/

نگاهى به رويدادها

جهان اسلام‏
نبرد خونين شيعيان عراق در 6 شهر اين كشور با نيروهاى آمريكا و انگليس ادامه دارد.
به رغم مخالفت اردوغان، 12 افسر اسلامگرا از ارتش تركيه اخراج شدند.
آيت اللّه سيستانى دچار عارضه قلبى شدند. (17/5/83)
مقاومت مردمى عليه اشغالگران آمريكايى و انگليسى در شهرهاى شيعه نشين عراق هر روز ابعاد گسترده‏ترى به خود مى‏گيرد تا جايى كه “فيگارو” روزنامه معروف فرانسوى مى‏نويسد كه انتفاضه مردم عراق شروع شده است. ناظران سياسى مى‏گويند آمريكا به رغم بمباران سنگين شهرهاى مقدس موفق نشده به اهداف خود دست يابد. (18/5/83)
مراكز حساس بصره به كنترل مردم درآمد. از عصر ديروز بيشتر مراكز دولتى از جمله استاندارى، خيابان‏هاى اصلى و نقاط حساس شهر بصره به كنترل شهروندان و افراد مسلح درآمده است.
مقتدى صدر: اين آمريكايى‏ها هستند كه بايد از عراق خارج شوند، ما تا آخرين قطره خون خود با اشغالگران مبارزه مى‏كنيم. (20/5/83)
دولت موقت عراق در مبارزه با مردم عراق به نظاميان آمريكا اختيار تام داد.
بصره به كنترل نيروهاى مقتدى صدر درآمد.(21/5/83)
جنگ با نظاميان آمريكا، نيمى از عراق را فرا گرفت. (22/5/83)
براى اخراج اشغالگران آمريكايى، ده‏ها هزار نفر از مردم بغداد به يارى نجف شتافتند.(24/5/83)
سپر انسانى در نجف براى حفاظت از حرم علوى تشكيل شد. از همه جا آمده‏اند. شيعيان دست در دست يكديگر در اطراف حرم حضرت على(ع) سپر انسانى تشكيل داده‏اند كه اين مكان مقدس مسلمانان جهان را از تعرض اشغالگران عراق مصون نگاه دارند. نظاميان آمريكايى هم در دروازه‏هاى نجف سنگر گرفتند و براى آتش افروزى تازه در اين شهر مقدس آماده مى‏شوند. (25/5/83)
كشتار مدافعان حرم اميرالمؤمنين(ع) دور از چشم خبرنگاران از ديشب آغاز شد. پليس عراق و نظاميان اشغالگر در آستانه حمله گسترده به مدافعان حرم كليه خبرنگاران را از شهر نجف اخراج كردند. (26/5/83)
مردم خشمگين بصره يك ساختمان و دو خودرو اشغالگران انگليسى را در اين شهر به آتش كشيدند. (31/5/83)
از نخستين ساعات بامداد امروز حمله مجدد نظاميان آمريكا از زمين و هوا به نجف آغاز شد. عكس نظاميان اشغالگر آمريكايى را در لحظه درگيرى با نيروهاى مردمى در شهر مقدس نجف نشان مى‏دهد. اين درگيرى كه از نخستين ساعات بامداد امروز آغاز شده است همچنان ادامه دارد. (1/6/83)
آيت اللّه سيستانى امروز براى نجات نجف از لندن به عراق باز مى‏گردد. آتش جنگ در نجف به چند شهر ديگر عراق هم كشيده شده است. عكس نيروهاى مردمى در بصره را نشان مى‏دهد كه اعلام كرده‏اند چنانچه اشغالگران به حرم اميرالمؤمنين (ع) حمله كنند، دست به عمليات نظامى خواهند زد.
سيد حسن نصراللّه از دور تازه مذاكرات براى مبادله اسرا خبر داد.
آيت اللّه سيستانى پيشاپيش صدها هزار عراقى از بصره عازم نجف شد. (4/6/83)
ورود آيت اللّه سيستانى، مرجعيت شيعه به نجف، اشغالگران آمريكايى را مجبور به خروج از اين شهر كرد و آرامش را به بارگاه مقدس اميرالمؤمنين (ع) باز گرداند.(7/6/83)
كشتار ده‏ها عراقى در فلوجه و شهرك صدر صورت گرفت. (8/6/83)
9 مأمور موساد در جنوب بغداد توسط مبارزان عراقى به هلاكت رسيدند.
ليبى براى روشن شدن سرنوشت امام موسى صدر اعلام آمادگى كرد. (10/6/83)
دو مبارز فلسطينى طى دو عمليات شهادت طلبانه 16 صهيونيست را به هلاكت رسانده و بيش از 100 نفر را زخمى كردند. اين دو عمليات به انتقام خون شهيد شيخ احمد ياسين و دكتر الرنتيسى انجام شده است. (11/6/83)
جنگنده‏هاى آمريكايى عصر ديروز بمباران فلوجه را از سر گرفتند. (12/6/83) اخبار داخلى‏
دكتر احمدى نژاد: قشرى گرى برخى مديران، مسائل تهران را گره زده است.(17/5/83)
رهبر انقلاب: اراده مردم عراق آمريكا را درمانده كرده است.
وزير دفاع: ايران به پدافند هسته‏اى مجهز شد.
شوراى حفظ حقوق بيت المال آغاز به كار كرد. (18/5/83)
يك ديپلمات ايرانى در كربلا به گروگان گرفته شد. (19/5/83)
مدير عامل صنايع تسليحاتى كشور: توليدات نظامى ايران به 12كشور صادر مى‏شود.(20/5/83)
يك هواپيماى آموزشى توسط يك بانوى متخصص ايرانى طراحى شد. اين جت آموزشى دوكابينه براى آموزش خلبانان جنگى طراحى شده است. (21/5/83)
عمليات اجرايى تله كابين رامسر آغاز شد.
آزمايش موفقيت‏آميز موشك شهاب‏3 انجام شد. (22/5/83)
خروش مردم ايران به خاطر جنايات آمريكا در اطراف حرم اميرالمؤمنين(ع)، همراه با سراسر كشور، تهران، ديروز ميزان الحراره خشم امت اسلامى در اعتراض به هتك حرمت سومين شهر مقدس مسلمانان جهان (نجف) بود. در حالى كه در كشورهاى مختلف اسلامى از جمله پاكستان، لبنان و بحرين، تظاهرات ضد اشغالگرى برپا بود، جمعى از مردم تهران پس از راهپيمايى باشكوه براى ابراز انزجار به سفارت انگليس هجوم بردند.
پهلوان مير اسماعيلى، طلا را فداى عقيده كرد. جودوكار شايسته كشورمان با اجتناب از رويارويى با حريف اسرائيلى در اولين مسابقه خود، از دور مسابقات حذف مى‏شود.
رهبر انقلاب 7 اولويت دور جديد مسئوليت رئيس قوه قضائيه را مشخص كردند. (24/5/83)
مجلس رسيدگى به لايحه برنامه چهارم را آغاز كرد.
بهاى نفت به 47 دلار در هر بشكه نزديك شد. (25/5/83)
رهبر انقلاب: بدون كوتاه آمدن از اصول سياست خارجى اهداف نظام را پيش مى‏بريم. (26/5/83)
در مراسمى باحضور وزير علوم از برترين‏هاى كنكور 83 تجليل شد. (27/5/83)
نخستين نشست مشترك دولتمردان با نمايندگان ملت در مجلس هفتم انجام شد.
خاتمى: دل ما از فجايع عراق خون است.
رأى قطعى پرونده شهرام جزايرى صادر شد. (29/5/83)
دعوت خاتمى از سران كشورهاى اسلامى براى تشكيل اجلاس اضطرارى درباره اوضاع عراق صورت گرفت. (31/5/83)
همزمان با هفته دولت، بهره‏بردارى از هزاران طرح صنعتى، كشاورزى و مخابراتى آغاز شد. (2/6/83)
خاتمى: مظلوم‏ترين قشر جامعه كارمندان هستند.
وزير اقتصاد از مجلس درخواست يك ماه مهلت براى گزارش عملكرد صندوق ذخيره ارزى كرد. (4/6/83)
رهبر انقلاب در ديدار هيئت دولت: تا فساد مالى هست كارها به ثمر نمى‏رسد.
رضازاده در آتن با مجموع 5/473 كيلوگرم ركورد جديدى را براى حركت دوضرب جهان و المپيك به جا گذاشت.
از سوى معاون فرهنگى سازمان تبليغات اسلامى، 13 رجب «روز حمايت از نجف» اعلام شد. (5/6/83)
فرزند شجاع ايران بر سكوى افتخار جهان ايستاد، هادى ساعى با ارائه مبارزات ديدنى، دومين طلاى المپيك آتن را براى ايران به ارمغان آورد. (7/6/83)
خاتمى: امروز مرجعيت شيعه منادى دموكراسى است. (8/6/83)
دكتر توكلى: مجلس افزايش غيرقانونى قيمت بليت هواپيما را لغو مى‏كند.
رهبر انقلاب در ديدار اساتيد و دانشجويان: صاحبان زر و زور مقابل نظام صف‏آرائى كرده‏اند.
رهبر انقلاب: اشغالگران در برابر هيمنه حرم علوى شكست خوردند. (10/6/83)
وزير اطلاعات: ده‏ها جاسوس نفوذى دستگير شدند. (11/6/83)
بوش: بيش از اين نمى‏توانيم ايران را تحريم كنيم. (12/6/83)
عضو كميته پيگيرى استيضاح وزير راه از تطميع نمايندگان مجلس از سوى وزارت راه براى پس گرفتن استيضاح خبر داد. (15/6/83) اخبار خارجى‏
در اقدامى نمادين از سوى تظاهر كنندگان يونانى، پرچم المپيك 2004 آتن به خون آغشته شد.
سه حزب مهم جمهورى آذربايجان با برگزارى رزمايش ناتو در باكو مخالفت كردند.(22/5/83)
مهاجمان مسلح در بروندى، اردوگاه پناهندگان سازمان ملل را به آتش كشيدند.
برادر عبداللّه اوجلان با تشكيل يك حزب جديد از پ.ك.ك انشعاب كرد. (25/5/83)
پيروزى چاوز در رفراندوم، آمريكايى‏ها را مات كرد. (26/5/83)
ده‏ها هزار آلمانى عليه اصلاحات به خيابان‏ها ريختند.
حال پاپ وخيم شد. (27/5/83)
كاخ سفيد سرانجام شكست در برابر چاوز را پذيرفت. (28/5/83)
كره شمالى: بوش روى هيتلر را سفيد كرده است. (3/6/83)
نماينده پارلمان كانادا: نبايد با آمريكايى‏هاى احمق ائتلاف كنيم.
ژنرال مشرف استعفاى نخست وزير جديد پاكستان را پذيرفت. (5/6/83)
فضاى ضد آمريكايى در آتن سفر پاول را لغو كرد. (7/6/83)
جنگ عراق هر ساعت 4/7 ميليون دلار براى آمريكا هزينه دارد. (8/6/83)
بحران گروگانگيرى در اوستياى شمالى (روسيه) همچنان لاينحل مانده و مسئولان روسيه حاضر نيستند به درخواست گروگانگيران پاسخ مثبت دهند. بيشتر گروگان‏ها را دانش‏آموزان تشكيل مى‏دهند و والدين آنها بيرون مدرسه نگران سرنوشت فرزندان خود هستند. (12/6/83)
يك روز پس از پايان گروگانگيرى خونين در روسيه، همسر و 29 تن از بستگان ماسخادوف در چچن ربوده شدند.
هر روز آمار تكان دهنده‏ترى از گروگانگيرى خونبار روسيه مى‏رسد. در عمليات خونين آزاد سازى گروگانها در اوستياى شمالى روسيه 332 تن كشته شدند كه 155 نفر از آنها كودك بودند. (15/6/83) پاورقي ها:

/

سخنان معصومين ع

امام زمان عليه السلام‏ رسولخدا صلى اللّه عليه و آله:
«يُفَرِّجُ اللّهُ بِالمَهدى عَنِ الأُمَّةِ، يَملَأُ قُلُوبَ العِبادِ عِبادَة و يَسَعُهُم عَدلُهُ، بِه يَمحَقُ اللّهُ الكَذِبَ وَ يُذهِبُ الزَّمانَ الكَلِبَ و يُخرِجُ ذُلَّ الرِّقِّ مِن اَعناقِهِم»
(بحارالانوار، ج 51، ص 75)
خداوند به وسيله مهدى عجل اللّه فرجه الشريف از امت رفع گرفتارى مى‏كند، دلهاى بندگان را با عبادت و اطاعت پر مى‏كند و عدالتش همه جارا فرا مى‏گيرد. خداوند به وسيله او دروغ و دروغگويى را نابود مى‏سازد. روح درّندگى و سيتزه جويى را از بين مى‏برد و ذلّت بردگى را از گردن آنها برمى‏دارد. امام على عليه السلام:
«اَلا اِنَّهُ وَلِىُّ اللّهِ فى اَرضِه وَ حُكمُهُ فى خَلقِهِ وَ اَمينُهُ فى سِرِّه وَ عَلانِيَتِه».
(نجم الثاقب، ص 118)
آگاه باشيد (مهدى) جانشين خداوند در زمين و حكم خدا در مخلوقات و امين خداوند در آشكار و نهان است. امام باقر عليه السلام:
«لَو عَلِمَ النّاسُ ما يَصنَعُ المَهدِىُّ اِذا خَرَجَ، لَاَحَبَّ اَكثَرُهُم اَن لايَراهُ مِمّا يَقتُلُ مِنَ النّاسِ اَما اِنَّهُ لَيَبدَأُ بِقُرَيشٍ، فَلا يَأخُذُ مِنها اِلّا السَّيفَ، وَلا يُعطيها اِلّا السَّيفَ حَتّى يَقُولَ كَثيرٌ مِن النّاسِ: ما هذا مِن آل ِمُحَمَّدٍ، لَو كانَ مِن آلِ مُحَمَّدٍ لَرَحِم!»
(بحارالانوار، ج 51،ص 354)
اگر مردم مى‏دانستند كه حضرت مهدى هنگام ظهور، چه مى‏كند به تحقيق بسيارى از آنان دوست داشتند كه او را هرگز نمى‏ديدند زيرا بسيارى از مردم را به قتل مى‏رساند. و همانا او از قريش شروع مى‏كند و جز سلاح از آنها نمى‏گيرد و جز با سلاح، با آنان روبرو نمى‏شود تا اين كه بسيارى از مردم بگويند: اين شخص از آل محمد نيست، اگر او از آل محمد بود، قطعاً رحم مى‏كرد. امام صادق عليه السلام:
«يَفرَحُ بِخُرُوجِهِ المُؤمِنُونَ وَ اَهلُ السَّمواتِ وَ لا يَبقى كافِرٌ وَ لا مُشرِكٌ اِلّا كَرِهَ خُرُوجَهُ»
(منتخب الاثر، ص 239)
تمام مؤمنين و اهل آسمانها از قدوم مباركش خوشحال مى‏شوند ولى هيچ كافر و مشركى نمى‏ماند مگر اين كه ناراحت و غمگين مى‏شود. امام صادق عليه السلام:
«اِنَ قائِمَنا اِذا قامَ اِستَقبَلَ مِن جَهلَةِ النّاسِ اَشَدَّ مِمّا اِستَقبَلَه رَسُولُ اللّهِ صلى اللّه عليه و آله و سلّم مِنَ الجاهِلِيَّةِ، فَقيلَ لَهُ: كَيفَ ذلِكَ؟ فَقالَ: اِنَّ رَسُولَ اللّهِ اَتى النّاسَ وَ هُم يَعبُدُون الحِجارَةَ وَ الصُّخُورَ وَ العيدانِ وَ الخَشَبَ المنحُوثَةِ وَ اَنَّ قائِمَنا اِذا قامَ اَتَى النّاسَ وَ كُلُّهُم يَتَأوَّلُونَ عَلَيهِ كِتاب اللّهِ وَ يَحتَجُّ عَلَيه بِه وَيُقاتلُهُ عَلَيه اما وَ اللّهِ لَيَدخُلَنَّ عَلَيهِم عَدلَهُ جَوفَ بُيُوتِهِم كَما يَدخُلُ الحَرُّ وَ القَرُّ»
(الغيبة نعمانى، ص 159 ، بحارالانوار، ج 52، ص 361)
قائم ما روزى كه قيام كند، برخورد مردم جاهل و نادان، از او برتر و شديدتر از برخورد جاهلان دوره جاهليّت از رسولخدا صلى اللّه عليه و آله خواهد بود.
از حضرت پرسيدند: چطور؟
فرمود: وقتى پيامبر(ص) مبعوث شد، در حالى مردم را دعوت به اسلام كرد كه سنگ و كلوخ و چوبهاى ساخته شده را مى‏پرستيدند ولى وقتى قائم ما قيام كند، در حالى به سوى مردم آيد كه با كتاب خدا و تأويلهاى غلط با او برخورد كنند و به او احتجاج نمايند و با قرآن به جنگ او برآيند امّا به خدا قسم، آنچنان عدالت آن حضرت در خانه‏هايشان نفوذ كند همانگونه كه گرما و سرما نفوذ مى‏كند. امام صادق عليه السلام:
«وَ لَو لا اَنَّ السَّيفَ بِيَدِه لافتى الفُقَهاء بِقَتلِه وَلكِنَّ اللّه يُظهِرُهُ بِالسَّيفِ وَ الكَرَمِ فَيُطيعُونَهُ وَ يَخافُونَ فَيَتَقَبَّلُونَ حُكمَهُ مِن غَيرِ ايمانٍ بَل يُضمِرُون خِلافَهُ»
(ينابيع المودّة،ج 3، ص 126)
و اگر شمشير در دستش نبود، بى‏گمان بعضى فقهاء فتوا به قتلش مى‏دادند ولى خداوند او را با سلاح و بخشندگى ظاهر مى‏كند، پس ناچار از او اطاعت مى‏كنند و از ترسش حكمش را بى آن كه ايمان داشته باشند مى‏پذيرند و در دل مخالف‏اند. امام كاظم عليه السلام:
«يَفرَحُ بِه اَهلُ السَّماءِ وَ اَهلُ الاَرضِ، وَ الطَّيرُ فِى الهَواءِ، وَ الحيتانُ فِى البَحرِ»
تمام اهل آسمانها و اهل زمين و پرندگان هوا و ماهيان دريا به ظهورش خوشحال مى‏شوند. امام مهدى عجل‏اللّه تعالى فرجه:
«فَاِنّا يُحيطُ عِلمُنا بِاَنبائِكُم وَ لايَغرُبُ عَنّا شَى‏ءٌ مِن اَخبارِكُم»
(بحارالانوار، ج 53، ص 175)
ما از اخبار و اوضاع شما كاملاً آگاهيم و هيچ يك از آنها بر ما پوشيده نيست. پاورقي ها:

/

دانستنيهايى از قرآن‏

صبر و آزمايش‏
«لتبلون فى أموالكم و أنفسكم و لتسمعن من الذين أوتوا الكتاب من قبلكم و من الذين أشركوا أذى كثيرا و إن تصبروا و تتقوا فإن ذلك من عزم الأمور»
(سوره آل عمران – آيه 186)
قطعاً شما را در أموال و جانهايتان آزمايش خواهند كرد و بر شما از زخم زبان آنها كه پيش از شما بر آنان كتاب آسمانى نازل شد (أهل كتاب) و از مشركان، آزار بسيار خواهد رسيد و اگر شكيبايي را پيشه خود سازيد و صبر كنيد و تقوا داشته باشيد، سبب نيرومندى و قوت اراده شما در كارهايتان خواهد شد.
لتبلونّ: اين كلمه با لام تأكيد و نون تأكيد ثقيله مؤكد شده است كه معلوم شود بلا و ابتلا براى تمام مؤمنين است و قطعا هر انسانى در طول زندگى خويش مواجه با سختى ها، مصيبت ها و مشكلات فراوان خواهد شد، بالاتر اينكه از اهل كتاب كه دشمنان مسلمانان به حساب مى‏آيند، و از مشركان، اذيت و آزار زيادى خواهند ديد، و تنها راه چيره شدن بر مشكلات و مصايب زندگى، صبر و تحمل است كه با صبر و شكيبايى تمام مشكلات آسان مى‏گردد، گو اينكه اگر تقوا را پيشه كنند و بدانند كه تمام اين مصيبت ها و مشكلات، آزمايش الهى است و هر چه بلا بيشتر گردد، اجر و پاداش افزوده‏تر مى‏شود (البلاء للولاء)، بى گمان مصيبت‏ها اگر به سنگينى كوه هم باشد، تحملش آسان مى‏گردد. و اصولا اساس جهان بر امتحان و آزمايش افراد بشر نهاده شده وناگزير پيش آمدهاى ناگوار بر انسان روى خواهد آورد و لذا بايد هر آن، انسان، خود را آماده مقابله با حوادث سخت و ناگوار نمايد و با آنها دست و پنجه نرم كند و خويشتن را با زيستن در ميان سيل بلا سازش دهد. شأن نزول:
شأن نزول آيه چنانكه در تفاسير آمده است چنين است:
وقتى كه مسلمانان از مكه به مدينه مهاجرت كردند و از خانه و آشيانه خود دور گشتند، مشركان قريش، اموال و اثاث زندگى آنان را مورد تجاوز قرار دادند و به تصرف غاصبانه خويش در آوردند، از آن گذشته هر كسى را مى‏يافتند آزار مى‏دادند و شكنجه مى‏نمودند، اعم از شكنجه بدنى و شكنجه روحى. و هنگامى كه مسلمانان به مدينه آمدند در آنجا نيز گرفتار يهوديان گشتند و خصوصا از زخم زبان‏هاى كعب بن اشرف، شاعر يهودى بد زبان و ناسزاگو، در امان نبودند، كه اين شاعر با شعرهاى دشنام آميز خود مسلمانان را هجو مى‏كرد و به پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله توهين مى‏نمود و مشركان را بر ضد آنان مى‏شوراند، تا جايى كه رسول گرامى اسلام صلى الله عليه و آله و سلم كه الگوى رحمت و شفقت است ناچار دستور قتل آن پليد را صادر كرد و او به كيفر اعمال زشت خود در دنيا پيش از آخرت رسيد و به دست مسلمانان هلاك شد تا در آن عالم نيز مورد خشم و غضب الهى قرار گيرد و به سزاى اعمال خود برسد.
ناگفته نماند كه اين آيه مخصوص آن زمان و آن حادثه نيست بلكه خبر از يك سنت الهى تغيير نا پذير مى‏دهد كه تمام انسان ها در تمام عصرها و زمانها بايد مورد آزمايش و امتحان قرار گيرند و نه تنها در اموال و جانهاى خويش كه حتى از شكنجه هاى معنوى و جسمى دشمنان اسلام در امان نخواهند بود و راه چاره اين است كه انسان در برابر مشكلات – هر چند فروان باشد – به خاطر خدا و براى خدا، صبر و تحمل كند و استقامت را از دست ندهد. و اين از مسائل طبيعى و بديهى است زيرا انسان به هيچ وجه نمى‏تواند جلوى ورود مصيبت هاى سهمگين و بلاهاى طبيعى و غير طبيعى را بگيرد، پس انسان عاقل چاره اى جز صبر و تحمل ندارد،حال اگر اين صبر قرين با تقوا باشد يعنى ضمن اينكه خود را براى آن همه تيرهاى بلا آماده سازد، آن را براى خدا و در راه رسيدن به رضايت و خشنودى او، تحمل كند، قطعا پاداش زيادى خواهد داشت و با تقوا، مشكلات آسان مى‏گردد، و لذا در اين آيه كريمه مؤمنين را امر به صبر و تقوا مى‏كند كه با اين دو بال، مؤمن مى‏تواند به عرش نزديك شود، از اين روى آن را به عنوان “عزم الأمور” معرفى مى‏نمايد كه كنايه از محكم كارى و نفوذناپذيرى دارد.
بدينسان مى‏بينيم مؤمنان صدر اسلام بسيار تحمل مى‏كردند و اذيت و آزار دشمنان خدا را با دل و جان خريدار بودند، زيرا در راه هدف، تحمل مصيبت، شيرين و گواراست، گو اينكه هر چه ما مصيبت و سختى ببينيم، در مقابل آن مصيبت هايى كه بر مسلمانان آن دوران وارد مى‏شد بسيار اندك و ناچيز است و خود رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم آنقدر در برابر اذيت مشركان و كفار صبر كرد كه فرمود: “ما أوذى نبى مثل ما أوذيت” – هيچ پيامبرى به اندازه من اذيت و آزار نديده است.
از اين آيه مباركه نتيجه مى‏گيريم كه: مشكلات و مصيبت ها براى همه است «فإنهم يألمون كما تألمون و ترجون من الله ما لا يرجون» و نه تنها مسلمانان كه حتى كفار و دشمنان خدا نيز در دنيا سختى هاى زيادى مى‏بينند، با اين تفاوت كه آنان هيچ اميدى ندارند ولى مسلمين به خداى خود اميد وار هستند و همين اميد است كه انسان را آبديده و با صلابت مى‏كند و گرفتاريهايش را چون عسل مصفّى مى‏گرداند. اين اميد همان تقوا است كه سنگرى است محكم و نيرومند در برابر بلاهاى روزگار.
عزيزان: در اين دوران پر خطر، پيوسته منتظر بلا باشيد و هرگز شكيبايى را از دست ندهيد و هيچ وقت زبان به نا شكرى و شكايت نگشاييد كه با صبر و شكر، مشكلات آسان بلكه بر طرف مى‏گردد، و اگر هم آمد، در راه خدا خوش آمد. باشد كه خداوندشما را همراه با صابران و شاكران ثبت نمايد. آمين رب العالمين. پاورقي ها:

/

امام خمينى ثابت و استوار از آغاز تا پايان‏

خودباورى شرط استقلال‏
هيچ ملتى نمى‏تواند استقلال پيدا بكند الا اينكه خودش خودش را بفهمد و تا زمانى كه ملت‏ها خودشان را گم كرده‏اند و ديگران را به جاى خودشان نشانده‏اند، نمى‏توانند استقلال پيدا كنند.
… اگر شما ديديد كه غربى‏ها در صنعت پيشرفتى دارند، اشتباه نشود. خياك نكنيد كه در فرهنگ هم پيشرفت دارند. شما دانشجويان عزيز خودتان در صدد باشيد كه از غربزدگى بيرون بيائيد و گمشده خود را پيدا كنيد. شرق،فرهنگ اصيل خود را گم كرده است و شما كه مى‏خواهيد مستقل و آزاد باشيد بايد مقاومت كنيد و بايد همه قشرها بناى اين را بگذارند كه خودشان باشند. بايد كشاورزان در صدد باشند كه روزى خودشان را از زير زمين بيرون بياورند و كارخانه‏ها خودكفا باشند تا صنايع كشورمان رشد پيدا كند. همچنين دانشگاه‏ها خودكفا و مستقل باشند تا نياز به غرب نداشته باشيم. جوانان ما، دانشمندان ما، اساتيد دانشگاه‏هاى ما از غرب نترسند، اراده كنند در مقابل غرب، قيام كنند و نترسند. (3/10/58)
اينجانب نمى‏گويم ما خود همه چيز داريم. معلوم است ما را در طول تاريخ نه چندان دور خصوصاً و در سده‏هاى اخير از هر پيشرفتى محروم كرده‏اند و دولتمردان خائن و دودمان پهلوى خصوصاً و مراكز تبليغاتى عليه دستاوردهاى خودى و نيز خود كوچك ديدن‏ها و ياناچيز ديدن‏ها، ما را از هر فعاليتى براى پيشرفت محروم كرد. وارد كردن كالاها از هر قماش و سرگرم كردن بانوان و مردان خصوصاً طبقه جوان به اقسام اجناس وارداتى از قبيل ابزار آرايش و تزئينات و تجملات و بازى‏هاى كودكانه و به مسابقه كشاندن خانواده‏ها و مصرفى بار آوردن هرچه بيشتر كه خود داستان غم‏انگيز دارد و سرگرم كردن و به تباهى كشاندن جوان‏ها كه عضو فعال هستند با فراهم آوردن مراكز فحشاء و عشرتكده‏ها و ده‏ها از اين مصائب حساب شده براى عقب نگهداشتن كشورهاست. من وصيت دلسوزانه و خادمانه مى‏كنم به ملت عزيز كه اكنون كه تا حدود بسيار چشم‏گيرى از بسيارى از اين دام‏ها نجات يافته و نسل محروم حاضر به فعاليت و ابتكار برخاسته و ديديم كه بسيارى از كارخانه‏ها و وسائل پيشرفته مثل هواپيماها و ديگر چيزها كه گمان نمى‏رفت متخصصين ايران قادر به راه انداختن كارخانه‏ها و امثال آن باشند و همه دست‏ها را به سوى غرب يا شرق دراز كرده بوديم كه متخصصين آنان اينها را به راه اندازند، در اثر محاصره اقتصادى و جنگ تحميلى خود جوانان عزيز ما قطعات محل احتياج را ساخته و با قيمت‏هاى ارزانتر عرضه كرده و رفع احتياج نمودند و ثابت كردند كه اگر بخواهيم مى‏توانيم.
بايد هوشيار و بيدار و مراقب باشيد كه سياست بازان پيوسته به غرب و شرق با وسوسه‏هاى شيطانى شما را به سوى اين چپاولگران بين المللى نكشند و با اراده مصمم و فعاليت و پشت كار خود به رفع وابستگى‏ها قيام كنيد و بدانيد كه نژاد آريا و عرب از نژاد اروپا و آمريكا و شوروى كم ندارد و اگرخودى خود را بيابد و يأس را از خود دور كند و چشم داشت به غير خود نداشته باشد، در دراز مدت قدرت همه كار و ساختن همه چيز را دارد و آنچه انسان‏هاى شبيه به اينان به آن رسيده‏اند، شما هم خواهيد رسيد، به شرط اتكال به خداوند تعالى و اتكاء به نفس و قطع وابستگى به ديگران و تحمل سختى‏ها براى رسيدن به زندگى شرافتمندانه و خارج شدن از تحت سلطه اجانب، و بر دولت‏ها و دست اندكاران است، چه در نسل حاضر و چه در نسل‏هاى آينده، كه از متخصصين خود قدردانى كنند و آنان را با كمك‏هاى مادى و معنوى تشويق به كار نمايند و از ورود كالاهاى مصرف‏ساز و خانه برانداز جلوگيرى نمايند و به آنچه دارند بسازند. تا خود همه چيز بسازند. (26/11/61) رهنمودهاى مقام معظّم رهبرى
دنياى اسلام مى‏تواند در پرتو برنامه ريزى و همكارى متقابل به يك بلوك مقتدر اسلامى تبديل شود…
در اين اوضاع پرآشوب، اگر امت اسلامى قدرتمند نشود يقيناً دستخوش بحران خواهد شد و به همين علت كشورهاى اسلامى بايد با گسترش همكاريها در عرصه‏هاى مختلف از جمله اقتصاد، جهان اسلام را به جايگاه مقتدر و پرعظمتى برسانند…
جهان اسلام، ظرفيت‏ها و امكانات مادى و انسانى فراوانى دارد و مى‏تواند با استفاده صحيح از ظرفيت‏ها و منابع بسيار غنى خود، در رشد و توسعه عمومى جهان نقش برجسته‏اى بر عهده گيرد…
نبايد اجازه دهيم قدرتهايى كه جهان را به صحنه تعارض و درگيرى تبديل كرده‏اند به منابع بى‏پايان جهان اسلام به عنوان يك طعمه نگاه كنند…
تشكيل بازار مشترك اسلامى، ايده‏اى كاملاً عملى است كه تحقق آن، نيازمند فراهم آمدن مقدمات مختلفى است و بانك توسعه اسلامى مى‏تواند در عملى شدن اين گونه اهداف نقش مهمى ايفا كند…
قدرتهاى سلطه‏گر با هر بهانه‏اى كشورهاى اسلامى را به بلوكه كردن سرمايه‏ها و دارايى‏ها تهديد مى‏كنند كه جهان اسلام مى‏تواند با برنامه ريزى براى تمركز فعاليت‏هاى بانكى كشورهاى اسلامى در مجموعه دنياى اسلام، اين احساس ناامنى را از بين ببرد. (26/6/83)
احتمال خطا و آسيب پذيرى در روشها و شيوه‏ها، همواره وجود دارد. بنابراين همه مسئولان بايد با شناسايى دقيق خطاها و عبرت گرفتن از اشتباهات خود و ديگران، روشها را دائماً اصلاح كنند…
برخى بنام نو انديشى و اصلاح، در اهداف تجديد نظر مى‏كنند كه اين ديدگاه انحرافى در واقع همان ارتجاع و عقب گرد است و در مقابل برخى به اسم صلابت و پايدارى، بر روشهاى غلط پافشارى مى‏كنند كه اين هم تحجر است…
آنچه آنها مى‏خواهند اصلاح نيست بلكه افساد است زيرا مستكبران در حقيقت بدنبال تجديد نظر جمهورى اسلامى در مبانى و اصول و ارزشهاى نظام هستند تا منافع خود را درايران تأمين كنند.
در قانون اساسى براى مسئولان رده‏هاى مختلف كشور شرايط و وظايفى پيش‏بينى شده كه تحقق آن شرايط و كارآمدى در انجام دادن وظايف قانونى ملاك مشروعيت مسئولان است…
از هيچ كس انتظار معجزه نمى‏رود اما در عملكرد همه مسئولان بايد كارآمدى و نشانه‏هاى موفقيت در انجام دادن وظايف محوّله، آشكار و ملموس باشد…
اگرچه مراكز سلطه در تشريح علت دشمنى با نظام اسلامى از موشك و اتم و غنى سازى سخن مى‏گويند اما حقيقت اين است كه نظام اسلامى ضمن ارائه الگويى مبتنى بر عقل و منطبق با خواسته‏هاى انسانى، عملى بودن تشكيل حكومتى برپايه اسلام را براى ملتهاى مسلمان اثبات كرده و در پرتو پيشرفت سياسى،فرهنگى،علمى، اجتماعى و اقتصادى و ثبات و پايدارى مستمر، هر روز بيش از پيش مورد توجه نخبگان، جوانان و توده‏هاى ملتهاى مسلمان قرار مى‏گيرد. (1/7/83) پاورقي ها:

/

جهاد و مجاهدان در قرآن‏

جهاد يك قانون عمومى در عالم آفرينش است و همه موجودات جهان اعم از نباتات و حيوانات بوسيله جهاد مانع را از سر راه خود برمى‏دارند تا بتوانند به كمال مطلوب خود برسند و با عوامل نابودى خود مبارزه كنند. جَهد را تلاش توأم با رنج معنى مى‏كنند.جهاد، مصدر است بمعنى تلاش و نيز اسم است به معنى جنگ و جنگ را از آن جهت جهاد گويند كه تلاش توأم با رنج است. (قاموس قرآن)
البته بايد توجه داشت كه جهاد علاوه بر نبردهاى دفاعى و گاه تهاجمى، مبارزات علمى، اقتصادى فرهنگى و سياسى را نيز در بر مى‏گيرد.
از آنجا كه هميشه افراد زورمند و خودكامه، فرعونها و نمرودها اهداف انبياء را مزاحم خود مى‏ديده‏اند در برابر آنها، ايستاده و جز به محو دين و آيين خدا راضى نبودند. از طرفى دينداران راستين در عين تكيه بر عقل و منطق و اخلاق بايد در مقابل اين گردنكشان ظالم بايستند و راه خود را با مبارزه و درهم كوبيدن آنان، به جلو باز كنند. به هر حال يكى از افتخارات ما مسلمانان آميخته بودن دين با مسأله حكومت و داشتن دستور جهاد در برنامه‏هاى دينى است. اسلام بر خلاف مسيحيت كنونى كه مى‏گويد: «…هركس به رخساره راست تو طپانچه زد رخساره ديگر را به سوى او بگردان (انجيل متى، باب پنجم، شماره 39) چنين دستورى نمى‏دهد، چرا كه اين دستور انحرافى باعث جرأت و جسارت ظالم و تجاوزگر مى‏شود، حتى مسيحيان جهان امروز نيز هرگز به چنين دستورى عمل نمى‏كنند و كمترين تجاوزى را با پاسخى شديدتر كه آن هم بر خلاف دستور اسلام است جواب مى‏گويند.
جهاد اسلامى اهدافى را تعقيب مى‏كند و آنچه ما را از ديگران جدا مى‏سازد همين است. جهاد اسلامى براى خاموش كردن فتنه‏ها، دفاع از خويشتن، محو شرك و بت پرستى و براى حمايت از مظلومان وضع شده است.
در قرآن كريم، در آيات مختلفى سخن از جهاد و وصف مجاهدان و پاداش آنان به ميان آمده است و حتى خداوند به جهادگران بيدار سوگند ياد كرده است و فرموده: «سوگند به اسبان دونده (مجاهدان) در حالى كه نفس زنان پيش مى‏رفتند، سوگند به افروزندگان جرقه آتش(در برخورد سمهايشان با سنگهاى بيابان)، سوگند به هجوم آوردندگان سپيده دم،(كه آنچنان بر دشمن هجوم سريع مى برند) كه گرد و غبار به هر سو پراكنند،(ناگهان) در ميان دشمن ظاهر شدند».(1)
از اينجا روشن مى‏شود كه جهاد آنچنان عظمتى دارد كه حتى نفسهاى اسبهاى مجاهدان، شايسته سوگند است. و همچنين جرقه‏هاى ناشى از برخورد سمشان به سنگها و گردوغبارى كه در فضا پخش مى‏شود. آرى گرد و غبار صحنه جهاد هم پرارزش است.
خداوند در آيه 251 سوره بقره به يك قانون كلى اشاره كرده و مى‏فرمايد: «و اگر خداوند بعضى از مردم را بوسيله بعضى ديگر دفع نكند سراسر زمين فاسد مى‏شود.» و در جايى ديگر يكى از فلسفه‏هاى تشريع جهاد را چنين بازگو مى‏كند: «و اگر خداوند بعضى از مردم را بوسيله بعضى ديگر دفع نكند. ديرها و صومعه‏ها و معابد يهود و نصارا و مساجدى كه نام خدا در آن بسيار برده مى‏شود، ويران مى‏گردد.»(2)
از آن‏جا كه هرگونه دعوت به خداپرستى بر ضد جبّارانى است كه مى‏خواهند مردم همچون خدا آنها را بپرستند! اگر آنها فرصت پيدا كنند تمام اين مراكز را با خاك يكسان مى‏كنند.
قرآن كريم يكى از خصوصيات ياران پيامبر(ص) را چنين بر مى‏شمرد كه: «در برابر كفار شديد و دلسختند» (اشدّاء على الكفّار)(3)، آرى مؤمنان در ميدان جهاد آنچنان مى‏غرّند كه نمى‏توان تصور كرد، آنها همان كسانى‏اند كه در خلوت شبانه‏شان با معبود گريه سر مى‏دهند.
خداوند در آيه 71 سوره نساء فرمان آماده باش دائمى به مسلمانان مى‏دهد و براى حفظ موجوديت اجتماعشان مى‏فرمايد: «اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد، با كمال دقت مراقب دشمن باشيد، مبادا غافلگير شويد و از ناحيه آنها خطرى به شما برسد.» سپس دستور مى‏دهد كه براى مقابله با دشمن از روشها و تاكتيكهاى مختلف استفاده كنيد و «در دسته‏هاى متعدد يا به صورت اجتماع، براى دفع دشمن حركت كنيد.» اين آيه دستور جامع و همه جانبه‏اى به تمام مسلمانان، در همه قرون و اعصار مى‏دهد كه براى حفظ امنيت خود و دفاع از مرزهاى خويش دائماً مراقب باشند. و يكنوع آماده باش مادى و معنوى بطور دائم بر اجتماع آنها حكومت كند و حتى خداوند در آيه 102 سوره نساء براى آنكه مسلمانان در ميدان جنگ، موقع نماز از دشمن غفلت نكنند دستور نماز خوف را تشريع مى‏كند و اين چيزى جز توجه دادن مسلمانان به دشمن و لزوم هوشيارى و بيدارى در همه مكانها و زمانها نيست.
و از طرفى خداوند به لزوم آمادگى رزمى كافى در برابر دشمنان تأكيد كرده، مى‏فرمايد: در برابر دشمنان هرچقدر توانايى داريد از نيرو و قدرت و اسبهاى ورزيده براى ميدان آماده سازيد. با اين وسايل دشمن خدا و دشمن خود را بترسانيد، «و اعدّوا لهم مااستطعتم من قوّةٍ و من رباط الخيل ترهبون به عدوّ اللّه و عدوّكم»(4) در اين آيه خداوند به مسلمانان هشدار مى‏دهد كه در انتظار نمانيد تا دشمن به شما حمله كند و آنگاه آماده مقابله شويد، بلكه از پيش بايد به حد كافى آمادگى در برابر هجومهاى احتمالى دشمن داشته باشيد. تعبير آيه به قدرى وسيع است كه بر هر عصر و زمان و مكانى تطبيق مى‏كند و بايد به عنوان يك شعار همگانى در همه جا تبيلغ شود. تأكيدات قرآن بر امر جهاد باعث شده است كه مسلمانان در طول تاريخ اين ميدان را خالى نگذارند و در صحنه‏هاى مختلف حتى با نفرات كمتر، در ميدان جنگ پيروز شوند.
مسلمانان با اين شعار در ميدانها حضور پيدا مى‏كردند كه ما در هر حال به «احدى الحسنيين» (يكى از دو نيكى) مى‏رسيم، يا پيروز مى‏شويم و يا در راه خدا و اعتقاد خود شهيد مى‏شويم كه اين خود نوعى پيروزى است در هر حال براى مسلمانى كه در ميدان جهاد حاضر مى‏شود شكست معنا ندارد كه اين خود علاوه بر تقويت اراده و دادن انگيزه، دشمنان را نيز متحير و مرعوب مى‏كند. در عصر حاضر نيز استعمارگران از اين تعاليم قرآن به شدت وحشت دارند و سعى بر دور كردن مسلمانان از مفاهيمى چون جهاد و شهادت دارند. امام على(ع) درباره جهاد مى‏فرمايند:«انّ الجهاد بابٌ من ابواب الجنّه فتحه اللّه لخاصّة اولياءه ؛ جهاد، درى از درهاى بهشت است كه خداوند آنرا به روى خواص اولياء خود باز كرده است»(5) و حضرت امام خمينى (ره) مى‏فرمايد: «ملتى كه شهادت دارد اسارت ندارد.»
با اين مقدمه، به بررسى ابعاد جهاد و مرور شخصيت مجاهدان از ديدگاه قرآن كريم مى‏پردازيم در اين بحث از تفسير گرانقدر نمونه بهره‏برده‏ايم.
هنگامى كه مسلمانان در مكه بودند مشركان پيوسته آنها را آزار مى‏دادند. مسلمانانى كه مورد شكنجه و اذيت قرار مى‏گرفتند مرتباً خدمت پيامبر مى‏رسيدند و شكايت مى‏كردند و اذن جهاد مى‏خواستند. اما پيامبر به آنها مى‏فرمود: صبر كنيد، هنوز دستور جهاد به من داده نشده است. تا اينكه پيامبر از مكه به مدينه هجرت نمود. خداوند آيه 39 سوره حج را نازل فرمود. اين آيه كه متضمن اذن جهاد است، نخستين آيه‏اى است كه درباره جهاد نازل شده است. خداوند در اين آيه مى‏فرمايد: «خداوند به كسانى كه از طرف دشمنان بر آنها جنگ تحميل شده است اجازه جهاد داده است، چرا كه آنها مورد ستم قرار گرفته‏اند؛ اذن للّذين يقاتلون بانّهم ظلموا». سپس اين اجازه را با وعده پيروزى از سوى خداوند تكميل كرده، مى‏فرمايد: «و خداوند قدرت بر يارى كردن آنها را داراست» مسلمانان بايد آنچه در توان دارند در عالم اسباب بكار گيرند و در انتظار يارى خداوند نيز باشند، اين همان برنامه‏اى بود كه پيامبر اسلام در تمام مبارزاتش بكار مى‏گرفت و پيروز مى‏شد. در آيه 190 سوره بقره نيز خداوند دستور مقاتله و مبارزه با كسانى كه با مسلمانان مى‏جنگند را صادر كرده و مى‏فرمايد: «با كسانى كه با شما مى‏جنگند در راه خدا پيكار كنيد؛ و قاتلوا فى سبيل اللّه الّذين يقاتلونكم» تعبير به «فى سبيل اللّه» هدف اصلى جنگهاى اسلامى را روشن مى‏سازد كه جنگ در منطق اسلام هرگز بخاطر انتقامجويى يا جاه‏طلبى يا كشورگشايى نيست. بلكه تمام حركات و رفتار هنگام و بعد از جنگ رنگ خدايى دارد. قرآن كريم در ادامه توصيه به رعايت عدالت، حتى در ميدان جنگ و در برابر دشمنان كرده، مى‏فرمايد: «از حدّ تجاوز نكنيد، چرا كه خداوند تجاوزكاران را دوست ندارد». خداوند در آيه بعد با صراحت بيشترى دستور جهاد را بيان كرده و مى‏فرمايد: «آنها (همان مشركانى كه از هيچ گونه ضربه زدن به مسلمين خوددارى نمى‏كنند) را هر كجا بيابيد به قتل برسانيد و از آنجا كه شما را (از مكه) بيرون كردند، آنها را بيرون كنيد»(6)
چرا كه اين يك نوع دفاع عادلانه و مقابله به مثل منطقى است. خداوند در آيه 192 همين سوره با اشاره به هدف جهاد در اسلام مى‏فرمايد:«با آنها پيكار كنيد تا فته از ميان برود و دين مخصوص خدا باشد» و بعد اضافه مى‏كند: «اگر آنها (از اعتقاد نادرست خود) دست بردارند (مزاحم آنها نشويد زيرا) تعدى جز بر ستمكاران روا نيست؛ و قاتلوهم حتّى لا تكون فتنه و يكون الدّين للّه فان انتهوا فلاعدوان الّا على الظّالمين». نظير اين تعبير در جاى ديگر نيز آمده است: «و قاتلوهم حتّى لاتكون فتنه و يكون الدّين كلّه للّه فان انتهوا فانّ اللّه بما يعملون بصير»(7) در تفسيرهاى اهل سنت و تفاسير مختلف شيعه از امام صادق (ع) نقل شده است كه چنين فرمود:«تأويل و تفسيرنهايى اين آيه هنوز فرا نرسيده است و هنگامى كه قائم ما قيام كند، كسانى كه زمان او را درك كنند تأويل اين آيه را خواهند ديد، به خدا سوگند در آن موقع، دين محمّد به تمام نقاطى كه شب پوشش آرام بخش خود را بر آن مى‏افكند خواهد رسيد تا در سراسر زمين مشرك و بت‏پرستى باقى نماند». در جاى ديگر خداوند مى‏فرمايد: «در راه خدا پيكار كنيد و بدانيد خداوند شنوا و دانااست ؛ و قاتلوا فى سبيل اللّه و اعلموا انّ اللّه سميعٌ عليم».(8)
يكى ديگر از آياتى كه در آن به جهاد امر شده است آيه 75 سوره نساء است. در اين آيه دعوت به جهاد بر اساس تحريك عواطف انسانى مى‏باشد. در اين آيه خداوند مى‏فرمايد: «چرا شما در راه خدا و در راه مردان و زنان و كودكان مظلوم و بى‏دفاعى كه در چنگال ستمگران گرفتار شده‏اند مبارزه نمى‏كنيد؟ (آيا عواطف انسانى شما اجازه مى‏دهد كه خاموش باشيد و اين صحنه‏هاى رقت‏بار را تماشا كنيد؟) و مالكم لاتقاتلون فى سبيل اللّه و المستضعفين من الرّجال و النّساء و الولدان».
در آين آيه شريفه ضمن دعوت به جهاد به يكى از اهداف متعالى جهاد در اسلام نيز اشاره شده است. رهايى و نجات مظلومين در هر جاى عالم يكى از وظايف مردان مسلمانى است كه قرآن را آويزه گوش خود كرده‏اند و اگر به اين آيه نجات بخش قرآن به معناى واقعى عمل شده بود، در دنياى امروز انسانها اينگونه به استضعاف كشيده نشده بودند. خداوند در آيه بعد براى تشجيع مجاهدان و ترغيب آنها به مبارزه با دشمن و نيز مشخص ساختن صفوف و اهداف مجاهدان مى‏فرمايد: «افراد با ايمان در راه خدا و آنچه به سود بندگان خدا است پيكار مى‏كنند ولى افراد بى‏ايمان در راه طاغوت و قدرتهاى ويرانگر ؛ الّذين آمنوا يقاتلون فى سبيل اللّه و الّذين كفروا يقاتلون فى سبيل الطّاغوت»(9) اين آيه نيز تأكيدى ديگر بر انگيزه‏هاى مجاهدان است. آنگاه كه انگيزه جهاد الهى باشد، مجاهدان اجازه هرگونه برخورد و رفتار حتى در ميدان جهاد را ندارند. در هر حال زندگى خالى از مبارزه نيست، منتهى جمعى در مسير حق و عدّه‏اى در راه باطل و شيطان پيكار مى‏كنند. خداوند در ادامه آيه با تأكيد بر جهاد مى‏فرمايد: «با ياران شيطان پيكار كنيد و از آنها وحشت نداشته باشيد؛ فقاتلوا اولياء الشّيطان».
يكى ديگر از آياتى كه در آن خداوند فرمان به جهاد داده است. آيه 78 سوره حج است، «و در راه خدا جهاد كنيد و حق جهادش را ادا نمائيد، و جاهدوا فى اللّه حقّ جهاده».
در آيه 73 سوره توبه خداوند به پيامبر دستور شدت عمل در برابر كفار و منافقين را داده و مى‏فرمايد: «اى پيامبر با كافران و منافقان جهاد كن و در برابر آنها روش سخت و خشن در پيش گير».
«يا ايّها النّبى جاهد الكفّار و المنافقين واغلظ عليهم» البته طرز جهاد در برابر كفار جهاد همه جانبه و مخصوصاً جهاد مسلحانه است و منظور از جهاد با منافقان انواع و اشكال ديگر مبارزه، غير از مبارزه مسلحانه است مانند مذمت،توبيخ، تهديد و رسوا ساختن. خداوند علاوه بر آنكه به پيامبرش فرمان جهاد مى‏دهد، يكى از وظايف او را تشويق و ترغيب مسلمانان و مؤمنين به جهاد بر مى‏شمارد و مى‏فرمايد: «يا ايّها النّبى حرّض المؤمنين على القتال ؛ اى پيامبر مؤمنان را به جنگ با دشمن تشويق كن»(10) آيه فوق بيانگر اهميت تقويت هرچه بيشتر روحيه سربازان مى‏باشد و نيز يك دستور اسلامى به رهبر جامعه اسلامى است. خداوند در ادامه براى تشويق مسلمانان، خود نيز وعده نصرت و يارى داده، مى‏فرمايد: «اگر از شما بيست نفر سرباز با استقامت باشند بر دويست نفر غلبه خواهند كرد و اگر از شما صدنفر باشند بر هزار نفر از كافران غلبه مى‏كنند» به اين ترتيب مسلمانان نبايد منتظر اين باشند كه از نظر نفرات جنگى با دشمن در يك سطح مساوى قرار گيرند بلكه حتى اگر عدد آنها يك دهم دشمن باشد باز وظيفه جهاد بر آنها فرض است. اما به دنبال دستور سنگين فوق خداوند آنرا چند درجه تخفيف مى‏دهد و مى‏گويد: «هم اكنون خداوند به شما تخفيف داد و دانست در ميان شما افرادى ضعيف و سست هستند، در اين حال اگر از شما صد نفر سرباز با استقامت باشد بر دويست نفر غلبه مى‏كنند و اگر هزار نفر باشند بر دوهزار نفر به فرمان خدا پيروز مى‏شوند.»(11) يعنى هنگامى كه مسلمانان گرفتار ضعف و سستى شوند و در ميان آنها افراد تازه كار و ناآزموده باشند مقياس سنجش همان نسبت دو برابر است. واقعيت اين است كه در هيچ كدام از جنگهاى صدر اسلام عدّه و تجهيزات مسلمين برترى بر عده و تجهيزات كفار نداشت و عامل پيروزى آنها، اعتقاد و عزم راسخ مسلمين و نصرت خداوند بود. و اين مسأله در مورد جنگ عراق با ايران نيز صادق بود و ايرانيان در حالى 8 سال در برابر عراق و تجاوز او ايستادند كه تمام ابرقدرتها و دنيا پشت سر عراق بود و نيروى ايمان و امداد الهى بود كه ايرانيان را در آخر سربلند كرد. اين همان وعده خداوند است كه مى‏فرمايد:«يا ايّها الّذين آمنوا ان تنصروا اللّه ينصركم و يثبّت اقدامكم ؛ اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد، اگر خدا را يارى كنيد، شما را يارى مى‏كند و گامهايتان را استوار مى‏سازد.»(12) و اين است وعده نصرت خداوند.
نكته‏اى كه به آن بايد توجه داشت اين است كه براى انسانهاى معمولى يك امر طبيعى است كه جنگ ولو با دشمن و در راه خدا خوشايند نيست. در جنگ هم اموال و انسانها تلف مى‏شوند و هم جراحتها و مشقات وجود دارد، البته براى عاشقان راه حق و كسانى كه در سطح بالايى از معرفت قرار دارند جنگ با دشمنان حق شربت گوارايى است كه آنان همچون تشنه كامان به دنبال آن مى‏روند و مسلماً حساب آنها از حساب توده مردم جدا است. خداوند در آيه 216 سوره بقره مى‏فرمايد:«جنگ (با دشمن) بر شما مقرر شده است، در حالى كه از آن اكراه داريد؛ كتب عليكم القتال و هو كرهٌ لكم» و سپس به عنوان يك قانون كلى و اصل اساسى كه حاكم بر قوانين تكوينى و تشريعى خداوند است اشاره كرده و مى‏فرمايد: «چه بسا از چيزى اكراه داشته باشيد، در حالى كه براى شما خير است و چه بسا چيزى را دوست داشته باشيد و آن براى شما شرّ است.»
خداوند در آيه 16 سوره توبه مسلمانان را از طريق ديگرى تشويق به جهاد كرده، متوجه مسؤوليت سنگين خود در اين رابطه مى‏كند كه نبايد تصور كنيد تنها با ادعاى ايمان همه چيز درست مى‏شود. بلكه صدق نيت و درستى گفتار و واقعيت ايمان شما در مبارزه با دشمنان، آن هم يك مبارزه خالصانه و دور از هرگونه نفاق روشن مى‏شود. نخست مى‏گويد: آيا گمان كرديد شما به حال خودتان رها مى‏شويد و در ميدان آزمايش قرار نخواهيد گرفت، در حالى كه هنوز مجاهدان شما و همچنين كسانى كه جز خدا و پيامبر و مؤمنان محرم اسرارى براى خود انتخاب نكرده‏اند، مشخص نشده‏اند. در حقيقت جمله فوق دو مطلب را به مسلمانان گوشزد مى‏كند و آن، اينكه تنها با اظهار ايمان كارها سامان نمى‏يابد و شخصيت اشخاص روشن نمى‏شود، بلكه با دو وسيله، مردم آزمون مى‏شوند. نخست جهاد در راه خدا و دوم ترك هرگونه رابطه و همكارى با منافقان و دشمنان كه اولى دشمنان خارجى را بيرون مى‏راند و دومى دشمنان داخلى را. در جاى ديگر خداوند براى تأكيد بيشتر مى‏فرمايد:«ما قطعاً همه شما را مى‏آزمائيم، تا معلوم شود مجاهدان واقعى و صابران از ميان شما كيانند(و مجاهد نماها و منافقان چه كسانى) ؛ و لنبلونّكم حتّى نعلم المجاهدين منكم و الصّابرين»(13)
در آيه 19 سوره محمد موضع گيريهاى مختلف «مؤمنان» و «منافقان» در برابر فرمان جهاد روشن مى‏شود. «كسانى كه ايمان آورده‏اند مى‏گويند چرا سوره‏اى نازل نمى‏شود» سوره‏اى كه در آن فرمان جهاد باشد و تكليف ما را در برابر دشمنان سنگدل روشن سازد. اين وضع حال مؤمنان راستين است. اما (منافقان هنگامى كه سوره واضح و روشنى نازل مى‏گردد كه در آن سخنى از جنگ است، منافقان بيمار دل را مى‏بينى كه همچون كسى كه در آستانه مرگ قرار گرفته است ( با نگاهى مات و مبهوت و چشمانى كه حدقه آنها از كار ايستاده) به تو نگاه مى‏كنند.»
ميدان جهاد براى مؤمنان، ميدان اظهار عشق به محبوب و ميدان پايدارى و مقاومت و پيروزى است. و در چنين ميدانى ترس معنى ندارد. اما براى منافقان ميدان مرگ و نابودى و بدبختى است، ميدان شكست و جدايى از لذات دنيا است. ميدانى است تاريك و ظلمانى با آينده‏اى وحشتناك و مبهم!
خداوند در آيه 77 سوره نساء ضمن نكوهش كسانى كه ابتدا منتظر فرمان جهاد بودند ولى بعد از نزول آيات جهاد، براى شركت در ميدان جهاد مسامحه كردند مى‏فرمايد: «راستى شگفت‏انگيز است (حال جمعيتى كه در يك موقعيت نامناسب با حرارت و شور عجيبى تقاضا مى‏كردند به آنها اجازه جهاد داده شود). و به آنها دستور داده شد كه فعلاً خوددارى كنيد و به خود سازى و انجام نماز و تقويت نفرات خود و اداى زكات بپردازيد، اما هنگامى كه زمينه از هر جهت آماده شد و دستور جهاد نازل گرديد، ترس و وحشت يكباره وجود آنها را را فرا گرفت و زبان به اعتراض در برابر اين دستور گشودند و صريحاً گفتند: خدايا چرا به اين زودى دستور جهاد را نازل كردى؟ چه خوب بود مدتى اين دستور به تأخير مى‏افتاد». پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. سوره عاديات، آيات 5 – 1. 2. سوره حج، آيه 40. 3. سوره فتح، آيه 29. 4. سوره انفال، آيه 60. 5. نهج البلاغه، خطبه 27. 6. سوره بقره، آيه 191. 7. همان، آيه 244. 8. سوره انفال، آيه 39. 9. سوره نساء، آيه 76. 10. سوره انفال، آيه 65. 11. سوره انفال، آيه 66. 12. سوره محمد، آيه 7. 13. سوره محمد، آيه 31.

/

خانه و خانه سازى در قلمرو اخلاق و فضيلت‏

##نعمتى الهى‏##
آيين جاودانى و حيات بخش اسلام تمامى جنبه‏هاى زندگى انسان را در نظر داشته و در حالى كه اصول اساسى حقيقت، حكمت و عدالت را براى ترسيم روابط فردى و اجتماعى مورد توجه قرار مى‏دهد به آرامش، سعادت و بهروزى آحاد بشرى عنايت دارد و براى تأمين نيازهاى واقعى جوامع انسانى ضوابطى را مشخص نموده است تا آنان به دور از ناگوارى‏ها و نگرانى‏ها و با رعايت آنها در كنار يكديگر با امنيت و سلامتى زندگى كنند. يكى از نعمت هايى كه قرآن بدان اشاره مى‏كند محل سكونت آدمى است: « و اللّه جعل لكم من بيوتكم سكناً(1)؛ خداوند خانه‏هاى شما را مكان آرامشتان قرار داد».
در حقيقت مسكن از مهمترين احتياجات خانواده‏ها مى‏باشد و تا اين فضا را آدمى در اختيار نداشته باشد ديگر امكانات برايش گوارا نخواهد بود و در ميان تمامى مزاياى خانه، مهمترين آنها امنيت و آسايشى است كه در آن به صاحبش دست مى‏دهد.
براساس ارزشهاى دينى مسلمان بايد در شرايطى زندگى كند كه بتواند خداى خويش را بهتر عبادت كند و خويشتن را براى زندگى جاويدان مهيا نمايد. اين گونه نيست كه فرد پرهيزگار حتماً بايد در جايى تنگ و تاريك و به دور از تسهيلات ابتدايى و در مكانى غير اصولى سكونت اختيار نمايد، قرآن هيچ گاه آدمى را از امكانات و شرايط مناسب محروم نكرده است بلكه به پيروان خود توصيه مى‏كند از رزق‏هاى پاكيزه و حلال، نعمت‏هاى الهى، جلوه‏هاى لطف حق و مانند آن بهره گيريد امّا به گونه‏اى زندگى كنيد كه امور مذكور برايتان اصل و اساس و هدف قرار نگيرد و شما را از كمالات معنوى، فضايل و مكارم رشد دهنده غافل نكند و به هنگام استفاده از امكانات مشروع كه از راه حلال آنها را تدارك ديده‏ايد، محرومان، افراد بى‏بضاعت و رنج ديدگان جامعه را فراموش نكنيد. همچنين موقع استفاده از تسهيلات و امور رفاهى حقوق ديگران را مراعات كنيد و اجازه دهيد برادر دينى و همسايه شما هم در شرايطى آرام بخش زندگى كند و در مشقت و عسرت قرار نگيرد. حضرت على (ع) فرموده‏اند: «الدنيا دار مجاز و الآخره دار قرار فخذوا من ممرّكم لمقرّكم(2)؛ دنيا خانه عبور(موقت) است، بايد براى محل سكونت دائمى وسيله و امكانات برداشت و از جايى كه فناپذير است براى مكانى ابدى استفاده نمود.
خانه‏اى كه تجملات و تشريفات آن ما را از سراى جاويد غافل نمايد و از همدردى با انسانهاى ديگر باز دارد و عبادت و خودسازى و تربيت ساكنانش را تحت الشعاع قرار دهد نه تنها براى اهل آن آرامش به ارمغان نمى‏آورد بلكه چون باتلاقى صاحب خود را در آلودگى‏هاى خطرناك و انحراف‏هاى مصيبت بار فرو مى‏برد.
تأكيد اسلام در ساختن خانه همان موضوعى است كه دانشمند برجسته جهان اسلام خواجه نصيرالدين طوسى مورد توجّه خوانندگان قرار مى‏دهد: بنيادى استوار(در برابر حوادث طبيعى و بلاها) تأمين نور و برخوردارى از نسيم و هواى مناسب، اجتناب
از تكلّف و اشراف زدگى. پرهيز از مجاورت با اهل شر و فساد، تفكيك محل سكونت خانواده و ميهمانان، وسعت و فراخى بنا، اجتناب از عصبى بودن زمين و مكان خانه و مراعات حال همسايگان.(3)
از ديدگاه ارزشهاى الهى، اگر انسان در خانه خويش به عصيان و خلاف و اسراف روى آورد اگرچه در خانه‏اى استوار و محكم هم سكونت داشته باشد، فرجامى فاجعه‏آميز داشته و زمينه‏هاى سقوط و هلاكت خويش را فراهم نموده است قرآن به ما هشدار مى‏دهد: «افلم يهدلهم كم اهلكنا قبلهم من القرون يمشون فى مساكنهم انّ فى ذلك لآياتٍ لاولى النهى(4)؛ آيا آن همه مردمى كه پيش از اين در مساكن خويش راه مى‏رفتند و ما همه را هلاك كرديم سبب هدايت اينان نشده است اين‏ها نشانه هايى است براى اهل خرد. اهميت مسكن‏
بايد به اين واقعيت مسلّم توجه داشت كه مسكن نه به عنوان سرپناه بلكه به مثابه وسيله‏اى است كه مى‏بايست معيارهاى اساسى لازم براى ايجاد پيوند بين زندگى خانواده و محيط را دارا باشد. واحد مسكونى محور اصلى زندگى والدين و فرزندان است و بايد شامل فضاى كافى براى غذا(تهيه، مصرف و ذخيره)، دورهم نشستن،خوابيدن،فعاليت‏هاى فردى از قبيل انجام تكاليف اعضاء و كوشش‏هاى ديگر باشد، مسكن بربهره‏ورى و ثبات خانواده تأثير مى گذارد و احساس عزّت و سربلندى و نيز حاكميت امنيت و آسايش برساكنين آن بايد تحقق يابد. به همين دليل رسول اكرم(ص) برخوردار بودن از خانه خوب را از نشانه‏هاى سعادت دانسته‏اند.(5) چه خوب است كه واحدهاى مسكونى به فرصت‏هاى اشتغال نزديك باشند حضرت امام زين العابدين (ع) مى‏فرمايد: از خوشبختى مرد است كه كسب او در محل اقامت(وطن) خودش باشد و مجبور نباشد براى (تأمين معاش) به آوارگى و دوره‏گردى روى آورد.(6)
توجه به مسايل بهزيستى، بهداشتى،دسترسى به تسهيلات عمومى از قبيل مراكز درمانى، مدرسه، كتابخانه، مراكز خريد و مهم‏تر از همه اينها قرار گرفتن در حوالى مراكز مذهبى و مقدس همچون: امامزاده و حسينيه بر كيفيت مسكن مى‏افزايد. مسايل محيطى، هواى پاك، فضاى باز، ميزان تحمل سر و صدا، تراكم جمعيت، عملكرد مؤثر، ظاهر خوب، مصونيت در مقابل حوادث طبيعى، ملاحظه مسايل فرهنگى، ارزشها و هنجارهاى اخلاقى و مذهبى از شرايطى است كه بايد يك مسكن خوب از آن برخوردار باشد.(7)
دخل و تصرف در فضا، نظم و نسق دادن، سازماندهى و ساماندهى فضاو معنا دادن به آن، معمارى خانه را پديد مى‏آورد. در واقع انسان ضمن آن كه با ساختن سرپناه، نيازها و مقاصد مادى و فيزيكى خود را تأمين مى‏كند، تعلقات مذهبى، فرهنگى و سنت‏هاى بومى، حالات عاطفى و تمايلات درونى خويش را در خانه به نمايش مى‏گذارد. همانگونه كه هسته اوليه‏اى تحت عنوان خانواده، اجتماع را مى‏سازد. مسكن عمده‏ترين فضاى زيستى به شمار مى‏آيد و از اين رو، روح اصلى جامعه، ويژگى‏ها و مختصات عمومى و غالب اجتماع بدون امعان نظر در خانه، كشف و ادراك نمى‏شود. اين گونه بناها علاوه بر تنوع كاربرى ها، نماينده سليقه‏ها و تمايلات گوناگون افراد جامعه‏اند و در واقع در مسكن گرايش‏هاى مردمى به نحوى نسبتاً آزادانه‏تر از ديگر فضاها نمود پيدا مى‏كند.(8)
خانه سازى آنقدر در اسلام اهميت دارد كه از روزى كه مسلمانان در پى تهيه وجهى براى احداث آن است دوست خدا شمرده شده و براى چنين مبلغى نبايد خمس بدهد.(9)
ناگفته نماند كسى كه براى سكونتش احتياج به خانه دارد و نمى‏تواند آن را بخرد مگر با ربح معامله كه در طى چند سال كسب مى‏كند بنا به فتواى حضرت امام خمينى (قدس سره) مى‏تواند در هر سال مقدارى از نيازمندى‏هاى خانه را بپردازد و به عنوان مثال در يكسال زمين تهيه كند و در سال ديگر مصالح ساختمانى و در سال سوم ساير مخارج آن را بدهد و يا آن كه خانه‏اى بخرد و بهايش را بطور اقساطى طى چندين سال بپردازد در اين صورت تهيه مسكن جزو مخارج سال به حساب مى‏آيد و از پرداخت خمس معاف است، امّا اگر بخواهد چندين سال پول پس انداز كند تا بعداً خانه‏اى بخرد. مبالغ پس انداز شده جزو مخارج سالانه به حساب نمى‏آيد و بايد خمس آنها را بپردازد.(10)
اگر صاحب خانه به دلايلى دچار ورشكستگى اقتصادى شود. اسلام خانه را از مستثنيات ديون دانسته و به طلب كار اجازه مطالبه آن را نمى‏دهد.(11) محمد بن ابى عمير، از راويان مورد وثوق، مدتى به شغل بزازى اشتغال داشت، اگرچه وى تمكّن مالى داشت ولى اموالش از دستش رفت و به فقر و تنگدستى گرفتار شد او از مردى ده هزار درهم طلب داشت. مديون براى پرداخت بدهى خود، خانه مسكونى خويش را به همين مبلغ فروخت و روانه خانه ابن ابى عمير گرديد، در را كوبيد، صاحب خانه از منزل بيرون آمد. مديون پول‏ها را تحويلش داد و خاطر نشان ساخت: مبلغى است كه از شما به ذمّه من است. پرسيد اين پول را چگونه بدست آورده‏اى؟ گفت: خانه‏ام را فروخته‏ام. ابن عمير گفت: ذريح محاربى از امام صادق(ع) نقل كرده است مرد مديون به دليل اداء دين از منزل مسكونى خود رانده نمى‏شود.(12) بعد افزود به خدا قسم با آن كه هم اكنون در مضيقه مالى هستم به نحوى كه حتى به يك درهم نياز دارم اما اين پول را نمى‏گيرم.(13) آراسته به صفاى معنوى‏
فلسفه انجام عبادات و فرائض تحقق تقوا در عرصه حيات انسانى است. اگر اعضاى ساكن در خانه داراى روح پارسايى و پرهيزگارى باشند. كرامت،شرافت، خميرمايه سعادت و كليد خير دنيا را بدست آورده‏اند و بر محل سكونت آنان امنيت و سلامتى روانى و روحى حاكميت پيدا مى‏كند و زمينه رشد و تكامل و شكوفايى آنان فراهم مى‏گردد و با گسترش چنين معنويتى برگستره محلات مسكونى، شهرك‏ها و شهرها تمامى افراد نسبت به يكديگر منبع خير مى‏گردند و همگان از شرارت و ضرر متقابل مصون هستند. هراس و اضطرابى كه در خانه‏ها و مجتمع‏هاى مسكونى مردم در برخورد با يكدگر دارند به دليل فقر فضيلت و كمبود مكارم و تربيت‏هاى قرآنى و روايى است. خانه‏اى سالم است كه به تقوا آراسته باشد. قناعت اهل منزل به امور حلال، اكتفا به حداقل امكانات، پرهيز از تجملات و تشريفات، اجتناب از فزون‏طلبى و زياده خواهى و عدم رشك بردن بر زندگى ديگران زمينه‏اى براى رويش تقوا در تمامى شئونات زندگى مى‏باشد. تجمل گرايى ، اسراف، افراط در تدارك امكانات محل سكونت و زياده روى در تزئينات منزل امرى مذموم و برنامه‏اى مطابق با هواهاى نفسانى و اميال فناپذير است. آدمى مى‏تواند در زمينه‏هاى گوناگون زندگى حدود الهى، موازين شرعى و قناعت را مراعات كند محصول اين انتخاب، آزادگى، رهايى از دلهره و تشويش است، در ضمن نياز انسان به خانه‏اى در خور شأن، وسيله‏اى متداول و متعارف، لباس و خوراكى معتدل برطرف مى‏شود. آنچه در فرهنگ اسلامى اهميت دارد پاكى در طهارت و استفاده از امكاناتى است كه از راه مشروع و يا پيمودن مسير راستى و درستى بدست آورده است. خانه بايد از نظر باطن در حد اعلاى معنويت و از نظر ظاهر ضمن رعايت اصول مهندسى و فنى، تأمين نور و رعايت حال همسايگان در فضاسازى، عارى از پيرايه‏هاى غير ضرور باشد در غير اين صورت، اهل آن از حق فاصله مى‏گيرند، دل‏ها به هوا و هوس دچار مى‏شود و ويروس‏هاى خلاف و گناه روح ساكنين آن را دچار عفونت‏هايى درمان‏ناپذير مى‏سازد. خانه آراسته به راستى، آميخته به طراوات، صفا، صميمت، درستى، سلامت، انصاف و آرامش خواهد بود.
خاتم رسولان حضرت محمد مصطفى (ص) در خانه‏اى ساده روزگارى با بركت را سپرى نمود و چون به سوى معبود خويش شتافت، خشتى برخشتى ننهاده بود.(14) سفيان ثورى نقل كرده است. على(ع) آجرى بر آجرى قرار نداد و نه چوبى بر روى چوبى گذاشت، با وجود آن كه رهبر جهان اسلام گرديد در مقر حكومت خويش يعنى شهر كوفه حاضر نگرديد در محل اقامت فرمانروايان اقامت گزيند و به خانه‏اى كوچك اكتفا نمود، فقيران را بر خود ترجيح داد و آنان را در كاخ سفيد كوفه مستقر ساخت، گاهى اوقات سلاح خويش را مى‏فروخت تا لباسى يا طعامى تهيه كند.(15) نقش تربيتى و تبليغى خانه‏
قرآن كريم مى‏فرمايد: «واجعلوا بيوتكم قبلة؛(16) خانه‏هاى خود را مقابل يكديگر (به صورت متمركز) قرار دهيد. از اين كلام استوار آسمانى چنين بر مى‏آيد كه در آن زمان گروهى از پيروان حضرت موسى(ع) به صورت افرادى افسرده و مبتلا به رنجى روحى زندگى مى‏كردند و تفرقه و پراكندگى بر ناراحتى آنان مى‏افزود. لذا آن فرستاده الهى به همراه برادرش هارون مأموريت يافت براى انسجام به زندگى آنان و التيام رنج روحيشان اقداماتى به عمل آورد آن حضرت در نخستين قدم دستور داد پيروانش خانه‏هايى ساخته و مساكن خويش را از فرعونيان جدا كنند و براى استحكام روابط اجتماعى، تقويت عواطف و احياى روح جمعى و افزايش اقتدار در مقابل دشمنان اين خانه‏ها را مقابل هم و به صورت متمركز بنا نمايند و از پراكندگى و طفيلى بودن دست بردارند و بعد از احداث ساختمان به تربيت روحى و سازندگى اخلاقى روى آورند و خود را براى درهم كوبيدن قواى باطل و عوامل ستم آماده كنند وقتى خانه‏هاى اهل ايمان اين گونه روبروى هم و در يك جهت باشد، موسى و برادرش بهتر قادر بودند در ميان آنان به نشر حقايق دينى و تبليغات مذهبى بپردازند، بنى اسرائيل هم مى‏توانستند به سهولت نماز جماعت برپا كنند جمله اقيموا الصلوة كه بعد از عبارت «واجعلوا بيوتكم» آمده بر اين حقيقت دلالت دارد. همچنين آنان با اين سبك مسكن سازى زودتر مى‏توانستند در جلسات مشورتى و گردهم‏آيى‏هايى كه رهبرانشان ترتيب مى‏دادند حضور بهم رسانند.(17) اقليت‏هاى مسلمان كه در نواحى غير مسلمان زندگى مى‏كنند بايد از اين اصل قرآنى تأثير پذيرند و از تفرقه و پراكندگى محل سكونت دست بردارند و در هر شهرى محله‏اى را براى اقامت خود اختصاص دهند و اجازه ندهند مخالفان در ميانشان بذر تفرقه و كدورت بيافشانند، فرهنگ مهاجم حالت احاطه و سلطه دارد و با اين وصف خانه‏هاى مسلمانان در مناطقى كه بصورت اقليت زندگى مى‏كنند بايد به صورت پايگاهى جهت يك زندگى اسلامى و كانونى براى اقتدار معنوى درآيد، اين افراد از طريق ارتباطات و مناسبات اجتماعى محله‏اى كه با يكديگر دارند مى‏توانند پيش از محيط مدارس بر تربيت و پرورش نسل نوجوان و جوان اثر بگذارند و آنها را به سوى رشد اخلاقى و بصيرت دينى سوق دهند.(18)
خانه حتى در جوامع كنونى با وجود تحولات جديد در چگونگى پرورش فرزندان دخالت اساسى دارد و تا هنگامى كه طفل به مدرسه گام مى‏گذارد آنچه را بايد كودك فراگيرد، آموخته است و بخش عمده‏اى از فرهنگ اهل خانه به وى انتقال مى‏يابد. پس از آن نيز غالب اوقات فرزندان در منزل مى‏گذرد و در صورتى كه فضاى خانه معطر به ديانت و فضيلت باشد كودك و نوجوان از عطر روح افزاى ايمان بهره‏مند مى‏گردند. از ديدگاه قرآن و روايات، خانه نخستين كانون براى تربيت و پرورش فرزندان است، كلام وحى به مؤمنان هشدار مى‏دهد: اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد خود و اهل خانه را از آتشى كه هيزم آنها انسان‏ها و سنگ‏هاست
مصون نگه‏داريد.(19) در روايتى آمده است وقتى اين آيه نازل گرديد افرادى از رسول اكرم(ص) پرسيدند: چگونه اهل خانه را از شراره‏هاى سوزان جهنم حفظ كنيم، آن حضرت فرمود: آنچه خدا امر كرده امر مى‏كنى و از آن‏چه خداوند بازداشته باز مى‏دارى. اگر از تو قبول كردند آنها را (از آتش) نجات داده‏اى و اگر نپذيرفتند تو وظيفه‏ات را انجام داده‏اى.(20) در حديث ديگرى آن خاتم رسولان جامعه اسلامى را اين گونه نصيحت نموده‏اند: بدانيد همه شما نگهبان يكديگريد و نسبت به كسانى كه مأمور مراقبت از آنانيد مسؤوليت داريد. مرد نگهبان اهل خانه‏اش مى‏باشد و زن نيز حافظ خانواده شوهر و فرزندان است و نسبت به آنان مسؤوليت دارد.(21)
فرزندان، تحت تأثير تمام انگيزه‏هاى خانوادگى هستند. نظم خانه، چگونگى امكاناتى كه در پيرامون كودك قرار گرفته است از قبيل لوازم منزل داراى اثر عميقى در ايجاد قريحه، ذوق و علائق كودك است. زندگى توأم با نظم و برنامه ريزى، شرايط مطلوب و چگونگى نگرش‏ها در تهيه تداركات، ميزان رعايت اصول شرعى بر رشد عاطفى، فكرى و اجتماعى طفل اثر مى‏گذارد. ميان بچه‏ها و اعضاى خانواده رابطه‏اى وجدانى برقرار است والدينى كه مدام به زندگى مرفّه، تكاثرطلبى و افزون خواهى فكر مى‏كنند و در اين راستا تلاش مى‏نمايند، مسير رشد و شكوفايى كودكان را با دشوارى عمده مواجه مى‏كنند كه استمرار اين روند در بروز نابسامانى‏ها، آشفتگى‏هاى روانى و تضادهاى درونى آنان دخالت دارد.(22)
همسر فرعون – آسيه – از نظر شرايط رفاهى و تسهيلات زندگى، زيستن در خانه‏اى اشرافى و مهيا بودن هرگونه امكاناتى، هيچ مشكلى نداشت امّا آنچه او را رنج مى‏داد اين بود كه در قصر فرعون، خبرى از نور ايمان و معنويت نبود وبر محل سكونت وى تيرگى ستم و ضلالت و شرك حاكميت داشت. از اين جهت با خداى خويش اين گونه مناجات نمود: پروردگارا براى من در جوار قرب خودت در بهشت خانه‏اى بساز و از شرّ فرعون و كردار او نجاتم بده، مرا از قوم ستمگر او رهايى بخش.(23)
همسر فرعون با اين درخواست از پيشگاه پروردگار خويش كاخ مجلّل شوهر خود را تحقير مى‏نمايد و آن را در برابر خانه‏اى كه در جوار رحمت الهى است به هيچ مى‏انگارد، عده‏اى او را اين‏گونه نصيحت نمودند: اين همه امكانات چشمگير كه از طريق ملكه مصر بودن در اختيارت مى‏باشد با ايمان به موسى(ع) از دست نده. او در مقابل اين نصايح بيزارى خويش را از فرعون و جناياتش اعلام مى‏دارد و ناهماهنگى و بيگانگى خويش را از محيطى كه ستم بر آن احاطه يافته، برملا مى‏سازد. اين موضع‏گيرى آسيه مى‏تواند براى تمامى زنان مؤمن الهام بخش باشد. آنها بايد بدانند اگر شرايط حاكم بر خانه و فشار همسر زمينه‏اى است براى دست بر داشتن از تقوا و سرپيچى از فرامين الهى، تسليم اين زورگويى نشوند و آگاه باشند كه نه زرق و برق، جلال و جبروت خانه فرعون آن بانوى پرهيزگار را به زانو درآورد و نه تهديدهاى خطرناك و شكنجه‏هاى وحشيانه دستگاه شرك و ستم موفق گرديد او را وادار به تسليم كند و بى‏اعتنا به كاخ محروم از نور حق، به راه خويش در مسير كمال و معنويت ادامه داد تا آن كه جان خويش را فداى حقيقت نمود. رعايت مصالح دينى در خانه‏سازى‏
قرآن در خصوص مواجه شدن حضرت ابراهيم (ع) با ميهمانان مى‏فرمايد: «فراغ الى اهله فجاء بعجلٍ سمين؛(24) (به دنبال آن پنهانى به سوى خانواده خود رفت و گوساله فربه(و بريانى) براى آنان آورد). در واقع حضرت ابراهيم(ع) پس از آن كه تازه واردان را در جايى مستقر ساخت و مقدمات لازم را فراهم آورد، آنان را ترك نمود و نزد همسرش رفت و با كبابى بريان بازگشت، از اين موضوع قرآن چنين برمى‏آيد كه خانه آن حضرت داراى دو قسمت بيرونى و اندرونى بوده است و قرآن اين ويژگى را در سبك مسكن يادآور مى‏شود، پيروان قرآن بايد در خانه سازى اين سبك را مورد توجه قرار دهند.
متأسفانه امروزه به تقليد از معمارى غربى بخش اعظم زيربناى خانه به صورت يك سالن باز در مى‏آيد كه در گوشه‏اى از آن آشپزخانه‏اى است كه فاقد درب و پنجره مى‏باشد و به اصطلاح مردم حالت (اوپن) دارد. بانوى خانه يا دختران در اين فضاى باز مشغول طباخى، آشپزى و آماده سازى وسايل پذيرايى براى مهمانان هستند و آنان در سالن بخوبى فعاليت‏هاى اهل خانه را مشاهده مى‏كنند. آيينه بزرگى كه در يكى از ضلع‏هاى اتاق نشيمن نصب گرديده است كه افق ديد ميهمانان را افزايش مى‏دهد.
در دوران رژيم منحوس پهلوى در ظاهر براى ايجاد نظم در بافت شهرى و ضابطه‏مند گرديدن ساخت و سازها و در باطن براى از بين بردن سبك سنتى كه كاملاً با باورها و ارزشهاى دينى هماهنگ بود شكل جديدى از بناهاى مسكونى را مطرح نمودند تا با اهداف استعمار در جهت زوال بنيان‏هاى فرهنگى منطبق گردد. براى عملى گرديدن اين نقشه منفى در شهردارى به خانه هايى كه يك هال در وسط حمّام، آشپزخانه و دستشويى در يك طرف و اتاق‏هاى پذيرايى و خواب هم در اطراف آن باشد راحت‏تر و سريع‏تر مجوّز ساخت مى‏دادند. طبعاً بسيارى از مردم براى رهايى از پيچ و خم‏هاى ادارى و نجات از دردسرها و گرفتارى‏هاى ناشى از آن، همين مسير آسان را پيگيرى مى‏نمودند. با اين وصف بتدريج اغلب خانه‏هاى متوسط و كوچك قيافه‏اى يكسان يافتند. خصوصيت منفى و برجسته اين خانه‏ها بى‏حجاب بودن آنهاست يعنى چون تمامى اتاق‏ها به روى هال گشوده مى‏شوند هيچ حفاظ و پوششى در كار نيست. وقتى يك فرد نامحرم اعم از دوست و آشنا، ميهمان و فاميل در خانه‏اى اين گونه باشد بانوى معتقد به حجاب و عفاف معذّب مى‏گردد و مدام در رنج است. خانه‏هاى قديمى به نحوى ساخته مى‏شد كه مسايل محرم و نامحرم، افراد آشنا و غريبه و مانند آن در احداث آنان در نظر گرفته مى‏شد و تمامى افراد در كمال آسايش و امنيت جنبه‏هاى شرعى در روابط زن و مرد را رعايت مى‏كردند حضور افراد نامحرم در خانه هرگز موجب ناراحتى و عذاب اهل خانه نمى‏گرديد. وجود ورودى نسبتاً دراز و احياناً پيچ در پيچ، ديوارهاى بلند، مجموعه قابل تفكيك مردانه و زنانه، سقف‏هاى گنبدى به عنوان سنگرهايى براى خوابيدن در بين آنها در شب‏هاى تابستان و ملاحظه حال همسايگان، روبه قبله بودن خانه و متمركز بودنشان، بيانگر آن است كه دست اندركاران اين بناها و فضاها از شؤونات اخلاقى و مذهبى متأثر بوده‏اند.
صاحب خانه براى رعايت حال افرادى كه به منزل وى مراجعه مى‏نمودند در جلوخانه فضايى را با آجركارى و گچ برى و جلوه‏هاى هنرى تزئين مى‏نمود و دو سكو در طرفين آن تعبيه مى‏كرد تا تازه وارد در فصل تابستان از خشونت گرماو در زمستان از سرما و نزولات جوّى مصون باشد و ضمناً اگر قدرى معطل گرديد خسته نشود و بر روى سكوهاى ورودى خانه استراحت كند، صداى كوبه‏هاى در مشخص مى‏نمود كه ميهمان تازه وارد مرد است يا زن، زيرا مردان كوبه‏هاى سنگين و با صداى خشن را به صدادر مى‏آوردند و زنان حلقه سبك‏تر و با صداى ظريف‏تر را مى‏كوبيدند، نظر نگارنده اين نيست كه مردم به همان سبك‏هاى گذشته و با مصالحى قديمى روى آورد بلكه رعايت اصول معمارى اسلامى و تأثير پذيرى فرهنگى از اين گونه فضاها مى‏تواند خانه‏هاى جديد را به شكلى درآورد كه كمتر مشكلات و ناگوارى‏هاى اخلاقى پديد آورد. در اين گونه مساكن بومى ضمن آن كه ملاحظات اقليمى و شرايط آب و هوايى در نظر گرفته مى‏شد چگونگى اتاق‏ها و فضاها به گونه‏اى بود كه هركدام از اعضاى خانواده مى‏خواستند كارى انجام دهند يا استراحت كنند مزاحم ديگرى نبودند اما در ساختمان‏هاى جديد همه بايد در همه چيز اجباراً شريك باشند اگر تلوزيون روشن است بايد همه ببينند و گوش كنند اگرچه برنامه مورد نظر را نپسندند. اگر ميهمانى براى يكى از افراد خانه آمده است بايد همه به گرد او اجتماع كنند و ناگزير وقت بگذرانند، اگر موقع خواب است همه بايد الزاماً بخوابند. اتاق‏ها آن‏گونه نيست كه رفتار افراد مستقل و طبق برنامه ريزى خودشان انجام گيرد. اساساً خانه‏هاى مدرن براى خانواده‏هاى دو يا سه نفره طراحى شده است كه چندان التزامى هم به اعتقادات مذهبى خصوص عفاف و حجاب ندارند و روابط خويشاوندى و رفت و آمدهاى آنان بسيار ضعيف مى‏باشد در صورتى كه در مساكن بومى ارتباط با بستگان و توجه به اصل اخلاقى صله ارحام استحكام افزون‏ترى داشت و اصولاً دو يا سه خانواده در بخش‏هايى قابل تفكيك زندگى مى‏كردند. روابطشان گرم و صميمى و شيوه زندگيشان بر اساس قناعت و تكاپو براى بدست آوردن معاشى حلال در حالتى از توكل و توجه به لطف الهى و شكرگزارى در برابر نعمت‏هاى الهى استوار بود تجربه بزرگترها، شور و حرارت جوان‏ترها و عواطف قوى افراد با يكديگر ممزوج مى‏گرديد و ابرهاى تيره را از آسمان ذهن و روح مى‏زدود. پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. سوره نحل، آيه 80. 2. نهج البلاغه، خطبه 203. 3. اخلاق ناصرى، خواجه نصير طوسى، بحث تدبير منزل. 4. سوره طه، آيه 128. 5. نهج‏الفصاحه، حديث شماره 2761، ص 571. 6. خصال شيخ صدوق، ص 164. 7. ابعاد اجتماعى مسكن،ترجمه عباس مخبر، ص 18،33،38. 8. تأملات در هنر و معمارى، مهندس حميد نوحى، ص 93. 9. اولين دانشگاه و آخرين پيامبر، شهيد سيد رضا پاك نژاد، ج 2، ص 167. 10. تحرير الوسيله، امام خمينى، ج اول، ص 365. 11. منتهى الآمال، محدث قمى، ج 2، ص 241. 12. جواهر الكلام، ج 25، ص 334. 13. اخلاق از نظر همزيستى و ارزشهاى انسانى، محمد تقى فلسفى، ج اول، ص 305 – 304. 14. احياء علوم الدين، غزالى، ج 3، ص 215 و نيز ج 4، ص 236. 15. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج اول، ص 26. 16. سوره يونس، آيه 87. 17. فصلنامه صحيفه مبين، زمستان 1376، شماره 11، ص 26. 18. اقليت‏هاى مسلمان در جهان، مجموعه مقالات، ترجمه ايرج كرمانى، ص 56. 19. سوره تحريم، آيه 6. 20. تفسير نورالثقلين، ج 5، ص 371. 21. مجموعه ورام، ورام بن ابى‏فراس، ج اول، ص 6. 22. اسلام و تعليم و تربيت، دكتر سيد محمد باقر حجتى، ج اول، ص 113. 23. سوره تحريم، آيه 11. 24. سوره ذاريات، ص 26.

/

چرا بى‏تفاوتى در برابر منكرات؟!

بى‏تفاوتى در برابر منكرات را شرع مقدس مورد نكوهش قرار داده و قرآن و روايات آن را تقبيح نموده است. قرآن كريم در مقام نكوهش اهل كتاب و احبار و راهبان كه نظاره‏گر منكرات بودند و از سخنان ناروا و مردمخوارى‏هامرتكبين را نهى نمى‏كردند، چنين مى‏فرمايد: «لولا ينهاهم الربانيون والاحبار عن قولهم الاثم واكلهم السحت لبئس ما كانوا يصنعون» چرا عالمان دينى و روحانيان اهل كتاب آنان را از سخنان ناروا و حرام خوارى برحذر نمى‏دارند. اين بسيار كار بدى است كه مرتكب مى‏شوند.
بديهى است كه پيام آيه كريمه را به زمان و مكان مورد و مخاطب خاص نمى‏توان محدود ساخت. بنابراين نكوهش و عتاب قرآن متوجه هر گروه يا فردى است كه شاهد اعمال ناروا و خلاف شرع باشند و مهر سكوت بر لب زنند و به معارضه با منكرات قيام نكنند و اين يك درس عبرت و دستور است براى همه عصرها و نسل‏ها. دليل اين فراگيرى را از سخن و سيره رهبر آزادگان حسين بن على عليه السلام مى‏توان دريافت كه در خطبه معروف امام درباره امر به معروف و نهى از منكر آمده است و آن حضرت عالمان مسلمان را بدان مخاطب ساخته و به آيه فوق استناد فرموده است آيات ديگر و روايات بسيارى را در اين باب مى‏توان يافت. از جمله سخن رساى اميرمؤمنان عليه السلام: «من ترك انكار المنكر بقلبه و لسانه فهو ميت بين الاحياء» آن كس كه با قلب و زبان به نهى از منكرات نپردازد مرده‏اى است در ميان زندگان.
اين سخن اميرمؤمنان مبالغه نيست، بلكه بيان يك واقعيت است. اگر حيات انسان به عقيده و مجاهده در راه عقيده است، كسى كه عقيده ندارد يا در راه عقيده از مجاهده و مبارزه مى‏هراسد يا سستى مى‏كند مرده است و خصلت يك انسان زنده را ندارد كه در برابر دشمن واكنش نشان دهد، علاوه بر اين كسى كه منكرات را مى‏بيند و شكسته شدن حريم مقدسات شرع را به تماشا مى‏نشيند و با بى‏تفاوتى از كنار آن مى‏گذرد راه را براى شيوع منكرات مى‏گشايد و گسترش گناه را دامن مى‏زند و اين به معناى مشاركت در جرم و جنايت است. پس مرده است و مرده جايش در گورستان است!
اين كلى بحث، اما آنچه از وضع كنونى جامعه ما و شيوع منكرات و حاكم شدن بى‏تفاوتى‏ها بايد گفت، اولاً شيوع منكرات و رواج فساد و ابتذال در جامعه بويژه در سالهاى اخير، چيزى است كه شگفتى همگان را بر انگيخته است در اين برآيند سدها شكسته شده و خاكريزها فرو ريخته و لحظه به لحظه بر گسترش فساد افزوده مى‏شود. از جمله موضوع حجاب و پرده درى‏هاى زنان لجام گسيخته ايست كه از كشف حجاب عصر رضاخان دست كمى ندارد. مردان و زنانى كه عصر پهلوى را ديده‏اند و وضع امروز را مى‏بينند كمتر ميان اين دو زمان مى‏توانند فرق بگذارند با اين تفاوت كه آن زمان جبر بود و امروز با اختيار و آزادى‏هاى اعطا شده از سوى كسانى كه به ارزشهاى اسلامى چوب حراج زده و مى‏زنند و تساهل و تسامح را رواج داده و مى‏دهند. آنروز عصر ننگين ستمشاهى بود و امروز در فضاى جمهورى اسلامى!! فضائى كه با فداكاريها و ايثارگرى‏هاى بهترين عزيزان اين ملت فراهم شده و بيشتر حاكمان كنونى ما شايستگى حراست آن را ندارند!! و فراموش كرده‏اند سخن قرآن را كه فرمود:«الذين ان مكناهم فى الارض اقاموا الصلوة و آتوا الزكات و امروا بالمعروف و نهوا عن المنكر» آنانكه اگر در زمين حاكميت‏شان داديم نماز را بپادارند و زكات را بپردازند، امر به معروف و نهى از منكر كنند.
حاكمان و مسئولان ما پاسخ دهند با كدام منكر مبارزه كردند؟ و كدام معروف را احيا نمودند؟ اگر امروز از نماز و روزه و حج اثرى هست ريشه در اعتقادات ديرينه مردم دارد و مسئولان را بر آنها منتى نيست. در مسائل انقلاب و حفظ ارزشها نيز مردم پيشرو ما هستند و بسيارى از مسئولان در اين ميدان از مردم عقب مانده‏اند. مسئولان بايد پاسخگوى مردم باشند
برخى مسئولان حتى از اصلاح دستگاه‏هاى تحت فرمان خود ناتوان مانده و شايد نخواسته‏اند به پاكسازى محيط كار خود دست بزنند. در حالى كه اگر متعهدانه با موضوع فساد برخورد كنند بطور قطع موفق خواهند بود و مردم از آنها حمايت خواهند كرد كه عملكرد برخى شهردارى‏ها در گذشته و حال نمونه‏اى از آن است. وقتى يك مسئول مصمم مى‏شود براى مردم كار كند و مثلاً مشكلات شهر و شهردارى را حل نمايد، كم حرف بزند و به جاى شعار عمل كند، در زمان نه چندان طولانى آثار اصلاحى آن را مردم مشاهده خواهند كرد. اگر خدمت و تعهد دينى و ملى دغدغه يك مسئول باشد قطعاً موفق خواهد شد و ياران بسيارى خواهد يافت كه دست و بازوى او باشند تا محيط كار ادارى را از كم‏كارى و حيف و ميل و فساد پاكسازى كنند. نيروهاى صالح از كم كارى برخى مسئولان و كوتاه آمدن آنها در برنامه‏هاى اصلاحى و مبارزه با مفاسد و منكرات در رنج‏اند.
همانگونه كه توده مردم هميشه در صحنه از اين رخوت و بى‏تفاوتى رنج مى‏برند.
در هر حال، در اينجا سخن از ابتذال و فساد اخلافى و فرهنگى است كه حتى در دستگاه‏هاى دولتى كه در حقيقت خانواده دولت است راه نفوذ بافته و تدريجاً لوث شدن ارزشها را در اين دستگاه‏ها مشاهده مى‏كنيم. به عنوان مثال نگاهى به آموزش و پرورش و يا محيط دانشگاه‏هاى كشور اعم از دولتى و آزاد بيفكنيم، اين فضاهاى آموزشى افزون بر اينكه از بعد علمى افت تحصيلى و عدم ارتقاى كيفى داشته‏اند از بعد تعهد دينى و شئونات اسلامى نيز سير نزولى پيموده است. رنگ و بوى فضاى دانشجوئى ضعيف شده، بسيارى از جوانان حالت بى‏تفاوتى گرفته‏اند. علت چيست؟ آيا هيچگاه به تحليل و بررسى نشستيم كه چرا اين نوجوانى كه خانواده‏ها با فطرت انسانى به دست ما سپردند نتوانستيم او را تربيت كنيم؟ و چرا مثلاً آموزش و پرورش در يك اقدام معنى‏دار معاونت پرورشى را حذف مى‏كند با اين استدلال كه همه بايد در امر پرورش نقش داشته باشند كه اگر در جاى خود سخن درستى باشد، از زاويه ديگر قابل نقد است چرا كه داشتن يك معاونت فعال در امر پرورش آثار ارزشمند بيشترى در پى دارد. در هر حال ضعف‏هاى آموزشى و پرورشى و بطور كلى فرهنگى و آموزشى در شرائطى كه دشمن هجوم گسترده‏اى را عليه ارزشهاى اسلامى آغاز كرده به هيچ وجه پذيرفتنى نيست. اين قصور و تقصيرى است كه مسئولان فرهنگى و متوليان آموزشى بايد در برابر نسل و نسلهاى بعدى و خون پاك شهيدان پاسخگو باشند. اين نوجوانان و جوانان كه دستخوش ابتذال اخلاقى شده‏اند از همين مدارس و كلاس‏ها بيرون آمده‏اند كه متوليان فرهنگ و همچنين غالب اولياء اين كودكان و جوانان و نهاد خانواده نيز در اين جرم شريك اند…وقتى سازمان ملى جوانان آن جشنواره مبتذل را در روزهاى اخير برگذار مى‏كند كه تصاوير بسيار زننده آن و اختلاط پسران و دختران در آن جشنواره شگفتى همگان را برانگيخته اين تقصير متوجه متوليان جوانان نيز هست كه برگذار كننده آن با افتخار تصريح مى‏كند كه با اين نوع حركتها، الگوى برترى را در فرهنگ نسل جوان ارائه مى‏كنيم!! و يا اگر المپياد ورزشى پسران و دختران در دانشگاه صنعتى اصفهان برگذار مى‏شود و به صورت ميعادگاه شبانه پسر و دختر درمى‏آيد اين از ضعف يا بيمارى مسئولان دانشگاه و متصديان تربيت بدنى و ساير دست اندر كارانى است كه نان اين ملت را مى خورند و بودجه‏هائى را كه از خون اين ملت فراهم شده است سخاوتمندانه در مسير ابتذال و بى‏بند و بارى هدايت مى‏كنند. و يا اگر با مجوز وزارت ارشاد كنسرت موسيقى مبتذل دائر مى‏گردد و به صورت پاطوق پسران و دختران بى‏لجام و يا مردان و زنان هوسباز در مى‏آيد متوليان فرهنگ و هنر مسئولند و بايد پاسخگو باشند. مجموعه‏هاى تفريحى ورزشى ما كه بودجه كلانى را به حلقوم مى‏كشد، عرصه نمايش زيبائى اندام و كشف حجاب شده و احدى پاسخگو نيست. آيا نمى‏توان اين محيطها را با كنترل و نظارت اصلاح كرد؟ حقيقت اين است كه مسئولان اين مراكز خود را در حد عمله و خدمتكارى تنزّل داده‏اند كه سرويس مى‏دهند تا مشتى بلهوس و ولگرد و عياش آن اماكن را به آن صورت كه مى‏دانيم در آورند كار بى‏تفاوتى مسئولان در برابر ابتذال حاكم به آنجا كشيده كه هر جا محل حضورى و جايگاه نمايشى هست عرصه لهو و لعب و هوا و هوس و بى‏بند و بارى مى‏شود نمايشگاه‏هاى بين المللى بيش از آنكه نمايشگاه كالاى تجارى و صنعتى يا كتاب باشد نمايشگاه جنسى و دختران بزك كرده و لاك‏زده با لباس‏هاى تنگ شده است. آيا هيچگاه وزرا و مديران كه اين نمايشگاه‏ها را در حوزه مسئوليت دارند به فكر روياروئى با اين روند افتاده‏اند! كار دوره‏گردى در ترويج ابتذال به جائى رسيده كه حوزه هنرى وابسته به سازمان تبليغات اسلامى بر خلاف وظائف اوليه تبليغى خود كلاس‏هاى آموزش موسيقى با تعليم سنتور و تنبك و گيتار دائر كرده و اين مراكز را پاتوق دختران و پسرانى بى‏تعهد و لمپن‏ها ساخته است از سوى ديگر «انجيرها» كه اخيراً در حال شكل‏گيرى با اهداف خاص كه بالمآل تشكيلاتى عليه ارزشها خواهند بود در سطح گسترده و با كمك‏هاى دولتى كه سرانجام در روند و آينده تشكيلاتى در خدمت استعمار خواهد بود در حال شكل‏گيرى است. اگر مسئولان دولتى به فكر مبارزه با فساد و جلوگيرى از گسترش ابتذال و پوچى و انحراف و فساد موجود نباشند در آينده جز بدنامى و در پيشگاه خدا جز خشم و نفرت چيزى در انتظار ندارند.
در اين ميان علما، نويسندگان، حوزه‏ها، سخنوران، اساتيد و معلمان مسئوليت بيشترى دارند كه عليه اين روند افشاگرى كنند و به مقاومت بپردازند تا طرح‏هاى براندازى از مسير فرهنگ و هنر و فساد و ابتذال و موارد هدايت شده از سوى بيگانگان خنثى شود. بطور خلاصه:
ما امروز در يك نبرد تاريخى به سر مى‏بريم. تعارف ندارد. سازشكارى و بى‏تفاوتى يعنى مشاركت در مقاصد شوم دشمن. و اين همان چيزى است كه قرآن و حديث و سنت و سيره آن را محكوم مى‏كند. نياز امروز ما يك خيزش انقلابى است برپايه عقل و منطق و دانش و بينش و فرهنگ و جهاد و در عين حال كوبنده و قاطع عليه دشمنان اسلام و پياده نظام، آنها لحظه‏ها و فرصت‏ها سريع مى‏گذرد و اگر به هوش نباشيم و ميدان را به دشمن و عوامل او بسپاريم، جز خسران و ندامت دست آوردى نخواهيم داشت. فراموش نكنيم كه امروزه ابتذال و فساد بعد سياسى نيز به خود گرفته و لذا مسائل فرهنگى را نبايد جداى از سياست نگاه كنيم. گردانندگان بسيارى از جريانهاى ضدفرهنگى در حقيقت گردانندگان صحنه سياسى به نفع دشمن نيز هستند از اينرو نبايد از آنها غافل بود. همانگونه كه مشكلات اقتصادى و معيشتى مردم نيز عامل فشار ديگرى است تا زمينه‏هاى رواج فساد و سقوط اخلاقى را فراهم آورد و بعيد نيست كسانى نخواهند اين وضع سامان پذيرد كه اگر چنين باشد جز انزوا و انهدام چاره ديگرى براى اينها نيست. پاورقي ها:

/

توسّل در سيره پيشوايان‏

معنى توسّل و حقيقت آن
توسّل از خانواده وسيله است، و به معنى واسطه قرار دادن چيزى براى تقرّب به خداوند متعال است، مانند اين كه نردبان وسيله رفتن به پشت بام و آسانسور وسيله رفتن به طبقات بالاى ساختمان است، و يا هواپيما وسيله رفتن از اينجا به مكه است و… به اين منظور لغت شناس معروف مى‏نويسد:«توسّل اليه بكذا؛ تقرّب اليه بحرمةٍ آصرةٍ تعطفه عليه؛به فلان موجود متوسّل شد، يعنى به وسيله احترام و مقام آنچه نظر وى را جلب مى‏كند به او نزديك گرديد.»(1)
يكى از مصاديق توسّل، واسطه قرار دادن پيامبران و امامان و اولياء خدا در درگاه الهى است. يعنى ما خود را در پيشگاه الهى، حقير و گنهكار مى‏دانيم از اين رو خود را لايق نمى‏دانيم كه به طور مستقيم، با ذات پاك الهى تماس بگيريم، بلكه يكى از آبرومندان درگاهش را كه يكتاپرست كامل و حقيقى است و در درياى توحيد غرق است واسطه قرار مى‏دهيم، تا خداوند به آبروى او به ما لطف كند، جاى بسى تعجب است كه بعضى (مانند وهّابيان) اين گونه توسل را شرك مى‏دانند، در صورتى كه اگر با توجّه عميق بينديشيم مى‏توانيم دريابيم كه اين گونه توسل، عين توحيد است، زيرا اولاً ما از اولياء خدا به طور مستقل چيزى نمى‏خواهيم، بلكه آنها را واسطه قرار مى‏دهيم، و ثانياً آنها از اين رو كه عبد خالص وفانى در ذات پاك خدا هستند، و داراى توحيد كامل در ابعاد مختلف مى‏باشند واسطه قرار مى‏دهيم، چرا كه خود را داراى توحيد ناقص مى‏دانيم، بنابراين واسطه قرار دادن انسان‏هاى والا كه در اوج توحيد هستند، موجب تقويت توحيد، و بيزارى بيشتر از هرگونه شرك است، نه اين كه موجب شرك باشد. توسل از ديدگاه قرآن‏
در قرآن در آيات متعدد به مسأله صحيح بودن توسل، تصريح يا اشاره شده است، و از آنها به خوبى استفاده مى‏شود كه وسيله و واسطه قراردادن شخصيت‏هاى آبرومند نه تنها ممنوع نيست، بلكه شايسته و محبوب خواهد بود. به عنوان نمونه نظر شما را به چند آيه جلب مى‏كنيم:
1- «يا ايّها الّذين آمنوا اتّقوا اللّه و ابتغوا اليه الوسيلة ؛ اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد از (مخالفت فرمان) خدا بپرهيزيد، و وسيله‏اى براى تقرّب به او بجوييد».(2)
منظور از وسيله در اين آيه همان وسيله قرار دادن و وساطت چيزى است كه موجب تقرّب به درگاه خدا است. كه مهمترين آنها عبارت است از: ايمان به خدا و رسول خدا(ص)، جهاد، اخلاص، نماز، زكات، روزه،حج و عمره، صله رحم، صدقه پنهانى و آشكار و هرگونه كار نيك كه انسان را از سقوط نجات دهد، چنان كه اين مطلب در فرازى از گفتار حضرت على(ع) آمده است.(3)
به طور كلى از روايات استفاده مى‏شود كه توسل بر چهار گونه است: 1- توسل به ايمان 2- توسل به كارهاى نيك 3- توسل به دعاى بندگان صالح(4)4- توسل به اولياى خدا، چنان كه در صدر اسلام تا كنون بين مسلمانان، معمولى و متعارف بوده و هست.
2- «ولو انّهم اذ ظلموا انفسهم جائوك فاستغفروا اللّه و استغفر لهم الرّسول لوجدوا اللّه تواباً رحيماً؛ (5) و اگر اين مخالفان هنگامى كه به خود ستم مى‏كردند (و فرمان‏هاى خدا را زير پا مى‏گذاشتند) به نزد تو (اى پيامبر) مى‏آمدند، و از خدا طلب آمرزش مى‏كردند، و پيامبر هم براى آنها استغفار مى‏كرد، خدا را توبه‏پذير و مهربان مى‏يافتند.»
اين آيه بيانگر آن است كه واسطه قرار دادن پيامبر(ص) براى شفاعت و دعا كردن براى انسان‏هاى گنهكار، مطلوب و مفيد بوده و موجب نتيجه خوب خواهد شد.
و از آيه 114 سوره توبه كه بيانگر استغفار ابراهيم خليل(ع) براى پدرش است نيز اين مطلب را تأييد مى‏كند.
3- قالوا يا ابانا استغفر لنا ذنوبنا انّا كنّا خاطئين – قال سأستغفر لكم ربّى انّه هو الغفور الرّحيم؛(6) (فرزندان يعقوب به پدر خود) گفتند: اى پدر ما از خدا آمرزش گناهان ما را بخواه كه ما خطا كار بوديم – يعقوب گفت: به زودى براى شما از پروردگارم آمرزش مى‏طلبم، كه او آمرزنده و مهربان است.»
بنابراين مطابق اين آيات، توسل به دعاى بندگان شايسته، و واسطه قرار دادن آنها در درگاه الهى روا و جايز است.
نمونه هايى از مطلوبيت توسل در روش پيامبر(ص) و امامان(ع)
از سيره درخشان زندگى پيامبران و پيامبر اسلام و امامان (ع) فهميده مى‏شود كه آن حضرات توسل ديگران را تأييد نموده و يا خود به اولياء خدا توسل جسته‏اند، با توجه به اينكه آنها فانى در توحيد و آموزگار آن بوده و از هرگونه شرك دورى مى‏جستند، تأييد آنها دليل بر اين است كه مسأله توسل هيچ گونه ناسازگارى با اصل توحيد ندارد، بلكه وسيله‏اى سالم و كارساز براى تقرب به درگاه ذات پاك خدا است، در اين راستا نظر شما را به نمونه‏هاى زير جلب مى‏كنيم:
1- در روايات متعدد آمده پيامبرانى مانند حضرت آدم، نوح ، ابراهيم، موسى و… پنج تن آل عبا(ع) را در درگاه الهى واسطه قرار داده‏اند، در قرآن مى‏خوانيم: «فتلقّى آدم من ربّه كلماتٍ فتاب عليه؛(7)سپس آدم (ع) از پروردگار خود كلماتى دريافت داشت، (و با آنها توبه كرد) و خداوند توبه او را پذيرفت.» مطابق روايات متعددى كه از طرق ائمه اهل بيت(ع) رسيده، مقصود از اين كلمات، بهترين مخلوقات خدا محمّد(ص)، على،فاطمه، حسن و حسين(ع) بوده‏اند. از جمله از امام صادق(ع) روايت شده كه پيامبر(ص) فرمود: آدم(ع) هنگام توبه به درگاه الهى گفت: «اللّهمّ انّى اسئلك بحقّ محمّدٍ و آل محمّدٍ لمّا غفرت لى؛ خدايا از درگاه تو به حق محمّد (ص) و آل او مسئلت مى‏جويم كه مرا بيامرزى.»(8)
نيز روايت شده شخصى از امام صادق(ع) پرسيد: منظور از كلمات در آيه «و اذ ابتلى ابراهيم ربّه بكلماتٍ فاتمّهنّ؛(9)به خاطر بياوريد هنگامى كه خداوند ابراهيم را به وسايل مختلف آزمود.» چيست؟ امام صادق (ع) فرمود: همان كلماتى است كه آدم (ع) آنها را از خدا دريافت نمود و به وسيله آنها توبه كرده و توبه‏اش پذيرفته شد، و آن اين بود كه به خدا عرض كرد: «يا ربّ اسئلك بحق محمّدٍ و علىٍّ و فاطمة و الحسن و الحسين الّا تبت علىّ ؛پروردگارا! به حق محمد و على و فاطمه و حسن و حسين (ع) از درگاهت مسئلت دارم كه توبه‏ام را بپذير.»(10)
2- ترمذى دانشمند معروف اهل تسنن به عنوان شاهد بر جواز توسل روايت مى‏كند: مردى نابينا به محضر پيامبر(ص) آمد و گفت از خدابخواه تا به من سلامتى چشم بدهد. پيامبر(ص) فرمود: اگر بخواهى دعا مى‏كنم و اگر بخواهى تأخير مى‏اندازم و اين بهتر است. او عرض كرد اكنون دعا كن، آن حضرت به او فرمود: وضوى كامل بگير و دو ركعت نماز بخوان و اين گونه دعا كن: «پروردگارا! من از تو درخواست مى‏كنم به وسيله محمّد (ص) پيامبر رحمت، اى محمّد! من به وسيله تو به درگاه خدا متوجّه مى‏شوم، خداوندا او را شفيع من ساز.» نابينا به اين دستور عمل كرد، و بينا شد.(11)
از اين روايت به خوبى استفاده مى‏شود كه پيامبر(ص) توسل را به آن شخص نابينا دستور داد، و توسل مطلوب اسلام و موجب نتيجه سودمند است.
3- ابن ابى الحديد دانشمند معروف اهل تسنن از على (ع) چنين روايت مى‏كند: «…روزى از رسول خدا(ص) درخواست دعا براى آمرزش كردم، آن حضرت برخاست و دو ركعت نماز خواند و سپس دست به سوى آسمان بلند كرد و عرض نمود: «اللّهم بحقّ علىٍّ عندك اغفر لعلىٍّ ؛خداوندا! به حق آن مقامى كه على(ع) در پيشگاه تو دارد على(ع) را ببخش.»(12)
4- روايت شده حضرت زهرا(س) هنگام رحلت جان سوز رسول خدا(ص) در بالين او نشسته بود و اين شعر ابوطالب را مى‏خواند:
و ابيض يستسقى الغمام بوجهه‏

ثمال اليتامى عصمةٌ للارامل‏
سفيد رويى كه مردم به بركت چهره او از درگاه خدا طلب باران مى‏كنند، او كه فريادرس يتيمان و پناه بيوه زنان است.»(13)
در صحيح دارمى از ابن جوزا روايت شده يك سال در مدينه قحطى سختى رخ داد، بعضى شكايت به عايشه بردند، او سفارش كرد كه بر فراز قبر رسول خدا(ص) برويد و روزنه‏اى در سقف ايجاد كنيد، تا به بركت قبر پيامبر(ص) از طرف خدا باران نازل شود. آنها به اين دستور عمل كردند و باران فراوانى باريد.»(14)
اين روايت بيانگر آن است كه عايشه يكى از همسران رسول خدا(ص) قبلاً مسأله مطلوب بودن توسّل و نتيجه بخشى آن را در عصر رسول خدا(ص) تجربه كرده بود، كه چنين سفارشى نمود.
5 – ابن شهرآشوب در مناقب به سند خود از امام باقر (ع) نقل مى‏كند: در عصر رسول خدا(ص) مردى گناهى كرد، و سپس خود را مخفى نمود( تا او را دستگير نكنند) تا اينكه روزى در خفا در يك راه خلوت حسن و حسين(ع) را ديد، آنها را بر دوش خود گرفت و به محضر رسول خدا(ص) آمد و ملتمسانه عرض كرد: «اى رسول خدا! من پناه آورده‏ام به خدا، و به وسيله اين دو كودك.»
پيامبر (ص) آن چنان خنديد، به گونه‏اى كه دستش را بر دهانش گرفت، آنگاه به آن مرد گفت: «اذهب فانت طليقٌ؛ برو كه تو آزاد شده هستى.»
سپس به حسن و حسين(ع) فرمود: اين مرد شما را در مورد نجات خود، شفيع خود قرار داد تا او را شفاعت كنيد. در اين هنگام اين آيه نازل شد:«ولو انّهم اذ ظلموا انفسهم جائوك فاستغفروا اللّه و استغفر لهم الرّسول لوجدوا اللّه توّاباً رحيماً؛اگر آنها كه به خود ظلم كردند نزد تو مى‏آمدند، و از خدا طلب آمرزش مى‏كردند، و پيامبر هم براى آنها استغفار مى‏كرد، خدا را توبه‏پذير مى‏يافتند.»(15)
6 – شيخ صدوق(ره) نقل مى‏كند: مردى از اهالى بلخ برده (غلام)اى داشت، به همراه او به مشهد براى زيارت مرقد حضرت امام رضا(ع) آمدند، در آنجا آن غلام به امام متوسل شد كه خداوند وسيله آزادى او را از بردگى فراهم كند، و نيز داراى همسر و باغى شود، او و اربابش پس از سجده طولانى در حرم حضرت رضا(ع) برخاستند، ارباب هماندم بى آنكه به خواسته غلامش آگاه باشد به او رو كرد و گفت: تو را در راه خدا آزاد كردم، و نيز فلان كنيزم را آزاد نمودم و او را همسر تو گرداندم و مهريه او را بر عهده گرفتم. و فلان باغ را نيز به شما دونفر وقف نمودم، و شما نيز آن را بعد از خود وقف نسل خود كنيد. غلام با شنيدن اين گفتار، منقلب شد و گريه كرد و گفت: «سوگند به خدا و سوگند به اين امام همام من در سجده همين تقاضا را از حضرت رضا(ع) نمودم، و به آن حضرت متوسل شدم، اينك مى‏بينم به نتيجه رسيدم.»(16)
در قسمت آخر اين گفتار نظر شما را به مناظره جالب دكتر تيجانى با آيت اللّه العظمى شهيد سيد محمد باقر صدر جلب مى‏كنم:
دكتر سيد محمد تيجانى از اهالى تونس كه از اهل تسنن و مالكى بود و شيعه شده و چندين كتاب پيرامون حقانيت تشيع نوشته در يكى از كتاب‏هايش به نام «ثمّ اهتديت» مى‏نويسد: به نجف اشرف سفر كردم، و توسط يكى از دوستانم به محضر آيت اللّه العظمى سيد محمد باقر صدر(17) رسيدم نخست از ايشان پرسيدم: علماى سعودى مى‏گويند دست بر قبر كشيدن و توسل به صالحين و تبرّك جويى از آنان، شرك به خدا است، نظر شما چيست؟ آيت اللّه صدر فرمود: «هرگاه دست كشيدن بر قبر و توسّل جستن به اين نيت باشد كه آن‏ها(بدون اذن خدا) نفع و ضرر مى‏رسانند چنين كارى شرك است، ولى مسلمانان يكتاپرست مى‏دانند كه تنها خدا نفع و ضرر مى‏رساند، و اولياء خدا وسيله و واسطه هستند، بنابراين با اين نيت كه آنها واسطه هستند هرگز شرك نيست. همه مسلمين از سنّى و شيعه از عصر رسول خدا(ص) تا كنون در اين امر اتفاق نظر دارند. به استثناى وهّابيان كه در قرون جديد پيدا شده‏اند(18) و بر خلاف اجماع مسلمين رفتار مى‏نمايند. و دست بر قبر كشيدن و توسل به اولياء خدا را شرك مى‏دانند.» آنگاه فرمود: مرحوم سيد شرف الدّين (محقق بزرگ اسلامى، صاحب كتاب ارزشمند المراجعات) در عصر سلطنت عبدالعزيز سعودى، توسط او به مناسبت عيد قربان دعوت شد، آقاى شرف الدين اين دعوت را پذيرفت و نزد عبدالعزيز سعودى رفت، و يك جلد قرآن كه داراى جلدى پوستين بود به شاه عربستان(عبدالعزيز) هديه كرد، شاه آن را گرفت و بوسيد و به عنوان احترام بر پيشانى خود گذاشت. سيد شرف الدين از اين فرصت استفاده نمود و ناگهان گفت: «اى شاه! چرا اين جلد را مى‏بوسى و اين گونه از آن احترام مى‏نمايى، با اين كه اين جلد چيزى جز پوست بز نيست؟» شاه گفت: غرض من از بوسيدن جلد، قرآنى است كه در داخل آن قرار دارد، نه خود جلد. آقاى شرف الدين بى‏درنگ فرمود: احسنت اى پادشاه! ما شيعيان نيز وقتى پنجره يا اطاق قبر پيامبر(ص) را مى‏بوسيم،مى‏دانيم كه آهن نمى‏تواند كارى كند، غرض ما آن كسى است كه ماوراى اين آهن‏ها و چوب‏ها است. ما مى‏خواهيم به رسول خدا(ص) احترام كنيم همان گونه كه شما با بوسيدن پوست بز، به قرآن كريم احترام كردى. شاه سخن شرف الدين را پذيرفت، و حاضران تكبير گفتند، در آن سال او اجازه داد كه از تبرك‏جويى به قبر رسول خدا(ص) جلوگيرى نكنند.(19) پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. لسان العرب، واژه وسل، ج 11، ص 724. 2. سوره مائده، آيه 35. 3. «انّ افضل ماتوسّل به المتوسّلون…»(نهج البلاغه، خطبه 110) ماجراى اصحاب رقيم كه در روايات آمده حاكى است كه توسّل به اعمال نيك موجب نجات خواهد شد(نورالثقلين، ج 3، ص 249) 4. چنان كه در آيه 7 و 8 سوره يوسف استفاده مى‏شود. 5. سوره نساء، آيه 64. 6. سوره يوسف، آيه 97 و 98. 7. سوره بقره، آيه 37. 8. احتجاج طبرسى، به نقل نورالثقلين، ج‏1، ص 67. نظير اين مطلب در كتاب وفاء الوفاء، ج 3، ص 1371، و كتاب التوصل الى حقيقة التوسّل، ص 215 نقل شده است. 9. سوره بقره، آيه 124. 10. تفسير نورالثقلين، ج 1، ص 68. 11. وفاء الوفاء، ص 372، التوصّل الى حقيقة التوسّل، چاپ بيروت، ص 158. 12. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 20، ص 315 و 316. 13. محدّث قمى، انوار البهيه، ص 35. 14. تفسير روح المعانى، ج 4، ص 114 و 115. 15. مناقب ابن شهرآشوب، ج 3، ص 400؛ بحار، ج 43، ص 318. 16. عيون اخبار الرّضا، ج 2، ص 282. 17. شهيد صدر در 47 سالگى در شب 19 فروردين سال 1359 ه.ش به دست دژخيمان بعث عراق به شهادت رسيد. 18. مسلك وهابيت به شيخ محمد فرزند عبدالوهّاب منسوب است. وى در سال 1153 هجرى قمرى، عقيده وهّابى‏گرى را تأسيس و منتشر نمود. 19. اقتباس از كتاب آنگاه…هدايت شدم، ص 92 و 93.

/

على (ع) از زبان خود على

در مدح تو اى مظهر اضداد چه گوييم‏

بالاست مقام تو، گفتار قصير است‏
با اين كه تويى پادشه عالم هستى‏

كرباس تو را جامه و فرش تو حصير است(1)

بدون هيچ تعارفى درباره اميرمؤمنان على (ع) سخن گفتن و اوصاف او را بيان نمودن، كارى است بس دشوار، پيامبر اكرم(ص) فرمود: «لو انّ الرّياض اقلامٌ و البحر مدادٌ و الجنّ حسابٌ و الانس كتابٌ ما حصوا فضايل على بن ابى طالبٍ؛(2) اگر همه درختان باغها قلم شوند و تمام درياها مركّب و جوهر، و جنها حسابگر و انسانها نويسنده گردند، نمى‏توانند فضايل على(ع) را شماره كنند.»
كتاب فضل تو را آب بحر كافى نيست‏

كه‏تر كنم سرانگشت و صفحه بشمارم‏
و همچنين آن حضرت فرمود:« خداوند براى برادرم على(ع) فضائلى قرار داده كه از شماره بيرون است. هر كس يكى از فضايل او را بيان و بدان معترف باشد، خداوند گناهان گذشته و آينده‏اش را خواهد بخشيد و كسى كه فضيلتى را از او بنويسد تا وقتى كه از آن نوشته اثرى باقى است فرشته‏ها برايش طلب آمرزش مى‏كنند و آنكه به فضائل على (ع) گوش بسپارد، خداوند گناهانى را كه به وسيله گوش دادن مرتكب شده مى‏بخشد، هر كس نوشته‏اى در فضيلت على(ع) نگاه كند گناهانى را كه به وسيله چشم انجام داده است مورد آمرزش قرار مى‏دهد.(3) مولود كعبه‏
يكى از فضائل آن حضرت از ميان صدها فضيلت، ولادت آن حضرت است در درون خانه خداوند. اين امر را تمام محدّثان(4) و مورخان شيعه و دانشمندان علم انساب در كتابهاى خود نقل كرده‏اند؛ و در ميان دانشمندان اهل تسنن گروه زيادى به اين حقيقت تصريح نموده و آن را يك فضيلت بى‏نظير خوانده‏اند.(5)
حاكم نيشابورى مى‏گويد: ولادت على(ع) در داخل كعبه به طور متواتر (و قطعى) به ما رسيده است.(6)
آلوسى مى‏گويد: تولد على در كعبه در ميان ملل جهان مشهور و معروف است و تا كنون كسى به اين فضيلت دست نيافته است.(7)
در منابع شيعه مى‏خوانيم وقتى كه فاطمه بنت اسد دچار درد زايمان گرديد، راه مسجد الحرام را در پيش گرفت و خود را به ديوار كعبه، نزديك ساخت و چنين گفت: خداوندا به تو و پيامبران و كتابهائى كه از طرف تو، نازل شده‏اند و نيز به سخن جدّم ابراهيم سازنده اين خانه ايمان راسخ دارم، پروردگارا به پاس احترام كسى كه اين خانه را ساخت و به حق كودكى كه در رحم من است، تولد اين كودك را براى من آسان فرما! لحظه‏اى نگذشت كه فاطمه بنت اسد به صورت اعجازآميزى وارد خانه شد و در آنجا وضع حمل نمود.
بعد از چهار روز از كعبه خارج شد، فاطمه بنت اسد مى‏گويد: وقتى از خانه خارج شدم هاتفى(از غيب) مرا ندا داد: اى فاطمه (اين نوزاد را) به نام على نام‏گذارى كن پس او على است و خداى اعلى مى‏گويد: به راستى اسم او را از اسم خودم جدا ساختم، و او را به ادب خود، ادب نمودم و او را بر اسرار علم خود آگاه ساختم و او كسى است كه بتها را در خانه من خواهد شكست و بر بام خانه من اذان خواهد گفت و مرا تقديس و تمجيد خواهد نمود. پس خوش به حال كسى كه او را دوست بدارد و اطاعتش كند واى بر كسى كه او را دشمن بدارد و نافرمانى نمايد.(8)
آرى سيزدهم رجب سال 30 عام الفيل اين حادثه عظيم اتفاق افتاد، به همين مناسبت آنچه در پيش رو داريد گامى است در بيان فضائل اميرمؤمنان از زبان خود آن حضرت اميد كه ره توشه‏اى باشد براى همه مسلمانان دنيا مخصوصاً شيعيان آن حضرت.
البته تذكر اين نكته لازم است كه حضرت سخت استنكاف دارد از اين كه فضائل خويش را به زبان آورد. چنان كه خود مى‏فرمايد: «ولو لا ما نهى اللّه عنه من تزكية المرء نفسه، لذكر ذاكرٌ فضائل جمّةً، تعرفها قلوب المؤمنين و لا تمجّها آذان السامعين؛(9) و اگر خدا نهى نمى‏فرمود كه مرد خود را بستايد، فضائل فراوانى را برمى‏شمردم، كه دل‏هاى آگاه مؤمنان آن را شناخته و گوش‏هاى شنوندگان با آن آشناست. 1- راه و رسم امام‏
خيلى از رهبران دنيا هستند كه به راه و اهدافى كه انتخاب كرده‏اند يقين و باور ندارند بلكه گاه آن راه و اهداف را وسيله رسيدن به قدرت خويش مى‏دانند امّا على(ع) اين چنين نيست آنچه را كه بعنوان راه و يا اهداف خويش به مردم معرفى نمود سخت به آن اعتقاد داشت، خود در اين زمينه مى‏فرمايد:«و انّى لعلى الطّريق الواضح القطه لقطاً؛(10) و براستى من به راه روشن حق گام به گام ره مى سپارم . 2- سوابق مبارزاتى حضرت‏
همانا خداوند سبحان حضرت محمد(ص) را مبعوث فرمود: در روزگارانى كه عرب كتابى نخوانده و ادّعاى وحى و پيامبرى نداشت، پيامبر اسلام(ص) با يارانش به مبارزه با مخالفان پرداخت تا آنان را به سر منزل نجات كشاند… به خدا سوگند! من در دنباله آن سپاه بودم، تا باطل شكست خورد و عقب نشست…در اين راه هرگز ناتوان نشدم و نترسيدم، و خيانت نكردم، و سستى در من راه نيافت به خدا سوگند درون باطل را مى‏شكافم تا حق را از پهلويش بيرون كشم.(11) 3- شجاعت مولا
انا وضعت فى الصّغر بكلاكل العرب و كسرت نواجم قرون ربيعة و مضر ؛ من در خردسالى بزرگان عرب را به خاك افكندم، و شجاعان دو قبيله «ربيعه» و «مضر» را درهم شكستم.(12) 4- صبر و بردبارى على‏
حقا كه بايد گفت صبر على را هيچ كس نداشته و ندارد او در مقابل غصب خلافت و آن همه توهين‏ها به شخص او و همسر گراميش فاطمه زهرا(س) صبر و بردبارى نمود با آن كه توان و قدرت مقابله را داشت ولى براى حفظ مصالح جامعه اسلامى و وحدت آن همه را تحمّل نمود، خود مى‏فرمايد: «در انديشه بودم كه آيا با دست تنها براى گرفتن حق خود به پاخيزم؟ يا در اين محيط خفقان‏زاى تاريكى كه به وجود آوردند، صبر پيشه سازم؟ كه پيران را فرسوده، جوانان را پير، و مردان با ايمان را تا قيامت، و ملاقات پروردگار اندوهگين نگه مى‏دارد.
فرأيت انّ الصّبر على هاتا احجى، فصبرت و فى العين قذى و فى الحلق شجاً؛(13)پس از ارزيابى درست، صبر و بردبارى را خردمندانه‏تر ديدم. پس صبر كردم در حالى كه گويا خار در چشمم و استخوان در گلويم مانده بود. و با ديدگان خود مى‏نگريستم كه ميراث مرا به غارت مى‏برند!
در جاى ديگر فرمود: «براستى مى‏دانيد كه سزاوارتر از ديگران به خلافت من هستم. سوگند به خدا! به آنچه انجام داده‏ايد گردن مى‏نهم، تا هنگامى كه اوضاع مسلمين روبراه باشد و از هم نپاشد، و جز من به ديگرى ستم نشود، و پاداش اين گذشت و سكوت و فضيلت را از خدا انتظار دارم. و از آن همه زر و زيورى كه به دنبال آن حركت مى‏كنيد، پرهيز مى‏كنم.»(14) 5 – علم بى‏كران مولا
تمام فضائل در عظمت على(ع) ريشه در علم الهى و بى‏كران او دارد، گاهى كه زمينه پيش مى‏آمد حضرت اشاره به علم وسيع خود مى‏نمود، از جمله فرمود: «و اللّه لو شئت ان اخبر كلّ رجلٍ منكم بمخرجه و مولجه و جميع شأنه لفعلت ولكن اخاف ان تكفروا فىّ برسول اللّه (ص) ؛ سوگند به خدا، اگر بخواهم مى‏توانم هر كدام شما را از آغاز و پايان كارش، و از تمام شئون زندگى، آگاه سازم من از آن مى‏ترسم كه با اينگونه خبرها نسبت به رسول خدا(ص) كافر شويد، آگاه باشيد كه من اين اسرار گرانبها را به ياران رازدار و مورد اطمينان خود مى‏سپارم سوگند به خدايى كه محمد(ص) را به حق برانگيخت و او را برگزيد جز به راستى سخن نگويم، پيامبر اسلام(ص) همه اطلاعات را به من سپرده است، و از محل هلاكت آن كس كه هلاك مى‏شود، و جاى نجات كسى كه نجات مى‏يابد، و پايان اين حكومت، همه را به من خبر داده و مرا آگاهانده است. هيچ حادثه‏اى بر من نگذشت جز آن كه در گوشم نجوا كرده بود و مرا بدان مطّلع ساخت.»(15) 6 – عدالت على(ع)
عدالتگرى مولا شهره جهانى دارد تا آنجا كه گفته‏اند: على مانند هر مرد الهى و رجل ربّانى ديگر، حكومت و زعامت را به عنوان يك پست و مقام دنيوى كه اشباع كننده حس جاه‏طلبى بشر است و به عنوان هدف و ايده آل زندگى، سخت تحقير مى‏كند و آنرا پشيزى نمى‏شمارد، آنرا مانند ساير مظاهر مادّى دنيا از استخوان خوكى كه در دست انسان خوره دارى باشد بى مقدارتر مى‏شمارد، امّا همين حكومت و زعامت را در مسير اصلى و واقعيش يعنى به عنوان وسيله‏اى براى اجراء عدالت و احقاق حق و خدمت به اجتماع، فوق‏العاده مقدّس مى‏شمارد و مانع دست يافتن حريف و رقيب مى‏گردد.(16)
خود درباره اجراى عدالت خود مى‏گويد: «مردم! عذرخواهى كنيد از كسى كه دليلى بر ضدّ او نداريد، و آن كس من مى‏باشم. مگر من در ميان شما براساس «ثقل اكبر» كه قرآن است عمل نكردم؟ و ثقل اصغر«عترت پيامبر(ص)» را در ميان شما باقى نگذاردم؟ مگر من پرچم ايمان را در بين شما استوار نساختم؟ و از حدود و مرز حلال و حرام آگاهتان نكردم؟ و البسكم العافية من عدى؛ مگر پيراهن عافيت را با عدل خود به اندان شما نپوشاندم؟ و نيكى‏ها را با اعمال و گفتار خود در ميان شما رواج ندادم؟ و ملكات اخلاق انسانى را به شما نشان ندادم؟..(17) 7 – سياست و زيركى حضرت‏
سياست دينى و اسلامى از شيطنت و حيله فاصله دارد، امّا سياست‏هاى غير دينى همراه و ممزوج با حيله‏گرى و جنايتگرى است: حضرت درباره سياستمدارى خود مى‏فرمايد: «و اللّه ما معاويةٌ بادهى منّى، و لكنّه يغدر و يفجر و لولا كراهيّة الغدر لكنت من ادهى النّاس، و لكن كلّ غدرةٍ فجرةٍ، و كلّ فجرةٍ كفرةٌ…؛(18) سوگند به خدا، معاويه از من سياستمدارتر نيست، امّا معاويه حيله‏گر و جنايتكار است. اگر نيرنگ، ناپسند نبود من زيرك‏ترين افراد بودم، ولى هر نيرنگى گناه هر گناهى نوعى كفر و انكار است. روز رستاخيز در دست هر حيله گرى پرچمى است كه با آن شناخته مى‏شود. به خدا سوگند، من با فريبكارى غافلگير نمى‏شوم، و با سخت‏گيرى ناتوان نخواهم شد.
در مكتب لايموت دردانه على است‏

در كون و مكان شاهد فرزانه على است‏
در كعبه ظهور كرد تا بر همه خلق‏

معلوم شود كه صاحب خانه على است‏ پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. على مردانى. 2. بحار الانوار، ج 28، ص 197. 3. قندوزى، ينابيع الموده، ص 141. 4. ر.ك اربلى، كشف الغمّه، ج 1، ص 90. 5. مروج الذهب، ج 2، ص 349. شرح الشفاء، ج 1، ص 151. 6. مستدرك حاكم، ج 3، ص 483. 7. شرح قصيده عبدالباقى افندى، ص 15. 8. بحارالانوار، ج 35،ص 8 – 9 حديث 11. 9. نهج البلاغه، نامه 28، ص 512. 10. محمد دشتى، نهج البلاغه، خطبه 97، ص 180. 11. همان، خطبه 105، ص 192. 12. همان، خطبه 192، ص 398. 13. همان، خطبه 3، ص 44. 14. همان، خطبه 74، ص 122. 15. همان، خطبه 175. 16. ر ك سيرى در نهج البلاغه، ص 128. 17. نهج البلاغه، خطبه 87، ص 148. 18. همان، خطبه 200.

/

مديريت اسلامى و علوم بشرى3

##نگارش و تدوين: حجةالاسلام و المسلمين مصطفى‏پور##
در شماره‏هاى گذشته در زمينه مديريت اسلامى حقايق و معارفى كلى مطرح شد و در نهايت به اين مطلب پرداخته شد كه مديريت اسلامى با مديريت علمى با هم هماهنگى دارند و مجتهدان و آگاهان به زمان مى‏توانند با مراجعه به متون دينى مسائل مختلف را در زمينه مديريت استخراج كنند. اكنون در تعقيب مسائل گذشته در اين مقاله به عناصر محوريت در قرآن و سپس به اهميت كارشناسى در محدوده برهان عقلى مى‏پردازد، آن‏گاه به الگوهاى مديريت دينى يعنى انبياء الهى اشاره مى‏كند. عناصر محورى مديريت در قرآن‏
خداوند متعال در قصه حضرت موسى و حضرت يوسف عليهما السلام به چهار عنصر محورى و كارساز در امر مديريت اشاره فرموده است. «قدرت» و «امانت» دو عنصر محورى است كه در داستان اجير شدن حضرت موسى براى حضرت شعيب عليهما السلام آمده است: «قالت احديهما يا أبت استأجره انّ خير من استأجرت القوى الأمين»(1) خداوند در اين آيه شريفه از زبان دختر شعيب (ع) «قدرت» و «امانت» را دو صفت مهم اجير خوب برشمرده است. بهترين اجير كسى است كه هم قدرت انجام و اداره كار را داشته باشد، هم امين و پاك باشد. قدرت گاهى بدنى است مثل توانايى جسمى لازم براى چوپان در رمه سرا، و گاهى قلمى و بيانى است نظير قدرت بيانى كه يك معلم بايد در سر كلاس درس داشته باشد، (يا قدرت بيان لازم براى خطيب در هنگام خطابه) و مانند آن. امانت و پاكى، هم در قدرت بدنى لازم است هم در قدرت قلمى و بيانى. هر مدير و كارگزارى (براى اداره صحيح زير مجموعه خود) بايد واجد اين دو عنصر محورى باشد. هم نيرومند و مسلّط بر كارش باشد، هم چشم و گوشش پاك باشد. قدرت و امانت در اين داستان نسبت به ساده‏ترين و نازل‏ترين شأن و كار اجرائى كشور(چوپانى) بيان شده است. دو عنصر محورى نيز مربوط به پيچيده‏ترين كارها و شئون اجرايى جامعه يعنى وزارت است كه در داستان حضرت يوسف عليه السلام در پست وزارت آمده است. و آن دو كارشناس علمى و فنى (اقتصادى) بودن و امانت و پاكى است: «و قال الملك أئتونى به أستخلصه لنفسى فلما كلّمه قال انّك اليوم لدينا مكين أمين* قال اجعلنى على خزائن الارض انّى حفيظ عليم»(2) زمام دارى اقتصاد كشور در شرايط قحطى و خشكسالى از دشوارترين و پيچيده‏ترين كارهاست. حضرت يوسف(ع) در آن سال‏هاى قحطى وزير امور اقتصادى و دارايى كشور پهناور مصر بود و اين سمت را خود او به پادشاه مصر پيشنهاد داده بود. دو عنصر محورى لازم براى اين سمت، علم و امانت است. يعنى از جهت علمى كارشناس اقتصادى باشد و از نظر عملى خداترس، و آن حضرت در بالاترين سطح از اين دو صفت برخوردار بود. تعبير «مكين امين» در آيه نخستين و «حفيظ عليم» در آيه بعدى بيانگر اين دو عنصر محورى است. پس در كار اجرايى اگر چوپانى است، قدرت و امانت لازم است و اگر وزارت است، حفيظ و عليم بودن را مى‏طلبد.
گفتنى است: تحصيل اين عناصر محورى براى امر مديريت به گونه مطلق لازم است. يعنى واجب، نسبت به اينها مطلق است نه مشروط. اين امور از شرايط وجوب واجبند نه شرايط وجوب واجب. از اين رو، امور تحصيلى هستند، نه حصولى. تحصيل امانت و علم واجب است. تعهد و تخصص را بايد ايجاد كرد.
بنابراين مراد از علم در آيه شريفه «انى حفيظ عليم» به معناى مسئله دان بودن نيست. بلكه بر پايه تناسب حكم و موضوع فنّ اقتصاد را مى‏فهماند. يعنى من اقتصاد دانم پس اقتصاد كشور مصر را در اين شرايط بحرانى كه قحطى همه جا را فراگرفته است، به دست من بسپار.
اين آيات ضمن بيان عناصر محورى مديريت، الگوى عملى نيز ارائه مى‏دهد. آرى، هر كارگزارى كه واجد اين شرايط علمى و عملى باشد، در حوزه مسئوليت خود موفق و سرفراز خواهد بود، اما اگر فاقد يكى از دو وصف تخصص و تعهد باشد، مشكل‏آفرين است.
مدير جامعه بايد فردى صالح و به دور از هرگونه فساد باشد تا بتواند زير مجموعه خود را اصلاح كند. از اين رو، حضرت موسى(ع) وقتى كه برادرش هارون (ع) را به مدت چهل روز جانشين خود قرار مى‏دهد، او را به اصلاح سفارش مى‏كند؛ «و قال موسى لأخيه هارون اخلفنى فى قومى و أصلح ولاتتبع سبيل المفسدين»(3) در اين چهل روز كه جانشين منى بايد مصلح باشى يعنى صالح فى‏نفسه و مصلح فى الغير. چون اگر انسان خودش صالح نباشد، مصلح نخواهد بود. چگونگى اعمال مديريت‏
از آن جهت كه مديريت به معناى چگونگى اداره امور مردم و كشور است و مدير كسى است كه بر زير مجموعه خود احاطه كامل داشته باشد و دايره‏وار همه را سركشى كند. اعمال مديريت به خصوصيت اشخاص برمى‏گردد از اين رو ممكن است فردى همه احكام و رموز فن‏آورى را بداند ولى مدير نباشد مثل كسى كه قواعد ادبى، اوزان شعر، عروض و قافيه را مى‏داند اما قريحه شعر گفتن ندارد و شاعر نيست.
اما در عين حال، مدير بايد هم به مسايل تئورى آگاهى داشته باشد و هم ذوق و هنر مديريت را از اين رو مدير علاوه بر داشتن ذوق مديريت بايد شيوه‏هاى مناسبى را براى تحقق اهداف سازمانى به كارگيرد كه به برخى از آن شيوه‏ها اشاره مى‏شود. راى زنى در امور
مديريت صحيح و خوب در امورى كه به دليل عقلى تكيه دارد و در متون نقلى از آن سخنى به ميان نيامده است، با تضارب آرا به دست مى‏آيد. همان گونه كه تمسّك به عام قبل از فحص جايز نيست، اكتفاى به رأى خاص در امور عقلى نيز قبل از تضارب آرا مجاز نيست. پس فحص در آرا و انديشه ديگران جهت رسيدن به بهترين نوع مديريت لازم است. در امور عقلى هيچ‏گاه افراد خاصى (غير معصوم) ميزان شريعت نيستند كه فقط فكر آنها حجت باشد.(4) خداوند فرمود: كشور را به كمك عقل با مديريت صحيح اداره كنيد. راه عقل هم جستجو و گفتگو و تلاش و تكاپو است كه با مشورت و تضارب آراء محقق مى‏شود. چون همه عقل نزد همگان است، در انحصار فرد يا گروه خاصى نيست.
بنابراين درباره چگونگى اداره امور كشور، بررسى آراى همه صاحب نظران علمى و فنى كه در رسيدن به نتيجه جزمى نقش دارد، لازم و ضرورى است. چون عقل جمعى براى دست يابى به حجت شرعى در منطقه الفراغ بسيار راهگشاتر از عقل فردى است. كارشناسى در محدوده برهان عقلى‏
مديريت كه جزو علوم انسانى است، از مجموع ادله نقلى و براهين عقلى حاصل مى‏شود. ادله نقلى و قوانين كلى مانند: اصول ارزشى (بايد و نبايد)، احكام و حقوق، احاديث و سنت و سيره عملى معصومين(ع) در امر مديريت اگر با براهين عقلى كارشناسى شود، براى مديريت كشور كافى است.
گفتنى است: كارشناسى در محدوده برهان عقلى مانند دليل نقلى گاهى جزئى و گاهى كلى است. و هر دو حجت است. جزئى بودن دليل نقلى مثل نصب على(ع) مالك اشتر را به ولايت مصر كه يك امر شخصى بامعيارها و محدوده‏هاى شخصى است. كلى بودن دليل نقلى مانند: هر دستور كلى كه از سوى معصوم(ع) رسيده باشد.
برهان عقلى نيز كه انسان به وسيله آن به چيزى جزم پيدا مى‏كند، گاهى در مطالب و اصول كلى است. مانند: تدوين قانون اساسى يك كشور و گاهى ممكن است در مسايل جزئى باشد كه ره‏آورد علوم تجربى و حسّى است. نظير: فعاليت‏هاى بخش‏هاى خصوصى، وزارت‏خانه‏ها و مانند آن. چون عقل در مقابل علم يا حس نيست. عقلى كه حجت خداست و در درون انسان‏ها نهادينه شده، خصوص عقل مطرح شده در حكمت و كلام نيست، بلكه عقلى است كه انسان با او به چيزى جزم پيدا كند. از اين رو، آنچه كه انسان با حس و تجربه فراهم كند نيز زير مجموعه عقل به معنى عام است. مثلاً كسى كه در منطقه‏اى چندين سال كار كشاورزى كرده است، اگر بگويد اين منطقه خشكسال يا باران سال است، آبش كم و زياد است، سفره‏هاى آب زير زمينى‏اش دور يا نزديك است، سخن اين شخص مدير مدبر كه تجربه چندين ساله درباره منطقه خاص دارد، حجت خداست. چنين شخصى اگر بى‏راهه رود و از تجربه علمى و عملى خود در بهره‏ورى صحيح از زمين منطقه استفاده نكند، در قيامت مسئول خواهد بود. زيرا به آب و خاك منطقه خسارت وارد كرده و به مردم اين سرزمين ضرر و زيان رسانده است.
بنابراين نظر كارشناسانه كارگزارانى كه در رشته خاصى تجربه و تخصّص دارند، حجت بين آنها و خداست. پس اگر مسئوليت و مديريت بخشى از كشور را پذيرفتند ولى بر پايه تجربه علمى خود كار نكردند، نزد خداوند مسئول خواهند بود. اما اگر در راستاى مسئوليت و محور تخصص و تجربه خود انجام وظيفه كردند، اتفاقاً حادثه‏اى رخ داد يا پيش آمد پيش بينى نشده‏اى از حوادث طبيعى مانع از به ثمر رسيدن تلاش و كوشش آنها گرديد، مسئوليتى متوجّه آنان نخواهد بود و معذورند. مانند مجتهدى كه به رغم اجتهاد روش مندانه به حكم واقعى نرسيده باشد. پس فتواى كلّى و جزئى كه از عقل برهانى يا عقلى كه از تجارب گذشته بهره برده (علم حسى) بدست آمده مانند نقل جزئى و كلّى. كاشف از اراده الهى و حجت خداست و هرچه حجت خدا باشد، جزو دين خداست و اطاعت و عصيان در برابر آن پاداش و كيفر اخروى را در پى دارد. بهره‏ورى از عقل جمعى‏
آيت اللّه ميرزا محمد حسين غروى نائينى در مقدمه رساله «تنبيه الامّه و تنزيه الملة»(5) درباره لزوم بهره‏ورى ازعقل جمعى جهت اداره امور كشور مى‏فرمايد:
«…غايت آنچه به حسب قوه بشريه، جامع اين جهات و اقامه‏اش با اطراد و رسميت، به جاى آن قوه عاصمه عصمت و حتى با مغصوبيت مقام هم ممكن و مجازى از آن حقيقت و سايه و صورتى از آن معنا و قامت تواند بود، موقوف بر دو امر است: اول – مرتب داشتن دستورى كه به تحديد مذكور و تميز مصالح نوعيه لازم الاقامه از آنچه در آن حق مداخله و تعرّض نيست، كاملاً وافى و كيفيت اقامه آن وظايف و درجه استيلاء سلطان و آزادى ملت و تشخيص كليه حقوق طبقات اهل مملكت را موافق مقتضيات مذهب، به طور رسميت متضمّن و خروج از وظيفه نگاهبانى و امانتدارى به هر يك از طرفين افراط و تفريط چون خيانت به نوع است، مانند خيانت در ساير امانات رسماً موجب انعزال ابدى و ساير عقوبات مرتبه بر خيانت باشد. و چون دستور مذكور در ابواب سياسيه و نظامات نوعيه به منزله رسائل عمليه تقليد در ابواب عبادات و معاملات و نحوهماو اساس حفظ محدوديت مبتنى بر عدم تخطّى از آن است، لهذا نظامنامه و قانون اساسى‏اش خوانند و در صحت و مشروعيت آن بعد از اشتمال بر تمام جهات راجعه به تحديد مذكور و استقصاء جميع مصالح لازمه نوعيه، جز عدم مخالفت فصولش با قوانين شرعيه، شرط ديگرى معتبر نخواهد بود.
دوم – استوار داشتن اساس مراقبه و محاسبه و مسئوليت كامله. به گماشتن هيئت مسدّده و رادعه نظّاره از عقلاء و دانايان مملكت و خيرخواهان ملت كه به حقوق مشتركه بين الملل هم خبير و به وظايف و مقتضيات سياسيه عصر هم آگاه باشند براى محاسبه و مراقبه و نظارت در اقامه وظايف لازمه نوعيه و جلوگيرى از هرگونه تعدى و تفريط و مبعوثان ملت و قوه علميه مملكت عبارت از آنان و مجلس شوراى ملى مجمع رسمى ايشان است…».(6)
بنابراين اگر كارشناسان با عقل جمعى مصلحت مملكت را اين گونه تشخيص دادند و مصلحت انديشى آنها مخالف با شريعت نبود، اين به منزله رساله عمليه و حجت شرعى است. بر اين اساس زندگى روزانه با مديريت شرعى همراه است كه بخش نقلى‏اش را فقيه مى‏گويد و بخش عقلى‏اش را كارشناس. پس كار كارشناس حجت شرعى است، خصوصاً اگر كارشناسى آن محصول عقل جمعى باشد. از اين رو قانون اساسى مانند رساله عمليه است. در چنين فضايى مديريت (حاكم)، مديريت دينى و اسلامى است. چون شوراى نگهبان نظارت بر عدم مخالفت مجموعه قوانين با شرع مقدس را بر عهده دارد. حصول اين شرط براى اسلاميت نظام كافى است. استفاده از سنت حسنه‏
خداوند انسان را با فطرت ثابت و طبيعت متغير آفريد. همان گونه كه فطرت ثابت را با رهبرى وحى هدايت فرمود، طبيعت سركش متغير و سيّال را نيز به هدايت عقل و نقل رام كرد. از آنجا كه دين خدا تا روز قيامت پا برجاست و افراد بشر هم يكسان نيستند و جهان هم ثابت نيست، پس انسان بايد عقل و نقلى را كه خداوند به او ارزانى داشته است، هماهنگ كند و براى خود سنن خوب فراهم سازد.

سنت حسنه مورد تأييد عقل و نقل است. رسول گرامى اسلام (ص) در اين‏باره مى‏فرمايد: «من سنّ سنة حسنة فله أجرها و أجر من عمل بها من غير أن ينتقص من اجورهم شى‏ء».(7)
مفاد اين روايت در واقع دعوت به خلاقيت و اجتهاد است. مثلاً اگر كشت نهال در هفته‏اى كه به نام منابع طبيعى نام‏گزارى شده است، به صورت سنّت درآيد و همه ساله اجرا شود، از مصاديق سنت حسنه خواهد بود. چون غرس نهال عقلاً كار خوبى است و روايات فراوانى هم در اين زمينه رسيده است. و كسى هم نمى‏گويد: غرس نهال در روز چهارشنبه مستحب است تا شبهه قصد ورود و تشريع به وجود آيد. پس اگر اين كار همه ساله انجام‏پذيرد يعنى در هفته اول اسفند ماه به تعداد معيّنى با عزم ملى نهال غرس شود، به صورت سنت حسنه در خواهد آمد. مانند احداث حسينيه‏ها كه اكنون بالغ بر هزار سال است كه اين سنت حسنه رواج دارد، در حالى كه آيه و
روايتى درباره آن نرسيده است كه مثلاً احداث حسينيه مانند مسجد ثواب داشته باشد، بلكه از مصاديق حديث شريف ياد شده در مورد سنت حسنه است كه شيعيان براى برپايى يادمان سالار شهيدان و زنده نگه‏داشتن واقعه كربلاى امام حسين (ع) مكانى را به اين نام ساخته‏اند و به صورت سنت حسنه درآورده‏اند. وگرنه كسى نگفته است كه نماز در حسينيه مانند نماز در مسجد است، تا بدعت شود.
سنت حسنه به معناى خلاقيت، نوآورى و ابتكار است كه با هماهنگى عقل و نقل صورت مى‏گيرد. پس اگر عقل انجام كارى را امضاء كرد و به صورت كلى يا جزئى مورد تأييد نقل هم قرار گرفت، آنگاه به صورت سنت درآمد، سنت حسنه خواهد بود.
در مقابل سنت حسنه، سنت سيئه قرار دارد كه عقل و نقل مخالف آنند. مانند: چهارشنبه سورى، چون اتلاف جان و مال است. هر سنت سيئه‏اى به رهبرى وهم انجام مى‏گيرد. زيرا عقل كه كنار برود، وهم رهبرى مى‏كند.

بر اين اساس همه سنت‏هاى حسنه كه نوعى ابتكار و خلاقيت‏اند و به رهبرى عقلى كه به نصاب حجيت رسيده و تأييد كلى يا جزئى نقل، انجام مى‏گيرد، چنانچه به وسيله دولت دينى و نظام اسلامى به وجود آيند و ترويج شوند، نمونه هايى از مديريت دينى خواهند بود.
اساساً دولت دينى، دولتى است كه به دنبال برپا كردن سنت‏هاى حسنه است. اجتهاد عقلى هماهنگ با نقل در احداث سنت عادله و پرهيز از سنت جائره نقش مؤثرى دارد. انبياء (ع) الهى الگوى مديريت دينى‏
غالب داستان‏هاى پيامبران الهى(ع) در قرآن نشانگر مديريت دينى است. برخى از انبياء(ع) به صورت رسمى و بعضى نيمه رسمى تشكيل حكومت داده‏اند و مديريت جامعه را بر عهده گرفته‏اند.
هنگامى كه پيامبرى رهبرى كشور را بر عهده مى‏گيرد، انس و جن و حيوان زير نظر اوست. نظير حضرت سليمان(ع) كه جن و انس و طير هم تحت اشراف مديريت او قرار داشتند. داستان «عفريت من الجن» و «هدهد» در قرآن گواه بر اين مدعاست؛ «و ورث سليمان داود و قال يا أيّها الناس علمنا منطق الطير و اوتينا من كل شى‏ءٍ ان هذا لهوا الفضل المبين * و حشر لسليمان جنوده من الجنّ و الانس و الطير فهم يوزعون(8)*…و تفقّد الطير فقال مالى لاأرى الهدهد أم كان من الغائبين* لاعذبنّه عذاباً شديداً أو لأذبحنّه ليأتينّى بسلطان مبين*(9)…قال يا أيها الملؤا ايّكم يأتينى بعرشها قبل أن يأتونى مسلمين * قال عفريت من الجن أنا أتيك به قبل أن تقوم من مقامك و انّى عليه لقوى امين*…قال هذا من فضل ربّى ليبلونى أأشكر أم أكفر و من شكر فانما يشكر لنفسه و من كفر فانّ ربى غنىّ كريم*
پس آن كه جن و حيوان رام اوست، انسان را نيز به خوبى اداره مى‏كند. بنابراين دينى كه رهبران آن چنين قدرت و نفوذى دارند، به يقين از اداره امور جامعه عاجز نيست. على(ع) الگوى مديريت دينى‏
اگر مديران جامعه اسلامى در زندگى شخصى خود از سنت و سيره علوى(ع) پيروى كنند، نسل جوان هرگز از چنين مديريت و مديران صالحى فاصله نمى‏گيرد. بيش از هشتاد درصد مشكل اخلاقى و اجتماعى مردم مسلمان به اشرافى‏گرى و زندگى تجمّلاتى مديران و صاحب منصبان باز مى‏گردد. آنان چون در عمل نتوانسته‏اند آن حضرت را به مردم نشان دهند، سبب دورى مردم از دين و مظاهر دينى شده‏اند.
اما اگر در زندگى شخصى، كمى خود را به آن حضرت نزديك مى‏كردند و مردم ساده‏زيستى و صداقت شان را مى‏ديدند، گرايش غالب مردم نسبت به آن‏ها روز افزون مى‏شد. جز اندكى كه در برابر على (ع) نيز مى‏ايستند و حساب آنها جداست.
ذكر نمونه‏هايى از دوران مديريت آن حضرت الگوى خوبى براى مديران جامعه اسلامى است:
1- على(ع) آنگاه كه مديريت جامعه اسلامى را در كوفه بر عهده گرفت، روزى به مردم كوفه اعلام فرمود: اى اهل كوفه! هنگامى كه از نزد شما مى‏روم، اگر غير از رحل و راحله و غلامم – كه از اموال آن حضرت قبل از بيعت بود – چيز ديگرى داشته باشم، خائن هستم؛ «يا اهل الكوفه اذا أنا خرجت من عندكم بغير رحلى و راحلتى و غلامى فانأ خائن».(10) گفتنى است: مفاد اين خطبه در قانون اساسى جمهورى اسلامى ايران به صورت اصل زير آمده است: «دارايى رهبر يا اعضاى شوراى رهبرى، رئيس جمهور، نخست وزير و همسر و فرزندان آنان قبل و بعد از خدمت توسط ديوان عالى كشور رسيدگى مى‏شود كه بر خلاف حق، افزايش نيافته باشد».(11)
2- مؤلّف بزرگوار كتاب شريف الغارات(12) با سند خاص از يكى از مشايخ‏اش (درباره ساده زيستى على(ع)) چنين نقل مى‏كند: در سنين كودكى و در زمان خلافت على(ع)، روزى به همراه پدرم جهت حضور در نماز جمعه آن حضرت وارد مسجد كوفه شدم. على(ع) بر فراز منبر خطبه مى‏خواند، هوا گرم و جمعيت زياد بود. پدرم مرا برگردن خود نشاند. على (ع) را مشاهده كردم كه هنگام خطبه خواندن آستين‏هايش را تكان مى‏داد. گمان كردم به سبب گرماى هوا و براى خنك شدن است و چون از پدرم سؤال كردم، او گفت: على(ع) فقط يك پيراهن دارد، آن را شسته و برتن كرده است. شايد فرصت خشك كردن نداشته است؛ «عن أبى عثمان الرورى عن أبى اسحاق السبيعى قال: كنت على عنق أبى يوم الجمعة و اميرالمؤمنين على بن ابى طالب – عليه السلام – يخطب و هو يتروّح بكمّه فقلت: يا أبه اميرالمؤمنين يجد الحرّ؟ فقال لى: لايجد حرّاً ولابرداً، و لكنّه، غسل قميصه و هو رطب و لاله غيره فهو يتروّح به»(13)
3- روزى در زمان حكومتش پيرمردى را ديد كه تكدّى مى‏كرد. چون از حال او جويا شد و فهميد كه پيرمردى نابينا و مسيحى است، دستور داد كه از بيت‏المال او را تأمين كنيد تا مجبور به تكدّى نشود؛ «مر شيخ مكفوف كبير يسأل، فقال اميرالمؤمنين(ع) ماهذا فقالوا يا اميرالمؤمنين نصرانى قال فقال: استعملتموه حتى اذا اكبر و عجز منعتموه! أنفقوا عليه من بيت المال»(14).
4- داستان زن يهودى كه در زمان حكومت على(ع) خلخال از پايش ربودند و امام(ع) آن خطبه مهم را ايراد فرمود كه اگر كسى از شنيدن اين ماجرا دق كند و بميرد، جاى هيچ‏گونه ملامتى نيست،(15) نمونه ديگرى از مديريت دينى است. (يعنى حكومت دينى بايد از چنان صولت و صلابتى برخوردار باشد كه همه شهروندان‏اش احساس امنيت كنند و كسى جرأت تعرّض به ديگرى را نداشته باشد.) عهدنامه مالك اشتر منشور مديريت دينى‏
5 – عهدنامه مالك اشتر مهمترين منشور مديريت دينى است. امام على(ع) در اين نامه اهم وظايف مديران جامعه و چگونگى اداره كشور را بيان فرموده است. چگونگى رابطه مديران با توده مردم، ترسيم وظايف طبقات مختلف مردم، وظيفه قضات، نظاميان، مديران مالى، دولت مردان و مردم را، هم بيان فرمود، هم بر اساس آن عمل كرده است. از اين رو مى‏توان آن را منشور مديريت دينى ناميد و از اهم دلايل اثبات مديريت دينى برشمرد. شرح اين نامه نگارش چندين جلد كتاب در موضوع مديريت را دربر مى‏گيرد.(16) پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. سوره قصص، آيه 26. 2. سوره يوسف، آيه 54 – 55. 3. سوره اعراف، آيه 142. 4. هر علم حق و صدق و صالحى كه براى جامعه بشرى نافع باشد، قداست دارد. چون نورى است كه از سوى خداوند نازل شده است. هرچند در دل كافر و منافق يافت شود. علم مقدس است گرچه عالم آلوده باشد. پس اگر علم يا فنّى در مديريت صحيح جامعه مؤثر باشد، فراگيرى آن لازم است. 5. اين رساله علمى يك مقدمه و پنج فصل دارد و مطالعه آن براى آگاهى از اوضاع زمان مشروطيت لازم است. حريت و مساوات – در زمانى كه استبداد دينى بر سر زبان‏ها بود – دو عنصر محورى است كه در كلمات ايشان موج مى‏زند. 6. تنبيه الأمة و تنزيه الملّة، ص 30 – 31. 7. بحار، ج 97، ص 23، ح‏15. 8. سوره نمل، آيه 16،17،20،21 و آيه 38،39،40. 9. الغارات، ص 44. 10. قانون اساسى، اصل 142. 11. الغارات نام كتابى است كه مؤلف آن غارت‏هاى حكومت اموى در زمان خلافت على(ع) را در اين كتاب برشمرده و نامه‏هاى اعتراض‏آميز آن حضرت را گردآورده است. اين كتاب صدسال قبل از نهج البلاغه سيد رضى نوشته شده است و از منابع قوى و امتيازش بر نهج البلاغه مسند بودن آن است. 12. الغارات، ص 62. 13. وسائل الشيعه، ج 15، ص‏66. 14. «…ولقد بلغنى أن الرجل منهم كان يدخل على امرأة المسلمه و الاخرى المعاهدة فينتزع حجلها و قلبها و قلائدها و رعثها، ما تمتنع منه الا بالاسترجاع و الاسترحام ثم انصرفوا وافرين مانال رجلا منهم كلم، ولا اريق لهم دم، فلو أن امرأ مسلماً مات من بعد هذا أسفا ماكان به ملوما بل كان به عندى جديراً…» نهج البلاغه، خ 27. 15. شرح فرازهايى از اين نامه در كتاب اخلاق كارگزاران در حكومت اسلامى آمده است.

/

اهرم‏هاى نظارتى بر كارگزاران در حكومت علوى‏

هدف على(ع) از پذيرش قدرت و حكومت اين بود كه جامعه‏ى انسانى را به سوى تكامل مادى و معنوى و در نهايت به طرف خداوند سوق دهد و عدالت اجتماعى را برقرار سازد. براى همگان زندگى سالم و همزيستى مسالمت‏آميزى براساس تساوى حقوق افراد، پديد آورد. به عبارت ديگر مى‏خواست احياگر حكومت و سياستى باشد كه پيامبر 25 سال پيش آن‏را بنا نهاده بود و بعد از پيامبر چهره‏ى حكومت و جامعه‏ى پيامبرى كاملاً دگرگون شده و فرسنگ‏ها از اهدافش فاصله گرفته بود.(1)
اهداف پيامبر اسلام جز پياده كردن و استوارى بخشيدن پايه‏هاى اخلاق نبود همچنان‏كه خود آن حضرت همواره بانگ برمى‏داشت كه براى كامل كردن ارزش‏هاى اخلاقى مردم برانگيخته شده‏ام(2) و در اين‏راه آن‏چنان تلاش كرد كه در قرآن نيز به داشتن اخلاق نيكو به سترگى ستوده شده بود.(3)
امام على(ع) نيز به تبعيت از هدف عالى پيامبر، پياده كردن مكارم اخلاق در جامعه را سرلوحه‏ى تمام امور خود قرار داد. اساساً هدف عالى حكومت علوى و همين‏طور روش‏هاى دست‏يابى به آن، ماهيتى اخلاقى داشتند. از اين‏رو، كسب فضايل اخلاقى براى كارگزاران حكومتش كه بر جان و مال و آبرو و غنايم و احكام و امامت مسلمانان ولايت داشتند، امرى ضرورى بود. بدين جهت، امام در تمام سخنانى كه مربوط به كارگزاران مى‏باشد به آن‏ها رعايت اصول اخلاقى را توصيه و سفارش نموده‏اند. البته همّ و غمّ امام در مورد اصول اخلاقى حاكم بر جامعه تنها به يكسرى توصيه‏ى به كارگزاران ختم نمى‏گردد بلكه امام با برنامه‏اى دقيق و گسترده اين موضوع را پى‏گير بودند؛ و نظارت مستمر و پى‏گير و حساب شده در تمام شؤونات كارگزاران داشته در سخنان خود به نظارت فراگير واليان و حاكمان بر امور كارگزاران تأكيد داشتند. از عملكرد خود امام و همين‏طور سفارشى كه به واليان خود مى‏نمودند نظارت امام در چند محور قابل بررسى است: الف) انتخاب كارگزاران نمونه و شايسته؛ ب) رسيدگى مادى و معنوى به كارگزاران؛ ج) تقويت نظارت درونى كارگزاران؛ د) نظارت بيرونى بر كارگزاران از طريق مستقيم توسط حاكمان يا از طريق نيروهاى اطلاعاتى؛ ه) حسابرسى و كيفر كارگزاران خطاكار. الف) شايسته سالارى پايدار
امام على در سيره‏ى حكومتى خويش، افراد شايسته و صالح را براى فرماندارى و حكومت بر ولايات و مسؤوليت‏هاى ديگر بر مى‏گزيد، و هرگز اجازه نمى‏داد واليان و كارگزاران ناشايست بر مردم حكومت كنند.
آن حضرت در سراسر حكومت‏دارى و ولايت‏مدارى خويش به بيان ويژگى‏ها و اخلاق مديران و كارگزاران پرداخته است. در نامه‏هاى امام به دستوراتى بر مى‏خوريم كه براى انتخاب كليه‏ى كارگزاران بايد مدنظر قرار گيرد. البته آموزه‏ها و دستورهايى نيز شامل كارگزاران خاص در پست‏هاى ويژه‏اى مى‏باشد كه مورد توجه آن حضرت بوده است.
يكى از اساسى‏ترين و مهم‏ترين مسائل جامعه و حكومت اسلامى، اجراى عدالت، عدم تبعيض و باندبازى و پيروى از تمايلات شخصى است. رعايت عدالت اسلامى ايجاب مى‏كند كه در تقسيم پست و منصب به فضايل و اصالت‏هاى انسانى و امتيازات اسلامى توجه شود و هر كس به حسب لياقت و كاردانى و تقوايش به مقام مناسب دست يابد. از اين‏رو، از ديدگاه على(ع) يك زمامدار لايق كسى است كه در تقسيم مسؤوليت‏ها و پست‏ها ميان افراد جز اجراى عدالت و دادن حق به حق‏دار، به چيزى ديگر فكر نكند و جز با دقت و تأمل در خصوصيات افراد و امتحان و آزمايش آن‏ها كسى را به كارگزارى دولت نگمارد.(4) به همين دليل، آن حضرت از مالك و تمام زمامداران اسلامى مى‏خواهد كه در تعيين كارگزاران و صاحب منصبان دولت تنها ملاك‏هاى اسلامى را در نظر داشته و هرگز بر پايه تمايلات شخصى و يا ترس و يا تأثيرپذيرى از ديگران كسى را به كارى نگمارد(5)، يا احساسات و عواطف و يا روابط خصوصى و باندبازى را در اين امور دخالت ندهد. كه نوعى ستمگرى و خيانت است.(6)
ملاك‏هايى كه على(ع) براى تشخيص و تعيين يك كارگزار دولت بر مى‏شمارد به طور فشرده عبارت است از: 1. باتجربه و كارآزموده باشد و در جريان مشكلات و مسائل آب ديده شده باشد(7)؛ 2. نجابت و پاكدامنى داشته و اهل شرم و عفت و صيانت نفس باشد(8)؛ 3. از خانواده‏هاى اصيل و با شرافت بوده و اهل تقوا باشد(9)؛ 4. داراى حسن سابقه در مسلمانى باشد و با عشق و علاقه به اسلام روى آورده باشد نه به خاطر ترس و يا بهره‏گيرى از قدرت اسلام و دست يافتن به مقام و ثروت(10)؛ 5. صاحب شخصيت و دائماً در حال صيانت نفس باشد(11)؛ 6. به مطامع مادى نظر نداشته باشند(12)؛ 7. داراى خصيصه‏ى مديريتى و دورانديشى در كارها و اهل تدبر و تعمق و تفحص باشد(13). ب) رسيدگى به امور كارگزاران‏
يكى از حقوق تكليف‏زا در حكومت عدل اسلامى حق كارمند بر دولت است. حكومت اسلامى بايد به طور مستمر بر حال و وضع زندگى كارمندان رسيدگى كند و در رفع مشكلات مادى و معنوى اين گروه تلاش نمايد تا آنها بتوانند وظيفه‏ى خود را به شايستگى انجام دهند. كوتاهى در انجام اين وظيفه دستيابى به اهداف حكومت را دچار اختلاف خواهد نمود. به عنوان مثال يكى از مواردى كه موجب پيدايش فساد در نظام ادارى مى‏گردد، مشكلات فراوان اقتصادى كارگزاران مى‏باشد كه بر آن‏ها هجوم برده و آن‏ها را از پاى درآورده و خواه و ناخواه آن‏ها را به انحراف مى‏كشاند. مفاسدى مانند كم‏كارى، رشوه‏خوارى، بدرفتارى با مراجعان، تدليس، تزوير و خيانت از مظاهر بروز چنين مشكلاتى است.
امام به اين حقيقت تلخ كاملاً توجه داشت. از اين‏رو، بعد از اين‏كه به واليان و حاكمان حكومت سفارش مى‏نمود تا كارگزارانى شايسته براى تصدى امور برگزينند رسيدگى به امور كارمندان را نيز به آنان تأكيد مى‏نمود. به مواردى از تأكيدات امام در اين‏باره اشاره مى‏نمائيم. امام به مالك در مورد رسيدگى به مسائل كارگزاران چنين مى‏فرمايد: «سپس روزى فراوان بر آنان ارزانى دار كه با گرفتن حقوق كافى در اصلاح خود بيشتر مى‏كوشند و با بى‏نيازى دست به اموال بيت‏المال نمى‏زنند و اتمام حجتى است بر آنان اگر فرمانت را نپذيرند و يا در امانت تو خيانت كنند.»(14)
با توجه به اهميت شغل داورى و قضاوت در جامعه، حاكم و زمامدار موظف است تا نهايت سعى و جديت خود را بكار گيرد و افرادى با شرايط ذكر شده يافته و در منصب قضاوت و داورى بنشاند.
اما اين تنها مسؤوليت زمامدار در مقابل شغل قضا و دادرسى نمى‏باشد، بلكه مسؤوليت خطير حاكم بعد از انتخابِ قضات، مطرح مى‏شود و توجه به دو مسأله مهم براى حفظ و نگهدارى آن‏ها در مسند قضاوت امرى ضرورى است:
اول اين‏كه تأمين قاضى از نظر مسائل مادى كه در تنگنا قرار نگيرد(15)؛ زيرا «محتمل است يا از كار خود كناره‏گيرى كند يا دلسرد شود و به خوبى انجام وظيفه نكند و يا در خطر لغزش قرار گيرد و با تطميع و افتادن به منجلاب رشوه‏خوارى، ناحق را حق و حق را ناحق كند.»(16)
دوم اين‏كه قاضى بايد از ارج و قرب و مقامى والا و ارزنده نزد حاكم برخوردار باشد «تا اولاً كسى قادر به اعمال نفوذ و تحميل خواسته‏هاى خود به او نباشد، ثانياً هيچ كس در او طمع نبندد، ثالثاً كسى جز رهبر و زمامدار قادر به عزل وى نباشد و هيچ كس در صدد ايذاء و آزارش برنيايد. رابعاً احدى به خود جرأت سخن‏چينى و دسيسه‏گرى عليه او را ندهد و همه بدانند كه قاضى صالح و عادل، از سعايت ديگران در نزد رهبر زمامدار در امان است.»(17)
همان‏طور كه وظايف و شرايط و ويژگى‏هايى براى سپاه اسلام و بويژه فرماندهان تعيين شده است وظايفى هم براى والى و رهبر جامعه‏ى اسلامى نسبت به ارتش و فرماندهان مشخص گرديده است، كه اهم آن عبارتند از: 1. وظيفه‏ى رهبر در مورد فرماندهان رسيدگى به تمام امور آنها مى‏باشد خواه بزرگ و مهم و يا كوچك و ظاهراً ناچيز باشد؛ زيرا چه بسا الطاف كوچك و ناچيز در جلب محبت و جذب قلوب آنان بسيار مؤثر باشد؛ 2. توجه دائمى نسبت به فرماندهان بدين معنى كه رهبر همواره از حال فرماندهان و مسائل زندگى آنان آگاه باشد و به آن‏ها محبت و لطف داشته باشد و اين مسأله را ناچيز و بى‏اهميت نداند؛ زيرا فرماندهان به واسطه‏ى لطف‏هاى بزرگ و كوچكى كه از والى و حاكم خود مى‏بينند با او كمال همكارى و خيرخواهى را خواهند داشت؛ 3. ستايش از فرماندهان و يادآورى كارهاى ارزشمند آنان ايجاد انگيزه در شجاعان نموده و افراد بزدل را نيز به فعاليت و تلاش وادار مى‏نمايد.(18) ج) بازرسى و نظارت بر كارگزاران‏
از آن‏جا كه فلسفه‏ى وجودى سازمان‏هاى دولتى و مؤسسات عمومى تأمين مصالح عامه است و اين نهادها با امكانات و بودجه مردم و براى خدمت به آنان پديد آمده‏اند و همواره بايد در اين مسير نيز حركت كنند بنابراين بايد احراز شود كه تا چه حد به تعهد خويش پايبندند.
با توجه به گسترش دايره‏ى حكومت اميرمؤمنان(ع) و عدم امكان نظارت مستقيم خود حضرت، در كنار همه‏ى مكانيزم‏هاى نظارتى و توجهات حكومتى به كارگزاران، داشتن دستگاه نظارتى خاص جزو ضروريات حكومت است. حضرت هم خود از چنين دستگاهى بهره مى‏گرفت(19) و هم آن را به واليان حكومتى سفارش مى‏كرد. البته ايشان معيارها و چهارچوب‏هايى براى ناظران و بازرسان ترسيم كردند. حضرت تأكيد داشتند كه عهده‏داران اين سمت بايد انسان‏هايى متقى، مؤمن، امانتدار و صادق باشند. وظيفه‏ى آنان اين است كه از طرز عمل مأموران آگاه باشند و شيوه‏ى برخورد آنان را با مردم زير نظر داشته باشند و از ميزان صحت و سقم گزارش‏هاى كارگزاران نيز مطلع باشند. و اين بازرسانِ ويژه، چشم حكومت محسوب مى‏شوند و اگر حاكم بازرس مورد اطمينان نداشته باشد نمى‏تواند حكومت را اداره كرده و مانند شخص نابينا نمى‏تواند راه درست را بيابد. حضرت مى‏فرمايد: «سپس رفتار كارگزاران را بررسى كن، و جاسوسانى راستگو، وفاپيشه بر آنان بگمار كه مراقبت و بازرسى پنهانى تو از كار آنان سبب امانتدارى و مهربانى با رعيت خواهد بود.»(20)
مهم‏ترين مواردى كه امام(ع) از نيروهاى اطلاعاتى خود براى نظارت بر مسؤولان بهره مى‏گرفتند عبارت است از:
1. نظارت بر مكاتبات: امام على(ع) نامه‏هاى كارگزاران را زير نظر داشتند؛ چه نامه‏هايى كه خود آنان براى ديگران مى‏نوشتند و يا نامه‏هايى كه به آنان نوشته مى‏شد مراقبت مى‏نمودند. حضرت در نامه‏اى به زيادبن ابيه نوشته است: «اطلاع يافتم كه معاويه براى تو نامه‏اى نوشته تا عقل تو را بلغزاند و اراده‏ى تو را سست كند.»(21)
امام در اين نامه به كارگزار خود نشان مى‏دهد نامه‏هايى كه ميان كارگزاران وى رد و بدل مى‏شود از چشم او به دور نيست و قلمرو نظارت و دقت او آنها را نيز فراگير است.
2. نظارت بر گفتارها: امام در نامه‏اى به ابوموسى اشعرى كه عامل آن حضرت در كوفه بود و مردم را پس از آن كه امام(ع) آنان را به جنگ جمل فراخواند وى آنانرا به نشستن در خانه ترغيب كرد ضمن توبيخ وى به او اعلان مى‏كند كه گفته‏هاى او مورد دقت و ارزيابى قرار مى‏گيرد: «از بنده‏ى خدا على اميرمؤمنان به عبداللَّه بن قيس (ابوموسى اشعرى) پس از ستايش پروردگار و درود: سخنى از تو به من رسيده كه هم به سود و هم به زيان تو است. چون فرستاده‏ى من پيش تو آيد دامن همّت به كمر زن، و كمرت را براى جنگ محكم ببند و از سوراخ خويش بيرون آى»(22)
3.نظارت بر مهمانى‏ها: امام على(ع) در امر نظارت بر حركات و رفتاركارگزاران حتى مسائل معمولى و پيش افتاده را ناديده نمى‏گرفت و از آنان بازخواست مى‏كرد. از اين‏رو در نامه به عثمان بن حنيف وى را به جهت شركت در مهمانى بعضى از اشراف بصره مورد توبيخ و سرزنش قرار داده و فرموده است: «گمان نمى‏كردم مهمانى شخصى را بپذيرى كه نيازمندانش با ستم محروم شده و ثروتمندان آن‏ها بر سر سفره دعوت شده‏اند انديشه كن در كجايى و بر سر كدام سفره مى‏خورى. پس آن غذايى كه حلال و حرام بودنش را نمى‏دانى دور بيفكن و آن‏چه را به پاكيزگى و حلال بودنش يقين دارى مصرف كن.»(23)
اين نامه نشانگر اين است كه امام افزون بر نظارت و حسابرسى بر امور بيت‏المال نسبت به رفتار و حركات جزئى و شخصى كارگزاران نيز حساسيّت داشته و آنان را تحت نظر داشته است.
4. نظارت بر رفتارها: امام رفتار كارگزاران را نسبت به مخالفان زير نظر داشت و آنان را از بدرفتارى نسبت به آنان بر حذر مى‏داشت. آن حضرت خطاب به ابن عباس فرماندار بصره نوشت: «بد رفتارى تو را با قبيله‏ى بنى تميم و خشونت با آنان را به من گزارش داده‏اند. همانا قبيله‏ى بنى تميم مردانى نيرومندند كه هر گاه دلاورى از آنان غروب كند، سلحشور ديگرى به جاى آن مى‏درخشد.»(24)
در هر صورت امام على(ع) برخورد كارگزاران را نسبت به دشمنان زير نظر داشته و مواظب افراط كارى‏ها و دلسوزى‏هاى نابه‏جا و غير منطقى بوده و در برابر آنان عكس العمل شايسته نشان مى‏داده است.
5. نظارت بر عكس‏العمل افراد پس از عزل: امام ناراحتى‏ها و گرفتارى‏هاى كارگزاران را نيز تحت مراقبت قرار مى‏داد. پس از اين كه محمد بن ابى‏بكر از استاندارى مصر بركنار گشت به امام خبر رسيد كه وى محزون و اندوهگين شده است. امام طى نامه‏اى به او چنين نوشت: «به من خبر رسيد كه از فرستادن اشتر به سوى محل فرماندارى‏ات ناراحت شده‏اى. اين كار را به دليل كند شدن و سهل‏انگارى‏ات يا انتظار كوشش بيشترى از تو انجام نداده‏ام، اگر تو را از فرماندارى مصر عزل كردم، فرماندار جاى ديگرى قرار دادم كه اداره آنجا بر تو آسان‏تر و حكومت تو در آن سامان خوش‏تر است.»(25) د) بازرسى و نظارت درونى‏
يكى از مطلوب‏ترين و مؤثرترين شيوه‏ى نظارت بر حسن اعمال كارگزاران نظارتى است كه خود آنان از درون بر عملكرد خويش داشته باشند. اين نظارت از طريق اعتقادات دينى و اخلاق فردى صورت مى‏گيرد كه امام براى تقويت هر دو مورد برنامه‏ريزى نموده و تلاش كافى مبذول داشته‏اند. به طورى كه همراه با سفارشات اخلاق به كارگزاران مسائل اعتقادى را نيز همواره يادآورى مى‏فرمودند. به طور كلى مى‏توان گفت دولت علوى در تمام زمينه‏ها «مقيّد به دين» است. به اقتضاى اين خصيصه است كه حكمران بالضروره بايد داناترين مردم در حكم خداوند باشد(26) و نيز بايد به اجراى قانون خدا متعهد باشد: «ليس على الإمام الّا ما حُمِّلَ من أمر ربّه(27) فاعلم أنّ أفضل عباد اللَّه امام عادل هدى و هدى فأقام سنةً معلومة و أمات بدعة مجهولة»(28) ه) كيفر سريع و قاطع كارگزاران متخلف
همچنان كه گفتيم امام براى اطلاع از عملكرد كارگزارانش همواره بر چگونگى كاركرد آنان نظارت داشت. از مديران و مسؤولان حكومتى نيز چنين نظارتى را انتظار داشت و به آن‏ها رهنمود مى‏داد كه اگر يكى از عمّال حكومتى و حتى كسى از ياران و همكاران نزديك زمامدار دست به فساد و نادرستى و خيانتى زد و گزارش‏هاى بازرسان مخفى هم حاكى از تأييد اين موضوع بود، همين گزارش‏ها براى اثبات خيانت آن شخص كافى است و بايد بدون درنگ مورد رسيدگى قرار گيرد.
نكته‏اى كه بايد در مورد اطمينان به گزارش بازرسان يادآورى شود اين است كه همان‏طور كه گفتيم على(ع) ضمن سفارش به دقت در انتخاب بازرسان و سلامت روحى و اخلاقى آنان باز هم زمامدار را دعوت مى‏كند كه هر كارى را از مجارى مختلف دنبال كند تا هر گاه يك گزارش از چند مجرا مورد تأييد و اتفاق نظر قرار گرفت براى زمامدار شكى در صحت و پذيرش آن وجود نداشته باشد.(29)
امام به مالك مى‏فرمايد: «از همكاران نزديكت سخت مراقبت كن و اگر يكى از آنان دست به خيانت زد و گزارش جاسوسان تو هم آن خيانت را تأييد كرد به همين مقدار قناعت كرده او را با تازيانه كيفر كن و آن‏چه از اموالى كه در اختيار دارد از او باز پس گير.»(30)
اين نامه و نامه‏هاى ديگرى كه در اين خصوص در نهج البلاغه و در كتب ديگر وجود دارند همه حكايت از آن دارند كه حضرت اگر خطا و لغزش از كارگزاران مشاهده مى‏كرد خيانت‏كاران را متناسب با آن مجازات مى‏كرد. برخى را فقط با نوشتن نامه‏ى سرزنش‏آميز تنبيه مى‏نمود مانند عثمان بن حنيف فرماندار خويش در بصره كه مرتكب اشتباه شد و به مهمانى ثروتمندان رفته بر سر سفره رنگارنگ نشسته و رعاياى فقير و گرسنه را از ياد برده بود.(31)
و آن‏گاه كه شنيد منذر بن جارود عبدى خيانت كرده است او را سخت توبيخ و از كار بر كنار كرد.(32)
همچنين وقتى سوده‏ى همدانى نزد حضرت آمد و از عامل و كارگزار وى شكايت كرد و گزارشى از رفتار وى را به امام داد، حضرت نامه‏اى را نوشت و به سوده‏ى همدانى داد كه در آن، كارگزار خويش را سرزنش و از كار بركنار كرده بود. اين نشان مى‏دهد كه فقط مأموران مخفى نبودند كه رفتار كارگزاران را زير نظر داشتند و به على(ع) گزارش مى‏دادند بلكه افراد عادى نيز بر اثر اعتماد و اطمينان به عدالت على(ع) به اين كار دست مى‏زدند و اگر حضرت به درستى گزارش آنان اطمينان مى‏يافت، بى‏معطلى و تأخير، كارگزارانش را از كار بر كنار مى‏كرد.(33)
امام نامه‏هاى تند و شديدالحنى هم براى اشعث بن قيس(34) (والى آذربايجان كه در زمان عثمان منصوب شده بود) و زيادبن ابيه(35) (جانشين و قائم‏مقام عبداللَّه بن عباس) و شريح بن حارث(36) (قاضى شهر كوفه) و قدامة بن عجلان(37) (عامل حضرت در كُشكر) و مصقلة بن هبيره‏ى شيبانى(38) (والى اردشير خره) عبداللَّه‏بن عباس كه از نزديكان و خويشاوندان حضرت بود(39) مرقوم فرموده‏اند.
نامه‏ى عتاب‏آميز حضرت به يكى از نزديكانشان كه ظاهراً عبداللَّه بن عباس پسر عموى ايشان مى‏باشد در خور توجه بيشتر مى‏باشد. برخورد امام با وى نشان مى‏دهد كه نظارت و مراقبت امام على همان‏گونه كه نسبت به كارگزاران غير خويشاوند به دقت اعمال مى‏شود و بر كارگزاران خويشاوند نيز اعمال مى‏شود و در نشان دادن عكس‏العمل و مجازات هيچ گونه تفاوتى نبوده است.
شيوه‏ى امام على(ع) در مورد فرد خاطى علاوه بر به كيفر رساندن آنان افشاگرى و رسوايى آنان نيز بوده است چنان‏چه در ادامه‏ى نامه‏ى مذكور امام به مالك مى‏خوانيم: «وَأخذتَهُ بِما أصاب مِن عَمَلِهِ، ثُمَّ نَصَبْتَهُ بمقام المَذَلَّةِ، وَوَسَمْتَهُ بِالخِيانِة، و قَلَّدتَهُ عارَ التهمة»(40) به مقدار خيانتى كه انجام داده است او را كيفر نما! سپس وى را در مقام خوارى و مذلّت بنشان و داغ خيانت بر جبينش بند و طوق رسوايى بر گردنش بيفكن.
اين روش امام كه داغ خيانت بر پيشانى فرد خطاكار زده شود و قلاده‏ى ننگ و بدنامى بر گردنش آويخته شود و در ميان مردم انگشت‏نما گردد «به خاطر اين است كه هم سرنوشت او باعث عبرت ديگران شود و هم ديگر فرصت و امكانى براى خيانت و فساد در ميان مردم پيدا نكند.»(41) تهيه كننده: مركز فرهنگ و معارف قرآن‏ پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1) ر.ك: خطبه‏ى 131 و شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 29، ص 299.
2) بعثتُ لاتمم مكارم الاخلاق» ر.ك: مجلسى، محمدباقر، بحارالانوار، ج 71، ص 373.
3) وَ إِنَّكَ لَعَلَى‏ خُلُقٍ عَظِيمٍ؛ (قلم/ 4) و در حقيقت تو بر نيكو خلقى عظيم آراسته‏اى»
4) ثمّ انظر فى امور عمّالك فاستعملهم اختباراً» نهج البلاغه، نامه‏ى 53، ص 566.
5) همان.
6) همان.
7) همان، ص 578.
8) همان.
9) همان.
10) همان.
11) همان.
12) همان.
13) همان.
14) نهج البلاغه، نامه‏ى 53، ص 578.
15) وافسح له فى البذل ما يزيل علته و تقلّ معه حاجته الى النّاس» همان.
16) آئين كشوردارى از ديدگاه امام على(ع)، چاپ و نشر دفتر نشر فرهنگ اسلامى، چاپ 1366، تنظيم كريمى، ص 152.
17) همان.
18) همان.
19) براى مثال: «امام در نامه‏اى به مالك بن كعب،فرماندار عين التمر مأموريت مى‏دهد كه به شهرهاى عراق سفر و بر امور كارگزاران نظارت كند و گزارش بازرسى خود را به حضرت اعلام نمايد. (محمودى، محمدباقر، نهج السعادة فى مستدرك نهج البلاغه، ج 4، نامه‏ى 63، ص 141.
20) نهج البلاغه، نامه‏ى 53، ص 578.
21) نهج البلاغه، نامه‏ى 44.
22) همان، نامه‏ى 63.
23) همان، نامه‏ى 45.
24) همان، نامه‏ى 18.
25) همان، نامه‏ى 34.
26) همان، خطبه‏ى 173: «إنّ أحقّ الناس بهذا الأمر أقواهم عليه و أعلمهم بأمر اللَّه فيه»
27) همان، خطبه‏ى 103.
28) همان، خطبه‏ى 164.
29) و تحفظ من الاعوان، فإنْ أحدٌ منهم بسط يده الى خيانة اجتمعت بها عليه عندك اخبار عيونك، اكتفيت بذلك شاهد فَبَسطت عليه العقوبة فى بدنه…» نهج البلاغه، نامه‏ى 53، ص 578.
30) نهج البلاغه، نامه‏ى 53، ص 578.
31) همان، نامه‏ى 45.
32) همان، نامه‏ى 71.
33) ابى عبد ربه، العقد الفريد، ج 1، ص 336.
34) نهج البلاغه، نامه‏ى 5.
35) همان، نامه‏ى 20، حكمت 476.
36) همان، نامه‏ى 3.
37) بلاذرى، احمد بن يحيى، انساب الاشراف، ج 2، ص 388.
38) نهج البلاغه، خطبه‏ى 44.
39) نهج البلاغه، نامه‏ى 40، حسن‏زاده آملى در اين باره نوشته است: «آن‏چه مايه‏ى تأسف كشنده است اين كه مخاطب نامه‏ى يكى از نزديكان و خويشاوندان آن حضرت بوده است، زيرا طبق گزارش بيشتر مورخان مخاطب، عبداللَّه بن عباس بوده است.» منهاج البراعة: ج 2، ص 75.
40) نهج البلاغه، نامه‏ى 53، ص 578.
41) فاضل لنكرانى، محمد، آئين كشوردارى از ديدگاه امام على(ع)، ص 161.

/

بررسى امامت حضرت جوادع در خُردسالى

حضرت امام محمّد تقى(ع) نهمين پيشواى شيعيان، يگانه فرزند حضرت رضا(ع) است كه در روز دهم رجب سال 195 هجرى قمرى در مدينه چشم به ديدار جهان گشود. آن حضرت در هفت سالگى به مقام امامت رسيد، و در 25 سالگى به سجده شهادت نشست. در ميان امامان معصوم(ع) سه امام در خردسالى به امامت رسيدند: امام جواد(ع) در هفت سالگى، امام هادى(ع) در نُه سالگى و حضرت مهدى(عج) در پنج سالگى.
از اين رو، از همان عصر اين سؤال مطرح شد كه با توجّه به مقام بسيار ارجمند امامت، چگونه انسانى در خردسالى به امامت مى‏رسد؟ چرا كه دوران شكوفايى رشد و عقل در مردان، به طور معمول از پانزده سالگى شروع و در چهل سالگى به تكامل مى‏رسد. و نظر به اين كه اين مسأله در مورد امامان(ع) نخستين‏بار در مورد حضرت جواد(ع) رخ داد، در آن عصر، از جنجالى‏ترين مسأله روز بود.
حضرت رضا(ع) قبل از امامت امام جواد(ع) به بيان پاسخ اين سؤال مى‏پرداختند، و با روشن‏گرى و آگاهى‏بخشى، اذهان را روشن مى‏ساختند.
گاهى اين مسأله به گونه‏هاى ديگر، در نزد بستگان امامان(ع) مطرح مى‏شد، و آنها نيز به پاسخ آن مى‏پرداختند؛ به عنوان نمونه محدّث خبير كلينى از محمّد بن حسن بن عماد روايت مى‏كند كه گفت: من در حضور على بن جعفر (عموى بزرگوار حضرت رضا(ع)) در مسجدالنّبى نشسته بودم، دو سال بود كه در مسجد رسول خدا(ص) به درس او مى‏رفتم و از محضرش مستفيض مى‏شدم، يك روز ناگاه ديدم حضرت جواد(ع) در خردسالى در مسجدالنّبى(ص) به نزد على بن جعفر(ع) آمد، على بن جعفر(ع) تا آن حضرت را ديد، شتابان برخاست و با پاى برهنه و بدون ردا به سوى حضرت جواد(ع) رفت و دست او را بوسيد و به او احترام شايان نمود، حضرت جواد(ع) به او فرمود: «اى عمو، بنشين خدا تو را رحمت كند». على بن جعفر گفت: اى آقاى من چگونه بنشينم با اين كه تو ايستاده‏اى؟ هنگامى كه على بن جعفر به مجلس درس خود بازگشت، اصحاب و شاگردانش او را سرزنش كردند و به او گفتند: «تو عموى پدر حضرت جواد(ع) هستى، در عين حال با اين سن و سال، اين گونه در برابر حضرت جواد(ع) كه خردسال است فروتنى مى‏كنى و دستش را مى‏بوسى و آن همه احترام شايان مى‏نمايى؟ على بن جعفر(ع) گفت: ساكت باشيد. آن گاه محاسن خود را به دست گرفت و گفت:
«اِذا كانَ اللّهُ عَزَّوَجَلَّ لَمْ‏يُؤَهِّلْ هذَا الشَّيبَةَ وَ أَهَّلَ هذَا الْفَتى‏ وَ وَضَعَهُ حَيْثُ وَضَعَهُ، اُنْكِرُ فَضْلَهُ، نَعُوذُ بِاللّهِ مِمَّا تَقُولُونَ بَلْ اَنَا لَهُ عَبْدٌ؛ اگر خداوند صاحب اين ريش سفيد را شايسته (امامت) ندانست، و اين نوجوان را سزاوار دانست، و به او چنان مقامى داد، آيا من فضيلت او را انكار كنم؟ پناه به خدا از سخن نارواى شما. من غلام و برده او هستم و او مولاى من است».1 پاسخ‏هاى امام رضا(ع) و امام جواد(ع)
عدّه‏اى در مورد امامت حضرت جواد(ع) در خردسالى، از حضرت رضا(ع) سؤال كردند، آن حضرت به آنها كه به قرآن معتقد بودند، ماجراى نبوّت حضرت عيسى(ع) را در خردسالى به عنوان شاهد ذكر كرد، در اين مورد دو روايت را از فرهنگ روايى خود ذكر مى‏كنيم:
1- صفوان بن يحيى مى‏گويد: به حضرت رضا(ع) عرض كردم؛ قبل از تولّد حضرت جواد(ع) در مورد جانشين شما مى‏پرسيديم، مى‏فرمودى خداوند پسرى را به من عنايت مى‏كند. اكنون خداوند حضرت جواد(ع) را به شما داده است، و چشم‏هاى ما را به وجود او روشن نموده است، خداوند آن روز را كه شما از دنيا برويد براى ما نياورد، ولى اگر حادثه‏اى رخ داد، به چه كسى رجوع كنيم؟ (امام بعد از شما كيست؟) حضرت رضا(ع) به پسرش حضرت جواد(ع) كه در مقابلش ايستاده بود اشاره كرد و فرمود: «به اين مراجعه كنيد».
عرض كردم فدايت گردم، اين پسر سه سال دارد؟ فرمود: «وَ ما يَضُرُّهُ مِنْ ذلِكَ، فَقَدْ قامَ عيسى‏ بِالْحُجَّةِ وَ هُوَ ابْنُ ثَلاثَ سِنِينً؛ چه مانعى دارد! عيسى سه ساله بود كه به حجّت قيام كرد (و نبوّت خود را آشكار نمود».
2- خيرانى مى‏گويد: پدرم گفت در خراسان، در محضر حضرت رضا(ع) بودم، شخصى از آن حضرت پرسيد: «اگر براى شما پيشامدى رخ داد، پس از شما امام مردم كيست؟ امام رضا(ع) در پاسخ فرمود: «پسرم ابوجعفر (حضرت جواد) است». گويى پرسش كننده از شنيدن اين پاسخ – از اين رو كه حضرت جواد(ع) كودك بود و حدود هفت سال داشت – قانع نشد، حضرت رضا(ع) به او فرمود: «خداوند حضرت عيسى(ع) را در كمتر از سنّ ابوجعفر (حضرت جواد) به عنوان پيامبر شريعت تازه‏اى برگزيد.2 بنابراين، چه مانعى دارد كه همان خدا ابوجعفر را در خردسالى به امامت برساند. توضيح اين كه: در آيه 30 سوره مريم به اين مطلب تصريح شده كه حضرت عيسى(ع) در گهواره با بيان گويا چنين گفت: «اِنّي عَبْدُاللّهِ آتانِىَ الْكِتابَ وَ جَعَلَنِي نَبِيّاً؛ من بنده خدايم، او كتاب آسمانى به من عنايت فرموده و مرا پيامبر قرار داده است».
بنابراين، وقتى حضرت عيسى در گهواره براى ابلاغ شريعت تازه به مقام پيامبرى برسد، چه اشكالى دارد كه به اراده خداوند، حضرت جواد(ع) در هفت سالگى، به مقام رهبرى، آن هم در مورد شريعت پيامبر اسلام(ص) كه بيش از دو قرن از آغاز آن با داشتن چندين رهبر مى‏گذرد، برسد.
مسأله امامت حضرت جواد(ع) در خردسالى، در عصر امامت حضرت جواد(ع) نيز مطرح بود، حتّى اين مسأله را از خود آن حضرت مى‏پرسيدند. گفته‏اند شخصى همين سؤال را به صورت اعتراض از آن حضرت پرسيد، او در پاسخ فرمود: خداوند به داود(ع) وحى كرد تا پسرش سليمان را كه در آن وقت كودك و چوپان بود، جانشين خود سازد، دانشمندان و عابدان بنى‏اسرائيل، آن را نپذيرفتند، و گفتند سليمان خردسال است. خداوند با نشان دادن اعجازى، شايستگى سليمان را آشكار ساخت، و همين امر موجب شد كه عالمان و عابدان بنى‏اسرائيل نزد داود(ع) آمدند، و جانشينى سليمان را پذيرفتند.3
در موردى ديگر، امام جواد(ع) در پاسخ اعتراض‏كنندگان، اين آيه را خواند: «قُلْ هذِهِ سَبِيلِى اَدْعُوا اِلَى اللّهِ عَلى‏ بَصِيرَةٍ اَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَنِى؛ بگو اين راه من است كه من و پيروانم با بصيرت كامل همه مردم را به سوى خدا دعوت مى‏كنم».4
آن گاه امام جواد(ع) فرمود: «سوگند به خدا در آغاز بعثت، جز على(ع) از پيامبر(ص) پيروى نكرد، با اين كه او در آن وقت نُه سال داشت، من نيز اكنون نُه سال دارم».5
استدلال امام جواد(ع) به ايمان آوردن حضرت على(ع) در نُه سالگى بر اين اساس است كه حضرت على(ع) در اين سنّ و سال، پيرو كامل پيامبر(ص) بود، و شايستگى كسب ايمان كامل را پيدا كرد، با توجّه به اين كه بر اساس روايات شيعه و اهل‏تسنّن، پيامبر(ص) در آغاز بعثت، در مجلسى كه خويشانش را دعوت كرده بود، و در ميان آنها تنها على(ع) ايمان خود را آشكار ساخت، پيامبر(ص) در همان مجلس على(ع) را جانشين خود معرّفى نمود.6 تحليل و بررسى‏
در مورد پاسخ اين سؤال كه چگونه انسان خُرد سال به مقام امامت مى‏رسد، ما دو راه در پيش داريم:
1- به آنان كه به خداى قادر و حكيم معتقدند، مى‏گوييم: چه مانعى دارد خداوند با آن قدرت و حكمت مطلقه‏اى كه دارد، براساس مصالحى، شخصى را در خردسالى به مقام نبوّت يا امامت برساند، چنان كه مطابق قرآن، خداوند حضرت عيسى و يحيى(ع) را در دوران كودكى به مقام نبوّت رسانيد؛ و به استناد قرآن عيسى(ع) در گهواره سخن گفت و فرمود: «من بنده خدايم، خداوند به من كتاب آسمانى داد و مرا پيامبر نمود».7 و خداوند در مورد يحيى(ع) فرمود: «يا يَحيى‏ خُذ الْكِتابَ بِقُوَّةٍ و آتيناهُ الْحُكْمَ صَبِيّاً؛8 اى يحيى! كتاب (خدا) را با قوّت بگير، و ما فرمان نبوّت را در كودكى به او داديم».
امام جواد(ع) براى يكى از ياران خود به نام على بن اسباط، به همين آيه استدلال كرد، و پس از ذكر آيه فرمود: «خداوند كارى را كه در مسأله امامت كرده؛ همانند كارى است كه در مسأله نبوّت كرده است، همان گونه كه ممكن است خداوند حكمت را در چهل سالگى به انسانى بدهد، ممكن است كه حكمت را در كودكى به انسانى ديگر عطا فرمايد».9
2- در طول تاريخ ديده شده است كه برخى از كودكان رشد فكرى فوق‏العاده‏اى داشته‏اند، گاه افرادى در سنين كم‏تر از ده سال، نابغه شده‏اند و از رشد و عقل و درك ممتاز و استثنايى برخوردار بوده‏اند، اين موضوع بيان‏گر آن است كه شايستگى مقام‏هاى ارجمند، مانند مقام امامت براى بعضى از كودكان محال نيست كه آن را غير ممكن سازد، در اين زمينه نمونه‏هاى فراوان وجود دارد، كه براى تقريب اذهان به ذكر نمونه زير مى‏پردازيم. نمونه‏اى استثنايى از خردسالان نابغه‏
در حالات حسين بن عبد الله بن سينا معروف به شيخ‏الرّئيس ابوعلى سينا، (373 – 427 ه .ق) نقل كرده‏اند كه خود در شرح حال خود گفت: «در ده سالگى آن قدر از علوم مختلف را فرا گرفتم كه مردم بخارا از استعداد سرشار من، شگفت‏زده شده بودند، در دوازده سالگى بر مسند فتوا نشستم، و در شانزده سالگى كتاب قانون را در علم طبّ نوشتم، و بيمارى نوح بن منصور رئيس دولت سامانى را كه همه اطبّاء از درمانش عاجز شده بودند، درمان نمودم. او به اين خاطر، امكانات فرهنگى بسيار در اختيارم گذاشت، شب و روز به بررسى و مطالعه پرداختم. هنگامى كه به بيست و چهار سالگى رسيدم، همه علوم جهان را مى‏دانستم و چنين مى‏انديشيدم كه علم و دانشى وجود ندارد كه من به آن دست نيافته باشم».10
و تاريخ قبل و بعد از انقلاب نمونه‏هاى فراوانى از اين نابغه‏ها را به خود ديده است كه هر كدام الگويى از قدرت خداوند است در افراد معمولى چه برسد به آنان كه حجت خدايند. پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1 ) محمّد بن يعقوب كلينى، اصول كافى، ج‏1، ص‏322. 2 ) همان. 3 ) اقتباس از همان، ص‏383. 4 ) يوسف (12) آيه 108. 5 ) محمد بن يعقوب كلينى، اصول كافى، ج‏1، ص‏384. 6 ) قاضى نورالله شوشترى، احقاق الحق، ج‏4، ص‏62 (به نقل از مدارك متعدّد اهل تسنّن). 7 ) مريم(19) آيه 30. 8 ) مريم (19) آيه 12 – مطابق مفهوم بعضى از روايات، منظور از حكم در آيه بالا، مقام نبوّت است (اصول كافى، ج‏1، ص‏382). 9 ) محمد بن يعقوب كلينى، اصول كافى، ج‏1، ص‏494. 10 ) محدّث قمّى، الكُنى والالقاب، ج‏1، ص‏320 و 321.

/

خورشيد كعبه

مقاله وارده
سى سال از عام الفيل(1) و حمله سپاه فيل سوار ابرهه به شهر مكه گذشته بود. اين مدت هيچ حادثه باعظمتى در مكه اتفاق نيفتاده بود. اين نخستين بار بود كه پس از گذشت سى سال شهر مكه آبستن چنين حادثه بزرگى بود. حادثه‏اى كه در عظمت و بزرگى همانند نابودى سپاه فيل سوار به وسيله پرندگانى كوچك بود. حادثه‏اى كه در نوع خود بى‏سابقه و منحصر به فرد بود. كعبه تا آن زمان هرگز نظير آن حادثه را به خود نديده بود، و پس از آن نيز هرگز به خود نخواهد ديد. شهر مكه چهره ديگرى به خود گرفته بود، در هر كوى و برزن، در هر خانه و مجلسى سخن از اين حادثه مهم بود. هر كس به ديگرى مى‏رسيد درباره اين رخداد با هم سخن مى‏گفتند. كسانى كه زمان وقوع حادثه در مسجدالحرام حضور نداشتند، در پى آن بودند، تا جزئيات آن را از زبان شاهدان صحنه بشنوند. از اين رو اطراف عباس(2) از جمعيت خالى نمى‏شد. مردم در اين مدت ارتباط خود را با مسجدالحرام قطع نمى‏كردند، و مدام به آن سوى در رفت و آمد بودند. مردم دسته دسته و گروه گروه در گوشه و كنار مسجد الحرام نشسته بودند و درباره اين رويداد با عظمت با هم سخن مى‏گفتند. آنان پشت در كعبه را به يكديگر نشان مى‏دادند. بنى‏هاشم به خود مى‏باليدند. در اين ميان ابوطالب و محمّد امين (ص) بيش از ديگران خوشحال بودند و بنى‏اميه ناراحت و غمگين بودند.
دوران باردارى فاطمه، دختر اسد بن هاشم اين بار با دفعات پيشين تفاوت كامل داشت. او به خوبى دريافته بود كه اين نوزاد با ديگر فرزندانش متفاوت است. در طول مدت باردارى نوزادش با او سخن مى‏گفت، و مونس تنهايى‏اش بود.(3) فاطمه با مشاهده حالات استثنايى نوزادش، به ياد سخنى افتاد كه حدود 30 سال قبل شوهرش، ابوطالب به او گفته بود. تازه با ابوطالب ازدواج كرده بود، و هنوز در آرزوى داشتن فرزند به سر مى‏برد كه آمنه دختر وهب فرزندش را به دنيا آورده بود. تولد فرزند آمنه حوادث خارق العاده‏اى را به همراه داشت، كه نويدبخش پيروزى حق بر باطل به دست اين نوزاد فرخنده بود. محمد(ص) با قدوم مباركش جهان را روشنى بخشيد. آمنه به فاطمه گفته بود: وقتى فرزندم محمد(ص) پا به دنيا گذاشت، نور مباركش جهان را روشن كرد، به گونه‏اى كه در پرتو آن، سفيدى قصرهاى شام و ايران را مشاهده كردم.»(4) اين خبر بيانگر آن بود كه طولى نخواهد كشيد كه دين اسلام بر روم و ايران پيروز خواهد شد. فاطمه با شنيدن اين خبر علاقه و محبتش به محمد(ص) بيشتر شد. وقتى فاطمه به حضور ابوطالب رسيد تا ميلاد برادرزاده‏اش را به او تبريك گويد، با ذوق و شوق فراوانى اين خبر را براى شوهرش نقل كرد. ابوطالب به او گفت: «تو نيز در آينده وزير، جانشين و برادر او را به دنيا خواهى آورد.»(5) اكنون پس از حدود سى سال انتظار، فاطمه تحقق آن وعده را نزديك مى‏ديد، او در طول مدت باردارى به آينده روشن و درخشان فرزندش فكر مى‏كرد، و براى رسيدن آن لحظه موعود لحظه شمارى مى‏نمود: «چقدر زمان به كندى مى‏گذشت و چقدر سخت است انتظار!».
فاطمه هر روز مدت باردارى خود را شماره مى‏كرد، آن روز هنگام شمارش ناگهان به اين فكر افتاد كه امروز روز جمعه سيزدهم ماه رجب است، و شايد اين آخرين جمعه قبل از تولد فرزندم باشد. خوب است امروز به طواف خانه خدا بروم و از او بخواهم كه كودكم را به سلامت به آغوش من برساند و…».
مسجدالحرام آن روز از روزهاى ديگر شلوغ‏تر بود، ماه رجب يكى از ماه هايى است كه انجام عمره در آن، بر ديگر ماه‏ها برترى دارد و شب و روز جمعه از ميان روزهاى ديگر از فضيلتى دوچندان برخوردار است. از دير زمان ماه رجب در ميان اعراب از احترام ويژه‏اى برخوردار بود. اين ماه يكى از ماه‏هاى حرام به شمار مى‏آمد كه جنگ و خونريزى در آن ممنوع بود. به اين جهت مسجدالحرام در اين ماه از ماه‏هاى ديگر شلوغ‏تر بود. گروهى مشغول طواف خانه خدا بودند. گروهى ديگر در دسته‏هاى چند نفرى مشغول سخن گفتن، شعر خواندن و… بودند.
فاطمه با احتياط از ميان جمعيت حركت مى‏كرد تا به نزديك كعبه رسيد و مشغول طواف گرديد، هنوز طوافش به پايان نرسيده بود، كه در پشت در كعبه زانوهايش سست شد، سراسر وجودش را درد فرا گرفت و احساس كرد قدرت راه رفتن ندارد. اندوه و غم تمام وجودش را گرفت، گويا همه دنيا بر سرش خراب شد: «خدايا نكند آبرويم بر باد رود، نكند آن همه افتخارات خاندان بنى‏هاشم يكباره نيست شود، نكند بنى‏اميه، دشمنان ديرين ما خوشحال شوند، نكند…»
اميدش از همه قطع شد. براى نجات يك راه بيشتر وجود نداشت؛ دعا در پيشگاه خدا. فاطمه به خوبى مى‏دانست نوزادش از مقرّبان درگاه خداست. اگر او را واسطه ميان خود و خدا قرار دهد حتماً آرزويش برآورده خواهد شد.
در برابر خانه كعبه ايستاد، سر به سوى آسمان بلند كرد و گفت: «پروردگارا! من به تو و تمام پيامبرانت و همه كتاب هايى كه فرو فرستاده‏اى، ايمان آورده‏ام. سخنان جدّم، ابراهيم خليل – بنيانگذار خانه كعبه – را تصديق كرده‏ام. به حقّ اين خانه، به حق بنيانگذار اين خانه و به حق نوزادى كه در شكم دارم، از تو مى‏خواهم كه تولد اين نوزاد را بر من آسان گردانى. اين طفل با من سخن مى‏گويد و مونس تنهايى من است. من يقين دارم او يكى از نشانه‏هاى جلال و بزرگى تو خواهد بود».(6)
رفتار فاطمه اندكى غير عادى به نظر مى‏رسيد. از اين رو، از گوشه و كنار مسجدالحرام توجه گروهى نسبت به او جلب شد. عباس كه در گوشه‏اى از مسجدالحرام نشسته بود، همسر برادر را زير نظر گرفت. اوهام و خيالات گوناگون ذهن عباس را به خود مشغول كرد: «نكند… نه. حتماً براى دعا و طلب حاجت به پرده كعبه پناه برده است. حتماً…» ناگهان در مقابل ديدگان مردم، ديوار كعبه شكافته شد، و فاطمه وارد خانه خدا گرديد. بهت و حيرت بر فضاى مسجدالحرام حاكم شد. همه آن محل را نشان مى‏دادند. جمعيت از گوشه و كنار مسجد به آن سوى حركت كرد؛ ولى قبل از آن كه جمعيت به آنجا برسد، ديوار كعبه به حالت اول بازگشت.
مردم با شگفتى به هم نگاه مى‏كردند و از يكديگر سراغ «عثمان بن ابوطلحه» كليددار كعبه را مى‏گرفتند. سرانجام او را در ميان جمعيت يافتند، و از او خواستند هرچه زودتر درِ كعبه را بگشايد و فاطمه را از درون خانه خدا بيرون كنند؛ زيرا چنين عملى را توهين و جسارت به بت‏ها و خدايان درون كعبه مى‏پنداشتند.
عثمان بن ابوطلحه به سرعت به سوى خانه خدا حركت كرد. جمعيت نيز به دنبال او حركت كرد. در حالى كه عرق بر پيشانى‏اش نشسته بود، كليد را به درون قفل كرد، ولى هر چه تلاش كرد، قفل باز نشد. كليد را از قفل بيرون آورد و دوباره با دقت به آن نگاه كرد، نه! اشتباه نكرده بود. همان كليدى كه سال‏هاى سال است درِ كعبه را با آن باز مى‏كرد. عجيب! مگر چه حادثه‏اى اتفاق افتاده است؟ يك بار ديگر با دقت و احتياط كليد را وارد قفل كرد؛ ولى…
آرى همان خدايى كه قدرت دارد به وسيله پرندگان كوچكى، سپاهِ فيل سوارِ ابرهه را نابود نمايد، مى‏تواند، ديوار كعبه را بشكافد، و كليد را در قفل بى‏اثر نمايد.
بر هر انسان منصف و حق پذيرى ثابت شده بود، كه اين كار خواست خداست و آنچه را خدا بخواهد، هيچ كس نمى‏تواند آن را تغيير دهد؛ ولى در همه دوره‏ها و زمان‏ها گروهى وجود دارند كه حتى پس از آنكه حق مانند روز روشن شد، راه عناد و لجاجت در پيش مى‏گيرند، و آن را انكار مى‏كنند. آنان هميشه به دنبال بهانه‏اى مى‏گردند، تا ديگران را نسبت به پذيرش حقّ گرفتار شك و ترديد نمايند. اين حادثه تاريخى نيز بر كنار از اين قانون كلى نبود.
بنى‏اميه كه از همان آغاز بغض و كينه بنى‏هاشم را به دل داشتند و نمى‏توانستند شاهد افتخارات روزافزون و محبوبيت بيش از حدّ آنان در ميان قريش باشند، به ديگران چنين القا مى‏كردند كه تولد نوزادى در درون كعبه باعث شكسته شدن حرمت كعبه مى‏گردد، و بايد براى جلوگيرى از وقوع آن كارى كرد. بنى‏اميه در حالى كه ابوسفيان پيشاپيش آنان حركت مى‏كرد، با كلنگ به سوى خانه كعبه رفتند، تا شايد رخنه‏اى گشوده، نگذارند افتخارى ديگر بر افتخارات بنى‏هاشم افزوده شود؛ ولى غافل از اينكه:
چراغى را كه ايزد برفروزد

هر آنكس پف كند ريشش بسوزد
خداوند جشن تولد محبوب خويش را در خانه خود برگزار كرده بود، و تمام مراحل اين جشن منحصر به فرد را خدا شخصاً به طور دقيق برنامه ريزى كرده بود، او بود كه فاطمه را در زمان موعود به مسجدالحرام و كنار كعبه كشانده بود. او بود كه ديوار كعبه را شكافته بود، و فاطمه را از راه غير عادى به خانه خود فراخوانده بود. خداوند با اين كار مى‏خواست جاى هرگونه وسوسه و ترديدى را بر تمام انسان‏ها در خدايى بودن اين جشن ببندد.
فاطمه هنگامى كه قدم به درون كعبه نهاد، با كمال تعجب مشاهده كرد، همه كارها از پيش برنامه ريزى شده است، و ورود او به كعبه بر حسب تصادف و اتفاق نبوده است. درون كعبه آذين بندى شده، ميوه‏هاى بهشتى در ظرف‏هاى بلورين چيده شده و نوشيدنى‏هاى بهشتى فراهم شده بود. زنان مجلل و باوقار بهشتى براى خدمتگزارى به او و پذيرايى از فرزندش صف كشيده بودند.(7)
با ورود فاطمه به آن بزم الهى بانوان مجلل و مكرم كمر به خدمت او بستند، تا نوزادش پا به عرصه گيتى نهاد. فاطمه مشاهده كرد كه فرزندش برخلاف ديگر فرزندانش، از هرگونه آلودگى پاك است. هنگام تولد، همه بت‏هاى درون كعبه، به صورت بر زمين افتادند،(8) گويا نويد مى‏دادند كه پس از سى سال همه آنان به دست بت شكن همين نوزاد درهم شكسته خواهند شد. فاطمه مشاهده كرد كه فرزندش پس از تولد يك دست را بر زمين نهاد، سرش را به سوى آسمان بلند كرد و گفت: «اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمّداً رسول اللّه»(9)
فاطمه با مشاهده اين صحنه‏ها به ياد سى سال قبل كه محمد(ص) متولد شده بود، افتاد. چقدر شبيه بود تولد اين نوزاد با تولد فرزند آمنه! براى لحظه‏اى اندوه سراسر وجود فاطمه را فراگرفت، افسوس كه آمنه با آن همه عشق و علاقه‏اى كه به فرزندش، محمّد(ص) داشت، زنده نبود تا براى فرزندش مادرى نمايد. هرچند فاطمه در طول اين مدت 22 سال كه محمد(ص) در خانه آن‏ها زندگى مى‏كرد، از مادر براى او مهربان‏تر بود. او در طول اين مدت كودكانش را گرسنه نگه مى‏داشت تا محمد(ص) با شكم سير سر بر بالين نهد. لباس نو را از فرزندانش دريغ مى‏داشت، تا لباس مناسب بر اندام زيباى محمد(ص) بپوشاند و… ولى با اين حال آرزو مى‏كرد كه كاش آمنه مادر محمد(ص) زنده بود و با چشمانش آينده فرزندش را مشاهده مى‏كرد و در سختى‏هاى دوران رسالت در كنارش بود». در اينجا اين فكر در ذهن فاطمه خطور كرد: آيا تقدير چنين است كه كودك من نيز همانند فرزند آمنه بى‏مادر بزرگ شود؟ آيا من آينده فرزندم را مشاهده نخواهم كرد؟ آيا…
بانوان مجلل به نوبت نوزاد فاطمه را در آغوش مى‏گرفتند. يكى از آنان حوله‏اى بهشتى بر تن او پوشاند. هر يك از آنان كه نوزاد ابوطالب را در آغوش مى‏گرفت، آن حضرت با ذكر نامش بر او سلام مى‏كرد. فاطمه كه بسيار مشتاق بود، آن زنان را بشناسد، به اين وسيله به آرزوى خود رسيد.
اين ضيافت سه روز به طول انجاميد. فاطمه خيلى مايل بود كه اين ميهمانى هرگز به پايان نرسد يا لااقل بسيار بيش‏تر از اين مدت به طول انجامد، ولى خداوند اراده كرده بود كه «ولىّ» خود را براى هدايت مردم به پشتيبانى حبيب‏اش حضرت محمد(ص) بفرستد. اكنون چشمان محمد(ص) در بيرون كعبه، منتظر ديدن چهره برادر، جانشين و وزير خويش است، و خداوند نمى‏تواند بيش از اين شاهد انتظار محبوب و رسولش باشد.
آرى خداوند، على(ع) را به سوى مردم فرستاد تا پس از پيامبرش راه او را ادامه دهد. ولى افسوس و صد افسوس كه مردم قدر اين موهبت الهى را ندانستند، و با «ولىّ» خدا چنان كردند كه سرانجام از خدا درخواست كرد، كه او را از مردم بگيرد!
سرانجام پس از سه روز زمان رفتن فرارسيد. در پايان اين ضيافت و ميهمانى خداوند متعال هديه‏اى بس گرانبها به ميهمان خود بخشيد. خداوند از نام خود نامى براى اين نوزاد برگرفت و به او هديه كرد. على(ع) نامى برگرفته از نام خداوند.
فاطمه نوزاد خود را در آغوش گرفت. بار ديگر ديوار كعبه در همان محل نخست شكافته شد و فاطمه با نوزاد خود پاى به صحن مسجدالحرام نهاد. جمعيت با مشاهده فاطمه به استقبال او شتافتند. ابوطالب و برادرزاده‏اش محمد(ص)، پيشاپيش مردم با چهره‏هايى شاد و خندان ديده مى‏شدند. فاطمه پشت به كعبه و رو به جمعيت ايستاد و با صداى بلند گفت: «اى مردم! همانا خداوند متعال مرا از ميان خلق خود برگزيد و بر زنان برتر پيشين فضيلت و برترى داد؛ خداوند آسيه، دختر مزاحم را برگزيد. او در محلى كه شايسته عبادت نبود، خداوند را عبادت كرد، و نيز مريم، دختر عمران را برگزيد، ولادت عيسى(ع) را بر او آسان گردانيد و از درخت خشكى در بيابان بر او خرماى تازه باريد؛ ولى خداوند مرا بر آن‏ها و بر زنان پيشين برترى داد؛ چرا كه من در ميان خانه او فرزندم را به دنيا آوردم سه روز در آن خانه ماندم و از ميوه‏ها و غذاهاى بهشتى تناول كردم. هنگامى كه كودكم را در آغوش گرفتم تا از كعبه خارج شوم، هاتفى از غيب به من گفت: «اى فاطمه! اين فرزند بزرگوار را على(ع) بنام، به درستى كه منم خداوند «على اعلى»، او را از قدرت، عزت و جلال خود آفريده‏ام، از عدالت خويش به او بهره كامل بخشيده‏ام ، نام او را از نام مقدس خود گرفته‏ام، او را به آداب نيكوى خود ادب كرده‏ام، كارها را به او واگذار كرده‏ام و او را به علوم غيب خود آگاه نموده‏ام. او در خانه محترم من متولد شد و نخستين كسى خواهد بود كه بر بام كعبه اذان مى‏گويد، بت‏ها را مى‏شكند و از فراز كعبه به زير مى‏اندازد. او مرا به بزرگى، مجد، بزرگوارى و يگانگى ياد مى‏كند. اين كودك امام و پيشواى مردم پس از حبيب من و برگزيده من، حضرت محمد(ص) است. خوشا به حال كسى كه او را دوست بدارد و ياريش كند. واى به حال كسى كه از فرمان او سرپيچد، او را يارى ننمايد و حقش را انكار كند».(10)
پس از سخنان فاطمه، ابوطالب فرزندش را در آغوش گرفت و به سوى خانه حركت كردند. محمد(ص) نخستين كسى بود كه به ديدار على(ع) شتافت و او را در آغوش گرفت. محمد(ص) و على(ع) مدتى با هم سخن گفتند. گويا سال‏هاى سال است كه آن دو همديگر را مى‏شناسند و سخنان زيادى براى گرفتن دارند؛ ولى ديگران از سخنان آنان چيزى نمى‏فهميدند.
طولى نكشيد كه مردان و زنان بنى‏هاشم به خانه ابوطالب آمدند، به طورى كه خانه پر از جمعيت شد. آنان از حوادثى كه در اين مدت در داخل كعبه اتفاق افتاده بود، پرسش مى‏كردند. فاطمه نيز از ميوه‏هاى بهشتى، بانوان مجلل و… سخن مى‏گفت. پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1) عرب‏هاى زمان جاهليت مبدأ تاريخ واحدى نداشتند؛ از اين رو حوادث مهم را مبدأ تاريخ قرار مى‏دادند. يكى از حوادثى كه در ميان اعراب جاهلى مبدأ تاريخ گرديد، حادثه حمله به خانه كعبه توسط ابرهه بود، كه به «عام الفيل» مشهور گرديد. تولد پيامبر اكرم(ص) نيز در همين سال اتفاق افتاد.
2) عباس عموى پيامبر(ص) از شاهدان و ناقلان اين حادثه بزرگ است. ر. ك. محدث قمى منتهى الآمال 1 / 273.
3) محدث قمى، همان 1 / 274.
4) محدث قمى همان 1 / 44 – 45، علامه مجلسى، بحارالانوار،35/6، حديث 6.
5) علامه مجلسى، همان 35 / 6 حديث 5 و 6.
6) محدث قمى، همان 1 / 274.
7) علامه مجلسى، همان 35 / 14.
8) همان ص‏17، حديث‏14.
9) همان، ص‏14.
10) علامه مجلسى، همان 35 / 8 و 9، حديث‏11.

