و خدمات رسانى كشورمان نيز نياز به عزم جدى و همگانى دارد.
پس اگر كسى بتواند حقوق انسانى خود را به نحو مطلوب ادا كند يعنى در مقابل خودش به طور كامل احساس مسئوليت كند به تبع آن، نسبت به ديگران نيز خود را مكلف و مسئول مى‏داند. و اين همان طى مسير اصلاح كاستى‏ها و ضعف‏ها و در يك اجتماع انسانى موفق مى‏باشد.
مطلب ديگرى كه ذكر آن لازم به نظر مى‏رسد اين است كه كشور ما فعلاً در زمره كشورهاى در حال توسعه و به زعم برخى جزء كشورهاى جهان سوم قلمداد مى‏شود. صرف نظر از علل برونزاى(خارجى) اين عقب ماندگى كه محصول استعمار خارجى و بى‏كفايتى چند صد ساله سلاطين ايران بوده، به لطف پروردگار با پيروزى انقلاب تاريخى 1357 زمينه‏اى فراهم شده تا جامعه ما استقلال حقيقى را تجربه كند. و اين فرصتى بسيار عالى است كه احساس خودباورى و ميل به پيشرفت را در درونمان بارور سازيم.
بنابراين عليرغم وجود مسائلى مانند بحران بيكارى كه ذهن مديران كلان جامعه را به خود مشغول كرده است، قرار گرفتن در مسير آبادانى و سازندگى طليعه نويدبخشى براى توسعه همه جانبه اين كشور مى‏باشد. به شرط اين كه از فرهنگ كار و تلاش تعريفى «نو» ارائه شود.
شخصاً معتقدم در كشور رو به توسعه‏اى مانند ايران كه از لحاظ وسعت زمين و پراكندگى جغرافيايى در مرتبه مطلوبى قرار دارد، داراى ذخاير و معادن گوناگون زيرزمينى بوده و مهم‏تر از همه از جوان بودن ساختار جمعيتى كشور و نيروى انسانى فراوان بهره مى‏برد، دليل اصلى وجود معضلاتى مانند بيكارى گسترده جوانان، ناكارآمدى نظام برنامه ريزى و تصميم‏گيرى در سطح كلان جامعه است كه تا حدودى ريشه در ساختار نامناسب امور ادارى كشور دارد. به اين مفهوم كه روحيه تلاش بى‏وقفه و سخت كوشى در خيلى از تصميم‏گيرى‏ها و سياست گذارى‏هاى كلان لحاظ نمى‏شود. والّا تمام ويژگى‏هاى مثبتى كه راجع به وضعيت عمومى كشورمان از جمله جوان بودن و فراوانى نيروى انسانى برشمرديم، هر كدام به تنهايى مى‏تواند عامل مهمى جهت تقويت انگيزه كار و كوشش و نهايتاً پيشرفت و توسعه باشند. نكته خيلى مهم و اساسى، هدايت و مديريت صحيح اينگونه منابع و ذخاير غنى خدادادى موجود در سطح كشور است.
كه اين هدايت صحيح نيز مستلزم اصلاح و بهبود ساختار نهضت كار و تلاش و خدمات رسانى عمومى، خصوصاً اصلاح نظام ادارى جامعه است.
بنابراين با توكل بر خدا، اميد به فردا و پشتكار فراوان مى‏توان شاهد ايرانى سربلند و پيروز در زمينه‏هاى گوناگون بود.
و اين را بدانيم، اگر از نعمت هاى الهى فراوانى كه خداى متعال در اختيار ما قرار داده به درستى استفاده نكنيم، خسارات زيادى متوجه ما و نسل آينده‏امان مى‏شود. پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. ماتسوشيتا، كونوسوكى، نه براى لقمه‏اى نان، ص 198 تا 200. 2. اديب محمد حسين، جامعه فراصنعتى و اقتصاد ايران، ص 104. 3. الحياة، ج 5، ص 165. 4. اصول كافى، ج 4، ص 582. 5. همان، ص 485. 6. نهج البلاغه، نامه 47، ص 882. 7. امام على(ع): «الحكمة ضاله المؤمن، فخذ الحكمه و لو من اهل النفاق» حكمت گمشده مؤمن است، بگير حكمت را اگر چه حامل آن از اهل نفاق باشد. نهج البلاغه، كلمات قصار 80 ، ص 1004. 8. سوره رعد، آيه 11. 9. سوره مدثر، آيه 38.

/

نقش خانواده در بهداشت روانى از ديدگاه قرآن

مركز فرهنگ و معارف قرآن‏ مفهوم بهداشت روانى‏
روان‏پزشكان فردى را از نظر روانى سالم مى‏دانند كه تعادلى ميان رفتارها و كنترل او در مواجهه با مشكلات اجتماعى وجود داشته باشد. از اين ديدگاه انسان و رفتارهاى او در مجموع يك دستگاه در نظر گرفته مى‏شود كه براساس كيفيات تأثير و تأثر متقابل عمل مى‏كند. با اين نگاه ملاحظه مى‏شود كه چگونه عوامل متنوع زيستى انسان بر عوامل روانى – اجتماعى او اثر گذاشته و يا برعكس از آن اثر مى‏پذيرد؛ به سخنى ديگر در بهداشت و تعادل روانى، انسان به تنهايى مطرح نيست بلكه آن چه مورد بحث قرار مى‏گيرد، پديده‏هايى است كه در اطراف او وجود دارند و بر جمع نظام او تأثير مى‏گذارند و از آن متأثّر مى‏شوند.
برخى بهداشت روانى را عبارت از پيشگيرى از پيدايش بيمارى‏هاى روانى و سالم‏سازى محيط روانى و اجتماعى دانسته‏اند تا افراد جامعه بتوانند با برخوردارى از تعادل روانى با عوامل محيط خود رابطه و سازگارى صحيح برقرار كرده تا بتوانند به هدف‏هاى اعلاى تكامل انسانى برسند.
به سخنى ديگر از آن‏جايى كه انسان تركيبى از خير و شر، ماده و معنويت و تن و جان است همواره در حالت كشمكش درونى است. از اين‏رو، هر لحظه در معرض بحران‏هاى شخصيتى و خروج از تعادل است. براى حفظ تعادل شخصيتى، قرآن دستورها و آموزه‏هايى را بيان نموده است كه در سايه آن شخصيت انسانى از تعادل لازم برخوردار خواهد شد.
بهداشت روانى عبارت است از ايجاد تعادل شخصيتى در درون، ميان آن‏چه فطرت و غريزه ناميده مى‏شود؛ و در بيرون، ميان آن‏چه تعادل ارتباطى ميان فرد و محيط را بر هم مى‏زند.
قرآن تأكيد مى‏كند كه خداوند آفريدگار انسان از يك غناى ذاتى برخوردار است و انسان به عنوان يك آفريده همواره گرفتار فقر ذاتى است؛(1) از اين‏رو هرگاه به علت عواملى اين ارتباط خود را در هر جا نشان ندهد، آن بخش با اختلال مواجه خواهد شد، هر چند كه اين اختلال هيچ گاه به نيستى و نابودى نخواهد انجاميد ولى در زندگى دنيوى و اخروى دچار تنگنا مى‏شود.
خداوند مى‏فرمايد: «وَ مَنْ أَعْرَضَ عَن ذِكْرِى فَإِنَّ لَهُ مَعِيشَةً ضَنكًا»(2) هر كس از ياد خدا و ارتباط با او اعراض كند در زندگى دچار تنگنا خواهد شد. اين تنگنا عبارت از همه مواردى مى‏شود كه انسان را از حالت تعادل شخصيتى بيرون مى‏برد و دچار بحران‏هاى جسمى و روحى مى‏نمايد. بنابراين تنها با بهره‏گيرى از توحيد و ياد خداست كه بهداشت روانى و تعادل درونى و بيرونى در انسان پديد خواهد آمد. راهكارهاى قرآنى در بهداشت‏روانى‏
مناسب‏ترين راه حل مشكل تضاد ميان جنبه‏هاى جسمانى و روانى انسان، ايجاد هماهنگى ميان آن‏دو است. به اين معنا كه انسان در حدود شريعت نيازهاى جسمانى خود را ارضا كند و همزمان با آن به ارضاى نيازهاى روانى خويش نيز بپردازد. اگر انسان در زندگى به ميانه‏روى و اعتدال و دورى از زياده‏روى و افراط در ارضاى انگيزه‏هاى جسمانى و روانى ملتزم باشد، ايجاد هماهنگى ميان نيازهاى جسم و روح كاملاً امكان‏پذير است. خداوند در اين‏باره مى‏فرمايد: «وَ ابْتَغِ فِيمَآ ءَاتَكَ اللَّهُ الدَّارَ الْأَخِرَةَ وَ لَا تَنسَ نَصِيبَكَ مِنَ الدُّنْيَا»(3) در آن‏چه خدا به تو داده سراى آخرت را جستجو كن و بهره‏ات را از دنيا فراموش مكن.
با برقرارى تعادل ميان جسم و روح، ماهيت انسان به طور حقيقى و كامل شكل مى‏گيرد. تعادل جسم و روح در شخصيت انسان، نمايانگر توازن عمومى است. هر كس كه بخواهد از اين تعادل برخوردار باشد بايد به آموزه‏ها و دستورهاى قرآن توجه نمايد، زيرا نه تنها ايمان به آن گزاره‏ها و عمل به آن آموزه‏ها و دستورها موجب تحقق بهداشت روانى است بلكه بهداشت جسمى بشر و سعادت دنيوى و اخروى او را نيز فراهم مى‏آورد.
از نظر قرآن تعادل شخصيتى و شخصيت بهنجار در صورتى حاصل مى‏آيد كه جسم و روح در آن متعادل باشد و نيازهاى هر يك به خوبى ارضا شود. انسانى كه داراى شخصيت بهنجار است، به جسم و سلامت و نيرومندى آن اهميت مى‏دهد و نيازهاى آن را در حدود شرع مقدس روا داشته و برآورده مى‏سازد.
از آن‏جا كه اسلام و قرآن بنيادش بر محوريت توحيد است، تعادل شخصيتى و عدم تعادل را بر پايه عقيده به آن ترسيم و تصوير مى‏كند. قرآن مردم را بر اين اساس به سه نوع مؤمن، كافر و منافق دسته‏بندى مى‏نمايد. به نظر قرآن مؤمن كسى است كه از تعادل شخصيتى برخوردار است و كافر و منافق دچار عدم آن و نابهنجار هستند؛ زيرا به نظر قرآن كفر و نفاق بيمارى است كه مى‏بايست درمان شوند و در حقيقت اين افراد از چنين تعادلى برخوردار نمى‏باشند. آموزه‏ها و دستورهاى قرآنى در راستاى ايجاد تعادل و درمان اين بيمارى است؛ از اين‏رو قرآن خود را به عنوان دارو و درمانگر معرفى مى‏كند: «وَشِفَآءٌ لِّمَا فِى الصُّدُورِ وَ هُدًى وَ رَحْمَةٌ لِّلْمُؤْمِنِين»(4)؛ «وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْءَانِ مَا هُوَ شِفَآءٌ وَ رَحْمَةٌ لِّلْمُؤْمِنِين»(5)
بر اين پايه بهداشت روانى از نظر اسلام يعنى ايجاد زمينه براى بروز ايمان به توحيد و عمل به آن‏چه او را به توحيد مى‏رساند و تعادل شخصيتى درونى و بيرونى را پديد مى‏آورد. نقش خانواده در ايجاد تعادل شخصيتى‏
اسلام براى پيشگيرى و بهداشت روانى در دوران مختلف، آموزه‏هاى دستورى و ارشادى دارد نخست به دوره جنينى پرداخته زيرا سهم عوامل ارثى و مادرزادى در ايجاد اختلالات روانى بيش از ساير عوامل است؛ از اين‏رو اسلام به اين دوره توجه ويژه مبذول داشته است. ما بسيارى از صفات خود را از پدر و مادر به ارث مى‏بريم. رنگ چشم و مو، قد، وزن و شكل صورت و ساير اندام‏هاى ظاهرى از جمله صفاتى هستند كه از والدين به فرزندان به ارث مى‏رسند. اين انتقال صفات از پدر و مادر به فرزندان، وراثت نام دارد. اين صفات از طريق ژن‏هاى موجود در كروموزوم، از طريق لقاح به فرزندان منتقل مى‏شوند. ژن‏هاى نگهدارنده‏هاى خصلت‏هاى اصلى هر موجود زنده هستند. به اين ترتيب، مى‏توان به منشأ بسيارى از فعاليت‏هاى حياتى و همين طور اختلالات جسمى و روحى و روانى انسان پى برد كه ريشه در وراثت دارد.
دكتر كارل مى‏گويد: مستى زن يا شوهر در لحظه آميزش، جنايت واقعى است؛ زيرا كودكانى در اين شرايط به وجود مى‏آيند اغلب از عوارض عصبى يا روانى درمان‏ناپذير رنج مى‏برند.(6)
امام صادق(ع) مى‏فرمايد: هر زنى شوهر شرابخوار خود را اطاعت كند و با او همبستر شود گناهانش به اندازه ستارگان آسمان است و هر فرزندى كه از او بزايد پليد.(7)
چنان‏چه پاكى پدر و مادر تأثير بسزايى در سلامتى روح و روان كودك دارد و اثرات آن پس از بلوغ نيز در ابعاد مختلف خود را نشان مى‏دهد. قرآن مى‏فرمايد: «وَ أَمَّا الْجِدَارُ فَكَانَ لِغُلامَيْنِ يَتِيمَيْنِ فِى الْمَدِينَةِ وَ كَانَ تَحْتَهُ كَنزٌ لَّهُمَا وَ كَانَ أَبُوهُمَا صالِحًا فَأَرَادَ رَبُّكَ أَن يَبْلُغَآ أَشُدَّهُمَا وَ يَسْتَخْرِجَا كَنزَهُمَا رَحْمَةً مِّن رَّبِّك؛(كهف/ 82) آن ديوار مال دو بچه يتيم در شهر بود و زير آن گنجى براى آن دو و پدرشان مرد صالحى بود. خدا مى‏خواست آن دو بزرگ شوند و گنج خود را استخراج نمايند و اين رحمتى از سوى پروردگار توست».
آيه تأييد مى‏كند كه نتيجه اخلاق و رفتار انسان تنها متوجه خود او نمى‏شود بلكه به فرزندان او نيز مى‏رسد.
در دوره كودكى توجه به شخصيت كودك او را از بحران‏هاى روحى و روانى در امان مى‏دارد و تأكيد اسلام به آن است كه كودك را انسانى با شخصيت و مستقل بار آورد. در اين ميان نقش مادر به مراتب مهم‏تر از نقش پدر است او ماهها طفل را در رحم با شيره جانش و پس از تولد ماهها از مجراى سينه‏اش پرورش مى‏دهد. در اين مدت پدر و مادر وظيفه دارند كه رعايت قوانين بهداشتى جسم و محيط زندگى خود را سالم نگه دارند، زيرا اگر آنها سلامت جسمى خود را به خطر اندازند طفل را گرفتار خطرات غير قابل اغماضى مى‏كنند و اثرات آن در آينده به صورت اندوه، افسردگى و اضطراب بروز مى‏كند.
دوره بلوغ از مهم‏ترين دوره‏هاى رشد انسان است كه ويژگى‏هاى خاص خود را دارد و توجه به آن مى‏تواند در بهداشت روانى فرد بسيار مؤثر باشد.
اين دوره از نظر فيزيكى و روانى تحولات بسيار عميق و ژرفى در فرد ايجاد مى‏كند. در اين دوره شرايط ناخوشايند جديدى در زندگى فرد بيدار مى‏شود كه آرامش روانى او را مختل مى‏سازد.
تحكيم مبانى خانواده و فرهنگ آن به عنوان يكى از ساز و كارهاى مهم در جهت پيگيرى و بهداشت روانى مورد توجه اسلام است. با تحكيم مبانى خانواده و بالا بردن فرهنگ آن مى‏توانيم در تأمين بهداشت روانى انسان گام‏هاى مؤثرى را برداريم. توجه به روابط ظريف زوجين و توجه آنان در زمينه‏ى نقش‏ها و وظايفى كه نسبت به يكديگر عهده‏دار هستند و نيز نقش هر يك در تأمين سلامت روانى طرف مقابل و ارضاى كامل نيازهاى يكديگر و آموزش آنها به خانواده‏ها، نقش تعيين كننده‏اى در حفظ سلامت روانى آحاد اجتماع دارد. خانواده با تأثير قطعى بر ساخت شخصيت كودكان مى‏بايد از لحاظ آشنايى با نظام تعليم و تربيت اسلامى و با تأثيرات گوناگون رفتارها بر روى شكل‏گيرى شخصيت كودك آشنا شود. توجه به مراحل رشد كودك و وظايف والدين در هر يك از مراحل، آشنا شدن با تنبيه و تشويق و چگونگى اعمال آن، توجه به تفاوت‏هاى روانى – تربيتى دختر و پسر و بسيارى از ظرايف ديگر از اهم وظايف خانواده در رابطه با تأمين سلامت روانى براى فرزندان خود به شمار مى‏آيد، خانواده از ديدگاه اسلام اهميت به سزايى در حفظ عفت و حدود اجتماع دارد. مرزهايى كه لذت‏طلبى‏ها را در خود حفظ كرده و اجتماع را از آلودگى محفوظ دارد. خداوند در اين‏باره در بُعد آموزش عفت خانوادگى و حفظ مسايل زناشويى در چارچوب زن و مرد مسأله اذن پيش از ورود به اتاق در زمان‏هايى كه احتمال تنها شدن زن و مرد مى‏رود را مطرح مى‏سازد و دستور مى‏دهد، كه هرگز فرزندان نمى‏بايست بدون اذن پدر و مادر به خوابگاه ايشان وارد شوند.« يَأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ لِيَسْتَْذِنكُمُ الَّذِينَ مَلَكَتْ أَيْمَنُكُمْ وَ الَّذِينَ لَمْ يَبْلُغُواْ الْحُلُمَ مِنكُمْ ثَلَثَ مَرَّ تٍ مِّن قَبْلِ صَلَوةِ الْفَجْرِ وَ حِينَ تَضَعُونَ ثِيَابَكُم مِّنَ الظَّهِيرَةِ وَ مِن بَعْدِ صَلَوةِ الْعِشَآءِ ثَلَثُ عَوْرَاتٍ لَّكُمْ لَيْسَ عَلَيْكُمْ وَلَا عَلَيْهِمْ جُنَاحُ بَعْدَهُنَّ طَوَّافُونَ عَلَيْكُم بَعْضُكُمْ عَلَى‏ بَعْضٍ كَذَ لِكَ يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمُ الْأَيَتِ وَ اللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ ؛ (نور/ 58) اى مؤمنان بايد كه مُلك يمينتان و كسانى از شما كه هنوز به حد بلوغ نرسيده‏اند، سه بار پيش از نماز صبح و هنگامى كه در ظهر لباس‏هايتان را در مى‏آوريد و پس از نماز شام كه سه هنگام برهنگى شماست، از شما براى شما ورود به اتاقتان ا

