/

ميلاد مدافع ولايت‏

بيستم جمادى الثانى، روز خجسته و مباركى است؛ پنج سال پس از بعثت پيامبر خاتم صلى اللّه عليه و آله و سلّم بدر اتمّ خاندان رسالت از افق عصمت درخشيد و خير كثير، انسيّه حوراء، سيده نساء، كوثر نبوت، مدافع ولايت، فاطمه زهرا سلام اللّه عليها چشم به جهان گشود. فاطمه كيست؟
بهتر است زهراى اطهر سلام اللّه عليها را از سفارشهاى رسولخدا صلى اللّه عليه و آله در معرفى او كه تا آخرين ساعات عمر پيامبر (ص) ادامه داشت، بشناسيم.
به راستى رسولخدا(ص) چه مقصدى دارد كه دست زهرا را گرفته و به مردم اين گونه معرفيش مى‏كند:
«مَن عَرَفَ هذِه فَقَد عَرَفَها وَ مَن لَم يَعرِفها فَهِى فاطمَةُ بِنتُ مُحَمَّد، وَ هِىَ بَضعَةٌ مِنّى، وَ هِىَ قَلبِىَ الَّتى بَينَ جَنبَىَّ، فَمَن آذاها فَقَد آذانى وَ مَن آذانى فَقَد آذَى اللّه»(1).
هر كه او را مى‏شناسد كه مى‏شناسد و هركه نمى‏شناسد بداند او فاطمه دختر من است و پاره تن من و قلب من است، هركسى او را بيازارد مرا آزرده و هركه مرا بيازارد خدا را آزده است.
چقدر پر معناست كه پيامبر اكرم(ص) پس از نزول آيه تطهير تا آخرين روزهاى حياتش صبحها براى اقامه نماز صبح بر در خانه زهرا (س) بايستد و اين آيه را با صداى بلند بخواند.
«انّما يريد اللّه ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيراً» و پرمعناتر احترام شگفت آور حضرت رسول (ص) است نسبت به زهرا(س) تا آن حدّ كه در برابر او مى‏ايستد و دست و سينه او را مى‏بوسد و مى‏فرمايد: من از زهرا بوى بهشت استشمام مى‏كنم، پدرش فداى او باد.
اين احترام تا آنجا پيش مى‏رود كه آخرين خانه‏اى كه براى سفر و جنگ از آن خارج مى‏شود و نيز نخستين خانه‏اى كه پس از مراجعت داخل مى‏شود خانه زهراست.
تعبيرهايى مثل: محبّت زهرا(س) باعث جدايى از آتش است، او ملاك حق و باطل و ميزان سلم و حرب است، اگر زهرا نبود براى على كفوى نبود، زهرا از نور عظمت خدا آفريده شده است، نخستين شخصى كه داخل بهشت مى‏شود زهراست، من از زهرا هستم و او از من است، فاطمه پاره تن من است، غضب فاطمه غضب خداست، فاطمه برگزيده خداست، فاطمه حوريّه‏اى است در صورت انسان، فاطمه ام ابيهاست و…
اين گونه تعبيرها و معرّفى كردنها عادى و معمولى نيست. گويا رسول خدا(ص) علاوه بر بيان عظمت و فضايل زهرا(س) مقصد ديگرى را هم تعقيب مى‏كند و مى‏خواهد براى هدايت مردم نشانه و حجتى و براى على(ع) پشتوانه و ياورى بگذارد.
و اين امّت چه ناسپاس بودند كه پس از اين همه تجليل حضرت رسول(ص) از دخترش با چشم از جهان بستن پيامبر(ص) كينه‏هاى بدريّه و حنينيّه و خيبريّه زنده شد و براى خاموش ساختن نور ولايت در سقيفه همداستان شدند و علم نفاق برافراشتند و به سمت خانه زهرا هجوم بردند. و اين دختر رسولخدا(ص) زهراى اطهر است كه بايد از حريم ولايت و جان على دفاع كند چون درد زهرا درد خودش و زخمهايش نيست بلكه درد محروميّت همه انسانها از وجود على(ع) و فقدان ولى اللّه است.
پس از آن كه سران كودتا على را به بيعت فرا خواندند و او امتناع ورزيد، فرمان هجوم به خانه زهرا(س) اين اولين سنگر ولايت صادر شد و سركرده نفاق به همراه جماعتى از آزاد شده‏هاى قريش به طرف خانه فاطمه (س) همان خانه‏اى كه جبرييل بدون اذن وارد نمى‏شد هجوم برده و گفت: اگر براى بيعت بيرون نياييد خانه را با اهلش به آتش خواهم كشيد و او كه از بالا گرفتن احساسات مردم وحشت داشت، فرياد دادخواهى زهرا (س) را در نعره‏هاى خود گم كرد و با فرمان او بيت وحى در محاصره آتش درآمد، دود غليظى فضاى خانه را فرا گرفت، لگدى به در نيم سوخته زده شد و زهرا(س) كه جاى مناسبى پشت در نداشت بين در و ديوار ناله جانسوزش به آسمان برخاست كه عرشيان را به ضجّه آورد. صحنه آنقدر جانكاه بود كه عدّه‏اى از مهاجمان با همه سنگدلى از همانجا برگشتند امّا سران توطئه ماندند و با آن كه زهرا(س) توان كافى در بدن نداشت از بردن على(ع) ممانعت كرد كه ناگهان تازيانه‏اى فراز رفت و فرود آمد و برسينه آسمانى خطى از خون كشيد و پنجه‏اى، پنجه آفتاب را به سياهى كشاند و زمين را گلگون كرد. و دو گوشواره افتاده و ميخ در بر آنچه گفتيم شاهدند.
زهرا اولين مدافع ولايت براى دقايقى از پاافتاد. رجّاله‏ها على(ع) را به مسجد بردند و با شمشير برهنه و تهديد به مرگ از على(ع) بيعت مى‏خواستند. و او حاضر به بيعت نبود. زهراى زخمى و خسته همين كه از اشكهاى زينب و كلثوم به صورتش مى‏ريخت به هوش آمد و بلافاصله پرسيد: «اَينَ عَلى‏؟» و تا شنيد كه او را به مسجد برده‏اند تاب نياورد گرچه توان ايستادنش نبود امّا على را هم نمى‏توانست تنها بگذارد چون مى‏دانست اگر دير به مسجد برسد شايد ديگر هرگز امامش را نبيند. بى درنگ به طرف مسجد حركت كرد فضّه و زنان بنى‏هاشم گردش را گرفته بودند. پيراهن رسولخدا(ص) بر سر و دست حسنين در دست، چشمش به على(ع) افتاد كه در محاصره شمشيرهاست چندين بار صيحه زد، گريه امانش نمى‏داد، هق هق گريه مسجد را برداشت همه بر معصوميت زهرا(س) و مظلوميت على(ع) گريستند گويا در و ديوار هم مى‏گريست! ناگهان طنينى خدايى در فضاى مسجد پيچيد كه: خلّوا ابن عمّى فوالّذى بعث محمّداً بالحق لئن لم تخلّوا عنه…
رها كنيد پسرعمويم را، قسم به خدايى كه محمّد (ص) را به حق فرستاد اگر دست از وى برنداريد پيراهن رسولخدا(ص) را بر سر افكنده و در برابر خدا فرياد برخواهم آورد و همه را نفرين مى‏كنم. به خدا نه من از ناقه صالح كم ارج ترم و نه كودكانم از بچه او كم قدرتر.
آنگاه دست حسن و حسين (عليهما السلام) را گرفته به طرف قبر رسولخدا(ص) حركت كرد.
على عليه السلام صدا زد سلمان فاطمه را درياب، گويا دو طرف مدينه را مى‏نگرم كه به لرزه درآمده به خدا قسم اگر فاطمه در كنار قبر رسولخدا(ص) نفرين كند زمين آنها را در كام خود فرو مى‏برد.
سلمان سراسيمه خود را به زهرا(س) رساند و گفت: اى دختر محمّد (ص) خداوند پدرت را مايه رحمت جهانيان قرار داده از اين مردم درگذر و نفرين مكن.
زهرا فرمود: سلمان چه جاى صبر است مى خواهند على را بكشند مرا رها كن…
خليفه هنگامى كه اوضاع را ديگرگون ديد چاره‏اى نداشت جز رهانمودن على(ع) و على هم نگاهى پرمعنى به آن مردم مفلوك افكند و به سوى تنها مدافع و فدايى خود زهرا رفت. زهرا در حالى كه از صبر على در شگفت بود، گفت:
«روحى لروحك الفدا و نفسى لنفسك الوقاء يا ابا الحسن ان كنت فى خير كنت معك و ان كنت فى شرّ كنت معك».
جانم فدايت و سپر بلايت اى ابا الحسن همواره با توأم چه در خوشى و چه در سختى‏ها و با هم به سوى خانه برگشتند. ميلادى ديگر
مصادف با روز ولادت صديقه كبرى سلام اللّه عليها فرزندى از نسل او در خمين به دنيا آمد كه همچون ماهى تابان درخشيد و ستاره‏اى فروزان براى نياكان پاكش بود. در سال 1320 هجرى قمرى نوزادى چشم به جهان گشود كه همچون مادرش زهرا(س) در برابر طوفان سهمگين حوادث ايستاد و مقاومت كرد و دشمنان را رسوا و مفتضح نمود. هرچند امروز جسمش در ميان ما نيست ولى ايده‏ها و انديشه‏هايش تا ابد جاويدان است و اگر خداى نخواسته امروز ما در تحقق بخشيدن به اهداف والايش قصور يا تقصيرى داشته باشيم، نسلهاى آينده آنها را در عمل پياده خواهند كرد و بر ما نخواهند بخشيد.
اين دو ميلاد باشكوه را كه به نام روز زن و روز مادر نامگذارى شده به پيروان و ارادتمندان حضرتش بويژه مقام معظّم رهبرى و ملت سرافراز ايران و تمام مسلمين و امّت حزب اللّه در سراسر جهان تبريك و تهنيت عرض نموده و نام و ياد و راهشان را گرامى مى‏داريم. ميوه جنّت خلد
سوره كوثر و نور
مژده اى مجلسيان زانكه نگار آمده باز

جام مِى در بر ساقى به كنار آمده باز
اين زمان نغمه بلبل ز چمن مى‏آيد

كز نزولش به زمين فصل بهار آمده باز
تا كه مرآت خدا مى‏شود از پرده برون‏

دست خلاق در اين عرصه بكار آمده باز
نورى از زاويه عرش پديدار شده‏

كز فروغش به سحر، شمس نهار آمده باز
راز دل فاش كنم فاطمه آمد، ز دمش‏

باد خوشبوى صبا مشك نثار آمده باز
چشم حسّاد سپندى است به مجمر كه ز او

شجر پر ثمر لطف به بار آمده باز
ميوه جنّت خلد است كه از صورت او

خامه لطف به تصوير نگار آمده باز
درّ زهراى بتول است به دامان صدف‏

نو او قلب نبى را به شكار آمده باز
بر لب طوطى شكّرشكن مُلك ببين‏

سوره كوثر و هم قدر شعار آمده باز
سر به افلاك كشيد ولوله اهل سما

چون به غبراى زمين يار زيار آمده باز
مرغ بيدار خرد پر زند از شورش شوق‏

گوئيا هم چو مسيحا سردار آمده باز م (ص) – گ – مشترك مجله‏ مادر
آبروى اهل دل از خاك پاى مادر است‏

هر چه دارند اين جماعت از دعاى مادر است‏
آن بهشتى را كه قرآن مى‏كند توصيف آن‏

صاحب قرآن بگفتا زير پاى مادر است‏
گرمى آغوش مهرش را ندارد آفتاب‏

مهربان‏تر ديگر از مادر خداى مادر است‏
از دم روح القدس عيسى پديد آمد اگر

باز هم پرورده در ظلّ هماى مادر است‏
قدر و جاهى را كه در اسلام دارا شد اُويس‏

از كمال طاعت و خدمت براى مادر است‏
بسكه محبوب است مادر داشتن بر هر كسى‏

مصطفى را دخترش زهرا، به جاى مادر است‏
من كه از مهر على جان و دلم دارد صفا

اين صفاى باطن من از صفاى مادر است‏
بهترين منظر به چشم و دل مرا سيماى اوست‏

خوش‏ترين آواز در گوشم صداى مادر است‏ (گلواژه، ج 1، ص 184، سيدرضا مؤيد) پاورقي ها:پى‏نوشت: – 1. بحار، ج 43، ص 54.

/

سخنان معصومين‏

ولايت و محبت خاندان رسالت‏ * رسولخدا صلى‏اللّه عليه وآله وسلّم:
«وَالّذى بَعَثَنى بِالحَقِّ نَبِيّاً لَو اَنَّ رَجُلاً لَقَى اللّهَ بِعمَل سَبعينَ نَبِياً ثُمَّ لَم يَأتِ بِولايَةِ الاَمرِ مِن اَهلِ البَيتِ ما قَبِلَ اللّهُ مِنهُ صرفاً وَلا عَدلاً»
(ميزان الحكمه، ج 1، ص 162)
قسم به خدايى كه مرا به نبوّت مبعوث نموده اگر كسى خدا را ملاقا كند در حالى كه اعمال صالحه هفتاد پيامبر را در پرونده اعمالش ثبت شده داشته باشد ولى ولايت خاندان رسالت را همراه نداشته باشد، خداوند هيچ عمل واجب و مستحبّى را از او نمى‏پذيرد. * رسولخدا صلى‏اللّه عليه وآله وسلّم:
«اَهلُ بَيتى اَمانٌ لاَهلِ الاَرض»
(جامع الاحاديث، ص‏259)
خاندان من مايه ايمنى مردم زمين‏اند. * رسولخدا صلى‏اللّه عليه وآله وسلّم:
«اَيُّهَا النّاسُ! عَظِّمُوا اَهلَ بَيتى فى حَياتى وَ مِن بَعدى»
(احقاق الحق، ج 5، ص 42)
اى مردم! اهل بيت مرا در حال حياتم و پس از من مورد احترام قرار دهيد. * رسولخدا صلى‏اللّه عليه وآله وسلّم:
«لِكُلِّ شَى‏ءٍ اَساسٌ وَ اَساسُ الاِسلامِ حُبُّنا اَهلُ البَيت»
(المحاسن، ج 1، ص 247)
هر چيزى پايه و اساسى دارد، اساس اسلام، محبّت ما خاندان است. * رسولخدا صلى‏اللّه عليه وآله وسلّم:
«اَدِّبُوا اَولادَكُم عَلى حُبّى وَ حُبِّ اَهل بَيتى وَ القُرآن»
(احقاق الحق، ج 18،ص 498)
فرزندان خود را با محبّت من و محبّت اهل بيت و قرآن تربيت كنيد. * امام على عليه السلام:
«مَن اَحَبَّنا فَليَعمَل بِعَمَلِنا»
(غررالحكم، حديث 8483)
هر كس دوستدار ما خاندان باشد، پس مثل ما عمل كند. * امام على عليه السلام:
«يا قَنبَر فَوَاللّهِ لَرَجُلٍ عَلى يَقينٍ مِن وِلايَتِنا اَهل البَيت خَيرٌ مِمَّن لَهُ عِبادَةُ اَلفَ سَنَةٍ، وَ لَو اَنَّ عبداً عَبدَاللّهَ اَلفَ سَنَةٍ لايَقبَلُ اللّهُ مِنهُ حَتّى يَعرَفَ وِلايَتَنا اَهلَ البَيتِ، وَلَو اَنَّ عبداً عَبَدَاللّهَ اَلفَ سَنَةٍ وَ جاءَ بِعَمَلِ اثنَينِ وَ سَعبينَ نَبِيّاً ما يَقبَلُ اللّهُ مِنهُ حَتّى يَعرَفَ وِلايَتَنا اَهلَ البَيتِ…»
(بحارالانوار، ج 27، ص 196)
اى قنبر به خدا سوگند هر آينه كسى كه ولايت ما خاندان را باور دارد، بهتر است از كسى كه هزار سال عبادت داشته باشد، اگر كسى هزار سال خدا را عبادت كند، خداوند از او قبول نمى‏كند تا ولايت ما را بپذيرد. اگر كسى هزار سال خدا را عبادت كند و عمل هفتاد و دو پيغمبر را بياورد خداوند نمى‏پذيرد تا ولايت ما خاندان را بپذيرد… * امام حسين عليه السلام:
«اَلزِمُوا مَوَدَّتَنا اَهلَ البَيتِ فَاِنَّهُ مَن لَقَى اللّهَ عَزَّ وَ جَلَّ وَ هُوَ يَوَدُّنا دَخَلَ الجَنَّةَ بِشَفاعَتِنا، وَلَّذى نَفسى بِيَده لايَنفَعُ عَبداً عَمَلُهُ اِلاّ بِمَعرِفَةِ حَقِّنا».
(الغدير، ج 2، ص 301)
ملازم دوستى و مودّت ما باشيد كه هر كس با مودّت ما خاندان خدا را ملاقات كند با شفاعت ما قطعاً وارد بهشت خواهد شد، قسم به آن كه جانم در دست قدرت اوست، عمل كسى براى او سودمند نيست مگر با شناخت حق ما. * امام محمد باقر عليه السلام:
«لَو اَنَّ الاِمامَ رُفِعَ مِنَ الاَرض ساعَة لَماجَت بِاَهلِها كَما يَمُوجُ البَحرُ بِاَهلِه».
(اصول كافى، ج 1،ص 179)
اگر امام ساعتى از زمين برداشته شود هر آينه از شدّت لرزش با اهل خود موج برمى‏دارد همانطور كه دريا با اهلش موج مى‏زند. * امام محمد باقر عليه السلام:
«اِعلَمُو اَنَّ وِلايَتَنا لاتَنالُ اِلّا بِالوَرَعِ وَالاِجتِهادِ، مَنِ ائتَمَّ مِنكُم بِقَومٍ فَليَعمَل بِعَمَلِهِم».
(بحارالانوار، ج 65،به نقل از كتاب صفات الشيعه)
بدانيد كه ولايت ما جز با پرهيزكارى و تلاش براى تحقق ارزشهاى دينى به دست نمى‏آيد، هر كسى امامت و رهبرى پيشوايى را مى‏پذيرد بايد مانند او عمل كند. پاورقي ها:

/

دانستنيهايى از قرآن‏

حركت در راه خدا
«يا أيها الذين آمنوا كونوا قوّامين لله شهداء بالقسط و لا يجرمنّكم شنآن قوم على ألاّ تعدلوا اعدلوا هو أقرب للتقوى و اتقوا الله انّ الله خبير بما تعملون» (سوره مائده، آيه 8)
اى اهل ايمان در راه خدا پايدار و استوار باشيد و گواه بر عدالت و دادخواهى باشيد. و همانا شما را نبايد دشمنى و عداوت برخى از افراد وادار سازد كه از راه راست عدالت خارج شويد. عدالت داشته باشيد (در همه جا و هر زمان) كه بى‏گمان عدالت به تقوا نزديكتر از هر كارى است و تقوا را پيشه خود سازيد كه همانا خداوند بر هر چه مى‏كنيد آگاه است.
قوّامين: جمع قوّام است. و قوام صيغه مبالغه از ” قائم ” است و معناى قوام لله كسى است كه در رفتار و كردارش كاملا رضايت خدا را مورد نظر خويش دارد و در هر زمان و مكان او را حاضر و ناظر بر اعمال خود مى‏يابد و جز خشنودى خدا انگيزه اى ندارد.
يجرمنّكم: جَرْم (بر وزن عزم) به معناى قطع است و در اينجا به معناى وادار ساختن مى‏باشد. لا يجرمنّكم: يعنى وادار نكند شما را. و برخى استادان لغت گفته‏اند: لا يجرمنّكم، يعنى لا يدخلنّكم فى الجرم. و با اين معنى يجرمنّكم از جُرم و جريمه گرفته شده يعنى اين كار شما را داخل در گناه و خطا و جرم نسازد.
شنآن: به معناى عداوت و كينه است.
اعدلوا: يعنى با عدالت رفتار كنيد چه نسبت به خويشان و چه نسبت به دشمنان.
اتقوا الله: بترسيد از عقاب خداوند و از گناهان دورى جوئيد.
ان الله خبير بما تعملون: خداوند آگاه است به كارهائى كه شما انجام مى‏دهيد، پس شمارا در كارهاى نيك پاداش بخشد و در كارهاى بد كيفر دهد.
اين آيه شريفه شباهت دارد به آيه ديگرى كه در سوره نساء وارد شده است و در آن مى‏فرمايد: «يا أيها الّذين آمنوا كونوا قوّامين بالقسط شهداء للّه ولو على أنفسكم» در اين آيه نيز خداوند مؤمنان را هشدار مى‏دهد كه دست از عدالت و دادخواهى برندارند هرچند مصالح و منافع خودشان به خطر بيفتد يا بخواهند به نفع ديگرى شهادت بدهند هرچند خواهر و برادر و نزديكترين خويشان باشند.
در شهادت ها و داوريها نبايد اغراض شخصى و هواهاى نفسى و مصالح فردى مد نظر باشد. بايد انسان تقواى خدا را پيشه خود سازد و در هر حال با تقوا حكم كند و با تقوا شهادت دهد. اين آيه صراحت دارد كه نبايد هواها دخالت در گواهى ها و داورى ها داشته باشد، كه در آن صورت جامعه به خطر مى‏افتد و ظلم حكمفرما مى‏شود و چه بسا يك گواهى نا بحق انسانهاى بى گناهى را مورد تجاوز و تعدى قرار دهد و حقوقشان را پايمال گرداند.و اگر خداى ناخواسته چنان پيشامدى پيش آيد، انسان به شدت مورد خشم و غضب خداى قهار قرار مى‏گيرد.. گو اينكه ظلم و تعدى به ديگران گاهى موجب مى‏شود كه حتى توبه شخص نيز پذيرفته نشود يا موفق به توبه نگردد و اين به خدا از همه چيز سنگين تر و وحشتناكتر است. و لذا خداوند عدالت را از هر كارى، طبق اين آيه مباركه به تقوا نزديكتر مى‏داند چه عدالت است كه حقوق فرد و حقوق جامعه را نگه مى‏دارد.
در روايتى از رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم نقل شده كه فرمود: «بالعدل قامت السموات و الأرض» استوارى آسمانها و زمين بر پايه عدالت است.
يعنى تنها زندگى بشر بر روى زمين وابسته به عدل نيست بلكه تعادل نيروها و قرار گرفتن هر چيزى در جاى مناسب خود (كه اين معناى واقعى عدل است) تعادل آسمانها و زمين و تمام افلاك را نگه داشته است.
آرى.. پيوسته عدالت و دادخواهى شعار اسلام در زندگى انسانها است و قرآن از اين روى بر تربيت انسانها بر اساس عدالت تأكيد دارد و پيوسته آنان را به عدالت نسبت به دوست و دشمن سفارش مى‏كند تا اينكه تمام آرمانهاى كژ و انحرافى را از درون انسانها بزدايد و آنها را از حركت در مسير كژى بازدارد.
و اين آيه به همان خاطر نازل شده است كه اشاره به برخى از زواياى كژ در تفكر انسان بنمايد كه اين زاويه‏هاى انحرافى خواه ناخواه او را از راه مستقيم و حركت در خط الهى باز مى‏دارد.
بنابر اين در آغاز آيه، انسان مؤمن را به توجه مطلق به پروردگارش دعوت مى‏كند و از او مى‏خواهد كه جز رضايت خدا انگيزه اى براى قيام و حركت در جهان هستى نداشته باشد و همواره در وجود خود غير خدا را فرض نكند و جز توجه به او و عمل به خواسته‏هاى او توجهى ديگر نداشته باشد و اين اساس تمام دعوتهاى پيامبران و أولياى الهى است در تمام زمانها و مكانها.
پس قبل از هر چيز بايد تمام انگيزه ها و احساسات و عواطف رنگ الهى به خود گيرد و در برابر خواسته هاى خدا خاضع شود. اگر چنين شد انسان هيچ عاطفه و احساسى را در راه غلط به كار نمى‏گيرد و از هيچ حكمى جز حكم خدا پيروى نمى‏كند و بى گمان شهادت و داوريش به قسط و عدل خواهد بود. يعنى در حقيقت‏نتيجه گيرى از فراز اول آيه، همان حكم به عدالت است. زيرا مؤمن اگر خدا را در تمام اعمال و كردار و رفتار و احساس و حب و بغض مد نظر داشت و تنها رضايت او را غرض اصلى و فرعى خود دانست، در آن حالت فقط با نور خدا زندگى را مى‏بيند و با نور خدا جهان هستى را احساس مى‏كند «المؤمن ينظر بنور الله» و نور خدا انسان را از تجاوز به حريم ديگران و تعدى بر حقوق مردم قطعا باز مى‏دارد.
پس شهادت به قسط، حركت ايمان روشنگرا است در زندگى مؤمن و در چنين روح خدائى، جائى براى عداوت و صداقت، يا خويشى و كينه توزى و عصبيت نمى‏ماند و انسان با نور تقوا هميشه عدالت را مى‏بيند نه دوست را و نه دشمن را. خدا را مى‏بيند نه خويش را و نه هواها را. حق را مى‏بيند نه مصلحت را. هان! بيائيد اى مسئولان و اى كارگزاران.. با اين خط الهى و در راستاى آن حركت كنيد و كارهاى كليدى را فقط به تقواپيشگان دانا و خداخواهان كاردان بدهيد نه به نزديكان و دوستان و هم خطان تا آنكه از گزندها مصون بمانيد و جامعه از حالت سستى و بى بند و بارى و بى اعتمادى به در آيد و به سوى حق همواره روان شود. آمين رب العالمين. پاورقي ها:

/

منافقان در قرآن

آخرين قسمت‏
شك نيست كه منافقان از نظر دينى و اخلاقى اهميتى براى خشنودى مسلمانان قائل نبودند، بلكه مى‏خواستند از اين راه كدورتهاى قلبى آنان را بشويند تا در آينده از عكس العملهاى آنان در امان بمانند.
يكى از منافقان به دروغ سخنى گفت و سپس آنرا تكذيب كرد. زمانى كه آيات سوره منافقون نازل گشت و دروغ او ظاهر شد. بعضى به او گفتند خدمت پيامبر برو تا براى تو استغفار كند. او سرش را تكان داده و سخنان ناروايى گفت. آيه 5 سوره منافقون به اين مطلب اشاره دارد. «هنگامى كه به آنها گفته شود، بيائيد تا رسول خدا براى شما استغفار كند. سرهاى خود را (از روى استهزاء و تكبّر و غرور) تكان مى‏دهند و آنها را مى‏بينى كه از سخنان تو اعراض كرده و تكبّر مى‏ورزند.» در آيه بعد خداوند براى رفع هرگونه ابهام در اين زمينه مى‏افزايد، به فرض كه آنها نزد تو بيايند و براى آنها استغفار كنى، اصلاً زمينه آمرزش در آنها وجود ندارد. بنابراين «براى آنها تفاوت نمى‏كند، خواه استغفار كنى يا نكنى، هرگز خداوند آنها را نمى‏بخشد، خداوند قوم فاسق را هدايت نمى‏كند».(1)
استغفار پيامبر تنها در صورتى اثر مى‏گذارد كه زمينه مساعد و قابليت لازم، فراهم شود. اگر به راستى آنها توبه كنند و سر تسليم در مقابل حق فرود آورند، استغفار پيامبر و شفاعت او مسلّماً مؤثر است در غير اين صورت كمترين اثرى نخواهد بخشيد. در آيه 80 سوره توبه خداوند تأكيد بيشترى روى مجازات منافقان نموده و خطاب به پيامبر مى‏فرمايد: «چه براى آنها (منافقان) استغفار كنى و چه نكنى، حتى اگر هفتار بار براى آنها از خداوند طلب آمرزش نمايى، هرگز خداوند آنها را نخواهد بخشيد چرا كه آنها خدا و پيامبرش را انكار كردند و راه كفر پيش گرفتند. خداوند افراد فاسق و منافق را هدايت نمى‏كند.»
پس از آن‏كه منافقان با تخلف صريح، از شركت در ميدان جهاد، پرده‏ها را دريدند و كارشان برملا شد، خداوند به پيامبرش دستور مى‏دهد روش صريحتر و محكمترى در برابر آنها اتخاذ كند تا براى هميشه فكر نفاق و منافق‏گرى از مغزهاى ديگران برچيده شود لذا مى‏فرمايد: «بر هيچ يك از آنها (منافقان) كه از دنيا مى‏روند نماز مگذار!» «وَلا تُصَلِّ عَلى اَحدٍ منهُم ماتَ اَبَدا(2)؛ و هيچ‏گاه در كنار قبر او براى طلب آمرزش و استغفار نايست». (و لاتقم على قبره) در حقيقت اين يك نوع مبارزه منفى و در عين حال مؤثر در برابر گروه منافقان است و مسلمانان امروز هم بايد از روشهاى مشابه با آن استفاده كنند. در پايان آيه خداوند بار ديگر دليل اين دستور را روشن مى‏سازد و مى‏فرمايد: «اين حكم بخاطر آنست كه آنها به خدا و پيامبرش كافر شدند و در حالى كه فاسق و مخالف فرمان خدا بودند، از دنيا رفتند.»
سرانجام خداوند در آيه 73 سوره توبه دستور به شدّت عمل در برابر كفار و منافقين داده و خطاب به پيامبر مى‏فرمايد: «يا ايّها النّبى جاهد الكفّار و المنافقين و اغلظ عليهم و مأويهم جهنّم و بئس المصير؛ اى پيامبر با كافران و منافقان جهاد كن و در برابر آنها روش سخت و خشنى در پيش گير. (اين مجازات آنها در دنياست و در آخرت)، جايگاهشان دوزخ است كه بدترين سرنوشت و جايگاه است». البته اين خطاب در آيه 9 سوره تحريم نيز آمده است.
بايد توجه داشت كه طرز جهاد در برابر كفار، جهاد همه جانبه و مخصوصاً جهاد مسلحانه است ولى در مورد منافقان جهاد مسلحانه منظور نيست و اشكال ديگر مبارزه مانند مذمت، توبيخ، تهديد، رسوا ساختن و منزوى كردن آنها است و شايد جمله: «و اغلظ عليهم» اشاره به همين معنى باشد. البته بعد از پيامبر، حضرت على (ع) با
منافقان مسلّح، به نبرد پرداخت.
خداوند در آيات متعددى از قرآن كريم به توصيف عاقبت كار منافقين و نتايج اعمال آنها پرداخته است و اين در خور تأمل است كه نتيجه اين گروه و سرنوشت آنها در اين دنيا و آن دنيا چگونه است. در آيه 16 سوره بقره، خداوند سرنوشت نهايى منافقان كه بسيار غم‏انگيز، شوم و تاريك است را چنين ترسيم مى‏كند. آنها كسانى هستند كه در تجارتخانه اين جهان ، هدايت را با گمراهى معاوضه كرده‏اند، پس تجارت آنها سودى نداشته است (بلكه سرمايه وجود را نيز از كف داده‏اند) و آنها هرگز روى هدايت را نديده‏اند. «اولئك الّذينَ اشَتَروا الضَّلالَةَ بِالهُدى‏ فَما ربحت تِجارتُهُم و ما كانوا مُهتَدين» و در جاى ديگر مى‏فرمايد: آنها كه ايمان آوردند، سپس كافر شدند، باز ايمان آوردند و بار ديگر راه كفر در پيش گرفتند و سپس بر كفر خود افزودند، (منافقان) هرگز خداوند آنها را نمى‏آمرزد و به راه راست هدايت نمى‏كند. «إنّ الّذينَ امَنوا ثُمَّ كَفَروا ثُمَّ امَنوا ثُمَّ كَفَروا ثُمَّ ازدادُوا كُفراً لَم يَكُنِ اللّهِ لِيَغفِرَ لَهُم وَلا لِيَهديهِم سَبيلا».
خداوند در جاى ديگر درباره منافقان مى‏فرمايد «حَبِطَت اَعمالُهُم فَأصبَحوا خاسِرين(3)؛ همه اعمال نيك آنها بر باد رفت و زيانكار شدند».
و در آيه 23 سوره محمد سرنوشت نهايى منافقان بهانه‏جو اينطور وصف شده است. آنها كسانى هستند كه خداوند از رحمت خويش دورشان ساخته پس گوشهايشان را كر و چشمهايشان را كور نموده است. «اولئك الّذين لعنهم اللّه فأصمّهم و اعمى ابصارهم» و نيز «كسانى كه بعد از روشن شدن حق، بازگشتند و پشت كردند، شيطان اعمال زشتشان را در نظرشان زينت داده و آنها را به آرزوهاى دور و دراز فريفته است».
(اِنّ الَّذينَ ارتَدّوا عَلى أدبارِهِم مِن بَعد ماتَبَيَّنَ لَهُم الهُدى الشّيطانُ سَوَّل لَهُم و أملى لَهُم)(4)
آيه 19 سوره مجادله سرنوشت نهايى منافقان تيره دل را چنين بيان مى‏كند: شيطان بر آن‏ها مسلّط شده است و ياد خدا را از خاطر آنها برده است. آن‏ها حزب شيطانند و بدانيد حزب شيطان زيان كارانند. «اِستَحوَذَ عَلَيهم الشيطان فَأنساهُم ذِكرَ اللّهِ، اولئك حِزبُ الشّيطانِ، اَلا اِنَّ حِزب الشيطانِ هُمُ الخاسِرون». آيه بعد، سرنوشت حتمى منافقان را شكست و نابودى بيان مى‏كند. نخست مى‏فرمايد: كسانى كه با خدا و رسولش دشمنى مى‏كنند آنها در زمره ذليل‏ترين افرادند؛ «اِنّ الّذين يُحادّونَ اللّهَ وَ رسُولَهُ اولئكَ فِى الأذَلّين»(5).منافقان امروز بايد از سرنوشت تاريخى منافقان ديروز پند گيرند و دست از اعمال خود بردارند. خداوند اين هشدار را به منافقان ديروز مى‏دهد، آينه تاريخ را پيش روى آنها مى‏گذارد و با مقايسه زندگى آنان با منافقان و گردنكشان پيشين، عبرت انگيزترين درسها را به آن‏ها مى‏دهد و مى‏فرمايد: شما همانند منافقان پيشين هستيد. همانها كه از نظر نيرو از شما قوى‏تر و از نظر اموال و فرزندان از شما افزونتر بودند. آنها از نصيب و بهره خود در دنيا، در طريق شهوات و آلودگى و گناه و فساد و تبهكارى، بهره گرفتند. شما منافقان اين امت نيز از نصيب و بهره خود، همان گونه كه منافقان پيشين بهره گرفته بودند، بهره بردارى كرديد. شما در كفر و نفاق و استهزاء مؤمنان فرو رفتيد، همان‏گونه كه آنها در اين امور فرو رفتند. آنها كسانى هستند كه همه اعمالشان در دنيا و آخرت برباد رفته و مى‏رود و هيچ نتيجه مثبتى از آن عائدشان نمى‏گردد. آنها زيانكاران حقيقى و خسران يافتگان واقعى هستند.(6)
در اينجا ممكن است، سؤالى براى ما مسلمانان مطرح شود كه اگر منافقان به راستى اين همه از رحمت خدا دورند، پس چرا خداوند به آن‏ها، اين همه محبت كرده و اين همه مال و فرزند (نيروى اقتصادى و انسانى) در اختيار آنها گذارده است. آيه 85 سوره توبه روى سخن رابه پيامبر كرده و پاسخ اين سؤال را چنين مى‏دهد. اموال و فرزندانشان هيچ‏گاه نبايد مايه اعجاب تو شود، خداوند مى‏خواهد آنان را بوسيله اينها در دنيا مجازات كند و با حال كفر جان دهند. اين آيه اشاره به اين واقعيت مى‏كند كه امكانات اقتصادى و نيروهاى انسانى در دست افراد ناصالح نه تنها سعادت آفرين نيست بلكه غالباً مايه دردسر و بلا و بدبختى است. اين مفهوم در آيه 73 سوره احزاب نيز مورد توجّه قرار گرفته است. خداوند در بيان علّت عرضه امانت بزرگ الهى مى‏فرمايد: هدف اين بوده كه خداوند مردان و زنان منافق و مردان و زنان مشرك را عذاب كند و كيفر دهد (لِيُعَذِّبَ اللّهُ المنافقينَ وَ المنافِقات و المُشرِكينَ و المُشرِكات). خداوند در اين آيه منافقان را بر مشركان مقدم داشته است و زنان منافق را در كنار مردان منافق قرار داده است.
از آن جا كه غالباً منافقان به اموال و فرزندان خود براى حل مشكلات تكيه مى‏كنند. قرآن مى‏فرمايد: هرگز اموال و اولادشان، آنها را از عذاب الهى حفظ نمى‏كند. آنها اهل آتشند و جاودانه در آن مى‏مانند(7).
خداوند در آيات متعددى و با شديدترين لحنها وضع منافقان در قيامت را توصيف مى‏كند: در آيه 138 سوره نساء مى‏فرمايد: به منافقان بشارت ده كه عذاب دردناكى براى آن‏ها است. «بَشِّرِ المُنافِقين بِأنَّ لَهُم عَذاباً أليماً» و نيز خداوند همه منافقان و كافران را در دوزخ جمع مى‏كند، «انّ اللّهَ جامِعُ المُنافِقينَ و الكافِرينَ فى جَهَنَّمَ جميعاً»(8).
سوره بقره، آيه 10، سرنوشت منافقان را بيان كرده و مى‏فرمايد: براى آنها عذاب دردناكى است بخاطر دروغهايى كه مى‏گفتند. «و لهم عذابٌ اليمٌ بما كانوا يكذبون» و در آيه 4 سوره منافقون خداوند مى‏فرمايد: خدا آنها را بكشد، چگونه از حق منحرف مى‏شوند «قاتلهم اللّه فأنّى يؤفكون» از آنجا كه نفاق بدترين نوع كفر است، در نتيجه منافقان بدتر از كفار هستند و عذاب آنها نيز بدترين عذاب است. منافقان در پائين‏ترين و نازل‏ترين مراحل دوزخ قرار دارند و هيچ ياورى براى آنها نخواهى يافت. «انّ المنافقين فى الدّرك الأسفل من النّار و لن تجد لهم نصيرا»(9)
خداوند در بيان عذاب منافقان مى‏فرمايد: مگر نمى‏دانند كسى كه با خدا و رسولش دشمنى و مخالفت كند، براى او آتش است جاودانه در آن خواهد ماند؛ اَلَم يَعلَموا اَنَّهُ مَن يُحادِدِ اللّهَ و رسوله فَانَّ لَهُ نار جَهنَّمَ خالداً فيها»(10) و نيز آنها كه به رسول خدا آزار مى‏رسانند (منافقان) عذاب دردناكى دارند ؛ «والّذين يؤذون رسول اللّه لهم عذابٌ اليم»(11).
همچنين خداوند عذاب شديدى براى آن‏ها فراهم ساخته است: «اَعَدَّ اللّهُ لَهُم عذاباً شديداً»(12) و «لهم عذابٌ مهين» و براى آن‏ها (منافقان) عذاب خوار كننده‏اى است.(13) در آيه 68 سوره توبه نيز مجازات شديدى براى منافقان بيان شده است: خداوند، مردان و زنان منافق و همه كفار و افراد بى‏ايمان را وعده آتش جهنم داده است، جاودانه در آن خواهند ماند. همين مجازات براى آنها كافى است. خداوند آنها را از رحمت خود دور ساخته و عذاب هميشگى نصيبشان نموده است. «وَعَدَ اللّهُ المُنافقينَ و المُنافِقاتِ وَ الكُفّارَ نارَ جَهَنَّم خالِدينَ فيها هِىَ حَسبُهُم وَ لَعَنهُم اللّهُ وَ لَهُم عذابٌ مُقيم».
در آيه 6 سوره فتح نيز سرنوشت منافقان اين گونه ترسيم شده است:و خداوند، مردان و زنان منافق و مردان و زنان مشرك را كه به خدا گمان بد مى‏برند مجازات مى‏كند، حوادث ناگوارى بر آنها نازل مى‏شود، خداوند بر آنان غضب كرده و از رحمت خود دورشان ساخته است، جهنم را براى آنها (از اكنون) آماده كرده و چه بد سرانجامى است. «وَ يُعَذِّب المُنافِقينَ وَ المُنافقاتِ و المُشرِكينَ وَ المُشرِكاتِ‏الظّانّين بِاللّهِ ظَنَّ السَّوء عَلَيهم دائِرَةُ السّوءِ وَ غَضِبَ اللّهُ عَليهِم وَ لَعَنَهم واَعَدَّ لَهُم جَهَنَّمَ و ساءَت مَصيرا».
خداوند در آيه 27 سوره محمد ضمن تهديد سر بسته به منافقان، مى‏فرمايد: پس حال آنها (منافقان) چگونه خواهد بود هنگامى كه فرشتگان مرگ روحشان را قبض مى‏كنند، در حالى‏كه بر صورت و پشت آنها مى‏زنند ؛ «فَكَيفَ اذا تَوَفّتهُم المَلائِكةُ يَضرِبُون وُجُوهَهُم وَ اَدبارَهُم» به صورت آنها مى‏كوبند، براى اين‏كه رو بسوى دشمنان خدا رفته‏اند و بر پشت آنها مى‏زنند به خاطر اين‏كه به آيات الهى و پيامبرش پشت كردند.
عجيب است كه اين منافقان در قيامت هم دست از منافق‏گرى خود برنمى‏دارند. چنانكه خداوند در آيه 18 سوره مجادله مى‏فرمايد: روزى را كه خداوند همه آنها را برمى‏انگيزد و (اعمالشان را بر آنها عرضه مى‏دارد و در دادگاه عدلش از آن‏ها سؤال مى‏كند) ولى آنان براى خدا نيز سوگند (دروغ) ياد مى‏كنند. همانگونه كه بر شما ياد مى‏كنند و گمان مى‏كنند مى‏توانند كارى انجام دهند.
يكى از توصيفات زيبايى كه خداوند درباره وضع منافقان در قيامت و برخورد آنان با مؤمنان دارد. آيات 13 الى 15 سوره حديد است. در قيامت منافقانى كه در تاريكى وحشتناك كفر و نفاق و گناه فرو رفته‏اند. فريادشان بلند مى‏شود و ملتمسانه از مؤمنان تقاضاى نور مى‏كنند، اما چيزى جز جواب منفى نمى‏شنوند. چنانكه قرآن مى‏فرمايد: روزى كه مردان و زنان منافق به مؤمنان مى‏گويند نظرى به ما بيفكنيد تا از نور شما پرتوى بگيريم(در پاسخ به آنها) گفته مى‏شود به پشت سرخود برگرديد و كسب نور كنيد. پس (در اين هنگام) ديوارى ميان آنها زده مى‏شود كه درى دارد، درونش رحمت است و برونش عذاب.(14)
منافقان آن‏ها (مؤمنان) را صدا مى‏زنند كه مگر ما با شما نبوديم. (مؤمنان در پاسخ) مى‏گويند: آرى ولى شما (بواسطه پيمودن طريق كفر) خود را به هلاكت افكنديد، شما انتظار (مرگ پيامبر) را كشيديد و پيوسته (در امر معاد و حقانيت دعوت پيامبر و قرآن) شك و ترديد داشتيد و آرزوهاى دور و دراز شما را فريب داد تا فرمان خداوند (و مرگتان) فرا رسيد و شيطان شما را در برابر خداوند فريب داد.(15)
سرانجام مؤمنان در يك نتيجه‏گيرى، منافقان را مخاطب ساخته و مى‏گويند: پس امروز نه از شما فديه‏اى پذيرفته مى‏شود و نه از كافران، جايگاهتان آتش است و همان آتش سرپرستتان مى‏باشد و چه بد جايگاهى است.(16)
و اين است سرانجام نفاق و درويى.
اين بحث را با دو تشبيه كه خداوند براى ترسيم حال منافقان بيان فرموده است، به پايان مى‏بريم.
در مثال اول، خداوند منافقان را اينگونه تشبيه مى‏كند: آنها مانند كسى هستند كه آتشى (در شب ظلمانى) افروخته، تا در پرتو آن راه را از بيراه بشناسد و به منزل مقصود برسد. ولى همين كه اين شعله آتش اطراف آنها را روشن ساخت، خداوند آنها را خاموش مى‏سازد و در ظلمات رهاشان مى‏كند به گونه‏اى كه چيزى نبينند(17). منافقان فكر مى‏كردند با اين آتش مختصر و اين نور كم مى‏توانند با تاريكيها به پيكار برخيزند، امّا ناگهان بر اثر بادى سخت يا باران درشت يا پايان گرفتن مواد آتش افروز، آتش آنها به سردى و خاموشى گراييد و بار ديگر در تاريكى سرگردان مى‏شوند، اين نور مختصر يا اشاره به فروغ وجدان و فطرت توحيدى است، يا اشاره به ايمان نخستين آنها كه بعداً بر اثر تقليدهاى كوركورانه و تعصبهاى غلط و لجاجتها در پس پرده ظلمت مخفى شده است. سپس خداوند اضافه مى‏كند: آنها كر هستند و گنگ و نابينا (و چون هيچ يك از وسايل اصلى درك حقايق را ندارند) از راهشان باز نمى‏گردند.(18)
در مثال دوم قرآن صحنه زندگى آنها را به شكل ديگرى ترسيم مى‏نمايد: شبى است تاريك و ظلمانى و پرخوف و خطر. باران به شدت مى‏بارد. از كرانه‏هاى افق برقى مى‏جهد، صداى غرش وحشتزا و مهيب رعد، نزديك است پرده‏هاى گوش را پاره كند، انسان بى پناه در دل اين دشت وسيع و ظلمانى، حيران و سرگردان مانده است، باران پر پشت، بدن او را مرطوب ساخته است ، نه پناهگاه مورد اطمينانى وجود دارد كه به آن پناه برد و نه ظلمت اجازه مى‏دهد گامى به مقصد بردارد. قرآن در يك عبارت كوتاه، حال چنين مسافر سرگردانى را بازگو مى‏كند: يا همانند بارانى كه در شب تاريك توأم با رعد و برق و صاعقه ببارد، آنها از ترس مرگ انگشتها را در گوش خود مى‏گذارند تا صداى وحشت‏انگيز صاعقه‏ها را نشنوند و خداوند بر كافران احاطه دارد.(19)
نور برق آنچنان خيره كننده است كه نزديك است چشمهاى آن‏ها را بربايد، هر زمان كه برق مى‏زند و صفحه بيابان تاريك روشن مى‏شود، چندگامى در پرتو آن راه مى‏روند ولى بلافاصله ظلمت بر آنها مسلّط مى‏شود و آنها در جاى خود متوقف مى‏گردند. آنها هر لحظه خطر را در برابر خود احساس مى‏كنند، چرا كه در دل اين بيابان نه كوهى به چشم مى‏خورد و نه درختى تا از خطر رعد و برق و صاعقه جلوگيرى كند. هر لحظه ممكن است هدف صاعقه‏اى قرار گيرند و در يك لحظه خاكستر شوند. حتى اين خطر وجود دارد كه غرش رعد، گوش آنها را پاره و نور خيره كننده برق چشمشان را نابينا كند.
آرى اگر خدا بخواهد گوش و چشم آنها را از ميان مى‏برد چرا كه خدا بر هر كارى و عملى توانا است(20)
ولى افسوس كه منافقان به پناهگاه مطمئن ايمان پناه نبرده‏اند تا از شر صاعقه‏هاى مرگبار مجازات الهى نجات يابند. پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. سوره منافقون، آيه 6. 2. سوره توبه، آيه 84. 3. سوره مائده، آيه 53. 4. سوره محمد، آيه 25. 5. سوره مجادله، آيه 20. 6. سوره توبه، آيه 69. 7. سوره مجادله، آيه 17. 8. سوره نساء، آيه 140. 9. همان، آيه 145. 10. سوره توبه، آيه 63. 11. سوره توبه، آيه 61. 12. سوره مجادله، آيه 15. 13. همان، آيه 16. 14. سوره حديد آيه 13. 15. همان، آيه 14. 16. همان، آيه 15. 17. سوره بقره، آيه 17. 18. همان، آيه 18. 19. همان، آيه 19. 20. همان، آيه 20.

/

انسان از منظر امام خمينى س

قسمت دوم‏
در شماره گذشته بحث پيرامون: انسان از منظر امام خمينى سلام اللّه عليه بود. محورهايى كه مورد بحث قرار گرفت عبارت بود از: صعوبت انسان‏شناسى، مناط انسانيّت و سيّاليّت انسان، و اينك ادامه بحث تقديم شما عزيزان مى‏گردد. فصل سوم:
مهمترين ويژگى فطرى آدمى‏
1 – گرچه انسان داراى گرايش‏هاى فطرى متعددى چون راحت‏طلبى،(1) جمال دوستى، علم جويى، قدرت خواهى، ميل به جاودانگى(2) و تمايل به حريت و نفوذ اراده(3) و مانند آن است ليكن كثرت موارد ياد شده اعتبارى است نه حقيقى؛ زيرا هر كدام از عناوين مذكور، يكى از مظاهر محبت انسان به «كمال مطلق»(4) و نفرت وى از «نقص» است كه نه تنها در نهاد و نهان انسانها بلكه در همه موجودات بلا استثناء وجود دارد.(5)
2 – متعلّق عشق فعلى انسان، «حقيقت كمال مطلق» است نه توهّم آن.(6) سرّش آن است كه هيچ چيز جز دست يافتن به ساحت كمال مطلق، انسان را سير نمى‏كند و قلب وى با نيل به هيچ مطلوبى مگر كمال نامحدود نمى‏آرَمَد، هرچند در اوايل امر، در اثر جهل، گمشده خود را در كمال محدود جستجو و در تشخيص كمال مطلق اشتباه كند.(7)
توضيح آن كه هر كس به فطرت خويش رجوع كند، اين واقعيت را در مى‏يابد كه هرگاه قلب او به مرتبه‏اى از كمال نائل آيد، به مجرد آن كه مرتبه بالاترى از آن را بيابد، از اولى منصرف و به مرتبه كامل‏تر منعطف مى‏گردد.(8) زيرا هر كمال ناقص، محدود به عدم است و فطرت آدمى از عدم تنفر دارد(9) و آنچه در كمالات ناقص، محبوب و مطلوب انسان است، كمال آن است نه نقص آن كه مورد انزجار فطرت مى‏باشد.(10) خلاصه اين كه قلب انسان در هيچ مرتبه‏اى از مراتب كمال و هيچ حدى از حدود آن، رحل اقامت نمى‏افكند بلكه با نيل به هر مرحله مادون، ميل به مرحله مافوق پس از علم بدان، افزون‏تر و آتش عشق و سوز و اشتياق در وى نسبت بدان افروخته‏تر مى‏گردد.(11)
بنابراين پاسخ اين سؤال كه:«مطلوب اصلى و محبوب اصيل انسان چيست؟»، به جواب اين پرسش باز مى‏گردد كه:«طمأنينه قلوب آدميان در وصول به چيست؟». و چون اطمينان دل‏ها و آرامش جانهاى آدميان و صيانت آن از گزند هر نوع تزلزل، تذبذب و اضطراب، تنها در سايه رسيدن به مقصد «كمال مطلق» كه در وى هيچ شائبه نقصان راه نمى‏يابد و تهديد هيچ تحديدى را برنمى‏تابد حاصل مى‏شود،(12) لذا غايت آمال و اعمال انسان نيز چيزى جز باريافتن به ساحت كمال بى‏نهايت نخواهد بود.
مرحوم آية اللّه ميرزا محمد على شاه‏آبادى اصفهانى (قده)(13) را – كه كثيرى از معارف الهى را با استمداد از فطرت و گرايش‏هاى آن ثابت مى‏كنند(14) و حضرت امام(س) نيز در مقام اشاره اجمالى به «احكام فطريات»، استفادات خويش را از محضر شريف ايشان بيان مى‏نمايند و ره‏آورد آن بزرگوار را در اين ميدان متفرّد مى‏دانند -(15) در اين زمينه، بيانى راهگشا و دلرباست: «براى بيان اقامه چهره عقل به سمت دين، گوييم: انسان به حسب وجدان و فطرتش، طالب كمال و حسن و جمال است چنان كه اگر به كره زمين هم احاطه پيدا كند و به هرچه كمال و جمال در آن است ظفر يابد، باز هم آرام و قرار نمى‏گيرد و اگر به وجود كمال و جمالى در كرات و افلاك ديگر اطلاع حاصل كند يا حتى وجود آنها را در كرات ديگر محتمل بداند، هر آينه آرزوى آنها را در دل مى‏پروراند و اگر فرضاً به آن‏ها دست يابد و احاطه پيدا كند، باز سير نخواهد شد.»(16) و در اين اثناء اگر بشنود كه مردانى به عنوان انبياء مى‏گويند در ماوراء جهان طبيعت، عالمى وجود دارد كه كمال آن نشأه با كمال و جمال عالم طبيعت قابل مقايسه نيست، باز هرآينه آن جهان را آرزو مى‏كند هرچند به نبوت و صداقت آنها يقين نداشته باشد و همين طور…
پس از اين مراجعه به كتاب ذات و كتيبه فطرت، حقايقى براى ما منكشف مى‏گردد:
اول آنكه: آنچه به عنوان كمال محدود بدان دست يافته‏ايم، معشوق ما نبوده زيرا اگر آنها معشوق فطرت بودند، هر آينه عاشق در اثر وصول به آنها، «سكونت» مى‏يافت و هرگز از آنها دست نمى‏كشيد. و چون ديديم كه آرامش نيافت و از آن‏ها تجاوز كرد، معلوم مى‏شود كه آنها معشوق فطرت نبوده است.
دوم آنكه: عشق داراى نهايت و پايانى نيست زيرا عاشق از هر صاحب جمال به اجمل و از هر صاحب كمال به اكمل عبور مى‏كند گرچه وجود آن اجمل و اكمل نزد او محتمل باشد نه متيقّن.
سوم آنكه: در فطرت انسان فتورى راه نمى‏يابد اگر چه براى تحصيل معشوق خويش، مسالك بى شمار و طرق بسيار را بپيمايد و خود را در مهلكه‏هاى فراوان بيافكند.
اكنون كه اين مراجعه و مكاشفه را شناختى، پس با مطالعه به فطرت خويش بازگرد و از او بپرس و به او بگو: «اى ذات من و حقيقت من! هر اندازه از كمال به عنوان طعام معنوى و روحانى به تو اطعام كردم و به هر ميزان، تو را از شراب جمال سيراب نمودم، باز گرسنه و تشنه‏اى و سير و سيراب نگشتى! پس از من چه مى‏خواهى؟» آنگاه به پيامى كه با لسان فطرت و صداى رسا به تو الهام مى‏شود گوش كن كه چنين مى‏گويد:«من عاشق كمال خالص بى‏شائبه نقص و جمال صرف بى شوب قبحم.»(17)
3 – هر چند دست تغيير و تبديل، به دامان والاى فطرت و گرايشهاى آن نمى‏رسد(18) و از اين رو، نائره عشق به كمال بى‏پايان در هر عصر و مصر در نهانخانه جان همه انسانها فروزان بوده است(19) ليكن گاهى انسان در اثر غفلت و جهالت، در تشخيص كمال و آن كه كمال بى حدّ و عدّ در چيست و كامل مطلق كيست و محبوب و معشوق در كجاست، به اشتباه مى‏افتد،(20) مرغوب اصيل خود را گم مى‏كند و از موجودى كه گرايش عالى باطنى وى به سوى اوست روى برمى‏تابد و به غير او دل مى‏بندد و سرمى‏سپارد.
به عنوان نمونه، شاعران و مديحه سرايان گمان مى‏كنند به مدح فلان امير قدرتمند يا فقيه دانشمند مشغول‏اند(21) و حال آن‏كه كاروان همه جانها و قافله تمام دلها به سوى افق دور كمال مطلق در حركت‏اند و جز او نجويند و نخواهند جست، و ثناخوان اويند و ثناى ديگرى نتوانند گفت، ثناى هر چيز و هر كس، ثناى اوست گرچه ثناگو تا در حجاب است بر اين پندار باطل است كه ثناى ديگرى را مى‏گويد.(22)
اشاره به اين مطلب عميق، علاوه بر آثار منثور، در مآثر منظوم و سروده‏هاى نمكين امام راحل(س) نيز به چشم مى‏خورد:
كس را نتوان يافت كه جوياى تو نيست‏

جوينده هرچه هست خواهان تو هست(23)
دلها همه صيدهاى در بند تو اَند

جوينده توست هر كسى در هر كيش(24)
بگشاى نقاب از رخ و بنماى جمالت‏

تا فاش شود آنچه همه در پى آن‏اند(25)
غير ره دوست كى توانى رفتن؟

جز مدحت او كجا توانى گفتن؟
هر مدح و ثنا كه مى‏كنى مدح وى است‏

بيدار شو اى رفيق! تا كى خفتن؟(26)
ذرات وجود، عاشق روى ويند

با فطرت خويشتن ثناجوى ويند
ناخواسته و خواسته دلها همگى‏

هرجا كه نظر كنند در سوى ويند(27)
آن كيست كه روى تو به هر كوى نديد؟

آواى تو در هر در و منزل نشنيد؟
كو آن كه سخن ز هركه گفت از تو نگفت؟

آن كيست كه از مى‏وصالت نچشيد؟(28)
***
اين شيفتگان كه در صراطاند همه‏

جوينده چشمه حيات‏اند همه‏
حق مى‏طلبند و خود ندانند آن را

در آب به دنبال فرات‏اند همه(29)
***
ما ندانيم كه دلبسته اوييم همه‏

مست و سرگشته آن روى نكوئيم همه‏
فارغ از هر دو جهانيم و ندانيم كه ما

در پى غمزه او باديه پوئيم همه‏
ساكنان در ميخانه عشقيم مدام‏

از ازل مست از آن طرفه سبوئيم همه‏
هرچه بوئيم زگلزار گلستان وى است‏

عطر يار است كه بوئيده و بوئيم همه‏
جز رخ يار جمالى و جميلى نبود

در غم اوست كه در گفت و بگوئيم همه‏
خود ندانيم كه سرگشته و حيران همگى‏

پى‏آنيم كه خود روى به روئيم همه(30)

بنابراين نه تنها انسانها بلكه همه موجودات، مفطور به فطرت توحيدى‏اند(31) و چنان كه قبلاً گذشت، غايت تمام آمال و افعال انسان يعنى آنچه افراد بشر را به اين همه حركات، سكنات، زحمات و جدّيّات طاقت فرسا در رشته‏هاى گوناگون علوم و معارف واداشته، عشق به كمال بى‏كران است.(32) و هركس نسبت به هر كارى قيام و اقدام مى‏كند براى آن است كه آن را كمال مى‏داند(33) گرچه خود از اين امر، غافل يا در تشخيص كمال، دچار خطا باشد؛ بلكه توجه به هر چيز و هر كس از قبيل محبوب‏هاى دنيوى و صورى نظير زن و فرزند و قبيله و عشيره و سران و سلاطين و شاهان و اميران و سپهبدان، يا مطلوب‏هاى اخروى و معنوى مانند علما و عرفا و انبياء و اولياء، و از اين بالاتر حتى توجّه كافران دنيا طلب به اهواء و اميال نفسانى، همگى عين توجه به «واحد كامل مطلق» است؛(34) و در عالم، حركتى واقع نگردد جز براى او و وصول به آستان او، و قدمى برداشته نشود جز به سوى او، و ديده‏اى ننگرد جز به روى او، و رهروى ره نپويد جز در كوى او.
4 – عشق فعلى بشر به كمال مطلق، از ادله محكم اثبات كمال مطلق است.(35) توضيح آن كه عشق فعلى، يك حقيقت ذات اضافه است كه بنابر تلازم ناشى از تضايف، تحقق آن بدون تحقق متعلّق و طرف اضافه آن، ممتنع است.(36) پس «كمال مطلق» بايد موجود باشد تا آدمى به آن دل بسپارد و عشق انسان بدان به فعليت برسد، و كمال مطلق نيز جز «موجود مطلق» كه تمام دار تحقق، جلوه‏اى از اوست(37) و آن همان خداى سبحان باشد نخواهد بود؛ چه اين كه حكيم نامى و عارف نامور مرحوم آقاى شاه‏آبادى (رضوان اللّه تعالى عليه) فرموده‏اند:
«اكنون كه (اولاً) از وجود عشق به كمال مطلق بالفعل در باطن و فطرت خويش آگاه شدى به طورى كه همه انسانها در آن يكسان‏اند، چه پيامبر و چه جانشين او، چه مؤمن و چه كافر، چه سعادتمند و چه شقاوتمند، و (ثانياً) دانستى كه عشق (فعلى) از صفات اضافى است كه معشوق (بالفعل) مى‏خواهد، (بر اساس اين دو مقدمه) بايد به وجود معشوق فطرت(يعنى كمال مطلق بالفعل) در دار تحقق، حكم كنى(زيرا عشق و عاشق فعلاً موجود و محقق است) چنان كه مولاى ما (عليه السلام) فرموده است: كور باد(38) چشمى كه تو را نبيند، و در جايى ديگر نيز فرموده: تو را به وسيله تو شناختم و تو بودى كه مرا به خودت راهنمايى نمودى»(39).

5 – از آن جا كه بشر، خداخواه و حق طلب آفريده شده است و «فطرت اوليه» وى به نور توحيد روشن مى‏باشد،(40) هرگونه توجه به ماسوى اللّه، گرايش «فطرت ثانويه» انسان كه محصول اعوجاج و انحراف فطرت اوليه در اثر پيروى شيطان(به عنوان علت بعيد) با سوء اختيار خود انسان (به عنوان علت قريب) است محسوب مى‏شود.(41)
از اين رو تربيت صحيح كه در آموزه‏هاى دينى از آن به عنوان «هدايت» تعبير مى‏شود عبارت از راهنمايى انسان در مسيرى و به سوى هدفى است كه با اقتضائات فطرت اولى(42) او كه وديعه الهى است سازگار و هماهنگ باشد و موجب شكوفايى نهال فطرت گردد(43) كه اين رسالت عظيم جز در مكتب وحى خداوند فطرت آفرين ايفاء نخواهد شد(44) لذا امام خمينى(س) مى‏فرمايند: قرآن كريم ما را به مقاصد عاليه‏اى هدايت مى‏كند كه توجّه بدان در باطن ذاتمان هست و خود نمى‏دانيم(45) چه اين كه استاد عاليقدرشان (رضوان اللّه تعالى عليهما) پيام آوران الهى را شارحان كتاب ذات انسانها و مفسران صحيفه جان آدميان دانسته‏اند.(46)
زيرا كتاب فطرت، فصيح‏ترين كتب الهى است(47) كه اگر سرگشتگان وادى حيرت، بدان رجوع و صحيفه ذات خود را تورّق كنند
مشاهده خواهند كرد كه با قلم قدرت الهى در آن چنين مرقوم شده است: «وجهت وجهى للذى فطر السّموات و الأرض.» (انعام/80)(48)
گر تو را ديدار او بايد برآ بر طور دل‏

حاجت رفتن چو موسى سوى كوى طور نيست(49)
مرا كه جنت ديدار در درون دل است‏

چه التفات به جنّات و حور عين باشد(50)
مغربى علم تر و خشك زدل بر مى‏خوان‏

دل كتابى است كه او جامع هر خشك و تر است(51)
مرا به هيچ كتابى مكن حواله دگر

كه من حقيقت خود را كتاب مى‏بينم(52)
و براى آن كه خداى ناخواسته انسان با سوء تدبير خود، مايه اطفاء نور فطرت اولى خويش نگردد و با دست خويش، موجبات ضلالت خود را فراهم نكند بلكه بكوشد تا نداى آشناى حق‏طلبى فطرت را شنيده و آن را اجابت كند، امام امت «س» همگان مخصوصاً جوانان را كه جديد العهد به ملكوت عالم‏اند(53) و نفوس آنان چونان آينه صيقلى است كه هنوز از فطرت اوليه جدا نشده و همه چيز بر صفحه سيمگون آن قابل ترسيم و تصوير است،(54) به مواظبت نفس و مجاهده با آمال و اميال باطل آن و محاسبه مستمر فراخوانده‏اند.(55)

اميد است خداوند سبحان همه ما را در پرتو تعاليم نورانى قرآن و عترت به بارگاه قرب خويش بپذيرد و علاوه بر لذت جوار، ما را از نعمت جوار خويش محروم نفرمايد.
و آخر دعوينا ان الحمد للّه رب العالمين. پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. چهل حديث، ص 186. 2. همان، ص 122. 3. همان، ص 186. 4. مقصود، مطلق وجودى و سعى است نه مطلق مفهومى و ذهنى. 5. محرم راز، ص 14 – 13، آداب الصلوة، ص 117. چهل حديث، ص 185. 6. صحيفه نور، ج 14، ص 134. چهل حديث، ص 184. 7. همان، ج 12، ص 221. 8. چهل حديث، ص 183. 9. ره عشق، ص 24. 10. محرم راز، ص 14 – 13. ره عشق، ص 24. جلوه‏هاى رحمانى، ص 37. چهل حديث، ص 185. 11. چهل حديث، ص 183. 12. جلوه‏هاى رحمانى، ص 28. 13. امام راحل(س) در آثار خويش از ايشان به عنوان شيخ عظيم الشأن، جليل و عارف كامل و استاد خويش در معارف الهى ياد و نام شريف وى را با «تفديه» ذكر مى‏كنند. 14. چهل حديث، ص 20. 15. همان مصدر، ص 181. 16. رشحات البحار، كتاب الانسان و الفطره، ص 37 – 35. 17. حضرت امام (س) نيز صريحاً به اين موضوع اشاره نموده‏اند: صحيفه نور، ج 12، ص 221. جلوه‏هاى رحمانى، ص 28 – 27. چهل حديث، ص 183. 18. چهل حديث، ص 184. 19. آداب الصلوة، ص 117. 20. چهل حديث، ص 182. 21. ره عشق، ص 24. 22. ره عشق، ص 24 – 23. تفسير سوره حمد، ص 15. 23. ديوان امام خمينى (س)، ص 198. 24. همان مصدر، ص 218. 25. همان مصدر، ص 102. 26. همان مصدر، ص 230. 27. همان مصدر، ص 212. 28. همان مصدر، ص 215. 29. همان مصدر، ص 239. 30. همان مصدر، ص 179. 31. محرم راز، ص 12 – 11. 32. چهل حديث، ص 182. 33. صحيفه نور، ج 2، ص 224. آداب الصلوة، ص 117. 34. صحيفه نور، ج 14، ص 134. محرم راز، ص 12 – 11. جلوه‏هاى رحمانى، ص 27. چهل حديث، ص 185. 35. صحيفه نور، ج 14، ص 134. 36. چهل حديث، ص 186 – 184. صحيفه نور، ج 14، ص 137. 37. محرم راز، ص 14 – 13. آداب الصلوة، ص 120. 38. رشحات البحار، كتاب الانسان و الفطرة، ص 37. 39. و به تعبير صحيح‏تر: «كور است…» يعنى «عميت» فعل ماضى باشد نه فعل دعايى. 40. صحيفه نور، ج 18، ص 243. آداب الصلوة، ص 117 و 119. 41. صحيفه نور، ج 6، ص 280 – 279. ره عشق، ص 32. 42. فطرت انسان در نيل آدمى به فضايل، به نحو اقتضاء، موثر است نه عليت تامه تا تخلف‏ناپذير باشد چه اين كه هدايت الهى نيز اين چنين است. 43. صحيفه نور، ج 14، ص 28. 44. صحيفه نور، ج 7، ص 211. آداب الصلوة، ص 117. 45. صحيفه نور، ج 12، ص 225. 46. رشحات البحار، كتاب الانسان و الفطرة، ص 30. 47. سرالصلوة، ص 21 48. چهل حديث، ص 184. 49. ديوان شمس مغربى(قده)، ص 25. 50. همان ، ص 54. 51. همان، ص 27. 52. همان. 53. صحيفه نور، ج 14، ص 102. 54. صحيفه نور، ج 13، ص 268. جهاد اكبر، ص 53. چهل حديث، ص 499. 55. جهاد اكبر، ص 53 – 52، صحيفه نور، ج 1، ص 125. براى تفصيل بيشتر رك: جوانان از ديدگاه امام، تبيان، دفتر شانزدهم.

/

سيده نفسيه، شكوفه‏اى در گلستان عترت‏

خاندان و خانواده‏
از جمله همسران دومين فروغ امامت حضرت امام حسن مجتبى(ع) ام‏بشير دختر ابى‏مسعود مى‏باشد كه در برخى منابع نامش را فاطمه نوشته‏اند، امام دوم از اين بانو صاحب سه فرزند به نام‏هاى زيد، امّ الحسن و امّ الحسين گرديد. زيد بزرگترين فرزند امام مجتبى است و ابونصر بخارى حتى وى را به لحاظ سن از حسن‏مثنى بزرگتر دانسته است.
زيد كه از مادرى خزرجى ديده به جهان گشود سيدى جليل القدر، شكوهمند و بخشنده بود كه خير او به همه مى‏رسيد و مردمانى از روستاها و شهرهاى دور و نزديك براى جلب سخاوت و كرامت او به سوى مدينه رهسپار مى‏گرديدند، در سروده‏اى او را چنين ثنا گفته‏اند: نواده محمد مصطفى چون به سرزمينى در آيد خشكى آن را برطرف مى‏نمايد و آن را به منطقه‏اى سبز و خرّم تبديل مى‏كند، زيد بهار مردم است و در هر تابستان گرم و خشكى وقتى گياهان شكوفه نمايند و خوشه‏ها برآيند تمامى خوبى‏ها را به دوش مى‏گيرد، گويا چراغى است در شبى تاريك و قيرگون.(1)
رجال شناسان در آثار خود يادآور شده‏اند زيد فرزند امام حسن (ع) در حالى كه بر اسبى سوار بود در بازار معروف مدينه مى‏ايستاد و مردم در برابرش ازدحام مى‏كردند. و از سيماى پرجاذبه‏اش متحيّر مى‏شدند و مى‏گفتند: چقدر به رسول اكرم(ص) شباهت دارد. شيخ مفيد مى‏گويد: طبع بلند، احسان و نيكى به مردم از صفات بارز زيد بود. زيد توليت موقوفات حضرت نبى‏اكرم(ص) را عهده‏دار بود و در زمان خود رياست طايفه‏اى از بنى‏حسن را بر عهده داشت، خويشاوندان او را به فضيلت و پارسايى مى‏شناختند.(2) زيد با وجود مقامات و كمالاتى كه داشت، مطيع امامان عصر خود بود و پيروى از ستارگان درخشان را وظيفه خويش مى‏دانست.(3)
زيد، لُبابه دختر عبيداللّه بن عباس را به همسرى خويش برگزيد، اين بانو نخست به ازدواج حضرت ابوالفضل درآمد و با شهادت آن حضرت به مدينه آمد و در اين شهر همراه ام‏البنين به سوگوارى پرداخت. محصول اين پيوند پاك پسرى است به نام حسن كه نسل زيد از طريق او تداوم مى‏يابد. زيد دست اين فرزند را مى‏گرفت و وى را به بارگاه جدّ خويش حضرت رسول (ص) مى‏آورد و عرض مى‏كرد: اى رسول خدا اين پسر حسن فرزند من است، و از او رضايت دارم، در يكى از شب‏ها طى رؤيايى راستين حضرت محمد(ص) را مشاهده كرد كه خطاب به وى مى‏فرمود: اى زيد به دليل رضايت تو از حسن، من از وى خشنودم و خداوند متعال نيز از او راضى است.
مورخين نوشته‏اند زيد همراه عمويش به كربلا رفته و همراه اسيران به سوى شام روانه شده و از آن پس به مدينه بازگشت. حسن در بيت پدر به شكوفايى رسيد و در پرتو پروش‏هاى پدرى جليل‏القدر و مادرى با ايمان دوران كودكى و نوجوانى را پشت سرنهاد، حسن اَنور را شيخ بنى‏هاشم معرفى كرده‏اند، شرح حال نگاران او را عابد مورد اعتماد و بزرگى از اهل بيت و مستجاب الدعوة معرفى كرده‏اند، او با پيروى از اجداد پاك خود، بسيار قرآن كريم را تلاوت مى‏كرد و به كثرت عبادت، شب زنده‏دارى، روزه‏دارى همراه با زهد و پارسايى مشهور بود، باب دانش، بيان، ذوق و ادبيات را بر روى خود گشود و به دليل همين مقامات معنوى و علمى لقب‏هايى چون انور،عالم،عابد،فاضل،شريف،مِنْ كُبّارِ آل‏البيت برايش ذكر نموده‏اند. حسن النور در روايات از افراد مورد وثوق مى‏باشد و از پدرش زيد و عمويش عبداللّه بن حسن و جمعى ديگر از راويان مورد اعتماد حديث نقل مى‏كرد. او سخاوت و كرم را از پدرش به ارث برد و مردمان زيادى را مورد اكرام خويش قرار مى‏داد. از حسن انور كراماتى نيز نقل شده است.(4)
حسن انور در رعايت امور شرعى و مراعات مسايل دينى اصرار داشت و مى‏كوشيد در جامعه، مردم موازين مذهبى را به درستى رعايت كنند. وقتى در حجاز مسؤوليت اجتماعى سياسى را عهده دار بود، اگر مشاهده مى‏كرد كسى خلاف شرعى مرتكب مى‏شد او را به شدت مورد توبيخ و ملامت قرار مى‏داد، در هنگام امارت مدينه در امور حكومت احتياط بسيار مى‏نمودو بر اين كه مردم حدود الهى را مورد توجه قرار دهند و گرد محرمات نگردند مُصِر بود، از مدح و چاپلوسى افراد بخصوص توصيف‏هاى اغراق‏گونه شاعران نفرت داشت و به آنان تأكيد مى‏نمود به جاى اين امور حُرمت دستورات قرآنى و سنت نبى‏اكرم را پاس بداريد و مردم رابه سوى خصال نيكو تشويق كنيد. و اهل بيت پيامبر (ص) را مدح نمائيد.(5)
حسن بن زيد از جنايات منصور خليفه عباسى بسيار متنفر و منزجر بود. يك بار وقتى ابراهيم فرزند عبداللّه بن حسن در بصره همراه عدّه زيادى از اولاد انصار و مهاجرين و فرزندان ابوطالب به دليل مخالفت با عباسيان و مبارزه با منصور دوانيقى كشته شدند حسن انور از اين ماجرا بسيار متأسف گرديد و چون سرابراهيم را در طشتى نهادند و در برابر خليفه عباسى قرار دادند، حسن كه در آنجا حضور داشت با مشاهده اين وضع اسف‏بار دگرگون گرديد، رخسارش به زردى گرائيد و خطاب به منصور گفت: در حالى او را به شهادت رسانيدى كه بسيار روزه‏دار و شب‏زنده دار بود و مايل نبودم چنين جنايات بزرگى را مرتكب شوى، يكى از چاپلوسان دربارى گفت: اى حسن، گويا كشتن ابراهيم را براى خليفه عيب مى‏دانى، فرزند زيد پاسخ داد: آيا توقع داشتى حقيقت را انكار كنم و پس از اين كه آن انسان به خون خفته، خداوند را ملاقات كرد بر وى دروغ گويم، ناگفته نماند حسن بن زيد در برخورد با عباسيان راه تقيه را پيش گرفت و با پذيرش امارت مدينه كوشيد از اولاد امام حسن حمايت كند و تلاش نمايد فرزندان على(ع) كمتر مورد فشار و اذيّت قرار گيرند و نام خاندان عصمت و طهارت با نقشه‏ها و تبليغات عباسيان كم‏رنگ نگردد. همچنين با گماشتن افرادى در دستگاه عباسيان نفوذ لازم و كافى داشته باشد و مبارزان حسنى را از كم و كيف، موقعيّت و ميزان قدرت دولت وقت باخبر كند كما اين كه منصور به اين موضوع پى‏برد و اعتمادش نسبت به حسن انور كاهش يافت و وى را مورد غضب خود قرار داد و از فرمانروايى مدينه بركنار كرد و تا زمان هلاكت اين خليفه خون آشام و سفّاك وى در حبس و مشقت بسر برد.(6)
او در جهت مطالبه حقوق علويان اهتمام وافرى داشت و از اين حيث هرگاه فرصتى بدست مى‏آورد قواى خود را براى تضعيف قدرت عباسيان بكار مى‏گرفت. حسن بن زيد كه روزگار را با فراز و نشيب فراوانى سپرى نمود و در پايان زندگى دنيوى هنگام برگزارى حج، دنياى فانى را وداع گفت، او در اين هنگام (سال 168 هجرى) هشتاد سال داشت.(7) نويد پر اميد
يازدهم سال 145 هجرى بود و جامعه اسلامى خودش را براى بزرگداشت سالروز ولادت حضرت ختمى مرتبت مهيا مى‏ساخت، فرا رسيدن چنين ايّام فرخنده‏اى براى علويان و سادات و منسوبين به رسول اكرم(ص) نشاطى مضاعف داشت. حسن انور همچون ديگر افراد از خاندان نبوى براى گرامى داشتن چنين روز مباركى لحظه شمارى مى‏كرد، امّا گويا در خانه خودش هم خبرهايى بود كه آگاهى از آن توأم با شعف و شادمانى بود. رفت و آمد زنان خويشاوندان و همسايه‏ها در خانه حسن انور بيانگر واقعه‏اى مسرّت بخش است، آرى همسرش كه در حال وضع حمل بود كه دردها و ضعف‏هاى خويش را با ذكر و دعا كاهش مى‏داد، ناگهان پس از لحظاتى طفلش ديده به جان گشود، سيماى اين نورسته چون ماه شب چهارده مى‏درخشيد، اشك شوق بر گونه‏هايش دويد و با عواطف مادرى به نوزاد خويش مى‏نگريست. اهل خانه و اطرافيان حسن انور را از تولّد اين كودك با خبر ساختند و افزودند فرزندى بر اولادت افزوده شد، امّا اين يكى دختر است، مبارك باشد. موجى از نشاط قلب و ذهن اين سيد هاشمى را فرا گرفت، فرمايش جدش رسول خدا(ص) در گوش او طنين انداز گرديد كه فرموده‏اند «خير اولادكم البنات»(8)زنان بنى‏هاشم فرياد مى‏زدند و شادى مى‏نمودند، فرزند زيد به سوى اتاقى كه مادر و كودك بودند رفت، حاضران با ورودش به رسول اكرم(ص) و آل او صلوات فرستادند و براى عرض تبريك بر يكديگر پيشى گرفتند، نان و خرما بود كه دست به دست، بين ميهمانان توزيع مى‏گرديد، فقيران و درماندگان نيز بى‏نصيب نبودند، آشنايان و بستگان گروه گروه به سوى منزل حسن انور حركت مى‏كردند تا ضمن تهنيت گويى از خوان نعمت حسن انور برخوردار شوند.
كودك را در قنداقه سفيدى پيچيدند و در دامن پدرش نهادند، او نوزاد را در آغوش كشيد و درگوش راستش اذان و در گوش چپش اقامه گفت و با اجراى اين سنّت نبوى رفتار فرزند خويش را تقديس كرد و ذهن و روانش را با نغمه توحيد و سرودى آسمانى و عرشى آشنا ساخت. در هفتمين روز ولادتش طى مراسمى نام نفيسه براى اين دختر تعيين گرديد كه هم هويت او را روشن كند و هم يادآور خصال نيك او باشد از قرائن برمى‏آمد كه مولود مزبور آينده‏اى درخشان خواهد داشت و چون گوهر نفيسى در صدف عفاف به انسان‏ها درس درستى و راستى و بهتر زيستن را آموزش خواهد داد، در سيمايش اطرافيان كرامت و خصلتى ويژه مشاهده مى‏كردند و آينده‏اى اميد بخش و توأم با عزت را در چهره‏اش مى‏كاويدند به راستى اين طفل چقدر خوش قدم و مبارك بود كه پس از طى دوران رشد و شكوفايى به درجات و مراتبى از فضل و فضيلت رسيد كه پس از قرون و اعصار متمادى نام و يادش در اذهان باقى مانده و نيز به واسطه وجود او، از پدر و جدش(زيد) ياد مى‏گردد و در ميان نه فرزند كه حسن انور داشت، اين دختر با كسب معارف و پيمودن طريق حقيقت نامى جاويدان و شهرتى فراگير بدست مى‏آورد و نه تنها براى خانواده‏اش بلكه براى سادات حسنى و شيعيان عزّت و افتخار آفريد. گويى خداوند تبارك و تعالى گلى معطر را به اين خاندان تقديم كرده بود تا از شميم روح‏بخش آن كثيرى از مردمان بهره‏مند گردند. دوران صباوت‏
نفيسه از همان ماههاى نخستين ولادت، با نوازش‏هاى سرشار از عطوفت والدين مأنوس گرديد، بتدريج رشد نمود و با اطرافيان ارتباط برقرار كرد، اين كودك توانست از مادرى پاك سرشت سرمشق بگيرد و از رفتار وى تأثير پذيرفته و با پرورش‏هاى اخلاقى چنان شكوفا شود كه دوران با بركت زندگى را با شرافت، سلامت نفس، پرهيزگارى و كردارى شايسته بگذراند، مادر، حسن سلوك، وظيفه‏شناسى، مهربانى، فداكارى و دلسوزى را به نفيسه آموخت و بذر عفت و تقوا و اخلاص را در اعماق وجودش كاشت، اين گوهر گرانبها در كلاس درس مادر ياد گرفت كه چگونه در برابر سختى‏ها مقاومت كند، شكيبايى ورزد، از ناملايمات هراس به دل راه ندهد و با جرأت و شهامت از مظلومان و محرومان دفاع كند و رفتار ستمگران را نكوهش كند. نفوذ سازنده و رشد دهنده پدر را نيز نبايد در تربيت اين دختر كم اهمّيت تلقى كرد.گويا نفيسه با لبخندهاى كودكانه به اين واقعيت صحه مى‏نهاد كه مى‏تواند بر رفتارهاى خوب پدر تكيه كند زيرا او خيلى پر حرارت، رئوف و پرشور بود و نسبت به دخترش عطوفت ويژه‏اى بروز مى‏داد.
نفيسه اين سعادت را بدست آورد كه در بوستان عترت رشد يابد و محيط تربيتى او حرم امن الهى گرديد گويى شرايط گوناگون با يكديگر متحد شده بودند تا اين كودك سعادت دنيا و آخرت را نصيب خود بنمايد و در پرتو معارف قرآنى و فرهنگ اهل بيت خود را در چشمه فضايل و مكارم شستشو دهد و با كسب كمالاتى ملكوتى به عنوان اُسوه‏اى براى بانوان، معرفّى شود.
سازندگى‏هاى اخلاقى موجب گرديد كه نفيسه در دوران كودكى مزه ايمان را با ذائقه روح و روان خويش بچشد، او دوران كودكى و نوجوانى را در مكّه و مدينه گذرانيد، خانه‏اى كه در آن اقامت داشت در غرب مدينه و درست مقابل خانه حضرت امام صادق (ع) قرار گرفته بود، در ايامى كه نفيسه بهار نوجوانى را سپرى مى‏كرد هفتمين فروغ امامت حضرت امام كاظم(ع) در اين شهر به تلاش‏هاى برجسته علمى و فرهنگى و نيز تربيت شاگردانى برجسته مشغول بود اما نفيسه همچون گروه ديگرى از سادات، علويان و شيعيان از يك ماجراى تلخ و مرارت آور رنج مى‏برد زيرا در پرتو افشاگرى‏هاى حضرت موسى بن جعفر(ع) متوجّه گرديد اختناق و فشار سياسى زمامداران خودكامه و مستبد پيروان خاندان عصمت و طهارت (ع) را در تنگناهاى سختى قرار داده است به موازات اين رنجيدگى خاطر، وقوع برخى حوادث، اين دختر نوجوان را نسبت به آينده اميدوار مى‏ساخت و آن قيام‏هاى شورانگيز گروهى از علويان بود كه پرده از چهره كريه ستمگران و غاصبان حكومت برمى‏افكند.(9) پيوندى پربار
هنگامى كه نفيسه پانزده بهار را پشت سرنهاد و به موازات رشد جسمى از تربيت‏هاى معنوى برخوردار گرديد در بين علويان و بنى‏هاشم و عدّه زيادى از عاشقان خاندان عترت به عنوان دخترى متديّن، باوقار،عفيف و پاك نهاد شهرت يافت. از اين جهت بسيارى از جوانان نكونام مدينه مهياى آن بودند تا او را به عنوان همسر آينده خويش انتخاب كنند اما پدرش درباره اين كه نفيسه با چه كسى ازدواج كند دقت زيادى داشت و مايل نبود دخترش را كه در سنين نوجوانى در فضيلت و تقوا به موفقيّت‏هايى دست يافته است به هر خواستگارى بدهد. در اين هنگام، اسحاق مؤتمن فرزند برومند امام صادق(ع)، از حسن انور خواست تا اجازه دهد او با اين دختر ازدواج كند، فرزند زيد در مقابل اين خواستگارى مهر سكوت بر لب زد و جواب مثبتى نداد اسحاق وقتى موافقت پدر را دريافت نكرد از منزل حسن به روضه جدش پيامبر اكرم(ص) رفت و خطاب به آن رحمت عالميان عرض كرد: يا رسول اللّه من دختر حسن را به دليل تديّن، پاكدامنى و شرافت خانوادگى به عنوان همسر آينده خويش مى‏خواستم كه پدرش تقاضايم را بدون پاسخ گذاشت، بسيار اميدوار بود كه پيامبر زمينه‏هاى اين پيوند پاك را با آن نفوذ معنوى و قدوسى خويش فراهم سازد، آن روز به پايان رسيد و چون حسن انور بربستر خويش آرام گرفت و خواب چشمانش را در ربود خاتم رسولان را در رؤيايى راستين مشاهده كرد كه خطاب به وى فرمود: اى حسن، نفيسه را به اسحاق تزويج كن، فرزند زيد روز بعد بدون درنگ با اين ازدواج موافقت كرد و در ماه رجب سال 161 هجرى زندگى مشترك آن دو آغاز گرديد.(10) بدين گونه دو انسان نيكو سرشت همديگر را كشف كردند و روح‏هاى تشنه آنان از سرچشمه زلال يكديگر سيراب گرديد. با اين پيوند نور امام حسن (ع) و امام حسين(ع) بهم رسيد زيرا جدّ نفيسه امام دوم و جدّ اسحاق امام سوم بود.
هر دو بحرى آشنا آموخته‏

هر دو جان بى دوختن بر دوخته‏

نفيسه و اسحاق قرةالعين هم بودند زيرا هر كدامشان با معيارهاى ارزشى مجذوب هم گرديدند و در ايمان و پرهيزگارى و خلق و خوى با يكديگر سنخيت داشتند و چنين ويژگى نه تنها آن دو را در حوادث و مصائب بيمه نمود بلكه همواره بر استحكام عاطفى و فكريشان افزود، اتكال به خداوند و اميدوارى به لطف پروردگار اين ارمغان را در آن دو زوج پديد آورد كه به كشف استعدادها و توانايى‏هاى خود نايل گردند و در مسير زندگى آن‏چنان سربلند گردند كه خانواده‏هاى ديگر از بركت وجود اين دو نفر بهره‏هاى معنوى و عرفانى ببرند. گويا آن دو گوهر هاشمى چشمه‏اى از معارف و فضايل را جارى ساختند كه تشنگان فضايل و مكارم جرعه‏هاى جاويدى از جويبارهاى آن نوشيدند. همسرى محدّث و وارسته‏
اسحاق هفتمين پسر امام صادق(ع) مى‏باشد و مادرش حميده مُصفّات نام دارد. وى فرزند صاعد از اهالى اندلس مى‏باشد كه در عصر امامت حضرت باقر(ع) از آن نواحى به عنوان كنيز به مدينه انتقال داده شد. اين دختر بربرى در بيت امام صادق (ع) شخصيتى شريف داشت و پيشواى ششم شايستگى‏هاى ذاتى و كمالات اكتسابى او را تكريم مى‏نمود، امام صادق(ع) در وصف وى فرموده است: حميده همچون گوهرى از پليديها پاك بود و فرشتگان همواره از اين بانو مراقبت مى‏نمودند تا به من رسيد و اين به دليل كرامتى است كه خداوند در خصوص من و امام پس از من نمود به همين جهت حميده را مصفاة(داراى سرشتى پاك) ناميده‏اند. حميده در معارف و فضايل به درجه‏اى رسيد كه ششمين فروغ امامت به بانوان توصيه مى‏فرمود در احكام شرعى و امور علمى به وى مراجعه كنند.(11)
آرى اسحاق فرزند فرزانه چنين بانويى بود كه منابع تاريخى او را به عنوان انسانى پرهيزگار و فاضل معرّفى كرده‏اند و از وى به عنوان فردى مورد وثوق، حديث نقل كرده‏اند. چنانچه وقتى ابن كاسب روايتى نقل مى‏نمود مى‏گفت: مراثقه رضى اسحاق فرزند جعفر روايت نمود. اسحاق، امامت برادر خود را مورد تأييد قرار داد و از پدر خود براى مقام امامت حضرت كاظم(ع) روايت ذكر كرد، او را شبيه‏ترين مردم عصرش به رسول خدا(ص) دانسته‏اند.(12)
مقريزى (مورخ مصرى) مى‏نويسد: اسحاق اهل صلاح، خير، فضل و فردى متديّن به شمار مى‏رود و طوايف رقى در مصر و بنوزهره در شهر حلب از نسل اويند.(13) ابن حجر عسقلانى نوشته است: اسحاق از كثيربن عبداللّه، عمروبن عوف، عبداللّه بن جعفر نخدومى و غيره، روايت نقل مى‏كرد و ابراهيم من منزر، يعقوب بن حميد، يعقوب بن محمد الزهرى از وى حديث ذكر كرده‏اند.(14) اسحاق اين روايت را در تأييد مقام با عظمت حضرت موسى بن جعفر(ع) آورده است: يعقوب فرزند جعفر روايت مى‏كند كه حديث كرد مرا اسحاق بن جعفر الصادق كه او گفت: روزى نزد پدر بزرگوار بودم كه على بن عمر بن على بن على از آن حضرت پرسيد: جانم فدايتان باد، به كه پناه بريم و مردم پس از شما به چه كسى مراجعه كنند. امام صادق(ع) فرمود: به صاحب اين دو جامه زرد كه بر تو هويدا خواهد گرديد، لحظاتى گذشت كه امام موسى بن جعفر بر ما وارد گرديد در حالى كه كودك بودند و دو جامه زرد بر تن داشت. همچنين اسحاق از جمله شهود وصيتى است كه امام موسى‏بن جعفر(ع) درباره امامت فرزندش حضرت رضا(ع) از او استشهاد كرده است رجال شناسان از صداقت و درستى اسحاق سخن گفته‏اند، اين مرد پارسا و محدث، آداب، سنن، فضايل و مناقب وافرى از پدرش فرا گرفت. و در بين سادات، علويان، شيعيان، اصحاب پدر و مادر و نيز راويان حديث، علماء و معاريف، مقام ارجمند و منزلتى والا به خود اختصاص داد. كنيه اسحاق ابومحمد مى‏باشد و به دليل شهرت در امانت‏دارى او را مؤتمن گفته‏اند و محل تولدش را عُريض (ناحيه‏اى در مدينه) نوشته‏اند.(15) وصف وارستگى‏
نفيسه در اعماق ضمير خود گرايشى عارى از هرگونه آلايش به سوى حقيقتى مقدّس داشت كه اين ويژگى سرچشمه تلاش و تكاپويش به جانب كمال بود، بدين‏گونه در مسير عبوديت گام برداشت و كوشيد از هر عاملى كه دلش را از ياد خدا غافل و از درگاه ربوبيت منصرف مى‏كند اعراض نمايد و چون تعلقات فناپذير را ترك گفت رفته رفته حُب الهى در كانون دلش شعله‏ور گرديد و از اين رهگذر تمامى آثار خودخواهى و لذّات غافل كننده را از خود بپيراست. در مدينه طيّبه به حال عبادت و زهد باليد، روزها را صائم بود و شب‏ها را به نماز، ذكر و دعا سپرى مى‏ساخت، از حرم رسول خدا(ص) جدايى نمى‏گرفت، سى‏مرتبه اقامه حج نمود كه بيشتر آن به حالت پياده برگزار گشت، در حال انجام اين فريضه عبادى و سياسى سخت مى‏گريست و به پرده كعبه مى‏آويخت و عرض مى‏كرد: الهى و سيّدى و مولاى متّعنى و فرّحنى برضاك عنّى فلا سبب لى تسبب به يحجبك عنّى؛ اى خدا و آقايم و اى مولايم با رضا و خشنودى از من، مرا شادمان و بهره‏مند بنما چون وسيله‏اى ندارم كه بدان متوسّل شوم تا غضب تو را از من دور كند.(16)
زينب دختر يحيى متّوج – برادرزاده اين بانو – مى‏گويد سال‏هاى متوالى در خدمت عمه‏ام نفيسه بودم، در اين ايام نديدم شب‏ها آرام گيرد و روزها از غذاها تناول كند، به او گفتم آيا به جان خودت ارفاق نمى‏كنى؟ جواب داد: چگونه چنين عمل نمايم در حالى كه در برابرم گذرگاههاى سخت و خطرناكى است كه جز رستگاران كسى نمى‏تواند به سلامت از آنها عبور نمايد و در حالى كه قرآن را تلاوت مى‏نمود و جويبار اشك از چشمانش برگونه‏هايش جارى بود.(17)
احمد ابوكف مصرى خاطرنشان مى‏نمايد: نفيسه نفحه‏اى از نفحات روحانى اهل بيت بود كه در خلال زندگى با تهجد و تعبّد و خصالى چون ورع و تقوا به درجه‏اى از دانش و معارف به همراه فصاحت رسيد كه دانشمندان و عارفان به محضرش مى‏شتافتند تا از چشمه دانش و انديشه‏اش بهره گيرند. گويى علم و تقوا را با هم جمع كرده بود(18)، دميرى گفته است سيده نفيسه نزد كسى درس نخوانده و استادى نديده بود اما احاديث بسيارى شنيده و از اهل خير و صلاح به شمار مى‏آمد. در اواخر عمر چون از خواندن نماز با سوره‏هاى طولانى در حال قيام ناتوان گرديده بود، نشسته نماز اقامه مى‏نمود. از شدت روزه‏دارى بدنش به تحليل رفته بود.(19)
نفيسه خاتون در زمره بانوان وارسته‏اى است كه در تاريخ اسلام به تلاوت و ختم قرآن شهرت دارد، چون از سلاله خاندان طهارت بوده و در حديث و تفسيرمهارت داشته، اين كتاب آسمانى را از روى بصيرت مى‏خوانده و آيات قرآن بر جان پاك و دل مهذبش مى‏نشسته است و در حال تلاوت اين نور ملكوتى جذبات شوق و عشق الهى او را فرا مى‏گرفته است و با رسيدن به حالات معنوى كراماتى از خود بروز داده كه اعيان و اعلام عصر خويش را متحيّر ساخته است.(20) برخى گفته‏اند قريب به دوهزار بار قرآن را ختم كرده است.(21)
شرح حال نگاران لقب‏هايى چون نفيسة الدارين، نفيسة الطاهره، نفيس العبادة را برايش ذكر نموده‏اند. استاد توفيق ابوعلم او را سيده‏اى شريف، اهل تقوا،نقى، عفيف زاهد، ساجد و محدثه معرفى كرده و افزوده است از اين جهت وى را نفيسة العلم گفته‏اند كه در استنباط انواع دانش‏هاى عصر خود و نيز كشف پيچيدگى‏هايى از معارف و رسيدگى به مشكلات دانشوران توانا بود.
ابن عماد از قول ابن اهدل نوشته است: سيده نفيسه از زنان پارسا زاهد و عابد بود و سلسله نسب و پيوستگى وى به خاندان عترت و نيز توانايى در دانش حديث، مقام و موقعيّت فوق‏العاده‏اش را در عصر خويش ثابت مى‏كند و اين واقعيت مؤيد آن است كه اين بانو تا چه اندازه مورد توجّه جامعه اسلامى اعم از خواص و عوام بوده است. ابونصر بخارى در وصف وى متذكر مى‏گردد: بارگاهش در مصر زيارتگاه مردم است و مصريان مقامش را تكريم مى‏كنند و حتى براى اثبات ادعاى خويش به وى سوگند ياد مى‏كنند. شيخ محمد ضبّان – دانشور، مورّخ و شرح حال نگار معروف مصرى – گفته است: سيده نفيسه كه امكانات مادى و تسهيلات رفاهى كاملاً برايش فراهم بود، مردم اعم از عموم آنها و نيز علما و مشاهير به وى علاقه‏مند گرديدند، در شدائد و مصائب به او مراجعه كرده و خواستار رفع گرفتارى‏هاى خود بودند.
سخاوى در كتاب مزارت خود، خاطرنشان مى‏نمايد: وقتى اين بانو به سرزمين مصر رفت و در اين ديار رحل اقامت افكند مردم به دليل فضايل و مكارمى كه در وجودش سراغ داشتند گروه گروه به ديدنش مى‏رفتند و از مشعل معنويت او براى رفع ناگوارى‏ها و برطرف شدن آلام و ناراحتى‏ها و نيز موفقيّت در زندگى تبرك مى‏جستند. يافعى يمنى سيده نفيسه را صاحب مناقب معرفى مى‏كند و محمود شرقاوى او را چنين وصف مى‏كند: سيده نفيسه از بانوان پاك و بزرگوار است كه چون ستاره‏اى در آسمان خاندان طهارت به پرتو افشانى پرداخت. اين پاره تن رسول خدا(ص) در خاندانى بزرگوار و شريف ديده به جهان گشود، انوار فروزان او همه جا را فرا گرفت، مردم از معارف و كمالاتش بهره‏مند مى‏شدند، دل‏هاى زيادى را به سوى خويش معطوف ساخت. مقريزى (مورّخ نامدارى از سرزمين مصر) نوشته است:
بانو نفيسه در پرهيزگارى، اعراض از دنيا و اهل آن در مقامى قرار گرفت كه اين خصال به همراه بندگى خداوند، موجب زبانزد گرديدن نامش در ميان مسلمانان جهان گشت، او روزها را روزه‏دارى و شب‏ها را به تهجّد، نماز و نيايش مشغول بود گرچه در اين راه بدنش به تحليل رفت و سلامتى جسمى او دچار مخاطراتى شد ولى ترجيح مى‏داد اين زحمات، لطمات و مشقات را تحمل كند تا رحمت الهى را به خود نزديك نمايد، تذكرات اطرافيانش در خصوص دست برداشتن از اين برنامه عبادى و معنوى هيچ تأثيرى در وى نداشت.(22) پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. الطبقات الكبرى، ابن سعد، ج 5، ص 318 ؛ تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 159. 2. بحارالانوار، ج 10، ص 234، خطط مقريزى، ج 2، ص 638، ارشاد شيخ مفيد، ج 2، ص 20 – 21، عمدة الطالب، ص 65. 3. اعلام الورى، طبرسى، ص 212. 4. العباس، عبدالرزاق موسوى مقدم، ص 343؛ آل بيت النبى مصر، احمد ابوكف، ص 142؛ سرالسلسله العلويه، ص 21. 5. آل بيت النبى فى مصر، ص 145 – 144. 6. عبدالعظيم حسنى حياته و مسنده، عزيز اللّه عطاردى، ص 99. 7. وفيات الاعيان، ابن خلكان، ج 5، ص 423؛ مرآة الجنان، يافعى، ج اول، ص 355. 8. بحارالانوار، ج 101، ص 91. 9. ناسخ التواريخ (امام كاظم(ع))، ج سوم، ص 132. 10. آل بيت النبى فى مصر، ص 10، السيدة نفيسه، توفيق ابوعلم، ص 96 – 95. 11. نك، اصول كافى، ج 2، ص 387 – 385 ؛ سفينة البحار، ج 2، ص 469 ؛ رياحين الشريعه، ج 3، ص 18. 12. اعلام الورى، ص 285؛ كشف الغمه، اربلى، ج 2، ص 408. 13. خطوط مقريزى، ج 2، ص 638. 14. تهذيب التهذيب، ج 1، ص 207. 15. همان، و نيز الارشاد، ج 2، ص 221 – 219؛ كشف الغمه، ج 3، ص 17 ؛ قاموس الرجال، ج‏1، ص 375 ؛ حضرت صادق، فضل اللّه كمپانى ، ص 20 – 22. 16. نورالابصار فى مناقب آل بيت النبى المختار، شيخ شبلنجى، ص 254 ؛ السيده نفيسه، توفيق ابوعلم، ص 12. 17. ناسخ التواريخ (امام كاظم)، ج 3، ص 119 ؛ رياحين الشريعه، ج 5، ص 87. 18. آل بيت النجافى مصر، ص 107 – 106. 19. نورالابصار، ص 257. 20. نور ملكوت قرآن، آية اللّه سيد محمد حسين حسينى تهرانى، ج 4، ص 497. 21. رياحين الشريعه، ج 5، ص 92. 22. نك كتاب بانوى با كرامت، از نگارنده: بخش سوم.

/

آسيب‏شناسى وضعيّت خدمت رسانى

قسمت چهارم‏ مقدمه‏
همان گونه كه ذكر شد تلقى ما از نامگذارى سال گذشته با عنوان نهضت خدمت رسانى به مردم توسط رهبر فرزانه كشورمان بيش از آنكه جنبه صرفاً يادآورى داشته باشد جنبه هشدارى دارد. چرا كه معظم له در آغاز سال‏هاى اخير مكرراً مواردى چون رعايت انضباط اجتماعى، وجدان كارى و رفتار علوى را، گوشزد نموده‏اند.
و ظاهراً تأكيد ايشان به احياء نهضت خدمت رسانى عمومى، بيانگر نارسائى و ضعف كاملاً مشهودى است كه در وضعيت ارائه خدمات و انجام وظايف آحاد مردم خصوصاً نظام ادارى كشورمان وجود دارد. لذا به نوعى مخاطب اصلى سخنان رهبر عزيزمان كارگزاران، مسئولان و تصميم گيرندگان سطح كلان جامعه مى‏باشند.
به همين دليل وضعيت عمومى خدمات رسانى در جامعه‏مان را كالبد شكافى كرده و علل مختلف آن را بررسى كرديم. همچنين يادآور شديم كه علت اصلى نحوه نامناسب ارائه خدمات در نظام ادارى كشورمان عدم احساس مسئوليت واقعى افراد(عدم مسئوليت پذيرى) نسبت به سرنوشت فردى و اجتماعيشان مى‏باشد.
به همين خاطر مطالبى در باب اهميت و مراتب مسئوليت پذيرى انسان نسبت به خداى خود، جامعه و نفس خودش عنوان گرديد و بيان شد كه ريشه اصلى بروز ناهنجارى‏ها و نابسامانى‏هاى شخصى و اجتماعى در سطح يك جامعه، همان عدم مسئوليت پذيرى (پاسخگو نبودن به خدا، جامعه، خود) انسان است. در ادامه به لحاظ ارتباط موضوعى اين نوشتار مطالبى راجع به ارج و منزلت شهيد و فرهنگ شهادت و اهميت بسيار زياد اهتمام ورزيدن به امور ديگران كه مقدمه خدمت رسانى است مطالبى ذكر گرديد. همچنين از مسئوليت پذيرى انسان به عنوان بستر و زمينه تعامل فرهنگ خدمت رسانى و فرهنگ شهادت سخن به ميان آمد.
ضمناً اشاره شد كه پيدايى و ايجاد حقوق و قوانين گوناگون حاكم بر نظام اجتماعى زندگى انسان‏ها در سايه پذيرش مسئوليت و پاسخگو بودن انسان به جهات مختلف صورت مى‏گيرد. و اگر شخصى به وظايف و تكاليفش به طور صحيح عمل نكند در واقع حقوق ديگران را تضييع يا به عبارتى به حقوق ايشان تجاوز نموده است.
در آسيب‏شناسى وضعيت خدمات رسانى جامعه نيز مشخص شد روحيه تعاون و دستگيرى كردن از يكديگر كه از پيشينه فرهنگى و اعتقادى مردم نشأت گرفته در باورهايمان وجود دارد لكن در بحث نظام ادارى مى‏بينيم كه اين روحيه عالى انسانى (خدمت رسانى به مردم) نتوانسته جايگاه مطلوب و رضايت‏بخشى را از آن خود كند. پيشنهادات و راهكارهاى عملى‏
با توجه به پيشينه اين نوشتار، ذكر مواردى به عنوان پيشنهاد و راهكارهاى كاربردى جهت اصلاح ساختار وضعيت خدمات رسانى عمومى از جمله نظام ادارى كشور ضرورى به نظر مى‏رسد. گرچه برخى پيشنهادات اثرات خود را در دراز مدت نشان مى‏دهند. چرا كه تغيير و اصلاح يك فرهنگ كه سال‏هاست به صورت هنجار عمومى و روال عادى درآمده موضوعى نيست تا ظرف مدت كوتاهى به نتيجه مطلوب برسد، لكن شد نيست. آموزش، آموزش، آموزش از كودكى(آشنايى با نام كار)
اگر به دنبال ايجاد يك نگرش و فرهنگ جديد در جامعه هستيم راهى جز نهادينه كردن و شروع آن از ابتداى زندگى افراد وجود ندارد. «العلم فى الصغر كالنقش فى الحجر».
سال‏هاى متمادى است كه در مدارس «آب»، «نان»،«انار» و «سيب» به عنوان اولين و مهم‏ترين مفاهيم زندگى وارد ذهن فرزندان ما مى‏شود. اما نتوانسته‏ايم با همان زبان كودكانه به او بياموزيم كه «آب و نان» با چه زحمتى به دست مى‏آيد. چه مى‏شود در كتاب اول دبستان وقتى حرف «ك» تدريس مى‏شود به جاى «كشك» و «آش» از كلمه «كار» و «كوشش» استفاده كنيم؟ و معلم به جاى توضيح اندر فوايد «كشك و آش»، در مورد كار و تلاش و نتايج آن با بچه‏ها صحبت كند. وقتى كودك در مدرسه با كلمه كار آشنا شد و در محيط منزل يا اجتماع هم مفهوم آن را از والدين و ديگران تجربه كرد خودبه‏خود مى‏آموزد كه تا كار و تلاش نكند مزدى هم دريافت نمى‏كند و تا پولى به دست نياورد «از آب و نان» هم خبرى نيست. عقل و انديشه كودكان را دست كم نگيريم و تصور نكنيم كه آن‏ها هميشه بچه و جاهل هستند و تمام چيزهايى كه ما مى‏فهميم آنها نمى‏فهمند. اگر اينگونه بود سفارش نمى‏كردند كه مى‏توان با جنين در شكم مادر، از 5 ماهگى تكلم كرد. مهم اين است كه با شناخت كافى از اصول تربيتى و پرورشى، در هر سن و موقعيتى از زندگى كودكانمان، به فراخور حالشان با آن‏ها رفتار شود.
پس مى‏توان از ابتدا به جاى تبليغ و ترويج روحيه مصرف گرايى و خوردن و آشاميدن، روحيه توليد و كار و كوشش را به كودكانمان آموزش دهيم. البته وظيفه تجديد نظر و اصلاح بنيادين در مفاد درسى كودكان به عهده نهادهاى آموزشى و تربيتى جامعه خصوصاً مدارس و خانواده‏ها است كه اين امر خطير هم مستلزم درايت و تخصص كافى مى‏باشد. آموزش در نوجوانى (آشنايى با مفهوم و فوايد كار)
تأكيد ما بر آموزش مبتنى بر اين است كه طبق توصيه صاحب نظران علوم تربيتى دو ركن اساسى آموزش و پرورش و نحوه تربيت از سنين كودكى تا جوانى، به طور قابل ملاحظه‏اى در شكل‏گيرى كلى شخصيت افراد مؤثر است.
همان‏گونه كه در فصل 5 توضيح داده شد مفهوم كار و تلاش در جامعه ما خصوصاً در نظام ادارى، بيشتر به صورت گذران عمر و رفع تكليف است. لذا انجام كار شكل روزمرگى و كسل كننده‏اى به خود گرفته است.
كودكان و نوجوانان ما بايد بياموزند كه هدف از كار و تلاش در وهله اول، ايجاد نشاط و طراوت جسم و روح و در مرحله بعد استقلال و سازندگى جامعه را به دنبال دارد.
اگر به جاى تنبلى و فرار از كار (كه در بسيارى از سازمان‏ها و ادارات جامعه ما مشهود است) روحيه عشق و علاقه به سعى و تلاش بر انديشه افراد حاكم شود، آن وقت مى‏بينيم كه استعدادهاى نهفته در درون انسان‏ها آن‏ها را به چه پيروزى و موفقيت‏هاى چشمگيرى نايل مى‏سازد. تنوع‏طلبى و ميل به ترقى و پيشرفت از نشانه‏هاى عشق به كار و كوشش است. و بر عكس خمودى و سستى محصول نگرش انجام كار به عنوان رفع تكليف است. نكته:
به طور تجربى شايد هم در جامعه ديده باشيد اغلب افرادى كه در خانواده‏هاى سخت كوش و پرتلاش از لحاظ كارهاى فيزيكى بزرگ شده‏اند به طور طبيعى در بزرگسالى هم آن روحيه علاقه به كار در آنها ديده مى‏شود. حتى اگر در مشاغل ادارى و دفترى هم مشغول به كار باشند، به نحوى خود را با كارهاى فيزيكى و بدنى مشغول مى‏كنند.
اين كه مى‏بينيد در كشورى مانند ژاپن هر از چند روزى يك مدل جديد از محصولات مختلف با آخرين فناورى به بازار عرضه مى‏شود، از همين روحيه عشق به كار، تنوع‏طلبى و راضى نبودن به وضعيت موجود ناشى مى‏شود. و تا علاقه‏اى به تلاش و جديت در افراد به وجود نيايد، سخت كوشى و تلاش بى‏وقفه نيز حاصل نمى‏شود. براى تقويت اين خصلت در نوجوانان مى‏توان به انجام كارهاى فنى و فيزيكى توأم با تحصيل درس در سال‏هاى نوجوانى اشاره كرد.(البته به تدريج و با رعايت ميزان توانايى و علاقه افراد) اين امر باعث مى‏شود نوجوانان ضمن درس خواندن در طول دوران مدرسه، پس از پايان دوره دبيرستان در يك حرفه يا رسته شغلى نيز صاحب تجربه و مهارت بشوند. مردم باورى‏
اين موضوع نيز ريشه در تربيت خانوادگى و سازمانى افراد دارد. و به همان مسئله آموزش و تربيت برمى‏گردد. ترويج فرهنگ مردم مدارى از عوامل مؤثر در ارائه خدمات مفيد و مؤثر به مردم است.
قال على (عليه السلام): «يا بنى…احبب لغيرك ما تحب لنفسك، و اكره له ما تكره لها؛(1) امام على (عليه السلام): اى پسرم…دوست بدار بر ديگرى آنچه را كه براى خود دوست دارى و آنچه را كه براى تو ناملايم و ناگوار است، بر ديگران نيز كراهت بار تلقى كن.»
خود را به جاى مردم فرض كردن يعنى همدردى و همدلى يعنى اهتمام داشتن به امور ديگران. فراموش نكنيم كه تقويت اين روحيه در كودكانمان و حتى در محيطهاى كارى باعث افزايش احترام و تواضع نسبت به مردم مى‏شود. خلاف آن چيزى كه به شكل روحيه طلبكارى نسبت به ارباب رجوع در سازمان‏ها و دستگاه‏هاى مختلف ادارى جامعه ما – به صورت غالب – رواج دارد. اين را نيز بدانيم حقوق ماهانه‏اى كه كارمندان از دولت دريافت مى‏كنند از قبل بيت المال و به عبارتى از جيب همه مردم تأمين مى‏شود. بنابراين لازم است در نگرش خود نسبت به ارباب رجوع تجديد نظر اساسى صورت بگيرد. در اين خصوص مطالعه و تدبر در منابع معتبر از جمله رساله حقوق امام سجاد(عليه السلام) در خانه و محل كار پيشنهاد مى‏گردد. برگزارى برخى مسابقات بين كارمندان و كارگران از منابع فوق‏الذكر نيز تا اندازه‏اى سبب آشنايى افراد با وظايف و تكاليفشان در زندگى مى‏شود. الگو سازى‏
الگوسازى يعنى اين‏كه وضعيت جوامع پيشرفته به دقت مطالعه شود و مطابق با فرهنگ خودمان از تجربيات مفيد آنها بهره‏بردارى كنيم. آنتونى رابينز از الگوسازى، به عنوان «مدل سازى» تعبير مى‏كند و مى‏گويد «مدل سازى» بررسى راه‏هاى رفته ديگران است.(2)
«بزرگترين مدل سازان دنيا ژاپنى‏ها هستند. راز معجزه خيره كننده اقتصاد ژاپن در چيست؟ ابتكار درخشان؟ گاهى چنين است. به هر حال اگر تاريخچه صنعت را در بيست سال گذشته مطالعه كنيد مى‏بينيد كه تعداد بسيار كمى از محصولات جديد پر اهميت و يا پيشرفت‏هاى فنى از ژاپن آغاز شده است. ژاپنى‏ها به راحتى فكرهاى نو يا محصولات تازه را كه در جاهاى ديگر ساخته مى‏شود، از انواع اتومبيل گرفته تا اجسام نيمه هادى، مى‏گيرند آن را به طور بسيار دقيق مدل سازى مى‏كنند و سپس اجزاء خوب آن را نگهداشته بقيه را با اجزاء بهتر جايگزين مى‏سازند.»(3)
الگو سازى به عنوان يك روش خردمندانه در هزينه و وقت نيز صرفه جويى مى‏كند. يعنى نيازى به تكرار «آزمون و خطا» جهت دستيابى به نتيجه نيست. براى شروع مى‏توان از تجربيات موفق كشورهاى جنوب شرق آسيا مانند: سنگاپور و مالزى نيز كه تشابهات فرهنگى بيشترى با جامعه ما دارند، استفاده كرد.
ضمن اين‏كه از آيات و روايات و سيره اهل بيت (عليهم السلام) نيز مى‏توان با دقت و ظرافت الگوبردارى كرد، مطالعه سرگذشت افراد و جوامع موفق نيز مى‏تواند چراغ راه خوبى براى ترقى و پيشرفت باشد. پيشنهاد مى‏شود از كتاب‏هاى فراوانى كه در اين زمينه موجود مى‏باشد هم در اداره جهت مديران و كاركنان و هم در منزل براى مطالعه كليه افراد خانواده استفاده شود. داشتن ديدگاه علمى و اصولى‏
از معضلات بزرگى كه بر نظام ادارى و حتى غير ادارى (كارهاى فنى، تعميراتى و خدماتى) جامعه ما سايه افكنده نداشتن نگرش صحيح علمى و به اصطلاح كارشناسانه است.
با گذشت ربع قرن از پيروزى انقلاب هنوز به صورت عملى، تكليف «تلفيق تعهد و تخصص» افراد در بخش‏هاى مختلف مشخص نشده است. و مجموعه ارائه خدمات رسانى جامعه ما به جاى اين‏كه مدون و منظم باشد، بيشتر حالت «كج‏دار مريز» است. كه با استفاده از روش الگوسازى تا حدود زيادى مى‏توان از شيوع نگرش غير اصولى و غير منطقى در سيستم اجرايى امور جلوگيرى كرد. شايسته سالارى‏
از مهمترين عوامل رشد و ترقى يك مجموعه (سيستم) وجود افراد لايق و كاردان در سمت‏هاى مختلف اجراى امور است. بيشترين نمود شايسته سالارى در انتصاب مديران يك سازمان، شركت يا حتى يك مجموعه چند نفره مشخص مى‏شود. چرا كه «الناس على دين ملوكهم».

قرار گرفتن افراد در پست‏هاى سازمانى بر اساس شايستگى و توانائى هايشان علاوه بر جلوگيرى از هدر رفتن انرژى‏هاى مادى (هزينه‏ها) و معنوى (فرسايش انگيزه نيروى انسانى) سبب پيشرفت و بالندگى مجموعه (سيستم) نيز مى‏گردد. متأسفانه بعضاً شاهد هستيم عليرغم تكرار شعار شايسته سالارى، هنوز اين مقوله مهم لباس واقعيت به تن نكرده است و نظام فرسوده و خسته ادارى ما از معضل «غير شايسته سالارى» در رنج و عذاب است. وقتى كه از منظر صحيح علمى و اصولى به مديريت امور توجّه نشود نتيجه اين است كه با حاكم شدن هر جناح فكرى در رأس نظام تصميم‏گيرى كشور، بنابه خواست و سليقه جناح حاكم عمل مى‏شود. و اين دور تسلسل باطل باعث وارد آمدن خسارات و زيان‏هاى جبران ناپذيرى مى‏شود كه آيندگان بيش از نسل فعلى از مضار آن صدمه خواهند ديد. همان طورى كه نسل فعلى جامعه وارث عملكرد بد، ناصواب و غيرخردمندانه سلاطين بى كفايت قاجار و پهلوى است. (منظور مقايسه دوران شكوهمند بعد از انقلاب با قبل از انقلاب نيست، بلكه مقصود ما اين است كه اگر جامعه‏اى خوب يا بد عمل كند، آيندگان آن جامعه نيز به همان ميزان از عملكرد خوب يا بد نسل پيشين بهره مى‏برند.) ايجاد انگيزه
وجود انواع محرك‏ها جهت ترغيب و تشويق افراد به سمت انجام صحيح وظايف از لوازم ضرورى يك مديريت كارآمد در امر ارائه خدمات است. كه اين محرك‏ها يا انگيزه‏ها هم مى‏توانند مادى و هم معنوى باشند. افرادى كه با ايمان قوى و هدف مشخص كار انجام مى‏دهند بيشتر از انگيزه‏هاى معنوى بهره مى‏گيرند. وجود انگيزه است كه عشق به كار و شوق به پيشرفت را مى‏آفريند.
مك كللند(4) تحقيقات گسترده‏اى راجع به «انگيزه پيشرفت»(5) در افراد انجام داده است و در مورد اين‏كه چگونه شخص به صورت يك فرد پيشرفت كننده در مى‏آيد معتقد است: شيوه‏هاى تربيتى و پرورش كودكان عامل اساسى ميل به پيشرفت است، اما بزرگسالان نيز تغيير پذيرند و مى‏توانند نياز به پيشرفت بيشترى كسب كنند. وى مى‏گويد جوامعى كه نياز بسيار به پيشرفت نشان مى‏دهند بعدها به رشد اقتصادى و وفور نعمت مى‏رسند. كشورهائى كه نياز پيشرفت اندكى دارند با انحطاط اقتصادى مواجه مى‏گردند.(6)
بنابراين هم شيوه تربيتى كودكان و هم بررسى نيازهاى سازمانى افراد توسط مديران يك مجموعه مى‏تواند در تقويت ميل به پيشرفت و موفقيت سازمان و كيفيت ارائه خدمات مؤثر واقع شود. واقع بينى در نظام تشويق و تنبيه
متأسفانه برخى اوقات نظام تشويق و تنبيه كاركنان در ادارات تابع اظهار نظرهاى شخصى و سليقه‏اى است. بارها مشاهده مى‏شود كه تفاوت چندانى بين افراد پركار و زحمتكش با ديگرانى كه قصد دارند از زير كارها و مسئوليت پذيرى‏ها فرار كنند وجود ندارد. اين رفتار غيرمنصفانه و تبعيض‏آميز باعث كاهش انگيزه و رغبت اشخاص پركار و همچنين گستاخى و تنبلى بيشتر افراد كم كار مى‏گردد. «هرگز در ستايش از كارمندى كه كار خود را به موقع تمام مى‏كند كوتاهى نكنيد. اين عمل نه تنها در فرد ايجاد انگيزه مى‏كند بلكه يك نمونه مثبت براى ديگر كارمندان مى‏شود.»(7)
نكته ديگرى كه ضعف نظام تشويق و تنبيه در ادارات ما را نشان مى‏دهد اين است كه تقريباً در كليه جلسات توديع و معارفه مديران سطوح مختلف از زحمات مدير قبلى با تعداد قابل توجهى هدايا كه عمدتاً از بيت المال تهيه شده تقدير و تمجيد مى‏شود و اصلاً يا كمتر نقايص و كاستى‏هاى اجرايى شخص مدير توديعى به ديگران بازگو مى‏شود. در حالى كه يك سرى از عزل و نصب‏ها به دليل بى‏كفايتى مدير قبلى مى‏باشد. لذا اين تصور در اذهان عموم به وجود آمده كه هيچ تفاوتى بين عملكرد منفى يا مثبت مديران و كاركنان وجود ندارد و چه بسا يك مدير نالايق را به سمت‏هاى مهم‏ترى نيز بگمارند.
لذا پيشنهاد مى‏گردد واقع بينانه و با عدل و انصاف و به گونه‏اى كه مايه پندآموزى و عبرت ديگران باشد (ايجاد حس اميدوارى و رغبت در افراد درستكار و ايجاد تنبه و ندامت در افراد كم كار) نظام تنبيه و تشويق اعمال گردد. كاهش هزينه‏هاى غيرضرورى‏
فراموش نكنيم كه طبق بررسى‏هاى صورت پذيرفته 34 كاركنان نظام ادارى ما اضافه بر سازمان تشخيص داده شده‏اند. يعنى در حالت عادى 34 هزينه‏هايى كه انجام مى‏شود (از قبيل: پرداخت حقوق ماهانه، استهلاك فضاى ادارى، هزينه انرژى و…) اضافه بر نياز واقعى نظام ادارى جامعه است. حال اگر حساسيتى نيز به رعايت هزينه‏هاى جارى در ادارات نشود، جز كاهش كارايى(بازدهى) چيز ديگرى حاصل نمى‏شود. نتيجه افزايش هزينه‏هاى غير ضرورى بعضاً در كسر بودجه ساليانه كشور خود را نشان مى‏دهد. (سال 82 دولت مجبور شده است به دليل كسر بودجه، از هزينه‏هاى غيرضرورى ادارات و سازمان‏ها بكاهد)(8).
(بازده) كارايى = هزينه توليد هماهنگى در اجراى سياست‏هاى كلان‏
بارها شاهد بوده‏ايم مقررات و دستورالعملى از سوى يك وزارتخانه با وزارتخانه ديگرى در مورد يك موضوع در تناقض بوده است. تصور كنيد تسرى اين اختلاف نظر در سياست گذارى در كليه شهرها و روستاهاى كشور، چه حجمى‏از هزينه و وقت دولت و مردم را به هدر مى‏دهد. و نهايتاً چه ميزان حقوق مردم در اين اختلاف سليقه پايمال مى‏شود. كوچك شدن حجم دولت و تقويت بخش خصوصى‏
يكى از علل كندى انجام امور در نظام ادارى كشور اين است كه همه امور توسط دولت انجام مى‏گيرد و چون نظام ادارى نيز بنا به دلايل مسبوق‏الذكر از توانمندى كافى برخوردار نبوده و هيچ رقيبى در برابر خود نمى‏بيند، لذا انگيزه‏اى نيز وجود ندارد كه بخش دولتى به سرعت كار و كيفيت خدمات رسانى همت بگمارد. بنابراين تقويت بخش خصوصى با در نظر گرفتن جميع شرايط و موقعيت‏هاى مربوطه، از سياست‏هاى ضرورى جهت برون رفت از وضعيت نابسامان فعلى ارائه خدمات به مردم مى‏باشد. برقرارى امنيت شغلى‏
خيلى از سازمان‏ها و ادارات داراى كاركنانى با سابقه كار 10 يا 15 سال مى‏باشند كه اين دسته از كارمندان هنوز وضعيت استخدامى ثابت و مشخصى ندارند و تحت عناوين قراردادى، پيمانى يا… مشغول به كار هستند و بعضاً مشاهده مى‏شود كه به اين گروه از كامندان اعلام عدم نياز مى‏كنند. تصوّر كنيد كسى كه 10 يا 15 سال از عمر و جوانى خودش را در يك مؤسسه صرف كرده و تنها منبع درآمد زندگى‏اش نيز همين شغل دولتى است و حالا به دليل رسمى نشدن وضعيت استخدامى هر لحظه در معرض اخراج يا طرح هايى مانند تعديل نيرو قرار بگيرد با چه انگيزه و علاقه‏اى مى‏تواند در خدمت سازمان متبوعش باشد؟
بنابراين بحث ايجاد امنيت و ثبات شغلى از مواردى است كه در ميل به پيشرفت يا بر عكس ميل به ركود و رخوت افراد و سازمان‏ها مؤثر است. پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. نهج البلاغه، نامه 31، ص 830. 2. رابينز، آنتونى، به سوى كاميابى (نيروى بيكران)، ص 43. 3. همان، ص 42. 4. D.C. McCelland 5. Achievement Motive 6. ميچل، ترنس آر، مردم در سازمان‏ها، ص 241. 7. ستى، راجيو، مديريت برتر زمان، ص 97. 8. مصاحبه تلويزيونى رئيس سازمان مديريت و برنامه‏ريزى كشور.

/

مسئولين امور پاسخ دهند!