/

تازه‏ترين كتاب‏هاى منتشر شده از بوستان كتاب قم

* تفسير راهنما جلد نوزدهم، اكبر هاشمى رفسنجانى و جمعى از محققان.
* قاموس اخلاق و الحقوق، علّامه شيخ عباس المخبر الرزفولى.
* خانواده در قرآن، دكتر احمد بهشتى .
* جوان در پرتو اهل بيت، محمد على خادمى كوشا.
* گزيده سيماى فرزانگان، رضا مختارى.
* راه يافته يا چگونه شيعه شدم، ترجمه عباس جلالى.
* برترين‏هاى فرهنگ مهدويت در مطبوعات.
* پرتوى از خورشيد، على شيرازى.
* صد و ده حكايت تربيتى، مرتضى بذر افشان.
* حضور قلب در نماز، على اصغر عزيزى تهرانى.
* چشم اندازى به حكومت مهدى(عج)، نجم الدين طبسى.
* پيامبر(ص) و يهود حجاز، مصطفى صادقى.
* تاريخ انبياء، سيد هاشم رسولى محلّاتى.
* مديريّت اسلامى، محمد حسن نبوى.
* الطريقة السهلة لتعلّم المكالمة العربيه، حسن الحكيم.
* جاودانگى، رضا اكبرى.
* مبانى حكومت اسلامى، حسين جوان آراسته.
* فلسفه عرفان، دكتر سيد يحيى يثربى.
* والدين و مربّيان مسؤول، رضا فرهاديان.
* البهجة المرضية فى شرح الالفيّه، تحقيق نقى منفرد.
* مبانى فلسفى عشق از منظر بوعلى سينا و ملاصدرا، محمد حسين خليلى.
* مبانى مسؤوليت كيفرى در حقوق اسلام و فرانسه، على اشرف دلفانى.
* درسنامه علوم قرآنى، سطح 1، حسين جوان آراسته.
* زهرة الرياض و نزهة المرتاض، جمال الدين، احمد بن موسى بن طاووس الحلّى.
* فرزانه ناشناخته، يادنامه علامّه ميرزا ابوالحسن شعرانى.
* احكام جوانان، محمود اكبرى.
* دعاهاى قرآن، حسين واثقى.
* جايگاه مبانى كلامى در اجتهاد، سعيد ضيائى فر.
* جان، مغز و علم، ترجمه وتحشيه امير ديوانى.
* وكالت در حقوق تجارت و تطبيق آن با فقه، سعيد خردمندى.
* احكام بانوان، حميد وحيدى.
* احكام روابط زن و مرد و مسائل اجتماعى آنان، سيد مسعود معصومى.
* چگونه بايد روزه گرفت، عبدالرحمن انصارى و يداللّه مقدّسى.
* الفباى زندگى، جواد محدّثى.
* سيماى روزانه فرد مسلمان، مهراب صادق‏نيا.
* راه رستگارى، سيد عزّالدين حسينى زنجانى.
* به سوى حكومت جهانى امام مهدى (عج)، على اكبر حصارى.
* احسن القصص – داستان زندگى حضرت يوسف، سيد هاشم رسولى محلاتى.
* عصر امام خمينى (ره)، مير احمد رضا حاجتى.
* بانوى نمونه: جلوه‏هايى از حيات بانوى مجتهده امين اصفهانى، ناصر باقرى بيدهندى.
* زن از منظر اسلام، فريده مصطفوى(خمينى).
* نظم و انضباط، مركز پژوهش‏هاى صدا و سيما.
* جرعه‏اى از زلال قرآن، ميرزا ابوالقاسم محمدى گلپايگانى.
* چشم به راه مهدى (عج)، جمعى از نويسندگان مجله حوزه.
* ترجمه و شرح المكاسب، كتاب الخيارات، محى الدين فاضل هرندى.
* ويژگيهاى امير مؤمنان على بن ابيطالب(ع)، ترجمه دكتر فتح اللّه نجّار زادگان.
* مبانى و اصول علم اقتصادى، دكتر يداللّه دادگر – دكتر تيمور رحمانى.
* غايات و مبادى، شرح نمط ششم اشارات و تنبيهات بوعلى سينا، ترجمه و شرح دكتر احمد بهشتى.
* حقوق زندانى و موارد زندان در اسلام، نجم الدين طبسى.
* جام عبرت، سيد حسين اسحاقى.
* فمينيسم جهانى و چالش‏هاى پيش رو.
* معاد در نگاه عقل و دين، محمد باقر شريعتى سبزوارى.
* فلسفه و كلام اسلامى، علّامه محمد رضا مظفر، مترجمان ابوالفضل محمودى – دكتر محمد محمد رضايى.
* لماذا اخترت مذهب الشيعه، مذهب اهل البيت، محمد مرعى الامين الانطاكى.
* نيمه شبى در حلّه، مظفّر سالارى.
* حقيقت دينى در عصر ما، ترجمه ابوالفضل محمودى.
* ازدواج با بيگانگان، محمد ابراهيمى.
* سيماى مسيح، محبوبه معلّمى.
* جوان و آرامش، محمد سبحانى‏نيا. پاورقي ها:

/

نگاهى به رويدادها

* جهان اسلام‏
نابلس از زمين و هوا هدف حمله صهيونيست‏ها قرار گرفت. (17/4/83)
آمريكا از زمين و هوا به مردم عراق حمله كرد. نظاميان اشغالگر آمريكايى با استفاده از هليكوپتر و تانك به روى غير نظاميان عراقى آتش گرفتند. (18/4/83)
شيراك: با مخالفان قانون منع حجاب بى‏رحمانه برخورد مى‏كنيم. (25/4/83)
حمله هوايى آمريكا به فلوجه 11 كشته برجاى گذاشت. (29/4/83)
هزاران نفر در آمريكا، فيليپين و استراليا عليه اشغال عراق دست به تظاهرات زدند و خواستار خروج اشغالگران از اين كشور شدند. از خيابان‏هاى پايتخت فيليپين تظاهر كنندگان ضد جنگ به نشانه اعتراض به اشغال عراق پرچم آمريكا را آتش زدند و جرج بوش را تروريست شماره يك جهان ناميدند. (5/5/83)
140 هزار عراقى بر اثر عوارض ناشى از بمباران‏هاى آمريكا به سرطان مبتلا شده‏اند. (8/5/83)
كلمه «بسم اللّه» از مكاتبات رسمى سفارت اردن در آمريكا حذف شد. (11/5/83)
اسرائيلى‏ها تظاهر كنندگان فلسطينى را به گلوله بستند. اعتراض فلسطينى‏ها عليه احداث ديوار حائل در كرانه باخترى رود اردن هر روز ابعاد تازه‏اى پيدا مى‏كند و اصرار سران رژيم صهيونيستى بر انجام آن هيچ گرهى از مشكلات اين رژيم نگشوده است. در تصوير، چهره هراسان دو سرباز سراپا مسلح اسرائيلى در برابر جوان شجاع و معترض فلسطينى ديدنى است. (14/5/83)
صبح امروز تهاجم زمينى و هوايى آمريكا به نجف اشرف اتفاق افتاد. ناامنى‏ها در عراق بار ديگر به شهر مقدس نجف و نزديكى بارگاه اميرالمؤمنين (ع) رسيد – اين تصوير كه ساعتى پيش از ظهر امروز از مركز نجف مخابره شده، هجوم تانك‏هاى آمريكايى را به اطراف وادى‏السلام در جوار حرم مولاى متقيان، نشان مى‏دهد. (15/5/83) داخلى‏
رهبر انقلاب از بشار اسد تمجيد كردند.
مدير كل بازرگانى وزارت جهاد كشاورزى از دو هزار ميليارد تومان سود سالانه دلالان ميوه خبر داد.
مردم همدان از رهبر معظم انقلاب استقبال تاريخى كردند.
لايحه احداث شبكه قطار ريلى در تهران به تصويب رسيد. (15/4/83)
رهبر انقلاب در اجتماع پرشور مردم همدان: ملت، منافع متجاوزان به ايران را در تمام دنيا به خطر خواهد انداخت. (16/4/83)
وزير دفاع و پشتيبانى نيروهاى مسلح: حمله دشمن اگر موردى هم باشد، پاسخ ما همه جانبه خواهد بود.
رهبر انقلاب: دست‏ها و مغزهاى توطئه‏گر، پشت پرده بى‏بند و بارى‏ها و تحركات سياسى، فعال هستند.
200 نماينده مجلس طى نامه‏اى به كوفى عنان، خواستار محاكمه صدام در يك دادگاه بين‏المللى شدند. (17/4/83)
رهبر انقلاب: هر اشتباه مسئولان به پاى اسلام و نظام نوشته مى‏شود.
البرادعى: بازرسان آژانس در ايران هيچگونه سلاح ممنوعه پيدا نكردند.(20/4/83)
مجلس، دولت را به تهيه طرح نظام هماهنگ پرداخت حقوق كارمندان ملزم كرد. (22/4/83)
رهبر انقلاب در ديدار نخست وزير سنگاپور: در حوادث تروريستى عراق به آمريكا و اسرائيل سوءظن داريم.
خاتمى: اگر سلاح اتمى خطرناك است، جهان بايد درباره برنامه اتمى همه كشورها نگران باشد. (23/4/83)
واشنگتن پست: حمله شيميايى صدام عليه ايرانيان بزرگترين جنايت جنگى است. (24/4/83)
دكتر شريف‏زادگان وزير رفاه و تأمين اجتماعى شد. (25/4/83)
آيات عظام در ديدار هيأت رئيسه مجلس شوراى اسلامى: مجلس هفتم، مشكلات معيشتى مردم را حل كند.
150 فروشنده سؤالات تقلبى كنكور دستگير شدند.
رهبر انقلاب سه تن از فقهاى شوراى نگهبان را براى دوره جديد منصوب كردند.(27/4/83)
نمايشگاه بين المللى تهران به بوستان اختصاصى زنان تبديل مى‏شود. (28/4/83)
اقدامات وزارت بازرگانى و شهردارى براى كاهش قيمت ميوه از امروز آغاز مى‏شود. اعتراض مردم نسبت به گرانى ميوه در سال جارى كه به طور گسترده از طريق وسايل ارتباط جمعى منعكس شده است، مسؤلان ذيربط از جمله وزارت بازرگانى و شهردارى تهران را بر آن داشت تا در پى يافتن راه‏هايى براى كاهش قيمت ميوه برآيند. در همين خصوص شهردارى با برپايى مراكز جديد عرضه ميوه و وزارت بازرگانى با تشكيل كميته ويژه وارد ميدان شده‏اند.
سردار صفوى: سپاه پاسداران آمادگى واكنش سريع در مقابل هر نوع تهاجم خارجى را دارد. (29/4/83)
سخنگوى وزارت بازرگانى: دلال‏هاى عامل گرانى ميوه شناسايى شوند.
رهبر انقلاب: خلأ بخش تربيتى در آموزش و پرورش بايد برطرف شود.(30/4/83)
ايران در سالروز شهادت حضرت زهرا(س) سوگوار شد.
بوش از ايران خواست از سياست‏هاى آمريكا پيروى كند.
رهبر انقلاب در ديدار دانش‏آموزان نخبه قرآنى و برگزيدگان المپيادها: استعدادهاى درخشان جوانان ايرانى، نعمتى الهى و سرمايه‏اى ملى است.(1/5/83)
رئيس سازمان امور عشاير كشور: دستگاههاى دولتى 2 ميليون هكتار از اراضى جنگلى و مرتعى را به بخش خصوصى واگذار كرده‏اند! (3/5/83)
پنج تن از نمايندگان مجلس: غنى سازى را از سر مى‏گيريم و تسليم تهديدها نمى‏شويم.
(4/5/83)
نصب بزرگترين پل زير قوسى خاورميانه در ايزه انجام مى‏گيرد. اين پل كه پل ديگرى را در ادامه خود خواهد داشت بر روى سد كارون 3 قرار مى‏گيرد و جايگزين جاده ارتباطى شهر كرد – ايزه مى‏شود. با آبگيرى سد كارون 3 جاده ارتباطى منطقه زير آب مى‏رود و اين پل‏ها كه بر روى دو دره پياپى قرار مى‏گيرد نقش جاده‏هاى قبلى را ايفا مى‏كنند.
ايران و روسيه پروژه‏هاى 10 ميليارد دلارى اجرا مى‏كنند. (5/5/83)
هشدار نمايندگان مجلس: مونتاژ ال 90 انحراف در صنعت خودروسازى است.
آيت اللّه هاشمى رفسنجانى: تهديدات استكبار عليه ايران، خام و بى‏پايه است. (6/5/83)
نخست وزير تركيه با 207 همراه وارد تهران شد. (7/5/83)
هراس از تلافى سنگين ايران اسرائيل را به عقب نشينى وا داشت.
نمايندگان: تا پرونده ايران بسته نشود، پروتكل الحاقى را تصويب نمى‏كنيم.
موشك ايرانى پيشرفته شهاب 3 كه نگرانى شديد اسرائيل را در پى داشته و مقامات رژيم صهيونيستى اعتراف كرده‏اند در صورت ساخت، موشك‏هاى «آرو2» نيز قادر به مقابله با آن نخواهند بود.
رئيس كميسيون اقتصادى مجلس: عامل افزايش تورم و نقدينگى، سياست‏هاى مالى دولت است. (8/5/83)
تكاپوى آنكارا براى امتياز گرفتن از ايران بى‏نتيجه ماند. تركيه قصد داشت با قرار دادن ايران در يك ديپلماسى رودربايستى در خصوص قراردادهاى گاز، تلفن همراه و فرودگاه امام از ايران امتياز كسب كند.
تلاش جديد آمريكا و اروپا براى ايجاد فشار عليه فعاليت‏هاى هسته‏اى ايران آغاز شد. در همين راستا وزير خارجه آمريكا اعلام كرد: پرونده هسته‏اى ايران به احتمال قوى به شوراى امنيت سازمان ملل ارجاع مى‏شود.
كارشناسان: هيأت مذاكره كننده ايرانى در پاريس حق پذيرش تعهدات جديد درباره فعاليت‏هاى هسته‏اى را ندارند. (10/5/83)
آيت اللّه هاشمى رفسنجانى: قدرت‏هاى بزرگ بدانند ايران تحت هيچ شرايطى از فناورى هسته‏اى دست برنخواهد داشت. (12/5/83)
با حضور رئيس جمهور فعاليت رسمى منطقه آزاد تجارى جلفا آغاز شد.
راديو صداى آلمان: آمريكا در صدد استفاده از منافقين عليه ايران است.(13/5/83)
2 هزار تن مرغ وارداتى قيمت‏ها را شكست. (15/5/83) خارجى‏
پس از 59 سال انتخاب اولين رئيس جمهور اندونزى با رأى مردم صورت مى‏گيرد.(15/4/83)
اختلاف نظر بر سر انتخاب وزرا، پارلمان هند را به تعطيلى كشاند. (16/4/83)
نشريه “المنار”: سيا در خاورميانه هسته‏هاى ترور تشكيل داد. (17/4/83)
يك زندان مخفى آمريكايى‏ها در كابل كشف شد. (18/4/83)
رژيم صهيونيستى بخاطر ساخت ديوار حايل در بيت المقدس در ديوان لاهه محكوم شد. (20/4/83)
آمريكا با مشاركت بعثى‏ها در حكومت عراق موافقت كرد. (21/4/83)
به دنبال تظاهرات گسترده مردم، نظاميان فليپينى هم مجبور به ترك عراق شدند.
يمن مناطق اشغال شده خود را، چهار سال پس از امضاى توافقنامه مرزى از عربستان پس گرفت. (23/4/83)
القاعده: در ايتاليا حمام خون به راه خواهيم انداخت.
“برمر” 250 ميليون دلار اموال عراق را به سرقت برد.
دور جديد انتقال يهوديان جهان به فلسطين اشغالى آغاز شد. (27/4/83)
تركيه 3 نيروگاه هسته‏اى احداث مى‏كند.(29/4/83)
نخست وزير عراق: خسارت جنگهاى صدام را مى‏پردازيم. (30/4/83)
برپايه مصوبه كنگره، احتمال مداخله نظامى آمريكا در سودان قوت گرفت.
سفير رژيم صهيونيستى: سازمان ملل يك سيرك مسخره است.(3/5/83)
يك ژنرال ارتش صدام رئيس ستاد ارتش عراق شد! (4/5/83)
رژيم صهيونيستى در خاك آمريكا موشك ضد موشك آزمايش كرد.
صدام به حال اغما فرو رفت.(10/5/83)
صهيونيست‏ها به خريد اراضى جنوب شرق تركيه روى آوردند. (11/5/83)
سفير آمريكا در افغانستان: از حامد كرزاى در انتخابات رياست جمهورى حمايت مى‏كنم.(13/5/83)
وزير دفاع افغانستان با نامزدى كرزاى در انتخابات رياست جمهورى افغانستان مخالفت كرد. (15/5/83) پاورقي ها:

/

بر ساحل معرفت

پرسش: آيا از نظر قرآن‏كريم مى‏توان با زنان در امور فرهنگى و مديريتى مشورت كرد؟
پاسخ: از ديدگاه قرآن، افراد انسان (چه مرد و چه زن) از نظر حقيقت انسانيت و مسائل ارزشى يكسانند و هيچ‏يك بر ديگرى جز به تقوا و عمل صالح بيشتر، برترى ندارد: «إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَيكُمْ» (حجرات، 13)؛ «مَنْ عَمِلَ صَالِحًا مِّن ذَكَرٍ أَوْ أُنثَى‏ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَيَوةً طَيِّبَةً وَ لَنَجْزِيَنَّهُمْ أَجْرَهُم بِأَحْسَنِ مَا كَانُواْ يَعْمَلُونَ؛ (نحل، 97) هر كس، مرد يا زن، كار شايسته كند و مؤمن باشد؛ قطعاً او را با زندگى پاكيزه [و نيكو]يى و حيات [واقعى ]مى‏بخشيم و يقيناً بهتر از آن‏چه انجام داده‏اند به آنان پاداش مى‏دهيم.»
قرآن، اگر در جايى از مردان شايسته‏اى همچون لقمان حكيم سخن مى‏گويد، در جاى ديگر نيز از زنان شايسته نام مى‏برد؛ مانند: حضرت مريم(س) (آل‏عمران، 42) و همسر فرعون (تحريم، 11) و…
همان‏گونه كه مردان، داراى انديشه، اراده و اختيارند و براى رسيدن به تكامل و قرب الهى، وظايف و تكاليفى بر عهده آن‏هاست، زن‏ها هم همين گونه هستند و در اين جهت، هيچ امتيازى بين زن و مرد وجود ندارد؛ ولى در بعضى احكام و وظايف با يكديگر متفاوتند. وظايفى، به عهده مردان است و بر عهده زنان نيست و بالعكس؛ و اين تفاوت به خاطر اين است كه طبيعت و آفرينش زن و مرد متفاوت است.
آيا تعيين مشاور هم از مواردى است كه ميان زن و مرد تفاوت است؛ يعنى بايد با مردان مشورت كرد و مشورت با زنان جايز نيست؟
قرآن در شش آيه از مشورت سخن به ميان آورده است:
1. به پيامبر دستور داده شده تا با مسلمانان مشورت كند. «و شاورهم فى الأمر» (آل عمران، 159)(1)
2. يكى از ويژگى‏هاى مسلمانان اين است كه در كارهايشان با يكديگر مشورت مى‏كنند. «وَ أَمْرُهُمْ شُورَى‏ بَيْنَهُم» (شورى، 38)
3. مشاوره پدر و مادر در مورد بازگيرى كودك از شير خوردن. «فَإِنْ أَرَادَا فِصَالًا عَن تَرَاضٍ مِّنْهُمَا وَتَشَاوُرٍ فَلَا جُنَاحَ عَلَيْهِمَا» (بقره، 233)
4. مشاوره پدر و مادر درباره سرنوشت فرزندان. «…وَ أْتَمِرُواْ بَيْنَكُم بِمَعْرُوفٍ…»(طلاق، 6)
5. مشورت «ملكه سبا» با اشراف و بزرگان. «قَالَتْ يَأَيُّهَا الْمَلَؤُاْ أَفْتُونِى فِى أَمْرِى…»(نمل، 32)
6. شنيدن، سخنان ديگران و انتخاب بهترين سخن. «فَبَشِّرْ عِبَادِ الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَه» (زمر، 18) علامه طباطبايى(ره) آيه ششم را از نظر معنا نزديك به آيه دوّم مى‏داند.(2) نشست‏ها و همايش‏هايى كه براى رسيدن به بهترين نظريه‏ها تشكيل مى‏شود، يكى از مصاديق آيه دوم و ششم است.(3)
در روايات فراوانى بر مشورت تأكيد شده و از استبداد رأى به شدت نكوهش شده است.(4)
از سوى ديگر در پاره‏اى از روايات، از مشورت با زنان منع شده است و عبارت‏هايى هم‏چون «اياكم و مشاورة النساء؛ از مشورت با زنان دورى كنيد.» «شاور النساء و خالفوهن؛ با زنان مشورت كنيد و با نظر آنان مخالفت نماييد» و… به چشم مى‏خورد.(5)
ليكن از مجموع آيات و روايات در رابطه با مشورت، بدست مى‏آيد كه در مشاور، زن بودن مانع نيست، همان‏گونه كه مرد بودن شرط آن نيست؛ زيرا در رواياتى كه شرايط مشاور را بيان مى‏كند، گفته نشده كه يكى از شرايط مشاور «مرد بودن» است. آنچه در روايات ذكر شده اين است كه مشاور بايد داراى عقل، علم، تجريه، تقوا، خيرخواهى باشد و بخيل و ترسو و حريص نباشد.(6)
افزون بر اين، آيه سوم و چهارم، مشورت زن و مرد را در امر كودك و فرزندان مطرح كرده و شايسته دانسته است و عبارت برخى از روايات، مشورت با زنان را هم در بر مى‏گيرد، مانند: «الحزم ان تستشير ذاالراى و تطيع امره؛ دور انديشى آن است كه با صاحب انديشه مشورت نمايى و آنچه گفت پيروى كنى.(7) عبارت «صاحب انديشه» شامل مرد و زن مى‏شود. «شاور ذوى العقول…؛ با صاحبان عقل مشورت كن»(8) عبارت «صاحبان عقل» هم شامل مرد مى‏شود و هم زن.
«افضل من شاورت ذوالتجارب؛ برترين مشاوران، صاحبان تجربه هستند»(9) عبارت «صاحبان تجربه» زن و مرد را در بر مى‏گيرد.
در امور خانواده و جامعه و در كارهاى شخصى و اجتماعى بايد مشورت كرد. نيمى از خانواده و جامعه را زنان تشكيل مى‏دهند و نيمى از بار مسئوليت خانواده و جامعه بر عهده زنان است؛ چگونه مى‏توان بدون نظرخواهى از آنان، محيط خانواده و جامعه را به طور ايده‏آل سامان داد. علاوه بر اين برخى از امور خانواده و جامعه، مربوط به زنان است و يكى از شرايط مشاور اين است كه از علم و تجربه برخوردار باشد و زنان در امور مربوط به خودشان از علم و تجربه‏اى بيش از مردان برخوردارند، پس بايد با آنان مشورت كرد.
تعدادى رواياتى كه از مشورت با زنان نهى كرده‏اند، از نظر سند ضعيف هستند؛ زيرا – به اصطلاح علم درايه – مرفوعه و مرسله مى‏باشند و برخى از آنان، گرچه به صورت كلى از مشورت با زنان منع كرده است؛ ولى مراد مصداق خاصى است كه در آن زمان بوده است. رواياتى كه از زبان حضرت اميرالمؤمنين(ع) نقل شده، به زنى اشاره دارد كه بر ضد آن حضرت قيام كرد و جنگ جمل را به راه انداخت.
بعضى از رواياتى كه از مشورت با زنان منع كرده، مراد مشورت در همه كارها نيست، بلكه مشورت در كارهايى است كه مى‏بايست مخفى بماند و افشا نشود، مانند اين حديث: «النساء لايشاورن فى النجوى؛ در راز با زنان مشورت نمى‏شود.»(10)
و در برخى روايات نهى از مشورت با زن براى آن است كه مورد مشورت از مواردى است كه عواطف و احساسات مانع انجام كار مى‏شود. مانند جنگ و جهاد. و از آن جا كه عواطف و احساسات در زن‏ها قوى است، ممكن است به هنگام مشورت عاطفه و احساس بر آنان چيره شده، برخلاف واقع اظهار نظر كنند و مانع رفتن مرد به جهاد شوند. در اين گونه موارد اگر با زن مشورت شد، نبايد طبق نظر او عمل شود.
روايتى از امير المؤمنين(ع) نقل شده است كه در آن روايت، مشخص شده است كه با چه زنان مى‏توان مشورت كرد: «اياك و مشاورة النساء الّا من جرّبت بكمال عقلها؛ با زنانى كه كمال عقل آن را تجربه كرده‏اى، مشورت كن.»(11)
پس با توجّه به آيات و روايات، مشورت با زنانى كه شرايط مشاور را دارا باشند، هيچ مانعى ندارد، در امور تربيتى، فرهنگى و مديريتى هم استفاده از زنان كارشناس و با تجربه مانعى ندارد.(12) پرسش: خداوند براى مبارزه با اضطراب و پريشانى‏هاى روحى چه دستوراتى داده است؟
پاسخ: عوامل مختلفى ممكن است انسان را نگران و پريشان سازد؛ ترس از آينده مبهم، اندوه بر گذشته تاريك، ضعف و ناتوانى در برابر مشكلات، احساس پوچى در زندگى، بى توجهى و قدرناشناسى اطرافيان، سوء ظن‏ها و تهمت‏هاى دنياپرستان و دلباختگى در برابر آن‏ها، وحشت از مرگ و… همگى در پرتو ايمان پاك به خداوند از ميان برداشته مى‏شوند.(13) قرآن براى درمان اين حالت اضطراب و نگرانى و ايجاد حس آرامش و اطمينان به تغيير بينش و گرايش انسان‏ها سفارش مى‏كند؛ از يك سو بايد به خويش و جهان هستى نگاهى درست افكنده و از سوى ديگر علايق و سلايق خويش را در جهت ايمان مطلق به خداوند تنظيم نماييم تا بدين وسيله، تنها از اين زاويه به جهان نگريسته و تنها براى او اصالت قايل شويم.(14)
برخى از عوامل آرامش از ديدگاه قرآن عبارت است از:
1. ايمان: انسان مؤمن كه بنيان‏هاى اعتقادى خويش را مستحكم و خلل‏ناپذير بنا نهاده و در مقام عمل تنها به انجام تكاليف الهى نظر دارد، هيچ گاه هراس و اندوهى به قلبش راه نمى‏يابد؛ زيرا نه خود را مالك ثروت ونه صاحب اختيار در تصميم‏گيرى‏ها مى‏بيند؛ بلكه او تنها امانت‏دار خداوند بر زمين بوده و موظف به شناخت خير و شر بر اساس دستورات خداوند است؛ اما انسان بى ايمان از اين پشتوانه مستحكم روحى و روانى محروم است و تنها و سرگردان در زمين رها مى‏ماند: «ذَ لِكَ بِأَنَّ اللَّهَ مَوْلَى الَّذِينَ ءَامَنُوا وَ أَنَّ الْكَافِرِينَ لَا مَوْلَى‏ لَهُمْ؛(محمد،11) چرا كه خدا سرپرست كسانى است كه ايمان آورده‏اند، ولى كافران را سرپرست [و ياورى ]نيست…
2. ياد خدا: «أَلَا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ؛(رعد،28)
3. تقوا و توكل: «…وَ مَن يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَل لَّهُ مَخْرَجًا * وَ يَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لَا يَحْتَسِبُ وَ مَن يَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ إِنَّ اللَّهَ بَالِغُ أَمْرِهِ قَدْ جَعَلَ اللَّهُ لِكُلِ‏ّ شَىْ‏ءٍ قَدْرًا؛(طلاق،3-2) و هر كس از خداوند پروا كند [خدا] براى او راه بيرون شدنى قرار مى‏دهد، و از جايى كه حسابش را نمى‏كند، به او روزى مى‏رساند و هر كس بر خدا اعتماد كند او براى وى بس است. خدا فرمانش را به انجام رساننده است. به راستى خدا براى هر چيزى اندازه‏اى مقرّر كرده است.»
4. توبه: بازگشت مستمر انسان به سوى خداوند موجب تخليه روانى از فشار احساس گناه شده و حالت پاكى و طهارت نخستين را به او باز مى‏گرداند. اعتقاد انسان با ايمان به فضل و رحمت بى كران خداوند و امكان محو شدن تمام و كمال همه گناهان در نهاد او آرامش بى كران مى‏آفريند: «قُلْ يَاعِبَادِىَ الَّذِينَ أَسْرَفُوا عَلَى‏ أَنفُسِهِمْ لَا تَقْنَطُوا مِن رَّحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِيعًا إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ؛(زمر،53) بگو: اى بندگان من كه بر سر خويشتن زياده روى داشته‏ايد، از رحمت خدا نوميد نشويد. درحقيقت خدا همه گناهان را مى‏آمرزد كه او خود آمرزنده مهربان است.»
5. صبر: بردبارى به تقويت شخصيّت و افزايش توانايى انسان در برابر سختى‏ها و بارهاى سنگين زندگى انجاميده و اعتدال روانى انسان را حفظ مى‏كند از اين روى خداوند به يارى جستن از صبر و نماز در مشكلات زندگى دعوت كرده است: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا اسْتَعِينُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلَوةِ إِنَّ اللَّهَ مَعَ الصَّابِرِينَ؛(بقره،153)اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد از شكيبايى و نماز يارى جوييد؛ زيرا خدا با شكيبايان است.»
6. نماز و نيايش: پيامبر گرامى اسلام(ص) به هنگام سختى‏ها براى كسب آرامش به نماز پناه مى‏برد.(15) اساساً دعا و نيايش به درگاه خدا آرامش‏گر نگرانى مؤمنان است: «و هر گاه بندگان من از تو درباره من بپرسند، [بگو] من نزديكم و دعاى دعا كننده را – به هنگامى كه مرا بخواند – اجابت مى‏كند، پس [آنان ]بايد فرمان مرا گردن نهند و به من ايمان آورند، باشد كه راه يابند»(بقره، 186).(16)
در پايان مجدداً يادآور مى‏شويم كه ضعف اعصاب مى‏تواند عوامل گوناگونى داشته باشد، مانند نگرانى و اضطراب درونى، سوء تغذيه، عوارض برخى داروها و نيز برخى بيمارى‏هاى ديگر، و… كه بايد در شناخت عوامل آن دقت كافى مبذول داشت. پرسش: حضرت ختمى مرتبت قبل از مبعوث شدن به رسالت چه دينى داشته‏اند؟ (با توجه به اين‏كه آخرين دين جهان شمول قبل از اسلام، مسيحيت بوده است آيا امكانِ التزامِ ايشان به دين حنيف يعنى دين حضرت ابراهيم(ع) وجود دارد؟)
پاسخ: دينِ الهى يعنى اسلام، دينِ همه انبياى الهى(عليهم السلام) بوده است. «إِنَّ الدِّينَ عِندَ اللَّهِ الْإِسْلَمُ» (آل عمران، 19). گر چه شرايع و برنامه‏ها و دستور العمل‏ها مختلف و متفاوت بوده است. «لِكُلٍ‏ّ جَعَلْنَا مِنكُمْ شِرْعَةً وَمِنْهَاجًا؛ (مائده، 48) براى هر يك از شما – امّت‏ها – شريعت و راه روشنى قرار داده‏ايم».
با توجه به مقدمه مذكور، دين پيامبر(ص) قبل از بعثت، «اسلام» بوده است، همان اسلامِ مشترك بين همه انبياء(عليهم السلام).
امّا اين‏كه ايشان بر اساس شريعتِ كداميك از انبياى سابق(عليهم السلام) عمل مى‏كرده‏اند، مورد اختلاف است. برخى معتقدند پيامبر(ص) بر اساس هيچيك از شرايع سابق عمل نمى‏كرده‏اند و گروهى ايشان را تابع شريعت حضرت نوح يا حضرت ابراهيم يا حضرت موسى يا حضرت عيسى(عليهم السلام) مى‏دانند و دسته‏اى هم در اين مسئله، توقف نموده‏اند. لكن به نظر مى‏رسد نظر حق، همان نظر گروه اول است يعنى وجود شريف حضرت ختمى مرتبت(ص) متعبّد به شريعت هيچيك از پيامبران گذشته نبوده‏اند بلكه بر اساس شريعت خود عمل مى‏كرده‏اند. به عبارت روشن‏تر، ايشان از همان آغاز طفوليّت، داراى مقام «نبوت»، بوده‏اند و در سن چهل سالگى، تنها مسئوليت «رسالت» و دعوتِ مردم به دوش ايشان نهاده شده است چرا كه:
اولاً: عمل به شريعت پيامبر ديگر، سبب مى‏شود كه رسول گرامى اسلام، جزء امّت آن پيامبر(ع) محسوب شوند و در نتيجه، پيامبر مزبور(ع)، از آن حضرت(ص)، افضل باشد. در صورتى كه افضل بودن پيامبر اسلام(ص) بر جميع پيامبران گذشته، از مسلمات و ضروريات دين است.
ثانياً: آگاهى از شريعت پيامبر ديگر، يا از طريق وحى بوده – كه در اين صورت نبوت خودِ حضرت، ثابت مى‏شود و مطابقتِ دستورات دريافتى با شريعت پيامبر سابق ضررى به نبى بودن آن حضرت نمى‏زند – و يا با مراجعه به علماى آن شريعت، در حالى كه وجود شريف رسول اللَّه(ص) قبل از رسالت، نه سواد خواندن و نوشتن داشتند و نه هيچ‏گاه به عالِمى براى گرفتن دستورات دينى مراجعه نمودند. ضمن اين‏كه علماى شرايع پيشين در زمان حضرت غالباً فاسق و شريعت آن‏ها تحريف شده بود. و اين از مسلمات تاريخى بلكه از معجزات آن حضرت است.
ثالثاً: با وجود افضل بودن پيامبر(ص) بر همه انبياء و برخوردارى ايشان از همه كرامت‏هاى انبياء گذشته، چگونه مى‏توان باور داشت كه حضرت عيسى(ع) در گهواره پيامبر بوده‏اند «قَالَ إِنِّى عَبْدُ اللَّهِ ءَاتَينِىَ الْكِتَبَ وَ جَعَلَنِى نَبِيًّا» (مريم، 30) و حضرت يحيى(ع) در كودكى، حكم دريافت كرده‏اند «وَ ءَاتَيْنَهُ الْحُكْمَ صَبِيًّا» (مريم، 12) ولى وجود شريف رسول اللَّه(ص) تا چهل سالگى نبى هم نبوده‏اند؟!!
رابعاً: روايات متعددى از شيعه و اهل سنّت وجود دارد كه وجود شريف رسول اللَّه(ص) (و ائمه(عليهم السلام)) را از همان آغاز كودكى مؤيّد به روح القدس – يعنى فرشته‏اى كه معالم و نشانه‏هاى روشن را براى ايشان تبيين كرده و ايشان را از خطا و نسيان حفظ نموده – مى‏داند.(17) پرسش: چرا حضرت يوسف(ع) وقتى كه در مصر متمكن شد و از بردگى خارج گرديد، پدر خويش را از زنده بودنش و موقعيتش با خبر نساخت، تا از غم فراق و رنج‏رها شود؟
پاسخ: داستان حضرت يوسف(ع) در سوره يوسف با خوابى كه درابتداى امر و در كودكى ديده بود و آغاز مى‏شود. حضرت يعقوب (ع) خواب او را تعبير كرد و او را از اين كه براى برادرانش تعريف كند، نهى كرد. برادرانش بر او حسد ورزيدند و او را در چاه دور افتاده‏اى افكندند و سپس به پول ناچيزى فروختند و خريداران، او را به مصر بردند و در آن‏جا به سلطنت و عزت رسيد.
چندى بعد همسر عزيز مصر او را متهم كرد و چيزى نگذشت كه خودش نزد زنان اعيان و اشراف مصر، به پاكى و برائت وى اقرار كرد، دوباره اتهام خود را دنبال نموده، او را به زندان انداخت و همين سبب شد كه حضرت يوسف(ع) مقر درگاه عزيز مصر گرديد و در آخر نيز همان پيراهنى كه باعث نابينايى پدرش، يعقوب (ع) شد، سبب بينايى پدر بزرگوارش گرديد. با توجه به روايات، زمان جدايى حضرت يوسف(ع) تا ديدار مجدد ايشان با برادران و پدرشان در حدود بيست سال نقل شده است. امام صادق(ع) مى‏فرمايد:«يوسف در اين مدت بيست سال، هرگز عطر و سرمه و بوى خوش استعمال نكرده بود و هرگز نخنديده و با زنان نياميخته بود، تا آن كه خداوند جمع حضرت يوسف(ع) از خانواده خويش خبرى نگرفته باشد؛ چنان كه نقل است ايشان روزى فرد باديه نشينى را مأمور كرد تا در كنعان به سراغ پدرش يعقوب (ع) برود و پدر را از زندانى شدن فرزندش با خبر نمايد.(18)
در اين مدت بيست سال، هيچ دليلى در دست نيست كه حضرت يوسف(ع) از خانواده خويش خبرى نگرفته باشد؛ چنان كه نقل است ايشان روزى فرد باديه نشينى را مأمور كرد تا در كنهان به سراغ پدرش يعقوب(ع) برود و پدر را از زندانى شدن فرزندش باخبر نمايد.(19)
از طرف ديگر، نگرانى حضرت يعقوب(ع) به سبب مرگ فرزندش نبود؛ بلكه اطمينان داشت كه يوسف(ع)، در قيد حيات است و بارها به فرزندانش مى‏گفت:«انّى أعلم من اللّه ما لاتعلمون؛ (يوسف، آيه 96) از نزد خداوند حقايقى را مى‏دانم كه شما نمى‏دانيد.»
همچنين قرآن كريم از اطلاع داشتن حضرت يعقوب(ع) از زنده بودن فرزندش خبر داده و مى‏فرمايد:«يا بنىّ اذهبوا فتحسّسوا من يوسف و أخيه ولا تايسوا من رّوح اللّه (يوسف، 87) پسرانم! برويد و از يوسف و برادرش جستجو كنيد و از رحمت خدا مأيوس نشويد.»
از امام باقر(ع) سؤال شد:«چگونه است كه حضرت يعقوب بعد از بيست سال فراغت از يوسف، باز از فرزندانش خواست تا در پى او و برادرش بنيامين به جستجو پردازند؟ آيا او حدس مى‏زد كه حضرت يوسف هنوز در قيد حيات است؟»
امام(ع) پاسخ دادند:«بلى، يعقوب يقين داشت كه يوسف زنده است؛ زيرا در سحرى او ضمن مناجات با پروردگار توسط ملك الموت آگاه گشت كه روح يوسف در ميان كسانى كه قبض روح گشته‏اند، نمى‏باشد و به اين جهت بود كه به فرزندانش گفت: «اذهبوا فتحسّسوا من يوسف…»
يكى از دلايلى كه باعث اين فراق شد، ترك اولايى است كه از طرف حضرت يعقوب (ع) صورت گرفت.
از امام صادق(ع) نقل شده كه فرمود: «يعقوب مبتلاى به فراق يوسف شد، براى آن‏كه قوچى فربه ذبح نموده بود و مردى از اصحابش محتاج بود و چيزى نداشت كه با آن افطار كند و يعقوب از حال او غافل ماند و از گوشت آن قوچ او را اطعام نكرد.»(20)
يكى ديگر از دلايل اين فراق و بى‏اطلاعى حضرت يعقوب(ع) از حال فرزندش اين بود كه در دورانى كه حضرت يوسف(ع) در زندان بود، شايد هيچ راهى براى ارسال پيام به خانواده، براى ايشان ممكن نبوده است.
از علّت‏هاى ديگر اين فراق آن است كه حضرت يوسف(ع) از طرف خداوند چنين اجازه‏اى را نداشت؛ زيرا ماجراى فراق حضرت يوسف(ع) گذشته از جهات ديگر، صحنه آزمايش و ميدان امتحانى براى حضرت يعقوب(ع) بود و مى‏بايست دوران اين آزمايش و سوختن در فراق فرزند، به فرمان پروردگار به آخر رسد.(21) پرسش: مؤمن به كسى مى‏گويند كه به خدا ايمان آورده است، پس چرا قرآن مى‏گويد: «يا ايها الّذين امنوا امنوا باللّه و رسوله» (نساء، آيه 136) آيا طلب ايمان از سوى مؤمنان، تحصيل حاصل نيست؟
پاسخ:«يا ايّها الّذين امنوا باللّه و رسوله و الكتاب الّذى نزّل على رسوله و الكتاب الّذى أنزل من قبل و من يكفر باللّه و ملائكة و كتبه و رسله و اليوم الآخر فقد ضلّ ضلالاً بعيدا؛(سوره نساء، آيه 136) اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد، به خدا و پيامبر او و كتابى كه بر پيامبرش فرو فرستاد، و كتاب‏هايى كه قبلاً نازل كرده، بگرويد، و هر كس به خدا و فرشتگان او و كتاب‏ها و پيامبران‏اش و روز بازپسين، كفر ورزد، در حقيقت، دچار گمراهى دور و درازى شده است. علامه طباطبايى(ره) مى‏گويد، در اين آيه، روى سخن، به تمام مؤمنان است، مؤمنانى كه اجمالاً، به خدا و پيامبر، ايمان آورده‏اند، امّا با جزئيات و تفاصيل معتقدات اسلامى آشنا نشده‏اند. اين جا است كه خداوند، فرمان مى‏دهد كه مؤمنان واقعى، بايد به تمام انبياء و كتب پيشين و فرشته‏گان الهى و…ايمان داشته باشند.
بنابراين، مراد از ايمان نخست ايمان به طور اجمال و سربسته است و مراد از ايمان دوم، ايمان به تفاصيلى است كه در آيه بيان شده است. حاصل مضمون آيه، اين است كه مؤمنان، بايد ايمان سربسته و اجمالى خود را بر تك تك اين جزئيات بگسترانند؛ زيرا؛ اين جزئيات، معارفى هستند كه به هم وابسته‏اند و هر يك، مستلزم بقيه است.(22)
به ديگر سخن، ايمان، داراى درجاتى است و مؤمن، در هر مرتبه‏اى كه باشد، بايد تلاش كند تا خود را به مرتبه بالاترى از ايمان برساند. دو آيه «والذين اهتدوا زادهم هدى» (محمد، 17) و « ليزدادوا ايماناً» (فتح، آيه، 4) به اين مطلب دلالت دارد.(23) پرسش: خداوند متعال در قرآن كريم فرموده:«ليس كمثله شى‏ء؛ مانند مثل او چيزى نيست» در آيه فوق فرموده: «مانند مثل او» نه «خود او» لطفاً درباره آن توضيح دهيد؟
پاسخ: «كاف» در «كمثله» از نظر بعضى از مفسران، «كاف» زايده است و در اين صورت، فقط براى تأكيد آمده، بدون آن كه در معناى جمله، تغيير دهد؛ اين جمله، چنين معنا مى‏دهد: «هيچ چيزى مانند او نيست»؛ امّا از نظر بعضى ديگر «كاف» در اين جا كاف تشبيه است و به معناى «مثل» مى‏آيد و معناى جمله چنين است: «همانند مثل او چيزى نيست»، در محاورات روزمره نيز زياد شنيده مى‏شود كه، مثلاً مثل تو در اخلاق و… همانندى وجود ندارد، در كلام مورد نظر نيز مراد اين است كه مثل خداوند با اين اوصاف كه ذكر شد، با اين علم گسترده و قدرت عظيم و بى‏پايان و…همانندى نيست. در واقع، در تشبيه «ليس كمثله شى‏ء» نحوى از لطافت در بيان به كار رفته است.(24) كه گوينده چيزى را به خودش مثال زده و تشبيه كرده است تا ذهن شنونده متوجه برجستگى و اهميت اوصاف آن شده و غرضى كه در همه تشبيه‏هاست – و آن گيرندگى مطلب است – حاصل شود. در آيه ياد شده مراد اين است كه صفات خداوندى از اين جهت كه صفات اوست، شبيه و نظير ندارد.(25)
[با تقدير از مركز فرهنگ و معارف قرآن دفتر تبليغات اسلامى كه در تهيّه پرسش‏ها و پاسخ‏هاى قرآنى، مجله را همراهى كردند.
ضمناً خوانندگان گرامى مى‏توانند براى دريافت پاسخ‏هاى قرآنى به اين آدرس مكاتبه، يا تماس حاصل نمايند:
قم – صندوق پستى 3775 – 37185 پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1) محدوده اين مشورت در امور مربوط به اداره جامعه و شيوه اجراى احكام – جز در مواردى كه شيوه خاصى را خدا معين كرده – است، نه در شريع احكام و قوانين.
2) ر.ك: الميزان، ج 18، ص 63، موسسة الاعلمى للمطبوعات، بيروت.
3) ر.ك: شورى در قرآن و حديث، رضا استادى، صص 6 تا 52، انتشارات بنياد فرهنگى امام رضا.
4) ر.ك: همان، صص 66 – 81.
5) كافى، ج 5، صص 517 – 518، دارالكتب الاسلامية.
6) ر.ك: شورى در قرآن و حديث، صص 82 – 89.
7) بحار الانوار، علامه مجلسى، ج 72، ص 105، مؤسسة الوفاء، بيروت.
8) غرر الحكم، آمدى، ص 442، انتشارات دفتر تبليغات اسلامى.
9) همان، ص 442.
10) كافى، ج 5، ص 518.
11) كنز الفوائد، كراجكى، ص 177، مكتبة المصطفوى، قم.
12) ر.ك: الميزان، علامه طباطبايى، ج 4، ص 56، 57، مؤسسة الاعلمى للمطبوعات، بيروت / تفسير نمونه، آيت‏اللّه مكارم شيرازى و ديگران، ج 4، صص 142 – 147، دارالكتب الاسلامية.
13) تفسير نمونه، ج 10، ص 211-214.
14) قرآن و روانشناسى، ص 351-352.
15) بحارالانوار، علامه مجلسى، ج 80، ص 16.
16) براى آگاهى بيشتر، مقاله آرامش، دايرة المعارف قرآن كريم، تفسير نمونه، ج 10، ص 210 الى 217.
17) اصول كافى، كتاب الحجة، باب 112، باب الروح التى يسدد اللَّه بها الائمة(عليهم السلام).
18) تفسير عياشى، عياشى، ج 2، ص 209، مؤسسه الاعلمى للمطبوعات، بيروت.
19) ر.ك: قصص الانبياء، آية اللّه سيد نعمت اللّه جزايرى، ص 303، مؤسسه انتشارات هاد.
20) ر.ك: قصص يا داستان‏هاى شگفت‏انگيز قرآن مجيد، حاج على آقا قاضى زاهدى گلپايگانى، ص 232، انتشارات كتابفروشى اسلامية.
21) ر.ك: ترجمه تفسير الميزان، مترجم استاد سيد محمد باقر موسوى همدانى، ج 11، ص 391 – 397، بنياد علمى و فكرى علامه، تفسير نمونه، آية اللّه مكارم شيرازى و ديگران، ج 10، ص 20، دارالكتب الاسلامية.
22) تفسير الميزان، علامه طباطبايى، ج 5، ص 113 ، مؤسسه اعلمى بيروت.
23) تفسير نور، محسن قرائتى، ج 2، ص 471، مؤسسه در راه حق.
24) ر.ك: تفسير نمونه، آية اللّه مكارم شيرازى و ديگران، ج 20، ص 371، دارالكتب الاسلامية.
25) ر.ك: تفسير الميزان، علامه طباطبايى(ره) ج 11، ص 110، نشر اسلامى‏

/

آغاز بعثت‏

على بن ابراهيم قمى مى‏گويد: چون محمّد (ص) به سى و هفت سالگى رسيد، در خواب ديد كسى بسوى او مى‏آيد و به او خطاب مى‏كند: يا رسول اللّه! زمانى گذشت و محمد(ص) اين راز با به كسى فاش نكرد. در برخى از روزهايى نيز كه به چوپانى گوسفندان ابوطالب در دره كوهها مشغول بود كسى را ديد كه به وى مى‏گويد: يا رسول اللّه! محمد (ص) از او پرسيد: تو كيستى؟ او گفت: من جبرئيلم و خدا مرا فرستاده است تا تو را به پيامبرى خود برگزيند. جبرئيل وضو و نماز را به محمّد (ص) آموخت. محمد(ص) وقتى چهل سالش تمام شد در حال نماز بود كه على(ع) بر او وارد شد و از وى پرسيد: اين چيست؟ محمد(ص) گفت: اين نماز است كه خداوند مرا به انجام آن امر كرده است. على(ع) با او نماز خواند. خديجه(س) نيز سومين فرد بود. به هنگام نماز، على(ع) در سمت راست محمد(ص) و خديجه (س) در پشت سر او، قرار مى‏گرفتند. آنگاه ابوطالب(ع) فرزندش جعفر را دستور داد كه در سمت چپ محمد(ص)، به نماز ايستد. وقتى كه محمد(ص) پيامبرى خود را اعلام كرد، زيدبن حارثه كه آزاد شده محمد(ص) بود اسلام آورد و به اين جمع نمازگزار پيوست و با اين جمع بنيان اسلام بسته شد.(1)
در تفسير امام آمده است: محمد(ص) هر روز به حراء مى‏رفت و آثار رحمت خدا را مى‏نگريست و در ملكوت آسمانها و زمين مى‏انديشيد و خدا را به گونه شايسته عبادت مى‏كرد تا به سن چهل سالگى رسيد و خداوند قلب بزرگ او را برترين و عظيم‏ترين و منقادترين و خاشع‏ترين قلبها يافت، درهاى آسمان را به روى وى گشود و فرشتگان را بر وى نازل فرمود و او را مشمول رحمت خود قرار داد. در همين وقت بود كه محمّد (ص) ديد جبرئيل در هاله‏اى از نور بروى نازل شد و بازوى او را گرفت، حركتى به او داده و گفت: اى محمّد! بخوان. چه بخوانم؟ گفت: اى محمّد! «اقرأ باسم ربّك الّذى خلق. خلق الانسان من علقٍ. اقرأ و ربّك الاكرم. الّذى علّم بالقلم. علّم الانسان ما لم يعلم؛(2) بخوان، بنام پروردگارت، پروردگارى كه انسان را از خون بسته آفريد، بخوان بنام پروردگارت، پروردگارى كه عطاى او برتر از همه عطاهاست، پروردگارى كه بوسيله قلم آموخت و آموخت آنچه را كه انسان نمى‏دانست.»
آنگاه جبرئيل آنچه را كه بايد، به او وحى كرد و بسوى پروردگارش بازگشت. محمّد(ص) از كوه فرود آمد، در حالى كه از فرط عظمت و جلال و شكوه خداوند از خود بيخود شده و در تبى شديد مى‏سوخت. بيم او از تكذيب قريش و اينكه او را ديوانه خطاب كنند، مزيد بر علت بود. با آنكه او از خردمندترين آدميان و بزرگوارترين خوبان عالم بشمار مى‏آمد. روح مقدسش از وسوسه‏هاى شيطان و كارهاى ديوانگان، بيگانه بود و چون خدا خواست كه دلى شجاع و سينه‏اى گشاده به وى عطا كند، اراده فرمود تا به هرجا كه گذر كند، سنگ و درخت به او خطاب كنند: السلام عليك يا رسول اللّه. (سلام بر تو اى رسول خدا).(3)
در شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد آمده است: كه يكى از اصحاب امام باقر(ع) مفهوم آيه: «الّا من ارتضى من رسولٍ فانّه يسلك من بين يديه و من خلفه رصداً»(4) را از امام (ع) پرسيد، حضرت در پاسخ فرمود: خداوند، نسبت به تمام پيامبرانش ، فرشته‏اى را مأمور مى‏كرد كه كارهاى آنان را ثبت كند و تبليغ رسالت الهى را به آنان القاء نمايد. در مورد محمّد(ص) نيز پس از دوره شيرخوارگى، فرشته با عظمتى را مأمور كرد تا او را به نيكيها و مكارم اخلاق راهنمائى كند و از بديها و رذائل اخلاقى باز دارد و اين همان فرشته ايست كه به هنگام جوانى محمّد (ص) و قبل از آن‏كه به پيامبرى مبعوث شود، وى را با خطاب «رسول اللّه» سلام مى‏كرد و محمّد(ص) گمان مى‏برد كه اين سنگ و درخت است كه به او سلام مى‏كنند و او هرچه مى‏نگريست، چيزى را نمى‏ديد.(5)
طبرى نيز در تاريخ خود آورده است: قبل از آنكه جبرئيل بر پيامبر(ص) نازل شود و رسالت الهى را به وى ابلاغ كند، او به مواردى بر مى‏خورد كه نشانه آن بود كه خداوند اراده كرده است او را مورد اكرام و فضل خود قرار دهد و از اين رو هرجا كه مى‏رفت، سنگ و درخت او را سلام مى‏كردند. او هر وقت كه از خانه بيرون مى‏آمد بطرف صحرا مى‏رفت و در آنجا كه آثارى از خانه نبود، به سنگ و درختى برنمى‏خورد، مگر اينكه به او سلام مى‏كردند و هرچه او به جلو و عقب و چپ و راست خود مى‏نگريست ، هيچ‏كس را نمى‏ديد.(6)
يعقوبى مى‏گويد: جبرئيل در برابر محمّد(ص) ظاهر مى‏شد و با او سخن مى‏گفت و يا از آسمان و كوه و درخت او را ندا مى‏داد، و اول مرتبه به او گفت: پروردگارت تو را امر مى‏كند كه از بت‏ها دورى كن. محمّد(ص) ماجرا را براى خديجه نقل مى‏كرد و خديجه به او مى‏گفت: در اين باره با كسى سخن مگو كه قسم بخدا! اميد من آن است كه خداوند، امر خيرى را، براى تو اراده كرده است.(7)
روزى كه محمّد(ص) به پيامبرى مبعوث شد چهل سال تمام داشت. در آن وقت بيست سال از پادشاهى كسرى پرويز، فرزند هرمز، فرزند انوشيروان گذشته بود.(8) يعقوبى مى‏نويسد: بعثت محمد(ص) در ماه ربيع الاول بود. برخى گفته‏اند كه در ماه رمضان اتفاق افتاد و مصادف با ماه شباط (از ماه‏هاى ايرانيان) بود. جبرئيل در شب شنبه و شب يكشنبه، بروى فرود آمد و سپس روز دوشنبه با پيام رسالت بر وى نازل شد.(9) ابن سعد گفته است: فرشته در روز دوشنبه هفدهم رمضان در حرا، بر پيامبر فرود آمد.(10)
طبرى گفته است: ابلاغ رسالت به محمّد(ص)، در روز دوشنبه بوده و هيچيك از محققان در آن اختلاف ندارند؛ اختلاف در آن است كه در كدام دوشنبه بوده است.
برخى گفته‏اند قرآن در هيجدهم رمضان، به پيامبر(ص) نازل شد. گروهى ديگر مى‏گويند كه وقوع اين امر در بيست و چهارم آن ماه بوده است. بعضى ديگر آنرا در هفدهم رمضان دانسته‏اند و به اين استدلال مى‏كنند: «و ما انزلنا على عبدنا يوم الفرقان يوم التقى الجمعان»(11) زيرا برخورد دو جمع و دو گروه مسلمانان و مشركان، در بدر، صبح هفدهم رمضان بوده است.(12)
امّا اين آيه، دلالت ندارد بر اينكه بعثت پيامبر(ص)، مصادف با اين روز بوده است، زيرا:
اولاً – مقصود آيه، از آنچه كه بر پيامبر(ص) نازل شده، دلالت‏هاى حق و نشانه‏هاى پيروزى است و منظور نزول قرآن و يا مبدأ نزول آن نيست.
ثانياً – مبدأ نزول قرآن، بعنوان يك كتاب آسمانى، پس از بعثت محمّد (ص) بوده است. او در بيست و هفتم رجب به پيامبرى مبعوث شده و قرآن در ماه رمضان، در شب قدر بروى نازل شد و احتمالاً پس از گذشت سه‏سال از بعثت بوده است.
ثالثاً – منظور از روز «فرقان» (كه در آيه مورد بحث آمد) روزى است كه بين حق و باطل فرق و جدايى، حاصل شده و حق بر باطل غالب آمده و در حيات مسلمانان روزى حساس بوده است، روزى كه شيطان از اينكه مورد اطاعت قرار گيرد، براى هميشه نااميد شده است.(13)
مسعودى مى‏گويد: اولين قسمت از قرآن كه بر محمّد (ص) نازل شد «اقرأ باسم ربّك» بود جبرئيل در شب شنبه و شب يكشنبه بر وى نازل شد. روز دوشنبه مجدداً فرود آمد و پيام رسالت را به وى ابلاغ كرد. اين واقعه، در حراء اتفاق افتاد و آن اولين جايى است كه قرآن در آنجا نازل گرديد و پيامبر(ص) به اولين سوره قرآن مخاطب شد كه از اوّل سوره تا آيه: «علّم الانسان ما لم يعلم» در اينجا نازل شد و تمامى سوره بعداً نازل آمد.
اين حادثه، پنج سال پس از ساختمان كعبه و در اول بيستمين سال پادشاهى كسرى پرويز، و در اول دويستمين سال پيمان ربذه اتفاق افتاد(14) و با سال 609 ميلادى مصادف بود.(15)
بنابر روايات وارده از ائمه شيعه(ع)، بعثت پيامبر(ص) در روز بيست و هفتم رجب رخ داد و انجام عبادات خاصّ اين روز و از جمله روزه گرفتن، مستحب است كه شيعيان براى تجليل از اين روز مبارك و ميمون، به انجام آن مقيدند، روزى كه رحمت به همه آدميان فرود آمده و درهاى بركت به روى ساكنان زمين باز شده است، زيرا روز بعثت پيامبر(ص) رحمةللعالمين است.
امام صادق(ع) فرموده است: در روز بيست و هفتم رجب، محمّد (ص) به مقام نبوت نائل آمد.(16) و گفته است: روزه گرفتن در روز بيست و هفتم رجب را فراموش نكنيد، زيرا در آن روز، محمّد (ص) به مقام نبوّت رسيده است.(17)
حضرت امام رضا(ع) نيز فرموده است: خداوند محمّد(ص) را در بيست و هفتم رجب مبعوث كرد، كسى كه در اين روز، روزه داشته باشد، خداوند اجر شصت ماه روزه را بر وى به حساب مى‏آورد.(18)
در اين زمينه روايات بسيارى از طريق ائمه شيعه وارد شده است.(19)
از طريق اهل سنت نيز رواياتى وارد شده كه در آنها تصريح شده است، روز بيست و هفتم رجب، روز بعثت محمّد (ص) است.
حافظ در سيره خود از ابوهريره، نقل كرده است: كسى كه روز بيست و هفتم رجب را روزه بدارد، خداى متعال اجر شصت ماه روزه را براى او منظور مى‏كند، زيرا اين روز، روزى است كه جبرئيل بر پيامبر(ص) فرود آمد و پيام رسالت را به او ابلاغ كرد و اين اولين روز فرود آمدن جبرئيل است.(20)
بيهقى در «شعب الايمان» از سلمان فارسى نقل كرده است كه او گفته است: در ماه رجب يك روز و يك شب وجود دارد كه اگر كسى در آنروز، روزه بگيرد و در آن شب عبادت كند، همانند كسى است كه يكصد سال، روزه گرفته و يكصد سال، به عبادت مشغول باشد؛ آن شب و روز بيست و هفتم رجب است كه خداوند در آن روز محمّد (ص) را به پيامبرى مبعوث كرد.(21)
صاحب مناقب، از ابن عباس و انس بن مالك، نقل كرده كه آن دو گفته‏اند: خداوند در روز دوشنبه بيست و هفتم رجب به محمّد(ص) وحى كرد و در آنوقت وى چهل ساله بود.(22)
علامه مجلسى گفته است كه: روز بعثت محمّد (ص) مورد اختلاف است در اين جا پنج گفته موجود است:
1 – هفدهم ماه رمضان‏
2 – هيجدهم ماه رمضان‏
3 – بيست و چهارم ماه رمضان‏
4 – دوازدهم ربيع الاول‏
5 – بيست و هفتم ماه رجب. بر اين نظر شيعيان اتفاق كرده‏اند.(23)

علاوه بر پنج قولى كه علّامه مجلسى نقل كرده است، دو قول ديگر نيز وجود دارد كه «ابن برهان حلبى» آن دو را در سيره خود نقل كرده و عبارتند از هفتم و هشتم ربيع الاوّل. ابن برهان اضافه مى‏كند كه: تولد پيامبر(ص) در دوازدهم ربيع الاوّل اتفاق افتاده و با توجه به آنكه بعثت محمّد(ص) را در اول چهل سالگى دانسته‏اند، وقوع بعثت در هفتم و يا هشتم ربيع الاول با اين موضوع نيز تطبيق مى‏كند.(24)
كسانى كه بعثت حضرت محمّد (ص) را در ماه رمضان دانسته‏اند، گويا مبدأ بعثت را با مبدأ نزول قرآن كريم، اشتباه كرده‏اند و استدلال آنان مبنى بر اينكه قرآن در شب قدر كه در ماه رمضان است، نازل شده، اين اشتباه آنان را روشن مى‏كند. و مى‏دانيم كه بين اين دو واقعه (بعثت و نزول قرآن) ارتباطى وجود ندارد.
محمد(ص) در بيست و هفتم ماه رجب به پيامبرى مبعوث شد و آغاز نزول قرآن، بعنوان يك كتاب مفصل، در شب قدر، از ماه رمضان و سه سال پس از بعثت بوده است و با توجّه به اينكه مدت نبوت حضرت 23 سال مى‏باشد، قرآن در طول بيست سال بتدريج نازل شده كه آغاز آن اول سال چهارم بعثت و پايان آن سال دهم، يعنى سال وفات پيامبر بزرگوار است. پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. بحارالانوار، ج 18، ص 184 و 194. 2. سوره علق، آيات 1 تا 5. 3. تفسير الامام: (ص 157) تفسير امام تفسيرى است منسوب به امام حسن عسگرى(ع). با توجه به برخى از مطالب نادرست اين تفسير، بعضى از محققان نسبت آنرا به امام بعيد دانسته‏اند. نظر ما اينست كه اگر مقصود اين باشد كه تفسير عيناً به قلم و انشاى خاص امام باشد، چنين امرى اصلاً صحيح نيست. ولى اگر منظور اين باشد كه راوى در مجلس امام حاضر شده و سؤالهايى از تفسير آيه‏هاى قرآن پرسيده و هنگام مراجعت به منزل آنچيزهايى كه حفظ كرده و در قلبش بوده ثبت كرده است و چه بسا چيزى زياد كرده يا نقصان شده باشد به حسب معلوماتش امرى بعيد بنظر نمى‏رسد و نمى‏توان آنرا منكر شد. بنابراين به بسيارى از مطالب اين تفسير كه در مقام مقايسه با ديگر گفته‏هاى صحيح موافق است مى‏توان اعتماد كرد. و رجوع كنيد همچنين به: بحارالانوار، ج 18، ص 206. 4. سوره جن، آيه 27. 5. ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 13، ص 207. و رجوع كنيد به خطبه قاصعة. 6. طبرى، التاريخ، ج 2، ص 295، 294. 7. تاريخ يعقوبى، ج‏2،ص 17، چاپ دوم نجف. 8. ابن اثير، الكامل، ج 2، ص 31. 9. تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 17 و 18. 10. طبقات ابن سعد، ج 1، ص 129. 11. سوره انفال، آيه 41. 12. تاريخ طبرى، ج 2، ص 294. 13. تفسير شبّر، ص 195. 14. مروج الذهب، ج 2، ص 282. 15. جرجى زيدان، تاريخ تمدن اسلامى، ج 1، ص 43. 16. امالى ابن الشيخ، ص 28 و بحارالانوار، ج 18، ص 189. 17. و 18. كافى، ج 4، ص 139. 19. ر.ك: شيخ حرّ عاملى، وسائل الشيعه، كتاب الصوم، ابواب الصوم الندوب، الباب: 15. 20. السيرة الحلبية، ج 1، ص‏238. 21. منتخب كنزالعمّال، بهامش المسند، ج 3، ص 362. 22. ابن شهر آشوب، المناقب، ج 1، ص 150 و بحارالانوار، ج 18، ص 204. 23. بحارالانوار، ج 18، ص 190. 24. السيرة الحلبية، ج 1، ص 238.

/

سخنان معصومين‏

پيامبر خدا(ص) از زبان امام على(ع) * امام على عليه السلام:
«لَمّا وُلِدَ رَسُولُ اللّهِ صَلّىَ اللّهُ عَلَيهِ وَ آله القِيَتِ الاَصنامُ فِى الكَعبَةِ عَلى وُجُوهِها فَلَمّا اَمسى سُمِعَ صَيحَةٌ مِنَ السَّماء: جاءَ الحَقُّ وَ زَهَقَ الباطِلُ اِنَّ الباطِلَ كان زَهُوقاً» (بحار، ج 15،ص 274)
هنگامى كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله متولّد شد، بتهاى خانه كعبه به رو در افتادند و چون شب فرا رسيد فريادى از آسمان شنيده شد كه: حق آمد و باطل برفت، همانا باطل رفتنى است. * امام على عليه السلام:
«انّ الصبر لجميل الاّ عنك و ان الجزع لقبيح اِلاّ عليك و انّ المصاب بك لجليل و انّه قبلك و بعدك لَجَلَلٌ»
(نهج البلاغه، قصار الحكم، 292)
همانا كه شكيبايى بس زيباست جز در مرگ تو و بيتابى بس زشت است مگر بر رحلت تو، اندوهى كه از دورى تو بر دل نشسته بس سنگين است و غمهاى پيش از در گذشت و پس از وفات تو بسيار آسان و سبك. * امام على عليه السلام:
«فَاِنَّ اللّهَ تَعالى بَعَثَ مُحَمَّداً (صلى اللّه عليه و آله) لِيُخرِجَ عِبادَهُ مِن عِبادَة عِبادِهِ اِلى عِبادَتِهِ وَ مِن عُهُودِ عِبادِهِ اِلى عُهُوده وَ مِن طاعَةِ عِبادِهِ اِلى طاعَتِهِ»
(وافى، ج 3، ص 22)
همانا خداوند محمد صلّى اللّه عليه و آله را برانگيخت تا بندگانش را از بندگى بندگان به بندگى خداى كشاند و از پيمان بندگان به پيمان خداى در آورد و از فرمانبرى بندگان به فرمانبرى خدايش وا دارد. * امام على عليه السلام:
«كانَ رَسُولُ اللّهِ(ص) دائِمُ البشر، سَهل الخُلقِ»
(مكارم الاخلاق، ص 14)
پيامبر خدا(ص) پيوسته خندان و خوشرو و خوشبو بود. * امام على عليه السلام:
«كانَ لا يَجلِسُ وَ لا يَقُومُ اِلاّ عَلى ذِكرِ اللّهِ»
(سنن النبى، ص 16)
پيامبر، جز با ياد خدا نمى‏نشست و بر نمى‏خاست. * امام على عليه السلام:
«ما رُئى مُقَدِّماً رِجلَهُ بَينَ يَدَى جَليسٍ لَهُ قَطُّ»
(بحارالانوار، ج 16، ص 236)
هرگز ديده نشد كه پيامبر، پاى خود را پيش كسى از همنشينان دراز كند. * امام على عليه السلام:
«فَهُوَ اِمامُ مَنِ اتّقى وَ بَصيرَةُ مَنِ اهتَدى، سِراجٌ لَمَعَ ضوءُهُ… صيرَتُهُ القَصدُ وَ سُنَّته الرُّشدُ وَ كَلامُهُ الفَصلُ وَ حُكمُهُ العَدلُ»
(نهج البلاغه، خطبه 94)
او (پيامبر خدا) پيشواى كسى است كه راه پرهيزگارى پويد، و بينش براى آن كه راهنمايى جويد، چراغى است كه پرتو آن دميد… رفتار او ميانه روى در كار است. و شريعت او راه حق را نمودار، سخنش جدا كننده حق از باطل است، و داورى او عدالت. * امام على عليه السلام:
«طَبيبٌ دَوّارٌ بِطِبِّهِ قَد اَحكَمَ مَراهِمَهُ وَ اَحمى مَواسِمَهُ يَضَعُ ذلِكَ حَيثُ الحاجَة اِلَيهِ مِن قُلُوبٍ عُمىٍ و آذانٍ صُمٍ وَ اَلسَنَةٍ بُكم».
(نهج البلاغه، خطبه 108)
پيامبر طبيبى است كه با مهارت خود در ميان مردم مى‏گردد، مرهمهاى شفابخش خويش را فراهم ساخته و ابزار درمان خود را آماده كرده تا هرجا دلهاى كور باطن و گوشهاى ناشنوا و زبانهاى گنگ را بدان نيازى باشد مداوا كند. * امام على عليه السلام:
«اِنَّ اللّهَ عَزَّ وَ جَلَّ أدَّبَ نَبيّهُ فَاَحسَنَ أَدَبَهُ فَلَمّا اَكمَلَ لَهُ الاَدَبَ قالَ (وَ اِنَّكَ لَعَلى خُلقٍ عَظيمٍ ثُمَّ فَوَّضَ اِلَيهِ اَمرَ الدّينِ وَ الاُمَّةِ لِيَسُوسَ عِبادَهُ فَقالَ عَزَّ وَ جَلَّ (ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فُخُذُوهُ وَ مانَهاكُم عَنهُ فَانتَهُوا) وَ اِنّ رَسُولَ اللّهِ صَلَى اللّهِ عَلَيه وَ آلِه كانَ مُسَدَّداً مُوَفَّقاً مُؤَيَّداً بِرُوحِ القُدُسِ لايَزالُ وَ لايُخطِى فى شَى‏ءٍ مِمّا يَسُوسُ بِه الخَلقَ».
(بحارالانوار، ج 17، ص 4)
خداى عزّ وجلّ پيامبرش را تربيت كرد و چه نيكو تربيت كرد، پس هنگامى كه مراتب ادب را براى آن حضرت تكميل نمود فرمود: همانا تو بر اخلاقى والا استوار هستى، سپس امر امّت و دين را به او واگذار كرد تا بر بندگانش حكومت كند و فرمود: آنچه پيامبر براى شما آورد بگيريد و از آنچه شما را نهى نمود، اجتناب ورزيد، و همانا پيامبر كه درود خدا بر او و آلش باد موفّق بود و با تأييدات روح القدس مؤيّد بود كه هرگز راه خطا نمى‏پيمود و در اداره امور مردم هيچ اشتباه نمى‏كرد. پاورقي ها:

/

دانستنيهايى از قرآن‏

انديشيدن‏
«قل هل يستوى الأعمى و البصير أفلا تتفكرون» (سوره انعام، آيه 50) بگو اى پيامبر آيا كور و بينا يكسانند؟ آيا نمى‏انديشيد؟!
البته مقصود از نابينا در آيه شريفه، كور ظاهرى (روشندل) نيست زيرا نابينائى كه در قرآن از او ياد شده، نابيناى معنوى است. در جاى ديگر مى‏فرمايد: «و من كان فى هذه أعمى فهو فى الآخرة أعمى و أضل سبيلا»، و هر كس در اين دنيا نابينا بود، در آخرت نيز قطعا نابينا است و بسيار گمراه. پس مقصود نابيناى معنوى است كه بصيرت ندارد و به جهان خلقت و به آفرينش هستى به ديده بى‏اعتنايى مى‏نگرد.
در قرآن مى‏فرمايد: «أ فلم يتفكروا فى أنفسهم ما خلق السموات و الأرض و ما بينهما الا بالحق» (روم / آيه 8) آيا در درون خود نمى‏انديشند خداوند آسمان‏ها و زمين و آنچه ميان آنها است را بر روى موازين حق آفريده است. ملاحظه مى‏كنيد قرآن كريم پيوسته از انسان‏ها مى‏خواهد كه در آفرينش خويشتن و در خلقت آسمان‏ها و زمين (يعنى تمام موجودات جهان هستى) بيانديشند، چرا كه تفكر انسان را به خدا نزديك مى‏سازد و علت آفرينش را به او ياد مى‏دهد لذا در احاديث و روايات معصومين عليهم السلام بر مسأله تفكر و انديشيدن تأكيد فراوان شده است تا جائى كه همه شنيده‏ايد، در روايات رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم آمده است: «تفكر ساعة خير من عبادة سنة» يك ساعت انديشيدن برتر است از يك سال عبادت كردن. و در روايت ديگرى مى‏خوانيم: «خير من عبادة سبعين سنة» يك ساعت تفكر بالاتر است از هفتاد سال پرستش.
و هرچند فكر كردن با احساس‏هاى ظاهرى كه در مقدمه آنها بينائى است بيشتر درك مى‏شود ولى بى گمان به حواس ظاهرى بسنده نمى‏شود كه يك انسان نابينا نيز كاملا مى‏تواند مظاهر زندگى و عجايب آفرينش را درك و لمس كند كه گاهى ادراك او بيشتر وافزونتر از ادراك بينايان است زيرا او با قلب بيدار خود و با احساس‏هاى درون، مسائل برون را مى‏بيند و درك مى‏كند.
بگذريم از اينكه تفكر در حقيقت مربوط به قلب و روان انسان است نه برون و ظاهر. با اين حال قطعا ديدن اشياء در انديشيدن تأثير بسزائى دارد يا به عبارت ديگر ديدن راهى است براى انديشيدن.
از اين روى مى‏توانيم رسيدن به حالت تفكر را در سه مرحله تصور كنيم:
مر حله أول ادراك حسى: مقصود از ادراك حسى، درك اشياء با حواس پنجگانه ظاهرى است. پس اگر چيزى را با ديده ببينيم و يا صدائى را با گوش بشنويم و يا غذاى خوشمزه اى را با زبان بچشيم، در آن حال به ادراك حسى اشياء رسيده ايم.
و چه بسا در مواردى حواس پنجگانه با هم دخالت داشته باشد و انسان را به اوج ادراك حسى برساند. فرض كنيد در كنار درياى خزر در فصل بهار قدم مى‏زنيد و ميوه‏هاى رسيده شمال را با آرامش خاطر نوش جان مى‏كنيد. صداى امواج دريا و نسيم عليل بهارى و نواى دلنشين بلبلان و پرندگان از يك سوى و آن منظره بهشت گونه درختان و دورنماى أفق در انتهاى دريا و آسمان از سوى ديگر همراه با لذت چشيدن ميوه‏هاى خوش طعم، حالتى وصف ناشدنى به انسان مى‏دهد كه تا نبينى نپندارى. اينجا تمام حواس ظاهر و باطن در حال فعاليت مى‏باشد.
مرحله دوم: لذت بردن از اشياء و استفاده از نعمت‏هاى گوناگون الهى دومين مرحله رسيدن به فضاى ملكوتى تفكر است كه انسان را به انديشيدن وا مى‏دارد.
پس اگر اشياء را فقط تصور كنيم، مرحله آغازين تفكر را پيش گرفته ايم و اگر اين تصور مبدل به تصديق شد و در خارج عينيت يافت، به مرحله دوم تفكر مى‏رسيم .
مرحله سوم: اكنون كه حواس ظاهرى مشغول به كار شده است و ما را به لذت و استفاده بهينه از اين همه نعمت و اداشته است، جا دارد كه در برابر عظمت صائع و آفريننده آنها و همه اشياء سر تسليم و تعظيم فرود آوريم و در برابر جلال و جمال ذات مقدسش كرنش كنيم و به خاك افتيم و خاضع گرديم. اين مرحله نتيجه گيرى است كه انديشيدن خاضعانه را تشكيل مى‏دهد.
خداوند كه تمام هستى را مسخر انسان كرده است و او را برتر از همه مخلوقات ارضى و سماوى قرار داده است (و خلقنا الإنسان فى أحسن تقويم) از انسان چه مى‏خواهد؟
اينجا است كه تفكر تبديل به اعتبار (عبرت گرفتن) مى‏شود و از مرحله خيال و انديشه به مرحله اجرا و عمل مى‏رسد و انسان متفكر را به عبادت و پرستش ذى الجلال فرا مى‏خواند. نقل شده است كه لقمان حكيم با تنهائى بسيار خو داشت و ساعت‏ها در تنهائى بسر مى‏برد. روزى اربابش به او رسيد و او را در آن حال ديد. به او گفت: لقمان! مى‏بينم بسيار تنهائى و خلوت را بر جلوت و زيستن در جمع ترجيح مى‏دهى. چه مى‏شود كه ميان مردم آيى و با آنان انس گيرى؟ لقمان حكيم پاسخ داد: هر چه بيشتر در تنهائى بسربرم، بيشتر مى‏انديشم و انديشه طولانى راه رسيدن به بهشت است.
آرى! دوستان! بيائيد با تنهائى خو بگيريم و در خلوت، به آفرينش خود و آنچه پيرامون خود است بيانديشيم. چرا خدا ما را آفريده است؟ مسير واقعى ما كجا است؟ چگونه سرنوشت خود را رقم بزنيم و فراتر از حوادث روزگار حركت كنيم؟ و براى حركت خود كه سير تكاملى به سوى سرنوشت است چه زاد و توشه اى لازم داريم؟ بيائيد در خلقت خود كه جهان و علم و دانش را به حيرت واداشته است بيشتر بينديشيم «و فى أنفسكم أفلا تبصرون» چرا نمى‏بينيد كه هر روز گوشه اى از عجايب خلقت و راز آفرينش انسان كشف مى‏شود و ما هنوز در خم يك كوچه ايم و مجهولاتمان نسبت به معلوماتمان حتى در آفرينش خويشتن قابل شمارش نيست.
در حركت دقيق و حساب شده آسمان‏ها و افلاك و سيارات تفكر كنيد (و كل فى فلك يسبحون) و ببينيد كه تمام اشياء و موجودات عالم در يك حركت راهنمائى شده و بسيار دقيق و مرتب و منظم (بدون كم و كاست) به سوى مسير تعيين شده مى‏روند و حركت تكوينى خود را انجام مى‏دهند و اين تو هستى اى انسان كه خداوند بر تو تفضل نموده و منت گذاشته و هر دو راه را به تو نمايانده (و هديناه النجدين) تا يا در مسير اصلى و تعيين شده الهى حركت كنى و به سوى او رهنمون گردى (اليه راجعون) و يا اينكه در جا بزنى و بى حركت در لجنزار زندگى مادى همچون حيوانات و بهايم بمانى.
آرى! تفكر تنها موعظه خداوند است كه ما را به آن دعوت مى‏كند: «قل إنما أعظكم بواحدة أن تقوموا لله مثنى و فرادى و تتفكروا» بلكه تفكر نتيجه قيام براى خدا است: قيام كنيد تا آماده تفكر شويد و تفكر كنيد تا خدا را در موجوداتش درك كنيد و هر چه بيشتر بيانديشيد شناخت و معرفتتان به خدا افزونتر مى‏شود و هرچه شناخت بيشتر شود راه رسيدن به بهشت نزديكتر مى‏گردد. والسلام. پاورقي ها:

/

امام خمينى ثابت و استوار از آغاز تا پايان‏

17 شهريور روز نويد پيروزى خون‏
تذكر به ايام اللّه كه خداوند متعال به آن امر فرموده است، انسان ساز است. قضايائى كه در ايام اللّه رخ داده است، براى تاريخ و انسان‏ها در طول تاريخ آموزنده و بيدار كننده است. حوادث بزرگ تاريخ كه قرآن مجيد هم از بعض از آنها ياد كرده است، سرمشقى پر بركت براى ساختن جامعه‏ها و اشخاص و جامعه عصر ما كه عصر انقلاب است و در كشور ايران كه كشور انقلاب و شاهد بسيارى از حوادث بزرگ است كه بايد آنها را از ايام اللّه محسوب كنيم و به ذكر آنها و تذكر آن ايّام بپردازيم كه براى ملت قهرمان و مجاهدان سلحشور، درس انقلاب است.
17 شهريور كه اكنون در آستانه سالگرد آن هستيم از ايام الهى است كه بايد ذكر آن را زنده نگه داريم و به نسل‏هاى آينده تسليم كنيم.
فداكارى‏هاى ملت سلحشور در راه اسلام و ديوسيرتى دژخيمان رژيم شاهنشاهى در اين روز و ايامى نظير آن، درس بسيار ارزنده‏اى از فداكارى‏اى است كه ملت مظلوم سلحشور را و رژيم جنايتكار پهلوى را در طول تاريخ معرفى نموده است تا نسل‏هاى آينده ببينند اين جمهورى اسلامى با چه جان نثارى‏ها و از خود گذشتگى‏ها به دست آمده است تا انشاء اللّه آنان نيز با شهامت و شجاعت و ايثار و فداى عزيزان خويش، اين هديه بزرگ الهى را حفظ نمايند.
17 شهريور 57 و نظاير آن كه قبل از پيروزى انقلاب و پس از آن بسيار بوده است و ملت مجاهد ايران بحمداللّه تعالى در همه آنها پيروزمندانه و شرافتمندانه و سرافرازانه در سركوبى ستمكاران، قيام و اقدام نمودند، جلوه الهى و قدرت پايان‏ناپذير ايمان به غيب را در جهان پرتو افكن ساخت و آفتاب فروزنده اسلام را كه از گريبان مجاهدان در راه حق سربر آورد، به عالميان بويژه مظلومان و مستضعفان معرفى نمود و به آنان درس پربركت جانبازى در راه هدف الهى را آموخت. (17/6/61)
دشمنان ما گمان مى‏كردند با توطئه‏هاى فرسايشى مى‏توانند نهضت اسلامى و انقلاب شكوهمند اين ملت شهيد پرور را به سردى و سستى سوق دهند، غافل از آنكه قيامى كه براى خداست و نهضتى كه براساس معنويت و عقيده است، عقب نشينى نخواهد كرد. ملت ما اكنون به شهادت و فداكارى خو گرفته است و از هيچ دشمنى و هيچ قدرتى و هيچ توطئه‏اى هراس ندارد…
ملت عزيز ما آن روز كه جز مشت خالى و خون پاك هيچ نداشت، بر قدرت‏هاى عظيم شيطانى با فرياد اللّه اكبر غلبه كرد و امروز بحمداللّه تعالى جوانانى رزمنده از خواهران و برادران دارد كه با تعليمات نظامى در سرتاسر كشور قدرت تفكر را از دشمنان ايران و اسلام سلب و با اعتماد به قدرت الهى و فداكارى در راه اسلام بر همه مشكلات و همه قدرت‏هاى شيطانى غلبه خواهد كرد.
ملتى كه 17 شهريور روز نويد پيروزى خون، جمعه سياه روزى رژيم را با افتخار و پيروزى پشت سر گذاشته است، از اين محاصرات اقتصادى و نظامى باك ندارد. آنان باك دارند كه اقتصاد را زيربنا و شكم را قبله‏گاه و دنيارا مقصد و مقصود مى‏دانند.
هان اى ملت سلحشور! براى مقابله با قدرت‏هاى نظامى ابر قدرتان آماده باشيد! و اى قواى مسلح كه سربازان اسلام و پيشمرگان هدف و نگهبانان كشوريد! مجهز باشيد هم به صلاح و هم به سلاح، و هراس و خوف به خود راه ندهيد كه خداوند تعالى پشتيبان و ملت بزرگ، هوادار شماست. شما نصرت كنيد از دين خدا و كشور توحيد تا خداوند قادر نصرت دهد شما را.(17/6/59)
  رهنمودهاى مقام معظم رهبرى حضرت آية الله خامنه‏اى‏
امروز با نام ليبرال دموكراسى يكى از سياه‏ترين جنايتهاى بشريت در عراق و بويژه شهر مقدس نجف در حال رخ دادن است و آمريكا با شعار دموكراسى و ليبراليسم، يكى از مقدس‏ترين شهرهاى مسلمانان را به خاك و خون مى‏كشد و قطعاً امت اسلامى و ملت عراق از اين جنايات نخواهند گذشت و قطعاً مردم عراق پاسخ سختى به آمريكا خواهند داد.
رييس جمهورى آمريكا برغم قتل عام مردم عراق و شهر مقدس نجف و بعد از رسوايى و فضاحت زندان ابوغريب و اخلال در تشكيل كنگره ملى عراق و دخالت در حكومت اين كشور، باز هم ادعاى دموكراسى مى‏كند كه اين نهايت بى‏شرمى است.
فضاى كنونى بين المللى نشان دهنده سلطه يك استبداد سياه در سطح دنيا است كه البته دوران اين استبداد جهانى نيز همانند ديگر استبدادها در كشورها، به سر خواهد آمد و نشانه‏هاى آن آشكار شده است…
مهمترين حقيقت اين است كه جمهورى اسلامى ايران با حرف و سخنى نو كه امكان و ضرورت همواره شدن پيشرفت مادى با معنويت است، در قلب جبهه اسلام در مقابل ليبرال دموكراسى قرار گرفته است.
دشمنان مليت ايران بسيار تلاش كردند با ترفندهاى گوناگون از جمله معرفى اين نظام بعنوان يك نظام بنياد گرا كه داراى جمود است، از طرح واقعيت سخن جديد جمهورى اسلامى ايران جلوگيرى كند ولى به موفقيت دست نيافته‏اند و مهمترين وظيفه نمايندگان فرهنگى جمهورى اسلامى ايران، معرفى ابعاد و واقعيات اين سخن نو است.
بايد با اقدامات فرهنگى جذاب و در عين حال متفاوت براى مخاطب‏هاى گوناگون و معرفى شخصيت‏هاى برجسته علمى، فرهنگى و سياسى ايران بويژه امام خمينى (ره) و تبيين ابعاد شخصيت ايشان، چهره واقعى نظام اسلامى و پيشرفتهاى شگرف آن را به جهانيان ارائه كرد. (22/5/83)
دشمنان ملت ايران نيز به افزايش قدرت جمهورى اسلامى معترفند ضمن آنكه بيدارى اسلامى، فروريختن ترس ملت‏ها از ابر قدرت‏ها و احساس هويت توده‏هاى مسلمان از آثار گرانقدر انقلاب اسلامى و پايدارى ملت ايران است.
امروز ليبرال دموكراسى غرب، در افكار عمومى ملت‏ها با مخالفت‏هاى روزافزون مواجه شده است و با افزايش نفرت جهانى از آمريكا، دولت اين كشور در حضيض شكست سياسى قرار دارد و عملاً در دنيا منزوى شده است.
اسلامى كه ما طرفدار و مروج آن هستيم بر سه اصل معنويت، عقلانيت و عدالت استوار است و با اسلام متحجر و يا ليبرال كاملاً متفاوت است.
اسلام ما اسلامى است كه حكمت و تدبير را مبناى كارها مى‏داند و بر پيگيرى عدالت، بعنوان اساسى‏ترين هدف تأكيد مى‏كند.
بايد در عرصه ارتباطات دوجانبه و منطقه‏اى و مجامع جهانى، حضورى كاملاً فعّال داشته باشيم و با شناخت مؤلفه‏هاى قدرت نظام اسلامى اهدافمان را دنبال كنيم.
در مسائلى همچون حقوق بشر، حقوق اقليت‏ها، مبارزه با تروريزم، حقوق زنان، برابرى دولتها، ممنوعيت استفاده از سلاح‏هاى كشتار جمعى و انرژى هسته‏اى ما بايد مدعى باشيم نه غربى‏ها چرا كه مواضع ما كاملاً بحق است و بايد در همه مجامع و مراودات، با اعتماد به نفس كامل و از موضعى تهاجمى و فعال، اين مواضع اصولى را به طور مستمر بيان كرد و سلطه گران را با چالش‏هايى جدى روبرو كرد.
حرف قابل قبول در مباحث فعاليتهاى هسته‏اى، ضرورت اعتماد سازى است كه ما نيز از سال گذشته ضمن تعامل با آژانس بين المللى انرژى هسته‏اى اين هدف را دنبال مى‏كنيم اما جلب اطمينان بايد از راه‏هاى معقول صورت گيرد.
آنها اكنون اين جنجال را درباره ساخت قطعات سانتريفوژ براه مى‏اندازند در حالى كه اين كار مخالف هيچ قراردادى نيست اما آنها در صددند كار را به جايى برسانند كه ما حق نداشته باشيم حتى اسم تكنولوژى هسته‏اى را بياوريم كه البته جمهورى اسلامى بى اعتنا به اين جنجال‏ها، هدف منطقى استفاده از فناورى هسته‏اى را دنبال مى‏كند. (26/5/83) پاورقي ها:

/

عقب نشينى رژيم صهيونيستى از غزه واقعيت‏ها و مخاطرات‏

نماينده جنبش جهاد اسلامى فلسطين در تهران‏
شكى نيست كه عقب نشينى قريب الوقوع دشمن صهيونيستى از نوار غزه نمايانگر حجم بحران امنيتى است كه شارون،دولت و ارتش وى در غزه از آن رنج مى‏برند. اين بحران اولين نوع آن در طول تاريخ جنگ ميان فلسطينى‏ها و دشمن صهيونيستى به شمار نمى‏رود چه اينكه اسحاق رابين نخست وزير مقبور رژيم صهيونيستى در اوايل دهه 90 ميلادى اميدوار بود روزى از خواب برخيزد و ببيند كه غزه در درياى مديترانه غرق شده است اما امروز نه تنها غزه غرق نشده بلكه اين شارون است كه در باتلاق آن گرفتار آمده است.
شارون يك لحظه هم به عقب نشينى حتى از يك وجب از خاك فلسطين اشغالى خواه اراضى اشغالى سال 1967 و يا ساير مناطق فكر نمى‏كرد زيرا امروز رهبر سمبليك ادامه جريان تاريخى صهيونيسم است كه از زمان برعهده گرفتن پست نخست وزيرى رژيم صهيونيستى براى تحقق دستاوردى تاريخى، سياسى و امنيتى در زمينه تثبيت صهيونيسم تلاش كرد اما در برابر قدرت و صلابت ملت فلسطين در انتفاضه اول كه بيش از 8 سال ادامه يافت با مشكلات زيادى مواجه شد علاوه بر آنكه پيمانهاى اسلو و گفت‏وگوهاى سياسى نيز نتوانست موفقيتى را براى صهيونيسم به دنبال داشته باشد.
امروز شارون تصميم به عقب نشينى از غزه و چشم پوشى از شهركهاى يهودى نشين در آن گرفته است. اين همان حقيقت مقاومت فلسطين و دستاورد جنبش‏هاى مبارز است كه از طريق عمليات‏هاى عظيم شهادت طلبانه به دست آمده است.
ضربات وارده به رژيم صهيونيستى و ارتش اين رژيم همان حقيقت انكار ناپذيرى است كه اهل انديشه و سياست نبايد آن را از نظر دور انگارند آنگونه كه توده‏هاى مردم و ملت‏هاى عربى و اسلامى با آگاهى و احساس با آن زيستند.
اما حقيقت دوم آن است كه اقشار مختلف ملت فلسطين و نيروهاى مبارز ملى و اسلامى، گروههاى مبارز و شاخه‏هاى نظامى اين گروهها از جمله گروهان‏هاى قدس، گردان‏هاى قسام و گردان‏هاى شهداى اقصى از عقب نشينى خفت بار نيروهاى دشمن صهيونيستى از غزه بسيار خوشحال و شادمان خواهند شد. اين همان پيروزى مقاومت و مهمترين نقطه بيرون راندن اشغالگران صهيونيست از خاك و سرزمين ما خواهد بود حتى اگر دشمن صهيونيستى از يك وجب از اين سرزمين عقب‏نشينى كند.
در اين ميان واقعيت هايى كه ذكر شد بر ما لازم مى‏گرداند كه خطرات و دام هايى كه شارون سعى دارد آن را در مسير ما قرار داده و بدين ترتيب شكست خود در نواز غزه و عقب‏نشينى از آن را به پيروزى تبديل سازد و بحران امنيتى خود را به داخل فلسطين بكشاند، گوشزد نماييم.
به رغم آنكه امروز ملت فلسطين به شدت نيازمند حمايت همه جانبه كشورهاى عربى و اسلامى است اما با توجه به طرح‏هاى شارون كه مى‏خواهد آن را بر ما تحميل كند وظيفه داريم مخاطرات و پيامدهاى طرح شارون و عقب نشينى وى از نوار غزه را تشريح كنيم تا در دام صهيونيست‏ها گرفتار نياييم.
همچنين با توجه به طرح مصر و نقش اين كشور در بازسازى دستگاههاى امنيتى تشكيلات خودگردان فلسطين و بر عهده گرفتن مسؤوليت تأمين امنيت مرز ميان نوار غزه و مصر سؤالاتى مطرح مى‏شود.
به نظر من مشكل، در جزييات مذاكرات ميان طرفين است نه در كليات، البته مصر بر مرز خود با فلسطين مشرف است اما بايد پرسيد آيا به مصلحت ملت، مقاومت و استقلال فلسطين است كه ملت فلسطين منتظر بماند تا مصر به تنهايى اين هدف را محقق سازد؟ در حالى كه ملت فلسطين در انتظار كمك مصر براى از بين بردن آثار اقتصادى، سياسى، اجتماعى، آموزشى و بهداشتى ناشى از تجاوزات رژيم صهيونيستى بر نوار غزه و اهالى آن و اوضاع فاجعه‏آميزى است كه اشغالگران براى مردم نوار غزه به وجود آورده‏اند.
ما مى‏دانيم كه شارون در تلاش است تا از طريق درخواست از مصر و تشكيلات خودگردان فلسطين براى داشتن يك مرجع امنيتى واحد در نوار غزه، مصر را رو در روى ملت فلسطين قرار دهد و از اين رو بايد دانست كه هدف، تأمين امنيت مردم نيست بلكه تأمين امنيت اشغالگران و هدف قرار دادن رأس مقاومت و جنبش‏هاى جهادى است كه فداكارى‏هاى بزرگى در نبردهاى غزه و دوران اشغال انجام داده‏اند.
اما چيزى كه باعث نگرانى مى‏شود اين احتمال كه تشكيلات خودگردان، حمله به مقاومت فلسطين، پذيرش جدايى ميان نوار غزه و كرانه باخترى، سركوب مقاومت و ايفاى نقش امنيتى براى دشمن صهيونيستى را به عنوان اولويت خود قرار دهد يعنى همان چيزى كه امروز شارون مى‏خواهد آن را با عقب نشينى از غزه به دست آورد تا شكست خود در اين منطقه را به پيروزى تبديل كند.
ما در طرح جزييات موضوع عقب نشينى رژيم صهيونيستى از نوار غزه به همان اندازه كه نمى‏خواهيم در زمينه امنيت ملت فلسطين در برابر طرح‏ها و مكر دشمن صهونيستى ماجراجويى كنيم قصد نداريم از حوادث نيز پيشى بگيريم از اين رو ذكر اين نكات را ضرورى مى‏دانيم:
1- در صورت عقب نشينى دشمن صهيونيستى از نوار غزه چه كسى تضمين مى‏كند كه دشمن به آن بازنگردد و به صورت مستقيم و مستمر، امنيت مردم و رهبران ملى و اسلامى فلسطين را تهديد نكند و به راستى چه ضمانتى براى جلوگيرى از اين مسائل وجود دارد؟
2- آيا عقب نشينى دشمن صهيونيستى از نوار غزه گامى در مسير آزادى فلسطين است يا گامى براى مهار طرح آزادى كامل فلسطين و تشكيل دولت مستقل فلسطينى؟
3- آيا عقب نشينى رژيم صهيونيستى يك طرح سياسى براى جداسازى نوار غزه از كرانه باخترى نيست و پس از آن تشكيلات خودگردان فلسطين شعار ” از امروز به بعد مقاومت نخواهد بود” را سرنخواهد داد؟
4- آيا سركوب مقاومت ضد صهيونيستى در كرانه باخترى و مقاومت در برابر تجاوزات مستمر دشمن در كرانه باخترى، ادامه ساخت ديوار جدا كننده نژادى، مصادره اراضى، ادامه سياست ترور و قطع ارتباط ميان اجزاء اين سرزمين بخشى از توافقنامه مصر، اسراييل و تشكيلات خودگردان فلسطين نخواهد بود؟
5 – آيا سلاحى كه فلسطينى‏ها به وسيله آن با دشمن در نوار غزه جنگيدند از نظر تشكيلات خودگردان فلسطين و مصر به سلاحى نامشروع در كرانه باخترى و اراضى اشغالى سال 1948 تبديل نخواهد شد؟
6- آيا جنبش‏هاى مقاومت كه آرزوى وطن فلسطينى را متبلور ساختند و براى امنيت و منافع ملى كشورهاى عربى و اسلامى با آن موافقت كردند يك شبه به تهديد كننده امنيت سياسى تشكيلات خودگردان تبديل نخواهند شد و جنبش‏هاى جهاد اسلامى و حماس با موافقت برخى كشورهاى عربى و تشكيلات خودگردان فلسطين در فهرست تروريسم قرار نخواهند گرفت؟!
ما پاسخ اين سؤالات را به روزهاى آينده واگذار مى‏كنيم. اما جنبش جهاد اسلامى فلسطين و تمام جنبش‏هاى ملى و اسلامى شريف فلسطين، خطوط و اصولى ثابت دارند كه هرگز از آن عدول نخواهند كرد:
1- خون فلسطينان بر يكديگر حرام است.
2- مقاومتى كه شارون را به فكر عقب‏نشينى از نوار غزه انداخت مى‏تواند دشمن را به فكر عقب نشنيى از كرانه باخترى نيز بيندازد.
3- تشكيلات خودگردان فلسطين بر دوش مقاومت به وجود آمد بنابراين اين تشكيلات بايد در خدمت ملت فلسطين و آرمان‏هاى آن باشد و ما هرگز نمى‏پذيريم كه در خدمت اشغالگران و امنيت آنها قرار گيرد.
4- عقب نشينى از غزه جايگزين طرح آزادى تمام فلسطين نيست بلكه فقط گامى جهت آزادى كامل اين سرزمين به شمار مى‏رود.
لذا مسؤوليت اسلامى، ملى و فلسطينى اقتضا مى‏كند كه همه ما در برابر طرح‏هاى دشمن صهيونيستى بسيار هوشيار و بيدار باشيم. پاورقي ها:

/

جايگاه حزب الله در انتخابات شهردارى‏هاى لبنان‏

##تهيه و ترجمه مهندس مهدى قنبرى‏## 1- مقدمه‏
لبنان كشورى است كه بنا به ماهيّت سياسى و اجتماعى خود و وجود رقابتهاى مذهبى، قومى و طايفه‏اى در آن، همه امور هرچند با ظاهرى ساده به موضوعى با ابعاد سياسى، مهم و قابل توجه تبديل مى‏شود. طبيعى است كه برگزارى انتخابات شهردارى‏ها در چنين كشورى از اهميت و حساسيّت خاص و بسيارى برخوردار گردد؛ خصوصاً اگر نتايج اين انتخابات به گونه‏اى به موضوع انتخابات رياست جمهورى و جايگاه گروههاى سياسى و ميزان و عمق نفوذ سياسى، اجتماعى و مردمى آنها در جامعه مرتبط باشد زيرا اين موضوع كه خود در تعيين سرنوشت انتخابات رياست جمهورى و توزيع قدرت در ميان آنها و تأثيرگذارى ايشان بر جريانات و حوادث سياسى داخلى و خارجى آينده مؤثّر خواهد بود. 2- نگاه گلى به نتايج انتخابات:
انتخابات شهردارى‏هاى لبنان در حدود دو ماه قبل و بدون هرگونه تأخير، در موعد مقرر برگزار گرديد. برگزارى انتخابات مطابق برنامه زمانى تعيين شده، به دليل ارتباط يافتن آن با موضوع انتخابات رياست جمهورى كاملاً ضرورى بوده و با توجه به امنيّت نظامى و اجتماعى حاكم بر كشور هيچگونه توجيه و عذرى براى تأخير آن وجود نداشته و هرگونه تغيير و تأخير در برگزارى انتخابات بگونه‏اى اعتراف به ناتوانى و ضعف از سوى حاكمان سياسى و برگزار كنندگان انتخابات تلقّى مى‏گرديد و به همين سبب عليرغم برخى تمايلات و انگيزه‏ها در ميان عده‏اى از گروههاى سياسى و سياستمداران جهت تأخير در برگزارى انتخابات گريزى از اجراى بموقع، آرام و قانونمند آن وجود نداشت. و از اينرو انتخابات در فضايى مناسب و بدون وجود فشارها و مداخلات گسترده سياسى و غير سياسى از طرف مسئولين حكومتى و گروههاى مختلف برگزار و در مسير اهداف پيش‏بينى شده و مورد انتظار خود به سرانجام رسيد.
بررسى نتايج كلى انتخابات حاوى نكات مهم و قابل توجّهى بوده كه ذيلاً به برخى از آنها اشاره مى‏گردد:
اولاً: نتايج انتخابات در مناطق شيعه نشين لبنان( ضاحيه در بيروت – بقاع – جنوب) حاكى از پيروزى و برترى چشمگير حزب اللّه نسبت به ساير گروههاى شيعى بوده و اين برترى را مى‏توان در نسبت آراء هر منطقه به روشنى ملاحظه نمود:
در منطقه بقاع حزب اللّه حدود 75% از آراء شيعيان را به خود اختصاص داد.
در منطقه ضاحيه بيروت آراء حزب اللّه به حدود 60% كل آراء شيعيان بالغ گرديد.
در منطقه جنوب حدود 55% آراء شيعيان به حزب اللّه تعلق گرفت و اين در حالى است كه در بعضى از مناطق جنوب بخصوص شهرها و روستاهاى واقع در نوار مرزى با فلسطين اشغالى نسبت آراء آن به 70% نيز رسيده بود.
به عبارت ديگر و در يك جمع بندى كلى مى‏توان نتيجه گرفت كه حدود (65% از شيعيان لبنان از طرفداران و حاميان حزب اللّه و ساير گروههاى شيعى فقط حدود 35% از آراء شيعيان را با خود همراه داند) و اين درست عكس همه آن چيزى است كه تا كنون در مورد آراء حزب اللّه و ساير گروههاى شيعى لبنان عنوان مى‏گرديد.
علل موفقيت و پيروزى ارزشمند حزب‏اللّه در انتخابات را مى‏توان در عوامل زير خلاصه نمود:
1- پيروزى‏هاى مستمر نظامى حزب اللّه در ايام اشغال كشور لبنان توسط رژيم صهيونيستى بالاخص آزادسازى بخش اعظمى از مناطق اشغالى جنوب و بقاع غربى در سال 2000 ميلادى و نيز موفقيّت بزرگ آن در آزادسازى اسراء و زندانيان لبنانى و فلسطينى از زندانهاى دشمن صهيونيستى در سال جارى.
2- حضور فعّال مردمى حزب اللّه در مناطق مختلف از طريق فعاليتهاى اجتماعى و خدماتى و اجراى پروژه‏هاى عمرانى بالاخص در منطقه بقاع كه پيوسته از بى‏توجّهى عمدى دولت به دليل شيعى نشين بودن در رنج و غربت به سر برده و مظلوميّت مضاعفى را نيز از ساير گروههاى شيعى كه داراى نفوذ و قدرت سياسى و اجتماعى هستند برخود ديده و مى‏بيند. به اعتقاد برخى از اين افراد و گروهها اين منطقه از مناطق نفوذ سوريه محسوب و هرگونه فعاليّت عمرانى و زيربنايى در آن هدر دادن و ضايع نمودن منابع خواهد بود.
3- ارتقاء سطح بينش و درك سياسى در ميان شيعيان و پيگيرى دقيق روابط قوى و در حال گسترش بين دو كشور ايران و سوريه و تأثيرات آن بر تقويت جايگاه حزب اللّه و احساس امكان جابجايى و تغيير در مسئوليتهاى سياسى شيعيان كه بر گرايشها و وابستگيهاى حزبى ايشان تأثيرگذار مى‏گردد.
4- قدرت برتر سازماندهى و تشكيلات قوى حزب اللّه در مقايسه با ساير گروههاى شيعى از بعد منابع انسانى و ساير امكانات كه تحرك و پويايى بيشترى بدان بخشيده و تعامل صادقانه آن با مردم كه به اعتماد، محبوبيت و مقبوليت مردمى آن منجر گرديده است.
ثانيا: نتايج انتخابات در بيروت با پيروزى نسبى و بدون دستيابى به اكثريت مطلق طرفداران آقاى رفيق حريرى نخست وزير لبنان به پايان رسيد. اگرچه گروههاى سياسى مختلف، تلاشهاى وسيعى را براى نفى چهره بلامنازع و منحصر به فرد از آقاى حريرى در مناطق سنّى نشين معمول و تا حد زيادى نيز در اين امر موفق گرديدند وليكن بنا به برخى دلايل امكان پيروزى كامل در انتخابات جارى در مقابل وى موجود نبوده و به همين سبب طىّ توافق حاصل، تركيبى از نامزدهاى مختلف كه اكثريت نسبى آن به سود آقاى حريرى بود اعضاى شوراى شهر بيروت را تشكيل دادند. دلايل عدم پيروزى جناح مقابل آقاى حريرى در انتخابات را مى‏توان در موارد ذيل عنوان نمود:
1- نفوذ سنتى آقاى حريرى در مناطق سنّى نشين.
2- عدم وجود شخصيّت قوى و برجسته سنّى و داراى قدرت رقابت با وى.
3- اختلاف نظر و پراكندگى ديدگاههاى گروههاى رقيب.

علاوه بر آن گسترش بيش از حد رقابتهاى انتخاباتى، زمينه و خوف نفوذ و بهره‏گيرى گروههاى مخالف مسيحى را فراهم مى‏آورد كه آثار آن به مراتب سنگينتر و غيرقابل جبران‏تر از پيروزى هر يك از طرفهاى رقيب انتخاباتى بوده و هزينه‏هاى بيشترى را براى اصلاح مى‏طلبيد.
ثالثاً: برگزارى انتخابات و نتايج آن در مناطق مسيحى نشين جبل لبنان بارديگر وجود اختلاف و عدم هماهنگى ميان گروههاى مسيحى مخالف آقاى اميل لحود(رئيس جمهور لبنان) را به اثبات رساند. نتيجه انتخابات در اين مناطق با پيروزى كامل طرفداران آقاى لحود همراه بوده و فرصت برگزارى انتخابات نه تنها كمكى به رفع اختلاف و هماهنگى بين اين گروهها ننموده بلكه به تشديد درگيرى‏ها و منازعات داخلى ميان آنها منجر گرديد.
در مناطق دروزى نشين جبل لبنان( طايفه‏اى مذهبى با اعتقادات خاص) نتايج انتخابات تأكيد مجدّدى بر نفوذ قدرت آقاى جنبلاط و بى‏رقيب بودن وى در ميان طايفه دروزى بود. پيروزى ايشان در رقابتهاى انتخاباتى همسو و منطبق با اهداف مورد انتظار از انتخابات و جهت‏گيرى‏هاى كلى حزب اللّه بود. آقاى جنبلاط از ابتداى اشغال عراق توسط نيروهاى آمريكايى منادى ائتلاف بين نيروهاى ايرانى – سورى – لبنانى جهت مقابله با توطئه‏هاى گسترده دشمن صهيونيستى و آمريكا بر عليه مردم سه كشور و خواهان تشكيل اتحاد سه‏گانه واقعى و قوى ميان دولتها و مردم كشورهاى فوق بوده است.
رابعاً: انتخابات در صيدا كه زادگاه و مركز نفوذ سنتى و ديرين خانواده آقاى حريرى مى‏باشد با شكست آقاى حريرى و پيروزى گروههاى متمايل به سوريه همراه بود. نتايج انتخابات در اين منطقه با پيغام قوى و روشنى براى آقاى حريرى مبنى بر كاهش محبوبيت و مقبوليت ايشان ميان طوايف سنّى و از دست دادن موقعيت خود در مناطق جنوبى و شمالى لبنان و محدود گرديدن آن در ميان مناطق سنّى نشين پايتخت يعنى بيروت به پايان رسيد. به نظر مى‏رسد كه آقاى حريرى تلاشهايى براى اعاده نفوذ از دست رفته توسط خواهر خود كه عضو مجلس نمايندگان لبنان مى‏باشد به عمل آورد وليكن ترميم گذشته و اصلاح ذهنيّت مردم عليرغم اعتراف خانواده حريرى به عدم همراهى با مردم و مشكلات آنها و بسته بودن درهاى مراجعه مردم به ايشان با سادگى ميسّر نخواهد بود.
خامساً: نتايج انتخابات در اكثر مناطق مسيحى نشين استان شمالى لبنان(با مركزيت طرابلس) با پيروزى طرفداران آقاى فرنجيه(وزير بهداشت و متمايل به سوريه) همراه بود. در شهر طرابلس كه داراى اكثريت سنّى مى‏باشد هرچند گروه مقابل آقاى رشيد كرامى (نخست وزير اسبق لبنان و نماينده فعلى مجلس) به پيروزى نسبى دست يافت وليكن گروه پيروز نيز از متمايلين به كشور سوريه محسوب مى‏گردد، از اينرو در يك ارزيابى كلى، نتايج انتخابات در اين منطقه نيز بدور از توقعات و انتظارات مطلوب نبود. انتخابات در مناطق شمالى كشور به دليل گرايشهاى عمومى حاكم بر منطقه فاقد حساسيت‏ها و رقابتهاى انتخاباتى نظير ساير مناطق كشور بود چرا كه عليرغم وجود گروههاى مختلف رقيب در صحنه انتخابات و بروز رقابتهاى ظاهرى انتخاباتى، به دليل تمايلات سورى اكثر آنها نتيجه حاصل بدون توجه به طرف پيروز، نتيجه‏اى واحد و منطبق بر اهداف مورد انتظار تلقّى مى‏گرديد. 3- دست آوردهاى سياسى انتخابات شهرداريها:
اكثر تحليلگران سياسى، رئيس جمهور لبنان را پيروز اصلى و بزرگ انتخابات شهرداريها عنوان مى‏نمودند چرا كه نتايج انتخابات در اكثر مناطق با پيروزى احزاب و گروههاى همفكر و همراه با وى يا هم راستا در جهت‏گيرى‏هاى سياسى با ايشان به پايان رسيده بود. با نتايج حاصل از انتخابات زمينه لازم براى انجام تغييرات مورد نياز در قانون اساسى جهت تمديد مدت رياست جمهورى وى براى مدت معيّنى ديگر فراهم گرديد چرا كه گروهها و احزاب موفق در انتخابات كه موافق تمديد رياست جمهورى مى‏باشند اكثريت بالايى از آراء را به خود اختصاص داده و در صورت حدوث اختلاف در اين امر، گروههاى مذكور كه طيف گسترده‏اى از احزاب و فعّالان سياسى مسيحى و مسلمان را شامل و هر يك بنا به ديدگاهها و تحليلهاى خاص خود در موضوع تمديد مدت رياست جمهورى داراى نقطه مشتركى مى‏باشند به دفاع و حمايت از اين نظريه خواهند پرداخت.
دست آورد مهمّ ديگر انتخابات شهرداريها، ترسيم و تبيين جايگاه واقعى هر يك از گروهها و احزاب در حوزه سياسى لبنان بود كه مى‏تواند (در صورت عدم حدوث اتفاقات جديد در صحنه سياسى و اجتماعى كشور لبنان) در چگونگى تعيين سهم كرسى آنها در انتخابات پارلمانى سال 2005 نيز مؤثر واقع گردد. البته براى تحقق دست آوردهاى ياد شده بايد اميدوار بود و منتظر ماند چرا كه لبنان كشورى است با تحولات گسترده و دائمى و متأثر از حوادث و وقايع داخلى و خارجى و معادلات منطقه‏اى و جهانى كه همه پيش بينى‏هاى انجام يافته در آن به سرعت مى‏تواند تحت تأثير حوادث فوق قرار گيرد. پاورقي ها:

/

منافقان در نهج البلاغه‏

در مباحث گذشته به خصوصيات و خصلتهاى منافقان، توطئه‏ها و برخوردهاى آنان اشاره كرديم در ادامه، به سخنان حضرت على(ع) درباره منافقان مى‏پردازيم. قبلاً گفتيم كه مخالفت اصلى منافقان، با حاكم اسلامى است و اولين جريان نفاق بعد از پيامبر، بلافاصله پس از رحلت ايشان و در سقيفه شكل گرفت. سخن پيامبر را به فراموشى سپردند و 25 سال حضرت على را خانه نشين كردند. و بعد از 25 سال باز به سراغ حضرت آمدند و با اصرار با او بيعت كردند ولى اندكى نگذشت كه سر ناسازگارى گذاشتند، عدالت على(ع) بر آنها سخت آمد و به بهانه‏هاى واهى و براى رسيدن عده‏اى به خلافت در طول 5 سال، سه جنگ را بر آن حضرت تحميل كردند و عجيب آنكه در هر سه جنگ، مسلمانان با يكديگر رودررو شدند. با نگاهى به كتاب گرانقدر نهج‏البلاغه، وضعيت نفاق و خون دل خوردن مولاى متقيان از منافقان بدانديش و ساده دلان كج‏انديش روشن‏تر مى‏شود.
حضرت على (ع) در خطبه معروف شقشقيه كه در نخستين روزهاى خلافت ايراد فرمودند، مى‏فرمايند: «هان بخدا سوگند فلان جامه خلافت را پوشيد و مى‏دانست خلافت جز من را نشايد…، شگفتا كسى كه در زندگى مى‏خواست خلافت را واگذارد، چون اجلش رسيد كوشيد آنرا به عقد ديگرى درآورد…من آن مدت دراز را با شكيبايى به سر بردم، رنج ديدم و خون دل خوردم. چون زندگانى او به سرآمد گروهى را نامزد كرد و مرا در جمله آنان درآورد. خدا را چه شورائى، من از نخستين چه كم داشتم كه مرا در پايه او نپنداشتند و در صف اينان داشتند….اين دوخت و آن بريد تا سومين به مقصود رسيد و همچون چارپا بتاخت».(1)
در اين خطبه حضرت با اشاره به جريان غصب خلافت، به حق خود اشاره مى‏فرمايند و در ادامه تأكيد مى‏فرمايند كه «بخدايى كه دانه را كفيد و جان را آفريد، اگر اين بيعت كنندگان نبودند و ياران حجت بر من تمام نمى‏كردند و خدا علما را نفرموده بود تا ستمكار را برنتابند و به يارى گرسنگان ستمديده بشتابند، رشته اين كار را از دست مى‏گذاشتم و پايانش را چون آغازش مى‏انگاشتم و چون گذشته، خود را به كنارى مى‏داشتم و مى‏ديديد كه دنياى شما را به چيزى نمى‏شمارم و حكومت را پشيزى ارزش نمى‏گذارم» و به اين ترتيب هدف خود از پذيرش خلافت را بيان مى‏نمايند.
آن حضرت در خطبه 210 به وجود جريان نفاق اشاره كرده و مى‏فرمايند: «(منافقان) پس از رسول خدا بر جاى ماندند و با دروغ و تهمت به پيشوايان گمراهى و دعوت كنندگان به آتش نزديكى جستند.»
امام (ع) در خطبه 26 شرايط قبل از خلافت را اينگونه ترسيم مى‏فرمايد: «نگريستم و ديدم مرا يارى نيست و جز كسانم مددكارى نيست، دريغ آمدم كه آنان دست به ياريم گشايند، مباداكه به كام مرگ درآيند. ناچار خار غم در ديده شكسته، نفس در سينه و گلو بسته، از حق خود چشم پوشيدم و شربت تلخكامى، نوشيدم». آن حضرت حتى بيعت مردم را اينگونه توصيف مى‏كند: «بيعت شما با من، بى انديشه و تدبير نبود و كار من و شما يكسان نيست. من شما را براى خدا مى‏خواهم و شما مرا براى خود مى‏خواهيد.»(2) همين مردمند، كه اندكى بعد حضرت آنها را شماتت نموده و مى‏فرمايد:«امروز مردم از ستم حاكمان خود مى‏ترسند و من از ستم رعيت خويش. خواستم تا براى جهاد بيرون شويد در خانه خزيديد. سخن حق را به گوش شما خواندم، نشنيديد، آشكارا و نهان خواندم، پاسخ نگفتيد، اندرزتان دادم نپذيرفتيد»(3) . اين مردم دورو كار را به جايى مى‏رسانند كه حضرت درباره شان مى‏فرمايد: «به خدا دوست داشتم. خدا ميان من و شما جدايى اندازد و مرا بدان كه از شما به من سزاوارتر است ملحق سازد.»(4)
در جاى ديگر، در شماتت اين مردم مى‏فرمايد: «شما كجا آتش كارزار توانيد افروخت تفو بر شما كه از زيادى آزارتان سينه‏ام سوخت، روزى به آواز بلندتان خوانم و روز ديگر در گوشتان سخن مى‏رانم، نه آزادگان راستينيد هنگام خواندنتان به آواز، نه برادران يكرنگ در نگهدارى راز»(5) و نيز مى‏فرمايد: «گرفتار كسانى شده‏ام كه چون امر مى‏كنم فرمان نمى‏برند و چون مى‏خوانم پاسخ نمى‏دهند. اى ناكسان! براى چه در انتظاريد و چرا براى يارى دين خدا گامى برنمى‏داريد. دينى كو كه فراهمتان آورد؟ غيرتى كو تا شما را به غضب درآورد فرياد مى‏زنم و يارى مى‏جويم، نه سخنم مى‏شنويد، نه فرمانم را مى‏بريد.»(6)
در خطبه جهاد نيز حضرت على(ع) شديدترين سخنان را خطاب به مردمى كه خصوصيات منافقان درباره آنها صادق است،مى‏فرمايد: «شگفتا، به خدا كه هماهنگى اين مردم، در باطل خويش و پراكندگى شما در حق، دل را مى‏ميراند و اندوه را تازه مى‏گرداند، زشت باديد و از اندوه بيرون نياييد كه آماج تير بلائيد. بر شما غارت مى‏برند و ننگى نداريد. با شما پيكار مى‏كنند و به جنگى دست نمى‏گشائيد. خدا را نافرمانى مى‏كنيد و خشنودى مى‏نمائيد. اگر در تابستان شما را بخوانم، گوئيد، هوا سخت گرم است، مهلتى ده تا گرما كمتر شود. اگر در زمستان فرمان دهم، گوئيد: سخت سرد است مهلتى ده تا سرما از بلاد ما دور شود. شما كه از گرما و سرما چنين مى‏گريزيد با شمشير آخته كجا مى‏ستيزيد؟ اى نه مردان به صورت مرد، اى كم خردان نازپرورد، كاش شما را نديده بودم و نمى‏شناختم كه به خدا، پايان اين آشنايى ندامت بود و دستاورد آن اندوه و حسرت. خدايتان بميراناد! كه دلم از دست شما پرخون است و سينه‏ام مالامال خشم شما مردم دون كه پياپى جرعه اندوه به كامم مى‏ريزيد و با نافرمانى و فروگذارى جانبم، كار را در هم مى‏آميزيد.»(7)
امام(ع) در نامه به عبداللّه ابن عباس پس از كشته شدن محمد ابن ابى‏بكر چنين مى‏فرمايد: «از خدا مى‏خواهم به زودى مرا از دستشان برهاند، به خدا اگر آرزوى شهادتم به هنگام رويارويى با دشمن نبود و دل نهادنم بر مرگ خويش نمى‏نمود، دوست داشتم يك روز با اينان به سر نبرم و هرگز ديدارشان نكنم.»(8)
آن حضرت خطبه‏اى مى‏خواندند. اشعث ابن قيس بر حرفى خرده گرفت و گفت اين سخن به زيان تواست. امام فرمودند: «تو را كه آگاهانيد كه سود من كدام است و زيان من كدام. عليك لعنة اللّه و لعنة اللّاعنين. اى متكبر متكبر زاده و اى منافق كافرزاده، يكبار در عهد كفر اسير گشتى و بار ديگر در حكومت اسلام به اسيرى در آمدى و هر دوبار نه مال تو، تو را سودى بخشيد و نه تبارت به فرياد رسيد.»(9)
طلحه و زبير از اين كه حضرت على با ايشان مشورت نمى‏كرد ناخشنود شدند، آن حضرت فرمود: «به خدا كه مرا به خلافت رغبتى نبود و به حكومت حاجتى نه، ليكن شما مرا بدان واداشتيد و آن وظيفه را برعهده‏ام گذاشتيد، چون كار حكومت به من رسيد، به كتاب خدا و آن‏چه براى ما مقدر نموده و ما را به حكم كردن بدان امر فرموده نگريستم و از آن پيروى كردم و به سنتى كه رسول خدا (ص) نهاده است و پى آن رفتم. نيازى نداشتم تا در اين‏باره از شما و جز شما نظر خواهم و حكمى پيش نيامد كه آنرا ندانم تا با شما و برادران مسلمانم مشورت رانم. اگر چنين بود مى‏نماياندم و از شما و جز شما روى نمى‏گرداندم.»(10)
پس از آنكه طلحه و زبير جنگ جمل را برافروختند. حضرت درباره اين جنگ فرمود: «پشت و روى اين كار را نگريستم و ديدم جز اين راهى نيست كه جنگ با آنان را كيش پيش گيرم، يا آنچه را محمد (ص) آورده است نپذيرم. پس پيكار را از تحمل كيفر آسانتر ديدم و رنج اين جهان را بر كيفر آن جهان برگزيدم.»(11)
حضرت على در آغاز نبرد به ياران خود فرمود: «به خدايى كه دانه را كفيد و جاندار را آفريد آنها اسلام را نپذيرفتند، بلكه از بيم، تسليم شدند و كفر خود را نهفتند، چون يارانى بيابند كفر را آشكار كنند.»(12)
آن حضرت در ذكر اصحاب جمل فرمودند: «بخدا اگر از مسلمانان جز يك تن را از روى عمد و بى آنكه او را جرمى باشد نكشته بودند، كشتن همه آن لشكر بر من روا بود. چه حاضر بودند و انكار نمودند و بدست و زبان به دفاع برنخاستند تا چه رسد بدانكه آنان از مسلمانان كشتند.»(13) و آنگاه كه جنگ جمل پايان يافت. امام(ع) فرمود: «اما بعد، اى مردم، من فتنه را نشاندم و كسى جز من دليرى اين كار را نداشت. از آن پس كه موج تاريكى آن برخاسته بود و گزند همه جا را فرا گرفته بود.»(14)
اما با پايان يافتن جنگ جمل، جريانات نفاق پايان نيافت و بعد از آن معاويه به عنوان سردمدار آن شروع به كارشكنى با حضرت على كرد. سپاهيان معاويه بر شهرها مى‏تاختند و يكى از آنان به نام بسر به يمن لشكر كشيد. آن حضرت مردم را ملامت كرده و فرمود: «شنيده‏ام بسر به يمن درآمده است. به خدا مى‏بينم كه اين مردم به زودى بر شما چيره مى‏شوند كه آنان بر باطل خود فراهمند و شما در حقّ خود پراكنده، شما امام خود را در حق نافرمانى مى‏كنيد و آنان در باطل پيرو امام خويش، آنان با حاكم خود كار به امانت مى‏كنند و شما كار به خيانت. آنان در شهرهاى خود درستكارند و شما فاسد و بدكاره…خدايا، اينان از من خسته‏اند و من از آنان خسته، آنان از من به ستوه‏اند و من از آنان دلشكسته، پس بهتر از آنان را مونس من دار و بدتر از مرا بر آنان بگمار».(15)مردم كوفه كار را به جايى مى‏رسانند كه حضرت على اينچنين از دست آنها خسته است.
حضرت على(ع) در نامه به معاويه به كفر آنان اشاره كرده و مى‏فرمايد: «اما بعد، چنانكه يادآور شدى ما و شما دوست بوديم و هم پيوند، اما ديروز ميان ما و شما جدايى افكند، ما ايمان آورديم و شما به كفر گرائيديد، و امروز ما استواريم و شما دسختوش آزمايش گرديديد.»(16)و همچنين مى‏فرمايد: «مى‏بينم كه چون جنگ دندان به تو فروبرد به فرياد آيى و چون شتران كه از سنگينى بار بنالد ناله نمايى و مى‏بينم لشكريانت با ناشكيبايى از ضربتهاى دمادم و بلاهاى سخت و برخاك افتادن درپى‏هم. مرا به كتاب خدا بخوانند در حالى كه كافرند و در انكار و يا بيعت كرده‏اند و از بيعت دست بردار.»(17)
امام على(ع) بر جنگ با سپاهيان بصره تأكيد داشت و فرمود: «به خدا كه من در آن صف بيكار بودم تا (سپاه جاهليت) درماند و به يكباره روى برگرداند. نه ناتوان بودم و نه ترسان امروز هم من همانم و آنان همان. باطل را مى‏شكافتم تا حق از كنار آن به درآيد. مرا با قريش چه‏كار؟ به خدا سوگند آن روز كه كافر بودند با آنان پيكار كردم و اكنون كه فريب خورده‏اند نيز آماده كارزارم، من ديروز هماورد آنان بودم و امروز هم پاى پس نمى‏گذارم».(18)
حضرت على(ع) در نامه 29 خطاب به مردم بصره مى فرمايد: «اگر كارهاى ناروا و نادرست و انديشه‏هاى نابخردانه سست، شما را وادارد كه راه جدايى در پيش گيريد و طاعت مرا نپذيريد، بدانيد كه من آماده به كار شمايم و به يك لحظه سروقت شما مى‏آيم. اگر مرا از آمدن به سوى خود ناچار سازيد چنان جنگى آغاز كنم كه جنگ جمل برابر آن بازى كودكانه باشد.»
آن حضرت براى دعوت مردم به پيكار با شاميان و سپاه معاويه خطبه‏اى ايراد فرمود: «نفرين بر شما! كه از سرزنشتان به ستوه آمدم، آيا به زندگانى اين جهان به جاى زندگانى جاودان خرسنديد و خوارى را بهتر از سالارى مى‏پسنديد. هرگاه شما را به جهاد با دشمنان مى‏خوانم، چشمانتان در كاسه مى‏گردد كه گويى به گرداب مرگ اندريد، يا در فراموشى و مستى به سر مى‏بريد، در پاسخ سخنانم در مى‏مانيد و حيران و سرگردانيد. گوئى ديو در دلتان جاى گرفته و ديوانه‏ايد، نمى‏دانيد و از خود بيگانه‏ايد. من ديگر هيچگاه به شما اطمينان ندارم و شما را پشتوانه خود نينگارم.»(19)
آنگاه كه ياران امام به او گفتند كه ساز جنگ با معاويه را آماده فرما، او فرمود: «من اين كار را نيك سنجيدم و درون و برون آن را ژرف ديدم، بايد جنگيد يا به كفر گرائيد.»(20)
امام (ع) در مذمت جنگ نكردن با سپاهيان شام فرمود: «خدايتان خوارگرداند و بهره‏تان را اندك و بى مقدار، به شناختن باطل بيش از شناخت حق آگاهى داريد و چنانكه حق را پايمال مى‏كنيد، گامى در نابودى باطل نمى‏گذاريد.»(21)
امام على(ع) در جنگ با سپاه معاويه ترديدى نداشت و سعى در از بين بردن ترديد ديگران داشت، آن حضرت در يكى از روزهاى جنگ صفين فرمود: «خود را خرم و سرخوش داريد و با آسانى و سبك جانى بسوى مرگ گام برداريد. اين لشكر انبوه و اين خيمه‏هاى طناب افكنده را هدف حمله خود سازيد. به قلب آن حمله بريد و از كارش بيندازيد كه شيطان در چين و شكن آن، خانه گرفته است… پس استوار باشيد و پايدار، تا حق براى شما روشن و پديدار گردد.»(22)
آنگاه كه فتنه خوارج پديدار گرديد. آن حضرت به آنان فرمود: «سنگ بلا بر سرتان ببارد. چنانكه نشانى از شما باقى نگذارد. پس از ايمان به خدا و جهاد در ركاب رسولش به كفر خود گواه باشم؟ اگر چنين كنم گمراه باشم و در رستگارى بيراه. كنون گمراهى را راهنماى خويش و راه گذشته را پيش گيريد همانا پس از من همگيتان خواريد و طعمه شمشير مردم ستمكار.»(23) و چون خوارج كشته شدند. عدّه‏اى گفتند اى اميرمؤمنان همگى كشته شدند ولى آن حضرت فرمود: «هرگز به خدا كه نطفه هانيد در پشتهاى مردان و رحم مادران، هرگاه مهترى از آنان سربرآرد از پايش دراندازند.»(24).
… و در سحرگاه روزى كه كه حضرت ضربت خوردند فرمودند: «حالى كه نشسته بودم خوابم در ربود، پس رسول خدا بر من گذر فرمود. گفتم اى فرستاده خدا، از امت تو چه‏ها ديدم و از دشمنى آنان چه كشيدم. فرمود: آنها را نفرين كن. گفتم: «خدا بهتر از آنان نصيب من كناد و بدتر از مرا بر آنان گمارد.»(25)
و اين بودند مردم كوفه و منافقان زمان حضرت على و بايد گفت: «ما اهل كوفه نيستيم، على تنها بماند». پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. نهج البلاغه، خطبه 3. 2. همان، خطبه 136. 3. همان، خطبه 97. 4. همان، خطبه 116. 5. همان، خطبه 125. 6. همان، خطبه 39. 7. همان، خطبه 27. 8. همان، نامه 35. 9. همان، خطبه 19. 10. همان، خطبه 205. 11. همان، نامه 54. 12. همان، نامه 16. 13. همان، خطبه 172. 14. همان، خطبه 92. 15. همان، خطبه 25. 16. همان، نامه 64. 17. همان، نامه 10. 18. همان، خطبه 33. 19. همان، خطبه 34. 20. همان، خطبه 43. 21. همان، خطبه 69. 22. همان، خطبه 66. 23. همان، خطبه 58. 24. همان، خطبه 60. 25. همان، خطبه 70.

/

پرتو افشانى سيده نفيسه در سرزمين مصر

علت هجرت‏
سيده نفيسه (نواده امام حسن مجتبى (عليه السلام)، عروس امام صادق (عليه السلام) و عمه حضرت عبدالعظيم حسنى) در ايامى كه در مدينه اقامت داشت، از جهاتى برايش بركات فراوانى به ارمغان آورد زيرا مى‏توانست از بارقه بارگاه مطهر جدّش رسول اكرم (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) بهره گيرد. كانون امامت امام هفتم كه برادر همسرش بود نيز در اين شهر نور افشانى داشت و اين موقعيت را براى خود افتخارى بزرگ مى‏دانست كه مى‏تواند از آن وجود با بركت محظوظ گردد و شاخه‏هاى سرسبز و خرّم فضايل و مكارم را در وجود خويش شكوفا و بارور سازد.
با وجود اين برخى وقايع ناگوار ذهن و دلش را مكدّر و محزون مى‏ساخت زيرا گروهى با مكر و نيرنگ لباس خلافت را غاصبانه بر تن نموده بودند و هفتمين فروغ امامت با آن لياقت‏ها، شايستگى و فروزندگى‏هاى معنوى و ملكوتى در خانه نشسته و تحت فشار عباسيان و اختناق شديدى كه آنان فراهم نموده‏اند، روزگار سخت و با مشقتى را سپرى مى‏نمود. چقدر براى اين بانوى پرهيزگار زجرآور بود كه ستم پيشگان فرومايه، حقوق انسان‏ها را زير پاى خويش نهاده و به عيّاشى و خوشگذرانى مشغول بودند. جوّ ارعاب و خفقان همه روز در مدينه شدت مى‏يافت، حقوق علويان از بيت المال قطع گرديد، تمامى سادات و شيعيان قلمرو حكومتى بازداشت شدند و هر روز آنان را به مركز امارت آورده و با حالتى توأم با حقارت از آنان حاضر و غايب مى‏نمودند و اگر كسى امتناع مى‏نمود سخت مجازاتش مى‏كردند.
نهضت مقدّس يكى از نوادگان امام حسن مجتبى كه به قيام فخّ معروف است در سال 169 هجرى به شدّت سركوب گرديد و رهبر آن به همراه گروهى از يارانش به طرز فجيعى به شهادت رسيدند. گسترش انقلاب‏هاى سادات حسنى موجب تشديد مراقبت و سخت‏گيرى نسبت به امام هفتم و علويان ساكن در مدينه گرديد، واهمه هارون الرشيد از مهابت و اقتدار معنوى امام كاظم(عليه السلام) و محبوبيت عظيم آن حضرت در ميان مسلمانان، به درجه‏اى رسيد كه امام را تحت نظر از مدينه به بغداد آورد و سال‏ها در زندان‏هاى اين ديار نگاهداشت و سرانجام آن فروغ امامت را در سال 183 هجرى به شهادت رسانيد. گرچه از اين سال حضرت امام رضا(ع) بر مسند با جلالت و شكوهمند امامت تكيه زد و موجبات اميدوارى و شادمانى جامعه اسلامى و خصوص شيعيان را پديد آورد اما همچنان فشارهاى سياسى، سادات و بنى‏هاشم را در تنگنايى سخت قرار داده بود، عدّه‏اى از سادات و امامزادگان حسنى دستگير گرديده، روانه زندان مى‏شدند و بر اثر شكنجه‏هاى وحشيانه به شهادت مى‏رسيدند.
سيده نفسيه با رُخ دادن اين وقايع دردناك احساس كرد بايد سرزمين حجاز را با تمام فضايلى كه دارد، ترك گويد و هجرت را اختيار كند. او نمى‏توانست در وطن خويش بماند و در برابر هرگونه بى‏عدالتى و ستم خاموش باشد. گسستن از محيطى كه آرامش از آن رخت بربسته است، و در آن نيكان و پاكان دربند هستند و توطئه‏هاى دشمنان و نقشه‏هاى حيله گران، آسمان صاف آن را دچار ابرى سياه و توفانى مرگبار كرده است برايش امرى لازم و ضرورتى اجتناب‏ناپذير تلقى مى‏گرديد. شور مهاجرت و شوق گريز از بند نظام غاصبان عباسى قلبش را روشن ساخت. او در اين مسير روح و ذهن خويش را به قدرت لايزال الهى پيوند زد و با اراده‏اى استوار و عزمى راسخ، از امكانات زيادى كه در مدينه برايش مهيا بود، گذشت و جرقه مقدس ايمان را بيش از پيش در وجود خويش برافروخته ساخت و با آن ذخيره‏هاى روحانى و معرفتى كه بر اثر،زهد عبادت، و تقوا تدارك ديده بود هجرتى ارزشمند را آغاز كرد. در سرزمين بيت المقدس‏
در ذيحجه سال 193 هجرى سيده نفيسه براى سى‏امين بار با پاى پياده به سوى مكّه عزيمت نمود تا بار ديگر خانه خدا را زيارت كند، در اين سفر معنوى واپسين، شوهرش(اسحاق مؤتمن) همراهش بود. وقتى در بيت اللّه الحرام به سر مى‏برد با حالتى از خشوع و خضوع از خداوند خواست او را در زيارت مرقد حضرت ابراهيم خليل(ع) موفق نمايد. پروردگار متعال دعايش را اجابت نمود و او پس از حج گزارى همراه با همسر دانشور و با عطوفت خويش به سوى سرزمينى رهسپار گرديد كه سفيران نور و فرستادگان الهى را در دامان خود پروش داده است، منطقه‏اى كه پايه‏گذار و معمارش انبياء بوده‏اند، همان سرزمينى كه حضرت على(ع) آن را مقرهايى از بهشت ناميد.(1) و پيامبر اكرم (ص) به پيروان خويش توصيه نموده كه براى مسجدش (بيت المقدس) بار سفر بربندند و خود نيز در اين بيت مبارك با اشاره فرشته الهى جلو رفت تا پيامبران به امامتش نماز گزاردند.(2) آن وجود مبارك از بلد امين (مكه) به بيت المقدس سير داده شد و معراجش به سوى آسمان از اين مكان آغاز گرديد.
سيده نفيسه بستر صحراى خشك و سوزان عربستان را آرام آرام پشت سرنهاد و رفته رفته پس از تحمّل مشقات فراوان در حالى كه غبار خستگى برتن داشت و داغ تشنگى بر لبانش نقش بسته بود، دستش را برفراز سرگرفت و به دور دست خيره شد. استان بيت المقدس چون گوهرى گرانبها در مقابل ديدگانش مى‏درخشيد چند ساعتى كه گذشت دروازه اين ديار مقدس و مبارك آن كاروان كوچك را در آغوش گرفت، بانوى حجاز از شترى كه مركبش بود به زير آمد، روبند خود را بروى چهره كشيد، نگاهى به اطراف كرد و موجى از افكار آرام بخش از ذهنش عبور نمود و بر وجودش نسيم شادمانى نشانيد، به راهنمايى افراد محلى به مسجد قدس رفت و پس از انجام عبادت در اين مكان و به جاى آوردن آداب مخصوص آن، به سوى شهر كوهستانى الخليل عزيمت نمود تا حرم حضرت ابراهيم (ع) را در اين ديار زيارت كند.
پس از اين كه در كنار بارگاه مطهر و معنوى آن فرستاده الهى قرار گفت، با زارى و ندبه گفت: اى جدّ بزرگم اينك با جان و تن در جوارت حاضر گرديده‏ام در حالى كه قبلاً تنها روح و روانم در اينجا بود، عاجزانه از تو مى‏خواهم مرا از چشمه فضيلت خود بهره‏مند سازى و زمينه هايى فراهم نمايى كه در پرتو مقام مقدّست از فيض الهى توشه برگيرم. مورخان نقل كرده‏اند در اين هنگام ندايى از قبر شنيد كه مى‏گفت: اى دخترم، نفيسه جان، بر تو مژده مى‏دهم كه خداوند عزّ و جل تو را از بانوان صالح و شايسته‏اش قرار داده و تو را موفق به اطاعت، عبادت و تقوا كرده است امّا گوشزد مى‏نمايم و از تو مى‏خواهم كه سوره مزمّل را با دقت قرائت كنى و در معانى آيات آن تفكر و تدبّر نمايى و به زودى نشانه‏هاى هدايت را ملاحظه خواهى كرد. شكر خداوند را به جاى‏آور كه تو را از پارسايان قرار داده و بدان كه تا پايان عمر چنين توفيقى قرين تو خواهد بود. از اين پس چون مشعلى فروزان به جامعه فروغ خواهى بخشيد و براى امّت مسلمان و خصوص بانوان اسوه‏اى شايسته و ارزنده مى‏باشى، آنان به سويت روى مى‏آورند و راه خير، سعادت، عبادت و تقوا را از تو مى‏آموزند. در اين هنگام نفيسه اظهار داشت: اى خليل خداوند جليل، دستورات تو را بكار خواهم بست و ان‏شاء اللّه آنچه را تذكر داده‏اى به لطف خداوند عملى خواهم نمود. اما خواستار آن هستم كه مرا در اين مسير دشوار حمايت كنى و روحم را تقويت نمايى و از خداوند بخواهى توفيق زُهد و پرستش را بيش از گذشته به من عنايت فرمايد و از اين بنده كوچكش راضى گردد و از خطاها و لغزش‏هاى او درگذرد و مرا در زمره بندگان صالح و نيكوكار قرار دهد.(3)
سيده نفيسه چند صباحى در منطقه فلسطين اقامت داشت، گويا ديگر تمايل نداشت به مدينه باز گردد با خود نجوا كرد: اگرچه اين شهر وطن جدّم و نياكانم مى‏باشد و حضرت امام رضا(ع) در آنجا به پرتو افشانى مشغول است اما بنى‏عباس كه به دروغ، نيرنگ و فريب، اعلام كردند قصد احقاق حقوق اولاد نبى اكرم (ص) را دارند، پس از براندازى امويان و به كمك عاشقان اهل بيت روى كار آمدند ولى آن‏چنان جناياتى مرتكب شدند كه كارنامه سياهشان از ستمگران اموى دست كمى نداشت، سپس روبه سوى شوهرش اسحاق مؤتمن نمود و گفت: با توجّه به اختناقى كه بنى‏عباس بر حجاز حاكم نموده‏اند ديگر نمى‏توان به آن سامان بازگشت، بايد به سرزمين مصر برويم، همانجا كه برخى از علويان سكونت دارند، مردمانش به خاندان طهارت ارادت دارند و كارگزاران عباسى در اين ناحيه نفوذ ضعيفى دارند و عدّه‏اى گفته‏اند اسحاق با وى به مصر نيامده است و او شخصاً تصميم گرفت راهى ديار مذكور گردد. ميهمان مصريان‏
سرانجام دختر حسن بن زيد در روز 25 رمضان المبارك سال 193 هجرى وارد مصر گرديد، سرزمينى كه مورد توجّه رسول اكرم(ص) بوده و بنا به توصيه آن حضرت، رزمندگان اسلام ملزم بودند در هنگام فتح اين قلمرو با اهل مصر خوشرفتارى و روش مسالمت‏آميزى پيش گيرند، آنها را به ديده احترام بنگرند و هم پيمان و خويشاوند خويش تلقى كنند، دليل توصيه پيامبر آن بود كه هاجر مادر اسماعيل ذبيح و نيز ماريه قبطيه همسر رسول خدا(ص) از اين ديار برخاسته بودند. حضرت على (ع) نيز به مصر توجه ويژه‏اى داشت و استانداران برگزيده آن حضرت كه به اين ناحيه اعزام گرديدند همه از اصحاب پيامبر و از ياران باوفا و پيروان با اخلاص آن حضرت به شمار مى‏رفتند.(4)
اغلب شرح حال نگاران متذكر گريده‏اند اين بانو به همراه همسرش به مصر آمد ولى برخى مورخان يادآور شده‏اند پدرش در اين سفر وى را همراهى مى‏نموده است و اسحاق موتمن به حجاز بازگشته است.(5)
وقتى اهل مصر از ورود اين بانوى علوى مطلع شدند تمامى طبقات به استقبالش آمدند و با هودجهايى كه حمل مى‏كردند ملازمش بودند تا آن كه به خانه والى مصر وارد گرديد، در چند روز نخست سيده نفيسه صله ارحام را به جاى آورد و به ديدار برخى از بانوان منسوب به اهل بيت كه با آنان قرابت داشت رفت و جوياى احوالشان گرديد، از دختر عمويش سكينه نيز استمالت نمود، سپس به زيارت مراقد علويان و سادات در مزار مصر رفت چون در مقر حاكم مصر با برخى تكلّف‏ها مواجه بود و امور رفاهى و مادى برايش زحمت ايجاد مى‏كرد. به سراى جمال‏الدين عبداللّه بن جصّاح كه از بازرگانان صالح اين سرزمين بود رفت و مدتى در آنجا زيست، به دليل اشتهار سيده نفيسه در كرامت‏هاى اخلاقى، مردم از نقاط گوناگون مصر و حتى نواحى مجاور به ديدنش مى‏رفتند، شأنش رفعت يافت و حضور با بركتش پناهگاه مردمان مشتاق گشت.(6) پس از چندى به خانه زنى به نام امّ‏هانى نقل مكان كرد، اگرچه اين بانو كوشيد وسايل آرامش و آسايش ميهمانان جديد را فراهم سازد امّا كوچه تنگ منتهى به خانه امّ‏هانى و منزل محقّرش نمى‏توانست حضور انبوه مردمانى را كه مشتاقانه به ملاقات سيده نفيسه مى‏رفتند تحمّل كند وانگهى چرا بايد حقوق همسايگان تضييع گردد و آنان اذيت شوند و تحت فشار باشند، صاحب خانه نيز از اين رفت و آمدهاى متوالى و پرازدحام در رنج بود، از اين جهت آن بانو به منزل ابوالسرايا ايّوب بن صابر كه در ناحيه‏اى مناسب‏تر قرار داشت فرود آمد.(7)
در اين منزل هم سيل مردم سرازير بود، چون مراجعه مردم به محل اقامتش برايش زحمت ايجاد مى‏كرد و مانع عبادات، دعا و تلاوت قرآنش بود، تصميم گرفت به سوى حجاز برود، مردم وقتى اين خبر را شنيدند در اطراف خانه‏اى كه او در آن ساكن بود اجتماع كردند و از وى خواستند از چنين تصميمى برگردد امّا او مى‏خواست به راز و نياز افزون‏ترى با خداى خويش در خفا و عزلت بپردازد، مايل نبود پيشنهاد مصريان را بپذيرد، اهالى مشتاق وقتى ديدند گفتگو با آن بانو ثمرى ندارد در يك حركت دسته جمعى به جانب سراى امير مصر روانه شدند و حاكم وقت را از بازگشت بانوى باكرامتى، كه اين سرزمين را به قدوم خويش متبرك ساخته بود، با خبر كردند، حاكم از شنيدن چنين ماجرايى ناراحت شد و شخصاً به محل اقامت سيده نفيسه آمد و با فروتنى از وى خواست به اقامت خويش در مصر ادامه دهد. آن بانوى پرهيزگار گفت: قصدم اين بود كه به دليل دور ماندن از فشارهاى سياسى عباسيان بر علويان در اين سرزمين رحل اقامت افكنم و ضمن پرداختن به امور خود، به تلاش‏هاى تبليغى در جهت احياى معارف اهل بيت مبادرت ورزم ولى من زنى هستم با توانايى‏هاى محدود و قادر نمى‏باشم هر روز ساعت‏هاى متوالى با سيلى از جمعيت ديدار داشته باشم و به سخن‏ها و درد دل‏هاى آنان گوش دهم و براى هر كدام پاسخى مناسب آماده كنم. اين ازدحام‏هاى شديد كه توأم با جنجال و هياهو مى‏باشد مرا از تحصيل توشه معاد و ارتباط با خداوند باز مى‏دارد، برايم وقت عبادت و دعا نگذاشته‏اند تمام اوقاتم را گرفته‏اند. والى مصر گفت: قبول دارم كه اين وضع برايتان ايجاد زحمت مى‏كند ولى چه مى‏شود كرد، مردم مسلمان اين خطّه هم علاقه دارند با شما ملاقات كنند و از پرتو معارف و فضايلتان بهره گيرند و حوائج مادى و معنوى خود را بر طرف سازند. اين مسايل را من اصلاح مى‏كنم و خاطر شريفتان را از هر جهت آسوده كرده و آن گونه كه رضايت شما را تأمين كند اقدام مى‏نمايم. در اوّلين قدم خانه‏اى نسبتاً وسيع كه در محله درب السباع دارم در اختيارتان مى‏گذارم و از شما مى‏خواهم اين هديه را از من بپذيريد، در مورد ملاقات‏ها امر مى‏كنم مردم در هفته بيش از دو بار با شما ديدار نداشته باشند و تنها روزهاى يكشنبه و چهارشنبه به زيارتان مشرف شوند. سيده نفيسه پذيرفت و حاكم وقتى ديد در كار خويش موفق گرديده با شادمانى مردم را از وضع جديد مطلع ساخت.(8) بارقه‏هاى بابركت‏
سيده نفيسه در فرصت پيش آمده برنامه‏هاى عبادى خود را پى‏گرفت، آتش اشتياقش به ساحت قدس پروردگار هرلحظه فزونى مى‏يافت، او بر اثر پرهيزگارى، اطاعت از حق و تزكيه درونى به ارتقاى روحى و معنوى دست يافت، ارمغان اين توفيق نورى بود كه بر صفحه دل و ذهنش تابيدن گرفت و اين ويژگى موجب شكوفايى استعدادهاى عالى وى گشت و اعماق وجودش را فضيلت بخشيد و بر علم و بصيرتش افزود:
علم آن باشد كه جان زنده كند

مرد را باقى و پاينده كند
با اين ميزان معرفت بخوبى توانست حقايق و حكمت هايى را درك كند و بين حق و باطل تمييز قايل گردد، به كنترل اميال و قواى خويش بپردازد و به تعديل آن‏ها مبادرت ورزد. در علم حديث و تفسير قرآن تبحّر يافت و از علم الهامى بهره‏مند شد از اين جهت است كه مورّخان و شرح حال‏نگاران وى را به دانش، فصاحت بيان و طلاقت لسان ستوده‏اند و سيده نفيسه را در زمره عالمان و فقيهان برشمرده‏اند و به دليل علم و تقوايش بود كه مشتاقان معارف و مشاهير معاصرش به حضورش شتافته و از مشعل منيرش استفاضه كردند.(9) دميرى گفته است: سيده نفيسه اميّه بود ولى از اهل خير و صلاح حديث بسيار شنيده بود.(10)
كثيرى از اهل علم و حتى عده‏اى كه در دستگاه حكومتى مناصب بالايى داشتند نزد اين بانو مى‏رفتند و از او حديث مى‏شنيدند يا آن كه رواياتى را در محضرش قرائت مى‏نمودند و او به اصلاح و تهذيب آنها مبادرت مى‏ورزيد همچنين برخى دانشوران قضات و حكيمان در خصوص امور دينى و مسايل شرعى با او مشورت مى‏نمودند و اشكالات خود را در امور تفسيرى، حديث و كلام مطرح مى‏كردند و او به رفع ابهامات مى‏كوشيد. در كتب رجال اسامى كثيرى از مشاهير و صالحين كه در محل اقامت سيده نفيسه براى دريافت معارف تردّد داشته‏اند درج شده است. از جمله آنان ابوالفيض ثوبان بن ابراهيم مصرى از عرفاى قرن دوم و نيمه اول قرن سوم معروف به ذوالنّون مصرى است. بشربن حارث از پارسايان بلند آوازه قرون دوم و سوم هجرى همواره به زيارت سيده نفيسه مى‏رفت و گفته‏اند برخى اوقات در جوار محل اقامت اين بانو معتكف مى‏گرديد، چون بُشر بيمار گرديد و در بستر اَلَم افتاد سيده نفيسه به عيادتش رفت و برايش دعا كرد كه سلامت خود را بازيابد و چنين شد. عثمان بن سعيد مصرى، عبداللّه بن عبدالحكم، عبدالرحمن بن عبداللّه، ابوعلى صدقى و… از ديگر كسانى هستند كه از مراتب فضل و دانش آن بانوى وارسته استفاده كرده‏اند.(11)
با وجود اين كه سيده نفيسه زندگى خوبى داشت و همه گونه تسهيلات زندگى برايش فراهم بود، روش زاهدانه‏اى را برگزيد و از آرايش ظاهرى و لوازم مادى كناره‏گيرى كرد، در يكى از روزها شخصى مبلغ قابل توجهى برايش فرستاد وى تمام آن را كه يكصدهزار درهم بود در كيسه‏هاى متعددى ريخت و بين فقيران و يتيمان تقسيم كرد و حتى يك درهم از آنها را براى خود باقى نگذاشت، زنى كه در حضورش بود گفت: بهتر بود مبالغى براى خودتان نگه‏دارى مى‏نمودى تا از آن افطارى تهيه كنيم. سيده نفيسه گفت: من با دست خود مقدارى پشم رشته‏ام آنها را ببريد در بازار بفروشيد و از پول آن قوتى تهيه كنيد، البته اعراض وى از دنيا اين گونه نبود كه از جامعه و تعهدات اجتماعى كناره‏گيرى نمايد، بلكه او دنيايى را كنار نهاد كه وى را از ياد حق غافل مى‏نمود و به تنعّم و تجملات سرگرمش مى‏ساخت، ساده و بى‏تكلّف و در كمال قناعت زيست و برخود سخت گرفت اما در به آسايش رسانيدن افراد محروم و بى‏بضاعت لحظه‏اى دريغ ننمود. از اين كه به نيازمندان كمك كند بيش از آن لذت مى‏برد كه خود بخورد و بنوشد و استراحت كند. با سعه صدر براى رفع گرفتارى مردم دعا مى‏كرد و در ضمن به آن‏ها كه مشكل داشتند احسان مى‏نمود.(12)
ترقّى معنوى و رفعت روحانى اين بانو به درجه‏اى رسيد كه چشم ملكوتى او باز گرديد و با بصيرت باطنى و روشن بينى ملكوتى كرامت هايى از وى مشاهده شد كه به يك نمونه اكتفا مى‏گردد: در همسايگى سيده نفيسه خانواده‏اى يهودى زندگى مى‏كردند، دخترى در اين خانواده به دليل فلج بودن از ناحيه پا، اوقات تلخ و مرارت بارى را سپرى مى‏كرد و والدينش از اين بابت رنج مى‏بردند، روزى مادرش خواست به گرمابه برود و چون دختر مايل نبود با او بيايد، به وى گفت: در خانه باش تا برگردم ولى دختر گفت: من از تنهايى هراس دارم، مرا نزد بانويى مسلمان كه در همسايگى ما مى‏باشد ببر، مادرش چنين كرد و او را نزد سيده نفيسه بُرد. لحظاتى نگذشت كه هنگام اقامه نماز فرا رسيد، پس آن بانوى علوى آبى براى وضو آورد و با آن وضو ساخت، در اين حال قطراتى از آن آب بر بدن دختر فلج ترشح كرد و بر اثر آن شفا يافت و از اين وضع آشفته و نگران كننده رهايى پيدا كرد. وقتى مادرش آمد، با پاى خويش به منزل رفت و چون اهل خانه از سلامتى او باخبر شدند، خويشاوندان را مطلع نموده و همراه آنان به منزل سيده نفيسه آمدند و ضمن تشكر فراوان از وى، دين مقدس اسلام را پذيرفتند و اين موضوع در سراسر مصر انتشار يافت و بدين صورت مقام معنوى آن بانو و اشتهار اجتماعى وى ارتقا يافت و اقشار گوناگون مردم به سوى منزلش بيش از گذشته هجوم آوردند و حاجات و گرفتارى‏هاى خود را با او در ميان نهادند.(13)
سيده نفيسه بر اثر عبادت و تقوا به فضيلت شجاعت نيز دست يافت و با برخوردارى از اين فضيلت نتوانست در برابر ستم متجاوزان و جفا پيشگان خاموش ماند، زمانى مردم از دست اميرى مصرى شكايت كردند و از اين بانو خواستند اين تيره‏گى ذلّت بار و رنج‏آور را برطرف كند. او هم نامه‏اى نوشت و طى آن رفتار آن حاكم شقاوت پيشه را مذمّت كرد و او را به فرجامى خطرناك هشدار داد و برگذرگاهش ايستاد و خطاب به وى گفت: دست از ستم بردار و سپس مكتوب خويش را به وى داد، حاكم آن را گرفت و خواند و براى رعايت حشمت معنوى آن بانو از مركب به زيرآمد و او را احترام فراوان نمود و از جور و بى‏داد خويش نادم گرديد و تصميم گرفت بر نهج درستى و عدالت رفتار كند و از تعدّى به افراد جامعه اجتناب نمايد و محرومان و مستمندان را حمايت كند.(14) اوج عروج‏
از آنجا كه اين بانو از لذائذ دنيوى كناره‏گيرى نمود و به اندك غذا و قوتى مختصر اكتفا كرد ضمن آن كه بر اثر عبادت و تزكيه هر روز بر نيروى معنوى و صلابت روحى او افزوده مى‏گشت، به موازات اين اعتلاى روحانى به مرور ايام نحيف و لاغر گشت و سلامتى بدنى او دچار تهديد گرديد.
امّا او با همين وضع، شب را به تهجّد، دعا و اقامه نوافل مى‏پرداخت و روزها را غالباً روزه‏دار بود تا آن كه در شب جمعه مصادف با اول ماه رمضان 208 هجرى. قمرى بيمارى او شدت يافت و به رغم كسالت به روزه‏دارى ادامه داد، در اين هنگام طبيبى حاذق برايش آوردند، او با مشاهده بيمار گفت لازم است براى دست‏يابى به سلامتى و بهبودى روزه‏اش را افطار كند، سيده نفيسه با شنيدن سخن او خاطرنشان ساخت: سى‏سال است از خداوند مى‏خواهم با حالت روزه از اين دنياى گذرا و فانى بروم و چقدر برايم سخت است كه روزه‏ام را در ميان روز افطار كنم، حال وى به همين منوال تا دهه دوم ماه رمضان بماند و چون حالت احتضار به او دست داد، قرآن را گشود تا آياتى را تلاوت كند، همين طور به خواندن كلام آسمانى مشغول بود و چون به آيه «قل للّه كتب على نفسه الرحمة»(15) رسيد روحش به جنان قدس پرواز كرد. يادآور مى‏شود سيده نفيسه بسيار قرآن تلاوت مى‏كرد و براى اينكه با حيات برزخى مأنوس باشد در خانه خود قبرى حفر كرد و در آن بنا به برخى نقل‏ها هزار و نهصد بار قرآن را ختم كرد.(16)
از آن سوى اسحاق مؤتمن كه در اين ايام در مدينه بسر مى‏برد، توسط نامه‏اى از بيمارى همسر خويش باخبر گرديد و موقعى به مصر آمد كه سيده نفيسه رحلت كرده بود امّا بدنش را هنوز دفن نكرده بودند. اسحاق از شدّت تألّم و تأثر چشمه اشك را در كوير غم جارى ساخت و در حال شيون و زارى به حاضران اعلام نمود مى‏خواهم پيكر او را به حجاز ببرم و در جوار اجداد طاهرينش در قبرستان بقيع دفن كنم. مردم مصر كه از جهت درگذشت اين بانو قلبى مشحون از حزن و اندوه داشتند با شنيدن اين خبر، ناگوارى مضاعف پيدا كردند زيرا انتظار داشتند حال كه از نعمت حيات دنيايى آن بانوى به حق پيوسته، محروم شده‏اند، حداقل به مزارش پناه ببرند و حاجات خويش را از وى بخواهند امّا مشاهده كردند اسحاق بر بردن پيكر اين بانو به جانب مدينه اصرار دارد التماس و ناله و تضرّع آنان و حتى تقاضاى حاكم وقت مصر، اسحاق را از اين تصميم منصرف نساخت آن شب را مردم با اندوهى دوچندان سپرى كردند، چون صبح صادق فرا رسيد و نزد فرزند امام صادق(ع) رفتند، مشاهده نمودند او با نظر آنان موافق شده است با شگفتى دليل اين حالت را جويا شدند. اسحاق پاسخ داد در رؤيايى راستين رسول اكرم (ص) را ديدم كه خطاب به من فرمود: «ردّ عليهم اموالهم و ادفنها عندهم» يعنى: اموالشان را به آنان بازگردان و نفيسه را نزد آنان دفن كن. زيرا مردم براى متقاعد نمودن وى، اموال فراوانى به اسحاق داده بودند. بدين‏گونه پيكر آن بانوى زاهد و پرهيزگار در خانه‏اش واقع در درب السباع مصر دفن گرديد، از آن زمان طى ادوار و قرون گوناگون توسط زمامداران وقت و برخى رجال سرشناس قبه و بارگاه وى برپا و تعمير و مرمّت گرديده است، گويند نخستين بنا مربوط به ربيع الاول سال 482 هجرى مى‏باشد.(17)
روضه شريف اين عابده متقى در قاهره همواره از گذشته مورد توجه و احترام تمامى اقشار مردم و خصوص مشاهير و علما بوده است و مردمان صالحى بدين‏جايگاه روى مى‏آورند و از او مى‏خواهند حاجات آنان را برآورده سازد اصولاً مرقد اين بانو مكانى است كه به اجابت دعا در جوار آن معروف است و اهالى اين سرزمين بر اين باورند به بركت مزار سيده نفيسه مى‏توانند از آلام و دردها و گرفتارى‏هاى خود بكاهند، در كتب تراجم براى اين بانو زيارت نامه‏هايى را ذكر كرده‏اند.(18) و مردم مصر به رغم مذهب تسنّن و برخلاف تبليغات وهابيان، بوسيدن ضريح، تضرع و توسّل به سيده نفيسه و…را روا مى‏دانند و طواف عروس در حرم وى مرسوم است و قاريانى كه مى‏خواهند به شهرت برسند در رواق او در مزار رأس الحسين به تلاوت قرآن مى‏پردازند.(19) پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. احاديث قدسى، ج اول، ص 136. 2. بحارالانوار، علامه مجلسى، ج 18، ص 317. 3. كريمة الدارين السيدة نفيسه، توفيق ابو علم، ص 17 – 19، گوهر خاندان امامت، ص 14 – 16. 4. اخبارالزمان، مسعودى، ص 133، شناخت اجمالى كشورها و نواحى مسلمان نشين جهان، ص 345 – 344. 5. وفيات الاعيان، ابن خلكان، ج 5، ص 423 – 422؛ الوافى بالوفيات، صلاح الدين صفرى. 6. ناسخ التواريخ (دوران امام كاظم(ع))، ج سوم، ص 120 ؛ رياحين الشريعه، محلاتى، ج 5، ص 88. 7. آل بيت النبى فى مصر، احمد ابوكف، ص 103 – 102. 8. نورالابصار، شبلنجى، ص 255 – 254 ؛ مشاهد العترة الطاهره، و اعيان الصحابه و التابعين، سيد عبدالرزاق كمونه حسينى، ص 246 ، مأخذ قبل،ص 103. 9. آل بيت النبى فى مصر، ص 106. 10. ناسخ التواريخ، ص 128. 11. آل بيت النبى…، ص 107. 12. منتهى الآمال، محدث قمى، ج 2، ص 299. 13. المواعظ و الاعتبار بذكر الخطط و الآثار، مقريزى، ج 2، ص 641. 14. خيرات حسان، ج سوم، ص 123 ؛ منتخب التواريخ، محمد هاشم خراسانى، ص 208. 15. سوره انعام، آيه 12. 16. نورالابصار، ص 258. 17. الخطط، مقريزى، ج 2، ص 641. 18. الدرة النفيسه فى ترجمة السيده نفيسه، ص 73، مساجد مصر و اولياء الصالحون، معاد سعاد ماهر، ص 125، الدار المنثور فى طبقات ربات الخدور، زينب فواز عاملى، ص 532. 19. تفصيل شرح حال اين بانو را در كتاب بانوى باكرامت به قلم نگارنده مطالعه فرمائيد.

/

آسيب‏شناسى وضعيت خدمت رسانى‏

آخرين قسمت‏
در شماره گذشته راهكارهايى جهت اصلاح ساختار وضعيت خدمت رسانى عمومى تقديم امّت پاسدار اسلام گرديد اينك در ادامه بحث پيشنهاداتى تقديم شما فرهيختگان مى‏گردد اميد است كه مفيد باشد. ترغيب افراد به كار گروهى (انجام كارها قائم به شخص نباشد)
ايجاد برنامه‏ها و سياست‏هايى كه كليه كاركنان به جاى موفقيت فردى، به موفقيت سازمانى و جمعى بينديشند. به عبارتى فرد، موفقيت و پيشرفت خود را در گرو پيشرفت سازمان در نظر بگيرد. مانند سياستى كه بر نظام ادارى و خدمات رسانى كشورى مانند ژاپن حكم‏فرماست. اين امر باعث مى‏شود انجام كارها قائم به شخص نباشد. معضلى كه در نظام ادارى جامعه ما به كرات ديده مى‏شود. مثلاً فردى كه مسئول انجام كارى است وقتى به هر دليلى در محل كار حضور ندارد، كس ديگرى كار او را انجام ندهد يا نتواند انجام دهد و اين موضوع باعث مى‏شود خيلى از اوقات ارباب رجوع پشت درهاى بسته ساعت‏ها و حتى روزها منتظر بمانند تا متصدى مربوطه از مرخصى خود برگردد و بخواهد يك امضاء يا يك مهر در پايين نامه‏اى بزند. تصور كنيد چه مقدار از حق مردم در اين سهل انگارى و غير گروهى انديشيدن تلف مى‏شود. وقت شناسى‏
در عصر فناورى و سرعت متضرر واقعى كسى يا گروهى است كه قدر گوهر ارزشمند وقت و گذر زمان را نشناسد. جوامع موفق در حداقل زمان، حداكثر استفاده‏ها را از آن خود مى‏كنند. وقت‏شناسى انضباط فردى و اجتماعى نيز به دنبال دارد و انضباط اجتماعى، احترام به مردم و قانون را در پى دارد. همان‏گونه كه ذكر شد اهميت ندادن به وقت در جامعه ما اختصاص به قشر خاصى از مردم ندارد.
در ادارات نيز گرچه بخشنامه دستورالعمل‏هاى رعايت موازين ادارى از قبيل رعايت ساعات ورود و خروج كاركنان وجود دارد، لكن به طور عموم مشاهده مى‏شود كه نسبت به تأخير و بى‏نظمى كاركنان ترتيب اثر خاصى داده نمى‏شود.
لازم است مديران سازمان‏ها ضمن رعايت دقيق آداب و اصول‏ادارى، نسبت به وقت نشناسى پرسنل سخت‏گيرى بيشترى داشته باشند. پيشنهاد مى‏گردد بعضى از ساعت‏هاى منزل و محل كار را به مدت يك‏ماه 5 تا 10 دقيقه جلو بكشيم. مطمئن باشيد ارزش امتحان كردن دارد. برگزارى جلسات غير ضرورى در ساعات غير ادارى‏
جهت استفاده بيشتر از وقت ادارى و پاسخگويى بهتر و همچنين جلوگيرى از اتلاف وقت ارباب رجوع پيشنهاد مى‏گردد جلسات مرسوم ادارى يا حتى كلاس‏هاى آموزشى كاركنان و مراسمى مانند زيارت عاشورا كه بعضاً ضرورتى ندارند در وقت ادارى انجام شود، صبح‏ها قبل از شروع يا بعدازظهرها در وقت مناسب، بعد از ساعات ادارى تشكيل شود. كاهش تعطيلات و مرخصى سالانه‏
به دليل افزايش كارايى و تشويق كاركنان به كار بيشتر(ترويج فرهنگ كار و كوشش) همان گونه كه مقام معظم رهبرى نيز در اولين خطبه نماز جمعه سال 81 فرمودند و متأسفانه تاكنون هيچ اقدامى صورت نگرفته – نسبت به كاهش تعطيلات تقويمى بيش از اندازه و همچنين كاهش مرخصى سالانه كاركنان اقدام شود. متأسفانه به دليل پايين بودن وجدان كارى و ضعف حاكم بر نظام ادارى كشورمان از مناسبت‏هاى مختلف – خصوصاً مذهبى – استفاده ابزارى و ناپسند جهت فرار از كار مى‏شود. غافل از اين كه اهل بيت(ع) اولين مشوقان و ترغيب‏كنندگان به كار و تلاش و جديت بوده‏اند.
اين نكته نيز قابل ذكر است در كشورهايى كه تعطيلات هفتگى آنها دو روز مى‏باشد (شنبه و يكشنبه) به دليل استراحت بيشتر در آخر هفته و آمادگى بهتر جهت انجام كار در آغاز هفته بعد، اين سياست را اعمال كرده‏اند.(1) نه اينكه وقت بيشترى براى اتلاف و استراحت داشته باشند. تجديد نظر در نحوه ارزشيابى كاركنان‏
در پايان سال كاركنان دواير دولتى مى‏بايست فرم‏هاى ارزشيابى يكساله خود را امضاء نمايند و اين نمره ارزشيابى در سوابق كارگزينى كارمند درج مى‏گردد. به نظر مى‏رسد اين شيوه، روش مناسبى نباشد. بارها مشاهده شده فرم‏هاى ارزشيابى كه از شهرستان‏ها به مراكز استان‏ها مى‏رسد، بنا به دلايلى توسط مسئولين استانى تغيير مى‏كند. همين امر دال بر نادرستى شيوه ارزشيابى است. چرا كه ممكن است مسئول شهرستانى كمتر يا بيشتر از حد واقعى نمره كارمند خود را لحاظ كرده باشد. و مسئولين استان هم بدون هماهنگى با شهرستان‏ها تشخيص و سليقه خود را اجرا مى‏كنند. كه اين امر بعضاً باعث تضييع حقوق و يا تبعيض بين كاركنان يك مؤسسه باشد. لذا پيشنهاد مى‏شود ارزشيابى سالانه كاركنان توسط هيئتى از مسئولين يا مديران دواير مختلف يك اداره يا سازمان و به صورت مقطع زمانى چند ماهه صورت بگيرد تا هم امر نظارت شكل دائمى‏تر به خود بگيرد و هم كاركنانى كه به نحوى عملكرد ضعيفى دارند فرصت داشته باشند در طول سال، اشكالات رفتارى و عملكردى خود را اصلاح نمايند. آموزش كاركنان‏
بعضاً مشاهده مى‏شود كارمندى با چند سال سابقه كار در يك حوزه كارى، هنوز آن طور كه لازم است به شرح وظايف و حيطه اختيارش آگاهى ندارد. كه اين موضوع باعث ارائه خدمات ضعيف و پاسخگويى نامناسب به مراجعه كنندگان باشد.
بنابراين آموزش مستمر و ضمن خدمت كاركنان و بررسى بازخورد آموزش نيز ضرورى به نظر مى‏رسد. استفاده از فناورى روز در امور ادارى‏
به نظر مى‏رسد جهت تسريع در امر ارباب رجوع، ادارات و كاركنان مجهز به فناورى روز و آموزش‏هاى مربوطه باشند. كه الزام برخى دستگاه‏هاى دولتى در اقصى نقاط كشور به تهيه رايانه و آموزش كاركنان در اين زمينه، بيانگر اين موضوع مى‏باشد ولى لازم است تجهيز ادارات با سرعت بيشترى صورت بگيرد. تمركز ادارات‏
جهت جلوگيرى از اتلاف وقت و هزينه مردم(كاركنان و ارباب رجوع) پيشنهاد مى‏گردد سياست‏هايى اتخاذ شود كه به تدريج ساختمان‏هاى مختلف يك سازمان يا اداره در يك‏جا متمركز شوند. در كره جنوبى كليه وزارتخانه‏ها در 4 برج و نزديك هم قرار دارند(2) تا هر كس براى امور ادارى مراجعه مى‏كند با كمترين هزينه و وقت، كارهاى بيشترى را انجام دهد. اما به عنوان مثال ساختمان‏هاى مختلف دانشگاه تهران در چندين نقطه شلوغ و پرترافيك شهر پراكنده است. و اگر كسى مجبور باشد جهت برخى كارهاى ادارى به بخش‏هاى مختلف مراجعه كند در نظر بگيريد چه مقدار از وقت و هزينه خود را بايد در ازدحام جمعيت و ترافيك سنگين شهرى سپرى كند. تبليغات در سطح ادارات‏
گرچه كمتر به مفاد آيات و احاديثى كه بر روى ديوار اتاق مديران يا كاركنان نصب شده توجهى مى‏شود، اما ايرادى ندارد برخى آيات و رواياتى كه تأكيد فراوان بر رسيدگى به امور ديگران و خدمت رسانى به مردم دارند با شيوه تبليغاتى مناسب در اتاق‏ها و راهروهاى ادارات نصب شود. بالاخره ديدن هر روزه اين هشدارهاى اخلاقى ممكن است در روحيه كاركنان اثر مثبت داشته باشد. كار به قصد قربة الى اللّه‏
و اين موضوع را چه در تربيت خانوادگى و چه تربيت سازمانى آموزش دهيم كه همه كارهايمان جهت جلب خشنودى پروردگار باشد. و بدانيم كه اگر نيت و اعمال ما خالص براى خدا باشد، نمى‏توانيم نسبت به رعايت حقوق ديگران بى‏تفاوت باشيم. نتيجه‏
چه در مقايسه با سيره اهل بيت(ع) و تعاليم الهى كه از برخى آيات و روايات پندآموز مرتبط با موضوع بحث به عنوان شاهد مطالب استفاده گرديد و چه در مقايسه با وضعيت ارائه خدمات عمومى در جوامع پيشرفته كه عمدتاً ظواهر خيره كننده فعلى زندگى در آنجا براى اغلب مردم جامعه كشورمان قابل رؤيت است، وضعيت كلى خدمات رسانى به مردم در جامعه ما خصوصاً در مقوله نظام ادارى دچار اشكالات اساسى و ضعف‏هاى شديد ساختارى است. كه اين ايرادات بنيادين موجود در نظام خدمات رسانى به مردم (نظام ادارى) ريشه در برخى تفكرات غلط و باورهاى سستى دارد كه به هيچ‏وجه نه در مسير سنت بزرگان و اولياء دين ماست و نه پيرو اصول اعتقادى جوامع پيشرو در ارائه خدمات عمومى. لذا وجود زير ساخت‏هاى نامناسب حاكم بر فرهنگ كار و تلاش در جامعه ما باعث شده است كه روزانه حقوق مختلف انسانى آن هم در گستره وسيعى از زندگى افراد جامعه تضييع و پايمال شود. و متأسفانه چون اين تجاوز به حقوق يكديگر كه در سايه عدم احساس مسئوليت اكثريت افراد نسبت به همديگر صورت مى‏گيرد، به صورت هنجارهاى اجتماعى (ارزش‏هاى مورد پذيرش عموم مردم) درآمده است. لذا قبح و مذموم بودن اين عادت ناپسند نيز در نگاه كلى قابل لمس و درك نيست.
نكته ظريف و مهمى كه در بحث رعايت حقوق افراد و خدمت رساندن به همنوعان وجود دارد و از مضمون احاديث و آيات شريفه قرآن برمى‏آيد اين است كه تأكيد زياد بر اهتمام به امور ديگران در حالت عادى و معمولى و بدون هيچ‏گونه اعلام نياز يا درخواست از طرف مقابل مى‏باشد. يعنى انسان‏ها در بدو امر و فقط به صرف انسان بودن داراى حقوق متقابل نسبت به همديگر هستند و موضوع سفارش به اهتمام داشتن و همدردى نمودن به همنوعان نيز در همين رابطه است. والا اگر كسى علناً از برادران دينى خود درخواست كمك و نيازمندى جهت رفع مشكلش بكند آن‏گاه مسئله خدمت رساندن به ديگران مشمول الزام و تعهدات خيلى بيشتر و شديدترى مى‏گردد.
امام صادق(ع): «اى ابا هارون! خداى متعال سوگند ياد كرده است كه هيچ خيانتكارى به مقام قرب او نرسد. گفتم: خيانتكار كيست؟ فرمود: آنكه حتى به اندازه يك درهم در رفع نياز مؤمنى كوتاهى كند.»(3)
امام على(ع): «كسى كه از نيازمندى برادر خود آگاه باشد، نبايد او را به درخواست كردن وادار بكند. (بلكه بايد پيش از درخواست، نياز او را برآورده كند)»(4)
لذا به دليل اهميت مقوله خدمت كردن و در فكر همديگر بودن،رسول گرامى اسلام فرموده است: «سودمندترين مردم نزد خداوند، سودمندترين آنها براى مردم است.»(5)
لذا به دليل اهميت مقوله خدمت كردن و در فكر همديگر بودن،
رسول گرامى اسلام فرموده است: «سودمندترين مردم نزد خداوند، سودمندترين آنها براى مردم است.»(6)
طبيعتاً وقتى مى‏بينيم با اين همه تأكيدات متعدد راجع به رعايت حقوق و احساس مسئوليت نسبت به ديگران، باز هم وضعيت خدمات دهى نظام ادارى كشورمان از دردهاى مزمن و كشنده‏اى رنج مى‏برد و در اين زمينه فاصله زيادى با جوامع توسعه يافته دارد، بى‏اختيار انسان به ياد فرمايش حضرت على(ع) مى‏افتد كه خطاب به حسنين (ع) فرمودند:
«اللّه اللّه فى القرآن لايسبقكم بالعمل به غيركم؛ خدا را، خدا را در نظر بگيريد درباره قرآن مباد ديگران در عمل به آن بر شما سبقت بگيرند.»(7)
بنابراين نتيجه مى‏گيريم كه در مقوله شناخت دقيق حيطه انجام وظايف فردى و اجتماعيمان و همچنين نگرش صحيح به اخلاق و فرهنگ كار و تلاش – كه آن هم در مكتب ما از اهميت زيادى برخوردار است – دچار اشكالات جدى هستيم و اين برمى‏گردد به ضعف در تربيت فردى و سازمانى آحاد مردم البته به صورت كلى. يعنى افرادى هم هستند كه آشنا به تكاليف خود و آگاه به فرهنگ صحيح سعى و كوشش در جهت آبادانى مملكتشان باشند اما متأسفانه بخش اندكى از جامعه ما را تشكيل مى‏دهند. و شهيدان گرانقدر جامعه ما جزء همين گروه اندك بودند. در بحث تعامل فرهنگ شهادت با فرهنگ خدمت رسانى اثبات شد انسان كامل كسى است كه تمام مراتب رسالت انسانى خودش را (احساس مسئوليت و پاسخگو بودن به خدا، جامعه و انسان) به نحو احسن و اكمل انجام دهد. و شهيدى كه با بصيرت و معرفت در راه خالق خويش جانبازى كرده از مصاديق بارز انسان كامل است. چرا كه شريف‏ترين نوع مرگ را انتخاب كرده و جان عزيز خود را خالصانه به جانان تقديم نموده ضمن اين كه با فداكارى خود، فضاى مساعد را براى زندگى ديگران فراهم نموده است. بنابراين شهادت زيباترين تجلى اهتمام ورزى و خدمت رسانى به مردم مى‏باشد. و به نظر مى‏رسد رمز موفقيت شهدا در ربودن گوى سبقت و ارائه والاترين نوع خدمت رسانى به مردم، در موارد ذيل خلاصه شود:
الف) جلب رضايت پروردگار به عنوان مهمترين عامل‏
ب) فارغ بودن از محاسبات مادى و دنيوى‏
ج) اداى كامل حقوقى كه ملزم به رعايت آنها بوده‏اند به عبارت ديگر انجام خالصانه وظايف و تكاليف بدون در نظر گرفتن نتيجه آن.
اگر در اين نوشتار بعضاً مثال‏هايى از جوامع پيشرو در علم و فناورى آورده شد صرفاً از باب مقايسه و ارزيابى وضعيت جامعه خودمان بوده است و اين كه آنها چه راه‏هايى را پيموده‏اند كه در برخى موارد به موفقيت‏هاى چشمگير نايل آمده‏اند، و ما هم استفاده كنيم.(8) نه اينكه به پيشرفت آن جوامع از منظر استيصال و خودباختگى توجه شده است. بلكه از سر درد و دلسوزى و ريشه‏يابى علل نارسائى‏ها و همچنين تلاش در رفع مشكلات و كاستى‏ها به آن پرداخته‏ايم.
شخصاً اعتقاد واثق دارم كه «انّ اللّه لا يغيّر ما بقوم حتى يغيّروا ما بانفسهم»(9) خداوند متعال سرنوشت هيچ قومى را تا خودشان نخواهند، تغيير نمى‏دهد. و جامعه ايرانى نيز اگر اراده مصمم داشته باشد تا نظام خدمات رسانى فشل و ناكارآمد خود را اصلاح كند قطعاً با توكل بر خداى متعال و همت بلند آحاد مردم، اين كار شدنى است. و اين همان مفهوم آيه شريفه «كل نفس بما كسبت رهينه»(10) مى‏باشد كه هركس يا هر قومى در گرو اعمال و رفتارى است كه پيشه خود كرده باشند.
مهم اين است كه ضرورت ترقى و تعالى در افكار و انديشه ما حاكم شود، پس از آن با تلاش و پشتكار حتماً موفقيت و كاميابى حاصل مى‏شود. اما نكته اساسى اينجاست كه اين ضرورت هنوز در اكثريت افراد جامعه ما احساس نشده است. تمام موفقيت‏هايى كه انسان‏ها بدان رسيده‏اند چه به لحاظ فردى و چه به صورت گروهى و در قالب جوامع مختلف، بدون زحمت زياد و تلاش مداوم به دست نيامده است. نبايد خود و سرنوشت جامعه را به دست حوادث سپرد. بلكه با انديشه، كوشش،بصيرت و آگاهى، مسير زندگى و سرنوشت خودمان را تعيين كنيم. صرف تعريف و تمجيد از قدمت تمدن ايران باستان يا اظهار ارادت بدون اخلاص به مكتب اهل بيت(ع) يا افتخار به برترى نژاد آريايى و بسنده كردن به ذكر ياد و خاطره دانشمندان اين مرز و بوم كارى را از پيش نمى‏برد. اگر روزگارى مفاخر بزرگ ايران شهره خاص و عام مردم جهان بوده‏اند به دليل پشتكار و زحمات طاقت‏فرسايى بوده كه در راه ارتقاء دين و علم جامعه‏اشان متحمل شده‏اند. و اگر هم زمان طولانى از آن دوره درخشان سپرى شده و ديگر مانند گذشته خبرى از آن افتخارات نيست باز هم به دليل «نخواستن» و «نشدن» است.
بنابراين اگر ما هم بيشتر از نياكان و گذشتگان تلاش كنيم، موفقيت هايى بيشتر از آنان نصيبمان خواهد شد. پس چرا همت نكنيم؟ فراموشمان نشود كه برخى جوامع مدرن و پيشرفته امروزى از پيشينه غنى و ريشه دار مانند ممكت ما هم برخوردار نبودند، لكن در سايه تلاش بى‏وقفه و سخت كوشى‏هاى تك تك افراد جامعه ديروزشان، شاهد «امروزى» پررونق هستند.
بنابراين راه حل اساسى اصلاح ساختار وضعيت خدمات رسانى عمومى در جامعه به ويژه نظام ادارى، «شروع از خود» است. شروع از خود يعنى اداى حقوق انسان نسبت به نفس خودش(احساس مسئوليت هر فردى نسبت به خودش). اصلاح فرد، اصلاح خانواده و نهايتاً اصلاح جامعه را در پى دارد.
اين يك اصل مسلم و طبيعى است كه تا شخصى خود را اصلاح نكرده باشد نمى‏تواند در اصلاح ديگران، مؤثر واقع شود. و اگر همه به اين مهم برسند يعنى هركسى ضرورت اصلاح خود را درك و به آن عمل كند، جامعه خودبه‏خود مسير كمال و ترقى را مى‏پيمايد. نبايد منتظر باشيم تا فقط ديگران(بزرگان و مديران جامعه) تصميم به اصلاح بگيرند.
اصلاح جامعه و به عنوان مثال اصلاح ساختار ادارى و خدمات رسانى كشورمان نيز نياز به عزم جدى و همگانى دارد.
پس اگر كسى بتواند حقوق انسانى خود را به نحو مطلوب ادا كند يعنى در مقابل خودش به طور كامل احساس مسئوليت كند به تبع آن، نسبت به ديگران نيز خود را مكلف و مسئول مى‏داند. و اين همان طى مسير اصلاح كاستى‏ها و ضعف‏ها و در يك اجتماع انسانى موفق مى‏باشد.
مطلب ديگرى كه ذكر آن لازم به نظر مى‏رسد اين است كه كشور ما فعلاً در زمره كشورهاى در حال توسعه و به زعم برخى جزء كشورهاى جهان سوم قلمداد مى‏شود. صرف نظر از علل برونزاى(خارجى) اين عقب ماندگى كه محصول استعمار خارجى و بى‏كفايتى چند صد ساله سلاطين ايران بوده، به لطف پروردگار با پيروزى انقلاب تاريخى 1357 زمينه‏اى فراهم شده تا جامعه ما استقلال حقيقى را تجربه كند. و اين فرصتى بسيار عالى است كه احساس خودباورى و ميل به پيشرفت را در درونمان بارور سازيم.
بنابراين عليرغم وجود مسائلى مانند بحران بيكارى كه ذهن مديران كلان جامعه را به خود مشغول كرده است، قرار گرفتن در مسير آبادانى و سازندگى طليعه نويدبخشى براى توسعه همه جانبه اين كشور مى‏باشد. به شرط اين كه از فرهنگ كار و تلاش تعريفى «نو» ارائه شود.
شخصاً معتقدم در كشور رو به توسعه‏اى مانند ايران كه از لحاظ وسعت زمين و پراكندگى جغرافيايى در مرتبه مطلوبى قرار دارد، داراى ذخاير و معادن گوناگون زيرزمينى بوده و مهم‏تر از همه از جوان بودن ساختار جمعيتى كشور و نيروى انسانى فراوان بهره مى‏برد، دليل اصلى وجود معضلاتى مانند بيكارى گسترده جوانان، ناكارآمدى نظام برنامه ريزى و تصميم‏گيرى در سطح كلان جامعه است كه تا حدودى ريشه در ساختار نامناسب امور ادارى كشور دارد. به اين مفهوم كه روحيه تلاش بى‏وقفه و سخت كوشى در خيلى از تصميم‏گيرى‏ها و سياست گذارى‏هاى كلان لحاظ نمى‏شود. والّا تمام ويژگى‏هاى مثبتى كه راجع به وضعيت عمومى كشورمان از جمله جوان بودن و فراوانى نيروى انسانى برشمرديم، هر كدام به تنهايى مى‏تواند عامل مهمى جهت تقويت انگيزه كار و كوشش و نهايتاً پيشرفت و توسعه باشند. نكته خيلى مهم و اساسى، هدايت و مديريت صحيح اينگونه منابع و ذخاير غنى خدادادى موجود در سطح كشور است.
كه اين هدايت صحيح نيز مستلزم اصلاح و بهبود ساختار نهضت كار و تلاش و خدمات رسانى عمومى، خصوصاً اصلاح نظام ادارى جامعه است.
بنابراين با توكل بر خدا، اميد به فردا و پشتكار فراوان مى‏توان شاهد ايرانى سربلند و پيروز در زمينه‏هاى گوناگون بود.
و اين را بدانيم، اگر از نعمت هاى الهى فراوانى كه خداى متعال در اختيار ما قرار داده به درستى استفاده نكنيم، خسارات زيادى متوجه ما و نسل آينده‏امان مى‏شود. پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. ماتسوشيتا، كونوسوكى، نه براى لقمه‏اى نان، ص 198 تا 200. 2. اديب محمد حسين، جامعه فراصنعتى و اقتصاد ايران، ص 104. 3. الحياة، ج 5، ص 165. 4. اصول كافى، ج 4، ص 582. 5. همان، ص 485. 6. نهج البلاغه، نامه 47، ص 882. 7. امام على(ع): «الحكمة ضاله المؤمن، فخذ الحكمه و لو من اهل النفاق» حكمت گمشده مؤمن است، بگير حكمت را اگر چه حامل آن از اهل نفاق باشد. نهج البلاغه، كلمات قصار 80 ، ص 1004. 8. سوره رعد، آيه 11. 9. سوره مدثر، آيه 38.

/

نقش خانواده در بهداشت روانى از ديدگاه قرآن

مركز فرهنگ و معارف قرآن‏ مفهوم بهداشت روانى‏
روان‏پزشكان فردى را از نظر روانى سالم مى‏دانند كه تعادلى ميان رفتارها و كنترل او در مواجهه با مشكلات اجتماعى وجود داشته باشد. از اين ديدگاه انسان و رفتارهاى او در مجموع يك دستگاه در نظر گرفته مى‏شود كه براساس كيفيات تأثير و تأثر متقابل عمل مى‏كند. با اين نگاه ملاحظه مى‏شود كه چگونه عوامل متنوع زيستى انسان بر عوامل روانى – اجتماعى او اثر گذاشته و يا برعكس از آن اثر مى‏پذيرد؛ به سخنى ديگر در بهداشت و تعادل روانى، انسان به تنهايى مطرح نيست بلكه آن چه مورد بحث قرار مى‏گيرد، پديده‏هايى است كه در اطراف او وجود دارند و بر جمع نظام او تأثير مى‏گذارند و از آن متأثّر مى‏شوند.
برخى بهداشت روانى را عبارت از پيشگيرى از پيدايش بيمارى‏هاى روانى و سالم‏سازى محيط روانى و اجتماعى دانسته‏اند تا افراد جامعه بتوانند با برخوردارى از تعادل روانى با عوامل محيط خود رابطه و سازگارى صحيح برقرار كرده تا بتوانند به هدف‏هاى اعلاى تكامل انسانى برسند.
به سخنى ديگر از آن‏جايى كه انسان تركيبى از خير و شر، ماده و معنويت و تن و جان است همواره در حالت كشمكش درونى است. از اين‏رو، هر لحظه در معرض بحران‏هاى شخصيتى و خروج از تعادل است. براى حفظ تعادل شخصيتى، قرآن دستورها و آموزه‏هايى را بيان نموده است كه در سايه آن شخصيت انسانى از تعادل لازم برخوردار خواهد شد.
بهداشت روانى عبارت است از ايجاد تعادل شخصيتى در درون، ميان آن‏چه فطرت و غريزه ناميده مى‏شود؛ و در بيرون، ميان آن‏چه تعادل ارتباطى ميان فرد و محيط را بر هم مى‏زند.
قرآن تأكيد مى‏كند كه خداوند آفريدگار انسان از يك غناى ذاتى برخوردار است و انسان به عنوان يك آفريده همواره گرفتار فقر ذاتى است؛(1) از اين‏رو هرگاه به علت عواملى اين ارتباط خود را در هر جا نشان ندهد، آن بخش با اختلال مواجه خواهد شد، هر چند كه اين اختلال هيچ گاه به نيستى و نابودى نخواهد انجاميد ولى در زندگى دنيوى و اخروى دچار تنگنا مى‏شود.
خداوند مى‏فرمايد: «وَ مَنْ أَعْرَضَ عَن ذِكْرِى فَإِنَّ لَهُ مَعِيشَةً ضَنكًا»(2) هر كس از ياد خدا و ارتباط با او اعراض كند در زندگى دچار تنگنا خواهد شد. اين تنگنا عبارت از همه مواردى مى‏شود كه انسان را از حالت تعادل شخصيتى بيرون مى‏برد و دچار بحران‏هاى جسمى و روحى مى‏نمايد. بنابراين تنها با بهره‏گيرى از توحيد و ياد خداست كه بهداشت روانى و تعادل درونى و بيرونى در انسان پديد خواهد آمد. راهكارهاى قرآنى در بهداشت‏روانى‏
مناسب‏ترين راه حل مشكل تضاد ميان جنبه‏هاى جسمانى و روانى انسان، ايجاد هماهنگى ميان آن‏دو است. به اين معنا كه انسان در حدود شريعت نيازهاى جسمانى خود را ارضا كند و همزمان با آن به ارضاى نيازهاى روانى خويش نيز بپردازد. اگر انسان در زندگى به ميانه‏روى و اعتدال و دورى از زياده‏روى و افراط در ارضاى انگيزه‏هاى جسمانى و روانى ملتزم باشد، ايجاد هماهنگى ميان نيازهاى جسم و روح كاملاً امكان‏پذير است. خداوند در اين‏باره مى‏فرمايد: «وَ ابْتَغِ فِيمَآ ءَاتَكَ اللَّهُ الدَّارَ الْأَخِرَةَ وَ لَا تَنسَ نَصِيبَكَ مِنَ الدُّنْيَا»(3) در آن‏چه خدا به تو داده سراى آخرت را جستجو كن و بهره‏ات را از دنيا فراموش مكن.
با برقرارى تعادل ميان جسم و روح، ماهيت انسان به طور حقيقى و كامل شكل مى‏گيرد. تعادل جسم و روح در شخصيت انسان، نمايانگر توازن عمومى است. هر كس كه بخواهد از اين تعادل برخوردار باشد بايد به آموزه‏ها و دستورهاى قرآن توجه نمايد، زيرا نه تنها ايمان به آن گزاره‏ها و عمل به آن آموزه‏ها و دستورها موجب تحقق بهداشت روانى است بلكه بهداشت جسمى بشر و سعادت دنيوى و اخروى او را نيز فراهم مى‏آورد.
از نظر قرآن تعادل شخصيتى و شخصيت بهنجار در صورتى حاصل مى‏آيد كه جسم و روح در آن متعادل باشد و نيازهاى هر يك به خوبى ارضا شود. انسانى كه داراى شخصيت بهنجار است، به جسم و سلامت و نيرومندى آن اهميت مى‏دهد و نيازهاى آن را در حدود شرع مقدس روا داشته و برآورده مى‏سازد.
از آن‏جا كه اسلام و قرآن بنيادش بر محوريت توحيد است، تعادل شخصيتى و عدم تعادل را بر پايه عقيده به آن ترسيم و تصوير مى‏كند. قرآن مردم را بر اين اساس به سه نوع مؤمن، كافر و منافق دسته‏بندى مى‏نمايد. به نظر قرآن مؤمن كسى است كه از تعادل شخصيتى برخوردار است و كافر و منافق دچار عدم آن و نابهنجار هستند؛ زيرا به نظر قرآن كفر و نفاق بيمارى است كه مى‏بايست درمان شوند و در حقيقت اين افراد از چنين تعادلى برخوردار نمى‏باشند. آموزه‏ها و دستورهاى قرآنى در راستاى ايجاد تعادل و درمان اين بيمارى است؛ از اين‏رو قرآن خود را به عنوان دارو و درمانگر معرفى مى‏كند: «وَشِفَآءٌ لِّمَا فِى الصُّدُورِ وَ هُدًى وَ رَحْمَةٌ لِّلْمُؤْمِنِين»(4)؛ «وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْءَانِ مَا هُوَ شِفَآءٌ وَ رَحْمَةٌ لِّلْمُؤْمِنِين»(5)
بر اين پايه بهداشت روانى از نظر اسلام يعنى ايجاد زمينه براى بروز ايمان به توحيد و عمل به آن‏چه او را به توحيد مى‏رساند و تعادل شخصيتى درونى و بيرونى را پديد مى‏آورد. نقش خانواده در ايجاد تعادل شخصيتى‏
اسلام براى پيشگيرى و بهداشت روانى در دوران مختلف، آموزه‏هاى دستورى و ارشادى دارد نخست به دوره جنينى پرداخته زيرا سهم عوامل ارثى و مادرزادى در ايجاد اختلالات روانى بيش از ساير عوامل است؛ از اين‏رو اسلام به اين دوره توجه ويژه مبذول داشته است. ما بسيارى از صفات خود را از پدر و مادر به ارث مى‏بريم. رنگ چشم و مو، قد، وزن و شكل صورت و ساير اندام‏هاى ظاهرى از جمله صفاتى هستند كه از والدين به فرزندان به ارث مى‏رسند. اين انتقال صفات از پدر و مادر به فرزندان، وراثت نام دارد. اين صفات از طريق ژن‏هاى موجود در كروموزوم، از طريق لقاح به فرزندان منتقل مى‏شوند. ژن‏هاى نگهدارنده‏هاى خصلت‏هاى اصلى هر موجود زنده هستند. به اين ترتيب، مى‏توان به منشأ بسيارى از فعاليت‏هاى حياتى و همين طور اختلالات جسمى و روحى و روانى انسان پى برد كه ريشه در وراثت دارد.
دكتر كارل مى‏گويد: مستى زن يا شوهر در لحظه آميزش، جنايت واقعى است؛ زيرا كودكانى در اين شرايط به وجود مى‏آيند اغلب از عوارض عصبى يا روانى درمان‏ناپذير رنج مى‏برند.(6)
امام صادق(ع) مى‏فرمايد: هر زنى شوهر شرابخوار خود را اطاعت كند و با او همبستر شود گناهانش به اندازه ستارگان آسمان است و هر فرزندى كه از او بزايد پليد.(7)
چنان‏چه پاكى پدر و مادر تأثير بسزايى در سلامتى روح و روان كودك دارد و اثرات آن پس از بلوغ نيز در ابعاد مختلف خود را نشان مى‏دهد. قرآن مى‏فرمايد: «وَ أَمَّا الْجِدَارُ فَكَانَ لِغُلامَيْنِ يَتِيمَيْنِ فِى الْمَدِينَةِ وَ كَانَ تَحْتَهُ كَنزٌ لَّهُمَا وَ كَانَ أَبُوهُمَا صالِحًا فَأَرَادَ رَبُّكَ أَن يَبْلُغَآ أَشُدَّهُمَا وَ يَسْتَخْرِجَا كَنزَهُمَا رَحْمَةً مِّن رَّبِّك؛(كهف/ 82) آن ديوار مال دو بچه يتيم در شهر بود و زير آن گنجى براى آن دو و پدرشان مرد صالحى بود. خدا مى‏خواست آن دو بزرگ شوند و گنج خود را استخراج نمايند و اين رحمتى از سوى پروردگار توست».
آيه تأييد مى‏كند كه نتيجه اخلاق و رفتار انسان تنها متوجه خود او نمى‏شود بلكه به فرزندان او نيز مى‏رسد.
در دوره كودكى توجه به شخصيت كودك او را از بحران‏هاى روحى و روانى در امان مى‏دارد و تأكيد اسلام به آن است كه كودك را انسانى با شخصيت و مستقل بار آورد. در اين ميان نقش مادر به مراتب مهم‏تر از نقش پدر است او ماهها طفل را در رحم با شيره جانش و پس از تولد ماهها از مجراى سينه‏اش پرورش مى‏دهد. در اين مدت پدر و مادر وظيفه دارند كه رعايت قوانين بهداشتى جسم و محيط زندگى خود را سالم نگه دارند، زيرا اگر آنها سلامت جسمى خود را به خطر اندازند طفل را گرفتار خطرات غير قابل اغماضى مى‏كنند و اثرات آن در آينده به صورت اندوه، افسردگى و اضطراب بروز مى‏كند.
دوره بلوغ از مهم‏ترين دوره‏هاى رشد انسان است كه ويژگى‏هاى خاص خود را دارد و توجه به آن مى‏تواند در بهداشت روانى فرد بسيار مؤثر باشد.
اين دوره از نظر فيزيكى و روانى تحولات بسيار عميق و ژرفى در فرد ايجاد مى‏كند. در اين دوره شرايط ناخوشايند جديدى در زندگى فرد بيدار مى‏شود كه آرامش روانى او را مختل مى‏سازد.
تحكيم مبانى خانواده و فرهنگ آن به عنوان يكى از ساز و كارهاى مهم در جهت پيگيرى و بهداشت روانى مورد توجه اسلام است. با تحكيم مبانى خانواده و بالا بردن فرهنگ آن مى‏توانيم در تأمين بهداشت روانى انسان گام‏هاى مؤثرى را برداريم. توجه به روابط ظريف زوجين و توجه آنان در زمينه‏ى نقش‏ها و وظايفى كه نسبت به يكديگر عهده‏دار هستند و نيز نقش هر يك در تأمين سلامت روانى طرف مقابل و ارضاى كامل نيازهاى يكديگر و آموزش آنها به خانواده‏ها، نقش تعيين كننده‏اى در حفظ سلامت روانى آحاد اجتماع دارد. خانواده با تأثير قطعى بر ساخت شخصيت كودكان مى‏بايد از لحاظ آشنايى با نظام تعليم و تربيت اسلامى و با تأثيرات گوناگون رفتارها بر روى شكل‏گيرى شخصيت كودك آشنا شود. توجه به مراحل رشد كودك و وظايف والدين در هر يك از مراحل، آشنا شدن با تنبيه و تشويق و چگونگى اعمال آن، توجه به تفاوت‏هاى روانى – تربيتى دختر و پسر و بسيارى از ظرايف ديگر از اهم وظايف خانواده در رابطه با تأمين سلامت روانى براى فرزندان خود به شمار مى‏آيد، خانواده از ديدگاه اسلام اهميت به سزايى در حفظ عفت و حدود اجتماع دارد. مرزهايى كه لذت‏طلبى‏ها را در خود حفظ كرده و اجتماع را از آلودگى محفوظ دارد. خداوند در اين‏باره در بُعد آموزش عفت خانوادگى و حفظ مسايل زناشويى در چارچوب زن و مرد مسأله اذن پيش از ورود به اتاق در زمان‏هايى كه احتمال تنها شدن زن و مرد مى‏رود را مطرح مى‏سازد و دستور مى‏دهد، كه هرگز فرزندان نمى‏بايست بدون اذن پدر و مادر به خوابگاه ايشان وارد شوند.« يَأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ لِيَسْتَْذِنكُمُ الَّذِينَ مَلَكَتْ أَيْمَنُكُمْ وَ الَّذِينَ لَمْ يَبْلُغُواْ الْحُلُمَ مِنكُمْ ثَلَثَ مَرَّ تٍ مِّن قَبْلِ صَلَوةِ الْفَجْرِ وَ حِينَ تَضَعُونَ ثِيَابَكُم مِّنَ الظَّهِيرَةِ وَ مِن بَعْدِ صَلَوةِ الْعِشَآءِ ثَلَثُ عَوْرَاتٍ لَّكُمْ لَيْسَ عَلَيْكُمْ وَلَا عَلَيْهِمْ جُنَاحُ بَعْدَهُنَّ طَوَّافُونَ عَلَيْكُم بَعْضُكُمْ عَلَى‏ بَعْضٍ كَذَ لِكَ يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمُ الْأَيَتِ وَ اللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ ؛ (نور/ 58) اى مؤمنان بايد كه مُلك يمينتان و كسانى از شما كه هنوز به حد بلوغ نرسيده‏اند، سه بار پيش از نماز صبح و هنگامى كه در ظهر لباس‏هايتان را در مى‏آوريد و پس از نماز شام كه سه هنگام برهنگى شماست، از شما براى شما ورود به اتاقتان ا

جازه بگيرند و پس از آن سه هنگام نه بر شما و نه بر ايشان گناهى نيست، چرا كه در پيرامون شما در گردش‏اند و با هم در حشر و نشر هستيد. بدينسان خداوند آيات خويش را براى شما روشن مى‏گرداند و خداوند داناى فرزانه است» نقش بهداشت جنسى در بهداشت روانى‏
قرآن درباره حفظ فروج و عفت آن به عموم مؤمنان دستور مى‏دهد كه چگونه بهداشت جنسى را رعايت نمايند؛ زيرا يكى از پيامدهاى ناهنجارى در بهداشت جنسى، بحران‏هاى روحى و روانى در افراد جامعه است: «وَ قُل لِّلْمُؤْمِنَتِ يَغْضُضْنَ مِنْ أَبْصارِهِنَّ وَيَحْفَظْنَ فُرُوجَهُنَّ وَ لَا يُبْدِينَ زِينَتَهُنَّ إِلَّا مَا ظَهَرَ مِنْهَا وَ لْيَضْرِبْنَ بِخُمُرِهِنَّ عَلَى‏ جُيُوبِهِنَّ وَ لَا يُبْدِينَ زِينَتَهُنَّ إِلَّا لِبُعُولَتِهِنَّ أَوْ ءَابَآهِنَّ أَوْ ءَابَآءِ بُعُولَتِهِنَّ أَوْ أَبْنَآهِنَّ أَوْ أَبْنَآءِ بُعُولَتِهِنَّ أَوْ إِخْوانِهِنَّ أَوْ بَنِى إِخْوانِهِنَّ أَوْ بَنِى أَخَواتِهِنَّ أَوْ نِسَآهِنَّ أَوْ مَا  مَلَكَتْ أَيْمَنُهُنَّ أَوِ التَّابِعِينَ غَيْرِ أُوْلِى الْإِرْبَةِ مِنَ الرِّجَالِ أَوِ الطِّفْلِ الَّذِينَ لَمْ يَظْهَرُواْ عَلَى‏ عَوْراتِ النِّسَآءِ وَلَا يَضْرِبْنَ بِأَرْجُلِهِنَّ لِيُعْلَمَ مَا يُخْفِينَ مِن زِينَتِهِنَّ وَ تُوبُواْ إِلَى اللَّهِ جَمِيعًا أَيُّها الْمُؤْمِنُونَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُون ؛(نور/ 31)
به زنان با ايمان بگو چشم از نگاه مردان اجنبى فرو بندند و فرج‏هاى خويش را حفظ كنند و زينت خويش را جز آن چه آشكار است هويدا نسازند. بايد كه مقنعه و روپوش‏هاى خويش را به گريبان‏ها افكنند و زينت خويش نمايان نسازند جز براى شوهرانشان يا پدران، يا پدر شوهران يا پسران و يا پسر شوهران يا برادران يا خواهرزادگان و يا برادرزادگان يا زنان و يا آن‏چه مالك آن شده‏اند و يا مردانى كه ديگر هوس زن ندارند و طفل خانواده‏اند و يا كودكانى كه از اسرار زنان خبر ندارند. زنان نبايد پاى بر زمين بكوبند تا زينت‏هايشان كه نهان است آشكار نشود.»
قرآن در اين آيات و آياتى ديگر براى پيشگيرى از بحران‏هاى روانى و نابهنجارى‏هاى اجتماعى از كارها و اعمالى كه باعث مى‏شود بهداشت روانى جامعه به خطر افتد، بازداشته است. قرآن با بيان اين مطالب و آموزه‏هاى دستورى و ارشادى پيشگيرى را بر معالجه و درمان مقدم داشته است.
آنچه مهم است اين است كه اسباب و وسايل تحريك جنسى و هيجان شهوى كودكان فراهم نشود. از اين روى اسلام بوسيدن دختر شش ساله براى مرد و بوسيدن پسر هفت‏ساله را براى زن ممنوع كرده است.(8) زيرا اين‏گونه كارها افزون بر اينكه موجب انحراف جنسى نوجوانان مى‏شود موجب بلوغ زودرس آنان نيز مى‏گردد. همچنين اسلام دستور داده است تا كودكان پس از شش سالگى جدا از يكديگر بخوابند.(9) و در رابطه با آميزش جنسى پدر و مادر دستور مى‏دهد تا كارى نكنند كه فرزندان به مسائل اين چنينى اطلاع يابند. پيامبر اكرم(ص) مى‏فرمايد: به خدا سوگند اگر مردى با همسر خود در آميزد و در خانه كودكى بيدار باشد كه آنها را بنگرد و سخن آن‏ها را بشنود و صداى نفس‏هاى آنها را احساس كند هرگز آن كودك رستگار نگردد، اگر پسر باشد يا دختر زناكار مى‏شود.
روان‏شناسان بر اين باورند كه بايستى ريشه بيشتر بيمارهاى روانى و اختلال‏هاى رفتارى را در محيط خانواده فرد در دوران كودكى و محيط اجتماعى وى جستجو كرد. در مراحل ابتدايى زندگى و در خانواده است كه فرد با رفتارهاى متضادى رو به رو مى‏شود كه ناتوان از جمع‏بندى بين خوب و بد، هنجار و نابهنجار، درست و نادرست ميان آنها مى‏شود. بنابراين به تضاد شخصيتى گرفتار مى‏شود. در حالى كه بخشى از او رفتارهايى را مى‏شناسد كه با آن در محيط خانواده انس گرفته است و بخشى ديگر رفتارى را مى‏يابد كه جامعه آن را نادرست مى‏شمارد؛ پس دچار ناتوانى در تبيين و تركيب مى‏شود و از درك درست و نادرست باز مى‏ماند. در پى اين تضاد رفتارى ميان الگوهاى خانوادگى و اجتماعى است كه شخصيت وى دچار تزلزل روانى مى‏شود و بازتاب‏هاى آن را در رفتار نشان مى‏دهد. نقش بهداشت فردى در بهداشت اجتماع‏
از آن جايى كه توجه هر جامعه به مسايل بهداشت روانى، رابطه مستقيمى با رشد و اعتلاى اجتماعى آن جامعه دارد، از اين رو ارايه خدمات بهداشت روانى كه هدف آن سالم سازى محيط روانى است، از اهميت بسيارى برخوردار است. بهسازى محيط از انحرافات و نابهنجارى مختلف و گوناگون مى‏تواند انسان را از گرفتار شدن به تضاد رفتارى و تناقض روانى باز دارد. تصحيح گفتار و رفتار و هماهنگى ميان آن‏ها كه از سوى الگوها به افراد جامعه‏پذير (كودك تا جوان) القا مى‏شود مى‏تواند كمك شايانى در بهداشت روانى جامعه ايفا كند. هرگاه ميان گفتار و رفتار الگوها تضادى مشاهده شود كودك و نوجوان از نظر روانى خود را در ميان تضادى گرفتار مى‏بيند كه برايش قابل هضم نيست. افزايش اين تضادها همراه با سرزنش از سوى الگوهاى خانوادگى و اجتماعى مى‏تواند فرد جامعه‏پذير را دچار بحران‏هاى روانى و شخصيتى و دوگانگى آن نمايد. از اين‏رو، اسلام همواره درباره هماهنگى ميان گفتار و رفتار تأكيد ورزيد و آن را به عنوان عامل مهم در صحت و سلامت روانى فرد و جامعه و يا بيمارى‏هاى روحى فرد و جامعه مطرح ساخته است؛ خداوند درباره تضاد رفتارى و گفتارى و تأثيرات سوء آن مى‏فرمايد: «لِمَ تَقُولُونَ مَا لَا تَفْعَلُونَ *كَبُرَ مَقْتًا عِندَ اللَّهِ أَن تَقُولُواْ مَا لَا تَفْعَلُون؛(صف/ 3) چرا آن چه مى‏گوييد عمل نمى‏كنيد بسيار گناه بزرگى است كه بگوييد آن چه را خود عمل نمى‏كنيد». پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1) أَنتُمُ الْفُقَرَآءُ إِلَى اللَّهِ وَ اللَّهُ هُوَ الْغَنِىُّ الْحَمِيدُ» (فاطر/5).
2) طه/ 124.
3) قصص/ 77.
4) يونس/ 57.
5) اسراء/ 82.
6) راه و رسم زندگى، آلكسيس كارل، ص 81.
7) لآلى الاخبار، ص 267.
8) روضة المتقين، ج 8، ص 357.
9) همان.

/

ارزش وقت در سيره پيشوايان‏

سرمايه گرانبها
بى شك وقت و فرصت بزرگترين سرمايه گرانبها و بى‏نظير براى بشر است، كه مى‏توان در استفاده بهينه از آن، در همه عرصه‏ها به پيش رفت و به عالى‏ترين درجات مادى و معنوى نايل گشت.
وقت يعنى فرصت‏ها، ساعت‏ها، روزها و ماه‏ها و سال‏ها بلكه دقيقه‏ها و ثانيه‏ها و لحظه‏ها، بهره‏گيرى از وقت بزرگترين توفيقى است كه نصيب بشر مى‏شود، و او مى‏تواند در پرتو آن به اهداف عاليه برسد، و به پيروزى در همه ابعاد دست يابد، وقت گوهر ناب و گران سنجى است كه ارزش هيچ‏چيز را نمى‏توان با آن مقايسه كرد، اين كه مى‏گويند وقت طلاست، تعريف صحيحى نيست، چرا كه:
وقت گذشته را نتوانى خريد باز

مفردش خيره كاين گهر پاك بى‏بهاست‏
سعدى چيزى را براى سنجش ارزش وقت نيافته جز شب قدر را كه مطابق قرآن بهتر از هزار ماه است آنجا كه گويد:
قضا روزگارى زمن در ربود

كه هر روزش از پى شب قدر بود
مكن عمر ضايع به افسوس و حيف‏

كه فرصت عزيز است و الوقت ضيف‏

وقت همان عمر انسان است كه سرمايه‏اى بالاتر از آن نيست، مشروط بر اين كه از آن براى رشد و ترقى ظاهر و باطن استفاده شود، يعنى وقت نردبان ترقى گردد، و گرنه نه تنها سرمايه نيست بلكه شرمايه، و وسيله شرّ و تيره بختى است. بر همين اساس امام سجّاد(ع) در فرازى از دعاى خود به خداوند عرض مى‏كند: «وَ عَمِّرنِى ماكانَ عُمرِى بِذلَةً فِى طاعَتِكَ، فَاِذا كانَ عُمرِى مَرتَعاً لِلشَّيطانِ فاقبِضنِى اِلَيكَ؛ عمر طولانى تا هنگامى كه عمرم در راه اطاعت تو صرف شود به من عطا كن، و هرگاه عمرم چراگاه شيطان گردد، جانم را قبل از پيشى گرفتن عذابت بگير.»(1)
و در فراز ديگر عرض مى‏كند: «وَ نبّهِنى لِذِكرِكَ فِى اَوقات الغَفلَةِ، وَ استَعمِلنِى
بِطاعَتِكَ فِى اَيّامِ المُهلَةِ؛ خدايا مرا در وقت‏هاى غفلت و بى‏خبرى، براى ياد خودت هوشيار و بيدار كن، و در روزگار فرصت و فراغت، به عبادت و بندگى بگمار.»(2)
انسان‏ها معمولاً وقت را فداى مال و ثروت مى‏كنند، و آن را وسيله ترقى مادى قرار مى‏دهند، در صورتى كه بايد مال و ثروت در خدمت وقت باشد، و آنها را وسيله بهره‏مندى برتر از وقت قرار داد. بر همين اساس پيامبر(ص) فرمود: «كُن عَلى عُمرِكَ اَشَحُّ مِنك عَلى دِرهَمِكَ وَ دِينارِك؛ در مورد حفظ عمر خود بخيل‏تر از پول و ثروت خود باش.»(3)
به طور كلى هركس براى وقت ارزش قايل شد، و از آن با آگاهى و جدّيت استفاده صحيح نمود، به جايى رسيد، و هركس آن را عاطل و باطل نمود، قطعاً خود را تيره بخت نموده و درچاه هلاكت انداخته است. از اين رو حضرت على(ع) فرمود: «وقت‏هاى زندگى تو جزء جزء عمر تو است، پس بكوش كه هيچ وقتى از عمر تو جز در موارد امورى كه عامل نجاتت است تلف نشود.»(4) چگونگى استفاده از وقت‏
چگونگى استفاده بهينه از وقت به اين است كه انسان با برنامه ريزى صحيح، كارهاى مثبت خود را با تنظيم خاصى بين ساعات شبانه روز تقسيم كند، و هر ساعت يا هر چند ساعت را براى انجام كارى قرار داده، و به اين برنامه و نظم ادامه دهد، به گونه‏اى كه اگر روزى در نظم و برنامه‏اش خللى وارد شد احساس چالش و كمبود نموده و به جبران آن بپردازد، مثلاً در امور معنوى و خودسازى، چنان كه علماى اخلاق گفته‏اند وقتى كه صبح فرا رسيد تا شب هنگام خواب پنج مرحله را با ترتيب و برنامه خاص بپيمايد كه عبارتند از: مشارطه، مراقبه، محاسبه، معاتبه و مكافئه. يعنى در مرحله نخست با خدا و خود شرط و عهد كند كه گناه نكند و دچار لغزش نگردد. در مرحله دوم، مراقب و متوجه باشد كه به عهد خود وفا نمايد، و با مراقبت و نگهبانى جدّى به ترك گناه ادامه دهد، و با اراده نيرومند از ورود گناه بر زندگيش جلوگيرى نمايد، و در مرحله سوم در پايان كار، خود را محاسبه كند، و اعمال و گفتارش راحساب‏رسى نمايد، و با كنترل دقيق ريز و درشت كارهاى خود را تجزيه و تحليل نمايد، در مرحله چهارم هرگاه دريافت كه در حساب‏رسى خود دچار گناه و لغزشى شده است توبه كند، و با عتاب و سرزنش خود، نفس سركش خويش را رام نموده و طغيان آن را سركوب نمايد. و در مرحله پنجم توجه داشته باشد كه گناه موجب چالش شده، با انجام كارهاى نيك آن را جبران نمايد، و خلأ به وجود آمده را پُر كند.
اين برنامه ريزى پنج مرحله‏اى يك نوع وقت‏شناسى، و بهره‏مندى از فرصت طلايى وقت است، كه قطعاً باعث رشد و تعالى شده و موجب نجات و پيروزى در دو جهان خواهد شد. اميرمؤمنان على(ع) براى استفاده از ساعات شبانه روز و چگونگى بهره‏مندى از آن ساعت‏ها در سخنى مى‏فرمايد:«انسان با ايمان ساعت‏هاى زندگيش را به سه بخش تقسيم مى‏كند، 1- بخشى را به مناجات با خدا و برقرارى ارتباط با آفريدگار جهان مى‏پردازد. 2- و بخشى را در طريق تأمين هزينه زندگى و سامان دادن به معاش(مانند غذا، لباس، مسكن و مركب) به كار مى‏گيرد 3- و بخش ديگر را براى استراحت و بهره‏گيرى از لذّت‏هاى حلال و آرامش بخش روح و روان برمى‏گزيند، و براى خردمند صحيح نيست كه حركتش جز در يكى از اين سه مورد باشد، يعنى تأمين معاش، و عبادت و آباد نمودن آخرت يا بهره‏گيرى از لذّت و آسايش غير حرام.»(5) ارزش وقت از ديدگاه قرآن‏
در قرآن به قدرى به وقت احترام شده كه گويى در اوج ارزش‏ها و مادر فضايل است، تا آنجا كه خداوند به آن سوگند ياد نموده و مى‏فرمايد: «والعصر؛ سوگند به وقت»(6)
زيرا عصر به معنى زمان و روزگار است، كه در تفسير اين آيه به عنوان يكى از تفاسير ذكر شده، و زمان همان وقت است.
در قرآن آنچه را كه موجب اتلاف وقت مى‏شود به عنوان لغو، باطل، افراط و به طور كلّى بيهوده گرايى و پوچى، از آن سرزنش شده است، چرا كه موجب نابودى عالى‏ترين سرمايه زندگى، و آفت زيست سالم مى‏گردد، خداوند در تعريف انسان با ايمان مى‏فرمايد: «و الّذين هم عن اللّغو معرضون؛ مؤمنان از كارهاى بيهوده روى‏گردان هستند.»(7) نيز در چندين آيه، خسارت و آه و افسوس آنان را كه به وقت اهمّيت ندادند، در قيامت متذكر شده در يك‏جا مى‏فرمايد: «و خسر هنا لك المبطلون؛ در قيامت اهل باطل و اتلاف‏گران وقت زيان خواهند ديد.»(8) و در مورد ديگر مى‏فرمايد: «ان تقول نفسٌ يا حسرتى على ما فرّطت فى جنب اللّه؛ بايد ترسيد از آن روزى(قيامت) كه انسان بيهوده گرا بگويد افسوس بر من از افراط كارى و كوتاهى‏هايى كه در راه اطاعت خدا نمودم.»(9)
تا آنجا كه با ناله و فرياد مى‏گويند به دنيا باز گرديم و از وقت استفاده كنيم، ولى به آنها گفته مى‏شود، ما عمر و وقت وسيعى در اختيار شما گذاشتيم، چرا استفاده نكرديد؟ «و هم يصطرخون فيها ربّنا اخرجنا…؛ دوزخيان فرياد مى‏زنند پروردگارا! ما را از دوزخ خارج كن تا عمل صالحى انجام دهيم، غير از آنچه انجام داديم(در پاسخ به آنان گفته مى‏شود) آيا شما را به اندازه‏اى وقت وسيع نداديم به طورى كه هر كس پندپذير است، پندها را بپذيرد و آيا انذار كننده الهى به سراغ شما نيامد؟ اكنون عذاب الهى را بچشيد كه براى ظالمان هيچ ياورى نيست.»(10)
چنان كه ملاحظه مى‏كنيد قرآن با تعبيرات گوناگون و هشدارهاى شديد، ما را به بهره‏گيرى صحيح از وقت فراخوانده، و اتلاف‏گران وقت را به عذاب‏هاى سخت تهديد نموده است، بنابراين آنان كه وقت خود را به بطالت مى‏گذرانند در حقيقت بر ضد قرآن گام برداشته، و در راه گمراهى افتاده‏اند، چرا كه قرآن قدردانى از وقت را از اركان اصلى ايمان، و وسيله نجات و پيروزى قرار داده است. آخرين سخن اين كه به فرموده قرآن يكى از پرسش‏هايى كه كافران از پيامبر(ص) نمودند در مورد فوايد ماه‏ها بود، خداوند به پيامبر(ص) وحى كرد: «قل هى مواقيتٌ للنّاس…؛بگو اين ماه‏ها نشان دهنده وقت‏ها براى نظام زندگى مردم است.»(11)
از اين عبارت مى‏توان اين نتيجه را گرفت كه: زندگى فردى و اجتماعى، هيچ كس بدون وقت‏شناسى و ايجاد نظم و برنامه به سامان نمى‏رسد، نظم در تقسيم صحيح وقت، نظم در برنامه ريزى، نظم در مديريت و اجرا، ما با يك نگاه به جهان هستى مى‏فهميم كه همه چيز بر اساس نظم دقيق است، بنابراين بيهوده گرايى، درست گام نهادن بر خلاف نظم است، همان گونه كه گردش ماه وسيله‏اى براى نظام زمان بندى شده است، ما نيز بايد همسو با اين نظام، با برنامه ريزى صحيح حركت كنيم، و زندگى معنوى و مادى خود را با آن هماهنگ سازيم، و اين هماهنگى همان استفاده مطلوب از وقت‏ها، فرصت‏ها و لحظه‏ها است. وقت‏شناسى در سيره پيشوايان‏
پيامبران و امامان (ع) به طور مكرر مردم را به اغتنام فرصت‏ها و اهميت دقت و استفاده صحيح از آن سفارش مى‏كردند، و خود در اين راستا پيشتاز و الگو بودند، پيامبر(ص) به ابوذر فرمود: «اِغتَنِم خَمساً قَبلَ خَمسٍ،حَياتَكَ قَبلَ مَوتِكَ، وَ صِحَّتَكَ قَبلَ سُقمِك وَ فِراغَكَ قَبلَ شُغلِك، وَ شَبابَكَ قَبلَ هِرَمِكَ، وَ غِناكَ قَبل فَقرِك؛ پنج چيز را قبل از فرارسيدن پنج چيز ديگر غنيمت بشمار؛ زندگى قبل از مرگ، سلامتى قبل از بيمارى، فراغت قبل از اشتغال، جوانى قبل از پيرى،و بى‏نيازى را قبل از تهى دستى .»(12)
اميرمؤمنان على(ع) فرمود: «تزوّد من يومك لغدك، واغتنم عفو الزّمان، و انتهز فرصة الامكان؛ از امروزت براى فردايت توشه برگير، و فراهم شدن وقت را غنيمت شمار، و از فرصت و مهلت و امكانات استفاده كن.»(13)
نيز فرمود: «المؤمن مشغولٌ وقته؛ همه وقت مؤمن پراست، و او در همه وقتش به كارهاى مثبت اشتغال دارد.»(14)
نيز در ضمن نامه‏اى به يكى از اصحاب فرمود: «با آن‏چه از عمرت باقى مانده از گذشته جبران كن، فردا و پس فردانگو( و كار امروز را به فردا وانگذار) زيرا گذشتگانى كه به هلاكت رسيدند، به خاطر پايدارى در آرزوها و امروز و فردا كردن بود، تا آنگاه كه ناگهان فرمان خدا(مرگ) به سويشان آمد، در حالى كه غافل بودند.»(15)
نيز فرمود:«مِنَ الخُرقِ؛ اَلمُعاجَلَةُ قَبلَ الاِمكانِ، وَ اَلاَناة قَبلَ الفُرصَةِ؛ شتاب در كار پيش از آمادگى و توانايى، ابلهى است، همان گونه كه اتلاف وقت پس از فراهم شدن فرصت از ابلهى و نادانى مى‏باشد.»(16)
نيز فرمود: «و الفرصة تمرّمرّ السّحاب فانتهزوا فرص الخير؛ فرصت وقت همچون ابر مى‏گذرد، فرصت‏هاى نيك را غنيمت بشماريد، و قبل از گذشتن، از آن‏ها بهره بگيريد.»(17)
و از سخنان، امام صادق(ع) است: «ليس شى‏ء اعزّ من قلبك و وقتك؛ هيچ چيزى عزيزتر از روح و وقت تو نيست.»(18)
برهمين اساس پيامبران و امامان و اولياء خدا بيشترين استفاده را از وقت خود نموده و وقت گذرانى بيهوده را از گناهان بزرگ مى‏شمردند، به عنوان نمونه:
1- پيامبر اسلام (ص) سراسر عمر خود را در راه ارشاد مردم و جهاد با دشمنان و تأمين هزينه زندگى و تعليم و آموزش گذراند، و از لحظه لحظه‏هاى عمرش كمال استفاده را نمود. تا آن‏جا كه روزى به مسجد براى عبادت رفت، در آن‏جا ابوذر غفارى وقت را غنيمت شمرد، و نزد پيامبر(ص) شتافت و به طور مكرر از آن حضرت خواست كه موعظه كند، پيامبر (ص) از همان فرصت استفاده كامل كرد، و با آب زلال موعظه‏هاى طولانى و سرشار از حكمت خود روح تشنه ابوذر را سيراب نمود.(19) اين مواعظ به قدرى طولانى است كه شايد براى ذكر آن نياز به بيش از ده ساعت وقت است، آرى پيامبر(ص) براى تربيت شاگرد، اين چنين وقت گرانبهاى خود را به طور رايگان در اختيار شاگردان مى‏گذاشت. در ابتداى اين مواعظ آمده: ابوذر مى‏گويد: روزى در مدينه به مسجد النّبى رفتم، پيامبر(ص) را در آنجا ديدم، تنها بود از وقت استفاده كرده به محضرش رفتم، و تقاضاى موعظه كردم…» آنگاه پيامبر(ص) به سؤالات ابوذر پاسخ مى‏داد، و مواعظ آن حضرت بسيار طول كشيد.(20)
فرازى از سخنان پيامبر(ص) به ابوذر در رابطه با ارزش وقت و استفاده صحيح از آن اين بود: «اى اباذر! بر خردمندى كه عقلش مغلوب هواى نفسش نيست لازم است كه ساعات شبانه روز خود را به چهار بخش تقسيم كند: 1- بخشى از آن را به مناجات با خدا و ارتباط با ذات پاك او بپردازد، و بخش دوم رابه حساب رسى خود اختصاص دهد، و بخش سوم را به تفكر در مخلوقات خدا بگذراند، و بخش چهارم را به بهره مندى از لذّات و شادى‏ها و آسايش از راه حلال مصرف كند، چرا كه اين بخش از آسايش‏و بهره از لذّات، حامى و كمك براى استفاده از سه بخش قبل است، و موجب شادى قلب و تفريح روح خواهد شد.»(21)
2- امامان (ع) حتى در زندان و در سخت‏ترين شرايط از وقت استفاده مى‏كردند، مطابق بعضى از روايات، امام رضا(ع) مدتى در زندان سرخس تحت نظر بود، اباصلت هروى مى‏گويد: براى ديدار آن حضرت به كنار زندان رفتم، و از زندانبان تقاضاى ملاقات با امام را نمودم، او گفت نمى‏توانى با امام(ع) ملاقات كنى. گفتم: چرا؟ گفت: امام شبانه روز مشغول نماز و عبادت است، وقت ملاقات ندارد، در يك شبانه روز هزار ركعت نماز مى‏خواند. فقط ساعتى در آغاز روز، و قبل از ظهر و ساعاتى هنگام غروب، در محل نماز خود به راز و نياز با خدا مشغول است و نماز نمى‏خواند…(22)
3- عنوان بصرى پيرمرد 94 ساله از اصحاب امام صادق(ع) بود، گاهى به محضر امام صادق(ع) مى‏آمد و پس از شنيدن مواعظ آن حضرت، در آنجا مى‏نشست، بى‏آنكه كارى داشته باشد، نشستن او به طور طبيعى موجب آن مى‏شد كه وقت امام(ع) تلف شود، روزى امام صادق(ع) به او فرمود: «من مردى هستم كه كار و زندگى دارم، و در عين حال در ساعاتى از شب و روز ذكرهايى دارم كه بايد انجام دهم، مرا از عبادت بازمدار.» (يعنى برخيز و برو)
عنوان بصرى برخاست و رفت، روز بعد به محضر امام صادق(ع) آمد، و پس از شنيدن مواعظ آن حضرت، باز بيش ازاندازه در حضور آن حضرت نشست، كه باعث اتلاف وقت امام مى‏شد، امام به او رو كرد و فرمود: «قم عنّى فقد نصحت لك، ولاتفسد علىّ وردى، فانّى امرء ضنين بنفسى؛ برخيز و از اينجابرو(نصيحتى كه خواستى) آن را انجام دادم، ذكر و عبادتم را تباه نساز، من كسى هستم كه به وجود خود (و به وقت و عمرم) بخل و دريغ دارم) تا مبادا وقت عزيزم به هدر رود) پس برخيز برو.»(23)
بر همين اساس پيروان راستين امامان(ع) از علما و مراجع و ساير اولياء، به پيروى از امامان(ع) به اوقات خود احترام شايانى مى‏كردند، و به همين علت به درجات عالى رسيدند. يكى از اين علما و مراجع، مرحوم آيت اللّه العظمى شيخ محمد حسن نجفى معروف به صاحب جواهر(مؤلف جواهرالكلام) است، اين مرد بزرگ بر اثر اهمّيت دادن به وقت، اين كتاب را كه شامل فقه استدلالى همه ابواب فقه است و در بيش از 40جلد تأليف شده، به رشته تحرير درآورد، و چنين كتاب ارزشمندى رابه جهان بشريت تحويل داد، نقل شده يكى از پسرانش از دنيا رفت، او از آن با خبر شد، دست از قلم كشيد و كنار جنازه پسر آمد، و پس از تلاوت آياتى از قرآن، همانجا بقچه خود را گشود، و از فرصت استفاده نمود، و مشغول نوشتن كتاب جواهر شد، تا حاضران از غسل و تكفين پسرش فارغ شوند. به اميد آن كه به موضوع وقت، كه مسأله سرنوشت ساز است اهمّيت بيشتر بدهيم، تا به روسفيدى دنيا و آخرت نايل گرديم. پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. صحيفه سجاديه، دعاى بيستم، بند 6. 2. همان، بند 29. 3. بحارالانوار، ج 77، ص 78. 4. غررالحكم، ج‏1، ص 252. 5. نهج البلاغه، حكمت 39. 6. سوره عصر، آيه 1. 7. سوره مؤمنون، آيه 3. 8. همان، آيه 78. 9. سوره زمر، آيه 56. 10. سوره فاطر، آيه 37. 11. سوره بقره، آيه 189. 12. كنزالعمّال، حديث 43490. 13. غررالحكم، ج 1، ص 394. 14. همان، ص 252. 15. اصول كافى، ج 2،ص 136. 16. نهج البلاغه، حكمت 363. 17. همان، حكمت 21. 18. لئالى الاخبار، ج 1، ص 16. 19. اين مواعظ در 19 صفحه بحار ذكر شده است – بحار، ج 77، ص 72 تا 93. 20. همان، ص 72. 21. همان، ص 74 و 73. 22. عيون اخبار الرّضا، ج 2، ص 183 و 184. 23. بحار، ج 1، ص 224 تا 226، به طور اقتباس.

/

آزمون تاريخى مجلس هفتم‏

با تشكيل مجلس هفتم آزمون تاريخى كم نظيرى فراروى نمايندگان منتخب مردم گشوده شد. اصولگرايان كه عمدتاً سكان دار مجلس شدند، فرصت تاريخى ويژه‏اى را پيش روى خود دارند براى آن كسى كه نمايندگى را به عنوان يك شغل ننگرد بلكه آن را با عنوان يك فرصت سرنوشت ساز تلقّى كند و مؤلفه‏هاى مجلس هفتم و اوضاع و شرائط پيش آمده در انتخابات را مورد مداقه قرار دهد محرز مى‏گردد كه هر لحظه‏اى از لحظه‏هايش تعيين كننده و سرنوشت ساز است و بايد از آن در جهت خدمت گزارى بهره گرفت و سرنوشت انقلاب اسلامى را با آن رقم زد. با تصويب طرح‏ها و لوايح مغزدار، ارزشمند و كاربردى و نظارت كامل بر دستگاه‏هاى اجرائى و اعلام موضع در برابر دشمنان ميهن اسلامى.
اگر بر ادوار گذشته مجلس و ويژگى‏هاى زمان و شرائط خاص هر يك را مرور كنيم هيچ يك از آن‏ها ويژگى‏هاى مجلس هفتم را نداشته است. اين مجلس در شرايطى شكل گرفت كه عوامل گوناگون بيگانه و عوامل داخلى دست به دست هم دادند تا بر سر راه انتخابات چالش بيافرينند. رگبار تبليغات رسانه‏هاى جادوئى غرب و هجوم سنگين عوامل فريب خورده آنان چنان فرو باريد كه انتظار و اميدها را به هاله‏اى از ابهام مى‏كشاند و تصوّر نمى‏شد با آنهمه تبليغات پرحجم و جوسازى‏ها و تحريم‏ها و استعفاها و اعتصاب‏هاى نمايشى مجلس ششم و تحليل‏هاى ديكته شده از سوى دشمن در مطبوعات زنجيره‏اى و نظريه پردازان اجنبى و مواضعى كه برسر راه حضور مردم فراهم ساخته بودند انتخابات در روز مقرر و بدون تأخير با آن شكوه و خلوص برگزار شود.
و از ميان آنهمه غوغاسالارى سالم عبور كند با اينهمه لطف خداوندى همراه شد و حضور آگاهانه مردم مدد كرد تا يكى از بهترين مجلس‏هاى دوره انقلاب شكل گيرد و قوه مقننه مستقر شود.
ويژگى ديگر اخلاص و ايمانى بود كه بهترين نيروهاى مردمى در برگزارى انتخابات به صحنه آورد و مى‏توان گفت در هيچ يك از دوره‏هاى پيشين مجلس حضور مردمى اينقدر عميق و خالص و معنى دار نبوده است. هرچند حماسه حضور مردم در همه انتخابات و صحنه‏هاى ديگر انقلاب ستايش برانگيز است، اما اين بار تنها كسانى به پاى صندوق‏هاى رأى آمدند كه از صميم ايمان خود به نظام اسلامى و با انگيزه عمل به تكليف و جلب رضاى حق تعالى و با هدف پاسخ‏گوئى به بيگانه و بيگانه پرست، حماسه سبز اول اسفند را آفريدند و برگى ديگر بر افتخارات اين ملت بزرگ افزودند.
مجلس هفتم شكل گرفت و فرمان رهبرى محقق گشت كه فرمودند: بدون يك روز تأخير بايد انتخابات برگزار شود و چنين شد در حالى كه ميليون‏ها قلب مؤمن و اميدوار در انتظار اقدامات مجلس نشسته و چشم به راه قوانينى هستند كه آرمانهاى بحق ملت را عينيت بخشد. با نظارت قانونى با مفاسد اقتصادى ادارى و فرهنگى بطور جدى برخورد كند و مديران مسؤوليت ناشناس را به توضيح و پاسخگوئى فراخواند. با توجه به اين اصل كه مجلس هم قانونگذار است و هم حق نظارت دارد و مشروعيت مسئولان نظام به تصويب مجلس بستگى دارد، اگر اعتبار نامه رئيس دولت، وزرا و يا نمايندگان در مجلس تصويب نشود هيچيك مشروعيت ندارد.
همچنين مردم انتظار دارند مجلس از حق نظارت، استيضاح، سؤال و تذكر در جهت اصلاح ساختار حكومت و عملكرد مسئولان و نهادها بهره گيرد تا كجى‏ها رفع شود و نابسامانى‏ها سامان پذيرد.

نكات گفتنى در اين مجال بسيار است از جمله اينكه:
نمايندگان محترم با اين مسئوليت سنگين و در ميان انبوهى از انتظار به حق مردم، به مجلس راه يافته‏اند. مشكلات اقتصادى،گرانى، تورم، فساد اخلاقى ، فساد ادارى، تبعيض و بى عدالتى، باند بازى و ده‏ها معضل ديگر، سايه شوم و سنگين خود را بر مردم گسترده و انتظار اين است كه اين مجلس به حل بخشى از اين مشكلات بپردازد و اگر حل همه مشكلات ميسر نباشد – كه البته نيست – با زمان بندى مناسب راه كارهاى قانونى را بررسى كند و جمع نمايندگان با تلاش مستمر كارى مثبت و سازنده كه براى مردم مايه اميدوارى باشد ارائه دهند. و از تعطيلات متناوب و وقفه‏هاى طولانى در كار مجلس بپرهيزند. متأسفانه حدود دوماه وقت اول مجلس در امور مقدماتى مى‏گذرد كه سنت و سيره گذشته است كه مى‏توانست با تجديد نظر در راه و روش كليشه‏اى به روند كار شتابى بيشتر داده شود و براى آينده بايد چنين اقدامى صورت گيرد.
همچنين در آغاز كار مجلس تعطيلات تابستانى را امكان داشت به نصف تقليل داد و يا به وقت ديگر موكول ساخت كه بتوان با كار بيشتر چند طرح جان دار و سازنده مانند كاهش بهره‏هاى بانكى و تعديل حقوق كارمندان و كارگزاران و مبارزه با مفاسد اقتصادى و اخلاقى ارائه داد. خط مشى اصول گرائى‏
مطلب ديگر خط مشى مجلس است اكثريت مجلس را اصولگرايان تشكيل مى‏دهند انتظار اين است كه آثار اين تفكّر در انديشه و عمل و مواضع سياسى به وضوح ديده شود خط مشى اصولگرائى را در سخن اميرالمؤمنين (ع) مى‏توان يافت كه مى‏فرمايد:
«لايقيم امر اللّه الا من لايصانع و لايضارع و لا يطمع المطامع»
امر خدا را برپا نمى‏دارد مگر كسى كه سازشكار نباشد ساخت و پاخت نكند و در پى‏مطامع مادى نباشد.
اصولگرائى يعنى پايبندى به آرمان‏هاى اسلام و انقلاب، خط امام راحل و رهبرى نظام در انديشه مصالح بودن، تحمل منحرفان را نكردن و قاطع عمل كردن. مصلحت انديشى و سياسى كارى در اين منطق جايگاهى ندارد. در روايت است كه برخى مصلحت انديشان نزد اميرالمؤمنين(ع) آمدند و از آن حضرت خواستند معاويه را در پست خود باقى بگذارد. امام پاسخ داد حتى دو روز مسئوليت ولايت را به معاويه نخواهد سپرد، همچنين درخواست طلحه و زبير را كه براى ولايت بصره و كوفه با امام چانه مى‏زدند، رد كرد و حتى حاضر نشدند زير نور چراغ بيت المال با آنان صحبت كنند. از بعد سياسى نيز سيره عملى امام راحل براى ما سرمشق است كه صلاحيت ملى گراها را براى هميشه از حضور در صحنه‏هاى سياسى كشور نفى و رد نموده و اين است خط مشى اصول گرائى. بايد همه ما مراقب باشيم گرفتار سياسى كارى نشويم به دام رياكاران، و سياسى كاران نيفتيم و آنان كه مشروعيت نظام را زير سؤال بردند بر مقدرات مردم حاكم نگردانيم. يكى از مشكلات امروز نمايندگان مشكل برخى مديريت‏ها است كه آنها در شبكه احزاب سياسى خاص با ديدگاه‏هاى ويژه و معلوم الحال و ورشكسته كه مردم پاسخ رد به آنها دادند، جاكرده‏اند و از هم اكنون مهره چينى مى‏كنند تا در انتخابات رياست جمهورى آينده حضورى فعّال داشته باشند، آنها سعى مى‏كنند با عنوان ساختن اصل تعامل ما را به سازشكارى بكشانند و با اين ساز و كار با يك تير دو نشان را هدف‏گيرى كنند! از يك طرف جاى پاى خود را محكم نمايند و جذب نيرو كنند و از باب مثال در يك وزارت خانه براى استخدام دوهزار نيروى جديد با اهدافى خاص در برگذارى انتخابات مجوز بگيرند در حالى كه در امر دارو و درمان و پرستارى و معلمى و حتى پرسنل انتظامى با كمبود نيرو مواجهيم. در اين راستا جناح رقيب مى‏كوشد بدست خود ما جاى پاى خود را محكم كند تا برنده انتخابات آينده باشد و اگر چنين شد مجلس ديگر كارى از پيش نخواهد برد و بازوى اجرائى ندارد و طى چهارسال با جنگ روانى با مديريت‏ها روبرو و درگير خواهد بود اين از يك سو، از سوى ديگر، مجلس را با اين تعامل صورى و رياكارانه متهم به سازشكارى كند و خصلت انقلابى و اصولگرائى را خنثى جلوه دهد و اگر بر اين خطر روزمره‏گى و كم كارى را بيفزائيم و وقت طلائى نمايندگان در اين وضع هدر برود خداى نخواسته همه اميدها برباد خواهد رفت.

و خدا مى‏داند چه اتّفاق خواهد افتاد. اين است كه ما بايد به هوش باشيم، جايگاه خود را بشناسيم حساسيت زمان را درك كنيم و كارى نكنيم كه انگ سازشكارى برما بزنند و فرصت‏ها را از دست ما بگيرند و عناصر نامحرم را بر مقدرات مردم ابقاء كنند، تا چه رسد به آنكه بر سركار آورند و خداى نخواسته اگر اين بار فرصت سوزى شود معلوم نيست چه بر سر انقلاب خواهد آمد.
نكته ديگر آنكه، نمايندگان محترم به روزمره‏گى گرفتار نشوند و فرصت‏هاى طلائى را با انبوه لوايح و طرح‏هاى نه چندان سودمند عقب افتاده پرنكنند. مراجعات و تعارفات و ديد و بازديدها از كار اصلى آنان را باز ندارد. اگر محاسبه كنيم هر ساعتى از مجلس ميليون‏ها هزينه اصلى و فرعى دارد افزون بر سرمايه معنوى كه قابل اندازه‏گيرى نيست. مجلس اين عصاره ملت بايد خواسته‏هاى به حق مردم و مشكلات جامعه را منظور دارد اولويت قانونگذارى و نظارت را به مواردى بدهد كه به سرعت ثمره آن ملموس و محسوس باشد. اگر در اين برهه حساس توانستيم كارى در خور و متناسب با نياز و عطش جامعه انجام دهيم با اين سرمايه در آينده نيز موفق خواهيم شد در مديريت كشور و مسئله رياست جمهورى حضور مؤثر داشته باشيم و مجلس ودولت براى چند سال از دغدغه و جنگ روانى در امان بوده و به آبادى كشور و پاسدارى دست آورد انقلاب خواهد پرداخت و آب رفته به جوى خواهد برگشت… و انشاءاللّه كه چنين باد و جز اين مباشد. پاورقي ها:

/

زينب آموزگار حيا و پاكدامنى‏

  قسمت دوم‏ 3. نمايش شكوه حيا هنگام حركت از مدينه‏
مدينه، شبى را به ياد مى‏آورد كه كاروان حيا با تمام شكوه و جلال به سوى مكّه روانه شد،آن شب از شب‏هاى ماه رجب بود كه كاروانى مجلل از مدينه بيرون رفته، در حالى كه دور بانوى «حيا» و عفت را جوانان بنى‏هاشم و در رأس همه سيد جوانان اهل بهشت احاطه نموده بودند. در قطعه‏اى تاريخى، راوى چنين نقل مى‏كند: چهل محمل را ديدم كه با پارچه‏هاى حرير(ابريشم) و ديباج زينت شده بودند. در اين وقت امام حسين(ع) دستور داد بنى‏هاشم زن‏هاى محرم خود را سوار بر محمل‏ها نمايند. پس در اين حال من نظاره مى‏كردم كه ناگهان جوانى از منزل حسين(ع) بيرون آمد در حالى كه قامت بلندى داشت و برگونه او علامتى بود و صورتش مانند خورشيد مى‏درخشيد و مى‏فرمود: بنى‏هاشم كنار رويد و آن‏گاه دو زن از خانه حسين(ع) خارج شدند، در حالى كه (سراپا حيا بودند چرا كه) دامانشان بر اثر حياى از مردم به زمين كشيده مى‏شد و دور آن دو را كنيزانشان احاطه نموده بودند. پس آن جوان به سوى يكى از محمل‏ها پيش رفت و زانوى خود را تكيه قرار داد و بازوى آن دو را گرفت و بر محمل سوار نمود. پس من از بعضى مردم پرسيدم، آن دو بانو كيستند؟! جواب دادند: يكى از آن‏ها زينب (سلام اللّه عليها) و ديگرى ام‏كلثوم ؛ دختران اميرالمؤمنين(ع) هستند.
پس گفتم: اين جوان كيست؟! گفته شد: او قمر بنى‏هاشم، عباس فرزند اميرالمؤمنين است. سپس دو دختر صغيرى را ديدم كه گويا امثال آنها آفريده نشده است. پس يكى را همراه زينب و ديگرى را همراه ام‏كلثوم سوار نمود. پس از (اسم) آن دو دختر پرسيدم: گفته شد: يكى سكينه و ديگرى فاطمه، دختران حسين مى‏باشند.(1) آن‏گاه بقيه بانوان به همين جلال و عظمت حيا و متانت سوار شدند. و بدينسان كاروان حيا، عفت و متانت و نجابت مدينه را ترك گفت. 4. زيور آلات فداى حيا و عفت!
پس از غارت لباس‏هاى امام حسين(ع) سپاهيان كوفه و شام به سوى خيمه‏ها هجوم بردند. لحظاتى تلخ و جانكاه بود. زينب كبرى بيش از همه تلخى و مخاطرات اين تهاجم وحشيانه را احساس مى‏كرد، چرا كه از يك سو پاسبان خيمه‏هاى حيا و عفت بود و از طرف ديگر حفظ جان امام زمانش را به عهده داشت.
دختر على (ع) كه منش و خوى كوفيان را مى‏شناخت. براى حفظ حياى بانوان و قبل از آمدن آن‏ها تمام زيور آلات زنان را جمع كرده خطاب به عمر سعد فرمود: اى عمر بن سعد! سپاهيان خود را از تعجيل و شتاب در غارت خيمه‏ها بازدار! خود آنچه اسباب و زيور آلات است به شما واگذار مى‏كنيم. مبادا دست نامحرمان به سوى خاندان رسول خدا دراز شود( و بر قامت حيا و نجابت غبارى نشيند).
تمامى وسايل و زيور آلات حتى گوشواره‏هاى فاطمه بنت الحسين (ع) نيز كه يادگار امام بوددر محلى جمع شد و پس از آن كه زنان و كودكان در گوشه‏اى اجتماع كردند، دختر شجاع على (ع) فرياد زد: هركس ميل دارد، وسايل و زيور آلات را بر دارد! عدّه‏اى پيش آمدند و هرچه بود غارت كردند…(2)
زينب بعد از عبور از قتلگاه دردمندانه رو به مدينه جدّش كرد: «يا مُحَمَّداه صَلّى عَلَيكَ مَلائِكَةُ السَّماءَ! هذا الحُسين بِالعَرَاء… وَ بَناتُكَ سَبايا… فَابكَت كُلَّ عَدُوّ وَ صَديقٍ؛(3)
اى رسول خدا كه ملائكه آسمان برتو درود مى‏فرستند، اين حسين توست كه در صحرا افتاده… دختران تو اسير شده‏اند، پس دوست و دشمن را به گريه انداخت.» 5. فرياد بانوى حيا بر بى‏حياها
كاروان حيا وارد كوفه شد. مردم در حالى كه خاندان رسالت را به سوى عبيداللّه بن زياد مى‏بردند، اسيران را تماشا مى‏كردند. در اين لحظه فرياد بانوى حيا بلند شد:«يا اَهل الكوفَةِ، اَما تَستَحيونَ مِنَ اللّهِ وَ رَسُولِهِ اَن تَنظُرُوا اِلى حَرم النَّبِىِ (ص)؛(4) اى مردم كوفه! از خدا و فرستاده او شرم نمى‏كنيد كه به خاندان پيامبر چشم دوخته‏ايد.»(5)
6. با حياتر از او نديدم‏
بعد از آن كه كوفيان متوجّه شدند كه اسراى آل محمّد (ص) وارد كوفه شده‏اند، از گوشه‏اى صداى گريه و زارى شنيده مى‏شد و از جايى بانگ شيون و ناله برمى‏خاست. زنان كوفه نوحه‏گرى نموده و گريبان چاك مى‏زدند، گريه كنندگان براى بانوان ارجمندى كه به اسارت برده شدند، مى‏گريستند، زينب اين منظره را كه ديد نتوانست تاب بياورد، زينب نتوانست ببيند كه كوفيان بر حسين (ع) و جوانانش مى‏گريند با آن كه همگى به دست آن‏ها قربانى شدند، آنان براى اسيرى دختران رسول خدا، زارى مى‏كردند و كسى جز كوفيان هتك حرمت آن خاندان را نكرده بودند، زينب (سلام اللّه عليها) فرمود:«…اَتَدرُونَ وَيلكم اىّ كَبِدٍ لِمُحَمَّدٍ فَرَثتُم، وَ اَىَّ عَهدٍ نَكثتُم؟ وَ اَىَّ كَرِيمَةٍ لَه اَبرَزتُم؟ وَ اَىَّ حُرمَةٍ لَهُ هَتَكتُم…؟؛ آيا مى‏دانيد چه جگرى از رسول خدا پاره پاره كرديد؟ و چه پيمانى گسستيد؟ و چگونه پرده‏نشينان حرم را از پرده بيرون كشيديد؟ و چه حرمتى از آن‏ها دريديد؟! و چه خون‏هايى ريختيد؟!
سخنان زينب (سلام اللّه عليها) وجدان خفته مردم را بيدار كرده و صداى گريه از زن و مرد و پير و جوان و خردسال بلند شد. خزيم اسدى مى‏گويد:«وَ نَظرتُ اِلى زينَب بِنت على (ع) يَومَئِذٍ وَ لَم اَرَو اللّهِ خَفرةً قَطّ اَنطَقُ مِنها؛(6) متوجه زينب شدم، به خدا سوگند زنى را كه سرتاپا شرم و حيا باشد(خفرةً زنى كه بسيار با حيا باشد) سخنران‏تر از او نديدم، گويى زينب از زبان على (ع) سخن مى‏گفت. و همو مى‏گويد: پيرمردى را در كنار خود ديدم كه بر اثر گريه محاسنش غرق اشك شده بود، مى‏گفت: پدر و مادرم فداى شما باد مردان شما بهترين مردها، و زنان شما نيكوترين زنان هستند. نسل شما بهترين نسلى است كه نه خوار مى‏گردد و نه شكست مى‏پذيرد.(7)
آنگاه زينب (سلام اللّه عليها) فرمود:
ماذا تَقُولُونَ اِذ قال َالنَّبِى لَكُم‏

ماذا صَنَعتُم وَ اَنتُم آخِرُ الاُمَم‏
بِاَهلِ بَيتى وَ اَولادى وَ تَكرُمَتى‏

مِنهُم اُسارى وَ مِنهُم خرِّجُوا بِدَمٍ‏
چه خواهيد گفت آن‏گاه كه رسول خدا(صلى اللّه عليه و آله و سلّم) از شما سئوال كند: اين چه كارى بود كه انجام داديد در حالى كه شما آخرين امت بوديد؟! به اهل بيت، فرزندان و پرده‏نشينان حرم من بنگريد كه گروهى اسير شما شده‏اند و گروهى ديگر در خون خود غوطه‏ورند.(8) 7. تجلّى حيا در دارالاماره كوفه‏
زينب بعد از تمام شدن خطبه به راه خود ادامه داد تا به دارالاماره رسيد. در اين هنگام بغض راه گلويش را بست؛ چرا كه او همه جاى اين خانه را مى‏شناخت. اين‏جا روزى خانه زينب بود، روزگارى كه اسم پدرش على با عظمتى بى‏مانند جهان را پر ساخته بود. اشك در ديدگانش حلقه زد. ولى خوددارى كرده، مبادا كه گريه خوارش كند. زينب دست راستش را به روى قلبش گذارد مبادا از هم بپاشد. در آن دم به اتاق بزرگى رسيد و ديد عبيداللّه بن زياد در جايى نشسته كه پدرش در آن‏جا مى‏نشست و از ميهمانان پذيرايى مى‏كرد. امروز دوباره زينب به درون اين خانه پا مى‏گذارد در حالى كه اسير و داغ‏دار شده، هيچ وقت زينب، مانند امروز احتياج نداشت كه به عظمت روحى و نيروى معنوى‏اش اعتماد كند و به اصالت خاندان و شرافت تبارش پناه برد تا آن طورى كه شايسته دختر على، و «عقيله بنى‏هاشم» است بايستد تا بتواند آن‏چه را كه از او شايسته است نشان دهد.
زينب، كه بى‏ارزش‏ترين لباس‏هايش برتن و كنيزانش دورش را گرفته بودند. حيا را به عرصه نمايش گذاشت و بدون آن كه به امير سركش خون خوار اعتنايى كند، به صورت ناشناس در گوشه‏اى نشست در حالى كه سراپاى وجود او را شرم، حيا نجابت و پاكى احاطه كرده بود.(9) «فَجَلَسَت زَينَب بنتَ عَلِىّ(ع) مَتَنّكَرة؛ زينب ناشناس نشست»(10) ابن زياد پرسيد: اين زن كيست؟! (سه بار اين سؤال را تكرار كرد) حيا و نجابت زينب از يك طرف، علم حضرت به قصد ابن زياد براى تحقير اهل بيت (عليهم السلام) از طرف ديگر اجازه نداد زينب جواب او را بدهد تا آنجا كه ابن زياد ملعون با نيش زبانش نمك به زخم زينب پاشيد و براى آزردن او گفت: «كَيف رَأَيتِ صُنعَ اللّهِ بِاَخِيكِ وَ اَهل بَيتِك؛ كار خدا را با برادر و خانواده‏ات چگونه يافتى؟!»(11) زينب جوابى كوتاه ولى بسيار زيبا داد كه ريشه در كمال حياى او داشت چرا كه على (ع) فرمود: «اَلحَياءُ سَبَبٌ اِلى كُلِ جَميلٍ(12) ؛ حيا علت(و سوق دهنده به سوى) تمام زيبايى‏ها است و از آن جا كه زينب داراى كمال حيا و نجابت است همه هستى را و همه مصيبت‏ها را زيبا مى‏بيند، حضرت با آرامشى كه از حيا و رضاى قلبى او حكايت داشت آن جمله به ياد ماندنى را فرمود: «ما رايت الّا جميلاً ؛ جز خوبى چيزى نديدم.» 8. مجلس يزيد، اوج تقابل حيا و بى‏حيايى‏
وَ مِمّا يُزِيلَ القَلب عَن مُستَقَرِّها

وَ يَترُكُ زَندَ الغَيظِ فى‏الصَّدرِ وارِيا
وقُوفُ بَناتِ الوَحىِ عِندَ طَلِيقها

بِحالٍ بِها تَشجِينُ حَتّى الاَعادِيا(13)
از چيزهايى كه دل را از جا مى‏كند و سينه را آتش مى‏زند ايستادن دختران وحى است (به حال اسارت) در نزد آزاد شده‏هاى خود با حالت و وضعيتى كه دشمنان هم بر آن‏ها اندوهگين شدند.»
يزيد، بزرگان اهل شام و سفراى خارجى را دعوت كرده بود. آن‏گاه دستور داد كه اسيران را وارد كنند. مجلسيان به دختران و دودمان پيامبر نگاه مى‏كردند، كه تا ديروز در پس پرده عزّت و احترام قرار داشتند و بيگانه‏اى رخسار آنان را نديده بود.
هنگامى كه مدعوين، بزرگوارى، ارجمندى و حياى اين دودمان را به خاطر آوردند، همه از شرم و خجالت چشم برهم نهادند، ولى در آن جمع، مرد تنومند شامى سرخ روى، با چشمانى از حدقه درآمده به فاطمه دختر حسين(عليه السلام) مى‏نگريست و بانگاه‏هاى آزمندانه خود مى‏خواست او را ببلعد. فاطمه هراسان و لرزان به عمّه‏اش زينب (سلام اللّه عليها) پناه برد.
مردك شامى برخاست و به يزيد گفت: يا اميرالمؤمنين! اين دوشيزه رابه من ببخش! فاطمه در حالتى كه از وحشت مى‏لرزيد، دامن عمّه‏اش زينب را گرفت. زينب او را در آغوش گرفت و فرمود: «گمان دروغ بردى و فرومايگى كردى! نه تو چنين حقّى دارى و نه يزيد!»(14) يزيد خشمگين شد و سخنانى بين او و زينب (سلام اللّه عليها) رد و بدل شد، تا آنجا كه زينب (سلام اللّه عليها) فرمود: اكنون كه سرتاسر زمين و آسمان را بر ماتنگ گرفته‏اى و ما را مانند اسيران به هرسو مى‏كشانى به گمانت كه پيش خدا براى ما پستى و براى تو شرف و منزلت است؟! آنگاه فرياد آهنين حيا بر فرق مجسمه بى‏شرمى فرود آمد كه: «يَابنَ الطُّلَقاء آمِنَ العَدلِ يَابنَ الطُّلَقاء تَخديرُك حَرائِرَكَ وَ اِمائَكَ وَ سَوقُكَ بَناتِ رَسُولِ اللّهِ (ص) سَبايا قَد هَتَكتَ سُتُورَهُنَّ وَ اَبدَيتَ وُجُوهَهُّنَ تَحدُوا بِهِنَّ الاَعداء مِن بَلدٍ اِلى بَلدٍ سَتَشرِفُهُنَّ اَهلُ المَناهِلِ وَ المَناقِل يَتَصَفَّحُ وُجُوهَهُنّ القَريبُ وَ البَعيدُ وَ الَّدَنِى وَ الشَّريفُ، لَيس مَعَهُنَّ مِن رِجالِهِنَّ وَلِىّ وَ لا مِن حُماتِهِنَّ حَمِىّ وَ كَيفَ يُرتَجى مُراقَبَةُ مَن لَفظَ فُوهُ اَكباد الاَزكياءِ وَ نَبَتَ لَحمُهُ مِن دِماءِ الشُّهَداء… ؛(15) اى پسر آزاد شدگان؛(16) آيا از عدالت است كه تو زنان و كنيزان خود را در پرده بنشانى و دختران (پرده نشين) رسول خدا را اسير كنى(و شهر به شهر بگردانى؟!) پرده آبروى آن‏ها را بدرى و صورت آن‏ها را نمايان سازى تا دشمنان، آنان را از شهرى به شهرى ببرند، و بومى و غريب چشم به آن‏ها بدوزند و نزديك و دور، و شريف و فرومايه تماشايشان كنند، در حالى كه از مردان آن‏ها يارى كننده‏اى همراهشان نباشد، و از يارى كنندگان آنان مددكارى نباشد. چگونه مى‏توان اميد بست به دلسوزى كسى كه (مادرش) جگر پاك مردان خدا را جويد و گوشت او از خون شهدا روييد؟!»
كو اسارت؟ خصم تو در بند بود

هر كلامت صدهزاران پند بود
زينب آرام گرفت، سخنان سراپا درد و حياى زينب، باعث شد يزيد سربه‏زير افكند و هركس در آن‏جا بود، چنان سربه زير و خاموش شد كه گويى مرغ مرگ بر سر همه سايه افكنده است. نقل مى‏كنند كه هنده دختر عبداللّه عامر «زن يزيد» آن‏چه را در مجلس شوهرش رخ داد شنيد، پيراهن را نقاب كرده و به درون مجلس رفت و از آن همه نامردى و بى‏حيايى بر سر او فرياد كشيد.(17) نكته مهمى كه زينب به آن تصريح مى‏كند و از آن سخت آزرده است اين است كه زنان يزيد پوشيده‏اند، و حرمت و حياى آن‏ها محفوظ، ولى او و زنان اهل بيت (عليهم السلام) در معرض ديد نامحرمان، به همين جهت نمى‏گويد زنان تو در كاخ و اسيران در كوخند يا زنان تو سير و اسيران گرسنه‏اند، بلكه تنها و تنها بر حجاب و حفظ حرمت و حيا اصرار دارد كه اين خود مى‏تواند بزرگترين درس براى بانوان جامعه ما باشد كه در هر حال مرز حيا را حفظ و حريم حرمت خويش را پاس دارند، و بر مهاجمان مرز حيا و عفّت فرياد بزنند و در مقابل آن‏ها در هيچ حالى ساكت نباشند حتى اگر در بند و اسير باشند. 9. عفّت و پاكدامنى، دست‏آورد حياى زينب‏
عفت و پاكدامنى، برازنده‏ترين زينت زنان و گران قيمت‏ترين گوهر براى آنان است.
زينب (س) از يك سو، به زيبايى درس عفت را در مكتب پدر آموخت، آن‏جا كه فرمود: «ما المُجاهِدُ الشَّهيدُ فى سَبِيل اللّهِ بِاَعظَمَ اَجراً ممَّن قَدَرَ فَعَفَّ يَكادُ العَفيفُ اَن يَكُونَ مَلَكاً مِنَ المَلائِكَة ؛ مجاهد شهيد در راه خدا اجرش بيشتر از كسى نيست كه قدرت دارد، امّا عفت مى‏ورزد، نزديك است كه انسان عفيف فرشته‏اى از فرشتگان باشد.»(18) و از طرف ديگر، حياى ذاتى زينب(س) مى‏طلبيد كه در اوج عفت و پاكدامنى باشد، چرا كه بارزترين ثمره و پى‏آمد حيا، عفت و پاكدامنى است. چنان كه على (ع) فرمود: «سَبَبُ العفَّةِ اَلحَيا؛ علّت عفت و پاكدامنى شرم و حيا است»(19) و فرمود: «اَصلُ المُرُوءَةِ اَلحَياء وَ ثَمَرُها العِفَّة؛ به هر اندازه كه حيا باشد، عفت و پاكدامنى خواهد بود.»(20) و در جاى ديگر فرمود: «عَلى قَدرِ الحَياء تَكونُ العِفَة؛به هر اندازه كه حيا باشد، عفت و پاكدامنى خواهد بود.»
تربيت خانوادگى، و حياى ذاتى زينب كبرى(سلام اللّه عليها) باعث شد تا او عفت خويش را حتى در سخت‏ترين شرايط به نمايش گذارد. او در دوران اسارت و در مسير كربلا تا شام، سخت بر عفت خويش پاى مى‏فشرد. مورخين نوشته‏اند: «وَ هِىَ تَستُرُ وَجهَها بكَفِها لانَّ قِناعَها قد اُخِذ مِنها؛ او صورت خود را با دستش مى‏پوشاند چون مقنعه‏اش از او گرفته شده بود.» شاعر عرب به همين قضيه اشاره كرده و مى‏گويد:
وَرِثَت زينَبُ مِن اُمِّها

كُلَّ الَّذى جَرى عَلَيها وَ صارَ
زادَت ابنَةٌ عَلى اُمِّها

تَهدى مِن دارِها اِلى شَرِّ دار
تَستُرُ بِاليُمنى وُجُوهاً فَاِن‏

اَعوَزَها اسَّترُ تَمَدّ اليَسار
«زينب تمامى آن‏چه بر مادر گذشت را به ارث برد. منتهى دختر سهم اضافه‏اى برداشت كه از خانه‏اش به بدترين خانه حركت كرد(به اسارت رفت). صورت را (در اسارت) با دست راست مى‏پوشاند، و اگر پوشش او را نيازمند مى‏كرد از دست چپ هم بهره مى‏برد».
اين نشانه عفت اوست كه هنگام ورود به شام، شمر را – كه زمانى سرباز على (عليه السلام) بود و در آن راه مجروح نيز شده بود، ولى ناپاكى‏ها و بى‏حيايى‏ها او را به آن‏جا كشانده كه قاتل فرزند على (عليه السلام) گردد – احضار كرد و از او خواست كه براى حفظ مرز بلند حيا و عفت كاروان اسرا را، از خلوت‏ترين درب شهر وارد شام نمايد و سرهاى شهدا را نيز از بين زنها بيرون ببرد، ولى آن ملعون حيا از دست داده و در نتيجه دين را باخته، عكس فرمايش آن حضرت را عمل كرد و اسيران را از شلوغ‏ترين و پرجمعيّت‏ترين درب شهر، يعنى (درب ساعات) وارد نمود و سر شهدا را نيز بين اسرا جاى داد. راوى مى‏گويد: «زينب (و يا ام‏كلثوم) را ديدم كه چادرى كهنه بر سر كشيده و روى خود را گرفته بود. امام سجاد (عليه السلام) نيز به سهل بن ساعد صحابى فرمود: اگر مى‏توانى چيزى به اين نيزه‏دار بپرداز تا سر امام را كمى جلوتر ببرد كه ما از تماشاچيان در زحمت و اذيت هستيم. سهل مى‏گويد: رفتم و يكصد درهم به نيزه‏دار پرداخت كردم تا از بانوان دور شود، كار بدين منوال بود تا سرها را نزد يزيد بردند.»(21)
آرى زينب (س) حاضر است جان بدهد، فرزند بدهد، برادر و برادرزاده و بستگان بدهد، به اسيرى برود و خلاصه هر مشكلى را، تناب بر گردن را،گرسنگى و تشنگى را تحمّل كند ولى از عفت و حياى خويش چون گوهر گرانبهايى مراقبت كند. او حاضر نيست تحت هيچ شرائطى در معرض ديد اجنبى قرار گيرد.
مكتبى كه زينب در آن درس خوانده و دوره ديده به او آموخته كه كشته شدن در راه راست را جمال و زيبايى بداند، ولى حضور بدون پوشش و در معرض ديد نامحرمان قرار گرفتن را وبال و ننگ و عار و رسوايى بداند.
على (عليه السلام) فرمود: «ثَمَرَةُ العِفَّةُ اَلصِّيانَة؛ ميوه عفت حفاظت (و پاسدارى از گوهر عفاف) است آرى زنيب سرتاپا حيا و نجابت، عفت و پاكى و پاكدامنى است، در بخشى از زيارتنامه حضرت مى‏خوانيم: «اَلسَّلامُ عَلَيكَ اَيَتُها الكَرِيمَة النَبيِّلَة؛ سلام بر تو اى بانوى بزرگوار و با نجابت (و حيا). پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. موسوعة كلمات الامام الحسين، معهد تحقيقات باقر العلوم، قم، موسسه الهادى، چاپ اول، ص 297 – 298. 2. احمد بن يحيى بلاذرى، انساب الاشراف، بيروت، مؤسسة الاعلمى، 1394 (ه.ق)، ج 3، ص 204. 3. كامل ابن اثير، ج 4، ص 84 ؛ انساب الاشراف، ج‏3، ص 206. 4. سيد عبدالرزاق الموسوى المقرم، مقتل الحسين، ص 310. 5. محمد باقر مجلسى، بحارالانوار(بيروت، داراحياء التراث العربى) ج 45، ص 108. 6. همان، ص 110. 7. از عاشورا تا اربعين، سازمان تبليغات اسلامى، ص 99. 8. با نگاهى به: بانوى كربلا حضرت زينب، ص 138 – 139. 9. بحارالانوار، ج 45، ص 115. 10. همان، ص 179. 11. ميزان الحكمة، ص 716. 12. بحارالانوار، ج‏45، ص 116. 13. شيخ عباس قمى، منتهى الآمال، انتشارات هجرت، 1380، ج 1، ص 793. 14. بانوى كربلا حضرت زينب، ص 144. 15. بحارالانوار، ج 45، ص 133، ر – ك ابوعلى طبرسى، الاحتجاج، ج 2، ص 122. 16. روز فتح مكّه بزرگان قريش نزد رسول خدا آمدند، رسول خدا از آن‏ها پرسيد:(گمان مى‏كنيد با شما چگونه رفتار مى‏كنم؟! گفتند: آنچه در اندازه برادرى و بزرگوارى برادرزاده‏اى بزرگ است. پيامبر (ص) فرمود)«اذهبوا انتم الطّلقاء؛ برويد كه شما آزاد هستيد» از همان تاريخ بزرگان قريش به طلقاء «آزاد شدگان» معروف شدند. ر – ك: سيرة ابن هشام، ج 4، ص 54 – 55 مغازى واحدى، ج‏2، ص 835. 17. بانوى كربلا، ص 147. 18. نهج البلاغه، فيض الاسلام، حكمت 466. 19. ميزان الحكمة، ج 2، ص 717، روايت 4557. 20. همان، روايت 4558. 21. همان، روايت 4559. 22. جزائرى الخصائص الزينبيّه، ص 345. 23. بحارالانوار، ج 45، ص 127 ؛ زخّار قمقام، ص 556 ؛ از عاشوا تا اربعين، ص 122. 24. محمدى رى‏شهرى، منتخب ميزان الحكمة، سيد حميد حسينى، قم، دارالحديث، چاپ دوم، 1380، ص 353.

/

مديريت اسلامى و علوم بشرى‏

قسمت دوم‏ ##نگارش و تدوين: حجةالاسلام و المسلمين محمد رضا مصطفى پور## مقدمه‏
در مقاله گذشته از مديريت اسلامى و نسبت آن با علوم بشرى سخن به ميان آمد در پايان از اجتهاد و استنباط مديريت دينى بحث شد. با توجه به اين كه اجتهاد استنباط فروع از اصول و رد فروع بر اصول است و در متون دينى از اصول كلى در رابطه با مسائل از جمله مديريت سخن گفته است، در ادامه به نمونه هايى از اصول كلى مطرح در متون دينى مى‏پردازد و همچنين به هماهنگى مديريت علمى و دينى اشاره مى‏كند. نمونه‏هايى از اصول كلى در متون دينى‏
براى مثال به پاره‏اى از آيات و روايات در اين زمينه اشاره مى‏شود:
1- خداوند متعالى درباره چگونگى تحصيل رزق مى‏فرمايد: خداوند زمين را براى شما رام كرد. پس بر دوش آن سوار شويد و با تلاش و كوشش روزى‏تان را از آن بگيريد؛ «هو الذى جعل لكم الأرض ذلولا فامشوا فى مناكبها و كلوا من رزقه»(1) اين آيه شريفه بيان اصل كلى در تحصيل زمينه رزق است.
جمله «جعل لكم الأرض ذلولا» كنايه از مسخّر ساختن زمين براى انسان است و عبارت «فامشوا فى مناكبها»، بر دوش زمين سوار شويد، يعنى آن را شناسايى كنيد، معادنش را كشف و استخراج كنيد و…راه شناسايى و استخراج و كيفيت بهره‏بردارى از آن در درون انسان‏ها نهاده شده است و آن عقل اوست. عقل انسان حجت الهى است كه بايد از آن در اين زمينه‏ها استفاده كند.
2- ذات اقدس الهى در عين حال كه همه كارها را به خود اسناد مى‏دهد، نظام علّى و معلولى را نيز مسكوت نمى‏گذارد. مثلاً درباره چگونگى نزول باد و باران طبيعى مى‏فرمايد: نسيم و باد مى‏وزد و ابرها را جابه‏جا مى‏كند و به صورت قطرات باران بر زمين مى‏بارد. «و هو الذى أرسل الرياح بشراً بين يدى رحمته»(2)، «و أرسلنا الرّياح لواقح فأنزلنا من السماء ماء»،(3) «اللّه الّذى يرسل الرياح فتثير سحابا فيبسطه فى‏السماء كيف يشاء و يجعله كسفافترى الودق يخرج من خلاله»(4)، در اين آيات به طور اجمال به چگونگى پيدايش ابرها و باردار شدن آنها و جابجايى آن توسط بادها و قطره قطره شدن باران اشاره شده است. اين آيات مى‏تواند اصول كلى درباره چگونگى پيدايش باران مصنوعى مورد استفاده قرار گيرد.
3- ضابطه كلى درباره ضرورت فراگيرى علوم و فنون نظامى از اين آيه شريفه قابل استفاده است: «و اعدوا لهم مااستطعتم من قوة و من رباط الخيل ترهبون به عدو اللّه و عدوّكم»(5) دو چيز را فراهم كنيد تا هيچ بيگانه‏اى – اعم از ملحد و غير ملحد – به كشورتان تهاجم نكند: 1- نيروى انسانى 2- تجهيزات نظامى.
بنابراين آيه شريفه به انضمام حكم عقل دلالت دارد بر اين كه فراگيرى علوم و فنون نظامى براى جلوگيرى و پيشگيرى از تهاجم بيگانگان واجب است. خداوند هم ابزار طبيعى را در نظام آفرينش فراهم كرده است، هم عقل و هوش را كه سرمايه فطرى است به همگان ارزانى داشته است. پس انسان بايد عقلش را به كار گيرد و طورى زندگى كند كه نياز به بيگانه نداشته باشد.
مشابه اين معنا در آيه شريفه «خذوا ما آتيناكم بقوة»(6) نيز آمده است. چون مراد از قوة طبق حديثى از امام صادق (عليه السلام) اعم از قدرت بدنى و قلبى است؛ «عن اسحاق بن عمار قال سألت اباعبداللّه (ع) عن قول اللّه «خذوا ما آتيناكم بقوه * اقوة فى الأبدان أم قوة فى القلوب قال(ع) فيهما جميعا».(7) يعنى با برهان بفهميد و با قلب بپذيريد و با بازوان توان‏مند بگيريد. اين حديث شريف از غرر روايات در امر مديريت است كه افزون بر آيه ياد شده، قابل تطبيق با آيه شريفه «واعدوا لهم مااستطعتم من قوة» نيز هست. شايان توجه است: مباحث دينى صرفاً در بايدها و نبايدها خلاصه نمى‏شود. بحث‏هاى تفسيرى و مانند آن نيز كه از بود و نبود خبر مى‏دهند. زير مجموعه مباحث دينى است. هرچند محدوده اين‏ها (بايد و نبايد و بود و نبود) بايد از هم جدا گردد، تا در اسناد مشكلى پيش نيايد.
مثلاً: در بحث‏هاى تفسيرى بايد معتقد بود كه آيات قرآن بى‏هيچ بيش و كمى كلام خداست. با اين وجود، اگر كسى درباره مفاد آيه‏اى تحقيق كرد و به نتيجه قطعى دست يافت، مجاز است محصول كار علمى خود را به صورت يقينى به خدا اسناد دهد، ولى اگر جزم نداشت و در حد طمأنينه بود، اسنادش نيز بايد در همين حد باشد. مثلاً: در قرآن كريم از زنبور عسل سخن به ميان آمده است: و فرمود: «و أوحى ربّك الى النحل أن اتّخذى من الجبال بيوتا و من الشّجر و ممايعرشون * ثم كلى من كل الثمرات فاسلكى سبيل ربّك ذللا يخرج من بطونها شراب مختلف ألوانه فيه شفاء للناس انّ فى ذلك لأية لقوم يتفكرون».(8)
اين آيه شريفه به يقين كلام خداست و آنچه كه در مباحث تفسيرى پيرامون آن بيان مى‏شود، كار تفسيرى و حجت نقلى است. اما كار كارشناسى درباره آن حجت عقلى است. يعنى اگر كسى در مورد چگونگى تغذيه زنبور و ساختار عسل تحقيق كرد و در اثر تجربه علمى به نتيجه قطعى يا اطمينانى رسيد، محصول كار خود را در صورت يقين به صورت جزم و در صورت اطمينان در حد طمأنينه مى‏تواند به شارع اسناد دهد و لذا اگر بتواند حاصل تجربه خود را در كارگاه پرورش زنبور عسل پياده نمايد و اقتصاد منطقه‏اى را تأمين كند، بايد اين كار را انجام دهد و در صورت كوتاهى مؤاخذه مى‏شود. چون به حجت شرعى خود عمل نكرد.
همچنين اگر: خداوند مى‏فرمايد: «نسقيكم مما فى بطونه من بين فرث و دم لبنا خالصا»(9) خداوند از دو مجراى «فرث» و «دم» آلوده شير خالص خارج مى‏كند. اگر كسى برپايه علوم تجربى و كار كارشناسى درباره چگونگى جوشش شير خالص از مجراى فرث و دم به نتيجه علمى قطعى دست يافت، اسناد جزمى آن به خداوند جايز است و اگر بعدها خلاف آن ثابت شود، مثل فقيهى است كه در استنباط حكم شرعى اشتباه كرده است. و كذبش، كذب خبرى است، نه مخبرى و لذا اگر اين اسناد در ماه مبارك رمضان هم باشد، سبب بطلان روزه‏اش نيست، چه اين كه تجرّى هم نيست.
پس در دينى بودن هم بايد و نبايد مطرح است، هم بود و نبود مطلق و مقيد. از اين رو همه آنچه كه در متون نقلى وجود دارد را مى‏توان به خداوند اسناد داد. امّا اسناد به شارع در مورد چيزى كه صرفاً به دليل عقلى متكى است و در متون نقلى هيچ اشاره‏اى به آن نشده است، جايز نيست. گرچه عقل حجت خداست، لكن اسناد به صاحب شريعت به دليل نقلى نياز دارد. آرى، اگر اصول كلّى آن در متون نقلى آمده باشد، اسناد بلامانع است.
4- ثمالى مى‏گويد:با امام صادق (ع) از بازار مسگرها عبور مى‏كردم. از آن حضرت سؤال كردم: اصل مس از چه چيزى است؟ امام عليه السلام فرمود: اصل آن نقره بود و زمين فاسدش كرده است، پس اگر كسى بتواند فسادش را برطرف كند، از آن سود مى‏برد، «عن الثمالى قال: مررت مع أبى عبداللّه فى سوق النحاس، فقلت: جعلت فداك، هذا النحاس أيش (أى شى‏ء) أصله، فقال: فضّة الّا أنّ الأرض أفسدتها، فمن قدر على أن يخرج الفساد منها انتفع بها».(10)
اگر اين روايت در اختيار دانشكده علوم پايه قرار گيرد، تغذيه فكرى چندين سال را تأمين مى‏كند. چون نيازمند به مطالعه و پژوهش در علم زمين‏شناسى است. شناخت خاك‏هاى معدنى، چگونگى تفكيك، تجزيه و تبديل به مس و نقره و… با خالص كردن مشوب، از شاخه‏هاى اين علم است كه هر يك به تحقيقات گسترده نياز دارد.
5 – نمونه ديگر حديث معروفى است كه امام كاظم (ع) از رسول خدا(ص) درباره «علم» نقل فرموده است: روزى رسول خدا(ص) پس از ورود به مسجد عدّه‏اى را مشاهده كرد كه اطراف فردى گرد آمده‏اند، سؤال كرد: او كيست؟ گفته شد علّامه. حضرت (ص) فرمود: علّامه يعنى چه؟ گفتند: داناترين مردم به انساب عرب و وقايع ايّام جاهليت و اشعار عربى است. پيامبر(ص) فرمود: اين علمى است كه ندانستن آن ضرر ندارد و دانستن آن نيز سودى نمى‏بخشد – چون ره‏آورد خوبى نداشت. نه پند اخلاقى داشت، نه عبرت‏آموز بود و نه حكمت‏آموز – آنگاه فرمود: علم سه چيز است: 1- آيه محكم 2- فريضه عادل 3- سنت قائم و غير از اينها فضل است؛ عن ابى الحسن موسى(ع) قال: «دخل رسول اللّه (ص) المسجد فاذا جماعة قد اطافوا برجل فقال: ماهذا، فقيل علّامه، فقال: و ما العلّامة؟ فقالو: له اعلم الناس بأنساب العرب و وقائعها و ايام الجاهلية و الأشعار العربية، قال: فقال النبى(ص): ذاك علم لايضر من جهله و لاينفع من علمه ثم قال النبى(ص) انما العلم ثلاث :آية محكمة أو فريضة عادلة أو سنة قائمة و ما خلاهن فهو فضل».(11)
شارحان اصول كافى در شرح اين حديث گفته‏اند: آيه محكم مربوط به اصول دين و فريضه عادل ناظر به فقه و سنت قائم درباره اخلاق است. اين حديث شريف مانند ساير سخنان آن حضرت به منزله قانون اساسى است. تعبير «انما العلم ثلاثة» نشانه حصر است. اين حصر يا حصر اضافى است يا اين كه مراد از آن امر جامعى است. بيان جامعيت آن در حديثى از امام صادق(ع) اين گونه آمده است: سه چيز (رشته، فن) يا سه گروهند كه مردم هيچ مملكتى از آنها بى‏نياز نيستند، هيچ جامعه متمدنى از اين اصول سه گانه جدا نيست و اگر مردم جامعه‏اى فاقد آن باشند، متمدن نيستند بلكه همج‏اند، خيرى در آنها نيست: 1- فقيه عالم ورع و پرهيزكار 2- امير خير مطاع مديرى كه خيرخواه است و مردم از او اطاعت مى‏كنند. 3- طبيب بصير مورد وثوق و اطمينان؛ «لا يستغنى أهل كل بلد عن ثلاثة يفزع اليه فى أمر دنياهم و آخرتهم فان عدموا ذلك كانوا همجاً فقيه عالم ورع و امير خيّر مطاع و طبيب بصير ثقة».(12)
بنابراين دستگاه فقاهت آگاه، نظام پزشكى (بهداشت و درمان)، ارتش مقتدر و امين از ضروريات هرجامعه پيشرفته و متمدن است. هر يك از اين اصول سه‏گانه بايد جامع شرايط باشد. يعنى دستگاه فقاهت از فقيه عالم آگاه به زمان و پارسا، نظام پزشكى از پزشكان متخصّص متعهد (مورد وثوق) و ارتش نيز از اميرى مردمى برخوردار باشد كه دل‏هاى مردم متوجّه او بوده و مردم نه از روى ترس بلكه عاشقانه و بسيج گونه از او اطاعت كنند. در غير اين صورت تمدن حقيقى حاصل نمى‏شود و مدينه فاضله شكل نمى‏گيرد و مشكل جامعه حل نمى‏گردد.
اين حديث شريف عهده‏دار بخش انديشه و مسئله نظامى است كه هر جامعه متمدنى ناگزير از آنهاست.
افزون بر ضرورت سه اصل ياد شده براى هر جامعه متمدن، سه اصل ديگر نيز براى زندگى پاك لازم است كه زندگى بدون آنها گوارا نيست و انسان بايد به فكر ساختن و تأمين آن‏ها باشد.
امام صادق(ع) در حديثى به اين سه اصل نيز اشاره فرموده است: 1- محيط زيست سالم(هواى خوب) 2- آب سالم و گواراى فراوان 3- زمين حاصل‏خيز و آماده كشت؛ «لاتطيب السّكنى الّا بثلاثه: الهواء الطيب، و الماء الغزير العذب، و الأرض الخوّارة»(13)
بنابراين سالم نگه داشتن محيط زيست وظيفه همگانى است. انسان بايد هم هوا سالم نگه‏دارد و آلوده نكند، هم آب را، هم از زمين به خوبى بهره‏بردارى كند. وگرنه هواى سالم مانند باران از آسمان نازل نمى‏شود. انسان خود بايد براى ايجاد زندگى سالم و پاك تلاش كند.
اين اصول شش‏گانه كه در حديث امام صادق عليه السلام آمده است زير مجموعه اصول سه‏گانه‏اى است كه پيامبر گرامى اسلام صلّى اللّه عليه و آله و سلّم درباره علم بيان فرمود. مجموعه اين امور نه گانه كليّاتى از متون دينى در مورد علوم و فنون گوناگون است كه از سوى معصومين (عليهم السلام) براى ساختن جامعه متمدن و اداره آن بيان شده است. آرى، اگر هر يك از دانشگاه‏هاى كشور بر پايه اصول ياد شده با كمك عقل به پژوهش و تحقيق در رشته‏هاى مربوط بپردازند، علومى كه به دست مى‏آيد، زير مجموعه علوم اسلامى و دينى است از اين رو مديريت حاكم نيز مديريت فقهى و دينى خواهد بود. چون علومى كه بر پايه اين اصول عقلى و نقلى حاصل مى‏شود، دينى است چه در حوزه باشد يا دانشگاه. پس فقه همه علوم را در برمى‏گيرد، با اين تفاوت كه موضوعات علوم نقلى از مخترعات شارع
است و جنبه تشريعى دارد. از اين رو اجزا و شرايط و عناصر محورى آن را نيز خودش بيان فرمود: مانند عبادات (نماز، روزه، و…) و شرايط صحت و بطلان آنها و…
اما علوم ديگر مثل رياضى، تجربى و… مبناى عقلى و جنبه تكوينى دارند. غالب رشته‏هاى دانشگاهى از اين قبيل است. اين علوم با همه شرايط و موانع آن با شريعت درون (عقل) اداره مى‏شود. البته اصول و كليات آنها در متون نقلى آمده است. پس از جهت تكوينى اين علوم نيز به خداوند منسوب است.
مشكل متون درسى دانشگاه‏ها سير افقى آنهاست. مثلاً يك زمين شناس مى‏گويد: اين رگه‏هاى كوه در طى قرون متمادى به اين شكل درآمده است و پيش بينى مى‏شود در آينده دور يا نزديك به فلان صورت درآيد، اختر شناس و دريا شناس و… هم اين گونه سخن مى‏گويند. اينان اگر با دو بال مبدأ فاعلى «هو الاوّل»و مبدأ غايى «هوالآخر» حركت كنند و از خالق و هدف خلقت غافل نباشند و امور آموزش را به تصادف و اتّفاق اسناد ندهند، در اين صورت هر علمى صبغه دينى و اسلامى خواهد داشت.
اساساً هر دانشى اگر با توجّه به دو جنبه مبدأ فاعلى و مبدأ غايى آن مورد مطالعه و بررسى قرار گيرد، از فقه و دين جدا نيست. از اين رو قرآن كريم افزون بر طرح موضوع عبادت درباره هدف آفرينش جن و انس كه
فرمود: «و ما خلقت الجنّ و الانس الا ليعبدون»(14) مسئله علم محققانه عالمان را نيز در مورد هدف خلقت نظام كيهانى بيان فرموده است: «اللّه الذى خلق سبع سموات و من الأرض مثلهنّ ينزّل الأمر بينهنّ لتعلموا أنّ اللّه على كل شىٌ قدير و أن اللّه قد أحاط بكلّ شى‏ءٍ علما»(15)خداوند نظام كيهانى را آفريد، تا شما عالم شويد. آرى، اگر دو بال «هو الاوّل» و «هو الآخر» به علوم افزوده شود، مديريت فقهى نيز جايگاه خاص خود را پيدا مى‏كند.
6- نمونه ديگرى از اصول كلّى القاء شده از سوى معصومين(عليهم السلام) كه در بحث مديريت فقهى و دينى كاربرد دارد، روايت زير است: سه گروهند كه مورد لعنت خداوند و از رحمت خاص الهى به دورند: 1- آنان كه فضاى عمومى را آلوده مى‏كنند. 2- آنها كه آب نوبتى را مى‏بندند و براى خود مى‏گيرند 3- كسانى كه سد معبر مى‏كنند؛ «عن ابى عبداللّه (ع) قال: قال رسول اللّه (ص) ثلاث ملعون من فعلهنّ: المتغوّط فى ظلّ النزال، و المانع الماء المنتاب، و الساد الطريق المسلوك».(16) و با اندكى تفاوت: «ثلاث ملعونات…والساد الطريق المعربه».(17)
سد معبر در اين روايت از مصاديق بارز مديريت شهردارى‏ها است. مرز معبر را بايد شهردارى مشخص كند و به مردم ابلاغ كند، آنگاه جلوى متخلّفينى كه سدّ معبر مى‏كنند را بگيرد. پس معصومين (عليهم السلام) قانون اساسى و خطوط كلّى را در همه رشته‏هاى علمى مورد نياز جامعه برابر حديث شريف «علينا القاء الاصول و اليكم التفريع» بيان فرموده‏اند و اگر كارشناسان هر رشته بر پايه اين اصول و ضوابط كلّى حركت كنند و با راهنمايى عقل برهانى كه دليل دينى است، برابر آن اصول، قانون وضع كنند، مجموعه اين علوم صبغه دينى مى‏گيرد.