جازه بگيرند و پس از آن سه هنگام نه بر شما و نه بر ايشان گناهى نيست، چرا كه در پيرامون شما در گردش‏اند و با هم در حشر و نشر هستيد. بدينسان خداوند آيات خويش را براى شما روشن مى‏گرداند و خداوند داناى فرزانه است» نقش بهداشت جنسى در بهداشت روانى‏
قرآن درباره حفظ فروج و عفت آن به عموم مؤمنان دستور مى‏دهد كه چگونه بهداشت جنسى را رعايت نمايند؛ زيرا يكى از پيامدهاى ناهنجارى در بهداشت جنسى، بحران‏هاى روحى و روانى در افراد جامعه است: «وَ قُل لِّلْمُؤْمِنَتِ يَغْضُضْنَ مِنْ أَبْصارِهِنَّ وَيَحْفَظْنَ فُرُوجَهُنَّ وَ لَا يُبْدِينَ زِينَتَهُنَّ إِلَّا مَا ظَهَرَ مِنْهَا وَ لْيَضْرِبْنَ بِخُمُرِهِنَّ عَلَى‏ جُيُوبِهِنَّ وَ لَا يُبْدِينَ زِينَتَهُنَّ إِلَّا لِبُعُولَتِهِنَّ أَوْ ءَابَآهِنَّ أَوْ ءَابَآءِ بُعُولَتِهِنَّ أَوْ أَبْنَآهِنَّ أَوْ أَبْنَآءِ بُعُولَتِهِنَّ أَوْ إِخْوانِهِنَّ أَوْ بَنِى إِخْوانِهِنَّ أَوْ بَنِى أَخَواتِهِنَّ أَوْ نِسَآهِنَّ أَوْ مَا  مَلَكَتْ أَيْمَنُهُنَّ أَوِ التَّابِعِينَ غَيْرِ أُوْلِى الْإِرْبَةِ مِنَ الرِّجَالِ أَوِ الطِّفْلِ الَّذِينَ لَمْ يَظْهَرُواْ عَلَى‏ عَوْراتِ النِّسَآءِ وَلَا يَضْرِبْنَ بِأَرْجُلِهِنَّ لِيُعْلَمَ مَا يُخْفِينَ مِن زِينَتِهِنَّ وَ تُوبُواْ إِلَى اللَّهِ جَمِيعًا أَيُّها الْمُؤْمِنُونَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُون ؛(نور/ 31)
به زنان با ايمان بگو چشم از نگاه مردان اجنبى فرو بندند و فرج‏هاى خويش را حفظ كنند و زينت خويش را جز آن چه آشكار است هويدا نسازند. بايد كه مقنعه و روپوش‏هاى خويش را به گريبان‏ها افكنند و زينت خويش نمايان نسازند جز براى شوهرانشان يا پدران، يا پدر شوهران يا پسران و يا پسر شوهران يا برادران يا خواهرزادگان و يا برادرزادگان يا زنان و يا آن‏چه مالك آن شده‏اند و يا مردانى كه ديگر هوس زن ندارند و طفل خانواده‏اند و يا كودكانى كه از اسرار زنان خبر ندارند. زنان نبايد پاى بر زمين بكوبند تا زينت‏هايشان كه نهان است آشكار نشود.»
قرآن در اين آيات و آياتى ديگر براى پيشگيرى از بحران‏هاى روانى و نابهنجارى‏هاى اجتماعى از كارها و اعمالى كه باعث مى‏شود بهداشت روانى جامعه به خطر افتد، بازداشته است. قرآن با بيان اين مطالب و آموزه‏هاى دستورى و ارشادى پيشگيرى را بر معالجه و درمان مقدم داشته است.
آنچه مهم است اين است كه اسباب و وسايل تحريك جنسى و هيجان شهوى كودكان فراهم نشود. از اين روى اسلام بوسيدن دختر شش ساله براى مرد و بوسيدن پسر هفت‏ساله را براى زن ممنوع كرده است.(8) زيرا اين‏گونه كارها افزون بر اينكه موجب انحراف جنسى نوجوانان مى‏شود موجب بلوغ زودرس آنان نيز مى‏گردد. همچنين اسلام دستور داده است تا كودكان پس از شش سالگى جدا از يكديگر بخوابند.(9) و در رابطه با آميزش جنسى پدر و مادر دستور مى‏دهد تا كارى نكنند كه فرزندان به مسائل اين چنينى اطلاع يابند. پيامبر اكرم(ص) مى‏فرمايد: به خدا سوگند اگر مردى با همسر خود در آميزد و در خانه كودكى بيدار باشد كه آنها را بنگرد و سخن آن‏ها را بشنود و صداى نفس‏هاى آنها را احساس كند هرگز آن كودك رستگار نگردد، اگر پسر باشد يا دختر زناكار مى‏شود.
روان‏شناسان بر اين باورند كه بايستى ريشه بيشتر بيمارهاى روانى و اختلال‏هاى رفتارى را در محيط خانواده فرد در دوران كودكى و محيط اجتماعى وى جستجو كرد. در مراحل ابتدايى زندگى و در خانواده است كه فرد با رفتارهاى متضادى رو به رو مى‏شود كه ناتوان از جمع‏بندى بين خوب و بد، هنجار و نابهنجار، درست و نادرست ميان آنها مى‏شود. بنابراين به تضاد شخصيتى گرفتار مى‏شود. در حالى كه بخشى از او رفتارهايى را مى‏شناسد كه با آن در محيط خانواده انس گرفته است و بخشى ديگر رفتارى را مى‏يابد كه جامعه آن را نادرست مى‏شمارد؛ پس دچار ناتوانى در تبيين و تركيب مى‏شود و از درك درست و نادرست باز مى‏ماند. در پى اين تضاد رفتارى ميان الگوهاى خانوادگى و اجتماعى است كه شخصيت وى دچار تزلزل روانى مى‏شود و بازتاب‏هاى آن را در رفتار نشان مى‏دهد. نقش بهداشت فردى در بهداشت اجتماع‏
از آن جايى كه توجه هر جامعه به مسايل بهداشت روانى، رابطه مستقيمى با رشد و اعتلاى اجتماعى آن جامعه دارد، از اين رو ارايه خدمات بهداشت روانى كه هدف آن سالم سازى محيط روانى است، از اهميت بسيارى برخوردار است. بهسازى محيط از انحرافات و نابهنجارى مختلف و گوناگون مى‏تواند انسان را از گرفتار شدن به تضاد رفتارى و تناقض روانى باز دارد. تصحيح گفتار و رفتار و هماهنگى ميان آن‏ها كه از سوى الگوها به افراد جامعه‏پذير (كودك تا جوان) القا مى‏شود مى‏تواند كمك شايانى در بهداشت روانى جامعه ايفا كند. هرگاه ميان گفتار و رفتار الگوها تضادى مشاهده شود كودك و نوجوان از نظر روانى خود را در ميان تضادى گرفتار مى‏بيند كه برايش قابل هضم نيست. افزايش اين تضادها همراه با سرزنش از سوى الگوهاى خانوادگى و اجتماعى مى‏تواند فرد جامعه‏پذير را دچار بحران‏هاى روانى و شخصيتى و دوگانگى آن نمايد. از اين‏رو، اسلام همواره درباره هماهنگى ميان گفتار و رفتار تأكيد ورزيد و آن را به عنوان عامل مهم در صحت و سلامت روانى فرد و جامعه و يا بيمارى‏هاى روحى فرد و جامعه مطرح ساخته است؛ خداوند درباره تضاد رفتارى و گفتارى و تأثيرات سوء آن مى‏فرمايد: «لِمَ تَقُولُونَ مَا لَا تَفْعَلُونَ *كَبُرَ مَقْتًا عِندَ اللَّهِ أَن تَقُولُواْ مَا لَا تَفْعَلُون؛(صف/ 3) چرا آن چه مى‏گوييد عمل نمى‏كنيد بسيار گناه بزرگى است كه بگوييد آن چه را خود عمل نمى‏كنيد». پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1) أَنتُمُ الْفُقَرَآءُ إِلَى اللَّهِ وَ اللَّهُ هُوَ الْغَنِىُّ الْحَمِيدُ» (فاطر/5).
2) طه/ 124.
3) قصص/ 77.
4) يونس/ 57.
5) اسراء/ 82.
6) راه و رسم زندگى، آلكسيس كارل، ص 81.
7) لآلى الاخبار، ص 267.
8) روضة المتقين، ج 8، ص 357.
9) همان.

/

ارزش وقت در سيره پيشوايان‏

سرمايه گرانبها
بى شك وقت و فرصت بزرگترين سرمايه گرانبها و بى‏نظير براى بشر است، كه مى‏توان در استفاده بهينه از آن، در همه عرصه‏ها به پيش رفت و به عالى‏ترين درجات مادى و معنوى نايل گشت.
وقت يعنى فرصت‏ها، ساعت‏ها، روزها و ماه‏ها و سال‏ها بلكه دقيقه‏ها و ثانيه‏ها و لحظه‏ها، بهره‏گيرى از وقت بزرگترين توفيقى است كه نصيب بشر مى‏شود، و او مى‏تواند در پرتو آن به اهداف عاليه برسد، و به پيروزى در همه ابعاد دست يابد، وقت گوهر ناب و گران سنجى است كه ارزش هيچ‏چيز را نمى‏توان با آن مقايسه كرد، اين كه مى‏گويند وقت طلاست، تعريف صحيحى نيست، چرا كه:
وقت گذشته را نتوانى خريد باز

مفردش خيره كاين گهر پاك بى‏بهاست‏
سعدى چيزى را براى سنجش ارزش وقت نيافته جز شب قدر را كه مطابق قرآن بهتر از هزار ماه است آنجا كه گويد:
قضا روزگارى زمن در ربود