حدود چهل سال پيش در يكى از مجلات عصر طاغوت مقاله‏اى را خواندم با اين عنوان: «شما را به خدا دخترانتان را به لندن نفرستيد».
نويسنده مقاله با سوگند و تأكيد از پدران و مادران خواسته بود دخترانشان را به لندن نفرستند. در مقام بيان دليل اين امر ماجراى تلخى را به تصوير كشيده بود با اين مضمون كه برخى دختران با عنوان تحصيل به لندن مى‏روند و آنجا به دام دلالان فساد و باندهاى فحشاء مى‏افتند و والدين آنها خبر ندارند بر فرزندانشان به جاى تحصيل در خارج كشور و آن فضاى فاسد و آلوده چه مى‏گذرد!
دخترانى كه بدون سرپرست در محيط فاسد غرب رها مى‏شوند و اگر سرپرستى نداشته باشند يا تعهّد اخلاقى و ايمانى در كار نباشد هر اتّفاقى براى آنها ممكن است رخ دهد. خاطره تلخ آن گزارش هنوز مرا رنج مى‏دهد، چرا كه غيرت دينى و ملّى و انسانى نمى‏تواند بپذيرد كه ناموس هموطنان طعمه صيّادان ناموس و دزدان عفّت و شرف اين آب و خاك باشد. اين يك ماجرا.
ماجراى ديگر: حدود ده سال قبل براى منبر و تبليغ به امارات رفته بودم، گزارشات تلخى را از فساد اخلاقى برخى زنان در اين كشور عربى برايم نقل كردند و در بازگشت از سفر مقاله‏اى را در پاسدار اسلام با عنوان «پاسدارى از صدور ارزشها» نوشتم و به مسئولين امر و سفارت و مسئولان گذرنامه هشدار دادم كه تمهيداتى بينديشند كه زنان و دختران بى‏صاحب نتوانند آزاد و بدون هيچگونه محدوديت قانونى و بدون سرپرست به خارج بروند و ننگ و بدنامى به بارآورند كه براى هر ايرانى شكننده و خفت‏بار است….
آن مقاله براى برخى مسئولين سفارت آن روز سنگين آمد وطرح آن را به مصلحت نديدند و بر آن علامت سؤال گذاشتند و به جاى اينكه از اين اخطار و هشدار درس عبرت بگيرند و چاره‏انديشى كنند، در مقام انكار برآمدند ولى نه آن انكار و علامت سؤال مى‏توانست واقعيت را عوض كند و نه اقدامى مناسب انجام گرفت كه اداره گذرنامه و مسئولين سفارت و ساير دست اندركاران امور به اين مسئله كه به آبروى نظام و حيثيت و شرف ايرانى پيوند خورده بطور جدّى برخورد كنند و قانونى تدوين شود كه زنان جوان و دختران بدون داشتن همراه و محارم نزديك مانند: پدر يا شوهر. حق سفر كردن به خارج را نداشته باشند مگر در مواردى كه صددرصد اطمينان به امنيّت اخلاقى باشد. اين هم ماجراى ديگر…
در روزهاى اخير صفحات روزنامه‏ها اخبار و گزارش‏هائى را از قاچاق زنان و دختران ايرانى منتشر كردند كه براى همه مايه تأسف و تأثر بود. يكى از كارشناسان آسيب‏هاى اجتماعى در اين‏باره گفت: بيشتر زنان و دخترانى كه به خارج كشور قاچاق مى‏شوند به عنوان تاجر و به همراه كارفرماى خود از كشور خارج مى‏شوند و متأسفانه هيچ قانونى براى جلوگيرى و ممانعت از خروج اين افراد وجود ندارد! بيكارى در جامعه و نبود امكان تأمين معاش از سوى خانواده‏ها موجب رشد 57 درصدى طلاق و كاهش چهار درصدى ازدواج در جامعه شده… افزايش طلاق و فقر در جامعه موجب فرار دختران و زنان به خارج كشور و تن دادن به روسپيگرى براى تأمين هزينه‏هاى زندگى خود براى دستيابى به زندگى بهتر در خارج كشور است… اين كارشناس مى‏افزايد: زنان مهاجر به اميد دست يافتن به زندگى بهتر به خارج كشور مى‏روند در حالى كه مسلّماً زندگى بدترى در انتظار آنهاست اما آنها ديگر راه بازگشتى ندارند و به علّت اينكه خانواده و جامعه ديگر پذيراى آنها نيست مجبورند وضع خفت‏بار خود را براى هميشه تحمّل كنند.
اينها گوشه‏اى از واقعيات اجتماعى ماست كه وضع اسفبار برخى زنان و دختران را به نمايش مى‏گذارد و اگر چاره‏انديشى نشود جامعه را دستخوش آلودگى و بى‏ثباتى و فروپاشى خانودادگى خواهد ساخت. افزون بر اين، اعتبار و آبروى ما را در چشم جهانيان مخدوش مى‏سازد.
انكار و تكذيب اين ماجراى تلخ هيچ واقعيتى را عوض نمى‏كند از سوى ديگر وزير محترم اطلاعات طى مصاحبه‏اى قاچاق زنان و دختران به امارات را كذب محض خواندند كه ما نيز اميدواريم چنين باشد.
و ابداً دوست نداريم اين گزارشات واقعيّت داشته باشد! در عين حال اگر ما چشم خود را بر روى واقعيات ببنديم و يا از باب پرهيز از اشاعه فحشاء بر آن پرده كتمان افكنيم آيا مى‏توانيم از باندهاى فساد كه در داخل كشور لحظه به لحظه كشف مى‏شود و خانه‏هاى تيمى فحشاء و دلال‏هاى زن و مرد براى فاسد كردن پسران و دختران چشم‏پوشى كنيم؟!
آيا از ماجراهاى آشكارى كه در خيابان‏هاى شهر و در كنار معبرها بوسيله سرنشين اتومبيل‏ها و چانه زدن‏ها اتفاق مى‏افتد مى‏توانيم غمض عين كنيم؟!
آيا كشف حجاب نوين كه نوع ديگرى از كشف حجاب عصر پهلوى است، بر كسى پوشيده است؟
آيا مواضع انفعالى دست اندركاران امور و بى‏تفاوتى عمومى در برابر تجاهر به فسق و فساد را مى‏توان انكار كرد؟!
چه كسى بايد پاسخگوى اين وضع ناهنجار باشد؟
مسئله بى‏حجابى نوين حتى دختران دانش‏آموز به حدى شرم‏آور شده كه هر مسلمان غيرتمندى را به شگفتى و تأسف وا مى‏دارد و نمى‏دانيم چرا بى‏تفاوتى حاكم شده و اقدامى جهت پيشگيرى از توسعه اين وضع ناهنجار نمى‏كنند؟ از سازمان‏هاى امر به معروف و نهى از منكر تنها نامى مانده و بس، با تعدادى پرسنل و چند صندلى و ميز در يك دفتر كار نمى‏توان جلوى منكرات را گرفت. سكوت و بى‏تفاوتى در برابر بدن‏هاى نيمه‏عريان و لباس‏هاى چسبان تا آن‏جا پيش‏رفته كه نمايشگاه‏ها و دانشگاه‏هائى كه از پول و خون اين ملّت شهيد داده تغذيه مى‏كنند. عرصه نمايش مد و زيبائى و ساق و دست و بازو و زلف‏هاى رنگ‏آميزى زنان و دختران جلف و بى‏هويت شده است و گاهى همين‏ها به حج و زيارت هم برده مى‏شوند و در حرمين شريفين آبروى شيعه را جلو چشم دشمنانمان مى‏برند و كسى پاسخگو نيست؟ نه مديريت دانشگاه‏ها و نه نهاد نمايندگى نه گروه معارف هيچكدام در برابر اين وضع اسفبار كه تدريجاً دامنگير همه فرزندان اين جامعه خواهد شد عكس العملى جدى نشان نمى‏دهند! كاربجائى رسيده كه در برخى دانشگاه‏ها كه وابسته به نهادهاى تبليغاتى اسلامى است جلوه‏هاى فساد و بدحجابى و عكس‏هاى سكس خارجى در نمايشگاه هنر در فضاى بى‏تفاوتى همه را به شگفتى وامى‏دارد.
چه كسى بايد پاسخگوى اين لجام گسيختگى و هرج و مرج اخلاقى باشد؟ مسئول آن نهاد؟ مسئول دانشگاه و يا كسى ديگر؟!
اين وضع داخل كشور است و در فضاى حكومت اسلامى، وضعى كه فرياد اعتراض همه دردمندان را برآورده اما دستگاه‏هاى فرهنگى و اجرائى نه تكانى مى‏خورند و نه ابراز تأسف و نه اقدامى مناسب! همه سر به زير افكنده و به راه خود مى‏روند مانند مسائل ديگرى چون تورّم و گرانى و… مخصوصاً در سال‏هاى اخير كه سياست تساهل و تسامح و آزادى با ره‏آوردى تأسف بار حاكم گرديد، مجال براى هنر و سينما و طبع و نشر آنگونه كه دشمنان مى‏خواستند فراهم كرده و سير صعودى يافته است.
امروز سدها شكسته است و خاكريزها كه مانع ظهور مفاسد بود فرو ريخته و انقلابى ديگر بايد تا با اين هرج و مرج بتوان مقابله كرد. گستاخى و جسارت تا بدانجا پيش‏رفته كه هنرمندان دوره گرد و سودپرست با استفاده از امكانات كشور آن فيلم كذائى را مى‏سازند و لباس مقدّس روحانيت را بر تن دزد مى‏كنند و صحنه‏هاى كمدى و تمسخرآميز پيش روى ميليون‏ها تماشاچى به نمايش مى‏گذارند تا ارزشها را پايمال كنند و قداست‏ها را بشكنند تا فضاى بيشتر براى نشر فساد و اشاعه فحشاء فراهم آيد چرا كه دشمن فهميده كه تا اسلام و قرآن وجود دارد و تا روحانيت شيعه تن به بيگانه نمى‏دهد و چون سدّ استوار ايستاده است زمينه نفوذ و بازگشت ندارد. پس بايد اين حرمت‏ها شكسته شود حتى به دست خودى‏ها و با مجوز همان وزارتخانه‏اى كه مى‏بايست حامى فرهنگ اسلامى باشد و از وزرا و مسئولين رده بالا دعوت مى‏شود كه خود و خانواده‏هايشان هم بيايند اين فيلم را ببينند و به تماشا بشينند و آنها مى‏آيند و هيچ عكس‏العملى نشان نمى‏دهند… از اين ماجراهاى تلخ آنقدر زياد است كه در اين مقال قطره‏اى از دريائى را نمى‏توان به تصوير كشيد. چه كسانى بايد پاسخگو باشند؟ روزى قدرت و قانون و حكومت و حاكميت در دست ما نبود هرگونه تبهكارى كه در كشور مى‏شد ما مسئول نبوديم. امروز با گذشته فرق دارد. ماچه بخواهيم چه نخواهيم حكومت از آن دينداران و روحانيت است. هركس هركار زشتى بكند گناهش را به گردن ما مى‏اندازند و ما بايد پاسخگو باشيم! پاسخگوى خدا و پيغمبر(ص) و مردمى كه هستى خود و جوانان عزيزشان را تقديم اين انقلاب كردند تا پس از قرن‏ها اسلام در كشور حاكم شود و ما نگاه مى‏كنيم و فرصت‏ها را از دست مى‏دهيم و جايگاه خود را نمى‏شناسيم، مى‏ترسيم و مرعوبيم و دشمن هر آنچه مى‏خواهد مى‏كند و دوستان مسئوليت ناشناس به نظاره مى‏نشينند. با پول اين ملّت تفريحگاه و ورزشگاه حتى به نام انقلاب درست مى‏شود، بودجه‏هاى كلانى را به كام مى‏كشد اما تفريح و تفرج آن عمدتاً در اختيار كسانى است كه مد و لباس و اندام خود را به نمايش مى‏گذارند! و وعده ديدار مى‏گذارند! بازارها، خيابان‏ها ،نمايشگاه‏ها، مدارس، دانشگاه‏ها و حتى ادارات و هواپيماها تدريجاً دارد رنگ ديگرى مى‏گيرد.
استحاله فرهنگى در هنر وسينما و تبليغات سينمائى و جلد مجلات با تصاويز زنان رنگ و روغن شده و داستان‏هاى عشقى و بدآموزى‏هاى اخلاقى رو به افزايش است. ماهواره‏هاى بيگانه و دلالان فساد از آن طرف مرزها پيام مى‏فرستند. الگوى لباس مى‏دهند و توليدى‏هاى لباس در كشور اسلامى ما آنرا اجرا مى‏كنند و كسى نيست اين توليدى‏هاى لباس را مؤاخذه كند. برخى مرداب‏هاى فساد، پارتى‏ها، خانه‏هاى تيمى، باندهاى فساد است كه با كارگردانى دلالان وجود دارد و هنگامى كه نيروهاى بسيجى يا مردمى يا انتظامى كشف مى‏كنند و تحويل محاكم و زندان مى‏دهند چند روزى آب به پوستشان مى‏رود و به جاى اينكه مردان و زنان دلال و دلاله را به عنوان مفسدان اخلاقى و اجتماعى به دار مجازات بسپارند، رها مى‏كنند! و آنها به جامعه مى‏آيند و فساد و موارد و قاچاق دختران را بار ديگر سامان مى‏دهند.ضعف دستگاه قضائى و اجرائى و بى‏قانونى و عدم هماهنگى عواملى است كه زمينه رشد ميكروب فساد را فراهم ساخته. از سوى ديگر نداشتن يك برنامه منسجم و ريشه‏يابى مفاسد فرهنگى و اجتماعى و بسيارى از ضعف‏هاى ديگر تشكيلاتى كه براى آن صرف وقت نشده و پيگيرى نبوده و در حد شعار و نوشته‏هاى ديوارى باقى مانده است اين هم وضع گذشته ما…
و اكنون مجال ديگر فرا رسيده مجالى كه اگر از دست برود همه چيز از دست رفته است. حركت در جهت دگرگونى و سازندگى هماهنگ با مبانى اسلام و انقلاب در قالب چشم‏انداز بيست ساله ما را بر آن مى‏دارد كه ساز و كار آن را از نو بازسازى كنيم. «معالم از دست رفته دين را» به فرموده اميرالمؤمنين(ع) به جايگاهش بازگرداينم. «لزوا المعالم من دينك» اين مسئوليت بر دوش همگان سنگينى مى‏كند از صدر و ذيل و خرد و كلان. در اين ميان مجلس شوراى اسلامى با تركيب جديد آن بايد دوباره به مطالعه و قانونگذارى بنشيند گره‏هاى كور قانونى را با شجاعتى در خور انقلاب بگشايد با سؤال و پيگرى مسئولان را به پاسخگوئى فرا خواند، فرامين و رهنمودهاى رهبرى را سرلوحه عمل خود سازد و در جبهه‏هاى فرهنگ، اقتصاد تمام توان خود را بكار گيرد چرا كه اين دو از يكديگر منفك نيستند و بى‏ترديد يكى از عوامل رواج و توسعه مفاسد فرهنگى و اخلاقى را بايد در مفاسد اقتصادى جستجو كرد. به اميدهائى كه به مجلس دوخته شده با جدّيت و سرعت بايد پاسخ داد و البته دولت و وزارتخانه‏ها بايد همكارى كنند تا افقى روشنتر گشوده شود. و همه در آزمون سربلند گرديم. مرزهاى خروج از كشور بويژه فرودگاه‏ها كه گذرگاه قاچاق انسان است به كنترل درآيد، قانون ممنوعيت خروج زنان و دختران بدون ولىّ شرعى و قانونى در مجلس به تصويب رسد و به اجرا درآيد، فيلم و هنر و سينما و كتاب و روزنامه و صدا و سيما تحت نظارت دقيق درآيد. امر به معروف و نهى از منكر احياء گردد و بدون ملاحظه با مفاسد و ريشه‏هاى خلاف برخورد شود. آحاد مردم نيز در اين جهاد مقدس همكارى كنند. چشم به راه افق روشن‏تر باشيم. پاورقي ها:

/

زينب س آموزگار حيا و پاكدامنى‏

زينب نام آشنايى است كه دور آن را هاله‏اى از اوصاف نيك و برتر احاطه نموده است. صبر زينب(س) زبانزد دوست و دشمن است؛ و آسمانيان نيز با آن آشنا چرا كه «عَجِبَت مِن صَبرِكَ مَلائِكَةُ السَّماءِ؛ از صبر زينب ملائكه آسمانى به تعجب آمدند.» وفاى زينب نيز بر كسى پوشيده نيست، چرا كه او بود كه با تحمّل رنج آورترين حادثه‏ها، و دادن جوانان خويش وفاى خود را به برادر و امام خويش ثابت نمود.
دانش و بصيرت زينب(س) هم براى همه مشهود است چرا كه با بصيرت او و خطبه‏ها و پيام‏هاى او بود كه انقلاب كربلا تا درون كاخ يزيد در شام پيشرفت و يزيد و ابن زياد رابه زانو در آورد.
و تدبير او بود كه كاروان اسرا را با سربلندى به مدينه رساند، و در طول اسارت عزّت و سربلندى را، عبادت و عرفان را، حيا و عفّت و پاكدامنى و نجابت را به نمايش گذاشت و… حقاً كه زينب، زينت پدرش اميرمؤمنان (عليه السلام) مى‏باشد با اين همه فضيلت:
دو عالم بر على نازد، على بر همسرش نازد

على و همسرش زهرا(س) به زينب دخترش نازد
در اين مقال برآنيم گوشه‏هايى از حيا، عفت و پاكدامنى زينب را به تصوير كشيم و ره توشه گرانبهايى براى بانوانى كه مى‏خواهند زينب گونه زندگى كنند و به افتخار و سربلندى ابدى برسند، مهيا سازيم.
ضرورت بحث حيا امروزه در سرتاسر جهان، مخصوصاً كشورهاى اسلامى و على‏الخصوص جامعه تشيّع، تلاش استعمارگران و مهاجمان فرهنگى برآن است كه حيا و عفّت بانوان را نشانه روند و جامعه را از اين راه به بى‏بند و بارى و بى‏دينى سوق دهند و در نتيجه آن به مطامع شيطانى خود برسند، چرا كه آن‏ها به خوبى يافته‏اند اگر دين و مذهب تشيّع را بخواهند نابود كنند. بايد حيا، عفت و پاكدامنى را از بين ببرند. هرگاه از جامعه حيا رخت بر بست و عفت در آن لگدكوب شد، دين هم بساط خويش را جمع خواهد كرد. على (عليه‏السلام) به زيبايى مى‏فرمايد: «اَحسَنُ مَلابِس الدِّينِ اَلحَياءُ ؛ نيكوترين لباس دين حيا است.»(1) ؛ امام صادق (ع) فرمود: «لاايمانَ لِمَن لاحَياءَ لَهُ ؛ايمانى نيست براى آن كسى كه حيا ندارد.»(2) و امام باقر (ع) فرمود: «اَلحَياءُ وَ الاِيمان مَقرُونانِ فى قَرنٍ فَاِذا ذَهَبَ اَحَدَهُما تَبَعهُ صاحِبهُ ؛حيا و ايمان با هم بر يك شاخه قرار گرفته‏اند، پس هرگاه يكى از آن دو برود، ديگرى نيز از او تبعيت مى‏كند.»(3) و زيباتر از همه، امام حسين (ع) – آن كسى كه زينب (س)، حيا را از مكتب او آموخت – فرمود: «لا حَياءَ لِمَن لادِينَ لَهُ ؛ آن كه دين ندارد، حياء هم ندارد.»(4) از روايات فوق به خوبى استفاده مى شود كه بين ماندگارى دين در جامعه و وجود حيا، رابطه تنگاتنگى وجود دارد. مهاجمان فرهنگى، بخوبى اين رابطه و ملازمه را دريافته‏اند از اين رو صهيونيست معروف «نتانياهو» اين گونه القاء مى‏كند كه «برنامه‏هاى ماهواره‏اى به مثابه يك نيروى شورشى بسيار مؤثر عمل مى‏كنند، بچّه‏هاى ايرانى مسلماً لباس هاى زيبايى را خواهند خواست كه در شوهاى تلويزيونى مى‏بينند آن‏ها استخرهاى شنا و شيوه زندگى فانتزى خواهند خواست.»(5)
به گفته يك مقام آگاه در حال حاضر 97 ماهواره متعلق به 15 كشور جهان براى مردم ايران برنامه‏هاى تلويزيونى پخش مى‏كنند كه برخى از اين ماهواره‏ها بيش از 200 كانال تلويزيونى را به طريق ديجيتال پخش مى‏كنند. اين منبع آگاه افزود «از اين تعداد 600 شبكه تلويزيونى در سازمان صدا و سيما و برخى نهادهاى نظامى، فرهنگى و اطلاعاتى مونيتور مى‏شود، بنابر اين گزارش از اين تعداد شبكه 11 شبكه به زبان فارسى است و اكثر آن‏ها عليه نظام جمهورى اسلامى و ناهنجارهاى فرهنگى و اجتماعى برنامه پخش مى‏كنند.»(6)
از طرف ديگر هواداران استكبار جهانى در داخل كشور با قلم‏هاى زهرآگين و رفتارهاى زننده، لباس‏ها و فيلم‏هاى مبتذل، در نابودى حيا و عفت، استعمار را يارى مى‏رسانند. و با كمال بى‏حيايى دم از اختلاط پسر و دختر، و طرح دوستى و رفاقت آن‏ها مى‏زنند، اين‏ها همان‏ها هستند كه در «كنفرانس برلين» آلمان، با عريان رقصيدن اوج بى‏حيايى را به نمايش جهانى گذاشتند، و عدّه‏اى از مدعيان دين و ديانت! نيز به تماشا نشستند.
البته از اين‏ها و اربابانشان گله‏اى نيست چرا كه آنها خود همان گونه‏اند «از كوزه همان برون تراود كه در اوست» و منافع دنيوى آنها چنان اقتضا مى‏كند امّا آنچه جاى تأسف دارد، و دردمندانه بايد اظهار داشت رفتارهاى بعضى از بى خبران و دوستان ناآگاه است، آن هايى كه دم از دين و ديانت مى‏زنند، چرا فرهنگ ابتذال را با طرح برنامه‏هايى چون «شركت بانوان در ورزشگاه‏ها به صورت مختلط»، «اختلاط در دانشگاه» و… ترويج مى‏كنند و بدين‏سان اساسى‏ترين مسئله دينى را نشانه گرفته‏اند. و يا دوستانى كه در صدا و مخصوصاً سيما هستند با پخش برنامه‏ها و فيلم‏ها و… فرهنگ ابتذال و حرمت شكنى را تبليغ مى‏كنند و بانوان را با آرايش‏هاى آنچنانى و برخورد كذائى در فيلم‏ها به نمايش مى‏گذارند تا حيا و نجابت را تحقير و لكّه‏دار كنند.
راستى نشان دادن آن فيلم‏ها و مصاحبه كردن مردان با زنان و بالعكس چه ضرورتى دارد، مگر امام صادق (ع) نفرمود: «زن با غير شوهر و محارمش بيش از پنج كلمه آن هم در حال ضرورت سخن نگويد»(7) آيا اين‏گونه حركات ترويج ابتذال نيست؟! راستى چه شده است ما را كه فرهنگ اصيل اسلامى را پاس نمى‏داريم آيا فقط «فارسى را بايد پاس داشت» و يا لازم است مرزها و حدود شرعى را نيز پاس داريم؟! اگر بدنبال زيبايى هستيم از حيا و نجابت است، على (ع) فرمود: «الحياء سبب الى كلّ جميلٍ ؛حيا راهى است به تمام زيبايى‏ها»(8) و راز و كليد همه خيرها و خوبى در حيا است: «اَلحَياءُ مِفتاحُ كُلّ الخَير ؛ حيا كليد تمام نيكى است»(9) و پيامبر اكرم(ص) فرمود: «اَلحَياءُ خَيرٌ كُلُّه ؛ حيا تمامش نيكى است»(10)، راستى كجا رفته حياى فاطمى و نجابت و حياى زينبى، چرا مسئولان به گونه‏اى برنامه ريزى نمى‏كنند كه فيلم‏ها، لباس‏هاى عرضه شده در بازار، خيابان‏ها، پارك‏ها و… حيا بر و عفّت‏شكن نباشند؟ مگر فرياد مرزبان حياء على (ع) را نمى‏شنوند كه فرمود: «اَما تَستَحيُونَ وَ لاتَغارُونَ نِسائَكُم يَخرُجنَ اِلَى الاَسواقِ وَ يُزاحِمنَ العلُوج ؛ آيا شما (غيرت) و حيا نداريد كه زنانتان را به بازارها سرازير كرديد و با بى‏بند و بارها اختلاط پيدا مى‏كنيد.»(11)
زن را به خاطر عصمتى كه دارد و ميراث دار پاكى مريم و زهرا(س) و زينب نبايد گذاشت بازيچه هوس، و آلوده به “ويروس” گناه گردد، گوهر عفاف و حيا و پاكى كم‏ارزشتر از طلا و پول و محصول و باغ و وسايل خانه نيست، دزدان ايمان و غارتگران حيا نيز فراوانند.
سادگى و خامى است كه زنان را در معرض ديد و تماشاى نگاههاى مسموم و چشم‏هاى ناپاك قرار داد، آن‏گاه خيال شود كه بيمار دلان و راهزنان عفاف و حيا به وسوسه نيفتند، و از زهر نگاهها و نيش پشه‏هاى شهوت در امان بمانند. بعضى از «نگاه»ها ويروس «گناه» منتشر مى‏كند و حيا را آلوده مى‏سازد. و بعضى از چهره‏ها حشره مزاحمت توليد مى‏كند و عفت و نجابت را لكّه‏دار مى‏سازد. بياييم همه ديوارها را خراب نكنيم و همه پرده‏ها را كنار نزنيم و همه پنجره‏ها را باز نكنيم، بياييم ديوار آسيب ديده حيا را ترميم كنيم،(12) چرا كه بى‏حيايى و كم حيايى نشانه تيره انديشى است نه روشنفكرى،
علامت جهالت است نه تمدن، على (ع) فرمود: «اَعقَلُ النّاسِ، اَحياهُم ؛ عاقلترين مردم باحياترين آن‏ها است.»(13) نگاهى به جايگاه حيا در فرهنگ غنى اسلام‏
اشارتى مختصر به بيان نكاتى درباره حيا در اين‏جا مناسب مى‏نمايد:
الف: حياى دختران شعيب در قرآن:
قرآن كريم با اين كه غالباً مسائل را به صورت كلّى بيان مى‏دارد، ولى گاهى بجهت حياتى بودن مسأله، جزئيات و نمونه هايى بيان مى‏دارد از اين دست است ماجراى حضرت موسى و برخورد او با دختران حضرت شعيب، در اين‏باره مى‏فرمايد: «و هنگامى كه (موسى) به (چاه) آب مَديَن رسيد، گروهى از مردم را در آنجا ديد كه چهارپايان خود را سيراب مى‏كنند؛ در كنار آنان دو زن را ديد كه مراقب گوسفندان خويشند و به چاه با بودن مردان نزديك نمى‏شوند. موسى از آنان پرسيد: كار شما چيست؟ گفتند: آن‏ها را آب نمى‏دهيم تا چوپانان همگى خارج شوند… موسى براى (گوسفندان) آن دو آب كشيد و…» در ادامه اين داستان درباره نحوه آمدن يكى از دختران شعيب و گفتگوى او با حضرت موسى (ع) مى‏فرمايد: «فَجاءَتهُ اِحدا هُما تَمشى عَلَى اِستِحياء قالَت اِنَّ اَبى يَدعُوك لِيَجزِيَكَ اَجرَما سَقَيتَ لَنا ؛ ناگهان يكى از آن دو (زن) به سراغ او آمد، در حالى كه با نهايت حيا گام بر مى‏داشت. گفت: پدرم از تو دعوت مى‏كند تا مزد آب دادن (به گوسفندان) را كه براى ما انجام دادى به تو بپردازد.»(14) از اين آيه مى‏توان حيا را به زيبايى دريافت چرا كه:
1- تا زمانى كه مردان كنار چاه بودند دختران شعيب نزديك چاه نمى‏رفتند.
2- آن‏گاه اقدام به آب دادن گوسفند كردند كه تمام مردان پراكنده شدند.
3- سراپا حيا نزد موسى (ع) آمدند.
4- نگفت: مزد تو را مى‏پردازيم بلكه گفت: پدرم از تو دعوت مى‏كند تا مزد تو را بپردازد. ب: حيا تمام دين است:
على (ع) مى‏فرمايد: «اَلحَياءُ هُوَ الدِّين كُلُّه ؛ حيا تمام دين است.»(15) پ: حيا بازدارنده از زشتى‏ها:
على (ع) مى‏فرمايد: «اَلحَياءُ يَصُدُّ عَن فِعلِ القَبِيح ؛ حيا (انسان را) از كار زشت باز مى‏دارد؟»(16) بى‏حيا به هر كراى دست مى‏زند، در روايات عديده‏اى اين مضمون آمده كه آخرين سفارش پيامبران، سفارش به حياء بود. امام هفتم (ع) مى‏فرمايد: «ما بَقىَ مِن اَمثالِ الاَنبياءِ (ع) اِلّا كَلِمَةً، اِذا لَم تَستَحى فَاعمَل ماشِئتَ…؛ از مثالهاى (كلمات قصار) انبياء باقى نمانده است مگر يك كلمه (و آن اين است كه) هرگاه حيا نداشتى، هركارى مى‏خواهى انجام بده…»(17) ت: عاقبت بى‏حيايى:
على (ع) فرمود: «… مَن قَلَّ حَياؤُهُ؛ قَلَّ وَرعُهُ وَ مَن قَلَّ وَرَعُهُ ماتَ قَلبُهُ وَ مَن ماتَ قَلبُهُ فَادخَل النّارَ…؛ كسى كه حيا و شرمش اندك شد، پرهيزكارى او نيز اندك خواهد بود، و كسى كه ورعش كمتر باشد، قلبش مى‏ميرد و آن كه دلش مرده باشد، در آتش جهنم داخل خواهد شد.»(18) ث: سرپوش عيب‏ها:
على (ع) فرمود: «من كساه الحياء ثوبه؛لم ير النّاس عيبه؛ آن كس كه با لباس حياء خود را بپوشاند كسى عيب او را نبيند.»(19) ج: سرچشمه خوبى‏ها:
و آن حضرت فرمود: «مَن لاحَياءَ لَهُ لاخَير فِيهِ كسى كه حيا ندارد، خيرى در او نخواهد بود.»(20)
پيامبر اكرم(ص) فرمود:«الحَياءَ عَشرَةُ اَجزاءٍ فَتِسعَة فِى النِّساءِ وَ واحِدٌ فى الرِّجالِ؛ حياء ده جزء دارد، نه سهم آن در زن‏ها است، و يك سهم آن در مردان.»(21)
و بانوى حيا زينب كبرى(س) تمامى آن را در كنار پرورش پدر و مادر دارا مى‏باشد.

نمونه‏هايى از حياى زينب(س)

1. فرزند بيت حيا و عفّت:
تأثير وراثت و خانواده در رفتار و كردار انسان ترديد پذير نيست. امروزه به روشنى ثابت شده است كه بخشى از صفات، خوب و بد، از راه وراثت، از نسلى به نسلى منتقل مى‏شوند و به همين جهت خانواده هايى كه پيامبران در آن متولّد شدند، عموماً پاك و اصيل بودند به همين جهت در منابع اسلامى نيز از ازدواج با زنان زيبايى كه در خانواده‏هاى ناپاك و عارى از حيا به بار آمده‏اند نهى شده است. در كنار وراثت، تربيت مطرح است، زيرا بخشى از فضايل و كمالات با تربيت صحيح به فرزندان منتقل مى‏شود.
در زندگى زينب(س) اين دو عامل (وراثت و تربيت) در بالاترين حد خويش وجود داشت، زينب از پستان حيا شير نوشيد و در دامان حيا و پاكى تربيت يافته، چنان كه در زيارت نامه آن بانوى گرانسنگ مى‏خوانيم: «السَّلامُ عَلى مَن رَضَعت بِلُبانِ الاِيمان ؛ سلام بر كسى كه از پستان ايمان شير نوشيد. و ايمان و حيا همراه و ملازم همديگرند. «الحياء و الايمان مقرونان»(22)
آن كه پا تا به سر ايمان و حياست‏

خونش آميخته با خون خداست‏
عشق را همسفر كرببلاست‏

مظهر عصمت و پاكى، تقواست‏
به يقين زينب كبرى‏ باشد

زاده حيدر و زهرا باشد

آرى! زينب كبرى(س) در خانه وحى و ولايت، از پدر و مادر معصوم به دنيا آمد و در آغوش نبوت، مهد امامت و ولايت و مركز نزول وحى الهى نشو و نما نمود و از پستان يگانه مادر معصوم جهان هستى «فاطمه زهرا(س)» شير خورد و از ابتداى شيرخوارگى در آغوش پرمهر مادر، عفت، حيا، شهامت و عطوفت را فرا گرفت و هم زمان با دوران شيرخوارگى در محضر بزرگترين استادان جهان انسانيت يعنى رسول اللّه (ص) و اميرالمؤمنين و دو برادر بزرگوارش امام حسن(ع) و امام حسين(ع) تربيت يافت. در نتيجه، گمان نمى‏رود كه تا به حال هيچ دخترى به آن تربيت بلند كه زينب (س) در آن خانواده بزرگ به آن نايل گرديد، رسيده باشد زينب كبرى اكثر اوقات در كنار جد مهربانش رسول خدا بود، انس زينب (س) به رسول خدا(ص) و نيز محبّت حضرت به اين دختر در وصف و بيان نمى‏گنجد.
فاطمه زهرا(سلام اللّه عليها) در آن مدّت كوتاه نه‏تنها دخترش زينب را از نظر رشد فكرى، اخلاقى، فرهنگى و معنوى تربيت كرد بلكه او را از بسيارى از علوم قرآنى و پيش آمدهاى آينده آگاه نمود. و حيا و عفت را عملاً به او آموخت تا آنجا كه نابينايى بر فاطمه وارد مى‏شود پشت پرده مى‏رود، اين درسهاى حيا را زينب (س) بخوبى فرا گرفت.
زينب تربيت شده پدرى است كه در اوج شجاعت و قهرمانى، از بالاترين حد حيا برخوردار است. و اوج حيايى آن مادر پاكدامن و اين پدر دلاور را هنگام خواستگارى على (ع) از زهرا(س) مى‏بينيم كه جز سكوت محض هيچ نمى‏گويند.(23)
از اين دو درياى حيا و پاكى شير زنى چون زينب (س) كه مجسمه حيا است به وجود مى‏آيد. و اين والدين معصوم سخت از مرز حيا و عفت او پاسدارى مى‏كردند.
«يحيى مازنى» كه از علماى بزرگ و راويان حديث است، چنين نقل مى‏كند: مدت‏ها در مدينه، در همسايگى على (ع) در يك محلّه زندگى مى‏كردم. منزل من در كنار منزلى بود كه «زينب» دختر على (ع) در آن‏جا سكونت داشت، حتى يك‏بار هم، كسى حضرت زينب را نديد و صداى او را نشنيد. او هرگاه مى‏خواست به زيارت جدّ بزرگوارش برود، در دل شب مى‏رفت، و در حالى كه پدرش على(ع) در پيش و برادرانش حسن و حسين (عليهما السلام) در اطراف او بودند. وقتى هم به نزديك قبر شريف رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) مى‏رسيدند، اميرالمؤمنين(ع) شمع‏هاى اطراف قبر را خاموش مى‏كرد. يك روز امام حسن(ع) علّت اين كار را سؤال كرد، حضرت فرمود: «اَخشى اَن يَنظُر اَحَد اِلى شَخصِ اُختِكَ زَينَبَ؛ از آن مى‏ترسم كه كسى (در روشنى) خواهرت زينب را ببيند.(24)» راستى كجا رفته اين مرزبانى‏هاى حيا؟! و چرا در جامعه شيعه علوى مى‏بينيم كه مردان با همسران آرايش كرده و دختران بى‏بهره از حجاب در پارك‏ها و خيابان‏ها و… ظاهر مى‏شوند؟! و به قول «شيخ جعفر نقدى» زينب (سلام اللّه عليها) تربيت شده پنج تن آل عباء است: «فَالخَمسَةُ اَصحاب العَباءِ هُمُ الَّذِين قامُوا بِتَربيَتِها وَ تَهذِيبِها وَ كَفاكَ بِهِم مُؤَدَّبينَ و مُعَلِّمين ؛ پنج تن آل عباء به تربيت و فرهنگى سازى و تهذيب زينب همّت گماردند و همين بس كه آنها اَدب كننده و آموزگار باشند.»(25) 2. حيا در آغاز جوانى‏
دكتر «عائشة بنت الشاطى»، بانوى نويسنده و اهل تحقيق اهل سنّت، چنين مى‏گويد: «زينب در آغاز جوانى چگونه بوده است؟ مراجع تاريخى از وصف رخساره زينب در اين اوقات خوددارى مى‏كنند، زيرا كه او در خانه و رو بسته زندگى مى‏كرد. ما نمى‏توانيم مگر از پشت پرده روى وى را بنگريم، ولى پس از گذشتن ده‏ها سال از اين تاريخ، زينب از خانه بيرون مى آيد و مصيبت جانگداز كربلا او را به ما نشان مى‏دهد. و كسى كه او را به چشم ديده براى ما وصفش مى‏كند و چنين مى‏گويد: چنان كه طبرى نقل كرده است: گويا مى‏بينم زنى را كه مانند خورشيد مى‏درخشيد و با شتاب از خيمه‏گاه بيرون آمد.»(26) پرسيدم او كيست؟ گفتند: زينب دختر على (ع) است. و از ديگرى نقل شده، كه: به خدا كه من صورتى مانند آن نديدم گويا پاره‏اى از ماه بود، در صورتى كه اين بانوى بزرگ در آن وقت در پنجاه و پنجمين سال زندگى خود بود، غريب بود، خسته و كوفته بود، مصيبت زده و داغ ديده بود، پس جمال زينب در آغاز جوانى پيش از آن كه سالمندى، و مصايب جانگداز خوردش كند و جام داغ ديدگى را تا پايان بَدُو بنوشاند چگونه بود.(27) تاريخ او را نديده، چرا كه حياى او مانع از آن شده است. مادرش فاطمه (سلام اللّه عليها) توصيه كرده است كه: «خَيرٌ لِلنِّساءِ اَن لايَرَينَ الرِّجالَ وَ لا يَراهُنَّ الرِّجالُ؛(28)براى زنان بهتر است كه آنان مردان را نبينند، و مردان نيز) آنها را نبينند.» با اين حال از مسائل اجتماعى به دور نبودند بلكه داراى مجلس علمى ارجمندى بود، زنانى كه مى‏خواستند احكام دين را بياموزند، در آن مجلس حاضر مى‏شدند و كسب دانش مى‏كرده‏اند.»(29)
و اگر دستور الهى و آسمانى نبود كه: «انَّ اللّهَ شاء اَن يَراهُنّ سَبايا؛براستى خدا خواسته كه آن‏ها را اسير ببيند»، حسين (ع) هرگز به خود اجازه نمى‏داد خواهر را در سفر كربلا به همراه ببرد.
بردن اهل حرم دستور بود و سِرّ غيب‏

ورنه اين بى‏حرمتى را كى روا دارد حسين(ع)
ادامه دارد. پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. محمدى رى‏شهرى، ميزان الحكمه (بيروت دارالحديث)، چاپ دوم، 1419، ج 2، ص 716 ، روايت 4544. 2. همان، ص 717، روايت 4570. 3. همان، روايت، 4565؛ بحارالانوار، ج 78، ص 309. 4. همان، ج‏78، ص 111، حديث 6، ميزان الحكمه، ج 2، ص 717، روايت 4569. 5. روزنامه جمهورى اسلامى، 23/6/1381. 6. هفته‏نامه بصيرت، سال نهم، شماره 26، 10/2/82، ص 4. 7. وسائل الشيعه،ج 14، ص 143. 8. ميزان الحكمه، ص 716، روايت 4542. 9. همان، ص 716، روايت 4546 10. همان، روايت 4547. 11. فروغ‏كافى، محمدبن يعقوب كلينى(دارالكتب الاسلاميه)، ج‏5، ص 537 و ر – ك حر عاملى،وسائل الشيعه (داراحياء التراث العربى)، ج‏14، ص 174، حديث 2، و روضة المتقين، ج 8، ص 383. 12. اقتباس از «گل عفاف» جواد محدثى. 13. همان، ج 2، ص 716. 14. سوره قصص، آيه 23 – 25. 15. ميزان الحكمه، ج‏2، ص 717، روايت 4567. 16. همان، ص 717 ؛ روايت 4556، امالى طوسى، ص 301. 17. ميزان الحكمه، ص 718، خصال صدوق، ص 20. 18. نهج البلاغه، محمد دشتى، ص 712، حكمت 349. 19. همان، ص 676، حكمت 223. 20. عبدالواحد آمدى، غررالحكم، ترجمه على انصارى، ص 646. 21. ميزان الحكمه، همان، ص 730، روايت 4603. 22. ميزان الحكمه، ج‏2، ص 717، روايت 4565. 23. بحارالانوار، ج‏43، ص 130 – 132. 24. شيخ جعفر نقدى، كتاب زينب كبرى، ص 22، و رياحين، ج‏3،ص 60. 25. كتاب زينب كبرى، ص 20. 26. جرير طبرى، تاريخ طبرى، (بيروت مؤسسة الاعلمى، چاپ چهارم، 1403) ج 4، ص 340 – 341. 27. عائشة بنت الشاطى، بانوى كربلا، ترجمه سيد رضا صدر(قم انتشارات دفتر تبليغات اسلامى، چاپ سوم، 1378) ص 59 – 58. 28. وسائل الشيعه، ج 14، ص 43، حديث 7. 29. بانوى كربلا، ص 60.

/

هنر و زيبايى در سيره پيشوايان‏

معنى هنر
هنر به معنى زيبايى‏شناسى و زيبايى آفرينى است، كه شامل هر نوع فن و پيشه زيبا و جالب در عرصه‏هاى گوناگون مى‏شود. هنرمند كسى است كه با شناختن زيبايى‏ها، در پرتو علم و عقل بتواند از آنها بهره گيرد، و عامل خلّاقيّت و سازندگى و رشد و تعالى خود و ديگران گردد. به عنوان مثال اگر بانويى با شناخت زيبايى‏ها و عوامل پيدايش آنها در مورد تربيت كودك از آغاز انعقاد نطفه – بلكه قبل از آن – تا هنگام تولد و بعد از آن، و سپس رعايت دقيق آنها، همت كند، مى‏تواند از نظر صورت و سيرت فرزندى زيبا پديد آورد، و همين هنر مهم اجتماعى است كه مى‏تواند سرچشمه آثار و نتايج درخشان گردد، و محتواى شعر فردوسى را تحقّق بخشد كه گفت:
زنان را همين بس بود يك هنر

نشينند و زايند شيران نر

و مانند حضرت زينب (سلام اللّه عليها) در حضور ابن زياد، ماجراى شهادت و سختى‏هاى كربلا را، جميل و زيبا خواند و فرمود: «ما رأيت الّا جميلاً؛ جز زيبايى نديدم» (1) و شايد حضرت امام خمينى (قدس سرّه) اين سخن معروف خود را از اين گفتار زينب (سلام اللّه عليها) اقتباس كرده كه گفت: «شهادت هنر مردان خدا است» يعنى شهادت يك نوع زيور و زيبايى براى انسان‏ها است. و به طور كلّى پديده‏هاى خلقت، زيبايى و زيبايى آفرينى است، و نشان دهنده هنرهاى خيره كننده و گوناگون است كه ذات پاك خدا در جهان هستى پديدار ساخته است، به عنوان مثال در ميان حشرات، زنبور عسل را در نظر بگيريد كه با زيبايى‏شناسى و زيبايى آفرينى غريزى و حركات ظريف خود، شكوفه‏ها و گلهاى خوشبو را مى‏شناسد، و از آنها مى‏خورد، و با تلاش‏هاى آگاهانه و هوشيارانه و خستگى ناپذيرش، ده‏ها و صدها و گاهى هزارها كيلومتر ره مى‏پيمايد، و در نتيجه عسل تهيه مى‏كند كه در ميان غذاها شيرين‏ترين و پرمحتواترين غذاها است كه قرآن از اين هنر الهى چنين ياد مى‏كند:
«وَ اَوحى ربّك اِلى النَّحلِ اَن اتَّخِذِى مِنَ الجِبال بُيُوتاً…يَخرُجُ مِن بطُونها شَرابٌ مُختَلِفٌ اَلوانُهُ فِيهِ شِفاءٌ لِلنّاس؛ و پروردگار تو به زنبور عسل وحى (و الهام غريزى) نمود كه از كوه‏ها و درختان و داربست‏ها كه مردم مى‏سازند، خانه‏هايى برگزين، سپس از تمام ثمرات (و شيره گل‏ها) بخور، و راه‏هايى را كه پروردگارت براى تو تعيين كرده است، به راحتى بپيما، و از درون شكم آنها نوشيدنى با رنگ‏هاى مختلف خارج مى‏شود كه در آن شفا براى مردم است.»(2)
اين يك نمونه از هنر جهان طبيعت از ميلياردها نمونه‏هاى ديگر است، بايد با دقت و تفكّر در مورد آن، بر هنر خود افزود، هنرها را شناخت، و هنرآفرينى كرد، چنان كه رسول اكرم (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) در اين راستا مى‏فرمايد:«المؤمن كالنّحلة تأكل طيّباً و تضع طيّباً؛ مؤمن مانند زنبور عسل است كه چيز پاك (شيره گل) مى‏خورد، و چيز پاك (عسل) تحويل مى‏دهد.»(3)
توضيح بيشتر اين كه: روان شناسان مى‏گويند: روح و روان انسان از چهار بُعد تشكيل شده كه عبارتند از: حسّ مذهبى، حسّ نيكى، حسّ دانايى و حسّ زيبايى. آنها معتقدند كه تمام زيبايى‏هاى ادبى، شعرى، صنايع ظريف، و هنر به معنى واقعى از حس زيبايى نشأت گرفته، و از آثار اين حس است، و سراسر جهان را زيبايى‏ها فرا گرفته، و همه آن‏ها نشانه هنر دوستى خدا، و هنر آفرينى او است. پس ما كه جزيى از جهان آفرينش هستيم، نمى‏توانيم از هنر فاصله بگيريم. بنابراين هنر دوستى و زيبايى‏طلبى از امور فطرى، و برخاسته از سرشت انسان است، كه بايد آن را شكوفا و بارور نمود، و به‏وسيله هنر به آفرينش زيبايى‏ها در ابعاد گوناگون پرداخت. هنر متعهد و سازنده، و هنر صورى ويرانگر
در اينجا آنچه كه مهم است اين است كه هنر در خدمت انسان باشد، و چنين هنرى همان هنر متعهد و هنر مورد امضاى اسلام ناب است، ولى با كمال تأسّف امروز در جهان به نام هنر، به جاى سازندگى، در راه ويران‏گرى استفاده مى‏شود، و با تحريف و به انحراف كشاندن زيبايى‏ها، بزرگترين ضربه‏ها بر انسانيت وارد مى‏گردد، به عنوان مثال از زيبايى‏هاى زنان تحت عنوان هنر پيشه، به فساد و انحراف دامن مى‏زنند، و موجب بى‏محتوايى و پوچى زندگى جوانان شده، و آنها را از هنر حقيقى و سازنده باز مى‏دارند، اينجا است كه بايد مرزها را شناخت، و هنر صورى را از هنر واقعى جدا نمود، و پس از شناخت هنر خلّاق، آن را وسيله و نردبان رشد و ترقى قرار داد. تا نكبت در جاى نعمت، و زشتى در مكان زيبايى قرار نگيرد. به عبارت روشن‏تر هنر مانند زبان است، كه اگر به حق حركت كند سازنده است، وگرنه مخرّب و فتنه‏انگيز خواهد شد، و از سخن گفتن زبان به خوبى مى‏توان به عيب و هنر صاحب زبان، پى‏برد.
اگر حضرت على (عليه السلام) مى‏فرمايد: «كونوا فى النّاس كالنّحلة؛ همانند زنبور عسل باشيد.»(4)
يعنى از هنر اين‏گونه بهره بگيريد، و با تلاش‏هاى خستگى‏ناپذير و آگاهانه، هنر را در خدمت جامعه و مردم در عرصه‏هاى گوناگون قرار دهيد. هنر و زيبايى از ديدگاه قرآن‏
قرآن در آيات متعدد، ما را به استفاده سالم و بهينه از هنرها و زيبايى‏ها فراخوانده در يك جا مى‏فرمايد: «قُل مَن حَرَّم زِينَةَ اللّهِ الَّتِى اَخرَجَ لِعبادِهِ وَ الطَيِّباتِ مِنَ الرِّزقِ…؛ بگو چه كسى زينت‏هاى الهى را كه براى بندگان خود آفريده، و روزى‏هاى پاكيزه را حرام كرده است؟ بگو اين‏ها در زندگى دنيا براى كسانى است كه ايمان آورده‏اند.»(5)
اين زينت همان جلوه‏هاى مختلف هنر و زيبايى در لباس و غذا و ساير شؤون زندگى است كه مؤمنان از آن بهره صحيح مى‏برند، ولى كافران و منحرفان آن را در راه تباهى‏ها به كار مى‏اندازند.
و در آيه ديگر مى‏فرمايد: «اِنّا جَعَلنا ما عَلَى الاَرض زِينَةً لَها لِنَبلُوَهُم اَيُّهُم اَحسَنُ عَمَلاً؛ ما آن‏چه را روى زمين است زينت آن قرار داديم، تا انسان‏ها را بيازماييم كه كدامينشان بهتر عمل مى‏كنند؟»(6) نتيجه اين كه هنرها و زيبايى‏ها نعمت بزرگ الهى براى امتحان بشر در اختيار او قرار داده شده، تا آن كه زيباتر از آنها بهره مى‏برد، شناخته شود، و هنر مقدمه و مركب راهوار براى وصول به مقصود و اهداف شود.
و به طور كلى نه تنها استفاده از نعمت‏هاى الهى جايز و رواست، بلكه واجب و لازم است، و بايد آن را آشكار ساخت. چنان كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) فرمود: «هنگامى كه خداوند نعمتى را به بنده‏اى مى‏بخشد، دوست دارد آثار آن نعمت را از او آشكارا بنگرد.»(7)
نيز فرمود: «هر كس خيرى به او رسد، ولى آثارش از او ديده نشود، دشمن خدا و مخالف نعمت‏هاى او و منكر آن نعمت‏ها به شمار مى‏آيد.»(8)
و حضرت على (عليه السلام) فرمود: «خداوند زيبايى‏ها را دوست دارد، و نيز دوست دارد كه آثار و نشانه‏هاى زيبايى‏ها رااز بنده‏اش آشكارا بنگرد.»(9)
پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) و امامان (عليهم السلام) از قرآن اين گونه استفاده مى‏كردند، مثلاً امام مجتبى (عليه السلام) زيباترين لباس‏هاى خود را هنگام رفتن به مسجد مى‏پوشيد، و از برترين عطرهاى خوشبو استفاده مى‏كرد، و با آراستگى چشمگير در ميان مردم مى‏آمد، روزى يكى از زاهدنماها از او پرسيد: «اى پسر رسول خدا(صلى اللّه عليه و آله و سلّم) چرا زيباترين لباس خود را در نماز مى‏پوشيد؟» آن حضرت در پاسخ فرمود: «اِنَّ اللّهَ جَمِيلٌ يُحِبُّ الجَمال، فَاَتَجَمَّلُ لِرَبِّى، وَ يَقُولُ خُذُوا زِينَتَكُم عِندَ كُلِّ مَسجِدٍ؛ خداوند زيبا است و زيبايى را دوست دارد، و به همين جهت من براى راز و نياز با خدا لباس زيبا مى‏پوشم، چرا كه خداوند (در قرآن آيه 31 اعراف) مى‏فرمايد: زينت خود را هنگام رفتن به مسجد برگيريد.»(10)
قرآن در مورد ديگر مى‏فرمايد: «وَثِيا بَكَ فَطَهِّر؛ و لباست را پاكيزه كن.»(11)، در تفسير اين آيه روايت شده: در عصر جاهليت بين مردم معمول بود كه دامن لباس‏هايشان را بسيار بلند مى‏كردند، به طورى كه بر روى زمين كشيده مى‏شد و آلوده مى‏شد، آيه فوق كه در حقيقت خطاب به مردم است در اين راستا نازل شد، و تبيين كرد كه بلندى دامن لباس نشانه شخصيت نيست، بلكه موجب ناپاكى و نازيبايى مى‏شود، بلكه پاكيزى و زيبايى لباس نشانه تربيت و فرهنگ بالنده انسان از نظر اسلام است.
نيز قرآن در ضمن شمردن هدف‏هاى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) مى فرمايد: «وَ يُحِلُّ لَهُمُ الطَّيِّباتِ وَ يُحَرِّم عَلَيهِمُ الخَبائث؛ او پاكيزه‏ها را براى مردم حلال مى‏شمرد، و ناپاكى‏ها را براى مردم حرام مى‏نمايد.»(12) بنابراين پاكى و آراستگى، و استفاده بهينه از زيبايى‏ها از برنامه‏هاى اصلى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) در زندگى شخصى خود، و در آموزه‏هاى مكتبى‏اش بود، و آنان به هر اندازه از آراستگى و زيبايى دورى كنند، به همان اندازه از مكتب انسان ساز اسلام و قرآن دورى كرده‏اند. چند نمونه از روش پيشوايان‏
در گفتار و رفتار پيشوايان به آنچه كه موجب پاكيزگى و آراستگى است دستور داده شده و از آنچه كه باعث زشتى و ناپاكى مى‏شود نهى شده است، به عنوان مثال؛ به مسواك، و زدودن موهاى زائد بدن، و استفاده از عطريات، و گرفتن ناخن، و كوتاه كردن موى شارب و… دستور داده شده است. از سخنان رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) است: «بئس العبد القاذورة؛ بنده كثيف، بنده بد و زشتى است.»(13) و نيز فرمود: «دوستم جبرئيل به من گفت: يك روز در ميان، خود را با عطر خوشبوكن، و در روز جمعه حتماً از عطر بهره بگير، و آن را ترك نكن.»(14) حضرت على (عليه السلام) فرمود: «مسواك دندان‏ها موجب پاكيزگى دهان، و خوشنودى پروردگار است.»(15) پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) فرمود: «انّ من السّنّة ان تأخذ من الشّارب حتّى يبلغ الاطار؛ از سنّت اسلام است كه سبيل خود را كوتاه كنى به طورى كه به لب بالا برسد و لب بالا آشكار گردد.»(16) در اينجا نظر شما را به چند نمونه از رفتار پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) و امامان (عليهم السلام) جلب مى‏كنيم:
1- امام صادق (عليه السلام) فرمود: «رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) آن‏چه را كه براى مصرف عطر و بوهاى خوش خرج مى‏كرد، بيشتر از آن بود كه براى غذا مصرف مى‏نمود.»(17)
2- روزى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) دندان چند نفر از مسلمانان را ديد كه زرد شده بود، به آن‏ها فرمود: «مالى اراكم قلحاً مالكم لاتستاكون؟؛ چرا دندان‏هاى شما را زرد و كثيف مى‏نگرم؟ چرا مسواك نمى‏زنيد؟»(18)
3- يك روز پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) دو عدد لباس نزد همسرش عايشه آورد و فرمود: «اين دو جامه را بشوى، آيا نمى‏دانى كه لباس تسبيح خدا مى‏گويد، و هرگاه چركين شد تسبيح آن قطع مى‏گردد.»(19)
4- مردى به محضر پيامبر(صلى اللّه عليه و آله و سلّم) آمد، آن حضرت مقدارى موى سفيد در ريش او ديد، فرمود: اين نورى است كه نشان مى‏دهد جوانى خود را در راه اسلام پير نموده است. آن مرد رفت و موى صورتش را حنا كرد و نزد پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) آمد و پيامبر صلى اللّه عليه و آله و سلّم وقتى كه او را آراسته ديد،فرمود: اين رنگ نشانه نور و اسلام است. او رفت و اين بار محاسنش را با رنگ مشكى سياه كرد و نزد پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) آمد، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) به او فرمود: «نورٌ و اسلامٌ و ايمانٌ و محبّةٌ الى نسائكم، و رهبةٌ فى قلوب عدوّكم؛ اين رنگ، نشانه نور و اسلام و ايمان بوده و مايه جلب محبت زنانتان و القاى ترس در دل‏هاى دشمنانتان مى‏باشد.»(20)
5 – از روش‏هاى پيامبر(صلى اللّه عليه و آله و سلّم) اين كه به فرموده امام باقر (عليه السلام) «آن حضرت به همه بانوان اعم از شوهردار و بى‏شوهر دستور مى‏دهد كه موهاى سرخود را خضاب كنند، زنان شوهردار از اين رو كه در نزد شوهرانشان آراسته گردند، و زنان بى‏شوهر براى اين كه دستشان همچون دست‏هاى مردان نباشد.»(21)
جالب اين كه آن حضرت به على (عليه‏السلام) فرمود: مصرف يك درهم براى رنگ كردن موى سر و صورت، بهتر از مصرف هزار درهم در امور ديگر در راه خدا است، خضاب چهارده فايده دارد: 1- باد را از گوش بر طرف مى‏كند. 2- به چشم درخشندگى مى‏دهد. 3- بينى را نرم مى‏نمايد. 4- دهان را خوشبو مى‏سازد. 5 – لثه را محكم مى‏كند. 6- بيمارى و كسالت را رفع مى‏نمايد. 7 – وسوسه شيطان را كم مى‏كند. 8 – فرشتگان را شاد مى‏كند. 9- مؤمن را شادمان مى‏سازد. 10 – كافر را خشمگين مى‏كند. 11- مايه آراستگى است. 12- موجب خوش سيمايى است. 13- دو فرشته نكير و منكر را (در عذاب كردن او) شرمنده مى‏سازد. 14- موجب نجات از عذاب قبر مى‏شود.(22)
6- امام صادق (عليه السلام) فرمود: «روزى يكى از مسلمانان به محضر رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله سلّم) آمد، در حالى كه ريشش را با رنگ زرد خضاب كرده بود، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) فرمود: اين چقدر زيبا است. او رفت و پس از چند روز نزد پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) آمد در حالى كه محاسنش را با حنا رنگ نموده بود، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) لبخندى نمود و فرمود: اين رنگ بهتر از آن رنگ قبل است. او رفت و بعد از مدّتى آمد در حالى كه محاسنش رابا رنگ مشكى، سياه نموده بود، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) خنديد و فرمود: اين رنگ، از رنگ قبل، و رنگ پيش از آن زيباتر است.»(23)
7- ابو ايّوب انصارى ميزبان پيامبر(صلى اللّه عليه و آله و سلّم) در مدينه مى‏گويد: شبى براى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) غذايى آميخته به سير و پياز بردم، آن حضرت از آن غذا نخورد، به آن حضرت عرض كردم: چرا از غذا نخوردى، تا از نيم خورده شما تبرّك بجوييم؟ در پاسخ فرمود: «غذاى امروز سير داشت، و چون من در اجتماع شركت مى‏كنم، و مردم از نزديك با من تماس مى‏گيرند، از خوردن آن خوددارى كردم.» از آن پس چنين غذايى را براى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) آماده نكرديم.(24)
8 – حضرت زهرا(سلام اللّه عليها) به قدرى به عطر و خوشبويى و پاكيزگى اهمّيت مى‏داد كه در لحظات سخت آخر عمر، به اسماء بنت عميس فرمود: «عطر و لباس پاكيزه و مخصوص نماز مرا بياور، مى‏خواهم نماز بخوانم. من آنها را آوردم، آن حضرت از آن عطر بهره‏جست و با آن لباس پاكيزه نماز خواند.»(25)
9- روزى سفيان ثورى (كه زاهدنماى عصر امام صادق (عليه السلام) بود) در كنار كعبه امام صادق (عليه السلام) را ديد كه بسيار آراسته و داراى لباس زيبا و نسبتاً ارزشمند است، به عنوان اعتراض به آن حضرت گفت: پدران و اجدادت و پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) و على (عليه السلام) چنين لباسى نمى‏پوشيدند، شما چرا پوشيده‏اى؟ آن حضرت در پاسخ فرمود: پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) در عصرى مى‏زيست كه نوع مردم فقير بودند(و بر او لازم بود كه همسانى با آحاد مردم را رعايت كند) ولى امروز اوضاع اقتصادى مردم خوب شده است، و افراد شايسته به پوشيدن لباس‏هاى آراسته و زيبا سزاوارتر هستند، آنگاه اين آيه را خواند: « قل من حرّم زينة اللّه…» (كه قبلاً ذكر شد) سپس آن حضرت لباس زيرين خود را به سفيان نشان داد و فرمود: اين لباس زيرين را كه موئين و خشن است. براى رام كردن نفس خود مى‏پوشم، و اين لباس روئين زيبا را براى مردم و جامعه. آنگاه امام لباس سفيان را گرفت، و فرمود: ولى لباس زيرين تو نرم است، و لباس روئين تو زير و خشن است، لباس روئين را براى خودنمايى در برابر مردم مى‏پوشى، ولى براى آرامش تن خود لباس نرم را در زير مى‏پوشى اين است فرق بين من و تو. سفيان از اين پاسخ درمانده شد و چيزى نگفت.(26)
10- امام صادق (عليه السلام) به قدرى از عطريات بهره مى‏جست كه هرگاه كسى وارد مسجد مى‏شد و او را نمى‏ديد، از محلّى كه بوى عطر از آن به مشام مى‏رسيد مى‏فهميد كه آن حضرت در همان محل نشسته بوده است، زيرا محل سجده او همواره خوشبو بود.(27)
11- حسن بن على بن مهران مى‏گويد: به محضر امام كاظم (عليه السلام) رفتم ديدم انگشتر فيروزه در دست دارد، با دقّت به آن نگاه مى‏كردم فرمود: «چرا اين‏گونه به انگشتر چشم دوخته‏اى؟» عرض كردم: به من خبر رسيده كه على (عليه السلام) چنين انگشترى داشت فرمود: آرى، اين انگشتر همان است…(28)
12- حسن بن جهم مى‏گويد به حضور امام كاظم (عليه السلام) رفتم ديدم محاسنش را با رنگ مشكى رنگين و آراسته نموده، از علت آن پرسيدم. فرمود: خضاب و آراستگى موجب افزايش حفظ عفّت همسران مى‏گردد، زنانى بودند و هستند كه كارشان بر اثر ژوليدگى شوهرانشان، به فساد و بى‏عفتى كشيده شد.(29)
نتيجه اين كه پيشوايان الهى اكثر استفاده را از زيبايى‏ها نموده، و با كمال آراستگى به ميان مردم مى‏آمدند، و پاكيزگى و زيبايى را جزء دين و برنامه اصلى زندگى مى‏دانستند و به آن عمل مى‏كردند. پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. مثير الاحزان، ص 90. 2. سوره نحل، آيه 68. 3. علّامه مجلسى، بحار، ج 64، ص 238. 4. همان، ص 239. 5. سوره اعراف، آيه 32. 6. سوره كهف، آيه 7. 7. نهج الفصاحه، حديث 683. 8. تفسير قرطبى، ج 10، ص 7192؛ فروغ كافى، ج 6، ص 438. 9. فروع كافى، ج 6، ص 438. 10. تفسير نورالثقلين، ج 2، ص 19. 11. سوره مدثر، آيه 4. 12. سوره اعراف، آيه 17. 13. فروع كافى، ج‏6، ص 439. 14. همان، ص 511. 15. همان، ص 495. 16. فروع كافى، ج 6، ص 487. 17. همان، ص 512. 18. همان، ص 496. 19. ميزان الحكمه، ج 10، ص 94. 20. بحار، ج 76، ص 100. 21. همان، ص 102. 22. همان، ص 99. 23. همان. 24. سيره ابن هشام، ج 2، ص 144. 25. بحار، ج 43، ص 185. 26. فروع كافى، ج 6، ص 442. 27. همان، ص 511. 28. همان، ص 472. 29. بحار، ج 76، ص 100.

/

مديريت اسلامى و علوم بشرى‏

##نگارش و تدوين: حجة الاسلام و المسلمين محمد رضا مصطفى پور##
پس از بيان ويژگى‏هاى مديريت اسلامى و مبانى آن لازم است به نسبت مديريت اسلامى و علوم بشرى بپردازيم اما پيشاپيش لازم است در موضوع دينى بودن علوم و معنا و حقيقت آن و همچنين معيار آن بحث كنيم. اقسام علم‏
علم به معناى اعم، از سه قسم خارج نيست:
1- علمى كه مسائل آن از قبيل هست و نيست و بود و نبود مطلق است، نظير اين كه گفته شود: خدا هست يا نيست، خدا واحد است يا نيست، معاد هست يا نيست،وحى هست يا نيست، عصمت هست يا نيست، برزخ هست يا نيست، فرشتگان هستند يا نيستند، اين موضوعات مسائل حكمت و كلام را تشكيل مى‏دهند.
2- علمى كه از بود و نمود سخن مى‏گويد. مانند عرفان نظرى كه آيت‏شناسى است. هرچه در عالم هست آيت و نشانه خداست.
3- علمى كه از احكام و خواص و آثار و لوازم و مقارنات بود مقيّد سخن مى‏گويد. اين علم خود دو قسم است:
الف: رياضى كه ترسيمش نياز به ماده ندارد. مثل عدد، عدد در عالم موجود است. علم رياضى عهده دار تعريف، اقسام، احكام، لوازم، ملزومات و مقارنات عدد است. يا مكعب و كره در جهان موجود است، تعيين مساحت و محيط آنها بر عهده علم رياضى است.
ب: طبيعى (تجربى) كه ترسيمش محتاج ماده است. مثل: زيست‏شناسى، زمين‏شناسى، گياه‏شناسى، جانورشناسى و… علوم حقيقى و استدلالى منحصر در اين سه قسم است اين حصر حقيقى است. اما علوم اعتبارى قراردادى است. اين علوم گرچه از واقعيت خبر نمى‏دهند، مثلاً: ادبيات و مانند آن از علوم اعتبارى و قراردادى است. زيرا براى هر ملّتى در اين زمينه قرارداد خاصى است. كلمه «عين» با همه قدر و منزلتى كه در زبان عربى دارد و هفتاد معنا براى آن ذكر كرده‏اند و قصايدى در هفتاد بيت سروده‏اند كه هر بيتى با اين كلمه پايان مى‏يابد و در هر بيتى نيز معناى خاص خود را دارد، با اين همه در لغت و زبان ديگر مهمل است. زيرا در آن زمان اين لغت با اين ويژگى و شكل نيامده است لكن محتواى اين علوم ادبى و عربى به علوم حقيقى برمى‏گردد.
تفكيك علوم اسلامى از غير اسلامى از ميان اقسام سه گانه علوم حقيقى به شرح زير است:
الف – علومى كه از «بود و نبود» يا از «بود و نمود» خبر مى‏دهند مانند حكمت و كلام و عرفان، يا از «بايد و نبايدى» كه از «بود و نبود» نشأت مى‏گيرد مثل فقه و اخلاق و حقوق كه منشأ وحيانى و تكيه‏گاه برهانى دارد و از علوم حقيقى است. – نه بايد و نبايدى كه جزو قرارداد است و از سنن و آداب مردمى ناشى شده و قابل اقامه برهان نيست – اين علوم دو قسمند: دينى و غير دينى.
حكمت و كلام و عرفانى كه بر اثبات خدا و وحى و نبوت و قيامت برهان اقامه مى‏كند، دينى است. و حكمت و كلام و عرفانى كه خداوند و وحى و نبوت و قيامت را نفى مى‏كند، ضد دينى است، همچنين فقه و حقوق و اخلاقى كه منشأ وحيانى دارد، دينى است و در مقابل، احكام و حقوق و اخلاقى كه بر پايه نفى توحيد و نبوت و معاد تنظيم و ترسيم مى‏شود، ضد دينى است.(1)
ب – علومى كه از خواص و آثار و لوازم و مقارنات موجود خاص خبر مى‏دهند، مثل علوم طبيعى و رياضى. اين‏گونه علوم شناسنامه دينى و غير دينى ندارند. نه اسلامى‏اند، نه ضد اسلامى. چون ناظر به جهان‏بينى نيستند. نه كسى كه بى‏دين است چنين ادعايى دارد كه اهل دين اين علوم غير دينى را پذيرفته و با آن‏ها كشورشان را اداره مى‏كنند و نه آن كه متديّن است مى‏تواند بگويد: اين علوم اسلامى است، اين علوم چون بى‏شناسنامه‏اند متعلّق به هيچ مكتب و ملّت و مذهبى نيستند. آرى، اگر اصول و عناصر محورى اين علوم از ره‏آورد انبياء عليهم السلام باشد، در اين صورت اطلاق علوم دينى نسبت به آنها بلامانع است. مراد از اسلامى بودن علوم‏
اسلامى بودن علوم ممكن است معانى متعددى براى آن بيان كرد كه برخى از آنها تام و بعضى ناتمام است:
يكم: مراد از اسلامى بودن علوم اين است كه عالمان يا كاشفان آن‏ها مسلمان باشند.
اين معنا صحيح نيست زيرا علم را هرگز به لحاظ عالم تقيسم نمى‏كنند و نمى‏سنجند. پس اگر عالمان و كاشفان علمى ضد دين (ماركسيست و لائيك) باشند، آن علم ضد دين نيست. بى‏دينى عالم به علم سرايت نمى‏كند، همان‏گونه كه مسلمان بودن عالم دليل اسلامى بودن علم نيست. پس معناى اسلامى بودن علوم اين نيست كه عالم يا كاشف آن مسلمان باشد، همچنان كه معناى غيردينى بودن نيز اين نيست كه عالم و كاشف آن علم ضد دين است.
دوم: مراد از اسلامى بودن علوم علومى كه اسلام، مسلمان‏ها را به فراگيرى آن‏ها تشويق و ترغيب فرمود. اين تعريف نيز ناتمام است. زيرا بسيارى از علوم است كه مكتب‏هاى ضددين نيز پيروانشان را به فراگيرى آن‏ها تشويق كردند. صرف تشويق و ترغيب، ايجاد انگيزه، ترسيم مبدأ غايى براى آن سبب نمى‏شود كه علمى صبغه دينى يا ضد دينى بگيرد.
سوم: معناى اسلامى بودن علوم اين است كه افزون بر تشويق مسلمانان به فراگيرى آن‏ها اشارات فنى نيز در متن دين نسبت به آن علوم موجود باشد. اشاراتى كه رابطه موضوع و محمول را ترسيم كند، نه اين كه از بيرون، به تحصيل چنين علمى ترغيب نمايد. پس در هر مكتبى كه اشارات علمى و فنّى نسبت به رشته خاص وجود داشته باشد، به همان مقدارى كه اشاره شده است مى‏توان آن رشته علمى را به آن مكتب اسناد داد. بيش از آن مقدار صحيح نيست. زيرا چه بسا در آن فن و رشته خاص مبادى فراوانى باشد كه صاحبان مكتب از آن بى‏خبر باشند. از اين رو، نسبت به آن اشاراتى نداشته‏اند.
چهارم: مراد از اسلامى بودن علوم اين است كه دين افزون بر تشويق مسلمانان بر فراگيرى علم خاص، احكام و اصول تأسيسى آن را نيز ارائه كرده باشد. يعنى اشارات كافى نيست. بلكه بايد اصول و عناصر محورى آن رشته را بيان كند. چنين علمى را مى‏توان به آن مكتب اسناد داد. زيرا عقل حجت عمومى است و مكتب هم به عناصر محورى آن فن اشاره كرده است. پس اگر اسلام عناصر محورى و اصول اولى يك رشته علمى را بازگو و احيا و ابداع فرمود و تفريعش را به دست عقل سپرد، آن رشته را مى‏توان اسلامى ناميد. امّا علوم و فنونى كه صرفاً محصول تجارب بشرى است و هيچ ردّ پايى از آن‏ها در متون نقلى يافت نمى‏شود. نمى‏توان بر آن علوم اسلامى اطلاق كرد. هرچند اگر مقدمه واجب قرار گيرند به دليل اين كه مورد نياز بشر هستند به لحاظ فقهى فراگيرى آن واجب است زيرا تحصيل مقدمه واجب به دليل اين كه واجب بدون آن تحقق پيدا نمى‏كند واجب است و به عبارت ديگر: فراگيرى علوم و فنونى كه مقدمه واجب قرار مى‏گيرند باستناد برهان عقلى واجب است. و اگر شخصى آن علوم را با قصد قربت فراگيرد و اجرا كند ثواب دارد مانند توصلياتى كه در متون نقلى آمده است.
معناى چهارم اسلامى بودن علوم تاحدى تام است. يعنى علمى را مى‏توان اسلامى ناميد كه اسلام به عناصر اولى و اصول محورى آن راهنمايى كرده باشد. و اجتهاد و استنباط، تفريع فروع و رد فرع به اصل را به عقل پيروانش واگذار نموده باشد.
پنجم: علومى كه موضوع آن اسلامى باشد مثل علوم قرآنى، تفسير و مفاهيم قرآنى، قرآن‏شناسى، وحى‏شناسى، از مسائل علوم قرآنى است و آنچه مربوط به تك‏تك آيات قرآن باشد موضوع تفسير و مفاهيم قرآنى است. بنابراين اين دسته از علوم، علوم اسلامى است. چون موضوعش را اسلام آورده است. اين معنا نيز تام است .
ششم: معناى اسلامى بودن علوم اين است كه بازده و ثمره آن در خدمت علوم اسلامى يا اسلام باشد. اين معنا براى اسلامى بودن يك علم تام نيست. آرى، اگر اين علم هيچ فايده‏اى در جهان جز براى اسلام نداشته باشد، شايد از اين جهت بتوان گفت: اسلامى است. چون اثرى جز خدمت‏گزارى به اسلام ندارد. لكن نبايد از نظر دور داشت كه اسلامى بودن آن به لحاظ غايت و هدف است، نه ربط داخلى موضوع و محمول. گفتنى است معانى ياد شده درباره اسلامى بودن علوم حصر عقلى نيست، شايد معانى ديگرى هم بتوان براى آن يافت. حجيت علوم بشرى از منظر دين‏
حجت شرعى و دينى بودن علوم به مجموع عقل و نقل وابسته است. همان‏گونه كه دليل نقلى به تنهايى براى حجت شرعى بودن كفايت نمى‏كند. از اين رو دلالت ظاهر آيه يا روايت بر مطلبى براى حجيت آن كافى نيست، بلكه بايد در اطراف آن فحص كرد، پس از فحص از مخصّص لبّى و لفظى و برهان عقلى يا نقلى بر تخصيص يا تأييد، حجت است. دليل عقلى نيز به تنهايى براى حجت شرعى بودن كافى نيست، بلكه بايد آن را به دليل نقلى (كتاب و سنت) عرضه كرد، اگر مورد امضاى نقل بود، حجت است وگرنه حجت نيست. چون عقل هم به همه مصاديق و جزئيات زير مجموعه كار خود احاطه ندارد و لذا گاهى چيزى كه به ظاهر عقلى است، مورد تخطئه يا تقييد و تحديد نقل قرار مى‏گيرد. پس هرگاه عقل و نقل باهم هماهنگ شدند و معارض هم نبودند، فتواى مجموع آن‏ها حجت شرعى و دينى و معيار ثواب و عقاب اخروى است.
بر اين اساس، علوم و فنون رياضى يا تجربى رايج ميان غير مسلمان‏ها، گرچه متصف به حق و صدق مى‏شوند. چون مطابق با واقع‏اند، اما حجت شرعى و دينى نيستند. زيرا با وحى سنجيده نمى‏شوند دينى بودن هركارى نياز به رضايت شارع دارد. آنان يا اساساً اعتقادى به مبدأ ومعاد ندارند يا اگر معتقدهم باشند، دين را جداى از علم مى‏دانند. از اين رو توجهى به رضايت و امضاى شارع نمى‏كنند.
گفتنى است: آنچه كه درباره رشته‏هاى مختلف علمى، از جمله: اقسام چهارگانه علوم، وارد شده است، مثلاً: علم نجوم براى تشخيص زمان، علم نحو(ادبيات) براى زبان، علم فقه براى دين، علم طب براى بدن، همه اين‏ها يا تأسيسى‏اند يا امضائى و هر چه كه با تأسيش شارع باشد و يا آن را امضاء كرده باشد صبغه شرعى دارد و حجيت شرعى علوم را در صورت قطع يا طمأنينه اثبات مى‏كند. بنابراين عقل در جايى كه با مبادى قطعى به نتيجه قطعى مى‏رسد، حجت است مانند حجيت قطع حاصل از دليل نقلى كه سنداً متواتر و دلالةً نص است. همچنين اگر با مبادى و مقدمات ظنى به نتيجه ظنى رسيد، حجت است. همانند حجيت ظن حاصل از دليل نقلى در اثر ظنى بودن سند يا ظنى بودن دلالت. مثل ظن حاصل از خبر واحد. پس حجيت قطع ذاتى است چه از دليل عقلى حاصل شود و چه از دليل نقلى و ظن نيز چه از دليل عقلى حاصل شود يا از دليل نقلى، ذاتاً حجت نيست گرچه براى حجيت ظن حاصل از دليل نقلى يا عقلى، دليل معتبر وجود دارد كه اصول عهده‏دار تبيين آن است.
اگر ظنى مربوط به بايد و نبايد و طمأنينه آور باشد، مسئله عقلى نيست. بلكه از سنخ بناى عقلاست و بناى عقلا زمانى حجت است كه شارع آن را امضاء كرده باشد. چنان كه طبيب جراح خود و اعضاى خانواده و بيمارانش را با همين طمأنينه جراحى مى‏كند. همچنين مهندس و معمار و بنّا و كشاورز و دامدار در كارهايى كه برعهده مى‏گيرند بر اساس طمأنينه است. سرّ آن اين است كه بناى عقلا به عمل كردن بر طبق طمأنينه است و شارع اين بناء عقلا را امضاء كرده است.
در امور دينى نيز همين حكم وجود دارد. از باب مثال در منطقة الفراغ كه شارع مقدس اباحه كرده و حكم آن تخيير است، همين راه را امضاء كرده است. همچنين در بحث‏هاى عبادى و تعبديات كه شارع مقدس برنامه خاص دارد و طريق مخصوصى را هم معتبر نكرده است. مثلاً گفته است: فلان چيز را بايد انجام بدهيد، فلان چيز حلال و فلان چيز حرام است. فلان چيز پاك و فلان چيز نجس است، امّا راه نشان نداده است، در اين موارد كه علم موضوعى وجود ندارد، به علم طريقى عمل مى‏شود. يعنى طريق معتبر نزد عقلا مورد امضاى شارع مقدس است. پس اگر فرمود: آب‏كر پاك و پاك كننده است و مقدارش را نيز مشخص كرد امّا راهى براى احراز ميزان كر نشان نداد، معلوم مى‏شود كه آن را به بناى عقلا واگذار كرده است. پس همان‏گونه كه اگر قطع حاصل شد بر اين‏كه آب كر است، آثار تطهير برآن بار مى‏شود، اگر طمأنينه هم حاصل شد، همين آثار مطهر بودن را دارد چون اين بناى عقلا بر عمل به اطمينان مورد امضاى شارع است. هرچند به عدم ردع باشد. پس طمأنينه‏اى كه از ادله عقلى حاصل مى‏شود حجت است. زيرا شارع مقدس با مضاى بناى عقلا اين طمأنينه را در مقام اثبات نيز معتبر شمرده است. از اين رو اگر طبيبى به بيمار بگويد كه روزه برايت ضرر دارد و بيمار از قول طبيب اطمينان حاصل كند، يا خودش در اثر تجربه‏اى كه دارد، اطمينان پيدا كند كه روزه برايش ضرر دارد، روزه بر او واجب نيست يا اگر انسان به ناامنى راهى اطمينان داشته باشد، سفر در آن راه سفر معصيت و نمازش تمام است. حتى در بعضى از موارد، طمأنينه هم لازم نيست، بلكه همين كه خوف عقلايى باشد كفايت مى‏كند. چنان كه از گذشتن از راهى مى‏ترسد و منشأ خوف هم صرف وهم نيست. بايد از رفتن از ان راه اجتناب كند.

كوتاه سخن اين‏كه:
گرچه همه علومى كه بشر تاكنون بدان دست يافته است، ره‏آورد عقل و نقلى است كه از ادله دين و حجت شرعى مى‏باشند چون افزون بر دليل عقل، در ادله نقلى نيز به فراگيرى علم ترغيب شده است، مثلاً: رسول خدا(ص) فرمود: علم را طلب كنيد حتى اگر در چين باشد، «اطلبوا العلم ولو بالصين»(2) يا در حديث شريف ديگرى مى‏فرمايد: علم دو قسم است: 1- علم ابدان 2- علم اديان؛ «عن النبى(ص) العلم علمان علم الأديان و علم الأبدان».(3)
گفتنى است: علم ابدان اختصاصى به طب ندارد. هر آنچه كه براى تأمين نيازهاى معيشتى و بدنى لازم است، زير مجموعه اين علم قرار مى‏گيرد.
لكن هيچ‏يك از اين‏ها – حجيت شرعى ره‏آورد عقل و ترغيب عمومى به علم آموزى در روايات -، دليل بر اسلامى بودن همه علوم نيست. دانشى اسلامى است كه فرمول‏هاى اساسى و عناصر محورى آن در آيات و روايات بيايد. مثل بحث استصحاب و برائت در اصول اسلامى است چون جزئيات و خطوط كلى آن‏ها در نقل بيان شده است.
مثلاً اگر گفته شود: ستاره‏شناسى علم خوبى است. چون تقويم و تاريخ و ساعات مردم را تأمين مى‏كند پس علم نجوم را ياد بگيريد. اين تشويق و ترغيب بيرونى است و علم را اسلامى نمى‏كند. اما اگر از درون فرمول ارائه دهد و خطوط كلى رابيان كند. مثل اين كه بگويد: «لا و الشمس تجرى لمستقرلها ذلك تقدير العزيز العليم» * «و القمرقدرناه منازل حتى عاد كالعرجون القديم» * «الشمس ينبغى لها أن تدرك القمر و لا اليل سابق النهار و كل فى فلك يسبحون»*(4) «يولج اليل فى النهار و يولج النهار فى‏اليل»*(5)«و هو الذى جعل الشمس ضياء و القمر نورا و قدره منازل لتعلموا عدد السنين و الحساب».(6) يك منجم از اين آيات در علم نجوم همان استفاده را مى‏كند كه مرحوم شيخ انصارى از روايت «لاتنقض اليقين بالشك» در باب استصحاب.
با اين مقدمه حال به بحث مديريت مى‏پردازيم. در خصوص علم و فن مديريت نيز افزون بر ترغيب بيرونى كه خدمت به خلق و جامعه، احسان به مردم كار خوبى است، از درون متون دينى نيز عناصر محورى فراوانى ارائه شده است. پس مديريت علم بشرى صرف نيست كه بشر در آن مستقل بوده و نيازمند به شارع نباشد. از اين جهت علم اسلامى است.
بنابراين، گرچه نقل، معارفى به انسان آموخته كه عقل بشرى از درك آن‏ها عاجز است لكن اين بدان معنا نيست كه هرچه نقلى است، از اين قبيل است و عقل كارى به نقل ندارد. بلكه آن‏چه را عقل، عقل با برهان تشخيص داده است، حجت شرعى است چيزى را كه عقل برهانى تشخيص داد و نقل معتبر ثابت كرد، حجت خداست و مجموع آن‏ها دين است. علوم لازم براى مديريت‏
علوم لازم براى مديريت جامعه دو بخش است:
1- علوم دينى، مثل: فقه،حقوق، اخلاق، فلسفه، كلام و عرفان اين علوم را مى‏توان دينى بودن و غير دينى بودن وصف كرد.
2- علومى كه مطلق‏اند و شناسنامه دينى و غير دينى ندارند. مانند: علوم رياضى و طبيعى و مانند آن اين دسته علوم گرچه نه دينى‏اند و نه غير دينى لكن اگر سودمند باشند، تحصيل آنها يا واجب است يا مستحب و اگر زيانبار بودند، تحصيل‏شان در حال عادى يا حرام است يا مكروه. البته گاهى ممكن است تحصيل علمى در حال عادى جايز نباشد، امّا براى دفاع از كيان اسلام واجب شود (مثل فراگيرى تكنولوژى سلاح‏هاى نظامى پيشرفته) يا مانند: علم سحر كه از علوم زيانبار است و تحصيل آن نيز حرام است ولى براى ابطال سحر داعى نبوت گاهى واجب كفايى يا لااقل جايز است.
به هر تقدير ترغيب به علمى يا بهره صحيح بردن از اين‏گونه علوم دليل دينى بودن آنها نيست. مطلوب مقدمى بودن علوم و فنون بشرى‏
اگر ثابت شود كه عناصر محورى و اصول كلى همه رشته‏هاى علمى در متون نقلى آمده است، فن‏آورى در همه علوم و فنون جزو علوم دينى است. گرچه مطلوب بالذات آفرينش، معرفت الهى و بندگى خداست، لكن اين علوم و فنون نيز مطلوب مقدمى براى هدايت انسان به آن مطلوب برين است. مثل اين كه وضو و غسل و تيمم براى نماز مطلوب مقدمى است، علم اصول براى فقه مطلوب مقدمى است و مقدمى بودن علمى منافاتى با اسلامى بودن آن ندارد.
اما چون عبوديت و معرفت دينى مطلوب بالذات و اصيل آفرينش عالم و آدم است، پيامبران و اولياى الهى بيشترين همّت خود را براى تعليم و تربيت دينى انسان‏ها متوجّه آن‏ها كرده‏اند و به ساير علوم و فنون بشرى جز در حد مطلوب مقدمى توجّه ننموده‏اند. زيرا همه اين علوم و فنون صرفاً به كار دنياى انسان مى‏آيد و پس از مرگ هر كسى مهمان عقايد و اعمال خويش است. پس اصالت و اشراف علوم و معارف الهى نسبت به ساير علوم و در دسترس نبودن آن از يك‏سو و رابطه تنگاتنگ انسان با امور مادى و روزمرّه دنيا كه انصراف و دورى او را از امور معنوى در پى‏دارد، از سوى ديگر سبب توجّه بيشتر اولياى دين به معارف الهى و تعليم و تزكيه، انسان‏هاست تا بشر از هدفى كه براى آن آفريده شده است، باز نماند و زندگى دنيوى او را به خود مشغول نسازد و علوم و فنون را مقدمه‏اى براى رسيدن به هدف برتر قرار دهد. اجتهاد و استنباط مديريت دينى‏
افزون بر برهان عقلى كه خود حجت شرعى و يكى از دلايل مديريت دينى و فقهى است و خداوند برابر آن در قيامت بر انسان احتجاج مى‏كند، كليات علم مديرت در متون نقلى نيز آمده است. گرچه جزئيات مسايل علمى در متون دينى و احاديث اهل بيت عصمت (عليهم السلام) سخن به ميان نيامده است و بيان آن هم به سود بشر نبود. چون در آن صورت تكامل علمى براى انسان حاصل نمى‏شد. لكن كلّيات و راه استنباط و اجتهاد در متون نقلى بيان شده است. نزديك به دو قرن خصوصاً در عصر امام باقر و امام صادق عليهما السلام شاگردانى در مكتب اهل بيت (عليهم السلام) تربيت شدند كه در همه شاخه‏هاى علوم استاد فن و صاحب نظر بودند.
اهلبيت عليهم السلام اصول و ضوابط كلّى را بيان فرمودند و براى تربيت مجتهد، راه اجتهاد و محاوره را به شاگردان نشان دادند و استنباط فروغ از اصول را به خودشان واگذار كردند. مثلاً: جمله «لمكان الباء»(7) در كلام امام باقر(ع) در پاسخ سؤال زراره از مسح بعضى از سر در وضو، نشان دادن راه اجتهاد است.
حديث شريف «انّما علينا أن نلقى اليكم الأصول و عليكم أن تفرعّوا» يا «علينا إلقاء الأصول و اليكم التّفريع»(8) بيانگر ضابطه كلى در اين زمينه است. الف و لام در «الاصول» منصرف به عهد خارجى يا ذهنى نيست. پس اختصاصى به فقه و اصول فقه ندارد. حكمت و طب و ساير رشته‏هاى علمى را نيز در برمى‏گيرد. از اين رو حكيم و طبيب هم مى‏توانند از اصول كلى القا شده در مورد حكمت و طب فروعات فراوانى را استخراج و استنباط كنند.
برپايه اين روايت، همان اصول و قواعد كلى كه در باب عبادات و معاملات فقهى و علم اصول بيان شده است مشابه آن در بخشش‏هاى ديگرى مانند كشاورزى، دام‏دارى، صنعت، نجوم و…نيز آمده است. لكن حوزه‏هاى علميه در مورد فقه و اصول در طول فرون متمادى كار كرده‏اند و با ردّ فرع به اصل و تفريع اصول رساله‏هاى عمليه تدوين نموده‏اند، اما در بخش‏هاى صنعت و كشاورزى اين كار انجام نشده است. آرى، اگر اصول كلّى كه از اهلبيت عليهم السلام درباره مديريت كشور رسيده است در حوزه‏هاى علميه كنونى نظير عصر خواجه نصيرالدين طوسى استنباط مى‏شد، مديريت دينى نيز شكل مى‏گرفت.
شواهد فراوانى وجود دارد كه از اصول كلى القاء شده از سوى معصومين (عليهم‏السلام) فروعات فراوانى استنباط شده است. از جمله در علم اصول كه از علوم دينى و رسمى حوزه‏هاى علميه است. گرچه غالب مباحث اين علم به عقل متكى است. مانند مباحث مربوط به وضع، صحيح و اعم، مشتق، مقدمه واجب، امربه شى‏ء مقتضى نهى از ضد، اجتماع امر و نهى و…
لكن بخش قابل توجهى هم به چند ضابطه كلى القا شده از سوى معصومين (عليهم السلام) وابسته است .هرچند فروعات فراوانى كه از اين اصول كلى استنباط شده و مى‏شود نيز به رهبرى عقل است. مانند اصل استصحاب برائت، اشتغال و… مثلاً اصل استصحاب كه در قالب چندين روايت با مضمون واحد از امام صادق عليه السلام رسيده است، بيانگر ضابطه كلى در اين زمينه است: «من كان على يقين فشك فليمض على يقينه فان الشك لاينقض اليقين…»(9) در روايت ديگر اين‏گونه آمده است: «…ولاتنقض اليقين ابدا بالشك و انما تنقضه بيقين اخر»(10) اصوليين از اين اصل كلى فروعات فراوانى استنباط و استخراج كرده‏اند كه تغذيه فكرى چندين سال يك طلبه خوش استعداد است. استصحاب تعليقى و تنجيزى، شك در مقتضى و مانع، استصحاب امر مجهول التاريخ و تشابه ازمان، استصحاب آينده و… همه اينها فروعاتى است كه عقل شكوفا كرده است. وگرنه در هيچ آيه يا روايتى از آنها سخنى به ميان نيامده است. پس اگر يك سطر روايت استصحاب برپايه قاعده «علينا القاء الاصول و اليكم التفريع» به كمك عقل فنّان تغذيه فكرى چند سال حوزه را به عهده مى‏گيرد، در ساير علوم و فنون نيز اين امر ممكن است. زيرا آيات و رواياتى كه بيانگر اصول كلى در اين رشته‏ها باشد، به مراتب بيشتر از اصولى كلى مربوط به استصحاب است. پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. مثل آنچه كه در قانون اساسى كشورهاى كمونيستى و ماركسيستى مانند اتحّاد جماهير شوروى سوسياليستى سابق و روسيه كنونى آمده است، كه در آن تبليغ ضد خدايى جايز و تبليغ خدا ممنوع است. 2. بحار، ج 1، ص 177. 3. همان، ص 220، باب 6، ح 52. 4. سوره ياس، آيه 38 – 40. 5. سوره حج، آيه 61. 6. سوره يونس، آيه 5. 7. بحار، ج 77، ص 289، ح 45. 8. وسايل، ج‏27، ص 61، باب 6، ح 51 و 52. 9. وسايل، ج 1، ص 247، ح 236. 10. وسايل الشيعه، ج 1، باب 1، ص 245، ح 631.

/

نگاهى به رويدادها

اخبار جهان اسلام‏
زنان محجبه از ادارات دولتى مصر اخراج مى‏شوند.
درگيرى نظاميان آمريكايى با مردم كوفه از سر گرفته شد. (16/2/83)
مردم بصره با حمله به نيروهاى اشغالگر و اسارت 3 تن از آنان، نظاميان انگليسى را وادار به عقب‏شينى از مركز و جنوب اين شهر كردند. (20/2/83)
اين نمايش حقوق بشر بوش در زندان ابوغريب عراق است. انتشار تصاوير تازه از شكنجه اسراى عراقى نمايانگر قساوت و ساديسم نظاميان آمريكايى در برخورد با مردمى است كه نمى‏خواهند كشورشان تحت اشغال آمريكايى‏ها باشد. بوش گفته است: مردم عراق نيت آزاديخواهانه ما را درك نمى‏كنند. (21/2/83)
ژنرال آمريكايى: مى‏پذيريم كه مردم عراق را شكنجه كرده‏ايم. مخالفان جنگ در انگليس همزمان با پاسخگويى«جف هون» وزير دفاع به نمايندگان مجلس عوام، با تجمّع در مقابل كاخ وست منيستر (پارلمان)، شكنجه وحشيانه زندانيان عراقى توسط نظاميان انگليسى را به شدت محكوم كردند.(22/2/83)
نظاميان آمريكايى در 100 مترى حرم امام حسين عليه السلام مستقر شدند.(23/2/83)
كربلا در كنترل كامل اشغالگران قرار گرفت. در حالى كه شهر مقدس كربلا ديروز آماج حملات زمينى و هوايى نيروهاى اشغالگر بود. ساكنان شهرك شيعه‏نشين «صدرا» در حومه بغداد نيز براى چندمين روز پياپى هدف آتشبارى نظاميان آمريكايى قرار گرفتند. تصوير بالا يك دختر بچه دانش‏آموز عراقى را نشان مى‏دهد كه در ميان دود و آتش و از ترس گرفتار شدن توسط اشغالگران آمريكايى، شتابان به سوى خانه خود مى‏رود.(عكس)
شكنجه زندانيان عراقى توسط نظاميان آمريكايى همچنان ادامه دارد. (24/2/83)
اشغالگران بارگاه حضرت على عليه السلام را به گلوله بستند. (26/2/83)
خاخام اسرائيلى: به كودكان فلسطينى هم نبايد رحم كرد. (28/2/83)
در حمله شديد اشغالگران آمريكايى به اطراف بارگاه امام حسين عليه السلام، كربلا به خون مدافعان حرم رنگين شد.
نيروهاى مردمى از شهرهاى مختلف عراق به كربلا براى مبارزه با اشغالگران آمريكايى عزيمت كردند. (29/2/83)
رژيم صهيونسيتى با تانك و موشك به مردم رفح حمله كرد. در سايه سكوت مجامع جهانى و حمايت بى‏چون و چراى سردمداران كاخ سفيد، رژيم صهيونيستى هر روز مرتكب جنايتى ديگر در سرزمين‏هاى اشغالى مى‏شود. تازه‏ترين جنايت اسرائيل در رفح در حالى صورت گرفت كه آمريكا قطعنامه اخير شوراى امنيت درباره تخريب منازل مردم رفح را وتو كرد. 2 تصوير بالا كه توسط خبرگزارى‏ها مخابره شده است گوشه‏اى از اين جنايت را نشان مى‏دهد. (31/2/83)
اشغالگران از كربلا عقب نشينى و درگيريها در نجف متوقف شد. (3/3/83)
نظاميان آمريكايى مردم را در مسجد سهله قتل‏عام كردند. (4/3/83)
طرح مشترك براى حمله به حزب اللّه لبنان لو رفت. (5/3/83)
جنايات تازه آمريكا در نجف خشم مسلمانان را برانگيخت.
بمب افكن‏هاى آمريكا 28 غير نظامى را در جنوب افغانستان كشتند. (6/3/83)
توافق‏نامه 4 ماده‏اى براى خروج آمريكا از شهرهاى مقدس عراق بين مبارزان عراقى و نيروهاى اشغالگر امضاء شد. (7/3/83)
ده‏ها نظامى آمريكايى در حمله مبارزان عراقى كشته و زخمى شدند. (10/3/83)
حمله اشغالگران آمريكايى به عتبات عاليات از سرگرفته شد. شبه نظاميان «ارتش مهدى» وابسته به «مقتدا صدر» ديروز در گورستان «دره صلح» در حومه شهر مقدس نجف با نظاميان آمريكايى به شدت درگير شدند. (11/3/83)
صهيونيست‏ها دانش‏آموزان فلسطينى را در رفح به رگبار بستند. (13/3/83) اخبار داخلى‏
وزير بازرگانى: شركت‏هاى دولتى حق افزايش قيمت را ندارند.
كنفرانس بين‏المللى وحدت اسلامى در تهران گشايش يافت.
خرازى در بروكسل: ايران در روابط با اتحاديه اروپايى هيچ پيش شرطى نمى‏پذيرد.
آيت اللّه هاشمى رفسنجانى: محاكمه علنى صدام تابلوى رسوايى آمريكا خواهد بود. (16/2/83)
روحانى ايرانى محمد حسين ابراهيمى در «گوپان» به شهادت رسيد.
خاتمى: براى دريافت ماليات از پر درآمدها برنامه‏اى وجود ندارد. (17/2/83)
رهبر انقلاب: وحدت ضرورى‏ترين نياز كنونى دنياى اسلام است. (20/2/83)
نصب سازه 700 تنى برج ميلاد آغاز شد. وزن تقريبى اين سازه كه در ارتفاع 275 مترى برج نصب مى‏شود، 700 تن و قطر آن 60 متر مربع است و بزرگترين رأس سازه برج مخابراتى در جهان محسوب مى‏شود. (21/2/83)
رئيس كل بانك مركزى از احتمال تغيير طرح اسكناس 2هزار تومانى خبر داد. (22/2/83)
نيروى انتظامى 955 مأمور رشوه‏گير را اخراج كرد.
بازديد سه ساعته رهبر انقلاب از نمايشگاه بين المللى كتاب تهران انجام شد. (23/2/83)
رهبر انقلاب: سلطه‏جويان جهانى به منافع ديگر كشورها اهمّيتى نمى‏دهند.(24/2/83)
لوح يادبود جانبازان شيميايى در برابر سفارت آلمان نصب شد. (26/2/83)
رهبر انقلاب و مراجع تقليد به اشغالگران عراق هشدار دادند.
حوزه‏هاى علميه و دانشگاهيان خواستار خروج فورى اشغالگران از كربلا و نجف شدند. (27/2/83)
رهبر انقلاب: صدا و سيما مى‏تواند اميد ملت‏هاى مسلمان را افزون كند.
رهبر انقلاب از دكتر لاريجانى قدردانى كردند. رياست ضرغامى بر صدا و سيما قطعى شد. (29/2/83)
عليه تعرض كنندگان به حريم مقدس كربلا و نجف امروز تهران عاشورايى شد. (30/2/83)
رهبر انقلاب: دنياى اسلام نسبت به هتك حرمت عتبات عاليات طوفانى خواهد شد. (31/2/83)
با حكم رهبر انقلاب، ضرغامى رئيس سازمان صدا و سيما شد.
كروبى: ما تابع ولى‏فقيه و قانون اساسى هستيم. (4/3/83)
لاريجانى نماينده رهبر انقلاب در شوراى امنيت ملى شد. (6/3/83)
مجلس هفتم صبح امروز، با پيام رهبر انقلاب آغاز به كار كرد. (7/3/83)
حداد عادل با 196 رأى رئيس مجلس شد.
رهبر انقلاب: نمايندگان مجلس پيوند خود با مردم را حفظ كنند. (9/3/83)
ركود بازار مسكن در تهران شدّت گرفت. (10/3/83)
طى حكمى از سوى رهبر انقلاب: كروبى مشاور رهبرى و عضو مجمع تشخيص مصلحت نظام شد. (11/3/83)
موشك هوشمند كروز در ايران ساخته شد.
حكم اعدام آغاجرى نقض شد. (12/3/83)
مراسم پانزدهمين سالگرد ارتحال امام خمينى (ره) در حرم مطهر برگزار مى‏شود. آفتاب انديشه امام همچنان بر ملت مى‏تابد. (13/3/83)
279 نماينده با رهبر انقلاب براى مبارزه با فقر،فساد و تبعيض پيمان بستند. (13/3/83) اخبار خارجى‏
پاول: فكر مى‏كرديم عراقى‏ها ما را گلباران كنند.
آمريكا به خاطر رسوايى شكنجه عراقى‏ها، گزارش حقوق بشر را منتشر نكرد. (16/2/83)
به خاطر تروريست خواندن معلمان، اظهارات وزير آموزش دولت بوش خشم معلمان را برانگيخت.
مذاكرات وحدت دو كره بار ديگر بى‏نتيجه پايان يافت. (17/2/83)
خشونت‏هاى انتخاباتى در فيليپين 108 كشته بر جاى گذاشت.
رئيس جمهور طرفدار روسيه در چچن در يك انفجار مهيب كشته شد. (22/2/83)
كوبا: براى مقابله با تهاجم آمريكا آماده‏ايم. (24/2/83)
دولت تركيه قراردادهاى نظامى با رژيم صهيونيستى را لغو كرد. (27/2/83)
11 نظامى روس در كمين جنگجويان چچن كشته شدند. (29/2/83)
فيلم مايكل‏مور عليه بوش نخل طلايى كن را تصاحب كرد. (3/3/83)
اوپك به درخواست عربستان براى افزايش توليد نفت رأى نداد. (4/3/83)
4 مأمور سيا و 3 عنصر امنيّتى اشغالگران در بغداد به هلاكت رسيدند. (5/3/83)
در اعتراض به سياست‏هاى اقتصادى دولت، نا آرامى در حومه بيروت 6 كشته و 54 زخمى برجا گذاشت. (9/3/83)
گروگانگيرى در عربستان با 20 كشته پايان يافت. (10/3/83)
رئيس جمهور سابق ايتاليا: آقاى بوش، به رم نيا! آرامش ما را برهم مى‏زنى. (12/3/83) پاورقي ها:

/

مهجوريت قرآن؛ اسباب و نشانه‏ها

پيامبر خدا(ص) در عرصه قيامت در آن روز هولناك و دشوار با افسوس و دلى پردرد، قرآن‏بدست مى‏ايستد و – اين گونه شكايت جانكاهى را به پروردگار مى‏كند: «پروردگارا!! قوم من قرآن را رها كردند.» (فرقان/ 30) گويا رسول خدا مى‏فرمايد خداوندا مردم، نور، روشنگرى و بيانگرى قرآن را رها كردند، جداگر حق از باطل، رحمت و شفا را ترك گفتند، تشنه گشتند در حالى كه آب زلال و گوارا در كنارشان بود، در ظلمات زندگى كردند در حالى‏كه در نزدشان نورِ آشكار و روشنگر بود. آه چه سنگين زيان و بزرگ خسارتى كرده است، كسى كه اين همه را رها كند!
در اين بررسى مقصود ما از رهاكنندگان قرآن، سركشان و ستمگران نيستند كه قرآن را بر سر نيزه كرده و با قرآن عليه قرآن مى‏جنگيدند در پوشش اسلام و قرآن با سرنيزه‏هاى صفيّن قرآن را حمل مى‏كردند و يا مسجد ضرار را با انبوه منافقان پر مى‏كنند؛ اينان دشمن‏ترين، دشمنان اسلام و قرآن‏اند و روى سخن با ايمان آوردگان، دينداران و پايبندان به مكتب است.

مهم‏ترين نشانه‏هاى دورى از قرآن‏

1. تلاوت نكردن‏
(متأسفانه) از پديده‏هاى آشكار در جامعه اسلامى ترك تلاوت و قرائت قرآن كريم است، با وجود آيات فراوان قرآن درباره تلاوت آن، و دعوت پيامبر اكرم(ص) و امامان(ع) به تلاوت قرآن، اندك افرادى هستند كه گوش شنوا دارند.
خداوند مى‏فرمايد: «و قرآن را با دقت و تأمل بخوان» (مزمل/ 4)
و نيز مى‏فرمايد: «اكنون آنچه براى شما ميسر است قرآن بخوانيد» (مزمل/ 4)
از حضرت رسول اكرم(ص) روايت شده، هر كس قرآن را پيش از سن بلوغ بخواند، حكمت را در كودكى فرا گرفته است. و فرمود: هر كس دوست دارد با پروردگارش سخن بگويد پس قرآن را بخواند، و هشدار مى‏دهند از اين كه روزى بر ما بگذرد و جزو بى‏خبران باشيم، آنجا كه مى‏فرمايد: هر كس شبى ده آيه بخواند او را از «بى‏خبران» نمى‏نويسند، و اگر پنجاه آيه قرائت كند با «ذكران»، اگر سيصد آيه بخواند از شمار «رستگاران» و اگر پانصد آيه از قرآن را تلاوت نمايد از مجتهدان شمرده مى‏شود.
بعضى از مؤمنان از ترس اينكه احكامِ تلاوت را نمى‏دانند خواندن قرآن را ترك مى‏كنند در حالى كه رسول خدا مى‏فرمايد: اگر قرآن خطا و يا با لحن اشتباه خوانده شود و يا اعجمى آن را تلاوت نمايد؛ فرشته‏اى آن را همان‏گونه كه نازل شده برايش مى‏نويسد. نقش تلاوت قرآن در شخصيت انسان‏
تلاوت همراه با ترتيل قرآن از امور مهمى است كه بر شكل‏گيرى ايمان شخص تأثير مى‏گذارد. به صورتى كه انسان با خواندن قرآن، لطافت و قوت را با هم مى‏آموزد. در (مسائل) عاطفى و احساسى، نرم‏دل و در دشوارى‏ها و برخورد با مشكلات و رنج و دردها محكم و قوى مى‏شود. از اين‏رو قرآن كريم خطاب به پيامبر خدا مى‏فرمايد: «اى جامه به خود پيچيده، شب را جز كمى به پاخيز، نيمى از شب را، يا كمى از آن كم كن، يا بر نصف آن بيفزا، قرآن را با دقت و تأمل بخوان» (مزمل/ 1 – 4)
همه‏ى اينها براى آمادگى تحمّل بار سنگين و پذيرش مسؤوليت بزرگ است: «چرا كه ما بزودى سخنى سنگين به تو القا خواهيم كرد.» (مزمل/ 5)
و نسبت به مؤمنين تخفيف داده شده مى‏فرمايد: «اكنون آنچه براى شما ميسّر است قرآن بخوانيد. او مى‏داند به زودى گروهى از شما بيمار مى‏شوند، و گروهى ديگر براى بدست آوردن فضل الهى (و كسب روزى) به سفر مى‏روند. و گروهى ديگر در راه خدا جهاد مى‏كنند (و از تلاوت قرآن باز مى‏مانند).»
از نشانه‏هاى اساسى و جدّى پرهيزكاران كه در طول شبانه روز به طور طبيعى در آن‏ها مشاهده مى‏شود. اين است كه با خواندن قرآن به خود – نفس خود – حالت حزن و اندوه مى‏دهند. حضرت على(ع) علاقه آنها را چنين وصف مى‏فرمايد: «پرهيزكاران در شب بر پا ايستاده مشغول نمازند، قرآن را جزء جزء و با تفكر و انديشه مى‏خوانند، با قرآن جان خود را محزون و داروى درد خود را مى‏يابند. و اضافه مى‏فرمايد: و هر گاه به آيه‏اى مى‏رسند كه ترس از خدا در آن باشد گوش دل به آن مى‏سپارند، و گويا صداى بر هم خوردن شعله‏هاى آتش، در گوششان طنين افكن است»(1) ما كجائيم و آن‏ها كجا؟ تفاوت تلاوت با ترتيل و بدون ترتيل‏
ميان تلاوت با ترتيل و بدون ترتيل فرق وجود دارد؛ تلاوت با ترتيل به خواندن، فضاى روحانى و جوّ معنوى مى‏دهد و قلب انسان همراه با خواندن كلمات به حركت در مى‏آيد، و متناسب با انبساط روحى، آيات خدا در عمق جان رسوخ مى‏كنند. تفسير درّالمنثور به نقل از حضرت على(ع) مى‏نويسد: از پيامبر خدا(ص) درباره‏ى آيه «و رتل القرآن ترتيلا» سؤال شد. حضرت در پاسخ فرمود: يعنى قرآن را واضح و شمرده بخوانيد و چون ماسه، آن را پراكنده نكنيد و مانند شعر، آن را نسراييد، در شگفتى‏هايش انديشه و درنگ كنيد و دلها را به حركت واداريد و دغدغه‏تان در تلاوت به آخر رسانيدن سوره نباشد. 2. گوش نسپردن‏
از بلاهايى كه در ميان مردم – مسلمان و بلكه مؤمنين از آن‏ها – رسوخ كرده اين است كه صحبت‏ها و گفتگوهايشان پيش از آغاز تلاوت و بعد از شروع آن تفاوت نمى‏كند. در حالى كه خداى سبحان – هر گونه – سخن گفتن هنگام تلاوت را بيهوده و لغو اعلام كرده است. آيه مى‏فرمايد: «هنگامى كه قرآن خوانده شود، گوش فرادهيد و خاموش باشيد، شايد مشمول رحمت خدا شويد.»(اعراف/ 204)
بدرستيكه قرآن تنها گوش دادن را از ما نمى‏پذيرد؛ بلكه با گوشِ جان شنيدنى كه همراه با تدبّر و هوشيارى باشد. به احتمال زياد كسانى كه هنگام خواندن قرآن عمل لغو مرتكب مى‏شوند و به تلاوت گوش نمى‏دهند، ارزش گوش سپردن به قرآن كريم را نمى‏دانند. در حالى‏كه معناى صريح آيه مباركه و روايات ضرورت استماع قرآن و سكوت هنگام تلاوت آن است. در آن صورت است كه درهاى رحمت الهى گشوده مى‏شود و دلهاى مؤمن به سوى آن روى مى‏آورند. «و إذا قُرئ… ترحمون» اينجاست كه رحمت الهى بر كسانى كه ساكت‏اند و گوش فرا مى‏دهند نازل مى‏شود.
رسول‏خدا(ص) فرمود: بلاى دنيا از قارى قرآن و بلاى آخرت از شنونده‏ى آن برطرف مى‏شود. براستى بلاى دنيا نسبت به آخرت چقدر است؟!
در روايت است كه زراره مى‏گويد: از حضرت امام صادق(ع) پرسيدم آيا بر كسى كه صداى تلاوت قرآن را مى‏شنوند سكوت كردن ضرورى است؟ امام(ع) در پاسخ فرمود: «بلى»، اگر در نزد شما قرآن تلاوت شد، سكوت نماييد و گوش فرادهيد.
قرآن كريم در وصف حالت مؤمنان صالح هنگام گوش دادن به تلاوت مى‏فرمايد: «كسانى كه پيش از آن به آنها دانشى داده شده، هنگامى كه (اين آيات) بر آن‏ها خوانده مى‏شود، سجده كنان به خاك مى‏افتند.» و مى‏گويند: «منزه است پروردگار ما، كه وعده‏هايش به يقين انجام شدنى است.» آن‏ها (بى‏اختيار) به زمين مى‏افتند و گريه مى‏كنند؛ و (تلاوت اين آيات همواره) بر خشوعشان مى‏افزايد.» (اسراء/ 107 – 109)
قرآن در نشان دادن حالتى كه شايسته است مؤمنان در زمان شنيدن قرآن داشته باشند مى‏فرمايد: «خداوند بهترين سخن را نازل كرده، كتابى كه آياتش (در لطف و زيبايى و عمق و محتوا) همانند يكديگر است؛ آياتى مكرر دارد (با تكرارى شوق‏انگيز) كه از شنيدن آياتش لرزه بر اندام كسانى كه از پروردگارشان مى‏ترسند مى‏افتد؛ سپس برون و درونشان نرم و متوجه ذكر خدا مى‏شود.» (زمر/ 23) 3. حفظ نكردن‏
حفظ قرآن و صحيح خواندن آن در اين روزگار حتى نزد مؤمنان تحصيل كرده كمتر مورد توجه است به همين علت مى‏بينيم وقتى يكى از آن‏ها به آيه مباركه‏اى استشهاد مى‏كند در تلاوت آن در مى‏ماند و به زحمت مى‏افتد.
پيامبر اكرم(ص) شيفته و حريص بر حفظ كردن قرآن بود حتى بر جبرئيل(ع) پيشى مى‏گرفت. گفته‏اند رسول اكرم(ص) پيش از آن‏كه جبرئيل مقدار آياتى كه فرو آورده كامل كند، حضرت آنها را از بَر مى‏خواند تا از حفظ قرآن مطمئن شود. و اين را از ظاهر آيه مى‏فهميم: «زبانت را بخاطر عجله براى خواندن آن [= قرآن‏] حركت مده، چرا كه جمع كردن و خواندن بر عهده‏ى ماست پس هر گاه آن را خوانديم، از خواندن آن پيروى كن. سپس بيان [و توضيح‏] آن (نيز) بر عهده‏ى ماست.»(قيامت/16-19) حافظ قرآن داراى منزلتى عظيم و جايگاه بلندى است و كسى را يارى آن نيست به آن دست يابد. رسول خدا(ص) به حافظ قرآن اين‏گونه اطمينان مى‏دهد: «خداوند به هر كسى – توفيق – حفظ قرآن را بدهد سپس گمان كند كسى بر او برترى دارد به بهترين نعمت‏ها جفا روا داشته است. و مى‏فرمايد: «كسى كه در قلب‏اش چيزى از قرآن نيست، خانه دلش ويران است».
چه بسا كسى برنامه حفظ – سوره‏هايى يا آياتى – را آغاز كند سپس آن‏ها را فراموش كند و برنامه‏ى حفظ قرآن را كنار بگذارد اين – حالت – در روز قيامت باعث افسوس و حسرت‏اش مى‏شود.
امام صادق(ع) مى‏فرمايد: كسى كه سوره‏اى از قرآن را فراموش كند در بهشت به صورت چهره‏اى نيكو و مرتبه‏اى بلند در برابرش ظاهر مى‏شود. وقتى او را ببيند از او مى‏پرسد كيستى؟ چقدر نيكويى! اى كاش براى من مى‏بودى. او در پاسخ مى‏گويد: آيا تو مرا نمى‏شناسى؟! من همان سوره‏ى فلان در فلان جاى قرآن هستم. اگر مرا فراموش نمى‏كردى تو را به اين مرتبه مى‏رساندم!! 4. تدبّر نكردن‏
انسان به هر مرحله‏اى از علم و آگاهى نائل شده باشد حق دارد حالت روح تدبر در آيات را در خود زنده كند و در آن‏ها بينديشد و از آن‏ها الهام بگيرد. قابل فهم بودن قرآن در هر سطح، يكى از معجزات قرآن است. حتى افراد بى‏سواد كه خواندن و نوشتن بلد نيستند قرآن را مى‏فهمند لكن مراتب فهم و فراگيرى متفاوت و مختلف است و اين ويژگى خاص قرآن كريم است و امتيازى است كه هرگز در هيچ كتابى يافت نمى‏شود.
بسيارى از مؤمنان به اشتباه تصور مى‏كنند تدبر در قرآن جايز نيست مگر براى كسانى كه از شرايط مفسر مانند لغت‏شناسى، بلاغت، اصول، منطق، فلسفه و… برخوردار باشند با اين توهّم خود را از تدبر نمودن در آيات قرآن كه شايسته است هركس آن را دارا باشد، محروم مى‏سازند. قرآن فرياد مى‏زند: «ما قرآن را براى تذكر، آسان ساختيم؛ آيا كسى هست كه متذكر شود؟!»(قمر/22)
خداوند عمل كسانى كه در قرآن تفكر و تدبر نمى‏ورزند ناپسند مى‏داند و مى‏فرمايد: «آيا آنها در قرآن تدبّر نمى‏كنند، آيا بر دلهايشان قفل نهاده شده است؟!» (محمد/ 24) (در حقيقت) قرآن براى تدبّر ورزيدن نازل شد. خداوند مى‏فرمايد: «اين كتابى است پر بركت كه بر تو نازل كرده‏ايم تا در آيات آن تدبّر كنند و خردمندان متذكر شوند.»(ص/29)
هر كس كه قرآن را مى‏خواند يا به آن گوش فرا مى‏دهد حق دارد در هر حرفى از حروف آن يا كلمه‏اى از كلماتش و يا آيات آن انديشه و تدبر كند؛ حق دارد هنگام تلاوت كلام خدا سخن حضرت ابراهيم را با تدبر بنگرد آنجا كه مى‏فرمايد: «الَّذِى خَلَقَنِى فَهُوَ يَهْدِينِ * وَ الَّذِى هُوَ يُطْعِمُنِى وَيَسْقِينِ * وَ إِذَا مَرِضْتُ فَهُوَ يَشْفِينِ * وَ الَّذِى يُمِيتُنِى ثُمَّ يُحْيِين»(شعراء/78-81) پس از مطالعه آيات بايد بيانديشد علت اختلاف در استفاده از حروف عطف، واو، فاء، ثم و… چيست؟ چرا ضمير «هو» بكار برده مى‏شود. چگونه سياق از (مرضتُ) به خلقنى، يطعمنى، يميتنى تبديل مى‏شود؟ و چرا نگفت (يمرضنى)! و در آيه: «ولنبلونّكم بشى‏ء… الصابرين» (بقره/ 155) چه رازى در تقدم كلمه خوف بر جوع و جوع بر نقص اموال هست؟
و چه سرّى در تقدم اموال بر جانها در آيات جهاد وجود دارد؟ در حالى كه جان‏ها را بر اموال در آيات سوره‏ى شعراء مقدم كرده «و جاهدوا فى سبيل اللَّه بأموالكم و انفسكم» ؛ «ان اللَّه اشترى من المؤمنين انفسهم و اموالهم»
رسول اكرم(ص) براى كسانى كه مى‏خواهند در آيات خدا تدبر كنند، دو سفارش مهم فرموده: 1. در تلاوت قرآن همتتان اين نباشد كه سوره‏اى را كه آغاز كرديد به پايان برسانيد. 2. قرآن بخوانيد و گريه نماييد و اگر نتوانستيد حالت گريه به خود بگيريد.
5. عدم اهتمام به عمل‏
در عصر رسالت، دشمنان به راز نهفته «درنگ كردن» و «به ترتيب فرود فرستادن» در قرآن پى نبردند.
«… و قرآنى كه آياتش را از هم جمع كرديم، تا آن را با درنگ بر مردم بخوانى؛ و آن را بتدريج نازل كرديم.»(اسراء/106)
دشمنان اسلام حتى، اين بهانه را مطرح مى‏كردند و مى‏گفتند: «چرا قرآن يكجا بر او نازل نمى‏شود؟!» (فرقان/ 32)
در حالى كه از اين حقيقت بى‏خبرند كه اگر قرآن به صورت تدريجى در مدتى بيش از 20 سال نازل نمى‏شد، اولاً: امكان تحقق رسالت دين در تشكيل ساختار سالم قرآنى و تربيت امت و ايجاد دگرگونى و تحول در متن وقايع بدون حضور در فراز و نشيب زندگى ميسر نبود. ثانياً: لازمه‏ى دگرگونى و تغيير در روح و جان مردم تدريجى بودن است. ثالثاً: نزول تدريجى قرآن باعث دلگرمى و استوار ماندن رهبر در ميدان عمل و صحنه‏ى برخورد مى‏شود. خداوند در اين‏باره مى‏فرمايد: و كافران گفتند: «چرا قرآن يكجا بر او نازل نمى‏شود؟! اين بخاطر آن است كه قلب تو را به وسيله آن محكم داريم، و از اين رو آن را بتدريج بر تو خوانديم.»(فرقان / 32) قرآن براى توأم ساختن علم و عمل و جهت دادن به حركت‏ها و رهبرى مردم و مراقبت مستمر نازل شده است.
سيوطى در الاتقان، به نقل از عبدالرحمن سلمى، مى‏گويد: درباره كسانى كه قرآن را مى‏خواندند چنين مى‏گفتند: هر گاه 10 آيه از پيغمبر(ص) مى‏آموختند بر تعداد آيات نمى‏افزودند تا اينكه مى‏فهميدند به علم و عمل رسيده‏اند سپس مى‏گفتند: قرآن و علم و عمل را با هم آموختيم. و به همين دليل مدتى را در حفظ سوره سپرى مى‏كردند. پيامبر در تفسير آيه‏ى «و الذين آتيناهم الكتاب يتلونه حق تلاوته» فرمود: حق تلاوته يعنى آن را بطور كامل تبعيت كرده و حقش را بجا آورند.
در تلاوت، به آسانى آيه «وَمَن لَّمْ يَحْكُم بِمَآ أَنزَلَ اللَّهُ فَأُوْلَكَ هُمُ الْكَافِرُون» را مى‏خوانيم. اما در عمل به آن سختى‏هاى بسيارى را بايد به جان خريد. به همين جهت بايستى اين دو حقيقت اساسى قرآن تفكيك شوند:
1. قرآن سهل و آسان است. «ما قرآن را براى تذكر آسان ساختيم؛ آيا كسى هست كه متذكر شود؟!» (قمر/ 22)
2. قرآن سخت و دشوار است. «إِنَّا سَنُلْقِى عَلَيْكَ قَوْلًا ثَقِيلاً؛ چرا كه ما به بزودى سخنى سنگين به تو القا خواهيم كرد.»(مزمل/5)
نويسنده «وحى القرآن» معتقد است: «قول ثقيل» دشوارى مادى نيست؛ كه برخى روايات از فشارى كه بر جسم مبارك پيامبر(ص) هنگام دريافت وحى وارد مى‏شود، ياد مى‏كنند؛ بلكه مقصود دشوارى بار مسؤوليت است كه بر دوش انسان مى‏آيد.(2) اسباب دورى از قرآن‏
مهم‏ترين علتهاى اساسى كه باعث مى‏شوند قرآن كريم كنار گذاشته شود و نقش زندگى‏ساز خود را از دست بدهد عبارتند از: 1. شيوه‏ى برخورد نادرست‏
نگرشى كه به قرآن كريم صورت مى‏گيرد از فضاى رسالتى كه قرآن در آن نازل شده و صحنه پيكارى كه رهبرى آن را داشته به دور است. قرآن براى تشكيل امتى راهبر، پيشتاز و شاهد، آمده كه بتواند در ميدان كارزارى پيوسته با دشمنان، خود به سير تكامل برسد. با امت باشد و هدايت و فرماندهى آنها را به عهده بگيرد، در شادى و غم و شكست و پيروزى‏شان همراه باشد. قرآن راهكار عمل، تلاش و جهاد است و زندگى را از خلال خيزش و قيام به پيش مى‏برد و نسل نخست رابطه ميان شناخت تاريخ و ساختن تاريخ را از قرآن درك كرد.
قرآن راهبرى و مسير حركت آنان را بعهده داشت چون سربازى كه در ميدان جنگ دستور روزانه و سريع خود را از فرمانده مى‏گيرد. بنابراين كسى دستورى را كه براى بيش از يك جلسه باشد؛ اخذ نمى‏كرد؛ زيرا احساس مى‏كرد واجبات و تكاليف زيادى بر عهده‏اش مى‏افتد هر فرد ده آيه از قرآن را فرا مى‏گرفت تا آن‏ها را حفظ كند و به آن‏ها عمل نمايد «شيوه‏ى دريافت قرآن براى اجرا و عمل به آن، همان چيزى است كه نسل اول انجام داد و شيوه دريافت براى آموختن و انبار كردن معلومات آن چيزى است كه نسل‏هاى بعد آن را آفريدند.»(3)
براى اين‏كه به توانايى و پويايى قرآن نايل شويم و حقيقت نهفته زندگى‏ساز آن را درك كنيم و به قابليت راهنما بودنش براى مسلمانان هر نسل پى ببريم بايستى چگونه بودن نخستين اجتماع مسلمانانى كه مورد خطاب قرآن بودند را مدنظر داشته باشيم.
آرى شايسته است همراه با مسلمانان نخست زندگى كنيم و آنان را به صورت چهره‏ى بشر حقيقى در زندگى واقعى با مشكلات آن بنگريم و رهبرى مستقيم قرآن را در اهداف و لحظات زندگى‏شان مورد تأمل و كنكاش قرار دهيم و ببينيم قرآن چگونه گام به گام دست آنها را مى‏گيرد در فراز و نشيب‏ها، افت و خيزها، ضعف‏ها و مقاومت‏ها و… با اين نگرش همه‏ى ويژگى‏هاى انسان شناخته مى‏شوند ضعف‏ها و استعدادها و… ظاهر مى‏گردند.
سپس ما نيز خود را مخاطب قرآن احساس مى‏كنيم – درست مانند مسلمانان مورد خطاب قرآن – و مردم امروز مى‏توانند از پاسخ‏گويى قرآن و رهبرى آن در همان راه، بهره‏مند باشند.
با اين نگرش است كه قرآن را زنده خواهيم ديد و احساس مى‏كنيم با امروز و فرداى ما همراه است.(4) 2. محدودنگرى (نگرش محدود و بسته به قرآن)
اين نگرش نقش بسزايى در ناكارآمد جلوه دادن آيات قرآن در فضاى فعاليت‏هاى اجتماعى، سياسى و اقتصادى داشته است. همچنين سبب ناتوان جلوه دادن آيات در رويارويى با حوادث و پيشرفت‏ها شده است. محدودنگرى به آيات قرآن كريم دو صورت دارد:
1. محدوديت زمانى‏
اين نگرش اسباب نزول را پوشش و محدوديت براى فكر و انديشه مى‏انگارد و منطق و راه‏كار بودن آن‏را نفى مى‏كند.
پس در توجه به اشخاص و قهرمانان و وقايع تاريخى غوطه‏ور مى‏شود به طورى كه افكار و مفاهيمى – كه آيات جز به جهت بيان و تأكيد آنها نازل نشده‏اند – فراموش مى‏شوند. و نيز در قصص قرآنى كه جز به جهت «عبرت آموزى» نيامده‏اند، همين تلقى وجود دارد. خداوند مى‏فرمايد: «در سرگذشت آنها درس عبرتى براى صاحبان انديشه بود.» (يوسف/ 111)
براى نمونه داستان سامرى تنها يك حادثه تاريخى‏گذرا كه در زمان گذشته رخ داده، نيست. بلكه پديده‏اى است كه در هر عصر و نسلى تكرار مى‏شود. هرگاه رهبر مقتدر از صحنه دور شود سامرى به نام پيروى از راه موسى(ع) تلاش مى‏كند در بروز حوادث جايگاه او را بگيرد و بگويد: «من چيزى ديدم كه آنها نديدند؛ من قسمتى از آثار رسول (و فرستاده‏ى خدا) را گرفتم، سپس آن را افكندم و اين چنين (هواى) نفس من اين كار را در نظرم جلوه داد.» (طه/ 96)
با تدبر در قصه‏ى سامرى و شيوه‏هاى فريبنده و گمراه كننده‏اى كه بنى‏اسرائيل را شيفته و مسحور كرد و آنان را رو در روى هارون(ع) قرار داد كه به هارون چنين گويند: «ما همچنان گرد آن مى‏گرديم (و به پرستش گوساله ادامه مى‏دهيم) تا موسى به ما باز گردد…»، خواهيم ديد گوساله‏اى كه سامرى آن را از طلا ساخت همچنان در واقعيت‏هاى اين زمان به صورت‏هاى گوناگون و شيوه‏هاى مختلف وجود دارد. و اگر به موضع‏گيرى حضرت موسى در برابر اين مشكل توجه كنيم پندها و درسهاى بزرگى خواهيم گرفت. نخست به جهت مواجه‏اى كه با امت گمراه و سرگرم گوساله نمود و دوم برخورد حضرت با جانشينش هارون و در نهايت مقابله‏اى كه با سامرى كرد.
شايان ذكر است كه داستان سامرى در سوره‏هاى متعددى تكرار شده و اين نشانه‏ى پندآموزى بزرگى است و درسهاى مهمى را در صحنه‏هاى سياسى و اجتماعى مى‏توان از آن آموخت و همچنين در قصه‏ى يونس(ع) كه آن حضرت با حالت خشم صحنه را ترك مى‏كند، رخدادى نيست كه سپرى شده و زمان آن گذشته باشد بلكه با نگرش عميق به حوادث پيرامون آن و شيوه‏ى خطاب آيات در سه سوره‏ى انبياء، صاد و نون، نقش قرآن در متن فعاليت‏هاى اجتماعى، سياسى، فرهنگى… زمان ما محسوس و كاربردى مى‏شود.
از مصيبت‏هاى بزرگى كه ما را از فراگيرى درس‏هاى دلنشين قرآنى محروم كرده، اين است كه ما در پى يافتن مواردى از داستان هستيم كه قرآن آن را به دليل بى‏اهميتى يا كم اهميتى، ذكر نكرده است. و سرانجام از پرداختن به دلالت‏ها و نشانه‏هاى عميق قرآنى و رخدادها غافل مى‏شويم و به امور بى‏ارزش و جانبى مى‏پردازيم.
آرى به تفصيل راجع به امور مجمل در قرآن پرداخته‏ايم و در امورى كه به آن‏ها اهميت داده نشده دقت مى‏كنيم. و اين چنين است كه قصه، حكمت، عبرت و درس آموزى خود را از دست مى‏دهد.
به طور مثال در تفاسير درباره‏ى چگونگى درخت نهى شده در قصه‏ى آدم(ع) به دقت… مى‏پردازيم: «نزديك اين درخت نشويد.»(بقره/ 35) و يا در پى شناخت نام مردى كه در سوره‏ى يس آمده هستيم: «وَ جَآءَ مِنْ أَقْصَا الْمَدِينَةِ رَجُلٌ يَسْعَى‏؛ و مردى (با ايمان) از دورترين نقطه شهر با شتاب فرارسيد» (يس/ 20) و…
به احتمال زياد توجه به اين مشغوليت‏ها و نكات غير ضرورى در قصه‏هاى قرآن ميدان را براى ورود اسرائيليات در تفاسير باز كرده است. 2. محدوديت در افق و فضاى نزول‏
محدوديت در آفاق و فضاى نزول باعث مى‏شود آيات قرآن در فضاى كوچك و محصور نگه داشته شود و چشم‏اندازى ديگر نداشته باشد؛ و امكان گسترش افق‏هاى باز در صحنه‏هاى وسيع و مسائل اجتماعى، سياسى و اقتصادى را پيدا نمى‏كند.
طبيعى و پر واضح است كه قرآن گنجى است كه تمامى ندارد و شمعى است كه به خاموشى نمى‏گرايد و دريايى كه ژرفايش دست نيافتنى است، بلكه محدوديت و تنگ نگرى مربوط به ديد محدود ما است كه نمى‏توانيم همگام با تحولات زندگى، پاسخ نيازهاى خود را پيدا كنيم. براى مثال هنگام تفسير آيه «يا اهل الكتاب لم تلبسون الحق بالباطل و تكتمون الحق و انتم تعلمون» (آل‏عمران/ 71)
ما فقط آن را از يك دريچه مى‏نگريم كه درباره‏ى آنچه اهل كتاب كتمان كردند؛ نازل شده است. در حالى كه آيه دو روش خبررسانى استكبار جديد و قديم را مشخص مى‏كند: 1. شيوه‏ى اطلاع‏رسانى گمراه كننده‏
(وارونه سازى خبرها) «لم تلبسون الحق بالباطل» چرا حق را با باطل (مى‏آميزيد) 2. شيوه‏ى تاريك كتمان و سانسور خبرى‏
«و تكتمون الحق و انتم تعلمون» حقيقت را پوشيده مى‏داريد. در حالى كه مى‏دانيد.
آيت اللَّه سيد محمد باقر صدر(ره) – با ژرف نگرى – توانست مشكل اقتصادى جهان را از خلال آيه زير بدست آورد: «و اتاكم من كل ما سألتموه و ان تعدوا نعمة اللَّه لاتحصوها انّ الانسان لظلوم كفار؛ و از هر چيزى كه از او خواستيد، به شما داد، و اگر نعمت‏هاى خدا را بشماريد، هرگز آنها را شماره نتوانيد كرد. انسان، ستمگر و ناسپاس است.»(ابراهيم/ 34) ايشان مى‏فرمايد: اسلام مانند سرمايه‏دارى معتقد نيست كه مشكل – اقتصاد – در طبيعت و كمبود منابع آن است زيرا بر اين باور است كه طبيعت توانايى اين را دارد كه پاسخگو و ضامن همه‏ى نيازهاى بشر باشد. همچنين اسلام مشكل اقتصاد را در تناقض و نابرابرى بين توليد و شيوه‏هاى توزيع نمى‏داند؛ كه ماركسيستها به آن معتقدند. بلكه اسلام مشكل اساسى را پيش از هر چيز مربوط به انسان مى‏داند نه طبيعت و نه شيوه‏ى توليد.
اسلام در فرازهايى از آيات زير اين مطلب را بيان مى‏كند: «اللَّهُ الَّذِى خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ وَ أَنزَلَ مِنَ السَّمَآءِ مَآءً فَأَخْرَجَ بِهِ مِنَ الثَّمَراتِ رِزْقًا لَّكُمْ وَسَخَّرَ لَكُمُ الْفُلْكَ لِتَجْرِىَ فِى الْبَحْرِ بِأَمْرِهِ وَ سَخَّرَ لَكُمُ الْأَنْهَار» (ابراهيم/ 32)
«ستم آدميان در بخش نابرابر نعمت‏هاى الهى است – يعنى سوء توزيع – و كفران نعمت آنها در اهمال كارى از بهره‏بردارى از طبيعت و خود را از كار كنار كشيدن – يعنى توسل به شيوه‏ى منفى – است.»(5)
هنگام تفسير «مؤلفة قلوبهم» در آيه: زكاتها مخصوص فقرا و مساكين و كاركنانى است كه براى (جمع آورى) آن زحمت مى‏كشند، و كسانى كه براى جلب محبّتشان اقدام مى‏شود، و براى (آزادى) بردگان و (اداى دَينِ) بدهكاران و…(6) بايستى معناى دلالى و تطبيقى «المؤلفة قلوبهم»(7) را به عنوان اصلى از اصول روابط بين‏الملل مورد بررسى قرار دهيم. و اين اصل قرآنى (اصل اُلفت و نزديكى دلها) نظر مثبت اسلام را به روشنى آشكار مى‏نمايد؛ و مبنايى براى دولت اسلامى است كه هر كجا مصلحت ببيند به آن عمل نمايد.
جهان امروز نيازمند نگرش باز به قرآن در همه ابعاد سياسى، اقتصادى، اجتماعى، فلسفى، تاريخ و روان‏شناسى و… است بايستى همراه با قرآن باشيم. با اين راهكار است كه مى‏شود آن را در متن واقعيت آورد و مشكلات خود را به آن عرضه نمود. بنابراين حركت و تلاش از واقعيت به سوى قرآن راه مى‏يابد و از قرآن به عالم واقع جريان پيدا مى‏كند.
3. هيبت نادرست
ترسيم هيبت نادرست از قرآن نقش بزرگى در بريدن و نافرمانى از قرآن دارد. نوآورى را از تفسير گرفته، بسيارى از مفسران و مؤمنان را از نعمتِ تدبّر در آيات و تفكر در قصص قرآن محروم كرده است.
بنابراين هيبت نادرست از دو زاويه قابل بررسى است:
1. مفسران‏
2. مسلمانان‏

يكى از بزرگترين حجاب‏هاى قرآن كه مانع استفاده از آن شده، از ديدگاه امام خمينى(ره): «اعتقاد به آن است كه جز آنكه مفسرين نوشته يا فهميده‏اند كسى را حق استفاده از قرآن شريف نيست.»(8)
امام خمينى (ره) بازگشت تحجر و نفى در فهم آيات را به فهم نادرست از احاديث تفسير به رأى مى‏دانند. مانند حديث: «من فسّر القرآن برأيه فليتبوأ مقعده من النار»(9) و حديث «من فسَّر القرآن برأيه فأصاب فقد اخطأ»(10)
امام خمينى اين توهم را در سه نكته اساسى پاسخ مى‏دهد:
1. تدبر، پندآموزى و درس گرفتن از قرآن علاوه بر اين‏كه تفسير به‏رأى نيست ربطى به تفسير ندارد. امام مى‏فرمايد: «تفكر و تدبر در آيات شريفه را به تفسير به‏رأى، كه ممنوع است، اشتباه نموده‏اند؛ و بواسطه اين رأى فاسد و عقيده‏ى باطله قرآن شريفه را از جميع متون استفاده عارى نموده و آن‏را به كلى مهجور نموده‏اند؛ در صورتى‏كه استفادات اخلاقى و ايمانى و عرفانى به هيچ وجه مربوط به تفسير نيست تا تفسير به رأى باشد.»(11) 2. تفسير به‏رأى از موارد زير جدا است:
الف)آيات معارف‏
ب) علوم عقلى كه موافق قوانين منطقى باشد
ج) آيات اخلاقى كه مطابق با عقل و خرد باشد.
امام(ره) مى‏فرمايد:«زيرا كه اين تفاسير مطابق با برهان متين عقلى يا اعتبارات واضحه‏ى عقليه است.»(12)
3. «پس، محتمل است بلكه مظنون است، كه تفسير به‏رأى راجع به آيات احكام باشد كه دست آراء و عقول از آن كوتاه است و به صرفِ تعبد و انقياد از خزّان وحى و مهابط ملائكة اللّه بايد اخذ كرد. چنانچه اكثر روايات شريفه در اين باب در مقابل فقهاى عامه كه دين خدا را با عقول خود و مقايسات مى‏خواستند بفهمند وارد شده است. مى‏فرمايد: «دين اللَّه لايصاب بالعقول» مقصود از «دين اللَّه» احكام تعبّدى دين است.»(13)
استاد حسن بنا در كتاب «دو مقاله در تفسير و سوره‏ى حمد» مى‏نويسد: يكى از برادران در مورد بهترين تفسير و بهترين روش فهم قرآن از من سؤال كرد؟ در جوابش يك كلمه را گفتم، قلب تو [قلب مؤمن ]بى‏شك بهترين تفسير كتاب خداوند متعال است. و نزديك‏ترين راه فهم اين است كه قارى با تدبر و خشوع قرآن را بخواند و از خداوند رشد و پايدارى را طلب كند. افكار پراكنده‏اش را در حين تلاوت جمع كند و از سيره‏ى پاك پيامبر مدد جويد و آن را ضميمه‏ى فهم خود كند و به نوع خاصى اسباب نزول و ارتباط آنها را با موارد سيره پيوند دهد. پس از اين مراحل به بهترين كمك در شيوه‏ى فهم صحيح و سالم قرآن دست خواهد يافت. بعد از اين هر آن‏چه در كتب تفسير مى‏خواند به جهت يافتن‏معناى لفظى يا جمله‏اى كه معناى آن را نمى‏داند، يا به جهت افزايش دانشى است كه او را در فهم صحيح قرآن يارى دهد. اينها كمك‏هاى فهم‏اند امّا علم و درك بعد از آن نورى است كه خداوند در دلهاى پاك قرار مى‏دهد.
ابن عطيه گويد: عده‏ى زيادى از مفسرين مانند سعيد مسيّب، عامر شعبى و ديگران براى تفسير قرآن اهميت ويژه‏اى قائل بودند و با اين‏كه فهم و درك جديدى از قرآن داشتند در برابر آن (تفسير قرآن) با ترس و احتياط عمل مى‏كردند.
اين هيبت و شكوه نادرست سبب تفسير مأثور شد كه در اينجا نقش مفسر، نقل آراء و تابعينى كه روايات را به رسول خدا نسبت مى‏دهند، مى‏باشد و اين چنين است كه باب تدبّر و تفكر و انديشه بسته شد. و تفسير در مجموعه‏اى از روايات براى برخى آيات نگاشته مى‏شد.
شيوه تفسير مأثور در واقع راهى است: محدود در برابر نياز نامحدود، زيرا ما در ذيل شش‏هزار و چند صد آيه قرآنى صدها و هزارها سؤالات علمى و غير علمى داريم پاسخ اين سؤالات و حل اين معضلات و مشكلات را از كجا بايد دريافت نمود؟
آيا به روايات بايد مراجعه نمود؟ در صورتى كه آن‏چه مى‏شود نام روايت نبوى بر آن گذاشت از طرق اهل سنت و جماعت به دويست‏وپنجاه حديث نمى‏رسد گذشته از اين‏كه بسيارى از آن‏ها ضعيف و برخى از آن‏ها منكر مى‏باشند و اگر روايات اهل‏بيت را كه از طرق شيعه رسيده در نظر آوريم درست است به هزار مى‏رسد و در ميان آن‏ها مقدار معتنابهى احاديث قابل اعتماد يافت مى‏شود ولى در هر حال در برابر سؤالات نامحدود كفايت نمى‏كند، گذشته از اينكه بسيارى از آيات قرآنى هست كه در ذيل آن از طريق عامه و خاصه حديث وارد نشده است.
يا در اين مشكلات به آيات مناسبه بايد برگشت كه در اين طريقه ممنوع است؟ يا اصلاً از بحث خوددارى كرد و نياز علمى را ناديده انگاشت؟ در اين صورت آيه «ونزَّلنا عليك الكتاب تبياناً لكل شى‏ءٍ»(14) با دلالت روشن‏تر از آفتاب خود چه معنى خواهد داشت؟ و جمله «أفلا يتدبرون القرآن»(15) و سوره‏ى محمد آيه 24 و آيه «كتابٌ انزلنا اليك مباركٌ ليدبّروا آياته و ليتذكَّر اولواالباب؛(16) كتابى است مبارك كه بر تو نازل كرديم براى اينكه آياتش را تدبر كنند و ارباب عقول متذكر شوند» و آيه «أفلم يدبّروا القول أم جائَهم مالم يأتِ آبائهم الاولين؛(17) آيا اين سخن را تدبر نكرده‏اند يا به سوى ايشان چيزى (تازه) آمده كه به سوى پدران گذشته‏شان نيامده بوده) چه مفهومى خواهد داشت؟»(18)
به ناچار بايستى از شيوه تدبر و تفكر در آيات قرآن پيروى شود و قرآن را با قرآن تفسير كنيم؛ زيرا قرآن براى اين نازل شد كه بعضى از آن (آيات) بعضى ديگر را تصديق كنند. و برخى از برخى ديگر سخن مى‏گويند و بعضى، بر بعضى ديگر شهادت مى‏دهند، با كمك از احاديثى كه در تفسير قرآن بيان شده‏اند.
اين مقاله توسط آقاى سيد مالك موسوى به سفارش مركز فرهنگ و معارف قرآن تهيه شده است. پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1) نهج البلاغه، ترجمه محمد دشتى، ص 403 – 404.
2) فضل‏اللَّه، محمد حسين، من وحى القرآن، ج 23، تفسير سوره مزمل.
3) سيد قطب، معالم فى الطريق، فصل جيل قرآنى فريد.
4) سيد قطب – فى ظلال القرآن، ج 8، ص 512 – 513.
5) اقتصاد ما، ترجمه استاد محمد مهدى فولادوند، ص 253، بنياد علوم اسلامى، چاپ اول، 1360.
6) توبه/ 60.
7) كافرهايى كه اگر زكات به آنان بدهند به دين اسلام مايل مى‏شوند، يا در جنگ به مسلمانان كمك مى‏كنند.
8) آداب الصلاة، امام خمينى، ص 199، انتشارات، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى، چاپ دهم، تابستان 1380
9) كسى كه قرآن را با رأى خويش تفسير كند جايگاهش در آتش است.
10) هر كس قرآن را به رأى خود درست تفسير كند، بخطا رفته است!
11) همان، ص 199.
12) همان، ص 200.
13) همان، ص 200.
14) نحل/ 89.
15) نساء/ 82 ؛ محمد/ 24.
16) سوره ص/ 29.
17) مؤمنون/ 76.
18) قرآن در اسلام، علامه طباطبائى، ص 62 و 63، انتشارات: دفتر انتشارات اسلامى، چاپ دهم 1379.