بنابراين تفريع از اصول و رد فرع به اصل اختصاصى به كارهاى انجام شده توسط علماى حوزه در مثل علم اصول ندارد، بلكه آيات و روايات فراوانى كه به صورت اصول و كلّيات درباره علوم و فنون گوناگون وارد شده است نيز نيازمند تفريع است و اگر تفريع شود، جزو علوم اسلامى خواهد بود.
كوتاه سخن اين كه فقه مديريت دارد. چون مراد از فقه خصوص رساله‏هاى عمليه نيست و در روايات هم خلاصه نمى‏شود، بلكه منظور از فقه آيات و مجموع سخنان اهل‏بيت (عليهم السلام) و برهان عقلى است كه همه علوم را زير پوشش دارد. آرى، فقه اهل بيت (عليهم السلام) با كمك عقل برهانى به خوبى كشور را اداره مى‏كند و اگر بسيارى از مسايل مربوط به مديريت كشور در رساله‏هاى عمليه نيامده به دليل عدم نياز بود. چون مورد سؤال واقع نمى‏شد. وگرنه هرچه محل ابتلا باشد و مورد سؤال قرار گيرد، فقها پاسخ مى‏دهند. مسايل مستحدثه فراوانى كه امروزه در فقه مطرح شده و مى‏شود، بيانگر اين واقعيت است. هماهنگى مديريت دينى با مديريت علمى‏
با مقدّمات پيش گفته، مى‏توان گفت: مديريت فقهى و علمى با مديريت علمى هماهنگ است. زيرا اولاً اگر چيزى براى تأمين نيازهاى جامعه انسانى و امّت اسلامى ضرورى بود، تحصيل آن با همه مقدّماتش واجب شرعى است و ملاك شرعى بودنش اين است كه اگر كسى اقدام نكند در روز قيامت مورد بازخواست خداوند قرار مى‏گيرد. امّا اگر چيزى جزو ضروريات نبود، هرچند نظام زندگى دنيوى با آن بهتر اداره مى‏شد، اين جزو سنن شرعى است و انجام آن كار و تحصيل مقدماتش آثار عملى مستحبى را دارد و فيض برترى در قيامت نصيب انسان مى‏شود و عدم انجام آن سبب محروميت از فيض برتر است.
بنابراين نظر كارشناسانه در هر رشته علمى چنانچه طبق اصول رياضى قطع‏آور يا طبق اصول تجربى طمأنينه‏آور باشد – چون جزم در مسايل تجربى بسيار كم است – حجت شرعى است و اطاعت و عصيان آن، ثواب و عقاب را در پى‏دارد. پس اگر طبيبى بيمارى را از انجام كارى باز داشت، اطاعت نكردن بيمار معصيت است. يا اگر راه‏شناسى از ناامنى راهى خبر داد، سفر كردن در آن راه، سفر معصيت خواهد بود و…
و ثانياً چون عقل و نقل هر دو حجت شرعى‏اند و مديريت هم به اين دو دليل تكيه دارد، توضيح آن كه مديريت فقهى از سه راه حاصل مى‏شود:
1- گاهى دليل نقلى بر وجوب كارى دلالت مى‏كند. پس آن كار مشروع است، مثل وجوب برقرارى امنيت و…
2- گاهى دليل نقلى به صورت اصل كلّى بر امرى دلالت دارد و عقل برهانى با كارشناسى از اين متن نقلى، فروعات فراوانى استنباط مى‏كند. مثل مديريت اقتصادى، اين اجتهاد عقل در حوزه نقل نيز حجت شرعى است.
3- گاهى اصل و فرع مسئله‏اى بر دليل عقلى متكى است، عقل به صورت قطع يا طمأنينه بر وجوب آن فتوا مى‏دهد. مثل رشته‏هاى علمى نوظهور كه هيچ دليل نقلى درباره آن‏ها وجود نداد، مثل انواع سدسازى‏ها در امر كشاوزى، عقل برهانى قطع آور يا تجربى طمأنينه‏آور دليل حجيت آنهاست. اين نيز حجت شرعى است. چون ملاك مشروعيت چيزى آن است كه انسان براى انجام آن نزد خدا حجت داشته باشد. چه آن حجت دليل نقلى باشد يا دليل عقلى.(18) مديريت جامعه انسانى از اين قبيل است.
بنابراين فقه مديريت دارد زيرا فقه اعم از عقل و نقل است و با اين دو (عقل و نقل) كشف مى‏شود. پس اگر دليل عقلى حجت شرعى است، حكم عقل، كارشناسى‏اش، استنباط فروع از اصول آن نيز شرعى خواهد بود. بر اين اساس از جهت شرعى بودن تفاوتى ميان مديريت علمى و فقهى نيست. چه نقل مجموع اجزاء و شرايط موضوع مستنبط شرعى را بگويد يا عقل اجزاء و شرايط موضوع عرفى را بيان كند. هر دو زير مجموعه مديريت فقهى است. كتاب صلوة در فقه عهده‏دار مديريّت امر نماز است و دانشكده اقتصاد براى مديريّت اقتصادى است. اسلامى بودن علم اقتصاد و فقهى بودن مديريّت اقتصادى نيز، از سه راه ياد شده حاصل مى‏شود:
1- دليل نقلى دلالت كند بر اين كه تأمين نيازهاى مالى مردم، مهار كردن تورّم اقتصادى و… واجب است. روايات فراوانى در اين زمينه وارد شده است كه در حد تواتر اجمالى است و لذا ضعف سند بعضى از آنها ضررى ندارد. مضمون اين روايات يا به عنوان تأسيس و تعبّد است، يا به عنوان امضاى عقل كه در هر دو صورت حجت است. مثلاً على (ع) مى‏فرمايد: «من وجد ماءً و تراباً ثم افتقرفأبعده اللّه».(19)
2- دليل نقلى كه بيانگر اصل جامعى است بر اين معنا دلالت كند: مثل آيه شريفه «كى لايكون دولة بين الأغنياء منكم»(20)، فروعات فراوان اقتصادى كه علم اقتصاد اسلامى با كارشناسى عقل برهانى از اين اصل كلى استنباط مى‏كند، حجت شرعى است.
3- برهان عقلى قطع‏آور و يا اطمينان بخش كه منزّه از مغالطه و قياس فقهى و اصولى است، تنها راه يا بهترين راه اداره كشور را توسعه اقتصاد كشاورزى بداند. اين نيز زير مجموعه مديريت فقهى و حجت شرعى است. هرچند هيچ دليل نقلى او را همراهى نكند. چون فقه در دليل نقلى خلاصه نمى‏شود فقه اعم از عقل و نقل است.
شايان ذكر است: چيزى را كه عقل پس از كارشناسى روى آن، براى تأمين نيازهاى جامعه ضرورى دانست، مثلاً گفت: اقتصاد اين منطقه بايد بر پايه كشاورزى باشد و بيت المال را در اين مسير بايد صرف كردو آدمى با آن مخالفت كرد، اما در واقع اشتباه بود، اين مخالفت تجرّى است نه عصيان واقعى.
اساساً دانش‏هاى بشرى كه از آن‏ها به نام «فن آورى» ياد مى‏شود، اگر به حال امّت و جامعه بشرى سودمند باشند، تحصيل آنها يا واجب است يا مستحب و اگر ضرر داشته باشد، مانند تسليحات هسته‏اى يا ساختن ابزارى كه انسان را معتاد مى‏كند، حرام است. چون هيچ اثر سودمندى جز تخريب و هلاكت حرث و نسل ندارد. پس اگر فراگيرى دانش و فن‏آورى سودمندى واجب بود، نظير علوم رايج اسلامى وجوبش از چهار صورت خارج نيست: عينى، كفايى، تخييرى، تعيينى. از اين علوم و فنون در مبحث «اخذ اجرت بر واجبات» سخن به ميان مى‏آيد و از آن‏ها بدان جهت كه در تأمين نظام امّت اسلامى سهم مؤثرى دارند، به نام «واجبات نظاميه» ياد مى‏شود. نتيجه‏گيرى‏
با اين ترسيم و نماى كلّى از علوم و فنون، مديريت دينى و فقهى جايگاه خاص خود را مى‏يابد. چون مديريت جزو علوم انسانى و زير مجموعه حكمت عملى است. از اين رو، به دو قسم دينى و غير دينى، اسلامى و غير اسلامى قابل تقسيم است. پس اشكال بر مديريت فقهى – از آن جهت كه حكومت بدون مديريت علمى امكان‏پذير نيست و فقه مديريت علمى ندارد – ناتمام است. فقه مديريت دارد و مديريت آن درباره چگونگى اداره كشور است. مثلاً اگر كشور بايد از راه كشاورزى يا صنعتى شدن اداره شود، فقه نوع اداره آن را به جهت اسلامى و دينى بودنش برعهده دارد.
انتخاب مدير و شرايط مديريت، چگونگى معاملات و شرايط آن، نوع استفاده و كاربرد آنها، جداسازى زنان از مردان در همه مشاغل، تعيين و شرايط روابط داخلى و منطقه‏اى و بين المللى، واگذارى مسئوليت‏ها، ميزان حقوق، نوع استخدام و… همه اين‏ها زير مجموعه علوم انسانى و جزو حكمت عملى است و دينى و غير دينى دارد و مديريت فقهى و دينى عهده‏دار اداره اين امور است.
در علم مديريت از چگونگى ساخت خودرو، هواپيما، كشتى و ابزار و آلات صنعتى و كشاورزى و… (علوم تجربى و رياضى) سخن به ميان نمى‏آيد، تا اشكال شود كه فقه مديريت ندارد.
تكنولوژى ساخت اين امور بر عهده عقل مشترك ميان تمام انسان هاست كه خداوند به همه بشر عطاء فرمود و حجت خداوند نيز هست. پس اگر اشكال در اين است كه فقه صنعت هواپيماسازى و مانند آن ندارد، ساير مكاتب هم اين گونه است. هيچ مكتبى از چگونگى ساخت صنايع علمى سخن نگفته است. اين‏ها از ره‏آورد عقل است و عقل هم حجت مشترك است. اين امور كه زير مجموعه علوم رياضى و طبيعى‏اند، شناسنامه دينى و غير دينى ندارند. هرچند ره‏آورد اين علوم نيز در صورتى كه قطع آور يا اطمينان بخش باشد، حجت شرعى است.
بنابراين مديريت جزو علوم انسانى و زير مجموعه حكمت عملى است واز اين جهت دينى و غير دينى دارد. تشكيل حكومت دينى به دست گرفتن مديريت جامعه توسط انبياء (عليهم السلام) و اولياى الهى در امم گذشته و امّت اسلامى شاهد عينى بر تحقق مديريت دينى است. پيامبر گرامى اسلام (ص) و اميرالمؤمنين(ع) و امام مجتبى(ع) ساليان زيادى حكومت و مديريت جامعه اسلامى را برعهده داشتند.
راه‏كارهاى مديريت دينى و فقهى در آيات و روايات، قصص انبيا(عليهم السلام) و سيره امامان معصوم (عليهم السلام) فراوان است (و براى ايجاد حكومت دينى در هر زمان و مكانى كافى است.)
مديريت غير دينى نياز به شاهد ندارد. چون همه حكومت‏هاى طاغوتى در طول تاريخ مديريت غير دينى داشته‏اند. پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. سوره ملك، آيه 15. 2. سوره فرقان، آيه 48. 3. سوره حجر، آيه 22. 4. سوره روم، آيه 48. 5. سوره انفال، آيه 60. 6. سوره بقره، آيه 63. 7. بحار، ج 13، ص 226، ح 24. 8. سوره نحل، آيه 68 – 69. 9. همان، آيه 66. 10. كافى، ج 5، ص 307. 11. وسايل، ج 17، باب 105، ص 327، ح 22682 ؛ كافى، ج 1، ص 32، ح‏1. 12. بحار، ج 75، ص 235، باب 23، ح‏59. 13. همان،ص 234، ح‏46. 14. سوره ذاريات، آيه 56. 15. سوره طلاق، آيه 12. 16. كافى، ج 2، ص 292، ح‏12. 17. همان، حديث 11. 18. «كل ما يحتجّ به العبد المولى‏ على العبد فهو حجة اللّه». 19. بحارالانوار، ج 100، ص 65. 20. سوره حشر، آيه 7.

/

نگاهى به رويدادها

جهان اسلام‏
سربازان اسرائيلى در ازاى كشتن كودكان فلسطينى مرخصى تشويقى مى‏گيرند.
آيت اللّه سيستانى: دولت جديد عراق مشروعيت ندارد. (16/3/83)
انفجارهاى پياپى در چند شهر عراق 23 نفر را كشت. صحنه‏اى از انفجار خودرو بمب‏گذارى شده در مقابل پايگاه نيروهاى آمريكايى در موصل. (20/3/83)
فلسطينى‏هاى معترض به ساخت ديوار حايل با فريادهاى ضدآمريكايى و اسرائيلى در كرانه باخترى دست به تظاهرات زدند. سربازان صهيونيست نيز براى متفرق كردن آنها به گلوله و گاز اشك‏آور متوسّل شدند كه اين مسئله به درگيرى ميان دو طرف انجاميد. (21/3/83)
مقتدا صدر و حكيم اختلاف ميان رهبران شيعه در عراق را تكذيب كردند. (24/3/83)
انفجار بمب در بغداد 170 كشته و مجروح برجاى گذاشت.
رژيم صهيونيستى احداث ديوار حائل در قدس را آغاز كرد. (30/3/83)
اشغالگران آمريكايى بمباران فلوجه را از سرگرفتند. (31/3/83)
ديوار حرم امام هادى عليه السلام در حمله هواپيماهاى آمريكايى تخريب شد. (2/4/83)
يك اسكلت از قوم عاد كشف شد. (3/4/83)
اشغالگران آمريكايى 200 عراقى را ربودند. (4/4/83)
در آستانه انتقال قدرت، آمريكايى‏ها در عراق حمام خون به راه انداختند.
آمريكا از دولت لبنان خواست دبيركل حزب اللّه را تحويل واشنگتن دهد. (6/4/83)
عمليات غافلگيرانه حماس و فتح، صهيونيست‏ها را مبهوت كرد. (8/4/83)
با بستن گذرگاههاى نوار غزه، شرايط زندگى براى فلسطينى‏ها سخت‏تر شد. در پى بسته شدن گذرگاه‏هاى نوار غزه توسط نظاميان صهيونيست، فلسطينى‏ها راه ساحل درياى مديترانه را براى رسيدن به مقصد خود برگزيده‏اند. (9/4/83)
درگيرى نيروهاى امنيتى عربستان با افراد مسلح در شرق رياض به كشته شدن دو نيروى امنيتى و دو تن از افراد تحت تعقيب انجاميد. گفته مى‏شود يكى از كشته شدگان اين درگيرى «عبداللّه محمد راشد الرشود» نظريه پرداز شرعى شبكه القاعده در عربستان است. (11/4/83)
كارشناسان سياسى جهان محاكمه ديكتاتور عراق را نمايشى خواندند.
نظاميان صهيونيست در چند شهر نوار غزه 10 فلسطينى را به شهادت رساندند.
صدام: محاكمه من نمايشنامه‏اى تبليغاتى براى پيروزى بوش در انتخابات است. (13/4/83)
نيويورك تايمز: پس از پيروزى انقلاب ايران، شيعيان بارها نقشه آمريكا را به هم ريخته‏اند.
جلسات بعدى دادگاه صدام به دليل پاره‏اى افشاگرى‏هاى رئيس جمهور سابق عراق غير علنى برگزار مى‏شود. داخلى‏
رهبر انقلاب در اجتماع پرشكوه سوگواران امام: هر جا كمبودى وجود دارد از كم‏كارى مسئولان است. (16/3/83)
نمايندگان خواستار اصلاح برنامه چهارم به نفع مردم شدند.
لايحه حمايت از حريم خصوصى در دستور كار دولت قرار گرفت.
مجتمع تفريحى 5/1 ميلارد تومانى از بودجه بيت المال احداث مى‏شود. (20/3/83)
رهبر انقلاب: شما جوانان، نابودى دنياى غرب را شاهد خواهيد بود. (23/3/83)
در پى حمله ناو قطرى به يك لنج ايرانى، ايران به قطر اخطار شديداللحن داد.
13 فروشنده مشروبات مرگبار در شيراز دستگير شدند.
آيت اللّه هاشمى رفسنجانى: در مسائل هسته‏اى به كسى باج نمى‏دهيم.
كروبى: دوم خردادى‏ها تندروى كردند، مجلس هفتمى‏ها مواظب باشند. (24/3/83)
نمايندگان مجلس: پاسخ باج خواهى‏ها را در قالب ماده 10 NPTمى‏دهيم. ايران در يك قدمى قطع همكارى با آژانس اتمى قرار گرفت.
با تعديل تسهيلات اعطايى به نمايندگان، مجلس هفتم صرفه‏جويى را از خود آغاز كرد. (25/3/83)
نمايندگان مجلس در برابر فزون خواهى اروپايى‏ها اعلام كردند: مجلس ديكته اجبارى هيچ قدرتى را نمى‏نويسد.
ايران 7 لنج اماراتى را در آب‏هاى نزديك جزيره قشم توقيف كرد.
رئيس جمهور: مجهز شدن به فناوريهاى هسته‏اى شرط بقاء و پاسدارى از دستاوردهاى انقلاب است.
رئيس مجمع تشخيص مصلحت نظام: بايد بر حق ملت ايران در دستيابى به تكنولوژى هسته‏اى ايستادگى كنيم.
فشار آمريكا و اروپا بر شوراى حكام عليه ايران تشديد شد. (26/3/83)
كارشناس سيا در سمينار«ايران پس از 25 سال»: اشتباه كرديم، انقلاب اسلامى پابرجاست.
نخستين ديدار نمايندگان مجلس هفتم با رهبر انقلاب برگزار شد. منتخبان جديد ملت در مجلس شوراى اسلامى، صبح امروز با رهبر معظم انقلاب ديدار كردند. در اين ديدار كه هيئت رئيسه مجلس نيز حضور داشتند، حضرت آيت اللّه خامنه‏اى ضمن تبيين منزلت مجلس، رسالت اصلى خدمتگزارى و گره‏گشايى از مشكلات مردم را به نمايندگان گوشزد كردند. (27/3/83)
خاتمى از پيمان شكنى 3 دولت اروپايى انتقاد شديد كرد.
رئيس جمهور: قطعنامه‏اى كه ما را از فناورى هسته‏اى محروم كند پذيرفتنى نيست. (28/3/83)
دبير شوراى عالى امنيت ملى از تصميم ايران به از سرگيرى غنى سازى اورانيوم خبر داد.
بهره‏بردارى از مجهزترين كارخانه نساجى خاورميانه در نيشابور آغاز شد.
ايران قطعنامه شوراى حكام را رد كرد. (30/3/83)
رئيس سازمان بازرسى كل كشور: 230 ميليارد تومان پرداخت غيرقانونى وزارت نفت پس گرفته شد. (31/3/83)
رئيس كميسيون انرژى مجلس: مجلس هفتم پروتكل الحاقى را تصويب نخواهد كرد.
سخنگوى وزارت خارجه: ايران در سياست و تعهد هسته‏اى خود بازنگرى مى‏كند. (1/4/83)
رهبر انقلاب در ديدار مسئولان و محققان جهاد دانشگاهى: استفاده از دانش هسته‏اى را با جديت دنبال مى‏كنيم.
ايران 3 قايق انگليسى را توقيف كرد. (2/4/83)
نظاميان انگليسى: اشتباه بزرگى كرديم. نبايد وارد آب‏هاى ايران مى‏شديم. (3/4/83)
ساخت و ساز روى گسل‏هاى تهران ممنوع شد.
سرنشينان سه قايق انگليسى پس از بازجويى و عذرخواهى از ايران آزاد شدند. (4/4/83)
خاتمى: نظام قضايى مقتدر براى جلوگيرى از ظلم لازم است.
گرانى و استاندارد نبودن خودروها، صداى نمايندگان را هم درآورد.
90 نماينده از دريافت تسهيلات مسكن امتناع كردند. (6/4/83)
تصميم قاطع ايران درباره پرونده هسته‏اى، اروپا و آمريكا را تكان داد.
50 تن مواد مخدر در تهران دود شد.
رهبر انقلاب خطاب به مسئولان دستگاه قضايى: بى‏اعتنا به ثروت و قدرت فقط عدالت را اجرا كنيد.
كروبى به سرپيچى دولت از اجراى قانون افزايش دستمزدها اعتراض كرد. (8/4/83)
خاتمى: ايران آماده صدور فن آورى سدسازى است.
از شهداى مبارزه با مواد مخدر تجليل شد. (10/4/83)
ديلى تلگراف: مجبوريم عليه ايران دروغ بنويسيم.
سازمان صنايع ملى منحل شد.
مردم تهران پيكرهاى مطهر 200 شهيد دفاع مقدس را تشييع كردند. (13/4/83)
وزير نفت: 18 ميليارد بشكه به ذخاير نفت ايران اضافه شد.
وزير نفت: ايران به دوّمين كشور دارنده ذخاير نفتى جهان تبديل شد. (14/4/83) خارجى‏
تظاهرات ضد بوش شهرهاى آمريكا را هم فراگرفت. (16/3/83)
نشريه آلمانى: با توجه به گسترش زرادخانه‏هاى هسته‏اى كشورهاى غربى، پيمان ان پى تى در حال فروپاشى است.
بلر: حمايت از بوش برايم گران تمام خواهد شد. (19/3/83)
مستشار نظامى آمريكا در رياض به هلاكت رسيد.
تركيه سفير خود را از تل‏آويو فراخواند. (20/3/83)
طرح قذافى براى قتل وليعهد عربستان كشف شد. (23/3/83)
چاوز: همه‏پرسى ونزوئلا رويارويى من با بوش است. (25/3/83)
ژنرال آمريكايى: دستور داشتيم با زندانيان مثل سگ رفتار كنيم.
بلندگوهاى گوشخراش تبليغاتى پس از 50 سال از مرز 2 كره، برچيده شد. (27/3/83)
نخست وزير ايتاليا به خريد آراى انتخاباتى متهم شد. (28/3/83)
نماينده دوما: جمهورى‏هاى آسياى مركزى از وعده‏هاى غرب مأيوس شده‏اند. (30/3/83)
اسلامبول براى برگزارى اجلاس ناتو به حال نيمه تعطيل درآمد. (3/4/83)
نيروهاى ناتو به عراق اعزام مى‏شوند. (7/4/83)
با شكست در انتخابات محلى، حزب حاكم ايتاليا هم تاوان حمايت از بوش را داد.
مراسم نمايشى انتقال قدرت در عراق برگزار شد. پل برمر حاكم آمريكايى عراق، اين كشور را ترك كرد. (9/4/83)
صدام: بوش رهبر بزرگى است و خدا حامى او!! (10/4/83)
صدام امروز به اتهام قتل عام عراقى‏ها و تجاوز به دو كشور به دادگاه رفت.
اعتصاب كاركنان خطوط مترو لندن را فلج كرد. (11/4/83)
ژنرال پاول: صدام بى‏گناه است! (15/4/83) پاورقي ها:

/

گفته‏ها و نوشتها

«پرهيز از حيف و ميل بيت‏المال مسلمين»
روز حركت از سرزمين خيبر ناگهان بر غلامى كه مأمور بستن كجاوه‏هاى پيامبر بود تيرى اصابت كرد و همان دم جان سپرد همگى گفتند بهشت بر او گوارا باشد، ولى پيامبر فرمود: من با شما هم عقيده نيستم. زيرا عبائى كه بر تن اوست از غنائم است و او آن را به خيانت برده و روز رستاخيز به صورت آتش او را احاطه خواهد كرد. در اين لحظه يك نفر از ياران پيامبر گفت: من دو بند كفش بدون اجازه از غنائم برداشته‏ام پيامبر فرمود: آن را برگردان و گرنه روز رستاخيز به صورت آتش در پاى تو قرار مى‏گيرد.
(فروغ ابديت، ج 2، ص 261) هديه‏اى جالب‏
مرحوم صاحب جواهر در شب وفات فرزندش در كنار نعش جوانش پس از خواندن مقدارى قرآن به مطالعه و نوشتن كتاب جواهر پرداخت و نوشت ثواب اين چند صفحه كتاب را هديه روح او كردم.
(روحانيت شيعه، ص 46) صاحب كتاب عبقات الانوار
مرحوم ميرحامد حسين هندى را به تشيع جنازه فرزندش دعوت مى‏كنند مى‏فرمايد: تأليف كتاب عبقات الانوار واجب‏تر از تشييع جنازه فرزند جوانم مى‏باشد من فرصت اين كار را ندارم شما از طرف من برويد و مرا با تأليف كتاب تنها بگذاريد تا حقانيت على مرتضى را از سخنان اهل سنت ثابت كنم.
(تاريخ روابط ايران و عراق به نقل از روحانيت شيعه، ص‏50). ابتلاى مؤمن
روزى ابوسعيد خدرى بر رسول خدا وارد شد آن حضرت بيمار بود چون دست بر بدن آن حضرت گذاشت حرارت شديدى را احساس كرد عرض كرد يا رسول اللّه چقدر تب شما شديد است؟ حضرت فرمود: آرى اين چنين بلا براى ما سخت مى‏شود كه اجر ما بيشتر گردد. ابوسعيد پرسيد: چه كسى بلاى او شديدتر است؟ فرمود پيامبرانند، عرض كرد بعد از پيامبران فرمود: علما و دانشمندان، عرض كرد بعد از علماء؟ فرمود: بندگان صالح خدا كسانى مى‏باشند كه مبتلا مى‏شوند به فقر به قدرى كه چيزى ندارند جز يك عبا براى پوشيدن بدن بقدرى كه شما از عطا خوشحال مى‏شويد آنها به وارد شدن بلا بيشتر از شما خوشحال مى‏شوند.
(مستدرك حاكم نيشابورى، ج 1، ص 99). خدمت كار
حضرت رسول (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) فرمودند: به هر اندازه‏اى كه مسلمانى به مردم خدمت كند خداوند به همان اندازه خدمت كارانى را در بهشت مى‏گمارد تا به او كمك كنند.
(اصول كافى، ج 2، ص 207). ثواب پس از مرگ‏
پيامبر اكرم (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) فرمودند: هفت كار است كه اگر كسى انجام داد بعد از مرگش نيز ثواب آنها در نامه عملش مى‏نويسند. عبارتند: از كاشتن درخت، حفرچاه، احداث نهر آب، بناى مسجد، نوشتن قرآن، به ارث گذاشتن علم و به جاى گذاشتن فرزند صالحى كه براى او استغفار و دعا كند.
(المواعظ العدديه، ص 194). بركت اذان‏
هشام بن ابراهيم خدمت امام رضا (عليه السلام) شرفياب شد و از بيمارى و نداشتن فرزند شكوه كرد. امام رضا به او دستور داد كه در خانه‏اش با صداى بلند اذان بگويد. هشام مى‏گويد: دستور را اجرا كردم و خداوند بيمارى‏ام را شفا داد و فرزندانى به من عطا فرمود.
(هزار و يك نكته درباره نماز، ص 182). مهريه‏اى اندك، ولى ازدواج مهم‏
مردى به مسجد پيامبر(صلى اللّه عليه و آله و سلّم) وارد شد و با عجله بسيار دو ركعت نماز گزارد (و هيچ يك) از اركان نماز را رعايت نكرد و آداب و شرايط آن را به جا نياورد. بعد از سلام نماز دست به دعا برداشت و عرض كرد: پروردگارا برترين درجات بهشت را روزى من كن و يك قصر زرين و چهار حورالعين به من عطا فرما! امام زين العابدين كه شاهد آن نماز خواندن و اينگونه دعا كردن بود، رو به او كرد و فرمود: اى برادر مهريه‏اى اندك و ناچيز آورده‏اى و ازدواج مهم و بزرگى را درخواست مى‏كنى.
(لطائف الطوائف، ص 41). بنده مقرّب
شبى كه رسول اكرم (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) به معراج رفت خداوند به او فرمود يا احمد! آيا مى‏دانى درچه وقت بنده‏اى مقرّب درگاه من مى‏شود؟ عرض كرد:خير، خداوند فرمود: زمانى كه گرسنه (در حال روزه) و يا در سجده باشد.
(ارشاد القلوب ديلمى، ج 2، ص 286). نماز
در تفسير عاملى نقل شده كه «ابوبكر شبلى» گفت: اگر مرا مخيّر كنند ميان آنكه در نماز شوم يا در بهشت شوم آن بهشت بر اين نماز اختيار نكنم كه آن بهشت اگر چند ناز و نعمت است، اين نماز از ولى نعمت است. آن نزهتگاه آب و گل است، وين تماشگاه جان و دل است. آن مرغ بريان است در روضه رضوان، وين روح و ريحان است در بستان جنان.
(تفسير عاملى، ج‏1، ص 473). من از نماز سير نمى‏شوم‏
صداى اذان براى رسول اللّه (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) چنان جاذبه داشت و نشاط مى‏آورد كه هنگام اذان به بلال مى‏فرمود: «ما را از غم و اندوه تلخى رهايى بخش» هرگاه وقت نماز مى‏رسيد گويى كسى را نمى‏شناخت حضرت مى‏فرمود: گرسنه از غذا سير و تشنه از آب، سيراب مى‏شود، ولى من از نماز، سير نمى‏شوم.
(مستدرك وسائل، ج‏1، ص 174). تنها در بهشت‏
«ابوسلام عبدى» مى‏گويد: خدمت امام صادق (عليه السلام) رسيدم و عرض كردم: چه مى‏فرماييد درباره مردى كه نماز عصرش را عمداً تأخير اندازد؟ فرمود: روز قيامت بى‏كس و تنها و بدون ثروت محشور مى‏گردد. عرض كردم: اگرچه از بهشتيان باشد؟ فرمود: اگرچه از اهل بهشت باشد. پرسيدم: رتبه‏اش چيست؟ فرمود: يكه و تنها بى‏زن و فرزند و مال و منال در بهشت مى‏ماند.
(ثواب الاعمال و عقاب الاعمال، ص 521 – 522). كام شب‏
اويس قرنى برخى از شبها را شب ركوع مى‏ناميد و با يك ركوع شب را صبح مى‏كرد و شبى را شب سجود مى‏ناميد و با يك سجده شب را به پايان مى‏برد. گفتند: اى اويس! اين چه زحمتى است كه به خود روا مى‏دارى؟ گفت: كاش از ازل تا ابد يك شب بود و من آن يك شب را با يك سجده صبح مى‏كردم. (ارشاد القلوب، ج 2، ص 38). آخرين سخن‏
جابربن عبداللّه انصارى مى‏گويد: از امير مؤمنان پرسيدند: آخرين سخنى كه رسول خدا فرمود چه بود؟ پاسخ داد در آخرين لحظات عمر آن حضرت را به سينه‏ام تكيه دادم، پيامبر سرمباركش را روى شانه‏ام قرار داد و فرمود: الصلاة الصلاة، نماز ،نماز. صدقه پنهانى‏
فضيلت نماز شب بر نماز (مستحب) در هنگام روز، مانند فضيلت انفاق پنهانى بر انفاق آشكار است.
(كنزالعمال، ج 7، ص‏788). راز تيمّم‏
راز تيمم اين است كه: هرگاه آب نيافتى، پس خاك را كه به ظاهر پست‏ترين پديده‏هاى جهان است به دست و صورت خود بمال – تا تمامى كبر و غرور و شهوات و هواهاى فردى و شيطانى از تو دور گردد، و شايد خداى رحيم بر اين همه ذلّت و خاكسارى تو رحمش آيد و دستت گرفته و به راهت آورد.
(فرهنگ نماز، ص 52). ثواب تكبير
روزى عبداللّه بن مسعود در نماز جماعت رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلّم) حاضر شد اما به تكبير افتتاح نماز نرسيد و در عوض يك بنده آزاد كرد خدمت پيامبر مشرف شد و عرض كرد آيا با آزاد كردن يك بنده به ثواب و فضيلت تكبيرى كه از من فوت شده رسيده‏ام؟ رسول خدا فرمود: اى پسر مسعود: اگر همه آنچه در زمين است انفاق كنى فضيلت آنچه را كه از دست داده‏اى درك نخواهى كرد.
(معراج مومن، ص 15 – 16). شرف و عزّت
رسول اكرم فرمود: جبرئيل نزد من آمد و گفت: اى محمد!… بدان كه شرف مؤمن، نماز شب است و عزّتش بى‏نيازى از مردم است.
(كنزالعمّال، ج‏7، ص 827). محبوبترين
رسول خدا از جبرئيل پرسيد كدام يك از مكانها نزد خداوند محبوتر است؟ پاسخ داد مسجدها، و محبوترين افراد اهل مسجد كسانى‏اند كه پيش از ديگران به مسجد مى‏روند و پس از آنان خارج مى‏شوند.
(وسائل الشيعه، ج 3، ص 554). حسادت شيطان‏
هرگاه مردى به نماز مى‏ايستد شيطان نزد او مى‏رود و با حسادت او را نگاه مى‏كند زيرا مى‏بيند كه رحمت خداوند نمازگزار را فرا گرفته است.
(ميزان الحكمه، ج‏5، ص 377). مرداد ماه شاه‏كش‏
از مرداد معمولاً بيست و هشتم آن به ذهن تبادر مى‏كند كه كودتاى شوم 1332 اتّفاق افتاد.
اما بد نيست بدانيد ناصرالدين شاه نيز در 5/5/1275 توسط ميرزا رضا كرمانى شكار شده و ديكتاتور رضاخان قلدر در چهارم مرداد 1323 در جزيره موريس آفريقاى جنوبى مرد. و محمد رضا در قاهره در همين روز سال 1359 از دنيا رفت. پس مرداد را مى‏توان به نوعى ماه مرگ شاهان ناميد چون شاهك بنى‏صدر هم در هفتم مرداد فرار را برقرار ترجيح داد. پاورقي ها:

/

بر ساحل معرفت‏

پرسش: براساس آيات قرآن، انسانى كه ايمان داشته و به آن عمل مى‏كند از چه مواهب بزرگى بهره‏مند مى‏شود؟
پاسخ: در مورد ماهيت ايمان در حديث آمده است: «ايمان اعتقاد قلبى، اعتراف زبانى و عمل به اعضا و جوارح است.»(1)
قرآن‏كريم ايمان را سرمايه رستگارى مى‏داند.
«يَآأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلَى‏ تِجَارَةٍ تُنجِيكُم مِّنْ عَذَابٍ أَلِيمٍ * تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَتُجَاهِدُونَ فِى سَبِيلِ اللَّهِ بِأَمْوالِكُمْ وَ أَنفُسِكُمْ ذلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُون؛ (صف/ 10 – 11) اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد، آيا شما را بر تجارتى راه نمايم كه شما را از عذابى دردناك مى‏رهاند؟ به خدا و فرستاده او بگرويد و در راه خدا با مال و جانتان جهاد كنيد اين [گذشت و فداكارى ]اگر بدانيد، براى شما بهتر است.»
در اين آيه تصريح شده است: ايمان به خدا و رسول در كنار جهاد در راه خدا سرمايه‏هايى هستند كه رستگارى را تنها با آن‏ها مى‏توان به چنگ آورد. براساس اين آيه، ايمان سرمايه است و به كار بردن آن نيازمند مهارت است. بنابراين هر چه مهارت صاحب آن بيشتر باشد، بهره‏ورى افزون‏تر خواهد شد.
حالت سلامت و صحت اين سرمايه جاودانگى آن است كه اين عنصر ذهنى بلافاصله در صدد بروز خود در عالم خارج برآمده خود را در قالب اعمال صالح بنمايد. آرى، ايمان درختى است كه چنين ثمرى دارد، هر جا اين گل نشكفد از پژمردگى درخت خبر مى‏دهد.(2)
سرمايه ايمان، آثار و فوايد متعددى دارد. در اين‏جا به برخى آن‏ها به تفصيل و به برخى به اجمال اشاره مى‏كنيم: 1. اخلاق و معنويت‏
اخلاق و فضايل بشرى از ارزش‏هاى شناخته شده بشريتند، حتى آنان كه خود از آن محرومند از وجودش در ديگران به وَجد مى‏آيند و گاهى تظاهر به داشتن آن مى‏كنند.
در اولين نگاه به فهرست فضايل اخلاقى، انسان متوجه مى‏شود كه دارندگان آن، نقطه مشتركى دارند كه عبارت است از عدم دل‏بستگى به نعمت‏ها و لذت‏هاى مادى. مسلماً انگيزه اين افراد تنوع‏طلبى و مدح يا ذم ديگران نيست. چه بسيار افرادى كه بيشترين ايثار را داشتند و كم‏ترين اثر را به مدح يا ذم ديگران مى‏دادند؛ از اين‏رو، اساس اخلاق و فضايل را بايد ايمان به خدا و باور به معاد جست؛ انسان خداشناس و مؤمن خود را موظف به انجام اوامر و اجتناب از نواهى مى‏داند و چون خدا را دوست دارد و همواره مايل است كه به محبوب خود نزديك شده، تشبه به او حاصل كند تلاش مى‏نمايد تا خود را به فضايل اخلاقى بيارايد و هر چه بيشتر به صفات خدايى متصف شده و خداگونه گردد. 2. روشن‏بينى‏
«يَآأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ إِن تَتَّقُواْ اللَّهَ يَجْعَل لَّكُمْ فُرْقَانًا وَيُكَفِّرْ عَنكُمْ سَيَِّاتِكُمْ وَيَغْفِرْ لَكُمْ وَاللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيم؛ (انفال/29) اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد، اگر از خدا پروا داريد، براى شما [نيروى ]تشخيص [حق از باطل‏] قرار مى‏دهد؛ و گناهانتان را از شما مى‏زدايد و شما را مى‏آمرزد؛ و خدا داراى بخشش بزرگ است.»
اين مطلب كه تقوا و ايمان موجب واقع‏بينى انسان است و او را از غلطيدن در دام خطاها مى‏رهاند، به صورت‏هاى گوناگون در قرآن آمده است؛ (نمل/ 4)
ايمان و تقوا اولاً: به رفع موانع و حجاب‏هاى معرفت – كه همان هوا و هوس‏هاى آدمى است – كمك مى‏كند و ثانياً: مؤمنان و پرهيزگاران، از آن‏جا كه با مبدأ حقايق اتصال دارند، نوعى آگاهى از حقايق امور در دل آنان زنده مى‏شود و به تعبيرى گويا با نگاه خداوند به امور مى‏نگرند و به همين دليل به دام گمراهى و خطاهاى ديگران گرفتار نمى‏آيند.(3) 3. محبوبيت‏
خداوند در قرآن وعده داده است كسانى كه ايمان آورده‏اند، عمل نيكو انجام دهند، محبوب ديگران قرار دهد و اين البته خصلت ايمان و تقوا است كه حتى محرومان از آن، شوق و رغبت دارند: «إِنَّ الَّذِينَ ءَامَنُواْ وَ عَمِلُواْ الصَّالِحَاتِ سَيَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمانُ وُدًّا؛ (مريم/ 96) كسانى كه ايمان آورده و كارهاى شايسته كرده‏اند، به زودى [خداى ]رحمان براى آنان محبتى [در دل‏ها ]قرار مى‏دهد.»
ايمان و عمل صالح، جاذبه و كشش فوق‏العاده‏اى دارد، اعتقاد به يگانگى خدا و دعوت پيامبران كه بازتابش در روح، فكر و گفتار و كردار انسان به صورت اخلاق عاليه انسانى، تقوا و پاكى و درستى و امانت و شجاعت و ايثار و گذشت، تجلى مى‏كند، همچون نيروهاى عظيم مغناطيس رباينده است. 4. اميدوارى‏
«إِنَّ الَّذِينَ ءَامَنُواْ وَالَّذِينَ هَاجَرُواْ وَجاهَدُواْ فِى سَبِيلِ اللَّهِ أُوْلَكَ يَرْجُونَ رَحْمَتَ اللَّهِ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَّحِيمٌ؛ (بقره/ 218) آنان كه ايمان آورده‏اند و  كسانى كه هجرت كرده و در اه خدا جهاد نموده‏اند، آنان به رحمت خدا اميدوارند و خداوند آمرزنده مهربان است.»
اعتقاد به قدرت لايزال و ايمان به خداى مهربان و توانا، باعث دلگرمى و استوارى شده، آن‏چنان نيرويى در سرار وجود انسان ايجاد مى‏كند كه هيچ‏گاه مؤمن، خويشتن را ناتوان نمى‏يابد و راه‏هاى چاره را به روى خود مسدود نمى‏بيند و در نتيجه هرگز نااميد نمى‏شود و از حوادث سهمگين و خطرناك نمى‏هراسد.
موحّد چه در پاى ريزى زرش‏

چه شمشير هندى نهى بر سرش‏
اميد و هراسش نباشد زكس‏

بر اين است بنياد توحيد و بس(4) 5. استوارى و تعادل روحى‏
پيشرفت علم پزشكى ثابت كرده است كه بيشتر بيمارى‏هاى روانى، مولود بى‏ايمانى و تزلزل عقيده است؛ زيرا هنگامى كه انسان براى خود پناهگاهى نيابد در هر پيشامدى مانند پيرى خاطرش پريشان مى‏شود و احتمالاً در ورطه بحران روانى سختى فرو مى‏غلتد. اما كسى كه به خدا عقيده دارد و به عالم غيب مؤمن است، در مقابل هرگونه رويدادى با نيروى ايمان و اعتقاد و اعتقاد به خدا ايستادگى و مقاومت كرده، متانت روانى و آرامش عصبى خويش را محفوظ مى‏دارد و از روان‏پريشى و افسردگى مصون مى‏ماند.
قرآن كريم براى بيان اين نكته كه ايمان مايه آرامش و بلكه به تعبير برخى روايات، خود آرامش (سكينه) است تعبيرهاى مختلفى دارد: «أَلَآ إِنَّ أَوْلِيَآءَ اللَّهِ لَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لَا هُمْ يَحْزَنُون؛ (يونس/ 62) آگاه باشيد، كه بر دوستان خدا نه بيمى است و نه آنان اندوهگين مى‏شوند». «هُوَ الَّذِى أَنزَلَ السَّكِينَةَ فِى قُلُوبِ الْمُؤْمِنِينَ لِيَزْدَادُواْ إِيمانًا مَّعَ إِيمانِهِم؛ (فتح/ 4) اوست آن كس كه در دل‏هاى مؤمنان آرامش را فرو فرستاد تا ايمانى بر ايمان خود بيفزايند.»(5)
6. بهجت و انبساط؛ (طه/ 124)
7. بركت؛ (اعراف/ 96)
8. هدايت؛ (انعام/ 82)
9. آزادى معنوى؛ (نحل/ 99)
10. برادرى؛ (حجرات/ 10)
11. استقامت؛ (نحل/ 102)
12. موفقيت؛ (توبه/ 20)

براى آگاهى بيشتر ر.ك:
انسان و ايمان، شهيد مطهرى، ص 38، انتشارات صدرا
بيست گفتار، همو، ص 218، انتشارات صدرا
آشنايى با قرآن، همو، ج 4، ص 125، انتشارات صدرا پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1) الكافى، كلينى، ج 2، ص 27، دارالكتب الاسلامية.
2) نظريه ايمان در عرصه كلام و قرآن، محسن جوادى، ص 247، معاونت امور اساتيد و دروس معارف اسلامى.
3) ر.ك: تفسير نمونه، آيةاللَّه مكارم شيرازى و ديگران، ج 7، ص 140، دارالكتب الاسلامية.
4) گلستان سعدى، باب هشتم.
5) مجله مشكوة، ش 20، 7 / 1362، ص 63.

/

ميلاد مدافع ولايت‏

بيستم جمادى الثانى، روز خجسته و مباركى است؛ پنج سال پس از بعثت پيامبر خاتم صلى اللّه عليه و آله و سلّم بدر اتمّ خاندان رسالت از افق عصمت درخشيد و خير كثير، انسيّه حوراء، سيده نساء، كوثر نبوت، مدافع ولايت، فاطمه زهرا سلام اللّه عليها چشم به جهان گشود. فاطمه كيست؟
بهتر است زهراى اطهر سلام اللّه عليها را از سفارشهاى رسولخدا صلى اللّه عليه و آله در معرفى او كه تا آخرين ساعات عمر پيامبر (ص) ادامه داشت، بشناسيم.
به راستى رسولخدا(ص) چه مقصدى دارد كه دست زهرا را گرفته و به مردم اين گونه معرفيش مى‏كند:
«مَن عَرَفَ هذِه فَقَد عَرَفَها وَ مَن لَم يَعرِفها فَهِى فاطمَةُ بِنتُ مُحَمَّد، وَ هِىَ بَضعَةٌ مِنّى، وَ هِىَ قَلبِىَ الَّتى بَينَ جَنبَىَّ، فَمَن آذاها فَقَد آذانى وَ مَن آذانى فَقَد آذَى اللّه»(1).
هر كه او را مى‏شناسد كه مى‏شناسد و هركه نمى‏شناسد بداند او فاطمه دختر من است و پاره تن من و قلب من است، هركسى او را بيازارد مرا آزرده و هركه مرا بيازارد خدا را آزده است.
چقدر پر معناست كه پيامبر اكرم(ص) پس از نزول آيه تطهير تا آخرين روزهاى حياتش صبحها براى اقامه نماز صبح بر در خانه زهرا (س) بايستد و اين آيه را با صداى بلند بخواند.
«انّما يريد اللّه ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيراً» و پرمعناتر احترام شگفت آور حضرت رسول (ص) است نسبت به زهرا(س) تا آن حدّ كه در برابر او مى‏ايستد و دست و سينه او را مى‏بوسد و مى‏فرمايد: من از زهرا بوى بهشت استشمام مى‏كنم، پدرش فداى او باد.
اين احترام تا آنجا پيش مى‏رود كه آخرين خانه‏اى كه براى سفر و جنگ از آن خارج مى‏شود و نيز نخستين خانه‏اى كه پس از مراجعت داخل مى‏شود خانه زهراست.
تعبيرهايى مثل: محبّت زهرا(س) باعث جدايى از آتش است، او ملاك حق و باطل و ميزان سلم و حرب است، اگر زهرا نبود براى على كفوى نبود، زهرا از نور عظمت خدا آفريده شده است، نخستين شخصى كه داخل بهشت مى‏شود زهراست، من از زهرا هستم و او از من است، فاطمه پاره تن من است، غضب فاطمه غضب خداست، فاطمه برگزيده خداست، فاطمه حوريّه‏اى است در صورت انسان، فاطمه ام ابيهاست و…
اين گونه تعبيرها و معرّفى كردنها عادى و معمولى نيست. گويا رسول خدا(ص) علاوه بر بيان عظمت و فضايل زهرا(س) مقصد ديگرى را هم تعقيب مى‏كند و مى‏خواهد براى هدايت مردم نشانه و حجتى و براى على(ع) پشتوانه و ياورى بگذارد.
و اين امّت چه ناسپاس بودند كه پس از اين همه تجليل حضرت رسول(ص) از دخترش با چشم از جهان بستن پيامبر(ص) كينه‏هاى بدريّه و حنينيّه و خيبريّه زنده شد و براى خاموش ساختن نور ولايت در سقيفه همداستان شدند و علم نفاق برافراشتند و به سمت خانه زهرا هجوم بردند. و اين دختر رسولخدا(ص) زهراى اطهر است كه بايد از حريم ولايت و جان على دفاع كند چون درد زهرا درد خودش و زخمهايش نيست بلكه درد محروميّت همه انسانها از وجود على(ع) و فقدان ولى اللّه است.
پس از آن كه سران كودتا على را به بيعت فرا خواندند و او امتناع ورزيد، فرمان هجوم به خانه زهرا(س) اين اولين سنگر ولايت صادر شد و سركرده نفاق به همراه جماعتى از آزاد شده‏هاى قريش به طرف خانه فاطمه (س) همان خانه‏اى كه جبرييل بدون اذن وارد نمى‏شد هجوم برده و گفت: اگر براى بيعت بيرون نياييد خانه را با اهلش به آتش خواهم كشيد و او كه از بالا گرفتن احساسات مردم وحشت داشت، فرياد دادخواهى زهرا (س) را در نعره‏هاى خود گم كرد و با فرمان او بيت وحى در محاصره آتش درآمد، دود غليظى فضاى خانه را فرا گرفت، لگدى به در نيم سوخته زده شد و زهرا(س) كه جاى مناسبى پشت در نداشت بين در و ديوار ناله جانسوزش به آسمان برخاست كه عرشيان را به ضجّه آورد. صحنه آنقدر جانكاه بود كه عدّه‏اى از مهاجمان با همه سنگدلى از همانجا برگشتند امّا سران توطئه ماندند و با آن كه زهرا(س) توان كافى در بدن نداشت از بردن على(ع) ممانعت كرد كه ناگهان تازيانه‏اى فراز رفت و فرود آمد و برسينه آسمانى خطى از خون كشيد و پنجه‏اى، پنجه آفتاب را به سياهى كشاند و زمين را گلگون كرد. و دو گوشواره افتاده و ميخ در بر آنچه گفتيم شاهدند.
زهرا اولين مدافع ولايت براى دقايقى از پاافتاد. رجّاله‏ها على(ع) را به مسجد بردند و با شمشير برهنه و تهديد به مرگ از على(ع) بيعت مى‏خواستند. و او حاضر به بيعت نبود. زهراى زخمى و خسته همين كه از اشكهاى زينب و كلثوم به صورتش مى‏ريخت به هوش آمد و بلافاصله پرسيد: «اَينَ عَلى‏؟» و تا شنيد كه او را به مسجد برده‏اند تاب نياورد گرچه توان ايستادنش نبود امّا على را هم نمى‏توانست تنها بگذارد چون مى‏دانست اگر دير به مسجد برسد شايد ديگر هرگز امامش را نبيند. بى درنگ به طرف مسجد حركت كرد فضّه و زنان بنى‏هاشم گردش را گرفته بودند. پيراهن رسولخدا(ص) بر سر و دست حسنين در دست، چشمش به على(ع) افتاد كه در محاصره شمشيرهاست چندين بار صيحه زد، گريه امانش نمى‏داد، هق هق گريه مسجد را برداشت همه بر معصوميت زهرا(س) و مظلوميت على(ع) گريستند گويا در و ديوار هم مى‏گريست! ناگهان طنينى خدايى در فضاى مسجد پيچيد كه: خلّوا ابن عمّى فوالّذى بعث محمّداً بالحق لئن لم تخلّوا عنه…
رها كنيد پسرعمويم را، قسم به خدايى كه محمّد (ص) را به حق فرستاد اگر دست از وى برنداريد پيراهن رسولخدا(ص) را بر سر افكنده و در برابر خدا فرياد برخواهم آورد و همه را نفرين مى‏كنم. به خدا نه من از ناقه صالح كم ارج ترم و نه كودكانم از بچه او كم قدرتر.
آنگاه دست حسن و حسين (عليهما السلام) را گرفته به طرف قبر رسولخدا(ص) حركت كرد.
على عليه السلام صدا زد سلمان فاطمه را درياب، گويا دو طرف مدينه را مى‏نگرم كه به لرزه درآمده به خدا قسم اگر فاطمه در كنار قبر رسولخدا(ص) نفرين كند زمين آنها را در كام خود فرو مى‏برد.
سلمان سراسيمه خود را به زهرا(س) رساند و گفت: اى دختر محمّد (ص) خداوند پدرت را مايه رحمت جهانيان قرار داده از اين مردم درگذر و نفرين مكن.
زهرا فرمود: سلمان چه جاى صبر است مى خواهند على را بكشند مرا رها كن…
خليفه هنگامى كه اوضاع را ديگرگون ديد چاره‏اى نداشت جز رهانمودن على(ع) و على هم نگاهى پرمعنى به آن مردم مفلوك افكند و به سوى تنها مدافع و فدايى خود زهرا رفت. زهرا در حالى كه از صبر على در شگفت بود، گفت:
«روحى لروحك الفدا و نفسى لنفسك الوقاء يا ابا الحسن ان كنت فى خير كنت معك و ان كنت فى شرّ كنت معك».
جانم فدايت و سپر بلايت اى ابا الحسن همواره با توأم چه در خوشى و چه در سختى‏ها و با هم به سوى خانه برگشتند. ميلادى ديگر
مصادف با روز ولادت صديقه كبرى سلام اللّه عليها فرزندى از نسل او در خمين به دنيا آمد كه همچون ماهى تابان درخشيد و ستاره‏اى فروزان براى نياكان پاكش بود. در سال 1320 هجرى قمرى نوزادى چشم به جهان گشود كه همچون مادرش زهرا(س) در برابر طوفان سهمگين حوادث ايستاد و مقاومت كرد و دشمنان را رسوا و مفتضح نمود. هرچند امروز جسمش در ميان ما نيست ولى ايده‏ها و انديشه‏هايش تا ابد جاويدان است و اگر خداى نخواسته امروز ما در تحقق بخشيدن به اهداف والايش قصور يا تقصيرى داشته باشيم، نسلهاى آينده آنها را در عمل پياده خواهند كرد و بر ما نخواهند بخشيد.
اين دو ميلاد باشكوه را كه به نام روز زن و روز مادر نامگذارى شده به پيروان و ارادتمندان حضرتش بويژه مقام معظّم رهبرى و ملت سرافراز ايران و تمام مسلمين و امّت حزب اللّه در سراسر جهان تبريك و تهنيت عرض نموده و نام و ياد و راهشان را گرامى مى‏داريم. ميوه جنّت خلد
سوره كوثر و نور
مژده اى مجلسيان زانكه نگار آمده باز

جام مِى در بر ساقى به كنار آمده باز
اين زمان نغمه بلبل ز چمن مى‏آيد

كز نزولش به زمين فصل بهار آمده باز
تا كه مرآت خدا مى‏شود از پرده برون‏

دست خلاق در اين عرصه بكار آمده باز
نورى از زاويه عرش پديدار شده‏

كز فروغش به سحر، شمس نهار آمده باز
راز دل فاش كنم فاطمه آمد، ز دمش‏

باد خوشبوى صبا مشك نثار آمده باز
چشم حسّاد سپندى است به مجمر كه ز او

شجر پر ثمر لطف به بار آمده باز
ميوه جنّت خلد است كه از صورت او

خامه لطف به تصوير نگار آمده باز
درّ زهراى بتول است به دامان صدف‏

نو او قلب نبى را به شكار آمده باز
بر لب طوطى شكّرشكن مُلك ببين‏

سوره كوثر و هم قدر شعار آمده باز
سر به افلاك كشيد ولوله اهل سما

چون به غبراى زمين يار زيار آمده باز
مرغ بيدار خرد پر زند از شورش شوق‏

گوئيا هم چو مسيحا سردار آمده باز م (ص) – گ – مشترك مجله‏ مادر
آبروى اهل دل از خاك پاى مادر است‏

هر چه دارند اين جماعت از دعاى مادر است‏
آن بهشتى را كه قرآن مى‏كند توصيف آن‏

صاحب قرآن بگفتا زير پاى مادر است‏
گرمى آغوش مهرش را ندارد آفتاب‏

مهربان‏تر ديگر از مادر خداى مادر است‏
از دم روح القدس عيسى پديد آمد اگر

باز هم پرورده در ظلّ هماى مادر است‏
قدر و جاهى را كه در اسلام دارا شد اُويس‏

از كمال طاعت و خدمت براى مادر است‏
بسكه محبوب است مادر داشتن بر هر كسى‏

مصطفى را دخترش زهرا، به جاى مادر است‏
من كه از مهر على جان و دلم دارد صفا

اين صفاى باطن من از صفاى مادر است‏
بهترين منظر به چشم و دل مرا سيماى اوست‏

خوش‏ترين آواز در گوشم صداى مادر است‏ (گلواژه، ج 1، ص 184، سيدرضا مؤيد) پاورقي ها:پى‏نوشت: – 1. بحار، ج 43، ص 54.

/

سخنان معصومين‏

ولايت و محبت خاندان رسالت‏ * رسولخدا صلى‏اللّه عليه وآله وسلّم:
«وَالّذى بَعَثَنى بِالحَقِّ نَبِيّاً لَو اَنَّ رَجُلاً لَقَى اللّهَ بِعمَل سَبعينَ نَبِياً ثُمَّ لَم يَأتِ بِولايَةِ الاَمرِ مِن اَهلِ البَيتِ ما قَبِلَ اللّهُ مِنهُ صرفاً وَلا عَدلاً»
(ميزان الحكمه، ج 1، ص 162)
قسم به خدايى كه مرا به نبوّت مبعوث نموده اگر كسى خدا را ملاقا كند در حالى كه اعمال صالحه هفتاد پيامبر را در پرونده اعمالش ثبت شده داشته باشد ولى ولايت خاندان رسالت را همراه نداشته باشد، خداوند هيچ عمل واجب و مستحبّى را از او نمى‏پذيرد. * رسولخدا صلى‏اللّه عليه وآله وسلّم:
«اَهلُ بَيتى اَمانٌ لاَهلِ الاَرض»
(جامع الاحاديث، ص‏259)
خاندان من مايه ايمنى مردم زمين‏اند. * رسولخدا صلى‏اللّه عليه وآله وسلّم:
«اَيُّهَا النّاسُ! عَظِّمُوا اَهلَ بَيتى فى حَياتى وَ مِن بَعدى»
(احقاق الحق، ج 5، ص 42)
اى مردم! اهل بيت مرا در حال حياتم و پس از من مورد احترام قرار دهيد. * رسولخدا صلى‏اللّه عليه وآله وسلّم:
«لِكُلِّ شَى‏ءٍ اَساسٌ وَ اَساسُ الاِسلامِ حُبُّنا اَهلُ البَيت»
(المحاسن، ج 1، ص 247)
هر چيزى پايه و اساسى دارد، اساس اسلام، محبّت ما خاندان است. * رسولخدا صلى‏اللّه عليه وآله وسلّم:
«اَدِّبُوا اَولادَكُم عَلى حُبّى وَ حُبِّ اَهل بَيتى وَ القُرآن»
(احقاق الحق، ج 18،ص 498)
فرزندان خود را با محبّت من و محبّت اهل بيت و قرآن تربيت كنيد. * امام على عليه السلام:
«مَن اَحَبَّنا فَليَعمَل بِعَمَلِنا»
(غررالحكم، حديث 8483)
هر كس دوستدار ما خاندان باشد، پس مثل ما عمل كند. * امام على عليه السلام:
«يا قَنبَر فَوَاللّهِ لَرَجُلٍ عَلى يَقينٍ مِن وِلايَتِنا اَهل البَيت خَيرٌ مِمَّن لَهُ عِبادَةُ اَلفَ سَنَةٍ، وَ لَو اَنَّ عبداً عَبدَاللّهَ اَلفَ سَنَةٍ لايَقبَلُ اللّهُ مِنهُ حَتّى يَعرَفَ وِلايَتَنا اَهلَ البَيتِ، وَلَو اَنَّ عبداً عَبَدَاللّهَ اَلفَ سَنَةٍ وَ جاءَ بِعَمَلِ اثنَينِ وَ سَعبينَ نَبِيّاً ما يَقبَلُ اللّهُ مِنهُ حَتّى يَعرَفَ وِلايَتَنا اَهلَ البَيتِ…»
(بحارالانوار، ج 27، ص 196)
اى قنبر به خدا سوگند هر آينه كسى كه ولايت ما خاندان را باور دارد، بهتر است از كسى كه هزار سال عبادت داشته باشد، اگر كسى هزار سال خدا را عبادت كند، خداوند از او قبول نمى‏كند تا ولايت ما را بپذيرد. اگر كسى هزار سال خدا را عبادت كند و عمل هفتاد و دو پيغمبر را بياورد خداوند نمى‏پذيرد تا ولايت ما خاندان را بپذيرد… * امام حسين عليه السلام:
«اَلزِمُوا مَوَدَّتَنا اَهلَ البَيتِ فَاِنَّهُ مَن لَقَى اللّهَ عَزَّ وَ جَلَّ وَ هُوَ يَوَدُّنا دَخَلَ الجَنَّةَ بِشَفاعَتِنا، وَلَّذى نَفسى بِيَده لايَنفَعُ عَبداً عَمَلُهُ اِلاّ بِمَعرِفَةِ حَقِّنا».
(الغدير، ج 2، ص 301)
ملازم دوستى و مودّت ما باشيد كه هر كس با مودّت ما خاندان خدا را ملاقات كند با شفاعت ما قطعاً وارد بهشت خواهد شد، قسم به آن كه جانم در دست قدرت اوست، عمل كسى براى او سودمند نيست مگر با شناخت حق ما. * امام محمد باقر عليه السلام:
«لَو اَنَّ الاِمامَ رُفِعَ مِنَ الاَرض ساعَة لَماجَت بِاَهلِها كَما يَمُوجُ البَحرُ بِاَهلِه».
(اصول كافى، ج 1،ص 179)
اگر امام ساعتى از زمين برداشته شود هر آينه از شدّت لرزش با اهل خود موج برمى‏دارد همانطور كه دريا با اهلش موج مى‏زند. * امام محمد باقر عليه السلام:
«اِعلَمُو اَنَّ وِلايَتَنا لاتَنالُ اِلّا بِالوَرَعِ وَالاِجتِهادِ، مَنِ ائتَمَّ مِنكُم بِقَومٍ فَليَعمَل بِعَمَلِهِم».
(بحارالانوار، ج 65،به نقل از كتاب صفات الشيعه)
بدانيد كه ولايت ما جز با پرهيزكارى و تلاش براى تحقق ارزشهاى دينى به دست نمى‏آيد، هر كسى امامت و رهبرى پيشوايى را مى‏پذيرد بايد مانند او عمل كند. پاورقي ها:

/

دانستنيهايى از قرآن‏

حركت در راه خدا
«يا أيها الذين آمنوا كونوا قوّامين لله شهداء بالقسط و لا يجرمنّكم شنآن قوم على ألاّ تعدلوا اعدلوا هو أقرب للتقوى و اتقوا الله انّ الله خبير بما تعملون» (سوره مائده، آيه 8)
اى اهل ايمان در راه خدا پايدار و استوار باشيد و گواه بر عدالت و دادخواهى باشيد. و همانا شما را نبايد دشمنى و عداوت برخى از افراد وادار سازد كه از راه راست عدالت خارج شويد. عدالت داشته باشيد (در همه جا و هر زمان) كه بى‏گمان عدالت به تقوا نزديكتر از هر كارى است و تقوا را پيشه خود سازيد كه همانا خداوند بر هر چه مى‏كنيد آگاه است.
قوّامين: جمع قوّام است. و قوام صيغه مبالغه از ” قائم ” است و معناى قوام لله كسى است كه در رفتار و كردارش كاملا رضايت خدا را مورد نظر خويش دارد و در هر زمان و مكان او را حاضر و ناظر بر اعمال خود مى‏يابد و جز خشنودى خدا انگيزه اى ندارد.
يجرمنّكم: جَرْم (بر وزن عزم) به معناى قطع است و در اينجا به معناى وادار ساختن مى‏باشد. لا يجرمنّكم: يعنى وادار نكند شما را. و برخى استادان لغت گفته‏اند: لا يجرمنّكم، يعنى لا يدخلنّكم فى الجرم. و با اين معنى يجرمنّكم از جُرم و جريمه گرفته شده يعنى اين كار شما را داخل در گناه و خطا و جرم نسازد.
شنآن: به معناى عداوت و كينه است.
اعدلوا: يعنى با عدالت رفتار كنيد چه نسبت به خويشان و چه نسبت به دشمنان.
اتقوا الله: بترسيد از عقاب خداوند و از گناهان دورى جوئيد.
ان الله خبير بما تعملون: خداوند آگاه است به كارهائى كه شما انجام مى‏دهيد، پس شمارا در كارهاى نيك پاداش بخشد و در كارهاى بد كيفر دهد.
اين آيه شريفه شباهت دارد به آيه ديگرى كه در سوره نساء وارد شده است و در آن مى‏فرمايد: «يا أيها الّذين آمنوا كونوا قوّامين بالقسط شهداء للّه ولو على أنفسكم» در اين آيه نيز خداوند مؤمنان را هشدار مى‏دهد كه دست از عدالت و دادخواهى برندارند هرچند مصالح و منافع خودشان به خطر بيفتد يا بخواهند به نفع ديگرى شهادت بدهند هرچند خواهر و برادر و نزديكترين خويشان باشند.
در شهادت ها و داوريها نبايد اغراض شخصى و هواهاى نفسى و مصالح فردى مد نظر باشد. بايد انسان تقواى خدا را پيشه خود سازد و در هر حال با تقوا حكم كند و با تقوا شهادت دهد. اين آيه صراحت دارد كه نبايد هواها دخالت در گواهى ها و داورى ها داشته باشد، كه در آن صورت جامعه به خطر مى‏افتد و ظلم حكمفرما مى‏شود و چه بسا يك گواهى نا بحق انسانهاى بى گناهى را مورد تجاوز و تعدى قرار دهد و حقوقشان را پايمال گرداند.و اگر خداى ناخواسته چنان پيشامدى پيش آيد، انسان به شدت مورد خشم و غضب خداى قهار قرار مى‏گيرد.. گو اينكه ظلم و تعدى به ديگران گاهى موجب مى‏شود كه حتى توبه شخص نيز پذيرفته نشود يا موفق به توبه نگردد و اين به خدا از همه چيز سنگين تر و وحشتناكتر است. و لذا خداوند عدالت را از هر كارى، طبق اين آيه مباركه به تقوا نزديكتر مى‏داند چه عدالت است كه حقوق فرد و حقوق جامعه را نگه مى‏دارد.
در روايتى از رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم نقل شده كه فرمود: «بالعدل قامت السموات و الأرض» استوارى آسمانها و زمين بر پايه عدالت است.
يعنى تنها زندگى بشر بر روى زمين وابسته به عدل نيست بلكه تعادل نيروها و قرار گرفتن هر چيزى در جاى مناسب خود (كه اين معناى واقعى عدل است) تعادل آسمانها و زمين و تمام افلاك را نگه داشته است.
آرى.. پيوسته عدالت و دادخواهى شعار اسلام در زندگى انسانها است و قرآن از اين روى بر تربيت انسانها بر اساس عدالت تأكيد دارد و پيوسته آنان را به عدالت نسبت به دوست و دشمن سفارش مى‏كند تا اينكه تمام آرمانهاى كژ و انحرافى را از درون انسانها بزدايد و آنها را از حركت در مسير كژى بازدارد.
و اين آيه به همان خاطر نازل شده است كه اشاره به برخى از زواياى كژ در تفكر انسان بنمايد كه اين زاويه‏هاى انحرافى خواه ناخواه او را از راه مستقيم و حركت در خط الهى باز مى‏دارد.
بنابر اين در آغاز آيه، انسان مؤمن را به توجه مطلق به پروردگارش دعوت مى‏كند و از او مى‏خواهد كه جز رضايت خدا انگيزه اى براى قيام و حركت در جهان هستى نداشته باشد و همواره در وجود خود غير خدا را فرض نكند و جز توجه به او و عمل به خواسته‏هاى او توجهى ديگر نداشته باشد و اين اساس تمام دعوتهاى پيامبران و أولياى الهى است در تمام زمانها و مكانها.
پس قبل از هر چيز بايد تمام انگيزه ها و احساسات و عواطف رنگ الهى به خود گيرد و در برابر خواسته هاى خدا خاضع شود. اگر چنين شد انسان هيچ عاطفه و احساسى را در راه غلط به كار نمى‏گيرد و از هيچ حكمى جز حكم خدا پيروى نمى‏كند و بى گمان شهادت و داوريش به قسط و عدل خواهد بود. يعنى در حقيقت‏نتيجه گيرى از فراز اول آيه، همان حكم به عدالت است. زيرا مؤمن اگر خدا را در تمام اعمال و كردار و رفتار و احساس و حب و بغض مد نظر داشت و تنها رضايت او را غرض اصلى و فرعى خود دانست، در آن حالت فقط با نور خدا زندگى را مى‏بيند و با نور خدا جهان هستى را احساس مى‏كند «المؤمن ينظر بنور الله» و نور خدا انسان را از تجاوز به حريم ديگران و تعدى بر حقوق مردم قطعا باز مى‏دارد.
پس شهادت به قسط، حركت ايمان روشنگرا است در زندگى مؤمن و در چنين روح خدائى، جائى براى عداوت و صداقت، يا خويشى و كينه توزى و عصبيت نمى‏ماند و انسان با نور تقوا هميشه عدالت را مى‏بيند نه دوست را و نه دشمن را. خدا را مى‏بيند نه خويش را و نه هواها را. حق را مى‏بيند نه مصلحت را. هان! بيائيد اى مسئولان و اى كارگزاران.. با اين خط الهى و در راستاى آن حركت كنيد و كارهاى كليدى را فقط به تقواپيشگان دانا و خداخواهان كاردان بدهيد نه به نزديكان و دوستان و هم خطان تا آنكه از گزندها مصون بمانيد و جامعه از حالت سستى و بى بند و بارى و بى اعتمادى به در آيد و به سوى حق همواره روان شود. آمين رب العالمين. پاورقي ها:

/

منافقان در قرآن

آخرين قسمت‏
شك نيست كه منافقان از نظر دينى و اخلاقى اهميتى براى خشنودى مسلمانان قائل نبودند، بلكه مى‏خواستند از اين راه كدورتهاى قلبى آنان را بشويند تا در آينده از عكس العملهاى آنان در امان بمانند.
يكى از منافقان به دروغ سخنى گفت و سپس آنرا تكذيب كرد. زمانى كه آيات سوره منافقون نازل گشت و دروغ او ظاهر شد. بعضى به او گفتند خدمت پيامبر برو تا براى تو استغفار كند. او سرش را تكان داده و سخنان ناروايى گفت. آيه 5 سوره منافقون به اين مطلب اشاره دارد. «هنگامى كه به آنها گفته شود، بيائيد تا رسول خدا براى شما استغفار كند. سرهاى خود را (از روى استهزاء و تكبّر و غرور) تكان مى‏دهند و آنها را مى‏بينى كه از سخنان تو اعراض كرده و تكبّر مى‏ورزند.» در آيه بعد خداوند براى رفع هرگونه ابهام در اين زمينه مى‏افزايد، به فرض كه آنها نزد تو بيايند و براى آنها استغفار كنى، اصلاً زمينه آمرزش در آنها وجود ندارد. بنابراين «براى آنها تفاوت نمى‏كند، خواه استغفار كنى يا نكنى، هرگز خداوند آنها را نمى‏بخشد، خداوند قوم فاسق را هدايت نمى‏كند».(1)
استغفار پيامبر تنها در صورتى اثر مى‏گذارد كه زمينه مساعد و قابليت لازم، فراهم شود. اگر به راستى آنها توبه كنند و سر تسليم در مقابل حق فرود آورند، استغفار پيامبر و شفاعت او مسلّماً مؤثر است در غير اين صورت كمترين اثرى نخواهد بخشيد. در آيه 80 سوره توبه خداوند تأكيد بيشترى روى مجازات منافقان نموده و خطاب به پيامبر مى‏فرمايد: «چه براى آنها (منافقان) استغفار كنى و چه نكنى، حتى اگر هفتار بار براى آنها از خداوند طلب آمرزش نمايى، هرگز خداوند آنها را نخواهد بخشيد چرا كه آنها خدا و پيامبرش را انكار كردند و راه كفر پيش گرفتند. خداوند افراد فاسق و منافق را هدايت نمى‏كند.»
پس از آن‏كه منافقان با تخلف صريح، از شركت در ميدان جهاد، پرده‏ها را دريدند و كارشان برملا شد، خداوند به پيامبرش دستور مى‏دهد روش صريحتر و محكمترى در برابر آنها اتخاذ كند تا براى هميشه فكر نفاق و منافق‏گرى از مغزهاى ديگران برچيده شود لذا مى‏فرمايد: «بر هيچ يك از آنها (منافقان) كه از دنيا مى‏روند نماز مگذار!» «وَلا تُصَلِّ عَلى اَحدٍ منهُم ماتَ اَبَدا(2)؛ و هيچ‏گاه در كنار قبر او براى طلب آمرزش و استغفار نايست». (و لاتقم على قبره) در حقيقت اين يك نوع مبارزه منفى و در عين حال مؤثر در برابر گروه منافقان است و مسلمانان امروز هم بايد از روشهاى مشابه با آن استفاده كنند. در پايان آيه خداوند بار ديگر دليل اين دستور را روشن مى‏سازد و مى‏فرمايد: «اين حكم بخاطر آنست كه آنها به خدا و پيامبرش كافر شدند و در حالى كه فاسق و مخالف فرمان خدا بودند، از دنيا رفتند.»
سرانجام خداوند در آيه 73 سوره توبه دستور به شدّت عمل در برابر كفار و منافقين داده و خطاب به پيامبر مى‏فرمايد: «يا ايّها النّبى جاهد الكفّار و المنافقين و اغلظ عليهم و مأويهم جهنّم و بئس المصير؛ اى پيامبر با كافران و منافقان جهاد كن و در برابر آنها روش سخت و خشنى در پيش گير. (اين مجازات آنها در دنياست و در آخرت)، جايگاهشان دوزخ است كه بدترين سرنوشت و جايگاه است». البته اين خطاب در آيه 9 سوره تحريم نيز آمده است.
بايد توجه داشت كه طرز جهاد در برابر كفار، جهاد همه جانبه و مخصوصاً جهاد مسلحانه است ولى در مورد منافقان جهاد مسلحانه منظور نيست و اشكال ديگر مبارزه مانند مذمت، توبيخ، تهديد، رسوا ساختن و منزوى كردن آنها است و شايد جمله: «و اغلظ عليهم» اشاره به همين معنى باشد. البته بعد از پيامبر، حضرت على (ع) با
منافقان مسلّح، به نبرد پرداخت.
خداوند در آيات متعددى از قرآن كريم به توصيف عاقبت كار منافقين و نتايج اعمال آنها پرداخته است و اين در خور تأمل است كه نتيجه اين گروه و سرنوشت آنها در اين دنيا و آن دنيا چگونه است. در آيه 16 سوره بقره، خداوند سرنوشت نهايى منافقان كه بسيار غم‏انگيز، شوم و تاريك است را چنين ترسيم مى‏كند. آنها كسانى هستند كه در تجارتخانه اين جهان ، هدايت را با گمراهى معاوضه كرده‏اند، پس تجارت آنها سودى نداشته است (بلكه سرمايه وجود را نيز از كف داده‏اند) و آنها هرگز روى هدايت را نديده‏اند. «اولئك الّذينَ اشَتَروا الضَّلالَةَ بِالهُدى‏ فَما ربحت تِجارتُهُم و ما كانوا مُهتَدين» و در جاى ديگر مى‏فرمايد: آنها كه ايمان آوردند، سپس كافر شدند، باز ايمان آوردند و بار ديگر راه كفر در پيش گرفتند و سپس بر كفر خود افزودند، (منافقان) هرگز خداوند آنها را نمى‏آمرزد و به راه راست هدايت نمى‏كند. «إنّ الّذينَ امَنوا ثُمَّ كَفَروا ثُمَّ امَنوا ثُمَّ كَفَروا ثُمَّ ازدادُوا كُفراً لَم يَكُنِ اللّهِ لِيَغفِرَ لَهُم وَلا لِيَهديهِم سَبيلا».
خداوند در جاى ديگر درباره منافقان مى‏فرمايد «حَبِطَت اَعمالُهُم فَأصبَحوا خاسِرين(3)؛ همه اعمال نيك آنها بر باد رفت و زيانكار شدند».
و در آيه 23 سوره محمد سرنوشت نهايى منافقان بهانه‏جو اينطور وصف شده است. آنها كسانى هستند كه خداوند از رحمت خويش دورشان ساخته پس گوشهايشان را كر و چشمهايشان را كور نموده است. «اولئك الّذين لعنهم اللّه فأصمّهم و اعمى ابصارهم» و نيز «كسانى كه بعد از روشن شدن حق، بازگشتند و پشت كردند، شيطان اعمال زشتشان را در نظرشان زينت داده و آنها را به آرزوهاى دور و دراز فريفته است».
(اِنّ الَّذينَ ارتَدّوا عَلى أدبارِهِم مِن بَعد ماتَبَيَّنَ لَهُم الهُدى الشّيطانُ سَوَّل لَهُم و أملى لَهُم)(4)
آيه 19 سوره مجادله سرنوشت نهايى منافقان تيره دل را چنين بيان مى‏كند: شيطان بر آن‏ها مسلّط شده است و ياد خدا را از خاطر آنها برده است. آن‏ها حزب شيطانند و بدانيد حزب شيطان زيان كارانند. «اِستَحوَذَ عَلَيهم الشيطان فَأنساهُم ذِكرَ اللّهِ، اولئك حِزبُ الشّيطانِ، اَلا اِنَّ حِزب الشيطانِ هُمُ الخاسِرون». آيه بعد، سرنوشت حتمى منافقان را شكست و نابودى بيان مى‏كند. نخست مى‏فرمايد: كسانى كه با خدا و رسولش دشمنى مى‏كنند آنها در زمره ذليل‏ترين افرادند؛ «اِنّ الّذين يُحادّونَ اللّهَ وَ رسُولَهُ اولئكَ فِى الأذَلّين»(5).منافقان امروز بايد از سرنوشت تاريخى منافقان ديروز پند گيرند و دست از اعمال خود بردارند. خداوند اين هشدار را به منافقان ديروز مى‏دهد، آينه تاريخ را پيش روى آنها مى‏گذارد و با مقايسه زندگى آنان با منافقان و گردنكشان پيشين، عبرت انگيزترين درسها را به آن‏ها مى‏دهد و مى‏فرمايد: شما همانند منافقان پيشين هستيد. همانها كه از نظر نيرو از شما قوى‏تر و از نظر اموال و فرزندان از شما افزونتر بودند. آنها از نصيب و بهره خود در دنيا، در طريق شهوات و آلودگى و گناه و فساد و تبهكارى، بهره گرفتند. شما منافقان اين امت نيز از نصيب و بهره خود، همان گونه كه منافقان پيشين بهره گرفته بودند، بهره بردارى كرديد. شما در كفر و نفاق و استهزاء مؤمنان فرو رفتيد، همان‏گونه كه آنها در اين امور فرو رفتند. آنها كسانى هستند كه همه اعمالشان در دنيا و آخرت برباد رفته و مى‏رود و هيچ نتيجه مثبتى از آن عائدشان نمى‏گردد. آنها زيانكاران حقيقى و خسران يافتگان واقعى هستند.(6)
در اينجا ممكن است، سؤالى براى ما مسلمانان مطرح شود كه اگر منافقان به راستى اين همه از رحمت خدا دورند، پس چرا خداوند به آن‏ها، اين همه محبت كرده و اين همه مال و فرزند (نيروى اقتصادى و انسانى) در اختيار آنها گذارده است. آيه 85 سوره توبه روى سخن رابه پيامبر كرده و پاسخ اين سؤال را چنين مى‏دهد. اموال و فرزندانشان هيچ‏گاه نبايد مايه اعجاب تو شود، خداوند مى‏خواهد آنان را بوسيله اينها در دنيا مجازات كند و با حال كفر جان دهند. اين آيه اشاره به اين واقعيت مى‏كند كه امكانات اقتصادى و نيروهاى انسانى در دست افراد ناصالح نه تنها سعادت آفرين نيست بلكه غالباً مايه دردسر و بلا و بدبختى است. اين مفهوم در آيه 73 سوره احزاب نيز مورد توجّه قرار گرفته است. خداوند در بيان علّت عرضه امانت بزرگ الهى مى‏فرمايد: هدف اين بوده كه خداوند مردان و زنان منافق و مردان و زنان مشرك را عذاب كند و كيفر دهد (لِيُعَذِّبَ اللّهُ المنافقينَ وَ المنافِقات و المُشرِكينَ و المُشرِكات). خداوند در اين آيه منافقان را بر مشركان مقدم داشته است و زنان منافق را در كنار مردان منافق قرار داده است.
از آن جا كه غالباً منافقان به اموال و فرزندان خود براى حل مشكلات تكيه مى‏كنند. قرآن مى‏فرمايد: هرگز اموال و اولادشان، آنها را از عذاب الهى حفظ نمى‏كند. آنها اهل آتشند و جاودانه در آن مى‏مانند(7).
خداوند در آيات متعددى و با شديدترين لحنها وضع منافقان در قيامت را توصيف مى‏كند: در آيه 138 سوره نساء مى‏فرمايد: به منافقان بشارت ده كه عذاب دردناكى براى آن‏ها است. «بَشِّرِ المُنافِقين بِأنَّ لَهُم عَذاباً أليماً» و نيز خداوند همه منافقان و كافران را در دوزخ جمع مى‏كند، «انّ اللّهَ جامِعُ المُنافِقينَ و الكافِرينَ فى جَهَنَّمَ جميعاً»(8).
سوره بقره، آيه 10، سرنوشت منافقان را بيان كرده و مى‏فرمايد: براى آنها عذاب دردناكى است بخاطر دروغهايى كه مى‏گفتند. «و لهم عذابٌ اليمٌ بما كانوا يكذبون» و در آيه 4 سوره منافقون خداوند مى‏فرمايد: خدا آنها را بكشد، چگونه از حق منحرف مى‏شوند «قاتلهم اللّه فأنّى يؤفكون» از آنجا كه نفاق بدترين نوع كفر است، در نتيجه منافقان بدتر از كفار هستند و عذاب آنها نيز بدترين عذاب است. منافقان در پائين‏ترين و نازل‏ترين مراحل دوزخ قرار دارند و هيچ ياورى براى آنها نخواهى يافت. «انّ المنافقين فى الدّرك الأسفل من النّار و لن تجد لهم نصيرا»(9)
خداوند در بيان عذاب منافقان مى‏فرمايد: مگر نمى‏دانند كسى كه با خدا و رسولش دشمنى و مخالفت كند، براى او آتش است جاودانه در آن خواهد ماند؛ اَلَم يَعلَموا اَنَّهُ مَن يُحادِدِ اللّهَ و رسوله فَانَّ لَهُ نار جَهنَّمَ خالداً فيها»(10) و نيز آنها كه به رسول خدا آزار مى‏رسانند (منافقان) عذاب دردناكى دارند ؛ «والّذين يؤذون رسول اللّه لهم عذابٌ اليم»(11).
همچنين خداوند عذاب شديدى براى آن‏ها فراهم ساخته است: «اَعَدَّ اللّهُ لَهُم عذاباً شديداً»(12) و «لهم عذابٌ مهين» و براى آن‏ها (منافقان) عذاب خوار كننده‏اى است.(13) در آيه 68 سوره توبه نيز مجازات شديدى براى منافقان بيان شده است: خداوند، مردان و زنان منافق و همه كفار و افراد بى‏ايمان را وعده آتش جهنم داده است، جاودانه در آن خواهند ماند. همين مجازات براى آنها كافى است. خداوند آنها را از رحمت خود دور ساخته و عذاب هميشگى نصيبشان نموده است. «وَعَدَ اللّهُ المُنافقينَ و المُنافِقاتِ وَ الكُفّارَ نارَ جَهَنَّم خالِدينَ فيها هِىَ حَسبُهُم وَ لَعَنهُم اللّهُ وَ لَهُم عذابٌ مُقيم».
در آيه 6 سوره فتح نيز سرنوشت منافقان اين گونه ترسيم شده است:و خداوند، مردان و زنان منافق و مردان و زنان مشرك را كه به خدا گمان بد مى‏برند مجازات مى‏كند، حوادث ناگوارى بر آنها نازل مى‏شود، خداوند بر آنان غضب كرده و از رحمت خود دورشان ساخته است، جهنم را براى آنها (از اكنون) آماده كرده و چه بد سرانجامى است. «وَ يُعَذِّب المُنافِقينَ وَ المُنافقاتِ و المُشرِكينَ وَ المُشرِكاتِ‏الظّانّين بِاللّهِ ظَنَّ السَّوء عَلَيهم دائِرَةُ السّوءِ وَ غَضِبَ اللّهُ عَليهِم وَ لَعَنَهم واَعَدَّ لَهُم جَهَنَّمَ و ساءَت مَصيرا».
خداوند در آيه 27 سوره محمد ضمن تهديد سر بسته به منافقان، مى‏فرمايد: پس حال آنها (منافقان) چگونه خواهد بود هنگامى كه فرشتگان مرگ روحشان را قبض مى‏كنند، در حالى‏كه بر صورت و پشت آنها مى‏زنند ؛ «فَكَيفَ اذا تَوَفّتهُم المَلائِكةُ يَضرِبُون وُجُوهَهُم وَ اَدبارَهُم» به صورت آنها مى‏كوبند، براى اين‏كه رو بسوى دشمنان خدا رفته‏اند و بر پشت آنها مى‏زنند به خاطر اين‏كه به آيات الهى و پيامبرش پشت كردند.
عجيب است كه اين منافقان در قيامت هم دست از منافق‏گرى خود برنمى‏دارند. چنانكه خداوند در آيه 18 سوره مجادله مى‏فرمايد: روزى را كه خداوند همه آنها را برمى‏انگيزد و (اعمالشان را بر آنها عرضه مى‏دارد و در دادگاه عدلش از آن‏ها سؤال مى‏كند) ولى آنان براى خدا نيز سوگند (دروغ) ياد مى‏كنند. همانگونه كه بر شما ياد مى‏كنند و گمان مى‏كنند مى‏توانند كارى انجام دهند.
يكى از توصيفات زيبايى كه خداوند درباره وضع منافقان در قيامت و برخورد آنان با مؤمنان دارد. آيات 13 الى 15 سوره حديد است. در قيامت منافقانى كه در تاريكى وحشتناك كفر و نفاق و گناه فرو رفته‏اند. فريادشان بلند مى‏شود و ملتمسانه از مؤمنان تقاضاى نور مى‏كنند، اما چيزى جز جواب منفى نمى‏شنوند. چنانكه قرآن مى‏فرمايد: روزى كه مردان و زنان منافق به مؤمنان مى‏گويند نظرى به ما بيفكنيد تا از نور شما پرتوى بگيريم(در پاسخ به آنها) گفته مى‏شود به پشت سرخود برگرديد و كسب نور كنيد. پس (در اين هنگام) ديوارى ميان آنها زده مى‏شود كه درى دارد، درونش رحمت است و برونش عذاب.(14)
منافقان آن‏ها (مؤمنان) را صدا مى‏زنند كه مگر ما با شما نبوديم. (مؤمنان در پاسخ) مى‏گويند: آرى ولى شما (بواسطه پيمودن طريق كفر) خود را به هلاكت افكنديد، شما انتظار (مرگ پيامبر) را كشيديد و پيوسته (در امر معاد و حقانيت دعوت پيامبر و قرآن) شك و ترديد داشتيد و آرزوهاى دور و دراز شما را فريب داد تا فرمان خداوند (و مرگتان) فرا رسيد و شيطان شما را در برابر خداوند فريب داد.(15)
سرانجام مؤمنان در يك نتيجه‏گيرى، منافقان را مخاطب ساخته و مى‏گويند: پس امروز نه از شما فديه‏اى پذيرفته مى‏شود و نه از كافران، جايگاهتان آتش است و همان آتش سرپرستتان مى‏باشد و چه بد جايگاهى است.(16)
و اين است سرانجام نفاق و درويى.
اين بحث را با دو تشبيه كه خداوند براى ترسيم حال منافقان بيان فرموده است، به پايان مى‏بريم.
در مثال اول، خداوند منافقان را اينگونه تشبيه مى‏كند: آنها مانند كسى هستند كه آتشى (در شب ظلمانى) افروخته، تا در پرتو آن راه را از بيراه بشناسد و به منزل مقصود برسد. ولى همين كه اين شعله آتش اطراف آنها را روشن ساخت، خداوند آنها را خاموش مى‏سازد و در ظلمات رهاشان مى‏كند به گونه‏اى كه چيزى نبينند(17). منافقان فكر مى‏كردند با اين آتش مختصر و اين نور كم مى‏توانند با تاريكيها به پيكار برخيزند، امّا ناگهان بر اثر بادى سخت يا باران درشت يا پايان گرفتن مواد آتش افروز، آتش آنها به سردى و خاموشى گراييد و بار ديگر در تاريكى سرگردان مى‏شوند، اين نور مختصر يا اشاره به فروغ وجدان و فطرت توحيدى است، يا اشاره به ايمان نخستين آنها كه بعداً بر اثر تقليدهاى كوركورانه و تعصبهاى غلط و لجاجتها در پس پرده ظلمت مخفى شده است. سپس خداوند اضافه مى‏كند: آنها كر هستند و گنگ و نابينا (و چون هيچ يك از وسايل اصلى درك حقايق را ندارند) از راهشان باز نمى‏گردند.(18)
در مثال دوم قرآن صحنه زندگى آنها را به شكل ديگرى ترسيم مى‏نمايد: شبى است تاريك و ظلمانى و پرخوف و خطر. باران به شدت مى‏بارد. از كرانه‏هاى افق برقى مى‏جهد، صداى غرش وحشتزا و مهيب رعد، نزديك است پرده‏هاى گوش را پاره كند، انسان بى پناه در دل اين دشت وسيع و ظلمانى، حيران و سرگردان مانده است، باران پر پشت، بدن او را مرطوب ساخته است ، نه پناهگاه مورد اطمينانى وجود دارد كه به آن پناه برد و نه ظلمت اجازه مى‏دهد گامى به مقصد بردارد. قرآن در يك عبارت كوتاه، حال چنين مسافر سرگردانى را بازگو مى‏كند: يا همانند بارانى كه در شب تاريك توأم با رعد و برق و صاعقه ببارد، آنها از ترس مرگ انگشتها را در گوش خود مى‏گذارند تا صداى وحشت‏انگيز صاعقه‏ها را نشنوند و خداوند بر كافران احاطه دارد.(19)
نور برق آنچنان خيره كننده است كه نزديك است چشمهاى آن‏ها را بربايد، هر زمان كه برق مى‏زند و صفحه بيابان تاريك روشن مى‏شود، چندگامى در پرتو آن راه مى‏روند ولى بلافاصله ظلمت بر آنها مسلّط مى‏شود و آنها در جاى خود متوقف مى‏گردند. آنها هر لحظه خطر را در برابر خود احساس مى‏كنند، چرا كه در دل اين بيابان نه كوهى به چشم مى‏خورد و نه درختى تا از خطر رعد و برق و صاعقه جلوگيرى كند. هر لحظه ممكن است هدف صاعقه‏اى قرار گيرند و در يك لحظه خاكستر شوند. حتى اين خطر وجود دارد كه غرش رعد، گوش آنها را پاره و نور خيره كننده برق چشمشان را نابينا كند.
آرى اگر خدا بخواهد گوش و چشم آنها را از ميان مى‏برد چرا كه خدا بر هر كارى و عملى توانا است(20)
ولى افسوس كه منافقان به پناهگاه مطمئن ايمان پناه نبرده‏اند تا از شر صاعقه‏هاى مرگبار مجازات الهى نجات يابند. پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. سوره منافقون، آيه 6. 2. سوره توبه، آيه 84. 3. سوره مائده، آيه 53. 4. سوره محمد، آيه 25. 5. سوره مجادله، آيه 20. 6. سوره توبه، آيه 69. 7. سوره مجادله، آيه 17. 8. سوره نساء، آيه 140. 9. همان، آيه 145. 10. سوره توبه، آيه 63. 11. سوره توبه، آيه 61. 12. سوره مجادله، آيه 15. 13. همان، آيه 16. 14. سوره حديد آيه 13. 15. همان، آيه 14. 16. همان، آيه 15. 17. سوره بقره، آيه 17. 18. همان، آيه 18. 19. همان، آيه 19. 20. همان، آيه 20.

/

انسان از منظر امام خمينى س

قسمت دوم‏
در شماره گذشته بحث پيرامون: انسان از منظر امام خمينى سلام اللّه عليه بود. محورهايى كه مورد بحث قرار گرفت عبارت بود از: صعوبت انسان‏شناسى، مناط انسانيّت و سيّاليّت انسان، و اينك ادامه بحث تقديم شما عزيزان مى‏گردد. فصل سوم:
مهمترين ويژگى فطرى آدمى‏
1 – گرچه انسان داراى گرايش‏هاى فطرى متعددى چون راحت‏طلبى،(1) جمال دوستى، علم جويى، قدرت خواهى، ميل به جاودانگى(2) و تمايل به حريت و نفوذ اراده(3) و مانند آن است ليكن كثرت موارد ياد شده اعتبارى است نه حقيقى؛ زيرا هر كدام از عناوين مذكور، يكى از مظاهر محبت انسان به «كمال مطلق»(4) و نفرت وى از «نقص» است كه نه تنها در نهاد و نهان انسانها بلكه در همه موجودات بلا استثناء وجود دارد.(5)
2 – متعلّق عشق فعلى انسان، «حقيقت كمال مطلق» است نه توهّم آن.(6) سرّش آن است كه هيچ چيز جز دست يافتن به ساحت كمال مطلق، انسان را سير نمى‏كند و قلب وى با نيل به هيچ مطلوبى مگر كمال نامحدود نمى‏آرَمَد، هرچند در اوايل امر، در اثر جهل، گمشده خود را در كمال محدود جستجو و در تشخيص كمال مطلق اشتباه كند.(7)
توضيح آن كه هر كس به فطرت خويش رجوع كند، اين واقعيت را در مى‏يابد كه هرگاه قلب او به مرتبه‏اى از كمال نائل آيد، به مجرد آن كه مرتبه بالاترى از آن را بيابد، از اولى منصرف و به مرتبه كامل‏تر منعطف مى‏گردد.(8) زيرا هر كمال ناقص، محدود به عدم است و فطرت آدمى از عدم تنفر دارد(9) و آنچه در كمالات ناقص، محبوب و مطلوب انسان است، كمال آن است نه نقص آن كه مورد انزجار فطرت مى‏باشد.(10) خلاصه اين كه قلب انسان در هيچ مرتبه‏اى از مراتب كمال و هيچ حدى از حدود آن، رحل اقامت نمى‏افكند بلكه با نيل به هر مرحله مادون، ميل به مرحله مافوق پس از علم بدان، افزون‏تر و آتش عشق و سوز و اشتياق در وى نسبت بدان افروخته‏تر مى‏گردد.(11)
بنابراين پاسخ اين سؤال كه:«مطلوب اصلى و محبوب اصيل انسان چيست؟»، به جواب اين پرسش باز مى‏گردد كه:«طمأنينه قلوب آدميان در وصول به چيست؟». و چون اطمينان دل‏ها و آرامش جانهاى آدميان و صيانت آن از گزند هر نوع تزلزل، تذبذب و اضطراب، تنها در سايه رسيدن به مقصد «كمال مطلق» كه در وى هيچ شائبه نقصان راه نمى‏يابد و تهديد هيچ تحديدى را برنمى‏تابد حاصل مى‏شود،(12) لذا غايت آمال و اعمال انسان نيز چيزى جز باريافتن به ساحت كمال بى‏نهايت نخواهد بود.
مرحوم آية اللّه ميرزا محمد على شاه‏آبادى اصفهانى (قده)(13) را – كه كثيرى از معارف الهى را با استمداد از فطرت و گرايش‏هاى آن ثابت مى‏كنند(14) و حضرت امام(س) نيز در مقام اشاره اجمالى به «احكام فطريات»، استفادات خويش را از محضر شريف ايشان بيان مى‏نمايند و ره‏آورد آن بزرگوار را در اين ميدان متفرّد مى‏دانند -(15) در اين زمينه، بيانى راهگشا و دلرباست: «براى بيان اقامه چهره عقل به سمت دين، گوييم: انسان به حسب وجدان و فطرتش، طالب كمال و حسن و جمال است چنان كه اگر به كره زمين هم احاطه پيدا كند و به هرچه كمال و جمال در آن است ظفر يابد، باز هم آرام و قرار نمى‏گيرد و اگر به وجود كمال و جمالى در كرات و افلاك ديگر اطلاع حاصل كند يا حتى وجود آنها را در كرات ديگر محتمل بداند، هر آينه آرزوى آنها را در دل مى‏پروراند و اگر فرضاً به آن‏ها دست يابد و احاطه پيدا كند، باز سير نخواهد شد.»(16) و در اين اثناء اگر بشنود كه مردانى به عنوان انبياء مى‏گويند در ماوراء جهان طبيعت، عالمى وجود دارد كه كمال آن نشأه با كمال و جمال عالم طبيعت قابل مقايسه نيست، باز هرآينه آن جهان را آرزو مى‏كند هرچند به نبوت و صداقت آنها يقين نداشته باشد و همين طور…
پس از اين مراجعه به كتاب ذات و كتيبه فطرت، حقايقى براى ما منكشف مى‏گردد:
اول آنكه: آنچه به عنوان كمال محدود بدان دست يافته‏ايم، معشوق ما نبوده زيرا اگر آنها معشوق فطرت بودند، هر آينه عاشق در اثر وصول به آنها، «سكونت» مى‏يافت و هرگز از آنها دست نمى‏كشيد. و چون ديديم كه آرامش نيافت و از آن‏ها تجاوز كرد، معلوم مى‏شود كه آنها معشوق فطرت نبوده است.
دوم آنكه: عشق داراى نهايت و پايانى نيست زيرا عاشق از هر صاحب جمال به اجمل و از هر صاحب كمال به اكمل عبور مى‏كند گرچه وجود آن اجمل و اكمل نزد او محتمل باشد نه متيقّن.
سوم آنكه: در فطرت انسان فتورى راه نمى‏يابد اگر چه براى تحصيل معشوق خويش، مسالك بى شمار و طرق بسيار را بپيمايد و خود را در مهلكه‏هاى فراوان بيافكند.
اكنون كه اين مراجعه و مكاشفه را شناختى، پس با مطالعه به فطرت خويش بازگرد و از او بپرس و به او بگو: «اى ذات من و حقيقت من! هر اندازه از كمال به عنوان طعام معنوى و روحانى به تو اطعام كردم و به هر ميزان، تو را از شراب جمال سيراب نمودم، باز گرسنه و تشنه‏اى و سير و سيراب نگشتى! پس از من چه مى‏خواهى؟» آنگاه به پيامى كه با لسان فطرت و صداى رسا به تو الهام مى‏شود گوش كن كه چنين مى‏گويد:«من عاشق كمال خالص بى‏شائبه نقص و جمال صرف بى شوب قبحم.»(17)
3 – هر چند دست تغيير و تبديل، به دامان والاى فطرت و گرايشهاى آن نمى‏رسد(18) و از اين رو، نائره عشق به كمال بى‏پايان در هر عصر و مصر در نهانخانه جان همه انسانها فروزان بوده است(19) ليكن گاهى انسان در اثر غفلت و جهالت، در تشخيص كمال و آن كه كمال بى حدّ و عدّ در چيست و كامل مطلق كيست و محبوب و معشوق در كجاست، به اشتباه مى‏افتد،(20) مرغوب اصيل خود را گم مى‏كند و از موجودى كه گرايش عالى باطنى وى به سوى اوست روى برمى‏تابد و به غير او دل مى‏بندد و سرمى‏سپارد.
به عنوان نمونه، شاعران و مديحه سرايان گمان مى‏كنند به مدح فلان امير قدرتمند يا فقيه دانشمند مشغول‏اند(21) و حال آن‏كه كاروان همه جانها و قافله تمام دلها به سوى افق دور كمال مطلق در حركت‏اند و جز او نجويند و نخواهند جست، و ثناخوان اويند و ثناى ديگرى نتوانند گفت، ثناى هر چيز و هر كس، ثناى اوست گرچه ثناگو تا در حجاب است بر اين پندار باطل است كه ثناى ديگرى را مى‏گويد.(22)
اشاره به اين مطلب عميق، علاوه بر آثار منثور، در مآثر منظوم و سروده‏هاى نمكين امام راحل(س) نيز به چشم مى‏خورد:
كس را نتوان يافت كه جوياى تو نيست‏

جوينده هرچه هست خواهان تو هست(23)
دلها همه صيدهاى در بند تو اَند

جوينده توست هر كسى در هر كيش(24)
بگشاى نقاب از رخ و بنماى جمالت‏

تا فاش شود آنچه همه در پى آن‏اند(25)
غير ره دوست كى توانى رفتن؟

جز مدحت او كجا توانى گفتن؟
هر مدح و ثنا كه مى‏كنى مدح وى است‏

بيدار شو اى رفيق! تا كى خفتن؟(26)
ذرات وجود، عاشق روى ويند

با فطرت خويشتن ثناجوى ويند
ناخواسته و خواسته دلها همگى‏

هرجا كه نظر كنند در سوى ويند(27)
آن كيست كه روى تو به هر كوى نديد؟

آواى تو در هر در و منزل نشنيد؟
كو آن كه سخن ز هركه گفت از تو نگفت؟

آن كيست كه از مى‏وصالت نچشيد؟(28)
***
اين شيفتگان كه در صراطاند همه‏

جوينده چشمه حيات‏اند همه‏
حق مى‏طلبند و خود ندانند آن را

در آب به دنبال فرات‏اند همه(29)
***
ما ندانيم كه دلبسته اوييم همه‏

مست و سرگشته آن روى نكوئيم همه‏
فارغ از هر دو جهانيم و ندانيم كه ما

در پى غمزه او باديه پوئيم همه‏
ساكنان در ميخانه عشقيم مدام‏

از ازل مست از آن طرفه سبوئيم همه‏
هرچه بوئيم زگلزار گلستان وى است‏

عطر يار است كه بوئيده و بوئيم همه‏
جز رخ يار جمالى و جميلى نبود

در غم اوست كه در گفت و بگوئيم همه‏
خود ندانيم كه سرگشته و حيران همگى‏

پى‏آنيم كه خود روى به روئيم همه(30)

بنابراين نه تنها انسانها بلكه همه موجودات، مفطور به فطرت توحيدى‏اند(31) و چنان كه قبلاً گذشت، غايت تمام آمال و افعال انسان يعنى آنچه افراد بشر را به اين همه حركات، سكنات، زحمات و جدّيّات طاقت فرسا در رشته‏هاى گوناگون علوم و معارف واداشته، عشق به كمال بى‏كران است.(32) و هركس نسبت به هر كارى قيام و اقدام مى‏كند براى آن است كه آن را كمال مى‏داند(33) گرچه خود از اين امر، غافل يا در تشخيص كمال، دچار خطا باشد؛ بلكه توجه به هر چيز و هر كس از قبيل محبوب‏هاى دنيوى و صورى نظير زن و فرزند و قبيله و عشيره و سران و سلاطين و شاهان و اميران و سپهبدان، يا مطلوب‏هاى اخروى و معنوى مانند علما و عرفا و انبياء و اولياء، و از اين بالاتر حتى توجّه كافران دنيا طلب به اهواء و اميال نفسانى، همگى عين توجه به «واحد كامل مطلق» است؛(34) و در عالم، حركتى واقع نگردد جز براى او و وصول به آستان او، و قدمى برداشته نشود جز به سوى او، و ديده‏اى ننگرد جز به روى او، و رهروى ره نپويد جز در كوى او.
4 – عشق فعلى بشر به كمال مطلق، از ادله محكم اثبات كمال مطلق است.(35) توضيح آن كه عشق فعلى، يك حقيقت ذات اضافه است كه بنابر تلازم ناشى از تضايف، تحقق آن بدون تحقق متعلّق و طرف اضافه آن، ممتنع است.(36) پس «كمال مطلق» بايد موجود باشد تا آدمى به آن دل بسپارد و عشق انسان بدان به فعليت برسد، و كمال مطلق نيز جز «موجود مطلق» كه تمام دار تحقق، جلوه‏اى از اوست(37) و آن همان خداى سبحان باشد نخواهد بود؛ چه اين كه حكيم نامى و عارف نامور مرحوم آقاى شاه‏آبادى (رضوان اللّه تعالى عليه) فرموده‏اند:
«اكنون كه (اولاً) از وجود عشق به كمال مطلق بالفعل در باطن و فطرت خويش آگاه شدى به طورى كه همه انسانها در آن يكسان‏اند، چه پيامبر و چه جانشين او، چه مؤمن و چه كافر، چه سعادتمند و چه شقاوتمند، و (ثانياً) دانستى كه عشق (فعلى) از صفات اضافى است كه معشوق (بالفعل) مى‏خواهد، (بر اساس اين دو مقدمه) بايد به وجود معشوق فطرت(يعنى كمال مطلق بالفعل) در دار تحقق، حكم كنى(زيرا عشق و عاشق فعلاً موجود و محقق است) چنان كه مولاى ما (عليه السلام) فرموده است: كور باد(38) چشمى كه تو را نبيند، و در جايى ديگر نيز فرموده: تو را به وسيله تو شناختم و تو بودى كه مرا به خودت راهنمايى نمودى»(39).

5 – از آن جا كه بشر، خداخواه و حق طلب آفريده شده است و «فطرت اوليه» وى به نور توحيد روشن مى‏باشد،(40) هرگونه توجه به ماسوى اللّه، گرايش «فطرت ثانويه» انسان كه محصول اعوجاج و انحراف فطرت اوليه در اثر پيروى شيطان(به عنوان علت بعيد) با سوء اختيار خود انسان (به عنوان علت قريب) است محسوب مى‏شود.(41)
از اين رو تربيت صحيح كه در آموزه‏هاى دينى از آن به عنوان «هدايت» تعبير مى‏شود عبارت از راهنمايى انسان در مسيرى و به سوى هدفى است كه با اقتضائات فطرت اولى(42) او كه وديعه الهى است سازگار و هماهنگ باشد و موجب شكوفايى نهال فطرت گردد(43) كه اين رسالت عظيم جز در مكتب وحى خداوند فطرت آفرين ايفاء نخواهد شد(44) لذا امام خمينى(س) مى‏فرمايند: قرآن كريم ما را به مقاصد عاليه‏اى هدايت مى‏كند كه توجّه بدان در باطن ذاتمان هست و خود نمى‏دانيم(45) چه اين كه استاد عاليقدرشان (رضوان اللّه تعالى عليهما) پيام آوران الهى را شارحان كتاب ذات انسانها و مفسران صحيفه جان آدميان دانسته‏اند.(46)
زيرا كتاب فطرت، فصيح‏ترين كتب الهى است(47) كه اگر سرگشتگان وادى حيرت، بدان رجوع و صحيفه ذات خود را تورّق كنند
مشاهده خواهند كرد كه با قلم قدرت الهى در آن چنين مرقوم شده است: «وجهت وجهى للذى فطر السّموات و الأرض.» (انعام/80)(48)
گر تو را ديدار او بايد برآ بر طور دل‏

حاجت رفتن چو موسى سوى كوى طور نيست(49)
مرا كه جنت ديدار در درون دل است‏

چه التفات به جنّات و حور عين باشد(50)
مغربى علم تر و خشك زدل بر مى‏خوان‏

دل كتابى است كه او جامع هر خشك و تر است(51)
مرا به هيچ كتابى مكن حواله دگر

كه من حقيقت خود را كتاب مى‏بينم(52)
و براى آن كه خداى ناخواسته انسان با سوء تدبير خود، مايه اطفاء نور فطرت اولى خويش نگردد و با دست خويش، موجبات ضلالت خود را فراهم نكند بلكه بكوشد تا نداى آشناى حق‏طلبى فطرت را شنيده و آن را اجابت كند، امام امت «س» همگان مخصوصاً جوانان را كه جديد العهد به ملكوت عالم‏اند(53) و نفوس آنان چونان آينه صيقلى است كه هنوز از فطرت اوليه جدا نشده و همه چيز بر صفحه سيمگون آن قابل ترسيم و تصوير است،(54) به مواظبت نفس و مجاهده با آمال و اميال باطل آن و محاسبه مستمر فراخوانده‏اند.(55)

اميد است خداوند سبحان همه ما را در پرتو تعاليم نورانى قرآن و عترت به بارگاه قرب خويش بپذيرد و علاوه بر لذت جوار، ما را از نعمت جوار خويش محروم نفرمايد.
و آخر دعوينا ان الحمد للّه رب العالمين. پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. چهل حديث، ص 186. 2. همان، ص 122. 3. همان، ص 186. 4. مقصود، مطلق وجودى و سعى است نه مطلق مفهومى و ذهنى. 5. محرم راز، ص 14 – 13، آداب الصلوة، ص 117. چهل حديث، ص 185. 6. صحيفه نور، ج 14، ص 134. چهل حديث، ص 184. 7. همان، ج 12، ص 221. 8. چهل حديث، ص 183. 9. ره عشق، ص 24. 10. محرم راز، ص 14 – 13. ره عشق، ص 24. جلوه‏هاى رحمانى، ص 37. چهل حديث، ص 185. 11. چهل حديث، ص 183. 12. جلوه‏هاى رحمانى، ص 28. 13. امام راحل(س) در آثار خويش از ايشان به عنوان شيخ عظيم الشأن، جليل و عارف كامل و استاد خويش در معارف الهى ياد و نام شريف وى را با «تفديه» ذكر مى‏كنند. 14. چهل حديث، ص 20. 15. همان مصدر، ص 181. 16. رشحات البحار، كتاب الانسان و الفطره، ص 37 – 35. 17. حضرت امام (س) نيز صريحاً به اين موضوع اشاره نموده‏اند: صحيفه نور، ج 12، ص 221. جلوه‏هاى رحمانى، ص 28 – 27. چهل حديث، ص 183. 18. چهل حديث، ص 184. 19. آداب الصلوة، ص 117. 20. چهل حديث، ص 182. 21. ره عشق، ص 24. 22. ره عشق، ص 24 – 23. تفسير سوره حمد، ص 15. 23. ديوان امام خمينى (س)، ص 198. 24. همان مصدر، ص 218. 25. همان مصدر، ص 102. 26. همان مصدر، ص 230. 27. همان مصدر، ص 212. 28. همان مصدر، ص 215. 29. همان مصدر، ص 239. 30. همان مصدر، ص 179. 31. محرم راز، ص 12 – 11. 32. چهل حديث، ص 182. 33. صحيفه نور، ج 2، ص 224. آداب الصلوة، ص 117. 34. صحيفه نور، ج 14، ص 134. محرم راز، ص 12 – 11. جلوه‏هاى رحمانى، ص 27. چهل حديث، ص 185. 35. صحيفه نور، ج 14، ص 134. 36. چهل حديث، ص 186 – 184. صحيفه نور، ج 14، ص 137. 37. محرم راز، ص 14 – 13. آداب الصلوة، ص 120. 38. رشحات البحار، كتاب الانسان و الفطرة، ص 37. 39. و به تعبير صحيح‏تر: «كور است…» يعنى «عميت» فعل ماضى باشد نه فعل دعايى. 40. صحيفه نور، ج 18، ص 243. آداب الصلوة، ص 117 و 119. 41. صحيفه نور، ج 6، ص 280 – 279. ره عشق، ص 32. 42. فطرت انسان در نيل آدمى به فضايل، به نحو اقتضاء، موثر است نه عليت تامه تا تخلف‏ناپذير باشد چه اين كه هدايت الهى نيز اين چنين است. 43. صحيفه نور، ج 14، ص 28. 44. صحيفه نور، ج 7، ص 211. آداب الصلوة، ص 117. 45. صحيفه نور، ج 12، ص 225. 46. رشحات البحار، كتاب الانسان و الفطرة، ص 30. 47. سرالصلوة، ص 21 48. چهل حديث، ص 184. 49. ديوان شمس مغربى(قده)، ص 25. 50. همان ، ص 54. 51. همان، ص 27. 52. همان. 53. صحيفه نور، ج 14، ص 102. 54. صحيفه نور، ج 13، ص 268. جهاد اكبر، ص 53. چهل حديث، ص 499. 55. جهاد اكبر، ص 53 – 52، صحيفه نور، ج 1، ص 125. براى تفصيل بيشتر رك: جوانان از ديدگاه امام، تبيان، دفتر شانزدهم.

/

سيده نفسيه، شكوفه‏اى در گلستان عترت‏

خاندان و خانواده‏
از جمله همسران دومين فروغ امامت حضرت امام حسن مجتبى(ع) ام‏بشير دختر ابى‏مسعود مى‏باشد كه در برخى منابع نامش را فاطمه نوشته‏اند، امام دوم از اين بانو صاحب سه فرزند به نام‏هاى زيد، امّ الحسن و امّ الحسين گرديد. زيد بزرگترين فرزند امام مجتبى است و ابونصر بخارى حتى وى را به لحاظ سن از حسن‏مثنى بزرگتر دانسته است.
زيد كه از مادرى خزرجى ديده به جهان گشود سيدى جليل القدر، شكوهمند و بخشنده بود كه خير او به همه مى‏رسيد و مردمانى از روستاها و شهرهاى دور و نزديك براى جلب سخاوت و كرامت او به سوى مدينه رهسپار مى‏گرديدند، در سروده‏اى او را چنين ثنا گفته‏اند: نواده محمد مصطفى چون به سرزمينى در آيد خشكى آن را برطرف مى‏نمايد و آن را به منطقه‏اى سبز و خرّم تبديل مى‏كند، زيد بهار مردم است و در هر تابستان گرم و خشكى وقتى گياهان شكوفه نمايند و خوشه‏ها برآيند تمامى خوبى‏ها را به دوش مى‏گيرد، گويا چراغى است در شبى تاريك و قيرگون.(1)
رجال شناسان در آثار خود يادآور شده‏اند زيد فرزند امام حسن (ع) در حالى كه بر اسبى سوار بود در بازار معروف مدينه مى‏ايستاد و مردم در برابرش ازدحام مى‏كردند. و از سيماى پرجاذبه‏اش متحيّر مى‏شدند و مى‏گفتند: چقدر به رسول اكرم(ص) شباهت دارد. شيخ مفيد مى‏گويد: طبع بلند، احسان و نيكى به مردم از صفات بارز زيد بود. زيد توليت موقوفات حضرت نبى‏اكرم(ص) را عهده‏دار بود و در زمان خود رياست طايفه‏اى از بنى‏حسن را بر عهده داشت، خويشاوندان او را به فضيلت و پارسايى مى‏شناختند.(2) زيد با وجود مقامات و كمالاتى كه داشت، مطيع امامان عصر خود بود و پيروى از ستارگان درخشان را وظيفه خويش مى‏دانست.(3)
زيد، لُبابه دختر عبيداللّه بن عباس را به همسرى خويش برگزيد، اين بانو نخست به ازدواج حضرت ابوالفضل درآمد و با شهادت آن حضرت به مدينه آمد و در اين شهر همراه ام‏البنين به سوگوارى پرداخت. محصول اين پيوند پاك پسرى است به نام حسن كه نسل زيد از طريق او تداوم مى‏يابد. زيد دست اين فرزند را مى‏گرفت و وى را به بارگاه جدّ خويش حضرت رسول (ص) مى‏آورد و عرض مى‏كرد: اى رسول خدا اين پسر حسن فرزند من است، و از او رضايت دارم، در يكى از شب‏ها طى رؤيايى راستين حضرت محمد(ص) را مشاهده كرد كه خطاب به وى مى‏فرمود: اى زيد به دليل رضايت تو از حسن، من از وى خشنودم و خداوند متعال نيز از او راضى است.
مورخين نوشته‏اند زيد همراه عمويش به كربلا رفته و همراه اسيران به سوى شام روانه شده و از آن پس به مدينه بازگشت. حسن در بيت پدر به شكوفايى رسيد و در پرتو پروش‏هاى پدرى جليل‏القدر و مادرى با ايمان دوران كودكى و نوجوانى را پشت سرنهاد، حسن اَنور را شيخ بنى‏هاشم معرفى كرده‏اند، شرح حال نگاران او را عابد مورد اعتماد و بزرگى از اهل بيت و مستجاب الدعوة معرفى كرده‏اند، او با پيروى از اجداد پاك خود، بسيار قرآن كريم را تلاوت مى‏كرد و به كثرت عبادت، شب زنده‏دارى، روزه‏دارى همراه با زهد و پارسايى مشهور بود، باب دانش، بيان، ذوق و ادبيات را بر روى خود گشود و به دليل همين مقامات معنوى و علمى لقب‏هايى چون انور،عالم،عابد،فاضل،شريف،مِنْ كُبّارِ آل‏البيت برايش ذكر نموده‏اند. حسن النور در روايات از افراد مورد وثوق مى‏باشد و از پدرش زيد و عمويش عبداللّه بن حسن و جمعى ديگر از راويان مورد اعتماد حديث نقل مى‏كرد. او سخاوت و كرم را از پدرش به ارث برد و مردمان زيادى را مورد اكرام خويش قرار مى‏داد. از حسن انور كراماتى نيز نقل شده است.(4)
حسن انور در رعايت امور شرعى و مراعات مسايل دينى اصرار داشت و مى‏كوشيد در جامعه، مردم موازين مذهبى را به درستى رعايت كنند. وقتى در حجاز مسؤوليت اجتماعى سياسى را عهده دار بود، اگر مشاهده مى‏كرد كسى خلاف شرعى مرتكب مى‏شد او را به شدت مورد توبيخ و ملامت قرار مى‏داد، در هنگام امارت مدينه در امور حكومت احتياط بسيار مى‏نمودو بر اين كه مردم حدود الهى را مورد توجه قرار دهند و گرد محرمات نگردند مُصِر بود، از مدح و چاپلوسى افراد بخصوص توصيف‏هاى اغراق‏گونه شاعران نفرت داشت و به آنان تأكيد مى‏نمود به جاى اين امور حُرمت دستورات قرآنى و سنت نبى‏اكرم را پاس بداريد و مردم رابه سوى خصال نيكو تشويق كنيد. و اهل بيت پيامبر (ص) را مدح نمائيد.(5)
حسن بن زيد از جنايات منصور خليفه عباسى بسيار متنفر و منزجر بود. يك بار وقتى ابراهيم فرزند عبداللّه بن حسن در بصره همراه عدّه زيادى از اولاد انصار و مهاجرين و فرزندان ابوطالب به دليل مخالفت با عباسيان و مبارزه با منصور دوانيقى كشته شدند حسن انور از اين ماجرا بسيار متأسف گرديد و چون سرابراهيم را در طشتى نهادند و در برابر خليفه عباسى قرار دادند، حسن كه در آنجا حضور داشت با مشاهده اين وضع اسف‏بار دگرگون گرديد، رخسارش به زردى گرائيد و خطاب به منصور گفت: در حالى او را به شهادت رسانيدى كه بسيار روزه‏دار و شب‏زنده دار بود و مايل نبودم چنين جنايات بزرگى را مرتكب شوى، يكى از چاپلوسان دربارى گفت: اى حسن، گويا كشتن ابراهيم را براى خليفه عيب مى‏دانى، فرزند زيد پاسخ داد: آيا توقع داشتى حقيقت را انكار كنم و پس از اين كه آن انسان به خون خفته، خداوند را ملاقات كرد بر وى دروغ گويم، ناگفته نماند حسن بن زيد در برخورد با عباسيان راه تقيه را پيش گرفت و با پذيرش امارت مدينه كوشيد از اولاد امام حسن حمايت كند و تلاش نمايد فرزندان على(ع) كمتر مورد فشار و اذيّت قرار گيرند و نام خاندان عصمت و طهارت با نقشه‏ها و تبليغات عباسيان كم‏رنگ نگردد. همچنين با گماشتن افرادى در دستگاه عباسيان نفوذ لازم و كافى داشته باشد و مبارزان حسنى را از كم و كيف، موقعيّت و ميزان قدرت دولت وقت باخبر كند كما اين كه منصور به اين موضوع پى‏برد و اعتمادش نسبت به حسن انور كاهش يافت و وى را مورد غضب خود قرار داد و از فرمانروايى مدينه بركنار كرد و تا زمان هلاكت اين خليفه خون آشام و سفّاك وى در حبس و مشقت بسر برد.(6)
او در جهت مطالبه حقوق علويان اهتمام وافرى داشت و از اين حيث هرگاه فرصتى بدست مى‏آورد قواى خود را براى تضعيف قدرت عباسيان بكار مى‏گرفت. حسن بن زيد كه روزگار را با فراز و نشيب فراوانى سپرى نمود و در پايان زندگى دنيوى هنگام برگزارى حج، دنياى فانى را وداع گفت، او در اين هنگام (سال 168 هجرى) هشتاد سال داشت.(7) نويد پر اميد
يازدهم سال 145 هجرى بود و جامعه اسلامى خودش را براى بزرگداشت سالروز ولادت حضرت ختمى مرتبت مهيا مى‏ساخت، فرا رسيدن چنين ايّام فرخنده‏اى براى علويان و سادات و منسوبين به رسول اكرم(ص) نشاطى مضاعف داشت. حسن انور همچون ديگر افراد از خاندان نبوى براى گرامى داشتن چنين روز مباركى لحظه شمارى مى‏كرد، امّا گويا در خانه خودش هم خبرهايى بود كه آگاهى از آن توأم با شعف و شادمانى بود. رفت و آمد زنان خويشاوندان و همسايه‏ها در خانه حسن انور بيانگر واقعه‏اى مسرّت بخش است، آرى همسرش كه در حال وضع حمل بود كه دردها و ضعف‏هاى خويش را با ذكر و دعا كاهش مى‏داد، ناگهان پس از لحظاتى طفلش ديده به جان گشود، سيماى اين نورسته چون ماه شب چهارده مى‏درخشيد، اشك شوق بر گونه‏هايش دويد و با عواطف مادرى به نوزاد خويش مى‏نگريست. اهل خانه و اطرافيان حسن انور را از تولّد اين كودك با خبر ساختند و افزودند فرزندى بر اولادت افزوده شد، امّا اين يكى دختر است، مبارك باشد. موجى از نشاط قلب و ذهن اين سيد هاشمى را فرا گرفت، فرمايش جدش رسول خدا(ص) در گوش او طنين انداز گرديد كه فرموده‏اند «خير اولادكم البنات»(8)زنان بنى‏هاشم فرياد مى‏زدند و شادى مى‏نمودند، فرزند زيد به سوى اتاقى كه مادر و كودك بودند رفت، حاضران با ورودش به رسول اكرم(ص) و آل او صلوات فرستادند و براى عرض تبريك بر يكديگر پيشى گرفتند، نان و خرما بود كه دست به دست، بين ميهمانان توزيع مى‏گرديد، فقيران و درماندگان نيز بى‏نصيب نبودند، آشنايان و بستگان گروه گروه به سوى منزل حسن انور حركت مى‏كردند تا ضمن تهنيت گويى از خوان نعمت حسن انور برخوردار شوند.
كودك را در قنداقه سفيدى پيچيدند و در دامن پدرش نهادند، او نوزاد را در آغوش كشيد و درگوش راستش اذان و در گوش چپش اقامه گفت و با اجراى اين سنّت نبوى رفتار فرزند خويش را تقديس كرد و ذهن و روانش را با نغمه توحيد و سرودى آسمانى و عرشى آشنا ساخت. در هفتمين روز ولادتش طى مراسمى نام نفيسه براى اين دختر تعيين گرديد كه هم هويت او را روشن كند و هم يادآور خصال نيك او باشد از قرائن برمى‏آمد كه مولود مزبور آينده‏اى درخشان خواهد داشت و چون گوهر نفيسى در صدف عفاف به انسان‏ها درس درستى و راستى و بهتر زيستن را آموزش خواهد داد، در سيمايش اطرافيان كرامت و خصلتى ويژه مشاهده مى‏كردند و آينده‏اى اميد بخش و توأم با عزت را در چهره‏اش مى‏كاويدند به راستى اين طفل چقدر خوش قدم و مبارك بود كه پس از طى دوران رشد و شكوفايى به درجات و مراتبى از فضل و فضيلت رسيد كه پس از قرون و اعصار متمادى نام و يادش در اذهان باقى مانده و نيز به واسطه وجود او، از پدر و جدش(زيد) ياد مى‏گردد و در ميان نه فرزند كه حسن انور داشت، اين دختر با كسب معارف و پيمودن طريق حقيقت نامى جاويدان و شهرتى فراگير بدست مى‏آورد و نه تنها براى خانواده‏اش بلكه براى سادات حسنى و شيعيان عزّت و افتخار آفريد. گويى خداوند تبارك و تعالى گلى معطر را به اين خاندان تقديم كرده بود تا از شميم روح‏بخش آن كثيرى از مردمان بهره‏مند گردند. دوران صباوت‏
نفيسه از همان ماههاى نخستين ولادت، با نوازش‏هاى سرشار از عطوفت والدين مأنوس گرديد، بتدريج رشد نمود و با اطرافيان ارتباط برقرار كرد، اين كودك توانست از مادرى پاك سرشت سرمشق بگيرد و از رفتار وى تأثير پذيرفته و با پرورش‏هاى اخلاقى چنان شكوفا شود كه دوران با بركت زندگى را با شرافت، سلامت نفس، پرهيزگارى و كردارى شايسته بگذراند، مادر، حسن سلوك، وظيفه‏شناسى، مهربانى، فداكارى و دلسوزى را به نفيسه آموخت و بذر عفت و تقوا و اخلاص را در اعماق وجودش كاشت، اين گوهر گرانبها در كلاس درس مادر ياد گرفت كه چگونه در برابر سختى‏ها مقاومت كند، شكيبايى ورزد، از ناملايمات هراس به دل راه ندهد و با جرأت و شهامت از مظلومان و محرومان دفاع كند و رفتار ستمگران را نكوهش كند. نفوذ سازنده و رشد دهنده پدر را نيز نبايد در تربيت اين دختر كم اهمّيت تلقى كرد.گويا نفيسه با لبخندهاى كودكانه به اين واقعيت صحه مى‏نهاد كه مى‏تواند بر رفتارهاى خوب پدر تكيه كند زيرا او خيلى پر حرارت، رئوف و پرشور بود و نسبت به دخترش عطوفت ويژه‏اى بروز مى‏داد.
نفيسه اين سعادت را بدست آورد كه در بوستان عترت رشد يابد و محيط تربيتى او حرم امن الهى گرديد گويى شرايط گوناگون با يكديگر متحد شده بودند تا اين كودك سعادت دنيا و آخرت را نصيب خود بنمايد و در پرتو معارف قرآنى و فرهنگ اهل بيت خود را در چشمه فضايل و مكارم شستشو دهد و با كسب كمالاتى ملكوتى به عنوان اُسوه‏اى براى بانوان، معرفّى شود.
سازندگى‏هاى اخلاقى موجب گرديد كه نفيسه در دوران كودكى مزه ايمان را با ذائقه روح و روان خويش بچشد، او دوران كودكى و نوجوانى را در مكّه و مدينه گذرانيد، خانه‏اى كه در آن اقامت داشت در غرب مدينه و درست مقابل خانه حضرت امام صادق (ع) قرار گرفته بود، در ايامى كه نفيسه بهار نوجوانى را سپرى مى‏كرد هفتمين فروغ امامت حضرت امام كاظم(ع) در اين شهر به تلاش‏هاى برجسته علمى و فرهنگى و نيز تربيت شاگردانى برجسته مشغول بود اما نفيسه همچون گروه ديگرى از سادات، علويان و شيعيان از يك ماجراى تلخ و مرارت آور رنج مى‏برد زيرا در پرتو افشاگرى‏هاى حضرت موسى بن جعفر(ع) متوجّه گرديد اختناق و فشار سياسى زمامداران خودكامه و مستبد پيروان خاندان عصمت و طهارت (ع) را در تنگناهاى سختى قرار داده است به موازات اين رنجيدگى خاطر، وقوع برخى حوادث، اين دختر نوجوان را نسبت به آينده اميدوار مى‏ساخت و آن قيام‏هاى شورانگيز گروهى از علويان بود كه پرده از چهره كريه ستمگران و غاصبان حكومت برمى‏افكند.(9) پيوندى پربار
هنگامى كه نفيسه پانزده بهار را پشت سرنهاد و به موازات رشد جسمى از تربيت‏هاى معنوى برخوردار گرديد در بين علويان و بنى‏هاشم و عدّه زيادى از عاشقان خاندان عترت به عنوان دخترى متديّن، باوقار،عفيف و پاك نهاد شهرت يافت. از اين جهت بسيارى از جوانان نكونام مدينه مهياى آن بودند تا او را به عنوان همسر آينده خويش انتخاب كنند اما پدرش درباره اين كه نفيسه با چه كسى ازدواج كند دقت زيادى داشت و مايل نبود دخترش را كه در سنين نوجوانى در فضيلت و تقوا به موفقيّت‏هايى دست يافته است به هر خواستگارى بدهد. در اين هنگام، اسحاق مؤتمن فرزند برومند امام صادق(ع)، از حسن انور خواست تا اجازه دهد او با اين دختر ازدواج كند، فرزند زيد در مقابل اين خواستگارى مهر سكوت بر لب زد و جواب مثبتى نداد اسحاق وقتى موافقت پدر را دريافت نكرد از منزل حسن به روضه جدش پيامبر اكرم(ص) رفت و خطاب به آن رحمت عالميان عرض كرد: يا رسول اللّه من دختر حسن را به دليل تديّن، پاكدامنى و شرافت خانوادگى به عنوان همسر آينده خويش مى‏خواستم كه پدرش تقاضايم را بدون پاسخ گذاشت، بسيار اميدوار بود كه پيامبر زمينه‏هاى اين پيوند پاك را با آن نفوذ معنوى و قدوسى خويش فراهم سازد، آن روز به پايان رسيد و چون حسن انور بربستر خويش آرام گرفت و خواب چشمانش را در ربود خاتم رسولان را در رؤيايى راستين مشاهده كرد كه خطاب به وى فرمود: اى حسن، نفيسه را به اسحاق تزويج كن، فرزند زيد روز بعد بدون درنگ با اين ازدواج موافقت كرد و در ماه رجب سال 161 هجرى زندگى مشترك آن دو آغاز گرديد.(10) بدين گونه دو انسان نيكو سرشت همديگر را كشف كردند و روح‏هاى تشنه آنان از سرچشمه زلال يكديگر سيراب گرديد. با اين پيوند نور امام حسن (ع) و امام حسين(ع) بهم رسيد زيرا جدّ نفيسه امام دوم و جدّ اسحاق امام سوم بود.
هر دو بحرى آشنا آموخته‏

هر دو جان بى دوختن بر دوخته‏

نفيسه و اسحاق قرةالعين هم بودند زيرا هر كدامشان با معيارهاى ارزشى مجذوب هم گرديدند و در ايمان و پرهيزگارى و خلق و خوى با يكديگر سنخيت داشتند و چنين ويژگى نه تنها آن دو را در حوادث و مصائب بيمه نمود بلكه همواره بر استحكام عاطفى و فكريشان افزود، اتكال به خداوند و اميدوارى به لطف پروردگار اين ارمغان را در آن دو زوج پديد آورد كه به كشف استعدادها و توانايى‏هاى خود نايل گردند و در مسير زندگى آن‏چنان سربلند گردند كه خانواده‏هاى ديگر از بركت وجود اين دو نفر بهره‏هاى معنوى و عرفانى ببرند. گويا آن دو گوهر هاشمى چشمه‏اى از معارف و فضايل را جارى ساختند كه تشنگان فضايل و مكارم جرعه‏هاى جاويدى از جويبارهاى آن نوشيدند. همسرى محدّث و وارسته‏
اسحاق هفتمين پسر امام صادق(ع) مى‏باشد و مادرش حميده مُصفّات نام دارد. وى فرزند صاعد از اهالى اندلس مى‏باشد كه در عصر امامت حضرت باقر(ع) از آن نواحى به عنوان كنيز به مدينه انتقال داده شد. اين دختر بربرى در بيت امام صادق (ع) شخصيتى شريف داشت و پيشواى ششم شايستگى‏هاى ذاتى و كمالات اكتسابى او را تكريم مى‏نمود، امام صادق(ع) در وصف وى فرموده است: حميده همچون گوهرى از پليديها پاك بود و فرشتگان همواره از اين بانو مراقبت مى‏نمودند تا به من رسيد و اين به دليل كرامتى است كه خداوند در خصوص من و امام پس از من نمود به همين جهت حميده را مصفاة(داراى سرشتى پاك) ناميده‏اند. حميده در معارف و فضايل به درجه‏اى رسيد كه ششمين فروغ امامت به بانوان توصيه مى‏فرمود در احكام شرعى و امور علمى به وى مراجعه كنند.(11)
آرى اسحاق فرزند فرزانه چنين بانويى بود كه منابع تاريخى او را به عنوان انسانى پرهيزگار و فاضل معرّفى كرده‏اند و از وى به عنوان فردى مورد وثوق، حديث نقل كرده‏اند. چنانچه وقتى ابن كاسب روايتى نقل مى‏نمود مى‏گفت: مراثقه رضى اسحاق فرزند جعفر روايت نمود. اسحاق، امامت برادر خود را مورد تأييد قرار داد و از پدر خود براى مقام امامت حضرت كاظم(ع) روايت ذكر كرد، او را شبيه‏ترين مردم عصرش به رسول خدا(ص) دانسته‏اند.(12)
مقريزى (مورخ مصرى) مى‏نويسد: اسحاق اهل صلاح، خير، فضل و فردى متديّن به شمار مى‏رود و طوايف رقى در مصر و بنوزهره در شهر حلب از نسل اويند.(13) ابن حجر عسقلانى نوشته است: اسحاق از كثيربن عبداللّه، عمروبن عوف، عبداللّه بن جعفر نخدومى و غيره، روايت نقل مى‏كرد و ابراهيم من منزر، يعقوب بن حميد، يعقوب بن محمد الزهرى از وى حديث ذكر كرده‏اند.(14) اسحاق اين روايت را در تأييد مقام با عظمت حضرت موسى بن جعفر(ع) آورده است: يعقوب فرزند جعفر روايت مى‏كند كه حديث كرد مرا اسحاق بن جعفر الصادق كه او گفت: روزى نزد پدر بزرگوار بودم كه على بن عمر بن على بن على از آن حضرت پرسيد: جانم فدايتان باد، به كه پناه بريم و مردم پس از شما به چه كسى مراجعه كنند. امام صادق(ع) فرمود: به صاحب اين دو جامه زرد كه بر تو هويدا خواهد گرديد، لحظاتى گذشت كه امام موسى بن جعفر بر ما وارد گرديد در حالى كه كودك بودند و دو جامه زرد بر تن داشت. همچنين اسحاق از جمله شهود وصيتى است كه امام موسى‏بن جعفر(ع) درباره امامت فرزندش حضرت رضا(ع) از او استشهاد كرده است رجال شناسان از صداقت و درستى اسحاق سخن گفته‏اند، اين مرد پارسا و محدث، آداب، سنن، فضايل و مناقب وافرى از پدرش فرا گرفت. و در بين سادات، علويان، شيعيان، اصحاب پدر و مادر و نيز راويان حديث، علماء و معاريف، مقام ارجمند و منزلتى والا به خود اختصاص داد. كنيه اسحاق ابومحمد مى‏باشد و به دليل شهرت در امانت‏دارى او را مؤتمن گفته‏اند و محل تولدش را عُريض (ناحيه‏اى در مدينه) نوشته‏اند.(15) وصف وارستگى‏
نفيسه در اعماق ضمير خود گرايشى عارى از هرگونه آلايش به سوى حقيقتى مقدّس داشت كه اين ويژگى سرچشمه تلاش و تكاپويش به جانب كمال بود، بدين‏گونه در مسير عبوديت گام برداشت و كوشيد از هر عاملى كه دلش را از ياد خدا غافل و از درگاه ربوبيت منصرف مى‏كند اعراض نمايد و چون تعلقات فناپذير را ترك گفت رفته رفته حُب الهى در كانون دلش شعله‏ور گرديد و از اين رهگذر تمامى آثار خودخواهى و لذّات غافل كننده را از خود بپيراست. در مدينه طيّبه به حال عبادت و زهد باليد، روزها را صائم بود و شب‏ها را به نماز، ذكر و دعا سپرى مى‏ساخت، از حرم رسول خدا(ص) جدايى نمى‏گرفت، سى‏مرتبه اقامه حج نمود كه بيشتر آن به حالت پياده برگزار گشت، در حال انجام اين فريضه عبادى و سياسى سخت مى‏گريست و به پرده كعبه مى‏آويخت و عرض مى‏كرد: الهى و سيّدى و مولاى متّعنى و فرّحنى برضاك عنّى فلا سبب لى تسبب به يحجبك عنّى؛ اى خدا و آقايم و اى مولايم با رضا و خشنودى از من، مرا شادمان و بهره‏مند بنما چون وسيله‏اى ندارم كه بدان متوسّل شوم تا غضب تو را از من دور كند.(16)
زينب دختر يحيى متّوج – برادرزاده اين بانو – مى‏گويد سال‏هاى متوالى در خدمت عمه‏ام نفيسه بودم، در اين ايام نديدم شب‏ها آرام گيرد و روزها از غذاها تناول كند، به او گفتم آيا به جان خودت ارفاق نمى‏كنى؟ جواب داد: چگونه چنين عمل نمايم در حالى كه در برابرم گذرگاههاى سخت و خطرناكى است كه جز رستگاران كسى نمى‏تواند به سلامت از آنها عبور نمايد و در حالى كه قرآن را تلاوت مى‏نمود و جويبار اشك از چشمانش برگونه‏هايش جارى بود.(17)
احمد ابوكف مصرى خاطرنشان مى‏نمايد: نفيسه نفحه‏اى از نفحات روحانى اهل بيت بود كه در خلال زندگى با تهجد و تعبّد و خصالى چون ورع و تقوا به درجه‏اى از دانش و معارف به همراه فصاحت رسيد كه دانشمندان و عارفان به محضرش مى‏شتافتند تا از چشمه دانش و انديشه‏اش بهره گيرند. گويى علم و تقوا را با هم جمع كرده بود(18)، دميرى گفته است سيده نفيسه نزد كسى درس نخوانده و استادى نديده بود اما احاديث بسيارى شنيده و از اهل خير و صلاح به شمار مى‏آمد. در اواخر عمر چون از خواندن نماز با سوره‏هاى طولانى در حال قيام ناتوان گرديده بود، نشسته نماز اقامه مى‏نمود. از شدت روزه‏دارى بدنش به تحليل رفته بود.(19)
نفيسه خاتون در زمره بانوان وارسته‏اى است كه در تاريخ اسلام به تلاوت و ختم قرآن شهرت دارد، چون از سلاله خاندان طهارت بوده و در حديث و تفسيرمهارت داشته، اين كتاب آسمانى را از روى بصيرت مى‏خوانده و آيات قرآن بر جان پاك و دل مهذبش مى‏نشسته است و در حال تلاوت اين نور ملكوتى جذبات شوق و عشق الهى او را فرا مى‏گرفته است و با رسيدن به حالات معنوى كراماتى از خود بروز داده كه اعيان و اعلام عصر خويش را متحيّر ساخته است.(20) برخى گفته‏اند قريب به دوهزار بار قرآن را ختم كرده است.(21)
شرح حال نگاران لقب‏هايى چون نفيسة الدارين، نفيسة الطاهره، نفيس العبادة را برايش ذكر نموده‏اند. استاد توفيق ابوعلم او را سيده‏اى شريف، اهل تقوا،نقى، عفيف زاهد، ساجد و محدثه معرفى كرده و افزوده است از اين جهت وى را نفيسة العلم گفته‏اند كه در استنباط انواع دانش‏هاى عصر خود و نيز كشف پيچيدگى‏هايى از معارف و رسيدگى به مشكلات دانشوران توانا بود.
ابن عماد از قول ابن اهدل نوشته است: سيده نفيسه از زنان پارسا زاهد و عابد بود و سلسله نسب و پيوستگى وى به خاندان عترت و نيز توانايى در دانش حديث، مقام و موقعيّت فوق‏العاده‏اش را در عصر خويش ثابت مى‏كند و اين واقعيت مؤيد آن است كه اين بانو تا چه اندازه مورد توجّه جامعه اسلامى اعم از خواص و عوام بوده است. ابونصر بخارى در وصف وى متذكر مى‏گردد: بارگاهش در مصر زيارتگاه مردم است و مصريان مقامش را تكريم مى‏كنند و حتى براى اثبات ادعاى خويش به وى سوگند ياد مى‏كنند. شيخ محمد ضبّان – دانشور، مورّخ و شرح حال نگار معروف مصرى – گفته است: سيده نفيسه كه امكانات مادى و تسهيلات رفاهى كاملاً برايش فراهم بود، مردم اعم از عموم آنها و نيز علما و مشاهير به وى علاقه‏مند گرديدند، در شدائد و مصائب به او مراجعه كرده و خواستار رفع گرفتارى‏هاى خود بودند.
سخاوى در كتاب مزارت خود، خاطرنشان مى‏نمايد: وقتى اين بانو به سرزمين مصر رفت و در اين ديار رحل اقامت افكند مردم به دليل فضايل و مكارمى كه در وجودش سراغ داشتند گروه گروه به ديدنش مى‏رفتند و از مشعل معنويت او براى رفع ناگوارى‏ها و برطرف شدن آلام و ناراحتى‏ها و نيز موفقيّت در زندگى تبرك مى‏جستند. يافعى يمنى سيده نفيسه را صاحب مناقب معرفى مى‏كند و محمود شرقاوى او را چنين وصف مى‏كند: سيده نفيسه از بانوان پاك و بزرگوار است كه چون ستاره‏اى در آسمان خاندان طهارت به پرتو افشانى پرداخت. اين پاره تن رسول خدا(ص) در خاندانى بزرگوار و شريف ديده به جهان گشود، انوار فروزان او همه جا را فرا گرفت، مردم از معارف و كمالاتش بهره‏مند مى‏شدند، دل‏هاى زيادى را به سوى خويش معطوف ساخت. مقريزى (مورّخ نامدارى از سرزمين مصر) نوشته است:
بانو نفيسه در پرهيزگارى، اعراض از دنيا و اهل آن در مقامى قرار گرفت كه اين خصال به همراه بندگى خداوند، موجب زبانزد گرديدن نامش در ميان مسلمانان جهان گشت، او روزها را روزه‏دارى و شب‏ها را به تهجّد، نماز و نيايش مشغول بود گرچه در اين راه بدنش به تحليل رفت و سلامتى جسمى او دچار مخاطراتى شد ولى ترجيح مى‏داد اين زحمات، لطمات و مشقات را تحمل كند تا رحمت الهى را به خود نزديك نمايد، تذكرات اطرافيانش در خصوص دست برداشتن از اين برنامه عبادى و معنوى هيچ تأثيرى در وى نداشت.(22) پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. الطبقات الكبرى، ابن سعد، ج 5، ص 318 ؛ تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 159. 2. بحارالانوار، ج 10، ص 234، خطط مقريزى، ج 2، ص 638، ارشاد شيخ مفيد، ج 2، ص 20 – 21، عمدة الطالب، ص 65. 3. اعلام الورى، طبرسى، ص 212. 4. العباس، عبدالرزاق موسوى مقدم، ص 343؛ آل بيت النبى مصر، احمد ابوكف، ص 142؛ سرالسلسله العلويه، ص 21. 5. آل بيت النبى فى مصر، ص 145 – 144. 6. عبدالعظيم حسنى حياته و مسنده، عزيز اللّه عطاردى، ص 99. 7. وفيات الاعيان، ابن خلكان، ج 5، ص 423؛ مرآة الجنان، يافعى، ج اول، ص 355. 8. بحارالانوار، ج 101، ص 91. 9. ناسخ التواريخ (امام كاظم(ع))، ج سوم، ص 132. 10. آل بيت النبى فى مصر، ص 10، السيدة نفيسه، توفيق ابوعلم، ص 96 – 95. 11. نك، اصول كافى، ج 2، ص 387 – 385 ؛ سفينة البحار، ج 2، ص 469 ؛ رياحين الشريعه، ج 3، ص 18. 12. اعلام الورى، ص 285؛ كشف الغمه، اربلى، ج 2، ص 408. 13. خطوط مقريزى، ج 2، ص 638. 14. تهذيب التهذيب، ج 1، ص 207. 15. همان، و نيز الارشاد، ج 2، ص 221 – 219؛ كشف الغمه، ج 3، ص 17 ؛ قاموس الرجال، ج‏1، ص 375 ؛ حضرت صادق، فضل اللّه كمپانى ، ص 20 – 22. 16. نورالابصار فى مناقب آل بيت النبى المختار، شيخ شبلنجى، ص 254 ؛ السيده نفيسه، توفيق ابوعلم، ص 12. 17. ناسخ التواريخ (امام كاظم)، ج 3، ص 119 ؛ رياحين الشريعه، ج 5، ص 87. 18. آل بيت النجافى مصر، ص 107 – 106. 19. نورالابصار، ص 257. 20. نور ملكوت قرآن، آية اللّه سيد محمد حسين حسينى تهرانى، ج 4، ص 497. 21. رياحين الشريعه، ج 5، ص 92. 22. نك كتاب بانوى با كرامت، از نگارنده: بخش سوم.

/

آسيب‏شناسى وضعيّت خدمت رسانى

قسمت چهارم‏ مقدمه‏
همان گونه كه ذكر شد تلقى ما از نامگذارى سال گذشته با عنوان نهضت خدمت رسانى به مردم توسط رهبر فرزانه كشورمان بيش از آنكه جنبه صرفاً يادآورى داشته باشد جنبه هشدارى دارد. چرا كه معظم له در آغاز سال‏هاى اخير مكرراً مواردى چون رعايت انضباط اجتماعى، وجدان كارى و رفتار علوى را، گوشزد نموده‏اند.
و ظاهراً تأكيد ايشان به احياء نهضت خدمت رسانى عمومى، بيانگر نارسائى و ضعف كاملاً مشهودى است كه در وضعيت ارائه خدمات و انجام وظايف آحاد مردم خصوصاً نظام ادارى كشورمان وجود دارد. لذا به نوعى مخاطب اصلى سخنان رهبر عزيزمان كارگزاران، مسئولان و تصميم گيرندگان سطح كلان جامعه مى‏باشند.
به همين دليل وضعيت عمومى خدمات رسانى در جامعه‏مان را كالبد شكافى كرده و علل مختلف آن را بررسى كرديم. همچنين يادآور شديم كه علت اصلى نحوه نامناسب ارائه خدمات در نظام ادارى كشورمان عدم احساس مسئوليت واقعى افراد(عدم مسئوليت پذيرى) نسبت به سرنوشت فردى و اجتماعيشان مى‏باشد.
به همين خاطر مطالبى در باب اهميت و مراتب مسئوليت پذيرى انسان نسبت به خداى خود، جامعه و نفس خودش عنوان گرديد و بيان شد كه ريشه اصلى بروز ناهنجارى‏ها و نابسامانى‏هاى شخصى و اجتماعى در سطح يك جامعه، همان عدم مسئوليت پذيرى (پاسخگو نبودن به خدا، جامعه، خود) انسان است. در ادامه به لحاظ ارتباط موضوعى اين نوشتار مطالبى راجع به ارج و منزلت شهيد و فرهنگ شهادت و اهميت بسيار زياد اهتمام ورزيدن به امور ديگران كه مقدمه خدمت رسانى است مطالبى ذكر گرديد. همچنين از مسئوليت پذيرى انسان به عنوان بستر و زمينه تعامل فرهنگ خدمت رسانى و فرهنگ شهادت سخن به ميان آمد.
ضمناً اشاره شد كه پيدايى و ايجاد حقوق و قوانين گوناگون حاكم بر نظام اجتماعى زندگى انسان‏ها در سايه پذيرش مسئوليت و پاسخگو بودن انسان به جهات مختلف صورت مى‏گيرد. و اگر شخصى به وظايف و تكاليفش به طور صحيح عمل نكند در واقع حقوق ديگران را تضييع يا به عبارتى به حقوق ايشان تجاوز نموده است.
در آسيب‏شناسى وضعيت خدمات رسانى جامعه نيز مشخص شد روحيه تعاون و دستگيرى كردن از يكديگر كه از پيشينه فرهنگى و اعتقادى مردم نشأت گرفته در باورهايمان وجود دارد لكن در بحث نظام ادارى مى‏بينيم كه اين روحيه عالى انسانى (خدمت رسانى به مردم) نتوانسته جايگاه مطلوب و رضايت‏بخشى را از آن خود كند. پيشنهادات و راهكارهاى عملى‏
با توجه به پيشينه اين نوشتار، ذكر مواردى به عنوان پيشنهاد و راهكارهاى كاربردى جهت اصلاح ساختار وضعيت خدمات رسانى عمومى از جمله نظام ادارى كشور ضرورى به نظر مى‏رسد. گرچه برخى پيشنهادات اثرات خود را در دراز مدت نشان مى‏دهند. چرا كه تغيير و اصلاح يك فرهنگ كه سال‏هاست به صورت هنجار عمومى و روال عادى درآمده موضوعى نيست تا ظرف مدت كوتاهى به نتيجه مطلوب برسد، لكن شد نيست. آموزش، آموزش، آموزش از كودكى(آشنايى با نام كار)
اگر به دنبال ايجاد يك نگرش و فرهنگ جديد در جامعه هستيم راهى جز نهادينه كردن و شروع آن از ابتداى زندگى افراد وجود ندارد. «العلم فى الصغر كالنقش فى الحجر».
سال‏هاى متمادى است كه در مدارس «آب»، «نان»،«انار» و «سيب» به عنوان اولين و مهم‏ترين مفاهيم زندگى وارد ذهن فرزندان ما مى‏شود. اما نتوانسته‏ايم با همان زبان كودكانه به او بياموزيم كه «آب و نان» با چه زحمتى به دست مى‏آيد. چه مى‏شود در كتاب اول دبستان وقتى حرف «ك» تدريس مى‏شود به جاى «كشك» و «آش» از كلمه «كار» و «كوشش» استفاده كنيم؟ و معلم به جاى توضيح اندر فوايد «كشك و آش»، در مورد كار و تلاش و نتايج آن با بچه‏ها صحبت كند. وقتى كودك در مدرسه با كلمه كار آشنا شد و در محيط منزل يا اجتماع هم مفهوم آن را از والدين و ديگران تجربه كرد خودبه‏خود مى‏آموزد كه تا كار و تلاش نكند مزدى هم دريافت نمى‏كند و تا پولى به دست نياورد «از آب و نان» هم خبرى نيست. عقل و انديشه كودكان را دست كم نگيريم و تصور نكنيم كه آن‏ها هميشه بچه و جاهل هستند و تمام چيزهايى كه ما مى‏فهميم آنها نمى‏فهمند. اگر اينگونه بود سفارش نمى‏كردند كه مى‏توان با جنين در شكم مادر، از 5 ماهگى تكلم كرد. مهم اين است كه با شناخت كافى از اصول تربيتى و پرورشى، در هر سن و موقعيتى از زندگى كودكانمان، به فراخور حالشان با آن‏ها رفتار شود.
پس مى‏توان از ابتدا به جاى تبليغ و ترويج روحيه مصرف گرايى و خوردن و آشاميدن، روحيه توليد و كار و كوشش را به كودكانمان آموزش دهيم. البته وظيفه تجديد نظر و اصلاح بنيادين در مفاد درسى كودكان به عهده نهادهاى آموزشى و تربيتى جامعه خصوصاً مدارس و خانواده‏ها است كه اين امر خطير هم مستلزم درايت و تخصص كافى مى‏باشد. آموزش در نوجوانى (آشنايى با مفهوم و فوايد كار)
تأكيد ما بر آموزش مبتنى بر اين است كه طبق توصيه صاحب نظران علوم تربيتى دو ركن اساسى آموزش و پرورش و نحوه تربيت از سنين كودكى تا جوانى، به طور قابل ملاحظه‏اى در شكل‏گيرى كلى شخصيت افراد مؤثر است.
همان‏گونه كه در فصل 5 توضيح داده شد مفهوم كار و تلاش در جامعه ما خصوصاً در نظام ادارى، بيشتر به صورت گذران عمر و رفع تكليف است. لذا انجام كار شكل روزمرگى و كسل كننده‏اى به خود گرفته است.
كودكان و نوجوانان ما بايد بياموزند كه هدف از كار و تلاش در وهله اول، ايجاد نشاط و طراوت جسم و روح و در مرحله بعد استقلال و سازندگى جامعه را به دنبال دارد.
اگر به جاى تنبلى و فرار از كار (كه در بسيارى از سازمان‏ها و ادارات جامعه ما مشهود است) روحيه عشق و علاقه به سعى و تلاش بر انديشه افراد حاكم شود، آن وقت مى‏بينيم كه استعدادهاى نهفته در درون انسان‏ها آن‏ها را به چه پيروزى و موفقيت‏هاى چشمگيرى نايل مى‏سازد. تنوع‏طلبى و ميل به ترقى و پيشرفت از نشانه‏هاى عشق به كار و كوشش است. و بر عكس خمودى و سستى محصول نگرش انجام كار به عنوان رفع تكليف است. نكته:
به طور تجربى شايد هم در جامعه ديده باشيد اغلب افرادى كه در خانواده‏هاى سخت كوش و پرتلاش از لحاظ كارهاى فيزيكى بزرگ شده‏اند به طور طبيعى در بزرگسالى هم آن روحيه علاقه به كار در آنها ديده مى‏شود. حتى اگر در مشاغل ادارى و دفترى هم مشغول به كار باشند، به نحوى خود را با كارهاى فيزيكى و بدنى مشغول مى‏كنند.
اين كه مى‏بينيد در كشورى مانند ژاپن هر از چند روزى يك مدل جديد از محصولات مختلف با آخرين فناورى به بازار عرضه مى‏شود، از همين روحيه عشق به كار، تنوع‏طلبى و راضى نبودن به وضعيت موجود ناشى مى‏شود. و تا علاقه‏اى به تلاش و جديت در افراد به وجود نيايد، سخت كوشى و تلاش بى‏وقفه نيز حاصل نمى‏شود. براى تقويت اين خصلت در نوجوانان مى‏توان به انجام كارهاى فنى و فيزيكى توأم با تحصيل درس در سال‏هاى نوجوانى اشاره كرد.(البته به تدريج و با رعايت ميزان توانايى و علاقه افراد) اين امر باعث مى‏شود نوجوانان ضمن درس خواندن در طول دوران مدرسه، پس از پايان دوره دبيرستان در يك حرفه يا رسته شغلى نيز صاحب تجربه و مهارت بشوند. مردم باورى‏
اين موضوع نيز ريشه در تربيت خانوادگى و سازمانى افراد دارد. و به همان مسئله آموزش و تربيت برمى‏گردد. ترويج فرهنگ مردم مدارى از عوامل مؤثر در ارائه خدمات مفيد و مؤثر به مردم است.
قال على (عليه السلام): «يا بنى…احبب لغيرك ما تحب لنفسك، و اكره له ما تكره لها؛(1) امام على (عليه السلام): اى پسرم…دوست بدار بر ديگرى آنچه را كه براى خود دوست دارى و آنچه را كه براى تو ناملايم و ناگوار است، بر ديگران نيز كراهت بار تلقى كن.»
خود را به جاى مردم فرض كردن يعنى همدردى و همدلى يعنى اهتمام داشتن به امور ديگران. فراموش نكنيم كه تقويت اين روحيه در كودكانمان و حتى در محيطهاى كارى باعث افزايش احترام و تواضع نسبت به مردم مى‏شود. خلاف آن چيزى كه به شكل روحيه طلبكارى نسبت به ارباب رجوع در سازمان‏ها و دستگاه‏هاى مختلف ادارى جامعه ما – به صورت غالب – رواج دارد. اين را نيز بدانيم حقوق ماهانه‏اى كه كارمندان از دولت دريافت مى‏كنند از قبل بيت المال و به عبارتى از جيب همه مردم تأمين مى‏شود. بنابراين لازم است در نگرش خود نسبت به ارباب رجوع تجديد نظر اساسى صورت بگيرد. در اين خصوص مطالعه و تدبر در منابع معتبر از جمله رساله حقوق امام سجاد(عليه السلام) در خانه و محل كار پيشنهاد مى‏گردد. برگزارى برخى مسابقات بين كارمندان و كارگران از منابع فوق‏الذكر نيز تا اندازه‏اى سبب آشنايى افراد با وظايف و تكاليفشان در زندگى مى‏شود. الگو سازى‏
الگوسازى يعنى اين‏كه وضعيت جوامع پيشرفته به دقت مطالعه شود و مطابق با فرهنگ خودمان از تجربيات مفيد آنها بهره‏بردارى كنيم. آنتونى رابينز از الگوسازى، به عنوان «مدل سازى» تعبير مى‏كند و مى‏گويد «مدل سازى» بررسى راه‏هاى رفته ديگران است.(2)
«بزرگترين مدل سازان دنيا ژاپنى‏ها هستند. راز معجزه خيره كننده اقتصاد ژاپن در چيست؟ ابتكار درخشان؟ گاهى چنين است. به هر حال اگر تاريخچه صنعت را در بيست سال گذشته مطالعه كنيد مى‏بينيد كه تعداد بسيار كمى از محصولات جديد پر اهميت و يا پيشرفت‏هاى فنى از ژاپن آغاز شده است. ژاپنى‏ها به راحتى فكرهاى نو يا محصولات تازه را كه در جاهاى ديگر ساخته مى‏شود، از انواع اتومبيل گرفته تا اجسام نيمه هادى، مى‏گيرند آن را به طور بسيار دقيق مدل سازى مى‏كنند و سپس اجزاء خوب آن را نگهداشته بقيه را با اجزاء بهتر جايگزين مى‏سازند.»(3)
الگو سازى به عنوان يك روش خردمندانه در هزينه و وقت نيز صرفه جويى مى‏كند. يعنى نيازى به تكرار «آزمون و خطا» جهت دستيابى به نتيجه نيست. براى شروع مى‏توان از تجربيات موفق كشورهاى جنوب شرق آسيا مانند: سنگاپور و مالزى نيز كه تشابهات فرهنگى بيشترى با جامعه ما دارند، استفاده كرد.
ضمن اين‏كه از آيات و روايات و سيره اهل بيت (عليهم السلام) نيز مى‏توان با دقت و ظرافت الگوبردارى كرد، مطالعه سرگذشت افراد و جوامع موفق نيز مى‏تواند چراغ راه خوبى براى ترقى و پيشرفت باشد. پيشنهاد مى‏شود از كتاب‏هاى فراوانى كه در اين زمينه موجود مى‏باشد هم در اداره جهت مديران و كاركنان و هم در منزل براى مطالعه كليه افراد خانواده استفاده شود. داشتن ديدگاه علمى و اصولى‏
از معضلات بزرگى كه بر نظام ادارى و حتى غير ادارى (كارهاى فنى، تعميراتى و خدماتى) جامعه ما سايه افكنده نداشتن نگرش صحيح علمى و به اصطلاح كارشناسانه است.
با گذشت ربع قرن از پيروزى انقلاب هنوز به صورت عملى، تكليف «تلفيق تعهد و تخصص» افراد در بخش‏هاى مختلف مشخص نشده است. و مجموعه ارائه خدمات رسانى جامعه ما به جاى اين‏كه مدون و منظم باشد، بيشتر حالت «كج‏دار مريز» است. كه با استفاده از روش الگوسازى تا حدود زيادى مى‏توان از شيوع نگرش غير اصولى و غير منطقى در سيستم اجرايى امور جلوگيرى كرد. شايسته سالارى‏
از مهمترين عوامل رشد و ترقى يك مجموعه (سيستم) وجود افراد لايق و كاردان در سمت‏هاى مختلف اجراى امور است. بيشترين نمود شايسته سالارى در انتصاب مديران يك سازمان، شركت يا حتى يك مجموعه چند نفره مشخص مى‏شود. چرا كه «الناس على دين ملوكهم».

قرار گرفتن افراد در پست‏هاى سازمانى بر اساس شايستگى و توانائى هايشان علاوه بر جلوگيرى از هدر رفتن انرژى‏هاى مادى (هزينه‏ها) و معنوى (فرسايش انگيزه نيروى انسانى) سبب پيشرفت و بالندگى مجموعه (سيستم) نيز مى‏گردد. متأسفانه بعضاً شاهد هستيم عليرغم تكرار شعار شايسته سالارى، هنوز اين مقوله مهم لباس واقعيت به تن نكرده است و نظام فرسوده و خسته ادارى ما از معضل «غير شايسته سالارى» در رنج و عذاب است. وقتى كه از منظر صحيح علمى و اصولى به مديريت امور توجّه نشود نتيجه اين است كه با حاكم شدن هر جناح فكرى در رأس نظام تصميم‏گيرى كشور، بنابه خواست و سليقه جناح حاكم عمل مى‏شود. و اين دور تسلسل باطل باعث وارد آمدن خسارات و زيان‏هاى جبران ناپذيرى مى‏شود كه آيندگان بيش از نسل فعلى از مضار آن صدمه خواهند ديد. همان طورى كه نسل فعلى جامعه وارث عملكرد بد، ناصواب و غيرخردمندانه سلاطين بى كفايت قاجار و پهلوى است. (منظور مقايسه دوران شكوهمند بعد از انقلاب با قبل از انقلاب نيست، بلكه مقصود ما اين است كه اگر جامعه‏اى خوب يا بد عمل كند، آيندگان آن جامعه نيز به همان ميزان از عملكرد خوب يا بد نسل پيشين بهره مى‏برند.) ايجاد انگيزه
وجود انواع محرك‏ها جهت ترغيب و تشويق افراد به سمت انجام صحيح وظايف از لوازم ضرورى يك مديريت كارآمد در امر ارائه خدمات است. كه اين محرك‏ها يا انگيزه‏ها هم مى‏توانند مادى و هم معنوى باشند. افرادى كه با ايمان قوى و هدف مشخص كار انجام مى‏دهند بيشتر از انگيزه‏هاى معنوى بهره مى‏گيرند. وجود انگيزه است كه عشق به كار و شوق به پيشرفت را مى‏آفريند.
مك كللند(4) تحقيقات گسترده‏اى راجع به «انگيزه پيشرفت»(5) در افراد انجام داده است و در مورد اين‏كه چگونه شخص به صورت يك فرد پيشرفت كننده در مى‏آيد معتقد است: شيوه‏هاى تربيتى و پرورش كودكان عامل اساسى ميل به پيشرفت است، اما بزرگسالان نيز تغيير پذيرند و مى‏توانند نياز به پيشرفت بيشترى كسب كنند. وى مى‏گويد جوامعى كه نياز بسيار به پيشرفت نشان مى‏دهند بعدها به رشد اقتصادى و وفور نعمت مى‏رسند. كشورهائى كه نياز پيشرفت اندكى دارند با انحطاط اقتصادى مواجه مى‏گردند.(6)
بنابراين هم شيوه تربيتى كودكان و هم بررسى نيازهاى سازمانى افراد توسط مديران يك مجموعه مى‏تواند در تقويت ميل به پيشرفت و موفقيت سازمان و كيفيت ارائه خدمات مؤثر واقع شود. واقع بينى در نظام تشويق و تنبيه
متأسفانه برخى اوقات نظام تشويق و تنبيه كاركنان در ادارات تابع اظهار نظرهاى شخصى و سليقه‏اى است. بارها مشاهده مى‏شود كه تفاوت چندانى بين افراد پركار و زحمتكش با ديگرانى كه قصد دارند از زير كارها و مسئوليت پذيرى‏ها فرار كنند وجود ندارد. اين رفتار غيرمنصفانه و تبعيض‏آميز باعث كاهش انگيزه و رغبت اشخاص پركار و همچنين گستاخى و تنبلى بيشتر افراد كم كار مى‏گردد. «هرگز در ستايش از كارمندى كه كار خود را به موقع تمام مى‏كند كوتاهى نكنيد. اين عمل نه تنها در فرد ايجاد انگيزه مى‏كند بلكه يك نمونه مثبت براى ديگر كارمندان مى‏شود.»(7)
نكته ديگرى كه ضعف نظام تشويق و تنبيه در ادارات ما را نشان مى‏دهد اين است كه تقريباً در كليه جلسات توديع و معارفه مديران سطوح مختلف از زحمات مدير قبلى با تعداد قابل توجهى هدايا كه عمدتاً از بيت المال تهيه شده تقدير و تمجيد مى‏شود و اصلاً يا كمتر نقايص و كاستى‏هاى اجرايى شخص مدير توديعى به ديگران بازگو مى‏شود. در حالى كه يك سرى از عزل و نصب‏ها به دليل بى‏كفايتى مدير قبلى مى‏باشد. لذا اين تصور در اذهان عموم به وجود آمده كه هيچ تفاوتى بين عملكرد منفى يا مثبت مديران و كاركنان وجود ندارد و چه بسا يك مدير نالايق را به سمت‏هاى مهم‏ترى نيز بگمارند.
لذا پيشنهاد مى‏گردد واقع بينانه و با عدل و انصاف و به گونه‏اى كه مايه پندآموزى و عبرت ديگران باشد (ايجاد حس اميدوارى و رغبت در افراد درستكار و ايجاد تنبه و ندامت در افراد كم كار) نظام تنبيه و تشويق اعمال گردد. كاهش هزينه‏هاى غيرضرورى‏
فراموش نكنيم كه طبق بررسى‏هاى صورت پذيرفته 34 كاركنان نظام ادارى ما اضافه بر سازمان تشخيص داده شده‏اند. يعنى در حالت عادى 34 هزينه‏هايى كه انجام مى‏شود (از قبيل: پرداخت حقوق ماهانه، استهلاك فضاى ادارى، هزينه انرژى و…) اضافه بر نياز واقعى نظام ادارى جامعه است. حال اگر حساسيتى نيز به رعايت هزينه‏هاى جارى در ادارات نشود، جز كاهش كارايى(بازدهى) چيز ديگرى حاصل نمى‏شود. نتيجه افزايش هزينه‏هاى غير ضرورى بعضاً در كسر بودجه ساليانه كشور خود را نشان مى‏دهد. (سال 82 دولت مجبور شده است به دليل كسر بودجه، از هزينه‏هاى غيرضرورى ادارات و سازمان‏ها بكاهد)(8).
(بازده) كارايى = هزينه توليد هماهنگى در اجراى سياست‏هاى كلان‏
بارها شاهد بوده‏ايم مقررات و دستورالعملى از سوى يك وزارتخانه با وزارتخانه ديگرى در مورد يك موضوع در تناقض بوده است. تصور كنيد تسرى اين اختلاف نظر در سياست گذارى در كليه شهرها و روستاهاى كشور، چه حجمى‏از هزينه و وقت دولت و مردم را به هدر مى‏دهد. و نهايتاً چه ميزان حقوق مردم در اين اختلاف سليقه پايمال مى‏شود. كوچك شدن حجم دولت و تقويت بخش خصوصى‏
يكى از علل كندى انجام امور در نظام ادارى كشور اين است كه همه امور توسط دولت انجام مى‏گيرد و چون نظام ادارى نيز بنا به دلايل مسبوق‏الذكر از توانمندى كافى برخوردار نبوده و هيچ رقيبى در برابر خود نمى‏بيند، لذا انگيزه‏اى نيز وجود ندارد كه بخش دولتى به سرعت كار و كيفيت خدمات رسانى همت بگمارد. بنابراين تقويت بخش خصوصى با در نظر گرفتن جميع شرايط و موقعيت‏هاى مربوطه، از سياست‏هاى ضرورى جهت برون رفت از وضعيت نابسامان فعلى ارائه خدمات به مردم مى‏باشد. برقرارى امنيت شغلى‏
خيلى از سازمان‏ها و ادارات داراى كاركنانى با سابقه كار 10 يا 15 سال مى‏باشند كه اين دسته از كارمندان هنوز وضعيت استخدامى ثابت و مشخصى ندارند و تحت عناوين قراردادى، پيمانى يا… مشغول به كار هستند و بعضاً مشاهده مى‏شود كه به اين گروه از كامندان اعلام عدم نياز مى‏كنند. تصوّر كنيد كسى كه 10 يا 15 سال از عمر و جوانى خودش را در يك مؤسسه صرف كرده و تنها منبع درآمد زندگى‏اش نيز همين شغل دولتى است و حالا به دليل رسمى نشدن وضعيت استخدامى هر لحظه در معرض اخراج يا طرح هايى مانند تعديل نيرو قرار بگيرد با چه انگيزه و علاقه‏اى مى‏تواند در خدمت سازمان متبوعش باشد؟
بنابراين بحث ايجاد امنيت و ثبات شغلى از مواردى است كه در ميل به پيشرفت يا بر عكس ميل به ركود و رخوت افراد و سازمان‏ها مؤثر است. پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. نهج البلاغه، نامه 31، ص 830. 2. رابينز، آنتونى، به سوى كاميابى (نيروى بيكران)، ص 43. 3. همان، ص 42. 4. D.C. McCelland 5. Achievement Motive 6. ميچل، ترنس آر، مردم در سازمان‏ها، ص 241. 7. ستى، راجيو، مديريت برتر زمان، ص 97. 8. مصاحبه تلويزيونى رئيس سازمان مديريت و برنامه‏ريزى كشور.

/

مسئولين امور پاسخ دهند!

حدود چهل سال پيش در يكى از مجلات عصر طاغوت مقاله‏اى را خواندم با اين عنوان: «شما را به خدا دخترانتان را به لندن نفرستيد».
نويسنده مقاله با سوگند و تأكيد از پدران و مادران خواسته بود دخترانشان را به لندن نفرستند. در مقام بيان دليل اين امر ماجراى تلخى را به تصوير كشيده بود با اين مضمون كه برخى دختران با عنوان تحصيل به لندن مى‏روند و آنجا به دام دلالان فساد و باندهاى فحشاء مى‏افتند و والدين آنها خبر ندارند بر فرزندانشان به جاى تحصيل در خارج كشور و آن فضاى فاسد و آلوده چه مى‏گذرد!
دخترانى كه بدون سرپرست در محيط فاسد غرب رها مى‏شوند و اگر سرپرستى نداشته باشند يا تعهّد اخلاقى و ايمانى در كار نباشد هر اتّفاقى براى آنها ممكن است رخ دهد. خاطره تلخ آن گزارش هنوز مرا رنج مى‏دهد، چرا كه غيرت دينى و ملّى و انسانى نمى‏تواند بپذيرد كه ناموس هموطنان طعمه صيّادان ناموس و دزدان عفّت و شرف اين آب و خاك باشد. اين يك ماجرا.
ماجراى ديگر: حدود ده سال قبل براى منبر و تبليغ به امارات رفته بودم، گزارشات تلخى را از فساد اخلاقى برخى زنان در اين كشور عربى برايم نقل كردند و در بازگشت از سفر مقاله‏اى را در پاسدار اسلام با عنوان «پاسدارى از صدور ارزشها» نوشتم و به مسئولين امر و سفارت و مسئولان گذرنامه هشدار دادم كه تمهيداتى بينديشند كه زنان و دختران بى‏صاحب نتوانند آزاد و بدون هيچگونه محدوديت قانونى و بدون سرپرست به خارج بروند و ننگ و بدنامى به بارآورند كه براى هر ايرانى شكننده و خفت‏بار است….
آن مقاله براى برخى مسئولين سفارت آن روز سنگين آمد وطرح آن را به مصلحت نديدند و بر آن علامت سؤال گذاشتند و به جاى اينكه از اين اخطار و هشدار درس عبرت بگيرند و چاره‏انديشى كنند، در مقام انكار برآمدند ولى نه آن انكار و علامت سؤال مى‏توانست واقعيت را عوض كند و نه اقدامى مناسب انجام گرفت كه اداره گذرنامه و مسئولين سفارت و ساير دست اندركاران امور به اين مسئله كه به آبروى نظام و حيثيت و شرف ايرانى پيوند خورده بطور جدّى برخورد كنند و قانونى تدوين شود كه زنان جوان و دختران بدون داشتن همراه و محارم نزديك مانند: پدر يا شوهر. حق سفر كردن به خارج را نداشته باشند مگر در مواردى كه صددرصد اطمينان به امنيّت اخلاقى باشد. اين هم ماجراى ديگر…
در روزهاى اخير صفحات روزنامه‏ها اخبار و گزارش‏هائى را از قاچاق زنان و دختران ايرانى منتشر كردند كه براى همه مايه تأسف و تأثر بود. يكى از كارشناسان آسيب‏هاى اجتماعى در اين‏باره گفت: بيشتر زنان و دخترانى كه به خارج كشور قاچاق مى‏شوند به عنوان تاجر و به همراه كارفرماى خود از كشور خارج مى‏شوند و متأسفانه هيچ قانونى براى جلوگيرى و ممانعت از خروج اين افراد وجود ندارد! بيكارى در جامعه و نبود امكان تأمين معاش از سوى خانواده‏ها موجب رشد 57 درصدى طلاق و كاهش چهار درصدى ازدواج در جامعه شده… افزايش طلاق و فقر در جامعه موجب فرار دختران و زنان به خارج كشور و تن دادن به روسپيگرى براى تأمين هزينه‏هاى زندگى خود براى دستيابى به زندگى بهتر در خارج كشور است… اين كارشناس مى‏افزايد: زنان مهاجر به اميد دست يافتن به زندگى بهتر به خارج كشور مى‏روند در حالى كه مسلّماً زندگى بدترى در انتظار آنهاست اما آنها ديگر راه بازگشتى ندارند و به علّت اينكه خانواده و جامعه ديگر پذيراى آنها نيست مجبورند وضع خفت‏بار خود را براى هميشه تحمّل كنند.
اينها گوشه‏اى از واقعيات اجتماعى ماست كه وضع اسفبار برخى زنان و دختران را به نمايش مى‏گذارد و اگر چاره‏انديشى نشود جامعه را دستخوش آلودگى و بى‏ثباتى و فروپاشى خانودادگى خواهد ساخت. افزون بر اين، اعتبار و آبروى ما را در چشم جهانيان مخدوش مى‏سازد.
انكار و تكذيب اين ماجراى تلخ هيچ واقعيتى را عوض نمى‏كند از سوى ديگر وزير محترم اطلاعات طى مصاحبه‏اى قاچاق زنان و دختران به امارات را كذب محض خواندند كه ما نيز اميدواريم چنين باشد.
و ابداً دوست نداريم اين گزارشات واقعيّت داشته باشد! در عين حال اگر ما چشم خود را بر روى واقعيات ببنديم و يا از باب پرهيز از اشاعه فحشاء بر آن پرده كتمان افكنيم آيا مى‏توانيم از باندهاى فساد كه در داخل كشور لحظه به لحظه كشف مى‏شود و خانه‏هاى تيمى فحشاء و دلال‏هاى زن و مرد براى فاسد كردن پسران و دختران چشم‏پوشى كنيم؟!
آيا از ماجراهاى آشكارى كه در خيابان‏هاى شهر و در كنار معبرها بوسيله سرنشين اتومبيل‏ها و چانه زدن‏ها اتفاق مى‏افتد مى‏توانيم غمض عين كنيم؟!
آيا كشف حجاب نوين كه نوع ديگرى از كشف حجاب عصر پهلوى است، بر كسى پوشيده است؟
آيا مواضع انفعالى دست اندركاران امور و بى‏تفاوتى عمومى در برابر تجاهر به فسق و فساد را مى‏توان انكار كرد؟!
چه كسى بايد پاسخگوى اين وضع ناهنجار باشد؟
مسئله بى‏حجابى نوين حتى دختران دانش‏آموز به حدى شرم‏آور شده كه هر مسلمان غيرتمندى را به شگفتى و تأسف وا مى‏دارد و نمى‏دانيم چرا بى‏تفاوتى حاكم شده و اقدامى جهت پيشگيرى از توسعه اين وضع ناهنجار نمى‏كنند؟ از سازمان‏هاى امر به معروف و نهى از منكر تنها نامى مانده و بس، با تعدادى پرسنل و چند صندلى و ميز در يك دفتر كار نمى‏توان جلوى منكرات را گرفت. سكوت و بى‏تفاوتى در برابر بدن‏هاى نيمه‏عريان و لباس‏هاى چسبان تا آن‏جا پيش‏رفته كه نمايشگاه‏ها و دانشگاه‏هائى كه از پول و خون اين ملّت شهيد داده تغذيه مى‏كنند. عرصه نمايش مد و زيبائى و ساق و دست و بازو و زلف‏هاى رنگ‏آميزى زنان و دختران جلف و بى‏هويت شده است و گاهى همين‏ها به حج و زيارت هم برده مى‏شوند و در حرمين شريفين آبروى شيعه را جلو چشم دشمنانمان مى‏برند و كسى پاسخگو نيست؟ نه مديريت دانشگاه‏ها و نه نهاد نمايندگى نه گروه معارف هيچكدام در برابر اين وضع اسفبار كه تدريجاً دامنگير همه فرزندان اين جامعه خواهد شد عكس العملى جدى نشان نمى‏دهند! كاربجائى رسيده كه در برخى دانشگاه‏ها كه وابسته به نهادهاى تبليغاتى اسلامى است جلوه‏هاى فساد و بدحجابى و عكس‏هاى سكس خارجى در نمايشگاه هنر در فضاى بى‏تفاوتى همه را به شگفتى وامى‏دارد.
چه كسى بايد پاسخگوى اين لجام گسيختگى و هرج و مرج اخلاقى باشد؟ مسئول آن نهاد؟ مسئول دانشگاه و يا كسى ديگر؟!
اين وضع داخل كشور است و در فضاى حكومت اسلامى، وضعى كه فرياد اعتراض همه دردمندان را برآورده اما دستگاه‏هاى فرهنگى و اجرائى نه تكانى مى‏خورند و نه ابراز تأسف و نه اقدامى مناسب! همه سر به زير افكنده و به راه خود مى‏روند مانند مسائل ديگرى چون تورّم و گرانى و… مخصوصاً در سال‏هاى اخير كه سياست تساهل و تسامح و آزادى با ره‏آوردى تأسف بار حاكم گرديد، مجال براى هنر و سينما و طبع و نشر آنگونه كه دشمنان مى‏خواستند فراهم كرده و سير صعودى يافته است.
امروز سدها شكسته است و خاكريزها كه مانع ظهور مفاسد بود فرو ريخته و انقلابى ديگر بايد تا با اين هرج و مرج بتوان مقابله كرد. گستاخى و جسارت تا بدانجا پيش‏رفته كه هنرمندان دوره گرد و سودپرست با استفاده از امكانات كشور آن فيلم كذائى را مى‏سازند و لباس مقدّس روحانيت را بر تن دزد مى‏كنند و صحنه‏هاى كمدى و تمسخرآميز پيش روى ميليون‏ها تماشاچى به نمايش مى‏گذارند تا ارزشها را پايمال كنند و قداست‏ها را بشكنند تا فضاى بيشتر براى نشر فساد و اشاعه فحشاء فراهم آيد چرا كه دشمن فهميده كه تا اسلام و قرآن وجود دارد و تا روحانيت شيعه تن به بيگانه نمى‏دهد و چون سدّ استوار ايستاده است زمينه نفوذ و بازگشت ندارد. پس بايد اين حرمت‏ها شكسته شود حتى به دست خودى‏ها و با مجوز همان وزارتخانه‏اى كه مى‏بايست حامى فرهنگ اسلامى باشد و از وزرا و مسئولين رده بالا دعوت مى‏شود كه خود و خانواده‏هايشان هم بيايند اين فيلم را ببينند و به تماشا بشينند و آنها مى‏آيند و هيچ عكس‏العملى نشان نمى‏دهند… از اين ماجراهاى تلخ آنقدر زياد است كه در اين مقال قطره‏اى از دريائى را نمى‏توان به تصوير كشيد. چه كسانى بايد پاسخگو باشند؟ روزى قدرت و قانون و حكومت و حاكميت در دست ما نبود هرگونه تبهكارى كه در كشور مى‏شد ما مسئول نبوديم. امروز با گذشته فرق دارد. ماچه بخواهيم چه نخواهيم حكومت از آن دينداران و روحانيت است. هركس هركار زشتى بكند گناهش را به گردن ما مى‏اندازند و ما بايد پاسخگو باشيم! پاسخگوى خدا و پيغمبر(ص) و مردمى كه هستى خود و جوانان عزيزشان را تقديم اين انقلاب كردند تا پس از قرن‏ها اسلام در كشور حاكم شود و ما نگاه مى‏كنيم و فرصت‏ها را از دست مى‏دهيم و جايگاه خود را نمى‏شناسيم، مى‏ترسيم و مرعوبيم و دشمن هر آنچه مى‏خواهد مى‏كند و دوستان مسئوليت ناشناس به نظاره مى‏نشينند. با پول اين ملّت تفريحگاه و ورزشگاه حتى به نام انقلاب درست مى‏شود، بودجه‏هاى كلانى را به كام مى‏كشد اما تفريح و تفرج آن عمدتاً در اختيار كسانى است كه مد و لباس و اندام خود را به نمايش مى‏گذارند! و وعده ديدار مى‏گذارند! بازارها، خيابان‏ها ،نمايشگاه‏ها، مدارس، دانشگاه‏ها و حتى ادارات و هواپيماها تدريجاً دارد رنگ ديگرى مى‏گيرد.
استحاله فرهنگى در هنر وسينما و تبليغات سينمائى و جلد مجلات با تصاويز زنان رنگ و روغن شده و داستان‏هاى عشقى و بدآموزى‏هاى اخلاقى رو به افزايش است. ماهواره‏هاى بيگانه و دلالان فساد از آن طرف مرزها پيام مى‏فرستند. الگوى لباس مى‏دهند و توليدى‏هاى لباس در كشور اسلامى ما آنرا اجرا مى‏كنند و كسى نيست اين توليدى‏هاى لباس را مؤاخذه كند. برخى مرداب‏هاى فساد، پارتى‏ها، خانه‏هاى تيمى، باندهاى فساد است كه با كارگردانى دلالان وجود دارد و هنگامى كه نيروهاى بسيجى يا مردمى يا انتظامى كشف مى‏كنند و تحويل محاكم و زندان مى‏دهند چند روزى آب به پوستشان مى‏رود و به جاى اينكه مردان و زنان دلال و دلاله را به عنوان مفسدان اخلاقى و اجتماعى به دار مجازات بسپارند، رها مى‏كنند! و آنها به جامعه مى‏آيند و فساد و موارد و قاچاق دختران را بار ديگر سامان مى‏دهند.ضعف دستگاه قضائى و اجرائى و بى‏قانونى و عدم هماهنگى عواملى است كه زمينه رشد ميكروب فساد را فراهم ساخته. از سوى ديگر نداشتن يك برنامه منسجم و ريشه‏يابى مفاسد فرهنگى و اجتماعى و بسيارى از ضعف‏هاى ديگر تشكيلاتى كه براى آن صرف وقت نشده و پيگيرى نبوده و در حد شعار و نوشته‏هاى ديوارى باقى مانده است اين هم وضع گذشته ما…
و اكنون مجال ديگر فرا رسيده مجالى كه اگر از دست برود همه چيز از دست رفته است. حركت در جهت دگرگونى و سازندگى هماهنگ با مبانى اسلام و انقلاب در قالب چشم‏انداز بيست ساله ما را بر آن مى‏دارد كه ساز و كار آن را از نو بازسازى كنيم. «معالم از دست رفته دين را» به فرموده اميرالمؤمنين(ع) به جايگاهش بازگرداينم. «لزوا المعالم من دينك» اين مسئوليت بر دوش همگان سنگينى مى‏كند از صدر و ذيل و خرد و كلان. در اين ميان مجلس شوراى اسلامى با تركيب جديد آن بايد دوباره به مطالعه و قانونگذارى بنشيند گره‏هاى كور قانونى را با شجاعتى در خور انقلاب بگشايد با سؤال و پيگرى مسئولان را به پاسخگوئى فرا خواند، فرامين و رهنمودهاى رهبرى را سرلوحه عمل خود سازد و در جبهه‏هاى فرهنگ، اقتصاد تمام توان خود را بكار گيرد چرا كه اين دو از يكديگر منفك نيستند و بى‏ترديد يكى از عوامل رواج و توسعه مفاسد فرهنگى و اخلاقى را بايد در مفاسد اقتصادى جستجو كرد. به اميدهائى كه به مجلس دوخته شده با جدّيت و سرعت بايد پاسخ داد و البته دولت و وزارتخانه‏ها بايد همكارى كنند تا افقى روشنتر گشوده شود. و همه در آزمون سربلند گرديم. مرزهاى خروج از كشور بويژه فرودگاه‏ها كه گذرگاه قاچاق انسان است به كنترل درآيد، قانون ممنوعيت خروج زنان و دختران بدون ولىّ شرعى و قانونى در مجلس به تصويب رسد و به اجرا درآيد، فيلم و هنر و سينما و كتاب و روزنامه و صدا و سيما تحت نظارت دقيق درآيد. امر به معروف و نهى از منكر احياء گردد و بدون ملاحظه با مفاسد و ريشه‏هاى خلاف برخورد شود. آحاد مردم نيز در اين جهاد مقدس همكارى كنند. چشم به راه افق روشن‏تر باشيم. پاورقي ها:

/

زينب س آموزگار حيا و پاكدامنى‏

زينب نام آشنايى است كه دور آن را هاله‏اى از اوصاف نيك و برتر احاطه نموده است. صبر زينب(س) زبانزد دوست و دشمن است؛ و آسمانيان نيز با آن آشنا چرا كه «عَجِبَت مِن صَبرِكَ مَلائِكَةُ السَّماءِ؛ از صبر زينب ملائكه آسمانى به تعجب آمدند.» وفاى زينب نيز بر كسى پوشيده نيست، چرا كه او بود كه با تحمّل رنج آورترين حادثه‏ها، و دادن جوانان خويش وفاى خود را به برادر و امام خويش ثابت نمود.
دانش و بصيرت زينب(س) هم براى همه مشهود است چرا كه با بصيرت او و خطبه‏ها و پيام‏هاى او بود كه انقلاب كربلا تا درون كاخ يزيد در شام پيشرفت و يزيد و ابن زياد رابه زانو در آورد.
و تدبير او بود كه كاروان اسرا را با سربلندى به مدينه رساند، و در طول اسارت عزّت و سربلندى را، عبادت و عرفان را، حيا و عفّت و پاكدامنى و نجابت را به نمايش گذاشت و… حقاً كه زينب، زينت پدرش اميرمؤمنان (عليه السلام) مى‏باشد با اين همه فضيلت:
دو عالم بر على نازد، على بر همسرش نازد

على و همسرش زهرا(س) به زينب دخترش نازد
در اين مقال برآنيم گوشه‏هايى از حيا، عفت و پاكدامنى زينب را به تصوير كشيم و ره توشه گرانبهايى براى بانوانى كه مى‏خواهند زينب گونه زندگى كنند و به افتخار و سربلندى ابدى برسند، مهيا سازيم.
ضرورت بحث حيا امروزه در سرتاسر جهان، مخصوصاً كشورهاى اسلامى و على‏الخصوص جامعه تشيّع، تلاش استعمارگران و مهاجمان فرهنگى برآن است كه حيا و عفّت بانوان را نشانه روند و جامعه را از اين راه به بى‏بند و بارى و بى‏دينى سوق دهند و در نتيجه آن به مطامع شيطانى خود برسند، چرا كه آن‏ها به خوبى يافته‏اند اگر دين و مذهب تشيّع را بخواهند نابود كنند. بايد حيا، عفت و پاكدامنى را از بين ببرند. هرگاه از جامعه حيا رخت بر بست و عفت در آن لگدكوب شد، دين هم بساط خويش را جمع خواهد كرد. على (عليه‏السلام) به زيبايى مى‏فرمايد: «اَحسَنُ مَلابِس الدِّينِ اَلحَياءُ ؛ نيكوترين لباس دين حيا است.»(1) ؛ امام صادق (ع) فرمود: «لاايمانَ لِمَن لاحَياءَ لَهُ ؛ايمانى نيست براى آن كسى كه حيا ندارد.»(2) و امام باقر (ع) فرمود: «اَلحَياءُ وَ الاِيمان مَقرُونانِ فى قَرنٍ فَاِذا ذَهَبَ اَحَدَهُما تَبَعهُ صاحِبهُ ؛حيا و ايمان با هم بر يك شاخه قرار گرفته‏اند، پس هرگاه يكى از آن دو برود، ديگرى نيز از او تبعيت مى‏كند.»(3) و زيباتر از همه، امام حسين (ع) – آن كسى كه زينب (س)، حيا را از مكتب او آموخت – فرمود: «لا حَياءَ لِمَن لادِينَ لَهُ ؛ آن كه دين ندارد، حياء هم ندارد.»(4) از روايات فوق به خوبى استفاده مى شود كه بين ماندگارى دين در جامعه و وجود حيا، رابطه تنگاتنگى وجود دارد. مهاجمان فرهنگى، بخوبى اين رابطه و ملازمه را دريافته‏اند از اين رو صهيونيست معروف «نتانياهو» اين گونه القاء مى‏كند كه «برنامه‏هاى ماهواره‏اى به مثابه يك نيروى شورشى بسيار مؤثر عمل مى‏كنند، بچّه‏هاى ايرانى مسلماً لباس هاى زيبايى را خواهند خواست كه در شوهاى تلويزيونى مى‏بينند آن‏ها استخرهاى شنا و شيوه زندگى فانتزى خواهند خواست.»(5)
به گفته يك مقام آگاه در حال حاضر 97 ماهواره متعلق به 15 كشور جهان براى مردم ايران برنامه‏هاى تلويزيونى پخش مى‏كنند كه برخى از اين ماهواره‏ها بيش از 200 كانال تلويزيونى را به طريق ديجيتال پخش مى‏كنند. اين منبع آگاه افزود «از اين تعداد 600 شبكه تلويزيونى در سازمان صدا و سيما و برخى نهادهاى نظامى، فرهنگى و اطلاعاتى مونيتور مى‏شود، بنابر اين گزارش از اين تعداد شبكه 11 شبكه به زبان فارسى است و اكثر آن‏ها عليه نظام جمهورى اسلامى و ناهنجارهاى فرهنگى و اجتماعى برنامه پخش مى‏كنند.»(6)
از طرف ديگر هواداران استكبار جهانى در داخل كشور با قلم‏هاى زهرآگين و رفتارهاى زننده، لباس‏ها و فيلم‏هاى مبتذل، در نابودى حيا و عفت، استعمار را يارى مى‏رسانند. و با كمال بى‏حيايى دم از اختلاط پسر و دختر، و طرح دوستى و رفاقت آن‏ها مى‏زنند، اين‏ها همان‏ها هستند كه در «كنفرانس برلين» آلمان، با عريان رقصيدن اوج بى‏حيايى را به نمايش جهانى گذاشتند، و عدّه‏اى از مدعيان دين و ديانت! نيز به تماشا نشستند.
البته از اين‏ها و اربابانشان گله‏اى نيست چرا كه آنها خود همان گونه‏اند «از كوزه همان برون تراود كه در اوست» و منافع دنيوى آنها چنان اقتضا مى‏كند امّا آنچه جاى تأسف دارد، و دردمندانه بايد اظهار داشت رفتارهاى بعضى از بى خبران و دوستان ناآگاه است، آن هايى كه دم از دين و ديانت مى‏زنند، چرا فرهنگ ابتذال را با طرح برنامه‏هايى چون «شركت بانوان در ورزشگاه‏ها به صورت مختلط»، «اختلاط در دانشگاه» و… ترويج مى‏كنند و بدين‏سان اساسى‏ترين مسئله دينى را نشانه گرفته‏اند. و يا دوستانى كه در صدا و مخصوصاً سيما هستند با پخش برنامه‏ها و فيلم‏ها و… فرهنگ ابتذال و حرمت شكنى را تبليغ مى‏كنند و بانوان را با آرايش‏هاى آنچنانى و برخورد كذائى در فيلم‏ها به نمايش مى‏گذارند تا حيا و نجابت را تحقير و لكّه‏دار كنند.
راستى نشان دادن آن فيلم‏ها و مصاحبه كردن مردان با زنان و بالعكس چه ضرورتى دارد، مگر امام صادق (ع) نفرمود: «زن با غير شوهر و محارمش بيش از پنج كلمه آن هم در حال ضرورت سخن نگويد»(7) آيا اين‏گونه حركات ترويج ابتذال نيست؟! راستى چه شده است ما را كه فرهنگ اصيل اسلامى را پاس نمى‏داريم آيا فقط «فارسى را بايد پاس داشت» و يا لازم است مرزها و حدود شرعى را نيز پاس داريم؟! اگر بدنبال زيبايى هستيم از حيا و نجابت است، على (ع) فرمود: «الحياء سبب الى كلّ جميلٍ ؛حيا راهى است به تمام زيبايى‏ها»(8) و راز و كليد همه خيرها و خوبى در حيا است: «اَلحَياءُ مِفتاحُ كُلّ الخَير ؛ حيا كليد تمام نيكى است»(9) و پيامبر اكرم(ص) فرمود: «اَلحَياءُ خَيرٌ كُلُّه ؛ حيا تمامش نيكى است»(10)، راستى كجا رفته حياى فاطمى و نجابت و حياى زينبى، چرا مسئولان به گونه‏اى برنامه ريزى نمى‏كنند كه فيلم‏ها، لباس‏هاى عرضه شده در بازار، خيابان‏ها، پارك‏ها و… حيا بر و عفّت‏شكن نباشند؟ مگر فرياد مرزبان حياء على (ع) را نمى‏شنوند كه فرمود: «اَما تَستَحيُونَ وَ لاتَغارُونَ نِسائَكُم يَخرُجنَ اِلَى الاَسواقِ وَ يُزاحِمنَ العلُوج ؛ آيا شما (غيرت) و حيا نداريد كه زنانتان را به بازارها سرازير كرديد و با بى‏بند و بارها اختلاط پيدا مى‏كنيد.»(11)
زن را به خاطر عصمتى كه دارد و ميراث دار پاكى مريم و زهرا(س) و زينب نبايد گذاشت بازيچه هوس، و آلوده به “ويروس” گناه گردد، گوهر عفاف و حيا و پاكى كم‏ارزشتر از طلا و پول و محصول و باغ و وسايل خانه نيست، دزدان ايمان و غارتگران حيا نيز فراوانند.
سادگى و خامى است كه زنان را در معرض ديد و تماشاى نگاههاى مسموم و چشم‏هاى ناپاك قرار داد، آن‏گاه خيال شود كه بيمار دلان و راهزنان عفاف و حيا به وسوسه نيفتند، و از زهر نگاهها و نيش پشه‏هاى شهوت در امان بمانند. بعضى از «نگاه»ها ويروس «گناه» منتشر مى‏كند و حيا را آلوده مى‏سازد. و بعضى از چهره‏ها حشره مزاحمت توليد مى‏كند و عفت و نجابت را لكّه‏دار مى‏سازد. بياييم همه ديوارها را خراب نكنيم و همه پرده‏ها را كنار نزنيم و همه پنجره‏ها را باز نكنيم، بياييم ديوار آسيب ديده حيا را ترميم كنيم،(12) چرا كه بى‏حيايى و كم حيايى نشانه تيره انديشى است نه روشنفكرى،
علامت جهالت است نه تمدن، على (ع) فرمود: «اَعقَلُ النّاسِ، اَحياهُم ؛ عاقلترين مردم باحياترين آن‏ها است.»(13) نگاهى به جايگاه حيا در فرهنگ غنى اسلام‏
اشارتى مختصر به بيان نكاتى درباره حيا در اين‏جا مناسب مى‏نمايد:
الف: حياى دختران شعيب در قرآن:
قرآن كريم با اين كه غالباً مسائل را به صورت كلّى بيان مى‏دارد، ولى گاهى بجهت حياتى بودن مسأله، جزئيات و نمونه هايى بيان مى‏دارد از اين دست است ماجراى حضرت موسى و برخورد او با دختران حضرت شعيب، در اين‏باره مى‏فرمايد: «و هنگامى كه (موسى) به (چاه) آب مَديَن رسيد، گروهى از مردم را در آنجا ديد كه چهارپايان خود را سيراب مى‏كنند؛ در كنار آنان دو زن را ديد كه مراقب گوسفندان خويشند و به چاه با بودن مردان نزديك نمى‏شوند. موسى از آنان پرسيد: كار شما چيست؟ گفتند: آن‏ها را آب نمى‏دهيم تا چوپانان همگى خارج شوند… موسى براى (گوسفندان) آن دو آب كشيد و…» در ادامه اين داستان درباره نحوه آمدن يكى از دختران شعيب و گفتگوى او با حضرت موسى (ع) مى‏فرمايد: «فَجاءَتهُ اِحدا هُما تَمشى عَلَى اِستِحياء قالَت اِنَّ اَبى يَدعُوك لِيَجزِيَكَ اَجرَما سَقَيتَ لَنا ؛ ناگهان يكى از آن دو (زن) به سراغ او آمد، در حالى كه با نهايت حيا گام بر مى‏داشت. گفت: پدرم از تو دعوت مى‏كند تا مزد آب دادن (به گوسفندان) را كه براى ما انجام دادى به تو بپردازد.»(14) از اين آيه مى‏توان حيا را به زيبايى دريافت چرا كه:
1- تا زمانى كه مردان كنار چاه بودند دختران شعيب نزديك چاه نمى‏رفتند.
2- آن‏گاه اقدام به آب دادن گوسفند كردند كه تمام مردان پراكنده شدند.
3- سراپا حيا نزد موسى (ع) آمدند.
4- نگفت: مزد تو را مى‏پردازيم بلكه گفت: پدرم از تو دعوت مى‏كند تا مزد تو را بپردازد. ب: حيا تمام دين است:
على (ع) مى‏فرمايد: «اَلحَياءُ هُوَ الدِّين كُلُّه ؛ حيا تمام دين است.»(15) پ: حيا بازدارنده از زشتى‏ها:
على (ع) مى‏فرمايد: «اَلحَياءُ يَصُدُّ عَن فِعلِ القَبِيح ؛ حيا (انسان را) از كار زشت باز مى‏دارد؟»(16) بى‏حيا به هر كراى دست مى‏زند، در روايات عديده‏اى اين مضمون آمده كه آخرين سفارش پيامبران، سفارش به حياء بود. امام هفتم (ع) مى‏فرمايد: «ما بَقىَ مِن اَمثالِ الاَنبياءِ (ع) اِلّا كَلِمَةً، اِذا لَم تَستَحى فَاعمَل ماشِئتَ…؛ از مثالهاى (كلمات قصار) انبياء باقى نمانده است مگر يك كلمه (و آن اين است كه) هرگاه حيا نداشتى، هركارى مى‏خواهى انجام بده…»(17) ت: عاقبت بى‏حيايى:
على (ع) فرمود: «… مَن قَلَّ حَياؤُهُ؛ قَلَّ وَرعُهُ وَ مَن قَلَّ وَرَعُهُ ماتَ قَلبُهُ وَ مَن ماتَ قَلبُهُ فَادخَل النّارَ…؛ كسى كه حيا و شرمش اندك شد، پرهيزكارى او نيز اندك خواهد بود، و كسى كه ورعش كمتر باشد، قلبش مى‏ميرد و آن كه دلش مرده باشد، در آتش جهنم داخل خواهد شد.»(18) ث: سرپوش عيب‏ها:
على (ع) فرمود: «من كساه الحياء ثوبه؛لم ير النّاس عيبه؛ آن كس كه با لباس حياء خود را بپوشاند كسى عيب او را نبيند.»(19) ج: سرچشمه خوبى‏ها:
و آن حضرت فرمود: «مَن لاحَياءَ لَهُ لاخَير فِيهِ كسى كه حيا ندارد، خيرى در او نخواهد بود.»(20)
پيامبر اكرم(ص) فرمود:«الحَياءَ عَشرَةُ اَجزاءٍ فَتِسعَة فِى النِّساءِ وَ واحِدٌ فى الرِّجالِ؛ حياء ده جزء دارد، نه سهم آن در زن‏ها است، و يك سهم آن در مردان.»(21)
و بانوى حيا زينب كبرى(س) تمامى آن را در كنار پرورش پدر و مادر دارا مى‏باشد.

نمونه‏هايى از حياى زينب(س)

1. فرزند بيت حيا و عفّت:
تأثير وراثت و خانواده در رفتار و كردار انسان ترديد پذير نيست. امروزه به روشنى ثابت شده است كه بخشى از صفات، خوب و بد، از راه وراثت، از نسلى به نسلى منتقل مى‏شوند و به همين جهت خانواده هايى كه پيامبران در آن متولّد شدند، عموماً پاك و اصيل بودند به همين جهت در منابع اسلامى نيز از ازدواج با زنان زيبايى كه در خانواده‏هاى ناپاك و عارى از حيا به بار آمده‏اند نهى شده است. در كنار وراثت، تربيت مطرح است، زيرا بخشى از فضايل و كمالات با تربيت صحيح به فرزندان منتقل مى‏شود.
در زندگى زينب(س) اين دو عامل (وراثت و تربيت) در بالاترين حد خويش وجود داشت، زينب از پستان حيا شير نوشيد و در دامان حيا و پاكى تربيت يافته، چنان كه در زيارت نامه آن بانوى گرانسنگ مى‏خوانيم: «السَّلامُ عَلى مَن رَضَعت بِلُبانِ الاِيمان ؛ سلام بر كسى كه از پستان ايمان شير نوشيد. و ايمان و حيا همراه و ملازم همديگرند. «الحياء و الايمان مقرونان»(22)
آن كه پا تا به سر ايمان و حياست‏

خونش آميخته با خون خداست‏
عشق را همسفر كرببلاست‏

مظهر عصمت و پاكى، تقواست‏
به يقين زينب كبرى‏ باشد

زاده حيدر و زهرا باشد

آرى! زينب كبرى(س) در خانه وحى و ولايت، از پدر و مادر معصوم به دنيا آمد و در آغوش نبوت، مهد امامت و ولايت و مركز نزول وحى الهى نشو و نما نمود و از پستان يگانه مادر معصوم جهان هستى «فاطمه زهرا(س)» شير خورد و از ابتداى شيرخوارگى در آغوش پرمهر مادر، عفت، حيا، شهامت و عطوفت را فرا گرفت و هم زمان با دوران شيرخوارگى در محضر بزرگترين استادان جهان انسانيت يعنى رسول اللّه (ص) و اميرالمؤمنين و دو برادر بزرگوارش امام حسن(ع) و امام حسين(ع) تربيت يافت. در نتيجه، گمان نمى‏رود كه تا به حال هيچ دخترى به آن تربيت بلند كه زينب (س) در آن خانواده بزرگ به آن نايل گرديد، رسيده باشد زينب كبرى اكثر اوقات در كنار جد مهربانش رسول خدا بود، انس زينب (س) به رسول خدا(ص) و نيز محبّت حضرت به اين دختر در وصف و بيان نمى‏گنجد.
فاطمه زهرا(سلام اللّه عليها) در آن مدّت كوتاه نه‏تنها دخترش زينب را از نظر رشد فكرى، اخلاقى، فرهنگى و معنوى تربيت كرد بلكه او را از بسيارى از علوم قرآنى و پيش آمدهاى آينده آگاه نمود. و حيا و عفت را عملاً به او آموخت تا آنجا كه نابينايى بر فاطمه وارد مى‏شود پشت پرده مى‏رود، اين درسهاى حيا را زينب (س) بخوبى فرا گرفت.
زينب تربيت شده پدرى است كه در اوج شجاعت و قهرمانى، از بالاترين حد حيا برخوردار است. و اوج حيايى آن مادر پاكدامن و اين پدر دلاور را هنگام خواستگارى على (ع) از زهرا(س) مى‏بينيم كه جز سكوت محض هيچ نمى‏گويند.(23)
از اين دو درياى حيا و پاكى شير زنى چون زينب (س) كه مجسمه حيا است به وجود مى‏آيد. و اين والدين معصوم سخت از مرز حيا و عفت او پاسدارى مى‏كردند.
«يحيى مازنى» كه از علماى بزرگ و راويان حديث است، چنين نقل مى‏كند: مدت‏ها در مدينه، در همسايگى على (ع) در يك محلّه زندگى مى‏كردم. منزل من در كنار منزلى بود كه «زينب» دختر على (ع) در آن‏جا سكونت داشت، حتى يك‏بار هم، كسى حضرت زينب را نديد و صداى او را نشنيد. او هرگاه مى‏خواست به زيارت جدّ بزرگوارش برود، در دل شب مى‏رفت، و در حالى كه پدرش على(ع) در پيش و برادرانش حسن و حسين (عليهما السلام) در اطراف او بودند. وقتى هم به نزديك قبر شريف رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) مى‏رسيدند، اميرالمؤمنين(ع) شمع‏هاى اطراف قبر را خاموش مى‏كرد. يك روز امام حسن(ع) علّت اين كار را سؤال كرد، حضرت فرمود: «اَخشى اَن يَنظُر اَحَد اِلى شَخصِ اُختِكَ زَينَبَ؛ از آن مى‏ترسم كه كسى (در روشنى) خواهرت زينب را ببيند.(24)» راستى كجا رفته اين مرزبانى‏هاى حيا؟! و چرا در جامعه شيعه علوى مى‏بينيم كه مردان با همسران آرايش كرده و دختران بى‏بهره از حجاب در پارك‏ها و خيابان‏ها و… ظاهر مى‏شوند؟! و به قول «شيخ جعفر نقدى» زينب (سلام اللّه عليها) تربيت شده پنج تن آل عباء است: «فَالخَمسَةُ اَصحاب العَباءِ هُمُ الَّذِين قامُوا بِتَربيَتِها وَ تَهذِيبِها وَ كَفاكَ بِهِم مُؤَدَّبينَ و مُعَلِّمين ؛ پنج تن آل عباء به تربيت و فرهنگى سازى و تهذيب زينب همّت گماردند و همين بس كه آنها اَدب كننده و آموزگار باشند.»(25) 2. حيا در آغاز جوانى‏
دكتر «عائشة بنت الشاطى»، بانوى نويسنده و اهل تحقيق اهل سنّت، چنين مى‏گويد: «زينب در آغاز جوانى چگونه بوده است؟ مراجع تاريخى از وصف رخساره زينب در اين اوقات خوددارى مى‏كنند، زيرا كه او در خانه و رو بسته زندگى مى‏كرد. ما نمى‏توانيم مگر از پشت پرده روى وى را بنگريم، ولى پس از گذشتن ده‏ها سال از اين تاريخ، زينب از خانه بيرون مى آيد و مصيبت جانگداز كربلا او را به ما نشان مى‏دهد. و كسى كه او را به چشم ديده براى ما وصفش مى‏كند و چنين مى‏گويد: چنان كه طبرى نقل كرده است: گويا مى‏بينم زنى را كه مانند خورشيد مى‏درخشيد و با شتاب از خيمه‏گاه بيرون آمد.»(26) پرسيدم او كيست؟ گفتند: زينب دختر على (ع) است. و از ديگرى نقل شده، كه: به خدا كه من صورتى مانند آن نديدم گويا پاره‏اى از ماه بود، در صورتى كه اين بانوى بزرگ در آن وقت در پنجاه و پنجمين سال زندگى خود بود، غريب بود، خسته و كوفته بود، مصيبت زده و داغ ديده بود، پس جمال زينب در آغاز جوانى پيش از آن كه سالمندى، و مصايب جانگداز خوردش كند و جام داغ ديدگى را تا پايان بَدُو بنوشاند چگونه بود.(27) تاريخ او را نديده، چرا كه حياى او مانع از آن شده است. مادرش فاطمه (سلام اللّه عليها) توصيه كرده است كه: «خَيرٌ لِلنِّساءِ اَن لايَرَينَ الرِّجالَ وَ لا يَراهُنَّ الرِّجالُ؛(28)براى زنان بهتر است كه آنان مردان را نبينند، و مردان نيز) آنها را نبينند.» با اين حال از مسائل اجتماعى به دور نبودند بلكه داراى مجلس علمى ارجمندى بود، زنانى كه مى‏خواستند احكام دين را بياموزند، در آن مجلس حاضر مى‏شدند و كسب دانش مى‏كرده‏اند.»(29)
و اگر دستور الهى و آسمانى نبود كه: «انَّ اللّهَ شاء اَن يَراهُنّ سَبايا؛براستى خدا خواسته كه آن‏ها را اسير ببيند»، حسين (ع) هرگز به خود اجازه نمى‏داد خواهر را در سفر كربلا به همراه ببرد.
بردن اهل حرم دستور بود و سِرّ غيب‏

ورنه اين بى‏حرمتى را كى روا دارد حسين(ع)
ادامه دارد. پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. محمدى رى‏شهرى، ميزان الحكمه (بيروت دارالحديث)، چاپ دوم، 1419، ج 2، ص 716 ، روايت 4544. 2. همان، ص 717، روايت 4570. 3. همان، روايت، 4565؛ بحارالانوار، ج 78، ص 309. 4. همان، ج‏78، ص 111، حديث 6، ميزان الحكمه، ج 2، ص 717، روايت 4569. 5. روزنامه جمهورى اسلامى، 23/6/1381. 6. هفته‏نامه بصيرت، سال نهم، شماره 26، 10/2/82، ص 4. 7. وسائل الشيعه،ج 14، ص 143. 8. ميزان الحكمه، ص 716، روايت 4542. 9. همان، ص 716، روايت 4546 10. همان، روايت 4547. 11. فروغ‏كافى، محمدبن يعقوب كلينى(دارالكتب الاسلاميه)، ج‏5، ص 537 و ر – ك حر عاملى،وسائل الشيعه (داراحياء التراث العربى)، ج‏14، ص 174، حديث 2، و روضة المتقين، ج 8، ص 383. 12. اقتباس از «گل عفاف» جواد محدثى. 13. همان، ج 2، ص 716. 14. سوره قصص، آيه 23 – 25. 15. ميزان الحكمه، ج‏2، ص 717، روايت 4567. 16. همان، ص 717 ؛ روايت 4556، امالى طوسى، ص 301. 17. ميزان الحكمه، ص 718، خصال صدوق، ص 20. 18. نهج البلاغه، محمد دشتى، ص 712، حكمت 349. 19. همان، ص 676، حكمت 223. 20. عبدالواحد آمدى، غررالحكم، ترجمه على انصارى، ص 646. 21. ميزان الحكمه، همان، ص 730، روايت 4603. 22. ميزان الحكمه، ج‏2، ص 717، روايت 4565. 23. بحارالانوار، ج‏43، ص 130 – 132. 24. شيخ جعفر نقدى، كتاب زينب كبرى، ص 22، و رياحين، ج‏3،ص 60. 25. كتاب زينب كبرى، ص 20. 26. جرير طبرى، تاريخ طبرى، (بيروت مؤسسة الاعلمى، چاپ چهارم، 1403) ج 4، ص 340 – 341. 27. عائشة بنت الشاطى، بانوى كربلا، ترجمه سيد رضا صدر(قم انتشارات دفتر تبليغات اسلامى، چاپ سوم، 1378) ص 59 – 58. 28. وسائل الشيعه، ج 14، ص 43، حديث 7. 29. بانوى كربلا، ص 60.

/

هنر و زيبايى در سيره پيشوايان‏

معنى هنر
هنر به معنى زيبايى‏شناسى و زيبايى آفرينى است، كه شامل هر نوع فن و پيشه زيبا و جالب در عرصه‏هاى گوناگون مى‏شود. هنرمند كسى است كه با شناختن زيبايى‏ها، در پرتو علم و عقل بتواند از آنها بهره گيرد، و عامل خلّاقيّت و سازندگى و رشد و تعالى خود و ديگران گردد. به عنوان مثال اگر بانويى با شناخت زيبايى‏ها و عوامل پيدايش آنها در مورد تربيت كودك از آغاز انعقاد نطفه – بلكه قبل از آن – تا هنگام تولد و بعد از آن، و سپس رعايت دقيق آنها، همت كند، مى‏تواند از نظر صورت و سيرت فرزندى زيبا پديد آورد، و همين هنر مهم اجتماعى است كه مى‏تواند سرچشمه آثار و نتايج درخشان گردد، و محتواى شعر فردوسى را تحقّق بخشد كه گفت:
زنان را همين بس بود يك هنر

نشينند و زايند شيران نر

و مانند حضرت زينب (سلام اللّه عليها) در حضور ابن زياد، ماجراى شهادت و سختى‏هاى كربلا را، جميل و زيبا خواند و فرمود: «ما رأيت الّا جميلاً؛ جز زيبايى نديدم» (1) و شايد حضرت امام خمينى (قدس سرّه) اين سخن معروف خود را از اين گفتار زينب (سلام اللّه عليها) اقتباس كرده كه گفت: «شهادت هنر مردان خدا است» يعنى شهادت يك نوع زيور و زيبايى براى انسان‏ها است. و به طور كلّى پديده‏هاى خلقت، زيبايى و زيبايى آفرينى است، و نشان دهنده هنرهاى خيره كننده و گوناگون است كه ذات پاك خدا در جهان هستى پديدار ساخته است، به عنوان مثال در ميان حشرات، زنبور عسل را در نظر بگيريد كه با زيبايى‏شناسى و زيبايى آفرينى غريزى و حركات ظريف خود، شكوفه‏ها و گلهاى خوشبو را مى‏شناسد، و از آنها مى‏خورد، و با تلاش‏هاى آگاهانه و هوشيارانه و خستگى ناپذيرش، ده‏ها و صدها و گاهى هزارها كيلومتر ره مى‏پيمايد، و در نتيجه عسل تهيه مى‏كند كه در ميان غذاها شيرين‏ترين و پرمحتواترين غذاها است كه قرآن از اين هنر الهى چنين ياد مى‏كند:
«وَ اَوحى ربّك اِلى النَّحلِ اَن اتَّخِذِى مِنَ الجِبال بُيُوتاً…يَخرُجُ مِن بطُونها شَرابٌ مُختَلِفٌ اَلوانُهُ فِيهِ شِفاءٌ لِلنّاس؛ و پروردگار تو به زنبور عسل وحى (و الهام غريزى) نمود كه از كوه‏ها و درختان و داربست‏ها كه مردم مى‏سازند، خانه‏هايى برگزين، سپس از تمام ثمرات (و شيره گل‏ها) بخور، و راه‏هايى را كه پروردگارت براى تو تعيين كرده است، به راحتى بپيما، و از درون شكم آنها نوشيدنى با رنگ‏هاى مختلف خارج مى‏شود كه در آن شفا براى مردم است.»(2)
اين يك نمونه از هنر جهان طبيعت از ميلياردها نمونه‏هاى ديگر است، بايد با دقت و تفكّر در مورد آن، بر هنر خود افزود، هنرها را شناخت، و هنرآفرينى كرد، چنان كه رسول اكرم (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) در اين راستا مى‏فرمايد:«المؤمن كالنّحلة تأكل طيّباً و تضع طيّباً؛ مؤمن مانند زنبور عسل است كه چيز پاك (شيره گل) مى‏خورد، و چيز پاك (عسل) تحويل مى‏دهد.»(3)
توضيح بيشتر اين كه: روان شناسان مى‏گويند: روح و روان انسان از چهار بُعد تشكيل شده كه عبارتند از: حسّ مذهبى، حسّ نيكى، حسّ دانايى و حسّ زيبايى. آنها معتقدند كه تمام زيبايى‏هاى ادبى، شعرى، صنايع ظريف، و هنر به معنى واقعى از حس زيبايى نشأت گرفته، و از آثار اين حس است، و سراسر جهان را زيبايى‏ها فرا گرفته، و همه آن‏ها نشانه هنر دوستى خدا، و هنر آفرينى او است. پس ما كه جزيى از جهان آفرينش هستيم، نمى‏توانيم از هنر فاصله بگيريم. بنابراين هنر دوستى و زيبايى‏طلبى از امور فطرى، و برخاسته از سرشت انسان است، كه بايد آن را شكوفا و بارور نمود، و به‏وسيله هنر به آفرينش زيبايى‏ها در ابعاد گوناگون پرداخت. هنر متعهد و سازنده، و هنر صورى ويرانگر
در اينجا آنچه كه مهم است اين است كه هنر در خدمت انسان باشد، و چنين هنرى همان هنر متعهد و هنر مورد امضاى اسلام ناب است، ولى با كمال تأسّف امروز در جهان به نام هنر، به جاى سازندگى، در راه ويران‏گرى استفاده مى‏شود، و با تحريف و به انحراف كشاندن زيبايى‏ها، بزرگترين ضربه‏ها بر انسانيت وارد مى‏گردد، به عنوان مثال از زيبايى‏هاى زنان تحت عنوان هنر پيشه، به فساد و انحراف دامن مى‏زنند، و موجب بى‏محتوايى و پوچى زندگى جوانان شده، و آنها را از هنر حقيقى و سازنده باز مى‏دارند، اينجا است كه بايد مرزها را شناخت، و هنر صورى را از هنر واقعى جدا نمود، و پس از شناخت هنر خلّاق، آن را وسيله و نردبان رشد و ترقى قرار داد. تا نكبت در جاى نعمت، و زشتى در مكان زيبايى قرار نگيرد. به عبارت روشن‏تر هنر مانند زبان است، كه اگر به حق حركت كند سازنده است، وگرنه مخرّب و فتنه‏انگيز خواهد شد، و از سخن گفتن زبان به خوبى مى‏توان به عيب و هنر صاحب زبان، پى‏برد.
اگر حضرت على (عليه السلام) مى‏فرمايد: «كونوا فى النّاس كالنّحلة؛ همانند زنبور عسل باشيد.»(4)
يعنى از هنر اين‏گونه بهره بگيريد، و با تلاش‏هاى خستگى‏ناپذير و آگاهانه، هنر را در خدمت جامعه و مردم در عرصه‏هاى گوناگون قرار دهيد. هنر و زيبايى از ديدگاه قرآن‏
قرآن در آيات متعدد، ما را به استفاده سالم و بهينه از هنرها و زيبايى‏ها فراخوانده در يك جا مى‏فرمايد: «قُل مَن حَرَّم زِينَةَ اللّهِ الَّتِى اَخرَجَ لِعبادِهِ وَ الطَيِّباتِ مِنَ الرِّزقِ…؛ بگو چه كسى زينت‏هاى الهى را كه براى بندگان خود آفريده، و روزى‏هاى پاكيزه را حرام كرده است؟ بگو اين‏ها در زندگى دنيا براى كسانى است كه ايمان آورده‏اند.»(5)
اين زينت همان جلوه‏هاى مختلف هنر و زيبايى در لباس و غذا و ساير شؤون زندگى است كه مؤمنان از آن بهره صحيح مى‏برند، ولى كافران و منحرفان آن را در راه تباهى‏ها به كار مى‏اندازند.
و در آيه ديگر مى‏فرمايد: «اِنّا جَعَلنا ما عَلَى الاَرض زِينَةً لَها لِنَبلُوَهُم اَيُّهُم اَحسَنُ عَمَلاً؛ ما آن‏چه را روى زمين است زينت آن قرار داديم، تا انسان‏ها را بيازماييم كه كدامينشان بهتر عمل مى‏كنند؟»(6) نتيجه اين كه هنرها و زيبايى‏ها نعمت بزرگ الهى براى امتحان بشر در اختيار او قرار داده شده، تا آن كه زيباتر از آنها بهره مى‏برد، شناخته شود، و هنر مقدمه و مركب راهوار براى وصول به مقصود و اهداف شود.
و به طور كلى نه تنها استفاده از نعمت‏هاى الهى جايز و رواست، بلكه واجب و لازم است، و بايد آن را آشكار ساخت. چنان كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) فرمود: «هنگامى كه خداوند نعمتى را به بنده‏اى مى‏بخشد، دوست دارد آثار آن نعمت را از او آشكارا بنگرد.»(7)
نيز فرمود: «هر كس خيرى به او رسد، ولى آثارش از او ديده نشود، دشمن خدا و مخالف نعمت‏هاى او و منكر آن نعمت‏ها به شمار مى‏آيد.»(8)
و حضرت على (عليه السلام) فرمود: «خداوند زيبايى‏ها را دوست دارد، و نيز دوست دارد كه آثار و نشانه‏هاى زيبايى‏ها رااز بنده‏اش آشكارا بنگرد.»(9)
پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) و امامان (عليهم السلام) از قرآن اين گونه استفاده مى‏كردند، مثلاً امام مجتبى (عليه السلام) زيباترين لباس‏هاى خود را هنگام رفتن به مسجد مى‏پوشيد، و از برترين عطرهاى خوشبو استفاده مى‏كرد، و با آراستگى چشمگير در ميان مردم مى‏آمد، روزى يكى از زاهدنماها از او پرسيد: «اى پسر رسول خدا(صلى اللّه عليه و آله و سلّم) چرا زيباترين لباس خود را در نماز مى‏پوشيد؟» آن حضرت در پاسخ فرمود: «اِنَّ اللّهَ جَمِيلٌ يُحِبُّ الجَمال، فَاَتَجَمَّلُ لِرَبِّى، وَ يَقُولُ خُذُوا زِينَتَكُم عِندَ كُلِّ مَسجِدٍ؛ خداوند زيبا است و زيبايى را دوست دارد، و به همين جهت من براى راز و نياز با خدا لباس زيبا مى‏پوشم، چرا كه خداوند (در قرآن آيه 31 اعراف) مى‏فرمايد: زينت خود را هنگام رفتن به مسجد برگيريد.»(10)
قرآن در مورد ديگر مى‏فرمايد: «وَثِيا بَكَ فَطَهِّر؛ و لباست را پاكيزه كن.»(11)، در تفسير اين آيه روايت شده: در عصر جاهليت بين مردم معمول بود كه دامن لباس‏هايشان را بسيار بلند مى‏كردند، به طورى كه بر روى زمين كشيده مى‏شد و آلوده مى‏شد، آيه فوق كه در حقيقت خطاب به مردم است در اين راستا نازل شد، و تبيين كرد كه بلندى دامن لباس نشانه شخصيت نيست، بلكه موجب ناپاكى و نازيبايى مى‏شود، بلكه پاكيزى و زيبايى لباس نشانه تربيت و فرهنگ بالنده انسان از نظر اسلام است.
نيز قرآن در ضمن شمردن هدف‏هاى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) مى فرمايد: «وَ يُحِلُّ لَهُمُ الطَّيِّباتِ وَ يُحَرِّم عَلَيهِمُ الخَبائث؛ او پاكيزه‏ها را براى مردم حلال مى‏شمرد، و ناپاكى‏ها را براى مردم حرام مى‏نمايد.»(12) بنابراين پاكى و آراستگى، و استفاده بهينه از زيبايى‏ها از برنامه‏هاى اصلى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) در زندگى شخصى خود، و در آموزه‏هاى مكتبى‏اش بود، و آنان به هر اندازه از آراستگى و زيبايى دورى كنند، به همان اندازه از مكتب انسان ساز اسلام و قرآن دورى كرده‏اند. چند نمونه از روش پيشوايان‏
در گفتار و رفتار پيشوايان به آنچه كه موجب پاكيزگى و آراستگى است دستور داده شده و از آنچه كه باعث زشتى و ناپاكى مى‏شود نهى شده است، به عنوان مثال؛ به مسواك، و زدودن موهاى زائد بدن، و استفاده از عطريات، و گرفتن ناخن، و كوتاه كردن موى شارب و… دستور داده شده است. از سخنان رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) است: «بئس العبد القاذورة؛ بنده كثيف، بنده بد و زشتى است.»(13) و نيز فرمود: «دوستم جبرئيل به من گفت: يك روز در ميان، خود را با عطر خوشبوكن، و در روز جمعه حتماً از عطر بهره بگير، و آن را ترك نكن.»(14) حضرت على (عليه السلام) فرمود: «مسواك دندان‏ها موجب پاكيزگى دهان، و خوشنودى پروردگار است.»(15) پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) فرمود: «انّ من السّنّة ان تأخذ من الشّارب حتّى يبلغ الاطار؛ از سنّت اسلام است كه سبيل خود را كوتاه كنى به طورى كه به لب بالا برسد و لب بالا آشكار گردد.»(16) در اينجا نظر شما را به چند نمونه از رفتار پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) و امامان (عليهم السلام) جلب مى‏كنيم:
1- امام صادق (عليه السلام) فرمود: «رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) آن‏چه را كه براى مصرف عطر و بوهاى خوش خرج مى‏كرد، بيشتر از آن بود كه براى غذا مصرف مى‏نمود.»(17)
2- روزى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) دندان چند نفر از مسلمانان را ديد كه زرد شده بود، به آن‏ها فرمود: «مالى اراكم قلحاً مالكم لاتستاكون؟؛ چرا دندان‏هاى شما را زرد و كثيف مى‏نگرم؟ چرا مسواك نمى‏زنيد؟»(18)
3- يك روز پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) دو عدد لباس نزد همسرش عايشه آورد و فرمود: «اين دو جامه را بشوى، آيا نمى‏دانى كه لباس تسبيح خدا مى‏گويد، و هرگاه چركين شد تسبيح آن قطع مى‏گردد.»(19)
4- مردى به محضر پيامبر(صلى اللّه عليه و آله و سلّم) آمد، آن حضرت مقدارى موى سفيد در ريش او ديد، فرمود: اين نورى است كه نشان مى‏دهد جوانى خود را در راه اسلام پير نموده است. آن مرد رفت و موى صورتش را حنا كرد و نزد پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) آمد و پيامبر صلى اللّه عليه و آله و سلّم وقتى كه او را آراسته ديد،فرمود: اين رنگ نشانه نور و اسلام است. او رفت و اين بار محاسنش را با رنگ مشكى سياه كرد و نزد پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) آمد، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) به او فرمود: «نورٌ و اسلامٌ و ايمانٌ و محبّةٌ الى نسائكم، و رهبةٌ فى قلوب عدوّكم؛ اين رنگ، نشانه نور و اسلام و ايمان بوده و مايه جلب محبت زنانتان و القاى ترس در دل‏هاى دشمنانتان مى‏باشد.»(20)
5 – از روش‏هاى پيامبر(صلى اللّه عليه و آله و سلّم) اين كه به فرموده امام باقر (عليه السلام) «آن حضرت به همه بانوان اعم از شوهردار و بى‏شوهر دستور مى‏دهد كه موهاى سرخود را خضاب كنند، زنان شوهردار از اين رو كه در نزد شوهرانشان آراسته گردند، و زنان بى‏شوهر براى اين كه دستشان همچون دست‏هاى مردان نباشد.»(21)
جالب اين كه آن حضرت به على (عليه‏السلام) فرمود: مصرف يك درهم براى رنگ كردن موى سر و صورت، بهتر از مصرف هزار درهم در امور ديگر در راه خدا است، خضاب چهارده فايده دارد: 1- باد را از گوش بر طرف مى‏كند. 2- به چشم درخشندگى مى‏دهد. 3- بينى را نرم مى‏نمايد. 4- دهان را خوشبو مى‏سازد. 5 – لثه را محكم مى‏كند. 6- بيمارى و كسالت را رفع مى‏نمايد. 7 – وسوسه شيطان را كم مى‏كند. 8 – فرشتگان را شاد مى‏كند. 9- مؤمن را شادمان مى‏سازد. 10 – كافر را خشمگين مى‏كند. 11- مايه آراستگى است. 12- موجب خوش سيمايى است. 13- دو فرشته نكير و منكر را (در عذاب كردن او) شرمنده مى‏سازد. 14- موجب نجات از عذاب قبر مى‏شود.(22)
6- امام صادق (عليه السلام) فرمود: «روزى يكى از مسلمانان به محضر رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله سلّم) آمد، در حالى كه ريشش را با رنگ زرد خضاب كرده بود، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) فرمود: اين چقدر زيبا است. او رفت و پس از چند روز نزد پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) آمد در حالى كه محاسنش را با حنا رنگ نموده بود، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) لبخندى نمود و فرمود: اين رنگ بهتر از آن رنگ قبل است. او رفت و بعد از مدّتى آمد در حالى كه محاسنش رابا رنگ مشكى، سياه نموده بود، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) خنديد و فرمود: اين رنگ، از رنگ قبل، و رنگ پيش از آن زيباتر است.»(23)
7- ابو ايّوب انصارى ميزبان پيامبر(صلى اللّه عليه و آله و سلّم) در مدينه مى‏گويد: شبى براى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) غذايى آميخته به سير و پياز بردم، آن حضرت از آن غذا نخورد، به آن حضرت عرض كردم: چرا از غذا نخوردى، تا از نيم خورده شما تبرّك بجوييم؟ در پاسخ فرمود: «غذاى امروز سير داشت، و چون من در اجتماع شركت مى‏كنم، و مردم از نزديك با من تماس مى‏گيرند، از خوردن آن خوددارى كردم.» از آن پس چنين غذايى را براى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) آماده نكرديم.(24)
8 – حضرت زهرا(سلام اللّه عليها) به قدرى به عطر و خوشبويى و پاكيزگى اهمّيت مى‏داد كه در لحظات سخت آخر عمر، به اسماء بنت عميس فرمود: «عطر و لباس پاكيزه و مخصوص نماز مرا بياور، مى‏خواهم نماز بخوانم. من آنها را آوردم، آن حضرت از آن عطر بهره‏جست و با آن لباس پاكيزه نماز خواند.»(25)
9- روزى سفيان ثورى (كه زاهدنماى عصر امام صادق (عليه السلام) بود) در كنار كعبه امام صادق (عليه السلام) را ديد كه بسيار آراسته و داراى لباس زيبا و نسبتاً ارزشمند است، به عنوان اعتراض به آن حضرت گفت: پدران و اجدادت و پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) و على (عليه السلام) چنين لباسى نمى‏پوشيدند، شما چرا پوشيده‏اى؟ آن حضرت در پاسخ فرمود: پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) در عصرى مى‏زيست كه نوع مردم فقير بودند(و بر او لازم بود كه همسانى با آحاد مردم را رعايت كند) ولى امروز اوضاع اقتصادى مردم خوب شده است، و افراد شايسته به پوشيدن لباس‏هاى آراسته و زيبا سزاوارتر هستند، آنگاه اين آيه را خواند: « قل من حرّم زينة اللّه…» (كه قبلاً ذكر شد) سپس آن حضرت لباس زيرين خود را به سفيان نشان داد و فرمود: اين لباس زيرين را كه موئين و خشن است. براى رام كردن نفس خود مى‏پوشم، و اين لباس روئين زيبا را براى مردم و جامعه. آنگاه امام لباس سفيان را گرفت، و فرمود: ولى لباس زيرين تو نرم است، و لباس روئين تو زير و خشن است، لباس روئين را براى خودنمايى در برابر مردم مى‏پوشى، ولى براى آرامش تن خود لباس نرم را در زير مى‏پوشى اين است فرق بين من و تو. سفيان از اين پاسخ درمانده شد و چيزى نگفت.(26)
10- امام صادق (عليه السلام) به قدرى از عطريات بهره مى‏جست كه هرگاه كسى وارد مسجد مى‏شد و او را نمى‏ديد، از محلّى كه بوى عطر از آن به مشام مى‏رسيد مى‏فهميد كه آن حضرت در همان محل نشسته بوده است، زيرا محل سجده او همواره خوشبو بود.(27)
11- حسن بن على بن مهران مى‏گويد: به محضر امام كاظم (عليه السلام) رفتم ديدم انگشتر فيروزه در دست دارد، با دقّت به آن نگاه مى‏كردم فرمود: «چرا اين‏گونه به انگشتر چشم دوخته‏اى؟» عرض كردم: به من خبر رسيده كه على (عليه السلام) چنين انگشترى داشت فرمود: آرى، اين انگشتر همان است…(28)
12- حسن بن جهم مى‏گويد به حضور امام كاظم (عليه السلام) رفتم ديدم محاسنش را با رنگ مشكى رنگين و آراسته نموده، از علت آن پرسيدم. فرمود: خضاب و آراستگى موجب افزايش حفظ عفّت همسران مى‏گردد، زنانى بودند و هستند كه كارشان بر اثر ژوليدگى شوهرانشان، به فساد و بى‏عفتى كشيده شد.(29)
نتيجه اين كه پيشوايان الهى اكثر استفاده را از زيبايى‏ها نموده، و با كمال آراستگى به ميان مردم مى‏آمدند، و پاكيزگى و زيبايى را جزء دين و برنامه اصلى زندگى مى‏دانستند و به آن عمل مى‏كردند. پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. مثير الاحزان، ص 90. 2. سوره نحل، آيه 68. 3. علّامه مجلسى، بحار، ج 64، ص 238. 4. همان، ص 239. 5. سوره اعراف، آيه 32. 6. سوره كهف، آيه 7. 7. نهج الفصاحه، حديث 683. 8. تفسير قرطبى، ج 10، ص 7192؛ فروغ كافى، ج 6، ص 438. 9. فروع كافى، ج 6، ص 438. 10. تفسير نورالثقلين، ج 2، ص 19. 11. سوره مدثر، آيه 4. 12. سوره اعراف، آيه 17. 13. فروع كافى، ج‏6، ص 439. 14. همان، ص 511. 15. همان، ص 495. 16. فروع كافى، ج 6، ص 487. 17. همان، ص 512. 18. همان، ص 496. 19. ميزان الحكمه، ج 10، ص 94. 20. بحار، ج 76، ص 100. 21. همان، ص 102. 22. همان، ص 99. 23. همان. 24. سيره ابن هشام، ج 2، ص 144. 25. بحار، ج 43، ص 185. 26. فروع كافى، ج 6، ص 442. 27. همان، ص 511. 28. همان، ص 472. 29. بحار، ج 76، ص 100.

/

مديريت اسلامى و علوم بشرى‏

##نگارش و تدوين: حجة الاسلام و المسلمين محمد رضا مصطفى پور##
پس از بيان ويژگى‏هاى مديريت اسلامى و مبانى آن لازم است به نسبت مديريت اسلامى و علوم بشرى بپردازيم اما پيشاپيش لازم است در موضوع دينى بودن علوم و معنا و حقيقت آن و همچنين معيار آن بحث كنيم. اقسام علم‏
علم به معناى اعم، از سه قسم خارج نيست:
1- علمى كه مسائل آن از قبيل هست و نيست و بود و نبود مطلق است، نظير اين كه گفته شود: خدا هست يا نيست، خدا واحد است يا نيست، معاد هست يا نيست،وحى هست يا نيست، عصمت هست يا نيست، برزخ هست يا نيست، فرشتگان هستند يا نيستند، اين موضوعات مسائل حكمت و كلام را تشكيل مى‏دهند.
2- علمى كه از بود و نمود سخن مى‏گويد. مانند عرفان نظرى كه آيت‏شناسى است. هرچه در عالم هست آيت و نشانه خداست.
3- علمى كه از احكام و خواص و آثار و لوازم و مقارنات بود مقيّد سخن مى‏گويد. اين علم خود دو قسم است:
الف: رياضى كه ترسيمش نياز به ماده ندارد. مثل عدد، عدد در عالم موجود است. علم رياضى عهده دار تعريف، اقسام، احكام، لوازم، ملزومات و مقارنات عدد است. يا مكعب و كره در جهان موجود است، تعيين مساحت و محيط آنها بر عهده علم رياضى است.
ب: طبيعى (تجربى) كه ترسيمش محتاج ماده است. مثل: زيست‏شناسى، زمين‏شناسى، گياه‏شناسى، جانورشناسى و… علوم حقيقى و استدلالى منحصر در اين سه قسم است اين حصر حقيقى است. اما علوم اعتبارى قراردادى است. اين علوم گرچه از واقعيت خبر نمى‏دهند، مثلاً: ادبيات و مانند آن از علوم اعتبارى و قراردادى است. زيرا براى هر ملّتى در اين زمينه قرارداد خاصى است. كلمه «عين» با همه قدر و منزلتى كه در زبان عربى دارد و هفتاد معنا براى آن ذكر كرده‏اند و قصايدى در هفتاد بيت سروده‏اند كه هر بيتى با اين كلمه پايان مى‏يابد و در هر بيتى نيز معناى خاص خود را دارد، با اين همه در لغت و زبان ديگر مهمل است. زيرا در آن زمان اين لغت با اين ويژگى و شكل نيامده است لكن محتواى اين علوم ادبى و عربى به علوم حقيقى برمى‏گردد.
تفكيك علوم اسلامى از غير اسلامى از ميان اقسام سه گانه علوم حقيقى به شرح زير است:
الف – علومى كه از «بود و نبود» يا از «بود و نمود» خبر مى‏دهند مانند حكمت و كلام و عرفان، يا از «بايد و نبايدى» كه از «بود و نبود» نشأت مى‏گيرد مثل فقه و اخلاق و حقوق كه منشأ وحيانى و تكيه‏گاه برهانى دارد و از علوم حقيقى است. – نه بايد و نبايدى كه جزو قرارداد است و از سنن و آداب مردمى ناشى شده و قابل اقامه برهان نيست – اين علوم دو قسمند: دينى و غير دينى.
حكمت و كلام و عرفانى كه بر اثبات خدا و وحى و نبوت و قيامت برهان اقامه مى‏كند، دينى است. و حكمت و كلام و عرفانى كه خداوند و وحى و نبوت و قيامت را نفى مى‏كند، ضد دينى است، همچنين فقه و حقوق و اخلاقى كه منشأ وحيانى دارد، دينى است و در مقابل، احكام و حقوق و اخلاقى كه بر پايه نفى توحيد و نبوت و معاد تنظيم و ترسيم مى‏شود، ضد دينى است.(1)
ب – علومى كه از خواص و آثار و لوازم و مقارنات موجود خاص خبر مى‏دهند، مثل علوم طبيعى و رياضى. اين‏گونه علوم شناسنامه دينى و غير دينى ندارند. نه اسلامى‏اند، نه ضد اسلامى. چون ناظر به جهان‏بينى نيستند. نه كسى كه بى‏دين است چنين ادعايى دارد كه اهل دين اين علوم غير دينى را پذيرفته و با آن‏ها كشورشان را اداره مى‏كنند و نه آن كه متديّن است مى‏تواند بگويد: اين علوم اسلامى است، اين علوم چون بى‏شناسنامه‏اند متعلّق به هيچ مكتب و ملّت و مذهبى نيستند. آرى، اگر اصول و عناصر محورى اين علوم از ره‏آورد انبياء عليهم السلام باشد، در اين صورت اطلاق علوم دينى نسبت به آنها بلامانع است. مراد از اسلامى بودن علوم‏
اسلامى بودن علوم ممكن است معانى متعددى براى آن بيان كرد كه برخى از آنها تام و بعضى ناتمام است:
يكم: مراد از اسلامى بودن علوم اين است كه عالمان يا كاشفان آن‏ها مسلمان باشند.
اين معنا صحيح نيست زيرا علم را هرگز به لحاظ عالم تقيسم نمى‏كنند و نمى‏سنجند. پس اگر عالمان و كاشفان علمى ضد دين (ماركسيست و لائيك) باشند، آن علم ضد دين نيست. بى‏دينى عالم به علم سرايت نمى‏كند، همان‏گونه كه مسلمان بودن عالم دليل اسلامى بودن علم نيست. پس معناى اسلامى بودن علوم اين نيست كه عالم يا كاشف آن مسلمان باشد، همچنان كه معناى غيردينى بودن نيز اين نيست كه عالم و كاشف آن علم ضد دين است.
دوم: مراد از اسلامى بودن علوم علومى كه اسلام، مسلمان‏ها را به فراگيرى آن‏ها تشويق و ترغيب فرمود. اين تعريف نيز ناتمام است. زيرا بسيارى از علوم است كه مكتب‏هاى ضددين نيز پيروانشان را به فراگيرى آن‏ها تشويق كردند. صرف تشويق و ترغيب، ايجاد انگيزه، ترسيم مبدأ غايى براى آن سبب نمى‏شود كه علمى صبغه دينى يا ضد دينى بگيرد.
سوم: معناى اسلامى بودن علوم اين است كه افزون بر تشويق مسلمانان به فراگيرى آن‏ها اشارات فنى نيز در متن دين نسبت به آن علوم موجود باشد. اشاراتى كه رابطه موضوع و محمول را ترسيم كند، نه اين كه از بيرون، به تحصيل چنين علمى ترغيب نمايد. پس در هر مكتبى كه اشارات علمى و فنّى نسبت به رشته خاص وجود داشته باشد، به همان مقدارى كه اشاره شده است مى‏توان آن رشته علمى را به آن مكتب اسناد داد. بيش از آن مقدار صحيح نيست. زيرا چه بسا در آن فن و رشته خاص مبادى فراوانى باشد كه صاحبان مكتب از آن بى‏خبر باشند. از اين رو، نسبت به آن اشاراتى نداشته‏اند.
چهارم: مراد از اسلامى بودن علوم اين است كه دين افزون بر تشويق مسلمانان بر فراگيرى علم خاص، احكام و اصول تأسيسى آن را نيز ارائه كرده باشد. يعنى اشارات كافى نيست. بلكه بايد اصول و عناصر محورى آن رشته را بيان كند. چنين علمى را مى‏توان به آن مكتب اسناد داد. زيرا عقل حجت عمومى است و مكتب هم به عناصر محورى آن فن اشاره كرده است. پس اگر اسلام عناصر محورى و اصول اولى يك رشته علمى را بازگو و احيا و ابداع فرمود و تفريعش را به دست عقل سپرد، آن رشته را مى‏توان اسلامى ناميد. امّا علوم و فنونى كه صرفاً محصول تجارب بشرى است و هيچ ردّ پايى از آن‏ها در متون نقلى يافت نمى‏شود. نمى‏توان بر آن علوم اسلامى اطلاق كرد. هرچند اگر مقدمه واجب قرار گيرند به دليل اين كه مورد نياز بشر هستند به لحاظ فقهى فراگيرى آن واجب است زيرا تحصيل مقدمه واجب به دليل اين كه واجب بدون آن تحقق پيدا نمى‏كند واجب است و به عبارت ديگر: فراگيرى علوم و فنونى كه مقدمه واجب قرار مى‏گيرند باستناد برهان عقلى واجب است. و اگر شخصى آن علوم را با قصد قربت فراگيرد و اجرا كند ثواب دارد مانند توصلياتى كه در متون نقلى آمده است.
معناى چهارم اسلامى بودن علوم تاحدى تام است. يعنى علمى را مى‏توان اسلامى ناميد كه اسلام به عناصر اولى و اصول محورى آن راهنمايى كرده باشد. و اجتهاد و استنباط، تفريع فروع و رد فرع به اصل را به عقل پيروانش واگذار نموده باشد.
پنجم: علومى كه موضوع آن اسلامى باشد مثل علوم قرآنى، تفسير و مفاهيم قرآنى، قرآن‏شناسى، وحى‏شناسى، از مسائل علوم قرآنى است و آنچه مربوط به تك‏تك آيات قرآن باشد موضوع تفسير و مفاهيم قرآنى است. بنابراين اين دسته از علوم، علوم اسلامى است. چون موضوعش را اسلام آورده است. اين معنا نيز تام است .
ششم: معناى اسلامى بودن علوم اين است كه بازده و ثمره آن در خدمت علوم اسلامى يا اسلام باشد. اين معنا براى اسلامى بودن يك علم تام نيست. آرى، اگر اين علم هيچ فايده‏اى در جهان جز براى اسلام نداشته باشد، شايد از اين جهت بتوان گفت: اسلامى است. چون اثرى جز خدمت‏گزارى به اسلام ندارد. لكن نبايد از نظر دور داشت كه اسلامى بودن آن به لحاظ غايت و هدف است، نه ربط داخلى موضوع و محمول. گفتنى است معانى ياد شده درباره اسلامى بودن علوم حصر عقلى نيست، شايد معانى ديگرى هم بتوان براى آن يافت. حجيت علوم بشرى از منظر دين‏
حجت شرعى و دينى بودن علوم به مجموع عقل و نقل وابسته است. همان‏گونه كه دليل نقلى به تنهايى براى حجت شرعى بودن كفايت نمى‏كند. از اين رو دلالت ظاهر آيه يا روايت بر مطلبى براى حجيت آن كافى نيست، بلكه بايد در اطراف آن فحص كرد، پس از فحص از مخصّص لبّى و لفظى و برهان عقلى يا نقلى بر تخصيص يا تأييد، حجت است. دليل عقلى نيز به تنهايى براى حجت شرعى بودن كافى نيست، بلكه بايد آن را به دليل نقلى (كتاب و سنت) عرضه كرد، اگر مورد امضاى نقل بود، حجت است وگرنه حجت نيست. چون عقل هم به همه مصاديق و جزئيات زير مجموعه كار خود احاطه ندارد و لذا گاهى چيزى كه به ظاهر عقلى است، مورد تخطئه يا تقييد و تحديد نقل قرار مى‏گيرد. پس هرگاه عقل و نقل باهم هماهنگ شدند و معارض هم نبودند، فتواى مجموع آن‏ها حجت شرعى و دينى و معيار ثواب و عقاب اخروى است.
بر اين اساس، علوم و فنون رياضى يا تجربى رايج ميان غير مسلمان‏ها، گرچه متصف به حق و صدق مى‏شوند. چون مطابق با واقع‏اند، اما حجت شرعى و دينى نيستند. زيرا با وحى سنجيده نمى‏شوند دينى بودن هركارى نياز به رضايت شارع دارد. آنان يا اساساً اعتقادى به مبدأ ومعاد ندارند يا اگر معتقدهم باشند، دين را جداى از علم مى‏دانند. از اين رو توجهى به رضايت و امضاى شارع نمى‏كنند.
گفتنى است: آنچه كه درباره رشته‏هاى مختلف علمى، از جمله: اقسام چهارگانه علوم، وارد شده است، مثلاً: علم نجوم براى تشخيص زمان، علم نحو(ادبيات) براى زبان، علم فقه براى دين، علم طب براى بدن، همه اين‏ها يا تأسيسى‏اند يا امضائى و هر چه كه با تأسيش شارع باشد و يا آن را امضاء كرده باشد صبغه شرعى دارد و حجيت شرعى علوم را در صورت قطع يا طمأنينه اثبات مى‏كند. بنابراين عقل در جايى كه با مبادى قطعى به نتيجه قطعى مى‏رسد، حجت است مانند حجيت قطع حاصل از دليل نقلى كه سنداً متواتر و دلالةً نص است. همچنين اگر با مبادى و مقدمات ظنى به نتيجه ظنى رسيد، حجت است. همانند حجيت ظن حاصل از دليل نقلى در اثر ظنى بودن سند يا ظنى بودن دلالت. مثل ظن حاصل از خبر واحد. پس حجيت قطع ذاتى است چه از دليل عقلى حاصل شود و چه از دليل نقلى و ظن نيز چه از دليل عقلى حاصل شود يا از دليل نقلى، ذاتاً حجت نيست گرچه براى حجيت ظن حاصل از دليل نقلى يا عقلى، دليل معتبر وجود دارد كه اصول عهده‏دار تبيين آن است.
اگر ظنى مربوط به بايد و نبايد و طمأنينه آور باشد، مسئله عقلى نيست. بلكه از سنخ بناى عقلاست و بناى عقلا زمانى حجت است كه شارع آن را امضاء كرده باشد. چنان كه طبيب جراح خود و اعضاى خانواده و بيمارانش را با همين طمأنينه جراحى مى‏كند. همچنين مهندس و معمار و بنّا و كشاورز و دامدار در كارهايى كه برعهده مى‏گيرند بر اساس طمأنينه است. سرّ آن اين است كه بناى عقلا به عمل كردن بر طبق طمأنينه است و شارع اين بناء عقلا را امضاء كرده است.
در امور دينى نيز همين حكم وجود دارد. از باب مثال در منطقة الفراغ كه شارع مقدس اباحه كرده و حكم آن تخيير است، همين راه را امضاء كرده است. همچنين در بحث‏هاى عبادى و تعبديات كه شارع مقدس برنامه خاص دارد و طريق مخصوصى را هم معتبر نكرده است. مثلاً گفته است: فلان چيز را بايد انجام بدهيد، فلان چيز حلال و فلان چيز حرام است. فلان چيز پاك و فلان چيز نجس است، امّا راه نشان نداده است، در اين موارد كه علم موضوعى وجود ندارد، به علم طريقى عمل مى‏شود. يعنى طريق معتبر نزد عقلا مورد امضاى شارع مقدس است. پس اگر فرمود: آب‏كر پاك و پاك كننده است و مقدارش را نيز مشخص كرد امّا راهى براى احراز ميزان كر نشان نداد، معلوم مى‏شود كه آن را به بناى عقلا واگذار كرده است. پس همان‏گونه كه اگر قطع حاصل شد بر اين‏كه آب كر است، آثار تطهير برآن بار مى‏شود، اگر طمأنينه هم حاصل شد، همين آثار مطهر بودن را دارد چون اين بناى عقلا بر عمل به اطمينان مورد امضاى شارع است. هرچند به عدم ردع باشد. پس طمأنينه‏اى كه از ادله عقلى حاصل مى‏شود حجت است. زيرا شارع مقدس با مضاى بناى عقلا اين طمأنينه را در مقام اثبات نيز معتبر شمرده است. از اين رو اگر طبيبى به بيمار بگويد كه روزه برايت ضرر دارد و بيمار از قول طبيب اطمينان حاصل كند، يا خودش در اثر تجربه‏اى كه دارد، اطمينان پيدا كند كه روزه برايش ضرر دارد، روزه بر او واجب نيست يا اگر انسان به ناامنى راهى اطمينان داشته باشد، سفر در آن راه سفر معصيت و نمازش تمام است. حتى در بعضى از موارد، طمأنينه هم لازم نيست، بلكه همين كه خوف عقلايى باشد كفايت مى‏كند. چنان كه از گذشتن از راهى مى‏ترسد و منشأ خوف هم صرف وهم نيست. بايد از رفتن از ان راه اجتناب كند.