كه هر روزش از پى شب قدر بود
مكن عمر ضايع به افسوس و حيف‏

كه فرصت عزيز است و الوقت ضيف‏

وقت همان عمر انسان است كه سرمايه‏اى بالاتر از آن نيست، مشروط بر اين كه از آن براى رشد و ترقى ظاهر و باطن استفاده شود، يعنى وقت نردبان ترقى گردد، و گرنه نه تنها سرمايه نيست بلكه شرمايه، و وسيله شرّ و تيره بختى است. بر همين اساس امام سجّاد(ع) در فرازى از دعاى خود به خداوند عرض مى‏كند: «وَ عَمِّرنِى ماكانَ عُمرِى بِذلَةً فِى طاعَتِكَ، فَاِذا كانَ عُمرِى مَرتَعاً لِلشَّيطانِ فاقبِضنِى اِلَيكَ؛ عمر طولانى تا هنگامى كه عمرم در راه اطاعت تو صرف شود به من عطا كن، و هرگاه عمرم چراگاه شيطان گردد، جانم را قبل از پيشى گرفتن عذابت بگير.»(1)
و در فراز ديگر عرض مى‏كند: «وَ نبّهِنى لِذِكرِكَ فِى اَوقات الغَفلَةِ، وَ استَعمِلنِى
بِطاعَتِكَ فِى اَيّامِ المُهلَةِ؛ خدايا مرا در وقت‏هاى غفلت و بى‏خبرى، براى ياد خودت هوشيار و بيدار كن، و در روزگار فرصت و فراغت، به عبادت و بندگى بگمار.»(2)
انسان‏ها معمولاً وقت را فداى مال و ثروت مى‏كنند، و آن را وسيله ترقى مادى قرار مى‏دهند، در صورتى كه بايد مال و ثروت در خدمت وقت باشد، و آنها را وسيله بهره‏مندى برتر از وقت قرار داد. بر همين اساس پيامبر(ص) فرمود: «كُن عَلى عُمرِكَ اَشَحُّ مِنك عَلى دِرهَمِكَ وَ دِينارِك؛ در مورد حفظ عمر خود بخيل‏تر از پول و ثروت خود باش.»(3)
به طور كلى هركس براى وقت ارزش قايل شد، و از آن با آگاهى و جدّيت استفاده صحيح نمود، به جايى رسيد، و هركس آن را عاطل و باطل نمود، قطعاً خود را تيره بخت نموده و درچاه هلاكت انداخته است. از اين رو حضرت على(ع) فرمود: «وقت‏هاى زندگى تو جزء جزء عمر تو است، پس بكوش كه هيچ وقتى از عمر تو جز در موارد امورى كه عامل نجاتت است تلف نشود.»(4) چگونگى استفاده از وقت‏
چگونگى استفاده بهينه از وقت به اين است كه انسان با برنامه ريزى صحيح، كارهاى مثبت خود را با تنظيم خاصى بين ساعات شبانه روز تقسيم كند، و هر ساعت يا هر چند ساعت را براى انجام كارى قرار داده، و به اين برنامه و نظم ادامه دهد، به گونه‏اى كه اگر روزى در نظم و برنامه‏اش خللى وارد شد احساس چالش و كمبود نموده و به جبران آن بپردازد، مثلاً در امور معنوى و خودسازى، چنان كه علماى اخلاق گفته‏اند وقتى كه صبح فرا رسيد تا شب هنگام خواب پنج مرحله را با ترتيب و برنامه خاص بپيمايد كه عبارتند از: مشارطه، مراقبه، محاسبه، معاتبه و مكافئه. يعنى در مرحله نخست با خدا و خود شرط و عهد كند كه گناه نكند و دچار لغزش نگردد. در مرحله دوم، مراقب و متوجه باشد كه به عهد خود وفا نمايد، و با مراقبت و نگهبانى جدّى به ترك گناه ادامه دهد، و با اراده نيرومند از ورود گناه بر زندگيش جلوگيرى نمايد، و در مرحله سوم در پايان كار، خود را محاسبه كند، و اعمال و گفتارش راحساب‏رسى نمايد، و با كنترل دقيق ريز و درشت كارهاى خود را تجزيه و تحليل نمايد، در مرحله چهارم هرگاه دريافت كه در حساب‏رسى خود دچار گناه و لغزشى شده است توبه كند، و با عتاب و سرزنش خود، نفس سركش خويش را رام نموده و طغيان آن را سركوب نمايد. و در مرحله پنجم توجه داشته باشد كه گناه موجب چالش شده، با انجام كارهاى نيك آن را جبران نمايد، و خلأ به وجود آمده را پُر كند.
اين برنامه ريزى پنج مرحله‏اى يك نوع وقت‏شناسى، و بهره‏مندى از فرصت طلايى وقت است، كه قطعاً باعث رشد و تعالى شده و موجب نجات و پيروزى در دو جهان خواهد شد. اميرمؤمنان على(ع) براى استفاده از ساعات شبانه روز و چگونگى بهره‏مندى از آن ساعت‏ها در سخنى مى‏فرمايد:«انسان با ايمان ساعت‏هاى زندگيش را به سه بخش تقسيم مى‏كند، 1- بخشى را به مناجات با خدا و برقرارى ارتباط با آفريدگار جهان مى‏پردازد. 2- و بخشى را در طريق تأمين هزينه زندگى و سامان دادن به معاش(مانند غذا، لباس، مسكن و مركب) به كار مى‏گيرد 3- و بخش ديگر را براى استراحت و بهره‏گيرى از لذّت‏هاى حلال و آرامش بخش روح و روان برمى‏گزيند، و براى خردمند صحيح نيست كه حركتش جز در يكى از اين سه مورد باشد، يعنى تأمين معاش، و عبادت و آباد نمودن آخرت يا بهره‏گيرى از لذّت و آسايش غير حرام.»(5) ارزش وقت از ديدگاه قرآن‏
در قرآن به قدرى به وقت احترام شده كه گويى در اوج ارزش‏ها و مادر فضايل است، تا آنجا كه خداوند به آن سوگند ياد نموده و مى‏فرمايد: «والعصر؛ سوگند به وقت»(6)
زيرا عصر به معنى زمان و روزگار است، كه در تفسير اين آيه به عنوان يكى از تفاسير ذكر شده، و زمان همان وقت است.
در قرآن آنچه را كه موجب اتلاف وقت مى‏شود به عنوان لغو، باطل، افراط و به طور كلّى بيهوده گرايى و پوچى، از آن سرزنش شده است، چرا كه موجب نابودى عالى‏ترين سرمايه زندگى، و آفت زيست سالم مى‏گردد، خداوند در تعريف انسان با ايمان مى‏فرمايد: «و الّذين هم عن اللّغو معرضون؛ مؤمنان از كارهاى بيهوده روى‏گردان هستند.»(7) نيز در چندين آيه، خسارت و آه و افسوس آنان را كه به وقت اهمّيت ندادند، در قيامت متذكر شده در يك‏جا مى‏فرمايد: «و خسر هنا لك المبطلون؛ در قيامت اهل باطل و اتلاف‏گران وقت زيان خواهند ديد.»(8) و در مورد ديگر مى‏فرمايد: «ان تقول نفسٌ يا حسرتى على ما فرّطت فى جنب اللّه؛ بايد ترسيد از آن روزى(قيامت) كه انسان بيهوده گرا بگويد افسوس بر من از افراط كارى و كوتاهى‏هايى كه در راه اطاعت خدا نمودم.»(9)
تا آنجا كه با ناله و فرياد مى‏گويند به دنيا باز گرديم و از وقت استفاده كنيم، ولى به آنها گفته مى‏شود، ما عمر و وقت وسيعى در اختيار شما گذاشتيم، چرا استفاده نكرديد؟ «و هم يصطرخون فيها ربّنا اخرجنا…؛ دوزخيان فرياد مى‏زنند پروردگارا! ما را از دوزخ خارج كن تا عمل صالحى انجام دهيم، غير از آنچه انجام داديم(در پاسخ به آنان گفته مى‏شود) آيا شما را به اندازه‏اى وقت وسيع نداديم به طورى كه هر كس پندپذير است، پندها را بپذيرد و آيا انذار كننده الهى به سراغ شما نيامد؟ اكنون عذاب الهى را بچشيد كه براى ظالمان هيچ ياورى نيست.»(10)
چنان كه ملاحظه مى‏كنيد قرآن با تعبيرات گوناگون و هشدارهاى شديد، ما را به بهره‏گيرى صحيح از وقت فراخوانده، و اتلاف‏گران وقت را به عذاب‏هاى سخت تهديد نموده است، بنابراين آنان كه وقت خود را به بطالت مى‏گذرانند در حقيقت بر ضد قرآن گام برداشته، و در راه گمراهى افتاده‏اند، چرا كه قرآن قدردانى از وقت را از اركان اصلى ايمان، و وسيله نجات و پيروزى قرار داده است. آخرين سخن اين كه به فرموده قرآن يكى از پرسش‏هايى كه كافران از پيامبر(ص) نمودند در مورد فوايد ماه‏ها بود، خداوند به پيامبر(ص) وحى كرد: «قل هى مواقيتٌ للنّاس…؛بگو اين ماه‏ها نشان دهنده وقت‏ها براى نظام زندگى مردم است.»(11)
از اين عبارت مى‏توان اين نتيجه را گرفت كه: زندگى فردى و اجتماعى، هيچ كس بدون وقت‏شناسى و ايجاد نظم و برنامه به سامان نمى‏رسد، نظم در تقسيم صحيح وقت، نظم در برنامه ريزى، نظم در مديريت و اجرا، ما با يك نگاه به جهان هستى مى‏فهميم كه همه چيز بر اساس نظم دقيق است، بنابراين بيهوده گرايى، درست گام نهادن بر خلاف نظم است، همان گونه كه گردش ماه وسيله‏اى براى نظام زمان بندى شده است، ما نيز بايد همسو با اين نظام، با برنامه ريزى صحيح حركت كنيم، و زندگى معنوى و مادى خود را با آن هماهنگ سازيم، و اين هماهنگى همان استفاده مطلوب از وقت‏ها، فرصت‏ها و لحظه‏ها است. وقت‏شناسى در سيره پيشوايان‏
پيامبران و امامان (ع) به طور مكرر مردم را به اغتنام فرصت‏ها و اهميت دقت و استفاده صحيح از آن سفارش مى‏كردند، و خود در اين راستا پيشتاز و الگو بودند، پيامبر(ص) به ابوذر فرمود: «اِغتَنِم خَمساً قَبلَ خَمسٍ،حَياتَكَ قَبلَ مَوتِكَ، وَ صِحَّتَكَ قَبلَ سُقمِك وَ فِراغَكَ قَبلَ شُغلِك، وَ شَبابَكَ قَبلَ هِرَمِكَ، وَ غِناكَ قَبل فَقرِك؛ پنج چيز را قبل از فرارسيدن پنج چيز ديگر غنيمت بشمار؛ زندگى قبل از مرگ، سلامتى قبل از بيمارى، فراغت قبل از اشتغال، جوانى قبل از پيرى،و بى‏نيازى را قبل از تهى دستى .»(12)
اميرمؤمنان على(ع) فرمود: «تزوّد من يومك لغدك، واغتنم عفو الزّمان، و انتهز فرصة الامكان؛ از امروزت براى فردايت توشه برگير، و فراهم شدن وقت را غنيمت شمار، و از فرصت و مهلت و امكانات استفاده كن.»(13)
نيز فرمود: «المؤمن مشغولٌ وقته؛ همه وقت مؤمن پراست، و او در همه وقتش به كارهاى مثبت اشتغال دارد.»(14)
نيز در ضمن نامه‏اى به يكى از اصحاب فرمود: «با آن‏چه از عمرت باقى مانده از گذشته جبران كن، فردا و پس فردانگو( و كار امروز را به فردا وانگذار) زيرا گذشتگانى كه به هلاكت رسيدند، به خاطر پايدارى در آرزوها و امروز و فردا كردن بود، تا آنگاه كه ناگهان فرمان خدا(مرگ) به سويشان آمد، در حالى كه غافل بودند.»(15)
نيز فرمود:«مِنَ الخُرقِ؛ اَلمُعاجَلَةُ قَبلَ الاِمكانِ، وَ اَلاَناة قَبلَ الفُرصَةِ؛ شتاب در كار پيش از آمادگى و توانايى، ابلهى است، همان گونه كه اتلاف وقت پس از فراهم شدن فرصت از ابلهى و نادانى مى‏باشد.»(16)
نيز فرمود: «و الفرصة تمرّمرّ السّحاب فانتهزوا فرص الخير؛ فرصت وقت همچون ابر مى‏گذرد، فرصت‏هاى نيك را غنيمت بشماريد، و قبل از گذشتن، از آن‏ها بهره بگيريد.»(17)
و از سخنان، امام صادق(ع) است: «ليس شى‏ء اعزّ من قلبك و وقتك؛ هيچ چيزى عزيزتر از روح و وقت تو نيست.»(18)
برهمين اساس پيامبران و امامان و اولياء خدا بيشترين استفاده را از وقت خود نموده و وقت گذرانى بيهوده را از گناهان بزرگ مى‏شمردند، به عنوان نمونه:
1- پيامبر اسلام (ص) سراسر عمر خود را در راه ارشاد مردم و جهاد با دشمنان و تأمين هزينه زندگى و تعليم و آموزش گذراند، و از لحظه لحظه‏هاى عمرش كمال استفاده را نمود. تا آن‏جا كه روزى به مسجد براى عبادت رفت، در آن‏جا ابوذر غفارى وقت را غنيمت شمرد، و نزد پيامبر(ص) شتافت و به طور مكرر از آن حضرت خواست كه موعظه كند، پيامبر (ص) از همان فرصت استفاده كامل كرد، و با آب زلال موعظه‏هاى طولانى و سرشار از حكمت خود روح تشنه ابوذر را سيراب نمود.(19) اين مواعظ به قدرى طولانى است كه شايد براى ذكر آن نياز به بيش از ده ساعت وقت است، آرى پيامبر(ص) براى تربيت شاگرد، اين چنين وقت گرانبهاى خود را به طور رايگان در اختيار شاگردان مى‏گذاشت. در ابتداى اين مواعظ آمده: ابوذر مى‏گويد: روزى در مدينه به مسجد النّبى رفتم، پيامبر(ص) را در آنجا ديدم، تنها بود از وقت استفاده كرده به محضرش رفتم، و تقاضاى موعظه كردم…» آنگاه پيامبر(ص) به سؤالات ابوذر پاسخ مى‏داد، و مواعظ آن حضرت بسيار طول كشيد.(20)
فرازى از سخنان پيامبر(ص) به ابوذر در رابطه با ارزش وقت و استفاده صحيح از آن اين بود: «اى اباذر! بر خردمندى كه عقلش مغلوب هواى نفسش نيست لازم است كه ساعات شبانه روز خود را به چهار بخش تقسيم كند: 1- بخشى از آن را به مناجات با خدا و ارتباط با ذات پاك او بپردازد، و بخش دوم رابه حساب رسى خود اختصاص دهد، و بخش سوم را به تفكر در مخلوقات خدا بگذراند، و بخش چهارم را به بهره مندى از لذّات و شادى‏ها و آسايش از راه حلال مصرف كند، چرا كه اين بخش از آسايش‏و بهره از لذّات، حامى و كمك براى استفاده از سه بخش قبل است، و موجب شادى قلب و تفريح روح خواهد شد.»(21)
2- امامان (ع) حتى در زندان و در سخت‏ترين شرايط از وقت استفاده مى‏كردند، مطابق بعضى از روايات، امام رضا(ع) مدتى در زندان سرخس تحت نظر بود، اباصلت هروى مى‏گويد: براى ديدار آن حضرت به كنار زندان رفتم، و از زندانبان تقاضاى ملاقات با امام را نمودم، او گفت نمى‏توانى با امام(ع) ملاقات كنى. گفتم: چرا؟ گفت: امام شبانه روز مشغول نماز و عبادت است، وقت ملاقات ندارد، در يك شبانه روز هزار ركعت نماز مى‏خواند. فقط ساعتى در آغاز روز، و قبل از ظهر و ساعاتى هنگام غروب، در محل نماز خود به راز و نياز با خدا مشغول است و نماز نمى‏خواند…(22)
3- عنوان بصرى پيرمرد 94 ساله از اصحاب امام صادق(ع) بود، گاهى به محضر امام صادق(ع) مى‏آمد و پس از شنيدن مواعظ آن حضرت، در آنجا مى‏نشست، بى‏آنكه كارى داشته باشد، نشستن او به طور طبيعى موجب آن مى‏شد كه وقت امام(ع) تلف شود، روزى امام صادق(ع) به او فرمود: «من مردى هستم كه كار و زندگى دارم، و در عين حال در ساعاتى از شب و روز ذكرهايى دارم كه بايد انجام دهم، مرا از عبادت بازمدار.» (يعنى برخيز و برو)
عنوان بصرى برخاست و رفت، روز بعد به محضر امام صادق(ع) آمد، و پس از شنيدن مواعظ آن حضرت، باز بيش ازاندازه در حضور آن حضرت نشست، كه باعث اتلاف وقت امام مى‏شد، امام به او رو كرد و فرمود: «قم عنّى فقد نصحت لك، ولاتفسد علىّ وردى، فانّى امرء ضنين بنفسى؛ برخيز و از اينجابرو(نصيحتى كه خواستى) آن را انجام دادم، ذكر و عبادتم را تباه نساز، من كسى هستم كه به وجود خود (و به وقت و عمرم) بخل و دريغ دارم) تا مبادا وقت عزيزم به هدر رود) پس برخيز برو.»(23)
بر همين اساس پيروان راستين امامان(ع) از علما و مراجع و ساير اولياء، به پيروى از امامان(ع) به اوقات خود احترام شايانى مى‏كردند، و به همين علت به درجات عالى رسيدند. يكى از اين علما و مراجع، مرحوم آيت اللّه العظمى شيخ محمد حسن نجفى معروف به صاحب جواهر(مؤلف جواهرالكلام) است، اين مرد بزرگ بر اثر اهمّيت دادن به وقت، اين كتاب را كه شامل فقه استدلالى همه ابواب فقه است و در بيش از 40جلد تأليف شده، به رشته تحرير درآورد، و چنين كتاب ارزشمندى رابه جهان بشريت تحويل داد، نقل شده يكى از پسرانش از دنيا رفت، او از آن با خبر شد، دست از قلم كشيد و كنار جنازه پسر آمد، و پس از تلاوت آياتى از قرآن، همانجا بقچه خود را گشود، و از فرصت استفاده نمود، و مشغول نوشتن كتاب جواهر شد، تا حاضران از غسل و تكفين پسرش فارغ شوند. به اميد آن كه به موضوع وقت، كه مسأله سرنوشت ساز است اهمّيت بيشتر بدهيم، تا به روسفيدى دنيا و آخرت نايل گرديم. پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. صحيفه سجاديه، دعاى بيستم، بند 6. 2. همان، بند 29. 3. بحارالانوار، ج 77، ص 78. 4. غررالحكم، ج‏1، ص 252. 5. نهج البلاغه، حكمت 39. 6. سوره عصر، آيه 1. 7. سوره مؤمنون، آيه 3. 8. همان، آيه 78. 9. سوره زمر، آيه 56. 10. سوره فاطر، آيه 37. 11. سوره بقره، آيه 189. 12. كنزالعمّال، حديث 43490. 13. غررالحكم، ج 1، ص 394. 14. همان، ص 252. 15. اصول كافى، ج 2،ص 136. 16. نهج البلاغه، حكمت 363. 17. همان، حكمت 21. 18. لئالى الاخبار، ج 1، ص 16. 19. اين مواعظ در 19 صفحه بحار ذكر شده است – بحار، ج 77، ص 72 تا 93. 20. همان، ص 72. 21. همان، ص 74 و 73. 22. عيون اخبار الرّضا، ج 2، ص 183 و 184. 23. بحار، ج 1، ص 224 تا 226، به طور اقتباس.

/

آزمون تاريخى مجلس هفتم‏

با تشكيل مجلس هفتم آزمون تاريخى كم نظيرى فراروى نمايندگان منتخب مردم گشوده شد. اصولگرايان كه عمدتاً سكان دار مجلس شدند، فرصت تاريخى ويژه‏اى را پيش روى خود دارند براى آن كسى كه نمايندگى را به عنوان يك شغل ننگرد بلكه آن را با عنوان يك فرصت سرنوشت ساز تلقّى كند و مؤلفه‏هاى مجلس هفتم و اوضاع و شرائط پيش آمده در انتخابات را مورد مداقه قرار دهد محرز مى‏گردد كه هر لحظه‏اى از لحظه‏هايش تعيين كننده و سرنوشت ساز است و بايد از آن در جهت خدمت گزارى بهره گرفت و سرنوشت انقلاب اسلامى را با آن رقم زد. با تصويب طرح‏ها و لوايح مغزدار، ارزشمند و كاربردى و نظارت كامل بر دستگاه‏هاى اجرائى و اعلام موضع در برابر دشمنان ميهن اسلامى.
اگر بر ادوار گذشته مجلس و ويژگى‏هاى زمان و شرائط خاص هر يك را مرور كنيم هيچ يك از آن‏ها ويژگى‏هاى مجلس هفتم را نداشته است. اين مجلس در شرايطى شكل گرفت كه عوامل گوناگون بيگانه و عوامل داخلى دست به دست هم دادند تا بر سر راه انتخابات چالش بيافرينند. رگبار تبليغات رسانه‏هاى جادوئى غرب و هجوم سنگين عوامل فريب خورده آنان چنان فرو باريد كه انتظار و اميدها را به هاله‏اى از ابهام مى‏كشاند و تصوّر نمى‏شد با آنهمه تبليغات پرحجم و جوسازى‏ها و تحريم‏ها و استعفاها و اعتصاب‏هاى نمايشى مجلس ششم و تحليل‏هاى ديكته شده از سوى دشمن در مطبوعات زنجيره‏اى و نظريه پردازان اجنبى و مواضعى كه برسر راه حضور مردم فراهم ساخته بودند انتخابات در روز مقرر و بدون تأخير با آن شكوه و خلوص برگزار شود.
و از ميان آنهمه غوغاسالارى سالم عبور كند با اينهمه لطف خداوندى همراه شد و حضور آگاهانه مردم مدد كرد تا يكى از بهترين مجلس‏هاى دوره انقلاب شكل گيرد و قوه مقننه مستقر شود.
ويژگى ديگر اخلاص و ايمانى بود كه بهترين نيروهاى مردمى در برگزارى انتخابات به صحنه آورد و مى‏توان گفت در هيچ يك از دوره‏هاى پيشين مجلس حضور مردمى اينقدر عميق و خالص و معنى دار نبوده است. هرچند حماسه حضور مردم در همه انتخابات و صحنه‏هاى ديگر انقلاب ستايش برانگيز است، اما اين بار تنها كسانى به پاى صندوق‏هاى رأى آمدند كه از صميم ايمان خود به نظام اسلامى و با انگيزه عمل به تكليف و جلب رضاى حق تعالى و با هدف پاسخ‏گوئى به بيگانه و بيگانه پرست، حماسه سبز اول اسفند را آفريدند و برگى ديگر بر افتخارات اين ملت بزرگ افزودند.
مجلس هفتم شكل گرفت و فرمان رهبرى محقق گشت كه فرمودند: بدون يك روز تأخير بايد انتخابات برگزار شود و چنين شد در حالى كه ميليون‏ها قلب مؤمن و اميدوار در انتظار اقدامات مجلس نشسته و چشم به راه قوانينى هستند كه آرمانهاى بحق ملت را عينيت بخشد. با نظارت قانونى با مفاسد اقتصادى ادارى و فرهنگى بطور جدى برخورد كند و مديران مسؤوليت ناشناس را به توضيح و پاسخگوئى فراخواند. با توجه به اين اصل كه مجلس هم قانونگذار است و هم حق نظارت دارد و مشروعيت مسئولان نظام به تصويب مجلس بستگى دارد، اگر اعتبار نامه رئيس دولت، وزرا و يا نمايندگان در مجلس تصويب نشود هيچيك مشروعيت ندارد.
همچنين مردم انتظار دارند مجلس از حق نظارت، استيضاح، سؤال و تذكر در جهت اصلاح ساختار حكومت و عملكرد مسئولان و نهادها بهره گيرد تا كجى‏ها رفع شود و نابسامانى‏ها سامان پذيرد.

نكات گفتنى در اين مجال بسيار است از جمله اينكه:
نمايندگان محترم با اين مسئوليت سنگين و در ميان انبوهى از انتظار به حق مردم، به مجلس راه يافته‏اند. مشكلات اقتصادى،گرانى، تورم، فساد اخلاقى ، فساد ادارى، تبعيض و بى عدالتى، باند بازى و ده‏ها معضل ديگر، سايه شوم و سنگين خود را بر مردم گسترده و انتظار اين است كه اين مجلس به حل بخشى از اين مشكلات بپردازد و اگر حل همه مشكلات ميسر نباشد – كه البته نيست – با زمان بندى مناسب راه كارهاى قانونى را بررسى كند و جمع نمايندگان با تلاش مستمر كارى مثبت و سازنده كه براى مردم مايه اميدوارى باشد ارائه دهند. و از تعطيلات متناوب و وقفه‏هاى طولانى در كار مجلس بپرهيزند. متأسفانه حدود دوماه وقت اول مجلس در امور مقدماتى مى‏گذرد كه سنت و سيره گذشته است كه مى‏توانست با تجديد نظر در راه و روش كليشه‏اى به روند كار شتابى بيشتر داده شود و براى آينده بايد چنين اقدامى صورت گيرد.
همچنين در آغاز كار مجلس تعطيلات تابستانى را امكان داشت به نصف تقليل داد و يا به وقت ديگر موكول ساخت كه بتوان با كار بيشتر چند طرح جان دار و سازنده مانند كاهش بهره‏هاى بانكى و تعديل حقوق كارمندان و كارگزاران و مبارزه با مفاسد اقتصادى و اخلاقى ارائه داد. خط مشى اصول گرائى‏
مطلب ديگر خط مشى مجلس است اكثريت مجلس را اصولگرايان تشكيل مى‏دهند انتظار اين است كه آثار اين تفكّر در انديشه و عمل و مواضع سياسى به وضوح ديده شود خط مشى اصولگرائى را در سخن اميرالمؤمنين (ع) مى‏توان يافت كه مى‏فرمايد:
«لايقيم امر اللّه الا من لايصانع و لايضارع و لا يطمع المطامع»
امر خدا را برپا نمى‏دارد مگر كسى كه سازشكار نباشد ساخت و پاخت نكند و در پى‏مطامع مادى نباشد.
اصولگرائى يعنى پايبندى به آرمان‏هاى اسلام و انقلاب، خط امام راحل و رهبرى نظام در انديشه مصالح بودن، تحمل منحرفان را نكردن و قاطع عمل كردن. مصلحت انديشى و سياسى كارى در اين منطق جايگاهى ندارد. در روايت است كه برخى مصلحت انديشان نزد اميرالمؤمنين(ع) آمدند و از آن حضرت خواستند معاويه را در پست خود باقى بگذارد. امام پاسخ داد حتى دو روز مسئوليت ولايت را به معاويه نخواهد سپرد، همچنين درخواست طلحه و زبير را كه براى ولايت بصره و كوفه با امام چانه مى‏زدند، رد كرد و حتى حاضر نشدند زير نور چراغ بيت المال با آنان صحبت كنند. از بعد سياسى نيز سيره عملى امام راحل براى ما سرمشق است كه صلاحيت ملى گراها را براى هميشه از حضور در صحنه‏هاى سياسى كشور نفى و رد نموده و اين است خط مشى اصول گرائى. بايد همه ما مراقب باشيم گرفتار سياسى كارى نشويم به دام رياكاران، و سياسى كاران نيفتيم و آنان كه مشروعيت نظام را زير سؤال بردند بر مقدرات مردم حاكم نگردانيم. يكى از مشكلات امروز نمايندگان مشكل برخى مديريت‏ها است كه آنها در شبكه احزاب سياسى خاص با ديدگاه‏هاى ويژه و معلوم الحال و ورشكسته كه مردم پاسخ رد به آنها دادند، جاكرده‏اند و از هم اكنون مهره چينى مى‏كنند تا در انتخابات رياست جمهورى آينده حضورى فعّال داشته باشند، آنها سعى مى‏كنند با عنوان ساختن اصل تعامل ما را به سازشكارى بكشانند و با اين ساز و كار با يك تير دو نشان را هدف‏گيرى كنند! از يك طرف جاى پاى خود را محكم نمايند و جذب نيرو كنند و از باب مثال در يك وزارت خانه براى استخدام دوهزار نيروى جديد با اهدافى خاص در برگذارى انتخابات مجوز بگيرند در حالى كه در امر دارو و درمان و پرستارى و معلمى و حتى پرسنل انتظامى با كمبود نيرو مواجهيم. در اين راستا جناح رقيب مى‏كوشد بدست خود ما جاى پاى خود را محكم كند تا برنده انتخابات آينده باشد و اگر چنين شد مجلس ديگر كارى از پيش نخواهد برد و بازوى اجرائى ندارد و طى چهارسال با جنگ روانى با مديريت‏ها روبرو و درگير خواهد بود اين از يك سو، از سوى ديگر، مجلس را با اين تعامل صورى و رياكارانه متهم به سازشكارى كند و خصلت انقلابى و اصولگرائى را خنثى جلوه دهد و اگر بر اين خطر روزمره‏گى و كم كارى را بيفزائيم و وقت طلائى نمايندگان در اين وضع هدر برود خداى نخواسته همه اميدها برباد خواهد رفت.