/

سخنان معصومين‏

شيعه كيست؟ * رسولخدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم:
«يا عَلى! اَعْمالُ شيعَتِكَ تُعرَضُ عَلَىَّ فى كُلِّ جُمُعَةٍ» (بحارالانوار، ج 68، ص 41)
يا على! كارهاى شيعيان تو هر جمعه بر من عرضه مى‏شود.(بياييم كارى كنيم كه با اعمالمان قلب پيامبر خدا(ص) را مكدّر نكنيم). * امام على عليه السلام:
«شيعَتُنا اَلْمُتَباذِلُونَ فى وِلايَتِنا» (كافى، ج‏2، ص 236)
شيعيان ما در راه ولايت ما اهل بذل و بخشش هستند. * امام زين‏العابدين عليه السلام:
«اِنَّ اَبْغَضَ النَّاسِ اِلَى اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مَنْ يَقْتَدى بِسُنَّةِ اِمامٍ وَلا يَقْتَدى بِاَعمالِهِ» (بحارالانوار، ج 71، ص 178)
مبغوض‏ترين مردم نزد خداوند عزّ و جلّ كسى است كه ادّعاى پيروى از امامى را دارد ولى در عمل به او اقتدا نمى‏كند. * امام باقر عليه السلام:
«ما شيعَتُنا اِلّا مَنِ اتَّقَى اللّهَ وَ اَطاعَهُ» (كافى، ج 2، ص 74)
شعيه ما نيست، جز آن كس كه از خدا پروا كند و مطيع او باشد. * امام باقر عليه السلام:
«اَلشّيعَةُ ثَلاثَةُ اَصنافٍ: صِنفٌ يَتَزيَّنُونَ بِنا وَ صِنْفٌ يَسْتَأكِلُونَ بِنا وَ صِنْفٌ مِنّا وَ اِلَينا يَأمَنُونَ بِاَمنِنا وَ يَخافُون بِخَوفِنا» (مشكاة الانوار، ص 63)
شعيه بر سه قسم است: قسم اوّل كسانى هستند كه براى كسب آبرو خود را به ما منتسب مى‏نمايند، قسم دوم كسانى هستند كه با نام ما نان مى‏خورند و قسم سوم آنها هستند كه از ما هستند و جهت‏گيرى آنها به سوى اهداف ماست و آنها در آرامش و خطر با ما همراهند. * امام صادق عليه السلام:
«اِنَّما شيعَةُ عَلِىٍّ مَنْ عَفَّ بَطْنَهُ وَ فَرْجَهُ» (كافى، ج 2، ص 233)
همانا شيعه على كسى است كه شكم و شهوت خود را حفظ كند. * امام صادق عليه السلام:
« لَيْسَ مِنْ شيعَتِنا مَنْ قالَ بِلِسانِه وَ خالَفَنا فى اَعْمالِنا و آثارِنا وَلكِنْ شيعَتُنا مَنْ وافَقْنا بِلِسانِه وَ قَلبِه وَاَتَّبَع آثارَنا و عَمِلَ بِاَعمالِنا» (بحارالانوار، ج 6، ص 164)
كسى كه با زبان مدّعى پيروى از ماست و در عمل و نحوه زندگى با ما مخالفت مى‏كند، شيعه ما نيست. شيعه ما كسى است كه با زبان و دل با ما همراه است و دنبال ما حركت مى‏كند و در عمل از ما پيروى مى‏نمايد. آنان پيروان راستين ما هستند. * امام صادق عليه السلام:
« قَوْمٌ يَزَعَمُونَ اَنّى اِمامُهُمْ وَ اللّهِ ما اَنَالَهُمْ بِاِمامٍ لَعَنَهُمُ اللّهُ، كُلَّما سَتَرتُ سَتْراً هَتَكُوهُ، اَقُولُ كَذاوَ كَذا فَيَقُولُونَ: اِنَّما يَعنى كَذا وَ كَذا، اِنَّما اَنَا اِمامُ مَن اَطاعَنى» (خصال صدوق، ج 2، ص 27).
عدّه‏اى مى‏پندارند من امام آن‏ها هستم، به خدا سوگند من امام آنان نيستم! خدا آنها را لعنت كند! پرده بر هر رازى افكندم آن را دريدند، مى‏گويم: چنين و چنان (بايد كرد، آنها سخنانم را تحريف مى‏كنند) و مى‏گويند مقصود اين است كه ما مى‏گوييم همانا من امام كسى هستم كه از من اطاعت كند. پاورقي ها:

/

چگونه پاكان از ناپاكان شناخته شوند؟

«ما كان الله ليذر المؤمنين على ما أنتم عليه حتّى يميز الخبيث من الطيب و ما كان الله ليطلعكم على الغيب و لكنّ الله يجتبى من رسله من يشاء فآمنوا بالله و رسله و إن تؤمنوا و تتقوا فلكم أجر عظيم» (سوره آل عمران، آيه 179)
ممكن نيست خداوند مؤمنان را همانگونه كه شما هستيد واگذارد تا آنكه ناپاك را از پاك جدا سازد و ممكن نيست خداوند شما را بر اسرار غيب آگاه سازد (كه منافقان و ناپاكان را از راه غيب بشناسيد) ولى خداوند از ميان پيامبرانش هر كه را بخواهد بر مى‏گزيند (و قسمتى از علم غيب را به او مى‏دهد) پس به خدا و رسولانش ايمان بياوريد كه اگر ايمان آورديد و تقوا را پيشه خود ساختيد، براى شما پاداشى بزرگ خواهد بود.
اين آيه بحث از سنت آزمايش و امتحان را به ميان آورده است و ضمنا به مؤمنان هشدار مى‏دهد كه مواظب منافقان و ناپاكان باشند تا از آنها ضربه‏هاى جبران‏ناپذير نخورند.
اين آيه مباركه آخرين آيه‏اى است كه درباره غزوه أحد در سوره آل عمران بيان شده است.به مسلمانان مى‏فهماند كه منافقان هرچند ممكن است ساليان درازى در ميان شما به صورت انسانهاى با ايمان و پاك زندگى كنند ولى خواه ناخواه‏شامل سنت تغيير ناپذير الهى خواهند شد و در اين آزمايش ها است كه پاك از ناپاك و خبيث از طيّب و مؤمن از منافق شناخته و جدا مى‏شوند.
پس بايد مؤمنين در هر حال مواظب باشند و به هر كس كه قيافه حق به جانب به خود گرفته و چند صباحى در مسجد و معبد به نماز و نياز گذرانده، اعتماد نكنند چه بسا منافقى پليد باشد كه در پى جمع غنايم يا جاسوسى براى بيگانگان يا ضربه زدن به سران قوم است ولى هرگاه قضيه‏اى جدى نمايان مى‏شود به زودى منافقان چهره پليدشان آشكار مى‏شود و ديگر توان ادامه راه با قيافه مبدّل را نخواهند داشت. ولى چه سود كه گاهى در اثر بى احتياطى مؤمنان ضربه هائى جدى و خطرناك از سوى نا پاكان مى‏خورند و وقتى به فكر مى‏افتند و ديده مى‏گشايند كه كار از كار گذشته است چنانكه در حادثة فراموش نشدنى هفتم تير شاهد آن بوديم و ديديم چگونه در اثر اعتماد كردن بزرگان به چند نفر منافق كوردل در يك لحظه سران انقلاب را همچون شهيد مظلوم بهشتى و ساير يارانش از دست داديم.
مطلب ديگرى كه آيه شريفه بر آن تكيه دارد اين است كه خيال نكنيد خداوند آنچه را پشت پرده غيب است به شما مى‏نماياند تا به راحتى منافقان و ناپاكان را تشخيص دهيد و از فتنه ها و بلاهايشان در امان باشيد. خداوند به گروهى از برگزيدگان از پيامبرانش قسمتى از علم غيب عطا مى‏كند زيرا اگر بنا بود عامه مردم از غيب و نهان افراد با خبر باشند باعث هرج و مرج و فساد جامعه و گسسته شدن پيوندهاى اجتماعى و به خاموشى گرائيدن شعله‏هاى اميد در ميان مردم مى‏شد و بدينسان تمام تلاش و سعى آنها از بين مى‏رفت. و لذا علم غيب را تنها به برخى از برگزيدگانش آموخته كه قدرت تحمل آن را دارند.
و اما راه شناسائى افراد از يكديگر فقط ايمان و عمل صالح و شايسته است. البته ممكن است مدتى به طول انجامد تا پاك از ناپاك جدا شود ولى به هر حال ضمن اينكه بايد مردم مواظب باشند و به هر كس اطمينان نكنند، در كشاكش روزگار و هنگام بروز حوادث سهمگين چهره ناپاكان مشخص و هويدا مى‏گردد.
از اين آيه معلوم مى‏شود كه تنها راه شناختن افراد از راه اعمالشان است بويژه در مواقع خطر همچون جنگ يا خطرى كلى كه جامعه را در بر گيرد مانند محاصره اقتصادى و يا مصيبت‏هاى عمومى كه در آن حال انسان‏هاى خوب مجبور به فداكارى و از خود گذشتگى مى‏شوند و در آنصورت منافقان و ناپاكان كاملا شناخته مى‏شوند.
حال كه زندگى دنيا ميدان آزمايش و بوته امتحان است چه بايد كرد؟ خداوند در اين آيه مباركه به مؤمنان گوشزد مى‏كند كه اگر بخواهيد پاك و طيب بمانيد بايد در مرحله اول ايمان داشته باشيد و ايمان به تنهائى كافى نيست كه بايد در مرحله دوم ايمان را با تقوا آميخته و با عمل شايسته همنشين سازيد.پس اگر انسان، ايمان به خدا و پيامبرانش آورد و آن ايمان را با تقوا و عمل آميخت، جزء پاكان و خوبان قرار خواهد گرفت و پاداش عظيم در انتظار او است.
خلاصه سخن.. از اين آيه مباركه استفاده مى‏شود كه:
1- ثواب و عقاب، امرى استحقاقى است كه ثواب در برابر عمل صالح (همراه با نيت خالص) به انسان داده مى‏شود بر خلاف باور بسيارى از مردم كه مى‏پندارند ثواب‏تفضل و بخشش الهى است و هيچ ربطى به عمل ندارد چنانكه شاعر مى‏گويد:
جنت به بها نمى‏دهى مى‏دانم‏

اما به بهانه مى‏دهى مى‏دانم‏

خدايش بيامرزد شهيد بهشتى را كه پيوسته مى‏گفت:
خداوند قطعا بهشت را به بها مى‏دهد نه به بهانه! و مگر در قرآن نيامده است: «و أن ليس للإنسان الا ما سعى و أنّ سعيه سوف يرى» و هيچ چيز براى انسان نيست جز با سعى و كوشش خويش و همين عمل او است كه نتيجه اش در آخرت نمايان مى‏گردد و انسان پيوسته مرهون عمل خويش است.
2- ممكن است عده‏اى با ايمان صلاحيت حمل رسالت الهى را داشته باشند ولى خداوند در ميان مردم برخى را مى‏گزيند و انتخاب مى‏كند زيرا رسالت الهى امرى استحقاقى نيست (بر خلاف ثواب و عقاب) بلكه منصبى است الهى كه تنها به برگزيدگان مى‏بخشند.
3- پيامبران الهى به خودى خود عالم به غيب نيستند بلكه بر اثر تعليم الهى، قسمتى از اسرار نهان به آنان داده مى‏شود و مقدار آگاهى آنها بسته به مشيت خداوند است.
4- اين كه خداوند مؤمن را طيب مى‏نامد معنايش اين است كه انسان در اصل فطرت مؤمن است و عوامل خارجى او را ناپاك و آلوده مى‏سازد. مگر نه در روز «ألست» پاسخ مثبت به پروردگارش داده آنگاه كه از او مى‏پرسد «ألست بربكم»؟ در پايان اشاره‏اى به چند بيت شعر جامى مى‏كنيم كه چه زيبا شرح اين آيه را به شعر در آورده است:
واگذارد مؤمنان را كى خدا؟

اندر آن چيزى كه هستيد از خطا
يعنى از شرك و نفاق و بد دلى‏

كه شمائيد اندر آن از جاهلى‏
تا كه ننمايد جدا بد را زخوب‏

هم نسازد ديده ورتان بر عيوب‏
تا شناسيد آن هنرها را ز عيب‏

نيك و بد را بنگريد از چشم غيب‏
و سر انجام در آخر ابياتش مى‏گويد:
آنكه ديد او بد گلى از گلشنى‏
جامى از جو خوشه از هر خرمنى‏
برگزيند هر كه را خواهد خدا
از رسل كو داند اسرار خفا
بگرويد از بر خدا و بر رسول‏
باز بينيد آن حقايق را اصول‏
مؤمنان را اين بود اجر عظيم‏
نيست كس بى‏مزد از آن لطف عميم‏
مزد هر عامل بقدر سعى اوست‏

تا چه باشد ظرف كس‏جو يا سبواست‏ پاورقي ها:

/

منافقان در قرآن‏

قسمت سوم‏
3. منافقان در جنگ تبوك: «جنگ تبوك» يك وضع استثنايى داشت و توأم با مقدماتى كاملاً مشكل و پيچيده بود، به همين جهت عده‏اى از افراد ضعيف الايمان و يا منافق از شركت در اين ميدان تعلل مى‏ورزيدند. خداوند در آيه 42 سوره توبه با اشاره به اين افراد كه براى شركت نكردن در اين ميدان بزرگ، به انواع بهانه‏ها متوسّل مى‏شدند، به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) چنين مى‏فرمايد: «اگر غنيمتى آماده و سفرى نزديك بود، به خاطر رسيدن به متاع دنيا، دعوت تو را اجابت مى‏كردند ولى اكنون كه راه بر آنها دور و پر مشقت است، سستى مى‏ورزند و بهانه مى‏آورند». عجيب اينكه تنها به عذر و بهانه قناعت نمى‏كنند. بلكه «به زودى نزد تو مى‏آيند و قسم ياد مى‏كنند كه اگر ما، قدرت داشتيم، با شما خارج مى‏شديم» و اگر مى‏بينيد ما به اين ميدان نمى‏آئيم بر اثر ناتوانى و گرفتارى و عدم قدرت است. ولى آنها نمى‏دانند كه با اين دروغها در واقع «خود را هلاك مى‏كنند ولى خداوند مى‏داند آنها دروغ مى‏گويند». اين موضوع منحصر به جنگ تبوك و زمان پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) نبود، در هر جامعه‏اى گروهى «تنبل» يا «منافق فرصت طلب» وجود دارند كه هميشه منتظرند لحظات پيروزى و نتيجه‏گيرى فرا رسد آنگاه خود را در صف اول جابزنند و خود را نخستين مجاهد و برترين مبارز معرفى كنند تا بدون زحمت از ثمرات پيروزى ديگران بهره گيرند. ولى همين گروه به هنگام پيش آمدن حوادث مشكل، هر كدام به سويى فرار مى‏كنند و براى توجيه فرار خود، عذرها و بهانه‏ها مى‏تراشند. و اين وظيفه افراد بيدار و رهبران روشن است كه اين گروه را از آغاز شناسايى كنند و اگر قابل اصلاح نيستند از صفوف خود برانند.
گروهى از منافقان نزد پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) آمدند و پس از بيان عذرهاى گوناگون و حتّى سوگند خوردن، اجازه خواستند كه آنها را از شركت در ميدان «تبوك» معذور دارد و پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) به اين عده اجازه داد. خداوند در آيه 43 سوره توبه، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) را مورد عتاب قرار مى‏دهد و مى‏گويد: «خداوند تو را ببخشد، چرا به آن‏ها اجازه دادى (كه از شركت در ميدان جهاد خوددارى كنند). چرا نگذاشتى آنها كه راست مى‏گويند، از آنها كه دروغ مى‏گويند، شناخته شوند و به ماهيت آنها پى ببرى؟» و در آيه 45 همين سوره مى‏فرمايد: «تنها كسانى از تو اجازه (براى شركت نكردن در ميدان جنگ) مى‏طلبند كه ايمان به خدا و روز قيامت ندارند». سپس براى تأكيد بر عدم ايمان آنها مى‏فرمايد: «آنها كسانى هستند كه دلهايشان مضطرب و آميخته با شك و ترديد است، به همين دليل در اين شك و ترديد، گاهى قدم به پيش مى‏گذارند و گاهى باز مى‏گردند و پيوسته در حيرت و سرگردانى به سر مى‏برند». اين نشانه‏ها مخصوص منافقان صدر اسلام و ميدان جنگ «تبوك» نبود، بلكه معيارى است براى شناخت منافقان در هر عصر و دوران و كسانى كه اين گونه‏اند: «خدا از شركت آنها در ميدان پر افتخار جهاد كراهت دارد. لذا (توفيق را از آنان سلب كرده و) آنان را از حركت باز داشته است و به آنها گفته شد با قاعدين (كودكان، پيران و بيماران) بنشينيد»(1).
در آيه بعد خداوند به اين واقعيت اشاره مى‏كند كه عدم شركت اين گونه افراد در ميدان جهاد نه تنها جاى تأسف نيست. بلكه شايد جاى خوشحالى باشد. در حقيقت به مسلمانان يك درس بزرگ مى‏دهد كه هيچگاه در فكر افزودن سياهى لشكر و تعداد نباشند. بلكه به فكر اين باشند كه افراد مخلص و باايمان را انتخاب كنند، هرچند نفراتشان كم باشد: «اگر آنها همراه شما، به سوى ميدان جهاد(تبوك) حركت مى‏كردند (نخستين اثر شومشان اين بود) كه چيزى جز ترديد و اضطراب بر شما نمى‏افزودند». يعنى، حضور آنها با آن روحيه فاسد و توأم با ترديد و نفاق و بزدلى اثرى جز ايجاد ترديد و شك و توليد فساد در ميان سپاه اسلام ندارد. بعلاوه «آنها با سرعت كوشش مى‏كنند در ميان نفرات لشكر نفوذ كنند و به ايجاد نفاق و تفرقه و از هم گسستن پيوندهاى اتحاد بپردازند». سپس به مسلمانان اخطار مى‏كند كه مراقب باشيد «افراد ضعيف الايمانى، در گوشه و كنار جمعيت شما وجود دارند كه زود تحت تأثير سخنان اين گروه منافق قرار مى‏گيرند»(2) و يا اين كه در ميان شما افرادى هستند كه براى منافقان جاسوسى مى‏كنند.
در آيه 48 سوره توبه خداوند به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) هشدار مى‏دهد كه اين اولين بار نيست كه اين گروه منافق به سمپاشى و تخريب مشغول مى‏شوند. آنها در گذشته نيز مرتكب چنين كارهايى شدند و الآن نيز از هر فرصتى براى نيل به مقصود خود استفاده مى‏كنند، و چنين مى‏فرمايد: «اين گروه منافقان قبلاً هم مى‏خواستند ميان شما تفرقه و پراكندگى ايجاد كنند و آن‏ها كارها را براى تو دگرگون ساختند» نقشه‏ها كشيدند تا اوضاع مسلمانان را به هم بريزند و آنها را از جهاد باز دارند و اطراف تو خالى شود ولى هيچ يك از اين توطئه‏ها و تلاشها به جايى نرسيد و همه نقش بر آب شد و تيرشان به سنگ خورد. «تا آنكه حق فرا رسيد و فرمان خدا آشكار گشت».
خداوند در آيه 49 سوره توبه روى سخن را به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) كرده و پاسخ يكى ديگر از بهانه‏هاى منافقان براى شركت نكردن در جنگ تبوك را مى‏فرمايد: «بعضى از آنها (منافقان) مى‏گويند به ما اجازه بده (كه از حضور در ميدان جهاد خوددارى كنيم) و ما را مفتون و فريفته (زنان و دختران زيباى رومى) مساز…!. اصولاً منافقان براى اغفال افراد با ايمان غالباً به يك سلسله موضوعات جزئى و ناچيز و گاهى مضحك متوسّل مى‏شوند تا موضوعات مهم و كلّى را ناديده بگيرند. ولى به هر حال قرآن در پاسخ مى‏فرمايد: «آگاه باشيد كه اينها هم اكنون در ميان فتنه و گناه و مخالفت فرمان خدا سقوط كرده‏اند و جهنم گرداگرد كافران را احاطه كرده است.»(3)

نقش منافقان در فتنه‏هاى يهود: جمعى از منافقان مدينه، كسى را به سراغ يهود «بنى نضير» فرستادند و گفتند شما محكم در جاى خود بايستيد، ما از شما حمايت مى‏كنيم و با دو هزار نفر ياور شما هستيم. همين امر سبب شد كه يهود بنى نضير بر مخالفت با پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) تشويق شوند. خداوند در آيه 11 سوره حشر خطاب به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) مى‏فرمايد: «آيا منافقان را نديدى كه پيوسته به برادران كافرشان از اهل كتاب مى‏گفتند: هرگاه شما را (از وطن) بيرون كنند، ما هم با شما بيرون خواهيم رفت و هرگز سخن هيچ كس را درباره شما اطاعت نخواهيم كرد و اگر با شما پيكار شود ياريتان خواهيم كرد.» البته خداوند با صراحت مى‏افزايد: «خداوند شهادت مى‏دهد كه آنها دروغ گويانند» آرى منافقان هميشه دروغگو بوده‏اند. خداوند در ادامه براى توضيح بيشتر درباره دروغگويى آنها مى‏افزايد: «اگر آنها را بيرون كنند با آنان بيرون نمى‏روند و اگر با آن‏ها پيكار شود ياريشان نخواهند كرد و اگر (به گفته خود عمل كنند) و ياريشان نمايند پشت به ميدان كرده و فرار مى‏كنند. سپس كسى آنها را يارى نمى‏كند».(4) در آيه بعد خداوند به تشريح علت اين شكست پرداخته، مى‏گويد: «وحشت از شما در دلهاى آنها بيش از وحشت از خدا است و اين بخاطر آن است كه آنها گروهى نادانند».(5)
آيه 14 همين سوره به بيان نشانه روشنى از اين ترس درونى منافقان پرداخته و مى‏افزايد: «آنها هرگز با شما (مسلمانان) بصورت گروهى نمى‏جنگند. جز در دژهاى محكم يا از پشت ديوارها». منافقان جرأت جنگ رو در رو با مؤمنان را ندارند، اما اين نه به خاطر آنست كه منافقان افرادى ضعيف و ناتوان و ناآگاه به فنون جنگ هستند بلكه به هنگامى كه درگيرى رخ دهد «پيكارشان در ميان خودشان شديد است» و در برابر شما ضعيف. در ادامه همين آيه، به عامل ديگرى براى شكست و ناكامى آنها پرداخته، مى‏فرمايد: به ظاهر آنها را كه مى‏نگرى «آنها را متّحد مى‏پندارى، در حالى كه دلهايشان پراكنده است، اين بخاطر آنست كه آنها قومى هستند كه تعقل نمى‏كنند».(6)
قرآن با دو تشبيه جالب به داستان يهود بنى نضير و منافقان اشاره كرده و موقعيت هر كدام از اين دو گروه را مشخص مى‏سازد. نخست مى‏فرمايد: داستان يهود بنى نضير «همچون كسانى است كه كمى پيش از آنان بودند(يهود بنى قينقاع) طعم تلخ كار خود را چشيدند و براى آنها عذاب دردناك است.»(7) و بعد درباره منافقان مى‏فرمايد: «داستان آنها نيز همچون شيطان است كه به انسان گفت: كافر شو(تا مشكلات تو را حل كنم). اما هنگامى كه كافر شد.(شيطان) گفت من از تو بيزارم. از خداوندى كه پروردگار عالميان است، بيم دارم»(8) آرى، چنين است حال منافقان كه دوستان خود را با وعده‏هاى دروغين و نيرنگ به وسط معركه مى‏فرستند. سپس آنها را تنها گذارده و فرار مى‏كنند.
كار منافق همين است كه به دنبال افراد سرخورده و مخالف مى‏گردد و اگر در تمام جهات با او قدر مشترك نداشته باشد، به همان مقدار كه وجود مشترك موجود است، همكارى، بلكه اطاعت مى‏كند. منافقان در مدينه نيز «به كسانى كه از نزول وحى الهى (به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) اسلام) ناراحت بودند،گفتند: ما در بعضى از امور از شما پيروى مى‏كنيم».(9) خداوند در پايان آيه منافقان را با عبارتى كوتاه تهديد مى‏كند و مى‏فرمايد: «خداوند مخفى كاريها و اسرار آنها را مى‏داند». هم از كفر باطنى آنها و نفاقشان آگاه است و هم از توطئه چينيها با كمك يهود، و به موقع آنها را مجازات خواهد كرد.
جمعى از منافقان در جلسات دانشمندان يهودى مى‏نشستند. جلساتى كه در آن نسبت به آيات قرآن استهزاء مى‏شد. آيه نازل گشت و عاقبت شوم اين عمل را روشن ساخت.
در سوره انعام، آيه 68 صريحاً به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) دستور داده است كه: «اگر مشاهده كنى كسانى نسبت به آيات قرآن استهزاء مى‏كنند و سخنان ناروا مى‏گويند. از آن‏ها اعراض كن». آيه 140 سوره نساء نيز به مسلمانان هشدار مى‏دهد كه: «در قرآن به شما قبلاً دستور داده شده كه هنگامى كه بشنويد افرادى نسبت به آيات قرآن كفر مى‏ورزند و استهزاء مى‏كنند با آن‏ها ننشينيد تا از اين كار صرف‏نظر كرده و به مسائل ديگرى بپردازند.» سپس نتيجه اين كار را چنين بيان مى‏كند: «اگر شما در اين گونه مجالس شركت كرديد همانند آنها خواهيد بود.»
آيات 110 – 107 سوره توبه به يكى ديگر از توطئه‏هاى منافقان اشاره دارد، اين آيات درباره گروهى ديگر از منافقان است كه براى تحقق بخشيدن به نقشه‏هاى شوم خود اقدام به ساختن مسجدى در مدينه كردند كه بعداً به نام مسجد «ضرار» معروف شد. خلاصه جريان چنين است كه گروهى از منافقان نزد پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) آمدند و گفتند به ما اجازه ده مسجدى در ميان قبيله بنى سالم (نزديك مسجد قبا) بسازيم، تا افراد ناتوان و بيمار و پيرمردان از كار افتاده در آن نماز بگزارند، و اين در موقعى بود كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) عازم جنگ تبوك بود. پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) به آنها اجازه داد، ولى آنها اضافه كردند آيا ممكن است شخصاً بياييد و در آن نماز بگزاريد؟ پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) فرمود: من عازم سفرم. هنگامى كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) از تبوك بازگشت نزد او آمدند و گفتند: اكنون تقاضا داريم به مسجد ما بيايى و در آن نماز بگذارى و اين در حالى بود كه هنوز پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) وارد دروازه مدينه نشده بود. در اين هنگام جبرئيل نازل شد و آيات 110 – 107 سوره توبه را آورد و پرده از اسرار كار آنها برداشت. به دنبال آن پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) دستور دادند مسجد مزبور را آتش بزنند و بقاياى آن را ويران كنند و جاى آن را محل ريختن زباله‏ها كنند. «گروهى ديگر از آنها مسجدى در مدينه اختيار كردند (كه هدفهاى شومى زير اين نام مقدس داشتند و منظور آنها اين بود كه با اين كار) ضرر و زيانى (به مسلمانان بزنند) مبانى كفر را تقويت كنند و در ميان مسلمانان تفرقه ايجاد كنند و مركز و كانونى براى كسى كه با خدا و پيامبرش از پيش مبازه كرده بود، بسازند تا از اين پايگاه، نفاق، برنامه‏هاى خود را عملى سازند و حتى سوگند ياد مى‏كردند كه ما جز نيكى قصد نظر ديگرى نداشتيم.»(10)
شدت بغض و عداوت و نفرت منافقان از مؤمنان به حدى بود كه «آنها اگر پناهگاهى بيابند يا دسترسى به غارهايى در كوهها داشته باشند يا بتوانند راهى در زير زمين پيدا كنند، با سرعت هرچه بيشتر به سوى آن مى‏شتابند، (تا از شما دور شوند و بتوانند كينه و عداوت خود را آشكار سازند)»(11). منافقان هرگاه كوچكترين فرصتى بدست مى‏آوردند. روحيه مسلمانان را تضعيف كرده و دست از توهين برنمى‏داشتند. آيه 8 سوره منافقون به يكى از نفرت انگيزترين سخنان آنها اشاره كرده و مى‏فرمايد: «آنها مى‏گويند اگر به مدينه برگرديم، عزيزان، ذليلان را بيرون مى‏كنند.» و منظورشان اين بود كه ما ساكنان مدينه، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) و مؤمنان مهاجر را بيرون مى‏كنيم.

در ادامه بحث به هشدارها و تذكرات خداوند به مؤمنين و پيامبر اكرم (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) درباره منافقين مى‏پردازيم. با توجه به شناختى كه تاكنون از منافقين بدست آورديم. به لزوم برخورد با اين گروه به ظاهر مسلمان پى مى‏بريم. چيزى كه بيش از همه، برخورد و شدت عمل با اين گروه را مشكل مى‏كند همان صورت مسلمانى است كه از يك طرف براى مسلمانان ساده‏لوح و مؤمنان خوش باور شبهه افكنى مى‏كند و از طرف ديگر دشمنان خارجى و كفار هستند، در صورتى كه برخوردى با منافقان مى‏شد، كفار تبليغات مى‏كردند كه مسلمانان به خود نيز رحم نمى‏كنند و حتى يكديگر را دفع مى‏كنند. چهره منافقان امروز هم همان چهره است، برخورد با آنان لازم است و مطلبى كه بايد به آن دقت شود نحوه برخورد است. با هم آيات راهگشا در اين زمينه را مرور كنيم.
دو نفر از مشركان اظهار اسلام كردند و سپس جزء دارو دسته منافقان شدند، بعضى از مسلمانان با اين دو نفر رفت و آمد داشتند و اظهار دوستى مى‏كردند. آيه 57 سوره مائده نازل شد و به آنها اخطار كرد كه از اين عمل بپرهيزند. در جريان ديگرى كه در سوره نساء به آن اشاره شده است: عدّه‏اى از مردم مكه كه ظاهراً مسلمان شده بودند ولى در واقع در صف منافقان قرار داشتند، حاضر به مهاجرت به مدينه نبودند. اما سرانجام مجبور شدند از مكه خارج شوند. مسلمانان از جريان آگاه شدند ولى درباره برخورد با اين جمع در ميان مسلمين اختلاف افتاد. عدّه‏اى معتقد بودند كه بايد اين گروه را طرد كرد، زيرا در واقع پشتيبان دشمنان اسلامند ولى بعضى از افراد ظاهربين و ساده لوح با اين طرح مخالفت كردند و از اينكه با كسانى كه گواهى به توحيد و نبوّت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) داده‏اند، برخورد كنند، اظهار شگفتى كردند. آيه نازل شد و دسته دوم را در برابر اين اشتباه ملامت و سپس راهنمايى كرد: «چرا در مورد منافقان دو دسته شده‏ايد و هر كدام طورى قضاوت مى‏كنيد. اين عده از منافقان بخاطر اعمال زشت و ننگينى كه انجام داده‏اند. خداوند توفيق و حمايت خود را از آنها برداشته و افكارشان را به كلّى واژگون كرده. همانند كسى كه به جاى ايستادن به روى پا، با سر بايستد». و بعد خطاب به افراد ساده دلى كه كه از اين دسته از منافقان حمايت مى‏نمودند. مى‏فرمايد: «آيا شما مى‏خواهيد كسانى را كه خدا بر اثر اعمال زشتشان از هدايت محروم ساخته، هدايت كنيد در حالى كه هر كس را خداوند گمراه كند. راهى براى او نخواهى يافت.»(12)
و در آيه بعد، درباره منافقان مى‏فرمايد: «تاريكى درون آن‏ها به قدرى است كه نه تنها خودشان كافرند، بلكه «دوست مى‏دارند كه شما هم مانند آنان كافر شويد و مساوى يكديگر گرديد». بنابراين منافقان از كافران عادى نيز بدترند، زيرا كفار معمولى دزد و غارتگر عقايد ديگران نيستند ولى منافقان فعاليتهاى پى‏گيرى براى تخريب عقايد ديگران دارند. در ادامه آيه خداوند به مسلمانان هشدار مى‏دهد: «هرگز نبايد شما مسلمانان، دوستانى از ميان آنها انتخاب كنيد، مگر اين‏كه (در كار خود تجديد نظر كنند و دست از نفاق بردارند و نشانه آن اينست كه از مركز كفر به مركز اسلام) و در راه خدا مهاجرت نمايند. اما اگر آنها حاضر به مهاجرت نشدند، در اين صورت مى‏توانيد هرجا بر آنها دست يافتيد آنها را اسير كنيد و يا در صورت لزوم به قتل برسانيد» و در پايان آيه بار ديگر تأكيد مى‏كند كه «هيچ گاه دوست و يار و ياورى از ميان آنها انتخاب نكنيد.»(13)
آرى براى نجات يك جامعه زنده كه در مسير يك انقلاب اصلاحى گام برمى‏دارد از چنگال دشمنان دوست نما و جاسوسان خطرناك، راهى جز شدّت عمل وجود ندارد، اين شدّت عمل در آيه 60 سوره احزاب نيز مورد تأكيد قرار گرفته است «اگر منافقان و كسانى كه در قلبشان بيمارى است و نيز كسانى كه در مدينه اخبار دروغ پخش مى‏كنند، دست از كارشان برندارند ما تو را (پيامبر) بر ضد آنان مى‏شورانيم (و با يك حمله عمومى تو را بر آنان مسلط مى‏كنيم). سپس جز مدّت كوتاهى نمى‏توانند در كنار تو در اين شهر بمانند». و هنگامى كه از شهر رانده شدند و از تحت حمايت حكومت اسلامى طرد شدند «از همه جا طرد مى‏شوند و هرجا يافته شوند گرفته خواهند شد و به سختى به قتل خواهند رسيد».
دستورات خداوند به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) در مورد منافقين و همچنين نحوه برخورد پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) با آنان مراحل مختلفى دارد. در مراحل نخست خداوند از چهره آنها نقاب كنار مى‏زند و سخنان دروغين آنها را ابطال مى‏كند ولى در عين حال به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) خود دستور مى‏دهد كه «از مجازات آنها صرف نظر كن، آن‏ها را موعظه كن و اندرز ده و با بيانى رسا نتايج اعمال آن‏ها را به آنها گوشزد كن». (فأعرض عنهم وعظهم و قل لهم فى أنفسهم قولاً بليغاً(14)) و پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) همواره با منافقان بخاطر اظهار اسلام تا آنجا كه ممكن بود مدارا مى‏كرد. زيرا مأمور بود و جز موارد استثنايى آنها را مجازات نمى‏كرد: در آيه 81 سوره نساء نيز خداوند درباره منافقان به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) هشدار مى‏دهد و مى‏فرمايد: «از آنها (منافقان) روى بگردان و از نقشه‏هاى آنها وحشت نكن و هيچ گاه آنها را تكيه‏گاه در برنامه خود قرار مده و تنها بر خدا توكّل كن، خدايى كه بهترين يار و مددكار و مدافع است» (فأعرض عنهم و توكّل على اللّه وكفى باللّه وكيلا).(15)
در مرحله بعد خداوند به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) دستور مى‏دهد صريحاً به اين منافقان بگو: «دست از عذرهاى واهى و دروغين برداريد. شما بعد از ايمان راه كفر پيش گرفتيد. اگر ما گروهى از شما را ببخشيم گروه ديگرى را بخاطر اينكه مجرم بودند، مجازات خواهيم كرد.»(16)
در واقع در اين آيه خداوند با تهديد كردن گروهى از منافقان با شدت بيشترى با آنان برخورد مى‏كند.
آيه 101 سوره توبه نيز بحث را متوجه اعمال منافقان كرده و ضمن هشدار به پيامبر(صلى اللّه عليه و آله و سلّم) مى‏فرمايد: «در ميان كسانى كه در اطراف شهر شما (مدينه) هستند، گروهى از منافقان وجود دارند. در خود مدينه و از اهل اين شهر نيز گروهى هستند كه نفاق را تا سرحد سركشى و طغيان رسانده و سخت به آن پايبندند و در آن صاحب تجربه‏اند. تو آنها را نمى‏شناسى ولى ما مى‏شناسيم. ما به زودى آنها را دوبار مجازات خواهيم كرد و پس از آن بسوى عذاب بزرگ ديگرى فرستاده خواهند شد.»
اين تفاوت در تعبير كه درباره منافقان «داخلى» و «خارجى» در آيه فوق ديده مى‏شود گويا اشاره به اين نكته است كه منافقان داخلى در كار خود مسلطتر و طبعاً خطرناك‏ترند و مسلمانان بايد شديداً مراقب آنها باشند، هرچند كه منافقان خارجى را نيز نبايد از نظر دور دارند.
خداوند در آيه اول سوره احزاب خطاب به پيامبر مى‏فرمايد: «اى پيامبر، تقواى الهى پيشه كن و از كافران و منافقان اطاعت نكن» (يا ايّها النّبى اتّق اللّه ولا تطع الكافرين و المنافقين) در اين آيه خداوند ضمن آنكه كافران و منافقان را در يك گروه قرار مى‏دهد نسبت به طرحهاى سازشكارانه كافران و منافقان به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) هشدار مى‏دهد و در آيه 48 همين سوره مى‏فرمايد: «از كافران و منافقان اطاعت نكن و اعتنايى به آزارهاى آنها مكن، بر خدا توكّل نما و همين بس كه خدا حامى و مدافع تو است» (و لا تطع الكافرين و المنافقين ودع اذاهم و توكّل على اللّه و كفى باللّه وكيلا) كه اين آيه به زخم زبانها و آزارهاى منافقان اشاره دارد. خداوند به پيامبر هشدار مى‏دهد كه «منافقان دشمنان واقعى تو هستند، پس از آن‏ها برحذر باش» (هم العدوّ فاحذرهم).(17)
در مرحله بعد پيامبر نسبت به منافقين دست به مبارزه منفى مى‏زند: هنگامى كه پيامبر از جنگ تبوك بازگشتند دستور دادند هيچ كس با گروهى از منافقان كه تعدادشان بالغ بر 80 نفر بود و در ميدان حاضر نشده بودند، مجالست نكند و سخن نگويد. آنها كه خود را در فشار شديد اجتماعى ديدند، در مقام عذرخواهى برآمدند. آيه 94 سوره توبه نازل شد و وضع آنان را مشخص ساخت. «هنگامى كه شما (از جنگ تبوك) به مدينه باز مى‏گرديد، منافقان به سراغ شما مى‏آيند و عذرخواهى مى‏كنند» در اينجا خداوند روى سخن را به پيامبر(صلى اللّه عليه و آله و سلّم) كرده و مى‏فرمايد: «به منافقان بگو: عذرخواهى نكنيد، ما هرگز به سخنان شما ايمان نخواهيم آورد. چون خداوند ما را از اخبار شما آگاه ساخته».
در آيه بعد خداوند بار ديگر به سوگندهاى دروغ منافقان اشاره كرده، مى‏فرمايد: «آن‏ها براى فريب شما بزودى دست به دامن قسم مى‏زنند و هنگامى كه بسوى آن‏ها بازگشتيد به خدا سوگند ياد مى‏كنند كه از آن‏ها صرفنظر كنيد.»(18) ولى خداوند تأكيد مى‏كند كه شما به هيچ وجه تحت تأثير آنان قرار نگيريد، «از آن‏ها روى گردانيد، چرا كه آنها موجوداتى پليدند و جايگاهشان دورخ است و همه اينها نتيجه اعمالى است كه خودشان انجام داده‏اند». در آيه بعد خداوند با اشاره به سوگندهاى منافقان مى‏فرمايد: «با اصرار و سوگند از شما مى‏خواهند كه از آن‏ها خشنود شويد» جالب اينكه در اين مورد خداوند نمى‏فرمايد از آن‏ها راضى نشويد بلكه با تعبيرى كه بوى تهديد از آن مى‏آيد، مى‏فرمايد: «اگر شما هم از آن‏ها راضى شويد، خدا هرگز از جمعيت فاسقان راضى نخواهد شد» (فان ترضوا عنهم فانّ اللّه لايرضى عن القوم الفاسقين)(19) پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. سوره توبه، آيه 46. 2. همان، آيه 47. 3. همان، آيه 49. 4. سوره حشر، آيه 9 – 11. 5. همان، آيه 12. 6. همان، آيه 13. 7. همان، آيه 15. 8. همان، آيه 16. 9. سوره محمد، آيه 26. 10. سوره توبه، آيه 107. 11. سوره توبه، آيه 57. 12. سوره نساء، آيه 88. 13. همان، آيه 89. 14. همان، آيه 63. 15. همان ، آيه 81. 16. سوره توبه، آيه 66. 17. سوره منافقون، آيه 4. 18. سوره توبه، آيه 95. 19. سوره توبه، آيه 96.

/

انسان از منظر امام خمينى س

صعوبت انسان شناسى‏
چون مكتب وحى، قدر انسان را بسى والا دانسته و او را در صدر خلافة اللهى نشانده است لذا دشوارى انسان‏شناسى كمتر از سختى خداشناسى نيست. بر اين اساس، امام خمينى «س» بر اين باورند كه انسان موجود پيچيده‏اى است كه معناى حقيقى آن را جز خداوند و آنان كه ملهم به الهام الهى‏اند كسى نمى‏داند.(1) و ماهيت انسان تنها براى خداى سبحان و كسانى كه معلّم به علوم الهى‏اند قابل دستيابى است لذا استنباط تعليق به امر محال از حديث شريف «من عرف نفسه فقد عرف ربّه»(2) مستبعد نمى‏باشد.(3) فصل اول: مناط انسانيّت‏
1- از نظر امام امّت «س» انسان يك موجود جامع است(4) كه همه مراتب وجود اعم از عينى، مثالى و حسى را دارا مى‏باشد و عوالم غيب و شهادت در نهاد او منطوى است.(5)
قشر انسانيت، جسم مادّى انسان و لُب آن، روح مجرد و نفس ناطقه اوست كه از تجرّد عقلانى(6) و وحيانى برخوردار است. روح و جسم با هم وحدت دارند، روح، باطن جسم و جسم، ظاهر روح و ظلّ آن است(7) بنابراين بدن طبيعى، نازل‏ترين مرتبه از مراتب انسان و مبدأ سير و حركت اين موجود متحرك به سوى كمال در اثر تربيت انسان كامل مى‏باشد و سفر انسان از منزل طبيعت آغاز مى‏شود تا به جايى برسد كه در وهم هيچ كس نايد.(8)
به نظر ايشان، انسان از يك سو مولود عالم طبيعت و فرزند اين آب و خاك است و حبّ دنيا از بدء نشو و نما در قلبش مغروس است(9) و از سوى ديگر «وليده علم الأسماء»(10) است كه اگر از عين صافى عقل و رحيق مختوم وحى (11) سيراب گردد، شجره طوبى خواهد شد كه: «أصلها ثابت و فرعها فى السماء تؤتى أكلها كلّ حينٍ باذن ربّها.»(12)
غرض آن كه قلب انسانى لطيفه‏اى متوسط بين نشأه ملك و ملكوت و عالم دنيا و آخرت است كه يك وجهه آن به عالم دنيا و ملك است و بدان وجهه به تعمير اين عالم مى‏پردازد و ديگر وجهه آن به عالم آخرت و ملكوت است كه بدان وجهه به‏تعمير آن عالم اقدام مى‏كند. به تعبير ديگر، قلب به منزله آينه دورويى است كه يك روى آن به جهان غيب است و صُوَرِ ملكوتى در آن منعكس مى‏شود و روى ديگر آن به جهان شهادت است كه صُوَرِ ملكى در آن انعكاس مى‏يابد.(13) لذا همان طورى كه غفلت از مرتبه عاليه (جنبه معنوى و باطنى) انسان)،(14) ناصواب و زيان بار است، عدم توجه به مرتبه نازله (جنبه مادى و ظاهرى) آدمى(15) نيز ناروا و ضرر آفرين خواهد بود(16) زيرا تربيت انسان، فرع معرفت اوست.
و چون مكاتب مادّى از درك ماوراء اين عالم و از جمله بعد ماوراء طبيعى انسان، محجوب‏اند و آدمى را تنها به جنبه طبيعى او مى‏شناسند، انسان را حيوان پنداشته و رشد او را منحصر در ادراكات مادّى دانسته‏اند(17) كه همان خوردن و خوابيدن و آشاميدن و نوشيدن و پوشيدن و آميختن است و نام آن‏ها را «امور عينى» نهاده‏اند زيرا پندار باطل آنها اين است كه امر عينى چيزى جز عالم طبيعت نيست در حالى كه پست‏ترين عوالم وجود، عالم طبيعت است و غير از جهان مادّه عوالم بسيارى هست كه نسبت به طبيعت، حظّ بيشترى از عينيّت دارند.(18)
2- آنچه انسانيت انسان بدان قائم است روح انسان است نه جسم او.(19) امام راحل«س» از اين اصل قويم، فروعى چند استفاده كرده‏اند:
الف – اگر روح انسان، سالم، آزاد و قوى باشد باكى نيست از آن كه اعضا و جوارح وى معلول، بدن وى مغلول و جسم او رنجور باشد.(20) لذا سازندگى روحى مقدم بر همه سازندگى‏هاست.(21)
ب – چون بقاء از آن روح مجرد و فناء دامنگير جسم مادّى است،(22) آنچه از بين رفتنى است و سهمى از بقاء ندارد نظير ثروت، قدرت، شهرت و ديگر عناوين وهمى و اعتبارى، معيار سعادت نخواهد بود زيرا هنگام مرگ، انسان را رها و ترك مى‏كند و انسان با دست تهى از اين امور به عالم ديگر سفر مى‏كند. قهراً امتياز افراد از يكديگر نيز به امور ياد شده وابسته نيست بلكه به ميزان نزاهت، سلامت و طهارت باطن آنهاست.(23)
ج – حسن و قبح، صلاح و فساد، و فضيلت و رذيلت اعمالى كه از انسان صادر مى‏شود ناشى از جهات روحى اوست: «از كوزه همان برون تراود كه در اوست».(24)
اعمال انسان به حسب صورت، چندان تفاوتى با يكديگر ندارد، بلكه آنچه فارق بين اعمال است، نيّات، مقاصد، اغراض، انگيزه‏ها و غايات آنهاست كه همانا روح عمل مى‏باشد(25) و انسان را به اراده و تصميم و پس از آن، انجام عمل وادار مى‏كند و مرحله اخير كه در آن سخن از جوارح به ميان مى‏آيد همانا پيكر عمل مى‏باشد.
بر همين اساس، علماى اخلاق گفته‏اند: اگر انسان نيّت عمل خير يا شرّى را در سر بپروراند، در طهارت يا قذارت باطن او اثر خاص خود را خواهد گذاشت هر چند نيّت او به عمل ننشيند و فعلى از وى صادر نشود زيرا حسن اثر يا سوء تأثير افعال در روح انسان، دائر مدار «نيت» است نه تحقق عمل در خارج.
د – اكتفاء به تأمين نيازهاى جسمى و رفع حوائج مادى، نه تنها عطش اصيل انسانى را كه همانا عطش روحى باشد فرو نمى‏نشاند و نهاد ناآرام انسان را آرامش نمى‏بخشد بلكه هر نوع افزون‏طلبى و زياده‏خواهى مادى، نتيجه‏اى جز ازدياد حرص و طمع و در نهايت مسخ انسان و قلب ماهيت وى را به دنبال نخواهد داشت.(26)
3 – تحقق موجودى به نام «انسان»، محصول پيوند روح آدمى با بدن وى است كه اولى به عالم پاك و دومى به جهان خاك اسناد دارد و به همين علت، ارتباط اين دو موجود نامسانخ(27) با هم در مدت عمر طبيعى، زمينه تزاحم گرايشهاى عالى و دانى انسان را فراهم مى‏كند چنان كه تن‏پرورى مايه رنجش روح است و تزكيه روح پايه رنجورى بدن.
امام خمينى «س» به عنوان يكى از برترين شاگردان وحى انبياء (عليهم السلام)، بر مبناى اصالت روح و گرايشهاى آن و فرعيت بدن و كششهاى آن، مكان بدن طبيعى انسان را كه همانا عالم شهادت باشد به عنوان جهنام(28)، نعال وجود،(29) عبورگاه تنگ و تاريك، قريه ظلمانى، داربوار،(30) دار وحشت و ظلمت، خدر،(31) دار موحشه مستوحشه، دار غُرور،(32) دار غَرور،(33) ديار موحشه، قفس تنگ، قبر، النشأة الكدورة الضيقة، أسفل سافلين، طبيعت سافله، اسفل العوالم و اضيقها، زندان تاريك و محبس ظلمانى كه به ارجاس و احداث و قذارات(34) و كثافات آلوده است نكوهش كرده‏اند كه سرّ اين نكوهش پس از ظهور سلطان آخرت و انكشاف حقيقت در اثر رفع حجابها از ديده دل و بيدارى ديدگان از خواب غفلت و برخاستن جانها از آرامگاه جهالت بر همگان آشكار خواهد شد.(35)
و در مقابل، مكانت روح ماوراء طبيعى انسان را كه همانا عالم غيب باشد به عنوان وادى مقدس، مقام شامخ اقدس، وطن اصلى انسان، عالم طهارت و روحانيت، دار نور و كرامت و سرور و خلود و محفل انس مورد ستايش قرار داده‏اند.
زيرا به نظر شريف معظم له، كمال نهايى انسان كه هدف از آفرينش انسان نيز جز دستيابى بدان نيست، عبارت از عروج طائر قدسى روح به عالم ملكوت و لقاء خداوند سبحان است. و مادامى كه سالك، از دوستى شهوات دنيوى و زندان وحشتناك طبيعت هيولانى خارج نگشته و قلب خود را با آب زندگى از علوم روحانى تطهير نكرده و هنوز ذره‏اى از انانيت در وجود او باقى مانده، شهود جمال محبوب بدون حجاب و تا مرز اطلاق براى او امكان نخواهد داشت.(36)
و رسيدن به عالم قرب جز با بدر آوردن نعلين «شهوت و غضب» و ترك هواى نفس و گسستن از غير براى پيوستن به حضور مولا ميسور نخواهد بود.(37)
و راز اين كه ما از دانش، جز مفهوم آن و از علوم رمزى انبياء و اولياء (عليهم السلام) و روايات آنها جز نقوش سياه(بر صفحه سفيد كاغذ) و پوسته آن، چيزى نمى‏دانيم نيز وابستگى ما به تاريكى جهان طبيعت و قصور نگرش ما به آن و تمسك ما به تار عنكبوتهاى تنيده شده از ماديات و اهتمام ما به اين تارهاست و حال آن كه سست‏ترين خانه‏ها خانه عنكبوت است.(38)
بارى، براى آنان كه در اين پست‏ترين منزل و درك اسفل و زمين دون، رحل اقامت افكنده و در اين ستم‏خانه و سرزمينى كه ساكنان آن مردگان‏اند سكنى گزيده‏اند، حق تجلّى نخواهد كرد مگر از پشت هزار حجاب ظلمانى و نورى كه بعضى بر بعض ديگر انباشته‏اند… و آن‏ها كه از اين زندان و زنجيرهاى آن و از طبيعت و مرزهاى آن نجات و رهايى يافته‏اند و از آلودگى هيولاى جسمانيت و هيأتهاى آن و تيرگى و تاريكى عالم مادّه و طبقات آن بدورند و به عالم ملكوت بار يافته‏اند هزار هزار بار بيش از گروه قبل، وجه و جمال و بهاء حق (سبحانه و تعالى) را مشاهده مى‏كنند گرچه اينان نيز همچنان در حجابهاى نورانى و ظلمانى‏اند.(39)
و چون خداى سبحان خود با خلقت انسان، از يك سو سيمرغ جان را در دام تن گرفتار نمود و از سوى ديگر شوق پرواز در فضاى باز ملكوت و ديدار با جانان را در نهان او تعبيه كرد، معافى نيز جز خداى مبتلى نخواهد بود: «و اعلم…ان المبتلى هو المعافى.»(40)
آنكه به يك تير ناز، كرد مرا صيد عشق‏

باز تواند رهاند طائر پر بسته را(41)
هم درد و هم دوايى، هم حزن و هم فرح‏

هم قفل و هم كليدى، هم حبس و هم نجات(42)

بر اين اساس، امام راحل«س» فرموده‏اند: كسى كه بازگشت انسان از اسفل سافلين و رجوع وى از دوزخ تاريك به دار كرامت و امن الهى و بيرون راندن آدمى از تاريكى‏ها به سوى نور و صيانت او از گزند رهزنان سلوك را عهده دار گشته همانا «اللّه» است چنان كه در قرآن كريم فرمود: خداوند سرپرست كسانى است كه ايمان آورده‏اند، آنها را از تاريكى‏ها به سوى نور خارج مى‏سازد.(43)
پس سالك كه در سلوك خود به سوى خداوند با قدم معرفت، طىّ طريق مى‏كند چونان مسافرى است كه در راه وحشتناك تاريكى بار سفر به سوى حبيب خود بسته و شيطان، راه‏بند اين طريق و خداوند سبحان با اسم جامع محيط خويش، نگاهبان سالك است.(44)
از اين رهگذر روشن مى‏شود كه چرا امام خمينى «س»، نزول كتب آسمانى مخصوصاً قرآن كريم را از عالم غيب به رفض طبيعت(45) و سبكبار شدن از عالم ماده(46) و تطهير بواطن از ارجاس و قذارات و كثافات آن(47) و استخلاص مسجونين در زندان تاريك دنيا(48) و تخليص انسان از اين محبس ظلمانى(49) و هجرت از دارالغرور به دارالسرور(50) و مانند آن معلّل دانسته‏اند.
سرّش آن است كه به باور ايشان، هدف اصيل از انزال صحف انبياء(عليهم السلام) عموماً و قرآن كريم خصوصاً، ظهور خاصّ اسم شريف «معيد» براى مؤمنان به غيب(پس از بروز نام مبارك «مبدء» براى آنان) با آزاد ساختن نفوس برگشته زندانى(51) از زندان طبيعت و چاه عميق آن و راهنمايى غريبان اين وحشت خانه‏ها به وطنهاى خويش مى‏باشد.(52)
چه اين كه ارمغان بى‏بديل پيام آوران الهى (عليهم السلام) عموماً و وجود مبارك نبى اكرم(صلى اللّه عليه و آله و سلّم) خصوصاً، كه از عالم علم الهى به عالم ملك نازل شده‏اند نيز چيزى جز آزادى زندانيانى كه در بند زندان عالم طبيعت گرفتار آمده‏اند نمى‏باشد.(53)
و در حقيقت عبادات مخصوصاً نسخه جامعه نماز كه برجسته‏ترين تعاليم مدرس وحى به شمار مى‏رود نيز به منظور خلاص طائران ملكوتى ارواح و نفوس انسان‏ها از قفس تنگناى طبيعت به كشف تام محمدى (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) ترتيب داده شده است.(54)
بر اين اساس، پيام هاتف غيبى به انسان غريب دور از وطن كه درد هجران، توان را از كف او ربوده است و حديث غربت و فراق خود را چنين حكايت مى‏كند:
اندرين ديركهن ريخته شد بال و پرم‏

بهر منزلگه خود بال و پرى مى‏جويم(55)
مرغ دل پر مى‏زند تا زين قفس بيرون شود

جان به جان آمد توانش تا دمى مجنون شود(56)
مرغ جان در اين قفس بى‏بال و پر افتاد و هرگز

آنكه بايد اين قفس را بشكند از در نيامد(57)

آن است كه: تا زمانى كه در پرده عالم طبيعت و مستى شراب هيولى بسر مى‏برى، مشاهده خود و خويشتن خويش و قرائت كتاب ذات و زبور حقيقت وجودت براى تو ممكن نيست. پس از اين قريه كه ستم سراى تاريك و خانه وحشتناك وحشت‏افزا و نشأة تيره تنگ است بدرآى و بخوان و بالا برو.
تو را از كنگره عرش مى‏زنند صفير

ندانمت كه در اين دامگه چه افتاده است!

و حجاب طبع و طبيعت را خرق كن زيرا تو متعلق به عالم قدس و طهارت و دار نور و كرامتى چنان كه عارف شيرازى (قدس سره) گويد:
چاك خواهم زدن اين دلق ريايى چه كنم‏

روح را صحبت ناجنس، عذابى است اليم(58)

خود را از اين زندان تارك خارج ساز و از اين قبر وحشتناك بيرون نما و بگو: پروردگارا، اى خدايى كه مردگان را از گورها برانگيزى و در روز قيامت پراكنده سازى، جان‏هاى ما را از اين قبرهاى كهنه بدرآور و بار ما را از اين سرزمين ستم بربند تا در نشأة باطن انوار معرفت تو را مشاهده كنيم و سروش غيبى پيامبرت را با گوش دل بشنويم.(59)
اى طالب حق و سالك الى اللّه.. از جاى برخيز و از اين مظلمه طبيعت و عبورگاه تنگ و تاريك دنيا هجرت كن و زنجيرها و سلسله‏هاى زمان را بگسلان و از اين زندان خود را نجات ده و طائر قدس را به محفل انس پرواز ده.(60)
يوسفا از چاه بيرون آى تا شاهى نمايى‏

گرچه از اين چاه بيرون آمدن آسان نبودى(61)
باز كن اين قفس و پاره‏كن اين دام از پاى‏

پر زنان پرده دران رو به ديار دلدار(62)
اى مرغ چمن از اين قفس بيرون شو

فردوس تو را مى‏طلبد مجنون شو
طاووسى و از ديار يار آمده‏اى‏

يادآور روى دوست شو مجنون شو(63)

كسانى كه اين نداى آسمانى را با اُذُن واعيه دل، شنيده و آن را پاسخ مثبت گفته‏اند، همانا «اهل يقين»اند كه قلوب آنها از تيرگى عالم هيولى و غبار آن خالص گشته و از خواب آن عالم بيدار شده است…آنان كه از آرامگاه عالم طبيعت برخاسته و از زندان تاريك ماده و و زنجيرهاى آن نجات يافته و دنياى فرومايه و آرايش و زيورهاى آن را غايت تلاش و كوشش خويش قرار نداده و خود را در زمين، جاويدان ندانسته و آن را اقامت گاه و وطن خويش قرار نداده‏اند، و ورود آن‏ها در دنيا براى كاشتن بوده نه درو كردن زيرا دنيا كشتزار آخرت است، و براى حركت انعطافى(نه استقامتى) بوده است(64) كه انسان با آن به مقام انسانيت و مرتبه شايسته انسانى نائل مى‏شود و از دنيا به وطن اصلى خويش يعنى جايگاه پدر ما آدم (عليه السلام) باز مى‏گردد؛ چه اين كه در سروده مولوى نيز به اين مطلب اشاره شده است:
بشنو از نى چون حكايت مى‏كند

از جدايى‏ها شكايت مى‏كند

تا آن جا كه مى‏گويد:
هر كسى كو باز ماند از اصل خويش‏

باز جويد روزگار وصل خويش‏

… بارى آنها در دنيا مانند انسان كوچ كننده، آماده رحيل و مهياى سفرند و نگرش آنها به اين دنيا جز به عنوان نمونه‏اى از اسرار، رموز و حقايق عالم غيب نيست…سالكى كه به اين مقام رسيده است هرچيز را نشانه‏اى از حقايق عالم غيب مى‏بيند زيرا هر موجود حتى جماد و نبات، كتاب الهى است كه سالك الى اللّه و مجاهد در راه خدا، اسماء و صفات الهى را به اندازه ظرف وجودى خويش از آن قرائت مى‏كند.(65) فصل دوم: سيّاليّت انسان‏
1 – از ديدگاه امام خمينى «س»، چون انسان اولاً در بدو تولد، همه خصائل اخلاقى ممدوح و مذموم را به نحو استعداد، واجد است و قابليت تحصيل ملكات صالحه و رذيله را دارا مى‏باشد،(66)
و ثانياً مجموعه قواى باطنى او اعم از بينش‏ها و گرايش‏هاى فطرى و طبيعى وى(67) نظير علم جويى، قدرت‏طلبى (كه گاه به صورت مملكت‏گيرى و فتوحات ظهور مى‏كند)(68)، شهوت و غضب (كه گاه به شكل درندگى بروز مى‏يابد)، مطلق، نامحدود،غيرمتناهى و دائماً رو به تزايد است، و به تبع آن، قابليت او براى تربيت نيز وقوف‏ناپذير، بى‏حد و مرز و بى‏پايان مى‏باشد،(69) لذا موجود عجيب و اعجوبه‏اى است كه اگر تحت تربيت صحيح و استقامتى واقع شود و صراط مستقيم را كه غايت تربيت، حركت در مسير آن و منتهى اليه آن، كمال مطلق «اللّه» است طى كند، به بحر عظمت و كبريايى و عالى‏ترين مرحله در درجات كمال و سعادت صعود مى‏يابد و موجودى الهى و ملكوتى و منشأ همه روشنايى‏ها، خوبى‏ها و رهنمايى‏ها و پيشواى فوج ملائك خواهد شد(70) چه اين كه اگر خودرو پرورش يابد و به خود واگذار شود(71) يا تحت تربيت فاسد و اعوجاجى قرار گيرد و از مقصد قافله انسانيت منحرف گردد، به نازل‏ترين مرتبه در دركات نقص و شقاوت سقوط مى‏نمايد و موجودى جهنمى و شيطانى و سرچشمه همه تيرگى‏ها، بديها و رهزنى‏ها مى‏گردد(72) كه هيچ يك از مخلوقات، حتى بهائم، سباع و شياطين در انحطاط، دنائت و انحراف به حضيض او هبوط نخواهد كرد.(73) بنابراين بر خلاف ديگر موجودات، فاصله بين فرد كامل انسان و فرد ناقص او فراوان است(74) و آن قدر كه اين حيوان دو پا محتاج به تربيت است هيچ موجودى نيازمند به پرورش نيست.(75)
غرض آن كه به باور ايشان، انسان در ابتداى پيدايش، پس از طىّ منازلى، حيوان ضعيف و ناقصى است كه جز قابليت ارتقاء به مقام انسانيت، امتيازى از ساير حيوانات ندارد.(76) در اين مرحله، انسان حيوانى بالفعل است و فاقد هرگونه صفت (انسانى) مى‏باشد،(77) اما از اين پس، اگر تحت تأثير مربى و معلمى واقع و تربيت و تعليم نشود، بعد از رسيدن به حدّ رشد و بلوغ، حيوان عجيب و غريبى خواهد شد كه در اوصاف حيوانى، گوى سبقت را از ساير حيوانات و شياطين خواهد ربود و در ميان حيوانها و شيطانها، موجودى مانند او يافت نخواهد شد.(78) زيرا در اين حال، او حيوان يا شيطانى «افسار گسيخته» مى‏باشد(79) كه بهيميت، سبعيت و شيطنت او نامحدود است، نه يك حيوان يا شيطان متعارف؛ و ممكن است همه چيز و همه كس حتى تمام بشريت را فوج فوج براى خود بخواهد و فداى خويش كند(80) و به فسادها، فتنه‏ها، جنايات و خياناتى تن در دهد كه از هيچ بهيمه، سبع يا شيطانى ساخته نباشد(81) چه اين كه در دوران سياه و تباه جاهليت قبل از انقلاب اسلامى، همگان شاهد بودند كه چگونه سلاح در اختيار انسانهاى ناصالح و بى خرد قرار گرفت و فرد تزكيه نشده‏اى بر سرنوشت يك ملت سلطه يافت، و نيم قرن به افساد پرداخت و از اهلاك حرث و نسل دريغ ننمود.(82)
بنابراين آنچه در مرحله آغازين پيدايش انسان رخ مى‏دهد همانا ولادت اوليه است كه از آن به عنوان «ولادت حيوانى» ياد مى‏كنند و پس از اين مرحله، چنانچه متابعت از تمايلات نفسانى و اميال حيوانى مانع از تجلى حق با همه مراتب در انسان شود و كدورت و ظلمت هواى نفس، نور عقل و چراغ ايمان را در وى به كلى خاموش نمايد، ولادت ثانويه كه از آن به «ولادت انسانى» تعبير مى‏شود اتفاق نخواهد افتاد.(83) در اين صورت، انسان تا زمان رحلت از اين عالم، در تاريكى حيوانيت كه با آن متولّد شده است باقى مى‏ماند و هرگز خورشيد انسانيت در سرزمين جان وى طلوع نخواهد كرد. خلاصه آن كه مدت اقامت انسان در حضيض حيوانيت، بسيار طولانى است(84) چنان كه ممكن است كسى تا آخر عمر خويش در حيوانيت، متوقف و از حق و حقيقت براى هميشه ممنوع و مصدود گردد و اَمَدِ حيوانى او هيچ‏گاه بسر نرسد.(85)
چنين انسانى هرچند در اين عالم، داراى صورت انسانى است ليكن در عالم آخرت كه سراير مكشوف و ضماير مشهود و صور حقيقى انسانها آشكار مى‏گردد، خود را جز حيوان يا شيطان نخواهد يافت.(86) زيرا همان طورى كه انسان در اين دنيا داراى يك صورت ملكى دنيوى است، در عالم پس از مرگ نيز يك صورت ملكوتى غيبى را دارا خواهد بود كه تابع ملكات نفس و اخلاق مكتسب توسط روح است بدين نحو كه اگر در دنيا، ملكه و سريره شخص، انسانى باشد، صورت ملكوتى او در عالم آخرت نيز انسانى است،(87) و در غير اين صورت، معاذ اللّه بهيمى، سبعى يا شيطانى يا حتى تركيب نامأنوسى از بعضى بهائم، برخى سباع، و پاره‏اى از شياطين خواهد بود كه ميمونها و خوك‏ها در برابر اين صورت، زيبا جلوه مى‏كنند: «يحشر بعض الناس على صورٍ تحسن عندها القردة و الخنازير.»(88)
2 – براى آن كه هركس را ياراى آن باشد كه خود را روزانه بلكه هر لحظه ارزيابى نمايد تا دريابد كه چه ميزان از ولادت اوليه دور و به تولد ثانويه نزديك شده است، امام امت «س» معيارى ارائه كرده‏اند و آن اين كه: هرگاه انسان ملاحظه كرد كه در تمتعات و لذائذ خويش اعم از اكل و شرب، به افق حيوانى نزديك است، يعنى مى‏خورد، مى‏آشامد، مى‏نوشد، مى‏پوشد و مى‏آميزد بدون آن كه بيانديشد كه مأكول، مشروب، ملبوس و منكوح وى از چه راهى (حلال يا حرام) تهيه و فراهم شده، بايد بداند كه حيوانى بيش نيست.(89) و هنوز تا مرز انسانيت فاصله دارد چه اين كه در روايات ما آمده است كه كافر داراى هفت مِعاء(90) و مؤمن واجد معاء واحد است كه عبارت از قانون اسلام باشد.(91) و هرگاه بر صادرات و واردات مملكت جان، نظارت كرد و خاطرات و خطورات قلبى را مراقبت نمود و پاس حرم دل داشت تا آشنا از حريم جان نرود و بيگانه جامه احرام در بر نكرده وارد آستان نشود، بداند كه نهال انسانيت در نهاد وى بارور گشته و به ثمر نشسته است و از اين جهت خداى سبحان را شاكر باشد. پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. صحيفه نور، ج 7، ص 224. 2. بحارالانوار، ج 2، ص 32 كتاب العلم، باب 9، ج 22 از رسول خدا(ص). غررالحكم و دررالكلم، ج 5؛ ص 194، ح 7946 از حضرت على (ع). 3. صحيفه نور، ج 14، ص 15. 4. همان، ج 2، ص 154. 5. شرح دعاى سحر، ص 208، انتشارات تربت، چاپ اول:1376. 6. صحيفه نور، ج 1، ص 234 – 233. 7. همان، ج 5، ص 155. 8. همان، ج 2، ص 225. 9. چهل حديث، ص 122. 10. وصيتنامه سياسى الهى امام خمينى(س)، ص 2. 11. رحيق مختوم (سوره مطففين، آيه 25) يعنى شراب صاف و نابى كه از گزند ناخالصى، مصون و از آسيب التقاط، اختلاط و التفات به غير صواب، محفوظ باشد. شرح حكمت متعاليه، بخش يكم از جلد اول، حكيم متألّه آيت اللّه جوادى آملى. 12. سوره ابراهيم، آيه 25 – 24. 13. چهل حديث، ص 400 – 399. 14. صحيفه نور، ج 7، ص 180 – 179. 15. همان. 16. همان، ج 2، ص 155 – 154. 17. همان، ج 8، ص 81. 18. همان، ج 2، ص 155 – 154. 19. همان، ج 5، ص 118. 20. همان، ج 14، ص 30. 21. همان، ج 11، ص 80. 22. همان، ج 10، ص 8. 23. همان، ج 13، ص 263 – 262. 24. بابا افضل كاشانى. 25. صحيفه نور، ج 14، ص 30. 26. همان، ج 8، ص 62. 27. نامسانخ: دو موجودى كه از سنخ يكديگر نيستند. 28. «جهنام» به معناى بئربعيد القعر است.(چاه عميق) 29. پايين مجلس، كفش كن. دنيا در كفش كن جهان هستى است؛ جايى كه در بيرون اتاق، كفشها را از پا در آورده و رديف مى‏كنند.(پست‏ترين مكان) 30. داربوار: عالم هلاكت؛(سوره ابراهيم،آيه 28). 31. خَدر: پرده. صحيفه نور، ج 19، ص 287. 32. غُرور: فريب؛ (سوره آل عمران، آيه 185) و (سوره حديد، آيه 20). 33. غرور: فريبكار، (سوره حديد، آيه 14). 34. قذارات: ناپاكى‏ها. 35. شرح دعاى سحر، ص 219. 36. همان مصدر، ص 285. 37. شرح دعاى سحر، ص 281. 38. همان مصدر، ص 300 – 299. 39. شرح دعاى سحر، ص 286 – 285. 40. نهج البلاغه فيض الاسلام، نامه 31(به امام حسن مجتبى عليه السلام)، ص 917. 41. ديوان حكيم الهى قمشه‏اى (قده)، ص 53، غزل 46. 42. ديوان شمس مغربى (قده)، ص 17. 43. سوره بقره، آيه 257. 44. شرح دعاى سحر، ص 38 – 37، انتشارات اطلاعات. 45. رفض: واگذاشتن، دور افكندن. 46. شرح حديث جنود عقل و جهل، ص 40. 47. آداب الصلوة، ص 186 و شرح حديث جنود عقل و جهل، ص 74 – 73. 48. همان، ص 185 – 184. 49. شرح حديث جنود عقل و جهل، ص 61. 50. آداب الصلوة، ص 195 – 193. 51. اگر چهره جان كسى از فطرت توحيدى او به سمت طبيعت حيوانى وى برگشت هرگز از فيض الهى بهره‏اى نمى‏برد همانند كاسه‏اى كه دهان آن به طرف زمين باشد كه هرچه باران از بالا ببارد چيزى درون آن قرار نمى‏گيرد بلكه از پشت او مى‏گذرد. قلب منكوس به طرف طبيعت نيز، هر فيضى از طرف خداوند متعال تنزل كند چيزى در درون او فرود نمى‏آيد، چون اين قلب متوجه خاك شد و تمام تلاش صاحب اين قلب آن است كه از خاك درآورده و خاك را تزئين كند. چنين انسانى كه مانند ديگر حيوانات «منكوس الرأس» است و تمام اهتمام او به طرف خاك منعطف مى‏باشد، در قيامت نيز چون حيوان محشور مى‏شود و سرش به زير است:«ولوترى اذالمجرمون ناكسوا رئوسهم عند ربهم…» (سوره سجده، آيه 12). تفسير موضوعى قرآن كريم، آيت اللّه جوادى آملى، ج 5، ص 211، و چهل حديث، ص 532. 52. شرح دعاى سحر، ص 249. 53. همان مصدر، ص 264. 54. سرالصلواة، ص 9. 55. ديوان امام خمينى (س)، ص 169. 56. همان مصدر، ص 113. 57. ديوان امام خمينى(س)، ص 97. 58. شرح دعاى سحر، ص 322. 59. مصباح الهداية الى الخلافة و الولاية، ص 37 و 39. 60. آداب الصلوة، ص 52. 61. ديوان امام خمينى (س)، ص 180. 62. همان مصدر، ص 124. 63. همان مصدر، ص 237. 64. مراد امام امت(س) از حركت انعطافى، حركتى است كه منعطف و متوجه به غايت تكوينى انسان است و منظور از حركت استقامتى، حركت معطوف به طلب اقامت و ماندگارى در دنياست كه سير انسان را به مقصود متوقف مى‏كند. 65. شرح دعاى سحر، ص 321، 320. 66. صحيفه نور، ج 6، ص 279. 67. «فرق بين فطرت و طبيعت»: فلسفه حقوق بشر: آيت اللّه جوادى آملى، ص 7. 68. صحيفه نور، ج 8، ص 62. 69. صحيفه نور، ج 2، ص 226 – 225. 70. چو مرغ از بيضه گردون درآ عنقاى قدسى تو كه بر فوج ملائك خويشتن را پيشوا بينى‏ ديوان شمس مغربى(قده) و صحيفه نور، ج 10، ص 115. 71. صحيفه نور، ج 11، ص 124 – 123. 72. صحيفه نور، ج 7، ص 224. 73. همان، ج 11، ص 80. كشف الاسرار، ص 219. 74. همان، ج 13، ص 130. 75. همان، ج 11، ص 80. 76. چهل حديث، ص 169 – 168. صحيفه نور، ج 8، ص 62. 77. صحيفه نور، ج 14، ص 72 – 71. 78. چهل حديث، ص 169 – 168. 79. صحيفه نور، ج 7، ص 180 – 179. 80. صحيفه نور، ج 11، ص 124 – 123. 81. همان، ج 14، ص 103. 82. صحيفه نور، ج 8، ص 161. 83. چهل حديث، ص 169 – 168. 84. صحيفه نور، ج 8، ص 61. 85. همان، ج 8، ص 82 – 81. چهل حديث، ص 169 – 168. 86. صحيفه نور، ج 6، ص‏279. چهل حديث، ص 45. 87. چهل حديث، ص 15. 88. سرالصلوة، ص 50، به نقل از علم اليقين، مرحوم فيض كاشانى، ج 2، ص 901، همچنين: چهل حديث، ص 15 – 14 89. صحيفه نور، ج 1، ص 167. 90. مِعاء: روده. 91. صحيفه نور، ج 1، ص 167.

/

خرّمشهر، شهرى كه از خون خرّم گرديد

نماد ايثار و مقاومت
خرمشهر شهرى است به وسعت تمام ايران و برابر تمامى ارزشهايى كه شهيدان براى پايدارى آن خون پاك خويش را نثار كردند. در روز آزادى خرمشهر، بهروز مرادى شهيد سرافراز اين شهر بر روى تابلوى ورودى آن چنين نوشت: به خرمشهر خوش آمديد جمعيت 36 ميليون نفر، يعنى خرمشهر تمام ايران است و كربلاى خونرنگ اين مرز و بوم مى‏باشد و در آغوش خود پنجاه هزار نخل سرجدا دارد كه هر كدام نشانه رحمتى هستند بر اين ديار.
در اين شهر خونين، در هر كوى و برزن آن، آلاله‏اى سرخ پرپر گرديده است تا شهر براى بار ديگر رنگ سبز خرّمى به خود گيرد، نماد ايثار و مقاومت را مى‏توان در اين ناحيه نظاره‏گر بود، نخل‏هاى آن مأذنه‏هاى بلند تاريخ استوارى، پايدارى و شجاعت اين سرزمين‏اند كه اگر به سخن درآيند از فداكارى دلير مردانى به خون خفته حكايت مى‏كنند و آن روزهاى پرالتهاب را ترسيم خواهند نمود، اين درختان از ايامى حكايت مى‏كنند كه در هر قدم و هر لحظه‏اى پيكر شهيدى بر زمين آرام گرفت و روح پاكش به سوى عرش و ملكوت پرواز كرد، نخل‏هاى بى سر خرمشهر زبان گوياى مظلوميت و غربت بسيجيان اين شهرند كه در هميشه تاريخ در گوش ما زمزمه خواهند كرد:
ياران چه غريبانه رفتند از اين خانه‏

هم سوخته شمع ما، هم سوخته پروانه‏

خرمشهر همان شهر عشقى است كه بسيارى از سالكان حماسه آفرين با قطرات خون خويش آن را پيمودند و يك شبه راه صدساله را در نورديدند:
اين طايفه از تبار عشقند همه‏

جان سوخته از شرار عشقند همه‏
ديباچه عمرشان به خون رنگين است‏

زنهار كه پاسدار عشقند همه‏

خرمشهر قبل از جنگ تحميلى در رديف يكى از مناطق ممتاز ايران و حتى خاورميانه به شمار مى‏رفت اين ديار بركرانه اروند رود و همسايه ديوار به ديوار آبادان از تمامى امكانات مناسب براى يك زندگى پوياى شهرى استفاده مى‏كرد، راه آهن پرتحرّك و فعّال كه مبدأ راه آهن جنوب بود، فرودگاه بزرگ و بين‏المللى كه روزانه متجاوز از شصت پرواز در آن انجام مى‏گرفت. بندرى فعّال و استراتژيك كه سرآمد بنادر ايران و حتى منطقه آسياى جنوب غربى بود، صاحبان كشتى‏ها علاقه داشتند براى باربرى و توقّف در اسكله‏هاى رودخانه اين شهر لحظاتى در اين سامان بياسايند. بندرى كه شاهرگ حياتى ورود و خروج و چرخه اقتصاد ايران بود. شهرى با مساجد با صلابت، حسينيه‏هاى متعدّد، مردمانى مشتاق به خاندان طهارت به نحوى كه خرمشهر را به نجف ثانى مبدّل كرده بود، شهرى با بهترين آب آشاميدنى كه كشاورزى نيز در آن رونق فزاينده‏اى داشت. اين بندر سوق الجيشى دوبار توسط استعمارگران به اشغال در آمد، يكى توسط دولت عثمانى در سال 1262 ه.ش (1883 ميلادى) و ديگر در سال 1235 ه.ش (1856 م) كه متجاوزان انگليسى آن را متصرف گرديدند.(1)
مردمى صميمى و متدين در اين شهر روزگار مى‏گذرانيدند تا آن كه رژيم بعثى حاكم بر عراق آسايش آنان را با تحريك استعمار جهانى و براساس محاسبه‏اى غلط، برهم ريخت. توفان تهاجم‏
ماهها پيش از يورش و تهاجم سبعانه رژيم استبدادى حاكم بر عراق، خرمشهر دستخوش بحران‏هاى سياسى و امنيتى بود، قواى مهاجم از مدّت‏ها قبل نيروهاى خود را براى فتح اين شهر ساماندهى نموده و با توزيع سلاح و مهمات و تشديد تبليغات سياسى و روانى زمينه را براى بهره‏بردارى از نيروهاى موسوم به خلق عرب آماده كرده بودند. درگيرى‏هاى مرزى كه در گذشته كم و بيش رخ مى‏داد در نيمه اول سال 1359 ه.ش شكل شديدى به خود گرفت و در حجم و فواصل آن تغييرات محسوسى بوجود آمد و همين امر سبب اعزام بخشى از نيروهاى سپاه به مرز خرّمشهر گرديد.
در پى طراحى تهاجم نظامى عراق به سرزمين ايران، لشكر تقويت شده 3 زرهى عراق پس از آن كه تيپ 33 نيروى مخصوص نيز تحت امر آن قرار گرفت در تاريخ 31 شهريور 1359 به دنبال ده روز درگيرى در مرز خرمشهر و هم زمان با حمله سراسرى، يورش خود به اين شهر را آغاز كرد. مأموريت تصرّف و پاكسازى خرمشهر را به گردان‏هاى هشتم و نهم از تيپ مذكور واگذار كرده بودند، اين نيروها بر مبناى القاءات فرماندهى سپاه سوم مدافعان شهر را اندك و فاقد روحيه پنداشتند و تصوّر مى‏كردند كه مأموريت استيلا بر اين شهر را حداكثر طى چند ساعت و با موفقيت به پايان خواهند رساند. امّا مقاومت جانانه و دليرانه رزمندگان اسلام كه خود حماسه‏اى بى‏نظير در تاريخ سال‏هاى دفاع مقدّس به شمار مى‏آيد. ضمن كند كردن سرعت پيشروى دشمن و نيز وارد آوردن ضايعات و خسارات قابل توجّه، هشدارى بود به فرماندهان ارتش بعث عراق كه ورود به خانه شيران چندان هم كه گمان مى‏كردند سهل و ساده نبود. دشمن بعثى كه در ابتدا تصرّف اين شهر را بسيار ساده و در دسترس پنداشته بود و بر همين اساس تنها دو گردان مخصوص را جهت اجراى مأموريت مزبور اختصاص داده بود، عملاً ناگزير گرديد به منظور مقابله با مدافعين سلحشور و مظلوم خرّمشهر بيش از دو لشكر را بكار گيرد. بدين ترتيب رزمندگان اسلام طى 34 روز جنگ تمام عيار با دشمن تا بُن دندان مسلح تا آخرين لحظات با مقاومت و جانفشانى خود، حديثى حماسى و انقلابى و در عين حال غم‏انگيز و مظلومانه‏اى را رقم زدند و تاريخى پرافتخار و درخشان از خويشتن برجاى نهادند. آرى پس از سى و چهار روز نبرد تن به تن، خانه به خانه اقلّيتى مظلوم و شجاع با اكثريتى متوحش و متجاوز، سرانجام خونين شهر در سوم آبان 1359 به اشغال ناجوانمردانه ارتش بعث عراق درآمد و در شامگاه سوم آبان به مدافعين دستور عقب نشينى داده شد و از اوايل بامداد روز بعد، آخرين مدافعين با عبور از كارون به سوى بخش جنوبى خرمشهر عقب نشست.
هجوم غافل گيرانه دشمن و اين كه شهروندان خرمشهرى تاكنون جنگى تمام عيار آن هم با سلاح‏هاى مدرن روز نديده بودند به مردم امان آن را نداد كه حتى لباس‏هاى خود را به همراه ببرند و اصولاً حوادث به شكلى بود كه به كسى اجازه نمى‏داد در فكر اموال و حتّى حفظ جانش باشد، روزهاى آغازين تهاجم، اين شهر را به فضايى آغشته به آتش و خون مبدّل ساخت. خمپاره‏ها و خمسه خمسه‏هاى دشمن رعب و هراس ايجاد مى‏نمود، حتى بيمارستان‏ها از جنايات بعثى‏ها مصون نبود، بدين گونه خرمشهر خونين شهر شد. مدافعان شهر با سازماندهى نيروهاى مردمى به دفاع پرداختند، خيانت و نفاق داخلى نيز به آشفتگى اوضاع دامن مى‏زد و وقعى به درخواست‏هاى فرمانده شجاع و دلير سپاه خرمشهر شهيد محمد جهان آراء نمى‏گذاشت.
فرمانده سپاه وقت خوزستان – على شمخانى – با توجّه به اين كه اقدامات مكرّر سپاه منطقه براى تهيّه امكانات، تجهيزات و نيروى لازم، براى نجات خرمشهر نتيجه‏اى نداد و از جانب مسؤولين همكارى لازم به عمل نيامده بود و علاوه بر خرمشهر، آبادان نيز در معرض سقوط قرار داشت، در روز سوّم آبان 1359 طى نامه‏اى به دست اندكاران اجرايى چنين نوشت: و انزلنا الحديد فيه بأس شديد، مسؤولين، مسلمين به داد ما برسيد، چه بگويم كه شما را به تحرّك وادارم، اين را بگويم كه از 150 پاسدار خرمشهر تنها سى‏نفر باقى مانده است و ما مى‏توانيم خونين شهر را با سى‏خمپاره براى مدّتى نگه داريم و امروز سى تفنگ نداريم و در حالى كه اين سازمان رسمى شناخته شده كشور از نظر سلاح در مضيقه نگاه داشته شده است برخى جريانهاى ضد انقلاب و منافق با امكانات فراوان بر عليه ما بسيج گرديده‏اند. اسراى پاسدار يا از پشت تيرباران شده‏اند يا زير تانك‏ها له گرديده‏اند. پناهندگان عراقى همواره ترس نيروهاى دشمن را از پاسداران انقلاب به عنوان يك معجزه الهى مطرح مى‏كنند. سلاح را به دست صالحين بدهيد، تا بحال دشمن حسرت گرفتن يك اسلحه كمرى را از پاسداران به دل داشته و خواهد داشت، ما شهداى زنده فراوان داريم، ما برپا دارندگان كربلاى سى روزه خونين شهريم، ما بهشت را زير سايه شمشيرها مشاهده مى‏كنيم، شهداى 25 روزه ما هنوز دفن نشده‏اند.(2)
محسن رضايى – فرمانده وقت سپاه پاسداران انقلاب اسلامى – نيز خاطرنشان نموده است. نيروهاى سپاه و داوطلب مردمى با كمك عدّه‏اى از برادران ارتشى با توجّه به محدوديت‏هاى بنى صدر در خرمشهر مقاومت مى‏نمودند. دشمن فكر نمى‏كرد وقتى خرمشهر در محاصره است نيرويى بتواند با تنها پل آن كه زير بمباران شديد است اين كار را صورت دهد اگرچه همه مى‏دانستند با آن حجم تهاجم خرمشهر در حال سقوط است ولى مقاومت نيروهاى حزب اللهى همچنان ادامه داشت و همين مقاومت جدّى مانع از پيشروى دشمن گرديد و موجب شد متجاوزان نتوانند به سرعت آبادان و اهواز را تسخير كنند، نظر سپاه اين بود كه نبايد شهرها را از دست داد و اين كه بنى صدر مى‏گفت: زمين بدهيم و زمان بگيريم مورد قبول نبود زيرا مقاومت در شهرها تأثير جدّى در سست نمودن تصميم دشمن و خنثى كردن نقشه‏هاى آنان داشت و اين موضوع به اثبات رسيد و تحليل گران اعلام نمودند با وجود حمله‏هاى شديد متجاوزين، به اهداف خود نرسيده‏اند زيرا خرمشهرى كه در 12 كيلومترى مرز است به سهولت تصرّف نشد و با اين وصف چطور بعثى‏ها مى‏خواهند نواحى مركزى ايران را به تصرّف درآورند همين كه سپاهيان صدامى، مدّت 35 روز پشت دروازه‏هاى خرمشهر توقف كردند، دشمن حساب كار خود را كرد، آن‏ها فكر نكرده بودند كه مردم مى‏توانند در مدّت كوتاهى سازماندهى شوند و آن چنان پايدارى و رشادت نشان دهند.(3)
آرى خرمشهر، حكايت مقاومت روزهاى نخست جنگ تحميلى و سرگذشت سلحشورانى است كه با دست خالى، متجاوز مسلح را در بيش از يك ماه نبرد به روز سياه نشاندند و جسم خود را سنگر كردند تا از كيان اسلامى و سرزمين ايران دفاع كنند. ارتش بعثى در فكر تصرّف سريع اين شهر و از آنجا محاصره و تسخير آبادان بود، همچنين رؤيايى هجوم همه جانبه به دشت‏هاى خوزستان و سيطره بر اهواز را در ذهن مخدوش خويش مى‏پرورانيد امّا هيچ وقت فكر نمى‏كرد در خرمشهر تلفات سنگينى را متحمل شود و چون موفق نشدند از طريق جاده شلمچه و صد دستگاه و انبارهاى عمومى، بندر شهر را تصرّف كنند ناگزير گرديدند شهر را دور بزنند كه در آنجا هم مردم چون سدى استوار در برابر دشمن قرار گرفتند. با كدام معيار مى‏توان جنگ نابرابر تفنگ را با سلاح‏هاى سنگين و پيشرفته و ارتشى كار آزموده و تعليم ديده به قياس نشست و اگر نبود خيانت كسانى كه دل در تعلّقات دنيا داشتند و مشغول هواى نفس بودند دشمن كينه توز براى هميشه نابود ومأيوس مى‏گرديد. وقتى بخشى از خرمشهر اشغال گشت دلاوران، سنگرهاى مقاومت را به آن سوى كارون و اروند بردند و به انتظار روزهاى فتح و ظفر نشستند البته آنان از خيانت منافقين و ليبرال‏ها كه به ظاهر براى دفاع از انقلاب آمده بودند و در باطن مى‏خواستند مقاومت نيروهاى ارزشى را مخدوش سازند، رنج فراوان مى‏بردند. طلوع صبح صادق‏
خرمشهر قهرمان پس از 35 روز مقاومت قهرمانانه، به دست دژخيمان بعثى اشغال شده است، 575 روز از تسخير ديار لاله‏هاى خونين مى‏گذرد، در و ديوار شهر به خون پاك جوانان غيور آغشته گرديده است عطر دل‏انگيز گلهاى بهارى طراوتى خاص را ترسيم نموده است. از زمان تجاوز و سرانجام زمين گير شدن دشمن در مناطق اشغالى تا آغاز تهاجم گسترده رزمندگان اسلام كه به آزادسازى مناطق اشغالى منتهى گرديد، يك سال و نيم طول كشيد. طى اين مدت اساساً تداوم حضور نيروهاى اشغالگر در نواحى جنوب غربى و غرب ايران بر اين فرض قرار داشت كه نيروهاى مسلّح ايران فاقد قابليت و توانايى لازم براى انهدام و بيرون راندن آنها از مناطق متصرفه مى‏باشد. ضمن اين كه طى اين مدّت تحرّك چشمگيرى كه منجر به آزادسازى اين مناطق بشود صورت نگرفت و همين امر در شگل‏گيرى ذهنيت دشمن مؤثر بود، همچنين اميدوارى دشمن به تحولاتى كه در جبهه داخلى تحت عنوان تلاش‏هاى جبهه متحد ضد انقلاب به رهبرى بنى‏صدر صورت مى‏گرفت منجر به اين تلقى گرديده بود كه تأثيرات ناشى از بى‏ثباتى داخلى به هيچ وجه امكان سازماندهى مناسب نظامى را براى جمهورى اسلامى ايران فراهم نخواهد آورد بنابراين تحولاتى كه منجر به آزادسازى مناطق اشغالى شد از يك سو باورها و اميدهاى دشمن را كه با تكيه بر آنها بر تداوم حضور در نقاط متصرفه اصرار داشت درهم ريخت. از سوى ديگر اوضاعى را پديد آورد كه دشمن مى‏بايست در مورد استمرار حضور خود در نواحى اشغالى و يا عقب نشينى از اين مواضع تصميم مقتضى اتخاذ مى‏كرد شرايطى چون نقش بارز و برجسته فرماندهى كلّ قوا، تغيير اوضاع داخلى، تحول روحى و معنوى مردم، گسترش سازمان رزم سپاه، همكارى و هماهنگى نيروهاى ارتشى و سپاهى، خلاقيت و ابتكار در صحنه‏هاى نبرد كه با اخلاص و فداكارى رزمندگان توأم گرديد و نيز عدم درك دشمن از وضع جديد، اوضاع حاكم بر جبهه‏هاى نبرد را دگرگون ساخت و ايران با بيرون راندن دشمن از مناطق اشغالى توان سياسى نظامى خود را به نمايش گذاشت. در ساعت 30 دقيقه بامداد دوم فروردين 1360 عمليات فتح المبين با رمز مبارك يا زهرا(سلام اللّه عليها) آغاز گرديد و در مدت ده روز طى چهار مرحله در غرب دزفول، شوش و نيز منطقه غربى رودخانه كرخه انجام پذيرفت كه طى آن 2500 كيلومتر مربع از خاك ايران اسلامى شامل دهها بخش و روستا و جاده مهم دزفول – دهلران آزاد گرديد. و شهرهاى دزفول، انديمشك، شوش و برخى مراكز مهم از تيررس آتش توپخانه دشمن خارج گشت. دشمن پس از اين عمليات بلافاصله تخريب مناطق مسكونى خرمشهر را بطور جدّى آغاز كرد و به گونه‏اى كه صداى انفجارهاى مهيب بطور مكرّر از شرق رودخانه كارون شنيده مى‏شد. احداث استحكامات در داخل شهر و نحوه تخريب و مين گذارى آن، به منظور ممانعت از ورود نيروهاى اسلام به داخل شهر از ناحيه شمال و شرق به طور جدّى دنبال شد و در واقع اشغالگران مى‏خواستند اين شهر را به دژى مستحكم و غير قابل نفوذ تبديل نمايند و به هر نحو ممكن از باز پس‏گيرى آن جلوگيرى كنند. در پى پيروزى كامل نيروهاى مسلّح ايران در عمليات مزبور راهبرد هجوم از طرف رزمندگان برآيند تكميلى خود را طى كرد، با روشن شدن راهبرد ادامه دفاع مقدس، طرح عملياتى به مراتب بزرگتر و وسيع‏تر از عمليات فتح المبين آماده اجرا شد. انتخاب منطقه‏اى همچون جنوب اهواز در جاده‏اى به طول 130 كيلومتر، حد فاصل بين اهواز – خرمشهر و محورهاى گسترده‏اى از غرب اهواز تا جنوب و از جنوب تا شرق آن عظمت كم‏نظير اين عمليات را به اثبات مى‏رساند، منطقه‏اى كه كاملاً مسطح بوده و داراى موانعى چون رودخانه و نخل‏هاى گسترده است كه به لحاظ نظامى و نبردهاى زمينى، بسيار خطرناك و آسيب‏پذير براى نيروهاى عمل كننده مى‏باشد، امّا به لطف خداوند و تلاش نيروهاى سلحشور، تمامى مراحل آن با پيروزى كامل به انجام رسيد. منطقه عمليات بيت المقدس با وسعت 5400 كيلومتر مربع از شمال به كرخه نور و هويزه، از جنوب به اروند رود و خرمشهر، از شرق به رود كارون و از غرب به هور العظيم و دژ مرزى عراق محدود مى‏گرديد، نقاط حسّاس و راهبردى كه در طرح اين عمليات وجود داشت عبارت بودند از: بندر خرمشهر، اروند رود، جفير، رود كرخه نور، جاده آسفالته اهواز – خرمشهر و رود كارون كه در بين آنها خرمشهر منطقه‏اى بود كه به دليل اشغال هيجده ماهه، دشمن بعثى به تصور باطل خود، آن را تسخيرناپذير تلقى مى‏كرد و با استفاده سياسى از اشغال اين شهر، مى‏كوشيد خود را اداره كننده و فاتح اصلى جنگ نشان دهد و از اين رهگذر اقتدار خود را در عرصه نظامى به جهانيان ثابت كند.
عمليات بيت المقدس در سه مرحله صورت گرفت، مرحله اوّل در ساعت سى دقيقه بامداد 10 ارديبهشت 1361 با رمز على بن ابيطالب(عليه السلام) در منطقه عملياتى جنوب غربى اهواز و شمال خرمشهر آغاز گشت. نيروهاى پياده با عبور برق آسا از مواضع گوناگون و با انهدام جنگ افزارها و استعدادهاى ارتش متجاوز 800 كيلومتر مربع از خاك اشغال شده را آزاد كردند و يگان‏هاى زرهى با استفاده از پل‏هاى شناور از كارون عبور كرده، به غرب آن مى‏رسند. نفرات پياده و شكارچيان تانك با حمايت يگان‏هاى زرهى خود را به بخش هايى از جاده مهم اهواز – خرمشهر مى‏رسانند و سرانجام رزمندگان با به هلاك رسانيدن تعداد زيادى از بعثى‏ها در اطراف خرمشهر به تثبيت مواضع مى‏پردازند.
دومين مرحله از عمليات، در تاريخ 16 ارديبهشت 1361 با هجومى گسترده از محور جنوب و شمال منطقه آغاز شد در محور جنوبى قسمت هايى از جاده‏اى كه توسط پاتك دشمن اشغال شده بود آزاد گرديد و رزمندگان اين بار موفق شدند كليه خطوط را در دست گيرند، قواى مسلّح با درهم كوبيدن اشغال گران لحظه به لحظه به پيروزى‏هاى خود مى‏افزايند و دژهاى به ظاهر تسخيرناپذير دشمن يكى پس از ديگرى با نداى تكبير و هجوم بى‏امان فتح مى‏شوند نيروهاى عمل كننده پس از نبردهاى سنگين از شمال منطقه درگيرى، از محور كرخه عبور كرده، به حوالى مرزهاى بين المللى مى‏رسند و با جهشى بلند از جاده اهواز – خرمشهر و استقرار در 17 كيلومترى نوار مرزى، شهر هويزه را از تصرف دشمن آزاد مى‏نمايند. پادگان حميد، جاده مورد اشاره، ايستگاه حسنينه و جفير نيز به تصرف سپاهيان اسلام درآمد.
سومين مرحله عمليات كه با رمز مبارك محمد بن عبداللّه (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) در ساعت 30/12 دقيقه بامداد اول خرداد 1361 آغاز گشت كه در نخستين ساعات خاكريزهاى اول و دوم دشمن در منطقه نور و شلمچه توسط لشكر نصر سقوط كرد و لشكر فجر از نهر عريض عبور نمود، با فشار گاز انبرى نيروهاى ايرانى، ارتش بعثى به سرعت به سوى پل تداركاتى اروند رود گريخت و حدود پنج هزار نفر اسير و تعداد زيادى تانك و نفربر منهدم و يا به غنيمت درآمد، رزمندگان، خصوص لشكر امام حسين (عليه السلام) پل‏هاى تداركاتى اروند رود را تصرّف و يا منهدم كردند و با اين عمليات درخشان حلقه محاصره تكميل گرديد. در گرماگرم جنگ لشكر نصر سپاه پاسداران به تعقيب پس مانده متجاوزان پرداخت و با موشك باران شديد آنها را درهم كوبيد. نيروهاى هوايى قهرمان و شجاعان هوانيروز با بمباران مكرر عقبه و شكار هواپيماهاى دشمن و نيز تانك‏هاى آنان، عرصه را بر آنها تنگ نمودند. به هنگام ظهر اوّلين درگيرى براى ورود به خرمشهر انجام شد و به رغم مقاومت سرسختانه بعثى‏ها، قواى اسلام پس از سه روز نبرد خونين در ساعت 50/13 بعداز ظهر سوم خرداد 1361، خرمشهر را از چنگال متجاوزان آزاد نمود، رزمندگان پس از پاك سازى شهر به تعقيب دشمن پرداختند و آنها را تا محور شلمچه – بصره وادار به فرار نمودند.(4)
آرى به تعبير قرآن كريم: فَوَقَعَ الحَقُ وَ بَطَلَ ماكانوا يَعمَلُون، فَغُلِبُوا هُنا لِكَ و انقَلِبُوا صاغِرين، عَسى رَبُّكُم اَن يُهلِكَ عدوّكُم و يَستَخلِفكُم فِى الاَرضِ فَيَنظُر كَيف تَعمَلُون(5)؛ يعنى: پس حق به ثبوت رسيد و كارهاى آنان باطل شد. در همان جا مغلوب شدند و خوار و زبون بازگشتند، اميد است كه پروردگارتان دشمنان شما را هلاك كند و شما را در روى زمين جانشين او نمايد، آنگاه بنگرد كه چه مى‏كنيد. پژواك پيروزى‏
هنوز سه روز از آغاز سومين ماه از دومين سال جنگ نگذشته بود كه طبل پيروزى نواخته شد و سرزمين خسته خرمشهر كه به دليل خون‏هاى پاك جوانان غيور خود خونين شهر نام گرفته بود در آغوش مام وطن جاى گرفت و بدين گونه 575 روز پس از تجاوزى ناجوانمردانه توسط ديو سيرتان سيه روز، صبح ظفر فرا رسيد و اشك شوق بر گونه‏هاى مشتاقان حقيقت جارى شد، موج پيروزى بر كوى و برزن شهرها و روستاهاى ايران جارى شد، كارون همچنان پايدار و مقاوم پيش مى‏رفت و اروند رود خروشان‏تر از هميشه مى‏خراميد.
امام خمينى در فراز پيامى كه به مناسبت عمليات بيت المقدس و فتح خرمشهر صادر فرمودند، نوشتند: «سپاس بى‏حد برخداوند قادر كه كشور اسلامى و رزمندگان متعهد و فداكار آن را مورد عنايت و حمايت خويش قرار داد و نصر بزرگ خود را نصيب ما فرمود و با يقين به آن كه «ما النصر الّا من عند اللّه» از فرزندان اسلام و قواى سلحشور و مسلح كه دست قدرت حق از آستين آنان بيرون آمد و كشور بقية اللّه الاعظم ارواحنا لمقدمه الفدا را از چنگ گرگان آدمخوار كه آلت هايى در دست ابرقدرتان خصوصاً آمريكاى جهانخوارند بيرون آورد و نداى اللّه اكبر را در خرمشهر طنين انداز كرد و پرچم پر افتخار لا اله الّا اللّه را بر فراز آن شهر خرّم كه با دست پليد جنايتكاران… به خون كشيده شد و خونين شهر نام گرفت تشكر كنم.»(6)
فتح خرمشهر ثمراتى ثمين به دنبال داشت زيرا موقعيت نظامى و استراتژيكى جنگ تحميلى را وارد مرحله‏اى تازه نمود و نيروهاى اسلام با تكرار تهاجمات گسترده و بى‏امان خود در مراحل بعدى پيروزى‏هايى ديگر را براى ملت مسلمان به ارمغان آوردند، با اين فتح غرور آفرين خونى تازه در شريان‏هاى اين سرزمين جارى گرديد و سلحشوران مسلمان با روحيه بسيار قوى‏تر از گذشته به ادامه دفاع از مرزهاى اين كشور و تداوم عمليات و باز پس‏گيرى مناطق اشغالى از چنگال دشمن متجاوز پرداختند. كمر رژيم بعثى عراق در اين عمليات درخشان درهم شكست و از آن پس حاميان وى در منطقه كمكهاى خود را چندين برابر افزايش دادند تا او را براى مدّتى ديگر بر سرپا نگه دارند، آمريكاى جهانخوار و ساير ابرقدرت‏ها نيز حساب كار خود را كردند آنان كه قبل از فتح خرمشهر تصوّر مى‏نمودند عراق خواهد توانست پس از پيروزى بر ايران جايگزين رژيم دست نشانده سابق ايران گردد و حافظ منافع آنان در منطقه شود اما با اين پيروزى تمامى معادلات سياسى آنان درهم ريخت و بعد از آن تمام تلاش آنان معطوف به حفظ صدام و جلوگيرى از سقوط او گرديد. از اين جهت سوم خرداد سال 1361 همواره در تاريخ كشور ايران اسلامى يادآور حماسه‏اى پرشور و فراموش نشدنى و تداعى كننده رشادت‏ها و فداكارى‏هاى دليران اين مرز و بوم بوده و خرمشهر به عنوان سمبل مقاومت در تاريخ دفاع مقدس به شمار آمد و به فرمايش مقام معظم رهبرى حضرت آية اللّه خامنه‏اى «حماسه (آزاد سازى) خرمشهر و عمليات عظيم بيت المقدس در تاريخ اين كشور خواهد ماند، هم در آن روزى كه اين حادثه اتفاق افتاد و هم هر وقتى كه اين گونه حوادث براى افكار مردم تشريح بشود و توضيح داده بشود. اين جور حوادث وسيله‏اى مى‏شود براى تجديد حيات ملّى، براى آسان كردن راه عزت و عظمت يك ملّت».(7)
در خاتمه بايد از حماسه آفرينان به خون خفته‏اى كه در اين فتح بزرگ نقشى ارزشمند داشتند يادى نمود: شهيد صياد شيرازى، شهيد حسين خرازى، شهيد حاج محمد ابراهيم همت، شهيد مهندس حاج محمود شهبازى، شهيد محمد جهان آراء، شهيد حسن باقرى(غلامحسين افشردى)، شهيد احمد بابايى، شهيد بهمن نجفى، شهيد على اصغر بشكيده، شهيد حبيب اللّه مظاهرى، شهيد احمد متوسليان، شهيد بهروز مرادى، شهيد سيد عبدالرضا موسوى و…
اين نوشتار را با رباعى ذيل به پايان مى‏بريم:
آزاد شدى ولى نه آسان به خدا

آباد شدى ولى نه از آب و هوا
آزاد شدى و خرّم آباد شدى‏

با خون شهيدان و دم روح خدا(8) پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. بررسى مراكز فرهنگى شهرهاى استان خوزستان، كتاب دوم خرمشهر، ص 16 – 14. 2. برگى از حماسه (ويژه بيستمين سالروز حماسه آزاد سازى خرمشهر)، خرداد 1381، ص 11 3. گفتگو با سردار سرلشكر محسن رضايى، روزنامه ايران، سال اول، شماره 88، ص 8. 4. مجله پيام انقلاب، شماره 85، 7 خرداد 1363، ص 14، روزنامه اطلاعات 3 خرداد 1378، شماره 21630، ص 4 و 5، كارنامه عمليات سپاه اسلام در هشت سال دفاع مقدس، سپاه پاسداران انقلاب اسلامى، ص 25 26؛ گذرى بر دو سال جنگ، دفتر سياسى سپاه پاسداران انقلاب اسلامى، ص 160 – 139. 5. سوره اعراف، آيات 118، 119، 129. 6. روزنامه اطلاعات، شماره 22202، ص 2(بخش ضميمه) 7. برگى از حماسه، ص 2. 8. شعر از ابوالفضل فيروزى متخلّص به نينوا مى‏باشد.

/

ضرورت و خاستگاه دين از ديدگاه قرآن‏

ستاد نشر رسانه‏اى مركز فرهنگ و معارف قرآن‏
بررسى‏هاى دانشمندان نشان مى‏دهد كه تاريخ بشر با دين آميخته بوده است.(1) اين حقيقت متفكران بسيارى را به تأمل در راز نياز به دين و خاستگاه آن فرا خوانده و ديدگاههاى گوناگون پديد آورده است. گروهى با رويكرد الحادى عواملى چون غلبه بر ترس از محيط طبيعى را در پيدايش مذهب مؤثر دانسته و جمعى بر كاركردهاى اجتماعى دين انگشت نهاده‏اند.(2) اما ژرف‏نگرى بيشتر انسان را به اين واقعيت رهنمون مى‏سازد كه آگاهى از آغاز و انجام هستى از بنيادى‏ترين نيازهاى بشر است(3) و بيش از همه چيز همين نياز فطرى است كه انسان را به سوى دين‏طلبى مى‏كشاند. ما در اين نوشتار برآنيم كه با جستجويى گذرا به برخى آيات قرآن كريم ديدگاه قرآن را در مورد ضرورت و فوايد دين براى انسانها مورد مطالعه قرار دهيم.
1- از ديدگاه قرآن خلقت انسان داراى هدف خاصى است: خداوند متعال مى‏فرمايد: «يا ايّها الانسان انّك كادح الى ربّك كدحاً فملاقيه؛(4) اى انسان تو با تلاش و رنج به سوى پروردگارت مى‏روى و او را ملاقات خواهى كرد». آيا غرض از خلقت انسان بهره‏گيرى از دنيا بوده تا چند روزى در اين دنيا زندگى كند و مراحلى را بگذراند، به دنيا بيايد، چند روزى كودك باشد، به جوانى برسد و بعد پير شود و باز به خاك برگردد؟ اگر غرض از آفرينش انسان اين باشد اين فرض با خلقت حيوانات تمام مى‏شود و ديگر لازم نبود انسان آفريده شود و بر فرض كه انسان براى اين غرض باشد احتياجى به فكر و شعور براى او نبود. لذا اينكه غرض از خلقت انسان تنها بهره‏گيرى از ماديات دنيا باشد و انسان به يك زندگى دورانى تن دهد و حركت دورانى داشته باشد، قرآن كريم آن را لغو و بيهوده مى‏شمارد و از تن دادن به چنين زندگى نهى مى‏فرمايد و آن را زندگى ذلّت بار مى‏شمارد.(5) «و ما الحياة الدنيا الا متاع الغرور؛(6) و زندگى دنيا چيزى جز سرمايه فريب نيست». «اعلموا انما الحياة الدنيا لعب و لهو و زينة و تفاخر بينكم و تكاثر فى‏الاموال والاولاد؛(7) بدانيد زندگى دنيا تنها بازى و سرگرمى و تجمل‏پرستى و فخر فروشى درميان شما افزون‏طلبى در اموال و فرزندان است».
اين نداى قرآن است كه مى‏فرمايد: «ارضيتم بالحياة الدنيا من الآخرة فما متاع الحيوة الدنيا فى‏الآخرة الّا قليل؛(8) آيا به زندگى دنيا به جاى آخرت راضى شده‏ايد؟ با اينكه متاع زندگى دنيا در برابر آخرت جز اندكى نيست». و باز مى‏فرمايد: «و فرحوا بالحياة الدنيا و ماالحياة الدنيا فى‏الآخرة الا متاع؛(9) آنها به زندگى دنيا شاد شدند در حالى كه زندگى دنيا در برابر آخرت متاع ناچيزى است». با توجه به اين آيات معلوم مى‏شود زندگى انسان اگر به خاطر دنيا باشد ارزش ندارد بنابراين غرض از خلقت بايد غير از اين باشد و زندگى در دنيا بايد وسيله‏اى براى آن غرض باشد. در اينجا باز به قرآن برمى‏گرديم تا ببينيم غرض از خلقت را چگونه بيان مى‏فرمايد آنجا كه فرمود: «و ما خلقت الجن والانس الاّ ليعبدون؛(10) جن و انس را نيافريديم مگر براى اين كه مرا پرستش كنند». پرستش چيست؟ راه و رسم آن چگونه است؟ دستوراتى كه بايد مورد اطاعت قرار گيرند و امورى كه از آنها نهى شده‏اند كدامند؟ از كجا بايد آنها را شناخت؟ آيا جز وحى و دين چيز ديگرى مى‏تواند پاسخگو باشد؟ حال كه به اين حقيقت دست يافتيم كه زندگى انسان بازيچه نيست و خداى حكيم آدمى را چون چارپايان به خود واگذار نكرده است، ناچار بايد از غفلت و بى‏خبرى درآييم و به دنبال كشف برنامه‏اى براى تأمين سعادت خويش برآييم. در گام اول حس و عقل را در پى‏ريزى همه جانبه‏اى براى زندگى اين جهانى نيز كارآمد نمى‏يابيم چه رسد به اينكه دورنماى زندگى پس از مرگ را ترسيم كند و راه درست زيستن را بنماياند از اين رو توجه به حكمت الهى ما را به منبعى ديگر از معرفت رهنمون مى‏گردد كه در منابع دينى وحى خوانده شده است.(11) امام رضا(ع) مى‏فرمايد: از آنجا كه در آفرينش مردمان و استعدادهاى آنان آنچه به طور كامل به مصالح شان برساند وجود نداشت و آفريدگار برتر از آن بود كه ديده شود و ارتباط مستقيم با وى برقرار گردد چاره‏اى جز اين نبود كه فرستاده‏اى معصوم ميان او و آدميان ميانجى شود و امر و نهى الهى را به ايشان برساند.(12) يعنى دين را براى رسيدن انسانها به سعادت برايشان ارمغان آورد. نتيجه اين مى‏شود كه دين وسيله رسيدن به هدف خلقت و سعادت انسان است. به قول علامه طباطبايى:«فانّ الدين هو الطريقة المسلوكة… التى يقصد بها الوصول الى السعادة الحقيقة؛(13) دين همان روش پيموده شده‏اى است كه هدف آن رسيدن به سعادت ح

قيقى است».
2- قرآن كريم دين را يكى از فطريات انسان مى‏داند و انسانها را به پاسخگويى به اين نياز درونى مى‏خواند: «فاقم وجهك للدّين حنيفاً فطرت اللّه التى فطر الناس عليها لاتبديل لخلق اللّه ذلك الدين القيم و لكن اكثر الناس لايعلمون؛(14) پس روى خود را متوجه آيين خالص پروردگار كن اين فطرتى است كه خداوند انسانها را بر آن آفريده، دگرگونى در آفرينش الهى نيست اين است كه آيين استوار، ولى اكثر مردم نمى‏دانند». فطرت و نوع آفرينش انسان او را به دين يعنى اصول علمى و عملى در زندگى كه مبتنى بر دفع حوايج حقيقى انسان هستند هدايت مى‏كند. به عبارت ديگر قوانين تشريعى كه با عمل به آنها سعادت واقعى انسان تأمين مى‏شود بر اقتضاى تكوين و خلقت انسان انطباق دارند و مراد از فطرى بودن دين همين است.(15) البته اين نياز فطرى بر خلاف غرايز طبيعى و حيوانى به خودى خود شكوفا نمى‏گردد و بسيار مورد غفلت قرار مى‏گيرد از اين رو پيامبران همواره پيمان فطرت را ياد آور مى‏شوند و از انسان مى‏خواهند به نداى درونى خويش گوش سپارد.(16) علامه طباطبايى نيز اين توجه به فطرت و غافل نبودن از آن را به لطافت خاصى مستدل مى‏سازد و مى‏گويد: حرف فاء كه در اول آيه است مى‏رساند كه كلام در آيه فرع و نتيجه مطالبى است كه در خصوص مبداء و معاد در آيات قبل استفاده مى‏شد و معنايش اين است كه وقتى كه ثابت شد كه خلقت و تدبير تنها از آن خداست و او را شريكى نيست و او به زودى خلق را مبعوث نموده به حساب مى‏كشد و نيز معلوم شد كه در آنروز كسى كه از او اعراض كرده باشد و رو به غير آورده باشد راه نجاتى ندارد پس روى دل به سوى دين كرده و ملازم آن باش كه آن همان دينى است كه خلقت الهيه بدان دعوت مى‏كند.(17)
3- دين فرو نشاننده عطش جاودانگى انسان: ميل به فنا ناپذيرى و جاودانگى يكى از نيازهايى است كه در اعماق جان انسان ريشه دارد و ترس از به پايان رسيدن زندگى به شدت وى را مى‏آزارد كسانى كه مرگ را پايان حيات انسان مى‏شمارند به پوچ انگارى مى‏رسند و زيستن در اين جهان را بى‏معنا مى‏يابند. تنها دين الهى است كه با تأكيد بر حيات جاويدان انسان و زندگى پس از مرگ به اين نياز اصيل آدمى پاسخ مى‏گويد و عطش جاودانه زيستن را فرو مى‏نشاند: «و بشّر الذين آمنوا و عملوا الصالحات ان لهم جنات تجرى من تحتها الانهار كلما رزقوا منها من ثمرة رزقاً قالوا هذا الذى رزقنا من قبل و اُتُوا به متشابها و لهم فيها ازواج مطهرة و هم فيها خالدون؛(18) به كسانى كه ايمان آورده‏اند و كارهاى شايسته انجام داده‏اند، بشارت ده كه باغهايى از بهشت براى آنهاست كه نهرها از زير درختانش جارى است. هر زمان كه ميوه‏اى از آن به آنان داده شود. مى‏گويند: «اين همان است كه قبلاً به ما روزى داده شده بود» و ميوه‏هايى كه براى آنها آورده مى‏شود، همه براى آنها يكسانند. و براى آنان همسرانى پاك و پاكيزه است و جاودانه در آن خواهند بود.» دانشمندان خدا ناگرا براى زدودن ترس از فنا ناپذيرى از دل آدمى بسيار كوشيده‏اند اما توفيق چندانى نيافته‏اند و در سركوب اين گرايش ذاتى انسان ناتوان مانده‏اند اما در نگاه اديان آسمانى مرگ آغاز زندگى حقيقى است اين تفسير از مرگ به زندگى معنا مى‏بخشد و خدا باوران را به استقبال عاشقانه از شهادت مى‏كشاند.(19) «اِن اللّه اشترى من المؤمنين انفسهم و اموالهم بان الهم الجنة؛(20) خداوند از مؤمنان، جانها و اموالشان را خريدارى كرده كه در برابرش بهشت براى آنان باشد».
4- دين عامل وحدت و يكپارچگى: اديان توحيدى مظهر وفاق و همبستگى‏اند و بيش از هر عامل ديگر وحدت جامعه را تضمين مى‏كنند قرآن كريم از يك سو مؤمنان اديان ديگر را كه صادقانه به آموزه‏هاى تحريف نشده پيامبرانشان پاى بندند اهل نجات و رستگارى مى‏داند و بدين وسيله مسلمانان را به هم زيستى مسالمت‏آميز با آنان فرا مى‏خواند و از سوى ديگر وحدت جامعه در سايه آموزه‏هاى اسلام را از بزرگترين نعمتهاى خداوند مى‏شمارد.(21) زيرا انسانها هميشه از اختلاف رنج مى‏برند و جوامع بشرى در شعله مخالفت‏ها و دشمنى‏ها مى‏سوزند و نيروهاى عظيم و امكانات فراوان آنها در اين راه بر باد مى‏رود. اگر اختلافات در بين انسانها از بين برود و نيرو و امكانات شان بجا به كار گرفته شود در نتيجه جهان به سوى ترقى و تكامل گام بر مى‏دارد. «واعتصموا بحبل اللّه جميعاً و لاتفرقوا و اذكروا نعمت اللّه عليكم اذ كنتم اعداءً فالف بين قلوبكم فاصبحتم بنعمةٍ اخواناً و كنتم على شفا حفرة من النار فانقذكم منها؛(22) و همگى به ريسمان خدا چنگ زنيد و پراكنده نشويد؛ و نعمت خدا را بر خود به ياد آريد كه چگونه دشمن يكديگر بوديد و او ميان دلهاى شما الفت ايجاد كرد و به بركت نعمت او برادر شديد و شما بر لبه حفره‏اى از آتش بوديد خدا شما را از آن نجات داد».
5- دين تامين كننده عدالت: يكى ديگر از نيازهاى انسانى كه جز در پرتو دين باورى برآورده نمى‏گردد نياز به عدالت و دادگرى است چه بسيارند ستم پيشه گانى كه در اين دنيا تاوان جنايات خود را نمى‏پردازند و روزگار را به رفاه و خوشى مى‏گذرانند و در نتيجه بر اندوه و رنج ستمديدگان مى‏افزايند. افزون بر اين چه بسا مجازاتهايى دنيوى با ميزان جرم و جنايت تناسب ندارد و عدالت واقعى را برقرار نمى‏سازد. كسى كه دستان خود را به خون هزاران نفر آلوده كرده و انبوه بى‏شمارى را معلول و ناتوان ساخته است چگونه مى‏تواند مجازاتى در خور جنايات خويش دريافت دارد؟ اديان الهى با تأكيد بر زندگى پس از مرگ به اين پرسش پاسخ روشنى مى‏دهد و در برابر هر ستمى عقوبتى در خور مى‏نهد.(23) «فمن يعمل مثقال ذرة خيراً يره و من يعمل مثقال ذرة شراً يره؛(24) پس هر كس هموزن ذره‏اى كار خير انجام دهد آن را مى‏بيند و هر كس هموزن ذره‏اى كار بد كرده آن را مى‏بيند». حاصل كلام اينكه انسان از ديدگاه قرآن تنها از راه دين مى‏تواند به سعادت حقيقى نايل شود و پاسخى قانع كننده به نيازهاى درونى خويش بدست آورد و به عدالت و وحدت اجتماعى دست يابد. پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1) طباطبايى، محمد حسين، اصول فلسفه و روش رئاليسم، ج 5، ص 3.
2) شريعتى، محمد تقى، فايده و لزوم دين، ص 23.
3) مصباح يزدى، محمد تقى، آموزش عقايد، ج 1، ص 36.
4) انشقاق/ 6.
5) امين زاده، محمد رضا، انسان در اسلام، ص 66.
6) آل‏عمران/ 185.
7) حديد/ 20.
8) توبه/ 38.
9) رعد/ 26.
10) ذاريات/ 56.
11) يوسفيان، حسن، نياز به دين، ص 17.
12) بحار الانوار، ج 7، ص 40.
13) تفسير الميزان، ج 7، ص 192.
14) روم، 30.
15) خدا گرايى و خداشناسى فطرى، سيدمحمد اسماعيل سيدهاشمى، ص 57.
16) نياز به دين، ص 21.
17) الميزان (ترجمه مصباح يزدى) ج 16، ص 281.
18) بقره، 25.
19) نياز به دين، ص 33.
20) توبه، 111.
21) نياز به دين، ص 37.
22) آل عمران، 103.
23) نياز به دين، ص 31.
24) زلزله، 708.