كوتاه سخن اين‏كه:
گرچه همه علومى كه بشر تاكنون بدان دست يافته است، ره‏آورد عقل و نقلى است كه از ادله دين و حجت شرعى مى‏باشند چون افزون بر دليل عقل، در ادله نقلى نيز به فراگيرى علم ترغيب شده است، مثلاً: رسول خدا(ص) فرمود: علم را طلب كنيد حتى اگر در چين باشد، «اطلبوا العلم ولو بالصين»(2) يا در حديث شريف ديگرى مى‏فرمايد: علم دو قسم است: 1- علم ابدان 2- علم اديان؛ «عن النبى(ص) العلم علمان علم الأديان و علم الأبدان».(3)
گفتنى است: علم ابدان اختصاصى به طب ندارد. هر آنچه كه براى تأمين نيازهاى معيشتى و بدنى لازم است، زير مجموعه اين علم قرار مى‏گيرد.
لكن هيچ‏يك از اين‏ها – حجيت شرعى ره‏آورد عقل و ترغيب عمومى به علم آموزى در روايات -، دليل بر اسلامى بودن همه علوم نيست. دانشى اسلامى است كه فرمول‏هاى اساسى و عناصر محورى آن در آيات و روايات بيايد. مثل بحث استصحاب و برائت در اصول اسلامى است چون جزئيات و خطوط كلى آن‏ها در نقل بيان شده است.
مثلاً اگر گفته شود: ستاره‏شناسى علم خوبى است. چون تقويم و تاريخ و ساعات مردم را تأمين مى‏كند پس علم نجوم را ياد بگيريد. اين تشويق و ترغيب بيرونى است و علم را اسلامى نمى‏كند. اما اگر از درون فرمول ارائه دهد و خطوط كلى رابيان كند. مثل اين كه بگويد: «لا و الشمس تجرى لمستقرلها ذلك تقدير العزيز العليم» * «و القمرقدرناه منازل حتى عاد كالعرجون القديم» * «الشمس ينبغى لها أن تدرك القمر و لا اليل سابق النهار و كل فى فلك يسبحون»*(4) «يولج اليل فى النهار و يولج النهار فى‏اليل»*(5)«و هو الذى جعل الشمس ضياء و القمر نورا و قدره منازل لتعلموا عدد السنين و الحساب».(6) يك منجم از اين آيات در علم نجوم همان استفاده را مى‏كند كه مرحوم شيخ انصارى از روايت «لاتنقض اليقين بالشك» در باب استصحاب.
با اين مقدمه حال به بحث مديريت مى‏پردازيم. در خصوص علم و فن مديريت نيز افزون بر ترغيب بيرونى كه خدمت به خلق و جامعه، احسان به مردم كار خوبى است، از درون متون دينى نيز عناصر محورى فراوانى ارائه شده است. پس مديريت علم بشرى صرف نيست كه بشر در آن مستقل بوده و نيازمند به شارع نباشد. از اين جهت علم اسلامى است.
بنابراين، گرچه نقل، معارفى به انسان آموخته كه عقل بشرى از درك آن‏ها عاجز است لكن اين بدان معنا نيست كه هرچه نقلى است، از اين قبيل است و عقل كارى به نقل ندارد. بلكه آن‏چه را عقل، عقل با برهان تشخيص داده است، حجت شرعى است چيزى را كه عقل برهانى تشخيص داد و نقل معتبر ثابت كرد، حجت خداست و مجموع آن‏ها دين است. علوم لازم براى مديريت‏
علوم لازم براى مديريت جامعه دو بخش است:
1- علوم دينى، مثل: فقه،حقوق، اخلاق، فلسفه، كلام و عرفان اين علوم را مى‏توان دينى بودن و غير دينى بودن وصف كرد.
2- علومى كه مطلق‏اند و شناسنامه دينى و غير دينى ندارند. مانند: علوم رياضى و طبيعى و مانند آن اين دسته علوم گرچه نه دينى‏اند و نه غير دينى لكن اگر سودمند باشند، تحصيل آنها يا واجب است يا مستحب و اگر زيانبار بودند، تحصيل‏شان در حال عادى يا حرام است يا مكروه. البته گاهى ممكن است تحصيل علمى در حال عادى جايز نباشد، امّا براى دفاع از كيان اسلام واجب شود (مثل فراگيرى تكنولوژى سلاح‏هاى نظامى پيشرفته) يا مانند: علم سحر كه از علوم زيانبار است و تحصيل آن نيز حرام است ولى براى ابطال سحر داعى نبوت گاهى واجب كفايى يا لااقل جايز است.
به هر تقدير ترغيب به علمى يا بهره صحيح بردن از اين‏گونه علوم دليل دينى بودن آنها نيست. مطلوب مقدمى بودن علوم و فنون بشرى‏
اگر ثابت شود كه عناصر محورى و اصول كلى همه رشته‏هاى علمى در متون نقلى آمده است، فن‏آورى در همه علوم و فنون جزو علوم دينى است. گرچه مطلوب بالذات آفرينش، معرفت الهى و بندگى خداست، لكن اين علوم و فنون نيز مطلوب مقدمى براى هدايت انسان به آن مطلوب برين است. مثل اين كه وضو و غسل و تيمم براى نماز مطلوب مقدمى است، علم اصول براى فقه مطلوب مقدمى است و مقدمى بودن علمى منافاتى با اسلامى بودن آن ندارد.
اما چون عبوديت و معرفت دينى مطلوب بالذات و اصيل آفرينش عالم و آدم است، پيامبران و اولياى الهى بيشترين همّت خود را براى تعليم و تربيت دينى انسان‏ها متوجّه آن‏ها كرده‏اند و به ساير علوم و فنون بشرى جز در حد مطلوب مقدمى توجّه ننموده‏اند. زيرا همه اين علوم و فنون صرفاً به كار دنياى انسان مى‏آيد و پس از مرگ هر كسى مهمان عقايد و اعمال خويش است. پس اصالت و اشراف علوم و معارف الهى نسبت به ساير علوم و در دسترس نبودن آن از يك‏سو و رابطه تنگاتنگ انسان با امور مادى و روزمرّه دنيا كه انصراف و دورى او را از امور معنوى در پى‏دارد، از سوى ديگر سبب توجّه بيشتر اولياى دين به معارف الهى و تعليم و تزكيه، انسان‏هاست تا بشر از هدفى كه براى آن آفريده شده است، باز نماند و زندگى دنيوى او را به خود مشغول نسازد و علوم و فنون را مقدمه‏اى براى رسيدن به هدف برتر قرار دهد. اجتهاد و استنباط مديريت دينى‏
افزون بر برهان عقلى كه خود حجت شرعى و يكى از دلايل مديريت دينى و فقهى است و خداوند برابر آن در قيامت بر انسان احتجاج مى‏كند، كليات علم مديرت در متون نقلى نيز آمده است. گرچه جزئيات مسايل علمى در متون دينى و احاديث اهل بيت عصمت (عليهم السلام) سخن به ميان نيامده است و بيان آن هم به سود بشر نبود. چون در آن صورت تكامل علمى براى انسان حاصل نمى‏شد. لكن كلّيات و راه استنباط و اجتهاد در متون نقلى بيان شده است. نزديك به دو قرن خصوصاً در عصر امام باقر و امام صادق عليهما السلام شاگردانى در مكتب اهل بيت (عليهم السلام) تربيت شدند كه در همه شاخه‏هاى علوم استاد فن و صاحب نظر بودند.
اهلبيت عليهم السلام اصول و ضوابط كلّى را بيان فرمودند و براى تربيت مجتهد، راه اجتهاد و محاوره را به شاگردان نشان دادند و استنباط فروغ از اصول را به خودشان واگذار كردند. مثلاً: جمله «لمكان الباء»(7) در كلام امام باقر(ع) در پاسخ سؤال زراره از مسح بعضى از سر در وضو، نشان دادن راه اجتهاد است.
حديث شريف «انّما علينا أن نلقى اليكم الأصول و عليكم أن تفرعّوا» يا «علينا إلقاء الأصول و اليكم التّفريع»(8) بيانگر ضابطه كلى در اين زمينه است. الف و لام در «الاصول» منصرف به عهد خارجى يا ذهنى نيست. پس اختصاصى به فقه و اصول فقه ندارد. حكمت و طب و ساير رشته‏هاى علمى را نيز در برمى‏گيرد. از اين رو حكيم و طبيب هم مى‏توانند از اصول كلى القا شده در مورد حكمت و طب فروعات فراوانى را استخراج و استنباط كنند.
برپايه اين روايت، همان اصول و قواعد كلى كه در باب عبادات و معاملات فقهى و علم اصول بيان شده است مشابه آن در بخشش‏هاى ديگرى مانند كشاورزى، دام‏دارى، صنعت، نجوم و…نيز آمده است. لكن حوزه‏هاى علميه در مورد فقه و اصول در طول فرون متمادى كار كرده‏اند و با ردّ فرع به اصل و تفريع اصول رساله‏هاى عمليه تدوين نموده‏اند، اما در بخش‏هاى صنعت و كشاورزى اين كار انجام نشده است. آرى، اگر اصول كلّى كه از اهلبيت عليهم السلام درباره مديريت كشور رسيده است در حوزه‏هاى علميه كنونى نظير عصر خواجه نصيرالدين طوسى استنباط مى‏شد، مديريت دينى نيز شكل مى‏گرفت.
شواهد فراوانى وجود دارد كه از اصول كلى القاء شده از سوى معصومين (عليهم‏السلام) فروعات فراوانى استنباط شده است. از جمله در علم اصول كه از علوم دينى و رسمى حوزه‏هاى علميه است. گرچه غالب مباحث اين علم به عقل متكى است. مانند مباحث مربوط به وضع، صحيح و اعم، مشتق، مقدمه واجب، امربه شى‏ء مقتضى نهى از ضد، اجتماع امر و نهى و…
لكن بخش قابل توجهى هم به چند ضابطه كلى القا شده از سوى معصومين (عليهم السلام) وابسته است .هرچند فروعات فراوانى كه از اين اصول كلى استنباط شده و مى‏شود نيز به رهبرى عقل است. مانند اصل استصحاب برائت، اشتغال و… مثلاً اصل استصحاب كه در قالب چندين روايت با مضمون واحد از امام صادق عليه السلام رسيده است، بيانگر ضابطه كلى در اين زمينه است: «من كان على يقين فشك فليمض على يقينه فان الشك لاينقض اليقين…»(9) در روايت ديگر اين‏گونه آمده است: «…ولاتنقض اليقين ابدا بالشك و انما تنقضه بيقين اخر»(10) اصوليين از اين اصل كلى فروعات فراوانى استنباط و استخراج كرده‏اند كه تغذيه فكرى چندين سال يك طلبه خوش استعداد است. استصحاب تعليقى و تنجيزى، شك در مقتضى و مانع، استصحاب امر مجهول التاريخ و تشابه ازمان، استصحاب آينده و… همه اينها فروعاتى است كه عقل شكوفا كرده است. وگرنه در هيچ آيه يا روايتى از آنها سخنى به ميان نيامده است. پس اگر يك سطر روايت استصحاب برپايه قاعده «علينا القاء الاصول و اليكم التفريع» به كمك عقل فنّان تغذيه فكرى چند سال حوزه را به عهده مى‏گيرد، در ساير علوم و فنون نيز اين امر ممكن است. زيرا آيات و رواياتى كه بيانگر اصول كلى در اين رشته‏ها باشد، به مراتب بيشتر از اصولى كلى مربوط به استصحاب است. پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. مثل آنچه كه در قانون اساسى كشورهاى كمونيستى و ماركسيستى مانند اتحّاد جماهير شوروى سوسياليستى سابق و روسيه كنونى آمده است، كه در آن تبليغ ضد خدايى جايز و تبليغ خدا ممنوع است. 2. بحار، ج 1، ص 177. 3. همان، ص 220، باب 6، ح 52. 4. سوره ياس، آيه 38 – 40. 5. سوره حج، آيه 61. 6. سوره يونس، آيه 5. 7. بحار، ج 77، ص 289، ح 45. 8. وسايل، ج‏27، ص 61، باب 6، ح 51 و 52. 9. وسايل، ج 1، ص 247، ح 236. 10. وسايل الشيعه، ج 1، باب 1، ص 245، ح 631.

/

نگاهى به رويدادها

اخبار جهان اسلام‏
زنان محجبه از ادارات دولتى مصر اخراج مى‏شوند.
درگيرى نظاميان آمريكايى با مردم كوفه از سر گرفته شد. (16/2/83)
مردم بصره با حمله به نيروهاى اشغالگر و اسارت 3 تن از آنان، نظاميان انگليسى را وادار به عقب‏شينى از مركز و جنوب اين شهر كردند. (20/2/83)
اين نمايش حقوق بشر بوش در زندان ابوغريب عراق است. انتشار تصاوير تازه از شكنجه اسراى عراقى نمايانگر قساوت و ساديسم نظاميان آمريكايى در برخورد با مردمى است كه نمى‏خواهند كشورشان تحت اشغال آمريكايى‏ها باشد. بوش گفته است: مردم عراق نيت آزاديخواهانه ما را درك نمى‏كنند. (21/2/83)
ژنرال آمريكايى: مى‏پذيريم كه مردم عراق را شكنجه كرده‏ايم. مخالفان جنگ در انگليس همزمان با پاسخگويى«جف هون» وزير دفاع به نمايندگان مجلس عوام، با تجمّع در مقابل كاخ وست منيستر (پارلمان)، شكنجه وحشيانه زندانيان عراقى توسط نظاميان انگليسى را به شدت محكوم كردند.(22/2/83)
نظاميان آمريكايى در 100 مترى حرم امام حسين عليه السلام مستقر شدند.(23/2/83)
كربلا در كنترل كامل اشغالگران قرار گرفت. در حالى كه شهر مقدس كربلا ديروز آماج حملات زمينى و هوايى نيروهاى اشغالگر بود. ساكنان شهرك شيعه‏نشين «صدرا» در حومه بغداد نيز براى چندمين روز پياپى هدف آتشبارى نظاميان آمريكايى قرار گرفتند. تصوير بالا يك دختر بچه دانش‏آموز عراقى را نشان مى‏دهد كه در ميان دود و آتش و از ترس گرفتار شدن توسط اشغالگران آمريكايى، شتابان به سوى خانه خود مى‏رود.(عكس)
شكنجه زندانيان عراقى توسط نظاميان آمريكايى همچنان ادامه دارد. (24/2/83)
اشغالگران بارگاه حضرت على عليه السلام را به گلوله بستند. (26/2/83)
خاخام اسرائيلى: به كودكان فلسطينى هم نبايد رحم كرد. (28/2/83)
در حمله شديد اشغالگران آمريكايى به اطراف بارگاه امام حسين عليه السلام، كربلا به خون مدافعان حرم رنگين شد.
نيروهاى مردمى از شهرهاى مختلف عراق به كربلا براى مبارزه با اشغالگران آمريكايى عزيمت كردند. (29/2/83)
رژيم صهيونسيتى با تانك و موشك به مردم رفح حمله كرد. در سايه سكوت مجامع جهانى و حمايت بى‏چون و چراى سردمداران كاخ سفيد، رژيم صهيونيستى هر روز مرتكب جنايتى ديگر در سرزمين‏هاى اشغالى مى‏شود. تازه‏ترين جنايت اسرائيل در رفح در حالى صورت گرفت كه آمريكا قطعنامه اخير شوراى امنيت درباره تخريب منازل مردم رفح را وتو كرد. 2 تصوير بالا كه توسط خبرگزارى‏ها مخابره شده است گوشه‏اى از اين جنايت را نشان مى‏دهد. (31/2/83)
اشغالگران از كربلا عقب نشينى و درگيريها در نجف متوقف شد. (3/3/83)
نظاميان آمريكايى مردم را در مسجد سهله قتل‏عام كردند. (4/3/83)
طرح مشترك براى حمله به حزب اللّه لبنان لو رفت. (5/3/83)
جنايات تازه آمريكا در نجف خشم مسلمانان را برانگيخت.
بمب افكن‏هاى آمريكا 28 غير نظامى را در جنوب افغانستان كشتند. (6/3/83)
توافق‏نامه 4 ماده‏اى براى خروج آمريكا از شهرهاى مقدس عراق بين مبارزان عراقى و نيروهاى اشغالگر امضاء شد. (7/3/83)
ده‏ها نظامى آمريكايى در حمله مبارزان عراقى كشته و زخمى شدند. (10/3/83)
حمله اشغالگران آمريكايى به عتبات عاليات از سرگرفته شد. شبه نظاميان «ارتش مهدى» وابسته به «مقتدا صدر» ديروز در گورستان «دره صلح» در حومه شهر مقدس نجف با نظاميان آمريكايى به شدت درگير شدند. (11/3/83)
صهيونيست‏ها دانش‏آموزان فلسطينى را در رفح به رگبار بستند. (13/3/83) اخبار داخلى‏
وزير بازرگانى: شركت‏هاى دولتى حق افزايش قيمت را ندارند.
كنفرانس بين‏المللى وحدت اسلامى در تهران گشايش يافت.
خرازى در بروكسل: ايران در روابط با اتحاديه اروپايى هيچ پيش شرطى نمى‏پذيرد.
آيت اللّه هاشمى رفسنجانى: محاكمه علنى صدام تابلوى رسوايى آمريكا خواهد بود. (16/2/83)
روحانى ايرانى محمد حسين ابراهيمى در «گوپان» به شهادت رسيد.
خاتمى: براى دريافت ماليات از پر درآمدها برنامه‏اى وجود ندارد. (17/2/83)
رهبر انقلاب: وحدت ضرورى‏ترين نياز كنونى دنياى اسلام است. (20/2/83)
نصب سازه 700 تنى برج ميلاد آغاز شد. وزن تقريبى اين سازه كه در ارتفاع 275 مترى برج نصب مى‏شود، 700 تن و قطر آن 60 متر مربع است و بزرگترين رأس سازه برج مخابراتى در جهان محسوب مى‏شود. (21/2/83)
رئيس كل بانك مركزى از احتمال تغيير طرح اسكناس 2هزار تومانى خبر داد. (22/2/83)
نيروى انتظامى 955 مأمور رشوه‏گير را اخراج كرد.
بازديد سه ساعته رهبر انقلاب از نمايشگاه بين المللى كتاب تهران انجام شد. (23/2/83)
رهبر انقلاب: سلطه‏جويان جهانى به منافع ديگر كشورها اهمّيتى نمى‏دهند.(24/2/83)
لوح يادبود جانبازان شيميايى در برابر سفارت آلمان نصب شد. (26/2/83)
رهبر انقلاب و مراجع تقليد به اشغالگران عراق هشدار دادند.
حوزه‏هاى علميه و دانشگاهيان خواستار خروج فورى اشغالگران از كربلا و نجف شدند. (27/2/83)
رهبر انقلاب: صدا و سيما مى‏تواند اميد ملت‏هاى مسلمان را افزون كند.
رهبر انقلاب از دكتر لاريجانى قدردانى كردند. رياست ضرغامى بر صدا و سيما قطعى شد. (29/2/83)
عليه تعرض كنندگان به حريم مقدس كربلا و نجف امروز تهران عاشورايى شد. (30/2/83)
رهبر انقلاب: دنياى اسلام نسبت به هتك حرمت عتبات عاليات طوفانى خواهد شد. (31/2/83)
با حكم رهبر انقلاب، ضرغامى رئيس سازمان صدا و سيما شد.
كروبى: ما تابع ولى‏فقيه و قانون اساسى هستيم. (4/3/83)
لاريجانى نماينده رهبر انقلاب در شوراى امنيت ملى شد. (6/3/83)
مجلس هفتم صبح امروز، با پيام رهبر انقلاب آغاز به كار كرد. (7/3/83)
حداد عادل با 196 رأى رئيس مجلس شد.
رهبر انقلاب: نمايندگان مجلس پيوند خود با مردم را حفظ كنند. (9/3/83)
ركود بازار مسكن در تهران شدّت گرفت. (10/3/83)
طى حكمى از سوى رهبر انقلاب: كروبى مشاور رهبرى و عضو مجمع تشخيص مصلحت نظام شد. (11/3/83)
موشك هوشمند كروز در ايران ساخته شد.
حكم اعدام آغاجرى نقض شد. (12/3/83)
مراسم پانزدهمين سالگرد ارتحال امام خمينى (ره) در حرم مطهر برگزار مى‏شود. آفتاب انديشه امام همچنان بر ملت مى‏تابد. (13/3/83)
279 نماينده با رهبر انقلاب براى مبارزه با فقر،فساد و تبعيض پيمان بستند. (13/3/83) اخبار خارجى‏
پاول: فكر مى‏كرديم عراقى‏ها ما را گلباران كنند.
آمريكا به خاطر رسوايى شكنجه عراقى‏ها، گزارش حقوق بشر را منتشر نكرد. (16/2/83)
به خاطر تروريست خواندن معلمان، اظهارات وزير آموزش دولت بوش خشم معلمان را برانگيخت.
مذاكرات وحدت دو كره بار ديگر بى‏نتيجه پايان يافت. (17/2/83)
خشونت‏هاى انتخاباتى در فيليپين 108 كشته بر جاى گذاشت.
رئيس جمهور طرفدار روسيه در چچن در يك انفجار مهيب كشته شد. (22/2/83)
كوبا: براى مقابله با تهاجم آمريكا آماده‏ايم. (24/2/83)
دولت تركيه قراردادهاى نظامى با رژيم صهيونيستى را لغو كرد. (27/2/83)
11 نظامى روس در كمين جنگجويان چچن كشته شدند. (29/2/83)
فيلم مايكل‏مور عليه بوش نخل طلايى كن را تصاحب كرد. (3/3/83)
اوپك به درخواست عربستان براى افزايش توليد نفت رأى نداد. (4/3/83)
4 مأمور سيا و 3 عنصر امنيّتى اشغالگران در بغداد به هلاكت رسيدند. (5/3/83)
در اعتراض به سياست‏هاى اقتصادى دولت، نا آرامى در حومه بيروت 6 كشته و 54 زخمى برجا گذاشت. (9/3/83)
گروگانگيرى در عربستان با 20 كشته پايان يافت. (10/3/83)
رئيس جمهور سابق ايتاليا: آقاى بوش، به رم نيا! آرامش ما را برهم مى‏زنى. (12/3/83) پاورقي ها:

/

مهجوريت قرآن؛ اسباب و نشانه‏ها

پيامبر خدا(ص) در عرصه قيامت در آن روز هولناك و دشوار با افسوس و دلى پردرد، قرآن‏بدست مى‏ايستد و – اين گونه شكايت جانكاهى را به پروردگار مى‏كند: «پروردگارا!! قوم من قرآن را رها كردند.» (فرقان/ 30) گويا رسول خدا مى‏فرمايد خداوندا مردم، نور، روشنگرى و بيانگرى قرآن را رها كردند، جداگر حق از باطل، رحمت و شفا را ترك گفتند، تشنه گشتند در حالى كه آب زلال و گوارا در كنارشان بود، در ظلمات زندگى كردند در حالى‏كه در نزدشان نورِ آشكار و روشنگر بود. آه چه سنگين زيان و بزرگ خسارتى كرده است، كسى كه اين همه را رها كند!
در اين بررسى مقصود ما از رهاكنندگان قرآن، سركشان و ستمگران نيستند كه قرآن را بر سر نيزه كرده و با قرآن عليه قرآن مى‏جنگيدند در پوشش اسلام و قرآن با سرنيزه‏هاى صفيّن قرآن را حمل مى‏كردند و يا مسجد ضرار را با انبوه منافقان پر مى‏كنند؛ اينان دشمن‏ترين، دشمنان اسلام و قرآن‏اند و روى سخن با ايمان آوردگان، دينداران و پايبندان به مكتب است.

مهم‏ترين نشانه‏هاى دورى از قرآن‏

1. تلاوت نكردن‏
(متأسفانه) از پديده‏هاى آشكار در جامعه اسلامى ترك تلاوت و قرائت قرآن كريم است، با وجود آيات فراوان قرآن درباره تلاوت آن، و دعوت پيامبر اكرم(ص) و امامان(ع) به تلاوت قرآن، اندك افرادى هستند كه گوش شنوا دارند.
خداوند مى‏فرمايد: «و قرآن را با دقت و تأمل بخوان» (مزمل/ 4)
و نيز مى‏فرمايد: «اكنون آنچه براى شما ميسر است قرآن بخوانيد» (مزمل/ 4)
از حضرت رسول اكرم(ص) روايت شده، هر كس قرآن را پيش از سن بلوغ بخواند، حكمت را در كودكى فرا گرفته است. و فرمود: هر كس دوست دارد با پروردگارش سخن بگويد پس قرآن را بخواند، و هشدار مى‏دهند از اين كه روزى بر ما بگذرد و جزو بى‏خبران باشيم، آنجا كه مى‏فرمايد: هر كس شبى ده آيه بخواند او را از «بى‏خبران» نمى‏نويسند، و اگر پنجاه آيه قرائت كند با «ذكران»، اگر سيصد آيه بخواند از شمار «رستگاران» و اگر پانصد آيه از قرآن را تلاوت نمايد از مجتهدان شمرده مى‏شود.
بعضى از مؤمنان از ترس اينكه احكامِ تلاوت را نمى‏دانند خواندن قرآن را ترك مى‏كنند در حالى كه رسول خدا مى‏فرمايد: اگر قرآن خطا و يا با لحن اشتباه خوانده شود و يا اعجمى آن را تلاوت نمايد؛ فرشته‏اى آن را همان‏گونه كه نازل شده برايش مى‏نويسد. نقش تلاوت قرآن در شخصيت انسان‏
تلاوت همراه با ترتيل قرآن از امور مهمى است كه بر شكل‏گيرى ايمان شخص تأثير مى‏گذارد. به صورتى كه انسان با خواندن قرآن، لطافت و قوت را با هم مى‏آموزد. در (مسائل) عاطفى و احساسى، نرم‏دل و در دشوارى‏ها و برخورد با مشكلات و رنج و دردها محكم و قوى مى‏شود. از اين‏رو قرآن كريم خطاب به پيامبر خدا مى‏فرمايد: «اى جامه به خود پيچيده، شب را جز كمى به پاخيز، نيمى از شب را، يا كمى از آن كم كن، يا بر نصف آن بيفزا، قرآن را با دقت و تأمل بخوان» (مزمل/ 1 – 4)
همه‏ى اينها براى آمادگى تحمّل بار سنگين و پذيرش مسؤوليت بزرگ است: «چرا كه ما بزودى سخنى سنگين به تو القا خواهيم كرد.» (مزمل/ 5)
و نسبت به مؤمنين تخفيف داده شده مى‏فرمايد: «اكنون آنچه براى شما ميسّر است قرآن بخوانيد. او مى‏داند به زودى گروهى از شما بيمار مى‏شوند، و گروهى ديگر براى بدست آوردن فضل الهى (و كسب روزى) به سفر مى‏روند. و گروهى ديگر در راه خدا جهاد مى‏كنند (و از تلاوت قرآن باز مى‏مانند).»
از نشانه‏هاى اساسى و جدّى پرهيزكاران كه در طول شبانه روز به طور طبيعى در آن‏ها مشاهده مى‏شود. اين است كه با خواندن قرآن به خود – نفس خود – حالت حزن و اندوه مى‏دهند. حضرت على(ع) علاقه آنها را چنين وصف مى‏فرمايد: «پرهيزكاران در شب بر پا ايستاده مشغول نمازند، قرآن را جزء جزء و با تفكر و انديشه مى‏خوانند، با قرآن جان خود را محزون و داروى درد خود را مى‏يابند. و اضافه مى‏فرمايد: و هر گاه به آيه‏اى مى‏رسند كه ترس از خدا در آن باشد گوش دل به آن مى‏سپارند، و گويا صداى بر هم خوردن شعله‏هاى آتش، در گوششان طنين افكن است»(1) ما كجائيم و آن‏ها كجا؟ تفاوت تلاوت با ترتيل و بدون ترتيل‏
ميان تلاوت با ترتيل و بدون ترتيل فرق وجود دارد؛ تلاوت با ترتيل به خواندن، فضاى روحانى و جوّ معنوى مى‏دهد و قلب انسان همراه با خواندن كلمات به حركت در مى‏آيد، و متناسب با انبساط روحى، آيات خدا در عمق جان رسوخ مى‏كنند. تفسير درّالمنثور به نقل از حضرت على(ع) مى‏نويسد: از پيامبر خدا(ص) درباره‏ى آيه «و رتل القرآن ترتيلا» سؤال شد. حضرت در پاسخ فرمود: يعنى قرآن را واضح و شمرده بخوانيد و چون ماسه، آن را پراكنده نكنيد و مانند شعر، آن را نسراييد، در شگفتى‏هايش انديشه و درنگ كنيد و دلها را به حركت واداريد و دغدغه‏تان در تلاوت به آخر رسانيدن سوره نباشد. 2. گوش نسپردن‏
از بلاهايى كه در ميان مردم – مسلمان و بلكه مؤمنين از آن‏ها – رسوخ كرده اين است كه صحبت‏ها و گفتگوهايشان پيش از آغاز تلاوت و بعد از شروع آن تفاوت نمى‏كند. در حالى كه خداى سبحان – هر گونه – سخن گفتن هنگام تلاوت را بيهوده و لغو اعلام كرده است. آيه مى‏فرمايد: «هنگامى كه قرآن خوانده شود، گوش فرادهيد و خاموش باشيد، شايد مشمول رحمت خدا شويد.»(اعراف/ 204)
بدرستيكه قرآن تنها گوش دادن را از ما نمى‏پذيرد؛ بلكه با گوشِ جان شنيدنى كه همراه با تدبّر و هوشيارى باشد. به احتمال زياد كسانى كه هنگام خواندن قرآن عمل لغو مرتكب مى‏شوند و به تلاوت گوش نمى‏دهند، ارزش گوش سپردن به قرآن كريم را نمى‏دانند. در حالى‏كه معناى صريح آيه مباركه و روايات ضرورت استماع قرآن و سكوت هنگام تلاوت آن است. در آن صورت است كه درهاى رحمت الهى گشوده مى‏شود و دلهاى مؤمن به سوى آن روى مى‏آورند. «و إذا قُرئ… ترحمون» اينجاست كه رحمت الهى بر كسانى كه ساكت‏اند و گوش فرا مى‏دهند نازل مى‏شود.
رسول‏خدا(ص) فرمود: بلاى دنيا از قارى قرآن و بلاى آخرت از شنونده‏ى آن برطرف مى‏شود. براستى بلاى دنيا نسبت به آخرت چقدر است؟!
در روايت است كه زراره مى‏گويد: از حضرت امام صادق(ع) پرسيدم آيا بر كسى كه صداى تلاوت قرآن را مى‏شنوند سكوت كردن ضرورى است؟ امام(ع) در پاسخ فرمود: «بلى»، اگر در نزد شما قرآن تلاوت شد، سكوت نماييد و گوش فرادهيد.
قرآن كريم در وصف حالت مؤمنان صالح هنگام گوش دادن به تلاوت مى‏فرمايد: «كسانى كه پيش از آن به آنها دانشى داده شده، هنگامى كه (اين آيات) بر آن‏ها خوانده مى‏شود، سجده كنان به خاك مى‏افتند.» و مى‏گويند: «منزه است پروردگار ما، كه وعده‏هايش به يقين انجام شدنى است.» آن‏ها (بى‏اختيار) به زمين مى‏افتند و گريه مى‏كنند؛ و (تلاوت اين آيات همواره) بر خشوعشان مى‏افزايد.» (اسراء/ 107 – 109)
قرآن در نشان دادن حالتى كه شايسته است مؤمنان در زمان شنيدن قرآن داشته باشند مى‏فرمايد: «خداوند بهترين سخن را نازل كرده، كتابى كه آياتش (در لطف و زيبايى و عمق و محتوا) همانند يكديگر است؛ آياتى مكرر دارد (با تكرارى شوق‏انگيز) كه از شنيدن آياتش لرزه بر اندام كسانى كه از پروردگارشان مى‏ترسند مى‏افتد؛ سپس برون و درونشان نرم و متوجه ذكر خدا مى‏شود.» (زمر/ 23) 3. حفظ نكردن‏
حفظ قرآن و صحيح خواندن آن در اين روزگار حتى نزد مؤمنان تحصيل كرده كمتر مورد توجه است به همين علت مى‏بينيم وقتى يكى از آن‏ها به آيه مباركه‏اى استشهاد مى‏كند در تلاوت آن در مى‏ماند و به زحمت مى‏افتد.
پيامبر اكرم(ص) شيفته و حريص بر حفظ كردن قرآن بود حتى بر جبرئيل(ع) پيشى مى‏گرفت. گفته‏اند رسول اكرم(ص) پيش از آن‏كه جبرئيل مقدار آياتى كه فرو آورده كامل كند، حضرت آنها را از بَر مى‏خواند تا از حفظ قرآن مطمئن شود. و اين را از ظاهر آيه مى‏فهميم: «زبانت را بخاطر عجله براى خواندن آن [= قرآن‏] حركت مده، چرا كه جمع كردن و خواندن بر عهده‏ى ماست پس هر گاه آن را خوانديم، از خواندن آن پيروى كن. سپس بيان [و توضيح‏] آن (نيز) بر عهده‏ى ماست.»(قيامت/16-19) حافظ قرآن داراى منزلتى عظيم و جايگاه بلندى است و كسى را يارى آن نيست به آن دست يابد. رسول خدا(ص) به حافظ قرآن اين‏گونه اطمينان مى‏دهد: «خداوند به هر كسى – توفيق – حفظ قرآن را بدهد سپس گمان كند كسى بر او برترى دارد به بهترين نعمت‏ها جفا روا داشته است. و مى‏فرمايد: «كسى كه در قلب‏اش چيزى از قرآن نيست، خانه دلش ويران است».
چه بسا كسى برنامه حفظ – سوره‏هايى يا آياتى – را آغاز كند سپس آن‏ها را فراموش كند و برنامه‏ى حفظ قرآن را كنار بگذارد اين – حالت – در روز قيامت باعث افسوس و حسرت‏اش مى‏شود.
امام صادق(ع) مى‏فرمايد: كسى كه سوره‏اى از قرآن را فراموش كند در بهشت به صورت چهره‏اى نيكو و مرتبه‏اى بلند در برابرش ظاهر مى‏شود. وقتى او را ببيند از او مى‏پرسد كيستى؟ چقدر نيكويى! اى كاش براى من مى‏بودى. او در پاسخ مى‏گويد: آيا تو مرا نمى‏شناسى؟! من همان سوره‏ى فلان در فلان جاى قرآن هستم. اگر مرا فراموش نمى‏كردى تو را به اين مرتبه مى‏رساندم!! 4. تدبّر نكردن‏
انسان به هر مرحله‏اى از علم و آگاهى نائل شده باشد حق دارد حالت روح تدبر در آيات را در خود زنده كند و در آن‏ها بينديشد و از آن‏ها الهام بگيرد. قابل فهم بودن قرآن در هر سطح، يكى از معجزات قرآن است. حتى افراد بى‏سواد كه خواندن و نوشتن بلد نيستند قرآن را مى‏فهمند لكن مراتب فهم و فراگيرى متفاوت و مختلف است و اين ويژگى خاص قرآن كريم است و امتيازى است كه هرگز در هيچ كتابى يافت نمى‏شود.
بسيارى از مؤمنان به اشتباه تصور مى‏كنند تدبر در قرآن جايز نيست مگر براى كسانى كه از شرايط مفسر مانند لغت‏شناسى، بلاغت، اصول، منطق، فلسفه و… برخوردار باشند با اين توهّم خود را از تدبر نمودن در آيات قرآن كه شايسته است هركس آن را دارا باشد، محروم مى‏سازند. قرآن فرياد مى‏زند: «ما قرآن را براى تذكر، آسان ساختيم؛ آيا كسى هست كه متذكر شود؟!»(قمر/22)
خداوند عمل كسانى كه در قرآن تفكر و تدبر نمى‏ورزند ناپسند مى‏داند و مى‏فرمايد: «آيا آنها در قرآن تدبّر نمى‏كنند، آيا بر دلهايشان قفل نهاده شده است؟!» (محمد/ 24) (در حقيقت) قرآن براى تدبّر ورزيدن نازل شد. خداوند مى‏فرمايد: «اين كتابى است پر بركت كه بر تو نازل كرده‏ايم تا در آيات آن تدبّر كنند و خردمندان متذكر شوند.»(ص/29)
هر كس كه قرآن را مى‏خواند يا به آن گوش فرا مى‏دهد حق دارد در هر حرفى از حروف آن يا كلمه‏اى از كلماتش و يا آيات آن انديشه و تدبر كند؛ حق دارد هنگام تلاوت كلام خدا سخن حضرت ابراهيم را با تدبر بنگرد آنجا كه مى‏فرمايد: «الَّذِى خَلَقَنِى فَهُوَ يَهْدِينِ * وَ الَّذِى هُوَ يُطْعِمُنِى وَيَسْقِينِ * وَ إِذَا مَرِضْتُ فَهُوَ يَشْفِينِ * وَ الَّذِى يُمِيتُنِى ثُمَّ يُحْيِين»(شعراء/78-81) پس از مطالعه آيات بايد بيانديشد علت اختلاف در استفاده از حروف عطف، واو، فاء، ثم و… چيست؟ چرا ضمير «هو» بكار برده مى‏شود. چگونه سياق از (مرضتُ) به خلقنى، يطعمنى، يميتنى تبديل مى‏شود؟ و چرا نگفت (يمرضنى)! و در آيه: «ولنبلونّكم بشى‏ء… الصابرين» (بقره/ 155) چه رازى در تقدم كلمه خوف بر جوع و جوع بر نقص اموال هست؟
و چه سرّى در تقدم اموال بر جانها در آيات جهاد وجود دارد؟ در حالى كه جان‏ها را بر اموال در آيات سوره‏ى شعراء مقدم كرده «و جاهدوا فى سبيل اللَّه بأموالكم و انفسكم» ؛ «ان اللَّه اشترى من المؤمنين انفسهم و اموالهم»
رسول اكرم(ص) براى كسانى كه مى‏خواهند در آيات خدا تدبر كنند، دو سفارش مهم فرموده: 1. در تلاوت قرآن همتتان اين نباشد كه سوره‏اى را كه آغاز كرديد به پايان برسانيد. 2. قرآن بخوانيد و گريه نماييد و اگر نتوانستيد حالت گريه به خود بگيريد.
5. عدم اهتمام به عمل‏
در عصر رسالت، دشمنان به راز نهفته «درنگ كردن» و «به ترتيب فرود فرستادن» در قرآن پى نبردند.
«… و قرآنى كه آياتش را از هم جمع كرديم، تا آن را با درنگ بر مردم بخوانى؛ و آن را بتدريج نازل كرديم.»(اسراء/106)
دشمنان اسلام حتى، اين بهانه را مطرح مى‏كردند و مى‏گفتند: «چرا قرآن يكجا بر او نازل نمى‏شود؟!» (فرقان/ 32)
در حالى كه از اين حقيقت بى‏خبرند كه اگر قرآن به صورت تدريجى در مدتى بيش از 20 سال نازل نمى‏شد، اولاً: امكان تحقق رسالت دين در تشكيل ساختار سالم قرآنى و تربيت امت و ايجاد دگرگونى و تحول در متن وقايع بدون حضور در فراز و نشيب زندگى ميسر نبود. ثانياً: لازمه‏ى دگرگونى و تغيير در روح و جان مردم تدريجى بودن است. ثالثاً: نزول تدريجى قرآن باعث دلگرمى و استوار ماندن رهبر در ميدان عمل و صحنه‏ى برخورد مى‏شود. خداوند در اين‏باره مى‏فرمايد: و كافران گفتند: «چرا قرآن يكجا بر او نازل نمى‏شود؟! اين بخاطر آن است كه قلب تو را به وسيله آن محكم داريم، و از اين رو آن را بتدريج بر تو خوانديم.»(فرقان / 32) قرآن براى توأم ساختن علم و عمل و جهت دادن به حركت‏ها و رهبرى مردم و مراقبت مستمر نازل شده است.
سيوطى در الاتقان، به نقل از عبدالرحمن سلمى، مى‏گويد: درباره كسانى كه قرآن را مى‏خواندند چنين مى‏گفتند: هر گاه 10 آيه از پيغمبر(ص) مى‏آموختند بر تعداد آيات نمى‏افزودند تا اينكه مى‏فهميدند به علم و عمل رسيده‏اند سپس مى‏گفتند: قرآن و علم و عمل را با هم آموختيم. و به همين دليل مدتى را در حفظ سوره سپرى مى‏كردند. پيامبر در تفسير آيه‏ى «و الذين آتيناهم الكتاب يتلونه حق تلاوته» فرمود: حق تلاوته يعنى آن را بطور كامل تبعيت كرده و حقش را بجا آورند.
در تلاوت، به آسانى آيه «وَمَن لَّمْ يَحْكُم بِمَآ أَنزَلَ اللَّهُ فَأُوْلَكَ هُمُ الْكَافِرُون» را مى‏خوانيم. اما در عمل به آن سختى‏هاى بسيارى را بايد به جان خريد. به همين جهت بايستى اين دو حقيقت اساسى قرآن تفكيك شوند:
1. قرآن سهل و آسان است. «ما قرآن را براى تذكر آسان ساختيم؛ آيا كسى هست كه متذكر شود؟!» (قمر/ 22)
2. قرآن سخت و دشوار است. «إِنَّا سَنُلْقِى عَلَيْكَ قَوْلًا ثَقِيلاً؛ چرا كه ما به بزودى سخنى سنگين به تو القا خواهيم كرد.»(مزمل/5)
نويسنده «وحى القرآن» معتقد است: «قول ثقيل» دشوارى مادى نيست؛ كه برخى روايات از فشارى كه بر جسم مبارك پيامبر(ص) هنگام دريافت وحى وارد مى‏شود، ياد مى‏كنند؛ بلكه مقصود دشوارى بار مسؤوليت است كه بر دوش انسان مى‏آيد.(2) اسباب دورى از قرآن‏
مهم‏ترين علتهاى اساسى كه باعث مى‏شوند قرآن كريم كنار گذاشته شود و نقش زندگى‏ساز خود را از دست بدهد عبارتند از: 1. شيوه‏ى برخورد نادرست‏
نگرشى كه به قرآن كريم صورت مى‏گيرد از فضاى رسالتى كه قرآن در آن نازل شده و صحنه پيكارى كه رهبرى آن را داشته به دور است. قرآن براى تشكيل امتى راهبر، پيشتاز و شاهد، آمده كه بتواند در ميدان كارزارى پيوسته با دشمنان، خود به سير تكامل برسد. با امت باشد و هدايت و فرماندهى آنها را به عهده بگيرد، در شادى و غم و شكست و پيروزى‏شان همراه باشد. قرآن راهكار عمل، تلاش و جهاد است و زندگى را از خلال خيزش و قيام به پيش مى‏برد و نسل نخست رابطه ميان شناخت تاريخ و ساختن تاريخ را از قرآن درك كرد.
قرآن راهبرى و مسير حركت آنان را بعهده داشت چون سربازى كه در ميدان جنگ دستور روزانه و سريع خود را از فرمانده مى‏گيرد. بنابراين كسى دستورى را كه براى بيش از يك جلسه باشد؛ اخذ نمى‏كرد؛ زيرا احساس مى‏كرد واجبات و تكاليف زيادى بر عهده‏اش مى‏افتد هر فرد ده آيه از قرآن را فرا مى‏گرفت تا آن‏ها را حفظ كند و به آن‏ها عمل نمايد «شيوه‏ى دريافت قرآن براى اجرا و عمل به آن، همان چيزى است كه نسل اول انجام داد و شيوه دريافت براى آموختن و انبار كردن معلومات آن چيزى است كه نسل‏هاى بعد آن را آفريدند.»(3)
براى اين‏كه به توانايى و پويايى قرآن نايل شويم و حقيقت نهفته زندگى‏ساز آن را درك كنيم و به قابليت راهنما بودنش براى مسلمانان هر نسل پى ببريم بايستى چگونه بودن نخستين اجتماع مسلمانانى كه مورد خطاب قرآن بودند را مدنظر داشته باشيم.
آرى شايسته است همراه با مسلمانان نخست زندگى كنيم و آنان را به صورت چهره‏ى بشر حقيقى در زندگى واقعى با مشكلات آن بنگريم و رهبرى مستقيم قرآن را در اهداف و لحظات زندگى‏شان مورد تأمل و كنكاش قرار دهيم و ببينيم قرآن چگونه گام به گام دست آنها را مى‏گيرد در فراز و نشيب‏ها، افت و خيزها، ضعف‏ها و مقاومت‏ها و… با اين نگرش همه‏ى ويژگى‏هاى انسان شناخته مى‏شوند ضعف‏ها و استعدادها و… ظاهر مى‏گردند.
سپس ما نيز خود را مخاطب قرآن احساس مى‏كنيم – درست مانند مسلمانان مورد خطاب قرآن – و مردم امروز مى‏توانند از پاسخ‏گويى قرآن و رهبرى آن در همان راه، بهره‏مند باشند.
با اين نگرش است كه قرآن را زنده خواهيم ديد و احساس مى‏كنيم با امروز و فرداى ما همراه است.(4) 2. محدودنگرى (نگرش محدود و بسته به قرآن)
اين نگرش نقش بسزايى در ناكارآمد جلوه دادن آيات قرآن در فضاى فعاليت‏هاى اجتماعى، سياسى و اقتصادى داشته است. همچنين سبب ناتوان جلوه دادن آيات در رويارويى با حوادث و پيشرفت‏ها شده است. محدودنگرى به آيات قرآن كريم دو صورت دارد:
1. محدوديت زمانى‏
اين نگرش اسباب نزول را پوشش و محدوديت براى فكر و انديشه مى‏انگارد و منطق و راه‏كار بودن آن‏را نفى مى‏كند.
پس در توجه به اشخاص و قهرمانان و وقايع تاريخى غوطه‏ور مى‏شود به طورى كه افكار و مفاهيمى – كه آيات جز به جهت بيان و تأكيد آنها نازل نشده‏اند – فراموش مى‏شوند. و نيز در قصص قرآنى كه جز به جهت «عبرت آموزى» نيامده‏اند، همين تلقى وجود دارد. خداوند مى‏فرمايد: «در سرگذشت آنها درس عبرتى براى صاحبان انديشه بود.» (يوسف/ 111)
براى نمونه داستان سامرى تنها يك حادثه تاريخى‏گذرا كه در زمان گذشته رخ داده، نيست. بلكه پديده‏اى است كه در هر عصر و نسلى تكرار مى‏شود. هرگاه رهبر مقتدر از صحنه دور شود سامرى به نام پيروى از راه موسى(ع) تلاش مى‏كند در بروز حوادث جايگاه او را بگيرد و بگويد: «من چيزى ديدم كه آنها نديدند؛ من قسمتى از آثار رسول (و فرستاده‏ى خدا) را گرفتم، سپس آن را افكندم و اين چنين (هواى) نفس من اين كار را در نظرم جلوه داد.» (طه/ 96)
با تدبر در قصه‏ى سامرى و شيوه‏هاى فريبنده و گمراه كننده‏اى كه بنى‏اسرائيل را شيفته و مسحور كرد و آنان را رو در روى هارون(ع) قرار داد كه به هارون چنين گويند: «ما همچنان گرد آن مى‏گرديم (و به پرستش گوساله ادامه مى‏دهيم) تا موسى به ما باز گردد…»، خواهيم ديد گوساله‏اى كه سامرى آن را از طلا ساخت همچنان در واقعيت‏هاى اين زمان به صورت‏هاى گوناگون و شيوه‏هاى مختلف وجود دارد. و اگر به موضع‏گيرى حضرت موسى در برابر اين مشكل توجه كنيم پندها و درسهاى بزرگى خواهيم گرفت. نخست به جهت مواجه‏اى كه با امت گمراه و سرگرم گوساله نمود و دوم برخورد حضرت با جانشينش هارون و در نهايت مقابله‏اى كه با سامرى كرد.
شايان ذكر است كه داستان سامرى در سوره‏هاى متعددى تكرار شده و اين نشانه‏ى پندآموزى بزرگى است و درسهاى مهمى را در صحنه‏هاى سياسى و اجتماعى مى‏توان از آن آموخت و همچنين در قصه‏ى يونس(ع) كه آن حضرت با حالت خشم صحنه را ترك مى‏كند، رخدادى نيست كه سپرى شده و زمان آن گذشته باشد بلكه با نگرش عميق به حوادث پيرامون آن و شيوه‏ى خطاب آيات در سه سوره‏ى انبياء، صاد و نون، نقش قرآن در متن فعاليت‏هاى اجتماعى، سياسى، فرهنگى… زمان ما محسوس و كاربردى مى‏شود.
از مصيبت‏هاى بزرگى كه ما را از فراگيرى درس‏هاى دلنشين قرآنى محروم كرده، اين است كه ما در پى يافتن مواردى از داستان هستيم كه قرآن آن را به دليل بى‏اهميتى يا كم اهميتى، ذكر نكرده است. و سرانجام از پرداختن به دلالت‏ها و نشانه‏هاى عميق قرآنى و رخدادها غافل مى‏شويم و به امور بى‏ارزش و جانبى مى‏پردازيم.
آرى به تفصيل راجع به امور مجمل در قرآن پرداخته‏ايم و در امورى كه به آن‏ها اهميت داده نشده دقت مى‏كنيم. و اين چنين است كه قصه، حكمت، عبرت و درس آموزى خود را از دست مى‏دهد.
به طور مثال در تفاسير درباره‏ى چگونگى درخت نهى شده در قصه‏ى آدم(ع) به دقت… مى‏پردازيم: «نزديك اين درخت نشويد.»(بقره/ 35) و يا در پى شناخت نام مردى كه در سوره‏ى يس آمده هستيم: «وَ جَآءَ مِنْ أَقْصَا الْمَدِينَةِ رَجُلٌ يَسْعَى‏؛ و مردى (با ايمان) از دورترين نقطه شهر با شتاب فرارسيد» (يس/ 20) و…
به احتمال زياد توجه به اين مشغوليت‏ها و نكات غير ضرورى در قصه‏هاى قرآن ميدان را براى ورود اسرائيليات در تفاسير باز كرده است. 2. محدوديت در افق و فضاى نزول‏
محدوديت در آفاق و فضاى نزول باعث مى‏شود آيات قرآن در فضاى كوچك و محصور نگه داشته شود و چشم‏اندازى ديگر نداشته باشد؛ و امكان گسترش افق‏هاى باز در صحنه‏هاى وسيع و مسائل اجتماعى، سياسى و اقتصادى را پيدا نمى‏كند.
طبيعى و پر واضح است كه قرآن گنجى است كه تمامى ندارد و شمعى است كه به خاموشى نمى‏گرايد و دريايى كه ژرفايش دست نيافتنى است، بلكه محدوديت و تنگ نگرى مربوط به ديد محدود ما است كه نمى‏توانيم همگام با تحولات زندگى، پاسخ نيازهاى خود را پيدا كنيم. براى مثال هنگام تفسير آيه «يا اهل الكتاب لم تلبسون الحق بالباطل و تكتمون الحق و انتم تعلمون» (آل‏عمران/ 71)
ما فقط آن را از يك دريچه مى‏نگريم كه درباره‏ى آنچه اهل كتاب كتمان كردند؛ نازل شده است. در حالى كه آيه دو روش خبررسانى استكبار جديد و قديم را مشخص مى‏كند: 1. شيوه‏ى اطلاع‏رسانى گمراه كننده‏
(وارونه سازى خبرها) «لم تلبسون الحق بالباطل» چرا حق را با باطل (مى‏آميزيد) 2. شيوه‏ى تاريك كتمان و سانسور خبرى‏
«و تكتمون الحق و انتم تعلمون» حقيقت را پوشيده مى‏داريد. در حالى كه مى‏دانيد.
آيت اللَّه سيد محمد باقر صدر(ره) – با ژرف نگرى – توانست مشكل اقتصادى جهان را از خلال آيه زير بدست آورد: «و اتاكم من كل ما سألتموه و ان تعدوا نعمة اللَّه لاتحصوها انّ الانسان لظلوم كفار؛ و از هر چيزى كه از او خواستيد، به شما داد، و اگر نعمت‏هاى خدا را بشماريد، هرگز آنها را شماره نتوانيد كرد. انسان، ستمگر و ناسپاس است.»(ابراهيم/ 34) ايشان مى‏فرمايد: اسلام مانند سرمايه‏دارى معتقد نيست كه مشكل – اقتصاد – در طبيعت و كمبود منابع آن است زيرا بر اين باور است كه طبيعت توانايى اين را دارد كه پاسخگو و ضامن همه‏ى نيازهاى بشر باشد. همچنين اسلام مشكل اقتصاد را در تناقض و نابرابرى بين توليد و شيوه‏هاى توزيع نمى‏داند؛ كه ماركسيستها به آن معتقدند. بلكه اسلام مشكل اساسى را پيش از هر چيز مربوط به انسان مى‏داند نه طبيعت و نه شيوه‏ى توليد.
اسلام در فرازهايى از آيات زير اين مطلب را بيان مى‏كند: «اللَّهُ الَّذِى خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ وَ أَنزَلَ مِنَ السَّمَآءِ مَآءً فَأَخْرَجَ بِهِ مِنَ الثَّمَراتِ رِزْقًا لَّكُمْ وَسَخَّرَ لَكُمُ الْفُلْكَ لِتَجْرِىَ فِى الْبَحْرِ بِأَمْرِهِ وَ سَخَّرَ لَكُمُ الْأَنْهَار» (ابراهيم/ 32)
«ستم آدميان در بخش نابرابر نعمت‏هاى الهى است – يعنى سوء توزيع – و كفران نعمت آنها در اهمال كارى از بهره‏بردارى از طبيعت و خود را از كار كنار كشيدن – يعنى توسل به شيوه‏ى منفى – است.»(5)
هنگام تفسير «مؤلفة قلوبهم» در آيه: زكاتها مخصوص فقرا و مساكين و كاركنانى است كه براى (جمع آورى) آن زحمت مى‏كشند، و كسانى كه براى جلب محبّتشان اقدام مى‏شود، و براى (آزادى) بردگان و (اداى دَينِ) بدهكاران و…(6) بايستى معناى دلالى و تطبيقى «المؤلفة قلوبهم»(7) را به عنوان اصلى از اصول روابط بين‏الملل مورد بررسى قرار دهيم. و اين اصل قرآنى (اصل اُلفت و نزديكى دلها) نظر مثبت اسلام را به روشنى آشكار مى‏نمايد؛ و مبنايى براى دولت اسلامى است كه هر كجا مصلحت ببيند به آن عمل نمايد.
جهان امروز نيازمند نگرش باز به قرآن در همه ابعاد سياسى، اقتصادى، اجتماعى، فلسفى، تاريخ و روان‏شناسى و… است بايستى همراه با قرآن باشيم. با اين راهكار است كه مى‏شود آن را در متن واقعيت آورد و مشكلات خود را به آن عرضه نمود. بنابراين حركت و تلاش از واقعيت به سوى قرآن راه مى‏يابد و از قرآن به عالم واقع جريان پيدا مى‏كند.
3. هيبت نادرست
ترسيم هيبت نادرست از قرآن نقش بزرگى در بريدن و نافرمانى از قرآن دارد. نوآورى را از تفسير گرفته، بسيارى از مفسران و مؤمنان را از نعمتِ تدبّر در آيات و تفكر در قصص قرآن محروم كرده است.
بنابراين هيبت نادرست از دو زاويه قابل بررسى است:
1. مفسران‏
2. مسلمانان‏

يكى از بزرگترين حجاب‏هاى قرآن كه مانع استفاده از آن شده، از ديدگاه امام خمينى(ره): «اعتقاد به آن است كه جز آنكه مفسرين نوشته يا فهميده‏اند كسى را حق استفاده از قرآن شريف نيست.»(8)
امام خمينى (ره) بازگشت تحجر و نفى در فهم آيات را به فهم نادرست از احاديث تفسير به رأى مى‏دانند. مانند حديث: «من فسّر القرآن برأيه فليتبوأ مقعده من النار»(9) و حديث «من فسَّر القرآن برأيه فأصاب فقد اخطأ»(10)
امام خمينى اين توهم را در سه نكته اساسى پاسخ مى‏دهد:
1. تدبر، پندآموزى و درس گرفتن از قرآن علاوه بر اين‏كه تفسير به‏رأى نيست ربطى به تفسير ندارد. امام مى‏فرمايد: «تفكر و تدبر در آيات شريفه را به تفسير به‏رأى، كه ممنوع است، اشتباه نموده‏اند؛ و بواسطه اين رأى فاسد و عقيده‏ى باطله قرآن شريفه را از جميع متون استفاده عارى نموده و آن‏را به كلى مهجور نموده‏اند؛ در صورتى‏كه استفادات اخلاقى و ايمانى و عرفانى به هيچ وجه مربوط به تفسير نيست تا تفسير به رأى باشد.»(11) 2. تفسير به‏رأى از موارد زير جدا است:
الف)آيات معارف‏
ب) علوم عقلى كه موافق قوانين منطقى باشد
ج) آيات اخلاقى كه مطابق با عقل و خرد باشد.
امام(ره) مى‏فرمايد:«زيرا كه اين تفاسير مطابق با برهان متين عقلى يا اعتبارات واضحه‏ى عقليه است.»(12)
3. «پس، محتمل است بلكه مظنون است، كه تفسير به‏رأى راجع به آيات احكام باشد كه دست آراء و عقول از آن كوتاه است و به صرفِ تعبد و انقياد از خزّان وحى و مهابط ملائكة اللّه بايد اخذ كرد. چنانچه اكثر روايات شريفه در اين باب در مقابل فقهاى عامه كه دين خدا را با عقول خود و مقايسات مى‏خواستند بفهمند وارد شده است. مى‏فرمايد: «دين اللَّه لايصاب بالعقول» مقصود از «دين اللَّه» احكام تعبّدى دين است.»(13)
استاد حسن بنا در كتاب «دو مقاله در تفسير و سوره‏ى حمد» مى‏نويسد: يكى از برادران در مورد بهترين تفسير و بهترين روش فهم قرآن از من سؤال كرد؟ در جوابش يك كلمه را گفتم، قلب تو [قلب مؤمن ]بى‏شك بهترين تفسير كتاب خداوند متعال است. و نزديك‏ترين راه فهم اين است كه قارى با تدبر و خشوع قرآن را بخواند و از خداوند رشد و پايدارى را طلب كند. افكار پراكنده‏اش را در حين تلاوت جمع كند و از سيره‏ى پاك پيامبر مدد جويد و آن را ضميمه‏ى فهم خود كند و به نوع خاصى اسباب نزول و ارتباط آنها را با موارد سيره پيوند دهد. پس از اين مراحل به بهترين كمك در شيوه‏ى فهم صحيح و سالم قرآن دست خواهد يافت. بعد از اين هر آن‏چه در كتب تفسير مى‏خواند به جهت يافتن‏معناى لفظى يا جمله‏اى كه معناى آن را نمى‏داند، يا به جهت افزايش دانشى است كه او را در فهم صحيح قرآن يارى دهد. اينها كمك‏هاى فهم‏اند امّا علم و درك بعد از آن نورى است كه خداوند در دلهاى پاك قرار مى‏دهد.
ابن عطيه گويد: عده‏ى زيادى از مفسرين مانند سعيد مسيّب، عامر شعبى و ديگران براى تفسير قرآن اهميت ويژه‏اى قائل بودند و با اين‏كه فهم و درك جديدى از قرآن داشتند در برابر آن (تفسير قرآن) با ترس و احتياط عمل مى‏كردند.
اين هيبت و شكوه نادرست سبب تفسير مأثور شد كه در اينجا نقش مفسر، نقل آراء و تابعينى كه روايات را به رسول خدا نسبت مى‏دهند، مى‏باشد و اين چنين است كه باب تدبّر و تفكر و انديشه بسته شد. و تفسير در مجموعه‏اى از روايات براى برخى آيات نگاشته مى‏شد.
شيوه تفسير مأثور در واقع راهى است: محدود در برابر نياز نامحدود، زيرا ما در ذيل شش‏هزار و چند صد آيه قرآنى صدها و هزارها سؤالات علمى و غير علمى داريم پاسخ اين سؤالات و حل اين معضلات و مشكلات را از كجا بايد دريافت نمود؟
آيا به روايات بايد مراجعه نمود؟ در صورتى كه آن‏چه مى‏شود نام روايت نبوى بر آن گذاشت از طرق اهل سنت و جماعت به دويست‏وپنجاه حديث نمى‏رسد گذشته از اين‏كه بسيارى از آن‏ها ضعيف و برخى از آن‏ها منكر مى‏باشند و اگر روايات اهل‏بيت را كه از طرق شيعه رسيده در نظر آوريم درست است به هزار مى‏رسد و در ميان آن‏ها مقدار معتنابهى احاديث قابل اعتماد يافت مى‏شود ولى در هر حال در برابر سؤالات نامحدود كفايت نمى‏كند، گذشته از اينكه بسيارى از آيات قرآنى هست كه در ذيل آن از طريق عامه و خاصه حديث وارد نشده است.
يا در اين مشكلات به آيات مناسبه بايد برگشت كه در اين طريقه ممنوع است؟ يا اصلاً از بحث خوددارى كرد و نياز علمى را ناديده انگاشت؟ در اين صورت آيه «ونزَّلنا عليك الكتاب تبياناً لكل شى‏ءٍ»(14) با دلالت روشن‏تر از آفتاب خود چه معنى خواهد داشت؟ و جمله «أفلا يتدبرون القرآن»(15) و سوره‏ى محمد آيه 24 و آيه «كتابٌ انزلنا اليك مباركٌ ليدبّروا آياته و ليتذكَّر اولواالباب؛(16) كتابى است مبارك كه بر تو نازل كرديم براى اينكه آياتش را تدبر كنند و ارباب عقول متذكر شوند» و آيه «أفلم يدبّروا القول أم جائَهم مالم يأتِ آبائهم الاولين؛(17) آيا اين سخن را تدبر نكرده‏اند يا به سوى ايشان چيزى (تازه) آمده كه به سوى پدران گذشته‏شان نيامده بوده) چه مفهومى خواهد داشت؟»(18)
به ناچار بايستى از شيوه تدبر و تفكر در آيات قرآن پيروى شود و قرآن را با قرآن تفسير كنيم؛ زيرا قرآن براى اين نازل شد كه بعضى از آن (آيات) بعضى ديگر را تصديق كنند. و برخى از برخى ديگر سخن مى‏گويند و بعضى، بر بعضى ديگر شهادت مى‏دهند، با كمك از احاديثى كه در تفسير قرآن بيان شده‏اند.
اين مقاله توسط آقاى سيد مالك موسوى به سفارش مركز فرهنگ و معارف قرآن تهيه شده است. پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1) نهج البلاغه، ترجمه محمد دشتى، ص 403 – 404.
2) فضل‏اللَّه، محمد حسين، من وحى القرآن، ج 23، تفسير سوره مزمل.
3) سيد قطب، معالم فى الطريق، فصل جيل قرآنى فريد.
4) سيد قطب – فى ظلال القرآن، ج 8، ص 512 – 513.
5) اقتصاد ما، ترجمه استاد محمد مهدى فولادوند، ص 253، بنياد علوم اسلامى، چاپ اول، 1360.
6) توبه/ 60.
7) كافرهايى كه اگر زكات به آنان بدهند به دين اسلام مايل مى‏شوند، يا در جنگ به مسلمانان كمك مى‏كنند.
8) آداب الصلاة، امام خمينى، ص 199، انتشارات، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى، چاپ دهم، تابستان 1380
9) كسى كه قرآن را با رأى خويش تفسير كند جايگاهش در آتش است.
10) هر كس قرآن را به رأى خود درست تفسير كند، بخطا رفته است!
11) همان، ص 199.
12) همان، ص 200.
13) همان، ص 200.
14) نحل/ 89.
15) نساء/ 82 ؛ محمد/ 24.
16) سوره ص/ 29.
17) مؤمنون/ 76.
18) قرآن در اسلام، علامه طباطبائى، ص 62 و 63، انتشارات: دفتر انتشارات اسلامى، چاپ دهم 1379.

/

سخنان معصومين‏

شيعه كيست؟ * رسولخدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم:
«يا عَلى! اَعْمالُ شيعَتِكَ تُعرَضُ عَلَىَّ فى كُلِّ جُمُعَةٍ» (بحارالانوار، ج 68، ص 41)
يا على! كارهاى شيعيان تو هر جمعه بر من عرضه مى‏شود.(بياييم كارى كنيم كه با اعمالمان قلب پيامبر خدا(ص) را مكدّر نكنيم). * امام على عليه السلام:
«شيعَتُنا اَلْمُتَباذِلُونَ فى وِلايَتِنا» (كافى، ج‏2، ص 236)
شيعيان ما در راه ولايت ما اهل بذل و بخشش هستند. * امام زين‏العابدين عليه السلام:
«اِنَّ اَبْغَضَ النَّاسِ اِلَى اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مَنْ يَقْتَدى بِسُنَّةِ اِمامٍ وَلا يَقْتَدى بِاَعمالِهِ» (بحارالانوار، ج 71، ص 178)
مبغوض‏ترين مردم نزد خداوند عزّ و جلّ كسى است كه ادّعاى پيروى از امامى را دارد ولى در عمل به او اقتدا نمى‏كند. * امام باقر عليه السلام:
«ما شيعَتُنا اِلّا مَنِ اتَّقَى اللّهَ وَ اَطاعَهُ» (كافى، ج 2، ص 74)
شعيه ما نيست، جز آن كس كه از خدا پروا كند و مطيع او باشد. * امام باقر عليه السلام:
«اَلشّيعَةُ ثَلاثَةُ اَصنافٍ: صِنفٌ يَتَزيَّنُونَ بِنا وَ صِنْفٌ يَسْتَأكِلُونَ بِنا وَ صِنْفٌ مِنّا وَ اِلَينا يَأمَنُونَ بِاَمنِنا وَ يَخافُون بِخَوفِنا» (مشكاة الانوار، ص 63)
شعيه بر سه قسم است: قسم اوّل كسانى هستند كه براى كسب آبرو خود را به ما منتسب مى‏نمايند، قسم دوم كسانى هستند كه با نام ما نان مى‏خورند و قسم سوم آنها هستند كه از ما هستند و جهت‏گيرى آنها به سوى اهداف ماست و آنها در آرامش و خطر با ما همراهند. * امام صادق عليه السلام:
«اِنَّما شيعَةُ عَلِىٍّ مَنْ عَفَّ بَطْنَهُ وَ فَرْجَهُ» (كافى، ج 2، ص 233)
همانا شيعه على كسى است كه شكم و شهوت خود را حفظ كند. * امام صادق عليه السلام:
« لَيْسَ مِنْ شيعَتِنا مَنْ قالَ بِلِسانِه وَ خالَفَنا فى اَعْمالِنا و آثارِنا وَلكِنْ شيعَتُنا مَنْ وافَقْنا بِلِسانِه وَ قَلبِه وَاَتَّبَع آثارَنا و عَمِلَ بِاَعمالِنا» (بحارالانوار، ج 6، ص 164)
كسى كه با زبان مدّعى پيروى از ماست و در عمل و نحوه زندگى با ما مخالفت مى‏كند، شيعه ما نيست. شيعه ما كسى است كه با زبان و دل با ما همراه است و دنبال ما حركت مى‏كند و در عمل از ما پيروى مى‏نمايد. آنان پيروان راستين ما هستند. * امام صادق عليه السلام:
« قَوْمٌ يَزَعَمُونَ اَنّى اِمامُهُمْ وَ اللّهِ ما اَنَالَهُمْ بِاِمامٍ لَعَنَهُمُ اللّهُ، كُلَّما سَتَرتُ سَتْراً هَتَكُوهُ، اَقُولُ كَذاوَ كَذا فَيَقُولُونَ: اِنَّما يَعنى كَذا وَ كَذا، اِنَّما اَنَا اِمامُ مَن اَطاعَنى» (خصال صدوق، ج 2، ص 27).
عدّه‏اى مى‏پندارند من امام آن‏ها هستم، به خدا سوگند من امام آنان نيستم! خدا آنها را لعنت كند! پرده بر هر رازى افكندم آن را دريدند، مى‏گويم: چنين و چنان (بايد كرد، آنها سخنانم را تحريف مى‏كنند) و مى‏گويند مقصود اين است كه ما مى‏گوييم همانا من امام كسى هستم كه از من اطاعت كند. پاورقي ها:

/

چگونه پاكان از ناپاكان شناخته شوند؟

«ما كان الله ليذر المؤمنين على ما أنتم عليه حتّى يميز الخبيث من الطيب و ما كان الله ليطلعكم على الغيب و لكنّ الله يجتبى من رسله من يشاء فآمنوا بالله و رسله و إن تؤمنوا و تتقوا فلكم أجر عظيم» (سوره آل عمران، آيه 179)
ممكن نيست خداوند مؤمنان را همانگونه كه شما هستيد واگذارد تا آنكه ناپاك را از پاك جدا سازد و ممكن نيست خداوند شما را بر اسرار غيب آگاه سازد (كه منافقان و ناپاكان را از راه غيب بشناسيد) ولى خداوند از ميان پيامبرانش هر كه را بخواهد بر مى‏گزيند (و قسمتى از علم غيب را به او مى‏دهد) پس به خدا و رسولانش ايمان بياوريد كه اگر ايمان آورديد و تقوا را پيشه خود ساختيد، براى شما پاداشى بزرگ خواهد بود.
اين آيه بحث از سنت آزمايش و امتحان را به ميان آورده است و ضمنا به مؤمنان هشدار مى‏دهد كه مواظب منافقان و ناپاكان باشند تا از آنها ضربه‏هاى جبران‏ناپذير نخورند.
اين آيه مباركه آخرين آيه‏اى است كه درباره غزوه أحد در سوره آل عمران بيان شده است.به مسلمانان مى‏فهماند كه منافقان هرچند ممكن است ساليان درازى در ميان شما به صورت انسانهاى با ايمان و پاك زندگى كنند ولى خواه ناخواه‏شامل سنت تغيير ناپذير الهى خواهند شد و در اين آزمايش ها است كه پاك از ناپاك و خبيث از طيّب و مؤمن از منافق شناخته و جدا مى‏شوند.
پس بايد مؤمنين در هر حال مواظب باشند و به هر كس كه قيافه حق به جانب به خود گرفته و چند صباحى در مسجد و معبد به نماز و نياز گذرانده، اعتماد نكنند چه بسا منافقى پليد باشد كه در پى جمع غنايم يا جاسوسى براى بيگانگان يا ضربه زدن به سران قوم است ولى هرگاه قضيه‏اى جدى نمايان مى‏شود به زودى منافقان چهره پليدشان آشكار مى‏شود و ديگر توان ادامه راه با قيافه مبدّل را نخواهند داشت. ولى چه سود كه گاهى در اثر بى احتياطى مؤمنان ضربه هائى جدى و خطرناك از سوى نا پاكان مى‏خورند و وقتى به فكر مى‏افتند و ديده مى‏گشايند كه كار از كار گذشته است چنانكه در حادثة فراموش نشدنى هفتم تير شاهد آن بوديم و ديديم چگونه در اثر اعتماد كردن بزرگان به چند نفر منافق كوردل در يك لحظه سران انقلاب را همچون شهيد مظلوم بهشتى و ساير يارانش از دست داديم.
مطلب ديگرى كه آيه شريفه بر آن تكيه دارد اين است كه خيال نكنيد خداوند آنچه را پشت پرده غيب است به شما مى‏نماياند تا به راحتى منافقان و ناپاكان را تشخيص دهيد و از فتنه ها و بلاهايشان در امان باشيد. خداوند به گروهى از برگزيدگان از پيامبرانش قسمتى از علم غيب عطا مى‏كند زيرا اگر بنا بود عامه مردم از غيب و نهان افراد با خبر باشند باعث هرج و مرج و فساد جامعه و گسسته شدن پيوندهاى اجتماعى و به خاموشى گرائيدن شعله‏هاى اميد در ميان مردم مى‏شد و بدينسان تمام تلاش و سعى آنها از بين مى‏رفت. و لذا علم غيب را تنها به برخى از برگزيدگانش آموخته كه قدرت تحمل آن را دارند.
و اما راه شناسائى افراد از يكديگر فقط ايمان و عمل صالح و شايسته است. البته ممكن است مدتى به طول انجامد تا پاك از ناپاك جدا شود ولى به هر حال ضمن اينكه بايد مردم مواظب باشند و به هر كس اطمينان نكنند، در كشاكش روزگار و هنگام بروز حوادث سهمگين چهره ناپاكان مشخص و هويدا مى‏گردد.
از اين آيه معلوم مى‏شود كه تنها راه شناختن افراد از راه اعمالشان است بويژه در مواقع خطر همچون جنگ يا خطرى كلى كه جامعه را در بر گيرد مانند محاصره اقتصادى و يا مصيبت‏هاى عمومى كه در آن حال انسان‏هاى خوب مجبور به فداكارى و از خود گذشتگى مى‏شوند و در آنصورت منافقان و ناپاكان كاملا شناخته مى‏شوند.
حال كه زندگى دنيا ميدان آزمايش و بوته امتحان است چه بايد كرد؟ خداوند در اين آيه مباركه به مؤمنان گوشزد مى‏كند كه اگر بخواهيد پاك و طيب بمانيد بايد در مرحله اول ايمان داشته باشيد و ايمان به تنهائى كافى نيست كه بايد در مرحله دوم ايمان را با تقوا آميخته و با عمل شايسته همنشين سازيد.پس اگر انسان، ايمان به خدا و پيامبرانش آورد و آن ايمان را با تقوا و عمل آميخت، جزء پاكان و خوبان قرار خواهد گرفت و پاداش عظيم در انتظار او است.
خلاصه سخن.. از اين آيه مباركه استفاده مى‏شود كه:
1- ثواب و عقاب، امرى استحقاقى است كه ثواب در برابر عمل صالح (همراه با نيت خالص) به انسان داده مى‏شود بر خلاف باور بسيارى از مردم كه مى‏پندارند ثواب‏تفضل و بخشش الهى است و هيچ ربطى به عمل ندارد چنانكه شاعر مى‏گويد:
جنت به بها نمى‏دهى مى‏دانم‏

اما به بهانه مى‏دهى مى‏دانم‏

خدايش بيامرزد شهيد بهشتى را كه پيوسته مى‏گفت:
خداوند قطعا بهشت را به بها مى‏دهد نه به بهانه! و مگر در قرآن نيامده است: «و أن ليس للإنسان الا ما سعى و أنّ سعيه سوف يرى» و هيچ چيز براى انسان نيست جز با سعى و كوشش خويش و همين عمل او است كه نتيجه اش در آخرت نمايان مى‏گردد و انسان پيوسته مرهون عمل خويش است.
2- ممكن است عده‏اى با ايمان صلاحيت حمل رسالت الهى را داشته باشند ولى خداوند در ميان مردم برخى را مى‏گزيند و انتخاب مى‏كند زيرا رسالت الهى امرى استحقاقى نيست (بر خلاف ثواب و عقاب) بلكه منصبى است الهى كه تنها به برگزيدگان مى‏بخشند.
3- پيامبران الهى به خودى خود عالم به غيب نيستند بلكه بر اثر تعليم الهى، قسمتى از اسرار نهان به آنان داده مى‏شود و مقدار آگاهى آنها بسته به مشيت خداوند است.
4- اين كه خداوند مؤمن را طيب مى‏نامد معنايش اين است كه انسان در اصل فطرت مؤمن است و عوامل خارجى او را ناپاك و آلوده مى‏سازد. مگر نه در روز «ألست» پاسخ مثبت به پروردگارش داده آنگاه كه از او مى‏پرسد «ألست بربكم»؟ در پايان اشاره‏اى به چند بيت شعر جامى مى‏كنيم كه چه زيبا شرح اين آيه را به شعر در آورده است:
واگذارد مؤمنان را كى خدا؟

اندر آن چيزى كه هستيد از خطا
يعنى از شرك و نفاق و بد دلى‏

كه شمائيد اندر آن از جاهلى‏
تا كه ننمايد جدا بد را زخوب‏

هم نسازد ديده ورتان بر عيوب‏
تا شناسيد آن هنرها را ز عيب‏

نيك و بد را بنگريد از چشم غيب‏
و سر انجام در آخر ابياتش مى‏گويد:
آنكه ديد او بد گلى از گلشنى‏
جامى از جو خوشه از هر خرمنى‏
برگزيند هر كه را خواهد خدا
از رسل كو داند اسرار خفا
بگرويد از بر خدا و بر رسول‏
باز بينيد آن حقايق را اصول‏
مؤمنان را اين بود اجر عظيم‏
نيست كس بى‏مزد از آن لطف عميم‏
مزد هر عامل بقدر سعى اوست‏

تا چه باشد ظرف كس‏جو يا سبواست‏ پاورقي ها:

/

منافقان در قرآن‏

قسمت سوم‏
3. منافقان در جنگ تبوك: «جنگ تبوك» يك وضع استثنايى داشت و توأم با مقدماتى كاملاً مشكل و پيچيده بود، به همين جهت عده‏اى از افراد ضعيف الايمان و يا منافق از شركت در اين ميدان تعلل مى‏ورزيدند. خداوند در آيه 42 سوره توبه با اشاره به اين افراد كه براى شركت نكردن در اين ميدان بزرگ، به انواع بهانه‏ها متوسّل مى‏شدند، به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) چنين مى‏فرمايد: «اگر غنيمتى آماده و سفرى نزديك بود، به خاطر رسيدن به متاع دنيا، دعوت تو را اجابت مى‏كردند ولى اكنون كه راه بر آنها دور و پر مشقت است، سستى مى‏ورزند و بهانه مى‏آورند». عجيب اينكه تنها به عذر و بهانه قناعت نمى‏كنند. بلكه «به زودى نزد تو مى‏آيند و قسم ياد مى‏كنند كه اگر ما، قدرت داشتيم، با شما خارج مى‏شديم» و اگر مى‏بينيد ما به اين ميدان نمى‏آئيم بر اثر ناتوانى و گرفتارى و عدم قدرت است. ولى آنها نمى‏دانند كه با اين دروغها در واقع «خود را هلاك مى‏كنند ولى خداوند مى‏داند آنها دروغ مى‏گويند». اين موضوع منحصر به جنگ تبوك و زمان پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) نبود، در هر جامعه‏اى گروهى «تنبل» يا «منافق فرصت طلب» وجود دارند كه هميشه منتظرند لحظات پيروزى و نتيجه‏گيرى فرا رسد آنگاه خود را در صف اول جابزنند و خود را نخستين مجاهد و برترين مبارز معرفى كنند تا بدون زحمت از ثمرات پيروزى ديگران بهره گيرند. ولى همين گروه به هنگام پيش آمدن حوادث مشكل، هر كدام به سويى فرار مى‏كنند و براى توجيه فرار خود، عذرها و بهانه‏ها مى‏تراشند. و اين وظيفه افراد بيدار و رهبران روشن است كه اين گروه را از آغاز شناسايى كنند و اگر قابل اصلاح نيستند از صفوف خود برانند.
گروهى از منافقان نزد پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) آمدند و پس از بيان عذرهاى گوناگون و حتّى سوگند خوردن، اجازه خواستند كه آنها را از شركت در ميدان «تبوك» معذور دارد و پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) به اين عده اجازه داد. خداوند در آيه 43 سوره توبه، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) را مورد عتاب قرار مى‏دهد و مى‏گويد: «خداوند تو را ببخشد، چرا به آن‏ها اجازه دادى (كه از شركت در ميدان جهاد خوددارى كنند). چرا نگذاشتى آنها كه راست مى‏گويند، از آنها كه دروغ مى‏گويند، شناخته شوند و به ماهيت آنها پى ببرى؟» و در آيه 45 همين سوره مى‏فرمايد: «تنها كسانى از تو اجازه (براى شركت نكردن در ميدان جنگ) مى‏طلبند كه ايمان به خدا و روز قيامت ندارند». سپس براى تأكيد بر عدم ايمان آنها مى‏فرمايد: «آنها كسانى هستند كه دلهايشان مضطرب و آميخته با شك و ترديد است، به همين دليل در اين شك و ترديد، گاهى قدم به پيش مى‏گذارند و گاهى باز مى‏گردند و پيوسته در حيرت و سرگردانى به سر مى‏برند». اين نشانه‏ها مخصوص منافقان صدر اسلام و ميدان جنگ «تبوك» نبود، بلكه معيارى است براى شناخت منافقان در هر عصر و دوران و كسانى كه اين گونه‏اند: «خدا از شركت آنها در ميدان پر افتخار جهاد كراهت دارد. لذا (توفيق را از آنان سلب كرده و) آنان را از حركت باز داشته است و به آنها گفته شد با قاعدين (كودكان، پيران و بيماران) بنشينيد»(1).
در آيه بعد خداوند به اين واقعيت اشاره مى‏كند كه عدم شركت اين گونه افراد در ميدان جهاد نه تنها جاى تأسف نيست. بلكه شايد جاى خوشحالى باشد. در حقيقت به مسلمانان يك درس بزرگ مى‏دهد كه هيچگاه در فكر افزودن سياهى لشكر و تعداد نباشند. بلكه به فكر اين باشند كه افراد مخلص و باايمان را انتخاب كنند، هرچند نفراتشان كم باشد: «اگر آنها همراه شما، به سوى ميدان جهاد(تبوك) حركت مى‏كردند (نخستين اثر شومشان اين بود) كه چيزى جز ترديد و اضطراب بر شما نمى‏افزودند». يعنى، حضور آنها با آن روحيه فاسد و توأم با ترديد و نفاق و بزدلى اثرى جز ايجاد ترديد و شك و توليد فساد در ميان سپاه اسلام ندارد. بعلاوه «آنها با سرعت كوشش مى‏كنند در ميان نفرات لشكر نفوذ كنند و به ايجاد نفاق و تفرقه و از هم گسستن پيوندهاى اتحاد بپردازند». سپس به مسلمانان اخطار مى‏كند كه مراقب باشيد «افراد ضعيف الايمانى، در گوشه و كنار جمعيت شما وجود دارند كه زود تحت تأثير سخنان اين گروه منافق قرار مى‏گيرند»(2) و يا اين كه در ميان شما افرادى هستند كه براى منافقان جاسوسى مى‏كنند.
در آيه 48 سوره توبه خداوند به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) هشدار مى‏دهد كه اين اولين بار نيست كه اين گروه منافق به سمپاشى و تخريب مشغول مى‏شوند. آنها در گذشته نيز مرتكب چنين كارهايى شدند و الآن نيز از هر فرصتى براى نيل به مقصود خود استفاده مى‏كنند، و چنين مى‏فرمايد: «اين گروه منافقان قبلاً هم مى‏خواستند ميان شما تفرقه و پراكندگى ايجاد كنند و آن‏ها كارها را براى تو دگرگون ساختند» نقشه‏ها كشيدند تا اوضاع مسلمانان را به هم بريزند و آنها را از جهاد باز دارند و اطراف تو خالى شود ولى هيچ يك از اين توطئه‏ها و تلاشها به جايى نرسيد و همه نقش بر آب شد و تيرشان به سنگ خورد. «تا آنكه حق فرا رسيد و فرمان خدا آشكار گشت».
خداوند در آيه 49 سوره توبه روى سخن را به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) كرده و پاسخ يكى ديگر از بهانه‏هاى منافقان براى شركت نكردن در جنگ تبوك را مى‏فرمايد: «بعضى از آنها (منافقان) مى‏گويند به ما اجازه بده (كه از حضور در ميدان جهاد خوددارى كنيم) و ما را مفتون و فريفته (زنان و دختران زيباى رومى) مساز…!. اصولاً منافقان براى اغفال افراد با ايمان غالباً به يك سلسله موضوعات جزئى و ناچيز و گاهى مضحك متوسّل مى‏شوند تا موضوعات مهم و كلّى را ناديده بگيرند. ولى به هر حال قرآن در پاسخ مى‏فرمايد: «آگاه باشيد كه اينها هم اكنون در ميان فتنه و گناه و مخالفت فرمان خدا سقوط كرده‏اند و جهنم گرداگرد كافران را احاطه كرده است.»(3)

نقش منافقان در فتنه‏هاى يهود: جمعى از منافقان مدينه، كسى را به سراغ يهود «بنى نضير» فرستادند و گفتند شما محكم در جاى خود بايستيد، ما از شما حمايت مى‏كنيم و با دو هزار نفر ياور شما هستيم. همين امر سبب شد كه يهود بنى نضير بر مخالفت با پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) تشويق شوند. خداوند در آيه 11 سوره حشر خطاب به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) مى‏فرمايد: «آيا منافقان را نديدى كه پيوسته به برادران كافرشان از اهل كتاب مى‏گفتند: هرگاه شما را (از وطن) بيرون كنند، ما هم با شما بيرون خواهيم رفت و هرگز سخن هيچ كس را درباره شما اطاعت نخواهيم كرد و اگر با شما پيكار شود ياريتان خواهيم كرد.» البته خداوند با صراحت مى‏افزايد: «خداوند شهادت مى‏دهد كه آنها دروغ گويانند» آرى منافقان هميشه دروغگو بوده‏اند. خداوند در ادامه براى توضيح بيشتر درباره دروغگويى آنها مى‏افزايد: «اگر آنها را بيرون كنند با آنان بيرون نمى‏روند و اگر با آن‏ها پيكار شود ياريشان نخواهند كرد و اگر (به گفته خود عمل كنند) و ياريشان نمايند پشت به ميدان كرده و فرار مى‏كنند. سپس كسى آنها را يارى نمى‏كند».(4) در آيه بعد خداوند به تشريح علت اين شكست پرداخته، مى‏گويد: «وحشت از شما در دلهاى آنها بيش از وحشت از خدا است و اين بخاطر آن است كه آنها گروهى نادانند».(5)
آيه 14 همين سوره به بيان نشانه روشنى از اين ترس درونى منافقان پرداخته و مى‏افزايد: «آنها هرگز با شما (مسلمانان) بصورت گروهى نمى‏جنگند. جز در دژهاى محكم يا از پشت ديوارها». منافقان جرأت جنگ رو در رو با مؤمنان را ندارند، اما اين نه به خاطر آنست كه منافقان افرادى ضعيف و ناتوان و ناآگاه به فنون جنگ هستند بلكه به هنگامى كه درگيرى رخ دهد «پيكارشان در ميان خودشان شديد است» و در برابر شما ضعيف. در ادامه همين آيه، به عامل ديگرى براى شكست و ناكامى آنها پرداخته، مى‏فرمايد: به ظاهر آنها را كه مى‏نگرى «آنها را متّحد مى‏پندارى، در حالى كه دلهايشان پراكنده است، اين بخاطر آنست كه آنها قومى هستند كه تعقل نمى‏كنند».(6)
قرآن با دو تشبيه جالب به داستان يهود بنى نضير و منافقان اشاره كرده و موقعيت هر كدام از اين دو گروه را مشخص مى‏سازد. نخست مى‏فرمايد: داستان يهود بنى نضير «همچون كسانى است كه كمى پيش از آنان بودند(يهود بنى قينقاع) طعم تلخ كار خود را چشيدند و براى آنها عذاب دردناك است.»(7) و بعد درباره منافقان مى‏فرمايد: «داستان آنها نيز همچون شيطان است كه به انسان گفت: كافر شو(تا مشكلات تو را حل كنم). اما هنگامى كه كافر شد.(شيطان) گفت من از تو بيزارم. از خداوندى كه پروردگار عالميان است، بيم دارم»(8) آرى، چنين است حال منافقان كه دوستان خود را با وعده‏هاى دروغين و نيرنگ به وسط معركه مى‏فرستند. سپس آنها را تنها گذارده و فرار مى‏كنند.
كار منافق همين است كه به دنبال افراد سرخورده و مخالف مى‏گردد و اگر در تمام جهات با او قدر مشترك نداشته باشد، به همان مقدار كه وجود مشترك موجود است، همكارى، بلكه اطاعت مى‏كند. منافقان در مدينه نيز «به كسانى كه از نزول وحى الهى (به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) اسلام) ناراحت بودند،گفتند: ما در بعضى از امور از شما پيروى مى‏كنيم».(9) خداوند در پايان آيه منافقان را با عبارتى كوتاه تهديد مى‏كند و مى‏فرمايد: «خداوند مخفى كاريها و اسرار آنها را مى‏داند». هم از كفر باطنى آنها و نفاقشان آگاه است و هم از توطئه چينيها با كمك يهود، و به موقع آنها را مجازات خواهد كرد.
جمعى از منافقان در جلسات دانشمندان يهودى مى‏نشستند. جلساتى كه در آن نسبت به آيات قرآن استهزاء مى‏شد. آيه نازل گشت و عاقبت شوم اين عمل را روشن ساخت.
در سوره انعام، آيه 68 صريحاً به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) دستور داده است كه: «اگر مشاهده كنى كسانى نسبت به آيات قرآن استهزاء مى‏كنند و سخنان ناروا مى‏گويند. از آن‏ها اعراض كن». آيه 140 سوره نساء نيز به مسلمانان هشدار مى‏دهد كه: «در قرآن به شما قبلاً دستور داده شده كه هنگامى كه بشنويد افرادى نسبت به آيات قرآن كفر مى‏ورزند و استهزاء مى‏كنند با آن‏ها ننشينيد تا از اين كار صرف‏نظر كرده و به مسائل ديگرى بپردازند.» سپس نتيجه اين كار را چنين بيان مى‏كند: «اگر شما در اين گونه مجالس شركت كرديد همانند آنها خواهيد بود.»
آيات 110 – 107 سوره توبه به يكى ديگر از توطئه‏هاى منافقان اشاره دارد، اين آيات درباره گروهى ديگر از منافقان است كه براى تحقق بخشيدن به نقشه‏هاى شوم خود اقدام به ساختن مسجدى در مدينه كردند كه بعداً به نام مسجد «ضرار» معروف شد. خلاصه جريان چنين است كه گروهى از منافقان نزد پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) آمدند و گفتند به ما اجازه ده مسجدى در ميان قبيله بنى سالم (نزديك مسجد قبا) بسازيم، تا افراد ناتوان و بيمار و پيرمردان از كار افتاده در آن نماز بگزارند، و اين در موقعى بود كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) عازم جنگ تبوك بود. پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) به آنها اجازه داد، ولى آنها اضافه كردند آيا ممكن است شخصاً بياييد و در آن نماز بگزاريد؟ پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) فرمود: من عازم سفرم. هنگامى كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) از تبوك بازگشت نزد او آمدند و گفتند: اكنون تقاضا داريم به مسجد ما بيايى و در آن نماز بگذارى و اين در حالى بود كه هنوز پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) وارد دروازه مدينه نشده بود. در اين هنگام جبرئيل نازل شد و آيات 110 – 107 سوره توبه را آورد و پرده از اسرار كار آنها برداشت. به دنبال آن پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) دستور دادند مسجد مزبور را آتش بزنند و بقاياى آن را ويران كنند و جاى آن را محل ريختن زباله‏ها كنند. «گروهى ديگر از آنها مسجدى در مدينه اختيار كردند (كه هدفهاى شومى زير اين نام مقدس داشتند و منظور آنها اين بود كه با اين كار) ضرر و زيانى (به مسلمانان بزنند) مبانى كفر را تقويت كنند و در ميان مسلمانان تفرقه ايجاد كنند و مركز و كانونى براى كسى كه با خدا و پيامبرش از پيش مبازه كرده بود، بسازند تا از اين پايگاه، نفاق، برنامه‏هاى خود را عملى سازند و حتى سوگند ياد مى‏كردند كه ما جز نيكى قصد نظر ديگرى نداشتيم.»(10)
شدت بغض و عداوت و نفرت منافقان از مؤمنان به حدى بود كه «آنها اگر پناهگاهى بيابند يا دسترسى به غارهايى در كوهها داشته باشند يا بتوانند راهى در زير زمين پيدا كنند، با سرعت هرچه بيشتر به سوى آن مى‏شتابند، (تا از شما دور شوند و بتوانند كينه و عداوت خود را آشكار سازند)»(11). منافقان هرگاه كوچكترين فرصتى بدست مى‏آوردند. روحيه مسلمانان را تضعيف كرده و دست از توهين برنمى‏داشتند. آيه 8 سوره منافقون به يكى از نفرت انگيزترين سخنان آنها اشاره كرده و مى‏فرمايد: «آنها مى‏گويند اگر به مدينه برگرديم، عزيزان، ذليلان را بيرون مى‏كنند.» و منظورشان اين بود كه ما ساكنان مدينه، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) و مؤمنان مهاجر را بيرون مى‏كنيم.

در ادامه بحث به هشدارها و تذكرات خداوند به مؤمنين و پيامبر اكرم (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) درباره منافقين مى‏پردازيم. با توجه به شناختى كه تاكنون از منافقين بدست آورديم. به لزوم برخورد با اين گروه به ظاهر مسلمان پى مى‏بريم. چيزى كه بيش از همه، برخورد و شدت عمل با اين گروه را مشكل مى‏كند همان صورت مسلمانى است كه از يك طرف براى مسلمانان ساده‏لوح و مؤمنان خوش باور شبهه افكنى مى‏كند و از طرف ديگر دشمنان خارجى و كفار هستند، در صورتى كه برخوردى با منافقان مى‏شد، كفار تبليغات مى‏كردند كه مسلمانان به خود نيز رحم نمى‏كنند و حتى يكديگر را دفع مى‏كنند. چهره منافقان امروز هم همان چهره است، برخورد با آنان لازم است و مطلبى كه بايد به آن دقت شود نحوه برخورد است. با هم آيات راهگشا در اين زمينه را مرور كنيم.
دو نفر از مشركان اظهار اسلام كردند و سپس جزء دارو دسته منافقان شدند، بعضى از مسلمانان با اين دو نفر رفت و آمد داشتند و اظهار دوستى مى‏كردند. آيه 57 سوره مائده نازل شد و به آنها اخطار كرد كه از اين عمل بپرهيزند. در جريان ديگرى كه در سوره نساء به آن اشاره شده است: عدّه‏اى از مردم مكه كه ظاهراً مسلمان شده بودند ولى در واقع در صف منافقان قرار داشتند، حاضر به مهاجرت به مدينه نبودند. اما سرانجام مجبور شدند از مكه خارج شوند. مسلمانان از جريان آگاه شدند ولى درباره برخورد با اين جمع در ميان مسلمين اختلاف افتاد. عدّه‏اى معتقد بودند كه بايد اين گروه را طرد كرد، زيرا در واقع پشتيبان دشمنان اسلامند ولى بعضى از افراد ظاهربين و ساده لوح با اين طرح مخالفت كردند و از اينكه با كسانى كه گواهى به توحيد و نبوّت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) داده‏اند، برخورد كنند، اظهار شگفتى كردند. آيه نازل شد و دسته دوم را در برابر اين اشتباه ملامت و سپس راهنمايى كرد: «چرا در مورد منافقان دو دسته شده‏ايد و هر كدام طورى قضاوت مى‏كنيد. اين عده از منافقان بخاطر اعمال زشت و ننگينى كه انجام داده‏اند. خداوند توفيق و حمايت خود را از آنها برداشته و افكارشان را به كلّى واژگون كرده. همانند كسى كه به جاى ايستادن به روى پا، با سر بايستد». و بعد خطاب به افراد ساده دلى كه كه از اين دسته از منافقان حمايت مى‏نمودند. مى‏فرمايد: «آيا شما مى‏خواهيد كسانى را كه خدا بر اثر اعمال زشتشان از هدايت محروم ساخته، هدايت كنيد در حالى كه هر كس را خداوند گمراه كند. راهى براى او نخواهى يافت.»(12)
و در آيه بعد، درباره منافقان مى‏فرمايد: «تاريكى درون آن‏ها به قدرى است كه نه تنها خودشان كافرند، بلكه «دوست مى‏دارند كه شما هم مانند آنان كافر شويد و مساوى يكديگر گرديد». بنابراين منافقان از كافران عادى نيز بدترند، زيرا كفار معمولى دزد و غارتگر عقايد ديگران نيستند ولى منافقان فعاليتهاى پى‏گيرى براى تخريب عقايد ديگران دارند. در ادامه آيه خداوند به مسلمانان هشدار مى‏دهد: «هرگز نبايد شما مسلمانان، دوستانى از ميان آنها انتخاب كنيد، مگر اين‏كه (در كار خود تجديد نظر كنند و دست از نفاق بردارند و نشانه آن اينست كه از مركز كفر به مركز اسلام) و در راه خدا مهاجرت نمايند. اما اگر آنها حاضر به مهاجرت نشدند، در اين صورت مى‏توانيد هرجا بر آنها دست يافتيد آنها را اسير كنيد و يا در صورت لزوم به قتل برسانيد» و در پايان آيه بار ديگر تأكيد مى‏كند كه «هيچ گاه دوست و يار و ياورى از ميان آنها انتخاب نكنيد.»(13)
آرى براى نجات يك جامعه زنده كه در مسير يك انقلاب اصلاحى گام برمى‏دارد از چنگال دشمنان دوست نما و جاسوسان خطرناك، راهى جز شدّت عمل وجود ندارد، اين شدّت عمل در آيه 60 سوره احزاب نيز مورد تأكيد قرار گرفته است «اگر منافقان و كسانى كه در قلبشان بيمارى است و نيز كسانى كه در مدينه اخبار دروغ پخش مى‏كنند، دست از كارشان برندارند ما تو را (پيامبر) بر ضد آنان مى‏شورانيم (و با يك حمله عمومى تو را بر آنان مسلط مى‏كنيم). سپس جز مدّت كوتاهى نمى‏توانند در كنار تو در اين شهر بمانند». و هنگامى كه از شهر رانده شدند و از تحت حمايت حكومت اسلامى طرد شدند «از همه جا طرد مى‏شوند و هرجا يافته شوند گرفته خواهند شد و به سختى به قتل خواهند رسيد».
دستورات خداوند به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) در مورد منافقين و همچنين نحوه برخورد پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) با آنان مراحل مختلفى دارد. در مراحل نخست خداوند از چهره آنها نقاب كنار مى‏زند و سخنان دروغين آنها را ابطال مى‏كند ولى در عين حال به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) خود دستور مى‏دهد كه «از مجازات آنها صرف نظر كن، آن‏ها را موعظه كن و اندرز ده و با بيانى رسا نتايج اعمال آن‏ها را به آنها گوشزد كن». (فأعرض عنهم وعظهم و قل لهم فى أنفسهم قولاً بليغاً(14)) و پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) همواره با منافقان بخاطر اظهار اسلام تا آنجا كه ممكن بود مدارا مى‏كرد. زيرا مأمور بود و جز موارد استثنايى آنها را مجازات نمى‏كرد: در آيه 81 سوره نساء نيز خداوند درباره منافقان به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) هشدار مى‏دهد و مى‏فرمايد: «از آنها (منافقان) روى بگردان و از نقشه‏هاى آنها وحشت نكن و هيچ گاه آنها را تكيه‏گاه در برنامه خود قرار مده و تنها بر خدا توكّل كن، خدايى كه بهترين يار و مددكار و مدافع است» (فأعرض عنهم و توكّل على اللّه وكفى باللّه وكيلا).(15)
در مرحله بعد خداوند به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) دستور مى‏دهد صريحاً به اين منافقان بگو: «دست از عذرهاى واهى و دروغين برداريد. شما بعد از ايمان راه كفر پيش گرفتيد. اگر ما گروهى از شما را ببخشيم گروه ديگرى را بخاطر اينكه مجرم بودند، مجازات خواهيم كرد.»(16)
در واقع در اين آيه خداوند با تهديد كردن گروهى از منافقان با شدت بيشترى با آنان برخورد مى‏كند.
آيه 101 سوره توبه نيز بحث را متوجه اعمال منافقان كرده و ضمن هشدار به پيامبر(صلى اللّه عليه و آله و سلّم) مى‏فرمايد: «در ميان كسانى كه در اطراف شهر شما (مدينه) هستند، گروهى از منافقان وجود دارند. در خود مدينه و از اهل اين شهر نيز گروهى هستند كه نفاق را تا سرحد سركشى و طغيان رسانده و سخت به آن پايبندند و در آن صاحب تجربه‏اند. تو آنها را نمى‏شناسى ولى ما مى‏شناسيم. ما به زودى آنها را دوبار مجازات خواهيم كرد و پس از آن بسوى عذاب بزرگ ديگرى فرستاده خواهند شد.»
اين تفاوت در تعبير كه درباره منافقان «داخلى» و «خارجى» در آيه فوق ديده مى‏شود گويا اشاره به اين نكته است كه منافقان داخلى در كار خود مسلطتر و طبعاً خطرناك‏ترند و مسلمانان بايد شديداً مراقب آنها باشند، هرچند كه منافقان خارجى را نيز نبايد از نظر دور دارند.
خداوند در آيه اول سوره احزاب خطاب به پيامبر مى‏فرمايد: «اى پيامبر، تقواى الهى پيشه كن و از كافران و منافقان اطاعت نكن» (يا ايّها النّبى اتّق اللّه ولا تطع الكافرين و المنافقين) در اين آيه خداوند ضمن آنكه كافران و منافقان را در يك گروه قرار مى‏دهد نسبت به طرحهاى سازشكارانه كافران و منافقان به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) هشدار مى‏دهد و در آيه 48 همين سوره مى‏فرمايد: «از كافران و منافقان اطاعت نكن و اعتنايى به آزارهاى آنها مكن، بر خدا توكّل نما و همين بس كه خدا حامى و مدافع تو است» (و لا تطع الكافرين و المنافقين ودع اذاهم و توكّل على اللّه و كفى باللّه وكيلا) كه اين آيه به زخم زبانها و آزارهاى منافقان اشاره دارد. خداوند به پيامبر هشدار مى‏دهد كه «منافقان دشمنان واقعى تو هستند، پس از آن‏ها برحذر باش» (هم العدوّ فاحذرهم).(17)
در مرحله بعد پيامبر نسبت به منافقين دست به مبارزه منفى مى‏زند: هنگامى كه پيامبر از جنگ تبوك بازگشتند دستور دادند هيچ كس با گروهى از منافقان كه تعدادشان بالغ بر 80 نفر بود و در ميدان حاضر نشده بودند، مجالست نكند و سخن نگويد. آنها كه خود را در فشار شديد اجتماعى ديدند، در مقام عذرخواهى برآمدند. آيه 94 سوره توبه نازل شد و وضع آنان را مشخص ساخت. «هنگامى كه شما (از جنگ تبوك) به مدينه باز مى‏گرديد، منافقان به سراغ شما مى‏آيند و عذرخواهى مى‏كنند» در اينجا خداوند روى سخن را به پيامبر(صلى اللّه عليه و آله و سلّم) كرده و مى‏فرمايد: «به منافقان بگو: عذرخواهى نكنيد، ما هرگز به سخنان شما ايمان نخواهيم آورد. چون خداوند ما را از اخبار شما آگاه ساخته».
در آيه بعد خداوند بار ديگر به سوگندهاى دروغ منافقان اشاره كرده، مى‏فرمايد: «آن‏ها براى فريب شما بزودى دست به دامن قسم مى‏زنند و هنگامى كه بسوى آن‏ها بازگشتيد به خدا سوگند ياد مى‏كنند كه از آن‏ها صرفنظر كنيد.»(18) ولى خداوند تأكيد مى‏كند كه شما به هيچ وجه تحت تأثير آنان قرار نگيريد، «از آن‏ها روى گردانيد، چرا كه آنها موجوداتى پليدند و جايگاهشان دورخ است و همه اينها نتيجه اعمالى است كه خودشان انجام داده‏اند». در آيه بعد خداوند با اشاره به سوگندهاى منافقان مى‏فرمايد: «با اصرار و سوگند از شما مى‏خواهند كه از آن‏ها خشنود شويد» جالب اينكه در اين مورد خداوند نمى‏فرمايد از آن‏ها راضى نشويد بلكه با تعبيرى كه بوى تهديد از آن مى‏آيد، مى‏فرمايد: «اگر شما هم از آن‏ها راضى شويد، خدا هرگز از جمعيت فاسقان راضى نخواهد شد» (فان ترضوا عنهم فانّ اللّه لايرضى عن القوم الفاسقين)(19) پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. سوره توبه، آيه 46. 2. همان، آيه 47. 3. همان، آيه 49. 4. سوره حشر، آيه 9 – 11. 5. همان، آيه 12. 6. همان، آيه 13. 7. همان، آيه 15. 8. همان، آيه 16. 9. سوره محمد، آيه 26. 10. سوره توبه، آيه 107. 11. سوره توبه، آيه 57. 12. سوره نساء، آيه 88. 13. همان، آيه 89. 14. همان، آيه 63. 15. همان ، آيه 81. 16. سوره توبه، آيه 66. 17. سوره منافقون، آيه 4. 18. سوره توبه، آيه 95. 19. سوره توبه، آيه 96.

/

انسان از منظر امام خمينى س

صعوبت انسان شناسى‏
چون مكتب وحى، قدر انسان را بسى والا دانسته و او را در صدر خلافة اللهى نشانده است لذا دشوارى انسان‏شناسى كمتر از سختى خداشناسى نيست. بر اين اساس، امام خمينى «س» بر اين باورند كه انسان موجود پيچيده‏اى است كه معناى حقيقى آن را جز خداوند و آنان كه ملهم به الهام الهى‏اند كسى نمى‏داند.(1) و ماهيت انسان تنها براى خداى سبحان و كسانى كه معلّم به علوم الهى‏اند قابل دستيابى است لذا استنباط تعليق به امر محال از حديث شريف «من عرف نفسه فقد عرف ربّه»(2) مستبعد نمى‏باشد.(3) فصل اول: مناط انسانيّت‏
1- از نظر امام امّت «س» انسان يك موجود جامع است(4) كه همه مراتب وجود اعم از عينى، مثالى و حسى را دارا مى‏باشد و عوالم غيب و شهادت در نهاد او منطوى است.(5)
قشر انسانيت، جسم مادّى انسان و لُب آن، روح مجرد و نفس ناطقه اوست كه از تجرّد عقلانى(6) و وحيانى برخوردار است. روح و جسم با هم وحدت دارند، روح، باطن جسم و جسم، ظاهر روح و ظلّ آن است(7) بنابراين بدن طبيعى، نازل‏ترين مرتبه از مراتب انسان و مبدأ سير و حركت اين موجود متحرك به سوى كمال در اثر تربيت انسان كامل مى‏باشد و سفر انسان از منزل طبيعت آغاز مى‏شود تا به جايى برسد كه در وهم هيچ كس نايد.(8)
به نظر ايشان، انسان از يك سو مولود عالم طبيعت و فرزند اين آب و خاك است و حبّ دنيا از بدء نشو و نما در قلبش مغروس است(9) و از سوى ديگر «وليده علم الأسماء»(10) است كه اگر از عين صافى عقل و رحيق مختوم وحى (11) سيراب گردد، شجره طوبى خواهد شد كه: «أصلها ثابت و فرعها فى السماء تؤتى أكلها كلّ حينٍ باذن ربّها.»(12)
غرض آن كه قلب انسانى لطيفه‏اى متوسط بين نشأه ملك و ملكوت و عالم دنيا و آخرت است كه يك وجهه آن به عالم دنيا و ملك است و بدان وجهه به تعمير اين عالم مى‏پردازد و ديگر وجهه آن به عالم آخرت و ملكوت است كه بدان وجهه به‏تعمير آن عالم اقدام مى‏كند. به تعبير ديگر، قلب به منزله آينه دورويى است كه يك روى آن به جهان غيب است و صُوَرِ ملكوتى در آن منعكس مى‏شود و روى ديگر آن به جهان شهادت است كه صُوَرِ ملكى در آن انعكاس مى‏يابد.(13) لذا همان طورى كه غفلت از مرتبه عاليه (جنبه معنوى و باطنى) انسان)،(14) ناصواب و زيان بار است، عدم توجه به مرتبه نازله (جنبه مادى و ظاهرى) آدمى(15) نيز ناروا و ضرر آفرين خواهد بود(16) زيرا تربيت انسان، فرع معرفت اوست.
و چون مكاتب مادّى از درك ماوراء اين عالم و از جمله بعد ماوراء طبيعى انسان، محجوب‏اند و آدمى را تنها به جنبه طبيعى او مى‏شناسند، انسان را حيوان پنداشته و رشد او را منحصر در ادراكات مادّى دانسته‏اند(17) كه همان خوردن و خوابيدن و آشاميدن و نوشيدن و پوشيدن و آميختن است و نام آن‏ها را «امور عينى» نهاده‏اند زيرا پندار باطل آنها اين است كه امر عينى چيزى جز عالم طبيعت نيست در حالى كه پست‏ترين عوالم وجود، عالم طبيعت است و غير از جهان مادّه عوالم بسيارى هست كه نسبت به طبيعت، حظّ بيشترى از عينيّت دارند.(18)
2- آنچه انسانيت انسان بدان قائم است روح انسان است نه جسم او.(19) امام راحل«س» از اين اصل قويم، فروعى چند استفاده كرده‏اند:
الف – اگر روح انسان، سالم، آزاد و قوى باشد باكى نيست از آن كه اعضا و جوارح وى معلول، بدن وى مغلول و جسم او رنجور باشد.(20) لذا سازندگى روحى مقدم بر همه سازندگى‏هاست.(21)
ب – چون بقاء از آن روح مجرد و فناء دامنگير جسم مادّى است،(22) آنچه از بين رفتنى است و سهمى از بقاء ندارد نظير ثروت، قدرت، شهرت و ديگر عناوين وهمى و اعتبارى، معيار سعادت نخواهد بود زيرا هنگام مرگ، انسان را رها و ترك مى‏كند و انسان با دست تهى از اين امور به عالم ديگر سفر مى‏كند. قهراً امتياز افراد از يكديگر نيز به امور ياد شده وابسته نيست بلكه به ميزان نزاهت، سلامت و طهارت باطن آنهاست.(23)
ج – حسن و قبح، صلاح و فساد، و فضيلت و رذيلت اعمالى كه از انسان صادر مى‏شود ناشى از جهات روحى اوست: «از كوزه همان برون تراود كه در اوست».(24)
اعمال انسان به حسب صورت، چندان تفاوتى با يكديگر ندارد، بلكه آنچه فارق بين اعمال است، نيّات، مقاصد، اغراض، انگيزه‏ها و غايات آنهاست كه همانا روح عمل مى‏باشد(25) و انسان را به اراده و تصميم و پس از آن، انجام عمل وادار مى‏كند و مرحله اخير كه در آن سخن از جوارح به ميان مى‏آيد همانا پيكر عمل مى‏باشد.
بر همين اساس، علماى اخلاق گفته‏اند: اگر انسان نيّت عمل خير يا شرّى را در سر بپروراند، در طهارت يا قذارت باطن او اثر خاص خود را خواهد گذاشت هر چند نيّت او به عمل ننشيند و فعلى از وى صادر نشود زيرا حسن اثر يا سوء تأثير افعال در روح انسان، دائر مدار «نيت» است نه تحقق عمل در خارج.
د – اكتفاء به تأمين نيازهاى جسمى و رفع حوائج مادى، نه تنها عطش اصيل انسانى را كه همانا عطش روحى باشد فرو نمى‏نشاند و نهاد ناآرام انسان را آرامش نمى‏بخشد بلكه هر نوع افزون‏طلبى و زياده‏خواهى مادى، نتيجه‏اى جز ازدياد حرص و طمع و در نهايت مسخ انسان و قلب ماهيت وى را به دنبال نخواهد داشت.(26)
3 – تحقق موجودى به نام «انسان»، محصول پيوند روح آدمى با بدن وى است كه اولى به عالم پاك و دومى به جهان خاك اسناد دارد و به همين علت، ارتباط اين دو موجود نامسانخ(27) با هم در مدت عمر طبيعى، زمينه تزاحم گرايشهاى عالى و دانى انسان را فراهم مى‏كند چنان كه تن‏پرورى مايه رنجش روح است و تزكيه روح پايه رنجورى بدن.
امام خمينى «س» به عنوان يكى از برترين شاگردان وحى انبياء (عليهم السلام)، بر مبناى اصالت روح و گرايشهاى آن و فرعيت بدن و كششهاى آن، مكان بدن طبيعى انسان را كه همانا عالم شهادت باشد به عنوان جهنام(28)، نعال وجود،(29) عبورگاه تنگ و تاريك، قريه ظلمانى، داربوار،(30) دار وحشت و ظلمت، خدر،(31) دار موحشه مستوحشه، دار غُرور،(32) دار غَرور،(33) ديار موحشه، قفس تنگ، قبر، النشأة الكدورة الضيقة، أسفل سافلين، طبيعت سافله، اسفل العوالم و اضيقها، زندان تاريك و محبس ظلمانى كه به ارجاس و احداث و قذارات(34) و كثافات آلوده است نكوهش كرده‏اند كه سرّ اين نكوهش پس از ظهور سلطان آخرت و انكشاف حقيقت در اثر رفع حجابها از ديده دل و بيدارى ديدگان از خواب غفلت و برخاستن جانها از آرامگاه جهالت بر همگان آشكار خواهد شد.(35)
و در مقابل، مكانت روح ماوراء طبيعى انسان را كه همانا عالم غيب باشد به عنوان وادى مقدس، مقام شامخ اقدس، وطن اصلى انسان، عالم طهارت و روحانيت، دار نور و كرامت و سرور و خلود و محفل انس مورد ستايش قرار داده‏اند.
زيرا به نظر شريف معظم له، كمال نهايى انسان كه هدف از آفرينش انسان نيز جز دستيابى بدان نيست، عبارت از عروج طائر قدسى روح به عالم ملكوت و لقاء خداوند سبحان است. و مادامى كه سالك، از دوستى شهوات دنيوى و زندان وحشتناك طبيعت هيولانى خارج نگشته و قلب خود را با آب زندگى از علوم روحانى تطهير نكرده و هنوز ذره‏اى از انانيت در وجود او باقى مانده، شهود جمال محبوب بدون حجاب و تا مرز اطلاق براى او امكان نخواهد داشت.(36)
و رسيدن به عالم قرب جز با بدر آوردن نعلين «شهوت و غضب» و ترك هواى نفس و گسستن از غير براى پيوستن به حضور مولا ميسور نخواهد بود.(37)
و راز اين كه ما از دانش، جز مفهوم آن و از علوم رمزى انبياء و اولياء (عليهم السلام) و روايات آنها جز نقوش سياه(بر صفحه سفيد كاغذ) و پوسته آن، چيزى نمى‏دانيم نيز وابستگى ما به تاريكى جهان طبيعت و قصور نگرش ما به آن و تمسك ما به تار عنكبوتهاى تنيده شده از ماديات و اهتمام ما به اين تارهاست و حال آن كه سست‏ترين خانه‏ها خانه عنكبوت است.(38)
بارى، براى آنان كه در اين پست‏ترين منزل و درك اسفل و زمين دون، رحل اقامت افكنده و در اين ستم‏خانه و سرزمينى كه ساكنان آن مردگان‏اند سكنى گزيده‏اند، حق تجلّى نخواهد كرد مگر از پشت هزار حجاب ظلمانى و نورى كه بعضى بر بعض ديگر انباشته‏اند… و آن‏ها كه از اين زندان و زنجيرهاى آن و از طبيعت و مرزهاى آن نجات و رهايى يافته‏اند و از آلودگى هيولاى جسمانيت و هيأتهاى آن و تيرگى و تاريكى عالم مادّه و طبقات آن بدورند و به عالم ملكوت بار يافته‏اند هزار هزار بار بيش از گروه قبل، وجه و جمال و بهاء حق (سبحانه و تعالى) را مشاهده مى‏كنند گرچه اينان نيز همچنان در حجابهاى نورانى و ظلمانى‏اند.(39)
و چون خداى سبحان خود با خلقت انسان، از يك سو سيمرغ جان را در دام تن گرفتار نمود و از سوى ديگر شوق پرواز در فضاى باز ملكوت و ديدار با جانان را در نهان او تعبيه كرد، معافى نيز جز خداى مبتلى نخواهد بود: «و اعلم…ان المبتلى هو المعافى.»(40)
آنكه به يك تير ناز، كرد مرا صيد عشق‏

باز تواند رهاند طائر پر بسته را(41)
هم درد و هم دوايى، هم حزن و هم فرح‏

هم قفل و هم كليدى، هم حبس و هم نجات(42)

بر اين اساس، امام راحل«س» فرموده‏اند: كسى كه بازگشت انسان از اسفل سافلين و رجوع وى از دوزخ تاريك به دار كرامت و امن الهى و بيرون راندن آدمى از تاريكى‏ها به سوى نور و صيانت او از گزند رهزنان سلوك را عهده دار گشته همانا «اللّه» است چنان كه در قرآن كريم فرمود: خداوند سرپرست كسانى است كه ايمان آورده‏اند، آنها را از تاريكى‏ها به سوى نور خارج مى‏سازد.(43)
پس سالك كه در سلوك خود به سوى خداوند با قدم معرفت، طىّ طريق مى‏كند چونان مسافرى است كه در راه وحشتناك تاريكى بار سفر به سوى حبيب خود بسته و شيطان، راه‏بند اين طريق و خداوند سبحان با اسم جامع محيط خويش، نگاهبان سالك است.(44)
از اين رهگذر روشن مى‏شود كه چرا امام خمينى «س»، نزول كتب آسمانى مخصوصاً قرآن كريم را از عالم غيب به رفض طبيعت(45) و سبكبار شدن از عالم ماده(46) و تطهير بواطن از ارجاس و قذارات و كثافات آن(47) و استخلاص مسجونين در زندان تاريك دنيا(48) و تخليص انسان از اين محبس ظلمانى(49) و هجرت از دارالغرور به دارالسرور(50) و مانند آن معلّل دانسته‏اند.
سرّش آن است كه به باور ايشان، هدف اصيل از انزال صحف انبياء(عليهم السلام) عموماً و قرآن كريم خصوصاً، ظهور خاصّ اسم شريف «معيد» براى مؤمنان به غيب(پس از بروز نام مبارك «مبدء» براى آنان) با آزاد ساختن نفوس برگشته زندانى(51) از زندان طبيعت و چاه عميق آن و راهنمايى غريبان اين وحشت خانه‏ها به وطنهاى خويش مى‏باشد.(52)
چه اين كه ارمغان بى‏بديل پيام آوران الهى (عليهم السلام) عموماً و وجود مبارك نبى اكرم(صلى اللّه عليه و آله و سلّم) خصوصاً، كه از عالم علم الهى به عالم ملك نازل شده‏اند نيز چيزى جز آزادى زندانيانى كه در بند زندان عالم طبيعت گرفتار آمده‏اند نمى‏باشد.(53)
و در حقيقت عبادات مخصوصاً نسخه جامعه نماز كه برجسته‏ترين تعاليم مدرس وحى به شمار مى‏رود نيز به منظور خلاص طائران ملكوتى ارواح و نفوس انسان‏ها از قفس تنگناى طبيعت به كشف تام محمدى (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) ترتيب داده شده است.(54)
بر اين اساس، پيام هاتف غيبى به انسان غريب دور از وطن كه درد هجران، توان را از كف او ربوده است و حديث غربت و فراق خود را چنين حكايت مى‏كند:
اندرين ديركهن ريخته شد بال و پرم‏

بهر منزلگه خود بال و پرى مى‏جويم(55)
مرغ دل پر مى‏زند تا زين قفس بيرون شود

جان به جان آمد توانش تا دمى مجنون شود(56)
مرغ جان در اين قفس بى‏بال و پر افتاد و هرگز

آنكه بايد اين قفس را بشكند از در نيامد(57)

آن است كه: تا زمانى كه در پرده عالم طبيعت و مستى شراب هيولى بسر مى‏برى، مشاهده خود و خويشتن خويش و قرائت كتاب ذات و زبور حقيقت وجودت براى تو ممكن نيست. پس از اين قريه كه ستم سراى تاريك و خانه وحشتناك وحشت‏افزا و نشأة تيره تنگ است بدرآى و بخوان و بالا برو.
تو را از كنگره عرش مى‏زنند صفير

ندانمت كه در اين دامگه چه افتاده است!

و حجاب طبع و طبيعت را خرق كن زيرا تو متعلق به عالم قدس و طهارت و دار نور و كرامتى چنان كه عارف شيرازى (قدس سره) گويد:
چاك خواهم زدن اين دلق ريايى چه كنم‏

روح را صحبت ناجنس، عذابى است اليم(58)

خود را از اين زندان تارك خارج ساز و از اين قبر وحشتناك بيرون نما و بگو: پروردگارا، اى خدايى كه مردگان را از گورها برانگيزى و در روز قيامت پراكنده سازى، جان‏هاى ما را از اين قبرهاى كهنه بدرآور و بار ما را از اين سرزمين ستم بربند تا در نشأة باطن انوار معرفت تو را مشاهده كنيم و سروش غيبى پيامبرت را با گوش دل بشنويم.(59)
اى طالب حق و سالك الى اللّه.. از جاى برخيز و از اين مظلمه طبيعت و عبورگاه تنگ و تاريك دنيا هجرت كن و زنجيرها و سلسله‏هاى زمان را بگسلان و از اين زندان خود را نجات ده و طائر قدس را به محفل انس پرواز ده.(60)
يوسفا از چاه بيرون آى تا شاهى نمايى‏

گرچه از اين چاه بيرون آمدن آسان نبودى(61)
باز كن اين قفس و پاره‏كن اين دام از پاى‏

پر زنان پرده دران رو به ديار دلدار(62)
اى مرغ چمن از اين قفس بيرون شو

فردوس تو را مى‏طلبد مجنون شو
طاووسى و از ديار يار آمده‏اى‏

يادآور روى دوست شو مجنون شو(63)

كسانى كه اين نداى آسمانى را با اُذُن واعيه دل، شنيده و آن را پاسخ مثبت گفته‏اند، همانا «اهل يقين»اند كه قلوب آنها از تيرگى عالم هيولى و غبار آن خالص گشته و از خواب آن عالم بيدار شده است…آنان كه از آرامگاه عالم طبيعت برخاسته و از زندان تاريك ماده و و زنجيرهاى آن نجات يافته و دنياى فرومايه و آرايش و زيورهاى آن را غايت تلاش و كوشش خويش قرار نداده و خود را در زمين، جاويدان ندانسته و آن را اقامت گاه و وطن خويش قرار نداده‏اند، و ورود آن‏ها در دنيا براى كاشتن بوده نه درو كردن زيرا دنيا كشتزار آخرت است، و براى حركت انعطافى(نه استقامتى) بوده است(64) كه انسان با آن به مقام انسانيت و مرتبه شايسته انسانى نائل مى‏شود و از دنيا به وطن اصلى خويش يعنى جايگاه پدر ما آدم (عليه السلام) باز مى‏گردد؛ چه اين كه در سروده مولوى نيز به اين مطلب اشاره شده است:
بشنو از نى چون حكايت مى‏كند

از جدايى‏ها شكايت مى‏كند

تا آن جا كه مى‏گويد:
هر كسى كو باز ماند از اصل خويش‏

باز جويد روزگار وصل خويش‏

… بارى آنها در دنيا مانند انسان كوچ كننده، آماده رحيل و مهياى سفرند و نگرش آنها به اين دنيا جز به عنوان نمونه‏اى از اسرار، رموز و حقايق عالم غيب نيست…سالكى كه به اين مقام رسيده است هرچيز را نشانه‏اى از حقايق عالم غيب مى‏بيند زيرا هر موجود حتى جماد و نبات، كتاب الهى است كه سالك الى اللّه و مجاهد در راه خدا، اسماء و صفات الهى را به اندازه ظرف وجودى خويش از آن قرائت مى‏كند.(65) فصل دوم: سيّاليّت انسان‏
1 – از ديدگاه امام خمينى «س»، چون انسان اولاً در بدو تولد، همه خصائل اخلاقى ممدوح و مذموم را به نحو استعداد، واجد است و قابليت تحصيل ملكات صالحه و رذيله را دارا مى‏باشد،(66)
و ثانياً مجموعه قواى باطنى او اعم از بينش‏ها و گرايش‏هاى فطرى و طبيعى وى(67) نظير علم جويى، قدرت‏طلبى (كه گاه به صورت مملكت‏گيرى و فتوحات ظهور مى‏كند)(68)، شهوت و غضب (كه گاه به شكل درندگى بروز مى‏يابد)، مطلق، نامحدود،غيرمتناهى و دائماً رو به تزايد است، و به تبع آن، قابليت او براى تربيت نيز وقوف‏ناپذير، بى‏حد و مرز و بى‏پايان مى‏باشد،(69) لذا موجود عجيب و اعجوبه‏اى است كه اگر تحت تربيت صحيح و استقامتى واقع شود و صراط مستقيم را كه غايت تربيت، حركت در مسير آن و منتهى اليه آن، كمال مطلق «اللّه» است طى كند، به بحر عظمت و كبريايى و عالى‏ترين مرحله در درجات كمال و سعادت صعود مى‏يابد و موجودى الهى و ملكوتى و منشأ همه روشنايى‏ها، خوبى‏ها و رهنمايى‏ها و پيشواى فوج ملائك خواهد شد(70) چه اين كه اگر خودرو پرورش يابد و به خود واگذار شود(71) يا تحت تربيت فاسد و اعوجاجى قرار گيرد و از مقصد قافله انسانيت منحرف گردد، به نازل‏ترين مرتبه در دركات نقص و شقاوت سقوط مى‏نمايد و موجودى جهنمى و شيطانى و سرچشمه همه تيرگى‏ها، بديها و رهزنى‏ها مى‏گردد(72) كه هيچ يك از مخلوقات، حتى بهائم، سباع و شياطين در انحطاط، دنائت و انحراف به حضيض او هبوط نخواهد كرد.(73) بنابراين بر خلاف ديگر موجودات، فاصله بين فرد كامل انسان و فرد ناقص او فراوان است(74) و آن قدر كه اين حيوان دو پا محتاج به تربيت است هيچ موجودى نيازمند به پرورش نيست.(75)
غرض آن كه به باور ايشان، انسان در ابتداى پيدايش، پس از طىّ منازلى، حيوان ضعيف و ناقصى است كه جز قابليت ارتقاء به مقام انسانيت، امتيازى از ساير حيوانات ندارد.(76) در اين مرحله، انسان حيوانى بالفعل است و فاقد هرگونه صفت (انسانى) مى‏باشد،(77) اما از اين پس، اگر تحت تأثير مربى و معلمى واقع و تربيت و تعليم نشود، بعد از رسيدن به حدّ رشد و بلوغ، حيوان عجيب و غريبى خواهد شد كه در اوصاف حيوانى، گوى سبقت را از ساير حيوانات و شياطين خواهد ربود و در ميان حيوانها و شيطانها، موجودى مانند او يافت نخواهد شد.(78) زيرا در اين حال، او حيوان يا شيطانى «افسار گسيخته» مى‏باشد(79) كه بهيميت، سبعيت و شيطنت او نامحدود است، نه يك حيوان يا شيطان متعارف؛ و ممكن است همه چيز و همه كس حتى تمام بشريت را فوج فوج براى خود بخواهد و فداى خويش كند(80) و به فسادها، فتنه‏ها، جنايات و خياناتى تن در دهد كه از هيچ بهيمه، سبع يا شيطانى ساخته نباشد(81) چه اين كه در دوران سياه و تباه جاهليت قبل از انقلاب اسلامى، همگان شاهد بودند كه چگونه سلاح در اختيار انسانهاى ناصالح و بى خرد قرار گرفت و فرد تزكيه نشده‏اى بر سرنوشت يك ملت سلطه يافت، و نيم قرن به افساد پرداخت و از اهلاك حرث و نسل دريغ ننمود.(82)
بنابراين آنچه در مرحله آغازين پيدايش انسان رخ مى‏دهد همانا ولادت اوليه است كه از آن به عنوان «ولادت حيوانى» ياد مى‏كنند و پس از اين مرحله، چنانچه متابعت از تمايلات نفسانى و اميال حيوانى مانع از تجلى حق با همه مراتب در انسان شود و كدورت و ظلمت هواى نفس، نور عقل و چراغ ايمان را در وى به كلى خاموش نمايد، ولادت ثانويه كه از آن به «ولادت انسانى» تعبير مى‏شود اتفاق نخواهد افتاد.(83) در اين صورت، انسان تا زمان رحلت از اين عالم، در تاريكى حيوانيت كه با آن متولّد شده است باقى مى‏ماند و هرگز خورشيد انسانيت در سرزمين جان وى طلوع نخواهد كرد. خلاصه آن كه مدت اقامت انسان در حضيض حيوانيت، بسيار طولانى است(84) چنان كه ممكن است كسى تا آخر عمر خويش در حيوانيت، متوقف و از حق و حقيقت براى هميشه ممنوع و مصدود گردد و اَمَدِ حيوانى او هيچ‏گاه بسر نرسد.(85)
چنين انسانى هرچند در اين عالم، داراى صورت انسانى است ليكن در عالم آخرت كه سراير مكشوف و ضماير مشهود و صور حقيقى انسانها آشكار مى‏گردد، خود را جز حيوان يا شيطان نخواهد يافت.(86) زيرا همان طورى كه انسان در اين دنيا داراى يك صورت ملكى دنيوى است، در عالم پس از مرگ نيز يك صورت ملكوتى غيبى را دارا خواهد بود كه تابع ملكات نفس و اخلاق مكتسب توسط روح است بدين نحو كه اگر در دنيا، ملكه و سريره شخص، انسانى باشد، صورت ملكوتى او در عالم آخرت نيز انسانى است،(87) و در غير اين صورت، معاذ اللّه بهيمى، سبعى يا شيطانى يا حتى تركيب نامأنوسى از بعضى بهائم، برخى سباع، و پاره‏اى از شياطين خواهد بود كه ميمونها و خوك‏ها در برابر اين صورت، زيبا جلوه مى‏كنند: «يحشر بعض الناس على صورٍ تحسن عندها القردة و الخنازير.»(88)
2 – براى آن كه هركس را ياراى آن باشد كه خود را روزانه بلكه هر لحظه ارزيابى نمايد تا دريابد كه چه ميزان از ولادت اوليه دور و به تولد ثانويه نزديك شده است، امام امت «س» معيارى ارائه كرده‏اند و آن اين كه: هرگاه انسان ملاحظه كرد كه در تمتعات و لذائذ خويش اعم از اكل و شرب، به افق حيوانى نزديك است، يعنى مى‏خورد، مى‏آشامد، مى‏نوشد، مى‏پوشد و مى‏آميزد بدون آن كه بيانديشد كه مأكول، مشروب، ملبوس و منكوح وى از چه راهى (حلال يا حرام) تهيه و فراهم شده، بايد بداند كه حيوانى بيش نيست.(89) و هنوز تا مرز انسانيت فاصله دارد چه اين كه در روايات ما آمده است كه كافر داراى هفت مِعاء(90) و مؤمن واجد معاء واحد است كه عبارت از قانون اسلام باشد.(91) و هرگاه بر صادرات و واردات مملكت جان، نظارت كرد و خاطرات و خطورات قلبى را مراقبت نمود و پاس حرم دل داشت تا آشنا از حريم جان نرود و بيگانه جامه احرام در بر نكرده وارد آستان نشود، بداند كه نهال انسانيت در نهاد وى بارور گشته و به ثمر نشسته است و از اين جهت خداى سبحان را شاكر باشد. پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. صحيفه نور، ج 7، ص 224. 2. بحارالانوار، ج 2، ص 32 كتاب العلم، باب 9، ج 22 از رسول خدا(ص). غررالحكم و دررالكلم، ج 5؛ ص 194، ح 7946 از حضرت على (ع). 3. صحيفه نور، ج 14، ص 15. 4. همان، ج 2، ص 154. 5. شرح دعاى سحر، ص 208، انتشارات تربت، چاپ اول:1376. 6. صحيفه نور، ج 1، ص 234 – 233. 7. همان، ج 5، ص 155. 8. همان، ج 2، ص 225. 9. چهل حديث، ص 122. 10. وصيتنامه سياسى الهى امام خمينى(س)، ص 2. 11. رحيق مختوم (سوره مطففين، آيه 25) يعنى شراب صاف و نابى كه از گزند ناخالصى، مصون و از آسيب التقاط، اختلاط و التفات به غير صواب، محفوظ باشد. شرح حكمت متعاليه، بخش يكم از جلد اول، حكيم متألّه آيت اللّه جوادى آملى. 12. سوره ابراهيم، آيه 25 – 24. 13. چهل حديث، ص 400 – 399. 14. صحيفه نور، ج 7، ص 180 – 179. 15. همان. 16. همان، ج 2، ص 155 – 154. 17. همان، ج 8، ص 81. 18. همان، ج 2، ص 155 – 154. 19. همان، ج 5، ص 118. 20. همان، ج 14، ص 30. 21. همان، ج 11، ص 80. 22. همان، ج 10، ص 8. 23. همان، ج 13، ص 263 – 262. 24. بابا افضل كاشانى. 25. صحيفه نور، ج 14، ص 30. 26. همان، ج 8، ص 62. 27. نامسانخ: دو موجودى كه از سنخ يكديگر نيستند. 28. «جهنام» به معناى بئربعيد القعر است.(چاه عميق) 29. پايين مجلس، كفش كن. دنيا در كفش كن جهان هستى است؛ جايى كه در بيرون اتاق، كفشها را از پا در آورده و رديف مى‏كنند.(پست‏ترين مكان) 30. داربوار: عالم هلاكت؛(سوره ابراهيم،آيه 28). 31. خَدر: پرده. صحيفه نور، ج 19، ص 287. 32. غُرور: فريب؛ (سوره آل عمران، آيه 185) و (سوره حديد، آيه 20). 33. غرور: فريبكار، (سوره حديد، آيه 14). 34. قذارات: ناپاكى‏ها. 35. شرح دعاى سحر، ص 219. 36. همان مصدر، ص 285. 37. شرح دعاى سحر، ص 281. 38. همان مصدر، ص 300 – 299. 39. شرح دعاى سحر، ص 286 – 285. 40. نهج البلاغه فيض الاسلام، نامه 31(به امام حسن مجتبى عليه السلام)، ص 917. 41. ديوان حكيم الهى قمشه‏اى (قده)، ص 53، غزل 46. 42. ديوان شمس مغربى (قده)، ص 17. 43. سوره بقره، آيه 257. 44. شرح دعاى سحر، ص 38 – 37، انتشارات اطلاعات. 45. رفض: واگذاشتن، دور افكندن. 46. شرح حديث جنود عقل و جهل، ص 40. 47. آداب الصلوة، ص 186 و شرح حديث جنود عقل و جهل، ص 74 – 73. 48. همان، ص 185 – 184. 49. شرح حديث جنود عقل و جهل، ص 61. 50. آداب الصلوة، ص 195 – 193. 51. اگر چهره جان كسى از فطرت توحيدى او به سمت طبيعت حيوانى وى برگشت هرگز از فيض الهى بهره‏اى نمى‏برد همانند كاسه‏اى كه دهان آن به طرف زمين باشد كه هرچه باران از بالا ببارد چيزى درون آن قرار نمى‏گيرد بلكه از پشت او مى‏گذرد. قلب منكوس به طرف طبيعت نيز، هر فيضى از طرف خداوند متعال تنزل كند چيزى در درون او فرود نمى‏آيد، چون اين قلب متوجه خاك شد و تمام تلاش صاحب اين قلب آن است كه از خاك درآورده و خاك را تزئين كند. چنين انسانى كه مانند ديگر حيوانات «منكوس الرأس» است و تمام اهتمام او به طرف خاك منعطف مى‏باشد، در قيامت نيز چون حيوان محشور مى‏شود و سرش به زير است:«ولوترى اذالمجرمون ناكسوا رئوسهم عند ربهم…» (سوره سجده، آيه 12). تفسير موضوعى قرآن كريم، آيت اللّه جوادى آملى، ج 5، ص 211، و چهل حديث، ص 532. 52. شرح دعاى سحر، ص 249. 53. همان مصدر، ص 264. 54. سرالصلواة، ص 9. 55. ديوان امام خمينى (س)، ص 169. 56. همان مصدر، ص 113. 57. ديوان امام خمينى(س)، ص 97. 58. شرح دعاى سحر، ص 322. 59. مصباح الهداية الى الخلافة و الولاية، ص 37 و 39. 60. آداب الصلوة، ص 52. 61. ديوان امام خمينى (س)، ص 180. 62. همان مصدر، ص 124. 63. همان مصدر، ص 237. 64. مراد امام امت(س) از حركت انعطافى، حركتى است كه منعطف و متوجه به غايت تكوينى انسان است و منظور از حركت استقامتى، حركت معطوف به طلب اقامت و ماندگارى در دنياست كه سير انسان را به مقصود متوقف مى‏كند. 65. شرح دعاى سحر، ص 321، 320. 66. صحيفه نور، ج 6، ص 279. 67. «فرق بين فطرت و طبيعت»: فلسفه حقوق بشر: آيت اللّه جوادى آملى، ص 7. 68. صحيفه نور، ج 8، ص 62. 69. صحيفه نور، ج 2، ص 226 – 225. 70. چو مرغ از بيضه گردون درآ عنقاى قدسى تو كه بر فوج ملائك خويشتن را پيشوا بينى‏ ديوان شمس مغربى(قده) و صحيفه نور، ج 10، ص 115. 71. صحيفه نور، ج 11، ص 124 – 123. 72. صحيفه نور، ج 7، ص 224. 73. همان، ج 11، ص 80. كشف الاسرار، ص 219. 74. همان، ج 13، ص 130. 75. همان، ج 11، ص 80. 76. چهل حديث، ص 169 – 168. صحيفه نور، ج 8، ص 62. 77. صحيفه نور، ج 14، ص 72 – 71. 78. چهل حديث، ص 169 – 168. 79. صحيفه نور، ج 7، ص 180 – 179. 80. صحيفه نور، ج 11، ص 124 – 123. 81. همان، ج 14، ص 103. 82. صحيفه نور، ج 8، ص 161. 83. چهل حديث، ص 169 – 168. 84. صحيفه نور، ج 8، ص 61. 85. همان، ج 8، ص 82 – 81. چهل حديث، ص 169 – 168. 86. صحيفه نور، ج 6، ص‏279. چهل حديث، ص 45. 87. چهل حديث، ص 15. 88. سرالصلوة، ص 50، به نقل از علم اليقين، مرحوم فيض كاشانى، ج 2، ص 901، همچنين: چهل حديث، ص 15 – 14 89. صحيفه نور، ج 1، ص 167. 90. مِعاء: روده. 91. صحيفه نور، ج 1، ص 167.

/

خرّمشهر، شهرى كه از خون خرّم گرديد

نماد ايثار و مقاومت
خرمشهر شهرى است به وسعت تمام ايران و برابر تمامى ارزشهايى كه شهيدان براى پايدارى آن خون پاك خويش را نثار كردند. در روز آزادى خرمشهر، بهروز مرادى شهيد سرافراز اين شهر بر روى تابلوى ورودى آن چنين نوشت: به خرمشهر خوش آمديد جمعيت 36 ميليون نفر، يعنى خرمشهر تمام ايران است و كربلاى خونرنگ اين مرز و بوم مى‏باشد و در آغوش خود پنجاه هزار نخل سرجدا دارد كه هر كدام نشانه رحمتى هستند بر اين ديار.
در اين شهر خونين، در هر كوى و برزن آن، آلاله‏اى سرخ پرپر گرديده است تا شهر براى بار ديگر رنگ سبز خرّمى به خود گيرد، نماد ايثار و مقاومت را مى‏توان در اين ناحيه نظاره‏گر بود، نخل‏هاى آن مأذنه‏هاى بلند تاريخ استوارى، پايدارى و شجاعت اين سرزمين‏اند كه اگر به سخن درآيند از فداكارى دلير مردانى به خون خفته حكايت مى‏كنند و آن روزهاى پرالتهاب را ترسيم خواهند نمود، اين درختان از ايامى حكايت مى‏كنند كه در هر قدم و هر لحظه‏اى پيكر شهيدى بر زمين آرام گرفت و روح پاكش به سوى عرش و ملكوت پرواز كرد، نخل‏هاى بى سر خرمشهر زبان گوياى مظلوميت و غربت بسيجيان اين شهرند كه در هميشه تاريخ در گوش ما زمزمه خواهند كرد:
ياران چه غريبانه رفتند از اين خانه‏

هم سوخته شمع ما، هم سوخته پروانه‏

خرمشهر همان شهر عشقى است كه بسيارى از سالكان حماسه آفرين با قطرات خون خويش آن را پيمودند و يك شبه راه صدساله را در نورديدند:
اين طايفه از تبار عشقند همه‏

جان سوخته از شرار عشقند همه‏
ديباچه عمرشان به خون رنگين است‏

زنهار كه پاسدار عشقند همه‏

خرمشهر قبل از جنگ تحميلى در رديف يكى از مناطق ممتاز ايران و حتى خاورميانه به شمار مى‏رفت اين ديار بركرانه اروند رود و همسايه ديوار به ديوار آبادان از تمامى امكانات مناسب براى يك زندگى پوياى شهرى استفاده مى‏كرد، راه آهن پرتحرّك و فعّال كه مبدأ راه آهن جنوب بود، فرودگاه بزرگ و بين‏المللى كه روزانه متجاوز از شصت پرواز در آن انجام مى‏گرفت. بندرى فعّال و استراتژيك كه سرآمد بنادر ايران و حتى منطقه آسياى جنوب غربى بود، صاحبان كشتى‏ها علاقه داشتند براى باربرى و توقّف در اسكله‏هاى رودخانه اين شهر لحظاتى در اين سامان بياسايند. بندرى كه شاهرگ حياتى ورود و خروج و چرخه اقتصاد ايران بود. شهرى با مساجد با صلابت، حسينيه‏هاى متعدّد، مردمانى مشتاق به خاندان طهارت به نحوى كه خرمشهر را به نجف ثانى مبدّل كرده بود، شهرى با بهترين آب آشاميدنى كه كشاورزى نيز در آن رونق فزاينده‏اى داشت. اين بندر سوق الجيشى دوبار توسط استعمارگران به اشغال در آمد، يكى توسط دولت عثمانى در سال 1262 ه.ش (1883 ميلادى) و ديگر در سال 1235 ه.ش (1856 م) كه متجاوزان انگليسى آن را متصرف گرديدند.(1)
مردمى صميمى و متدين در اين شهر روزگار مى‏گذرانيدند تا آن كه رژيم بعثى حاكم بر عراق آسايش آنان را با تحريك استعمار جهانى و براساس محاسبه‏اى غلط، برهم ريخت. توفان تهاجم‏
ماهها پيش از يورش و تهاجم سبعانه رژيم استبدادى حاكم بر عراق، خرمشهر دستخوش بحران‏هاى سياسى و امنيتى بود، قواى مهاجم از مدّت‏ها قبل نيروهاى خود را براى فتح اين شهر ساماندهى نموده و با توزيع سلاح و مهمات و تشديد تبليغات سياسى و روانى زمينه را براى بهره‏بردارى از نيروهاى موسوم به خلق عرب آماده كرده بودند. درگيرى‏هاى مرزى كه در گذشته كم و بيش رخ مى‏داد در نيمه اول سال 1359 ه.ش شكل شديدى به خود گرفت و در حجم و فواصل آن تغييرات محسوسى بوجود آمد و همين امر سبب اعزام بخشى از نيروهاى سپاه به مرز خرّمشهر گرديد.
در پى طراحى تهاجم نظامى عراق به سرزمين ايران، لشكر تقويت شده 3 زرهى عراق پس از آن كه تيپ 33 نيروى مخصوص نيز تحت امر آن قرار گرفت در تاريخ 31 شهريور 1359 به دنبال ده روز درگيرى در مرز خرمشهر و هم زمان با حمله سراسرى، يورش خود به اين شهر را آغاز كرد. مأموريت تصرّف و پاكسازى خرمشهر را به گردان‏هاى هشتم و نهم از تيپ مذكور واگذار كرده بودند، اين نيروها بر مبناى القاءات فرماندهى سپاه سوم مدافعان شهر را اندك و فاقد روحيه پنداشتند و تصوّر مى‏كردند كه مأموريت استيلا بر اين شهر را حداكثر طى چند ساعت و با موفقيت به پايان خواهند رساند. امّا مقاومت جانانه و دليرانه رزمندگان اسلام كه خود حماسه‏اى بى‏نظير در تاريخ سال‏هاى دفاع مقدّس به شمار مى‏آيد. ضمن كند كردن سرعت پيشروى دشمن و نيز وارد آوردن ضايعات و خسارات قابل توجّه، هشدارى بود به فرماندهان ارتش بعث عراق كه ورود به خانه شيران چندان هم كه گمان مى‏كردند سهل و ساده نبود. دشمن بعثى كه در ابتدا تصرّف اين شهر را بسيار ساده و در دسترس پنداشته بود و بر همين اساس تنها دو گردان مخصوص را جهت اجراى مأموريت مزبور اختصاص داده بود، عملاً ناگزير گرديد به منظور مقابله با مدافعين سلحشور و مظلوم خرّمشهر بيش از دو لشكر را بكار گيرد. بدين ترتيب رزمندگان اسلام طى 34 روز جنگ تمام عيار با دشمن تا بُن دندان مسلح تا آخرين لحظات با مقاومت و جانفشانى خود، حديثى حماسى و انقلابى و در عين حال غم‏انگيز و مظلومانه‏اى را رقم زدند و تاريخى پرافتخار و درخشان از خويشتن برجاى نهادند. آرى پس از سى و چهار روز نبرد تن به تن، خانه به خانه اقلّيتى مظلوم و شجاع با اكثريتى متوحش و متجاوز، سرانجام خونين شهر در سوم آبان 1359 به اشغال ناجوانمردانه ارتش بعث عراق درآمد و در شامگاه سوم آبان به مدافعين دستور عقب نشينى داده شد و از اوايل بامداد روز بعد، آخرين مدافعين با عبور از كارون به سوى بخش جنوبى خرمشهر عقب نشست.
هجوم غافل گيرانه دشمن و اين كه شهروندان خرمشهرى تاكنون جنگى تمام عيار آن هم با سلاح‏هاى مدرن روز نديده بودند به مردم امان آن را نداد كه حتى لباس‏هاى خود را به همراه ببرند و اصولاً حوادث به شكلى بود كه به كسى اجازه نمى‏داد در فكر اموال و حتّى حفظ جانش باشد، روزهاى آغازين تهاجم، اين شهر را به فضايى آغشته به آتش و خون مبدّل ساخت. خمپاره‏ها و خمسه خمسه‏هاى دشمن رعب و هراس ايجاد مى‏نمود، حتى بيمارستان‏ها از جنايات بعثى‏ها مصون نبود، بدين گونه خرمشهر خونين شهر شد. مدافعان شهر با سازماندهى نيروهاى مردمى به دفاع پرداختند، خيانت و نفاق داخلى نيز به آشفتگى اوضاع دامن مى‏زد و وقعى به درخواست‏هاى فرمانده شجاع و دلير سپاه خرمشهر شهيد محمد جهان آراء نمى‏گذاشت.
فرمانده سپاه وقت خوزستان – على شمخانى – با توجّه به اين كه اقدامات مكرّر سپاه منطقه براى تهيّه امكانات، تجهيزات و نيروى لازم، براى نجات خرمشهر نتيجه‏اى نداد و از جانب مسؤولين همكارى لازم به عمل نيامده بود و علاوه بر خرمشهر، آبادان نيز در معرض سقوط قرار داشت، در روز سوّم آبان 1359 طى نامه‏اى به دست اندكاران اجرايى چنين نوشت: و انزلنا الحديد فيه بأس شديد، مسؤولين، مسلمين به داد ما برسيد، چه بگويم كه شما را به تحرّك وادارم، اين را بگويم كه از 150 پاسدار خرمشهر تنها سى‏نفر باقى مانده است و ما مى‏توانيم خونين شهر را با سى‏خمپاره براى مدّتى نگه داريم و امروز سى تفنگ نداريم و در حالى كه اين سازمان رسمى شناخته شده كشور از نظر سلاح در مضيقه نگاه داشته شده است برخى جريانهاى ضد انقلاب و منافق با امكانات فراوان بر عليه ما بسيج گرديده‏اند. اسراى پاسدار يا از پشت تيرباران شده‏اند يا زير تانك‏ها له گرديده‏اند. پناهندگان عراقى همواره ترس نيروهاى دشمن را از پاسداران انقلاب به عنوان يك معجزه الهى مطرح مى‏كنند. سلاح را به دست صالحين بدهيد، تا بحال دشمن حسرت گرفتن يك اسلحه كمرى را از پاسداران به دل داشته و خواهد داشت، ما شهداى زنده فراوان داريم، ما برپا دارندگان كربلاى سى روزه خونين شهريم، ما بهشت را زير سايه شمشيرها مشاهده مى‏كنيم، شهداى 25 روزه ما هنوز دفن نشده‏اند.(2)
محسن رضايى – فرمانده وقت سپاه پاسداران انقلاب اسلامى – نيز خاطرنشان نموده است. نيروهاى سپاه و داوطلب مردمى با كمك عدّه‏اى از برادران ارتشى با توجّه به محدوديت‏هاى بنى صدر در خرمشهر مقاومت مى‏نمودند. دشمن فكر نمى‏كرد وقتى خرمشهر در محاصره است نيرويى بتواند با تنها پل آن كه زير بمباران شديد است اين كار را صورت دهد اگرچه همه مى‏دانستند با آن حجم تهاجم خرمشهر در حال سقوط است ولى مقاومت نيروهاى حزب اللهى همچنان ادامه داشت و همين مقاومت جدّى مانع از پيشروى دشمن گرديد و موجب شد متجاوزان نتوانند به سرعت آبادان و اهواز را تسخير كنند، نظر سپاه اين بود كه نبايد شهرها را از دست داد و اين كه بنى صدر مى‏گفت: زمين بدهيم و زمان بگيريم مورد قبول نبود زيرا مقاومت در شهرها تأثير جدّى در سست نمودن تصميم دشمن و خنثى كردن نقشه‏هاى آنان داشت و اين موضوع به اثبات رسيد و تحليل گران اعلام نمودند با وجود حمله‏هاى شديد متجاوزين، به اهداف خود نرسيده‏اند زيرا خرمشهرى كه در 12 كيلومترى مرز است به سهولت تصرّف نشد و با اين وصف چطور بعثى‏ها مى‏خواهند نواحى مركزى ايران را به تصرّف درآورند همين كه سپاهيان صدامى، مدّت 35 روز پشت دروازه‏هاى خرمشهر توقف كردند، دشمن حساب كار خود را كرد، آن‏ها فكر نكرده بودند كه مردم مى‏توانند در مدّت كوتاهى سازماندهى شوند و آن چنان پايدارى و رشادت نشان دهند.(3)
آرى خرمشهر، حكايت مقاومت روزهاى نخست جنگ تحميلى و سرگذشت سلحشورانى است كه با دست خالى، متجاوز مسلح را در بيش از يك ماه نبرد به روز سياه نشاندند و جسم خود را سنگر كردند تا از كيان اسلامى و سرزمين ايران دفاع كنند. ارتش بعثى در فكر تصرّف سريع اين شهر و از آنجا محاصره و تسخير آبادان بود، همچنين رؤيايى هجوم همه جانبه به دشت‏هاى خوزستان و سيطره بر اهواز را در ذهن مخدوش خويش مى‏پرورانيد امّا هيچ وقت فكر نمى‏كرد در خرمشهر تلفات سنگينى را متحمل شود و چون موفق نشدند از طريق جاده شلمچه و صد دستگاه و انبارهاى عمومى، بندر شهر را تصرّف كنند ناگزير گرديدند شهر را دور بزنند كه در آنجا هم مردم چون سدى استوار در برابر دشمن قرار گرفتند. با كدام معيار مى‏توان جنگ نابرابر تفنگ را با سلاح‏هاى سنگين و پيشرفته و ارتشى كار آزموده و تعليم ديده به قياس نشست و اگر نبود خيانت كسانى كه دل در تعلّقات دنيا داشتند و مشغول هواى نفس بودند دشمن كينه توز براى هميشه نابود ومأيوس مى‏گرديد. وقتى بخشى از خرمشهر اشغال گشت دلاوران، سنگرهاى مقاومت را به آن سوى كارون و اروند بردند و به انتظار روزهاى فتح و ظفر نشستند البته آنان از خيانت منافقين و ليبرال‏ها كه به ظاهر براى دفاع از انقلاب آمده بودند و در باطن مى‏خواستند مقاومت نيروهاى ارزشى را مخدوش سازند، رنج فراوان مى‏بردند. طلوع صبح صادق‏
خرمشهر قهرمان پس از 35 روز مقاومت قهرمانانه، به دست دژخيمان بعثى اشغال شده است، 575 روز از تسخير ديار لاله‏هاى خونين مى‏گذرد، در و ديوار شهر به خون پاك جوانان غيور آغشته گرديده است عطر دل‏انگيز گلهاى بهارى طراوتى خاص را ترسيم نموده است. از زمان تجاوز و سرانجام زمين گير شدن دشمن در مناطق اشغالى تا آغاز تهاجم گسترده رزمندگان اسلام كه به آزادسازى مناطق اشغالى منتهى گرديد، يك سال و نيم طول كشيد. طى اين مدت اساساً تداوم حضور نيروهاى اشغالگر در نواحى جنوب غربى و غرب ايران بر اين فرض قرار داشت كه نيروهاى مسلّح ايران فاقد قابليت و توانايى لازم براى انهدام و بيرون راندن آنها از مناطق متصرفه مى‏باشد. ضمن اين كه طى اين مدّت تحرّك چشمگيرى كه منجر به آزادسازى اين مناطق بشود صورت نگرفت و همين امر در شگل‏گيرى ذهنيت دشمن مؤثر بود، همچنين اميدوارى دشمن به تحولاتى كه در جبهه داخلى تحت عنوان تلاش‏هاى جبهه متحد ضد انقلاب به رهبرى بنى‏صدر صورت مى‏گرفت منجر به اين تلقى گرديده بود كه تأثيرات ناشى از بى‏ثباتى داخلى به هيچ وجه امكان سازماندهى مناسب نظامى را براى جمهورى اسلامى ايران فراهم نخواهد آورد بنابراين تحولاتى كه منجر به آزادسازى مناطق اشغالى شد از يك سو باورها و اميدهاى دشمن را كه با تكيه بر آنها بر تداوم حضور در نقاط متصرفه اصرار داشت درهم ريخت. از سوى ديگر اوضاعى را پديد آورد كه دشمن مى‏بايست در مورد استمرار حضور خود در نواحى اشغالى و يا عقب نشينى از اين مواضع تصميم مقتضى اتخاذ مى‏كرد شرايطى چون نقش بارز و برجسته فرماندهى كلّ قوا، تغيير اوضاع داخلى، تحول روحى و معنوى مردم، گسترش سازمان رزم سپاه، همكارى و هماهنگى نيروهاى ارتشى و سپاهى، خلاقيت و ابتكار در صحنه‏هاى نبرد كه با اخلاص و فداكارى رزمندگان توأم گرديد و نيز عدم درك دشمن از وضع جديد، اوضاع حاكم بر جبهه‏هاى نبرد را دگرگون ساخت و ايران با بيرون راندن دشمن از مناطق اشغالى توان سياسى نظامى خود را به نمايش گذاشت. در ساعت 30 دقيقه بامداد دوم فروردين 1360 عمليات فتح المبين با رمز مبارك يا زهرا(سلام اللّه عليها) آغاز گرديد و در مدت ده روز طى چهار مرحله در غرب دزفول، شوش و نيز منطقه غربى رودخانه كرخه انجام پذيرفت كه طى آن 2500 كيلومتر مربع از خاك ايران اسلامى شامل دهها بخش و روستا و جاده مهم دزفول – دهلران آزاد گرديد. و شهرهاى دزفول، انديمشك، شوش و برخى مراكز مهم از تيررس آتش توپخانه دشمن خارج گشت. دشمن پس از اين عمليات بلافاصله تخريب مناطق مسكونى خرمشهر را بطور جدّى آغاز كرد و به گونه‏اى كه صداى انفجارهاى مهيب بطور مكرّر از شرق رودخانه كارون شنيده مى‏شد. احداث استحكامات در داخل شهر و نحوه تخريب و مين گذارى آن، به منظور ممانعت از ورود نيروهاى اسلام به داخل شهر از ناحيه شمال و شرق به طور جدّى دنبال شد و در واقع اشغالگران مى‏خواستند اين شهر را به دژى مستحكم و غير قابل نفوذ تبديل نمايند و به هر نحو ممكن از باز پس‏گيرى آن جلوگيرى كنند. در پى پيروزى كامل نيروهاى مسلّح ايران در عمليات مزبور راهبرد هجوم از طرف رزمندگان برآيند تكميلى خود را طى كرد، با روشن شدن راهبرد ادامه دفاع مقدس، طرح عملياتى به مراتب بزرگتر و وسيع‏تر از عمليات فتح المبين آماده اجرا شد. انتخاب منطقه‏اى همچون جنوب اهواز در جاده‏اى به طول 130 كيلومتر، حد فاصل بين اهواز – خرمشهر و محورهاى گسترده‏اى از غرب اهواز تا جنوب و از جنوب تا شرق آن عظمت كم‏نظير اين عمليات را به اثبات مى‏رساند، منطقه‏اى كه كاملاً مسطح بوده و داراى موانعى چون رودخانه و نخل‏هاى گسترده است كه به لحاظ نظامى و نبردهاى زمينى، بسيار خطرناك و آسيب‏پذير براى نيروهاى عمل كننده مى‏باشد، امّا به لطف خداوند و تلاش نيروهاى سلحشور، تمامى مراحل آن با پيروزى كامل به انجام رسيد. منطقه عمليات بيت المقدس با وسعت 5400 كيلومتر مربع از شمال به كرخه نور و هويزه، از جنوب به اروند رود و خرمشهر، از شرق به رود كارون و از غرب به هور العظيم و دژ مرزى عراق محدود مى‏گرديد، نقاط حسّاس و راهبردى كه در طرح اين عمليات وجود داشت عبارت بودند از: بندر خرمشهر، اروند رود، جفير، رود كرخه نور، جاده آسفالته اهواز – خرمشهر و رود كارون كه در بين آنها خرمشهر منطقه‏اى بود كه به دليل اشغال هيجده ماهه، دشمن بعثى به تصور باطل خود، آن را تسخيرناپذير تلقى مى‏كرد و با استفاده سياسى از اشغال اين شهر، مى‏كوشيد خود را اداره كننده و فاتح اصلى جنگ نشان دهد و از اين رهگذر اقتدار خود را در عرصه نظامى به جهانيان ثابت كند.
عمليات بيت المقدس در سه مرحله صورت گرفت، مرحله اوّل در ساعت سى دقيقه بامداد 10 ارديبهشت 1361 با رمز على بن ابيطالب(عليه السلام) در منطقه عملياتى جنوب غربى اهواز و شمال خرمشهر آغاز گشت. نيروهاى پياده با عبور برق آسا از مواضع گوناگون و با انهدام جنگ افزارها و استعدادهاى ارتش متجاوز 800 كيلومتر مربع از خاك اشغال شده را آزاد كردند و يگان‏هاى زرهى با استفاده از پل‏هاى شناور از كارون عبور كرده، به غرب آن مى‏رسند. نفرات پياده و شكارچيان تانك با حمايت يگان‏هاى زرهى خود را به بخش هايى از جاده مهم اهواز – خرمشهر مى‏رسانند و سرانجام رزمندگان با به هلاك رسانيدن تعداد زيادى از بعثى‏ها در اطراف خرمشهر به تثبيت مواضع مى‏پردازند.
دومين مرحله از عمليات، در تاريخ 16 ارديبهشت 1361 با هجومى گسترده از محور جنوب و شمال منطقه آغاز شد در محور جنوبى قسمت هايى از جاده‏اى كه توسط پاتك دشمن اشغال شده بود آزاد گرديد و رزمندگان اين بار موفق شدند كليه خطوط را در دست گيرند، قواى مسلّح با درهم كوبيدن اشغال گران لحظه به لحظه به پيروزى‏هاى خود مى‏افزايند و دژهاى به ظاهر تسخيرناپذير دشمن يكى پس از ديگرى با نداى تكبير و هجوم بى‏امان فتح مى‏شوند نيروهاى عمل كننده پس از نبردهاى سنگين از شمال منطقه درگيرى، از محور كرخه عبور كرده، به حوالى مرزهاى بين المللى مى‏رسند و با جهشى بلند از جاده اهواز – خرمشهر و استقرار در 17 كيلومترى نوار مرزى، شهر هويزه را از تصرف دشمن آزاد مى‏نمايند. پادگان حميد، جاده مورد اشاره، ايستگاه حسنينه و جفير نيز به تصرف سپاهيان اسلام درآمد.
سومين مرحله عمليات كه با رمز مبارك محمد بن عبداللّه (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) در ساعت 30/12 دقيقه بامداد اول خرداد 1361 آغاز گشت كه در نخستين ساعات خاكريزهاى اول و دوم دشمن در منطقه نور و شلمچه توسط لشكر نصر سقوط كرد و لشكر فجر از نهر عريض عبور نمود، با فشار گاز انبرى نيروهاى ايرانى، ارتش بعثى به سرعت به سوى پل تداركاتى اروند رود گريخت و حدود پنج هزار نفر اسير و تعداد زيادى تانك و نفربر منهدم و يا به غنيمت درآمد، رزمندگان، خصوص لشكر امام حسين (عليه السلام) پل‏هاى تداركاتى اروند رود را تصرّف و يا منهدم كردند و با اين عمليات درخشان حلقه محاصره تكميل گرديد. در گرماگرم جنگ لشكر نصر سپاه پاسداران به تعقيب پس مانده متجاوزان پرداخت و با موشك باران شديد آنها را درهم كوبيد. نيروهاى هوايى قهرمان و شجاعان هوانيروز با بمباران مكرر عقبه و شكار هواپيماهاى دشمن و نيز تانك‏هاى آنان، عرصه را بر آنها تنگ نمودند. به هنگام ظهر اوّلين درگيرى براى ورود به خرمشهر انجام شد و به رغم مقاومت سرسختانه بعثى‏ها، قواى اسلام پس از سه روز نبرد خونين در ساعت 50/13 بعداز ظهر سوم خرداد 1361، خرمشهر را از چنگال متجاوزان آزاد نمود، رزمندگان پس از پاك سازى شهر به تعقيب دشمن پرداختند و آنها را تا محور شلمچه – بصره وادار به فرار نمودند.(4)
آرى به تعبير قرآن كريم: فَوَقَعَ الحَقُ وَ بَطَلَ ماكانوا يَعمَلُون، فَغُلِبُوا هُنا لِكَ و انقَلِبُوا صاغِرين، عَسى رَبُّكُم اَن يُهلِكَ عدوّكُم و يَستَخلِفكُم فِى الاَرضِ فَيَنظُر كَيف تَعمَلُون(5)؛ يعنى: پس حق به ثبوت رسيد و كارهاى آنان باطل شد. در همان جا مغلوب شدند و خوار و زبون بازگشتند، اميد است كه پروردگارتان دشمنان شما را هلاك كند و شما را در روى زمين جانشين او نمايد، آنگاه بنگرد كه چه مى‏كنيد. پژواك پيروزى‏
هنوز سه روز از آغاز سومين ماه از دومين سال جنگ نگذشته بود كه طبل پيروزى نواخته شد و سرزمين خسته خرمشهر كه به دليل خون‏هاى پاك جوانان غيور خود خونين شهر نام گرفته بود در آغوش مام وطن جاى گرفت و بدين گونه 575 روز پس از تجاوزى ناجوانمردانه توسط ديو سيرتان سيه روز، صبح ظفر فرا رسيد و اشك شوق بر گونه‏هاى مشتاقان حقيقت جارى شد، موج پيروزى بر كوى و برزن شهرها و روستاهاى ايران جارى شد، كارون همچنان پايدار و مقاوم پيش مى‏رفت و اروند رود خروشان‏تر از هميشه مى‏خراميد.
امام خمينى در فراز پيامى كه به مناسبت عمليات بيت المقدس و فتح خرمشهر صادر فرمودند، نوشتند: «سپاس بى‏حد برخداوند قادر كه كشور اسلامى و رزمندگان متعهد و فداكار آن را مورد عنايت و حمايت خويش قرار داد و نصر بزرگ خود را نصيب ما فرمود و با يقين به آن كه «ما النصر الّا من عند اللّه» از فرزندان اسلام و قواى سلحشور و مسلح كه دست قدرت حق از آستين آنان بيرون آمد و كشور بقية اللّه الاعظم ارواحنا لمقدمه الفدا را از چنگ گرگان آدمخوار كه آلت هايى در دست ابرقدرتان خصوصاً آمريكاى جهانخوارند بيرون آورد و نداى اللّه اكبر را در خرمشهر طنين انداز كرد و پرچم پر افتخار لا اله الّا اللّه را بر فراز آن شهر خرّم كه با دست پليد جنايتكاران… به خون كشيده شد و خونين شهر نام گرفت تشكر كنم.»(6)
فتح خرمشهر ثمراتى ثمين به دنبال داشت زيرا موقعيت نظامى و استراتژيكى جنگ تحميلى را وارد مرحله‏اى تازه نمود و نيروهاى اسلام با تكرار تهاجمات گسترده و بى‏امان خود در مراحل بعدى پيروزى‏هايى ديگر را براى ملت مسلمان به ارمغان آوردند، با اين فتح غرور آفرين خونى تازه در شريان‏هاى اين سرزمين جارى گرديد و سلحشوران مسلمان با روحيه بسيار قوى‏تر از گذشته به ادامه دفاع از مرزهاى اين كشور و تداوم عمليات و باز پس‏گيرى مناطق اشغالى از چنگال دشمن متجاوز پرداختند. كمر رژيم بعثى عراق در اين عمليات درخشان درهم شكست و از آن پس حاميان وى در منطقه كمكهاى خود را چندين برابر افزايش دادند تا او را براى مدّتى ديگر بر سرپا نگه دارند، آمريكاى جهانخوار و ساير ابرقدرت‏ها نيز حساب كار خود را كردند آنان كه قبل از فتح خرمشهر تصوّر مى‏نمودند عراق خواهد توانست پس از پيروزى بر ايران جايگزين رژيم دست نشانده سابق ايران گردد و حافظ منافع آنان در منطقه شود اما با اين پيروزى تمامى معادلات سياسى آنان درهم ريخت و بعد از آن تمام تلاش آنان معطوف به حفظ صدام و جلوگيرى از سقوط او گرديد. از اين جهت سوم خرداد سال 1361 همواره در تاريخ كشور ايران اسلامى يادآور حماسه‏اى پرشور و فراموش نشدنى و تداعى كننده رشادت‏ها و فداكارى‏هاى دليران اين مرز و بوم بوده و خرمشهر به عنوان سمبل مقاومت در تاريخ دفاع مقدس به شمار آمد و به فرمايش مقام معظم رهبرى حضرت آية اللّه خامنه‏اى «حماسه (آزاد سازى) خرمشهر و عمليات عظيم بيت المقدس در تاريخ اين كشور خواهد ماند، هم در آن روزى كه اين حادثه اتفاق افتاد و هم هر وقتى كه اين گونه حوادث براى افكار مردم تشريح بشود و توضيح داده بشود. اين جور حوادث وسيله‏اى مى‏شود براى تجديد حيات ملّى، براى آسان كردن راه عزت و عظمت يك ملّت».(7)
در خاتمه بايد از حماسه آفرينان به خون خفته‏اى كه در اين فتح بزرگ نقشى ارزشمند داشتند يادى نمود: شهيد صياد شيرازى، شهيد حسين خرازى، شهيد حاج محمد ابراهيم همت، شهيد مهندس حاج محمود شهبازى، شهيد محمد جهان آراء، شهيد حسن باقرى(غلامحسين افشردى)، شهيد احمد بابايى، شهيد بهمن نجفى، شهيد على اصغر بشكيده، شهيد حبيب اللّه مظاهرى، شهيد احمد متوسليان، شهيد بهروز مرادى، شهيد سيد عبدالرضا موسوى و…
اين نوشتار را با رباعى ذيل به پايان مى‏بريم:
آزاد شدى ولى نه آسان به خدا

آباد شدى ولى نه از آب و هوا
آزاد شدى و خرّم آباد شدى‏

با خون شهيدان و دم روح خدا(8) پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. بررسى مراكز فرهنگى شهرهاى استان خوزستان، كتاب دوم خرمشهر، ص 16 – 14. 2. برگى از حماسه (ويژه بيستمين سالروز حماسه آزاد سازى خرمشهر)، خرداد 1381، ص 11 3. گفتگو با سردار سرلشكر محسن رضايى، روزنامه ايران، سال اول، شماره 88، ص 8. 4. مجله پيام انقلاب، شماره 85، 7 خرداد 1363، ص 14، روزنامه اطلاعات 3 خرداد 1378، شماره 21630، ص 4 و 5، كارنامه عمليات سپاه اسلام در هشت سال دفاع مقدس، سپاه پاسداران انقلاب اسلامى، ص 25 26؛ گذرى بر دو سال جنگ، دفتر سياسى سپاه پاسداران انقلاب اسلامى، ص 160 – 139. 5. سوره اعراف، آيات 118، 119، 129. 6. روزنامه اطلاعات، شماره 22202، ص 2(بخش ضميمه) 7. برگى از حماسه، ص 2. 8. شعر از ابوالفضل فيروزى متخلّص به نينوا مى‏باشد.

/

ضرورت و خاستگاه دين از ديدگاه قرآن‏

ستاد نشر رسانه‏اى مركز فرهنگ و معارف قرآن‏
بررسى‏هاى دانشمندان نشان مى‏دهد كه تاريخ بشر با دين آميخته بوده است.(1) اين حقيقت متفكران بسيارى را به تأمل در راز نياز به دين و خاستگاه آن فرا خوانده و ديدگاههاى گوناگون پديد آورده است. گروهى با رويكرد الحادى عواملى چون غلبه بر ترس از محيط طبيعى را در پيدايش مذهب مؤثر دانسته و جمعى بر كاركردهاى اجتماعى دين انگشت نهاده‏اند.(2) اما ژرف‏نگرى بيشتر انسان را به اين واقعيت رهنمون مى‏سازد كه آگاهى از آغاز و انجام هستى از بنيادى‏ترين نيازهاى بشر است(3) و بيش از همه چيز همين نياز فطرى است كه انسان را به سوى دين‏طلبى مى‏كشاند. ما در اين نوشتار برآنيم كه با جستجويى گذرا به برخى آيات قرآن كريم ديدگاه قرآن را در مورد ضرورت و فوايد دين براى انسانها مورد مطالعه قرار دهيم.
1- از ديدگاه قرآن خلقت انسان داراى هدف خاصى است: خداوند متعال مى‏فرمايد: «يا ايّها الانسان انّك كادح الى ربّك كدحاً فملاقيه؛(4) اى انسان تو با تلاش و رنج به سوى پروردگارت مى‏روى و او را ملاقات خواهى كرد». آيا غرض از خلقت انسان بهره‏گيرى از دنيا بوده تا چند روزى در اين دنيا زندگى كند و مراحلى را بگذراند، به دنيا بيايد، چند روزى كودك باشد، به جوانى برسد و بعد پير شود و باز به خاك برگردد؟ اگر غرض از آفرينش انسان اين باشد اين فرض با خلقت حيوانات تمام مى‏شود و ديگر لازم نبود انسان آفريده شود و بر فرض كه انسان براى اين غرض باشد احتياجى به فكر و شعور براى او نبود. لذا اينكه غرض از خلقت انسان تنها بهره‏گيرى از ماديات دنيا باشد و انسان به يك زندگى دورانى تن دهد و حركت دورانى داشته باشد، قرآن كريم آن را لغو و بيهوده مى‏شمارد و از تن دادن به چنين زندگى نهى مى‏فرمايد و آن را زندگى ذلّت بار مى‏شمارد.(5) «و ما الحياة الدنيا الا متاع الغرور؛(6) و زندگى دنيا چيزى جز سرمايه فريب نيست». «اعلموا انما الحياة الدنيا لعب و لهو و زينة و تفاخر بينكم و تكاثر فى‏الاموال والاولاد؛(7) بدانيد زندگى دنيا تنها بازى و سرگرمى و تجمل‏پرستى و فخر فروشى درميان شما افزون‏طلبى در اموال و فرزندان است».
اين نداى قرآن است كه مى‏فرمايد: «ارضيتم بالحياة الدنيا من الآخرة فما متاع الحيوة الدنيا فى‏الآخرة الّا قليل؛(8) آيا به زندگى دنيا به جاى آخرت راضى شده‏ايد؟ با اينكه متاع زندگى دنيا در برابر آخرت جز اندكى نيست». و باز مى‏فرمايد: «و فرحوا بالحياة الدنيا و ماالحياة الدنيا فى‏الآخرة الا متاع؛(9) آنها به زندگى دنيا شاد شدند در حالى كه زندگى دنيا در برابر آخرت متاع ناچيزى است». با توجه به اين آيات معلوم مى‏شود زندگى انسان اگر به خاطر دنيا باشد ارزش ندارد بنابراين غرض از خلقت بايد غير از اين باشد و زندگى در دنيا بايد وسيله‏اى براى آن غرض باشد. در اينجا باز به قرآن برمى‏گرديم تا ببينيم غرض از خلقت را چگونه بيان مى‏فرمايد آنجا كه فرمود: «و ما خلقت الجن والانس الاّ ليعبدون؛(10) جن و انس را نيافريديم مگر براى اين كه مرا پرستش كنند». پرستش چيست؟ راه و رسم آن چگونه است؟ دستوراتى كه بايد مورد اطاعت قرار گيرند و امورى كه از آنها نهى شده‏اند كدامند؟ از كجا بايد آنها را شناخت؟ آيا جز وحى و دين چيز ديگرى مى‏تواند پاسخگو باشد؟ حال كه به اين حقيقت دست يافتيم كه زندگى انسان بازيچه نيست و خداى حكيم آدمى را چون چارپايان به خود واگذار نكرده است، ناچار بايد از غفلت و بى‏خبرى درآييم و به دنبال كشف برنامه‏اى براى تأمين سعادت خويش برآييم. در گام اول حس و عقل را در پى‏ريزى همه جانبه‏اى براى زندگى اين جهانى نيز كارآمد نمى‏يابيم چه رسد به اينكه دورنماى زندگى پس از مرگ را ترسيم كند و راه درست زيستن را بنماياند از اين رو توجه به حكمت الهى ما را به منبعى ديگر از معرفت رهنمون مى‏گردد كه در منابع دينى وحى خوانده شده است.(11) امام رضا(ع) مى‏فرمايد: از آنجا كه در آفرينش مردمان و استعدادهاى آنان آنچه به طور كامل به مصالح شان برساند وجود نداشت و آفريدگار برتر از آن بود كه ديده شود و ارتباط مستقيم با وى برقرار گردد چاره‏اى جز اين نبود كه فرستاده‏اى معصوم ميان او و آدميان ميانجى شود و امر و نهى الهى را به ايشان برساند.(12) يعنى دين را براى رسيدن انسانها به سعادت برايشان ارمغان آورد. نتيجه اين مى‏شود كه دين وسيله رسيدن به هدف خلقت و سعادت انسان است. به قول علامه طباطبايى:«فانّ الدين هو الطريقة المسلوكة… التى يقصد بها الوصول الى السعادة الحقيقة؛(13) دين همان روش پيموده شده‏اى است كه هدف آن رسيدن به سعادت ح

قيقى است».
2- قرآن كريم دين را يكى از فطريات انسان مى‏داند و انسانها را به پاسخگويى به اين نياز درونى مى‏خواند: «فاقم وجهك للدّين حنيفاً فطرت اللّه التى فطر الناس عليها لاتبديل لخلق اللّه ذلك الدين القيم و لكن اكثر الناس لايعلمون؛(14) پس روى خود را متوجه آيين خالص پروردگار كن اين فطرتى است كه خداوند انسانها را بر آن آفريده، دگرگونى در آفرينش الهى نيست اين است كه آيين استوار، ولى اكثر مردم نمى‏دانند». فطرت و نوع آفرينش انسان او را به دين يعنى اصول علمى و عملى در زندگى كه مبتنى بر دفع حوايج حقيقى انسان هستند هدايت مى‏كند. به عبارت ديگر قوانين تشريعى كه با عمل به آنها سعادت واقعى انسان تأمين مى‏شود بر اقتضاى تكوين و خلقت انسان انطباق دارند و مراد از فطرى بودن دين همين است.(15) البته اين نياز فطرى بر خلاف غرايز طبيعى و حيوانى به خودى خود شكوفا نمى‏گردد و بسيار مورد غفلت قرار مى‏گيرد از اين رو پيامبران همواره پيمان فطرت را ياد آور مى‏شوند و از انسان مى‏خواهند به نداى درونى خويش گوش سپارد.(16) علامه طباطبايى نيز اين توجه به فطرت و غافل نبودن از آن را به لطافت خاصى مستدل مى‏سازد و مى‏گويد: حرف فاء كه در اول آيه است مى‏رساند كه كلام در آيه فرع و نتيجه مطالبى است كه در خصوص مبداء و معاد در آيات قبل استفاده مى‏شد و معنايش اين است كه وقتى كه ثابت شد كه خلقت و تدبير تنها از آن خداست و او را شريكى نيست و او به زودى خلق را مبعوث نموده به حساب مى‏كشد و نيز معلوم شد كه در آنروز كسى كه از او اعراض كرده باشد و رو به غير آورده باشد راه نجاتى ندارد پس روى دل به سوى دين كرده و ملازم آن باش كه آن همان دينى است كه خلقت الهيه بدان دعوت مى‏كند.(17)
3- دين فرو نشاننده عطش جاودانگى انسان: ميل به فنا ناپذيرى و جاودانگى يكى از نيازهايى است كه در اعماق جان انسان ريشه دارد و ترس از به پايان رسيدن زندگى به شدت وى را مى‏آزارد كسانى كه مرگ را پايان حيات انسان مى‏شمارند به پوچ انگارى مى‏رسند و زيستن در اين جهان را بى‏معنا مى‏يابند. تنها دين الهى است كه با تأكيد بر حيات جاويدان انسان و زندگى پس از مرگ به اين نياز اصيل آدمى پاسخ مى‏گويد و عطش جاودانه زيستن را فرو مى‏نشاند: «و بشّر الذين آمنوا و عملوا الصالحات ان لهم جنات تجرى من تحتها الانهار كلما رزقوا منها من ثمرة رزقاً قالوا هذا الذى رزقنا من قبل و اُتُوا به متشابها و لهم فيها ازواج مطهرة و هم فيها خالدون؛(18) به كسانى كه ايمان آورده‏اند و كارهاى شايسته انجام داده‏اند، بشارت ده كه باغهايى از بهشت براى آنهاست كه نهرها از زير درختانش جارى است. هر زمان كه ميوه‏اى از آن به آنان داده شود. مى‏گويند: «اين همان است كه قبلاً به ما روزى داده شده بود» و ميوه‏هايى كه براى آنها آورده مى‏شود، همه براى آنها يكسانند. و براى آنان همسرانى پاك و پاكيزه است و جاودانه در آن خواهند بود.» دانشمندان خدا ناگرا براى زدودن ترس از فنا ناپذيرى از دل آدمى بسيار كوشيده‏اند اما توفيق چندانى نيافته‏اند و در سركوب اين گرايش ذاتى انسان ناتوان مانده‏اند اما در نگاه اديان آسمانى مرگ آغاز زندگى حقيقى است اين تفسير از مرگ به زندگى معنا مى‏بخشد و خدا باوران را به استقبال عاشقانه از شهادت مى‏كشاند.(19) «اِن اللّه اشترى من المؤمنين انفسهم و اموالهم بان الهم الجنة؛(20) خداوند از مؤمنان، جانها و اموالشان را خريدارى كرده كه در برابرش بهشت براى آنان باشد».
4- دين عامل وحدت و يكپارچگى: اديان توحيدى مظهر وفاق و همبستگى‏اند و بيش از هر عامل ديگر وحدت جامعه را تضمين مى‏كنند قرآن كريم از يك سو مؤمنان اديان ديگر را كه صادقانه به آموزه‏هاى تحريف نشده پيامبرانشان پاى بندند اهل نجات و رستگارى مى‏داند و بدين وسيله مسلمانان را به هم زيستى مسالمت‏آميز با آنان فرا مى‏خواند و از سوى ديگر وحدت جامعه در سايه آموزه‏هاى اسلام را از بزرگترين نعمتهاى خداوند مى‏شمارد.(21) زيرا انسانها هميشه از اختلاف رنج مى‏برند و جوامع بشرى در شعله مخالفت‏ها و دشمنى‏ها مى‏سوزند و نيروهاى عظيم و امكانات فراوان آنها در اين راه بر باد مى‏رود. اگر اختلافات در بين انسانها از بين برود و نيرو و امكانات شان بجا به كار گرفته شود در نتيجه جهان به سوى ترقى و تكامل گام بر مى‏دارد. «واعتصموا بحبل اللّه جميعاً و لاتفرقوا و اذكروا نعمت اللّه عليكم اذ كنتم اعداءً فالف بين قلوبكم فاصبحتم بنعمةٍ اخواناً و كنتم على شفا حفرة من النار فانقذكم منها؛(22) و همگى به ريسمان خدا چنگ زنيد و پراكنده نشويد؛ و نعمت خدا را بر خود به ياد آريد كه چگونه دشمن يكديگر بوديد و او ميان دلهاى شما الفت ايجاد كرد و به بركت نعمت او برادر شديد و شما بر لبه حفره‏اى از آتش بوديد خدا شما را از آن نجات داد».
5- دين تامين كننده عدالت: يكى ديگر از نيازهاى انسانى كه جز در پرتو دين باورى برآورده نمى‏گردد نياز به عدالت و دادگرى است چه بسيارند ستم پيشه گانى كه در اين دنيا تاوان جنايات خود را نمى‏پردازند و روزگار را به رفاه و خوشى مى‏گذرانند و در نتيجه بر اندوه و رنج ستمديدگان مى‏افزايند. افزون بر اين چه بسا مجازاتهايى دنيوى با ميزان جرم و جنايت تناسب ندارد و عدالت واقعى را برقرار نمى‏سازد. كسى كه دستان خود را به خون هزاران نفر آلوده كرده و انبوه بى‏شمارى را معلول و ناتوان ساخته است چگونه مى‏تواند مجازاتى در خور جنايات خويش دريافت دارد؟ اديان الهى با تأكيد بر زندگى پس از مرگ به اين پرسش پاسخ روشنى مى‏دهد و در برابر هر ستمى عقوبتى در خور مى‏نهد.(23) «فمن يعمل مثقال ذرة خيراً يره و من يعمل مثقال ذرة شراً يره؛(24) پس هر كس هموزن ذره‏اى كار خير انجام دهد آن را مى‏بيند و هر كس هموزن ذره‏اى كار بد كرده آن را مى‏بيند». حاصل كلام اينكه انسان از ديدگاه قرآن تنها از راه دين مى‏تواند به سعادت حقيقى نايل شود و پاسخى قانع كننده به نيازهاى درونى خويش بدست آورد و به عدالت و وحدت اجتماعى دست يابد. پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1) طباطبايى، محمد حسين، اصول فلسفه و روش رئاليسم، ج 5، ص 3.
2) شريعتى، محمد تقى، فايده و لزوم دين، ص 23.
3) مصباح يزدى، محمد تقى، آموزش عقايد، ج 1، ص 36.
4) انشقاق/ 6.
5) امين زاده، محمد رضا، انسان در اسلام، ص 66.
6) آل‏عمران/ 185.
7) حديد/ 20.
8) توبه/ 38.
9) رعد/ 26.
10) ذاريات/ 56.
11) يوسفيان، حسن، نياز به دين، ص 17.
12) بحار الانوار، ج 7، ص 40.
13) تفسير الميزان، ج 7، ص 192.
14) روم، 30.
15) خدا گرايى و خداشناسى فطرى، سيدمحمد اسماعيل سيدهاشمى، ص 57.
16) نياز به دين، ص 21.
17) الميزان (ترجمه مصباح يزدى) ج 16، ص 281.
18) بقره، 25.
19) نياز به دين، ص 33.
20) توبه، 111.
21) نياز به دين، ص 37.
22) آل عمران، 103.
23) نياز به دين، ص 31.
24) زلزله، 708.

/

رشوه پديده شوم اجتماعى‏

مقدمه:
لفظ «رشوه» و مفهوم آن از الفاظ و مفاهيم متداولى است كه مظاهر نكبت بار آن در بسيارى از جوامع و از جمله جامعه‏هاى اسلامى، مشاهده مى‏گردد.
و شايد كمتر كسى باشد كه لفظ «رشوه» را نشنيده و يا تا به حال با «واقعيت» آن در خارج ولو بعنوان «حق حساب و “پورسانت”»! و هديه،! روبرو نشده باشد. به شهادت تاريخ، ارتكاب اين خيانت با تمام مراحل و صورتهاى گوناگونى كه پيدا كرده، با همه رنگهاى متفاوتى كه در بستر زمان به خود گرفته، چه جناياتى را كه به بار نياورده است؟ چه در آن روزگار كه جزو كارهاى ننگين و بى اندازه پست به حساب مى‏آمد و تنها عده معدودى در پنهان و بطور قاچاق به آن آلوده مى‏شدند و اگر روزى پرده از راز آنها برداشته مى‏شد بسختى مجازات شده و ديگر نمى‏توانستند با بدنامى در ميان تنفر شديد مردم به زندگى آبرومندانه ادامه دهند و چه در روزگار ما كه جزو سرى كارهاى عادى و فوق العاده معمولى درآمده و از اين بالاتر در نظر بعضى از نشانه‏هاى بارز مردمان لايق و با عرضه به حساب مى‏آيد! و در اندك زمانى از اين راه صاحب «آلاف و الوف» شده و خود و فرزندانشان تا آخر عمر با كمال رفاه و با آبرومندى!! (البته در اين دنيا) كامل زندگى مى‏كنند و «رشوه» نگيرها متهم به بى‏عرضگى و عدم لياقت گشته و چه بسا مورد ملامت و سرزنش دوستان خود قرار مى‏گيرند…
اين نوشتار پژوهش مختصرى است پيرامون اين معضل و پديده شوم اجتماعى. بحث اول: مفهوم رشوه در لغت و اصطلاح‏
در فرهنگ‏ها واژه «رشوه» و «ارتشاء» در معانى گوناگونى به كار برده شده است: در مصباح المنير آمده است: چيزى كه به حاكم شرع و يا اشخاصى اعطا مى‏گردد تا به نفع او حكمى صادر گردد، و يا آنان را به سود رشوه دهنده وادار نمايد.(1) در كتاب مجمع البحرين گفته شده است: رشوه غالباً در اعطاى چيزى به منظور ابطال حقى و يا احياى باطلى به كار برده مى‏شود.(2) دكتر جعفر لنگرودى در كتاب ترمينولوژى حقوق راجع به واژه رشوه اين طور مى‏نويسد:
رشوه دادن مالى است به مأمور رسمى يا غير رسمى دولتى يا بلدى بمنظور انجام كارى از كارهاى ادارى يا قضائى ولو اينكه آن كار مربوط به شغل گيرنده مال نباشد. خواه مستقيماً آن مال را دريافت كند و يا بواسطه شخصى ديگر آن رابگيرد (اين شخص واسطه را در فقه رايش گويند و دهنده مال را راشى نامند و گيرنده مال را مرتشى خوانند) فرق نمى‏كند كه گيرنده مال توانايى انجام كارى را كه براى آن رشوه گرفته داشته باشد يا خير و فرق نمى‏كند كه كارى كه براى راشى بايد انجام شود حق او باشد (بر طبق قانون يا نه).(3)
از مجموع كلمات لغت شناسان چنين بر مى‏آيد كه واژه «رشوه» عبارت است از دادن چيزى به طمع صدور حكمى و يا تسريع انجام كارى و يا رسيدگى به آن خارج از نوبت و حتى براى احقاق حقى و دفع باطلى و يا عكس آن احياى باطل و از بين بردن حق ديگران. در تمام اين موارد اخذ رشوه و اعطاى آن حرام است و در عرف جامعه همه اين موارد از مصاديق رشوه محسوب مى‏شوند، در اصطلاح فقها غالباً رشوه در مورد حكم و قضاوت است، لكن حرمت همه اين موارد از ضروريات فقه، بلكه از ضروريات اسلام محسوب مى‏شود. بحث دوم: دلائل حرمت رشوه‏
فقهاى عظام و بيان كنندگان حلال و حرام از كتاب و سنّت بر حرمت رشوه دليل آورده‏اند كه به چند نمونه بسنده مى‏كنيم:
از آيات‏
1- «ولا تأكلوا اموالكم بينكم بالباطل و تدلوا بها لى الحكّام لتأكلوا فريقاً من أموال النّاس بالاثم و انتم تعلمون.»(4)
يعنى: اموال يكديگر را به باطل (و ناحق) در ميان خود نخوريد و براى خوردن قسمتى از اموال مردم به گناه، (قسمتى از) آن را به قضات ندهيد.در حالى‏كه مى‏دانيد.
در اين آيه مسلمانان را از يك عمل بسيار ناپسند نهى مى‏كند، به آنان مى‏گويد در اموال و ثروتهاى يكديگر بدون حق تصرف نكنند، و از غير طريق صحيح، مالى بدست نياورند، نكند تصرف اموال ديگران و خوردن آن به ناحق، آنان را به سوى قضات بكشاند، و چيزى بعنوان هديه و رشوه به آنان بدهند، تا اموال مردم را به ظلم تملك كنند، زيرا با اين كار دو خلاف بزرگ مرتكب شده‏اند: خوردن حق ديگران، و رشوه دادن.
2- «سمّاعون للكذب اكّالون للسّحت».(5)
گرچه آيه درباره جمعى از يهودى‏هاست كه بسيار علاقه‏مند شنيدن دروغ و خوردن مال حرام و رشوه‏اند، ليكن رواياتى در ذيل آيه و آيه قبلى وجود دارد كه «سحت» را به رشوه تفسير و تطبيق كرده‏اند.
عمار بن مروان از امام باقر (عليه السلام) پرسيد: «سحت» چيست؟ حضرت فرمود: مقصود رشوه است. آن گاه پرسيد: آيا مقصود رشوه در حكم و قضاوت است؟ حضرت فرمود: «آن كه كفر به خداست.»(6)
در كتاب «در المنثور» از حضرت على (عليه السلام) از معنى «سحت» سؤال شد، فرمود: «مقصود رشوه است.»
در آيه 29 سوره نساء نظير آيه اوّل (188 بقره) آمده است، در آنجا مى‏خوانيم: «غير آنچه از طريق تجارت مشروع و صحيح بدست مى‏آوريد مصرف نكنيد».
اين آيه شريفه با صراحت مى‏گويد: اگر كسانى از طريق رشوه در دادگاه، حاكم شوند، مال مورد نزاع بر آن‏ها حرام خواهد بود، و حاكميت ظاهرى در دادگاه، اموال را حلال نمى‏كند، اين حقيقت كه با حاكميت ظاهرى در دادگاه، كسى مالك واقعى اموال مردم نمى‏شود، در حديثى با صراحت از پيامبر اكرم (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) نقل شده است:
«من بشرى هستم همچون شما (و مأمورم از طريق ظاهر ميان شما قضاوت كنم) نزاعى نزد من مطرح مى‏شود، شايد بعضى در اقامه دليل از ديگرى نيرومندتر باشد و من به مقتضاى ظاهر دليلش به سود او قضاوت كنم، اما بدانيد چنانچه من حق كسى را براى ديگرى قضاوت كردم، آن قطعه‏اى است از آتش، اگر آتش مى‏خواهد آن را تصرّف كند وگرنه آن را رها سازد»!(7) در روايات‏
در پليدى و حرمت رشوه احاديث فراوانى از اولياى اسلام رسيده است كه بعضى از آنها را ذكر مى‏كنيم:
1- رسول اكرم (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) كسانى را كه مردم به علم آنها احتياج دارند و آنان در مقابل از آنها رشوه مى‏خواهند، لعنت كرده است.(8) و نيز در كتاب بحارالانوار از رسول خدا(صلى اللّه عليه و آله و سلّم) روايت شده است كه فرمود: «خدا لعنت كند رشوه گير و رشوه پرداز و كسى را كه دلال ميان آنها است؛ از رشوه گرفتن دورى كنيد كه اين كار بمنزله كفر محض است و شخص رشوه‏خوار از رحمت خدا بدور مى‏باشد».(9)
2- عن على (عليه السلام): قال رسول اللّه (ص): «اخذ الامير الهديّة سحتٌ و قبول القاضى الرشوة كفر»(10) هديه گرفتن زمامدار و رئيس از ديگران حرام است و رشوه‏گيرى حاكم شرع و قاضى، كفر است.»
3- «سماعة» از امام صادق (عليه السلام) نقل مى‏كند كه فرمود: «الرشا فى الحكم هو الكفر باللّه؛ (11) رشوه در قضاوت كفر به خداوند است.
از مجموع روايات استفاده مى‏شود كه رشوه در تمام كارها حرام است، ليكن در قضاوت علاوه بر حرمت و عقاب اخروى، به مثابه كفر و شرك به خدا تلقى مى‏شود. پليدى و حرمت رشوه در گفتار فقهاى اسلام‏
صاحب شرايع مى‏نويسد:
«رشوه بر گيرنده حرام است و دهنده نيز معصيت كار است، هرگاه رشوه را به اين جهت مى‏پردازد كه قاضى را وادار سازد تا به نفع وى حكم باطل كند،، امّا اگر رشوه را مى‏پردازد كه قاضى حق او را استيفاء كند و اگر نپردازد حقش را ضايع خواهد نمود، گناهكار نيست.
و به هر حال بر «مرتشى» گيرنده رشوه (قاضى) واجب است رشوه‏اى را كه گرفته است به صاحب آن «راشى» برگرداند، و اگر قبل از رسيدن به او تلف گردد، ضامن است…»(12)
صاحب جواهر بر حرمت رشوه در اسلام ادعاى اجماع محصّل و منقول كرده است(13)، و صاحب مسالك مى‏گويد: همه مسلمانان بر حرمت رشوه هم براى قاضى و هم براى عامل اتفاق نظر دارند.(14)
آية اللّه خويى مى‏نويسد:
«رشوه (مالى يا پولى) است كه به قاضى داده مى‏شود كه به نفع بذل كننده به باطل يا بحق داورى كند، دليل بر حرمت رشوه علاوه بر اجماع مسلمين و تعدادى از روايات آيه شريفه 188 بقره، مى‏باشد.
سپس خود چنين فتواى مى‏دهد:
«رشوه در امر قضاء حرام است، و در اين حرمت تفاوتى ميان آخذ(گيرنده) و يا بذل كننده (دهنده رشوه) وجود ندارد»(15) يعنى هم راشى فعل حرام انجام داده است و هم مرتشى و ظاهراً مبناى اين فتوا رواياتى است از قبيل: «الراشى و المرتشى كلاهما فى النّار» و يا «النبى(ص) لعن الراشى و المرتشى»(16).
امام خمينى – قدس سره – مى‏فرمايد:
رشوه در صورتى كه هدف آن، حكم باطل دادن به سود رشوه دهنده باشد حرام است، ولى اگر كسى احساس كند كه دست‏يابى به حقوق حقه‏اش بدون رشوه ممكن نيست، در اين صورت اعطاى رشوه بر اين شخص جايز و برگيرنده حرام است. اما پرداخت رشوه براى احقاق حق در صورتى كه صدور حكم متوقف بر آن نباشد بعضى از فقيهان، فتوا بر جواز داده‏اند لكن احوط حرمت است، بلكه حرمت آن خالى از قوت نيست. در هر صورت بر گيرنده رشوه واجب است آن مال را به صاحبش برگرداند.
در وجوب استرداد فرقى نيست كه گيرنده به عنوان «ارتشاء» گرفته باشد و يا به عنوان هبه يا هديه يا بيع محاباتى و مانند اينها پذيرفته باشد.(17) بحث سوم: زيان‏ها و مفاسد و منشأ رشوه‏
رشوه يك پديده شوم اجتماعى است و از مصاديق بارز فحشا و فساد محسوب مى‏گردد. اضافه بر مفاسد فردى بزرگ‏ترين مانع اجراى عدالت اجتماعى و قانون به حساب مى‏آيد و رواج اين عمل ناصواب موجب مى‏گردد كه قانون به سود اغنيا و اقويا اجرا گردد و حقوق ضعيفان پايمال شود، زيرا مستمندان و طبقه متوسط قدرت پرداخت رشوه را ندارند و در نتيجه قوانين بازيچه تازه‏اى در دست اغنيا و اقويا براى ادامه ظلم و ستم و تجاوز به حقوق آنان (مستمندان و ضعيفان) خواهد شد. بدين سبب در هر جامعه‏اى رشوه نفوذ كند، شيرازه زندگى جامعه از هم پاشيده مى‏شود و تبعيض و بى‏عدالتى رواج مى‏يابد، جالب آن كه وقاحت رشوه يك امر فطرى و عقلى است، به همين دليل رشوه گيران تحت عناوين «حق و حساب» حق الزحمه و «هديه». «انعام» اين عمل را توجيه مى‏كنند و مشروع جلوه مى‏دهند ولى روشن است اين تغيير نامها به هيچ‏وجه تغييرى در ماهيّت آن نمى‏دهد و در هر صورت پولى كه از اين طريق گرفته مى‏شود حرام و نامشروع است.
در نهج‏البلاغه، داستان هديه «اشعث بن قيس» بازگو شده است كه براى پيروزى بر رقيب در محكمه امام على (عليه السلام) به رشوه متوسّل شد. شبانه ظرفى پر از حلواى لذيذ به رسم پيشكش به خانه على (عليه السلام) آورد حضرت سخت بر آشفت، فرمود: سوگواران بر تو اشك بريزند(گريه كنند)، آيا با اين عنوان آمده‏اى كه مرا فريب دهى و خدعه كنى؟ به خدا سوگند اگر هفت اقليم را با آن چه در زير آسمان هاست به من بدهند كه پوست جوى از دهان مورچه‏اى به ظلم بگيرم، هرگز نخواهم كرد. دنياى شما از برگ جويده‏اى در دهان ملخ براى من كم ارزش‏تر است على (عليه السلام) را با نعمتهاى فانى و لذتهاى زودگذر چه كار؟…»!(18) منشأ رشوه‏
رشوه از ضعف فرهنگى و فقر مذهبى ناشى مى‏گردد، در جامعه‏اى كه مفاهيم بلند ايمان، عدالت، قانون و قضاوت‏هاى عادلانه رو به ضعف بگذارد، رشوه رايج مى‏شود. متخلفان و متجاوزان ميدان را مناسب ديده به تاخت و تاز مشغول مى‏شوند و از اجراى عدالت هراسى ندارند؛ زيرا با اعطاى مبلغى به قاضى يا منشى و داديار جلو اجراى حكم گرفته مى‏شود، در نتيجه مستمندانى كه حق آن‏ها ضايع شده و حتى پول ابطال تمبر در دادگسترى را ندارند از شكواييه صرف‏نظر مى‏كنند. ضابطين قضايى هم مى‏توانند بگويند رفتيم «مشتكى عليه در محل حضور نداشت، شش ماه تأخير افتاده؛ كيفرى تبديل به حقوقى شد، مظلوم بايد ماه‏ها دوندگى كند و ده‏ها هزار تومان تمبر باطل نمايد و پس از خستگى و فرسودگى از شكايت خود دست بردارد.
بدين ترتيب، ناله‏هاى جان سوز مظلومان و فرياد محرومان، در برابر عربده مستانه زورگويان به گوش عدالت خواهان نخواهد رسيد.
در اسلام رشوه در شمار پليدترين محرمات قرار دارد و حرمت آن مورد اتفاق تمام ملل و مذاهب اسلامى است.
پيامبر گرامى اسلام(صلى اللّه عليه و آله و سلّم): مردى را از طايفه «اَزد» براى گردآورى زكات فرستاد. آن مرد وقتى از مأموريت برگشت بخشى از اموال را به خدمت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) تقديم و سهمى را براى خود برداشت و عرض كرد اين اموال هدايايى است كه مردم به من داده‏اند. حضرت برآشفت و به او فرمود:
«كيف تأخذ ماليس لك بحق؟!»
«چرا آن كه حق تو نيست مى‏گيرى»؟ ؛ او در پاسخ با معذرت خواهى گفت: «لقد كانت هديه يا رسول اللّه»؛آنچه گرفتم هديه بود، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) فرمود: «أرايت لوقعد احدكم فى داره و لم نوله عملاً أكان الناس يهدونه شيئاً؟»؛ اگر شما در خانه بنشينيد و از طرف من فرماندار محلى نباشيد آيا مردم به شما هديه مى‏دهند؟! سپس دستور داد هديه را گرفتند و در بيت المال قرار دادند و وى را از كار بركنار كرد!(19)
امروز همين عمل كثيف به صورت «پورسانت» معروف شده است و برخى از افراد به ثروت‏هاى هنگفتى دست پيدا كرده‏اند.
در جامعه‏اى كه ثروت‏هاى كلان، در دست عدّه انگشت شمارى تمركز يابد و روند توليد و توزيع، عادلانه نباشد و نيز امكانات رفاهى به تناسب در اختيار عموم قرار نگيرد،
طبيعتاً رشوه و اختلاس با عناوين فريبنده نظير «هديه»، «انعام» و «حق و حساب» رواج پيدا خواهد كرد و دامنه آن در بين نيروهاى خدماتى گسترش خواهد يافت تا آن‏جا كه آنان به خاطر فقر مالى و فرهنگى، فقط افراد خاصى (رشوه دهندگان) را مورد توجّه قرار خواهند داد و از ارائه خدمات به ديگران دريغ خواهند ورزيد.
بى‏گمان اين نوع فساد هم چون بيمارى‏هاى واگيردار در يك محدوده متوقف نمى‏شود، بلكه مسؤولان رده بالا و افراد نهادهاى وابسته به دستگاه حكومت را نيز در بر خواهد گرفت؛ زيرا حبّ جاه و مقام باعث مى‏شود برخى از اشخاص براى تثبيت و يا ترفيع مقام خود، هداياى كلانى براى مسؤولان ذى‏ربط ارسال دارند تا بدين وسيله شكايات ناديده گرفته شود و سِمَت آنان حفظ شود. به ويژه اگر هديه با خط سياسى گروهى هم خوانى داشته باشد، شكايت‏ها و طومارهايى كه عليه مسؤولى نگاشته شده است به خودش ارجاع مى‏گردد تا مخالفان خود را شناسايى كرده و در موقع مناسب به آنان ضربه وارد كند و بر حجم هداياى خود بيفزايد.
ولى كسانى كه هم خط آنان نيستند و از گرفتن هدايا دريغ مى‏ورزند، براى هميشه محكومند و اگر مردم طومار بلندى هم در حمايت از او امضاء كنند ، كان لَم يكن تلقى مى‏شود. اين سخن بگذار تا وقت دگر.
در هر صورت، با اين كه ردّ احسان صحيح نيست، ليكن در حديث داريم كه
مسؤولان حكومتى و كليه كسانى كه مى‏دانند هديه دهنده به طمع خاصى دست به چنين حاتم بخشى زده است بايد از گرفتن هديه خوددارى كنند؛ زيرا اين هم نوعى رشوه واكل مال به باطل است.

چند مسأله

1- حكم هديه‏اى كه براى قاضى آورده مى‏شود چيست؟
هديه‏اى كه براى حاكم مى‏آورند تا موجب جلب توجّه قاضى و حاكم و سبب ايجاد مودّت (تحبيب قلوب) در قلب قاضى گردد گرچه باذل هنگام بذل هديه قصد حكم به باطل، از سوى قاضى را ننموده باشد، اما همين كه از قرائن اين گونه برآيد كه باذل هديه را براى اين به قاضى مى‏دهد كه او به نفع وى حكم كند.
اخذ اين هديه حرام است.
البته فرق بين هديه و رشوه اين است كه رشوه به قصد اينكه قاضى به نفع رشوه دهنده حكم كند، بذل مى‏شود. در صورتى كه هديه براى ايجاد حُبّى كه محرّك قاضى براى حكم بر وفق مطلوب باذل باشد، بذل مى‏شود. در هر صورت اخذ اين هديه حرام بوده و نوعى رشوه است به دليل اين كه ملاك و مناط رشوه در آن هديه نيز وجود دارد. 2- آيا معامله محاباتى با قاضى از مصاديق رشوه محسوب مى‏شود و يا از حيث حكم ملحق به رشوه مى‏شود؟
معامله محاباتى آن است كه بايع فروشنده كالايى را كه 100 تومان ارزش دارد به قاضى يا شخص ذى‏نفوذى 70 تومان بفروشد تا محبت او را جلب و به سود حكم كند. چنين معامله‏اى باطل و اخذ مال به منزله رشوه است و استرداد آن به صاحب مال واجب است. خلاصه و نتيجه
كتاب‏هاى فقهى و روايى غالباً متعلق رشوه را، حكم قاضى بيان كرده‏اند. با اين كه در برخى از روايات و فتاوا هديه دادن به سردمداران و كارگزاران حكومت رشوه تلقّى شده است ولى آن چه به اتفاق آراء فقيهان بزرگ فرموده‏اند اين است كه: اخذ مال بدين شيوه ولو اينكه عنوان رشوه هم صدق نكند، در حُرمت به رشوه ملحق مى‏شود و يا به عنوان «اكل مال به باطل» حرمت پيدا مى‏كند و به هر حال از گناهان كبيره محسوب مى‏گردد. به ويژه اگر رواج اين‏گونه مبادله‏ها باعث اختلال در نظام و سلب اعتماد عمومى گردد، حُرمتش تشديد و كيفرش زيادتر خواهد بود.
رشوه يك پديده شوم اجتماعى است و از مصاديق بارز فحشا و فساد محسوب مى‏گردد. اضافه بر مفاسد فردى بزرگ‏ترين مانع اجراى عدالت اجتماعى و قانون به حساب مى‏آيد و سبب مى‏شود، قوانين كه قاعدتاً بايد حافظ منافع طبقات ضعيف باشد به سود مظالم طبقات نيرومند كه بايد قانون آنها را محدود كند، بكار مى‏افتد.
نكته پايانى: برگيرنده رشوه است كه اموال مأخوذه را به صاحب اصلى آن برگرداند و در صورت تلف ضامن است و بر مسؤولين ذى‏ربط است كه مال را از او در صورت سرپيچى گرفته و به صاحب اصلى مال تحويل دهند. – از خداوند مى‏خواهيم كه ما را هدايت كند. پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. مصباح المنير، الرشوة. 2. مجمع البحرين باب مربوط، الرشوة. 3. جعفرى لنگرودى، محمد جعفر، ترمينولوژى حقوق،ص 335، چاپ يازدهم 1380 ه. ش. گنج دانش. 4. سوره بقره، آيه 188. 5. سوره مائده، آيه 42. 6. وسايل الشيعه، ج 12، ص 61، باب 5 من ابواب مايكتسب به، ح‏1. 7. فى‏ظلال، جلد 1، ص 252. 8. وسايل الشيعه، ج 18، ص 163. 9. بحارالانوار، ج 24، ص 9. 10. كنزالعمّال، ج 6، ص 112. 11. وسائل الشيعه، ج 18، ص 162؛ معانى الاخبار، ج 6، ص 114. 12. شرايع الاسلام، ص 318. 13. و 14. جواهر الكلام، ج 40، ص 131. 15. مبانى تكملة المنهاج، ج 1، ص 5. 16. مستدرك الوسائل، باب 8، حديث 8. 17. تحرير الوسيله، ج 2، چاپ دوم، (قم، انتشارات اسماعيليان)، ص 406. 18. نهج البلاغه، صبحى صالح، خطبه 224. 19. عدالت و قضا در اسلام، ص 300؛ الامام على (ع)، ج 1، ص 155 و 156.

/

آسيب‏شناسى وضعيّت خدمت رسانى‏

قسمت سوم‏ ناديده گرفتن مردم‏
معمولاً مشاهده مى‏شود كه شخصيت فردى و اجتماعى افراد در زمان مراجعه به ارگان‏ها و سازمان‏هاى مختلف از اهمّيت و احترام چندانى برخوردار نيست.
شخص ادارى با يك ديدگاه نسبتاً منفى كه كمتر با حسن برخورد و خوش رفتارى توأم است با ارباب رجوع رفتار مى‏كند. اين امر بعضاً از نگهبان ورودى يك سازمان تا برخى مديران ارشد سازمان را شامل مى‏شود. گويى اين نوع برخوردها از لوازم و ابزار كارمند بودن و به اصطلاح پشت ميز نشستن مى‏باشد. بارها اتّفاق افتاده است كه منشى دكتر، مسئول دفتر مدير، كارمند جزء و يا… به يك ديده همراه با منت با ارباب رجوع روبرو مى‏شوند. حتى بعضى اوقات از پاسخ دادن به سلام ارباب رجوع هم اكراه دارند و فراموش مى‏كنند كه ممكن است روزى هم خودشان ارباب رجوع اداره‏اى ديگر باشند.
از علل بروز اينگونه رفتارها مى‏توان به كبر، غرور، جهل و بدخلقى اشاره كرد كه مجموعه اين سيئات اخلاقى باعث تضييع حقوق متقابل ديگران(ارباب رجوع) مى‏شود. لازم به ذكر است كه اين معضل رفتارى، ريشه در تربيت غلط خانوادگى و همچنين تربيت بسيار ضعيف سازمانى افراد دارد.
اين ديدگاه طلبكارانه و نه خدمتگزار بودن نسبت به ديگران، نارسايى بعد پرورش و آموزش افراد را در جامعه به طور اعم و در نظام ادارى به طور اخص آشكار مى‏كند. تا از منظر خدمتگزار مردم بودن، تواضع و فروتنى و احترام به همنوعان به ارباب رجوع نگريسته نشود، نمى‏توان اميدى به بهبودى وضعيت ارائه خدمات مردمى داشت. بايد به خاطر داشت كه وجود اينگونه معضلات اجتماعى و شخصى در جامعه‏اى كه مدعى پيروى از دستورات اخلاقى و انسان ساز دين اسلام است، پذيرفتنى نيست.
«و اما تعرضن عنهم ابتغاء رحمة من ربك ترجوها فقل لهم قولا ميسورا»(1)
و چنانچه از ذوى‏الحقوق چون فعلاً نادار هستى دورى كرده ولى در آينده به لطف خدا اميدوارى، باز به گفتار خوش با آنها رفتار كن.
امام صادق (عليه السلام): «اگر من در انجام حاجت برادر مسلمانم راه بروم بهتر است برايم از اينكه هزار بنده آزاد كنم و در راه خدا، هزار اسب با زين و لگام زير پاى مجاهدان نهم.»(2)
مى‏بينيم كه به وضوح و صراحت در تعاليم دينى، اهمّيت توجّه به مردم و نوع برخورد صحيح با مراجعه كنندگان تذكر داده شده است. حتى اگر انجام كارى از ما بر نمى‏آيد مى‏توان با خوش‏رويى و متانت پاسخ افراد را داد.
همچنين نقل شده كه امام حسن مجتبى (عليه السلام) مراسم معنوى اعتكاف خود را به دليل مراجعه شخص
نيازمندى به حضرتش نيمه كاره رها كرد و به دنبال رفع حاجت و گرفتارى آن بنده خدا برآمدند.
امام معصوم (عليه السلام) مراسم معنوى و مستحبى خود را كه تمام اذكار و اعمالش «خالصاً لله» است براى كمك به ديگران نيمه تمام مى‏گذارد، در حالى كه برخى به اصطلاح شيعيان اهل بيت (عليهم السلام) در ساعات ادارى كه متعلق به عموم مردم مى‏باشد و واجب است تمام و كمال در خدمت مردم باشند، مراسم دعا و زيارت برپا مى‏كنند.(3) واقعاً به اينگونه افراد كه تفاوتى بين واجب و مستحب قايل نبوده و وظيفه اصلى خود را هنوز نشناخته‏اند بايد گفت: «فأين تذهبون».
در جوامع پيشرفته و توسعه يافته به لحاظ علمى و صنعتى كه كيفيت خدمات‏دهى عمومى در جامعه‏اشان به طور كلى با جوامعى مانند كشور ما متفاوت است و در سطح بالايى قرار دارد، اعتبار سازمان‏ها
يا شركت‏هاى خود را در ميزان احترام نهادن به ارباب رجوع مى‏دانند. اصل «مشترى مدارى» يكى از ويژگى‏هاى بارز سازمان‏ها و شركت‏هاى موفق در سطح دنيا است.
«من عادت داشتم كه به كارمندانم چنين بگويم، اگر يك مشترى پرسيد كه ما چه مى‏سازيم شما بايد پاسخ دهيد كه ما لوازم برقى مى‏سازيم، اما مردم مهمترين فرآورده‏هاى ما هستند.»(4)
وقتى كه مردم به عنوان مهمترين فرآورده يا همان ماده خام يك نظام ادارى يا شركت توليدى، تلقى شدند مسلماً رضايتمندى آنها در قبال ارائه بهترين خدمات نيز به عنوان بهترين سرمايه شركت، كارخانه يا مجموعه خدمات رسانى به حساب مى‏آيند. و بدون دليل نيست كه محصولات برقى شركت ماتسوشيتا الكترونيك ژاپن با نام تجارى ناسيونال «National» سال‏هاست جزء بهترين و با كيفيت‏ترين لوازم خانگى در سطح كشورهاى مختلف جهان به شمار مى‏رود.

همين كشور صنعتى غرب كه برخى از افراد جامعه ما فقط ظواهر خيره كننده آنها را مى‏بينند و معمولاً تا سر صحبت باز مى‏شود، با آب و تاب از فضايل و حسنات «مدرنيسم» و تجددطلبى آنها و عقب ماندگى يا به اصطلاح بى‏فرهنگى خودمان داد سخن مى‏دهند، «مردم» در نظام خدمات رسانى عمومى آن جوامع جايگاه خيلى ارزشمندى دارد. كه شايد به ذهن خيلى از افراد جامعه ما خطور هم نكند.
«هنگامى كه در سال 1951 براى نخستين بار به اروپا رفتم از رئيس يك شركت بزرگ اروپايى ديدن كردم. او در جريان گفتگو اظهار داشت: آقاى ماتسوشيتا، مى‏دانيد من به كار خود چنين مى‏نگرم: مشترى پادشاه است و شركت ما رعيت وفادارى است كه همواره براى خدمت آماده است. بنابراين هرچه پادشاه – مشترى – بخواهد، بى‏توجّه به دشوارى آن، ما ناگزير از فراهم آوردن آن هستيم. اين وظيفه ما و اصلى بنيادى در پس كوشش‏هايمان است.»(5)
براى همين است كه در مورد نوع ارتباط و تعامل با ديگران توصيه كرده‏اند: «خودتان را به جاى ديگران بگذاريد وگرنه به هيچ جا نمى‏رسيد.»(6)
به راستى نظام ادارى ما در خصوص اهميت خدمت رسانى و احترام گذاشتن به مردم كه در تعاليم دينى ما از آن‏ها به عنوان «ولى نعمت» ياد شده است، در چه جايگاهى قرار دارد؟
اگر خودمان را با دستوارت الهى و سيره اهل بيت (عليهم السلام) مقايسه كنيم، كه متأسفانه در حال حاضر خلاف جهت وصاياى اهل بيت (عليهم السلام) حركت مى‏كنيم. اگر هم با كشورهاى توسعه يافته خودمان را مقايسه مى‏كنيم، مى‏بينيم كه‏فاصله بسيار زيادى بايد طى شود تا به وضعيت فعلى آن جوامع برسيم.
در اغلب كشورهاى پيشرفته نظام ادارى و پاسخگويى به مردم طورى تنظيم و طراحى شده كه مراجعه كنندگان در حداقل زمان به اكثر كارهايشان برسند. هم وقت و زمان از اهميت خاصى برخوردار است و هم اينكه نهايت تلاش خود را مى‏كنند تا ارباب رجوع ناراضى از اداره يا شركت خارج نشود. لذا جهت ارائه خدمات بهتر، از شكايات و گزارش‏هاى مردم راجع به نقاط ضعف مجموعه يا سازمان خود نهايت استفاده را براى اصلاح وضعيت خود به كار مى‏بندند.
«با مشتريان خود به احترام رفتار كنيد، به جستجو و درك ريشه ناخشنودى آنان بپردازيد و با شوق به گشودن گره‏هاى كار دست بزنيد. بدترين كار بى اعتنايى به شكايت است. در عوض بايد از فرصتى كه فراهم آمده است بيشترين بهره را فراهم آورد.»(7)
اين وضعيت را مقايسه كنيد با برخى ادارات و نهادهاى دولتى خودمان كه اصلاً وظيفه اصلى آنها دريافت شكايت و رسيدگى به تظلمات حقوقى است. اغلب اوقات مشاهده شده كه اگر شخصى در مسئله‏اى حتى «ذى حق» هم بوده، حاضر است از حق خود بگذرد ولى جهت دستيابى به حقش گرفتار رفت و آمدها، اتلاف وقت و هزينه و زحمات زياد ناشى از كاغذ بازى ادارات نشود. يا اينكه بعضى اوقات به دليل عدم پيگرى صحيح دستگاه مربوطه و پاسخ قانع كننده به مراجعه كنندگان، برخى افراد ترجيح مى‏دهند به دليل مشكلات زياد ادارى و گرفتارى‏هايى كه بعداً با آن روبرو مى‏شوند، از خير شكايت كردن بگذرند. و به عبارتى راضى هستند حقشان ضايع شود اما خود را معطل فلان اداره نكنند.
به هر جهت اينگونه معضلات، آفت‏هاى بسيار مهلك و مخربى است كه در حال حاضر نظام ادارى و خدمات رسانى جامعه ما با آن روبرو است. رابطه به جاى ضابطه‏
بارها شده است كه چه به لحاظ سرعت كم انجام امور ادارى توسط سازمان‏ها و دستگاه‏هاى مختلف و چه به لحاظ عدم احترام به قوانين و مقررات، صرف يك آشنايى يا سفارش از مقام مافوق، همكار يا دوست، كارهاى يك نفر مراجعه كننده خارج از نوبت يا با سرعت بيشترى انجام مى‏گيرد. اما افراد ديگرى كه در اصطلاح عرف «پارتى» ندارند مدت‏ها بايد در انتظار انجام كارهايشان باشند. الآن هم مرسوم است كه اگر شخصى خواهان تسريع در انجام امور ادارى‏اش باشد قبل از اينكه تمايل داشته باشد از مسير قانونى و طبيعى پيش برود، به دنبال دوست و آشنايى است كه يا خود در آن اداره شاغل باشد يا با يكى از كاركنان اداره رابطه صميمى داشته باشد. و طبيعتاً هرچه افراد با كارمندان و مديران ارشد ادارات رابطه حسنه داشته باشند به همان ميزان كارشان سريع‏تر انجام مى‏شود.
على‏ايّحال آن‏چه كه ملموس و قابل مشاهده است اين است كه در نظام ادارى كشورمان رابطه از شأن و منزلت خيلى بيشترى نسبت به ضابطه و مقررات ادارى برخوردار است.
با يادآورى مباحث گذشته فراموش نكنيم كه تضييع حقوق ديگران، عواقب سختى را در پى خواهد داشت.
قال رسول اللّه (صلى اللّه عليه و آله و سلم): «ملعون ملعون من يضييع من يعول»(8) پيامبر اكرم (صلى اللّه عليه و آله و سلم): از رحمت خدا به دور است، از رحمت خدا به دور است (ملعون است)، كسى كه ضايع سازد حق كسانى را كه بر او واجب است. استفاده شخصى از اموال عمومى‏
اين موضوع نيز به صورت فرهنگ رايج در سازمان‏ها و ادارات دولتى درآمده است. به جز عده اندكى كه خود را ملزم به رعايت امانت در بيت المال مى‏دانند، عدّه زيادى به راحتى از اموال تحت اختيارشان كه جنبه عمومى دارد، استفاده شخصى و غير ادارى مى‏كنند.
بدون اينكه نظارت و مؤاخذه جدى از سوى اغلب مقامات عالى ادارات در اين مورد ديده شود. از استفاده غير قانونى و شرعى يك سوزن ته‏گرد تا تصرف و استهلاك منازل سازمانى، وسايل نقليه و… همه مصاديق بارز تضييع حقوق عمومى است.(9) متأسفانه در برخى دواير دولتى، هستند كارمندانى كه اغلب معاملات شخصى و تجارى‏شان و قرار ملاقات‏هاى بعد از ساعت ادارى را با تلفن اداره انجام مى‏دهند و كمتر به پاسخگويى ارباب رجوع مى‏پردازند.
روحيه عدم استفاده شخصى از امكانات دولتى در سال‏هاى اول بعد از پيروزى انقلاب و دفاع مقدس به صورت چشمگيرى بر اغلب افراد جامعه و خصوصاً شهيدان بزرگوارى كه حقوق زيادى بر گردن همه ما دارند، حاكم بود.
همسر شهيد دستواره سردار رشيد جبهه‏هاى ايران نقل مى‏كند كه: «شهيد دستواره حتى از ماشين استيشن كه در اختيارش قرار داده بودند استفاده نمى‏كرد و سوار وانت مى‏شد و اگر يك نفر بسيجى را در مسير خود مى‏ديد او را جلو سوار مى‏كرد و خودش عقب وانت مى‏نشست.»(10)
از اين نمونه خاطرات در طول دفاع مقدس زياد به يادگار مانده است. اما با تغيير و تحوّلات اجتماعى، ارزش‏ها و هنجارهاى مثبت نيز قداست خود را به تدريج از دست داده‏اند.
آنهايى كه حق قانونى و شرعى داشتند از وسايل عمومى در جهت دفاع و خدمت صادقانه به مملكت و دينشان استفاده كنند، استفاده نكردند. اما كسانى كه هيچ حقى ندارند از بيت المال استفاده كنند، اغلب امور شخصى و زندگى خانوادگى‏اشان را با اموال عمومى انجام مى‏دهند. عدم رعايت شايسته سالارى‏
معضل ديگرى كه در ناكارآمدى نظام ادارى ما مؤثر است و در حال حاضر نيز وجود دارد، عدم رعايت اصل شايسته‏سالارى است. به اين معنا كه كمتر از افراد متخصص و ماهر در زمينه تجربه و مهارت‏شان استفاده مى‏شود. به عبارت ديگر اغلب افراد در جايگاه و پست سازمانى خود قرار ندارند در حالى كه شايسته سالارى را از ويژگى‏هاى اصلى نظام ادارى (ديوانسالارى) مى‏دانند.(11)
وقتى شخصى در جايگاه واقعى خود قرار نگرفته باشد، انگيزه‏اى نيز جهت خوب كار كردن ندارد در نتيجه استعداد و انرژى بالقوه او به هدر مى‏رود. در نهايت سازمان مربوطه با كاهش كيفيت در انجام امور و تنزل «اثر بخشى»(12) سازمانى مواجه مى‏شود. عدم رعايت اصل شايسته سالارى به خصوص در عزل و نصب مديران كاملاً مشهود مى‏باشد. لذا وقتى افراد صاحب نظر و متخصص نتوانند در سمت واقعى خود، ايفاى مسئوليت كنند، كارهاى انجام گرفته ارزش كارشناسى، اعتبار و دوام چندانى نخواهند داشت.
اينكه مى‏بينيد خيلى از بخشنامه‏ها و دستوالعمل‏هاى ادارات عملياتى نمى‏شود و يا ضمانت اجرايى ندارند، به لحاظ عدم مطالعه، بررسى لازم و كارشناسى دقيق مسايل و موانع موجود بر سر راه پياده كردن آن دستوالعمل يا بخشنامه است. لذا عدم رعايت اصل شايسته سالارى منجر به هدر رفتن امكانات مادى و از همه مهم‏تر فرسودگى نيروى انسانى ماهر مى‏گردد. نبود تفكر برنامه‏اى(تفكر سيستمى)
از ديگر عواملى كه باعث ناكارآمدى نظام ادارى جامعه ما شده است، نداشتن تفكر برنامه‏اى يا هدفمندى سازمانى است. برنامه‏ها و اهداف سازمانى از انسجام و زيرساخت منظم و «سيستميك» برخوردار نيست. اغلب تصميم‏گيرى‏ها و به تبع آن اجراى تصميمات به صورت اصولى و مدون وجود ندارد. بلكه بيشتر سليقه‏اى و قائم به شخص يا قائم به گروه خاص انجام مى‏پذيرند. لذا مى‏بينيم كه با تغيير يك وزير يا مدير ارشد، گرايش فكرى و اجرايى سازمان يا وزارتخانه نيز كاملاً عوض مى‏شود. و حال اگر برنامه ريزى‏ها و سياست‏هاى اصلى يك سازمان با مطالعه عميق و برمبناى اصول علمى و منطقى بنا شده باشد، ديگر با تغيير يك مدير، كل برنامه‏هاى سازمانى دچار تغيير و تحول نمى‏گردند. چه بسا كه همين تغييرات گسترده سازمانى، باعث اتلاف شديد وقت و هزينه‏هاى سنگين، بر جامعه شده است. بازده و كارايى كم‏
يك سيستم كارآمد و داراى بازده، سيستمى است كه نسبت توليد به هزينه‏هاى آن بيشتر باشد.
هرچه نسبت به هزينه، توليد بيشترى داشته باشيم، بازده كار يا همان كارايى نيز بيشتر خواهد شد. به عبارت ديگر كارايى با توليد (ستاره‏ها) نسبت مستقيم و يا هزينه (داده‏ها) نسبت عكس دارد. حال اگر در نظام ادارى توليد را همان ارائه خدمات در نظر بگيريم و هزينه را مجموع هزينه‏هاى انجام شده از قبيل فضاى ادارى، امكانات و انرژى مصرف شده در نظر بگيريم، هرچقدر كه مقدار خدمات رسانى بيشتر باشد، كارايى نظام ادارى نيز بيشتر مى‏شود و برعكس هرچه ميزان هزينه‏ها و مصرف بيشتر شود، بازده كمترى به دست مى‏آيد.
حال بايد ببينيم كه آيا نظام ادارى ما كارايى مطلوبى دارد يا خير؟
با توجه به اينكه ميزان كل كار مفيد در كشور(اعم از بخش صنعتى و بخش ادارى) 5/1 ساعت گزارش شده و همچنين با بررسى به عمل آمده 34 نيروى شاغل در ادارات مازاد مى‏باشند،(13) لذا كارايى نظام ادارى كشور ما در وضعيت ضعيف و نگران كننده‏اى قرار دارد.
چرا كه ميزان هزينه 3 برابر توليد است(فقط به 14 كارمندان به صورت واقعى نياز است) و هر سيستمى كه هزينه آن بيش از توليدش باشد، نه تنها سودى ندارد بلكه متضرر نيز خواهد بود. و هرچه يك سيستم بازدهى كمترى داشته باشد «بهره‏ورى»(14) كمترى نيز دارد.
يعنى هرچه برنامه‏ريزى‏ها و كارها به نحو بهتر و مطلوب‏ترى انجام پذيرد، بهره‏ورى افزايش مى‏يابد.
نهايتاً اينكه نظام ادارى جامعه ما به جاى ارائه خدمات (توليد) بيشتر «هزينه بر» و مصرف كننده است كه اين هزينه‏ها شامل: ناديده گرفتن حقوق و احترام مردم، نارضايتى مردم، سلب اعتماد عمومى از پيشرفت و توسعه مملكت و… مى‏باشد. كه به نظر مى‏رسد هزينه‏هاى خيلى سنگين و غيرقابل جبرانى باشند. خلاصه‏
در اين فصل بيان شد كه با توجه به پيشينه فرهنگى مردم ايران زمين، روح تعاون و خدمتگزارى به يكديگر در باورها و اعتقادات افراد جامعه وجود دارد. كه از مصاديق آن مى‏توان به كمك افراد خير در امور ساختن مدارس، درمانگاه‏ها و مساجد، كمك به افراد بى‏سرپرست، اطعام ايتام، ايجاد آن همه حماسه در فاجعه بم و…اشاره نمود. اما روحيه خدمت رسانى و اهتمام به امور ديگران در نظام ادارى كشورمان به دلايل مختلف از جمله عدم احساس مسئوليت نسبت به جامعه و تلقى نادرست از فرهنگ كار و تلاش هنوز آن طور كه شايسته است در اذهان افراد جامعه – به طور عموم – نهادينه نشده است.
در ادامه نگاهى به اشكالات اساسى موجود در نظام ادارى كشورمان داشتيم. از جمله اين نارسائى‏ها مى‏توان به انجام كار جهت رفع تكليف، عدم سخت كوشى، ناديده گرفتن شخصيت افراد، بى‏توجهى به عنصر وقت و زمان، بهره‏ورى پايين كار اشاره نمود. ضمن اينكه جهت تبيين بهتر فرهنگ كار و كوشش، در برخى زمينه‏ها، مقايسه‏هايى با ديگر جوامع نيز صورت پذيرفته است. پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. سوره اسراء، آيه 28. 2. اصول كافى، ج 4، ص 587. 3. اينجانب شخصاً شاهده بوده و هستم كه هر هفته به بهانه مراسم زيارت عاشورا و صرف صبحانه در ساعات ادارى، چندين نفر ارباب رجوع كه از ابتداى صبح به اميد انجام سريع‏تر كارهايشان به اداره آمده‏اند بايد منتظر بنشينند تا…، غافل از اينكه همين امام حسين (عليه السلام) كه زيارتش را به رسم و سنت غلط، در ساعات ادارى مى‏خوانيم، فرموده‏اند: «كارهاى مردم كه به شما رجوع مى‏شود، نعمت‏هاى خداوند است، با عملكردتان اين نعمت‏ها را به نقمت تبديل نكنيد.» به راستى اگر عاشق واقعى زيارت اهل بيت (عليهم السلام) هستيم چرا در ساعات خواب و خوراك و استراحتمان اين كارها را انجام نمى‏دهيم؟ 4. ماتسوشيتا، كونوسوكى، نه براى لقمه‏اى نان، ص 29. 5. همان، ص 99. 6. كرل، كريس، كليد طلايى ارتباطات، ص 37. 7. ماتسوشيتا، كونوسوكى، نه براى لقمه‏اى نان، ص 99. 8. مشايخى، قدرت اللّه، شرح رساله الحقوق امام سجاد(ع)، ص 445. 9. آيا افراد شاغل در يك اداره يا مؤسسه مى‏توانند از امكاناتى مانند: اتومبيل، تلفن و امثال آنها استفاده شخصى نمايند؟ موقوف به اجازه قانونى مسئولين مربوطه است و بدون اجازه حكم غصب دارد. امام خمينى (ره)، توضيح المسايل، استفتائات، ص 560. 10. اسفنديارى، خليل، اسطوره‏ها، ص 65. 11. كوئن، بروس، درآمدى به جامعه‏شناسى، ص 284. 12. Effectivness يااثر بخشى به معناى نيل به اهداف سازمانى باشد. 13. اديب، محمد حسين، ايران و اقتصاد موج سوم، ص 12 و 7 «البته لازم به ذكر است با توجه به در نظر گرفتن مجموع بخش صنعتى (كارگرى) و ادارى، كار مفيد 5/1 ساعت است و اگر قرار باشد فقط كار مفيد بخش ادارى را در نظر بگيريم طبق يك گزارش تلويزيونى در حدود 20 دقيقه مى‏باشد.» 14. Productivity

/

واقعيت نگرى و پرهيز از خرافات در سيره پيشوايان‏

واقعيت نگرى‏
يكى از اصول اساسى و جدّى در سيره درخشان پيشوايان الهى تكيه بر واقعيات و حقايق، و دورى و پرهيز از هرگونه بيهودگى، خرافات و بدعت‏ها است، حقيقت گرايى در سرلوحه زندگى پيامبران و امامان(عليهم السلام) قرار داشت، چرا كه مى‏دانستند بين آب و سراب فرق است و نبايد اين دو را درهم آميخت، دعاى هر روزه آنها اين بود كه: «اَلّلهُمَ اَرِنِى الاَشياءَ كَما هِىَ؛ خداوندا! امور را آن‏گونه كه هست به من نشان بده.» يا عرض مى‏كردند: «يا رَبِّ اَرِنِى الحَقَّ كَما هُوَ عِندَك؛ خدايا حق را همان‏گونه كه در نزد تو است براى من نمايان كن.»(1) و در فرازى از دعاى بعد از نماز عشاء كه از امام صادق(عليه‏السلام) نقل شده چنين مى‏خوانيم:
«اَللّهُمَّ اَرِنى الحَقَّ حَقّاً حَتّى اَتَّبِعهُ، وَ اَرِنِى الباطِلَ حَتّى اَجتَنِبَهُ وَ لا تَجعَلها عَلَىَّ مُتَشابِهَينِ، فَاَتبَعُ هَواىَ بِغَيرِ هُدى مِنك؛ خداوندا! واقعيت حق را به من نشان بده تا از آن پيروى كنم، و باطل رابه من بنمايان تا از آن دورى ورزم، و حق و باطل را براى من مبهم و نامشخص نكن، كه در نتيجه از هواى نفس خود به دور از راه هدايت تو، پيروى نمايم.»(2)
بر همين اساس مبارزه با خرافات، و راه‏هاى بيهوده، و طريقه‏هاى پوچ و غلط انداز، و هرگونه بدعت، در سرلوحه تعليمات پيامبران و رهبران الهى بوده و هست، آنها امين و راستگو و واقع بين بودند، و چهره حق را آن‏گونه كه بود به مردم نشان مى‏دادند، نه اين كه سراب را به عنوان چشمه زلال آب معرّفى كنند، و فريب و دغل كارى وارد شوند، و باطل را به صورت حق و يا حق را به صورت باطل نشان دهند. پيكار آنها با بُت سرپرستى و طاغوت پرستى و هرگونه تقليد كوركورانه و خرافات، براى آن بود كه حقيقت را به مردم نشان دهند، و پيرايه‏ها را از چهره زيباى حق بزدايند، و آلودگى‏هاى خرافات و انحرافات را از آيينه دل بشويند، سخن آنها اين بود كه: «كُلُّ بِدعَةٍ ضَلالَةٌ و كُلّ ضَلالَةٍ فِى النّار؛هر بدعتى گمراهى است، و هرگمراهى موجب آتش دوزخ است.»(3) آنها براى حفظ دستورهاى الهى از دستبرد تحريف، آن چنان مراقب بودند كه در روايات آمده: امام صادق (عليه السلام) يادى از عصر غيبت كرد، و براى استوارى قلب‏هاى مؤمنين، به خواندن دعاى غريق سفارش نمود، عبداللّه بن سنان پرسيد: دعاى غريق چيست؟ آن حضرت فرمود بگو: «يا اَللّهُ يا رَحمانُ يا رَحيمُ، يا مُقَلِّبَ القُلُوبِ ثَبِّت قَلبِى عَلى دِينِك؛ اى خدا! و اى بخشايشگر مهربان، اى گرداننده دل‏ها قلب مرا بر دينت استوار و محكم كن.» عبداللّه مى‏گويد من اين دعا را خواندم ولى بعد از جمله مقلّب القلوب، جمله «و الابصار» را پيش خود افزودم. امام صادق (عليه السلام) به من رو كرد و فرمود: «خداوند گرداننده دل‏ها و ابصار(چشم‏ها) است، ولى آنچه را كه من گفتم همان را بگو، و چيزى بر آن كم و زياد نكن.»(4)
از اين روايت دو مطلب استفاده مى‏شود، نخست اين كه در عصر غيبت امام عصر (عج) بر اثر شبهات و انحرافات عقيدتى، قلب‏ها متزلزل شده و از حق فاصله مى‏گيرند، بايد به خدا پناه برد، و همواره براى استوارى قلب و فكر، از درگاه الهى مدد جست، تا مبادا باطل جانشين واقعيت و حقيقت گردد، دوم اين كه آنچه را امامان حق فرمودند، بايد همان را پيروى كرد، و چيزى پيش خود بر آن نيفزود، گرچه در ظاهر آن چيز افزوده، درست باشد، آرى امامان (عليهم السلام) تا اين اندازه مراقب حفظ حريم واقعيت‏ها بودند. به عنوان مثال يكى از امورى كه خواص و عوام را از صراط مستقيم حق منحرف مى‏كند توجيه گناه است، كه داراى خطر بزرگ است، و راه‏هاى اصلاح را به روى گنهكار مى‏بندد، و گاه واقعيت‏ها را در نظر او مسخ و دگرگون مى‏سازد، مثلاً ترس خود را با توجيه احتياط، و ضعف نفس خود را با توجيه حيا، و حرص خود را به عنوان لزوم تأمين زندگى،و تن پرورى و كوتاهى‏هاى خود را به عنوان قضا و قدر توجيه مى‏كند، و به راستى چه مصيبت و دردى رنج‏آورتر از اين كه انسان با تحريف مفاهيم ارزشمند اسلام، با دست خود، حق را وارونه جلوه داده، و خود و ديگران را از راه نجات محروم مى‏سازد. توجيه گناه يك نوع فريب دادن و اغفال خود و مسلمين است، ظاهرى زيبا و شرعى دارد، و باطنى آلوده مانند كسى كه مواد غذايى مى‏فروشد، براى جلب مشترى، روى آن را از مواد خوب، و درون آن را از مواد بد مى‏گذارد. كه امام باقر (عليه السلام) به شخصى كه چنين كرده بود فرمود: «ما اَراك اِلّا وَ قَد جَمَعت خِيانَةً وَ غِشّاً لِلمُسلِمِين؛ تو را نمى‏بينم مگر اين كه خيانت و فريب مسلمانان را جمع كرده‏اى.»(5)
توجيهات دروغين، كه سراب را آب نشان مى‏دهد، و به امور بيهوده و باطل، جلوه حق مى‏پوشاند داراى انواع و اقسام گوناگون است، مانند: توجيهات عقيدتى، توجيهات سياسى، توجيهات اجتماعى، توجيهات روانى، توجيهات فرهنگى، توجيهات نظامى، توجيهات اقتصادى و… انسان حقيقت بين و واقع گرا، هرگز فريب اين توجيهات را نمى‏خورد، بلكه با منطق استدلال، آن را مى‏شكند و بطلان آن را فاش مى‏سازد، به عنوان نمونه، هنگامى كه به فرمان يزيد، امام حسين (عليه السلام) و يارانش را كشتند، و بازماندگانشان را به صورت اسير نزد يزيد آوردند، يزيد مطالبى گفت: از جمله براى فريب افكار عمومى به سر بريده امام حسين (عليه السلام) اشاره نموده و گفت: صاحب اين سر مى‏گفت من براى حكومت كردن از يزيد بهترم، گويا اين آيه را نخوانده بود كه خداوند مى‏فرمايد: «قُل اللّهُمّ مالِك المُكِ، تُؤتِى المُلكَ مَن تَشاءُ وَ تَنزِعُ المُلكَ مِمَّن تَشاءُ وَ تعِزُّ مَن تَشاء وَ تُذِلُّ مَن تَشاء؛ بگو خدايا مالك حكومت‏ها تو هستى، كه به هر كس بخواهى حكومت مى‏بخشى، و از هر كس نخواهى حكومت را مى‏گيرى، هر كس را بخواهى عزّت مى‏بخشى، و به هر كس بخواهى ذلّت مى‏دهى.»(6) بنابراين طبق اين آيه خداوند مرا عزيز كرد و حكومت را به من داد، و حسين را خوار نمود، و حكومت را از او گرفت.
زينب كبرى (سلام اللّه عليها) در فرازى از خطبه خود به يزيد چنين جواب داد: اى يزيد! آرام باش و چنين سخن نگو، آيا فراموش كرده‏اى سخن خداوند را كه مى‏فرمايد: «وَ لا يَحسَبَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا اِنَّما نُملِى لَهُم خَيرٌ لاَنفُسِهِم اِنَّما نُملِى لَهُم لِيَزدادُوا اِثماً وَ لَهُم عَذابٌ مُهِينٌ؛ آنها كه كافر شدند و راه طغيان را پيش گرفتند گمان نبرند كه به آنان مهلت مى‏دهيم به سودشان است، ما به آنان مهلت مى‏دهيم فقط براى اين كه بر گناهان خود بيفزايند، و براى آنها عذاب خوار كننده‏اى آماده شده است.»(7)
يزيد مى‏خواست با توجيه دروغين عقيدتى، واقعيت را دگرگون كند، كه زينب (سلام اللّه عليها) با خواندن اين آيه، خواست بفرمايد كه تو مصداق اين آيه هستى، نه مصداق آيه «قل اللهم مالك الملك…» واقعيت نگرى از نظر قرآن‏
قرآن همه را به واقعيت نگرى فرا خوانده، از هرگونه امورى مانند دروغ، فريب، لهو و لغو و سخنان بى‏اساس و بيهوده كه انسان را از صراط مستقيم حق دور مى‏كند بر حذر داشته است. و با صراحت مى‏فرمايد: «وَ اَنَّ هذا صِراطِى مُستَقيماً فَاتَّبِعُوه وَ لا تتّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُم عَن سَبِيلِه؛ اين راه مستقيم است، از آن پيروى كنيد، و از راه‏هاى پراكنده (انحرافى) پيروى نكنيد كه شما را از طريق حق دور مى‏سازد.»(8)
و در مورد ديگر مى‏فرمايد: «فَبَشِّر عِبادِ الَّذينَ يَستَمِعُونَ القُول فَيَتَّبِعُونَ اَحسَنَهُ…؛ پس بندگانم را بشارت بده، همان كسانى كه سخنان را مى‏شنوند، و از نيكوترين آنها پيروى مى‏كنند، آنان كسانى هستند كه خداوند هدايتشان كرده، و آنها خردمندانند.»(9)
و در مورد ديگر مى‏فرمايد: «وَالَّذينَ هُم عَن اللَّغوِ مُعرِضُونَ؛ مؤمنان از هرگونه لغو و امور بيهوده دورى مى‏جويند.»(10) و در آيه ديگر مى‏فرمايد: «وَ لَو تَقَوَّلَ عَلَينا بَعضَ الا قاوِيلِ لاخَذنا مِنهُ بِاليَمِين – ثُمَّ لَقَطَّعنا مِنهُ الوَتِين؛ اگر او (پيامبر) سخنى بى‏اساس بر ما مى‏بست ما او را با قدرت مى‏گرفتيم – سپس رگ قلبش را قطع مى‏كرديم.»(11) واژه اقاويل به معنى سخنانى است كه انسان از خود ساخته و بافته و حقيقتى ندارد.
اين آيات كه نمونه‏هايى از آيات بسيار است، با تأكيد ما را به حقيقت گرايى فرا مى‏خواند، و از هرگونه افسانه و خرافات و امور بيهوده برحذر مى‏دارد. به راستى صدمات و آسيب‏هايى كه بر اثر دورى از حقيقت در طول تاريخ بر بشر وارد شده و فكر و فرهنگ اصيل بشر را تخريب و تحريف و منحرف ساخته، از ناحيه هيچ چيزى نرسيده است. بنابراين بايد خطر آن را شناخت، و با دورى از بيهودگى‏ها و خرافات از پوچى و بى‏محتوايى خارج شد. و اين درس بزرگى است كه قرآن به ما آموخته و ما را متوجّه خطر عظيم بيهوده‏گرايى نموده است. چند نمونه از برخورد شديد پيشوايان با خرافات‏
مبارزه با خرافات و بيهودگى‏ها در سرلوحه برنامه پيامبران و امامان (عليهم السلام) بود، پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) فرمود: «مَن مَشى اِلى ساحِرٍ اَو كاهِنٍ اَو كَذّابٍ يُصَدِّقُهُ بِما يَقُولُ فَقَد كَفَرَ بِما اَنزَلَ اللّهُ مِن كِتابٍ؛ كسى كه به سوى جادوگر يا كاهن يا دروغگو برود تا آنچه را او مى‏گويد تصديق كند به كتاب‏هاى آسمانى كه خداوند نازل كرده كافر شده است.»(12)
امام على (عليه السلام) مى‏فرمايد: «مَن مَشى اِلى صاحِب بِدعَةٍ فَوَقَّرَهُ فَقَد سَعى فِى هَدمِ الاِسلام؛ كسى كه به سوى بدعت گذارى برود و او را احترام كند، در ويران كردن بناى اسلام كوشش نموده است.
و از نصايح امام كاظم (عليه السلام) به هشام اين است كه فرمود: «اگر در دست تو گردويى باشد و همه مردم بگويند گوهر است، به حال تو سودى ندارد، و اگر در دست تو گوهر باشد و همه مردم بگويند گردو است به حال تو ضررى ندارد، با اين كه مى‏دانى گوهر است.»(13) يعنى واقعيت را محور قرار بده، نه سخن مردم را، جوّ زده نباش بلكه واقعيت نگر باش.
پيامبر(صلى اللّه عليه و آله و سلّم) و امامان (عليهم السلام) با هرگونه افراط و تفريط، و غلوّ و تأويلات صوفيانه، و تحريف‏هاى لفظى يا معنوى كه به وسيله افراد مرموز انجام مى‏گرفت، به شدّت دورى مى‏جستند، و ساده لوحان فريب خورده را از خطر گرايش به اين امور هشدار مى‏دادند، و با مطرح كردن توحيد ناب، از هرگونه شرك و بت پرستى و خرافه‏گرايى اظهار نفرت مى‏نمودند، كه به عنوان نمونه نظر شما را به چند مورد جلب مى‏كنيم:
1- هنگامى كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) سه ساله بود، نزد مادر رضاعى خود حليمه سعديه درباديه‏اى دور از مكّه به سر مى‏برد، روزى به مادر رضاعى خود گفت: «اى مادر! چرا دو نفر از برادرانم را (منظور پسران حليمه سعديه است) در روز نمى‏بينم؟» حليمه گفت: آنها روزها گوسفندها را به بيابان براى چراندن مى‏برند، و اكنون در بيابان هستند. پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) فرمود: دوست دارم من نيز همراه آنها بروم، حليمه به او قول داد كه بامداد فردا، او را نيز همراه برادران به بيابان بفرستد. فرداى آن روز فرا رسيد، حليمه روغن بر موى محمّد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) زد، سرمه بر چشمش كشيد، و يك مهره يمانى (براى محافظت او) بر گردنش آويخت. محمّد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) (كه در همان دوران كودكى با خرافات و امور بيهوده مبارزه مى‏كرد بى درنگ) همان مهره را از گردن بيرون آورد و به دور انداخت، سپس به حليمه رو كرد و فرمود: «مَهلاً يا اُمّاهُ! فَاِنَّ مَعِى مَن يَحفظُنِى؛ مادرجان! آرام بگير اين چيست؟ من خدايى دارم كه مرا حفظ مى‏كند.» (نه مهره يمانى).(14)
2- نيز در سيره درخشان رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) نقل شده وقتى كه پسرش ابراهيم (در سال 6 هجرت) در مدينه از دنيا رفت، در آن روز تصادفاً آفتاب گرفت، مردم گرفتگى خورشيد را نشانه عظمت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) دانستند و گفتند: «خورشيد نيز در مرگ ابراهيم غمگين شد» وقتى كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) اين سخن دور از حقيقت را شنيد، هنوز جنازه ابراهيم را دفن نكرده بود، مردم را به سوى مسجد فرا خواند، و بر فراز منبر رفت و به آنها فرمود: «خورشيد و ماه دو نشانه بزرگ از قدرت خدا هستند، هرگز براى زندگى يا مرگ كسى نمى‏گيرند، هر وقت خورشيد يا ماه گرفته شد نماز آيات بخوانيد» آنگاه از منبر پايين آمده و با مردم نماز آيات خواندند.
جالب اين كه در همين واقعه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) به على (عليه السلام) فرمود: «در ميان قبر برو و جنازه را در ميان لحد بگذار.»
على (عليه السلام) به اين دستور عمل كرد، بعضى از حاضران گفتند: بنابراين حرام است كه انسان وارد قبر فرزندش شود، چنان كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) به همين دليل وارد قبر فرزندش نشد. پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) بى درنگ اين سخن بيهوده را نيز رد كرد، تا بدعتى در جامعه پديدار نگردد، و به آنها فرمود: «ورود شما به داخل قبر فرزندتان حرام نيست، علت اين كه من داخل قبر فرزندم نشدم از اين رو بود كه مبادا با باز كردن گره كفن، چشمم به چهره فرزندم بيفتد و به شدّت ناراحت شوم، و شيطان مرا به بى‏تابى وا دارد، و پاداشم در نزد خدا تباه گردد.»(15) به اين ترتيب پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) با امور بيهوده و غير واقعى مبارزه مى‏كرد.
3- در زندگى درخشان امام على (عليه السلام) آمده: در واقعه‏اى، حضرت على(عليه السلام) مرده‏اى را از روى اعجاز زنده كرد، عدّه‏اى با ديدن آن، در مورد آن حضرت غلو كردند، عبداللّه بن سبا و اصحابش گفتند: على (عليه السلام) خدا است. آن حضرت وقتى كه اين مطلب را شنيد بسيار ناراحت گرديد، آنها را احضار نمود و به آنها فرمود: «اى گروه! شيطان به شما غالب شده، من بنده خدا هستم و پسر بنده خدايم، و محمّد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) از من برتر است، او نيز بنده خدا است و ما بشرى مانند شما هستيم، از كفر خارج شويد.» بعضى سخن على(عليه السلام) را پذيرفتند، ولى بعضى بر كفر خود باقى ماندند، آن حضرت پس از اتمام حجت، آنها را با آتش سوزان اعدام كرد، و به اين ترتيب با برخورد شديد، بيهوده گويان را مجازات نمود.(16)
4- و در مورد ديگر آمده آن حضرت دو نفر از مسلمين را كه در برابر بت نماز مى‏خواندند احضار نموده و آنها را از اين كار بر حذر داشت، ولى آنها از عقيده خود باز نگشتند، على (عليه السلام) آنها را در ميان گودال پر از آتش اعدام نمود.(17)
5 – و در سيره امام صادق (عليه السلام) آمده: فرزندش اسماعيل از نظر علم و كمالات، در سطح عالى قرار داشت به طورى كه شيعيان تصوّر مى‏كردند امام بعد از آن حضرت، اسماعيل است. اسماعيل در عصر امام صادق (عليه السلام) از دنيا رفت، امام صادق (عليه السلام) هنگام غسل دادن
جنازه او و هنگام كفن كردن، و بعد از آن، به طور مكرر او را به اصحاب و شاگردانش نشان داد كه بنگرند و شهادت دهند كه اسماعيل مرده است(18)، امام صادق (عليه السلام) مى‏خواست با اين كار راه فريب را ببندد، تا مبادا در آينده عدّه‏اى با مطرح كردن امامت اسماعيل (به جاى امام كاظم) مردم را به بيراهه كشانند، ولى در عين حال عدّه‏اى گمراه، به امامت اسماعيل دل بستند و او را امام غايب خواندند، و فرقه اسماعيليه به وجود آمد.
6- روزى ابوحنيفه امام صادق (عليه السلام) را عصا به دست ديد، پرسيد: اين عصا چيست؟ با اين كه سن و سال شما به حدى نرسيده كه عصا به دست بگيرى؟ آن حضرت فرمود: اين عصا از يادگارهاى پيامبر(صلى اللّه عليه و آله و سلّم) است مى‏خواهم از آن تبرّك بجويم. ابوحنيفه مى‏خواست عصا را ببوسد، امام صادق (عليه السلام) آستينش را بالا زد و به او (كه با امام مخالفت مى‏كرد) فرمود: سوگند به خدا تو مى‏دانى مو و پوست دستم، مو و پوست رسول خدا(صلى اللّه عليه و آله و سلّم) است، آن را (از روى عناد) نمى‏بوسى، و مى‏خواهى عصاى آن حضرت را ببوسى. ابوحنيفه جلو آمد كه دست آن حضرت را ببوسد، امام نگذاشت و به تظاهر او اعتنا
نكرد اين نيز درس ديگرى از مكتب اهل بيت (عليهم السلام) است كه مبادا به ضريح بوسى اكتفا كرده ولى در عمل با روش امامان (عليه السلام) مخالفت نماييم.
در زندگى معاويه نقل شده: او پيراهنى از رسول خدا(صلى اللّه عليه و آله و سلّم) و مقدارى موى سر و ناخن‏هاى آن حضرت را نگه داشته بود، وصيت كرد پس از مرگ، آن پيراهن را كفن او كنند، و آن مو و ناخن‏ها را در دهان و بينى او نمايند، و يزيد به اين وصيت عمل كرد.(19) به راستى اين كارها براى معاويه با آن همه جناياتش چه سودى داشت؟
اصل واقعيت نگرى و پرهيز از بيهوده‏گرايى به ما مى‏آموزد كه مردم بايد از صراط مستقيم امامان حقيقى خارج نگردند، و فريب دغل كاران را نخورند، و به امورى مانند: رمّالى، معركه‏گيرى، طالع بينى، فال‏گيرى، شعبده بازى، كف بينى، سركتاب باز كردن، و… دل نبندند، و به دنبال خرافات و اراجيف ياوه سراها نروند، و در عين انجام جنايات و دورى از اصول، به امورى مانند تبرّك جويى از مقدسات دل نبندند، و خود را نفريبند و نيز از بازى‏هاى صوفيان دغلباز پرهيز نمايند، و بدانند كه به فرموده امام صادق (عليه السلام): «هر كس به سخن گوينده‏اى گوش فرا دهد، او را عبادت كرده است، اگر گوينده از سوى خدا سخن گويد، او خدا را عبادت نموده، و اگر از سوى ابليس سخن گويد، او ابليس را پرستيده است.»(20)
گويند: يكى از دغلبازان صوفى به نام عبدالسلام بصرى كه از صوفيان و زاهدنماهاى معروف بصره بود، و مريدهايى داشت، روزى در بصره در نماز جماعت چندين بار گفت: چِخ چِخ. مريدان پس از نماز از او پرسيدند چرا چِخ چِخ مى‏كردى؟ او گفت: با چشم بصيرت ديدم سگى مى‏خواست وارد مسجدالحرام در مكّه شود، او را از آنجا دور ساختم. مريدان ارادت بيشترى به او پيدا كردند، يكى از اين مريدان شب به خانه خود آمد و جريان را به همسرش گفت: همسر او كه بانويى هوشمند بود به شوهر گفت: يك شب آقاى مرشد را با عدّه‏اى از مريدانش به خانه ما دعوت كن، تا خانه‏مان از قدوم او مبارك گردد.
شوهر پيشنهاد همسر را پذيرفت، شب موعود فرا رسيد و مرشد و همراهان آمدند و در كنار سفره نشستند، غذاى آن شب مرغ و پلو بود، مطابق طرح همسر هوشمند، كنار هر كدام از مهمانان يك مرغ بريان و مقدارى برنج نهادند كه مرغ ديده مى‏شد، ولى در مورد مرشد، مرغ را در درون برنج نهاده كه ديده نمى‏شد. مرشد به صورت اعتراض پرخاش كرد و گفت: پس مرغ چه شد؟ در همين فرصت بانوى هوشمند نزد مريدان مرشد گفت: «مرشدى كه مرغ را زير يك لايه برنج نبيند، چطور در بصره سگى را كه در مكه وارد مسجد الحرام مى‏شود مى‏بيند؟!» در اين هنگام عبدالسلام رسوا شد، و حاضران هوشمندى آن زن با معرفت را تحسين كردند.(21)
به اميد آنكه در پرتو معرفت و هوشمندى، باتكيه به واقعيات، از امور خرافى بيهوده دورى جسته، و وقت عزيز خود را در راه پوچ و هيچ نابود نسازيم كه چنين كارى نياز به هوشيارى و دقت و توجّه دارد. پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. بحارالانوار، ج 14، ص 10 و 11. 2. همان، ج 86، ص 120. 3. وسائل الشيعه، ج 11، ص 512 4. اعلام الورى، ص 432. 5. وسائل الشيعه، ج 12، ص 209. 6. سوره آل عمران، آيه 26. 7. همان، آيه 178؛ بحار، ج 45، ص 131 – 133. 8. سوره انعام، آيه 153. 9. سوره زمر، آيه 17 و 18. 10. سوره مؤمنون، آيه 3. 11. سوره حاقه، آيه 44 – 46. 12. سفينة البحار، ج 2، ص 500. 13. وسائل الشيعه، ج 11، ص 511؛ بحار، ج 1، ص 136. 14. بحار الانوار، ج 15،ص 392. 15. همان، ج 22، ص 155 و 156. 16. بحار، ج 41، ص 214 و 215. 17. وسائل الشيعه، ج 18، ص 556. 18. ارشاد مفيد (ترجمه شده)، ج 2، ص 201. 19. بحار، ج 10، ص 222 ؛ ناسخ التواريخ، امام حسين (عليه السلام)، ج 1، ص 369. 20. بحار، ج 72، ص 264. 21. اقتباس از انوار نعمانيه، ص 235.