و خدا مى‏داند چه اتّفاق خواهد افتاد. اين است كه ما بايد به هوش باشيم، جايگاه خود را بشناسيم حساسيت زمان را درك كنيم و كارى نكنيم كه انگ سازشكارى برما بزنند و فرصت‏ها را از دست ما بگيرند و عناصر نامحرم را بر مقدرات مردم ابقاء كنند، تا چه رسد به آنكه بر سركار آورند و خداى نخواسته اگر اين بار فرصت سوزى شود معلوم نيست چه بر سر انقلاب خواهد آمد.
نكته ديگر آنكه، نمايندگان محترم به روزمره‏گى گرفتار نشوند و فرصت‏هاى طلائى را با انبوه لوايح و طرح‏هاى نه چندان سودمند عقب افتاده پرنكنند. مراجعات و تعارفات و ديد و بازديدها از كار اصلى آنان را باز ندارد. اگر محاسبه كنيم هر ساعتى از مجلس ميليون‏ها هزينه اصلى و فرعى دارد افزون بر سرمايه معنوى كه قابل اندازه‏گيرى نيست. مجلس اين عصاره ملت بايد خواسته‏هاى به حق مردم و مشكلات جامعه را منظور دارد اولويت قانونگذارى و نظارت را به مواردى بدهد كه به سرعت ثمره آن ملموس و محسوس باشد. اگر در اين برهه حساس توانستيم كارى در خور و متناسب با نياز و عطش جامعه انجام دهيم با اين سرمايه در آينده نيز موفق خواهيم شد در مديريت كشور و مسئله رياست جمهورى حضور مؤثر داشته باشيم و مجلس ودولت براى چند سال از دغدغه و جنگ روانى در امان بوده و به آبادى كشور و پاسدارى دست آورد انقلاب خواهد پرداخت و آب رفته به جوى خواهد برگشت… و انشاءاللّه كه چنين باد و جز اين مباشد. پاورقي ها:

/

زينب آموزگار حيا و پاكدامنى‏

  قسمت دوم‏ 3. نمايش شكوه حيا هنگام حركت از مدينه‏
مدينه، شبى را به ياد مى‏آورد كه كاروان حيا با تمام شكوه و جلال به سوى مكّه روانه شد،آن شب از شب‏هاى ماه رجب بود كه كاروانى مجلل از مدينه بيرون رفته، در حالى كه دور بانوى «حيا» و عفت را جوانان بنى‏هاشم و در رأس همه سيد جوانان اهل بهشت احاطه نموده بودند. در قطعه‏اى تاريخى، راوى چنين نقل مى‏كند: چهل محمل را ديدم كه با پارچه‏هاى حرير(ابريشم) و ديباج زينت شده بودند. در اين وقت امام حسين(ع) دستور داد بنى‏هاشم زن‏هاى محرم خود را سوار بر محمل‏ها نمايند. پس در اين حال من نظاره مى‏كردم كه ناگهان جوانى از منزل حسين(ع) بيرون آمد در حالى كه قامت بلندى داشت و برگونه او علامتى بود و صورتش مانند خورشيد مى‏درخشيد و مى‏فرمود: بنى‏هاشم كنار رويد و آن‏گاه دو زن از خانه حسين(ع) خارج شدند، در حالى كه (سراپا حيا بودند چرا كه) دامانشان بر اثر حياى از مردم به زمين كشيده مى‏شد و دور آن دو را كنيزانشان احاطه نموده بودند. پس آن جوان به سوى يكى از محمل‏ها پيش رفت و زانوى خود را تكيه قرار داد و بازوى آن دو را گرفت و بر محمل سوار نمود. پس من از بعضى مردم پرسيدم، آن دو بانو كيستند؟! جواب دادند: يكى از آن‏ها زينب (سلام اللّه عليها) و ديگرى ام‏كلثوم ؛ دختران اميرالمؤمنين(ع) هستند.
پس گفتم: اين جوان كيست؟! گفته شد: او قمر بنى‏هاشم، عباس فرزند اميرالمؤمنين است. سپس دو دختر صغيرى را ديدم كه گويا امثال آنها آفريده نشده است. پس يكى را همراه زينب و ديگرى را همراه ام‏كلثوم سوار نمود. پس از (اسم) آن دو دختر پرسيدم: گفته شد: يكى سكينه و ديگرى فاطمه، دختران حسين مى‏باشند.(1) آن‏گاه بقيه بانوان به همين جلال و عظمت حيا و متانت سوار شدند. و بدينسان كاروان حيا، عفت و متانت و نجابت مدينه را ترك گفت. 4. زيور آلات فداى حيا و عفت!
پس از غارت لباس‏هاى امام حسين(ع) سپاهيان كوفه و شام به سوى خيمه‏ها هجوم بردند. لحظاتى تلخ و جانكاه بود. زينب كبرى بيش از همه تلخى و مخاطرات اين تهاجم وحشيانه را احساس مى‏كرد، چرا كه از يك سو پاسبان خيمه‏هاى حيا و عفت بود و از طرف ديگر حفظ جان امام زمانش را به عهده داشت.
دختر على (ع) كه منش و خوى كوفيان را مى‏شناخت. براى حفظ حياى بانوان و قبل از آمدن آن‏ها تمام زيور آلات زنان را جمع كرده خطاب به عمر سعد فرمود: اى عمر بن سعد! سپاهيان خود را از تعجيل و شتاب در غارت خيمه‏ها بازدار! خود آنچه اسباب و زيور آلات است به شما واگذار مى‏كنيم. مبادا دست نامحرمان به سوى خاندان رسول خدا دراز شود( و بر قامت حيا و نجابت غبارى نشيند).
تمامى وسايل و زيور آلات حتى گوشواره‏هاى فاطمه بنت الحسين (ع) نيز كه يادگار امام بوددر محلى جمع شد و پس از آن كه زنان و كودكان در گوشه‏اى اجتماع كردند، دختر شجاع على (ع) فرياد زد: هركس ميل دارد، وسايل و زيور آلات را بر دارد! عدّه‏اى پيش آمدند و هرچه بود غارت كردند…(2)
زينب بعد از عبور از قتلگاه دردمندانه رو به مدينه جدّش كرد: «يا مُحَمَّداه صَلّى عَلَيكَ مَلائِكَةُ السَّماءَ! هذا الحُسين بِالعَرَاء… وَ بَناتُكَ سَبايا… فَابكَت كُلَّ عَدُوّ وَ صَديقٍ؛(3)
اى رسول خدا كه ملائكه آسمان برتو درود مى‏فرستند، اين حسين توست كه در صحرا افتاده… دختران تو اسير شده‏اند، پس دوست و دشمن را به گريه انداخت.» 5. فرياد بانوى حيا بر بى‏حياها
كاروان حيا وارد كوفه شد. مردم در حالى كه خاندان رسالت را به سوى عبيداللّه بن زياد مى‏بردند، اسيران را تماشا مى‏كردند. در اين لحظه فرياد بانوى حيا بلند شد:«يا اَهل الكوفَةِ، اَما تَستَحيونَ مِنَ اللّهِ وَ رَسُولِهِ اَن تَنظُرُوا اِلى حَرم النَّبِىِ (ص)؛(4) اى مردم كوفه! از خدا و فرستاده او شرم نمى‏كنيد كه به خاندان پيامبر چشم دوخته‏ايد.»(5)
6. با حياتر از او نديدم‏
بعد از آن كه كوفيان متوجّه شدند كه اسراى آل محمّد (ص) وارد كوفه شده‏اند، از گوشه‏اى صداى گريه و زارى شنيده مى‏شد و از جايى بانگ شيون و ناله برمى‏خاست. زنان كوفه نوحه‏گرى نموده و گريبان چاك مى‏زدند، گريه كنندگان براى بانوان ارجمندى كه به اسارت برده شدند، مى‏گريستند، زينب اين منظره را كه ديد نتوانست تاب بياورد، زينب نتوانست ببيند كه كوفيان بر حسين (ع) و جوانانش مى‏گريند با آن كه همگى به دست آن‏ها قربانى شدند، آنان براى اسيرى دختران رسول خدا، زارى مى‏كردند و كسى جز كوفيان هتك حرمت آن خاندان را نكرده بودند، زينب (سلام اللّه عليها) فرمود:«…اَتَدرُونَ وَيلكم اىّ كَبِدٍ لِمُحَمَّدٍ فَرَثتُم، وَ اَىَّ عَهدٍ نَكثتُم؟ وَ اَىَّ كَرِيمَةٍ لَه اَبرَزتُم؟ وَ اَىَّ حُرمَةٍ لَهُ هَتَكتُم…؟؛ آيا مى‏دانيد چه جگرى از رسول خدا پاره پاره كرديد؟ و چه پيمانى گسستيد؟ و چگونه پرده‏نشينان حرم را از پرده بيرون كشيديد؟ و چه حرمتى از آن‏ها دريديد؟! و چه خون‏هايى ريختيد؟!
سخنان زينب (سلام اللّه عليها) وجدان خفته مردم را بيدار كرده و صداى گريه از زن و مرد و پير و جوان و خردسال بلند شد. خزيم اسدى مى‏گويد:«وَ نَظرتُ اِلى زينَب بِنت على (ع) يَومَئِذٍ وَ لَم اَرَو اللّهِ خَفرةً قَطّ اَنطَقُ مِنها؛(6) متوجه زينب شدم، به خدا سوگند زنى را كه سرتاپا شرم و حيا باشد(خفرةً زنى كه بسيار با حيا باشد) سخنران‏تر از او نديدم، گويى زينب از زبان على (ع) سخن مى‏گفت. و همو مى‏گويد: پيرمردى را در كنار خود ديدم كه بر اثر گريه محاسنش غرق اشك شده بود، مى‏گفت: پدر و مادرم فداى شما باد مردان شما بهترين مردها، و زنان شما نيكوترين زنان هستند. نسل شما بهترين نسلى است كه نه خوار مى‏گردد و نه شكست مى‏پذيرد.(7)
آنگاه زينب (سلام اللّه عليها) فرمود:
ماذا تَقُولُونَ اِذ قال َالنَّبِى لَكُم‏

ماذا صَنَعتُم وَ اَنتُم آخِرُ الاُمَم‏
بِاَهلِ بَيتى وَ اَولادى وَ تَكرُمَتى‏

مِنهُم اُسارى وَ مِنهُم خرِّجُوا بِدَمٍ‏
چه خواهيد گفت آن‏گاه كه رسول خدا(صلى اللّه عليه و آله و سلّم) از شما سئوال كند: اين چه كارى بود كه انجام داديد در حالى كه شما آخرين امت بوديد؟! به اهل بيت، فرزندان و پرده‏نشينان حرم من بنگريد كه گروهى اسير شما شده‏اند و گروهى ديگر در خون خود غوطه‏ورند.(8) 7. تجلّى حيا در دارالاماره كوفه‏
زينب بعد از تمام شدن خطبه به راه خود ادامه داد تا به دارالاماره رسيد. در اين هنگام بغض راه گلويش را بست؛ چرا كه او همه جاى اين خانه را مى‏شناخت. اين‏جا روزى خانه زينب بود، روزگارى كه اسم پدرش على با عظمتى بى‏مانند جهان را پر ساخته بود. اشك در ديدگانش حلقه زد. ولى خوددارى كرده، مبادا كه گريه خوارش كند. زينب دست راستش را به روى قلبش گذارد مبادا از هم بپاشد. در آن دم به اتاق بزرگى رسيد و ديد عبيداللّه بن زياد در جايى نشسته كه پدرش در آن‏جا مى‏نشست و از ميهمانان پذيرايى مى‏كرد. امروز دوباره زينب به درون اين خانه پا مى‏گذارد در حالى كه اسير و داغ‏دار شده، هيچ وقت زينب، مانند امروز احتياج نداشت كه به عظمت روحى و نيروى معنوى‏اش اعتماد كند و به اصالت خاندان و شرافت تبارش پناه برد تا آن طورى كه شايسته دختر على، و «عقيله بنى‏هاشم» است بايستد تا بتواند آن‏چه را كه از او شايسته است نشان دهد.
زينب، كه بى‏ارزش‏ترين لباس‏هايش برتن و كنيزانش دورش را گرفته بودند. حيا را به عرصه نمايش گذاشت و بدون آن كه به امير سركش خون خوار اعتنايى كند، به صورت ناشناس در گوشه‏اى نشست در حالى كه سراپاى وجود او را شرم، حيا نجابت و پاكى احاطه كرده بود.(9) «فَجَلَسَت زَينَب بنتَ عَلِىّ(ع) مَتَنّكَرة؛ زينب ناشناس نشست»(10) ابن زياد پرسيد: اين زن كيست؟! (سه بار اين سؤال را تكرار كرد) حيا و نجابت زينب از يك طرف، علم حضرت به قصد ابن زياد براى تحقير اهل بيت (عليهم السلام) از طرف ديگر اجازه نداد زينب جواب او را بدهد تا آنجا كه ابن زياد ملعون با نيش زبانش نمك به زخم زينب پاشيد و براى آزردن او گفت: «كَيف رَأَيتِ صُنعَ اللّهِ بِاَخِيكِ وَ اَهل بَيتِك؛ كار خدا را با برادر و خانواده‏ات چگونه يافتى؟!»(11) زينب جوابى كوتاه ولى بسيار زيبا داد كه ريشه در كمال حياى او داشت چرا كه على (ع) فرمود: «اَلحَياءُ سَبَبٌ اِلى كُلِ جَميلٍ(12) ؛ حيا علت(و سوق دهنده به سوى) تمام زيبايى‏ها است و از آن جا كه زينب داراى كمال حيا و نجابت است همه هستى را و همه مصيبت‏ها را زيبا مى‏بيند، حضرت با آرامشى كه از حيا و رضاى قلبى او حكايت داشت آن جمله به ياد ماندنى را فرمود: «ما رايت الّا جميلاً ؛ جز خوبى چيزى نديدم.» 8. مجلس يزيد، اوج تقابل حيا و بى‏حيايى‏
وَ مِمّا يُزِيلَ القَلب عَن مُستَقَرِّها

وَ يَترُكُ زَندَ الغَيظِ فى‏الصَّدرِ وارِيا
وقُوفُ بَناتِ الوَحىِ عِندَ طَلِيقها

بِحالٍ بِها تَشجِينُ حَتّى الاَعادِيا(13)
از چيزهايى كه دل را از جا مى‏كند و سينه را آتش مى‏زند ايستادن دختران وحى است (به حال اسارت) در نزد آزاد شده‏هاى خود با حالت و وضعيتى كه دشمنان هم بر آن‏ها اندوهگين شدند.»
يزيد، بزرگان اهل شام و سفراى خارجى را دعوت كرده بود. آن‏گاه دستور داد كه اسيران را وارد كنند. مجلسيان به دختران و دودمان پيامبر نگاه مى‏كردند، كه تا ديروز در پس پرده عزّت و احترام قرار داشتند و بيگانه‏اى رخسار آنان را نديده بود.
هنگامى كه مدعوين، بزرگوارى، ارجمندى و حياى اين دودمان را به خاطر آوردند، همه از شرم و خجالت چشم برهم نهادند، ولى در آن جمع، مرد تنومند شامى سرخ روى، با چشمانى از حدقه درآمده به فاطمه دختر حسين(عليه السلام) مى‏نگريست و بانگاه‏هاى آزمندانه خود مى‏خواست او را ببلعد. فاطمه هراسان و لرزان به عمّه‏اش زينب (سلام اللّه عليها) پناه برد.
مردك شامى برخاست و به يزيد گفت: يا اميرالمؤمنين! اين دوشيزه رابه من ببخش! فاطمه در حالتى كه از وحشت مى‏لرزيد، دامن عمّه‏اش زينب را گرفت. زينب او را در آغوش گرفت و فرمود: «گمان دروغ بردى و فرومايگى كردى! نه تو چنين حقّى دارى و نه يزيد!»(14) يزيد خشمگين شد و سخنانى بين او و زينب (سلام اللّه عليها) رد و بدل شد، تا آنجا كه زينب (سلام اللّه عليها) فرمود: اكنون كه سرتاسر زمين و آسمان را بر ماتنگ گرفته‏اى و ما را مانند اسيران به هرسو مى‏كشانى به گمانت كه پيش خدا براى ما پستى و براى تو شرف و منزلت است؟! آنگاه فرياد آهنين حيا بر فرق مجسمه بى‏شرمى فرود آمد كه: «يَابنَ الطُّلَقاء آمِنَ العَدلِ يَابنَ الطُّلَقاء تَخديرُك حَرائِرَكَ وَ اِمائَكَ وَ سَوقُكَ بَناتِ رَسُولِ اللّهِ (ص) سَبايا قَد هَتَكتَ سُتُورَهُنَّ وَ اَبدَيتَ وُجُوهَهُّنَ تَحدُوا بِهِنَّ الاَعداء مِن بَلدٍ اِلى بَلدٍ سَتَشرِفُهُنَّ اَهلُ المَناهِلِ وَ المَناقِل يَتَصَفَّحُ وُجُوهَهُنّ القَريبُ وَ البَعيدُ وَ الَّدَنِى وَ الشَّريفُ، لَيس مَعَهُنَّ مِن رِجالِهِنَّ وَلِىّ وَ لا مِن حُماتِهِنَّ حَمِىّ وَ كَيفَ يُرتَجى مُراقَبَةُ مَن لَفظَ فُوهُ اَكباد الاَزكياءِ وَ نَبَتَ لَحمُهُ مِن دِماءِ الشُّهَداء… ؛(15) اى پسر آزاد شدگان؛(16) آيا از عدالت است كه تو زنان و كنيزان خود را در پرده بنشانى و دختران (پرده نشين) رسول خدا را اسير كنى(و شهر به شهر بگردانى؟!) پرده آبروى آن‏ها را بدرى و صورت آن‏ها را نمايان سازى تا دشمنان، آنان را از شهرى به شهرى ببرند، و بومى و غريب چشم به آن‏ها بدوزند و نزديك و دور، و شريف و فرومايه تماشايشان كنند، در حالى كه از مردان آن‏ها يارى كننده‏اى همراهشان نباشد، و از يارى كنندگان آنان مددكارى نباشد. چگونه مى‏توان اميد بست به دلسوزى كسى كه (مادرش) جگر پاك مردان خدا را جويد و گوشت او از خون شهدا روييد؟!»
كو اسارت؟ خصم تو در بند بود