/

رشوه پديده شوم اجتماعى‏

مقدمه:
لفظ «رشوه» و مفهوم آن از الفاظ و مفاهيم متداولى است كه مظاهر نكبت بار آن در بسيارى از جوامع و از جمله جامعه‏هاى اسلامى، مشاهده مى‏گردد.
و شايد كمتر كسى باشد كه لفظ «رشوه» را نشنيده و يا تا به حال با «واقعيت» آن در خارج ولو بعنوان «حق حساب و “پورسانت”»! و هديه،! روبرو نشده باشد. به شهادت تاريخ، ارتكاب اين خيانت با تمام مراحل و صورتهاى گوناگونى كه پيدا كرده، با همه رنگهاى متفاوتى كه در بستر زمان به خود گرفته، چه جناياتى را كه به بار نياورده است؟ چه در آن روزگار كه جزو كارهاى ننگين و بى اندازه پست به حساب مى‏آمد و تنها عده معدودى در پنهان و بطور قاچاق به آن آلوده مى‏شدند و اگر روزى پرده از راز آنها برداشته مى‏شد بسختى مجازات شده و ديگر نمى‏توانستند با بدنامى در ميان تنفر شديد مردم به زندگى آبرومندانه ادامه دهند و چه در روزگار ما كه جزو سرى كارهاى عادى و فوق العاده معمولى درآمده و از اين بالاتر در نظر بعضى از نشانه‏هاى بارز مردمان لايق و با عرضه به حساب مى‏آيد! و در اندك زمانى از اين راه صاحب «آلاف و الوف» شده و خود و فرزندانشان تا آخر عمر با كمال رفاه و با آبرومندى!! (البته در اين دنيا) كامل زندگى مى‏كنند و «رشوه» نگيرها متهم به بى‏عرضگى و عدم لياقت گشته و چه بسا مورد ملامت و سرزنش دوستان خود قرار مى‏گيرند…
اين نوشتار پژوهش مختصرى است پيرامون اين معضل و پديده شوم اجتماعى. بحث اول: مفهوم رشوه در لغت و اصطلاح‏
در فرهنگ‏ها واژه «رشوه» و «ارتشاء» در معانى گوناگونى به كار برده شده است: در مصباح المنير آمده است: چيزى كه به حاكم شرع و يا اشخاصى اعطا مى‏گردد تا به نفع او حكمى صادر گردد، و يا آنان را به سود رشوه دهنده وادار نمايد.(1) در كتاب مجمع البحرين گفته شده است: رشوه غالباً در اعطاى چيزى به منظور ابطال حقى و يا احياى باطلى به كار برده مى‏شود.(2) دكتر جعفر لنگرودى در كتاب ترمينولوژى حقوق راجع به واژه رشوه اين طور مى‏نويسد:
رشوه دادن مالى است به مأمور رسمى يا غير رسمى دولتى يا بلدى بمنظور انجام كارى از كارهاى ادارى يا قضائى ولو اينكه آن كار مربوط به شغل گيرنده مال نباشد. خواه مستقيماً آن مال را دريافت كند و يا بواسطه شخصى ديگر آن رابگيرد (اين شخص واسطه را در فقه رايش گويند و دهنده مال را راشى نامند و گيرنده مال را مرتشى خوانند) فرق نمى‏كند كه گيرنده مال توانايى انجام كارى را كه براى آن رشوه گرفته داشته باشد يا خير و فرق نمى‏كند كه كارى كه براى راشى بايد انجام شود حق او باشد (بر طبق قانون يا نه).(3)
از مجموع كلمات لغت شناسان چنين بر مى‏آيد كه واژه «رشوه» عبارت است از دادن چيزى به طمع صدور حكمى و يا تسريع انجام كارى و يا رسيدگى به آن خارج از نوبت و حتى براى احقاق حقى و دفع باطلى و يا عكس آن احياى باطل و از بين بردن حق ديگران. در تمام اين موارد اخذ رشوه و اعطاى آن حرام است و در عرف جامعه همه اين موارد از مصاديق رشوه محسوب مى‏شوند، در اصطلاح فقها غالباً رشوه در مورد حكم و قضاوت است، لكن حرمت همه اين موارد از ضروريات فقه، بلكه از ضروريات اسلام محسوب مى‏شود. بحث دوم: دلائل حرمت رشوه‏
فقهاى عظام و بيان كنندگان حلال و حرام از كتاب و سنّت بر حرمت رشوه دليل آورده‏اند كه به چند نمونه بسنده مى‏كنيم:
از آيات‏
1- «ولا تأكلوا اموالكم بينكم بالباطل و تدلوا بها لى الحكّام لتأكلوا فريقاً من أموال النّاس بالاثم و انتم تعلمون.»(4)
يعنى: اموال يكديگر را به باطل (و ناحق) در ميان خود نخوريد و براى خوردن قسمتى از اموال مردم به گناه، (قسمتى از) آن را به قضات ندهيد.در حالى‏كه مى‏دانيد.
در اين آيه مسلمانان را از يك عمل بسيار ناپسند نهى مى‏كند، به آنان مى‏گويد در اموال و ثروتهاى يكديگر بدون حق تصرف نكنند، و از غير طريق صحيح، مالى بدست نياورند، نكند تصرف اموال ديگران و خوردن آن به ناحق، آنان را به سوى قضات بكشاند، و چيزى بعنوان هديه و رشوه به آنان بدهند، تا اموال مردم را به ظلم تملك كنند، زيرا با اين كار دو خلاف بزرگ مرتكب شده‏اند: خوردن حق ديگران، و رشوه دادن.
2- «سمّاعون للكذب اكّالون للسّحت».(5)
گرچه آيه درباره جمعى از يهودى‏هاست كه بسيار علاقه‏مند شنيدن دروغ و خوردن مال حرام و رشوه‏اند، ليكن رواياتى در ذيل آيه و آيه قبلى وجود دارد كه «سحت» را به رشوه تفسير و تطبيق كرده‏اند.
عمار بن مروان از امام باقر (عليه السلام) پرسيد: «سحت» چيست؟ حضرت فرمود: مقصود رشوه است. آن گاه پرسيد: آيا مقصود رشوه در حكم و قضاوت است؟ حضرت فرمود: «آن كه كفر به خداست.»(6)
در كتاب «در المنثور» از حضرت على (عليه السلام) از معنى «سحت» سؤال شد، فرمود: «مقصود رشوه است.»
در آيه 29 سوره نساء نظير آيه اوّل (188 بقره) آمده است، در آنجا مى‏خوانيم: «غير آنچه از طريق تجارت مشروع و صحيح بدست مى‏آوريد مصرف نكنيد».
اين آيه شريفه با صراحت مى‏گويد: اگر كسانى از طريق رشوه در دادگاه، حاكم شوند، مال مورد نزاع بر آن‏ها حرام خواهد بود، و حاكميت ظاهرى در دادگاه، اموال را حلال نمى‏كند، اين حقيقت كه با حاكميت ظاهرى در دادگاه، كسى مالك واقعى اموال مردم نمى‏شود، در حديثى با صراحت از پيامبر اكرم (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) نقل شده است:
«من بشرى هستم همچون شما (و مأمورم از طريق ظاهر ميان شما قضاوت كنم) نزاعى نزد من مطرح مى‏شود، شايد بعضى در اقامه دليل از ديگرى نيرومندتر باشد و من به مقتضاى ظاهر دليلش به سود او قضاوت كنم، اما بدانيد چنانچه من حق كسى را براى ديگرى قضاوت كردم، آن قطعه‏اى است از آتش، اگر آتش مى‏خواهد آن را تصرّف كند وگرنه آن را رها سازد»!(7) در روايات‏
در پليدى و حرمت رشوه احاديث فراوانى از اولياى اسلام رسيده است كه بعضى از آنها را ذكر مى‏كنيم:
1- رسول اكرم (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) كسانى را كه مردم به علم آنها احتياج دارند و آنان در مقابل از آنها رشوه مى‏خواهند، لعنت كرده است.(8) و نيز در كتاب بحارالانوار از رسول خدا(صلى اللّه عليه و آله و سلّم) روايت شده است كه فرمود: «خدا لعنت كند رشوه گير و رشوه پرداز و كسى را كه دلال ميان آنها است؛ از رشوه گرفتن دورى كنيد كه اين كار بمنزله كفر محض است و شخص رشوه‏خوار از رحمت خدا بدور مى‏باشد».(9)
2- عن على (عليه السلام): قال رسول اللّه (ص): «اخذ الامير الهديّة سحتٌ و قبول القاضى الرشوة كفر»(10) هديه گرفتن زمامدار و رئيس از ديگران حرام است و رشوه‏گيرى حاكم شرع و قاضى، كفر است.»
3- «سماعة» از امام صادق (عليه السلام) نقل مى‏كند كه فرمود: «الرشا فى الحكم هو الكفر باللّه؛ (11) رشوه در قضاوت كفر به خداوند است.
از مجموع روايات استفاده مى‏شود كه رشوه در تمام كارها حرام است، ليكن در قضاوت علاوه بر حرمت و عقاب اخروى، به مثابه كفر و شرك به خدا تلقى مى‏شود. پليدى و حرمت رشوه در گفتار فقهاى اسلام‏
صاحب شرايع مى‏نويسد:
«رشوه بر گيرنده حرام است و دهنده نيز معصيت كار است، هرگاه رشوه را به اين جهت مى‏پردازد كه قاضى را وادار سازد تا به نفع وى حكم باطل كند،، امّا اگر رشوه را مى‏پردازد كه قاضى حق او را استيفاء كند و اگر نپردازد حقش را ضايع خواهد نمود، گناهكار نيست.
و به هر حال بر «مرتشى» گيرنده رشوه (قاضى) واجب است رشوه‏اى را كه گرفته است به صاحب آن «راشى» برگرداند، و اگر قبل از رسيدن به او تلف گردد، ضامن است…»(12)
صاحب جواهر بر حرمت رشوه در اسلام ادعاى اجماع محصّل و منقول كرده است(13)، و صاحب مسالك مى‏گويد: همه مسلمانان بر حرمت رشوه هم براى قاضى و هم براى عامل اتفاق نظر دارند.(14)
آية اللّه خويى مى‏نويسد:
«رشوه (مالى يا پولى) است كه به قاضى داده مى‏شود كه به نفع بذل كننده به باطل يا بحق داورى كند، دليل بر حرمت رشوه علاوه بر اجماع مسلمين و تعدادى از روايات آيه شريفه 188 بقره، مى‏باشد.
سپس خود چنين فتواى مى‏دهد:
«رشوه در امر قضاء حرام است، و در اين حرمت تفاوتى ميان آخذ(گيرنده) و يا بذل كننده (دهنده رشوه) وجود ندارد»(15) يعنى هم راشى فعل حرام انجام داده است و هم مرتشى و ظاهراً مبناى اين فتوا رواياتى است از قبيل: «الراشى و المرتشى كلاهما فى النّار» و يا «النبى(ص) لعن الراشى و المرتشى»(16).
امام خمينى – قدس سره – مى‏فرمايد:
رشوه در صورتى كه هدف آن، حكم باطل دادن به سود رشوه دهنده باشد حرام است، ولى اگر كسى احساس كند كه دست‏يابى به حقوق حقه‏اش بدون رشوه ممكن نيست، در اين صورت اعطاى رشوه بر اين شخص جايز و برگيرنده حرام است. اما پرداخت رشوه براى احقاق حق در صورتى كه صدور حكم متوقف بر آن نباشد بعضى از فقيهان، فتوا بر جواز داده‏اند لكن احوط حرمت است، بلكه حرمت آن خالى از قوت نيست. در هر صورت بر گيرنده رشوه واجب است آن مال را به صاحبش برگرداند.
در وجوب استرداد فرقى نيست كه گيرنده به عنوان «ارتشاء» گرفته باشد و يا به عنوان هبه يا هديه يا بيع محاباتى و مانند اينها پذيرفته باشد.(17) بحث سوم: زيان‏ها و مفاسد و منشأ رشوه‏
رشوه يك پديده شوم اجتماعى است و از مصاديق بارز فحشا و فساد محسوب مى‏گردد. اضافه بر مفاسد فردى بزرگ‏ترين مانع اجراى عدالت اجتماعى و قانون به حساب مى‏آيد و رواج اين عمل ناصواب موجب مى‏گردد كه قانون به سود اغنيا و اقويا اجرا گردد و حقوق ضعيفان پايمال شود، زيرا مستمندان و طبقه متوسط قدرت پرداخت رشوه را ندارند و در نتيجه قوانين بازيچه تازه‏اى در دست اغنيا و اقويا براى ادامه ظلم و ستم و تجاوز به حقوق آنان (مستمندان و ضعيفان) خواهد شد. بدين سبب در هر جامعه‏اى رشوه نفوذ كند، شيرازه زندگى جامعه از هم پاشيده مى‏شود و تبعيض و بى‏عدالتى رواج مى‏يابد، جالب آن كه وقاحت رشوه يك امر فطرى و عقلى است، به همين دليل رشوه گيران تحت عناوين «حق و حساب» حق الزحمه و «هديه». «انعام» اين عمل را توجيه مى‏كنند و مشروع جلوه مى‏دهند ولى روشن است اين تغيير نامها به هيچ‏وجه تغييرى در ماهيّت آن نمى‏دهد و در هر صورت پولى كه از اين طريق گرفته مى‏شود حرام و نامشروع است.
در نهج‏البلاغه، داستان هديه «اشعث بن قيس» بازگو شده است كه براى پيروزى بر رقيب در محكمه امام على (عليه السلام) به رشوه متوسّل شد. شبانه ظرفى پر از حلواى لذيذ به رسم پيشكش به خانه على (عليه السلام) آورد حضرت سخت بر آشفت، فرمود: سوگواران بر تو اشك بريزند(گريه كنند)، آيا با اين عنوان آمده‏اى كه مرا فريب دهى و خدعه كنى؟ به خدا سوگند اگر هفت اقليم را با آن چه در زير آسمان هاست به من بدهند كه پوست جوى از دهان مورچه‏اى به ظلم بگيرم، هرگز نخواهم كرد. دنياى شما از برگ جويده‏اى در دهان ملخ براى من كم ارزش‏تر است على (عليه السلام) را با نعمتهاى فانى و لذتهاى زودگذر چه كار؟…»!(18) منشأ رشوه‏
رشوه از ضعف فرهنگى و فقر مذهبى ناشى مى‏گردد، در جامعه‏اى كه مفاهيم بلند ايمان، عدالت، قانون و قضاوت‏هاى عادلانه رو به ضعف بگذارد، رشوه رايج مى‏شود. متخلفان و متجاوزان ميدان را مناسب ديده به تاخت و تاز مشغول مى‏شوند و از اجراى عدالت هراسى ندارند؛ زيرا با اعطاى مبلغى به قاضى يا منشى و داديار جلو اجراى حكم گرفته مى‏شود، در نتيجه مستمندانى كه حق آن‏ها ضايع شده و حتى پول ابطال تمبر در دادگسترى را ندارند از شكواييه صرف‏نظر مى‏كنند. ضابطين قضايى هم مى‏توانند بگويند رفتيم «مشتكى عليه در محل حضور نداشت، شش ماه تأخير افتاده؛ كيفرى تبديل به حقوقى شد، مظلوم بايد ماه‏ها دوندگى كند و ده‏ها هزار تومان تمبر باطل نمايد و پس از خستگى و فرسودگى از شكايت خود دست بردارد.
بدين ترتيب، ناله‏هاى جان سوز مظلومان و فرياد محرومان، در برابر عربده مستانه زورگويان به گوش عدالت خواهان نخواهد رسيد.
در اسلام رشوه در شمار پليدترين محرمات قرار دارد و حرمت آن مورد اتفاق تمام ملل و مذاهب اسلامى است.
پيامبر گرامى اسلام(صلى اللّه عليه و آله و سلّم): مردى را از طايفه «اَزد» براى گردآورى زكات فرستاد. آن مرد وقتى از مأموريت برگشت بخشى از اموال را به خدمت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) تقديم و سهمى را براى خود برداشت و عرض كرد اين اموال هدايايى است كه مردم به من داده‏اند. حضرت برآشفت و به او فرمود:
«كيف تأخذ ماليس لك بحق؟!»
«چرا آن كه حق تو نيست مى‏گيرى»؟ ؛ او در پاسخ با معذرت خواهى گفت: «لقد كانت هديه يا رسول اللّه»؛آنچه گرفتم هديه بود، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) فرمود: «أرايت لوقعد احدكم فى داره و لم نوله عملاً أكان الناس يهدونه شيئاً؟»؛ اگر شما در خانه بنشينيد و از طرف من فرماندار محلى نباشيد آيا مردم به شما هديه مى‏دهند؟! سپس دستور داد هديه را گرفتند و در بيت المال قرار دادند و وى را از كار بركنار كرد!(19)
امروز همين عمل كثيف به صورت «پورسانت» معروف شده است و برخى از افراد به ثروت‏هاى هنگفتى دست پيدا كرده‏اند.
در جامعه‏اى كه ثروت‏هاى كلان، در دست عدّه انگشت شمارى تمركز يابد و روند توليد و توزيع، عادلانه نباشد و نيز امكانات رفاهى به تناسب در اختيار عموم قرار نگيرد،
طبيعتاً رشوه و اختلاس با عناوين فريبنده نظير «هديه»، «انعام» و «حق و حساب» رواج پيدا خواهد كرد و دامنه آن در بين نيروهاى خدماتى گسترش خواهد يافت تا آن‏جا كه آنان به خاطر فقر مالى و فرهنگى، فقط افراد خاصى (رشوه دهندگان) را مورد توجّه قرار خواهند داد و از ارائه خدمات به ديگران دريغ خواهند ورزيد.
بى‏گمان اين نوع فساد هم چون بيمارى‏هاى واگيردار در يك محدوده متوقف نمى‏شود، بلكه مسؤولان رده بالا و افراد نهادهاى وابسته به دستگاه حكومت را نيز در بر خواهد گرفت؛ زيرا حبّ جاه و مقام باعث مى‏شود برخى از اشخاص براى تثبيت و يا ترفيع مقام خود، هداياى كلانى براى مسؤولان ذى‏ربط ارسال دارند تا بدين وسيله شكايات ناديده گرفته شود و سِمَت آنان حفظ شود. به ويژه اگر هديه با خط سياسى گروهى هم خوانى داشته باشد، شكايت‏ها و طومارهايى كه عليه مسؤولى نگاشته شده است به خودش ارجاع مى‏گردد تا مخالفان خود را شناسايى كرده و در موقع مناسب به آنان ضربه وارد كند و بر حجم هداياى خود بيفزايد.
ولى كسانى كه هم خط آنان نيستند و از گرفتن هدايا دريغ مى‏ورزند، براى هميشه محكومند و اگر مردم طومار بلندى هم در حمايت از او امضاء كنند ، كان لَم يكن تلقى مى‏شود. اين سخن بگذار تا وقت دگر.
در هر صورت، با اين كه ردّ احسان صحيح نيست، ليكن در حديث داريم كه
مسؤولان حكومتى و كليه كسانى كه مى‏دانند هديه دهنده به طمع خاصى دست به چنين حاتم بخشى زده است بايد از گرفتن هديه خوددارى كنند؛ زيرا اين هم نوعى رشوه واكل مال به باطل است.

چند مسأله

1- حكم هديه‏اى كه براى قاضى آورده مى‏شود چيست؟
هديه‏اى كه براى حاكم مى‏آورند تا موجب جلب توجّه قاضى و حاكم و سبب ايجاد مودّت (تحبيب قلوب) در قلب قاضى گردد گرچه باذل هنگام بذل هديه قصد حكم به باطل، از سوى قاضى را ننموده باشد، اما همين كه از قرائن اين گونه برآيد كه باذل هديه را براى اين به قاضى مى‏دهد كه او به نفع وى حكم كند.
اخذ اين هديه حرام است.
البته فرق بين هديه و رشوه اين است كه رشوه به قصد اينكه قاضى به نفع رشوه دهنده حكم كند، بذل مى‏شود. در صورتى كه هديه براى ايجاد حُبّى كه محرّك قاضى براى حكم بر وفق مطلوب باذل باشد، بذل مى‏شود. در هر صورت اخذ اين هديه حرام بوده و نوعى رشوه است به دليل اين كه ملاك و مناط رشوه در آن هديه نيز وجود دارد. 2- آيا معامله محاباتى با قاضى از مصاديق رشوه محسوب مى‏شود و يا از حيث حكم ملحق به رشوه مى‏شود؟
معامله محاباتى آن است كه بايع فروشنده كالايى را كه 100 تومان ارزش دارد به قاضى يا شخص ذى‏نفوذى 70 تومان بفروشد تا محبت او را جلب و به سود حكم كند. چنين معامله‏اى باطل و اخذ مال به منزله رشوه است و استرداد آن به صاحب مال واجب است. خلاصه و نتيجه
كتاب‏هاى فقهى و روايى غالباً متعلق رشوه را، حكم قاضى بيان كرده‏اند. با اين كه در برخى از روايات و فتاوا هديه دادن به سردمداران و كارگزاران حكومت رشوه تلقّى شده است ولى آن چه به اتفاق آراء فقيهان بزرگ فرموده‏اند اين است كه: اخذ مال بدين شيوه ولو اينكه عنوان رشوه هم صدق نكند، در حُرمت به رشوه ملحق مى‏شود و يا به عنوان «اكل مال به باطل» حرمت پيدا مى‏كند و به هر حال از گناهان كبيره محسوب مى‏گردد. به ويژه اگر رواج اين‏گونه مبادله‏ها باعث اختلال در نظام و سلب اعتماد عمومى گردد، حُرمتش تشديد و كيفرش زيادتر خواهد بود.
رشوه يك پديده شوم اجتماعى است و از مصاديق بارز فحشا و فساد محسوب مى‏گردد. اضافه بر مفاسد فردى بزرگ‏ترين مانع اجراى عدالت اجتماعى و قانون به حساب مى‏آيد و سبب مى‏شود، قوانين كه قاعدتاً بايد حافظ منافع طبقات ضعيف باشد به سود مظالم طبقات نيرومند كه بايد قانون آنها را محدود كند، بكار مى‏افتد.
نكته پايانى: برگيرنده رشوه است كه اموال مأخوذه را به صاحب اصلى آن برگرداند و در صورت تلف ضامن است و بر مسؤولين ذى‏ربط است كه مال را از او در صورت سرپيچى گرفته و به صاحب اصلى مال تحويل دهند. – از خداوند مى‏خواهيم كه ما را هدايت كند. پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. مصباح المنير، الرشوة. 2. مجمع البحرين باب مربوط، الرشوة. 3. جعفرى لنگرودى، محمد جعفر، ترمينولوژى حقوق،ص 335، چاپ يازدهم 1380 ه. ش. گنج دانش. 4. سوره بقره، آيه 188. 5. سوره مائده، آيه 42. 6. وسايل الشيعه، ج 12، ص 61، باب 5 من ابواب مايكتسب به، ح‏1. 7. فى‏ظلال، جلد 1، ص 252. 8. وسايل الشيعه، ج 18، ص 163. 9. بحارالانوار، ج 24، ص 9. 10. كنزالعمّال، ج 6، ص 112. 11. وسائل الشيعه، ج 18، ص 162؛ معانى الاخبار، ج 6، ص 114. 12. شرايع الاسلام، ص 318. 13. و 14. جواهر الكلام، ج 40، ص 131. 15. مبانى تكملة المنهاج، ج 1، ص 5. 16. مستدرك الوسائل، باب 8، حديث 8. 17. تحرير الوسيله، ج 2، چاپ دوم، (قم، انتشارات اسماعيليان)، ص 406. 18. نهج البلاغه، صبحى صالح، خطبه 224. 19. عدالت و قضا در اسلام، ص 300؛ الامام على (ع)، ج 1، ص 155 و 156.

/

آسيب‏شناسى وضعيّت خدمت رسانى‏

قسمت سوم‏ ناديده گرفتن مردم‏
معمولاً مشاهده مى‏شود كه شخصيت فردى و اجتماعى افراد در زمان مراجعه به ارگان‏ها و سازمان‏هاى مختلف از اهمّيت و احترام چندانى برخوردار نيست.
شخص ادارى با يك ديدگاه نسبتاً منفى كه كمتر با حسن برخورد و خوش رفتارى توأم است با ارباب رجوع رفتار مى‏كند. اين امر بعضاً از نگهبان ورودى يك سازمان تا برخى مديران ارشد سازمان را شامل مى‏شود. گويى اين نوع برخوردها از لوازم و ابزار كارمند بودن و به اصطلاح پشت ميز نشستن مى‏باشد. بارها اتّفاق افتاده است كه منشى دكتر، مسئول دفتر مدير، كارمند جزء و يا… به يك ديده همراه با منت با ارباب رجوع روبرو مى‏شوند. حتى بعضى اوقات از پاسخ دادن به سلام ارباب رجوع هم اكراه دارند و فراموش مى‏كنند كه ممكن است روزى هم خودشان ارباب رجوع اداره‏اى ديگر باشند.
از علل بروز اينگونه رفتارها مى‏توان به كبر، غرور، جهل و بدخلقى اشاره كرد كه مجموعه اين سيئات اخلاقى باعث تضييع حقوق متقابل ديگران(ارباب رجوع) مى‏شود. لازم به ذكر است كه اين معضل رفتارى، ريشه در تربيت غلط خانوادگى و همچنين تربيت بسيار ضعيف سازمانى افراد دارد.
اين ديدگاه طلبكارانه و نه خدمتگزار بودن نسبت به ديگران، نارسايى بعد پرورش و آموزش افراد را در جامعه به طور اعم و در نظام ادارى به طور اخص آشكار مى‏كند. تا از منظر خدمتگزار مردم بودن، تواضع و فروتنى و احترام به همنوعان به ارباب رجوع نگريسته نشود، نمى‏توان اميدى به بهبودى وضعيت ارائه خدمات مردمى داشت. بايد به خاطر داشت كه وجود اينگونه معضلات اجتماعى و شخصى در جامعه‏اى كه مدعى پيروى از دستورات اخلاقى و انسان ساز دين اسلام است، پذيرفتنى نيست.
«و اما تعرضن عنهم ابتغاء رحمة من ربك ترجوها فقل لهم قولا ميسورا»(1)
و چنانچه از ذوى‏الحقوق چون فعلاً نادار هستى دورى كرده ولى در آينده به لطف خدا اميدوارى، باز به گفتار خوش با آنها رفتار كن.
امام صادق (عليه السلام): «اگر من در انجام حاجت برادر مسلمانم راه بروم بهتر است برايم از اينكه هزار بنده آزاد كنم و در راه خدا، هزار اسب با زين و لگام زير پاى مجاهدان نهم.»(2)
مى‏بينيم كه به وضوح و صراحت در تعاليم دينى، اهمّيت توجّه به مردم و نوع برخورد صحيح با مراجعه كنندگان تذكر داده شده است. حتى اگر انجام كارى از ما بر نمى‏آيد مى‏توان با خوش‏رويى و متانت پاسخ افراد را داد.
همچنين نقل شده كه امام حسن مجتبى (عليه السلام) مراسم معنوى اعتكاف خود را به دليل مراجعه شخص
نيازمندى به حضرتش نيمه كاره رها كرد و به دنبال رفع حاجت و گرفتارى آن بنده خدا برآمدند.
امام معصوم (عليه السلام) مراسم معنوى و مستحبى خود را كه تمام اذكار و اعمالش «خالصاً لله» است براى كمك به ديگران نيمه تمام مى‏گذارد، در حالى كه برخى به اصطلاح شيعيان اهل بيت (عليهم السلام) در ساعات ادارى كه متعلق به عموم مردم مى‏باشد و واجب است تمام و كمال در خدمت مردم باشند، مراسم دعا و زيارت برپا مى‏كنند.(3) واقعاً به اينگونه افراد كه تفاوتى بين واجب و مستحب قايل نبوده و وظيفه اصلى خود را هنوز نشناخته‏اند بايد گفت: «فأين تذهبون».
در جوامع پيشرفته و توسعه يافته به لحاظ علمى و صنعتى كه كيفيت خدمات‏دهى عمومى در جامعه‏اشان به طور كلى با جوامعى مانند كشور ما متفاوت است و در سطح بالايى قرار دارد، اعتبار سازمان‏ها
يا شركت‏هاى خود را در ميزان احترام نهادن به ارباب رجوع مى‏دانند. اصل «مشترى مدارى» يكى از ويژگى‏هاى بارز سازمان‏ها و شركت‏هاى موفق در سطح دنيا است.
«من عادت داشتم كه به كارمندانم چنين بگويم، اگر يك مشترى پرسيد كه ما چه مى‏سازيم شما بايد پاسخ دهيد كه ما لوازم برقى مى‏سازيم، اما مردم مهمترين فرآورده‏هاى ما هستند.»(4)
وقتى كه مردم به عنوان مهمترين فرآورده يا همان ماده خام يك نظام ادارى يا شركت توليدى، تلقى شدند مسلماً رضايتمندى آنها در قبال ارائه بهترين خدمات نيز به عنوان بهترين سرمايه شركت، كارخانه يا مجموعه خدمات رسانى به حساب مى‏آيند. و بدون دليل نيست كه محصولات برقى شركت ماتسوشيتا الكترونيك ژاپن با نام تجارى ناسيونال «National» سال‏هاست جزء بهترين و با كيفيت‏ترين لوازم خانگى در سطح كشورهاى مختلف جهان به شمار مى‏رود.

همين كشور صنعتى غرب كه برخى از افراد جامعه ما فقط ظواهر خيره كننده آنها را مى‏بينند و معمولاً تا سر صحبت باز مى‏شود، با آب و تاب از فضايل و حسنات «مدرنيسم» و تجددطلبى آنها و عقب ماندگى يا به اصطلاح بى‏فرهنگى خودمان داد سخن مى‏دهند، «مردم» در نظام خدمات رسانى عمومى آن جوامع جايگاه خيلى ارزشمندى دارد. كه شايد به ذهن خيلى از افراد جامعه ما خطور هم نكند.
«هنگامى كه در سال 1951 براى نخستين بار به اروپا رفتم از رئيس يك شركت بزرگ اروپايى ديدن كردم. او در جريان گفتگو اظهار داشت: آقاى ماتسوشيتا، مى‏دانيد من به كار خود چنين مى‏نگرم: مشترى پادشاه است و شركت ما رعيت وفادارى است كه همواره براى خدمت آماده است. بنابراين هرچه پادشاه – مشترى – بخواهد، بى‏توجّه به دشوارى آن، ما ناگزير از فراهم آوردن آن هستيم. اين وظيفه ما و اصلى بنيادى در پس كوشش‏هايمان است.»(5)
براى همين است كه در مورد نوع ارتباط و تعامل با ديگران توصيه كرده‏اند: «خودتان را به جاى ديگران بگذاريد وگرنه به هيچ جا نمى‏رسيد.»(6)
به راستى نظام ادارى ما در خصوص اهميت خدمت رسانى و احترام گذاشتن به مردم كه در تعاليم دينى ما از آن‏ها به عنوان «ولى نعمت» ياد شده است، در چه جايگاهى قرار دارد؟
اگر خودمان را با دستوارت الهى و سيره اهل بيت (عليهم السلام) مقايسه كنيم، كه متأسفانه در حال حاضر خلاف جهت وصاياى اهل بيت (عليهم السلام) حركت مى‏كنيم. اگر هم با كشورهاى توسعه يافته خودمان را مقايسه مى‏كنيم، مى‏بينيم كه‏فاصله بسيار زيادى بايد طى شود تا به وضعيت فعلى آن جوامع برسيم.
در اغلب كشورهاى پيشرفته نظام ادارى و پاسخگويى به مردم طورى تنظيم و طراحى شده كه مراجعه كنندگان در حداقل زمان به اكثر كارهايشان برسند. هم وقت و زمان از اهميت خاصى برخوردار است و هم اينكه نهايت تلاش خود را مى‏كنند تا ارباب رجوع ناراضى از اداره يا شركت خارج نشود. لذا جهت ارائه خدمات بهتر، از شكايات و گزارش‏هاى مردم راجع به نقاط ضعف مجموعه يا سازمان خود نهايت استفاده را براى اصلاح وضعيت خود به كار مى‏بندند.
«با مشتريان خود به احترام رفتار كنيد، به جستجو و درك ريشه ناخشنودى آنان بپردازيد و با شوق به گشودن گره‏هاى كار دست بزنيد. بدترين كار بى اعتنايى به شكايت است. در عوض بايد از فرصتى كه فراهم آمده است بيشترين بهره را فراهم آورد.»(7)
اين وضعيت را مقايسه كنيد با برخى ادارات و نهادهاى دولتى خودمان كه اصلاً وظيفه اصلى آنها دريافت شكايت و رسيدگى به تظلمات حقوقى است. اغلب اوقات مشاهده شده كه اگر شخصى در مسئله‏اى حتى «ذى حق» هم بوده، حاضر است از حق خود بگذرد ولى جهت دستيابى به حقش گرفتار رفت و آمدها، اتلاف وقت و هزينه و زحمات زياد ناشى از كاغذ بازى ادارات نشود. يا اينكه بعضى اوقات به دليل عدم پيگرى صحيح دستگاه مربوطه و پاسخ قانع كننده به مراجعه كنندگان، برخى افراد ترجيح مى‏دهند به دليل مشكلات زياد ادارى و گرفتارى‏هايى كه بعداً با آن روبرو مى‏شوند، از خير شكايت كردن بگذرند. و به عبارتى راضى هستند حقشان ضايع شود اما خود را معطل فلان اداره نكنند.
به هر جهت اينگونه معضلات، آفت‏هاى بسيار مهلك و مخربى است كه در حال حاضر نظام ادارى و خدمات رسانى جامعه ما با آن روبرو است. رابطه به جاى ضابطه‏
بارها شده است كه چه به لحاظ سرعت كم انجام امور ادارى توسط سازمان‏ها و دستگاه‏هاى مختلف و چه به لحاظ عدم احترام به قوانين و مقررات، صرف يك آشنايى يا سفارش از مقام مافوق، همكار يا دوست، كارهاى يك نفر مراجعه كننده خارج از نوبت يا با سرعت بيشترى انجام مى‏گيرد. اما افراد ديگرى كه در اصطلاح عرف «پارتى» ندارند مدت‏ها بايد در انتظار انجام كارهايشان باشند. الآن هم مرسوم است كه اگر شخصى خواهان تسريع در انجام امور ادارى‏اش باشد قبل از اينكه تمايل داشته باشد از مسير قانونى و طبيعى پيش برود، به دنبال دوست و آشنايى است كه يا خود در آن اداره شاغل باشد يا با يكى از كاركنان اداره رابطه صميمى داشته باشد. و طبيعتاً هرچه افراد با كارمندان و مديران ارشد ادارات رابطه حسنه داشته باشند به همان ميزان كارشان سريع‏تر انجام مى‏شود.
على‏ايّحال آن‏چه كه ملموس و قابل مشاهده است اين است كه در نظام ادارى كشورمان رابطه از شأن و منزلت خيلى بيشترى نسبت به ضابطه و مقررات ادارى برخوردار است.
با يادآورى مباحث گذشته فراموش نكنيم كه تضييع حقوق ديگران، عواقب سختى را در پى خواهد داشت.
قال رسول اللّه (صلى اللّه عليه و آله و سلم): «ملعون ملعون من يضييع من يعول»(8) پيامبر اكرم (صلى اللّه عليه و آله و سلم): از رحمت خدا به دور است، از رحمت خدا به دور است (ملعون است)، كسى كه ضايع سازد حق كسانى را كه بر او واجب است. استفاده شخصى از اموال عمومى‏
اين موضوع نيز به صورت فرهنگ رايج در سازمان‏ها و ادارات دولتى درآمده است. به جز عده اندكى كه خود را ملزم به رعايت امانت در بيت المال مى‏دانند، عدّه زيادى به راحتى از اموال تحت اختيارشان كه جنبه عمومى دارد، استفاده شخصى و غير ادارى مى‏كنند.
بدون اينكه نظارت و مؤاخذه جدى از سوى اغلب مقامات عالى ادارات در اين مورد ديده شود. از استفاده غير قانونى و شرعى يك سوزن ته‏گرد تا تصرف و استهلاك منازل سازمانى، وسايل نقليه و… همه مصاديق بارز تضييع حقوق عمومى است.(9) متأسفانه در برخى دواير دولتى، هستند كارمندانى كه اغلب معاملات شخصى و تجارى‏شان و قرار ملاقات‏هاى بعد از ساعت ادارى را با تلفن اداره انجام مى‏دهند و كمتر به پاسخگويى ارباب رجوع مى‏پردازند.
روحيه عدم استفاده شخصى از امكانات دولتى در سال‏هاى اول بعد از پيروزى انقلاب و دفاع مقدس به صورت چشمگيرى بر اغلب افراد جامعه و خصوصاً شهيدان بزرگوارى كه حقوق زيادى بر گردن همه ما دارند، حاكم بود.
همسر شهيد دستواره سردار رشيد جبهه‏هاى ايران نقل مى‏كند كه: «شهيد دستواره حتى از ماشين استيشن كه در اختيارش قرار داده بودند استفاده نمى‏كرد و سوار وانت مى‏شد و اگر يك نفر بسيجى را در مسير خود مى‏ديد او را جلو سوار مى‏كرد و خودش عقب وانت مى‏نشست.»(10)
از اين نمونه خاطرات در طول دفاع مقدس زياد به يادگار مانده است. اما با تغيير و تحوّلات اجتماعى، ارزش‏ها و هنجارهاى مثبت نيز قداست خود را به تدريج از دست داده‏اند.
آنهايى كه حق قانونى و شرعى داشتند از وسايل عمومى در جهت دفاع و خدمت صادقانه به مملكت و دينشان استفاده كنند، استفاده نكردند. اما كسانى كه هيچ حقى ندارند از بيت المال استفاده كنند، اغلب امور شخصى و زندگى خانوادگى‏اشان را با اموال عمومى انجام مى‏دهند. عدم رعايت شايسته سالارى‏
معضل ديگرى كه در ناكارآمدى نظام ادارى ما مؤثر است و در حال حاضر نيز وجود دارد، عدم رعايت اصل شايسته‏سالارى است. به اين معنا كه كمتر از افراد متخصص و ماهر در زمينه تجربه و مهارت‏شان استفاده مى‏شود. به عبارت ديگر اغلب افراد در جايگاه و پست سازمانى خود قرار ندارند در حالى كه شايسته سالارى را از ويژگى‏هاى اصلى نظام ادارى (ديوانسالارى) مى‏دانند.(11)
وقتى شخصى در جايگاه واقعى خود قرار نگرفته باشد، انگيزه‏اى نيز جهت خوب كار كردن ندارد در نتيجه استعداد و انرژى بالقوه او به هدر مى‏رود. در نهايت سازمان مربوطه با كاهش كيفيت در انجام امور و تنزل «اثر بخشى»(12) سازمانى مواجه مى‏شود. عدم رعايت اصل شايسته سالارى به خصوص در عزل و نصب مديران كاملاً مشهود مى‏باشد. لذا وقتى افراد صاحب نظر و متخصص نتوانند در سمت واقعى خود، ايفاى مسئوليت كنند، كارهاى انجام گرفته ارزش كارشناسى، اعتبار و دوام چندانى نخواهند داشت.
اينكه مى‏بينيد خيلى از بخشنامه‏ها و دستوالعمل‏هاى ادارات عملياتى نمى‏شود و يا ضمانت اجرايى ندارند، به لحاظ عدم مطالعه، بررسى لازم و كارشناسى دقيق مسايل و موانع موجود بر سر راه پياده كردن آن دستوالعمل يا بخشنامه است. لذا عدم رعايت اصل شايسته سالارى منجر به هدر رفتن امكانات مادى و از همه مهم‏تر فرسودگى نيروى انسانى ماهر مى‏گردد. نبود تفكر برنامه‏اى(تفكر سيستمى)
از ديگر عواملى كه باعث ناكارآمدى نظام ادارى جامعه ما شده است، نداشتن تفكر برنامه‏اى يا هدفمندى سازمانى است. برنامه‏ها و اهداف سازمانى از انسجام و زيرساخت منظم و «سيستميك» برخوردار نيست. اغلب تصميم‏گيرى‏ها و به تبع آن اجراى تصميمات به صورت اصولى و مدون وجود ندارد. بلكه بيشتر سليقه‏اى و قائم به شخص يا قائم به گروه خاص انجام مى‏پذيرند. لذا مى‏بينيم كه با تغيير يك وزير يا مدير ارشد، گرايش فكرى و اجرايى سازمان يا وزارتخانه نيز كاملاً عوض مى‏شود. و حال اگر برنامه ريزى‏ها و سياست‏هاى اصلى يك سازمان با مطالعه عميق و برمبناى اصول علمى و منطقى بنا شده باشد، ديگر با تغيير يك مدير، كل برنامه‏هاى سازمانى دچار تغيير و تحول نمى‏گردند. چه بسا كه همين تغييرات گسترده سازمانى، باعث اتلاف شديد وقت و هزينه‏هاى سنگين، بر جامعه شده است. بازده و كارايى كم‏
يك سيستم كارآمد و داراى بازده، سيستمى است كه نسبت توليد به هزينه‏هاى آن بيشتر باشد.
هرچه نسبت به هزينه، توليد بيشترى داشته باشيم، بازده كار يا همان كارايى نيز بيشتر خواهد شد. به عبارت ديگر كارايى با توليد (ستاره‏ها) نسبت مستقيم و يا هزينه (داده‏ها) نسبت عكس دارد. حال اگر در نظام ادارى توليد را همان ارائه خدمات در نظر بگيريم و هزينه را مجموع هزينه‏هاى انجام شده از قبيل فضاى ادارى، امكانات و انرژى مصرف شده در نظر بگيريم، هرچقدر كه مقدار خدمات رسانى بيشتر باشد، كارايى نظام ادارى نيز بيشتر مى‏شود و برعكس هرچه ميزان هزينه‏ها و مصرف بيشتر شود، بازده كمترى به دست مى‏آيد.
حال بايد ببينيم كه آيا نظام ادارى ما كارايى مطلوبى دارد يا خير؟
با توجه به اينكه ميزان كل كار مفيد در كشور(اعم از بخش صنعتى و بخش ادارى) 5/1 ساعت گزارش شده و همچنين با بررسى به عمل آمده 34 نيروى شاغل در ادارات مازاد مى‏باشند،(13) لذا كارايى نظام ادارى كشور ما در وضعيت ضعيف و نگران كننده‏اى قرار دارد.
چرا كه ميزان هزينه 3 برابر توليد است(فقط به 14 كارمندان به صورت واقعى نياز است) و هر سيستمى كه هزينه آن بيش از توليدش باشد، نه تنها سودى ندارد بلكه متضرر نيز خواهد بود. و هرچه يك سيستم بازدهى كمترى داشته باشد «بهره‏ورى»(14) كمترى نيز دارد.
يعنى هرچه برنامه‏ريزى‏ها و كارها به نحو بهتر و مطلوب‏ترى انجام پذيرد، بهره‏ورى افزايش مى‏يابد.
نهايتاً اينكه نظام ادارى جامعه ما به جاى ارائه خدمات (توليد) بيشتر «هزينه بر» و مصرف كننده است كه اين هزينه‏ها شامل: ناديده گرفتن حقوق و احترام مردم، نارضايتى مردم، سلب اعتماد عمومى از پيشرفت و توسعه مملكت و… مى‏باشد. كه به نظر مى‏رسد هزينه‏هاى خيلى سنگين و غيرقابل جبرانى باشند. خلاصه‏
در اين فصل بيان شد كه با توجه به پيشينه فرهنگى مردم ايران زمين، روح تعاون و خدمتگزارى به يكديگر در باورها و اعتقادات افراد جامعه وجود دارد. كه از مصاديق آن مى‏توان به كمك افراد خير در امور ساختن مدارس، درمانگاه‏ها و مساجد، كمك به افراد بى‏سرپرست، اطعام ايتام، ايجاد آن همه حماسه در فاجعه بم و…اشاره نمود. اما روحيه خدمت رسانى و اهتمام به امور ديگران در نظام ادارى كشورمان به دلايل مختلف از جمله عدم احساس مسئوليت نسبت به جامعه و تلقى نادرست از فرهنگ كار و تلاش هنوز آن طور كه شايسته است در اذهان افراد جامعه – به طور عموم – نهادينه نشده است.
در ادامه نگاهى به اشكالات اساسى موجود در نظام ادارى كشورمان داشتيم. از جمله اين نارسائى‏ها مى‏توان به انجام كار جهت رفع تكليف، عدم سخت كوشى، ناديده گرفتن شخصيت افراد، بى‏توجهى به عنصر وقت و زمان، بهره‏ورى پايين كار اشاره نمود. ضمن اينكه جهت تبيين بهتر فرهنگ كار و كوشش، در برخى زمينه‏ها، مقايسه‏هايى با ديگر جوامع نيز صورت پذيرفته است. پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. سوره اسراء، آيه 28. 2. اصول كافى، ج 4، ص 587. 3. اينجانب شخصاً شاهده بوده و هستم كه هر هفته به بهانه مراسم زيارت عاشورا و صرف صبحانه در ساعات ادارى، چندين نفر ارباب رجوع كه از ابتداى صبح به اميد انجام سريع‏تر كارهايشان به اداره آمده‏اند بايد منتظر بنشينند تا…، غافل از اينكه همين امام حسين (عليه السلام) كه زيارتش را به رسم و سنت غلط، در ساعات ادارى مى‏خوانيم، فرموده‏اند: «كارهاى مردم كه به شما رجوع مى‏شود، نعمت‏هاى خداوند است، با عملكردتان اين نعمت‏ها را به نقمت تبديل نكنيد.» به راستى اگر عاشق واقعى زيارت اهل بيت (عليهم السلام) هستيم چرا در ساعات خواب و خوراك و استراحتمان اين كارها را انجام نمى‏دهيم؟ 4. ماتسوشيتا، كونوسوكى، نه براى لقمه‏اى نان، ص 29. 5. همان، ص 99. 6. كرل، كريس، كليد طلايى ارتباطات، ص 37. 7. ماتسوشيتا، كونوسوكى، نه براى لقمه‏اى نان، ص 99. 8. مشايخى، قدرت اللّه، شرح رساله الحقوق امام سجاد(ع)، ص 445. 9. آيا افراد شاغل در يك اداره يا مؤسسه مى‏توانند از امكاناتى مانند: اتومبيل، تلفن و امثال آنها استفاده شخصى نمايند؟ موقوف به اجازه قانونى مسئولين مربوطه است و بدون اجازه حكم غصب دارد. امام خمينى (ره)، توضيح المسايل، استفتائات، ص 560. 10. اسفنديارى، خليل، اسطوره‏ها، ص 65. 11. كوئن، بروس، درآمدى به جامعه‏شناسى، ص 284. 12. Effectivness يااثر بخشى به معناى نيل به اهداف سازمانى باشد. 13. اديب، محمد حسين، ايران و اقتصاد موج سوم، ص 12 و 7 «البته لازم به ذكر است با توجه به در نظر گرفتن مجموع بخش صنعتى (كارگرى) و ادارى، كار مفيد 5/1 ساعت است و اگر قرار باشد فقط كار مفيد بخش ادارى را در نظر بگيريم طبق يك گزارش تلويزيونى در حدود 20 دقيقه مى‏باشد.» 14. Productivity

/

واقعيت نگرى و پرهيز از خرافات در سيره پيشوايان‏

واقعيت نگرى‏
يكى از اصول اساسى و جدّى در سيره درخشان پيشوايان الهى تكيه بر واقعيات و حقايق، و دورى و پرهيز از هرگونه بيهودگى، خرافات و بدعت‏ها است، حقيقت گرايى در سرلوحه زندگى پيامبران و امامان(عليهم السلام) قرار داشت، چرا كه مى‏دانستند بين آب و سراب فرق است و نبايد اين دو را درهم آميخت، دعاى هر روزه آنها اين بود كه: «اَلّلهُمَ اَرِنِى الاَشياءَ كَما هِىَ؛ خداوندا! امور را آن‏گونه كه هست به من نشان بده.» يا عرض مى‏كردند: «يا رَبِّ اَرِنِى الحَقَّ كَما هُوَ عِندَك؛ خدايا حق را همان‏گونه كه در نزد تو است براى من نمايان كن.»(1) و در فرازى از دعاى بعد از نماز عشاء كه از امام صادق(عليه‏السلام) نقل شده چنين مى‏خوانيم:
«اَللّهُمَّ اَرِنى الحَقَّ حَقّاً حَتّى اَتَّبِعهُ، وَ اَرِنِى الباطِلَ حَتّى اَجتَنِبَهُ وَ لا تَجعَلها عَلَىَّ مُتَشابِهَينِ، فَاَتبَعُ هَواىَ بِغَيرِ هُدى مِنك؛ خداوندا! واقعيت حق را به من نشان بده تا از آن پيروى كنم، و باطل رابه من بنمايان تا از آن دورى ورزم، و حق و باطل را براى من مبهم و نامشخص نكن، كه در نتيجه از هواى نفس خود به دور از راه هدايت تو، پيروى نمايم.»(2)
بر همين اساس مبارزه با خرافات، و راه‏هاى بيهوده، و طريقه‏هاى پوچ و غلط انداز، و هرگونه بدعت، در سرلوحه تعليمات پيامبران و رهبران الهى بوده و هست، آنها امين و راستگو و واقع بين بودند، و چهره حق را آن‏گونه كه بود به مردم نشان مى‏دادند، نه اين كه سراب را به عنوان چشمه زلال آب معرّفى كنند، و فريب و دغل كارى وارد شوند، و باطل را به صورت حق و يا حق را به صورت باطل نشان دهند. پيكار آنها با بُت سرپرستى و طاغوت پرستى و هرگونه تقليد كوركورانه و خرافات، براى آن بود كه حقيقت را به مردم نشان دهند، و پيرايه‏ها را از چهره زيباى حق بزدايند، و آلودگى‏هاى خرافات و انحرافات را از آيينه دل بشويند، سخن آنها اين بود كه: «كُلُّ بِدعَةٍ ضَلالَةٌ و كُلّ ضَلالَةٍ فِى النّار؛هر بدعتى گمراهى است، و هرگمراهى موجب آتش دوزخ است.»(3) آنها براى حفظ دستورهاى الهى از دستبرد تحريف، آن چنان مراقب بودند كه در روايات آمده: امام صادق (عليه السلام) يادى از عصر غيبت كرد، و براى استوارى قلب‏هاى مؤمنين، به خواندن دعاى غريق سفارش نمود، عبداللّه بن سنان پرسيد: دعاى غريق چيست؟ آن حضرت فرمود بگو: «يا اَللّهُ يا رَحمانُ يا رَحيمُ، يا مُقَلِّبَ القُلُوبِ ثَبِّت قَلبِى عَلى دِينِك؛ اى خدا! و اى بخشايشگر مهربان، اى گرداننده دل‏ها قلب مرا بر دينت استوار و محكم كن.» عبداللّه مى‏گويد من اين دعا را خواندم ولى بعد از جمله مقلّب القلوب، جمله «و الابصار» را پيش خود افزودم. امام صادق (عليه السلام) به من رو كرد و فرمود: «خداوند گرداننده دل‏ها و ابصار(چشم‏ها) است، ولى آنچه را كه من گفتم همان را بگو، و چيزى بر آن كم و زياد نكن.»(4)
از اين روايت دو مطلب استفاده مى‏شود، نخست اين كه در عصر غيبت امام عصر (عج) بر اثر شبهات و انحرافات عقيدتى، قلب‏ها متزلزل شده و از حق فاصله مى‏گيرند، بايد به خدا پناه برد، و همواره براى استوارى قلب و فكر، از درگاه الهى مدد جست، تا مبادا باطل جانشين واقعيت و حقيقت گردد، دوم اين كه آنچه را امامان حق فرمودند، بايد همان را پيروى كرد، و چيزى پيش خود بر آن نيفزود، گرچه در ظاهر آن چيز افزوده، درست باشد، آرى امامان (عليهم السلام) تا اين اندازه مراقب حفظ حريم واقعيت‏ها بودند. به عنوان مثال يكى از امورى كه خواص و عوام را از صراط مستقيم حق منحرف مى‏كند توجيه گناه است، كه داراى خطر بزرگ است، و راه‏هاى اصلاح را به روى گنهكار مى‏بندد، و گاه واقعيت‏ها را در نظر او مسخ و دگرگون مى‏سازد، مثلاً ترس خود را با توجيه احتياط، و ضعف نفس خود را با توجيه حيا، و حرص خود را به عنوان لزوم تأمين زندگى،و تن پرورى و كوتاهى‏هاى خود را به عنوان قضا و قدر توجيه مى‏كند، و به راستى چه مصيبت و دردى رنج‏آورتر از اين كه انسان با تحريف مفاهيم ارزشمند اسلام، با دست خود، حق را وارونه جلوه داده، و خود و ديگران را از راه نجات محروم مى‏سازد. توجيه گناه يك نوع فريب دادن و اغفال خود و مسلمين است، ظاهرى زيبا و شرعى دارد، و باطنى آلوده مانند كسى كه مواد غذايى مى‏فروشد، براى جلب مشترى، روى آن را از مواد خوب، و درون آن را از مواد بد مى‏گذارد. كه امام باقر (عليه السلام) به شخصى كه چنين كرده بود فرمود: «ما اَراك اِلّا وَ قَد جَمَعت خِيانَةً وَ غِشّاً لِلمُسلِمِين؛ تو را نمى‏بينم مگر اين كه خيانت و فريب مسلمانان را جمع كرده‏اى.»(5)
توجيهات دروغين، كه سراب را آب نشان مى‏دهد، و به امور بيهوده و باطل، جلوه حق مى‏پوشاند داراى انواع و اقسام گوناگون است، مانند: توجيهات عقيدتى، توجيهات سياسى، توجيهات اجتماعى، توجيهات روانى، توجيهات فرهنگى، توجيهات نظامى، توجيهات اقتصادى و… انسان حقيقت بين و واقع گرا، هرگز فريب اين توجيهات را نمى‏خورد، بلكه با منطق استدلال، آن را مى‏شكند و بطلان آن را فاش مى‏سازد، به عنوان نمونه، هنگامى كه به فرمان يزيد، امام حسين (عليه السلام) و يارانش را كشتند، و بازماندگانشان را به صورت اسير نزد يزيد آوردند، يزيد مطالبى گفت: از جمله براى فريب افكار عمومى به سر بريده امام حسين (عليه السلام) اشاره نموده و گفت: صاحب اين سر مى‏گفت من براى حكومت كردن از يزيد بهترم، گويا اين آيه را نخوانده بود كه خداوند مى‏فرمايد: «قُل اللّهُمّ مالِك المُكِ، تُؤتِى المُلكَ مَن تَشاءُ وَ تَنزِعُ المُلكَ مِمَّن تَشاءُ وَ تعِزُّ مَن تَشاء وَ تُذِلُّ مَن تَشاء؛ بگو خدايا مالك حكومت‏ها تو هستى، كه به هر كس بخواهى حكومت مى‏بخشى، و از هر كس نخواهى حكومت را مى‏گيرى، هر كس را بخواهى عزّت مى‏بخشى، و به هر كس بخواهى ذلّت مى‏دهى.»(6) بنابراين طبق اين آيه خداوند مرا عزيز كرد و حكومت را به من داد، و حسين را خوار نمود، و حكومت را از او گرفت.
زينب كبرى (سلام اللّه عليها) در فرازى از خطبه خود به يزيد چنين جواب داد: اى يزيد! آرام باش و چنين سخن نگو، آيا فراموش كرده‏اى سخن خداوند را كه مى‏فرمايد: «وَ لا يَحسَبَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا اِنَّما نُملِى لَهُم خَيرٌ لاَنفُسِهِم اِنَّما نُملِى لَهُم لِيَزدادُوا اِثماً وَ لَهُم عَذابٌ مُهِينٌ؛ آنها كه كافر شدند و راه طغيان را پيش گرفتند گمان نبرند كه به آنان مهلت مى‏دهيم به سودشان است، ما به آنان مهلت مى‏دهيم فقط براى اين كه بر گناهان خود بيفزايند، و براى آنها عذاب خوار كننده‏اى آماده شده است.»(7)
يزيد مى‏خواست با توجيه دروغين عقيدتى، واقعيت را دگرگون كند، كه زينب (سلام اللّه عليها) با خواندن اين آيه، خواست بفرمايد كه تو مصداق اين آيه هستى، نه مصداق آيه «قل اللهم مالك الملك…» واقعيت نگرى از نظر قرآن‏
قرآن همه را به واقعيت نگرى فرا خوانده، از هرگونه امورى مانند دروغ، فريب، لهو و لغو و سخنان بى‏اساس و بيهوده كه انسان را از صراط مستقيم حق دور مى‏كند بر حذر داشته است. و با صراحت مى‏فرمايد: «وَ اَنَّ هذا صِراطِى مُستَقيماً فَاتَّبِعُوه وَ لا تتّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُم عَن سَبِيلِه؛ اين راه مستقيم است، از آن پيروى كنيد، و از راه‏هاى پراكنده (انحرافى) پيروى نكنيد كه شما را از طريق حق دور مى‏سازد.»(8)
و در مورد ديگر مى‏فرمايد: «فَبَشِّر عِبادِ الَّذينَ يَستَمِعُونَ القُول فَيَتَّبِعُونَ اَحسَنَهُ…؛ پس بندگانم را بشارت بده، همان كسانى كه سخنان را مى‏شنوند، و از نيكوترين آنها پيروى مى‏كنند، آنان كسانى هستند كه خداوند هدايتشان كرده، و آنها خردمندانند.»(9)
و در مورد ديگر مى‏فرمايد: «وَالَّذينَ هُم عَن اللَّغوِ مُعرِضُونَ؛ مؤمنان از هرگونه لغو و امور بيهوده دورى مى‏جويند.»(10) و در آيه ديگر مى‏فرمايد: «وَ لَو تَقَوَّلَ عَلَينا بَعضَ الا قاوِيلِ لاخَذنا مِنهُ بِاليَمِين – ثُمَّ لَقَطَّعنا مِنهُ الوَتِين؛ اگر او (پيامبر) سخنى بى‏اساس بر ما مى‏بست ما او را با قدرت مى‏گرفتيم – سپس رگ قلبش را قطع مى‏كرديم.»(11) واژه اقاويل به معنى سخنانى است كه انسان از خود ساخته و بافته و حقيقتى ندارد.
اين آيات كه نمونه‏هايى از آيات بسيار است، با تأكيد ما را به حقيقت گرايى فرا مى‏خواند، و از هرگونه افسانه و خرافات و امور بيهوده برحذر مى‏دارد. به راستى صدمات و آسيب‏هايى كه بر اثر دورى از حقيقت در طول تاريخ بر بشر وارد شده و فكر و فرهنگ اصيل بشر را تخريب و تحريف و منحرف ساخته، از ناحيه هيچ چيزى نرسيده است. بنابراين بايد خطر آن را شناخت، و با دورى از بيهودگى‏ها و خرافات از پوچى و بى‏محتوايى خارج شد. و اين درس بزرگى است كه قرآن به ما آموخته و ما را متوجّه خطر عظيم بيهوده‏گرايى نموده است. چند نمونه از برخورد شديد پيشوايان با خرافات‏
مبارزه با خرافات و بيهودگى‏ها در سرلوحه برنامه پيامبران و امامان (عليهم السلام) بود، پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) فرمود: «مَن مَشى اِلى ساحِرٍ اَو كاهِنٍ اَو كَذّابٍ يُصَدِّقُهُ بِما يَقُولُ فَقَد كَفَرَ بِما اَنزَلَ اللّهُ مِن كِتابٍ؛ كسى كه به سوى جادوگر يا كاهن يا دروغگو برود تا آنچه را او مى‏گويد تصديق كند به كتاب‏هاى آسمانى كه خداوند نازل كرده كافر شده است.»(12)
امام على (عليه السلام) مى‏فرمايد: «مَن مَشى اِلى صاحِب بِدعَةٍ فَوَقَّرَهُ فَقَد سَعى فِى هَدمِ الاِسلام؛ كسى كه به سوى بدعت گذارى برود و او را احترام كند، در ويران كردن بناى اسلام كوشش نموده است.
و از نصايح امام كاظم (عليه السلام) به هشام اين است كه فرمود: «اگر در دست تو گردويى باشد و همه مردم بگويند گوهر است، به حال تو سودى ندارد، و اگر در دست تو گوهر باشد و همه مردم بگويند گردو است به حال تو ضررى ندارد، با اين كه مى‏دانى گوهر است.»(13) يعنى واقعيت را محور قرار بده، نه سخن مردم را، جوّ زده نباش بلكه واقعيت نگر باش.
پيامبر(صلى اللّه عليه و آله و سلّم) و امامان (عليهم السلام) با هرگونه افراط و تفريط، و غلوّ و تأويلات صوفيانه، و تحريف‏هاى لفظى يا معنوى كه به وسيله افراد مرموز انجام مى‏گرفت، به شدّت دورى مى‏جستند، و ساده لوحان فريب خورده را از خطر گرايش به اين امور هشدار مى‏دادند، و با مطرح كردن توحيد ناب، از هرگونه شرك و بت پرستى و خرافه‏گرايى اظهار نفرت مى‏نمودند، كه به عنوان نمونه نظر شما را به چند مورد جلب مى‏كنيم:
1- هنگامى كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) سه ساله بود، نزد مادر رضاعى خود حليمه سعديه درباديه‏اى دور از مكّه به سر مى‏برد، روزى به مادر رضاعى خود گفت: «اى مادر! چرا دو نفر از برادرانم را (منظور پسران حليمه سعديه است) در روز نمى‏بينم؟» حليمه گفت: آنها روزها گوسفندها را به بيابان براى چراندن مى‏برند، و اكنون در بيابان هستند. پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) فرمود: دوست دارم من نيز همراه آنها بروم، حليمه به او قول داد كه بامداد فردا، او را نيز همراه برادران به بيابان بفرستد. فرداى آن روز فرا رسيد، حليمه روغن بر موى محمّد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) زد، سرمه بر چشمش كشيد، و يك مهره يمانى (براى محافظت او) بر گردنش آويخت. محمّد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) (كه در همان دوران كودكى با خرافات و امور بيهوده مبارزه مى‏كرد بى درنگ) همان مهره را از گردن بيرون آورد و به دور انداخت، سپس به حليمه رو كرد و فرمود: «مَهلاً يا اُمّاهُ! فَاِنَّ مَعِى مَن يَحفظُنِى؛ مادرجان! آرام بگير اين چيست؟ من خدايى دارم كه مرا حفظ مى‏كند.» (نه مهره يمانى).(14)
2- نيز در سيره درخشان رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) نقل شده وقتى كه پسرش ابراهيم (در سال 6 هجرت) در مدينه از دنيا رفت، در آن روز تصادفاً آفتاب گرفت، مردم گرفتگى خورشيد را نشانه عظمت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) دانستند و گفتند: «خورشيد نيز در مرگ ابراهيم غمگين شد» وقتى كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) اين سخن دور از حقيقت را شنيد، هنوز جنازه ابراهيم را دفن نكرده بود، مردم را به سوى مسجد فرا خواند، و بر فراز منبر رفت و به آنها فرمود: «خورشيد و ماه دو نشانه بزرگ از قدرت خدا هستند، هرگز براى زندگى يا مرگ كسى نمى‏گيرند، هر وقت خورشيد يا ماه گرفته شد نماز آيات بخوانيد» آنگاه از منبر پايين آمده و با مردم نماز آيات خواندند.
جالب اين كه در همين واقعه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) به على (عليه السلام) فرمود: «در ميان قبر برو و جنازه را در ميان لحد بگذار.»
على (عليه السلام) به اين دستور عمل كرد، بعضى از حاضران گفتند: بنابراين حرام است كه انسان وارد قبر فرزندش شود، چنان كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) به همين دليل وارد قبر فرزندش نشد. پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) بى درنگ اين سخن بيهوده را نيز رد كرد، تا بدعتى در جامعه پديدار نگردد، و به آنها فرمود: «ورود شما به داخل قبر فرزندتان حرام نيست، علت اين كه من داخل قبر فرزندم نشدم از اين رو بود كه مبادا با باز كردن گره كفن، چشمم به چهره فرزندم بيفتد و به شدّت ناراحت شوم، و شيطان مرا به بى‏تابى وا دارد، و پاداشم در نزد خدا تباه گردد.»(15) به اين ترتيب پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) با امور بيهوده و غير واقعى مبارزه مى‏كرد.
3- در زندگى درخشان امام على (عليه السلام) آمده: در واقعه‏اى، حضرت على(عليه السلام) مرده‏اى را از روى اعجاز زنده كرد، عدّه‏اى با ديدن آن، در مورد آن حضرت غلو كردند، عبداللّه بن سبا و اصحابش گفتند: على (عليه السلام) خدا است. آن حضرت وقتى كه اين مطلب را شنيد بسيار ناراحت گرديد، آنها را احضار نمود و به آنها فرمود: «اى گروه! شيطان به شما غالب شده، من بنده خدا هستم و پسر بنده خدايم، و محمّد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) از من برتر است، او نيز بنده خدا است و ما بشرى مانند شما هستيم، از كفر خارج شويد.» بعضى سخن على(عليه السلام) را پذيرفتند، ولى بعضى بر كفر خود باقى ماندند، آن حضرت پس از اتمام حجت، آنها را با آتش سوزان اعدام كرد، و به اين ترتيب با برخورد شديد، بيهوده گويان را مجازات نمود.(16)
4- و در مورد ديگر آمده آن حضرت دو نفر از مسلمين را كه در برابر بت نماز مى‏خواندند احضار نموده و آنها را از اين كار بر حذر داشت، ولى آنها از عقيده خود باز نگشتند، على (عليه السلام) آنها را در ميان گودال پر از آتش اعدام نمود.(17)
5 – و در سيره امام صادق (عليه السلام) آمده: فرزندش اسماعيل از نظر علم و كمالات، در سطح عالى قرار داشت به طورى كه شيعيان تصوّر مى‏كردند امام بعد از آن حضرت، اسماعيل است. اسماعيل در عصر امام صادق (عليه السلام) از دنيا رفت، امام صادق (عليه السلام) هنگام غسل دادن
جنازه او و هنگام كفن كردن، و بعد از آن، به طور مكرر او را به اصحاب و شاگردانش نشان داد كه بنگرند و شهادت دهند كه اسماعيل مرده است(18)، امام صادق (عليه السلام) مى‏خواست با اين كار راه فريب را ببندد، تا مبادا در آينده عدّه‏اى با مطرح كردن امامت اسماعيل (به جاى امام كاظم) مردم را به بيراهه كشانند، ولى در عين حال عدّه‏اى گمراه، به امامت اسماعيل دل بستند و او را امام غايب خواندند، و فرقه اسماعيليه به وجود آمد.
6- روزى ابوحنيفه امام صادق (عليه السلام) را عصا به دست ديد، پرسيد: اين عصا چيست؟ با اين كه سن و سال شما به حدى نرسيده كه عصا به دست بگيرى؟ آن حضرت فرمود: اين عصا از يادگارهاى پيامبر(صلى اللّه عليه و آله و سلّم) است مى‏خواهم از آن تبرّك بجويم. ابوحنيفه مى‏خواست عصا را ببوسد، امام صادق (عليه السلام) آستينش را بالا زد و به او (كه با امام مخالفت مى‏كرد) فرمود: سوگند به خدا تو مى‏دانى مو و پوست دستم، مو و پوست رسول خدا(صلى اللّه عليه و آله و سلّم) است، آن را (از روى عناد) نمى‏بوسى، و مى‏خواهى عصاى آن حضرت را ببوسى. ابوحنيفه جلو آمد كه دست آن حضرت را ببوسد، امام نگذاشت و به تظاهر او اعتنا
نكرد اين نيز درس ديگرى از مكتب اهل بيت (عليهم السلام) است كه مبادا به ضريح بوسى اكتفا كرده ولى در عمل با روش امامان (عليه السلام) مخالفت نماييم.
در زندگى معاويه نقل شده: او پيراهنى از رسول خدا(صلى اللّه عليه و آله و سلّم) و مقدارى موى سر و ناخن‏هاى آن حضرت را نگه داشته بود، وصيت كرد پس از مرگ، آن پيراهن را كفن او كنند، و آن مو و ناخن‏ها را در دهان و بينى او نمايند، و يزيد به اين وصيت عمل كرد.(19) به راستى اين كارها براى معاويه با آن همه جناياتش چه سودى داشت؟
اصل واقعيت نگرى و پرهيز از بيهوده‏گرايى به ما مى‏آموزد كه مردم بايد از صراط مستقيم امامان حقيقى خارج نگردند، و فريب دغل كاران را نخورند، و به امورى مانند: رمّالى، معركه‏گيرى، طالع بينى، فال‏گيرى، شعبده بازى، كف بينى، سركتاب باز كردن، و… دل نبندند، و به دنبال خرافات و اراجيف ياوه سراها نروند، و در عين انجام جنايات و دورى از اصول، به امورى مانند تبرّك جويى از مقدسات دل نبندند، و خود را نفريبند و نيز از بازى‏هاى صوفيان دغلباز پرهيز نمايند، و بدانند كه به فرموده امام صادق (عليه السلام): «هر كس به سخن گوينده‏اى گوش فرا دهد، او را عبادت كرده است، اگر گوينده از سوى خدا سخن گويد، او خدا را عبادت نموده، و اگر از سوى ابليس سخن گويد، او ابليس را پرستيده است.»(20)
گويند: يكى از دغلبازان صوفى به نام عبدالسلام بصرى كه از صوفيان و زاهدنماهاى معروف بصره بود، و مريدهايى داشت، روزى در بصره در نماز جماعت چندين بار گفت: چِخ چِخ. مريدان پس از نماز از او پرسيدند چرا چِخ چِخ مى‏كردى؟ او گفت: با چشم بصيرت ديدم سگى مى‏خواست وارد مسجدالحرام در مكّه شود، او را از آنجا دور ساختم. مريدان ارادت بيشترى به او پيدا كردند، يكى از اين مريدان شب به خانه خود آمد و جريان را به همسرش گفت: همسر او كه بانويى هوشمند بود به شوهر گفت: يك شب آقاى مرشد را با عدّه‏اى از مريدانش به خانه ما دعوت كن، تا خانه‏مان از قدوم او مبارك گردد.
شوهر پيشنهاد همسر را پذيرفت، شب موعود فرا رسيد و مرشد و همراهان آمدند و در كنار سفره نشستند، غذاى آن شب مرغ و پلو بود، مطابق طرح همسر هوشمند، كنار هر كدام از مهمانان يك مرغ بريان و مقدارى برنج نهادند كه مرغ ديده مى‏شد، ولى در مورد مرشد، مرغ را در درون برنج نهاده كه ديده نمى‏شد. مرشد به صورت اعتراض پرخاش كرد و گفت: پس مرغ چه شد؟ در همين فرصت بانوى هوشمند نزد مريدان مرشد گفت: «مرشدى كه مرغ را زير يك لايه برنج نبيند، چطور در بصره سگى را كه در مكه وارد مسجد الحرام مى‏شود مى‏بيند؟!» در اين هنگام عبدالسلام رسوا شد، و حاضران هوشمندى آن زن با معرفت را تحسين كردند.(21)
به اميد آنكه در پرتو معرفت و هوشمندى، باتكيه به واقعيات، از امور خرافى بيهوده دورى جسته، و وقت عزيز خود را در راه پوچ و هيچ نابود نسازيم كه چنين كارى نياز به هوشيارى و دقت و توجّه دارد. پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. بحارالانوار، ج 14، ص 10 و 11. 2. همان، ج 86، ص 120. 3. وسائل الشيعه، ج 11، ص 512 4. اعلام الورى، ص 432. 5. وسائل الشيعه، ج 12، ص 209. 6. سوره آل عمران، آيه 26. 7. همان، آيه 178؛ بحار، ج 45، ص 131 – 133. 8. سوره انعام، آيه 153. 9. سوره زمر، آيه 17 و 18. 10. سوره مؤمنون، آيه 3. 11. سوره حاقه، آيه 44 – 46. 12. سفينة البحار، ج 2، ص 500. 13. وسائل الشيعه، ج 11، ص 511؛ بحار، ج 1، ص 136. 14. بحار الانوار، ج 15،ص 392. 15. همان، ج 22، ص 155 و 156. 16. بحار، ج 41، ص 214 و 215. 17. وسائل الشيعه، ج 18، ص 556. 18. ارشاد مفيد (ترجمه شده)، ج 2، ص 201. 19. بحار، ج 10، ص 222 ؛ ناسخ التواريخ، امام حسين (عليه السلام)، ج 1، ص 369. 20. بحار، ج 72، ص 264. 21. اقتباس از انوار نعمانيه، ص 235.

/

برخى انتظارات امام حسن عسكرى عليه السلام از شيعيان‏

در باغ خدا كه ولايت ثمرش‏

زهراست درخت و باغبان شد پدرش‏
نازم به امام عسكرى آنكه به حُسن‏

مهدى پدر جهانيان شد پسرش‏
امام حسن عسكرى(ع) يازدهمين امام شيعيان، در روز جمعه هشتم ربيع الثانى، سال 232 ه.ق (1) در مدينه منوره ديده به جهان گشود،(2) و عالم را با نور جمال خويش روشن نمود. پدر بزرگوار آن حضرت، امام هادى (ع) و مادرش بانويى پارسا و شايسته است كه از او به نامهاى «حُديثه»، «سليل» و «سوسن» ياد شده است. اين بانوى گرامى از زنان نيكوكار و داراى بينش اسلامى بوده در فضيلت او همين بس است كه پس از شهادت امام حسن عسكرى(عليه السلام) پناهگاه و نقطه اتكاى شيعيان در آن دوره بحرانى و پراضطراب به شمار مى‏رفت.(3)
مدت امامت امام حسن عسكرى(عليه السلام) شش سال، و با سه نفر از خلفاى عباسى كه هر يك از ديگرى ستمگرتر بودند، معاصر بود: المعتز باللّه – المهتدى باللّه – و المعتمد باللّه.
امامت حضرت از سال 254 شروع شد و در 260 ه.ق با شهادت آن حضرت پايان يافت. به مناسبت سالروز ولادت آن امام همام، در اين مجال نگاهى داريم به برخى «انتظارات حضرت» از شيعيان خويش، اميد كه ره توشته‏اى باشد براى همه آنهايى كه بر خط امامت و ولايت سير مى‏كنند. شيعه از ديدگاه امام حسن عسكرى (عليه السلام)
از ديدگاه امام يازدهم هر كس كه بنام شيعه خوانده شود ولى اوصاف و ويژگيهاى يك شيعه حقيقى و واقعى را دارا نباشد، شيعه شمرده نمى‏شود. شيعه واقعى كسانى هستند كه همچون رهبران دينى خويش در نهضت خدمت رسانى به مردم و برادران دينى خويش فعّال و كوشا باشند و به دستورات و نواهى الهى پاى بند باشند چنان كه حضرت عسكرى در كلام زيبا و دلنشين خود درباره تعريف شيعه مى‏فرمايد: «شيعة عَلِّىٍ هُمُ الّذين يؤثِرُونَ اِخوانَهم عَلى اَنفُسِهِم وَ لَو كانَ بِهِم خصاصَةٌ وَ هُمُ الَّذينَ لايَراهُمُ اللّه حَيثُ نَهاهُم وَ لا يَفقَدُهُم حَيثُ اَمرَهُم، وَ شيعَةُ عَلِىٍّ هم الَّذينَ يَقتَدُون بِعَلىٍ فى اكرامِ اِخوانِهُم المُؤمِنين(4)؛ پيروان و شيعيان على (عليه السلام) كسانى هستند كه برادران (دينى) خود را بر خويش مقدم مى‏دارند گرچه خودشان نيازمند باشند و شيعيان على (عليه السلام) كسانى هستند كه از آن‏چه خداوند نهى كرده دورى مى‏كنند و به آنچه امر نموده عمل مى‏كنند و آنان در تكريم و احترام برادران مؤمن خود به على(عليه السلام) اقتدا مى‏نمايند و در جاى ديگر درباره نشانه‏هاى شيعيان فرمود:«علامات المؤمنين خمسٌ صلاة الاحدى و الخمسين و زيارة الاربعين و التختم فى اليمين و تعفير الجبين و الجهر ببسم اللّه الرحمن الرحيم(5)، نشانه‏هاى مؤمنان (شيعيان) پنچ چيز است: خواندن پنجاه و يك ركعت نماز در هر روز (17 ركعت واجب و 34 ركعت نافله) زيارت اربعين امام حسين(عليه السلام) داشتن انگشتر در دست راست، و ساييدن پيشانى به خاك و بلند خواندن بسم اللّه الرحمن الرحيم (در نمازها). انتظارات امام عسكرى (عليه السلام) از شيعيان‏
انتظارات و توقّعات امام حسن عسكرى(عليه السلام) به عنوان آخرين امامى كه در جامعه حضور عينى داشته، و بعد از او غيبت صغرى و كبرا فرزندش مهدى موعود (عليه السلام) آغاز مى‏گردد و براى مدّت مديدى مردم و جامعه از درك حضور او محروم خواهند بود قابل اهمّيت و دقّت است، و مى‏تواند رهنمودهاى گرانبها و ارزشمندى باشد براى دوران غربت تشيّع و دورانى كه غبار غم هجرت مولا و محبوبشان بر دلها و پيشانى آنها سايه افكنده است، اينك به گوشه‏هايى از انتظارات حضرتش مى‏پردازيم. 1- انديشه و تفكر
اساس تمام پيشرفتهاى مادّى و معنوى بشر در طول تاريخ، انديشه و تفكر از يك طرف، و سعى و تلاش و عمل از طرف ديگر بوده است. اگر بشر قرن بيستم و بيست و يكم از نظر صنعتى و تكنولوژى به موفقيتهاى چشمگيرى دست يافته، بر اثر انديشه و تلاش بوده است؛ چنان كه پيشرفتهاى معنوى جوامع و افراد نيز بر اثر بهره‏ورى از توان عقل و تفكر و قدرت عمل و تلاش بوده است. پيامبران، امامان و بندگان صالح الهى همگى اهل فكر و تعقل بوده‏اند، در منزلت ابوذر امام صادق(عليه السلام) فرمود: «بيش‏ترين عبادت اباذر كه رحمت خدا بر او باد، انديشه و عبرت اندوزى بود(6)»
قرآن اين كتاب الهى و آسمانى براى انديشه و تفكر، ارزش والا و حياتى قائل است و زيباترين و رساترين سخنان را درباره ارزش دانش و تعقل، و دقّت و تفقه بيان نموده است در قرآن بيش از هزار بار كلمه «علم» و مشتقات آن كه نشانه بارورى انديشه است تكرار شده و افزون بر 17 آيه به طور صريح انسان را دعوت به تفكر نموده، بيش از 10 آيه با كلمه «اُنظُرُوا؛ دقت كنيد» شروع شده است. بيش از پنجاه مورد كلمه عقل و مشتقات آن به كار رفته است و در چهار آيه نيز قاطعانه به تدبّر در قرآن امر شده است.(7)
و همچنين از كلمه فقه و تفقه و امثال آن بهره جسته است.(8)
با توجه به اين اهمّيت انديشه و تفكّر است كه امام حسن عسكرى (عليه السلام) از شيعيان خويش انتظار دارد، كه اهل انديشه و تفكر باشند. لذا فرمود: «عَليكُم بِالفِكرِ فَاِنَّهُ حَياة قَلب البَصير وَ مَفاتيحُ اَبوابِ الحِكمَةِ ؛ بر شما باد به انديشيدن! پس به حقيقت، تفكر موجب حيات و زندگى دل آگاه و كليدهاى دربهاى حكمت است.(9)
انسانهايى كه با عقل انديشه نكنند و با چشم جانشان در ديدن حقايق دقّت بخرج ندهند در روز قيامت نابينا محشور مى‏شوند.
امام حسن عسكرى(عليه السلام) اين حقيقت را با گوشزد كردن آيه‏اى از قرآن براى اسحاق بن اسماعيل نيشابورى در طىّ نامه‏اى چنين بيان مى‏كند: «اى اسحاق! خداوند بر تو و امثال تو از آن‏هايى كه مورد رحمت الهى قرار گرفته و همچون تو داراى بصيرت خدا دادى مى‏باشند، نعمت خويش را تمام كرده است… پس به يقين بدان اى اسحاق كه هركس از دنيا نابينا بيرون رود، در آخرت هم نابينا و گمراه خواهد بود. اى اسحاق! چشمها نابينا نمى‏شوند، بلكه دلهايى كه در سينه‏ها هستند نابينا مى‏شوند. (بر اثر انديشه نكردن) و اين سخن خداوند در كتاب متقن خويش است آنجا كه از زبان انسان ستم پيشه بيان مى‏كند(10): «پروردگارا چرا مرا نابينا محشور نمودى با اين كه داراى چشم بوديم؟ (خداوند در جواب) مى‏فرمايد: همان گونه كه آيات ما براى تو آمد و تو آنها را فراموش كردى، امروز نيز تو فراموش خواهى شد.(11)»
گاه امام حسن عسكرى با گوشزد اين خطر كه عده‏اى در جامعه عبادت را منحصر در انجام نماز و خواندن نمازهاى مستحبى و گرفتن روزه‏هاى واجب و مستحب مى‏دانند، بدون آنكه در رمز و راز آن انديشه كنند و يا در زمان و اوضاع آن تعقل نمايند، جايگاه ويژه انديشه و تفكر را اين‏گونه بيان مى‏فرمايد: «لَيست العِبادَةُ كَثرَةَ الصِّيامِ وَ الصَّلوةِ وَ اِنّما العِبادَةُ كَثرَةُ التفكُّرِ فى اَمرِ اللّه(12)؛ عبادت به بسيارى نماز و روزه نيست، همانا عبادت تفكر بسيار در امر خداوند است». 2- ايمان گرائى و سود رسانى:
فكر و انديشه، و يا تأمّل و تدبّر آن‏گاه ارزش حقيقى و عينى خويش را نشان مى‏دهد كه منجر به ايمان و عمل و تلاش شود وگرنه تفكرى كه بدنبالش ايمان و عمل نباشد مطلوب و كارساز نيست. به همين جهت آن حضرت تأكيد فرمود كه شيعيان به دو خصلت توجّه داشته باشند «خِصلَتانِ لَيس فَوقَهُما شَى‏ءٌ الايمانُ بِاللّه، وَ نَفعُ الاِخوان(13)؛ دو خصلت است كه برتر از آن چيزى نيست، ايمان به خداوند و فايده رساندن به برادران (دينى)». 3- به ياد خدا و قيامت بودن‏
ايمان برگرفته از انديشه بدنبال خود عمل و ياد خدا و همچنين انجام عبادت را در پى دارد، به همين جهت يكى ديگر از انتظارات حضرت عسكرى (عليه السلام) از شيعيان اين است كه خداوند و قيامت و رسول را فراموش نكنند. چنان كه فرمود: «اَكثرُوا ذِكرُ اللّه و ذِكرَ المَوتِ وَ تِلاوَةَ القُرآن و الصَّلاةَ عَلى النَّبى؛ زياد به ياد خداو مرگ باشيد و همواره قرآن بخوانيد و بر پيامبر(صلى اللّه عليه و آله و سلّم) (و آل او) درود بفرستيد.(14)
و هوشمندترين و زيركترين افراد كسى است كه به ياد بعد از مرگ باشد و وجدان خويش را براى رسيدگى به اعمال قاضى قرار دهد.(15) 4- حسابرسى اعمال و پاسخگويى وجدان‏
انتظار ديگرى كه امام حسن(عليه السلام) از شيعيان دارد، رسيدگى به اعمال و داشتن محاسبه در هر شبانه روز، و پاسخگويى وجدان اخلاقى است.
لازم است انسان در ابتداى هر روز نسبت به اعمال نيك و دورى از گناه با خود «مشارطه» و قرار دادى داشته باشد، و در طول روز مواظبت و «مراقبه» داشته باشد. و در پايان روز «محاسبه» و حسابرسى، و پاسخگويى به وجدان درونى خويش.
آنهايى هم كه مسئوليت‏هاى اجتماعى دارند، در مقابل مردم و جامعه مسئولند كه بايد پاسخگو باشند، علاوه بر اين در مقابل خداوند متعال، پيامبر اكرم(صلى اللّه عليه و آله و سلّم) و وجدان خويش نيز بايد پاسخگو باشند.
ممكن است عده‏اى زرنگى را در آن بدانند كه از حسابرسى، و پاسخگويى فرار كنند و به نوعى طفره روند، ولى بايد بدانند كه هرگز چنين رفتارى هوشمندى و زرنگى بحساب نمى‏آيد، در همين زمينه است كه حضرت عسكرى (عليه السلام) خردمندانه مى‏فرمايد: «اَكيَسُ الكيِسين مَن حاسب نَفسَه وَ عَمِلَ لما بَعدِ المَوت(16)؛ زيركترين زيركان (و هوشمندترين افراد) كسى است كه به حساب نفس خويش پردازد (و پاسخگوى خدا و وجدان خويش باشد) و براى پس از مرگ خويش تلاش نمايد». 5 – تقوا و پاكى راستى و امانتدارى‏
از مهم‏ترين و بارزترين ويژگى‏هاى مورد انتظار براى شيعيان و مؤمنان دو صفت نفسانى تقوا و ورع است كه انسان را در مقابل انجام گناه و دورى از محرّمات حفظ و تقويت مى‏كند، و در كنار آن دو، دو صفت والاى امانتدارى و راستگويى است كه آنچنان اهمّيت دارد كه اساس نظم و انسجام و آرامش هر جامعه‏اى را مى‏توان با تقويت و ترويج اين اوصاف در ميان افراد جامعه پى‏ريزى نمود و مشكلات را حل و سعادت جوامع را تضمين نمود. امام حسن عسكرى(عليه السلام) با تأكيد بر اوصاف فوق و برخى اوصاف ديگر خطاب به شيعيان خود مى‏فرمايد: «اُوصيكُم بِتَقوىَ اللّهِ وَ الوَرَعِ فى دِينِكم والاِجتهاد لِلّه و صِدقِ الحَديثِ وَ اَداءِ الاَمانَةِ اِلى مَن اِئتَمَنَكُم مِن بِرِّ اَوفاجِرٍ وَ طُولِ السُّجُودِ وَ حُسنِ الجَوار فَبِهذا جاءَ مُحَمَّد (ص) صَلّوا فى عَشايِرِهِم وَ اَشهِدُوا جَنائِزَهُم وعُودُوا مرضاهُم، وَ اَدّوا حُقُوقَهُم، فَاِنَّ الرَّجُل مِنكم اِذا وَرِعَ فى دِينِهِ وَ صَدَقَ فى حَديثِهِ وَ اَدّى الاَمانَةَ و حَسُنَ خُلقُه مَعَ النّاس قيلَ هذا شيعى فَيسرّنى ذلك؛(17) شما را سفارش مى‏كنم به تقواى الهى و ورع در دين خود و كوشش در راه خدا، راستگويى و ردّ امانت به هركه به شما امانت سپرد – خوب يا بد – و طولانى بودن سجده و خوب همسايه دارى؛ چرا كه محمد (ص) براى اين‏ها آمده است. در گروههاى آنها (مخالفان) نماز بخوانيد (يعنى در نماز جماعت شركت كنيد) و در تشييع جنازه آنها حضور داشته باشيد و بيمارانشان را عيادت، و حقوق آنان را ادا نماييد، زيرا اگر مردى (و فردى) از شما در دين خود ورع داشت و در سخنش راست گفت و امانت را رد كرد و اخلاقش با مردم خوب بود گفته مى‏شود اين شيعه است. پس من از اين (گفته) شادمان مى‏شوم.»
و در جاى ديگر فرمود: «المُؤمِنُ بَرَكَةٌ عَلى المُؤمِنِ و حُجّةٌ عَلى الكافِر(18)؛ مؤمن (و شيعه) بركتى براى مؤمن و (اتمام) حجّتى براى كافر است. 6- جزء بهترين‏ها باشيد نه بدترين‏ها
آن امام همام گاه به بيان افراد نمونه و برتر و همين طور افراد بدتر غير مستقيم انتظار خويش را از شيعيان ابراز مى‏دارد كه جزء بهترين‏ها باشيد، و آنان را اين‏گونه معرّفى مى‏نمايد: «اورع النّاس من وقف عند الشّبهة، اعبد النّاس من اقام على الفرائض، ازهد النّاس من ترك الحرام، اشدّ النّاس اجتهاداً من ترك الذّنوب(19)؛ پارساترين مردم كسى است كه در شبهات توقف كند، عابدترين مردم كسى است كه واجبات را به‏جا آورد، زاهدترين مردم كسى است كه از حرام دورى كند و كوشاترين مردم كسى است كه گناهان را ترك كند.»
در مقابل بدترين‏ها را نيز معرّفى مى‏كند تاشيعيان آگاهانه يا ناآگاهانه جزء آن افراد قرار نگيرند، در حديثى آن حضرت فرمود: «بِئسَ العَبدُ، عَبدٌ يَكون ذا وجهين وذالِسانين يَطرى اَخاهُ شاهِداً وَ يأكُلُهُ غائِباً، اِن اُعطِىَ حَسَدَهُ وَ اِن ابتَلى خانَهُ(20)؛بدترين بندگان بنده‏اى است كه داراى دو چهره و دو زبان باشد، در حضور برادرش او را مى‏ستايد و پشت سر، او را مى‏خورد(و غيبتش را گويد). اگر به او چيزى عطا شود، حسد مى‏ورزد و اگر گرفتار گردد، به او خيانت مى‏كند.» 7- عزّت نفس و دورى از ذلّت‏
انسان به عزّت نفس و تكريم شخصيت بيش از همه چيز نيازمند است انسان مى‏تواند رنج گرسنگى و تشنگى را تحمّل كند و با فقر و ندارى بسازد امّا تحقير شخصيت و آزردگى روح و روان و پايمال شدن عزّت انسان بسادگى قابل رفع و جبران نيست، ممكن است تا پايان عمر انسان را آزار دهد، خداوند عزيز انسان را عزيز آفريده و هرگز به او اجازه تحقير ديگران و يا شخصيت خودش را نداده. امام صادق (عليه السلام) فرمود: «خداوند تمام امور مؤمن را به خود او واگذار نموده، ولى به او واگذار نكرده است (و اجازه نداده) كه ذليل باشد آيا سخن خدا را نشنيده‏اى كه مى‏فرمايد: «عزّت از آن خدا و رسول او و مؤمنان است ولى منافقان نمى‏دانند، پس مؤمن هميشه عزيز است و ذليل نمى‏باشد»(21)
به همين جهت يكى از انتظارات مهم حضرت عسكرى (عليه السلام) در دوران غيبت امام زمان (عجل اللّه تعالى فرجه الشريف) اين است كه شيعيان عزيز و با عزّت باشند و هرگز خود را ذليل نكنند، در يكجا فرمود: «ما اَقبَحُ بِالمُؤمِنِ اَن تكُونَ لَهُ رَغبَة تُذِلُّه؛(22) چه زشت است براى مؤمن (و شيعه) دل بستن به چيزى كه وى را خوار مى‏سازد».
و در جاى ديگر دلسوزانه نصيحت نمود كه: «لا تمار فيذهب بهاؤك و لا تمازح فيحقر عليك؛ جدال و كشمكش مكن زيرا ارزش و شخصيت تو را از بين مى‏برد (و موجب خوارى انسان مى‏شود) و شوخى (بيش از حد) مكن تا مردم به تو جرأت جسارت پيدا نكنند.»(23)
و گاه راهكارهاى رسيدن به عزّت و دورى از ذلّت را به شيعيان ارائه مى‏دهد و قاطعانه مى‏فرمايد: «ما ترك الحقّ عزيزٌ الّا ذلّ و لا اخذ به ذليلٌ الّا عزّ؛ هيچ عزيزى حق را رها نكرد مگر آنكه خوار و ذليل شد، و هيچ ذليل و خوارى به حق عمل نكرد مگر آن كه عزيز گرديد»(24) 8 – افتخار ما باشيد نه باعث سرشكستگى ما
يكى ديگر از مهمترين انتظارات امامان مخصوصاً امام حسن عسكرى(عليه السلام) از شيعيان اين است كه از نظر رفتارى و اخلاقى به گونه‏اى رفتار كنند كه در بين جامعه بشرى عموماً و در بين مسلمانان خصوصاً الگو و نمونه باشند تا آنجا كه مردم بگويند اين‏ها شيعيان على(عليه السلام) و امامان معصوم هستند، و اين‏ها تربيت يافتگان مكتب اهل بيت مى‏باشند.
به همين جهت حضرت عسكرى عاجزانه درخواست مى‏فرمايد: «اِتَّقُوا اللّهَ وَ كُونُوا زَيناً وَلا تَكُونُو شَيناً، جَرّوا اِلَينا كُلَّ مَوَدَّةٍ، وَ ادفَعُوا عَنّا كُلَّ قَبِيحٍ، فَاِنَّهُ ما قيلَ فِينا مِن حَسَنٍ فَنَحنُ اَهلُهُ و ما قيل فينا مِن سوءٍ فَما نَحن كذلك…(25) از خدا پروا نماييد و زينت (و مايه سرافرازى ما) باشيد نه مايه ملامت (و سرافكندگى) همه دوستى‏ها را به سوى ما جذب كنيد و هر زشتى را از ما دور نماييد؛ زيرا هر خوبى كه در حق ما گفته آيد ما شايستگى آن را داريم و هر بدى كه درباره ما بر زبان برآيد ما چنان نيستيم…(چرا كه) خداوند ما را پاك شمرده و هيچ كس غير از ما نمى‏تواند ادّعاى چنين مقامى را نمايد مگر اين كه دروغ پرداز باشد.» 9 – از رياست‏طلبى پرهيز كنيد
از صفاتى كه سخت گمراه كننده و خطرناك است مقام خواهى‏ها و رياست‏طلبى‏ها است، بر كسى پوشيده نيست كه رياست‏طلبى‏ها چه ضربات شكننده‏اى بر پيكر اسلام وارد نموده و همين رياست‏طلبى بود كه خلافت را از مسير اصلى خويش خارج نموده و پيش آمد آنچه كه پيش آمد، و اين فرياد فاطمه (سلام اللّه عليها) است از دست رياست‏طلبى گروهى كه خلافت را غصب نمودند، آنجا كه فرمود: «امّا (افسوس) كسى را مقدم داشتند كه خداوند او را كنار زده بود و كسى را كنار زدند كه خداوند او را مقدّم داشت، تا آنجا كه ره آورد بعثت را انكار كردند و به بدعت‏ها روى آوردند، آن‏ها هوا پرستى و شهوت (و رياست‏طلبى) را برگزيدند و بر اساس رأى و نظر شخصى عمل كردند هلاك و نابودى بر آنان باد، آيا نشنيدند كلام خدا را كه فرمود: «پروردگار تو آنچه را كه مى‏خواهد خلق مى‏كند و هرچه را بخواهد اختيار مى‏كند و براى آنان اختيارى نيست…(26)».
افسوس (كه سران سقيفه) آرزوها(و رياست‏طلبى‏هاى) خود را در دنيا تحقق بخشيدند و از آينده غافل ماندند، خدا نابودشان گرداند و آنان را در كارهايشان گمراه كند…(27)»
و امروز در جامعه خود نيز شاهد رياست‏طلبى‏ها و مقام خواهى‏ها هستيم. خدا مى‏داند كه چه بودجه‏هاى كلانى در راه رسيدن به رياست خرج شده و مى‏شود. و از چه وسيله‏هايى كه براى رسيدن به مقام استفاده شده است و مى‏شود. عده‏اى براى رسيدن به مقام از آزادى‏هاى خلاف قانون و نامشروع نيز پشتيبانى كردند، و عده‏اى نيز براى رسيدن به رياست از تخريب ديگران بهره‏جسته و يا اسلام و ارزشهاى اسلامى را سپر رياست‏طلبى‏هاى خويش قرار دادند و…
شرح اين هجران و اين خون جگر

اين زمان بگذار تا وقت دگر
امام حسن عسكرى(عليه السلام) با توجّه به اين خطرها است كه دردمندانه مى‏فرمايد: «اِيّاكَ وَ اَلاذاعَةَ وَ طَلَبَ الرِّياسَة فَاِنَّهُما يَدعُوانِ اِلَى الهَلكَة؛ از افشاى اسرار(ما اهلبيت(عليهم السلام) و رياست خواهى دورى كن كه اين دو مايه هلاك و نابودى است.»(28) 10 – استوارى بر دين و ولايت در دوران غيبت‏
آخرين انتظارى كه در اين سطور بدان اشاره مى‏شود، انتظار حضرت عسكرى(عليه السلام) از شيعيان خويش است در دوران غيبت كبراى امام زمان(عجل اللّه تعالى فرجه الشريف)، چرا كه يكى از دورانهاى بسيار سخت و طاقت فرسا كه صبر و استوارى فراوانى مى‏طلبد همين دوره است، انتظار آن حضرت اين است كه مردم و شيعيان دوران غيبت را تحمّل كنند و از خود بردبارى و استقامت بخرج دهند، و بر دين الهى و امامت و ولايت ثابت و استوار بمانند، و دائماً براى ظهور مهدى موعود (عجل اللّه تعالى فرجه الشريف) دعا نمايند، چرا كه «وَ اللّهِ لَيَغيبَنَّ غَيبَةً لايَنجُوا فيها مِن الهَلَكَةِ اِلّا مَن ثَبّته اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِاِمامَتِهِ وَ وَفّقَهُ لِلدّعاء بتَعجيل فَرَجِه؛ به خدا سوگند (حضرت مهدى) غيبت طولانى خواهد داشت كه نجات پيدا نكند در آن دوران مگر كسانى كه خداوند عزيز و جليل بر قائل بودن (و اعتقاد) به امامت او استوارش نگهدارد، و توفيق دهد كه براى فرج آن حضرت دعا نمايد(29)»، سخن را با اشعارى به ياد آن سفر كرده به پايان مى‏بريم:
فكر بلبل همه اين است كه گل شد يارش‏

گل در انديشه كه چون عشوه كند در كارش‏
اى كه از كوچه معشوقه ما مى‏گذرى‏

با خبر باش كه سر مى‏شكند ديوارش‏
اگر از وسوسه نفس و هوا دور شوى‏

به يقين ره ببرى در حرم اسرارش‏
آن سفر كرده كه صد قافله دل همره اوست‏

هركجا هست خدايا به سلامت دارش‏ پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. مسعودى و على بن عيسى اربلى تولد حضرت را در سال 231 ق دانسته‏اند. 2. اصول كافى، ج 1، ص 503. 3. شيخ عباس قمى، الانوار البهية، ص 151. 4. محمدى رى شهرى، ميزان الحكمه، ج 5، ص 231. 5. بحارالانوار، ج 95، ص 348 و مصباح المتهجد، ص 787، روضة الواعظين، ج 1، ص 195. 6. بحارالانوار، ج 22، ص 431. 7. سوره نحل، آيه 44؛سوره آل عمران، آيه 191 و سوره نحل، آيه 69. 8. آمار استخراج شده بر اساس اطلاعات كتاب «المعجم المفهرس» محمد فؤاد عبدالباقى (دارالحديث القاهره) مى‏باشد. 9. محمد باقر مجلسى، بحارالانوار، ج 8، ص 115 و الحكم الزاهرة، ج 1، ص 19. 10. على بن شعبه حرّانى، تحف العقول، ص 513 و 514. 11. سوره طه، آيه 126. 12. بحارالانوار، ج 71، ص 322، وسائل الشيعه، ج 11، ص 153 ؛ اصول كافى، ج 2 ص 55 و تحف العقول، ص 518، حديث 13. 13. تحف العقول، ص 518، حديث 14. 14. همان، ص 487. 15. حر عاملى، وسائل الشيعه، ج 16، ص 98. 16. همان. 17. همان، ج 8، ص 389، حديث 2 و تحف العقول، ص 518، حديث 12 و ميزان الحكمه، ج 10، ص 491. 18. تحف العقول، ص 519، حديث 20 و درچاپ انتشارات آل على(ع) ص 892، روايت 20. 19. همان، ص 519 ح 18، و انوار البهيّة، شيخ عباس قمى، ص 318. 20. تحف العقول (همان) ص 518، ح 14 و در چاب انتشارات آل على(ع)، ص 892 روايت 14. 21. ميران الحكمه، ج 5، ص 1957. 22. تحف العقول، ص 520. 23. بحارلانوار، ج 75، ص 371، ميزان الحكمه، ج 9، ص 135. 24. تحف العقول، ص 520 و در چاپ انتشارات آل على (ع)، ص 894، روايت 35. 25. همان، ص 518 و در چاپ آل على(ع)، ص 890، روايت 12. 26. سوره قصص، آيه 68. 27. محمد باقر مجلسى، بحارالانوار (بيروت، داراحياء التراث)، ج 36، ص 353 و ر – ك احقاق الحق ج‏21، ص 26. 28. تحف العقول (انتشارات آل على (ع)) ص 888، روايت 4. 29. شيخ صدوق، كمال الدين، ج 2، ص 384.

/

خاطراتى سبز از ياد شهيدان‏

شهيد محمد رمضانى‏
روحانيت: برادران، روحانيت را پاسدارى كنيد كه شاخ و برگ امام بزرگوار هستند كه به قول رهبر عزيز، آن بت شكن زمان، آن شير جماران كه مى‏فرمايد: كشور اسلام بدون روحانيت مثل كشور بدون طبيب است. من از خدا مى‏خواهم كه روزى صدبار كشته شوم ولى خارى به كف پاى روحانيت نرود على الخصوص آقاى خامنه‏اى.
شهادت: من شهادت را مانند عسل شيرين حس مى‏كنم‏ شهيد حسين جهانگيريان‏
شهيد كوى دوست: به نام خداوند بزرگ و بلند مرتبه‏اى كه كسانى را كه او را بطلبند، او را مى‏يابند. و زمانى كه او را يافتند، او را مى‏شناسند. زمانى كه او را شناختند، عاشق او مى‏شوند. و كسانى كه عاشق او شوند، او نيز در رحمت به آنها عشق مى‏ورزد. و كسى را كه به او عشق ورزد، شهيد كوى خود خواهد كرد.
سپاسگزارى از حق به خاطر رفتن به جبهه: سراپاى وجودم را غرق شادى و سپاس از خداوند متعال – كه امكانات رفتن به جبهه حق عليه باطل را براى من فراهم نموده – مى‏بينم.
وحدت: وحدت را از دست ندهيد و به ريسمان الهى چنگ بزنيد و متفرق نشويد كه وحدت شما، امت بيدار دل و تمام مسلمين جهان است كه پشت استكبار جهانى به سركردگى آمريكا را به لرزه مى‏اندازد. شهيد حسين آهن‏
در راه دفاع از اسلام: اين را هم بدانيد كه تا آخرين قطره خونمان از اسلام دفاع خواهيم كرد. و اگر هزار بار هم شهيد شويم، باز هم دست از هدف و مكتب و اماممان بر نخواهيم داشت.
استغفار و دعا: اى برادران حزب اللّه، استغفار و دعا را از ياد نبريد كه بهترين درمان براى تسكين دردهاست. شهيد محمد صادق طبسى‏
ولايت فقيه و روحانيت: و اما سخنى چند با امت حزب اللّه و هميشه در صحنه ايران: قدر امام بزرگوارمان را بدانيد و فقط صحبتهاى امام را پلاكارد نكنيد و به ديوار نچسبانيد بلكه سعى كنيد (آنها را) مو به مو اجرا كنيد و پيرو ولايت فقيه و روحانيت هميشه در خط امام باشيد. شهيد محسن خوشگفتار
مناجات: خدايا، پروردگارا، معبودا، با زبانى كه از بسيارى گناه بسته است، تو را مى‏خوانم. و با دلى كه از خطاكارى در ورطه هلاك افتاده تو را مى‏جويم، خدايا، با دلى كه هراسان است از خشم تو و اميدوار است به كرم تو، مى‏خوانمت. چون به گناهان خود مى‏نگرم، برخود مى‏لرزم. و چون به احسان تو مى‏نگرم، طمع مى‏ورزم. اگر بر من ببخشايى، رواست كه بهترين بخشندگانى، و اگر عذابم دهى در حقم ستم نكردى. شهيد حسن حاج غفارى‏
مناجات: خدايا، شهادت در راه خودت را نصيب من گردان كه شيرين‏ترين مرگها است. به نام او كه همه چيزم اوست. به نام او كه زندگيم در جهت اوست. به نام او كه زنده به اويم. و به نام او كه از اويم. به نام او كه به اويم. زنده بودنم به خاطر اوست. بودنم از اوست. رفتنم از اوست. يادم اوست، جانم اوست، معشوقم اوست، معبودم اوست، مقصودم اوست، مرادم اوست، احساسش مى‏كنم با ذره ذره وجودم. با تمام سلولهايم احساسش مى‏كنم اما بيانش نتوانم كرد. اى همه چيزم، به يادت هستم. به يادم باش كه بى‏تو هيچ و پوچ خواهم بود. شهيد محمد حسن براتيان‏
وحدت كلمه و رهبرى: پيامم به تمام ملّت اسلامى اين است كه دست در دست هم داده و با وحدت كلمه به رهبرى امام خمينى تا برپا كردن حكومت عدل على(ع) در سراسر جهان از پا ننشينند و به مبارزه خود ادامه دهند. شهيد مهدى دانش‏
شهادت: به آنهايى كه ما را متهم به داشتن بيمارى مرگ‏پرستى مى‏كنند، بگوييد ما مرگ پرست نيستيم. ما عاشقيم، عاشق اللّه، عاشق حسين و عاشق شهادت، شهادت مرگ نيست، مردن نيست، زندگى جاويدان است. آرزوى من شهادت است. و آروزى همه ما شهادت است. (بخشى از وصيت نامه شهيد).
مهدى در جايى از موضوع انشاء خويش تحت عنوان «شهيد كيست و شهادت چيست» كه آن را در سال سوم دبيرستان نگاشته گويد: «شهادت شربتى است بس گوارا كه شهيد مى‏نوشد و به لقاء اللّه مى‏پيوندد. شهادت يكى از بهترين راهها براى رسيدن به لقاء اللّه است. شهادت، انتخابى است بس نيكو، شهادت، راه حفظ انقلابهاست، انقلابهايى كه با خون هزاران شهيد آبيارى شده‏اند و به پيروزى رسيده‏اند. و اين شهيد است كه با انتخاب شهادت در راه خدا، خونى تازه در شريانهاى ملّت مى‏ريزد. شهيد مجيد رمضان حاجى‏لويى‏
نياز انقلاب به خون: انقلابى كه ما كرده‏ايم، همچون نهال تازه‏اى بود كه به آبيارى مدام احتياج دارد تا رشد كند. و نهال انقلاب ما هم به خون جوانان احتياج دارد تا بتواند ريشه در كشورهاى ابرقدرت بدواند تا كاخهاى سر به فلك كشيده آنها را بر سر خودشان سرنگون كند و احكام اسلام را حاكم و اجرا گرداند. شهيد معراج محمدى‏
دانشگاه جبهه: جبهه كلاس شهادت است. جبهه دانشگاه انسان سازى است. و هر كس در اين دانشگاه قبول شود، شهيد است و پيش خدا مى‏رود. شهيد احمد بيطرفان
اشعار شهيد:
دو پند از من بياموز اى برادر

كه تا در زندگى گردى مظفر
يكى با هر كس و ناكس مشو يار

دگر بيرون نما خودخواهى از سر
خداوند جهانم گر بود يار

نمى‏باشد مرا بيمى ز اغيار
نمى‏ريزد يكى برگ از درختى‏

نخواهد تا خداوند جهاندار شهيد رضا شعبان‏زاده‏
توجه به معشوق واقعى: بينديشيم درباره معشوق اگر عاشقيم. برويم به سوى او اگر در دلهامان جا دارد. مگر ممكن است عاشق باشيم ولى معشوق را به فراموشى بسپاريم؟ مگر ممكن است عشق معشوق در تمام ابعاد وجوديمان رخنه كرده باشد و آنگاه او را فراموش كنيم؟! شهيد ناصر مينويى‏
حضور در صحنه: تا ظهور حضرت مهدى(عج) حضور هميشه خود را در صحنه حفظ كنيم.
حفظ وحدت: براى اينكه اين وحدت و يكپارچگى بين همه اقشار ملّت به همين شكل بماند، لازم است كه از تفرقه كه عامل آن هواى نفس انسانهاست شديداً بپرهيزيم. شهيد ابوالفضل مرادى‏
حمايت از روحانيت: برادران، از روحانيت عزيز و فداكار، حمايت كامل كنيد و مبادا خداى ناكرده روحانيت كنار زده شود كه روز بدبختى مسلمانان و روز جشن ابرقدرتها است. اگر خلافى از يك شخص (روحانى) ديديد، به حساب مكتب نگذاريد. و اين روحانيت بوده كه در تمامى دوران و به خصوص در اين انقلاب پيشتاز بوده. و اگر اين نهاد نبود، نه از اسلام خبر بود و نه از قرآن. برادران و خواهران، از…روحانيت مبارز هميشه در صحنه… حمايت كنيد.
امام خمينى: برادران و خواهران، از نايب به حق آقا امام زمان (عج) رهبر كبير انقلاب اسلامى، امام خمينى دام ظله العالى.. حمايت كنيد. در عمق وجود امام، اين شمس جماران و بت شكن دوران، موسى (ى) زمان و سد ابر قدرتها، ياور ستمديده‏ها، سرپرست يتيمان، نوازش كننده بيچارگان، قلب تپنده امت اسلام، بيشتر دقيق شويد و سعى كنيد عظمت او را در يابيد و خود را تسليم او سازيد. طلبه شهيد محمد ايمانى فردويى‏
مناجات: اى خداى من، تو را ستايش مى‏كنم آنگونه كه پيامبران به درگاه تو حمد و ثنا مى‏كردند. تو را با دل و زبانى كه اولياء و بندگان مقرّب، تو را تسبيح مى‏كنند، پرستش مى‏كنم اى خدا، اى رحيم، اى پناه بى‏پناهان، اى محبوب و اى معبود من، تو را آنچنان كه هستى و آنگونه كه سزوار آنى، ستايش مى‏كنم. تو را شكر مى‏كنم تا نيكبخت شوم و با شهدايى كه در راه رضا و خشنودى تو دَرِ نيستى را كوفتند تا هست شوند، همخانه شوم.
ولايت فقيه: ولايت فقيه تداوم بخش راه انبياء است. و عَلَم رسالت بر دوش فقيه و مجتهدى عالم و آگاه است كه يك رابطه طولى و زنجير مانند تا خدا دارد. فقيه نماينده امام زمان (عج)، و امام زمان تداوم بخش ولايت سرخ علوى، و على (عليه السلام) جانشين پيامبر(صلى اللّه عليه و آله و سلّم) و پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) رسول خدا است… امروزه ابر غارتگر غرب آمريكا و ابر تجاوزگر شرق شوروى به فكر اين هستند كه چگونه اين امّت را كه به اعتصام به حبل اللّه در خط فقيه زمان امام خمينى (دام ظله) حركت مى‏كنند، از هم جدا كنند… تنها راه (مبارزه با) آن اين است كه 1- در خط امام حركت كنيد كه هيچ انحرافى شما را تهديد نخواهد كرد.2- با گوش و دل رهنمودهاى امام را بشنويدو…3- تقوا را پيشه خود كنيد. شهيد ابوطالب قاسمى‏
پشتيبانى از ولى فقيه: … من رهبرى چون خمينى را انتخاب كردم و تا جان در بدن دارم، در راه او كه ادامه راه حسين (عليه السلام) و اسلام است، از پاى نخواهم نشست و از هيچ كوششى دريغ نخواهم كرد. شهيد محمد جواد مدحتى
دفاع از اسلام: نسبت به اسلام و مسلمين بى‏تفاوت نباشيد. و در اين زمان كه اسلام پس از چهارده قرن متجلّى شده و استكبار جهانى سعى در نابودى آن را دارند، بايد با تمام قوا در مقابل دشمنان خدا ايستاد و از اسلام عزيز دفاع نمود. شهيد ابوالفضل اويسى‏
توصيف شهادت: آه، آه، چه زيبا(ست) آن شب و آن روز و آن ساعت كه (شهيد) عروس زيباى شهادت را در حجله خونين سنگر در آغوش مى‏گيرد و همسرزيباى خويش در كنارش شيفته و شيداست… شهيد عبدالمهدى مريدى‏
پشتيبانى از ولايت فقيه: امام عزيز و اميد مستضعفان را تنها نگذاريد كه (او) تنها كسى است كه توانسته است پشت ابرقدرتهاى شرق و غرب را به خاك بكشد و براى اسلام و رضاى حق، ما را از منجلاب كفر بيرون آورد…با تنها نگذاشتن رهبر عزيز، مشت محكمى به دهان افرادى كه پشت سر اين انقلاب و مسئولين مملكتى نق مى‏زنند، بزنيد. پاورقي ها:

/

نگاهى به رويدادها

جهان اسلام‏
با كشته شدن چهار كارمند پنتاگون در فلوجه نمايش نفرت عراقى‏ها از اشغالگران، آمريكا را تكان داد.
نظاميان مسلح صهيونيست با استفاده از باتوم و گاز اعصاب به صفوف نمازگزاران فلسطينى در مسجدالاقصى يورش بردند و 7 نفر از آن‏ها را زخمى كردند.
تدريس معلمان محجبه در يك ايالت آلمان ممنوع شد. (15/1/83)
تانك‏هاى آمريكايى شيعيان معترض در بغداد را زير گرفتند. (16/1/83)
فرماندارى بصره به تصرّف مردم درآمد. (17/1/83)
گسترش قيام شيعيان عراق آرايش نظامى اشغالگران را به هم ريخته و آنها را به عمليات جنون‏آميز براى سركوب مقاومت مردمى و كشتار زنان و كودكان واداشته است. همين مسئله باعث شده كه در ميان اشغالگران شكاف افتد و اين احتمال وجود دارد كه كشورهاى متحد آمريكا با فرار از عراق، واشنگتن را تنها بگذارند. (19/1/83)
صدها نفر از مردم فلسطين در حومه نابلس در همبستگى با مردم مسلمان عراق دست به راهپيمايى اعتراض‏آميز زدند و جنايات اخير اشغالگران عليه شيعيان عراق را محكوم كردند.
مقاومت‏هاى مردمى در سراسر عراق عليه نظاميان اشغالگر گسترش بى‏سابقه يافت. (20/1/83)
اشغالگران آمريكايى راهپيمايى اربعين حسينى را در مسير كربلا به خاك و خون كشيدند.
وزير كشور عراق توسط پل‏برمر بركنار شد. بدران گفت: من به دستور برمر و به خاطر شيعه بودن خود بركنار شدم. (22/1/83)
اشغالگران آمريكايى با نقض آتش بس اعلام شده در فلوجه براى دستگيرى نيروهاى مقاومت به خانه‏هاى مردم يورش بردند. مشابه اين رفتار ضد انسانى اشغالگران در ديگر شهرهاى عراق هم تكرار شده است.
آيت اللّه سيستانى اشغالگران را تهديد به صدور حكم جهاد كرد. (25/1/83)
با حضور ده‏ها تانك و نفربر زرهى ارتش آمريكا، حلقه محاصره شهر نجف تنگ‏تر شد. (27/1/83)
مقاومت مردم كوفه اشغالگران را زمين گير كرد. (29/1/83)
مقاومت مردم در عراق پس از ماه‏ها عليه اشغالگران سرانجام به بار نشست و دو متحد آمريكا يعنى اسپانيا و هندوراس خروج نظاميان خود از خاك عراق را آغاز كردند – عكس يكى از رزمندگان عراقى را در نزديكى يك خودرو آتش گرفته آمريكايى نشان مى‏دهد كه پس از شنيدن خبر خروج نظاميان اسپانيايى دست خود را به علامت پيروزى بالا برده است.
خالد مشعل: ترور رنتيسى با چراغ سبز آمريكا صورت گرفت. (2/2/83)
سازمان امنيّت عربستان در انفجار مهيب فرو ريخت.
رژيم صهيونيستى بيش از 60 فلسطينى را در شمال غزه به خاك و خون كشيد. (3/2/83)
مقتدا صدر اشغالگران عراق را به عمليات شهادت طلبانه تهديد كرد. (5/2/83)
با استفاده از قايق‏هاى تندرو، مبارزه عليه اشغالگران به آب‏هاى بصره كشيده شد.
شارون: عرفات را هم مى‏كشم. (6/2/83)
حمله نظاميان اشغالگر آمريكايى به حومه نجف توسط مدافعان جوان دفع شد. (9/2/83)
باران بمب و موشك آمريكايى بر مردم فلوجه فرو ريخت. در حالى كه جنگنده‏هاى آمريكايى به طرز وحشيانه‏اى فلوجه را با بمب‏هاى 500 كيلويى ليزرى هدايت شونده بمباران مى‏كردند، روستاهاى اطراف شهر شاهد جست و جوهاى خانه به خانه نظاميان آمريكايى و وحشت مردم عراق بودند.
133 مسلمان جنوب تايلند به دست نيروهاى دولتى كشته شدند. (10/2/83)
19 آمريكايى و انگليسى در حمله مبارزان عراقى كشته و زخمى شدند. (13/2/83)
دو افسر عراقى فاش كردند: شكنجه زندانيان «ابوغريب» عراق كار سازمان «سيا» است. (14/2/83) اخبار داخلى‏
رهبر انقلاب: مسؤولان بدون استثناء بايد پاسخگو باشند.
كارگران با 25 سال سابقه بازنشسته مى‏شوند. (15/1/83)
رئيس مجلس: مجمع روحانيون برخلاف برخى گروهها در صحنه سياسى حضور داشته و خواهد داشت. (17/1/83)
مديركل آژانس بين‏المللى انرژى اتمى پس از مذاكرات فشرده، امروز تهران را ترك مى‏كند. (18/1/83)
سربازان آمريكايى 4 زائر ايرانى را شهيد كردند. (19/1/83)
رئيس جمهور كابينه را ترميم مى‏كند. (20/1/83)
سقف بخشودگى مالياتى حقوق بگيران به 175 هزار تومان رسيد.
پيكرهاى پاك 350 شهيد دفاع مقدس توسط نمازگزاران جمعه در تهران تشييع شد. (22/1/83)
دانشجويان دانشگاههاى تهران به مناسبت اربعين حسينى با حضور رهبر انقلاب عزادارى كردند.
رئيس جمهور: نيروهاى اشغالگر بايد نظرات آيت اللّه سيستانى را بپذيرند. (24/1/83)
رئيس جمهور از روند عملياتى بازسازى بم بازديد كرد.
برژينسكى: تلاش آمريكا براى انزواى ايران نافرجام است. (26/1/83)
رهبر انقلاب: آمريكا با سرافكندگى از عراق بيرون خواهد رفت.
رهبر انقلاب: آمريكا در عراق به جاى «مردم سالارى» «مردم كشتارى» مى‏كند. (27/1/83)
دبير اول سفارت جمهورى اسلامى ايران در بغداد توسط نظاميان آمريكا به شهادت رسيد. (29/1/83)
دانش‏آموز بسيجى نرم‏افزار هدايتگر موشك ساخت.
رئيس جمهور در مراسم روز ارتش: ايران نقطه ثبات منطقه است. (30/1/83)
رهبر انقلاب در بازديد از دانشگاه افسرى امام على(ع): توانايى فناورى و علمى ايران موجب نگرانى عميق مستكبران شده است. (2/2/83)
رهبر انقلاب طى پيامى به همايش جهانى حكمت مطهر: براى مقابله با افكار وارداتى به مطهرى‏ها نياز مبرم داريم. (7/2/83)
آيت اللّه هاشمى رفسنجانى در ديدار شيخ عبدالكريم عبيد، آزاده لبنانى: آمريكا و رژيم صهيونيستى در صدد تشديد فتنه ميان مسلمانان هستند. (8/2/83)
وزير جديد كار هم مسؤليت ايجاد اشتغال را نپذيرفت. (9/2/83)
نمايشگاه بين المللى كتاب با حضور رئيس جمهور گشايش يافت.
رهبر انقلاب در ديدار كارگران و معلمان: رفتار مسئولان طورى باشد كه كارگر و معلم واقعاً احساس شرف كنند. (13/2/83)
خاتمى براى مردم نامه 47 صفحه‏اى نوشت. اخبار خارجى‏
برزيل به بازرسان هسته‏اى اجازه ورود نداد. (17/1/83)
يك ژنرال آمريكايى: نظاميان ما در افغانستان شكست خوردند. (18/1/83)
نامه تهديدآميز متروى پاريس را به هم ريخت. (22/1/83)
سند محرمانه درباره اطلاع بوش از حادثه 11 سپتامبر انتشار يافت. (24/1/83)
نيروهاى امنيتى عربستان به يك خانه تيمى در رياض يورش بردند. (25/1/83)
فقر مالى، 100 هزار انگليسى را به اعتصاب كشاند.
4 پليس عربستان در درگيرى با افراد ناشناس كشته شدند. (26/1/83)
كاسترو: قصد ندارم با كناره‏گيرى از قدرت، بوش را خوشحال كنم. (29/1/83)
روزنامه‏هاى انگليس: «بلر» سگ دست‏آموز و شيپورچى بوش است. (30/1/83)
نخست وزير اسپانيا: جنگ عراق براى كمك به اسرائيل آغاز شد.
مقام ارشد حزب بعث عراق فاش كرد، ظهور و سقوط صدام كار «سيا» بود. (7/2/83)
وليعهد عربستان: حمله به كارشناسان غربى كار صهيونيست‏هاست. (13/2/83) پاورقي ها:

/

لحظات واپسين زندگى شهيد رنتيسى به روايت فرزندش محمد

دكتر عبدالعزيز رنتيسى پس از يك روز پركار و تلاش‏هاى مداوم در راه خدمت به جنبش حماس و مقاومت، ساعت سه بامداد شنبه 17 آوريل براى ديدار با برادرش صلاح كه براى ديدن دكتر از خان يونس به غزه آمده بود، به منزل خود در محله شيخ رضوان بازگشت.
محمد فرزند 25 ساله دكتر رنتيسى كه آثار شجاعت و پايدارى بر چهره‏اش نمايان است، مى‏گويد: «خواهرم ايناس خيلى دوست داشت پدر را ببيند، از همين رو از پدر خواستيم روز را با ما بماند و چند ساعتى را با ما سير كند ؛ چرا كه هميشه نيمه شب به منزل مراجعت مى‏كرد و پيش از آن كه سپيده بزند، از منزل خارج مى‏شد و وقتى اصرار و پافشارى ما را ديد يك نفر را فرستاد كه خواهرمان اسماء را به منزل بياورد تا جمع خانواده كامل باشد».
محمد در ادامه گفتگوى خود اظهار مى‏دارد: «پدر آن شب را با خانواده گذراند؛ خانواده‏اى كه عشق عجيبى به او مى‏ورزيد، ولى پس از ترور نافرجام در سال 2003 و هم چنين ترور شيخ احمد ياسين، كم‏تر موفق به ديدن ايشان مى‏شد؛ چرا كه هميشه تحت تعقيب نيروهاى صهيونيست بود».
محمد كلام خود را اين گونه ادامه مى‏دهد: «پدر آن شب درباره ازدواج احمد كه سال پيش در جريان ترور نافرجامش زخمى شده بود، صحبت مى‏كرد. اين در حالى بود كه پس از دريافت حقوق باقى مانده خود از دانشگاه اسلامى شهر غزه، آن را به دو امر اختصاص داد و قرار شد قسمتى از آن را براى پرداخت بدهى‏ها و قسمت ديگر را نيز براى مخارج ازدواج احمد (21 ساله) صرف كند».
رنتيسى بامداد آن روز(روز شهادت) پس از غسل خود را معطر نمود. محمد درباره آن بامداد چنين مى‏گويد: «پدر آن روز صبح بر خلاف معمول شروع به زمزمه كردن قطعه شعرى با اين مضمون كرد: «همه آرزويم بهشته خدايا» در اين لحظه خطاب به مادر گفت: اين شعر از زيباترين اشعارى است كه در طول عمرم مى‏خوانم».
اكرم منسى نصار، محافظ و همراه دكتر رنتيسى دو هفته‏اى بود كه با دكتر هيچ‏گونه تماس و ارتباط تلفنى نداشت، بلكه تنظيم و هماهنگى كارها از طريق رمزهاى ويژه‏اى انجام مى‏پذيرفت. عصر روز شنبه (29/1/1383) اكرم منسى به منزل دكتر مى‏رود و پس از اندكى گفتگو، قرار بر آن مى‏شود كه دكتر به همراه وى از منزل خارج شود.
اندكى پيش از اذان مغرب دكتر رنتيسى به همراه فرزندش احمد كه رانندگى خودروى سوبارو داراى شيشه مات را به عهده داشت با لباس مبدل از منزل خارج شد. پس از آن احمد پدرش را به مكان مشخصى در شهر غزه مى‏رساند و چند دقيقه بعد اكرم منسى نصار با خودرو سوباروى ديگرى كه رانندگى آن را احمد الغره به عهده داشت به مكان از پيش تعيين شده آمد. به آرامى دكتر از خودروى خود پياده و وارد خودروى ديگر شد. خودروى شماره دو در حالى كه با سرعت هرچه تمام‏تر دكتر را به پناهگاهش مى‏رساند. هدف دو موشك بالگردهاى آپاچى رژيم صهيونيستى قرار گرفت و منهدم شد.
محمد كه از طرح انتقال پدرش با خبر بود، مى‏گويد: «پس از شنيدن صداى شليك موشك و انفجار به سرعت با احمد تماس گرفتم تا در مورد انتقال پدر به مكان امن سؤال كنم، احمد با سخنان خود و گفتن اين كه پدر به سلامت به خودروى ديگر منتقل شده است مرا مطمئن كرد. ولى به نظر مى‏رسيد احمد متوجّه قضيه شده بود و براى به دست آوردن اخبار دقيقى در اين رابطه به محل انفجار رفت و وقتى مشاهده كرد كه خودرو حامل پدر منهدم شده و آتش گرفته است كاملاً به مسأله پى برد».
محمد در ادامه گفتگويش مى‏افزايد: «به محل انفجار رفتم و هنگامى كه خودرو واژگون شده پدر را ديدم ديگر شك نكردم كه پدر به قافله شهدا پيوسته است».
همسر شهيد رنتيسى (مادر محمد) كه شايد از نظر فعاليت‏هاى اسلامى دست كمى از خود دكتر نداشته باشد، خيلى دلاورانه و شجاعانه با خبر شهادت همسر برخورد كرد. محمد در اين رابطه خاطر نشان مى‏كند: «مادر بعد از شنيدن خبر شهادت پدر با واژه الحمد للّه رب العالمين با اين خبر برخورد و شروع به تسبيح و ذكر خدا كرد.
خواهرم بعد از شنيدن خبر خيلى گريه كرد ولى بقيه با رضايت به آن چه خدا مقدر كرده است با صبر و پايدارى در برابر تقدير الهى سرتسيلم فرود آورديم.»
محمد مى‏گويد كه جاى خالى پدر شديداً در خانه احساس مى‏شود و در مورد پدرش چنين اظهار مى‏دارد: «شايد پدر در بيرون از خانه در نگاه مردم يك انقلابى نستوه و خشمگين به شمار مى‏رفت. ولى در خانه، پدرى مهربان و دلسوز با قلبى رئوف بود. اگر در خانه برادران و خواهرانم بر سرچيزى تأكيد و اصرار مى‏ورزيدند.، حتى اگر بر خلاف خواسته و ميلش بود، به خواسته آن‏ها عمل مى‏كرد. ديگر در خانه از آن احساسات انقلابى و خشونتى كه در هنگام تهديد دشمن صهيونيست در بيرون از خانه داشت، خبرى نبود. پدر علاقه ويژه‏اى به نوه‏هايش داشت.
رنتيسى بر خلاف ادعاها و گزافه گويى‏هاى آمريكا و اروپا، نه قصرى داشت و نه شركتى از خود به جا گذاشت و نه از سپرده‏گذارى‏هاى خارجى كه آمريكا و دولت‏هاى اروپايى در صدد بلوكه كردن آن باشند، خبرى بود.
محمد شيوه تربيت پدر را اين گونه توصيف مى‏كند: «پدر از همان كوچكى به ما ياد داد كه مرد باشيم و خوب به خاطر دارم، در هنگام بازگشت پدر و تبعيد وى به مرج الزهور واقع در جنوب لبنان 11 ساله بودم. ايشان در حين بازداشت به وسيله نظاميان صهيونيست رو به من كردند و گفتند: بعد از من مرد خانه تو هستى و بايد از مادر و خواهرانت مراقبت كنى.»
رنتيسى در سال 1992 به همراه 417 تن از اعضاى جنبش حماس به مدت يك سال به مرج الزهور تبعيد شد. اين حادثه پس از ربوده شدن يك سرباز صهيونيست توسط گردان‏هاى قسام رخ داد. رنتيسى بلافاصله پس از بازگشت از تبعيد، بازداشت و تا 1997 در زندان‏هاى صهيونيستى به سر برد. ضمناً پس از آزادى بارها به خاطر مواضع سياسى سازش‏ناپذير خود توسط تشكيلات خودگردان بازداشت و اسير شد.
محمد درباره جنبش حماس مى‏گويد: «من نگران جنبش حماس نيستم، چرا كه حماس يك جنبش الهى است. من مطمئن هستم شهادت پدرم هيچ زيانى را در پيكره اين جنبش وارد نخواهد كرد، زيرا اين جنبش مكتبى است كه باز هم مى‏تواند رهبرانى هم چون پدر را تربيت كند و من به يقين مى‏دانم كه مقاومت ادامه خواهد داشت».
محمد اين گونه سخنانش را به پايان مى‏رساند. «پدر از اين كه روزى شهيد مى‏شود كاملاً مطلع و آگاه بود و با دلى آرام و مطمئن نسبت به آينده حماس، اين جنبش را ترك كرد و به ديار باقى شتافت». پاورقي ها:

/

بر ساحل معرفت

پرسش: آيا به همه نكات علمى روز در قرآن اشاره شده است؟
پاسخ: برخى از دانشمندان معتقدند كه قرآن بيانگر همه چيز است و آيه 89، سوره نحل را دليلى بر اين مطلب دانسته‏اند. خداوند در اين آيه مى‏فرمايد: و نزّلنا عليك الكتاب تبياناً لكل شى‏ء و هدىً و رحمةً و بشرى‏ للمسلمين؛ و اين كتاب را كه روشنگر هر چيزى است و براى مسلمانان رهنمود و رحمت و بشارتگرى است، بر تو نازل كرديم.
«تبيان» معناى مصدرى دارد، يعنى: بيان كردن و از اين تعبير با توجه به وسعت مفهوم «كل شى‏ء» به‏خوبى مى‏توان استدلال كرد كه در قرآن بيان همه چيز هست.
البته قرآن يك كتاب تربيت و انسان‏سازى است. نه يك دايرةالمعارف بزرگ كه تمام جزئيات علوم رياضى، جغرافيا، شيمى، فيزيك، گياه‏شناسى و مانند آن در آن آمده باشد.
و گاهى به تناسب بحث‏هاى توحيدى و تربيتى پرده از روى قسمتهاى حساسى از علوم و دانش برداشته است و برخى از جزئيات مسائل و ريزه‏كاريها را بيان كرده است، مانند: زوجيت گياهان كه در آيه 3 سوره رعد بيان شده است: «وَ هُوَ الَّذِى مَدَّ الْأَرْضَ وَ جَعَلَ فِيهَا رَوَاسِىَ وَ انْهاراً وَ مِن كُلِ‏ّ الثَّمَرَاتِ جَعَلَ فِيهَا زَوْجَيْنِ اثْنَيْن؛ و اوست كسى كه زمين را گسترانيد و در آن، كوهها و رودها نهاد، و از هر گونه ميوه‏اى در آن جفت جفت قرار داد…».
بنابراين مانعى ندارد كه اصول علم تجربى نيز مانند اصول معارف دينى در قرآن آمده باشد. در روايات نيز مضامينى از اين قبيل آمده است، امام صادق(ع) فرمود: خداوند در قرآن هر چيزى را بيان كرده است، به خدا سوگند چيزى كه نياز مردم بوده است كم نگذارده، تا كسى نگويد: اگر فلان مطلب درست بود در قرآن نازل مى‏شد، آگاه باشيد همه نيازمنديهاى بشر را خدا در آن نازل كرده است.(1) و در روايت ديگرى از امام صادق(ع) آمده است كه فرمود: فيه خبركم و خبر من قبلكم، و خبر من بعدكم، و خبر السماء و الارض، ولو أتاكم من يخبركم عن ذلك لتعجّبتم. در اين [قرآن ]اخبار شما و اخبار گذشته‏ها و اخبار آينده‏ها و اخبار آسمان و زمين هست، و اگر كسى كه علمش را مى‏داند شما را به آنچه در قرآن است خبر دهد تعجب خواهيد كرد.(2) بنابراين از اين روايات احاطه علمى قرآن را مى‏توان استفاده كرد.
نكته‏اى كه اين‏جا بايد به آن توجه كرد اين است كه اگر قرآن كتاب مبين است بايد در دست امام مبين باشد و اگر مفسر اين كتاب مبين، امام مبين شد، آن‏گاه اين حقيقت روشن مى‏شود كه …و لا رطب و لا يابس الاّ فى كتاب مبين، و هيچ دانه‏اى در تاريكيهاى زمين، و هيچ تر و خشكى نيست مگر اين كه در كتابى روشن [ثبت ]است(3). پرسش: «إِنَّا فَتَحْنَا لَكَ فَتْحًا مُّبِينًا * لِّيَغْفِرَ لَكَ اللَّه ما تقدّم من ذنبك و ما تأخّر و …» در اين آيه بخشش گناهان پيغمبر كه قبلاً انجام داده يا بعداً انجام مى‏دهد وعده مى‏دهد، طبق نظر شيعه پيامبراكرم(ص) معصوم است در مورد اين تناقض جواب دهيد.
پاسخ: همانطور كه مستحضريد، عصمت پيامبران با ادله عقلى و نقلى ثابت شده است؛ بنابراين، اگر آياتى، در ظاهر با اين اصل مخالف باشند، تفسير آيات با قراين و شواهد موجود، به طور صحيح، اين تعارض ظاهرى را از بين مى‏برد كه در ذيل به اين مسأله مى‏پردازيم.
– آيه راجع به پيامبر: «انا فتحنا لك فتحاً مبينا ليغفرَ لك اللَّه ما تقدَّم من ذنبك و ما تأخّر و…؛(4) همانا گشايشى آشكار در كار تو پديد آورديم تا خداوند گناه نخستين و آينده تو را بيامرزد و نعمتش را بر تو به كمال برساند و تو را به راهى راست هدايت فرمايد.
به طورى كه از ظاهر آيه برمى‏آيد، لام در «ليغفَر» براى تعليل است و اين را مى‏فهماند كه غرض از فتح مبين (مكّه) آمرزش گناهان پيامبر است. شبهه اين است كه اين چه گناهى بود كه پروردگار خواست به وسيله فتح مكه، گذشته و آينده‏اش را جبران و غفران را نصيب حضرتش كند؟
در اين باره، دو مطلب مورد بررسى قرار مى‏گيرد: 1. مراد از ذنب؛ 2. ارتباط بين فتح مكه (يا صلح حديبيه) و آمرزش گناهان پيامبر.
«ذنب» در لغت، به معناى آثار شوم و تبعات كارى است. ظهور اسلام در آغاز، زندگى مشركان را به هم ريخت و پيامبر گرامى درصدد دگرگون ساختن ارزش‏هايى برآمدند كه تا آن زمان به معناى ارزش اجتماعى مطرح بود. اين امر باعث شد كه مشركان، موجوديت خود را در خطر ببينند؛ ازاين‏رو هرگونه تهمت و صفت ناروا را به حضرت نسبت مى‏دادند. بر ضد ايشان شايعه‏ها مى‏ساختند. گناهان مختلف براى وى مى‏شمردند. او را جنگ‏طلب، آتش‏افروز، بى‏اعتنا به سنت‏هاى راستين، فحاش به بت‏ها، غيرقابل تفاهم و… مى‏شمردند؛ بنابراين، پيامبر از نظر مشركان، بزرگترين گناهان را مرتكب شده بود و او را مستوجب عقوبت مى‏دانستند.
فتح مكه باعث شد كه مشركان دو گروه شوند: گروهى مسلمان شوند و در نتيجه فهميدند كه كارهاى پيامبر نه تنها گناه نبوده، بلكه از بهترين عبادت‏ها بوده است، و آيين او، برخلاف آنچه مى‏پنداشتند يك آيين پيشرو الهى و آيات قرآنش ضامن تربيت نفوس انسان‏ها و پايانگر ظلم و ستم و خونريزى بوده است. گروه ديگر، در اقليت قرار گرفتند و شوكت و قدرت خود را از دست دادند و فهميدند كه پيامبر، واقعيتى است كه بايد او را بپذيرند؛ به اين جهت، از تصميم‏هاى خطرناك گذشته منصرف شدند؛ نتيجه اين‏كه، اين گناهان (قبل از هجرت و بعد از هجرت) گناهان واقعى نبودند؛ بلكه گناهانى پندارى و در افكار مردم بود كه پيروزى‏هاى بعد، بر همه آنها خط بطلان كشيد.(5) پرسش: براساس آيه 19 آل عمران: «همانا دين نزد خدا اسلام است». آيا مفهوم اسلام در عصر پيامبر(ص) ما و پيامبران ديگر فرق مى‏كند؟
پاسخ: از آيات قرآن كريم استفاده مى‏شود كه دين خدايكى است، و آن اسلام (تسليم حق شدن و فرمانبردارى از حق تعالى) است؛ مانند:
1. «إنّ الدين عند اللَّه الاسلام؛(6)؛ دين در نزد خدا اسلام است.»
2. خداوند، درباره حواريون حضرت عيسى(ع) مى‏فرمايد: «به حواريون وحى فرستادم كه به من و فرستاده من، ايمان بياوريد. آنها گفتند: ايمان آورده‏ايم، و گواه باش كه ما مسلمانيم».(7)
3. حضرت نوح(ع) به قوم خود فرمود: «أُمرت أن أكون من المسلمين(8)؛ من مأمورم كه از مسلمانان باشم.»
البته، شريعت پيامبران متفاوت است؛ «لكلّ جعلنا منكم شرعة و منهاجاً.»(9)
خداوند متعال به مقتضاى تكامل تدريجى بشر، در هر زمان، شريعتهاى كامل‏ترى را براى او قرار داده تا به مرحله نهايى تكامل – كه شريعت حضرت محمد(ص) است – رسيده، و معيار در پذيرش دين الهى در هر زمان، قبول شريعت و اطاعت از پيامبر همان زمان است.
«اسلام» علاوه بر اين‏كه نام دين الهى در تمام زمانها است، نام آخرين و برترين آيين و شريعت يعنى آيينِ حضرت خاتم‏الانبياء(ص) نيز هست.(10)
در برخى از آياتِ قرآن كريم، مقصود از «واژه» اسلام، دين الهى است؛ مانند آياتى كه ذكر شد و در برخى ديگر از آيات، مقصود، شريعت پيامبر خاتم(ص) است؛ مانند: آيه 17 سوره حجرات كه خطاب به پيامبر مى‏فرمايد: «آنها بر تو منّت مى‏نهند كه اسلام آورده‏اند. بگو: اسلام آوردن خود را بر من منّت نگذاريد؛ بلكه خداوند بر شما منّت مى‏نهد كه شما را به‏سوى ايمان هدايت كرده است… .» و آيه 14 همين سوره.