/

برخى انتظارات امام حسن عسكرى عليه السلام از شيعيان‏

در باغ خدا كه ولايت ثمرش‏

زهراست درخت و باغبان شد پدرش‏
نازم به امام عسكرى آنكه به حُسن‏

مهدى پدر جهانيان شد پسرش‏
امام حسن عسكرى(ع) يازدهمين امام شيعيان، در روز جمعه هشتم ربيع الثانى، سال 232 ه.ق (1) در مدينه منوره ديده به جهان گشود،(2) و عالم را با نور جمال خويش روشن نمود. پدر بزرگوار آن حضرت، امام هادى (ع) و مادرش بانويى پارسا و شايسته است كه از او به نامهاى «حُديثه»، «سليل» و «سوسن» ياد شده است. اين بانوى گرامى از زنان نيكوكار و داراى بينش اسلامى بوده در فضيلت او همين بس است كه پس از شهادت امام حسن عسكرى(عليه السلام) پناهگاه و نقطه اتكاى شيعيان در آن دوره بحرانى و پراضطراب به شمار مى‏رفت.(3)
مدت امامت امام حسن عسكرى(عليه السلام) شش سال، و با سه نفر از خلفاى عباسى كه هر يك از ديگرى ستمگرتر بودند، معاصر بود: المعتز باللّه – المهتدى باللّه – و المعتمد باللّه.
امامت حضرت از سال 254 شروع شد و در 260 ه.ق با شهادت آن حضرت پايان يافت. به مناسبت سالروز ولادت آن امام همام، در اين مجال نگاهى داريم به برخى «انتظارات حضرت» از شيعيان خويش، اميد كه ره توشته‏اى باشد براى همه آنهايى كه بر خط امامت و ولايت سير مى‏كنند. شيعه از ديدگاه امام حسن عسكرى (عليه السلام)
از ديدگاه امام يازدهم هر كس كه بنام شيعه خوانده شود ولى اوصاف و ويژگيهاى يك شيعه حقيقى و واقعى را دارا نباشد، شيعه شمرده نمى‏شود. شيعه واقعى كسانى هستند كه همچون رهبران دينى خويش در نهضت خدمت رسانى به مردم و برادران دينى خويش فعّال و كوشا باشند و به دستورات و نواهى الهى پاى بند باشند چنان كه حضرت عسكرى در كلام زيبا و دلنشين خود درباره تعريف شيعه مى‏فرمايد: «شيعة عَلِّىٍ هُمُ الّذين يؤثِرُونَ اِخوانَهم عَلى اَنفُسِهِم وَ لَو كانَ بِهِم خصاصَةٌ وَ هُمُ الَّذينَ لايَراهُمُ اللّه حَيثُ نَهاهُم وَ لا يَفقَدُهُم حَيثُ اَمرَهُم، وَ شيعَةُ عَلِىٍّ هم الَّذينَ يَقتَدُون بِعَلىٍ فى اكرامِ اِخوانِهُم المُؤمِنين(4)؛ پيروان و شيعيان على (عليه السلام) كسانى هستند كه برادران (دينى) خود را بر خويش مقدم مى‏دارند گرچه خودشان نيازمند باشند و شيعيان على (عليه السلام) كسانى هستند كه از آن‏چه خداوند نهى كرده دورى مى‏كنند و به آنچه امر نموده عمل مى‏كنند و آنان در تكريم و احترام برادران مؤمن خود به على(عليه السلام) اقتدا مى‏نمايند و در جاى ديگر درباره نشانه‏هاى شيعيان فرمود:«علامات المؤمنين خمسٌ صلاة الاحدى و الخمسين و زيارة الاربعين و التختم فى اليمين و تعفير الجبين و الجهر ببسم اللّه الرحمن الرحيم(5)، نشانه‏هاى مؤمنان (شيعيان) پنچ چيز است: خواندن پنجاه و يك ركعت نماز در هر روز (17 ركعت واجب و 34 ركعت نافله) زيارت اربعين امام حسين(عليه السلام) داشتن انگشتر در دست راست، و ساييدن پيشانى به خاك و بلند خواندن بسم اللّه الرحمن الرحيم (در نمازها). انتظارات امام عسكرى (عليه السلام) از شيعيان‏
انتظارات و توقّعات امام حسن عسكرى(عليه السلام) به عنوان آخرين امامى كه در جامعه حضور عينى داشته، و بعد از او غيبت صغرى و كبرا فرزندش مهدى موعود (عليه السلام) آغاز مى‏گردد و براى مدّت مديدى مردم و جامعه از درك حضور او محروم خواهند بود قابل اهمّيت و دقّت است، و مى‏تواند رهنمودهاى گرانبها و ارزشمندى باشد براى دوران غربت تشيّع و دورانى كه غبار غم هجرت مولا و محبوبشان بر دلها و پيشانى آنها سايه افكنده است، اينك به گوشه‏هايى از انتظارات حضرتش مى‏پردازيم. 1- انديشه و تفكر
اساس تمام پيشرفتهاى مادّى و معنوى بشر در طول تاريخ، انديشه و تفكر از يك طرف، و سعى و تلاش و عمل از طرف ديگر بوده است. اگر بشر قرن بيستم و بيست و يكم از نظر صنعتى و تكنولوژى به موفقيتهاى چشمگيرى دست يافته، بر اثر انديشه و تلاش بوده است؛ چنان كه پيشرفتهاى معنوى جوامع و افراد نيز بر اثر بهره‏ورى از توان عقل و تفكر و قدرت عمل و تلاش بوده است. پيامبران، امامان و بندگان صالح الهى همگى اهل فكر و تعقل بوده‏اند، در منزلت ابوذر امام صادق(عليه السلام) فرمود: «بيش‏ترين عبادت اباذر كه رحمت خدا بر او باد، انديشه و عبرت اندوزى بود(6)»
قرآن اين كتاب الهى و آسمانى براى انديشه و تفكر، ارزش والا و حياتى قائل است و زيباترين و رساترين سخنان را درباره ارزش دانش و تعقل، و دقّت و تفقه بيان نموده است در قرآن بيش از هزار بار كلمه «علم» و مشتقات آن كه نشانه بارورى انديشه است تكرار شده و افزون بر 17 آيه به طور صريح انسان را دعوت به تفكر نموده، بيش از 10 آيه با كلمه «اُنظُرُوا؛ دقت كنيد» شروع شده است. بيش از پنجاه مورد كلمه عقل و مشتقات آن به كار رفته است و در چهار آيه نيز قاطعانه به تدبّر در قرآن امر شده است.(7)
و همچنين از كلمه فقه و تفقه و امثال آن بهره جسته است.(8)
با توجه به اين اهمّيت انديشه و تفكّر است كه امام حسن عسكرى (عليه السلام) از شيعيان خويش انتظار دارد، كه اهل انديشه و تفكر باشند. لذا فرمود: «عَليكُم بِالفِكرِ فَاِنَّهُ حَياة قَلب البَصير وَ مَفاتيحُ اَبوابِ الحِكمَةِ ؛ بر شما باد به انديشيدن! پس به حقيقت، تفكر موجب حيات و زندگى دل آگاه و كليدهاى دربهاى حكمت است.(9)
انسانهايى كه با عقل انديشه نكنند و با چشم جانشان در ديدن حقايق دقّت بخرج ندهند در روز قيامت نابينا محشور مى‏شوند.
امام حسن عسكرى(عليه السلام) اين حقيقت را با گوشزد كردن آيه‏اى از قرآن براى اسحاق بن اسماعيل نيشابورى در طىّ نامه‏اى چنين بيان مى‏كند: «اى اسحاق! خداوند بر تو و امثال تو از آن‏هايى كه مورد رحمت الهى قرار گرفته و همچون تو داراى بصيرت خدا دادى مى‏باشند، نعمت خويش را تمام كرده است… پس به يقين بدان اى اسحاق كه هركس از دنيا نابينا بيرون رود، در آخرت هم نابينا و گمراه خواهد بود. اى اسحاق! چشمها نابينا نمى‏شوند، بلكه دلهايى كه در سينه‏ها هستند نابينا مى‏شوند. (بر اثر انديشه نكردن) و اين سخن خداوند در كتاب متقن خويش است آنجا كه از زبان انسان ستم پيشه بيان مى‏كند(10): «پروردگارا چرا مرا نابينا محشور نمودى با اين كه داراى چشم بوديم؟ (خداوند در جواب) مى‏فرمايد: همان گونه كه آيات ما براى تو آمد و تو آنها را فراموش كردى، امروز نيز تو فراموش خواهى شد.(11)»
گاه امام حسن عسكرى با گوشزد اين خطر كه عده‏اى در جامعه عبادت را منحصر در انجام نماز و خواندن نمازهاى مستحبى و گرفتن روزه‏هاى واجب و مستحب مى‏دانند، بدون آنكه در رمز و راز آن انديشه كنند و يا در زمان و اوضاع آن تعقل نمايند، جايگاه ويژه انديشه و تفكر را اين‏گونه بيان مى‏فرمايد: «لَيست العِبادَةُ كَثرَةَ الصِّيامِ وَ الصَّلوةِ وَ اِنّما العِبادَةُ كَثرَةُ التفكُّرِ فى اَمرِ اللّه(12)؛ عبادت به بسيارى نماز و روزه نيست، همانا عبادت تفكر بسيار در امر خداوند است». 2- ايمان گرائى و سود رسانى:
فكر و انديشه، و يا تأمّل و تدبّر آن‏گاه ارزش حقيقى و عينى خويش را نشان مى‏دهد كه منجر به ايمان و عمل و تلاش شود وگرنه تفكرى كه بدنبالش ايمان و عمل نباشد مطلوب و كارساز نيست. به همين جهت آن حضرت تأكيد فرمود كه شيعيان به دو خصلت توجّه داشته باشند «خِصلَتانِ لَيس فَوقَهُما شَى‏ءٌ الايمانُ بِاللّه، وَ نَفعُ الاِخوان(13)؛ دو خصلت است كه برتر از آن چيزى نيست، ايمان به خداوند و فايده رساندن به برادران (دينى)». 3- به ياد خدا و قيامت بودن‏
ايمان برگرفته از انديشه بدنبال خود عمل و ياد خدا و همچنين انجام عبادت را در پى دارد، به همين جهت يكى ديگر از انتظارات حضرت عسكرى (عليه السلام) از شيعيان اين است كه خداوند و قيامت و رسول را فراموش نكنند. چنان كه فرمود: «اَكثرُوا ذِكرُ اللّه و ذِكرَ المَوتِ وَ تِلاوَةَ القُرآن و الصَّلاةَ عَلى النَّبى؛ زياد به ياد خداو مرگ باشيد و همواره قرآن بخوانيد و بر پيامبر(صلى اللّه عليه و آله و سلّم) (و آل او) درود بفرستيد.(14)
و هوشمندترين و زيركترين افراد كسى است كه به ياد بعد از مرگ باشد و وجدان خويش را براى رسيدگى به اعمال قاضى قرار دهد.(15) 4- حسابرسى اعمال و پاسخگويى وجدان‏
انتظار ديگرى كه امام حسن(عليه السلام) از شيعيان دارد، رسيدگى به اعمال و داشتن محاسبه در هر شبانه روز، و پاسخگويى وجدان اخلاقى است.
لازم است انسان در ابتداى هر روز نسبت به اعمال نيك و دورى از گناه با خود «مشارطه» و قرار دادى داشته باشد، و در طول روز مواظبت و «مراقبه» داشته باشد. و در پايان روز «محاسبه» و حسابرسى، و پاسخگويى به وجدان درونى خويش.
آنهايى هم كه مسئوليت‏هاى اجتماعى دارند، در مقابل مردم و جامعه مسئولند كه بايد پاسخگو باشند، علاوه بر اين در مقابل خداوند متعال، پيامبر اكرم(صلى اللّه عليه و آله و سلّم) و وجدان خويش نيز بايد پاسخگو باشند.
ممكن است عده‏اى زرنگى را در آن بدانند كه از حسابرسى، و پاسخگويى فرار كنند و به نوعى طفره روند، ولى بايد بدانند كه هرگز چنين رفتارى هوشمندى و زرنگى بحساب نمى‏آيد، در همين زمينه است كه حضرت عسكرى (عليه السلام) خردمندانه مى‏فرمايد: «اَكيَسُ الكيِسين مَن حاسب نَفسَه وَ عَمِلَ لما بَعدِ المَوت(16)؛ زيركترين زيركان (و هوشمندترين افراد) كسى است كه به حساب نفس خويش پردازد (و پاسخگوى خدا و وجدان خويش باشد) و براى پس از مرگ خويش تلاش نمايد». 5 – تقوا و پاكى راستى و امانتدارى‏
از مهم‏ترين و بارزترين ويژگى‏هاى مورد انتظار براى شيعيان و مؤمنان دو صفت نفسانى تقوا و ورع است كه انسان را در مقابل انجام گناه و دورى از محرّمات حفظ و تقويت مى‏كند، و در كنار آن دو، دو صفت والاى امانتدارى و راستگويى است كه آنچنان اهمّيت دارد كه اساس نظم و انسجام و آرامش هر جامعه‏اى را مى‏توان با تقويت و ترويج اين اوصاف در ميان افراد جامعه پى‏ريزى نمود و مشكلات را حل و سعادت جوامع را تضمين نمود. امام حسن عسكرى(عليه السلام) با تأكيد بر اوصاف فوق و برخى اوصاف ديگر خطاب به شيعيان خود مى‏فرمايد: «اُوصيكُم بِتَقوىَ اللّهِ وَ الوَرَعِ فى دِينِكم والاِجتهاد لِلّه و صِدقِ الحَديثِ وَ اَداءِ الاَمانَةِ اِلى مَن اِئتَمَنَكُم مِن بِرِّ اَوفاجِرٍ وَ طُولِ السُّجُودِ وَ حُسنِ الجَوار فَبِهذا جاءَ مُحَمَّد (ص) صَلّوا فى عَشايِرِهِم وَ اَشهِدُوا جَنائِزَهُم وعُودُوا مرضاهُم، وَ اَدّوا حُقُوقَهُم، فَاِنَّ الرَّجُل مِنكم اِذا وَرِعَ فى دِينِهِ وَ صَدَقَ فى حَديثِهِ وَ اَدّى الاَمانَةَ و حَسُنَ خُلقُه مَعَ النّاس قيلَ هذا شيعى فَيسرّنى ذلك؛(17) شما را سفارش مى‏كنم به تقواى الهى و ورع در دين خود و كوشش در راه خدا، راستگويى و ردّ امانت به هركه به شما امانت سپرد – خوب يا بد – و طولانى بودن سجده و خوب همسايه دارى؛ چرا كه محمد (ص) براى اين‏ها آمده است. در گروههاى آنها (مخالفان) نماز بخوانيد (يعنى در نماز جماعت شركت كنيد) و در تشييع جنازه آنها حضور داشته باشيد و بيمارانشان را عيادت، و حقوق آنان را ادا نماييد، زيرا اگر مردى (و فردى) از شما در دين خود ورع داشت و در سخنش راست گفت و امانت را رد كرد و اخلاقش با مردم خوب بود گفته مى‏شود اين شيعه است. پس من از اين (گفته) شادمان مى‏شوم.»
و در جاى ديگر فرمود: «المُؤمِنُ بَرَكَةٌ عَلى المُؤمِنِ و حُجّةٌ عَلى الكافِر(18)؛ مؤمن (و شيعه) بركتى براى مؤمن و (اتمام) حجّتى براى كافر است. 6- جزء بهترين‏ها باشيد نه بدترين‏ها
آن امام همام گاه به بيان افراد نمونه و برتر و همين طور افراد بدتر غير مستقيم انتظار خويش را از شيعيان ابراز مى‏دارد كه جزء بهترين‏ها باشيد، و آنان را اين‏گونه معرّفى مى‏نمايد: «اورع النّاس من وقف عند الشّبهة، اعبد النّاس من اقام على الفرائض، ازهد النّاس من ترك الحرام، اشدّ النّاس اجتهاداً من ترك الذّنوب(19)؛ پارساترين مردم كسى است كه در شبهات توقف كند، عابدترين مردم كسى است كه واجبات را به‏جا آورد، زاهدترين مردم كسى است كه از حرام دورى كند و كوشاترين مردم كسى است كه گناهان را ترك كند.»
در مقابل بدترين‏ها را نيز معرّفى مى‏كند تاشيعيان آگاهانه يا ناآگاهانه جزء آن افراد قرار نگيرند، در حديثى آن حضرت فرمود: «بِئسَ العَبدُ، عَبدٌ يَكون ذا وجهين وذالِسانين يَطرى اَخاهُ شاهِداً وَ يأكُلُهُ غائِباً، اِن اُعطِىَ حَسَدَهُ وَ اِن ابتَلى خانَهُ(20)؛بدترين بندگان بنده‏اى است كه داراى دو چهره و دو زبان باشد، در حضور برادرش او را مى‏ستايد و پشت سر، او را مى‏خورد(و غيبتش را گويد). اگر به او چيزى عطا شود، حسد مى‏ورزد و اگر گرفتار گردد، به او خيانت مى‏كند.» 7- عزّت نفس و دورى از ذلّت‏
انسان به عزّت نفس و تكريم شخصيت بيش از همه چيز نيازمند است انسان مى‏تواند رنج گرسنگى و تشنگى را تحمّل كند و با فقر و ندارى بسازد امّا تحقير شخصيت و آزردگى روح و روان و پايمال شدن عزّت انسان بسادگى قابل رفع و جبران نيست، ممكن است تا پايان عمر انسان را آزار دهد، خداوند عزيز انسان را عزيز آفريده و هرگز به او اجازه تحقير ديگران و يا شخصيت خودش را نداده. امام صادق (عليه السلام) فرمود: «خداوند تمام امور مؤمن را به خود او واگذار نموده، ولى به او واگذار نكرده است (و اجازه نداده) كه ذليل باشد آيا سخن خدا را نشنيده‏اى كه مى‏فرمايد: «عزّت از آن خدا و رسول او و مؤمنان است ولى منافقان نمى‏دانند، پس مؤمن هميشه عزيز است و ذليل نمى‏باشد»(21)
به همين جهت يكى از انتظارات مهم حضرت عسكرى (عليه السلام) در دوران غيبت امام زمان (عجل اللّه تعالى فرجه الشريف) اين است كه شيعيان عزيز و با عزّت باشند و هرگز خود را ذليل نكنند، در يكجا فرمود: «ما اَقبَحُ بِالمُؤمِنِ اَن تكُونَ لَهُ رَغبَة تُذِلُّه؛(22) چه زشت است براى مؤمن (و شيعه) دل بستن به چيزى كه وى را خوار مى‏سازد».
و در جاى ديگر دلسوزانه نصيحت نمود كه: «لا تمار فيذهب بهاؤك و لا تمازح فيحقر عليك؛ جدال و كشمكش مكن زيرا ارزش و شخصيت تو را از بين مى‏برد (و موجب خوارى انسان مى‏شود) و شوخى (بيش از حد) مكن تا مردم به تو جرأت جسارت پيدا نكنند.»(23)
و گاه راهكارهاى رسيدن به عزّت و دورى از ذلّت را به شيعيان ارائه مى‏دهد و قاطعانه مى‏فرمايد: «ما ترك الحقّ عزيزٌ الّا ذلّ و لا اخذ به ذليلٌ الّا عزّ؛ هيچ عزيزى حق را رها نكرد مگر آنكه خوار و ذليل شد، و هيچ ذليل و خوارى به حق عمل نكرد مگر آن كه عزيز گرديد»(24) 8 – افتخار ما باشيد نه باعث سرشكستگى ما
يكى ديگر از مهمترين انتظارات امامان مخصوصاً امام حسن عسكرى(عليه السلام) از شيعيان اين است كه از نظر رفتارى و اخلاقى به گونه‏اى رفتار كنند كه در بين جامعه بشرى عموماً و در بين مسلمانان خصوصاً الگو و نمونه باشند تا آنجا كه مردم بگويند اين‏ها شيعيان على(عليه السلام) و امامان معصوم هستند، و اين‏ها تربيت يافتگان مكتب اهل بيت مى‏باشند.
به همين جهت حضرت عسكرى عاجزانه درخواست مى‏فرمايد: «اِتَّقُوا اللّهَ وَ كُونُوا زَيناً وَلا تَكُونُو شَيناً، جَرّوا اِلَينا كُلَّ مَوَدَّةٍ، وَ ادفَعُوا عَنّا كُلَّ قَبِيحٍ، فَاِنَّهُ ما قيلَ فِينا مِن حَسَنٍ فَنَحنُ اَهلُهُ و ما قيل فينا مِن سوءٍ فَما نَحن كذلك…(25) از خدا پروا نماييد و زينت (و مايه سرافرازى ما) باشيد نه مايه ملامت (و سرافكندگى) همه دوستى‏ها را به سوى ما جذب كنيد و هر زشتى را از ما دور نماييد؛ زيرا هر خوبى كه در حق ما گفته آيد ما شايستگى آن را داريم و هر بدى كه درباره ما بر زبان برآيد ما چنان نيستيم…(چرا كه) خداوند ما را پاك شمرده و هيچ كس غير از ما نمى‏تواند ادّعاى چنين مقامى را نمايد مگر اين كه دروغ پرداز باشد.» 9 – از رياست‏طلبى پرهيز كنيد
از صفاتى كه سخت گمراه كننده و خطرناك است مقام خواهى‏ها و رياست‏طلبى‏ها است، بر كسى پوشيده نيست كه رياست‏طلبى‏ها چه ضربات شكننده‏اى بر پيكر اسلام وارد نموده و همين رياست‏طلبى بود كه خلافت را از مسير اصلى خويش خارج نموده و پيش آمد آنچه كه پيش آمد، و اين فرياد فاطمه (سلام اللّه عليها) است از دست رياست‏طلبى گروهى كه خلافت را غصب نمودند، آنجا كه فرمود: «امّا (افسوس) كسى را مقدم داشتند كه خداوند او را كنار زده بود و كسى را كنار زدند كه خداوند او را مقدّم داشت، تا آنجا كه ره آورد بعثت را انكار كردند و به بدعت‏ها روى آوردند، آن‏ها هوا پرستى و شهوت (و رياست‏طلبى) را برگزيدند و بر اساس رأى و نظر شخصى عمل كردند هلاك و نابودى بر آنان باد، آيا نشنيدند كلام خدا را كه فرمود: «پروردگار تو آنچه را كه مى‏خواهد خلق مى‏كند و هرچه را بخواهد اختيار مى‏كند و براى آنان اختيارى نيست…(26)».
افسوس (كه سران سقيفه) آرزوها(و رياست‏طلبى‏هاى) خود را در دنيا تحقق بخشيدند و از آينده غافل ماندند، خدا نابودشان گرداند و آنان را در كارهايشان گمراه كند…(27)»
و امروز در جامعه خود نيز شاهد رياست‏طلبى‏ها و مقام خواهى‏ها هستيم. خدا مى‏داند كه چه بودجه‏هاى كلانى در راه رسيدن به رياست خرج شده و مى‏شود. و از چه وسيله‏هايى كه براى رسيدن به مقام استفاده شده است و مى‏شود. عده‏اى براى رسيدن به مقام از آزادى‏هاى خلاف قانون و نامشروع نيز پشتيبانى كردند، و عده‏اى نيز براى رسيدن به رياست از تخريب ديگران بهره‏جسته و يا اسلام و ارزشهاى اسلامى را سپر رياست‏طلبى‏هاى خويش قرار دادند و…
شرح اين هجران و اين خون جگر

اين زمان بگذار تا وقت دگر
امام حسن عسكرى(عليه السلام) با توجّه به اين خطرها است كه دردمندانه مى‏فرمايد: «اِيّاكَ وَ اَلاذاعَةَ وَ طَلَبَ الرِّياسَة فَاِنَّهُما يَدعُوانِ اِلَى الهَلكَة؛ از افشاى اسرار(ما اهلبيت(عليهم السلام) و رياست خواهى دورى كن كه اين دو مايه هلاك و نابودى است.»(28) 10 – استوارى بر دين و ولايت در دوران غيبت‏
آخرين انتظارى كه در اين سطور بدان اشاره مى‏شود، انتظار حضرت عسكرى(عليه السلام) از شيعيان خويش است در دوران غيبت كبراى امام زمان(عجل اللّه تعالى فرجه الشريف)، چرا كه يكى از دورانهاى بسيار سخت و طاقت فرسا كه صبر و استوارى فراوانى مى‏طلبد همين دوره است، انتظار آن حضرت اين است كه مردم و شيعيان دوران غيبت را تحمّل كنند و از خود بردبارى و استقامت بخرج دهند، و بر دين الهى و امامت و ولايت ثابت و استوار بمانند، و دائماً براى ظهور مهدى موعود (عجل اللّه تعالى فرجه الشريف) دعا نمايند، چرا كه «وَ اللّهِ لَيَغيبَنَّ غَيبَةً لايَنجُوا فيها مِن الهَلَكَةِ اِلّا مَن ثَبّته اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِاِمامَتِهِ وَ وَفّقَهُ لِلدّعاء بتَعجيل فَرَجِه؛ به خدا سوگند (حضرت مهدى) غيبت طولانى خواهد داشت كه نجات پيدا نكند در آن دوران مگر كسانى كه خداوند عزيز و جليل بر قائل بودن (و اعتقاد) به امامت او استوارش نگهدارد، و توفيق دهد كه براى فرج آن حضرت دعا نمايد(29)»، سخن را با اشعارى به ياد آن سفر كرده به پايان مى‏بريم:
فكر بلبل همه اين است كه گل شد يارش‏

گل در انديشه كه چون عشوه كند در كارش‏
اى كه از كوچه معشوقه ما مى‏گذرى‏

با خبر باش كه سر مى‏شكند ديوارش‏
اگر از وسوسه نفس و هوا دور شوى‏

به يقين ره ببرى در حرم اسرارش‏
آن سفر كرده كه صد قافله دل همره اوست‏

هركجا هست خدايا به سلامت دارش‏ پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. مسعودى و على بن عيسى اربلى تولد حضرت را در سال 231 ق دانسته‏اند. 2. اصول كافى، ج 1، ص 503. 3. شيخ عباس قمى، الانوار البهية، ص 151. 4. محمدى رى شهرى، ميزان الحكمه، ج 5، ص 231. 5. بحارالانوار، ج 95، ص 348 و مصباح المتهجد، ص 787، روضة الواعظين، ج 1، ص 195. 6. بحارالانوار، ج 22، ص 431. 7. سوره نحل، آيه 44؛سوره آل عمران، آيه 191 و سوره نحل، آيه 69. 8. آمار استخراج شده بر اساس اطلاعات كتاب «المعجم المفهرس» محمد فؤاد عبدالباقى (دارالحديث القاهره) مى‏باشد. 9. محمد باقر مجلسى، بحارالانوار، ج 8، ص 115 و الحكم الزاهرة، ج 1، ص 19. 10. على بن شعبه حرّانى، تحف العقول، ص 513 و 514. 11. سوره طه، آيه 126. 12. بحارالانوار، ج 71، ص 322، وسائل الشيعه، ج 11، ص 153 ؛ اصول كافى، ج 2 ص 55 و تحف العقول، ص 518، حديث 13. 13. تحف العقول، ص 518، حديث 14. 14. همان، ص 487. 15. حر عاملى، وسائل الشيعه، ج 16، ص 98. 16. همان. 17. همان، ج 8، ص 389، حديث 2 و تحف العقول، ص 518، حديث 12 و ميزان الحكمه، ج 10، ص 491. 18. تحف العقول، ص 519، حديث 20 و درچاپ انتشارات آل على(ع) ص 892، روايت 20. 19. همان، ص 519 ح 18، و انوار البهيّة، شيخ عباس قمى، ص 318. 20. تحف العقول (همان) ص 518، ح 14 و در چاب انتشارات آل على(ع)، ص 892 روايت 14. 21. ميران الحكمه، ج 5، ص 1957. 22. تحف العقول، ص 520. 23. بحارلانوار، ج 75، ص 371، ميزان الحكمه، ج 9، ص 135. 24. تحف العقول، ص 520 و در چاپ انتشارات آل على (ع)، ص 894، روايت 35. 25. همان، ص 518 و در چاپ آل على(ع)، ص 890، روايت 12. 26. سوره قصص، آيه 68. 27. محمد باقر مجلسى، بحارالانوار (بيروت، داراحياء التراث)، ج 36، ص 353 و ر – ك احقاق الحق ج‏21، ص 26. 28. تحف العقول (انتشارات آل على (ع)) ص 888، روايت 4. 29. شيخ صدوق، كمال الدين، ج 2، ص 384.

/

خاطراتى سبز از ياد شهيدان‏

شهيد محمد رمضانى‏
روحانيت: برادران، روحانيت را پاسدارى كنيد كه شاخ و برگ امام بزرگوار هستند كه به قول رهبر عزيز، آن بت شكن زمان، آن شير جماران كه مى‏فرمايد: كشور اسلام بدون روحانيت مثل كشور بدون طبيب است. من از خدا مى‏خواهم كه روزى صدبار كشته شوم ولى خارى به كف پاى روحانيت نرود على الخصوص آقاى خامنه‏اى.
شهادت: من شهادت را مانند عسل شيرين حس مى‏كنم‏ شهيد حسين جهانگيريان‏
شهيد كوى دوست: به نام خداوند بزرگ و بلند مرتبه‏اى كه كسانى را كه او را بطلبند، او را مى‏يابند. و زمانى كه او را يافتند، او را مى‏شناسند. زمانى كه او را شناختند، عاشق او مى‏شوند. و كسانى كه عاشق او شوند، او نيز در رحمت به آنها عشق مى‏ورزد. و كسى را كه به او عشق ورزد، شهيد كوى خود خواهد كرد.
سپاسگزارى از حق به خاطر رفتن به جبهه: سراپاى وجودم را غرق شادى و سپاس از خداوند متعال – كه امكانات رفتن به جبهه حق عليه باطل را براى من فراهم نموده – مى‏بينم.
وحدت: وحدت را از دست ندهيد و به ريسمان الهى چنگ بزنيد و متفرق نشويد كه وحدت شما، امت بيدار دل و تمام مسلمين جهان است كه پشت استكبار جهانى به سركردگى آمريكا را به لرزه مى‏اندازد. شهيد حسين آهن‏
در راه دفاع از اسلام: اين را هم بدانيد كه تا آخرين قطره خونمان از اسلام دفاع خواهيم كرد. و اگر هزار بار هم شهيد شويم، باز هم دست از هدف و مكتب و اماممان بر نخواهيم داشت.
استغفار و دعا: اى برادران حزب اللّه، استغفار و دعا را از ياد نبريد كه بهترين درمان براى تسكين دردهاست. شهيد محمد صادق طبسى‏
ولايت فقيه و روحانيت: و اما سخنى چند با امت حزب اللّه و هميشه در صحنه ايران: قدر امام بزرگوارمان را بدانيد و فقط صحبتهاى امام را پلاكارد نكنيد و به ديوار نچسبانيد بلكه سعى كنيد (آنها را) مو به مو اجرا كنيد و پيرو ولايت فقيه و روحانيت هميشه در خط امام باشيد. شهيد محسن خوشگفتار
مناجات: خدايا، پروردگارا، معبودا، با زبانى كه از بسيارى گناه بسته است، تو را مى‏خوانم. و با دلى كه از خطاكارى در ورطه هلاك افتاده تو را مى‏جويم، خدايا، با دلى كه هراسان است از خشم تو و اميدوار است به كرم تو، مى‏خوانمت. چون به گناهان خود مى‏نگرم، برخود مى‏لرزم. و چون به احسان تو مى‏نگرم، طمع مى‏ورزم. اگر بر من ببخشايى، رواست كه بهترين بخشندگانى، و اگر عذابم دهى در حقم ستم نكردى. شهيد حسن حاج غفارى‏
مناجات: خدايا، شهادت در راه خودت را نصيب من گردان كه شيرين‏ترين مرگها است. به نام او كه همه چيزم اوست. به نام او كه زندگيم در جهت اوست. به نام او كه زنده به اويم. و به نام او كه از اويم. به نام او كه به اويم. زنده بودنم به خاطر اوست. بودنم از اوست. رفتنم از اوست. يادم اوست، جانم اوست، معشوقم اوست، معبودم اوست، مقصودم اوست، مرادم اوست، احساسش مى‏كنم با ذره ذره وجودم. با تمام سلولهايم احساسش مى‏كنم اما بيانش نتوانم كرد. اى همه چيزم، به يادت هستم. به يادم باش كه بى‏تو هيچ و پوچ خواهم بود. شهيد محمد حسن براتيان‏
وحدت كلمه و رهبرى: پيامم به تمام ملّت اسلامى اين است كه دست در دست هم داده و با وحدت كلمه به رهبرى امام خمينى تا برپا كردن حكومت عدل على(ع) در سراسر جهان از پا ننشينند و به مبارزه خود ادامه دهند. شهيد مهدى دانش‏
شهادت: به آنهايى كه ما را متهم به داشتن بيمارى مرگ‏پرستى مى‏كنند، بگوييد ما مرگ پرست نيستيم. ما عاشقيم، عاشق اللّه، عاشق حسين و عاشق شهادت، شهادت مرگ نيست، مردن نيست، زندگى جاويدان است. آرزوى من شهادت است. و آروزى همه ما شهادت است. (بخشى از وصيت نامه شهيد).
مهدى در جايى از موضوع انشاء خويش تحت عنوان «شهيد كيست و شهادت چيست» كه آن را در سال سوم دبيرستان نگاشته گويد: «شهادت شربتى است بس گوارا كه شهيد مى‏نوشد و به لقاء اللّه مى‏پيوندد. شهادت يكى از بهترين راهها براى رسيدن به لقاء اللّه است. شهادت، انتخابى است بس نيكو، شهادت، راه حفظ انقلابهاست، انقلابهايى كه با خون هزاران شهيد آبيارى شده‏اند و به پيروزى رسيده‏اند. و اين شهيد است كه با انتخاب شهادت در راه خدا، خونى تازه در شريانهاى ملّت مى‏ريزد. شهيد مجيد رمضان حاجى‏لويى‏
نياز انقلاب به خون: انقلابى كه ما كرده‏ايم، همچون نهال تازه‏اى بود كه به آبيارى مدام احتياج دارد تا رشد كند. و نهال انقلاب ما هم به خون جوانان احتياج دارد تا بتواند ريشه در كشورهاى ابرقدرت بدواند تا كاخهاى سر به فلك كشيده آنها را بر سر خودشان سرنگون كند و احكام اسلام را حاكم و اجرا گرداند. شهيد معراج محمدى‏
دانشگاه جبهه: جبهه كلاس شهادت است. جبهه دانشگاه انسان سازى است. و هر كس در اين دانشگاه قبول شود، شهيد است و پيش خدا مى‏رود. شهيد احمد بيطرفان
اشعار شهيد:
دو پند از من بياموز اى برادر

كه تا در زندگى گردى مظفر
يكى با هر كس و ناكس مشو يار

دگر بيرون نما خودخواهى از سر
خداوند جهانم گر بود يار

نمى‏باشد مرا بيمى ز اغيار
نمى‏ريزد يكى برگ از درختى‏

نخواهد تا خداوند جهاندار شهيد رضا شعبان‏زاده‏
توجه به معشوق واقعى: بينديشيم درباره معشوق اگر عاشقيم. برويم به سوى او اگر در دلهامان جا دارد. مگر ممكن است عاشق باشيم ولى معشوق را به فراموشى بسپاريم؟ مگر ممكن است عشق معشوق در تمام ابعاد وجوديمان رخنه كرده باشد و آنگاه او را فراموش كنيم؟! شهيد ناصر مينويى‏
حضور در صحنه: تا ظهور حضرت مهدى(عج) حضور هميشه خود را در صحنه حفظ كنيم.
حفظ وحدت: براى اينكه اين وحدت و يكپارچگى بين همه اقشار ملّت به همين شكل بماند، لازم است كه از تفرقه كه عامل آن هواى نفس انسانهاست شديداً بپرهيزيم. شهيد ابوالفضل مرادى‏
حمايت از روحانيت: برادران، از روحانيت عزيز و فداكار، حمايت كامل كنيد و مبادا خداى ناكرده روحانيت كنار زده شود كه روز بدبختى مسلمانان و روز جشن ابرقدرتها است. اگر خلافى از يك شخص (روحانى) ديديد، به حساب مكتب نگذاريد. و اين روحانيت بوده كه در تمامى دوران و به خصوص در اين انقلاب پيشتاز بوده. و اگر اين نهاد نبود، نه از اسلام خبر بود و نه از قرآن. برادران و خواهران، از…روحانيت مبارز هميشه در صحنه… حمايت كنيد.
امام خمينى: برادران و خواهران، از نايب به حق آقا امام زمان (عج) رهبر كبير انقلاب اسلامى، امام خمينى دام ظله العالى.. حمايت كنيد. در عمق وجود امام، اين شمس جماران و بت شكن دوران، موسى (ى) زمان و سد ابر قدرتها، ياور ستمديده‏ها، سرپرست يتيمان، نوازش كننده بيچارگان، قلب تپنده امت اسلام، بيشتر دقيق شويد و سعى كنيد عظمت او را در يابيد و خود را تسليم او سازيد. طلبه شهيد محمد ايمانى فردويى‏
مناجات: اى خداى من، تو را ستايش مى‏كنم آنگونه كه پيامبران به درگاه تو حمد و ثنا مى‏كردند. تو را با دل و زبانى كه اولياء و بندگان مقرّب، تو را تسبيح مى‏كنند، پرستش مى‏كنم اى خدا، اى رحيم، اى پناه بى‏پناهان، اى محبوب و اى معبود من، تو را آنچنان كه هستى و آنگونه كه سزوار آنى، ستايش مى‏كنم. تو را شكر مى‏كنم تا نيكبخت شوم و با شهدايى كه در راه رضا و خشنودى تو دَرِ نيستى را كوفتند تا هست شوند، همخانه شوم.
ولايت فقيه: ولايت فقيه تداوم بخش راه انبياء است. و عَلَم رسالت بر دوش فقيه و مجتهدى عالم و آگاه است كه يك رابطه طولى و زنجير مانند تا خدا دارد. فقيه نماينده امام زمان (عج)، و امام زمان تداوم بخش ولايت سرخ علوى، و على (عليه السلام) جانشين پيامبر(صلى اللّه عليه و آله و سلّم) و پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) رسول خدا است… امروزه ابر غارتگر غرب آمريكا و ابر تجاوزگر شرق شوروى به فكر اين هستند كه چگونه اين امّت را كه به اعتصام به حبل اللّه در خط فقيه زمان امام خمينى (دام ظله) حركت مى‏كنند، از هم جدا كنند… تنها راه (مبارزه با) آن اين است كه 1- در خط امام حركت كنيد كه هيچ انحرافى شما را تهديد نخواهد كرد.2- با گوش و دل رهنمودهاى امام را بشنويدو…3- تقوا را پيشه خود كنيد. شهيد ابوطالب قاسمى‏
پشتيبانى از ولى فقيه: … من رهبرى چون خمينى را انتخاب كردم و تا جان در بدن دارم، در راه او كه ادامه راه حسين (عليه السلام) و اسلام است، از پاى نخواهم نشست و از هيچ كوششى دريغ نخواهم كرد. شهيد محمد جواد مدحتى
دفاع از اسلام: نسبت به اسلام و مسلمين بى‏تفاوت نباشيد. و در اين زمان كه اسلام پس از چهارده قرن متجلّى شده و استكبار جهانى سعى در نابودى آن را دارند، بايد با تمام قوا در مقابل دشمنان خدا ايستاد و از اسلام عزيز دفاع نمود. شهيد ابوالفضل اويسى‏
توصيف شهادت: آه، آه، چه زيبا(ست) آن شب و آن روز و آن ساعت كه (شهيد) عروس زيباى شهادت را در حجله خونين سنگر در آغوش مى‏گيرد و همسرزيباى خويش در كنارش شيفته و شيداست… شهيد عبدالمهدى مريدى‏
پشتيبانى از ولايت فقيه: امام عزيز و اميد مستضعفان را تنها نگذاريد كه (او) تنها كسى است كه توانسته است پشت ابرقدرتهاى شرق و غرب را به خاك بكشد و براى اسلام و رضاى حق، ما را از منجلاب كفر بيرون آورد…با تنها نگذاشتن رهبر عزيز، مشت محكمى به دهان افرادى كه پشت سر اين انقلاب و مسئولين مملكتى نق مى‏زنند، بزنيد. پاورقي ها:

/

نگاهى به رويدادها

جهان اسلام‏
با كشته شدن چهار كارمند پنتاگون در فلوجه نمايش نفرت عراقى‏ها از اشغالگران، آمريكا را تكان داد.
نظاميان مسلح صهيونيست با استفاده از باتوم و گاز اعصاب به صفوف نمازگزاران فلسطينى در مسجدالاقصى يورش بردند و 7 نفر از آن‏ها را زخمى كردند.
تدريس معلمان محجبه در يك ايالت آلمان ممنوع شد. (15/1/83)
تانك‏هاى آمريكايى شيعيان معترض در بغداد را زير گرفتند. (16/1/83)
فرماندارى بصره به تصرّف مردم درآمد. (17/1/83)
گسترش قيام شيعيان عراق آرايش نظامى اشغالگران را به هم ريخته و آنها را به عمليات جنون‏آميز براى سركوب مقاومت مردمى و كشتار زنان و كودكان واداشته است. همين مسئله باعث شده كه در ميان اشغالگران شكاف افتد و اين احتمال وجود دارد كه كشورهاى متحد آمريكا با فرار از عراق، واشنگتن را تنها بگذارند. (19/1/83)
صدها نفر از مردم فلسطين در حومه نابلس در همبستگى با مردم مسلمان عراق دست به راهپيمايى اعتراض‏آميز زدند و جنايات اخير اشغالگران عليه شيعيان عراق را محكوم كردند.
مقاومت‏هاى مردمى در سراسر عراق عليه نظاميان اشغالگر گسترش بى‏سابقه يافت. (20/1/83)
اشغالگران آمريكايى راهپيمايى اربعين حسينى را در مسير كربلا به خاك و خون كشيدند.
وزير كشور عراق توسط پل‏برمر بركنار شد. بدران گفت: من به دستور برمر و به خاطر شيعه بودن خود بركنار شدم. (22/1/83)
اشغالگران آمريكايى با نقض آتش بس اعلام شده در فلوجه براى دستگيرى نيروهاى مقاومت به خانه‏هاى مردم يورش بردند. مشابه اين رفتار ضد انسانى اشغالگران در ديگر شهرهاى عراق هم تكرار شده است.
آيت اللّه سيستانى اشغالگران را تهديد به صدور حكم جهاد كرد. (25/1/83)
با حضور ده‏ها تانك و نفربر زرهى ارتش آمريكا، حلقه محاصره شهر نجف تنگ‏تر شد. (27/1/83)
مقاومت مردم كوفه اشغالگران را زمين گير كرد. (29/1/83)
مقاومت مردم در عراق پس از ماه‏ها عليه اشغالگران سرانجام به بار نشست و دو متحد آمريكا يعنى اسپانيا و هندوراس خروج نظاميان خود از خاك عراق را آغاز كردند – عكس يكى از رزمندگان عراقى را در نزديكى يك خودرو آتش گرفته آمريكايى نشان مى‏دهد كه پس از شنيدن خبر خروج نظاميان اسپانيايى دست خود را به علامت پيروزى بالا برده است.
خالد مشعل: ترور رنتيسى با چراغ سبز آمريكا صورت گرفت. (2/2/83)
سازمان امنيّت عربستان در انفجار مهيب فرو ريخت.
رژيم صهيونيستى بيش از 60 فلسطينى را در شمال غزه به خاك و خون كشيد. (3/2/83)
مقتدا صدر اشغالگران عراق را به عمليات شهادت طلبانه تهديد كرد. (5/2/83)
با استفاده از قايق‏هاى تندرو، مبارزه عليه اشغالگران به آب‏هاى بصره كشيده شد.
شارون: عرفات را هم مى‏كشم. (6/2/83)
حمله نظاميان اشغالگر آمريكايى به حومه نجف توسط مدافعان جوان دفع شد. (9/2/83)
باران بمب و موشك آمريكايى بر مردم فلوجه فرو ريخت. در حالى كه جنگنده‏هاى آمريكايى به طرز وحشيانه‏اى فلوجه را با بمب‏هاى 500 كيلويى ليزرى هدايت شونده بمباران مى‏كردند، روستاهاى اطراف شهر شاهد جست و جوهاى خانه به خانه نظاميان آمريكايى و وحشت مردم عراق بودند.
133 مسلمان جنوب تايلند به دست نيروهاى دولتى كشته شدند. (10/2/83)
19 آمريكايى و انگليسى در حمله مبارزان عراقى كشته و زخمى شدند. (13/2/83)
دو افسر عراقى فاش كردند: شكنجه زندانيان «ابوغريب» عراق كار سازمان «سيا» است. (14/2/83) اخبار داخلى‏
رهبر انقلاب: مسؤولان بدون استثناء بايد پاسخگو باشند.
كارگران با 25 سال سابقه بازنشسته مى‏شوند. (15/1/83)
رئيس مجلس: مجمع روحانيون برخلاف برخى گروهها در صحنه سياسى حضور داشته و خواهد داشت. (17/1/83)
مديركل آژانس بين‏المللى انرژى اتمى پس از مذاكرات فشرده، امروز تهران را ترك مى‏كند. (18/1/83)
سربازان آمريكايى 4 زائر ايرانى را شهيد كردند. (19/1/83)
رئيس جمهور كابينه را ترميم مى‏كند. (20/1/83)
سقف بخشودگى مالياتى حقوق بگيران به 175 هزار تومان رسيد.
پيكرهاى پاك 350 شهيد دفاع مقدس توسط نمازگزاران جمعه در تهران تشييع شد. (22/1/83)
دانشجويان دانشگاههاى تهران به مناسبت اربعين حسينى با حضور رهبر انقلاب عزادارى كردند.
رئيس جمهور: نيروهاى اشغالگر بايد نظرات آيت اللّه سيستانى را بپذيرند. (24/1/83)
رئيس جمهور از روند عملياتى بازسازى بم بازديد كرد.
برژينسكى: تلاش آمريكا براى انزواى ايران نافرجام است. (26/1/83)
رهبر انقلاب: آمريكا با سرافكندگى از عراق بيرون خواهد رفت.
رهبر انقلاب: آمريكا در عراق به جاى «مردم سالارى» «مردم كشتارى» مى‏كند. (27/1/83)
دبير اول سفارت جمهورى اسلامى ايران در بغداد توسط نظاميان آمريكا به شهادت رسيد. (29/1/83)
دانش‏آموز بسيجى نرم‏افزار هدايتگر موشك ساخت.
رئيس جمهور در مراسم روز ارتش: ايران نقطه ثبات منطقه است. (30/1/83)
رهبر انقلاب در بازديد از دانشگاه افسرى امام على(ع): توانايى فناورى و علمى ايران موجب نگرانى عميق مستكبران شده است. (2/2/83)
رهبر انقلاب طى پيامى به همايش جهانى حكمت مطهر: براى مقابله با افكار وارداتى به مطهرى‏ها نياز مبرم داريم. (7/2/83)
آيت اللّه هاشمى رفسنجانى در ديدار شيخ عبدالكريم عبيد، آزاده لبنانى: آمريكا و رژيم صهيونيستى در صدد تشديد فتنه ميان مسلمانان هستند. (8/2/83)
وزير جديد كار هم مسؤليت ايجاد اشتغال را نپذيرفت. (9/2/83)
نمايشگاه بين المللى كتاب با حضور رئيس جمهور گشايش يافت.
رهبر انقلاب در ديدار كارگران و معلمان: رفتار مسئولان طورى باشد كه كارگر و معلم واقعاً احساس شرف كنند. (13/2/83)
خاتمى براى مردم نامه 47 صفحه‏اى نوشت. اخبار خارجى‏
برزيل به بازرسان هسته‏اى اجازه ورود نداد. (17/1/83)
يك ژنرال آمريكايى: نظاميان ما در افغانستان شكست خوردند. (18/1/83)
نامه تهديدآميز متروى پاريس را به هم ريخت. (22/1/83)
سند محرمانه درباره اطلاع بوش از حادثه 11 سپتامبر انتشار يافت. (24/1/83)
نيروهاى امنيتى عربستان به يك خانه تيمى در رياض يورش بردند. (25/1/83)
فقر مالى، 100 هزار انگليسى را به اعتصاب كشاند.
4 پليس عربستان در درگيرى با افراد ناشناس كشته شدند. (26/1/83)
كاسترو: قصد ندارم با كناره‏گيرى از قدرت، بوش را خوشحال كنم. (29/1/83)
روزنامه‏هاى انگليس: «بلر» سگ دست‏آموز و شيپورچى بوش است. (30/1/83)
نخست وزير اسپانيا: جنگ عراق براى كمك به اسرائيل آغاز شد.
مقام ارشد حزب بعث عراق فاش كرد، ظهور و سقوط صدام كار «سيا» بود. (7/2/83)
وليعهد عربستان: حمله به كارشناسان غربى كار صهيونيست‏هاست. (13/2/83) پاورقي ها:

/

لحظات واپسين زندگى شهيد رنتيسى به روايت فرزندش محمد

دكتر عبدالعزيز رنتيسى پس از يك روز پركار و تلاش‏هاى مداوم در راه خدمت به جنبش حماس و مقاومت، ساعت سه بامداد شنبه 17 آوريل براى ديدار با برادرش صلاح كه براى ديدن دكتر از خان يونس به غزه آمده بود، به منزل خود در محله شيخ رضوان بازگشت.
محمد فرزند 25 ساله دكتر رنتيسى كه آثار شجاعت و پايدارى بر چهره‏اش نمايان است، مى‏گويد: «خواهرم ايناس خيلى دوست داشت پدر را ببيند، از همين رو از پدر خواستيم روز را با ما بماند و چند ساعتى را با ما سير كند ؛ چرا كه هميشه نيمه شب به منزل مراجعت مى‏كرد و پيش از آن كه سپيده بزند، از منزل خارج مى‏شد و وقتى اصرار و پافشارى ما را ديد يك نفر را فرستاد كه خواهرمان اسماء را به منزل بياورد تا جمع خانواده كامل باشد».
محمد در ادامه گفتگوى خود اظهار مى‏دارد: «پدر آن شب را با خانواده گذراند؛ خانواده‏اى كه عشق عجيبى به او مى‏ورزيد، ولى پس از ترور نافرجام در سال 2003 و هم چنين ترور شيخ احمد ياسين، كم‏تر موفق به ديدن ايشان مى‏شد؛ چرا كه هميشه تحت تعقيب نيروهاى صهيونيست بود».
محمد كلام خود را اين گونه ادامه مى‏دهد: «پدر آن شب درباره ازدواج احمد كه سال پيش در جريان ترور نافرجامش زخمى شده بود، صحبت مى‏كرد. اين در حالى بود كه پس از دريافت حقوق باقى مانده خود از دانشگاه اسلامى شهر غزه، آن را به دو امر اختصاص داد و قرار شد قسمتى از آن را براى پرداخت بدهى‏ها و قسمت ديگر را نيز براى مخارج ازدواج احمد (21 ساله) صرف كند».
رنتيسى بامداد آن روز(روز شهادت) پس از غسل خود را معطر نمود. محمد درباره آن بامداد چنين مى‏گويد: «پدر آن روز صبح بر خلاف معمول شروع به زمزمه كردن قطعه شعرى با اين مضمون كرد: «همه آرزويم بهشته خدايا» در اين لحظه خطاب به مادر گفت: اين شعر از زيباترين اشعارى است كه در طول عمرم مى‏خوانم».
اكرم منسى نصار، محافظ و همراه دكتر رنتيسى دو هفته‏اى بود كه با دكتر هيچ‏گونه تماس و ارتباط تلفنى نداشت، بلكه تنظيم و هماهنگى كارها از طريق رمزهاى ويژه‏اى انجام مى‏پذيرفت. عصر روز شنبه (29/1/1383) اكرم منسى به منزل دكتر مى‏رود و پس از اندكى گفتگو، قرار بر آن مى‏شود كه دكتر به همراه وى از منزل خارج شود.
اندكى پيش از اذان مغرب دكتر رنتيسى به همراه فرزندش احمد كه رانندگى خودروى سوبارو داراى شيشه مات را به عهده داشت با لباس مبدل از منزل خارج شد. پس از آن احمد پدرش را به مكان مشخصى در شهر غزه مى‏رساند و چند دقيقه بعد اكرم منسى نصار با خودرو سوباروى ديگرى كه رانندگى آن را احمد الغره به عهده داشت به مكان از پيش تعيين شده آمد. به آرامى دكتر از خودروى خود پياده و وارد خودروى ديگر شد. خودروى شماره دو در حالى كه با سرعت هرچه تمام‏تر دكتر را به پناهگاهش مى‏رساند. هدف دو موشك بالگردهاى آپاچى رژيم صهيونيستى قرار گرفت و منهدم شد.
محمد كه از طرح انتقال پدرش با خبر بود، مى‏گويد: «پس از شنيدن صداى شليك موشك و انفجار به سرعت با احمد تماس گرفتم تا در مورد انتقال پدر به مكان امن سؤال كنم، احمد با سخنان خود و گفتن اين كه پدر به سلامت به خودروى ديگر منتقل شده است مرا مطمئن كرد. ولى به نظر مى‏رسيد احمد متوجّه قضيه شده بود و براى به دست آوردن اخبار دقيقى در اين رابطه به محل انفجار رفت و وقتى مشاهده كرد كه خودرو حامل پدر منهدم شده و آتش گرفته است كاملاً به مسأله پى برد».
محمد در ادامه گفتگويش مى‏افزايد: «به محل انفجار رفتم و هنگامى كه خودرو واژگون شده پدر را ديدم ديگر شك نكردم كه پدر به قافله شهدا پيوسته است».
همسر شهيد رنتيسى (مادر محمد) كه شايد از نظر فعاليت‏هاى اسلامى دست كمى از خود دكتر نداشته باشد، خيلى دلاورانه و شجاعانه با خبر شهادت همسر برخورد كرد. محمد در اين رابطه خاطر نشان مى‏كند: «مادر بعد از شنيدن خبر شهادت پدر با واژه الحمد للّه رب العالمين با اين خبر برخورد و شروع به تسبيح و ذكر خدا كرد.
خواهرم بعد از شنيدن خبر خيلى گريه كرد ولى بقيه با رضايت به آن چه خدا مقدر كرده است با صبر و پايدارى در برابر تقدير الهى سرتسيلم فرود آورديم.»
محمد مى‏گويد كه جاى خالى پدر شديداً در خانه احساس مى‏شود و در مورد پدرش چنين اظهار مى‏دارد: «شايد پدر در بيرون از خانه در نگاه مردم يك انقلابى نستوه و خشمگين به شمار مى‏رفت. ولى در خانه، پدرى مهربان و دلسوز با قلبى رئوف بود. اگر در خانه برادران و خواهرانم بر سرچيزى تأكيد و اصرار مى‏ورزيدند.، حتى اگر بر خلاف خواسته و ميلش بود، به خواسته آن‏ها عمل مى‏كرد. ديگر در خانه از آن احساسات انقلابى و خشونتى كه در هنگام تهديد دشمن صهيونيست در بيرون از خانه داشت، خبرى نبود. پدر علاقه ويژه‏اى به نوه‏هايش داشت.
رنتيسى بر خلاف ادعاها و گزافه گويى‏هاى آمريكا و اروپا، نه قصرى داشت و نه شركتى از خود به جا گذاشت و نه از سپرده‏گذارى‏هاى خارجى كه آمريكا و دولت‏هاى اروپايى در صدد بلوكه كردن آن باشند، خبرى بود.
محمد شيوه تربيت پدر را اين گونه توصيف مى‏كند: «پدر از همان كوچكى به ما ياد داد كه مرد باشيم و خوب به خاطر دارم، در هنگام بازگشت پدر و تبعيد وى به مرج الزهور واقع در جنوب لبنان 11 ساله بودم. ايشان در حين بازداشت به وسيله نظاميان صهيونيست رو به من كردند و گفتند: بعد از من مرد خانه تو هستى و بايد از مادر و خواهرانت مراقبت كنى.»
رنتيسى در سال 1992 به همراه 417 تن از اعضاى جنبش حماس به مدت يك سال به مرج الزهور تبعيد شد. اين حادثه پس از ربوده شدن يك سرباز صهيونيست توسط گردان‏هاى قسام رخ داد. رنتيسى بلافاصله پس از بازگشت از تبعيد، بازداشت و تا 1997 در زندان‏هاى صهيونيستى به سر برد. ضمناً پس از آزادى بارها به خاطر مواضع سياسى سازش‏ناپذير خود توسط تشكيلات خودگردان بازداشت و اسير شد.
محمد درباره جنبش حماس مى‏گويد: «من نگران جنبش حماس نيستم، چرا كه حماس يك جنبش الهى است. من مطمئن هستم شهادت پدرم هيچ زيانى را در پيكره اين جنبش وارد نخواهد كرد، زيرا اين جنبش مكتبى است كه باز هم مى‏تواند رهبرانى هم چون پدر را تربيت كند و من به يقين مى‏دانم كه مقاومت ادامه خواهد داشت».
محمد اين گونه سخنانش را به پايان مى‏رساند. «پدر از اين كه روزى شهيد مى‏شود كاملاً مطلع و آگاه بود و با دلى آرام و مطمئن نسبت به آينده حماس، اين جنبش را ترك كرد و به ديار باقى شتافت». پاورقي ها:

/

بر ساحل معرفت

پرسش: آيا به همه نكات علمى روز در قرآن اشاره شده است؟
پاسخ: برخى از دانشمندان معتقدند كه قرآن بيانگر همه چيز است و آيه 89، سوره نحل را دليلى بر اين مطلب دانسته‏اند. خداوند در اين آيه مى‏فرمايد: و نزّلنا عليك الكتاب تبياناً لكل شى‏ء و هدىً و رحمةً و بشرى‏ للمسلمين؛ و اين كتاب را كه روشنگر هر چيزى است و براى مسلمانان رهنمود و رحمت و بشارتگرى است، بر تو نازل كرديم.
«تبيان» معناى مصدرى دارد، يعنى: بيان كردن و از اين تعبير با توجه به وسعت مفهوم «كل شى‏ء» به‏خوبى مى‏توان استدلال كرد كه در قرآن بيان همه چيز هست.
البته قرآن يك كتاب تربيت و انسان‏سازى است. نه يك دايرةالمعارف بزرگ كه تمام جزئيات علوم رياضى، جغرافيا، شيمى، فيزيك، گياه‏شناسى و مانند آن در آن آمده باشد.
و گاهى به تناسب بحث‏هاى توحيدى و تربيتى پرده از روى قسمتهاى حساسى از علوم و دانش برداشته است و برخى از جزئيات مسائل و ريزه‏كاريها را بيان كرده است، مانند: زوجيت گياهان كه در آيه 3 سوره رعد بيان شده است: «وَ هُوَ الَّذِى مَدَّ الْأَرْضَ وَ جَعَلَ فِيهَا رَوَاسِىَ وَ انْهاراً وَ مِن كُلِ‏ّ الثَّمَرَاتِ جَعَلَ فِيهَا زَوْجَيْنِ اثْنَيْن؛ و اوست كسى كه زمين را گسترانيد و در آن، كوهها و رودها نهاد، و از هر گونه ميوه‏اى در آن جفت جفت قرار داد…».
بنابراين مانعى ندارد كه اصول علم تجربى نيز مانند اصول معارف دينى در قرآن آمده باشد. در روايات نيز مضامينى از اين قبيل آمده است، امام صادق(ع) فرمود: خداوند در قرآن هر چيزى را بيان كرده است، به خدا سوگند چيزى كه نياز مردم بوده است كم نگذارده، تا كسى نگويد: اگر فلان مطلب درست بود در قرآن نازل مى‏شد، آگاه باشيد همه نيازمنديهاى بشر را خدا در آن نازل كرده است.(1) و در روايت ديگرى از امام صادق(ع) آمده است كه فرمود: فيه خبركم و خبر من قبلكم، و خبر من بعدكم، و خبر السماء و الارض، ولو أتاكم من يخبركم عن ذلك لتعجّبتم. در اين [قرآن ]اخبار شما و اخبار گذشته‏ها و اخبار آينده‏ها و اخبار آسمان و زمين هست، و اگر كسى كه علمش را مى‏داند شما را به آنچه در قرآن است خبر دهد تعجب خواهيد كرد.(2) بنابراين از اين روايات احاطه علمى قرآن را مى‏توان استفاده كرد.
نكته‏اى كه اين‏جا بايد به آن توجه كرد اين است كه اگر قرآن كتاب مبين است بايد در دست امام مبين باشد و اگر مفسر اين كتاب مبين، امام مبين شد، آن‏گاه اين حقيقت روشن مى‏شود كه …و لا رطب و لا يابس الاّ فى كتاب مبين، و هيچ دانه‏اى در تاريكيهاى زمين، و هيچ تر و خشكى نيست مگر اين كه در كتابى روشن [ثبت ]است(3). پرسش: «إِنَّا فَتَحْنَا لَكَ فَتْحًا مُّبِينًا * لِّيَغْفِرَ لَكَ اللَّه ما تقدّم من ذنبك و ما تأخّر و …» در اين آيه بخشش گناهان پيغمبر كه قبلاً انجام داده يا بعداً انجام مى‏دهد وعده مى‏دهد، طبق نظر شيعه پيامبراكرم(ص) معصوم است در مورد اين تناقض جواب دهيد.
پاسخ: همانطور كه مستحضريد، عصمت پيامبران با ادله عقلى و نقلى ثابت شده است؛ بنابراين، اگر آياتى، در ظاهر با اين اصل مخالف باشند، تفسير آيات با قراين و شواهد موجود، به طور صحيح، اين تعارض ظاهرى را از بين مى‏برد كه در ذيل به اين مسأله مى‏پردازيم.
– آيه راجع به پيامبر: «انا فتحنا لك فتحاً مبينا ليغفرَ لك اللَّه ما تقدَّم من ذنبك و ما تأخّر و…؛(4) همانا گشايشى آشكار در كار تو پديد آورديم تا خداوند گناه نخستين و آينده تو را بيامرزد و نعمتش را بر تو به كمال برساند و تو را به راهى راست هدايت فرمايد.
به طورى كه از ظاهر آيه برمى‏آيد، لام در «ليغفَر» براى تعليل است و اين را مى‏فهماند كه غرض از فتح مبين (مكّه) آمرزش گناهان پيامبر است. شبهه اين است كه اين چه گناهى بود كه پروردگار خواست به وسيله فتح مكه، گذشته و آينده‏اش را جبران و غفران را نصيب حضرتش كند؟
در اين باره، دو مطلب مورد بررسى قرار مى‏گيرد: 1. مراد از ذنب؛ 2. ارتباط بين فتح مكه (يا صلح حديبيه) و آمرزش گناهان پيامبر.
«ذنب» در لغت، به معناى آثار شوم و تبعات كارى است. ظهور اسلام در آغاز، زندگى مشركان را به هم ريخت و پيامبر گرامى درصدد دگرگون ساختن ارزش‏هايى برآمدند كه تا آن زمان به معناى ارزش اجتماعى مطرح بود. اين امر باعث شد كه مشركان، موجوديت خود را در خطر ببينند؛ ازاين‏رو هرگونه تهمت و صفت ناروا را به حضرت نسبت مى‏دادند. بر ضد ايشان شايعه‏ها مى‏ساختند. گناهان مختلف براى وى مى‏شمردند. او را جنگ‏طلب، آتش‏افروز، بى‏اعتنا به سنت‏هاى راستين، فحاش به بت‏ها، غيرقابل تفاهم و… مى‏شمردند؛ بنابراين، پيامبر از نظر مشركان، بزرگترين گناهان را مرتكب شده بود و او را مستوجب عقوبت مى‏دانستند.
فتح مكه باعث شد كه مشركان دو گروه شوند: گروهى مسلمان شوند و در نتيجه فهميدند كه كارهاى پيامبر نه تنها گناه نبوده، بلكه از بهترين عبادت‏ها بوده است، و آيين او، برخلاف آنچه مى‏پنداشتند يك آيين پيشرو الهى و آيات قرآنش ضامن تربيت نفوس انسان‏ها و پايانگر ظلم و ستم و خونريزى بوده است. گروه ديگر، در اقليت قرار گرفتند و شوكت و قدرت خود را از دست دادند و فهميدند كه پيامبر، واقعيتى است كه بايد او را بپذيرند؛ به اين جهت، از تصميم‏هاى خطرناك گذشته منصرف شدند؛ نتيجه اين‏كه، اين گناهان (قبل از هجرت و بعد از هجرت) گناهان واقعى نبودند؛ بلكه گناهانى پندارى و در افكار مردم بود كه پيروزى‏هاى بعد، بر همه آنها خط بطلان كشيد.(5) پرسش: براساس آيه 19 آل عمران: «همانا دين نزد خدا اسلام است». آيا مفهوم اسلام در عصر پيامبر(ص) ما و پيامبران ديگر فرق مى‏كند؟
پاسخ: از آيات قرآن كريم استفاده مى‏شود كه دين خدايكى است، و آن اسلام (تسليم حق شدن و فرمانبردارى از حق تعالى) است؛ مانند:
1. «إنّ الدين عند اللَّه الاسلام؛(6)؛ دين در نزد خدا اسلام است.»
2. خداوند، درباره حواريون حضرت عيسى(ع) مى‏فرمايد: «به حواريون وحى فرستادم كه به من و فرستاده من، ايمان بياوريد. آنها گفتند: ايمان آورده‏ايم، و گواه باش كه ما مسلمانيم».(7)
3. حضرت نوح(ع) به قوم خود فرمود: «أُمرت أن أكون من المسلمين(8)؛ من مأمورم كه از مسلمانان باشم.»
البته، شريعت پيامبران متفاوت است؛ «لكلّ جعلنا منكم شرعة و منهاجاً.»(9)
خداوند متعال به مقتضاى تكامل تدريجى بشر، در هر زمان، شريعتهاى كامل‏ترى را براى او قرار داده تا به مرحله نهايى تكامل – كه شريعت حضرت محمد(ص) است – رسيده، و معيار در پذيرش دين الهى در هر زمان، قبول شريعت و اطاعت از پيامبر همان زمان است.
«اسلام» علاوه بر اين‏كه نام دين الهى در تمام زمانها است، نام آخرين و برترين آيين و شريعت يعنى آيينِ حضرت خاتم‏الانبياء(ص) نيز هست.(10)
در برخى از آياتِ قرآن كريم، مقصود از «واژه» اسلام، دين الهى است؛ مانند آياتى كه ذكر شد و در برخى ديگر از آيات، مقصود، شريعت پيامبر خاتم(ص) است؛ مانند: آيه 17 سوره حجرات كه خطاب به پيامبر مى‏فرمايد: «آنها بر تو منّت مى‏نهند كه اسلام آورده‏اند. بگو: اسلام آوردن خود را بر من منّت نگذاريد؛ بلكه خداوند بر شما منّت مى‏نهد كه شما را به‏سوى ايمان هدايت كرده است… .» و آيه 14 همين سوره.

[با تقدير از مركز فرهنگ و معارف قرآن دفتر تبليغات اسلامى كه در تهيّه پرسش‏ها و پاسخ‏هاى قرآنى، مجله را همراهى كردند.
ضمناً خوانندگان گرامى مى‏توانند براى دريافت پاسخ‏هاى قرآنى به اين آدرس مكاتبه، يا تماس حاصل نمايند:
قم – صندوق پستى 3775 – 37185 نمابر: 7736270 – تلفن: 7742160 – 7742150] پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1 – نورالثقلين، همان، ج 3، ص 74. 2 – اصول كافى، شيخ يعقوب كلينى، ج 2، ص 564، دارالتعارف، بيروت. 3 – سوره انعام،آيه 59. 4 – سوره فتح،آيه 1 و 2. 5 – تفسير نمونه، آية اللَّه مكارم شيرازى و ديگران، ج‏22 ،ص 20 انتشارات دارالكتب الاسلامية. 6 – سوره آل عمران،آيه 19. 7 – سوره مائده،آيه 111. 8 – سوره يونس،آيه 72. 9 – سوره مائده،آيه 48. 10 – اقتباس از قاموس قرآن، سيدعلى‏اكبر قرشى، ج 4، ص 16 و 17، دارالكتب الاسلاميه / الميزان، علامه طباطبايى، ج 5، ص 350 – 352، نشر اسماعيليان.

/

سخنان معصومين‏

چه عملى پذيرفته است؟ * رسولخدا صلى‏اللّه عليه وآله وسلّم:
«ثَلاثَةٌ مَن لَم تَكُن فيهِ لَم يَقُم لَهُ عَمَلٌ: وَرَعُ يَحجُرَهُ عَن مَعاصى اللّهِ عَزّ وَ جَلَّ وَ خُلقٌ يُدارى بِهِ النّاسَ وَ حِلمٌ يَرَدُّ بِهِ جَهلَ الجاهِل».
(بحار الانوار، ج 71، ص 392)
آن كه سه چيز نداشته باشد عملى براى او نيست.
1- پرهيزگارى كه او را از معصيت خداى يكتا باز دارد.
2- اخلاقى كه با مردم مدارا كند.
3- بردبارى كه با او نادانى جاهل را رد كند. * رسولخدا صلى‏اللّه عليه و آله و سلّم:
«ثَلاثَةٌ لايَنفَعُ مَعَهُنَّ عَمَلٌ: الشِّركُ بِاللّهِ، وَ عُقُوقُ الوالِدَينِ، وَالفِرارُ مِن الزَّحف».
(كنزالعمّال، ح 43824)
اين سه خصلت را اگر كسى داشت عملش نفعى برايش ندارد: شرك به خدا، عقوق والدين و فرار از جهاد. * رسولخدا صلى‏اللّه عليه و آله و سلّم:
«اَخلِصُوا اَعمالَكُم لِلّهِ فَاِنَّ اللّهَ لايَقبَلُ اِلّا ما خَلُصَ لَه».
(ميزان الحكمه، ج 1، ص 756)
اعمال خود را براى خدا خالص كنيد زيرا خدا قبول نمى‏كند مگر آن عملى را كه براى او خالص باشد. * رسولخدا صلى‏اللّه عليه و آله و سلّم:
حذيفة بن يمان گويد از رسولخدا(صلى اللّه عليه و آله و سلّم) از معنى اخلاص سؤال كردم، حضرت فرمود: «سَألتُهُ عَن جَبرَئيلَ، فَقالَ: سَألتُهُ عَن اللّهِ تَعالى فَقالَ: اَلاِخلاصُ سِرٌّ مِن سِرّى أُوَدِّعُهُ فى قَلبِ مَن اَحبَبتُهُ».
(جامع احاديث الشيعه، ج 1، ص 375)
من از جبرئيل و او از خدا سؤال كرد. خداى سبحان فرمود: اخلاص سرّى است از سرّهاى من كه در دل محبوب خود قرار مى‏دهم. * امام على عليه السلام:
«ضاعَ مَن كانَ لَهُ مَقصَدٌ غَيرُ اللّهِ».
(غررالحكم، ص 76)
كسى كه هدفى جز خدا داشته باشد نابود است. * امام على عليه السلام:
«اِنَّكَ لَن يُتَقَبَّلَ مِن عَمَلِكَ اِلّا ما اَخلَصتَ فيه». (غررالحكم)
عملى كه اخلاص در آن نباشد هرگز پذيرفته نخواهد شد. * امام على عليه السلام:
«مَن رَغِبَ فيما عِندَاللّهِ اَخلَصَ عَمَلَهُ».
(غررالحكم)
آن كه مايل است به آنچه نزد خداست برسد عملش را خالص كند. * امام على عليه السلام:
«مَن اَخلَصَ النِيَّةَ تَنَزَّهُ عَن الدَنيَّة».
(غررالحكم)
آن كه نيّتش را خالص گرداند از پستيها پاك شود. * امام صادق عليه السلام:
«لا وَاللّهِ لا يَقبَلُ اللّهُ شَيئاً مِن طاعَتِهِ عَلَى الاِصرارِ عَلى شَى‏ءٍ مِن مَعاصيه».
(اصول كافى، ج 2، ص 288)
به خدا سوگند خداوند قبول نمى‏كند عمل كسى را كه بر معاصى خود اصرار داشته باشد. * امام صادق عليه السلام:
«وَ لا يَقبَلُ مِن مؤمنٍ عَمَلاً وَ هُوَ يُضمِرُ فى قَلبِه عَلَى المُؤمِنِ سُوءاً».
(اصول كافى، ج 8، ص 365)
عمل مؤمنى كه نسبت به مؤمن ديگر بدخواه باشد پذيرفته نيست. * امام كاظم عليه السلام:
«قَليلُ العَمَلِ مِنَ العاقِلِ مَقبُولٌ مُضاعَفٌ وَ كَثيرُ العَمَلِ مِن اَهلِ الهَوى و الجَهلِ مَردُودٌ»
(بحارالانوار، ج 78، ص 301)
عمل كم از شخص عاقل پذيرفته است و عمل بسيار از نادان و آن كس كه تابع هواست مردود است. پاورقي ها:

/

دانستنيهايى از قرآن‏

اختلاف رنگها.. و خشيت دانايان‏
«أ لم تر أن الله أنزل من السماء ماء فأخرجنا به ثمرات مختلفا ألوانه و من الجبال جددٌ بيض و حمر مختلف ألوانها و غرابيب سود. و من الناس و الدواب و الأنعام مختلف ألوانه كذلك، إنما يخشى الله من عباده العلماء إن الله عزيز غفور»(1)
آيا نديده‏اى كه خداوند باران را از آسمان فرود آورد. و همانا از آن آب، انواع گوناگون ميوه‏هاى رنگارنگ را پديد آورديم و همچنين كوه‏هاى رنگارنگ سفيد، قرمز و سياه آفريديم و از گونه‏هاى مردم و جنبندگان و چارپايان نيز رنگهاى مختلف و متنوع خلق كرديم. و بى گمان تنها دانايان خشيت دارند و از خدا مى‏ترسند و همانا خداوند، توانا و بخشنده است.
در اين آيه مباركه، خداوند به يكى از آيات و نشانه هاى عظمت خود در دنيا اشاره كرده است و آن اختلاف رنگها است. پس در حالى كه تمام جانوران و گياهان و حتى جمادات از يك نوع مايع زندگى (آب) پرورش مى‏يابند و ادامه زندگى مى‏دهند. با اين حال رنگهاى گوناگونى در طبيعت به چشم مى‏خورد كه زيبائى و ظرافتى بى نظير به آن بخشيده است. آرى، گلها و ميوه هاى متنوع با رنگهاى جذاب و زيبا، انسانها و حيوانات داراى رنگهاى مختلف و همچنين سنگها و كوه ها نيز رنگهاى زيبائى دارند كه تمام اينها دليل بر تدبير الهى در اين كار رنگ آميزى است كه زندگى را از يكنواختى در مى‏آورد و به انسانها نشاط و تحرك مى‏بخشد.
فأخرجنا به: در اين فراز از آيه، التفات ظريفى نهفته است چه اينكه پس از بيان جمله با ضمير غايب، منتقل به ضمير متكلم مى‏شود. خداوند از آسمان، آبى فرود آورد… سپس مى‏فرمايد: پس به وسيله آن آب ميوه‏هائى پديد آورديم و در اين نكته اى بسيار زيبا از نظر ادبى گنجانده شده است. وشايد اين التفات به خاطر اهميت دادن به اين مطلب باشد كه تمام رنگهاى مختلفى كه در طبيعت وجود دارد، منشأ همه آنها آب است، آن هم آبى كه خود هيچ رنگ ندارد ! و اين مطلب از نظر خلقت بسيار شگفت انگيز است و از كمال قدرت خداوندى خبر مى‏دهد و اين نكته را تنها دانايان مى‏دانند و به آن پى مى‏برند.
غرابيب: جمع غربيب است به معناى سياهى شديد واز اين روى كلاغ را نيز غراب مى‏گويند. اضافه شدن سود (كه آن نيز به معناى سياهى است) به غرابيب از باب بدل و يا عطف بيان است و شايد براى شدت سياهى به كار برده شده است.
جدد: جمع جده به معناى جاده و راه است. احتمالا مراد از راه هاى كوه ها، خود كوه ها باشد نه تنها راه هايش و گويا كوه ها از دور به صورت خطوطى روى زمين ديده مى‏شود.
«انما يخشى الله من عباده العلماء»: تنها بندگان عالم و داناى خداوند از او مى‏ترسند و خشيت واقعى دارند.
در اين مقطع از آيه، خداوند، منحصرا عالمان و دانايان را خداترس معرّفى مى‏كند زيرا انسان دانا است كه پى به عظمت خالق از ديدن آيات و مشاهده نشانه هايش مى‏برد و لذا پيوسته از خشم و غضب او هراس دارد و تلاش مى‏كند در تمام ادوار زندگى، رضايتش را بدست آورد.
البته مقصود از «عالم» در اين آيه شريفه، تنها روحانيون يا فقها نمى‏باشند و صنف خاصى را در بر نمى‏گيرد بلكه مطلب فراتر از آن است.
در روايتى از امام صادق عليه السلام نقل شده كه فرمود: مقصود خداوند از علما، كسى است كه كردارش با گفتارش هماهنگ باشد پس كسى كه عملش مصدّق قولش نيست، هرگز عالم نمى‏باشد هرچند در حقيقت، علم به امور و آشنائى با مسائل داشته باشد.
در روايت ديگرى در كافى آمده است. امام سجاد عليه السلام از جد بزرگوارش رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم نقل مى‏كند كه فرمود: علم بر دو قسم است، يكى علمى است كه در قلب نهفته است و آن علم، سودمند و فايده دار مى‏باشد و ديگر علمى است كه بر زبان جارى مى‏باشد و آن حجتى است براى خدا عليه بندگانش كه خداوند با همان علم، عليه صاحبانش، احتجاج خواهد كرد.
مطلب ديگرى كه در اين آيه وجود دارد اينكه در باره ترس از خداوند واژه «خشيت» آمده است و خشيت با خوف بسيار فرق دارد .خوف به معناى ترس است كه از هر چيزى، ممكن است انسان بترسد و وحشت كند و از آن فرار نمايد. ولى خشيت حالتى است درونى كه در روان انسان هاى عارف پديد مى‏آيد و نه تنها او را به فرار نمى‏خواند بلكه اقتضاى خشيت، تقرب و نزديك شدن به خداوند است. ترس مايه فرار است و خشيت مايه جذب. خوشا به حال عارفان خدا شناس كه با خشيت پيوسته به «او» نزديك مى‏شوند و در محيط «قرب» ذوب مى‏شوند.
ان الله عزيز غفور: اين دو صفت از صفات جلال خداى سبحان است ؛ اشاره به اينكه خداوند در عين اينكه غالب و قاهر است، آمرزنده و مهربان و رحيم نيز مى‏باشد. و اگر مهر و رحمت پروردگار نبود همه ما در پرتو خشم و غضبش مى‏سوختيم ولى او كه بر خود رحمت را واجب گردانيده (كتب ربكم على نفسه الرحمة) از آن همه خطاهاى ما هواپرستان چشم پوشى مى‏كند و ما را به خود جذب مى‏نمايد. كو آن قلب دانا كه بداند و درك كند و ره به سوى دوست گيرد و در او ذوب شود.
در پايان نكته اى كه لازم به تذكر است و مفسران از آن اغماض كرده اند ربط اين پديده زيباى اختلاف رنگها با خشيت دانايان از خدا است. چه ارتباطى ميان ديدن مناظر زيباى طبيعت و استفاده كردن از نعمتهاى رنگارنگ وجود دارد با بيان خشيت و منحصر نمودن آن در دانايان و عالمان ؟!
شايد علت ذكر اين فراز از آيه (انما يخشى الله من عباده العلماء) بدين مناسبت باشد كه خداوند پس از ذكر آن همه مظاهر جمال و مناظر جلال و زيبائيهاى فزون از حد طبيعت، به اين نكته بسيار مهم اشاره مى‏كند كه غالبا مردم از ديدن آن مناظر طبيعى زيبا، به وجد مى‏آيند و به تفريح و تفرج وقت خود را مى‏گذرانند و اصلا در چنان مواقع و مناسبتهائى به فكر ذكر خدا نيستند. انسانها وحتى مؤمنين در مواقع تفريح و گردش، از ذكر الهى غفلت مى‏كنند. اما مردان دانا در چنين مواقعى نيز به ياد خدا مى‏افتند و اين همه زيبائى را آيه عظمت او مى‏دانند و در برابر اين همه جلال و جمال و شكوه، سر تسليم و تعظيم فرود مى‏آورند و به كرنش و خضوع و خشوع مى‏افتند كه بار خدايا ! تمام اين زيبائى ها دلالت بر عظمت ذات مقدست دارد و به ما غافلان پيوسته هشدار مى‏دهد كه به خود آئيم و از تو غفلت نكنيم و به پرستش و عبادتت بپردازيم. و اينسان عالمان حتى در هنگام ديدن مناظر زيباى طبيعت در حال خشيت به سر مى‏برند و ضمن لذت بردن از آن همه زيبائى و جمال، مشغول ذكر خدا بر زبان و در دل هستند. اى كاش ما نيز چنين مى‏بوديم. والسلام‏ پاورقي ها:

/

منافقان در قرآن

‏قسمت دوم‏
خداوند در آيه 81 سوره نساء به رفتار جمعى از منافقين و افراد ضعيف الايمان اشاره كرده و مى‏گويد: آنها به هنگامى كه در صف مسلمانان در كنار پيغمبر قرار مى‏گيرند. براى حفظ منافع و يا دفع ضرر از خود با ديگران هم‏صدا شده و اظهار اطاعت از فرمان پيامبر مى‏كنند. «و مى‏گويند با جان و دل حاضريم از او پيروى كنيم» (و يقولون طاعة) «اما هنگامى كه از خدمت پيامبر خارج شدند (گفته‏ها و پيمانهاى خويش را بدست فراموشى مى‏سپارند) و در جلسات شبانه خود بر ضد سخنان پيامبر تصميماتى مى‏گيرند و خداوند آنچه را در اين جلسات مى‏گويند مى‏نويسد: «فاذا برزوا من عندك بيّت طائفةٌ منهم غير الّذى تقول، و اللّه يكتب ما يبيتون».
در آيه 50 سوره توبه خداوند با اشاره به يكى ديگر از صفات و نشانه‏هاى منافقان مى‏فرمايد: «اگر نيكى به تو (پيامبر اسلام) رسد آنها را ناراحت مى‏كند». (ان تصبك حسنةٌ تسؤهم) اين ناراحتى دليل عداوت باطنى و فقدان ايمان منافقان است و همچنين ولى در مقابل، اگر مصيبتى به تو رسد و گرفتار مشكلى بشوى با خوشحالى مى‏گويند: «ما از قبل تصميم لازم را گرفتيم (پيش بينى چنين مسائلى را مى‏كرديم) (و ان تصبك مصيبةٌ يقولوا قد أخذنا أمرنا من قبل). اين منافقان كوردل از هر فرصتى به نفع خود استفاده مى‏كنند و لاف عقل و تدبير مى‏زنند كه اين هوشيارى و درايت ما بود كه باعث شد مثلاً در فلان ميدان جنگ شركت نكنيم. آنان اين سخن را چنان مى‏گويند كه گويى از خوشحالى در پوست خود نمى‏گنجند. در برابر اين منطق منافقانه خداوند به پيامبر مى‏فرمايد كه به اينها از دو راه پاسخ گوى پاسخى منطقى و دندان شكن. «بگو هيچ حادثه‏اى براى ما رخ نمى‏دهد مگر آنچه خداوند براى ما مقرر داشته است، همان خدايى كه مولاى ماست»(1). و همچنين «تو اى پيامبر اين پاسخ را به آنان بگو كه شما چه انتظارى درباره ما مى‏كشيد. جز اين‏كه ما به يكى از دو نيكى و سعادت خواهيم رسيد»(2) يا دشمنان را درهم مى‏كوبيم و پيروز ميدان مى‏شويم و يا كشته شده و با افتخار شربت شهادت را مى‏نوشيم كه هر دو خوش است و مايه افتخار.
منافقان جسارت و گستاخى را از اين فراتر گذاشته‏اند «آنها هرگاه به پيروزى برسند و نيكيها و حسناتى بدست آورند مى‏گويند از طرف خدا است»، (و ان تصبهم حسنةٌ يقولوا هذه من عند اللّه)(3)، و خود را شايسته مواهب الهى مى‏دانند ولى هنگامى كه شكستى دامنگير آن‏ها شود و يا در ميدان جنگ آسيبى ببينند مى‏گويند: «اينها بر اثر سوء تدبير پيامبر و عدم كفايت نقشه‏هاى او بوده است»، (و ان تصبهم سيّئةٌ يقولوا هذه من عندك). قرآن كريم در پاسخ به آنها مى‏گويد كه از نظر يك موحد «همه اين پيروزيها و شكستها از ناحيه خدا است»، (قل كلٌّ من عند
اللّه) كه بر طبق لياقتها و ارزشهاى وجودى مردم به آنها داده مى‏شود و در پايان آيه به عنوان اعتراض به عدم تفكّر و تعمّق آنها در موضوعات مختلف مى‏گويد: «پس چرا اينها حاضر نيستند حقايق را درك كنند» (فمال هؤلاء القوم يكادون يفقهون حديثا).
گروهى از منافقان دورهم نشسته بودند و سخنان ناهنجار درباره پيامبر گفتند. يكى از آنان گفت: اين كار را نكنيد. زيرا مى‏ترسيم به گوش او برسد. يكى از آنان گفت: مهم نيست، ما هرچه مى‏خواهيم مى‏گوئيم و اگر به گوش او رسيد نزد وى مى‏رويم و انكار مى‏كنيم و او از ما مى‏پذيرد، زيرا او آدم خوش‏باورى است و هركس هرچه بگويد او قبول مى‏كند. در اين هنگام آيه 61 سوره توبه نازل شد «از آن‏ها كسانى هستند كه پيامبر را آزار مى‏دهند و مى‏گويند او آدم خوش باورى است». (و منهم الّذين يؤذون النّبى و يقولون هو أذن). آن‏ها در حقيقت يكى از نقاط قوّت پيامبر را كه وجود آن در يك رهبر كاملاً لازم است را به عنوان نقطه ضعف نشان مى‏دادند. لذا قرآن بلافاصله اضافه مى‏كند كه: «به آنها بگو: اگر پيامبر به سخنان شما گوش فرا دهد (و عذرتان را بپذيرد) اين به نفع شما است. (قل اذن خيربكم). زيرا از اين طريق آبروى شما را حفظ كرده و شخصيتتان را خرد نمى‏كند، در حالى‏كه اگر او فوراً پرده‏ها را بالا مى‏زد و دروغگويان را رسوا مى‏كرد، دردسر فراوانى براى شما فراهم مى‏آمد.
پيامبر اكرم (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) مشغول تقسيم اموالى (از غنائم و مانند آن)
بود كه يكى از منافقان فرا رسيد و صدا زد، اى رسول خدا عدالت كن! پيامبر فرمود: «واى بر تو اگر من عدالت نكنم چه كسى عدالت خواهد كرد. در اين هنگام آيه 58 سوره توبه نازل شده و به اين گونه افراد اندرز داد: «بعضى از آن‏ها در تقسيم صدقات بر تو عيب مى‏گيرند». (و منهم من يلمزك فى الصّدقات) و مى‏گويند كه عدالت را رعايت نكردى. قرآن با اشاره به اينكه آنها هرگز راضى به حق خود نيستند و به منافع خويش مى‏نگرند مى‏فرمايد: «اگر سهمى به آنان داده شود راضى و خوشحالند و اگر چيزى به آنها داده نشود خشمگين مى‏شوند» و تو را به بى‏عدالتى متهم مى‏كنند. در حقيقت منافقان هميشه خود محور هستند، هرچه به سودشان بوده خوب است و هرچه به ضررشان بوده از ديدگاه آنها بد است. آنان نه به خدا و احكام او اعتقاد واقعى دارند و نه به رسول خدا و دستوراتش.
يكى از يهوديان مدينه با يكى از مسلمانان منافق اختلافى داشت. قرار گذاشتند يك نفر را به عنوان داور در ميان خود انتخاب كنند. مرد يهودى چون به عدالت پيامبر اسلام اطمينان داشت. پيامبر را بعنوان داور معرفى كرد ولى مرد منافق زير بار نرفت و او را به داورى يك فرد يهودى دعوت كرد و به اين ترتيب با داورى پيامبر اكرم (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) مخالفت كرد. قرآن كريم بعنوان مذمت اين چنين منافقانى كه دم از ايمان مى‏زنند ولى در دلشان نورى از ايمان وجود ندارد مى‏فرمايد: «آنها مى‏گويند به خدا و پيامبر ايمان داريم و اطاعت مى‏كنيم، ولى بعد از اين ادعا، گروهى از آنها رويگردان مى‏شوند، آنها در حقيقت مؤمن نيستند.(4) و در ادامه بعنوان يك دليل روشن بر بى‏ايمانى آنها مى‏فرمايد:«و هنگامى كه از آنها دعوت مى‏شود كه بسوى خدا و پيامبرش بيايند تا در ميان آنها داورى كند، گروهى از آن روى گردان مى‏شوند.»(5)
خداوند در سوره نساء نيز با نهى شديد از مراجعه به طاغوت و داوران جور درباره منافقان مى‏فرمايد: «اين گونه مسلمان نماها نه تنها براى داورى به سراغ طاغوت مى‏روند، بلكه هنگامى كه به آنها گفته شود بسوى آنچه خداوند نازل كرده، و به سوى پيامبر بيائيد، منافقان را مى‏بينى كه از (قبول دعوت) تو اعراض مى‏كنند»(6) و با اصرار روى اين كار مى‏ايستند يعنى مقاومت و اصرار آنها در اين كار نشان دهنده روح نفاق و ضعف ايمان آنها است وگرنه با دعوت پيامبر بيدار مى‏شدند و به اشتباه خود معترف مى‏گشتند. در آيه بعد خداوند نقاب از چهره آنها كنار مى‏زند و مى‏فرمايد: «پس چگونه موقعى كه بر اثر اعمالشان گرفتار مصيبتى مى‏شوند، سپس به سراغ تو مى‏آيند و سوگند ياد مى‏كنند كه منظور آنها (از بردن داورى نزد ديگران) جز نيكى كردن و ايجاد توافق در ميان (طرفين نزاع) نبوده است»(7). گويا اين منافقان براى مخفى نگهداشتن چهره واقعى خود تنها چاره را سوگند دروغ يافته‏اند و در هر ماجرا و جريانى به آن دست مى‏آويزند.
خداوند در جاى ديگر با اشاره به يكى از گفته‏هاى بسيار زشت منافقان كه روشنترين گواه نفاق آنها محسوب مى‏شود مى‏فرمايد: «منافقان كسانى هستند كه مى‏گويند به افرادى كه نزد رسول خدا هستند انفاق نكنيد(و از اموال و امكانات خود در اختيار آنها نگذاريد) تا از نزد پيامبر پراكنده شوند»(8). اين بى‏نواها نمى‏دانند كه هركس هرچه دارد از خدا دارد و به خيال خام خود مى‏خواهند با پيامبر و ياران او مبارزه نمايند. جالب اينجاست كه اين منافقين كه از زشتى و وقاحت فعاليتهاى خود شرم ندارند در واقع خلافى از پيامبر نديده بودند و هيچ لطمه‏اى از ناحيه اسلام بر آنان وارد نشده بود. بلكه بر عكس در پرتو حكومت اسلام به انواع نعمتهاى مادى و معنوى رسيده بودند. بنابراين «آن‏ها در حقيقت انتقام نعمتهايى را مى‏گرفتند كه خداوند و پيامبر با فضل و كرم خود تا سرحد استغنا به آن‏ها داده بودند.(9)»
يكى ديگر از نقشه‏هاى شوم منافقان اين بود كه آن‏ها مى‏خواستند با متهم ساختن يك فرد بى‏گناه و سپس كشيدن پيامبر به اين ماجرا، هم ضربه‏اى به شخصيت اجتماعى و معنوى پيامبر بزنند و هم اغراض سوء خود را درباره يك مسلمان بى‏گناه عملى سازند، ولى خداوندى كه حافظ پيامبر خويش است، نقشه‏هاى آنها را نقش بر آب كرد. كه خداوند در آيه 113 سوره نساء با اشاره به اين جريان مى‏فرمايد: «اگر فضل و رحمت پروردگار شامل حال تو نبود جمعى از منافقان يا مانند آنها تصميم داشتند تو را از مسير حق و عدالت منحرف سازند. ولى لطف الهى شامل حال تو شد و تو را حفظ كرد» و در ادامه خداوند تأكيد مى‏كند كه: «اينها فقط خود را گمراه مى‏كنند و هيچ‏گونه زيانى به تو نمى‏رسانند».
منافقان كه هر روز خود را به رنگى در مى‏آورند و هر روز توطئه‏اى تازه راه مى‏انداختند در يك جلسه سرى براى قتل پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) توطئه كردند. آنها نقشه كشيدند كه پس از مراجعت پيامبر از جنك تبوك در يكى از گردنه‏هاى سر راه بصورت ناشناس كمين كرده، شتر پيامبر را رم دهند و حضرت را به قتل برسانند خداوند پيامبرش را از اين نقشه آگاه ساخت و او دستور داد جمعى از مسلمانان مراقب باشند و اين توطئه آنها نيز خنثى شد.
از آن جهت كه خداوند براى رفع خطر منافقان از پيامبر، گهگاه پرده از روى نقشه‏هاى آنان بر مى‏داشت و آنان را به مسلمانان معرفى مى‏كرد. غالباً منافقان در يك حالت وحشت و ترس به سر مى‏بردند. قرآن كريم ضمن اشاره به اين وضع مى‏فرمايد: «منافقان مى‏ترسند كه بر ضد آنها سوره‏اى نازل شود و آنان را به آنچه در دل دارند آگاه سازد» (يحذر المنافقون أن تنزّل عليهم سورةٌ تنبّئهم بما فى قلوبهم)(10)، ولى عجيب اين كه بر اثر شدّت لجاجت و دشمنى بازهم دست از استهزاء و تمسخر نسبت به كارهاى پيامبر برنمى‏داشتند. لذا خداوند در پايان آيه به پيامبرش مى‏گويد: «به آنها بگو هرچه مى‏خواهيد استهزاء كنيد. اما بدانيد خدا آنچه را از آن بيم داريد آشكار مى‏سازد» و شما را رسوا مى‏كند.
يكى ديگر از برنامه‏هاى منافقان كه خداوند در آيه 65 سوره توبه به آن اشاره كرده اينست: «اگر از آنها (منافقان) بپرسى (كه چرا چنين سخن نادرستى را گفته‏اند و يا چنين كار خلافى را انجام داده‏اند، مى‏گويند: ما مزاح و شوخى مى‏كرديم و در واقع قصد و غرضى نداشتيم»، (و لئن سئلتهم ليقولنّ انّما كنّا نخوض و نلعب)، منافقان امروز و منافقان هر زمان كه برنامه‏هاى يكنواختى دارند، از اين روش بهره‏هاى فراوان مى‏برند. حتى گاه مى‏شود جدى‏ترين مطالب را در لباس مزاحها و شوخيهاى ساده مطرح مى‏كنند، اگر به هدفشان رسيدند چه بهتر و الّا با عنوان كردن شوخى و مزاح مى‏خواهند از چنگال مجازات فرار كنند. اما قرآن با تعبيرى قاطع به آنها پاسخ مى‏دهد و به پيامبر(صلى اللّه عليه و آله و سلّم) مى‏فرمايد كه: «به آنها بگو آيا خدا و آيات او و رسولش را مسخره مى‏كنيد و به شوخى مى‏گيريد».
در ادامه بحث به بررسى نقش منافقان در جنگها و جهادهاى با كفار مى‏پردازيم و عكس العمل آن‏ها را در موارد حساس و زمانى كه مسلمين بيشتر از قبل به همدلى و همكارى نياز داشتند مى‏پردازيم: در آيه 72 سوره نساء خداوند به بيان حال جمعى از منافقان در زمانى كه فرمان عمومى جهاد صادر مى‏شد مى‏پردازد: «اين افراد دو چهره كه در ميان شما هستند با اصرار مى‏كوشند از شركت در صفوف مجاهدان راه خدا خوددارى كنند، ولى هنگامى كه مجاهدان از ميدان جنگ باز گردند و يا اخبار ميدان جنگ به آنها مى‏رسد، در صورتى كه شكست يا شهادتى نصيب آنها شده باشد اينها با خوشحالى مى‏گويند چه نعمت بزرگى خداوند به ما داد كه همراه آنها نبوديم تا شاهد چنان صحنه‏هاى دلخراشى بشويم.«ولى اگر باخبر شوند كه مسلمانان پيروز شده‏اند و طبعاً غنائمى بدست آورده‏اند اينها همانند بيگانه‏اى كه گويا هيچ ارتباطى در ميان آنها و مؤمنان برقرار نبود، از روى تأسف و حسرت مى‏گويند: اى كاش ما هم با مجاهدان بوديم و سهم بزرگى عايد ما مى‏شد.(11)»
در فرهنگ منافقان شهادت در راه خدا يك نوع بلا و پيروزى مادى و غنائم جنگى فوز عظيم است. با چنين ديد و نگرشى است كه «هنگامى كه سوره واضح و روشنى نازل مى‏گردد كه در آن سخن از جنگ است، منافقان بيمار دل را مى‏بينى كه همچون كسى كه در آستانه مرگ قرار گرفته است به تو (پيامبر) نگاه مى‏كنند»(12) ميدان جنگ براى منافقان ميدان مرگ و نابودى و بدبختى است، ميدان شكست و جدايى از لذات دنيا است و ميدانى است با آينده‏اى وحشتناك و مبهم و خداوند در پايان آيه در يك جمله كوتاه مى‏فرمايد: «واى بر آنها كه مرگ و نابودى براى آنان سزاوارتر است». در آيه 86 سوره توبه صحنه ديگرى از برخورد منافقان بافرمان جهاد ترسيم شده است. «هنگامى كه سوره‏اى درباره جهاد نازل مى‏شود و از مردم دعوت مى‏كنند كه به خدا ايمان آوريد و همراه پيامبر خدا در راه او جهاد كنيد در اين هنگام منافقان قدرتمند كه توانايى كافى از نظر جسمى و مالى براى شركت در ميدان جنگ دارند از تو (پيامبر) اجازه مى‏گيرند كه در ميدان جهاد شركت نكنند و مى‏گويند بگذار ما با قاعدين (آنها كه از جهاد معذورند) باشيم» خداوند با ملامت و مذمت آنانكه راضى شدند با متخلفان باقى بمانند علت اصلى را چنين بيان مى‏كند: «اينها بر اثر گناه و نفاق به مرحله‏اى رسيده‏اند كه بر قلبهايشان مهر زده شده، به همين دليل چيزى نمى‏فهمند.» (و طبع على قلوبهم فهم لايفقهون)(13).
شيوه منافقان اين است كه آنها به هنگامى كه كار خلافى را آشكارا انجام مى‏دهند براى تبرئه خود ظاهراً در مقام جبران برمى‏آيند و سعى در پنهان كردن چهره اصلى خود دارند. از اينرو خداوند به پيامبر هشدار مى‏دهد «هرگاه خداوند تو را بسوى گروهى از اينها باز گرداند و از تو اجازه بخواهند كه در ميدان جهاد ديگرى شركت كنند، به آنها بگو، هيچگاه با من در هيچ جهادى شركت نخواهيد كرد و هرگز همراه من با دشمنى نخواهيد جنگيد»(14). يعنى پيامبر بايد آن‏ها را براى هميشه مأيوس كند و روشن سازد كه ديگر كسى فريبشان را نخواهد خورد. سپس قرآن دليل عدم قبول پيشنهاد آنها را چنين بيان مى‏كند: «شما براى نخستين بار راضى شديد كه از ميدان جهاد كناره‏گيرى كنيد و در خانه‏ها بنشينيد، هم اكنون نيز به متخلّفان بپيونديد و با آن‏ها در خانه‏ها بنشينيد». مشاهده كرديم كه عدّه‏اى از منافقان به بهانه‏هاى مختلف از شركت در ميدان جنگ خوددارى مى‏كردند. اما بهرحال منافقينى هم بودند كه در ميدانهاى مختلف جنگ شركت مى‏كردند كه حضور و شركت آنها نيز خالى از دردسر و گاه توطئه نبود. يكى از ويژگيهاى منافقان اين بود كه اخبار مربوط به جنگ را بدون تحقيق همه جا پخش مى‏كردند و با اينكار بازار شايعه پراكنى را رونق مى‏دادند. آيه 83 سوره نساء با اشاره به اين عمل نادرست منافقان مى‏فرمايد: «آنها كسانى هستند كه هنگامى كه اخبارى مربوط به پيروزى يا شكست مسلمانان به آنان برسد، بدون تحقيق آنرا همه‏جا پخش مى‏كنند» از آنجا كه بسيارى از اين اخبار بى‏اساس بوده و از طرف دشمن به منظورهاى خاصى جعل شده بود. منافقان با اشاعه آن به زيان مسلمانان كار مى‏كردند و در واقع به آسياب دشمن آب مى‏ريختند و بدون جهت مسلمانان را يا گرفتار غرور ناشى از پيروزيهاى خيالى مى‏كردند و يا روحيه آنها را بخاطر شايعات دروغين مربوط به شكست تضعيف نمودند.
قبلاً اشاره كرديم كه در حوادث و جنگها، منافقان فعاليت بيشترى از خود نشان مى‏دادند و بطور طبيعى در اين گونه جريانات از يك طرف، شناخت مسلمانان نسبت به آنها بيشتر مى‏شد و از طرف ديگر مسلمانان نياز به دلگرمى داشتند و بايد توطئه منافقان خنثى مى‏شد.
در ادامه به تشريح فعاليتهاى منافقان در غزوات و جهادهاى بزرگ مى‏پردازيم:
1- منافقان در جنگ احد: حادثه احد زمينه را براى سمپاشى دشمنان و منافقان آماده ساخت به همين دليل آيات زيادى براى خنثى كردن اين سمپاشيها نازل گرديد. يكى از اين آيات، آيه 155 سوره آل عمران است. خداوند در اين آيه به منظور درهم كوبيدن فعاليتهاى تخريبى منافقان و هشدار به مسلمانان، نخست به مؤمنان خطاب كرده و مى‏گويد: «اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد! شما همانند كافران نباشيد كه هنگامى كه برادرانشان (در راه خدا) به مسافرتى مى‏روند و يا در صف مجاهدان قرار مى‏گيرند و كشته مى‏شوند مى‏گويند: افسوس، اگر نزد ما بودند نمى‏مردند و كشته نمى‏شدند.»
در ادامه خداوند به تشريح سرنوشت منافقان و مؤمنان سست ايمانى كه به پيروى از منافقان در ميدان جنگ حضور نيافتند مى‏پردازد و مى‏گويد: «آيا كسانى كه فرمان خدا را اطاعت كردند و از خشنودى او پيروى نمودند، همانند كسانى هستند كه به سوى خشم خدا باز گشتند و جايگاه آنها جهنم، و بازگشت و پايان كار آنها، زشت و ناراحت كننده است.(15)»
آيه 166 سوره آل عمران اين نكته را تذكر مى‏دهد كه هر مصيبتى (مانند حادثه احد) كه پيش مى‏آيد علاوه بر اينكه بدون علت نيست، وسيله آزمايشى است براى جدا شدن صفوف مجاهدان راستين از منافقان و يا افراد سست ايمان. لذا در قسمت اول آيه خداوند مى‏فرمايد: «آنچه در روز احد، آن روز كه جمعيّت مسلمانان با بت پرستان درآويختند بر شما وارد شد، به فرمان خدا بود و طبق خواست و اراده او صورت گرفت.» و در پايان آيه مى‏فرمايد: «يكى ديگر از آثار اين جنگ، اين بود كه: «صفوف مؤمنان و منافقان از هم مشخص شود و افراد با ايمان از سست ايمان شناخته گردند.»
در آيه بعد خداوند به اثر ديگرى از حادثه احد اشاره دارد و مى‏فرمايد: «تا كسانى كه نفاق ورزيدند شناخته شوند» سپس قرآن گفتگويى كه ميان بعضى از مسلمانان و منافقان، قبل از جنگ رد و بدل شد به اين صورت بيان مى‏كند. بعضى از مسلمانان هنگامى كه ديدند «عبداللّه ابن ابى» (يكى از منافقان) و يارانش، خود را از لشكر اسلام كنار كشيده و تصميم به بازگشت به مدينه دارند گفتند: «بياييد يا تا به خاطر خدا و در راه او پيكار كنيد و يا لااقل در برابر خطرى كه وطن و خويشان شما را تهديد مى‏كند دفاع نمائيد». ولى آنها به يك بهانه واهى دست زدند و گفتند: «ما اگر مى‏دانستيم جنگ مى‏شود، بى‏گمان از شما پيروى مى‏كرديم». البته اينها بهانه‏اى بيش نبود هم وقوع جنگ حتمى بود و هم مسلمانان در آغاز پيروز شدند و اگر شكستى دامنگيرشان شد، بر اثر اشتباهات و خلافكاريهاى خودشان بود و خداوند در پاسخ به معرفى آنان پرداخته و مى‏گويد: آنها دروغ مى‏گفتند. «آنها در آن روز به كفر نزديكتر از ايمان بودند.(16)»
منافقان، علاوه بر آن‏كه خودشان از جنگ احد كناره‏گيرى كردند، به هنگام بازگشت مجاهدان، زبان به سرزنش آنها گشودند. قرآن در آيه 168 سوره آل عمران به گفتار بى‏اساس آنها پاسخ مى‏دهد و مى‏گويد: «آنها كه از جنگ كناره‏گيرى كردند و درباره برادران خود گفتند اگر از ما اطاعت كرده بودند هيچ‏گاه كشته نمى‏شدند، به آنها بگو، اگر قادر به پيش‏بينى حوادث آينده هستيد مرگ را از خودتان دور سازيد، اگر راست مى‏گوييد.»
قبل از حادثه احد موضوع «منافقان» زياد مطرح نبود، اما بعد از شكست احد و آماده شدن زمينه براى فعاليت منافقان، مسلمانان فهميدند دشمنانى خطرناك‏تر دارند و اين يكى از نتايج حادثه احد بود. آيه 179 سوره آل عمران كه آخرين آيه‏اى است كه از حادثه احد بحث مى‏كند، اين حقيقت را به صورت يك قانون كلى بيان نموده و مى‏گويد. چنان نبود كه خداوند، مؤمنان را به همان صورت كه شما هستيد، واگذارد (و آنها را تصفيه نكند) مگر آنكه ناپاك را از پاك متمايز و جدا سازد». اين يك حكم عمومى است كه هر كس ادعاى ايمان كند، به حال خود رها نمى‏شود. بلكه با آزمايشهاى پى در پى خداوند، بالأخره اسرار درون او، فاش مى‏گردد.
2- منافقان در جنگ احزاب: آيه 13 سوره احزاب به شرح حال گروه خطرناكى از منافقان بيمار دل كه نسبت به ديگران خباثت بيشترى داشتند، پرداخته و مى‏گويد: «به خاطر بياويد هنگامى را كه گروهى از آنها (منافقان) گفتند: اى مردم مدينه، اينجا جاى توقف شما نيست، به خانه‏هاى خود باز گرديد.» و به اين ترتيب مى‏خواستند جمعيّت انصار را از لشكر اسلام جدا كنند. اين از يكسو و از سوى ديگر، و گروهى از آنان از پيامبر، اجازه بازگشت مى‏خواستند و مى‏گفتند: خانه‏هاى ما بى حفاظ است در حالى كه بى‏حفاظ نبود. آنها فقط مى‏خواستند (از جنگ) فرار كنند.» خداوند در آيه بعد به سستى ايمان اين گروه اشاره كرده، مى‏فرمايد: «آنها، چنان بودند كه اگر دشمنان از اطراف مدينه بر آنان وارد مى‏شدند و پيشنهاد بازگشت بسوى شرك به آنان مى‏كردند، مى‏پذيرفتند. و جز مدّت كمى (براى انتخاب اين راه) درنگ نمى‏كردند»(17). سپس قرآن، اين گوره منافق را به محاكمه مى‏كشد و مى‏گويد: «آنها قبلاً با خدا عهد و پيمان بسته بودند كه به دشمن پشت نكنند»(18). قرآن در جاى ديگر به وضع گروهى ديگر از منافقان كه از ميدان جنگ احزاب كناره‏گيرى كردند و ديگران را نيز به كناره‏گيرى دعوت نمودند اشاره نموده و مى‏فرمايد: «خداوند آن گروهى از شما را كه كوشش داشتند مردم را از جنگ منصرف سازند مى‏داند (مى‏شناسد) و همچنين كسانى را كه به برادرانشان مى‏گفتند به سوى ما بيائيد.» و دست از اين پيكار خطرناك برداريد. همان كسانى كه اهل جنگ و پيكار نيستند «وجز مقدار كمى به سراغ جهاد نمى‏روند»(19). در آيه بعد خداوند مى‏افزايد: انگيزه تمام اين كارشكنيها اين است كه «آنها در همه چيز نسبت به شما بخيل هستند». نه تنها در بذل جان در ميدان نبرد كه در كمكهاى مالى براى تهيه وسايل جنگ و در كمكهاى بدنى براى حفر خندق و حتى در كمكهاى فكرى نيز بخل مى‏ورزند، بخلى توأم با حرص و حرصى روز افزون. در ادامه اوصاف ديگرى از منافقان كه تقريباً جنبه عمومى در همه منافقان در اعصار و قرون مختلف دارد، پرداخته چنين مى‏گويد: «پس هنگامى كه (لحظات) ترس پيش مى‏آيد، مى‏بينى، آن چنان به تو نگاه مى‏كنند و چشمهاشان در حدقه مى‏چرخد كه گويى مى‏خواهند قالب تهى كنند.» آنها چون از ايمان درستى برخوردار نيستند و تكيه‏گاه محكمى در زندگى ندارند، هنگامى كه در برابر حادثه سختى قرار بگيرند، كنترل خود را بكلى از دست مى‏دهند، گو

يى مى‏خواهند قبض روحشان كنند. سپس مى‏افزايد «اما همين‏ها هنگامى كه حالت خوف و ترس فرو نشست، زبانهاى تند و خشن خود را با انبوهى از خشم و عصبانيت بر شما مى‏گشايند (و سهم خود را از غنائم مطالبه مى‏كنند) در حالى كه در آن نيز حريص و بخيل هستند»(20).
آيه 20 سوره احزاب، ترسيم گوياترى از حالت جبن و ترس اين گروه است. خداوند در اين آيه مى‏فرمايد: «آنها (به قدرى وحشت زده شده‏اند كه) گمان مى‏كنند هنوز لشكر احزاب نرفته‏اند». كابوس وحشتناكى بر فكر آنها سايه افكنده، اين ترس باعث شده است كه و اگر برگردند (از ترس) منافقان دوست مى‏دارند در ميان اعراب باديه‏نشين پراكنده (و پنهان) شوند.» پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. سوره توبه، آيه 51. 2. همان ، آيه 52. 3. سوره نساء، آيه 78. 4. سوره نور، آيه 47. 5. همان ، آيه 48. 6. سوره نساء، آيه 61. 7. همان ،آيه 62. 8. سوره منافقون، آيه 7. 9. سوره توبه، آيه 74. 10. همان ، آيه 64. 11. سوره نساء، آيه 73. 12. سوره محمد، آيه 20. 13. سوره توبه، آيه 87. 14. همان ، آيه 83. 15. سوره آل عمران، آيه 162. 16. همان ، آيه 167. 17. سوره احزاب، آيه 15. 18. همان، آيه 16. 19. همان، آيه 18. 20. همان، آيه 19.

/

بوستان فضيلت و سيلاب شرارت‏

طلوع توحيد
بعثت حضرت رسول اكرم (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) چون خورشيدى درخشان صحراى جهالت و ضلالت بشريت را منوّر ساخت. طليعه وحى با فرمان قاطع «اقرأ» نمودار گشت و امواجى از معنويت و قداست جام جان خاتم پيامبران را مشحون از بصيرت، معرفت و فضيلت نمود و روح و روانش را از بارقه الهى مبتهج ساخت. شهرت تمامى مورخان اعم از اهل تسنن و تشيع اين است كه از مردان، نخستين كسى كه به حضرت محمد(صلى اللّه عليه و آله و سلّم) ايمان آورد، حضرت على(عليه السلام) بود و از مسلّمات تاريخ است كه خديجه اولين بانويى بود كه به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) ايمان آورد.(1) عفيف كندى مى‏گويد در عصر جاهليت كه به مكّه آمدم و ميهمان عباس‏بن عبدالمطلب شدم. ما دو نفر كنار كعبه بوديم كه ناگهان ديدم مردى در برابر خانه خدا ايستاد، سپس نوجوانى را مشاهده نمودم كه آمد و در طرف راست او قرار گرفت، لحظاتى نگذشت كه زنى نيز به آن دو پيوست و من ملاحظه مى‏نمودم كه به پيروى از آن مرد، اين دو، ركوع و سجود مى‏نمودند اين وضع مرا تهييج نمود كه ماجرا را از ميزبان خويش(عباس) جويا شوم، او پاسخ داد: آن مرد محمد(صلى اللّه عليه و آله و سلّم) فرزند عبداللّه است و آن پسر برادرزاده‏اش على(عليه السلام) و زنى كه با آنهاست همسر محمد(صلى اللّه عليه و آله و سلّم) مى‏باشد، سپس عباس افزود: برادرزاده‏ام مى‏گويد: روزى فرا خواهد رسيد كه خزانه‏هاى كسرى و قيصر را در اختيار خواهد داشت ولى به خدا سوگند روى زمين كسى پيرو مرام او نيست جز همين سه نفر.(2)
پيامبر اكرم(صلى اللّه عليه و آله و سلّم) مدت سه سال به دعوت سرّى مشغول بود، در اين ايام خويشاوندان را به سوى توحيد و يكتاپرستى فرا خواند و با انقضاى زمان مذكور، دعوت خود را علنى ساخت، در اين موقع مخالفت‏هاى مشركان و كافران شكل جدّى به خود گرفت، شكنجه ياران پيامبر(صلى اللّه عليه و آله و سلّم) آغاز گرديد، حصر اقتصادى و فشارهاى اجتماعى شروع شد، به رغم اين وضع آشفته به تدريج چشمه جوشان اسلامى جويبارهايى به سوى سرزمين‏هايى ديگر جارى ساخت و اين در حالى بود كه به فرمايش حضرت على(عليه السلام) دوران بعثت بسيار كوتاه و صرفاً بيست و سه سال بود، رهبر اين حركت از امكانات مالى و تجهيزات لازم محروم بود، نه تنها مردم عربستان بلكه عموم مردم جهان در جهل، خرافه و آلودگى‏هاى اخلاقى بسر مى‏بردند، عموم افراد و حتى خويشاوندان در زمره دشمنان رسول اكرم(صلى اللّه عليه و آله و سلّم) بودند و موانع زيادى بر سر راه آن بزرگوار ايجاد مى‏نمودند و به اشكال گوناگون كارشكنى مى‏كردند.(3) با وجود تمام اين دشوارى‏ها به دليل تحوّلى شگرف كه حضرت محمد(صلى اللّه عليه و آله و سلّم) در اوضاع فردى و اجتماعى مردم به لحاظ اخلاقى و فرهنگى پديد آورد هنگام رحلت پيامبر نه تنها فروغ فروزان اسلام به خاموشى نگرائيد بلكه نيمى از دنياى آن روز جزو قلمرو مسلمانان به شمار مى‏رفت. به فرمايش حضرت زهرا(سلام اللّه عليها) هر زمان كه دشمنان آتش جنگ برافروختند خداوند آن را خاموش كرد و هرگاه شاخ شيطان نمايان مى‏شد و فتنه‏هاى مشركان دهان مى‏گشود پدرم(رسول اكرم(صلى اللّه عليه و آله و سلّم)) برادرش على(عليه السلام) را در كام آنان مى‏افكند و بدين گونه (مخالفان) سركوب مى‏شدند.(4) و اين نكته در واقع تحقق وعده الهى در قرآن است كه مى‏فرمايد: «يريدون ليطفوأ نور اللّه بافواههم واللّه متّم نوره و لو كره الكافرون. هو الّذى ارسل رسوله بالهدى و دين الحقّ ليظهره على الدين كلّه و لو كره المشركون».(5) آغاز آتش افروزى
در آستانه پرتو افشانى آيين محمدى، در ميان قبايل عرب گروهى مسيحى زندگى مى‏كردند، سرزمين شام نيز از مراكز مهم پيروان اين مذهب به شمار مى‏رفت. بعد از اين كه مصطفاى پيامبران از مكّه به سوى مدينه هجرت نمودند، عده‏اى از مسيحيان اين شهر آيين اسلام را با آغوش باز پذيرا شدند و گروهى از افراد نجران و يمن به منظور تفحص در دين اسلام به مدينه آمدند و پس از بررسى‏هاى لازم و ثبوت حقيقت برايشان، آيين نبوى را قبول كردند، اما برخى، از روى عناد و سرسختى از پذيرش اسلام اجتناب نمودند و پيامبر اكرم(صلى اللّه عليه و آله و سلّم) را وادار ساختند براى روشن شدن حقيقت و پايان دادن به جدال‏هاى موهوم و فريبنده آنان، ايشان را به نحوى مقتضى متقاعد نمايد.(6) يادآور مى‏شود پيامبر نامه‏اى به اسقف نجران(ابوحارثه) نوشت و طى آن مردم اين سامان را به اسلام فراخواند، وى بادريافت نامه رسول خدا(صلى اللّه عليه و آله و سلّم) با عده‏اى وارد مذاكره گرديد و سرانجام شورا نظر داد هيأتى به مدينه بروند و با حضرت محمد(صلى اللّه عليه و آله و سلّم) ملاقات نمايند، اينها در بحث و مذاكره‏ها متقاعد نشدند و از اين جهت خاتم پيامبران به فرمان الهى به آنان پيشنهاد مباهله داد، يعنى طرفين در صحرايى به دعا بپردازند و جبهه مخالف را به نفرين گرفته و نابودى او را بخواهند. آنان اين نظر را قبول كردند ولى روز مباهله، سران نجران با مشاهده وضع معنوى پيامبر كه صرفاً چهار نفر از عزيزترين افراد خويش را به ميدان مباهله آورده بود از انجام اين مراسم صرف نظر كردند و قرار شد مسيحيان نجران با پرداخت جزيه مختصرى زير پرچم اسلام بر آيين خود بمانند.(7)
شخصى به نام ابوعامر راهب قبل از ورود پيامبر اكرم(صلى اللّه عليه و آله و سلّم) به مدينه پيشواى مسيحيان اين سامان به شمار مى‏آمد و نوعى نفوذ روحانى و اجتماعى داشت كه با هجرت پيامبر به اين شهر اقتدار خويش را از دست داد. به علاوه پيشرفت سريع اسلام او را به شدت خشمگين نمود به نحوى كه براى اجراى مقاصدى شوم و نقشه‏هاى خطرناك با منافقان مدينه هم رأى گشت و به مكه روانه شد تا مشركان و بت‏پرستان اين ديار را با خود همراه نمايد، سپس عازم روم گرديد و از امپراتورى اين قلمرو استمداد طلبيد و سپاه رومى را براى نبرد با مسلمانان مهيّا ساخت، رسول اكرم (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) با آگاهى از اين حيله‏گرى، نيروهاى اسلامى را بسيج و سازماندهى نمود و براى خنثى نمودن چنين توطئه‏اى عازم تبوك گشت اما لشكر روم از بيم مصاف با رزمندگان اسلام متوارى شدند و به سوى مرزهاى خود عقب‏نشينى نمودند، پيامبر با كارگزاران امپراتورى روم قراردادهاى عدم تعرض منعقد نمود و با پيروزى سياسى به مدينه بازگشت.(8) مخالفت سردمداران مسيحى با اسلام به شكل‏هاى ديگر همچنان تداوم يافت و در سرزمين‏هاى تحت سيطره امپراتورى روم اختناق چنان شدت داشت كه كوچكترين حركات اسلامى را سركوب مى‏نمودند و گروندگان به آيين محمدى را تا سرحدّ اعدام مجازات مى‏كردند. فروةبن عامر استاندار عمان از سوى روميان به اين سمت منصوب شده بود وقتى به اسلام ايمان آورد قيصر روم در يك عكس العمل خشن وى را از مقام استاندارى معزول ساخت و شخصاً محاكمه‏اش كرد و دستور داد او را در فلسطين به جرم قبول آيين توحيدى به دار بزنند. اين وضع در مسير تاريخ همچنان ادامه داشت و خصومت با مسلمانان به حدى رسيد كه حتى محققان اروپايى نتوانستند از اعتراف به آن عبور كنند. استاولپيولدفايس در كتاب خويش (اسلام بر سر دوراهى) مى‏نويسد:
نهضت يا احياء علوم و فنون اروپايى با بهره‏گيرى گسترده‏اش از مصادر اسلامى بيشتر به پيوند شرق و غرب ارتباط دارد. اروپا از جهان اسلام استفاده كرد ولى اين امر پسنديده را ناديده گرفت و به آن اعتراف نكرد و آن را ارج ننهاد بلكه به عكس اين دشمنى همگام با پيشرفت و مرور زمان افزايش يافت و به صورت عادتى بد درآمد و به حدّى رسيد كه هرگاه كلمه مسلمان ذكر مى‏شد دشمنى با اسلام همانند موجى سراسر احساسات ملى آنان را فرا مى‏گرفت. مصاديق كينه توزى‏
از مظاهر بارز كينه توزى غرب نسبت به مسلمانان جنگ‏هاى صليبى مى‏باشد. عامل اصلى هشت فقره جنگ صليبى تعصّبات مذهبى مبلّغان كليساها بود كه با دسيسه‏ها و انواع حيله‏ها مسيحيان را بر عليه مسلمانان تحريك كردند. سرانجام سپاهى خونخوار و وحشى با قساوتى تأسف بار و كشتار فراوان در 6 ژوئيه 1099 م بيت المقدس را به تصرف درآورد، البته مسلمان‏ها بعدها (در سپتامبر 1187 م – 583 ه.ق) اين سرزمين مبارك و قبله گاه نخستين خويش را باز پس گرفتند و پرچم اسلام را بر فراز ديوارهاى مسجد اقصى و مسجد صغره به اهتزاز درآوردند امّا تاريخ از جناياتى كه مهاجمان مسيحى مرتكب شدند فجايع خوفناكى را ذكر نموده است كه نمى‏توان از آن گذشت. آلبر ماله مى‏نويسد: گودوآدو بويون فرمانده اين سپاه خون آشام در گزارش خود به پاپ نوشت: اگر مى‏خواهيد بدانيد با دشمنانى كه در بيت المقدس بدست ما افتادند چه رفتارى صورت گرفت همين قدر بدانيد كه كسان ما در رواق و معبد سليمان در لجّه از خون مسلمانان مى‏تاختند و خون تا زانوى مركب آنان مى‏رسيد.(9) گوستاولوبون فرانسوى به نقل از روبرت راهب كه در نبردهاى مذكور حضور داشته مى‏نويسد: لشكر ما در گذرها و ميدان‏ها در گشت و حركت بودند و از قتل عام لذت مى‏بردند. اطفال را پاره پاره كرده جوان و پير را در يك رديف از دم شمشير مى‏گذرانيدند.(10) جان ديون پورت نوشته است: كيست كه از تحريكات مسيحيت خجلت زده نشده باشد مقصود همان تحريكاتى است كه در نتيجه آن قواى داخلى بر اثر تعصب شديد و ستمگرى‏هاى شيطانى عليه مسلمانان به هيجان آمدند و مظالمى ناگوار مرتكب شدند.(11) ويل دورانت جنايات مذكور را چنين وصف كرده است: به هر طرف انسان مى‏رفت در ميان اجساد مقتولين بود. زنان را به ضرب دشنه مى‏كشتند. ساق پاى اطفال شيرخوار را گرفته و به جبر آنها را از سينه مادرانشان جدا مى‏ساختند و به سوى ديوارها پرتاپ مى‏كردند. آنان هفتاد هزار مسلمان را كه در بيت المقدس بودند كشتند.(12) غرب، مبارزه با مسلمانان را در دو محور سياسى و فرهنگى ادامه داد و به استعمار بسيارى از سرزمين‏هاى اسلامى پرداخت و منابع فرهنگى و مادى اين نواحى را به تاراج برد، دولت مقتدر عثمانى را تجزيه نمود، غده سرطانى رژيم صهيونيستى را در قلب جهان اسلام كاشت و به موازات اين حركت‏هاى سياسى اجتماعى كوشيد پيوند مسلمانان را با معارف دينى و ارزشهاى معنوى سست كند، به تحق

ير باورهاى اعتقادى مسلمين پرداخت، براى ايجاد تفرقه در بين مسلمانان مسايل قومى، قبيله‏اى و فرقه‏اى را مطرح كرد و با پوشش تمدن و تجدّد فرهنگ مصرف زدگى، فاسد و ابتذال را ترويج نمودند. نور اسلام در اروپا
در سال 91 هجرى مقارن با سال 711 ميلادى سپاهيان اسلام به فرماندهى طارق‏بن زياد در فتحى افتخار آفرين توانستند به ناحيه جنوب غربى اروپا استيلا يابند و به تدريج در اين ناحيه تمدن اسلامى اندلس را بيان نهند و پس از آن با فتوحات متوالى و درخشان سرزمين‏هاى ديگرى را در قاره اروپا به قلمرو دولت اسلامى اضافه كنند. اگرچه حكومت 781 ساله مسلمانان بر اثر ضعف داخلى و توطئه دشمنان پايان يافت اما گرايش به آيين محمدى در اروپا با وجود فشار و اختناق شديد از طرف اربابان كليسا، رو به گسترش نهاد.(13) در قرون بعد بر اثر تلاش مسلمانان و با مشاهده ضعف و انحطاط بيزانس شرقى، دولت مقتدر اسلامى بر اروپاى شرقى، جنوب شرقى و منطقه بالكان حكومت مى‏كرد و اين نفوذ افتخار آفرين تا اوايل جنگ جهانى اول بر اروپاى شرقى و جنوبى باقى ماند به رغم خصومت ديرينه غرب با اسلام، اين آيين جهانى و جاودانى همچنان در اروپا مشغول نور افشانى مى‏باشد و شكوفايى فضيلت و معنويت را به ارمغان مى‏آورد و گرايش به دين اسلام در بين اروپائيان به خصوص متفكران، دانشوران و دانشگاهيان، در حال گسترش است، چندين كشور اروپايى اكثريت مسلمان دارند. آلبانى، بوسنى و هرزگوين، مقدونيه و كوزوو اين گونه است در بسيارى از كشورهاى اروپايى اگر چه مسلمانان در اقليت هستند اما در امور فرهنگى و سياسى تأثير گذار و فعال‏اند. روزنامه سوئيسى زوشاگس سايتونگ در شماره اخير خويش نوشت: حضور بيش از 000/000/52 ميليون مسلمان در قاره اروپا مبيّن آن است كه اسلام بخش جدايى‏ناپذير از تاريخ و جامعه اروپايى است. در واقع اسلام دومين دين اين قلمرو است، منشأ جمعيت مسلمان در اروپا متفاوت مى‏باشد، عده‏اى اصالتاً اروپائى هستند، گروهى ديگر مهاجرينى مى‏باشند كه در ادوار تاريخى به دلايلى از آسيا و آفريقا به آنجا رفته‏اند و برخى از ممالك مستعمره پيشين اروپا به اين سامان كوچ كرده‏اند، در دهه‏هاى قبل آن عده از مسلمانان اروپا كه به تازگى به كشورهاى اين بخش از كره زمين مهاجرت كرده بودند خود را ناگزير به تبعيت از قوانين، فرهنگ، آداب و رسوم محل سكونت جديدشان مى‏دانستند اما با تولد و رشد فرزندان آنان نسل جديدى شكل گرفت كه خود را در عين حال كه اروپائى تلقى مى‏كنند مسلمان هم مى‏دانند اينها كوشيده‏اند در فضاى خانه و زندگى فردى طبق آموزه‏ها و تعاليم دينى رفتار نمايند اما تفاوتشان با والدينشان
در نگاه آنان به جامعه‏اى است كه در آن زندگى مى‏كنند زيرا اين نسل جديد نه ديگر خود را مهمان مى‏داند و نه تصويرى از بازگشت به وطن اصلى دارند زيرا اروپا محل نشو و نماى آنان مى‏باشد به همين دليل فكر نمى‏كنند اگر قصد داشته باشند همان طور كه دينشان از آنان خواسته رفتار كنند، انتظارى خلاف معمول و متوقعانه دارند اما بايد به يك واقعيت تلخى اشاره كرد كه با سنت‏هاى مذهبى، ارزش‏هاى دينى و نمادهاى اعتقادى در تضاد است و حتى از آن هراس دارد، حقيقت اين است كه ديگر نمى‏توان غرب كنونى را با اروپاى عصر قرون وسطى يكى دانست، اروپا از رنسانس به اين سو در جهت غير دينى كردن نگاه و نگرش مردمش و سست كردن علايق دينى در زندگى روزمره شهروندانش سير كرده است و در نتيجه امروز در غرب كسان زيادى هستند كه گرچه ميراث داران مسيحيت و يهوديت‏اند ديگر به معناى دقيق كلمه مسيحى يا يهودى نمى‏باشند، با اين حال در بطن تمدن جديد گروههاى بسيارى از پيروان اديان هستند كه مى‏خواهند با التزام به آداب و سنن مذهب خويش زندگى كنند. تاريخ غرب در قرون اخير داغ مبارزه‏اى بى‏امان ميان نيروهاى دينى و گرايش‏هاى دنيا گرايانه و غير دينى و در واقع تفوّق نهايى اين نگرش‏ها و در نتيجه انكار حقيقت دين و ربط و پيوند واقعى آن با حوزه‏هاى گوناگون زندگى را بر پيشانى دارد. متأسّفانه همه جوامع غربى مدّعى غير دينى بودن هستند و قانون را نه برگرفته از دين بلكه دست كم در جاهايى كه مبتنى بر دموكراسى است برآمده از آراء مردم مى‏دانند. ارمغان اين وضع علاوه بر بى‏بندوبارى، لاقيدى و ابتذال، مخالفت و تضاد اساسى با تعاليم دينى به خصوص مسلمانان است، البته اين جريان كه مى‏خواهد از دين جدا باشد و الهيات را ناديده بگيرد نمى‏تواند موفق باشد. فروريختن كمونيسم در اروپاى شرقى و در خود شوروى نيز مويّد گرايش‏هاى دينى مردم است به علاوه نهال‏هاى ديانت اخيراً در حال شكوفايى، رويش و بارورى است و گويى صداى درهم شكستن و فروريختن بسيارى از ايدئولوژى‏هاى مادى و بت‏هاى ذهنى غرب شنيده مى‏شود، جستجوى شيوه‏هاى زندگى معنى دار و گستره تعبير معنويت در اروپا در حال احياست و با نيتى كاملاً جدّى و مشتاقانه دنبال مى‏شود. اگر چه در آن اختناق دنياگرايى و جدايى گزينى سردمداران اروپايى از ديانت و فشارها و محدوديت‏هاى فراوان ناشى از آن، مسلمانان صدمات و لطماتى را متحمل شده‏اند اما مو

فق گرديده‏اند فرهنگ و تفكر اسلامى را به نحوى بليغ و آگاهانه در اين قاره بيان كنند. به همين دليل دين اسلام امروزه سريع‏ترين رشد را در ميان همه اديان در غرب به خود اختصاص داده است. با اين حال مسلمانان در اروپا بايد بكوشند فضا و فرهنگ اسلامى براى خود در جامعه غربى پديد آورند و زمينه‏هايى را فراهم آورند كه آيين آنان جدّى گرفته شود و روى آن حساب شود، مسلمان ساكن در اين قاره ناگزير است با گرايش‏هاى غير دينى مبارزه كند.(14)
دومينيك اشناپر مى‏نويسد: واقعيت آن است كه سكونت مسلمانان در اروپاى دنياگرا و داراى سنت‏هاى مسيحى تعارض هايى را بر مى‏انگيزد كه نمى‏توان به سادگى از آن چشم پوشى كرد و به قول يوهانس يانسن تخيّل فرد اروپايى انباشته از مظاهر تحريف شده از اسلام به گونه‏اى است كه باورهاى غير منطقى، خشونت و ايجاد خطر از جانب اسلام را در ذهن او تداعى مى‏كند اما مسلمانان اروپا اين گونه نيستند و به باورهاى اصيل خويش اعتقاد و التزام عملى دارند و با شيوه‏اى معقول و منطقى به شعاير خويش عمل مى‏كنند يا به آن دلبستگى دارند. تمام كشورهاى اروپايى خود را به آزادى عقيده و مذهب كه پيروى از ماهيت جمع گراى جامعه است متعهد مى‏دانند با اين حال اصل دنياگرايى و ماهيت غير مذهبى زمينه تضاد بين مذهب متشكّل و سياستمداران را فراهم آورده است اين چيزى است كه مسلمان ساكن اروپا را آزار مى‏دهد.(15) توهّم توطئه‏
واقعه 11 سپتامبر 2001 ميلادى، كه آمريكا را در موجى از هراس و اضطراب فرو برد، بهانه‏اى گرديد تا تيرهاى مسمومى را به سوى مسلمانان شليك كنند، جهان غرب كه از حضور ميليون‏ها مسلمان در اروپا رنج مى‏برد، با اين رخداد دستگيره مناسبى فراهم آورد تا فشار خويش را بر جامعه اسلامى افزايش دهد و در پوشش مبارزه با تروريسم و با ادعاى وجود ارتباط قوى ميان مسلمانان و تروريست‏ها شهروندان خود را نسبت به مسلمانان بد بين ساخته است امّا اگر در خصوص واقعه مذكور تامّلى گردد اين واقعيت بدست مى‏آيد كه اولاً گروههاى كوچكى چون شبكه القاعده و اسامه بن لادن، طالبان و امثال اينها با حمايت آمريكا و ابرقدرت‏هاى ديگر رشد سرطانى پيدا كردند و ثانياً نمى‏توان گروهى خاص را به عنوان تشكيلات فراگير و گسترده در جهان اسلام تلقى كرد و با سوء استفاده از حركت تروريستى افرادى كه به صورت منفرد عمل كرده‏اند نمى‏توان جهان اسلام را تروريست يا مدافع آن تلقى كرد. همانگونه كه دادگاههاى تفتيش عقايد نماد مسيحيت نمى‏باشند. ثالثاً در اين كه نقشه انفجار برج‏هاى دوقلوى آمريكا و ساير حوادث تروريستى مشابه صرفاً به دست اين گروهها صورت گرفته باشد بايد به ديده ترديد نگاه كرد. از برخى اسناد و قرائن برمى‏آيد كه در درون سازمان اطلاعات و امنيت رژيم اشغالگر قدس (موساد) بخش فوق سرّى به نام All(آل) وجود دارد كه تمامى فعاليت‏هاى موساد در آمريكا را برنامه‏ريزى و هدايت مى‏كند و مواردى مؤيّد آن است كه اگر منافع اسرائيلى‏ها اقتضا كند به بزرگترين حامى خويش يعنى ايالت متحده آمريكا هم رحم نمى‏كنند.(16) نوام چامسكى روشنفكر و نظريه پرداز آمريكايى مى‏گويد: اين تفكر درست نيست كه بپذيريم سرچشمه عمليات 11 سپتامبر اسامه بن لادن و شبكه‏هاى او يعنى نيروهاى نامنظم اما شناخته شده و متحّد باشند.(17) تيه رى ميسان نويسنده، محقق و مدير شبكه اينترنتى ولتر فرانسه كه با نگارش دو كتاب جنجالى حقايقى را درباره نقش هيأت حاكمه آمريكا در وقايع سپتامبر فاش ساخته، در مصاحبه‏اى خاطرنشان نموده است: سرويس‏هاى اطلاعاتى اسرائيل شش ماه قبل از آن براى نخستين بار درباره اين ماجرا به آمريكايى‏ها هشدار داده بودند. لذا لغو سفر آريل شارون به نيويورك طبيعى بود زيرا دو روز قبل از 11 سپتامبر تاريخ وقوع حوادث مشخص گرديده بود به گفته «ميسان» دو ساعت قبل از حوادث، يك شركت مخابراتى اسرائيلى پيام هشدارآميزى را بر روى تلفن همراه تمام افرادى كه در مناطق اطراف ساختمان‏هاى تجارت جهانى اقامت داشتند فرستادند و لذا غالب شركت‏ها در روز حادثه به كاركنان خود مرخصى داده بودند كه سبب شگفتى ايشان شده بود. وى افزود پس از شروع تحقيقات درباره حوادث 11 سپتامبر متوجه شديم هيچ كدام از مسؤولان شركت‏هاى بزرگ در ميان قربانيان نمى‏باشند آن‏ها در ساعت وقوع حوادث در يك ميهمانى صبحانه در منطقه‏اى دور از محل حادثه در نبراسكا حضور داشتند. اين پايگاه همان محلى است كه عصر روز حادثه جرج بوش به آنجا پناه برد.(18)
در پى حملات 11 سپتامبر حداقل سه گروه از اسرائيلى‏هاى كه مظنون به همكارى با موساد بودند در آمريكا دستگير شدند. روزنامه هاآرتص در 18 سپتامبر گزارش داد پنج اسرائيلى به دليل رفتار عجيب خود از سوى سازمان «FBI» دستگير شدند. روزنامه الوطن چاپ اردن نيز نوشت مقامات رژيم اشغالگر قدس چهار هزار تن از شهروندان خود را كه در مراكز تجارت جهانى كار مى‏كرده‏اند قبل از وقوع حملات از اين محل خارج كرده‏اند. اداره تحقيقات فدرال ايالات متحده آمريكا چند روز پس از اين واقعه در جستجوى شخصى بود كه دو ساعت قبل از برخورد هواپيماها به برج‏هاى دوقلوى جهانى نيويورك پيام هشدارى از طريق اينترنت براى كاركنان يكى از شركت‏هاى اسرائيلى فرستاده بود.(19)
« ژان بودريار» فيلسوف و جامعه شناس فرانسوى كه به خاطر ديدگاههايش در فرهنگ و ارتباطات شهرت ويژه‏اى دارد در اين مورد خاطر نشان مى‏نمايد: عاملانى وجود داشته‏اند كه اين حادثه را بوجود آورده‏اند اما ايالات متحده آمريكا با سوء استفاده از اين حادثه ميل به برترى جوئى را ارضا مى‏كند، به نظر مى‏رسد حادثه مورد اشاره بهانه‏اى بوده است تا استكبار جهانى به هدف اصلى خود يعنى ايجاد تعادل در سياست جهانى به نفع خويش دست يازد. طرح نظريه‏هاى پايان تاريخ و برخورد تمدن‏ها از سوى فوكوياما و هانتيگتون و تبليغات گسترده‏اى كه در دهه‏هاى اخير براى توجيه اين دو ديدگاه شده است اين گمان را تقويت مى‏كند كه سياستمداران آمريكا در جهان يك قطبى مورد نظر خود به دنبال زمينه سازى براى ايجاد يك قطب ديگر هستند كه نيروى اصلى آن مادى و نظامى نيست بلكه ريشه در انديشه و فرهنگ دارد. اسلام به عنوان يك دين و بلكه به عنوان شيوه زندگى و سياستى حكومتى با فرهنگ مهاجم به طور جدى به مخالفت برمى‏خيزد.
افزايش شمار مسلمانان در جهان و به ويژه در اروپا و روند مهاجرت مسلمانان به كشورهاى غربى نگرانى شديد طراحان سياست‏هاى جديد را در سطح جهان موجب شده است. هرچند مطرح گرديدن اسلام به عنوان قدرت مخالف ارزشهاى غربى مى‏تواند زمينه ساز تحرك جدّى اسلام در جهان باشد اما به سبب ضعف اتحاد مسلمانان و نازل بودن اقتدار سياسى آنان در سطح اقتصاد جهانى، تسليحاتى و استقلال تكنولوژيكى نمى‏تواند طرح قدرت اسلامى به عنوان قطب جديد جهانى از واقعيت جدّى برخوردار باشد اما استكبار با توجه به ديدگاه سلطه گرى در فرهنگ، اقتصاد و سياست، اسلام و مسلمانان را تنها خطرى شناخته است كه با بهره‏بردارى از آن مى‏توان طرح تعادل سياست جهانى را در دو قطبى نماياندن جهان، توجيه كرد اما مطرح ساختن اسلام به عنوان قدرت مقابل آمريكا در شرايط قبل از حوادث 11 سپتامبر براى طراحان توطئه‏اى جهانى به مصلحت نبود براى چنين وضعى مى‏بايست جريانى ايجاد شود كه بر اساس آن بتوان ضمن مقابله با قدرت بالقوه اسلام و مسلمانان قدرت‏هاى محدود ديگرى را نيز با آنان همراه كرد تا ضمن كم‏رنگ كردن قدرت‏هاى اسلامى و يا ابزارهاى ديگرى كه ريشه در فكر و فرهنگ دارند يك دشمن تخيلى پديد آورد. از اين رو بحث حقوق بشر براى جريان سازى عليه كشورهاى اسلامى در جهان به شدت مطرح شده است كه موضوع تروريسم نيز به عنوان اهرم قوى براى متهم ساختن سرزمين‏هاى اسلامى به آن افزوده شده است.(20)
امّا بحران مذكور نخست دامن طراحان و بانيان آن را گرفت بنا به گفته فرانسوانيكولو، سفير فرانسه در تهران، رخ داد چنين حادثه‏اى در آمريكا قضيه را معكوس كرد زيرا تا قبل از آن، اين كشور، ناحيه‏اى حفاظت شده بود به علاوه جامعه جهانى به ادعاهاى دروغين ابر قدرت‏ها در نابودى تروريسم پى‏بردند و متوجه شدند طرح اين مسئله لايه‏اى است كه مى‏خواهد حقيقت را بپوشاند، در سراسر آمريكا و غرب(اروپا) نوعى اضطراب حاكم گرديد و تناقض گويى سياستمداران موجب شد شهروندان اروپايى و امريكايى نسبت به دولتمردان با ديده ترديد بنگرند و استمرار اين وضع امنيت اجتماعى و سياسى اين نواحى را به تحليل مى‏برد از سوى ديگر نظام سرمايه‏دارى غرب تا گلو در مشكلات انسانى لاينحل فرو رفته و با وجود ثروت‏هاى فراوان از استقرار عدالت اجتماعى ناتوان مانده است. امت مسلمان در برابر اين امواج خطرناك و توفان‏هاى مهيب كه هر لحظه از سوى استكبار تدارك ديده مى‏شود بايد مراقب باشند:
1- در خصوص مسايل جهان اسلام بى‏تفاوت نباشند.
2- عزت نفس، اعتماد، اطمينان، شجاعت خويش را با تكيه بر بنيان‏هاى دينى تقويت كنند.
3- مسلمانان بدانند تفكر اسلامى و هويت دينى در گستره جهان از شوكت و عظمت و نشاط افزونترى برخوردار گشتند و اسلام به صورت يكى از برجسته‏ترين حقايق موجود عالم در سراسر جهان مطرح گرديده است.
4- قدرت‏هاى مسلط جهان در موضع صريح‏ترى از خصومت نسبت به اسلام و ارزشهاى اسلامى قرار گرفته‏اند و پس از سقوط كمونيسم اردوگاه غرب فصل اسلام زدايى و مقابله با رشد روزافزون حركت‏هاى اسلامى را گشوده است.
5 – دوگانگى اروپا و آمريكا در برخورد با حوادث جهان از عمق كينه جويى تمام نشدنى آنان نسبت به اسلام و مسلمانان حكايت دارد. سركوب خونين و قساوت‏آميز مسلمانان در بوسنى هرزگويين و در قلب اروپاى متمدن به قدرى خشن و وحشتناك بود كه آدمى را به ياد قتل عام‏هاى معروف اروپا در قرون وسطى و جنگ‏هاى قومى نژادى اين قاره مى‏انداخت با اين وجود دول اروپايى كه به بهانه حقوق بشر در امور كشورهاى دور دست دخالت و اعمال نظر مى‏نمايند در برابر چنين فجايعى دست روى دست گذاشتند و مهر سكوت بر لب زدند.
6- علاج تمامى ناكامى‏ها، دردها و گرفتارى‏هاى ملل مسلمان بازگشت به اسلام راستين، زندگى بر اساس ارزشهاى دينى و در پرتو احكامى اسلامى است. اين آيين مى‏تواند، عزت، قدرت و برخوردارى از امنيت را به جامعه اسلامى هديه نمايد و سرنوشت تلخى را كه طراحان استكبار براى امت مسلمان تدارك ديده‏اند از آنان دور نمايد.
7- امواج بيدارى اسلامى از دويست سال قبل تا كنون هر روز بلندتر و گسترده‏تر شده است مهم‏ترين دستاورد اين حركت تاريخى بازگرداندن تدريجى خودباورى به جهان اسلام است به گونه‏اى كه امروزه با وجود توسعه و تعميق تبليغات صوتى، تصويرى و الكترونيكى، مدعاى قديمى برترى غرب اثر كمترى بر ملت‏هاى مسلمان دارد و رنگ باخته است.
8 – تمامى ناظران خودى و بيگانه اقرار و اذعان دارند كه پرجاذبه‏ترين دين براى ملل و اقوام جهان، اسلام است و سرعت پيشرفت آن قابل مقايسه با هيچ يك از ديگر اديان جهان نمى‏باشد از اين پديده مى‏توان نتيجه‏گيرى كرد كه آيين محمدى همچنان زنده و پوياست و قدرت پالايش، تزكيه، دفع مواد فاسد و دفاع در برابر تهاجم عناصر بيگانه، موذى و مضر را دارد. نوشتار حاضر را با سخنى از امام خمينى به پايان مى‏برم: «هيهات كه امت محمد(صلى اللّه عليه و آله و سلّم) و سيراب شدگان كوثر عاشورا و منتظران وراثت صالحان به مرگ ذلت بار و اسارت غرب و شرق تن در دهند. هيهات كه خمينى در برابر تجاوز ديوسيرتان و مشركان و كافران به حريم قرآن كريم و عترت رسول خدا(صلى اللّه عليه و آله و سلّم) و امت محمد و پيروان ابراهيم حنيف ساكت و آرام بماند و يا نظاره‏گر صحنه‏هاى ذلت و حقارت مسلمانان باشد.»(21) پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. نك: سيره ابن هشام، ج‏1، ص 240؛ بحارالانوار، ج 16، ص‏8. 2. اعلام الورى، طبرى، ص 25؛ تاريخ طبرى، ج 2، ص 211، الاصابه، ج 2، ص 480. 3. برگرفته از خطبه 94، نهج البلاغه، ترجمه فيض الاسلام، ص 282. 4. الاحتجاج، طبرسى، ج 1، ص 101 – 100. 5. سوره صف، آيات 9 – 8. 6. آيات 59 تا 63 سوره آل عمران به اين ماجرا تصريح دارد. 7. تمامى مورخان و مفسّران اين حادثه را به مناسبت بحث‏هاى خود ذكر نموده‏اند. 8. نك: فروغ ابديت، آية اللّه سبحانى،فصل 54، غزوة تبوك. 9. تاريخ قرون وسطى، آلبرماله، ج‏2، ص 257. 10. تاريخ تمدن اسلام و عرب، ص 407. 11. عذر تقصير به پيشگاه محمد و قرآن، جان ديون پورت، ترجمه سيد غلامرضا سعيدى، ص 133. 12. تاريخ تمدن، ويل دورانت، ج 13، ص 15. 13. نك: اسلام و بحران عصر ما، روژه دو پاسكيه، ترجمه دكتر حسن حبيبى. 14. نك: جوان مسلمان و دنياى متجدد، ترجمه دكتر مرتضى اسعدى. 15. مسلمانان در اروپا، ويراسته برنارد لوئيس و دومينيك اشناپر، ترجمه محمد حسين آريا، ص 294 و 279. 16. براى اطلاعات از نقشه‏هاى موساد در آمريكا بنگريد به كتاب راه نيرنگ، نوشته ويكتور استروفسكى كه خود مأمور ارشد موساد بوده و به سبب برخى اختلافات از آن اخراج شده است. 17. مصاحبه با نوام چامسكى، روزنامه انتخاب، 25 فروردين 1382، شماره 1146 ؛ ص 5. 18. تى‏يريسان 45 ساله با همكارى عده‏اى از نويسندگان فرانسوى كتابى با عنوان پنتاگيت نوشت كه در آن تضادها و تناقض گويى‏هاى دولت آمريكا درباره حوادث 20 شهريور(سال 1380) افشا شده است (نك: مصاحبه وى با خبرنگار واحد برون مرزى صدا و سيماى جمهورى اسلامى ايران) روزنامه جمهورى اسلامى، شماره 6753. 19. روزنامه قدس، 16 مهر 1380، شماره 3968، ص 11. 20. مقاله دكتر حسن بشير استاد دانشگاه آكسفورد انگلستان، روزنامه اطلاعات، شماره 22870. 21. كتاب فرياد برائت، ص 14 – 13، روزنامه كيهان شماره 17638 (26/1/82).

/

عوامل وحدت آفرين از نگاه قرآن كريم‏

مركز فرهنگ و معارف قرآن كريم
اتّحاد به معناى يكى شدن، در اصل از ريشه «وحد» به مفهوم يكتايى و يگانگى است.(1) قرآن به مسأله اتّحاد از ديدگاه اجتماعى آن نگريسته و بر اهمّيّت اتّحاد ميان جهانيان، اديان، مسلمانان و نهاد خانواده تأكيد كرده است و پيوند ميان دل‏هاى مؤمنان را نوعى تصرّف الهى مى‏شمارد و براى ايجاد و حفظ چنين يگانگى، ارسال پيامبران به همراه شرايع را ضرور مى‏داند و براى برقرارى يگانگى و نيز حفظ آن، راه‏كارهاى گوناگونى را پيش بينى كرده كه بخشى از آن، جنبه پيش‏گيرى از تفرقه، و بخشى ديگر به درمان آن ناظر است.
1. توجه به نقاط مشترك: مخاطبان دعوت به يگانگى، نقاط مشتركى دارند كه قرآن بر اين نقاط، انگشت گذاشته و آنان را به يگانه شدن بر محور آن‏ها فراخوانده است. تأكيد بر اين كه انسان‏ها همه از خاك آفريده شده(حج/ 5) يا از يك پدر و مادر زاده شده‏اند(حجرات/ 13) و اين كه كرامت انسانى به همه انسانها متعلق بوده [و رنگ و نژاد در آن تأثير ندارد](اسراء/ 70) توجه دادن به اين نقاط مشترك در يگانگى جهانى است. دعوت از پيروان اديان آسمانى و اهل كتاب به نقاط مشترك عقيدتى (آل‏عمران/64) نيز بدين سبب انجام گرفته است.
2. چنگ زدن به ريسمان الهى: قرآن كريم در صريح‏ترين آيه خود، در دعوت به اتّحاد، تمام مؤمنان را به چنگ زدن به ريسمان الهى و پرهيز از تفرقه خوانده است: «وَاعْتَصِمُواْ بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِيعًا وَلَا تَفَرَّقُوا»(2) و نيز در آيات 146 و 175 نساء و 101 آل‏عمران از تمسّك جستن به خداوند، سخن به ميان آورده است. در اين كه مقصود از ريسمان الهى چيست، مفسرّان اختلاف دارند. قرآن، كتاب و سنّت، دين الهى، اطاعت خداوند، توحيد خالص، ولايت اهل‏بيت(ع) و جماعت، وجوهى است كه در تفسير آن گفته شده است. برخى نيز مفهوم حبل اللَّه را شامل همه اين معانى دانسته‏اند.(3) با اين حال، به نظر مى‏رسد كه نزديك‏ترين تفسير براى اين واژه، ديدگاه نخست يعنى قرآن است؛ چنان‏كه در روايتى از رسول اكرم(ص) قرآن؛ ريسمان الهى كشيده شده ميان آسمان و زمين معرّفى شده است: كتاب اللّه هو حبل اللّه الممدود من السّماء إلى الأرض.(4) معرفى قرآن به صورت ثقل اكبر در روايت معروف ثقلين(5) نيز مؤيد اين مدّعا است؛ چنان‏كه قرآن، خود از مؤمنان خواسته است تا در منازعات و اختلافات خود، به خداوند رجوع كنند: «فَإِن تَنازَعْتُمْ فِى شَىْ‏ءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّه»(6) و اين رجوع الى اللّه در روايت حضرت امير(ع) به رجوع به قرآن تشبيه شده است؛ بنابراين، قرآن افزون بر آن‏كه مى‏تواند در نقش محور يگانگى، ايجاد كننده آن باشد مى‏تواند در رويكرد اختلافات، يگانگى پيشين را نيز اعاده كند. چنين نقشى براى قرآن بدان سبب است كه افزون بر دعوت همگان به يگانگى و بر حذر داشتنشان از تفرقه، نظام عقيدتى، اخلاقى و عملى منسجم و هماهنگى را ترسيم مى‏كند كه هر كس بدان رجوع كند، ناخود آگاه خود را با ميليون‏ها پيرو قرآن يگانه مى‏يابد.
3. مراجعه به سنّت پيامبر(ص): افزون بر آن‏كه قرآن، وجود پيامبر(ص) را محورى براى همبستگى و يگانگى مسلمانان مى‏شناسد(آل عمران/ 159)، مراجعه به سنت حضرت را نيز راه‏كارهايى براى ايجاد و حفظ يگانگى معرفى كرده است: «فَإِن تَنازَعْتُمْ فِى شَىْ‏ءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَالرَّسُول».(7) بازگرداندن به رسول در روايت حضرت امير(ع) به مراجعه به سنّت پيامبر تفسير شده است. پيامبر(ص) با توجه به عهده‏دار بودن سِمَت شرح و تبيين قرآن در كنار مقام رسالت(نحل/ 44)، افزون بر آن‏كه خود مى‏تواند برطرف كننده منازعات و مشاجرات باشد و بدين سبب پذيرش داورى وى مورد تأكيد قرآن است(نساء/ 65)، سنّت حضرت به صورت شارح قرآن مى‏تواند ابهامات و اشتباهات در فهم قرآن را كه خود ممكن است زمينه‏ساز پراكندگى باشد، برطرف كند؛ چنان كه حضرت امير(ع) براى نشان دادن اشتباه خوارج در كج فهمى از آيه «إِنِ الْحُكْمُ إِلَّا لِلَّه»(8) از ابن‏عباس مى‏خواهد كه با سنّت با آنان به محاجّه بپردازد.(9)
4. مراجعه به اهل‏بيت(ع): قرآن از امامان اهل‏بيت(ع) با عنوان «أُولى الأمر» ياد كرده و اطاعت آنان را در جهت اطاعت خدا و رسول و سخن آنان را حجّت دانسته است: «أَطِيعُواْ اللَّهَ وَأَطِيعُواْ الرَّسُولَ وَأُوْلِى الْأَمْرِ مِنكُم»(10) بدين سبب از مسلمانان خواسته است تا در موارد اختلاف ميان خود يا فهم دين، به آنان مراجعه كنند: «وَلَوْ رَدُّوهُ إِلَى الرَّسُولِ وَإِلَى‏ أُوْلِى الْأَمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ الَّذِينَ يَسْتَنبِطُونَهُ مِنْهُم»(11) و يكى از عوامل معرفى اهل‏بيت در جايگاه ثقل اصغر در روايت ثقلين از سوى پيامبر(ص) نقش مؤثر آنان در ايجاد و حفظ يگانگى بوده است؛ چنان‏كه هشام‏بن حكم در حضور امام صادق(ع) در مناظره‏اى با مرد شامى، ضرورت وجود امام را براساس ناكافى بودن قرآن و سنّت در رفع اختلافات ثابت كرد.(12) در برخى از روايات، مقصود از ريسمان مردمى در آيه «… إِلَّا بِحَبْلٍ مِّنَ اللَّهِ وَحَبْلٍ مِّنَ النَّاس»(13) على(ع) يا امامان(ع) معرفى شده است.(14)
5. امر به معروف و نهى از منكر: قرآن، پس از فراخوانى مسلمانان به چنگ زدن به ريسمان الهى و پرهيز از تفرقه، از آنان مى‏خواهد كه به انجام امر به معروف و نهى از منكر قيام كنند: «وَلْتَكُن مِّنكُمْ أُمَّةٌ يَدْعُونَ إِلَى الْخَيْرِ وَيَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنكَر»(15) و بى درنگ، به آنان هشدار مى‏دهد كه به‏سان پيروان اديان پيشين كه در دينشان دچار چند دستگى شده‏اند، پراكنده نشوند:(16) «وَلَا تَكُونُواْ كَالَّذِينَ تَفَرَّقُوا»(17)
اين امر نشان مى‏دهد كه امر به معروف و نهى از منكر، نقش ويژه‏اى در برقرارى اتّحاد و نيز جلوگيرى از تفرقه ايفا مى‏كند. برخى مفسران، اين نقش را چنين تبيين كرده‏اند كه اعتصام به حبل اللّه، امّت را به مثابه جان قرار مى‏دهد و دعوت به خير، اين اصل را تغذيه مى‏كند و امر به معروف حافظ و پشتيبان آن است.(18) از نگاه برخى ديگر، امر به معروف و نهى از منكر، پوششى اجتماعى براى محافظت جمعيت است و حفظ وحدت اجتماعى بدون نظارت عمومى ممكن نيست.(19) فخر رازى بر اين باور است كه اجراى امر به معروف و نهى از منكر به قدرت نياز دارد و قدرت، به الفت و يگانگى منوط است.(20) افزون بر آن، پذيرش چنين نقش مؤثرى براى اين دو فرضيه الهى، بدان سبب است كه پراكندگى در دين و چند فرقه شدن، يا ناشى از اشتباه در فهم متون دينى است يا از هواپرستى افراد و گروه‏ها سرچشمه مى‏گيرد و امر به معروف و نهى از منكر به صورت نظارت اجتماعى مى‏تواند مانع رهيافت و رواج چنين انحرافاتى باشد؛ همان‏گونه كه قرآن، عامل تفرقه را نادانى نمى‏داند، زيرا معتقد است: پس از آمدن ادلّه و براهين پراكنده شده‏اند؛(21) بدين جهت گفته شده است كه اگر ميان يهود، انجام اين فريضه رواج داشت، پراكندگى ميانشان رخ نمى‏نمود.(22)
6. مراعات حقوق برادرى: قرآن، مؤمنان را به مثابه جان‏هاى يك‏ديگر دانسته، از آنان مى‏خواهد كه به خويشتن عيب نگيرند: «وَ لَا تَلْمِزُواْ أَنفُسَكُم»(23) و بر حرمت سوء ظن، حرمت تجسّس، (حجرات/ 12) و تهمت‏هاى ناروا، (نور/ 23) پاى فشرده و غيبت كردن مؤمن را به مثابه خوردن گوشت مرده برادر خود دانسته است: (حجرات/ 12)، و به سبب هم‏سويى چنين پيوندى با اراده الهى، راه مؤمنان را محور حق بر شمرده و عدم پيروى از راه آنان را هم سنگ مخالفت با پيامبر(ص) دانسته است(نساء/ 115)، قرآن از مؤمنان خواسته است تا به‏سان بهشتيان، كينه‏ها از دل‏هايشان زدوده شود (حجر/ 47)، و درون جانشان به هم مهر ورزند و از خداوند، بخشيدن برادران دينى را پيش از خود و نيز زدودن كينه درباره برادران دينى را بخواهند: «رَبَّنَا اغْفِرْ لَنَا وَ لِإِخْوانِنَا الَّذِينَ سَبَقُونَا بِالْإِيمانِ وَ لَا تَجْعَلْ فِى قُلُوبِنَا غِلاًّ لِّلَّذِينَ ءَامَنُوا»(24) در روايات اسلامى بر اهمّيّت پيوند برادرى و كوشش براى استحكام آن با انجام امورى چون به ديدار هم رفتن، هديه دادن و… نيز حقوق برادران ايمانى تأكيدهاى فراوانى شده است.(25) در روايتى از امام كاظم(ع) براى برادر ايمانى، هفت حق معرّفى شده كه با عدم مراعات هر يك از آن‏ها، از ولايت الهى خارج مى‏شود.(26)
7. اصلاح ذات البين: به رغم وجود عناصر اتّحاد هم چون وحدت عقيده، رهيافت اختلاف و منازعه ميان برادران ايمانى تا حدّى طبيعى و جزو رهاوردهاى زندگى اجتماعى است. اين اختلاف مى‏تواند در اعتراض به چگونگى تقسيم بيت‏المال باشد(انفال/ 1) يا بر سر امورى كه تا سر حدّ صف‏آرايى و جنگ در برابر يك ديگر منتهى شود: (حجرات/ 9)؛ اما قرآن براى مقابله با چنين اختلافاتى و به منظور ماندگارى يگانگى پيشين مؤمنان، از آنان خواسته است تا براى اصلاح ميان برادران دينى و رفع منازعه مداخله (حجرات/ 9) و در صورت ايجاد كدورت، خود به اصلاح فيمابين اقدام كنند: (انفال/ 1)؛ چنان كه براى رفع اختلاف در نهاد خانواده، پا در ميانى داورى از دو طرف را براى اصلاح ميان زن و شوهر پيشنهاد مى‏كند: (نساء/ 35). در روايات بسيارى بر اهميّت و جايگاه اصلاح ذات‏البين تأكيد شده و حضرت امير(ع) در وصيّت‏نامه خود با استناد به روايت رسول اكرم(ص) آن را برابر با يك سال نماز و روزه دانسته است.(27)
8. برنامه‏هاى عبادى: در اسلام، تشريع عبادات به گونه‏اى انجام گرفته كه فرد و اجتماع را خواسته يا ناخواسته به همگرايى و يگانگى عملى فرا مى‏خواند.
الف. دعا: قرآن، افزون بر دعوت از مؤمنان به مناجات با خداوند(غافر/ 60)، خود، در بردارنده عالى‏ترين مضامين دعا است و بررسى مضامين اين دعاها نشان مى‏دهد كه غالب آن‏ها به صورت جمع ارائه شده است؛ نظير آيات 191 تا 194 آل عمران سفارش به دعا براى چهل مؤمن پيش از دعا براى خود،(28) از آن حكايت دارد كه اسلام به روح يگانه نگريستن امّت، تأكيد فراوان دارد.
ب. نماز: نماز، نماد عبادت در اسلام است و هر مسلمان وظيفه دارد در شبانه روز، ده‏بار سوره فاتحه را كه جامع و هم‏سنگ همه قرآن است،(29) در نمازهاى خود قرائت كند. با آن كه كلمات اين سوره از زبان يك شخص ادا مى‏شود، در خطاب‏هاى آن، از ضماير و هيأت جمع استفاده شده است؛ نظير «إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ * اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِيم»؛ چنان‏كه از مسلمانان خواسته شده است هنگام نماز، همگى رو به كعبه بايستيد (بقره/ 144). اين امر نشان مى‏دهد كه قرآن در پى ايجاد روح هم‏گرايى و جمع‏نگرى در دل هر مسلمان است؛ هر چند كه تنها به نماز ايستاده باشد.
ج. نماز جماعت: تأكيد بر حضور در مساجد و برقرارى نماز جماعت: «وَ ارْكَعُواْ مَعَ الرَّاكِعِين»(30) و نيز نويد دادن ثواب‏هاى فراوان بر اقامه آن در روايات، از جمله برنامه‏هاى عبادى اسلام براى ايجاد هم‏گرايى است.
د. نماز جمعه: قرآن بر پايى نماز جمعه و رها ساختن تمام كارها از جمله بيع براى اداى آن، تأكيد كرده است(جمعه/ 9). بدون ترديد، حضور در نماز جمعه در هفته يك بار در كنار حضور روزانه در نماز جماعت، راه‏كارى براى ايجاد پيوند و يگانگى بيش‏تر مؤمنان به شمار مى‏رود و تأكيد بر حضور مؤمنان در اجتماعات، به همين امر ناظر است.(31)
ه. مناسك حج: قرآن يكى از حكمت‏هاى وجوب حج را مشاهده منافع از سوى مسلمانان دانسته است: «لِّيَشْهَدُواْ مَنَافِعَ لَهُم»(32). پيداست كه از مهم‏ترين منافع مورد نظر در اين آيه، استحكام هر چه بيشتر پيوند برادرى و يگانگى ميان مؤمنان و نشان دادن قدرت آنان در صورت حفظ اين يگانگى است.(33) چنان‏كه حرمت جدال و منازعه در حج(بقره/ 197) و بر تن كردن لباس‏هاى يك رنگ و ساده احرام و انجام مناسك حج همزمان و در كنار يك‏ديگر، همين هدف را دنبال مى‏كند. پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: 1) ترتيب العين، ص 842.
2) آل‏عمران/ 103.
3) مجمع البيان، ج 2، ص 536 و 537 و 805.
4) كنز العمّال، ج 1، ص 182، ح 923.
5) المستدرك على الصحيحين، ج 3، ص 118.
6) نساء/ 59.
7) نساء/ 59.
8) يوسف/ 40.
9) نهج البلاغه، ص 600 و 646.
10) نساء/ 59.
11) نساء/ 83.
12) الكافى، ج 1، ص 172.
13) آل‏عمران/ 112.
14) بحارالانوار، ج 24، ص 84.
15) آل‏عمران/ 104.
16) كشف الاسرار، ج 2، ص 235.
17) آل‏عمران/ 105.
18) المنار، ج 4، ص 48.
19) نمونه، ج 3، ص 35.
20) التفسير الكبير، ج 8، ص 180.
21) نمونه، ج 20، ص 381.
22) المنار، ج 4، ص 47 و 48.
23) حجرات/ 11.
24) حشر/ 10.
25) الكافى، ج‏2، ص 170 و 171.
26) همان، ص 169.
27) نهج البلاغه، ص 581.
28) الخصال، ص 538.
29) الميزان، ج 1، ص 40.
30) بقره/ 43.
31) نور/ 62.
32) حج/ 28.
33) الميزان، ج 14، ص 369.

/

آسيب‏شناسى وضعيت خدمت رسانى‏

عدم سخت كوشى‏
بنابراين زمانى كه كار و تلاش صرفاً جهت رفع تكليف و يك امر ملال‏آور تلقى شود، هيچ‏گاه پركار بودن و سخت‏كوشى مفهوم خوشايندى نخواهد بود. سخت كوشى يعنى اين كه افراد در طلب انجام كار باشند. يعنى علاوه بر انجام وظايف تعريف شده سازمانى در جستجوى راه‏هاى بهتر، سريع‏تر و با حداقل هزينه در محيط كار خود باشند. افراد به دنبال كار بروند نه اينكه كارهاى روزمره معطل افراد باشد.
متأسفانه يك روحيه تنبلى و تن‏پرورى كاملاً محسوسى بر نظام خدمت رسانى جامعه ما حاكم است. اين فرهنگ در اغلب امورات و مشاغل ما سايه افكنده است كه با حداقل كار، به حداكثر درآمد برسيم. بدمان نمى‏آيد كه يك شبه، ره صدساله را پيموده و داراى امكانات رفاهى و زندگى راحت باشيم. بعضى اوقات نيز با مقايسه سطح زندگى و رفاه در جوامع غربى با جامعه خودمان، حسرت و اندوه مى‏خوريم كه چرا ما نتوانستيم آن طور كه آنها به تفريحات و سرگرمى‏هاى خود مشغول هستند، مشغول باشيم. اما كمتر بدان انديشيده‏ايم كه آنها چه راه‏هاى سخت و پرفراز و نشيبى طى كرده‏اند كه به لحاظ بهره‏بردارى از ابزار و فناورى روز، بدين‏جا رسيده‏اند.
اين روحيه «كار كمتر، پول بيشتر» مثل خوره به جان نظام امرار و معاش و خدمات رسانى عمومى جامعه افتاده است. غافل از اينكه اين روحيه به دلايل متعددى كه ناشى
از عدم استفاده صحيح از نيروى تفكر، قدرت خلاقه و پرورش متناسب جسم و روح ما مى‏باشد، به جاى اينكه ما را به سمت پول‏دار شدن و مثلاً رفاه بيشتر سوق بدهد، بيشتر ما را درگير تلاش و زحمات بيهوده‏اى مى‏كند كه بعضاً مجبور هستيم فقط به اندازه‏اى كه گرسنه نمانيم، درآمد داشته باشيم. داشتن چندين شغل تمام وقت و نيمه وقت و به اصطلاح «سه شيفته كار كردن» كه جز خستگى روح و فرسودگى جسم سودى ندارد، و در آخر هم ناراضى بودن از نسبت كسب درآمد به كار انجام شده و به عبارتى به «هيچ جا» نرسيدن از نتايج همان روحيه غلط و فرهنگ اشتباه كار در جامعه ما است كه بعضى اوقات نتيجه عكس مى‏دهد «كار بيشتر، پول كمتر».
وجود واسطه‏گرى و دلالى‏هاى بسيار شايع در نظام توزيع و توليد كالا چه در بخش دولتى و چه غير دولتى كه فقط با انجام چندين تلفن توسط برخى افراد صورت گرفته و از طرق غيرقانونى و غير شرعى درآمدهاى كلان نصيب سودجويان مى‏شود نيز ناشى از همان تفكر كاملاً غلط «كار كمتر، پول بيشتر» است. كه فقط نمونه هايى جهت روشن‏تر شدن موضوع هستند. ظاهراً در جامعه ما مفهوم دقيق آيه شريفه «ليس للانسان الا ما سعى.»(1) هر كس به اندازه سعى و تلاشى كه كرده برخوردار از مزاياى آن مى‏باشد، به درستى درك نشده است. واقعاً به اين نتيجه نرسيده‏ايم كه بدون رنج و مرارت، دستيابى به گنج و راحت، امكان‏پذير نيست. لذا مى‏بينيم كه يك روحيه متوقع بودن و بعضاً نق زدن از سوى اغلب كارمندان، در مورد وضعيت حقوق و مزاياى دريافتى مشاهده مى‏شود. البته منظور، اين نيست كه درآمدها و حقوق كارگران و كارمندان جامعه ما خيلى زياد است و بايد كمتر شود، بلكه اگر بخواهيم مقايسه دقيقى داشته باشيم مى‏بينيم كه نسبت كار انجام شده (بازده كار) با دريافت حقوق، تعادل منطقى ندارد. خيلى از حقوق و مزايايى كه حتى در حال حاضر پرداخت مى‏شود به نوعى اضافه است.
براى مثال: شخصاً شاهد بوده‏ام كه در طول يك روز كارى، فقط خواندن يك يا چند نامه و يا حتى فقط امضاى يك نامه ادارى كه از لحاظ زمانى شايد 5 دقيقه هم نشود، تنها فعاليت يك كارمند يا حتى مسئول يك واحد ادارى بوده است. حال اگر به لحاظ آمارى ميزان هزينه و استهلاك فضاى فيزيكى اداره، گاز،آب، برق، تلفن به مدت 8 ساعت در مقابل 5دقيقه فعاليت محاسبه شود، آن وقت بهتر مى‏توان ميزان بازده كار و مفيد يا مضر بودن نوع خدمات بعضى سازمانها را بررسى كرد.
البته هستند كارمندان و كارگرانى كه در طول ساعات كارى شايد فرصت استراحت كافى نداشته باشند ولى در مجموع نسبت اين‏گونه كار كردن با اتلاف وقتى كه صورت مى‏گيرد اصلاً قابل درك و تحمل نيست.
متوسط كار مفيد انجام شده در بخش دولتى و صنعتى (كه كارگران به نسبت بقيه ادارات، كارهاى سخت‏تر، و اتلاف وقت كمترى دارند) در كشور 5/1 ساعت (در مقابل 8 ساعت) در روز گزارش شده است.(2) در حالى كه مكرراً خوانده يا شنيده‏ايم مقدار كار مفيد در كشورهاى صنعتى مانند ژاپن در حدود 5/7 ساعت (در مقابل 8 ساعت) است. و جالب‏تر اينكه فضاى فيزيكى و محيطى كه يك كارمند ژاپنى در آن كار مى‏كند، 15/1 فضايى است كه كارمند ايرانى در آن مشغول كار است.(3) يعنى در اين فضاى خيلى كم، ژاپنى‏ها 5 برابر ايرانى‏ها كار مفيد انجام مى‏دهند. (كار مفيد انجام شده در ايران 7/18% و در ژاپن 7/93% است.)
به عنوان مثال خوب است بدانيم اصول اعتقادى حاكم بر كاركنان شركت بزرگ ماتسوشيتا به قرار زير است:
1- روحيه خدمت در صنعت‏
2- روحيه انصاف و مروت‏
3- روحيه همنوايى و هميارى‏
4- روحيه كوشيدن براى پيشرفت‏
5- روحيه ادب و فروتنى‏
6- روحيه همسازى با قوانين طبيعى‏
7- روحيه سپاس و حق‏شناسى.»(4)

بنابراين با مرورى بر مباحث قبلى، متوجه مى‏شويم كه اصولاً موضوع اهتمام به امور ديگران و خدمت رسانى به مردم بدون تلاش و سخت‏كوشى امكان‏پذير نيست. و تا فرهنگ هميارى و تلاش مضاعف در جامعه‏اى حاكم نشود محال است كه مسير سازندگى، پيشرفت و آبادانى آن جامعه به خوبى طى شود. براى نمونه در اين قسمت – به لحاظ تفاوت فاحش فرهنگ و كار و تلاش بين ايران و ژاپن – به همين مقدار بسنده مى‏كنيم كه قدمت تأسيس كارخانه اتومبيل سازى ايران خودرو و تويوتا تقريباً به يك اندازه است و حالا پس از گذشت چند دهه فاصله عميق كيفيت توليد و محصولات دو كارخانه را به وضوح و بدون هيچ‏گونه توضيحى مى‏توان ديد.
با مقايسه وضعيت كارخانه ايران‏خودرو و تويوتا در نظر بگيريد، بعد از حدود چندين سال انواع مدل‏هاى متنوع پيشرفته اتومبيل تويوتا در سراسر دنيا عرضه شده و هر سال سعى مى‏شود در طراحى محصولات جديد، ظرافت و استحكام بيشترى مدنظر قرار بگيرد. اما شكل ظاهرى و اسكلت‏بندى اتومبيل پيكان به جز تغيير مختصرى در چراغ‏هاى جلو و عقب آن، تفاوت چندانى با اتومبيل‏هاى سال‏هاى ابتداى توليد ندارد. و دردآورتر اينكه هر سال به جاى بهبود كيفيت و دقت در توليد محصولات و ارائه خدمات مناسب پس از فروش، شاهد كاهش كيفيت، نارضايتى مردم و ساير موارد مربوطه هستيم.
چه تفاوت اساسى از لحاظ جسمى و روحى بين يك كارمند يا كارگر ژاپنى با ايرانى وجود دارد كه، نتيجه‏اى اين چنين حاصل مى‏شود؟ آيا منابع فرهنگى و ايدئولوژيكى آنها برتر از منابع ايدئولوژيكى و تربيتى ماست؟ آيا سلول‏هاى خاكسترى مغز آنها بيشتر است؟ يا اينكه به لحاظ فيزيولوژيكى و مورفولوژيكى از افراد جامعه در سطح بالاترى قرار دارند؟
قطعاً در تمام مواردى كه اشاره شد آنها به مراتب در سطح پايين‏ترى قرار دارند. اما تنها تفاوت عمده و اساسى موجود، در نوع نگرش ما و آنها به مقوله كار و تلاش است.
تفسيرى كه ما از فرهنگ و اخلاق كار داريم ،با تفسير آنها كاملاً متفاوت است. روحيه سخت كوشى و عشق به كار در آحاد مردم آنجا به گونه‏اى عجيب، ريشه در باورها و اعتقاداتشان دارد.
آشنا شدن با كار و رسيدن به نتايج درخشان سعى و كوشش از جايگاه مهمى در نظام تربيتى و پرورشى كودكانشان برخوردار مى‏باشد. شايد گزارش‏هايى كه چندى پيش در تلويزيون منتشر شد شما هم ديده و شنيده باشيد كه مسئولان كشور ژاپن نسبت به ميزان تلاش و تكاليفى كه دانش‏آموزان مدارس آنجا به طور روزانه مجبورند انجام دهند، هشدار داده‏اند يا اينكه اكثر كارمندان ژاپنى از مرخصى استحقاقى سالانه خود به طور كامل استفاده نمى‏كنند و ترجيح مى‏دهند بيشتر در محل كار خود باشند. نكته قابل تأمل اين است كه به لحاظ حاكم بودن روحيه كار و تلاش در آنجا، مسئولين جامعه به فكر راه حل كاهش تلاش و پرهيز از افراط در زمينه انجام كار زياد هستند. در حالى كه در كشور ما عكس اين قضيه حاكم است. در اينجا برخى مسئولين دلسوز نظام مكرراً به ترغيب و تشويق مردم در مورد رعايت وجدان كارى، انضباط اجتماعى، تلاش و سازندگى مى‏پردازند. و الا در جامعه‏اى كه مبانى نظرى و تئوريك و همچنين سيره عملى بزرگان دينش، آن چنان به سعى و تلاش و همت گماردن به امور ديگران تأكيد و سفارش نموده كه حتى بعضى از مضامين احاديث و روايات ائمه(عليهم السلام) لرزه بر اندام آدمى مى‏اندازد، چه لزومى دارد كه توسط رهبر جامعه، بحث نهضت خدمت رسانى به مردم مطرح شود؟
بد نيست به گوشه‏هايى از سخت كوشى و تلاش بى‏وقفه پرسنل و مديريت شركت بزرگ «ديوو»(5)(كره جنوبى) نيز اشاره بكنيم:
«بسيارى از مردم پيشرفت بى‏نظير شركت را طى 22 سال اخير يك معجزه مى‏دانند. عده‏اى نيز به اين پيشرفت سريع مشكوكند. اما مطلبى كه بايد به اين دسته از افراد گوشزد كنم، اين است كه پيشرفت ما را تنها در چارچوب فعاليت 22 ساله تقويمى به حساب نياورند. چون در حقيقت ما در اين مدت دو برابر سايرين فعاليت كرديم. اين شركت به جاى پيروى از ساعات مرسوم كارى يعنى 9 صبح تا 5 بعدازظهر، از ساعت 5 صبح تا 9 شب فعاليت داشته است. من هنوز هم روزهاى آغاز فعاليت «ديوو» را به خوبى به خاطر دارم كه مقارن با ساعات منع عبور و مرور بين ساعات 12 شب تا 4 بامداد بود. در آن زمان، كراراً جلساتى بعد از وقت ادارى تشكيل مى‏داديم كه بيشتر اوقات تا پاسى از شب به طول مى‏انجاميد. همگى مجبور به اقامت در يكى از مهمان‏سراهاى نزديك مى‏شديم. ما سخت تلاش كرده و دو برابر ساير شركت‏ها كار مى‏كرديم. بنابراين موفقيت‏هايى كه ما در عرض 22 سال فعاليت كسب كرديم در حقيقت برابر است با موفقيت هايى كه يك شركت، به احتمال قوى در عرض 44 سال كار و فعاليت به دست آورد… يك شبانه روز براى همه به طور يكسان داراى 24 ساعت است، اما تفاوت در اين است كه شما چگونه از اين 24 ساعت استفاده و بهره مى‏بريد. اگر شخصى در عرض يك روز سه برابر ديگران كار و مطالعه داشته باشد، او سه روز جلوتر از ديگران خواهد بود…هر لحظه تنها يك بار فرا مى‏رسد و به همين دليل بسيار ارزشمند است.»(6)
اين درحالى است كه مدير «شركت ديوو» از «معجزه راين» كه به عنوان سمبل پيشرفت و توسعه آسمان به شمار مى‏آيد، نتيجه كار طاقت فرسا و 24 ساعته آلمانى‏ها مى‏داند.
ماكس‏وبر جامعه شناس معروف آلمانى كه مطالعات پهن دامنه وى در خصوص ريشه‏يابى و علل رشد سريع اقتصادى و توسعه ممالك غربى، مورد استناد محققين ديگر نيز قرار گرفته در كتاب خود ضمن بررسى مكاتب پروتستانيزم و كالونيزم، ماحصل تحقيقات خود را در عمل به وظايف و تكاليف توسط پروتستان‏ها مى‏داند.
«اگر خدا به شما راهى نشان دهد كه بتوانيد از آن راه بيش از راه‏ديگر به نحو مشروع كسب كنيد(بدون اينكه به نفس خود يا ديگرى ستم روا داريد)، اگر از آن راه امتناع و راه كم‏درآمدتر را انتخاب نمائيد، بر ضد يكى از غايات تكليف (Beraf) خود عمل كرده‏ايد و از اينكه كارگزار خدا باشيد و عطاياى او را بپذيريد و هرگاه كه او اراده كند از آنهادر سبيل او استفاده كنيد، سرباز زده‏ايد. فقط به خاطر خدا و نه به خاطر لذات جسمانى و گناه مى‏توانيد زحمت بكشيد و ثروتمند شويد.»(7)
نهايتاً ماكس‏وبر نتيجه مى‏گيرد كه بر اساس آموزه‏هاى پروتستانى، تنها عامل پيشرفت جهشى غرب نسبت به ساير ممالك ديگر در زمينه توسعه و تكنولوژى، تلاش براى رسيدن به رستگارى بندگان است. و رستگارى مردم نيز در سايه «ايمان فعال» و «تكليف عملى» آنها امكان‏پذير است.
صرف نظر از انتقاداتى كه به انديشه ماكس‏وبر مطرح است،(8) نكته مورد توجه و استفاده ما اين است كه پيشرفت و تعالى جز در سايه تلاش بى‏وقفه و كوشش مستمر همراه با انگيزه و اهداف والا ميسر نيست. اگر ظواهر فريبنده، وسايل و امكانات امروز غرب را مى‏بينيم بايد مطمئن باشيم كه بدون زحمت طاقت فرسا و سخت كوشى مداوم ديروز، به دست نيامده است. و به راستى كه
نابرده رنج گنج ميسر نمى‏شود

مزد آن گرفت جان برادر كه كار كرد
جاى دورى نرويم، نمونه‏هاى اينگونه سخت كوشى‏ها در جامعه ما هم پيدا مى‏شود و واقعاً مايه اميدوارى است، اما چه كنيم كه اين مصاديق، به مثابه «قليل من الآخرين» بوده و هنوز راه زيادى مانده تا فرهنگ سخت كوشى و تلاش زياد در جامعه ما به صورت ملكه اخلاقى آحاد مردم بشود.
فرزند مرحوم آيت اللّه نجفى مرعشى(ره) در يك برنامه تلويزيونى تعريف مى‏كردند: «پدرم با توجه به اينكه در طول روز 10 جلسه تدريس داشتند ولى كارهاى شخصى خود را خودشان انجام مى‏دادند و روزانه ايشان 20 ساعت به كار و فعاليت مشغول بودند.»
همسر شهيد حميد باكرى نقل مى‏كند: «از او (شهيد باكرى) فقط چشمهايش در خاطرم مانده كه هميشه از بى‏خوابى قرمز بود. انگار اين چشم‏ها ديگر سفيدى نداشت. وقتى گفتند: شهيد شد، گفتم: الحمدللّه؛ بالاخره خوابيد. خستگى‏اش در رفت.»(9)
از پركارى شهيد رجايى زياد شنيده و خوانده‏ايم كه ايشان بعضى اوقات شب‏ها تا دير وقت در دفتر رياست جمهورى مشغول كار بود و با همان روحيه ساده زيستى و خدمتگزارى مثال زدنى‏اش، در آخر شب جهت استراحت روى صندلى‏هاى دفتر كارش مى‏خوابيد.
متأسفانه در كشور ما نمونه‏هاى اين چنينى بيشتر جهت ذكر خاطرات، و تا حدودى افسوس خوردن كاربرد دارد.
اگر فرهنگ كار و تلاش در جامعه ما حكم فرما بود و نسبت به احساس مسئوليت‏هاى خود خيلى بيشتر از وضعيت موجود مقيد و متعهد بوديم، ديگر شاهد اين نبوديم كه به دليل كارهاى انجام نشده زيادى كه حوصله انجام آنها را نداريم، در پى دريافت ماهيانه مبالغى به عنوان اضافه كارى باشيم.
هيچ فكر كرده‏ايم مبالغ اضافه كارى كه به صورت غير قانونى، غير شرعى و كاملاً غلط هر ماه به حساب تعداد زيادى از كارمندان و حقوق بگيران واريز مى‏شود، در قبال انجام چقدر كار اضافه بر وظايف محوله، صورت پذيرفته است؟ آيا واقعاً كارهاى باقيمانده و يا اصلاً انجام نشده در خور تقدير و تمجيد است كه مدير يك مجموعه‏اى يا يك مؤسسه جهت به دست آوردن رضايت كارمندان خود يا جهت تثبيت پايه‏هاى صدارت خود و يا هر مشكل ديگرى كه وجود دارد، بايستى دستور پرداخت آن را صادر كند؟(10) آيا همين بذل و بخشش‏هاى متعدد(پرداخت اضافه كارى بدون انجام كار) كه اصطلاحاً به چشم هم نمى‏آيد، باعث نمى‏شود روحيه «توقع بيشتر، كار كمتر» يا «پول بيشتر، كار كمتر»، در فكر و انديشه و رفتار كاركنان ادارات و سازمان‏ها ريشه دارتر شود؟ و آيا با اين وضع موجود مى‏توان اميدوار بود كه نهضت تلاش و خدمت رسانى در جامعه ما، عملاً اجرا شود؟
راستى چرا در اكثر دواير دولتى كشور ما از عمده مباحثى كه دائماً بين كاركنان و كارگران رواج دارد مسئله حقوق، مزايا، اضافه كارى و… مى‏باشد؟ اما كارگران ژاپنى در اوقات فراغتشان راجع به بهبود توليد و پيشرفت كارشان صحبت مى‏كنند.(11) ناكارآمدى نظام ادارى‏
ضوابط دست و پاگير مربوط به نظام ادارى (ديوانسالارى)، اتلاف وقت و هزينه زياد، بازدهى بسيار كم و نارضايى عمومى كه متأسفانه حالت نهادينه پيدا كرده، از جمله مشخصات نظام ديوانسالارى جامعه ما محسوب مى‏شود.
بنابه همان دلايلى كه ذكر گرديد، مى‏بينيم كه ساختار نظام ادارى ما بر شالوده و بنيان صحيحى بنا نشده لذا نمى‏توان انتظارى جز نابسامانى از آن داشت.
كمتر ديده يا شنيده‏ايد كه شخصى به يكى از سازمان‏ها و يا ادارات مراجعه كرده و احساس رضايت داشته باشد. چرا؟ پاسخ مختصر و مفيد آن يك جمله است، چون احساس مسئوليت وجود ندارد.
حال ببينيم اين عدم احساس مسئوليت به چه اشكالى در ادارات و يا مراكز ديگر وجود دارند. اهميت نداشتن وقت و زمان‏
«وقت طلاست» اين جمله را بارها شنيده‏ايم اما كمتر به وجود چنين گوهر ارزشمندى پى‏برده‏ايم. آيا به راستى معتقديم كه وقت طلاست؟ با توجه به روند حاكم بر زندگى عموم مردم اعم از مدير، كارمند،كارگر، استاد،دانشجو،خانه‏دار، خيلى زود متوجه مى‏شويم كه وقت و زمان، از كم‏ارزش‏ترين مقوله‏هاى موجود در تعاملات و ارتباطات فردى و اجتماعى ما مى‏باشد. و چون اين مسئله حالت فراگير داشته و به صورت عادت و هنجار اجتماعى درآمده لذا هيچ‏گاه از تلف شدن اوقات پربهاى زندگى، آن طور كه شايسته است احساس ناراحتى يا عذاب وجدان به ما دست نمى‏دهد. هر چند افراد دقيق، منضبط و وظيفه شناس هم در سطح جامعه ما وجود دارند، لكن تعداد قليل آنها در مقابل اكثريت جامعه، نمود چندانى ندارد. ضمن اينكه اين عده اندك نيز، از ناملايمات و سرزنش‏هايى كه به واسطه منظم بودن و وقت‏شناسى نصيبشان مى‏شود احساس رضايت ندارند. موضوع اهميت ندادن به وقت اختصاص به قشر خاصى از اجتماع ندارد.
بارها در ادارات شنيده‏ايد كه: «برويد فردا بياييد.»، آقاى Xمرخصى هستند، چند روز ديگر مى‏آيند.»، «الآن اول صبح است، تا چند دقيقه ديگر مدير اداره مى‏آيد.»، «الآن آخر وقت است و چون آقاى X براى كارى زودتر به منزل رفته‏اند، كار شما به فردا موكول مى‏شود.»، «آقاى مدير جلسه هستند.»، «آقاى معاون براى شركت در مراسم…تا يك ساعت ديگر برمى‏گردند.» و دهها مورد ديگر از اين قبيل.
آيا اگر احساس مسئوليت نسبت به وقت خود و ديگران وجود داشت، اينگونه موارد پيش مى‏آمد؟
به عنوان مثال در جايى مانند كره‏جنوبى، مديران شركت «ديوو» مقيد هستند كه جلسات ادارى خود را در ساعات غير ادارى تشكيل دهند تا در ساعات كارى بهتر و بيشتر به ارائه خدمات بپردازند. اما در جامعه ما كه مدعى پياده كردن دستورات اسلام هستيم، چندين نفر ارباب رجوع را پشت در اتاقمان معطل مى‏كنيم تا بعد از انجام كارهاى غير ضرورى و غير ادارى، لنگ‏لنگان و با خونسردى هرچه بيشتر پاسخگوى مراجعه كنندگان باشيم.
حال و روز بيمارانى را در نظر بگيريد كه با توجه به وقت قبلى، بعضاً 20 دقيقه تا يك ساعت ضمن تحمل درد و ناراحتى، چشم به راه پزشك هستند. بدون اينكه، پزشك متخصص احساس ناخوشايندى از اين تأخير و بى‏نظمى خود داشته باشد.
وقتى كه در تلويزيون به عنوان رسمى‏ترين و مهمترين رسانه تبليغى جامعه، با توجه به اعلام مجرى و يا نوشتن زير نويس‏ها بعضاً مشاهده مى‏شود كه شروع برنامه‏اى تا 20 دقيقه هم تأخير دارد،(12) و حتى مجرى محترم از باب تلف شدن 20 دقيقه وقت حداقل 10 ميليون نفر بيننده آن برنامه به خاطر تبليغ (امثال پفك نمكى و ماكارونى) از يك عذرخواهى خشك و خالى هم دريغ مى‏كند، تكليف ساير مراكز ديگر روشن است.
آيا حاضريد راجع به همين مورد فوق‏الذكر يك محاسبه مختصر انجام دهيم؟
اگر فقط در يك نوبت به مدت 20 دقيقه، وقت حداقل 10 ميليون نفر بيننده به صورتى كه گفته شد تلف شود، در واقع مدت زمانى معادل 380 سال (تقريباً مدت زمان زندگى 5 نسل از انسان‏ها) به معناى واقعى كلمه از بين رفته است. بدون اينكه هيچ حساسيتى ايجاد شده و يا حادثه مهمى رخ داده باشد.
(سال 380= شبانه روز 8/138888 = ساعت 3/3333333 = دقيقه 200000000 =دقيقه 20 * 10000000)
در بحث فيزيولوژى گوش انسان گفته شده است حس شنوايى(گوش) انسان در يك حد معينى فركانس‏هاى صوتى را مى‏شنود كه به آن آستانه شنوايى مى‏گويند بنابراين صداهايى كه كمتر يا بيشتر از آستانه شنوايى باشد، انسان قادر به شنيدن آنها نيست.
يعنى بعضى اوقات صداهاى خيلى بلند و زياد كه ممكن است فركانس آنها چندهزار برابر غرش شديد رعدهاى آسمان باشد، گوش انسان آنها را نمى‏شنود. و چون سيستم شنوايى ما توان شنيدن آن صداها را ندارد، لذا خيال مى‏كنيم صدايى نيز وجود ندارد بنابراين هيچ حساسيتى يا واكنشى از خود نشان نمى‏دهيم. حالا بحث اتلاف وقت
و زمان هم كه يك نمونه كوچك از موارد بى‏شمارى كه در طول شبانه روز با آن مواجهيم بيان گرديد، به دليل عظمت و بزرگى حادثه براى ما باور كردنى نيست. به عبارت ديگر از آستانه درك و احساس ما خارج است. حالا تصور بفرمائيد با حداقل همان 380 سال چه كارهايى را مى‏توان انجام داد و به كجاها رسيد؟
شايد همان 20 دقيقه تأخير به نظر چيز مهمى نيايد اما با اندكى دقت ديديم كه چه خسارت غيرقابل جبرانى به خود ما و 5 نسل بعد از ما وارد شده است.
حال اگر بخواهيم تمام يا اكثر اوقاتى كه مشابه وضعيت بالا از دست داده‏ايم چه در زمينه امور فردى و چه اجتماعى محاسبه نمائيم، آيا به نظر شما امكان‏پذير خواهد بود؟
خيلى بعيد به نظر مى‏رسد، لذا به هيچ قيمت و وسيله‏اى نمى‏توان حتى يك ثانيه به هدر رفتن را جبران كرد تا چه رسد به جاى ساعت‏ها و سال‏ها، نسل‏ها و دوران‏هاى متمادى را از دست داده باشيم.
بنابراين همانگونه كه مجرى تلويزيون، پزشك متخصص يا مدير عالى يك سازمان احساس مسئوليتى در قبال تلف شدن وقت خود و مردم ندارد و حتى در ظاهر هم احساس شرمندگى يا عذرخواهى نمى‏كنند، اقشار ديگر جامعه نيز مانند رانندگان اتوبوس و مينى بوس، هيچ‏گاه در قبال تأخيرهاى هميشگى و معطل كردن مردم در گرما و يا
سرما، حاضر به قبول مسئوليت نسبت به اتلاف وقت مردم نيستند. و اين همان آفتى است كه به صورت هنجار اجتماعى (كارى كه مورد پذيرش عمومى جامعه باشد) و عادت مذموم درآمده است. و متأسفانه باورمان شده كه در انجام كارهاى روزمره، حتماً مقدارى اتلاف وقت را به عنوان جزيى از برنامه‏هايمان در نظر بگيريم.
اگر سفرى به كشورهاى اروپايى داشته و از نزديك ديده باشيد يا حتى دوستانتان كه به آنجا رفته برايتان تعريف كرده باشند، از جمله مواردى كه وهله اول در تعاملات اجتماعى ديده مى‏شود همين رعايت نظم و وقت‏شناسى و حساسيت عمومى نسبت به بى‏نظمى و تأخير در برنامه‏هاى روزمره زندگى است. ضمن اينكه براى پرهيز از اتلاف وقت شخصيشان در مراكز شلوغ شهر مانند ايستگاههاى قطار،داخل متروهاو… اغلب افراد، كتاب‏هايى با قطع جيبى همراه دارند تا در طى رسيدن به مقصد جهت مطالعه و استفاده بهتر از وقت، نهايت بهره‏بردارى را داشته باشند.
الآن در جامعه ما مرسوم شده است، اگر برنامه‏اى قرار است مثلاً در ساعت 8 شروع شود خودبخود و به حسب روال معمول اكثريت مدعوين يا افراد مربوطه، ساعت شروع برنامه را 30/8 فرض مى‏كنند. چرا كه نيم ساعت يا يك ساعت تأخير جزء لاينفك اغلب برنامه‏هاى زندگيمان شده است و هيچ ايرادى هم ندارد. تا جائى كه بعضى اوقات برخى به شوخى و كنايه راجع به ساعات شروع برنامه‏ها به يكديگر مى‏گويند: ساعت 8 ايرانى جلسه شروع مى‏شود يا ساعت 8 ژاپنى.
فراموش نكنيم انسان‏ها و جوامعى كه در زمينه‏هاى مختلف به رشد و تعالى رسيده‏اند از حداقل زمان، حداكثر بهره‏ها را به دست آورده‏اند.
لذا احساس مسئوليت نسبت به گذر سريع زمان و وقت‏شناسى در دوره‏اى كه آن را «عصر ارتباطات» و «انفجار اطلاعات» ناميده‏اند و در هر لحظه ميليون‏ها «داده»(13) و اطلاعات خام پردازش مى‏شوند، بيش از پيش حائز اهميت مى‏باشد.
قال امام على(عليه السلام): «الفرصة تمر مر الحساب، فانتهزوا فرص الخير.»(14) فرصت‏ها مانند ابر در گذر است، پس فرصت‏هاى خير را غنيمت بشماريد.
ادامه دارد پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. سوره نجم، آيه 39. 2. اديب، محمد حسين، ايران و اقتصاد موج سوم، ص 110. 3. جامعه فراصنعتى و اقتصاد ايران، ص 105. 4. ماتسوشيتا، كونوسوكى (مدير ژاپنى محصولات ناسيونال)، نه براى لقمه‏اى نان، ص 11. 5. شركت ديوو با بيش از 70 شعبه و نمايندگى در رشته‏هاى مختلف صنعتى مانند: احداث ساختمان، كشتى سازى، توليد وسايل نقليه، ماشين آلات سبك و سنگين، توليد محصولات الكترونيكى و مخابراتى، منسوجات و… و بيش از 91000 پرسنل دائم در سراسر جهان مشغول به فعاليت است كه در سال 1990 ميلادى 22 ميليون دلار فروش داشته است. ر.ك. چونگ، كيم‏وو، سنگفرش هر خيايان از طلاست. 6. همان، ص 82 و 83. 7. وبر، ماكس، اخلاق پروتستانى و روح سرمايه‏دارى، ص 129 تا 174. 8. جهت آگاهى بيشتر ر.ك. مهديزادگان، داوود، اسلام و نقد سنت وبرى. 9. جعفريان، حبيبه (مجموعه نيمه پنهان ماه)، حميد باكرى به روايت همسر شهيد، ص 40. 10. «يكى از نزديكان كه چندى پيش در قالب هيأت كارشناسى، بازديدى از چندين مراكز توليدى، فنى در ژاپن داشتند، اظهار مى‏كرد طى بازديدى كه بعد از ساعات كارى از شركت ژاپنى داشتيم، متوجه شدم يك نفر از كاركنان شركت به تنهايى در محل كار خود مشغول فعاليت است. از او سؤال كردم چرا بعد از ساعات كارى، هنوز مشغول فعاليتى؟ و او در جواب گفت: چون به كارم علاقه دارم و جالب‏تر اينكه طبق سنت ادارى كشور خودمان، دوست اينجانب از طرف ژاپنى سؤال مى‏كند كه: آيا در قبال اين كار اضافه كه بعد از ساعات ادارى انجام مى‏دهيد حقوقى دريافت مى‏كنيد؟ پاسخ مى‏شنود: نه، من براى اضافه دستمزد كار نمى‏كنم بلكه به فكر پيشرفت و ترقى شركتى كه در آن كار مى‏كنم هستم.» واقعاً مايه تعجب است؛ در آنجا با توجه به اينكه در ساعات موظف ادارى (8 ساعت)، حدود 5/7 ساعت كار مفيد انجام مى‏شود، حتى در قبال كار اضافه واقعى و انجام گرفته مزدى دريافت نمى‏كنند، اما در جامعه ما در قبال تنها 5/1 ساعت كار مفيد، و اغلب در قبال هيچ كار اضافه‏اى بعضى اوقات ماهانه 120 ساعت اضافه كارى دريافت مى‏شود. 11. ريترز، جورج، نظريه‏هاى جامعه‏شناسى در دوران معاصر، ص 780. 12. اينجانب شخصاً و به اتفاق خانواده شاهد اين مدت تأخير قبل از پخش يكى از سريال‏هاى پربيننده تلويزيونى بوده‏ام، ضمن اينكه مشابه اين اتفاق مكرراً ديده مى‏شود. 13. Data 14. نهج البلاغه، كلمات قصار 21، ص 984.

/

پرهيز از تجمّل گرايى در سيره پيشوايان‏

آفت خانمان سوز تجمّل گرايى‏
يكى از آفت‏هاى ويرانگر و خانمان سوز فرهنگى و اقتصادى و اخلاقى، كه آثار بسيار شوم و كمرشكن در عرصه‏هاى گوناگون دارد، مسأله تجمّل گرايى و تجمّل پرستى است. تجمل گرايى يعنى انسان در امور مختلف به ويژه در مصرف، زياده روى كند، و به تشريفات اضافى و پرخرج رو آورد. كه يك نوع ولخرجى و ناهنجارى در مصرف است. به عنوان مثال يك مصرف معقول و عاقلانه و مطلوب نياز به پنجاه هزار تومان پول دارد، ولى او بر اثر بيهوده‏گرايى پنج برابر يا ده برابر و بيشتر آن را مصرف كند. روشن است كه چنين كارى آفت زندگى فرد و جامعه است، و پيامدهاى شوم و خطرناك آن، موجب به هم پاشيدگى خانواده‏ها، و ذلّت و سرافكندگى و دريوزگى و گاهى اعتياد و بلاهاى ديگر است، باز به عنوان مثال: جوانى را ديدم لوازم اوليّه زندگى را تهيه كرده بود و مى‏خواست ازدواج كند، موجوديش به پانصد هزار تومان رسيده بود، مى‏گفت اگر اسلامى رفتار شود با همين مبلغ مى‏توان ازدواج مطلوبى نمود ولى اژدهاى هفت سر تشريفات و تجمّلات موجب شده كه اين مبلغ در همان مراحل اول از بين مى‏رود، و به دنبال آن با دست خالى نمى‏توان ازدواج نمود. گفتم چرا؟ گفت: به خاطر خرافات و اسراف و بريز و به پاش‏هاى كمرشكن و آداب مصنوعى فاقد ارزش بلكه ضد ارزش. گفتم: توضيح بده، گفت: خلاصه مى‏گويم و گرنه مثنوى هفتاد من كاغذ شود. همسرم را به عنوان آرايش عروس به آرايشگاه مى‏برند، و آنچنان به تشريفات افزوده‏اند كه به من مى‏گويند صد هزار تومان بده. گفتم ديگر چه؟ گفت: گفته‏اند بابت آينه و شمعدان پنجاه هزار تومان بده. آخر اينها باوجود برق و مهتابى و…شمعدان به چه درد مى‏خورد يك آينه ساده دوهزار تومان كافى است. مى‏گويند رسم است. گفتم: ديگر چه؟ گفت سفره‏اى به عنوان سفره پاى عقد چيده‏اند، و تشريفاتى مانند شاخه نبات و گردوى نقره‏اى رنگ و… بر آن نهاده‏اند و گفته‏اند: خرج آن پنجاه هزار تومان شده است. گفتم ديگر چه؟ گفت: بستگان نزديك همسرم همراه بستگانم در كنار همسرم براى خريد رفته‏اند، فاكتور خريدشان از طلا و … از دويست هزار تومان تجاوز كرده است. گفتم ديگر چه؟ گفت: مى‏گويند بايد پنجاه هزار تومان بابت لباس عروس بپردازى، تا تنها يك شب آن را بپوشد. گفتم مى‏خواستى از دوستان و آشنايان عاريه بگيرى. گفت: اقوام عروس گفتند آيا مى‏خواهى آبروى ما را نزد بستگان بريزى، هرگز پيراهن، دست دوم نمى‏شود. مى‏خواهم زمين دهان گشايد و مرا در خود فرو برد، تا براى يك پيراهن آن هم براى يك شب آن همه پول ندهيم. گفتم: ديگرچه؟ گفت: همسرم در عروسى دوستش عكاس و فيلمبردار ديد، و اصرار دارد كه در جشن عروسى ما هم بايد فيلمبردارى شود، و در اين مورد بايد صدهزار تومان بپردازم، پول تمام شده ديگر آهى در بساط ندارم تازه در پله اول گير كرده‏ام. گفتم: از اين‏ها بگذريم اندكى از شيربهاء و مهريه بگو، سرش را با دستهايش نگهداشت، و آهى جانكاه و بلند كشيد و گفت چه بگويم يك ميليون تومان بابت شير بهاء از من مى‏خواهند، و در مورد مبلغ مهريه از من نپرس كه اگر عمر نوح را داشته باشم و همه عمرم را كار كنم، و به اقساط آن را بپردازم، بايد زيربار قرض و قوله بمانم تا عزرائيل بيايد.
گفتم مگر چقدر است؟ گفت: دست بر روى دلم نگذار كه خون است. گفتم بگو درد دلت را خالى كن. گفت مى‏گويند: 400 سكه طلا يعنى حدود 24 ميليون تومان، زيرا هر سكه به قيمت كنونى 80 هزار تومان است. گفتم: ديگر چه؟ او در حالى كه بسيار پريشان بود در اندوهى عميق فرو رفت، و ديگر حال نداشت تا بقيه مخارج از تالار و كارت‏هاى پر زرق و برق و هزينه شيرينى‏هاى نان خامه‏اى گوناگون را بيان كند، گفت: همين قدر بدان كه بيچاره شدم، بيچاره شدم. اين بود گوشه‏اى از تابلو تجمّل پرستى و تشريفات خانمان برانداز كه به راستى آفت و بلاى واگيردارى شده و به جان مردم افتاده است. الگوهاى پرهيز از تجمّل پرستى‏
پيشوايان الهى در طول تاريخ همواره ساده‏زيستى را شيوه خود قرار داده و مردم را به آن فرا مى‏خواندند، و درست در مقابل تجمّل پرستانى همچون فرعون، نمرود و شدّاد و قارون قرار گرفته، و تشريفات و هرگونه تجمّلات بيهوده را آفت دين و اخلاق و انسانيت مى‏دانستند و نسبت به آن در گفتار و رفتار اعلام تنفّر و انزجار مى‏نمودند، امام على(عليه السلام) كه خود پارساى ممتاز بود، و تجمّل‏گرايى را ضد ارزش مى‏دانست، در گفتارى در معرفى الگوهاى راستين از زهد و وارستگى از چهار پيامبر ياد كرده كه در فكر و عمل از آفت تجمّل پرستى مى‏گريختند، نخست مى‏فرمايد: «و احبّ العباد الى اللّه المتأسّى نبيّه، و المقتصّ لاثره؛ برترين بندگان در پيشگاه خداوند كسى است كه از پيامبرش سرمشق بگيرد، و گام به جاى گام او نهد». آنگاه چنين توضيح مى‏دهد: پيامبر اسلام(صلى اللّه عليه و آله و سلّم) با شكم گرسنه از دنيا رفت، و با سلامت روح و ايمان، به آخرت پرگشود، او تا هنگام رحلت، سنگى روى سنگ نگذاشت، به راستى خداوند چه نعمت بزرگى به ما داد؟ كه چنين پيشواى بزرگى به ما عنايت فرمود، تا در خط او حركت كنيم… سوگند به خدا… آن حضرت بيش از حد نياز از دنيا بهره نگرفت، پهلويش از همه گرسنه‏تر بود… روى زمين (بدون فرش) مى‏نشست و غذا مى‏خورد، همچون بردگان متواضعانه مى‏نشست و با دست خود كفش و لباسش را وصله مى‏كرد، و بر مركب برهنه سوار مى‏شد حتى كسى را بر پشت سر خود سوار مى‏كرد، روزى پرده‏اى را در خانه (حجره يكى از همسرانش) آويخته ديد كه تصويرهايى در آن پرده بود، به او فرمود: «غيّبيه عنّى فانّى اذا نظرت اليه ذكرت الدّنيا و زخارفها؛ آن را از من دور ساز، كه هرگاه چشمم به آن مى‏افتد به ياد دنيا و زرق و برقش مى‏افتم.» او با تمام قلب خويش از زرق و برق و تجمّلات دنيا چشم پوشيد، و ياد دنيا را در وجودش ميراند، او بسيار دوست داشت كه زيورهاى دنيا در برابر چشمش قرار نگيرد، دنيا را كاروان‏سرا قرار داده بود، از اين رو دلبستگى به آن را از قلبش زدوده بود… بنابراين پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) را الگو قرار دهيد، و در خط او گام نهيد، وگرنه راه شما راه هلاكت و سقوط است.(1)
حضرت على(عليه السلام) در دنباله اين گفتار، از زهد موسى(عليه السلام) و عيسى و داود(عليها السلام) سخنى به ميان آورده و درباره داود(عليه السلام) مى‏فرمايد: «اگر مى‏خواهى از داود صاحب صداى خوش و آواز خوان بهشت ياد كنم، او زنبيل‏هايى از ليف خرما با دست خود مى‏بافت، و به همنشينانش مى‏گفت: كداميك از شما در فروش اين زنبيل‏ها مرا كمك مى‏كنيد؟ او از پول آن زنبيل‏ها نان جوى فراهم كرده و مى‏خورد.»(2) و يرژيل گورگيو دانشمند معروف مسيحى و رومانى كه مطالعه سيره درخشان پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) او را تحت تأثير شديد قرار داده و كتابى ارزشمند در شأن آن حضرت نوشته، در اين كتاب مى‏نويسد: «در زندگى محمّد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) تا آخرين روزى كه زنده بود، اثرى از تجمّل و اسراف ديده نشد، محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) در تمام مدتى كه در بيابان به سر مى‏برد غذايى جز شير شتر نداشت، و بعد از مراجعت به مكه، خرما و نان تناول مى‏نمود، تا روزى كه محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) حيات داشت فقط يك نوع غذا مى‏خورد، و براى خوردن طعام بر زمين مى‏نشست، و سفره او عبارت بود از يك سفره حصيرى كه از الياف خرما مى‏بافتند.»(3)
سادگى جهيزيه حضرت زهرا(سلام اللّه عليها) به قدرى در سطح پايين بود كه همه آن در يك متر زمين جاى مى‏گرفت، وقتى كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) آن را ديد فرمود: «اللّهم بارك لقومٍ جلّ آنيتهم الخزف؛ خدايا به زندگى قومى كه گرانمايه‏ترين ظروفشان در سفال خلاصه مى‏شود بركت بده.»
در مورد خانه على (عليه السلام) و فاطمه (سلام اللّه عليها) در شب عروسى، روايت شده كه آنها در مدينه كنار مسجد خانه بسيار ساده‏اى داشتند كه مجموعه آن در يك اتاق خلاصه مى‏شد، در كف اتاقش شن نرم ريخته بود و چوبى را از ديوارى به ديوار ديگر نصب نموده بودند، تا لباس هايشان را روى آن بيندازند، و پوست گوسفندى را فرش آن اتاق نموده، و متكايى از ليف خرما در كنار آن ديده مى‏شد.(4) ولى آن خانه در شب زفاف مناسب نبود، على (عليه السلام) خانه محقّر ديگرى كه دورتر از آنجا بود اجاره كرد، و بعد از مدتى به خانه قبلى خود بازگشت، و همسايه نزديك پيامبر(صلى اللّه عليه و آله و سلّم) شد، و فرزندان برومندش حسن و حسين و زينب و ام كلثوم (عليهم السلام) در همان اتاق ساده به دنيا آمدند، و فاطمه تا آخر عمر در همان اتاق زندگى كرد.(5) سادگى زندگى او در حدى بود كه روزى سلمان او را با چادرى پر وصله ديد، تعجّب كرد، حضرت زهرا (سلام اللّه عليها) به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم)عرض كرد: «سلمان از لباس كهنه من تعجّب مى‏كند، سوگند به خداوندى كه تو را به پيامبرى برانگيخت، مدت پنج سال است فرش و رختخواب من و على (عليه السلام) در خانه، تنها يك پوست گوسفند است… و متّكاى ما از پوستى است كه درونش از ليف خرما است.» پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) به سلمان فرمود: «انّ ابنتى لفى الخيل السّوابق؛ دخترم از پيشتازان در پيشگاه خدا است.»(6)
در فراز ديگر مى‏خوانيم: هرگاه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) مسافرت مى‏كرد، آخرين نفر كه با او خداحافظى مى‏كرد حضرت زهرا (سلام اللّه عليها) بود، و هرگاه آن حضرت از سفر برمى‏گشت، نخستين نفرى كه او با او ديدار مى‏كرد، حضرت زهرا(س) بود، در يكى از سفرهايى كه براى جهاد با كفار رخ داد، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) در بازگشت، به خانه زهرا (سلام اللّه عليها) آمد، وقتى كه به در خانه رسيد، پرده‏اى را كه اندكى تجمّلى بود ديد كه در خانه زهرا (سلام اللّه عليها) آويزان است، و در همين هنگام حسن و حسين (عليهما السلام) را ديد كه در دستشان دستبند نقره‏اى بود، پيامبر(صلى اللّه عليه و آله و سلّم) از همانجا باز گشت و وارد خانه زهرا(سلام اللّه عليها) نشد، فاطمه (سلام اللّه عليها) راز بازگشت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) را دريافت كه به خاطر آن پرده مخصوص و آن دستبندها است، بى‏درنگ آن پرده را گرفت و دستبندها را از دست حسن و حسين (عليهما السلام) بيرون آورد، و توسط آنها براى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) فرستاد، حسن و حسين (عليهما السلام) با چشمى گريان نزد پيامبر(صلى اللّه عليه و آله و سلّم) آمده و آنها را تقديم كردند، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) آنها را گرفت و به غلام خود به نام ثوبان داد و به او فرمود: اينها را به فلان جا ببر و با آنها يك گردنبند از چوب عصب و دو دستبند از چوب عاج خريدارى كن. ثوبان به دستور پيامر(صلى اللّه عليه و آله و سلّم) عمل كرد، در اين هنگام آن حضرت درباره حسن و حسين (عليهما السلام) و مادرشان فرمودند: «اين‏ها اهل خانه من هستند، و من دوست ندارم كه آنها زيباييها و لذائذ خود را در اين دنيا به مصرف برسانند، و براى آخرت خود چيزى باقى نگذارند.»(7) آرى پيامبر(صلى اللّه عليه و آله و سلّم) اهل بيت خود را اين‏گونه آموزش داده بود كه از تجملات بپرهيزند، با ساده زيستى خود، جامعه خويش را به اين سمت و سو سوق دهند. و نظر به اين كه غالباً بار سنگين تجملات از ناحيه بانوان بر جامعه تحميل مى‏شود، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) به خصوص آنها را به ساده زيستى دعوت نموده و مى‏فرمايد: «من بركة المرئة خفّة مؤنتها، و من شؤمها شدّة مؤنتها؛ از نشانه‏هاى مبارك بودن زن، سبك بودن هزينه زندگى اوست. و از نشانه‏هاى بد قدمى زن، سنگين بودن هزينه زندگى او است

.»(8) جالب اين كه در روايات آمده: حضرت زهرا (سلام اللّه عليها) در طول 9 سال زندگى مشترك با على (عليه السلام) حتّى يك بار توقّع مادى از شوهر نكرد، تا آنجا كه روزى على(عليه السلام) در يك مورد كه حضرت زهرا(سلام اللّه عليها) در تنگناى شديد اقتصادى قرار گرفته بود فرمود: «چرا به من نگفتى، تا به جستجوى غذا بپردازم؟» فاطمه (سلام اللّه عليها) جواب داد: «من از پيشگاه خدايم حيا مى‏كنم كه شما را به چيزى كه مقدورت نيست به زحمت بيندازم.»(9) اين بى‏توقّعى دليل آن است كه زنان در پاك سازى جامعه و خانواده‏ها از هرگونه تجمّل پرستى و اضافه خواهى و اسراف و بيهودگى مى‏توانند نقش مؤثرى داشته باشند. و در حديثى آمده: مدّتى حضرت زهرا(سلام اللّه عليها) در شديدترين بحران بيمارى قرار گرفت، على (عليه السلام) به او فرمود: چه ميل دارى؟ هرچه مى‏خواهى به من بگو فراهم كنم. فاطمه (سلام اللّه عليها) عرض كرد: «پدرم به من سفارش كرده كه از شوهرت چيزى را درخواست نكن، تا مبادا چيزى نداشته باشد و شرمگين شود.» على (عليه السلام) فرمود: من تو را به حقم سوگند مى‏دهم كه هرچه ميل دارى به من بگو. فاطمه (سلام اللّه عليها) گفت: «اكنون كه مرا به حقت سوگند دادى، اگر انارى به دستم آيد خوب است.» على (عليه‏السلام) از خانه خارج شد، و انارى فراهم نمود، ولى در مسير راه به بيمارى بر خاك افتاده برخورد كرد، در بالين او نشست، و آب انار را در كام او ريخت و او را شاد نمود، و با دست خالى به خانه بازگشت، در خانه طبقى پر از انار بهشتى ديد، از فاطمه پرسيد: اين انارها از كجا آمده؟ فاطمه (سلام اللّه عليها) گفت: «اين انارها را فضّه آورد و گفت على (عليه‏السلام) براى فاطمه (سلام اللّه عليها) فرستاده است.»(10) اين است زندگى درخشان بزرگترين بانوى ممتاز جهان و تاريخ، كه علاوه بر پرهيز از هرگونه تجمّل گرايى در همه ابعاد، اين گونه بى‏توقّع و پارسا مى‏زيست.
در صفحه ديگر تاريخ به زندگى حضرت على (عليه السلام) – آن هم در اوج قدرت و خلافتش – مى‏نگريم، در نامه‏اى به استاندارش در بصره عثمان بن حنيف مى‏نويسد: «من اگر مى‏خواستم مى‏توانستم از عسل پاك، و از مغز گندم، و بافته‏هاى ابريشم،براى خود غذا و لباس فراهم آورم، اما هيهات كه هواى نفس بر من چيره گردد، و حرص و طمع مرا وا دارد كه از غذاهاى لذيذ برگزينم در حالى كه در حجاز يا در يمامه كسى باشد كه به قرص نانى نرسد، و يا هرگز شكمى سير نخورد…»(11)
گاهى در ميان مسلمين به تجمّل پرستانى بر مى‏خوريم كه به راستى شرم آور است نام اسلام و مسلمين بر آنها نهاد، و شيوه آنها هزاران فرسخ از شيوه پيشوايان الهى فاصله دارد، روزى روزنامه كيهان را ورق مى‏زدم، در يك صفحه دو حادثه ضد هم آن هم مربوط به مشرق زمين را گزارش داده بود كه موجب تأسف زياد شد، در بالاى صفحه نوشته بود: طبق گزارش روزنامه عصر اندونزى، اخيراً در جزيره فلورس، پنجاه و دو نفر بر اثر گرسنگى جان خود را از دست دادند، پانزده هزار نفر در اين جزيره دچار پنج تا هفت هزار تُن كمبود مواد غذايى هستند. و در قسمت پايين همان صفحه چنين نوشته بود: «در پاريس گران‏ترين پيراهن مد كه بر روى آن 512 دانه برليان يك و دو قيراطى تزيين شده بود، به وسيله يك زن عرب به هفده ميليون تومان خريدارى شد. اين زن همسر يكى از ميليونرهاى جزيره خليج فارس است كه پيراهن را در روز اول نمايش خريد، و وجه آن را با كشيدن يك چك پرداخت. سپس اين پيراهن گران قيمت بى‏درنگ به خانه آن زن عرب انتقال يافت. با توجه به سخن على (عليه السلام) كه ذكر شد، و اين تابلو ننگين، ببين تفاوت ره از كجاست تا به كجا؟»(12) پاسخ به دو سؤال‏
1- گاهى سؤال مى‏شود اگر زندگى على (عليه السلام) فرسخ‏ها از تجمّل گرايى فاصله داشت، پس چرا انگشتر گرانقيمت در دست داشت كه آن را در نماز به فقير داد، و شاعران از آن به انگشتر پادشاهى ياد كرده‏اند (كه نگين پادشاهى دهد از كرم گدا را) حضرت امام خمينى قدّس سرّه در پاسخ به اين سؤال چنين مى‏فرمايد: «حضرت على (عليه السلام) در حالى كه خليفه است، مى‏خواهد نماز جمعه بخواند، لباس زيادى ندارد، و مى‏رود بالاى منبر، آن لباسى را كه داشت – طبق نقل روايات – حركت مى‏داد تا خشك شود، معلوم مى‏شود دو لباس نداشته است. آيا آن كسى كه لباسش چنين است، انگشترى در دست مى‏كند كه قيمت آن به اندازه ماليات شام بود؟ اين نسبت يك دروغ است، اگر روايت هم داشته باشد دروغ است، بر خلاف واقع و توهين به حضرت است.»(13)
2- نيز گاهى سؤال مى‏شود قرآن مى‏فرمايد: «قل من حرّم زينة اللّه الّتى اخرج لعباده و الطّيّبات من الرّزق ؛ بگو چه كسى زينت‏هايى را كه خداوند آفريده، و روزى‏هاى پاكيزه را حرام نموده است؟»(14) مطابق اين آيه استفاده از زيبايى‏ها و لذايذ حرام نيست، پس رو آوردن به تجمّلات اشكال ندارد. پاسخ آن كه: اين آيه استفاده بهينه و معتدل از نعمت‏هاى الهى را بيان مى‏كند، نه استفاده افراطى و اسراف گونه را، و نه تفريط در دورى از نعمت‏ها را كه صوفيان و صوفى نمايان به آن رو آورده‏اند. آياتى كه در قرآن از اسراف و تبذير نهى نموده، بيانگر آن است كه زياده روى در تجمّلات گناهى بزرگ مى‏باشد.
روايات بسيارى نيز بيانگر اين واقعيت است. از جمله همه مورخين از شيعه و سنّى نقل كرده‏اند هنگامى كه نمايندگان مسيحيان نجران، با لباس‏هاى فاخر و پر از تجمّلات به مدينه آمدند، تا به محضر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) برسند و با آن حضرت درباره اسلام به گفتگو پردازند وقتى كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) آنها را مشاهده نمود، از آنها روى گردانيد، و به آنها اعتنا نكرد، حتى جواب سلام آنها را نداد. آنها سه روز در مدينه حيران بودند كه چرا پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) با اين كه آنها را دعوت كرده، به آنها اجازه ملاقات نمى‏دهد، سرانجام حضرت على (عليه السلام) به آنها فرمود: «برويد و اين انگشترهاى طلا و زيورها و تجمّلات را كه بر تن خود آراسته‏ايد، از خود دور سازيد، و با لباس ساده و عادى به محضر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) برسيد كه حتماً موفق خواهيد شد. آنها طبق اين دستور عمل كردند، آنگاه خدمت پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) رسيدند، اين بار پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) جواب سلام آنها را داد و با آنها به مذاكره پرداخت.(15) در متن اين روايت آمده پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) پس از جواب سلام آنها فرمود: «والّذى بعثنى بالحقّ لقد آتونى المرّة الاولى و انّ ابليس لمعهم؛ سوگند به خداوندى كه مرا به حق مبعوث كرد، آنها نخستين بار همراه ابليس نزد من آمدند.»(16)

آرى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) با تعبير ابليس، نفرت خود را از تجمّل پرستى و تشريفات پر زرق و برق اعلام كرد، و با اين اعلام همه پيروانش را از گناه بزرگ تجمّل‏گرايى كه نمادى از ابليس است بر حذر داشت. آخرين سخن اين كه يكى از ارزش‏هاى والاى انسان از نظر اسلام اين است كه انسان اهل قناعت و كم خرج باشد، و به شدّت از مصرفى بودن و مخارج بيهوده پرهيز كند، بر همين اساس در روايات آمده: «زيد بن صوحان كه از سرداران شيعه بود در جنگ جمل در ركاب على (عليه السلام) با دشمن مى‏جنگيد تا به شهادت رسيد، حضرت على (عليه السلام) به بالين او آمد و خطاب به او، او را اين گونه توصيف كرد: «رحمك اللّه يا زيد قد كنت خفيف المئونة، عظيم المعونة؛ اى زيد خدا تو را رحمت كند، كه تو كم خرج و پر تلاش بودى.» (خرج كم داشتى، ولى كمك تو بسيار بود)(17)
از اين حديث جالب نيز مى‏يابيم كه كم خرجى و صرفه‏جويى، ارزشى والاست كه حضرت على (عليه السلام) شهيد راه خدا را با اين وصف مى‏ستايد. پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. نهج البلاغه، صبحى صالح، خطبه 160. 2. همان مدرك. 3. محمد (ص) پيامبرى كه از نو بايد شناخت، ص 34 – 36. 4. بحارالانوار، ج‏19، ص 113. 5. همان، ص 313. 6. همان، ج 43، ص 88. 7. همان، 89. 8. وسائل الشيعه، ج 15، ص 11. 9. كشف الغمة، ج 2، ص 27 و 28. 10. اقتباس از مجالس المتقين شهيد ثالث، مجلس 36؛ مطابق نقل و يا حين الشريعه، ج 1، ص 142. 11. نهج البلاغه، نامه 45. 12. روزنامه كيهان، شماره 10432. 13. صحيفه نور، ج 20، ص 185. 14. سوره اعراف، آيه 23. 15. مكاتيب الرسول، تأليف مرحوم آيت اللّه احمدى ميانجى، ص 178. 16. همان مدرك، و اعلام الورى، ص 79. 17. احقاق الحق، ج 15، ص 273.

/

رسالت مجلس هفتم‏

انتخابات مجلس هفتم به يارى خداوند متعال انجام شد و مجلس در آستانه شكل‏گيرى است. انتخابات مجلس هفتم با وضع استثنائى همراه بود كه طى دوره‏هاى پيشين سابقه نداشته است. ويژگى‏هاى اين انتخابات را در جهاتى مى‏توان خلاصه كرد:
1- اين انتخابات در شرائطى انجام شد كه توده‏هاى مردم ديندار از عملكرد مجلس ششم و بعضى نمايندگان ناراضى بودند. سياست زده‏گى، تشنج آفرينى، ارزش زدائى و دگر انديشى وقت كشى، با عملكردى ضعيف و گاه ضد ارزش حاكم بر آن مجلس، حالت بى‏تفاوتى نسبت به انتخابات را پديد آورده بود. از آن اصلاحات ادعائى به نفع نظام و دين و سرنوشت ملّت و كشور آثارى مشاهده نمى‏شد. هر چند نيروهاى ارزشى مجلس ششم هم كم نبودند اما عملاً در عرصه رقابت و تقابل كارى در خور انتظار صورت نمى‏گرفت. در چنان فضائى سخن گفتن از انتخابات از سوى مردم با سردى پاسخ داده مى‏شد… كه اين نيز گذشت. مواضع شوراى نگهبان‏
2- اقدام به حق شوراى نگهبان در بررسى صلاحيت‏ها و تصفيه هائى كه انجام گرفت فضاى بحرانى را در كشور ايجاد كرد و از داخل و خارج تبليغات گسترده منفى عليه انتخابات اوج گرفت، تا بدانجا كه دولتمردان آمريكائى و اروپائى به دست و پا افتادند و با محكوم كردن اقدامات شوراى نگهبان پرده‏هاى بسيارى بالا زده شد و پرسش‏هائى را پديد آوردند كه چرا و به چه دليل آمريكائى‏ها و اروپائى‏ها از آن طرف دنيا سنگ دموكراسى و حقوق ملّت ما را به سينه مى‏زنند و به صراحت مى‏گويند: مجلس آينده بر وفق مراد ما نيست و از روند اصلاحات اظهار يأس و تأسف مى‏كنند؟! و در همين حال اپزيسيون خارج كشور و بلندگوهاى اجنبى و برخى عناصر داخلى انتخابات را غير قانونى اعلام و آن را تحريم كرد. و حجم تبليغات آنقدر سنگين بود كه نظير آن سابقه نداشت و اين خود گوياى جريان‏هائى است كه با هماهنگى در داخل و خارج در مسيرى هدايت مى‏شد كه دشمن را راضى كند كه البته چنين نشد و قاطعيت شوراى نگهبان اميد و اعتماد به آينده نظام را حيات تازه بخشيد. حضور حماسى مردم‏
3- عناصر ليبرال، ملى گرا و خودكامه و خودخواه، و قانون‏گريز در انتخابات شركت نكردند و مردم را به عدم حضور فراخواندند و به همين دليل تنها مردمى قدم به عرصه انتخابات نهادند كه به نظام اسلامى و ارزشى انقلاب ايمان كامل داشتند و على‏رغم تبليغات دشمن خارجى و تحركات عوامل ويژه داخلى شركت در انتخابات را يك تكليف شرعى و ملّى دانستند و براى به خاك ماليدن بينى دشمن كمر به حضور در صحنه بستند و مرد و زن و پير و جوان بسيج شدند آنگونه كه براى دفاع نظامى از انقلاب و ميهن در روزهاى جنگ تحميلى بسيج مى‏شدند و روز اول اسفند 82 حماسه‏اى ديگر آفريدند. حماسه‏اى كه از اعماق جان و صميم ايمان ملّت به انقلاب اسلامى سرچشمه مى‏گرفت و تولّى و تبرّى اساس و پايه آن را تشكيل مى‏داد. بطور خلاصه: حضور چشمگير مردم در انتخابات مجلس هفتم با رقم 62% درصد افراد واجد صلاحيت يك بسيج، يك جهاد، يك دفاع و يك حضور خالصانه و تو دهنى به استكبار جهانى و سردمدار كفر جهانى آمريكاى تجاوزگر بود از سوى پاك‏ترين انسان‏ها كه دل در گرو اسلام داشتند و با انگيزه حفظ نظام و اطاعت از رهبرى و مراجع دينى كه در بحران‏هاى دشوار به كمك انقلاب اسلامى شتافته و در لحظه‏هاى خطر پشتوانه حركت‏هاى مثبت و سازنده مردمى بوده است. اميدها و انتظارها
4- انتخابات اول اسفند در عين حالى كه يك تكليف شرعى و ملى بود اميدهائى را نيز در دل مردم زنده مى‏كرد. اميد به آينده بهتر كه مجلس هفتم آنگونه كه انتظار مى‏رود و جايگاه نهاد قانون گذارى است عمل كند و پاسخ خواسته‏هاى مردم را آنقدر كه در توان دارد، بدهد. رسالت اين مجلس پاسخگوئى به خواسته‏هاى مشروع ميليونها انسانى است كه به نمايندگان خود چشم اميد دوخته و منتظرند با اخلاص تمام و پشتكار زائد الوصف در خانه ملت بنشينند و به چاره‏جوئى دردهاى مردم در ابعاد مادى و معنوى بپردازند. و اگر اخلاص و جهاد سرلوحه كار باشد خداوند نيز مددكار خواهد بود. رسالت مجلس هفتم‏
با توجه به آنچه اشاره شد و مجموعه شرائط و عوامل، مجلس هفتم رسالتى سنگين دارد، رسالتى كه اگر با درايت و كارشناسى دقيق و كارآمدى و اخلاص و ايمان ايفا شود مى‏تواند اميدهاى برباد رفته را زنده كند زنگار، نوميدى‏ها را بزدايد پرسش‏هاى بى پاسخ را جواب دهد. آب پاكى روى دست دشمن بريزد و آنگونه كه در شأن نهاد قانونگذار نظام اسلامى است، جايگاه مجلس را بالا ببرد. مجلس هفتم بايد براى دوستان مرهم و براى دشمنان نوميدى باشد. حكمت و عزّت و مصلحت را سرلوحه كار خود سازد و مبارزه با تبعيض و فقر و فساد را در برنامه اصلاحى خود قرار دهد. مشكلات فرهنگى، اقتصادى و اجتماعى را ريشه‏يابى كند و به نبرد قاطع با اين مشكلات قيام و اقدام نمايد. مفاسد مزمن و زخم‏هاى چركين كهنه در پيكره نظام را بازشناسى كرده و بدون ملاحظه كارى به جراحى آنها بپردازد. مشكلات جوانان را در زمينه‏هاى اشتغال و تحصيل و ازدواج و مسكن چاره‏جوئى كند، از قوه مجريه و قضائيه به عنوان دو نهاد قدرتمند همسو با نظام اسلامى مدد گيرد، گره‏هاى كور تورم و گرانى كه عامل فشار بر قشرهاى كم درآمد و زمينه چاق‏تر شدن زراندوزان است با سرپنجه قانون بگشايد، مافياى ثروت و رانت و استثمار را با قدرت قانون خلع سلاح كند… و هزاران معضل ديگر كه مجال فهرست كردن آن نيست. سخن با نمايندگان‏
نمايندگان محترم توجه دارند كه امروز انقلاب به مردان و زنان خدوم و خستگى ناپذير نياز مبرم دارد و آنها بايد اين نياز را بر آورده سازند اما يك پيش شرط اساسى دارد و آن اخلاص و مجاهده است. در چنين حالتى است كه خداوند وعده راهنمائى و مددكارى داده است «و الذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا و انّ اللّه مع المحسنين» با چنين ره توشه‏اى مى‏توان بر انبوه مشكلات فائق آمد و از پشتيبانى مردم و همكارى نيروهاى دلسوز و كاردان برخوردار شد. همه بايد ميثاق خود را با خدا و خلق و انقلاب اسلامى كه ره آورد صدها هزار شهيد و معلول است تجديد و مستحكم كنند و بر سوگندى كه روز نخست ياد مى‏شود با دل و جان پايبند باشند تا بار مجلس به منزل برسد و مشكلات يكى پس از ديگرى گشوده گردد و قفل‏هاى بسته باز شود.
نمايندگان مجلس از هم اكنون بايد خود را از وابستگى جناحى رها سازند و در صف واحد قرار گيرند و تنها چيزى كه به آن مى‏انديشند خدمت به مردم و پاسدارى از اسلام و انقلاب باشد كه اگر جز اين بود اميدها رنگ مى‏بازد و شيطان در صفوف‏مان رخنه مى‏كند و دسيسه گران با القائات تفرقه‏انگيز نيروها و سرمايه‏ها را هدر مى‏دهند و فرصت‏ها را ضايع مى‏كنند. نمايندگان محترم بايد توجّه داشته باشند كه اكثريت مردم به جناح خاصّى رأى نداده‏اند كه فلان جريان به خودببالد كه اين ما بوديم كه پيروزى را بدست آورديم! اگر چنين تصوّرى در انديشه‏ها خلجان كند نخستين چالش در ا ين مسير خواهد بود. مردم به جريان خاصّى رأى ندادند بلكه نمايندگانى را برگزيدند كه به تصوّر آن‏ها مستقل آزاد و دلسوز و مصلحت انديشند و اعتبار و سوابق آنها مى‏تواند دستمايه اعتماد ملّت و اعتبار مجلس باشد اگر با اين تصور واقع گرا پيش رفتيم و از صراط مستقيم منحرف نشديم و آزادانه و آگاهانه از پوسته فرديت و گرايش جناحى خارج شديم و براى خدا و به اميد يارى او بى‏سر و صدا طى مسير كرديم خداى بزرگ رهبر و ياور خواهد بود و انشاء اللّه چنين باد و انتظار جز اين نيست. نمايندگى امانت ملّت است‏
اميرالمؤمنين(عليه السلام) در نامه به اشعث بن قيس نوشت: «انّ عملك ليس لك بطعمة لكنه فى عنقك امانة» امارت براى تو طعمه نيست بلكه بر گردنت امانت است. بر اين اساس پايگاه مجلس بايد منزّه از منفعت جوئى و استفاده از اعتبار و قدرت باشد تا براى هميشه اعتبار خود را حفظ كند و فارغ از دست آوردهاى مادى كه خار راه و مانع وظيفه است، در انجام وظيفه بكوشد تا اعتماد ملّت را جلب كند و فاصله‏ها را بردارد و بتواند بر مدعيان فائق آيد و اصلاحات واقعى را پرچمدار باشند. امانتى را كه ملّت به نماينده مى‏سپارد بايد محترم بشماريم و اگر جز اين باشد نه نمايندگى و نه هيچ مقام و موقعيّت ديگر براى ما مشروعيت ندارد و اگر مشروعيت زير سؤال رفت بايد همه اميدهاى ديگر را نقش بر آب ديد و فاتحه همه چيز را خواند.
بايد از سرنوشت كسانى كه به اين امانت خيانت كردند عبرت گرفت و از فرو افتادن در ورطه‏هاى هواى نفس و رانت خوارى كه پرتگاه آدميان است جداً بر حذر بود و به خدا پناه برد و از او كمك خواست كه اين وعده الهى است. «ان تنصروا اللّه ينصركم و يثبت اقدامكم». نظارت و تحقيق و تفحص‏
مجلس حق نظارت و سؤال و تحقيق و بررسى در كليه امور كشور و نهادهاى قانونى را دارد و بايد از اين حق مشروع استفاده كند. چشم‏پوشى و سازش و رو در واسى با تعهّدى كه نمايندگان دارند همخوانى ندارد. سيره سياسى علوى (عليه السلام) براى نمايندگان بايد سرمشق عمل باشد كه فرمود: «اگر بيت المال در كابين زنان رفته باشد آن را به صاحبان آن برمى‏گردانم».
اگر نمايندگان با چنين راهبردى به مجلس رفتند و بدون اغماض و مسامحه كارى عملكرد وزارتخانه‏ها و سازمان‏ها و نهادها را مورد مداقه و بررسى قرار دادند و قفل‏هاى فولادين سوء استفاده‏ها را شكسته و درس فراموش نشدنى به فرصت طلبان دادند. آنگاه مى‏توان به سراغ ديگر موارد رفت و دژهاى استثمار و سوء استفاده ديگران را فتح كرد و پايگاه‏هاى غارت و چپاول را درهم كوبيد. يكى از سنگرهاى مفاسد همين جاست كه پايگاه ديگر مفاسد اخلاقى و فرو افتادن در ثروت و شهوات است. اصلاحات اگر در اين راستا حركت كند داراى مفهوم واقعى است وگرنه شعار و نيرنگى بيش نخواهد بود. اگر ريشه‏هاى فساد در اين پايگاه خشكانده شد مى‏توان با ربا و رشوه و حق و حساب و رانت خوارى و لجام گسيختگى مبارزه كرد و در اين پيكار نبايد چاق و لاغر كرد چرا كه حق و عدل جاى معامله نيست. تلاش بى‏امان‏
مجلس هفتم با انبوهى از مشكلات روبرواست، مسئله بودجه، برنامه چهارم توسعه و چالش‏هائى كه بوجود آمده است، مبارزه با مفاسد گوناگون اقتصادى و فرهنگى و ادارى و اجتماعى و دفاع از ارزشها و پاسخ به اميدها و… كه البته پيمودن اين راه پرپيچ و خم هر چند دشوار است ولى ناممكن نيست. براى پيمايش اين مسير دشوار ايمان و جهاد و سرمايه‏گذارى فكرى لازم است. بايد دلسوزانه به ميدان آمد، از تمام فرصت‏ها بهره گرفت زمان به سرعت مى‏گذرد و تضييع فرصت جز حسرت نمى‏زايد. بنابراين نمايندگان محترم از هم اكنون كمرها را محكم ببندند، خود را براى يك جهاد مقدّس و عظيم و خالص آماده سازند. ساعات كار مجلس را افزايش دهند، از غيبت و تأخير و تعطيل كار مجلس بپرهيزند و با مشورت‏هاى لازم و استفاده از ديدگاه‏هاى مختلف بويژه رهنمود مراجع عظام و رهنمودهاى رهبرى نظام آنگونه كه در شأن اين ملّت بزرگ است كار مجلس را ادامه دهند و از مشكلات نهراسند كه كوه مشكلات در برابر اراده‏هاى انسان‏ها و اخلاص و مجاهده هموار خواهد شد.. انشاء اللّه. پاورقي ها:

/

سيماى پيامبر اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلّم در آينه نهج‏البلاغه

 
شرف و جلال پيمبران بُوَد از جلال محمدى‏

سبب وجود جهانيان همه از كمال محمدى‏
نرسد خرد بكمال او، نه بشر بكنه جلال او

شعف و صفاى بهشتيان همه از جلال محمدى‏
بلغ العلى بكماله كشف الدجى بجماله‏

حسنت جميع خصاله صلّوا عليه و آله‏
محمد بن عبداللّه بن عبدالمطلّب(صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) در هفدهم ربيع سال عام الفيل پا به عرصه وجود گذاشت در حالى كه پدر را قبل از ولادت از دست داده بود.
اين حادثه، بزرگترين حادثه تاريخ بشرى بحساب مى‏آيد، دليل آن حوادثى است كه بدنبال حادثه ولادت آن حضرت اتفاق افتاد.
با ولادت آن بزرگمرد عالم هستى، تمام بت‏هاى عالم سرنگون شده، و طاق كسرى به لرزه افتاده و چهارده كنگره آن ريزش نمود، درياچه ساوه كه سالها مورد پرستش قرار مى‏گرفت به زمين فرو رفته و خشكيد، ووادى «سماوه» كه سالها حالت خشك سالى داشت آب در آن جارى گشت، و آتشكده فارس كه هزار سال خاموش نشده بود در آن شب به خاموشى گراييد، و تخت تمامى پادشاهان سرنگون گشته و شاهان خود لال گشتند، و دانش كاهنان زائل شده و سحر ساحران بر بادرفته، و از همه مهمتر نورى از سمت حجاز به شرق و غرب عالم تابيد(و به رمز فراگيرى دين آن حضرت) تمام عالم را روشن نمود.(1)
اين همه نشان از عظمت شخصيتى دارد كه در چنين روزى به دنيا آمده است، لذا جا دارد جامعه اسلامى بيش از پيش با شخصيّت او آشنا شده و خصلت‏هاى او را الگو و سرمشق قرار دهند، آنچه پيش رو داريد نگاهى است به شخصيّت والاى نبوى در كلام بلند علوى در نهج البلاغه. ضرورت شناخت آن حضرت‏
هر جامعه نياز به الگو دارد كه شناخت آن ضرورى و لازم است، قرآن كريم برترين الگوى جامعه اسلامى را پيامبر اكرم(صلى اللّه عليه و آله و سلّم) مى‏داند آنجا كه مى‏فرمايد: «ولكم فى رسول اللّه اسوةٌ حسنةٌ…(2)؛مسلماً براى شما در زندگى رسول‏خدا سرمشق نيكويى بود، براى آنها كه اميد به رحمت خدا و روز رستاخيز دارند و خدا را بسيار ياد مى‏كنند.»
لذا لازم است در هر زمان با توجّه به نيازهاى ضرورى جامعه، ابعاد شخصيتى ختمى مرتبت مورد بررسى قرار گيرد و به جامعه عرضه شود، و على (عليه السلام) نيز بر اين امر تأكيد دارد آنجا كه مى‏فرمايد: «وَ لَقَد كانَ فى رَسُولِ اللّهِ (صلى اللّه عليه و آله و سلم) كافٍ لَكَ فى الاُسوَةِ، وَ دَليلٌ لَكَ عَلى ذَمِّ الدُّنيا و عَيبها وَ كَثرَةِ مَخازيها وَ مَساويها اِذ قُبِضَت عَنه اَطرافُها وَ وُطِئَت لِغَيرِهِ اَكنافُها وَ فطِمَ عَن رَضاعِها…»(3) براى تو كافى است كه راه و رسم زندگى پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) را اطاعت نمايى، تا رهنماى خوبى براى تو در شناخت بدى‏ها و عيب‏هاى دنيا و رسوايى‏ها و زشتى‏هاى آن باشد، چه اينكه دنيا از هر سو بر پيامبر(صلى اللّه عليه و آله و سلّم) باز داشته و براى غير او گسترانده شد، از پستان دنيا شير نخورد، و از زيورهاى آن فاصله گرفت. در ادامه همين خطبه درباره اسوه بودن آن حضرت و لزوم اقتدا به او مى‏فرمايد: «فَتأسَّ بِنَبِيّك الاَطيبِ الاَطهر(صلى اللّه عليه و آله و سلّم) فَاِنّ فِيه اُسوَةٌ لِمَن تَأسّى وَ عَزاءً لِمَن تَعَزّى وَ اَحَبُّ العِبادِ اِلَى اللّه اَلمتأسّى بِنَبِيّه وَ المَقتَصّ لِاَثرِه(4)؛ پس به پيامبر پاكيزه و پاكت اقتدا كن، كه در (راه و رسم) او الگويى است براى الگو طلبان و مايه فخر و بزرگى است براى كسى كه خواهان بزرگوارى باشد، محبوب‏ترين بنده نزد خدا كسى است كه از پيامبرش پيروى كند و گام بر جايگاه قدم او نهد و راز الگو بودن حضرت نيز اصالت و جامعيّت اوصاف آن حضرت است، در اين‏باره اميرمؤمنان (عليه السلام) مى‏فرمايد: «…تا اينكه كرامت اعزام نبوّت از طرف خداى سبحان به حضرت محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) رسيد، نهاد اصلى وجود او را از بهترين معادن استخراج كرد، نهال وجود او را در اصيل‏ترين و عزيزترين سرزمين‏ها (و خانواده‏ها) كاشت و آبيارى نمود. او را از همان درختى كه ديگر پيامبران و منتخبان خود را از آن آفريد بوجود آورد… در حرم امن الهى روييد، و در آغوش خانواده كريمى بزرگ شد، شاخه‏هاى بلند آن سر به آسمان كشيده كه دست كسى به ميوه آن نمى‏رسيد.پس پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) پيشواى پرهيزكاران و وسيله بينايى هدايت خواهان است چراغى با نور درخشان و ستاره‏اى فروزان، و شعله‏اى با برق‏هاى خيره كننده و تابان است، راه و رسم او با اعتدال و روش زندگى او صحيح و پايدار، و سخنانش روشنگر حق و باطل و حكم او عادلانه است…»(5) و فرمود: «هر كس از آن (پيامبر) پيشى گيرد از دين خارج شده و آن كس كه از آن عقب ماند هلاك گردد و هركس همراهش باشد رستگار شود.»(6)
شناخت آن حضرت و الگوپذيرى از روش و زندگى او نه تنها آثار گرانبهاى دنيوى و آخرتى دارد، بلكه پاداش بى‏كران الهى را نيز در پى دارد، چنانكه امير سخن (عليه السلام) مى‏فرمايد: «فَاِنَّه مَن ماتَ مِنكُم عَلى فِراشِهِ وَ هُو عَلى مَعرِفةِ حَقّ رَبِّهِ و حَقِ رَسولِهِ وَ اَهلِ بَيته ماتَ شَهيداً وَ وَقَعَ اَجرُهُ عَلَى اللّه وَ استَوجَبَ ثَوابَ مانَوى مِن صالِح عَمَلِهِ…؛(7) پس براستى كسى كه در بستر خويش با شناخت خدا و پيامبر(صلى اللّه عليه و آله و سلّم) و اهل بيت آن حضرت بميرد، شهيد از دنيا رفته و پاداش او بر خداست و ثواب اعمال نيكويى را كه قصد انجامش را داشته خواهد برد.»
با توجّه به ضرورت شناخت اوصاف آن حضرت و الگوپذيرى از آن، به گوشه‏هايى از اوصاف و ويژگيهاى آن حضرت از ديدگاه نهج‏البلاغه اشاره مى‏شود. 1- زهد و پارسائى حضرت:
«زهد» و «رغبت» (اگر بدون متعلق ذكر شوند) نقطه مقابل يكديگرند، زهد يعنى اعراض و بى‏ميلى، در مقابل رغبت كه عبارت است از كشش و ميل.
بى‏ميلى دوگونه است: طبيعى و روحى: بى ميلى طبيعى آن است كه طبع انسان نسبت به چيزى تمايلى نداشته باشد. همچون طبع بيمار كه ميلى به غذا و.. ندارد. بديهى است كه اينگونه بى‏ميلى و اعراض ربطى به زهد اصطلاحى ندارد.
بى‏ميلى روحى يا عقلى يا قلبى آن است كه اشيائى كه مورد تمايل و رغبت طبع است از نظر انديشه و آرزوى انسان كه در جستجوى سعادت و كمال مطلوب است هدف و مقصود نباشد، هدف و مقصود و نهايت آرزو و كمال مطلوب امورى باشد برتر از مشتهيات نفسانى و دنيوى، خواه آن امور از مشتهيات نفسانى اخروى باشد و يا اساساً از نوع تمايلات نفسانى نباشد بلكه از نوع فضائل اخلاقى باشد از قبيل عزت، شرافت، كرامت، آزادى و يا از نوع معارف معنوى و الهى باشد، مانند ياد خداوند، محبت خداوند، تقرب به پيشگاه ذات اقدس الهى.
پس زاهد واقعى كسى است كه توجّهش از ماديّات دنيا به عنوان كمال مطلوب و برترين خواسته عبور كرده متوجّه مشتهيات اخروى و يا فضائل اخلاقى و معارف معنوى شده است.(8)
زهد و پارسائى پيامبر اكرم از چنين زهدى بوده است، چنانكه على (عليه السلام) مى‏فرمايد: «اَلنَبىُّ قَد حَقَّرَ الدُنيا وَ صَغَّرَها و اَهوَن بِها وَ هَوَّنَها وَ عَلِمَ اَنَّ اللّهَ زَواها عَنه اِختياراً وَ بَسطَها لِغَيره احتِقاراً، فَاَعرَضَ عَنِ الدُّنيا بِقَلبِهِ، وَ اَماتَ ذِكرَها عَن نَفسِهِ وَ اَحَبَّ اَن تَغيبَ زينَتُها عَن عَينِهِ لِكيلا يَتَّخِذَ مِنها رياشاً او يَرجوا فيها مَقاماً…؛ نبى اكرم (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) دنيا را كوچك و در چشم ديگران آن را ناچيز جلوه داد.(تا مردم بدنبال زهد واقعى باشند و لذا) آن را خوار مى‏شمرد و در نزد ديگران (نيز) خوار و بى مقدار معرّفى فرمود.(و مى‏دانست كه خداوند براى احترام به ارزش آن حضرت دنيا را از او دور ساخت) و آن را براى ناچيز بودنش به ديگران بخشيد. پس (پيامبر اكرم زهد انتخابى داشت و) از دل و جان به دنيا پشت كرد، و ياد آن را در دلش ميراند.
(زهد او اين گونه بود كه) دوست مى‏داشت زينت‏هاى دنيا از چشم او دور نگهداشته شود، تا از آن لباس فاخرى تهيّه نسازد، يا اقامت و ماندن در دنيا را آرزو نكند، و براى تبليغ احكامى كه قطع كننده عذرهاست تلاش كرد و امّت اسلامى را با هشدارهاى لازم نصيحت كرد، و با بشارت‏ها مردم رابه سوى بهشت فرا خواند.»(9) خوب است امّت اسلامى مخصوصاً مسئولان و هدايتگران جامعه به زهد و پارسائى حضرت توجّه كنند و گوشه‏هايى از آن را در زندگى خويش نيز بوجود آورند.
در بخش ديگر اميرمؤمنان درباره زهد آن حضرت چنين مى‏گويد: «پيامبر(صلى اللّه عليه و آله و سلّم) از دنيا چندان نخورد كه دهان را پر كند، و به دنيا با گوشه چشم نگريست. دو پهلويش از تمام مردم فرو رفته‏تر، و شكمش از همه خالى‏تر بود، دنيا را به او نشان دادند ولى او نپذيرفت، و چون دانست خدا چيزى را دشمن مى‏دارد، آن را دشمن داشت، و چيزى را كه خدا خوار شمرده، آن را خوار انگاشت، و چيزى را كه خدا كوچك شمرده كوچك و ناچيز مى‏دانست (اين يعنى بى ميلى به دنيا بخاطر قرب الهى و محبّت به او).
و همانا پيامبر (كه درود خدا بر او باد) بر روى زمين مى‏نشست و غذا مى‏خورد، و چون بردگان ساده مى‏نشست و با دست خود كفش خود را وصله مى‏زد و جامه خود را با دست خود مى‏دوخت… پرده‏اى بر در خانه او آويخته بود كه نقش و تصويرها در آن بود، به يكى از همسرانش فرمود، اين پرده را از برابر چشمان من دور كن كه هرگاه نگاهم به آن مى‏افتد به ياد دنيا و زينت‏هاى آن مى‏افتم. پيامبر(زهد واقعى و انتخابى داشت لذا) با دل و جان از دنيا روى گرداند، و يادش را از جان خويش ريشه كن نمود. و همواره دوست داشت تا جاذبه‏هاى دنيا از ديدگانش پنهان ماند، و از آن لباس زيبايى تهيّه نكند و آن را قرارگاه دائمى خود نداند، و اميد ماندن در دنيا نداشته باشد، پس(او حقيقتاً) ياد دنيا را از جان خويش بيرون كرده و دل از دنيا بركند و چشم از دنيا پوشاند.»(10)
هر كس مى‏خواهد زاهد واقعى باشد و پيرو حقيقى آن حضرت، در زندگى و رفتار او بايد دقت كند و آن را الگو و سرمشق قرار دهد چنان كه زاهدترين شاگرد مكتب او امير بيان فرمود: «و لَقَد كانَ فى رَسُولِ اللّه(صلى اللّه عليه و آله و سلّم) ما يَدُلُّكَ عَلى مَساوِىِ الدُنيا وَ عُيُوبِها اِذ جاعَ فيها مَعَ خاصَّتهِ، وَ زُوِيَت عَنهُ زَخارِفها مَعَ عَظيِم زُلفَتِهِ فَليَنظُر ناظِرٌ بِعَقلِهِ: اَكرَمَ اللّهُ مُحَمَّداً بذلك ام اَهانُهُ فاِن قالَ اَهانَهُ فَقَد كَذَبَ وَ اللّهِ العَظيم بالافك العَظيم وَ اِن قالَ اكرَمَه فَليَعلَم اَنّ اللّه قَد اَهانَ غَيرَهُ…؛براستى در زندگانى رسول خدا(صلى اللّه عليه و آله و سلّم) براى تو نشانه‏هايى است كه تو را به زشتى‏ها و عيب‏هاى دنيا راهنمايى كند، زيرا پيامبر(صلى اللّه عليه و آله و سلّم) با نزديكان خود گرسنه به سر مى‏برد(نه چون نزديكان برخى افراد كه از سيرى زياد نمى‏دانند چه كار كنند) و با آن كه مقام و منزلت بزرگى داشت زينتهاى دنيا از ديده او دور ماند. پس تفكر كننده‏اى بايد با عقل خويش به درستى انديشه كند كه: آيا خدا محمّد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) را به داشتن اين صفتها اكرام نمود يا خوارش كرد؟ اگر بگويد: خوار كرد، دروغ گفته (بخداى بزرگ قسم) و بهتانى بزرگ زده است، و اگر بگويد: او را اكرام كرده، پس بداند، خدا خوار شمرد كسى را كه دنيا را براى او گستراند چرا كه از نزديك‏ترين مردم به خودش (يعنى محمد(صلى اللّه عليه و آله و سلّم) ) دور نگهداشت.
پس پيروى كننده بايد از پيامبر(صلى اللّه عليه و آله و سلّم) پيروى كند، و به دنبال او راه رود، و قدم برجاى او گذارد، وگرنه از هلاكت ايمن نباشد. سپس براستى خداوند محمد(صلى اللّه عليه و آله و سلّم) را نشانه قيامت، و مژده دهنده بهشت و ترساننده از كيفر جهنم قرار داد، او با شكمى گرسنه از دنيا رفت و با سلامت جسم و جان وارد آخرت شد و سنگى بر سنگى نگذاشت (و كاخ و خانه‏هاى مجلّل نساخت) تا آنروز كه جهان را ترك گفت و دعوت پروردگارش را اجابت نمود»(11) راستى فرسنگ‏ها بين ما و پيشوا و الگوى ما فاصله است، ما كجا و رفتار پيامبر كجا؟ تنها پيرو راستين او اميرمؤمنان بود كه اولاً به داشتن چنين رهبرى، افتخار مى‏كند آنجا كه مى‏گويد: «وه! چه بزرگ است منتى كه خدا با بعثت پيامبر بر ما نهاده، و چنين نعمت بزرگى را به ما عطا فرمود، رهبر پيشتازى كه بايد او را پيروى كنيم و پيشوايى كه بايد راه او را تداوم بخشيم.»(12) و ثانياً در عمل مانند پيامبر زاهد بود چنانكه خود مى‏فرمايد: «به خدا سوگند آنقدر اين پيراهن پشمين را وصله زدم كه از پينه كننده آن شرمسارم. يكى گفت: آيا آن را دور نمى‏افكنى؟، گفتم: از نزد من دور شو، صبحگاهان رهروان ستايش مى‏شوند (يعنى آينده از آن استقامت كنندگان و زاهدان روز و شب زنده داران است)(13).» 2- ويژگيهاى اخلاقى آن حضرت‏
قرآن كريم از ميان تمام اوصاف آن حضرت، وى را به اخلاق نيكويش تحسين مى‏كند آنجا كه مى‏فرمايد: «وَ اِنّكَ لَعَلى خَلقٍ عَظيم(14)؛و يقيناً تو داراى اخلاق عظيم و برجسته‏اى هستى» و اساساً خود آن حضرت بر اين باور بود كه فلسفه بعثت براى تكميل مكارم اخلاق بود و لذا مى‏فرمود: «اِنَّما بعثتُ لاتَمِّمَ مَكارِم الاَخلاق(15)؛همانا من براى به سامان رساندن فضائل اخلاقى مبعوث شده‏ام.»
اين‏ها نشان از عظمت و ارزش اخلاق، و همين طور والائى و برترى آن حضرت دارد به نمونه‏هايى از اخلاقيات آن حضرت اشاره مى‏شود:
الف: نرم خويى و مهربانى: از ديدگاه قرآن شاخص‏ترين ويژگى اخلاقى آن حضرت اخلاق زيبا و برخورد شفقت‏آميز آن حضرت با ديگران بود. آن پيامبر رحمة للعالمين با داشتن اين خصلت ستودنى دلهاى بسيارى را به خود شيفته ساخته و به راه راست هدايت نمود در حالى كه هيچ قدرتى توان انجام چنين كار شگرفى را نداشت، خداوند متعال در اين زمينه مى‏فرمايد: «فَبِما رَحمَةٍ مِن اللّهِ لِنتَ لَهُم وَلَو كُنتَ فظّاً غَليظَ القَلبِ لانفضّوا مِن حَولِك(16)؛ پس به بركت رحمت الهى (در برخورد) با مردم نرم و مهربان شدى و اگر خشن و سنگدل بودى، از اطراف تو پراكنده مى‏شدند.»
و على (عليه السلام) درباره اخلاق آن حضرت و نرمخويى و مهربانى او چنين مى‏گويد: «كانَ اَجوَد النّاسِ كَفّاً وَ اَجرَأُ النّاسِ صَدراً، وَ اَصدقُ النّاس لَهجَةً، وَ اَوفاهم ذِمّةً وَ الَينهُم عَريكَةً وَ اكرَمَهُم عِشرَةً و مَن رآهُ بَديهَةً هابَهُ وَ مَن خالَطَهُ فَعَرَفَهُ اَحَبّهُ، لَم اَرَقَبلَهُ وَ لا بَعدُه مِثلَه(17)؛ (پيامبر اكرم) سخاوتمندترين مردم، و شجاعترين آنها، و راستگوترين آنها، و وفادارترين انسان نسبت به وعده، و نرمترين (انسان) از نظر خوى و كريمترين مردم در برخورد و معاشرت بود، و هركس در ابتدا او را مى‏ديد از او دورى مى‏كرد (ولى) هركس با او همراه مى‏شد و او را مى‏شناخت(به او علاقمند مى‏شد) و سخت به او محبّت مى‏ورزيد، بگونه‏اى كه مثل او قبل از آن و بعد از آن نديده بود.»
و از عائشه نقل شده است كه درباره اخلاق آن حضرت گفت: «كانَ اَحسَنُ النّاسِ خُلقاً؛ بهترين مردم بود در خلق و خوى.»(18) و على (عليه السلام) در نهج البلاغه فرمود: «وَ اَطهَر المُتَطَهِّرينَ شيمَةً وَ اَجوَدُ المُستَمطِرينَ ديمَةً(19)؛اخلاقش از همه پاكان پاك‏تر و باران كرمش از هر چيزى بادوامتر بود.»
ب: دلسوزى و خيرخواهى: از ديگر خصوصيات آن حضرت دلسوزى و خيرخواهى و علاقه به انجام وظيفه بود، اين ويژگى در رهبران الهى و پيشوايان جامعه از اهمّيت ويژه‏اى برخوردار است، قرآن مجيد پيامبر گرامى اسلام را با اين خصلت پسنديده معرّفى مى‏كند آنجا كه مى‏فرمايد: «لَقَد جاءَكم رَسولٌ مِن اَنفسكم عَزيزٌ عَلَيه ما عَنتّم حَريصٌ عَليكُم بِالمُؤمِنين رَئُوفٌ رَحيمٌ(20)؛ همانا فرستاده‏اى از خود شما به سويتان آمد كه رنجهاى شما بر او سخت است و اصرار بر هدايت و راهنمايى شما دارد و نسبت به مؤمنان دلسوز و مهربان است دلسوزى حضرت ختمى مرتبت به حدّى بود كه گاهى از شدّت غصّه و ناراحتى در آستانه هلاكت قرار مى‏گرفت، قرآن در اين رابطه مى‏فرمايد: «فلَعلّك باخِغٌ نَفسَك عَلى آثارِهم اِن لَم يُؤمِنوا بهذا الحديث اَسَفاً؛ گويى مى‏خواهى به خاطر اعمال (نامناسب) آنان، اگر به اين گفتار ايمان نياورند، خود را هلاك كنى.»
امّا على (عليه السلام) در نهج‏البلاغه جملات زيبايى درباره دلسوزى و خيرخواهى آن حضرت دارد كه به نمونه‏هايى اشاره مى‏شود:
1- نهايت تلاش و خيرخواهى: «خدا پيامبر اسلام را به هنگامى مبعوث فرمود كه مردم در حيرت و سرگردانى بودند، در فتنه‏ها به سر مى‏بردند، هوى‏ و هوس بر آنها چيره شده، و خود بزرگ بينى و تكبّر به لغزش‏هاى فراوانشان كشانده بود، و نادانيهاى جاهليّت پست و خوارشان كرد و در امور زندگى حيران و سرگردان بودند، و بلاى جهل و نادانى دامنگيرشان بود. «فبالَغ (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) فى النّصيِحة وَ مَضى عَلى الطَّريقَةِ وَ دَعا اِلَى الحِكمَةِ وَ المَوعِظَة الحَسَنَة(21)؛ پس پيامبر اكرم (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) در نصيحت و خيرخواهى نهايت تلاش را كرد، و آنان را به راه راست راهنمايى، و از راه حكمت و موعظه نيكو، مردم را به خدا دعوت فرمود.»
در جاى ديگر فرمود: «محمد(صلى اللّه عليه و آله و سلّم) بار سنگين رسالت را بر دوش كشيد، و به فرمانت قيام كرد، و به سرعت در راه خشنودى تو گام برداشت، حتى يك قدم بر عقب برنگشت و اراده او سست نشد، و در پذيرش و گرفتن وحى نيرومند بود، حافظ و نگهبان عهد و پيمان تو بود و در اجراى فرمانت تلاش كرد تا آنجا كه نور حق را آشكار و راه را براى جاهلان روشن ساخت، و دل‏هايى كه در فتنه و گناه فرو رفته بودند هدايت شدند پرچم‏هاى حق را بر افراشت و احكام نورانى را بر پا كرد.»(22)
2- طبيب دوّار: طبيب دلسوز آن است كه سراغ بيماران مى‏رود، پيامبر رحمت چنين بود، براى طبابت روحى افراد خود به سراغ آنها مى‏رفت. على(عليه السلام) در اين‏باره مى‏فرمايد: «طَبيبٌ دَوّارٌ بِطِبّهِ قَد اَحكَمَ مَراهِمَهُ وَ اَحمى (اَمضى) مَواسِمَهُ يَضَعُ ذلِكَ حَيث الحاجَة اِلَيه، مِن قُلُوبٍ عُمى، وَ آذانٍ صُمٍّ وَ السَنَةٍ بكُم مُتَتَبِّعٍ بِداوئه مَواضِعَ الغفلة و مَواطِنَ الحَيرَة(23)؛ پيامبر طبيبى است كه براى درمان بيماران سيّار است (و خود نزد بيماران مى‏رود)، مرهم‏هاى شفابخش او آماده و ابزار داغ كردن زخم ها را گداخته براى شفاى قلب‏هاى كور و گوش‏هاى ناشنوا و زبان‏هاى لال آماده ، و با داروى خود در پى‏يافتن بيماران فراموش و سرگردان است.»(24)
اين همان طبيب سيّار است كه به دنبال بيمار دلان مكّه مى‏رفت و برخى از آنها آن حضرت را سنگباران مى‏نمودند، و گاه حضرت مجبور مى‏شد كه مكّه را ترك نموده به كوهها پناه برد، خديجه كبرى و اميرمؤمنان بدنبال آن حضرت وقتى او را مى‏يافتند، زخمهاى پاى او را (كه بر اثر سنگهاى بيماران غافل و ناآگاه زخمى شده بود) پانسمان مى‏كردند، امّا در همان حال آن دل رئوف و مهربان مى‏گفت: «اللهُم اِغفِر قَومى فَاِنَّهُم لا يَعلَمُون(25)؛ خدايا قوم مرا (هدايت كن و آنها را) ببخش چرا كه آنها ناآگاهند.(26)
ج – صبر و بردبارى حضرت: مطالعه تاريخ انبياء بخوبى نشان مى‏دهد كه آنان در راه انجام رسالت خويش با سخترين رنجها روبرو بوده‏اند، و در اين ميان حضرت ختمى مرتبت بيش از ساير انبياء در معرض بلاها و آزمايشات قرار گرفت، چنان كه خود فرمود: «ما أوذِىَ اَحَدٌ مثلُ ما اوذيت فى اللّه (27)؛ هيچ كسى (و پيامبرى) همانند من در راه خدا آزار و اذيت نديد.» لذا صبر او نيز از همه بيشتر بود اسماعيل بن عياش مى‏گويد: «كانَ رَسُولُ اللّه(صلى اللّه عليه و آله و سلّم) اَصبَرُ عَلى اَوزار النّاس(28)؛ رسول خدا بردبارترين انسان بر وزر و وبال مردم بود.»
د: شجاعت: بسيارى از رهبران بوده‏اند كه در صحنه‏هاى جنگ حضور عملى و فيزيكى نداشته‏اند و هميشه با فرمان و دستور جنگ‏ها را اداره كرده‏اند، و امّا پيامبر اكرم(صلى اللّه عليه و آله و سلّم) اينگونه نبود، بلكه در تمام صحنه‏ها در خط مقدّم جبهه حضور فعّال داشت و شجاعت واقعى خويش را به نمايش مى‏گذاشت و به ديگران روحيه مى‏داد، على(عليه السلام) در اين زمينه مى‏فرمايد: «كُنّا اِذا احمَرّ البأسُ وَلَقِىَ القومُ اَلقومَ اِتَّقينا بِرَسُول اللّه فَما يَكُونُ اَحَدٌ اَقرَبُ اِلى العَدُوِّ مِنه(29)؛ هميشه اين‏گونه بود وقتى (كه تنور جنگ داغ مى‏شد) و سختى شدّت مى‏گرفت، و دو گروه (مسلمان و كافر) مقابل هم قرار مى‏گرفتند( ما به حضرت پناه مى‏برديم) و او را سپر بلاى خويش قرار مى‏داديم(چرا كه) از او نزديكتر به دشمن كسى نبود (و او در خط مقدم قرار داشت).
3- موفقيّت‏هاى پيامبر اكرم(صلى اللّه عليه و آله و سلّم) : گذرى كوتاه به تاريخ پيامبران الهى نشان مى‏دهد، كه پيامبر خاتم موفّق‏ترين آنها در انجام رسالت الهى و هدايت انسان‏ها بوده است او در مدّت كمتر از 23 سال عرب جاهلى را متحوّل ساخت و به اوج و قلّه سعادت رساند و اختلاف‏ها را به وحدت تبديل نمود و مى‏رفت كه مكتبش جهانى شود.
الف: عزّت جهانى يافتن مسلمانان: امير مؤمنان در اين زمينه مى‏فرمايد: «مردم! از سر نعمت بعثت پيامبر و لطف خداوند بزرگ به مقامى رسيده‏ايد كه حتّى كنيزان شما را گرامى مى‏دارند و به همسايگان شما محبّت مى‏كنند، كسانى براى شما احترام قائلند كه شما از آنها برترى نداشته و بر آنها حقّى نداريد، كسانى از شما مى‏ترسند كه نه ترس از حكومت شما دارند و نه شما بر آنها حكومتى داريد.(30)»
ب: اختلاف‏ها تبديل به وحدت، و كينه‏ها تبديل به الفت گشت: در بخشى از خطبه 96 چنين فرمود: «قرارگاه پيامبر بهترين قرارگاه و محل پرورش و خاندان او شريف‏ترين پايگاه است. در معدن بزرگوارى و گاهواره سلامت رشد كرد «قَد صَرِفت نَحوَهُ اَفئِدَةُ الاَبرار وَ ثُنِيَت اِلَيه اَزِمّةُ الاَبصارِ دَفَنَ اللّهُ بِهِ الضّغائِنَ وَ اَطفَأَ بِهِ التَّوائِر اَلَّف بِه اِخواناً وَ فَرَّقَ بِهِ اَقراناً اَعِزَّ بِهِ الذَّلَّةَ وَ اَذَلَّ بِهِ العِزَّةَ كَلامهُ بَيانٌ وَ صَمتُه لِسانٌ؛ دل‏هاى نيكوكاران شيفته او گشته، توجّه ديده‏ها به سوى اوست. خدا به بركت وجود او كينه‏ها را دفن كرد و آتش دشمنى را خاموش كرد. با (وجود مبارك) او ميان دلها الفت و مهربانى ايجاد كرد و نزديكانى را از هم دور ساخت، انسان‏هاى خوار و ذليل و محروم در پرتو (ايمان به) او عزّت يافتند، و عزيزانى خودسر(بر اثر كفر او) ذليل شدند، گفتار او روشنگر واقعيّت‏ها و سكوت او زبانى گويا بود.(31)»
در خطبه 231 فرمود: «پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) آنچه را كه به او ابلاغ شد آشكار كرد و پيام‏هاى پروردگارش را رساند. او شكاف‏هاى اجتماعى را به وحدت اصلاح، و فاصله‏ها را به هم پيوند داد و پس از آن كه آتش دشمنى‏ها و كينه‏هاى بر افروخته در دل‏ها راه يافته بود، ميان خويشاوندان يگانگى برقرار كرد.(32)» ج: فراوانى نعمت‏ها، و ايجاد شادابى‏ها و نشاطها:
«حال به نعمت‏هاى بزرگ الهى كه به هنگام بعثت پيامبر اسلام(صلى اللّه عليه و آله و سلّم) بر آنان فرو ريخت بنگر كه چگونه اطاعت آنان را با دين خود پيوند داد. و با دعوتش آنها را به وحدت رساند! چگونه نعمت‏هاى الهى بالهاى كرامت خود را بر آنان گستراند و به چويبارهاى آسايش و رفاه برايشان روان ساخت! و تمام بركات آيين آنها را در برگرفت.
در ميان نعمت‏ها غرق گشتند، و در خرّمى زندگانى، شادمان شدند امور اجتماعى آنان در سايه قدرت حكومت اسلام استوار شد، و در پرتو عزّتى پايدار آرام گرفتند، و به حكومتى پايدار رسيدند، آنگاه آنان حاكم و زمامدار جهان شدند و سلاطين روى زمين گرديدند و فرمانرواى كسانى شدند كه در گذشته حاكم بودند، و قوانين الهى را بر كسانى اجرا مى‏كردند كه مجريان احكام بودند. و در گذشته كسى قدرت درهم شكستن نيروى آنان را نداشت و هيچ كس خيال مبارزه با آنان را در سر نمى‏پروراند.(33)»
د: نمونه‏هايى از تربيت يافتگان مكتب او: از بزرگترين موفقيّت يك رهبر آن است كه بتواند براى تحوّل در اجتماع در گام اوّل افراد سالم و ساخته شده تربيت كند و به اصطلاح امروز كادرسازى درستى داشته باشد. پيامبر اكرم(صلى اللّه عليه و آله و سلّم) در دوران سيزده سال در مكّه و ده در سال مدينه افراد بسيارى را تربيت نمود از جمله تربيت شدگان اميرمؤمنان على (عليه السلام) است، در اين باره خود او مى‏گويد: «پيامبر مرا در اتاق خويش مى‏نشاند، در حالى كه كودك بودم مرا در آغوش خود مى‏گرفت، و در بستر مخصوص خود مى‏خوابانيد… و بوى پاكيزه خود را به من مى‏بوياند و گاه غذا را لقمه لقمه در دهانم مى‏گذاشت… و من همواره با پيامبر بودم چونان فرزند كه همواره با مادر است پيامبر(صلى اللّه عليه و آله و سلّم) هر روز نشانه تازه‏اى از اخلاق نيكو را برايم آشكار مى‏فرمود، و به من فرمان مى‏داد كه به او اقتدا نمايم.(34)»
درباره اصحاب پيامبر اكرم(صلى اللّه عليه و آله و سلّم) فرمود: «لَقَد رَأَيتُ اَصحابَ مُحَمَّد(صلى اللّه عليه و آله و سلّم) …. وَ قَد باتُوا سُجّداً وَ قِياماً يُراوِحُونَ بَين جِباهِهِم وَ خُدُودِ هم وَ يَقفُون عَلَى مِثلِ الجَمرِ مِن ذِكرِ مَعادِهِم كَاَنَّ بَين اَعيُنهم ركب المعزى مِن طُول سُجُودِهم اِذا ذَكِرَ اللّهُ هَمَلَت اَعيُنُهم حَتى تَبُلَّ جُيُوبُهم…؛ براستى من اصحاب پيامبر را امّا هيچكدام از شما(خطاب به اصحاب خود) را همانند آنان نمى‏نگرم… شب را تا صبح در حال سجده و قيام به عبادت سپرى مى‏كردند، و پيشانى و گونه‏هاى صورت را در پيشگاه خدا بر خاك مى‏ساييدند، با ياد معاد چنان ناآرام بودند گويا بر روى آتش ايستاده‏اند، بر پيشانى آنها از سجده‏هاى طولانى پينه بسته بود (همچون پينه‏هاى زانوى شتر) اگر نام خدا برده مى‏شد چنان مى‏گريستند كه گريبان آنان‏تر مى‏شد. و چون درخت در روز تندباد مى‏لرزيدند، از كيفرى كه از آن بيم داشتند يا براى پاداشى كه به آن اميدوار بودند.(35)»
4- دعاى على(عليه السلام) در حق پيامبر: حسن ختام سخن را دعاهايى قرار مى‏دهيم كه على(عليه السلام) در حق پيامبر اكرم(صلى اللّه عليه و آله و سلّم) نموده است.
شايان توجّه است كه دعاى معصوم در حق معصوم از منزلت و ويژگيهايى برخوردار است كه درك آن نياز به دقت و ژرف انديشى دارد.
در خطبه هفتاد و دوّم مى‏خوانيم: «اَللّهُمَّ افسَح لَهُ مَفسحاً فى ظِلِّك وَ اَجزِهِ مُضاعَفات الخير مِن فَضلِك اَللّهُمَّ واَعلِ عَلى بناءِ البانِين بِناءَهُ وَ اكرِم لديكَ مَنزِلَتَهُ وَ اَتمم لَهُ نورَه…؛ پروردگارا! براى پيامبر(صلى اللّه عليه و آله و سلّم) در سايه لطف خود جاى با وسعتى بگشاى و از فضل و كرمت پاداش او را فراوان گردان خداوندا! كاخ آيين او را از هر بنايى برتر و مقام او را در پيشگاه خود گرامى‏تر، و نورش را كامل گردان و پاداش رسالت او را پذيرش گواهى و شفاعت و قبول گفتار او قرار ده، زيرا كه داراى منطق عادلانه و راه جدا كننده حق از باطل بود.
بار خدايا! بين ما و پيغمبرت در نعمت‏هاى جاويدان، و زندگى خوش، و آرزوهاى برآورده و خواسته‏هاى به انجام رسيده، در كمال آرامش و در نهايت اطمينان (همراه با مواهب) و هداياى با ارزش جمع گردان(36)» در خطبه ديگر چنين در حق ختمى مرتبت دعا فرمود: «خداوندا! پيامبر(صلى اللّه عليه و آله و سلّم) امين و مورد اطمينان و گواه روز قيامت است، نعمتى است كه برانگيخته و رحمتى است كه به حق فرستاده‏اى.
خداوندا! بهره فراوانى از عدل خود به او اختصاص ده، و از احسان و كرم خود فراوان به او ببخش خدايا! بناى دين او را از آنچه ديگران برآورده‏اند عالى‏تر قرار ده، او را بر سرخان كرمت گرامى‏تر دار، و بر شرافت مقام او در نزد خود بيفزا و وسيله تقرّب خويش را به او عنايت فرما، و بلندى مقام و فضيلت او را بى‏مانند گردان و ما را از ياران او محشور فرما چنانكه نه زيانكار باشيم و نه پشيمان، نه دور از حق باشيم و نه شكننده پيمان، نه گمراه باشيم و نه گمراه كننده بندگان، نه فريب هواى نفس خوريم و نه وسوسه شيطان.(37)» پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. ر.ك اعلام الهداية، المجمع العالمى لاهل البيت، چاپ اوّل، 1422 ه.ق ج 1، ص 25 – 27 و شيخ عباس قمى، منتهى الآمال، كتابفروشى علميه اسلاميه، ج 1، ص 11. 2. سوره احزاب، آيه 21. 3. نهج البلاغه، محمد دشتى، نشر پارسايان، خطبه 160، ص 298. 4. همان، ص 300. 5. همان، خطبه 94 ،ص 176، شماره 3. 6. همان، خطبه 100، ص 186. 7. همان، خطبه 190، ص 374 شماره 18. 8. ر.ك مرتضى مطهرى، سيرى در نهج‏البلاغه، انتشارات صدرا، ص 210، 11، با تلخيص و تغيير. 9. نهج البلاغه (همان)، خطبه 109، ص 208، شماره 35 – 37. 10. همان، خطبه 160، ص 300، شماره 24 – 31. 11. همان، خطبه 160، ص 302. 12. همان، شماره 35 – 36. 13. همان، ص 302، شماره 37. 14. سوره قلم، آيه 4. 15. مكارم الاخلاق، ص 8، فتح البارى، ج 6، ص 419. 16. سوره آل عمران، آيه 159. 17. مكارم الاخلاق، ج 1، ص 51، حديث 20. 18. الطبقات الكبرى، ج 1، ص 365. 19. نهج البلاغه، خطبه 105، ص 192. 20. سوره توبه، آيه 61. 21. سوره كهف، آيه 6. 22. نهج البلاغه، خطبه 95 (همان)، ص 178. 23. نهج البلاغه (همان)، خطبه 72، ص 120، شماره 4 – 5. 24. همان خطبه 108، ص 200. 25. منتخب ميزان الحكمه، ص 499 و الترغيب و الترهيب، ج 3، ص 419، حديث 21. 26. كنزالعمال، حديث 5818 و كشف الغمّه، ج 2، ص 537. 27. الطبقات الكبرى، ج 1، ص 378. 28. مكارم الاخلاق، ج 1، ص 53، حديث 26 و منتخب ميزان الحكمه، ص 497. 29. نهج البلاغه ، خطبه 106، ص 196 – 197، شماره 10. 30. همان، خطبه 96، ص 178، شماره 2. 31. همان، خطبه 192، ص 396، شماره 98 – 102. 32. همان، خطبه 231، ص 468. 33. همان، خطبه 192، ص 398، ش 115 – 121. 34. همان، خطبه 97، ص 182. 35. همان، خطبه 72، ص 122، شماره 7 – 9. 36. همان، خطبه 106، ص 196، شماره 6 – 9.