هر كلامت صدهزاران پند بود
زينب آرام گرفت، سخنان سراپا درد و حياى زينب، باعث شد يزيد سربه‏زير افكند و هركس در آن‏جا بود، چنان سربه زير و خاموش شد كه گويى مرغ مرگ بر سر همه سايه افكنده است. نقل مى‏كنند كه هنده دختر عبداللّه عامر «زن يزيد» آن‏چه را در مجلس شوهرش رخ داد شنيد، پيراهن را نقاب كرده و به درون مجلس رفت و از آن همه نامردى و بى‏حيايى بر سر او فرياد كشيد.(17) نكته مهمى كه زينب به آن تصريح مى‏كند و از آن سخت آزرده است اين است كه زنان يزيد پوشيده‏اند، و حرمت و حياى آن‏ها محفوظ، ولى او و زنان اهل بيت (عليهم السلام) در معرض ديد نامحرمان، به همين جهت نمى‏گويد زنان تو در كاخ و اسيران در كوخند يا زنان تو سير و اسيران گرسنه‏اند، بلكه تنها و تنها بر حجاب و حفظ حرمت و حيا اصرار دارد كه اين خود مى‏تواند بزرگترين درس براى بانوان جامعه ما باشد كه در هر حال مرز حيا را حفظ و حريم حرمت خويش را پاس دارند، و بر مهاجمان مرز حيا و عفّت فرياد بزنند و در مقابل آن‏ها در هيچ حالى ساكت نباشند حتى اگر در بند و اسير باشند. 9. عفّت و پاكدامنى، دست‏آورد حياى زينب‏
عفت و پاكدامنى، برازنده‏ترين زينت زنان و گران قيمت‏ترين گوهر براى آنان است.
زينب (س) از يك سو، به زيبايى درس عفت را در مكتب پدر آموخت، آن‏جا كه فرمود: «ما المُجاهِدُ الشَّهيدُ فى سَبِيل اللّهِ بِاَعظَمَ اَجراً ممَّن قَدَرَ فَعَفَّ يَكادُ العَفيفُ اَن يَكُونَ مَلَكاً مِنَ المَلائِكَة ؛ مجاهد شهيد در راه خدا اجرش بيشتر از كسى نيست كه قدرت دارد، امّا عفت مى‏ورزد، نزديك است كه انسان عفيف فرشته‏اى از فرشتگان باشد.»(18) و از طرف ديگر، حياى ذاتى زينب(س) مى‏طلبيد كه در اوج عفت و پاكدامنى باشد، چرا كه بارزترين ثمره و پى‏آمد حيا، عفت و پاكدامنى است. چنان كه على (ع) فرمود: «سَبَبُ العفَّةِ اَلحَيا؛ علّت عفت و پاكدامنى شرم و حيا است»(19) و فرمود: «اَصلُ المُرُوءَةِ اَلحَياء وَ ثَمَرُها العِفَّة؛ به هر اندازه كه حيا باشد، عفت و پاكدامنى خواهد بود.»(20) و در جاى ديگر فرمود: «عَلى قَدرِ الحَياء تَكونُ العِفَة؛به هر اندازه كه حيا باشد، عفت و پاكدامنى خواهد بود.»
تربيت خانوادگى، و حياى ذاتى زينب كبرى(سلام اللّه عليها) باعث شد تا او عفت خويش را حتى در سخت‏ترين شرايط به نمايش گذارد. او در دوران اسارت و در مسير كربلا تا شام، سخت بر عفت خويش پاى مى‏فشرد. مورخين نوشته‏اند: «وَ هِىَ تَستُرُ وَجهَها بكَفِها لانَّ قِناعَها قد اُخِذ مِنها؛ او صورت خود را با دستش مى‏پوشاند چون مقنعه‏اش از او گرفته شده بود.» شاعر عرب به همين قضيه اشاره كرده و مى‏گويد:
وَرِثَت زينَبُ مِن اُمِّها

كُلَّ الَّذى جَرى عَلَيها وَ صارَ
زادَت ابنَةٌ عَلى اُمِّها

تَهدى مِن دارِها اِلى شَرِّ دار
تَستُرُ بِاليُمنى وُجُوهاً فَاِن‏

اَعوَزَها اسَّترُ تَمَدّ اليَسار
«زينب تمامى آن‏چه بر مادر گذشت را به ارث برد. منتهى دختر سهم اضافه‏اى برداشت كه از خانه‏اش به بدترين خانه حركت كرد(به اسارت رفت). صورت را (در اسارت) با دست راست مى‏پوشاند، و اگر پوشش او را نيازمند مى‏كرد از دست چپ هم بهره مى‏برد».
اين نشانه عفت اوست كه هنگام ورود به شام، شمر را – كه زمانى سرباز على (عليه السلام) بود و در آن راه مجروح نيز شده بود، ولى ناپاكى‏ها و بى‏حيايى‏ها او را به آن‏جا كشانده كه قاتل فرزند على (عليه السلام) گردد – احضار كرد و از او خواست كه براى حفظ مرز بلند حيا و عفت كاروان اسرا را، از خلوت‏ترين درب شهر وارد شام نمايد و سرهاى شهدا را نيز از بين زنها بيرون ببرد، ولى آن ملعون حيا از دست داده و در نتيجه دين را باخته، عكس فرمايش آن حضرت را عمل كرد و اسيران را از شلوغ‏ترين و پرجمعيّت‏ترين درب شهر، يعنى (درب ساعات) وارد نمود و سر شهدا را نيز بين اسرا جاى داد. راوى مى‏گويد: «زينب (و يا ام‏كلثوم) را ديدم كه چادرى كهنه بر سر كشيده و روى خود را گرفته بود. امام سجاد (عليه السلام) نيز به سهل بن ساعد صحابى فرمود: اگر مى‏توانى چيزى به اين نيزه‏دار بپرداز تا سر امام را كمى جلوتر ببرد كه ما از تماشاچيان در زحمت و اذيت هستيم. سهل مى‏گويد: رفتم و يكصد درهم به نيزه‏دار پرداخت كردم تا از بانوان دور شود، كار بدين منوال بود تا سرها را نزد يزيد بردند.»(21)
آرى زينب (س) حاضر است جان بدهد، فرزند بدهد، برادر و برادرزاده و بستگان بدهد، به اسيرى برود و خلاصه هر مشكلى را، تناب بر گردن را،گرسنگى و تشنگى را تحمّل كند ولى از عفت و حياى خويش چون گوهر گرانبهايى مراقبت كند. او حاضر نيست تحت هيچ شرائطى در معرض ديد اجنبى قرار گيرد.
مكتبى كه زينب در آن درس خوانده و دوره ديده به او آموخته كه كشته شدن در راه راست را جمال و زيبايى بداند، ولى حضور بدون پوشش و در معرض ديد نامحرمان قرار گرفتن را وبال و ننگ و عار و رسوايى بداند.
على (عليه السلام) فرمود: «ثَمَرَةُ العِفَّةُ اَلصِّيانَة؛ ميوه عفت حفاظت (و پاسدارى از گوهر عفاف) است آرى زنيب سرتاپا حيا و نجابت، عفت و پاكى و پاكدامنى است، در بخشى از زيارتنامه حضرت مى‏خوانيم: «اَلسَّلامُ عَلَيكَ اَيَتُها الكَرِيمَة النَبيِّلَة؛ سلام بر تو اى بانوى بزرگوار و با نجابت (و حيا). پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. موسوعة كلمات الامام الحسين، معهد تحقيقات باقر العلوم، قم، موسسه الهادى، چاپ اول، ص 297 – 298. 2. احمد بن يحيى بلاذرى، انساب الاشراف، بيروت، مؤسسة الاعلمى، 1394 (ه.ق)، ج 3، ص 204. 3. كامل ابن اثير، ج 4، ص 84 ؛ انساب الاشراف، ج‏3، ص 206. 4. سيد عبدالرزاق الموسوى المقرم، مقتل الحسين، ص 310. 5. محمد باقر مجلسى، بحارالانوار(بيروت، داراحياء التراث العربى) ج 45، ص 108. 6. همان، ص 110. 7. از عاشورا تا اربعين، سازمان تبليغات اسلامى، ص 99. 8. با نگاهى به: بانوى كربلا حضرت زينب، ص 138 – 139. 9. بحارالانوار، ج 45، ص 115. 10. همان، ص 179. 11. ميزان الحكمة، ص 716. 12. بحارالانوار، ج‏45، ص 116. 13. شيخ عباس قمى، منتهى الآمال، انتشارات هجرت، 1380، ج 1، ص 793. 14. بانوى كربلا حضرت زينب، ص 144. 15. بحارالانوار، ج 45، ص 133، ر – ك ابوعلى طبرسى، الاحتجاج، ج 2، ص 122. 16. روز فتح مكّه بزرگان قريش نزد رسول خدا آمدند، رسول خدا از آن‏ها پرسيد:(گمان مى‏كنيد با شما چگونه رفتار مى‏كنم؟! گفتند: آنچه در اندازه برادرى و بزرگوارى برادرزاده‏اى بزرگ است. پيامبر (ص) فرمود)«اذهبوا انتم الطّلقاء؛ برويد كه شما آزاد هستيد» از همان تاريخ بزرگان قريش به طلقاء «آزاد شدگان» معروف شدند. ر – ك: سيرة ابن هشام، ج 4، ص 54 – 55 مغازى واحدى، ج‏2، ص 835. 17. بانوى كربلا، ص 147. 18. نهج البلاغه، فيض الاسلام، حكمت 466. 19. ميزان الحكمة، ج 2، ص 717، روايت 4557. 20. همان، روايت 4558. 21. همان، روايت 4559. 22. جزائرى الخصائص الزينبيّه، ص 345. 23. بحارالانوار، ج 45، ص 127 ؛ زخّار قمقام، ص 556 ؛ از عاشوا تا اربعين، ص 122. 24. محمدى رى‏شهرى، منتخب ميزان الحكمة، سيد حميد حسينى، قم، دارالحديث، چاپ دوم، 1380، ص 353.