[با تقدير از مركز فرهنگ و معارف قرآن دفتر تبليغات اسلامى كه در تهيّه پرسش‏ها و پاسخ‏هاى قرآنى، مجله را همراهى كردند.
ضمناً خوانندگان گرامى مى‏توانند براى دريافت پاسخ‏هاى قرآنى به اين آدرس مكاتبه، يا تماس حاصل نمايند:
قم – صندوق پستى 3775 – 37185 نمابر: 7736270 – تلفن: 7742160 – 7742150] پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1 – نورالثقلين، همان، ج 3، ص 74. 2 – اصول كافى، شيخ يعقوب كلينى، ج 2، ص 564، دارالتعارف، بيروت. 3 – سوره انعام،آيه 59. 4 – سوره فتح،آيه 1 و 2. 5 – تفسير نمونه، آية اللَّه مكارم شيرازى و ديگران، ج‏22 ،ص 20 انتشارات دارالكتب الاسلامية. 6 – سوره آل عمران،آيه 19. 7 – سوره مائده،آيه 111. 8 – سوره يونس،آيه 72. 9 – سوره مائده،آيه 48. 10 – اقتباس از قاموس قرآن، سيدعلى‏اكبر قرشى، ج 4، ص 16 و 17، دارالكتب الاسلاميه / الميزان، علامه طباطبايى، ج 5، ص 350 – 352، نشر اسماعيليان.

/

سخنان معصومين‏

چه عملى پذيرفته است؟ * رسولخدا صلى‏اللّه عليه وآله وسلّم:
«ثَلاثَةٌ مَن لَم تَكُن فيهِ لَم يَقُم لَهُ عَمَلٌ: وَرَعُ يَحجُرَهُ عَن مَعاصى اللّهِ عَزّ وَ جَلَّ وَ خُلقٌ يُدارى بِهِ النّاسَ وَ حِلمٌ يَرَدُّ بِهِ جَهلَ الجاهِل».
(بحار الانوار، ج 71، ص 392)
آن كه سه چيز نداشته باشد عملى براى او نيست.
1- پرهيزگارى كه او را از معصيت خداى يكتا باز دارد.
2- اخلاقى كه با مردم مدارا كند.
3- بردبارى كه با او نادانى جاهل را رد كند. * رسولخدا صلى‏اللّه عليه و آله و سلّم:
«ثَلاثَةٌ لايَنفَعُ مَعَهُنَّ عَمَلٌ: الشِّركُ بِاللّهِ، وَ عُقُوقُ الوالِدَينِ، وَالفِرارُ مِن الزَّحف».
(كنزالعمّال، ح 43824)
اين سه خصلت را اگر كسى داشت عملش نفعى برايش ندارد: شرك به خدا، عقوق والدين و فرار از جهاد. * رسولخدا صلى‏اللّه عليه و آله و سلّم:
«اَخلِصُوا اَعمالَكُم لِلّهِ فَاِنَّ اللّهَ لايَقبَلُ اِلّا ما خَلُصَ لَه».
(ميزان الحكمه، ج 1، ص 756)
اعمال خود را براى خدا خالص كنيد زيرا خدا قبول نمى‏كند مگر آن عملى را كه براى او خالص باشد. * رسولخدا صلى‏اللّه عليه و آله و سلّم:
حذيفة بن يمان گويد از رسولخدا(صلى اللّه عليه و آله و سلّم) از معنى اخلاص سؤال كردم، حضرت فرمود: «سَألتُهُ عَن جَبرَئيلَ، فَقالَ: سَألتُهُ عَن اللّهِ تَعالى فَقالَ: اَلاِخلاصُ سِرٌّ مِن سِرّى أُوَدِّعُهُ فى قَلبِ مَن اَحبَبتُهُ».
(جامع احاديث الشيعه، ج 1، ص 375)
من از جبرئيل و او از خدا سؤال كرد. خداى سبحان فرمود: اخلاص سرّى است از سرّهاى من كه در دل محبوب خود قرار مى‏دهم. * امام على عليه السلام:
«ضاعَ مَن كانَ لَهُ مَقصَدٌ غَيرُ اللّهِ».
(غررالحكم، ص 76)
كسى كه هدفى جز خدا داشته باشد نابود است. * امام على عليه السلام:
«اِنَّكَ لَن يُتَقَبَّلَ مِن عَمَلِكَ اِلّا ما اَخلَصتَ فيه». (غررالحكم)
عملى كه اخلاص در آن نباشد هرگز پذيرفته نخواهد شد. * امام على عليه السلام:
«مَن رَغِبَ فيما عِندَاللّهِ اَخلَصَ عَمَلَهُ».
(غررالحكم)
آن كه مايل است به آنچه نزد خداست برسد عملش را خالص كند. * امام على عليه السلام:
«مَن اَخلَصَ النِيَّةَ تَنَزَّهُ عَن الدَنيَّة».
(غررالحكم)
آن كه نيّتش را خالص گرداند از پستيها پاك شود. * امام صادق عليه السلام:
«لا وَاللّهِ لا يَقبَلُ اللّهُ شَيئاً مِن طاعَتِهِ عَلَى الاِصرارِ عَلى شَى‏ءٍ مِن مَعاصيه».
(اصول كافى، ج 2، ص 288)
به خدا سوگند خداوند قبول نمى‏كند عمل كسى را كه بر معاصى خود اصرار داشته باشد. * امام صادق عليه السلام:
«وَ لا يَقبَلُ مِن مؤمنٍ عَمَلاً وَ هُوَ يُضمِرُ فى قَلبِه عَلَى المُؤمِنِ سُوءاً».
(اصول كافى، ج 8، ص 365)
عمل مؤمنى كه نسبت به مؤمن ديگر بدخواه باشد پذيرفته نيست. * امام كاظم عليه السلام:
«قَليلُ العَمَلِ مِنَ العاقِلِ مَقبُولٌ مُضاعَفٌ وَ كَثيرُ العَمَلِ مِن اَهلِ الهَوى و الجَهلِ مَردُودٌ»
(بحارالانوار، ج 78، ص 301)
عمل كم از شخص عاقل پذيرفته است و عمل بسيار از نادان و آن كس كه تابع هواست مردود است. پاورقي ها:

/

دانستنيهايى از قرآن‏

اختلاف رنگها.. و خشيت دانايان‏
«أ لم تر أن الله أنزل من السماء ماء فأخرجنا به ثمرات مختلفا ألوانه و من الجبال جددٌ بيض و حمر مختلف ألوانها و غرابيب سود. و من الناس و الدواب و الأنعام مختلف ألوانه كذلك، إنما يخشى الله من عباده العلماء إن الله عزيز غفور»(1)
آيا نديده‏اى كه خداوند باران را از آسمان فرود آورد. و همانا از آن آب، انواع گوناگون ميوه‏هاى رنگارنگ را پديد آورديم و همچنين كوه‏هاى رنگارنگ سفيد، قرمز و سياه آفريديم و از گونه‏هاى مردم و جنبندگان و چارپايان نيز رنگهاى مختلف و متنوع خلق كرديم. و بى گمان تنها دانايان خشيت دارند و از خدا مى‏ترسند و همانا خداوند، توانا و بخشنده است.
در اين آيه مباركه، خداوند به يكى از آيات و نشانه هاى عظمت خود در دنيا اشاره كرده است و آن اختلاف رنگها است. پس در حالى كه تمام جانوران و گياهان و حتى جمادات از يك نوع مايع زندگى (آب) پرورش مى‏يابند و ادامه زندگى مى‏دهند. با اين حال رنگهاى گوناگونى در طبيعت به چشم مى‏خورد كه زيبائى و ظرافتى بى نظير به آن بخشيده است. آرى، گلها و ميوه هاى متنوع با رنگهاى جذاب و زيبا، انسانها و حيوانات داراى رنگهاى مختلف و همچنين سنگها و كوه ها نيز رنگهاى زيبائى دارند كه تمام اينها دليل بر تدبير الهى در اين كار رنگ آميزى است كه زندگى را از يكنواختى در مى‏آورد و به انسانها نشاط و تحرك مى‏بخشد.
فأخرجنا به: در اين فراز از آيه، التفات ظريفى نهفته است چه اينكه پس از بيان جمله با ضمير غايب، منتقل به ضمير متكلم مى‏شود. خداوند از آسمان، آبى فرود آورد… سپس مى‏فرمايد: پس به وسيله آن آب ميوه‏هائى پديد آورديم و در اين نكته اى بسيار زيبا از نظر ادبى گنجانده شده است. وشايد اين التفات به خاطر اهميت دادن به اين مطلب باشد كه تمام رنگهاى مختلفى كه در طبيعت وجود دارد، منشأ همه آنها آب است، آن هم آبى كه خود هيچ رنگ ندارد ! و اين مطلب از نظر خلقت بسيار شگفت انگيز است و از كمال قدرت خداوندى خبر مى‏دهد و اين نكته را تنها دانايان مى‏دانند و به آن پى مى‏برند.
غرابيب: جمع غربيب است به معناى سياهى شديد واز اين روى كلاغ را نيز غراب مى‏گويند. اضافه شدن سود (كه آن نيز به معناى سياهى است) به غرابيب از باب بدل و يا عطف بيان است و شايد براى شدت سياهى به كار برده شده است.
جدد: جمع جده به معناى جاده و راه است. احتمالا مراد از راه هاى كوه ها، خود كوه ها باشد نه تنها راه هايش و گويا كوه ها از دور به صورت خطوطى روى زمين ديده مى‏شود.
«انما يخشى الله من عباده العلماء»: تنها بندگان عالم و داناى خداوند از او مى‏ترسند و خشيت واقعى دارند.
در اين مقطع از آيه، خداوند، منحصرا عالمان و دانايان را خداترس معرّفى مى‏كند زيرا انسان دانا است كه پى به عظمت خالق از ديدن آيات و مشاهده نشانه هايش مى‏برد و لذا پيوسته از خشم و غضب او هراس دارد و تلاش مى‏كند در تمام ادوار زندگى، رضايتش را بدست آورد.
البته مقصود از «عالم» در اين آيه شريفه، تنها روحانيون يا فقها نمى‏باشند و صنف خاصى را در بر نمى‏گيرد بلكه مطلب فراتر از آن است.
در روايتى از امام صادق عليه السلام نقل شده كه فرمود: مقصود خداوند از علما، كسى است كه كردارش با گفتارش هماهنگ باشد پس كسى كه عملش مصدّق قولش نيست، هرگز عالم نمى‏باشد هرچند در حقيقت، علم به امور و آشنائى با مسائل داشته باشد.
در روايت ديگرى در كافى آمده است. امام سجاد عليه السلام از جد بزرگوارش رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم نقل مى‏كند كه فرمود: علم بر دو قسم است، يكى علمى است كه در قلب نهفته است و آن علم، سودمند و فايده دار مى‏باشد و ديگر علمى است كه بر زبان جارى مى‏باشد و آن حجتى است براى خدا عليه بندگانش كه خداوند با همان علم، عليه صاحبانش، احتجاج خواهد كرد.
مطلب ديگرى كه در اين آيه وجود دارد اينكه در باره ترس از خداوند واژه «خشيت» آمده است و خشيت با خوف بسيار فرق دارد .خوف به معناى ترس است كه از هر چيزى، ممكن است انسان بترسد و وحشت كند و از آن فرار نمايد. ولى خشيت حالتى است درونى كه در روان انسان هاى عارف پديد مى‏آيد و نه تنها او را به فرار نمى‏خواند بلكه اقتضاى خشيت، تقرب و نزديك شدن به خداوند است. ترس مايه فرار است و خشيت مايه جذب. خوشا به حال عارفان خدا شناس كه با خشيت پيوسته به «او» نزديك مى‏شوند و در محيط «قرب» ذوب مى‏شوند.
ان الله عزيز غفور: اين دو صفت از صفات جلال خداى سبحان است ؛ اشاره به اينكه خداوند در عين اينكه غالب و قاهر است، آمرزنده و مهربان و رحيم نيز مى‏باشد. و اگر مهر و رحمت پروردگار نبود همه ما در پرتو خشم و غضبش مى‏سوختيم ولى او كه بر خود رحمت را واجب گردانيده (كتب ربكم على نفسه الرحمة) از آن همه خطاهاى ما هواپرستان چشم پوشى مى‏كند و ما را به خود جذب مى‏نمايد. كو آن قلب دانا كه بداند و درك كند و ره به سوى دوست گيرد و در او ذوب شود.
در پايان نكته اى كه لازم به تذكر است و مفسران از آن اغماض كرده اند ربط اين پديده زيباى اختلاف رنگها با خشيت دانايان از خدا است. چه ارتباطى ميان ديدن مناظر زيباى طبيعت و استفاده كردن از نعمتهاى رنگارنگ وجود دارد با بيان خشيت و منحصر نمودن آن در دانايان و عالمان ؟!
شايد علت ذكر اين فراز از آيه (انما يخشى الله من عباده العلماء) بدين مناسبت باشد كه خداوند پس از ذكر آن همه مظاهر جمال و مناظر جلال و زيبائيهاى فزون از حد طبيعت، به اين نكته بسيار مهم اشاره مى‏كند كه غالبا مردم از ديدن آن مناظر طبيعى زيبا، به وجد مى‏آيند و به تفريح و تفرج وقت خود را مى‏گذرانند و اصلا در چنان مواقع و مناسبتهائى به فكر ذكر خدا نيستند. انسانها وحتى مؤمنين در مواقع تفريح و گردش، از ذكر الهى غفلت مى‏كنند. اما مردان دانا در چنين مواقعى نيز به ياد خدا مى‏افتند و اين همه زيبائى را آيه عظمت او مى‏دانند و در برابر اين همه جلال و جمال و شكوه، سر تسليم و تعظيم فرود مى‏آورند و به كرنش و خضوع و خشوع مى‏افتند كه بار خدايا ! تمام اين زيبائى ها دلالت بر عظمت ذات مقدست دارد و به ما غافلان پيوسته هشدار مى‏دهد كه به خود آئيم و از تو غفلت نكنيم و به پرستش و عبادتت بپردازيم. و اينسان عالمان حتى در هنگام ديدن مناظر زيباى طبيعت در حال خشيت به سر مى‏برند و ضمن لذت بردن از آن همه زيبائى و جمال، مشغول ذكر خدا بر زبان و در دل هستند. اى كاش ما نيز چنين مى‏بوديم. والسلام‏ پاورقي ها:

/

منافقان در قرآن

‏قسمت دوم‏
خداوند در آيه 81 سوره نساء به رفتار جمعى از منافقين و افراد ضعيف الايمان اشاره كرده و مى‏گويد: آنها به هنگامى كه در صف مسلمانان در كنار پيغمبر قرار مى‏گيرند. براى حفظ منافع و يا دفع ضرر از خود با ديگران هم‏صدا شده و اظهار اطاعت از فرمان پيامبر مى‏كنند. «و مى‏گويند با جان و دل حاضريم از او پيروى كنيم» (و يقولون طاعة) «اما هنگامى كه از خدمت پيامبر خارج شدند (گفته‏ها و پيمانهاى خويش را بدست فراموشى مى‏سپارند) و در جلسات شبانه خود بر ضد سخنان پيامبر تصميماتى مى‏گيرند و خداوند آنچه را در اين جلسات مى‏گويند مى‏نويسد: «فاذا برزوا من عندك بيّت طائفةٌ منهم غير الّذى تقول، و اللّه يكتب ما يبيتون».
در آيه 50 سوره توبه خداوند با اشاره به يكى ديگر از صفات و نشانه‏هاى منافقان مى‏فرمايد: «اگر نيكى به تو (پيامبر اسلام) رسد آنها را ناراحت مى‏كند». (ان تصبك حسنةٌ تسؤهم) اين ناراحتى دليل عداوت باطنى و فقدان ايمان منافقان است و همچنين ولى در مقابل، اگر مصيبتى به تو رسد و گرفتار مشكلى بشوى با خوشحالى مى‏گويند: «ما از قبل تصميم لازم را گرفتيم (پيش بينى چنين مسائلى را مى‏كرديم) (و ان تصبك مصيبةٌ يقولوا قد أخذنا أمرنا من قبل). اين منافقان كوردل از هر فرصتى به نفع خود استفاده مى‏كنند و لاف عقل و تدبير مى‏زنند كه اين هوشيارى و درايت ما بود كه باعث شد مثلاً در فلان ميدان جنگ شركت نكنيم. آنان اين سخن را چنان مى‏گويند كه گويى از خوشحالى در پوست خود نمى‏گنجند. در برابر اين منطق منافقانه خداوند به پيامبر مى‏فرمايد كه به اينها از دو راه پاسخ گوى پاسخى منطقى و دندان شكن. «بگو هيچ حادثه‏اى براى ما رخ نمى‏دهد مگر آنچه خداوند براى ما مقرر داشته است، همان خدايى كه مولاى ماست»(1). و همچنين «تو اى پيامبر اين پاسخ را به آنان بگو كه شما چه انتظارى درباره ما مى‏كشيد. جز اين‏كه ما به يكى از دو نيكى و سعادت خواهيم رسيد»(2) يا دشمنان را درهم مى‏كوبيم و پيروز ميدان مى‏شويم و يا كشته شده و با افتخار شربت شهادت را مى‏نوشيم كه هر دو خوش است و مايه افتخار.
منافقان جسارت و گستاخى را از اين فراتر گذاشته‏اند «آنها هرگاه به پيروزى برسند و نيكيها و حسناتى بدست آورند مى‏گويند از طرف خدا است»، (و ان تصبهم حسنةٌ يقولوا هذه من عند اللّه)(3)، و خود را شايسته مواهب الهى مى‏دانند ولى هنگامى كه شكستى دامنگير آن‏ها شود و يا در ميدان جنگ آسيبى ببينند مى‏گويند: «اينها بر اثر سوء تدبير پيامبر و عدم كفايت نقشه‏هاى او بوده است»، (و ان تصبهم سيّئةٌ يقولوا هذه من عندك). قرآن كريم در پاسخ به آنها مى‏گويد كه از نظر يك موحد «همه اين پيروزيها و شكستها از ناحيه خدا است»، (قل كلٌّ من عند
اللّه) كه بر طبق لياقتها و ارزشهاى وجودى مردم به آنها داده مى‏شود و در پايان آيه به عنوان اعتراض به عدم تفكّر و تعمّق آنها در موضوعات مختلف مى‏گويد: «پس چرا اينها حاضر نيستند حقايق را درك كنند» (فمال هؤلاء القوم يكادون يفقهون حديثا).
گروهى از منافقان دورهم نشسته بودند و سخنان ناهنجار درباره پيامبر گفتند. يكى از آنان گفت: اين كار را نكنيد. زيرا مى‏ترسيم به گوش او برسد. يكى از آنان گفت: مهم نيست، ما هرچه مى‏خواهيم مى‏گوئيم و اگر به گوش او رسيد نزد وى مى‏رويم و انكار مى‏كنيم و او از ما مى‏پذيرد، زيرا او آدم خوش‏باورى است و هركس هرچه بگويد او قبول مى‏كند. در اين هنگام آيه 61 سوره توبه نازل شد «از آن‏ها كسانى هستند كه پيامبر را آزار مى‏دهند و مى‏گويند او آدم خوش باورى است». (و منهم الّذين يؤذون النّبى و يقولون هو أذن). آن‏ها در حقيقت يكى از نقاط قوّت پيامبر را كه وجود آن در يك رهبر كاملاً لازم است را به عنوان نقطه ضعف نشان مى‏دادند. لذا قرآن بلافاصله اضافه مى‏كند كه: «به آنها بگو: اگر پيامبر به سخنان شما گوش فرا دهد (و عذرتان را بپذيرد) اين به نفع شما است. (قل اذن خيربكم). زيرا از اين طريق آبروى شما را حفظ كرده و شخصيتتان را خرد نمى‏كند، در حالى‏كه اگر او فوراً پرده‏ها را بالا مى‏زد و دروغگويان را رسوا مى‏كرد، دردسر فراوانى براى شما فراهم مى‏آمد.
پيامبر اكرم (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) مشغول تقسيم اموالى (از غنائم و مانند آن)
بود كه يكى از منافقان فرا رسيد و صدا زد، اى رسول خدا عدالت كن! پيامبر فرمود: «واى بر تو اگر من عدالت نكنم چه كسى عدالت خواهد كرد. در اين هنگام آيه 58 سوره توبه نازل شده و به اين گونه افراد اندرز داد: «بعضى از آن‏ها در تقسيم صدقات بر تو عيب مى‏گيرند». (و منهم من يلمزك فى الصّدقات) و مى‏گويند كه عدالت را رعايت نكردى. قرآن با اشاره به اينكه آنها هرگز راضى به حق خود نيستند و به منافع خويش مى‏نگرند مى‏فرمايد: «اگر سهمى به آنان داده شود راضى و خوشحالند و اگر چيزى به آنها داده نشود خشمگين مى‏شوند» و تو را به بى‏عدالتى متهم مى‏كنند. در حقيقت منافقان هميشه خود محور هستند، هرچه به سودشان بوده خوب است و هرچه به ضررشان بوده از ديدگاه آنها بد است. آنان نه به خدا و احكام او اعتقاد واقعى دارند و نه به رسول خدا و دستوراتش.
يكى از يهوديان مدينه با يكى از مسلمانان منافق اختلافى داشت. قرار گذاشتند يك نفر را به عنوان داور در ميان خود انتخاب كنند. مرد يهودى چون به عدالت پيامبر اسلام اطمينان داشت. پيامبر را بعنوان داور معرفى كرد ولى مرد منافق زير بار نرفت و او را به داورى يك فرد يهودى دعوت كرد و به اين ترتيب با داورى پيامبر اكرم (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) مخالفت كرد. قرآن كريم بعنوان مذمت اين چنين منافقانى كه دم از ايمان مى‏زنند ولى در دلشان نورى از ايمان وجود ندارد مى‏فرمايد: «آنها مى‏گويند به خدا و پيامبر ايمان داريم و اطاعت مى‏كنيم، ولى بعد از اين ادعا، گروهى از آنها رويگردان مى‏شوند، آنها در حقيقت مؤمن نيستند.(4) و در ادامه بعنوان يك دليل روشن بر بى‏ايمانى آنها مى‏فرمايد:«و هنگامى كه از آنها دعوت مى‏شود كه بسوى خدا و پيامبرش بيايند تا در ميان آنها داورى كند، گروهى از آن روى گردان مى‏شوند.»(5)
خداوند در سوره نساء نيز با نهى شديد از مراجعه به طاغوت و داوران جور درباره منافقان مى‏فرمايد: «اين گونه مسلمان نماها نه تنها براى داورى به سراغ طاغوت مى‏روند، بلكه هنگامى كه به آنها گفته شود بسوى آنچه خداوند نازل كرده، و به سوى پيامبر بيائيد، منافقان را مى‏بينى كه از (قبول دعوت) تو اعراض مى‏كنند»(6) و با اصرار روى اين كار مى‏ايستند يعنى مقاومت و اصرار آنها در اين كار نشان دهنده روح نفاق و ضعف ايمان آنها است وگرنه با دعوت پيامبر بيدار مى‏شدند و به اشتباه خود معترف مى‏گشتند. در آيه بعد خداوند نقاب از چهره آنها كنار مى‏زند و مى‏فرمايد: «پس چگونه موقعى كه بر اثر اعمالشان گرفتار مصيبتى مى‏شوند، سپس به سراغ تو مى‏آيند و سوگند ياد مى‏كنند كه منظور آنها (از بردن داورى نزد ديگران) جز نيكى كردن و ايجاد توافق در ميان (طرفين نزاع) نبوده است»(7). گويا اين منافقان براى مخفى نگهداشتن چهره واقعى خود تنها چاره را سوگند دروغ يافته‏اند و در هر ماجرا و جريانى به آن دست مى‏آويزند.
خداوند در جاى ديگر با اشاره به يكى از گفته‏هاى بسيار زشت منافقان كه روشنترين گواه نفاق آنها محسوب مى‏شود مى‏فرمايد: «منافقان كسانى هستند كه مى‏گويند به افرادى كه نزد رسول خدا هستند انفاق نكنيد(و از اموال و امكانات خود در اختيار آنها نگذاريد) تا از نزد پيامبر پراكنده شوند»(8). اين بى‏نواها نمى‏دانند كه هركس هرچه دارد از خدا دارد و به خيال خام خود مى‏خواهند با پيامبر و ياران او مبارزه نمايند. جالب اينجاست كه اين منافقين كه از زشتى و وقاحت فعاليتهاى خود شرم ندارند در واقع خلافى از پيامبر نديده بودند و هيچ لطمه‏اى از ناحيه اسلام بر آنان وارد نشده بود. بلكه بر عكس در پرتو حكومت اسلام به انواع نعمتهاى مادى و معنوى رسيده بودند. بنابراين «آن‏ها در حقيقت انتقام نعمتهايى را مى‏گرفتند كه خداوند و پيامبر با فضل و كرم خود تا سرحد استغنا به آن‏ها داده بودند.(9)»
يكى ديگر از نقشه‏هاى شوم منافقان اين بود كه آن‏ها مى‏خواستند با متهم ساختن يك فرد بى‏گناه و سپس كشيدن پيامبر به اين ماجرا، هم ضربه‏اى به شخصيت اجتماعى و معنوى پيامبر بزنند و هم اغراض سوء خود را درباره يك مسلمان بى‏گناه عملى سازند، ولى خداوندى كه حافظ پيامبر خويش است، نقشه‏هاى آنها را نقش بر آب كرد. كه خداوند در آيه 113 سوره نساء با اشاره به اين جريان مى‏فرمايد: «اگر فضل و رحمت پروردگار شامل حال تو نبود جمعى از منافقان يا مانند آنها تصميم داشتند تو را از مسير حق و عدالت منحرف سازند. ولى لطف الهى شامل حال تو شد و تو را حفظ كرد» و در ادامه خداوند تأكيد مى‏كند كه: «اينها فقط خود را گمراه مى‏كنند و هيچ‏گونه زيانى به تو نمى‏رسانند».
منافقان كه هر روز خود را به رنگى در مى‏آورند و هر روز توطئه‏اى تازه راه مى‏انداختند در يك جلسه سرى براى قتل پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) توطئه كردند. آنها نقشه كشيدند كه پس از مراجعت پيامبر از جنك تبوك در يكى از گردنه‏هاى سر راه بصورت ناشناس كمين كرده، شتر پيامبر را رم دهند و حضرت را به قتل برسانند خداوند پيامبرش را از اين نقشه آگاه ساخت و او دستور داد جمعى از مسلمانان مراقب باشند و اين توطئه آنها نيز خنثى شد.
از آن جهت كه خداوند براى رفع خطر منافقان از پيامبر، گهگاه پرده از روى نقشه‏هاى آنان بر مى‏داشت و آنان را به مسلمانان معرفى مى‏كرد. غالباً منافقان در يك حالت وحشت و ترس به سر مى‏بردند. قرآن كريم ضمن اشاره به اين وضع مى‏فرمايد: «منافقان مى‏ترسند كه بر ضد آنها سوره‏اى نازل شود و آنان را به آنچه در دل دارند آگاه سازد» (يحذر المنافقون أن تنزّل عليهم سورةٌ تنبّئهم بما فى قلوبهم)(10)، ولى عجيب اين كه بر اثر شدّت لجاجت و دشمنى بازهم دست از استهزاء و تمسخر نسبت به كارهاى پيامبر برنمى‏داشتند. لذا خداوند در پايان آيه به پيامبرش مى‏گويد: «به آنها بگو هرچه مى‏خواهيد استهزاء كنيد. اما بدانيد خدا آنچه را از آن بيم داريد آشكار مى‏سازد» و شما را رسوا مى‏كند.
يكى ديگر از برنامه‏هاى منافقان كه خداوند در آيه 65 سوره توبه به آن اشاره كرده اينست: «اگر از آنها (منافقان) بپرسى (كه چرا چنين سخن نادرستى را گفته‏اند و يا چنين كار خلافى را انجام داده‏اند، مى‏گويند: ما مزاح و شوخى مى‏كرديم و در واقع قصد و غرضى نداشتيم»، (و لئن سئلتهم ليقولنّ انّما كنّا نخوض و نلعب)، منافقان امروز و منافقان هر زمان كه برنامه‏هاى يكنواختى دارند، از اين روش بهره‏هاى فراوان مى‏برند. حتى گاه مى‏شود جدى‏ترين مطالب را در لباس مزاحها و شوخيهاى ساده مطرح مى‏كنند، اگر به هدفشان رسيدند چه بهتر و الّا با عنوان كردن شوخى و مزاح مى‏خواهند از چنگال مجازات فرار كنند. اما قرآن با تعبيرى قاطع به آنها پاسخ مى‏دهد و به پيامبر(صلى اللّه عليه و آله و سلّم) مى‏فرمايد كه: «به آنها بگو آيا خدا و آيات او و رسولش را مسخره مى‏كنيد و به شوخى مى‏گيريد».
در ادامه بحث به بررسى نقش منافقان در جنگها و جهادهاى با كفار مى‏پردازيم و عكس العمل آن‏ها را در موارد حساس و زمانى كه مسلمين بيشتر از قبل به همدلى و همكارى نياز داشتند مى‏پردازيم: در آيه 72 سوره نساء خداوند به بيان حال جمعى از منافقان در زمانى كه فرمان عمومى جهاد صادر مى‏شد مى‏پردازد: «اين افراد دو چهره كه در ميان شما هستند با اصرار مى‏كوشند از شركت در صفوف مجاهدان راه خدا خوددارى كنند، ولى هنگامى كه مجاهدان از ميدان جنگ باز گردند و يا اخبار ميدان جنگ به آنها مى‏رسد، در صورتى كه شكست يا شهادتى نصيب آنها شده باشد اينها با خوشحالى مى‏گويند چه نعمت بزرگى خداوند به ما داد كه همراه آنها نبوديم تا شاهد چنان صحنه‏هاى دلخراشى بشويم.«ولى اگر باخبر شوند كه مسلمانان پيروز شده‏اند و طبعاً غنائمى بدست آورده‏اند اينها همانند بيگانه‏اى كه گويا هيچ ارتباطى در ميان آنها و مؤمنان برقرار نبود، از روى تأسف و حسرت مى‏گويند: اى كاش ما هم با مجاهدان بوديم و سهم بزرگى عايد ما مى‏شد.(11)»
در فرهنگ منافقان شهادت در راه خدا يك نوع بلا و پيروزى مادى و غنائم جنگى فوز عظيم است. با چنين ديد و نگرشى است كه «هنگامى كه سوره واضح و روشنى نازل مى‏گردد كه در آن سخن از جنگ است، منافقان بيمار دل را مى‏بينى كه همچون كسى كه در آستانه مرگ قرار گرفته است به تو (پيامبر) نگاه مى‏كنند»(12) ميدان جنگ براى منافقان ميدان مرگ و نابودى و بدبختى است، ميدان شكست و جدايى از لذات دنيا است و ميدانى است با آينده‏اى وحشتناك و مبهم و خداوند در پايان آيه در يك جمله كوتاه مى‏فرمايد: «واى بر آنها كه مرگ و نابودى براى آنان سزاوارتر است». در آيه 86 سوره توبه صحنه ديگرى از برخورد منافقان بافرمان جهاد ترسيم شده است. «هنگامى كه سوره‏اى درباره جهاد نازل مى‏شود و از مردم دعوت مى‏كنند كه به خدا ايمان آوريد و همراه پيامبر خدا در راه او جهاد كنيد در اين هنگام منافقان قدرتمند كه توانايى كافى از نظر جسمى و مالى براى شركت در ميدان جنگ دارند از تو (پيامبر) اجازه مى‏گيرند كه در ميدان جهاد شركت نكنند و مى‏گويند بگذار ما با قاعدين (آنها كه از جهاد معذورند) باشيم» خداوند با ملامت و مذمت آنانكه راضى شدند با متخلفان باقى بمانند علت اصلى را چنين بيان مى‏كند: «اينها بر اثر گناه و نفاق به مرحله‏اى رسيده‏اند كه بر قلبهايشان مهر زده شده، به همين دليل چيزى نمى‏فهمند.» (و طبع على قلوبهم فهم لايفقهون)(13).
شيوه منافقان اين است كه آنها به هنگامى كه كار خلافى را آشكارا انجام مى‏دهند براى تبرئه خود ظاهراً در مقام جبران برمى‏آيند و سعى در پنهان كردن چهره اصلى خود دارند. از اينرو خداوند به پيامبر هشدار مى‏دهد «هرگاه خداوند تو را بسوى گروهى از اينها باز گرداند و از تو اجازه بخواهند كه در ميدان جهاد ديگرى شركت كنند، به آنها بگو، هيچگاه با من در هيچ جهادى شركت نخواهيد كرد و هرگز همراه من با دشمنى نخواهيد جنگيد»(14). يعنى پيامبر بايد آن‏ها را براى هميشه مأيوس كند و روشن سازد كه ديگر كسى فريبشان را نخواهد خورد. سپس قرآن دليل عدم قبول پيشنهاد آنها را چنين بيان مى‏كند: «شما براى نخستين بار راضى شديد كه از ميدان جهاد كناره‏گيرى كنيد و در خانه‏ها بنشينيد، هم اكنون نيز به متخلّفان بپيونديد و با آن‏ها در خانه‏ها بنشينيد». مشاهده كرديم كه عدّه‏اى از منافقان به بهانه‏هاى مختلف از شركت در ميدان جنگ خوددارى مى‏كردند. اما بهرحال منافقينى هم بودند كه در ميدانهاى مختلف جنگ شركت مى‏كردند كه حضور و شركت آنها نيز خالى از دردسر و گاه توطئه نبود. يكى از ويژگيهاى منافقان اين بود كه اخبار مربوط به جنگ را بدون تحقيق همه جا پخش مى‏كردند و با اينكار بازار شايعه پراكنى را رونق مى‏دادند. آيه 83 سوره نساء با اشاره به اين عمل نادرست منافقان مى‏فرمايد: «آنها كسانى هستند كه هنگامى كه اخبارى مربوط به پيروزى يا شكست مسلمانان به آنان برسد، بدون تحقيق آنرا همه‏جا پخش مى‏كنند» از آنجا كه بسيارى از اين اخبار بى‏اساس بوده و از طرف دشمن به منظورهاى خاصى جعل شده بود. منافقان با اشاعه آن به زيان مسلمانان كار مى‏كردند و در واقع به آسياب دشمن آب مى‏ريختند و بدون جهت مسلمانان را يا گرفتار غرور ناشى از پيروزيهاى خيالى مى‏كردند و يا روحيه آنها را بخاطر شايعات دروغين مربوط به شكست تضعيف نمودند.
قبلاً اشاره كرديم كه در حوادث و جنگها، منافقان فعاليت بيشترى از خود نشان مى‏دادند و بطور طبيعى در اين گونه جريانات از يك طرف، شناخت مسلمانان نسبت به آنها بيشتر مى‏شد و از طرف ديگر مسلمانان نياز به دلگرمى داشتند و بايد توطئه منافقان خنثى مى‏شد.
در ادامه به تشريح فعاليتهاى منافقان در غزوات و جهادهاى بزرگ مى‏پردازيم:
1- منافقان در جنگ احد: حادثه احد زمينه را براى سمپاشى دشمنان و منافقان آماده ساخت به همين دليل آيات زيادى براى خنثى كردن اين سمپاشيها نازل گرديد. يكى از اين آيات، آيه 155 سوره آل عمران است. خداوند در اين آيه به منظور درهم كوبيدن فعاليتهاى تخريبى منافقان و هشدار به مسلمانان، نخست به مؤمنان خطاب كرده و مى‏گويد: «اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد! شما همانند كافران نباشيد كه هنگامى كه برادرانشان (در راه خدا) به مسافرتى مى‏روند و يا در صف مجاهدان قرار مى‏گيرند و كشته مى‏شوند مى‏گويند: افسوس، اگر نزد ما بودند نمى‏مردند و كشته نمى‏شدند.»
در ادامه خداوند به تشريح سرنوشت منافقان و مؤمنان سست ايمانى كه به پيروى از منافقان در ميدان جنگ حضور نيافتند مى‏پردازد و مى‏گويد: «آيا كسانى كه فرمان خدا را اطاعت كردند و از خشنودى او پيروى نمودند، همانند كسانى هستند كه به سوى خشم خدا باز گشتند و جايگاه آنها جهنم، و بازگشت و پايان كار آنها، زشت و ناراحت كننده است.(15)»
آيه 166 سوره آل عمران اين نكته را تذكر مى‏دهد كه هر مصيبتى (مانند حادثه احد) كه پيش مى‏آيد علاوه بر اينكه بدون علت نيست، وسيله آزمايشى است براى جدا شدن صفوف مجاهدان راستين از منافقان و يا افراد سست ايمان. لذا در قسمت اول آيه خداوند مى‏فرمايد: «آنچه در روز احد، آن روز كه جمعيّت مسلمانان با بت پرستان درآويختند بر شما وارد شد، به فرمان خدا بود و طبق خواست و اراده او صورت گرفت.» و در پايان آيه مى‏فرمايد: «يكى ديگر از آثار اين جنگ، اين بود كه: «صفوف مؤمنان و منافقان از هم مشخص شود و افراد با ايمان از سست ايمان شناخته گردند.»
در آيه بعد خداوند به اثر ديگرى از حادثه احد اشاره دارد و مى‏فرمايد: «تا كسانى كه نفاق ورزيدند شناخته شوند» سپس قرآن گفتگويى كه ميان بعضى از مسلمانان و منافقان، قبل از جنگ رد و بدل شد به اين صورت بيان مى‏كند. بعضى از مسلمانان هنگامى كه ديدند «عبداللّه ابن ابى» (يكى از منافقان) و يارانش، خود را از لشكر اسلام كنار كشيده و تصميم به بازگشت به مدينه دارند گفتند: «بياييد يا تا به خاطر خدا و در راه او پيكار كنيد و يا لااقل در برابر خطرى كه وطن و خويشان شما را تهديد مى‏كند دفاع نمائيد». ولى آنها به يك بهانه واهى دست زدند و گفتند: «ما اگر مى‏دانستيم جنگ مى‏شود، بى‏گمان از شما پيروى مى‏كرديم». البته اينها بهانه‏اى بيش نبود هم وقوع جنگ حتمى بود و هم مسلمانان در آغاز پيروز شدند و اگر شكستى دامنگيرشان شد، بر اثر اشتباهات و خلافكاريهاى خودشان بود و خداوند در پاسخ به معرفى آنان پرداخته و مى‏گويد: آنها دروغ مى‏گفتند. «آنها در آن روز به كفر نزديكتر از ايمان بودند.(16)»
منافقان، علاوه بر آن‏كه خودشان از جنگ احد كناره‏گيرى كردند، به هنگام بازگشت مجاهدان، زبان به سرزنش آنها گشودند. قرآن در آيه 168 سوره آل عمران به گفتار بى‏اساس آنها پاسخ مى‏دهد و مى‏گويد: «آنها كه از جنگ كناره‏گيرى كردند و درباره برادران خود گفتند اگر از ما اطاعت كرده بودند هيچ‏گاه كشته نمى‏شدند، به آنها بگو، اگر قادر به پيش‏بينى حوادث آينده هستيد مرگ را از خودتان دور سازيد، اگر راست مى‏گوييد.»
قبل از حادثه احد موضوع «منافقان» زياد مطرح نبود، اما بعد از شكست احد و آماده شدن زمينه براى فعاليت منافقان، مسلمانان فهميدند دشمنانى خطرناك‏تر دارند و اين يكى از نتايج حادثه احد بود. آيه 179 سوره آل عمران كه آخرين آيه‏اى است كه از حادثه احد بحث مى‏كند، اين حقيقت را به صورت يك قانون كلى بيان نموده و مى‏گويد. چنان نبود كه خداوند، مؤمنان را به همان صورت كه شما هستيد، واگذارد (و آنها را تصفيه نكند) مگر آنكه ناپاك را از پاك متمايز و جدا سازد». اين يك حكم عمومى است كه هر كس ادعاى ايمان كند، به حال خود رها نمى‏شود. بلكه با آزمايشهاى پى در پى خداوند، بالأخره اسرار درون او، فاش مى‏گردد.
2- منافقان در جنگ احزاب: آيه 13 سوره احزاب به شرح حال گروه خطرناكى از منافقان بيمار دل كه نسبت به ديگران خباثت بيشترى داشتند، پرداخته و مى‏گويد: «به خاطر بياويد هنگامى را كه گروهى از آنها (منافقان) گفتند: اى مردم مدينه، اينجا جاى توقف شما نيست، به خانه‏هاى خود باز گرديد.» و به اين ترتيب مى‏خواستند جمعيّت انصار را از لشكر اسلام جدا كنند. اين از يكسو و از سوى ديگر، و گروهى از آنان از پيامبر، اجازه بازگشت مى‏خواستند و مى‏گفتند: خانه‏هاى ما بى حفاظ است در حالى كه بى‏حفاظ نبود. آنها فقط مى‏خواستند (از جنگ) فرار كنند.» خداوند در آيه بعد به سستى ايمان اين گروه اشاره كرده، مى‏فرمايد: «آنها، چنان بودند كه اگر دشمنان از اطراف مدينه بر آنان وارد مى‏شدند و پيشنهاد بازگشت بسوى شرك به آنان مى‏كردند، مى‏پذيرفتند. و جز مدّت كمى (براى انتخاب اين راه) درنگ نمى‏كردند»(17). سپس قرآن، اين گوره منافق را به محاكمه مى‏كشد و مى‏گويد: «آنها قبلاً با خدا عهد و پيمان بسته بودند كه به دشمن پشت نكنند»(18). قرآن در جاى ديگر به وضع گروهى ديگر از منافقان كه از ميدان جنگ احزاب كناره‏گيرى كردند و ديگران را نيز به كناره‏گيرى دعوت نمودند اشاره نموده و مى‏فرمايد: «خداوند آن گروهى از شما را كه كوشش داشتند مردم را از جنگ منصرف سازند مى‏داند (مى‏شناسد) و همچنين كسانى را كه به برادرانشان مى‏گفتند به سوى ما بيائيد.» و دست از اين پيكار خطرناك برداريد. همان كسانى كه اهل جنگ و پيكار نيستند «وجز مقدار كمى به سراغ جهاد نمى‏روند»(19). در آيه بعد خداوند مى‏افزايد: انگيزه تمام اين كارشكنيها اين است كه «آنها در همه چيز نسبت به شما بخيل هستند». نه تنها در بذل جان در ميدان نبرد كه در كمكهاى مالى براى تهيه وسايل جنگ و در كمكهاى بدنى براى حفر خندق و حتى در كمكهاى فكرى نيز بخل مى‏ورزند، بخلى توأم با حرص و حرصى روز افزون. در ادامه اوصاف ديگرى از منافقان كه تقريباً جنبه عمومى در همه منافقان در اعصار و قرون مختلف دارد، پرداخته چنين مى‏گويد: «پس هنگامى كه (لحظات) ترس پيش مى‏آيد، مى‏بينى، آن چنان به تو نگاه مى‏كنند و چشمهاشان در حدقه مى‏چرخد كه گويى مى‏خواهند قالب تهى كنند.» آنها چون از ايمان درستى برخوردار نيستند و تكيه‏گاه محكمى در زندگى ندارند، هنگامى كه در برابر حادثه سختى قرار بگيرند، كنترل خود را بكلى از دست مى‏دهند، گو

يى مى‏خواهند قبض روحشان كنند. سپس مى‏افزايد «اما همين‏ها هنگامى كه حالت خوف و ترس فرو نشست، زبانهاى تند و خشن خود را با انبوهى از خشم و عصبانيت بر شما مى‏گشايند (و سهم خود را از غنائم مطالبه مى‏كنند) در حالى كه در آن نيز حريص و بخيل هستند»(20).
آيه 20 سوره احزاب، ترسيم گوياترى از حالت جبن و ترس اين گروه است. خداوند در اين آيه مى‏فرمايد: «آنها (به قدرى وحشت زده شده‏اند كه) گمان مى‏كنند هنوز لشكر احزاب نرفته‏اند». كابوس وحشتناكى بر فكر آنها سايه افكنده، اين ترس باعث شده است كه و اگر برگردند (از ترس) منافقان دوست مى‏دارند در ميان اعراب باديه‏نشين پراكنده (و پنهان) شوند.» پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. سوره توبه، آيه 51. 2. همان ، آيه 52. 3. سوره نساء، آيه 78. 4. سوره نور، آيه 47. 5. همان ، آيه 48. 6. سوره نساء، آيه 61. 7. همان ،آيه 62. 8. سوره منافقون، آيه 7. 9. سوره توبه، آيه 74. 10. همان ، آيه 64. 11. سوره نساء، آيه 73. 12. سوره محمد، آيه 20. 13. سوره توبه، آيه 87. 14. همان ، آيه 83. 15. سوره آل عمران، آيه 162. 16. همان ، آيه 167. 17. سوره احزاب، آيه 15. 18. همان، آيه 16. 19. همان، آيه 18. 20. همان، آيه 19.

/

بوستان فضيلت و سيلاب شرارت‏

طلوع توحيد
بعثت حضرت رسول اكرم (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) چون خورشيدى درخشان صحراى جهالت و ضلالت بشريت را منوّر ساخت. طليعه وحى با فرمان قاطع «اقرأ» نمودار گشت و امواجى از معنويت و قداست جام جان خاتم پيامبران را مشحون از بصيرت، معرفت و فضيلت نمود و روح و روانش را از بارقه الهى مبتهج ساخت. شهرت تمامى مورخان اعم از اهل تسنن و تشيع اين است كه از مردان، نخستين كسى كه به حضرت محمد(صلى اللّه عليه و آله و سلّم) ايمان آورد، حضرت على(عليه السلام) بود و از مسلّمات تاريخ است كه خديجه اولين بانويى بود كه به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) ايمان آورد.(1) عفيف كندى مى‏گويد در عصر جاهليت كه به مكّه آمدم و ميهمان عباس‏بن عبدالمطلب شدم. ما دو نفر كنار كعبه بوديم كه ناگهان ديدم مردى در برابر خانه خدا ايستاد، سپس نوجوانى را مشاهده نمودم كه آمد و در طرف راست او قرار گرفت، لحظاتى نگذشت كه زنى نيز به آن دو پيوست و من ملاحظه مى‏نمودم كه به پيروى از آن مرد، اين دو، ركوع و سجود مى‏نمودند اين وضع مرا تهييج نمود كه ماجرا را از ميزبان خويش(عباس) جويا شوم، او پاسخ داد: آن مرد محمد(صلى اللّه عليه و آله و سلّم) فرزند عبداللّه است و آن پسر برادرزاده‏اش على(عليه السلام) و زنى كه با آنهاست همسر محمد(صلى اللّه عليه و آله و سلّم) مى‏باشد، سپس عباس افزود: برادرزاده‏ام مى‏گويد: روزى فرا خواهد رسيد كه خزانه‏هاى كسرى و قيصر را در اختيار خواهد داشت ولى به خدا سوگند روى زمين كسى پيرو مرام او نيست جز همين سه نفر.(2)
پيامبر اكرم(صلى اللّه عليه و آله و سلّم) مدت سه سال به دعوت سرّى مشغول بود، در اين ايام خويشاوندان را به سوى توحيد و يكتاپرستى فرا خواند و با انقضاى زمان مذكور، دعوت خود را علنى ساخت، در اين موقع مخالفت‏هاى مشركان و كافران شكل جدّى به خود گرفت، شكنجه ياران پيامبر(صلى اللّه عليه و آله و سلّم) آغاز گرديد، حصر اقتصادى و فشارهاى اجتماعى شروع شد، به رغم اين وضع آشفته به تدريج چشمه جوشان اسلامى جويبارهايى به سوى سرزمين‏هايى ديگر جارى ساخت و اين در حالى بود كه به فرمايش حضرت على(عليه السلام) دوران بعثت بسيار كوتاه و صرفاً بيست و سه سال بود، رهبر اين حركت از امكانات مالى و تجهيزات لازم محروم بود، نه تنها مردم عربستان بلكه عموم مردم جهان در جهل، خرافه و آلودگى‏هاى اخلاقى بسر مى‏بردند، عموم افراد و حتى خويشاوندان در زمره دشمنان رسول اكرم(صلى اللّه عليه و آله و سلّم) بودند و موانع زيادى بر سر راه آن بزرگوار ايجاد مى‏نمودند و به اشكال گوناگون كارشكنى مى‏كردند.(3) با وجود تمام اين دشوارى‏ها به دليل تحوّلى شگرف كه حضرت محمد(صلى اللّه عليه و آله و سلّم) در اوضاع فردى و اجتماعى مردم به لحاظ اخلاقى و فرهنگى پديد آورد هنگام رحلت پيامبر نه تنها فروغ فروزان اسلام به خاموشى نگرائيد بلكه نيمى از دنياى آن روز جزو قلمرو مسلمانان به شمار مى‏رفت. به فرمايش حضرت زهرا(سلام اللّه عليها) هر زمان كه دشمنان آتش جنگ برافروختند خداوند آن را خاموش كرد و هرگاه شاخ شيطان نمايان مى‏شد و فتنه‏هاى مشركان دهان مى‏گشود پدرم(رسول اكرم(صلى اللّه عليه و آله و سلّم)) برادرش على(عليه السلام) را در كام آنان مى‏افكند و بدين گونه (مخالفان) سركوب مى‏شدند.(4) و اين نكته در واقع تحقق وعده الهى در قرآن است كه مى‏فرمايد: «يريدون ليطفوأ نور اللّه بافواههم واللّه متّم نوره و لو كره الكافرون. هو الّذى ارسل رسوله بالهدى و دين الحقّ ليظهره على الدين كلّه و لو كره المشركون».(5) آغاز آتش افروزى
در آستانه پرتو افشانى آيين محمدى، در ميان قبايل عرب گروهى مسيحى زندگى مى‏كردند، سرزمين شام نيز از مراكز مهم پيروان اين مذهب به شمار مى‏رفت. بعد از اين كه مصطفاى پيامبران از مكّه به سوى مدينه هجرت نمودند، عده‏اى از مسيحيان اين شهر آيين اسلام را با آغوش باز پذيرا شدند و گروهى از افراد نجران و يمن به منظور تفحص در دين اسلام به مدينه آمدند و پس از بررسى‏هاى لازم و ثبوت حقيقت برايشان، آيين نبوى را قبول كردند، اما برخى، از روى عناد و سرسختى از پذيرش اسلام اجتناب نمودند و پيامبر اكرم(صلى اللّه عليه و آله و سلّم) را وادار ساختند براى روشن شدن حقيقت و پايان دادن به جدال‏هاى موهوم و فريبنده آنان، ايشان را به نحوى مقتضى متقاعد نمايد.(6) يادآور مى‏شود پيامبر نامه‏اى به اسقف نجران(ابوحارثه) نوشت و طى آن مردم اين سامان را به اسلام فراخواند، وى بادريافت نامه رسول خدا(صلى اللّه عليه و آله و سلّم) با عده‏اى وارد مذاكره گرديد و سرانجام شورا نظر داد هيأتى به مدينه بروند و با حضرت محمد(صلى اللّه عليه و آله و سلّم) ملاقات نمايند، اينها در بحث و مذاكره‏ها متقاعد نشدند و از اين جهت خاتم پيامبران به فرمان الهى به آنان پيشنهاد مباهله داد، يعنى طرفين در صحرايى به دعا بپردازند و جبهه مخالف را به نفرين گرفته و نابودى او را بخواهند. آنان اين نظر را قبول كردند ولى روز مباهله، سران نجران با مشاهده وضع معنوى پيامبر كه صرفاً چهار نفر از عزيزترين افراد خويش را به ميدان مباهله آورده بود از انجام اين مراسم صرف نظر كردند و قرار شد مسيحيان نجران با پرداخت جزيه مختصرى زير پرچم اسلام بر آيين خود بمانند.(7)
شخصى به نام ابوعامر راهب قبل از ورود پيامبر اكرم(صلى اللّه عليه و آله و سلّم) به مدينه پيشواى مسيحيان اين سامان به شمار مى‏آمد و نوعى نفوذ روحانى و اجتماعى داشت كه با هجرت پيامبر به اين شهر اقتدار خويش را از دست داد. به علاوه پيشرفت سريع اسلام او را به شدت خشمگين نمود به نحوى كه براى اجراى مقاصدى شوم و نقشه‏هاى خطرناك با منافقان مدينه هم رأى گشت و به مكه روانه شد تا مشركان و بت‏پرستان اين ديار را با خود همراه نمايد، سپس عازم روم گرديد و از امپراتورى اين قلمرو استمداد طلبيد و سپاه رومى را براى نبرد با مسلمانان مهيّا ساخت، رسول اكرم (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) با آگاهى از اين حيله‏گرى، نيروهاى اسلامى را بسيج و سازماندهى نمود و براى خنثى نمودن چنين توطئه‏اى عازم تبوك گشت اما لشكر روم از بيم مصاف با رزمندگان اسلام متوارى شدند و به سوى مرزهاى خود عقب‏نشينى نمودند، پيامبر با كارگزاران امپراتورى روم قراردادهاى عدم تعرض منعقد نمود و با پيروزى سياسى به مدينه بازگشت.(8) مخالفت سردمداران مسيحى با اسلام به شكل‏هاى ديگر همچنان تداوم يافت و در سرزمين‏هاى تحت سيطره امپراتورى روم اختناق چنان شدت داشت كه كوچكترين حركات اسلامى را سركوب مى‏نمودند و گروندگان به آيين محمدى را تا سرحدّ اعدام مجازات مى‏كردند. فروةبن عامر استاندار عمان از سوى روميان به اين سمت منصوب شده بود وقتى به اسلام ايمان آورد قيصر روم در يك عكس العمل خشن وى را از مقام استاندارى معزول ساخت و شخصاً محاكمه‏اش كرد و دستور داد او را در فلسطين به جرم قبول آيين توحيدى به دار بزنند. اين وضع در مسير تاريخ همچنان ادامه داشت و خصومت با مسلمانان به حدى رسيد كه حتى محققان اروپايى نتوانستند از اعتراف به آن عبور كنند. استاولپيولدفايس در كتاب خويش (اسلام بر سر دوراهى) مى‏نويسد:
نهضت يا احياء علوم و فنون اروپايى با بهره‏گيرى گسترده‏اش از مصادر اسلامى بيشتر به پيوند شرق و غرب ارتباط دارد. اروپا از جهان اسلام استفاده كرد ولى اين امر پسنديده را ناديده گرفت و به آن اعتراف نكرد و آن را ارج ننهاد بلكه به عكس اين دشمنى همگام با پيشرفت و مرور زمان افزايش يافت و به صورت عادتى بد درآمد و به حدّى رسيد كه هرگاه كلمه مسلمان ذكر مى‏شد دشمنى با اسلام همانند موجى سراسر احساسات ملى آنان را فرا مى‏گرفت. مصاديق كينه توزى‏
از مظاهر بارز كينه توزى غرب نسبت به مسلمانان جنگ‏هاى صليبى مى‏باشد. عامل اصلى هشت فقره جنگ صليبى تعصّبات مذهبى مبلّغان كليساها بود كه با دسيسه‏ها و انواع حيله‏ها مسيحيان را بر عليه مسلمانان تحريك كردند. سرانجام سپاهى خونخوار و وحشى با قساوتى تأسف بار و كشتار فراوان در 6 ژوئيه 1099 م بيت المقدس را به تصرف درآورد، البته مسلمان‏ها بعدها (در سپتامبر 1187 م – 583 ه.ق) اين سرزمين مبارك و قبله گاه نخستين خويش را باز پس گرفتند و پرچم اسلام را بر فراز ديوارهاى مسجد اقصى و مسجد صغره به اهتزاز درآوردند امّا تاريخ از جناياتى كه مهاجمان مسيحى مرتكب شدند فجايع خوفناكى را ذكر نموده است كه نمى‏توان از آن گذشت. آلبر ماله مى‏نويسد: گودوآدو بويون فرمانده اين سپاه خون آشام در گزارش خود به پاپ نوشت: اگر مى‏خواهيد بدانيد با دشمنانى كه در بيت المقدس بدست ما افتادند چه رفتارى صورت گرفت همين قدر بدانيد كه كسان ما در رواق و معبد سليمان در لجّه از خون مسلمانان مى‏تاختند و خون تا زانوى مركب آنان مى‏رسيد.(9) گوستاولوبون فرانسوى به نقل از روبرت راهب كه در نبردهاى مذكور حضور داشته مى‏نويسد: لشكر ما در گذرها و ميدان‏ها در گشت و حركت بودند و از قتل عام لذت مى‏بردند. اطفال را پاره پاره كرده جوان و پير را در يك رديف از دم شمشير مى‏گذرانيدند.(10) جان ديون پورت نوشته است: كيست كه از تحريكات مسيحيت خجلت زده نشده باشد مقصود همان تحريكاتى است كه در نتيجه آن قواى داخلى بر اثر تعصب شديد و ستمگرى‏هاى شيطانى عليه مسلمانان به هيجان آمدند و مظالمى ناگوار مرتكب شدند.(11) ويل دورانت جنايات مذكور را چنين وصف كرده است: به هر طرف انسان مى‏رفت در ميان اجساد مقتولين بود. زنان را به ضرب دشنه مى‏كشتند. ساق پاى اطفال شيرخوار را گرفته و به جبر آنها را از سينه مادرانشان جدا مى‏ساختند و به سوى ديوارها پرتاپ مى‏كردند. آنان هفتاد هزار مسلمان را كه در بيت المقدس بودند كشتند.(12) غرب، مبارزه با مسلمانان را در دو محور سياسى و فرهنگى ادامه داد و به استعمار بسيارى از سرزمين‏هاى اسلامى پرداخت و منابع فرهنگى و مادى اين نواحى را به تاراج برد، دولت مقتدر عثمانى را تجزيه نمود، غده سرطانى رژيم صهيونيستى را در قلب جهان اسلام كاشت و به موازات اين حركت‏هاى سياسى اجتماعى كوشيد پيوند مسلمانان را با معارف دينى و ارزشهاى معنوى سست كند، به تحق

ير باورهاى اعتقادى مسلمين پرداخت، براى ايجاد تفرقه در بين مسلمانان مسايل قومى، قبيله‏اى و فرقه‏اى را مطرح كرد و با پوشش تمدن و تجدّد فرهنگ مصرف زدگى، فاسد و ابتذال را ترويج نمودند. نور اسلام در اروپا
در سال 91 هجرى مقارن با سال 711 ميلادى سپاهيان اسلام به فرماندهى طارق‏بن زياد در فتحى افتخار آفرين توانستند به ناحيه جنوب غربى اروپا استيلا يابند و به تدريج در اين ناحيه تمدن اسلامى اندلس را بيان نهند و پس از آن با فتوحات متوالى و درخشان سرزمين‏هاى ديگرى را در قاره اروپا به قلمرو دولت اسلامى اضافه كنند. اگرچه حكومت 781 ساله مسلمانان بر اثر ضعف داخلى و توطئه دشمنان پايان يافت اما گرايش به آيين محمدى در اروپا با وجود فشار و اختناق شديد از طرف اربابان كليسا، رو به گسترش نهاد.(13) در قرون بعد بر اثر تلاش مسلمانان و با مشاهده ضعف و انحطاط بيزانس شرقى، دولت مقتدر اسلامى بر اروپاى شرقى، جنوب شرقى و منطقه بالكان حكومت مى‏كرد و اين نفوذ افتخار آفرين تا اوايل جنگ جهانى اول بر اروپاى شرقى و جنوبى باقى ماند به رغم خصومت ديرينه غرب با اسلام، اين آيين جهانى و جاودانى همچنان در اروپا مشغول نور افشانى مى‏باشد و شكوفايى فضيلت و معنويت را به ارمغان مى‏آورد و گرايش به دين اسلام در بين اروپائيان به خصوص متفكران، دانشوران و دانشگاهيان، در حال گسترش است، چندين كشور اروپايى اكثريت مسلمان دارند. آلبانى، بوسنى و هرزگوين، مقدونيه و كوزوو اين گونه است در بسيارى از كشورهاى اروپايى اگر چه مسلمانان در اقليت هستند اما در امور فرهنگى و سياسى تأثير گذار و فعال‏اند. روزنامه سوئيسى زوشاگس سايتونگ در شماره اخير خويش نوشت: حضور بيش از 000/000/52 ميليون مسلمان در قاره اروپا مبيّن آن است كه اسلام بخش جدايى‏ناپذير از تاريخ و جامعه اروپايى است. در واقع اسلام دومين دين اين قلمرو است، منشأ جمعيت مسلمان در اروپا متفاوت مى‏باشد، عده‏اى اصالتاً اروپائى هستند، گروهى ديگر مهاجرينى مى‏باشند كه در ادوار تاريخى به دلايلى از آسيا و آفريقا به آنجا رفته‏اند و برخى از ممالك مستعمره پيشين اروپا به اين سامان كوچ كرده‏اند، در دهه‏هاى قبل آن عده از مسلمانان اروپا كه به تازگى به كشورهاى اين بخش از كره زمين مهاجرت كرده بودند خود را ناگزير به تبعيت از قوانين، فرهنگ، آداب و رسوم محل سكونت جديدشان مى‏دانستند اما با تولد و رشد فرزندان آنان نسل جديدى شكل گرفت كه خود را در عين حال كه اروپائى تلقى مى‏كنند مسلمان هم مى‏دانند اينها كوشيده‏اند در فضاى خانه و زندگى فردى طبق آموزه‏ها و تعاليم دينى رفتار نمايند اما تفاوتشان با والدينشان
در نگاه آنان به جامعه‏اى است كه در آن زندگى مى‏كنند زيرا اين نسل جديد نه ديگر خود را مهمان مى‏داند و نه تصويرى از بازگشت به وطن اصلى دارند زيرا اروپا محل نشو و نماى آنان مى‏باشد به همين دليل فكر نمى‏كنند اگر قصد داشته باشند همان طور كه دينشان از آنان خواسته رفتار كنند، انتظارى خلاف معمول و متوقعانه دارند اما بايد به يك واقعيت تلخى اشاره كرد كه با سنت‏هاى مذهبى، ارزش‏هاى دينى و نمادهاى اعتقادى در تضاد است و حتى از آن هراس دارد، حقيقت اين است كه ديگر نمى‏توان غرب كنونى را با اروپاى عصر قرون وسطى يكى دانست، اروپا از رنسانس به اين سو در جهت غير دينى كردن نگاه و نگرش مردمش و سست كردن علايق دينى در زندگى روزمره شهروندانش سير كرده است و در نتيجه امروز در غرب كسان زيادى هستند كه گرچه ميراث داران مسيحيت و يهوديت‏اند ديگر به معناى دقيق كلمه مسيحى يا يهودى نمى‏باشند، با اين حال در بطن تمدن جديد گروههاى بسيارى از پيروان اديان هستند كه مى‏خواهند با التزام به آداب و سنن مذهب خويش زندگى كنند. تاريخ غرب در قرون اخير داغ مبارزه‏اى بى‏امان ميان نيروهاى دينى و گرايش‏هاى دنيا گرايانه و غير دينى و در واقع تفوّق نهايى اين نگرش‏ها و در نتيجه انكار حقيقت دين و ربط و پيوند واقعى آن با حوزه‏هاى گوناگون زندگى را بر پيشانى دارد. متأسّفانه همه جوامع غربى مدّعى غير دينى بودن هستند و قانون را نه برگرفته از دين بلكه دست كم در جاهايى كه مبتنى بر دموكراسى است برآمده از آراء مردم مى‏دانند. ارمغان اين وضع علاوه بر بى‏بندوبارى، لاقيدى و ابتذال، مخالفت و تضاد اساسى با تعاليم دينى به خصوص مسلمانان است، البته اين جريان كه مى‏خواهد از دين جدا باشد و الهيات را ناديده بگيرد نمى‏تواند موفق باشد. فروريختن كمونيسم در اروپاى شرقى و در خود شوروى نيز مويّد گرايش‏هاى دينى مردم است به علاوه نهال‏هاى ديانت اخيراً در حال شكوفايى، رويش و بارورى است و گويى صداى درهم شكستن و فروريختن بسيارى از ايدئولوژى‏هاى مادى و بت‏هاى ذهنى غرب شنيده مى‏شود، جستجوى شيوه‏هاى زندگى معنى دار و گستره تعبير معنويت در اروپا در حال احياست و با نيتى كاملاً جدّى و مشتاقانه دنبال مى‏شود. اگر چه در آن اختناق دنياگرايى و جدايى گزينى سردمداران اروپايى از ديانت و فشارها و محدوديت‏هاى فراوان ناشى از آن، مسلمانان صدمات و لطماتى را متحمل شده‏اند اما مو

فق گرديده‏اند فرهنگ و تفكر اسلامى را به نحوى بليغ و آگاهانه در اين قاره بيان كنند. به همين دليل دين اسلام امروزه سريع‏ترين رشد را در ميان همه اديان در غرب به خود اختصاص داده است. با اين حال مسلمانان در اروپا بايد بكوشند فضا و فرهنگ اسلامى براى خود در جامعه غربى پديد آورند و زمينه‏هايى را فراهم آورند كه آيين آنان جدّى گرفته شود و روى آن حساب شود، مسلمان ساكن در اين قاره ناگزير است با گرايش‏هاى غير دينى مبارزه كند.(14)
دومينيك اشناپر مى‏نويسد: واقعيت آن است كه سكونت مسلمانان در اروپاى دنياگرا و داراى سنت‏هاى مسيحى تعارض هايى را بر مى‏انگيزد كه نمى‏توان به سادگى از آن چشم پوشى كرد و به قول يوهانس يانسن تخيّل فرد اروپايى انباشته از مظاهر تحريف شده از اسلام به گونه‏اى است كه باورهاى غير منطقى، خشونت و ايجاد خطر از جانب اسلام را در ذهن او تداعى مى‏كند اما مسلمانان اروپا اين گونه نيستند و به باورهاى اصيل خويش اعتقاد و التزام عملى دارند و با شيوه‏اى معقول و منطقى به شعاير خويش عمل مى‏كنند يا به آن دلبستگى دارند. تمام كشورهاى اروپايى خود را به آزادى عقيده و مذهب كه پيروى از ماهيت جمع گراى جامعه است متعهد مى‏دانند با اين حال اصل دنياگرايى و ماهيت غير مذهبى زمينه تضاد بين مذهب متشكّل و سياستمداران را فراهم آورده است اين چيزى است كه مسلمان ساكن اروپا را آزار مى‏دهد.(15) توهّم توطئه‏
واقعه 11 سپتامبر 2001 ميلادى، كه آمريكا را در موجى از هراس و اضطراب فرو برد، بهانه‏اى گرديد تا تيرهاى مسمومى را به سوى مسلمانان شليك كنند، جهان غرب كه از حضور ميليون‏ها مسلمان در اروپا رنج مى‏برد، با اين رخداد دستگيره مناسبى فراهم آورد تا فشار خويش را بر جامعه اسلامى افزايش دهد و در پوشش مبارزه با تروريسم و با ادعاى وجود ارتباط قوى ميان مسلمانان و تروريست‏ها شهروندان خود را نسبت به مسلمانان بد بين ساخته است امّا اگر در خصوص واقعه مذكور تامّلى گردد اين واقعيت بدست مى‏آيد كه اولاً گروههاى كوچكى چون شبكه القاعده و اسامه بن لادن، طالبان و امثال اينها با حمايت آمريكا و ابرقدرت‏هاى ديگر رشد سرطانى پيدا كردند و ثانياً نمى‏توان گروهى خاص را به عنوان تشكيلات فراگير و گسترده در جهان اسلام تلقى كرد و با سوء استفاده از حركت تروريستى افرادى كه به صورت منفرد عمل كرده‏اند نمى‏توان جهان اسلام را تروريست يا مدافع آن تلقى كرد. همانگونه كه دادگاههاى تفتيش عقايد نماد مسيحيت نمى‏باشند. ثالثاً در اين كه نقشه انفجار برج‏هاى دوقلوى آمريكا و ساير حوادث تروريستى مشابه صرفاً به دست اين گروهها صورت گرفته باشد بايد به ديده ترديد نگاه كرد. از برخى اسناد و قرائن برمى‏آيد كه در درون سازمان اطلاعات و امنيت رژيم اشغالگر قدس (موساد) بخش فوق سرّى به نام All(آل) وجود دارد كه تمامى فعاليت‏هاى موساد در آمريكا را برنامه‏ريزى و هدايت مى‏كند و مواردى مؤيّد آن است كه اگر منافع اسرائيلى‏ها اقتضا كند به بزرگترين حامى خويش يعنى ايالت متحده آمريكا هم رحم نمى‏كنند.(16) نوام چامسكى روشنفكر و نظريه پرداز آمريكايى مى‏گويد: اين تفكر درست نيست كه بپذيريم سرچشمه عمليات 11 سپتامبر اسامه بن لادن و شبكه‏هاى او يعنى نيروهاى نامنظم اما شناخته شده و متحّد باشند.(17) تيه رى ميسان نويسنده، محقق و مدير شبكه اينترنتى ولتر فرانسه كه با نگارش دو كتاب جنجالى حقايقى را درباره نقش هيأت حاكمه آمريكا در وقايع سپتامبر فاش ساخته، در مصاحبه‏اى خاطرنشان نموده است: سرويس‏هاى اطلاعاتى اسرائيل شش ماه قبل از آن براى نخستين بار درباره اين ماجرا به آمريكايى‏ها هشدار داده بودند. لذا لغو سفر آريل شارون به نيويورك طبيعى بود زيرا دو روز قبل از 11 سپتامبر تاريخ وقوع حوادث مشخص گرديده بود به گفته «ميسان» دو ساعت قبل از حوادث، يك شركت مخابراتى اسرائيلى پيام هشدارآميزى را بر روى تلفن همراه تمام افرادى كه در مناطق اطراف ساختمان‏هاى تجارت جهانى اقامت داشتند فرستادند و لذا غالب شركت‏ها در روز حادثه به كاركنان خود مرخصى داده بودند كه سبب شگفتى ايشان شده بود. وى افزود پس از شروع تحقيقات درباره حوادث 11 سپتامبر متوجه شديم هيچ كدام از مسؤولان شركت‏هاى بزرگ در ميان قربانيان نمى‏باشند آن‏ها در ساعت وقوع حوادث در يك ميهمانى صبحانه در منطقه‏اى دور از محل حادثه در نبراسكا حضور داشتند. اين پايگاه همان محلى است كه عصر روز حادثه جرج بوش به آنجا پناه برد.(18)
در پى حملات 11 سپتامبر حداقل سه گروه از اسرائيلى‏هاى كه مظنون به همكارى با موساد بودند در آمريكا دستگير شدند. روزنامه هاآرتص در 18 سپتامبر گزارش داد پنج اسرائيلى به دليل رفتار عجيب خود از سوى سازمان «FBI» دستگير شدند. روزنامه الوطن چاپ اردن نيز نوشت مقامات رژيم اشغالگر قدس چهار هزار تن از شهروندان خود را كه در مراكز تجارت جهانى كار مى‏كرده‏اند قبل از وقوع حملات از اين محل خارج كرده‏اند. اداره تحقيقات فدرال ايالات متحده آمريكا چند روز پس از اين واقعه در جستجوى شخصى بود كه دو ساعت قبل از برخورد هواپيماها به برج‏هاى دوقلوى جهانى نيويورك پيام هشدارى از طريق اينترنت براى كاركنان يكى از شركت‏هاى اسرائيلى فرستاده بود.(19)
« ژان بودريار» فيلسوف و جامعه شناس فرانسوى كه به خاطر ديدگاههايش در فرهنگ و ارتباطات شهرت ويژه‏اى دارد در اين مورد خاطر نشان مى‏نمايد: عاملانى وجود داشته‏اند كه اين حادثه را بوجود آورده‏اند اما ايالات متحده آمريكا با سوء استفاده از اين حادثه ميل به برترى جوئى را ارضا مى‏كند، به نظر مى‏رسد حادثه مورد اشاره بهانه‏اى بوده است تا استكبار جهانى به هدف اصلى خود يعنى ايجاد تعادل در سياست جهانى به نفع خويش دست يازد. طرح نظريه‏هاى پايان تاريخ و برخورد تمدن‏ها از سوى فوكوياما و هانتيگتون و تبليغات گسترده‏اى كه در دهه‏هاى اخير براى توجيه اين دو ديدگاه شده است اين گمان را تقويت مى‏كند كه سياستمداران آمريكا در جهان يك قطبى مورد نظر خود به دنبال زمينه سازى براى ايجاد يك قطب ديگر هستند كه نيروى اصلى آن مادى و نظامى نيست بلكه ريشه در انديشه و فرهنگ دارد. اسلام به عنوان يك دين و بلكه به عنوان شيوه زندگى و سياستى حكومتى با فرهنگ مهاجم به طور جدى به مخالفت برمى‏خيزد.
افزايش شمار مسلمانان در جهان و به ويژه در اروپا و روند مهاجرت مسلمانان به كشورهاى غربى نگرانى شديد طراحان سياست‏هاى جديد را در سطح جهان موجب شده است. هرچند مطرح گرديدن اسلام به عنوان قدرت مخالف ارزشهاى غربى مى‏تواند زمينه ساز تحرك جدّى اسلام در جهان باشد اما به سبب ضعف اتحاد مسلمانان و نازل بودن اقتدار سياسى آنان در سطح اقتصاد جهانى، تسليحاتى و استقلال تكنولوژيكى نمى‏تواند طرح قدرت اسلامى به عنوان قطب جديد جهانى از واقعيت جدّى برخوردار باشد اما استكبار با توجه به ديدگاه سلطه گرى در فرهنگ، اقتصاد و سياست، اسلام و مسلمانان را تنها خطرى شناخته است كه با بهره‏بردارى از آن مى‏توان طرح تعادل سياست جهانى را در دو قطبى نماياندن جهان، توجيه كرد اما مطرح ساختن اسلام به عنوان قدرت مقابل آمريكا در شرايط قبل از حوادث 11 سپتامبر براى طراحان توطئه‏اى جهانى به مصلحت نبود براى چنين وضعى مى‏بايست جريانى ايجاد شود كه بر اساس آن بتوان ضمن مقابله با قدرت بالقوه اسلام و مسلمانان قدرت‏هاى محدود ديگرى را نيز با آنان همراه كرد تا ضمن كم‏رنگ كردن قدرت‏هاى اسلامى و يا ابزارهاى ديگرى كه ريشه در فكر و فرهنگ دارند يك دشمن تخيلى پديد آورد. از اين رو بحث حقوق بشر براى جريان سازى عليه كشورهاى اسلامى در جهان به شدت مطرح شده است كه موضوع تروريسم نيز به عنوان اهرم قوى براى متهم ساختن سرزمين‏هاى اسلامى به آن افزوده شده است.(20)
امّا بحران مذكور نخست دامن طراحان و بانيان آن را گرفت بنا به گفته فرانسوانيكولو، سفير فرانسه در تهران، رخ داد چنين حادثه‏اى در آمريكا قضيه را معكوس كرد زيرا تا قبل از آن، اين كشور، ناحيه‏اى حفاظت شده بود به علاوه جامعه جهانى به ادعاهاى دروغين ابر قدرت‏ها در نابودى تروريسم پى‏بردند و متوجه شدند طرح اين مسئله لايه‏اى است كه مى‏خواهد حقيقت را بپوشاند، در سراسر آمريكا و غرب(اروپا) نوعى اضطراب حاكم گرديد و تناقض گويى سياستمداران موجب شد شهروندان اروپايى و امريكايى نسبت به دولتمردان با ديده ترديد بنگرند و استمرار اين وضع امنيت اجتماعى و سياسى اين نواحى را به تحليل مى‏برد از سوى ديگر نظام سرمايه‏دارى غرب تا گلو در مشكلات انسانى لاينحل فرو رفته و با وجود ثروت‏هاى فراوان از استقرار عدالت اجتماعى ناتوان مانده است. امت مسلمان در برابر اين امواج خطرناك و توفان‏هاى مهيب كه هر لحظه از سوى استكبار تدارك ديده مى‏شود بايد مراقب باشند:
1- در خصوص مسايل جهان اسلام بى‏تفاوت نباشند.
2- عزت نفس، اعتماد، اطمينان، شجاعت خويش را با تكيه بر بنيان‏هاى دينى تقويت كنند.
3- مسلمانان بدانند تفكر اسلامى و هويت دينى در گستره جهان از شوكت و عظمت و نشاط افزونترى برخوردار گشتند و اسلام به صورت يكى از برجسته‏ترين حقايق موجود عالم در سراسر جهان مطرح گرديده است.
4- قدرت‏هاى مسلط جهان در موضع صريح‏ترى از خصومت نسبت به اسلام و ارزشهاى اسلامى قرار گرفته‏اند و پس از سقوط كمونيسم اردوگاه غرب فصل اسلام زدايى و مقابله با رشد روزافزون حركت‏هاى اسلامى را گشوده است.
5 – دوگانگى اروپا و آمريكا در برخورد با حوادث جهان از عمق كينه جويى تمام نشدنى آنان نسبت به اسلام و مسلمانان حكايت دارد. سركوب خونين و قساوت‏آميز مسلمانان در بوسنى هرزگويين و در قلب اروپاى متمدن به قدرى خشن و وحشتناك بود كه آدمى را به ياد قتل عام‏هاى معروف اروپا در قرون وسطى و جنگ‏هاى قومى نژادى اين قاره مى‏انداخت با اين وجود دول اروپايى كه به بهانه حقوق بشر در امور كشورهاى دور دست دخالت و اعمال نظر مى‏نمايند در برابر چنين فجايعى دست روى دست گذاشتند و مهر سكوت بر لب زدند.
6- علاج تمامى ناكامى‏ها، دردها و گرفتارى‏هاى ملل مسلمان بازگشت به اسلام راستين، زندگى بر اساس ارزشهاى دينى و در پرتو احكامى اسلامى است. اين آيين مى‏تواند، عزت، قدرت و برخوردارى از امنيت را به جامعه اسلامى هديه نمايد و سرنوشت تلخى را كه طراحان استكبار براى امت مسلمان تدارك ديده‏اند از آنان دور نمايد.
7- امواج بيدارى اسلامى از دويست سال قبل تا كنون هر روز بلندتر و گسترده‏تر شده است مهم‏ترين دستاورد اين حركت تاريخى بازگرداندن تدريجى خودباورى به جهان اسلام است به گونه‏اى كه امروزه با وجود توسعه و تعميق تبليغات صوتى، تصويرى و الكترونيكى، مدعاى قديمى برترى غرب اثر كمترى بر ملت‏هاى مسلمان دارد و رنگ باخته است.
8 – تمامى ناظران خودى و بيگانه اقرار و اذعان دارند كه پرجاذبه‏ترين دين براى ملل و اقوام جهان، اسلام است و سرعت پيشرفت آن قابل مقايسه با هيچ يك از ديگر اديان جهان نمى‏باشد از اين پديده مى‏توان نتيجه‏گيرى كرد كه آيين محمدى همچنان زنده و پوياست و قدرت پالايش، تزكيه، دفع مواد فاسد و دفاع در برابر تهاجم عناصر بيگانه، موذى و مضر را دارد. نوشتار حاضر را با سخنى از امام خمينى به پايان مى‏برم: «هيهات كه امت محمد(صلى اللّه عليه و آله و سلّم) و سيراب شدگان كوثر عاشورا و منتظران وراثت صالحان به مرگ ذلت بار و اسارت غرب و شرق تن در دهند. هيهات كه خمينى در برابر تجاوز ديوسيرتان و مشركان و كافران به حريم قرآن كريم و عترت رسول خدا(صلى اللّه عليه و آله و سلّم) و امت محمد و پيروان ابراهيم حنيف ساكت و آرام بماند و يا نظاره‏گر صحنه‏هاى ذلت و حقارت مسلمانان باشد.»(21) پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. نك: سيره ابن هشام، ج‏1، ص 240؛ بحارالانوار، ج 16، ص‏8. 2. اعلام الورى، طبرى، ص 25؛ تاريخ طبرى، ج 2، ص 211، الاصابه، ج 2، ص 480. 3. برگرفته از خطبه 94، نهج البلاغه، ترجمه فيض الاسلام، ص 282. 4. الاحتجاج، طبرسى، ج 1، ص 101 – 100. 5. سوره صف، آيات 9 – 8. 6. آيات 59 تا 63 سوره آل عمران به اين ماجرا تصريح دارد. 7. تمامى مورخان و مفسّران اين حادثه را به مناسبت بحث‏هاى خود ذكر نموده‏اند. 8. نك: فروغ ابديت، آية اللّه سبحانى،فصل 54، غزوة تبوك. 9. تاريخ قرون وسطى، آلبرماله، ج‏2، ص 257. 10. تاريخ تمدن اسلام و عرب، ص 407. 11. عذر تقصير به پيشگاه محمد و قرآن، جان ديون پورت، ترجمه سيد غلامرضا سعيدى، ص 133. 12. تاريخ تمدن، ويل دورانت، ج 13، ص 15. 13. نك: اسلام و بحران عصر ما، روژه دو پاسكيه، ترجمه دكتر حسن حبيبى. 14. نك: جوان مسلمان و دنياى متجدد، ترجمه دكتر مرتضى اسعدى. 15. مسلمانان در اروپا، ويراسته برنارد لوئيس و دومينيك اشناپر، ترجمه محمد حسين آريا، ص 294 و 279. 16. براى اطلاعات از نقشه‏هاى موساد در آمريكا بنگريد به كتاب راه نيرنگ، نوشته ويكتور استروفسكى كه خود مأمور ارشد موساد بوده و به سبب برخى اختلافات از آن اخراج شده است. 17. مصاحبه با نوام چامسكى، روزنامه انتخاب، 25 فروردين 1382، شماره 1146 ؛ ص 5. 18. تى‏يريسان 45 ساله با همكارى عده‏اى از نويسندگان فرانسوى كتابى با عنوان پنتاگيت نوشت كه در آن تضادها و تناقض گويى‏هاى دولت آمريكا درباره حوادث 20 شهريور(سال 1380) افشا شده است (نك: مصاحبه وى با خبرنگار واحد برون مرزى صدا و سيماى جمهورى اسلامى ايران) روزنامه جمهورى اسلامى، شماره 6753. 19. روزنامه قدس، 16 مهر 1380، شماره 3968، ص 11. 20. مقاله دكتر حسن بشير استاد دانشگاه آكسفورد انگلستان، روزنامه اطلاعات، شماره 22870. 21. كتاب فرياد برائت، ص 14 – 13، روزنامه كيهان شماره 17638 (26/1/82).

/

عوامل وحدت آفرين از نگاه قرآن كريم‏

مركز فرهنگ و معارف قرآن كريم
اتّحاد به معناى يكى شدن، در اصل از ريشه «وحد» به مفهوم يكتايى و يگانگى است.(1) قرآن به مسأله اتّحاد از ديدگاه اجتماعى آن نگريسته و بر اهمّيّت اتّحاد ميان جهانيان، اديان، مسلمانان و نهاد خانواده تأكيد كرده است و پيوند ميان دل‏هاى مؤمنان را نوعى تصرّف الهى مى‏شمارد و براى ايجاد و حفظ چنين يگانگى، ارسال پيامبران به همراه شرايع را ضرور مى‏داند و براى برقرارى يگانگى و نيز حفظ آن، راه‏كارهاى گوناگونى را پيش بينى كرده كه بخشى از آن، جنبه پيش‏گيرى از تفرقه، و بخشى ديگر به درمان آن ناظر است.
1. توجه به نقاط مشترك: مخاطبان دعوت به يگانگى، نقاط مشتركى دارند كه قرآن بر اين نقاط، انگشت گذاشته و آنان را به يگانه شدن بر محور آن‏ها فراخوانده است. تأكيد بر اين كه انسان‏ها همه از خاك آفريده شده(حج/ 5) يا از يك پدر و مادر زاده شده‏اند(حجرات/ 13) و اين كه كرامت انسانى به همه انسانها متعلق بوده [و رنگ و نژاد در آن تأثير ندارد](اسراء/ 70) توجه دادن به اين نقاط مشترك در يگانگى جهانى است. دعوت از پيروان اديان آسمانى و اهل كتاب به نقاط مشترك عقيدتى (آل‏عمران/64) نيز بدين سبب انجام گرفته است.
2. چنگ زدن به ريسمان الهى: قرآن كريم در صريح‏ترين آيه خود، در دعوت به اتّحاد، تمام مؤمنان را به چنگ زدن به ريسمان الهى و پرهيز از تفرقه خوانده است: «وَاعْتَصِمُواْ بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِيعًا وَلَا تَفَرَّقُوا»(2) و نيز در آيات 146 و 175 نساء و 101 آل‏عمران از تمسّك جستن به خداوند، سخن به ميان آورده است. در اين كه مقصود از ريسمان الهى چيست، مفسرّان اختلاف دارند. قرآن، كتاب و سنّت، دين الهى، اطاعت خداوند، توحيد خالص، ولايت اهل‏بيت(ع) و جماعت، وجوهى است كه در تفسير آن گفته شده است. برخى نيز مفهوم حبل اللَّه را شامل همه اين معانى دانسته‏اند.(3) با اين حال، به نظر مى‏رسد كه نزديك‏ترين تفسير براى اين واژه، ديدگاه نخست يعنى قرآن است؛ چنان‏كه در روايتى از رسول اكرم(ص) قرآن؛ ريسمان الهى كشيده شده ميان آسمان و زمين معرّفى شده است: كتاب اللّه هو حبل اللّه الممدود من السّماء إلى الأرض.(4) معرفى قرآن به صورت ثقل اكبر در روايت معروف ثقلين(5) نيز مؤيد اين مدّعا است؛ چنان‏كه قرآن، خود از مؤمنان خواسته است تا در منازعات و اختلافات خود، به خداوند رجوع كنند: «فَإِن تَنازَعْتُمْ فِى شَىْ‏ءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّه»(6) و اين رجوع الى اللّه در روايت حضرت امير(ع) به رجوع به قرآن تشبيه شده است؛ بنابراين، قرآن افزون بر آن‏كه مى‏تواند در نقش محور يگانگى، ايجاد كننده آن باشد مى‏تواند در رويكرد اختلافات، يگانگى پيشين را نيز اعاده كند. چنين نقشى براى قرآن بدان سبب است كه افزون بر دعوت همگان به يگانگى و بر حذر داشتنشان از تفرقه، نظام عقيدتى، اخلاقى و عملى منسجم و هماهنگى را ترسيم مى‏كند كه هر كس بدان رجوع كند، ناخود آگاه خود را با ميليون‏ها پيرو قرآن يگانه مى‏يابد.
3. مراجعه به سنّت پيامبر(ص): افزون بر آن‏كه قرآن، وجود پيامبر(ص) را محورى براى همبستگى و يگانگى مسلمانان مى‏شناسد(آل عمران/ 159)، مراجعه به سنت حضرت را نيز راه‏كارهايى براى ايجاد و حفظ يگانگى معرفى كرده است: «فَإِن تَنازَعْتُمْ فِى شَىْ‏ءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَالرَّسُول».(7) بازگرداندن به رسول در روايت حضرت امير(ع) به مراجعه به سنّت پيامبر تفسير شده است. پيامبر(ص) با توجه به عهده‏دار بودن سِمَت شرح و تبيين قرآن در كنار مقام رسالت(نحل/ 44)، افزون بر آن‏كه خود مى‏تواند برطرف كننده منازعات و مشاجرات باشد و بدين سبب پذيرش داورى وى مورد تأكيد قرآن است(نساء/ 65)، سنّت حضرت به صورت شارح قرآن مى‏تواند ابهامات و اشتباهات در فهم قرآن را كه خود ممكن است زمينه‏ساز پراكندگى باشد، برطرف كند؛ چنان كه حضرت امير(ع) براى نشان دادن اشتباه خوارج در كج فهمى از آيه «إِنِ الْحُكْمُ إِلَّا لِلَّه»(8) از ابن‏عباس مى‏خواهد كه با سنّت با آنان به محاجّه بپردازد.(9)
4. مراجعه به اهل‏بيت(ع): قرآن از امامان اهل‏بيت(ع) با عنوان «أُولى الأمر» ياد كرده و اطاعت آنان را در جهت اطاعت خدا و رسول و سخن آنان را حجّت دانسته است: «أَطِيعُواْ اللَّهَ وَأَطِيعُواْ الرَّسُولَ وَأُوْلِى الْأَمْرِ مِنكُم»(10) بدين سبب از مسلمانان خواسته است تا در موارد اختلاف ميان خود يا فهم دين، به آنان مراجعه كنند: «وَلَوْ رَدُّوهُ إِلَى الرَّسُولِ وَإِلَى‏ أُوْلِى الْأَمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ الَّذِينَ يَسْتَنبِطُونَهُ مِنْهُم»(11) و يكى از عوامل معرفى اهل‏بيت در جايگاه ثقل اصغر در روايت ثقلين از سوى پيامبر(ص) نقش مؤثر آنان در ايجاد و حفظ يگانگى بوده است؛ چنان‏كه هشام‏بن حكم در حضور امام صادق(ع) در مناظره‏اى با مرد شامى، ضرورت وجود امام را براساس ناكافى بودن قرآن و سنّت در رفع اختلافات ثابت كرد.(12) در برخى از روايات، مقصود از ريسمان مردمى در آيه «… إِلَّا بِحَبْلٍ مِّنَ اللَّهِ وَحَبْلٍ مِّنَ النَّاس»(13) على(ع) يا امامان(ع) معرفى شده است.(14)
5. امر به معروف و نهى از منكر: قرآن، پس از فراخوانى مسلمانان به چنگ زدن به ريسمان الهى و پرهيز از تفرقه، از آنان مى‏خواهد كه به انجام امر به معروف و نهى از منكر قيام كنند: «وَلْتَكُن مِّنكُمْ أُمَّةٌ يَدْعُونَ إِلَى الْخَيْرِ وَيَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنكَر»(15) و بى درنگ، به آنان هشدار مى‏دهد كه به‏سان پيروان اديان پيشين كه در دينشان دچار چند دستگى شده‏اند، پراكنده نشوند:(16) «وَلَا تَكُونُواْ كَالَّذِينَ تَفَرَّقُوا»(17)
اين امر نشان مى‏دهد كه امر به معروف و نهى از منكر، نقش ويژه‏اى در برقرارى اتّحاد و نيز جلوگيرى از تفرقه ايفا مى‏كند. برخى مفسران، اين نقش را چنين تبيين كرده‏اند كه اعتصام به حبل اللّه، امّت را به مثابه جان قرار مى‏دهد و دعوت به خير، اين اصل را تغذيه مى‏كند و امر به معروف حافظ و پشتيبان آن است.(18) از نگاه برخى ديگر، امر به معروف و نهى از منكر، پوششى اجتماعى براى محافظت جمعيت است و حفظ وحدت اجتماعى بدون نظارت عمومى ممكن نيست.(19) فخر رازى بر اين باور است كه اجراى امر به معروف و نهى از منكر به قدرت نياز دارد و قدرت، به الفت و يگانگى منوط است.(20) افزون بر آن، پذيرش چنين نقش مؤثرى براى اين دو فرضيه الهى، بدان سبب است كه پراكندگى در دين و چند فرقه شدن، يا ناشى از اشتباه در فهم متون دينى است يا از هواپرستى افراد و گروه‏ها سرچشمه مى‏گيرد و امر به معروف و نهى از منكر به صورت نظارت اجتماعى مى‏تواند مانع رهيافت و رواج چنين انحرافاتى باشد؛ همان‏گونه كه قرآن، عامل تفرقه را نادانى نمى‏داند، زيرا معتقد است: پس از آمدن ادلّه و براهين پراكنده شده‏اند؛(21) بدين جهت گفته شده است كه اگر ميان يهود، انجام اين فريضه رواج داشت، پراكندگى ميانشان رخ نمى‏نمود.(22)
6. مراعات حقوق برادرى: قرآن، مؤمنان را به مثابه جان‏هاى يك‏ديگر دانسته، از آنان مى‏خواهد كه به خويشتن عيب نگيرند: «وَ لَا تَلْمِزُواْ أَنفُسَكُم»(23) و بر حرمت سوء ظن، حرمت تجسّس، (حجرات/ 12) و تهمت‏هاى ناروا، (نور/ 23) پاى فشرده و غيبت كردن مؤمن را به مثابه خوردن گوشت مرده برادر خود دانسته است: (حجرات/ 12)، و به سبب هم‏سويى چنين پيوندى با اراده الهى، راه مؤمنان را محور حق بر شمرده و عدم پيروى از راه آنان را هم سنگ مخالفت با پيامبر(ص) دانسته است(نساء/ 115)، قرآن از مؤمنان خواسته است تا به‏سان بهشتيان، كينه‏ها از دل‏هايشان زدوده شود (حجر/ 47)، و درون جانشان به هم مهر ورزند و از خداوند، بخشيدن برادران دينى را پيش از خود و نيز زدودن كينه درباره برادران دينى را بخواهند: «رَبَّنَا اغْفِرْ لَنَا وَ لِإِخْوانِنَا الَّذِينَ سَبَقُونَا بِالْإِيمانِ وَ لَا تَجْعَلْ فِى قُلُوبِنَا غِلاًّ لِّلَّذِينَ ءَامَنُوا»(24) در روايات اسلامى بر اهمّيّت پيوند برادرى و كوشش براى استحكام آن با انجام امورى چون به ديدار هم رفتن، هديه دادن و… نيز حقوق برادران ايمانى تأكيدهاى فراوانى شده است.(25) در روايتى از امام كاظم(ع) براى برادر ايمانى، هفت حق معرّفى شده كه با عدم مراعات هر يك از آن‏ها، از ولايت الهى خارج مى‏شود.(26)
7. اصلاح ذات البين: به رغم وجود عناصر اتّحاد هم چون وحدت عقيده، رهيافت اختلاف و منازعه ميان برادران ايمانى تا حدّى طبيعى و جزو رهاوردهاى زندگى اجتماعى است. اين اختلاف مى‏تواند در اعتراض به چگونگى تقسيم بيت‏المال باشد(انفال/ 1) يا بر سر امورى كه تا سر حدّ صف‏آرايى و جنگ در برابر يك ديگر منتهى شود: (حجرات/ 9)؛ اما قرآن براى مقابله با چنين اختلافاتى و به منظور ماندگارى يگانگى پيشين مؤمنان، از آنان خواسته است تا براى اصلاح ميان برادران دينى و رفع منازعه مداخله (حجرات/ 9) و در صورت ايجاد كدورت، خود به اصلاح فيمابين اقدام كنند: (انفال/ 1)؛ چنان كه براى رفع اختلاف در نهاد خانواده، پا در ميانى داورى از دو طرف را براى اصلاح ميان زن و شوهر پيشنهاد مى‏كند: (نساء/ 35). در روايات بسيارى بر اهميّت و جايگاه اصلاح ذات‏البين تأكيد شده و حضرت امير(ع) در وصيّت‏نامه خود با استناد به روايت رسول اكرم(ص) آن را برابر با يك سال نماز و روزه دانسته است.(27)
8. برنامه‏هاى عبادى: در اسلام، تشريع عبادات به گونه‏اى انجام گرفته كه فرد و اجتماع را خواسته يا ناخواسته به همگرايى و يگانگى عملى فرا مى‏خواند.
الف. دعا: قرآن، افزون بر دعوت از مؤمنان به مناجات با خداوند(غافر/ 60)، خود، در بردارنده عالى‏ترين مضامين دعا است و بررسى مضامين اين دعاها نشان مى‏دهد كه غالب آن‏ها به صورت جمع ارائه شده است؛ نظير آيات 191 تا 194 آل عمران سفارش به دعا براى چهل مؤمن پيش از دعا براى خود،(28) از آن حكايت دارد كه اسلام به روح يگانه نگريستن امّت، تأكيد فراوان دارد.
ب. نماز: نماز، نماد عبادت در اسلام است و هر مسلمان وظيفه دارد در شبانه روز، ده‏بار سوره فاتحه را كه جامع و هم‏سنگ همه قرآن است،(29) در نمازهاى خود قرائت كند. با آن كه كلمات اين سوره از زبان يك شخص ادا مى‏شود، در خطاب‏هاى آن، از ضماير و هيأت جمع استفاده شده است؛ نظير «إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ * اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِيم»؛ چنان‏كه از مسلمانان خواسته شده است هنگام نماز، همگى رو به كعبه بايستيد (بقره/ 144). اين امر نشان مى‏دهد كه قرآن در پى ايجاد روح هم‏گرايى و جمع‏نگرى در دل هر مسلمان است؛ هر چند كه تنها به نماز ايستاده باشد.
ج. نماز جماعت: تأكيد بر حضور در مساجد و برقرارى نماز جماعت: «وَ ارْكَعُواْ مَعَ الرَّاكِعِين»(30) و نيز نويد دادن ثواب‏هاى فراوان بر اقامه آن در روايات، از جمله برنامه‏هاى عبادى اسلام براى ايجاد هم‏گرايى است.
د. نماز جمعه: قرآن بر پايى نماز جمعه و رها ساختن تمام كارها از جمله بيع براى اداى آن، تأكيد كرده است(جمعه/ 9). بدون ترديد، حضور در نماز جمعه در هفته يك بار در كنار حضور روزانه در نماز جماعت، راه‏كارى براى ايجاد پيوند و يگانگى بيش‏تر مؤمنان به شمار مى‏رود و تأكيد بر حضور مؤمنان در اجتماعات، به همين امر ناظر است.(31)
ه. مناسك حج: قرآن يكى از حكمت‏هاى وجوب حج را مشاهده منافع از سوى مسلمانان دانسته است: «لِّيَشْهَدُواْ مَنَافِعَ لَهُم»(32). پيداست كه از مهم‏ترين منافع مورد نظر در اين آيه، استحكام هر چه بيشتر پيوند برادرى و يگانگى ميان مؤمنان و نشان دادن قدرت آنان در صورت حفظ اين يگانگى است.(33) چنان‏كه حرمت جدال و منازعه در حج(بقره/ 197) و بر تن كردن لباس‏هاى يك رنگ و ساده احرام و انجام مناسك حج همزمان و در كنار يك‏ديگر، همين هدف را دنبال مى‏كند. پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: 1) ترتيب العين، ص 842.
2) آل‏عمران/ 103.
3) مجمع البيان، ج 2، ص 536 و 537 و 805.
4) كنز العمّال، ج 1، ص 182، ح 923.
5) المستدرك على الصحيحين، ج 3، ص 118.
6) نساء/ 59.
7) نساء/ 59.
8) يوسف/ 40.
9) نهج البلاغه، ص 600 و 646.
10) نساء/ 59.
11) نساء/ 83.
12) الكافى، ج 1، ص 172.
13) آل‏عمران/ 112.
14) بحارالانوار، ج 24، ص 84.
15) آل‏عمران/ 104.
16) كشف الاسرار، ج 2، ص 235.
17) آل‏عمران/ 105.
18) المنار، ج 4، ص 48.
19) نمونه، ج 3، ص 35.
20) التفسير الكبير، ج 8، ص 180.
21) نمونه، ج 20، ص 381.
22) المنار، ج 4، ص 47 و 48.
23) حجرات/ 11.
24) حشر/ 10.
25) الكافى، ج‏2، ص 170 و 171.
26) همان، ص 169.
27) نهج البلاغه، ص 581.
28) الخصال، ص 538.
29) الميزان، ج 1، ص 40.
30) بقره/ 43.
31) نور/ 62.
32) حج/ 28.
33) الميزان، ج 14، ص 369.