/

شهيد دكتر عبدالعزيز رنتيسى

دكتر رنتيسى شخصيتى موقر، وزين و منطقى داشت و هميشه با اقداماتش كينه و نفرت صهيونيست‏هاى جنايت پيشه را نسبت به خود بر مى‏انگيخت. او با سخنان صادقانه و حكيمانه خود قدرت ويژه‏اى در برانگيختن و بسيج كردن ملّت قهرمان فلسطين در مبارزه بر ضد رژيم جنايتكار صهيونيستى داشت. دكتر در سخنان خود مى‏گفت كه صهيونيست‏ها در هر زمان و مكانى كه باشند بايد از بين بروند.
رنتيسى كارنامه‏اى سرتاسر مبارزه و جهاد را با خود به همراه دارد؛ كارنامه‏اى كه موارد زيادى از بازداشت‏ها، شكنجه‏ها و تبعيدها آن را پر فروغ‏تر ساخته است. زندگى اين رهبر فرزانه فلسطينى كه پس از ترور بزدلانه شيخ احمد ياسين رهبرى جنبش حماس در نوار غزه را بر عهده گرفت، در چارچوب جنايت‏هاى اشغالگران صهيونيست عليه ملّت بى‏دفاع فلسطين صورت گرفت و سياست‏هاى جنايتكارانه و ظالمانه رژيم منحوس صهيونيستى در قبال ملّت فلسطين را به نمايش گذاشت. مرحله نخست زندگى دكتر رنتيسى‏
عبدالعزيز رنتيسى در تاريخ 23/10/1947 در روستاى بينا ديده به جهان گشود. اين روستا كه در حال حاضر خالى از سكنه است و اهالى آن به ديگر مناطق تبعيد شده‏اند، در ميان عسقلان و يافا قرار دارد. شهيد رنتيسى در خانواده‏اى متعهد و پايبند به اصول اسلامى تربيت يافت و در حالى كه بيش از شش ماه نداشت به همراه خانواده‏اش از اين روستا كوچانده شدند و در اردوگاه آوارگان خان‏يونس سكنى گزيدند. كودكى و سن كم از توجّه ويژه عبدالعزيز براى كمك به خانواده‏اش چيزى نكاست. او از سن شش سالگى كار و تلاش را براى بهبود وضعيت معيشتى خانواده يازده نفره خود آغاز كرد و به جاى بازى با همسالان خود، دنياى كوچك كودكى‏اش را به مسائلى با اهمّيت و بزرگ معطوف كرده بود.
رنتيسى مرحله دبيرستان را در سال 1965 به پايان برد و براى ادامه تحصيلات در دانشگاه راهى شهر اسكندريه مصر شد و در آنجا تحصيلات دانشگاهى خود را در رشته پزشكى آغاز نمود و در سال 1972 با موفقيّت توانست تحصيلات خود را به پايان برساند و در همان سال به غزه بازگشت. رؤياهاى دكتر على رغم شرايط سخت زندگى و خانواده يازده نفره‏اش در اين حد پايان نيافت.
دكتر در عرصه‏هاى مختلف علمى، عملى و مبارزاتى در آسمان تاريك فلسطين درخشيد و توانست دانشنامه دكتراى خود را در رشته تخصص پزشكى اطفال از دانشگاه اسكندريه دريافت كند. رنتيسى پس از آن در سال 1976 در بيمارستان ناصر شهرخان يونس فعاليت خود را آغاز كرد.
ايشان در گروه‏ها و نهادهاى مختلفى عضويت داشتند كه از آن جمله مى‏توان به عضويت در هيأت مديره مجمع اسلامى، انجمن پزشكان عرب نوار غزه و هلال احمر فلسطين اشاره كرد.
دكتر رنتيسى از سال 1978 يعنى از زمان تأسيس و بنيانگذارى دانشگاه اسلامى شهر غزه در اين دانشگاه و ديگر دانشگاه‏ها به تدريس مشغول شد. ايشان در دانشگاه درس‏هاى مربوط به علم ژنتيك و بيمارى‏هاى اطفال را تدريس مى‏كردند. آغاز زندگى مبارزاتى‏
دكتر رنتيسى كه يكى از هفت عضو برجسته جماعت اخوان المسلمين در نوار غزه بود، پس از حادثه المقطوره كه در آن يك كاميون (تريلى) متعلق به يك صهيونيست با برخوردى عمدى به خودروى حامل كارگران فلسطينى باعث كشته شدن تمامى آن‏ها شد، اعلام كرد كه اين حادثه عمدى و هدف از آن كشتار مردم فلسطين است. سخنان وى ملّت را برانگيخت به ويژه اين كه اظهارات دكتر رنتيسى درباره حادثه المقطوره با يك سرى اقدامات تحريك‏آميز رژيم صهيونيستى در ميان جوانان فلسطينى به خصوص دانشجويان دانشگاه كه هميشه در حالت آماده باش كامل و درگيرى با دشمن صهيونيستى به سر مى‏بردند، همراه بود.
به دنبال حادثه المقطوره و راهپيمايى گسترده‏اى كه در جباليا به نشانه اعتراض به حادثه مذكور برگزار شد و به كشته شدن يك فلسطينى و زخمى شدن چند تن ديگر انجاميد، رهبران اخوان المسلمين در نوار غزه با تشكيل جلسه‏اى به رياست دكتر رنتيسى به بررسى مسأله پرداختند و تصميمى را مبنى بر آغاز انتفاضه در نوار غزه اتخاذ كردند و در نهمين شب از ماه دسامبر سال 1978 با صدور اعلاميه‏اى از تشكيل جنبش مقاومت اسلامى – عنوان مبارزاتى جنبش اسلامى فلسطين – خبر دادند. نخستين بيانيه‏اى كه به نام جنبش مقاومت اسلامى صادر شد آغاز انتفاضه را اعلام كرد. با صدور اين بيانيه فعاليت‏هاى مبارزاتى از مسجد آغاز شد و با شركت تمامى مردم ادامه يافت و به دنبال آن، ملّت فلسطين مرحله جديدى از مبارزات خود را آغاز كرد.
در نيمه شب جمعه 15 ژانويه سال 1988 يعنى تنها بعد از گذشت 37 روز از آغاز انتفاضه، نظاميان اشغالگر با محاصره منزل اين پزشك مجاهد و بالا رفتن از ديوارهاى آن، درب اصلى خانه را منهدم كردند و سپس با استفاده از بلندگوهاى خود باعث رعب و وحشت كودكان دكتر شدند. اين عمليات دژخيمان صهيونيست با بازداشت دكتر رنتيسى به پايان رسيد و از اين زمان روند بازداشت‏ها، مبارزات و تبعيدها در زندگى ايشان آغاز شد. زندان‏ها به خوبى صداى پاهايش را مى‏شناسند
دكتر رنتيسى نخستين عضو جنبش مقاومت اسلامى بود كه در تاريخ 15/1/1988 به اسارت نظاميان صهيونيستى درآمد. وى در جريان اين بازداشت كه با درگيرى با نظاميان اشغالگر كه قصد ورود به اتاق خوابش را داشتند همراه بود، مدت 21 روز از عمر شريف خود را در زندان گذراند.
هنوز يك ماه از بازداشت وى نگذشته بود كه در تاريخ 4/3/1988 مجدداً راهى زندان شد و اين بار مدّت دو سال ونيم از عمر خود را به اتهام مشاركت و همكارى در تأسيس و رهبرى جنبش حماس و هم چنين تنظيم و نشر اولين اعلاميه انتفاضه «سنگ» در زندان‏هاى صهيونيستى به سر برد و در اين مدت بازپرسان نتوانستند در جريان بازپرسى از ايشان به هيچ‏گونه اطلاعاتى دست پيدا كنند. دكتر بر اساس قانونى موسوم به تامير در تاريخ 4/9/1990 آزاد شد. هنوز صد روزى از آزادى وى نگذشته بود كه مجدداً در تاريخ 14/12/1990 وارد زندان شد و مدت يك سال در بازداشت موقت به سر مى‏برد. طعم تلخ تبعيد
رنج‏هاى اين مرد بزرگ تنها به اسارت در زندان‏هاى صهيونيستى محدود نمى‏شد، چهار بار هم توسط تشكيلات خودگردان اسير شد كه در آخرين مرتبه در سال 1988 مدت 21 ماه از عمر شريف خود را به اين علت كه از تشكيلات خودگردان درباره شهادت محى الدين الشريف توضيح خواسته بود، در اسارت به سر برد.
در تاريخ 17/12/1992 وى به همراه 416 تن از فعالان سياسى عضو جنبش مقاومت اسلامى حماس و جهاد اسلامى به جنوب لبنان تبعيد شد. وى در هنگام تبعيد به عنوان سخنگوى رسمى تبعيد شدگان ساكن اردوگاه العوده واقع در منطقه مرج الزهور فعاليّت مى‏كرد. تبعيد شدگان با تشكيل انجمنى در صدد فشار وارد آوردن به رژيم اشغالگر قدس براى بازگشت به وطن خود بودند. دكتر عبدالعزيز رنتيسى يك سال را به همراه همرزمانش در اين منطقه سپرى كرد.
بلافاصله پس از رهايى از تبعيد و بازگشت به فلسطين دستگير شد و يك دادگاه نظامى رژيم صهيونيستى وى را به زندان محكوم كرد. ايشان تا اواسط سال 1997م. در زندان به سر مى‏بردند و در اين سال از زندان رهايى يافتند. اين بزرگ مرد تاريخ فلسطين در انتفاضه الاقصى حضور فعّال و مؤثرى داشت و پشتيبان اصلى مجاهدان و مبارزان فلسطينى بود. دكتر رنتيسى حدود يك سال قبل نيز هدف ترور نافرجام دشمن صهيونيستى قرار گرفت، اما از اين جنايت نجات يافت و دوباره با عزمى راسختر از گذشته فعّاليت مبارزاتى خود را ادامه داد تا اين كه در نهايت به آرزوى خود رسيد و به محبوب و معشوقش پيوست.
از همين رو خداوند ما را موظف كرده تا آنان را از بين ببريم و جهان را از لوث آنان پاك كنيم بارى تعالى خود در قرآن مى‏فرمايد:«و اذ تأذن ربك ليبعثن عليهم الى يوم القيامه من يسومهم سوء العذاب» ولى يكى از شروطى كه در اين جا بايد وجود داشته باشد رضايت تمامى مظلومان ستمديده‏اى است كه مورد ظلم واقع شده‏اند، ضمن اين كه ستمديدگان نبايد در هنگام نابود كردن دشمن صهيونيستى هيچ‏گونه شك و ترديدى را در وجود خود راه دهند و وظيفه خود را در مقابل اين امر به انجام برسانند. در اين جا بايد گفت كه صهيونيست‏ها به پاى خود وارد دام مكر خداوند مى‏شوند، زيرا با تشديد جنايت‏هاى خود، خشم تمامى مردم كره خاكى را بر مى‏انگيزند، «فأتاهم اللّه من حيث لم يحتسبوا».
از سوى ديگر، چنين مى‏نمايد كه مصداق آيه «و اذ تأذن». مسلمانان باشند و اين مؤمنان به دين محمد هستند كه طعم تلخ عذاب را به صهيونيست‏ها خواهند چشاند، چرا كه جهت پيكان جنايت‏هاى رژيم صهيونيستى به سمت مسلمانان است و اين صهيونيست‏ها هستند كه مسلمانان را به اين كار تحريك مى‏كنند.
ترور شيخ، بستر مناسبى را براى افزايش مقاومت‏ها و مبارزات فراهم خواهد كرد، البته اين مبارزات در كنار حفظ وحدت و انسجام داخلى كه شرط اصلى پيروزى ملت فلسطين در نبرد سر«موجوديت» است صورت خواهد پذيرفت.
در پايان مى‏توان گفت كه خون شهيد شيخ احمد ياسين درخت وحدت ملت فلسطين را تناورتر كرد و همه گروه‏ها را در زير پرچم مقاومت و مبارزه براى آزادى گرد هم آورد.
خداوند شهيد شيخ احمد ياسين را قرين رحمت واسعه خود گرداند و همانگونه كه در هنگام حيات و زندگى خير و بركتش شامل تمامى مسلمين مى‏شد شهادتش را مايه خير و بركتى ديگر براى جهان اسلام قرار دهد. پاورقي ها:

/

دين و مديريت كارآمد

##نگارش و تدوين: حجة الاسلام والمسلمين محمد رضا مصطفى پور##
با ظهور انقلاب اسلامى ايران به رهبرى امام خمينى (ره) و برقرارى نظام جمهورى اسلامى با محوريت ولايت فقيه، رهبران تفكّر جدايى دين از سياست در آغاز با طرح مسئله تخصّص و تعهّد و اين كه آيا تخصّص مقدّم است يا تعهّد، به اين مسئله دامن زده‏اند كه مديريت علمى براى اداره كشور ضرورت دارد نه مديريت فقهى. بلكه بالاتر از آن گفته‏اند: به لحاظ اين كه فقه مجموعه بايد و نبايدهاى كلى و احكام و مسائل فردى و مبيّن حلال و حرام و طهارت و نجاست است، اصلاً فقه مديريت ندارد و آن چه كه جامعه را سامان مى‏دهد و سازمان‏ها را كار آمد نشان مى‏دهد علوم و فنون بشرى است كه از جمله آن علوم و فنون، علم مديريت است.
اساس اداره امور اقتصادى و سياسى و بين المللى به مديريت علمى نياز دارد و از جمله اصول مديريت برنامه ريزى است در حالى كه فقه فاقد برنامه‏ريزى است و چون چنين است پس بايد سياست و اداره امور سازمان‏هاى صنعتى، سياسى، اقتصادى و فرهنگى و… به مديران علمى سپرده شود و با اين مقدمه نتيجه‏گيرى كرده و گفتند: وقتى فقه مديريت نداشته باشد، از ولايت فقه سخن به ميان نخواهد آمد، چه رسد به ولايت فقيه. به عبارت ديگر: اين دسته مى‏گويند: دين مجموعه‏اى از عقايد و احكام و اخلاق و حقوق است كه مربوط به مسايل فردى است و ربطى به مديريت ندارد. چون عقايد يعنى اعتقاد به توحيد و نبوّت و معاد و امامت و…، احكام يعنى دانستن حلال و حرام، طهارت و نجاست و… و عمل به آنها؛ اخلاق يعنى عادل بودن و ظالم نبودن، راستگو بودن و دروغگو نبودن، رؤوف و مهربان و خلق نيكو داشتن و متواضع بودن، حسود و طمّاع و كينه‏توز و عبوس نبودن و…، حقوق يعنى رعايت حق مردم و حرمت تجاوز به مال و جان و عرض آنان و…به علاوه يك سلسله احكام قضايى كه براى تنبيه متجاوز در صورت تعدّى از اين حقوق وضع شده است. همه اين امور چهارگانه بيان رابطه فرد با خدا و خود و مردم است و كارى به چگونگى اداره كشور ندارد. كشور با چندين وزارت خانه اداره مى‏شود كه هيچ يك از آيين نامه‏ها و مصوّبات آن‏ها را فقه تنظيم نمى‏كند. چگونگى حل مشكلات اقتصادى كشور، حل مشكل تورّم، حل مسئله اشتغال و مسكن و ازدواج كه مورد نياز زندگى روزانه مردم است، راه صحيح بهره‏بردارى از معادن و… در صورت سوق دادن اقتصاد كشور به سوى صنعتى شدن ؛ چگونگى مهار آبها و سدسازى و… در صورت سوق دادن اقتصاد كشور به سمت كشاورزى و…، اينها نيازمند كارشناسى و مهارت‏هاى ويژه‏اى است و فقه توان ارائه راه كارهايى در اين زمينه را ندارد. بنابراين مديريت كشور بايد به دست متخصصان علوم و فنون سپرده شود، چون كشور با مديريت صاحبان فنون اداره مى‏شود، نه با احكام فقهى. و حتى از اين مقدّمات نتيجه‏گيرى كردند كه رهبران دينى و روحانى بايد از پذيرفتن مناصب سياسى كناره‏گيرى كنند و در چگونگى اداره امور مملكت دخالت ننمايند. پاسخ به شبهه ناكارآمدى حكومت دينى‏
سرچشمه ناكارآمدى حكومت دينى محدود كردن دين در نقل و خارج ساختن عقل از صحنه شريعت است. اگر دين را به ظاهر آيات و روايات محدود كنيم و هرچه خارج از اين دو باشد را غير دينى بدانيم، توهّم ناكارآمدى دين در اداره امور جامعه پديد مى‏آيد. لكن دين در نقل (كتاب و سنت) خلاصه نمى‏شود منبع دين حكم خدا و اراده ذات اقدس الهى است و كاشف از اين اراده دليل دينى است و دليل دينى مجموعه عقل و نقل است. برهان عقلى مانند دليل نقلى جهت شرعى است. يعنى همان گونه كه با ادله نقلى (آيه و روايت) مسئله فقهى مثل وجوب نماز، وجوب قرائت يا اصولى مثل استصحاب ثابت مى‏شود، محتواى دليل عقلى مانند قبح عقاب بلا بيان نيز اصولى مانند برائت و… كاشف يا ناقل بودن اجازه و ربيع فضولى مسئله‏اى فقهى را اثبات مى‏كند و…و در اين جهت تفاوتى ميان دليل عقلى و نقلى نيست.
همچنين در مورد احكام تعبّدى و توصّلى نيز ميان دليل عقلى و نقلى تفاوتى نيست. همان‏گونه كه محتواى دليل نقلى گاهى حكم تعبّدى است كه نياز به قصد قربت دارد و گاهى توصّلى است كه قصد قربت در آن معتبر نيست، مگر اين كه تحصيل ثواب داشته باشد، محتواى دليل عقلى نيز اين‏گونه است. گاهى تعبّدى است و گاهى توصّلى. پس حجّيت شرعى در امور چهارگانه مشترك ميان دليل عقلى و نقلى است.
گفتنى است: قداست وحى بحث ديگرى است. حكمت و كلام و فقه و اصول يا هر علم ديگرى با وحى قابل مقايسه نيست، حكيم و متكلّم و اصولى و فقيه يا هر عالم ديگرى نيز با انبياء و ائمه عليهم السلام قابل قياس نيستند، «لايقاس بآل محمد(ص) من هذه الامّة أحد»(1). نكره در سياق نفى در روايت مفيد عموم است و غير از جن و انس فرشتگان را نيز شامل مى‏شود. پس نه چيزى باوحى (كلام اللّه) قابل سنجش است، نه كسى با خاندان عصمت و طهارت (عليهم السلام) قابل مقايسه است. چون وحى فيض مستقيم خداست كه از كانال عصمت عبور مى‏كند، «بأيدى سفره* كرام بررة»(2). از اين جهت ميان عقل و نقل تفاوت بسيارى است. برهان عقلى را با وحى نبايد سنجيد. چون آنچه حكيم و متكّلم و يا فقيه و اصولى مى‏گويند، مفاهيمى است كه منشأ ذهنى دارند، و از واقع حكايت مى‏كنند نه واقع را به انسان نشان دهند. زيرا مفاهيم محصول علم حصولى‏اند، نه معلوم علم حضورى و برهان عقلى با استنباطهاى فقيه از ظاهر آيه و روايت سنجيده مى‏شود. به خلاف وحى كه با متن واقع تماس دارد. پس حجّيت شرعى حكم عقل مطلبى جدا از قداست وحى و دريافت كنندگان مستقيم آن (معصومين(ع)) است. كوتاه سخن اين كه اشكال متفكران انديشه سكولاريزم مبنى بر ناكارآمدى مديريت فقهى از اين جا سرچشمه مى‏گيرند كه آن‏ها دين را در فقه خلاصه مى‏كنند و فقه را به متون نقلى اختصاص مى‏دهند و چون از حكومت و مديريت سخن مى‏گويند، موضوع صنعت را مطرح مى‏كنند و مى‏گويند: كشور بدون صنعت اداره نمى‏شود و صنعت هم دينى و فقهى نيست. پس فقه نمى‏تواند كشور را اداره كند چون فارغ از مديريت علمى است. غافل از اين كه اولاً: دين اعم از فقه و فقه جزئى از علم دين است و ثانياً: هر دليل قطع‏آور يا اطمينان بخش در هر رشته علمى حجة اللّه است و بايد بر طبق آن عمل كرد.
براى پاسخ تفصيلى به شبهه كارآمدى حكومت دينى، لازم است به بيان مديريت در آموزه‏هاى اسلامى و مزاياى آن اشاره شود.
گرچه علم مديريت، علمى جديد و مربوط به جهان مدرن است و پيدايش آن را با نظريه مديريت علمى توسط چارلز تيلور همراه مى‏دانند و به دنبال آن به نظريه مديريت اصول گرايان و نظريه بوروكراسى و مكتب روابط انسانى و مديريت اقتضايى مى‏پردازند. اما بررسى تاريخى نشان مى‏دهد كه اصل مديريت در واحدهاى، اجتماعى، ادارى، بازرگانى و تجارت و امثال آن در گذشته نيز وجود داشته و افراد با بينش‏ها و اصولى آن واحدها را اداره مى‏كردند. علاوه آدميان همواره به صورت جمعى زندگى كرده و حكومتى براى انتظام بخشيدن به امور آنان وجود داشته است. زيرا زندگى جمعى بدون حكومت و مديريت مناسب با زمان ممكن نيست و به عبارت ديگر: گرچه علم مديريت در قرون اخير تدوين شده است ولى اصل مديريت همواره وجود داشته است.
از آنجايى كه دين به نياز آدميان توجّه مى‏كند بايد به اين نياز نيز توجّه داشته باشد و معارف و حقايقى را در اين رابطه بيان كرده باشد. كه متخصصان دين شناس با مراجعه به منابع دين يعنى كتاب و سنت و اجماع و عقل، مناسب با نياز زمان و روشمندانه مديريت اسلامى را استخراج و استنباط و تدوين و تنظيم كرده تا مديران در سطوح گوناگون مديريتى بر آن اساس به وظايف خودشان عمل كنند و به عبارت ديگر: بر آگاهان به اسلام و مجتهدان واجد شرايط آگاه به زمان لازم است، با مراجعه به منابع دين، نظام مديريتى اسلام را ضابطه‏مند استخراج و تدوين و تنظيم نمايند تا مديران با استفاده از عقلانيت، اعمال و وظائف خود را در آن چارچوب در جهت رسيدن به اهداف سازمانى، شكل بدهند البته دين اسلام از جهات گوناگون در عرصه مديريت و دانش آن نقش ايفا مى‏كند.
الف: از جهت تأثير گذارى جهان بينى اسلامى و جهان‏شناسى و انسان‏شناسى آن بر مديريت. به لحاظ اين كه نوع جهان بينى و انسان‏شناسى هر مكتب در چگونگى تدوين مديريت و عمل مديران نقش اساسى ايفاء مى‏كند. جهان بينى اسلامى و انسان‏شناسى آن نيز همان نقش را ايفاء مى‏كند. زيرا انسانى كه خداباور است و انسان را خليفة اللّه و داراى كرامت مى‏داند و براى آدمى ابديت قائل است به گونه‏اى علم مديريت را تدوين و وظائف مديران را تنظيم مى‏كند كه اين اصول و مبانى به روشنى در چگونگى اعمال مديريت خودش را نشان مى‏دهد.
ب: از جهت اهدافى كه دين بيان مى‏كند، مديريت از آن تأثير مى‏پذيرد زيرا هدف مديران بايد در چارچوب اهداف كلى دين تبيين شود از باب مثال اگر هدف دين نورانى شدن و اقامه قسط عدل است. در مديريت بايد به گونه‏اى برنامه ريزى شود كه اين هدف را محقق سازد.
ج: از جهت تأثيرگذارى نظام ارزشى و نظام اخلاقى اسلام بر اعمال و رفتار مدير و چگونگى تنظيم روابط او با افراد ما فوق و افراد تحت مديريت و ارباب رجوعى كه به وى مراجعه مى‏كنند.
د: از جهت تعاليم و آموزه‏هاى اسلامى در بيان شرائط مدير و وظائف مدير و اصول مديريت، آفات مديريت و مانند آن.
با توجّه به مطالب پيش گفته به برخى از مباحث عرصه مديريت با استفاده از اصول و مبانى و آموزه‏هاى اسلامى اشاره مى‏شود ولى پيشاپيش لازم است به تعريف مديريت با استفاده از تعاليم اسلام بپردازيم. تعريف مديريت اسلامى‏
مديريتى كه زمينه رشد انسان را فراهم كرده و مطابق كتاب و سنت و سيره و روش پيامبر(صلى اللّه عليه و آله و سلّم) و امامان معصوم (عليهم السلام) و علوم و فنون و تجارب بشرى و عقلانيت آدميان در جهت رسيدن به اهداف نظام و سازمان در ابعاد مختلف همانند يك محور و مدار و قطب عمل كند، مديريت اسلامى گويند. نكاتى درباره اين تعريف‏
1- در اين تعريف هدف اصلى مديريت را رشد انسان مى‏داند زيرا در پرتو اين هدف است كه انسانيت جايگاه ويژه والا در نظام هستى و اجتماعى بشر مى‏يابد نه اين كه آدمى ابزارى در خدمت سازمان يا نظام باشد بگونه‏اى كه هويت او در هويت سازمان يا نظام مختل شود و هويت مستقل و واقعى خود را از دست بدهد. با مديريت اسلامى مى‏توان هدف خود را با هدف سازمان به گونه‏اى تلفيق كرد كه سازمان در خدمت انسان قرار گيرد و زمينه ساز تحقق اهداف واقعى انسان يعنى نورانى شدن وى گردد.
2- بر اساس تعريف فوق روش مديريت، مديريت علمى، متمركز، مشاوره جويانه باز و آزاد است. زيرا از علوم و فنون و تجارب بشرى و آموزه‏هاى دين كه بر اساس مشاركت و مشاوره جويانه است استفاده مى‏كند.
3- منابع مديريت در اين تعريف قرآن و سنت و سيره پيامبر اكرم(صلى اللّه عليه و آله و سلّم) و معصومين (عليهم السلام) و علوم و فنون و تجارب بشرى است. بنابراين مديريت دينى، تنها از قرآن و سنت و سيره استفاده نمى‏كند بلكه از علوم و فنون و تجارب بشرى كه با عقلانيت هماهنگ است نيز بهره مى‏گيرد. ويژگى‏هاى مديريت در تعاليم اسلام‏
1- از ديدگاه اسلام مديريت و مسئوليت امانتى است كه به مديران سپرده مى‏شود تا به عنوان امانت دار در آن جايگاه انجام وظيفه كند و چون مديريت امانت است بايد به اهلش سپرده شود تا امور به درستى به گردش درآيد و سلامت كارها تأمين گردد.
حضرت امير (عليه السلام) در نامه‏اى به يكى از كارگزاران خويش، امانت بودن مسئوليت و مديريت را گوشزد كرده و فرمودند:«و انّ عملك ليس لك بطعمة و لكنّه فى عنقك امانة؛(3) كار و مسئوليت تو براى تو طعمه نيست بلكه امانتى است بر گردن تو.» و در قرآن فرمود: «انّ اللّه يأمركم ان تؤدوا الامانات الى اهلها(4)؛ خدا به شما امر مى‏كند كه امانت‏ها را به اهل او باز دهيد.»
در قرآن كريم آن‏جا كه سخن از حضرت يوسف و چگونگى به كار گرفتن آن حضرت در مديريت به ميان مى‏آيد از اين كه او امانت دار است او را شايسته بدست گرفتن مسئوليت مى‏كند: «انّك اليوم لدينا مكينٌ امين(5)؛ كسانى كه بدون توجه به اصل امانت بودن مديريت و بدون برخوردارى از شايستگى‏ها و توانايى‏هاى لازم، مديريت و مسئوليتى را مى‏پذيرند مرتكب خيانت مى‏شوند.
از اين رو پيامبر اسلام(صلى اللّه عليه و آله و سلّم) فرمود: «من استعمل عاملاً من المسلمين و هو يعلم انّ فيهم اولى بذلك منه و اعلم بكتاب اللّه و سنة نبيّه فقد خان اللّه و رسوله و جميع المسلمين(6) ؛ كسى كه كارگزارى از مسلمانان را به كارگزارد در حالى كه مى‏داند در بين آنان فردى شايسته‏تر از او وجود دارد و مى‏داند كه آن فرد شايسته‏تر به كتاب خدا و سنت پيامبر آگاه‏تر است، در حقيقت به خدا و پيامبرش و همه مسلمانان خيانت كرده است.»
در حديث ديگرى آمده است كه ابوذر غفارى از پيامبر اكرم (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) خواست كه او را به كارى بگمارد. امّا حضرت به او فرمود: تو ناتوانى و مسئوليت، امانت است و امانت در روز قيامت، خوارى و پشيمانى در پى دارد. مگر آن كسى كه آن را به حق دريافت كند و حق آن را ادا نمايد.«يا اباذر انّك ضعيف و انها امانة و انّها يوم القيامه خزى و ندامة الامن اخذها بحقّها و ادّى الذى عليه فيها».(7)
حضرت امير(عليه السلام) در نامه‏اى به رفاعه در اهواز نوشت:« اعلم يا رفاعه، انّ هذه الامارة امانة فمن جعلها خيانة فعليه لعنة اللّه الى يوم القيامة و من استعمل خائنا فان محمداً(ص) برئت منه فى الدنيا و الآخرة.»(8)؛ امارت و مسئوليت امانت است كسى كه در آن خيانت كند و آن را خيانت قرار دهد. تا روز قيامت نفرين خدا بر او باشد و كسى كه خائنى را به كار گمارد، پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلم) در دنيا و آخرت از او برائت مى‏جويد.
2- در آموزه‏هاى اسلام مدير در يك جامعه يا سازمان و تشكيلات بمانند قطب و محور عمل مى‏كند حضرت امير (عليه السلام) فرمود: «و مكان القيم بالامر بمكان النظام من الخرز يجمعه و يضمّه فان انقطع النظام تفرّق الخرز و ذهب ثم لم يجتمع بحذافيره»(9) ؛ موقعيّت رهبر و سرپرست همانند موضع و نقش نخ تسبيح است كه دانه‏ها را به هم پيوند مى‏دهد. وقتى رشته پاره شد، دانه‏ها پراكنده مى‏شوند و بدون نتيجه خواهند ماند و هيچ‏گاه در كنار يكديگر جمع نخواهند شد.
و چون مدير به مانند قطب و محور عمل مى‏كند بايد از توان فكرى و جسمى بالايى برخوردار باشد تا تشكيلات را به سمت كمال پيش برد. در غير اين صورت جامعه و تشكيلات به جاى پيشرفت دچار سير قهقرايى و يا ركود مى‏گردد.
بر اين اساس است كه حضرت امير در بيان جايگاه خودش در مديريت جامعه اسلامى فرمود:«انّ محلّى منها محلّ القطب من الرحى» (10)؛ موقعيّت من براى حكومت، همانند محور وسط آسياب است. 3- علم و آگاهى و توان جسمانى‏
يكى از ويژگى‏هاى مدير از اسلام دانستن توان مديريتى از جهت تفحص و آگاهى داشتن و تجربه است. از اين رو در آموزه‏هاى اسلامى در موارد فراوانى بر اين ويژگى تأكيد كرده است. از جمله آن موارد، آن كه خداى سبحان در پاسخ اعتراض به رهبرى و مديريت طالوت مبنى بر اين كه وى ثروت و سرمايه‏اى ندارد تا شايستگى بدست گرفتن زمامدارى را داشته باشد، فرمود: «ان اللّه اصطفاه وزاده بسطة فى العلم و الجسم(11)»؛ خدا او را برگزيده و علم و قدرت جسمانى او را وسعت بخشيده است. يعنى برگزيدن خدا به دليل برخوردارى طالوت از علم و دانش و نيروى جسمانى است، زيرا با علم و دانش مصلحت جامعه و سازمانى را كه در رأس آن قرار دارد، تشخيص مى‏دهد و با قدرت و توان جسمانى آن را به اجرا در مى‏آورد.
حضرت يوسف (عليه السلام) هنگامى كه به دليل مكانت و امانت با پيشنهاد پذيرش مسئوليتى از ناحيه عزيز مصر مواجه شد فرمود: «اجعلنى على خزائن الارض انى حفيظ عليم»(12) مرا سرپرست خزائن سرزمين مصر قرار ده كه نگهدارنده آگاهم. اين جمله نشان مى‏دهد كه علاوه بر پاكى و امانت براى پذيرش مسئوليت دانستن آگاهى و تخصص نيز براى مدير لازم و ضرورى است.
دليل آن روشن است. و آن اين كه مدير قوى كسى است كه در عين امين و درستكار بودن از آگاهى و تخصص لازم برخوردار باشد. زيرا چنين مديرى اولاً حوزه مأموريت خود را به خوبى مى‏شناسد و در برنامه‏ريزى‏ها از تسلّط و ابتكار لازم و كافى برخوردار است و ثانياً: در تنظيم امور با مهارت امكانات و نيروها را بسيج و سازماندهى مى‏كند و ثالثاً: تصميم‏گيرى‏هاى مناسب دارد و به طور خلاصه منطق اسلام اين است كه هر كار بايد در دست افراد آگاه و نيرومند و توانا و امين باشد تا نظام جامعه سامان پيدا كند.
پس از تعريف مديريت اسلامى و بيان برخى مزاياى آن به مبانى مديريت اسلامى و دينى پرداخته مى‏شود. مبانى مديريت دينى‏
از آنجا كه علم مديريت از شاخه‏هاى علوم انسانى است و انسان در فرهنگ قرآن «حى متألّه مائت» است. پس بدون انسان‏شناسى و شناخت روح كه هويت اصلى انسان را تشكيل مى‏دهد.
انسان‏شناسى نيز در پرتو جهان بينى توحيدى و شناخت رابطه انسان با مبدأ ميسّر مى‏شود. بنابراين مديريت صحيح دينى برپايه دو اصل جهان‏بينى توحيدى و انسان‏شناسى شكل مى‏گيرد.
بر اساس مبانى توحيدى عالم و آدم را خدا آفريد و انسان را در ميان همه موجودات آفرينش مورد تكريم خاص خود قرار داد. «و لقد كرمنا بنى ادم»(13) و كرامت انسان رهن مقام خليفة اللهى اوست و چون خليفه بايد حرف مستخلف‏عنه را بزند و كار او بكند، پس انسان آزاد نيست هرگونه كه بخواهد، عمل كند، بلكه آزادى او در گرو عبوديت حق است. مديريت دينى آن است كه برپايه اين مبانى شكل بگيرد.
داستان‏هاى پيامبران(عليهم السلام) در قرآن راه مديريت صحيح دينى را به آدمى مى‏آموزد. مديريتى كه از مبانى ياد شده نشأت گرفته است. اداره امور جامعه در حال عادى، برخورد نخستين آنها با ستمگران، برخورد ثانوى و ستم ستيزى آنها با ظالمان و چگونگى جنگ و صلح، پيروزى و اداره امت پس از آن، چگونگى تقسيم فى‏ء و غنايم و.. نمونه‏هاى روشنى از مديريت دينى است كه انبياء (عليهم السلام) به اجرا گذاشته‏اند.
تبيين اين معارف و عمل به آنها توسط اهل بيت عصمت و طهارت (عليهم‏السلام) در طول دو قرن و نيم، حجت را بر همگان تمام كرده است و اگر در بخش‏هاى ديگر سؤالى باقى مانده باشد، درباره مديريت جاى هيچ گونه پرسشى نيست. چون ائمه (عليهم السلام) هم سخن قرآن را، هم حرف انبيا را جمله به جمله به صورت شفاف براى مردم تبيين كرده‏اند. به گونه‏اى كه اگر بعد از آن اگر كسى بى‏راهه برود در روز روشن بى‏راه رفته است و اگر نجات يافت. روز روشن نجات يافته است؛ «ليهلك من هلك عن بيّنة و يحيى من حىّ عن بيّنة»(14).
بنابراين تبيين معارف قرآن انجام پذيرفت، تا كسى نگويد: قرآن كلام خداست و هر كسى به ميزان فهم خود آن را مى‏فهمد. اين سخن صحيح نيست. خداوند چهارده انسان پاك را مأموريّت داد تا معارف كتابش را براى مردم تبيين كنند. آنان نيز يكى پس از ديگرى اين رسالت بزرگ الهى را به انجام رساندند.
علامه طباطبايى درباره چگونگى تبيين آيات توسط رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) مى‏فرمايد:
خداوند اين آيات را به پيامبرش نازل كرد و فرمود: نخست آن را براى مردم تلاوت كن، سپس آنها را تعليم كتاب و حكمت ده و تزكيه‏شان نما، آن‏جا كه جاى تبليغ است، تبليغ و آنجا كه جاى تبيين است، تبيين كن. چون تبيين غير از تبليغ و تعليم و تحليل و دفاع و حمايت و جانب دارى است؛ «و أنزلنا اليك الذكر لتبيّن للناس ما نزّل إليهم»؛(15) از اين رو وقتى آيه‏اى نازل مى‏شد، پيامبر(صلى اللّه عليه و آله و سلّم) آن را در مسجد بر مردم تلاوت مى‏كرد و مردم نيز آن را حفظ مى‏كردند، آنگاه معناى آن را تشريح مى‏فرمود، سپس رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) و مسلمانان به مفاد آيه شريفه عمل مى‏كردند. خصوصاً اگر آيه شريفه مربوط به جنگ بود و چون از جنگ به مسجد (16) باز مى‏گشتند، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) دگر بار همان آيه شريفه‏اى را كه در جنگ بدان عمل كرده بودند، تلاوت و معنا مى‏فرمود: آنگاه سرّ موفقيّت يا ناكامى در جنگ را برابر آيه شريفه تبيين مى‏كرد، سپس اين تعاليم را در جبهه ديگر مورد عمل قرار مى‏دادند. بنابراين رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) با آزمون و تمرين عملى، آيات قرآن كريم را براى مردم تبيين مى‏فرمود.(17) پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. نهج‏البلاغه، خطبه 2. 2. عبس، 15 – 16. 3. نهج البلاغه، نامه 5. 4. سوره نساء، آيه 58. 5. سوره يوسف، آيه 11. 6. سنن بيهقى، كتاب آداب امقاضى، ج 10 ،ص 118. 7. صحيح مسلم، ج 3، 1457 كتاب الاماره باب كراهة الامارة بغير ضرور تا حديث 1825. 8. عالم الاسلام، ج 2، ص 531. 9. نهج‏البلاغه ، خطبه 146. 10. نهج البلاغه، خطبه 3. 11. سوره بقره، آيه 247. 12. سوره يوسف، آيه 55. 13. سوره اسراء، آيه 70. 14. سوره انفال، آيه 42. 15. سوره نحل، آيه 44. 16. چون مسجد مركز همه كارهاى اجتماعى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) بود؛ تلاوت و تعليم كتاب و حكمت و تزكيه مردم، اطاق جنگ و…

/

نگاهى به رويدادها

  جهان اسلام‏
آتش زدن عمدى 2 مسجد، خشم مسلمانان فرانسه را برانگيخت.
امضاى قانون اساسى موقت عراق به دليل اعتراض شيعيان به تعويق افتاد. (17/12/82)
صهيونيست‏ها 90 فلسطينى را به خاك و خون كشيدند. نظاميان صهيونيست در سرزمين‏هاى اشغالى هر روز جنايت تازه‏اى مى‏آفرينند. تازه‏ترين آن، يورش به دو اردوگاه نوار غزه و حمله به فلسطينى‏هاى معترض به ساخت ديوار امنيتى است. فلسطينى‏ها در وداع با آخرين شهداى انتفاضه با صداى بلند اعلام كردند اين جنايات بى‏پاسخ نخواهد ماند.(عكس)
وزير خارجه كرد عراق: شيعيان بايد حق وتوى ما را بپذيرند! (18/12/82)
آيت اللّه سيستانى از قانون اساسى موقت عراق شديداً انتقاد كرد. مخالفت و اعتراض شيعيان عراق بر دو بند اين قانون متمركز است كه يكى اعطاى امتياز خاص به سه استان كردنشين عراق و ديگرى نوع رهبرى و رياست حكومت آينده عراق است كه به شكل شوراى رهبرى اداره مى‏شود و در آن تعداد نمايندگان به نسبت جمعيت شيعيان عراق تعيين نشده است. (19/12/82)
اشغالگران شبانه به محله‏هاى تكريت يورش بردند. سربازان وحشت زده آمريكايى با هدف سركوب مقاومت عراقى‏ها، شبانه به چندين محله تكريت يورش بردند و عدّه‏اى از جوانان را دستگير و به منطقه نامعلومى منتقل كردند. رفتار اشغالگران با عراقى‏ها به حدى ضد انسانى است كه حتى سازمان حقوق بشر آمريكايى هم به اين نوع رفتارها اعتراض كردند.(عكس) (20/12/82)
5 عضو جنبش فتح به دست جوخه‏هاى ترور اسرائيل به شهادت رسيدند. (21/12/82)
اميد به زنده بودن امام موسى صدر بالا گرفت. 2 سال قبل يكى از زندانيان سياسى ليبى كه از زندان ابوسليم طرابلس آزاد شده بود اعلام كرد كه امام موسى صدر و يكى از همراهانش 3 سال پيش در همين زندان بودند. (23/12/82)
اشغالگران با گلوله تانك مجلس عروسى عراقى‏ها را به عزا تبديل كردند. (25/12/82)
11 صهيونيست در عمليات شهادت طلبانه مبارزين فلسطينى به هلاكت رسيدند. (26/12/82)
انفجار در هتل «جبل لبنان» بغداد 74 كشته و مجروح برجاى گذاشت.
واشنگتن: سران كشورهاى عربى سخنرانى خود را با آيات قرآن آغاز نكنند. (28/12/82) اخبار داخلى‏
رهبر انقلاب در مراسم غرس نهال: مردم تشنه كار سالم و صادقانه مسئولان هستند.(عكس) (16/12/82)
در آستانه تشكيل جلسه شوراى حكام، ايران به آژانس بين‏المللى انرژى اتمى هشدار داد و گفت: كارى نكنيد بازى را به هم بزنيم.
يازدهمين نشست مجلس خبرگان گشايش يافت.
رسانه‏هاى غربى مدعى پذيرش توقف كامل غنى سازى اورانيوم توسط ايران شدند. (17/12/82)
دبير شوراى عالى امنيت ملى: پرونده اتمى ايران بايد در آژانس بسته شود.
آيت اللّه مشكينى، رئيس مجلس خبرگان: مجلس هفتم بايد گره‏گشاى مشكلات مردم باشد.
شوراى نگهبان انتخابات ايرانشهر را به علت خريد و فروش آراء ابطال كرد.
دبير شوراى امنيّت ملى: دنيا بايد بپذيرد كه ايران به غنى سازى اورانيوم ادامه دهد. (18/12/82)
ايران براى نخستين بار در خاورميانه برج متانول 600 تنى ساخت. (19/12/82)
رهبر انقلاب: همه بايد براى رفاه مردم تلاش كنند. با حل مشكلات معيشتى و فرهنگى مردم ساختار داخلى نظام مستحكم مى‏شود.(عكس)
به رغم توافقات بيانيه تهران، انگليس، فرانسه و آلمان به ايران نارو زدند. نمايندگان آمريكا انگليس، فرانسه و آلمان شب گذشته پس از ترك جلسه شوراى حكام، پشت درهاى بسته جلسه ويژه‏اى درباره جزئيات قطعنامه‏اى كه قرار است عليه ايران صادر شود، ترتيب دادند.
مجلس اجازه برداشت بيش از 5/6 ميليارد دلار از حساب ذخيره ارزى را به دولت داد.
با حكم يك دادگاه در تهران، آمريكا به پرداخت بيش از يك ميليارد دلار خسارت به شهروندان ايرانى محكوم شد.(20/12/82)
غير متعهدها در برابر قطعنامه پيشنهادى غرب عليه ايران ايستادگى كردند.
خاتمى: در مورد مسائل هسته‏اى بزودى سخن خواهم گفت. (21/12/82)
اجلاس هم‏انديشى 170 نماينده منتخب مردم براى مجلس هفتم در تهران برگزار شد.
رهبر انقلاب از ايستادگى وزارت اطلاعات در برابر فشارها قدردانى كردند.
بوش تحريم نفتى ايران را يك سال ديگر تمديد كرد. (23/12/82)
ايران، بدون توجّه به قطعنامه ديروز آژانس بين المللى انرژى اتمى: به فعاليّت‏هاى هسته‏اى ادامه مى‏دهيم.
جمهورى اسلامى ايران در واكنش به قطعنامه سياسى و باج‏خواهانه شوراى حكام اعلام كرد، قطعنامه زياده خواهانه شوراى حكام را نمى‏پذيريم. (24/12/82)
هاشمى رفسنجانى: استعفاى رئيس جمهور صحت ندارد.
اسكناس دوهزار تومانى با تصوير امام به جريان افتاد. (25/12/82)
لايحه برداشت از حساب ذخيره ارزى به مجمع تشخيص مصلحت ارجاع شد. (26/12/82)
جمهورى اسلامى ايران به تصميمات اخير شوراى حكام و مواضع فرانسه، آلمان و انگليس رسماً اعتراض كرد.
رئيس سازمان حج و زيارت: اعزام زائران به عراق از امروز بلامانع است. (27/12/82)
خاتمى: به احترام رأى مردم با مجلس هفتم همكارى مى‏كنم. (28/12/82) اخبار خارجى‏
پكن: اجازه نمى‏دهيم تايوان از چين جدا شود.
سردمداران آمريكا از تأمين امنيّت در عراق اظهار عجز كردند. (16/12/82)
با پيروزى در انتخابات پارلمانى، محافظه‏كاران يونان به 10 سال قدرت سوسياليست‏ها پايان دادند. (18/12/82)
يك ديپلمات آمريكايى در پايتخت سوريه بازداشت شد.
كره شمالى: برنامه هسته‏اى را به شرط خروج سربازان آمريكايى از سئول متوقف مى‏كنيم. (19/12/82)
بركنارى رئيس جمهور كره جنوبى، اعضاى پارلمان را به جان هم انداخت. طرح استيضاح رئيس جمهور كره جنوبى در مجلس اين كشور باعث تشنج گرديد و هواداران و مخالفان رئيس جمهور در صحن مجلس با يكديگر درگير شدند. به رغم اين درگيرى فيزيكى، مجلس با اكثريت قاطع به بركنارى رئيس جمهور رأى داد.(عكس)
انفجارهاى مرگبار مادريد ميليون‏ها اسپانيايى را به خيابان‏ها كشاند. بيش از هشت ميليون اسپانيايى با حضور در خيابان‏ها انفجار قطار در مادريد را محكوم كردند. در جريان اين حادثه مرگبار كه با محكوميت جهانى مواجه شده است، 200 نفر كشته و قريب 1500 نفر زخمى شدند.(عكس)
سفير فرانسه در تفليس، وزير خارجه گرجستان شد!
چهاردهمين دور گفت و گوهاى وحدت قبرس بى‏نتيجه پايان يافت. (23/12/82)
مالكيت خصوصى در چين آزاد شد.
متحد آمريكا در انتخابات اسپانيا شكست خورد. (25/12/82)
پوتين در انتخابات رياست جمهورى روسيه پيروز شد.
البرادعى براى مشورت با بوش درباره پرونده هسته‏اى ايران به آمريكا رفت. (26/12/82)
جان كرى نامزد دموكرات‏ها: سياست‏هاى بوش، آمريكا را در باتلاق عراق فرو برد.
آتش جنگ بار ديگر در كوزوو شعله‏ور شد. پاورقي ها:

/

متن مصاحبه اختصاصى پاسدار اسلام با حجه الاسلام و المسلمين شيخ عبدالكريم عبيد آزاده قهرمان لبنانى

او تمام مدت 15 سال اسارت خود به جز ايّام خاص را روزه داشت و در اين مدت بيش از هفتصد بار ختم قرآن نموده و ده جلد كتاب به رشته تحرير در آورد و بيست هزار بيت شعر سرود. شيخ المهندسين‏
از وى هراسيده و به همين دليل او را ربودند. در سياهى شب او را از خانواده‏اش و از ميان پنج كودك خردسالش بر كندند. شيخ عبيد در برابر آنها مقاومت كرده و با آنها درگير شد امّا فزونى افراد و استفاده از مواد بيهوش‏كننده بر وى غلبه كرد و دست بسته او را به پشت ميله‏هاى زندان بردند. كوشيدند تا آزادى او را به بند بكشند اما نتوانستند هر چند كه پيكر او را در بازداشت داشتند.
ابوساجد از امامت روستاى جبشيت تبديل به شيخ و امام براى اسراء در زندانهاى دشمن صهيونيستى و اراضى اشغالى فلسطين تبديل شد فلسطينى كه همواره در آرزوى آزادسازى آن بود.
شيخ عبدالكريم عبيد – ابو ساجد – متولّد روستاى جبشيت در سال 1957 ميلادى (1335 شمسى) است روستايى كه درگذشته و همچنان سمبل مقاومت بشمار مى‏آيد و شيخ راغب حرب شيخ شهداى مقاومت اسلامى از اين ديار بود و سيدعباس موسوى سيدالشهداى مقاومت اسلامى نيز در روز شهادت خود از آن عبور كرد.
ابو ساجد حركت و مسير علمى خود را از مدرسه اين روستا آغاز كرد و سپس راهى بيروت شد تا ادامه تحصيل دهد. وارد دانشكده هنرهاى زيبا در دانشگاه لبنان گرديد و به مدّت 3 سال در اين دانشكده به كسب علم اشتغال داشت. سپس در يكى از مراكز مهندسى به فعاليّت پرداخت امّا در سال 1979 ميلادى جهت زندگى خود را بيكباره تغيير داده و راهى قم در جمهورى اسلامى ايران شد و به حوزه علميه پيوست. شيخ عبيد در 1983 از قم به روستايش بازگشت در آن دوران نيروهاى اشغالگر شيخ راغب حرب را دستگير كرده بودند.
در اين مرحله شيخ عبيد تحصّن اهالى جبشيت را در حسينيه اين شهر به مدت 17 روز رهبرى كرد. اين تحصّن كه در اعتراض به دستگيرى شيخ راغب حرب انجام شد آزادى وى را بدنبال داشت. آن دوره تبلور پيوند ميان اين دو شيخ در مبارزه با قواى اشغالگر و رويارويى با سياست مشت آهنين صهيونيستها بود كه بعدها توسط اراده آهنين مقاومت در هم شكست.
پس از شهادت شيخ راغب حرب در 6 فوريه 1984 شيخ عبيد پرچم مبارزه را بردوش گرفت و مسير شيخ راغب حرب را در رويارويى با اشغالگران ادامه داد و رهبرى تحصّنها و پيگيرى فعاليتهاى تبليغى و برپايى نمازجمعه را نصب‏العين خود قرار داد و مورد فشار صهيونيستها واقع شده و در سال 1984 دوباره دستگير شد.
در سحرگاه جمعه 28 جولاى 1989 روستاى جبشيت امام جمعه و شيخ خود را از دست داد كه توسط صهيونيستها ربوده شده بود. چهره خندان و پر نورى كه انوار ايمان و تقوى و صلابت و استوارى در تمامى حركات و سكنات وى هويدا بود. منبر وى در سكوت فرو رفت و پنج فرزند وى تلخى دورى از پدر تجربه كردند. در آرزوى ديدار پدر اسير خود روزگار گذرانيده و به تدريج رشد كرده و بزرگ شدند ولى غم فراق پدر نيز با آنها رشد نموده و بزرگتر شد.
اشغالگران سرنوشت شيخ را با سرنوشت رون‏آراد خلبان مفقودالاثر اسرائيلى گره زدند و مانع ملاقات صليب سرخ جهانى با شيخ عبيد و كسب خبر از حال و روز وى در زندان شدند. تنها در محاكمه شيخ عبيد و مصطفى ديرانى بود كه تصويرى از آنها پخش شد. صهيونيستها تنها اجازه ارسال 2 نامه به خانواده‏اش دادند كه نامه اول در 1996 و نامه دوم نيز چند هفته قبل از آزادى براى دختر شيخ ارسال شده بود.
شيخ عبيد در زندان، امام و رهبر اسراى لبنانى و فلسطينى بود و باسخنان خويش به آنها دلگرمى داده و روحيه آنها را تقويت مى‏كرد و تاكيد داشت كه سرانجام صبح روشن آزادى فراخواهد رسيد.
او تمام مدت 15 سال اسارت خود به جز ايّام خاص را روزه داشت و در اين مدت بيش از هفتصد بار ختم قرآن نموده و ده جلد كتاب به رشته تحرير در آورد و بيست هزار بيت شعر سرود.
پاسدار اسلام ضمن تشكر از جناب آقاى مهندس مهدى قنبرى كه زحمت انجام اين مصاحبه و ترجمه آن را به عهده گرفتند و ضمن دعاى خالصانه براى موفقيت روزافزون جناب آقاى شيخ عبدالكريم عبيد و پيروزى نهائى مقاومت جهانى اسلامى بر صهيونيست و كفر جهانى متن اين گفتگو را به امت «پاسدار اسلام» تقديم مى‏نمايد: س: از اينكه به ما وقت داده و فرصتى در اختيار ما گذاشتيد تشكر مى‏كنم. بار ديگر اين پيروزى يعنى آزادسازى اسراء را كه از جهاتى بزرگتر از پيروزى آزادسازى جنوب لبنان در سال 2000 است به شما تبريك مى‏گوييم. ممكن است درخصوص چگونگى اوضاع و شرايط اسارت خويش با ما سخن بگوييد؟
ج: بسم‏اللَّه‏الرحمن الرحيم و الحمدللَّه رب‏العالمين و الصلوه و السلام على سيدنا محمد و آله الطيبين الطاهرين. عمليات اسرائيلى‏ها در ربودن اينجانب از منزل در روز پنج‏شنبه 28/7/1989 ميلادى بعداز نيمه‏شب انجام شد. من بعداز يك درگيرى كوتاه و بيهوشى توسط قواى صهيونيست به سرزمينهاى اشغالى برده شدم و در آنجا حوالى ساعت 12 جمعه روز بعد به هوش آمدم. از همان ساعت بازجويى آغاز شد و در حدود 3 ماه ادامه داشت. معمولاً بازجويى به شيوه خشن و سخت آغاز مى‏شود و بازجويان به همراه شكنجه و در فشار قرار دادن اسير، پرسشهاى بسيارى را مطرح مى‏كنند. با گذشت 3 ماه، از شدت دشوارى بازجوييها تا حدود معيّنى كاسته مى‏شود و سپس اوضاع به مدت پانزده يا شانزده سال ادامه يافت. س: اسرائيلى‏ها در طول اين مدت زمان طولانى اسارت با شما چگونه تعامل و رفتار داشتند؟
ج: ما اسرائيلى‏ها را دشمن خود مى‏دانيم و آنها نيز ما را دشمن قلمداد مى‏كنند لذا زمانى كه يك اسرائيلى شما را به عنوان دشمن به حساب مى‏آورد طبيعى است كه رفتار و برخورد خشنى با شما داشته باشد اين موضوع گريزناپذير است. دوره اسارت دوره‏اى سخت و دشوار است. يكى از بازجويان در پاسخ به اين سؤال كه «چرا اينگونه رفتار مى‏كنيد؟» چنين جمله روشن و واضحى را بيان كرد و گفت: «من اجازه دارم هر كارى كه مى‏توانم براى گرفتن اطلاعات از شما انجام دهم. تنها امر غيرمجاز اين است كه اسير زير دست من كشته شود.» اين امر يك اصل است كه به خودى خود به بسيارى از پرسشها در اين مورد را كه «چكار كردند؟» پاسخ مى‏گويد زيرا در بعضى شرايط تفاصيل قابل بيان شدن نيست و با بيان آنها اسير مناظر و صحنه‏هاى فجيعى را بياد مى‏آورد. بازجويان صهيونيستى در دستيابى به مقاصد خود از هيچ اقدام زشت و وحشيانه‏اى فروگذار نمى‏كردند. س: مى‏توانيد مثالهايى را در مورد شيوه شكنجه‏اى كه درخصوص شما به كار گرفته شده بود، بيان كنيد؟
ج: به عنوان مثال از جمله امورى كه تحمل آن براى ما دشوار بود، كمبود خواب بود. بارها مى‏شد كه دو يا سه يا چند روز مى‏گذشت و به ما اجازه خوابيدن بيش از يك ساعت نمى‏دادند. اگر بعداز دو يا سه روز بيخوابى اجازه يك ساعت خواب را مى‏دادند، اين رفتار در مقايسه با بيخوابى‏هاى طولانى‏تر، خوب به نظر مى‏آمد. البته اينگونه رفتار در آغاز بازجويى بود. موضوع دوم فشارهاى روانى بود كه اعمال مى‏شد. به عنوان مثال در مورد من نوار ويدئويى مربوط به پدر و مادرم را بعداز ربوده شدن من پخش مى‏كردند كه در آن وضعيت روانى آنها نشان داده مى‏شد. طبعاً انسان از ديدن اين امور متاثر مى‏شود و آنها گمان مى‏كردند كه من با اين شيوه ناتوان مى‏شوم. ديگر اينكه آنها در مورد من از كتك زدن نيز استفاده كردند ولى زياد نبود. همچنين از وسيله‏اى براى بر هم زدن تمركز حواس استفاده مى‏كردند.
آنها صداى ضبط صوت و آهنگ يا موسيقى‏هاى خارجى و عربى را بسيار بالا مى‏بردند كه باعث ايجاد نوعى سرگيجه و طنين در گوش مى‏شود. اين صداها در سلولها پخش مى‏شد تا مانع تماس ميان برادران شده و حتى جلوى استراحت و خواب اسراء را بگيرد. بعضى از اقدامات خلاف اخلاق نظير فحاشى و تهديدات درمورد انجام امور منافى عفت نيز صورت مى‏گرفت و در مورد بعضى از اسراء به مورد اجرا نيز در آمد. س: چه عواملى مى‏توانند اسير را در تحمّل درد و رنج اسارت يارى دهند و در مورد شما چه عاملى بيشترين تأثير را در تحمل اين گونه مشقّت‏ها در طول مدت دراز اسارت داشت؟
ج: البته اين گونه عوامل در مورد افراد مختلف، تفاوت دارد بدين معنا كه انسانى قادر است اين دشوارى‏ها را تحمل كند كه ايمان داشته باشد. فكر نمى‏كنم انسان غير مؤمن قدرت تحمّل اين امور را داشته باشد. در حديث آمده است كه صبر در ارتباط با ايمان به منزله سر انسان در ارتباط با پيكر وى است، لذا كسى كه صبر ندارد، از ايمان بى‏بهره است. عاملى كه ما را در تحمل اين مشكلات يارى مى‏داد اين بود كه مى‏دانستيم اين صبر در راه خداوند است و اين اسارت در حكم جهاد مى‏باشد و انسان مؤمن در صورتى كه در حال جهاد باشد در عرصه نبرد، صبر و تحمل خواهد داشت. در مورد اسير، صبركردن و تحمل داشتن يك تكليف است تا دچار نااميدى در داخل زندان نشود. واقعيت اين است كه حالت نااميدى و يأس در ميان ما بوجود نيامد و ما دچار آن نشديم زيرا انسان مؤمن مى‏داند دشمن، حداكثر مى‏تواند او را بكشد و چنين مرگى چيزى جز شهادت نيست وانگهى همانطور كه گفتم من پيش خود حساب كرده بودم كه اين اسارت ممكن است يك يا دو روز يا يك هفته يا يك ماه يا شايد چند سال طول بكشد و ممكن است من در زندان بميرم همين عادت دادن به اين امور بود كه مرا در تحمّل مشكلات صبور گردانيد. حال هرچه رُخ مى‏داد حتى اگر مرگ بود، چيزى بود كه من آن را دوست داشتم. ما دنيا طلب نبوديم كه حسرت امورى را بخوريم كه از آنها محروم شده بوديم. ما خواهان آخرت بوديم و اسارت نيز گونه‏اى از انواع جهاد و مبارزه و صبر است. س: آيا قرائت قرآن، روزه و… از وسايل و شيوه‏هايى بود كه براى جلوگيرى از بروز يأس مورد استفاده شما قرار مى‏گرفت و آيا مى‏توانيد عوامل مساعد و كمك‏دهنده به خود را بيان كنيد؟
ج: در مورد فرد مؤمن طبيعى است كه نماز وسيله‏اى اساسى است بطورى كه در قرآن وارد شده است «واستعينوا بالصبر و الصلوة». دوّمين چيزى كه در مورد من بر صبر و تحمل كمك مى‏كرد. روزه مداوم بود. من تقريباً از روز چهاردهم اسارت خود تا روزى كه آزاد شدم در طول پانزده سال در روزه دائمى بودم به جز ايام عيد و عاشورا كه افطار مى‏كردم.
علاوه بر اين موضوع قرائت قرآن، شناخت سرگذشت پيشينيان و داستانهاى وارد شده در قرآن كه صبر و تحمل را توصيه مى‏كرد، عامل بسيار مساعدى بود.
من تقريباً هر هفته يا 10 روز ختم قرآن مى‏كردم و قرآن را بيش از هفتصد يا هشتصد بار خواندم.
اعمال مستحب و نوافل و برگزارى مناسبات دينى نيز عامل كمكى بود. ما در حالت قطع رابطه با خارج بوديم در چنين حالتى انسان مى‏بايد خود را آرام كند. من چيزى در دنيا ندارم و فقط آخرت را پيش روى خود دارم و انشاءاللَّه يا از اسارت آزاد شده و به ميان خانواده خود بازمى‏گردم و يا اينكه خداوند نعمت شهادت را نصيب من مى‏گرداند كه احدى الحسنيين است. ما بر اين مبنا زندگى مى‏كرديم. همه انواع عبادت چه واجب و چه مستحب به ما كمك مى‏كرد كه اوضاع دشوار را تحمل كنيم. س: روشن است كه همه به آزادى اسراء افتخار مى‏كنند زيرا آزادسازى اسراء پيروزى بسيار بزرگى براى حزب‏اللَّه و شكست و اندوه عظيمى براى اسرائيلى‏ها بود. ارزيابى شما در اين مورد چيست؟ به نظر شما اسرائيل به چه دليلى اين شكست را پذيرفت؟
ج: به طور طبيعى اگر بخواهيم بفهميم كه چرا اسرائيل چنين اوضاعى را پذيرفت مى‏بايست دريابيم كه سه سال مذاكرات دائمى، آنها را به اين نتيجه رساند. به نظر من علّت اصلى اين بود كه نخست‏وزير اسرائيل از زمان به قدرت رسيدن خود، كار و دستاوردى مناسب و خوب براى يهوديان انجام نداده بود. من دائماً برنامه‏هاى تلويزيون اسرائيل را دنبال كرده و مشاهده مى‏كردم كه اكثر سياستمداران و روزنامه‏نگاران از اين روند مبادله اسراء راضى نبودند و فقط نخست‏وزير نسبت به اجراى آن شور و شوق داشت. از آغاز كار، شارون با انتفاضه و كشتار و مرگ روبرو گرديد. چه بسا وى در انديشه انجام معامله‏اى يك جانبه بود. البته به نظر من علت مهمترى وجود دارد كه همان اسير زنده اسرائيلى بود كه نزد برادران مقاومت به اسارت در آمده بود. اين موضوع حتى تاكنون نيز از اهميّت معينّى برخوردار است. چه بسا وى مسائلى را مى‏دانست كه از ديد دشمن نجات دادن اين افسر بازنشسته از دست مقاوت را ضرورى و گريزناپذير مى‏ساخت. البته مسائل شخصى نيز وجود داشت بطورى كه جرايد درحال حاضر از روابط وى با نزديكان و بستگان نخست‏وزير سخن مى‏رانند.
به نظر من علت اساسى ديگرى در كار است كه جرايد در مورد آن مطلبى ننوشته‏اند. علاوه بر اينكه آزادسازى اسراء يك پيروزى الهى بود و تكميل پيروزى سال 2000 بشمار مى‏آيد، حقيقت ديگرى نيز وجود دارد كه مهمتر است. منظورم اولتيماتوم حزب‏اللَّه به دشمن در اين خصوص بود كه اگر اين مبادله تمام نشود، رزمندگان مقاومت عمليات، اسارت‏گيرى سربازان اسرائيلى را اجرا خواهند كرد. آنها مى‏دانند كه اگر حزب‏اللَّه تهديد كند، تهديد خود را اجرا مى‏كند زيرا در گذشته تهديد كرده و آن را به اجرا در آورده بود. اين هم دليل سومى بر ترس دشمن بود. علل و اسباب متعدّدى وجود دارد به نظر من يك علت در كار نيست بلكه چندين علت وجود دارد كه مجموعاً شرايط اجراى اين مبادله را فراهم ساخت دليل اينكه ما پيروز شده و آنها شكست خوردند اين است كه ما جشن گرفته و مراسم شادى بر پا مى‏كنيم اما آنها هيچ مراسمى را در بازگشت به اصطلاح اسرايشان بر پا نكردند و ستايشى از آنها به عمل نياوردند. سه اسير كشته شده را به گورستان بردند و داستان به همين جا تمام شد. فرد زنده نيز روانه زندان و بازجويى گرديد. آنها دچار حزن و اندوه بودند و آثار شكست در رفتارشان روشن بود ولى ما در جوّى از پيروزى و افتخار بوديم كه هنوز هم در استبقال اسراء مراسم برگزار مى‏شود و خانواده آنها و مردم و مقامات رسمى كشور ابراز شادمانى مى‏نمايند. اين دو چهره متفاوت بهترين دليل بر پيروزى ما و شكست آنها است. س: به نظر بسيارى از تحليل‏گران مبادله اسرا تأثير زيادى بر كيان غاصب صهيونيستى و جايگاه آن گذارد. به نظر شما برجسته‏ترين اين آثار و نتايج چيست؟
ج: طبيعتاً زمانى كه به رويدادهاى اتفاق افتاده مى‏نگريم مى‏توانيم آثار آن را بر كيان غاصب صهيونيستى مشاهده كنيم. اولاً اين مبادله بر شهرت و آبروى اسرائيل در جهان تأثير گذاشت . بدين معنا كه اسراى اسرائيلى نزد ما با لباس رسمى خارج شدند در حالى كه اسراى ما در نزد اسرائيلى‏ها همگى با غل و زنجير بيرون آمدند و به شكل امنيتى و تحت‏الحفظ و در حالى كه در محاصره عناصر ارتش صهيونيستى بودند انتقال داده شدند. در مورد پيكر افراد نيز وضع به همين منوال بود. پيكر شهدا همگى در زير خاك دفن شده بودند و چيزى جز استخوان از آنها بر جاى نمانده بود اما اجساد سربازان اسرائيلى كه نزد حزب‏اللَّه بودند در شرايطى بود كه گويى يعنى الآن مرده‏اند. اين تفاوت حتى در داخل اسرائيل نيز تاثير گذاشت و در بعد رسانه‏اى بر مصداقيت و اعتبار جهانى اسرائيل ضربه سنگينى وارد نمود بگونه‏اى كه دموكراسى اسرائيلى در سطح جهان و بين‏المللى دچار خدشه گرديد.
ثانياً موضوعى كه از ديد تلويزيون اسرائيل بشدت بدان ضربه وارد آمد، خدشه‏دار شدن اعتماد و اعتبار دولت اسرائيل نزد ملت خود بود بدين معنا كه اگر حزب‏اللَّه سخن گفته و شارون نيز سخنى بگويد مردم اسرائيل سخن حزب‏اللَّه را باور كرده و سخن سردمداران صهيونيستى را باور نمى‏كنند. آنها مى‏دانند كه حزب‏اللَّه همواره راست مى‏گويد و دولت اسرائيل حقيقت را بيان نمى‏كند بلكه باتوجه به منافع سياسى سخن مى‏گويد. سياست و دين با هم فرق دارند مگر در حالتى كه سياست تابع دين باشد. البته صرفاً لبنانيها خوشحال نشدند بلكه تمامى اعراب و تمامى مسلمانان و مستضعفان جهان شاد شدند همه اين مردم احساس كردند كه اين يك پيروزى افتخارآميز است و حزب‏اللَّه ابعاد و اندازه بزرگترى يافت. خود اسرائيلى‏ها مى‏گفتند اگر اين مبادله صورت بگيرد، حزب‏اللَّه و سيدحسن نصراللَّه تبديل به رهبر اسلامى و رهبر جهانى خواهند شد و مورد توجه تمامى مردم قرار خواهند گرفت و اوضاع جارى در داخل فلسطين نيز تحت‏تأثير قرار گرفته و ديگر سازمانها نيز در اين مسير تشويق خواهند شد و خواهند فهميد اگر خواستار آزادسازى اسرايشان هستند مى‏بايست سربازان اسرائيل را بربايند. آنها از اين شيوه حركت و عمل مى‏هراسند ولى آنچه از آن مى‏ترسيدند اتفاق افتاد بدين مفهوم كه تمامى جهان اسلامى به انسان آزاد شده و سازمانى كه وى را آزاد ساخت يعنى حزب‏اللَّه به ديده احترام نگاه كرد و بدين ترتيب قدر و ارزش اين سازمان و اين شيوه نزد تمامى مردم چه عرب و چه مسلمان و حتى غيرمسلمانان ارتقاء يافت. احساس پيروزى و افتخارى كه بوجود آمد شايد در روز آزادسازى جنوب لبنان نيز مشاهده نگرديد زيرا آزادسازى اسراء بر جريان امور و آينده و اعتبار اسرائيل و اعتبار حزب‏اللَّه تأثير گذاشت. اين مبادله اسراء پى‏آمدهايى در آينده را بدنبال خواهد داشت. دو موضوع مهم براى اسرائيل مطرح هستند كه عبارتند از امنيت و اقتصاد. اگر يكى از اين دو خدشه‏دار شود تمامى كشور به لرزه در مى‏آيد. اگر اقتصاد نباشد و خوراك و آشاميدنى و پول و رفاه نباشد، فرد اسرائيلى آسيب مى‏بيند موضوع ديگر مرگ يا قتل است. اين دو موضوع چه بوسيله انتفاضه يا مقاومت، اسرائيل را متأثر ساخته‏اند. در اثر مقاومت بسيارى از يهوديان به كام مرگ فرو رفتند و درحال حاضر نيز انتفاضه جان آنها را مى‏ستاند. اسرائيلى‏ها مى‏گويند از غزه عقب‏نشينى خواهند كرد اوضاع امنيتى داخل كيان صهيونيستى باعث بروز نابسامانى اقتصادى در اسرائيل شده است بطورى كه جهانگردى، كارخانه‏ها و ديگر مراكز درآمدى اسرائيل به شدت ضربه خورده‏اند و بنابر آمار موجود بسيارى از كارخانه‏ها به ويژه كارخانه‏هاى كوچك بسته شده‏اند. بسيارى از مراكز توريستى نيز بسته شده‏اند. اوضاع اقتصادى در اسرائيل همانند دو يا سه سال پيش نيست. آينده اسرائيل در گرو امنيت و اقتصاد است و اگر اقتصاد و امنيت خدشه‏دار شوند آينده اسرائيل دچار خطر مى‏شود. اگر بخواهيم مبالغه نكنيم بايد گفت نابودى اسرائيل باتوجه به اين اوضاع در آينده نزديك به خواست خداوند حتمى است. س: باتوجه به شرايط و اوضاع كنونى در جهان و وضعيت كشورهاى اسلامى در منطقه و ديگر كشورها اوضاع اسرائيل را چگونه ارزيابى و آينده آن را چگونه مى‏بينيد؟ مزيت‏ها و نقاط قوّت ما در رويارويى با ديكتاتورى و توسعه‏طلبى آمريكا و اسرائيل چيست؟
ج: يك مسئله را مى‏بايست روشن كرد كه مربوط به فرهنگ در پيش گرفته شده از سوى مقاومت اسلامى مى‏باشد. اين فرهنگ، فرهنگ اسلامى است بدين‏معنا كه تفاوتى ميان انسان اسرائيلى كه خواهان پول بوده و مى‏خواهد زندگى راحتى داشته باشد و دنيادوست است و ميان انسان مقاومت كه دوستدار آخرت است، وجود دارد. البته نه به اين معنا كه انسان معتقد به مقاومت زندگى دنيا و حيات را دوست ندارد بلكه به اين مفهوم كه دنيا را بخاطر خود دنيا دوست ندارد و آن را گذرگاه آخرت مى‏داند و خانه اقامت دائمى خود در نظر نمى‏گيرد و تفاوت موجود نيز در همين است. تفاوت در اين است كه اسرائيلى مى‏گويد حيات و زندگى من در همين دنيا است و لذا بخاطر همين حيات مى‏جنگد. من در برخوردها و تماسهايى كه در دوران اسارت با آنها داشتم دريافته‏ام كه مشكل آنها در عدم توانايى در فهم و درك موضوع شهادت مى‏باشد. آنها نمى‏توانند بفهمند كه انسانى از روى خواست خود سوار بر ماشين بمب‏گذارى شده بشود و مى‏داند كه كشته خواهد شد و اقدام به انفجار خود در ميان يهوديان بنمايد. از ديد آنها هر قدر هم كه سطح آموزش نظامى بالا باشد نمى‏توان به چنين سطحى رسيد. آنها همواره اين پرسش را مطرح مى‏كردند كه چگونه انسانى به چنين سطحى مى‏رسد؟ فرهنگ شهادت كه در شرع ما وجود دارد در فرهنگ آنها موجود نيست و نه تنها شهادت بلكه فداكارى عادى هم در فرهنگ آنها وجود ندارد و انسان فدائى كه بخاطر ميهن خود جانبازى مى‏كند نيز نزد آنها وجود ندارد. جانفشانى بخاطر ميهن در فرهنگ آنها وجود ندارد. آنها صرفاً از اموال و همسران، خانه‏ها و اراضى خود دفاع مى‏كنند و نگران زندگى و جان خويشند. دفاع نزد آنها چنين مفهومى دارد و دفاع از مسائل عقيدتى يا به عشق آخرت در فرهنگ آنها مشاهده نمى‏شود. آنها به استهزاء و مسخره مى‏گفتند شما داريد به بهشت مى‏رويد. كليد پلاستيكى قرمز به من داده و مى‏گفتند شما به كسى كه مى‏خواهد به بهشت برود مى‏گوييد اين كليد بهشت است. من به آنها گفتم تا بحال نشده است كه من كليد پلاستيكى چه قرمز يا آبى را به كسى بدهم. در ثانى اگر كليد پلاستيكى باشد به همراه فرد شهادت‏طلب و با آن انفجار تماماً آب خواهد شد ولى من كليد بزرگترى به آنها مى‏دهم. زندانبان صهيونيست گفت: كدام كليد؟ كليد همان خونى است كه از شهدا ريخته مى‏شود. من به وى مى‏گويم در همان لحظه‏اى كه شهيد مى‏شود با اولين قط

ره خون وى تمامى گناهانش بخشوده شده و با دومين قطره به باب بهشت مى‏رسد. با قطره سوم تمامى حوريهاى بهشتى و كليد كاخها در بهشت در دسترس وى قرار دارند و ديگر نيازى به كليد ديگرى نيست. اين باور در نزد جوانان ما وجود دارد و همين جوانان هستند كه در كمال آرامش و خونسردى رفته و به آن شكل به شهادت مى‏رسند. اين همان فرهنگ شهادت است. فرهنگى كه در پى بدست آوردن احدى‏الحسنيين است يا شهادت يا پيروزى. آنها اين فرهنگ را ندارند. به همين دليل آينده اعراب و اسلام زمانى كه امّت به مرحله رويارويى با اسرائيل برسند يا زمانى كه انتفاضه در برابر اسرائيل مى‏ايستد و هيچ هواپيما و يا تانك و موشكى در اختيار ندارد، در گرو اين فرهنگ است. وجود سلاح يا تكنولوژى پيشرفته نزد دشمن مسئله چندان مهمى نيست و جبران اين نقيصه را با فرهنگ شهادت مى‏توان كرد زيرا اين فرهنگ، سلاحى است كه دشمن در اختيار ندارد. اين سلاح انسان را تبديل به يك بمب قابل‏انفجار مى‏كند. سلاحى كه نياز به انبار يا فرودگاه ندارد. انسان مؤمن به ميان مردم مى‏رود تا بمب متحركى باشد كه در ميان دشمنان منفجر مى‏شود. به نظر من فرهنگ شهادت يك موضوع اساسى است كه مى‏تواند امت را به راه درست و صحيح مبارزه با اسرائيل و تلاش براى نابود كردن اين غده سرطانى هدايت كند. س: ما در اين مورد كه سلاح شهادت و فرهنگ شهادت‏طلبى بزرگترين سلاح نزد ما است توافق نظر داريم. آيا به نظر شما اين سلاح براى حل مشكل كافى است يا اينكه ما نيازمند امور ديگرى نيز هستيم و رويكردها و مسائل معنوى و مادّى ديگرى نيز مورد احتياج ماست؟ درحال حاضر انتفاضه سالهاست كه وجود دارد و سلاحشان شهادت‏طلبى و عمليات شهادت‏طلبانه است آنها سلاحى جز اين ندارند آيا به نظر شما اين سلاح براى نابود كردن اسرائيل كافى است يا ما به مسائل ديگرى نيز محتاجيم؟
ج: من گفتم مقاومت يا انتفاضه تانك و هواپيما در اختيار ندارند براى اينكه گونه‏اى موازنه ميان قوا وجود داشته باشد، تنها فرهنگ و سلاح شهادت‏طلبى است كه باعث ايجاد موازنه قوا شده است و شكست دشمن را در بعضى موارد نيز بدنبال داشته است. البته اين امور كفايت نمى‏كند. در واقع اگر هيچ امكان ديگرى در دسترس نباشد فرهنگ شهادت‏طلبى كفايت مى‏كند (واعدوا لهم مااستطعتم من قوه…)
من اگر نقش خود را ايفا كرده و بقدر توان خود را آماده كنم خداوند مرا يارى خواهد داد. به عنوان مثال من توانائى ساخت هواپيما يا موشك را دارم و مى‏توانم يك جوان را آموزش دهم و يا پول لازم را در اختيار دارم. اگر اعراب و مسلمانان چنين توانائيهايى داشته و اقدام نكنند، كوتاهى كرده‏اند. مى‏بايست آماده‏سازى كامل صورت بگيرد. مقاومت و انتفاضه هر يك نقش خود را تماماً ايفاء كرده و مى‏كنند ولى وجود آنها به تنهايى در اين عرصه كفايت نمى‏كند. در وهله اول ملّتها و سپس رژيمهاى عربى و اسلامى مى‏بايست همدوش با مقاومت و انتفاضه عمل كرده و آنها را با پول و با سلاح يارى دهند. از سوى ديگر اعراب و مسلمانان جهان در راستاى توليد سلاح همانند اسرائيل و ديگر كشورها گام بردارند بطورى كه اسرائيل در اين مسير حركت كرد و هم‏اكنون سلاحهاى خوبى در اختيار دارد. ما همچنين نبايد دست بسته بنشينيم. ما بايد خود را با انواع سلاح مجهز سازيم كه ممكن است تا عمق دشمن بُرد داشته باشد. ما بايد همانند كشورهاى ديگر تلاش كنيم. اين سلاح درحال حاضر سلاح بازدارنده دشمن قلمداد مى‏شود و دشمن از آن مى‏ترسد. زمانى كه دشمن از سلاح مادّى و سلاح شهادت‏طلبى مى‏هراسد، مى‏توان به نابودى آن اميدوار بود. باتوجه به امكانات مادّى موجود نزد اعراب و مسلمانان و وحدت صفوف كه بنياد و اساس هرگونه تفوقى است مى‏توان به پيروزى اميدوار بود. اگر يكپارچه نباشيم اسرائيل تك‏تك ما را در زاويه قرار مى‏دهد در حالى كه ديگر كشور عربى يا اسلامى خود نظاره‏گر امور باقى مى‏ماند. ما چنين اوضاعى را در زمان حمله اسرائيل به لبنان شاهد بوديم و ديديم كه اعراب صرفاً نظاره‏گر باقى ماندند و حداكثر كمك مادى كردند كه بعدها به بهانه تروريسم قطع شد. تمامى امور منع گرديده و حمايت صرفاً در ابعاد كلامى ديده مى‏شود چنين وضعيت ناتوانى در ميان كشورهاى عربى و اسلامى به مثابه شكست اعراب است. پيروزى در وهله اول مى‏بايست با فرهنگ شهادت‏طلبى و سپس وحدت و يكپارچكى صفوف و آماده‏سازى كامل در بعد اسلحه و امكانات نظامى چه پيشرفته و غيرپيشرفته باشد كه اعراب و مسلمانان مى‏بايست بهر وسيله ممكن بدست آورند. بدين معنا كه وجود فرهنگ شهادت‏طلبى باعث نمى‏شود كه ديگر مسائل مادى مربوط به سلاح و وحدت كلمه و يكپارچكى صفوف ناديده گرفته شوند. س: در اين راستا نقش حزب‏اللَّه لبنان در امر دستيابى به نتايج مطلوب چيست و ما چه وظيفه‏اى داريم و تكليف شرعى حزب‏اللَّه و نقش ديگر كشورهاى اسلامى چه مى‏باشد؟
ج: نكته روشن اين است كه حزب‏اللَّه درحال حاضر مسئوليت مقاومت را به دوش مى‏كشد. اين امر گريزناپذير بود زيرا اسرائيل در مرزهاى لبنان در منطقه‏اى در جنوب و بقاع غربى حضور داشت كه اكثريت اهالى آن مسلمان بودند و مسلمانان لبنانى توانستند در طول ساليان در برابر اشغالگرى و تجاوزكارى اسرائيلى‏ها بايستند و به فضل مقاومت و صبورى حزب‏اللَّه بر دشمن پيروز شدند. اين تجربه عظيم و پيشتازانه، حزب‏اللَّه را تبديل به الگويى قابل اقتداء ساخت كه هر انسان خواستار مبارزه با اسرائيل يا مبارز در راه كسب آزادى مى‏تواند به آن اقتداء كند. البته حزب‏اللَّه وظايف ديگرى نيز به عهده دارد و به همين دليل مى‏گويم كه نبرد با اسرائيل تازه آغاز شده است.منظورم نبرد بعداز پيروزى است زيرا هم‏اكنون لبنانى‏ها و اعراب و مسلمانان چشم به حزب‏اللَّه دارند. اين حزب مى‏بايست نقشى پيشتاز در رويارويى با اسرائيل داشته باشد حال اگر حزب‏اللَّه هم خواستار اين نقش نباشد مردم آن را رها نمى‏كنند و حزب‏اللَّه در اوضاع كنونى چه بخواهد و چه نخواهد در جايگاه رهبرى در اين منطقه قرار گرفته است زيرا رهبرى و پيشتازى را در اختيار داشته و صاحب تجربه يگانه و منحصر به فرد در ميان اعراب در پيروزى بر اسرائيل مى‏باشد. بنابر اين بر حزب‏اللَّه است كه خود را آماده كرده و براى رويارويى با اسرائيل برنامه‏ريزى كند چرا كه هر لحظه امكان بروز رويارويى و نبرد وجود دارد. اسرائيل مى‏داند در صورتى كه مبادرت به بمباران كند و مرتكب قتل بشود، پاسخى را دريافت خواهد كرد. مى‏دانيم كه حزب‏اللَّه به ويژه در سه يا چهار سال قبل از پيروزى به مرور خود را آماده كرده است و براى رويارويى آمادگى دارد بنابراين با وجود چنين آمادگى كاملاً طبيعى است كه مقاومت در جايگاه رهبرى باقى بماند. نقش ديگران چيست؟ ج.ا.ا نيز نقشى را به عهده دارد و مشكل ما اين است كه اكثر اعراب و مسلمانان يا با اسرائيل رابطه برقرار كرده و يا در تلاش براى برقرارى صلح و عادى سازى روابط و اطمينان خاطر دادن به دشمن و جلب رضايت آمريكا يا اسرائيل يا ديگر كشورها هستند و تنها كشورى كه در خط رويارويى قرار داشته و دشمن نيز تأكيد كرده است كه دشمن درجه اول و بزرگ و در بعضى موارد يگانه دشمن اسرائيل است همان ج.ا.ا مى‏باشد زيرا از توانايى و امكانات مادّى و علمى برخوردار است و توانسته است سلاحهاى پيشرفته را بسازد

و با دشمن اسرائيل با سلاحهاى مدرن طرف شود. وجود چنين امكاناتى در ج.ا.ا اين كشور را در موقعيت رهبرى و پيشتاز قرار مى‏دهد كه از ابتكار عمل لازم در صورت تحميل شرايط جهاد در جهان اسلام برخوردار است. وحدت ميان مقاومت در لبنان با كشورهايى نظير سوريه كه گزينه مقاومت را برگزيده‏اند (و بخواست خداوند عراق) همبستگى و وحدت لازم براى مواجه شدن و گشودن يك جبهه كامل ميان ملتهاى اسلامى مؤمن به مقاومت و اسرائيل را فراهم مى‏سازد. به نظر من شمارش معكوس پايان كار اسرائيل آغاز شده است. س: نظرات گوناگونى در مورد فلسطين و حل مشكلات در فلسطين وجود دارد. عده‏اى مى‏گويند كه مى‏بايست دو كشور اسرائيل و فلسطين در اين منطقه ايجاد شوند به نظر شما مى‏توان چنين راه حلى را به عنوان يكى از مراحل منتهى به پيروزى بزرگ پذيرفت؟
ج: به نظر من اين راه حل صرفاً يك ايده است كه عملاً در عرصه واقعيت پياده نخواهد شد. حتى اروپائيها و امريكائيها كه اين ايده را مطرح كرده‏اند و در صدد حل اين مشكل از طريق طرح نقشه راه يا ديگر طرحها هستند همواره اين پرسش را هم دارند كه آيا اسرائيل اين راه حل را خواهد پذيرفت يا نه؟ آيا اسرائيل وجود كشور ديگرى در همسايگى خود را خواهد پذيرفت؟ حال اگر اسرائيل بپذيرد، مشخصات اين كشور چه خواهد بود؟ آيا مى‏توان اين كشور را كشور ناميد به ويژه اينكه نه سلاح خواهد داشت و نه اقتصاد مستقل و تمامى امور بدست دشمن اسرائيلى خواهد بود؟!
اين كشور در واقع تصويرى از يك كشور است. چيزى شبيه به يك كشور و تنها بخشى از آن در همسايگى اسرائيل وجود خواهد داشت. كشورى قطعه قطعه شده كه ارتباط ميان غزه و كرانه باخترى و ديگر نقاط قطع شده و هيچ گونه ارتباط جغرافيايى ميان آنها وجود نخواهد داشت.
اولاً: ايده چنين كشورى نيز مورد پذيرش دشمن نيست و كسانى كه مى‏گويند دشمن آن را خواهد پذيرفت دچار خيالبافى هستند.
ثانياً: اگر چنين كشورى با آن شرايط و احوال كه بر شمرديم برپا شد و دچار چنين قطع ارتباط جغرافيايى بود نمى‏توان گفت صفات و ويژگيهاى يك كشور را دارد زيرا اين كشور داراى حمايت و آزادى مطلوب نخواهد بود.
ثالثاً: حتى اگر قبول كنيم كه كشورى بنام فلسطين از آزادى برخوردار باشد با پذيرش چنين امرى يك سرى تعهدات و التزامات پيش مى‏آيد كه از سوى كشورهاى بزرگ و ديگران تضمين مى‏شود. كه در صورت مخالفت با اين تعهدات تنها با اسرائيل مواجه نخواهد شد بلكه تمامى اين كشورها را در برابر خود خواهد يافت وانگهى ما اين پرسش را مطرح مى‏كنيم كه آيا به اين شكل مى‏توان مسئله فلسطينيان موجود در خارج و آوارگان فلسطينى را حل كرد؟ البته بايد متوجه بود كه اين موضوع از ديد اسرائيل بمثابه خط قرمز است. روشن نيست كه با برپائى اين كشور شرايط بازگشت فلسطينيان به فلسطين فراهم بشود. اين در صورتى است كه در مورد حل عادلانه صحبت كنيم.
هيچ فرد مسلمان حاضر به پذيرش راه حل غيرعادلانه نيست. راه حل عادلانه درست برخلاف اين امر است و هركسى و هر طرف مى‏بايست حقوق غصب شده خود را بازيابد. درحال حاضر نمى‏توان از فلسطينيان خواست كه صلح‏طلب باشند زيرا به آنها تجاوز شده است. كيان صهيونيستى موجود كيانى غاصب است، كه مى‏بايست به شكلى پايان يابد كه اوضاع به شرايط قبل از اشغالگرى صهيونيست‏ها در فلسطين بازگردد و هر صاحب حقى حق خود را بازستاند. ديگر اينكه هر انسانى كه تا حدودى از شرع حنيف اسلام آگاه باشد خواهد گفت كه جايز نيست در برابر ضايع شدن حقوق ساكت ماند. لذا راه حل مرحله‏اى يا غيرمرحله‏اى پذيرفته نيست. چه كسى اين امر را تضمين مى‏كند؟ خوب اگر الآن بپذيريم كه راه حل مرحله‏اى است چه كسى حاصل و نتايج مترتب را تضمين خواهد كرد؟ همه جهانيان خواهند گفت شما خودتان زير قرارداد و توافق صلح را امضاء كرديد و باختيد چه ملتى تضمين خواهد داد؟ امريكا يا ايران؟ بنابراين من نمى‏توانم راه حل مرحله‏اى را بپذيرم. در ضمانت‏ها راه حل اساسى وجود ندارد كه رسيدن هر صاحب حق به حق خود را تضمين كند. س: مى‏خواهيم وارد موضوع ديگرى بشويم كه در ارتباط با ولايت‏فقيه مى‏باشد. ما خواهان نظر شما در مورد نقش ولى‏فقيه يا ولايت‏فقيه در جامعه معاصر اسلامى هستيم؟ ابعاد سياسى و اجتماعى و تاثير آن در حركت عظيم اسلامى فعلى در جامعه شيعى به شكل خاصّ و در جامعه اسلامى و عرصه منطقه‏اى به شكل عام را بيان نماييد.
ج: البته نكته مهم در جهان اين است كه امت و مردم مى‏بايست رهبر و مسئولى داشته باشند كه هادى امت باشد و اين امر در فقه شيعه يا غيرشيعه پذيرفته شده است اگر ولى‏فقيه در نزد ما نائب و جانشين امام معصوم است در نزد برادران اهل تسنن خليفه مى‏باشد. چه خليفه و چه ولى‏فقيه صفات و ويژگيهايى دارند كه بوسيله شورا و ديگر وسايل معرفى مى‏شود. ولى‏فقيه و خليفه على‏رغم تفاوت عقلانى ميان آنها عاملى هستند كه مى‏توانند امت را وحدت بخشند. در صورتى كه به مرجعيت فقيه قائل شويم ممكن است چند مرجع در يك زمان وجود داشته باشند. ولى از نقطه نظر رهبرى سياسى امت لازم است كه رهبرى سياسى از صفات مرجعيّت فقهى و دينى برخوردار باشد تا مردم به وى مايل شوند. چنين ولايتى مى‏بايست يگانه باشد و چنين ولايتى مى‏تواند اهداف امت را يكپارچه سازد. توحيد مشتق از وحدت و يگانگى ذات الهى است.
وحدت پيامبر؛ وحدت ولى؛ وحدت كتاب؛ وحدت شرع؛ وحدت عقيده و چنين وحدتى در مسائل مربوط به رهبرى امت نيز مى‏بايست موجود باشد. زيرا اختلاف باعث ايجاد شكاف مى‏شود. اختلاف امت را در برابر دشمن تضعيف مى‏كند اين نه فقط در اين مرحله بلكه از ابتداى شكل‏گيرى جامعه اسلامى و قرنها از دوران ائمه عليهم‏السلام صادق بوده است. زمانى كه امور سياسى و حاكميت بر مردم گريزناپذير باشد. لازم است كه ولى‏فقيه به اين امور بپردازد. ولايت‏فقيه باعث ايجاد وحدت كامل در برابر دشمن مى‏شود و اين امر در شريعت ضرورت دارد. اگر ولى‏فقيه نبود عالم جامع الشرايط مى‏تواند جلوى تفرقه امت را بگيرد.
اين امر در ميان مسلمانان كاملاً ضرورت دارد و براى مسلمانان در شكل كلّى آن لازم مى‏باشد زيرا اگر چنين رهبرى وحدت‏بخش وجود نداشت تفرقه و تشتت در ميان امت پديد مى‏آيد و موجبات پيروزى دشمن را بر امت فراهم مى‏سازد. ما در حال حاضر شاهد اين وضعيت در هر يك از كشورهاى اسلامى هستيم. حال اگر شيخ و عالم مسئولى در رأس نهضتى وجود نداشته باشد و آن دولت در مبارزه خود پيروز هم شود از آنجايى كه ارتباطى با ولايت و ولى‏فقيه و پيوندى با ساير مسلمانان در جهان اسلام نداشته و تحت لواى پرچم اسلامى نبوده بار ديگر شكست خواهد خورد. بنابر اين به عنوان حقيقتى غيرقابل انكار يگانه حافظ پيروزى در رويارويى با دشمن و يگانه عامل وحدت امت همان ولى‏فقيه مى‏باشد و اين ولى‏فقيه است كه امت اسلامى را رهبرى خواهد نمود. س: به نظر شما اصلى‏ترين موانع موجود در سر راه جنبش اسلامى كنونى چيست؟ آيا به جز تفرقه و تشتت كه ذكر كرديد مشكلات ديگرى نيز در سر راه وجود دارد؟
ج: در مرحله اول تفرقه ثانياً بى‏فرهنگى و درك و فهم غلط از اسلام و تمسك به اسلام صورى و ظاهرى به جاى تمسك به اسلام حقيقى و واقعى. س: اسلام حقيقى چيست؟
ج: اسلام واقعى اسلامى است كه بر قلب حضرت محمد«ص» نازل گرديد. اين همان اسلامى است كه عزت مسلمانان را تضمين مى‏كند زيرا خداوند عزت خود را با عزت مسلمان واقعى مترادف و قرين گردانيد. عزت مسلمان بخاطر عزت خداوند است و به همين دليل گفته شده است حرمت برادران دينى نزد خداوند هفتاد بار بيشتر از حرمت بيت‏الحرام و كعبه است. حال چنين عزتى چگونه تأمين مى‏شود؟ با حفظ و صيانت از اسلام و فهم درست از اسلام به همان شكلى كه نازل شده است. به عبارت ديگر حديث معروفى از امام صادق«ع» به اين مضمون وجود دارد كه به ايشان مى‏گفتند سخنانى از شما به ما مى‏رسد كه ما آنها را خوب نمى‏فهميم ايشان مى‏گفتند اگر با كتاب خداوند تعارض داشته باشد ما نگفته‏ايم. ميان كتاب و سنت توافق وجود دارد. سخن كامل را از ائمه بايد اخذ و اسلام را از طريق احاديثى كه از آنها رسيده است درك كرد. احاديثى كه همسو با آيات قرآنى هستند و احاديثى كه واجد ويژگى يكپارچگى و يگانگى و همسويى با قرآن مى‏باشند. مشكل فعلى ما اين است كه اختلاف‏نظرها در جهت غنى‏تر و پر بارتر نمودن اجتهاد نيست. اختلاف امت كه در راستاى اجتهاد باشد نعمت محسوب شده است و صحيح است. بنابراين فرهنگ اسلامى بايد براى غنى ساختن دين و انديشه و شريعت باشد نه اينكه وسيله‏اى براى اختلاف‏افكنى و نبرد و منازعه ميان آنها. اين چنين دركى از دين همان اسلامى است كه منجر به عدم‏كشمكش طائفه‏اى مى‏شود. وحدت در وهله اول، عدم‏كشمكش در وهله دوم، درك و شناخت دشمن در وهله سوم. بسيارى از منازعات داخلى وجود دارند كه دشمن مى‏خواهد در ميان كشورهاى اسلامى ايجاد كند ما بايد از ورود در اين درگيريها اجتناب كنيم و به رويارويى با دشمن واقعى بپردازيم. درحال حاضر دشمن واقعى شناخته شده اسرائيل و امريكا و همدستان آنها مى‏باشند اگر ما شناخت واقعى از دشمن داشته باشيم مى‏توانيم حيله‏ها و توطئه‏هاى دشمن را تشخيص دهيم و معركه و درگيرى اصلى را با او داشته باشيم. بنابر اين جهت و سمت‏گيرى و رويكرد ما همان مقاومت در مقابل دشمن است كه مشخص شده است و ديگر اينكه از تفرقه ميان مسلمانان جلوگيرى گردد.
مبناى اصلى همان وحدتى است كه باعث حفظ امّت و پيروزى بر دشمن شده و امت را به شكل درستى كه مورد رضايت خداوند باشد در مقابل دشمن قرار داده و پيروزى را به ارمغان آورد و ما آن را در لبنان تجربه كرديم. در باور ما اين امر جزء مقدمات ظهور ولى‏عصر«عج» است اما انتظار نبايد انتظار منفى باشد كه مترادف با درخانه نشستن و دست روى دست گذاشتن است. انتظار مى‏بايست مثبت بوده و در جهت آماده‏سازى براى آن مرحله بايد باشد كه انشاءاللَّه فراخواهد رسيد. س: ما از شما بخاطر فرصتى كه در اختيارمان قرار داديد تشكر مى‏كنيم. چه پيامى براى ملّت ايران داريد؟
ج: ملت ايران از ويژگى حضور و نفوذ در قلب و روح هر مؤمن برخوردار است.
پيام من در وهله اول اين است كه به ملت ايران بگويم شما در قلب من جاى داريد.
در حديثى كه از پيامبر اسلام«ص» رسيده است ايشان فرمودند: زمانى كه اختلاف در ميان شما اعراب بيفتد و از دين روى برتابيد خداوند امتى غير شما را خواهد آورد. هنگامى كه رسول‏اللَّه اين سخن را مى‏فرموده رويشان به سلمان فارسى بود. اصحاب پرسيدند: چه كسانى؟ پيامبر فرمودند آنها از قوم سلمان هستند كه دين را احياء خواهند كرد. البته منظور اين نيست كه حتماً بايد فارس باشد كه بتواند دين را احياء كند بلكه منظور اين است كه از اهل ولايت و اهل فرهنگ شهادت و فرهنگ امام حسين«ع» و از اهل طرفدار وحدت اسلامى است.
به نظر من شما پارسيان رأس ملت‏ها و امم هستيد و چشم امت اسلامى و قلب آن به شمار مى‏آييد.
البته نكته ريزى كه به شما واجب مى‏شود اين امر است كه دشمن شما را به مثابه دشمن شماره يك خود در نظر مى‏گيرد. آنطور كه من مى‏فهمم اسرائيل و آمريكا ملت ايران را دشمن اساسى خود محسوب مى‏نمايند. منظورم از واژه ملت اين است كه آنها در دشمنى خود تفاوتى ميان رئيس جمهور و ولى‏فقيه يا رئيس مجلس و ديگران قائل نيستند و كليّت ملت ايران را دشمن قلمداد مى‏كنند.
باتوجه به اين امر مى‏بايست خود را آماده كنيم و ملت را نيز آماده سازيم و خود را به انواع سلاح و تجهيزات آماده كرده و ملت را اساس اين جهاد قرار دهيم. عمران و آبادانى و سازندگى از يك سو و تجهيزات نظامى از سوى ديگر بايد مهيّا گردد. هر فرد كه مى‏تواند سلاح در دست بگيرد و دشمن را از پاى در آورد، بايد در اين عرصه وارد شود. ما بايد در كليه عرصه‏ها با دشمن روبرو شويم نكته اساسى و مهمتر همان فرهنگ شهادت‏طلبى است. همانطور كه امام خمينى«قدس سره» فرمودند ما هر چه داريم از عاشوراى امام حسين«ع» است. اگر اين فرهنگ در ميان ما وجود دارد كه بايد خدا را سپاس گفت. و اگر در موردى كوتاهى شد اشكال از ماست. وظيفه ملت اين است كه در اين مسير حركت كند از اين رو من به ملت ايران مى‏گويم خداوند ويژگى خاصى را به شما داده است و ولى‏فقيه را از متقى‏ترين افراد امت اسلامى از ميان شما برگزيده است.
درحال حاضر هيچ ملت يا كشورى در جهان نيست كه چنين ويژگى داشته باشد اين نعمت همان وجود ولى و وارث پيامبر و وارث امام معصوم است كه در ميان شما است و بايد شكرگزار بوده و براى ولى‏فقيه مشكل ايجاد نكنيد. امت و زمامداران را دچار اشكال ننماييد. اگر حقوق و مطالبات و درخواستهايى وجود دارد كه ملّت نيازمند آن است و درست هم مى‏باشد بايد اين امر به شكلى آرام مطرح شود و به دشمن و به ويژه آمريكا و اسرائيل بهانه ندهيم تا وارد صفوف ما شود و تفرقه ايجاد كند و خواسته‏هاى ما را تبديل به وسيله‏اى عليه خودمان بنمايد.
آيا دشمن خواهان ضربه زدن به ما نيست؟ آيا ما هم بايد دشمن را در اين كار يارى دهيم؟ ايجاد تفرقه در صفوف ما حرام است. شما بايد وحدت صفوف خود را حفظ كنيد و ياور مسلمانان جهان باشيد. و رهبرى جهان را بدست بگيريد و پيشرو مسلمانان جهان باشيد تا به عزت دنيا به حول و قوه الهى دست يابيد. خداوند را سپاس كه نعمت ولى‏فقيه و امام خمينى«قدس سره» و هم‏اكنون رهبر معظم انقلاب و كليه خدمتگزاران را به شما ارزانى كرده است. اميد است انشاءاللَّه در آخرت نيز در جوار محمد«ص» و آل محمد عليهم‏السلام باشيد. والسلام عليكم و رحمةاللَّه‏ پاورقي ها:

/

چرا شيخ احمد ياسين ترور شد؟

به قلم شهيد دكتر عبدالعزيز رنتيسى‏
در اين مقاله به دنبال آن نيستيم كه با يك تحليل و نگاه سياسى به بررسى انگيزه صهيونيست‏ها در ترور شيخ احمد ياسين بپردازيم، چرا كه افراد زيادى پيش از بنده به اين مسأله پرداخته و از جمله انگيزه‏هايى كه براى انجام اين جنايت توسط رژيم صهيونيستى ذكر كرده‏اند، مى‏توان به غريزه خون آشامى صهيونيست‏ها اشاره كرد و اين كه كشتار مسلمانان بخش لاينفك آموزه‏هاى تلمودى و مذهبى آنان است. خداوند در اين رابطه خطاب به پيامبرش مى‏گويد: «و يقتلون النبيين بغير حق و يقتلون الذين يأمرون بالقسط من النّاس».
در اين مقاله مى‏خواهيم توجّه شما را به حكمتى كه در اين مشيت الهى وجود دارد، جلب كنيم و محور بحث را بر اين بگذاريم كه چرا اراده خداوند بر شهادت شيخ قرار گرفت.
بر اساس اعتقادات ما مسلمانان هيچ اتّفاقى در سرتاسر وجود رخ نمى‏دهد مگر آن كه مشيت الهى بر آن قرار گيرد: «انّ اللّه فعال لما يريد» و از سوى ديگر، آن چه خداوند براى مؤمنان مى‏پسندم، بهتر از آن چيزى است كه مؤمنان خود براى خودشان خير و منفعت مى‏دانند و شايد برخى حوادث در نگاه اول شر و ضرر محسوب شود، ولى پس از مدتى پى به اين نكته خواهيم برد كه خير وافر در آن نهان بوده است. «فعسى ان تكرهوا شيئاً و يجعل اللّه فيه خيراً كثيرا» بنده مطمئن هستم كه در پس اين مشيت الهى، حكمتى نهفته است كه خداوند از آن به نام مكر اللّه ياد مى‏كند. اما در بررسى اين مسأله در چارچوب حكمت خداوندى اين پرسش مطرح مى‏شود كه چرا خواست الهى بر اين قرار گرفت كه جنايتكاران صهيونيست بتوانند اين بار دست خود را به خون پاك شيخ بيالايند و حال آن كه همين ناپاكان صهيونيست پيش از اين موفق به اين كار نشده بودند؟ در پاسخ به اين سؤال نخستين نكته حائز اهمّيت آن است كه هيچ فردى جز خداوند از حكمت كامل اين مسأله مطلع و آگاه نيست، ولى با يارى خداوند بر اساس فهم انسانى به گوشه‏هايى از اين مسأله مى‏پردازيم.
بر اساس آن چه كه حضرت بارى تعالى مى‏گويد:«فاذا جاء اجلهم لايستأخرون ساعه و لا يستقدمون» ديگر هنگامه رحلت و كوچ شيخ از اين دنيا فرا رسيده بود و خواست خداوند بر آن شد كه ايشان به نشان شهادت مفتخر گردد و با اين نشان در محضر الهى حاضر شود و گواهى روز قيامت باشد. «و يتخذ منكم شهداء» و چه شهادتى از اين پر افتخارتر كه يك مسلمان به دست كسانى كشته مى‏شود كه در نگاه قرآن قاتلان انبياء هستند.
بنده به عنوان يك پزشك، سلامتى شيخ را در وضعيت وخيمى مى‏ديدم و در روزهاى اخير بر اين وخامت هرچه بيشتر افزوده مى‏شد تا جايى كه احساس نگرانى شديدى نسبت به زندگى شيخ به بنده دست داده بود و با ديگر دوستان نيز در اين مورد صحبت كردم كه آنان نيز نگران اين مسأله بودند كه از آن جمله دوست عزيز جناب آقاى دكتر محمود الزهار بود. ايشان نيز نگرانى شديدى از بابت تنگى نفس شيخ داشت و از سوى ديگر، روز به روز بر وخامت جسمى ايشان افزوده مى‏شد و على‏رغم اين كه كسالت رفيق هميشگى شيخ بود، ولى در اين اواخر بيمارى ايشان به اوج خود رسيد و براى همين منظور شيخ از نخستين سوء قصد جان سالم به در برد؛ چرا كه هنوز شيخ از نظر سلامت جسمى در وضعيت مناسبى به سر مى‏بردند.
شيخ در نوبت قبلى كه مورد سوء قصد قرار گرفت به همراه شمارى از رهبران حماس بود و موفقيّت دشمن در مرتبه پيشين اين فرصت را برايش ايجاد مى‏كرد كه ضمن كشتن شيخ، جنايت خود را با ادعاهايى مبنى بر اين كه شيخ هدف نبوده است بلكه هدف افراد تحت تعقيبى بودند كه وى را همراهى مى‏كردند پنهان مى‏كرد و با اين ادعاهاى خود از هرگونه اعتراض و واكنش بين‏المللى جلوگيرى كنند و يا از درجه اين اعتراضات اندكى مى‏كاست، به ويژه اين كه دولت آمريكا با حمايت‏هاى خود بر اين كار سرپوش مى‏گذارد و به شهادت رسيدن شيخ در نخستين بار اين لطف را براى صهيونيست‏ها داشت كه لكه ننگ كشتن و قتل پيرمردى كه از روى ويلچر خود نيز نمى‏تواند حركت كند از چهره خود بزدايند. حال اگر چه صهيونيست‏ها در تلاش براى توجيه جنايت‏هاى خود هستند، ولى عنايت به اين مسأله نيز ضرورى است كه رژيم صهيونيستى آن چنان اهميتى براى اين كه چهره جهانى‏اش سياه و يا سفيد بماند قائل نيست. پس با اين وضع به اين نتيجه مى‏رسيم كه بر اساس حكمت الهى اين اتّفاق نبايد در نخستين بار رخ مى‏داد و موفقيّت صهيونيست‏ها در دوّمين عمليات ترور خيلى از فرصت‏ها را از آنان گرفت و بار ديگر چهره واقعى‏شان را آشكار كرد و نشان داد كه اينان از صنف بشر نيستند، چرا كه هيچ بشرى نمى‏تواند اين جنايت را انجام دهد و به يارى خدا اين مسأله باعث مخدوش شدن هرچه بيشتر چهره صهيونيست‏ها در سطح بين‏المللى شد و واكنش جهانى را به دنبال داشت. اما در پاسخ سؤال دوم يعنى اين كه چرا آنان موفق به كشتن شيخ شدند؟ بايد گفت: بايد هميشه اين نكته را در نظر داشته باشيم كه اين گرگ صفتان انسان صورت، روزى بايد از بين بروند و اين امر به خاطر مطهر ساختن عرصه اين كره خاكى از فسادى است كه صهيونيست‏ها در جامعه جهانى منتشر مى‏كنند و خداوند نيز در كتاب خود به گسترش فساد توسط يهوديان خبر داده است:«لتفسدن فى الأرض».
از همين رو خداوند ما را موظف كرده تا آنان را از بين ببريم و جهان را از لوث آنان پاك كنيم بارى تعالى خود در قرآن مى‏فرمايد:«و اذ تأذن ربك ليبعثن عليهم الى يوم القيامه من يسومهم سوء العذاب» ولى يكى از شروطى كه در اين جا بايد وجود داشته باشد رضايت تمامى مظلومان ستمديده‏اى است كه مورد ظلم واقع شده‏اند، ضمن اين كه ستمديدگان نبايد در هنگام نابود كردن دشمن صهيونيستى هيچ‏گونه شك و ترديدى را در وجود خود راه دهند و وظيفه خود را در مقابل اين امر به انجام برسانند. در اين جا بايد گفت كه صهيونيست‏ها به پاى خود وارد دام مكر خداوند مى‏شوند، زيرا با تشديد جنايت‏هاى خود، خشم تمامى مردم كره خاكى را بر مى‏انگيزند، «فأتاهم اللّه من حيث لم يحتسبوا».
از سوى ديگر، چنين مى‏نمايد كه مصداق آيه «و اذ تأذن». مسلمانان باشند و اين مؤمنان به دين محمد هستند كه طعم تلخ عذاب را به صهيونيست‏ها خواهند چشاند، چرا كه جهت پيكان جنايت‏هاى رژيم صهيونيستى به سمت مسلمانان است و اين صهيونيست‏ها هستند كه مسلمانان را به اين كار تحريك مى‏كنند.
ترور شيخ، بستر مناسبى را براى افزايش مقاومت‏ها و مبارزات فراهم خواهد كرد، البته اين مبارزات در كنار حفظ وحدت و انسجام داخلى كه شرط اصلى پيروزى ملت فلسطين در نبرد سر«موجوديت» است صورت خواهد پذيرفت.
در پايان مى‏توان گفت كه خون شهيد شيخ احمد ياسين درخت وحدت ملت فلسطين را تناورتر كرد و همه گروه‏ها را در زير پرچم مقاومت و مبارزه براى آزادى گرد هم آورد.
خداوند شهيد شيخ احمد ياسين را قرين رحمت واسعه خود گرداند و همانگونه كه در هنگام حيات و زندگى خير و بركتش شامل تمامى مسلمين مى‏شد شهادتش را مايه خير و بركتى ديگر براى جهان اسلام قرار دهد. پاورقي ها:

/

دانستنيهايى از قرآن‏

راه راست و راه هاى انحرافى‏
«و أن هذا صراطي مستقيما فاتبعوه و لا تتبعوا السبل فتفرق بكم عن سبيله، ذلكم وصاكم به لعلكم تتقون» ( سوره أنعام – آيه 153 ) و همانا اين راه راست من است، پس آن را پيروى كنيد و راه هائى كه شما را از خدا دور مى سازد رها كنيد و پيروى ننمائيد. اين است آنچه خدا به شما سفارش كرده تا از گمراهى بپرهيزيد و تقوا را پيشه خود سازيد.
رسول خدا ضمن برشمردن كليات دين – كه در دو آيه پيش از اين مطرح شده است – مردم را به پيروى كردن از راه مستقيم الهى دعوت مى كند و آنان را هشدار مى دهد كه از پيمودن راه هاى ديگر دورى جويند و به آن سوى توجه نكنند زيرا تمام راه ها اختلاف برانگيز است و آنان را از راه مستقيم الهى كه تنها ره تقوا و پرهيزگارى است جدا مى سازد.
صراط مستقيم چه راهى است ؟ اين سؤال پيش مى آيد كه صراط مستقيم الهى كه مردم به تبعيت از آن دعوت شده اند چه صراط و چه راهى است ؟ اگر دقت بفرمائيد ما هر روز حد اقل ده بار از خدا مى خواهيم راه راست خود را به ما بنماياند. مگر نه اين است كه در سوره فاتحه همواره مى‏خوانيم: «إهدنا الصراط المستقيم.. » بار خدايا! راه راست را به ما بنمايان. آيه بعد از آن مشخص مى سازد كه صراط مستقيم چه راهى است ؟
«صراط الذين أنعمت عليهم غير المغضوب عليهم و لا الضالين» صراط آن گروه از بندگانت كه بر آنان منت گذاشتى و اين نعمت بزرگ را به آنان بخشيدى، نعمت شناخت راهت. نه راه آنان كه مورد خشم و غضبت قرار گرفتند و نه صراط گمراهان. و اين صراط بى‏گمان صراط انبيا و اولياى خدا است. خداوند بر آنها منت گذاشته و تفضل كرده و راه راست خود را به آنها نشان داده است و آنان نيز به شكرانه اين نعمت بزرگ، مردم را به همان صراط مستقيم دعوت مى كنند و تا سرحد گذشتن از جان و مال در اين راه مايه مى‏گذارند.
«و لا تتبعوا السبل»: پس از آنكه خداوند مردم را به راه خود دعوت مى كند از پيمودن راه هاى انحرافى و كژ برحذر مى دارد زيرا راه خدا مبتنى بر فطرت انسان است و راه هاى ديگر باعث تفرقه و اختلاف مى گردد زيرا اين راه ها بر اساس هواى نفس و تمايلات و شهوات بشرى پى ريزى شده است. مگر نه امام خمينى قدس سره مى فرمود: “اگر صد و بيست و چهار هزار پيغمبر جمع شوند هيچ اختلافى با هم نمى‏كنند زيرا اجتماعشان براى خدا است.” ما كه حتى يك جلسه دو نفرى نيز بدون اختلاف برگزار نمى كنيم علتش اين است كه نظرات شخصى و تمايلات مادى ما را احاطه كرده است.
به هر حال مفسرين در مورد راه هاى غير خدائى اختلاف نظر دارند. برخى گفته اند مقصود راه هاى بدعت انگيز و يا كفر آميز است. و برخى گفته‏اند مقصود يهوديت و مسيحيت و يا بت پرستى است. ولى از ظاهر آيه چنين بر مى‏آيد كه امر از اعم از دين و مذهب است و تمام خطوط و راه هائى را كه اساسش هواى نفس است در بر مى گيرد زيرا همه اين راه ها دور از صبغة الله است و رنگ شيطانى به خود گرفته است و منحصر به اديان ديگر يا شرك و كفر نمى باشد.
در روايت بسيار جالبى از ابن مسعود نقل شده كه رسول خدا صلى الله عليه و آله پس از ذكر اين آيه شريفه خطى بر روى زمين كشيد و فرمود: اين راه رشد و صلاح است. سپس چند خط از راست و چپ كشيد و فرمود: اينها راه هائى است كه بر هر كدام، شيطان، مردم را به سوى خود دعوت مى كند. پس هر كه راهى را جز راه پيامبر بپيمايد، آن راه حتما كژ و بى‏راهه است و او را به سر منزل مقصود نخواهد رساند.
محال است سعدى كه راه صفا
توان رفت جز در پى مصطفى‏
و اى كاش سعدى شيرازى ادامه داده بود كه راه پيامبر پس از او چه راهى است ؟ آيا راه هائى است كه افراد از روى هواى نفس يا به خاطر رسيدن به مصالح دنيوى و رياست، آفريدند، يا آنكه راه عترت است كه خود مصطفى ( صلى‏الله عليه و آله ) مردم را – مكرر – به آن راه سفارش كرد.
آرى راه فقط راه خدا است كه پيامبر و عترتش پيوسته مردم را به آن راه دعوت كردند: صراط الله الذى له ما فى السموات و ما فى الأرض.. صراط، صراط خدائى است كه آسمان‏ها و زمين از آنِ او است.
هر جا قدمى زديم در كوى تو بود

هر گوشه كه رفتيم هياهوى تو بود
گفتيم مگر سوى دگر راهى هست‏

هر راه كه ديديم همه سوى تو بود

و شايد شاعر مى خواهد بگويد كه هر راهى را با چشم بصيرت بين كه همان ديده فطرت است، ديديم راه خدا بود و بس.. و جز اين راهى پذيرفته نيست و غير از اين خطى قبول نمى شود چه خط راست باشد و چه خط چپ. پس اگر بخواهيد جزء تقواپيشگان قرار بگيريد و از خشم الهى و غضب ذات مقدسش رهائى يابيد، بايد تبعيت از فطرت خويش كنيد و مانند روز “ألست” كه جز خدا نبود امروز نيز فقط خدا را ببينيد و اينقدر مردم را به سوى اين خط و آن خط نكشانيد. بخدا همه اين خطوط راست و چپ، كژ است و به بى راهه مى رود و صراط مستقيم خدا منحصر است در راه رسول و اهل بيت كه درود بى پايان خدا بر آنان باد.
بريد عجلى از امام صادق عليه السلام نقل مى كند كه پس از تلاوت اين آيه شريفه به من فرمود: تدرى ما يعنى بصراطى مستقيما ؟ مى دانى مقصود خداوند از اين صراط مستقيم چيست ؟ عرض كردم: نه، نمى دانم! فرمود: «ولاية على و الأوصياء» مقصود،ولايت على و أوصيا و جانشينانش است.
و در روايتى ديگر از امام صادق عليه السلام نقل شده كه فرمود: «و ان هذا صراطى مستقيما فاتبعوه، آل محمد الصراط الذى دلّ عليه» صراطى كه دستور پيروى از آن داده شده صراط آل محمد است.
در تفسير على بن ابراهيم آمده است كه امام صادق عليه السلام به أبو بصير فرمود: «و ان هذا صراطى مستقيما فاتبعوه.. نحن السبل فمن أبى فهذه السبل» ما راه خدائيم و هر كس سرپيچى كرد از راه هاى ديگر انحرافى تبعيت كرده است.
در احتجاج طبرسى نقل شده است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «معاشر الناس إنا صراطه المستقيم الذى أمركم باتباعه ثم علىّ من بعدى. من وُلدى من صلبه أئمة يهدون بالحق و به يعدلون» اى مردم ما صراط مستقيم خدائيم كه خداوند شما را دستور به پيروى از آن داده است و پس از من، على صراط مستقيم است و پس از او فرزندانم كه از نسل على هستند صراط مستقيم الهى اند.
آرى! اگر هدف، خدا باشد يكراه بيشتر وجود ندارد ولى اگر هدف، شيطان باشد، خطها و راه هاى زيادى خودنمائى مى كند و انسان ها را به منجلاب گمراهى ها فرو مى برد تا آنجا كه از هر راهى بدر آيد راه كژى ديگر او را در چاه گمراهى فرو مى برد تا آنكه بكلى از راه خدا فاصله گيرد.
عزيزان! به هوش باشيد راه هاى انحرافى قطعا شما را از راه مستقيم خدا دور مى سازد. تنها به اين راه كه راه محمد و على است چنگ بزنيد تا افق روشن ولايت جلوى ديدگانتان گشوده شود و روزنه هاى نور و هدايت از همه سوى بر قلبتان بتابد. آمين رب العالمين. پاورقي ها:

/

منافقان در قرآن

 
يكى از مسائل مهمى كه در سوره‏هاى مختلفى از قرآن مورد بحث قرار گرفته است، مسأله «نفاق» است و قرآن از گروهى به نام «منافقين» ياد مى‏كند كه ما در فارسى از آن به «دورو» يا «دو چهره» تعبير مى‏كنيم. اين گروه كه نه اخلاص و شهامت براى ايمان آوردن داشتند و نه قدرت و جرأت بر مخالفت صريح، در صفوف مسلمانان واقعى نفوذ كرده بودند و از آنجا كه ظاهرى اسلامى داشتند، غالباً شناخت آنها مشكل بود كه قرآن با بيان نشانه‏هاى دقيق وزنده خط باطنى آنها را آشكار مى‏سازد. از آنجا كه اسلام در طول تاريخ خود بيشترين ضربه را از منافقان خورده است، سخت‏ترين حملات خود را متوجّه منافقان ساخته و آنقدر كه آنها را كوبيده هيچ دشمنى را نكوبيده است. نكته حائز اهميت اين است كه هيچ كدام از امامان معصوم(ع) ما توسط كفار و مشركين به شهادت نرسيده‏اند و همگى بدست همين منافقان به ظاهر مسلمان شهيد شده‏اند كه خود جاى بسى تأمل است.
با توجّه به اينكه هر موقع حكومت اسلامى قوى‏تر بوده بحث نفاق نيز شديدتر شده است مى‏توان گفت در واقع عنادهاى منافقان با حاكم اسلامى است. البته در هر عصر و زمانى منافقان وجود داشته‏اند ولى در صحنه‏هاى حساس و مراحل مختلف آشكارتر مى‏شوند. در برخورد با خط نفاق اولين مسأله شناخت است كه قرآن در اين زمينه به روشنگرى پرداخته است. در اين مقاله سعى شده است با بهره‏گيرى از قرآن و تفسير ارزشمند نمونه، شناخت منافقان در اين مقطع حساس و شكوفاى تاريخ راحت‏تر و نحوه برخورد با آنان روشنتر شود.
منافق از ريشه «نفق» است. اصل «نفق» به معنى خروج است. نفاق مصدر است به معنى منافق بودن. نفاق صفت افراد بى ايمان است كه ظاهراً در صف مسلمانانند امّا باطناً دل درگرو كفر دارند و منافق كسى است كه در باطن كافر ولى ظاهراً مسلمان است، علت اين تسميه آنست كه منافق از ايمان به طرف كفر خارج شده است. ناگفته نماند كه «نفق» نقبى است در زير زمين كه تسميه منافق از «نفق» به معنى نقب است كه از راهى به دين وارد و از راه ديگر خارج مى‏شود. بهرحال منافق را از آن جهت منافق گويند كه از ايمان خارج شده است منافق خط زندگى مشخصى ندارد و در ميان هر گروهى به رنگ آن گروه در مى‏آيد منافق از كافر خطرناكتر و عذاب او در آخرت از كافر سخت‏تر است، زيرا كه به حكم دزد خانگى است و پلى است كه كفار بوسيله آن به خرابكارى در اسلام راه مى‏يابند.
مسأله نفاق و منافقان در اسلام از زمانى مطرح شد كه پيامبر اكرم(ص) به مدينه هجرت فرمود: و تقريباً بعد از حادثه احد زمينه براى فعاليت منافقان آماده شد و اين زمانى بود كه پايه‏هاى اسلام، قوى و پيروزى آن آشكار شد، وگرنه در مكه تقريباً منافقى وجود نداشت. در مدينه اظهار مخالفت بطور آشكار، مشكل و گاه غير ممكن بودو لذا دشمنان شكست خورده براى ادامه برنامه‏هاى تخريبى خود تغيير چهره داده و ظاهراً به صفوف مسلمانان پيوستند اما در خفا به اعمال خود ادامه مى‏دادند.
اصولاً طبيعت هر انقلابى چنين است كه بعد از پيروزى چشمگير با صفوف منافقان روبرو خواهد شد و دشمنان سرسخت ديروز به صورت عوامل نفوذى امروز در لباس دوستان جلوه‏گر مى‏شوند و از اينجاست كه مى‏توان فهميد چرا همه آيات مربوط به منافقين در مدينه نازل شده است.
نكته مهم ديگر اينكه خطر منافقان براى هر جامعه از خطر هر دشمنى بيشتر است چرا كه از يكسو شناخت آنها غالباً آسان نيست و از سوى ديگر دشمنان داخلى هستند و گاه چنان در تار و پود جامعه نفوذ مى‏كنند كه جدا ساختن آنها كار بسيار مشكلى است و از سوى سوم روابط مختلف آنها با ساير اعضاء جامعه كار مبارزه را با آنها دشوار مى‏سازد. نشانه‏ها و خصوصيات منافقان‏
خداوند در سوره منافقون نخستين نشانه‏اى كه درباره منافقان بيان مى‏كند همان اظهار ايمان دروغين آنها است كه پايه اصلى نفاق را تشكيل مى‏دهد. «هنگامى كه منافقان نزد تو آيند مى‏گويند ما شهادت مى‏دهيم كه حتماً تو رسول خدائى. خداوند مى‏داند كه تو فرستاده او هستى ولى خداوند شهادت مى‏دهد كه منافقان دروغگو هستند.و اللّهُ يَشهَدُ اِنّ المُنافِقينَ لَكاذبون»(1) چرا كه آنها نمى‏خواستند خبر از رسالت پيامبر بدهند. بلكه مى‏خواستند از اعتقاد خود به نبوت او خبر دهند و مسلّماً در اين خبر دروغگو بودند.
در اينجا نخستين نشانه نفاق روشن مى‏شود و آن دوگانگى ظاهر و باطن است كه با زبان، مؤكّداً اظهار ايمان مى‏كنند ولى در دل آنها مطلقاً خبرى از ايمان نيست. اين دروغگويى محور اصلى نفاق را تشكيل مى‏دهد.
از ديگر نشانه‏هاى منافقان آنست كه «آنها سوگندهايشان را سپر ساخته‏اند تا مردم را از راه خدا باز دارند، اتّخذوا ايمانهم جنّة فصدّوا عن سبيل اللّه» و در ادامه خداوند مى‏افزايد: «آنها كارهاى بسيار بدى انجام مى‏دهند، انّهم ساء ماكانوا يعملون»(2)تعبير «جنّة» (سپر) نشان مى‏دهد كه آنها دائماً با مؤمنان در حال جنگ و ستيزند و هرگز نبايد فريب ظاهر سازى و چرب زبانى آنها را خورد، زيرا سپر مخصوص ميدانهاى نبرد است. خداوند در آيه 56 سوره توبه نيز از سوگندهاى دروغين منافقين ياد مى‏كند: آنها به خدا سوگند ياد مى‏كنند كه از شما هستند، «و يحلفون باللّه انّهم لمنكم» و خود در ادامه در پاسخ به اين سوگند دروغ مى‏فرمايد: در حالى‏كه نه از شما هستند، بلكه آنها گروهى هستند كه فوق‏العاده مى‏ترسند، و ما هم منكم ولكنّهم قومٌ يفرقون» آنها از شدت ترس كفر خود را پنهان كرده و اظهار ايمان مى‏كنند مبادا كه گرفتار شوند. آيه 74 سوره توبه نيز پرده از روى اين عمل زشت منافقان برمى‏دارد، گويا سوگند دروغ يكى از ترفندهاى منافقان است. اين گروه هنگامى كه مى‏بينند اسرارشان فاش شده واقعيات را انكار مى‏كنند و حتى براى اثبات گفتار خود به قسمهاى دروغين متوسل مى‏شوند. «منافقان سوگند ياد مى‏كنند كه چنان مطلبى درباره پيامبر نگفته‏اند. اينها بطور مسلّم سخنان كفرآميزى گفته‏اند، پس از قبول و اظهار اسلام راه كفر در پيش گرفته‏اند، يحلفون باللّه ما قالوا و لقد قالوا كلمة الكفر و كفروا بعد اسلامهم»، منافقان حتى آنقدر جرأت و جسارت ندارند كه حرف خود را تكرار كنند و بر عمل خود استقامت ورزند.
دورويى منافقان در آيه 8 سوره بقره نيز بيان شده است. «بعضى از مردم هستند كه مى‏گويند به خدا و روز قيامت ايمان آورده‏ايم در حالى‏كه ايمان ندارند، و من النّاس من يقول، امنّا باللّه و باليوم الآخر و ما هم بمؤمنين»، منافقان فقط لقلقه زبانى دارند، نه حرفشان پشتوانه فكرى و عقيدتى دارد و نه عملشان. آنان با دروغ و تزوير زنده‏اند و جالب است كه اين كار را يك نوع زرنگى مى‏دانند. «آنها با اين عمل مى‏خواهند خدا و مؤمنان را بفريبند در حالى‏كه تنها خود را مى‏فريبند اما نمى‏فهمند، يخادعون اللّه و الذين آمنوا و ما يخدعون الاّ انفسهم و ما يشعرون»(3)،خداوند در آيه 10 سوره بقره به اين واقعيت اشاره مى‏كند كه نفاق در واقع يك نوع بيمارى است: «در دلهاى آنها بيمارى خاصى است، فى قلوبهم مرض» اما از آنجا كه در نظام آفرينش هر كسى در هر مسيرى قرار گرفت و وسايل آن را فراهم ساخت در همان مسير جلو مى‏رود، قرآن اضافه مى‏كند، «خداوند هم بر بيمارى آنها مى‏افزايد، فزادهم اللّه مرضاً» در واقع منافقان در سراشيبى گناه قرار گرفته‏اند و هر روز و هر لحظه بر خسران آنها افزوده مى‏شود.
يكى ديگر از ادعاهاى منافقان، اصلاح‏طلبى است. آنها خود را اصلاح طلب معرفى مى‏كنند در حالى كه مفسد واقعى هستند «و هنگامى كه به آنها گفته شود در روى زمين فساد نكنيد مى‏گويند ما فقط اصلاح كنندگانيم، و اذا قيل لهم لا تفسدوا فى الارض قالو انّما نحن مصلحون»(4) منافقان هدف خود را اصلاحات بيان مى‏كنند در حالى كه اصلاحات آنها جز فساد و فحشا نيست. در طول تاريخ نيز هرگاه خيانتى توسط منافقان صورت گرفته است براى عوامفريبى و پيشبرد آن، به نفع مردم معرفى كرده‏اند. قرآن در پاسخ به اين ادعا مى‏فرمايد: «بدانيد اين‏ها همان مفسدانند و برنامه‏اى جز فساد ندارند ولى خودشان نمى‏فهمند، الا انّهم هم المفسدون ولكن لا يشعرون» (5) و اين گونه، قرآن پرده از ظاهر اصلاح‏طلبى آنها بر مى‏دارد. منافقان آنقدر در راه نفاق اصرار و پا فشارى كرده‏اند و آنچنان با برنامه‏هاى زشت خود، خو گرفته‏اند كه تدريجاً گمان مى‏كنند اين برنامه‏ها، مفيد، سازنده و اصلاح طلبانه است در حالى كه جز فساد چيز ديگرى نيست.
از نشانه‏هاى ديگر منافقان كه در آيه 13 سوره بقره به آن اشاره شده است. اين است كه آنها خود را عاقل و هوشيار مى‏دانند و مؤمنان را ساده لوح و خوش‏باور. «هنگامى كه به آنها گفته شود ايمان بياوريد، آنگونه كه توده‏هاى مردم ايمان آوردند مى‏گويند ما همچون اين سفيهان ايمان بياوريم؟!، و اذا قيل لهم آمنوا كما امن النّاس قالوا انؤمن كما آمن السّفها» اين گروه منافق، افراد پاكدل، حقيقت جو و حق‏طلبى كه در برابر دعوت پيامبر و تعليمات آسمانى‏اش سر تعظيم فرود آورده‏اند را به سفاهت متهم مى‏كنند. البته خداوند در ادامه آيه واقعيت را اين گونه بيان مى‏كند: «سفيهان واقعى (منافقان) هستند اما نمى‏دانند، الا انّهم هم السّفهاء ولكن لا يعلمون».
از مشخصه‏هاى بارز منافقان آن است كه هر روز به رنگى در مى‏آيند، ميان هر جمعيتى كه قرار بگيرند با آنها همصدا مى‏شوند، امروز فرياد «زنده باد» و فردا شعار «مرگ بر» سر مى‏دهند. قرآن اين صفت منافقان را در آيه 14 سوره بقره اينچنين بيان مى‏كند: «هنگامى كه افراد با ايمان را ملاقات كنند گويند ايمان آورديم. امّا هنگامى كه با دوستان شيطان صفت خود به خلوتگاهى مى‏روند مى‏گويند ما با شمائيم، و اذا لقوا الذين آمنوا قالوا آمنّا و اذا خلوا الى شياطينهم قالوا انّا معكم» و مى‏گويند «و اگر مى‏بينيد ما در برابر مؤمنان اظهار ايمان مى‏كنيم ما آنها را مسخره مى‏كنيم، انّما نحن مستهزئون». اين دوگانگى شخصيت و تضاد برون و درون كه صفت هميشگى منافقان است، پديده‏هاى گوناگونى در عمل و گفتار و رفتار فردى و اجتماعى آنها دارد كه به خوبى مى‏توان آنرا شناخت.
منافقان از هر فرصتى براى مسخره كردن مؤمنان استفاده مى‏كردند و اين صفت چنان با آنان عجين شده است كه گويى نمى‏توان آنرا از منافقان جدا كرد منافقان كه عموماً افرادى لجوج، بهانه جو، ايرادگير و كارشكن هستند هر كار مثبتى را با وصله‏هاى نامناسبى تحقير كرده و بد جلوه مى‏دهند. قرآن مجيد شديداً اين روش غير انسانى آنها را نكوهش مى‏كند و مسلمانان را از آن آگاه مى‏سازد، تا تحت تأثير اين گونه القائات سوء قرار نگيرند و هم منافقان بدانند كه حناى آنان در جامعه اسلامى رنگى ندارد. نخست مى‏فرمايد «آنها كه به افراد نيكوكار مؤمنين در پرداخت صدقات و كمكهاى صادقانه، عيب مى‏گيرند و مخصوصاً آن‏ها كه افراد با ايمان تنگدست را كه دسترسى جز به كمكهاى مختصر ندارند، مسخره مى‏كنند خداوند آنها را مسخره مى‏كند، و عذاب دردناك در انتظار آنها است.»(6) منظور از جمله (خداوند آنها را مسخره مى‏كند) اين است كه مجازات استهزا كنندگان را به آنها خواهد داد و يا آن چنان با آنها رفتار مى‏كند كه همچون استهزاء شدگان تحقير شوند.
روح نفاق در يك «مرد» با يك «زن»ممكن است متفاوت باشد. اما نبايد فريب تغيير چهره‏هاى نفاق را در ميان منافقان خورد، لذا خداوند مى‏فرمايد: «مردان منافق و زنان منافق همه از يك قماشند، المنافقون و المنافقات بعضهم من بعض»(7) سپس اوصاف منافقان را اين چنين بيان مى‏كند: «آنها مردم را به منكرات تشويق و از نيكى‏ها باز مى‏دارند، يأمرون بالمنكر و ينهون عن المعروف» يعنى درست بر عكس برنامه مؤمنان راستين كه دائماً از طريق «امر به معروف» و «نهى از منكر» در اصلاح جامعه و پيراستن آن از آلودگى و فساد كوشش دارند، منافقان دائماً سعى مى‏كنند كه فساد همه جا را بگيرد و معروف و نيكى از جامعه برچيده شود. خصلت ديگر منافقان اين است كه «دستهايشان را مى‏بندند، و يقبضون ايديهم». نه در راه خدا انفاق مى‏كنند، نه به كمك محرومان مى‏شتابند و نه به خويشاوند و آشنا از كمك مالى آن‏ها بهره‏اى مى‏رسد و در يك كلمه مى‏توان گفت «آنها خدا را فراموش كرده‏اند و البته خداوند هم آنها را از بركات و توفيقات و مواهب خود فراموش كرده است، نسوا اللّه فنسيهم» كه البته آثار اين دو فراموشى در تمام زندگى آنها آشكار است. خداوند در ادامه منافقان را در زمره فاسقان بر مى‏شمرد و مى‏فرمايد: «منافقان فاسقند و از دايره اطاعت فرمان خدا بيرون‏اند، انّ المنافقين هم الفاسقون».
در آيه 54 سوره توبه منافقين اين گونه معرفى شده‏اند آنها نماز را به جاى نمى‏آورند مگر از روى كسالت و با ناراحتى و سنگينى و لا يأتون الصّلوة الاّ و هم كسالى»، و همچنين انفاق نمى‏كنند مگر از روى كراهت و اجبار، «و لا ينفقون الاّ و هم كارهون» منافقان نه به وظيفه خود در برابر خالق به درستى عمل مى‏كنند و نه وظيفه خود در برابر مخلوق را ادا مى‏كنند.
از ديگر نشانه‏هاى منافقان كه در آيه 10 سوره عنكبوت به آن اشاره شده است اين است كه «و از مردم كسانى هستند كه مى‏گويند به خدا ايمان آورده‏ايم، امّا هنگامى كه در راه خدا شكنجه و آزار مى‏بينند، آزار مردم را همچون عذاب الهى مى‏شمارند و از آن وحشت مى‏كنند، و من النّاس من يقول آمنّا باللّه فاذا اوذى فى اللّه جعل فتنة النّاس كعذاب اللّه»، «ولى هنگامى كه پيروزى از سوى پروردگار بيايد مى‏گويند ما با شما بوديم و در اين پيروزى شريكيم، ولئن جاء نصرٌ من ربّك ليقولنّ انّا كنّا معكم». اين گروه دو چهره جز آسايش و رفاه خود به چيزى فكر نمى‏كنند و حاضر نيستند در راه رسيدن به هدفى عالى حتى كوچكترين ناراحتى را تحمّل كنند. در آيه 14 سوره مجادله اين گونه از منافقين ياد مى‏شود: «سوگند دروغ ياد مى‏كنند كه از شما هستند در حالى كه خودشان مى‏دانند دروغ مى‏گويند، يحلفون على الكذب و هم يعلمون». در حقيقت سرمايه اصلى منافقان دروغ است تا بتوانند تناقضاتى كه در زندگيشان وجود دارد را با آن توجيه كنند. اين راه و رسم منافقان است كه پيوسته براى پوشاندن چهره زشت خود به سوگندهاى دروغ پناه ببرند و حال اين كه عملشان بهترين معرّف آنها است.
«آنها سوگندهاى خود را سپرى قرار دادند و مردم را از راه خدا باز داشتند، اتّخذوا أيمانهم جنّة فصدّوا عن سبيل اللّه»(8). اين منافقان سوگند ياد مى‏كنند كه مسلمانند در حالى كه زير پوشش اين سوگند به انواع فساد و خرابكارى و توطئه مشغولند و در حقيقت از نام مقدس خدا براى جلوگيرى از راه خدا بهره مى‏گيرند.
منافقان كور دل پا را از اين هم فراتر گذاشته و حتى به خدا و پيامبر نيز نسبت دروغ مى‏دهند «منافقان و بيماردلان مى‏گفتند: خدا و پيامبرش چيزى جز وعده‏هاى دروغين به ما نداده‏اند، و اذ يقول المنافقون والّذين فى قلوبهم مرضٌ ما وعدنا اللّه و رسوله الاّ غرورا»(9)جالب اينجاست كه كسانى نسبت دروغ به خدا و پيامبر مى‏دهند كه سلاحى جز دروغ ندارند و تنها ابزار دفاعى آنها دروغ است و در هر شرايطى به آن متمسّك مى‏شوند.
قرآن در آيات 78 – 75 سوره توبه روى يكى ديگر از صفات زشت منافقان انگشت مى‏گذارد و آن اين كه: به هنگام ضعف و ناتوانى و فقر و پريشانى چنان دم از ايمان مى‏زنند كه هيچ كس باور نمى‏كند آنها روزى در صف منافقان قرار گيرند. اما اين گروه همين كه به نوايى برسند چنان دست و پاى خود را گم مى‏كنند و غرق دنيا پرستى مى‏شوند كه همه عهد و پيمان‏هاى خود، با خدا را بدست فراموشى مى‏سپارند، بعضى از منافقان كسانى هستند كه با خدا پيمان بسته‏اند كه اگر از فضل و كرم خود به ما مرحمت كند قطعاً به نيازمندان كمك مى‏كنيم و از نيكوكاران خواهيم بود.(10) ولى اين سخن را تنها زمانى مى‏گفتند كه دستشان از همه چيز تهى بوده ولى «به هنگامى كه خداوند از فضل و رحمتش سرمايه‏هايى به آنان داد، بخل ورزيدند و سرپيچى كردند و رويگردان شدند.»(11)
اين عمل و اين پيمان شكنى و بخل نتيجه‏اش آن شد كه روح نفاق بطور مستمر و پايدار در دل آنها ريشه دواند و تا روز قيامت و هنگامى كه خدا را ملاقات مى‏كنند ادامه يابد.(12) كه خداوند در ادامه به بيان علت آن مى‏پردازد «و اين بخاطر آنست كه از عهدى كه با خدا بستند تخلف كردند و همچنين بخاطر آن است كه مرتباً دروغ مى‏گويند» خداوند در پايان منافقان را مورد سرزنش و توبيخ قرار مى‏دهد كه «آيا آنها نمى‏دانند خداوند اسرار درون آنها را مى‏داند، سخنان آهسته و در گوشى آنها را مى‏شنود و خداوند از همه پنهان‏ها باخبر است.»(13)
از صفات هميشگى منافقان اين است كه «آنها به زبان چيزى مى‏گويند كه در دل ندارند، يقولون بأفواههم ما ليس فى قلوبهم»(14) به اين ترتيب منافقان هيچ ارزشى براى سخن خود قائل نيستند و از طرف ديگر هيچ اعتمادى به حرفهاى آنها نيست.
از نشانه‏هاى ديگر منافقان اين است كه «آنها كافران را بجاى مؤمنان دوست خود انتخاب مى‏كنند، الّذين يتّخذون الكافرين اولياء من دون المؤمنين»(15).
اين گروه بجاى اين كه به مؤمنين نزديك شوند هميشه سعى در توسل به كافرين و بيگانگان دارند. كه البته عواقب اين دوستيها هميشه دامنگير جامعه اسلامى و ديگر مسلمانان بوده است.
اين آيه به همه مسلمانان هشدار مى‏دهد كه عزت خود را در همه شؤون زندگى اعم از شؤون اقتصادى و فرهنگى و سياسى و مانند آن در دوستى با دشمنان اسلام نجويند. زيرا هر روز كه منافع آنها اقتضا كند فوراً صميمى‏ترين دوستان و متّحدان خود را رها كرده و به سراغ كار خويش مى‏روند چنانچه تاريخ معاصر شاهد گوياى اين واقعيت است. خداوند در آيه 52 سوره مائده به عذر تراشيهاى منافقان براى توجيه ارتباطهاى نامشروع خود با بيگانگان، اشاره كرده و مى‏فرمايد:
«آنهايى كه در دلهايشان بيمارى است اصرار دارند كه آنان (بيگانگان) را تكيه‏گاه و هم پيمان خود انتخاب كنند و عذرشان اين است كه مى‏گويند ما مى‏ترسيم قدرت بدست آنها بيفتد و گرفتار شويم، فترى الّذين فى قلوبهم مرضٌ يسارعون فيهم يقولون نخشى أن تصيبنا دائرةٌ»، قرآن در پاسخ به اين تفكّر و توجيه مى‏فرمايد: همانطور كه آنها احتمال مى‏دهند روزى قدرت بدست يهود و نصارى (بيگانگان) بيفتد، اين احتمال را نيز بايد بدهند كه «ممكن است سرانجام خداوند مسلمانان را پيروز كند و قدرت بدست آنها بيفتد و اين منافقان از آنچه در دل خود پنهان ساختند پشيمان گردند».
خداوند در آيه 141 سوره نساء قسمتى ديگر از صفات و انديشه‏هاى پريشان منافقان را بازگو مى‏كند.
«منافقان كسانى هستند كه هميشه مى‏خواهند از هر پيشامدى به نفع خود بهره‏بردارى كنند اگر پيروزى نصيب شما شود فوراً خود را در صف مؤمنان جا زده مى‏گويند آيا ما با شما نبوديم و آيا كمكهاى ارزنده ما مؤثر در غلبه و پيروزى شما نبود؟ بنابراين ما هم در تمام اين موفقيت‏ها و نتايج معنوى و مادى آن شريك و سهيم هستيم، الّذين بتربّصون بكم، فان كان لكم فتحٌ من اللّه قالوا الم نكن معكم» اما اگر بهره‏اى از اين پيروزى نصيب دشمنان اسلام شود، فوراً خود را به آنها نزديك‏تر كرده، مراتب رضايتمندى خود را اعلام مى‏دارند و مى‏گويند «اين ما بوديم كه شما را تشويق به مبارزه با مسلمانان و عدم تسليم در برابر آنها كرديم، بنابراين ما هم در اين پيروزيها سهمى داريم، و ان كان للكافرين نصيبٌ قالوا الم نستحوذ عليكم و نمنعكم من المؤمنين» به اين ترتيب اين دسته با فرصت‏طلبى مخصوص خود گاهى “رفيق قافله” اند و گاهى “شريك دزد” و عمرى را با اين دو دوزه بازى كردن مى‏گذرانند. ولى قرآن سرانجام آن‏ها را با يك جمله كوتاه بيان مى‏كند و مى‏گويد: بالاخره روزى فرا مى‏رسد كه پرده‏ها بالا مى‏رود و نقاب از چهره زشت آنان برداشته مى‏شود آرى «در روز قيامت خداوند در ميان شما قضاوت مى‏كند، فاللّه يحكم بينهم يوم القيامة».
در آيه 143 سوره نساء نيز اين صفت منافقين مورد مذمت قرار گرفته است «آنها افراد سرگردان و بى هدف و فاقد برنامه و مسير مشخص‏اند، آنها نه جزء مؤمنانند و نه در صف كافران قرار دارند، مذبذ بين بين ذلك لاالى هؤلاء و لا الى هؤلاء» و در پايان آيه سرنوشت اين گروه را خداوند ترسيم مى‏كند. «آنها افرادى هستند كه بر اثر اعمالشان خداوند حمايتش را از آنان برداشته و در بيراهه‏ها گمراهشان ساخته هركس را خدا گمراه كند هيچ‏گاه راه نجاتى براى آنان نخواهى يافت».
قرآن در مورد منافقان با بيان خصوصيات و نشانه‏هاى ريز و درشت سعى در شناساندن بهتر اين گروه به مؤمنان و جامعه اسلامى دارد. از اينرو در جاى ديگر منافقان را اين گونه توصيف مى‏كند:
آنها براى رسيدن به اهداف شوم خود از راه خدعه و نيرنگ وارد مى‏شوند و حتى مى‏خواهند به خداوند نيز خدعه بزنند در حالى كه در همان لحظات كه درصدد چنين كارى هستند خود در يك نوع خدعه واقع شده‏اند، زيرا براى بدست آوردن سرمايه‏هاى ناچيزى سرمايه بزرگ وجود خود را از دست مى‏دهند. بطورى كه آيه شريفه مى‏فرمايد: «منافقان مى‏خواهند خدا را فريب دهند، در حالى‏كه خداوند آنها را فريب مى‏دهد، إن المنافقين يخادعون اللّه و هو خادعهم»(16)، در ادامه آيه خداوند صفات ديگرى از منافقان را بيان مى‏فرمايد: آنها هنگامى كه به نماز برخيزند سرتا پاى آنها غرق كسالت و بى‏حالى است «و إذا قاموا الى الصّلوة قاموا كسالى» آنها از خدا دورند و از راز و نياز با او نيز لذت نمى‏برند. آنها چون به خدا و وعده‏هاى او ايمان ندارند، اگر عبادت يا عمل نيكى انجام دهند آن نيز از روى ريا است نه بخاطر خدا «يراؤن النّاس» آنها اگر گاهى، يادى از خدا كنند و ذكرى هم گويند از صميم دل و از روى آگاهى و بيدارى نيست و اگر هم باشد بسيار كم است. «و لا يذكرون اللّه الاّ قليلا».
خداوند در آيه 29 سوره محمد(ص) بر اين نكته تأكيد مى‏كند كه منافقان تصوّر نكنند براى هميشه مى‏توانند چهره درونى خود را از پيامبر و مؤمنان مكتوم دارند و مى‏فرمايد: آيا كسانى كه در دلهايشان بيمارى است گمان كردند خدا كينه‏هايشان را (نسبت به پيامبر و مؤمنان) آشكار نمى‏كند و در آيه بعد خطاب به پيامبر اكرم(ص) مى‏فرمايد: «و اگر ما بخواهيم آنها را به تو نشان مى‏دهيم، تا آنها را با قيافه هايشان بشناسى». سپس مى‏افزايد: «هرچند مى‏توانى آنها را از طرز سخنانشان بشناسى، ولعترفنّهم فى لحن القول. يعنى اين منافقان بيمار دل را از كنايه‏ها و نيشها و تعبيرات موذيانه‏شان مى‏توان شناخت. در حديث معروفى از «ابو سعيد خدرى» نقل شده است كه مى‏گويد: «منظور از (لحن القول) بغض حضرت على است و ما منافقان در عصر پيامبر(ص) را از طريق عداوت آنها با حضرت على مى‏شناختيم.»
امروز هم شناختن منافقان از لحن قول و موضع‏گيرى‏هاى خلافشان در مسائل مهم اجتماعى و مخصوصاً در بحرانها يا جنگها كار مشكلى نيست و با كمى دقت از گفتار و رفتارشان شناسايى مى‏شوند.
آيه 4 سوره منافقون نشانه‏هاى بيشترى از منافقين ارائه داده خطاب به پيامبر مى‏گويد: «هنگامى كه آن‏ها را مى‏بينى جسم و قيافه آنان تو را در شگفتى فرو مى‏برد، و إذا رأيتهم تعجبك أجسامهم». آنها ظاهرى آراسته و قيافه هايى جالب دارند. علاوه بر اين چنان شيرين و جذاب سخن مى‏گويند كه «اگر سخن بگويند به سخنانشان گوش فرا مى‏دهى، و ان يقولوا تسمع لقولهم» جائى كه پيامبر (ص) ظاهراً تحت تأثير جذابيت سخنان آنان قرار گيرد، تكليف ديگران روشن است.
قرآن ظاهر منافقان را چنين معرفى مى‏كند، اما باطن آنها به گونه ديگرى است «گويى چوبهاى خشكى هستند كه به ديوار تكيه داده شده‏اند، كانّهم خشبٌ مسنّدة». اجسامى بى روح، صورتهايى بى معنى و هيكلهايى تو خالى دارند، نه از خود استقلالى، نه در درون نور و صفايى و نه اراده و تصميم محكم و ايمانى دارند. درست همچون چوبهايى خشك تكيه زده بر ديوار. سپس خداوند مى‏افزايد: آنها چنان توخالى و فاقد توكّل بر خدا و اعتماد بر نفس هستند كه «هر فريادى بلند شود آن را بر ضد خود مى‏دانند، يحسبون كلّ صيحةٍ عليهم». ترس و وحشتى عجيب هميشه بر قلب و جان آنها حكمفرما است و يك حالت سوء ظن و بدبينى جانكاه سرتاسر روح آنها را فرا گرفته است.
خوش زبانى و تظاهر منافقان خصلتى عجين با آنها است كه خداوند در جاى ديگر نيز به آن پرداخته است: «و بعضى مردم چنين هستند كه گفتار او در زندگى دنيا مايه اعجاب تو مى‏شود(ولى در باطن چنين نيست) و خداوند بر آنچه در قلب اوست گواه مى‏باشد و او سر سخت‏ترين دشمنان است، و من النّاس من يعجبك قوله فى الحيوة الدّنيا و يشهد اللّه على ما فى قلبه و هو الدّ الخصام»(17). سپس مى‏افزايد: «نشانه دشمنى باطنى او اين است كه وقتى روى بر مى‏گرداند و از نزد تو خارج مى‏شود كوشش مى‏كند كه در زمين فساد به راه بيندازد و زراعت و چهارپايان را نابود كند با اينكه مى‏داند خداوند فساد را دوست ندارد.»(18) آرى اينها اگر در اظهار دوستى و محبّت به پيامبر اسلام(ص) و پيروان او صادق بودند هرگز دست به فساد و تخريب نمى‏زدند. هرچند ظاهر آنها دوستانه است. اما آنها در باطن، بى‏رحم‏ترين و سرسخت‏ترين دشمنان هستند. اين منافق نه به اندرز ناصحان گوش فرا مى‏دهد و نه به هشدارهاى الهى. بلكه پيوسته با غرور مخصوص به خود، بر خلافكاريهايش مى‏افزايد. «هنگامى كه او را از عمل زشت نهى كنند و به او گفته شود از خدا بترس لجاج و تعصّب او را به گناه مى‏كشاند، و إذا قيل له اتّق اللّه أخذته العزّة بالإثم»(19).
از ديگر نشانه‏هاى منافقان كه در آيه 5 سوره منافقون، به آن اشاره شده است، اين است كه «هنگامى كه به آنها گفته شود بياييد تا رسول خدا براى شما استغفار كند، سرهاى خود را (از روى استهزاء و كبر و غرور) تكان مى‏دهند و آنها را مى‏بينى كه از سخنان تو اعراض كرده و تكبر مى‏ورزند، و اذا قيل لهم تعالو يستغفرلكم رسول اللّه لوّوارؤسهم و رأيتهم يصدّون و هم مستكبرون»، آنچنان غرورى بر منافقان حاكم است كه حتى نسبت به پيامبر اكرم(ص) كه رحمة للعالمين است نيز تكبّر مى‏ورزند روشن است كه روح اسلام، تسليم در برابر حق است و كبر و غرور هميشه مانع اين تسليم مى‏باشد. به همين دليل يكى از نشانه‏هاى منافقان بلكه يكى از انگيزه‏هاى نفاق را همين خودخواهى و خود برتر بينى و غرور مى‏توان شمرد.
منافقان دو گروه هستند، گروهى از اول ايمانشان صورى و ظاهرى بوده و گروهى ديگر در آغاز ايمان حقيقى داشته‏اند. سپس راه ارتداد و نفاق را پيش گرفته‏اند خداوند با اشاره به گروه دوم آنان را اين گونه توصيف مى‏كند: «بر دلهاى آنها مهر نهاده شده است و حقيقت را درك نمى‏كنند، فطبع على قلوبهم فهم لايفقهون»(20).
همانطور كه قبلاً شاره شد يكى از نشانه‏هاى منافقان اين است كه آنها براى پوشاندن چهره خود بسيارى از خلافكاريهاى خود را انكار مى‏كنند و با توسّل به سوگندهاى دروغين سعى در عوامفريبى و راضى كردن مردم از خود دارند كه خداوند در آيه 62 سوره توبه پرده از روى اين عمل زشت آنها بر مى‏دارد و مسلمانان را آگاه مى‏سازد كه تحت تأثير اين گونه سوگندهاى دروغين قرار نگيرند و به قيافه حق به جانب منافقان اعتنا نكنند. نخست مى‏گويد: «آنها براى شما به خدا سوگند ياد مى‏كنند تا شما را راضى كنند، يحلفون باللّه لكم ليرضوكم»، روشن است كه هدف آنها از اين سوگندها، بيان حقيقت نيست. بلكه مى‏خواهند با فريب و نيرنگ چهره واقعيات را دگرگون جلوه دهند و به مقاصد خود برسند. لذا قرآن مى‏گويد: «اگر آن‏ها راست مى‏گويند و ايمان دارند، شايسته‏تر اين است كه خدا و پيامبرش را راضى كنند، واللّه و رسوله احقّ أن يرضوه إن كانوا مؤمنين».
قبلاً اشاره كرديم كه عناد اصلى منافقان با رهبر جامعه اسلامى است. در ادامه به بررسى برخوردهاى منافقان با پيامبر عظيم الشأن اسلام مى‏پردازيم كه اين برخوردها ماهيت منافقان را روشن‏تر مى‏كند. البته در جامعه خود نيز برخوردها و رفتارهاى منافقان با ولى فقيه و سخنان او چهره منافقان را آشكارتر خواهد ساخت. پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. سوره منافقون، آيه 1. 2. همان، آيه 2. 3. سوره بقره، آيه 9. 4. همان، آيه 11. 5. همان، آيه 12. 6. سوره توبه، آيه 79. 7. همان، آيه 67. 8. سوره مجادله، آيه 16. 9. سوره احزاب، آيه 12. 10. سوره توبه، آيه 75. 11. همان، آيه 76. 12. همان، آيه 77. 13. همان، آيه 78. 14. سوره آل عمران، آيه 167. 15. سوره نساء، آيه 139. 16. همان، آيه 142. 17. سوره بقره، آيه 204. 18. همان، آيه 205. 19. همان، آيه 206. 20. سوره منافقون، آيه 3.

/

انقلاب اسلامى در عرصه حركت‏هاى انقلابى مسلمانان

  چكيده‏
بسيارى از صاحب‏نظران و پژوهشگران، معتقدند كه انقلاب اسلامى ايران يكى از عوامل مهم و تأثيرگذار در رشد بيدارى و آگاهى مسلمانان و افزايش فعاليت‏هاى مؤثر اسلامى انقلابى در جوامع مسلمانان بوده است. مقاله حاضر نيز، درصدد است به برخى از اين آثار بپردازد. از اين رو، در آغاز مقاله به وجوه مشتركى كه زمينه تأثيرگذارى و تأثيرپذيرى متقابل انقلاب اسلامى و جنبش‏هاى سياسى اسلامى معاصر را فراهم مى‏آورد، اشاره شده است. اين در حالى است وجوه افتراقى نيز كه بين آن‏ها وجود دارد، آثار مثبت تأثيرگذارى و تأثيرپذيرى متقابل را كاهش مى‏دهد. پس از آن، بازتاب انقلاب اسلامى بر جنبش‏هاى سياسى اسلامى معاصر مورد بررسى قرار مى‏گيرد، در پايان يك نمونه، از تأثير انقلاب اسلامى بر جنبش‏هاى اسلامى، يعنى حزب‏الله لبنان را مورد بررسى قرار مى‏دهيم.(1) مقدمه‏
انقلاب اسلامى برآمده از مذهب است، و از اين رو، به احياى دين و تجديد حيات اسلام در ايران و جهان مدد رساند كه يكى از ابعاد آن، تولد و تداوم جنبش‏هاى سياسى اسلامى معاصر در دو دهه اخير است. به اين دليل، چند سئوال در اين باره وجود دارد، از جمله:
1- چرا انقلاب اسلامى ايران بر جنبش‏هاى سياسى اسلامى معاصر تأثير گذاشت ؟
2- انقلاب‏اسلامى‏ايران، چه تأثيراتى بر حركت‏هاى سياسى‏اسلامى‏معاصرگذاشت؟
3- ميزان تأثيرگذارى انقلاب اسلامى بر نهضت‏هاى سياسى اسلامى چقدر است ؟
اين مقاله در صدد است، به اين سئوالات سه‏گانه پاسخ گويد. زمينه‏هاى هم‏گرايى و واگرايى حركت‏هاى انقلابى مسلمانان از انقلاب اسلامى
در پاسخ به اين سئوال كه چرا انقلاب اسلامى ايران بر جنبش‏هاى سياسى اسلامى معاصر تأثير گذاشت ؟مى‏توان به اين وجوه مشترك بين انقلاب اسلامى ايران و جنبش‏هاى سياسى اسلامى معاصر اشاره كرد.
1 – عقيده يكسان: انقلاب اسلامى ايران، گرچه يك انقلاب شيعى است، ولى همانند هر جنبش اسلامى ديگر، به وحدانيت خدا (لااله‏الاالله) و به رسالت پيامبر اكرم(ص) (اشهدان‏محمداًرسول‏الله) معتقد است، كعبه را قبله آمال و آرزوهاى معنوى خود مى‏داند، قرآن را كلام خداوند سبحان و آن را منجى بشريت گمراه تلقى مى‏كند، و به دنياى پس از مرگ و قبل از آن، به صلح، برادرى و برابرى ايمان دارد.(2)
2- دشمن مشترك: انقلاب اسلامى و جنبش‏هاى اسلامى داراى دشمن مشترك كه همان استكبار جهانى به سركردگى آمريكا(شيطان بزرگ) و اسرائيل (غده سرطانى) است كه كيان اسلام را تهديد مى‏كند و انقلاب اسلامى با طرح شعار “نه شرقى و نه غربى” علم مبارزه عليه دشمن مشترك جهان اسلام را به دوش گرفته است.”(3) امام خمينى(ره)در اين باره فرمود: “دشمن مشترك ما كه امروز اسرائيل و آمريكا و امثال اين‏هاست كه مى‏خواهند حيثيت ما را از بين ببرند، و ما را تحت ستم دوباره قرار بدهند، اين دشمن مشترك را دفع كنيد.”(4)
3 – آرمان واحد: انقلاب اسلامى ايران و جنبش‏هاى اسلامى معاصر، خواهان برچيده‏شدن ظلم و فساد و اجراى قوانين اسلام و استقرار حكومت اسلامى در جامعه مسلمانان و به اهتزاز در آوردن پرچم لااله‏الاالله در سراسر جهان از طريق نفى قدرت‏ها، و تكيه بر قدرت لايزال الهى و توده‏هاى مردم‏اند.به سخن امام خمينى(ره)، در اين مورد توجه كنيد: “همه در ميدان باشند، با هم باشند، ما مى‏خواهيم حفظ اسلام را بكنيم، با كناره‏گيرى نمى‏شود حفظ كرد، خيال نكنيد كه با كناره‏گيرى تكليف از شما سلب مى‏شود.”(5) البته برخى از جنبش‏هاى سياسى اسلامى، تنها خواستار عمل به احكام اسلام در كشورهاى خود و برخى نيز در پى تشكيل يك حكومت مستقل، بدون تاكيد بر شكل اسلامى حكومت هستند.
4 – تأكيد بر وحدت: انقلاب اسلامى به تأسى از اسلام ناب محمدى(ص)هيچ تفاوتى بين مسلمانان سياه و سفيد، اروپايى و غير اروپايى قائل نيست، بر جنبه‏هاى اختلاف برانگيز در بين مسلمين پاى نمى‏فشارد، بلكه با ايجاد دارالتقريب فرق اسلامى، برپايى روز قدس، و برگزارى هفته وحدت و…در جهت اتحاد مسلمانان گام برداشته است.به همين دليل، طيف گسترده‏اى از گروه‏هاى غيرشيعى و حتى جنبش‏هاى آزادى‏بخش غيراسلامى، انقلاب اسلامى ايران را الگو و اسوه خود قرار داده‏اند.(6) مجيب‏الرحمان شامى، روزنامه‏نگار پاكستانى در اين باره مى‏گويد: “تأثير بزرگ ديگر امام اين است كه گر چه ايشان يك رهبر شيعه بودند…با اين وجود مبلغ جدايى نبودند، فرياد او براى اسلام بود.”(7)
5 – مردم‏گرايى: مردم‏گرايى انقلاب اسلامى، عاملى در گسترش انقلاب و پذيرش آن از سوى ملت‏هاى مسلمان بوده است.انقلاب، بر اين باور است كه بايد به ملت‏ها بهاء داد نه به دولت‏ها.به عنوان مثال، حج و اهميت و ارزشى كه ايران اسلامى به آن مى‏داد،يكى از مقولاتى است كه نشان‏دهنده مردم‏گرايى انقلاب ايران است.زيرا، امام خمينى(ره)، حج را از يك مراسم عبادى بى‏روح خارج كرد، آن هم از طريق زنده‏كردن برائت از مشركين كه آن نشانى از برائت از مشركين توسط پيامبر(ص)در صدر اسلام است.(8)
همه آنچه راكه بين ايران انقلابى و جهان اسلام وجود دارد، وجوه مشترك نيست. بلكه اختلاف‏ها و دشوارى‏هايى نيز مابين اين دو وجود دارد.
الف – شيعه و سنى: نوعى معارضه تاريخى بين شيعه و سنى وجود داشته و دارد.البته تضاد تسنن وهابى با انقلاب اسلامى بيشتر است، و حتى تسنن متأثر از تصوف نيز، تضاد كمترى با شيعه دارد.سپاه صحابه در پاكستان، طالبان در افغانستان از مصاديق بارز مخالفين تشيع در جهان اسلام‏اند.به هر روى على رغم وحدت خواهى و وحدت‏طلبى انقلاب ايران، تضاد اهل سنت با شيعه، به كلى از بين نرفته است.(9)
ب – عرب و عجم: امويان، عباسيان و نيز عثمانيان و صفويان، به نوعى معارضه عرب و عجم را دامن زدند، و حتى جنگ عراق عليه ايران به عنوان جنگ قادسيه يا مهم‏ترين جنگ بين مسلمانان و ساسانيان و در واقع بين ايرانيان و عرب‏ها توجيه مى‏شد.به هر روى، آنان ايرانيان را مجوس مى‏دانستند، و بر اين اساس، اعراب را برابر با اسلام و ايرانيان را مخالف با آن مى‏ديدند، اين نحوه انديشيدن، هم‏اينك نيز، كم و بيش وجود دارد.(10)
ج – بدفهمى از مسأله صدور انقلاب: برخى از شعارها و پيام‏هاى انقلاب اسلامى، مثل اين سخن امام(ره)”نهضت ما دارد توسعه پيدا مى‏كند و مى‏رود توى ملت‏ها…”(11) از سوى برخى به منزله قصد ايران براى مداخله در ساير كشورها و براندازى نظام‏هاى سياسى آن‏ها تلقى شد.در حالى كه “معناى صدور انقلاب ما، اين است كه همه ملت‏ها بيدار شوند، و همه دولت‏ها بيدار بشوند، و خودشان را از اين گرفتارى‏هايى كه دارند…نجات بدهند.”(12) در مجموع، على‏رغم همه دشوارى‏هايى كه براى برقرارى روابط ايران انقلابى و جهان اسلام و تأثيرپذيرى متقابل آن دو وجود دارد، ولى وجوه مشترك آن دو بسيار بيشتر است. تأثيرات انقلاب اسلامى بر حركت‏هاى انقلابى مسلمانان‏
در پاسخ به اين سئوال كه انقلاب اسلامى ايران، چه تأثيراتى بر حركت‏هاى سياسى اسلامى معاصر گذاشت ؟به آثار متعدد و متنوع مى‏توان اشاره كرد، مانند:
الف – بازتاب انعكاس سياسى: در اين قسمت به پاره‏اى از بازتاب‏هاى سياسى در سه مقوله” انتخاب اسلام به عنوان ايدئولوژى مبارزه”، “تلاش براى دست‏يابى به حكومت اسلامى”و”نقش انقلاب اسلامى بر حيات سياسى جنبش‏هاى اسلامى” مى‏پردازيم: به ديگر بيان، يكى از مهم‏ترين دستاوردهاى انقلاب اسلامى ايران، تجديد حيات اسلام در جهان است. مقام معظم رهبرى (مدظله العالى) در اين باره فرمود: “على‏رغم گذشت بيش از يك‏صدوپنجاه سال از برنامه‏ريزى مدرن و همه جانبه عليه اسلام، امروز در سراسر دنيا يك حركت عظيم اسلامى به وجود آمده است كه به موجب آن اسلام در آفريقا، آسيا و حتى در قلب اروپا، حيات جديدى را بازيافته و مسلمانان به شخصيت و هويت واقعى خود پى برده‏اند.”(13)
1- اين تجديد حيات اسلام، آثار مختلفى را براى جنبش‏هاى اسلامى به ارمغان آورد. يكى از اين آثار، انتخاب اسلام به عنوان بهترين و كامل‏ترين شيوه مبارزه است. سخن‏گوى جهاد اسلامى فلسطين در ملاقات با امام خمينى(ره)در اين باره گفت: “انتفاضه بارقه‏اى از نور و بازتابى از پيروزى‏هاى بزرگ انقلاب شماست، انقلابى كه بزرگ‏ترين تحول را در عصر ما بوجود آورد.”(14) در حالى كه قبل از آن، اسلام در صحنه مبارزه عليه اسرائيل نقش چندانى نداشت. چنين رويكردى به معناى كنارگذاشتن انديشه‏هاى غيرمذهبى به ويژه ناسيوناليسم، ليبراليسم و كمونيسم و دور ريختن انديشه جبرى بودن سرنوشت انسان بود كه همگى در نجات ملل اسلامى از چنگال استبداد داخلى و خارجى ناتوان بودند. به عقيده شيخ‏عبدالله‏شامى، يكى از رهبران مبارز فلسطينى”پس از انقلاب اسلامى ايران، مردم فلسطين دريافتند كه براى آزادى، به قرآن و تفنگ نياز دارند.”اين در حالى است كه براى چند دهه حركت‏هاى انقلابى، اغلب در اختيار گروه‏هاى ماركسيستى بود.به هر حال، انقلاب اسلامى، تأكيدى بر بعد سياسى اسلام بود، و از آن پس، در برخى از كشورها ،سازمان‏هاى مخفى شكل گرفت و مبارزه مسلحانه بر پايه اسلام، سامان‏دهى شد.(15)
روى آوردن به مبارزه بر اساس اسلام، تنها نتيجه تجديد حيات اسلام كه آن را برخى اصول‏گرايى يا بنيادگرايى اسلامى مى‏نامند، نيست.بلكه در گرايش جديد”اسلام تنها راه حل” برداشت نوين و تازه‏اى از اسلام صورت گرفت كه در آن مسلمين به ايستادگى، مقاومت پافشارى براى نيل به حقوق خويش تشويق شده‏اند.روزگارى اين كار، از سوى حسن‏البناء و سيدقطب در جنبش اخوان‏المسلمين انجام مى‏شد، ولى انقلاب اسلامى، اسلام انقلابى رابه صورت جدى‏تر درآورد و مطرح ساخت.البته اين ستيزه‏جويى انقلابى، تنها به معناى روى آوردن به اسلحه نخواهد بود، چون در آن شيوه‏هاى مسالمت‏آميز، مشابه آنچه حزب اسلام‏گراى رفاه در تركيه برگزيد، نيز ديده مى‏شود.(16)
2 – نظام اسلامى كه پس از پيروزى انقلاب اسلامى در ايران شكل گرفت، به صورت بهترين الگو و مهم‏ترين خواسته سياسى مبارزان مسلمان درآمد.يكى از رهبران مجلس اعلاى انقلاب اسلامى عراق در اين باره گفت: “ما در آن موقع مى‏گفتيم، اسلام در ايران پيروز شده است، و به زودى به دنبال آن در عراق نيز پيروز خواهد شد. بنابراين، بايد از آن درس بگيريم و آن را سرمشق خود قرار دهيم.(17) به بيان ديگر، انقلاب اسلامى، حدود 5/1 ميليارد مسلمان را بر انگيخته و آنان را براى تشكيل حكومت‏الله در كره‏زمين به حركت درآورد.(18) اين رويكرد، در اساس‏نامه، گفتار و عمل سياسى جنبش‏هاى اسلامى سياسى معاصر به شكل‏هاى مختلفى مشاهده مى‏شود.
علاقه جنبش‏گران مسلمانان به ايجاد حكومت اسلامى به سه صورت زير ابرازشده‏است:
اول – برخى از گروه‏هاى اسلامى در جهان تسنن به صورت آشكار هراسى از مخالفت با دولت‏هاى نامشروع ندارند، و به احاديثى كه اطاعت از حاكم اسلامى را در هر شرايط لازم دانسته، چندان توجهى نمى‏كنند، بلكه خواهان استقرار حكومت اسلامى و يا نظام مصطفى(ص)در كشورشان شده‏اند، و آن را برخى از گروه‏ها در اساس‏نامه (مانند مجلس اعلاى انقلاب عراق)و يا در اعلاميه‏هاى خود(مانند حزب‏الدعوه)و…مطرح كرده‏اند. البته برخى از جنبش‏هاى اسلامى (مانند كشمير و افغانستان)دست‏يابى به استقلال سياسى را اولين هدف سياسى خود، قبل از تأسيس حكومت اسلامى قرار داده‏اند.(19)
دوم – بعضى از گروه‏هاى اسلامى ديگر با طرح لزوم اجراى شريعت اسلامى (مانند نهضت جمعيت ارشاد اسلامى مصر)و يا با ترجمه كتاب حكومت اسلامى امام خمينى(ره) (مانند اليسارالاسلامى مصر)و يا با تأكيد بر جمهورى اسلامى ايران به عنوان تنها راه‏حل (مانند جبهه نجات اسلامى الجزاير)(20) و…علاقه‏مندى خود را براى برپاكردن يك حكومت اسلامى ابراز كرده‏اند. شهيد آيت‏الله محمدباقرصدر هم قبل از شروع جنگ تحميلى در تلاش بود، رژيم عراق را سرنگون و يك حكومت اسلامى به شيوه حكومت ايران يعنى جمهورى اسلامى برپايه ولايت فقيه به وجود آورد.در قيام 1370ش./1991م. شيعيان عراق هم، ميل به تأسيس حكومت اسلامى در راديو صداى انقلاب عراق به گوش مى‏رسيد.(21)
سوم – برخى از حركت‏هاى ديگر اسلامى، خويش را از دايره تنگ ناسيوليسم خارج كرده و خواهان برپايى يك نظام اسلامى برپايه امت واحد مسلمان از خليج فارس تا اقيانوس اطلس شده‏اند(مانند رابط الدعوه‏الاسلاميه در الجزاير)و يا اين كه بر اساس اصل ولايت فقيه و قبول آن، از رهبرى انقلاب اسلامى ايران پيروى مى‏كنند.اين دسته از گروه‏ها، دوگونه‏اند. دسته‏اى كه از لحاظ عقيدتى و مذهبى خود را مقلد رهبرى انقلاب اسلامى ايران مى‏دانند (مانند جنبش امل در لبنان)، و دسته‏اى كه هم از لحاظ سياسى و هم مذهبى از رهبرى انقلاب اسلامى ايران تبعيت مى‏كنند (مانند جنبش حزب‏الله لبنان).(22)
گروه‏ها و سازمان‏هاى اسلامى مذكور، براى نيل به يك نظام مبتنى بر اسلام، شيوه و روش‏هاى مختلفى را در پيش گرفته‏اند.برخى تنها از طريق اقدام قهرآميز و مسلحانه (مانند حزب‏الله حجاز)و كودتا(مانند جنبش آزادى‏بخش بحرين)در صدد نابودكردن رژيم حاكم هستند.در نقطه مقابل، گروه‏هايى قرار دارند كه شرايط فعلى را براى دست زدن به اقدامات مسلحانه مساعد نمى‏دانند، و با توسل به شيوه‏هاى مسالمت‏آميز از قبيل شركت در انتخابات پارلمانى در پى تغيير نظام موجود هستند (مانند حزب اسلام گراى رفاه).اما گروه‏هاى ديگر هم وجود دارند كه به هر دو روش پايبندند، مانند جنبش حزب‏الله كه به دو روش متمايز و در عين حال مكمل هم، يعنى جنگ با اسرائيل و شركت در انتخابات مجلس روى آورده است.(23)
3 – انقلاب اسلامى ايران در تولد و تحرك سياسى بسيارى از جنبش‏هاى اسلامى سياسى نيز نقش داشته است.چنين تأثيرى با مرورى بر پرونده سياسى جنبش‏هاى اسلامى دهه‏هاى اخير به روشنى ديده مى‏شود.
برخى از گروه‏هاى اسلامى سياسى، تولد و موجوديت خود را مديون انقلاب اسلامى‏اند.اين گروه‏ها دو دسته‏اند، دسته‏اى كه از يك جنبش اسلامى غيرفعال پيشين منشعب شده‏اند (مانند امل اسلامى از جنبش امل و جنبش جهاد اسلامى از اخوان‏المسلمين فلسطين، در واقع بلافاصله پس از پيروزى انقلاب اسلامى، نخستين مركز جهاداسلامى فلسطين در نوار غزه فعال شد.) و دسته‏اى كه وابسته به جنبشى و گروهى نبوده‏اند، بلكه موجود و پديده‏اى جديدند (مانند نهضت اجراى فقه جعفرى پاكستان)اگر چه دسته اخير بيش از دسته نخست، مدافع و متأثر از انقلاب اسلامى است، اما همه اين گروه‏ها در دفاع از انقلاب اسلامى ايران، پيروى از رهبرى آن و نيز الگو قراردادن آن اشتراك، نظر دارند.
بعضى ديگر از گروه‏ها و جنبش‏هاى سياسى اسلامى به تأثير از تجديد حيات اسلام كه از ثمرات انقلاب اسلامى ايران در قرن اخير است، از حالت ركود، رخوت و انفعال خارج شده‏اند، و با نيرو و سازمان‏دهى جديدى به مبارزه نظامى و سياسى عليه حكومت و دولت‏هاى حاكم پرداخته‏اند.مثلاً حركت اسلامى در دانشگاه‏هاى النجاعع، بيرزيت، غزه، بيت‏المقدس و الخليل، به نحو چشمگيرى پس از انقلاب اسلامى گسترش و توسعه يافت و يا فعاليت گروه جماعةالمسلمين كه حضورى محدود در نوار غزه داشت، در پى انقلاب اسلامى ايران و نيز به دنبال احكام صادره از سوى دادگاه نظامى رامله عليه اعضاى آن، افزايش پيدا كرد.(24) بخشى از اين گروه‏ها، تنها به افزايش حجم فعاليت‏هاى خود اقدام كرده‏اند و در روند مبارزه به شيوه‏هاى مسالمت‏آميز توجه دارند.بخشى ديگر بر شدت و حجم تلاش‏هاى ضد دولتى خود افزوده‏اند، و با تكيه بر روش‏هاى مسلحانه در صدد نابودى رژيم‏هاى حاكم هستند.سازمان انقلاب اسلامى جزيره‏العرب از گروه نخست و جبهه اسلامى سوريه از گروه دوم محسوب مى‏شوند.
انقلاب اسلامى ايران در تحرك سياسى آن دسته از جنبش‏هاى به ظاهر اسلامى كه هيچ‏گونه و يا كمترين علقه‏اى به انقلاب اسلامى ندارند، هم به شكل ديگرى مؤثر بوده است.اين گروه‏ها كه با تولد انقلاب اسلامى و به منظور مقابله با آن متولد و يا گسترش يافته‏اند، با كمك دولت‏ها و اشخاص مخالف انقلاب اسلامى و به ويژه با پشتيبانى و با حمايت مالى دولت‏هايى چون دولت پادشاهى عربستان سعودى شكل گرفته‏اند.وهابيت در پاكستان، ساف در فلسطين اشغالى و سازمان پيكار اسلامى در عراق، نمونه‏هايى از اين گروه‏ها به شمار مى‏روند.به همين جهت، بعد از پيروزى انقلاب اسلامى، صف اسلام سازش كار (اسلام آمريكايى)از صف اسلام ناب محمدى(ص) كاملاً جدا شده است.از اين رو، كشورهاى عربى مسلمان براى جلوگيرى از ظهور قيام مردمى متأثر از انقلاب اسلامى، تلاش زيادى را براى بهبود بخشيدن به وضع اقتصادى و تظاهر به اسلام آغاز كرده‏اند.(25)
ب – تأثير فرهنگى: مسائل فرهنگى از آن حيث مهم هستند كه پايه و اساس امور سياسى و حركت‏هاى سياسى را فراهم مى‏آورند.به ديگر سخن، امور فرهنگى زمينه‏ساز امور سياسى‏اند.به اين دليل، رنگ وبوى سياسى به خود مى‏گيرند، و در مقوله سياسى، شايستگى مطرح شدن را مى‏يابند. از اين رو، در اين بخش، صرفاً به توضيح چند تأثير فرهنگى حركت‏هاى انقلابى مسلمانان از انقلاب اسلامى مى‏پردازيم.
1 – انقلاب اسلامى ايران ارزش‏هاى فرهنگى نوينى را در مبارزه سياسى جنبش‏هاى اسلامى مطرح كرد. يكى از اين ارزش‏ها، گرايش به جهاد است. جنبش‏هاى اسلامى پس از انقلاب اسلامى ايران، جهاد، شهادت و ايثار جان را به عنوان اصول اساسى پذيرفته‏اند. به بيان ديگر، اصولى چون جهاد، شهادت و فداكارى كه سمبل حركت‏هاى انقلابى شيعيان و شعار انقلاب اسلامى بود، به عنوان اصول اساسى مبارزه پذيرفته شد، و به آن، با ديده تكليف و فريضه دينى مى‏نگرد. سخن‏گوى جنبش جهاد اسلامى فلسطين در ديدار با امام(ره) و در خطاب به ايشان گفت:”با ظهور انقلاب شما، ملت مسلمان و بزرگ ما فهميد كه راهش، راه جهاد و مبارزه است.”شيخ اسعد تميمى يكى از رهبران فلسطينى در اين باره گفت: “تا زمان انقلاب ايران، اسلام از عرصه نبرد غايب بود، حتى در عرصه واژگان، مثلاً به جاى جهاد از كلماتى چون نضال و كفاح استفاده مى‏شد.”(26) البته جنبش‏هاى سياسى اسلامى معاصر، اين كلمات را به شكل‏هاى مختلفى چون عمليات شهادت طلبانه (مثل فلسطين)و يا مبارزه مسلحانه و جنگ (مانند افغانستان) به كار گرفته‏اند.(27)
2 – مردمى بودن كه يكى از ويژگى‏هاى انقلاب اسلامى ايران است، در جنبش‏هاى سياسى اسلامى راه يافته است.به عبارت ديگر، اين جنبش‏ها دريافته‏اند كه اسلام توانايى بسيج توده‏هاى مردم را دارد.بر اين اساس، آن‏ها از اتكا به قشر روشنفكر به سوى اتكا به مردم گرايش يافته‏اند، و در نتيجه پايگاه مردمى خود را گسترش داده‏اند. مثلاً هسته اصلى مبارزه در فلسطين را روحانيون، دانشجويان، جوانان و نوجوانان تشكيل مى‏دهد.به هر روى، پس از انقلاب اسلامى ايران، جنبش‏ها مبارزات خود را به صورت مردمى پى مى‏گيرند.به عقيده دكتر حسن‏الترابى رهبر جبهه اسلامى سودان، انقلاب اسلامى انديشه كار مردمى و استفاده از توده‏هاى مردم را به عنوان هديه‏اى گران‏بها به تجارب دعوت اسلامى در جهان اسلام عطا كرد.گرايش به انديشه كار مردمى، جنبش‏هاى اسلامى را به سوى وحدت‏طلبى مذهبى و قومى سوق داد.به عنوان مثال، يكى از مواد بيانيه شش ماده‏اى مجلس اعلاى انقلاب اسلامى عراق، بر وحدت اسلامى تكيه دارد. در مجموع، اين امر، جنبش‏هاى اسلامى سياسى را از اختلاف و تفرقه دور ساخته و آن‏ها را از تشكيلات قوى‏تر، امكانات وسيع‏تر، حمايت گسترده‏تر و پايدارى بيشتر برخوردار ساخت.(28)
3 – شكل ديگر تأثيرات انقلاب اسلامى ايران بر جنبش‏هاى سياسى اسلامى معاصر، به تقليد شعارهاى انقلاب اسلامى از سوى جنبش‏گران مسلمان بر مى‏گردد.مثلاً، شعار مردم مسلمان معترض تركيه، قبل از كودتاى 1359 آن كشور، استقلال، آزادى و جمهورى اسلامى بود.شهروندان كابل برفراز بام منازل خود فرياد الله‏اكبر سر مى‏دادند، در پلاكاردهاى مسلمانان مصر شعار لاشرقيه و لاغربيه ديده شده است.مردم كشمير در راهپيمايى دويست هزار نفرى 1369 شعار الله‏اكبر و خمينى رهبر را مطرح كردند.فلسطينى‏ها همان شعارهايى را سر مى‏دهند كه انقلاب اسلامى منادى آن بود. آن‏ها با فرياد بلند فرياد مى‏زنند، لااله‏الاالله، الله‏اكبر، پيروزى از آن اسلام است.در واقع، آن‏ها شعارهاى قوم‏گرايى و الحادى را به يك سو انداختند، و شعارهاى انقلاب اسلامى را برگزيدند.در سال‏هاى 1369تا1379 در خيابان‏هاى كيپ تاون آفريقاى جنوبى شعار و نداى الله اكبر، بسيار شنيده شد.اين يادآور و مؤيد اين كلام رهبرى انقلاب است كه فرياد الله‏اكبر مردم الجزاير بر پشت بام‏ها درس گرفته از ملت انقلابى ايران است.(29)
4 – جنبش سياسى اسلامى معاصر به تأثير از انقلاب اسلامى ايران از مسجد سرچشمه مى‏گيرد و به مسجد و اماكن مقدسه ختم مى‏شود.حتى دانشجويان انقلابى، حركت‏هاى ضد دولتى خود را از مسجد دانشگاه‏ها سامان مى‏دهند.بدين‏سان مساجد رونق تازه‏اى يافته‏اند، و مرتب بر ساخت مساجد تازه افزوده مى‏گردد.به عنوان مثال، تعداد مساجدساخته شده در فلسطين طى سال‏هاى 1378 و 1379سه برابر سال‏هاى قبل از آن بود. و نيز برنامه‏هاى مساجد افزايش يافته، گفت و گوى‏هاى سياسى در مساجد زياد شده گرايش به مسجد و نمازهاى جمعه و جماعت فزونى گرفته و مساجد بيش از گذشته به مركز مخالفت‏هاى ضد دولتى تبديل گرديده است.هسته‏هاى اصلى مبارزه از درون مساجد و با فكر و انديشه اسلامى شروع و گسترش يافت و مبارزات به شكلى مردمى و همه جانبه درآمد، و به همين دليل، دومين مرحله انتفاضه كه در ماه‏هاى پايانى 1379 شكل گرفت، به انتفاضه‏الاقصى معروف است، قبل از آن نيز، به انتفاضه، انقلاب مساجد مى‏گفتند. شايد به اين علت، امام جماعت مسجدالاقصى مى‏گويد، مسجد به صورت منبع الهام، ثبات و پيوستگى مبارزان فلسطينى عليه اشغال‏گران درآمده است.(30)
5 – از ديگر موارد تأثير گزارى انقلاب اسلامى ايران كه در پيروان جنبش‏هاى سياسى اسلامى معاصر ديده مى‏شود، حجاب است.با پيروزى انقلاب اسلامى، گرايش به حجاب اسلامى در اقصى نقاط جهان اسلام فزونى گرفت.حتى در برخى از كشورهاى اسلامى چون لبنان و الجزاير، چادر كه سمبل حجاب ايرانى است، مورد استفاده قرار گرفت.در تركيه، على رغم مخالفت‏هاى دولتى، رعايت حجاب رو به گسترش است.زنان فلسطينى گرايش بيشترى به حجاب پيدا كرده‏اند، در كنار آن، گرايش به نماز بيشتر شده، انتشار مجلات و نشريات اسلامى افزايش يافته و مشروب فروشى‏ها و مراكز فساد و فحشاء مورد حمله زيادى قرار مى‏گيرند.حجاب اسلامى، حتى تا دل اروپا هم نفوذ كرده است، به گونه‏اى كه گرايش به حجاب در مدارس فرانسه و مخالفت مكرر دولت اين كشور با حجاب، پديده‏اى به نام جنگ روسرى را پديد آورده است.(31)
6 – يكى ديگر از آثار فرهنگى انقلاب اسلامى ايران بر حركت‏هاى اسلامى و سياسى معاصر، تظاهرات به سبك ايران است كه در برخى از كشورهاى اسلامى اتفاق افتاد.مثلاً مردم شهرهاى عراق، چون نجف و كربلا در تأييد انقلاب اسلامى ايران و به تأسى از آن، در روز 23 بهمن 1357، تظاهراتى شبيه به ايران برپا نمودند.در پى آن، تظاهراتى به شكل ايران در شهرهاى كاظمين، الثوره، بغداد و دياله به رهبرى شهيد آيت‏الله محمد باقر صدر برقرار شد. حتى در آغاز انتفاضه جديد مردم عراق، يعنى در 1370، آن‏ها همانند تظاهر كنندگان ايرانى مخالف شاه در سال‏هاى 1356 و 1357، شهر حلبچه را به خمينى شهر نام‏گذارى كردند، و كنترل شهرها را به دست گرفتند.شيعيان عربستان سعودى اندكى پس از پيروزى انقلاب اسلامى ايران، در شهرهاى قطيف، صفرا، اباقيق، خنجى و شيهات دست به تظاهرات زدند. تظاهرات مشابهى در سال 1357 در شهرهاى قونيه، يوزكات و كوجائيلى تركيه صورت گرفت .اين روند، كم و بيش در سال‏هاى بعد نيز ادامه يافت.(32)
7 – شعارنويسى به شيوه مبارزان انقلابى ايران مورد توجه جنبش‏گران مسلمان است. به عنوان مثال، مردم مصر در مخالفت با رژيم مبارك، شعارهاى لااله‏الاالله، محمد رسول الله(ص) و آيات قرآن را بر روى شيشه اتومبيل مى‏نويسند.در نجف، شعارهايى از قبيل بله به اسلام و نه به عفلق بر روى ديوارها نوشته مى‏شد.در انتفاضه 15 شعبان 1370 عراق، شعار النجدى يا ايران به چشم مى‏خورد.علاوه بر آن، اعلاميه‏ها سخنرانى‏ها و پوسترها به شكل مشابه آنچه در ايران اتفاق افتاد، در كشورهاى اسلامى چاپ و انتشار مى‏يابد. هنوز در منطقه شيعه نشين بيروت يعنى ضاحيه، شعارهاى انقلاب اسلامى و تصاوير رهبرى آن وجود دارد.(33) پژواك‏ها و بازتاب‏هاى انقلاب اسلامى، بررسى يك نمونه (حزب‏الله لبنان)
بهترين پاسخ به اين پرسش كه انقلاب اسلامى به چه ميزان بر جنبش‏هاى اسلامى معاصر تأثير گذاشته است؟ معرفى و توصيف مصاديق است.البته مصاديق متعددند، اما برخى از آن‏ها داراى برجستگى بيشترى هستند. در اين مورد، لبنان و حزب‏الله برجسته‏ترين نمونه است.
بين ايرانيان و لبنانى‏ها، علقه‏هاى فراوانى چون پيوندهاى تاريخى علما و مردم جبل عامل با ايران دوران صفويه، فعاليت‏هاى سياسى، فرهنگى و اقتصادى روحانى بلندآوازه ايرانى، امام موسى صدر به عنوان رهبر شيعيان لبنان، تشكيلات بر جاى مانده از او يعنى جنبش امل، حضور شيعيان بسيار در لبنان، وجود دشمن مشترك (اسرائيل)، حمله اسرائيل به جنوب لبنان، كمك‏هاى انسان دوستانه جمهورى اسلامى ايران به محرومان لبنانى، مهاجرت و سكونت دائم تعدادى از اتباع لبنان در ايران و… وجود دارد.اين پيوندها باعث شده است كه انقلاب اسلامى ايران بيش از هر جا در لبنان مؤثر باشد.اين تأثير در زمينه‏هاى متعددى مشاهده مى‏شود.در زمينه فرهنگى، تعداد زيادى از تصاوير بزرگ امام خمينى(ره)و مقام معظم رهبرى در نقاط مختلف لبنان به چشم مى‏خورد.بر روى ديوارهاى آن عكس شهدايى ديده مى‏شود كه جان خود را در راه مبارزه عليه آمريكا و رژيم صهيونيستى (دشمن شماره يك ايران) از دست داده‏اند. مردان با ظواهر اسلامى در خيابان‏ها در رفت و آمد هستند. زنان ملبس به حجاب اسلامى‏اند و در اجتماعات عمومى، جايگاه زنان از مردان جداست، و مردم لبنان از ايران به عنوان يك دولت انقلابى و اسلامى حمايت مى‏كنند.(34)
در لبنان، حزب‏الله بيش از هر گروه سياسى اسلامى ديگر، تحت تأثير انقلاب اسلامى ايران قرار دارد.علاوه بر زمينه‏هاى مشترك موجود بين ايران و لبنان، انگيزه‏هاى ديگرى موجب چنين تأثير شگرف شده است.اين انگيزه‏ها را مى‏توان در پذيرش رهبرى انقلاب اسلامى به عنوان رهبر دينى و سياسى از سوى حزب‏الله خلاصه كرد. هم چنين حزب‏الله از لحاظ اقتصادى و اجتماعى با اعطاى كمك‏هاى تحصيلى به مستضعفان، توزيع داروى رايگان بين بيماران، تقسيم آب بين نيازمندان، ارائه خدمات درمانى به محرومان، البته در پرتو حمايت ايران به شدت فعال است.در عين حال از لحاظ نظامى از اسلحه و جنگ جدا نيست.بلكه برپايه اصل جهاد همواره آماده پاسخ‏گويى به حمله احتمالى دشمن صهيونيستى است، و در اين باره، اعضاى حزب‏الله لبنان براساس شعار اسلامى امام خمينى(ره) يعنى اسرائيل بايد از بين برود، قسم ياد كرده‏اند كه جنگ با اسرائيل را تا آخرين لحظه ادامه دهند.در بعد فرهنگى حزب‏الله شعارهايى را از انقلاب اسلامى به عاريت گرفته و سمبل‏هاى انقلاب اسلامى را سمبل خود مى‏داند. پيروزى حزب‏الله در دو دهه از فعاليتش عليه اسرائيل در مقايسه با فعاليت 40 و 50 ساله ساف، نشان از سودمندى استفاده از شعارهاى اسلامى و جهاد مقدس عليه اشغال‏گران و عدم اتكاء به كشورهاى ديگر در مبارزه ضد اسرائيلى دارد.(35)
حزب‏الله لبنان در بعد سياسى هم به شدت از انقلاب اسلامى ايران تأثير پذيرفته است، و بر خلاف جنبش امل، رهبرى انقلاب ايران را در دو بعد سياسى و مذهبى و بر پايه اصل ولايت مطلقه فقيه پذيرفته‏اند. به همين جهت از مواضع منطقه‏اى و جهانى جمهورى اسلامى ايران حمايت به عمل مى‏آورند. حسين موسوى رهبر جنبش امل اسلامى در اين باره مى‏گويد:”ما به جهان اعلام مى‏كنيم كه جمهورى اسلامى مادر ماست.دين‏ما، ملكه ما، خون ما و شريان حيات ماست.” در مجموع مى‏توان گفت كه علت توفيق حزب‏الله دو چيز است :
اولاً، به مبارزه رنگ اسلامى زد، شعارهاى اسلامى برگزيد، جهاد عليه اشغال‏گران را اعلام نمود.
ثانياً، بدون اتكا به كشورهاى ديگر، مبارزه خود را اداره كرد و آن را به انجام رسانيد. كه هر يك از اين دو علت توفيق نيز، برگرفته از انقلاب اسلامى ايران است. نتيجه
انقلاب اسلامى تلاشى براى زنده‏كردن ياد خدا در محور حيات انسان(36) و نيز، روشى براى زندگى فراتر از همه اختلافات ملى، قومى و مذهبى بود.(37) به بيان ديگر، انقلاب اسلامى از انقلاباتى است كه حركت و آثارش در چهارچوب مرزهاى يك كشور خلاصه نمى‏شود، بلكه ديدگاه فراملى دارد. از اين رو، بر روى ملت‏ها حساس است و تمايل به فراگير شدن دارد.بنابراين، بر جنبش‏هاى اسلامى سياسى معاصر تأثير گذاشته، و به آنان جرأت و جسارت مبارزه داده است، و به آنان مى‏گويد اسلام به ملتى خاص تعلق ندارد و هدف آن، نجات محرومان و مستضعفان است.نتيجه آن كه، انقلاب اسلامى چراغ رستگارى و نجات را بر افروخته است، البته اين كه مسلمانان، به ويژه جنبش‏هاى اسلامى بتوانند از نور اين چراغ به هدايت و سعادت نايل آيند، به عوامل متعددى بستگى دارد كه مهم‏ترين آن، اراده و تلاش آن‏ها در چهار چوب اسلام و با الگوگيرى از انقلاب اسلامى است. پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1 – انورابوطه، “تأثير امام خمينى(ره) و انقلاب اسلامى در انديشه و عملكرد جنبش جهاد اسلامى فلسطين، “ترجمه مهدى سرحدى، فصل نامه حضور، شماره 33 (پائيز 1379) ص 98 – 80. 2 – انور جندى، اسلام و جهان معاصر، ترجمه حميد رضا آژير (مشهد :آستان قدس، 1371 )ص 260 – 257. 3 – جندى، همان. 4 – امام خمينى(ره)، صحيفه نور، ج 16، ص 289. 5 – همان، ج 20، ص 6. 6 – همان، ج 6، ص 768. 7 – فصل‏نامه حضور، شماره 34 (زمستان 1379 )ص 14. 8 – رسول جعفريان، مقالات تاريخى، ج 7، ج 5 (قم؛ الهادى، 1378) ص 241. 9 – همان، ص 243. 10 – همان، ص 245. 11 – امام خمينى(ره)، صحيفه نور، ج 11، ص 45. 12 – همان، ج 13، ص 123. 13 – كيهان (22 آذر 1369 )ص 12. 14 – حسين كرهرودى، “انتفاضه فلسطين مولود اصول‏گرايى اسلامى معاصر، “فصل‏نامه علوم سياسى، سال چهارم، شماره 14 (تابستان 1380 )ص 199. 15 – جعفريان، همان، ص 247 و 237. 16 – همان. 17 – محمد حسين جمشيدى، “ارتباط متقابل انقلاب اسلامى ايران و جنبش شيعيان عراق، “مجموعه مقالات انقلاب اسلامى و ريشه‏هاى آن، 2 ج، ج 2 (قم :نهاد نمايندگى رهبرى در دانشگاه‏ها، 1374 ) 394 – 391. 18 – جمهورى اسلامى (4 بهمن 1371 )، ص 8. 19 – دستاوردهاى عظيم انقلاب شكوهمند اسلامى ايران در گستره جهان، 2 ج، ج 2 (تهران :سازمان ارتباطات فرهنگى، بى تا) ص 48 – 3. 20 – جمعى از نويسندگان، انقلاب اسلامى چرايى و چگونگى رخداد آن (قم :نهاد نمايندگى رهبرى در دانشگاه‏ها، 1378 )ص 213. 21 – جمشيدى، همان. 22 – حميد احمدى، “انقلاب اسلامى ايران و جنبش‏هاى اسلامى در خاورميانه عربى، مجموعه مقالات پيرامون جهان سوم (تهران: سفير، 1369 )ص 157 – 117. 23 – دستاوردهاى عظيم انقلاب شكوهمند اسلامى ايران در گستره جهان، همان. 24 – هادى خسروشاهى، حركت‏هاى اسلامى در فلسطين (تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1370 )ص 143. 25 – جعفريان، همان، ص 247. 26 – كرهرودى، همان. 27 – جعفريان، همان. 28 – كرهرودى، همان، ص 305. 29 – جمشيدى، همان.كرهرودى، همان، ص 299.جمهورى اسلامى (13 / 3 76 )ص 8. 30 – كرهرودى، همان.مهدى حسنى، فلسطين و صهيونيسم (قم: مركز تحقيقات اسلامى سپاه، 1376 )ص 81. 31 – دستاوردهاى عظيم انقلاب شكوهمند اسلامى ايران در گستره جهان، همان. 32 – همان. 33 – جمشيدى، همان.جعفريان، همان. 34 – دستاوردهاى عظيم انقلاب شكوهمند اسلامى ايران در گستره جهان، همان. 35 – همان. 36 – فصل‏نامه حضور، شماره 27 (بهار 1378 )ص 70. 37 – فصل‏نامه حضور، شماره 34 (زمستان 1379 )ص‏14.

/

نهضت حسينى، ستيز با پايه گذاران ظلم

 
بنابر گزارش تاريخ نگاران، روند انحرافى خلافت خلفاء سلف امام حسين (عليه‏السلام) را در انديشه‏اى عظيم فرو برده است. زيرا برخى از خواص و صحابه تحت تأثير جريانات سياسى و قبيله‏اى قرار گرفته، و در يك معامله سياسى دست بيعت براى تحكيم موقعيت حكومت غاصبين، به آنها عاريت داده‏اند.
آن‏ها با اعلام وفادارى به رسومات قبيله‏اى به عصر جاهليت بازگشته و هر روز بيش از روز قبل در جهت اسلام زدائى نامرئى گام برمى‏دارند.
در اين ميان تصورات امام حسين(عليه‏السلام) در افقى ماوراى انديشه ديگران در سير و سياحت است. افكار و اهداف مقدس ايشان نجات خيل عظيم كاروان بشريت است كه خواسته و يا ناخواسته به دست عده‏اى مكّار و كينه‏ورز در گرداب انحراف و انحطاط گرد آمده‏اند. و بدان زندگى ننگين خوگرفته‏اند. و از سوى ديگر به جهت عدم آگاهى و عدم نهادينه شدن ايمان در سرزمين وجودشان در بحران شديد عقيدتى، اجتماعى،سياسى بسر مى‏برند.
در اين وانفساى روزگار فرزند پيامبر با رسالت الهى خويش در صدد نجات امت جدشان بر آمده و با گامهاى بلند و استوار (طرحى نو) در ادبيات و رسومات عرب، كه تا آنروز «ايام العرب» نام گرفته و از ويژگى مهمى برخوردار بود، با عنوان «ايام اللّه» به مردم جهان به ويژه مردم عرب عرضه كردند.
براى شناخت طرح نجات آن امام بزرگ، شناخت زمينه‏هاى پديد آورنده قيام ماندگار آن امام همام يك ضرورت است. آنچه كه دليل ماندگارى و بلند آوازه بودن (نهضت حسينى) مى‏باشد، تنها مقابله آنحضرت با مفاسد اجتماعى، سياسى عصر خود نبود. بلكه نهضت امام از اين نظر حائز اهمّيت است كه قيام امام احياء كننده حيات مجدد اسلام ناب نبوى است. امام حسين(عليه السلام) همواره شاهد و ناظر زخمهاى مهلك بر پيكر اسلام اصيل بودند چه هنگامى‏كه مادر بزرگوارشان با دفاع از حق (ولايت مولاى متقيان) قيام كردند و چه هنگامى كه وصىّ بر حق پيامبر خدا بمدّت طولانى در سكوت و صبر غمبارى روزگار خود را سپرى كردند و چه زمانى كه صلح تحميلى بر دوش برادر بزرگوارشان سنگينى مى‏كرد. بنابراين امام شهيدان تنها كسى بودند كه درد امّت گمراه جدشان را مى‏دانستند و درمان را نيز مى‏توانستند تجويز كنند.
مقاله حاضر در صدد تحليل كوتاهى در مورد اساس زمينه‏هاى نهضت امام برآمده و آنرا از دو بعد «منع حديث» و «جعل حديث»و آثار منفى آنها مورد تحليل قرار مى‏دهد. چگونه امتيازات و افتخارات امّت گرفته شد
در زيارت عاشورا خداوند متعال بنيانگذاران ظلم را لعن و نفرين فرموده است: «فلعن اللّه امّةً اسّست اساس الظّلم و الجور عليكم»
با عنايت به وسعت اقيانوس بى‏كران رحمت الهى و عفو و كرم ربوبى مى‏توان نسبت به باطن جريان كربلا حساسيت نشان داد. كه چگونه است خدايى كه مهربانترين مهربانها نسبت به بندگان خويش است امّت اسلام را نفرين مى‏كند، امّتى كه تا ديروز پاى ركاب رسولخدا(ص) در ميادين جهادى از عزيزترين سرمايه خود بذل و ايثار مى‏كردند. و در جنگ استثنايى (احد) با تنى مجروح در پى تعقيب دشمنان دين برآمدند. از هيچ كوشش و فداكارى در راه اعتلاى اسلام فرو گذار نبودند اكنون چه بر اين امت گذشته است كه با پسر پيامبر خود چنين خصمانه برخورد مى‏كنند و مظلومانه وى را به شهادت مى‏رسانند؟!
شناخت دقيق و صحيح حقايق پنهان در تاريخ اسلام هر انسان فرهيخته و خردمند را بسوى روشن شدن فلسفه شهادت امام حسين (ع) راهنمايى مى‏كند. و ضمن تحسين قيام پربار امام، تنها راه علاج و نجات را در آن عصر خفقان و انحراف، در قيام و ظلم ستيزى بر عليه سلطه‏گران و دگرانديشان مسلمان نما مى‏داند.

آنچه كه فرزند پيامبر خدا(ص) را به سوى شهادت عزت آفرين هدايت كرد. تاكتيكهاى مزورانه به همراه چهره گريم شده باطل بود كه با همدستى يكديگر راههاى منتهى به رسالت و منبع نور را منافقانه بصورت نامرئى قطع كرده و افكار امت را از سر چشمه نور، بسوى ضلالت و ظلمت منحرف كردند.
اگر بخواهيم به عمق و باطن باطل پى‏ببريم و چگونگى بناى ظلم را بنگريم به ناچار مى‏بايست به ساعات آخر عمر مبارك رسول مكرم اسلام نظرى بيفكنيم. لحظات حساس و سرنوشت سازى كه سفير الهى آخرين پيام و يادگار خود را براى امت به وديعه گذاشت. كه هرگاه به آن عمل مى‏شد هيچ گاه امت دچار انحراف و كج روى نمى‏گرديد. امّا در نهايت تأسف اين خواسته به حق رسولخدا(ص) از سوى بعضى از اصحاب به باد اهانت گرفته شد. و از بر آورده شدن خواست آن حضرت ممانعت به عمل آمد؟!
آنحضرت با توجّه به جوّ موجود آن روز بناچار از توصيه گرانقدر خود چشم پوشيدند و اعتراض خود را تنها بصورت درخواست رفتن افراد از كنار بسترشان اعلام كردند.
در واقع آن روز، گام آغازين سر برتافتن احقاد بدريّه و…بود كه بعد از رحلت رسولخدا(ص) شكل قانونى بخود گرفت. و در يك اجتماع نامبارك عدّه‏اى از سر جهالت و عدّه‏اى از روى كينه‏هاى خاكستر نشين (بدرى) دست در دست يكديگر نهال ظلم را كاشتند نهالى كه مسير اصلى اسلام را از اساس به بيراهه و انحطاط مى‏كشاند. اين شجره ملعونه در طول سالها تلاش با توطئه‏هاى رنگارنگ در قالب، اجتهاد، بدعت و سنت آبيارى و بارور شد. و مى‏رفت كه آخرين خواسته‏ها را نيز برآورده كند كه با قيام به موقع امام حسين (ع) همه نقشه‏هاى چندين ساله از بيخ و بن كنده شد. و با خون سرخ امام شهيدان خط بطلان بر روى آنها كشيده شد.
در ميان همه ترفندهاى منافقانه بعضى از اصحاب پيامبر خدا در مورد قطع ارتباط منطقى و عوام پسندانه بين سنت نبوى و امت اسلام (منع حديث) بيش از ساير ترفندها ضربات سنگينى را بر پيكر اسلام فرود آورد. زيرا تنها راه ارتباط سرچشمه هدايت (بعد از قرآن) با مردم، سنت و احاديث نبوى بود. از آنجا كه منصب ولايت غصب شده بود. در چنين موقعيتى احاديث نبوى راه‏گشا راهنماى مردم بسوى تشخيص حق از باطل و پيروى از حق بود. كه اين نعمت بزرگ از امت دريغ شد. در پى قطع رگ حياتى جامعه اسلامى از سرچشمه وحى، مسلمانان به ويژه كسانى كه تازه به اسلام گرويده بودند، در مورد دريافت پاسخهاى منطقى و مستدل براى سؤالات و شبهات خود از سوى خلفاء دچار مشكل شدند. در اين ميان خلأ حاصل از منع حديث بيش از پيش نمايان گشت و وجهه‏ها (جانشين پيامبر خدا) بودن خلفا را زير سؤال برد.
اين بحران و معضل فرهنگى عقيدتى را غاصبان ولايت اينگونه علاج كردند كه با سوء استفاده از قدرت و اقتدار حكومت عده‏اى را تهديد كردند كه خليفه هرچه را درست و صلاح تشخيص بدهد.(اجتهاد) همان لازم الاجرا است. و از طرفى با جعل حديث و تحريف حقايق بدعتها و اجتهادهاى بى‏پايه را در ميان مردم رواج دادند و با قرار دادن افرادى نظير «كعب الاحبار» و تيم داريها بر رأس امور دينى خلأ عظيم (منع حديث) را رفع كردند. اساسنامه ظلم‏
چنانچه ذكر شد، پس از رحلت رسول مكرم اسلام كسانى كه منافقانه اسلام آورده بودند با ايده‏هاى نامبارك زير سايه‏بان بنى ساعده جمع شده و در تدارك يك استحاله عظيم عقيدتى فرهنگى برآمدند. كانديداتورى اجبارى ابوبكر نخستين گام بسوى انحراف و استحاله بود. در اين راستا مجال تحليل و بازگويى جريان شوم سقيفه نيست امّا به جهت ضرورت مى‏توان به نكاتى اشاره كرد كه در عصر حاضر نيز، سبب هشيارى و بيدارى و عبرت و راه‏گشا مى‏باشد.
1- عدم شناخت صحيح انقلاب عظيم رسولخدا(ص) و عدم توجه به اهداف بلند و جهانى آن از سوى مردم.
2- گرايشات قبيله‏اى (نژاد پرستى – حزبى بودن).
3- جهل به عنوان اركان اصلى يارى دهنده ظلم (جهل مدرن امروز).
4- حسادت و خودخواهى رؤساى قبيله (اوس و خزرج) نسبت به يكديگر و نهادينه نشدن ايمان در قلوب آنها.
5 – نهادينه نشدن افكار و انديشه‏هاى اسلامى در ميان عامه مردم. آنجا كه ابوبكر مى‏گويد: «ما از نزديكان پيامبر هستيم و شايسته خلافت». كسى اعتراض نمى‏كند كه اگر ملاك خلافت قرابت با رسولخدا(ص) باشد مولاى متقيان جان پيامبر است بقول قرآن «انفسنا»، خود پيامبر خدا فرمود: «انا مدينة العلم و علىٌّ بابها».
من شهر علم هستم و على دروازه آن هركس بخواهد وارد شهر بشود بايد از دروازه وارد شود.
6- اسلام آوردن منافقانه و عدول از اسلام بصورت منافقانه توسط برخى از صحابه.
گرچه در مراحل اوليّه توطئه، رقيب اصلى بظاهر از صحنه خارج شد و با آتش گرفتن در خانه دختر نبى اكرم. و اظهار تظلم آن حضرت و هشدار و اخطار ايشان مرحله جديدى شروع شد. احساسات مذهبى مردم هرچند اندك پشتيبان ولايت گرديد اما نقل بعدى تاريخ چنين مى‏نمايد كه توطئه‏هاى بعدى حساب شده و دقيق طراحى شده بودند لذا مردم عوام را به راحتى توانسته مهار كنند و سكوتى طولانى و عذاب آور نصيب اهل بيت پيامبر(ص) و ولىّ بر حق جهان اسلام بنمايند.
اما غفلت طراحان سقيفه اين بود كه فراموش كرده بودند و يا از اساس ايمان نداشتند به اين امر كه اسلام يك حيات معنوى و نياز ضرورى براى مسلمانهاست هرچند كه مدت طولانى در حبس بوده باشند. بالاخره روزى بايد اين نياز تأمين شود. تنها امام حسين(ع) بود كه به جهت دارا بودن به جسم و فكر مطهر اين فضاى آلوده برايشان قابل تحمل نبود. هرچند كه ساليان دراز به ناچار اين وضعيت را بنابر مصالحى تحمل كرده بودند. آغاز توطئه‏هاى اساسى يكى پس از ديگرى‏
يكى ديگر از عوامل مؤثر در آلودگى فضاى معنوى در جهان اسلام ممنوعيت آب حيات بود.
عايشه نقل مى‏كند: پدرم 500 حديث از احاديث پيامبر(ص) را در كتابى جمع آورى كرده و آنرا بمن امانت سپرد. شب هنگام مشاهده كردم كه در بسترش آرام ندارد و از اين پهلو به آن پهلو مى‏غلطد و خواب به چشمش راه نمى‏يابد گفتم: آيا ناراحتى يا…صبح دستور داد: «دخترم آن احاديث كه نزد تو است بياور، آنگاه طشتى طلبيد، آن كتاب را كه محتواى احاديث پيامبر بود به آتش سپرد و با سوختن كتاب اضطراب و آشفتگى‏اش آرام شد.» علت را از او سؤال كردم. گفت: «ترسيدم در ميان احاديثى كه من در اين كتاب نوشته‏ام حديثى باشد كه اصل نداشته باشد و من بر اساس اطمينان به كسى آنرا از او نقل كرده باشم و آن وقت من مسئوليت پيدا كنم.»(1)
نظير اين مطلب را درباره خليفه دوم نيز مورخين نوشته‏اند، كه حتى در جمع آورى حديث از اصحاب ديگر پيامبر نظرخواهى كرد و همگان بدين كار راضى شدند عمر يك ماه در اين مورد فكر مى‏كرد. عاقبت تصميم نهايى خويش را گرفت. در ميان مردم چنين گفت: «من در نظر داشتم كه روايات سنت نبوى را بنويسم اما به ياد آوردم كه اقوام شما، قبل از شما كتابهايى نوشته و سخت بدان مشغول شدند در نتيجه كتاب آسمانى خود را ترك كردند…»(2).
در تحليل اين دو و نمونه‏هايى از اين قبيل، چنين به نظر مى‏رسد كه اين دو خليفه با جمع آورى احاديث نبوى يك هدف را دنبال مى‏كردند و آن كنترل و نابود كردن آثار پيامبر خدا بود.
سياست آنها بر اين محور مى‏چرخيد كه تنها احاديثى ضبط و نشر گردد كه با سياست آن روز و دستگاه خلاف و حكومت مخالفتى نداشته باشد، به عنوان مثال احاديثى نظير تأييد صداقت ابوذر و اهل بهشت بودن عمار و سلمان از اهل بيت است، در ميان مردم نهادينه نگردد، زيرا در صورت پذيرفته شدن صداقت و راستگويى عمار و ابوذر و… عملكرد و رفتار آنها نيز الگوى مردمى قرار مى‏گرفت و آنها همواره در كنار مولاى متقيان بودند و اين امر با ادعاى خليفه پيامبر بودن آنها در تضاد بود.
از طرفى ديگر، اگر جبهه مخالف (ولايت مولاى متقيان) حديثى مى‏نگاشتند و جبهه مقابل آنها(سلمان و ابوذر) حديثى ديگر مى‏نگاشتند. مردم دچار حيرت و سردرگمى فاحش مى‏شدند. و قدرت تشخيص و تفكيك سلمان و مقداد و سايرين را در موضع حق دارا نبودند.
در يك مورد نقل شده است كه عمر دستور داد:«فقط احاديث عبادى را نقل كنند»(3)
پس از گذشت اندك زمانى، از كنترل حديث مأيوس گشتند. راه چاره را در انهدام احاديث ديدند اما در صورت آتش زدن نوشته‏هاى كاغذى، پوستى و… آنچه كه بر سينه‏هاى اصحاب نقش بسته بود. آنها را چگونه چاره كردند. در ميان مسلمانان فريب خورده، افرادى چون «رشيد هجرى و ميثم تمار» هم پيدا مى‏شدند كه با دست و پاى بريده بر سر چوبه دار، بجاى ناله كردن، حديث نبوى نقل مى‏كردند.
بنابراين طرحى نو انداخته و چاره‏اى دگر انديشيدند و آن «حبس صحابه معتبر و نامى در مدينه بود.» سياست حكومت عمر بر آن بود كه، دسته‏اى از صحابه كه بيم آن داشت، كه دور از چشم عمر حديث نبوى نقل كنند آنها را در مدينه حبس كرد.
عبداللّه بن عمر گويد: «زبير، مردى شجاع و با مهابت بود، وى نزد عمر آمد، گفت: اجازه ده بروم جهاد در راه خدا كنم. عمر گفت: «تو را كافى است جهادى كه با پيامبر كردى.»(4)
در روايت ديگر چنين مى‏گويد: «من در اين درّه (مقصود دره مدينه است) را گرفتم كه مبادا اصحاب محمد (ص) ميان مردم رفته، مردم را گمراه كنند.»(5)
«عبدالرحمن بن عوف» روايت مى‏كند: عمر پيش از آن اصحاب پيامبر را از نقاط مختلف به مدينه گرد آورد ابوذر و…به آنها گفت: «اين احاديث چيست كه از پيامبر در جهان پراكنده كرده‏ايد؟!» گفتند: «ما را نهى مى‏كنى…» گفت: «نزد من بمانيد! بخدا سوگند تا من زنده‏ام، از من جدا نخواهيد شد! ما بهتر مى‏دانيم كدامين حديث را از شما بپذيريم و كدام را رد كنيم.»(6)
ممانعت از نقل حديث تا آخر قرن اول هجرى (صد سال) دوام يافت، هر كس حديث نوشته بود، جمع كرده و بدست آتش سپردند.
نخستين عامل تحريف و تبديل احكام و جهان بينى اسلامى همين بود: «نيروئى كه نگذاشت احاديث پيامبر در بين مردم انتشار يابد و به دست مسلمانان (و آيندگان) برسد. مردم تازه مسلمان خواهان اسلام بودند و مى‏خواستند بدانند كه پيامبرشان در شرايط و حوادث گوناگون چه گفته و چه كرده است. آنها تكليف دينى خود را در كارهاى فردى و اجتماعى مى‏خواستند، بنابراين اگر قدرت حاكمه جلوى نقل گفتار پيامبر و ثبت و ضبط آنرا بگيرد، ناگزير مردم به نقاط ديگر و سرچشمه‏هاى ديگر(كاذب) روى مى‏آورند. در برابر اين لزوم، و در مقابل اين جريان طبيعى، قدرتمندان و حكّام فكر لازم را كرده بودند.»
«كعب الاحبار يهود مأمور تفسير قرآن و پاسخ به سؤالات مربوط به مبدأ و معاد شده بود.»(7)
اينگونه بود كه اسلام از مسير اصلى خود منحرف شد و بقول خود اصحاب: «اگر امروز پيامبر در ميان ما باشد تنها قبله و اذان ما را مشترك مى‏يابد».
اين اعتراف آشكار نشان از انحراف فاحش است كه رهبران جامعه اسلامى با منع حديث و حبس اصحاب در مدينه، سبب تهى شدن جامعه از محتواى اسلامى و سنت و سيره نبوى شدند.
خلفايى كه ادعاى جانشينى پيامبر خدا(ص) را داشتند: در جوابگويى مسائل شرعى و اجتماعى مردم عوام نيز درمانده بودند. بنابر نقل اهل عامه عمر بيش از 72 بار اقرار كرده بود كه اگر على(ع) نبود من هلاك مى‏شدم «لولا علىٌّ لهلك عمر» سيوطى در «تاريخ الخلفا» مى‏نويسد: «ابوبكر جمعاً 104 حديث از پيامبر نقل كرده» عمر بيش از 50 روايت نقل نكرده و عثمان 146 روايت.»(8)
هنگامى كه جانشين پيامبر(ص) از مسائل و احكام اسلامى خود بهره‏اى نداشته باشد چگونه مى‏تواند افراد تازه مسلمان شده را راهنمايى كند. اينگونه بود كه چاره انديش بدين صورت شكل گرفت: تيم دارى و كعب الاحبار يهودى كه تازه مسلمان شده بودند در رأس «امور فرهنگى» اسلامى قرار گرفت تا ديگر خليفه ناچار نباشد كه تازه مسلمانها را براى فراگيرى علوم و احكام اسلامى به در خانه مولاى متقيان بفرستد و بدين وسيله حيثيت خود را در معرض خطر و سؤال قرار بدهد. و اين سؤال را از اذهان مردم پاك نمايد: «آيا على جانشين پيامبر است يا عمر؟، اگر عمر وصى پيامبر است پس چرا عالم به مسائل و معارف اسلامى نيست، و اگر وصى پيامبر نيست بر مسند خلافت چه مى‏كند؟.»
كعب در مسجد مى‏نشيند و مردم از وى مسائل تفسيرى سؤال مى‏كنند، سالها معارف اسلامى بدست كعب و امثال او براى مسلمانان آموزش و پرورش داده شد. شاگردانى چون معاويه و عمروعاص در اين مكتب پرورش يافتند. «با توجه به حقايق، به خوبى در مى‏يابيم كه چگونه يهوديت و مسيحيت تحريف شده و خرافات ساليان دراز كه در گوشه و كنار اينها آكنده شده‏اند به متن اسلام تأثير مى‏كند، به اندرون دين خدا راه مى‏يابد.» هنوز هم آثار شوم آن معضل مهم در جهان اسلام است.
«بنابراين ممانعت از نشر حديث يكى از بزرگترين عوامل تحريف در ابعاد مختلف اسلام است.»(9)
خليفه دوم در عصر حكومت خود، عامل پيدايش چهار روش خطرناك نسبت به سنت و حديث نبوى گرديد، كه بعدها بعضى از آن مسائل بنام «سنت عمر» معروف و مشهور شد.
1- نهى از نشر حديث نبوى حتى اجازه نداد زنان پيامبر (ص) به خارج از مدينه سفر كنند. تا مبادا حديث نقل كنند.(10)
2- صدور اجازه رسمى از مقام خلافت بر نشر افكار بنى‏اسرائيلى بين مسلمانان.
3- عمل كردن خليفه به رأى خود و بر خلاف نص صريح كتاب خدا و سنت پيامبر كه خود جزئى از سياست حكومت در برابر حديث و سنت پيامبر خدا به شمار مى‏آيد.
4- روايت كردن حديت در تأييد سياست حكومت و به ناروا آنرا به پيامبر(ص) نسبت دادن.(11)
خليفه به جاى نشر حديث پيامبر(ص) دستور مى‏داد (قرآن) بخوانند، ولى در مورد قرآن نيز، از اينكه درباره معنى و تفسير آن پرسش شود، شديداً نهى و جلوگيرى مى‏كرد.(12) اين ممانعت در حالى صورت مى‏گرفت كه عمر در لحظات آخر عمر پيامبر خدا گفت: مردم كتاب خدا ما را كفايت مى‏كند. آيا جهان اسلام در آينده، با توجّه به تحوّلات زمانه نياز به مسائل جديد نداشت؟ اگر نياز داشت چه كسى پاسخگوى مسائل مستحدثه بود.!
زمانى كه يك نفر از اشراف قبيله تميم، به نام صبيغ بن عسل تميمى، از معناى «والزاريات ذرواً» سؤال مى‏كرد، عمر او را به مدينه طلبيد و آنقدر با چوب خوشه خرما بر سرش زد كه خون از دامن پيراهنش چكيد. و سپس او را زندانى كرد! پس از مدتى دوباره او را طلبيد و صد ضربه چوب بر كمرش زد و كمر وى را مجروح كرد.!! و سرانجام او را به بصره تبعيد كرد و دستور داد كسى با او سخن نگويد! تا آنكه ابوموسى اشعرى پس از مدتى او را شفاعت كرد و عمر او را آزاد ساخت.(13)
اين نمونه‏اى از خطرناك بودن نشر حديث براى دستگاه غاصب حكومتى است كه در ميان عامه به عدل خليفه شناخته شده است.
بدين گونه، پايه‏هايى كه پيامبر خدا در طول مدت 23 سال تلاش بى‏وقفه برپا نمود بود، مولاى متقيان بهترين فصل عمر و جوانى خود را در پاى ركاب آنحضرت براى استحكام پايه‏هاى اسلام سپرى كرده بود و نيز ياران آنحضرت در تحكيم آن پايه‏ها آنحضرت را يارى كرده بودند، آهسته آهسته از درون پوسيده شد. و پسر پيامبر چاره و نجات اساس اسلام را در قيام و شهادت مظلومانه خود ترسيم كرد. نمونه هايى از نشر معارف اسلامى به دست «كعب الاحبار» و «تيم دارى»
«تيم دارى» راهب نصارى بود او نيز (بمانند برخى) بظاهر اسلام آورده بود. و بدستور «عمر» پيش از نماز جمعه در مسجد پيامبر(ص) سخنرانى مى‏كرد، در زمان عثمان و به دستور او اين سخنرانى هفته‏اى دو بار شد.(14) «تيم» اولين كسى است كه در جهان اسلام، بنيان قصه‏گويى را بنا نهاده است. او از خليفه (عمر) اجازه خواست تا بر مردم ايستاده قصه بگويد و عمر به او اذن داد.
اين ترفند هنگامى صورت مى‏گيرد كه مردم مسلمان نياز به معارف اسلامى دارند نياز به علومى دارند كه آنها را از جهالت نجات دهد(كسى كه) در سال نهم هجرت يعنى آخرين سال عمر پيامبر به مدينه آمده و مسلمان شده است.(15) چگونه مى‏تواند سخنگوى اسلام باشد.
«خليفه ثانى» نسبت به تيم بسيار احترام مى‏كرد. «او راهب و عابد بود» و از او با عبارت «خير اهل المدينه» (بهترين فرد مدينه) ياد مى‏كرد.(16) و اين يهودى تبار در هنگامى ستوده مى‏شد كه افرادى چون مولاى متقيان در ميان مسلمانان غريبانه در سكوت وتنهايى بسر مى‏برد و گره‏هاى كور تنها بدست با كفايت ايشان گشوده مى‏شد. هنگامى كه به اجتهاد خليفه (عمر) قوانينى بر جامعه اسلامى تحميل شد از جمله تقسيم گوناگون مردم (تبعيض) به طبقات مختلف. «تيم» د ركنار اهل بدر قرار گرفت. كه در شمار محترمترين ياران پيامبر(ص) بودند و از همه بيشتر حقوق مى‏گرفتند.(17) او تا پايان خلافت حكومت عثمان در مدينه بود. ولى بعد از كشته شدن عثمان به شام فرار كرد. او كه تحت نفوذ فرهنگ اسلامى تربيت نشده بود. و بهره‏اى از ايمان نيز نبرده بود. ستايش‏ها و حمايت‏هاى خليفه بود كه «تيم» را مقتدر ساخت. بصورتى كه در صحاح و مسانيد مصادر روائى مكتب خلفا، 5374 حديث از وى نقل شده.(18)
«كعب الاحبار» كه نامش «كعب بن مانع» و كنيه‏اش «ابواسحاق» بود. به كعب احبار لقب داشت. احبار جمع «احبر» است و حبر عالم يهود را گويند و گاه به عالم مسيحى نيز گفته مى‏شود. كعب اهل يمن بوده و در زمان حكومت عمر به مدينه آمده و در عصر ابوبكر اسلام را پذيرا شده بود. كعب همواره از تورات به عنوان «كتاب خدا» نام مى‏برد. لذا بعدها كه بنام «كتاب خدا» مسائلى را مطرح مى‏كرد. مرادش تورات بود. اما مردم عامى و عوام توجه به اينگونه تحريف و انحرافات نداشتند كه آيا مراد از كتاب خدا قرآن است! تا تورات!
كعب كوششى تمام داشت كه اخبار يهود را در ميان مسلمانان منتشر نمايد و بيشتر آن‏چه كه از اخبار يهود و مدح و ثناى اهل كتاب و… در كتب اسلامى هست، توسط وى نشر شده است. از جمله: ابن عساكر در تاريخ خود چنين نقل مى‏كند: «احبّ البلاد الى اللّه الشّام و احبّ الشّام الى اللّه القدس» محبوبترين سرزمين‏ها در پهنه زمين نزد خدا شام است، و محبوبترين نقطه شام نزد خداوند قدس است.(19) نتيجه اينكه شام و قدس از مكه و مدينه نيز نزد خدا ارزشمندتر و محبوبتر است. پس بنابراين معاويه هم بهترين جانشين پيامبر!!
روز قيامت به اهل شام خطاب مى‏شود كه خداوند از شما مواظبت خواهد كرد… هر كس وارد شام شود، مورد رحمت و مرحمت خداوندى خواهد بود و هر كس از آن خارج شود مغبون و بازنده است. جالب است بگوئيم كه اين روايت (انّ الكعبة تعبد لبيت المقدس فى كل غداةٍ) خانه كعبه هر روز صبحگاهان براى بيت المقدس سجده مى‏كند) را براى امام باقر(ع) خواندند و گفتند: كعب راست گفته است. امام فرمود: دروغ گفتى، و كعب چون تو دروغ گفته است.(20)
اينگونه نگرش از سوى مردم مسلمان نشانگر نهادينه شدن اسرائيليات در جهان اسلامى مى‏باشد.
كعب علاوه بر نشر فرهنگ تحريف شده يهود در جامعه اسلامى به پرورش شاگردانى چون معاويه، عبداللّه بن عمروبن العاص و ابوهريره و…همت گماشت. كعب به عبداللّه پسر عمروعاص گفت: انت افقه العرب(21). تو از همه عرب عالمتر و فهميده‏تر هستى، در شهر مكه از وى سؤالى كردند، گفت: برويد از عبداللّه پسر عمروعاص پرسش كنيد. جعل حديث‏
بعد از مسدود كردن راه انتشار احاديث نبوى و پيش‏بينى‏هاى لازم در اين زمينه، گاه‏گاهى افرادى چون ابوذر از فرصت استفاده كرده و احاديث نبوى را براى مردم تشنه معارف اسلامى بيان مى‏كردند. اين عملكرد دستگاه خلافت را به دهشت انداخت لذا به چاره‏انديشى دوباره روى آوردند.
سياست نوين دستگاه حكومتى اين بود كه با جعل احاديث، گفتار پيامبر را از اعتبار ساقط كرده و شخصيت آنحضرت را در حد يك انسان عادى تنزل بدهند. تا اينكه بتوانند به راحتى همه احاديث نقل شده پنهانى را نيز بى‏اعتبار سازند.
در احاديث جعلى سعى شده است علاوه بر تزلزل شخصيت آن حضرت به پايين‏ترين درجه و بى‏اعتبار ساختن احاديثى چون، (لعن و نفرين بر بنى اميّه و…) احاديث مثبت به نفع بنى اميه ساخته شود. و كارگزاران و صحابه از شخص پيامبر بلند مرتبه‏تر جلوه كنند.
روايتى از قول عايشه نقل شده كه مى‏گويد: «من از پشت سرآن حضرت به مسجد نگاه مى‏كردم در حالى كه حبشيان به رقص و بازى مشغول بودند. پيامبر به آنها فرمود: اى حبشى زادگان بزنيد و برقصيد و بازى كنيد تا يهود و نصاراى بدانند در دين ما آزادى هست، و اينگونه كارها روا مى‏باشد!…در اين هنگام عمر از در مسجد وارد شد. حبشيان از هيبت او ترسيده و هر كدام به گوشه‏اى فرار كردند.»(22) در اين روايت جعلى هم توهين به مقام مقدس (الهى) پيامبر شده، پيامبرى كه خود آوردنده حرمت ساز و آواز است، به حبشيان اجازه رقص و آواز مى‏دهد و اجازه مى‏دهد همسرش به نامحرم نگاه كند. و هم مقام عمر را بالاتر از مقام رسولخدا(ص) جلوه مى‏دهد. كه حبشيان از رسولخدا(ص) هراسى نكردند اما از عمر ترسيدند و فرار كردند!
جاى تأسف اينجاست كه اينگونه روايات از قول عايشه «ام المؤمنين» روايت شده است.(23)
پس بنابراين بسيارى از احاديث نبوى ارزش و اعتبارى نداشته: «انا مدينة العلم و علىٌ بابها» و «علىٌّ منّى و انا من علىٍّ» و يا «فاطمة بضعة منى» يك تعريف احساسى و قوم خويشى بوده و آتش بر در خانه يگانه دخترش امرى عادى تلقى مى‏شود و يك تصفيه حساب حكومتى!
دروغ احاديث جعلى از آنجا آشكار و برجسته است كه برخى از راويان حديث نبوى خود، در حال حيات پيامبر(ص) ايشان را درك نكرده‏اند، اما به عنوان صحابى قلمداد شده‏اند و برخى ديگر نظير ابوهريره خود به ساختگى حديث خود اعتراف كرده‏اند.(24)
عايشه مى‏گويد: پيامبر به من گفت: آيا نمى‏دانى، اى عايشه كه من در راز و نيازهايم با پروردگار بدو عرضه داشتم كه من بشرى بيش نيستم و ناگزير خشمگين خواهم شد هر نفرينى كه بر اساس خشم و غضب بر فردى از افراد امت يا خانواده يا همسرى از همسرانم كردم، آنرا مايه بركت و خير و آمرزش و رحمت و پاكيزگى قرار بده.(25)
اينگونه احاديث با انگيزه رفع اتهام و نفرين از مطرودين ساخته شده است تا زمينه را براى پذيرش آنها از سوى مردم فراهم نمايد وگرنه (مروان و پدرش) نمى‏توانست در دستگاه خلافت عثمان راه يابند و سمتى نيز به چنگ آورند.
«حكم بن ابى العاص» از مكه به مدينه آمده و اسلام هم آورده بود اما گاه پشت سر پيامبر(ص) راه مى‏رفت و به طور مسخره رفتار خاص آن حضرت را تقليد مى‏كرد و…گاه نيز زبان خودرا بيرون مى‏آورد پيامبر(ص) بعد از مدتى كه او بى‏شرمانه به رفتارش ادامه داد، برگشته و فرمود: «فكذلك فلتكن» همان طور كه هستى باش. حكم ديگر هيچگاه از چنگال اين نفرين رهائى نيافت و تا پايان عمر به همان شكل مسخره باقى ماند.(26) حكم و پسرانش مروان و… از نظر رسولخدا(ص) طرد شده بودند، اما هنگامى كه عثمان به خلافت رسيد. مقام و منزلت آنها را بالا برد.
تناقض آشكار اينگونه روايات جعلى با نص قرآن بر افراد با ايمان پوشيده نيست. قرآن مى‏فرمايد: «سنقرئك فلا تنسى» و ما آيات قرآن را بر تو (مكرر) قرائت مى‏كنيم تا هيچ فراموش نكنى».(27) احقاد بدريّه،…
با توجه به مطالب گذشته اهداف پليد و منافقانه برخى از اصحاب تنها در جعل و منع حديث خلاصه نمى‏شد بلكه حس انتقام جويى و حميت جاهلى هنوز در ميان آنها از رونق نيفتاده بود. هم چشمى بنى اميه با بنى‏هاشم حركت‏هاى پنهان در سينه‏ها از يك سوء قدرت‏طلبى و حميت جاهلى از سوى ديگر دست در دست هم اساس اسلام را مورد تهديد جدى قرار دادند. خود عمر مى‏گويد: وقتى فرياد فاطمه بلند شد (به هنگام آتش زدن در خانه حضرت زهرا(س)) نزديك بود نرمى اختيار كنم و برگردم، اما به ياد آوردم روش محمد(ص) و خونهاى پهلوانان عرب را كه بدست على(ع) ريخته شده بود. پس بار دوم در را بطرف ديوار كه زهرا پشت آن بود فشار دادم. در نتيجه فرياد (يا ابتاه) فاطمه بلند شد…»(28)
روز عاشورا هنگامى كه امام حسين (ع) از مردم حاضر در جنگ سؤال كرد به چه علت با او مى‏جنگند. گفتند: همه مطالبى كه بيان كردى مى‏دانيم. با اين حال دست از تو بر نمى‏داريم… اين مطلب نشانگر عمق كينه آنهاست. در اثر جعل و منع حديث، زمينه‏هاى سبّ مولاى متقيان فراهم شد و معاويه در نهايت نامردى از آن موقعيت بيشترين استفاده را كرد. معاويه معتقد بود كودكان بايد با دشمنى اميرمؤمنان بزرگ شده و جوانان نيز با دشمنى ايشان پير گردند. با كمال تأسف بايد اعتراف كرد كه معاويه با اينكه در جبهه باطل قرار داشت اما چنان دقيق و ظريف از طريق مكر و تهديد پيش رفته بود كه شامات يكپارچه طرفدار بنى‏اميّه بودند…
معاويه به فرزند خود درباره شاميان چنين سفارش مى‏كند: «مردم شام را پيشاپيش خود بدار! اگر از دشمن بيم‏داشتى آنان را به جنگ دشمن بفرست، اما همين كه مأموريت خود را پايان دادند مگذار در خارج از شام بمانند آنها را فورى به خانه‏هايشان برگردان تا خوى بيگانگان را نگيرند.»(29)
هنگامى كه معاويه حكومت خود را تثبيت كرد و به زعم خود يگانه اميد بلاد اسلامى شد. خود را در آستانه پيروزى نهايى مى‏ديد با رسمى كردن سبّ مولاى متقيان گامهاى‏نهايى را برمى‏داشت.
«ابن ابى الحديد معتزلى» شارح نهج‏البلاغه به نقل از «زبيربن بكّار» از قول «مطرف» فرزند «مغيرة بن شعبه» چنين نقل مى‏كند: من همراه پدرم مغيره به مسافرت شام رفته و بر معاويه وارد شده بوديم (مغيره در آن زمان فرماندار معاويه در كوفه بود) پدرم هر شب به مجلس شبانه معاويه رفته، و مدتى با او هم صحبت بود و…او هر شب هنگامى كه به خانه باز مى‏گشت، با شگفتى فراوان از معاويه و فراست و كياست او نقل مى‏كرد…اما يك شب پس از اينكه از نزد معاويه به خانه بازگشت، از غذا خوردن امتناع ورزيد، و من او را سخت پريشان و درهم ديدم ساعتى درنگ كردم، زيرا مى‏پنداشتم ناراحتى پدرم به خاطر اعمالى مى‏باشد كه از ما سرزده و يا…بالاخره نتوانستم تحمّل و صبر كنم و به پدرم رو كرده گفتم: چرا در اين شب اين قدر ناراحت و پريشان هستى؟ گفت: فرزندم! من از نزد خبيث‏ترين و پليدترين مردم باز گشته‏ام؟ گفتم: هان! براى چه؟…گفت: مجلس معاويه خالى از اغيار بود، و ما با هم خيلى خصوصى و با نهايت صميميت سخن مى‏گفتيم. من بدو اظهار داشتم: اى اميرالمؤمنين! تو به آرزوها و آمالت رسيده‏اى، حال اگر با اين سن كهولت به عدل و داد دست زنى و با ديگران به مهربانى رفتار نمايى چقدر بجاست. اگر نظر لطفى به خويشاوندانت – بنى هاشم – كنى، و با ايشان صله رحم بنمايى چه مانعى در پيش است؟ بخدا سوگند! امروز اينان هيچ چيز كه در تو ترس و واهمه برانگيزد، ندارند. اينها عموزاده‏هاى تو هستند…معاويه جواب داد: واى بر تو!اين آرزويى سخت دور از دسترس و انجام نشدنى است. ابوبكر به حكومت رسيد و عدالت ورزيد، آن همه زحمتها تحمل كرد بخدا سوگند! تا مرد نامش نيز به همراهش مرد. آنگاه عمر به حكومت رسيد، كوششها كرد، او در طول ده سال رنجها كشيد، اما چند روزى بيش از مرگش نگذشت كه هيچ چيز از او باقى نماند، جز اينكه گاه و بيگاه گوينده‏اى گويد:عمر! سپس برادر ما عثمان به خلافت رسيد… تا كشته شد بخدا سوگند نامش نيز مرد،…در حالى كه نام اين مرد، فرزند ابوكبشه (مقصود پيامبر خدا(ص) است و اين لقبى بود كه كفار قريش به طعنه به آن حضرت داده بودند، را هر روز پنج‏بار در سراسر جهان اسلام به فرياد بانگ مى‏زنند، و به بزرگى ياد مى‏كنند: اشهد ان محمداً رسول اللّه). تو فكر مى‏كنى چه عملى در چنين شرايطى باقى خواهد ماند؟ و چه نام نيكى پايدار است، اى بى مادر؟ نه بخدا سوگند! آرام نخواهم

نشست مگر اين كه اين نام را دفن كنم، و اين ذكر و ياد را بخاك بسپارم!.
معاويه به سوگند خويش وفادار ماند. و نهايت كوشش خويش را در راه انجام آن بكار انداخت لذا به اعتقاد ما اين احاديث در عصر معاويه جعل شده است.(30)
در ميان همه عوامل پديد آورنده زمينه قيام كربلا، سستى و جهالت مردم بيش از همه عوامل مؤثر و حائز اهمّيت بود، چنانچه در تاريخ آمده است دو مرد عرب بر سر ناقه يا جملى با هم نزاع داشتند، و فرق آن دو را نمى‏دانستند معاويه پس از اطّلاع از قضيّه به يكى سفارش كرد به على بگو: به جنگ تو كسانى را مى‏فرستم كه فرق جمل و ناقه را نمى‏دانند، همچنين سستى‏هايى كه مردم در دوران حكومت اميرمؤمنان و امام حسن عليها السلام از خود نشان دادند در خطبه: «يا اشباه الرّجالٍ ولا رجال» اى مرد نمايان نامرد. گواه معتبرى است بر جهالت و نادانى مردم مسلمان و عدم اطاعت آنها از رهبرى بر حق اميرمؤمنان. اشرافى‏گرى كارگزاران و خواص‏
زمزمه‏هاى اشرافى‏گرى از دوران حكومت خليفه دوم بگوش مى‏رسيد و در زمان عثمان به اوج خود رسيد. بطوريكه علاوه بر درباريان و بنى‏اميه، كسانى نظير طلحه و زبير، ابوموسى اشعرى و… چنان به دنياگرايى گرايش پيدا كرده بودند كه در هنگام خلافت عدل‏گستر اميرمؤمنان نتوانستند از آن زندگى اشرافى دل كنده و در خدمت رهبر خود باشند. نه تنها آن جهادگران ديروز با امام خود همكارى ننمودند بلكه رو در روى امام قرار گرفتند.
گوستاولوبن در كتاب «تاريخ تمدن اسلامى» مى‏نويسد: «تاكنون هيچ مردمى مانند مردم جزيرةالعرب ديده نشده كه در مدّت كوتاه و اندك، بتوانند به اين حد از تمدن نائل شوند و اين در اثر آموزه‏هاى دين بود كه پيامبرشان براى آنان آورده بود.»(31) اما مسلمين در يك آزمايش فتح و ظفر نتوانستند براى هميشه پايبند اصول اسلامى باقى بمانند حتى در ماجراى كربلا عدّه‏اى به طمع غنيمت به كربلا آمده بودند نه براى حفظ اساس اسلام!
«جرجى زيدان» مورخ مسيحى لبنانى مى‏نويسد: «پس از آنكه اعراب به كشور گشايى پرداختند، سيم و زر و غلام و كنيز به جزيرة العرب روان گرديد و اندك اندك اعراب مسلمان به فساد و هرزه‏گى گرائيدند».(32)
«ابن سعد» در (طبقات الكبرى) مى‏نويسد: «زبير صحابى نامدار اسلام در بصره خانه‏اى ساخت كه امروزه هم معروف است…در كوفه، مصر، اسكندريه هم خانه‏هايى ساخت بعد از مرگ زبير 50 هزار دينار و هزار عبد و كنيز باقى ماند».(33)
«عبدالرحمن» يكى از اعضاى شش نفره شوراى خلافت، وقتى از دنيا رفت يك هشتم مالش را كه بين چهار زنش قسمت كردند، (سهم يك زن) هشتاد و چهار هزار دينار بود.(34)
«مروان پانصد هزار دينار، ابن ابى سرح صدهزار دينار، زيدبن ثابت صدهزار دينار، از عثمان هديه گرفتند».(35)
بدين وسيله دنياگرائى بر دين‏گرائى ارجحيت يافت و دين تنها لق لقه زبان مسلمانها شد. جهالت و تسامح مردم‏
آنچه گذشت گوشه‏هايى از عوامل زمينه ساز شهادت امام حسين(ع) بود به اعتقاد محققان اسلامى رخدادهاى قبل از مرگ معاويه، لايه‏هاى زيرين و پايه‏هاى تخريب اسلام را تشكيل مى‏داد. و آنچه بعد از مرگ معاويه رخداد لايه‏هاى رويين و انگيزه‏هاى قيام امام بشمار مى‏رود.
علاوه بر معرفى اسلام (وارونه) توسط معاويه به مسلمانان شامات و عدم وفادارى و پايبندى به مفاد صلح‏نامه و جناياتى كه در اين فاصله به وقوع پيوسته بود، با انتخاب يزيد براى خلافت مى‏رفت تا آخرين آثار باقى مانده از اسلام زير سلطه امويان مدفون گردد.
مردم ايالت دمشق از روزى كه اسلام را پذيرفته بودند همواره بنى‏اميه را در كنار و بالاى سر خود مشاهده مى‏كردند و تعاليم اسلام را از آنان مى‏گرفتند.
بنى اميه هيچ‏گاه فرصت يافتن مسير صحيح اسلام ناب را به آنان نمى‏دادند و از اين جهالت اهل شام همواره به نفع سلطنت خود بهره مى‏بردند. بطوريكه معاويه به پسرش يزيد توصيه كرد، كه مردم شام را پس از پايان مأموريت خود به شام برگرداند.
اين مطلب آشكارا تحت نظر بودن مردم شام را برملا مى‏كند. و اگر به دو خطبه حضرت زينب(س) در كوفه و شام توجه شود. تفاوت اين دو خطبه درك و فهم مردم شام را به وضوح روشن مى‏نمايد. «عبداللّه بن على» گروهى از مشايخ شام را نزد سفّاح فرستاد كه اينان از خردمندان و دانايان اين ملك‏اند و همه سوگند مى‏خورند كه ما نمى‏دانستيم رسول اللّه (ص) خويشاوندانى كه از او ارث مى‏برند، جز بنى اميّه داشته باشد. تا آن گاه كه شما امير شديد.(36)
از سال 8 هجرى قمرى كه ابوبكر حكومت دمشق را به معاويه داد تا سال 60 هجرى، 42 سال مى‏گذشت اين همان آرزويى بود كه معاويه در سر داشت و به پاى آن دست به ظلم و جنايات متعددى زد: كه كودكان با بعضى اهل بيت پيامبر بزرگ شوند و جوانان پير، اينگونه بود كه امام حسين درصدد نجات آثار باقى مانده اسلام از طريق قيام به امر به معروف و نهى از منكر برآمد.
نقش معاويه در انحراف مردم از مسير اصلى اسلام چنان برجسته و پيداست كه هيچ يك از تاريخ نگاران، حتى طرفداران بنى اميّه، نتوانسته‏اند بر روى آن سرپوش بنهند. چه هنگاميكه در برابر خليفه دوم كارهاى خلاف خود را توجيه مى‏كرد و او از روى تساهل و تسامح و يا مصلحت حكومتى ناديده مى‏گرفت و چه هنگاميكه خود وى از عثمان حمايت نكرد و سبب مرگش شد اما بعد از كشته شدن عثمان پيراهن او را دست آويز خواسته‏هاى شخصى خود قرار داد.
معاويه با بهره‏گيرى از جهالت مردم شام توسط يك «پيراهن خونى» سعى كرد قتل عثمان را رنگ دين ببخشد و مردم را به خونخواهى عثمان تحريك نمايد و جنگ صفين را به وجود آورد.
پس از آنكه معاويه با تهديد و تزوير صلاحيت خلافت يزيد را بر مردم شام و عراق تحميل كرد. امام شهيد درنگ را جايز ندانسته و اقدام به امر به معروف عظيم خود كردند.
امام بر اساس وظيفه الهى خود موظف بودند مردم نادان و زير سلطه يزيد را كه فاقد هرگونه صلاحيت خلافت بود. رهايى بخشند و زمام امور را بدست بگيرند. البته اين هدف در كنار ديگر اهداف شكل مى‏گيرد، بدين معنى كه اگر امام در مبارزه با يزيد پيروز مى‏شدند تشكيل حكومت مى‏دادند.
براندازى حاكم نامشروع در صورت ممكن از وظايف انبياء و اوصياء است. اگر امام نتوانست به حق خود برسد. (برپايى حكومت الهى) ولى با عملكرد و حركت انقلابى خود نقشه‏هاى بنى اميّه را خنثى كرد. و غفلت زدگان را بيدار ساخت چنانچه روز عاشورا پس از شهادت امام اولين گروه «توابين» تشكيل شد.
بنظر مى‏رسيد جاى اين پرسش باقيست كه چرا امام در زمان حيات معاويه دست به چنين حركتى نزد؟ از آنجا كه معاويه با تمام كينه و عداوتى كه با اسلام داشت تظاهر به اسلام گرايى مى‏كرد و مردم نادان شام و دمشق از باطن مسائل پيش آمده بى‏خبر بودند. و از تزويرهاى پشت پرده اطلاع نداشتند. و دشمنى معاويه با اميرمؤمنان را يك برخورد سياسى تلقى مى‏كردند. بنابراين موقعيت، مناسب براى قيام امام نبود. اما با روى كار آمدن يزيد و فساد و هرزگى آشكار يزيد حتى اطرافيان نيز از وضع موجود ناراضى بودند. بطوريكه معاويه در يك مورد براى جنگ يزيد را به اجبار براى «جهاد!» فرستاد تا مردم چهره اسلامى او را در ميان جهادگران ببينند! امّا وى از ادامه راه سرباز زده و در محلى به عيش و نوش پرداخت و هيچ‏كس به كارهاى يزيد انتقادى نكرد.»(37)
از آنجا كه مردم كوفه سالها تحت تربيت مولاى متقيان پرورش يافته بودند نسبت به ساير بلاد به راحتى تحت نفوذ معاويه در نمى‏آمدند و گاه‏بى‏گاه مزاحمتهايى براى امويان بوجود مى‏آوردند. اما با اينهمه از ستم بنى‏اميه بستوه آمده و با ارسال نامه‏هايى بسوى مدينه، حمايت خود را از فرزند پيامبر ابراز داشته و خواستار ورود آن امام بزرگوار به كوفه شدند و ليكن در مقابل تهديدات جدى ابن‏زياد عقب نشينى كردند و فرزند پيامبر خود را به شهادت رساندند. هنگامى كه (مغيرةبن شعبه) بر كوفه حكمرانى مى‏كرد. سعى بر آن داشت كه با مخالفين حكومت رفتارى آرام داشته باشد. اين دوران نسبتاً آرام با مرگ مغيره در سال 50 جاى خود را به طوفان سهمگين ابن زياد داد.
او در اوّلين اقدام حكومتى خود كسانى را كه حاضر نشدند با او بيعت كنند (حدود 80 نفر) دستشان را قطع كرد. رفتار ظالمانه زياد در بصره مشهور بود، بطوريكه او در بصره حكومت نظامى برپا مى‏كرد. شبها بعد از نماز عشاء بمدّت خواندن سوره بقره و رفتن و رسيدن مردم به منازلشان، مردم فرصت رفت و آمد داشتند. اما پس از آن پليس زياد هركجا، هركس را مى‏ديد مى‏كشت. مأموريت عمده زياد، سركوبى شيعيان كوفه و در سراسر عراق بود. معاويه دستور داده بود. تا هر كس را كه بر دين على(ع) است از بين ببرد.
او همچنين به عمال خود نوشت: «ببينيد در ميان شما چه كسانى از شيعيان على(ع) بوده و متهم به دوستى اويند، ايشان را از بين ببر، حتى اگر دليل و بيّنه‏اى براى اين كار، ولو با حدس و گمان، در زير هر سنگى هست بيرون بكشيد. مردم كوفه براى معاويه همواره دشمن بالقوّه بشمار مى‏رفت از اين رو شديدترين سياستها در مورد آنان اعمال مى‏شد.»(38) گرچه مردم كوفه براستى از دست حكومت معاويه به تنگ آمده بودند اما جهالت و كم خردى آنان سبب گشته بود كه همواره تازيانه ظلم را بر پيكر خود تحمل نموده و از ترس تهديدات امويان هيچ‏گاه دست به اقدام اساسى و اصولى نزنند. و سرانجام كارى را كه از روى احساسات شروع كرده بودند. شهامت به انجام رساندنش را پيدا نكردند و در يك واپس گرايى ننگين، مهر ذلّت را بر پيشانى خود نقش بستند. اما در جبهه حق ياران باوفاى امام شهيدان رسالت نيمه تمام مولاى خود را به اتمام رساندند و بر دروازه‏هاى شام و كوفه «هيهات مناالذّله» را نصب كردند. پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. علامه عسگرى، نقش ائمه در احياء دين، ج 2، ص 176. 2. همان، ص 177. 3. همان، ص 178. 4. همان، ج 9، ص 56. 5. همان، ص 57 6. همان، ج 2، ص 152. 7. همان، ص 256. 8. اضواء على السنة المحمديه، ابوريّه، ج 2، ص 56. 9. علامه عسگرى، سابق، ج‏2، ص 257. 10. همان، ج 9، ص 66. 11. همان، ص 65. 12. همان، ص 67. 13. همان، ص 69. 14. همان، ج 6، ص 87. 15. همان، ص 84. 16. همان، ص 87. 17. همان، ص 88. 18. همان، ص 89. 19. همان، ص 105. 20. همان، ص 107. 21. همان، ص 108. 22. همان، ص 270. 23. همان. 24. همان، ص 247. 25. علامه عسگرى، سابق، ج 2، ص 222. 26. همان، ص 178. 27. سوره رعد، آيه 6. 28. سيد عبدالرزاق، صديقه شهيده، ص 108. 29. جعفر شهيدى، زندگى امام حسين،ص 95. 30. علامه عسگرى، سابق، ج 3، ص 263. 31. تمدن اسلامى از ديدگاه امام خمينى، ص 58. 32. منتسكيو، روح القوانين، ص 217. 33. مسعودى، مروج الذهب، ج 3، ص 133. 34. مسعودى، طبقات الكبرى، ج 3، ص 136. 35. علامه امينى (ره) الغدير، ج 8، ص 286. 36. شهيدى، سابق، ص 95. 37. علامه عسگرى، سابق، ج 6، ص 72. 38. رسول جعفريان، تاريخ تحليلى اسلام، ج 3، ص 99.