/

مديريت اسلامى و علوم بشرى‏

قسمت دوم‏ ##نگارش و تدوين: حجةالاسلام و المسلمين محمد رضا مصطفى پور## مقدمه‏
در مقاله گذشته از مديريت اسلامى و نسبت آن با علوم بشرى سخن به ميان آمد در پايان از اجتهاد و استنباط مديريت دينى بحث شد. با توجه به اين كه اجتهاد استنباط فروع از اصول و رد فروع بر اصول است و در متون دينى از اصول كلى در رابطه با مسائل از جمله مديريت سخن گفته است، در ادامه به نمونه هايى از اصول كلى مطرح در متون دينى مى‏پردازد و همچنين به هماهنگى مديريت علمى و دينى اشاره مى‏كند. نمونه‏هايى از اصول كلى در متون دينى‏
براى مثال به پاره‏اى از آيات و روايات در اين زمينه اشاره مى‏شود:
1- خداوند متعالى درباره چگونگى تحصيل رزق مى‏فرمايد: خداوند زمين را براى شما رام كرد. پس بر دوش آن سوار شويد و با تلاش و كوشش روزى‏تان را از آن بگيريد؛ «هو الذى جعل لكم الأرض ذلولا فامشوا فى مناكبها و كلوا من رزقه»(1) اين آيه شريفه بيان اصل كلى در تحصيل زمينه رزق است.
جمله «جعل لكم الأرض ذلولا» كنايه از مسخّر ساختن زمين براى انسان است و عبارت «فامشوا فى مناكبها»، بر دوش زمين سوار شويد، يعنى آن را شناسايى كنيد، معادنش را كشف و استخراج كنيد و…راه شناسايى و استخراج و كيفيت بهره‏بردارى از آن در درون انسان‏ها نهاده شده است و آن عقل اوست. عقل انسان حجت الهى است كه بايد از آن در اين زمينه‏ها استفاده كند.
2- ذات اقدس الهى در عين حال كه همه كارها را به خود اسناد مى‏دهد، نظام علّى و معلولى را نيز مسكوت نمى‏گذارد. مثلاً درباره چگونگى نزول باد و باران طبيعى مى‏فرمايد: نسيم و باد مى‏وزد و ابرها را جابه‏جا مى‏كند و به صورت قطرات باران بر زمين مى‏بارد. «و هو الذى أرسل الرياح بشراً بين يدى رحمته»(2)، «و أرسلنا الرّياح لواقح فأنزلنا من السماء ماء»،(3) «اللّه الّذى يرسل الرياح فتثير سحابا فيبسطه فى‏السماء كيف يشاء و يجعله كسفافترى الودق يخرج من خلاله»(4)، در اين آيات به طور اجمال به چگونگى پيدايش ابرها و باردار شدن آنها و جابجايى آن توسط بادها و قطره قطره شدن باران اشاره شده است. اين آيات مى‏تواند اصول كلى درباره چگونگى پيدايش باران مصنوعى مورد استفاده قرار گيرد.
3- ضابطه كلى درباره ضرورت فراگيرى علوم و فنون نظامى از اين آيه شريفه قابل استفاده است: «و اعدوا لهم مااستطعتم من قوة و من رباط الخيل ترهبون به عدو اللّه و عدوّكم»(5) دو چيز را فراهم كنيد تا هيچ بيگانه‏اى – اعم از ملحد و غير ملحد – به كشورتان تهاجم نكند: 1- نيروى انسانى 2- تجهيزات نظامى.
بنابراين آيه شريفه به انضمام حكم عقل دلالت دارد بر اين كه فراگيرى علوم و فنون نظامى براى جلوگيرى و پيشگيرى از تهاجم بيگانگان واجب است. خداوند هم ابزار طبيعى را در نظام آفرينش فراهم كرده است، هم عقل و هوش را كه سرمايه فطرى است به همگان ارزانى داشته است. پس انسان بايد عقلش را به كار گيرد و طورى زندگى كند كه نياز به بيگانه نداشته باشد.
مشابه اين معنا در آيه شريفه «خذوا ما آتيناكم بقوة»(6) نيز آمده است. چون مراد از قوة طبق حديثى از امام صادق (عليه السلام) اعم از قدرت بدنى و قلبى است؛ «عن اسحاق بن عمار قال سألت اباعبداللّه (ع) عن قول اللّه «خذوا ما آتيناكم بقوه * اقوة فى الأبدان أم قوة فى القلوب قال(ع) فيهما جميعا».(7) يعنى با برهان بفهميد و با قلب بپذيريد و با بازوان توان‏مند بگيريد. اين حديث شريف از غرر روايات در امر مديريت است كه افزون بر آيه ياد شده، قابل تطبيق با آيه شريفه «واعدوا لهم مااستطعتم من قوة» نيز هست. شايان توجه است: مباحث دينى صرفاً در بايدها و نبايدها خلاصه نمى‏شود. بحث‏هاى تفسيرى و مانند آن نيز كه از بود و نبود خبر مى‏دهند. زير مجموعه مباحث دينى است. هرچند محدوده اين‏ها (بايد و نبايد و بود و نبود) بايد از هم جدا گردد، تا در اسناد مشكلى پيش نيايد.
مثلاً: در بحث‏هاى تفسيرى بايد معتقد بود كه آيات قرآن بى‏هيچ بيش و كمى كلام خداست. با اين وجود، اگر كسى درباره مفاد آيه‏اى تحقيق كرد و به نتيجه قطعى دست يافت، مجاز است محصول كار علمى خود را به صورت يقينى به خدا اسناد دهد، ولى اگر جزم نداشت و در حد طمأنينه بود، اسنادش نيز بايد در همين حد باشد. مثلاً: در قرآن كريم از زنبور عسل سخن به ميان آمده است: و فرمود: «و أوحى ربّك الى النحل أن اتّخذى من الجبال بيوتا و من الشّجر و ممايعرشون * ثم كلى من كل الثمرات فاسلكى سبيل ربّك ذللا يخرج من بطونها شراب مختلف ألوانه فيه شفاء للناس انّ فى ذلك لأية لقوم يتفكرون».(8)
اين آيه شريفه به يقين كلام خداست و آنچه كه در مباحث تفسيرى پيرامون آن بيان مى‏شود، كار تفسيرى و حجت نقلى است. اما كار كارشناسى درباره آن حجت عقلى است. يعنى اگر كسى در مورد چگونگى تغذيه زنبور و ساختار عسل تحقيق كرد و در اثر تجربه علمى به نتيجه قطعى يا اطمينانى رسيد، محصول كار خود را در صورت يقين به صورت جزم و در صورت اطمينان در حد طمأنينه مى‏تواند به شارع اسناد دهد و لذا اگر بتواند حاصل تجربه خود را در كارگاه پرورش زنبور عسل پياده نمايد و اقتصاد منطقه‏اى را تأمين كند، بايد اين كار را انجام دهد و در صورت كوتاهى مؤاخذه مى‏شود. چون به حجت شرعى خود عمل نكرد.
همچنين اگر: خداوند مى‏فرمايد: «نسقيكم مما فى بطونه من بين فرث و دم لبنا خالصا»(9) خداوند از دو مجراى «فرث» و «دم» آلوده شير خالص خارج مى‏كند. اگر كسى برپايه علوم تجربى و كار كارشناسى درباره چگونگى جوشش شير خالص از مجراى فرث و دم به نتيجه علمى قطعى دست يافت، اسناد جزمى آن به خداوند جايز است و اگر بعدها خلاف آن ثابت شود، مثل فقيهى است كه در استنباط حكم شرعى اشتباه كرده است. و كذبش، كذب خبرى است، نه مخبرى و لذا اگر اين اسناد در ماه مبارك رمضان هم باشد، سبب بطلان روزه‏اش نيست، چه اين كه تجرّى هم نيست.
پس در دينى بودن هم بايد و نبايد مطرح است، هم بود و نبود مطلق و مقيد. از اين رو همه آنچه كه در متون نقلى وجود دارد را مى‏توان به خداوند اسناد داد. امّا اسناد به شارع در مورد چيزى كه صرفاً به دليل عقلى متكى است و در متون نقلى هيچ اشاره‏اى به آن نشده است، جايز نيست. گرچه عقل حجت خداست، لكن اسناد به صاحب شريعت به دليل نقلى نياز دارد. آرى، اگر اصول كلّى آن در متون نقلى آمده باشد، اسناد بلامانع است.
4- ثمالى مى‏گويد:با امام صادق (ع) از بازار مسگرها عبور مى‏كردم. از آن حضرت سؤال كردم: اصل مس از چه چيزى است؟ امام عليه السلام فرمود: اصل آن نقره بود و زمين فاسدش كرده است، پس اگر كسى بتواند فسادش را برطرف كند، از آن سود مى‏برد، «عن الثمالى قال: مررت مع أبى عبداللّه فى سوق النحاس، فقلت: جعلت فداك، هذا النحاس أيش (أى شى‏ء) أصله، فقال: فضّة الّا أنّ الأرض أفسدتها، فمن قدر على أن يخرج الفساد منها انتفع بها».(10)
اگر اين روايت در اختيار دانشكده علوم پايه قرار گيرد، تغذيه فكرى چندين سال را تأمين مى‏كند. چون نيازمند به مطالعه و پژوهش در علم زمين‏شناسى است. شناخت خاك‏هاى معدنى، چگونگى تفكيك، تجزيه و تبديل به مس و نقره و… با خالص كردن مشوب، از شاخه‏هاى اين علم است كه هر يك به تحقيقات گسترده نياز دارد.
5 – نمونه ديگر حديث معروفى است كه امام كاظم (ع) از رسول خدا(ص) درباره «علم» نقل فرموده است: روزى رسول خدا(ص) پس از ورود به مسجد عدّه‏اى را مشاهده كرد كه اطراف فردى گرد آمده‏اند، سؤال كرد: او كيست؟ گفته شد علّامه. حضرت (ص) فرمود: علّامه يعنى چه؟ گفتند: داناترين مردم به انساب عرب و وقايع ايّام جاهليت و اشعار عربى است. پيامبر(ص) فرمود: اين علمى است كه ندانستن آن ضرر ندارد و دانستن آن نيز سودى نمى‏بخشد – چون ره‏آورد خوبى نداشت. نه پند اخلاقى داشت، نه عبرت‏آموز بود و نه حكمت‏آموز – آنگاه فرمود: علم سه چيز است: 1- آيه محكم 2- فريضه عادل 3- سنت قائم و غير از اينها فضل است؛ عن ابى الحسن موسى(ع) قال: «دخل رسول اللّه (ص) المسجد فاذا جماعة قد اطافوا برجل فقال: ماهذا، فقيل علّامه، فقال: و ما العلّامة؟ فقالو: له اعلم الناس بأنساب العرب و وقائعها و ايام الجاهلية و الأشعار العربية، قال: فقال النبى(ص): ذاك علم لايضر من جهله و لاينفع من علمه ثم قال النبى(ص) انما العلم ثلاث :آية محكمة أو فريضة عادلة أو سنة قائمة و ما خلاهن فهو فضل».(11)
شارحان اصول كافى در شرح اين حديث گفته‏اند: آيه محكم مربوط به اصول دين و فريضه عادل ناظر به فقه و سنت قائم درباره اخلاق است. اين حديث شريف مانند ساير سخنان آن حضرت به منزله قانون اساسى است. تعبير «انما العلم ثلاثة» نشانه حصر است. اين حصر يا حصر اضافى است يا اين كه مراد از آن امر جامعى است. بيان جامعيت آن در حديثى از امام صادق(ع) اين گونه آمده است: سه چيز (رشته، فن) يا سه گروهند كه مردم هيچ مملكتى از آنها بى‏نياز نيستند، هيچ جامعه متمدنى از اين اصول سه گانه جدا نيست و اگر مردم جامعه‏اى فاقد آن باشند، متمدن نيستند بلكه همج‏اند، خيرى در آنها نيست: 1- فقيه عالم ورع و پرهيزكار 2- امير خير مطاع مديرى كه خيرخواه است و مردم از او اطاعت مى‏كنند. 3- طبيب بصير مورد وثوق و اطمينان؛ «لا يستغنى أهل كل بلد عن ثلاثة يفزع اليه فى أمر دنياهم و آخرتهم فان عدموا ذلك كانوا همجاً فقيه عالم ورع و امير خيّر مطاع و طبيب بصير ثقة».(12)
بنابراين دستگاه فقاهت آگاه، نظام پزشكى (بهداشت و درمان)، ارتش مقتدر و امين از ضروريات هرجامعه پيشرفته و متمدن است. هر يك از اين اصول سه‏گانه بايد جامع شرايط باشد. يعنى دستگاه فقاهت از فقيه عالم آگاه به زمان و پارسا، نظام پزشكى از پزشكان متخصّص متعهد (مورد وثوق) و ارتش نيز از اميرى مردمى برخوردار باشد كه دل‏هاى مردم متوجّه او بوده و مردم نه از روى ترس بلكه عاشقانه و بسيج گونه از او اطاعت كنند. در غير اين صورت تمدن حقيقى حاصل نمى‏شود و مدينه فاضله شكل نمى‏گيرد و مشكل جامعه حل نمى‏گردد.
اين حديث شريف عهده‏دار بخش انديشه و مسئله نظامى است كه هر جامعه متمدنى ناگزير از آنهاست.
افزون بر ضرورت سه اصل ياد شده براى هر جامعه متمدن، سه اصل ديگر نيز براى زندگى پاك لازم است كه زندگى بدون آنها گوارا نيست و انسان بايد به فكر ساختن و تأمين آن‏ها باشد.
امام صادق(ع) در حديثى به اين سه اصل نيز اشاره فرموده است: 1- محيط زيست سالم(هواى خوب) 2- آب سالم و گواراى فراوان 3- زمين حاصل‏خيز و آماده كشت؛ «لاتطيب السّكنى الّا بثلاثه: الهواء الطيب، و الماء الغزير العذب، و الأرض الخوّارة»(13)
بنابراين سالم نگه داشتن محيط زيست وظيفه همگانى است. انسان بايد هم هوا سالم نگه‏دارد و آلوده نكند، هم آب را، هم از زمين به خوبى بهره‏بردارى كند. وگرنه هواى سالم مانند باران از آسمان نازل نمى‏شود. انسان خود بايد براى ايجاد زندگى سالم و پاك تلاش كند.
اين اصول شش‏گانه كه در حديث امام صادق عليه السلام آمده است زير مجموعه اصول سه‏گانه‏اى است كه پيامبر گرامى اسلام صلّى اللّه عليه و آله و سلّم درباره علم بيان فرمود. مجموعه اين امور نه گانه كليّاتى از متون دينى در مورد علوم و فنون گوناگون است كه از سوى معصومين (عليهم السلام) براى ساختن جامعه متمدن و اداره آن بيان شده است. آرى، اگر هر يك از دانشگاه‏هاى كشور بر پايه اصول ياد شده با كمك عقل به پژوهش و تحقيق در رشته‏هاى مربوط بپردازند، علومى كه به دست مى‏آيد، زير مجموعه علوم اسلامى و دينى است از اين رو مديريت حاكم نيز مديريت فقهى و دينى خواهد بود. چون علومى كه بر پايه اين اصول عقلى و نقلى حاصل مى‏شود، دينى است چه در حوزه باشد يا دانشگاه. پس فقه همه علوم را در برمى‏گيرد، با اين تفاوت كه موضوعات علوم نقلى از مخترعات شارع
است و جنبه تشريعى دارد. از اين رو اجزا و شرايط و عناصر محورى آن را نيز خودش بيان فرمود: مانند عبادات (نماز، روزه، و…) و شرايط صحت و بطلان آنها و…
اما علوم ديگر مثل رياضى، تجربى و… مبناى عقلى و جنبه تكوينى دارند. غالب رشته‏هاى دانشگاهى از اين قبيل است. اين علوم با همه شرايط و موانع آن با شريعت درون (عقل) اداره مى‏شود. البته اصول و كليات آنها در متون نقلى آمده است. پس از جهت تكوينى اين علوم نيز به خداوند منسوب است.
مشكل متون درسى دانشگاه‏ها سير افقى آنهاست. مثلاً يك زمين شناس مى‏گويد: اين رگه‏هاى كوه در طى قرون متمادى به اين شكل درآمده است و پيش بينى مى‏شود در آينده دور يا نزديك به فلان صورت درآيد، اختر شناس و دريا شناس و… هم اين گونه سخن مى‏گويند. اينان اگر با دو بال مبدأ فاعلى «هو الاوّل»و مبدأ غايى «هوالآخر» حركت كنند و از خالق و هدف خلقت غافل نباشند و امور آموزش را به تصادف و اتّفاق اسناد ندهند، در اين صورت هر علمى صبغه دينى و اسلامى خواهد داشت.
اساساً هر دانشى اگر با توجّه به دو جنبه مبدأ فاعلى و مبدأ غايى آن مورد مطالعه و بررسى قرار گيرد، از فقه و دين جدا نيست. از اين رو قرآن كريم افزون بر طرح موضوع عبادت درباره هدف آفرينش جن و انس كه
فرمود: «و ما خلقت الجنّ و الانس الا ليعبدون»(14) مسئله علم محققانه عالمان را نيز در مورد هدف خلقت نظام كيهانى بيان فرموده است: «اللّه الذى خلق سبع سموات و من الأرض مثلهنّ ينزّل الأمر بينهنّ لتعلموا أنّ اللّه على كل شىٌ قدير و أن اللّه قد أحاط بكلّ شى‏ءٍ علما»(15)خداوند نظام كيهانى را آفريد، تا شما عالم شويد. آرى، اگر دو بال «هو الاوّل» و «هو الآخر» به علوم افزوده شود، مديريت فقهى نيز جايگاه خاص خود را پيدا مى‏كند.
6- نمونه ديگرى از اصول كلّى القاء شده از سوى معصومين(عليهم السلام) كه در بحث مديريت فقهى و دينى كاربرد دارد، روايت زير است: سه گروهند كه مورد لعنت خداوند و از رحمت خاص الهى به دورند: 1- آنان كه فضاى عمومى را آلوده مى‏كنند. 2- آنها كه آب نوبتى را مى‏بندند و براى خود مى‏گيرند 3- كسانى كه سد معبر مى‏كنند؛ «عن ابى عبداللّه (ع) قال: قال رسول اللّه (ص) ثلاث ملعون من فعلهنّ: المتغوّط فى ظلّ النزال، و المانع الماء المنتاب، و الساد الطريق المسلوك».(16) و با اندكى تفاوت: «ثلاث ملعونات…والساد الطريق المعربه».(17)
سد معبر در اين روايت از مصاديق بارز مديريت شهردارى‏ها است. مرز معبر را بايد شهردارى مشخص كند و به مردم ابلاغ كند، آنگاه جلوى متخلّفينى كه سدّ معبر مى‏كنند را بگيرد. پس معصومين (عليهم السلام) قانون اساسى و خطوط كلّى را در همه رشته‏هاى علمى مورد نياز جامعه برابر حديث شريف «علينا القاء الاصول و اليكم التفريع» بيان فرموده‏اند و اگر كارشناسان هر رشته بر پايه اين اصول و ضوابط كلّى حركت كنند و با راهنمايى عقل برهانى كه دليل دينى است، برابر آن اصول، قانون وضع كنند، مجموعه اين علوم صبغه دينى مى‏گيرد.

بنابراين تفريع از اصول و رد فرع به اصل اختصاصى به كارهاى انجام شده توسط علماى حوزه در مثل علم اصول ندارد، بلكه آيات و روايات فراوانى كه به صورت اصول و كلّيات درباره علوم و فنون گوناگون وارد شده است نيز نيازمند تفريع است و اگر تفريع شود، جزو علوم اسلامى خواهد بود.
كوتاه سخن اين كه فقه مديريت دارد. چون مراد از فقه خصوص رساله‏هاى عمليه نيست و در روايات هم خلاصه نمى‏شود، بلكه منظور از فقه آيات و مجموع سخنان اهل‏بيت (عليهم السلام) و برهان عقلى است كه همه علوم را زير پوشش دارد. آرى، فقه اهل بيت (عليهم السلام) با كمك عقل برهانى به خوبى كشور را اداره مى‏كند و اگر بسيارى از مسايل مربوط به مديريت كشور در رساله‏هاى عمليه نيامده به دليل عدم نياز بود. چون مورد سؤال واقع نمى‏شد. وگرنه هرچه محل ابتلا باشد و مورد سؤال قرار گيرد، فقها پاسخ مى‏دهند. مسايل مستحدثه فراوانى كه امروزه در فقه مطرح شده و مى‏شود، بيانگر اين واقعيت است. هماهنگى مديريت دينى با مديريت علمى‏
با مقدّمات پيش گفته، مى‏توان گفت: مديريت فقهى و علمى با مديريت علمى هماهنگ است. زيرا اولاً اگر چيزى براى تأمين نيازهاى جامعه انسانى و امّت اسلامى ضرورى بود، تحصيل آن با همه مقدّماتش واجب شرعى است و ملاك شرعى بودنش اين است كه اگر كسى اقدام نكند در روز قيامت مورد بازخواست خداوند قرار مى‏گيرد. امّا اگر چيزى جزو ضروريات نبود، هرچند نظام زندگى دنيوى با آن بهتر اداره مى‏شد، اين جزو سنن شرعى است و انجام آن كار و تحصيل مقدماتش آثار عملى مستحبى را دارد و فيض برترى در قيامت نصيب انسان مى‏شود و عدم انجام آن سبب محروميت از فيض برتر است.
بنابراين نظر كارشناسانه در هر رشته علمى چنانچه طبق اصول رياضى قطع‏آور يا طبق اصول تجربى طمأنينه‏آور باشد – چون جزم در مسايل تجربى بسيار كم است – حجت شرعى است و اطاعت و عصيان آن، ثواب و عقاب را در پى‏دارد. پس اگر طبيبى بيمارى را از انجام كارى باز داشت، اطاعت نكردن بيمار معصيت است. يا اگر راه‏شناسى از ناامنى راهى خبر داد، سفر كردن در آن راه، سفر معصيت خواهد بود و…
و ثانياً چون عقل و نقل هر دو حجت شرعى‏اند و مديريت هم به اين دو دليل تكيه دارد، توضيح آن كه مديريت فقهى از سه راه حاصل مى‏شود:
1- گاهى دليل نقلى بر وجوب كارى دلالت مى‏كند. پس آن كار مشروع است، مثل وجوب برقرارى امنيت و…
2- گاهى دليل نقلى به صورت اصل كلّى بر امرى دلالت دارد و عقل برهانى با كارشناسى از اين متن نقلى، فروعات فراوانى استنباط مى‏كند. مثل مديريت اقتصادى، اين اجتهاد عقل در حوزه نقل نيز حجت شرعى است.
3- گاهى اصل و فرع مسئله‏اى بر دليل عقلى متكى است، عقل به صورت قطع يا طمأنينه بر وجوب آن فتوا مى‏دهد. مثل رشته‏هاى علمى نوظهور كه هيچ دليل نقلى درباره آن‏ها وجود نداد، مثل انواع سدسازى‏ها در امر كشاوزى، عقل برهانى قطع آور يا تجربى طمأنينه‏آور دليل حجيت آنهاست. اين نيز حجت شرعى است. چون ملاك مشروعيت چيزى آن است كه انسان براى انجام آن نزد خدا حجت داشته باشد. چه آن حجت دليل نقلى باشد يا دليل عقلى.(18) مديريت جامعه انسانى از اين قبيل است.
بنابراين فقه مديريت دارد زيرا فقه اعم از عقل و نقل است و با اين دو (عقل و نقل) كشف مى‏شود. پس اگر دليل عقلى حجت شرعى است، حكم عقل، كارشناسى‏اش، استنباط فروع از اصول آن نيز شرعى خواهد بود. بر اين اساس از جهت شرعى بودن تفاوتى ميان مديريت علمى و فقهى نيست. چه نقل مجموع اجزاء و شرايط موضوع مستنبط شرعى را بگويد يا عقل اجزاء و شرايط موضوع عرفى را بيان كند. هر دو زير مجموعه مديريت فقهى است. كتاب صلوة در فقه عهده‏دار مديريّت امر نماز است و دانشكده اقتصاد براى مديريّت اقتصادى است. اسلامى بودن علم اقتصاد و فقهى بودن مديريّت اقتصادى نيز، از سه راه ياد شده حاصل مى‏شود:
1- دليل نقلى دلالت كند بر اين كه تأمين نيازهاى مالى مردم، مهار كردن تورّم اقتصادى و… واجب است. روايات فراوانى در اين زمينه وارد شده است كه در حد تواتر اجمالى است و لذا ضعف سند بعضى از آنها ضررى ندارد. مضمون اين روايات يا به عنوان تأسيس و تعبّد است، يا به عنوان امضاى عقل كه در هر دو صورت حجت است. مثلاً على (ع) مى‏فرمايد: «من وجد ماءً و تراباً ثم افتقرفأبعده اللّه».(19)
2- دليل نقلى كه بيانگر اصل جامعى است بر اين معنا دلالت كند: مثل آيه شريفه «كى لايكون دولة بين الأغنياء منكم»(20)، فروعات فراوان اقتصادى كه علم اقتصاد اسلامى با كارشناسى عقل برهانى از اين اصل كلى استنباط مى‏كند، حجت شرعى است.
3- برهان عقلى قطع‏آور و يا اطمينان بخش كه منزّه از مغالطه و قياس فقهى و اصولى است، تنها راه يا بهترين راه اداره كشور را توسعه اقتصاد كشاورزى بداند. اين نيز زير مجموعه مديريت فقهى و حجت شرعى است. هرچند هيچ دليل نقلى او را همراهى نكند. چون فقه در دليل نقلى خلاصه نمى‏شود فقه اعم از عقل و نقل است.
شايان ذكر است: چيزى را كه عقل پس از كارشناسى روى آن، براى تأمين نيازهاى جامعه ضرورى دانست، مثلاً گفت: اقتصاد اين منطقه بايد بر پايه كشاورزى باشد و بيت المال را در اين مسير بايد صرف كردو آدمى با آن مخالفت كرد، اما در واقع اشتباه بود، اين مخالفت تجرّى است نه عصيان واقعى.
اساساً دانش‏هاى بشرى كه از آن‏ها به نام «فن آورى» ياد مى‏شود، اگر به حال امّت و جامعه بشرى سودمند باشند، تحصيل آنها يا واجب است يا مستحب و اگر ضرر داشته باشد، مانند تسليحات هسته‏اى يا ساختن ابزارى كه انسان را معتاد مى‏كند، حرام است. چون هيچ اثر سودمندى جز تخريب و هلاكت حرث و نسل ندارد. پس اگر فراگيرى دانش و فن‏آورى سودمندى واجب بود، نظير علوم رايج اسلامى وجوبش از چهار صورت خارج نيست: عينى، كفايى، تخييرى، تعيينى. از اين علوم و فنون در مبحث «اخذ اجرت بر واجبات» سخن به ميان مى‏آيد و از آن‏ها بدان جهت كه در تأمين نظام امّت اسلامى سهم مؤثرى دارند، به نام «واجبات نظاميه» ياد مى‏شود. نتيجه‏گيرى‏
با اين ترسيم و نماى كلّى از علوم و فنون، مديريت دينى و فقهى جايگاه خاص خود را مى‏يابد. چون مديريت جزو علوم انسانى و زير مجموعه حكمت عملى است. از اين رو، به دو قسم دينى و غير دينى، اسلامى و غير اسلامى قابل تقسيم است. پس اشكال بر مديريت فقهى – از آن جهت كه حكومت بدون مديريت علمى امكان‏پذير نيست و فقه مديريت علمى ندارد – ناتمام است. فقه مديريت دارد و مديريت آن درباره چگونگى اداره كشور است. مثلاً اگر كشور بايد از راه كشاورزى يا صنعتى شدن اداره شود، فقه نوع اداره آن را به جهت اسلامى و دينى بودنش برعهده دارد.
انتخاب مدير و شرايط مديريت، چگونگى معاملات و شرايط آن، نوع استفاده و كاربرد آنها، جداسازى زنان از مردان در همه مشاغل، تعيين و شرايط روابط داخلى و منطقه‏اى و بين المللى، واگذارى مسئوليت‏ها، ميزان حقوق، نوع استخدام و… همه اين‏ها زير مجموعه علوم انسانى و جزو حكمت عملى است و دينى و غير دينى دارد و مديريت فقهى و دينى عهده‏دار اداره اين امور است.
در علم مديريت از چگونگى ساخت خودرو، هواپيما، كشتى و ابزار و آلات صنعتى و كشاورزى و… (علوم تجربى و رياضى) سخن به ميان نمى‏آيد، تا اشكال شود كه فقه مديريت ندارد.
تكنولوژى ساخت اين امور بر عهده عقل مشترك ميان تمام انسان هاست كه خداوند به همه بشر عطاء فرمود و حجت خداوند نيز هست. پس اگر اشكال در اين است كه فقه صنعت هواپيماسازى و مانند آن ندارد، ساير مكاتب هم اين گونه است. هيچ مكتبى از چگونگى ساخت صنايع علمى سخن نگفته است. اين‏ها از ره‏آورد عقل است و عقل هم حجت مشترك است. اين امور كه زير مجموعه علوم رياضى و طبيعى‏اند، شناسنامه دينى و غير دينى ندارند. هرچند ره‏آورد اين علوم نيز در صورتى كه قطع آور يا اطمينان بخش باشد، حجت شرعى است.
بنابراين مديريت جزو علوم انسانى و زير مجموعه حكمت عملى است واز اين جهت دينى و غير دينى دارد. تشكيل حكومت دينى به دست گرفتن مديريت جامعه توسط انبياء (عليهم السلام) و اولياى الهى در امم گذشته و امّت اسلامى شاهد عينى بر تحقق مديريت دينى است. پيامبر گرامى اسلام (ص) و اميرالمؤمنين(ع) و امام مجتبى(ع) ساليان زيادى حكومت و مديريت جامعه اسلامى را برعهده داشتند.
راه‏كارهاى مديريت دينى و فقهى در آيات و روايات، قصص انبيا(عليهم السلام) و سيره امامان معصوم (عليهم السلام) فراوان است (و براى ايجاد حكومت دينى در هر زمان و مكانى كافى است.)
مديريت غير دينى نياز به شاهد ندارد. چون همه حكومت‏هاى طاغوتى در طول تاريخ مديريت غير دينى داشته‏اند. پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. سوره ملك، آيه 15. 2. سوره فرقان، آيه 48. 3. سوره حجر، آيه 22. 4. سوره روم، آيه 48. 5. سوره انفال، آيه 60. 6. سوره بقره، آيه 63. 7. بحار، ج 13، ص 226، ح 24. 8. سوره نحل، آيه 68 – 69. 9. همان، آيه 66. 10. كافى، ج 5، ص 307. 11. وسايل، ج 17، باب 105، ص 327، ح 22682 ؛ كافى، ج 1، ص 32، ح‏1. 12. بحار، ج 75، ص 235، باب 23، ح‏59. 13. همان،ص 234، ح‏46. 14. سوره ذاريات، آيه 56. 15. سوره طلاق، آيه 12. 16. كافى، ج 2، ص 292، ح‏12. 17. همان، حديث 11. 18. «كل ما يحتجّ به العبد المولى‏ على العبد فهو حجة اللّه». 19. بحارالانوار، ج 100، ص 65. 20. سوره حشر، آيه 7.