/

آسيب‏شناسى وضعيت خدمت رسانى‏

عدم سخت كوشى‏
بنابراين زمانى كه كار و تلاش صرفاً جهت رفع تكليف و يك امر ملال‏آور تلقى شود، هيچ‏گاه پركار بودن و سخت‏كوشى مفهوم خوشايندى نخواهد بود. سخت كوشى يعنى اين كه افراد در طلب انجام كار باشند. يعنى علاوه بر انجام وظايف تعريف شده سازمانى در جستجوى راه‏هاى بهتر، سريع‏تر و با حداقل هزينه در محيط كار خود باشند. افراد به دنبال كار بروند نه اينكه كارهاى روزمره معطل افراد باشد.
متأسفانه يك روحيه تنبلى و تن‏پرورى كاملاً محسوسى بر نظام خدمت رسانى جامعه ما حاكم است. اين فرهنگ در اغلب امورات و مشاغل ما سايه افكنده است كه با حداقل كار، به حداكثر درآمد برسيم. بدمان نمى‏آيد كه يك شبه، ره صدساله را پيموده و داراى امكانات رفاهى و زندگى راحت باشيم. بعضى اوقات نيز با مقايسه سطح زندگى و رفاه در جوامع غربى با جامعه خودمان، حسرت و اندوه مى‏خوريم كه چرا ما نتوانستيم آن طور كه آنها به تفريحات و سرگرمى‏هاى خود مشغول هستند، مشغول باشيم. اما كمتر بدان انديشيده‏ايم كه آنها چه راه‏هاى سخت و پرفراز و نشيبى طى كرده‏اند كه به لحاظ بهره‏بردارى از ابزار و فناورى روز، بدين‏جا رسيده‏اند.
اين روحيه «كار كمتر، پول بيشتر» مثل خوره به جان نظام امرار و معاش و خدمات رسانى عمومى جامعه افتاده است. غافل از اينكه اين روحيه به دلايل متعددى كه ناشى
از عدم استفاده صحيح از نيروى تفكر، قدرت خلاقه و پرورش متناسب جسم و روح ما مى‏باشد، به جاى اينكه ما را به سمت پول‏دار شدن و مثلاً رفاه بيشتر سوق بدهد، بيشتر ما را درگير تلاش و زحمات بيهوده‏اى مى‏كند كه بعضاً مجبور هستيم فقط به اندازه‏اى كه گرسنه نمانيم، درآمد داشته باشيم. داشتن چندين شغل تمام وقت و نيمه وقت و به اصطلاح «سه شيفته كار كردن» كه جز خستگى روح و فرسودگى جسم سودى ندارد، و در آخر هم ناراضى بودن از نسبت كسب درآمد به كار انجام شده و به عبارتى به «هيچ جا» نرسيدن از نتايج همان روحيه غلط و فرهنگ اشتباه كار در جامعه ما است كه بعضى اوقات نتيجه عكس مى‏دهد «كار بيشتر، پول كمتر».
وجود واسطه‏گرى و دلالى‏هاى بسيار شايع در نظام توزيع و توليد كالا چه در بخش دولتى و چه غير دولتى كه فقط با انجام چندين تلفن توسط برخى افراد صورت گرفته و از طرق غيرقانونى و غير شرعى درآمدهاى كلان نصيب سودجويان مى‏شود نيز ناشى از همان تفكر كاملاً غلط «كار كمتر، پول بيشتر» است. كه فقط نمونه هايى جهت روشن‏تر شدن موضوع هستند. ظاهراً در جامعه ما مفهوم دقيق آيه شريفه «ليس للانسان الا ما سعى.»(1) هر كس به اندازه سعى و تلاشى كه كرده برخوردار از مزاياى آن مى‏باشد، به درستى درك نشده است. واقعاً به اين نتيجه نرسيده‏ايم كه بدون رنج و مرارت، دستيابى به گنج و راحت، امكان‏پذير نيست. لذا مى‏بينيم كه يك روحيه متوقع بودن و بعضاً نق زدن از سوى اغلب كارمندان، در مورد وضعيت حقوق و مزاياى دريافتى مشاهده مى‏شود. البته منظور، اين نيست كه درآمدها و حقوق كارگران و كارمندان جامعه ما خيلى زياد است و بايد كمتر شود، بلكه اگر بخواهيم مقايسه دقيقى داشته باشيم مى‏بينيم كه نسبت كار انجام شده (بازده كار) با دريافت حقوق، تعادل منطقى ندارد. خيلى از حقوق و مزايايى كه حتى در حال حاضر پرداخت مى‏شود به نوعى اضافه است.
براى مثال: شخصاً شاهد بوده‏ام كه در طول يك روز كارى، فقط خواندن يك يا چند نامه و يا حتى فقط امضاى يك نامه ادارى كه از لحاظ زمانى شايد 5 دقيقه هم نشود، تنها فعاليت يك كارمند يا حتى مسئول يك واحد ادارى بوده است. حال اگر به لحاظ آمارى ميزان هزينه و استهلاك فضاى فيزيكى اداره، گاز،آب، برق، تلفن به مدت 8 ساعت در مقابل 5دقيقه فعاليت محاسبه شود، آن وقت بهتر مى‏توان ميزان بازده كار و مفيد يا مضر بودن نوع خدمات بعضى سازمانها را بررسى كرد.
البته هستند كارمندان و كارگرانى كه در طول ساعات كارى شايد فرصت استراحت كافى نداشته باشند ولى در مجموع نسبت اين‏گونه كار كردن با اتلاف وقتى كه صورت مى‏گيرد اصلاً قابل درك و تحمل نيست.
متوسط كار مفيد انجام شده در بخش دولتى و صنعتى (كه كارگران به نسبت بقيه ادارات، كارهاى سخت‏تر، و اتلاف وقت كمترى دارند) در كشور 5/1 ساعت (در مقابل 8 ساعت) در روز گزارش شده است.(2) در حالى كه مكرراً خوانده يا شنيده‏ايم مقدار كار مفيد در كشورهاى صنعتى مانند ژاپن در حدود 5/7 ساعت (در مقابل 8 ساعت) است. و جالب‏تر اينكه فضاى فيزيكى و محيطى كه يك كارمند ژاپنى در آن كار مى‏كند، 15/1 فضايى است كه كارمند ايرانى در آن مشغول كار است.(3) يعنى در اين فضاى خيلى كم، ژاپنى‏ها 5 برابر ايرانى‏ها كار مفيد انجام مى‏دهند. (كار مفيد انجام شده در ايران 7/18% و در ژاپن 7/93% است.)
به عنوان مثال خوب است بدانيم اصول اعتقادى حاكم بر كاركنان شركت بزرگ ماتسوشيتا به قرار زير است:
1- روحيه خدمت در صنعت‏
2- روحيه انصاف و مروت‏
3- روحيه همنوايى و هميارى‏
4- روحيه كوشيدن براى پيشرفت‏
5- روحيه ادب و فروتنى‏
6- روحيه همسازى با قوانين طبيعى‏
7- روحيه سپاس و حق‏شناسى.»(4)

بنابراين با مرورى بر مباحث قبلى، متوجه مى‏شويم كه اصولاً موضوع اهتمام به امور ديگران و خدمت رسانى به مردم بدون تلاش و سخت‏كوشى امكان‏پذير نيست. و تا فرهنگ هميارى و تلاش مضاعف در جامعه‏اى حاكم نشود محال است كه مسير سازندگى، پيشرفت و آبادانى آن جامعه به خوبى طى شود. براى نمونه در اين قسمت – به لحاظ تفاوت فاحش فرهنگ و كار و تلاش بين ايران و ژاپن – به همين مقدار بسنده مى‏كنيم كه قدمت تأسيس كارخانه اتومبيل سازى ايران خودرو و تويوتا تقريباً به يك اندازه است و حالا پس از گذشت چند دهه فاصله عميق كيفيت توليد و محصولات دو كارخانه را به وضوح و بدون هيچ‏گونه توضيحى مى‏توان ديد.
با مقايسه وضعيت كارخانه ايران‏خودرو و تويوتا در نظر بگيريد، بعد از حدود چندين سال انواع مدل‏هاى متنوع پيشرفته اتومبيل تويوتا در سراسر دنيا عرضه شده و هر سال سعى مى‏شود در طراحى محصولات جديد، ظرافت و استحكام بيشترى مدنظر قرار بگيرد. اما شكل ظاهرى و اسكلت‏بندى اتومبيل پيكان به جز تغيير مختصرى در چراغ‏هاى جلو و عقب آن، تفاوت چندانى با اتومبيل‏هاى سال‏هاى ابتداى توليد ندارد. و دردآورتر اينكه هر سال به جاى بهبود كيفيت و دقت در توليد محصولات و ارائه خدمات مناسب پس از فروش، شاهد كاهش كيفيت، نارضايتى مردم و ساير موارد مربوطه هستيم.
چه تفاوت اساسى از لحاظ جسمى و روحى بين يك كارمند يا كارگر ژاپنى با ايرانى وجود دارد كه، نتيجه‏اى اين چنين حاصل مى‏شود؟ آيا منابع فرهنگى و ايدئولوژيكى آنها برتر از منابع ايدئولوژيكى و تربيتى ماست؟ آيا سلول‏هاى خاكسترى مغز آنها بيشتر است؟ يا اينكه به لحاظ فيزيولوژيكى و مورفولوژيكى از افراد جامعه در سطح بالاترى قرار دارند؟
قطعاً در تمام مواردى كه اشاره شد آنها به مراتب در سطح پايين‏ترى قرار دارند. اما تنها تفاوت عمده و اساسى موجود، در نوع نگرش ما و آنها به مقوله كار و تلاش است.
تفسيرى كه ما از فرهنگ و اخلاق كار داريم ،با تفسير آنها كاملاً متفاوت است. روحيه سخت كوشى و عشق به كار در آحاد مردم آنجا به گونه‏اى عجيب، ريشه در باورها و اعتقاداتشان دارد.
آشنا شدن با كار و رسيدن به نتايج درخشان سعى و كوشش از جايگاه مهمى در نظام تربيتى و پرورشى كودكانشان برخوردار مى‏باشد. شايد گزارش‏هايى كه چندى پيش در تلويزيون منتشر شد شما هم ديده و شنيده باشيد كه مسئولان كشور ژاپن نسبت به ميزان تلاش و تكاليفى كه دانش‏آموزان مدارس آنجا به طور روزانه مجبورند انجام دهند، هشدار داده‏اند يا اينكه اكثر كارمندان ژاپنى از مرخصى استحقاقى سالانه خود به طور كامل استفاده نمى‏كنند و ترجيح مى‏دهند بيشتر در محل كار خود باشند. نكته قابل تأمل اين است كه به لحاظ حاكم بودن روحيه كار و تلاش در آنجا، مسئولين جامعه به فكر راه حل كاهش تلاش و پرهيز از افراط در زمينه انجام كار زياد هستند. در حالى كه در كشور ما عكس اين قضيه حاكم است. در اينجا برخى مسئولين دلسوز نظام مكرراً به ترغيب و تشويق مردم در مورد رعايت وجدان كارى، انضباط اجتماعى، تلاش و سازندگى مى‏پردازند. و الا در جامعه‏اى كه مبانى نظرى و تئوريك و همچنين سيره عملى بزرگان دينش، آن چنان به سعى و تلاش و همت گماردن به امور ديگران تأكيد و سفارش نموده كه حتى بعضى از مضامين احاديث و روايات ائمه(عليهم السلام) لرزه بر اندام آدمى مى‏اندازد، چه لزومى دارد كه توسط رهبر جامعه، بحث نهضت خدمت رسانى به مردم مطرح شود؟
بد نيست به گوشه‏هايى از سخت كوشى و تلاش بى‏وقفه پرسنل و مديريت شركت بزرگ «ديوو»(5)(كره جنوبى) نيز اشاره بكنيم:
«بسيارى از مردم پيشرفت بى‏نظير شركت را طى 22 سال اخير يك معجزه مى‏دانند. عده‏اى نيز به اين پيشرفت سريع مشكوكند. اما مطلبى كه بايد به اين دسته از افراد گوشزد كنم، اين است كه پيشرفت ما را تنها در چارچوب فعاليت 22 ساله تقويمى به حساب نياورند. چون در حقيقت ما در اين مدت دو برابر سايرين فعاليت كرديم. اين شركت به جاى پيروى از ساعات مرسوم كارى يعنى 9 صبح تا 5 بعدازظهر، از ساعت 5 صبح تا 9 شب فعاليت داشته است. من هنوز هم روزهاى آغاز فعاليت «ديوو» را به خوبى به خاطر دارم كه مقارن با ساعات منع عبور و مرور بين ساعات 12 شب تا 4 بامداد بود. در آن زمان، كراراً جلساتى بعد از وقت ادارى تشكيل مى‏داديم كه بيشتر اوقات تا پاسى از شب به طول مى‏انجاميد. همگى مجبور به اقامت در يكى از مهمان‏سراهاى نزديك مى‏شديم. ما سخت تلاش كرده و دو برابر ساير شركت‏ها كار مى‏كرديم. بنابراين موفقيت‏هايى كه ما در عرض 22 سال فعاليت كسب كرديم در حقيقت برابر است با موفقيت هايى كه يك شركت، به احتمال قوى در عرض 44 سال كار و فعاليت به دست آورد… يك شبانه روز براى همه به طور يكسان داراى 24 ساعت است، اما تفاوت در اين است كه شما چگونه از اين 24 ساعت استفاده و بهره مى‏بريد. اگر شخصى در عرض يك روز سه برابر ديگران كار و مطالعه داشته باشد، او سه روز جلوتر از ديگران خواهد بود…هر لحظه تنها يك بار فرا مى‏رسد و به همين دليل بسيار ارزشمند است.»(6)
اين درحالى است كه مدير «شركت ديوو» از «معجزه راين» كه به عنوان سمبل پيشرفت و توسعه آسمان به شمار مى‏آيد، نتيجه كار طاقت فرسا و 24 ساعته آلمانى‏ها مى‏داند.
ماكس‏وبر جامعه شناس معروف آلمانى كه مطالعات پهن دامنه وى در خصوص ريشه‏يابى و علل رشد سريع اقتصادى و توسعه ممالك غربى، مورد استناد محققين ديگر نيز قرار گرفته در كتاب خود ضمن بررسى مكاتب پروتستانيزم و كالونيزم، ماحصل تحقيقات خود را در عمل به وظايف و تكاليف توسط پروتستان‏ها مى‏داند.
«اگر خدا به شما راهى نشان دهد كه بتوانيد از آن راه بيش از راه‏ديگر به نحو مشروع كسب كنيد(بدون اينكه به نفس خود يا ديگرى ستم روا داريد)، اگر از آن راه امتناع و راه كم‏درآمدتر را انتخاب نمائيد، بر ضد يكى از غايات تكليف (Beraf) خود عمل كرده‏ايد و از اينكه كارگزار خدا باشيد و عطاياى او را بپذيريد و هرگاه كه او اراده كند از آنهادر سبيل او استفاده كنيد، سرباز زده‏ايد. فقط به خاطر خدا و نه به خاطر لذات جسمانى و گناه مى‏توانيد زحمت بكشيد و ثروتمند شويد.»(7)
نهايتاً ماكس‏وبر نتيجه مى‏گيرد كه بر اساس آموزه‏هاى پروتستانى، تنها عامل پيشرفت جهشى غرب نسبت به ساير ممالك ديگر در زمينه توسعه و تكنولوژى، تلاش براى رسيدن به رستگارى بندگان است. و رستگارى مردم نيز در سايه «ايمان فعال» و «تكليف عملى» آنها امكان‏پذير است.
صرف نظر از انتقاداتى كه به انديشه ماكس‏وبر مطرح است،(8) نكته مورد توجه و استفاده ما اين است كه پيشرفت و تعالى جز در سايه تلاش بى‏وقفه و كوشش مستمر همراه با انگيزه و اهداف والا ميسر نيست. اگر ظواهر فريبنده، وسايل و امكانات امروز غرب را مى‏بينيم بايد مطمئن باشيم كه بدون زحمت طاقت فرسا و سخت كوشى مداوم ديروز، به دست نيامده است. و به راستى كه
نابرده رنج گنج ميسر نمى‏شود

مزد آن گرفت جان برادر كه كار كرد
جاى دورى نرويم، نمونه‏هاى اينگونه سخت كوشى‏ها در جامعه ما هم پيدا مى‏شود و واقعاً مايه اميدوارى است، اما چه كنيم كه اين مصاديق، به مثابه «قليل من الآخرين» بوده و هنوز راه زيادى مانده تا فرهنگ سخت كوشى و تلاش زياد در جامعه ما به صورت ملكه اخلاقى آحاد مردم بشود.
فرزند مرحوم آيت اللّه نجفى مرعشى(ره) در يك برنامه تلويزيونى تعريف مى‏كردند: «پدرم با توجه به اينكه در طول روز 10 جلسه تدريس داشتند ولى كارهاى شخصى خود را خودشان انجام مى‏دادند و روزانه ايشان 20 ساعت به كار و فعاليت مشغول بودند.»
همسر شهيد حميد باكرى نقل مى‏كند: «از او (شهيد باكرى) فقط چشمهايش در خاطرم مانده كه هميشه از بى‏خوابى قرمز بود. انگار اين چشم‏ها ديگر سفيدى نداشت. وقتى گفتند: شهيد شد، گفتم: الحمدللّه؛ بالاخره خوابيد. خستگى‏اش در رفت.»(9)
از پركارى شهيد رجايى زياد شنيده و خوانده‏ايم كه ايشان بعضى اوقات شب‏ها تا دير وقت در دفتر رياست جمهورى مشغول كار بود و با همان روحيه ساده زيستى و خدمتگزارى مثال زدنى‏اش، در آخر شب جهت استراحت روى صندلى‏هاى دفتر كارش مى‏خوابيد.
متأسفانه در كشور ما نمونه‏هاى اين چنينى بيشتر جهت ذكر خاطرات، و تا حدودى افسوس خوردن كاربرد دارد.
اگر فرهنگ كار و تلاش در جامعه ما حكم فرما بود و نسبت به احساس مسئوليت‏هاى خود خيلى بيشتر از وضعيت موجود مقيد و متعهد بوديم، ديگر شاهد اين نبوديم كه به دليل كارهاى انجام نشده زيادى كه حوصله انجام آنها را نداريم، در پى دريافت ماهيانه مبالغى به عنوان اضافه كارى باشيم.
هيچ فكر كرده‏ايم مبالغ اضافه كارى كه به صورت غير قانونى، غير شرعى و كاملاً غلط هر ماه به حساب تعداد زيادى از كارمندان و حقوق بگيران واريز مى‏شود، در قبال انجام چقدر كار اضافه بر وظايف محوله، صورت پذيرفته است؟ آيا واقعاً كارهاى باقيمانده و يا اصلاً انجام نشده در خور تقدير و تمجيد است كه مدير يك مجموعه‏اى يا يك مؤسسه جهت به دست آوردن رضايت كارمندان خود يا جهت تثبيت پايه‏هاى صدارت خود و يا هر مشكل ديگرى كه وجود دارد، بايستى دستور پرداخت آن را صادر كند؟(10) آيا همين بذل و بخشش‏هاى متعدد(پرداخت اضافه كارى بدون انجام كار) كه اصطلاحاً به چشم هم نمى‏آيد، باعث نمى‏شود روحيه «توقع بيشتر، كار كمتر» يا «پول بيشتر، كار كمتر»، در فكر و انديشه و رفتار كاركنان ادارات و سازمان‏ها ريشه دارتر شود؟ و آيا با اين وضع موجود مى‏توان اميدوار بود كه نهضت تلاش و خدمت رسانى در جامعه ما، عملاً اجرا شود؟
راستى چرا در اكثر دواير دولتى كشور ما از عمده مباحثى كه دائماً بين كاركنان و كارگران رواج دارد مسئله حقوق، مزايا، اضافه كارى و… مى‏باشد؟ اما كارگران ژاپنى در اوقات فراغتشان راجع به بهبود توليد و پيشرفت كارشان صحبت مى‏كنند.(11) ناكارآمدى نظام ادارى‏
ضوابط دست و پاگير مربوط به نظام ادارى (ديوانسالارى)، اتلاف وقت و هزينه زياد، بازدهى بسيار كم و نارضايى عمومى كه متأسفانه حالت نهادينه پيدا كرده، از جمله مشخصات نظام ديوانسالارى جامعه ما محسوب مى‏شود.
بنابه همان دلايلى كه ذكر گرديد، مى‏بينيم كه ساختار نظام ادارى ما بر شالوده و بنيان صحيحى بنا نشده لذا نمى‏توان انتظارى جز نابسامانى از آن داشت.
كمتر ديده يا شنيده‏ايد كه شخصى به يكى از سازمان‏ها و يا ادارات مراجعه كرده و احساس رضايت داشته باشد. چرا؟ پاسخ مختصر و مفيد آن يك جمله است، چون احساس مسئوليت وجود ندارد.
حال ببينيم اين عدم احساس مسئوليت به چه اشكالى در ادارات و يا مراكز ديگر وجود دارند. اهميت نداشتن وقت و زمان‏
«وقت طلاست» اين جمله را بارها شنيده‏ايم اما كمتر به وجود چنين گوهر ارزشمندى پى‏برده‏ايم. آيا به راستى معتقديم كه وقت طلاست؟ با توجه به روند حاكم بر زندگى عموم مردم اعم از مدير، كارمند،كارگر، استاد،دانشجو،خانه‏دار، خيلى زود متوجه مى‏شويم كه وقت و زمان، از كم‏ارزش‏ترين مقوله‏هاى موجود در تعاملات و ارتباطات فردى و اجتماعى ما مى‏باشد. و چون اين مسئله حالت فراگير داشته و به صورت عادت و هنجار اجتماعى درآمده لذا هيچ‏گاه از تلف شدن اوقات پربهاى زندگى، آن طور كه شايسته است احساس ناراحتى يا عذاب وجدان به ما دست نمى‏دهد. هر چند افراد دقيق، منضبط و وظيفه شناس هم در سطح جامعه ما وجود دارند، لكن تعداد قليل آنها در مقابل اكثريت جامعه، نمود چندانى ندارد. ضمن اينكه اين عده اندك نيز، از ناملايمات و سرزنش‏هايى كه به واسطه منظم بودن و وقت‏شناسى نصيبشان مى‏شود احساس رضايت ندارند. موضوع اهميت ندادن به وقت اختصاص به قشر خاصى از اجتماع ندارد.
بارها در ادارات شنيده‏ايد كه: «برويد فردا بياييد.»، آقاى Xمرخصى هستند، چند روز ديگر مى‏آيند.»، «الآن اول صبح است، تا چند دقيقه ديگر مدير اداره مى‏آيد.»، «الآن آخر وقت است و چون آقاى X براى كارى زودتر به منزل رفته‏اند، كار شما به فردا موكول مى‏شود.»، «آقاى مدير جلسه هستند.»، «آقاى معاون براى شركت در مراسم…تا يك ساعت ديگر برمى‏گردند.» و دهها مورد ديگر از اين قبيل.
آيا اگر احساس مسئوليت نسبت به وقت خود و ديگران وجود داشت، اينگونه موارد پيش مى‏آمد؟
به عنوان مثال در جايى مانند كره‏جنوبى، مديران شركت «ديوو» مقيد هستند كه جلسات ادارى خود را در ساعات غير ادارى تشكيل دهند تا در ساعات كارى بهتر و بيشتر به ارائه خدمات بپردازند. اما در جامعه ما كه مدعى پياده كردن دستورات اسلام هستيم، چندين نفر ارباب رجوع را پشت در اتاقمان معطل مى‏كنيم تا بعد از انجام كارهاى غير ضرورى و غير ادارى، لنگ‏لنگان و با خونسردى هرچه بيشتر پاسخگوى مراجعه كنندگان باشيم.
حال و روز بيمارانى را در نظر بگيريد كه با توجه به وقت قبلى، بعضاً 20 دقيقه تا يك ساعت ضمن تحمل درد و ناراحتى، چشم به راه پزشك هستند. بدون اينكه، پزشك متخصص احساس ناخوشايندى از اين تأخير و بى‏نظمى خود داشته باشد.
وقتى كه در تلويزيون به عنوان رسمى‏ترين و مهمترين رسانه تبليغى جامعه، با توجه به اعلام مجرى و يا نوشتن زير نويس‏ها بعضاً مشاهده مى‏شود كه شروع برنامه‏اى تا 20 دقيقه هم تأخير دارد،(12) و حتى مجرى محترم از باب تلف شدن 20 دقيقه وقت حداقل 10 ميليون نفر بيننده آن برنامه به خاطر تبليغ (امثال پفك نمكى و ماكارونى) از يك عذرخواهى خشك و خالى هم دريغ مى‏كند، تكليف ساير مراكز ديگر روشن است.
آيا حاضريد راجع به همين مورد فوق‏الذكر يك محاسبه مختصر انجام دهيم؟
اگر فقط در يك نوبت به مدت 20 دقيقه، وقت حداقل 10 ميليون نفر بيننده به صورتى كه گفته شد تلف شود، در واقع مدت زمانى معادل 380 سال (تقريباً مدت زمان زندگى 5 نسل از انسان‏ها) به معناى واقعى كلمه از بين رفته است. بدون اينكه هيچ حساسيتى ايجاد شده و يا حادثه مهمى رخ داده باشد.
(سال 380= شبانه روز 8/138888 = ساعت 3/3333333 = دقيقه 200000000 =دقيقه 20 * 10000000)
در بحث فيزيولوژى گوش انسان گفته شده است حس شنوايى(گوش) انسان در يك حد معينى فركانس‏هاى صوتى را مى‏شنود كه به آن آستانه شنوايى مى‏گويند بنابراين صداهايى كه كمتر يا بيشتر از آستانه شنوايى باشد، انسان قادر به شنيدن آنها نيست.
يعنى بعضى اوقات صداهاى خيلى بلند و زياد كه ممكن است فركانس آنها چندهزار برابر غرش شديد رعدهاى آسمان باشد، گوش انسان آنها را نمى‏شنود. و چون سيستم شنوايى ما توان شنيدن آن صداها را ندارد، لذا خيال مى‏كنيم صدايى نيز وجود ندارد بنابراين هيچ حساسيتى يا واكنشى از خود نشان نمى‏دهيم. حالا بحث اتلاف وقت
و زمان هم كه يك نمونه كوچك از موارد بى‏شمارى كه در طول شبانه روز با آن مواجهيم بيان گرديد، به دليل عظمت و بزرگى حادثه براى ما باور كردنى نيست. به عبارت ديگر از آستانه درك و احساس ما خارج است. حالا تصور بفرمائيد با حداقل همان 380 سال چه كارهايى را مى‏توان انجام داد و به كجاها رسيد؟
شايد همان 20 دقيقه تأخير به نظر چيز مهمى نيايد اما با اندكى دقت ديديم كه چه خسارت غيرقابل جبرانى به خود ما و 5 نسل بعد از ما وارد شده است.
حال اگر بخواهيم تمام يا اكثر اوقاتى كه مشابه وضعيت بالا از دست داده‏ايم چه در زمينه امور فردى و چه اجتماعى محاسبه نمائيم، آيا به نظر شما امكان‏پذير خواهد بود؟
خيلى بعيد به نظر مى‏رسد، لذا به هيچ قيمت و وسيله‏اى نمى‏توان حتى يك ثانيه به هدر رفتن را جبران كرد تا چه رسد به جاى ساعت‏ها و سال‏ها، نسل‏ها و دوران‏هاى متمادى را از دست داده باشيم.
بنابراين همانگونه كه مجرى تلويزيون، پزشك متخصص يا مدير عالى يك سازمان احساس مسئوليتى در قبال تلف شدن وقت خود و مردم ندارد و حتى در ظاهر هم احساس شرمندگى يا عذرخواهى نمى‏كنند، اقشار ديگر جامعه نيز مانند رانندگان اتوبوس و مينى بوس، هيچ‏گاه در قبال تأخيرهاى هميشگى و معطل كردن مردم در گرما و يا
سرما، حاضر به قبول مسئوليت نسبت به اتلاف وقت مردم نيستند. و اين همان آفتى است كه به صورت هنجار اجتماعى (كارى كه مورد پذيرش عمومى جامعه باشد) و عادت مذموم درآمده است. و متأسفانه باورمان شده كه در انجام كارهاى روزمره، حتماً مقدارى اتلاف وقت را به عنوان جزيى از برنامه‏هايمان در نظر بگيريم.
اگر سفرى به كشورهاى اروپايى داشته و از نزديك ديده باشيد يا حتى دوستانتان كه به آنجا رفته برايتان تعريف كرده باشند، از جمله مواردى كه وهله اول در تعاملات اجتماعى ديده مى‏شود همين رعايت نظم و وقت‏شناسى و حساسيت عمومى نسبت به بى‏نظمى و تأخير در برنامه‏هاى روزمره زندگى است. ضمن اينكه براى پرهيز از اتلاف وقت شخصيشان در مراكز شلوغ شهر مانند ايستگاههاى قطار،داخل متروهاو… اغلب افراد، كتاب‏هايى با قطع جيبى همراه دارند تا در طى رسيدن به مقصد جهت مطالعه و استفاده بهتر از وقت، نهايت بهره‏بردارى را داشته باشند.
الآن در جامعه ما مرسوم شده است، اگر برنامه‏اى قرار است مثلاً در ساعت 8 شروع شود خودبخود و به حسب روال معمول اكثريت مدعوين يا افراد مربوطه، ساعت شروع برنامه را 30/8 فرض مى‏كنند. چرا كه نيم ساعت يا يك ساعت تأخير جزء لاينفك اغلب برنامه‏هاى زندگيمان شده است و هيچ ايرادى هم ندارد. تا جائى كه بعضى اوقات برخى به شوخى و كنايه راجع به ساعات شروع برنامه‏ها به يكديگر مى‏گويند: ساعت 8 ايرانى جلسه شروع مى‏شود يا ساعت 8 ژاپنى.
فراموش نكنيم انسان‏ها و جوامعى كه در زمينه‏هاى مختلف به رشد و تعالى رسيده‏اند از حداقل زمان، حداكثر بهره‏ها را به دست آورده‏اند.
لذا احساس مسئوليت نسبت به گذر سريع زمان و وقت‏شناسى در دوره‏اى كه آن را «عصر ارتباطات» و «انفجار اطلاعات» ناميده‏اند و در هر لحظه ميليون‏ها «داده»(13) و اطلاعات خام پردازش مى‏شوند، بيش از پيش حائز اهميت مى‏باشد.
قال امام على(عليه السلام): «الفرصة تمر مر الحساب، فانتهزوا فرص الخير.»(14) فرصت‏ها مانند ابر در گذر است، پس فرصت‏هاى خير را غنيمت بشماريد.
ادامه دارد پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. سوره نجم، آيه 39. 2. اديب، محمد حسين، ايران و اقتصاد موج سوم، ص 110. 3. جامعه فراصنعتى و اقتصاد ايران، ص 105. 4. ماتسوشيتا، كونوسوكى (مدير ژاپنى محصولات ناسيونال)، نه براى لقمه‏اى نان، ص 11. 5. شركت ديوو با بيش از 70 شعبه و نمايندگى در رشته‏هاى مختلف صنعتى مانند: احداث ساختمان، كشتى سازى، توليد وسايل نقليه، ماشين آلات سبك و سنگين، توليد محصولات الكترونيكى و مخابراتى، منسوجات و… و بيش از 91000 پرسنل دائم در سراسر جهان مشغول به فعاليت است كه در سال 1990 ميلادى 22 ميليون دلار فروش داشته است. ر.ك. چونگ، كيم‏وو، سنگفرش هر خيايان از طلاست. 6. همان، ص 82 و 83. 7. وبر، ماكس، اخلاق پروتستانى و روح سرمايه‏دارى، ص 129 تا 174. 8. جهت آگاهى بيشتر ر.ك. مهديزادگان، داوود، اسلام و نقد سنت وبرى. 9. جعفريان، حبيبه (مجموعه نيمه پنهان ماه)، حميد باكرى به روايت همسر شهيد، ص 40. 10. «يكى از نزديكان كه چندى پيش در قالب هيأت كارشناسى، بازديدى از چندين مراكز توليدى، فنى در ژاپن داشتند، اظهار مى‏كرد طى بازديدى كه بعد از ساعات كارى از شركت ژاپنى داشتيم، متوجه شدم يك نفر از كاركنان شركت به تنهايى در محل كار خود مشغول فعاليت است. از او سؤال كردم چرا بعد از ساعات كارى، هنوز مشغول فعاليتى؟ و او در جواب گفت: چون به كارم علاقه دارم و جالب‏تر اينكه طبق سنت ادارى كشور خودمان، دوست اينجانب از طرف ژاپنى سؤال مى‏كند كه: آيا در قبال اين كار اضافه كه بعد از ساعات ادارى انجام مى‏دهيد حقوقى دريافت مى‏كنيد؟ پاسخ مى‏شنود: نه، من براى اضافه دستمزد كار نمى‏كنم بلكه به فكر پيشرفت و ترقى شركتى كه در آن كار مى‏كنم هستم.» واقعاً مايه تعجب است؛ در آنجا با توجه به اينكه در ساعات موظف ادارى (8 ساعت)، حدود 5/7 ساعت كار مفيد انجام مى‏شود، حتى در قبال كار اضافه واقعى و انجام گرفته مزدى دريافت نمى‏كنند، اما در جامعه ما در قبال تنها 5/1 ساعت كار مفيد، و اغلب در قبال هيچ كار اضافه‏اى بعضى اوقات ماهانه 120 ساعت اضافه كارى دريافت مى‏شود. 11. ريترز، جورج، نظريه‏هاى جامعه‏شناسى در دوران معاصر، ص 780. 12. اينجانب شخصاً و به اتفاق خانواده شاهد اين مدت تأخير قبل از پخش يكى از سريال‏هاى پربيننده تلويزيونى بوده‏ام، ضمن اينكه مشابه اين اتفاق مكرراً ديده مى‏شود. 13. Data 14. نهج البلاغه، كلمات قصار 21، ص 984.

/

پرهيز از تجمّل گرايى در سيره پيشوايان‏

آفت خانمان سوز تجمّل گرايى‏
يكى از آفت‏هاى ويرانگر و خانمان سوز فرهنگى و اقتصادى و اخلاقى، كه آثار بسيار شوم و كمرشكن در عرصه‏هاى گوناگون دارد، مسأله تجمّل گرايى و تجمّل پرستى است. تجمل گرايى يعنى انسان در امور مختلف به ويژه در مصرف، زياده روى كند، و به تشريفات اضافى و پرخرج رو آورد. كه يك نوع ولخرجى و ناهنجارى در مصرف است. به عنوان مثال يك مصرف معقول و عاقلانه و مطلوب نياز به پنجاه هزار تومان پول دارد، ولى او بر اثر بيهوده‏گرايى پنج برابر يا ده برابر و بيشتر آن را مصرف كند. روشن است كه چنين كارى آفت زندگى فرد و جامعه است، و پيامدهاى شوم و خطرناك آن، موجب به هم پاشيدگى خانواده‏ها، و ذلّت و سرافكندگى و دريوزگى و گاهى اعتياد و بلاهاى ديگر است، باز به عنوان مثال: جوانى را ديدم لوازم اوليّه زندگى را تهيه كرده بود و مى‏خواست ازدواج كند، موجوديش به پانصد هزار تومان رسيده بود، مى‏گفت اگر اسلامى رفتار شود با همين مبلغ مى‏توان ازدواج مطلوبى نمود ولى اژدهاى هفت سر تشريفات و تجمّلات موجب شده كه اين مبلغ در همان مراحل اول از بين مى‏رود، و به دنبال آن با دست خالى نمى‏توان ازدواج نمود. گفتم چرا؟ گفت: به خاطر خرافات و اسراف و بريز و به پاش‏هاى كمرشكن و آداب مصنوعى فاقد ارزش بلكه ضد ارزش. گفتم: توضيح بده، گفت: خلاصه مى‏گويم و گرنه مثنوى هفتاد من كاغذ شود. همسرم را به عنوان آرايش عروس به آرايشگاه مى‏برند، و آنچنان به تشريفات افزوده‏اند كه به من مى‏گويند صد هزار تومان بده. گفتم ديگر چه؟ گفت: گفته‏اند بابت آينه و شمعدان پنجاه هزار تومان بده. آخر اينها باوجود برق و مهتابى و…شمعدان به چه درد مى‏خورد يك آينه ساده دوهزار تومان كافى است. مى‏گويند رسم است. گفتم: ديگر چه؟ گفت سفره‏اى به عنوان سفره پاى عقد چيده‏اند، و تشريفاتى مانند شاخه نبات و گردوى نقره‏اى رنگ و… بر آن نهاده‏اند و گفته‏اند: خرج آن پنجاه هزار تومان شده است. گفتم ديگر چه؟ گفت: بستگان نزديك همسرم همراه بستگانم در كنار همسرم براى خريد رفته‏اند، فاكتور خريدشان از طلا و … از دويست هزار تومان تجاوز كرده است. گفتم ديگر چه؟ گفت: مى‏گويند بايد پنجاه هزار تومان بابت لباس عروس بپردازى، تا تنها يك شب آن را بپوشد. گفتم مى‏خواستى از دوستان و آشنايان عاريه بگيرى. گفت: اقوام عروس گفتند آيا مى‏خواهى آبروى ما را نزد بستگان بريزى، هرگز پيراهن، دست دوم نمى‏شود. مى‏خواهم زمين دهان گشايد و مرا در خود فرو برد، تا براى يك پيراهن آن هم براى يك شب آن همه پول ندهيم. گفتم: ديگرچه؟ گفت: همسرم در عروسى دوستش عكاس و فيلمبردار ديد، و اصرار دارد كه در جشن عروسى ما هم بايد فيلمبردارى شود، و در اين مورد بايد صدهزار تومان بپردازم، پول تمام شده ديگر آهى در بساط ندارم تازه در پله اول گير كرده‏ام. گفتم: از اين‏ها بگذريم اندكى از شيربهاء و مهريه بگو، سرش را با دستهايش نگهداشت، و آهى جانكاه و بلند كشيد و گفت چه بگويم يك ميليون تومان بابت شير بهاء از من مى‏خواهند، و در مورد مبلغ مهريه از من نپرس كه اگر عمر نوح را داشته باشم و همه عمرم را كار كنم، و به اقساط آن را بپردازم، بايد زيربار قرض و قوله بمانم تا عزرائيل بيايد.
گفتم مگر چقدر است؟ گفت: دست بر روى دلم نگذار كه خون است. گفتم بگو درد دلت را خالى كن. گفت مى‏گويند: 400 سكه طلا يعنى حدود 24 ميليون تومان، زيرا هر سكه به قيمت كنونى 80 هزار تومان است. گفتم: ديگر چه؟ او در حالى كه بسيار پريشان بود در اندوهى عميق فرو رفت، و ديگر حال نداشت تا بقيه مخارج از تالار و كارت‏هاى پر زرق و برق و هزينه شيرينى‏هاى نان خامه‏اى گوناگون را بيان كند، گفت: همين قدر بدان كه بيچاره شدم، بيچاره شدم. اين بود گوشه‏اى از تابلو تجمّل پرستى و تشريفات خانمان برانداز كه به راستى آفت و بلاى واگيردارى شده و به جان مردم افتاده است. الگوهاى پرهيز از تجمّل پرستى‏
پيشوايان الهى در طول تاريخ همواره ساده‏زيستى را شيوه خود قرار داده و مردم را به آن فرا مى‏خواندند، و درست در مقابل تجمّل پرستانى همچون فرعون، نمرود و شدّاد و قارون قرار گرفته، و تشريفات و هرگونه تجمّلات بيهوده را آفت دين و اخلاق و انسانيت مى‏دانستند و نسبت به آن در گفتار و رفتار اعلام تنفّر و انزجار مى‏نمودند، امام على(عليه السلام) كه خود پارساى ممتاز بود، و تجمّل‏گرايى را ضد ارزش مى‏دانست، در گفتارى در معرفى الگوهاى راستين از زهد و وارستگى از چهار پيامبر ياد كرده كه در فكر و عمل از آفت تجمّل پرستى مى‏گريختند، نخست مى‏فرمايد: «و احبّ العباد الى اللّه المتأسّى نبيّه، و المقتصّ لاثره؛ برترين بندگان در پيشگاه خداوند كسى است كه از پيامبرش سرمشق بگيرد، و گام به جاى گام او نهد». آنگاه چنين توضيح مى‏دهد: پيامبر اسلام(صلى اللّه عليه و آله و سلّم) با شكم گرسنه از دنيا رفت، و با سلامت روح و ايمان، به آخرت پرگشود، او تا هنگام رحلت، سنگى روى سنگ نگذاشت، به راستى خداوند چه نعمت بزرگى به ما داد؟ كه چنين پيشواى بزرگى به ما عنايت فرمود، تا در خط او حركت كنيم… سوگند به خدا… آن حضرت بيش از حد نياز از دنيا بهره نگرفت، پهلويش از همه گرسنه‏تر بود… روى زمين (بدون فرش) مى‏نشست و غذا مى‏خورد، همچون بردگان متواضعانه مى‏نشست و با دست خود كفش و لباسش را وصله مى‏كرد، و بر مركب برهنه سوار مى‏شد حتى كسى را بر پشت سر خود سوار مى‏كرد، روزى پرده‏اى را در خانه (حجره يكى از همسرانش) آويخته ديد كه تصويرهايى در آن پرده بود، به او فرمود: «غيّبيه عنّى فانّى اذا نظرت اليه ذكرت الدّنيا و زخارفها؛ آن را از من دور ساز، كه هرگاه چشمم به آن مى‏افتد به ياد دنيا و زرق و برقش مى‏افتم.» او با تمام قلب خويش از زرق و برق و تجمّلات دنيا چشم پوشيد، و ياد دنيا را در وجودش ميراند، او بسيار دوست داشت كه زيورهاى دنيا در برابر چشمش قرار نگيرد، دنيا را كاروان‏سرا قرار داده بود، از اين رو دلبستگى به آن را از قلبش زدوده بود… بنابراين پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) را الگو قرار دهيد، و در خط او گام نهيد، وگرنه راه شما راه هلاكت و سقوط است.(1)
حضرت على(عليه السلام) در دنباله اين گفتار، از زهد موسى(عليه السلام) و عيسى و داود(عليها السلام) سخنى به ميان آورده و درباره داود(عليه السلام) مى‏فرمايد: «اگر مى‏خواهى از داود صاحب صداى خوش و آواز خوان بهشت ياد كنم، او زنبيل‏هايى از ليف خرما با دست خود مى‏بافت، و به همنشينانش مى‏گفت: كداميك از شما در فروش اين زنبيل‏ها مرا كمك مى‏كنيد؟ او از پول آن زنبيل‏ها نان جوى فراهم كرده و مى‏خورد.»(2) و يرژيل گورگيو دانشمند معروف مسيحى و رومانى كه مطالعه سيره درخشان پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) او را تحت تأثير شديد قرار داده و كتابى ارزشمند در شأن آن حضرت نوشته، در اين كتاب مى‏نويسد: «در زندگى محمّد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) تا آخرين روزى كه زنده بود، اثرى از تجمّل و اسراف ديده نشد، محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) در تمام مدتى كه در بيابان به سر مى‏برد غذايى جز شير شتر نداشت، و بعد از مراجعت به مكه، خرما و نان تناول مى‏نمود، تا روزى كه محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) حيات داشت فقط يك نوع غذا مى‏خورد، و براى خوردن طعام بر زمين مى‏نشست، و سفره او عبارت بود از يك سفره حصيرى كه از الياف خرما مى‏بافتند.»(3)
سادگى جهيزيه حضرت زهرا(سلام اللّه عليها) به قدرى در سطح پايين بود كه همه آن در يك متر زمين جاى مى‏گرفت، وقتى كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) آن را ديد فرمود: «اللّهم بارك لقومٍ جلّ آنيتهم الخزف؛ خدايا به زندگى قومى كه گرانمايه‏ترين ظروفشان در سفال خلاصه مى‏شود بركت بده.»
در مورد خانه على (عليه السلام) و فاطمه (سلام اللّه عليها) در شب عروسى، روايت شده كه آنها در مدينه كنار مسجد خانه بسيار ساده‏اى داشتند كه مجموعه آن در يك اتاق خلاصه مى‏شد، در كف اتاقش شن نرم ريخته بود و چوبى را از ديوارى به ديوار ديگر نصب نموده بودند، تا لباس هايشان را روى آن بيندازند، و پوست گوسفندى را فرش آن اتاق نموده، و متكايى از ليف خرما در كنار آن ديده مى‏شد.(4) ولى آن خانه در شب زفاف مناسب نبود، على (عليه السلام) خانه محقّر ديگرى كه دورتر از آنجا بود اجاره كرد، و بعد از مدتى به خانه قبلى خود بازگشت، و همسايه نزديك پيامبر(صلى اللّه عليه و آله و سلّم) شد، و فرزندان برومندش حسن و حسين و زينب و ام كلثوم (عليهم السلام) در همان اتاق ساده به دنيا آمدند، و فاطمه تا آخر عمر در همان اتاق زندگى كرد.(5) سادگى زندگى او در حدى بود كه روزى سلمان او را با چادرى پر وصله ديد، تعجّب كرد، حضرت زهرا (سلام اللّه عليها) به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم)عرض كرد: «سلمان از لباس كهنه من تعجّب مى‏كند، سوگند به خداوندى كه تو را به پيامبرى برانگيخت، مدت پنج سال است فرش و رختخواب من و على (عليه السلام) در خانه، تنها يك پوست گوسفند است… و متّكاى ما از پوستى است كه درونش از ليف خرما است.» پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) به سلمان فرمود: «انّ ابنتى لفى الخيل السّوابق؛ دخترم از پيشتازان در پيشگاه خدا است.»(6)
در فراز ديگر مى‏خوانيم: هرگاه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) مسافرت مى‏كرد، آخرين نفر كه با او خداحافظى مى‏كرد حضرت زهرا (سلام اللّه عليها) بود، و هرگاه آن حضرت از سفر برمى‏گشت، نخستين نفرى كه او با او ديدار مى‏كرد، حضرت زهرا(س) بود، در يكى از سفرهايى كه براى جهاد با كفار رخ داد، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) در بازگشت، به خانه زهرا (سلام اللّه عليها) آمد، وقتى كه به در خانه رسيد، پرده‏اى را كه اندكى تجمّلى بود ديد كه در خانه زهرا (سلام اللّه عليها) آويزان است، و در همين هنگام حسن و حسين (عليهما السلام) را ديد كه در دستشان دستبند نقره‏اى بود، پيامبر(صلى اللّه عليه و آله و سلّم) از همانجا باز گشت و وارد خانه زهرا(سلام اللّه عليها) نشد، فاطمه (سلام اللّه عليها) راز بازگشت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) را دريافت كه به خاطر آن پرده مخصوص و آن دستبندها است، بى‏درنگ آن پرده را گرفت و دستبندها را از دست حسن و حسين (عليهما السلام) بيرون آورد، و توسط آنها براى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) فرستاد، حسن و حسين (عليهما السلام) با چشمى گريان نزد پيامبر(صلى اللّه عليه و آله و سلّم) آمده و آنها را تقديم كردند، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) آنها را گرفت و به غلام خود به نام ثوبان داد و به او فرمود: اينها را به فلان جا ببر و با آنها يك گردنبند از چوب عصب و دو دستبند از چوب عاج خريدارى كن. ثوبان به دستور پيامر(صلى اللّه عليه و آله و سلّم) عمل كرد، در اين هنگام آن حضرت درباره حسن و حسين (عليهما السلام) و مادرشان فرمودند: «اين‏ها اهل خانه من هستند، و من دوست ندارم كه آنها زيباييها و لذائذ خود را در اين دنيا به مصرف برسانند، و براى آخرت خود چيزى باقى نگذارند.»(7) آرى پيامبر(صلى اللّه عليه و آله و سلّم) اهل بيت خود را اين‏گونه آموزش داده بود كه از تجملات بپرهيزند، با ساده زيستى خود، جامعه خويش را به اين سمت و سو سوق دهند. و نظر به اين كه غالباً بار سنگين تجملات از ناحيه بانوان بر جامعه تحميل مى‏شود، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) به خصوص آنها را به ساده زيستى دعوت نموده و مى‏فرمايد: «من بركة المرئة خفّة مؤنتها، و من شؤمها شدّة مؤنتها؛ از نشانه‏هاى مبارك بودن زن، سبك بودن هزينه زندگى اوست. و از نشانه‏هاى بد قدمى زن، سنگين بودن هزينه زندگى او است

.»(8) جالب اين كه در روايات آمده: حضرت زهرا (سلام اللّه عليها) در طول 9 سال زندگى مشترك با على (عليه السلام) حتّى يك بار توقّع مادى از شوهر نكرد، تا آنجا كه روزى على(عليه السلام) در يك مورد كه حضرت زهرا(سلام اللّه عليها) در تنگناى شديد اقتصادى قرار گرفته بود فرمود: «چرا به من نگفتى، تا به جستجوى غذا بپردازم؟» فاطمه (سلام اللّه عليها) جواب داد: «من از پيشگاه خدايم حيا مى‏كنم كه شما را به چيزى كه مقدورت نيست به زحمت بيندازم.»(9) اين بى‏توقّعى دليل آن است كه زنان در پاك سازى جامعه و خانواده‏ها از هرگونه تجمّل پرستى و اضافه خواهى و اسراف و بيهودگى مى‏توانند نقش مؤثرى داشته باشند. و در حديثى آمده: مدّتى حضرت زهرا(سلام اللّه عليها) در شديدترين بحران بيمارى قرار گرفت، على (عليه السلام) به او فرمود: چه ميل دارى؟ هرچه مى‏خواهى به من بگو فراهم كنم. فاطمه (سلام اللّه عليها) عرض كرد: «پدرم به من سفارش كرده كه از شوهرت چيزى را درخواست نكن، تا مبادا چيزى نداشته باشد و شرمگين شود.» على (عليه السلام) فرمود: من تو را به حقم سوگند مى‏دهم كه هرچه ميل دارى به من بگو. فاطمه (سلام اللّه عليها) گفت: «اكنون كه مرا به حقت سوگند دادى، اگر انارى به دستم آيد خوب است.» على (عليه‏السلام) از خانه خارج شد، و انارى فراهم نمود، ولى در مسير راه به بيمارى بر خاك افتاده برخورد كرد، در بالين او نشست، و آب انار را در كام او ريخت و او را شاد نمود، و با دست خالى به خانه بازگشت، در خانه طبقى پر از انار بهشتى ديد، از فاطمه پرسيد: اين انارها از كجا آمده؟ فاطمه (سلام اللّه عليها) گفت: «اين انارها را فضّه آورد و گفت على (عليه‏السلام) براى فاطمه (سلام اللّه عليها) فرستاده است.»(10) اين است زندگى درخشان بزرگترين بانوى ممتاز جهان و تاريخ، كه علاوه بر پرهيز از هرگونه تجمّل گرايى در همه ابعاد، اين گونه بى‏توقّع و پارسا مى‏زيست.
در صفحه ديگر تاريخ به زندگى حضرت على (عليه السلام) – آن هم در اوج قدرت و خلافتش – مى‏نگريم، در نامه‏اى به استاندارش در بصره عثمان بن حنيف مى‏نويسد: «من اگر مى‏خواستم مى‏توانستم از عسل پاك، و از مغز گندم، و بافته‏هاى ابريشم،براى خود غذا و لباس فراهم آورم، اما هيهات كه هواى نفس بر من چيره گردد، و حرص و طمع مرا وا دارد كه از غذاهاى لذيذ برگزينم در حالى كه در حجاز يا در يمامه كسى باشد كه به قرص نانى نرسد، و يا هرگز شكمى سير نخورد…»(11)
گاهى در ميان مسلمين به تجمّل پرستانى بر مى‏خوريم كه به راستى شرم آور است نام اسلام و مسلمين بر آنها نهاد، و شيوه آنها هزاران فرسخ از شيوه پيشوايان الهى فاصله دارد، روزى روزنامه كيهان را ورق مى‏زدم، در يك صفحه دو حادثه ضد هم آن هم مربوط به مشرق زمين را گزارش داده بود كه موجب تأسف زياد شد، در بالاى صفحه نوشته بود: طبق گزارش روزنامه عصر اندونزى، اخيراً در جزيره فلورس، پنجاه و دو نفر بر اثر گرسنگى جان خود را از دست دادند، پانزده هزار نفر در اين جزيره دچار پنج تا هفت هزار تُن كمبود مواد غذايى هستند. و در قسمت پايين همان صفحه چنين نوشته بود: «در پاريس گران‏ترين پيراهن مد كه بر روى آن 512 دانه برليان يك و دو قيراطى تزيين شده بود، به وسيله يك زن عرب به هفده ميليون تومان خريدارى شد. اين زن همسر يكى از ميليونرهاى جزيره خليج فارس است كه پيراهن را در روز اول نمايش خريد، و وجه آن را با كشيدن يك چك پرداخت. سپس اين پيراهن گران قيمت بى‏درنگ به خانه آن زن عرب انتقال يافت. با توجه به سخن على (عليه السلام) كه ذكر شد، و اين تابلو ننگين، ببين تفاوت ره از كجاست تا به كجا؟»(12) پاسخ به دو سؤال‏
1- گاهى سؤال مى‏شود اگر زندگى على (عليه السلام) فرسخ‏ها از تجمّل گرايى فاصله داشت، پس چرا انگشتر گرانقيمت در دست داشت كه آن را در نماز به فقير داد، و شاعران از آن به انگشتر پادشاهى ياد كرده‏اند (كه نگين پادشاهى دهد از كرم گدا را) حضرت امام خمينى قدّس سرّه در پاسخ به اين سؤال چنين مى‏فرمايد: «حضرت على (عليه السلام) در حالى كه خليفه است، مى‏خواهد نماز جمعه بخواند، لباس زيادى ندارد، و مى‏رود بالاى منبر، آن لباسى را كه داشت – طبق نقل روايات – حركت مى‏داد تا خشك شود، معلوم مى‏شود دو لباس نداشته است. آيا آن كسى كه لباسش چنين است، انگشترى در دست مى‏كند كه قيمت آن به اندازه ماليات شام بود؟ اين نسبت يك دروغ است، اگر روايت هم داشته باشد دروغ است، بر خلاف واقع و توهين به حضرت است.»(13)
2- نيز گاهى سؤال مى‏شود قرآن مى‏فرمايد: «قل من حرّم زينة اللّه الّتى اخرج لعباده و الطّيّبات من الرّزق ؛ بگو چه كسى زينت‏هايى را كه خداوند آفريده، و روزى‏هاى پاكيزه را حرام نموده است؟»(14) مطابق اين آيه استفاده از زيبايى‏ها و لذايذ حرام نيست، پس رو آوردن به تجمّلات اشكال ندارد. پاسخ آن كه: اين آيه استفاده بهينه و معتدل از نعمت‏هاى الهى را بيان مى‏كند، نه استفاده افراطى و اسراف گونه را، و نه تفريط در دورى از نعمت‏ها را كه صوفيان و صوفى نمايان به آن رو آورده‏اند. آياتى كه در قرآن از اسراف و تبذير نهى نموده، بيانگر آن است كه زياده روى در تجمّلات گناهى بزرگ مى‏باشد.
روايات بسيارى نيز بيانگر اين واقعيت است. از جمله همه مورخين از شيعه و سنّى نقل كرده‏اند هنگامى كه نمايندگان مسيحيان نجران، با لباس‏هاى فاخر و پر از تجمّلات به مدينه آمدند، تا به محضر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) برسند و با آن حضرت درباره اسلام به گفتگو پردازند وقتى كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) آنها را مشاهده نمود، از آنها روى گردانيد، و به آنها اعتنا نكرد، حتى جواب سلام آنها را نداد. آنها سه روز در مدينه حيران بودند كه چرا پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) با اين كه آنها را دعوت كرده، به آنها اجازه ملاقات نمى‏دهد، سرانجام حضرت على (عليه السلام) به آنها فرمود: «برويد و اين انگشترهاى طلا و زيورها و تجمّلات را كه بر تن خود آراسته‏ايد، از خود دور سازيد، و با لباس ساده و عادى به محضر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) برسيد كه حتماً موفق خواهيد شد. آنها طبق اين دستور عمل كردند، آنگاه خدمت پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) رسيدند، اين بار پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) جواب سلام آنها را داد و با آنها به مذاكره پرداخت.(15) در متن اين روايت آمده پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) پس از جواب سلام آنها فرمود: «والّذى بعثنى بالحقّ لقد آتونى المرّة الاولى و انّ ابليس لمعهم؛ سوگند به خداوندى كه مرا به حق مبعوث كرد، آنها نخستين بار همراه ابليس نزد من آمدند.»(16)

آرى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) با تعبير ابليس، نفرت خود را از تجمّل پرستى و تشريفات پر زرق و برق اعلام كرد، و با اين اعلام همه پيروانش را از گناه بزرگ تجمّل‏گرايى كه نمادى از ابليس است بر حذر داشت. آخرين سخن اين كه يكى از ارزش‏هاى والاى انسان از نظر اسلام اين است كه انسان اهل قناعت و كم خرج باشد، و به شدّت از مصرفى بودن و مخارج بيهوده پرهيز كند، بر همين اساس در روايات آمده: «زيد بن صوحان كه از سرداران شيعه بود در جنگ جمل در ركاب على (عليه السلام) با دشمن مى‏جنگيد تا به شهادت رسيد، حضرت على (عليه السلام) به بالين او آمد و خطاب به او، او را اين گونه توصيف كرد: «رحمك اللّه يا زيد قد كنت خفيف المئونة، عظيم المعونة؛ اى زيد خدا تو را رحمت كند، كه تو كم خرج و پر تلاش بودى.» (خرج كم داشتى، ولى كمك تو بسيار بود)(17)
از اين حديث جالب نيز مى‏يابيم كه كم خرجى و صرفه‏جويى، ارزشى والاست كه حضرت على (عليه السلام) شهيد راه خدا را با اين وصف مى‏ستايد. پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. نهج البلاغه، صبحى صالح، خطبه 160. 2. همان مدرك. 3. محمد (ص) پيامبرى كه از نو بايد شناخت، ص 34 – 36. 4. بحارالانوار، ج‏19، ص 113. 5. همان، ص 313. 6. همان، ج 43، ص 88. 7. همان، 89. 8. وسائل الشيعه، ج 15، ص 11. 9. كشف الغمة، ج 2، ص 27 و 28. 10. اقتباس از مجالس المتقين شهيد ثالث، مجلس 36؛ مطابق نقل و يا حين الشريعه، ج 1، ص 142. 11. نهج البلاغه، نامه 45. 12. روزنامه كيهان، شماره 10432. 13. صحيفه نور، ج 20، ص 185. 14. سوره اعراف، آيه 23. 15. مكاتيب الرسول، تأليف مرحوم آيت اللّه احمدى ميانجى، ص 178. 16. همان مدرك، و اعلام الورى، ص 79. 17. احقاق الحق، ج 15، ص 273.

/

رسالت مجلس هفتم‏

انتخابات مجلس هفتم به يارى خداوند متعال انجام شد و مجلس در آستانه شكل‏گيرى است. انتخابات مجلس هفتم با وضع استثنائى همراه بود كه طى دوره‏هاى پيشين سابقه نداشته است. ويژگى‏هاى اين انتخابات را در جهاتى مى‏توان خلاصه كرد:
1- اين انتخابات در شرائطى انجام شد كه توده‏هاى مردم ديندار از عملكرد مجلس ششم و بعضى نمايندگان ناراضى بودند. سياست زده‏گى، تشنج آفرينى، ارزش زدائى و دگر انديشى وقت كشى، با عملكردى ضعيف و گاه ضد ارزش حاكم بر آن مجلس، حالت بى‏تفاوتى نسبت به انتخابات را پديد آورده بود. از آن اصلاحات ادعائى به نفع نظام و دين و سرنوشت ملّت و كشور آثارى مشاهده نمى‏شد. هر چند نيروهاى ارزشى مجلس ششم هم كم نبودند اما عملاً در عرصه رقابت و تقابل كارى در خور انتظار صورت نمى‏گرفت. در چنان فضائى سخن گفتن از انتخابات از سوى مردم با سردى پاسخ داده مى‏شد… كه اين نيز گذشت. مواضع شوراى نگهبان‏
2- اقدام به حق شوراى نگهبان در بررسى صلاحيت‏ها و تصفيه هائى كه انجام گرفت فضاى بحرانى را در كشور ايجاد كرد و از داخل و خارج تبليغات گسترده منفى عليه انتخابات اوج گرفت، تا بدانجا كه دولتمردان آمريكائى و اروپائى به دست و پا افتادند و با محكوم كردن اقدامات شوراى نگهبان پرده‏هاى بسيارى بالا زده شد و پرسش‏هائى را پديد آوردند كه چرا و به چه دليل آمريكائى‏ها و اروپائى‏ها از آن طرف دنيا سنگ دموكراسى و حقوق ملّت ما را به سينه مى‏زنند و به صراحت مى‏گويند: مجلس آينده بر وفق مراد ما نيست و از روند اصلاحات اظهار يأس و تأسف مى‏كنند؟! و در همين حال اپزيسيون خارج كشور و بلندگوهاى اجنبى و برخى عناصر داخلى انتخابات را غير قانونى اعلام و آن را تحريم كرد. و حجم تبليغات آنقدر سنگين بود كه نظير آن سابقه نداشت و اين خود گوياى جريان‏هائى است كه با هماهنگى در داخل و خارج در مسيرى هدايت مى‏شد كه دشمن را راضى كند كه البته چنين نشد و قاطعيت شوراى نگهبان اميد و اعتماد به آينده نظام را حيات تازه بخشيد. حضور حماسى مردم‏
3- عناصر ليبرال، ملى گرا و خودكامه و خودخواه، و قانون‏گريز در انتخابات شركت نكردند و مردم را به عدم حضور فراخواندند و به همين دليل تنها مردمى قدم به عرصه انتخابات نهادند كه به نظام اسلامى و ارزشى انقلاب ايمان كامل داشتند و على‏رغم تبليغات دشمن خارجى و تحركات عوامل ويژه داخلى شركت در انتخابات را يك تكليف شرعى و ملّى دانستند و براى به خاك ماليدن بينى دشمن كمر به حضور در صحنه بستند و مرد و زن و پير و جوان بسيج شدند آنگونه كه براى دفاع نظامى از انقلاب و ميهن در روزهاى جنگ تحميلى بسيج مى‏شدند و روز اول اسفند 82 حماسه‏اى ديگر آفريدند. حماسه‏اى كه از اعماق جان و صميم ايمان ملّت به انقلاب اسلامى سرچشمه مى‏گرفت و تولّى و تبرّى اساس و پايه آن را تشكيل مى‏داد. بطور خلاصه: حضور چشمگير مردم در انتخابات مجلس هفتم با رقم 62% درصد افراد واجد صلاحيت يك بسيج، يك جهاد، يك دفاع و يك حضور خالصانه و تو دهنى به استكبار جهانى و سردمدار كفر جهانى آمريكاى تجاوزگر بود از سوى پاك‏ترين انسان‏ها كه دل در گرو اسلام داشتند و با انگيزه حفظ نظام و اطاعت از رهبرى و مراجع دينى كه در بحران‏هاى دشوار به كمك انقلاب اسلامى شتافته و در لحظه‏هاى خطر پشتوانه حركت‏هاى مثبت و سازنده مردمى بوده است. اميدها و انتظارها
4- انتخابات اول اسفند در عين حالى كه يك تكليف شرعى و ملى بود اميدهائى را نيز در دل مردم زنده مى‏كرد. اميد به آينده بهتر كه مجلس هفتم آنگونه كه انتظار مى‏رود و جايگاه نهاد قانون گذارى است عمل كند و پاسخ خواسته‏هاى مردم را آنقدر كه در توان دارد، بدهد. رسالت اين مجلس پاسخگوئى به خواسته‏هاى مشروع ميليونها انسانى است كه به نمايندگان خود چشم اميد دوخته و منتظرند با اخلاص تمام و پشتكار زائد الوصف در خانه ملت بنشينند و به چاره‏جوئى دردهاى مردم در ابعاد مادى و معنوى بپردازند. و اگر اخلاص و جهاد سرلوحه كار باشد خداوند نيز مددكار خواهد بود. رسالت مجلس هفتم‏
با توجه به آنچه اشاره شد و مجموعه شرائط و عوامل، مجلس هفتم رسالتى سنگين دارد، رسالتى كه اگر با درايت و كارشناسى دقيق و كارآمدى و اخلاص و ايمان ايفا شود مى‏تواند اميدهاى برباد رفته را زنده كند زنگار، نوميدى‏ها را بزدايد پرسش‏هاى بى پاسخ را جواب دهد. آب پاكى روى دست دشمن بريزد و آنگونه كه در شأن نهاد قانونگذار نظام اسلامى است، جايگاه مجلس را بالا ببرد. مجلس هفتم بايد براى دوستان مرهم و براى دشمنان نوميدى باشد. حكمت و عزّت و مصلحت را سرلوحه كار خود سازد و مبارزه با تبعيض و فقر و فساد را در برنامه اصلاحى خود قرار دهد. مشكلات فرهنگى، اقتصادى و اجتماعى را ريشه‏يابى كند و به نبرد قاطع با اين مشكلات قيام و اقدام نمايد. مفاسد مزمن و زخم‏هاى چركين كهنه در پيكره نظام را بازشناسى كرده و بدون ملاحظه كارى به جراحى آنها بپردازد. مشكلات جوانان را در زمينه‏هاى اشتغال و تحصيل و ازدواج و مسكن چاره‏جوئى كند، از قوه مجريه و قضائيه به عنوان دو نهاد قدرتمند همسو با نظام اسلامى مدد گيرد، گره‏هاى كور تورم و گرانى كه عامل فشار بر قشرهاى كم درآمد و زمينه چاق‏تر شدن زراندوزان است با سرپنجه قانون بگشايد، مافياى ثروت و رانت و استثمار را با قدرت قانون خلع سلاح كند… و هزاران معضل ديگر كه مجال فهرست كردن آن نيست. سخن با نمايندگان‏
نمايندگان محترم توجه دارند كه امروز انقلاب به مردان و زنان خدوم و خستگى ناپذير نياز مبرم دارد و آنها بايد اين نياز را بر آورده سازند اما يك پيش شرط اساسى دارد و آن اخلاص و مجاهده است. در چنين حالتى است كه خداوند وعده راهنمائى و مددكارى داده است «و الذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا و انّ اللّه مع المحسنين» با چنين ره توشه‏اى مى‏توان بر انبوه مشكلات فائق آمد و از پشتيبانى مردم و همكارى نيروهاى دلسوز و كاردان برخوردار شد. همه بايد ميثاق خود را با خدا و خلق و انقلاب اسلامى كه ره آورد صدها هزار شهيد و معلول است تجديد و مستحكم كنند و بر سوگندى كه روز نخست ياد مى‏شود با دل و جان پايبند باشند تا بار مجلس به منزل برسد و مشكلات يكى پس از ديگرى گشوده گردد و قفل‏هاى بسته باز شود.
نمايندگان مجلس از هم اكنون بايد خود را از وابستگى جناحى رها سازند و در صف واحد قرار گيرند و تنها چيزى كه به آن مى‏انديشند خدمت به مردم و پاسدارى از اسلام و انقلاب باشد كه اگر جز اين بود اميدها رنگ مى‏بازد و شيطان در صفوف‏مان رخنه مى‏كند و دسيسه گران با القائات تفرقه‏انگيز نيروها و سرمايه‏ها را هدر مى‏دهند و فرصت‏ها را ضايع مى‏كنند. نمايندگان محترم بايد توجّه داشته باشند كه اكثريت مردم به جناح خاصّى رأى نداده‏اند كه فلان جريان به خودببالد كه اين ما بوديم كه پيروزى را بدست آورديم! اگر چنين تصوّرى در انديشه‏ها خلجان كند نخستين چالش در ا ين مسير خواهد بود. مردم به جريان خاصّى رأى ندادند بلكه نمايندگانى را برگزيدند كه به تصوّر آن‏ها مستقل آزاد و دلسوز و مصلحت انديشند و اعتبار و سوابق آنها مى‏تواند دستمايه اعتماد ملّت و اعتبار مجلس باشد اگر با اين تصور واقع گرا پيش رفتيم و از صراط مستقيم منحرف نشديم و آزادانه و آگاهانه از پوسته فرديت و گرايش جناحى خارج شديم و براى خدا و به اميد يارى او بى‏سر و صدا طى مسير كرديم خداى بزرگ رهبر و ياور خواهد بود و انشاء اللّه چنين باد و انتظار جز اين نيست. نمايندگى امانت ملّت است‏
اميرالمؤمنين(عليه السلام) در نامه به اشعث بن قيس نوشت: «انّ عملك ليس لك بطعمة لكنه فى عنقك امانة» امارت براى تو طعمه نيست بلكه بر گردنت امانت است. بر اين اساس پايگاه مجلس بايد منزّه از منفعت جوئى و استفاده از اعتبار و قدرت باشد تا براى هميشه اعتبار خود را حفظ كند و فارغ از دست آوردهاى مادى كه خار راه و مانع وظيفه است، در انجام وظيفه بكوشد تا اعتماد ملّت را جلب كند و فاصله‏ها را بردارد و بتواند بر مدعيان فائق آيد و اصلاحات واقعى را پرچمدار باشند. امانتى را كه ملّت به نماينده مى‏سپارد بايد محترم بشماريم و اگر جز اين باشد نه نمايندگى و نه هيچ مقام و موقعيّت ديگر براى ما مشروعيت ندارد و اگر مشروعيت زير سؤال رفت بايد همه اميدهاى ديگر را نقش بر آب ديد و فاتحه همه چيز را خواند.
بايد از سرنوشت كسانى كه به اين امانت خيانت كردند عبرت گرفت و از فرو افتادن در ورطه‏هاى هواى نفس و رانت خوارى كه پرتگاه آدميان است جداً بر حذر بود و به خدا پناه برد و از او كمك خواست كه اين وعده الهى است. «ان تنصروا اللّه ينصركم و يثبت اقدامكم». نظارت و تحقيق و تفحص‏
مجلس حق نظارت و سؤال و تحقيق و بررسى در كليه امور كشور و نهادهاى قانونى را دارد و بايد از اين حق مشروع استفاده كند. چشم‏پوشى و سازش و رو در واسى با تعهّدى كه نمايندگان دارند همخوانى ندارد. سيره سياسى علوى (عليه السلام) براى نمايندگان بايد سرمشق عمل باشد كه فرمود: «اگر بيت المال در كابين زنان رفته باشد آن را به صاحبان آن برمى‏گردانم».
اگر نمايندگان با چنين راهبردى به مجلس رفتند و بدون اغماض و مسامحه كارى عملكرد وزارتخانه‏ها و سازمان‏ها و نهادها را مورد مداقه و بررسى قرار دادند و قفل‏هاى فولادين سوء استفاده‏ها را شكسته و درس فراموش نشدنى به فرصت طلبان دادند. آنگاه مى‏توان به سراغ ديگر موارد رفت و دژهاى استثمار و سوء استفاده ديگران را فتح كرد و پايگاه‏هاى غارت و چپاول را درهم كوبيد. يكى از سنگرهاى مفاسد همين جاست كه پايگاه ديگر مفاسد اخلاقى و فرو افتادن در ثروت و شهوات است. اصلاحات اگر در اين راستا حركت كند داراى مفهوم واقعى است وگرنه شعار و نيرنگى بيش نخواهد بود. اگر ريشه‏هاى فساد در اين پايگاه خشكانده شد مى‏توان با ربا و رشوه و حق و حساب و رانت خوارى و لجام گسيختگى مبارزه كرد و در اين پيكار نبايد چاق و لاغر كرد چرا كه حق و عدل جاى معامله نيست. تلاش بى‏امان‏
مجلس هفتم با انبوهى از مشكلات روبرواست، مسئله بودجه، برنامه چهارم توسعه و چالش‏هائى كه بوجود آمده است، مبارزه با مفاسد گوناگون اقتصادى و فرهنگى و ادارى و اجتماعى و دفاع از ارزشها و پاسخ به اميدها و… كه البته پيمودن اين راه پرپيچ و خم هر چند دشوار است ولى ناممكن نيست. براى پيمايش اين مسير دشوار ايمان و جهاد و سرمايه‏گذارى فكرى لازم است. بايد دلسوزانه به ميدان آمد، از تمام فرصت‏ها بهره گرفت زمان به سرعت مى‏گذرد و تضييع فرصت جز حسرت نمى‏زايد. بنابراين نمايندگان محترم از هم اكنون كمرها را محكم ببندند، خود را براى يك جهاد مقدّس و عظيم و خالص آماده سازند. ساعات كار مجلس را افزايش دهند، از غيبت و تأخير و تعطيل كار مجلس بپرهيزند و با مشورت‏هاى لازم و استفاده از ديدگاه‏هاى مختلف بويژه رهنمود مراجع عظام و رهنمودهاى رهبرى نظام آنگونه كه در شأن اين ملّت بزرگ است كار مجلس را ادامه دهند و از مشكلات نهراسند كه كوه مشكلات در برابر اراده‏هاى انسان‏ها و اخلاص و مجاهده هموار خواهد شد.. انشاء اللّه. پاورقي ها:

/

سيماى پيامبر اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلّم در آينه نهج‏البلاغه

 
شرف و جلال پيمبران بُوَد از جلال محمدى‏

سبب وجود جهانيان همه از كمال محمدى‏
نرسد خرد بكمال او، نه بشر بكنه جلال او

شعف و صفاى بهشتيان همه از جلال محمدى‏
بلغ العلى بكماله كشف الدجى بجماله‏

حسنت جميع خصاله صلّوا عليه و آله‏
محمد بن عبداللّه بن عبدالمطلّب(صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) در هفدهم ربيع سال عام الفيل پا به عرصه وجود گذاشت در حالى كه پدر را قبل از ولادت از دست داده بود.
اين حادثه، بزرگترين حادثه تاريخ بشرى بحساب مى‏آيد، دليل آن حوادثى است كه بدنبال حادثه ولادت آن حضرت اتفاق افتاد.
با ولادت آن بزرگمرد عالم هستى، تمام بت‏هاى عالم سرنگون شده، و طاق كسرى به لرزه افتاده و چهارده كنگره آن ريزش نمود، درياچه ساوه كه سالها مورد پرستش قرار مى‏گرفت به زمين فرو رفته و خشكيد، ووادى «سماوه» كه سالها حالت خشك سالى داشت آب در آن جارى گشت، و آتشكده فارس كه هزار سال خاموش نشده بود در آن شب به خاموشى گراييد، و تخت تمامى پادشاهان سرنگون گشته و شاهان خود لال گشتند، و دانش كاهنان زائل شده و سحر ساحران بر بادرفته، و از همه مهمتر نورى از سمت حجاز به شرق و غرب عالم تابيد(و به رمز فراگيرى دين آن حضرت) تمام عالم را روشن نمود.(1)
اين همه نشان از عظمت شخصيتى دارد كه در چنين روزى به دنيا آمده است، لذا جا دارد جامعه اسلامى بيش از پيش با شخصيّت او آشنا شده و خصلت‏هاى او را الگو و سرمشق قرار دهند، آنچه پيش رو داريد نگاهى است به شخصيّت والاى نبوى در كلام بلند علوى در نهج البلاغه. ضرورت شناخت آن حضرت‏
هر جامعه نياز به الگو دارد كه شناخت آن ضرورى و لازم است، قرآن كريم برترين الگوى جامعه اسلامى را پيامبر اكرم(صلى اللّه عليه و آله و سلّم) مى‏داند آنجا كه مى‏فرمايد: «ولكم فى رسول اللّه اسوةٌ حسنةٌ…(2)؛مسلماً براى شما در زندگى رسول‏خدا سرمشق نيكويى بود، براى آنها كه اميد به رحمت خدا و روز رستاخيز دارند و خدا را بسيار ياد مى‏كنند.»
لذا لازم است در هر زمان با توجّه به نيازهاى ضرورى جامعه، ابعاد شخصيتى ختمى مرتبت مورد بررسى قرار گيرد و به جامعه عرضه شود، و على (عليه السلام) نيز بر اين امر تأكيد دارد آنجا كه مى‏فرمايد: «وَ لَقَد كانَ فى رَسُولِ اللّهِ (صلى اللّه عليه و آله و سلم) كافٍ لَكَ فى الاُسوَةِ، وَ دَليلٌ لَكَ عَلى ذَمِّ الدُّنيا و عَيبها وَ كَثرَةِ مَخازيها وَ مَساويها اِذ قُبِضَت عَنه اَطرافُها وَ وُطِئَت لِغَيرِهِ اَكنافُها وَ فطِمَ عَن رَضاعِها…»(3) براى تو كافى است كه راه و رسم زندگى پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) را اطاعت نمايى، تا رهنماى خوبى براى تو در شناخت بدى‏ها و عيب‏هاى دنيا و رسوايى‏ها و زشتى‏هاى آن باشد، چه اينكه دنيا از هر سو بر پيامبر(صلى اللّه عليه و آله و سلّم) باز داشته و براى غير او گسترانده شد، از پستان دنيا شير نخورد، و از زيورهاى آن فاصله گرفت. در ادامه همين خطبه درباره اسوه بودن آن حضرت و لزوم اقتدا به او مى‏فرمايد: «فَتأسَّ بِنَبِيّك الاَطيبِ الاَطهر(صلى اللّه عليه و آله و سلّم) فَاِنّ فِيه اُسوَةٌ لِمَن تَأسّى وَ عَزاءً لِمَن تَعَزّى وَ اَحَبُّ العِبادِ اِلَى اللّه اَلمتأسّى بِنَبِيّه وَ المَقتَصّ لِاَثرِه(4)؛ پس به پيامبر پاكيزه و پاكت اقتدا كن، كه در (راه و رسم) او الگويى است براى الگو طلبان و مايه فخر و بزرگى است براى كسى كه خواهان بزرگوارى باشد، محبوب‏ترين بنده نزد خدا كسى است كه از پيامبرش پيروى كند و گام بر جايگاه قدم او نهد و راز الگو بودن حضرت نيز اصالت و جامعيّت اوصاف آن حضرت است، در اين‏باره اميرمؤمنان (عليه السلام) مى‏فرمايد: «…تا اينكه كرامت اعزام نبوّت از طرف خداى سبحان به حضرت محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) رسيد، نهاد اصلى وجود او را از بهترين معادن استخراج كرد، نهال وجود او را در اصيل‏ترين و عزيزترين سرزمين‏ها (و خانواده‏ها) كاشت و آبيارى نمود. او را از همان درختى كه ديگر پيامبران و منتخبان خود را از آن آفريد بوجود آورد… در حرم امن الهى روييد، و در آغوش خانواده كريمى بزرگ شد، شاخه‏هاى بلند آن سر به آسمان كشيده كه دست كسى به ميوه آن نمى‏رسيد.پس پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) پيشواى پرهيزكاران و وسيله بينايى هدايت خواهان است چراغى با نور درخشان و ستاره‏اى فروزان، و شعله‏اى با برق‏هاى خيره كننده و تابان است، راه و رسم او با اعتدال و روش زندگى او صحيح و پايدار، و سخنانش روشنگر حق و باطل و حكم او عادلانه است…»(5) و فرمود: «هر كس از آن (پيامبر) پيشى گيرد از دين خارج شده و آن كس كه از آن عقب ماند هلاك گردد و هركس همراهش باشد رستگار شود.»(6)
شناخت آن حضرت و الگوپذيرى از روش و زندگى او نه تنها آثار گرانبهاى دنيوى و آخرتى دارد، بلكه پاداش بى‏كران الهى را نيز در پى دارد، چنانكه امير سخن (عليه السلام) مى‏فرمايد: «فَاِنَّه مَن ماتَ مِنكُم عَلى فِراشِهِ وَ هُو عَلى مَعرِفةِ حَقّ رَبِّهِ و حَقِ رَسولِهِ وَ اَهلِ بَيته ماتَ شَهيداً وَ وَقَعَ اَجرُهُ عَلَى اللّه وَ استَوجَبَ ثَوابَ مانَوى مِن صالِح عَمَلِهِ…؛(7) پس براستى كسى كه در بستر خويش با شناخت خدا و پيامبر(صلى اللّه عليه و آله و سلّم) و اهل بيت آن حضرت بميرد، شهيد از دنيا رفته و پاداش او بر خداست و ثواب اعمال نيكويى را كه قصد انجامش را داشته خواهد برد.»
با توجّه به ضرورت شناخت اوصاف آن حضرت و الگوپذيرى از آن، به گوشه‏هايى از اوصاف و ويژگيهاى آن حضرت از ديدگاه نهج‏البلاغه اشاره مى‏شود. 1- زهد و پارسائى حضرت:
«زهد» و «رغبت» (اگر بدون متعلق ذكر شوند) نقطه مقابل يكديگرند، زهد يعنى اعراض و بى‏ميلى، در مقابل رغبت كه عبارت است از كشش و ميل.
بى‏ميلى دوگونه است: طبيعى و روحى: بى ميلى طبيعى آن است كه طبع انسان نسبت به چيزى تمايلى نداشته باشد. همچون طبع بيمار كه ميلى به غذا و.. ندارد. بديهى است كه اينگونه بى‏ميلى و اعراض ربطى به زهد اصطلاحى ندارد.
بى‏ميلى روحى يا عقلى يا قلبى آن است كه اشيائى كه مورد تمايل و رغبت طبع است از نظر انديشه و آرزوى انسان كه در جستجوى سعادت و كمال مطلوب است هدف و مقصود نباشد، هدف و مقصود و نهايت آرزو و كمال مطلوب امورى باشد برتر از مشتهيات نفسانى و دنيوى، خواه آن امور از مشتهيات نفسانى اخروى باشد و يا اساساً از نوع تمايلات نفسانى نباشد بلكه از نوع فضائل اخلاقى باشد از قبيل عزت، شرافت، كرامت، آزادى و يا از نوع معارف معنوى و الهى باشد، مانند ياد خداوند، محبت خداوند، تقرب به پيشگاه ذات اقدس الهى.
پس زاهد واقعى كسى است كه توجّهش از ماديّات دنيا به عنوان كمال مطلوب و برترين خواسته عبور كرده متوجّه مشتهيات اخروى و يا فضائل اخلاقى و معارف معنوى شده است.(8)
زهد و پارسائى پيامبر اكرم از چنين زهدى بوده است، چنانكه على (عليه السلام) مى‏فرمايد: «اَلنَبىُّ قَد حَقَّرَ الدُنيا وَ صَغَّرَها و اَهوَن بِها وَ هَوَّنَها وَ عَلِمَ اَنَّ اللّهَ زَواها عَنه اِختياراً وَ بَسطَها لِغَيره احتِقاراً، فَاَعرَضَ عَنِ الدُّنيا بِقَلبِهِ، وَ اَماتَ ذِكرَها عَن نَفسِهِ وَ اَحَبَّ اَن تَغيبَ زينَتُها عَن عَينِهِ لِكيلا يَتَّخِذَ مِنها رياشاً او يَرجوا فيها مَقاماً…؛ نبى اكرم (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) دنيا را كوچك و در چشم ديگران آن را ناچيز جلوه داد.(تا مردم بدنبال زهد واقعى باشند و لذا) آن را خوار مى‏شمرد و در نزد ديگران (نيز) خوار و بى مقدار معرّفى فرمود.(و مى‏دانست كه خداوند براى احترام به ارزش آن حضرت دنيا را از او دور ساخت) و آن را براى ناچيز بودنش به ديگران بخشيد. پس (پيامبر اكرم زهد انتخابى داشت و) از دل و جان به دنيا پشت كرد، و ياد آن را در دلش ميراند.
(زهد او اين گونه بود كه) دوست مى‏داشت زينت‏هاى دنيا از چشم او دور نگهداشته شود، تا از آن لباس فاخرى تهيّه نسازد، يا اقامت و ماندن در دنيا را آرزو نكند، و براى تبليغ احكامى كه قطع كننده عذرهاست تلاش كرد و امّت اسلامى را با هشدارهاى لازم نصيحت كرد، و با بشارت‏ها مردم رابه سوى بهشت فرا خواند.»(9) خوب است امّت اسلامى مخصوصاً مسئولان و هدايتگران جامعه به زهد و پارسائى حضرت توجّه كنند و گوشه‏هايى از آن را در زندگى خويش نيز بوجود آورند.
در بخش ديگر اميرمؤمنان درباره زهد آن حضرت چنين مى‏گويد: «پيامبر(صلى اللّه عليه و آله و سلّم) از دنيا چندان نخورد كه دهان را پر كند، و به دنيا با گوشه چشم نگريست. دو پهلويش از تمام مردم فرو رفته‏تر، و شكمش از همه خالى‏تر بود، دنيا را به او نشان دادند ولى او نپذيرفت، و چون دانست خدا چيزى را دشمن مى‏دارد، آن را دشمن داشت، و چيزى را كه خدا خوار شمرده، آن را خوار انگاشت، و چيزى را كه خدا كوچك شمرده كوچك و ناچيز مى‏دانست (اين يعنى بى ميلى به دنيا بخاطر قرب الهى و محبّت به او).
و همانا پيامبر (كه درود خدا بر او باد) بر روى زمين مى‏نشست و غذا مى‏خورد، و چون بردگان ساده مى‏نشست و با دست خود كفش خود را وصله مى‏زد و جامه خود را با دست خود مى‏دوخت… پرده‏اى بر در خانه او آويخته بود كه نقش و تصويرها در آن بود، به يكى از همسرانش فرمود، اين پرده را از برابر چشمان من دور كن كه هرگاه نگاهم به آن مى‏افتد به ياد دنيا و زينت‏هاى آن مى‏افتم. پيامبر(زهد واقعى و انتخابى داشت لذا) با دل و جان از دنيا روى گرداند، و يادش را از جان خويش ريشه كن نمود. و همواره دوست داشت تا جاذبه‏هاى دنيا از ديدگانش پنهان ماند، و از آن لباس زيبايى تهيّه نكند و آن را قرارگاه دائمى خود نداند، و اميد ماندن در دنيا نداشته باشد، پس(او حقيقتاً) ياد دنيا را از جان خويش بيرون كرده و دل از دنيا بركند و چشم از دنيا پوشاند.»(10)
هر كس مى‏خواهد زاهد واقعى باشد و پيرو حقيقى آن حضرت، در زندگى و رفتار او بايد دقت كند و آن را الگو و سرمشق قرار دهد چنان كه زاهدترين شاگرد مكتب او امير بيان فرمود: «و لَقَد كانَ فى رَسُولِ اللّه(صلى اللّه عليه و آله و سلّم) ما يَدُلُّكَ عَلى مَساوِىِ الدُنيا وَ عُيُوبِها اِذ جاعَ فيها مَعَ خاصَّتهِ، وَ زُوِيَت عَنهُ زَخارِفها مَعَ عَظيِم زُلفَتِهِ فَليَنظُر ناظِرٌ بِعَقلِهِ: اَكرَمَ اللّهُ مُحَمَّداً بذلك ام اَهانُهُ فاِن قالَ اَهانَهُ فَقَد كَذَبَ وَ اللّهِ العَظيم بالافك العَظيم وَ اِن قالَ اكرَمَه فَليَعلَم اَنّ اللّه قَد اَهانَ غَيرَهُ…؛براستى در زندگانى رسول خدا(صلى اللّه عليه و آله و سلّم) براى تو نشانه‏هايى است كه تو را به زشتى‏ها و عيب‏هاى دنيا راهنمايى كند، زيرا پيامبر(صلى اللّه عليه و آله و سلّم) با نزديكان خود گرسنه به سر مى‏برد(نه چون نزديكان برخى افراد كه از سيرى زياد نمى‏دانند چه كار كنند) و با آن كه مقام و منزلت بزرگى داشت زينتهاى دنيا از ديده او دور ماند. پس تفكر كننده‏اى بايد با عقل خويش به درستى انديشه كند كه: آيا خدا محمّد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) را به داشتن اين صفتها اكرام نمود يا خوارش كرد؟ اگر بگويد: خوار كرد، دروغ گفته (بخداى بزرگ قسم) و بهتانى بزرگ زده است، و اگر بگويد: او را اكرام كرده، پس بداند، خدا خوار شمرد كسى را كه دنيا را براى او گستراند چرا كه از نزديك‏ترين مردم به خودش (يعنى محمد(صلى اللّه عليه و آله و سلّم) ) دور نگهداشت.
پس پيروى كننده بايد از پيامبر(صلى اللّه عليه و آله و سلّم) پيروى كند، و به دنبال او راه رود، و قدم برجاى او گذارد، وگرنه از هلاكت ايمن نباشد. سپس براستى خداوند محمد(صلى اللّه عليه و آله و سلّم) را نشانه قيامت، و مژده دهنده بهشت و ترساننده از كيفر جهنم قرار داد، او با شكمى گرسنه از دنيا رفت و با سلامت جسم و جان وارد آخرت شد و سنگى بر سنگى نگذاشت (و كاخ و خانه‏هاى مجلّل نساخت) تا آنروز كه جهان را ترك گفت و دعوت پروردگارش را اجابت نمود»(11) راستى فرسنگ‏ها بين ما و پيشوا و الگوى ما فاصله است، ما كجا و رفتار پيامبر كجا؟ تنها پيرو راستين او اميرمؤمنان بود كه اولاً به داشتن چنين رهبرى، افتخار مى‏كند آنجا كه مى‏گويد: «وه! چه بزرگ است منتى كه خدا با بعثت پيامبر بر ما نهاده، و چنين نعمت بزرگى را به ما عطا فرمود، رهبر پيشتازى كه بايد او را پيروى كنيم و پيشوايى كه بايد راه او را تداوم بخشيم.»(12) و ثانياً در عمل مانند پيامبر زاهد بود چنانكه خود مى‏فرمايد: «به خدا سوگند آنقدر اين پيراهن پشمين را وصله زدم كه از پينه كننده آن شرمسارم. يكى گفت: آيا آن را دور نمى‏افكنى؟، گفتم: از نزد من دور شو، صبحگاهان رهروان ستايش مى‏شوند (يعنى آينده از آن استقامت كنندگان و زاهدان روز و شب زنده داران است)(13).» 2- ويژگيهاى اخلاقى آن حضرت‏
قرآن كريم از ميان تمام اوصاف آن حضرت، وى را به اخلاق نيكويش تحسين مى‏كند آنجا كه مى‏فرمايد: «وَ اِنّكَ لَعَلى خَلقٍ عَظيم(14)؛و يقيناً تو داراى اخلاق عظيم و برجسته‏اى هستى» و اساساً خود آن حضرت بر اين باور بود كه فلسفه بعثت براى تكميل مكارم اخلاق بود و لذا مى‏فرمود: «اِنَّما بعثتُ لاتَمِّمَ مَكارِم الاَخلاق(15)؛همانا من براى به سامان رساندن فضائل اخلاقى مبعوث شده‏ام.»
اين‏ها نشان از عظمت و ارزش اخلاق، و همين طور والائى و برترى آن حضرت دارد به نمونه‏هايى از اخلاقيات آن حضرت اشاره مى‏شود:
الف: نرم خويى و مهربانى: از ديدگاه قرآن شاخص‏ترين ويژگى اخلاقى آن حضرت اخلاق زيبا و برخورد شفقت‏آميز آن حضرت با ديگران بود. آن پيامبر رحمة للعالمين با داشتن اين خصلت ستودنى دلهاى بسيارى را به خود شيفته ساخته و به راه راست هدايت نمود در حالى كه هيچ قدرتى توان انجام چنين كار شگرفى را نداشت، خداوند متعال در اين زمينه مى‏فرمايد: «فَبِما رَحمَةٍ مِن اللّهِ لِنتَ لَهُم وَلَو كُنتَ فظّاً غَليظَ القَلبِ لانفضّوا مِن حَولِك(16)؛ پس به بركت رحمت الهى (در برخورد) با مردم نرم و مهربان شدى و اگر خشن و سنگدل بودى، از اطراف تو پراكنده مى‏شدند.»
و على (عليه السلام) درباره اخلاق آن حضرت و نرمخويى و مهربانى او چنين مى‏گويد: «كانَ اَجوَد النّاسِ كَفّاً وَ اَجرَأُ النّاسِ صَدراً، وَ اَصدقُ النّاس لَهجَةً، وَ اَوفاهم ذِمّةً وَ الَينهُم عَريكَةً وَ اكرَمَهُم عِشرَةً و مَن رآهُ بَديهَةً هابَهُ وَ مَن خالَطَهُ فَعَرَفَهُ اَحَبّهُ، لَم اَرَقَبلَهُ وَ لا بَعدُه مِثلَه(17)؛ (پيامبر اكرم) سخاوتمندترين مردم، و شجاعترين آنها، و راستگوترين آنها، و وفادارترين انسان نسبت به وعده، و نرمترين (انسان) از نظر خوى و كريمترين مردم در برخورد و معاشرت بود، و هركس در ابتدا او را مى‏ديد از او دورى مى‏كرد (ولى) هركس با او همراه مى‏شد و او را مى‏شناخت(به او علاقمند مى‏شد) و سخت به او محبّت مى‏ورزيد، بگونه‏اى كه مثل او قبل از آن و بعد از آن نديده بود.»
و از عائشه نقل شده است كه درباره اخلاق آن حضرت گفت: «كانَ اَحسَنُ النّاسِ خُلقاً؛ بهترين مردم بود در خلق و خوى.»(18) و على (عليه السلام) در نهج البلاغه فرمود: «وَ اَطهَر المُتَطَهِّرينَ شيمَةً وَ اَجوَدُ المُستَمطِرينَ ديمَةً(19)؛اخلاقش از همه پاكان پاك‏تر و باران كرمش از هر چيزى بادوامتر بود.»
ب: دلسوزى و خيرخواهى: از ديگر خصوصيات آن حضرت دلسوزى و خيرخواهى و علاقه به انجام وظيفه بود، اين ويژگى در رهبران الهى و پيشوايان جامعه از اهمّيت ويژه‏اى برخوردار است، قرآن مجيد پيامبر گرامى اسلام را با اين خصلت پسنديده معرّفى مى‏كند آنجا كه مى‏فرمايد: «لَقَد جاءَكم رَسولٌ مِن اَنفسكم عَزيزٌ عَلَيه ما عَنتّم حَريصٌ عَليكُم بِالمُؤمِنين رَئُوفٌ رَحيمٌ(20)؛ همانا فرستاده‏اى از خود شما به سويتان آمد كه رنجهاى شما بر او سخت است و اصرار بر هدايت و راهنمايى شما دارد و نسبت به مؤمنان دلسوز و مهربان است دلسوزى حضرت ختمى مرتبت به حدّى بود كه گاهى از شدّت غصّه و ناراحتى در آستانه هلاكت قرار مى‏گرفت، قرآن در اين رابطه مى‏فرمايد: «فلَعلّك باخِغٌ نَفسَك عَلى آثارِهم اِن لَم يُؤمِنوا بهذا الحديث اَسَفاً؛ گويى مى‏خواهى به خاطر اعمال (نامناسب) آنان، اگر به اين گفتار ايمان نياورند، خود را هلاك كنى.»
امّا على (عليه السلام) در نهج‏البلاغه جملات زيبايى درباره دلسوزى و خيرخواهى آن حضرت دارد كه به نمونه‏هايى اشاره مى‏شود:
1- نهايت تلاش و خيرخواهى: «خدا پيامبر اسلام را به هنگامى مبعوث فرمود كه مردم در حيرت و سرگردانى بودند، در فتنه‏ها به سر مى‏بردند، هوى‏ و هوس بر آنها چيره شده، و خود بزرگ بينى و تكبّر به لغزش‏هاى فراوانشان كشانده بود، و نادانيهاى جاهليّت پست و خوارشان كرد و در امور زندگى حيران و سرگردان بودند، و بلاى جهل و نادانى دامنگيرشان بود. «فبالَغ (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) فى النّصيِحة وَ مَضى عَلى الطَّريقَةِ وَ دَعا اِلَى الحِكمَةِ وَ المَوعِظَة الحَسَنَة(21)؛ پس پيامبر اكرم (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) در نصيحت و خيرخواهى نهايت تلاش را كرد، و آنان را به راه راست راهنمايى، و از راه حكمت و موعظه نيكو، مردم را به خدا دعوت فرمود.»
در جاى ديگر فرمود: «محمد(صلى اللّه عليه و آله و سلّم) بار سنگين رسالت را بر دوش كشيد، و به فرمانت قيام كرد، و به سرعت در راه خشنودى تو گام برداشت، حتى يك قدم بر عقب برنگشت و اراده او سست نشد، و در پذيرش و گرفتن وحى نيرومند بود، حافظ و نگهبان عهد و پيمان تو بود و در اجراى فرمانت تلاش كرد تا آنجا كه نور حق را آشكار و راه را براى جاهلان روشن ساخت، و دل‏هايى كه در فتنه و گناه فرو رفته بودند هدايت شدند پرچم‏هاى حق را بر افراشت و احكام نورانى را بر پا كرد.»(22)
2- طبيب دوّار: طبيب دلسوز آن است كه سراغ بيماران مى‏رود، پيامبر رحمت چنين بود، براى طبابت روحى افراد خود به سراغ آنها مى‏رفت. على(عليه السلام) در اين‏باره مى‏فرمايد: «طَبيبٌ دَوّارٌ بِطِبّهِ قَد اَحكَمَ مَراهِمَهُ وَ اَحمى (اَمضى) مَواسِمَهُ يَضَعُ ذلِكَ حَيث الحاجَة اِلَيه، مِن قُلُوبٍ عُمى، وَ آذانٍ صُمٍّ وَ السَنَةٍ بكُم مُتَتَبِّعٍ بِداوئه مَواضِعَ الغفلة و مَواطِنَ الحَيرَة(23)؛ پيامبر طبيبى است كه براى درمان بيماران سيّار است (و خود نزد بيماران مى‏رود)، مرهم‏هاى شفابخش او آماده و ابزار داغ كردن زخم ها را گداخته براى شفاى قلب‏هاى كور و گوش‏هاى ناشنوا و زبان‏هاى لال آماده ، و با داروى خود در پى‏يافتن بيماران فراموش و سرگردان است.»(24)
اين همان طبيب سيّار است كه به دنبال بيمار دلان مكّه مى‏رفت و برخى از آنها آن حضرت را سنگباران مى‏نمودند، و گاه حضرت مجبور مى‏شد كه مكّه را ترك نموده به كوهها پناه برد، خديجه كبرى و اميرمؤمنان بدنبال آن حضرت وقتى او را مى‏يافتند، زخمهاى پاى او را (كه بر اثر سنگهاى بيماران غافل و ناآگاه زخمى شده بود) پانسمان مى‏كردند، امّا در همان حال آن دل رئوف و مهربان مى‏گفت: «اللهُم اِغفِر قَومى فَاِنَّهُم لا يَعلَمُون(25)؛ خدايا قوم مرا (هدايت كن و آنها را) ببخش چرا كه آنها ناآگاهند.(26)
ج – صبر و بردبارى حضرت: مطالعه تاريخ انبياء بخوبى نشان مى‏دهد كه آنان در راه انجام رسالت خويش با سخترين رنجها روبرو بوده‏اند، و در اين ميان حضرت ختمى مرتبت بيش از ساير انبياء در معرض بلاها و آزمايشات قرار گرفت، چنان كه خود فرمود: «ما أوذِىَ اَحَدٌ مثلُ ما اوذيت فى اللّه (27)؛ هيچ كسى (و پيامبرى) همانند من در راه خدا آزار و اذيت نديد.» لذا صبر او نيز از همه بيشتر بود اسماعيل بن عياش مى‏گويد: «كانَ رَسُولُ اللّه(صلى اللّه عليه و آله و سلّم) اَصبَرُ عَلى اَوزار النّاس(28)؛ رسول خدا بردبارترين انسان بر وزر و وبال مردم بود.»
د: شجاعت: بسيارى از رهبران بوده‏اند كه در صحنه‏هاى جنگ حضور عملى و فيزيكى نداشته‏اند و هميشه با فرمان و دستور جنگ‏ها را اداره كرده‏اند، و امّا پيامبر اكرم(صلى اللّه عليه و آله و سلّم) اينگونه نبود، بلكه در تمام صحنه‏ها در خط مقدّم جبهه حضور فعّال داشت و شجاعت واقعى خويش را به نمايش مى‏گذاشت و به ديگران روحيه مى‏داد، على(عليه السلام) در اين زمينه مى‏فرمايد: «كُنّا اِذا احمَرّ البأسُ وَلَقِىَ القومُ اَلقومَ اِتَّقينا بِرَسُول اللّه فَما يَكُونُ اَحَدٌ اَقرَبُ اِلى العَدُوِّ مِنه(29)؛ هميشه اين‏گونه بود وقتى (كه تنور جنگ داغ مى‏شد) و سختى شدّت مى‏گرفت، و دو گروه (مسلمان و كافر) مقابل هم قرار مى‏گرفتند( ما به حضرت پناه مى‏برديم) و او را سپر بلاى خويش قرار مى‏داديم(چرا كه) از او نزديكتر به دشمن كسى نبود (و او در خط مقدم قرار داشت).
3- موفقيّت‏هاى پيامبر اكرم(صلى اللّه عليه و آله و سلّم) : گذرى كوتاه به تاريخ پيامبران الهى نشان مى‏دهد، كه پيامبر خاتم موفّق‏ترين آنها در انجام رسالت الهى و هدايت انسان‏ها بوده است او در مدّت كمتر از 23 سال عرب جاهلى را متحوّل ساخت و به اوج و قلّه سعادت رساند و اختلاف‏ها را به وحدت تبديل نمود و مى‏رفت كه مكتبش جهانى شود.
الف: عزّت جهانى يافتن مسلمانان: امير مؤمنان در اين زمينه مى‏فرمايد: «مردم! از سر نعمت بعثت پيامبر و لطف خداوند بزرگ به مقامى رسيده‏ايد كه حتّى كنيزان شما را گرامى مى‏دارند و به همسايگان شما محبّت مى‏كنند، كسانى براى شما احترام قائلند كه شما از آنها برترى نداشته و بر آنها حقّى نداريد، كسانى از شما مى‏ترسند كه نه ترس از حكومت شما دارند و نه شما بر آنها حكومتى داريد.(30)»
ب: اختلاف‏ها تبديل به وحدت، و كينه‏ها تبديل به الفت گشت: در بخشى از خطبه 96 چنين فرمود: «قرارگاه پيامبر بهترين قرارگاه و محل پرورش و خاندان او شريف‏ترين پايگاه است. در معدن بزرگوارى و گاهواره سلامت رشد كرد «قَد صَرِفت نَحوَهُ اَفئِدَةُ الاَبرار وَ ثُنِيَت اِلَيه اَزِمّةُ الاَبصارِ دَفَنَ اللّهُ بِهِ الضّغائِنَ وَ اَطفَأَ بِهِ التَّوائِر اَلَّف بِه اِخواناً وَ فَرَّقَ بِهِ اَقراناً اَعِزَّ بِهِ الذَّلَّةَ وَ اَذَلَّ بِهِ العِزَّةَ كَلامهُ بَيانٌ وَ صَمتُه لِسانٌ؛ دل‏هاى نيكوكاران شيفته او گشته، توجّه ديده‏ها به سوى اوست. خدا به بركت وجود او كينه‏ها را دفن كرد و آتش دشمنى را خاموش كرد. با (وجود مبارك) او ميان دلها الفت و مهربانى ايجاد كرد و نزديكانى را از هم دور ساخت، انسان‏هاى خوار و ذليل و محروم در پرتو (ايمان به) او عزّت يافتند، و عزيزانى خودسر(بر اثر كفر او) ذليل شدند، گفتار او روشنگر واقعيّت‏ها و سكوت او زبانى گويا بود.(31)»
در خطبه 231 فرمود: «پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) آنچه را كه به او ابلاغ شد آشكار كرد و پيام‏هاى پروردگارش را رساند. او شكاف‏هاى اجتماعى را به وحدت اصلاح، و فاصله‏ها را به هم پيوند داد و پس از آن كه آتش دشمنى‏ها و كينه‏هاى بر افروخته در دل‏ها راه يافته بود، ميان خويشاوندان يگانگى برقرار كرد.(32)» ج: فراوانى نعمت‏ها، و ايجاد شادابى‏ها و نشاطها:
«حال به نعمت‏هاى بزرگ الهى كه به هنگام بعثت پيامبر اسلام(صلى اللّه عليه و آله و سلّم) بر آنان فرو ريخت بنگر كه چگونه اطاعت آنان را با دين خود پيوند داد. و با دعوتش آنها را به وحدت رساند! چگونه نعمت‏هاى الهى بالهاى كرامت خود را بر آنان گستراند و به چويبارهاى آسايش و رفاه برايشان روان ساخت! و تمام بركات آيين آنها را در برگرفت.
در ميان نعمت‏ها غرق گشتند، و در خرّمى زندگانى، شادمان شدند امور اجتماعى آنان در سايه قدرت حكومت اسلام استوار شد، و در پرتو عزّتى پايدار آرام گرفتند، و به حكومتى پايدار رسيدند، آنگاه آنان حاكم و زمامدار جهان شدند و سلاطين روى زمين گرديدند و فرمانرواى كسانى شدند كه در گذشته حاكم بودند، و قوانين الهى را بر كسانى اجرا مى‏كردند كه مجريان احكام بودند. و در گذشته كسى قدرت درهم شكستن نيروى آنان را نداشت و هيچ كس خيال مبارزه با آنان را در سر نمى‏پروراند.(33)»
د: نمونه‏هايى از تربيت يافتگان مكتب او: از بزرگترين موفقيّت يك رهبر آن است كه بتواند براى تحوّل در اجتماع در گام اوّل افراد سالم و ساخته شده تربيت كند و به اصطلاح امروز كادرسازى درستى داشته باشد. پيامبر اكرم(صلى اللّه عليه و آله و سلّم) در دوران سيزده سال در مكّه و ده در سال مدينه افراد بسيارى را تربيت نمود از جمله تربيت شدگان اميرمؤمنان على (عليه السلام) است، در اين باره خود او مى‏گويد: «پيامبر مرا در اتاق خويش مى‏نشاند، در حالى كه كودك بودم مرا در آغوش خود مى‏گرفت، و در بستر مخصوص خود مى‏خوابانيد… و بوى پاكيزه خود را به من مى‏بوياند و گاه غذا را لقمه لقمه در دهانم مى‏گذاشت… و من همواره با پيامبر بودم چونان فرزند كه همواره با مادر است پيامبر(صلى اللّه عليه و آله و سلّم) هر روز نشانه تازه‏اى از اخلاق نيكو را برايم آشكار مى‏فرمود، و به من فرمان مى‏داد كه به او اقتدا نمايم.(34)»
درباره اصحاب پيامبر اكرم(صلى اللّه عليه و آله و سلّم) فرمود: «لَقَد رَأَيتُ اَصحابَ مُحَمَّد(صلى اللّه عليه و آله و سلّم) …. وَ قَد باتُوا سُجّداً وَ قِياماً يُراوِحُونَ بَين جِباهِهِم وَ خُدُودِ هم وَ يَقفُون عَلَى مِثلِ الجَمرِ مِن ذِكرِ مَعادِهِم كَاَنَّ بَين اَعيُنهم ركب المعزى مِن طُول سُجُودِهم اِذا ذَكِرَ اللّهُ هَمَلَت اَعيُنُهم حَتى تَبُلَّ جُيُوبُهم…؛ براستى من اصحاب پيامبر را امّا هيچكدام از شما(خطاب به اصحاب خود) را همانند آنان نمى‏نگرم… شب را تا صبح در حال سجده و قيام به عبادت سپرى مى‏كردند، و پيشانى و گونه‏هاى صورت را در پيشگاه خدا بر خاك مى‏ساييدند، با ياد معاد چنان ناآرام بودند گويا بر روى آتش ايستاده‏اند، بر پيشانى آنها از سجده‏هاى طولانى پينه بسته بود (همچون پينه‏هاى زانوى شتر) اگر نام خدا برده مى‏شد چنان مى‏گريستند كه گريبان آنان‏تر مى‏شد. و چون درخت در روز تندباد مى‏لرزيدند، از كيفرى كه از آن بيم داشتند يا براى پاداشى كه به آن اميدوار بودند.(35)»
4- دعاى على(عليه السلام) در حق پيامبر: حسن ختام سخن را دعاهايى قرار مى‏دهيم كه على(عليه السلام) در حق پيامبر اكرم(صلى اللّه عليه و آله و سلّم) نموده است.
شايان توجّه است كه دعاى معصوم در حق معصوم از منزلت و ويژگيهايى برخوردار است كه درك آن نياز به دقت و ژرف انديشى دارد.
در خطبه هفتاد و دوّم مى‏خوانيم: «اَللّهُمَّ افسَح لَهُ مَفسحاً فى ظِلِّك وَ اَجزِهِ مُضاعَفات الخير مِن فَضلِك اَللّهُمَّ واَعلِ عَلى بناءِ البانِين بِناءَهُ وَ اكرِم لديكَ مَنزِلَتَهُ وَ اَتمم لَهُ نورَه…؛ پروردگارا! براى پيامبر(صلى اللّه عليه و آله و سلّم) در سايه لطف خود جاى با وسعتى بگشاى و از فضل و كرمت پاداش او را فراوان گردان خداوندا! كاخ آيين او را از هر بنايى برتر و مقام او را در پيشگاه خود گرامى‏تر، و نورش را كامل گردان و پاداش رسالت او را پذيرش گواهى و شفاعت و قبول گفتار او قرار ده، زيرا كه داراى منطق عادلانه و راه جدا كننده حق از باطل بود.
بار خدايا! بين ما و پيغمبرت در نعمت‏هاى جاويدان، و زندگى خوش، و آرزوهاى برآورده و خواسته‏هاى به انجام رسيده، در كمال آرامش و در نهايت اطمينان (همراه با مواهب) و هداياى با ارزش جمع گردان(36)» در خطبه ديگر چنين در حق ختمى مرتبت دعا فرمود: «خداوندا! پيامبر(صلى اللّه عليه و آله و سلّم) امين و مورد اطمينان و گواه روز قيامت است، نعمتى است كه برانگيخته و رحمتى است كه به حق فرستاده‏اى.
خداوندا! بهره فراوانى از عدل خود به او اختصاص ده، و از احسان و كرم خود فراوان به او ببخش خدايا! بناى دين او را از آنچه ديگران برآورده‏اند عالى‏تر قرار ده، او را بر سرخان كرمت گرامى‏تر دار، و بر شرافت مقام او در نزد خود بيفزا و وسيله تقرّب خويش را به او عنايت فرما، و بلندى مقام و فضيلت او را بى‏مانند گردان و ما را از ياران او محشور فرما چنانكه نه زيانكار باشيم و نه پشيمان، نه دور از حق باشيم و نه شكننده پيمان، نه گمراه باشيم و نه گمراه كننده بندگان، نه فريب هواى نفس خوريم و نه وسوسه شيطان.(37)» پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. ر.ك اعلام الهداية، المجمع العالمى لاهل البيت، چاپ اوّل، 1422 ه.ق ج 1، ص 25 – 27 و شيخ عباس قمى، منتهى الآمال، كتابفروشى علميه اسلاميه، ج 1، ص 11. 2. سوره احزاب، آيه 21. 3. نهج البلاغه، محمد دشتى، نشر پارسايان، خطبه 160، ص 298. 4. همان، ص 300. 5. همان، خطبه 94 ،ص 176، شماره 3. 6. همان، خطبه 100، ص 186. 7. همان، خطبه 190، ص 374 شماره 18. 8. ر.ك مرتضى مطهرى، سيرى در نهج‏البلاغه، انتشارات صدرا، ص 210، 11، با تلخيص و تغيير. 9. نهج البلاغه (همان)، خطبه 109، ص 208، شماره 35 – 37. 10. همان، خطبه 160، ص 300، شماره 24 – 31. 11. همان، خطبه 160، ص 302. 12. همان، شماره 35 – 36. 13. همان، ص 302، شماره 37. 14. سوره قلم، آيه 4. 15. مكارم الاخلاق، ص 8، فتح البارى، ج 6، ص 419. 16. سوره آل عمران، آيه 159. 17. مكارم الاخلاق، ج 1، ص 51، حديث 20. 18. الطبقات الكبرى، ج 1، ص 365. 19. نهج البلاغه، خطبه 105، ص 192. 20. سوره توبه، آيه 61. 21. سوره كهف، آيه 6. 22. نهج البلاغه، خطبه 95 (همان)، ص 178. 23. نهج البلاغه (همان)، خطبه 72، ص 120، شماره 4 – 5. 24. همان خطبه 108، ص 200. 25. منتخب ميزان الحكمه، ص 499 و الترغيب و الترهيب، ج 3، ص 419، حديث 21. 26. كنزالعمال، حديث 5818 و كشف الغمّه، ج 2، ص 537. 27. الطبقات الكبرى، ج 1، ص 378. 28. مكارم الاخلاق، ج 1، ص 53، حديث 26 و منتخب ميزان الحكمه، ص 497. 29. نهج البلاغه ، خطبه 106، ص 196 – 197، شماره 10. 30. همان، خطبه 96، ص 178، شماره 2. 31. همان، خطبه 192، ص 396، شماره 98 – 102. 32. همان، خطبه 231، ص 468. 33. همان، خطبه 192، ص 398، ش 115 – 121. 34. همان، خطبه 97، ص 182. 35. همان، خطبه 72، ص 122، شماره 7 – 9. 36. همان، خطبه 106، ص 196، شماره 6 – 9.

/

شهيد دكتر عبدالعزيز رنتيسى

دكتر رنتيسى شخصيتى موقر، وزين و منطقى داشت و هميشه با اقداماتش كينه و نفرت صهيونيست‏هاى جنايت پيشه را نسبت به خود بر مى‏انگيخت. او با سخنان صادقانه و حكيمانه خود قدرت ويژه‏اى در برانگيختن و بسيج كردن ملّت قهرمان فلسطين در مبارزه بر ضد رژيم جنايتكار صهيونيستى داشت. دكتر در سخنان خود مى‏گفت كه صهيونيست‏ها در هر زمان و مكانى كه باشند بايد از بين بروند.
رنتيسى كارنامه‏اى سرتاسر مبارزه و جهاد را با خود به همراه دارد؛ كارنامه‏اى كه موارد زيادى از بازداشت‏ها، شكنجه‏ها و تبعيدها آن را پر فروغ‏تر ساخته است. زندگى اين رهبر فرزانه فلسطينى كه پس از ترور بزدلانه شيخ احمد ياسين رهبرى جنبش حماس در نوار غزه را بر عهده گرفت، در چارچوب جنايت‏هاى اشغالگران صهيونيست عليه ملّت بى‏دفاع فلسطين صورت گرفت و سياست‏هاى جنايتكارانه و ظالمانه رژيم منحوس صهيونيستى در قبال ملّت فلسطين را به نمايش گذاشت. مرحله نخست زندگى دكتر رنتيسى‏
عبدالعزيز رنتيسى در تاريخ 23/10/1947 در روستاى بينا ديده به جهان گشود. اين روستا كه در حال حاضر خالى از سكنه است و اهالى آن به ديگر مناطق تبعيد شده‏اند، در ميان عسقلان و يافا قرار دارد. شهيد رنتيسى در خانواده‏اى متعهد و پايبند به اصول اسلامى تربيت يافت و در حالى كه بيش از شش ماه نداشت به همراه خانواده‏اش از اين روستا كوچانده شدند و در اردوگاه آوارگان خان‏يونس سكنى گزيدند. كودكى و سن كم از توجّه ويژه عبدالعزيز براى كمك به خانواده‏اش چيزى نكاست. او از سن شش سالگى كار و تلاش را براى بهبود وضعيت معيشتى خانواده يازده نفره خود آغاز كرد و به جاى بازى با همسالان خود، دنياى كوچك كودكى‏اش را به مسائلى با اهمّيت و بزرگ معطوف كرده بود.
رنتيسى مرحله دبيرستان را در سال 1965 به پايان برد و براى ادامه تحصيلات در دانشگاه راهى شهر اسكندريه مصر شد و در آنجا تحصيلات دانشگاهى خود را در رشته پزشكى آغاز نمود و در سال 1972 با موفقيّت توانست تحصيلات خود را به پايان برساند و در همان سال به غزه بازگشت. رؤياهاى دكتر على رغم شرايط سخت زندگى و خانواده يازده نفره‏اش در اين حد پايان نيافت.
دكتر در عرصه‏هاى مختلف علمى، عملى و مبارزاتى در آسمان تاريك فلسطين درخشيد و توانست دانشنامه دكتراى خود را در رشته تخصص پزشكى اطفال از دانشگاه اسكندريه دريافت كند. رنتيسى پس از آن در سال 1976 در بيمارستان ناصر شهرخان يونس فعاليت خود را آغاز كرد.
ايشان در گروه‏ها و نهادهاى مختلفى عضويت داشتند كه از آن جمله مى‏توان به عضويت در هيأت مديره مجمع اسلامى، انجمن پزشكان عرب نوار غزه و هلال احمر فلسطين اشاره كرد.
دكتر رنتيسى از سال 1978 يعنى از زمان تأسيس و بنيانگذارى دانشگاه اسلامى شهر غزه در اين دانشگاه و ديگر دانشگاه‏ها به تدريس مشغول شد. ايشان در دانشگاه درس‏هاى مربوط به علم ژنتيك و بيمارى‏هاى اطفال را تدريس مى‏كردند. آغاز زندگى مبارزاتى‏
دكتر رنتيسى كه يكى از هفت عضو برجسته جماعت اخوان المسلمين در نوار غزه بود، پس از حادثه المقطوره كه در آن يك كاميون (تريلى) متعلق به يك صهيونيست با برخوردى عمدى به خودروى حامل كارگران فلسطينى باعث كشته شدن تمامى آن‏ها شد، اعلام كرد كه اين حادثه عمدى و هدف از آن كشتار مردم فلسطين است. سخنان وى ملّت را برانگيخت به ويژه اين كه اظهارات دكتر رنتيسى درباره حادثه المقطوره با يك سرى اقدامات تحريك‏آميز رژيم صهيونيستى در ميان جوانان فلسطينى به خصوص دانشجويان دانشگاه كه هميشه در حالت آماده باش كامل و درگيرى با دشمن صهيونيستى به سر مى‏بردند، همراه بود.
به دنبال حادثه المقطوره و راهپيمايى گسترده‏اى كه در جباليا به نشانه اعتراض به حادثه مذكور برگزار شد و به كشته شدن يك فلسطينى و زخمى شدن چند تن ديگر انجاميد، رهبران اخوان المسلمين در نوار غزه با تشكيل جلسه‏اى به رياست دكتر رنتيسى به بررسى مسأله پرداختند و تصميمى را مبنى بر آغاز انتفاضه در نوار غزه اتخاذ كردند و در نهمين شب از ماه دسامبر سال 1978 با صدور اعلاميه‏اى از تشكيل جنبش مقاومت اسلامى – عنوان مبارزاتى جنبش اسلامى فلسطين – خبر دادند. نخستين بيانيه‏اى كه به نام جنبش مقاومت اسلامى صادر شد آغاز انتفاضه را اعلام كرد. با صدور اين بيانيه فعاليت‏هاى مبارزاتى از مسجد آغاز شد و با شركت تمامى مردم ادامه يافت و به دنبال آن، ملّت فلسطين مرحله جديدى از مبارزات خود را آغاز كرد.
در نيمه شب جمعه 15 ژانويه سال 1988 يعنى تنها بعد از گذشت 37 روز از آغاز انتفاضه، نظاميان اشغالگر با محاصره منزل اين پزشك مجاهد و بالا رفتن از ديوارهاى آن، درب اصلى خانه را منهدم كردند و سپس با استفاده از بلندگوهاى خود باعث رعب و وحشت كودكان دكتر شدند. اين عمليات دژخيمان صهيونيست با بازداشت دكتر رنتيسى به پايان رسيد و از اين زمان روند بازداشت‏ها، مبارزات و تبعيدها در زندگى ايشان آغاز شد. زندان‏ها به خوبى صداى پاهايش را مى‏شناسند
دكتر رنتيسى نخستين عضو جنبش مقاومت اسلامى بود كه در تاريخ 15/1/1988 به اسارت نظاميان صهيونيستى درآمد. وى در جريان اين بازداشت كه با درگيرى با نظاميان اشغالگر كه قصد ورود به اتاق خوابش را داشتند همراه بود، مدت 21 روز از عمر شريف خود را در زندان گذراند.
هنوز يك ماه از بازداشت وى نگذشته بود كه در تاريخ 4/3/1988 مجدداً راهى زندان شد و اين بار مدّت دو سال ونيم از عمر خود را به اتهام مشاركت و همكارى در تأسيس و رهبرى جنبش حماس و هم چنين تنظيم و نشر اولين اعلاميه انتفاضه «سنگ» در زندان‏هاى صهيونيستى به سر برد و در اين مدت بازپرسان نتوانستند در جريان بازپرسى از ايشان به هيچ‏گونه اطلاعاتى دست پيدا كنند. دكتر بر اساس قانونى موسوم به تامير در تاريخ 4/9/1990 آزاد شد. هنوز صد روزى از آزادى وى نگذشته بود كه مجدداً در تاريخ 14/12/1990 وارد زندان شد و مدت يك سال در بازداشت موقت به سر مى‏برد. طعم تلخ تبعيد
رنج‏هاى اين مرد بزرگ تنها به اسارت در زندان‏هاى صهيونيستى محدود نمى‏شد، چهار بار هم توسط تشكيلات خودگردان اسير شد كه در آخرين مرتبه در سال 1988 مدت 21 ماه از عمر شريف خود را به اين علت كه از تشكيلات خودگردان درباره شهادت محى الدين الشريف توضيح خواسته بود، در اسارت به سر برد.
در تاريخ 17/12/1992 وى به همراه 416 تن از فعالان سياسى عضو جنبش مقاومت اسلامى حماس و جهاد اسلامى به جنوب لبنان تبعيد شد. وى در هنگام تبعيد به عنوان سخنگوى رسمى تبعيد شدگان ساكن اردوگاه العوده واقع در منطقه مرج الزهور فعاليّت مى‏كرد. تبعيد شدگان با تشكيل انجمنى در صدد فشار وارد آوردن به رژيم اشغالگر قدس براى بازگشت به وطن خود بودند. دكتر عبدالعزيز رنتيسى يك سال را به همراه همرزمانش در اين منطقه سپرى كرد.
بلافاصله پس از رهايى از تبعيد و بازگشت به فلسطين دستگير شد و يك دادگاه نظامى رژيم صهيونيستى وى را به زندان محكوم كرد. ايشان تا اواسط سال 1997م. در زندان به سر مى‏بردند و در اين سال از زندان رهايى يافتند. اين بزرگ مرد تاريخ فلسطين در انتفاضه الاقصى حضور فعّال و مؤثرى داشت و پشتيبان اصلى مجاهدان و مبارزان فلسطينى بود. دكتر رنتيسى حدود يك سال قبل نيز هدف ترور نافرجام دشمن صهيونيستى قرار گرفت، اما از اين جنايت نجات يافت و دوباره با عزمى راسختر از گذشته فعّاليت مبارزاتى خود را ادامه داد تا اين كه در نهايت به آرزوى خود رسيد و به محبوب و معشوقش پيوست.
از همين رو خداوند ما را موظف كرده تا آنان را از بين ببريم و جهان را از لوث آنان پاك كنيم بارى تعالى خود در قرآن مى‏فرمايد:«و اذ تأذن ربك ليبعثن عليهم الى يوم القيامه من يسومهم سوء العذاب» ولى يكى از شروطى كه در اين جا بايد وجود داشته باشد رضايت تمامى مظلومان ستمديده‏اى است كه مورد ظلم واقع شده‏اند، ضمن اين كه ستمديدگان نبايد در هنگام نابود كردن دشمن صهيونيستى هيچ‏گونه شك و ترديدى را در وجود خود راه دهند و وظيفه خود را در مقابل اين امر به انجام برسانند. در اين جا بايد گفت كه صهيونيست‏ها به پاى خود وارد دام مكر خداوند مى‏شوند، زيرا با تشديد جنايت‏هاى خود، خشم تمامى مردم كره خاكى را بر مى‏انگيزند، «فأتاهم اللّه من حيث لم يحتسبوا».
از سوى ديگر، چنين مى‏نمايد كه مصداق آيه «و اذ تأذن». مسلمانان باشند و اين مؤمنان به دين محمد هستند كه طعم تلخ عذاب را به صهيونيست‏ها خواهند چشاند، چرا كه جهت پيكان جنايت‏هاى رژيم صهيونيستى به سمت مسلمانان است و اين صهيونيست‏ها هستند كه مسلمانان را به اين كار تحريك مى‏كنند.
ترور شيخ، بستر مناسبى را براى افزايش مقاومت‏ها و مبارزات فراهم خواهد كرد، البته اين مبارزات در كنار حفظ وحدت و انسجام داخلى كه شرط اصلى پيروزى ملت فلسطين در نبرد سر«موجوديت» است صورت خواهد پذيرفت.
در پايان مى‏توان گفت كه خون شهيد شيخ احمد ياسين درخت وحدت ملت فلسطين را تناورتر كرد و همه گروه‏ها را در زير پرچم مقاومت و مبارزه براى آزادى گرد هم آورد.
خداوند شهيد شيخ احمد ياسين را قرين رحمت واسعه خود گرداند و همانگونه كه در هنگام حيات و زندگى خير و بركتش شامل تمامى مسلمين مى‏شد شهادتش را مايه خير و بركتى ديگر براى جهان اسلام قرار دهد. پاورقي ها:

/

دين و مديريت كارآمد

##نگارش و تدوين: حجة الاسلام والمسلمين محمد رضا مصطفى پور##
با ظهور انقلاب اسلامى ايران به رهبرى امام خمينى (ره) و برقرارى نظام جمهورى اسلامى با محوريت ولايت فقيه، رهبران تفكّر جدايى دين از سياست در آغاز با طرح مسئله تخصّص و تعهّد و اين كه آيا تخصّص مقدّم است يا تعهّد، به اين مسئله دامن زده‏اند كه مديريت علمى براى اداره كشور ضرورت دارد نه مديريت فقهى. بلكه بالاتر از آن گفته‏اند: به لحاظ اين كه فقه مجموعه بايد و نبايدهاى كلى و احكام و مسائل فردى و مبيّن حلال و حرام و طهارت و نجاست است، اصلاً فقه مديريت ندارد و آن چه كه جامعه را سامان مى‏دهد و سازمان‏ها را كار آمد نشان مى‏دهد علوم و فنون بشرى است كه از جمله آن علوم و فنون، علم مديريت است.
اساس اداره امور اقتصادى و سياسى و بين المللى به مديريت علمى نياز دارد و از جمله اصول مديريت برنامه ريزى است در حالى كه فقه فاقد برنامه‏ريزى است و چون چنين است پس بايد سياست و اداره امور سازمان‏هاى صنعتى، سياسى، اقتصادى و فرهنگى و… به مديران علمى سپرده شود و با اين مقدمه نتيجه‏گيرى كرده و گفتند: وقتى فقه مديريت نداشته باشد، از ولايت فقه سخن به ميان نخواهد آمد، چه رسد به ولايت فقيه. به عبارت ديگر: اين دسته مى‏گويند: دين مجموعه‏اى از عقايد و احكام و اخلاق و حقوق است كه مربوط به مسايل فردى است و ربطى به مديريت ندارد. چون عقايد يعنى اعتقاد به توحيد و نبوّت و معاد و امامت و…، احكام يعنى دانستن حلال و حرام، طهارت و نجاست و… و عمل به آنها؛ اخلاق يعنى عادل بودن و ظالم نبودن، راستگو بودن و دروغگو نبودن، رؤوف و مهربان و خلق نيكو داشتن و متواضع بودن، حسود و طمّاع و كينه‏توز و عبوس نبودن و…، حقوق يعنى رعايت حق مردم و حرمت تجاوز به مال و جان و عرض آنان و…به علاوه يك سلسله احكام قضايى كه براى تنبيه متجاوز در صورت تعدّى از اين حقوق وضع شده است. همه اين امور چهارگانه بيان رابطه فرد با خدا و خود و مردم است و كارى به چگونگى اداره كشور ندارد. كشور با چندين وزارت خانه اداره مى‏شود كه هيچ يك از آيين نامه‏ها و مصوّبات آن‏ها را فقه تنظيم نمى‏كند. چگونگى حل مشكلات اقتصادى كشور، حل مشكل تورّم، حل مسئله اشتغال و مسكن و ازدواج كه مورد نياز زندگى روزانه مردم است، راه صحيح بهره‏بردارى از معادن و… در صورت سوق دادن اقتصاد كشور به سوى صنعتى شدن ؛ چگونگى مهار آبها و سدسازى و… در صورت سوق دادن اقتصاد كشور به سمت كشاورزى و…، اينها نيازمند كارشناسى و مهارت‏هاى ويژه‏اى است و فقه توان ارائه راه كارهايى در اين زمينه را ندارد. بنابراين مديريت كشور بايد به دست متخصصان علوم و فنون سپرده شود، چون كشور با مديريت صاحبان فنون اداره مى‏شود، نه با احكام فقهى. و حتى از اين مقدّمات نتيجه‏گيرى كردند كه رهبران دينى و روحانى بايد از پذيرفتن مناصب سياسى كناره‏گيرى كنند و در چگونگى اداره امور مملكت دخالت ننمايند. پاسخ به شبهه ناكارآمدى حكومت دينى‏
سرچشمه ناكارآمدى حكومت دينى محدود كردن دين در نقل و خارج ساختن عقل از صحنه شريعت است. اگر دين را به ظاهر آيات و روايات محدود كنيم و هرچه خارج از اين دو باشد را غير دينى بدانيم، توهّم ناكارآمدى دين در اداره امور جامعه پديد مى‏آيد. لكن دين در نقل (كتاب و سنت) خلاصه نمى‏شود منبع دين حكم خدا و اراده ذات اقدس الهى است و كاشف از اين اراده دليل دينى است و دليل دينى مجموعه عقل و نقل است. برهان عقلى مانند دليل نقلى جهت شرعى است. يعنى همان گونه كه با ادله نقلى (آيه و روايت) مسئله فقهى مثل وجوب نماز، وجوب قرائت يا اصولى مثل استصحاب ثابت مى‏شود، محتواى دليل عقلى مانند قبح عقاب بلا بيان نيز اصولى مانند برائت و… كاشف يا ناقل بودن اجازه و ربيع فضولى مسئله‏اى فقهى را اثبات مى‏كند و…و در اين جهت تفاوتى ميان دليل عقلى و نقلى نيست.
همچنين در مورد احكام تعبّدى و توصّلى نيز ميان دليل عقلى و نقلى تفاوتى نيست. همان‏گونه كه محتواى دليل نقلى گاهى حكم تعبّدى است كه نياز به قصد قربت دارد و گاهى توصّلى است كه قصد قربت در آن معتبر نيست، مگر اين كه تحصيل ثواب داشته باشد، محتواى دليل عقلى نيز اين‏گونه است. گاهى تعبّدى است و گاهى توصّلى. پس حجّيت شرعى در امور چهارگانه مشترك ميان دليل عقلى و نقلى است.
گفتنى است: قداست وحى بحث ديگرى است. حكمت و كلام و فقه و اصول يا هر علم ديگرى با وحى قابل مقايسه نيست، حكيم و متكلّم و اصولى و فقيه يا هر عالم ديگرى نيز با انبياء و ائمه عليهم السلام قابل قياس نيستند، «لايقاس بآل محمد(ص) من هذه الامّة أحد»(1). نكره در سياق نفى در روايت مفيد عموم است و غير از جن و انس فرشتگان را نيز شامل مى‏شود. پس نه چيزى باوحى (كلام اللّه) قابل سنجش است، نه كسى با خاندان عصمت و طهارت (عليهم السلام) قابل مقايسه است. چون وحى فيض مستقيم خداست كه از كانال عصمت عبور مى‏كند، «بأيدى سفره* كرام بررة»(2). از اين جهت ميان عقل و نقل تفاوت بسيارى است. برهان عقلى را با وحى نبايد سنجيد. چون آنچه حكيم و متكّلم و يا فقيه و اصولى مى‏گويند، مفاهيمى است كه منشأ ذهنى دارند، و از واقع حكايت مى‏كنند نه واقع را به انسان نشان دهند. زيرا مفاهيم محصول علم حصولى‏اند، نه معلوم علم حضورى و برهان عقلى با استنباطهاى فقيه از ظاهر آيه و روايت سنجيده مى‏شود. به خلاف وحى كه با متن واقع تماس دارد. پس حجّيت شرعى حكم عقل مطلبى جدا از قداست وحى و دريافت كنندگان مستقيم آن (معصومين(ع)) است. كوتاه سخن اين كه اشكال متفكران انديشه سكولاريزم مبنى بر ناكارآمدى مديريت فقهى از اين جا سرچشمه مى‏گيرند كه آن‏ها دين را در فقه خلاصه مى‏كنند و فقه را به متون نقلى اختصاص مى‏دهند و چون از حكومت و مديريت سخن مى‏گويند، موضوع صنعت را مطرح مى‏كنند و مى‏گويند: كشور بدون صنعت اداره نمى‏شود و صنعت هم دينى و فقهى نيست. پس فقه نمى‏تواند كشور را اداره كند چون فارغ از مديريت علمى است. غافل از اين كه اولاً: دين اعم از فقه و فقه جزئى از علم دين است و ثانياً: هر دليل قطع‏آور يا اطمينان بخش در هر رشته علمى حجة اللّه است و بايد بر طبق آن عمل كرد.
براى پاسخ تفصيلى به شبهه كارآمدى حكومت دينى، لازم است به بيان مديريت در آموزه‏هاى اسلامى و مزاياى آن اشاره شود.
گرچه علم مديريت، علمى جديد و مربوط به جهان مدرن است و پيدايش آن را با نظريه مديريت علمى توسط چارلز تيلور همراه مى‏دانند و به دنبال آن به نظريه مديريت اصول گرايان و نظريه بوروكراسى و مكتب روابط انسانى و مديريت اقتضايى مى‏پردازند. اما بررسى تاريخى نشان مى‏دهد كه اصل مديريت در واحدهاى، اجتماعى، ادارى، بازرگانى و تجارت و امثال آن در گذشته نيز وجود داشته و افراد با بينش‏ها و اصولى آن واحدها را اداره مى‏كردند. علاوه آدميان همواره به صورت جمعى زندگى كرده و حكومتى براى انتظام بخشيدن به امور آنان وجود داشته است. زيرا زندگى جمعى بدون حكومت و مديريت مناسب با زمان ممكن نيست و به عبارت ديگر: گرچه علم مديريت در قرون اخير تدوين شده است ولى اصل مديريت همواره وجود داشته است.
از آنجايى كه دين به نياز آدميان توجّه مى‏كند بايد به اين نياز نيز توجّه داشته باشد و معارف و حقايقى را در اين رابطه بيان كرده باشد. كه متخصصان دين شناس با مراجعه به منابع دين يعنى كتاب و سنت و اجماع و عقل، مناسب با نياز زمان و روشمندانه مديريت اسلامى را استخراج و استنباط و تدوين و تنظيم كرده تا مديران در سطوح گوناگون مديريتى بر آن اساس به وظايف خودشان عمل كنند و به عبارت ديگر: بر آگاهان به اسلام و مجتهدان واجد شرايط آگاه به زمان لازم است، با مراجعه به منابع دين، نظام مديريتى اسلام را ضابطه‏مند استخراج و تدوين و تنظيم نمايند تا مديران با استفاده از عقلانيت، اعمال و وظائف خود را در آن چارچوب در جهت رسيدن به اهداف سازمانى، شكل بدهند البته دين اسلام از جهات گوناگون در عرصه مديريت و دانش آن نقش ايفا مى‏كند.
الف: از جهت تأثير گذارى جهان بينى اسلامى و جهان‏شناسى و انسان‏شناسى آن بر مديريت. به لحاظ اين كه نوع جهان بينى و انسان‏شناسى هر مكتب در چگونگى تدوين مديريت و عمل مديران نقش اساسى ايفاء مى‏كند. جهان بينى اسلامى و انسان‏شناسى آن نيز همان نقش را ايفاء مى‏كند. زيرا انسانى كه خداباور است و انسان را خليفة اللّه و داراى كرامت مى‏داند و براى آدمى ابديت قائل است به گونه‏اى علم مديريت را تدوين و وظائف مديران را تنظيم مى‏كند كه اين اصول و مبانى به روشنى در چگونگى اعمال مديريت خودش را نشان مى‏دهد.
ب: از جهت اهدافى كه دين بيان مى‏كند، مديريت از آن تأثير مى‏پذيرد زيرا هدف مديران بايد در چارچوب اهداف كلى دين تبيين شود از باب مثال اگر هدف دين نورانى شدن و اقامه قسط عدل است. در مديريت بايد به گونه‏اى برنامه ريزى شود كه اين هدف را محقق سازد.
ج: از جهت تأثيرگذارى نظام ارزشى و نظام اخلاقى اسلام بر اعمال و رفتار مدير و چگونگى تنظيم روابط او با افراد ما فوق و افراد تحت مديريت و ارباب رجوعى كه به وى مراجعه مى‏كنند.
د: از جهت تعاليم و آموزه‏هاى اسلامى در بيان شرائط مدير و وظائف مدير و اصول مديريت، آفات مديريت و مانند آن.
با توجّه به مطالب پيش گفته به برخى از مباحث عرصه مديريت با استفاده از اصول و مبانى و آموزه‏هاى اسلامى اشاره مى‏شود ولى پيشاپيش لازم است به تعريف مديريت با استفاده از تعاليم اسلام بپردازيم. تعريف مديريت اسلامى‏
مديريتى كه زمينه رشد انسان را فراهم كرده و مطابق كتاب و سنت و سيره و روش پيامبر(صلى اللّه عليه و آله و سلّم) و امامان معصوم (عليهم السلام) و علوم و فنون و تجارب بشرى و عقلانيت آدميان در جهت رسيدن به اهداف نظام و سازمان در ابعاد مختلف همانند يك محور و مدار و قطب عمل كند، مديريت اسلامى گويند. نكاتى درباره اين تعريف‏
1- در اين تعريف هدف اصلى مديريت را رشد انسان مى‏داند زيرا در پرتو اين هدف است كه انسانيت جايگاه ويژه والا در نظام هستى و اجتماعى بشر مى‏يابد نه اين كه آدمى ابزارى در خدمت سازمان يا نظام باشد بگونه‏اى كه هويت او در هويت سازمان يا نظام مختل شود و هويت مستقل و واقعى خود را از دست بدهد. با مديريت اسلامى مى‏توان هدف خود را با هدف سازمان به گونه‏اى تلفيق كرد كه سازمان در خدمت انسان قرار گيرد و زمينه ساز تحقق اهداف واقعى انسان يعنى نورانى شدن وى گردد.
2- بر اساس تعريف فوق روش مديريت، مديريت علمى، متمركز، مشاوره جويانه باز و آزاد است. زيرا از علوم و فنون و تجارب بشرى و آموزه‏هاى دين كه بر اساس مشاركت و مشاوره جويانه است استفاده مى‏كند.
3- منابع مديريت در اين تعريف قرآن و سنت و سيره پيامبر اكرم(صلى اللّه عليه و آله و سلّم) و معصومين (عليهم السلام) و علوم و فنون و تجارب بشرى است. بنابراين مديريت دينى، تنها از قرآن و سنت و سيره استفاده نمى‏كند بلكه از علوم و فنون و تجارب بشرى كه با عقلانيت هماهنگ است نيز بهره مى‏گيرد. ويژگى‏هاى مديريت در تعاليم اسلام‏
1- از ديدگاه اسلام مديريت و مسئوليت امانتى است كه به مديران سپرده مى‏شود تا به عنوان امانت دار در آن جايگاه انجام وظيفه كند و چون مديريت امانت است بايد به اهلش سپرده شود تا امور به درستى به گردش درآيد و سلامت كارها تأمين گردد.
حضرت امير (عليه السلام) در نامه‏اى به يكى از كارگزاران خويش، امانت بودن مسئوليت و مديريت را گوشزد كرده و فرمودند:«و انّ عملك ليس لك بطعمة و لكنّه فى عنقك امانة؛(3) كار و مسئوليت تو براى تو طعمه نيست بلكه امانتى است بر گردن تو.» و در قرآن فرمود: «انّ اللّه يأمركم ان تؤدوا الامانات الى اهلها(4)؛ خدا به شما امر مى‏كند كه امانت‏ها را به اهل او باز دهيد.»
در قرآن كريم آن‏جا كه سخن از حضرت يوسف و چگونگى به كار گرفتن آن حضرت در مديريت به ميان مى‏آيد از اين كه او امانت دار است او را شايسته بدست گرفتن مسئوليت مى‏كند: «انّك اليوم لدينا مكينٌ امين(5)؛ كسانى كه بدون توجه به اصل امانت بودن مديريت و بدون برخوردارى از شايستگى‏ها و توانايى‏هاى لازم، مديريت و مسئوليتى را مى‏پذيرند مرتكب خيانت مى‏شوند.
از اين رو پيامبر اسلام(صلى اللّه عليه و آله و سلّم) فرمود: «من استعمل عاملاً من المسلمين و هو يعلم انّ فيهم اولى بذلك منه و اعلم بكتاب اللّه و سنة نبيّه فقد خان اللّه و رسوله و جميع المسلمين(6) ؛ كسى كه كارگزارى از مسلمانان را به كارگزارد در حالى كه مى‏داند در بين آنان فردى شايسته‏تر از او وجود دارد و مى‏داند كه آن فرد شايسته‏تر به كتاب خدا و سنت پيامبر آگاه‏تر است، در حقيقت به خدا و پيامبرش و همه مسلمانان خيانت كرده است.»
در حديث ديگرى آمده است كه ابوذر غفارى از پيامبر اكرم (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) خواست كه او را به كارى بگمارد. امّا حضرت به او فرمود: تو ناتوانى و مسئوليت، امانت است و امانت در روز قيامت، خوارى و پشيمانى در پى دارد. مگر آن كسى كه آن را به حق دريافت كند و حق آن را ادا نمايد.«يا اباذر انّك ضعيف و انها امانة و انّها يوم القيامه خزى و ندامة الامن اخذها بحقّها و ادّى الذى عليه فيها».(7)
حضرت امير(عليه السلام) در نامه‏اى به رفاعه در اهواز نوشت:« اعلم يا رفاعه، انّ هذه الامارة امانة فمن جعلها خيانة فعليه لعنة اللّه الى يوم القيامة و من استعمل خائنا فان محمداً(ص) برئت منه فى الدنيا و الآخرة.»(8)؛ امارت و مسئوليت امانت است كسى كه در آن خيانت كند و آن را خيانت قرار دهد. تا روز قيامت نفرين خدا بر او باشد و كسى كه خائنى را به كار گمارد، پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلم) در دنيا و آخرت از او برائت مى‏جويد.
2- در آموزه‏هاى اسلام مدير در يك جامعه يا سازمان و تشكيلات بمانند قطب و محور عمل مى‏كند حضرت امير (عليه السلام) فرمود: «و مكان القيم بالامر بمكان النظام من الخرز يجمعه و يضمّه فان انقطع النظام تفرّق الخرز و ذهب ثم لم يجتمع بحذافيره»(9) ؛ موقعيّت رهبر و سرپرست همانند موضع و نقش نخ تسبيح است كه دانه‏ها را به هم پيوند مى‏دهد. وقتى رشته پاره شد، دانه‏ها پراكنده مى‏شوند و بدون نتيجه خواهند ماند و هيچ‏گاه در كنار يكديگر جمع نخواهند شد.
و چون مدير به مانند قطب و محور عمل مى‏كند بايد از توان فكرى و جسمى بالايى برخوردار باشد تا تشكيلات را به سمت كمال پيش برد. در غير اين صورت جامعه و تشكيلات به جاى پيشرفت دچار سير قهقرايى و يا ركود مى‏گردد.
بر اين اساس است كه حضرت امير در بيان جايگاه خودش در مديريت جامعه اسلامى فرمود:«انّ محلّى منها محلّ القطب من الرحى» (10)؛ موقعيّت من براى حكومت، همانند محور وسط آسياب است. 3- علم و آگاهى و توان جسمانى‏
يكى از ويژگى‏هاى مدير از اسلام دانستن توان مديريتى از جهت تفحص و آگاهى داشتن و تجربه است. از اين رو در آموزه‏هاى اسلامى در موارد فراوانى بر اين ويژگى تأكيد كرده است. از جمله آن موارد، آن كه خداى سبحان در پاسخ اعتراض به رهبرى و مديريت طالوت مبنى بر اين كه وى ثروت و سرمايه‏اى ندارد تا شايستگى بدست گرفتن زمامدارى را داشته باشد، فرمود: «ان اللّه اصطفاه وزاده بسطة فى العلم و الجسم(11)»؛ خدا او را برگزيده و علم و قدرت جسمانى او را وسعت بخشيده است. يعنى برگزيدن خدا به دليل برخوردارى طالوت از علم و دانش و نيروى جسمانى است، زيرا با علم و دانش مصلحت جامعه و سازمانى را كه در رأس آن قرار دارد، تشخيص مى‏دهد و با قدرت و توان جسمانى آن را به اجرا در مى‏آورد.
حضرت يوسف (عليه السلام) هنگامى كه به دليل مكانت و امانت با پيشنهاد پذيرش مسئوليتى از ناحيه عزيز مصر مواجه شد فرمود: «اجعلنى على خزائن الارض انى حفيظ عليم»(12) مرا سرپرست خزائن سرزمين مصر قرار ده كه نگهدارنده آگاهم. اين جمله نشان مى‏دهد كه علاوه بر پاكى و امانت براى پذيرش مسئوليت دانستن آگاهى و تخصص نيز براى مدير لازم و ضرورى است.
دليل آن روشن است. و آن اين كه مدير قوى كسى است كه در عين امين و درستكار بودن از آگاهى و تخصص لازم برخوردار باشد. زيرا چنين مديرى اولاً حوزه مأموريت خود را به خوبى مى‏شناسد و در برنامه‏ريزى‏ها از تسلّط و ابتكار لازم و كافى برخوردار است و ثانياً: در تنظيم امور با مهارت امكانات و نيروها را بسيج و سازماندهى مى‏كند و ثالثاً: تصميم‏گيرى‏هاى مناسب دارد و به طور خلاصه منطق اسلام اين است كه هر كار بايد در دست افراد آگاه و نيرومند و توانا و امين باشد تا نظام جامعه سامان پيدا كند.
پس از تعريف مديريت اسلامى و بيان برخى مزاياى آن به مبانى مديريت اسلامى و دينى پرداخته مى‏شود. مبانى مديريت دينى‏
از آنجا كه علم مديريت از شاخه‏هاى علوم انسانى است و انسان در فرهنگ قرآن «حى متألّه مائت» است. پس بدون انسان‏شناسى و شناخت روح كه هويت اصلى انسان را تشكيل مى‏دهد.
انسان‏شناسى نيز در پرتو جهان بينى توحيدى و شناخت رابطه انسان با مبدأ ميسّر مى‏شود. بنابراين مديريت صحيح دينى برپايه دو اصل جهان‏بينى توحيدى و انسان‏شناسى شكل مى‏گيرد.
بر اساس مبانى توحيدى عالم و آدم را خدا آفريد و انسان را در ميان همه موجودات آفرينش مورد تكريم خاص خود قرار داد. «و لقد كرمنا بنى ادم»(13) و كرامت انسان رهن مقام خليفة اللهى اوست و چون خليفه بايد حرف مستخلف‏عنه را بزند و كار او بكند، پس انسان آزاد نيست هرگونه كه بخواهد، عمل كند، بلكه آزادى او در گرو عبوديت حق است. مديريت دينى آن است كه برپايه اين مبانى شكل بگيرد.
داستان‏هاى پيامبران(عليهم السلام) در قرآن راه مديريت صحيح دينى را به آدمى مى‏آموزد. مديريتى كه از مبانى ياد شده نشأت گرفته است. اداره امور جامعه در حال عادى، برخورد نخستين آنها با ستمگران، برخورد ثانوى و ستم ستيزى آنها با ظالمان و چگونگى جنگ و صلح، پيروزى و اداره امت پس از آن، چگونگى تقسيم فى‏ء و غنايم و.. نمونه‏هاى روشنى از مديريت دينى است كه انبياء (عليهم السلام) به اجرا گذاشته‏اند.
تبيين اين معارف و عمل به آنها توسط اهل بيت عصمت و طهارت (عليهم‏السلام) در طول دو قرن و نيم، حجت را بر همگان تمام كرده است و اگر در بخش‏هاى ديگر سؤالى باقى مانده باشد، درباره مديريت جاى هيچ گونه پرسشى نيست. چون ائمه (عليهم السلام) هم سخن قرآن را، هم حرف انبيا را جمله به جمله به صورت شفاف براى مردم تبيين كرده‏اند. به گونه‏اى كه اگر بعد از آن اگر كسى بى‏راهه برود در روز روشن بى‏راه رفته است و اگر نجات يافت. روز روشن نجات يافته است؛ «ليهلك من هلك عن بيّنة و يحيى من حىّ عن بيّنة»(14).
بنابراين تبيين معارف قرآن انجام پذيرفت، تا كسى نگويد: قرآن كلام خداست و هر كسى به ميزان فهم خود آن را مى‏فهمد. اين سخن صحيح نيست. خداوند چهارده انسان پاك را مأموريّت داد تا معارف كتابش را براى مردم تبيين كنند. آنان نيز يكى پس از ديگرى اين رسالت بزرگ الهى را به انجام رساندند.
علامه طباطبايى درباره چگونگى تبيين آيات توسط رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) مى‏فرمايد:
خداوند اين آيات را به پيامبرش نازل كرد و فرمود: نخست آن را براى مردم تلاوت كن، سپس آنها را تعليم كتاب و حكمت ده و تزكيه‏شان نما، آن‏جا كه جاى تبليغ است، تبليغ و آنجا كه جاى تبيين است، تبيين كن. چون تبيين غير از تبليغ و تعليم و تحليل و دفاع و حمايت و جانب دارى است؛ «و أنزلنا اليك الذكر لتبيّن للناس ما نزّل إليهم»؛(15) از اين رو وقتى آيه‏اى نازل مى‏شد، پيامبر(صلى اللّه عليه و آله و سلّم) آن را در مسجد بر مردم تلاوت مى‏كرد و مردم نيز آن را حفظ مى‏كردند، آنگاه معناى آن را تشريح مى‏فرمود، سپس رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) و مسلمانان به مفاد آيه شريفه عمل مى‏كردند. خصوصاً اگر آيه شريفه مربوط به جنگ بود و چون از جنگ به مسجد (16) باز مى‏گشتند، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) دگر بار همان آيه شريفه‏اى را كه در جنگ بدان عمل كرده بودند، تلاوت و معنا مى‏فرمود: آنگاه سرّ موفقيّت يا ناكامى در جنگ را برابر آيه شريفه تبيين مى‏كرد، سپس اين تعاليم را در جبهه ديگر مورد عمل قرار مى‏دادند. بنابراين رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) با آزمون و تمرين عملى، آيات قرآن كريم را براى مردم تبيين مى‏فرمود.(17) پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. نهج‏البلاغه، خطبه 2. 2. عبس، 15 – 16. 3. نهج البلاغه، نامه 5. 4. سوره نساء، آيه 58. 5. سوره يوسف، آيه 11. 6. سنن بيهقى، كتاب آداب امقاضى، ج 10 ،ص 118. 7. صحيح مسلم، ج 3، 1457 كتاب الاماره باب كراهة الامارة بغير ضرور تا حديث 1825. 8. عالم الاسلام، ج 2، ص 531. 9. نهج‏البلاغه ، خطبه 146. 10. نهج البلاغه، خطبه 3. 11. سوره بقره، آيه 247. 12. سوره يوسف، آيه 55. 13. سوره اسراء، آيه 70. 14. سوره انفال، آيه 42. 15. سوره نحل، آيه 44. 16. چون مسجد مركز همه كارهاى اجتماعى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) بود؛ تلاوت و تعليم كتاب و حكمت و تزكيه مردم، اطاق جنگ و…

/

نگاهى به رويدادها

  جهان اسلام‏
آتش زدن عمدى 2 مسجد، خشم مسلمانان فرانسه را برانگيخت.
امضاى قانون اساسى موقت عراق به دليل اعتراض شيعيان به تعويق افتاد. (17/12/82)
صهيونيست‏ها 90 فلسطينى را به خاك و خون كشيدند. نظاميان صهيونيست در سرزمين‏هاى اشغالى هر روز جنايت تازه‏اى مى‏آفرينند. تازه‏ترين آن، يورش به دو اردوگاه نوار غزه و حمله به فلسطينى‏هاى معترض به ساخت ديوار امنيتى است. فلسطينى‏ها در وداع با آخرين شهداى انتفاضه با صداى بلند اعلام كردند اين جنايات بى‏پاسخ نخواهد ماند.(عكس)
وزير خارجه كرد عراق: شيعيان بايد حق وتوى ما را بپذيرند! (18/12/82)
آيت اللّه سيستانى از قانون اساسى موقت عراق شديداً انتقاد كرد. مخالفت و اعتراض شيعيان عراق بر دو بند اين قانون متمركز است كه يكى اعطاى امتياز خاص به سه استان كردنشين عراق و ديگرى نوع رهبرى و رياست حكومت آينده عراق است كه به شكل شوراى رهبرى اداره مى‏شود و در آن تعداد نمايندگان به نسبت جمعيت شيعيان عراق تعيين نشده است. (19/12/82)
اشغالگران شبانه به محله‏هاى تكريت يورش بردند. سربازان وحشت زده آمريكايى با هدف سركوب مقاومت عراقى‏ها، شبانه به چندين محله تكريت يورش بردند و عدّه‏اى از جوانان را دستگير و به منطقه نامعلومى منتقل كردند. رفتار اشغالگران با عراقى‏ها به حدى ضد انسانى است كه حتى سازمان حقوق بشر آمريكايى هم به اين نوع رفتارها اعتراض كردند.(عكس) (20/12/82)
5 عضو جنبش فتح به دست جوخه‏هاى ترور اسرائيل به شهادت رسيدند. (21/12/82)
اميد به زنده بودن امام موسى صدر بالا گرفت. 2 سال قبل يكى از زندانيان سياسى ليبى كه از زندان ابوسليم طرابلس آزاد شده بود اعلام كرد كه امام موسى صدر و يكى از همراهانش 3 سال پيش در همين زندان بودند. (23/12/82)
اشغالگران با گلوله تانك مجلس عروسى عراقى‏ها را به عزا تبديل كردند. (25/12/82)
11 صهيونيست در عمليات شهادت طلبانه مبارزين فلسطينى به هلاكت رسيدند. (26/12/82)
انفجار در هتل «جبل لبنان» بغداد 74 كشته و مجروح برجاى گذاشت.
واشنگتن: سران كشورهاى عربى سخنرانى خود را با آيات قرآن آغاز نكنند. (28/12/82) اخبار داخلى‏
رهبر انقلاب در مراسم غرس نهال: مردم تشنه كار سالم و صادقانه مسئولان هستند.(عكس) (16/12/82)
در آستانه تشكيل جلسه شوراى حكام، ايران به آژانس بين‏المللى انرژى اتمى هشدار داد و گفت: كارى نكنيد بازى را به هم بزنيم.
يازدهمين نشست مجلس خبرگان گشايش يافت.
رسانه‏هاى غربى مدعى پذيرش توقف كامل غنى سازى اورانيوم توسط ايران شدند. (17/12/82)
دبير شوراى عالى امنيت ملى: پرونده اتمى ايران بايد در آژانس بسته شود.
آيت اللّه مشكينى، رئيس مجلس خبرگان: مجلس هفتم بايد گره‏گشاى مشكلات مردم باشد.
شوراى نگهبان انتخابات ايرانشهر را به علت خريد و فروش آراء ابطال كرد.
دبير شوراى امنيّت ملى: دنيا بايد بپذيرد كه ايران به غنى سازى اورانيوم ادامه دهد. (18/12/82)
ايران براى نخستين بار در خاورميانه برج متانول 600 تنى ساخت. (19/12/82)
رهبر انقلاب: همه بايد براى رفاه مردم تلاش كنند. با حل مشكلات معيشتى و فرهنگى مردم ساختار داخلى نظام مستحكم مى‏شود.(عكس)
به رغم توافقات بيانيه تهران، انگليس، فرانسه و آلمان به ايران نارو زدند. نمايندگان آمريكا انگليس، فرانسه و آلمان شب گذشته پس از ترك جلسه شوراى حكام، پشت درهاى بسته جلسه ويژه‏اى درباره جزئيات قطعنامه‏اى كه قرار است عليه ايران صادر شود، ترتيب دادند.
مجلس اجازه برداشت بيش از 5/6 ميليارد دلار از حساب ذخيره ارزى را به دولت داد.
با حكم يك دادگاه در تهران، آمريكا به پرداخت بيش از يك ميليارد دلار خسارت به شهروندان ايرانى محكوم شد.(20/12/82)
غير متعهدها در برابر قطعنامه پيشنهادى غرب عليه ايران ايستادگى كردند.
خاتمى: در مورد مسائل هسته‏اى بزودى سخن خواهم گفت. (21/12/82)
اجلاس هم‏انديشى 170 نماينده منتخب مردم براى مجلس هفتم در تهران برگزار شد.
رهبر انقلاب از ايستادگى وزارت اطلاعات در برابر فشارها قدردانى كردند.
بوش تحريم نفتى ايران را يك سال ديگر تمديد كرد. (23/12/82)
ايران، بدون توجّه به قطعنامه ديروز آژانس بين المللى انرژى اتمى: به فعاليّت‏هاى هسته‏اى ادامه مى‏دهيم.
جمهورى اسلامى ايران در واكنش به قطعنامه سياسى و باج‏خواهانه شوراى حكام اعلام كرد، قطعنامه زياده خواهانه شوراى حكام را نمى‏پذيريم. (24/12/82)
هاشمى رفسنجانى: استعفاى رئيس جمهور صحت ندارد.
اسكناس دوهزار تومانى با تصوير امام به جريان افتاد. (25/12/82)
لايحه برداشت از حساب ذخيره ارزى به مجمع تشخيص مصلحت ارجاع شد. (26/12/82)
جمهورى اسلامى ايران به تصميمات اخير شوراى حكام و مواضع فرانسه، آلمان و انگليس رسماً اعتراض كرد.
رئيس سازمان حج و زيارت: اعزام زائران به عراق از امروز بلامانع است. (27/12/82)
خاتمى: به احترام رأى مردم با مجلس هفتم همكارى مى‏كنم. (28/12/82) اخبار خارجى‏
پكن: اجازه نمى‏دهيم تايوان از چين جدا شود.
سردمداران آمريكا از تأمين امنيّت در عراق اظهار عجز كردند. (16/12/82)
با پيروزى در انتخابات پارلمانى، محافظه‏كاران يونان به 10 سال قدرت سوسياليست‏ها پايان دادند. (18/12/82)
يك ديپلمات آمريكايى در پايتخت سوريه بازداشت شد.
كره شمالى: برنامه هسته‏اى را به شرط خروج سربازان آمريكايى از سئول متوقف مى‏كنيم. (19/12/82)
بركنارى رئيس جمهور كره جنوبى، اعضاى پارلمان را به جان هم انداخت. طرح استيضاح رئيس جمهور كره جنوبى در مجلس اين كشور باعث تشنج گرديد و هواداران و مخالفان رئيس جمهور در صحن مجلس با يكديگر درگير شدند. به رغم اين درگيرى فيزيكى، مجلس با اكثريت قاطع به بركنارى رئيس جمهور رأى داد.(عكس)
انفجارهاى مرگبار مادريد ميليون‏ها اسپانيايى را به خيابان‏ها كشاند. بيش از هشت ميليون اسپانيايى با حضور در خيابان‏ها انفجار قطار در مادريد را محكوم كردند. در جريان اين حادثه مرگبار كه با محكوميت جهانى مواجه شده است، 200 نفر كشته و قريب 1500 نفر زخمى شدند.(عكس)
سفير فرانسه در تفليس، وزير خارجه گرجستان شد!
چهاردهمين دور گفت و گوهاى وحدت قبرس بى‏نتيجه پايان يافت. (23/12/82)
مالكيت خصوصى در چين آزاد شد.
متحد آمريكا در انتخابات اسپانيا شكست خورد. (25/12/82)
پوتين در انتخابات رياست جمهورى روسيه پيروز شد.
البرادعى براى مشورت با بوش درباره پرونده هسته‏اى ايران به آمريكا رفت. (26/12/82)
جان كرى نامزد دموكرات‏ها: سياست‏هاى بوش، آمريكا را در باتلاق عراق فرو برد.
آتش جنگ بار ديگر در كوزوو شعله‏ور شد. پاورقي ها:

/

متن مصاحبه اختصاصى پاسدار اسلام با حجه الاسلام و المسلمين شيخ عبدالكريم عبيد آزاده قهرمان لبنانى

او تمام مدت 15 سال اسارت خود به جز ايّام خاص را روزه داشت و در اين مدت بيش از هفتصد بار ختم قرآن نموده و ده جلد كتاب به رشته تحرير در آورد و بيست هزار بيت شعر سرود. شيخ المهندسين‏
از وى هراسيده و به همين دليل او را ربودند. در سياهى شب او را از خانواده‏اش و از ميان پنج كودك خردسالش بر كندند. شيخ عبيد در برابر آنها مقاومت كرده و با آنها درگير شد امّا فزونى افراد و استفاده از مواد بيهوش‏كننده بر وى غلبه كرد و دست بسته او را به پشت ميله‏هاى زندان بردند. كوشيدند تا آزادى او را به بند بكشند اما نتوانستند هر چند كه پيكر او را در بازداشت داشتند.
ابوساجد از امامت روستاى جبشيت تبديل به شيخ و امام براى اسراء در زندانهاى دشمن صهيونيستى و اراضى اشغالى فلسطين تبديل شد فلسطينى كه همواره در آرزوى آزادسازى آن بود.
شيخ عبدالكريم عبيد – ابو ساجد – متولّد روستاى جبشيت در سال 1957 ميلادى (1335 شمسى) است روستايى كه درگذشته و همچنان سمبل مقاومت بشمار مى‏آيد و شيخ راغب حرب شيخ شهداى مقاومت اسلامى از اين ديار بود و سيدعباس موسوى سيدالشهداى مقاومت اسلامى نيز در روز شهادت خود از آن عبور كرد.
ابو ساجد حركت و مسير علمى خود را از مدرسه اين روستا آغاز كرد و سپس راهى بيروت شد تا ادامه تحصيل دهد. وارد دانشكده هنرهاى زيبا در دانشگاه لبنان گرديد و به مدّت 3 سال در اين دانشكده به كسب علم اشتغال داشت. سپس در يكى از مراكز مهندسى به فعاليّت پرداخت امّا در سال 1979 ميلادى جهت زندگى خود را بيكباره تغيير داده و راهى قم در جمهورى اسلامى ايران شد و به حوزه علميه پيوست. شيخ عبيد در 1983 از قم به روستايش بازگشت در آن دوران نيروهاى اشغالگر شيخ راغب حرب را دستگير كرده بودند.
در اين مرحله شيخ عبيد تحصّن اهالى جبشيت را در حسينيه اين شهر به مدت 17 روز رهبرى كرد. اين تحصّن كه در اعتراض به دستگيرى شيخ راغب حرب انجام شد آزادى وى را بدنبال داشت. آن دوره تبلور پيوند ميان اين دو شيخ در مبارزه با قواى اشغالگر و رويارويى با سياست مشت آهنين صهيونيستها بود كه بعدها توسط اراده آهنين مقاومت در هم شكست.
پس از شهادت شيخ راغب حرب در 6 فوريه 1984 شيخ عبيد پرچم مبارزه را بردوش گرفت و مسير شيخ راغب حرب را در رويارويى با اشغالگران ادامه داد و رهبرى تحصّنها و پيگيرى فعاليتهاى تبليغى و برپايى نمازجمعه را نصب‏العين خود قرار داد و مورد فشار صهيونيستها واقع شده و در سال 1984 دوباره دستگير شد.
در سحرگاه جمعه 28 جولاى 1989 روستاى جبشيت امام جمعه و شيخ خود را از دست داد كه توسط صهيونيستها ربوده شده بود. چهره خندان و پر نورى كه انوار ايمان و تقوى و صلابت و استوارى در تمامى حركات و سكنات وى هويدا بود. منبر وى در سكوت فرو رفت و پنج فرزند وى تلخى دورى از پدر تجربه كردند. در آرزوى ديدار پدر اسير خود روزگار گذرانيده و به تدريج رشد كرده و بزرگ شدند ولى غم فراق پدر نيز با آنها رشد نموده و بزرگتر شد.
اشغالگران سرنوشت شيخ را با سرنوشت رون‏آراد خلبان مفقودالاثر اسرائيلى گره زدند و مانع ملاقات صليب سرخ جهانى با شيخ عبيد و كسب خبر از حال و روز وى در زندان شدند. تنها در محاكمه شيخ عبيد و مصطفى ديرانى بود كه تصويرى از آنها پخش شد. صهيونيستها تنها اجازه ارسال 2 نامه به خانواده‏اش دادند كه نامه اول در 1996 و نامه دوم نيز چند هفته قبل از آزادى براى دختر شيخ ارسال شده بود.
شيخ عبيد در زندان، امام و رهبر اسراى لبنانى و فلسطينى بود و باسخنان خويش به آنها دلگرمى داده و روحيه آنها را تقويت مى‏كرد و تاكيد داشت كه سرانجام صبح روشن آزادى فراخواهد رسيد.
او تمام مدت 15 سال اسارت خود به جز ايّام خاص را روزه داشت و در اين مدت بيش از هفتصد بار ختم قرآن نموده و ده جلد كتاب به رشته تحرير در آورد و بيست هزار بيت شعر سرود.
پاسدار اسلام ضمن تشكر از جناب آقاى مهندس مهدى قنبرى كه زحمت انجام اين مصاحبه و ترجمه آن را به عهده گرفتند و ضمن دعاى خالصانه براى موفقيت روزافزون جناب آقاى شيخ عبدالكريم عبيد و پيروزى نهائى مقاومت جهانى اسلامى بر صهيونيست و كفر جهانى متن اين گفتگو را به امت «پاسدار اسلام» تقديم مى‏نمايد: س: از اينكه به ما وقت داده و فرصتى در اختيار ما گذاشتيد تشكر مى‏كنم. بار ديگر اين پيروزى يعنى آزادسازى اسراء را كه از جهاتى بزرگتر از پيروزى آزادسازى جنوب لبنان در سال 2000 است به شما تبريك مى‏گوييم. ممكن است درخصوص چگونگى اوضاع و شرايط اسارت خويش با ما سخن بگوييد؟
ج: بسم‏اللَّه‏الرحمن الرحيم و الحمدللَّه رب‏العالمين و الصلوه و السلام على سيدنا محمد و آله الطيبين الطاهرين. عمليات اسرائيلى‏ها در ربودن اينجانب از منزل در روز پنج‏شنبه 28/7/1989 ميلادى بعداز نيمه‏شب انجام شد. من بعداز يك درگيرى كوتاه و بيهوشى توسط قواى صهيونيست به سرزمينهاى اشغالى برده شدم و در آنجا حوالى ساعت 12 جمعه روز بعد به هوش آمدم. از همان ساعت بازجويى آغاز شد و در حدود 3 ماه ادامه داشت. معمولاً بازجويى به شيوه خشن و سخت آغاز مى‏شود و بازجويان به همراه شكنجه و در فشار قرار دادن اسير، پرسشهاى بسيارى را مطرح مى‏كنند. با گذشت 3 ماه، از شدت دشوارى بازجوييها تا حدود معيّنى كاسته مى‏شود و سپس اوضاع به مدت پانزده يا شانزده سال ادامه يافت. س: اسرائيلى‏ها در طول اين مدت زمان طولانى اسارت با شما چگونه تعامل و رفتار داشتند؟
ج: ما اسرائيلى‏ها را دشمن خود مى‏دانيم و آنها نيز ما را دشمن قلمداد مى‏كنند لذا زمانى كه يك اسرائيلى شما را به عنوان دشمن به حساب مى‏آورد طبيعى است كه رفتار و برخورد خشنى با شما داشته باشد اين موضوع گريزناپذير است. دوره اسارت دوره‏اى سخت و دشوار است. يكى از بازجويان در پاسخ به اين سؤال كه «چرا اينگونه رفتار مى‏كنيد؟» چنين جمله روشن و واضحى را بيان كرد و گفت: «من اجازه دارم هر كارى كه مى‏توانم براى گرفتن اطلاعات از شما انجام دهم. تنها امر غيرمجاز اين است كه اسير زير دست من كشته شود.» اين امر يك اصل است كه به خودى خود به بسيارى از پرسشها در اين مورد را كه «چكار كردند؟» پاسخ مى‏گويد زيرا در بعضى شرايط تفاصيل قابل بيان شدن نيست و با بيان آنها اسير مناظر و صحنه‏هاى فجيعى را بياد مى‏آورد. بازجويان صهيونيستى در دستيابى به مقاصد خود از هيچ اقدام زشت و وحشيانه‏اى فروگذار نمى‏كردند. س: مى‏توانيد مثالهايى را در مورد شيوه شكنجه‏اى كه درخصوص شما به كار گرفته شده بود، بيان كنيد؟
ج: به عنوان مثال از جمله امورى كه تحمل آن براى ما دشوار بود، كمبود خواب بود. بارها مى‏شد كه دو يا سه يا چند روز مى‏گذشت و به ما اجازه خوابيدن بيش از يك ساعت نمى‏دادند. اگر بعداز دو يا سه روز بيخوابى اجازه يك ساعت خواب را مى‏دادند، اين رفتار در مقايسه با بيخوابى‏هاى طولانى‏تر، خوب به نظر مى‏آمد. البته اينگونه رفتار در آغاز بازجويى بود. موضوع دوم فشارهاى روانى بود كه اعمال مى‏شد. به عنوان مثال در مورد من نوار ويدئويى مربوط به پدر و مادرم را بعداز ربوده شدن من پخش مى‏كردند كه در آن وضعيت روانى آنها نشان داده مى‏شد. طبعاً انسان از ديدن اين امور متاثر مى‏شود و آنها گمان مى‏كردند كه من با اين شيوه ناتوان مى‏شوم. ديگر اينكه آنها در مورد من از كتك زدن نيز استفاده كردند ولى زياد نبود. همچنين از وسيله‏اى براى بر هم زدن تمركز حواس استفاده مى‏كردند.
آنها صداى ضبط صوت و آهنگ يا موسيقى‏هاى خارجى و عربى را بسيار بالا مى‏بردند كه باعث ايجاد نوعى سرگيجه و طنين در گوش مى‏شود. اين صداها در سلولها پخش مى‏شد تا مانع تماس ميان برادران شده و حتى جلوى استراحت و خواب اسراء را بگيرد. بعضى از اقدامات خلاف اخلاق نظير فحاشى و تهديدات درمورد انجام امور منافى عفت نيز صورت مى‏گرفت و در مورد بعضى از اسراء به مورد اجرا نيز در آمد. س: چه عواملى مى‏توانند اسير را در تحمّل درد و رنج اسارت يارى دهند و در مورد شما چه عاملى بيشترين تأثير را در تحمل اين گونه مشقّت‏ها در طول مدت دراز اسارت داشت؟
ج: البته اين گونه عوامل در مورد افراد مختلف، تفاوت دارد بدين معنا كه انسانى قادر است اين دشوارى‏ها را تحمل كند كه ايمان داشته باشد. فكر نمى‏كنم انسان غير مؤمن قدرت تحمّل اين امور را داشته باشد. در حديث آمده است كه صبر در ارتباط با ايمان به منزله سر انسان در ارتباط با پيكر وى است، لذا كسى كه صبر ندارد، از ايمان بى‏بهره است. عاملى كه ما را در تحمل اين مشكلات يارى مى‏داد اين بود كه مى‏دانستيم اين صبر در راه خداوند است و اين اسارت در حكم جهاد مى‏باشد و انسان مؤمن در صورتى كه در حال جهاد باشد در عرصه نبرد، صبر و تحمل خواهد داشت. در مورد اسير، صبركردن و تحمل داشتن يك تكليف است تا دچار نااميدى در داخل زندان نشود. واقعيت اين است كه حالت نااميدى و يأس در ميان ما بوجود نيامد و ما دچار آن نشديم زيرا انسان مؤمن مى‏داند دشمن، حداكثر مى‏تواند او را بكشد و چنين مرگى چيزى جز شهادت نيست وانگهى همانطور كه گفتم من پيش خود حساب كرده بودم كه اين اسارت ممكن است يك يا دو روز يا يك هفته يا يك ماه يا شايد چند سال طول بكشد و ممكن است من در زندان بميرم همين عادت دادن به اين امور بود كه مرا در تحمّل مشكلات صبور گردانيد. حال هرچه رُخ مى‏داد حتى اگر مرگ بود، چيزى بود كه من آن را دوست داشتم. ما دنيا طلب نبوديم كه حسرت امورى را بخوريم كه از آنها محروم شده بوديم. ما خواهان آخرت بوديم و اسارت نيز گونه‏اى از انواع جهاد و مبارزه و صبر است. س: آيا قرائت قرآن، روزه و… از وسايل و شيوه‏هايى بود كه براى جلوگيرى از بروز يأس مورد استفاده شما قرار مى‏گرفت و آيا مى‏توانيد عوامل مساعد و كمك‏دهنده به خود را بيان كنيد؟
ج: در مورد فرد مؤمن طبيعى است كه نماز وسيله‏اى اساسى است بطورى كه در قرآن وارد شده است «واستعينوا بالصبر و الصلوة». دوّمين چيزى كه در مورد من بر صبر و تحمل كمك مى‏كرد. روزه مداوم بود. من تقريباً از روز چهاردهم اسارت خود تا روزى كه آزاد شدم در طول پانزده سال در روزه دائمى بودم به جز ايام عيد و عاشورا كه افطار مى‏كردم.
علاوه بر اين موضوع قرائت قرآن، شناخت سرگذشت پيشينيان و داستانهاى وارد شده در قرآن كه صبر و تحمل را توصيه مى‏كرد، عامل بسيار مساعدى بود.
من تقريباً هر هفته يا 10 روز ختم قرآن مى‏كردم و قرآن را بيش از هفتصد يا هشتصد بار خواندم.
اعمال مستحب و نوافل و برگزارى مناسبات دينى نيز عامل كمكى بود. ما در حالت قطع رابطه با خارج بوديم در چنين حالتى انسان مى‏بايد خود را آرام كند. من چيزى در دنيا ندارم و فقط آخرت را پيش روى خود دارم و انشاءاللَّه يا از اسارت آزاد شده و به ميان خانواده خود بازمى‏گردم و يا اينكه خداوند نعمت شهادت را نصيب من مى‏گرداند كه احدى الحسنيين است. ما بر اين مبنا زندگى مى‏كرديم. همه انواع عبادت چه واجب و چه مستحب به ما كمك مى‏كرد كه اوضاع دشوار را تحمل كنيم. س: روشن است كه همه به آزادى اسراء افتخار مى‏كنند زيرا آزادسازى اسراء پيروزى بسيار بزرگى براى حزب‏اللَّه و شكست و اندوه عظيمى براى اسرائيلى‏ها بود. ارزيابى شما در اين مورد چيست؟ به نظر شما اسرائيل به چه دليلى اين شكست را پذيرفت؟
ج: به طور طبيعى اگر بخواهيم بفهميم كه چرا اسرائيل چنين اوضاعى را پذيرفت مى‏بايست دريابيم كه سه سال مذاكرات دائمى، آنها را به اين نتيجه رساند. به نظر من علّت اصلى اين بود كه نخست‏وزير اسرائيل از زمان به قدرت رسيدن خود، كار و دستاوردى مناسب و خوب براى يهوديان انجام نداده بود. من دائماً برنامه‏هاى تلويزيون اسرائيل را دنبال كرده و مشاهده مى‏كردم كه اكثر سياستمداران و روزنامه‏نگاران از اين روند مبادله اسراء راضى نبودند و فقط نخست‏وزير نسبت به اجراى آن شور و شوق داشت. از آغاز كار، شارون با انتفاضه و كشتار و مرگ روبرو گرديد. چه بسا وى در انديشه انجام معامله‏اى يك جانبه بود. البته به نظر من علت مهمترى وجود دارد كه همان اسير زنده اسرائيلى بود كه نزد برادران مقاومت به اسارت در آمده بود. اين موضوع حتى تاكنون نيز از اهميّت معينّى برخوردار است. چه بسا وى مسائلى را مى‏دانست كه از ديد دشمن نجات دادن اين افسر بازنشسته از دست مقاوت را ضرورى و گريزناپذير مى‏ساخت. البته مسائل شخصى نيز وجود داشت بطورى كه جرايد درحال حاضر از روابط وى با نزديكان و بستگان نخست‏وزير سخن مى‏رانند.
به نظر من علت اساسى ديگرى در كار است كه جرايد در مورد آن مطلبى ننوشته‏اند. علاوه بر اينكه آزادسازى اسراء يك پيروزى الهى بود و تكميل پيروزى سال 2000 بشمار مى‏آيد، حقيقت ديگرى نيز وجود دارد كه مهمتر است. منظورم اولتيماتوم حزب‏اللَّه به دشمن در اين خصوص بود كه اگر اين مبادله تمام نشود، رزمندگان مقاومت عمليات، اسارت‏گيرى سربازان اسرائيلى را اجرا خواهند كرد. آنها مى‏دانند كه اگر حزب‏اللَّه تهديد كند، تهديد خود را اجرا مى‏كند زيرا در گذشته تهديد كرده و آن را به اجرا در آورده بود. اين هم دليل سومى بر ترس دشمن بود. علل و اسباب متعدّدى وجود دارد به نظر من يك علت در كار نيست بلكه چندين علت وجود دارد كه مجموعاً شرايط اجراى اين مبادله را فراهم ساخت دليل اينكه ما پيروز شده و آنها شكست خوردند اين است كه ما جشن گرفته و مراسم شادى بر پا مى‏كنيم اما آنها هيچ مراسمى را در بازگشت به اصطلاح اسرايشان بر پا نكردند و ستايشى از آنها به عمل نياوردند. سه اسير كشته شده را به گورستان بردند و داستان به همين جا تمام شد. فرد زنده نيز روانه زندان و بازجويى گرديد. آنها دچار حزن و اندوه بودند و آثار شكست در رفتارشان روشن بود ولى ما در جوّى از پيروزى و افتخار بوديم كه هنوز هم در استبقال اسراء مراسم برگزار مى‏شود و خانواده آنها و مردم و مقامات رسمى كشور ابراز شادمانى مى‏نمايند. اين دو چهره متفاوت بهترين دليل بر پيروزى ما و شكست آنها است. س: به نظر بسيارى از تحليل‏گران مبادله اسرا تأثير زيادى بر كيان غاصب صهيونيستى و جايگاه آن گذارد. به نظر شما برجسته‏ترين اين آثار و نتايج چيست؟
ج: طبيعتاً زمانى كه به رويدادهاى اتفاق افتاده مى‏نگريم مى‏توانيم آثار آن را بر كيان غاصب صهيونيستى مشاهده كنيم. اولاً اين مبادله بر شهرت و آبروى اسرائيل در جهان تأثير گذاشت . بدين معنا كه اسراى اسرائيلى نزد ما با لباس رسمى خارج شدند در حالى كه اسراى ما در نزد اسرائيلى‏ها همگى با غل و زنجير بيرون آمدند و به شكل امنيتى و تحت‏الحفظ و در حالى كه در محاصره عناصر ارتش صهيونيستى بودند انتقال داده شدند. در مورد پيكر افراد نيز وضع به همين منوال بود. پيكر شهدا همگى در زير خاك دفن شده بودند و چيزى جز استخوان از آنها بر جاى نمانده بود اما اجساد سربازان اسرائيلى كه نزد حزب‏اللَّه بودند در شرايطى بود كه گويى يعنى الآن مرده‏اند. اين تفاوت حتى در داخل اسرائيل نيز تاثير گذاشت و در بعد رسانه‏اى بر مصداقيت و اعتبار جهانى اسرائيل ضربه سنگينى وارد نمود بگونه‏اى كه دموكراسى اسرائيلى در سطح جهان و بين‏المللى دچار خدشه گرديد.
ثانياً موضوعى كه از ديد تلويزيون اسرائيل بشدت بدان ضربه وارد آمد، خدشه‏دار شدن اعتماد و اعتبار دولت اسرائيل نزد ملت خود بود بدين معنا كه اگر حزب‏اللَّه سخن گفته و شارون نيز سخنى بگويد مردم اسرائيل سخن حزب‏اللَّه را باور كرده و سخن سردمداران صهيونيستى را باور نمى‏كنند. آنها مى‏دانند كه حزب‏اللَّه همواره راست مى‏گويد و دولت اسرائيل حقيقت را بيان نمى‏كند بلكه باتوجه به منافع سياسى سخن مى‏گويد. سياست و دين با هم فرق دارند مگر در حالتى كه سياست تابع دين باشد. البته صرفاً لبنانيها خوشحال نشدند بلكه تمامى اعراب و تمامى مسلمانان و مستضعفان جهان شاد شدند همه اين مردم احساس كردند كه اين يك پيروزى افتخارآميز است و حزب‏اللَّه ابعاد و اندازه بزرگترى يافت. خود اسرائيلى‏ها مى‏گفتند اگر اين مبادله صورت بگيرد، حزب‏اللَّه و سيدحسن نصراللَّه تبديل به رهبر اسلامى و رهبر جهانى خواهند شد و مورد توجه تمامى مردم قرار خواهند گرفت و اوضاع جارى در داخل فلسطين نيز تحت‏تأثير قرار گرفته و ديگر سازمانها نيز در اين مسير تشويق خواهند شد و خواهند فهميد اگر خواستار آزادسازى اسرايشان هستند مى‏بايست سربازان اسرائيل را بربايند. آنها از اين شيوه حركت و عمل مى‏هراسند ولى آنچه از آن مى‏ترسيدند اتفاق افتاد بدين مفهوم كه تمامى جهان اسلامى به انسان آزاد شده و سازمانى كه وى را آزاد ساخت يعنى حزب‏اللَّه به ديده احترام نگاه كرد و بدين ترتيب قدر و ارزش اين سازمان و اين شيوه نزد تمامى مردم چه عرب و چه مسلمان و حتى غيرمسلمانان ارتقاء يافت. احساس پيروزى و افتخارى كه بوجود آمد شايد در روز آزادسازى جنوب لبنان نيز مشاهده نگرديد زيرا آزادسازى اسراء بر جريان امور و آينده و اعتبار اسرائيل و اعتبار حزب‏اللَّه تأثير گذاشت. اين مبادله اسراء پى‏آمدهايى در آينده را بدنبال خواهد داشت. دو موضوع مهم براى اسرائيل مطرح هستند كه عبارتند از امنيت و اقتصاد. اگر يكى از اين دو خدشه‏دار شود تمامى كشور به لرزه در مى‏آيد. اگر اقتصاد نباشد و خوراك و آشاميدنى و پول و رفاه نباشد، فرد اسرائيلى آسيب مى‏بيند موضوع ديگر مرگ يا قتل است. اين دو موضوع چه بوسيله انتفاضه يا مقاومت، اسرائيل را متأثر ساخته‏اند. در اثر مقاومت بسيارى از يهوديان به كام مرگ فرو رفتند و درحال حاضر نيز انتفاضه جان آنها را مى‏ستاند. اسرائيلى‏ها مى‏گويند از غزه عقب‏نشينى خواهند كرد اوضاع امنيتى داخل كيان صهيونيستى باعث بروز نابسامانى اقتصادى در اسرائيل شده است بطورى كه جهانگردى، كارخانه‏ها و ديگر مراكز درآمدى اسرائيل به شدت ضربه خورده‏اند و بنابر آمار موجود بسيارى از كارخانه‏ها به ويژه كارخانه‏هاى كوچك بسته شده‏اند. بسيارى از مراكز توريستى نيز بسته شده‏اند. اوضاع اقتصادى در اسرائيل همانند دو يا سه سال پيش نيست. آينده اسرائيل در گرو امنيت و اقتصاد است و اگر اقتصاد و امنيت خدشه‏دار شوند آينده اسرائيل دچار خطر مى‏شود. اگر بخواهيم مبالغه نكنيم بايد گفت نابودى اسرائيل باتوجه به اين اوضاع در آينده نزديك به خواست خداوند حتمى است. س: باتوجه به شرايط و اوضاع كنونى در جهان و وضعيت كشورهاى اسلامى در منطقه و ديگر كشورها اوضاع اسرائيل را چگونه ارزيابى و آينده آن را چگونه مى‏بينيد؟ مزيت‏ها و نقاط قوّت ما در رويارويى با ديكتاتورى و توسعه‏طلبى آمريكا و اسرائيل چيست؟
ج: يك مسئله را مى‏بايست روشن كرد كه مربوط به فرهنگ در پيش گرفته شده از سوى مقاومت اسلامى مى‏باشد. اين فرهنگ، فرهنگ اسلامى است بدين‏معنا كه تفاوتى ميان انسان اسرائيلى كه خواهان پول بوده و مى‏خواهد زندگى راحتى داشته باشد و دنيادوست است و ميان انسان مقاومت كه دوستدار آخرت است، وجود دارد. البته نه به اين معنا كه انسان معتقد به مقاومت زندگى دنيا و حيات را دوست ندارد بلكه به اين مفهوم كه دنيا را بخاطر خود دنيا دوست ندارد و آن را گذرگاه آخرت مى‏داند و خانه اقامت دائمى خود در نظر نمى‏گيرد و تفاوت موجود نيز در همين است. تفاوت در اين است كه اسرائيلى مى‏گويد حيات و زندگى من در همين دنيا است و لذا بخاطر همين حيات مى‏جنگد. من در برخوردها و تماسهايى كه در دوران اسارت با آنها داشتم دريافته‏ام كه مشكل آنها در عدم توانايى در فهم و درك موضوع شهادت مى‏باشد. آنها نمى‏توانند بفهمند كه انسانى از روى خواست خود سوار بر ماشين بمب‏گذارى شده بشود و مى‏داند كه كشته خواهد شد و اقدام به انفجار خود در ميان يهوديان بنمايد. از ديد آنها هر قدر هم كه سطح آموزش نظامى بالا باشد نمى‏توان به چنين سطحى رسيد. آنها همواره اين پرسش را مطرح مى‏كردند كه چگونه انسانى به چنين سطحى مى‏رسد؟ فرهنگ شهادت كه در شرع ما وجود دارد در فرهنگ آنها موجود نيست و نه تنها شهادت بلكه فداكارى عادى هم در فرهنگ آنها وجود ندارد و انسان فدائى كه بخاطر ميهن خود جانبازى مى‏كند نيز نزد آنها وجود ندارد. جانفشانى بخاطر ميهن در فرهنگ آنها وجود ندارد. آنها صرفاً از اموال و همسران، خانه‏ها و اراضى خود دفاع مى‏كنند و نگران زندگى و جان خويشند. دفاع نزد آنها چنين مفهومى دارد و دفاع از مسائل عقيدتى يا به عشق آخرت در فرهنگ آنها مشاهده نمى‏شود. آنها به استهزاء و مسخره مى‏گفتند شما داريد به بهشت مى‏رويد. كليد پلاستيكى قرمز به من داده و مى‏گفتند شما به كسى كه مى‏خواهد به بهشت برود مى‏گوييد اين كليد بهشت است. من به آنها گفتم تا بحال نشده است كه من كليد پلاستيكى چه قرمز يا آبى را به كسى بدهم. در ثانى اگر كليد پلاستيكى باشد به همراه فرد شهادت‏طلب و با آن انفجار تماماً آب خواهد شد ولى من كليد بزرگترى به آنها مى‏دهم. زندانبان صهيونيست گفت: كدام كليد؟ كليد همان خونى است كه از شهدا ريخته مى‏شود. من به وى مى‏گويم در همان لحظه‏اى كه شهيد مى‏شود با اولين قط

ره خون وى تمامى گناهانش بخشوده شده و با دومين قطره به باب بهشت مى‏رسد. با قطره سوم تمامى حوريهاى بهشتى و كليد كاخها در بهشت در دسترس وى قرار دارند و ديگر نيازى به كليد ديگرى نيست. اين باور در نزد جوانان ما وجود دارد و همين جوانان هستند كه در كمال آرامش و خونسردى رفته و به آن شكل به شهادت مى‏رسند. اين همان فرهنگ شهادت است. فرهنگى كه در پى بدست آوردن احدى‏الحسنيين است يا شهادت يا پيروزى. آنها اين فرهنگ را ندارند. به همين دليل آينده اعراب و اسلام زمانى كه امّت به مرحله رويارويى با اسرائيل برسند يا زمانى كه انتفاضه در برابر اسرائيل مى‏ايستد و هيچ هواپيما و يا تانك و موشكى در اختيار ندارد، در گرو اين فرهنگ است. وجود سلاح يا تكنولوژى پيشرفته نزد دشمن مسئله چندان مهمى نيست و جبران اين نقيصه را با فرهنگ شهادت مى‏توان كرد زيرا اين فرهنگ، سلاحى است كه دشمن در اختيار ندارد. اين سلاح انسان را تبديل به يك بمب قابل‏انفجار مى‏كند. سلاحى كه نياز به انبار يا فرودگاه ندارد. انسان مؤمن به ميان مردم مى‏رود تا بمب متحركى باشد كه در ميان دشمنان منفجر مى‏شود. به نظر من فرهنگ شهادت يك موضوع اساسى است كه مى‏تواند امت را به راه درست و صحيح مبارزه با اسرائيل و تلاش براى نابود كردن اين غده سرطانى هدايت كند. س: ما در اين مورد كه سلاح شهادت و فرهنگ شهادت‏طلبى بزرگترين سلاح نزد ما است توافق نظر داريم. آيا به نظر شما اين سلاح براى حل مشكل كافى است يا اينكه ما نيازمند امور ديگرى نيز هستيم و رويكردها و مسائل معنوى و مادّى ديگرى نيز مورد احتياج ماست؟ درحال حاضر انتفاضه سالهاست كه وجود دارد و سلاحشان شهادت‏طلبى و عمليات شهادت‏طلبانه است آنها سلاحى جز اين ندارند آيا به نظر شما اين سلاح براى نابود كردن اسرائيل كافى است يا ما به مسائل ديگرى نيز محتاجيم؟
ج: من گفتم مقاومت يا انتفاضه تانك و هواپيما در اختيار ندارند براى اينكه گونه‏اى موازنه ميان قوا وجود داشته باشد، تنها فرهنگ و سلاح شهادت‏طلبى است كه باعث ايجاد موازنه قوا شده است و شكست دشمن را در بعضى موارد نيز بدنبال داشته است. البته اين امور كفايت نمى‏كند. در واقع اگر هيچ امكان ديگرى در دسترس نباشد فرهنگ شهادت‏طلبى كفايت مى‏كند (واعدوا لهم مااستطعتم من قوه…)
من اگر نقش خود را ايفا كرده و بقدر توان خود را آماده كنم خداوند مرا يارى خواهد داد. به عنوان مثال من توانائى ساخت هواپيما يا موشك را دارم و مى‏توانم يك جوان را آموزش دهم و يا پول لازم را در اختيار دارم. اگر اعراب و مسلمانان چنين توانائيهايى داشته و اقدام نكنند، كوتاهى كرده‏اند. مى‏بايست آماده‏سازى كامل صورت بگيرد. مقاومت و انتفاضه هر يك نقش خود را تماماً ايفاء كرده و مى‏كنند ولى وجود آنها به تنهايى در اين عرصه كفايت نمى‏كند. در وهله اول ملّتها و سپس رژيمهاى عربى و اسلامى مى‏بايست همدوش با مقاومت و انتفاضه عمل كرده و آنها را با پول و با سلاح يارى دهند. از سوى ديگر اعراب و مسلمانان جهان در راستاى توليد سلاح همانند اسرائيل و ديگر كشورها گام بردارند بطورى كه اسرائيل در اين مسير حركت كرد و هم‏اكنون سلاحهاى خوبى در اختيار دارد. ما همچنين نبايد دست بسته بنشينيم. ما بايد خود را با انواع سلاح مجهز سازيم كه ممكن است تا عمق دشمن بُرد داشته باشد. ما بايد همانند كشورهاى ديگر تلاش كنيم. اين سلاح درحال حاضر سلاح بازدارنده دشمن قلمداد مى‏شود و دشمن از آن مى‏ترسد. زمانى كه دشمن از سلاح مادّى و سلاح شهادت‏طلبى مى‏هراسد، مى‏توان به نابودى آن اميدوار بود. باتوجه به امكانات مادّى موجود نزد اعراب و مسلمانان و وحدت صفوف كه بنياد و اساس هرگونه تفوقى است مى‏توان به پيروزى اميدوار بود. اگر يكپارچه نباشيم اسرائيل تك‏تك ما را در زاويه قرار مى‏دهد در حالى كه ديگر كشور عربى يا اسلامى خود نظاره‏گر امور باقى مى‏ماند. ما چنين اوضاعى را در زمان حمله اسرائيل به لبنان شاهد بوديم و ديديم كه اعراب صرفاً نظاره‏گر باقى ماندند و حداكثر كمك مادى كردند كه بعدها به بهانه تروريسم قطع شد. تمامى امور منع گرديده و حمايت صرفاً در ابعاد كلامى ديده مى‏شود چنين وضعيت ناتوانى در ميان كشورهاى عربى و اسلامى به مثابه شكست اعراب است. پيروزى در وهله اول مى‏بايست با فرهنگ شهادت‏طلبى و سپس وحدت و يكپارچكى صفوف و آماده‏سازى كامل در بعد اسلحه و امكانات نظامى چه پيشرفته و غيرپيشرفته باشد كه اعراب و مسلمانان مى‏بايست بهر وسيله ممكن بدست آورند. بدين معنا كه وجود فرهنگ شهادت‏طلبى باعث نمى‏شود كه ديگر مسائل مادى مربوط به سلاح و وحدت كلمه و يكپارچكى صفوف ناديده گرفته شوند. س: در اين راستا نقش حزب‏اللَّه لبنان در امر دستيابى به نتايج مطلوب چيست و ما چه وظيفه‏اى داريم و تكليف شرعى حزب‏اللَّه و نقش ديگر كشورهاى اسلامى چه مى‏باشد؟
ج: نكته روشن اين است كه حزب‏اللَّه درحال حاضر مسئوليت مقاومت را به دوش مى‏كشد. اين امر گريزناپذير بود زيرا اسرائيل در مرزهاى لبنان در منطقه‏اى در جنوب و بقاع غربى حضور داشت كه اكثريت اهالى آن مسلمان بودند و مسلمانان لبنانى توانستند در طول ساليان در برابر اشغالگرى و تجاوزكارى اسرائيلى‏ها بايستند و به فضل مقاومت و صبورى حزب‏اللَّه بر دشمن پيروز شدند. اين تجربه عظيم و پيشتازانه، حزب‏اللَّه را تبديل به الگويى قابل اقتداء ساخت كه هر انسان خواستار مبارزه با اسرائيل يا مبارز در راه كسب آزادى مى‏تواند به آن اقتداء كند. البته حزب‏اللَّه وظايف ديگرى نيز به عهده دارد و به همين دليل مى‏گويم كه نبرد با اسرائيل تازه آغاز شده است.منظورم نبرد بعداز پيروزى است زيرا هم‏اكنون لبنانى‏ها و اعراب و مسلمانان چشم به حزب‏اللَّه دارند. اين حزب مى‏بايست نقشى پيشتاز در رويارويى با اسرائيل داشته باشد حال اگر حزب‏اللَّه هم خواستار اين نقش نباشد مردم آن را رها نمى‏كنند و حزب‏اللَّه در اوضاع كنونى چه بخواهد و چه نخواهد در جايگاه رهبرى در اين منطقه قرار گرفته است زيرا رهبرى و پيشتازى را در اختيار داشته و صاحب تجربه يگانه و منحصر به فرد در ميان اعراب در پيروزى بر اسرائيل مى‏باشد. بنابر اين بر حزب‏اللَّه است كه خود را آماده كرده و براى رويارويى با اسرائيل برنامه‏ريزى كند چرا كه هر لحظه امكان بروز رويارويى و نبرد وجود دارد. اسرائيل مى‏داند در صورتى كه مبادرت به بمباران كند و مرتكب قتل بشود، پاسخى را دريافت خواهد كرد. مى‏دانيم كه حزب‏اللَّه به ويژه در سه يا چهار سال قبل از پيروزى به مرور خود را آماده كرده است و براى رويارويى آمادگى دارد بنابراين با وجود چنين آمادگى كاملاً طبيعى است كه مقاومت در جايگاه رهبرى باقى بماند. نقش ديگران چيست؟ ج.ا.ا نيز نقشى را به عهده دارد و مشكل ما اين است كه اكثر اعراب و مسلمانان يا با اسرائيل رابطه برقرار كرده و يا در تلاش براى برقرارى صلح و عادى سازى روابط و اطمينان خاطر دادن به دشمن و جلب رضايت آمريكا يا اسرائيل يا ديگر كشورها هستند و تنها كشورى كه در خط رويارويى قرار داشته و دشمن نيز تأكيد كرده است كه دشمن درجه اول و بزرگ و در بعضى موارد يگانه دشمن اسرائيل است همان ج.ا.ا مى‏باشد زيرا از توانايى و امكانات مادّى و علمى برخوردار است و توانسته است سلاحهاى پيشرفته را بسازد

و با دشمن اسرائيل با سلاحهاى مدرن طرف شود. وجود چنين امكاناتى در ج.ا.ا اين كشور را در موقعيت رهبرى و پيشتاز قرار مى‏دهد كه از ابتكار عمل لازم در صورت تحميل شرايط جهاد در جهان اسلام برخوردار است. وحدت ميان مقاومت در لبنان با كشورهايى نظير سوريه كه گزينه مقاومت را برگزيده‏اند (و بخواست خداوند عراق) همبستگى و وحدت لازم براى مواجه شدن و گشودن يك جبهه كامل ميان ملتهاى اسلامى مؤمن به مقاومت و اسرائيل را فراهم مى‏سازد. به نظر من شمارش معكوس پايان كار اسرائيل آغاز شده است. س: نظرات گوناگونى در مورد فلسطين و حل مشكلات در فلسطين وجود دارد. عده‏اى مى‏گويند كه مى‏بايست دو كشور اسرائيل و فلسطين در اين منطقه ايجاد شوند به نظر شما مى‏توان چنين راه حلى را به عنوان يكى از مراحل منتهى به پيروزى بزرگ پذيرفت؟
ج: به نظر من اين راه حل صرفاً يك ايده است كه عملاً در عرصه واقعيت پياده نخواهد شد. حتى اروپائيها و امريكائيها كه اين ايده را مطرح كرده‏اند و در صدد حل اين مشكل از طريق طرح نقشه راه يا ديگر طرحها هستند همواره اين پرسش را هم دارند كه آيا اسرائيل اين راه حل را خواهد پذيرفت يا نه؟ آيا اسرائيل وجود كشور ديگرى در همسايگى خود را خواهد پذيرفت؟ حال اگر اسرائيل بپذيرد، مشخصات اين كشور چه خواهد بود؟ آيا مى‏توان اين كشور را كشور ناميد به ويژه اينكه نه سلاح خواهد داشت و نه اقتصاد مستقل و تمامى امور بدست دشمن اسرائيلى خواهد بود؟!
اين كشور در واقع تصويرى از يك كشور است. چيزى شبيه به يك كشور و تنها بخشى از آن در همسايگى اسرائيل وجود خواهد داشت. كشورى قطعه قطعه شده كه ارتباط ميان غزه و كرانه باخترى و ديگر نقاط قطع شده و هيچ گونه ارتباط جغرافيايى ميان آنها وجود نخواهد داشت.
اولاً: ايده چنين كشورى نيز مورد پذيرش دشمن نيست و كسانى كه مى‏گويند دشمن آن را خواهد پذيرفت دچار خيالبافى هستند.
ثانياً: اگر چنين كشورى با آن شرايط و احوال كه بر شمرديم برپا شد و دچار چنين قطع ارتباط جغرافيايى بود نمى‏توان گفت صفات و ويژگيهاى يك كشور را دارد زيرا اين كشور داراى حمايت و آزادى مطلوب نخواهد بود.
ثالثاً: حتى اگر قبول كنيم كه كشورى بنام فلسطين از آزادى برخوردار باشد با پذيرش چنين امرى يك سرى تعهدات و التزامات پيش مى‏آيد كه از سوى كشورهاى بزرگ و ديگران تضمين مى‏شود. كه در صورت مخالفت با اين تعهدات تنها با اسرائيل مواجه نخواهد شد بلكه تمامى اين كشورها را در برابر خود خواهد يافت وانگهى ما اين پرسش را مطرح مى‏كنيم كه آيا به اين شكل مى‏توان مسئله فلسطينيان موجود در خارج و آوارگان فلسطينى را حل كرد؟ البته بايد متوجه بود كه اين موضوع از ديد اسرائيل بمثابه خط قرمز است. روشن نيست كه با برپائى اين كشور شرايط بازگشت فلسطينيان به فلسطين فراهم بشود. اين در صورتى است كه در مورد حل عادلانه صحبت كنيم.
هيچ فرد مسلمان حاضر به پذيرش راه حل غيرعادلانه نيست. راه حل عادلانه درست برخلاف اين امر است و هركسى و هر طرف مى‏بايست حقوق غصب شده خود را بازيابد. درحال حاضر نمى‏توان از فلسطينيان خواست كه صلح‏طلب باشند زيرا به آنها تجاوز شده است. كيان صهيونيستى موجود كيانى غاصب است، كه مى‏بايست به شكلى پايان يابد كه اوضاع به شرايط قبل از اشغالگرى صهيونيست‏ها در فلسطين بازگردد و هر صاحب حقى حق خود را بازستاند. ديگر اينكه هر انسانى كه تا حدودى از شرع حنيف اسلام آگاه باشد خواهد گفت كه جايز نيست در برابر ضايع شدن حقوق ساكت ماند. لذا راه حل مرحله‏اى يا غيرمرحله‏اى پذيرفته نيست. چه كسى اين امر را تضمين مى‏كند؟ خوب اگر الآن بپذيريم كه راه حل مرحله‏اى است چه كسى حاصل و نتايج مترتب را تضمين خواهد كرد؟ همه جهانيان خواهند گفت شما خودتان زير قرارداد و توافق صلح را امضاء كرديد و باختيد چه ملتى تضمين خواهد داد؟ امريكا يا ايران؟ بنابراين من نمى‏توانم راه حل مرحله‏اى را بپذيرم. در ضمانت‏ها راه حل اساسى وجود ندارد كه رسيدن هر صاحب حق به حق خود را تضمين كند. س: مى‏خواهيم وارد موضوع ديگرى بشويم كه در ارتباط با ولايت‏فقيه مى‏باشد. ما خواهان نظر شما در مورد نقش ولى‏فقيه يا ولايت‏فقيه در جامعه معاصر اسلامى هستيم؟ ابعاد سياسى و اجتماعى و تاثير آن در حركت عظيم اسلامى فعلى در جامعه شيعى به شكل خاصّ و در جامعه اسلامى و عرصه منطقه‏اى به شكل عام را بيان نماييد.
ج: البته نكته مهم در جهان اين است كه امت و مردم مى‏بايست رهبر و مسئولى داشته باشند كه هادى امت باشد و اين امر در فقه شيعه يا غيرشيعه پذيرفته شده است اگر ولى‏فقيه در نزد ما نائب و جانشين امام معصوم است در نزد برادران اهل تسنن خليفه مى‏باشد. چه خليفه و چه ولى‏فقيه صفات و ويژگيهايى دارند كه بوسيله شورا و ديگر وسايل معرفى مى‏شود. ولى‏فقيه و خليفه على‏رغم تفاوت عقلانى ميان آنها عاملى هستند كه مى‏توانند امت را وحدت بخشند. در صورتى كه به مرجعيت فقيه قائل شويم ممكن است چند مرجع در يك زمان وجود داشته باشند. ولى از نقطه نظر رهبرى سياسى امت لازم است كه رهبرى سياسى از صفات مرجعيّت فقهى و دينى برخوردار باشد تا مردم به وى مايل شوند. چنين ولايتى مى‏بايست يگانه باشد و چنين ولايتى مى‏تواند اهداف امت را يكپارچه سازد. توحيد مشتق از وحدت و يگانگى ذات الهى است.
وحدت پيامبر؛ وحدت ولى؛ وحدت كتاب؛ وحدت شرع؛ وحدت عقيده و چنين وحدتى در مسائل مربوط به رهبرى امت نيز مى‏بايست موجود باشد. زيرا اختلاف باعث ايجاد شكاف مى‏شود. اختلاف امت را در برابر دشمن تضعيف مى‏كند اين نه فقط در اين مرحله بلكه از ابتداى شكل‏گيرى جامعه اسلامى و قرنها از دوران ائمه عليهم‏السلام صادق بوده است. زمانى كه امور سياسى و حاكميت بر مردم گريزناپذير باشد. لازم است كه ولى‏فقيه به اين امور بپردازد. ولايت‏فقيه باعث ايجاد وحدت كامل در برابر دشمن مى‏شود و اين امر در شريعت ضرورت دارد. اگر ولى‏فقيه نبود عالم جامع الشرايط مى‏تواند جلوى تفرقه امت را بگيرد.
اين امر در ميان مسلمانان كاملاً ضرورت دارد و براى مسلمانان در شكل كلّى آن لازم مى‏باشد زيرا اگر چنين رهبرى وحدت‏بخش وجود نداشت تفرقه و تشتت در ميان امت پديد مى‏آيد و موجبات پيروزى دشمن را بر امت فراهم مى‏سازد. ما در حال حاضر شاهد اين وضعيت در هر يك از كشورهاى اسلامى هستيم. حال اگر شيخ و عالم مسئولى در رأس نهضتى وجود نداشته باشد و آن دولت در مبارزه خود پيروز هم شود از آنجايى كه ارتباطى با ولايت و ولى‏فقيه و پيوندى با ساير مسلمانان در جهان اسلام نداشته و تحت لواى پرچم اسلامى نبوده بار ديگر شكست خواهد خورد. بنابر اين به عنوان حقيقتى غيرقابل انكار يگانه حافظ پيروزى در رويارويى با دشمن و يگانه عامل وحدت امت همان ولى‏فقيه مى‏باشد و اين ولى‏فقيه است كه امت اسلامى را رهبرى خواهد نمود. س: به نظر شما اصلى‏ترين موانع موجود در سر راه جنبش اسلامى كنونى چيست؟ آيا به جز تفرقه و تشتت كه ذكر كرديد مشكلات ديگرى نيز در سر راه وجود دارد؟
ج: در مرحله اول تفرقه ثانياً بى‏فرهنگى و درك و فهم غلط از اسلام و تمسك به اسلام صورى و ظاهرى به جاى تمسك به اسلام حقيقى و واقعى. س: اسلام حقيقى چيست؟
ج: اسلام واقعى اسلامى است كه بر قلب حضرت محمد«ص» نازل گرديد. اين همان اسلامى است كه عزت مسلمانان را تضمين مى‏كند زيرا خداوند عزت خود را با عزت مسلمان واقعى مترادف و قرين گردانيد. عزت مسلمان بخاطر عزت خداوند است و به همين دليل گفته شده است حرمت برادران دينى نزد خداوند هفتاد بار بيشتر از حرمت بيت‏الحرام و كعبه است. حال چنين عزتى چگونه تأمين مى‏شود؟ با حفظ و صيانت از اسلام و فهم درست از اسلام به همان شكلى كه نازل شده است. به عبارت ديگر حديث معروفى از امام صادق«ع» به اين مضمون وجود دارد كه به ايشان مى‏گفتند سخنانى از شما به ما مى‏رسد كه ما آنها را خوب نمى‏فهميم ايشان مى‏گفتند اگر با كتاب خداوند تعارض داشته باشد ما نگفته‏ايم. ميان كتاب و سنت توافق وجود دارد. سخن كامل را از ائمه بايد اخذ و اسلام را از طريق احاديثى كه از آنها رسيده است درك كرد. احاديثى كه همسو با آيات قرآنى هستند و احاديثى كه واجد ويژگى يكپارچگى و يگانگى و همسويى با قرآن مى‏باشند. مشكل فعلى ما اين است كه اختلاف‏نظرها در جهت غنى‏تر و پر بارتر نمودن اجتهاد نيست. اختلاف امت كه در راستاى اجتهاد باشد نعمت محسوب شده است و صحيح است. بنابراين فرهنگ اسلامى بايد براى غنى ساختن دين و انديشه و شريعت باشد نه اينكه وسيله‏اى براى اختلاف‏افكنى و نبرد و منازعه ميان آنها. اين چنين دركى از دين همان اسلامى است كه منجر به عدم‏كشمكش طائفه‏اى مى‏شود. وحدت در وهله اول، عدم‏كشمكش در وهله دوم، درك و شناخت دشمن در وهله سوم. بسيارى از منازعات داخلى وجود دارند كه دشمن مى‏خواهد در ميان كشورهاى اسلامى ايجاد كند ما بايد از ورود در اين درگيريها اجتناب كنيم و به رويارويى با دشمن واقعى بپردازيم. درحال حاضر دشمن واقعى شناخته شده اسرائيل و امريكا و همدستان آنها مى‏باشند اگر ما شناخت واقعى از دشمن داشته باشيم مى‏توانيم حيله‏ها و توطئه‏هاى دشمن را تشخيص دهيم و معركه و درگيرى اصلى را با او داشته باشيم. بنابر اين جهت و سمت‏گيرى و رويكرد ما همان مقاومت در مقابل دشمن است كه مشخص شده است و ديگر اينكه از تفرقه ميان مسلمانان جلوگيرى گردد.
مبناى اصلى همان وحدتى است كه باعث حفظ امّت و پيروزى بر دشمن شده و امت را به شكل درستى كه مورد رضايت خداوند باشد در مقابل دشمن قرار داده و پيروزى را به ارمغان آورد و ما آن را در لبنان تجربه كرديم. در باور ما اين امر جزء مقدمات ظهور ولى‏عصر«عج» است اما انتظار نبايد انتظار منفى باشد كه مترادف با درخانه نشستن و دست روى دست گذاشتن است. انتظار مى‏بايست مثبت بوده و در جهت آماده‏سازى براى آن مرحله بايد باشد كه انشاءاللَّه فراخواهد رسيد. س: ما از شما بخاطر فرصتى كه در اختيارمان قرار داديد تشكر مى‏كنيم. چه پيامى براى ملّت ايران داريد؟
ج: ملت ايران از ويژگى حضور و نفوذ در قلب و روح هر مؤمن برخوردار است.
پيام من در وهله اول اين است كه به ملت ايران بگويم شما در قلب من جاى داريد.
در حديثى كه از پيامبر اسلام«ص» رسيده است ايشان فرمودند: زمانى كه اختلاف در ميان شما اعراب بيفتد و از دين روى برتابيد خداوند امتى غير شما را خواهد آورد. هنگامى كه رسول‏اللَّه اين سخن را مى‏فرموده رويشان به سلمان فارسى بود. اصحاب پرسيدند: چه كسانى؟ پيامبر فرمودند آنها از قوم سلمان هستند كه دين را احياء خواهند كرد. البته منظور اين نيست كه حتماً بايد فارس باشد كه بتواند دين را احياء كند بلكه منظور اين است كه از اهل ولايت و اهل فرهنگ شهادت و فرهنگ امام حسين«ع» و از اهل طرفدار وحدت اسلامى است.
به نظر من شما پارسيان رأس ملت‏ها و امم هستيد و چشم امت اسلامى و قلب آن به شمار مى‏آييد.
البته نكته ريزى كه به شما واجب مى‏شود اين امر است كه دشمن شما را به مثابه دشمن شماره يك خود در نظر مى‏گيرد. آنطور كه من مى‏فهمم اسرائيل و آمريكا ملت ايران را دشمن اساسى خود محسوب مى‏نمايند. منظورم از واژه ملت اين است كه آنها در دشمنى خود تفاوتى ميان رئيس جمهور و ولى‏فقيه يا رئيس مجلس و ديگران قائل نيستند و كليّت ملت ايران را دشمن قلمداد مى‏كنند.
باتوجه به اين امر مى‏بايست خود را آماده كنيم و ملت را نيز آماده سازيم و خود را به انواع سلاح و تجهيزات آماده كرده و ملت را اساس اين جهاد قرار دهيم. عمران و آبادانى و سازندگى از يك سو و تجهيزات نظامى از سوى ديگر بايد مهيّا گردد. هر فرد كه مى‏تواند سلاح در دست بگيرد و دشمن را از پاى در آورد، بايد در اين عرصه وارد شود. ما بايد در كليه عرصه‏ها با دشمن روبرو شويم نكته اساسى و مهمتر همان فرهنگ شهادت‏طلبى است. همانطور كه امام خمينى«قدس سره» فرمودند ما هر چه داريم از عاشوراى امام حسين«ع» است. اگر اين فرهنگ در ميان ما وجود دارد كه بايد خدا را سپاس گفت. و اگر در موردى كوتاهى شد اشكال از ماست. وظيفه ملت اين است كه در اين مسير حركت كند از اين رو من به ملت ايران مى‏گويم خداوند ويژگى خاصى را به شما داده است و ولى‏فقيه را از متقى‏ترين افراد امت اسلامى از ميان شما برگزيده است.
درحال حاضر هيچ ملت يا كشورى در جهان نيست كه چنين ويژگى داشته باشد اين نعمت همان وجود ولى و وارث پيامبر و وارث امام معصوم است كه در ميان شما است و بايد شكرگزار بوده و براى ولى‏فقيه مشكل ايجاد نكنيد. امت و زمامداران را دچار اشكال ننماييد. اگر حقوق و مطالبات و درخواستهايى وجود دارد كه ملّت نيازمند آن است و درست هم مى‏باشد بايد اين امر به شكلى آرام مطرح شود و به دشمن و به ويژه آمريكا و اسرائيل بهانه ندهيم تا وارد صفوف ما شود و تفرقه ايجاد كند و خواسته‏هاى ما را تبديل به وسيله‏اى عليه خودمان بنمايد.
آيا دشمن خواهان ضربه زدن به ما نيست؟ آيا ما هم بايد دشمن را در اين كار يارى دهيم؟ ايجاد تفرقه در صفوف ما حرام است. شما بايد وحدت صفوف خود را حفظ كنيد و ياور مسلمانان جهان باشيد. و رهبرى جهان را بدست بگيريد و پيشرو مسلمانان جهان باشيد تا به عزت دنيا به حول و قوه الهى دست يابيد. خداوند را سپاس كه نعمت ولى‏فقيه و امام خمينى«قدس سره» و هم‏اكنون رهبر معظم انقلاب و كليه خدمتگزاران را به شما ارزانى كرده است. اميد است انشاءاللَّه در آخرت نيز در جوار محمد«ص» و آل محمد عليهم‏السلام باشيد. والسلام عليكم و رحمةاللَّه‏ پاورقي ها:

/

چرا شيخ احمد ياسين ترور شد؟

به قلم شهيد دكتر عبدالعزيز رنتيسى‏
در اين مقاله به دنبال آن نيستيم كه با يك تحليل و نگاه سياسى به بررسى انگيزه صهيونيست‏ها در ترور شيخ احمد ياسين بپردازيم، چرا كه افراد زيادى پيش از بنده به اين مسأله پرداخته و از جمله انگيزه‏هايى كه براى انجام اين جنايت توسط رژيم صهيونيستى ذكر كرده‏اند، مى‏توان به غريزه خون آشامى صهيونيست‏ها اشاره كرد و اين كه كشتار مسلمانان بخش لاينفك آموزه‏هاى تلمودى و مذهبى آنان است. خداوند در اين رابطه خطاب به پيامبرش مى‏گويد: «و يقتلون النبيين بغير حق و يقتلون الذين يأمرون بالقسط من النّاس».
در اين مقاله مى‏خواهيم توجّه شما را به حكمتى كه در اين مشيت الهى وجود دارد، جلب كنيم و محور بحث را بر اين بگذاريم كه چرا اراده خداوند بر شهادت شيخ قرار گرفت.
بر اساس اعتقادات ما مسلمانان هيچ اتّفاقى در سرتاسر وجود رخ نمى‏دهد مگر آن كه مشيت الهى بر آن قرار گيرد: «انّ اللّه فعال لما يريد» و از سوى ديگر، آن چه خداوند براى مؤمنان مى‏پسندم، بهتر از آن چيزى است كه مؤمنان خود براى خودشان خير و منفعت مى‏دانند و شايد برخى حوادث در نگاه اول شر و ضرر محسوب شود، ولى پس از مدتى پى به اين نكته خواهيم برد كه خير وافر در آن نهان بوده است. «فعسى ان تكرهوا شيئاً و يجعل اللّه فيه خيراً كثيرا» بنده مطمئن هستم كه در پس اين مشيت الهى، حكمتى نهفته است كه خداوند از آن به نام مكر اللّه ياد مى‏كند. اما در بررسى اين مسأله در چارچوب حكمت خداوندى اين پرسش مطرح مى‏شود كه چرا خواست الهى بر اين قرار گرفت كه جنايتكاران صهيونيست بتوانند اين بار دست خود را به خون پاك شيخ بيالايند و حال آن كه همين ناپاكان صهيونيست پيش از اين موفق به اين كار نشده بودند؟ در پاسخ به اين سؤال نخستين نكته حائز اهمّيت آن است كه هيچ فردى جز خداوند از حكمت كامل اين مسأله مطلع و آگاه نيست، ولى با يارى خداوند بر اساس فهم انسانى به گوشه‏هايى از اين مسأله مى‏پردازيم.
بر اساس آن چه كه حضرت بارى تعالى مى‏گويد:«فاذا جاء اجلهم لايستأخرون ساعه و لا يستقدمون» ديگر هنگامه رحلت و كوچ شيخ از اين دنيا فرا رسيده بود و خواست خداوند بر آن شد كه ايشان به نشان شهادت مفتخر گردد و با اين نشان در محضر الهى حاضر شود و گواهى روز قيامت باشد. «و يتخذ منكم شهداء» و چه شهادتى از اين پر افتخارتر كه يك مسلمان به دست كسانى كشته مى‏شود كه در نگاه قرآن قاتلان انبياء هستند.
بنده به عنوان يك پزشك، سلامتى شيخ را در وضعيت وخيمى مى‏ديدم و در روزهاى اخير بر اين وخامت هرچه بيشتر افزوده مى‏شد تا جايى كه احساس نگرانى شديدى نسبت به زندگى شيخ به بنده دست داده بود و با ديگر دوستان نيز در اين مورد صحبت كردم كه آنان نيز نگران اين مسأله بودند كه از آن جمله دوست عزيز جناب آقاى دكتر محمود الزهار بود. ايشان نيز نگرانى شديدى از بابت تنگى نفس شيخ داشت و از سوى ديگر، روز به روز بر وخامت جسمى ايشان افزوده مى‏شد و على‏رغم اين كه كسالت رفيق هميشگى شيخ بود، ولى در اين اواخر بيمارى ايشان به اوج خود رسيد و براى همين منظور شيخ از نخستين سوء قصد جان سالم به در برد؛ چرا كه هنوز شيخ از نظر سلامت جسمى در وضعيت مناسبى به سر مى‏بردند.
شيخ در نوبت قبلى كه مورد سوء قصد قرار گرفت به همراه شمارى از رهبران حماس بود و موفقيّت دشمن در مرتبه پيشين اين فرصت را برايش ايجاد مى‏كرد كه ضمن كشتن شيخ، جنايت خود را با ادعاهايى مبنى بر اين كه شيخ هدف نبوده است بلكه هدف افراد تحت تعقيبى بودند كه وى را همراهى مى‏كردند پنهان مى‏كرد و با اين ادعاهاى خود از هرگونه اعتراض و واكنش بين‏المللى جلوگيرى كنند و يا از درجه اين اعتراضات اندكى مى‏كاست، به ويژه اين كه دولت آمريكا با حمايت‏هاى خود بر اين كار سرپوش مى‏گذارد و به شهادت رسيدن شيخ در نخستين بار اين لطف را براى صهيونيست‏ها داشت كه لكه ننگ كشتن و قتل پيرمردى كه از روى ويلچر خود نيز نمى‏تواند حركت كند از چهره خود بزدايند. حال اگر چه صهيونيست‏ها در تلاش براى توجيه جنايت‏هاى خود هستند، ولى عنايت به اين مسأله نيز ضرورى است كه رژيم صهيونيستى آن چنان اهميتى براى اين كه چهره جهانى‏اش سياه و يا سفيد بماند قائل نيست. پس با اين وضع به اين نتيجه مى‏رسيم كه بر اساس حكمت الهى اين اتّفاق نبايد در نخستين بار رخ مى‏داد و موفقيّت صهيونيست‏ها در دوّمين عمليات ترور خيلى از فرصت‏ها را از آنان گرفت و بار ديگر چهره واقعى‏شان را آشكار كرد و نشان داد كه اينان از صنف بشر نيستند، چرا كه هيچ بشرى نمى‏تواند اين جنايت را انجام دهد و به يارى خدا اين مسأله باعث مخدوش شدن هرچه بيشتر چهره صهيونيست‏ها در سطح بين‏المللى شد و واكنش جهانى را به دنبال داشت. اما در پاسخ سؤال دوم يعنى اين كه چرا آنان موفق به كشتن شيخ شدند؟ بايد گفت: بايد هميشه اين نكته را در نظر داشته باشيم كه اين گرگ صفتان انسان صورت، روزى بايد از بين بروند و اين امر به خاطر مطهر ساختن عرصه اين كره خاكى از فسادى است كه صهيونيست‏ها در جامعه جهانى منتشر مى‏كنند و خداوند نيز در كتاب خود به گسترش فساد توسط يهوديان خبر داده است:«لتفسدن فى الأرض».
از همين رو خداوند ما را موظف كرده تا آنان را از بين ببريم و جهان را از لوث آنان پاك كنيم بارى تعالى خود در قرآن مى‏فرمايد:«و اذ تأذن ربك ليبعثن عليهم الى يوم القيامه من يسومهم سوء العذاب» ولى يكى از شروطى كه در اين جا بايد وجود داشته باشد رضايت تمامى مظلومان ستمديده‏اى است كه مورد ظلم واقع شده‏اند، ضمن اين كه ستمديدگان نبايد در هنگام نابود كردن دشمن صهيونيستى هيچ‏گونه شك و ترديدى را در وجود خود راه دهند و وظيفه خود را در مقابل اين امر به انجام برسانند. در اين جا بايد گفت كه صهيونيست‏ها به پاى خود وارد دام مكر خداوند مى‏شوند، زيرا با تشديد جنايت‏هاى خود، خشم تمامى مردم كره خاكى را بر مى‏انگيزند، «فأتاهم اللّه من حيث لم يحتسبوا».
از سوى ديگر، چنين مى‏نمايد كه مصداق آيه «و اذ تأذن». مسلمانان باشند و اين مؤمنان به دين محمد هستند كه طعم تلخ عذاب را به صهيونيست‏ها خواهند چشاند، چرا كه جهت پيكان جنايت‏هاى رژيم صهيونيستى به سمت مسلمانان است و اين صهيونيست‏ها هستند كه مسلمانان را به اين كار تحريك مى‏كنند.
ترور شيخ، بستر مناسبى را براى افزايش مقاومت‏ها و مبارزات فراهم خواهد كرد، البته اين مبارزات در كنار حفظ وحدت و انسجام داخلى كه شرط اصلى پيروزى ملت فلسطين در نبرد سر«موجوديت» است صورت خواهد پذيرفت.
در پايان مى‏توان گفت كه خون شهيد شيخ احمد ياسين درخت وحدت ملت فلسطين را تناورتر كرد و همه گروه‏ها را در زير پرچم مقاومت و مبارزه براى آزادى گرد هم آورد.
خداوند شهيد شيخ احمد ياسين را قرين رحمت واسعه خود گرداند و همانگونه كه در هنگام حيات و زندگى خير و بركتش شامل تمامى مسلمين مى‏شد شهادتش را مايه خير و بركتى ديگر براى جهان اسلام قرار دهد. پاورقي ها:

/

دانستنيهايى از قرآن‏

راه راست و راه هاى انحرافى‏
«و أن هذا صراطي مستقيما فاتبعوه و لا تتبعوا السبل فتفرق بكم عن سبيله، ذلكم وصاكم به لعلكم تتقون» ( سوره أنعام – آيه 153 ) و همانا اين راه راست من است، پس آن را پيروى كنيد و راه هائى كه شما را از خدا دور مى سازد رها كنيد و پيروى ننمائيد. اين است آنچه خدا به شما سفارش كرده تا از گمراهى بپرهيزيد و تقوا را پيشه خود سازيد.
رسول خدا ضمن برشمردن كليات دين – كه در دو آيه پيش از اين مطرح شده است – مردم را به پيروى كردن از راه مستقيم الهى دعوت مى كند و آنان را هشدار مى دهد كه از پيمودن راه هاى ديگر دورى جويند و به آن سوى توجه نكنند زيرا تمام راه ها اختلاف برانگيز است و آنان را از راه مستقيم الهى كه تنها ره تقوا و پرهيزگارى است جدا مى سازد.
صراط مستقيم چه راهى است ؟ اين سؤال پيش مى آيد كه صراط مستقيم الهى كه مردم به تبعيت از آن دعوت شده اند چه صراط و چه راهى است ؟ اگر دقت بفرمائيد ما هر روز حد اقل ده بار از خدا مى خواهيم راه راست خود را به ما بنماياند. مگر نه اين است كه در سوره فاتحه همواره مى‏خوانيم: «إهدنا الصراط المستقيم.. » بار خدايا! راه راست را به ما بنمايان. آيه بعد از آن مشخص مى سازد كه صراط مستقيم چه راهى است ؟
«صراط الذين أنعمت عليهم غير المغضوب عليهم و لا الضالين» صراط آن گروه از بندگانت كه بر آنان منت گذاشتى و اين نعمت بزرگ را به آنان بخشيدى، نعمت شناخت راهت. نه راه آنان كه مورد خشم و غضبت قرار گرفتند و نه صراط گمراهان. و اين صراط بى‏گمان صراط انبيا و اولياى خدا است. خداوند بر آنها منت گذاشته و تفضل كرده و راه راست خود را به آنها نشان داده است و آنان نيز به شكرانه اين نعمت بزرگ، مردم را به همان صراط مستقيم دعوت مى كنند و تا سرحد گذشتن از جان و مال در اين راه مايه مى‏گذارند.
«و لا تتبعوا السبل»: پس از آنكه خداوند مردم را به راه خود دعوت مى كند از پيمودن راه هاى انحرافى و كژ برحذر مى دارد زيرا راه خدا مبتنى بر فطرت انسان است و راه هاى ديگر باعث تفرقه و اختلاف مى گردد زيرا اين راه ها بر اساس هواى نفس و تمايلات و شهوات بشرى پى ريزى شده است. مگر نه امام خمينى قدس سره مى فرمود: “اگر صد و بيست و چهار هزار پيغمبر جمع شوند هيچ اختلافى با هم نمى‏كنند زيرا اجتماعشان براى خدا است.” ما كه حتى يك جلسه دو نفرى نيز بدون اختلاف برگزار نمى كنيم علتش اين است كه نظرات شخصى و تمايلات مادى ما را احاطه كرده است.
به هر حال مفسرين در مورد راه هاى غير خدائى اختلاف نظر دارند. برخى گفته اند مقصود راه هاى بدعت انگيز و يا كفر آميز است. و برخى گفته‏اند مقصود يهوديت و مسيحيت و يا بت پرستى است. ولى از ظاهر آيه چنين بر مى‏آيد كه امر از اعم از دين و مذهب است و تمام خطوط و راه هائى را كه اساسش هواى نفس است در بر مى گيرد زيرا همه اين راه ها دور از صبغة الله است و رنگ شيطانى به خود گرفته است و منحصر به اديان ديگر يا شرك و كفر نمى باشد.
در روايت بسيار جالبى از ابن مسعود نقل شده كه رسول خدا صلى الله عليه و آله پس از ذكر اين آيه شريفه خطى بر روى زمين كشيد و فرمود: اين راه رشد و صلاح است. سپس چند خط از راست و چپ كشيد و فرمود: اينها راه هائى است كه بر هر كدام، شيطان، مردم را به سوى خود دعوت مى كند. پس هر كه راهى را جز راه پيامبر بپيمايد، آن راه حتما كژ و بى‏راهه است و او را به سر منزل مقصود نخواهد رساند.
محال است سعدى كه راه صفا
توان رفت جز در پى مصطفى‏
و اى كاش سعدى شيرازى ادامه داده بود كه راه پيامبر پس از او چه راهى است ؟ آيا راه هائى است كه افراد از روى هواى نفس يا به خاطر رسيدن به مصالح دنيوى و رياست، آفريدند، يا آنكه راه عترت است كه خود مصطفى ( صلى‏الله عليه و آله ) مردم را – مكرر – به آن راه سفارش كرد.
آرى راه فقط راه خدا است كه پيامبر و عترتش پيوسته مردم را به آن راه دعوت كردند: صراط الله الذى له ما فى السموات و ما فى الأرض.. صراط، صراط خدائى است كه آسمان‏ها و زمين از آنِ او است.
هر جا قدمى زديم در كوى تو بود

هر گوشه كه رفتيم هياهوى تو بود
گفتيم مگر سوى دگر راهى هست‏

هر راه كه ديديم همه سوى تو بود

و شايد شاعر مى خواهد بگويد كه هر راهى را با چشم بصيرت بين كه همان ديده فطرت است، ديديم راه خدا بود و بس.. و جز اين راهى پذيرفته نيست و غير از اين خطى قبول نمى شود چه خط راست باشد و چه خط چپ. پس اگر بخواهيد جزء تقواپيشگان قرار بگيريد و از خشم الهى و غضب ذات مقدسش رهائى يابيد، بايد تبعيت از فطرت خويش كنيد و مانند روز “ألست” كه جز خدا نبود امروز نيز فقط خدا را ببينيد و اينقدر مردم را به سوى اين خط و آن خط نكشانيد. بخدا همه اين خطوط راست و چپ، كژ است و به بى راهه مى رود و صراط مستقيم خدا منحصر است در راه رسول و اهل بيت كه درود بى پايان خدا بر آنان باد.
بريد عجلى از امام صادق عليه السلام نقل مى كند كه پس از تلاوت اين آيه شريفه به من فرمود: تدرى ما يعنى بصراطى مستقيما ؟ مى دانى مقصود خداوند از اين صراط مستقيم چيست ؟ عرض كردم: نه، نمى دانم! فرمود: «ولاية على و الأوصياء» مقصود،ولايت على و أوصيا و جانشينانش است.
و در روايتى ديگر از امام صادق عليه السلام نقل شده كه فرمود: «و ان هذا صراطى مستقيما فاتبعوه، آل محمد الصراط الذى دلّ عليه» صراطى كه دستور پيروى از آن داده شده صراط آل محمد است.
در تفسير على بن ابراهيم آمده است كه امام صادق عليه السلام به أبو بصير فرمود: «و ان هذا صراطى مستقيما فاتبعوه.. نحن السبل فمن أبى فهذه السبل» ما راه خدائيم و هر كس سرپيچى كرد از راه هاى ديگر انحرافى تبعيت كرده است.
در احتجاج طبرسى نقل شده است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «معاشر الناس إنا صراطه المستقيم الذى أمركم باتباعه ثم علىّ من بعدى. من وُلدى من صلبه أئمة يهدون بالحق و به يعدلون» اى مردم ما صراط مستقيم خدائيم كه خداوند شما را دستور به پيروى از آن داده است و پس از من، على صراط مستقيم است و پس از او فرزندانم كه از نسل على هستند صراط مستقيم الهى اند.
آرى! اگر هدف، خدا باشد يكراه بيشتر وجود ندارد ولى اگر هدف، شيطان باشد، خطها و راه هاى زيادى خودنمائى مى كند و انسان ها را به منجلاب گمراهى ها فرو مى برد تا آنجا كه از هر راهى بدر آيد راه كژى ديگر او را در چاه گمراهى فرو مى برد تا آنكه بكلى از راه خدا فاصله گيرد.
عزيزان! به هوش باشيد راه هاى انحرافى قطعا شما را از راه مستقيم خدا دور مى سازد. تنها به اين راه كه راه محمد و على است چنگ بزنيد تا افق روشن ولايت جلوى ديدگانتان گشوده شود و روزنه هاى نور و هدايت از همه سوى بر قلبتان بتابد. آمين رب العالمين. پاورقي ها:

/

منافقان در قرآن

 
يكى از مسائل مهمى كه در سوره‏هاى مختلفى از قرآن مورد بحث قرار گرفته است، مسأله «نفاق» است و قرآن از گروهى به نام «منافقين» ياد مى‏كند كه ما در فارسى از آن به «دورو» يا «دو چهره» تعبير مى‏كنيم. اين گروه كه نه اخلاص و شهامت براى ايمان آوردن داشتند و نه قدرت و جرأت بر مخالفت صريح، در صفوف مسلمانان واقعى نفوذ كرده بودند و از آنجا كه ظاهرى اسلامى داشتند، غالباً شناخت آنها مشكل بود كه قرآن با بيان نشانه‏هاى دقيق وزنده خط باطنى آنها را آشكار مى‏سازد. از آنجا كه اسلام در طول تاريخ خود بيشترين ضربه را از منافقان خورده است، سخت‏ترين حملات خود را متوجّه منافقان ساخته و آنقدر كه آنها را كوبيده هيچ دشمنى را نكوبيده است. نكته حائز اهميت اين است كه هيچ كدام از امامان معصوم(ع) ما توسط كفار و مشركين به شهادت نرسيده‏اند و همگى بدست همين منافقان به ظاهر مسلمان شهيد شده‏اند كه خود جاى بسى تأمل است.
با توجّه به اينكه هر موقع حكومت اسلامى قوى‏تر بوده بحث نفاق نيز شديدتر شده است مى‏توان گفت در واقع عنادهاى منافقان با حاكم اسلامى است. البته در هر عصر و زمانى منافقان وجود داشته‏اند ولى در صحنه‏هاى حساس و مراحل مختلف آشكارتر مى‏شوند. در برخورد با خط نفاق اولين مسأله شناخت است كه قرآن در اين زمينه به روشنگرى پرداخته است. در اين مقاله سعى شده است با بهره‏گيرى از قرآن و تفسير ارزشمند نمونه، شناخت منافقان در اين مقطع حساس و شكوفاى تاريخ راحت‏تر و نحوه برخورد با آنان روشنتر شود.
منافق از ريشه «نفق» است. اصل «نفق» به معنى خروج است. نفاق مصدر است به معنى منافق بودن. نفاق صفت افراد بى ايمان است كه ظاهراً در صف مسلمانانند امّا باطناً دل درگرو كفر دارند و منافق كسى است كه در باطن كافر ولى ظاهراً مسلمان است، علت اين تسميه آنست كه منافق از ايمان به طرف كفر خارج شده است. ناگفته نماند كه «نفق» نقبى است در زير زمين كه تسميه منافق از «نفق» به معنى نقب است كه از راهى به دين وارد و از راه ديگر خارج مى‏شود. بهرحال منافق را از آن جهت منافق گويند كه از ايمان خارج شده است منافق خط زندگى مشخصى ندارد و در ميان هر گروهى به رنگ آن گروه در مى‏آيد منافق از كافر خطرناكتر و عذاب او در آخرت از كافر سخت‏تر است، زيرا كه به حكم دزد خانگى است و پلى است كه كفار بوسيله آن به خرابكارى در اسلام راه مى‏يابند.
مسأله نفاق و منافقان در اسلام از زمانى مطرح شد كه پيامبر اكرم(ص) به مدينه هجرت فرمود: و تقريباً بعد از حادثه احد زمينه براى فعاليت منافقان آماده شد و اين زمانى بود كه پايه‏هاى اسلام، قوى و پيروزى آن آشكار شد، وگرنه در مكه تقريباً منافقى وجود نداشت. در مدينه اظهار مخالفت بطور آشكار، مشكل و گاه غير ممكن بودو لذا دشمنان شكست خورده براى ادامه برنامه‏هاى تخريبى خود تغيير چهره داده و ظاهراً به صفوف مسلمانان پيوستند اما در خفا به اعمال خود ادامه مى‏دادند.
اصولاً طبيعت هر انقلابى چنين است كه بعد از پيروزى چشمگير با صفوف منافقان روبرو خواهد شد و دشمنان سرسخت ديروز به صورت عوامل نفوذى امروز در لباس دوستان جلوه‏گر مى‏شوند و از اينجاست كه مى‏توان فهميد چرا همه آيات مربوط به منافقين در مدينه نازل شده است.
نكته مهم ديگر اينكه خطر منافقان براى هر جامعه از خطر هر دشمنى بيشتر است چرا كه از يكسو شناخت آنها غالباً آسان نيست و از سوى ديگر دشمنان داخلى هستند و گاه چنان در تار و پود جامعه نفوذ مى‏كنند كه جدا ساختن آنها كار بسيار مشكلى است و از سوى سوم روابط مختلف آنها با ساير اعضاء جامعه كار مبارزه را با آنها دشوار مى‏سازد. نشانه‏ها و خصوصيات منافقان‏
خداوند در سوره منافقون نخستين نشانه‏اى كه درباره منافقان بيان مى‏كند همان اظهار ايمان دروغين آنها است كه پايه اصلى نفاق را تشكيل مى‏دهد. «هنگامى كه منافقان نزد تو آيند مى‏گويند ما شهادت مى‏دهيم كه حتماً تو رسول خدائى. خداوند مى‏داند كه تو فرستاده او هستى ولى خداوند شهادت مى‏دهد كه منافقان دروغگو هستند.و اللّهُ يَشهَدُ اِنّ المُنافِقينَ لَكاذبون»(1) چرا كه آنها نمى‏خواستند خبر از رسالت پيامبر بدهند. بلكه مى‏خواستند از اعتقاد خود به نبوت او خبر دهند و مسلّماً در اين خبر دروغگو بودند.
در اينجا نخستين نشانه نفاق روشن مى‏شود و آن دوگانگى ظاهر و باطن است كه با زبان، مؤكّداً اظهار ايمان مى‏كنند ولى در دل آنها مطلقاً خبرى از ايمان نيست. اين دروغگويى محور اصلى نفاق را تشكيل مى‏دهد.
از ديگر نشانه‏هاى منافقان آنست كه «آنها سوگندهايشان را سپر ساخته‏اند تا مردم را از راه خدا باز دارند، اتّخذوا ايمانهم جنّة فصدّوا عن سبيل اللّه» و در ادامه خداوند مى‏افزايد: «آنها كارهاى بسيار بدى انجام مى‏دهند، انّهم ساء ماكانوا يعملون»(2)تعبير «جنّة» (سپر) نشان مى‏دهد كه آنها دائماً با مؤمنان در حال جنگ و ستيزند و هرگز نبايد فريب ظاهر سازى و چرب زبانى آنها را خورد، زيرا سپر مخصوص ميدانهاى نبرد است. خداوند در آيه 56 سوره توبه نيز از سوگندهاى دروغين منافقين ياد مى‏كند: آنها به خدا سوگند ياد مى‏كنند كه از شما هستند، «و يحلفون باللّه انّهم لمنكم» و خود در ادامه در پاسخ به اين سوگند دروغ مى‏فرمايد: در حالى‏كه نه از شما هستند، بلكه آنها گروهى هستند كه فوق‏العاده مى‏ترسند، و ما هم منكم ولكنّهم قومٌ يفرقون» آنها از شدت ترس كفر خود را پنهان كرده و اظهار ايمان مى‏كنند مبادا كه گرفتار شوند. آيه 74 سوره توبه نيز پرده از روى اين عمل زشت منافقان برمى‏دارد، گويا سوگند دروغ يكى از ترفندهاى منافقان است. اين گروه هنگامى كه مى‏بينند اسرارشان فاش شده واقعيات را انكار مى‏كنند و حتى براى اثبات گفتار خود به قسمهاى دروغين متوسل مى‏شوند. «منافقان سوگند ياد مى‏كنند كه چنان مطلبى درباره پيامبر نگفته‏اند. اينها بطور مسلّم سخنان كفرآميزى گفته‏اند، پس از قبول و اظهار اسلام راه كفر در پيش گرفته‏اند، يحلفون باللّه ما قالوا و لقد قالوا كلمة الكفر و كفروا بعد اسلامهم»، منافقان حتى آنقدر جرأت و جسارت ندارند كه حرف خود را تكرار كنند و بر عمل خود استقامت ورزند.
دورويى منافقان در آيه 8 سوره بقره نيز بيان شده است. «بعضى از مردم هستند كه مى‏گويند به خدا و روز قيامت ايمان آورده‏ايم در حالى‏كه ايمان ندارند، و من النّاس من يقول، امنّا باللّه و باليوم الآخر و ما هم بمؤمنين»، منافقان فقط لقلقه زبانى دارند، نه حرفشان پشتوانه فكرى و عقيدتى دارد و نه عملشان. آنان با دروغ و تزوير زنده‏اند و جالب است كه اين كار را يك نوع زرنگى مى‏دانند. «آنها با اين عمل مى‏خواهند خدا و مؤمنان را بفريبند در حالى‏كه تنها خود را مى‏فريبند اما نمى‏فهمند، يخادعون اللّه و الذين آمنوا و ما يخدعون الاّ انفسهم و ما يشعرون»(3)،خداوند در آيه 10 سوره بقره به اين واقعيت اشاره مى‏كند كه نفاق در واقع يك نوع بيمارى است: «در دلهاى آنها بيمارى خاصى است، فى قلوبهم مرض» اما از آنجا كه در نظام آفرينش هر كسى در هر مسيرى قرار گرفت و وسايل آن را فراهم ساخت در همان مسير جلو مى‏رود، قرآن اضافه مى‏كند، «خداوند هم بر بيمارى آنها مى‏افزايد، فزادهم اللّه مرضاً» در واقع منافقان در سراشيبى گناه قرار گرفته‏اند و هر روز و هر لحظه بر خسران آنها افزوده مى‏شود.
يكى ديگر از ادعاهاى منافقان، اصلاح‏طلبى است. آنها خود را اصلاح طلب معرفى مى‏كنند در حالى كه مفسد واقعى هستند «و هنگامى كه به آنها گفته شود در روى زمين فساد نكنيد مى‏گويند ما فقط اصلاح كنندگانيم، و اذا قيل لهم لا تفسدوا فى الارض قالو انّما نحن مصلحون»(4) منافقان هدف خود را اصلاحات بيان مى‏كنند در حالى كه اصلاحات آنها جز فساد و فحشا نيست. در طول تاريخ نيز هرگاه خيانتى توسط منافقان صورت گرفته است براى عوامفريبى و پيشبرد آن، به نفع مردم معرفى كرده‏اند. قرآن در پاسخ به اين ادعا مى‏فرمايد: «بدانيد اين‏ها همان مفسدانند و برنامه‏اى جز فساد ندارند ولى خودشان نمى‏فهمند، الا انّهم هم المفسدون ولكن لا يشعرون» (5) و اين گونه، قرآن پرده از ظاهر اصلاح‏طلبى آنها بر مى‏دارد. منافقان آنقدر در راه نفاق اصرار و پا فشارى كرده‏اند و آنچنان با برنامه‏هاى زشت خود، خو گرفته‏اند كه تدريجاً گمان مى‏كنند اين برنامه‏ها، مفيد، سازنده و اصلاح طلبانه است در حالى كه جز فساد چيز ديگرى نيست.
از نشانه‏هاى ديگر منافقان كه در آيه 13 سوره بقره به آن اشاره شده است. اين است كه آنها خود را عاقل و هوشيار مى‏دانند و مؤمنان را ساده لوح و خوش‏باور. «هنگامى كه به آنها گفته شود ايمان بياوريد، آنگونه كه توده‏هاى مردم ايمان آوردند مى‏گويند ما همچون اين سفيهان ايمان بياوريم؟!، و اذا قيل لهم آمنوا كما امن النّاس قالوا انؤمن كما آمن السّفها» اين گروه منافق، افراد پاكدل، حقيقت جو و حق‏طلبى كه در برابر دعوت پيامبر و تعليمات آسمانى‏اش سر تعظيم فرود آورده‏اند را به سفاهت متهم مى‏كنند. البته خداوند در ادامه آيه واقعيت را اين گونه بيان مى‏كند: «سفيهان واقعى (منافقان) هستند اما نمى‏دانند، الا انّهم هم السّفهاء ولكن لا يعلمون».
از مشخصه‏هاى بارز منافقان آن است كه هر روز به رنگى در مى‏آيند، ميان هر جمعيتى كه قرار بگيرند با آنها همصدا مى‏شوند، امروز فرياد «زنده باد» و فردا شعار «مرگ بر» سر مى‏دهند. قرآن اين صفت منافقان را در آيه 14 سوره بقره اينچنين بيان مى‏كند: «هنگامى كه افراد با ايمان را ملاقات كنند گويند ايمان آورديم. امّا هنگامى كه با دوستان شيطان صفت خود به خلوتگاهى مى‏روند مى‏گويند ما با شمائيم، و اذا لقوا الذين آمنوا قالوا آمنّا و اذا خلوا الى شياطينهم قالوا انّا معكم» و مى‏گويند «و اگر مى‏بينيد ما در برابر مؤمنان اظهار ايمان مى‏كنيم ما آنها را مسخره مى‏كنيم، انّما نحن مستهزئون». اين دوگانگى شخصيت و تضاد برون و درون كه صفت هميشگى منافقان است، پديده‏هاى گوناگونى در عمل و گفتار و رفتار فردى و اجتماعى آنها دارد كه به خوبى مى‏توان آنرا شناخت.
منافقان از هر فرصتى براى مسخره كردن مؤمنان استفاده مى‏كردند و اين صفت چنان با آنان عجين شده است كه گويى نمى‏توان آنرا از منافقان جدا كرد منافقان كه عموماً افرادى لجوج، بهانه جو، ايرادگير و كارشكن هستند هر كار مثبتى را با وصله‏هاى نامناسبى تحقير كرده و بد جلوه مى‏دهند. قرآن مجيد شديداً اين روش غير انسانى آنها را نكوهش مى‏كند و مسلمانان را از آن آگاه مى‏سازد، تا تحت تأثير اين گونه القائات سوء قرار نگيرند و هم منافقان بدانند كه حناى آنان در جامعه اسلامى رنگى ندارد. نخست مى‏فرمايد «آنها كه به افراد نيكوكار مؤمنين در پرداخت صدقات و كمكهاى صادقانه، عيب مى‏گيرند و مخصوصاً آن‏ها كه افراد با ايمان تنگدست را كه دسترسى جز به كمكهاى مختصر ندارند، مسخره مى‏كنند خداوند آنها را مسخره مى‏كند، و عذاب دردناك در انتظار آنها است.»(6) منظور از جمله (خداوند آنها را مسخره مى‏كند) اين است كه مجازات استهزا كنندگان را به آنها خواهد داد و يا آن چنان با آنها رفتار مى‏كند كه همچون استهزاء شدگان تحقير شوند.
روح نفاق در يك «مرد» با يك «زن»ممكن است متفاوت باشد. اما نبايد فريب تغيير چهره‏هاى نفاق را در ميان منافقان خورد، لذا خداوند مى‏فرمايد: «مردان منافق و زنان منافق همه از يك قماشند، المنافقون و المنافقات بعضهم من بعض»(7) سپس اوصاف منافقان را اين چنين بيان مى‏كند: «آنها مردم را به منكرات تشويق و از نيكى‏ها باز مى‏دارند، يأمرون بالمنكر و ينهون عن المعروف» يعنى درست بر عكس برنامه مؤمنان راستين كه دائماً از طريق «امر به معروف» و «نهى از منكر» در اصلاح جامعه و پيراستن آن از آلودگى و فساد كوشش دارند، منافقان دائماً سعى مى‏كنند كه فساد همه جا را بگيرد و معروف و نيكى از جامعه برچيده شود. خصلت ديگر منافقان اين است كه «دستهايشان را مى‏بندند، و يقبضون ايديهم». نه در راه خدا انفاق مى‏كنند، نه به كمك محرومان مى‏شتابند و نه به خويشاوند و آشنا از كمك مالى آن‏ها بهره‏اى مى‏رسد و در يك كلمه مى‏توان گفت «آنها خدا را فراموش كرده‏اند و البته خداوند هم آنها را از بركات و توفيقات و مواهب خود فراموش كرده است، نسوا اللّه فنسيهم» كه البته آثار اين دو فراموشى در تمام زندگى آنها آشكار است. خداوند در ادامه منافقان را در زمره فاسقان بر مى‏شمرد و مى‏فرمايد: «منافقان فاسقند و از دايره اطاعت فرمان خدا بيرون‏اند، انّ المنافقين هم الفاسقون».
در آيه 54 سوره توبه منافقين اين گونه معرفى شده‏اند آنها نماز را به جاى نمى‏آورند مگر از روى كسالت و با ناراحتى و سنگينى و لا يأتون الصّلوة الاّ و هم كسالى»، و همچنين انفاق نمى‏كنند مگر از روى كراهت و اجبار، «و لا ينفقون الاّ و هم كارهون» منافقان نه به وظيفه خود در برابر خالق به درستى عمل مى‏كنند و نه وظيفه خود در برابر مخلوق را ادا مى‏كنند.
از ديگر نشانه‏هاى منافقان كه در آيه 10 سوره عنكبوت به آن اشاره شده است اين است كه «و از مردم كسانى هستند كه مى‏گويند به خدا ايمان آورده‏ايم، امّا هنگامى كه در راه خدا شكنجه و آزار مى‏بينند، آزار مردم را همچون عذاب الهى مى‏شمارند و از آن وحشت مى‏كنند، و من النّاس من يقول آمنّا باللّه فاذا اوذى فى اللّه جعل فتنة النّاس كعذاب اللّه»، «ولى هنگامى كه پيروزى از سوى پروردگار بيايد مى‏گويند ما با شما بوديم و در اين پيروزى شريكيم، ولئن جاء نصرٌ من ربّك ليقولنّ انّا كنّا معكم». اين گروه دو چهره جز آسايش و رفاه خود به چيزى فكر نمى‏كنند و حاضر نيستند در راه رسيدن به هدفى عالى حتى كوچكترين ناراحتى را تحمّل كنند. در آيه 14 سوره مجادله اين گونه از منافقين ياد مى‏شود: «سوگند دروغ ياد مى‏كنند كه از شما هستند در حالى كه خودشان مى‏دانند دروغ مى‏گويند، يحلفون على الكذب و هم يعلمون». در حقيقت سرمايه اصلى منافقان دروغ است تا بتوانند تناقضاتى كه در زندگيشان وجود دارد را با آن توجيه كنند. اين راه و رسم منافقان است كه پيوسته براى پوشاندن چهره زشت خود به سوگندهاى دروغ پناه ببرند و حال اين كه عملشان بهترين معرّف آنها است.
«آنها سوگندهاى خود را سپرى قرار دادند و مردم را از راه خدا باز داشتند، اتّخذوا أيمانهم جنّة فصدّوا عن سبيل اللّه»(8). اين منافقان سوگند ياد مى‏كنند كه مسلمانند در حالى كه زير پوشش اين سوگند به انواع فساد و خرابكارى و توطئه مشغولند و در حقيقت از نام مقدس خدا براى جلوگيرى از راه خدا بهره مى‏گيرند.
منافقان كور دل پا را از اين هم فراتر گذاشته و حتى به خدا و پيامبر نيز نسبت دروغ مى‏دهند «منافقان و بيماردلان مى‏گفتند: خدا و پيامبرش چيزى جز وعده‏هاى دروغين به ما نداده‏اند، و اذ يقول المنافقون والّذين فى قلوبهم مرضٌ ما وعدنا اللّه و رسوله الاّ غرورا»(9)جالب اينجاست كه كسانى نسبت دروغ به خدا و پيامبر مى‏دهند كه سلاحى جز دروغ ندارند و تنها ابزار دفاعى آنها دروغ است و در هر شرايطى به آن متمسّك مى‏شوند.
قرآن در آيات 78 – 75 سوره توبه روى يكى ديگر از صفات زشت منافقان انگشت مى‏گذارد و آن اين كه: به هنگام ضعف و ناتوانى و فقر و پريشانى چنان دم از ايمان مى‏زنند كه هيچ كس باور نمى‏كند آنها روزى در صف منافقان قرار گيرند. اما اين گروه همين كه به نوايى برسند چنان دست و پاى خود را گم مى‏كنند و غرق دنيا پرستى مى‏شوند كه همه عهد و پيمان‏هاى خود، با خدا را بدست فراموشى مى‏سپارند، بعضى از منافقان كسانى هستند كه با خدا پيمان بسته‏اند كه اگر از فضل و كرم خود به ما مرحمت كند قطعاً به نيازمندان كمك مى‏كنيم و از نيكوكاران خواهيم بود.(10) ولى اين سخن را تنها زمانى مى‏گفتند كه دستشان از همه چيز تهى بوده ولى «به هنگامى كه خداوند از فضل و رحمتش سرمايه‏هايى به آنان داد، بخل ورزيدند و سرپيچى كردند و رويگردان شدند.»(11)
اين عمل و اين پيمان شكنى و بخل نتيجه‏اش آن شد كه روح نفاق بطور مستمر و پايدار در دل آنها ريشه دواند و تا روز قيامت و هنگامى كه خدا را ملاقات مى‏كنند ادامه يابد.(12) كه خداوند در ادامه به بيان علت آن مى‏پردازد «و اين بخاطر آنست كه از عهدى كه با خدا بستند تخلف كردند و همچنين بخاطر آن است كه مرتباً دروغ مى‏گويند» خداوند در پايان منافقان را مورد سرزنش و توبيخ قرار مى‏دهد كه «آيا آنها نمى‏دانند خداوند اسرار درون آنها را مى‏داند، سخنان آهسته و در گوشى آنها را مى‏شنود و خداوند از همه پنهان‏ها باخبر است.»(13)
از صفات هميشگى منافقان اين است كه «آنها به زبان چيزى مى‏گويند كه در دل ندارند، يقولون بأفواههم ما ليس فى قلوبهم»(14) به اين ترتيب منافقان هيچ ارزشى براى سخن خود قائل نيستند و از طرف ديگر هيچ اعتمادى به حرفهاى آنها نيست.
از نشانه‏هاى ديگر منافقان اين است كه «آنها كافران را بجاى مؤمنان دوست خود انتخاب مى‏كنند، الّذين يتّخذون الكافرين اولياء من دون المؤمنين»(15).
اين گروه بجاى اين كه به مؤمنين نزديك شوند هميشه سعى در توسل به كافرين و بيگانگان دارند. كه البته عواقب اين دوستيها هميشه دامنگير جامعه اسلامى و ديگر مسلمانان بوده است.
اين آيه به همه مسلمانان هشدار مى‏دهد كه عزت خود را در همه شؤون زندگى اعم از شؤون اقتصادى و فرهنگى و سياسى و مانند آن در دوستى با دشمنان اسلام نجويند. زيرا هر روز كه منافع آنها اقتضا كند فوراً صميمى‏ترين دوستان و متّحدان خود را رها كرده و به سراغ كار خويش مى‏روند چنانچه تاريخ معاصر شاهد گوياى اين واقعيت است. خداوند در آيه 52 سوره مائده به عذر تراشيهاى منافقان براى توجيه ارتباطهاى نامشروع خود با بيگانگان، اشاره كرده و مى‏فرمايد:
«آنهايى كه در دلهايشان بيمارى است اصرار دارند كه آنان (بيگانگان) را تكيه‏گاه و هم پيمان خود انتخاب كنند و عذرشان اين است كه مى‏گويند ما مى‏ترسيم قدرت بدست آنها بيفتد و گرفتار شويم، فترى الّذين فى قلوبهم مرضٌ يسارعون فيهم يقولون نخشى أن تصيبنا دائرةٌ»، قرآن در پاسخ به اين تفكّر و توجيه مى‏فرمايد: همانطور كه آنها احتمال مى‏دهند روزى قدرت بدست يهود و نصارى (بيگانگان) بيفتد، اين احتمال را نيز بايد بدهند كه «ممكن است سرانجام خداوند مسلمانان را پيروز كند و قدرت بدست آنها بيفتد و اين منافقان از آنچه در دل خود پنهان ساختند پشيمان گردند».
خداوند در آيه 141 سوره نساء قسمتى ديگر از صفات و انديشه‏هاى پريشان منافقان را بازگو مى‏كند.
«منافقان كسانى هستند كه هميشه مى‏خواهند از هر پيشامدى به نفع خود بهره‏بردارى كنند اگر پيروزى نصيب شما شود فوراً خود را در صف مؤمنان جا زده مى‏گويند آيا ما با شما نبوديم و آيا كمكهاى ارزنده ما مؤثر در غلبه و پيروزى شما نبود؟ بنابراين ما هم در تمام اين موفقيت‏ها و نتايج معنوى و مادى آن شريك و سهيم هستيم، الّذين بتربّصون بكم، فان كان لكم فتحٌ من اللّه قالوا الم نكن معكم» اما اگر بهره‏اى از اين پيروزى نصيب دشمنان اسلام شود، فوراً خود را به آنها نزديك‏تر كرده، مراتب رضايتمندى خود را اعلام مى‏دارند و مى‏گويند «اين ما بوديم كه شما را تشويق به مبارزه با مسلمانان و عدم تسليم در برابر آنها كرديم، بنابراين ما هم در اين پيروزيها سهمى داريم، و ان كان للكافرين نصيبٌ قالوا الم نستحوذ عليكم و نمنعكم من المؤمنين» به اين ترتيب اين دسته با فرصت‏طلبى مخصوص خود گاهى “رفيق قافله” اند و گاهى “شريك دزد” و عمرى را با اين دو دوزه بازى كردن مى‏گذرانند. ولى قرآن سرانجام آن‏ها را با يك جمله كوتاه بيان مى‏كند و مى‏گويد: بالاخره روزى فرا مى‏رسد كه پرده‏ها بالا مى‏رود و نقاب از چهره زشت آنان برداشته مى‏شود آرى «در روز قيامت خداوند در ميان شما قضاوت مى‏كند، فاللّه يحكم بينهم يوم القيامة».
در آيه 143 سوره نساء نيز اين صفت منافقين مورد مذمت قرار گرفته است «آنها افراد سرگردان و بى هدف و فاقد برنامه و مسير مشخص‏اند، آنها نه جزء مؤمنانند و نه در صف كافران قرار دارند، مذبذ بين بين ذلك لاالى هؤلاء و لا الى هؤلاء» و در پايان آيه سرنوشت اين گروه را خداوند ترسيم مى‏كند. «آنها افرادى هستند كه بر اثر اعمالشان خداوند حمايتش را از آنان برداشته و در بيراهه‏ها گمراهشان ساخته هركس را خدا گمراه كند هيچ‏گاه راه نجاتى براى آنان نخواهى يافت».
قرآن در مورد منافقان با بيان خصوصيات و نشانه‏هاى ريز و درشت سعى در شناساندن بهتر اين گروه به مؤمنان و جامعه اسلامى دارد. از اينرو در جاى ديگر منافقان را اين گونه توصيف مى‏كند:
آنها براى رسيدن به اهداف شوم خود از راه خدعه و نيرنگ وارد مى‏شوند و حتى مى‏خواهند به خداوند نيز خدعه بزنند در حالى كه در همان لحظات كه درصدد چنين كارى هستند خود در يك نوع خدعه واقع شده‏اند، زيرا براى بدست آوردن سرمايه‏هاى ناچيزى سرمايه بزرگ وجود خود را از دست مى‏دهند. بطورى كه آيه شريفه مى‏فرمايد: «منافقان مى‏خواهند خدا را فريب دهند، در حالى‏كه خداوند آنها را فريب مى‏دهد، إن المنافقين يخادعون اللّه و هو خادعهم»(16)، در ادامه آيه خداوند صفات ديگرى از منافقان را بيان مى‏فرمايد: آنها هنگامى كه به نماز برخيزند سرتا پاى آنها غرق كسالت و بى‏حالى است «و إذا قاموا الى الصّلوة قاموا كسالى» آنها از خدا دورند و از راز و نياز با او نيز لذت نمى‏برند. آنها چون به خدا و وعده‏هاى او ايمان ندارند، اگر عبادت يا عمل نيكى انجام دهند آن نيز از روى ريا است نه بخاطر خدا «يراؤن النّاس» آنها اگر گاهى، يادى از خدا كنند و ذكرى هم گويند از صميم دل و از روى آگاهى و بيدارى نيست و اگر هم باشد بسيار كم است. «و لا يذكرون اللّه الاّ قليلا».
خداوند در آيه 29 سوره محمد(ص) بر اين نكته تأكيد مى‏كند كه منافقان تصوّر نكنند براى هميشه مى‏توانند چهره درونى خود را از پيامبر و مؤمنان مكتوم دارند و مى‏فرمايد: آيا كسانى كه در دلهايشان بيمارى است گمان كردند خدا كينه‏هايشان را (نسبت به پيامبر و مؤمنان) آشكار نمى‏كند و در آيه بعد خطاب به پيامبر اكرم(ص) مى‏فرمايد: «و اگر ما بخواهيم آنها را به تو نشان مى‏دهيم، تا آنها را با قيافه هايشان بشناسى». سپس مى‏افزايد: «هرچند مى‏توانى آنها را از طرز سخنانشان بشناسى، ولعترفنّهم فى لحن القول. يعنى اين منافقان بيمار دل را از كنايه‏ها و نيشها و تعبيرات موذيانه‏شان مى‏توان شناخت. در حديث معروفى از «ابو سعيد خدرى» نقل شده است كه مى‏گويد: «منظور از (لحن القول) بغض حضرت على است و ما منافقان در عصر پيامبر(ص) را از طريق عداوت آنها با حضرت على مى‏شناختيم.»
امروز هم شناختن منافقان از لحن قول و موضع‏گيرى‏هاى خلافشان در مسائل مهم اجتماعى و مخصوصاً در بحرانها يا جنگها كار مشكلى نيست و با كمى دقت از گفتار و رفتارشان شناسايى مى‏شوند.
آيه 4 سوره منافقون نشانه‏هاى بيشترى از منافقين ارائه داده خطاب به پيامبر مى‏گويد: «هنگامى كه آن‏ها را مى‏بينى جسم و قيافه آنان تو را در شگفتى فرو مى‏برد، و إذا رأيتهم تعجبك أجسامهم». آنها ظاهرى آراسته و قيافه هايى جالب دارند. علاوه بر اين چنان شيرين و جذاب سخن مى‏گويند كه «اگر سخن بگويند به سخنانشان گوش فرا مى‏دهى، و ان يقولوا تسمع لقولهم» جائى كه پيامبر (ص) ظاهراً تحت تأثير جذابيت سخنان آنان قرار گيرد، تكليف ديگران روشن است.
قرآن ظاهر منافقان را چنين معرفى مى‏كند، اما باطن آنها به گونه ديگرى است «گويى چوبهاى خشكى هستند كه به ديوار تكيه داده شده‏اند، كانّهم خشبٌ مسنّدة». اجسامى بى روح، صورتهايى بى معنى و هيكلهايى تو خالى دارند، نه از خود استقلالى، نه در درون نور و صفايى و نه اراده و تصميم محكم و ايمانى دارند. درست همچون چوبهايى خشك تكيه زده بر ديوار. سپس خداوند مى‏افزايد: آنها چنان توخالى و فاقد توكّل بر خدا و اعتماد بر نفس هستند كه «هر فريادى بلند شود آن را بر ضد خود مى‏دانند، يحسبون كلّ صيحةٍ عليهم». ترس و وحشتى عجيب هميشه بر قلب و جان آنها حكمفرما است و يك حالت سوء ظن و بدبينى جانكاه سرتاسر روح آنها را فرا گرفته است.
خوش زبانى و تظاهر منافقان خصلتى عجين با آنها است كه خداوند در جاى ديگر نيز به آن پرداخته است: «و بعضى مردم چنين هستند كه گفتار او در زندگى دنيا مايه اعجاب تو مى‏شود(ولى در باطن چنين نيست) و خداوند بر آنچه در قلب اوست گواه مى‏باشد و او سر سخت‏ترين دشمنان است، و من النّاس من يعجبك قوله فى الحيوة الدّنيا و يشهد اللّه على ما فى قلبه و هو الدّ الخصام»(17). سپس مى‏افزايد: «نشانه دشمنى باطنى او اين است كه وقتى روى بر مى‏گرداند و از نزد تو خارج مى‏شود كوشش مى‏كند كه در زمين فساد به راه بيندازد و زراعت و چهارپايان را نابود كند با اينكه مى‏داند خداوند فساد را دوست ندارد.»(18) آرى اينها اگر در اظهار دوستى و محبّت به پيامبر اسلام(ص) و پيروان او صادق بودند هرگز دست به فساد و تخريب نمى‏زدند. هرچند ظاهر آنها دوستانه است. اما آنها در باطن، بى‏رحم‏ترين و سرسخت‏ترين دشمنان هستند. اين منافق نه به اندرز ناصحان گوش فرا مى‏دهد و نه به هشدارهاى الهى. بلكه پيوسته با غرور مخصوص به خود، بر خلافكاريهايش مى‏افزايد. «هنگامى كه او را از عمل زشت نهى كنند و به او گفته شود از خدا بترس لجاج و تعصّب او را به گناه مى‏كشاند، و إذا قيل له اتّق اللّه أخذته العزّة بالإثم»(19).
از ديگر نشانه‏هاى منافقان كه در آيه 5 سوره منافقون، به آن اشاره شده است، اين است كه «هنگامى كه به آنها گفته شود بياييد تا رسول خدا براى شما استغفار كند، سرهاى خود را (از روى استهزاء و كبر و غرور) تكان مى‏دهند و آنها را مى‏بينى كه از سخنان تو اعراض كرده و تكبر مى‏ورزند، و اذا قيل لهم تعالو يستغفرلكم رسول اللّه لوّوارؤسهم و رأيتهم يصدّون و هم مستكبرون»، آنچنان غرورى بر منافقان حاكم است كه حتى نسبت به پيامبر اكرم(ص) كه رحمة للعالمين است نيز تكبّر مى‏ورزند روشن است كه روح اسلام، تسليم در برابر حق است و كبر و غرور هميشه مانع اين تسليم مى‏باشد. به همين دليل يكى از نشانه‏هاى منافقان بلكه يكى از انگيزه‏هاى نفاق را همين خودخواهى و خود برتر بينى و غرور مى‏توان شمرد.
منافقان دو گروه هستند، گروهى از اول ايمانشان صورى و ظاهرى بوده و گروهى ديگر در آغاز ايمان حقيقى داشته‏اند. سپس راه ارتداد و نفاق را پيش گرفته‏اند خداوند با اشاره به گروه دوم آنان را اين گونه توصيف مى‏كند: «بر دلهاى آنها مهر نهاده شده است و حقيقت را درك نمى‏كنند، فطبع على قلوبهم فهم لايفقهون»(20).
همانطور كه قبلاً شاره شد يكى از نشانه‏هاى منافقان اين است كه آنها براى پوشاندن چهره خود بسيارى از خلافكاريهاى خود را انكار مى‏كنند و با توسّل به سوگندهاى دروغين سعى در عوامفريبى و راضى كردن مردم از خود دارند كه خداوند در آيه 62 سوره توبه پرده از روى اين عمل زشت آنها بر مى‏دارد و مسلمانان را آگاه مى‏سازد كه تحت تأثير اين گونه سوگندهاى دروغين قرار نگيرند و به قيافه حق به جانب منافقان اعتنا نكنند. نخست مى‏گويد: «آنها براى شما به خدا سوگند ياد مى‏كنند تا شما را راضى كنند، يحلفون باللّه لكم ليرضوكم»، روشن است كه هدف آنها از اين سوگندها، بيان حقيقت نيست. بلكه مى‏خواهند با فريب و نيرنگ چهره واقعيات را دگرگون جلوه دهند و به مقاصد خود برسند. لذا قرآن مى‏گويد: «اگر آن‏ها راست مى‏گويند و ايمان دارند، شايسته‏تر اين است كه خدا و پيامبرش را راضى كنند، واللّه و رسوله احقّ أن يرضوه إن كانوا مؤمنين».
قبلاً اشاره كرديم كه عناد اصلى منافقان با رهبر جامعه اسلامى است. در ادامه به بررسى برخوردهاى منافقان با پيامبر عظيم الشأن اسلام مى‏پردازيم كه اين برخوردها ماهيت منافقان را روشن‏تر مى‏كند. البته در جامعه خود نيز برخوردها و رفتارهاى منافقان با ولى فقيه و سخنان او چهره منافقان را آشكارتر خواهد ساخت. پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. سوره منافقون، آيه 1. 2. همان، آيه 2. 3. سوره بقره، آيه 9. 4. همان، آيه 11. 5. همان، آيه 12. 6. سوره توبه، آيه 79. 7. همان، آيه 67. 8. سوره مجادله، آيه 16. 9. سوره احزاب، آيه 12. 10. سوره توبه، آيه 75. 11. همان، آيه 76. 12. همان، آيه 77. 13. همان، آيه 78. 14. سوره آل عمران، آيه 167. 15. سوره نساء، آيه 139. 16. همان، آيه 142. 17. سوره بقره، آيه 204. 18. همان، آيه 205. 19. همان، آيه 206. 20. سوره منافقون، آيه 3.