/

مسلمانان فرانسه احياى معنويّت، تهديد هويّت‏

  اجمالى از تاريخ و جغرافياى فرانسه‏
كشور فرانسه با 543965 كيلومتر مربع مساحت، در غرب اروپا بين اسپانيا و آلمان قرار گرفته است و مدار 45 درجه شمالى از آن عبور مى‏كند. اين سرزمين تقريباً به شكل يك شش ضلعى است كه سه سويش را خشكى و سه طرفش را آب فرا گرفته است. به دليل آن كه فاصله‏اش با قطب شمال و خط استوا مساوى مى‏باشد داراى آب و هواى ملايم و معتدل است.(1) فرانسه از 96 ولايت تشكيل شده كه خود شامل چندين كاونت و بخش مى‏شود، مركز حكومت آن پاريس بوده و حدود 56 ميليون نفر سكنه دارد كه غالباً از نژاد سفيد و شامل تيره‏هاى آلپى، مديترانه‏اى و نورديك هستند و فرانسه بعد از روسيه دومين كشور اروپايى از نظر وسعت و چهارمين كشور به لحاظ جمعيت (پس از آلمان، ايتاليا و انگليس) مى‏باشد با اين وجود يك سوم سرزمين ايران بوده و تقريباً به اندازه استان خراسان است.(2)
در روزگار باستان سرزمين كنونى فرانسه و اطراف آن محل سكونت قومى به نام سلت (celt) بود؛ روميان اين گروه را گال يا گل ناميده‏اند. از قرن سوم ميلادى قوم فرانك كه از اقوام ژرمنى به شمار مى‏آيند به اين قلمرو يورش برده و موفق گرديدند بر سرزمين گُل استيلاء يابند. نام كنونى فرانسه از عنوان همين قوم اخذ گرديده است. پادشاهى فرانسه در طول قرون وسطى فراز و نشيب‏هاى فراوانى را براى اعمال حاكميت بر تمامى خاك فرانسه كنونى به خود ديد زيرا دو پادشاهى بورگوندى در غرب فرانسه و انگلستان در جنوب و شمال در زمان هايى بخش‏هايى از فرانسه را در اختيار داشتند. در سال 1792 م به دنبال انقلاب 1789م (انقلاب كبير) رژيم سلطنتى اين سرزمين سرنگون گرديد و به جاى آن نظام جمهورى برقرار شد البته در سالهاى بعد به تناوب شيوه حكومتى فرانسه امپراتورى يا جمهورى اعلام مى‏گشت. هم اكنون نظام سياسى اين كشور مبتنى بر جمهورى مى‏باشد.(3) گسترش اسلام در فرانسه‏
هنوز بيست سال از فتح اسپانيا نگذشته بود كه مسلمانان توانستند در اواخر قرن هشتم ميلادى ايالات جنوب فرانسه را تصرف نمايند. به دنبال اين پيروزى و بعد از اشغال نيمى از فرانسه، مسلمانان در سال 102 هجرى در جنگ تولوز، از فرانك‏ها شكست خوردند و فرمانده آنان كشته شد، به دنبال اين وضع، عبدالرحمن غافقى – فرمانده كل اسپانيا در اوائل سال 114 هجرى آراگون (مرز شمالى اندلس) و ناوار را پيمود و به خاك فرانسه قدم نهاد. سپس به شهر آرل بر كنار رودخانه رن حمله برد و آن را تصرف نمود. بعد از آن اكسوتين (شامل چندين ايالت كنونى فرانسه)، ليون و پيزانسون به تصرف سپاهيان اسلام درآمد. با فوت اين سردار مسلمان، در امور مسلمين فتورى پديد آمد، دور بودن فتوحات مزبور از مركز امپراتورى اسلامى نيز مشكل ديگرى براى مسلمانان ايجاد كرد تا اين كه يكى از سران فرانك‏ها كه شارل مارتل نام داشت با متحد ساختن نيروهاى آلمانى و فرانسوى و سربازان بورگنى در ناحيه پوتيه (در سرزمين تور) مسلمين را از پيشروى باز داشت گرچه مسلمانان در اين نبرد مغلوب شدند امّا با ترميم چنين شكستى توقف آنان در فرانسه دو قرن به طول كشيد. سرانجام آخرين تكيه‏گاه مسلمين واقع در پرووانس فرانسه از دستشان رفت.(4)
به قول «روژه دو پاسكيه» اين نكته غير قابل انكار است كه در نبرد پواتيه مسيحيت حاكم بر اروپا با محو كامل فاصله زيادى نداشت؛ محمد عبداللّه عدنان نيز مى‏گويد: اگر اسلام در دشت‏هاى تور عقب نمى‏نشست امروز از كيش عيسوى در غرب خبرى نبود و اسلام بر اروپا سيادت مى‏نمود!
حضور فرانسه در سرزمين‏هاى اسلامى به منظور غارت و استثمار اين كشورها سرنوشت تلخ و دردناكى را براى مسلمانان اين مناطق در دوران سلطه اين استعمارگر رقم زده است. خصوص آن كه حضور غارتگرانه فرانسه در بعضى كشورهاى اسلامى طى چندين دهه با سركوبى خشن، كشتار خونين و خفقان و تحقير توأم بوده است. فرانسه طى 132 سال سلطه بر كشور الجزاير بيش از يك ميليون نفر را در اين سرزمين به قتل رسانيد! اصولاً فرانسه بيش از ديگر استعمارگران با مسلمانان آسيا و آفريقا درگير شده و بر مردمان اين نواحى شرايط سخت و مرارت بارى را تحميل نموده است.(5)
در عصر استعمارگرى فرانسه، عده‏اى از مهاجرين مسلمان كه ساكن كشورهاى شمال آفريقا و آفريقاى غربى بودند به اين سرزمين آمدند. قبل از جنگ جهانى اول، نيز اقليتى در پاريس، بندر مارسى و شهر ليون ساكن بودند. با شروع جنگ جهانى اول بخشى از مسلمانان مهاجر در ارتش فرانسه حضور يافتند و در جنگ‏هاى گوناگون شركت نمودند كه تعدادى از آنان در دفاع از اين ناحيه، كشته شدند، در جنگ دوم جهانى نيز مسلمانان شمال آفريقا در واحدهاى نظامى فرانسه و نبردهاى سنگين آن شركتى فعّال داشتند و در جنگ‏هاى فرانسه با آلمان دهها هزار مسلمان جان باختند. در قبرستان مولهوس واقع در شرق فرانسه، تعدادى مسلمان دفن هستند كه از نوامبر 1944 م تا ژانويه 1944م براى آزاد سازى اين شهر در صفوف ارتش آزاد فرانسه بودند. امّا متأسفانه به جاى تقدير از رشادت‏هاى اين رزمندگان مسلمان در سال 1922م عدّه‏اى فرانسوى به مقبره 58 مسلمان در اين گورستان توهين نمودند. شهردار شهر مولهوس كه متوجّه اين وضع ناگوار شده بود به منظور جبران اين حركت وهن‏انگيز، از مردم خواست به مراقد مسلمانان اداى احترام نمايند و جانبازى‏هاى آنان را ارج نهند.
با پايان يافتن دومين جنگ خانمانسوز جهانى، عدّه‏اى از مسلمانان كه از مستعمرات فرانسه، مهاجرت نموده بودند به عنوان نيروهاى كارى جوان و ارزان به بازسازى اروپاى پس از جنگ پرداختند. آنان و فرزندانشان غالباً در حال حاضر نيز با وجود سخت‏ترين كارها، مزدى نازل دريافت مى‏نمايند به علاوه به دليل مشقت‏هاى ناشى از فعاليت‏هاى طاقت فرسا هزاران نفر يا جان خود را از دست داده و يا معلول و ناقص العضو گرديده‏اند.(6)
مسلمانان فرانسه غالباً عرب‏اند ولى ترك‏ها، آفريقايى‏ها سرزمين‏هاى نيمه برّى، پاكستانى‏ها و حتى فرانسوى‏هاى گرويده به اسلام در بين آنان مشاهده مى‏گردند. آمارها تعداد مسلمانان را بين 5 تا 7 ميليون نفر گزارش نموده‏اند كه حدود يك چهارم آنان اصالت فرانسوى دارند. در محافل تبليغى سخن از اين است كه روزانه حدود 30 نفر در فرانسه اسلام را به عنوان آيين خويش برمى‏گزينند، ازدواج زنان فرانسوى با مسلمانان تعداد مسلمين اين سرزمين را افزايش مى‏دهد زيرا اين افراد در آغاز پيمان ازدواج يا پس از آن مسلمان مى‏شوند. از سال 1979م تا 1989م ماهانه 468 مورد ازدواج بين شهروندان فرانسه و مسلمانان ثبت گرديده است.
مهاجرين الجزايرى متجاوز از يك ميليون نفرند، بقيه از مراكش، تونس، تركيه، آفريقاى جنوبى، هند و پاكستان به فرانسه مهاجرت نموده‏اند. مسلمانان در مركز حكومت (پاريس) شهر ليون و بندر مارسى تمركز افزون‏ترى دارند، در ميان افرادى كه به تازگى به جمع مسلمانان پيوسته‏اند استادان دانشگاه، دانشمندان علوم گوناگون، پزشكان مهاجر، دانشجويان و… مشاهده مى‏گردند. مسايل فرهنگى و اجتماعى‏
مسلمانان در سه سطح هويت قومى تقسيم بندى شده‏اند كه اگرچه با هم تداخل مى‏نمايند ولى بر هم منطبق نمى‏شوند يكى سطح قوميت است كه ويژگى آن زبان و زادگاه است همچون عربى و تركى، ديگرى هويت مذهبى يا اسلام است و سومى مليت كه دارا بودن گذرنامه معتبر فرانسوى و الجزايرى از مختصات آن مى‏باشد. تمايل براى كسب تابعيت فرانسه در ميان مسلمانانى كه ريشه در شمال آفريقا (الجزيره، تونس و مراكش) دارند بر خلاف ديگر مسلمانان بالاتر است، زيرا آنان ديگر در فكر بازگشت به سرزمين خويش نمى‏باشند. اما ترك‏ها، پاكستانى‏ها و مالى‏ها و نظاير آنان رؤياى مراجعت را در ذهن خويش مى‏پرورانند. استفاده از زبان مادرى، خوددارى از ازدواج با فرانسويان و تقويت نظام‏هاى آموزشى قومى و اتكاء به يكديگر سبب شده تا اين جوامع همچنان زنده و در عين حال جداى از يكديگر باقى بمانند.(7)
با وجود تلاش مبلّغان مذهبى و كوشش معدودى از متفكران اسلامى، مسلمانان فرانسه فاقد وحدت واقعى براى مبانى قومى، زبانى و بخش بندى‏هاى ملّى است، نهادهاى دينى جداى از هم عمل مى‏كنند. نهاد مذهبى سازمان يافته و يا رهبر بلامعارضى كه فتواى وى يا نظرش در فرانسه تأثير گذار ونافذ باشد، به چشم نمى‏خورد. مساجد شهرى به دست باشگاههاى اجتماعى اسلامى با تشكّل‏هاى محلى اداره مى‏شود. اين مشكلات به دليل آن است كه جمعيت مسلمانان فرانسه يك دست نمى‏باشند و از مليت‏هاى گوناگون بوجود آمده‏اند كه برخى از آنها به دليل آميختگى با فرانسويان مراحل استحاله را مى‏گذرانند، به علاوه گردهم آيى‏ها و ضيافت‏ها به مساجد يا محافل خانوادگى محدود مى‏شود.(8) از آن سوى سياست دولت فرانسه آن است تا از شناسايى گروههاى قومى امتناع كند اگرچه جوامع مذهبى را به رسميت مى‏شناسد، حاكمان فرانسه نسبت به مسلمانان در مقايسه با ساير اقليت‏ها تبعيض قايل مى‏شوند، سازمان جاسوسى فرانسه نيز حركات مذهبى، اجتماعى و سياسى مسلمين را تحت كنترل دارد و با ايجاد نزاع‏هاى فرقه‏اى از وحدت و انسجام آنان جلوگيرى كرده‏اند مسلمانان فرانسه به طرق گوناگون در معرض حملات و فشارهاى اجتماعى و فرهنگى هستند. از گسترش مراكز عبادى و تبليغى آنان جلوگيرى مى‏نمايند، رهبران جمعيت‏هاى اسلامى امنيّت لازم را ندارند و گاهى مورد تعرّض و اهانت قرار مى‏گيرند، با جلوه‏هاى مذهبى نيز به شدت مبارزه مى‏شود و گويا از هويت فرهنگى مسلمانان در هراس مى‏باشند.(9)
اكثر مهاجران مسلمان فرانسه در كارهاى غير تخصصى و يا نيمه فنى مشغول به كارند. البته در ميان نسل جديد علاقه به ادامه تحصيل، كسب معلومات بيشتر و نائل شدن به درجات علمى و فنى كاملاً مشهود مى‏باشد. موفقيت مسلمانان اين كشور بستگى بسيارى به قوانين فرانسه دارد. در قانون مصوّب 9 دسامبر سال 1905م دولت جمهورى فرانسه فعاليّت تمامى اديان را آزاد دانسته است امّا هيچ‏گونه حقوق، مستمرى يا كمكى به گروههاى مذهبى نمى‏شود و خصوص مسلمان از هرگونه مساعدتى محرومند، از سوى ديگر به دليل بافت ناهمگون مسلمانان مهاجر، آنان قادر نمى‏باشند از موقوفات و يا مواريث مذهبى بهره‏بردارى كنند. برابر قانون سال 1905م مسلمانان مى‏توانند به فرائض دينى خود آنهم در چارچوب قوانين فرانسه عمل نمايند.
موقعيت مسلمانان فرانسه به شدت با ريشه‏هاى قومى، قبيله‏اى و نژادى ارتباط دارد به عنوان نمونه مسلمانان با خاستگاه الجزايرى، گروه سياسى فعالى هستند و در كارهاى تبليغى و فرهنگى از ديگران قابل تفكيك‏اند. اكثريت سازمان‏هاى اسلامى مراكشى كه كنترل مساجد را در اختيار دارند با دولت اين كشور (مراكش) در ارتباطند و از كمك‏هاى آن بهره مى‏برند، البته گروههاى معارض با آنان نيز ديده مى‏شوند. تونسى‏هاى مسلمان در فرانسه تشكيلات ضعيفى دارند، در دوران حكومت حبيب بورقيبه مخالفان وى در فرانسه تشكيلاتى سياسى بوجود آوردند كه با اخوان المسلمين در ارتباط بودند. ترك‏هاى مسلمان از ساير مسلمانان كاملاً جدا هستند و در بين آنان تشكيلات گوناگون و احياناً مخالف يكديگر قابل مشاهده است. سازمان اسلامى غرب آفريقا در فرانسه غالباً متأثر از افكار اهل تصوف اين منطقه از آفريقا هستند. شيعيان منحصر به ايرانيان و لبنانى‏ها مى‏باشند كه سازمان‏ها و تشكّل‏هاى آنان غالباً پس از پيروزى انقلاب اسلامى بوجود آمده است. تلاش‏هاى مسلمانان تحصيل كرده و تشكل‏هاى روشنفكرى تا حدودى توانسته است نسبت به ايجاد اتّحاد در بين گروههاى مسلمان موفق باشد، با اين وجود رشد انديشه اسلامى و ايمان، گسترش حركت‏هاى اسلامى و بازگشت به هويت اصيل ايمانى در سال‏هاى اخير چنان در فرانسه و ديگر كشورهاى اروپايى پررنگ گرديده كه دولت‏هاى اين نواحى را به شدت نگران كرده است.(10) ترديدى نيست كه مسلمانان مقيم فرانسه از نظر جمعيت بزرگترين اقليت اين كشورند كه به نوبه خود معرّف اسلام به عنوان دومين مذهب بزرگ اين كشور گشته‏اند. آمار دولتى رسمى، جامعه مسلمانان سرزمين مذكور را پنج ميليون نفر اعلام مى‏كند امّا به نظر مى‏رسد شمار واقعى مسلمانان مقيم فرانسه فراتر از آمار ياد شده باشد. فرانس كولتور (راديو فرهنگ) فرانسه در يكى از بخش‏هاى تفسيرى خود ناگزير به اذعان اين واقعيت شد كه مسلمين فرانسه هفت ميليون نفرند اگر در خصوص شمار مسلمانان بين مقامات دولتى و منابع اسلامى اختلاف نظر وجود داشته باشد بدون ترديد اين دو منبع در خصوص رشد سريع جمعيت در ميان اقليت مسلمان مقيم اين كشور هيچ اختلافى ندارند در حالى كه ميزان زاد و ولد در ميان اروپائيان به طور معمول با نرخ پايين و حتى منفى همراه است رشد جمعيت اقليت مسلمان بسيار بالاست و ادامه چنين وضعى مى‏تواند در سال‏هاى آتى تواز

ن جمعيتى را در كشورى چون فرانسه به نفع مسلمانان دگرگون سازد و به نظر مى‏رسد دولتمردان فرانسوى با احساس چنين خطرى در صدد از بين بردن عوامل تمايز بين مسلمانان و ديگر شهروندان برآمده‏اند. آنها مى‏كوشند به بهانه همسان سازى جامعه بزرگ مسلمانان با فرهنگ اروپايى و غربى مشكلات بسيار بزرگ فرهنگى و اجتماعى براى پرشمارترين اقليت خويش فراهم سازند. جامعه اسلامى فرانسه كه هشت درصد جمعيت اين كشور را پديد آورده‏اند از دارا بودن حتى يك نماينده در مجلس قانون گذارى و سناى فرانسه محرومند. مشاغل مهم دولتى و سمت‏هاى عالى رتبه ادارى از دسترس مسلمانان بسيار دور مى‏باشد و در مقابل، بسيارى از كارهاى دون‏پايه چون نظافت اماكن عمومى، نگهبانى ساختمان‏ها و مراكز مسكونى و ادارى به آنان سپرده مى‏شود. شمار قابل توجهى از مسلمانان در حومه‏هاى مسئله ساز اطراف شهرهاى بزرگ – كه از مناطق ناامن و با ميزان نسبتاً بالايى از بزهكارى و كجروى اجتماعى ارزيابى مى‏شوند – اسكان داده شده‏اند. اين افراد بار سنگين نگاه‏هاى فرانسويانى را تحمل مى‏كنند كه آنان را مسؤول بروز مشكلات اين نواحى تلقى مى‏كنند، مسلمانان كه در ميان اكثريتى ناهمگون و معمولاً بدبين زندگى مى‏نمايند چون خود را در معرض فشارهاى روانى و اجتماعى ناشى از اراده‏هاى تحميلى اكثريت مشاهده مى‏كنند به گونه‏اى يا مضاعف ناگزيرند در برابر اين دشوارى‏ها مقاومت نمايند. چنين واكنش هايى مى‏تواند به انسجام هرچه افزون‏تر آنان منجر گردد و آنان را در التزام به سنن، آداب و ارزش هايى اعتقادى كه نسبت به آنها باور قلبى دارند راسخ‏تر كند. مخالفت با اصلى قرآنى‏
از آن جائى كه اسلام مى‏خواهد زن و مرد در جامعه در تمامى شئون زندگى از آرامش و امنيت اخلاقى و روانى برخوردار باشند و مقدمات كمالات معنوى و رشد و فضايل و مكارم را در نهاد خويش فراهم سازند قرآن كريم دستور حجاب را صادر نموده است، خداوند در كلام وحى مى‏فرمايد: «ذلك ازكى لهم، يعنى اين قانون براى آنان (زنان و مردان با ايمان) نيكوتر و پاكيزه‏تر است. پس از آن مى‏فرمايد: ان اللّه خبير بما يصنعون(11). بنابراين حجاب و حفظ پوشش و رعايت عفاف يك اصل قرآنى است و پيام آسمانى اسلام خطاب به پيروان خود اين است كه: مؤمنين و مؤمنات بايد با عفت از انحرافات، بى‏بند و بارى، نگاههاى شهوت‏انگيز اجتناب نمايند، آرايش و زيور زنان آشكار نگردد جز براى شوهر و محارم ؛ زيرا ظاهر نمودن زينت براى نامحرمان مفاسد و عوارضى ناگوار به همراه دارد.(12)
دولت فرانسه بدون توجه به خواست جامعه جهانى به لايحه جنجالى ممنوعيت حجاب اسلامى رأى مثبت داد و ژاك شيراك رئيس جمهور اين كشور مدعى گرديد لايحه مذكور كه بايد تسليم پارلمان شود به وضوح بر بى‏طرفى مدارس دولتى صحه مى‏گذارد و به هيچ‏وجه نشانه‏هاى بارز مذهبى در زندگى روزمره را ممنوع نمى‏سازد در حالى كه منع حجاب و پوشش اسلامى مخالفت با فريضه‏اى دينى و اصلى واجب مى‏باشد و در واقع دولت فرانسه با بخشى از اعتقادات مسلمانان به مخالفت برخاسته است و اين پوشش دينى در جهت حسن روابط اخلاقى و اجتماعى و حفظ حرمت زن و خانواده در اسلام مورد تأكيد قرار گرفته و نمى‏توان آن را حتى يك نشانه و علامت دينى صرف تلقى كرد و موضوعى فراتر و عميق‏تر از آن است.
ممنوعيت استفاده از حجاب در مراكز آموزشى كه توسط دولت فرانسه صورت گرفته است، توجيه‏ناپذير بوده و گامى در جهت عناد با اسلام و مسلمانان مى‏باشد و اين حركت در حقيقت نوعى جفا به ارزشها، اعتقادات و سنت‏هاى پايدار مسلمانان است، البته شكى نمى‏باشد كه جوامع اسلامى حاضر به ترك چنين آدابى نخواهند شد و چنين تصميمى را مغاير با اصول حقوق بشر و آزادى مذهب كه اروپا پيوسته شعار آن را مى‏دهد مى‏دانند، اين گونه رفتارها موجب مى‏گردد كه مسلمانان با نفرت به دولتمردان فرانسه بنگرند و همين روحيه امكان دارد آنان را از اعتدال خارج ساخته و به افراطگرايى و رفتارهاى خشن روى آورند به علاوه پيروان اديان الهى را در مقابل هم قرار مى‏دهد بنابراين مى‏توان آن را تصميمى غيرعقلانى و دور از منطق تلقّى كرد.
عمل به واجبات الهى و پرهيز از محرّمات كه در حوزه وظايف دينى مسلمانان قرار دارد با گذر از مرزهاى كشورها ساقط نمى‏شود. متأسفانه محمد سيد طنطاوى كه با حكم حسنى مبارك رئيس جمهور مصر در سال 1996م به سمت رياست مجمع اسلامى الازهر قاهره منصوب گرديد در يك اقدامى غير منتظره از طرح ممنوعيت حجاب در مدارس فرانسه حمايت كرد و در ملاقات با نيكولاساركوزى وزير كشور فرانسه كه به مصر مسافرت نموده بود به اين نظر تأكيد ورزيد و بدين‏گونه بر خلاف مسلمانان موضع گرفت و دفاع از حقوق اولّيه مسلمين فرانسه از جمله حق آزادى مذهب را كه حتى حكومت‏هاى لائيك و منشور بين المللى حقوق بشر آن را به رسميّت شناخته‏اند ناديده گرفت و مورد غفلت قرار داد. رئيس الازهر در ديدار با اين مقام فرانسوى به جاى حمايت از حركتى ضد اسلامى كه حتى هنوز قانون آن در مجلس فرانسه به تصويب نرسيده است، مى‏توانست پاسخ‏گوى شبهات و اتهامات فراوانى باشد كه اين روزها به بهانه طرح مسئله حجاب به مسلمانان و اصول اساسى اعتقادى آنان روا داشته مى‏شود. برخى از اعضاى كميسيون دولتى اساسى كه مأمور بررسى مسئله حجاب در فرانسه بوده‏اند طى ميزگردهاى عمومى برگزار شده در اين خصوص با عبور از پوشش اسلامى دختران دانش‏آموز، از ضرورت‏هاى برابرى حقوق زنان و مردان در ميان مسلمانان سخن گفته‏اند. پايگاههاى اطلاع رسانى فراوانى بر صفحه اينترنت كه در خلال ماههاى اخير در فرانسه تشكيل شده است يورش به ارزش‏هاى اعتقادى مسلمانان را به بهانه بررسى مسئله حجاب در اولويت حركت‏هاى فرهنگى و تبليغى خود قرار داده‏اند و از حجاب نه به عنوان يك تكليف مذهبى بلكه نمادى از ركود، عقب ماندگى و فرودستى زنان نام برده‏اند. البته مواضع طنطاوى به هيچ‏وجه نمى‏تواند بيان كننده يك حكم كامل مذهبى قلمداد گردد چرا كه وى از سوى يك مقام دولتى و نه مذهبى به سمت رياست الازهر برگزيده شده است. به علاوه چنين نظرى با اصول اساسى، بديهى، مسلّم و لازم الاجراى شريعت اسلامى كه در آن حجاب به عنوان وظيفه‏اى دينى، معرفى گرديده در تباين قرار دارد. وظيفه‏اى كه در حوزه امور شخصيه مسلمانان قرار دارد و عمل به چنين تكاليفى در اصول اساسى اسلام فارغ از مرزهاى جغرافيايى و زمان خواهد بود. البته خوشبختانه اگرچه اين اصل بديهى از نظر طنطاوى دور ماند قاطبه علماى اسلامى بر صحت آن گواهى دادند. حتى شمارى از علماى الازهر در ديدار با ساركوزى به تبيين اين مسئله پرداختند و مخالفت شديد خويش را با اعمال فشار به دختران با حجاب مسلمان در مدارس دولتى فرانسه اعلام كردند. شيخ على قمعه از علماى الازهر اندكى پس از ديدار با اين مقام فرانسوى در جمع خبرنگاران اعلام نمود: اميدواريم دولتمردان فرانسوى در اشتباهى بزرگ گرفتار نشوند زيرا نتيجه آن برهم خوردن ثبات سياسى اجتماعى كشورشان خواهد بود. اعتراض فراگير
مسلمانان جهان منع استفاده از حجاب در مراكز عمومى از جمله مدارس فرانسه را مغايرتى آشكار با روح دموكراسى و عاملى براى تعرض به حقوق مسلمانان خواندند. حجاب در رديف ساير واجبات شرعى چون نماز و روزه بوده و هيچ مسلمانى نمى‏تواند در اجراى موازين شرعى تفكيك قائل گردد و برخى را اجرا و پاره‏اى را انجام ندهد با اين وصف اگر اين طرح شكل عملى به خود گيرد جز سختى و فشار بر مسلمانان هيچ اثرى نخواهد داشت زيرا آنان را دربين دو مسأله قرار مى‏دهد: گناه كردن و سرپيچى از دستورات قرآنى و احترام به قانون منع پوشش اسلامى.
بر اين اساس يكسان قرار دادن منع حجاب با جلوگيرى از برخى نمادهاى اديان چون دستار سيك‏هاى هندى، عرقچين يهوديان و… صحيح نيست زيرا حجاب فريضه است، فرانسه با اين رفتار ضد دينى در جهان اسلام منافع خويش را مورد تهديد قرار مى‏دهد و نفرت عمومى مسلمانان را بر مى‏انگيزد اعلاميه سازمان ملل متحد كه در 25 نوامبر 1989ميلادى صادر گرديد تأكيد مى‏كند تمامى مصاديق و اشكال تعصبات و تبعيض قائل شدن بين افراد اديان و اعتقادات گوناگون بايد برچيده و ريشه كن شود. در ماده 5 قطعنامه 40/144 مورخ 13 دسامبر 1985م حقوق بشر آمده است: يك شخص مهاجر به موجب قانون محلى و تحت پشتيبانى الزامات بين المللى كه هر دولتى معترف به آن است در فكر، عقيده و دين آزاد مى‏باشد و كسى حق زير پا نهادن باورها و اعتقادات او را ندارد. از اين جملات به خوبى استفاده مى‏گردد هيچ كشورى نمى‏تواند قوانينى وضع كند كه به موجب آن افراد را مجبور نمايد بر خلاف تعاليم دينى خويش رفتار نمايند.
فرانسه كه ادعا دارد بر مبناى آزادى و احترام فردى و رعايت حقوق اساسى افراد قوانين خويش را پايه‏گذارى نموده است با اين عمل نه تنها قطعنامه‏هاى بين المللى را نقض كرده بلكه مبانى فكرى و فلسفى قوانين اين كشور را زير پا نهاده است.
مسلمانان در سراسر جهان اعتراض خود را نسبت به منع حجاب در فرانسه اعلام داشته، آن را محكوم كرده و يك حركت ضد مذهبى تلقى كرده‏اند و تأكيد نموده‏اند گويا دولت مزبور با فلسفه حجاب و تعاليم اسلامى بيگانه است و به اين حقيقت نا آشناست كه اسلام آيين هدايت، رشد و شكوفايى معنوى است و به هيچ عنوان تعاليمش با زندگى طبيعى و تمايلات راستين انسان‏ها مغايرت ندارد. به تعبير حضرت آية اللّه جوادى آملى در خطبه‏هاى نماز جمعه قم حجاب بركتى است كه خداوند تقدير كرده و مزاحم استقلال و آزادى كسى نيست و نبايد مسؤولين فرانسه با قانون الهى به جدال برخيزند، غيرت مسلمانان هم اجازه نخواهد داد اين افراد در برابر مقررات آسمانى بايستند. مراجع تقليد ايران در محكوميت منع حجاب در فرانسه فتوا داده‏اند و مسؤولان عالى رتبه نظام جمهورى اسلامى هم در اين خصوص موضع‏گيرى شديدى نموده‏اند. يك روحانى اهل قطر از مسلمانان خواست با ارايه تومارى از رئيس جمهور فرانسه بخواهند اين تصميم را ملغى اعلام كند. مفتى سوريه كه بالاترين شخصيت مسلمانان اهل تسنن اين كشور است با ارسال نامه‏اى براى ژاك شيراك تعجّب خود را نسبت به منع حجاب اعلام كرد، مفتى سوريه خاطر نشان ساخت حجاب يكى از اصول مذهبى است و بايد دولت فرانسه اين طرح را لغو كند. علامه شيخ حسين فضل اللّه رهبر شيعيان لبنان اين اقدام را تعرّض آشكار به حقوق مسلمانان خواند و گفت حفظ حجاب واجب است و يك تعهّد مذهبى نظير ديگر وظايف دينى است و رعايت نكردنش گناه مى‏باشد.
گروههاى اصلى مسلمانان فرانسه در واكنش به اين لايحه اعلام كردند چنين طرحى موجى از انزجار، نفرت و خشم مسلمين را به همراه داشته كه عواقب ناگوارى به بار مى‏آورد و ناقض آزادى مذهب بوده و بى‏عدالتى را رواج مى‏دهد. هزاران نفر كه اكثراً از زنان مسلمان ساكن فرانسه بودند با فرياد حجاب انتخاب ماست در اعتراض به طرح ممنوعيت حجاب در مدارس و محل‏هاى كار خويش در خيابان‏هاى پاريس دست به تظاهرات زدند.
حتى مجمع كليساهاى فرانسه از ژاك شيراك خواست استفاده از روسرى را براى دختران مسلمان در مدارس دولتى ممنوع نكند. كليساهاى كاتوليك رومى، پروتستان و ارتدوكس با تنظيم نامه‏اى خطاب به شيراك اعلام نمودند تصويب قانون مبارزه با پوشش اسلامى نمى‏تواند مناقشه به وجود آمده در خصوص اين كه آيا حجاب مذهبى نقض قانونى جدايى دين از سياست را دارد حل كند. كاردينال ماريوفرانچسكو – بالاترين مقام قضايى واتيكان – نيز مخالفت خود را با قانون فرانسه در خصوص حذف نشانه‏هاى مذهبى اعلام كرد و گفت: اين خطر وجود دارد كه اين اقدام به نفى برخى مذاهب بيانجامد.(13) اميد آن كه زمامداران فرانسه به خود آيند و بيش از آن موجبات خشم و ناراحتى مسلمانان جهان را فراهم نسازند و به اين حقيقت وقوف يابند كه حجاب يك انتخاب از سوى انسان مسلمان است و در كشورى دموكراتيك و مدعى حمايت از حقوق بشر اين انتخاب آگاهانه را از مردم مسلمان سلب ننمايند. پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. جغرافياى كامل جهان، حبيب اللّه شاملويى، ص 757؛ سرزمين اسلام، ص 548. 2. كشورهاى جهان، عبدالحسين سعيديان، ص 566. 3. ريشه‏يابى نام و پرچم كشورها، رسول خير انديش – سياوش شايان، ص 158 – 156. 4. صحنه‏هاى تكان دهنده در تاريخ اسلام، محمد عبداللّه عدنان، ص 57 – 52. 5. مسايل ژئوپلتيك اسلام، دريا و آفريقا، ايولاكست، ترجمه دكتر عباس آگاهى، ص 15. 6. روزنامه اطلاعات، شماره‏هاى 19735 و 19781. 7. مسلمانان در اروپا، برنارد لوئيس – دومينيك اشناير، ترجمه محمد حسين آريا، ص 105 – 102. 8. مأخذ قبل، ص 122 – 118. 9. سرزمين اسلام شناخت اجمالى كشورها و نواحى مسلمان نشين جهان، از نگارنده، ص 552 – 551. 10. مسلمانان اروپاى غربى، جورجن نيلسن، ترجمه سيدمحمد روئين تن، ص 33 – 31. 11. سوره نور، آيه 30. 12. نك: همان سوره، آيات 31 – 30. 13. آگاهى‏هاى مربوط به تحليل‏هاى اين بخش از مقاله، از منابع ذيل اخذ گرديده است: هفته نامه بعثت، شمارهاى 1178 و 1179، روزنامه جمهورى اسلامى، شماره 7112، روزنامه جام جم، شماره 1049؛ روزنامه اطلاعات، شماره 22976 و 22983 ؛ كيهان، شماره‏هاى 17867 و 17873 ؛ گلبانگ مسجد، شماره 26؛ اخبار صدا و سيماى جمهورى اسلامى ايران در هفته‏هاى اخير، گزارش‏هاى خبرى راديو معارف در ديماه و بهمن سال جارى، هفته نامه خبرى افق حوزه، پيش شماره 40.

/

جارى با جرعه‏هاى عاشورا

 
اين مصيبت چون ندارد انتها

هرچه گويم، گفته‏ام از ابتدا فروغ فضيلت‏
رسولان و امامان، تربيت شدگان هستند و افراد جامعه با پرورش‏هاى اخلاقى اين ستارگان فروزان به سوى رشد و هدايت گام برمى‏دارند و فضيلت و معرفت را در وجود خويش شكوفا مى‏سازند. حضرت رسول اكرم (ص) و خاندان اطهرش نيز رحمت، حيات معنوى و ملكوتى را از سوى خداوند به مردم مى‏رسانند، در واقع هر كس مى‏خواهد خداوند را بندگى كند بايد بداند بصيرت توحيدى را از اين طريق فراگيرد از اين جهت است كه در منابع روايى تأكيد كرده‏اند امام معصوم ولىّ خداو حجت پروردگار بر روى زمين است و در صورتى كه جهان هستى از چنين فروغ‏هاى درخشانى محروم باشد نه توان ماندن دارد و نه ارزش لازم را. ابوحمزه به امام صادق(ع) عرض نمود: آيا زمين بدون امام باقى مى‏ماند، حضرت فرمودند: «لَو بَقيتِ الاَرضُ بِغير امامٍ ساعَة لَساخَت»(1) بدين سان پذيرش ولايت اهل بيت عصمت شرط قبول اعمال و طاعت در پيشگاه حضرت ربوبيت است و نخستين اصل در تمسّك به چنين مقامى كسب معرفت در خصوص مقام، درجه و شئونات ولايت و امامت است، خاتم رسولان مى‏فرمايند: «من مات و لم يعرف امام زمانه مات ميتةً جاهلية»(2) هر كس بميرد و امام خويش را نشناسد به مرگ جاهليت مرده است.
گام بعدى پس از شناخت راستين، همراهى با ائمه مى‏باشد كه اين ويژگى نيز ريشه در باطن و قلب افراد دارد و نوعى موّدت را پديد مى‏آورد كه پاى‏بندى به ارزشها و فضايل ارمغان آن است و اين همان محبتى است كه اجر رسالت مى‏باشد.«قل لا اسألكم عليه أجراً الّا المودّة فى القربى»(3)، اگر كسى مى‏خواهد به تمامى دستاوردهاى مصطفاى پيامبر حضرت محمّد (ص) برسد نياز مبرم دارد كه چنين رابطه توأم با ارادت و علاقه قلبى را با جانشينان راستين آن نبى‏مكرّم برقرار نمايد. در قرآن كريم به اين ارتباط مستمر، دائمى و استوار امر گرديده است.«يا ايها الذين آمنوا اصبروا و صابروا و رابطوا(4)، اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد صبر كنيد و شكيبايى پيشه كنيد و با پيوستگى خود را محكم نماييد. در توضيح و تفسير اين آيه امام صادق(ع) فرموده‏اند: بر انجام واجبات الهى پايدارى نمائيد، سختى‏ها را تحمّل كنيد و با ائمه هدى ارتباط برقرار نمائيد.(5)
انحراف و بدعت‏ با وجود اين همه بيّنات قرآنى و روايى مبنى بر رعايت حقوق خاندان عصمت و طهارت با رحلت رسول اكرم(ص) جز گروهى اندك، عده‏اى پيمان‏ها را شكستند و حاملان قرآن و خزينه‏هاى علم الهى را فراموش كردند و بر آنان پشت نمودند. بتدريج جبهه باطل كه در باتلاق گمراهى فرو رفته بودند كوشيدند مشعل الهى را خاموش سازند با وجود آن كه حضرت على(ع) در راه احياى حق و برافراشتن پرچم فضيلت و تقوا رنج‏هاى فراوانى ديد و سختى‏هاى طاقت‏فرسايى تحمل كرد امّا معاويه به فتنه‏گرى پرداخت و مبارزه با خاندان رسالت را شيوه خويش قرار داد، با شهادت حضرت على(ع) به دست خوارج، معاويه اين بار نيز با روى كار آمدن امام حسن مجتبى(ع) به مخالفت و كارشكنى با آن امام همام پرداخت و چون همواره از موقعيت معنوى و اجتماعى امام هراس داشت و هيبت و مهابت حضرت، مانع مهمى براى عملى ساختن توطئه‏هاى وى بود چندين بار نقشه شهادت فروغ دوّم را ريخت كه همه آن‏ها خنثى مى‏گرديد و سرانجام آن سبط نبى اكرم(ص) را به وسيله زهر هلاهل به شهادت رسانيد، با فرا رسيدن ايّام امامت حضرت سيدالشهداء (ع) معاويه بر فشارهاى خود افزود و به كارگزاران تحت حكومت غاصبانه خويش دستور داد نام شيعيان على(ع) را از دفتر بيت‏المال حذف كنند و هر كسى را كه به دوستى خاندان عترت متهم گردد حتى اگر ثابت هم نشود، از دم تيغ بگذرانند، بدين‏گونه افراد قابل توجهى كه حامى و عاشق اهل بيت پيامبر بودند در خون پاك خويش غلطيدند، خانه‏هاى بسيارى ويران گشت، گروهى را دست و پا بريدند و در چشم عده‏اى ميل كشيدند و آنان را نابينا ساختند، از سوى ديگر آن جرثومه خباثت افرادى را وادار نمود تا به نفع وى حديث بسازند، اين امور جعلى و ساختگى را در شهرها و روستاها به معلّمان مكتب خانه‏ها مى‏دادند تا آنان به اطفال بياموزند. بدين گونه فضاى جهان اسلام را آلوده نمودند و مقدمات انحراف، بدعت، بدبينى و نفاق را فراهم آوردند و فرهنگ والاى قرآن و سنت را تباه ساختند، چراغ عدالت را خاموش كردند و آتش ستم و جهالت را دامن زدند، امويان جامعه را به سوى جاهليت قبل از اسلام سوق داده و آداب و رسوم قومى، قبيله‏اى و حكومت نژادى و طايفه‏اى را زنده كردند. حضرت امام حسين (ع) بنابر ملاحظاتى كه در دوران امامت برادرش – حسن بن على – وجود داشت همان نقش برادر بزرگوارش را ايفا كرد و دست زدن به قيام را به صلاح جامعه مسلمانان ندانست. مدت ده سال از امامت سالار شهيدان نينوا بدين گونه سپرى گشت، از سال 41 تا 60 هجرى حق‏طلبان زجرى بزرگ ديدند و خونها و شهيدانى تقديم نمودند و در هيچ لحظه‏اى تكليف اجتماعى و مسؤوليت دينى را فراموش نكردند تا اين كه در رجب سال شصتم هجرى معاويه به هلاكت رسيد و بر خلاف مواد صلح نامه‏اى كه با امام مجتبى(ع) منعقد نمود و متعهد به اجراى مفاد آن گشت، از مردم براى فرزندش يزيد بيعت گرفت و از اين رهگذر با زمينه‏سازى‏هاى خوفناكى كه معاويه طرح ريزى كرده بود فردى زمام امور مسلمين را به دست گرفت كه سابقه‏اى در ديانت نداشت و شناخته شده به فساد، عياشى، بى‏بندوبارى و شهوترانى بود. با شروع به گسترش نفوذ سياسى اجتماعى يزيد، وى از امام حسين (ع) خواست با او بيعت كند، حضرت از اين برنامه امتناع نمود و براى مبارزه با اختناق و انحراف و اعوجاجى كه يزيد آن را شدت بخشيده بود به حركت بنيادى عاشورا دست زد و بعد از آن همه تباهى و فساد موضع آل محمد(ص) و پيروان آن وجودهاى مبارك در برابر دشمنان قرآن و عترت، مبارزه‏اى سخت و استوار و حماسه‏اى شكوهمند قلمداد گشت، سومين فروغ امامت مشعل عاشورا را روشن كرد تا بوسيله آن در اعماق تاريكى‏هاى ايجاد شده توسط زمامداران خودسر روشنى آفريده و حركتى جاويد و ماندگار را بينان نهد. امام با تقديم همه هستى خود، خاندان و يارانش در راه حق مثال و اسوه‏اى شايسته گرديد براى تمامى رهروان حق و حقيقت. اقدام به موقع و شجاعانه حضرت سيدالشهداء(ع) پرده از دستگاه فاسد بنى اميه برافكند و پايه‏هاى آن را لرزان ساخت و از اين رو اگرچه امام و ياران باوفايش ظاهراً به پيروزى نظامى نائل نيامدند ولى شهادت اين منظومه منوّر جامعه را از انحراف، بدعت، ضلالت و تخريب معنوى بازداشت .
البته حادثه عاشورا از بزرگترين مصائب مى‏باشد، فاجعه‏اى عميق و دردناك، زيرا نور چشمان رسول خدا(ص)، پاره تن او و عدّه‏اى از فداكاران فرزانه با لب‏هاى تشنه به ضرب شمشير قطعه قطعه شدند، اسير گشتند، به زنجيرها بسته شدند و در ميان توفانى از تهمت، دروغ و ناسزا و تازيانه در بيابان‏ها و شهرها گردانيده شدند و در خرابه‏ها جاى گرفتند!. نخستين نوحه خوانان نينوا
اقامه ماتم گريستن براين واقعه و همراهى عاطفى با حماسه نينوا در حقيقت دل را به حبّ حبيبان حق و بغض مناديان باطل معطر نمودن است و چرا انسان با ايمان بر امامى كه تعزيت او را قبل از اتفاق مصيبتش برپاداشتند و اوّلين سوگوارش حضرت آدم است و مرثيه خوان او فرشتگان و در رأس آنان جبرئيل و نيز حضرت زكريا و ديگر فرستادگان الهى، رسول اكرم (ص)، اميرمؤمنان و فاطمه زهرا(س) بر آن ندبه مى‏نمايند نگريد. آرى براين حادثه جانگداز و رويداد المناك آسمان و زمين خون گريستند، جن و انس اشك ريختند، ملائك نوحه نمودند.(6)
با نگاهى به تاريخ خونبار تشيع، مشخص مى‏گردد، نخستين مرثيه ساز و مرثيه خوان سيد شهيدان، داغدارترين فرد يعنى مادر بزرگوارش حضرت فاطمه زهرا(س) مى‏باشد كه در دوران كودكى امام حسين (ع) در هنگام حركت دادن گهواره ايشان، اين شعر را زمزمه نموده‏اند:
كربلاء يا كربلا يا كربلا

كربلا لازالت كرباً و لابلاء(7)

با كشته شدن امام و يارانش نخستين كسى كه به سوگوارى و ماتم دارى پرداخت حضرت زينب(س) بود، قروة بن قيس حنظلى نقل مى‏كند: به خدا سوگند يادم نمى‏رود كه زينب(س) براى امام حسين (ع) ندبه مى‏كرد و با صوتى حزين و قلب داغدار مى‏گفت:«وا محمداه صلّى عليك مليك السماء هذا حسين مرّمل بالدماء، مقطع الاعضاء و بناتك سبايا، الى اللّه المشتكى»(8) حضرت زينب واقعاً در كربلا نوحه خواند، حضرت امام سجاد(ع) نيز در هنگام دفن بدن مطهر پدر، ايشان را خطاب قرار دادند و فرمودند: «طوبى لارض تضمنت جسدك الشريف اما الدنيا فبعدك مظلمه و الآخرة فبنورك مشرّقه و اما الحزن فسرمد»(9) خطبه‏اى كه امام سجاد(ع) در شام بيان فرمودند غالباً حالت مرثيه و سوگوارى دارد در فرازهايى از آن آمده است: «انا ابن المقتول ظلماً، انا ابن المجزور الرأس من القفا، انا ابن العطشان حتى قضى، انا ابن طريح كربلا، انا ابن مسلوب العمامة و الرداء، انا ابن من بكت عليه ملائكة السماء»(10) امثال اين تعابير در فرمايشات آن امام باز هم قابل مشاهده است، از اين جهت هنگام صحبت آن حضرت حاضران مى‏گريستند و از برخى نقل‏ها برمى‏آيد حضرت عمامه خويش را بر زمين نهادند و گريبان گشودند.(11)
سخنرانى زينب كبرى در قصر يزيد آن‏چنان سوزناك، تأثيرگذار و افشا كننده بود كه به قول آية اللّه العظمى اراكى: بنيان حكومت امويان را متزلزل ساخت. ام لقمان دختر عقيل وقتى خبر شهادت افرادى از خاندان خود را دريافت كرد همراه با خواهران خويش امّ هانى، اسما، رمله و زينب در مدينه كنار مرقد مطهر رسول اكرم (ص) آمد و در حين گريستن بر شهدا با خواندن اشعارى مرثيه‏سرايى مى‏كرد.(12) ابوالحسن الاخفش در شرح كامل نوحه فاطمه امّ البنين آورده است او هر روز به قبرستان بقيع مى‏رفت و با خواندن اشعارى، سوزناك عزادارى برپا مى‏كرد. عده كثيرى از مردم مدينه جمع مى‏شدند تا در اين ماتم‏دارى باوى همراهى كنند، آنان با شنيدن مرثيه‏هاى مادر حضرت ابوالفضل (ع) متأثر مى‏شدند و مى‏گريستند.(13) ماتم دارى خنثى كننده خباثت‏
با مرورى بر تاريخ اسلام اين واقعيت به خوبى روشن مى‏گردد كه بنى‏اميه و مروانيان سخت مى‏كوشيدند نام امام حسين و شهادت آن حضرت را به طور كلى انكار نمايند و عاشورا را به دست نسيان و فراموشى بسپارند و حتى شايعه نمودند امام حسين (ع) كشته نشد، بلكه از نظرها ناپديد گرديده و همچون حضرت عيسى بن مريم در آسمانهاست و مقتول واقعى كربلا حنظله فرزند اسعد شبامى(14) است. امّا سوگوراى‏هاى جهت دار و افشاء كننده چهره باطل كه توسط بازماندگان كربلا صورت گرفت اين حركت منفى و رذيلانه امويان را خنثى ساخت. گريه‏هاى مداوم، متوالى و پيگير و طولانى امام سجاد(ع) كه حدود چهل سال به درازا كشيد به حدى كه امام چهارم را از بكّاء خمسه در احاديث معرفى كرده‏اند(15) براى بى‏اثر ساختن همين اكاذيب و اخبار بى‏اساس صورت گرفت.(16)
ائمه هدى به مجالس ماتم دارى براى حسين (ع) و يارانش عنايت ويژه‏اى داشتند و براى احياى آن اهتمام مى‏نمودند و اين در حالى بود كه اختناق فرمانروايان خودسر با تيرگى و تباهى شديد مانعى بزرگ بر سر راه آن بزرگواران بوده است. از امام صادق(ع) نقل گرديده است امام سجاد(ع) بر پدرش حدود چهل سال گريست، روزها روزه مى‏گرفت و شب‏ها به عبادت مى‏پرداخت، چون به افطار مى‏رسيد خادم غذا و آبى مى‏آورد و مقابل حضرت مى‏نهاد و مى‏گفت: اى مولاى من تناول كنيد. امام مى‏فرمود: فرزند رسولخدا(ص) را گرسنه شهيد كردند، پسر پيامبر را تشنه كشتند و اين موضوع مدام تكرار مى‏فرمود و مى‏گريست تا آن كه غذا از قطرات اشك امام خيس مى‏گرديد و آب نيز با اشك چشمش ممزوج مى‏گشت و اين گونه بود تا به لقاء حق شتافت، در روايت ديگرى آمده است يكى از خادمان وقتى وضع حضرت زين العابدين (ع) را به اين صورت مشاهده كرد، عرض نمود: اى فرزند رسول خدا(ص)، فدايتان گردم، بيم آن دارم با اين همه گريه جانتان به مخاطره بيافتد، حضرت پاسخ داد: من از درد و اندوهم تنها به خداوند شكوه مى‏كنم و از پروردگارم چيزى دانم كه شما نمى‏دانيد. من هرگز كشته شدن فرزندان فاطمه را ياد نكنم مگر اين كه گريه راه نفسم را مى‏گيرد.(17) از امام باقر(ع) روايت نموده‏اند
وقتى يكى از اطرافيان امام سجاد(ع) خطاب به آن امام گفت: آيا وقت آن نرسيده است كه اندوه شما خاتمه يابد. حضرت به وى فرمود: واى برتو، يعقوب پيامبر دوازده پسر داشت كه خداوند يكى از آنها را غايب ساخت، در اثر دور شدن فرزند از نزد پدر، يعقوب چنان گريست كه موى سرش از شدت اندوه سفيد شد، پشتش از غم خميد و اين در حالى بود كه پسرش در اين جهان زنده بود امّا من با چشم خود ديدم كه پدرم، عمويم و هفده كس از خانواده‏ام پيرامونم كشته شدند با اين حال چگونه اندوهم پايان پذيرد.(18)
دوران امام چهارم پراضطراب‏ترين و خفقانى‏ترين عصر بود و آن حضرت در كشاكش اين وضع خشن و خوفناك وظيفه‏اى بس دشوار و طاقت‏فرسا بر عهده داشت، آن زينت عابدان وارث حماسه‏اى شكوهمند بود كه دشمن مترصد بود با شهادت امام چهارم به عنوان پاسدار نهضت پايانش را اعلام كرده و خود را آسوده نمايد، در چنين موقعيتى كه به هيچ‏وجه نمى‏شد يادى از حادثه كربلا نمود امام سجّاد با استراتژى گريه، تاكتيك نوحه و ماتم، مبارزه‏اى منفى را آغاز نمود و با شيون، گريه وزارى افراد جامعه را از اعمال فجيع و خودكامگى دستگاه ستمگر اموى مطلع مى‏ساخت و خاطره فداكارى‏هاى امام حسين(ع) و يارانش را در آن، وضع آشفته و تيره، احياء كرد. يكى از بارزترين مسايلى كه در سيره ائمه به چشم مى‏خورد تبيين هدف امام حسين (ع) از انقلاب سرخ كربلاست، دشمنان مى‏كوشيدند تحت عنوان خروج بر حاكم زمان و انشقاق در امت اسلامى به اين حركت مقدس لطمه وارد سازند و نگذارند مردم در جريان حقايق امور قرار گيرند. امويان براى توجيه كردار زشت و جنايات بى‏شمار خويش تلاش مى‏نمودند قيام سيدالشهداء را برخلاف اسلام و قرآن جلوه دهند. گاهى بين افراد در شهرها شايع مى‏نمودند:« خرج الحسين من جده قتل بسيف جدّه»(19)، يعنى حسين بن على(ع) از محدوده خويش بيرون آمده و(به همين دليل) با شمشير جدش كشته شده است. در مواقعى اشاعه مى‏دادند امام سوم به دليل خروج بر حاكم وقت، محكوم مى‏باشد چنانچه وقتى اسيران را به شام انتقال مى‏دادند. در بين راه مردم از اسراء و سرهاى بالاى نيزه‏ها مى‏پرسيدند، به آنان گفته مى‏شد: اينها بازماندگان كسى هستند كه بر يزيد خروج كرده بود و خودشان نيز خارجى‏اند، ستارگان درخشان آسمان امامت براى جلوگيرى از چنين تبليغات مسمومى با استفاده از شيوه‏هاى گوناگون، حقايق را براى مسلمانان بيان مى‏كردند. در زيارت اربعين كه صفوان جمّال از امام صادق (ع) نقل كرده است اين مضامين را مى‏خوانيم: «و بذل مهجته فيك لينقذ عبادك من الجهالة و حيرة »، در اين عبارت كاملاً مشهود مى‏باشد كه اين قيام مقدس براى جلوگيرى از انحراف و ضلالت و هم در جهت رهايى جامعه از جهالت بوده است. البته خود امام حسين(ع) به مناسبت‏هاى گوناگون و در شرايط مقتضى طى خطبه‏ها، نامه‏ها و تذكرات خويش، هدف والا و مقدّس خود را تشريح مى‏نمود، در فراز خطبه‏اى كه امام هنگام حركت از مكّه معظمه ايراد فرمود آمده است:«من كان فينا باذلاً مهجته موطناً على لقاء اللّه نفسه فليرحل معنا؛(20) هركس بذل خون خود را براى ملاقات با پروردگار مهيا كرده است با ما كوچ كند. طبرى و سيدبن طاووس نيز نقل كرده‏اند امام در منزل ذى‏حسم خطبه‏اى خواند كه در آن آمده بود: آيا مشاهده نمى‏كنيد كه به حقّ عمل نمى‏شود و از باطل اجتناب نمى‏گردد. پس مؤمن در چنين حالى بايد به لقاء حق راغب باشد و من موت را جز شهادت و زندگى با متجاوزان و ستمگران را جز زجر و ناراحتى نمى‏دانم.(21)
اين مسايل هدف امام را از قيام كربلا مشخص مى‏كند ولى براى روشن كردن افكار عمومى لازم بود تبليغات بيشترى صورت گيرد زيرا مردم بسيارى از شهرهاى اسلامى از حقايق دور بودند به علاوه امويان آنقدر تحريفات ايجاد كرده بودند كه ضرورت داشت آنچه از اذهان افراد پوشيده مانده يا به آنان وارونه جلوه گشته روشن شود. در سيره اهل بيت(ع)
در سيره اهل بيت عصمت و طهارت هرچه بيشتر تفحّص گردد، مشاهده مى‏شود آن بزرگواران براى ترويج فرهنگ عاشورا و تطبيق آن بر مصاديقش بر اساس مقتضيات هر عصر اهتمامى وافر و تأكيدى مصرّانه داشته‏اند. امام باقر(ع) در تعقيب اين هدف و توجه دادن مردم به ستمى كه بر اهل بيت روا شده وصيّت مى‏كند تا ده سال در موسم حج در منى براى امام حسين و همراهانش عزادارى كنند، آن حضرت بودجه‏اى را نيز براى چنين امرى اختصاص داد. موقعيت حساس منى در ايام حج كه همه مسلمانان از سراسر جهان در آنجا اجتماع مى‏كنند تا مراسم عيد قربان را برگزار نمايند و در كنار آن عزادارى گروهى، سؤالات معنادارى را در اذهان ترسيم مى‏كند و اين خود بهترين نوع مبارزه غير مستقيم ائمه براى توجه دادن افكار عمومى بر ضد جنايات اموى بود. در يكى از مجالس عزا، كميت اسدى با حضور امام باقر(ع) شعر مى‏خواند وقتى رسيد به اينجا كه «وقتيل بالطف» امام به شدت گريست و فرمود اگر سرمايه‏اى داشتم در پاداش اين شعرت به تو اى كميت مى‏بخشيدم امّا عطاى تو همان دعايى است كه رسول خدا(ص) درباره حسان بن ثابت فرمودند كه همواره به دليل دفاع از ما اهل بيت مورد تأييد روح القدس خواهى بود.(22) گريه امام صادق(ع) در حدى بود كه هرگاه اولاد امام حسين(ع) را مشاهده مى‏نمود به شدت متأثر مى‏گرديد و زارى مى‏كرد.
داود رقّى گفته است، در محضر امام صادق (ع) بسر مى‏بردم، حضرت آب خواستند و چون ميل فرمودند ديدم چشمان مباركش آغشته به اشك گرديد و در اين حال چنين گفتند: اى داود خدا، قاتل حسين بن على را لعنت كند.(23) عبداللّه سنان مى‏گويد: در يكى از سال‏ها، روز عاشورا، خدمت امام صادق(ع) شرفياب گرديدم، چهره آن حضرت را گرفته ديدم، در حالى كه آثار حزن در سيمايش نمايان و دانه‏هاى اشك بر گونه‏هاى مباركش جارى بود. عرض كردم: علت گريه چيست. فرمود: آيا در غفلتى و نمى‏دانى در چنين روزى امام حسين (ع) به شهادت رسيد. به آن حضرت گفتم: درباره روزه‏دارى در اين روز چه مى‏فرمائيد، فرمودند: روزه مگير امّا از خوردن غذا امساك نما و بعد از نماز عصر با شربت آبى افطار كن، زيرا در آن هنگام بود كه حسين و يارانش شهيد شدند.(24)
در مراسمى كه زن و مرد حضور داشتند و بانوان پشت پرده‏اى بودند، برخى شاعران در مرثيه سرايى مادر امام صادق(ع) را مخاطب قرار مى‏دادند، گاهى صداى زنها از شدت تأثر بلند مى‏گرديد.(25) در برخى نقل‏هاست كه شخصى به نام ابوهروف مكفوف خدمت امام صادق(ع) آمد، حضرت به وى فرمود شعرى بخوان، او چنين كرد. حضرت فرمود: نه همانگونه كه در تقه مى‏خوانى برايم بخوان.(26)
گريه حضرت امام رضا(ع) در حدى بود كه فرمودند: همانا روز مصيبت امام حسين(ع) پلك چشمان ما را مجروح كرده و اشك ما را جارى ساخته است.(27) دعبل خزاعى نقل كرده است در ايام محرم الحرام بر حضرت على بن موسى الرضا(ع) وارد شدم ديدم آن حضرت همانند شخص محزون و غصه‏دار نشسته و اصحاب امام هم در گرد اويند، چون حضرت مرا ديد، فرمود: «مرحبا بك يادعبل، مرحبا بنا صرنا بيده و لسانه» سپس جايى را برايم مهيا كرد و در كنار امام قرار گرفتم. فرمود تمايل دارم شعرى بخوانى. اين ايام روزهاى حزن است، و روزهاى شادمانى دشمنانمان خصوصاً بنى‏اميّه. اى دعبل كسى كه گريه كند و بگرياند بر مصائب ما اگرچه يك نفر باشد اجرش باخداست و كسى كه اشكش جارى شود بر مصائب ما كه از مخالفانمان بما رسيده خداوند وى را با ما محشور گرداند و كسى كه بر مصيبت جدم (امام حسين(ع)) بگريد خدا گناهانش را مى‏بخشد. سپس حضرت از جاى خويش برخاست، پرده‏اى نصب كرد و افراد خانواده را در وراى آن قرار داد تا در پشت پرده، در مصائب جدّشان سوگوارى كنند. در اين حال حضرت روى به سوى من نمود و فرمود: براى حسين مرثيه بخوان و از نصرت ما تا زنده‏اى كوتاهى مكن. دعبل مى‏گويد: اشك جارى شد و اشعارى خواندم صداى گريه امام رضا(ع) و اهل بيت او بلند شد.(28)شخصى از شيعيان از زيارت سيدالشهداء(ع) باز گشته و خدمت امام رضا(ع) رسيده بود و مقدارى تربت جدش حسين(ع) را براى آن حضرت آورده بود، هنگامى كه حضرت آن تربت را مشاهده فرمود، بسيار گريست.(29)
ريان بن شبيب مى‏گويد روز اول ماه محرم بر امام هشتم وارد شدم، حضرت به من فرمود: روزه‏اى گفتم: نه. فرمود امروز همان روزى است كه حضرت زكريا دعا كرد و از خداوند درخواست ذرّيه طيبه نمود و دعايش اجابت گرديدو ملائكه را خداوند امر نمود در حالى كه در محراب عبادت ايستاده بود وى را به يحيى بشارت دهند. هركس اين روز را صائم باشد و دعا كند خدا دعاى او را اجابت نمايد. سپس افزود اى فرزند شبيب محرم ماهى بوده است كه اهل جاهليت در گذشته به پاس حرمت آن، ظلم و ستم را حرام مى‏دانسته‏اند ولى اين امت نه حرمت محرم را شناختند و نه حرمت رسول اكرم(ص) را حفظ كردند. زيرا در اين ماه حرام عترت او را كشتند، زنانش را اسير و اموالش را به غارت بردند و خداى هرگز آنان را نيامرزد، اى پسر شبيب اگر براى چيزى خواستى بگريى براى حسين اشك بريز كه همانند گوسفندى كه آن را ذبح مى‏كنند او و هيجده نفر از اهل بيتش را كه همانند آنان روى زمين نبود كشتند. آسمان‏ها و زمين در شهادت امام حسين(ع) گريستند.(30)
در تحف العقول آمده است شخصى مى‏خواست به كربلا برود، حضرت هادى(ع) به وى فرمود: من را در آنجا دعا كن چون يكى از مواردى كه خداى متعال اراده‏اش بر استجابت دعا قرار داده، دعا در كنار مرقد امام حسين(ع) است، اين توصيه در ظاهر تقاضاى دعاست اما در اصل امام مى‏خواهد مردم را به عاشورا و كربلا توجه دهد و تأكيد نمايد يادآورى حماسه كربلا و روى كرد به فرهنگ امام حسين(ع) با بركات و محاسنى توأم است.
سوگوارى حضرت مهدى (عج) درعصر غيبت، زمان ظهور و رجعت ادامه دارد، آن خاتم اوصياء خطاب به سيدالشهداء فرموده‏اند: يا جداه اگر روزگار باعث شد كه از يارى تو دوربمانم و نبودم تا با دشمنان تو بجنگم و با بدخواهانت پيكار كنم، هم اكنون هر صبح و شام بر شما اشك مى‏ريزم و به جاى اشك در مصيبت شما از ديده خون مى‏بارم و آه حسرت از دلى پر درد بر اين ماجرا مى‏كشم.(31)
در هنگام رجعت، وقتى كه امام حسين(ع) با پيكرى خونين (همراه كسانى كه با آن حضرت شهيد شده‏اند) تشريف مى‏آورند. همين كه رسول اكرم(ص) آن ريحانه خويش را با اين وضع مشاهده مى‏كنند مى‏گريند، گريه‏اى كه آسمان‏ها و زمين با آن همراهى مى‏شود و حضرت فاطمه زهرا(س) چنان ناله جان سوزى از سينه برمى‏آورند كه زمين را زلزله فرا مى‏گيرد و آنچه روى آن است به لرزه در مى‏آيد.(32) مژده به عزاداران‏
ائمه هدى غير از آن كه قولاً و عملاً و در سيره و رفتار در جهت برپايى مجالس سوگوارى براى اباعبداللّه تأكيد و اصرار داشته‏اند، از مردم خواسته‏اند در اين امر مهم كوتاهى نكنند و به آنان نويد داده‏اند براى عزاداران حسينى پاداش بسيار ويژه‏اى در سراى جاويد از سوى خداوند در نظر گرفته شده است از منابع روايى چنين برمى‏آيد هر كس بر مصايب ائمه و خصوص امام حسين بگريد و از اين بابت محزون گردد:
1- در روز جزا با ائمه هدى محشور خواهد بود.
2- روزى كه چشم‏ها گريان است او نالان نمى‏باشد.
3- جاى گريه كننده بر اين خاندان و خصوصاً خامس آل‏عبا در غرفه‏هايى از بهشت است.
4- متذكر مصائب اهل بيت، گريه كننده و گرياننده مورد مغفرت و رحمت الهى قرار مى‏گيرد.
5 – حضرت سيدالشهداء براى سوگوار خويش از خداوند طلب آمرزش مى‏كند.
6- كسى كه روز عاشورا را روز گريه، مصيبت و حزن خود قرار دهد خداوند در روز رستاخيز نوعى سرور و شادمانى را متوجه‏اش مى‏كند و ديدگانش را به وجود اهل بيت در بهشت روشن مى‏كند.
7- ثواب گريه بر امام حسين(ع) قابل احصاء نمى‏باشد.
8 – گريه كننده بر سيدالشهداء جزو افرادى است كه نسبت به اهل بيت دلسوزى نموده‏اند.
9- عزادار اباعبداللّه مصداق كسى است كه در شادى اهل عترت شادمان و در حزن آنان اندوهناك و محزون است.
10- گريه كننده بر امام حسين در زمره افرادى است كه به خاطر اهل بيت خوفناك به نظر مى‏رسند و در زمانى كه آنها در امنيت بسر مى‏برند او نيز ايمن است.
11- در هنگام احتضار سوگوار اباعبداللّه، ائمه هدى حاضر مى‏گردند و عزرائيل را به مراعات حال وى توصيه مى‏كنند به حدى كه ملك‏الموت از مادر نسبت به وى رئوف‏تر مى‏شود.
12- قطرات اشك سوگوار اباعبداللّه مى‏تواند شعله‏هاى آتش جهنم را خاموش كند.
13- گريه كننده در هنگام كوچ نمودن به سراى جاويد با مشاهده ائمه از نگرانى رهايى يافته و مسرور مى‏گردد.
14- سوگوار حماسه ساز عاشورا از آب گواراى كوثر جرعه‏هايى مى‏نوشد و به ميوه‏هاى جنت متنعم مى‏شود.
15- سيد شهيدان به سوگواران خويش عنايت ويژه‏اى داشته و گريه كننده به درجات معنوى امام نزديك است.
16- شفاعت رسول خدا شامل عزاداران امام حسين مى‏گردد.
17- رسول اكرم(ص) بر گريه كننده بر اباعبداللّه درود فرستاده است(الا و صلى اللّه على الباكين على الحسين).
18- ثواب گريه وزارى بر امام حسين (ع) از قربانى كردن فرزند در راه خدا كمتر نمى‏باشد.
19- گريستن بر مصائب عاشورا همچون حالتى است كه مؤمنى شاد مى‏گردد و سرور در دلش راه مى‏يابد.
20- قبر ماتم دار كربلا نورانى است و آرميده در آن از هول و هراس عذاب برزخى مصون مى‏باشد.
21- چشمى كه بر مصيبت امام سوم بگريد در نزد خدا قرب ويژه‏اى دارد.
22- فرشتگان اشك چشمهايى كه بر حسين بن على(ع) گريانند جمع كرده و ذخيره مى‏نمايند.
23- ساكنان آسمان براى گريه كننده دعا مى‏كنند.
24- ثوابى برابر چندين حج، عمره و غزوه براى گريه كننده بر شهيد كربلا منظور مى‏گردد.
25- خداوند از اين كه عزادار امام حسين(ع) را عذاب كند پروا مى‏نمايد.
26- براى گريه كننده بر سالار شهيدان طف ثواب چندين شهيد نوشته مى‏شود.
27- سوگواران و زائران در پرتو عرش الهى در مجلس منوّر در محضر اباعبداللّه هستند.
28- گريستن بر مصائب عاشورا از طاعات و عبادات به شمار مى‏آيد.(33) آنچه بايد دانست‏
عزادار حسينى بايد بداند كه:
1- امام حسين(ع) در راه هدفى عالى قيام كرد و حامى حق بود و آن حماسه را آفريد كه دين زنده بماند، افرادى كه عمرى را در گناه و عصيان از اوامر الهى بسر مى‏برند، از مال حرام ثروت مى‏اندوزند و در زندگى راستى و درستى را كنار نهاده‏اند. در عمل و رفتار راه خويش را از امام حسين جدا كرده‏اند.
2- دستگاه امام حسين (ع) از فرهنگ اسلام، ارزشهاى دينى و معيارهاى الهى جدا نمى‏باشد هيچ‏گاه كسى كه با خلاف كردن و معصيت، روزگار مى‏گذراند نمى‏تواند ادعاى مريدى امام حسين(ع) را داشته باشد. امام حسين(ع) در بحبوبه جنگ و تهديدهاى دشمن شب عاشورا را مهلت گرفت تا بيشتر با نماز، دعا و عبادت و تلاوت قرآن مأنوس گردد اما با اين وصف تأسف‏انگيز است اگر عزادار امام حسين بخواهد به امور ناپسند و ناروا روى آورد.
3- عزادارى براى امام حسين(ع) بايد مردم را دين‏شناس كند، به خدا نزديك سازد، از گناه برحذر دارد، فضيلت و بصيرت را در بين افراد جامعه ترويج نمايد.
4- هرگونه مراسمى كه به نام امام حسين(ع) برپا مى‏گردد بايد در آن حدود الهى، سيره حسينى، فرهنگ عاشورا و ارزشهاى اهل بيت مراعات گردد، عزاداران بايد مايه زينت امام خويش باشند و از امور وهن‏انگيز، خرافات، انجماد روحى، مطالب غير واقع، اسطوره سازى و افسانه سرايى پرهيز كنند.
5 – زنده نگه داشتن عاشورا يك مسئله بسيار مهم سياسى و عبادى است و سوگواران خامس آل‏عبا بايد در مشى فردى و اجتماعى زيربار زور و سلطه نروند، مواظب تهاجم به فرهنگ دينى باشند و به مهاجمان مجال رخنه ندهند. در مقابل اهل باطل و شقاوت كوتاه نيايند، بر مواضع ارزشى خود استوار باشند. اين نوشتار را با بياناتى از امام خمينى(قدس سره) به پايان مى‏بريم:
«بايد فكر كنيد كه اينها(عزادارى) يك مسئله سطحى نبوده است كه مى‏خواستند جمع بشوند و گريه كنند خير ما ملت گريه سياسى هستيم ما ملتى هستيم كه باهمين اشك سيل جريان مى‏دهيم و خرد مى‏كنيم سدهايى را كه در مقابل اسلام ايستاده است.»(34)
«مجلس عزا را با همان شكوهى كه پيشتر انجام مى‏گرفت و بيشتر از او(آن) حفظ كنيد… خوب بعضى از امور هست كه بايد به وسيله آقايان، آقايانى كه خطبا هستند و اهل منبر هستند در سرتاسر كشور تذكر داده شود به مردم…»(35) پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. امالى شيخ صدوق، ص 155 و 154. 2. بحارالانوار، علامه مجلسى، ج 23، ص 78. 3. سوره شورى، آيه 23. 4. سوره آل عمران، آيه 200. 5. اصول كافى، كلينى، ج دوم، ص 81. 6. خصائص الحسينيه، شيخ جعفر شوشترى، ص 103 – 101. 7. سيرتنا و سنتنا سيرة نبينا و سنته، علامه عبدالحسين امينى، ص 67. 8. بحارالانوار، ج 45، ص 59 – 58. 9. ذرية النجاة، گرمرودى، ص 169. 10. بحارالانوار، ج‏45، ص 138. 11. نفس المهموم، محدث قمى، ص 451. 12. كشف الغمه، على بن عيسى اربلى. 13. ابصارالحسين فى انصار الحسين، متن ترجمه، ص 97. 14. بحارالانوار، ج 44، ص 271. 15. خصال، شيخ صدوق، ص 248. 16. بحارالانوار، ج‏46، ص 220. 17. خصال، ص 519 – 517 با اندكى تلخيص. 18. مقتل الحسين به روايت شيخ صدوق، تحقيق و ترجمه محمد صحتى سردرودى، ص 232. 19. مروج الذهب، مسعودى، ج‏2، ص 195. 20. كشف الغمه، ج 2، ص 239. 21. تاريخ طبرى، ج 5، ص 403. 22. بحارالانوار، ج 45، ص 208، مصباح المتهجد، ص 713. 23. همان، ج 44، ص 303؛ امالى، شيخ صدوق، ص 205. 24. سفينةالبحار، ج 2، ص 296. 25. الغدير، علامه امينى، ج 2، ص 192. 26. بحارالانوار، ج‏44، ص 288. 27. امالى صدوق، ص 78، بحارالانوار، ج‏44، ص 284؛ نفس المهموم، ص 44. 28. بحارالانوار، ج 45، ص 275. 29. همان، ج‏101، ص 131. 30. امالى صدوق، مجلس 27. 31. بحارالانوار، ج 101، ص 320. 32. همان، ج 53،ص 23. 33. برگرفته و مأخوذ از ثواب الاعمال، ص 108 تا 110؛ بحارالانوار، ج 44، ص 293، 274 ؛ خصال، ص 58؛ عيون اخبار الرضا، ج 1، ص 187 ؛ كامل الزيارات، ص 122 – 120 ؛ الخصائص الحسينيه، ص 77 و 292؛ مستدرك الوسايل، ج 10، ص 318؛ امالى، صدوق، ص 205 و 410. 34. صحيفه نور، ج 13،ص 156. 35. همان مأخذ.

/

در آمدى بر سيره قرآنى امام حسين

  مركز فرهنگ و معارف قرآن‏ اشاره:
امام حسين(ع) گوهر تابناك و چراغ درخشانى است كه هماره بر تارك تاريخ درخشيده و خواهد درخشيد. طالبان هدايت و انسان‏هاى خسته از ظلم و تبعيض و ذلت و ستيزه، نامردمى و ناجوانمردى را به حق رهنمون ساخته و بيدار نموده است. عنصر جاودانه‏اى كه به يقين رمز ماندگاريش را در الهى بودنش بايد جُست. سيره‏ى ارجمندش را در قرآن بايد نگريست تا به حقيقتش يا شمه‏اى از حقيقتش دست يافت. امام حسين(ع) نه تنها شاگرد مكتب قرآن كه عِدْل و شريك قرآن است از اين‏روست كه در فرازى از زيارتنامه‏ى شريفش مى‏خوانيم: «السَّلامُ عَلَيكَ يا شريكَ القُران؛(1) سلام بر تو اى شريك قرآن» و در حديث «ثقلين» نيز همدوشى امام به عنوان قرآن ناطق و قرآن به عنوان امام صامت گرديده است.
رسولُ اللَّه(ص) فرمودند: «انى تاركٌ فيكُمُ الثَّقَلَيْنِ كتابَ اللَّه و عترَتى اهلَ بَيْتى فَأِنَّهُمَا لَنْ يَفتَرِقا حتَّى‏ يَردِا عَلَىّ الحوض»(2) حال كه ائمه(ع) بطور عام و امام حسين(ع) به طور خاص چنين نسبت و خويشاوندى محكمى با قرآن دارند بايد تفسير قرآن را در آنان جُست كه در «وجود آنها كرامت‏ها و فضيلت‏هاى قرآن و گنج‏هاى الهى نهفته است.» «فيِهْم كوائِمُ القرآن و هُمْ كُنوُز الرَّحمان»(3) در اين نوشتار بر آنيم كه فرازهايى از آيات نورانى قرآن را در سيره‏ى علمى و عملى آن امام همام جستجو كنيم و آيات اين كتاب صامت را با نور وجود اين پرتو درخشنده به نطق آوريم.
اگر چه ما را هرگز ياراى آن نيست كه عمق شخصيت آن درياى علم و معرفت و اخلاق و معنويت را بپيمايد ولى از باب عرض ارادات به پيشگاه آن شفيع روز محشر چند جمله‏اى را به تحرير در مى‏آوريم. 1. انس با قرآن‏
انس آدمى با هر چيز ريشه در ارج و اهميتى دارد كه انسان براى آن چيز قائل است ره‏پويان راه يقين و سالكان وادى علم و معرفت از آن‏جا كه محبوبترين محبوب را ذات اقدس خداوند مى‏دانند و فقط دل در گرو او دارند، كتاب او را كه پرتوى از ذات او و واسطه سخن خداوند با بندگان است – پر منزلت و تنها طريق هدايت مى‏دانند از اين‏رو با آن انس ويژه‏اى داشته و قلب و جان و اعمال خويش را با آن گوهر حياتبخش خدايى مى‏كنند.
قرآن كريم به لزوم اين انس اشاره كرده است. از مؤمنان مى‏خواهد با تلاوت آيات آن، اولين مرحله‏ى انس را بپيمايند. «فَاقْرَءُواْ مَا تَيَسَّرَ مِنَ الْقُرْءَان؛(4) هر آنچه برايتان امكان دارد قرآن بخوانيد».
در آيه‏ى ديگر آنان‏كه در قرآن انديشه نمى‏كنند مورد نكوهش قرار داده، مى‏فرمايد: «أَفَلَا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْءَانَ أَمْ عَلَى‏ قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا؛(5) آيا به آيات قرآن نمى‏انديشند؟ يا بر دلهايشان قفل‏هايى نهاده شده است؟»
امام حسين(ع) انس ويژه‏اى با قرآن داشت چون منزلتى بزرگ براى آن قائل بود. نمونه‏اى از اين منزلت را مى‏توان در حكايت زير مشاهده كرد:
«عبدالرحمان» به فرزند امام حسين(ع) «الحمدللَّه رب العالمين» را آموخت، وقتى كه آن را بر پدر خواند، حضرت هزار دينار را به او بخشيد و دهان او را پر از طلا كرد. از آن حضرت دليل آن سؤال شد. حضرت پاسخ دادند: «چگونه مى‏توان كار او را [تعليم قرآن ]با اين پاداش مقايسه كرد؟!»(6)
انس امام حسين با قرآن را مى‏توان در تمام زواياى زندگيش ملاحظه كرد، نصايح و مواعظش، سيره‏ى علمى و عملى‏اش و حماسه خونينش همه و همه در قرآن و الهام گرفته از آن بود. بنابراين كوته‏بينانى كه شخصيت حماسى و قيام مردانه‏اش را زير سؤال مى‏برند و گاه بر چسب خشونت‏طلبى، عدم توجه به مصالح، بى‏سياستى، انتقام‏جويى و… را به آن حضرت نسبت مى‏دهند اگر ريشه‏هاى قرآنى عمل آن بزرگوار را بدانند و واقعاً در پى حق و يقين باشند نه بهانه‏جويى، به حقيقت رهنمون خواهند شد.
آرى، اهل‏بيت و بويژه امام حسين(ع) فرزندان پيامبر و شاگرد مكتب قرآنند پس چگونه گفتار و مواعظشان متكى به قرآن نباشد حركت و قيام حسينى از همان آغاز بر مبناى قرآن همراه بود. نه تنها ريشه‏هاى اين حماسه را مى‏توان با قرآن بدست آورد بلكه امام(ع) خود با استناد به آيات قرآن حركت خود را الهام گرفته از آن مى‏دانست كه نمونه‏هايى از آن را ذكر مى‏كنيم.
الف) در نخستين برخورد با والى مدينه، خود و اهل‏بيت را معدن رسالت و… معرفى مى‏كند و مى‏فرمايد: «در حالى‏كه يزيد مردى فاسق و شرابخوار و… است پس چگونه امام را شايسته است كه با او بيعت كند.»(7)
ب) هنگامى كه مروان اصرار مى‏كند كه والى مدينه از امام حسين(ع) بيعت بگيرد امام(ع) او را پليد و خود را با استناد به قرآن «مُطهّر» بيان مى‏دارد: «اِلَيك عَنّى، أَنا مِنْ بَيْتِ الطَّهارةِ الّذين أنْزلَ اللَّهُ فيهم عَلى‏ نَبيّه: «إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا»(8)
ج) آنگاه كه با كاروان خود از مدينه بيرون آمد اين آيه را تلاوت فرمود: «رَبِ‏ّ نَجِّنِى مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِين»(9) و اين همان دعايى است كه حضرت موسى(ع) به هنگام خروجش با بنى‏اسرائيل آن را بر زبان جارى ساخت.
د) آنگاه كه به مكه رسيد اين آيه را تلاوت نمود: «وَ لَمَّا تَوَجَّهَ تِلْقَاءَ مَدْيَنَ قَالَ عَسَى‏ رَبِّى أَن يَهْدِيَنِى سَوَاءَ السَّبِيل»(10) به اين ترتيب هجرت خود را به هجرت موسى‏ كه هر دو در جهت كوبيدن بيداد و ظلم بود تشبيه مى‏كند.
ه) پس از ورود به مكه نامه‏اى براى سران قبايل بصره نوشت و آنان را به كتاب خدا دعوت كرد: «وَ اَنا ادعوكم اِلى‏ كتابِ اللَّه و سُنة نبيّهِ»(11)
و) وقتى كه عصر پنج‏شنبه نهم محرّم عمر بن سعد فرمان حمله داد و لشكر به حركت در آمد از برادرش اباالفضل(ع) درخواست مى‏كند كه يك شب از امويان مهلت بگيريد تا در آن شب فقط دعا، نماز، تلاوت قرآن، استغفار و راز و نياز با خدا داشته باشد:
«فَهُوَ يَعْلَمُ أنّى كُنتُ قَدْ اُحِبُّ الصَّلوة و تلاوة كتابِهِ و كثرة الدَّعاء و الاستغفار» و خداوند مى‏داند كه من نماز براى خدا و تلاوت قرآن و بسيارى دعا و استغفار را دوست مى‏داشتم» امام آن شب به خيمه باز مى‏گردد و تمام شب را چنين مى‏كند.(12)
اُنس امام با قرآن به دوران حيات جسمى محدود نمى‏شود بلكه بعد از شهادت نيز ادامه دارد: «منهال بن عمرو» گويد، چون سر مطهّر امام(ع) را به دمشق آورده بر نى حمل مى‏كردند، من پيش روى او بودم. شخصى سوره‏ى كهف را مى‏خواند تا رسيد به آيه‏ى شريفه‏ى «أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحَابَ الْكَهْفِ وَ الرَّقِيمِ كَانُواْ مِنْ ءَايَتِنَا عَجَبًا؛(13) آيا پنداشتى كه داستان اصحاب كهف و رقيم از آيات شگفت ماست؟!» به خدا سوگند ناگاه آن سر مطهر به سخن آمد و با زبان فصيح فرمود: «شگفت‏تر از اصحاب كهف، واقعه‏ى شهادت و بردن من بر نى است»(14)
«سلمة بن كهيل» گويد: سر مطهّر را ديدم كه بر نى اين آيه را مى‏خواند «فَسَيَكْفِيكَهُمُ اللَّهُ وَ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيم؛(15) خداوند شما را از شر ايشان نگه خواهد داشت و او شنواى داناست».(16) 2. اخلاص و رضايت الهى‏
اكسير حيات‏بخشى كه به كارها و افكار رنگ جاودانگى مى‏بخشد اخلاص و انجام عمل براى رضاى الهى است خداوند در قرآن از بندگان مؤمن خويش خواسته است كه كارها را فقط براى رضاى او انجام دهند.
«صِبْغَةَ اللَّهِ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ صِبْغَة؛(17) رنگ الهى بگيريد و چه چيز از رنگ الهى نيكوتر است».
و در آيه‏ى ديگر خداوند به پيامبر مى‏فرمايد: «أَن تَقُومُواْ لِلَّهِ مَثْنَى‏ وَ فُرَ دَى؛ دو دو به تنهايى براى خدا به پا خيزيد»
قرآن در ستايش طبقه‏اى از مجاهدان راه حق و تشويق آن‏ها مى‏فرمايد: «إِنَّ اللَّهَ اشْتَرَى‏ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُم بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّة؛(18) در حقيقت خدا از مؤمنان جان و مالشان را به [بهاى ]اينكه بهشت براى آنان باشد خريده است».
چنان‏كه ملاحظه مى‏شود خداوند در اين آيه بهشت را بهاى جان و مال مؤمنان جهادگر مى‏شمارد اما در آيه‏اى ديگر در ستايش تعدادى از انسان‏هاى بلند پرواز مى‏فرمايد: «وَمِنَ النَّاسِ مَن يَشْرِى نَفْسَهُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللَّه»(19) در اين آيه آنانكه جانشان را با عشق به خدا مى‏فروشند هدفشان در بهشت فقط رضاى الهى است.(20)
امام حسين(ع) هدف اصلى سفر به كربلا را تحصيل رضاى الهى مى‏داند از اين‏رو در آغاز سفر و كنار قبر جدّ بزرگوارش(ص) از خداوند مى‏خواهد كه او را به اين همه موفق بدارد و راهى در پيش رويش بگذارد كه رضاى او و رضاى رسولش در آن است.(21)
اين معنا در خطابه‏هاى ديگر آن بزرگوار نيز كاملاً مشهود است.(22) 3.اخلاق كريمانه
سخاوت، عفو و گذشت، احسانگرى و دستگيرى بينوايان نمودهايى از اخلاق كريمانه‏اى است كه در جاى جاى قرآن مى‏توان آنها را جست و امام حسين، شاگرد مكتب قرآن تجسم عينى اين صفات و اوصاف ديگر قرآنى است و ما در اين‏جا به عنوان نمونه به ذكر پاره‏اى از آن‏ها مى‏پردازيم.
3-1. گذشت‏
گذشت عالى‏ترين كرامت انسانى است بويژه آنكه آدمى قدرت بر انتقام نيز داشته باشد آموزه‏هاى قرآنى نه تنها به عفو در مقابل بدى تأكيد دارند بلكه در سطحى بالاتر توصيه مى‏كنند كه جواب را با خوبى پاسخ دهيد «وَأَن تَعْفُواْ أَقْرَبُ لِلتَّقْوَى‏؛(23) گذشت كردن شما به تقوى‏ نزديك‏تر است».
«وَ لَا تَسْتَوِى الْحَسَنَةُ وَ لَا السَّيِّئَةُ ادْفَعْ بِالَّتِى هِىَ أَحْسَن؛(24) و نيكى با بدى يكسان نيست [بدى را] به آنچه بهتر است دفع كن».
«عصام بن المصطلق» گويد: وارد مدينه شدم، حسين بن على(ع) را مشاهده نموده و خوش‏نامى و مقام و منزلتش مرا به شگفت آورد به گونه‏اى كه حسدى كه در سينه نسبت به پدرش داشتم مرا به شدت برانگيخت به او گفتم: تو پسر ابوتراب هستى؟ ايشان فرمود: آرى. شروع كردم به شتم و سب او و پدرش، حسين(ع) نگاهى رئوفانه به من كرد و فرمود: «اعوذ باللَّه من الشيطان الرجيم. بسم اللَّه الرحمن الرحيم * خُذِ الْعَفْوَ وَأْمُرْ بِالْعُرْفِ وَأَعْرِضْ عَنِ الْجاهِلِين»
آنگاه فرمود: آرام باش و براى من و خودت از خداوند طلب مغفرت كن اگر از ما يارى مى‏خواستى ما تو را كمك مى‏كرديم و اگر طالب حمايت بودى، تو را پشتيبانى مى‏نموديم و اگر هدايت و ارشاد طلب مى‏كردى تو را رهنمون مى‏شديم… عصّام مى‏گويد آثار ندامت و پشيمانى در چهره‏ام نقش بست. آنگاه امام فرمود: سرزنشى بر تو نيست خداوند تو را مى‏بخشايد كه مهربان‏ترين مهربانان است. آيا تو اهل شامى؟ گفتم: بلى، گفت: خداوند ما و تو را زنده نگه دارد، هر حاجت و نيازى داشتى با ما در ميان بگذار، اميدوارم كه به خواست خدا هرچه مى‏خواهى به بهترين وجهى آن را بيابى. عصّام گويد: زمين با تمام وسعتش بر من تنگ شد. دوست داشتم كه مرا در خود فرو برد. در همان لحظه ناگهان فكر كردم كه در سرتاسر زمين محبوبتر از او و پدرش نزد من هيچ كس وجود ندارد.»(25) 3-2. تواضع و فروتنى‏
تواضع صفت ارزشمند مردان الهى است و آنان كه پيشواى مردمند و الگوى آنان، وجود اين صفت در آنان لازمتر است. تواضع در مقابل بندگان خوب و انسان‏هاى ستم‏كشيده نوعى جوانمردى، صبر و شجاعت، اما در مقابل مستكبران و كافران نشانه‏ى ذلت است. قرآن‏كريم از يك سو به نكوهش تكبر مى‏پردازد:«وَ لَا تَمْشِ فِى الْأَرْضِ مَرَحًا؛(26) در روى زمين با تكبّر راه مرو»؛ «فَبِئْسَ مَثْوَى الْمُتَكَبِّرِين؛(27) بد جايگاهى است جايگاه متكبران» و از سوى ديگر لزوم تواضع را گوشزد مى‏كند «وَ عِبَادُ الرَّحْمَنِ الَّذِينَ يَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْنًا؛(28) بندگان خداى رحمان كسانى‏اند كه در روى زمين به نرمى [و بدون تكبّر] گام بر مى‏دارند»؛ «وَ اخْفِضْ جَنَاحَكَ لِمَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْمُؤْمِنِين»(29) امام حسين(ع) نيز صاحب اين سيره‏ى ارزشمند قرآنى بود.
«مسعده» گويد: گذر امام‏حسين(ع) به فقيرانى افتاد كه گليم خود را پهن كرده و خود را بر آن افكنده بودند (و غذا مى‏خوردند) و حضرت را دعوت نمودند، حضرت(ع) به زانو، نشست و با آنان هم خوراك شد. سپس اين آيه فوق را تلاوت نمود آن‏گاه فقرا را به منزل خويش دعوت نمود. پس برخاستند و همراه حضرت(ع) به منزل او آمدند. حضرت(ع) به كنيز خود فرمود: «آنچه را ذخيره مى‏كردى بيرون بياور.»(30) 3-3. سخاوت‏
«جود و سخاوت» از فضايل مهم اخلاقى است، هر اندازه «بُخل» نشانه‏ى پستى و حقارت و ضعف ايمان و فقدان شخصيت است «جود و سخاوت» نشانه‏ى ايمان و شخصيت والاى انسانى است. در آيات قرآن هر چند واژه‏ى «جود» و «سخاوت» به كار نرفته اما تعبيراتى ديده مى‏شود كه بر اين دو مفهوم منطبق است، انفاق اموال در راه خدا، ايثار اموال و جان‏ها، انفاق از آنچه خود به آن نيازمنديم يا آن را دوست داريم، و… از جمله تعبيرات قرآن براى توصيف سخاوت است كه اكنون به چند مورد آن اشاره مى‏كنيم:
«يُحِبُّونَ مَنْ هَاجَرَ إِلَيْهِمْ وَ لَا يَجِدُونَ فِى صُدُورِهِمْ حَاجَةً مِّمَّا أُوتُواْ وَ يُؤْثِرُونَ عَلَى‏ أَنفُسِهِمْ وَلَوْ كَانَ بِهِمْ خَصَاصَة…؛(31)[انصار]… هر كس را كه به سوى آنان كوچ كرد. دوست دارند و نسبت به آن‏چه به ايشان داده شده در دلهايشان حسد نمى‏يابند، هر چند در خودشان احتياجى، [مبرم ]باشد.»
«وَ يُطْعِمُونَ الطَّعَامَ عَلَى‏ حُبِّهِ مِسْكِينًا وَ يَتِيمًا وَ أَسِيرًا * إِنَّمَا نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ لَا نُرِيدُ مِنكُمْ جَزَاءً وَ لَا شُكُورًا؛(32) و غذاى (خود) را با اين كه به آن، علاقه (و نياز) دارند به مسكين و يتيم و اسير مى‏دهند (و مى‏گويند) ما شما را به خاطر خدا اطعام مى‏كنيم و هيچ پاداش و سپاسى از شما نمى‏خواهيم.»
امام حسين(ع) اسوه‏ى سخاوت بود. روايت شده كه «ابوهشام قناد» از بصره براى حسين(ع) كالا مى‏آورد و آن حضرت از جاى برنخاسته همه را به مردم مى‏بخشيد.(33)
«ابن عساكر» روايت كرده است: گدايى، ميان كوچه‏هاى مدينه قدم برمى داشت و گدايى مى‏كرد تا به در خانه‏ى حسين(ع) رسيد در را كوبيد و اين چنين سرود «نااميد بر مى‏گردد امروز آن كسى كه به تو اميدوار باشد و حلقه‏ى درخانه تو را حركت دهد. تو صاحب جود و معدن بخششى و پدرت كشنده‏ى فاسقان بود».
حسين(ع) مشغول نماز بود. نماز را به زودى به جاى آورد و بيرون آمده و در سيماى اعرابى اثر تنگدستى را مشاهده كرد. برگشت و قنبر را صدا زد. قنبر جواب داد (لبيّك يابن رسول‏اللَّه) فرمود: از پول مخارج ما چه قدر مانده است. عرض كرد دويست درهم كه فرمودى در بين اهل بيت تقسيم كنم. فرمود: آن را بياور، كسى آمده كه از آن‏ها به اين پول سزاوارتر است… اعرابى پول‏ها را گرفت و رفت در حالى كه مى‏گفت: «اللَّهُ اَعْلم حَيْثُ يجعل رسالَتَهُ؛(34) خداوند داناتر است به اينكه رسالت خويش را نزد چه كسى قرار دهد» 3-4. احسان‏گرى‏
«أنس» گويد نزد امام حسين(ع) نشسته بودم در اين هنگام يكى از كنيزان آن حضرت وارد شد و با دسته‏ى ريحانى كه به آن حضرت هديه كرد سلام و تحيّت گفت، حضرت نيز به او فرمود: تو در راه خدا و براى خدا آزادى.
أنس مى‏گويد: من به آن حضرت عرض كردم: اين كنيز با چند شاخه‏ى ريحان كه اهميتى ندارد به شما تحيّت گفت، حال شما او را آزاد مى‏كنيد؟ حضرت فرمود: حق‏تعالى ما را چنين تربيت كرده و فرموده است:
«وَإِذَا حُيِّيتُم بِتَحِيَّةٍ فَحَيُّواْ بِأَحْسَنَ مِنْهَا أَوْ رُدُّوهَا؛(35) و چون به شما درود گفته شد شما به [صورتى‏] بهتر از آن درود گوييد يا همان را [در پاسخ‏] بر گردانيد». 4. امر به معروف و نهى از منكر
امر به معروف و نهى از منكر محور تحقق يافتن حكميت ارزشها و محو پليديها است بناى رفيع جامعه‏ى اسلامى بر ستون مستحكم امر به معروف و نهى از منكر گذاشته شده و امت مسلمان بهترين امتى هستند كه براى امر به معروف و نهى از منكر برانگيخته شدند.
امام حسين(ع) مصداق اين آيه بود: «وَلْتَكُن مِّنكُمْ أُمَّةٌ يَدْعُونَ إِلَى الْخَيْرِ وَيَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنكَرِ وَأُوْلَكَ هُمُ الْمُفْلِحُون؛(36) بايد از ميان شما گروهى به نيكى دعوت كنند و به كار شايسته وادارند و از زشتى بازدارند و آنان همان رستگارانند»
آن بزرگوار هدف قيام خود را اصلاح‏طلبى و امر به معروف و نهى از منكر معرفى كرد از اولين مراحل امر به معروف كه همان اندرز و نصيحت است آغاز كرد و بارها و بارها يزيديان را پند داد(37) و تا آخرين مرحله كه گذشتن از جان خويش است در راه احياى اين عنصر مهم كوشا بود. آن حضرت در اين‏باره چنين مى‏فرمايد: «اِنَّما خَرَجْتُ لِطَلَبِ الأِصلاح فى أَمّةِ جَدّى محمد(ص) اُريدُ أَن آمُرَ بِالمَعروف وَانهى عنِ المُنكر…؛ من براى اصلاح در امت جدّم محمد(ص) قيام كردم و امر به معروف و نهى از منكر را طالبم…»(38) 5. ايثار
ايثار يكى از جلوه‏هاى عرفانى قيام امام حسين(ع) و بلكه از زيباترين آنهاست، جلوه‏اى كه قرآن كريم بسيار بر آن تأكيد كرده و در نمودهاى مختلف ظاهر گشته است، شهادت در راه خدا و انفاق مال كه آيات بسيارى درباره آن‏ها نازل شده از اين جمله است؛ اوج ايثار و از خودگذشتگى را در ليلةالمبيت كه على(ع) به جاى پيامبر خوابيد مى‏توان ملاحظه كرد و خداوند مدال «وَمِنَ النَّاسِ مَن يَشْرِى نَفْسَهُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللَّه…»(39) را درباره‏ى آن بزرگوار نازل كرد.
در سوره‏ى انسان نيز درخشش ديگرى از اين فداكارى را كه ناظر بر اهل‏بيت است ملاحظه مى‏كنيم «وَ يُطْعِمُونَ الطَّعَامَ عَلَى‏ حُبِّهِ مِسْكِينًا وَ يَتِيمًا وَ أَسِيرًا * إِنَّمَا نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللَّه…»(40)
اساس قيام امام‏حسين(ع) و ياران آن بزرگوار كه برگرفته از مكتب آن حضرت است بر محور از خودگذشتگى است. عدم قبول بيعت امام با امويان و از خود گذشتن براى اثبات حقيقت نمونه‏ى بارز ايثار آن بزرگوار بود.
دست‏يابى حضرت اباالفضل العباس(ع) به آب و نياشاميدن آن، جان‏فشانى دو تن از ياران امام(ع) در ظهر عاشورا كه جهت اقامه‏ى نماز تن خود را سپر بلاى آن حضرت ساختند و به شهادت رسيدند، ارادتهايى كه اصحاب آن حضرت در شب عاشورا ابراز كردند و در روز عاشورا تا زنده بودند نگذاشتند كه از بنى‏هاشم وارد ميدان شود و بنى‏هاشم نيز تا زنده بودند نگذاشتند امام(ع) وارد ميدان شود و(41)… همه و همه نمونه‏هايى بى‏مانند ايثارند كه در قيام امام حسين جلوه‏گر شد.
«محمدعلى جناح» سياستمدار پاكستانى در اين‏باره مى‏گويد: «هيچ نمونه‏اى از شجاعت بهتر از آن‏كه امام حسين(ع) از لحاظ فداكارى نشان داد در عالم پيدا نمى‏شود»(42) دانشمند اروپايى «موريس دوكبرى» نيز مى‏نويسد: «امام حسين براى حفظ شرف و ناموس مردم و بزرگى مقام و مرتبه از جان و مال و فرزند گذشت…»(43) 6. توكّل‏
يكى ديگر از آموزه‏هاى ارجمند قرآنى توكل است، كارها را به خدا سپردن و دل از هر چه غير اوست بركندن، به يك مبدأ خبير قادر تكيه كردن و در راه او گام برداشتن است چرا كه قرآن خود فرموده است: «و مَن يَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُه؛(44) هر كس بر خدا توكل كند خدا او را كافى است»: «عَلَى اللَّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُتَوَكِّلُون»(45)
امام‏حسين(ع) در طول سفر خود به كربلا، خدا را تنها تكيه گاه خود مى‏داند، در دومين سخنرانى خود در روز عاشورا پس از آن‏كه هر دو سپاه آماده‏ى نبرد شدند خطاب به سربازان عمر سعد فرمود: «سخن مرا بشنويد و عجله نكنيد… پس [در] كارتان با شريكان خود همداستان شويد تا كارتان بر شما مشتبه ننمايد پس درباره من تصميم گرفته مهلتم ندهيد»؛ «بى‏ترديد سرور من آن خدايى است كه قرآن را فرو فرستاده و همواره دوستدار شايستگان است.»(46) 7. جامع اضداد
عده‏اى چنين مى‏پندارند كه انسان‏هايى كه اهل عبادت و تهجّد، عرفان و خلوت گزينى‏اند در صحنه‏ى اجتماع حضورى مؤثر نداشته و بالعكس انسان‏هاى حماسى و قاطع، از روحيه لطيفى برخوردار نيستند.
اما انسان قرآنى در عين صلابت و قاطعيت، رؤوف و در عين تهجّد شبانگاهى چون شير در روز، بر دشمنان مى‏غرّد قرآن رهبانيت را نمى‏پذيرد و در عين حال قطع ارتباط با خالق را نيز رد مى‏كند.
از يك‏سو بر جهاد و شهادت، هجرت و امر به معروف و نهى از منكر به عنوان عناصر كليدى شجاعت و حضور مؤثر در جامعه تأكيد مى‏كند و از ديگر سو مؤمنانى را مى‏ستايد كه شبها به نجواى با معبودشان مى‏پردازند.
قرآن از يك سو نجواى «وَ مِنَ الَّيْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نَافِلَةً لَّك»(47) سر مى‏دهد و از سوى ديگر بانگ «وَقَاتِلُواْ الْمُشْرِكِينَ كَآفَّة»(48) بر مى‏آورد و حسين(ع) نيز چنين بود، آميزه‏اى از حماسه و دلاورى و شجاعت و عرفان و معنويت، دعاى عرفه‏ى امام حسين(ع) سراسر زمزمه‏هاى عارفانه او با معبود خويش است: «اِلهى مَنْ كانَتْ مَحاسِنُهُ مساوىِ فكيف لايكون مساويه مساوى؛(49) خدايا كسى كه خوبى‏هايش بدى است چگونه بديهايش بدى نباشد».
جملات عارفانه‏ى امام حسين تنها يك روى سكه‏ى شخصيت است اما روى ديگر شخصيت حماسى و قهرمانى است كه با سلاح خون به ديدار شمشير مى‏رود و چنين مى‏سرايد كه:«اِنْ كانَ دينُ مُحَمَّدٍ لَمْ يَسْتَقِم اِلاَّبِقتلى يا سيوف خذينى؛(50) اگر دين محمد(ص) جز با كشتن من پايدار نمى‏ماند پس اى شمشيرها مرا دريابيد.» 8. جاودانگى‏
قرآن كريم كتابى است كه با گذشت زمان رنگ كهنگى بر چهره‏ى مفاهيم بلندش نمى‏نشيند و همواره ماندگار و جاودانه است. مردى از امام صادق(ع) سؤال كرد چگونه است كه قرآن با بحث و گفتگو در مورد آن فرسوده نمى‏شود و همواره شاداب و تازه است؟ حضرت فرمودند: «بدان جهت كه خداوند قرآن را مخصوص عصر و دورانى خاص قرار نداد. همچنانكه آن را به مردم خاصى اختصاص نداده است بلكه قرآن براى همه‏ى اعصار جديد و نزد هر گروهى تا به قيامت تازه است.»(51)
از آنجا كه سرشت سيره‏ى گفتارى و رفتارى امام‏حسين(ع) با آموزه‏هاى قرآنى عجين گشته است، شخصيت او، قيام او و سيره‏ى او جاودانه است. حضرت زينب، شير زن كربلا، اين جاودانگى را پيش‏بينى كرده و خطاب به امام سجاد در دلدارى آن حضرت بعد از واقعه دلخراش عاشورا مى‏فرمايد: «… بر فراز آرامگاه پدرت قبله‏اى ترتيب خواهد داد كه نشانه‏هايش كهنه نمى‏گردد و گذشت روزگار آن را از بين نمى‏برد، هر چه ستمگران براى نابودى آن كوشش كنند، هرگز به خواسته‏ى خود نائل نمى‏شوند، پيوسته شكوه و جلال آن رو به افزايش است»(52)
شيخ «عبدالحسين الاعم» شاعر متعهّد عرب در سوگ شهادت آن حضرت شعرى ناظر به همين معنا دارد كه:
«گرچه جسم مطهّر حسين(ع) در صحراى كربلا مدتى اندك بدون دفن باقى ماند… ليكن قبر او در درون سينه و قلب دوستدارانش تا ابد جاى دارد»(53) 9. حق تلاوت قرآن‏
در قرآن، ايمان‏آورندگان به اين كتاب الهى كسانى معرفى شدند كه حق تلاوت را به جاى آورند:«الَّذِينَ ءَاتَيْنَهُمُ الْكِتَابَ يَتْلُونَهُ حَقَّ تِلَاوَتِهِ أُوْلئكَ يُؤْمِنُونَ بِه؛(54) كسانى كه كتاب آسمانى به آن داديم و آن‏را چنانكه بايد مى‏خوانند ايشانند كه بدان ايمان دارند…»
امام صادق(ع) درباره‏ى چگونگى رعايت حق تلاوت قرآن مى‏فرمايد: «آياتش را روشن و شمرده مى‏خوانند، سعى مى‏كنند معنايش را بفهمند، احكام و فرامينش را به كار مى‏بندند و به وعده‏هايش اميدوارند و از عذابش مى‏ترسند… به خدا سوگند كه حق تلاوت قرآن به حفظ آيات و پشت‏سر هم خواندن حروف و كلمات و تلاوت سوره‏ها و مطالعه حواشى و هوامش آن نيست…»(55)
امام حسين از كسانى بود كه در گفتار و كردار حق تلاوت قرآن را رعايت كرد از اين‏رو در قسمتى از زيارت‏نامه‏اش مى‏خوانيم: «أشهد أنّكَ…تَلَوتَ الكتاب حَقَّ تِلاوَتِهِ…؛(56) گواهى مى‏دهم كه تو حق تلاوت قرآن را ادا نمودى» و نيز آن حضرت خدا را به خاطر فراگيرى معناى قرآن و رسيدن به مقام فقاهت دينى حمد و سپاس مى‏گويد: «اللهم اِنى اَحْمَدُكَ عَلى‏ ان اَكْرَمْتَنا بِالنَّبُوَّةِ وَعلَّمْتنَا القرآن وفقَّهتَنا فى الدّين»(57) 10. حق‏گويى‏
قرآن كريم خود سخن حق است «وَ إِنَّهُ لَحَقُّ الْيَقِين»(58)؛«وَأَنزَلْنَآ إِلَيْكَ الْكِتابَ بِالْحَقِ‏ّ…»(59)
امام حسين(ع) نيز زندگى و گفتارش بر مبناى حق و راستى بود چرا كه بر مبناى آيه‏ى تطهير امامان از هر گونه ناحق و پليدى مبرّايند. در بخشى از زيارت آن بزرگوار كه خطاب به ايشان است مى‏خوانيم: «أَنَّ الحقَّ مَعَكَ و اِلَيْكَ وَ أنتَ أهْلُهُ و مَعْدِنُه؛(60) همانا حق با تو و به سوى توست و تو اهل حق و معدن آن هستى» 11. چند بُعدى بودن‏
قرآن كريم كتابى است كه از زواياى مختلف مى‏توان به آن نگريست هر چند همه‏ى اين ابعاد در يك جهت و آن هم هدايتگرى است آيةاللَّه جوادى آملى در اين‏باره چنين مى‏نويسد: «آيات قرآن كه خود را هدايتگر مردم مى‏داند «هدىً للنّاس»(61) طورى تنظيم شده است كه هر كس مى‏تواند به مقدار سطح فكر خود از خرمن معارف و مآثر آن خوشه‏اى بر گيرد، هم براى عارفان، حكيمان و ساير انديشوران برنامه‏ى هدايتى دارد و هم براى توده‏ى مردم و اعراب بيابانگرد… سالار شهيدان، حسين‏بن على(ع) همانند قرآن در چهره‏هاى گوناگون براى مردم جهان درخشيد، براى عارفان در چهره‏ى دعاى عرفه، براى زمامداران حامى قسط و عدل و حامى مستضعفان و محرومان در چهره‏ى نهضت و قيام عليه طغيانگران امويان، براى پرهيزكارى در چهره‏ى تارك دنيا و براى ديگران در چهره‏هاى ديگر…»(62) 12. حضور در محضر الهى‏
عارف، عالَم را محضر خدا مى‏داند و او را شاهد و ناظر بر جميع امور مى‏شمارد. در قرآن كريم مى‏خوانيم كه «قُلِ اعْمَلُواْ فَسَيَرَى اللَّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُون …؛(63) و بگو [هر كارى مى‏خواهيد] بكنيد كه به زودى خدا و پيامبر و مؤمنان در كردار شما خواهند نگريست»
امام حسين(ع) در روز عاشورا بعد از شهادت اصحاب سرش را به آسمان بلند كرد و گفت: «الَّلهُمَّ اِنّك تَرى‏ ما يُصْنَعُ بولد نبيّك؛(64) خدايا تو شاهدى كه با پسر پيغمبر تو چه مى‏كنند» همچنانكه پس از شهادت طفل شيرخوار دست مبارك خود را زير گلوى او گرفت وقتى كه دستش پر از خون شد آن را به طرف آسمان پاشيد و گفت: «هَوّن عَلىّ ما نَزَل بىِ أنّه بعين اللَّه؛ آن‏چه كه اين مصيبت را بر من آسان مى‏كند اين است كه اين مصايب در محضر خدا و منظر او واقع مى‏شود» 13. خوف و خشيت الهى‏
قرآن كريم مؤمنان را مى‏ستايد كه فقط از خدا مى‏ترسند و جز او از كس ديگر هراس ندارند:«الَّذِينَ يُبَلِّغُونَ رِسالاتِ اللَّهِ وَيَخْشَوْنَهُ وَ لَا يَخْشَوْنَ أَحَدًا إِلَّا اللَّه …؛(65) كسانى كه پيام‏هاى خدا را ابلاغ مى‏كنند و از او مى‏ترسند و از هيچ كس جز خدا بيم ندارند…»
سيره‏ى عملى امام حسين در جريان كربلا مصداق واقعى اين آيه است چرا كه اگر ترس از نابودى خود و فرزندانش داشت هرگز پاى به اين صحنه‏ى پرمخاطره نمى‏گذاشت. امام در زمره‏ى عارفانه خود در دعاى عرفه چنين مى‏فرمايد كه: «الّلهم اخشاك كأنى أراك؛(66) خدايا مرا آنچنان قرار ده كه از تو بيمناك باشم بطورى كه گويا تو را مى‏بينم» 14. مقام ذكر
از ديگر اوصاف پارسايان رسيدن به مقام ذكر است. ياد خدا را در دل داشتن و همواره به ياد او بودن، ياد خدا مايه‏ى آرامش است: «أَلَا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَنُّ الْقُلُوب»(67) و مؤمنان راستين آنانند كه خريد و فروش و مشغولات دنيوى آن‏ها را از ياد خدا غافل نمى‏سازد.«رِجَالٌ لَّا تُلْهِيهِمْ تَجارَةٌ وَ لَا بَيْعٌ عَن ذِكْرِ اللَّه…»(68)
سرور و سالار شهيدان از جمله كسانى بود كه به اين مقام شريف نائل گشته بود و همواره ياد خدا مى‏كرد موقع حمله به دشمن ذكر «لاحول ولاقوّة اِلّا باللَّه العلىّ العظيم»مى‏گفت(69) هنگام احساس خطر مرگ «اناللَّه و انا اليه راجعون» بر زبان جارى مى‏ساخت(70) هنگام رسيدن به كربلا از بلاها و مصيبت‏هاى آن به خدا پناه مى‏برد «الّلهم أَعوذُبِكَ مَنِ الكَربِ وَ البَلاء»(71)
و بالاخره دشمنان خود را سرزنش مى‏كند كه: «شيطان بر شما مسلط شده و ياد خداى بزرگ را فراموشتان ساخته، ننگ بر شما و آنچه مى‏خواهيد، ما از خداييم و به سوى خدا باز مى‏گرديم.»(72) 15. صبر و تسليم‏
صبر در برابر مصيبت‏ها و تسليم در برابر اراده الهى يكى ديگر از خصلت‏هاى نيك عارفان است. عارف معتقد است كه آنچه در عالم وجود واقع مى‏شود قضاى الهى است و تا چيزى از جانب او مقدّر نشده باشد واقع نمى‏شود. اگرچه حركت و تلاش براى دگرگونى وضع موجود و تغيير ناهنجارى‏هاى خود، قضا و قدر الهى و مرزى جدا از آن ندارد.
در قرآن كريم هفتاد بار مقوله‏ى صبر مطرح شده كه ده مورد آن مرتبط با پيامبر اكرم(ص) است. خداوند به مؤمنان دستور داده از صبر و صلوة براى حل مشكلات كمك بگيريد. «يا أَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ اسْتَعِينُواْ بِالصَّبْرِ وَ الصَّلَوة»(73) و در آيه ديگر «صبر و تقوى» از استوارترين امور شمرده شده است «وَإِن تَصْبِرُواْ وَتَتَّقُواْ فَإِنَّ ذَ لِكَ مِنْ عَزْمِ الْأُمُور»(74)
«تسليم» نيز اگرچه از جنس صبر است اما مقامى بالاتر است در مقام تسليم «خود»ى باقى نمى‏ماند تا انسان بگويد آنچه را جانان مى‏پسندند مورد پسند من است بلكه خود و هرچه را در اختيار دارد تسليم مولاى خود مى‏كند.
سخن حضرت اسماعيل كه در جواب «يا بُنَىَّ إِنِّى أَرَى‏ فِى الْمَنَامِ أَنِّى أَذْبَحُك»(75) گفت: «يَأَبَتِ افْعَلْ مَا تُؤْمَرُ سَتَجِدُنِى إِن شَآءَ اللَّهُ مِنَ الصَّبِرِين؛(76) مأموريت خود را انجام بده كه اگر خدا بخواهد مرا صابر خواهى يافت» نشانه‏ى دست‏يابى آن حضرت به مقام تسليم و تفويض است.»(77)
حسين(ع) قهرمان صبر و تسليم است و گفتار و كردارش بر آن گواه، آن بزرگوار در وصيت‏نامه‏ى خود كه به محمد بن حنفيه نوشته فرموده است: «هر كس مرا رد كند و از يارى من سر باز زند صبر مى‏كنم تا خدا بين من و قوم اموى حكم كند كه او بهترين حكم‏كنندگان است.»(78)
صبحگاه عاشورا ياران خويش را چنين به صبر فرا مى‏خواند كه: «اى كريم زادگان! صبورى كنيد زيرا مرگ چونان پلى است كه شما را از سختى‏ها و آسيب‏ها عبور داده و به بهشت‏هاى پهناور و نعمت‏هاى جاودانه مى‏رساند…»(79)
در قتلگاه و عروجگاه، عصر عاشورا در نيايشى عاشقانه با تن و بازوى زخمدار چنين عرضه مى‏دارد: «بر قضا و حكم تو صبر مى‏كنم، اى خداى من، جز تو خدايى نيست. اى فريادرس فريادگران.»(80) 16. عبادت‏
«عبادت» پيوند مخلوق با خالق و اوج كمال انسانى و ارج بخشيدن خداوندى است كه نعمات فراوانى به ما عطا كرده است. قرآن كريم، گاه پرستش را هدف آفرينش و گاه عامل نفى سلطه‏هاى شيطانى، و گاه زمينه‏ى وحى و پيامبرى و… معرفى مى‏كند. خداوند در اين زمينه مى‏فرمايد «وَ مَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنسَ إِلَّا لِيَعْبُدُون؛(81) و جن و انس را نيافريديم جز براى آنكه مرا بپرستند.»
امام حسين(ع) عبدصالح خدابود و تجسم عينى آيات الهى، در عين حال كه پهلوانى بزرگ بود، عابدى تمام عيار و عارفى كامل در پيشگاه الهى بود. از «مصعب زبيرى» روايت شده كه گفت: « حسين(ع) با فضيلت و متمسّك به دين بود و نماز و روزه و حج او بسيار بود.»(82)
«عقاد» نيز گويد: علاوه بر نمازهاى پنجگانه نمازهاى ديگر بجاى آورد و علاوه بر روزه‏ى ماه رمضان در ماه‏هاى ديگر هم روزهائى را روزه مى‏گرفت و در هيچ سال حج خانه‏ى خدا از او فوت نشد مگر آن‏كه ناچار به ترك شده باشد.(83)
امام حسين(ع) انس ويژه‏اى با نماز داشت. چنان‏كه قبلاً بيان شد از برادرش حضرت اباالفضل خواست يك شب از امويان مهلت بگيرد تا در آن شب فقط به دعا، نماز، تلاوت قرآن و استغفار و راز و نياز با خدا بپردازد.
در ظهر عاشورا نيز كه تنور جنگ به شدت گرم شده بود وقتى صحبت از نماز شد به فكر اقامه‏ى نماز افتاد و به شخصى كه وقت نماز را به ايشان يادآورى كرد فرمود: «نماز را به يادمان آوردى خدا تو را از نمازگران قرار دهد، بلكه اكنون وقت آن است، از دشمنان بخواهيد كه دست از جنگ بشويند تا نمازمان را بخوانيم.» و چون آنان حاضر به اين امر نشدند، سعيدبن عبداللَّه حنفى و زهير بن قين، پاسدارى از جان امام را بر عهده گرفته و در اين راه شهيد شدند.(84) 17. عزت‏طلبى و ذلّت ستيزى‏
عزّت از آن خداست و هركس طالب عزت است بايد آن را نزد خدابجويد «مَن كَانَ يُرِيدُ الْعِزَّةَ فَلِلَّهِ الْعِزَّةُ جَمِيعًا»(85) در قرآن كريم خطاب به پيامبر خود مى‏فرمايد كه: «وَ لَن تَرْضَى‏ عَنكَ الْيَهُودُ وَ لَا النَّصارى حَتَّى‏ تَتَّبِعَ مِلَّتَهُم؛(86) يهود و نصارى‏ هرگز از تو خشنود نخواهند شد تا زمانى كه از آنان تبعيت كنى» بنابراين در صورتى كه پيامبر ذلت تبعيت از آنان را بپذيرد تا آن‏ها از او خشنود مى‏گردند و توطئه نكنند. اما در ادامه آيه خداوند به پيامبر دستور مى‏دهد كه بگويد: «إِنَّ هُدَى اللَّهِ هُوَ الْهُدَى‏»(87) به طور قاطع و با عزت تمام سخن آنان را رد كند.
اساساً نفوذناپذيرى از صفات قرآن است، هرگونه بطلان، دروغ، تحريف، تغيير و شكست در آن راه ندارد. از اين‏رو درباره‏ى صفت قرآن در اين كتاب مى‏خوانيم «إِنَّهُ لَكِتابٌ عَزِيزٌ * لَّا يَأْتِيهِ الْباطِلُ مِن بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لَا مِنْ خَلْفِه؛(88) اين كتاب نفوذناپذير [و صاحب عزّت ]است هيچ باطلى چه از پيشِ رو يا از پشت سر به آن راه نمى‏يابد…»
سيره‏ى امام حسين(ع) نيز بر مبناى همين حبل متين الهى بود و لحظه‏اى تن به ذلت و سر به خوارى نداد و سطر سطر قيام او نشانگر عزت‏مدارى و پايدارى بر راه هدايت الهى بود.
امام(ع) در روز عاشورا در مقابل سپاه دشمن فرياد بر آورد كه: «آگاه باشيد كه زنازاده پسر زنازاده (ابن زياد) مرا بين دو چيز مخيّر ساخته يا شمشير كشيده آماده جنگ شوم و يا لباس ذلّت بپوشم و با يزيد بيعت نمايم ولى ذلت از ما بسيار دور است.»(89) پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: 1) بحار الانوار، ج 98، ص 355.
2) منبع پيشين، ج 23، ص 133: مرحوم سيد هاشم بحرينى در كتاب غاية المرام اين حديث را با سى و نه سند از دانشمندان اهل تسنن و با هشتاد سند از دانشمندان شيعه نقل كرده است.
3) نهج البلاغه، خطبه‏ى 154.
4) مزمل/ 20.
5) محمد/ 24.
6) تفسير البرهان، ج 1، ص 100.
7) الفتوح، ج 5، ص 14.
8) احزاب/ 33.
9) قصص/ 21 و 22.
10) قصص/ 22 ؛ الفتوح، ج 2، ص 25.
11) تاريخ طبرى، ج 3، ص 28.
12) بحارالانوار، ج 44، ص 392 و ج 45، ص 3.
13) كهف/ 9.
14) بحار الانوا، ج 45، ص 32 و 188.
15) بقره/ 137.
16) معالى السبطين، ج 2، ص 115.
17) بقره/ 138.
18) توبه/ 111.
19) بقره/ 207.
20) حماسه و عرفان/ 247.
21) بحار الانوار، ج 44، ص 328.
22) بحارالانوار، ج 44، ص 377.
23) بقره/ 237.
24) فصلت/ 34.
25) سفينةالبحار، مادّه‏ى خ ل ق، ج 2، ص 116.
26) اسراء/ 37.
27) زمر/ 72.
28) فرقان/ 63.
29) شعراء/ 215.
30) بحارالانوار، ج 44، ص 189.
31) حشر/ 9.
32) انسان/ 8 و 9.
33) پرتوى از عظمت حسين(ع)، به نقل از سمعوالمعنى، ص 150 – 151.
34) پرتوى از عظمت حسين(ع)، ص 168 – 169، به نقل از سمعوالمعنى، ص 151.
35) نساء/ 86.
36) آل عمران/ 104.
37) ر.ك: «نصيحت‏گرى و خيرخواهى» در همين مقاله.
38) بحار الانوار، ج 44، ص 329.
39) بقره/ 207.
40) انسان/ 8 و 9.
41) حماسه عرفان، ص 246.
42) مجله نور دانش، سال دوم، ش 3.
43) تاريخ سياسى اسلام، ج 1، ص 451.
44) طلاق/ 3.
45) ابراهيم/ 12.
46) بحارالانوار، ج 45، ص 6؛ تاريخ‏الطبرى، ج 3، ص 318، برگرفته از آيات: اعراف‏196/ و يونس/ 71.
47) اسراء/ 79.
48) توبه/ 36.
49) دعاى عرفه، مفاتيج الجنان.
50) اعيان الشيعه/ 581.
51) بحار الانوار، ج 17، ص 213.
52) مقتل مقرم، ص 397 – 398.
53) قرآن،حسين،شهادت، ص 118.
54) بقره/ 121.
55) تنبيه الخواطر و نزهه النواظر، ج 2، ص 236، نقل از ميزان الحكمه، ج 10، ص 4824.
56) كامل الزيارات، ص 371.
57) تاريخ الطبرى، ج 3، ص 315.
58) حاقه/ 51.
59) مائده‏48/.
60) بحار الانوار/ ج 100، ص 294 و 20.
61) بقره/ 185.
62) حماسه و عرفان، ص 229 – 230.
63) توبه/ 105.
64) بحارالانوار، ج 44، ص 321.
65) احزاب/ 39.
66) مفاتيح الجنان، دعاى عرفه.
67) رعد/ 28.
68) نور/ 37.
69) بحارالانوار، ج 45، ص 50.
70) بحارالانوار، ج 44، ص 379.
71) پيشين، ص 381.
72) پيشين، ج 45، ص 6.
73) بقره/ 153.
74) آل‏عمران/ 186.
75) صافات/ 102.
76) صافات/ 102.
77) حماسه و عرفان، ص 258.
78) بحارالانوار، ج 44، ص 330.
79) معانى الاخبار، ص 289.
80) مقتل مقرّم، ص 283.
81) ذاريات/ 56.
82) پرتوى از عظمت حسين(ع)، ص 165، به نقل از اسدالغابه، ج 2، ص 20.
83) منبع پيشين، به نقل از: ابوالشهداء/ 73.
84) پيشين.
85) فاطر/ 10.
86) بقره/ 120.
87) بقره/ 120.
88) فصّلت/ 41 – 42.
89) لهوف، ص 139، مقتل الحسين للخوارزمى، ص 9 و 10.

/

آسيب‏شناسى وضعيت خدمت رسانى عمومى در جامعهبه ويژه نظام ادارى

  قسمت دوم‏
در اين قسمت به بررسى وضعيت كلى اهتمام داشتن به امور ديگران و چگونگى خدمت رسانى مردم به يكديگر خصوصاً در سيستم ديوانسالارى(ادارى) كشورمان، و آسيب‏شناسى آن مى‏پردازيم.
بحث خود در اين زمينه را با طرح يك سؤال و سپس توضيح و بررسى آن آغاز مى‏كنيم. سؤال اول: آيا روحيه كمك و خدمت رسانى به همنوعان در جامعه ما وجود دارد يا خير؟
پاسخ: به عنوان يك امر عادى و معمولى اگر در گوشه و كنار محل زندگى، شهر يا كشورمان و حتى در خارج از مرزهاى كشور پديده‏هايى همچون سيل، زلزله يا حوادث غيرمترقبه ديگرى رخ دهد، به راحتى مى‏توان روحيه كمك به يكديگر ونيكوكارى عامه مردم را مشاهده كرد. همچنين هستند افراد خير و درستكارى كه به تناسب حرفه و مشاغل خود، در حد امكان و توانايى به مستمندان و افراد بى بضاعت همت مى‏گمارند و از هيچ كوششى در اين زمينه دريغ نمى‏كنند. به عنوان مثال پزشك متخصصى كه با اخلاق حسنه خود حتى در منزل، ضمن رعايت حال جسمانى و وضعيت مادى مراجعان، بيماران را معاينه مى‏كند، يا افراد نيكوكارى كه درمانگاه، مدرسه و مراكز خيريه احداث مى‏كنند، استاد و معلمى كه دلسوزانه و بدون چشمداشت مادى به تعليم كودكان بى‏سرپرست و بى‏بضاعت مشغول است و يا خيّرينى كه هزينه تحصيل، زندگى و يا ازدواج افراد نيازمند را تقبل مى‏كنند، همه اينها نمونه‏هاى زيبايى از وجود روحيه دستگيرى از ديگران و خدمت رسانى به يكديگر است كه در فرهنگ عمومى جامعه ما جاى داشته و به نوبه خود مايه استحكام و انسجام اجتماعى زندگى روزمرّه افراد مى‏باشد.
جالب اينجاست كه اين روحيه همكارى و نيكوكارى كه به آن اشاره شد، موضوعى كاملاً مردمى و خودجوش نشأت گرفته از همان فرهنگ غنى اسلامى ايرانى است كه به صورت عميق و ريشه‏دار در باورهاى مردم كشورمان جاى دارد.
خيلى از افراد – و حتى در سال‏هاى اخير گروه‏ها و تشكل‏هاى – خير و نيكوكار هم هستند كه بدون نام و نشان و فقط براى رضاى خدا اقدام به كمك رسانى و دستگيرى از مستمندان و نيازمندان مى‏كنند. خصوصاً اينكه در برخى از ايام سال مانند ماه مبارك رمضان، به تأسى از سيره ائمه طاهرين (ع) خصوصاً حضرت على(ع) به طور مخفيانه و ناشناس به سركشى و تهيه آذوقه منازل افراد فقير و بى‏بضاعت همت مى‏گمارند.
يا به عنوان مثال: كمك‏هاى مختلف گسترده مردم كشورمان به برخى كشورهاى همسايه مانند عراق و افغانستان كه در موارد متعدد صورت پذيرفته، همگى نشانه‏هاى بارز و آشكار وجود روحيه تعاون و همكارى و خدمت به همنوعان است. بنابراين پاسخ اولين سؤال مطرح شده در ابتداى بحث مثبت مى‏باشد.
به نظر مى‏رسد تأكيد مقام معظم رهبرى در پيام آغازين سال جارى مبنى بر تقويت و اهميت نهضت خدمت رسانى به مردم، ناشى از دغدغه خاطر ايشان نسبت به وضعيت خدمت رسانى در بدنه اجرايى و ادارى كشور باشد تا در سطح زندگى عامه مردم. چرا كه طبق توضيحات سطور پيشين، مشخص شد روحيه خدمت و تعاون نسبت به يكديگر در بين مردم كشورمان موضوع جديدى نيست، و قطعاً رهبر جامعه نيز به اين امر واقف مى‏باشند، لذا با توجه به پيام‏هاى ايشان در طليعه سال‏هاى قبل مبنى بر رعايت وجدان كارى، انضباط اجتماعى، رفتار علوى و همچنين تأكيد رهبر فرزانه انقلاب در ديدارها و سخنرانى‏هاى متعدد با اقشار مختلف مردم خصوصاً كارگزاران و مسئولان مملكتى، در مورد خدمت به مردم و جديت در تلاش و سازندگى كشورمان، مى‏توان نتيجه گرفت كه روى سخن معظم‏له در بحث نهضت خدمت رسانى به مردم در درجه اول به مسئولان، مديران و در يك كلام سيستم اجرايى و ادارى كشور و در درجه بعد، آحاد مردم مى‏باشد.
حال كه سخن به اينجا رسيد به طرح سؤال دوم مى‏پردازيم: آيا روحيه تعاون و خدمت رسانى به مردم همان گونه كه در توضيحات سؤال اول مطرح شد، در نظام ادارى كشور ما نيز وجود دارد يا خير؟
پاسخ: پاسخ اين سؤال را با چند مثال منطبق با واقعيت كه ممكن است، هر كسى كه چند نوبت به يك سازمان يا اداره دولتى(منظور از دولت، كليه تشكيلات ادارى كشور است) مراجعه كرده و با آن روبرو شده باشد، شروع مى‏كنيم.
مثال 1- شما تصميم گرفته‏ايد براى انجام سريع كارتان اول وقت ادارى به اداره مورد نظر مراجعه كنيد، معمولاً روزها از ابتداى ساعت رسمى شروع به كار اداره (5/7 يا 8 صبح) مى‏بينيد كه درب اغلب اتاق‏هاى اداره بسته است و اين امر اختصاص به مسئول اداره يا كارمند معمولى آن ندارد، طبيعتاً شما مى‏بايست مدت زمانى منتظر بمانيد تا مسئول واحد مربوطه در محل كار حاضر شود. ضمن اينكه اگر به همكار يا مسئول ديگرى در همان اداره مراجعه كنيد و علت عدم حضور شخص غايب را جويا شويد، طبق معمول انواع دلايلى از قبيل وجود ترافيك، دورى راه، سردى يا گرمى هوا، خرابى ماشين و…براى شما رديف مى‏شود كه مى‏بايست قانع شويد. البته ممكن هم هست كارمندى كه شما به او كار داريد به موقع حضور داشته باشد، لكن براى اقدام بعدى كارتان كه در اتاق يا طبقه ديگر يا حتى ساختمان ديگرى است، مجدداً وضعيتى مشابه قبل تكرار شود.
مثال 2- شما جهت انجام كارى ادارى از قبل برنامه ريزى كرده و از محل خدمت خود يا اگر شغل آزاد هم داشته باشد مثلاً از منزل خود، به اداره مورد نظر مراجعه مى‏كنيد، متوجه مى‏شويد كه مسئول مربوطه در محل كار خود حضور ندارد، بالاخره بعد از كمى اتلاف وقت و جستجو، كار شما در آن قسمت انجام شده و براى تكميل آن به واحد ديگر (اتاق يا طبقه ديگر) مراجعه مى‏كنيد. متوجه مى‏شويد كه مسئول بعدى به هر نحوى در اداره حضور ندارد و همكار وى خيلى معمولى به شما مى‏گويد آقاى Xمرخصى هستند و تا چند روز ديگر به اداره نمى‏آيند. تا اينجاى كار مسئله‏اى غيرعادى رخ نداده، ولى مشكل زمانى پيدا مى‏شود كه كار يا گرفتارى شما فقط توسط نظر، يادداشت و يا امضاى كارمند به مرخصى رفته انجام مى‏شود و هيچ‏كس ديگرى مسئوليت انجام آن را در غياب ايشان به عهده ندارد. تصور كنيد با وضعيت گرفتارى و مشغله‏اى كه هر كسى به سهم خود با آن روبرو است، شما به اداره‏اى مراجعه كرده‏ايد و كار شما يا انجام نشده يا به صورت ناقص انجام شده و مجبور هستيد، روز ديگر نيز مجدداً به همان اداره مراجعه كنيد.
مثال 3- به اداره‏اى جهت انجام كارى مراجعه كرديد و مى‏بينيد كه به جز چند نفر كه معمولاً نگهبان و آبدارچى اداره جزء آنها هستند، كسى در اداره نيست و پس از پرس و جو متوجه مى‏شويد كه اغلب كارمندان (بعضاً به اتفاق مسئول اداره) در مراسمى مانند: ترحيم يا تشييع جنازه يكى از دوستان و يا همكاران سابق، توديع و معارفه يكى از مسئولان اداره، گرفتن حقوق ماهانه و يا موارد متعدد ديگر در محل كار و انجام وظيفه خود حضور ندارند. و شما به ناچار مى‏بايست مدتى معطل شويد كه اين معطلى حتماً در تأخير كارهاى بعدى شما نيز تأثير خواهد داشت.
مثال‏هاى فوق فقط نمونه هايى واقعى و نه فرضى از هزاران مواردى است كه روزانه در اغلب سازمان‏ها و ادارات اين كشور رخ مى‏دهد و من و شما هم بارها شاهد آن بوده‏ايم. و چه بسا خود ما هم به نوعى ديگر درگير اين وضعيت نامطلوب در محيط اداره و محل خدمتمان باشيم.
البته ذكر اين مثال‏ها بيانگر اين نيست كه در ادارات و سازمان‏هاى جامعه ما، هيچ كار مثبتى روى نمى‏دهد و هيچ مسئول و كارمند وظيفه‏شناسى وجود ندارد. اما متأسفانه فضاى غالب و حاكم بر سيستم ديوانسالارى كشور در حال حاضر، مؤيد مثال‏هاى ذكر شده مى‏باشد.
لذا بدون هيچ‏گونه توضيحى به نظر مى‏رسد كه پاسخ دومين پرسش مطرح شده، منفى باشد. سؤال سوم: علت اصلى ناكارآمدى و ضعيف بودن نظام ادارى كشورمان چيست؟
دليل اصلى ناكارآمدى وضعيت نظام ادارى جامعه‏ با توجه به توضيحات فصل اول راجع به مسئوليت پذيرى انسان و ايجاد تكليف و حقوق متعدد انسانى، مى‏توان گفت علت‏العلل ضعف و نقصان هر امرى(از جمله ناكارآمدى مجموعه ادارى جامعه) عدم انجام صحيح و كامل مسئوليت مختلف انسانى يا به عبارتى عدم رعايت دقيق حقوقى است كه افراد نسبت به يكديگر دارند. از جهتى ديگر، عالى‏ترين وظيفه انسانى آدميان، همان اداى كامل تكاليف و مسئوليت‏ها و يا بجا آوردن حقوقى است كه بر عهده آن‏ها مى‏باشد.
بنابراين وقتى انسان حيطه مسئوليت‏هاى شخصى و اجتماعى خودش را به درستى درك نكرده باشد و تعهدى نيز در قبال رعايت حق و حقوق خودش، ديگران يا خداى متعال نداشته باشد، خودبخود باعث ايجاد يك سرى ناهماهنگى و ناهنجارى‏هاى شخصى و اجتماعى در محدوده زندگى و كار خود يا اطرافيانش مى‏شود. توضيح‏
براى روشن‏تر شدن منظورمان، بد نيست وقايع جاريه زندگى يك نفر از افراد جامعه (مثل كارمند، دانشجو، كارگر يا…) را در طول يك شبانه‏روز، به صورت فرضى بررسى كنيم.
مثال اول: شخص مورد نظر، مقيد به انجام دقيق تكاليف و مسئوليت‏هاى فردى و اجتماعى مى‏باشد. سحرخيزى از ويژگى‏هاى چنين فردى است، پس از فريضه نماز صبح و راز و نياز با معبود (اولين نشانه سپاسگزارى و بندگى) ممكن است قدرى به ورزش صبحگاهى و صرف صبحانه مشغول شود( رعايت حق جسم و سلامتى). چون انسان معتقد و منضبطى است، سعى مى‏كند به موقع در محيط كار حاضر باشد. چرا كه نسبت به وقت و زمان نظم و دقت و محل كار به عنوان مكان تحصيل معاش، احساس مسئوليت مى‏نمايد و مى‏داند كه خدا ناظر بر كليه اعمال اوست. لذا زندگى را هدفمند مى‏داند( رعايت حق بندگى و رعايت حق خود [شناخت و پرورش استعدادهاى درونى‏]. طبيعتاً در محل كار خود مقيد است نسبت به ارباب رجوع پاسخگو باشد(رعايت حقوق ديگران). ضمن اينكه به تناسب موقعيت شغلى خود ممكن است در فكر آموزش تجربيات خود به زيردستان ياكسب تجربه جديد از همكاران و بالادستان باشد(رعايت حقوق ديگران). پس از اتمام كار در مسير بازگشت ممكن است، مايحتاج منزل را نيز تأمين نمايد( رعايت حقوق خانواده (ديگران)). نهايتاً شب در منزل به رسيدگى امور خانواده يا صله ارحام (رعايت حقوق ديگران) مى‏پردازد. حتى به عنوان مثال اگر خودش يا اعضاء خانواده در كلاس‏هاى مختلف آموزشى شركت مى‏كنند، باز هم نوعى احساس مسئوليت در قبال ديگران و تشويق به پيشرفت و ترقى اهل خانواده تلقى مى‏شود. تا اين كه مجدداً به استراحت (رعايت حق جسم) جهت تقويت و آمادگى هرچه بيشتر براى روز بعد بپردازد.
مثال دوم: شخص مورد نظر، در قبال تكاليف و رعايت حقوق خود و ديگران احساس مسئوليت نمى‏كند؟ طبق عادت از خواب برمى‏خيزد، اگر وقت داشته باشد صبحانه مى‏خورد اگر وقت نداشته باشد نمى‏خورد( عدم رعايت نعمت سلامتى و حق جسم). ممكن است صبحانه خود را – بنا به عادت غلط و مرسوم خيلى از ادارات – در محل كار و در ساعات ادارى ميل كند( عدم رعايت حقوق ديگران). چنين فردى مشخص نيست كه به موقع در محل كار حضور پيدا كند. لذا ممكن است به علت تأخير وى، ارباب رجوع پشت در بسته منتظر بمانند(عدم رعايت حق ديگران و حق خود به دليل بى‏نظمى). همچنين ممكن است در انجام صحيح وظايف ادارى و پاسخگويى مناسب به ارباب رجوع نيز فرد موفقى نباشد(عدم رعايت حقوق ديگران). چنين فردى يا تمايلى به انجام وظايف عبادى و دينى خود ندارد يا اينكه به صورت ناقص انجام مى‏دهد(عدم رعايت حق خدا و حق بندگى). مسلماً كسى كه در قبال خود، ديگران و خدا احساس مسئوليت نمى‏كند، به استفاده غير ادارى از اموال، امكانات و وقت عمومى خود و مردم نيز علاقمند مى‏باشد(تضييع حقوق ديگران). چنين فردى بعيد است كه در محيط خانواده نيز به درستى از عهده حقوق و تكاليفش برآيد. و نهايتاً در آخر شب به عنوان عادت هميشگى و به اميد اينكه دوباره روزى را شب و شبى را روز كند، به خواب مى‏رود.
اين دو مثال فقط نگاهى ساده به زندگى روزانه با دو نوع برداشت متفاوت از رعايت حقوق و احساس مسئوليت بود كه با توجه به فضاى جامعه اسلامى خودمان، به صورت مختصر بيان گرديد.
مى‏بينيم كه در طول شبانه‏روز همه انسان‏ها چه بخواهند و چه نخواهند با انواع و اقسام حقوق و احساس مسئوليت مختلف نسبت به خدا، خودشان و جامعه‏اشان روبرو مى‏باشند. لذا افراط و تفريط در عدم رعايت انجام وظايف و تكاليف باعث مى‏شود كه مسير زندگى انسان از حالت تعادل خارج شده و نتواند به طور صحيح به اداى حقوق واجبه‏اش بپردازد. پس مى‏توان نتيجه گرفت انسان كامل كسى است كه به طور دقيق به مسئوليت‏ها و تكاليفش آشنا بوده و آنها را در زندگى خود، عملاً پياده مى‏كند. چنين فردى معتقد است در قيامت از لحظه لحظه زندگى‏اش او را بازخواست مى‏كنند، عمرت را در چه راهى گذرانده‏اى؟ هزينه زندگى‏ات را از چه راهى به دست آورده‏اى؟ در چه راهى خرج كرده‏اى؟و…، بنابراين جهت پاسخگويى به انواع سؤال‏هاى سختى كه در انتظار اوست، قطعاً مى‏بايست با ايمانى محكم و اعتقادى راسخ خود را براى روز محاسبه آماده نگه دارد. لذا چنين فردى زندگى روزانه خود را تكرار مكررات عادات نمى‏داند، بلكه با اميد و هدفمندى در جهت رضاى خداى خود مشغول به انجام وظايف و تكاليف مى‏باشد.
منظور كلى و نتيجه‏اى كه از مطالب فوق عايد مى‏شود اين است كه شكل صحيح و كامل احساس مسئوليت انسان در گرو رعايت دقيق حقوق محوله به اوست. و به هر مقدار كه از اداى تكاليف اساسى خود نسبت به خدا، خودش و جامعه سرباز زند در دنيا و آخرت مسئول و مورد بازخواست مى‏باشد. و اين امر ربطى به زن و مرد بودن، پير و جوان بودن يا فقير و ثروتمند بودن انسان‏ها ندارد. و تا در جامعه ما وضعيت احساس مسئوليت و انجام وظيفه تك تك افراد اصلاح نشود نمى‏توان به بهبود وضعيت موجود و به اصطلاح سامان يافتن برنامه زندگى كه جزيى از آن نيز همان نظام ادارى مى‏باشد، اميدوار بود.
ضمناً اين نكته مهم را فراموش نكنيم كه عدم رعايت تكليف و حقوق از طرف هر كسى، به منزله تجاوز به حقوق خود، خدا و جامعه (محيط) مى‏باشد. تعدى به حقوق ديگران صرفاً به معنى جنگ، دعوا يا اهانت و امثالهم نيست. به همان مقدار كه هر فردى نسبت به رعايت حقوق و اداى وظيفه‏اش سهل‏انگارى بورزد، در حقيقت به ذوى‏الحقوق و طرف مقابلش تجاوز نموده است.
قال رسول اللّه (ص): «ملعون، ملعون من يضيع من يعول»(1)
پيامبر اكرم (ص): از رحمت خدا به دور است، از رحمت خدا به دور است(ملعون است) كسى كه ضايع سازد حق كسانى را كه بر او واجب است.
همچنين فراموش نكنيم تأكيدات مكرر دين مبين اسلام بر رعايت حق‏اللّه و حق الناس و احاديث و روايات تكان دهنده‏اى كه هر كدام به تنهايى، براى تنبّه و هشدار جدى همه اقشار مختلف مردم كفايت مى‏كند.
قال رسول اللّه (ص): «للمسلم على اخيه ثلاثون حقا، لابرائة له منها الا بالأداء او العفو:…يحسن نصرته…و يقضى حاجته…»(2): مسلمان بر برادر مسلمانش 30 حق دارد كه برائت ذمه از آن حاصل نمى‏كند مگر به اداى حقوق يا عفو كردن برادر مسلمان او:…در يارى او بكوشد…و حاجت او را بر آورد… .
البته 30 مورد حقى كه رسول گرامى اسلام(ص) بدان اشاره فرموده‏اند فقط حق مسلمان بر مسلمان است و ساير حقوق از قبيل: حق مسلمان بر خدا، حق مسلمان بر خودش، حق مسلمان بر غير مسلمان هر كدام شقوق مختلفى دارند كه در جاى خود، بحث‏هاى جداگانه‏اى را مى‏طلبد.
به راستى هر كدام از ما، در زندگى معمولى خودمان چقدر به رعايت حقوق مسلمى كه بر گرده‏امان گذارده شده مقيد هستيم؟ آيا سنگينى اين بارهاى عظيم و تكاليف سخت را بر وجود خود حس كرده‏ايم؟ قطعاً بايد از خداى بزرگ، استمداد و استعانت بطلبيم تا ما را در اداى وظايفمان يارى كند.
«ربّنا و لاتحمل علينا اصراً كما حملته على الذين من قبلنا، ربّنا و لاتحملنا ما لاطاقة لنا به واعف عنّا و اغفرلنا و ارحمنا.»(3) پروردگارا! تكليف گران و طاقت فرسا، چنان كه بر پيشينيان نهادى بر ما مگذار، پروردگارا! تكليف فوق طاقت، بر دوش ما مگذار و بيامرز و ببخش گناهانمان را و بر ما رحمت فرست.
متأسفانه وضعيت خدمت رسانى و پاسخگويى به مردم در نظام ادارى و حتى غير ادارى جامعه ما – عموماً به گونه‏اى است كه اگر كسى در حوزه كارى خود، حتى‏الامكان به وظيفه خود خوب عمل كند، بعضاً شاهد رضايتمندى و سپاسگزارى بيش از اندازه از سوى مراجعه كنندگان مى‏باشيم. و در نزد مراجعه كننده اين تصور به وجود مى‏آيد كه كارمند يا مسئول مربوطه، خدمات خيلى خوب و حتى اضافه بر وظيفه اصلى خودش ارائه داده در حالى كه اگر دقيق‏تر بررسى شود متوجه مى‏شويم كه آن شخص كارمند يا مسئول تنها به وظيفه خود عمل كرده است.
اينگونه موارد كه كم هم نيستند، بيشتر از آنكه دال بر خدمت رسانى مطلوب آن گروه قليل باشند، بيانگر نارسايى و ضعف شديد در نظام ارائه خدمات چه دولتى و چه غير دولتى جامعه ما مى‏باشد، چرا كه آنقدر مردم به بخش‏ها و دستگاه‏هاى مختلف ادارى و غير ادارى مراجعه كرده و جواب ناكافى، غير قانع كننده و بعضاً برخورد نامطلوب اخلاقى و خارج از چارچوب ادارى مشاهده كرده‏اند كه اگر در مجموعه‏اى تعداد اندكى هم باشند كه واقعاً به امور مردم سريع، دقيق و با دلسوزى انجام وظيفه مى‏نمايند، احساس مى‏كنند آن اندك افراد، خيلى كارآمد هستند.(4)
به عبارت ديگر چون تعداد افراد غير كارآمد، و غير پاسخگو و بدون احساس مسئوليت در محيطهاى ادارى كشور، به صورت كلى زياد است، لذا اگر معدود افرادى را مى‏بينيم كه فقط به وظيفه‏شناسى خود عمل كرده‏اند به نظر مى‏آيد اين گروه اندك، كارهاى خيلى زياد و مهمى را انجام داده‏اند.
بد نيست به يك نمونه هم از ارائه خدمات غيردولتى اشاره كنيم.
حتماً تاكنون كارت يا برگ‏هاى ضمانت نامه (گارانتى) برخى كالاها از قبيل: اتومبيل، اجاق گاز، يخچال و… ديده‏ايد يا داشته‏ايد. طبق مفاد ضمانت نامه‏ها، كارخانجات يا فروشگاه‏هاى عرضه كننده كالا موظفند تا يك زمان معينى مثلاً يك يا چند سال در قبال برخى خسارت‏ها يا تعميرات احتمالى آن كالا، به صورت رايگان خدمات پس از فروش ارائه نمايند. اما به دفعات شاهد بوده‏ايم – حتى در برخى گزارش‏هاى تلويزيونى – كه با مراجعه خريداران به نمايندگى‏هاى فروش آن كالا، شركت يا كارخانه مربوطه به نحوى از انحاء به تعهدات خود عمل نكرده است. و بيشتر از آنكه به ارائه خدمات بپردازند با عملكرد ناقص و نامطمئن خود و همچنين توجيه‏هاى غير منطقى، علاوه بر اتلاف وقت و هزينه مشتريان، از اعتبار شركت يا كارخانه خود شديداً كاسته‏اند. فكر مى‏كنيد اينگونه عرضه كالا يا خدمات چه تبعاتى در پى دارد؟ به زبان جامعه شناسانه چه كاركردهاى آشكار(5) و پنهانى (6) از اين وضعيت به دست مى‏آيد؟(7) كاركرد يا نتيجه آشكار و مستقيم آن، كاهش فروش كالاهاى شركت و نارضايتى مشتريان است. و مواردى همچون سلب اعتماد مردم از صنايع داخلى، ميل عمومى به مصرف كالاى وارداتى و نهايتاً كاهش توليد داخلى و وابستگى به صنايع خارجى را مى‏توان از كاركردهاى پنهان و غير مستقيم اين وضعيت نامطلوب برشمرد.
سؤال چهارم: با وجود اينكه روحيه تعاون و خدمت رسانى در فرهنگ عمومى جامعه جريان دارد، چرا در نظام ادارى كشورمان از اين روحيه به خوبى استفاده نمى‏شود؟ دلايل ديگر ناكارآمدى يا ضعيف بودن خدمت رسانى در نظام ادارى‏
در صفحات قبل علت اصلى و مسبب همه نابسامانى‏هاى فردى و اجتماعى از جمله ضعيف بودن ارائه خدمات در نظام ادارى را عدم مسئوليت پذيرى انسان‏ها برشمرديم. چرا كه وقتى وظايف و تكاليف شخصى و اجتماعى افراد به خوبى انجام نپذيرد، خودبخود يك سرى از حقوق افراد جامعه تضييع خواهد شد كه اين موضوع را با ذكر دو مثال از وضعيت كلى نحوه خدمت رسانى در بخش دولتى و غيردولتى كشورمان به ذكر آن پرداختيم.
ضمناً اين سؤال هم پيش مى‏آيد كه آيا در جوامع ديگر نيز وضعيت ارائه خدمات عمومى به مردم مانند جامعه ما دچار مشكلات فراوان است يا خير؟
اگر بخواهيم يك پاسخ اجمالى به سؤال فوق بدهيم اينگونه است كه جامعه ما در مقايسه با كشورهاى توسعه يافته و پيشرفته به لحاظ صنعتى در نحوه خدمات رسانى دولتى و غير دولتى از جايگاه خيلى نازل‏ترى برخوردار است و در مقايسه با برخى كشورهاى در حال توسعه نيز داراى وضعيت مطلوب نيست.(فعلاً با كشورهايى كه به لحاظ توسعه يافتگى از جامعه ما مرتبه پايين‏ترى دارند كارى نداريم.)
اين پاسخ كلى به حدى از مطالعه كتاب، نشريات و گزارش‏هاى رسانه‏اى بدست آمده است كه نيازى به تحقيق پيمايشى يا ميدانى خاصى در اين زمينه نيست. لكن در ادامه مطالب قصد داريم به صورت اجمال عوامل مؤثر در ايجاد وضعيت فعلى نحوه خدمات رسانى در كشورمان و مقايسه آن در برخى جوامع را بررسى نمائيم. عدم شناخت صحيح فرهنگ كار و تلاش‏
مهمترين علت بعد از مبحث مسئوليت‏پذيرى، عدم شناخت صحيح افراد – به صورت عموم – از فرهنگ كار و تلاش است. در جامعه ما آن طور كه بايد و شايد هنوز به اهميت سعى و تلاش و جديت در كارها توجه نشده است. اين احساس ضرورت در عامه مردم به وجود نيامده كه با تلاش بى‏وقفه و كوشش مستمر مى‏توان به پيشرفت و آبادانى رسيد.
«ليس للانسان الا ما سعى.»(8) براى آدمى جز آنچه به سعى و تلاش خود انجام داده نخواهد بود.
با وجود اينكه بحث اشتغال و بيكارى جوانان يكى از معضلات اساسى چند سال اخير جامعه و از دلمشغولى‏هاى مهم مراكز تصميم‏گيرى كلان كشورمان مى‏باشد، اما فضاى حاكم بر تفكر اغلب جوانان، اين است كه بعد از گرفتن مدرك دانشگاه به استخدام ادارات دولتى درآمده و به اصطلاح جزء افراد پشت ميز نشين، درآيند، چرا؟ چون كه انجام كارهاى بدنى و فيزيكى كه نياز به تلاش جدى و عرق ريختن دارد، هنوز به عنوان يك كار مهم و منبع اصلى كسب درآمد تلقى نمى‏شود. و با يك ديدگاه منفى حاكى از ننگ و عار به اينگونه مشاغل نگريسته مى‏شود. اغلب تصور مى‏شود شخصيت اجتماعى و منزلت افراد در گرو پشت ميز نشستن و اين قبيل كارها مى‏باشد. غافل از اينكه بزرگان و اولياء دين، به تلاش، زحمت و كسب درآمد از راه حلال هميشه به عنوان عاملى نشاط آور در جهت سازندگى پيشرفت زندگى و بى‏نيازى از مردم نگاه مى‏كرده‏اند.
امام صادق (ع) به نقل از محمد بن منكدر در مورد كار كردن امام محمد باقر(ع) مى‏فرمايد: «روزى خارج شدم و رفتم اطراف شهر مدينه، در يك ساعات گرم و سوزان در مزرعه‏اى در حالى كه تكيه بر دست دو غلام سيا كرده بود، چون حضرتش سمين و چاق بودند. با خود گفتم سبحان اللّه پيرمردى از پيرمردان قريش در چنين ساعت گرمى و در چنين حالت كهولت در طلب دنياست! بايد او را موعظه كنم. جلو رفتم و نزديكش شدم به او سلام كردم. جواب سلام مرا داد در حالى كه قطرات عرق بر پيشانى مباركش سرازير بود. گفتم: خداوند شما را اصلاح كند، بزرگى از بزرگان قريش در چنين ساعات و حالتى در طلب دنيا به سر مى‏برد! اگر فرشته مرگ در چنين حالتى فرا رسد و شما در چنين حالتى باشيد چه خواهيدكرد؟ فرمود: اگر فرشته مرگ بيايد و من در چنين حالى باشم در اطاعت از خداى بزرگ به سر مى‏برم و به وسيله كار و تلاش، خودم و فرزندانم را اداره مى‏كنم و دست نياز به سوى تو براى اداره آنان دراز نمى‏كنم. همانا ترس من زمانى است كه ملك‏الموت برسد و من در حال معصيت خدا باشم.»(9)
مسلماً فردى مانند امام محمد باقر(ع) به عنوان پيشواى مسلمانان، آنقدر جايگاه و منزلت اجتماعى در بين مردم و حتى دستگاه حكومت عباسى داشته‏اند كه جهت تأمين روزى خود با كهولت سن در آن هواى گرم و سوزان مدينه به تلاش و زحمت مشغول نباشند. يا در تاريخ مى‏خوانيم كه حضرت على (ع) از فرط كار و زحمت زياد و احداث نخلستان‏ها و قنات‏هاى اطراف مدينه دستان مباركشان پينه بسته بود. و جالب‏تر اينكه مصارف عمومى محصولات اين باغ‏ها و نخيلات به صورت وقف و انفاق در اختيار افراد بى‏بضاعت و ناتوان قرار مى‏گرفت. كه از اين مصاديق در سيره بزرگان دين ما فراوان مى‏توان يافت.
بنابراين اصلاح نگرش افراد جامعه، خصوصاً جوانان جوياى كار به مقوله تلاش و جديت در مسير زندگى و سازندگى مملكت از زيرساخت‏هاى اساسى بهبود وضعيت كارآمدى و خدمات رسانى در نظام ادارى و غير ادارى به شمار مى‏رود. انجام كار جهت رفع تكليف‏
اگر كار و تلاش را عامل تحرك و نشاط جسم و جان و همچنين به عنوان يك محرك قوى براى ترقى و آبادانى جامعه‏امان در نظر بگيريم، بدون شك انجام وظايف و كارهايمان را فقط براى رفع تكليف و شب را روز كردن و روز را شب كردن تلقى نمى‏كنيم. لذا انجام وظيفه نه تنها مايه خستگى و ملامت ما نمى‏شود، بلكه انگيزه‏اى در جهت توانمندى، خلاقيت و بروز و پرورش استعدادهاى فردى نيز مى‏گردد.
نگاه مثبت به كار و پرورش توانائى‏ها و خلاقيت‏هاى فردى، عامل پويايى شركت، سازمان، محل خدمت و نهايتاً مجموعه ادارى جامعه مى‏شود. بنابراين در مجموعه‏اى كه به شكوفايى و ترقى خود مى‏انديشد، همه تلاش مى‏كنند كه براى سهيم شدن در آبادانى و توسعه مملكتشان سهم و اعتبار بيشترى را نصيب خود كنند.
پس مهم است كه كار خود را چه در حوزه فردى و چه حوزه اجتماعى، نه به عنوان رفع تكليف و سپرى كردن ساعات ادارى، بلكه به عنوان وظيفه و رسالت انسانى پيشبرد امور مجموعه‏اى كه در آن مشغول به خدمت هستيم در نظر بگيريم. مسلماً اگر به كار خود عشق و علاقه‏اى نداشته باشيم و با دلسردى و به ناچار مجبور باشيم ساعاتى از عمرمان را در حقيقت به بطالت بگذرانيم، تمام راه‏هاى پيشرفت را به روى خود و جامعه اطرافمان بسته‏ايم. اينكه مى‏بينيد بعضى از كارمندان در محيط كار خود هيچ دقت و حوصله‏اى جهت انجام صحيح و سريع وظايفشان به خرج نمى‏دهند، از همين بى‏علاقگى و فقدان انگيزه لازم ناشى مى‏شود. لذا مى‏بينيد چنين افرادى پس از سال‏ها به اصطلاح خدمت، به هيچ‏گونه ارتقاء شغلى از لحاظ كسب مهارت‏هاى جديد و يا شايستگى ديگر، نايل نمى‏شوند. چرا كه هميشه به وضع موجود راضى بوده و الزامى در برابر خود يا محيط كار خود نمى‏بينند تا عامل ترقى آنها بشود. حتى اگر مجبور باشند چندين سال به عنوان يك متصدى ثابت به امور كاملاً تكرارى و خسته كننده مشغول باشند.
«فكر مى‏كنم آنان كه پيشه خود را يك كار شادى‏بخش مى‏دانند و خود را به آن دلبسته و متعهد مى‏سازند، مردمى سعادتمند هستند، هنرمندان، دانشمندان، روحانيون و كارشناسان حرفه‏اى از اين نظر در شمار خوشبخت‏ترين مردمانند. اما كارمندان عادى شركت‏ها و كارگران كارخانه‏ها نيز بايد توانا باشند تا كار خود را شادى‏بخش و پرمعنى سازند.»(10)
بنابراين اگر كار و تلاش را نه فقط جهت گذراندن عمر و رفع تكليف بلكه به عنوان عامل نشاط و تحرك در نظر گرفته شود علاوه بر پرورش استعدادها و خلاقيت‏هاى فردى، به لحاظ سازمانى نيز در اداره، شركت، كارخانه يا هرجاى ديگر تنوع‏طلبى، پويايى و ميل به تكامل و پيشرفت را در پى خواهد داشت.
«بسيار غم‏انگيز است انسان‏هايى كه از هر لحاظ به يكديگر وابسته‏اند، كار و حرفه را تنها وسيله‏اى براى پركردن شكم خود بدانند و از اين تأسف‏بارتر وضع افرادى است كه در عنفوان جوانى به جاى اينكه سرشار از روحيه، نشاط و آرزو باشند نسبت به كار و فعاليتشان احساس ملال و خستگى مى‏كنند.
افراد اگر به جاى اينكه كار و حرفه را عامل موفقيت، كاميابى، رشد شخصيت و بهبود جامعه بدانند، آن را فقط وسيله كسب ماديات بشناسند، در حقيقت نسبت به آئين كار و حرفه بى‏حرمتى بزرگى نموده‏اند…اگر به كار و حرفه خود مباهات كنيد و از انجام آن رضايت خاطر داشته باشيد، در اين صورت حرفه شما سرچشمه شادى و لذت بى‏پايان خواهد بود.»(11) پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. مشايخى قدرت الله، شرح رساله الحقوق امام سجاد عليه السلام ، ص 445. 2. همان ص 374. 3. بقره، آيه 286. 4. اينجانب چه به لحاظ شغل دولتى كه دارم و چه به لحاظ مراجعه به برخى دستگاه هاى دولتى و غير دولتي، بارها شاهد اينگونه موارد و عكس العمل هاى مشابه ارباب رجوع بوده ام. 5. Matent function 6. Latent function 7. جهت آگاهى بيشتر از مفهوم كاركرد ر.ك : جوليوس گولد، ويليام لكولب فرهنگ علوم اجتماعي، ص 678. 8. سوره نجم، آيه 39. 9- 10 . مشايخى قدرت الله ، شرح رساله الحقوق امام سجاد عليه السلام ، ص 444. 11. ماتسوشيتاكونوسوكي(مدير ژاپنى محصولات ناسيونال) نه براى لقمه اى نان، ص 29.

/

حل مشكلات در سيره پيشوايانع

  اشاره:
طبيعى است كه حوادث گوناگون روزگار باعث ايجاد مشكلات مادى و معنوى در ميان مردم خواهد شد، و گاهى مشكلات و رنج‏ها بسيار شديد و كمرشكن شده و بايد براى رفع و دفع آن، و گشودن گره‏هاى آن اقدام جدى، بلكه بسيج همه جانبه كرد.
قرآن در يك اعلام عمومى مى‏فرمايد: «تعاونوا على البِرِّ و التَّقوى و لا تعاونوا عَلَى الاِثمِ وَ العُدوانِ؛ همواره در راه نيكى و پرهيزكارى تعاون و همكارى كنيد، و (هرگز) در راه گناه و تعدى همكارى ننماييد.»(1)
مسلّم است كه يكى از راه‏هاى شاخص تعاون، حلّ مشكلات و گره‏گشايى و تأمين و رفع نيازهاى معنوى و مادى مردم است. و به عكس هر نوع فساد و ايجاد مشكلات و سدّ راه خير بودن، اثم و عدوان است كه از آن نهى شده است.
سيره درخشان پيامبران و امامان (ع) و اولياء خدا نشان مى‏دهد كه آن‏ها در گفتار و رفتار به مسأله حلّ مشكلات مردم، و دفع و رفع ناهنجارى‏ها و معضلات، فوق‏العاده ساعى و حسّاس و كوشا بودند و در سخت‏ترين شرايط به داد بينوايان، و رفع حاجت نيازمندان مى‏پرداختند. تا آنجا كه پيامبر(ص) مى‏فرمايد: «من سرّ مؤمناً فقد سرّنى، وَ مَن سَرَّنى فقد سرّ اللّه ؛ كسى كه مؤمنى را شاد كند، مرا شاد كرده است، و كسى كه مرا شاد كند خدا را شاد نموده است.»(2)
و امام صادق (ع) مى‏فرمايد:«لان امشى فى حاجة اخٍ لى مُسلِمٍ اَحَبُّ اِلَىَّ مِن اَن اعتق اَلفَ نَسمَة و احمل فِى سَبيلِ اللّهِ عَلى اَلفَ فَرَسٍ مُسَرَّجَةٍ مُلجمَةٍ؛ هرگاه براى برطرف شدن نياز برادران مؤمن گام بردارم، برايم بهتر از آن است كه هزار برده را آزاد سازم، و هزار اسب زين نموده و لجام كرده را در راه خدا (به ميدان جهاد) حركت دهم.»(3)
نيز فرمود: «مؤمنى نيست كه براى رفع نياز برادر مؤمنش گام بردارد، مگر اين كه خداوند براى او در هرگامى پاداش مى‏نويسد، و گناهى از او نابود مى‏سازد، و درجه‏اى از او بالا مى‏برد، و سپس ده حسنه بر حسنات او بيفزايد، و در مورد ده حاجت شفاعت او را بپذيرد.»(4)
در قرآن در داستان‏هاى پيامبران و پيشوايان (ع)، موارد بسيارى از حلّ مشكلات آنها نسبت به مردم آمده كه به عنوان نمونه نظر شما را به يك مورد از موسى (ع) و شعيب(ع) جلب مى‏كنم: حضرت موسى (ع) در مصر هنگامى كه احساس خطر جدّى از دستگاه طاغوتى فرعون نمود، مخفيانه از مصر خارج شد، موسى(ع) با پاى پياده و بدون آب و غذا اين راه نسبتاً طولانى را كه پيمودنش هشت شبانه روز به طول انجاميد طى كرد، در اين مدت غذاى او سبزى‏هاى بيابان بود، و بر اثر پياده روى پايش آبله كرد. حضرت على(ع) در اين راستا مى‏فرمايد: «سوگند به خدا (آن روز) موسى (ع) غير از قرص نانى كه بخورد از خدا نخواست، او (در اين مدت) از گياهان زمين استفاده مى‏كرد، و بر اثر لاغرى، سبزى گياه از پشت پرده شكمش آشكار بود.»(5) موسى بااين وضع وقتى به صحراى مدين رسيد چوپانانى را سر چاه ديد كه براى حيوانات خود با دلو از آن چاه آب مى‏كشيدند، ولى در كنار آنها دو دختر را ديد كه مراقب گوسفندان خود هستند، و به چاه نزديك نمى‏شوند. موسى(ع) با اين كه خود در سختى شديد قرار داشت، نزد آن دختران آمد تا اگر بتواند آنها را كمك كند و مشكل آن‏ها را بر طرف سازد، به آنها فرمود: «ما خطبكما؛ مشكل شما چيست؟» آنها در پاسخ گفتند: پدر ما سالخورده و شكسته است، و به جاى او ما گوسفندان را مى‏چرانيم، اكنون بر سر اين چاه مردان هستند، در انتظار رفتن آنها هستيم، تا بعد از آنها از چاه آب بكشيم.
طبق بعضى از روايات موسى نزد آن مردان رفت و فرمود: آن دلو را به من بدهيد تا يك‏بار براى شما آب بكشم، و يك بار براى گوسفندان اين دختران، با توجّه به اين كه لازم بود ده نفر در كشيدن آن دلو، همديگر را كمك كنند، آنها پيشنهاد موسى(ع) را قبول كردند، موسى(ع) به تنهايى يك دلو آب براى گوسفندهاى آن مردان كشيد، سپس يك دلو ديگر براى گوسفندان آن دختران، در نتيجه آن روز آن دختران گوسفندان خود را زودتر از روزهاى ديگر سيراب كرده و نزد پدر بازگشتند. موسى (ع) از آن‏ها فاصله گرفت و به زير سايه‏اى رفت و عرض كرد: «پروردگارا! هر خير و نيكى به من برسانى به آن نيازمندم.»(6)
آن دختران، دختران شعيب پيامبر بودند، و ماجرا را براى پدر تعريف كردند، شعيب(ع) يكى از دخترانش (به نام صفورا) را نزد موسى(ع) فرستاد و گفت: «برو او را به خانه ما دعوت كن تا مزد كارش را بدهم.» صفورا با نهايت رعايت حياء نزد موسى (ع) آمد و او را نزد پدر دعوت كرد، موسى(ع) برخاست و نزد شعيب (ع) آمد، شعيب پس از گفتگو با موسى (ع) به او بسيار محبّت كرد، و دخترش صفورا را به عقد او درآورد، از آن پس موسى (ع) هشت سال به چوپانى براى شعيب(ع) پرداخت، و در كنار اين پيامبر مهربان و سالخورده، مشكلات مادى و معنويش برطرف شد، و خود را آماده مى‏كرد تا روزى فرصت به دست آيد و به مصر براى نجات مستضعفان، و حلّ مشكلات آنان، از زير يوغ طغيان فرعونيان اقدام و قيام همه جانبه و جدى نمايد.
در اين داستان قرآنى مى‏نگريم كه موسى(ع) در سخت‏ترين حال براى حل مشكل دختران اقدام مى‏كند، سپس شعيب(ع) به رفع مشكلات موسى(ع) مى‏پردازد، سپس موسى(ع) براى نجات بينوايان و حل مشكلات آنها، بر ضد فرعونيان قيام مى‏نمايد. اين يك نمونه زنده از سيره پيامبران است، كه به راستى چقدر زيبا است، و چقدر با اين سخن غلط كه متأسفانه ضرب‏المثل شده «اين‏مشكل شما است نه مشكل من» فاصله دارد، و خط بطلان و قرمز بر سر اين ضرب‏المثل بيجا مى‏كشد. نگاهى به زندگى پيامبر(ص) و امامان (ع) در اين راستا
حل مشكلات مردم از سوى پيامبر(ص) و امامان (ع) بسيار است، به عنوان نمونه نظر شما را به چند مورد جلب مى‏كنيم:
1- عصر پيامبر (ص) بود، به آن حضرت خبر دادند يكى از مسلمين (مثلاً به نام زيد) دستخوش مشكلات مادى شده و زندگى را به سختى مى‏گذراند، پيامبر(ص) فرمود: او را نزد من بياوريد، پيام پيامبر(ص) را به زيد رساندند، او به محضر آن حضرت آمد. پيامبر(ص) نخواست كه به زيد به طور مستقيم كمك كند، و او را تن‏پرور نمايد، بلكه عملاً خواست شيوه كار و تلاش و كاسبى را به او ياد بدهد، به او فرمود: «آنچه در خانه‏دارى به اينجا بياور، و آن را كوچك و ناچيز نشمار.» زيد به خانه خود رفت و يك كاسه و يك پلاس برداشت و نزد پيامبر(ص) آمد، پيامبر(ص) همان‏ها را در معرض فروش قرار داد، سرانجام شخصى آنها را به دو درهم خريد. پيامبر(ص) به زيد فرمود: با يك درهم از اين دو درهم تيشه‏اى خريدارى كن. زيد به دستور پيامر(ص) عمل نمود، رسول خدا(ص) به او فرمود: اكنون به بيابان برو، و با اين تيشه هيزم‏ها را جمع كن، وهيچ خار تر و خشكى را در بيابان، ناچيز نشمار، همه را جمع كن و بفروش، و به اين ترتيب كاركن و مزد بگير. زيد رفت و از صفر شروع كرد و به كار و تلاش پرداخت، پس از پانزده روز در حالى كه وضع خوبى يافته بود به محضر پيامبر(ص) آمد و از نتيجه كارش خبر داد. پيامبر (ص) به او فرمود: «كار كردن و مزد كار گرفتن براى تو بهتر است از اين كه (بر اثر فقر، صدقه بگيرى) و روز قيامت وارد عرصه شوى در حالى كه خراش و نشانه زشت صدقه گرفتن در چهره‏ات نمايان باشد.»(7)
2- عصر خلافت حضرت على (ع) بود، شخصى اذان مى‏گفت و به عنوان مؤذّن على(ع) معروف بود، روزى او به خانه‏اش رفت، چشمش به كنيزى كه در آنجا بود افتاد، دلباخته او شد، ولى خود را كنترل كرد تا به گناه نيفتد، هر وقت كنيز را مى‏ديد، خطاب به خود چنين مى‏گفت: «صبركن تا خدا حكم كند و كار تو را سامان بخشد، كه او بهترين حاكمان است.» قرائن و شواهد نشان مى‏داد كه كنيز اعتراضى با ازدواج با او ندارد. مؤذّن نزد على(ع) آمد و ماجرا را به عرض رسانيد. حضرت دريافت كه مؤذّن بر اثر طغيان غريزه جنسى، تمايل شديد به آن كنيز دارد، و آن كنيز نيز به ازدواج با او بى‏ميل نيست، و گره مشكل اين دو با ازدواج گشوده مى‏شود، آنها را به ازدواج فراخواند، و وسايل آن را فراهم كرده و به مؤذن فرمود: «اكنون خدا حكم كرد، با كنيز ازدواج كن، و از راه حلال از او بهره‏گير.» به اين ترتيب آنها ازدواج كردند، و مشكلشان به سادگى با ميانجى‏گرى على(ع) برطرف گرديد.(8)
3- صفوان ساربان مى‏گويد: در محضر امام صادق (ع) بودم مردى از اهالى مكه به نام ميمون نزد آن حضرت آمد و عرض كرد: «كرايه راه سفرم تمام شده نياز به كرايه دارم.» امام بى‏درنگ به من فرمود: برخيز و به كار برادرت رسيدگى كن. برخاستم، و به حل مشكل او پرداختم، خداوند كمك كرد و نياز او برطرف شد. در اين هنگام به محضر امام صادق(ع) رسيدم از من پرسيد: در مورد نياز و مشكل برادرت چه كردى؟ عرض كردم به يارى خدا مشكل او حل شد. آن حضرت فرمود: «اَما اِنَّك اَن تعيين اَخاكَ المُسلِمَ اَحَبُ اِلَىَّ مِن طَوافِ اُسبُوعٍ بالبَيتِ؛ آگاه باش! كه حتماً برادر دينيت را يارى كنى، اين كار در نزد من محبوب‏تر و بهتر از آن است كه يك هفته، خانه كعبه را طواف نمايى.»
آنگاه فرمود: مردى به حضور امام حسن مجتبى(ع) آمد و درخواست كمك كرد، امام حسن (ع) برخاست و كفش خود را پوشيد، و براى رفع مشكل او، همراه او به راه افتاد، در مسير راه به او فرمود: چرا از امام حسين(ع) درخواست كمك نكردى؟ آن مرد عرض كرد: «درخواست كردم، ولى آن حضرت عذر آورد و فرمود: در حال اعتكاف(عبادت سه روز در مسجد) هستم.» امام حسن (ع) فرمود: «اگر حسين(ع) (در حال اعتكاف نبود و) به رفع مشكل تو مى‏پرداخت و نيازت را برطرف مى‏ساخت، براى او بهتر از اعتكاف يك ماه بود.»(9)
4- يكى از شيعيان عراق كه داراى همسر و فرزند بود، به سفر رفت و سفرش طولانى شد، در يكى از شب‏ها در عالم خواب ديد قوچى با دو شاخ خود به زير شكم همسرش حمله مى‏كند. وقتى از خواب بيدار شد، پريشان شد و با خود گفت: مبادا مرد نامحرمى در غياب من با همسرم رابطه دارد، نبادا اين خواب اشاره به آلودگى همسرم داشته، زيرا حمله قوچ به زير شكم نشانه آلودگى است… اين گونه وسوسه‏ها او را در مشكل سخت روانى فرو برد، روز به روز غمگين‏تر مى‏شد، تا اين كه به محضر امام صادق(ع) آمد و ماجرا را بيان كرد. امام با كمال بردبارى و محبّت به او فرمود: «تعبير خواب تو اين است كه همسرت علاقه شديدى به تو دارد، و براى آمدنت لحظه شمارى مى‏كند، تا آن‏جا كه موى زير شكمش را با دو سر قيچى زدوده و خود را پاك و تميز نموده، تا به نظافت و پاكى از تو استقبال نمايد.»(دو شاخ قوچ در عالم خواب، همان دو سر قيچى است) تعبير خواب امام(ع) هرگونه سوء ظن و پريشانى را از او برطرف ساخته، مشكل روانى او حل شد، از آن لحظه به بعد با كمال شادمانى و نشاط به بازگشت خود به سوى خانه پرداخت، وقتى كه به خانه رسيد دريافت كه همسرش با كمال پاكى و نشاط آماده استقبال از او است، و آن‏چه را كه امام تعبير فرموده، با حقيقت مطابقت دارد.(10) آرى امام آگاه و مهربان، اين گونه از آن مرد پريشان و روانى شده، رفع پريشانى و نگرانى نمود.
5 – در عصر امام صادق(ع) يكى از شيعيان به نام نجاشى، از طرف بنى‏عباس، فرماندار اهواز و شيراز بود، يكى از شيعيان تحت امر او (مثلاً به نام سعيد) در مورد اداى ماليات تحت فشار قرار گرفته و گرفتار مشكل مادى بود، او به محضر امام صادق(ع) آمد و گفت: «در ليست ماليات مبلغ هزار درهم خراج براى من نوشته‏اند، و من از اداى آن ناتوانم، اگر صلاح مى‏دانيد براى حاكم اهواز كه از شيعيان شما است نامه‏اى بنويسيد كه نام مرا از آن ليست حذف كند، و مشكل من حل شود.» امام صادق(ع) بى‏درنگ اين نامه كوتاه را به نجاشى نوشت: «بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرّحيم؛ سُرَّ اَخاكَ يَسُرَّكَ اللّه؛ به نام خداوند بخشنده مهربان ؛ برادرت را شاد كن خداوند تو را شاد فرمايد.» سعيد نامه امام را گرفت و نزد نجاشى برد و در مجلسى خصوصى به او داد، نجاشى بسيار احترام كرد و نامه را بوسيد، و حاجت سعيد را رسيدگى نموده و مشكل او را رفع نمود به طورى كه او بسيار خوشنود شد. حتى ماليات سال آينده او را نيز بخشيد، آنگاه به سعيد گفت: آيا تو را شاد كردم؟ سعيد كفت: آرى فدايت شوم…، سعيد با خوشنودى به محضر امام صادق (ع) بازگشت، و مهر و محبت فوق العاده نجاشى را به آن حضرت خبر داد. امام صادق(ع) بسيار خوشحال شد، سعيد گفت: «اى فرزند رسول خدا! گويا رفتار نيك نجاشى شما را شادمان كرد؟» امام (ع) فرمود: «آرى سوگند به خدا نجاشى خدا و رسولش را شاد نمود.»(11)
به اين ترتيب امام(ع) اعلام خوشنودى خدا و رسول و خود را به كسانى كه موجب رفع مشكل و باعث نشاط و سرور گرفتاران مى‏گردند اعلام داشت.
آن حضرت به قدرى در مورد مسأله رفع نگرانى و حل مشكل مسلمانان، حسّاس بود كه فرمود: «هرگاه شخصى به خاطر نياز و رفع مشكل خود، يا براى سلام، نزد برادر مؤمنش بيايد، ولى آن برادر مؤمن مانع ورود آن شخص گردد، همواره و تا هنگام مرگ مشمول لعنت خدا خواهد بود.»(12) پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. سوره مائده، آيه 2. 2. بحارالانوار، ج 74، ص 78. 3. اصول كافى، ج 2، ص 197. 4. همان، ص 198. 5. نهج البلاغه صبحى صالح، خطبه 160. 6. سوره قصص، آيه 24؛ اقتباس از مجمع البيان، ج 7، ص 245 و 246؛ تفسير نورالثقلين، ج 4،ص 121، ذيل آيات 18 تا 21 سوره قصص. 7. بحارالانوار، ج 103، ص 10. 8. اقتباس از لئالى الاخبار، ج 1، ص 264. 9. اصول كافى، ج 2، ص 198. 10. كشكول شيخ بهايى(ترجمه شده)، ص 432(با توضيح و اقتباس) 11. اصول كافى، ج 2، ص 190. 12. بحارالانوار، ج 75، ص 190.

/

مقام امامت و ضرورت تداوم آن از ديدگاه امام هشتم ع

 
حضرت ثامن الحجج ابوالحسن على بن موسى الرضا(ع) در سال 148 ه. ق در روز يازدهم ذى قعده در مدينه منوّره ديده به جهان گشود.(1)
پدر بزرگوارش حضرت امام موسى بن جعفر (ع) و مادر مكرّمه‏اش به نامهاى نجمه خاتون، ام البنين سكينه نوبيّه و تكتم ناميده مى‏شود كه بعد از تولّد فرزندش از طرف امام كاظم (ع) طاهره نام گرفت.(2)
آن حضرت در دوران امامت 20 ساله خويش(183 – 203) با سه تن از حكمرانان مستبد عبّاسى، يعنى هارون الرشيد(ده سال) محمد امين(پنج سال) و مأمون (پنج سال آخر عمر) معاصر بود. امام هشتم(ع) در آخر ماه صفر 203 ه. ق در سن 55 سالگى بوسيله مأمون به شهادت رسيد و در محل مرقد فعلى (مشهد مقدس) به خاك سپرده شد.(3)
به بهانه شهادت آن بزرگوار، برآنيم كه مقام رفيع امامت و ضرورت تداوم آن را در طول زمان از نظر و ديدگاه آن حضرت به تماشا نشينيم، آنچه در پيش رو داريد گامى است در اين مسير.
البته با توجّه به اين نكته كه يكى از تلاشهاى مهم امامان معصوم (ع) در طول تاريخ اين بوده است كه تبيين صحيح و درستى از امامت و عظمت آن و ضرورت حضور مستمر آن در جامعه بشرى ارائه كنند از جمله حضرت امام هشتم (ع) سخت تلاش نمود از فرصتها بهره بردارى نموده در جامعه‏اى كه امامت و خلافت الهى، رنگ پادشاهى گرفته بود و در حدّ ولايت عهدى تنزل يافته بود، معنا و تفسير صحيحى از امامت و جايگاه آن ارائه نمايد.
مقام و جايگاه رفيع امامت‏
امام هشتم (ع) فرمود: «اِنَّ الاِمامَةَ اَجَلُّ قَدراً، وَ اَعظَمُ شَأناً، وَ اَعلا مَكاناً وَاَمنَعُ جانِباً وَ اَبعَدُ غَوراً مِن اَن يَبلُغَها النّاسُ بِعُقُولِهِم اَويَنالُوا بِآرائِهِم اَو يُقيمُوا اِماماً بِاِختيارِهِم. اِنَّ الاِمامة خَصَّ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِها ابراهيم الخَلِيل (ع) بَعدَ النَّبُوَّة وَ الخلّةِ مَرتِبَةً ثالِثَةً وَ فَضِيلَةٌ شَرَّفَهُ بِها وَ اشادَ بِها ذِكرَهُ فَقالَ (اِنّى جاعِلُكَ لِلنّاسِ اماماً)؛همانا امامت قدرش برتر، و شأنش بزرگتر، و منزلتش عالى‏تر، و مكانش منيع‏تر، ژرفاى آن عميق‏تر از آن است كه مردم با عقل و انديشه خود به آن برسند، يا با انتخابات و آراء خويش به آن دست يابند و امامى را نصب بكنند. براستى امامت (مقامى است) كه خداوند متعال آن را بعد از مقام نبوت و خلّت (خليل اللهى) در مرحله سوم به ابراهيم خليل اختصاص داد و فضيلتى است كه او را به آن شرفياب نمود و به وسيله آن نامش را بلند آوازه قرار داد و فرمود: براستى تو را امام مردم قرار دادم.» ابراهيم عرض كرد به فرزندان من هم امامت مى‏رسد؟ خداوند فرمود:«عهد امامت به ستم پيشگان نمى‏رسد»(4) اين آيه تا قيامت بر امامت ستم گران خط بطلان كشيد، و آن را در ميان نخبگان و برگزيدگان خود قرار داد، آن گاه ابراهيم را افتخار و شرافت داد و امامت را در فرزندان برگزيده و پاكش نهاد.(5) پس امامت هميشه در فرزندان او باقى ماند و هر نسلى از نسل قبل به ارث مى‏بردند تا رسيد به پيامبر اكرم(ص) و بعد از او در نسل على(ع) قرار داد تا روز قيامت.(6)
در فراز ديگرى از حديث مى‏خوانيم:
«اِنَ الاِمامَةَ مَنزِلَةُ الاَنبياء وَ اِرثُ الاَوصياء. اِنَّ الاِمامَةَ خِلافَةُ اللّه و خِلافَةُ الرَّسُولِ(ص) و مَقامُ اَميرِالمُؤمِنينَ وَ ميراثُ الحَسَن وَ الحُسينِ(ع)؛ امامت مقام پيغمبران، ميراث اوصياء، خلافت الهى، جانشينى رسول خدا(ص) مقام اميرالمؤمنين و يادگار حسن و حسين(ع) مى‏باشد.»
«اِنَّ الاِمامَةَ زِمامُ الدّين وَ نِظامُ المُسلِمينَ وَ صَلاحُ الدُّنيا وَ عِزُّ المُؤمِنينَ اِنَّ الاِمامَةَ اُسُّ الاِسلامِ النامى، وَ فَرعُهُ السّامى، بِالاِمامِ تَمامُ الصَّلاةِ وَ الزَكاةِ وَ الصِّيامِ وَ الحَجِّ وَ الجَهادِ وَ تَوفيرُ الفى‏ء وَ الصَّدَقاتِ وَ اِمضاءُ الحُدودِ وَ الاَحكامِ وَ مَنعِ الثُّغُورِ وَ الاَطرافِ الاِمامُ يُحِلُّ حَلالَ اللّهِ وَ يُحَرِّمُ حَرام اللّهِ وَ يُقيمُ حُدُودَ اللّهِ وَ يَذُبُّ عَن دينِ اللّهِ وَ يَدعُوا اِلى سَبيلِ اللّه بِالحِكمَةِ وَ المَوعِظَة الحَسَنَةِ وَ الحُجَّةِ البالِغَة؛(7) به راستى امامت زمام دين، مايه نظام مسلمين، صلاح دنيا و عزّت‏مندى مؤمنان است. همانا امامت ريشه اسلام بالنده و شاخه بلند آن است. كامل شدن نماز و زكات و روزه و حج و جهاد و فراوانى غنائم و صدقات و اجراى حدود و احكام و نگهدارى مرزها و اطراف كشور، به وسيله امام انجام مى‏گيرد. امام است كه حلال خدا را حلال و حرام او را حرام مى‏كند و حدود الهى را بر پاداشته و از دين خدا دفاع مى‏كند و با بيان حكمت‏آميز و اندرزهاى نيكو و دليل‏هاى رسا، (مردم را به سوى پروردگار خويش دعوت مى‏كند.)(8) توصيف امام
معرّفى امام و بيان اوصاف به حقيقت از حدّ قدرت ما خارج است. از اينرو عنان قلم را در اين بخش نيز به امام هشتم(ع) كه خود دارنده اوصاف امامت است مى‏سپاريم.
آن حضرت فرمود: «اَلاِمامُ كَالشَّمسِ الطّالِعَةِ المُجَلَّلَةِ بِنُورِها لِلعالَمِ وَ هِىَ فِى الاُفُقِ بحيث لا تَنالُها الاَيدى وَ الاَبصارُ، اَلاِمامُ البَدرُ المُنيرُ وَ السِّراجُ الزاهِرُ وَ النُّورُ السّاطِعُ وَ النَّجمُ الهادى فى غَياهِبِ الدُّجى وَ اجوازُ البُلدان وَ القفار وَلُجَجُ البِحارِ، اَلاِمامُ اَلماء العَذبُ عَلَى الظماء و الدّالُّ عَلَى الهُدى وَ المُنجى مِنَ الرَّدى، اَلاِمامُ اَلنّارُ عَلَى اليَفاعِ، الحارُّ لِمَنِ اصطَلى بِهِ وَ الدَّليلُ فى المَهالِكِ. من فارقه فهالكٌ؛ امام مانند خورشيد فروزان است كه نورش عالم را فراگيرد و خودش در افق(اعلا) قرار دارد به گونه‏اى كه دست‏ها و ديدگان به آن نرسد، امام ماه تابان، چراغ روشن، نور درخشان و ستاره راهنما در تاريكى‏ها، رهگذر شهرها و كويرها، و گرداب درياها است و امام آب گواراى زمان تشنگى و راهنماى هدايت و نجات بخش از هلاكت است.
امام آتش روشن بر بلندى‏ها (براى هدايت گم‏گشتگان)، وسيله گرمى براى هر كه از آن گرما مى‏خواهد و رهنماى هلاكت‏گاهها است. هر كه از او جدا شود هلاك مى‏شود.(9)
راستى اين همه مفاهيم بلند و عميق را چگونه مى‏توان به مردم فهماند، و چگونه خود مى‏توان به آن رسيد؟
من گنگ خواب ديده و مردم تمام كر

من عاجزم ز گفتن و خلق از شنيدنش(10)
و فرمود:«اَلاِمامُ السَّحابُ الماطِرُ وَ اَلغَيثُ الهاطِلُ وَ اَلشَّمسُ المُضيئةُ… اَلاِمامُ اَلاَنيس الرَّفيقُ وَ الوالِد الشَّفيقُ و اَلاَخُ الشَّقيقُ و الاُمُّ البَرَّةُ… اَلاِمامُ امين اللّهِ فِى خَلقِهِ وَ حُجَّتُهُ عَلى عِبادِهِ و َخَليفَته فى بِلادِهِ و الدّاعى اِلَى اللّهِ وَالذّابُّ عَن حرم اللّه اَلاِمامُ اَلمُطَّهَر مِنَ الذُّنُوبِ وَ المبرّا عن العيوب ، المَخصُوصُ بِالعِلمِ اَلمَوسُومُ بِالحِلم؛(11)امام ابرى است بارنده، بارانى است شتابنده و خورشيدى است فروزنده…امام همدم و رفيق، پدر مهربان، برادر دلسوز و مادر نيكو است… امام امين خدا در ميان مردم، حجت او بر بندگانش، خليفه او در زمين و دعوت كننده به سوى خدا و دفاع كننده از حريم الهى است. امام از گناهان پاك و (از عيب) به دور است. به علم مخصوص گشته و به حلم علامت يافته است.(12)
گر بيابم صد دهان و اين چنين‏

تنگ آيد در بيان آن امين‏
اين قدر هم گر نگويم اى سند

شيشه دل از ضعيفى بشكند(13)

خالى از لطف نيست كه در اينجا به اعترافى از دشمن در مورد خود امام هشتم (ع) اشاره كنيم: وقتى كه حضرت رضا(ع) به ولايت عهدى رسيد، گروهى از حاشيه نشينان و غلامان دربار هم پيمان شدند كه در لحظه ورود حضرت به نزد مأمون به او بى‏اعتنايى و بى‏احترامى كنند. آنها تصميم گرفتند كه پرده را كه رسم بود موقع ورود حضرت بالا بزنند، كنار نزنند. اتفاقاً در لحظه ورود آن حضرت همه بى‏اختيار پرده را بالا نگهداشتند و به آن حضرت احترام نمودند، در نوبتى ديگر ك با تصميم قبلى متفقاً پرده را بلند نكردند، خداوند بادى را مأمور ساخت كه پرده را بلند كند، حضرت وارد شد و همين قضيّه به هنگام مراجعت حضرت نيز تكرار شد. آنها به يكديگر گفتند: «يا قوم هذا رجل له عند اللّه منزلةٌ و للّه به عنايةٌ؛ اى قوم! اين مرد در پيش‏گاه الهى جايگاه خاصى دارد و خداوند به او عنايت دارد.» مگر نديديد كه شما پرده را بلند نكرديد، خداوند مانند حضرت سليمان باد را در اختيار او قرار داد؟ لذا تصميم گرفتند عقائد خود را اصلاح كنند و بعد از آن روز، در احترام آن حضرت بكوشند.»(14) نشانه‏هاى امام‏
امام رضا(ع) مى‏فرمايد:«لِلاِمامِ علاماتٌ: يَكونُ اَعلَمَ النّاسِ وَ اَحكُمَ النّاسِ وَ اَتقَى النّاسِ وَ اَحلمَ النّاسِ وَ اَشجَعَ النّاسِ، وَ اَسخَى النّاسِ وَ اَعبَدَ النّاسِ…وَ يَكُونُ مُطَهَّراً وَ يرى مِن خَلفِه كَمايَرى مِن بَينِ يَدَيهِ؛ امام داراى نشانه‏هايى است: او داناترين مردم، بهترين انسان در قضاوت، با تقواترين مردم، بردبارترين مردم، شجاع‏ترين مردم، سخاوتمندترين مردم و عابدترين مردم مى‏باشد…و پاكيزه (از گناهان و معصوم است) و از پشت سر همچون پيش رويش مى‏بيند.»(15)
امام رضا(ع) در حديث فوق 9 نشانه را براى امام بيان مى‏كند. البته امام نشانه‏هاى ديگرى نيز دارد، از جمله:
1- امام محدّث است؛ يعنى صداى ملك را مى‏شنود ولى او را نمى‏بيند. به فرموده امام هشتم(ع): رسول آن است كه جبرئيل بر او نازل مى‏شود و او جبرئيل را مى‏بيند و سخنانش را مى‏شنود. نبى گاهى سخن جبرئيل را مى‏شنود و گاهى خودش را مى‏بيند. «و الامام هو الّذى يسمع الكلام و لا يرى الشخص؛ و امّا امام كسى است كه سخن (ملك) را بشنود ولى شخص او را نبيند.»(16)
2- امام داراى علم الهى، و مؤيّد به روح رحمانى است. امام هشتم(ع) فرمود: «انّ الامام مؤيّد بروح القدس و بينه و بين اللّه عمودٌ من نورٍ يرى فيه اعمال العبادو كلّها احتاج اليه لدلالةٍ اطّلع عليها؛ امام با روح القدس تأييد شده و بين او و خدا ستونى از نور است كه در آن رفتار بندگان را مى‏بيند و هرگاه براى راهنمايى (افراد) به آن احتياج پيدا كند، بر آن راهنمايى آگاهى مى‏يابد.(17) امامت در تداوم زمان‏
از بارزترين امتيازات تشيّع اين است كه در هر زمان قائل به امام زنده و حاضر يا غائب است، راز اين كه اين مكتب هميشه زنده و بالنده بوده و هست اين است كه قائل به امام زنده است، از ديدگاه تشيّع چنان كه امامان آن‏ها فرموده‏اند: «اگر زمين لحظه‏اى بدون امام و حجّت الهى باشد با اهل آن فرو خواهد رفت.»(18) (و نظم آن از هم خواهد پاشيد) در اين زمينه از امام هشتم(ع) سؤال شد «هل تبقى الارض بغير امامٍ؟ قال لا، قلت انّا نروى انّها لا تبقى الاّ ان يسخط اللّه عزّ و جلّ على‏العباد؟ قال: لا تبقى اذاً لساخت؛ آيا زمين بدون امام باقى مى‏ماند؟ حضرت فرمود: نه، گفتم چنين روايت نموده‏اند كه زمين خالى از امام نماند مگر در حالى كه خداوند بر بندگانش خشم و غضب نموده باشد. فرمود: خير، زمين خالى از امام نمى‏ماند و اگر نه فرو خواهد رفت.»(19)
و در روايت طولانى ديگر مصداق امامان را در طول زمان‏ها بيان نموده و در ذيل آن مى‏فرمايد: «اوّلهم علىّ بن ابى طالب و آخرهم مهدى…و عزّتى وجلالى لاظهرن بهم دينى و لاغلبنّ بهم كلمتى و لاطهّرنّ الارض بآخرهم من اعدائى، و لاملّكنّه مشارق الارض و مغاربها الا نسخرن له الرّياح و لاذلّلنّ له السّحاب الصّعاب، و لارقينّه فى الالباب و لانصرنّه بجندى و لامدّنّه بملائكتى، حتّى تفلودعوتى، و يجمع الخلق على توحيدى، ثمّ لاديمنّ ملكه ولاداولنّ الايّام بين اوليايى الى يوم القيامة؛(20) پيغمبر خدا در شب معراج اوصياى خود را ديد كه اوّل آن‏ها على بن ابى طالب، و آخرين آن‏ها مهدى است…آن‏گاه خداوند فرمود: به عزت و جلالم سوگند كه دينم را به وسيله آن‏ها آشكار خواهم نمود، و كلمه (توحيدم را) توسط آن‏ها برترى خواهم داد و زمين را به وسيله آخرين آن‏ها از دشمنانم پاك مى‏كنم، و شرق و غرب را در سيطره سلطنت او در مى‏آورم، و باد را در اختيار او قرار داده، ابرهاى سخت و سركش را رام او گردانم، و بر اسباب‏ها (وسيله‏ها) مسلّط نموده، با سربازانم او را يارى، و با ملائكه خود او را امداد مى‏كنم، تا دعوت مرا برترى بخشد و مردم را هم بر كلمه توحيد من گرد آورد، و سلطنت او را ادامه مى‏دهم، و روزگار (و حكومت) را بين دوستان خود دست به دست مى‏كنم(شاره به مسئله رجعت و برگشتن ائمه اطهار(ع)) تا روز قيامت» ضرورت وجود امام‏
از مسائل مهمى كه در بيانات امام هشتم(ع) درباره امامت بدان اشاره شده علّت و حكمت وجود امام براى رهبرى جامعه است، كه اين سخنان در زمان غيبت امام زمان روحى و ارواح العالمين لتراب مقدمه الفداء مى‏تواند راه گشا باشد.
از فضل بن شاذان نيشابورى روايتى از امام هشتم(ع) نقل شده كه به سه علّت اشاره دارد.
1- براى اجراى قوانين و جلوگيرى از تجاوزات و تعديات مردم نسبت به يكديگر:
چنان كه امام هشتم فرمود: «فان قال فلم جعل اولى الامر بطاعتهم؟ قيل لعلل كثيرةٍ: منها انّ الخلق لمّا وقعوا على حدٍّ محدودٍ و امروا ان لايتعدّوا ذلك الحدّ لما فيه من فسادهم لم يكن يثبت ذلك و لايقوم الاّ بان يجعل عليهم فيه اميناً يمنعهم من التّعدّى و الدّخول فيما خطر عليهم لانّه ان لم يكن ذلك لكان احدٌ لايترك لذّته و منفعته لفساد غيره فجعل عليهم قيّماً يمنعهم من الفساد، و يقيم فيهم الحدود و الاحكام؛اگر كسى بگويد: چرا امام و صاحب امر نصب شده و دستور به اطاعت او داده شده است؟ گفته مى‏شود، بجهت علّت‏هايى كه از جمله آن‏ها اين است: كه براى حفظ جامعه از فساد حد و مرزى و قوانينى مقرر شده است، كه مردم موظفند از آن مرزها تجاوز نكنند (و پا از گليم خويش بيرون نگذارند) و مردم خود بخود در چهار چوبه آن قوانين قرار نمى‏گيرند، لذا (امام) و امينى لازم است براى جلوگيرى از تجاوز و تعدى به حقوق ديگران، زيرا اگر چنين نشود هيچ‏كس حاضر نيست از لذت‏ها و منافع شخصى خود گذشته، موجب فساد و تباهى ديگرى نشود.
سپس به اين جهت سرپرستى براى مردم لازم است تا مانع فساد (و هرج و مرج) شده، و حدود و احكام الهى را در بين آن‏ها اجرا نمايد».
قابل دقت است كه اين دليل، اختصاص به زمان امام و پيامبر ندارد و در هر زمانى اين نياز اجتماعى وجود دارد، و هر جا و هرگاه علّت وجود يافت معلول آن نيز بايد وجود يابد، در نتيجه در هر زمانى لازم است خداوند شخصى امين و پارساى بگمارد تا قانون اجرا و از تجاوزات و تعدى‏ها جلوگيرى شود.
2- حيات و بقاى هر ملّتى وابسته به وجود امام و حكومت و زمامدار است:
در اين زمينه فرمود:«و منها انا لا نجد فرقةً من الفرق و لا ملّةٍ من الملل بقوا و عاشوا الاّ بقيّم و رئيسٍ لما لابدّ لهم من امر الدّين و الدّنيا فلم يجز فى حكمة الحكيم ان يترك الخلق ممّا يعلم انّه لابدّ لهم منه و لاقوام لهم الا به فيقاتلون به عدوّ هم و يقيمون به فيئهم و يقيم لهم جمعتهم و جماعتهم و يمنع ظالمهم من مظلومهم(21)؛علت ديگر اين است كه هيچ جمعيت و ملّتى را نمى‏يابيم كه بدون سرپرست و زمامدار بتوانند باقى بمانند و به زندگى اجتماعى خود ادامه دهند، زيرا براى دين و دنياى آن‏ها وجود چنين شخصى لازم و ضرورى است، و حكمت خداوند حكيم اجازه نمى‏دهد كه جامعه را در چنين امر مهم و ضرورى (بدون تعيين امام و سرپرست) رها كند، با اين كه او (بهتر از ديگران) مى‏داند كه وجود امام و رهبر ضرورى است و موجوديت و حيات ملّت در گرو آن است. تا در پرتوى چنان امامى با دشمنان مقابله كنند، و اموال عمومى را عادلانه تقسيم كنند، و عبادات (اجتماعى چون) نماز جمعه و جماعت را بر پا دارند و دست ستم گران جامعه را از حريم (حقوق) مظلومان كوتاه نمايند.»
اين بخش از سخنان امام هشتم(ع) در واقع يك برهان منطقى است كه از دو مقدمه تشكيل يافته است:
الف: بقا و زندگى هر ملتى وابسته به وجود قيّم(امام و سرپرست) و رئيس است.
ب: حكمت خداوند اقتضا مى‏كند كه آنچه مورد نياز و ضرورى مردم است، و حيات آن‏ها به آن بستگى دارد آن را مقرّر سازد.
نتيجه اين مى‏شود كه خداوند براى جامعه اسلامى قيّم (و امام) و رئيس قرار داده است.
اين دليل نيز اختصاص به زمان خاص ندارد بلكه ايجاب مى‏كند كه در همه زمان‏ها امام و ولى امرى براى حفظ حيات و بقاى جامعه لازم است.
3- حفظ اصول و فروع دين و تمام مكتب وابسته به وجود امام است:
در اين زمينه امام هشتم(ع) فرمود:«و منها انّه لو لم يجعل لهم اماماً قيّماً اميناً حافظاً مستودعاً لدرست الملّة و ذهب الدّين و غيّرت السنّة و الاحكام و لزاد فيه المبتدعون و نقض منه الملحدون و شبّهوا ذلك على المسلمين لانّا قد وجدنا الخلق منقوصين محتاجين غير كاملين مع اختلافهم و اختلاف اهوائهم، و تشتّت انحائهم فلو لم يجعل لهم قيّماً حافظاً لماجاء به الرّسول لفسدوا على نحوما بيّنا و غيّرت الشرائع و السّنن و الاحكام و الايمان و كان فى ذلك فساد الخلق اجمعين؛علت ديگر اين است اگر خداوند براى ملّت امام و سرپرست امينى، و پاسدارى امانت‏دار قرار ندهد، دين و احكام اسلامى (كه ضامن تكامل و سعادت بشر است) به فرسودگى و كهنگى كشيده خواهد شد و كم‏كم از بين خواهد رفت و سنّت‏ها و احكام الهى تغيير مى‏يابد و بدعت گزاران مطالبى بر آن مى‏افزايند، و ملحدان و بى‏دينان چيزى از آن كم مى‏كنند، و آن را بنام دين و رنگ اسلامى بخورد جامعه اسلامى مى‏دهند، زيرا مردم از نظر آگاهى و شناخت (نسبت به مسائل دينى) كامل نيستند و نياز به آموزش و فراگيرى دارند، از طرف ديگر داراى افكار و آراء مختلف، و هواها و خواسته‏هاى متفاوتى هستند، (در نتيجه آراء و برداشت‏هاى متفاوتى خواهند داشت) پس اگر سرپرست و نگهبانى براى اسلام و احكام آن كه پيامبر(ص) آورده است قرار ندهند، هم مردم فاسد مى‏شوند آن چنان كه بيان شد و هم شرائع آسمانى و سنت‏ها و احكام و ايمان(و عقائد) دگرگون خواهند شد، و نيتجه اين تغييرات و دگرگونى و فساد و تباهى همه بشريّت خواهد بود.(22)»
در اين بخش ضرورت وجود امام براى جامعه، و زيان‏هاى نبود امام و سرپرست مورد توجه امام هشتم(ع) قرار گرفته است كه عبارتند از:
الف: فرسوده شدن مكتب دين: كه اين خود معلول چند چيز مى‏تواند باشد:
1- جهل و بى خبرى، وقتى امام نبود مردم از اصول و مبانى مكتب بى‏اطلاع خواهند ماند در نتيجه كم‏كم مكتب به فراموشى سپرده مى‏شود.
2- عمل نكردن به دستورات دين، آن‏گاه كه امام در جامعه حضور عينى نداشته باشد به دستورات دين هم عمل نمى‏شود.
3- رشد يافتن عوامل فساد و بى‏تفاوت كننده نسبت به دين و احكام اسلامى، نبود امام باعث رشد عوامل فساد مى‏شود، مجموع اين سه عامل فرسودگى دين و مكتب را درپى خواهد داشت.
ب: دگرگونى احكام الهى: جامعه‏اى كه امام نداشته باشد، مكتب و دين آن جامعه مورد هجوم گروههاى مختلفى قرار خواهد گرفت، بدعت گزاران و آن هايى كه با توجيهات غلط و ناروا بر دين مطالبى مى‏افزايند و هواپرستان با پيش داورى‏ها و عدم تخصص‏ها به سراغ قرآن و روايات مى‏روند، و هرگونه كه خواست‏هاى قلبى و گروهى آنها اقتضاء كند دين را تفسير و توجيه مى‏كنند. و ملحدان نيز راه حذف مطالب و مفاهيم دينى را در پيش خواهند گرفت.

فرا رسيدن اين روز غرق در ماتم و غم را به مقام والاى حضرت ولى اللّه الاعظم ارواحنا فداه، علماى اعلام و مقام معظّم رهبرى و ملت بزرگ و مدافع ولايت ايران و تمام پيروان راه مقدسش تسليت عرض نموده، اميدواريم بزودى در ركاب حضرت صاحب العصر عجل اللّه فرجه با دشمنان حضرتش در تمام صحنه‏ها جهاد و كارزار كنيم و بيرق اسلام ناب محمدى(ص) را بر مرتفع‏ترين قلل جهان به اهتزاز در آوريم. پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. ر.ك محمد بن يعقوب كلينى، اصول كافى، تهران مكتبة الصدوق، 1381 (ق) ج‏1، ص 486 و شيخ مفيد، الارشاد، قم، منشورات مكتبه بصيرتى، ص 304. 2. محمد باقر مجلسى، بحارالانوار، تهران المكتبة الاسلاميه، 1385 (ق)، ج 49، ص 3 – 7. 3. اصول كافى، (همان)، ج 1، ص 486. 4. سوره بقره، آيه 124. 5. سوره انبياء، آيه 72. 6. محمدبن يعقوب كلينى، اصول كافى، تهران، انتشارات علميّه اسلاميه، ترجمه و شرح از سيد جواد مصطفوى، ج 1، ص 284 – 285 و ر.ك: على بن نقبه، تحف العقول، تهران، كتاب فروشى اسلاميّه، ترجمه على اكبر غفارى، ص 460 – 461. 7. همان، ص 462، اصول كافى، ج 1، ص 286. 8. همان، ص 462 و اصول كافى، همان، ج‏1، ص 286. 9. همان، ج 1، ص 286 و تحف العقول، ص 463. 10. جلال الدين محمد بلخى مولوى. 11. تحف العقول، ص 464 ؛ اصول كافى، ص 286 – 288. 12. تحف العقول (همان)، ص 464 و اصول كافى (همان) ص 286 – 288. 13. مولوى. 14. علّامه مجلسى، بحارالانوار، دارالكتب الاسلاميّه، ج‏49، ص 60، حديث 79 ؛ ر.ك: شيخ حرّ عاملى، انتباه الهداة، ج 3، ص 314 ؛ فيض كاشانى، محجة البيضاء، ج 4، ص 284. 15. شيخ حرّ عاملى، التنبيه، ص 26 ؛ ر.ك: بداية المعارف، محمد رضا مظفر، شرح از سيد محسن خرازى، ج 2، ص 46. 16. اصول كافى، ج 1، ص 248، روايت 2. 17. التنبيه، ص 42، بداية المعارف، ح 2، ص 50. 18. همان، ج 1، ص 252 روايت 10 و 11و… 19. اصول كافى، ج 1، ص 253، روايت 13 20. ابن ميثم بحرانى، غاية المرام (چاپ دوم) ج 1، ص 26. و درك بداية المعارف، ج 2، ص 38. 21. محمد باقر مجلسى، بحارالانوار،(بيروت، داراحياء التراث العربى، چاپ دوّم، 1403 ه. م ج 6، ص 60) و ر ك شيخ صدوق، علل الشرائع(بيروت، دار البلاغه) ص 253. 22. همان، ج 6، ص 60 و 61.

/

پيام آشنا به امّت پاسدار اسلام‏

  مقدمه
[آقاى حاج حسين شامى عضو سابق شوراى مركزى حزب اللّه لبنان و از مسئولين برجسته فعلى آن مى‏باشند. وى در دهه 60 هجرى شمسى مسئوليت دفتر نمايندگى حزب اللّه در تهران را عهده‏دار و در ايام حضور خود در ايران همكارى نزديكى با نشريه پاسدار اسلام داشته و مقالاتى چند از ايشان در نشريه به رشته تحرير درآمده است.
مقاله حاضر كه توسط ايشان به مناسبت بيست و پنجمين سالگرد پيروزى انقلاب اسلامى تهيه و به خانواده محترم مجله پاسدار اسلام تقديم گشته است جهت بهره بردارى خوانندگان محترم ارائه مى‏گردد.] انقلاب مستمر
در ابتداء تبريكات خالصانه خود را به مناسبت بيست و پنجمين سالگرد پيروزى انقلاب شكوهمند و مبارك اسلامى ايران به محضر رهبر امّت و ولى امر مسلمين حضرت امام خامنه‏اى «دام ظله العالى» و ديگر مسئولين محترم و امت بزرگ ايران تقديم و اميد آن دارم كه اين انقلاب اسلامى مقدّس همچنان به مثابه محرّك، مقوم و الهام بخش نظام جمهورى اسلامى ايران و اصول پايه‏گذارى شده آن توسط بنيانگذار جمهورى اسلامى حضرت امام خمينى (قدس سره) به عنوان مبانى حركت نظام اسلامى در ابعاد داخلى و خارجى پايدار و استوار باقى ماند. با اغتنام فرصت، يادآورى و تأكيد مجدّد بر آنچه كه ملّت ايران قدرت و توانمندى خلق چنين پيروزى و حماسه بزرگ را عطاء نمود يعنى التزام و پيروى محض بنيانگذار آن از راه پيامبران و ائمه عليهم السلام براى آنها و ساير ملل مسلمان و مستضعف نه تنها مناسب و مفيد بوده بلكه بازگشت و تمسّك به آن جهت گذر از مشكلات داخلى و تهديدات جديد و گسترده دشمنان كه بطور متّحد و يكپارچه بدان قيام نموده‏اند ضرورى و اجتناب‏ناپذير خواهد بود.
هر چند كه برگزارى مجالس جشن سالگرد پيروزى انقلاب امرى شايسته و زيباست وليكن زيباتر و شايسته‏تر است كه در اين ايام هر شخص فرصتى را نيز براى بررسى عملكرد خود و قضاوت عادلانه در مورد نحوه تعامل خود با انقلابى كه با تشكيل دولت و نظام اسلامى رسالت آن پايان يافته تلقى نمى‏گردد اختصاص دهد. پايان نيافتن انقلاب با تشكيل حكومت و دولت امرى طبيعى است چرا كه انقلاب محرم اصلى دولت و حكومت بوده و بدون آن حتى براى لحظه‏اى حكومتى كه بر پايه انقلاب شكل گرفته قادر به ادامه حيات و حركت نخواهد بود و بدين سبب انقلاب و اصول آن براى هميشه بايد در قلبها و عقلهاى صاحبان آن شعله‏ور و پايدار باقى مانده و از اين ديدگاه هيچگونه تعارضى بين تشكيل حكومت و استمرار انقلاب وجود نخواهد داشت. اگر اين انقلاب بود كه دگرگونى‏ها را در محيط و جامعه فاسد و منحرف گذشته خلق نمود بايد همچنان بطور زنده و پويا و قدرتمند باقى مانده تا حكومت اسلامى را از ابتداى تولد تا تكامل نهايى آن به عنوان پديده‏اى تمدّن آفرين كه قادر به پاسخگويى به همه نيازهاى مادى و معنوى و در همه زمانها و مكانها و شرايط بوده يارى و پشتيبانى نمايد. بدين گونه حكومت اسلامى با جذابيّت و تأثيرگذارى قوى توانايى ايجاد حركتهاى بزرگ در ميان مردم و تبديل آنها به نيروى عظيم خلاق و مؤثر را يافته كه امواج متلاطم و توفنده آن همه نقاط ضعف را در خود حل نموده و به آن قدرت پالايش و استمرار و تأثيرگذارى در محيط و حيات بخشى به ملتهاى دربند حكومتهاى مستبد و فاسد را اعطاء خواهد نمود. يقيناً حكومت‏ها و ملتهايى كه فرهنگ جهاد و انقلاب و تحويل از آنها رخت بربسته و به افتخارات قومى و قبيله‏اى قديم خود دل بسته‏اند در گذر زمان به توده‏هاى بى‏اثر انسانى و كتابها و ورقه‏هاى بى ارزش تاريخى تبديل خواهند شد كه در هيچ بازارى خريدار نداشته و دارايى‏ها و ثروتهاى آنها فرصتى براى انباشت ثروت و قدرت و سلطه‏جويى ديگران خواهد گرديد.
حقيقت اسلام به عنوان يك پيام آسمانى به زمينيان، انقلابى است الهى و مستمر براى كل انسانها و كل جوامع و بدين سبب جهت تطابق با دگرگونى‏ها و واقعيتهاى عصر خود و همسانى با نيازهاى عصر حاضر و پاسخگويى به نيازهاى گسترده عصرها و نسلهاى آينده و متناسب با تحولات علمى و اجتماعى آنها ناگزير از پذيرش تحوّل و دگرگونى مستمر در درون خود و از سوى خالقان متولّيان آن مى‏باشد.پر واضح است كه هدف و مقصود از طرح چنين تحوّلى، دگرگونى و تغيير در اصول و پايه‏هاى اساسى اين دين الهى نبوده و بلكه منظور استفاده و بهره‏گيرى لازم از محدوده وسيعى از زمينه‏هاى اجتهادى در پاسخگويى به سؤالاتى كه تحولات زندگى و حيات بشرى بطور پيوسته آنها را خلق مى‏نمايد مى‏باشد كه اين خود در حقيقت انقلاب و تجدّد مستمر در نقش اديان آسمانى و در راس آنها دين اسلام به عنوان خاتم اديان و رسالتهاى الهى نيز خواهد بود. بر اين اعتقادم كه نقش و وظيفه اصلى در اين امر مهم بر عهده مردان مسلمان مجاهد و فداكاران دوره انقلاب بوده كه اعتقاد و گرايش به تغيير و نوسازى قلب و عقل آنها را تسخير نموده تا قدرت و جسارت قيام به انجام انقلابهاى جديد در ابعاد فكرى، سياسى و اجتماعى را در خود فراهم آورند. اين همان چيزى است كه امام خمينى «قده» به عنوان بنيانگذار جمهورى اسلامى ايران واجد آن بوده و نمونه‏اى كامل و عالى از آن را ارائه نمود و اگر نبود آن اعتقاد قوى و آميخته در روح و قلب و عقل و اعضاء و جوارح وى به اصول حركت و تحول و اصلاح در امّت خود، هرگز اثرى شايسته از انقلاب در طول حيات ايشان به جا نمانده و هرگز قادر به دستيابى به اين پيروزيهاى عظيم نمى‏گرديد و متقابلاً اگر نبود همراهى امت اسلامى ايران و درك و اعتقاد قوى وى به افكار انقلابى امام عزيز هرگز اين اثر كبير در جامعه اسلامى ايران خلق نمى‏گرديد. در اين ميان اشاره به نقش اسلام كه قلب و عقل مسلمانان ايران را به تسخير خود در آورده بود ضرورى است، اسلامى كه تمام وجود و هويت آن را صلاح و اصلاح و ستيز با ظلم و ظالم و برپايى حكومت عدل فرا گرفته است. همان اسلامى كه اگر ديگر مسلمانان نيز بدان تمسك جسته و قدرت آن را بطور كامل در خدمت گيرند قادر خواهند بود در اندك زمانى موفقيتهاى بزرگ و بيشمارى را در زمينه‏ها و سطوح مختلف بدست آورند.
شكى نيست كه سررشته همه امور بدست خداوند تبارك و تعالى است و ليكن خداوند متعال امور دنيايى انسانها را بدانها واگذار نموده تا همانگونه كه مى‏خواهند و در چهارچوب قوانين و اصول ثابت و لايتغير الهى تدبير نمايند. رقابت و درگيرى بين نيروهاى خير و شر به عنوان بخشى از سنت و نظم الهى از ازل و به شكل جدى وجود داشته و متأسفانه بايد اقرار و اعتراف كرد كه امروز جهان در سطح وسيعى در تسلط و سيطره نيروهاى شرور و شيطانى قرار گرفته و بخش مهمّى از موفقيت آنها مرهون غفلت قواى خير و الهى و پرداختن به مصلحت‏ها، تعصبات و منازعات داخلى و فراموشى و حذف فرهنگ انقلاب از ادبيات زندگى اجتماعى و فردى آنها و دل سپردن به مجد و عظمت دوران گذشته و قناعت به تعريف‏ها و تمجيدهاى دروغين دشمنان بوده است. اين واقعيت تلخى است كه امروز امّت اسلامى و عربى بدان دچار گرديده و با سرسپردگى حاكمان آن‏ها به قدرتهاى بزرگ بر كشورهاى اسلامى رقم خورده است. واقعيتى كه گروهها و جريانات سياسى و احزاب نيز نه تنها توفيقى در تغيير آن حاصل ننموده بلكه خود به نوعى ديگر در تثبيت آن سهيم گرديده‏اند به گونه‏اى كه با عجز و ناتوانى در نجات فلسطين از دست صهيونيستهاى غاصب عرصه را بر جولان آنها بازتر نموده و عالم اسلامى را به درگيرى‏ها و رقابتهاى درونى و ايجاد مرزبندى‏ها و موانع سياسى، مذهبى و نفسانى بيشتر و كينه توزى و نفاق عميق‏تر سوق داده است.
و در اين ميان تنها جمهورى اسلامى ايران است كه تاكنون توانسته با فداكارى و تقديم هزاران شهيد و جانباز و اسير با انبوهى از توطئه‏ها و محاصره‏ها و جنگها كه از ابتداى تأسيس از سوى نيروهاى شيطانى بدان تحميل گرديده مقابله نمايد.
پايدارى مردم ايران در مقابل اين حجم عظيم از توطئه‏ها از بركت انقلابى بوده كه امام خمينى «قده» پرچم آن را برافراشته و در سايه آن توانست نظامى شاهنشاهى را كه از سوى استكبار جهانى مورد حمايت بوده و ثروتهاى آن توسط خانواده هئيت حاكمه و برخى فرصت طلبان و سودجويان كه خود را حاكم بر جان و مال مردم مى‏دانستند به يغما برده مى‏شد سرنگون نمايد.
امام «قده» بر ويرانه‏هاى آن نظام، نظامى را بنانهاد كه اصل آن نظام و قانون اساسى آن را نيز به تأييد و انتخاب كامل مردم قرار داده بود. شجاعت بى‏نظير امام سبب گرديد كه حتى براى لحظه‏اى در انحلال شوراى انقلاب و اعطاى نقش مطلق به مردم و استيفاى حقوق آنان از طريق تشكيل اركان مختلف حكومت تعلل و تأخير ننمايند، آن‏چه كه ما در هيچ يك از انقلابهاى شناخته شده دنيا سراغ نداشته و نداريم. انقلاب امام، قيامى براى كسب حاكميت و قدرت نبود بلكه وسيله و معبرى بود براى ورود به داخل امت اسلامى جهت تحقق خواسته‏ها و آرزوهاى ايشان و خلق انقلابها و نهضتهاى بزرگ و گوناگون در ابعاد و عرصه‏هاى مختلف سياسى، فرهنگى، و اقتصادى و اين همان چيزى است كه انقلاب اسلامى ايران را از ساير انقلابات از جهت اهداف و اصول و معيارهاى آن متمايز مى‏سازد.
اين انقلاب كه از بعد زمان وقوع و آرمانها و اهداف خود دنيا را به تعجب و حيرت واداشته بود به يك دشمن قوى در مقابل استكبار جهانى كه هميشه به ايران به عنوان پشتيبان و تكيه‏گاه مطمئن براى اهداف استكبارى خود مى‏نگريست تبديل گرديد. در ايامى كه استكبار با امضاى قرارداد كمپ ديويد بين كشور مصر و دشمن صهيونيستى به موفقيتى بزرگ در جهت نيل به اهداف آمريكايى – صهيونيستى خود در منطقه نايل گرديده بود، پيروزى انقلاب اسلامى با برهم زدن همه معادلات، آنها را با مشكل و نگرانى جدى مواجه ساخت. بگونه‏اى كه آنها و همه دولتهايى كه در طرح شوم تضعيف و تسليم در مقابل دشمن صهيونيستى سهيم و شريك بودند در برابر اين انقلاب صف‏آرايى نموده و كشورى عربى همچون عراق كه از بزرگترين و ثروتمندترين كشورهاى منطقه محسوب مى‏گرديد در اين توطئه به ورطه استكبار جهانى غلتيده و به دشمنى وحشى در مقابل جمهورى اسلامى ايران مبدل گرديد. وليكن به فضل حكمت و شجاعت امام و فداكارى امت اسلامى، كشور ايران همچنان سربلند و استوار باقى مانده و عليرغم تحمّل سختيهاى طاقت فرسا اين امتحان بزرگ را نيز با پيروزى پشت سر نهاد. در زمانى كه اكثر كشورهاى عربى با بكارگيرى تمام توان خود و با دشمنى و تنفّر قلبى شديد در مقابل ايران صف آرايى نموده بودند، كشور ايران با اتكاء به اصول الهى و ارزشى خود در برابر تمام مسائل و مشكلات امت اسلامى وفادار باقى مانده و با صداقت و اخلاص تمام در دفاع از حقوق ملت مظلوم فلسطين و كشورهاى لبنان و سوريه پرداخت بگونه‏اى كه اين حمايتها روح تازه‏اى در مقاومت اسلامى لبنان و فلسطين دميده و توانست شريكى حقيقى در پيروزى‏هاى بزرگ بدست آمده در منطقه و لبنان قلمداد گردد. در كنار اين نقش اساسى و مؤثر در منطقه، كشور ايران عليرغم همه تهديدات و تضييقات ايجاد شده به پيروزى‏هاى بزرگى در داخل ايران نيز نائل گرديد بگونه‏اى كه امروز همه انسانهاى منصف و بيطرف در عالم راهى جز اقرار بدان ندارند. بر مردم ايران هم فرض است كه اين همه توفيقات را به ديده احترام نگريسته و برخى گروهها و نخبگان كشور به جاى پرداختن به برخى نارسائيهاى فرعى و اشكالات و اشتباهات احتمالى به بررسى دستاوردهاى ارزشمند اين انقلاب بزرگ بپردازند. هرچند كه وجود برخى كاستيها در قوانين تفصيلى و طرحها و برنامه‏هاى اجرايى محتمل بوده و پيگيرى آنها حق و وظيفه هر ايرانى مؤمن و
متعهد بدون توجه به جايگاه مسئوليتى وى مى‏باشد و ليكن بايد توجه داشت كه پيگرى اين امور و تلاش براى رفع آنها نبايد به تضعيف و يا سرنگونى نظامى منجر شود كه حق آزادى و پرسش گرى را براى آنها به ارمغان آورده است. از اينرو به سبب عشق و علاقه شديد به جمهورى اسلامى ايران است كه به خود اجازه مى‏دهيم تا از امت اسلامى ايران درخواست نماييم كه توجه و تأكيد به امور جزيى را ترك و به امور اساسى‏تر كه پايه و اساس آنچه را كه براى آن فداكارى نموده‏اند مورد تهديد قرار داده است بپردازند. يادآورى عوامل اساسى سه گانه كه بر پايه آنها انقلاب اسلامى پايه ريزى و ضامن استمرار و تحقق موفقيتهاى بزرگ در عرصه‏هاى مختلف سياسى، نظامى، مديريتى و فرهنگى گرديده خالى از فايده نبوده و آنها را مى‏توان در عناوين ذيل خلاصه نمود:
1- رهبرى آگاه، صادق، شجاع و فداكار.
2- امت عظيم و ايثارگر و مطيع رهبر.
3- اسلام انقلابى پويا و آزاديبخش.