/

نگاهى به رويدادها

جهان اسلام‏
سربازان اسرائيلى در ازاى كشتن كودكان فلسطينى مرخصى تشويقى مى‏گيرند.
آيت اللّه سيستانى: دولت جديد عراق مشروعيت ندارد. (16/3/83)
انفجارهاى پياپى در چند شهر عراق 23 نفر را كشت. صحنه‏اى از انفجار خودرو بمب‏گذارى شده در مقابل پايگاه نيروهاى آمريكايى در موصل. (20/3/83)
فلسطينى‏هاى معترض به ساخت ديوار حايل با فريادهاى ضدآمريكايى و اسرائيلى در كرانه باخترى دست به تظاهرات زدند. سربازان صهيونيست نيز براى متفرق كردن آنها به گلوله و گاز اشك‏آور متوسّل شدند كه اين مسئله به درگيرى ميان دو طرف انجاميد. (21/3/83)
مقتدا صدر و حكيم اختلاف ميان رهبران شيعه در عراق را تكذيب كردند. (24/3/83)
انفجار بمب در بغداد 170 كشته و مجروح برجاى گذاشت.
رژيم صهيونيستى احداث ديوار حائل در قدس را آغاز كرد. (30/3/83)
اشغالگران آمريكايى بمباران فلوجه را از سرگرفتند. (31/3/83)
ديوار حرم امام هادى عليه السلام در حمله هواپيماهاى آمريكايى تخريب شد. (2/4/83)
يك اسكلت از قوم عاد كشف شد. (3/4/83)
اشغالگران آمريكايى 200 عراقى را ربودند. (4/4/83)
در آستانه انتقال قدرت، آمريكايى‏ها در عراق حمام خون به راه انداختند.
آمريكا از دولت لبنان خواست دبيركل حزب اللّه را تحويل واشنگتن دهد. (6/4/83)
عمليات غافلگيرانه حماس و فتح، صهيونيست‏ها را مبهوت كرد. (8/4/83)
با بستن گذرگاههاى نوار غزه، شرايط زندگى براى فلسطينى‏ها سخت‏تر شد. در پى بسته شدن گذرگاه‏هاى نوار غزه توسط نظاميان صهيونيست، فلسطينى‏ها راه ساحل درياى مديترانه را براى رسيدن به مقصد خود برگزيده‏اند. (9/4/83)
درگيرى نيروهاى امنيتى عربستان با افراد مسلح در شرق رياض به كشته شدن دو نيروى امنيتى و دو تن از افراد تحت تعقيب انجاميد. گفته مى‏شود يكى از كشته شدگان اين درگيرى «عبداللّه محمد راشد الرشود» نظريه پرداز شرعى شبكه القاعده در عربستان است. (11/4/83)
كارشناسان سياسى جهان محاكمه ديكتاتور عراق را نمايشى خواندند.
نظاميان صهيونيست در چند شهر نوار غزه 10 فلسطينى را به شهادت رساندند.
صدام: محاكمه من نمايشنامه‏اى تبليغاتى براى پيروزى بوش در انتخابات است. (13/4/83)
نيويورك تايمز: پس از پيروزى انقلاب ايران، شيعيان بارها نقشه آمريكا را به هم ريخته‏اند.
جلسات بعدى دادگاه صدام به دليل پاره‏اى افشاگرى‏هاى رئيس جمهور سابق عراق غير علنى برگزار مى‏شود. داخلى‏
رهبر انقلاب در اجتماع پرشكوه سوگواران امام: هر جا كمبودى وجود دارد از كم‏كارى مسئولان است. (16/3/83)
نمايندگان خواستار اصلاح برنامه چهارم به نفع مردم شدند.
لايحه حمايت از حريم خصوصى در دستور كار دولت قرار گرفت.
مجتمع تفريحى 5/1 ميلارد تومانى از بودجه بيت المال احداث مى‏شود. (20/3/83)
رهبر انقلاب: شما جوانان، نابودى دنياى غرب را شاهد خواهيد بود. (23/3/83)
در پى حمله ناو قطرى به يك لنج ايرانى، ايران به قطر اخطار شديداللحن داد.
13 فروشنده مشروبات مرگبار در شيراز دستگير شدند.
آيت اللّه هاشمى رفسنجانى: در مسائل هسته‏اى به كسى باج نمى‏دهيم.
كروبى: دوم خردادى‏ها تندروى كردند، مجلس هفتمى‏ها مواظب باشند. (24/3/83)
نمايندگان مجلس: پاسخ باج خواهى‏ها را در قالب ماده 10 NPTمى‏دهيم. ايران در يك قدمى قطع همكارى با آژانس اتمى قرار گرفت.
با تعديل تسهيلات اعطايى به نمايندگان، مجلس هفتم صرفه‏جويى را از خود آغاز كرد. (25/3/83)
نمايندگان مجلس در برابر فزون خواهى اروپايى‏ها اعلام كردند: مجلس ديكته اجبارى هيچ قدرتى را نمى‏نويسد.
ايران 7 لنج اماراتى را در آب‏هاى نزديك جزيره قشم توقيف كرد.
رئيس جمهور: مجهز شدن به فناوريهاى هسته‏اى شرط بقاء و پاسدارى از دستاوردهاى انقلاب است.
رئيس مجمع تشخيص مصلحت نظام: بايد بر حق ملت ايران در دستيابى به تكنولوژى هسته‏اى ايستادگى كنيم.
فشار آمريكا و اروپا بر شوراى حكام عليه ايران تشديد شد. (26/3/83)
كارشناس سيا در سمينار«ايران پس از 25 سال»: اشتباه كرديم، انقلاب اسلامى پابرجاست.
نخستين ديدار نمايندگان مجلس هفتم با رهبر انقلاب برگزار شد. منتخبان جديد ملت در مجلس شوراى اسلامى، صبح امروز با رهبر معظم انقلاب ديدار كردند. در اين ديدار كه هيئت رئيسه مجلس نيز حضور داشتند، حضرت آيت اللّه خامنه‏اى ضمن تبيين منزلت مجلس، رسالت اصلى خدمتگزارى و گره‏گشايى از مشكلات مردم را به نمايندگان گوشزد كردند. (27/3/83)
خاتمى از پيمان شكنى 3 دولت اروپايى انتقاد شديد كرد.
رئيس جمهور: قطعنامه‏اى كه ما را از فناورى هسته‏اى محروم كند پذيرفتنى نيست. (28/3/83)
دبير شوراى عالى امنيت ملى از تصميم ايران به از سرگيرى غنى سازى اورانيوم خبر داد.
بهره‏بردارى از مجهزترين كارخانه نساجى خاورميانه در نيشابور آغاز شد.
ايران قطعنامه شوراى حكام را رد كرد. (30/3/83)
رئيس سازمان بازرسى كل كشور: 230 ميليارد تومان پرداخت غيرقانونى وزارت نفت پس گرفته شد. (31/3/83)
رئيس كميسيون انرژى مجلس: مجلس هفتم پروتكل الحاقى را تصويب نخواهد كرد.
سخنگوى وزارت خارجه: ايران در سياست و تعهد هسته‏اى خود بازنگرى مى‏كند. (1/4/83)
رهبر انقلاب در ديدار مسئولان و محققان جهاد دانشگاهى: استفاده از دانش هسته‏اى را با جديت دنبال مى‏كنيم.
ايران 3 قايق انگليسى را توقيف كرد. (2/4/83)
نظاميان انگليسى: اشتباه بزرگى كرديم. نبايد وارد آب‏هاى ايران مى‏شديم. (3/4/83)
ساخت و ساز روى گسل‏هاى تهران ممنوع شد.
سرنشينان سه قايق انگليسى پس از بازجويى و عذرخواهى از ايران آزاد شدند. (4/4/83)
خاتمى: نظام قضايى مقتدر براى جلوگيرى از ظلم لازم است.
گرانى و استاندارد نبودن خودروها، صداى نمايندگان را هم درآورد.
90 نماينده از دريافت تسهيلات مسكن امتناع كردند. (6/4/83)
تصميم قاطع ايران درباره پرونده هسته‏اى، اروپا و آمريكا را تكان داد.
50 تن مواد مخدر در تهران دود شد.
رهبر انقلاب خطاب به مسئولان دستگاه قضايى: بى‏اعتنا به ثروت و قدرت فقط عدالت را اجرا كنيد.
كروبى به سرپيچى دولت از اجراى قانون افزايش دستمزدها اعتراض كرد. (8/4/83)
خاتمى: ايران آماده صدور فن آورى سدسازى است.
از شهداى مبارزه با مواد مخدر تجليل شد. (10/4/83)
ديلى تلگراف: مجبوريم عليه ايران دروغ بنويسيم.
سازمان صنايع ملى منحل شد.
مردم تهران پيكرهاى مطهر 200 شهيد دفاع مقدس را تشييع كردند. (13/4/83)
وزير نفت: 18 ميليارد بشكه به ذخاير نفت ايران اضافه شد.
وزير نفت: ايران به دوّمين كشور دارنده ذخاير نفتى جهان تبديل شد. (14/4/83) خارجى‏
تظاهرات ضد بوش شهرهاى آمريكا را هم فراگرفت. (16/3/83)
نشريه آلمانى: با توجه به گسترش زرادخانه‏هاى هسته‏اى كشورهاى غربى، پيمان ان پى تى در حال فروپاشى است.
بلر: حمايت از بوش برايم گران تمام خواهد شد. (19/3/83)
مستشار نظامى آمريكا در رياض به هلاكت رسيد.
تركيه سفير خود را از تل‏آويو فراخواند. (20/3/83)
طرح قذافى براى قتل وليعهد عربستان كشف شد. (23/3/83)
چاوز: همه‏پرسى ونزوئلا رويارويى من با بوش است. (25/3/83)
ژنرال آمريكايى: دستور داشتيم با زندانيان مثل سگ رفتار كنيم.
بلندگوهاى گوشخراش تبليغاتى پس از 50 سال از مرز 2 كره، برچيده شد. (27/3/83)
نخست وزير ايتاليا به خريد آراى انتخاباتى متهم شد. (28/3/83)
نماينده دوما: جمهورى‏هاى آسياى مركزى از وعده‏هاى غرب مأيوس شده‏اند. (30/3/83)
اسلامبول براى برگزارى اجلاس ناتو به حال نيمه تعطيل درآمد. (3/4/83)
نيروهاى ناتو به عراق اعزام مى‏شوند. (7/4/83)
با شكست در انتخابات محلى، حزب حاكم ايتاليا هم تاوان حمايت از بوش را داد.
مراسم نمايشى انتقال قدرت در عراق برگزار شد. پل برمر حاكم آمريكايى عراق، اين كشور را ترك كرد. (9/4/83)
صدام: بوش رهبر بزرگى است و خدا حامى او!! (10/4/83)
صدام امروز به اتهام قتل عام عراقى‏ها و تجاوز به دو كشور به دادگاه رفت.
اعتصاب كاركنان خطوط مترو لندن را فلج كرد. (11/4/83)
ژنرال پاول: صدام بى‏گناه است! (15/4/83) پاورقي ها:

/

گفته‏ها و نوشتها

«پرهيز از حيف و ميل بيت‏المال مسلمين»
روز حركت از سرزمين خيبر ناگهان بر غلامى كه مأمور بستن كجاوه‏هاى پيامبر بود تيرى اصابت كرد و همان دم جان سپرد همگى گفتند بهشت بر او گوارا باشد، ولى پيامبر فرمود: من با شما هم عقيده نيستم. زيرا عبائى كه بر تن اوست از غنائم است و او آن را به خيانت برده و روز رستاخيز به صورت آتش او را احاطه خواهد كرد. در اين لحظه يك نفر از ياران پيامبر گفت: من دو بند كفش بدون اجازه از غنائم برداشته‏ام پيامبر فرمود: آن را برگردان و گرنه روز رستاخيز به صورت آتش در پاى تو قرار مى‏گيرد.
(فروغ ابديت، ج 2، ص 261) هديه‏اى جالب‏
مرحوم صاحب جواهر در شب وفات فرزندش در كنار نعش جوانش پس از خواندن مقدارى قرآن به مطالعه و نوشتن كتاب جواهر پرداخت و نوشت ثواب اين چند صفحه كتاب را هديه روح او كردم.
(روحانيت شيعه، ص 46) صاحب كتاب عبقات الانوار
مرحوم ميرحامد حسين هندى را به تشيع جنازه فرزندش دعوت مى‏كنند مى‏فرمايد: تأليف كتاب عبقات الانوار واجب‏تر از تشييع جنازه فرزند جوانم مى‏باشد من فرصت اين كار را ندارم شما از طرف من برويد و مرا با تأليف كتاب تنها بگذاريد تا حقانيت على مرتضى را از سخنان اهل سنت ثابت كنم.
(تاريخ روابط ايران و عراق به نقل از روحانيت شيعه، ص‏50). ابتلاى مؤمن
روزى ابوسعيد خدرى بر رسول خدا وارد شد آن حضرت بيمار بود چون دست بر بدن آن حضرت گذاشت حرارت شديدى را احساس كرد عرض كرد يا رسول اللّه چقدر تب شما شديد است؟ حضرت فرمود: آرى اين چنين بلا براى ما سخت مى‏شود كه اجر ما بيشتر گردد. ابوسعيد پرسيد: چه كسى بلاى او شديدتر است؟ فرمود پيامبرانند، عرض كرد بعد از پيامبران فرمود: علما و دانشمندان، عرض كرد بعد از علماء؟ فرمود: بندگان صالح خدا كسانى مى‏باشند كه مبتلا مى‏شوند به فقر به قدرى كه چيزى ندارند جز يك عبا براى پوشيدن بدن بقدرى كه شما از عطا خوشحال مى‏شويد آنها به وارد شدن بلا بيشتر از شما خوشحال مى‏شوند.
(مستدرك حاكم نيشابورى، ج 1، ص 99). خدمت كار
حضرت رسول (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) فرمودند: به هر اندازه‏اى كه مسلمانى به مردم خدمت كند خداوند به همان اندازه خدمت كارانى را در بهشت مى‏گمارد تا به او كمك كنند.
(اصول كافى، ج 2، ص 207). ثواب پس از مرگ‏
پيامبر اكرم (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) فرمودند: هفت كار است كه اگر كسى انجام داد بعد از مرگش نيز ثواب آنها در نامه عملش مى‏نويسند. عبارتند: از كاشتن درخت، حفرچاه، احداث نهر آب، بناى مسجد، نوشتن قرآن، به ارث گذاشتن علم و به جاى گذاشتن فرزند صالحى كه براى او استغفار و دعا كند.
(المواعظ العدديه، ص 194). بركت اذان‏
هشام بن ابراهيم خدمت امام رضا (عليه السلام) شرفياب شد و از بيمارى و نداشتن فرزند شكوه كرد. امام رضا به او دستور داد كه در خانه‏اش با صداى بلند اذان بگويد. هشام مى‏گويد: دستور را اجرا كردم و خداوند بيمارى‏ام را شفا داد و فرزندانى به من عطا فرمود.
(هزار و يك نكته درباره نماز، ص 182). مهريه‏اى اندك، ولى ازدواج مهم‏
مردى به مسجد پيامبر(صلى اللّه عليه و آله و سلّم) وارد شد و با عجله بسيار دو ركعت نماز گزارد (و هيچ يك) از اركان نماز را رعايت نكرد و آداب و شرايط آن را به جا نياورد. بعد از سلام نماز دست به دعا برداشت و عرض كرد: پروردگارا برترين درجات بهشت را روزى من كن و يك قصر زرين و چهار حورالعين به من عطا فرما! امام زين العابدين كه شاهد آن نماز خواندن و اينگونه دعا كردن بود، رو به او كرد و فرمود: اى برادر مهريه‏اى اندك و ناچيز آورده‏اى و ازدواج مهم و بزرگى را درخواست مى‏كنى.
(لطائف الطوائف، ص 41). بنده مقرّب
شبى كه رسول اكرم (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) به معراج رفت خداوند به او فرمود يا احمد! آيا مى‏دانى درچه وقت بنده‏اى مقرّب درگاه من مى‏شود؟ عرض كرد:خير، خداوند فرمود: زمانى كه گرسنه (در حال روزه) و يا در سجده باشد.
(ارشاد القلوب ديلمى، ج 2، ص 286). نماز
در تفسير عاملى نقل شده كه «ابوبكر شبلى» گفت: اگر مرا مخيّر كنند ميان آنكه در نماز شوم يا در بهشت شوم آن بهشت بر اين نماز اختيار نكنم كه آن بهشت اگر چند ناز و نعمت است، اين نماز از ولى نعمت است. آن نزهتگاه آب و گل است، وين تماشگاه جان و دل است. آن مرغ بريان است در روضه رضوان، وين روح و ريحان است در بستان جنان.
(تفسير عاملى، ج‏1، ص 473). من از نماز سير نمى‏شوم‏
صداى اذان براى رسول اللّه (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) چنان جاذبه داشت و نشاط مى‏آورد كه هنگام اذان به بلال مى‏فرمود: «ما را از غم و اندوه تلخى رهايى بخش» هرگاه وقت نماز مى‏رسيد گويى كسى را نمى‏شناخت حضرت مى‏فرمود: گرسنه از غذا سير و تشنه از آب، سيراب مى‏شود، ولى من از نماز، سير نمى‏شوم.
(مستدرك وسائل، ج‏1، ص 174). تنها در بهشت‏
«ابوسلام عبدى» مى‏گويد: خدمت امام صادق (عليه السلام) رسيدم و عرض كردم: چه مى‏فرماييد درباره مردى كه نماز عصرش را عمداً تأخير اندازد؟ فرمود: روز قيامت بى‏كس و تنها و بدون ثروت محشور مى‏گردد. عرض كردم: اگرچه از بهشتيان باشد؟ فرمود: اگرچه از اهل بهشت باشد. پرسيدم: رتبه‏اش چيست؟ فرمود: يكه و تنها بى‏زن و فرزند و مال و منال در بهشت مى‏ماند.
(ثواب الاعمال و عقاب الاعمال، ص 521 – 522). كام شب‏
اويس قرنى برخى از شبها را شب ركوع مى‏ناميد و با يك ركوع شب را صبح مى‏كرد و شبى را شب سجود مى‏ناميد و با يك سجده شب را به پايان مى‏برد. گفتند: اى اويس! اين چه زحمتى است كه به خود روا مى‏دارى؟ گفت: كاش از ازل تا ابد يك شب بود و من آن يك شب را با يك سجده صبح مى‏كردم. (ارشاد القلوب، ج 2، ص 38). آخرين سخن‏
جابربن عبداللّه انصارى مى‏گويد: از امير مؤمنان پرسيدند: آخرين سخنى كه رسول خدا فرمود چه بود؟ پاسخ داد در آخرين لحظات عمر آن حضرت را به سينه‏ام تكيه دادم، پيامبر سرمباركش را روى شانه‏ام قرار داد و فرمود: الصلاة الصلاة، نماز ،نماز. صدقه پنهانى‏
فضيلت نماز شب بر نماز (مستحب) در هنگام روز، مانند فضيلت انفاق پنهانى بر انفاق آشكار است.
(كنزالعمال، ج 7، ص‏788). راز تيمّم‏
راز تيمم اين است كه: هرگاه آب نيافتى، پس خاك را كه به ظاهر پست‏ترين پديده‏هاى جهان است به دست و صورت خود بمال – تا تمامى كبر و غرور و شهوات و هواهاى فردى و شيطانى از تو دور گردد، و شايد خداى رحيم بر اين همه ذلّت و خاكسارى تو رحمش آيد و دستت گرفته و به راهت آورد.
(فرهنگ نماز، ص 52). ثواب تكبير
روزى عبداللّه بن مسعود در نماز جماعت رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلّم) حاضر شد اما به تكبير افتتاح نماز نرسيد و در عوض يك بنده آزاد كرد خدمت پيامبر مشرف شد و عرض كرد آيا با آزاد كردن يك بنده به ثواب و فضيلت تكبيرى كه از من فوت شده رسيده‏ام؟ رسول خدا فرمود: اى پسر مسعود: اگر همه آنچه در زمين است انفاق كنى فضيلت آنچه را كه از دست داده‏اى درك نخواهى كرد.
(معراج مومن، ص 15 – 16). شرف و عزّت
رسول اكرم فرمود: جبرئيل نزد من آمد و گفت: اى محمد!… بدان كه شرف مؤمن، نماز شب است و عزّتش بى‏نيازى از مردم است.
(كنزالعمّال، ج‏7، ص 827). محبوبترين
رسول خدا از جبرئيل پرسيد كدام يك از مكانها نزد خداوند محبوتر است؟ پاسخ داد مسجدها، و محبوترين افراد اهل مسجد كسانى‏اند كه پيش از ديگران به مسجد مى‏روند و پس از آنان خارج مى‏شوند.
(وسائل الشيعه، ج 3، ص 554). حسادت شيطان‏
هرگاه مردى به نماز مى‏ايستد شيطان نزد او مى‏رود و با حسادت او را نگاه مى‏كند زيرا مى‏بيند كه رحمت خداوند نمازگزار را فرا گرفته است.
(ميزان الحكمه، ج‏5، ص 377). مرداد ماه شاه‏كش‏
از مرداد معمولاً بيست و هشتم آن به ذهن تبادر مى‏كند كه كودتاى شوم 1332 اتّفاق افتاد.
اما بد نيست بدانيد ناصرالدين شاه نيز در 5/5/1275 توسط ميرزا رضا كرمانى شكار شده و ديكتاتور رضاخان قلدر در چهارم مرداد 1323 در جزيره موريس آفريقاى جنوبى مرد. و محمد رضا در قاهره در همين روز سال 1359 از دنيا رفت. پس مرداد را مى‏توان به نوعى ماه مرگ شاهان ناميد چون شاهك بنى‏صدر هم در هفتم مرداد فرار را برقرار ترجيح داد. پاورقي ها:

/

بر ساحل معرفت‏

پرسش: براساس آيات قرآن، انسانى كه ايمان داشته و به آن عمل مى‏كند از چه مواهب بزرگى بهره‏مند مى‏شود؟
پاسخ: در مورد ماهيت ايمان در حديث آمده است: «ايمان اعتقاد قلبى، اعتراف زبانى و عمل به اعضا و جوارح است.»(1)
قرآن‏كريم ايمان را سرمايه رستگارى مى‏داند.
«يَآأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلَى‏ تِجَارَةٍ تُنجِيكُم مِّنْ عَذَابٍ أَلِيمٍ * تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَتُجَاهِدُونَ فِى سَبِيلِ اللَّهِ بِأَمْوالِكُمْ وَ أَنفُسِكُمْ ذلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُون؛ (صف/ 10 – 11) اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد، آيا شما را بر تجارتى راه نمايم كه شما را از عذابى دردناك مى‏رهاند؟ به خدا و فرستاده او بگرويد و در راه خدا با مال و جانتان جهاد كنيد اين [گذشت و فداكارى ]اگر بدانيد، براى شما بهتر است.»
در اين آيه تصريح شده است: ايمان به خدا و رسول در كنار جهاد در راه خدا سرمايه‏هايى هستند كه رستگارى را تنها با آن‏ها مى‏توان به چنگ آورد. براساس اين آيه، ايمان سرمايه است و به كار بردن آن نيازمند مهارت است. بنابراين هر چه مهارت صاحب آن بيشتر باشد، بهره‏ورى افزون‏تر خواهد شد.
حالت سلامت و صحت اين سرمايه جاودانگى آن است كه اين عنصر ذهنى بلافاصله در صدد بروز خود در عالم خارج برآمده خود را در قالب اعمال صالح بنمايد. آرى، ايمان درختى است كه چنين ثمرى دارد، هر جا اين گل نشكفد از پژمردگى درخت خبر مى‏دهد.(2)
سرمايه ايمان، آثار و فوايد متعددى دارد. در اين‏جا به برخى آن‏ها به تفصيل و به برخى به اجمال اشاره مى‏كنيم: 1. اخلاق و معنويت‏
اخلاق و فضايل بشرى از ارزش‏هاى شناخته شده بشريتند، حتى آنان كه خود از آن محرومند از وجودش در ديگران به وَجد مى‏آيند و گاهى تظاهر به داشتن آن مى‏كنند.
در اولين نگاه به فهرست فضايل اخلاقى، انسان متوجه مى‏شود كه دارندگان آن، نقطه مشتركى دارند كه عبارت است از عدم دل‏بستگى به نعمت‏ها و لذت‏هاى مادى. مسلماً انگيزه اين افراد تنوع‏طلبى و مدح يا ذم ديگران نيست. چه بسيار افرادى كه بيشترين ايثار را داشتند و كم‏ترين اثر را به مدح يا ذم ديگران مى‏دادند؛ از اين‏رو، اساس اخلاق و فضايل را بايد ايمان به خدا و باور به معاد جست؛ انسان خداشناس و مؤمن خود را موظف به انجام اوامر و اجتناب از نواهى مى‏داند و چون خدا را دوست دارد و همواره مايل است كه به محبوب خود نزديك شده، تشبه به او حاصل كند تلاش مى‏نمايد تا خود را به فضايل اخلاقى بيارايد و هر چه بيشتر به صفات خدايى متصف شده و خداگونه گردد. 2. روشن‏بينى‏
«يَآأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ إِن تَتَّقُواْ اللَّهَ يَجْعَل لَّكُمْ فُرْقَانًا وَيُكَفِّرْ عَنكُمْ سَيَِّاتِكُمْ وَيَغْفِرْ لَكُمْ وَاللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيم؛ (انفال/29) اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد، اگر از خدا پروا داريد، براى شما [نيروى ]تشخيص [حق از باطل‏] قرار مى‏دهد؛ و گناهانتان را از شما مى‏زدايد و شما را مى‏آمرزد؛ و خدا داراى بخشش بزرگ است.»
اين مطلب كه تقوا و ايمان موجب واقع‏بينى انسان است و او را از غلطيدن در دام خطاها مى‏رهاند، به صورت‏هاى گوناگون در قرآن آمده است؛ (نمل/ 4)
ايمان و تقوا اولاً: به رفع موانع و حجاب‏هاى معرفت – كه همان هوا و هوس‏هاى آدمى است – كمك مى‏كند و ثانياً: مؤمنان و پرهيزگاران، از آن‏جا كه با مبدأ حقايق اتصال دارند، نوعى آگاهى از حقايق امور در دل آنان زنده مى‏شود و به تعبيرى گويا با نگاه خداوند به امور مى‏نگرند و به همين دليل به دام گمراهى و خطاهاى ديگران گرفتار نمى‏آيند.(3) 3. محبوبيت‏
خداوند در قرآن وعده داده است كسانى كه ايمان آورده‏اند، عمل نيكو انجام دهند، محبوب ديگران قرار دهد و اين البته خصلت ايمان و تقوا است كه حتى محرومان از آن، شوق و رغبت دارند: «إِنَّ الَّذِينَ ءَامَنُواْ وَ عَمِلُواْ الصَّالِحَاتِ سَيَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمانُ وُدًّا؛ (مريم/ 96) كسانى كه ايمان آورده و كارهاى شايسته كرده‏اند، به زودى [خداى ]رحمان براى آنان محبتى [در دل‏ها ]قرار مى‏دهد.»
ايمان و عمل صالح، جاذبه و كشش فوق‏العاده‏اى دارد، اعتقاد به يگانگى خدا و دعوت پيامبران كه بازتابش در روح، فكر و گفتار و كردار انسان به صورت اخلاق عاليه انسانى، تقوا و پاكى و درستى و امانت و شجاعت و ايثار و گذشت، تجلى مى‏كند، همچون نيروهاى عظيم مغناطيس رباينده است. 4. اميدوارى‏
«إِنَّ الَّذِينَ ءَامَنُواْ وَالَّذِينَ هَاجَرُواْ وَجاهَدُواْ فِى سَبِيلِ اللَّهِ أُوْلَكَ يَرْجُونَ رَحْمَتَ اللَّهِ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَّحِيمٌ؛ (بقره/ 218) آنان كه ايمان آورده‏اند و  كسانى كه هجرت كرده و در اه خدا جهاد نموده‏اند، آنان به رحمت خدا اميدوارند و خداوند آمرزنده مهربان است.»
اعتقاد به قدرت لايزال و ايمان به خداى مهربان و توانا، باعث دلگرمى و استوارى شده، آن‏چنان نيرويى در سرار وجود انسان ايجاد مى‏كند كه هيچ‏گاه مؤمن، خويشتن را ناتوان نمى‏يابد و راه‏هاى چاره را به روى خود مسدود نمى‏بيند و در نتيجه هرگز نااميد نمى‏شود و از حوادث سهمگين و خطرناك نمى‏هراسد.
موحّد چه در پاى ريزى زرش‏

چه شمشير هندى نهى بر سرش‏
اميد و هراسش نباشد زكس‏

بر اين است بنياد توحيد و بس(4) 5. استوارى و تعادل روحى‏
پيشرفت علم پزشكى ثابت كرده است كه بيشتر بيمارى‏هاى روانى، مولود بى‏ايمانى و تزلزل عقيده است؛ زيرا هنگامى كه انسان براى خود پناهگاهى نيابد در هر پيشامدى مانند پيرى خاطرش پريشان مى‏شود و احتمالاً در ورطه بحران روانى سختى فرو مى‏غلتد. اما كسى كه به خدا عقيده دارد و به عالم غيب مؤمن است، در مقابل هرگونه رويدادى با نيروى ايمان و اعتقاد و اعتقاد به خدا ايستادگى و مقاومت كرده، متانت روانى و آرامش عصبى خويش را محفوظ مى‏دارد و از روان‏پريشى و افسردگى مصون مى‏ماند.
قرآن كريم براى بيان اين نكته كه ايمان مايه آرامش و بلكه به تعبير برخى روايات، خود آرامش (سكينه) است تعبيرهاى مختلفى دارد: «أَلَآ إِنَّ أَوْلِيَآءَ اللَّهِ لَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لَا هُمْ يَحْزَنُون؛ (يونس/ 62) آگاه باشيد، كه بر دوستان خدا نه بيمى است و نه آنان اندوهگين مى‏شوند». «هُوَ الَّذِى أَنزَلَ السَّكِينَةَ فِى قُلُوبِ الْمُؤْمِنِينَ لِيَزْدَادُواْ إِيمانًا مَّعَ إِيمانِهِم؛ (فتح/ 4) اوست آن كس كه در دل‏هاى مؤمنان آرامش را فرو فرستاد تا ايمانى بر ايمان خود بيفزايند.»(5)
6. بهجت و انبساط؛ (طه/ 124)
7. بركت؛ (اعراف/ 96)
8. هدايت؛ (انعام/ 82)
9. آزادى معنوى؛ (نحل/ 99)
10. برادرى؛ (حجرات/ 10)
11. استقامت؛ (نحل/ 102)
12. موفقيت؛ (توبه/ 20)

براى آگاهى بيشتر ر.ك:
انسان و ايمان، شهيد مطهرى، ص 38، انتشارات صدرا
بيست گفتار، همو، ص 218، انتشارات صدرا
آشنايى با قرآن، همو، ج 4، ص 125، انتشارات صدرا پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1) الكافى، كلينى، ج 2، ص 27، دارالكتب الاسلامية.
2) نظريه ايمان در عرصه كلام و قرآن، محسن جوادى، ص 247، معاونت امور اساتيد و دروس معارف اسلامى.
3) ر.ك: تفسير نمونه، آيةاللَّه مكارم شيرازى و ديگران، ج 7، ص 140، دارالكتب الاسلامية.
4) گلستان سعدى، باب هشتم.
5) مجله مشكوة، ش 20، 7 / 1362، ص 63.