تمام اين عناصر اصلى انقلاب همچنان با قوت و قدرت در همه اركان نظام اسلامى جارى بوده و همانگونه كه مجموعه اين عوامل عزت و پيروزى را به ارمغان آورد، همه تهديدها و توطئه‏ها را نيز نقش بر آب ساخته و علاوه بر آن تعامل پيوسته اين عناصر امكان حل بسيارى از مشكلات و رفع بسيارى از نقاط ضعف را فراهم آورده و نقشى اساسى در مواجهه با مشكلات فراروى آينده نظير مبارزه با فقر و فساد و تبعيض و مقابله با دشمنان مستكبر و شيطانى ايفاء خواهد نمود. قابل ذكر است كه هرگونه بحث از تجزيه اين عناصر و ايجاد فاصله و تفرقه ميان آنها و يا كم جلوه ساختن نقش هر كدام از آنها تهديدى براى اصل انقلاب و نظام و از دست دادن فرصت امت اسلامى براى بدست آوردن جايگاه واقعى و قوى خود در مقابله با دشمن صهيونيستى و استكبار خواهد بود.
امروز ما و همه پيروان راه و مرام امام راحل «قده» اميدواريم كه جمهورى اسلامى ايران با رهبرى حكيمانه رهبر معظم انقلاب چهره‏اى روشنتر و نورانى‏تر از اسلام به جهانيان ارائه نمايد. اسلامى كه ابعاد تمدن آفرين آن درعمق جان و وجدان انسانها نفوذ كرده و بدور از هرگونه تعصبات، آلودگى‏ها و نيرنگ‏ها كه سراسر جهان اسلام را فرا گرفته عقلها و قلبهاى آنها را به تسخير خود درآورده است. بر اين اعتقادم كه ما در اين رهگذر نيازمند انقلابى حقيقى هستيم، انقلابى كه در مسير خود همه موانع نفسانى، كلامى، طايفه‏اى و قومى انباشته در ميان مسلمانان را كه آنها را به خود مشغول ساخته ذوب نموده و فرصتهاى از دست رفته براى معرفى چهره واقعى اسلام به جانهاى تشنه معنويت و اخلاق و تربيت و علم و هنر و ادبيات اسلامى كه با الهام الهى از قلب و عقل آنها تراوش يافته و به ابزارى قوى براى دعوت به سوى خدا و هدايت مردم به راه راست تبديل گشته است را اعاده نمايد. آيا راه در پيش گرفته امروز و بازگشت مسلمانان به افتخارات قبيله‏اى و قومى خود كه نتيجه‏اى جز اختلاف و درگيرى نداشته و بوى تعفّن آن همه رفتارها، گفتارها و توطئه‏هاى آنها را به خود گرفته است راه درستى بوده و در خدمت اين رسالت الهى مسلمانان است؟ اين همان چيزى است كه استكبار جهانى براى اثبات ادعاى خود در مورد دين اسلام مبنى‏بر دين جهل و ارتجاع و شرارت بدان نياز داشته و اكنون تنها مسئوليت حذف و جايگزينى آن براى او باقى مانده است. آيا مناسبتر نيست كه همگان رجوع مجددى به چشمه‏هاى اصلى اسلام داشته و از گوارايى و زلالى سرچشمه آن قدرت و نيروى لازم براى استمرار نهضت اسلامى و مقابله با توطئه‏ها و تهديدها را كسب نموده و با بهره‏گيرى از همه امكانات پيشرفته بشرى براى استحكام پايه‏هاى اساسى اسلام تلاش نموده و از پرداختن به مسائل فرعى و طايفه‏اى و گروهى دورى گزينيم. چگونه است كه مسلمانان صدر اسلام با همه كمبودهاى مادى و امكانات فنى زمان خود توانستند تعاليم، اخلاق و آداب اسلامى را در سرتاسر عالم نشر و گسترش دهند و امروز ما عليرغم داشتن امكانات وسيع اقتصادى و مادى از خروج از مرزهايى كه مسلمانان را به مذاهب، اقوام و طوايفى تقسيم نموده است عاجز مانده‏ايم. چاره‏اى نيست جز اينكه حل اين مشكلات نيازمند انقلابى ديگر بوده كه با در خدمت گرفتن همه امكانات و تجارب ارزشمند بيست و پنج ساله ان

قلاب اسلامى ايران و بهره‏گيرى از دانشمندان، متفكرين، نويسندگان و محققين عرب و مسلمان جهان جهت بحث و بررسى نقاط ضعف جوامع اسلامى و برنامه‏ريزى جهت جلوگيرى از سقوط و تفرقه بيشتر آنها تحولات كيفى لازم در مسير انقلاب اسلامى در جامعه ايران و ساير جوامع را ايجاد نمايد.
اميد است كه انشاء اللّه در ساليان آينده شاهد برگزارى جشن پيروزى‏ها و موفقيتهاى جديد جمهورى اسلامى ايران و ساير مسلمانان جهان باشيم.
والسلام عليكم و رحمة اللّه و بركاته‏ ترجمه: مهندس مهدى قنبرى‏ پاورقي ها:

/

ارتداد و آزادى

  ##تهيه و تنظيم از: حجة الاسلام و المسلمين محمد رضا مصطفى پور##
تذكر: در دو شماره گذشته در آغاز از ارتداد و ماهيت و چگونگى پيدايش آن سخن به ميان آمد و روشن شد كه حكم ارتداد چگونه و با چه شرائطى و نسبت به چه كسانى صادر مى‏شود. پس از آن ضمن طرح سه شبهه به پاسخ آن پرداخته شد و اكنون ادامه مباحث: معيار ارزش از ديدگاه فقه و دين‏
يكى از شبهات مربوط به ارتداد كه به اصل دين و حكومت دينى بر مى‏گردد، اين است: دين و فقه موجود معيار ارزش را عقيده مى‏داند و عقيده را بر انسانيت و جان و آبرو و مال مقدم مى‏دارد. بر اين اساس عقيده غير خودى را ابطال و عقيده خودى را تثبيت مى‏كند. از اين رو در فقه از قتل مرتد سخن به ميان آمده يا سبّ و غيبت غير خودى جايز شمرده شده است و بزرگانى مانند شيخ انصارى و صاحب جواهر و بسيارى از فقهاى ديگر به آن فتوا داده‏اند و غيبت مخالف را جايز شمرده‏اند، هرچند برخى مانند محقق اردبيلى غيبت مخالف را جايز ندانسته‏اند. به هر تقدير مجموع اين فتاوا نشان مى‏دهد كه فقه موجود، عقيده را بر خون و جان و آبروى مردم مقدم مى‏دارد. در حالى كه اين گونه امور جزو عناصر اصلى و ذاتى دين نيستند. اين امور بر فرض صحت مربوط به زمان تأسيس دين است نه زمان استقرار دين. يعنى هنگامى كه رسول گرامى اسلام (صلّى الله عليه و آله و سلم) در صدد ايجاد انقلاب و تشكيل حكومت و استقرار دين در سرزمين حجاز برآمده ناگزير از اين گونه مسايل بود. زيرا هر انقلابى ريخت و پاش دارد، كشتن، تبعيد و زندان كردن، زدن و… لازمه هر انقلاب و دگرگونى است كه در هر جامعه‏اى اتفاق مى‏افتد. بنابراين حكم قتل مرتد و سابّ النبى (صلّى اللّه عليه و آله و سلم) جواز غيبت مخالف و…مربوط به زمان تأسيس دين است، نه استقرار دين.
اكنون كه دين مستقر شد، اصل، آزادى انديشه و حفظ جان و مال و آبروست و عقيده فرع است. جان و آبروى همه انسان‏ها محترم است، هرچند عقيده‏شان مخالف با عقيده ما باشد. صرف داشتن عقيده ديگرى ولو باطل نباشد، مستلزم احكام ياد شده است.
گفتنى است: جمله «و لو باطل نباشد» را در پرانتز مى‏گويند تا ثابت كنند كه فقه موجود بر اساس عقيده فتوا مى‏دهد، نه بر پايه جان و آبروى ملت، و مكتبى كه عقيده را اصل مى‏داند، و جان و مال و آبروى مردم را فرع مى‏شمارد، كارآمد نيست. كوتاه سخن: اين گونه احكام كه پيامد زمان تأسيس دين است، در زمان استقرار دين بايد بازسازى شود.
در پاسخ به اين شبهه مى‏گوييم: قبل از پاسخ شبهه ياد شده بيان نكته‏اى شايان توجه است: گرچه بسيارى از اين گونه شبهات و اشكالات به طور مستقيم به مباحث حكومت دينى مربوط نمى‏شود، لكن از آن جهت كه همه شبهات مربوط به ناكارآمدى دين، نتيجه آن ناكارآمدى حكومت دينى است، طرح و پاسخ آنها ضرورى است. چون دينى كه در بخش فردى كارآمد نباشد، در بخش اجتماعى به طريق اولى كارآمد نخواهد بود. دينى كه ذاتاً ناقص است، فقهى كه ذاتاً عيب دارد، مسايل فردى و شخصى را حل نخواهد كرد، چه رسد به اين كه مسايل حكومتى را حل كند. كسانى زيركانه مى‏گويند: فقه موجود بايد بازسازى شود، در واقع آنان به دنبال حذف فقه از صحنه سياستند.
بعد از يادسپارى اين نكته اكنون به پاسخ شبهه ياد شده مى‏پردازيم و مى‏گوييم معيار ارزش از ديدگاه دين، حق و باطل است، نه جان و مال و آبرو و نه انديشه و انگيزه. دين هرگز نمى‏گويد: عقيده بر جان و آبرو مقدم است معيار حق و باطل است. حق دو قسم است.
1. حق مطلق 2. حق در مقابل باطل، حق محض و مطلق در جهان هستى فقط خداست، يعنى هويت مطلق ازلى ذات اقدس الهى است، اين حق مقابل ندارد. تقابل اين حق با عدم، تقابل تناقض است، نه تقابل عدم و ملكه.
در دو جاى قرآن كريم با ضمير فصل از يك سو و معرفه بودن خبر از سوى ديگر به اين معناى انحصارى تصريح شده است، «ذلك بأنّ اللّه هو الحق و أنّ ما يدعون من دونه هو الباطل و أنّ اللّه هو العلى الكبير»(1) با اين تفاوت كه در آيه سوره لقمان «من دونه الباطل» آمده است. اگر احياناً در مقابل اين حق، باطل اطلاق شده مراد عدم محض است. پس خدا حق محض است و در مقابل عدم محض قرار دارد، نه شى‏ء باطل. چون باطل به چيزى گفته مى‏شود كه بهره‏اى از حق ندارد. از اين رو، تقابل حق و باطل تقابل عدم و ملكه است، نه تناقض خبر ممكن است حق باشد و ممكن است باطل، اما معانى مفرد نه حق است نه باطل. توضيح آن كه در تقابل عدم و ملكه رفع هر دو و اثبات سوّمى ميسر است مانند أعمى و بصير. چون ممكن است يكى شى‏ء نه اعمى باشد نه بصير. مثل درخت، سنگ، ديوارو… زيرا اعمى و بصرشأن موجودى است كه از حيات حيوانى برخوردار باشد. چيزى كه داراى حيات حيوانانى است چشم دارد و اين چشم يا داراى نور است يا فاقد آن. خاصيت تقابل عدم و ملكه در اين است كه طرف عدم شأنيت ملكه را دارد، از اين رو، امر وجودى است. تقابل ميان حق و باطل نيز از اين قبيل است. بعضى از امور حق‏اند، بعضى امور شأنيت حق بودن و حق شدن را دارند يعنى مى‏توانند حق باشند ولى اكنون حق نيستند. مانند جملات خبريه.
اما معانى مفرد مانند معناى شجر اساساً نه حق است، نه باطل، چون حق و باطل در گزاره و قضيه و تصديق است و در معانى مفرد تصديق وجود ندارد.
در برابر ذات اقدس الهى چيزى نيست. هرچه در مقابل خدا قرار گيرد عدم و نقيض حق است نه عدم ملكه او. پس اين حق از آن جهت كه عين ذات الهى است، مقابل ندارد، مقابلش عدم محض است. از اين رو، تقابلش به صورت تناقض است.
غير از ذات خدا، در مقام ظهور و فعل خدا، هرچه از ذات اقدس الهى صادر شود حق است و هرچه حق است نيز از آنجاست،«الحق من ربّك»(2)؛ حق از خداست. مراد از اين حق ظهور و فعل و آيت و حكم و اراده خداست. حق فعلى است قانون حق، دستور حق، اخلاق حق و هر آنچه حق است، دنيا، برزخ، قيامت، عقيده، قول، عمل و…بر پايه اين آيه شريفه از سوى خدا نشأت مى‏گيرد. وحى الهى و همه احكام و حكمى كه به انبياء (عليهم السلام) و اوليا (عليهم السلام) رسيده، از اين قبيل است. اولياى الهى با اين حق هستند؛ حديث شريف «على مع الحق و الحق مع على يدور معه حيث مادار»(3)، در اين محور است. از اين رو انسان كاملى مانند على (عليه السلام) همه اهلبيت عصمت و طهارت عليهم السلام كه حق محور و حق مدارند، معيار تشخيص حق و باطل ديگران هستند، سنجش عقيده، اخلاق و اعمال حق ديگران بايد با عقيده و اخلاق و اعمال خاندان عصمت (عليهم السلام) صورت پذيرد. برهان عقلى نشأت گرفته از فيض الهى نيز به اين مطلب راهنمايى مى‏كند.
به كسى كه درباره شناخت حق تلاش مى‏كند، محقق علمى گفته مى‏شود و كسى كه پس از تلاش عالمانه، حق را بپذيرد، متحقق عملى است و آن كه شك كند و بدنبال آن به تحقيق بپردازد شاك متفحص است و شاك متفحص ميدان تحقيق برايش گشوده است. اگر در مقام تحقيق، مسئله‏اى براى او حل نشود، هم او نزد خدا معذور است، هم دين به او فرصت تحقيق مى‏دهد و كسى كه با او كارى ندارد. همه احتجاجاتى كه امامان معصوم (عليهم السلام) با عالمان زمان خود داشتند گوياى اين واقعيت است.
مانند احتجاجات حضرت رضا (عليه‏السلام) با متكلم خراسانى، سليمان مروزى نزد مأمون درباره توحيد. در اين مناظره، هنگامى كه مأمون از حركات آن شخص عصبانى شد، امام رضا (عليه السلام) به مأمون فرمودند: شما ساكت باشيد، مانع او نشويد، بگذاريد آزادانه سخن خود را بگويد. چون اگر آزاد نباشد، خواهد گفت: فشار خليفه مانع پاسخ گويى من شد.(4)
بنابراين در محدوده تحقيق و بحث آزاد، آزادى انديشه وجود دارد. در مقام اثبات اگر كسى مشكل علمى داشته باشد، از دو طرف راهش باز است. هم صاحب نظران موظفند فضاى فرهنگى را توسعه دهند و آزاد انديش را بپذيرند، هم دستگاه قضايى موظف است افراد شبهه زده را آزاد بگذارد. نه تنها افراد شبهه زده به محاكم قضايى احضار نمى‏شوند، بلكه كسانى هم از روى علم و عمد دين را نمى‏پذيرند، آزادانه در پناه دولت اسلامى زندگى مى‏كنند. ماركسيست‏هاى فراوانى در كمال آزادى در اين كشور بسر مى‏برند و جان و مال و آبروى آنها تا زمانى كه با نظام اسلامى دشمنى نكنند، محترم است، حق رأى دارند و از ساير حقوق شهروندى نيز برخوردارند.
اما اگر كسى پس از تحقيق و تبيّن رشد از غىّ؛ «قد تبيّن الرشد من الغىّ»(5)؛ و روشن شدن حق از جهت سياسى و نظامى به فكر براندازى حق بيفتد و از جهت بحث‏هاى فرهنگى به احكام و مظاهر دينى دهن كجى كند. به دشمنى آشكار با خدا و ملايكه و پيامبران (عليهم السلام) برخيزد و دين و احكام و مظاهر دينى را به استهزاء و بازى بگيرد؛ «اتخذوا دينكم هزواً و لعباً»(6)؛ «و اذا ناديتم الى الصلوة اتخذوها هزوا و لعبا»(7)؛ هواى نفسش را خداى خود قرار دهد؛«أفرأيت من اتخذ الهه هواه»(8) چنين كسانى كم‏كم به محاربه با خدا و رسول (صلّى اللّه عليه و آله و سلم) بر مى‏خيزند، «يحاربون اللّه و رسوله»(9)؛ اينان حكم خاص خود را دارند. خداوند نيز درباره آنان مى‏فرمايد: «اولئك كالأنعام بل هم أضل»(10)؛ و در قيامت نيز به عذاب الهى گرفتار خواهند شد.
پس اسناد اين سخن به دين كه دين معيار را عقيده مى‏داند و آن را بر جان و آبرو مقدم مى‏دارد، ناصواب است. معيار از ديدگاه دين نه جان مردم است، نه عقيده اشخاص ؛ بلكه معيار حق و باطل است. آرى، عقيده حق بر عقيده باطل مقدم است. جان كسى كه از روى علم و عمد و به سوء اختيار خويش خود را به مرز حيوانيت رسانده است، حرمتى ندارد. اينان پس از مهلت دادن‏هاى فراوان به دست خود خويشتن را به ورطه هلاكت انداخته‏اند، «ليهلك من هلك من بيّنه و يحيى من حىّ عن بيّنه»(11).
معيار تشخيص حق و باطل در مسايل علمى نظير رياضيات و حكمت و كلام و عرفان نظرى برهان است. اما در بخش‏هاى اجرايى بناى عقلا عمل به رأى اكثر است. شرع هم آن را ردع نكرده است. چون عمل به خواسته همگان در كار اجرايى ممكن نيست. توجه به رأى اكثريت مربوط به كارهاى اجرايى و حقوق متقابل مردم است. رأى اكثريت مردم در امور اجرايى به منزله رأى عمومى است. اكثريت به اتفاق و اجماع كل تكيه مى‏كند همگان اتفاق نظر دارند كه در فلان مسئله اجرايى رأى اكثريت معتبر است و بايد بر اساس آن عمل شود. بر خلاف بخش‏هاى علمى كه رهبرى آن بر عهده برهان است. سخن در اكثريت و اقليت و رأى‏گيرى و مانند آن نيست. على (عليه‏السلام) مى‏فرمايد: اگر حق با شما بود، هر چند راهيان اين راه كم بودند، احساس وحشت نكنيد، «لا تستوحشوا فى طريق الهدى لقلّة أهله»(12).
بنابراين بناى فقه بر اين نيست كه عقيده را بر جان و آبرو مقدم بدارد. عقيده اگر حق باشد. مورد احترام است و اگر باطل باشد، تا زمانى كه منجر به دشمنى و مخالفت با نظام اسلامى نشود صاحب آن، از همه حقوق شهروندى برخوردار است و در پناه دولت اسلامى زندگى مى‏كند و جان و مالش نيز محترم خواهد بود. اين مسئله را هم دين تأمين كرده است هم فقه بدان فتوا داده است.
كوتاه سخن: معيار حق و باطل است نه حيات و عقيده در مقام ثبوت، منشأ فاعلى حق ذات اقدس الهى است و در مقام اثبات منشأ اثبات و تبيين و تثبيت حق قرآن و سنت و عقل است. بعد از تشخيص حق و باطل انكار مسايل ضرورى و حق ارتداد آور است. اما مسايل نظرى از محل بحث خارج است.
اگر گفته شود: به چه دليل حكم اولى اسلام درباره مرتد اعدام است و اگر دولت اسلامى به كسى پناهندگى داد به استناد حكم ثانوى مستأمنين در امان هستند. در جواب مى‏گوييم اين سخن هم نارواست. زيرا استيمان حكم اولى اسلام است، نه حكم ثانوى.
توضيح اين كه اگر كسى بگويد: مال مردم حرام است مگر اين كه خودش رضايت دهد، يا هبه كند، يا به ارث برسد و يا كسى برپايه يكى از عقود اسلامى مانند بيع، اجاره، مزارعه، مساقات، مضاربه و… در آن تصرف كند. اين موارد استثناء، حكم ثانوى نيست. بلكه مستثنى منه و مستثنى در ترازوى شريعت داراى حكم واحدند. حديث شريف «ولا يحل لمؤمن مال أخيه الّا عن طيب نفس منه»(13)؛ ناظر به اين نيست كه اولاً بالذات حرام و ثانياً بالعرض حلال است. هر دو در يك كفه قرار دارند، با اين توضيح كه در مقام تقرير و تبيين يكى مستثنى منه است و ديگرى مستثنى. حكم اولى حليت تصرف در مال مردم در صورت رضايت است. تصرف در مال غير با حرام نيست. حكم ثانوى مانند تيمم به جاى وضو براى كسى كه وضو برايش ضرر يا حرج داشته باشد تيمم حكم واقعى ثانوى است كه در هنگام اضطرار واجب مى‏شود. موضوع استيمان و پناهندگى از نوع حكم اولى است. يعنى اصل حكومت مانند نماز، روزه، حج و… حكم اولى اسلام است. نمى‏توان گفت: اسلام اولاً و بالذات حكومت ندارد، ثانياً و بالعرض حكومت دارد. پس اگر حكومت حكم اولى اسلام است، در فضاى حكم اولى همه تعهدات دولت اسلام معتبر و محترم است. مال و جان تمام كسانى كه در پناه دولت اسلامى بسر مى‏برند، محترم خواهد بود.
اين روايت از على (عليه السلام) نقل شده است كه فرمود: به من خبر رسيد كه در غزوه انبار حكمرانان اموى خلخال از پاى زن مسلمان و غير مسلمان بيرون كشيدند، اگر كسى با شنيدن اين خبر بر اثر داشتن غيرت دينى دق كند، مورد ملامت نيست، بلكه از نظر من سزاوار و بجاست، «و لقد بلغنى أنّ الرجل منهم كان يدخل على المرأة المسلمة و الأخرى المعاهدة…؛ مراد از معاهده اقليّت يعنى كسى كه خود و زن او يهودى يا مسيحى بودند و در پناه دولت اسلامى زندگى مى‏كردند؛ فينتزع حجلها و قلبها و قلائدها و رعثها…فلو أنّ امرأً مسلما مات من بعد هذا أسفا ما كان به ملوما بل كان به عندى جديرا»(14)؛ يعنى دزديدن مال كسى كه در پناه دولت اسلامى زندگى مى‏كند، در نظر على (عليه السلام) به قدرى مهم است كه اگر كسى با شنيدن اين خبر سكته كند و بميرد، نبايد سرزنش بشود.
بنابراين حكومت و همه تعهدات و شروط آن از احكام اولى اسلامند، نه اين كه تعهدات دولت اسلامى جزو احكام ثانوى باشد و جان و مال كسانى كه در پناه دولت اسلامى‏اند، بر پايه تعهد محترم شمرده شود. به هر تقدير، حكم اصلى مرتد اعدام نيست. مرتد محقون الدم است. مهدورالدم بودن او نياز انشاء حكم توسط قاضى در محكمه عدل است.
حكم مهدورالدم بودن مرتد نظير ثبوت اول ماه نيازمند حكم حاكم شرع است. فقيه جامع الشرايط بايد حكم كند خون اين شخص هدر است، با انشاء حكم استحقاق قتل حاصل مى‏شود. اما چون به استيمان و قانون پناهندگى تعهد سپرده، زبانش بسته است يعنى نمى‏تواند چنين حكمى صادر كند. مفسد فى الأرض و محارب‏
كسانى كه بر ضد نظام اسلامى تلاش مى‏كنند، اگر جزو باند و سازمان محارب با خدا و رسول يا مفسد فى‏الأرض محسوب شوند، حكم محارب يا مفسد فى الأرض را خواهند داشت.در طليعه انقلاب اسلامى ايران فتواى رايج درباه حكم اعدام مفسد فى الأرض اين بود: آنان كه دست به اسلحه بردند و با سلاح جامعه را تهديد مى‏كنند و در خيابان و بيابان و آزار و اذيت مردم مى‏پردازند، مفسد فى الأرض و محكوم به اعدامند. اما باند اطلاعاتى و سياسى و مغز متفكر آنها كه خط فكرى ارائه مى‏دهند، از اين حكم مستثنا هستند.
مثلاً فتواى امام و مشهور فقها درباره راه زنان اين بود: از ميان آنان، كسانى كه مسلح‏اند و در گردنه‏ها با تشهير سلاح ره زنى مى‏كنند، حكم شان اعدام است. اما حكم ديدبانان و افرادى كه مسئوليت جمع و غارت اموال را بر عهده گرفته‏اند، حبس و تبعيد است. اين حكم در شرايع و جواهر و ساير كتب مشهور فقهى آمده است.
اما هنگامى كه دين به حكومت رسيد و انقلاب اسلامى ظهور كرد، با بررسى مجدد موضوع مفسد فى الأرض، حكم تعميم يافت. يعنى شخصيت حقوقى در كنار شخصيت حقيقى موضوع حكم قرار گرفت. پس چون روشن شد كه شخصيت حقوقى در اسلام مانند شخصيت حقيقى حكم فقهى بر مى‏دارد، شوراى عالى قضايى به اين نتيجه رسيد كه اگر شخصيت حقوقى عنوان مفسد فى الأرض قرار گرفت، حكم اختصاص به كسانى كه تشهير سلاح كرده‏اند، ندارد، بلكه مجموعه باند را شامل مى‏شود.
از اين رو همه اعضاى آنها مفسد فى الارض و محكوم به اعدامند، هم آنها كه كار اطلاعاتى انجام مى‏دهند هم آنان كه اموال را جمع آورى و غارت مى‏كنند، هم كسانى كه تشهير سلاح كرده‏اند. به تدريج كلمه مفسد فى الأرض توسعه يافته و بخش فرهنگى، قانون گذارى، اطلاعاتى و…را نيز شامل شده است. هر چند اسلحه‏اى در كار نباشد. يعنى سازمان، عنوان مفسد فى الأرض گرفته است. گفتنى است: عنوان محارب درباره اشخاصى كه براى ترويج فحشا و فساد اخلاقى يا براى تورم اقتصادى باندى تشكيل داده‏اند، صدق نمى‏كند هرچند ممكن است نظام اسلامى براى آنها تعزيرى پيش بينى كند. اما عنوان مفسد و محارب درباره شخصيت حقوقى باند ترور يا سرقت مسلحانه صادق است. كم‏كم، عنوان (شخصيت حقيقى و حقوقى) درموارد ديگر نيز مطرح گرديده است. مثلاً بر دولت به عنوان شخصيت حقوقى مقلّد اطلاق شده است. يعنى دولت كه شخصيت حقوقى است در چگونگى تدوين و تصويب و ارائه لوايح و طرح‏ها مقلّد است و بايد آنها را بر اساس فتواى مرجع تقليد حاكم تنظيم كند. حتى عنوان بقاى بر تقليد مليّت در مورد شخصيّت حقوقى نيز مطرح شده است. دولت هم مى‏تواند به فتواى مرجع زنده مراجعه كند، يا به فتواى مرجع قبلى باقى باشد اين مسائلى است كه لحظه به لحظه از راه مى‏رسد و پاسخ خود را نيز لحظه به لحظه از طريق پويايى اجتهاد دريافت مى‏كند. تفاوت حكم محارب و مفسد
عنوان مفسد غير از عنوان محارب است. حكم‏شان نيز متفاوت است. محارب بر اساس آيه شريفه «انما جزاء الذين يحاربون اللّه و رسوله و يسعون فى الأرض فساداً أن يقتلوا أو يصلّبوا أو تقطّع أيديهم و أرجلهم من خلاف أو ينفوا من الارض ذلك لهم خزى فى الدنيا و لهم فى الآخرة عذاب عظيم»(15)؛ چهار حكم دارد. كشتن، به دار آويختن، بريدن دست راست و پاى چپ يا دست چپ و پاى راست، تبعيد و نفى بلد. اين چهار حكم به صورت تخيير يا تقسيم يا تنويع درباره محارب اجرا مى‏شود. اما مفسد فى الأرض يك حكم دارد و آن اعدام است.
كوتاه سخن: اصل حكومت حكم اولى اسلام است و همه تعهدات دولت اسلامى نيز حكم اولى است. از اين رو، تمام كسانى كه در پناه حكومت اسلامى زندگى مى‏كنند و جزو مستأمنين‏اند برپايه حكم اولى خون و مالشان محترم است. البته هر شخصيت حقيقى يا حقوقى كه، قصد براندازى نظام اسلامى از طريق فرهنگى يا سياسى و يا نظامى را داشته باشد حكم مفسد و محارب را پيدا مى‏كند.
در پايان اين بخش براى تاييد اين مطلب كه جان و مال و ساير حقوق شهروندى كفار ذمى و حربى كه در پناه دولت اسلامى زندگى مى‏كنند، محترم است، به يكى از نامه‏هاى نهج البلاغه كه بيانگر حقوق انسانى مشترك ميان موحد و ملحد است، اشاره مى‏شود. حقوق انسانى مشترك ميان موحد و ملحد
اميرالمؤمنين عليه السلام در نامه‏اى به بعضى از فرماندارانش چنين مى‏فرمايد: دهقان‏ها و روستائيانى كه در زير مجموعه حكومت تو به سر مى‏برند، از بد رفتارى تو به من شكايت كرده‏اند. من بررسى كردم و بر اساس آن پاسخ نامه را نوشته‏ام: چنين ديدم كه آنها به لحاظ اين كه مشركند استحقاق ندارند تا جزو كارگزاران رسمى تو و مقربان دستگاه حكومت باشند. آنان نبايد امام جماعت، امام جمعه، قاضى و نماينده شوند، هيچ سمتى در دستگاه حكومتى تو نبايد داشته باشند. زيرا در اين گونه امور، اگر فقاهت معتبر نباشد، عدالت شرط است و اينان به سبب شركشان فاقد اين شرطند.
اما بى‏اعتنايى و تحقير و جفا و بد رفتارى در حق آنها نيز روا نيست. چون در پناه دولت اسلامى بسر مى‏برند. بلكه رفتار تو با آنها بايد ميان مهر و قهر باشد، تو بايد جامه‏اى در بركنى كه ميان افراط و تفريط باشد. يعنى آن‏ها هم از تو مهر انسانى ببينند، هم از قهر الهى تو باخبر باشند كه اگر بى‏راهه روند، مقهور تو خواهند شد، در حقوق انسانى به تو نزديك و در حقوق الهى كه در آن اسلام و اقتصاد و طهارت و قداست و…شرط است از تو، دور باشند، «من كتاب له عليه السلام الى بعض عماله. اما بعد فانّ دهقانين أهل بلدك شكوا منك غلظة و قسوة و احتقاراً و جفوة و نظرت فلم أرهم أهلا لأن يدنوا لشركهم و لا أن يقصوا و يجفوا لعهد هم فالبس لهم جلباباً من اللّين تشوبه بطرف من الشّدة و داول لهم بين القسوة و الرّأفة و امزج لهم بين التقريب و الادناء و الابعاد و الاقصاء ان شاء اللّه»(16).
از مضمون اين نامه بدست مى‏آيد كه حقوق شهروندان غير مسلمان از قبيل مال و جان و آبرو محترم است. همه حقوق انسانى كه ساير شهروندان مسلمان دارند، آنان نيز از آن برخوردارند، جز حقوق الهى و سمت‏هاى خاص و رسمى حكومتى. اين جمع ميان رأفت و قسوت، انسانيت و الهيت است. آن كه موحد است هم حقوق انسانى دارد، هم از حقوق الهى برخوردار است. اما آن كه ملحد و مشرك است، از حقوق انسانى اسلام بهره‏مند است، ولى از حقوق الهى بهره‏اى ندارد.
اين معنا در جهان نيز پذيرفته شده است. اقليت مسلمانان نيز كه در بلاد كفر زندگى مى‏كنند از حقوق شهروندى برخوردارند، حق مسكن، ازدواج، انتخاب شغل و رأى دارند، اما از پستهاى كليدى محرومند. اين تعهد متقابل بين المللى است كه اسلام هم آن را امضاء كرده است. دليل حرمت نشر كتب ضلال‏
از شبهات ديگرى كه زير مجموعه بحث دين و آزادى مطرح است، شبهه ناهماهنگى فتواى حرمت نشر كتب ضلال با آزادى انديشه و متن صريح قرآن است. معناى حرمت نشر كتب ضلال و ممنوعيت خريد و فروش آنها، اين است كه در نظام اسلامى فقط اسلام حق تبليغ دارد و ساير مكاتب از اين حق محرومند و اين معنا نه تنها با آزادى انديشه كه از حقوق پذيرفته شده بين‏المللى است، سازگارى ندارد بلكه با آيات قرآن نيز هماهنگ نيست. زيرا خداوند در قرآن مى‏فرمايد: «فبشر عباد * الذين يستمعون القول فيتّبعون أحسنه»(17)؛ مفاد آيه شريفه اين است: افراد بايد آرا و اقوال متضارب را بشنوند، پس يكى را انتخاب كنند. پس اگر فقط حرف اسلام را بشنوند، انتخاب صدق نمى‏كند. پاسخ‏
معناى آزادى در پاسخ شبهه دين و آزادى بيان شد كه آزادى دو قسم است. صادق و كاذب. زيرا همه اشيا و اشخاص و افعال و عقايد حق نيستند. برخى حق و بعضى باطلند. آنان كه رودرروى هم قرار دارند و متناقضند نظير مكتب ماركسيستى و مكتب الهى يقيناً يكى حق و ديگرى باطل، يكى صادق و ديگرى كاذب است. چون مكتب الهى خدا و وحى و نبوت و قيامت را ثابت مى‏كند و مكتب ماركسيستى همه اين‏ها را نفى مى‏كند. پس همه مكاتب در جهت واحد حركت نمى‏كنند. برخى دارو و غذاست و بعضى سم است. آن كه حق است غذاى فربه كننده جوامع بشرى است. و آن كه باطل است. سمّ مهلك است. آزادى انسان در انتخاب يكى به معناى آزاد گذاشتن او در انتخاب سمّ و غذا است. بنابراين تحليل معناى آزادى به محدوديت آن مى‏انجامد. امضاى آزادى به معناى مطلق يكسان شمردن آزادى صادق و كاذب است. پس در مقام ثبوت انسان در برابر همه مكتب‏ها آزاد نيست، در پذيرش مكتب حق آزاد و در قبول مكتب باطل ممنوع است. چون انسان هرگز ميان سمّ و غذا آزاد نيست.
اما در مقام اثبات اين كه كداميك حق است و كدامين باطل؟ هر صاحب مكتبى، مكتب خود را حق مى‏داند. پس همه كسانى كه طرفدار آزادى‏اند در محدوده خاصى كه خودشان حق تشخيص مى‏دهند، آزادند. مثلاً آنان كه نظام كمونيستى و ماركسيستى را حق مى‏دانند، در محدوده آن طبل آزادى را مى‏كوبند و گرنه از تبليغ خدا و مبانى نظام توحيدى به شدت جلوگيرى مى‏كنند. در مقابل نظام اسلامى كه مى‏گويد: مسلمانان در محدوده مبانى اسلامى آزادند. هر مكتبى آزادى انديشه را در فضاى خاص خود تصويب مى‏كند. بنابراين آزادى انديشه به صورت مطلق در مقام اثبات وجود خارجى ندارد. اما استدلال به آيه شريفه «فبشرعباد*الذين يستمعون القول فيتّبعون أحسنه» براى اثبات ناهماهنگى ميان فتواى حرمت نشر كتب ضلال يا مفاد اين آيه، ناتمام است. زيرا آيه شريفه ناظر به كسى است كه قدرت انتخاب دارد.
كلمه «القول» جنس است. يعنى اقوال گوناگون را مى‏شنوند و احسن آن را برمى‏گزينند پس اگر امر داير ميان حق و باطل باشد، مراد از «احسن»، أحسن تعيينى است نه تفضيلى. اما اگر امر داير ميان حق و أحق باشد، أحسن تفضيلى است. اين مربوط به كسى است كه قدرت انتخاب داشته باشد.
افزون بر اين كه خريد و فروش و نشر و مطالعه كتب ضلال به صورت مطلق حرام نيست. زيرا براى محقق نه تنها جايز بلكه
رجحان دارد و چه بسا واجب باشد. محققى كه وظيفه انتشار احكام اسلام را بر عهده دارد بايد از مكاتب مادى باخبر باشد. از اين رو، دين فراهم كردن اين گونه كتب را براى او تجويز كرده، بلكه واجب نموده است. او بايد حرف ماركس و انگلس را محققانه بخواند و بفهمد و رد كند. پس ذاتاً ممنوع نيست. آرى، براى كسى كه قدرت نقد ندارد، ممنوع است.
از طرفى به لحاظ اين كه آيات قرآن برخى، برخى ديگر را تفسير مى‏كنند دو آيه ديگر در كنار اين آيه شريفه مطرح است كه با توجه به آنها فضاى آزادى بيان و انتخاب انديشه مشخص مى‏شود. چون در آيه ديگرى أحسن الأقوال را معرفى كرد و فرمود: «و من أحسن قولاً ممّن دعا الى اللّه و عمل صالحا و قال إنّنى من المسلمين»(18)؛ «احسن القول» مال كسى است كه عقيده و خلق و سنّت و سيرتش الهى باشد. مراد از كلمه «القول» مكتب و عقيده است. نه «قول» در مقابل فعل. نظير «قول» در آيه شريفه «ما يلفظ من قول
الالديه رقيب عتيد»(19)؛ كه به معناى هر چيزى است كه از خاطره و دست و پا و زبان مى‏گذرد، لكن از آن جهت كه «قول» جزو بارزترين كارهاست، آن را ياد كرده است. وگرنه اختصاصى به آن ندارد.
بنابراين اگر خدا فرمود: اقوال گوناگون را بشنويد و احسنش را برگزينيد،أحسن القول را نيز قول كسى دانست كه حسن فعلى و فاعلى داشته باشد. يعنى بسوى خدا دعوت كند: « ممن دعا الى اللّه» و كار نيك انجام دهد، «و عمل صالحاً»؛ و منطقش اين باشد كه من مسلمانم؛ «وقال إننى من المسلمين». پس به سراغ كسى برويد كه حرف مستدل مى‏زند، خودش نيز معتقد است. سيره و روش او اين است كه محققانه سخن مى‏گويد و متحققانه عمل مى‏كند.
در بخش سوم به صورت مشخص به مصداق و خصوصيات و آدرس كسى پرداخت كه احسن الاقوال را مى‏گويد. فرمود: آن كه مردم را به خدا دعوت مى‏كند؛ پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم) و آل پيامبر (عليهم السلام) است، «قل هذه سبيلى أدعوا إلى اللّه على بصيرة أنا و من اتبعنى»(20)؛ يعنى من با برهان به سوى خدا دعوت مى‏كنم، خود پيشاپيش مى‏روم، شما را هم به دنبال خود فرا مى‏خوانم. در آيه نخستين به پيروى از احسن القول دعوت فرمود، در آيه دوم أحسن القول را معرفى كرد و در آيه سوم مصداق آن را مشخص كرد و خصوصياتش را بيان فرمود.
بنابراين كسى كه قدرت تشخيص دارد، اسلام را به خوبى مى‏شناسد، رهبران اسلامى را كاملاً تشخيص مى‏دهد و مكاتب گوناگون را مى‏تواند به خوبى تحليل و بررسى كند، چنين كسى آزاد است و تهيه كتب ضلال براى او جايز، بلكه مستحب و گاهى هم واجب است. اما كسى كه زودباور است، قدرت انتخاب ندارد، نبايد آزاد باشد. پس محدوده نشر كتب ضلال و اشخاصى كه مجاز به استفاده از آن، مشخص است و مراد از كتب ضلال هم كتبى است كه دين را افيون مى‏دانند و به نفى توحيد و نبوت و معاد مى‏پردازند.
گفتنى است: آيه «واتبعوا أحسن ما أنزل اليكم»(21)؛ ناظر به فضاى اسلامى و به اين معناست: از ميان آنچه به شما نازل شده، به احكام متوسط اكتفا و عمل نكنيد. گرچه مجموع احكام اسلامى خوب است، لكن ميان خوب و خوب‏تر، خوب‏تر را انتخاب كنيد. مثلاً عدالت مرتبه اخير و حداقل انسانيت است، كوشش كنيد از مرحله عدل به بالاتر و بهتر از عدالت يعنى احسان برسيد،«إن اللّه يأمر بالعدل و الإحسان»(22)؛ «فمن اعتدى عليكم فاعتدوا عليه بمثل ما اعتدى عليكم»(23)؛از عدل سخن مى‏گويد، اما آيه «ولئن صبرتم لهو خير للصابرين»(24)؛بالاتر از عدل است. اگر كسى به انسان ظلم كند، انتقام گرفتن عدل است اما عفو بهتر است. پس اين آيات مربوط به فضاى اسلامى است.. ولى در آيه «فبشر عباد* الذين يستمعون القول فيتّبعون أحسنه»(25)؛ مربوط به كسى است كه بخواهد عقايد گوناگون را بشنود و بهترين را انتخاب و تبعيت كند، چنين كسى بايد قدرت انتخاب داشته باشد. پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. سوره حج، آيه 62. سوره لقمان، آيه 30. 2. سوره بقره، آيه 147. 3. بحار، ج 38، ص 368، ح 69. 4. رك: توحيد صدوق، ص 450 – 451. 5. سوره بقره، آيه 256. 6. سوره مائده، آيه 57. 7. همان،آيه 58. 8. سوره جاثيه، آيه 23. 9. سوره مائده، آيه 33. 10. سوره اعراف، آيه 179. 11. سوره انفال، آيه 42. 12. نهج البلاغه، خ 201. 13. وسايل، ج 5،باب 3 از ابواب مكان المصلى، ص 120، ح 3. 14. نهج البلاغه، خ 27. 15. سوره مائده، آيه 33. 16. نهج البلاغه، نامه 19. 17. سوره زمر، آيه 17 – 18. 18. سوره فصّلت، آيه 33. 19. سوره ق، آيه 18. 20. سوره يوسف، آيه 108. 21. سوره زمر، آيه 55. 22. سوره نحل، آيه 90. 23. سوره بقره، آيه 194. 24. سوره نحل، آيه 126. 25. سوره زمر، آيه 17 – 18.

/

نگاهى به رويدادها

  جهان اسلام‏
بشار اسد: تا اسرائيل سلاح اتمى دارد، فعاليت هسته‏اى را متوقف نمى‏كنيم. (16/10/82)
حمله خمپاره‏اى عراقى‏ها 35 آمريكايى را روانه بيمارستان كرد. (18/10/82)
طرفداران حجاب اسلامى در اروپا و آمريكا به خيابان‏ها ريختند. صدها هزار نفر از مسلمانان در شهرهاى آمريكا، فرانسه، آلمان، بلژيك، تركيه و كشورهاى عربى عليه طرح ممنوعيت حجاب اسلامى در فرانسه به خيابانها ريختند و اين اقدام دولت ژاك شيراك را محكوم كردند. آنها شعار مى‏دادند: «حجاب انتخاب ماست» و «حجاب حق ماست». (28/10/82)
انفجار مهيب در مقابل مقر حاكم آمريكايى در بغداد بيش از 160 كشته و مجروح برجاى گذاشت.
موساد براى ترور شخصيت‏هاى عراقى جوخه مرگ تشكيل داد. (29/10/82)
در حمايت از مواضع آيت اللّه سيستانى، قيام ميليونى مردم عراق آمريكايى‏ها را مات كرد – ميليون‏ها عراقى با حضور در راهپيمايى ديروز بغداد با سردادن شعارهاى ضد آمريكايى خواستار خروج اشغالگران و برگزارى انتخابات شدند. اين راهپيمايى كه در حمايت از مواضع آيت اللّه سيستانى و عليه اشغالگران برگزار شد، مقامات كاخ سفيد را مبهوت كرد. (30/10/82)
آيت اللّه سيستانى: براى برگزارى انتخابات در عراق نيازى به حكم سازمان ملل نداريم. (4/11/82)
آيت اللّه سيستانى: حكومت تحميلى آمريكا را نخواهيم پذيرفت. (6/11/82)
سران عشاير عراق: با آيت اللّه سيستانى اعلام همبستگى كردند. (7/11/82)
حزب اللّه لبنان در آزادى اسرا از بند رژيم صهيونيستى به پيروزى بزرگ دست يافت. عبدالكريم عبيد (راست) و مصطفى ديرانى (چپ) دو اسير مبارز لبنانى پس از سال‏ها شكنجه و بد رفتارى امروز از بند رژيم صهيونيستى رهايى يافتند.
عمليات شهادت طلبانه امروز كاخ شارون را لرزاند.
435 اسير در بند رژيم صهيونيستى امروز آزاد مى‏شوند. سراسر لبنان امروز در حمايت از اقدام غرورانگيز حزب اللّه، غرق در شادى و سرور است. (9/11/82)
ملّت و مسئولين لبنان از ورود پيروزمندانه آزاد شدگان از اسارت رژيم صهيونيستى استقبال تاريخى كردند.
در عمليات شهادت طلبانه مبارزين فلسطينى، 11 صهيونيست به هلاكت رسيدند. (11/11/82)
در پى كشته و زخمى شدن بيش از 260 نفر در اربيل، حكومت انتقالى عراق 3 روز عزاى عمومى اعلام كرد. (14/11/82)
مقاومت مردم فلسطين، شارون را به تخليه 17 شهرك صهيونيستى واداشت. (15/11/82)
عراقى‏ها در حمله به 2 مركز پليس ده‏ها زندانى را آزاد كردند. (26/11/82)
سيد عبدالعزيز حكيم خواستار پايان فورى اشغال عراق شد. (27/11/82)
وزير سوئدى طرح ممنوعيت حجاب در فرانسه را ضد اسلامى خواند. (30/11/82) داخلى‏
اولين رادار ملى كشور ساخته شد.(16/10/82)
خاتمى در ديدار وزير خارجه ژاپن: به آمريكا اعتماد نداريم. (17/10/82)
پالايشگاه آبادان در آستانه تعطيلى قرار گرفت. (18/10/82)
رهبر انقلاب: پذيرش افراد ناصالح و رد صالحان هر دو خطاست.
رهبر انقلاب: كسانى كه نظام اسلامى، قانون اساسى و امام را قبول ندارند، نبايد وارد رقابت انتخاباتى شوند. (20/10/82)
5800 نامزد انتخابات تأييد صلاحيت شدند.
70 نماينده يك ساعت مجلس را از رسميت انداختند. امروز ساعاتى پس از اعلام رد صلاحيت حدود 70 تن از 290 نماينده مجلس، هفتادو يك نماينده كه عمدتاً جزو تأييد نشده‏ها هستند با وجود مخالفت كروبى اقدام به ترك جلسه علنى مجلس كردند و در حالى كه بيش از 120 نماينده همچنان در مجلس حضور داشتند، تندروها پس از يك ساعت دوباره به صحن علنى باز كشتند. (21/10/82)
شوراى نگهبان به اعتراض رد صلاحيت شده‏ها پاسخ مى‏دهد.
رهبر انقلاب: بازسازى بم بايد به سرعت و با حكم ويژه رئيس جمهور به يك دستگاه مشخص سپرده شود. (22/10/82)
رهبر انقلاب در ديدار وزير كشور و استانداران: هر مسئولى جناحى عمل كند خود به خود از مسئوليت ساقط مى‏شود.
رهبر انقلاب: وزارت كشور و شوراى نگهبان هر دو موظفند كاملاً قانونى عمل كنند.
كروبى: تحصن كنندگان مطالباتشان را از راه قانونى پيگيرى كنند. (23/10/82)
خاتمى درباره رد صلاحيت شده‏ها: با رعايت معيارهاى رهبرى، نگرانى‏ها رفع خواهد شد.
جهرمى: شوراى نگهبان به فشارها و غوغاسالاريها هيچ اهميتى نمى‏دهد. (24/10/82)
متحصنين به درخواست رئيس جمهور براى پايان دادن به تحصن بى‏اعتنايى كردند.
خاتمى خطاب به نمايندگان متحصن: مى‏دانم در جلسات شما عليه دين و انقلاب و نظام چه مى‏گذرد. (25/10/82)
رهبر انقلاب در سفر غير منتظره به بم خواستار رسيدگى ويژه به شهر زلزله زده بم شدند. (27/10/82)
جلسه مشترك رؤساى جمهور و مجلس با شوراى نگهبان در خصوص اجراى دقيق قانون انتخابات تشكيل شد. (28/10/82)
رهبر انقلاب در ديدار مسئولان قضايى: قوه قضائيه در مقابل فشارها پايدارى كند.
خاتمى: مى‏مانم و به مردم خدمت مى‏كنم. (2/11/82)
با انجام يك عمل جراحى سخت و بى‏سابقه غده 79 كيلويى از شكم يك زن در شيراز خارج شد. (4/11/82)
خرازى با يك سناتور آمريكايى در سوئيس ديدار كرد. (5/11/82)
در جلسه علنى ديروز مجلس دو بيانيه ديگر نمايندگان متحصن رد صلاحيت شده قرائت شد و طرح 3 فوريتى تغيير قانون انتخابات به تصويب حضار رسيد.
مشاور پنتاگون: اقدامات شوراى نگهبان با منافع آمريكا در تضاد است. (6/11/82)
مجلس طرح 3 فوريتى خود را شش ماه عقب انداخت!
رئيس جمهور: اطمينان مى‏دهم انتخابات در موعد مقرر برگزار شود.
رئيس مجلس: از افرادى كه مستنداً رد صلاحيت شده‏اند دفاع نمى‏كنم. (7/11/82)
خاتمى: بر سر تعيين صلاحيت‏ها با شوراى نگهبان به بن‏بست رسيديم.
در آستانه سالروز ورود تاريخى امام خمينى به ميهن اسلامى رهبر انقلاب به مقام شامخ بنيانگذار جمهورى اسلامى ايران اداى احترام كردند. (11/11/82)
با ارائه 108 استعفا در جلسه علنى ديروز، افراطيون از خانه ملت خارج مى‏شوند.
رئيس جمهور و هيأت وزيران به بنيانگذار جمهورى اسلامى ايران اداى احترام كردند. (12/11/82)
در پى جلسه رؤساى جمهور و مجلس با رهبر انقلاب، تعويق زمان انتخابات غير ممكن اعلام شد.
از 21 هزار سفير بهداشت و زيبايى شهر تهران تجليل شد. شهردار تهران و مديران شهردارى با لباس رفتگران در اين همايش شركت كردند. (15/11/82)
رهبر انقلاب: انتخابات حق مردم است، نمى‏گذاريم آن را به بازى بگيرند. (16/11/82)
5650 داوطلب در انتخابات اول اسفند رقابت خواهند كرد.
شوراى نگهبان در اجراى حكم حكومتى رهبر انقلاب 206 داوطلب رد صلاحيت شده را تأييد صلاحيت كرد. (18/11/82)
رئيس ستاد انتخاباتى كشور: وزارت كشور انتخابات را اول اسفند برگزار مى‏كند.
رهبر انقلاب از رؤساى جمهور و مجلس به خاطر اعلام آمادگى براى برگزارى انتخابات اول اسفند قدردانى كردند. (19/11/82)
رهبر انقلاب: مردم پرشورتر از گذشته به صحنه مى‏آيند.
12 هزار دختر دانش‏آموز سرود پيروزى را همخوانى كردند. (20/11/82)
رهبر انقلاب: با يد مجلسى در شأن ملت ايران تشكيل شود.
ايران به دانش فنى توليد پارافين جامد دست يافت. (25/11/82)
رقابت فشرده 3 گرايش سياسى در انتخابات مجلس هفتم جدى‏تر شد. اينك سه گرايش مهم و مؤثر سياسى، رقابت اصلى را آشكارا تحت‏الشعاع خويش قرار داده‏اند. ائتلاف گروه‏هاى دوم خردادى، ائتلاف جناح مقابل آنها و طيف سومى كه مى‏كوشد با عبور از ميان افراطى‏گرى در جناح ياد شده راهى تازه براى نيل به كارآمدى و خدمت بگشايد. (27/11/82)
اجلاس سران 8 كشور اسلامى عضو گروه«دى – 8» در تهران آغاز شد. (29/11/82)
شوراى نگهبان: 43 ميليون نفر مى‏توانند رأى بدهند.
انفجار مهيب 51 واگن حامل بنزين و گوگرد در نيشابور بيش از 200 قربانى گرفت. (30/11/82) خارجى‏
اعتراف ژنرال پاول وزير امور خارجه آمريكا؛ آژانس بين‏المللى انرژى اتمى و اتحاديه اروپا تحت تأثير مستقيم آمريكا هستند. (16/10/82)
انگشت نگارى از آمريكايى‏ها در برزيل خشم واشنگتن را برانگيخت.
مأموران آمريكايى روزانه 12 ساعت از صدام بازجويى مى‏كنند. (17/10/82)
دانشمند انگليسى: گازهاى گلخانه‏اى آمريكا از تروريسم خطرناك‏تر است. (20/10/82)
پنتاگون با ” اسير جنگى” خواندن صدام، هرگونه زمينه براى محاكمه وى را از بين برد. (21/10/82)
عنوان اسير جنگى براى ديكتاتور بغداد نتيجه زد و بند آمريكا و صدام است. (22/10/82)
مشاور پنتاگون عربستان را جزء كشورهاى محور شرارت خواند. (23/10/82)
مشاوران بوش خواستار اشغال نظامى عربستان شدند. (27/10/82)
هند از روسيه ناو هواپيمابر خريد. (1/11/82)
نماينده مجلس انگليس به خاطر حمايت از فلسطينى‏ها اخراج شد. (4/11/82)
قانون اساسى جديد افغانستان به تأييد حامد كرزاى رسيد. (7/11/82)
فرانسه با جدايى تايوان از چين مخالفت كرد.
سوريه 70 كرد مخالف تركيه را تحويل مقامات آنكارا داد. (8/11/82)
به دنبال گزارشى قاضى از مرگ مشكوك ديويد كلى، بلر تبرئه شد و رئيس بى‏بى‏سى استعفا داد. (9/11/82)
لايحه اعزام نيرو به عراق نمايندگان ژاپن را به جان هم انداخت. (11/11/82)
فضانوردان: ماه در گذشته دو نيم شده است. (14/11/82)
درگيرى بين دو جناح رقيب افغان 60 كشته و مجروح برجا گذاشت. (19/11/82)
بوش: به جنگ افروزى در عراق نياز داشتيم. (20/11/82)
سخنگوى نيروهاى اشغالگر در عراق: صدام اسير جنگى است و نمى‏توان هيچ اتهامى را متوجه او كرد. (25/11/82)
خانواده رئيس جمهور هائيتى به آمريكا فرار كردند. (26/11/82)
رئيس جمهور هائيتى براى سركوب شورشى‏هاى داخلى از خارجى‏ها كمك خواست. (28/11/82)
پاكستان و هند براى حل و فصل اختلافات به توافق رسيدند. (29/11/82)
پيشروى شورشيان هائيتى، پليس شهرهاى مرزى را فرار داد. (30/11/82) پاورقي ها:

/

خلاصه‏اى از جنايات رژيم صهيونيستى در مدت انتفاضه اقصى‏

 
رژيم جنگ طلب صهيونيستى به كشتار و تخريب در حق شهروندان فلسطينى و اموال آنان همچنان ادامه داده و با كمال وقاحت تمامى قطعنامه‏ها و عرفهاى بين‏المللى را نقض مى‏كند. در اين گزارش آمارى در واقع سعى شده است تا خلاصه‏اى از تجاوزات پياپى اين رژيم عليه ملت بى‏دفاع فلسطين در مناطق فلسطينى تا نوامبر 2003 ميلادى ارايه گردد.
شمار شهيدان فلسطينى از آغاز انتفاضه در تاريخ 28/9/2000 م الى 30/11/2003م به 2هزار و 527 تن رسيد.
از اين تعداد شهدا 659 تن كودك، 639 دانش‏آموز، دانشجو و معلم، 282 تن از نيروهاى امنيتى فلسطين و 130 شهيد نيز از جنبش بانوان هستند.
از اين تعداد شهيدان 104 تن در پست‏هاى ايست و بازرسى، 355 تن در عمليات‏هاى تروريستى و اعدام صحرايى توسط اشغالگران صهيونيستى و 41 تن نيز به ضرب گلوله‏هاى شهرك نشينان صهيونيستى به شهادت رسيدند.
معلولين و مجروحان‏
در درگيريهاى نابرابر ميان فلسطينيان و نيروهاى اشغالگر قدس، بيش از 56 فلسطينى توسط نيروهاى صهيونيستى معلول، 48 هزار و 46 تن مجروح شدند كه 16 هزار تن از آنان بصورت سرپايى درمان شدند.
در ميان مجروحان 13 هزار و 178 كودك و 2هزار و 230 زن فلسطينى وجود دارد.
بنابراين شمار معلولين فلسطينى به 5هزار و 880 تن رسيده است كه 2هزار و 906 تن از آنان را كودكان تشكيل مى‏دهند.

بازداشت شدگان و زندانيان‏
شمار بازداشت شدگان فلسطينى توسط نيروهاى اشغالگر قدس در طول انتفاضه به 23 هزار و 292 تن مى‏رسد كه از اين تعداد حدود 7 هزار تن در زندانهاى اين رژيم بسر مى‏برند. تخريب و زيان‏
نيروهاى اين رژيم با بكارگيرى انواع سلاح و وسايل مكانيكى و حتى متوسل شدن به انفجار، حدود 802 هزار و 844 درخت را قطع و بيش از 41 هزار 865 خانه شهروندان فلسطينى را تخريب كردند كه از اين تعداد حدود 3 هزار 479 خانه به شكل كلى ويران شده و نيازمند بازسازى كامل دارد.
با چنين اقدامات وحشيانه‏اى از سوى رژيم صهيونيستى، ميليونها دلار به شهروندان فلسطينى زيان وارد آمده و در اين ميان صدها فلسطينى آواره و بى‏خانمان شدند. شهداى نيروهاى امداد پزشكى‏
همچنين بيش از 25 تن از پرسنل پزشكى فلسطين در حال مأموريت و انجام وظيفه انسانى و ادارى خود توسط نظاميان صهيونسيتى شهيد و حدود 377 بار به خودروهاى امداد پزشكى و آمبولانس‏ها مورد تعرض وحشيانه نيروهاى اين رژيم قرار گرفته و بيش از 460 تن از نيروهاى امداد رسانى و رانندگان اين خودروها مجروح شدند.
از اين تعداد خودروهاى امداد پزشكى 38 خودرو به طور كامل منهدم شده و از بين رفتند.
خسارات در اين بخش نيز بسيار سنگين مى‏باشد. شهادت نوزادان و بيماران به سبب عدم انتقال به بيمارستانها
58 مورد حالت زايمان در ايست‏هاى بازرسى نظاميان صهيونيستى صورت گرفت كه در 29 مورد به سبب جلوگيرى از انتقال نوزادان به بيمارستان توسط نظاميان صهيونيستى، منجر به مرگ نوزادان گرديده و در اين بين 101 بيمار و زخمى فلسطينى نيز بخاطر ممانعت از انتقال آنان به بيمارستانها توسط نيروهاى اين رژيم به شهادت رسيدند! پاورقي ها:

/

انتفاضه و مهاجرت معكوس صهيونيستها از فلسطين اشغالى‏

 
روزنامه راستگراى انگليسى “ساندى تلگراف” كه رابطه تنگاتنگى با محافل صهيونسيتى دارد، اعتراف كرد كه با تشديد انتفاضه فلسطينيان هجرت معكوس صهيونيستها از سرزمينهاى اشغالى بسوى كشورهاى اروپايى و آمريكايى افزايش يافته است.
به نوشته اين روزنامه، فشارهاى اقتصادى و وضعيت بسيار نامناسب امنيتى كه نتيجه سياست‏هاى نادرست كابينه شارون است، بسيارى از صهيونيستها را بر آن داشت تا به مهاجرت معكوس و در واقع بازگشت به كشورهاى اصلى خود بويژه به كشورهاى غربى، تشويق شوند.
از ديدگاه اين روزنامه راستگراى انگليسى، مؤسسات و محافل ذى نفوذ سياسى صهيونيستى در سرزمينهاى اشغالى با برنامه‏ريزى دقيق و هزينه كردن سرمايه‏هاى كلان تا كنون قادر به كاهش هجرت معكوس صهيونيستها نشده‏اند.
به نوشته اين روزنامه، مؤسسات ياد شده از قانع كردن صهيونيستهايى كه قصد بازگشت به كشورهاى خود را دارند از ماندن آنان در اراضى اشغالى عاجز و ناتوان مانده‏اند.
اين مؤسسات صهيونيستى براى قانع كردن صهيونيستها به منظور انصراف از مهاجرت، علاوه بر وعده‏هاى مادى آنان را از راه دينى و وعده‏هاى معنوى همچون “سرزمين موعود” و امثال آن مى‏فريبند، اما اينگونه شعارهاى واهى نيز براى بسيارى از يهوديان در اراضى اشغالى كهنه و از درجه اعتبار ساقط شده است!!
يكى از اعتراض‏هاى صهيونيستهايى كه براى بازگشت به كشورهاى اصلى خود پافشارى مى‏كنند، اين است كه شارون پيش از انتخابات خود به آنان وعده داده بود كه امنيت را به سرزمينهاى اشغالى بازگردانده و وضعيت بحرانى اقتصاد را سامان خواهد داد.
به نوشته روزنامه انگليسى ساندى تلگراف، مهاجرت معكوس صهيونيستها در ميان جوانان بيشتر شايع است.
اين روزنامه در اين گزارش تصريح كرد: بسيارى از خانواده‏هاى مهاجر به فلسطين اشغالى بر اين عقيده‏اند كه فرزندان آنان در سرزمين فلسطين آينده‏اى موفق و مطمئن نخواهند داشت و آنان بخاطر مشتى شعارهاى كهنه و فريبنده اجازه نمى‏دهند سرنوشت فرزندانشان به بازى گرفته شود!
روزنامه ساندى تلگراف به نقل از مركز آمار صهيونيستى نوشت: تا سال 2000 ميلادى حدود نيم ميليون يهودى به كشورهاى اصلى خود بازگشته و بطور دائم در كشورهاى خود سكونت گزيدند، اما اين تعداد در سالهاى 2001 و 2002 م به 760 هزار تن رسيده است!
به نوشته اين روزنامه يك چهارم يهوديان آمريكايى در فلسطين اشغالى به خاطر بحران اقتصادى و امنيتى به كشور اصلى خود آمريكا گريخته‏اند.
بازگشت اين تعداد مهاجر آمريكايى در واقع ضربه بزرگى به اقتصاد و تكنولوژى رژيم صهيونيستى وارد آورده است، زيرا بسيارى از آنان از سرمايه داران، تجار و سرمايه گذارى كلان و مطرح بوده و عدّه‏اى از آنان نيز از كارشناسان برجسته در تكنولوژى مدرن بودند.
بنابراين اين نوع مهاجرت معكوس ضربات مهلك بر پيكره اقتصادى و فن آورى رژيم صهيونيستى وارد خواهد كرد!
اين روزنامه انگليسى در پايان گزارش خود تصريح كرد: اگر اين روال مهاجرت ادامه داشته باشد بى ترديد رژيم صهيونيستى در برابر جمعيت روز افزون فلسطينيان با تحول سريع جغرافياى جمعيتى و اقليت قابل ملاحظه‏اى مواجه خواهد شد و اين امر نيز مزيد بر بحران اقتصادى و امنيتى اين رژيم خواهد بود!! پاورقي ها:

/

جنگ وحشيانه رژيم صهيونيستى عليه كودكان فلسطينى‏

 
سخن از رژيم تروريستى اسراييل و تجاوزات و جنايات اين رژيم در حق ملت حق جوى فلسطين است.
تجاوز و جناياتى كه تمامى ابعاد زندگى اين ملت حق جو و مظلوم را در بر گرفته است.
رژيمى كه تنها با زبان قتل، جنايت، ترور، اشغالگرى و امثال اينها آشنايى دارد.در اين تحقيق و پژوهش سعى بر اين است كه تلاشها و اقدامات تروريستى رژيم صهيونيستى عليه كودكان بى‏گناه و بى دفاع فلسطين مورد بررسى قرار گيرد.
نيروهاى امنيتى اين رژيم از هيچ جنايتى همچون بازداشت، شكنجه و محروم كردن آنان از ابتدايى‏ترين امكانات بهداشتى و مواد غذايى سالم و كافى عليه كودكان كوتاهى نمى‏كنند.
برخورد نيروهاى اشغالگران صهيونيستى در برابر كودكان فلسطينى چنان زننده و غير انسانى است كه گويا اين نيروها با بمب هسته‏اى و سلاح كشتار جمعى مواجه شده‏اند كه مارك كودك فلسطينى بر روى آن چسبانده‏اند!
به نوشته روزنامه اماراتى البيان، نيروهاى اشغالگر صهيونيستى در سالهال انتفاضه الاقصى بيش از 350 كودك فلسطينى كه حدود 13 الى 18 سال دارند، را باز داشت كرده و از آغاز و در خلال بازداشت نيز از هيچ اهانت، شكنجه، رفتار خشونت‏آميز و غير اخلاقى در زندانها و مراكز بازجويى كوتاهى نكرده است!
“مروان محمود حمد” و “اسلام سمور” از جمله صدها كودك فلسطينى هستند كه از دوران كودكى بازداشت و از مواهب آزادى، تحصيل و محبت پدر و مادر محروم مانده‏اند.
اين رژيم با شكنجه، بازداشت و سركوب كودكان فلسطينى به جهانيان نشان مى‏دهد كه هرگز به قوانين بين‏المللى و دلايل منطقى پايبند نبوده و به خواسته‏هاى جامعه بين المللى نيز در اين خصوص اهميتى قايل نخواهد بود.
دشمن صهيونيستى در پنجاه سال گذشته بويژه در سالهاى اخير و دوران انتفاضه فلسطينيان، كودكان و قشر جوان سرزمين فلسطين كه آينده سازان اين سرزمين هستند را هدف حقد و كين خود قرار داده است. راههاى بازداشت كودكان فلسطينى توسط صهيونيستهاى اشغالگر
ارتش اشغالگر صهيونيستى و نيروهاى امنيتى اين رژيم براى بازداشت و زندانى كردن كودكان فلسطينى از راهها و روشهاى گوناگون استفاده مى‏كنند كه در واقع مى‏توان گفت، همه آنها نوعى ربودن كودكان از كوچه، خيابان و خانه و كاشانه آنان است!
البته همه اينگونه اقدامات وحشيانه و غير انسانى توسط صهيونيستهاى اشغالگر داراى جهت و هدفى مخرب است كه اين رژيم با برنامه ريزى دقيق و توطئه‏اى از پيش طراحى شده آنرا دنبال مى‏كند.
در اينجا برخى از راهها و روشهاى وحشيانه و غيرقانونى بازداشت كودكان و در واقع ربودن آنان توسط نيروهاى اين رژيم ارايه مى‏شود:
1- بازداشت و دستگيرى ناگهانى و بى‏خبر كودكان و جوانان فلسطينى از خيابانها به محض پرتاب سنگ از سوى كودكان بسوى گشتى‏ها، خودروهاى نظامى يا امنيتى صهيونيستهاى اشغالگر. “ايهاب خميس منصور” كودك فلسطينى از اهالى “بلاطه” در سال 1985 م از جمله آنها است.
2- بازداشت كودكان هنگام عبور از موانع ايست‏هاى بازرسى توسط نيروهاى اشغالگر صهيونيستى به بهانه بازجويى از اين كودكان بسبب شباهت نام آنان با يكى از افراد تحت پيگرد اين رژيم كه اسم‏شان در ليست رزمندگان جهادگر فلسطينى وجود دارد.
3- يورش مخفيانه و غافلگيرانه در شب يا نيمه‏هاى شب و ربودن كودكان و جوانان فلسطينى توسط نيروهاى اطلاعاتى با هماهنگى با يگانهاى ويژه ارتش صهيونيستى.
در اين نوع عمليات وحشيانه نيروهاى اطلاعاتى ويژه ارتش صهيونيستى كه در بيشتر موارد از لباس مبدل عربى استفاده مى‏كنند، رعب و وحشتى وصف‏ناپذير در ميان خانوارهاى فلسطينى آن هم در نيمه‏هاى شب ايجاد كرده و در برابر كمترين مقاومت در هنگام بازداشت كودكان از سوى خانواده‏شان از گازهاى سمى و اشك آور و در بيشتر اوقات اقدام به ضرب و جرح و تيراندازى با گلوله‏هاى پلاستيكى مى‏كنند سپس كودك يا جوان بازداشت شده فلسطينى را به مكان نامعلومى منتقل مى‏كنند كه برخى موارد خانواده‏هاى آنان ماهها از فرزندانشان بى‏خبر مى‏مانند!
نيروهاى اطلاعاتى و يگانهاى ويژه صهيونيستى در ساعت چهار بامداد، در تاريخ 2/ آگوست /2002 م برابر با 4/ مرداد ماه/ 1381 شمسى با يورش به خانه “سعيد محمد سعيد سمار” پس از ضرب و جرح خانواده اين كودك و بهم ريختن خانه آنان با كمال وحشيگرى، او را بازداشت و به مكان نامعلومى بردند.
“شاكر عزيز عزت عرار” كودك پانزده ساله فلسطينى از اهالى رام اللّه نمونه ديگر از كودكان بى‏گناه ومظلوم فلسطينى است كه توسط نيروهاى اطلاعاتى و يگانهاى ويژه ارتش صهيونيستى در تاريخ 14/ دسامبر 2002 م به همان شكلى كه در مورد سعيد محمد سعيد سمار و خانواده وى گفته شد، مورد يورش و ضرب و جرح قرار گرفته و پس از آن نيز به مكان نامعلومى منتقل شده است!
4- نوع ديگر بازداشت كودكان فلسطينى را مى‏توان از بازداشت كودك فلسطينى “عبداللّه سليمان حشاش” بعنوان نمونه استفاده كرد. نيروهاى اطلاعاتى با حمايت يگانهاى ويژه ارتش اشغالگر صهيونيستى در ساعت چهار بامداد و در تاريخ 10/ آوريل/ 2003 ميلادى برابر با 21/ فروردين ماه / 1382 شمسى با يورش به خانه كودك بى دفاع فلسطينى “عبداللّه سليمان حشاش” از اهالى اردوگاه “بلاطه” و ضرب و جرح اهالى خانه وى را به همراه پدرش بازداشت و به مكان نامعلومى برده‏اند.
شايان ذكر است، نيروهاى صهيونيستى در اغلب موارد براى يورش و بازرسى خانه‏هاى بازداشت شدگان فلسطينى از سگهاى قوى و دهشت‏انگيز كه از آموزشهاى ويژه پليسى برخوردارند، استفاده كرده كه اين امر با تمامى قوانين و عرفهاى بين المللى بويژه قوانين دفاع از حقوق بشر كه جامعه بين المللى بخصوص اروپا و آمريكا مدعى آن هستند، مغايرت دارد!
برخورد مستقيم فيزيكى و جسمى با كودكان و افراد خانواده آنان و بخصوص استفاده از سگهاى درنده و خطرناك پليسى از سوى مؤسسه دفاع از حقوق بشر بطور واضح و آشكار مردود شناخته شده است.
در جريان بازداشت كودك فلسطينى “محمود فدو” از اهالى اردوگاه جنين از همين سگها استفاده كردند كه منجر به مجروحيت سخت اين كودك از ناحيه ران پا بخاطر گازگرفتگى سگهاى ياد شده گرديد و چندين روز در بيمارستان بسترى شده بود!
از سوى ديگر، استفاده از اين سگها علاوه بر خطرهاى جسمى براى افراد، بى‏ترديد موجب حالت ناهنجارى روانى و روحى شديد را براى افراد بويژه كودكان آن هم در نيمه‏هاى شب، فراهم آورده كه آثار بسيار وحشتناك آن در مدت طولانى و نامعين و سالهاى متمادى در وجود و ذهن كودك باقى مى‏ماند و در برخى موارد منجر به بيمارى شديد روحى و روانى خواهد شد!!
مورد فوق در حقيقت نمونه ناچيز و بخش كوچكى از جنايات، قتل، غارت، خرابكارى، تجاوزات وحشيانه، اشغالگرى، تخريب و بازداشت و…صهيونيست‏هاى اشغالگر عليه شهروندان فلسطينى است كه گستردگى آنها چنان زياد است كه ارايه يكايك آنها كارى بسيار مشكل بلكه غير ممكن به نظر مى‏رسد!! اقدامات نيروهاى اشغالگر صهيونيستى براى انتقال كودكان فلسطينى به مراكز بازجويى‏
صهيونيستهاى اشغالگر كودكان فلسطينى را پس از بازداشت با دستها و چشمان بسته براى بازجويى و در واقع شكنجه بطور مستقيم به مراكز بازجويى و تحقيق منتقل مى‏كنند.
در هنگام انتقال كودكان به اين مراكز با خودروهاى خشن نظامى، نيروهاى صهيونيستى از انواع توهين، هتك حرمت، استفاده از عبارات و كلمات زشت و ركيك عليه كودك و خانواده وى، ضربه وارد كردن به قسمتهاى مختلف بدن كودك بويژه اعضاى حساس وى و نيز از انواع شكنجه روحى و جسمى ديگر كه ارايه همه آنها شرم‏آور است، رويگردان نيستند.
كودك فلسطينى “بلال محمد سعيد السعدى” از اهالى جنين در ساعت چهار بامداد توسط نيروهاى صهيونيستى بازداشت شد. نيروهاى اين رژيم محمد سعيد السعدى را پس از بازداشت به پادگان سالم بردند و اين در حالى بود كه السعدى از ناراحتى شديد تنفسى رنج مى‏برد، وى را در داخل اتاقى تاريك، نمور و كاملاً غير بهداشتى قرار داده‏اند.
پس از مدتى اذيت، آزار و شكنجه‏هاى روحى و جسمى اين كودك مظلوم و بى‏دفاع فلسطينى را به زندان النقب الصحراوى منتقل كردند. به گفته برخى از كودكان بازداشت شده در اين زندان، از زمان بازداشت تا انتقال السعدى به زندان ياد شده كه چند روز متوالى به طول انجاميد، دست و پاى السعدى با طناب پلاستيكى بسته بود و اين امر منجر به تورم و زخمى شدن دست‏ها و پاهاى سعيد السعدى شده بود، بطوريكه نگاه كردن به اعضاى متورم و زخمى اين كودك بى دفاع فلسطينى هر بيننده و انسان آزاده را از عمق وجود متأثر و ناراحت مى‏كرد.
آزار و شكنجه روحى و جسمى نيروهاى رژيم اشغالگر بر السعدى آنچنان زياد بود كه اين كودك فلسطينى هفته‏ها كابوس مى‏ديد و قادر نبود آرام گرفته و بخوابد!
صهيونيستها در مدت ياد شده السعدى را حتى از خوردن غذا، آب و قضاى حاجت محروم كرده بودند كه اين امر بعدها علاوه بر ايجاد بيمارى روحى، موجب بيمارى‏هاى گوارشى و تنفسى وى شده است!! بازجويى و شكنجه‏
رژيم دست نشانده صهيونيستى در چند دهه اشغال سرزمين فلسطين فرزندان اين سرزمين را با انواع شكنجه مورد آزاد و اذيت قرار داده و اينگونه اقدامات وحشيانه در واقع سنتى ديرينه براى صهيونيستها شده است!
صهيونيستها كودكان را پس از بازداشت براى بازجويى به مراكزى همچون پادگان “عوفر”، “بيت ايل”، “عتصيون”، “سالم”، “قدوميم” “حواره” و يا يكى از مراكز به منظور بازجويى كه زير نظر مستقيم دستگاه اطلاعات و امنيت اين رژيم است، منتقل مى‏كنند. انواع شكنجه صهيونيستها عليه كودكان فلسطينى‏
براى آشنايى بيشتر از اقدامات وحشيانه و شكنجه‏هاى وحشتناك صهيونيستها عليه كودكان فلسطينى، برخى از اين شكنجه‏ها در پى ارايه مى‏شود:
1- ضربه وارد كردن به نقاط مختلف جسم بويژه سر كودك.
اين نوع شكنجه بسيار ديده و شنيده شده است كه “حسن مصطفى النجار” از اهالى “الدهشيه” از آن جمله كودكانى است كه صهيونيستهاى اشغالگر به ناحيه مختلف بدن بويژه سر وى ضربات سنگين و غير قابل تحملى وارد كردند.
اين اقدام وحشيانه صهيونيستها منجر به بيمارى مزمن و دردناك و طاقت فرسائى در ناحيه سر اين كودك بى‏دفاع فلسطينى گرديد.
2- استفاده از دستگاه مخصوص شكنجه كه كودك را بشدت تكان داده و لرزشى شديد در تمامى اعضاى وى ايجاد مى‏كند، بگونه‏اى كه كودك پس از مدتى هوش و حواس خود را از دست داده و به اغماء مى‏افتد.
“مجدى عيسى” از اهالى “الخضر” در بيت لحم از جمله كودكان بازداشت شده فلسطينى است كه بدين شكل توسط صهيونيستهاى اشغالگر شكنجه شده است.
3- بستن دستها و پاه‏ها و اجبار كردن كودك به ايستادن يا نشستن به همان حالت بسته به مدت طولانى.
4- فحاشى و ناسزا نسبت به كودك فلسطينى بازداشت شده و تهديد آنها با تهديد كردن پدر و مادر و يا تهديد به تخريب خانه كودك اين مورد نيز در بازداشتگاههاى صهيونيستها معمول بوده و از اين دست شكنجه‏ها در مورد بسيارى از كودكان اعمال شده كه “ايمان عطيه ابو طبو” و “عواد محمد حمدان” از اهالى اردوگاه “بلاطه” از جمله آنان هستند.
5 – محروم كردن كودكان از استراحت و خواب و خوردن آب و مواد غذايى بمدت طولانى .
6- مجبور كردن كودكان بازداشت شده فلسطينى به پوشيدن پوشك مخصوص نوزادان.
7- قرار دادن كودكان فلسطينى در سلولهاى تنگ، نمور و تاريك و انتقال صداهاى گوش خراش بلندگوها به داخل سلولها به منظور آزار و اذيت و شكنجه روحى و روانى كودكان.
8 – انداختن كودكان بازداشت شده فلسطينى در سلولهاى زندانيانى كه به اسم “كنجشك‏هاى مزدور” معروف هستند.
در اين سلولها كه افرادى مزدور، مخرب،فاسد و معتاد به مواد مخدر هستند،به دستور و تشويق مسؤولان صهيونيستى در زندان، كودكان فلسطينى را تحت فشارهاى مادى، روحى و اخلاقى و ضرب و جرح قرار مى‏دهند تا بدين ترتيب روحيه مقاومت اين كودكان معصوم و بى‏گناه كاسته و به گمان باطل خود آنان را به فساد و تباهى بكشند!
9- رژيم صهيونيستى براى تحت فشار قرار دادن و درهم شكستن روحيه مقاومت كودكان بازداشت شده فلسطينى، آنان را از ديدار با خانواده، وكيل و حتى با انجمن‏هاى حقوقى ويژه در خصوص دفاع از زندانيان محروم مى‏كنند.
10- بكارگيرى سيستمى به اسم صندلى دروغ سنجى در هنگام بازجويى كودكان بى دفاع فلسطينى و ايجاد اضطراب و فشار روحى و روانى در اين كودكان.
11- متمركز شدن بازجويان صهيونيستى در پرسشهاى خود با كودك بازداشت شده فلسطينى در مورد خانواده كودك و اجبار اين كودكان به اعتراف كردن نسبت به كارهايى كه هرگز خانواده‏شان مرتكب آنها نشده‏اند!
12- تهديد كودك به بى‏آبرو كردن وى و خانواده‏اش در محله‏اى كه در آن زندگى مى‏كنند و برخى تهديدها و شكنجه‏هاى ديگر كه ارايه آنها از حوصله اين بخش خارج بوده و مطرح كردن آشكار آنها بى‏ترديد موجب تشويش خاطر خوانندگان خواهد شد! حقايق، آمار و ارقام‏
1- 85 درصد از كودكان بازداشت شده فلسطينى در زندانها و بازداشت‏گاههاى صهيونيستى با انواع شكنجه مورد تعرض و آزار و اذيت قرار مى‏گيرند.
مركز آمار و اطلاع رسانى دشمن صهيونيستى در خصوص حقوق بشر به اسم “بيتسيلم” اعتراف كرد: “شاباك” دستگاه امنيتى رژيم صهيونيستى سالانه 1000 الى 1500 شهروند فلسطينى را بازداشت مى‏كند كه 85 درصد آنان مورد شكنجه و آزار قرار مى‏گيرند و در اين ميان بخش قابل ملاحظه‏اى از بازداشت شدگان را كودكان تشكيل مى‏دهند.
2- از آغاز انتفاضه الاقصى در سال 2000 ميلادى، شمار كودكان فلسطينى كه توسط نيروهاى رژيم صهيونيستى بازداشت و زندانى شدند، از مرز 2000 كودك گذشته است.
3- از اين 2000 كودك فلسطينى كه از آغاز انتفاضه توسط صهيونيستهاى اشغالگر بازداشت شده بودند، هنوز تعداد 350 نفر در بازداشتگاههاى اين رژيم واقع در اراضى اشغالى زندانى هستند كه اين امر بطور كامل با قوانين و عرفهاى بين المللى مغايرت دارد.
4- در ميان كودكان فلسطينى بازداشت شده كه پيشتر بدانها اشاره شده است، 215 تن از آنان بطور موقت در بازداشت بسر برده و منتظر محاكمه از سوى دادگاه اين رژيم هستند.
در اين موارد قوانين بين المللى صريح و واضح وجود دارد كه به موجب آنها هيچ انسانى بويژه كودكان بدون مراعات قوانين مربوط به محاكمه و محدوديت تعيين شده آن نبايد محاكمه شوند و اينگونه محاكمه‏ها به رعايت قوانين ويژه در اين زمينه مشروط شده و نيازمند رعايت آنها است.
5 – آمارهاى مراكز فلسطينى نشان مى‏دهد كه نيمى از جمعيت فلسطينيان در كرانه باخترى و نوار غزه را كودكان زير 16 سال تشكيل مى‏دهند. لذا مشاهده مى‏شود كه در سرزمين‏هاى فلسطينى بيشترين تعرض و بازداشت صهيونيست‏هاى اشغالگر نسبت به كودكان فلسطينى متمركز شده و اين كودكان در خارج و داخل زندان مورد شديدترين شكنجه‏ها و آزار و اذيت قرار مى‏گيرند.
6- در واقع شمار كودكان فلسطينى كه توسط نيروهاى صهيونيستى بازداشت و مورد تعرض و شكنجه قرار گرفته‏اند، بيشتر از رقمهاى ارايه شده توسط برخى مؤسسات حقوقى و بين المللى است.
7- عمليات بازداشت كودكان فلسطينى و شكنجه آنان در داخل زندان بويژه در دوران انتفاضه روبه افزايش بوده و رژيم صهيونيستى به بهانه‏هاى مختلف از جمله فعاليت كودكان فلسطينى در سازمانهاى سياسى – نظامى فلسطينى و شركت در انتفاضه و پرتاب سنگ آنان را وحشيانه بازداشت، شكنجه و حتى به شهادت مى‏رسانند، بشكلى كه گسترش بى دليل اينگونه برخوردهاى خشونت‏آميز و غير قانونى در حق كودكان در هيچ نقطه جهان و حتى در طول تاريخ بشريت سابقه نداشته است!!
8 – شمار كودكان فلسطينى در سنين 13-14 سال كه توسط رژيم اشغالگر قدس بازداشت شدند، از 9/9 درصد در سال 1999م به 21/83 درصد در سال 2000 ميلادى افزايش داشته است!
9- با بررسى پيرامون احكام صادره در حق كودكان فلسطينى متوجه خواهيم شد كه اين احكام در سال 2000 م به بعد نسبت به سالهاى قبل افزايش چشمگيرى داشته است.
در سال 2000 م در 66 مرحله صدور احكام در حق كودكان فلسطينى در طى 6 ماه در همين سال در واقع به 3/40 درصد مى‏رسد اين در حالى است كه اين درصد در مقايسه با احكام صادره دادگاههاى نظامى رژيم صهيونيستى در مورد كودكان بازداشت شده فلسطينى در سال 1999 م كه حدود 08/19 درصد و در سال 1998 م نيز تنها 9 درصد بوده است، افزايش چشمگيرى را نشان مى‏دهد.
البته اين امر در سال 2001 و 2002 و 2003 ميلادى همچنان رو به افزايش مى‏باشد.
اين آمار نشان مى‏دهد كه رژيم صهيونيستى با ادامه سياست بازداشت، قتل و شكنجه كودكان فلسطينى قصد ريشه كن كردن جامعه بى‏دفاع فلسطينى را دنبال مى‏كند. كودكان فلسطينى و توافقنامه‏هاى بين المللى‏
همانگونه كه در قسمت اول بدان اشاره و تأكيد شد رژيم صهيونيستى سالهاى متمادى است كه سياست مخرب و گسترده‏اى را عليه كودكان فلسطينى آغاز كرده و با بازداشت، قتل و شكنجه كودكان فلسطينى به بهانه‏هاى پوچ و واهى آنان را در ورطه خطر جدى قرار داده است.
آيا ممكن است كه انسان آزاده، بيدار و داراى وجدانى آگاه، از بازداشت‏ها، شكنجه‏ها و شهادت‏هاى مظلومانه كودكان بى‏گناه فلسطينى در سرزمين آباء و اجدادى‏شان توسط اشغالگران صهيونيستى باخبر شده و در برابر اينهمه جناياتى كه اين رژيم هر روز در حق كودكان بى‏دفاع فلسطينى مرتكب مى‏شود، خاموش و بى‏تفاوت بنشينند؟!
بى‏ترديد همگان مى‏دانند كه كودكان در تمامى كشورهاى جهان داراى حقوقى هستند و در اين كشورها قوانينى وجود دارد كه از حقوق آنان دفاع كرده و اين كودكان از زندگى طبيعى و امكانات سالم رفاهى برخوردار هستند.
البته جامعه جهانى بر اغلب قراردادها و قوانين بين المللى در خصوص حقوق كودكان آگاهى و اشراف دارد و اين موضوع در مورد تمامى كشورهاى جهان حتى رژيم صهيونيستى نيز صادق است.
اما به رغم امضاى اين قوانين رژيم صهيونيستى تمامى تعهدات خود در اين زمينه را در مورد كودكان بويژه كودكان فلسطينى آشكارا نقض كرده است.
در ماده 37 قانون بين المللى دفاع از حقوق كودكان و در 3 بند پياپى اين ماده بطور واضح و روشن آمده است:
بند اول: كودكان نبايد مورد شكنجه و رفتارهاى ناهنجار خشونت‏آميز قرار گرفته و احكامى همچون اعدام و زندان براى كودكان ممنوع است، اگرچه آنان مرتكب جرمى شده باشند.
شايان ذكر است اين قانون تنها در مورد اشخاص زير 18 سال صادق است.
بند دوم: مطابق با ماده 37 كودكان نبايد از امتيازاتى همچون آزادى و احترام انسانى محروم باشند بلكه بايد همانند ديگر انسانهاى بالغ با آنان رفتار و معامله شود.
بند سوم: هرگونه شكنجه و تهديد عليه كودكان نقض آشكار تعهدنامه بين المللى در خصوص حقوق كودكان بويژه حقوق مدنى و سياسى محسوب مى‏شود.
از جمله مواردى كه توسط رژيم صهيونيستى در خصوص كودكان نقض مى‏شود، محروم كردن خانواده‏ها از ديدار با كودكان‏شان در زندانها و بازداشت‏گاهها و نيز محروم كردن وكلاى كودكان بازداشت شده از دفاع از آنان است.
آثار و پيامدهاى بازداشت و زندان در كودكان فلسطينى پس از آزادى‏
بازداشت و زندان براى كودكان فلسطينى پس از آزادى پيامدهاى طاقت‏فرسايى را به همراه دارد كه به برخى از اين پيامدها در پى اشاره مى‏شود:
در زمينه آموزشى: بيشتر كودكانى كه از زندانها و بازداشت گاههاى رژيم صهيونيستى آزاد مى‏شوند، بويژه كودكانى كه بازداشت آنان از 70 روز گذشته است، مطابق با قوانين وزارت آموزش و پرورش تشكيلات خودگردان فلسطين قادر به ادامه تحصيل با همكلاسى‏هاى خود نيستند.
در زمينه بيكارى: بيكار ماندن كودكان آزاد شده از زندان و بازداشتگاه از بارزترين محدوديتهاى زندگى آنان است.
در زمينه روانى و شخصيتى:بيشتر كودكانى كه از بازداشت گاهها و زندانهاى رژيم صهيونيستى آزاد مى‏شوند، از اضطراب‏هاى عصبى و ناراحتى‏هاى روحى رنج مى‏برند و دليل آن‏
– ضعيف شدن اين كودكان در برقرارى رابطه با خانواده، دوستان و جامعه خود.
– عدم توانايى خانواده و دوستان در كنار آمدن با كودكى كه از زندان يا بازداشتگاه صهيونيستى آزاد شده است. البته همه اين مشكلات به رفتار غير انسانى صهيونيستهاى اشغالگر با كودكان فلسطينى در زندانها و بازداشت گاهها بر مى‏گردد.
– از ديگر عوارض و تأثيرات منفى زندانها و بازداشتگاههاى رژيم صهيونيستى بر كودكان فلسطينى، عدم تمركز فكرى و روانى كودكان و تأثير منفى جو زندانها بر رفتار آنان است.
مورد ديگر ايجاد ضعف ذهنى و فكرى در ادامه تحصيلات علمى است. وضعيت نامناسب بهداشتى و درمانى كودكان فلسطينى در بازداشتگاهها
صهيونيستها اسراى فلسطينى بويژه كودكان را از درمان اساسى براى بيمارى محروم كرده و براى درمان آنان غير از مسكن از داروها طبق مجوز و دستور پزشك استفاده نمى‏كنند و حتى آنان را از غذايى مناسب و بهداشتى در دوران بيمارى محروم مى‏كنند.
برخى بيماران فلسطينى در دوران اسارت خود، ماهها منتظر مى‏مانند تا مورد معاينه پزشك متخصص و يا تحت درمان اساسى قرار گيرند و انتظار برخى از اسرا تا پايان مدت اسارت‏شان به طول مى‏انجامد و برخى زندانها مانند زندان “عسقلان” و “نفحه” هر سال يك بار پزشك براى معاينه و درمان اسيران بيمار به اين زندآنها مى‏آيند.
مؤسسات حقوقى كه در راستاى بهبودى اوضاع اسراى فلسطينى تلاش مى‏كنند، بارها تأكيد كردند كه اسرا در زندانهاى صهيونيستى از بيماريهاى متعدد و مزمن رنج مى‏برند و اين زندانها داراى امكانات بهداشتى و درمانى نيست، اما هرگز پاسخ مثبتى از سوى مسؤولان صهيونيستى و حتى محافل بين المللى همچون صليب سرخ جهانى و سازمانها و مؤسسات بين‏المللى دفاع از حقوق بشر و زندانيان ديده نشده است. از جمله بيماريها:
بيمارى‏هاى معده و پوستى مزمن و دردناك.
– بيمارى چشم و گوش كه در برخى موارد منجر به عفونى شدن گوشها و چشمان آنان شده و در بيشتر اين نوع موارد بسبب ضربات و شكنجه از سوى نيروهاى صهيونيستى در زندآنهابوجود آمد.
– ناراحتى كليه‏ها، قلب و تنگى نفس و آلازى‏هاى مزمن و طولانى كه در برخى موارد منجر به شهادت اسراى فلسطينى شد.
– ديسك كمر، گردن و مهره‏هاى پشت و نيز ريزش موهاى سر و صورت.
– دردهاى عضلانى ممتد و مزمن و نيز بيمارى قند و ضعفهاى شديد جسمى‏
– سرطان‏ها از انواع مختلف و بيماريهاى حاد روحى و روانى كه در نهايت كشنده و طاقت‏فرسا است. و … پاورقي ها:

/

بر ساحل معرفت‏

  پرسش: خداوند بشر را به آوردن سوره يا آيه‏اى مانند قرآن، با به كارگيرى همه توان، دعوت مى‏كند؛ حال چنان‏چه فردى جمله‏اى بياورد و ادعا كند مانند آيه‏اى از قرآن است، نخست آن كه قضاوت اين ادعا بر عهده كيست؟ اگر خداوند داورى كند، چون خودش، مدعى تحدّى است به يقين آن جمله را مانند قرآن نمى‏داند و اگر بشر بخواهد داورى كند خداوند به او الهام مى‏كند كه آن جمله را مانند قرآن تشخيص ندهد.
دوم آن كه خداوند در بسيارى از آيات، سخنانى را از انبيا، مؤمنان، كفار، مشركان و… نقل كرده است. مگر اين گونه آيات، همان كلمات افرادى هم چون مشركان و… نيست، پس چرا نمى‏توان آن را مانند آيه‏اى از قرآن تلقى كرد؟ آيا همين كه كلمات بشرى در قرآن نقل شده، خود نوعى رويارويى و پاسخ به پرسش خداوند نيست؟
پاسخ: پرسش بر سه بخش مشتمل است كه جداگانه به پاسخ هر يك خواهيم پرداخت، لكن در آغاز بايد يادآور شويم كه متعلق درخواست هماوردجويى قرآن عبارت است از: 1. مانند قرآن: «فَلْيَأْتُواْ بِحَدِيثٍ مِّثْلِهِ‏ى إِن كَانُواْ صادِقِينَ ؛(طور،34) اگر راست مى‏گويند، سخنى همانند آن بياورند.»
2. ده سوره مانند قرآن: «أَمْ يَقُولُونَ افْتَرَاهُ قُلْ فَأْتُواْ بِعَشْرِ سُوَرٍ مِّثْلِهِ‏ى مُفْتَرَيَتٍ وَ ادْعُواْ مَنِ اسْتَطَعْتُم مِّن دُونِ اللَّهِ إِن كُنتُمْ صادِقِينَ ؛(هود،13) آن‏ها مى‏گويند او به دروغ اين [قرآن‏] را [به خدا] نسبت داده [و ساختگى است‏]! بگو: اگر راست مى‏گوييد شما هم ده سوره ساختگى همانند اين قرآن بياوريد و تمام كسانى را كه مى‏توانيد – غير از خدا – [براى اين كار ]دعوت كنيد.
3. يك سوره مانند قرآن: «أَمْ يَقُولُونَ افْتَرَاه قُلْ فَأْتُواْ بِسُورَةٍ مِّثْلِهِ‏ى وَ ادْعُواْ مَنِ اسْتَطَعْتُم مِّن دُونِ اللَّهِ إِن كُنتُمْ صادِقِينَ ؛(يونس،38) آيا آن‏ها مى‏گويند: او قرآن را به دروغ به خدا نسبت داده است؟! بگو: اگر راست مى‏گوييد: يك سوره همانند آن بياوريد و غير از خدا، هر كس را مى‏توانيد [به يارى‏] طلبيد.»
بنابراين تحدّى به كم‏تر از يك سوره و يك يا چند آيه تعلق نگرفته؛ پس پاسخ را با اين فرض كه «اگر كسى بتواند سوره‏اى يا بيش‏تر، مثل قرآن بياورد…» پى مى‏گيريم: پاسخ بخش نخست: داورى خداوند براى تشخيص صحّت و سقم هماوردى‏
وجوه اعجاز قرآن: قرآن نه تنها از جهت فصاحت و بلاغت، بلكه در ساير مزايايى كه بر آن مشتمل است، نيز معجزه مى‏باشد؛ بنابراين، هر محقق و دانشمندى، با همان ديد و نظرى كه دارد، چنان‏چه به آيات قرآن نظر بيفكند و درباره آن چه يافته، اظهارنظر كند، بُعد جديدى از ابعاد اعجاز قرآن را كشف خواهد كرد؛ از اين رو، نمى‏توان وجوه اعجاز قرآن را به موارد انگشت‏شمار محدود كرد؛ شاهدش اين كه هر چه درزمان پيش مى‏رويم، باب تازه‏اى از اعجاز قرآن باز مى‏شود.(1) در اين جا به چند مورد از ابواب تازه از اعجاز قرآن مى‏پردازيم: 1. هم‏آهنگى و اختلاف نداشتن در مضامين و معانى‏
بى شك سخن بشر در صلح و جنگ، صحت و بيمارى، سرما و گرما، آسايش و اضطراب، روز و شب و… متفاوت است؛ اما قرآن در مدت 23 سال در شرايط گوناگون بر رسول گرامى اسلام‏صلى الله عليه وآله وسلم نازل شد، در حالى كه ميان آياتش، هم‏آهنگى كامل وجود دارد و هرگز اختلافى در آن ديده نشده است؛ قرآن در اين‏باره مى‏فرمايد: «أَفَلَا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْءَانَ وَلَوْ كَانَ مِنْ عِندِ غَيْرِ اللَّهِ لَوَجَدُواْ فِيهِ اخْتِلافاً كَثِيراً ؛(نساء،82) آيا در [معانى ]قرآن نمى‏انديشند؟ اگر از جانب غير خدا بود، قطعاً در آن اختلاف بسيار مى‏يافتند.» هم‏چنين مهارت و انديشه بشر، به تدريج و در طول ساليان دراز، كامل مى‏شود و اين در هر علم و فنى صادق است؛ اما آيات قرآن، سال‏هاى نخستين نزول آن‏ها با سال‏هاى پايانى‏شان يكسان هستند؛ بنابراين آوردن چنين كلماتى از حيطه قدرت بشر، بدون اعجاز خارج است.(2) 2. اُمّى بودن آورنده قرآن‏
قرآن بر زبان شخصى ظاهر و نازل شده كه در مكتب هيچ دانشمند و معلمى حاضر نشده و همه مى‏دانستند كه او اُمّى و درس ناخوانده است. پس از بعثت در دوران چهل سال عمر كه دو سوم عمر شريف‏شان را تشكيل مى‏داد، از او هيچ شعر و نثرى ديده نشد و ناگهان كتابى را عرضه مى‏دارد كه بزرگان روزگار در برابرش در مى‏مانند.
نگار من كه به مكتب نرفت و خط ننوشت‏

به غمزه مسئله‏آموز صد مدرس شد
قرآن در اين‏باره مى‏فرمايد: «قُل لَّوْ شَآءَ اللَّهُ مَا تَلَوْتُهُ‏و عَلَيْكُمْ وَ لَآ أَدْرَيكُم بِهِ‏ى فَقَدْ لَبِثْتُ فِيكُمْ عُمُرًا مِّن قَبْلِهِ أَفَلَا تَعْقِلُونَ ؛(يونس،16) بگو اگر خدا مى‏خواست آن را بر شما نمى‏خواندم، و [خدا] شما را بدان آگاه نمى‏گردانيد. قطعاً پيش از [آوردن‏] آن روزگارى در ميان شما به سر برده‏ام، آيا فكر نمى‏كنيد»(3) 3. اخبار غيبى قرآن‏
قرآن از زندگى اقوام و پيامبران گذشته پرده برداشته، سرگشت پيشينيان و داستان‏هاى پيامبران الهى را بيان كرده است، در حالى كه خود پيامبر هيچ اطلاعى از آن‏ها نداشته و تنها به بخش اندكى از آن‏ها در كتاب‏هاى الهى، همچون تورات و انجيل، آن هم به گونه‏اى تحريف شده اشاره شده است، از اين رو، قرآن پس از نقل برخى از اين اخبار مى‏فرمايد: «تِلْكَ مِنْ أَنبَآءِ الْغَيْبِ نُوحِيهَآ إِلَيْكَ مَا كُنتَ تَعْلَمُهَآ أَنتَ وَ لَا قَوْمُكَ مِن قَبْلِ هَذَا…؛(هود،49) اين از خبرهاى غيب است كه آن را به تو وحى مى‏كنيم؛ پيش از اين نه تو آن را مى‏دانستى و نه قوم تو.» 4. فصاحت و بلاغت‏
با توجه به اين كه فصاحت و بلاغت، داراى مراتب است و به اعتبار حُسن كلام فصيح، مقدار پذيرش كلام نزد مخاطب و مقدار مطابقت آن با واقع، متفاوت مى‏شود؛ طبيعى است كه اين امر، حدّ و مرز نخواهد داشت و مى‏تواند به بى نهايت نيز برسد. بالاترين درجه فصاحت و بلاغت را اعجاز گويند؛ پس اگر مى‏گوييم قرآن از جهت فصاحت و بلاغت، معجزه است، دليلش اين است كه فصيح‏ترين و بليغ‏ترين كلام بوده، در بالاترين مرتبه قرار دارد.
درك اين مطلب كه اين كتاب الهى در بالاترين سطح ممكن از فصاحت و بلاغت قرار دارد، بيش‏تر بر عهده عرب نخستين كه خود استاد اين فن بودند، مى‏باشد، زيرا آنان درك مى‏كردند كه اين گونه سخن گفتن ميان‏شان هرگز معمول نبوده و از سنخ كلام بشر نيست. رافعى مى‏گويد: قرآن، طرف مقايسه با كلام بشر نيست تا بشر گفته‏هاى خود را با آن مقايسه كند؛ چون قرآن كمالى دارد كه ديگران آن را ندارند؛ بنابراين، نمى‏توان آن را با ساير گفته‏ها مقايسه كرد.(4)
در اين جا توجه شما را به دو نمونه از آياتى كه بر نكته‏هاى حياتى در امر فصاحت و بلاغت مشتمل هستند جلب مى‏كنيم:
1. «وَ قِيلَ يا أَرْضُ ابْلَعِى مَآءَكِ وَ ياسَمَاءُ أَقْلِعِى وَغِيضَ الْمَآءُ وَ قُضِىَ الْأَمْرُ وَ اسْتَوَتْ عَلَى الْجُودِىِ‏ّ وَقِيلَ بُعْدًا لِّلْقَوْمِ الظَّالِمِينَ ؛(هود،44) و گفته شد: اى زمين! آب خود را فرو بر، و اى آسمان، [از باران ]خوددارى كن. و آب فروكاست و فرمان گزارده شد و [كشتى‏] بر جودى قرار گرفت و گفته شد: مرگ بر قوم ستمكار.»
تعبيرها در اين آيه، آن چنان رسا، جذاب، مختصر، گويا و با تمام زيبايى، آن‏قدر تكان دهنده و كوبنده است كه عده‏اى از دانشمندان و اديبان زبان عرب، آن را فصيح‏ترين و بليغ‏ترين آيات قرآن شمرده‏اند.(5)
بخشى از صنايع بديعى كه در آيه به كار رفته‏اند عبارتند از: 1. مناسبت تام در دو فعل «ابلعى و اقلعى»؛ 2. مطابقت لفظى در ذكر «سماء» و «ارض»؛ 3. استعاره در «ابلعى» و «اقلعى» براى «سماء» و «ارض»؛ 4. مجاز در «ياسماء»؛ 5. اشاره در «غيض الماء»؛ 6. ارداف در «واستوت على الجودى»؛ 7. تمثيل در «و قضى الامر»؛ 8. تعليل فرو رفتن آب، علت استواء و استقرار كشتى است؛ 9. صحت تقسيم؛ 10. احتراس در «قيل بعداً للقوم الظالمين»؛ 11. انفصال؛ 12. حسن النسق؛ 13. ائتلاف اللفظ مع المعنى؛ 14. ايجاز؛ 15. تهذيب؛ 16. حسن البيان؛ 17. تمكين؛ 18. انسجام؛ 19. تفهيم؛ 20. اعتراض؛ 21. تعويض؛ 22. انسجام؛ 23. ابداع. همان گونه كه مشاهده مى‏شود 23 نوع از انواع صنايع علم بديع در اين آيه يافت مى‏شود و حال آن كه هفده لفظ بيش نيست و اين گونه كلام در غير گفتار خداوند يافت نشده است.(6)
2. بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمانِ الرَّحِيم * إِنَّآ أَعْطَيْناكَ الْكَوْثَر * فَصَلِ‏ّ لِرَبِّكَ وَ انْحَر * إِنَّ شَانِئَكَ هُوَ الْأَبْتَر ؛ ما تو را كوثر داديم، پس براى پروردگارت نمازگزار و قربانى كن. دشمنت خود بى تبار خواهد بود.» در اين سوره كوتاه، نكته‏هاى بديعى بسيارى گنجانده شده كه برخى از آن‏ها عبارت‏اند از: 1. بناى اولى سخن و ابتداى كلام با فعل (اعطينا) نهاده شد تا دليل بر ويژگى باشد؛ 2. ضمير متكلم را جمع آورده (نا) تا عظمت خود را اعلام كند؛ 3. جمله را با حرف تأكيد «اِنّ» آغاز كرده تا جارى مجراى قسم باشد؛ 4. موصوف كوثر را حذف كرده تا از آن شمول، بيش‏تر استفاده شود (چون كوثر يعنى بسيار بسيار و با حذف موصوفش معلوم نمى‏شود بسيار بسيار از چه چيز، و همين بر عمومى بودن آن نسبت به هر چيز مى‏افزايد.)؛ 5. به دنبال اعطاى كوثر فاء تعقيب آورده «فصلّ» تا قيام براى شكر فراوان، سبب انعام عطاى بيش‏ترى به دنبال آن باشد؛ 6. استفاده از صفت مراعات؛ 7. نام دشمن پيامبر را نبرده و از صفت استفاده كرده تا هر كه را كه هم‏چون اوست در بر گيرد؛ 8. ضمير فصل (هو) را در جمله آورده (إِنَّ شَانِئَكَ هُوَ الْأَبْتَر) تا او را داراى اين نقص و عيب معرفى كند و…(7) 5. پيشگويى‏هاى قرآن از حوادث آينده‏
برخى آيات نسبت به وقايعى كه قرار بوده اتفاق افتد، پيش‏گويى كرده كه تحقق برخى از آن‏ها در تاريخ نيز به ثبت رسيده است، مانند وعده پيروزى مسلمانان در جنگ بدر(انفال،7)؛ وعده شكست رومى‏ها (روم، 2-6)؛ فتح مكه (فتح،27) و…(8)
در حالى كه پيش‏گويى اين حوادث در آن زمان، با ارزيابى‏ها و معيارهاى عادى، براى هيچ كس مقدور نبوده است. 6. طرح مسائل دقيق علمى‏
با اين كه عرب‏ها در زمان پيامبر اسلام‏صلى الله عليه وآله وسلم، حتى از علوم زمان خود نيز بى بهره بودند؛ اما قرآن دربردارنده برخى علوم است‏كه دانشمندان امروزى را نيز متعجّب كرده است كه توجه شما را به نمونه‏اى از آن‏ها جلب مى‏كنيم: 1. حركت زمين (طه، 53؛ نبأ، 6؛ زخرف، 10؛ نمل، 88)؛ 2. حركت منظم ماه و خورشيد (يس، 39 و 40؛ فاطر،13؛ لقمان،29؛ ابراهيم،33) 3. تلقيح ابرها (حجر،22)؛ 4. خطوط سرانگشتان و علم انگشت‏نگارى (قيامت،3 و 4)؛ 5. نيروى جاذبه و گريز از مركز در زمين (انبياء،32؛ رعد،2؛ لقمان،10؛ مرسلات،25؛ فاطر،41)و…(9) تذكر اين نكته لازم است كه قرآن يك كتاب علمى نيست، بلكه هر موضوعى كه در راستاى هدايت بشر، ايفاى نقش مى‏كند، در آن آمده است.(10)
با توجه به ابعاد گسترده اعجاز قرآن، پرداختن به همه موارد، از حوصله پاسخ نامه خارج است؛ از اين رو، فهرست‏وار به تعدادى ديگر اشاره مى‏كنيم:
7. جامع بودن قرآن نسبت به علوم و معارف (نحل،89؛ انعام،59)؛ 8. اعجاز عددى قرآن؛ 9. آهنگ‏پذيرى قرآن؛ 10. اعجاز هنرى؛ 11. مصون بودن قرآن از تحريف؛ 12. اعجاز تشريعى؛ 13. ارائه آداب اخلاقى و تربيتى بى نظير؛ 14. هر زمان خوانده شود از طراوتش كم نمى‏شود؛ 15. نيروى برهان و حجت قرآن، در حدّ كمال و استدلال و منطقش بالاتر از بيان است و…(11) گستردگى هماوردجويى قرآن‏
همانطور كه مى‏دانيد، اعجاز قرآن از ابعاد گسترده‏اى برخوردار است؛ دعوت آن براى هماوردى نيز عمومى بوده، از همه در هر مكان و هر زمان درخواست تحدّى كرده است (بقره،23و24)؛ از اين رو، در مبارزه‏طلبى، تنها به درخواست آوردن الفاظى مانند قرآن اكتفا نكرده، بلكه از ابعاد گوناگون نسبت به مزاياى خود درخواست هماوردى نموده؛ پس مى‏توان گفت تحدّى، به همانندى سخن خدا از نظر شيوه و نحوه تعبير اطلاق نمى‏شود، زيرا اين گونه همانندى، تنها با تقليد امكان‏پذير است، بلكه مقصود آوردن سخنى است كه از نظر محتوا مشتمل بر علوم و معارف، اخبار غيبى، پيش‏گويى از آينده، عارى از تناقص گويى و… و از نظر لفظ هم نيز به اندازه‏اى شيوا، فصيح و بليغ باشد كه در درجه اعلايى از فصاحت و بلاغت قرار گيرد.
اكنون به بخش نخست پرسش باز مى‏گرديم و اذعان مى‏كنيم كه براى تشخيص صحت و سقم آن‏چه در مقام رويارويى با قرآن آورده‏اند، به داورى خداوند نيازى نيست، بلكه با توجه به ابعاد گسترده تحدّى و اعجاز قرآن كافى است در هر بُعد به يكى از افراد بشر كه نسبت به آن كارشناس و اهل فن است، مراجعه كرد؛ كسى كه با علوم و معارف، آشنايى داشته، اهل فن باشد، اين توانايى را دارد كه مورد معارضه رابا كلام خداوند مقايسه كند. كسى كه در علم فصاحت و بلاغت، متخصص است، مى‏تواند اين بررسى را انجام دهد، چنان‏چه در تاريخ نقل شده كه بزرگ‏ترين استادان سخن ،فصيح‏ترين شاعران و سخنوران، همين كه آيات الهى را شنيدند، آن را از سنخ كلمات بشرى نيافتند و خود جذب شگفتى و شيوايى آن شدند و يا در برابر آن سر تسليم فرود آورده، زانو زدند.(12) بخش دوم: داورى بشر براى صحت و سقم هماوردى‏
اين كه در پرسش آمده اگر بشر بخواهد داورى كند، خداوند به او الهام مى‏كند تاآن جمله را مانند قرآن تشخيص ندهد، سخنى بى اساس بوده، ادعايى بيش نيست. وقتى كلام به گونه‏اى باشد كه از سنخ كلمات بشرى خارج گردد، كسى را ياراى رويارويى باآن و آوردن مانندش نيست؛ پس نيازى به الهام خداوند نيست.
مى‏دانيم قرآن از دو بخش شكل و محتوا تشكيل شده است. از نظر شكل، هر چند حروف در دسترس همگان است و كلمات از حروف، جمله‏ها از كلمات و سوره‏ها از جمله‏ها و قرآن از سوره‏ها، ساخته مى‏شود؛ اما چگونگى چينش و تركيب آن‏ها با اراده خداوند كه خود آفريننده آن‏ها است، صورت مى‏گيرد؛ براى مثال در امر فصاحت و بلاغت چون داراى مراتب است، انسان تا درجه خاصّى از آن را مى‏تواند خلق كند، علامه طبرسى مى‏گويد: بلاغت سه طبقه و درجه دارد: طبقه اعلا، متوسط و ادنى، طبقه اعلاى آن معجزه است و طبقات ميانى و پايين ممكن است.(13) انسان در حدّى نيست كه بتواند تركيبى در درجه بالايى از فصاحت و بلاغت را خلق كند.
در بخش محتوا نيز هر چند خداوند استعداد فراگيرى و پيشرفت در علوم وفنون را در اختيار انسان قرار داده؛ ولى به هر حال، دانش بشرى محدود است و ممكن است فردى در يك علم، سرآمد روزگار خود شود، ولى دانش در آن خلاصه نمى‏شود، يا ممكن است كسى در علوم و فنون عصر خود مهارت يابد، ولى اين به عصر خودش مربوط است.
به بيانى ديگر وجود ويژگى‏هاى ذيل در انسان: 1. رشد و تكامل تدريجى كه يك شبه نمى‏تواند به رشد و تكامل خاصّى دست يابد، مگر اين كه معجزه‏اى در كار باشد؛ 2. تأثيرپذيرى، اين كه افكار و اميال انسان همواره تابع و مؤثر از عوامل درونى و بيرونى است، سبب مى‏شود حتى در يك نوشتار دچار تناقض‏گويى شود؛ 3. خطاپذيرى، كه هرگز كسى نمى‏تواند خود را از خطا مصون بدارد، مگر معصوم باشد؛ 4. اختلاف استعدادها، ممكن است كسى در امر خاصّى از استعداد فوق العاده برخوردار باشد، ولى در امور ديگر ضعيف و…
وجود چنين امورى در انسان در مقايسه با ويژگى‏هاى قرآن، مانند جامع بودن، هم‏آهنگى و نبود اختلاف در متن، جاودانگى اثر، خصوصيات آورنده آن، درجه بالاى فصاحت و بلاغت و… او را در هماوردى قرآن ناتوان مى‏كند.(14) بخش سوم: نقل قول‏هاى قرآن‏
در مورد نقل قول‏هايى كه خداوند از ديگران آورده، بايد گفت:
1. از مسلّمات و از اعتقادات مسلمانان اين است كه همه قرآن، وحى و كلام الهى است و ميان سخنان ناب و خالص، نقل قول‏هايى كه خداوند از ديگران آورده، تفاوتى نمى‏بينند؛ 2. از جمله دلايل اين اعتقاد، آيات قرآن است كه همه قرآن را به عنوان يك كتاب هدايت‏گر بشر قلمداد كرده، ميان نقل قول‏ها و ديگر سخنان خداوند، تفاوتى قائل نشده‏اند.(15) در بخشى از آيات، به صراحت به نقل از «راسخون فى العلم» آمده است: همه اين قرآن از نزد خداى ما است و ما به تمام آن ايمان و اعتقاد داريم (آل‏عمران، 7 / نساء، 162. 3. نقل قول‏هاى قرآن در حقيقت، نقل به محتوا و ترجمه معنوى هستند كه در اين نوع از حكايت، نظم و ترتيب كلام اصلى مراعات نمى‏شود، بلكه پس از فهميدن آن و هضم معنا، آن معنا در قالب تركيب و روش ديگرى كه بر معناى اصلى دلالت داشته يا موافق معناى اصلى است، تعبير مى‏شود؛
4. از جمله شواهد بر اين مطلب امور ذيل است:
الف – از اين كه در قرآن سخنان حضرت موسى(ع) و ديگر انبياى عظام و فرعون و… كه هر كدام به زبان خاص خود سخن مى‏گفتند، به زبان عربى بيان شده، معلوم مى‏شود اين كلمات، عين سخنان آن‏ها نيست؛ بلكه چون غرض، فهم و درك و هضم اين سخنان هدايت‏گر است، با عبارات و تركيب ديگرى نقل به معنا شده‏اند.
ب – گاهى قرآن يك داستان را با الفاظ گوناگونى حكايت مى‏كند كه ماجرا يا در اصل عربى نبوده و يا به يك عبارت بوده‏اند.(16)
ج – ملائكه، حيوانات و شياطين از سنخ انسان‏ها نبوده و در ميان آن‏ها تفهيم و تفهم ذهنى معمول بين انسان‏ها، وجود ندارد؛ بنابراين، نقل كلام آن‏ها به گونه‏اى فهم‏پذير براى انسان‏ها، نقل به معنا و محتوا، در قالب الفاظ متعارف است.(17)
با توجه به آن‏چه گذشت، كلماتى كه از مشركان، از ميان آيات قرآن نقل شده نيز، نقل به معنا بوده، عين كلمات آنان نيست، بلكه عين كلمات خداوند است؛ بنابراين، از كلمات بشرى نيستند تا هماوردى قلمداد شوند. خلاصه پاسخ‏
1. داورى بشر براى تشخيص صحّت و سقم آن چه در مقام مقابله با قرآن آورده شود، كافى است و نيازى به داورى خداوند نمى‏باشد، زيرا قرآن از نظر محتوا، در بردارنده علوم و معارف، مسائل علمى، اخبار غيبى، پيش‏گويى از آينده و… است و از نظر لفظ هم در بالاترين درجه فصاحت و بلاغت واقع شده، و اين امور از علوم و فنونى هستند كه مورد تخصص افراد بشرند؛ بنابراين، ميان آن‏ها كارشناسان و صاحب‏نظران متعددى وجود دارد كه مى‏توانند در اين زمينه قضاوت كرده، كلمات بشرى را با قرآن مقايسه كنند.
2. به الهام و جلوگيرى خداوند هم نيازى نيست، زيرا انسان آن قدر از عقل و منطق برخوردار هست كه بتواند جملات بشرى را از جملات اعجازين و فوق بشرى تشخيص دهد، چون همو است كه هم با ويژگى‏هاى خود به طور كامل آشنا است و هم با ويژگى‏هاى قرآن، و تفاوت هر دو را تا اين حد مى‏داند كه تشخيص دهد، كلمات قرآن از سنخ كلمات بشرى نيست.
3. نقل قول‏هاى قرآن، نقل به محتوا و ترجمه معنوى هستند و خداوند معناى آن‏ها را در قالبى ديگر، به گونه‏اى اعجازين در هم آميخته، به عنوان بخشى از آيات قرآن ارائه نموده است؛ بنابراين، اين موارد نيز از كلمات بشرى نيستند تا هماوردى قلمداد شوند. پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1) ر.ك: تفسير الميزان، علامه طباطبايى‏رحمه الله، ج 1، ص 60، مؤسسة الاعلمى للمطبوعات.
2) ر.ك: قرآن‏شناسى، آيت اللّه مصباح، ص 158، مؤسسه آموزشى پژوهشى امام خمينى‏رحمه الله.
3) ر.ك: تفسير الميزان، همان، ص 65.
4) ر.ك: اعجاز قرآن و بلاغت، محمدمصطفى صادق رافعى، ترجمه عبدالحسين ابن الدين، ص 76، بنياد قرآن.
5) ر.ك: اعجاز سوره الكوثر، زمخشرى، ص 32، دارالبلاغة.
6) ر.ك: المعجزة الخالدة، حسن ضياء الدين عتر، ص 225، دار ابن حزم /النظم الدرر، ابن عمر البقائى، ص 292، دارالكتاب الاسلامى / تنزيه التنزيل، علامه شهرستانى، ص 152، مكتبة الجوادين العامه فى الكاظميه.
7) ر.ك: جوامع الجامع، علامه طبرسى، ص 554، مكتبة الكعبه.
8) ر.ك: تفسير الميزان، علامه طباطبايى‏رحمه الله، ج 1، ص 66، مؤسسة الاعلمى للمطبوعات / النكت و العيون تفسير ماوردى، الماوردى البصرى، ج 1، ص 30، مؤسسة الكتب الثقافيه.
9) ر.ك: تفسير القرآن الكريم (المنار)، محمد رشيد رضا، ج 1، ص 21، دارالمنار / آيات من الاعجاز العلمى فى القرآن الكريم، جمال الدين مهران و…
10) ر.ك: معارف قران، آيت اللّه مصباح، ص 226، مؤسسه در راه حق.
11) ر.ك: تفسير آلاء الرحمن، محمد جواد بلاغى، ج 1، ص 37-48، مؤسسة البعثة / الجامع لاحكام القرآن، قرطبى، ج 1، ص 73، داراحياء التراث العربى / اعجاز قرآن و بلاغت، محمد رافعى، ترجمه عبدالحسين بن الدين، ص 168، بنياد قرآن / پژوهشى در شيوه‏هاى اعجاز قرآن، حسن عرفان، ص 98-102، دارالقرآن الكريم / الاعجاز العددى للقرآن الكريم، عبدالرزاق نوفل و…
12) ر.ك: الاحتجاج، علامه طبرسى‏رحمه الله، ص 377، منشورات الاعلمى للمطبوعات / بحارالانوار، علامه مجلسى‏رحمه الله، ج 17، ص 212، داراحياء التراث العربى.
13) مجمع البيان فى تفسير القرآن، علامه طبرسى، ج 5، ص 222، دارالمعرفة للطباعة و النشر.
14) جهت مطالعه بيش‏تر ر.ك: شناخت قرآن، سيد على كمالى دزفولى، ص 573، اسوه / قرآن‏شناسى، آيت اللّه مصباح يزدى، ص 158، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمينى‏رحمه الله / اعجاز قرآن و بلاغت، محمد مصطفى صادق رافعى، ترجمه عبدالحسين ابن الدين، ص 76، بنياد قرآن.
15) ر.ك: سوره بقره،2 / آل‏عمران، 3 و 7 / انعام، 114 / اعراف، 2 و…
16) ر.ك: معالم الدين و ملاذ المجتهدين شيخ حسن بن زين الدين، ص 213، جامعه مدرسين.
17) ر.ك: تفسير الميزان، علامه طباطبايى‏رحمه الله، ج 2، ص 318، جامعه مدرسين.

/

خاطراتى سبز از ياد شهيدان

  شهيد عباس شريفى
شعر شهادت:
جان دادم و نام جاودانم دادند

از جان بگذشتم و جنانم دادند
مرگى كه بسى در آرزويش بودم‏

خوشحالم و راضيم كه آنم دادند
سرباز خمينى‏ام ز مردن چه زيان‏
چون آبروى هر دو جهانم دادند
و در جاى ديگر در همين زمينه مى‏گويد:
شهادت كه نصيب هر كسى نيست‏

وگرنه هر كسى خواهد شهادت‏
شهادت دعوت معبود خواهد

كه گيرد عاشقى راه سعادت‏

با الها من نمى‏خواهم كه در بستر بميرم‏

ياريم كن تا به راهت در دل سنگر بميرم‏
دوست دارم در ميان آتش و خون و گلوله‏

دور از كاشانه و از خواهر و مادر بميرم‏
دوست دارم خاك ايران را ز دشمن پاك سازم‏

در ره اسلام و آزادى اين كشور بميرم‏
دوست دارم تا شوم قربانى راه خمينى‏

همچنان پروانه در جانم فتد آذر بميرم‏
دوست دارم همچو باران بر سرم خمپاره بارد

پيكرم گردد بمانند گل پرپر بميرم‏
دوست دارم نام رهبر را به خون خود نويسم‏

منتظر بهر ظهور رهبر رهبر بميرم‏
دوست دارم لاله‏گون گردد لباس پاسداريم‏

آخر از خون تنم با جسم از خون…
خط من خط حسينى، رهبرم باشد خمينى‏

پس چه بهتر چون حسين از تير و از…
دوست دارم چهره مهدى زهرا(س) را ببينم‏

با تبسم بررخ آن حجت اكبر بميرم‏
دوست دارم دفترى از شعر خود سازم مهيا

وانگهى با خون كنم امضاو آن دفتر را بگيرم‏
دوست دارم كربلاى راه من يابد ادامه‏

من به خون غلطان شوم همچون على اكبر بميرم‏ شهيد نظام الدين على صادقى‏
پيروى از ولى فقيه: از ملت مسلمان ايران مى‏خواهم كه از امام دورى نكنند و همانند مردم كوفه نباشند. مبادا امام را تنها بگذاريد. از ولايت فقيه پيروى كنيد. اگر شما از مقام رهبرى و ولايت فقيه و اسلام دورى كنيد، مسؤول خون شهدا هستيد. شهيد عباسعلى جانعلى‏
مناجات شهادت: بار پروردگارا، حمد و ثناى تو گويم كه همه چيزم در يد قدرت توست… خدايا… دستم را بگير تا بتوانم اين راهى را كه پيش رو دارم، با كوله بارى از عشق به تو و عشق به مكتب انسان سازت به پايان رسانده و آيه «ان اللّه اشترى من المؤمنين انفسهم و اموالهم بأن لهم الجنة يقاتلون فى سبيل اللّه فيقتلون و يقتلون وعدا عليه حقا فى التورية و الانجيل و القرآن…» را در عمل پياده كنم. و به آن دلخوش دارم كه مرا طرف معامله خود قبول نمايى. اى خدا، حاضرم با تمام وجود راضيم به اين معامله. ايزد منان‏ام، يا كريم و يا رب، اين سخن را كه از دلم بر مى‏خيزد و در صفحه كاغذ نقش مى‏بندد را به عنوان يك عهدنامه مى‏نگارم، ومن قربانى راه توام، و ان شاء اللّه خواهى پذيرفت. شهيد عباسعلى مرادى‏
مناجات: خدايا، بارپرودگارا،اى پوشاننده عيبها و بديها، از جرم و خطاى من عاصى درگذر. من عملى كه قابل رضايت مقام والاى احديت باشد، انجام ندادم كه در مقابلش انسانيت و آدميت در دنيا را و آمرزيدن در آخرت را به من عطا كنى و يا بهشت رضوان و ديدار مقام ربانيت را در آن دنيا به من عطا كنى. هرچه بودم و كردم، همه‏اش جرم و خطا بود، همه‏اش معصيت و نافرمانى بود. اى كاش نامم را انسان نمى‏گذاشتند، انسانى كه بايد در درجه اعلاى عرفان و اخلاق و عبادت باشد. اى كاش زنده نمى‏بودم كه در پيشگاه خالق خود معصيت كنم. پروردگارا، عملى مورد رضايتت انجام ندادم كه در آخر، راه توشه‏اى داشته باشم و يا توشه‏اى براى آخرت خود برگرفته باشم. پروردگارا، ايزدا، مرا ببخش و شفاعت ائمه اطهار و چهارده معصوم را در آخرت نصيبم فرما. اگرچه دستورات (و) فرامينشان را انجام نمى‏دادم، اگرچه خداى نكرده محبت و رضايتشان را جلب نمى‏كردم، ولى به عشق آنان و به عشق قبور مطهر و زيباى آنان سالها در بيابانهاى جنوب و غرب كشور به خاطر خداوند متعال و زيارت قبر آنان سرگردان بودم. تا نامى از آنان برده مى‏شد، از خود بى خود مى‏شدم و مهر آنان در دلم بود كه براى دفاع از اسلام و جمهورى اسلامى به جهاد رفتم و فرمان فرزند زهراى پهلو شكسته را لبيك گفتم. پس اى خداى منان، مرا در زمره شفاعت شوندگان به دست ائمه معصومين (ع) قرار ده. شهيد سيد مصطفى قانع‏
مناجات: حمد و سپاس خداى را كه به ما معرفت داد تا اسلام را برگزينيم و قرآن را بر ما نازل كرد تا روش چگونه زندگى كردن را بياموزيم و به ما نعمت ولايت داد تا گمراه نشويم. و به ما محبت و عشق عطا كرد تا عاشق شويم. و از آتش عشق، گناهان و تاريكى‏ها را مبدل به نور كنيم. شهيد محمد فاضل فرد
يارى حسين زمان: اى امت حزب اللّه، شما چون امت حسين (ع)، حسين زمان را تنها نگذاريد كه نسبت (بى وفايى) كوفيان را به شما بدهند. هميشه يار و ياور حسين زمان باشيد. و در هر جبهه‏اى يار او باشيد كه راه او راه انبياء (عليهم السلام) است. شهيد على جوادزاده‏
شهادت: شهادت، زينت محمد (ص) و آلش است و ميراث امت او. چه باك از شهادت كه خود تولّدى نوين است و آغازى است بر پايانى كوتاه.
پشتيبانى از ولايت فقيه: از تمامى امت اسلام، انتظار دارم كه امام را تنها نگذارند و با فرا گرفتن علم مبارزه در رفع فتنه از كل جهان پابه‏پاى امام امت كوشا باشند. و اين آيت خداوند را كه براى هدايت ما فرستاده است، قدر بدانند. و براى سلامتى و طول عمرش دعا كنند.
مناجات: اى خداى بزرگ، مدتهاست زمزمه‏اى از دور به گوش دلم مى‏رسد و مرا از اين عالم خاكى به طرف خود مى‏خواند كه بيا، بيا. خدايا جواب او را چه بگويم؟ جواب او را با پشت پا زدن به تمام كششهاى مادى اين دنيا و عازم شدن به كعبه دلها، جبهه جواب مى‏گويم. و با رهسپار شدن به سوى جبهه، خدايا به سوى تو مى‏آيم. خدايا، گرچه شايستگى و لياقت آن را ندارم، اما تو مرا در جوار شهدا و صالحين درگاهت سكنا ده… اميد آن دارم كه به شهادت، آن فوز عظيمى كه نصيب هر كس نمى‏شود، و به لقاء خودت، مرا نائل نمايى و در بهشت برين جاودان سازى… اى خدايى كه دوستار توبه‏كنندگان هستى، از تمامى گناهان و اعمال گذشته‏ام توبه مى‏كنم. و عالم و عالميان را پشت سر مى‏گذارم و به سوى تو مى‏آيم… ديگر هيچ آرزويى ندارم. و احساس مى‏كنم كه ديگر اين دنيا جاى من نيست. شهيد ابوالفضل قديانى‏
پشتيبانى از روحانيت و ولى فقيه: اى مردم شاكر ايران، همچنان شكرگزار باشيد كه (خداوند) رهبرى والامقام در كسوت مقدس روحانيت به شما عطا فرمود. مدافع امام عزيز و روحانيت مبارز باشيد كه هرچه داريم به توسط اين قشر پاك و ربّانى به دست آورده‏ايم. شهداى گرانقدر روحانيت كه در صفحات تاريخ همچون اختر مى‏درخشند، گواه و شاهدان روشنى مى‏باشند. آرى امّت سلحشور اسلام، مبادا كه امام عزيز و روحانيت مبارزمان را تنها بگذاريد كه آن وقت آن كنند با ما كه نبايد پيش آيد. شهيد حسين گلاب‏
پشتيبانى از روحانيت و…: من توصيه‏ام اين است كه دنباله رو شهدا در تمامى لحظه‏ها باشند. و نماز جمعه و دعاى كميل‏ها و نماز جماعتها را به هيچوجه ترك نكنند. و همچنين از روحانيت مبارز پشتيبانى كنيد. شهيد عليرضا حسينى‏
عدم فراموشى امام زمان (عج): عزيزان، آقا و مولايمان حضرت مهدى (عج) را فراموش نكنيد. و براى ظهور پربركتش شب و روز دعا كنيد كه وجود ما بسته به وجود ايشان است…و پيوسته سعى كنيد كه راه آقا را بپيماييد كه راه صلاح و درستى فقط در اين راه است. شهيد سيد صادق سيد حسن قبانچى‏
اسلام: «اعلموا ان الاسلام منهج الحياة و هو الطريق الوحيد لسعادة البشرية»؛ آگاه باشيد كه اسلام، راه زندگانى و تنها طريق براى سعادت بشريت است. شهيد سيد ابوالفضل شيخ زاده‏
حمايت از اسلام و روحانيت و انقلاب: اى مردم مسلمان و غيور، تا هنگامى و لحظه‏اى كه آخرين نفسهايتان را مى‏كشيد، و تا آخرين قطره خونى كه در بدن داريد، دست از انقلاب برنداريد ؛ دست از اسلام و روحانيت برنداريد كه تنها راه نجات مستضعفين ادامه خط امام (است) كه همان خط اصيل و اسلام الهى مى‏باشد. شهيد محمد رمضانى‏
روحانيت: برادران، روحانيت را پاسدارى كنيد كه شاخ و برگ امام بزرگوار هستند كه به قول رهبر عزيز، آن بت شكن زمان، آن شير جماران كه مى‏فرمايد: كشور اسلام بدون روحانيت مثل كشور بدون طبيب است. من از خدا مى‏خواهم كه روزى صدبار كشته شوم ولى خارى به كف پاى روحانيت نرود على‏الخصوص آقاى خامنه‏اى.
شهادت: من شهادت را مانند عسل شيرين حس مى‏كنم. شهيد حسين جهانگيريان‏
شهيد كوى دوست: به نام خداوند بزرگ و بلند مرتبه كه كسانى را كه او را بطلبند، او را مى‏يابند. و زمانى كه او را يافتند، او را مى‏شناسند. زمانى كه او را شناختند، عاشق او مى‏شوند. و كسانى كه عاشق او شوند، او نيز در رحمت به آنها عشق مى‏ورزد. كسى را كه به او عشق ورزد، شهيد كوى خود خواهد كرد.
سپاسگزارى از حق به خاطر رفتن به جبهه: سراپاى وجودم را غرق شادى و سپاس از خداوند متعال – كه امكانات رفتن به جبهه حق عليه باطل را براى من فراهم نموده – مى‏بينم.
وحدت: وحدت را از دست ندهيد و به ريسمان الهى چنگ بزنيد و متفرق نشويد كه وحدت شما، امت بيدار دل و تمام مسلمين جهان است كه پشت استكبار جهانى به سركردگى آمريكا را به لرزه مى‏اندازد. شهيد حسين آهن‏
در راه دفاع از اسلام: اين را هم بدانيد كه تا آخرين قطره خونمان از اسلام دفاع خواهيم كرد. و اگر هزار بار هم شهيد شويم، باز هم دست از هدف و مكتب و اماممان برنخواهيم داشت.
استغفار و دعا: اى برادران حزب اللّه، استغفار و دعا را از ياد نبريد كه بهترين درمان براى تسكين دردهاست. شهيد محمد صادق طبسى‏
ولايت فقيه و روحانيت: و اما سخنى چند با امت حزب اللّه و هميشه در صحنه ايران: قدر امام بزرگوارمان را بدانيد و فقط صحبتهاى امام را پلاكارد نكنيد و به ديوار نچسبانيد بلكه سعى كنيد (آنها را) مو به مو اجرا كنيد و پيرو ولايت فقيه و روحانيت هميشه در خط امام باشيد. شهيد محسن خوشگفتار
مناجات: خدايا، پروردگارا،معبودا،با زبانى كه از بسيارى گناه بسته است، تو را مى‏خوانم. و با دلى كه از خطا كارى در ورطه هلاك افتاده، تو را مى‏جويم. خدايا با دلى كه هراسان است، از خشم تو و اميدوار است به كرم تو، مى‏خوانمت. چون به گناهان خود مى‏نگرم، برخود مى‏لرزم. و چون به احسان تو مى‏نگرم، طمع مى‏ورزم. اگر بر من ببخشايى، رواست كه بهترين بخشندگانى. و اگر عذابم دهى در حقم ستم نكردى. شهيد حسن حاج غفارى‏
مناجات: خدايا، شهادت در راه خودت را نصيب من گردان كه شيرين‏ترين مرگها است. به نام او كه همه چيزم اوست. به نام او كه زندگيم در جهت اوست. به نام او كه زنده به اويم. و به نام او كه از اويم. به نام كه به اويم. زنده بودنم به خاطر اوست. بودنم از اوست، رفتنم از اوست. جانم اوست. معشوقم اوست. معبودم اوست. مقصودم اوست. مرادم اوست. احساسش مى‏كنم با ذره ذره وجودم. با تمام سلولهايم احساش مى‏كنم اما بيانش نتوانم كرد. اى همه چيزم، به يادت هستم. به يادم باش كه بى تو هيچ و پوچ خواهم بود. شهيد محمد حسن براتيان‏
وحدت كلمه و رهبرى: پيامم به تمام ملت اسلامى اين است كه دست در دست هم داده و با وحدت كلمه به رهبرى امام خمينى تا برپاكردن حكومت عدل على (ع) در سراسر جهان از پا ننشينند و به مبارزه خود ادامه دهند. شهيد مهدى دانش‏
شهادت: به آنهايى كه ما را متهم به داشتن بيمارى مرگ پرستى مى‏كنند، بگوييد ما مرگ پرست نيستيم، ما عاشقيم، عاشق اللّه، عاشق حسين (ع) و عاشق شهادت. شهادت مرگ نيست، مردن نيست، زندگى جاويدان است. آرزوى من شهادت است. و آرزوى همه ما شهادت است. (بخشى از وصيتنامه شهيد).
مهدى در جايى از موضوع انشاء خويش تحت عنوان «شهيد كيست شهادت چيست» كه آن را در سال سوم دبيرستان (؟) نگاشته مى‏گويد: «شهادت شربتى است بس گوارا كه شهيد مى‏نوشد و به لقاء اللّه مى‏پيوندد.» شهادت يكى از بهترين راهها براى رسيدن به لقاء اللّه است. شهادت، انتخابى است بس نيكو، شهادت، راه حفظ انقلابهاست، انقلابهايى كه با خون هزاران شهيد آبيارى شده‏اند به پيروزى رسيده‏اند. و اين شهيد است كه با انتخاب شهادت در راه خدا، خونى تازه در شريانهاى ملت مى‏ريزد. شهيد مجيد رمضان حاجى‏لويى‏
نياز انقلاب به خون: انقلابى كه ما كرده‏ايم، همچون نهال تازه‏اى بود كه به آبيارى مدام احتياج دارد تا رشد كند. و نهال انقلاب ما هم به خون جوانان احتياج دارد تا بتواند ريشه در كشورهاى ابرقدرت بدواند تا كاخهاى سر به فلك كشيده آنها را بر سر خودشان سرنگون كند و احكام اسلام را حاكم و اجرا گرداند. شهيد معراج محمدى‏
دانشگاه جبهه: جبهه كلاس شهادت است. جبهه دانشگاه انسان سازى است. و هر كس در اين دانشگاه قبول شود، شهيد است و پيش خدا مى‏رود. شهيد احمد بيطرفان‏
اشعار شهيد:
دو پند از من بياموز اى برادر

كه تا در زندگى گردى مظفر
يكى با هر كس و ناكس مشو يار

دگر بيرون نما خودخواهى از سر
خداوند جهانم گر بود يار

نمى‏باشد مرا بيمى ز اغيار
نمى‏ريزد يكى برگ از درختى

نخواهد تا خداوند جهاندار شهيد رضا شعبان زاده‏
توجه به معشوق واقعى: بينديشيم درباره معشوق اگر عاشقيم. برويم به سوى او اگر در دلهامان جا دارد. مگر ممكن است عاشق باشيم ولى معشوق را به فراموشى بسپاريم؟ مگر ممكن است عشق معشوق در تمام ابعاد وجوديمان رخنه كرده باشد و آنگاه او را فراموش كنيم؟! شهيد ناصر مينويى‏
حضور در صحنه: تا ظهور حضرت مهدى (عج) حضور هميشه خود را در صحنه حفظ كنيم.
حفظ وحدت: براى اينكه اين وحدت و يكپارچگى بين همه اقشار ملت به همين شكل بماند، لازم است كه از تفرقه كه عامل آن هواى نفس انسانهاست شديداً بپرهيزيم. شهيد ابوالفضل مرادى‏
حمايت از روحانيت: برادران، از روحانيت عزيز و فداكار، حمايت كامل كنيد. و مبادا خداى ناكرده روحانيت كنار زده شود كه روز بدبختى مسلمانان و روز جشن ابرقدرتها است. اگر خلافى از يك شخص (روحانى) ديديد، به حساب مكتب نگذاريد. و اين روحانيت بوده كه در تمامى دوران و به خصوص در اين انقلاب پيشتاز بوده. و اگر اين نهاد نبود، نه از اسلامى خبر بود و نه از قرآنى. برادران و خواهران، از…روحانيت مبارز هميشه در صحنه…حمايت كنيد.
امام خمينى: برادران و خواهران، از نايب به حق آقا امام زمان(ع) رهبر كبير انقلاب اسلامى، امام خمينى دام ظله العالى… حمايت كنيد. در عمق وجود امام، اين شمس جماران و بت شكن دوران، موسى(ى) زمان و سد ابر قدرتها، ياور ستميده‏ها، سرپرست يتيمان، نوازش كننده بيچارگان، قلب تپنده امت اسلام، بيشتر دقيق شويد و سعى كنيد عظمت او را دريابيد و خود را تسليم او سازيد. طلبه شهيد محمد ايمانى فردويى‏
مناجات: اى خداى من، تو را ستايش مى‏كنم آنگونه كه پيامبران به درگاه تو حمد و ثنا كردند. تو را با دل و زبانى كه اولياء و بندگان مقرب، تو را تسبيح مى‏كنند، پرستش مى‏كنم، اى خدا، اى رحيم، اى پناه‏بى‏پناهان، اى محبوب واى معبود من، تو را آنچنان كه هستى و آنگونه كه سزاوار آنى، ستايش مى‏كنم. تو را شكر مى‏كنم تا نيكبخت شوم و با شهدايى كه در راه رضا و خشنودى تو در نيستى را كوفتند تا هست شوند، همخانه شوم.
ولايت فقيه: ولايت فقيه تداوم بخش راه انبياء است. و علم رسالت بر دوش فقيه و مجتهدى عالم و آگاه است كه يك رابطه طولى و زنجير مانند تا خداوند دارد. فقيه نماينده امام زمان (عج)، و امام زمان تداوم بخش ولايت سرخ علوى، و على (ع) جانشين پيامبر (ص) و پيامبر(ص) رسول خدا است… امروزه ابر غارتگر غرب آمريكا و ابر تجاوزگر شرق شوروى به فكر اين هستند كه چگونه اين امت را به اعتصام به حبل اللّه در خط فقيه زمان امام خمينى(دام ظله) حركت مى‏كنند، از هم جدا كنند…تنها راه (مبارزه با) آن اين است كه: 1- در خط امام حركت كنيد كه هيچ انحرافى شما را تهديد نخواهد كرد. 2- با گوش و دل رهنمودهاى امام را بشنويد… 3- تقوا را پيشه خود كنيد. شهيد ابوطالب قاسمى‏
پشتيبانى از ولى فقيه: …من رهبرى چون خمينى را انتخاب كردم تا جان در بدن دارم، در راه او كه ادامه راه حسين و اسلام است، از پاى نخواهم نشست و از هيچ كوششى دريغ نخواهم كرد. شهيد محمد جواد مدحتى‏
دفاع از اسلام: نسبت به اسلام و مسلمين بى‏تفاوت نباشيد. و در اين زمان كه اسلام پس از چهارده قرن متجلّى شده و استكبار جهانى سعى در نابودى آن را دارند، بايد با تمام قوا در مقابل دشمنان خدا ايستاد و از اسلام عزيز دفاع نمود. شهيد ابوالفضل اويسى‏
توصيف شهادت: آه، آه، چه زيبا(ست) آن شب و آن روز و آن ساعت كه (شهيد) عروس زيباى شهادت را در حجله خونين سنگر در آغوش مى‏گيرد و همسير زيباى خويش در كنارش شيفته و شيداست… شهيد عبدالمهدى مريدى‏
پشتيبانى از ولايت فقيه: امام عزيز و اميد مستضعفان را تنها نگذاريد كه (او) تنها كسى (است) كه توانسته است پشت ابرقدرتهاى شرق و غرب را به خاك بكشد و براى اسلام و رضاى حق، ما را از منجلاب كفر بيرون آورد… باتنها نگذاشتن رهبر عزيز، مشت محكمى بر دهان افرادى كه پشت سر اين انقلاب و مسئولين مملكتى نق مى‏زنند، بزنيد. پاورقي ها:

/

بازتاپ پيروزى مقاومت و آزادى اسراء در مطبوعات غرب و رژيم صهيونيستى‏

 
آزادى اسرا و زندانيان لبنانى، فلسطينى و عرب بازتاب گسترده‏اى در مطبوعات و رسانه‏هاى گروهى جهان بويژه غرب و رژيم صهيونيستى داشت. كه در اين بخش به آن مى‏پردازيم.
روزنامه اينديپندنت چاپ انگليس: اسراييلى‏ها با اين كار اعتراف كردند كه عمليات مبادله وجهه حزب اللّه در جهان عربى و جهان اسلام را تقويت خواهد كرد.
روزنامه گاردين چاپ انگليس: اين مبادله يك پيروزى و موفقيت بارز براى حزب اللّه است و اسراييل را در معرض انتقادهاى زيادى قرار داد. زيرا فلسطينى‏ها اين اقدام را به عنوان دليلى بر موفقيت استفاده از زور تلقى خواهند كرد. در حالى كه گفت و گوهاى ابومازن و نخست وزير رژيم صهيونيستى در سال گذشته در حل مسأله اسراى فلسطينى شكست خورد، سياست افراطگرايانه و تند حزب اللّه موفق از آب درآمد.
نيكلاس بلانگورد خبرنگار ديلى استار چاپ لبنان: عمليات مبادله اين پيام را داشت كه اسراييل اگر به حملات خود ادامه دهد با او به اين صورت برخورد خواهد شد.
اين روزنامه به نقل از دكتر نزار حمزه استاد علوم سياسى دانشگاه آمريكايى بيروت نوشت: حمله اخير موشكى حزب اللّه به يك لودر اسراييلى كه مرزهاى لبنان را مورد تعدى قرار داده بود تأثيرى بسيار بيشتر از عمليات‏هاى نظامى بر روحيه مردم لبنان داشت. اينك حزب اللّه به حافظ خاك لبنان تبديل شده و گروهى كه دست به عملياتهاى روزمره بزند، نيست.
روزنامه فاينشنال تايمز چاپ انگليس: اين توافق آريل شارون نخست وزير اسراييل را زير فشار منتقدان داخلى قرار داد كه مى‏گويند اسراييل نبايد در گفت‏وگوها با آنچه يك سازمان تروريستى مى‏داند، شركت كند.
نيويورك تايمز چاپ آمريكا: عمليات مبادله، لحظه افتخار حزب اللّه بود كه توانست اسرا بويژه تعداد زيادى از فلسطينى‏ها را آزاد كند. لذا اين امر تأثير مثبت و فعالى براى وجهه حزب اللّه در جهان عرب خواهد داشت.
روزنامه لوموند فرانسه: تعداد زيادى از افرادى كه اسراييل نام آنها را براى آزادى به دولت ابومازن داد، مجرم و افراد جانى بودند امّا اين نوع افراد در ميان زندانيان و اسرايى كه در جريان عمليات مبادله با حزب اللّه آزاد شدند، وجود ندارد.
روزنامه هاآرتز، زئيف شيف،28/1/2004 ميلادى: حزب اللّه در گفت و گوها برتر از اسراييل بود. البته اين اولين بار نيست. امّا اين گفت و گوها شكست امنيتى اسراييل را بار ديگر براى ما تداعى كرد. اين مسأله با تهديد استراتژيك بخش اعظم مردم و تأسيسات زيربنايى لبنان مرتبط است و با شكست اطّلاعاتى آغاز شد و با شكست نظامى ادامه يافت. حزب اللّه همراه با شركاى ايرانى و سورى‏اش موفق به ايجاد يك سيستم موشكى خطرناك شد كه مشابه آن را در گذشته شاهد نبوديم. موشك‏هاى حزب اللّه نوعى بازدارنگى در برابر اسراييل به شمار مى‏رود.
روزنامه معاريو، دوف گولدشتاين، مقاله پيروزى نصر اللّه، 28/1/2004 ميلادى: متأسفانه باور دارم كه نصراللّه سربازان ديگرى را خواهد ربود. در واقع او مردى مطمئن و با صلابت است. به راستى اسراييل توافق بسيار بدى را به عمل آورد. آيا نصراللّه را در كنفرانس مطبوعاتى ديديد؟ آيا لبخند تمسخرآميز وى عليه اسراييل را مشاهده كرديد؟ آيا سخنان تمسخرآميز وى در قبال اسراييل و دولت آن را شنيديد؟ من خجالت مى‏كشم، نصراللّه راست گفت، او پيروز شد.
سالها اسراييل مى‏گفت كه اعراب زبانى جز زبان زور نمى‏فهمند، امّا اين دروغ است. ديگر همه چيز تغيير كرده است. نصراللّه عكس اين قضيه را ثابت كرد، اين اسراييل است كه زبان جز زبان زور نمى‏فهمد. اسراييل ثابت كرد كه نصراللّه ابومازن شكست خورده و حتى ابوعلاء نيست.
يديعوت آحرونوت، 26/1/2004 ميلادى: نصراللّه شخصيتى فوق العاده مردمى در جهان عرب است، او تنها طرف عرب است كه موفق شد اسراييل را در عرصه نبرد شكست دهد. و خاك اعراب را كه از سوى اسراييل اشغال شده آزاد كند. نصراللّه كرامت گم‏شده را به جهان عرب بازگرداند. او حتى فرزندش را در راه جنگ عليه اسراييل قربانى كرد.
اسراى اردنى، مغربى، مصرى، ليبيايى، فلسطينى و سورى به فضل نصراللّه آزاد مى‏شوند و نه به فضل ديپلماسى يا توافق نامه‏هاى صلح ميان اين كشورها.
ديرانى و عبيد بدون آنكه پيشرفتى واقعى در زمينه موضوع رون آراد حاصل گردد، آزاد مى‏شوند، نصراللّه اصلاً به اين موضوع اهميت نداد و براى آزادى اسراى فلسطينى اصرار ورزيد. اسراييل ابتدا اين مسأله را رد كرد امّا نصراللّه سرانجام در اين زمينه پيروز شد.
او آزادى صدها فلسطينى را خواستار شد و اسراييل با آزادى دهها نفر موافقت كرد امّا در نهايت نصراللّه پيروز شد.
اين روزها نصراللّه پادشاه جهان عرب است و بسيارى از رهبران عرب وقتى ببينند رهبر يك حزب شيعه در قلب پيروزى در لبنان و فلسطين قرار گرفته، بايد نفس عميق بكشند.
روند مبادله اسراييل را در وضعيتى عجيب قرار داده است. از زمان 11 سپتامبر آمريكا فرماندهى جنگ عليه تروريسم را به عهده گرفته است. نه مذاكره‏اى با سازمان‏هاى تروريستى وجود دارد، و نه سازش، و نه تسليم. تروريسم فقط يك پاسخ دارد و آن پاسخ نظامى است. امّا اسراييل با يك سازمان تروريستى گفت و گو كرد، با آن به توافق رسيد و به آن جايگاهى محترم و شرعى بخشيد.
ابومازن وعده داد با تروريسم مبارزه مى‏كند امّا حتى نتوانست. يك اسير را آزاد كند امّا نصراللّه وعده داد كه به تروريسم ادامه مى‏دهد و خواسته هايش را محقق ساخت.
ايفى ايتام رييس حزب مفدال كه عليه اين توافقنامه رأى داد، گفت: اين توافقنامه اشتباهى است كه بهايى گزاف را در زمينه روابط با حزب اللّه و جهان تروريسم به ما تحميل خواهد كرد.
يورى اشترن از اتحاديه ملّى نيز اين توافقنامه را به مثابه جنونى خواند كه با تمام قواعد جنگ عليه تروريسم مغايرت دارد.
يوسى ساريد از حزب ميرتس نيز گفت: اگر دولت از سالها قبل آماده بود چنين بهايى را بپردازد رون آراد مدتها قبل در ميان ما بود.
اسراييل در مقابل حزب اللّه ثابت كرد به راستى زبانى جز زبان زور نمى‏فهمد.
روزنامه معاريو، عاميت كوهن 26/1/2004 ميلادى: يك سازمان تروريستى لبنانى در استفاده از تمام ابزارها براى مأيوس ساختن اسراييل ترديد به خود راه نمى‏دهد. نصراللّه تا ديروز از ارائه هرگونه جزيياتى درباره سربازان ربوده شده خوددارى كرد. با اين حال نصراللّه فرصت را از دست نداد و تا آخرين لحظه به حساب خانواده‏هاى دردمند بهره‏بردارى تبليغاتى كرد. پاورقي ها:

/

سخنان معصومين‏

  امام حسين عليه السلام‏ * قال اللّه عزّ و جلّ فى لوحٍ اهداه الى رسول اللّه:
«جَعَلتُ حُسَيناً خازِنَ وَحيى وَ اَكرَمتُهُ بِالشَّهادَةِ وَ خَتَمتُ لَهُ بِالسَّعادَةِ فَهُوَ اَفضَلُ مَنِ استُشهدَ وَ اَرفَع الشُّهَداءِ دَرَجَةً…»
(كمال‏الدين صدوق، ص 310)
حسين را خزانه دار وحى خويش قرار دادم، و با شهادت (در راه خود) گراميش داشتم و پايان كارش را به سعادت ختم نمودم. پس او با فضيلت‏ترين شهيد است و بالاترين درجه را در بين شهدا داراست. * امام باقر عليه السلام:
«لَو يَعلَمُ النّاسُ ما فى زِيارَةِ قَبرِالحُسَينِ عَلَيهِ السَّلامِ مِنَ الفَضلِ لَماتُوا شَوقاً».
(ثواب الاعمال، ص 319)
اگر مردم فضيلت زيارت قبر امام حسين عليه‏السلام را مى‏دانستند، از شوق جان مى‏باختند. * امام صادق عليه السلام:
«كُلُّ الجَزَعِ وَ البُكاءِ مَكرُوهٌ سوى الجَزَعِ وَ البُكاءِ عَلَى الحُسَينِ».
(بحارالانوار، ج 45، ص 313)
هر ناليدن و گريه‏اى مكروه است مگر ناله و گريه بر حسين عليه‏السلام. * امام صادق عليه السلام:
«مَن ذُكِرنا عِندَهُ فَفاضَت عَيناهُ حَرَّمَ اللّهُ وَجهَهُ عَلَى النّارِ».
(بحار الانوار، ج 44، ص 285)
هر كس كه ما نزد او ياد شويم و چشمانش اشكبار شود، خداوند صورت او را بر آتش حرام مى‏كند. * امام صادق عليه السلام:
« اِنّ السَّماءَ بَكَت عَلَى الحُسَينِ اَربَعينَ صَباحاً». (كامل الزيارات، ص 81).
آسمان چهل روز در عزاى حسين گريست. * امام صادق عليه السلام:
« اِنَّ يَومَ الحُسَينِ اَعظَمُ مُصيبَةً مِن جَميعِ سايِرِ الاَيّامِ».
(علل الشرايع، ج‏1، ص 225).
روز شهادت امام حسين (ع) سوزناكترين روزهاست. * امام صادق عليه السلام:
« اَمّا يَومُ عاشُورا فَيَومٌ اُصيبَ فيهِ الحُسَينُ صَريعاً بَينَ اَصحابِه».
(بحارالانوار، ج 45، ص 95).
عاشورا روزى است كه حسين ميان يارانش كشته بر زمين افتاد. * امام صادق عليه السلام:
« وَ ذلِك يَومٌ بَكَت عَلَيهِ جَميعُ بُقاعِ الاَرضِ خَلا بُقعَةُ الشّامِ».
(كافى، ج 4، ص 147).
و آن روز (عاشورا) تمام سرزمين‏ها گريستند بر حسين مگر شام. * امام رضا عليه السلام:
« مَن كانَ يَومُ عاشُوراء يَومَ مُصيبَتِه وَ حُزنِه وَ بُكائِهِ يَجعَلُ اللّهُ يَومَ القِيامَةِ يَومَ فَرَحِه وَ سُرورِه».
(علل الشرايع، ج 1،ص 225).
آن كس كه روز عاشورا روز سوگوارى و گريه‏اش باشد، خداوند روز قيامت را روز شادى و سرور او قرار مى‏دهد. * امام على بن موسى الرضا عليه السلام:
«…مَن تَرَكَ السَّعى فى حَوائِجِه يَومَ عاشُورا قَضى اللّهُ لَهُ حَوائِجَ الدُّنيا وَ الآخِرة».
(علل الشرايع، ج 1، ص 227).
هر كه كارهاى دنيوى خود را در روز عاشورا ترك كند، خداوند حوائج دنيا و آخرت او را برآورده مى‏سازد. * امام على بن موسى الرضا عليه السلام:
«اِنَّ يَومَ الحُسَينِ اَقرَحَ جُفُونَنا وَ اَسبَلَ دُمُوعَنا وَ اَذَلَّ عَزيزَنا».
(امالى صدوق، ص 190).
روز شهادت حسين چشمهاى ما را ريش و اشكهاى ما را جارى و عزيز ما را خوار كرد. * امام على بن موسى الرضا عليه السلام:
« فَعَلى مِثلِ الحُسَينِ فَليَبكِ الباكُونَ».
(وسايل الشيعه، ج 10، ص 394).
بر كسى هم چون حسين عليه السلام گريه كنندگان گريه كنند. پاورقي ها:

/

دانستنى‏هايى از قرآن‏

  يادآورى ايام اللّه‏
«و لقد أرسلنا موسى بآياتنا أن أخرج قومك من الظلمات الى النور و ذكّرهم بأيام‏الله إنّ في ذلك لآيات لكل صبّارٍ شكور». (سوره ابراهيم – آيه 5)

و همانا موسى را با آيات و معجزات خود فرستاديم كه قومت را از تاريكى به روشنايى و نور هدايت كن و ايام‏الله را به ياد قوم خود بياور. و در اين‏ها نشانه‏هايى است براى هر انسان بسيار شكيبا و شكرگزار.
در اين آيه، هدف از فرستادن حضرت موسى بيان مى‏شود كه همان هدف بعثت هر پيامبر ديگرى است. و همانا ما موسى را با آيات و نشانه‏ها و معجزه‏هايى فرستاديم تا او مردم را به سوى ايمان و پرستش خداوند فراخواند و از ظلمات و تاريكى‏هاى كفر شرك و الحاد به نور ايمان حق و پرستش الله درآورد.
و هم‏چنين از موسى خواستيم كه ايام الهى و روزهاى ويژه خداوند را به ياد قومش بياورد. و بى‏گمان در اين‏ها نشانه‏هايى است براى هر انسان شكيبا و پراستقامت.
ترديدى نيست كه تمام روزها از آن خداست و هرچه در جهان وجود دارد، همه و همه نشانه عظمت و قدرت الهى است ولى در اين آيه – چنان چه ملاحظه مى‏كنيد – خداوند حضرت موسى را فرمان مى‏دهد كه ايام ويژه خداوند را به ياد مردم بياورد. پس معلوم مى‏شود اين ايام‏الله كه در آيه آمده است، غير از ايام معمولى است بلكه ويژگى و خصوصيتى دارد. گويا در اين روزها حوادث و رخدادهايى به وقوع پيوسته كه در روزهاى ديگر چنين نبوده و آن‏چه مسلم است اين‏كه در اين روزها عظمت خداوند و عزتش بيش‏تر نمايان گشته و آيه‏اى از آيات در آن‏ها رخ داده است.
حال ممكن است در اين ايام، قهر و غلبه الهى بر كفار و مشركان به ظهور رسيده و يا اين‏كه نعمتى بزرگ نمايان گشته است؛ مانند عذاب‏هايى كه بر برخى از اقوام پيامبران گذشته نازل مى‏شد و همه دشمنان پيامبران را به هلاكت مى‏رساند. قطعاً غرق شدن قوم نوح و به هلاكت رسيدن فرعون و يارانش و نابودى قوم عاد و ثمود، از اين ايام‏اللّه است كه در مقابل، پيروزى حضرت نوح و در كشتى سوار شدنش و به ساحل نجات رسيدن خود و مؤمنان همراهش، از اين ايّام‏الله است. پيروزى حضرت ابراهيم بر نمروديان و بت‏پرستان و رفتن در آتش بى‏آن‏كه آسيبى به او رسد از ايام‏الله است. چيره شدن و غلبه حضرت موسى بر فرعونيان از ايام‏الله است.
و هم‏چنين در زمان خويش شاهد چند روز از ايام‏الله بوديم كه هم قهر و غلبه الهى نمايان گشت و هم نعمت بزرگ پيروزى بر دشمنان كه هر دو مقتضاى عزّت الهى است؛ چه نقمتش و چه نعمتش، چه نابودى شاه و درهم شكستن تاج و تخت شاهنشاهى و چه پيروز شدن امام و مستضعفان همراهش.
يادآورى كردن مردم به ايام‏الله مانند همين است كه هر ساله در روز 22 بهمن كه روز شكست دشمن است بايد جشن گرفت و با راهپيمايى و سخنرانى، آن روز عظيم‏الهى را به ياد آوردو هم‏چنين روز 12فروردين از هر سال را بايد بزرگ شمرد و به ياد آورد و در آن روز جشن گرفت كه روز پيروزى حكومت الله بر حكومت طاغوت و روز يارى رساندن خداوند به مستضعفين و محرومين است.
امام امت – قدس سره – اين روزها را از ايام‏الله دانسته و از ملت ايران خواسته است كه هر سال اين روزهاى ويژه را محترم بشمرند و جشن بگيرند و آن حركت الهى و نهضت مقدس را به ياد آورند و انگيزه پيروزى را كه وحدت همگانى در زير سايه توحيد بود از ياد نبرند و هميشه همان حال و هواى انقلاب را داشته باشند تا پيوسته پيروز و بهروز باشند. صبّار شكور
هر دو كلمه صيغه مبالغه‏اند كه صبّار به معنى كسى است كه بسيار شكيبا و پرتحمل باشد و شكور كسى را گويند كه بسيار سپاسگزار و شاكر نعمت خداوند باشد. و اين دو از ويژگى‏هاى مؤمنان متعهد است كه نه حوادث تلخ روزگار آنان را از پاى در مى‏آورد و نه نعمت پيروزى و چيره شدن بر دشمنان، آن‏ها را از شكرگزارى و سپاس دور مى‏سازد. و شايد ذكر اين دو ويژگى در آخر آيه، اشاره به همين باشد كه ايام‏الله مخصوص روزهاى بلا و عذاب و يا تنها روزهاى خوشى و نعمت نيست بلكه هر دو بخش را شامل مى‏شود. در هر صورت يادآورى ايام‏الله يكى از اهداف بعثت پيامبران است كه مردم را به خدا نزديك سازد و از خشم و غضبش برهاند. پاورقي ها:

/

نگاهى به رويدادها

 

نگاهى به رويدادها

جهان اسلام‏

اشغالگران آمريكايى در پى انهدام يك خودرو نظامى خود در شمال موصل براى دستگيرى عاملان آن، يك بزرگراه را مسدود كردند. نظاميان آمريكا در تازه‏ترين اقدام خود براى در هم شكستن مقاومت مردم به خانه‏هاى مردم در دو شهر عراق ريختند و ده‏ها نفر را در جلو چشمان اعضاى خانواده ربودند و به محل نامعلومى بردند.
علماى عراق از آيت اللّه سيستانى و مخالفت با دخالت آمريكا در تدوين قانون اساسى عراق حمايت كردند. (17/9/82)
نظاميان آمريكايى در افغانستان 8 زن و كودك را كشتند. (20/9/82)
مركز پليس عراق در شهر خالديه منفجر شد.(23/9/82)
صدام سه ماه قبل دستگير و آزاد شد. صدام، مردى كه پايه‏هاى حكومتش بر خون صدها هزار نفر از جمله پاكترين مردان خدا استوار بود، سال‏ها در كاخ‏هاى متعدد به عيش و نوش پرداخت. امّا تقدير چنين رقم زد كه او در ماه‏هاى آخر عمر، در حفره‏اى تنگ، در خانه‏اى گلى مأوا گزيند. اين سرنوشت دنيايى اوست و براى عقباى او خداوند مژده عذاب شديد و طولانى داده است. (24/9/82)
91 درصد جوانان فلسطينى خواهان ادامه انتفاضه هستند. جوان 15 ساله فلسطينى در حالى كه برادر زخمى‏اش توسط عضو گروه امداد به آمبولانس منتقل مى‏شود عليه نظاميان صهيونيست فرياد مى‏زند و با نفرت شديد از اسرائيل اعلام مى‏دارد كه جنايات آنها در فلسطين بى‏پاسخ نخواهد ماند. مقاومت شديد مردم فلسطين در شرايط دشوار است كه معاون شارون زبان به اعتراف گشوده كه رژيم صهيونيستى در بدترين شرايط به سر مى‏برد. (26/9/82)
اعتراض بانوان فرانسوى عليه قانون منع حجاب گسترش يافت. صدها نفر از بانوان محجبه فرانسوى در استراسبورگ در اعتراض به حمايت ژاك شيراك از قانون منع حجاب اسلامى به خيابان‏ها ريختند. روى پلاكارد تظاهر كنندگان چنين نوشته شده است:«قانون عليه حجاب يا عليه اسلام» (30/9/82)
2 سرباز آمريكايى بر اثر انفجار بمب در بغداد كشته شدند.
2 افسر صهيونيست در غزه به هلاكت رسيدند. (2/10/82)
صهيونيست‏ها «رفح» را به خاك و خون كشيدند. نظاميان صهيونيست در خونين‏ترين تهاجم خود به رفح كه در ماه‏هاى اخير بى‏سابقه بوده است، 13 فلسطينى رابه شهادت رساندند و صدها نفر در نتيجه اين يورش نظامى از خانه و كاشانه خود آواره شدند. عكس جنازه يكى از شهدا را روى زمين در رفح نشان مى‏دهد. (3/10/82)
در انفجارهاى عراق 109 سرباز آمريكايى كشته و مجروح شدند. (4/10/82)
جوان 18 ساله فلسطينى يك تنه از صهيونيست‏ها انتقام گرفت. در اين عمليات شهادت طلبانه چهار صهيونيست به هلاكت رسيده و 16 تن ديگر مجروح شدند. (6/10/82)
مواضع ضد حجاب شيخ الازهر خشم جهان اسلام را برانگيخت. (13/10/82)

اخبار داخلى‏

خاتمى: متأسفانه جدال‏هاى سياسى به دانشگاه‏ها كشيده شد.
دانشجويان: حركت خودجوش دانشجويان در 16 آذر به هيچ گروه و مكتب فكرى انحرافى تعلق نداشت. (16/9/82)
در همايش دانشجويى 16 آذر، دانشجويان اصولگرا قدرت بسيج خود را به نمايش گذاشتند. (17/9/82)
رهبر انقلاب در ديدار شهردار و اعضاى شوراى شهر تهران: خدمت مخلصانه شهردارى به مردم به خوبى احساس مى‏شود.
ايران دومين كشور جهان اسلام در توليد علم شناخته شد. (18/9/82)
نام ايران بر بلنداى فوتبال آسيا قرار گرفت.
خاتمى با رؤساى جمهور مصر و دانمارك در ژنو مذاكره كرد.
آقازاده: اروپايى‏ها جلوى فعاليت‏هاى قانونى هسته‏اى ايران را گرفته‏اند.
رئيس جمهور: بستن سايت‏هاى ضد اخلاقى به معنى محدوديت آزادى بيان نيست.(20/9/82)
خاتمى: در ايران زندانى مطبوعاتى نداريم.
عراق دستور توقف فعاليت منافقين را صادر كرد.
كروبى: اگر بخواهيد از تريبون مجلس نظام را زير سؤال ببريد ساكت نخواهم نشست.(22/9/82)
رئيس جمهور از مردم براى مشاركت پرشور در انتخابات دعوت كرد.
در 48 ساعت گذشته، آبادانى‏ها به جاى آب نفت نوشيدند! (24/9/82)
دكتر عليرضا اكبرى عضو دبيرخانه شوراى عالى امنيت ملى: اروپا و آمريكا در متوقف كردن برنامه‏هاى هسته‏اى ايران هماهنگ عمل مى‏كنند. (25/9/82)
رهبر انقلاب در اجتماع تاريخى مردم قزوين: افراد خوشنام و با برنامه را به مجلس بفرستيد.
رهبر انقلاب: زمينه انتخابات پرشور براى مجلس هفتم را فراهم كنيد.(26/9/82)
خرازى پس از امضاى پروتكل الحاقى از سوى ايران: حالا نوبت اروپاست به تعهداتش عمل كند. (30/9/82)
خاتمى: اسرائيل غلط مى‏كند نيروگاه اتمى ما را بزند.
رهبر انقلاب در ديدار رئيس جمهور قرقيزستان: جهان گشايى آمريكا محكوم به شكست است.
كاندوليزا رايس: حدس‏هاى ما درباره ايران هميشه غلط از آب در مى‏آيد. (1/10/82)
در جلسه علنى امروز مجلس شوراى اسلامى حجت الاسلام و المسلمين سيد محمد خاتمى رئيس جمهور لايحه بودجه 107 هزار ميليارد تومانى سال 1383 كل كشور را تقديم رئيس مجلس كرد. رئيس جمهور پس از تقديم لايحه بودجه به رئيس مجلس، تعدادى نامه و عريضه از نمايندگان تحويل گرفت. (2/10/82)
رهبر انقلاب در ديدار علما و روشنفكران دنياى اسلام: امروز بهترين فرصت براى معرفى اسلام ناب به جهانيان است.
رئيس جمهور: تصميم فرانسه براى ممنوعيت حجاب، ضد آزادى و خلاف دموكراسى است. (3/10/82)
وزير دفاع: اسرائيل براى ما يك پادگان شيشه‏اى است. (4/10/82)
زلزله ويرانگر در «بم» هزاران كشته و مجروح بجاى گذاشت. (6/10/82)
رهبر انقلاب: قدرت امت اسلامى بايد در معادلات جهانى محاسبه شود. (7/10/82)
رهبر انقلاب در جمع مردم مصيبت ديده بم: بم را بهتر از گذشته خواهيم ساخت.
رئيس جمهور با سفر به بم در جريان نحوه كمك رسانى به زلزله زدگان قرار گرفتند. (9/10/82)
رئيس جمهور در جمع خبرنگاران اعلام كرد، اعتبار 330 ميليارد تومانى براى بازسازى بم تأمين شد.
كارشناسان: ارقام بودجه سال 83 غير واقعى است.
خاتمى: توقع آمريكا از كمك به زلزله زدگان جهت بهبود روابط، انتظارى بيهوده است. (10/10/82)
شهردار تهران: هرجا نيروهاى انقلابى ميدان را خالى كردند دچار ضعف شديم.
آمار قربانيان زلزله بم از 35 هزار نفر گذشت.
رئيس سازمان مديريت و برنامه ريزى: بم ظرف 18 ماه بازسازى مى‏شود. (11/10/82)
ادعاى تبرئه شهرام جزايرى تكذيب شد.
آيت اللّه هاشمى رفسنجانى: تعليق محدوديت ارسال كمك‏هاى مالى ايرانيان توسط آمريكا يك ژست سياسى است. (13/10/82)
همه زلزله زدگان بم در چادرها اسكان يافتند.
وزير اطلاعات: عوامل برانداز را در صورت راهيابى به مجلس دستگير مى‏كنيم. (14/10/82)
رهبر انقلاب: كشاورزى بايد محور توسعه قرار گيرد.

اخبار خارجى

وزير امور خارجه روسيه: شواردنادزه را آمريكايى‏ها بر كنار كردند. (16/9/82)
نفرت از نظاميان آمريكا به خاطر كشتار كودكان افغانى بالا گرفت. (17/9/82)
انفجار مهيب در ميدان سرخ مسكو رخ داد. خون قربانيان انفجار، ميدان سرخ مسكو را رنگين كرد. در سمت راست تصوير، سريكى از عاملان بمب گذار ديده مى‏شود كه پس از انفجار در اتومبيل از بدنش جدا شده است.
الگور: جنگ عراق بزرگترين اشتباه تاريخى آمريكا بود.
روزنامه گاردين فاش كرد؛ رژيم صهيونيستى نظاميان آمريكايى را براى ترور در عراق آموزش مى‏دهد.
دهها نظامى آمريكايى بر اثر انفجار در موصل كشته و زخمى شدند. (19/9/82)
در پى درگذشت حيدر على اف رئيس جمهور سابق آذربايجان، جنازه او امروز از بيمارستان كليولند آمريكا به باكو منتقل مى‏شود. (22/9/82)
صبغت اللّه مجددى به رياست لويه جرگه افغانستان انتخاب شد.
صدام دستگير شد. (24/9/82)
اعتصاب سراسرى در شبكه حمل و نقل ايتاليا ميليون‏ها نفر را سرگردان كرد. (25/9/82)
300 نقابدار مسلح به بازار بزرگ روسيه حمله كردند. (26/9/82)
خبر ترور نافرجام پل برمر با دو هفته تأخير اعلام شد.
ليبى در پى توافق با آمريكا و انگليس فعاليت‏هاى هسته‏اى خود را متوقف كرد.
وزير جنگ آمريكا: هيچكس جز رئيس سازمان سيا حق بازجويى از صدام را ندارد. (30/9/82)
صدام، يك «كالاى انتخاباتى» براى بوش است. سير تحولات عراق، شتاب گرفته است. سفر دزدانه بوش به بغداد، اعلام خبر دستگيرى صدام و سفرهاى انتخاباتى بوش، به هم ارتباط مستقيم دارند. صدام اكنون به يك «كالاى انتخاباتى» تبديل شده و بوش با خوشحالى اميدوار است از صدام بيشترين استفاده ممكن را در اين مرحله داشته باشد. ظاهراً ژاك شيراك، بيش از اندازه «شوكه» شده است. اين بزرگترين خيانت آمريكا به وفادارترين مزدور آمريكا بود. صدام هرگز انتظار نداشت از بوش ضربه بخورد. رسانه‏هاى غربى با انتشار اين عكس مونتاژى در صدد بيان‏همين واقعيت‏ها هستند. (1/10/82)
كويت از طرح واشنگتن براى تغيير حكومت‏هاى عربى ابراز نگرانى كرد. (3/10/82)
11 كشور جهان واردات گوشت از آمريكا را تحريم كردند. (4/10/82)
واشنگتن پست: تلفات سربازان آمريكايى در عراق دو برابر شد. (8/10/82)
رستوران تازه تأسيس در بغداد با بمب افتتاح شد. (11/10/82)

 

/

گفته ها و نوشته ها

 

گفته‏ها و نوشته‏ها

نماز صبح‏

حضرت على بن الحسين(ع) مى‏فرمايند: اگر آدمى يك اربعين به رياضت پردازد اما يك نماز صبح از او قضا شود نتيجه آن اربعين، هباءً منثوراً خواهد گرديد. شيخ نخودكى فرمود: بدان كه تمام عمر خود، تنها يك روز نماز صبحم قضا شد پسر بچه‏اى داشتم عصر آن روز از دست رفت سحرگاه مرا گفتند كه اين رنج فقدان را به علت فوت نماز صبح مسحق شده‏اى. اينك اگر شبى، تهجّدم ترك گردد، صبح آن شب، انتظار بلايى مى‏كشم. (نشان از بى نشان‏ها)

اهمّيت نماز

امام صادق (ع) به عبداللّه بن ابى يعفور، فرمود: اى عبداللّه وقتى كه مشغول نماز مى‏شوى مثل كسى كه وداع مى‏كند با نماز و ترس آن دارد كه ديگر به آن نرسد نماز بخوان. پس از آن چشمت را بدوز به موضع سجودت، بدان كه تو پيش روى كسى ايستادى كه او تو را مى‏بيند و تو او را نمى‏بينى. (چهل حديث امام راحل،ص 430)

سجده طولانى‏

روزى آيت اللّه اصفهانى معروف به كمپانى در حرم اميرالمؤمنين(ع) مشغول سجده طولانى بودند كه سيد الشهداء(ع) را مى‏بينند كه به ايشان مى‏فرمايند«اين جا در حضور جمعيت براى عمل سجده طولانى خوب نيست اين گونه اعمال را در جاى خلوت انجام دهيد.» (داستانهاى عارفانه، ص‏55)

ايثار شيخ مرتضى انصارى‏

يكى از علماى بزرگ مؤلف مى‏گويد: در نزد شيخ انصارى عرض كردم يكى از سادات كه از فضلاى حوزه است بسيار مضطر شده و عيال او در حال وضع حمل است كمكى به او بفرمائيد. شيخ فرمود: چيزى ندارم به جز مقدارى وجه روزه، خوب است دو سال نماز و روزه به او بدهم. عرض كردم فلانى آقازاده است اهل نماز و روزه استيجارى نيست به علاوه اهل درس است و اين نماز و روزه استيجارى مانع درس او مى‏شود. شيخ تأملى نموده و فرمود: پس من دو سال عبادت را خودم به جا مى‏آورم شما پولش را براى او ببريد. در حالى كه مشاغل زيادى داشت.
(زندگانى شيخ مرتضى انصارى و مردان علم در ميدان عمل،ص‏206)

توكّل چيست؟

اين سؤال را رسولخدا صلى اللّه عليه و آله و سلم از جبرئيل پرسيد و او در جواب گفت:
توكّل عبارت است از باور كردن اين معنى كه مخلوق «به طور مستقل» نه مى‏تواند زيان آور باشد و نه سود آور، نه مى‏تواند چيزى بدهد و نه مى‏تواند چيزى را منع كند و به كار بردن نوميدى از خلق، وقتى انسان به اين باور برسد و تنها اميدش در زندگى خدا باشد، براى كسى جز خدا عمل نمى‏كند، اميدى جز به خدا ندارد، و از كسى جز خدا نمى‏ترسد و در جز خدا طمع نمى‏بندد اين همان توكّل است.
(بحارالانوار، ج 77،ص‏20)

موقف شهادت شاهدان بر اعمال انسانها

1- خداوند متعال 2- پيامبران الهى(ع) 3- جانشينان پيامبران عليهم السلام 4- فرشتگانى كه از جانب پروردگار بر ثبت و ضبط اعمال گمارده شده‏اند 5 – زمانى كه انسان در آن زمان مرتكب آن عمل شده 6- سرزمينى كه انسان هنگام انجام عمل در آن مى‏زيسته 7- اعضا و جوارح انسان.

شهادت روز و شب‏

امام صادق عليه السلام از پدران بزرگوارش نقل كرده كه فرمودند: هر روزى از روزها كه پديد مى‏آيد فرزندان آدم را صدا مى‏زند و مى‏گويد: من روز تازه‏اى هستم و بر اعمال شما گواه مى‏باشم در اين چند ساعتى كه همراه من مى‏باشى بكوش كه كار نيك انجام دهى كه من در روز قيامت شهادت نزد پروردگار خواهم داد و مرا ديگر (جز در روز قيامت كه براى گواهى دادن بر اعمال تو خواهم آمد) نخواهى ديد. (بحارالانوار، ج‏7، ص 325)

سازش با آمريكا محال است‏

كسانى كه خيال مى‏كنند راه نجات اين كشور و ملّت در عدم مقابله با قدرتهاى ظالم و نيز پشيمانى از آن چيزى است كه عمداً آن را تندروى مى‏نامند، سخت در اشتباهند. ذلّت و اسارت جمهورى اسلامى در تسليم شدن و سازش با آمريكاست، محال است كه دشمنان خدا چنين حالتى را در ما بيابند. (مقام معظّم رهبرى، 1/5/69)

ترك جهاد

رسولخدا صلى اللّه عليه و آله و سلم فرمود: هر ملّتى كه جهاد را ترك كند خداوند او را به ذلّت و زبونى و فقر و از دست دادن ارزشهاى دينى گرفتار مى‏كند سپس افزود خداوند عزّت امّت مرا در برق سمّ اسبها و ضربت نيزه‏ها (يعنى قدرت نظامى) قرار داده است.
(وسائل الشيعه، ج‏11، ص‏5)

انقلاب اسلامى ايران‏

انقلاب ما تاكنون كمينگاه شيطان و دام صيّادان را به ملّتها نشان داده است، جهانخواران و سرمايه داران و وابستگان آنان توقّع دارند كه ما شكسته شدن نونهالان و به چاه افتادن مظلومان را نظاره كنيم و هشدار ندهيم و حال آنكه اين وظيفه اوليّه ما و انقلاب اسلامى ماست كه در سراسر جهان صلا زنيم كه‏اى خواب رفتگان، اى غفلت زدگان، بيدار شويد و به اطراف خود نگاه كنيد كه در كنار لانه‏هاى گرگ منزل گرفته‏ايد.. (پيام استقامت، سال 67)

«شرالناس من يرى انه خيرهم – على(ع)»

روان را تيرگى گيرد، چو بر دل‏
غبار كبر و خودخواهى نشيند
همانا بدترين مردم كسى دان‏
كه خود را بهترين مردم به‏بيند

«زكوة الجمال العفاف – على(ع)»

ترا شكرانه حسن خدا داد
دلى چون گل لطيف و پاك و صاف است‏
عفيف و پاكدامن باش زيرا
زكوة حسن و زيبائى عفاف است‏

«العز موجود فى خدمة الخالق، فمن طلبه فى خدمة المخلوق لم يجده – على(ع)»

حاجت از كس مخواه و تكيه مكن‏
جز به لطف خداى بخشنده‏
پند نغز و گرانبهاى على است‏
گوهرى تابناك و ارزنده‏
عزّت و سرورى اگر جوئى‏
كن اطاعت ز آفريننده‏
ورنه هر گز به سرورى نرسد
هر كه شد آفريده را بنده‏

«من انقطع رجاه ممافات، استراح بدنه، و من رضى بما قسمه اللّه قرّت عينه – رسولخدا(ص)»

اى دل اندوهگين ز رفته مباش‏
كه دگر رفته را نخواهى ديد
زيست آسوده دل كسى كه كند
ز آنچه از دست رفته قطع اميد
هركه شد بر نصيب خود خوشنود
ميوه عيش و كامرانى چيد

«خصلتان ليس فوقهما من البر شى‏ء، الايمان باللّه و النفع لعباد اللّه – حضرت محمد (ص)»

مباش بى خبر از حال بندگان خدا
زحال بنده نبايست بى‏خبر بودن‏
بجز طريق ارادت مپو اگر خواهى‏
رهين لطف خداوند دادگر بودن‏
دو خصلت است كه نيكوترين خصلتهاست‏
كزين دوشيوه توان شاد و معتبر بودن‏
يكى ارادت و ايمان به كردگار، دگر
براى خلق خدا مثمر ثمر بودن‏

«اللسان سبع ان اطلقته عقر على(ع)»

شاه مردان گرانبها پندى‏
رقم از خامه توانا زد
كه زبان چون درنده حيوانيست‏
كه گر او را رها كنى بگزد

«شرّ الناس من باع آخرته بدنياه و شرّ منه من باع آخرته بدنيا غيره – حضرت محمد (ص)»

رهبرى كز پى هدايت خلق‏
مشعل علم و معرفت افروخت‏
بهر جويندگان خوشبختى‏
روش زندگى چنين آموخت‏
تيره بخت آنكه داد دنيا را
آنچه از بهر آخرت اندوخت‏
بدتر از او كسى كه عقبى را
بهر دنياى ديگران بفروخت‏

/

خاطرات سبز از ياد شهيدان

 

خاطراتى سبز از ياد شهيدان

«شهادت شهد شيرين شهيدان»

شهادت راه مردان خداست، شهادت شهد شيرين است بكام شهيدانى كه رشادت را با شجاعت آميخته‏اند تا در شراره‏هاى عشق پا به مسلخ عشق بگذارند. شهيدان شاهدان هميشه شاهد كوى عرفانند آنان عاشقانه و عارفانه و اسمعيل وار پابه عرصه شهادت گذاشته‏اند تا خود شبحى از نفوس مطمئنه باشند. شهادت آرمانى است الهى كه هر آن سوسوزنان مردان طريق حقيقت، عاملان شريعت و پويندگان راه عترت را به آغوش فرا مى‏خوانند و آنان لبيك گويان تا حريم شهادت پيش مى‏روند. حريمى كه جز حرمت شخصيت و طينت پاك چيزى را نمى‏طلبد حتى نيازى به احرام لبيك اللهم لبيك گويان بيت العتيق ندارد. شهيدان خود در نسيم صبا شنيده‏اند كه:
اى صبا از من به اسمعيل قربانى بگو
زنده برگشتن زكوى دوست شرط عشق نيست‏

آنان در ميان هزاران بسيجى گوى سبقت را ربودند و آنچنان بى پيرايه سر به آستان دوست نهادند و جان را در طبق اخلاص تقديم كردند كه مورد غبطه همرزمان خود واقع شدند.
اگر نبود شهادت شهيدان در راه وصال به حق امروز بجاى مسجد و معبد، موحدان مردم در بتخانه‏ها، لات، عزى و هبل را مى‏پرستيدند يا در مقابل ابراهيم خليل كه گفت انّى لا احبّ الآفلين در مقابل ماه و خورشيد كرنش مى‏كردند شهيد كسى است كه در ميان راههائى كه مى‏تواند به خدا برسد مسير شهادت را برگزيده، كوتاه‏ترين و مطمئن‏ترين راهى كه سالك خود را به مقصد مى‏رساند. شهادت، صراط مستقيم مردان خداست شهادت، نردبان آسمانهاست شهادت، خط سرخ محمّد و آل محمّد است. منظرگاه شهيد وجه اللّه است. شهيد است كه زنده بودنش را مردمان دنيوى نمى‏دانند. ولا تقولوا لمن يقتل فى سبيل اموات بل احياء و لكن لا تشعرون. شهيد است كه عند ربهم يرزقون است. شهادت عشق است و شهيد عاشق، شهادت پل است و شهيد عابر، شهادت عروج است و محفل شهيد معراج پاك انديشه اسلامى، شهادت مذبح است و شهيد قربانى، شهادت پرواز است و شهيد پرنده‏تر ز مرغان هوائى،
كجائيد اى شهيدان خدائى‏
بلاجويان دشت كربلائى‏
كجائيد اى سبك بالان عاشق‏
پرنده‏تر ز مرغان هوائى‏

شهيدان آلاله‏هاى خفته در خاكند. شهيدان شقايقهاى هميشه خاموشندو مزار شهيدان دورنماى قبر شش گوشه مولايمان حسين (ع) است. ياد و خاطره شهداى پيروزى انقلاب و هشت سال دفاع مقدس گرامى و راهشان پر رهرو باد. حسن پور از منوجان(كهنوج)

شهيد سيد ابوالفضل رضايى‏

پيام شهيد به فرزند:(1)

همسرم، تو و فرزندت را به خداى بزرگ مى‏سپارم اما سفارشم اين است كه همسرم، به فرزندم راست بگويى. بگو پدرت بيشتر از نصف روز تو را نديد. و يكشب بيشتر پهلوى تو نبود. به او بگوييد پدرت بيش از يك بوسه برگونه‏ات نزد. به او بگو همسرم، راست بگو. بگو كه پدرش را صداميان كشتند. بگذار كينه كافران را بر دل بگيرد. شايد كه در آينده به فكر اسلام باشد. به او راست بگو. بگو كه پدرت براى دفاع از اسلام رفت، بگو كه آمريكا نقشه ترور پدرش و همرزمانش را كشيده بود و عاقبت به كشتن جوانان عزيز وطن دست زد. به او بگو اى همسرم، بگو كه پدرش از شهر كردستان، سنندج، شهر شهداى گمنام برگشته بود و اين كافران امان ندادند كه حتى يك روز نزد تو باشد، و به خاطر پيام رهبرش به جبهه‏ها رفت تا نداى هل من ناصر حسين زمانش را لبيك بگويد. بگو،بگو، راست بگو به فرزند خردسالم، شايد به ياد خدا باشد و به فكر آينده اسلام و از راهروان صديق راه اللّه و امام و رهبر عزيزم.

شهيد محمد جمشيد نژاد

مناجات: معبودا، آن چنان سوز و گدازى عطا كن كه سينه‏ام را آتش زند تا در فراسوى نور و علم و معرفتى كه عطا مى‏كنى، از اين جسم خاكى به در روم و با ملكوتيان به سجده شكر درافتم كه اينجا نه منزلگه عاشقان است كه يافتن مقدمات وصال است پس براى وصال بايستى ترك جان و سركرد و بايد از درياهاى خون گذشت. مى‏دانم كه لياقت شهادت در راه خدا را ندارم. چه اينكه شهيد عند ربّ است و محو جمال حضرت احديت است. پس اين بدن و روح گنهكار و غافل مرا با مشاهده معبود چكار؟ اگر هم شهيد شدم، اين كمال لطف و بخشش و كرم معبود است، وگرنه من كه هنوز از منيّت عبور نكرده‏ام، چگونه به او برسم؟

شهيد حسين ابوالقاسمى

جهاد: جهاد براى حفظ آزادى و استقلال (است) جهاد براى حفظ حريت و عظمت انسان (است). جهاد براى احياء عدالت و جوانمردى (است) جهاد براى احياء تقوا و صداقت و ديانت (است) جهاد براى از بين بردن موانع پرورش استعدادهاى انسانى (است).

شهيد شعبانعلى عفيفه‏

فرماندهى امام زمان (ع): وظيفه انسانى من حكم مى‏كند تا چند كلمه به آنانى كه هنوز اندر خم يك كوچه‏اند و اين انقلاب و اسلام را درك نكرده‏اند، بگويم كه به خدا فرماندهى امام زمان (ع) در جبهه‏ها به وضوح مشهود است.

شهيد ابوالقاسم على عسگرى‏

شعر شهيد: شهيد در سرلوحه وصيتنامه خويش بعد از نام خداوند سروده است:
روزى كه تفنگ ما دهان باز كند
با ناى شراره نعره آغاز كند
اندوخته خويش به آتش بكشد
در پيكر كافران پس انداز كند

شهيد ابوالفضل غلامپور

مناجات: الهى، يا الهى، اى خدايا، اى كريما، يا رحيما، اى غفورا، نمى‏دانم با كدام زبان ثنايت گويم…زبان اين بنده سرتاپا تقصير، كمتر شكرت را به جا آورده؛ كمتر از آنچه مى‏بايست، تو را شكر گفته‏ام. زبانم لال است. بدنم از آتش جهنم برخود مى‏لرزد. هر وقت منادى ندا مى‏دهد، برخود گريه مى‏كنم… الهى، تو كه خود با خبرى يك قدم براى رضايت تو برنداشته‏ام. پروردگارا، منتظر چنين روزى بودم. خود را آماده ديدارت كرد(ه‏ا)م. حال آماده‏ام و آمده‏ام، مرا بپذير. از درگهت دورم مكن… پروردگارا، عبادت مى‏كنم چونكه شايسته و سزاوار آنى. پروردگارا، دوست دارم مرگم فقط در راه رضاى تو و جهت يارى رسانيدن اسلام باشد. الهى، دوست دارم در راه رضايت، بميرم (و) جزو بندگان آمرزيده‏ات باشم.

شهيد سيد محمد حسين گلستانه‏

در آرزوى وصال: …ديگر برايت مرگ مفهومى ندارد. و مرگ را راه فلاح و سعادت مى‏بينى و وصال. و خود را در اتصال با تمام انبياء و ائمه. تويى ناچيز كه جز جسمى غرق در گناه و فساد نبودى، اينقدر خود را بالا مى‏بينى كه مى‏خواهى با خدا معامله كنى. جسم ناقابلى در برابر فلاح. اكنون ديگر اميدت به ارحم الراحمين و آرزويت، وصال (است). وصال به يگانه عشقى كه بر سينه‏ات نشسته، و يگانه اميدى كه تنها قلبت براى او مى‏تپد و خونت براى او در رگهايت مى‏دود.

شهيد سيد مصطفى قانع‏

پشيتبانى از ولى فقيه: مبادا پير جماران، ولى فقيه، يارى كننده مستضعفان و آن منادى طلوع فجر و آن پيرى كه رهروان راهش خويش را در راه حسين مى‏دانند، قلبش از اعمال شما برنجد، كه قلب او همان قلب صاحب اصلى مملكت، آقا امام زمان (عج) مى‏باشد. پس او را دريابيد كه… دنيا و آخرت را از آن خود كرده‏ايد.

شهيد على آزاد فلاح‏

كربلاى حسينى: اين بزرگوار در وصيتنامه ترسيم زيبايى از كربلاى حسينى كرده، گفته است: اكنون در ايامى هستيم كه چند روزى ديگر تا محرم(بيشتر) نمانده. و قافله حسين در راه كوفه به صحراى كربلا نزديك است، به جايى كه در آنجا اسلام بار ديگر زنده مى‏شود. مكانى كه حسين بن على بعد از چند روز تشنگى…به دست يزيديان به شهادت مى‏رسد و درس جوانمردى و آزادگى را به تمام انسانهاى آزاده در طول تاريخ مى‏دهد. مكانى كه در آنجا تمامى حق در مقابل تمامى باطل قد علم مى‏كند. و با ايثار خون خود كاخ طاغوتيان و ظالمان را بر سرشان خراب، و اسلام را زنده و پاينده مى‏نمايد.
رزمندگان آماده نبرد: شهيد فلاح در ترسيم حال و هواى بسيجيان آماده رزم گويد: بار ديگر تاريخ تكرار مى‏شود. قافله‏اى از پيروان حسين به عشق شهادت و براى يارى و حفظ اسلام از تمام مسائل مادى و دنيوى دست كشيده و جان بركف اخلاص نهاده و به امر رهبر خويش به سوى كربلاهاى ايران رهسپار مى‏شوند. و اكنون كه اين وصيتنامه را مى‏نويسم، عمليات خيلى نزديك است. و شور و حالى ديگر براينجا حاكم است. برادران، خود را آماده مى‏كنند. بعضى خود را براى لقاء اللّه آماده مى‏كنند. بعضى دعا مى‏خوانند و بعضى به يكديگر وصيت مى‏كنند. و راستى در اينجا غوغايى است… اين را بدانيد كه من به اختيار خودم و بر حسب وظيفه شرعى و امر ولى امر و رهبرم حضرت امام خمينى قدم به اين مكان مقدس گذارده‏ام و خداى را بى‏نهايت شكر مى‏گزارم كه اين توفيق را به اين بنده گناهكارش عطا كرد.

شهيد ابوالفضل نادعلى‏

مناجات: اين خداى من، تو را ستايش مى‏كنم آنگونه كه پيامبران به درگاه تو حمد و ثنا مى‏كردند. تو را با دل و زبانى كه اولياء و بندگان مقرب، تو را تسبيح مى‏كنند، پرستش مى‏كنم. اى خدا، اى رحمان، اى رحيم، اى پناهگاه بى پناهان، اى محبوب و معبود من، تو را آنچنان كه هستى و آنگونه كه سزاوار آنى، ستايش مى‏كنم. تو را شكر مى‏كنم تا نيكبخت شوم و با شهدايى كه در راه رضا و خوشنودى تو در نيستى را كوبيدند تا هست شوند(محشور كنى). الهى، حمد و ثنايم را بپذير. هدايتم كن. جرائم مرا ببخش. دريچه مغفرت و رحمت را به روى من باز كن. و حال سرگشته مرا به جوار رحمت خود، به سوى بهشت راهنمايى كن. خدايا،…بنده‏اى محتاج و ذليلم، به اميد فيض تو روى به درگاهت آورده‏ام و پيشانى شرمسارى برخاك نهاده‏ام تا به تو بپيوندم.

شهيد عباس پاينده‏

مناجات: اى خداى من، زبانم گوياى آن نيست و عقلم را توان تفكر كه تو را حمد گويم. از اين رو كه به من روحيه‏اى عطا نموده‏اى كه از مرگ نمى‏ترسم و اين كار كه مرگم عروسى من شده…خدايا، احساس مى‏كنم كه روحم عوض شده. مرا حالى ديگر داده‏اى. نمى‏دانم چرا وقتى سر بر سجده مى‏گذارم، بى اختيار گناهانم در خاطرم زنده مى‏شود و اشك، مهر نمازم را سيراب مى‏كند. و در آن حال نمى‏دانم كه چه هستم، كجا هستم. و وقتى به خود مى‏آيم ؛ سر را از سجده برمى دارم، همرزمانم را مى‏بينم، از خجالت اينكه مرا در اين حال ديده‏اند، (آرزو مى‏كنم) آب شوم و برزمين فرو روم. و آنها با اين كلام كه عباس نكند مى‏خواهى نزد هم نامت عباس (ع) بروى، اندكى دلم را تسلى مى‏بخشند… خدايا، گاهى اوقات اشك در چشمانم حلقه مى‏زند. بعض، گلويم را مى‏فشارد. و درد، سرم را اذيت مى‏كند. و تمام اين ناراحتى‏ها فقط از اين كه مى‏ترسم نكند به خاطر سنگينى گناهانم نتوانم به سوى تو پرواز كنم… خدايا تو…مى‏دانى كه هرگاه نامى از حسين(ع) مى‏آيد، بى‏اختيار اشك در چشمانم جارى مى‏شود.

شهيد سيد طاهر دارابى چهره‏قانى‏

مناجات: خدايا، دردمندم. از شدت درد مى‏سوزم. قلبم مى‏خروشد. احساسم شعله مى‏كشد و بندبند وجودم از شدت درد صيحه مى‏زند. تو مرا در بستر مرگ آسايش بخش، خسته شدم، دلشكسته‏ام، نااميدم، ديگر آرزويى ندارم، احساس مى‏كنم كه اين دنيا ديگر جاى من نيست. با همه وداع مى‏كنم. و مى‏خواهم فقط با خداى خود تنها باشم. خدايا، به سوى تو مى‏آيم. از عالم و عالميان مى‏گريزم. تو مرا در جوار رحمت خود سكنا ده.
دفاع از اسلام و پشتيبانى از ولايت فقيه: به شما وصيّت مى‏كنم كه از روحانيت كه همان پيام رسانان خدا هستند و دين خدا را به مردم يادآورى مى‏كنند، پشتيبانى كنيد. و از ولايت فقيه – كه ادامه دهنده راه انبياء است – پشتيبانى كنيد. به امام عزيزتر از جانمان دعا كنيد و از امام دست برنداريد. هميشه از اسلام دفاع كنيد كه اسلام نجات دهنده مستضعفان جهان مى‏باشد.

شهيد محمد تقى امين‏

امام حسين (ع) و كربلا: جويبار خون كه از زخمگاه پيكره شهيدان تشنه لب در بيابان تفتيده و سوزان كنار فرات جارى شده بود، همواره و تا هميشه تاريخ، و هر روز موّاجتر و خروشناكتر از پيش بر گستره زمين جريان دارد. و پيام خون شهيدان را در گوش جانها زمزمه مى‏كند. و شور و شوق شهادت را در دل انسانها زنده مى‏سازد. و بر هر كوهسارى ارغوان خونرنگ عشق مى‏روياند. و بردشت… لاله‏هاى سرخ شهادت را به شكوفه مى‏نشاند. حسين (ع) رهبرى است كه به آزادگان جهان رسم و راه شهادت مى‏آموزد. و به قهرمانان درس اخلاص و پاكبازى مى‏دهد. و خلقها را به دفاع از حقيقتها فرا مى‏خواند. و به محكومان نظام‏هاى جور و جاهليت چگونه مردن را ياد مى‏دهد. و فلسفه ايثار، را در مكتب خويش تبيين مى‏كند. حسين(ع) آن ابرمرد تاريخ اسلام، حج را…به كربلا آورد. و سراپا تسليم و رضا در برابر دوست در عيد عاشورا به قربانگاه خويش آمد…

شهيد محمود حسين زاده‏

ايجاد زمينه ظهور، وظيفه روحانيت و ديگران: وظيفه ما (قشر روحانى و طلبه) رهبرى نيست كه به رهبر رساندن است. وظيفه ما ايجاد زمينه براى آن رهبر خدايى است كه با شاخصه عصمت… رهبرى مى‏كند….و تو اى برادر، بكوش كه خود سربازى شايسته باشى و بكوش كه سربازانى شايسته بسازى كه امام (زمان (عج)) سخت چشم انتظار است. و وظيفه‏اى كه تو دارى با وظيفه‏اى (را) كه امام دارد، اشتباه نگير و عوض نكن، كه وظيفه ما ساختن است و وظيفه او رهبرى و …

شهيد اصغر سعيدى‏

حمايت از دولت: پشت جبهه‏ها را با نماز جماعات و جمعه، و با جان و دل حمايت از دولت جمهورى اسلامى گرم نگهداريد. و در هنگام نارساييها و ناملايمات سخت فعلى از خواسته‏هاى غير ضرورى خود بكاهيد.

شهيد على خوش لهجه‏

ولى فقيه: امروز خورشيد اسلام در مشرق زمين با نداى هل من ناصر ينصرنى نور افشانى مى‏كند. و آنان كه اين نور را ديده‏اند (و) به او گرويده‏اند، سعادت آخرت را سبك كردند… ما امروز مكلف هستيم كه دستورات رهبر كبير انقلاب را دقيقاً عمل كنيم…پيوسته در خط ولايت فقيه باشيد تا اينكه نغمه‏هاى كور استعمار كه پس از 2500 سال از سرزمين اسلامى محو شده، رد پايى پيدا نكند.

شهيد محمد عبداللهى

توجه به خانواده شهدا: اى عزيزان، حتماً به خانواده‏هاى شهدا سربزنيد و آنان را دلدارى بدهيد؛ و بخصوص به خانواده‏اى كه بچه‏هاى كوچك دارند، حتماً سر بزنيد و آنان را يارى كنيد.
عشق به شهادت: عزت و شرف ما به ما حكم مى‏كند كه مرگ را در آغوش گيريم. آه خداى مهربان، چقدر مشتاقم كه هر چه زودتر به صف جوانان شهيد بپيوندم ان شاءاللّه…چقدر شهادت شيرين است. ان شاءاللّه شهادت نصيب اين دل خسته و سنگر نشين هم مى‏شود.
پيمان خون با حسين زمان: خدايا ما با تو پيمان بسته بوديم كه تا پايان راه برويم و حسين زمان را يارى مى‏دهيم. و بر پيمان خويش همچنان استوار مانديم تا شهادت… ما رزمندگان با امام خمينى ميثاق بسته‏ايم و به او وفاداريم، زيرا كه او به اسلام و قرآن وفادار است. و اگر چندين بار ما را بكشند و زنده كنند، دست از او بر نخواهيم كشيد. اين است راه سعادت و رسيدن به آقايمان حسين(ع).

شهيد هادى ولى مهانى‏

شهيد: سلام بر شهيدان گلگون كفن انقلاب اسلامى، آنان كه سرود عاشقى خواندند و رخت سفر به سوى حق بربستند و رفتند… تو اى شهيد، با خون كدام امام وضو گرفتى كه اينگونه به سوى نماز شهادت شتافتى و رفتى؟ شما از كدام مكتب درس آموختى كه حسين وار از جان خود گذشتى و شهادت را در آغوش خود صميمانه فشردى و به لقاء اللّه پيوستى؟ شما كدام شعر را زمزمه كردى كه اينگونه عاشق شدى و هجرت كردى؟…
مناجات: بياييد خدايى را حمد كنيم كه ما را از آتش دردناك قهرش آزاد سازد و به جوار لطف و كرمش رساند. حمدى خالصانه كه در شرف اخلاص باحمد فرشتگان حق معارضه و همسويى كند. و در مقام بهشت ابدى كرامت و نعمت بى‏حد در سر حد الهى، ما را با انبياء و رسل جمع گرداند.

/

تعامل فرهنگ خدمت رسانى به مردم با فرهنگ شهادت

 

تعامل فرهنگ خدمت رسانى به مردم با فرهنگ شهادت‏

سيد محمد باقر ركنى‏

مقدمه‏

اينك كه كم‏كم به پايان سال 82 موسوم به سال نهضت خدمات رسانى به مردم از ناحيه رهبر عظيم الشأن انقلاب اسلامى نزديك مى‏شويم مناسب آمد به رسم نقادى آن هم به نحو تبيين عملياتى‏تر آن و پرداخت به موضوع خاص دست زده شود.
اين كه در طليعه سال جديد پيشوا و مقتداى جامعه، شعار محورى همگان را نهضت خدمتگزارى به مردم بنامند، هم شادى آفرين است به لحاظ تشويق و ترغيب آحاد مردم اعم از كارگزاران، مسئولان، نخبگان، كارمندان، و كارگران و توده مردم به تلاش و كوشش بيشتر در جهت آبادانى و سازندگى هرچه بهتر مملكت، و هم قابل تأمل و تا حدودى ناخوشايند. از اين باب كه شايد اگر به پيام رهبر فرزانه انقلاب در آغاز سال‏هاى قبل مبنى بر رعايت انضباط اجتماعى، وجدان كارى و رفتار علوى توجه لازم شده بود، پيام آغازين امسال مضمون و محتواى ديگرى مى‏داشت. در مفيد و لازم بودن اينگونه پيام‏هاى راهبردى ارزشى هيچ شكى وجود ندارد اما از آنجا كه ما در جامعه‏اى مبتنى بر تعاليم عاليه اسلام زندگى مى‏كنيم كه شامل تأكيدات فراوانى در زمينه خدمت و كمك به ديگران مى‏باشد، شايد قبل از آنكه «جنبه تذكرى» اينگونه توصيه‏ها و سفارشات به ذهن ما خطور كند،«جنبه تنبهى» و هشدارى يا بيدار شدن از خواب غفلت براى ما تداعى شود. چون به نظر مى‏رسد با توجه به سفارشات مؤكد دينى و اخلاقى، هنوز مقوله خدمت و كمك به مردم در جامعه ما خصوصاً نظام ادارى كشور به صورت يك ضرورت و فرهنگ در نيامده است. اينكه ريشه و علت اين معضل چيست و از كجا نشأت مى‏گيرد و چه راه‏حلى براى رفع آن مفيد مى‏باشد بطور اختصار در تبيين اهميت مفاهيمى همچون مسئوليت پذيرى، فرهنگ شهادت، فرهنگ توجه و كمك رسانى به مردم و تعامل اين مقوله‏ها با يكديگر، بدان اشاره شده است.

مسئوليت پذيرى‏

تعهد داشتن و مسئوليت‏پذيرى انسان در قبال مسايل مختلف تاريچه‏اى به قدمت خلقت خود انسان دارد. از همان لحظه كه به امر پروردگار، روح الهى در جسم انسان دميده شد و مسجود ملائكه گرديد، انسان در برابر خالق بى‏همتاى خود، در برابر نفس خود و جهان اطراف خود، رسالت عظيم خليفةاللّهى و ديگر مسئوليت‏هاى بزرگ انسان بودن و انسان زيستن را متقبل گرديد. بدون ترديد اگر ما انسان‏ها به اين موضوع با تأمل بيشترى بنگريم و به راستى باور داشته باشيم در مقابل هرچيزى كه به نوعى در اختيارمان قرار گرفته واقعاً مسئول (مورد سؤال و بازخواست) هستيم، قطعاً نگرش ما به زندگى موقت در اين دنيا و شيوه سپرى كردن عمرمان، بطور اساسى و بنيانى دستخوش تغيير و تحولاتى به سمت خوبى‏ها و كمالات انسانى مى‏شود. چرا كه وقتى انسان متعهدانه‏تر برنامه زندگى خود را پياده كند، از لحظات و اوقات عمر خويش بهره‏هاى بيشترى نصيبش شده و نهايتاً از زندگى سعادتمندانه‏ترى برخوردار خواهد بود.

1- 1- احساس مسئوليت در برابر خدا

احساس مسئوليت هر فرد در مقابل ذات لايزال پروردگار جز در سايه بندگى بى‏قيد و شرط و اطاعت از اوامر الهى ميسّر نيست. كسى كه خود را موظف به پاسخگويى نسبت به خداى متعال بداند، يعنى خدا را در همه حالات و سكنات زندگيش حاضر و ناظر مى‏بيند.بنابراين چنين فردى چگونه مى‏تواند خودش را در معرض سخط و غضب پروردگارش قرار دهد؟ لذا مى‏توان نتيجه گرفت اين احساس مسئوليت آدمى را در مقابل خداوند، عاملى بسيار قوى و بازدارنده در اجتناب از گناه و معصيت و همچنين انگيزه‏اى بسيار مهم در مسير جلب رضاى پروردگار و انجام عمل صالح و نيكو و گام نهادن در جهت رستگارى انسان است.
«و لتسئلنّ عمّا كنتم تعملون.»(1) از همه آنچه انجام داده‏ايد سؤال خواهد شد.
«و لتسئلن يومئذ عن النعيم.»(2) قطعاً از نعمت‏ها در آن روز مورد سؤال قرار مى‏گيريد.

2-1- احساس مسئوليت در برابر خود

اگر انسان در قبال جسم و جان خود متعهد و مسئول باشد و واقعاً معتقد باشد حتى جسم و روحش امانتى است كه چند صباحى به وى سپرده شده و فرداى «يوم الحساب» كه همه اعمال كوچك و بزرگ او را به دقت محاسبه مى‏كنند، تمام اعضاء و جوارح بدن كه هر كدامشان مسئوليتى به عهده دارند نيز به سهم خود عليه صاحبانشان شهادت مى‏دهند، چگونه مى‏تواند نسبت به تأمين سلامت و مراقبت از جسم و جان خويش كوتاهى كند؟
«ان السمع و البصر و الفؤاد كل اولئك كان عنه مسئولا.»(3) در پيشگاه خدا، گوش، چشم و دل همه مسئولند.

3-1- احساس مسئوليت در برابر اجتماع(محيط)

انسان در محل كار و زندگى خود هم نسبت به همكار، همسايه، خانواده، جامعه، حكومت و خلاصه همه كسانى كه به نوعى در طول شبانه روز و به هراندازه كه با آنها ارتباطى دارد داراى حقوق و مسئوليت است.
«فلنسئلن الذين ارسل اليهم و لنسئلن المرسلين.»(4)پس ما هم از اعمال امم و هم از پيامبران آنها سؤال خواهيم كرد.
«اللهم صلّ على محمد و آله، تولنى فى جيرانى و موالى.»(5) بار خدايا! بر محمد و آلش درود فرست و مرا به بهترين وجه در رعايت حقوق همسايگان و دوستانم اعانت فرما.
گلاسر(6) از روان شناسان غربى در كتاب «مدارس بدون شكست» پس از بررسى انحرافات جوانان و نوجوانان معتقد است: «منشأ انحرافات افراد به علت نپذيرفتن مسئوليت اعمال خودشان است و براى بهبود اين ناهنجارى‏ها لازم است در اين افراد ايجاد مسئوليت بكنند.»
اگر دقيق‏تر به نتيجه تحقيق گلاسر بينديشيم مى‏توان ريشه همه ناملايمات و هرج و مرج‏هاى بزرگ جوامع بشرى اعم از جنگ و خونريزى‏ها، بى‏عدالتى‏ها و پايمال شدن حقوق مردم را در مسئول نبودن انسان‏هاى مختلف و مجرم نسبت به اعمالشان در نظر گرفت.
بنابراين با توجه به مطالب و اشارات فوق مى‏توان گفت كه هم به لحاظ اعتقادى و دينى و هم به لحاظ تجربى و علمى موضوع مسئوليت پذيرى و آشنا بودن به حقوق فردى و اجتماعى انسان‏ها، اهميت به سزايى در انتخاب نوع و شيوه صحيح يا غير صحيح زندگى آن‏ها دارد. به عبارت ديگر متعهدانه زندگى كردن و بى‏تفاوت نبودن به تبعات مختلف كردار و رفتارمان، عامل بسيار مؤثرى در تنظيم صحيح وظايف و اخلاق انسانى در مسير زندگى و سعادتمندى ما در اين دنيا و به تبع آن در سراى آخرت مى‏باشد.
لذا نبايد دستور صريح قرآن كريم را فراموش كرد كه: «كل نفس بما كسبت رهينه.»(7) هر نفسى در گرو آنچه كسب كرده، مى‏باشد. چرا كه دير يا زود «بازخورد» و تأثيرات وضعى اعمال خوب و بد ما هم در اين جهان و هم در جهان آخرت به خود ما باز مى‏گردد. و شايد به همين دليل است خداى متعال مى‏فرمايد:«و لا تزر وازرة وزر اخرى.»(8) و هيچ كس بار ديگرى (مسئوليت ديگرى) را بر ندارد.
نكته مهم ديگرى كه بطور كلى به واسطه ايجاد مسئوليت‏ها و رعايت حقوق افراد به وجود مى‏آيد، صرفا انجام دقيق تكاليف و وظايف محوله فردى و اجتماعى توسط انسان‏هاست. از آنجائى كه در آئين متعالى اسلام هدف اصلى آفرينش انسان، طاعت و بندگى محض خداوند متعال مى‏باشد «و ما خلقت الجنّ و انس الاّ ليعبدون»(9) و جن و انس را نيافريدم جز اينكه مرا عبادت كنند، و با توجه به اين كه اداى صحيح و كامل امر اطاعت از خدا، جز در سايه انجام كليه وظايف و شئونات بندگى (زندگى) خود، در جهت كسب رضايت پروردگار چيز ديگرى نيست، لذا نفس انجام تكاليف و مسئوليت‏ها كه همان رسالت اصلى انسان بودن يا به عبارتى ظهور انسانيت انسان است مهم مى‏باشد، نه دستيابى به نتايج مورد دلخواه و مطلوب انسان.

فرهنگ خدمت رسانى به مردم‏

بدون شك وقتى انسان در يك جامعه به عنوان جزئى از كل، زندگى مى‏كند، به طور طبيعى جهت ادامه زندگى جمعى و برقرارى ارتباطات و تعاملات روزمره، نسبت به همكيشان، همنوعان و اطرافيان خود داراى حقوق، وظايف و تكاليف مشخّصى مى‏باشد. كه همين مقررات و حقوق فيمابين انسان‏ها در يك جامعه، باعث «همبستگى اجتماعى»(10) مى‏گردد.
در مكتب اسلام نيز بسيارى از اصول و فروع دينى و اخلاقى ريشه در توجه و اهتمام و بى‏تفاوت نبودن به مسايل و مشكلات ساير افراد جامعه دارد. از باب نمونه مى‏توان به خمس، زكوة مواسات، امر به معروف و نهى از منكر اشاره كرد.
از طرفى چون دين مبين اسلام از جامع الاطراف بودن و گستردگى خاصى برخوردار است، لذا در دستورات و احكام خود به جنبه‏هاى فردى يا جمعى زندگى انسان‏ها به گونه‏اى پرداخته كه نمى‏توان رعايت حقوق و مسايل فردى را جداو بدون تأثير از مسايل گروهى در نظر گرفت. به عنوان مثال: پرداخت خمس (سهم امام(ع)) گرچه يك امر واجب شرعى و فردى است، اما مصرف آن جنبه عمومى دارد. يا مثلاً امر به معروف و نهى از منكر شايد در حد يك تذكر لسانى به نظر برخى عوام غير مؤثر و كارآمد باشد، لكن ماحصل استمرار اين وظيفه دينى تقويت بعد نظارت اجتماعى افراد بر يكديگر را در پى دارد.

1-2- اهتمام به امور ديگران يا خدمت رسانى به مردم‏

1-2-1- تعريف‏

ذيل لغت اهتمام در برخى فرهنگ لغات به مفاهيم متعددى مانند: توجه داشتن، سعى كردن اعتناء، كوشش، قصد و عزم، اندوه خوردن، اندوهگين شدن و غمخوارگى كردن اشاره شده است.(11)

1-2-2- تبيين‏

براى تبيين و شرح بيشتر مفهوم و اهميت لفظ اهتمام كافى است از ميان احاديث متعدد كه مضمونى يكسان دارند، از باب مثال تنها به كلام نورانى امام صادق(ع) توجه كنيم كه مى‏فرمايند:
«من لم يهتم بامور المسلمين فليس بمسلم.»(12) هر كه اهتمام به امور مسلمين ندارد، مسلمان نيست.
با توجه به معنى لغوى و مفهوم «اهتمام» در حديث فوق و هچنين احاديث مشابه اينگونه برمى‏آيد كه دستور و سفارش مؤكد دين اسلام (اهتمام داشتن به امور ديگران) كه در سيره اهل‏بيت(ع) به آن اشاره شده، در درجه اول توجه داشتن، احساس همدردى كردن و غمخوار يكديگر بودن در مسايل و مشكلات زندگى روزمره انسان هاست. به عبارت ديگر به فكر يكديگر بودن و همديگر را درك كردن، است. اهتمام ورزيدن به امور همنوعان همان داشتن دغدغه خاطر و بى‏تفاوت نبودن نسبت به وضعيت كلى و عمومى جامعه و مسايل مختلف افراد اجتماع اعم از خانواده، بستگان، همسايه، همكار و… مى‏باشد. اين موضوع يعنى اهتمام و توجه به امور ديگران(كه در مكتب ما به عنوان «ذوى‏الحقوق»(13)نيز بيان شده) تقدم دارد بر انواع كمك رسانى و خدمات كه افراد به صورت مادى و فيزيكى نسبت به هم انجام مى‏دهند. اگر چه مصداق عملى اهتمام داشتن به امور ديگران همان كمك‏هاى مادى افراد به يكديگر است كه در جامعه خودمان نيز مكرراً اينگونه موارد را شاهد هستيم. از قبيل: كمك‏هاى مالى و مادى افراد خيّر به افراد بى‏بضاعت، پرداخت صدقات، تقبل هزينه كودكان بى‏سرپرست و… .
بنابراين مشخص شد كه طبق تعاليم عاليه اسلام در باب خدمت به ديگران آنچه اهميت و ارجحيت دارد، در وهله اول همان نفس توجه داشتن و درك اوضاع و احوال همنوعان اعم از نزديكان و ساير اقشار مردم و پس از آن، كمك عملى مى‏باشد. به عنوان مثال: ممكن است شما از مشكل مالى و فقر دوست خود مطلع باشيد و از اين موضوع هم احساس ناراحتى كنيد اما وضعيت مالى خوبى نداشته باشيد كه به دوستتان كمكى كنيد يا به عبارت ديگر در حال حاضر به صورت عملى هيچ‏گونه كمكى از دست شما ساخته نيست. بنابراين مجبور باشيد فقط به ابراز همدردى لفظى و ذهنى بپردازيد. همين ابراز همدردى و احساس ناراحتى، مصداق اهتمام داشتن به امور ديگران است.
لذا با توجه به مطالب گذشته كه راجع به اداى تكليف و عدم توجه به نتيجه اعمال بيان گرديد، نيازى نيست كه كمك كردن شما به دوستتان حتماً جنبه ظاهرى و عملى داشته باشد، همين احساس همدردى صادقانه، تكليف شما در اين موقعيت است. حال اگر وضعيت مالى بهترى پيدا كرديد و توانستيد نياز دوستتان را نيز برآورده كنيد كه چه بهتر. و لابد به خاطر همين قبيل موارد است كه در منابع دينى ما آمده: اگر انسان حتى نيت كار خير بكند ولى نتواند آن را انجام دهد، ثواب انجام آن نيز براى شخص نيت كننده منظور مى‏شود.
امام باقر (ع): «خداوند بزرگ به موسى(ع) چنين وحى فرستاد: برخى از بندگان من با حسنه به من تقرب مى‏جويند و من در بهشت به آنان فرمانروايى مى‏دهم. موسى (ع) گفت: پروردگار من! اين حسنه چيست؟ خدا فرمود: با برادر دينى خود براى برآوردن نياز او به راه مى‏افتد، خواه اين نياز برآورده شود يا نشود.»(14)
جهت تبيين بهتر مفهوم اهتمام داشتن به امور يكديگر به ذكر حديثى ديگر از امام باقر(ع) مى‏پردازيم.
«اى جابر، به راستى خداى عزّ و جلّ، مؤمن را از سرشت بهشت آفريده و از وزش روح خود در آنان روان كرده، از اين رو مؤمن برادر پدرى و مادرى مؤمن است. چون به يكى از اين ارواح در يك شهر آزار رسد اين روح هم، غمگين شود چون از همان است.»(15)
حديث فوق به نوعى شرح و تفسير اين آيه شريفه است،«انما المؤمنون اخوه»(16) مؤمنين با يكديگر برادرند.
و چه زيبا سروده است سعدى شيرين سخن:
بنى آدم اعضاى يكديگرند
كه در آفرينش زيك گوهرند
چو عضوى بدرد آورد روزگار
دگر عضوها را نماند قرار
تو كز محنت ديگران بى‏غمى‏
نشايد كه نامت نهند آدمى‏

در ابيات فوق نيز، اهتمام ورزيدن به امور ديگران و بى‏تفاوت نبودن نسبت به افراد جامعه به خوبى نشان داده شده است.
مسلماً در مكتبى كه تنها احساس همدردى و عنايت به يكديگر اين قدر مورد توجه است، بحث خدمت رسانى و كمك كردن بدون واسطه نيز از اهميت فراوانى برخوردار مى‏باشد.
قال الصادق(ع):«المؤمنون خدم بعضهم لبعض.»(17) مؤمنان خدمتگزاران يكديگرند.
قال رسول اللّه (ص): «ايّما مسلم خدم قوما من المسلمين الاّ أعطاه اللّه مثل عددهم خداما فى الجنة.»(18) هر مسلمانى كه به مسلمين خدمت كند(سزاوار نيست) جز اينكه خدا به شماره آنان (مسلمين) از خدمتكاران بهشتى به او عطا فرمايد.
در حديثى ديگر از امام صادق(ع) چنان حقوق افراد جامعه اسلامى نسبت به يكديگر عظيم و بزرگ شمرده شده كه امام (ع) ابا دارند آنها را به راحتى بيان كنند:
«معلى بن خنيس گويد: به امام صادق(ع) گفتم: حق مسلمان بر مسلمان چيست؟ فرمود: براى او هفت حق است كه هر كدام در مقام خود واجب است بر او، اگر يكى از آنها را ضايع و بى‏اجر گذارد، از ولايت و اطاعت خدا بيرون است و براى خداوند هيچ بهره‏اى از بندگى در او نيست. به او گفتم: قربانت گردم، آنها چيستند؟ فرمود: اى معلى، به راستى كه من بر تو مهربانم و مى‏ترسم كه آنها را ضايع كنى و نگهدارى نكنى و بدانى و بكار نبندى. گويد به او گفتم: لاحول و لا قوة الا باللّه» فرمود: آسان‏تر آنها اين حق است كه:
«1- دوست بدارى براى او آنچه را براى خودت دوست دارى و بد دارى براى او آنچه را براى خود بد دارى.
2- از خشم او كناره كنى و خشنودى او را پيروى كنى و فرمان او را ببرى.
3- اگر تو را خدمتكاريست و برادرت را خدمتكارى نيست، خدمتكار خود را بفرستى تا جامه او را بشويد و خوراك او را بسازد و بستر او را پهن كند…»(19)
به راستى آيا ما به عنوان يك مسلمان توانسته‏ايم در مجموعه كوچك زندگى خودمان اعم از محيط خانه، محل زندگى و يا محل كارمان حقوق برادرى و مسلمانى كه بر عهده‏امان است را به خوبى اداء كنيم؟

فرهنگ شهادت‏

منظور از فرهنگ شهادت اجمالاً به مجموعه اعتقادات دينى و آموزه‏هايى كه باعث شكل‏گيرى و رشد روحيه شجاعت، مبارزه و جهاد در راه خداى متعال كه نهايتاً به كشته شدن افراد در راه ايمان و عقيده‏اشان منجر مى‏شود، مى‏باشد.و محور اصلى اين فرهنگ نيز همان شهيد و انگيزه‏هاى متقن و مقدسى است كه او را به سمت شهادت‏طلبى سوق مى‏دهد.
1- 3- تعريف‏
در لغت به كسى كه چيزى از ديد علمش (آگاهيش) پنهان نيست،گواه و آنكه در شهادتش امين مى‏باشد، به عنوان الشهيد ياد شده است.(20) شهادت نيز داراى معانى مختلفى از قبيل: خبر قطعى شهادت و گواهى دادن، سوگند، گواهى قبولى، گواهى پزشك و مرگ در راه خدا مى‏باشد.(21) گرچه معنى تحت اللفظى شهيد و شهادت در مجموع همان شاهد، گواه و ناظر بودن را مى‏رساند، و به طور دقيق اشاره‏اى به شخص كشته شده در راه خدا اطلاق نمى‏گردد، لكن در فرهنگ عمومى جوامع مسلمين لفظ شهيد به معناى متعارف و مصطلح آن (كسى كه به واسطه جهاد در راه خدا كشته شده است) به كار مى‏رود كه در اين نوشتار نيز مقصود از شهيد و شهادت، مفهوم متداول آن مى‏باشد.

2-3- تبيين‏

شهيد، شهادت‏طلبى و شهادت از جمله عبارات مقدس و قابل احترام در كليه جوامع و اديان مختلف است. كه قدمت زيادى (حتى قبل از ظهور دين اسلام) دارد. چرا كه اين عبارات مقدس، تداعى كننده بسيارى از صفات حسنه، پسنديده و مورد احترام انسان‏ها از قبيل: فداكارى،شجاعت،آزادگى، عزت و… مى‏باشد. و صرفاً از زاويه مذهبى و اعتقادى به آن توجه نشده است.(22)
عزيزترين سرمايه آدمى جان اوست، زيرا تمام تلاش و كوشش انسان در عرصه زندگى بدان جهت است كه اين جان را از حوادث مختلف مصون نگهداشته و چند صباحى در اين عالم خاكى، عمر خويش را سپرى كند. بنابراين اميد به زندگى دنيوى به واسطه در قيد حيات بودن انسان، تحقق پيدا مى‏كند وگرنه تفاوتى ميان جمادات و انسان زنده وجود نمى‏داشت.
در طول تاريخ بشريت انسان‏هايى بوده و هستند كه از گرانقدرترين هديه الهى به وديعت گذاشته شده در كالبد آنها، به راحتى صرف نظر كرده و اين گوهر ارزشمند(جان) خود را در نهايت آگاهى و اخلاص با خالق خويش معامله كرده‏اند.
«ان اللّه اشترى من المؤمنين انفسهم و اموالهم بأنّ لهم الجنه يقاتلون فى سبيل اللّه فيقتلون و يقتلون وعدا عليه حقاً فى التوريه و الإنجيل و القرآن و من اوفى بعهده من اللّه فاستبشروا ببيعكم الذى بايعتم به و ذلك هو الفوز العظيم.»(23) همانا خداوند خريدارى كرده از مؤمنين جان و مالشان را به بهاى بهشت، تا آنها در راه خدا جهاد كنند كه دشمنان دين را به قتل رسانند و يا خود كشته شوند، اين وعده قطعى است بر خدا و عهدى است كه در كتب آسمانى تورات و انجيل و قرآن ياد فرموده و از خدا باوفاتر به عهد كيست؟ اى اهل ايمان بشارت باد بر شما در اين معامله كه با خدا مى‏كنيد، كه اين حقيقت سعادت و پيروزى بزرگى است.
آيا معامله‏اى بهتر و باعظمت‏تر از اين كه خريدار آن خداى متعال و فروشندگان آن افراد پرهيزكار و صالح و متاع مورد معامله نيز جان آدمى (گران قيمت‏ترين كالاى زندگى) باشد مى‏توان سراغ گرفت؟ تجارت بسيار بزرگى كه هر سه وجه آن يعنى خريدار، فروشنده و كالاى مورد معامله در نهايت كمال و پسنديده‏ترين حالات ممكنه خود قرار دارند. وه! كه چه سعادتى! «خوشا به حال آنانى كه در اين قافله نور جان و سر باختند.»(24)
آرى شهدا همان انسان‏هاى بزرگ و ارزشمندى هستند كه براى جلب رضاى معبود از همه هستى و حق حيات خود در اين دنياى فانى گذشته و از نثار عزيزترين سرمايه خود در راه جانان، دريغ نكرده‏اند.
به همين دليل در آيات و روايات متعدد از مقام والا و شامخ شهدا تجليل فراوان و به نيكى ياد شده است، كه جهت يادآورى به ذكر چند مورد اشاره مى‏شود:
«ولئن قتلتم فى سبيل اللّه او متم لمغفرة من اللّه و رحمة خير ممّا يجمعون.»(25) و اگر در راه خدا كشته شده و يا بميريد در آن جهان به آمرزش و رحمت خدا نايل شويد و آن بهتر از هر چيزى است كه در حيات دنيا فراهم نموده‏ايد.
«ولا تحسبن الذين قتلوا فى سبيل اللّه امواتاً بل احياء عند ربهم يرزقون. فرحين بما آتيهم اللّه من فضله.»(26)البته نپنداريد كه كشته شدگان در راه خدا مرده‏اند بلكه آنان زنده‏اند و نزد خدا روزى مى‏خورند. پس آنان به فضل و رحمتى كه از خداوند نصيبشان گرديده شادمانند.
قال رسول اللّه (ص): «فوق كلى ذى برّ برٌّ، حتى يقتل فى سبيل اللّه و اذا قتل فى سبيل اللّه فليس فوقه برّ.»(27) بالا دست هر نيكوكارى، نيكوكار ديگريست تا آن گاه كه در راه خدا شهيد شود و همين كه در راه خدا شهيد شد، ديگر بالادست ندارد.
ذكر مطالب فوق جهت تبيين اهميت و جايگاه شهيد و شهادت در جامعه با توجه به بضاعت اين نوشتار، كافى به نظر مى‏رسد.

تعامل فرهنگ خدمت رسانى به مردم با فرهنگ شهادت‏

تا اينجا به بررسى مسئله مهم مسئوليت پذيرى انسان و رابطه آن با حقوق مختلفه وى نسبت به خدا، خود انسان و اجتماع (محيط) به عنوان بستر اصلى و زمينه بروز انسانيت انسان يا به عبارتى رسالت واقعى انسان بودن، و همچنين به تبيين فرهنگ اهتمام داشتن به امور ديگران(خدمت رسانى به مردم) و فرهنگ ارزشمند شهادت پرداختيم.

1-4- ضرورت پذيرش مسئوليت پذيرى در تعامل فرهنگ شهادت با فرهنگ خدمت رسانى به مردم‏

اعتقاد ما بر اين است كه اگر مفهوم دقيق مسئوليت‏پذيرى و به تبع آن آشنايى كامل به حقوق انسانى – از جميع جهات – براى افراد روشن شود و به درستى، اهميت و ضرورت كاركردى آن در رفتار و اعمال انسان‏ها به منصه ظهور برسد، مفهوم مقوله‏هايى چون خدمت به ديگران و شهادت سهل‏تر به نظر مى‏رسد. و وقتى فهم و درك موضوعى آسان باشد، عمل به آن نيز راحت‏تر است. چرا كه عنصر باور و اعتقاد به اعمال باعث مى‏شود ويژگى‏هاى رفتارى انسان به صورت «ملكه اخلاقى» دربيايد.
در فصل نخست با استناد به آيات و روايات متعدد و حتى نتيجه يك تحقيق روان شناسانه، ضرورت مسئوليت‏پذيرى و رعايت حدود و ثغور حقوق انسانى به اثبات رسيد.
در ادامه با روشن شدن اهميت اهتمام ورزيدن به امور همنوعان و خدمت رسانى به مردم، مسئله رعايت و اداى حقوق اجتماعى و دينى افراد نسبت به يكديگر نيز بيان گرديد. تا جائى كه بى‏خبرى و بى‏تفاوتى انسان نسبت به وضعيت افرادى كه در اطراف وى زندگى مى‏كنند مثل: همسايه،همكار،دوست و…مساوى با كفر و بى‏دينى تلقى شده است.
همچنين مشخص شد «شهيد» انسان بزرگى است كه از قيمتى‏ترين گوهر وجودش (جان) صرف نظر كرده و آن را فداى عقيده خود مى‏كند.
با توجه به توضيحات فوق به نظر مى‏رسد كه شخص شهيد، كامل‏ترين مرتبه اداى حقوق و رسالت بندگى و انسانى خود را به بهترين وجه اداء نموده است.

2-4- شهادت، كمال احساس مسئوليت‏

كامل‏ترين شكل انجام تكاليف و وظيفه اين است كه انسان هم در مقابل خداى خويش، هم نفس خود و هم در برابر اجتماع(محيط)، بدون هيچ كم و كاستى مسئوليت خطير يا به عبارتى حقوق مشخصه خود را اداء نمايد.
شهيد در مقابل حق حياتى كه خالقش به او عطا كرده، با خود خدا وارد معامله مى‏شود(28) و جانش را به جانان اصلى بر مى‏گرداند. و آيا در مورد مرگ و قبض روح و جان آدمى، خريدار بهترى جز خداى متعال مى‏توان سراغ داشت كه انسان جانش را به جاى خدا، به او تقديم كند؟ قطعاً جواب منفى است.
لذا شهادت و كشته شدن در راه خدا، شريف‏ترين و والاترين نوع جان دادن و مرگى است كه براى انسان‏ها متصور است. پس در مقوله وظيفه ومسئوليت انسان نسبت به خدا شايد يكى از زيباترين مصاديق اداى حق خالق، همين شهادت در راه خدا باشد. در خصوص مسئوليت انسان در قبال خودش نيز، چون شهيد عزيزترين امانت الهى كه همان جسم و جان اوست، به صورت تام و تمام به صاحب اصلى آن يعنى منبع حقيقى روح كه خداوند متعال است(29) تقديم مى‏كند لذا فرصتى براى شهيد باقى نمى‏ماند كه به جسم و جانش آسيب و ضررى برسد بنابراين ديگر نيازى به مراقبت و تأمين سلامت جسم و جان ندارد. چرا كه نگران صدمه ديدن و يا تلف شدن نعمت سلامتى جسم و جانش نيست. بنابراين شهيد در مقابل رعايت كامل حق انسان نسبت به خودش نيز به نحو احسن و اكمل انجام وظيفه مى‏نمايد.
همچنين در مقابل اجتماع (محيط) نيز شهيد با تقديم گرانقدرترين سرمايه خود كه همان جسم و جان اوست، آخرين مرتبه كمك و خدمت رسانى به ديگران را به نمايش مى‏گذارد. او هستى خود را فدا مى‏كند تا امكان زندگى براى ديگران فراهم بيايد. لذا شهادت شهيد از مرحله اهتمام ورزيدن فراتر رفته و زيباترين تجلى و نماد خدمتگزارى به مردم را به تصوير مى‏كشاند. به همين دليل است كه حق شهدا بيش از حق ديگران بر افراد جامعه است.
شهيد مطهرى در همين رابطه مى‏گويد: «همه گروه‏هاى خدمتگزار مديون شهدا هستند ولى شهدا مديون آنها نيستند يا كمتر مديون آنها هستند، عالم در علم خود، فيلسوف در فلسفه خود، مخترع در اختراع خود و معلم اخلاق در تعليمات اخلاقى خود نيازمند محيطى مساعد و آزادند تا خدمت خود را انجام دهند ولى شهيد آن كسى است كه با فداكارى و از خود گذشتگى خود و با سوختن و خاكستر شدن خود، محيط را براى ديگران مساعد مى‏كند. مثل شهيد مثل شمع است كه خدمتش از نوع سوخته شدن و فانى شدن و پرتو افكندن است، تا ديگران در اين پرتو كه به بهاى نيستى او تمام شده، بنشينند و آسايش يابند و كار خويش را انجام دهند.»(30) ادامه دارد.

پى‏نوشت‏ها: –
1. سوره نحل، آيه 93.
2. سوره تكاثر، آيه 8.
3. سوره اسراء، آيه 36.
4. سوره اعراف، آيه 6.
5. صحيفه سجاديه، دعاى 26.
6. Glaser
7. سوره مدثر، آيه 38.
8. سوره اسراء، آيه 15.
9. سوره ذاريات، آيه 56.
10. Social cohesion
11. لغت‏نامه دهخدا، ج 8،ص 174.
12. اصول كافى، ج‏4، ص 485.
13. صاحبان حق و حقوق، جهت آگاهى بيشتر از انواع حقوق و صاحبان آن، ر.ك. رساله حقوق امام سجاد(ع).
14. الحياه، ج 5، ص‏147.
15. اصول كافى، ج 4، ص 485.
16. سوره حجرات، آيه 10.
17. الحياه، ج 5، ص 142.
18. اصول كافى، ج 4، ص 617.
19. اصول كافى، ج 4، ص 501.
20. ترجمه المنجد، ج 1، ص 563.
21. همان، ص 563.
22. اميل دوركيم (جامعه شناس فرانسوى) اين نوع فداكارى و بذل جان افراد براى بقاء جامعه را، خودكشى دگرخواهانه يا نوع دوستانه مى‏داند كه نشانه شديدترين مكانيسم تنظيم روابط فرد با اجتماع است. (بالاترين نماد فناشدن فرد براى جامعه) كوزر، ليوئيس، زندگى و انديشه بزرگان جامعه‏شناسى، ص 194.
23. سوره توبه، آيه 111.
24. امام خمينى (ره) صحيفه انقلاب، ص 61.
25. سوره آل عمران، آيه 157.
26. سوره آل عمران، آيه 169 و 170 .
27. شهيد مطهرى، قيام و انقلاب مهدى (ع)، ص 76.
28. «انّ اللّه اشترى من المؤمنين انفسهم…» همانا خداوند خريدارى كرده از مؤمنين جانشان. سوره توبه، آيه 111.
29. «ثم سوّيه و نفخ فيه من روحه» سپس آن را نيكو بياراست و از روح خود در آن دميد. سوره سجده، آيه 9.
30. شهيد مطهرى، قيام و انقلاب مهدى (ع)، ص 76.

 

/

فرهنگ گفتار در قرآن

 

فرهنگ گفتار در قرآن‏

محمد حسن درايتى‏
ستاد نشر رسانه‏اى مركز فرهنگ و معارف قرآن‏

اشاره‏

قرآن كلام الهى و بزرگترين معجزه‏ى خاتم پيامبران(ص) و شايسته‏ترين راهنماى انسان‏ها تا پايان تاريخ مى‏باشد. كتابى كه هدف نزول خود را هدايت بشر و راهنمايى او براى خروج از تاريكى‏ها به سوى نور بيان كرده است. و از آن‏جايى كه خود را بهترين سخنان دانسته، برماست براى دانستن فرهنگ گفتار، دست به دامن قرآن زده و در فهم آن سخن اهل ذكر يعنى ائمه‏ى معصومين(ع) را معيار حقّانيت و صحّت آن بدانيم؛ زيرا كه خود قرآن مى‏فرمايد: «اگر نمى‏دانيد از اهل ذكر بپرسيد».(1)

مفهوم شناسى

فرهنگ: براى «فرهنگ» تعريف‏هاى چندى بيان شده است: تنها يكى از جامع‏ترين آن‏ها را در اين‏جا ذكر مى‏كنيم: «فرهنگ عبارت است از: مجموعه‏ى دريافت‏ها، دانسته‏ها و يافته‏هاى رشد يافته‏ى عقلى و احساسى و اخلاقى كه به زندگى انسان كمال و ارزش مى‏بخشد و مايه‏ى بازشناسى زندگى انسانى از زندگى حيوانى است».(2)
گفتار: گفتار، به گفتن، گفت، سخن، گفته مى‏گويند،(3) و بعضى ديگر، حديث، مقاله، مقال، كلام را بر آن افزوده‏اند.(4)
اهميت سخن: زبان از نعمت‏هاى بزرگ
آفريدگار هستى به انسان است. خداوند متعال در سوره‏ى بلد پس از ذكر سوگندهايى پر معنا، و اشاره به زندگى پررنج انسان، شمارى از مهم‏ترين نعمت‏هايى را كه به بشر ارزانى داشته است يادآور مى‏شود، كه يكى از آن‏ها نعمت زبان است: «آيا براى او دو چشم قرار نداديم و يك زبان و دو لب؟»(5)
زبان از اعضاى شگفت‏انگيز بدن انسان است و وظايف بزرگى را عهده‏دار مى‏باشد كه از مهم‏ترين آن‏ها سخن گفتن است. ايزد متعال در قرآن كريم پس از ذكر خلقت انسان، از نعمت بيان، سخن گفته و فرموده است: «خداى رحمان، قرآن را ياد داد، انسان را آفريد، و به او «بيان» را آموخت».(6)
نگاهى به آفت‏هاى كلام: بايد به ياد داشت كه توان تكلّم، با آن كه از نعمت‏هاى گران‏سنگ پروردگار و از خصايص بشر است و با آن كه فوايدى بسيار را در راه رشد و تكامل انسان در بر دارد مى‏تواند منشأ بسيارى از ضررهاى مادى و معنوى شود و گاه انسان را به پرتگاه سقوط بكشاند. از اين‏رو، بر هر فردى است كه مراقب زبان خويش باشد، زيرا بيشترين گناه از زبان سر مى‏زند. قرآن كريم در آيات زيادى به زشتى‏هاى گفتار اشاره مى‏كند و روايات بسيارى نيز از معصومان(ع) رسيده است. اميرمؤمنان(ع) مى‏فرمايد: بلا و مصيبت انسان در زبان اوست.(7) و نيز بيان مى‏دارد: بسا آدمى، كه زبانى او را هلاك كرده باشد.(8) و يا مى‏فرمايد: مرد بايد زبانش را حفظ كند، زير همانا اين زبان سركش، صاحب خود را به هلاكت مى‏اندازد. به خدا سوگند، پرهيزگارى را نديده‏ام كه تقوا براى او سودمند باشد مگر آن كه زبان خويش را حفظ كرده بود.(9)

معيارهاى ارزشى گفتار

آيا هر سخنى داراى ارزش و اعتبار است؟ و بر هر سخنى مى‏توان نام گفتار ارزشمند و پسنديده نهاد؟ مسلّم جواب منفى است. چه بسيار سخنانى كه نه تنها ارزش ندارند كه در بى‏ارزشى آنها همان بس كه بلا(10)، فتنه(11)، خون‏ريزى(12) و… را بدنبال دارند.
قرآن‏كريم معيارهايى را براى گفتار، بيان داشته كه پاره‏اى از آنان را يادآور مى‏شويم:
1. عقلانيت و انديشيدن: انديشه و خردورزى، مهم‏ترين تكيه‏گاه اسلام در عقايد، اخلاق، كردار و گفتار است. از نظر اين آيين توحيدى، انسان حق ندارد آن‏چه را كه عقل نادرست مى‏داند، باور كند؛ صفاتى را كه خرد ناپسند مى‏داند، بدان متّصف شود؛ و رفتارى كه عقل ناشايست مى‏داند انجام دهد؛ و گفتارى را كه خرد بى‏ارزش و ناهنجار مى‏داند به زبان جارى كند.
روايتى كه از امامان معصوم(ع) بدست ما رسيده است نيز سخنى را با ارزش مى‏داند كه همراه با انديشيدن باشد: امام على(ع) مى‏فرمايد: انديشه كردن در گفتار، ايمن مى‏سازد از لغزش.(13) و نيز مى‏فرمايد: كسى كه در كلام خود تجسّس و تفحّص و تأمّل كند، غلط او كم شود.(14)
از مجموع آيات و روايات، اين مطلب به دست مى‏آيد كه كلامى داراى ارزش و اعتبار است كه خردمندانه و همراه با خردورزى و انديشيدن باشد؛ يعنى افزون بر عاقلانه بودن گفتار، گوينده قبل از سخن گفتن در گفتار خويش انديشه نموده و آنگاه لب به سخن باز كند، زيرا هر سخن جايى و هر نكته مكانى دارد.
2. علم و آگاهى: قرآن مجيد يكى از معيارهاى ارزشى را در تمامى برنامه‏هاى بشر و از جمله در گفتار علم و عمل مى‏داند. از اين‏رو، انسان را از بر پايى نماز در حال مستى باز مى‏دارد و علت آن را آگاهانه سخن گفتن انسان ذكر مى‏كند و مى‏فرمايد: «اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد! در حال مستى به نماز نزديك نشويد، تا بدانيد چه مى‏گوييد…»(15)
يكى از علت‏هاى حقانيّت و برترى سخنان نوح(ع) را، علم و آگاهى آن حضرت به پروردگارش دانسته و مى‏گويد: «رسالت‏هاى پروردگارم را به شما ابلاغ مى‏كنم؛ و خيرخواه شما هستم؛ و از خداوند چيزهايى مى‏دانم كه شما نمى‏دانيد»(16)
از مجموع آيات، اين مطلب به دست مى‏آيد كه يكى از معيارهاى ارزشى گفتار آگاهانه بودن آن است و سخنى كه ناآگاهانه به زبان آيد بسيار سست، پَست، بى‏ارزش و ناپسند است.
3. عمل: از معيارهاى ارزشى ديگر سخن، عمل گوينده به كلام خويش است. خداوند متعال در آياتى از گفتار بدون عمل نهى كرده و آن را نكوهش نموده و مورد خشم و غضب خود دانسته است: «اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد! چرا سخنى مى‏گوييد كه عمل نمى‏كنيد؟ نزد خدا بسيار موجب خشم است كه سخنى بگوييد كه عمل نمى‏كنيد»(17)
4. حق و استوار: پروردگار متعال در قرآن مجيد مؤمنان را به گفتار حق و همراه بودن سخن با برهان و استحكام دعوت و فرموده است: «اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد، تقواى الهى پيشه كنيد، و سخن حق [و استوار ]گوييد.»(18)
علامه طباطبايى(ره) پس از معناى كلمه‏ى «سديد» مى‏فرمايد: «قول سديد، عبارت است از كلامى كه هم مطابق با واقع باشد و هم لغو نباشد، و يا اگر فايده دارد فايده‏اش چون سخن‏چينى و امثال آن، غير مشروع نباشد، پس بر مؤمن لازم است كه به راستى آنچه مى‏گويد مطمئن باشد و نيز گفتار خود را بيازمايد كه لغو و يا مايه‏ى افساد نباشد».(19)
5. رعايت ادب: از ديدگاه قرآن كريم، گفتارى با ارزش است كه همراه با فرهنگ و ادب باشد، سخنى گرچه فى نفسه باارزش باشد (مانند آيات شريفه قرآن) ولى اگر گوينده با عدم رعايت ادب، آن را به زبان آورد، سخنى بى‏ارزش و بى‏اثر خواهد بود. از اين‏رو، پروردگار عالم آن‏گاه كه موسى و هارون را مأمور به رفتن به پيش فرعون و دعوت او مى‏نمايد، مى‏فرمايد: «با او سخنى نرم گوييد، شايد كه پند پذيرد يا بترسد».(20)

ادب گفتار در فرهنگ وحى‏

علامه طباطبايى(ره) در تعريف ادب مى‏فرمايد: «ادب، بنابر آنچه از معناى آن استفاده مى‏شود، هيأت زيبا و پسنديده‏اى است كه طبع و سليقه چنين سزاوار مى‏داند كه هر عمل مشروعى چه دينى باشد و چه عقلى مانند آداب دعا و آداب ديدار دوستان بر طبق آن هيأت واقع شود. به عبارت ديگر: ادب عبارتست از ظرافت عمل».(21)
سخن گفتن، همچون ديگر كارهاى شرعى، ادب خاص خود را مى‏طلبد كه در اين مختصر به آن مى‏پردازيم و يادآور مى‏شويم آنچه در اين بحث مطرح مى‏شود عملى كردن آن مختصّ به گروهى خاص نمى‏باشد بلكه عموميت دارد و لازم است در رابطه با تمامى انسان‏ها اعم از مرد و زن، مؤمن و كافر، بزرگسال و خردسال دانا و نادان به اجرا در آيد.
1. نيكو سخن گفتن و رعايت عفت كلام: در آيات مختلف قرآن كريم، خداوند متعال با پيامبران، ملائكه، مؤمنان، عموم مردم و حتى با كفار و مشركان، ادب در كلام را كاملاً رعايت مى‏كند. به مؤمنان نيز دستور مى‏دهد با ديگران زيبا سخن گفته و از به زبان آوردن گفتار زشت و بى‏ادبانه (حتّى در مقابل كافران و ابلهان) دورى گزينند: «با مردم (به زبان) خوش سخن بگوييد»(22) و نيز مى‏فرمايد: «و به بندگانم بگو: آنچه را كه بهتر است بگويند، كه شيطان ميانشان را به هم مى‏زند، زيرا شيطان همواره براى انسان دشمنى آشكار است.»(23)
2. آهستگى در كلام: آهسته سخن گفتن از بهترين و زيباترين آداب گفتار و نشانه ادب است. قرآن مجيد مسلمانان را به رعايت اين خصلت بزرگ و با ارزش دعوت كرده و صداى افرادى كه با فرياد سخن مى‏گويند را به صداى درازگوش تشبيه نموده است: «[لقمان به فرزند خود گفت: اى پسرك من‏] در راه رفتن خود ميانه‏رو باش، و صدايت را آهسته‏ساز، كه بدترين آوازها بانگ خران است»(24)
3. پرهيز از بيهوده‏گويى: ادب اقتضاى آن را دارد كه گوينده در گفتار خود از سخنان لغو و بيهوده دورى نموده و كلمات شيوا و مفيد را به زبان آورد. بيهوده‏گويى يكى از اخلاق ناپسند است كه ايزد منّان دورى از آن را يكى از ويژگى‏هاى مؤمنان بر شمرده است: «[مؤمنان رستگار شدند] و آنان كه از بيهوده روى‏گردانند».(25)
علامه طباطبايى(ره) درباره‏ى معناى كلمه «لغو» مى‏گويد: ««لغو» كارى است كه داراى فايده نباشد؛ و از ديدگاه دين «لغو = بيهوده»، اعمال مباح و حلالى است كه صاحبش در آخرت از آن سودى نبرد؛ و يا در دنيا از آن سودى كه منتهى به سود آخرت گردد عايد او نشود، مانند خوردن و آشاميدن به داعى شهوت در غذا كه لغو است؛ چون غرض از اكل و شرب گرفتن نيرو براى اطاعت و عبادت خداست».(26)

شيوه‏هاى سخن‏

در قرآن كريم براى هر گفت و شنودى نوع و شيوه‏اى خاص از گفتار توصيه شده مانند: قول حسن، قول معروف، قول كريم؛ و استفاده از بعضى شيوه‏ها مورد نهى قرار گرفته است، مانند: مكالمه با صداى بلند، يا با ناز و كرشمه‏

1. گفتار مؤمنان با يكديگر:

الف. استوارى كلام: با پايه و اساس سخن گفتن را خداوند متعال به مؤمنان دستور مى‏دهد و به آنان تأكيد مى‏كند، اين‏گونه با يك ديگر سخن بگويد: «اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد، از خدا پروا داريد و سخنى استوار گوييد»(27).
ب. سوژه به دشمن ندادن: بر مؤمنان لازم است علاوه بر استوار سخن گفتن؛ به گونه‏اى تكلّم كنند كه كفّار، مشركان و منافقان آنان را به استهزا نگيرند، و به عبارت ديگر: مؤمنان بايد با يكديگر به گونه‏اى سخن بگويند كه سوژه به دشمن ندهند. آيه 104 بقره بيان كننده همين مطلب است: «اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد، نگوييد: «راعنا» و بگوييد: «انظرنا» و [اين توصيه را] بشنويد، و كافران را عذابى دردناك است».

2. سخن گفتن با پدر و مادر:

قرآن كريم براى پدر و مادر مقام و جايگاه بلندى را قائل است و در آيات 23 و 24 سوره مباركه اسراء دستورهاى بسيار مهمّى را به فرزندان مى‏دهد كه پاره‏اى از آنها را ياد آور مى‏شويم:
الف. از به كار بردن كلماتى كه خلاف ادب و احترام است مانند گفتن كلمه «اف» كه ناراحتى فرزند را مى‏رساند خوددارى نمايند: «فلاتقل لهما افّ؛ به آنها [حتّى ]«افّ» مگو»
ب. از گفتن كلماتى كه باعث رنجش آنان مى‏شود بپرهيزند مانند: داد زدن و يا درشت سخن گفتن با آنان «ولا تَنهَرهُما؛ به آنان پرخاش مكن»
ج. بر فرزندان لازم است با پدر و مادر، شايسته و با بزرگوارى و كريمانه سخن بگويند و از بكار بردن كلمات زشت و ناشايست بپرهيزند: «وقُل لَهُما قَولًا كَريما؛ و با آنان سخنى شايسته بگوى»
د. بر فرزندان واجب است با پدر و مادر متواضعانه سخن بگويند و از به كار بردن كلمات و سخنان متكبّرانه دورى نمايند. «واخفِض لَهُما جَناحَ الذُّلِ‏ّ مِنَ الرَّحمَةِ؛ و از سر مهربانى، بال فروتنى بر آنان بگستر»
ه. برفرزند است كه از خداى تعالى براى والدين خود طلب خير و براى آنان دعا كند و رحمت و آمرزش پروردگار را خواستار شود: «وقُل رَبِ‏ّ ارحَمهُما كَما رَبَّيانى صَغيرا؛ و بگو پروردگارا، آن دو را رحمت كن چنانكه مراد در خُردى پروردند».

3. سخن گفتن با فرزندان:

بر والدين لازم است در گفت و شنود با فرزندان خود نكاتى را رعايت كنند؛ كه در اينجا به پاره‏اى از آنها اشاره مى‏كنيم:
الف -ادب و مهربانى و دلسوزى: در آيات مختلف قرآن، پيامبران الهى مانند: نوح، ابراهيم، يعقوب و لقمان(ع) فرزندانشان را با كلمه‏ى «يابنّى» مورد خطاب قرار داده‏اند؛(28) و اين كلمه، علاوه بر اين كه رعايت ادب را نسبت به فرزند همراه دارد دلسوزى و شفقت را نيز مى‏رساند.(29)
ب – اندرز و نصيحت: داستان‏هاى مختلفى را كه قرآن مجيد از پيامبر الهى(ع) نقل كرده است، بيان كننده‏ى اين مطلب است كه بزرگواران، فرزندانشان را با استفاده از بهترين روش، يعنى مؤدبانه و با مهربانى و دلسوزى، موعظه و نصيحت و پند و اندرز داده و خطرات دنيايى و آخرتى كردار و پندار را به آنان گوشزد مى‏كردند: «و ياد كن هنگامى را كه لقمان به پسر خويش – در حالى كه وى را اندرز مى‏داد – گفت: اى فرزندم، به خدا شرك مياور كه به راستى شرك ستمى بزرگ است».(30)

4. گفتار مسؤولان:

در جامعه‏ى اسلامى انسان‏ها داراى حقوق خاص خود مى‏باشند و سخن مؤمنان بايد به گونه‏اى باشد كه حقّ انسان‏ها را به ايشان برساند، نه اين‏كه حق آنان را از بين ببرد، به خصوص افرادى كه كلام آنان زمينه‏ى نفع و زيان را براى ديگران به بار مى‏آورد مانند سخن مسؤولانى چون قاضى، شاهد، داور و كارشناسان، مفتيان و …
قرآن مجيد به اين گونه افراد دستور مى‏دهد عادلانه سخن بگوييد: «و چون [به داورى يا شهادت‏] سخن گوييد دادگرى كنيد [و عادلانه سخن بگوييد]، هر چند [درباره ]خويشاوند [شما] باشد»(31)
علامه طباطبايى(ره) در اين‏باره مى‏گويد: بايد مراقب گفتارهاى خود باشيد، و زبان خود را از حرف‏هايى كه براى ديگران نفع يا ضرر دارد حفظ كنيد، و عاطفه‏ى قرابت و هر عاطفه ديگرى شما را به جانبدارى بيجا از احدى وادار نكند.(32)

5. سخن گفتن شاگرد و استاد با يكديگر:

قرآن‏كريم براى گفت و گوى شاگرد و استاد با يكديگر دستورهايى مى‏دهد كه بيشتر در آيات 65 – 78 سوره‏ى مباركه‏ى كهف دو گفت و گوى حضرت موسى(ع) (به عنوان شاگرد) با حضرت خضر(ع) (به عنوان استاد) نمود پيدا كرده است.

الف. شيوه‏هاى سخن گفتن شاگرد با استاد:

1. رعايت ادب و فروتنى: موسى(ع) در گفت و گو با معلم خود، با كمال ادب و فروتنى سخن گفت: زيرا از معلم خويش اجازه گرفت و به صورت پرسشى با او سخن گفت: «من از تو پيروى مى‏كنم؟ تا از آن‏چه به تو تعليم داده است و مايه‏رشد و صلاح است به من بياموزى؟».
2. پاسخ استاد را مؤدبانه گفتن: آن‏گاه كه خضر(ع) به موسى(ع) گفت: «تو هرگز نمى‏توانى همپاى من صبر كنى» شاگرد با كمال ادب و احترام پاسخ استاد خويش را داد و گفت: «ان شاء اللَّه مرا شكيبا خواهى يافت». جمله «خواهى يافت» و موكول كردن آن را به مشيّت الهى، ادب موسى در مقابل معلم را بيان مى‏كند.
3. در هنگام لغزش و اشتباه از معلم عذر خواستن: وقتى موسى(ع) شرط استاد را به اشتباه زير پا نهاد و بدين‏گونه لغزشى از او سر زد، با عباراتى مؤدبانه (آيات 73 و 74 سوره‏ى مباركه‏ى كهف) از معلم خود عذر خواهى كرد.
ب. شيوه‏ى سخن گفتن استاد با شاگرد:
بر معلم لازم است علاوه بر رعايت ادب در گفتار خويش به چند نكته ديگر نيز توجّه كند: 1. لغزش‏هاى شاگرد را به او گوشزد كردن: خضر(ع) در سه مورد كه شاگردش اشتباه كرد، گاهى با جمله‏ى «آيا نگفتم كه تو هرگز نمى‏توانى همپاى من صبر كنى» و در آخر با جمله‏ى «اين‏بار ديگر وقت جدايى ميان من و توست» لغزش‏هاى شاگرد را به او گوشزد كرد.
2. با آن‏كه حضرت خضر(ع) در ابتدا با شاگرد خود شرط كرده بود كه از او سؤالى نكند، ولى در پايان به او فرمود: «به زودى تو را از تأويل آنچه نتوانستى بر آن صبر كنيم آگاه خواهم ساخت» و به تمام سؤالات موسى(ع) پاسخ داد.

6. شيوه‏ى سخن گفتن زنان با نامحرمان‏

خداوند متعال، خطاب به زنان پيامبر(ص) چنين مى‏فرمايد: «اى همسران پيامبر، شما مانند هيچ يك از زنان [ديگر ]نيستند، اگر تقوا پيشه كنيد، پس به ناز سخن مگوييد تا آن‏كه در دلش بيمارى است طمع ورزد، و گفتارى شايسته گوييد»(33)
از آيه‏ى شريفه استفاده مى‏شود كه بر زنان لازم است در سخن گفتن با نامحرمان افزون بر رعايت آداب گفتار، دو نكته ديگر را نيز عملى سازند: الف. از خضوع در گفتار به گونه‏اى كه سخن ايشان اشاره به فروتنى، تسليم و فرمانبردارى بدون قصد را داشته باشد مانند: نازك، ظريف، با ناز و كرشمه و با نرمى سخن گفتن با نامحرمان بپرهيزيد، تا مبادا دل آنان را دچار ريبه و پندارهاى شيطانى نموده و شهوتشان را برانگيزانيد و در نتيجه مردانى كه بيماردل هستند به خاطر نداشتن و يا كمى ايمان به ايشان طمع ورزند. ب. بر ايشان لازم است با «قول معروف» و كلام شناخته شده با نامحرمان تكلّم نمايند، به گونه‏اى كه سخن ايشان موجب آرامش و اطمينان شنونده شود، نه باعث اضطراب و تشويق خاطر او، سخنى زيبا و به دور از اشاره به فساد و ريبه، سخنى كه شرع و عرف اسلامى آن را شايسته و پسنديده مى‏داند و آن كلام، موافق با دين و اسلام است.

پى‏نوشت‏ها:
1) سوره نحل، آيه 43.
2) مجله‏ى حوزه، دفتر تبليغات اسلامى، شماره 105 – 106، ص 94.
3) فرهنگ معين، دكتر محمد معين، ج 3، ص 3332.
4) لغت‏نامه دهخدا، على اكبر دهخدا، ج 11، ص 16297.
5) سوره بلد، آيه‏هاى 8 و 9.
6) سوره الرحمن، آيه‏هاى 1 – 4.
7) غرر الحكم، ج 3، ص 261.
8) همان، ج 4، ص 547.
9) نهج البلاغة، ترجمه محمد دشتى، خطبه‏ى 176، ص 334.
10) غرر الحكم، ج 3، ص 261.
11) همان، ج 4، ص 60.
12) همان، ج 4، ص 547.
13) همان، ص ج 1، ص 134.
14) همان، ج 5، ص 199.
15) سوره نساء، آيه 43.
16) سوره اعراف، آيه 62.
17) سوره صف، آيه‏هاى 2 و 3.
18) سوره احزاب، آيه 70.
19) الميزان، سيد محمدحسين طباطبايى، ج 16، ص 347.
20) سوره طه، آيه 44.
21) الميزان، سيدمحمدحسين طباطبايى، ج 16، ص 256.
22) سوره بقره، آيه 83.
23) سوره اسراء، آيه 53.
24) سوره لقمان، آيه 19.
25) سوره مؤمنون، آيه 3.
26) الميزان، سيد محمد حسين طباطبايى، ج 15، ص 9.
27) سوره احزاب، آيه 70.
28) سوره هود، آيه 42؛ سوره صافات، آيه 102؛ سوره يوسف، آيه 5؛ سوره لقمان، آيات 13 و 16 و 17.
29) صافى، فيض كاشانى، ج 4، ص 96؛ الميزان، محمدحسين طباطبايى، ج 11، ص 82.
30) سوره لقمان، آيه 13.
31) سوره انعام، آيه 152.
32) الميزان، ج 7، ص 339.
33) سوره احزاب، آيه 32.