/

انقلاب اسلامى در عرصه حركت‏هاى انقلابى مسلمانان

  چكيده‏
بسيارى از صاحب‏نظران و پژوهشگران، معتقدند كه انقلاب اسلامى ايران يكى از عوامل مهم و تأثيرگذار در رشد بيدارى و آگاهى مسلمانان و افزايش فعاليت‏هاى مؤثر اسلامى انقلابى در جوامع مسلمانان بوده است. مقاله حاضر نيز، درصدد است به برخى از اين آثار بپردازد. از اين رو، در آغاز مقاله به وجوه مشتركى كه زمينه تأثيرگذارى و تأثيرپذيرى متقابل انقلاب اسلامى و جنبش‏هاى سياسى اسلامى معاصر را فراهم مى‏آورد، اشاره شده است. اين در حالى است وجوه افتراقى نيز كه بين آن‏ها وجود دارد، آثار مثبت تأثيرگذارى و تأثيرپذيرى متقابل را كاهش مى‏دهد. پس از آن، بازتاب انقلاب اسلامى بر جنبش‏هاى سياسى اسلامى معاصر مورد بررسى قرار مى‏گيرد، در پايان يك نمونه، از تأثير انقلاب اسلامى بر جنبش‏هاى اسلامى، يعنى حزب‏الله لبنان را مورد بررسى قرار مى‏دهيم.(1) مقدمه‏
انقلاب اسلامى برآمده از مذهب است، و از اين رو، به احياى دين و تجديد حيات اسلام در ايران و جهان مدد رساند كه يكى از ابعاد آن، تولد و تداوم جنبش‏هاى سياسى اسلامى معاصر در دو دهه اخير است. به اين دليل، چند سئوال در اين باره وجود دارد، از جمله:
1- چرا انقلاب اسلامى ايران بر جنبش‏هاى سياسى اسلامى معاصر تأثير گذاشت ؟
2- انقلاب‏اسلامى‏ايران، چه تأثيراتى بر حركت‏هاى سياسى‏اسلامى‏معاصرگذاشت؟
3- ميزان تأثيرگذارى انقلاب اسلامى بر نهضت‏هاى سياسى اسلامى چقدر است ؟
اين مقاله در صدد است، به اين سئوالات سه‏گانه پاسخ گويد. زمينه‏هاى هم‏گرايى و واگرايى حركت‏هاى انقلابى مسلمانان از انقلاب اسلامى
در پاسخ به اين سئوال كه چرا انقلاب اسلامى ايران بر جنبش‏هاى سياسى اسلامى معاصر تأثير گذاشت ؟مى‏توان به اين وجوه مشترك بين انقلاب اسلامى ايران و جنبش‏هاى سياسى اسلامى معاصر اشاره كرد.
1 – عقيده يكسان: انقلاب اسلامى ايران، گرچه يك انقلاب شيعى است، ولى همانند هر جنبش اسلامى ديگر، به وحدانيت خدا (لااله‏الاالله) و به رسالت پيامبر اكرم(ص) (اشهدان‏محمداًرسول‏الله) معتقد است، كعبه را قبله آمال و آرزوهاى معنوى خود مى‏داند، قرآن را كلام خداوند سبحان و آن را منجى بشريت گمراه تلقى مى‏كند، و به دنياى پس از مرگ و قبل از آن، به صلح، برادرى و برابرى ايمان دارد.(2)
2- دشمن مشترك: انقلاب اسلامى و جنبش‏هاى اسلامى داراى دشمن مشترك كه همان استكبار جهانى به سركردگى آمريكا(شيطان بزرگ) و اسرائيل (غده سرطانى) است كه كيان اسلام را تهديد مى‏كند و انقلاب اسلامى با طرح شعار “نه شرقى و نه غربى” علم مبارزه عليه دشمن مشترك جهان اسلام را به دوش گرفته است.”(3) امام خمينى(ره)در اين باره فرمود: “دشمن مشترك ما كه امروز اسرائيل و آمريكا و امثال اين‏هاست كه مى‏خواهند حيثيت ما را از بين ببرند، و ما را تحت ستم دوباره قرار بدهند، اين دشمن مشترك را دفع كنيد.”(4)
3 – آرمان واحد: انقلاب اسلامى ايران و جنبش‏هاى اسلامى معاصر، خواهان برچيده‏شدن ظلم و فساد و اجراى قوانين اسلام و استقرار حكومت اسلامى در جامعه مسلمانان و به اهتزاز در آوردن پرچم لااله‏الاالله در سراسر جهان از طريق نفى قدرت‏ها، و تكيه بر قدرت لايزال الهى و توده‏هاى مردم‏اند.به سخن امام خمينى(ره)، در اين مورد توجه كنيد: “همه در ميدان باشند، با هم باشند، ما مى‏خواهيم حفظ اسلام را بكنيم، با كناره‏گيرى نمى‏شود حفظ كرد، خيال نكنيد كه با كناره‏گيرى تكليف از شما سلب مى‏شود.”(5) البته برخى از جنبش‏هاى سياسى اسلامى، تنها خواستار عمل به احكام اسلام در كشورهاى خود و برخى نيز در پى تشكيل يك حكومت مستقل، بدون تاكيد بر شكل اسلامى حكومت هستند.
4 – تأكيد بر وحدت: انقلاب اسلامى به تأسى از اسلام ناب محمدى(ص)هيچ تفاوتى بين مسلمانان سياه و سفيد، اروپايى و غير اروپايى قائل نيست، بر جنبه‏هاى اختلاف برانگيز در بين مسلمين پاى نمى‏فشارد، بلكه با ايجاد دارالتقريب فرق اسلامى، برپايى روز قدس، و برگزارى هفته وحدت و…در جهت اتحاد مسلمانان گام برداشته است.به همين دليل، طيف گسترده‏اى از گروه‏هاى غيرشيعى و حتى جنبش‏هاى آزادى‏بخش غيراسلامى، انقلاب اسلامى ايران را الگو و اسوه خود قرار داده‏اند.(6) مجيب‏الرحمان شامى، روزنامه‏نگار پاكستانى در اين باره مى‏گويد: “تأثير بزرگ ديگر امام اين است كه گر چه ايشان يك رهبر شيعه بودند…با اين وجود مبلغ جدايى نبودند، فرياد او براى اسلام بود.”(7)
5 – مردم‏گرايى: مردم‏گرايى انقلاب اسلامى، عاملى در گسترش انقلاب و پذيرش آن از سوى ملت‏هاى مسلمان بوده است.انقلاب، بر اين باور است كه بايد به ملت‏ها بهاء داد نه به دولت‏ها.به عنوان مثال، حج و اهميت و ارزشى كه ايران اسلامى به آن مى‏داد،يكى از مقولاتى است كه نشان‏دهنده مردم‏گرايى انقلاب ايران است.زيرا، امام خمينى(ره)، حج را از يك مراسم عبادى بى‏روح خارج كرد، آن هم از طريق زنده‏كردن برائت از مشركين كه آن نشانى از برائت از مشركين توسط پيامبر(ص)در صدر اسلام است.(8)
همه آنچه راكه بين ايران انقلابى و جهان اسلام وجود دارد، وجوه مشترك نيست. بلكه اختلاف‏ها و دشوارى‏هايى نيز مابين اين دو وجود دارد.
الف – شيعه و سنى: نوعى معارضه تاريخى بين شيعه و سنى وجود داشته و دارد.البته تضاد تسنن وهابى با انقلاب اسلامى بيشتر است، و حتى تسنن متأثر از تصوف نيز، تضاد كمترى با شيعه دارد.سپاه صحابه در پاكستان، طالبان در افغانستان از مصاديق بارز مخالفين تشيع در جهان اسلام‏اند.به هر روى على رغم وحدت خواهى و وحدت‏طلبى انقلاب ايران، تضاد اهل سنت با شيعه، به كلى از بين نرفته است.(9)
ب – عرب و عجم: امويان، عباسيان و نيز عثمانيان و صفويان، به نوعى معارضه عرب و عجم را دامن زدند، و حتى جنگ عراق عليه ايران به عنوان جنگ قادسيه يا مهم‏ترين جنگ بين مسلمانان و ساسانيان و در واقع بين ايرانيان و عرب‏ها توجيه مى‏شد.به هر روى، آنان ايرانيان را مجوس مى‏دانستند، و بر اين اساس، اعراب را برابر با اسلام و ايرانيان را مخالف با آن مى‏ديدند، اين نحوه انديشيدن، هم‏اينك نيز، كم و بيش وجود دارد.(10)
ج – بدفهمى از مسأله صدور انقلاب: برخى از شعارها و پيام‏هاى انقلاب اسلامى، مثل اين سخن امام(ره)”نهضت ما دارد توسعه پيدا مى‏كند و مى‏رود توى ملت‏ها…”(11) از سوى برخى به منزله قصد ايران براى مداخله در ساير كشورها و براندازى نظام‏هاى سياسى آن‏ها تلقى شد.در حالى كه “معناى صدور انقلاب ما، اين است كه همه ملت‏ها بيدار شوند، و همه دولت‏ها بيدار بشوند، و خودشان را از اين گرفتارى‏هايى كه دارند…نجات بدهند.”(12) در مجموع، على‏رغم همه دشوارى‏هايى كه براى برقرارى روابط ايران انقلابى و جهان اسلام و تأثيرپذيرى متقابل آن دو وجود دارد، ولى وجوه مشترك آن دو بسيار بيشتر است. تأثيرات انقلاب اسلامى بر حركت‏هاى انقلابى مسلمانان‏
در پاسخ به اين سئوال كه انقلاب اسلامى ايران، چه تأثيراتى بر حركت‏هاى سياسى اسلامى معاصر گذاشت ؟به آثار متعدد و متنوع مى‏توان اشاره كرد، مانند:
الف – بازتاب انعكاس سياسى: در اين قسمت به پاره‏اى از بازتاب‏هاى سياسى در سه مقوله” انتخاب اسلام به عنوان ايدئولوژى مبارزه”، “تلاش براى دست‏يابى به حكومت اسلامى”و”نقش انقلاب اسلامى بر حيات سياسى جنبش‏هاى اسلامى” مى‏پردازيم: به ديگر بيان، يكى از مهم‏ترين دستاوردهاى انقلاب اسلامى ايران، تجديد حيات اسلام در جهان است. مقام معظم رهبرى (مدظله العالى) در اين باره فرمود: “على‏رغم گذشت بيش از يك‏صدوپنجاه سال از برنامه‏ريزى مدرن و همه جانبه عليه اسلام، امروز در سراسر دنيا يك حركت عظيم اسلامى به وجود آمده است كه به موجب آن اسلام در آفريقا، آسيا و حتى در قلب اروپا، حيات جديدى را بازيافته و مسلمانان به شخصيت و هويت واقعى خود پى برده‏اند.”(13)
1- اين تجديد حيات اسلام، آثار مختلفى را براى جنبش‏هاى اسلامى به ارمغان آورد. يكى از اين آثار، انتخاب اسلام به عنوان بهترين و كامل‏ترين شيوه مبارزه است. سخن‏گوى جهاد اسلامى فلسطين در ملاقات با امام خمينى(ره)در اين باره گفت: “انتفاضه بارقه‏اى از نور و بازتابى از پيروزى‏هاى بزرگ انقلاب شماست، انقلابى كه بزرگ‏ترين تحول را در عصر ما بوجود آورد.”(14) در حالى كه قبل از آن، اسلام در صحنه مبارزه عليه اسرائيل نقش چندانى نداشت. چنين رويكردى به معناى كنارگذاشتن انديشه‏هاى غيرمذهبى به ويژه ناسيوناليسم، ليبراليسم و كمونيسم و دور ريختن انديشه جبرى بودن سرنوشت انسان بود كه همگى در نجات ملل اسلامى از چنگال استبداد داخلى و خارجى ناتوان بودند. به عقيده شيخ‏عبدالله‏شامى، يكى از رهبران مبارز فلسطينى”پس از انقلاب اسلامى ايران، مردم فلسطين دريافتند كه براى آزادى، به قرآن و تفنگ نياز دارند.”اين در حالى است كه براى چند دهه حركت‏هاى انقلابى، اغلب در اختيار گروه‏هاى ماركسيستى بود.به هر حال، انقلاب اسلامى، تأكيدى بر بعد سياسى اسلام بود، و از آن پس، در برخى از كشورها ،سازمان‏هاى مخفى شكل گرفت و مبارزه مسلحانه بر پايه اسلام، سامان‏دهى شد.(15)
روى آوردن به مبارزه بر اساس اسلام، تنها نتيجه تجديد حيات اسلام كه آن را برخى اصول‏گرايى يا بنيادگرايى اسلامى مى‏نامند، نيست.بلكه در گرايش جديد”اسلام تنها راه حل” برداشت نوين و تازه‏اى از اسلام صورت گرفت كه در آن مسلمين به ايستادگى، مقاومت پافشارى براى نيل به حقوق خويش تشويق شده‏اند.روزگارى اين كار، از سوى حسن‏البناء و سيدقطب در جنبش اخوان‏المسلمين انجام مى‏شد، ولى انقلاب اسلامى، اسلام انقلابى رابه صورت جدى‏تر درآورد و مطرح ساخت.البته اين ستيزه‏جويى انقلابى، تنها به معناى روى آوردن به اسلحه نخواهد بود، چون در آن شيوه‏هاى مسالمت‏آميز، مشابه آنچه حزب اسلام‏گراى رفاه در تركيه برگزيد، نيز ديده مى‏شود.(16)
2 – نظام اسلامى كه پس از پيروزى انقلاب اسلامى در ايران شكل گرفت، به صورت بهترين الگو و مهم‏ترين خواسته سياسى مبارزان مسلمان درآمد.يكى از رهبران مجلس اعلاى انقلاب اسلامى عراق در اين باره گفت: “ما در آن موقع مى‏گفتيم، اسلام در ايران پيروز شده است، و به زودى به دنبال آن در عراق نيز پيروز خواهد شد. بنابراين، بايد از آن درس بگيريم و آن را سرمشق خود قرار دهيم.(17) به بيان ديگر، انقلاب اسلامى، حدود 5/1 ميليارد مسلمان را بر انگيخته و آنان را براى تشكيل حكومت‏الله در كره‏زمين به حركت درآورد.(18) اين رويكرد، در اساس‏نامه، گفتار و عمل سياسى جنبش‏هاى اسلامى سياسى معاصر به شكل‏هاى مختلفى مشاهده مى‏شود.
علاقه جنبش‏گران مسلمانان به ايجاد حكومت اسلامى به سه صورت زير ابرازشده‏است:
اول – برخى از گروه‏هاى اسلامى در جهان تسنن به صورت آشكار هراسى از مخالفت با دولت‏هاى نامشروع ندارند، و به احاديثى كه اطاعت از حاكم اسلامى را در هر شرايط لازم دانسته، چندان توجهى نمى‏كنند، بلكه خواهان استقرار حكومت اسلامى و يا نظام مصطفى(ص)در كشورشان شده‏اند، و آن را برخى از گروه‏ها در اساس‏نامه (مانند مجلس اعلاى انقلاب عراق)و يا در اعلاميه‏هاى خود(مانند حزب‏الدعوه)و…مطرح كرده‏اند. البته برخى از جنبش‏هاى اسلامى (مانند كشمير و افغانستان)دست‏يابى به استقلال سياسى را اولين هدف سياسى خود، قبل از تأسيس حكومت اسلامى قرار داده‏اند.(19)
دوم – بعضى از گروه‏هاى اسلامى ديگر با طرح لزوم اجراى شريعت اسلامى (مانند نهضت جمعيت ارشاد اسلامى مصر)و يا با ترجمه كتاب حكومت اسلامى امام خمينى(ره) (مانند اليسارالاسلامى مصر)و يا با تأكيد بر جمهورى اسلامى ايران به عنوان تنها راه‏حل (مانند جبهه نجات اسلامى الجزاير)(20) و…علاقه‏مندى خود را براى برپاكردن يك حكومت اسلامى ابراز كرده‏اند. شهيد آيت‏الله محمدباقرصدر هم قبل از شروع جنگ تحميلى در تلاش بود، رژيم عراق را سرنگون و يك حكومت اسلامى به شيوه حكومت ايران يعنى جمهورى اسلامى برپايه ولايت فقيه به وجود آورد.در قيام 1370ش./1991م. شيعيان عراق هم، ميل به تأسيس حكومت اسلامى در راديو صداى انقلاب عراق به گوش مى‏رسيد.(21)
سوم – برخى از حركت‏هاى ديگر اسلامى، خويش را از دايره تنگ ناسيوليسم خارج كرده و خواهان برپايى يك نظام اسلامى برپايه امت واحد مسلمان از خليج فارس تا اقيانوس اطلس شده‏اند(مانند رابط الدعوه‏الاسلاميه در الجزاير)و يا اين كه بر اساس اصل ولايت فقيه و قبول آن، از رهبرى انقلاب اسلامى ايران پيروى مى‏كنند.اين دسته از گروه‏ها، دوگونه‏اند. دسته‏اى كه از لحاظ عقيدتى و مذهبى خود را مقلد رهبرى انقلاب اسلامى ايران مى‏دانند (مانند جنبش امل در لبنان)، و دسته‏اى كه هم از لحاظ سياسى و هم مذهبى از رهبرى انقلاب اسلامى ايران تبعيت مى‏كنند (مانند جنبش حزب‏الله لبنان).(22)
گروه‏ها و سازمان‏هاى اسلامى مذكور، براى نيل به يك نظام مبتنى بر اسلام، شيوه و روش‏هاى مختلفى را در پيش گرفته‏اند.برخى تنها از طريق اقدام قهرآميز و مسلحانه (مانند حزب‏الله حجاز)و كودتا(مانند جنبش آزادى‏بخش بحرين)در صدد نابودكردن رژيم حاكم هستند.در نقطه مقابل، گروه‏هايى قرار دارند كه شرايط فعلى را براى دست زدن به اقدامات مسلحانه مساعد نمى‏دانند، و با توسل به شيوه‏هاى مسالمت‏آميز از قبيل شركت در انتخابات پارلمانى در پى تغيير نظام موجود هستند (مانند حزب اسلام گراى رفاه).اما گروه‏هاى ديگر هم وجود دارند كه به هر دو روش پايبندند، مانند جنبش حزب‏الله كه به دو روش متمايز و در عين حال مكمل هم، يعنى جنگ با اسرائيل و شركت در انتخابات مجلس روى آورده است.(23)
3 – انقلاب اسلامى ايران در تولد و تحرك سياسى بسيارى از جنبش‏هاى اسلامى سياسى نيز نقش داشته است.چنين تأثيرى با مرورى بر پرونده سياسى جنبش‏هاى اسلامى دهه‏هاى اخير به روشنى ديده مى‏شود.
برخى از گروه‏هاى اسلامى سياسى، تولد و موجوديت خود را مديون انقلاب اسلامى‏اند.اين گروه‏ها دو دسته‏اند، دسته‏اى كه از يك جنبش اسلامى غيرفعال پيشين منشعب شده‏اند (مانند امل اسلامى از جنبش امل و جنبش جهاد اسلامى از اخوان‏المسلمين فلسطين، در واقع بلافاصله پس از پيروزى انقلاب اسلامى، نخستين مركز جهاداسلامى فلسطين در نوار غزه فعال شد.) و دسته‏اى كه وابسته به جنبشى و گروهى نبوده‏اند، بلكه موجود و پديده‏اى جديدند (مانند نهضت اجراى فقه جعفرى پاكستان)اگر چه دسته اخير بيش از دسته نخست، مدافع و متأثر از انقلاب اسلامى است، اما همه اين گروه‏ها در دفاع از انقلاب اسلامى ايران، پيروى از رهبرى آن و نيز الگو قراردادن آن اشتراك، نظر دارند.
بعضى ديگر از گروه‏ها و جنبش‏هاى سياسى اسلامى به تأثير از تجديد حيات اسلام كه از ثمرات انقلاب اسلامى ايران در قرن اخير است، از حالت ركود، رخوت و انفعال خارج شده‏اند، و با نيرو و سازمان‏دهى جديدى به مبارزه نظامى و سياسى عليه حكومت و دولت‏هاى حاكم پرداخته‏اند.مثلاً حركت اسلامى در دانشگاه‏هاى النجاعع، بيرزيت، غزه، بيت‏المقدس و الخليل، به نحو چشمگيرى پس از انقلاب اسلامى گسترش و توسعه يافت و يا فعاليت گروه جماعةالمسلمين كه حضورى محدود در نوار غزه داشت، در پى انقلاب اسلامى ايران و نيز به دنبال احكام صادره از سوى دادگاه نظامى رامله عليه اعضاى آن، افزايش پيدا كرد.(24) بخشى از اين گروه‏ها، تنها به افزايش حجم فعاليت‏هاى خود اقدام كرده‏اند و در روند مبارزه به شيوه‏هاى مسالمت‏آميز توجه دارند.بخشى ديگر بر شدت و حجم تلاش‏هاى ضد دولتى خود افزوده‏اند، و با تكيه بر روش‏هاى مسلحانه در صدد نابودى رژيم‏هاى حاكم هستند.سازمان انقلاب اسلامى جزيره‏العرب از گروه نخست و جبهه اسلامى سوريه از گروه دوم محسوب مى‏شوند.
انقلاب اسلامى ايران در تحرك سياسى آن دسته از جنبش‏هاى به ظاهر اسلامى كه هيچ‏گونه و يا كمترين علقه‏اى به انقلاب اسلامى ندارند، هم به شكل ديگرى مؤثر بوده است.اين گروه‏ها كه با تولد انقلاب اسلامى و به منظور مقابله با آن متولد و يا گسترش يافته‏اند، با كمك دولت‏ها و اشخاص مخالف انقلاب اسلامى و به ويژه با پشتيبانى و با حمايت مالى دولت‏هايى چون دولت پادشاهى عربستان سعودى شكل گرفته‏اند.وهابيت در پاكستان، ساف در فلسطين اشغالى و سازمان پيكار اسلامى در عراق، نمونه‏هايى از اين گروه‏ها به شمار مى‏روند.به همين جهت، بعد از پيروزى انقلاب اسلامى، صف اسلام سازش كار (اسلام آمريكايى)از صف اسلام ناب محمدى(ص) كاملاً جدا شده است.از اين رو، كشورهاى عربى مسلمان براى جلوگيرى از ظهور قيام مردمى متأثر از انقلاب اسلامى، تلاش زيادى را براى بهبود بخشيدن به وضع اقتصادى و تظاهر به اسلام آغاز كرده‏اند.(25)
ب – تأثير فرهنگى: مسائل فرهنگى از آن حيث مهم هستند كه پايه و اساس امور سياسى و حركت‏هاى سياسى را فراهم مى‏آورند.به ديگر سخن، امور فرهنگى زمينه‏ساز امور سياسى‏اند.به اين دليل، رنگ وبوى سياسى به خود مى‏گيرند، و در مقوله سياسى، شايستگى مطرح شدن را مى‏يابند. از اين رو، در اين بخش، صرفاً به توضيح چند تأثير فرهنگى حركت‏هاى انقلابى مسلمانان از انقلاب اسلامى مى‏پردازيم.
1 – انقلاب اسلامى ايران ارزش‏هاى فرهنگى نوينى را در مبارزه سياسى جنبش‏هاى اسلامى مطرح كرد. يكى از اين ارزش‏ها، گرايش به جهاد است. جنبش‏هاى اسلامى پس از انقلاب اسلامى ايران، جهاد، شهادت و ايثار جان را به عنوان اصول اساسى پذيرفته‏اند. به بيان ديگر، اصولى چون جهاد، شهادت و فداكارى كه سمبل حركت‏هاى انقلابى شيعيان و شعار انقلاب اسلامى بود، به عنوان اصول اساسى مبارزه پذيرفته شد، و به آن، با ديده تكليف و فريضه دينى مى‏نگرد. سخن‏گوى جنبش جهاد اسلامى فلسطين در ديدار با امام(ره) و در خطاب به ايشان گفت:”با ظهور انقلاب شما، ملت مسلمان و بزرگ ما فهميد كه راهش، راه جهاد و مبارزه است.”شيخ اسعد تميمى يكى از رهبران فلسطينى در اين باره گفت: “تا زمان انقلاب ايران، اسلام از عرصه نبرد غايب بود، حتى در عرصه واژگان، مثلاً به جاى جهاد از كلماتى چون نضال و كفاح استفاده مى‏شد.”(26) البته جنبش‏هاى سياسى اسلامى معاصر، اين كلمات را به شكل‏هاى مختلفى چون عمليات شهادت طلبانه (مثل فلسطين)و يا مبارزه مسلحانه و جنگ (مانند افغانستان) به كار گرفته‏اند.(27)
2 – مردمى بودن كه يكى از ويژگى‏هاى انقلاب اسلامى ايران است، در جنبش‏هاى سياسى اسلامى راه يافته است.به عبارت ديگر، اين جنبش‏ها دريافته‏اند كه اسلام توانايى بسيج توده‏هاى مردم را دارد.بر اين اساس، آن‏ها از اتكا به قشر روشنفكر به سوى اتكا به مردم گرايش يافته‏اند، و در نتيجه پايگاه مردمى خود را گسترش داده‏اند. مثلاً هسته اصلى مبارزه در فلسطين را روحانيون، دانشجويان، جوانان و نوجوانان تشكيل مى‏دهد.به هر روى، پس از انقلاب اسلامى ايران، جنبش‏ها مبارزات خود را به صورت مردمى پى مى‏گيرند.به عقيده دكتر حسن‏الترابى رهبر جبهه اسلامى سودان، انقلاب اسلامى انديشه كار مردمى و استفاده از توده‏هاى مردم را به عنوان هديه‏اى گران‏بها به تجارب دعوت اسلامى در جهان اسلام عطا كرد.گرايش به انديشه كار مردمى، جنبش‏هاى اسلامى را به سوى وحدت‏طلبى مذهبى و قومى سوق داد.به عنوان مثال، يكى از مواد بيانيه شش ماده‏اى مجلس اعلاى انقلاب اسلامى عراق، بر وحدت اسلامى تكيه دارد. در مجموع، اين امر، جنبش‏هاى اسلامى سياسى را از اختلاف و تفرقه دور ساخته و آن‏ها را از تشكيلات قوى‏تر، امكانات وسيع‏تر، حمايت گسترده‏تر و پايدارى بيشتر برخوردار ساخت.(28)
3 – شكل ديگر تأثيرات انقلاب اسلامى ايران بر جنبش‏هاى سياسى اسلامى معاصر، به تقليد شعارهاى انقلاب اسلامى از سوى جنبش‏گران مسلمان بر مى‏گردد.مثلاً، شعار مردم مسلمان معترض تركيه، قبل از كودتاى 1359 آن كشور، استقلال، آزادى و جمهورى اسلامى بود.شهروندان كابل برفراز بام منازل خود فرياد الله‏اكبر سر مى‏دادند، در پلاكاردهاى مسلمانان مصر شعار لاشرقيه و لاغربيه ديده شده است.مردم كشمير در راهپيمايى دويست هزار نفرى 1369 شعار الله‏اكبر و خمينى رهبر را مطرح كردند.فلسطينى‏ها همان شعارهايى را سر مى‏دهند كه انقلاب اسلامى منادى آن بود. آن‏ها با فرياد بلند فرياد مى‏زنند، لااله‏الاالله، الله‏اكبر، پيروزى از آن اسلام است.در واقع، آن‏ها شعارهاى قوم‏گرايى و الحادى را به يك سو انداختند، و شعارهاى انقلاب اسلامى را برگزيدند.در سال‏هاى 1369تا1379 در خيابان‏هاى كيپ تاون آفريقاى جنوبى شعار و نداى الله اكبر، بسيار شنيده شد.اين يادآور و مؤيد اين كلام رهبرى انقلاب است كه فرياد الله‏اكبر مردم الجزاير بر پشت بام‏ها درس گرفته از ملت انقلابى ايران است.(29)
4 – جنبش سياسى اسلامى معاصر به تأثير از انقلاب اسلامى ايران از مسجد سرچشمه مى‏گيرد و به مسجد و اماكن مقدسه ختم مى‏شود.حتى دانشجويان انقلابى، حركت‏هاى ضد دولتى خود را از مسجد دانشگاه‏ها سامان مى‏دهند.بدين‏سان مساجد رونق تازه‏اى يافته‏اند، و مرتب بر ساخت مساجد تازه افزوده مى‏گردد.به عنوان مثال، تعداد مساجدساخته شده در فلسطين طى سال‏هاى 1378 و 1379سه برابر سال‏هاى قبل از آن بود. و نيز برنامه‏هاى مساجد افزايش يافته، گفت و گوى‏هاى سياسى در مساجد زياد شده گرايش به مسجد و نمازهاى جمعه و جماعت فزونى گرفته و مساجد بيش از گذشته به مركز مخالفت‏هاى ضد دولتى تبديل گرديده است.هسته‏هاى اصلى مبارزه از درون مساجد و با فكر و انديشه اسلامى شروع و گسترش يافت و مبارزات به شكلى مردمى و همه جانبه درآمد، و به همين دليل، دومين مرحله انتفاضه كه در ماه‏هاى پايانى 1379 شكل گرفت، به انتفاضه‏الاقصى معروف است، قبل از آن نيز، به انتفاضه، انقلاب مساجد مى‏گفتند. شايد به اين علت، امام جماعت مسجدالاقصى مى‏گويد، مسجد به صورت منبع الهام، ثبات و پيوستگى مبارزان فلسطينى عليه اشغال‏گران درآمده است.(30)
5 – از ديگر موارد تأثير گزارى انقلاب اسلامى ايران كه در پيروان جنبش‏هاى سياسى اسلامى معاصر ديده مى‏شود، حجاب است.با پيروزى انقلاب اسلامى، گرايش به حجاب اسلامى در اقصى نقاط جهان اسلام فزونى گرفت.حتى در برخى از كشورهاى اسلامى چون لبنان و الجزاير، چادر كه سمبل حجاب ايرانى است، مورد استفاده قرار گرفت.در تركيه، على رغم مخالفت‏هاى دولتى، رعايت حجاب رو به گسترش است.زنان فلسطينى گرايش بيشترى به حجاب پيدا كرده‏اند، در كنار آن، گرايش به نماز بيشتر شده، انتشار مجلات و نشريات اسلامى افزايش يافته و مشروب فروشى‏ها و مراكز فساد و فحشاء مورد حمله زيادى قرار مى‏گيرند.حجاب اسلامى، حتى تا دل اروپا هم نفوذ كرده است، به گونه‏اى كه گرايش به حجاب در مدارس فرانسه و مخالفت مكرر دولت اين كشور با حجاب، پديده‏اى به نام جنگ روسرى را پديد آورده است.(31)
6 – يكى ديگر از آثار فرهنگى انقلاب اسلامى ايران بر حركت‏هاى اسلامى و سياسى معاصر، تظاهرات به سبك ايران است كه در برخى از كشورهاى اسلامى اتفاق افتاد.مثلاً مردم شهرهاى عراق، چون نجف و كربلا در تأييد انقلاب اسلامى ايران و به تأسى از آن، در روز 23 بهمن 1357، تظاهراتى شبيه به ايران برپا نمودند.در پى آن، تظاهراتى به شكل ايران در شهرهاى كاظمين، الثوره، بغداد و دياله به رهبرى شهيد آيت‏الله محمد باقر صدر برقرار شد. حتى در آغاز انتفاضه جديد مردم عراق، يعنى در 1370، آن‏ها همانند تظاهر كنندگان ايرانى مخالف شاه در سال‏هاى 1356 و 1357، شهر حلبچه را به خمينى شهر نام‏گذارى كردند، و كنترل شهرها را به دست گرفتند.شيعيان عربستان سعودى اندكى پس از پيروزى انقلاب اسلامى ايران، در شهرهاى قطيف، صفرا، اباقيق، خنجى و شيهات دست به تظاهرات زدند. تظاهرات مشابهى در سال 1357 در شهرهاى قونيه، يوزكات و كوجائيلى تركيه صورت گرفت .اين روند، كم و بيش در سال‏هاى بعد نيز ادامه يافت.(32)
7 – شعارنويسى به شيوه مبارزان انقلابى ايران مورد توجه جنبش‏گران مسلمان است. به عنوان مثال، مردم مصر در مخالفت با رژيم مبارك، شعارهاى لااله‏الاالله، محمد رسول الله(ص) و آيات قرآن را بر روى شيشه اتومبيل مى‏نويسند.در نجف، شعارهايى از قبيل بله به اسلام و نه به عفلق بر روى ديوارها نوشته مى‏شد.در انتفاضه 15 شعبان 1370 عراق، شعار النجدى يا ايران به چشم مى‏خورد.علاوه بر آن، اعلاميه‏ها سخنرانى‏ها و پوسترها به شكل مشابه آنچه در ايران اتفاق افتاد، در كشورهاى اسلامى چاپ و انتشار مى‏يابد. هنوز در منطقه شيعه نشين بيروت يعنى ضاحيه، شعارهاى انقلاب اسلامى و تصاوير رهبرى آن وجود دارد.(33) پژواك‏ها و بازتاب‏هاى انقلاب اسلامى، بررسى يك نمونه (حزب‏الله لبنان)
بهترين پاسخ به اين پرسش كه انقلاب اسلامى به چه ميزان بر جنبش‏هاى اسلامى معاصر تأثير گذاشته است؟ معرفى و توصيف مصاديق است.البته مصاديق متعددند، اما برخى از آن‏ها داراى برجستگى بيشترى هستند. در اين مورد، لبنان و حزب‏الله برجسته‏ترين نمونه است.
بين ايرانيان و لبنانى‏ها، علقه‏هاى فراوانى چون پيوندهاى تاريخى علما و مردم جبل عامل با ايران دوران صفويه، فعاليت‏هاى سياسى، فرهنگى و اقتصادى روحانى بلندآوازه ايرانى، امام موسى صدر به عنوان رهبر شيعيان لبنان، تشكيلات بر جاى مانده از او يعنى جنبش امل، حضور شيعيان بسيار در لبنان، وجود دشمن مشترك (اسرائيل)، حمله اسرائيل به جنوب لبنان، كمك‏هاى انسان دوستانه جمهورى اسلامى ايران به محرومان لبنانى، مهاجرت و سكونت دائم تعدادى از اتباع لبنان در ايران و… وجود دارد.اين پيوندها باعث شده است كه انقلاب اسلامى ايران بيش از هر جا در لبنان مؤثر باشد.اين تأثير در زمينه‏هاى متعددى مشاهده مى‏شود.در زمينه فرهنگى، تعداد زيادى از تصاوير بزرگ امام خمينى(ره)و مقام معظم رهبرى در نقاط مختلف لبنان به چشم مى‏خورد.بر روى ديوارهاى آن عكس شهدايى ديده مى‏شود كه جان خود را در راه مبارزه عليه آمريكا و رژيم صهيونيستى (دشمن شماره يك ايران) از دست داده‏اند. مردان با ظواهر اسلامى در خيابان‏ها در رفت و آمد هستند. زنان ملبس به حجاب اسلامى‏اند و در اجتماعات عمومى، جايگاه زنان از مردان جداست، و مردم لبنان از ايران به عنوان يك دولت انقلابى و اسلامى حمايت مى‏كنند.(34)
در لبنان، حزب‏الله بيش از هر گروه سياسى اسلامى ديگر، تحت تأثير انقلاب اسلامى ايران قرار دارد.علاوه بر زمينه‏هاى مشترك موجود بين ايران و لبنان، انگيزه‏هاى ديگرى موجب چنين تأثير شگرف شده است.اين انگيزه‏ها را مى‏توان در پذيرش رهبرى انقلاب اسلامى به عنوان رهبر دينى و سياسى از سوى حزب‏الله خلاصه كرد. هم چنين حزب‏الله از لحاظ اقتصادى و اجتماعى با اعطاى كمك‏هاى تحصيلى به مستضعفان، توزيع داروى رايگان بين بيماران، تقسيم آب بين نيازمندان، ارائه خدمات درمانى به محرومان، البته در پرتو حمايت ايران به شدت فعال است.در عين حال از لحاظ نظامى از اسلحه و جنگ جدا نيست.بلكه برپايه اصل جهاد همواره آماده پاسخ‏گويى به حمله احتمالى دشمن صهيونيستى است، و در اين باره، اعضاى حزب‏الله لبنان براساس شعار اسلامى امام خمينى(ره) يعنى اسرائيل بايد از بين برود، قسم ياد كرده‏اند كه جنگ با اسرائيل را تا آخرين لحظه ادامه دهند.در بعد فرهنگى حزب‏الله شعارهايى را از انقلاب اسلامى به عاريت گرفته و سمبل‏هاى انقلاب اسلامى را سمبل خود مى‏داند. پيروزى حزب‏الله در دو دهه از فعاليتش عليه اسرائيل در مقايسه با فعاليت 40 و 50 ساله ساف، نشان از سودمندى استفاده از شعارهاى اسلامى و جهاد مقدس عليه اشغال‏گران و عدم اتكاء به كشورهاى ديگر در مبارزه ضد اسرائيلى دارد.(35)
حزب‏الله لبنان در بعد سياسى هم به شدت از انقلاب اسلامى ايران تأثير پذيرفته است، و بر خلاف جنبش امل، رهبرى انقلاب ايران را در دو بعد سياسى و مذهبى و بر پايه اصل ولايت مطلقه فقيه پذيرفته‏اند. به همين جهت از مواضع منطقه‏اى و جهانى جمهورى اسلامى ايران حمايت به عمل مى‏آورند. حسين موسوى رهبر جنبش امل اسلامى در اين باره مى‏گويد:”ما به جهان اعلام مى‏كنيم كه جمهورى اسلامى مادر ماست.دين‏ما، ملكه ما، خون ما و شريان حيات ماست.” در مجموع مى‏توان گفت كه علت توفيق حزب‏الله دو چيز است :
اولاً، به مبارزه رنگ اسلامى زد، شعارهاى اسلامى برگزيد، جهاد عليه اشغال‏گران را اعلام نمود.
ثانياً، بدون اتكا به كشورهاى ديگر، مبارزه خود را اداره كرد و آن را به انجام رسانيد. كه هر يك از اين دو علت توفيق نيز، برگرفته از انقلاب اسلامى ايران است. نتيجه
انقلاب اسلامى تلاشى براى زنده‏كردن ياد خدا در محور حيات انسان(36) و نيز، روشى براى زندگى فراتر از همه اختلافات ملى، قومى و مذهبى بود.(37) به بيان ديگر، انقلاب اسلامى از انقلاباتى است كه حركت و آثارش در چهارچوب مرزهاى يك كشور خلاصه نمى‏شود، بلكه ديدگاه فراملى دارد. از اين رو، بر روى ملت‏ها حساس است و تمايل به فراگير شدن دارد.بنابراين، بر جنبش‏هاى اسلامى سياسى معاصر تأثير گذاشته، و به آنان جرأت و جسارت مبارزه داده است، و به آنان مى‏گويد اسلام به ملتى خاص تعلق ندارد و هدف آن، نجات محرومان و مستضعفان است.نتيجه آن كه، انقلاب اسلامى چراغ رستگارى و نجات را بر افروخته است، البته اين كه مسلمانان، به ويژه جنبش‏هاى اسلامى بتوانند از نور اين چراغ به هدايت و سعادت نايل آيند، به عوامل متعددى بستگى دارد كه مهم‏ترين آن، اراده و تلاش آن‏ها در چهار چوب اسلام و با الگوگيرى از انقلاب اسلامى است. پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1 – انورابوطه، “تأثير امام خمينى(ره) و انقلاب اسلامى در انديشه و عملكرد جنبش جهاد اسلامى فلسطين، “ترجمه مهدى سرحدى، فصل نامه حضور، شماره 33 (پائيز 1379) ص 98 – 80. 2 – انور جندى، اسلام و جهان معاصر، ترجمه حميد رضا آژير (مشهد :آستان قدس، 1371 )ص 260 – 257. 3 – جندى، همان. 4 – امام خمينى(ره)، صحيفه نور، ج 16، ص 289. 5 – همان، ج 20، ص 6. 6 – همان، ج 6، ص 768. 7 – فصل‏نامه حضور، شماره 34 (زمستان 1379 )ص 14. 8 – رسول جعفريان، مقالات تاريخى، ج 7، ج 5 (قم؛ الهادى، 1378) ص 241. 9 – همان، ص 243. 10 – همان، ص 245. 11 – امام خمينى(ره)، صحيفه نور، ج 11، ص 45. 12 – همان، ج 13، ص 123. 13 – كيهان (22 آذر 1369 )ص 12. 14 – حسين كرهرودى، “انتفاضه فلسطين مولود اصول‏گرايى اسلامى معاصر، “فصل‏نامه علوم سياسى، سال چهارم، شماره 14 (تابستان 1380 )ص 199. 15 – جعفريان، همان، ص 247 و 237. 16 – همان. 17 – محمد حسين جمشيدى، “ارتباط متقابل انقلاب اسلامى ايران و جنبش شيعيان عراق، “مجموعه مقالات انقلاب اسلامى و ريشه‏هاى آن، 2 ج، ج 2 (قم :نهاد نمايندگى رهبرى در دانشگاه‏ها، 1374 ) 394 – 391. 18 – جمهورى اسلامى (4 بهمن 1371 )، ص 8. 19 – دستاوردهاى عظيم انقلاب شكوهمند اسلامى ايران در گستره جهان، 2 ج، ج 2 (تهران :سازمان ارتباطات فرهنگى، بى تا) ص 48 – 3. 20 – جمعى از نويسندگان، انقلاب اسلامى چرايى و چگونگى رخداد آن (قم :نهاد نمايندگى رهبرى در دانشگاه‏ها، 1378 )ص 213. 21 – جمشيدى، همان. 22 – حميد احمدى، “انقلاب اسلامى ايران و جنبش‏هاى اسلامى در خاورميانه عربى، مجموعه مقالات پيرامون جهان سوم (تهران: سفير، 1369 )ص 157 – 117. 23 – دستاوردهاى عظيم انقلاب شكوهمند اسلامى ايران در گستره جهان، همان. 24 – هادى خسروشاهى، حركت‏هاى اسلامى در فلسطين (تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1370 )ص 143. 25 – جعفريان، همان، ص 247. 26 – كرهرودى، همان. 27 – جعفريان، همان. 28 – كرهرودى، همان، ص 305. 29 – جمشيدى، همان.كرهرودى، همان، ص 299.جمهورى اسلامى (13 / 3 76 )ص 8. 30 – كرهرودى، همان.مهدى حسنى، فلسطين و صهيونيسم (قم: مركز تحقيقات اسلامى سپاه، 1376 )ص 81. 31 – دستاوردهاى عظيم انقلاب شكوهمند اسلامى ايران در گستره جهان، همان. 32 – همان. 33 – جمشيدى، همان.جعفريان، همان. 34 – دستاوردهاى عظيم انقلاب شكوهمند اسلامى ايران در گستره جهان، همان. 35 – همان. 36 – فصل‏نامه حضور، شماره 27 (بهار 1378 )ص 70. 37 – فصل‏نامه حضور، شماره 34 (زمستان 1379 )ص‏14.

/

نهضت حسينى، ستيز با پايه گذاران ظلم

 
بنابر گزارش تاريخ نگاران، روند انحرافى خلافت خلفاء سلف امام حسين (عليه‏السلام) را در انديشه‏اى عظيم فرو برده است. زيرا برخى از خواص و صحابه تحت تأثير جريانات سياسى و قبيله‏اى قرار گرفته، و در يك معامله سياسى دست بيعت براى تحكيم موقعيت حكومت غاصبين، به آنها عاريت داده‏اند.
آن‏ها با اعلام وفادارى به رسومات قبيله‏اى به عصر جاهليت بازگشته و هر روز بيش از روز قبل در جهت اسلام زدائى نامرئى گام برمى‏دارند.
در اين ميان تصورات امام حسين(عليه‏السلام) در افقى ماوراى انديشه ديگران در سير و سياحت است. افكار و اهداف مقدس ايشان نجات خيل عظيم كاروان بشريت است كه خواسته و يا ناخواسته به دست عده‏اى مكّار و كينه‏ورز در گرداب انحراف و انحطاط گرد آمده‏اند. و بدان زندگى ننگين خوگرفته‏اند. و از سوى ديگر به جهت عدم آگاهى و عدم نهادينه شدن ايمان در سرزمين وجودشان در بحران شديد عقيدتى، اجتماعى،سياسى بسر مى‏برند.
در اين وانفساى روزگار فرزند پيامبر با رسالت الهى خويش در صدد نجات امت جدشان بر آمده و با گامهاى بلند و استوار (طرحى نو) در ادبيات و رسومات عرب، كه تا آنروز «ايام العرب» نام گرفته و از ويژگى مهمى برخوردار بود، با عنوان «ايام اللّه» به مردم جهان به ويژه مردم عرب عرضه كردند.
براى شناخت طرح نجات آن امام بزرگ، شناخت زمينه‏هاى پديد آورنده قيام ماندگار آن امام همام يك ضرورت است. آنچه كه دليل ماندگارى و بلند آوازه بودن (نهضت حسينى) مى‏باشد، تنها مقابله آنحضرت با مفاسد اجتماعى، سياسى عصر خود نبود. بلكه نهضت امام از اين نظر حائز اهمّيت است كه قيام امام احياء كننده حيات مجدد اسلام ناب نبوى است. امام حسين(عليه السلام) همواره شاهد و ناظر زخمهاى مهلك بر پيكر اسلام اصيل بودند چه هنگامى‏كه مادر بزرگوارشان با دفاع از حق (ولايت مولاى متقيان) قيام كردند و چه هنگامى كه وصىّ بر حق پيامبر خدا بمدّت طولانى در سكوت و صبر غمبارى روزگار خود را سپرى كردند و چه زمانى كه صلح تحميلى بر دوش برادر بزرگوارشان سنگينى مى‏كرد. بنابراين امام شهيدان تنها كسى بودند كه درد امّت گمراه جدشان را مى‏دانستند و درمان را نيز مى‏توانستند تجويز كنند.
مقاله حاضر در صدد تحليل كوتاهى در مورد اساس زمينه‏هاى نهضت امام برآمده و آنرا از دو بعد «منع حديث» و «جعل حديث»و آثار منفى آنها مورد تحليل قرار مى‏دهد. چگونه امتيازات و افتخارات امّت گرفته شد
در زيارت عاشورا خداوند متعال بنيانگذاران ظلم را لعن و نفرين فرموده است: «فلعن اللّه امّةً اسّست اساس الظّلم و الجور عليكم»
با عنايت به وسعت اقيانوس بى‏كران رحمت الهى و عفو و كرم ربوبى مى‏توان نسبت به باطن جريان كربلا حساسيت نشان داد. كه چگونه است خدايى كه مهربانترين مهربانها نسبت به بندگان خويش است امّت اسلام را نفرين مى‏كند، امّتى كه تا ديروز پاى ركاب رسولخدا(ص) در ميادين جهادى از عزيزترين سرمايه خود بذل و ايثار مى‏كردند. و در جنگ استثنايى (احد) با تنى مجروح در پى تعقيب دشمنان دين برآمدند. از هيچ كوشش و فداكارى در راه اعتلاى اسلام فرو گذار نبودند اكنون چه بر اين امت گذشته است كه با پسر پيامبر خود چنين خصمانه برخورد مى‏كنند و مظلومانه وى را به شهادت مى‏رسانند؟!
شناخت دقيق و صحيح حقايق پنهان در تاريخ اسلام هر انسان فرهيخته و خردمند را بسوى روشن شدن فلسفه شهادت امام حسين (ع) راهنمايى مى‏كند. و ضمن تحسين قيام پربار امام، تنها راه علاج و نجات را در آن عصر خفقان و انحراف، در قيام و ظلم ستيزى بر عليه سلطه‏گران و دگرانديشان مسلمان نما مى‏داند.

آنچه كه فرزند پيامبر خدا(ص) را به سوى شهادت عزت آفرين هدايت كرد. تاكتيكهاى مزورانه به همراه چهره گريم شده باطل بود كه با همدستى يكديگر راههاى منتهى به رسالت و منبع نور را منافقانه بصورت نامرئى قطع كرده و افكار امت را از سر چشمه نور، بسوى ضلالت و ظلمت منحرف كردند.
اگر بخواهيم به عمق و باطن باطل پى‏ببريم و چگونگى بناى ظلم را بنگريم به ناچار مى‏بايست به ساعات آخر عمر مبارك رسول مكرم اسلام نظرى بيفكنيم. لحظات حساس و سرنوشت سازى كه سفير الهى آخرين پيام و يادگار خود را براى امت به وديعه گذاشت. كه هرگاه به آن عمل مى‏شد هيچ گاه امت دچار انحراف و كج روى نمى‏گرديد. امّا در نهايت تأسف اين خواسته به حق رسولخدا(ص) از سوى بعضى از اصحاب به باد اهانت گرفته شد. و از بر آورده شدن خواست آن حضرت ممانعت به عمل آمد؟!
آنحضرت با توجّه به جوّ موجود آن روز بناچار از توصيه گرانقدر خود چشم پوشيدند و اعتراض خود را تنها بصورت درخواست رفتن افراد از كنار بسترشان اعلام كردند.
در واقع آن روز، گام آغازين سر برتافتن احقاد بدريّه و…بود كه بعد از رحلت رسولخدا(ص) شكل قانونى بخود گرفت. و در يك اجتماع نامبارك عدّه‏اى از سر جهالت و عدّه‏اى از روى كينه‏هاى خاكستر نشين (بدرى) دست در دست يكديگر نهال ظلم را كاشتند نهالى كه مسير اصلى اسلام را از اساس به بيراهه و انحطاط مى‏كشاند. اين شجره ملعونه در طول سالها تلاش با توطئه‏هاى رنگارنگ در قالب، اجتهاد، بدعت و سنت آبيارى و بارور شد. و مى‏رفت كه آخرين خواسته‏ها را نيز برآورده كند كه با قيام به موقع امام حسين (ع) همه نقشه‏هاى چندين ساله از بيخ و بن كنده شد. و با خون سرخ امام شهيدان خط بطلان بر روى آنها كشيده شد.
در ميان همه ترفندهاى منافقانه بعضى از اصحاب پيامبر خدا در مورد قطع ارتباط منطقى و عوام پسندانه بين سنت نبوى و امت اسلام (منع حديث) بيش از ساير ترفندها ضربات سنگينى را بر پيكر اسلام فرود آورد. زيرا تنها راه ارتباط سرچشمه هدايت (بعد از قرآن) با مردم، سنت و احاديث نبوى بود. از آنجا كه منصب ولايت غصب شده بود. در چنين موقعيتى احاديث نبوى راه‏گشا راهنماى مردم بسوى تشخيص حق از باطل و پيروى از حق بود. كه اين نعمت بزرگ از امت دريغ شد. در پى قطع رگ حياتى جامعه اسلامى از سرچشمه وحى، مسلمانان به ويژه كسانى كه تازه به اسلام گرويده بودند، در مورد دريافت پاسخهاى منطقى و مستدل براى سؤالات و شبهات خود از سوى خلفاء دچار مشكل شدند. در اين ميان خلأ حاصل از منع حديث بيش از پيش نمايان گشت و وجهه‏ها (جانشين پيامبر خدا) بودن خلفا را زير سؤال برد.
اين بحران و معضل فرهنگى عقيدتى را غاصبان ولايت اينگونه علاج كردند كه با سوء استفاده از قدرت و اقتدار حكومت عده‏اى را تهديد كردند كه خليفه هرچه را درست و صلاح تشخيص بدهد.(اجتهاد) همان لازم الاجرا است. و از طرفى با جعل حديث و تحريف حقايق بدعتها و اجتهادهاى بى‏پايه را در ميان مردم رواج دادند و با قرار دادن افرادى نظير «كعب الاحبار» و تيم داريها بر رأس امور دينى خلأ عظيم (منع حديث) را رفع كردند. اساسنامه ظلم‏
چنانچه ذكر شد، پس از رحلت رسول مكرم اسلام كسانى كه منافقانه اسلام آورده بودند با ايده‏هاى نامبارك زير سايه‏بان بنى ساعده جمع شده و در تدارك يك استحاله عظيم عقيدتى فرهنگى برآمدند. كانديداتورى اجبارى ابوبكر نخستين گام بسوى انحراف و استحاله بود. در اين راستا مجال تحليل و بازگويى جريان شوم سقيفه نيست امّا به جهت ضرورت مى‏توان به نكاتى اشاره كرد كه در عصر حاضر نيز، سبب هشيارى و بيدارى و عبرت و راه‏گشا مى‏باشد.
1- عدم شناخت صحيح انقلاب عظيم رسولخدا(ص) و عدم توجه به اهداف بلند و جهانى آن از سوى مردم.
2- گرايشات قبيله‏اى (نژاد پرستى – حزبى بودن).
3- جهل به عنوان اركان اصلى يارى دهنده ظلم (جهل مدرن امروز).
4- حسادت و خودخواهى رؤساى قبيله (اوس و خزرج) نسبت به يكديگر و نهادينه نشدن ايمان در قلوب آنها.
5 – نهادينه نشدن افكار و انديشه‏هاى اسلامى در ميان عامه مردم. آنجا كه ابوبكر مى‏گويد: «ما از نزديكان پيامبر هستيم و شايسته خلافت». كسى اعتراض نمى‏كند كه اگر ملاك خلافت قرابت با رسولخدا(ص) باشد مولاى متقيان جان پيامبر است بقول قرآن «انفسنا»، خود پيامبر خدا فرمود: «انا مدينة العلم و علىٌّ بابها».
من شهر علم هستم و على دروازه آن هركس بخواهد وارد شهر بشود بايد از دروازه وارد شود.
6- اسلام آوردن منافقانه و عدول از اسلام بصورت منافقانه توسط برخى از صحابه.
گرچه در مراحل اوليّه توطئه، رقيب اصلى بظاهر از صحنه خارج شد و با آتش گرفتن در خانه دختر نبى اكرم. و اظهار تظلم آن حضرت و هشدار و اخطار ايشان مرحله جديدى شروع شد. احساسات مذهبى مردم هرچند اندك پشتيبان ولايت گرديد اما نقل بعدى تاريخ چنين مى‏نمايد كه توطئه‏هاى بعدى حساب شده و دقيق طراحى شده بودند لذا مردم عوام را به راحتى توانسته مهار كنند و سكوتى طولانى و عذاب آور نصيب اهل بيت پيامبر(ص) و ولىّ بر حق جهان اسلام بنمايند.
اما غفلت طراحان سقيفه اين بود كه فراموش كرده بودند و يا از اساس ايمان نداشتند به اين امر كه اسلام يك حيات معنوى و نياز ضرورى براى مسلمانهاست هرچند كه مدت طولانى در حبس بوده باشند. بالاخره روزى بايد اين نياز تأمين شود. تنها امام حسين(ع) بود كه به جهت دارا بودن به جسم و فكر مطهر اين فضاى آلوده برايشان قابل تحمل نبود. هرچند كه ساليان دراز به ناچار اين وضعيت را بنابر مصالحى تحمل كرده بودند. آغاز توطئه‏هاى اساسى يكى پس از ديگرى‏
يكى ديگر از عوامل مؤثر در آلودگى فضاى معنوى در جهان اسلام ممنوعيت آب حيات بود.
عايشه نقل مى‏كند: پدرم 500 حديث از احاديث پيامبر(ص) را در كتابى جمع آورى كرده و آنرا بمن امانت سپرد. شب هنگام مشاهده كردم كه در بسترش آرام ندارد و از اين پهلو به آن پهلو مى‏غلطد و خواب به چشمش راه نمى‏يابد گفتم: آيا ناراحتى يا…صبح دستور داد: «دخترم آن احاديث كه نزد تو است بياور، آنگاه طشتى طلبيد، آن كتاب را كه محتواى احاديث پيامبر بود به آتش سپرد و با سوختن كتاب اضطراب و آشفتگى‏اش آرام شد.» علت را از او سؤال كردم. گفت: «ترسيدم در ميان احاديثى كه من در اين كتاب نوشته‏ام حديثى باشد كه اصل نداشته باشد و من بر اساس اطمينان به كسى آنرا از او نقل كرده باشم و آن وقت من مسئوليت پيدا كنم.»(1)
نظير اين مطلب را درباره خليفه دوم نيز مورخين نوشته‏اند، كه حتى در جمع آورى حديث از اصحاب ديگر پيامبر نظرخواهى كرد و همگان بدين كار راضى شدند عمر يك ماه در اين مورد فكر مى‏كرد. عاقبت تصميم نهايى خويش را گرفت. در ميان مردم چنين گفت: «من در نظر داشتم كه روايات سنت نبوى را بنويسم اما به ياد آوردم كه اقوام شما، قبل از شما كتابهايى نوشته و سخت بدان مشغول شدند در نتيجه كتاب آسمانى خود را ترك كردند…»(2).
در تحليل اين دو و نمونه‏هايى از اين قبيل، چنين به نظر مى‏رسد كه اين دو خليفه با جمع آورى احاديث نبوى يك هدف را دنبال مى‏كردند و آن كنترل و نابود كردن آثار پيامبر خدا بود.
سياست آنها بر اين محور مى‏چرخيد كه تنها احاديثى ضبط و نشر گردد كه با سياست آن روز و دستگاه خلاف و حكومت مخالفتى نداشته باشد، به عنوان مثال احاديثى نظير تأييد صداقت ابوذر و اهل بهشت بودن عمار و سلمان از اهل بيت است، در ميان مردم نهادينه نگردد، زيرا در صورت پذيرفته شدن صداقت و راستگويى عمار و ابوذر و… عملكرد و رفتار آنها نيز الگوى مردمى قرار مى‏گرفت و آنها همواره در كنار مولاى متقيان بودند و اين امر با ادعاى خليفه پيامبر بودن آنها در تضاد بود.
از طرفى ديگر، اگر جبهه مخالف (ولايت مولاى متقيان) حديثى مى‏نگاشتند و جبهه مقابل آنها(سلمان و ابوذر) حديثى ديگر مى‏نگاشتند. مردم دچار حيرت و سردرگمى فاحش مى‏شدند. و قدرت تشخيص و تفكيك سلمان و مقداد و سايرين را در موضع حق دارا نبودند.
در يك مورد نقل شده است كه عمر دستور داد:«فقط احاديث عبادى را نقل كنند»(3)
پس از گذشت اندك زمانى، از كنترل حديث مأيوس گشتند. راه چاره را در انهدام احاديث ديدند اما در صورت آتش زدن نوشته‏هاى كاغذى، پوستى و… آنچه كه بر سينه‏هاى اصحاب نقش بسته بود. آنها را چگونه چاره كردند. در ميان مسلمانان فريب خورده، افرادى چون «رشيد هجرى و ميثم تمار» هم پيدا مى‏شدند كه با دست و پاى بريده بر سر چوبه دار، بجاى ناله كردن، حديث نبوى نقل مى‏كردند.
بنابراين طرحى نو انداخته و چاره‏اى دگر انديشيدند و آن «حبس صحابه معتبر و نامى در مدينه بود.» سياست حكومت عمر بر آن بود كه، دسته‏اى از صحابه كه بيم آن داشت، كه دور از چشم عمر حديث نبوى نقل كنند آنها را در مدينه حبس كرد.
عبداللّه بن عمر گويد: «زبير، مردى شجاع و با مهابت بود، وى نزد عمر آمد، گفت: اجازه ده بروم جهاد در راه خدا كنم. عمر گفت: «تو را كافى است جهادى كه با پيامبر كردى.»(4)
در روايت ديگر چنين مى‏گويد: «من در اين درّه (مقصود دره مدينه است) را گرفتم كه مبادا اصحاب محمد (ص) ميان مردم رفته، مردم را گمراه كنند.»(5)
«عبدالرحمن بن عوف» روايت مى‏كند: عمر پيش از آن اصحاب پيامبر را از نقاط مختلف به مدينه گرد آورد ابوذر و…به آنها گفت: «اين احاديث چيست كه از پيامبر در جهان پراكنده كرده‏ايد؟!» گفتند: «ما را نهى مى‏كنى…» گفت: «نزد من بمانيد! بخدا سوگند تا من زنده‏ام، از من جدا نخواهيد شد! ما بهتر مى‏دانيم كدامين حديث را از شما بپذيريم و كدام را رد كنيم.»(6)
ممانعت از نقل حديث تا آخر قرن اول هجرى (صد سال) دوام يافت، هر كس حديث نوشته بود، جمع كرده و بدست آتش سپردند.
نخستين عامل تحريف و تبديل احكام و جهان بينى اسلامى همين بود: «نيروئى كه نگذاشت احاديث پيامبر در بين مردم انتشار يابد و به دست مسلمانان (و آيندگان) برسد. مردم تازه مسلمان خواهان اسلام بودند و مى‏خواستند بدانند كه پيامبرشان در شرايط و حوادث گوناگون چه گفته و چه كرده است. آنها تكليف دينى خود را در كارهاى فردى و اجتماعى مى‏خواستند، بنابراين اگر قدرت حاكمه جلوى نقل گفتار پيامبر و ثبت و ضبط آنرا بگيرد، ناگزير مردم به نقاط ديگر و سرچشمه‏هاى ديگر(كاذب) روى مى‏آورند. در برابر اين لزوم، و در مقابل اين جريان طبيعى، قدرتمندان و حكّام فكر لازم را كرده بودند.»
«كعب الاحبار يهود مأمور تفسير قرآن و پاسخ به سؤالات مربوط به مبدأ و معاد شده بود.»(7)
اينگونه بود كه اسلام از مسير اصلى خود منحرف شد و بقول خود اصحاب: «اگر امروز پيامبر در ميان ما باشد تنها قبله و اذان ما را مشترك مى‏يابد».
اين اعتراف آشكار نشان از انحراف فاحش است كه رهبران جامعه اسلامى با منع حديث و حبس اصحاب در مدينه، سبب تهى شدن جامعه از محتواى اسلامى و سنت و سيره نبوى شدند.
خلفايى كه ادعاى جانشينى پيامبر خدا(ص) را داشتند: در جوابگويى مسائل شرعى و اجتماعى مردم عوام نيز درمانده بودند. بنابر نقل اهل عامه عمر بيش از 72 بار اقرار كرده بود كه اگر على(ع) نبود من هلاك مى‏شدم «لولا علىٌّ لهلك عمر» سيوطى در «تاريخ الخلفا» مى‏نويسد: «ابوبكر جمعاً 104 حديث از پيامبر نقل كرده» عمر بيش از 50 روايت نقل نكرده و عثمان 146 روايت.»(8)
هنگامى كه جانشين پيامبر(ص) از مسائل و احكام اسلامى خود بهره‏اى نداشته باشد چگونه مى‏تواند افراد تازه مسلمان شده را راهنمايى كند. اينگونه بود كه چاره انديش بدين صورت شكل گرفت: تيم دارى و كعب الاحبار يهودى كه تازه مسلمان شده بودند در رأس «امور فرهنگى» اسلامى قرار گرفت تا ديگر خليفه ناچار نباشد كه تازه مسلمانها را براى فراگيرى علوم و احكام اسلامى به در خانه مولاى متقيان بفرستد و بدين وسيله حيثيت خود را در معرض خطر و سؤال قرار بدهد. و اين سؤال را از اذهان مردم پاك نمايد: «آيا على جانشين پيامبر است يا عمر؟، اگر عمر وصى پيامبر است پس چرا عالم به مسائل و معارف اسلامى نيست، و اگر وصى پيامبر نيست بر مسند خلافت چه مى‏كند؟.»
كعب در مسجد مى‏نشيند و مردم از وى مسائل تفسيرى سؤال مى‏كنند، سالها معارف اسلامى بدست كعب و امثال او براى مسلمانان آموزش و پرورش داده شد. شاگردانى چون معاويه و عمروعاص در اين مكتب پرورش يافتند. «با توجه به حقايق، به خوبى در مى‏يابيم كه چگونه يهوديت و مسيحيت تحريف شده و خرافات ساليان دراز كه در گوشه و كنار اينها آكنده شده‏اند به متن اسلام تأثير مى‏كند، به اندرون دين خدا راه مى‏يابد.» هنوز هم آثار شوم آن معضل مهم در جهان اسلام است.
«بنابراين ممانعت از نشر حديث يكى از بزرگترين عوامل تحريف در ابعاد مختلف اسلام است.»(9)
خليفه دوم در عصر حكومت خود، عامل پيدايش چهار روش خطرناك نسبت به سنت و حديث نبوى گرديد، كه بعدها بعضى از آن مسائل بنام «سنت عمر» معروف و مشهور شد.
1- نهى از نشر حديث نبوى حتى اجازه نداد زنان پيامبر (ص) به خارج از مدينه سفر كنند. تا مبادا حديث نقل كنند.(10)
2- صدور اجازه رسمى از مقام خلافت بر نشر افكار بنى‏اسرائيلى بين مسلمانان.
3- عمل كردن خليفه به رأى خود و بر خلاف نص صريح كتاب خدا و سنت پيامبر كه خود جزئى از سياست حكومت در برابر حديث و سنت پيامبر خدا به شمار مى‏آيد.
4- روايت كردن حديت در تأييد سياست حكومت و به ناروا آنرا به پيامبر(ص) نسبت دادن.(11)
خليفه به جاى نشر حديث پيامبر(ص) دستور مى‏داد (قرآن) بخوانند، ولى در مورد قرآن نيز، از اينكه درباره معنى و تفسير آن پرسش شود، شديداً نهى و جلوگيرى مى‏كرد.(12) اين ممانعت در حالى صورت مى‏گرفت كه عمر در لحظات آخر عمر پيامبر خدا گفت: مردم كتاب خدا ما را كفايت مى‏كند. آيا جهان اسلام در آينده، با توجّه به تحوّلات زمانه نياز به مسائل جديد نداشت؟ اگر نياز داشت چه كسى پاسخگوى مسائل مستحدثه بود.!
زمانى كه يك نفر از اشراف قبيله تميم، به نام صبيغ بن عسل تميمى، از معناى «والزاريات ذرواً» سؤال مى‏كرد، عمر او را به مدينه طلبيد و آنقدر با چوب خوشه خرما بر سرش زد كه خون از دامن پيراهنش چكيد. و سپس او را زندانى كرد! پس از مدتى دوباره او را طلبيد و صد ضربه چوب بر كمرش زد و كمر وى را مجروح كرد.!! و سرانجام او را به بصره تبعيد كرد و دستور داد كسى با او سخن نگويد! تا آنكه ابوموسى اشعرى پس از مدتى او را شفاعت كرد و عمر او را آزاد ساخت.(13)
اين نمونه‏اى از خطرناك بودن نشر حديث براى دستگاه غاصب حكومتى است كه در ميان عامه به عدل خليفه شناخته شده است.
بدين گونه، پايه‏هايى كه پيامبر خدا در طول مدت 23 سال تلاش بى‏وقفه برپا نمود بود، مولاى متقيان بهترين فصل عمر و جوانى خود را در پاى ركاب آنحضرت براى استحكام پايه‏هاى اسلام سپرى كرده بود و نيز ياران آنحضرت در تحكيم آن پايه‏ها آنحضرت را يارى كرده بودند، آهسته آهسته از درون پوسيده شد. و پسر پيامبر چاره و نجات اساس اسلام را در قيام و شهادت مظلومانه خود ترسيم كرد. نمونه هايى از نشر معارف اسلامى به دست «كعب الاحبار» و «تيم دارى»
«تيم دارى» راهب نصارى بود او نيز (بمانند برخى) بظاهر اسلام آورده بود. و بدستور «عمر» پيش از نماز جمعه در مسجد پيامبر(ص) سخنرانى مى‏كرد، در زمان عثمان و به دستور او اين سخنرانى هفته‏اى دو بار شد.(14) «تيم» اولين كسى است كه در جهان اسلام، بنيان قصه‏گويى را بنا نهاده است. او از خليفه (عمر) اجازه خواست تا بر مردم ايستاده قصه بگويد و عمر به او اذن داد.
اين ترفند هنگامى صورت مى‏گيرد كه مردم مسلمان نياز به معارف اسلامى دارند نياز به علومى دارند كه آنها را از جهالت نجات دهد(كسى كه) در سال نهم هجرت يعنى آخرين سال عمر پيامبر به مدينه آمده و مسلمان شده است.(15) چگونه مى‏تواند سخنگوى اسلام باشد.
«خليفه ثانى» نسبت به تيم بسيار احترام مى‏كرد. «او راهب و عابد بود» و از او با عبارت «خير اهل المدينه» (بهترين فرد مدينه) ياد مى‏كرد.(16) و اين يهودى تبار در هنگامى ستوده مى‏شد كه افرادى چون مولاى متقيان در ميان مسلمانان غريبانه در سكوت وتنهايى بسر مى‏برد و گره‏هاى كور تنها بدست با كفايت ايشان گشوده مى‏شد. هنگامى كه به اجتهاد خليفه (عمر) قوانينى بر جامعه اسلامى تحميل شد از جمله تقسيم گوناگون مردم (تبعيض) به طبقات مختلف. «تيم» د ركنار اهل بدر قرار گرفت. كه در شمار محترمترين ياران پيامبر(ص) بودند و از همه بيشتر حقوق مى‏گرفتند.(17) او تا پايان خلافت حكومت عثمان در مدينه بود. ولى بعد از كشته شدن عثمان به شام فرار كرد. او كه تحت نفوذ فرهنگ اسلامى تربيت نشده بود. و بهره‏اى از ايمان نيز نبرده بود. ستايش‏ها و حمايت‏هاى خليفه بود كه «تيم» را مقتدر ساخت. بصورتى كه در صحاح و مسانيد مصادر روائى مكتب خلفا، 5374 حديث از وى نقل شده.(18)
«كعب الاحبار» كه نامش «كعب بن مانع» و كنيه‏اش «ابواسحاق» بود. به كعب احبار لقب داشت. احبار جمع «احبر» است و حبر عالم يهود را گويند و گاه به عالم مسيحى نيز گفته مى‏شود. كعب اهل يمن بوده و در زمان حكومت عمر به مدينه آمده و در عصر ابوبكر اسلام را پذيرا شده بود. كعب همواره از تورات به عنوان «كتاب خدا» نام مى‏برد. لذا بعدها كه بنام «كتاب خدا» مسائلى را مطرح مى‏كرد. مرادش تورات بود. اما مردم عامى و عوام توجه به اينگونه تحريف و انحرافات نداشتند كه آيا مراد از كتاب خدا قرآن است! تا تورات!
كعب كوششى تمام داشت كه اخبار يهود را در ميان مسلمانان منتشر نمايد و بيشتر آن‏چه كه از اخبار يهود و مدح و ثناى اهل كتاب و… در كتب اسلامى هست، توسط وى نشر شده است. از جمله: ابن عساكر در تاريخ خود چنين نقل مى‏كند: «احبّ البلاد الى اللّه الشّام و احبّ الشّام الى اللّه القدس» محبوبترين سرزمين‏ها در پهنه زمين نزد خدا شام است، و محبوبترين نقطه شام نزد خداوند قدس است.(19) نتيجه اينكه شام و قدس از مكه و مدينه نيز نزد خدا ارزشمندتر و محبوبتر است. پس بنابراين معاويه هم بهترين جانشين پيامبر!!
روز قيامت به اهل شام خطاب مى‏شود كه خداوند از شما مواظبت خواهد كرد… هر كس وارد شام شود، مورد رحمت و مرحمت خداوندى خواهد بود و هر كس از آن خارج شود مغبون و بازنده است. جالب است بگوئيم كه اين روايت (انّ الكعبة تعبد لبيت المقدس فى كل غداةٍ) خانه كعبه هر روز صبحگاهان براى بيت المقدس سجده مى‏كند) را براى امام باقر(ع) خواندند و گفتند: كعب راست گفته است. امام فرمود: دروغ گفتى، و كعب چون تو دروغ گفته است.(20)
اينگونه نگرش از سوى مردم مسلمان نشانگر نهادينه شدن اسرائيليات در جهان اسلامى مى‏باشد.
كعب علاوه بر نشر فرهنگ تحريف شده يهود در جامعه اسلامى به پرورش شاگردانى چون معاويه، عبداللّه بن عمروبن العاص و ابوهريره و…همت گماشت. كعب به عبداللّه پسر عمروعاص گفت: انت افقه العرب(21). تو از همه عرب عالمتر و فهميده‏تر هستى، در شهر مكه از وى سؤالى كردند، گفت: برويد از عبداللّه پسر عمروعاص پرسش كنيد. جعل حديث‏
بعد از مسدود كردن راه انتشار احاديث نبوى و پيش‏بينى‏هاى لازم در اين زمينه، گاه‏گاهى افرادى چون ابوذر از فرصت استفاده كرده و احاديث نبوى را براى مردم تشنه معارف اسلامى بيان مى‏كردند. اين عملكرد دستگاه خلافت را به دهشت انداخت لذا به چاره‏انديشى دوباره روى آوردند.
سياست نوين دستگاه حكومتى اين بود كه با جعل احاديث، گفتار پيامبر را از اعتبار ساقط كرده و شخصيت آنحضرت را در حد يك انسان عادى تنزل بدهند. تا اينكه بتوانند به راحتى همه احاديث نقل شده پنهانى را نيز بى‏اعتبار سازند.
در احاديث جعلى سعى شده است علاوه بر تزلزل شخصيت آن حضرت به پايين‏ترين درجه و بى‏اعتبار ساختن احاديثى چون، (لعن و نفرين بر بنى اميّه و…) احاديث مثبت به نفع بنى اميه ساخته شود. و كارگزاران و صحابه از شخص پيامبر بلند مرتبه‏تر جلوه كنند.
روايتى از قول عايشه نقل شده كه مى‏گويد: «من از پشت سرآن حضرت به مسجد نگاه مى‏كردم در حالى كه حبشيان به رقص و بازى مشغول بودند. پيامبر به آنها فرمود: اى حبشى زادگان بزنيد و برقصيد و بازى كنيد تا يهود و نصاراى بدانند در دين ما آزادى هست، و اينگونه كارها روا مى‏باشد!…در اين هنگام عمر از در مسجد وارد شد. حبشيان از هيبت او ترسيده و هر كدام به گوشه‏اى فرار كردند.»(22) در اين روايت جعلى هم توهين به مقام مقدس (الهى) پيامبر شده، پيامبرى كه خود آوردنده حرمت ساز و آواز است، به حبشيان اجازه رقص و آواز مى‏دهد و اجازه مى‏دهد همسرش به نامحرم نگاه كند. و هم مقام عمر را بالاتر از مقام رسولخدا(ص) جلوه مى‏دهد. كه حبشيان از رسولخدا(ص) هراسى نكردند اما از عمر ترسيدند و فرار كردند!
جاى تأسف اينجاست كه اينگونه روايات از قول عايشه «ام المؤمنين» روايت شده است.(23)
پس بنابراين بسيارى از احاديث نبوى ارزش و اعتبارى نداشته: «انا مدينة العلم و علىٌ بابها» و «علىٌّ منّى و انا من علىٍّ» و يا «فاطمة بضعة منى» يك تعريف احساسى و قوم خويشى بوده و آتش بر در خانه يگانه دخترش امرى عادى تلقى مى‏شود و يك تصفيه حساب حكومتى!
دروغ احاديث جعلى از آنجا آشكار و برجسته است كه برخى از راويان حديث نبوى خود، در حال حيات پيامبر(ص) ايشان را درك نكرده‏اند، اما به عنوان صحابى قلمداد شده‏اند و برخى ديگر نظير ابوهريره خود به ساختگى حديث خود اعتراف كرده‏اند.(24)
عايشه مى‏گويد: پيامبر به من گفت: آيا نمى‏دانى، اى عايشه كه من در راز و نيازهايم با پروردگار بدو عرضه داشتم كه من بشرى بيش نيستم و ناگزير خشمگين خواهم شد هر نفرينى كه بر اساس خشم و غضب بر فردى از افراد امت يا خانواده يا همسرى از همسرانم كردم، آنرا مايه بركت و خير و آمرزش و رحمت و پاكيزگى قرار بده.(25)
اينگونه احاديث با انگيزه رفع اتهام و نفرين از مطرودين ساخته شده است تا زمينه را براى پذيرش آنها از سوى مردم فراهم نمايد وگرنه (مروان و پدرش) نمى‏توانست در دستگاه خلافت عثمان راه يابند و سمتى نيز به چنگ آورند.
«حكم بن ابى العاص» از مكه به مدينه آمده و اسلام هم آورده بود اما گاه پشت سر پيامبر(ص) راه مى‏رفت و به طور مسخره رفتار خاص آن حضرت را تقليد مى‏كرد و…گاه نيز زبان خودرا بيرون مى‏آورد پيامبر(ص) بعد از مدتى كه او بى‏شرمانه به رفتارش ادامه داد، برگشته و فرمود: «فكذلك فلتكن» همان طور كه هستى باش. حكم ديگر هيچگاه از چنگال اين نفرين رهائى نيافت و تا پايان عمر به همان شكل مسخره باقى ماند.(26) حكم و پسرانش مروان و… از نظر رسولخدا(ص) طرد شده بودند، اما هنگامى كه عثمان به خلافت رسيد. مقام و منزلت آنها را بالا برد.
تناقض آشكار اينگونه روايات جعلى با نص قرآن بر افراد با ايمان پوشيده نيست. قرآن مى‏فرمايد: «سنقرئك فلا تنسى» و ما آيات قرآن را بر تو (مكرر) قرائت مى‏كنيم تا هيچ فراموش نكنى».(27) احقاد بدريّه،…
با توجه به مطالب گذشته اهداف پليد و منافقانه برخى از اصحاب تنها در جعل و منع حديث خلاصه نمى‏شد بلكه حس انتقام جويى و حميت جاهلى هنوز در ميان آنها از رونق نيفتاده بود. هم چشمى بنى اميه با بنى‏هاشم حركت‏هاى پنهان در سينه‏ها از يك سوء قدرت‏طلبى و حميت جاهلى از سوى ديگر دست در دست هم اساس اسلام را مورد تهديد جدى قرار دادند. خود عمر مى‏گويد: وقتى فرياد فاطمه بلند شد (به هنگام آتش زدن در خانه حضرت زهرا(س)) نزديك بود نرمى اختيار كنم و برگردم، اما به ياد آوردم روش محمد(ص) و خونهاى پهلوانان عرب را كه بدست على(ع) ريخته شده بود. پس بار دوم در را بطرف ديوار كه زهرا پشت آن بود فشار دادم. در نتيجه فرياد (يا ابتاه) فاطمه بلند شد…»(28)
روز عاشورا هنگامى كه امام حسين (ع) از مردم حاضر در جنگ سؤال كرد به چه علت با او مى‏جنگند. گفتند: همه مطالبى كه بيان كردى مى‏دانيم. با اين حال دست از تو بر نمى‏داريم… اين مطلب نشانگر عمق كينه آنهاست. در اثر جعل و منع حديث، زمينه‏هاى سبّ مولاى متقيان فراهم شد و معاويه در نهايت نامردى از آن موقعيت بيشترين استفاده را كرد. معاويه معتقد بود كودكان بايد با دشمنى اميرمؤمنان بزرگ شده و جوانان نيز با دشمنى ايشان پير گردند. با كمال تأسف بايد اعتراف كرد كه معاويه با اينكه در جبهه باطل قرار داشت اما چنان دقيق و ظريف از طريق مكر و تهديد پيش رفته بود كه شامات يكپارچه طرفدار بنى‏اميّه بودند…
معاويه به فرزند خود درباره شاميان چنين سفارش مى‏كند: «مردم شام را پيشاپيش خود بدار! اگر از دشمن بيم‏داشتى آنان را به جنگ دشمن بفرست، اما همين كه مأموريت خود را پايان دادند مگذار در خارج از شام بمانند آنها را فورى به خانه‏هايشان برگردان تا خوى بيگانگان را نگيرند.»(29)
هنگامى كه معاويه حكومت خود را تثبيت كرد و به زعم خود يگانه اميد بلاد اسلامى شد. خود را در آستانه پيروزى نهايى مى‏ديد با رسمى كردن سبّ مولاى متقيان گامهاى‏نهايى را برمى‏داشت.
«ابن ابى الحديد معتزلى» شارح نهج‏البلاغه به نقل از «زبيربن بكّار» از قول «مطرف» فرزند «مغيرة بن شعبه» چنين نقل مى‏كند: من همراه پدرم مغيره به مسافرت شام رفته و بر معاويه وارد شده بوديم (مغيره در آن زمان فرماندار معاويه در كوفه بود) پدرم هر شب به مجلس شبانه معاويه رفته، و مدتى با او هم صحبت بود و…او هر شب هنگامى كه به خانه باز مى‏گشت، با شگفتى فراوان از معاويه و فراست و كياست او نقل مى‏كرد…اما يك شب پس از اينكه از نزد معاويه به خانه بازگشت، از غذا خوردن امتناع ورزيد، و من او را سخت پريشان و درهم ديدم ساعتى درنگ كردم، زيرا مى‏پنداشتم ناراحتى پدرم به خاطر اعمالى مى‏باشد كه از ما سرزده و يا…بالاخره نتوانستم تحمّل و صبر كنم و به پدرم رو كرده گفتم: چرا در اين شب اين قدر ناراحت و پريشان هستى؟ گفت: فرزندم! من از نزد خبيث‏ترين و پليدترين مردم باز گشته‏ام؟ گفتم: هان! براى چه؟…گفت: مجلس معاويه خالى از اغيار بود، و ما با هم خيلى خصوصى و با نهايت صميميت سخن مى‏گفتيم. من بدو اظهار داشتم: اى اميرالمؤمنين! تو به آرزوها و آمالت رسيده‏اى، حال اگر با اين سن كهولت به عدل و داد دست زنى و با ديگران به مهربانى رفتار نمايى چقدر بجاست. اگر نظر لطفى به خويشاوندانت – بنى هاشم – كنى، و با ايشان صله رحم بنمايى چه مانعى در پيش است؟ بخدا سوگند! امروز اينان هيچ چيز كه در تو ترس و واهمه برانگيزد، ندارند. اينها عموزاده‏هاى تو هستند…معاويه جواب داد: واى بر تو!اين آرزويى سخت دور از دسترس و انجام نشدنى است. ابوبكر به حكومت رسيد و عدالت ورزيد، آن همه زحمتها تحمل كرد بخدا سوگند! تا مرد نامش نيز به همراهش مرد. آنگاه عمر به حكومت رسيد، كوششها كرد، او در طول ده سال رنجها كشيد، اما چند روزى بيش از مرگش نگذشت كه هيچ چيز از او باقى نماند، جز اينكه گاه و بيگاه گوينده‏اى گويد:عمر! سپس برادر ما عثمان به خلافت رسيد… تا كشته شد بخدا سوگند نامش نيز مرد،…در حالى كه نام اين مرد، فرزند ابوكبشه (مقصود پيامبر خدا(ص) است و اين لقبى بود كه كفار قريش به طعنه به آن حضرت داده بودند، را هر روز پنج‏بار در سراسر جهان اسلام به فرياد بانگ مى‏زنند، و به بزرگى ياد مى‏كنند: اشهد ان محمداً رسول اللّه). تو فكر مى‏كنى چه عملى در چنين شرايطى باقى خواهد ماند؟ و چه نام نيكى پايدار است، اى بى مادر؟ نه بخدا سوگند! آرام نخواهم

نشست مگر اين كه اين نام را دفن كنم، و اين ذكر و ياد را بخاك بسپارم!.
معاويه به سوگند خويش وفادار ماند. و نهايت كوشش خويش را در راه انجام آن بكار انداخت لذا به اعتقاد ما اين احاديث در عصر معاويه جعل شده است.(30)
در ميان همه عوامل پديد آورنده زمينه قيام كربلا، سستى و جهالت مردم بيش از همه عوامل مؤثر و حائز اهمّيت بود، چنانچه در تاريخ آمده است دو مرد عرب بر سر ناقه يا جملى با هم نزاع داشتند، و فرق آن دو را نمى‏دانستند معاويه پس از اطّلاع از قضيّه به يكى سفارش كرد به على بگو: به جنگ تو كسانى را مى‏فرستم كه فرق جمل و ناقه را نمى‏دانند، همچنين سستى‏هايى كه مردم در دوران حكومت اميرمؤمنان و امام حسن عليها السلام از خود نشان دادند در خطبه: «يا اشباه الرّجالٍ ولا رجال» اى مرد نمايان نامرد. گواه معتبرى است بر جهالت و نادانى مردم مسلمان و عدم اطاعت آنها از رهبرى بر حق اميرمؤمنان. اشرافى‏گرى كارگزاران و خواص‏
زمزمه‏هاى اشرافى‏گرى از دوران حكومت خليفه دوم بگوش مى‏رسيد و در زمان عثمان به اوج خود رسيد. بطوريكه علاوه بر درباريان و بنى‏اميه، كسانى نظير طلحه و زبير، ابوموسى اشعرى و… چنان به دنياگرايى گرايش پيدا كرده بودند كه در هنگام خلافت عدل‏گستر اميرمؤمنان نتوانستند از آن زندگى اشرافى دل كنده و در خدمت رهبر خود باشند. نه تنها آن جهادگران ديروز با امام خود همكارى ننمودند بلكه رو در روى امام قرار گرفتند.
گوستاولوبن در كتاب «تاريخ تمدن اسلامى» مى‏نويسد: «تاكنون هيچ مردمى مانند مردم جزيرةالعرب ديده نشده كه در مدّت كوتاه و اندك، بتوانند به اين حد از تمدن نائل شوند و اين در اثر آموزه‏هاى دين بود كه پيامبرشان براى آنان آورده بود.»(31) اما مسلمين در يك آزمايش فتح و ظفر نتوانستند براى هميشه پايبند اصول اسلامى باقى بمانند حتى در ماجراى كربلا عدّه‏اى به طمع غنيمت به كربلا آمده بودند نه براى حفظ اساس اسلام!
«جرجى زيدان» مورخ مسيحى لبنانى مى‏نويسد: «پس از آنكه اعراب به كشور گشايى پرداختند، سيم و زر و غلام و كنيز به جزيرة العرب روان گرديد و اندك اندك اعراب مسلمان به فساد و هرزه‏گى گرائيدند».(32)
«ابن سعد» در (طبقات الكبرى) مى‏نويسد: «زبير صحابى نامدار اسلام در بصره خانه‏اى ساخت كه امروزه هم معروف است…در كوفه، مصر، اسكندريه هم خانه‏هايى ساخت بعد از مرگ زبير 50 هزار دينار و هزار عبد و كنيز باقى ماند».(33)
«عبدالرحمن» يكى از اعضاى شش نفره شوراى خلافت، وقتى از دنيا رفت يك هشتم مالش را كه بين چهار زنش قسمت كردند، (سهم يك زن) هشتاد و چهار هزار دينار بود.(34)
«مروان پانصد هزار دينار، ابن ابى سرح صدهزار دينار، زيدبن ثابت صدهزار دينار، از عثمان هديه گرفتند».(35)
بدين وسيله دنياگرائى بر دين‏گرائى ارجحيت يافت و دين تنها لق لقه زبان مسلمانها شد. جهالت و تسامح مردم‏
آنچه گذشت گوشه‏هايى از عوامل زمينه ساز شهادت امام حسين(ع) بود به اعتقاد محققان اسلامى رخدادهاى قبل از مرگ معاويه، لايه‏هاى زيرين و پايه‏هاى تخريب اسلام را تشكيل مى‏داد. و آنچه بعد از مرگ معاويه رخداد لايه‏هاى رويين و انگيزه‏هاى قيام امام بشمار مى‏رود.
علاوه بر معرفى اسلام (وارونه) توسط معاويه به مسلمانان شامات و عدم وفادارى و پايبندى به مفاد صلح‏نامه و جناياتى كه در اين فاصله به وقوع پيوسته بود، با انتخاب يزيد براى خلافت مى‏رفت تا آخرين آثار باقى مانده از اسلام زير سلطه امويان مدفون گردد.
مردم ايالت دمشق از روزى كه اسلام را پذيرفته بودند همواره بنى‏اميه را در كنار و بالاى سر خود مشاهده مى‏كردند و تعاليم اسلام را از آنان مى‏گرفتند.
بنى اميه هيچ‏گاه فرصت يافتن مسير صحيح اسلام ناب را به آنان نمى‏دادند و از اين جهالت اهل شام همواره به نفع سلطنت خود بهره مى‏بردند. بطوريكه معاويه به پسرش يزيد توصيه كرد، كه مردم شام را پس از پايان مأموريت خود به شام برگرداند.
اين مطلب آشكارا تحت نظر بودن مردم شام را برملا مى‏كند. و اگر به دو خطبه حضرت زينب(س) در كوفه و شام توجه شود. تفاوت اين دو خطبه درك و فهم مردم شام را به وضوح روشن مى‏نمايد. «عبداللّه بن على» گروهى از مشايخ شام را نزد سفّاح فرستاد كه اينان از خردمندان و دانايان اين ملك‏اند و همه سوگند مى‏خورند كه ما نمى‏دانستيم رسول اللّه (ص) خويشاوندانى كه از او ارث مى‏برند، جز بنى اميّه داشته باشد. تا آن گاه كه شما امير شديد.(36)
از سال 8 هجرى قمرى كه ابوبكر حكومت دمشق را به معاويه داد تا سال 60 هجرى، 42 سال مى‏گذشت اين همان آرزويى بود كه معاويه در سر داشت و به پاى آن دست به ظلم و جنايات متعددى زد: كه كودكان با بعضى اهل بيت پيامبر بزرگ شوند و جوانان پير، اينگونه بود كه امام حسين درصدد نجات آثار باقى مانده اسلام از طريق قيام به امر به معروف و نهى از منكر برآمد.
نقش معاويه در انحراف مردم از مسير اصلى اسلام چنان برجسته و پيداست كه هيچ يك از تاريخ نگاران، حتى طرفداران بنى اميّه، نتوانسته‏اند بر روى آن سرپوش بنهند. چه هنگاميكه در برابر خليفه دوم كارهاى خلاف خود را توجيه مى‏كرد و او از روى تساهل و تسامح و يا مصلحت حكومتى ناديده مى‏گرفت و چه هنگاميكه خود وى از عثمان حمايت نكرد و سبب مرگش شد اما بعد از كشته شدن عثمان پيراهن او را دست آويز خواسته‏هاى شخصى خود قرار داد.
معاويه با بهره‏گيرى از جهالت مردم شام توسط يك «پيراهن خونى» سعى كرد قتل عثمان را رنگ دين ببخشد و مردم را به خونخواهى عثمان تحريك نمايد و جنگ صفين را به وجود آورد.
پس از آنكه معاويه با تهديد و تزوير صلاحيت خلافت يزيد را بر مردم شام و عراق تحميل كرد. امام شهيد درنگ را جايز ندانسته و اقدام به امر به معروف عظيم خود كردند.
امام بر اساس وظيفه الهى خود موظف بودند مردم نادان و زير سلطه يزيد را كه فاقد هرگونه صلاحيت خلافت بود. رهايى بخشند و زمام امور را بدست بگيرند. البته اين هدف در كنار ديگر اهداف شكل مى‏گيرد، بدين معنى كه اگر امام در مبارزه با يزيد پيروز مى‏شدند تشكيل حكومت مى‏دادند.
براندازى حاكم نامشروع در صورت ممكن از وظايف انبياء و اوصياء است. اگر امام نتوانست به حق خود برسد. (برپايى حكومت الهى) ولى با عملكرد و حركت انقلابى خود نقشه‏هاى بنى اميّه را خنثى كرد. و غفلت زدگان را بيدار ساخت چنانچه روز عاشورا پس از شهادت امام اولين گروه «توابين» تشكيل شد.
بنظر مى‏رسيد جاى اين پرسش باقيست كه چرا امام در زمان حيات معاويه دست به چنين حركتى نزد؟ از آنجا كه معاويه با تمام كينه و عداوتى كه با اسلام داشت تظاهر به اسلام گرايى مى‏كرد و مردم نادان شام و دمشق از باطن مسائل پيش آمده بى‏خبر بودند. و از تزويرهاى پشت پرده اطلاع نداشتند. و دشمنى معاويه با اميرمؤمنان را يك برخورد سياسى تلقى مى‏كردند. بنابراين موقعيت، مناسب براى قيام امام نبود. اما با روى كار آمدن يزيد و فساد و هرزگى آشكار يزيد حتى اطرافيان نيز از وضع موجود ناراضى بودند. بطوريكه معاويه در يك مورد براى جنگ يزيد را به اجبار براى «جهاد!» فرستاد تا مردم چهره اسلامى او را در ميان جهادگران ببينند! امّا وى از ادامه راه سرباز زده و در محلى به عيش و نوش پرداخت و هيچ‏كس به كارهاى يزيد انتقادى نكرد.»(37)
از آنجا كه مردم كوفه سالها تحت تربيت مولاى متقيان پرورش يافته بودند نسبت به ساير بلاد به راحتى تحت نفوذ معاويه در نمى‏آمدند و گاه‏بى‏گاه مزاحمتهايى براى امويان بوجود مى‏آوردند. اما با اينهمه از ستم بنى‏اميه بستوه آمده و با ارسال نامه‏هايى بسوى مدينه، حمايت خود را از فرزند پيامبر ابراز داشته و خواستار ورود آن امام بزرگوار به كوفه شدند و ليكن در مقابل تهديدات جدى ابن‏زياد عقب نشينى كردند و فرزند پيامبر خود را به شهادت رساندند. هنگامى كه (مغيرةبن شعبه) بر كوفه حكمرانى مى‏كرد. سعى بر آن داشت كه با مخالفين حكومت رفتارى آرام داشته باشد. اين دوران نسبتاً آرام با مرگ مغيره در سال 50 جاى خود را به طوفان سهمگين ابن زياد داد.
او در اوّلين اقدام حكومتى خود كسانى را كه حاضر نشدند با او بيعت كنند (حدود 80 نفر) دستشان را قطع كرد. رفتار ظالمانه زياد در بصره مشهور بود، بطوريكه او در بصره حكومت نظامى برپا مى‏كرد. شبها بعد از نماز عشاء بمدّت خواندن سوره بقره و رفتن و رسيدن مردم به منازلشان، مردم فرصت رفت و آمد داشتند. اما پس از آن پليس زياد هركجا، هركس را مى‏ديد مى‏كشت. مأموريت عمده زياد، سركوبى شيعيان كوفه و در سراسر عراق بود. معاويه دستور داده بود. تا هر كس را كه بر دين على(ع) است از بين ببرد.
او همچنين به عمال خود نوشت: «ببينيد در ميان شما چه كسانى از شيعيان على(ع) بوده و متهم به دوستى اويند، ايشان را از بين ببر، حتى اگر دليل و بيّنه‏اى براى اين كار، ولو با حدس و گمان، در زير هر سنگى هست بيرون بكشيد. مردم كوفه براى معاويه همواره دشمن بالقوّه بشمار مى‏رفت از اين رو شديدترين سياستها در مورد آنان اعمال مى‏شد.»(38) گرچه مردم كوفه براستى از دست حكومت معاويه به تنگ آمده بودند اما جهالت و كم خردى آنان سبب گشته بود كه همواره تازيانه ظلم را بر پيكر خود تحمل نموده و از ترس تهديدات امويان هيچ‏گاه دست به اقدام اساسى و اصولى نزنند. و سرانجام كارى را كه از روى احساسات شروع كرده بودند. شهامت به انجام رساندنش را پيدا نكردند و در يك واپس گرايى ننگين، مهر ذلّت را بر پيشانى خود نقش بستند. اما در جبهه حق ياران باوفاى امام شهيدان رسالت نيمه تمام مولاى خود را به اتمام رساندند و بر دروازه‏هاى شام و كوفه «هيهات مناالذّله» را نصب كردند. پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. علامه عسگرى، نقش ائمه در احياء دين، ج 2، ص 176. 2. همان، ص 177. 3. همان، ص 178. 4. همان، ج 9، ص 56. 5. همان، ص 57 6. همان، ج 2، ص 152. 7. همان، ص 256. 8. اضواء على السنة المحمديه، ابوريّه، ج 2، ص 56. 9. علامه عسگرى، سابق، ج‏2، ص 257. 10. همان، ج 9، ص 66. 11. همان، ص 65. 12. همان، ص 67. 13. همان، ص 69. 14. همان، ج 6، ص 87. 15. همان، ص 84. 16. همان، ص 87. 17. همان، ص 88. 18. همان، ص 89. 19. همان، ص 105. 20. همان، ص 107. 21. همان، ص 108. 22. همان، ص 270. 23. همان. 24. همان، ص 247. 25. علامه عسگرى، سابق، ج 2، ص 222. 26. همان، ص 178. 27. سوره رعد، آيه 6. 28. سيد عبدالرزاق، صديقه شهيده، ص 108. 29. جعفر شهيدى، زندگى امام حسين،ص 95. 30. علامه عسگرى، سابق، ج 3، ص 263. 31. تمدن اسلامى از ديدگاه امام خمينى، ص 58. 32. منتسكيو، روح القوانين، ص 217. 33. مسعودى، مروج الذهب، ج 3، ص 133. 34. مسعودى، طبقات الكبرى، ج 3، ص 136. 35. علامه امينى (ره) الغدير، ج 8، ص 286. 36. شهيدى، سابق، ص 95. 37. علامه عسگرى، سابق، ج 6، ص 72. 38. رسول جعفريان، تاريخ تحليلى اسلام، ج 3، ص 99.

/

مسلمانان فرانسه احياى معنويّت، تهديد هويّت‏

  اجمالى از تاريخ و جغرافياى فرانسه‏
كشور فرانسه با 543965 كيلومتر مربع مساحت، در غرب اروپا بين اسپانيا و آلمان قرار گرفته است و مدار 45 درجه شمالى از آن عبور مى‏كند. اين سرزمين تقريباً به شكل يك شش ضلعى است كه سه سويش را خشكى و سه طرفش را آب فرا گرفته است. به دليل آن كه فاصله‏اش با قطب شمال و خط استوا مساوى مى‏باشد داراى آب و هواى ملايم و معتدل است.(1) فرانسه از 96 ولايت تشكيل شده كه خود شامل چندين كاونت و بخش مى‏شود، مركز حكومت آن پاريس بوده و حدود 56 ميليون نفر سكنه دارد كه غالباً از نژاد سفيد و شامل تيره‏هاى آلپى، مديترانه‏اى و نورديك هستند و فرانسه بعد از روسيه دومين كشور اروپايى از نظر وسعت و چهارمين كشور به لحاظ جمعيت (پس از آلمان، ايتاليا و انگليس) مى‏باشد با اين وجود يك سوم سرزمين ايران بوده و تقريباً به اندازه استان خراسان است.(2)
در روزگار باستان سرزمين كنونى فرانسه و اطراف آن محل سكونت قومى به نام سلت (celt) بود؛ روميان اين گروه را گال يا گل ناميده‏اند. از قرن سوم ميلادى قوم فرانك كه از اقوام ژرمنى به شمار مى‏آيند به اين قلمرو يورش برده و موفق گرديدند بر سرزمين گُل استيلاء يابند. نام كنونى فرانسه از عنوان همين قوم اخذ گرديده است. پادشاهى فرانسه در طول قرون وسطى فراز و نشيب‏هاى فراوانى را براى اعمال حاكميت بر تمامى خاك فرانسه كنونى به خود ديد زيرا دو پادشاهى بورگوندى در غرب فرانسه و انگلستان در جنوب و شمال در زمان هايى بخش‏هايى از فرانسه را در اختيار داشتند. در سال 1792 م به دنبال انقلاب 1789م (انقلاب كبير) رژيم سلطنتى اين سرزمين سرنگون گرديد و به جاى آن نظام جمهورى برقرار شد البته در سالهاى بعد به تناوب شيوه حكومتى فرانسه امپراتورى يا جمهورى اعلام مى‏گشت. هم اكنون نظام سياسى اين كشور مبتنى بر جمهورى مى‏باشد.(3) گسترش اسلام در فرانسه‏
هنوز بيست سال از فتح اسپانيا نگذشته بود كه مسلمانان توانستند در اواخر قرن هشتم ميلادى ايالات جنوب فرانسه را تصرف نمايند. به دنبال اين پيروزى و بعد از اشغال نيمى از فرانسه، مسلمانان در سال 102 هجرى در جنگ تولوز، از فرانك‏ها شكست خوردند و فرمانده آنان كشته شد، به دنبال اين وضع، عبدالرحمن غافقى – فرمانده كل اسپانيا در اوائل سال 114 هجرى آراگون (مرز شمالى اندلس) و ناوار را پيمود و به خاك فرانسه قدم نهاد. سپس به شهر آرل بر كنار رودخانه رن حمله برد و آن را تصرف نمود. بعد از آن اكسوتين (شامل چندين ايالت كنونى فرانسه)، ليون و پيزانسون به تصرف سپاهيان اسلام درآمد. با فوت اين سردار مسلمان، در امور مسلمين فتورى پديد آمد، دور بودن فتوحات مزبور از مركز امپراتورى اسلامى نيز مشكل ديگرى براى مسلمانان ايجاد كرد تا اين كه يكى از سران فرانك‏ها كه شارل مارتل نام داشت با متحد ساختن نيروهاى آلمانى و فرانسوى و سربازان بورگنى در ناحيه پوتيه (در سرزمين تور) مسلمين را از پيشروى باز داشت گرچه مسلمانان در اين نبرد مغلوب شدند امّا با ترميم چنين شكستى توقف آنان در فرانسه دو قرن به طول كشيد. سرانجام آخرين تكيه‏گاه مسلمين واقع در پرووانس فرانسه از دستشان رفت.(4)
به قول «روژه دو پاسكيه» اين نكته غير قابل انكار است كه در نبرد پواتيه مسيحيت حاكم بر اروپا با محو كامل فاصله زيادى نداشت؛ محمد عبداللّه عدنان نيز مى‏گويد: اگر اسلام در دشت‏هاى تور عقب نمى‏نشست امروز از كيش عيسوى در غرب خبرى نبود و اسلام بر اروپا سيادت مى‏نمود!
حضور فرانسه در سرزمين‏هاى اسلامى به منظور غارت و استثمار اين كشورها سرنوشت تلخ و دردناكى را براى مسلمانان اين مناطق در دوران سلطه اين استعمارگر رقم زده است. خصوص آن كه حضور غارتگرانه فرانسه در بعضى كشورهاى اسلامى طى چندين دهه با سركوبى خشن، كشتار خونين و خفقان و تحقير توأم بوده است. فرانسه طى 132 سال سلطه بر كشور الجزاير بيش از يك ميليون نفر را در اين سرزمين به قتل رسانيد! اصولاً فرانسه بيش از ديگر استعمارگران با مسلمانان آسيا و آفريقا درگير شده و بر مردمان اين نواحى شرايط سخت و مرارت بارى را تحميل نموده است.(5)
در عصر استعمارگرى فرانسه، عده‏اى از مهاجرين مسلمان كه ساكن كشورهاى شمال آفريقا و آفريقاى غربى بودند به اين سرزمين آمدند. قبل از جنگ جهانى اول، نيز اقليتى در پاريس، بندر مارسى و شهر ليون ساكن بودند. با شروع جنگ جهانى اول بخشى از مسلمانان مهاجر در ارتش فرانسه حضور يافتند و در جنگ‏هاى گوناگون شركت نمودند كه تعدادى از آنان در دفاع از اين ناحيه، كشته شدند، در جنگ دوم جهانى نيز مسلمانان شمال آفريقا در واحدهاى نظامى فرانسه و نبردهاى سنگين آن شركتى فعّال داشتند و در جنگ‏هاى فرانسه با آلمان دهها هزار مسلمان جان باختند. در قبرستان مولهوس واقع در شرق فرانسه، تعدادى مسلمان دفن هستند كه از نوامبر 1944 م تا ژانويه 1944م براى آزاد سازى اين شهر در صفوف ارتش آزاد فرانسه بودند. امّا متأسفانه به جاى تقدير از رشادت‏هاى اين رزمندگان مسلمان در سال 1922م عدّه‏اى فرانسوى به مقبره 58 مسلمان در اين گورستان توهين نمودند. شهردار شهر مولهوس كه متوجّه اين وضع ناگوار شده بود به منظور جبران اين حركت وهن‏انگيز، از مردم خواست به مراقد مسلمانان اداى احترام نمايند و جانبازى‏هاى آنان را ارج نهند.
با پايان يافتن دومين جنگ خانمانسوز جهانى، عدّه‏اى از مسلمانان كه از مستعمرات فرانسه، مهاجرت نموده بودند به عنوان نيروهاى كارى جوان و ارزان به بازسازى اروپاى پس از جنگ پرداختند. آنان و فرزندانشان غالباً در حال حاضر نيز با وجود سخت‏ترين كارها، مزدى نازل دريافت مى‏نمايند به علاوه به دليل مشقت‏هاى ناشى از فعاليت‏هاى طاقت فرسا هزاران نفر يا جان خود را از دست داده و يا معلول و ناقص العضو گرديده‏اند.(6)
مسلمانان فرانسه غالباً عرب‏اند ولى ترك‏ها، آفريقايى‏ها سرزمين‏هاى نيمه برّى، پاكستانى‏ها و حتى فرانسوى‏هاى گرويده به اسلام در بين آنان مشاهده مى‏گردند. آمارها تعداد مسلمانان را بين 5 تا 7 ميليون نفر گزارش نموده‏اند كه حدود يك چهارم آنان اصالت فرانسوى دارند. در محافل تبليغى سخن از اين است كه روزانه حدود 30 نفر در فرانسه اسلام را به عنوان آيين خويش برمى‏گزينند، ازدواج زنان فرانسوى با مسلمانان تعداد مسلمين اين سرزمين را افزايش مى‏دهد زيرا اين افراد در آغاز پيمان ازدواج يا پس از آن مسلمان مى‏شوند. از سال 1979م تا 1989م ماهانه 468 مورد ازدواج بين شهروندان فرانسه و مسلمانان ثبت گرديده است.
مهاجرين الجزايرى متجاوز از يك ميليون نفرند، بقيه از مراكش، تونس، تركيه، آفريقاى جنوبى، هند و پاكستان به فرانسه مهاجرت نموده‏اند. مسلمانان در مركز حكومت (پاريس) شهر ليون و بندر مارسى تمركز افزون‏ترى دارند، در ميان افرادى كه به تازگى به جمع مسلمانان پيوسته‏اند استادان دانشگاه، دانشمندان علوم گوناگون، پزشكان مهاجر، دانشجويان و… مشاهده مى‏گردند. مسايل فرهنگى و اجتماعى‏
مسلمانان در سه سطح هويت قومى تقسيم بندى شده‏اند كه اگرچه با هم تداخل مى‏نمايند ولى بر هم منطبق نمى‏شوند يكى سطح قوميت است كه ويژگى آن زبان و زادگاه است همچون عربى و تركى، ديگرى هويت مذهبى يا اسلام است و سومى مليت كه دارا بودن گذرنامه معتبر فرانسوى و الجزايرى از مختصات آن مى‏باشد. تمايل براى كسب تابعيت فرانسه در ميان مسلمانانى كه ريشه در شمال آفريقا (الجزيره، تونس و مراكش) دارند بر خلاف ديگر مسلمانان بالاتر است، زيرا آنان ديگر در فكر بازگشت به سرزمين خويش نمى‏باشند. اما ترك‏ها، پاكستانى‏ها و مالى‏ها و نظاير آنان رؤياى مراجعت را در ذهن خويش مى‏پرورانند. استفاده از زبان مادرى، خوددارى از ازدواج با فرانسويان و تقويت نظام‏هاى آموزشى قومى و اتكاء به يكديگر سبب شده تا اين جوامع همچنان زنده و در عين حال جداى از يكديگر باقى بمانند.(7)
با وجود تلاش مبلّغان مذهبى و كوشش معدودى از متفكران اسلامى، مسلمانان فرانسه فاقد وحدت واقعى براى مبانى قومى، زبانى و بخش بندى‏هاى ملّى است، نهادهاى دينى جداى از هم عمل مى‏كنند. نهاد مذهبى سازمان يافته و يا رهبر بلامعارضى كه فتواى وى يا نظرش در فرانسه تأثير گذار ونافذ باشد، به چشم نمى‏خورد. مساجد شهرى به دست باشگاههاى اجتماعى اسلامى با تشكّل‏هاى محلى اداره مى‏شود. اين مشكلات به دليل آن است كه جمعيت مسلمانان فرانسه يك دست نمى‏باشند و از مليت‏هاى گوناگون بوجود آمده‏اند كه برخى از آنها به دليل آميختگى با فرانسويان مراحل استحاله را مى‏گذرانند، به علاوه گردهم آيى‏ها و ضيافت‏ها به مساجد يا محافل خانوادگى محدود مى‏شود.(8) از آن سوى سياست دولت فرانسه آن است تا از شناسايى گروههاى قومى امتناع كند اگرچه جوامع مذهبى را به رسميت مى‏شناسد، حاكمان فرانسه نسبت به مسلمانان در مقايسه با ساير اقليت‏ها تبعيض قايل مى‏شوند، سازمان جاسوسى فرانسه نيز حركات مذهبى، اجتماعى و سياسى مسلمين را تحت كنترل دارد و با ايجاد نزاع‏هاى فرقه‏اى از وحدت و انسجام آنان جلوگيرى كرده‏اند مسلمانان فرانسه به طرق گوناگون در معرض حملات و فشارهاى اجتماعى و فرهنگى هستند. از گسترش مراكز عبادى و تبليغى آنان جلوگيرى مى‏نمايند، رهبران جمعيت‏هاى اسلامى امنيّت لازم را ندارند و گاهى مورد تعرّض و اهانت قرار مى‏گيرند، با جلوه‏هاى مذهبى نيز به شدت مبارزه مى‏شود و گويا از هويت فرهنگى مسلمانان در هراس مى‏باشند.(9)
اكثر مهاجران مسلمان فرانسه در كارهاى غير تخصصى و يا نيمه فنى مشغول به كارند. البته در ميان نسل جديد علاقه به ادامه تحصيل، كسب معلومات بيشتر و نائل شدن به درجات علمى و فنى كاملاً مشهود مى‏باشد. موفقيت مسلمانان اين كشور بستگى بسيارى به قوانين فرانسه دارد. در قانون مصوّب 9 دسامبر سال 1905م دولت جمهورى فرانسه فعاليّت تمامى اديان را آزاد دانسته است امّا هيچ‏گونه حقوق، مستمرى يا كمكى به گروههاى مذهبى نمى‏شود و خصوص مسلمان از هرگونه مساعدتى محرومند، از سوى ديگر به دليل بافت ناهمگون مسلمانان مهاجر، آنان قادر نمى‏باشند از موقوفات و يا مواريث مذهبى بهره‏بردارى كنند. برابر قانون سال 1905م مسلمانان مى‏توانند به فرائض دينى خود آنهم در چارچوب قوانين فرانسه عمل نمايند.
موقعيت مسلمانان فرانسه به شدت با ريشه‏هاى قومى، قبيله‏اى و نژادى ارتباط دارد به عنوان نمونه مسلمانان با خاستگاه الجزايرى، گروه سياسى فعالى هستند و در كارهاى تبليغى و فرهنگى از ديگران قابل تفكيك‏اند. اكثريت سازمان‏هاى اسلامى مراكشى كه كنترل مساجد را در اختيار دارند با دولت اين كشور (مراكش) در ارتباطند و از كمك‏هاى آن بهره مى‏برند، البته گروههاى معارض با آنان نيز ديده مى‏شوند. تونسى‏هاى مسلمان در فرانسه تشكيلات ضعيفى دارند، در دوران حكومت حبيب بورقيبه مخالفان وى در فرانسه تشكيلاتى سياسى بوجود آوردند كه با اخوان المسلمين در ارتباط بودند. ترك‏هاى مسلمان از ساير مسلمانان كاملاً جدا هستند و در بين آنان تشكيلات گوناگون و احياناً مخالف يكديگر قابل مشاهده است. سازمان اسلامى غرب آفريقا در فرانسه غالباً متأثر از افكار اهل تصوف اين منطقه از آفريقا هستند. شيعيان منحصر به ايرانيان و لبنانى‏ها مى‏باشند كه سازمان‏ها و تشكّل‏هاى آنان غالباً پس از پيروزى انقلاب اسلامى بوجود آمده است. تلاش‏هاى مسلمانان تحصيل كرده و تشكل‏هاى روشنفكرى تا حدودى توانسته است نسبت به ايجاد اتّحاد در بين گروههاى مسلمان موفق باشد، با اين وجود رشد انديشه اسلامى و ايمان، گسترش حركت‏هاى اسلامى و بازگشت به هويت اصيل ايمانى در سال‏هاى اخير چنان در فرانسه و ديگر كشورهاى اروپايى پررنگ گرديده كه دولت‏هاى اين نواحى را به شدت نگران كرده است.(10) ترديدى نيست كه مسلمانان مقيم فرانسه از نظر جمعيت بزرگترين اقليت اين كشورند كه به نوبه خود معرّف اسلام به عنوان دومين مذهب بزرگ اين كشور گشته‏اند. آمار دولتى رسمى، جامعه مسلمانان سرزمين مذكور را پنج ميليون نفر اعلام مى‏كند امّا به نظر مى‏رسد شمار واقعى مسلمانان مقيم فرانسه فراتر از آمار ياد شده باشد. فرانس كولتور (راديو فرهنگ) فرانسه در يكى از بخش‏هاى تفسيرى خود ناگزير به اذعان اين واقعيت شد كه مسلمين فرانسه هفت ميليون نفرند اگر در خصوص شمار مسلمانان بين مقامات دولتى و منابع اسلامى اختلاف نظر وجود داشته باشد بدون ترديد اين دو منبع در خصوص رشد سريع جمعيت در ميان اقليت مسلمان مقيم اين كشور هيچ اختلافى ندارند در حالى كه ميزان زاد و ولد در ميان اروپائيان به طور معمول با نرخ پايين و حتى منفى همراه است رشد جمعيت اقليت مسلمان بسيار بالاست و ادامه چنين وضعى مى‏تواند در سال‏هاى آتى تواز

ن جمعيتى را در كشورى چون فرانسه به نفع مسلمانان دگرگون سازد و به نظر مى‏رسد دولتمردان فرانسوى با احساس چنين خطرى در صدد از بين بردن عوامل تمايز بين مسلمانان و ديگر شهروندان برآمده‏اند. آنها مى‏كوشند به بهانه همسان سازى جامعه بزرگ مسلمانان با فرهنگ اروپايى و غربى مشكلات بسيار بزرگ فرهنگى و اجتماعى براى پرشمارترين اقليت خويش فراهم سازند. جامعه اسلامى فرانسه كه هشت درصد جمعيت اين كشور را پديد آورده‏اند از دارا بودن حتى يك نماينده در مجلس قانون گذارى و سناى فرانسه محرومند. مشاغل مهم دولتى و سمت‏هاى عالى رتبه ادارى از دسترس مسلمانان بسيار دور مى‏باشد و در مقابل، بسيارى از كارهاى دون‏پايه چون نظافت اماكن عمومى، نگهبانى ساختمان‏ها و مراكز مسكونى و ادارى به آنان سپرده مى‏شود. شمار قابل توجهى از مسلمانان در حومه‏هاى مسئله ساز اطراف شهرهاى بزرگ – كه از مناطق ناامن و با ميزان نسبتاً بالايى از بزهكارى و كجروى اجتماعى ارزيابى مى‏شوند – اسكان داده شده‏اند. اين افراد بار سنگين نگاه‏هاى فرانسويانى را تحمل مى‏كنند كه آنان را مسؤول بروز مشكلات اين نواحى تلقى مى‏كنند، مسلمانان كه در ميان اكثريتى ناهمگون و معمولاً بدبين زندگى مى‏نمايند چون خود را در معرض فشارهاى روانى و اجتماعى ناشى از اراده‏هاى تحميلى اكثريت مشاهده مى‏كنند به گونه‏اى يا مضاعف ناگزيرند در برابر اين دشوارى‏ها مقاومت نمايند. چنين واكنش هايى مى‏تواند به انسجام هرچه افزون‏تر آنان منجر گردد و آنان را در التزام به سنن، آداب و ارزش هايى اعتقادى كه نسبت به آنها باور قلبى دارند راسخ‏تر كند. مخالفت با اصلى قرآنى‏
از آن جائى كه اسلام مى‏خواهد زن و مرد در جامعه در تمامى شئون زندگى از آرامش و امنيت اخلاقى و روانى برخوردار باشند و مقدمات كمالات معنوى و رشد و فضايل و مكارم را در نهاد خويش فراهم سازند قرآن كريم دستور حجاب را صادر نموده است، خداوند در كلام وحى مى‏فرمايد: «ذلك ازكى لهم، يعنى اين قانون براى آنان (زنان و مردان با ايمان) نيكوتر و پاكيزه‏تر است. پس از آن مى‏فرمايد: ان اللّه خبير بما يصنعون(11). بنابراين حجاب و حفظ پوشش و رعايت عفاف يك اصل قرآنى است و پيام آسمانى اسلام خطاب به پيروان خود اين است كه: مؤمنين و مؤمنات بايد با عفت از انحرافات، بى‏بند و بارى، نگاههاى شهوت‏انگيز اجتناب نمايند، آرايش و زيور زنان آشكار نگردد جز براى شوهر و محارم ؛ زيرا ظاهر نمودن زينت براى نامحرمان مفاسد و عوارضى ناگوار به همراه دارد.(12)
دولت فرانسه بدون توجه به خواست جامعه جهانى به لايحه جنجالى ممنوعيت حجاب اسلامى رأى مثبت داد و ژاك شيراك رئيس جمهور اين كشور مدعى گرديد لايحه مذكور كه بايد تسليم پارلمان شود به وضوح بر بى‏طرفى مدارس دولتى صحه مى‏گذارد و به هيچ‏وجه نشانه‏هاى بارز مذهبى در زندگى روزمره را ممنوع نمى‏سازد در حالى كه منع حجاب و پوشش اسلامى مخالفت با فريضه‏اى دينى و اصلى واجب مى‏باشد و در واقع دولت فرانسه با بخشى از اعتقادات مسلمانان به مخالفت برخاسته است و اين پوشش دينى در جهت حسن روابط اخلاقى و اجتماعى و حفظ حرمت زن و خانواده در اسلام مورد تأكيد قرار گرفته و نمى‏توان آن را حتى يك نشانه و علامت دينى صرف تلقى كرد و موضوعى فراتر و عميق‏تر از آن است.
ممنوعيت استفاده از حجاب در مراكز آموزشى كه توسط دولت فرانسه صورت گرفته است، توجيه‏ناپذير بوده و گامى در جهت عناد با اسلام و مسلمانان مى‏باشد و اين حركت در حقيقت نوعى جفا به ارزشها، اعتقادات و سنت‏هاى پايدار مسلمانان است، البته شكى نمى‏باشد كه جوامع اسلامى حاضر به ترك چنين آدابى نخواهند شد و چنين تصميمى را مغاير با اصول حقوق بشر و آزادى مذهب كه اروپا پيوسته شعار آن را مى‏دهد مى‏دانند، اين گونه رفتارها موجب مى‏گردد كه مسلمانان با نفرت به دولتمردان فرانسه بنگرند و همين روحيه امكان دارد آنان را از اعتدال خارج ساخته و به افراطگرايى و رفتارهاى خشن روى آورند به علاوه پيروان اديان الهى را در مقابل هم قرار مى‏دهد بنابراين مى‏توان آن را تصميمى غيرعقلانى و دور از منطق تلقّى كرد.
عمل به واجبات الهى و پرهيز از محرّمات كه در حوزه وظايف دينى مسلمانان قرار دارد با گذر از مرزهاى كشورها ساقط نمى‏شود. متأسفانه محمد سيد طنطاوى كه با حكم حسنى مبارك رئيس جمهور مصر در سال 1996م به سمت رياست مجمع اسلامى الازهر قاهره منصوب گرديد در يك اقدامى غير منتظره از طرح ممنوعيت حجاب در مدارس فرانسه حمايت كرد و در ملاقات با نيكولاساركوزى وزير كشور فرانسه كه به مصر مسافرت نموده بود به اين نظر تأكيد ورزيد و بدين‏گونه بر خلاف مسلمانان موضع گرفت و دفاع از حقوق اولّيه مسلمين فرانسه از جمله حق آزادى مذهب را كه حتى حكومت‏هاى لائيك و منشور بين المللى حقوق بشر آن را به رسميّت شناخته‏اند ناديده گرفت و مورد غفلت قرار داد. رئيس الازهر در ديدار با اين مقام فرانسوى به جاى حمايت از حركتى ضد اسلامى كه حتى هنوز قانون آن در مجلس فرانسه به تصويب نرسيده است، مى‏توانست پاسخ‏گوى شبهات و اتهامات فراوانى باشد كه اين روزها به بهانه طرح مسئله حجاب به مسلمانان و اصول اساسى اعتقادى آنان روا داشته مى‏شود. برخى از اعضاى كميسيون دولتى اساسى كه مأمور بررسى مسئله حجاب در فرانسه بوده‏اند طى ميزگردهاى عمومى برگزار شده در اين خصوص با عبور از پوشش اسلامى دختران دانش‏آموز، از ضرورت‏هاى برابرى حقوق زنان و مردان در ميان مسلمانان سخن گفته‏اند. پايگاههاى اطلاع رسانى فراوانى بر صفحه اينترنت كه در خلال ماههاى اخير در فرانسه تشكيل شده است يورش به ارزش‏هاى اعتقادى مسلمانان را به بهانه بررسى مسئله حجاب در اولويت حركت‏هاى فرهنگى و تبليغى خود قرار داده‏اند و از حجاب نه به عنوان يك تكليف مذهبى بلكه نمادى از ركود، عقب ماندگى و فرودستى زنان نام برده‏اند. البته مواضع طنطاوى به هيچ‏وجه نمى‏تواند بيان كننده يك حكم كامل مذهبى قلمداد گردد چرا كه وى از سوى يك مقام دولتى و نه مذهبى به سمت رياست الازهر برگزيده شده است. به علاوه چنين نظرى با اصول اساسى، بديهى، مسلّم و لازم الاجراى شريعت اسلامى كه در آن حجاب به عنوان وظيفه‏اى دينى، معرفى گرديده در تباين قرار دارد. وظيفه‏اى كه در حوزه امور شخصيه مسلمانان قرار دارد و عمل به چنين تكاليفى در اصول اساسى اسلام فارغ از مرزهاى جغرافيايى و زمان خواهد بود. البته خوشبختانه اگرچه اين اصل بديهى از نظر طنطاوى دور ماند قاطبه علماى اسلامى بر صحت آن گواهى دادند. حتى شمارى از علماى الازهر در ديدار با ساركوزى به تبيين اين مسئله پرداختند و مخالفت شديد خويش را با اعمال فشار به دختران با حجاب مسلمان در مدارس دولتى فرانسه اعلام كردند. شيخ على قمعه از علماى الازهر اندكى پس از ديدار با اين مقام فرانسوى در جمع خبرنگاران اعلام نمود: اميدواريم دولتمردان فرانسوى در اشتباهى بزرگ گرفتار نشوند زيرا نتيجه آن برهم خوردن ثبات سياسى اجتماعى كشورشان خواهد بود. اعتراض فراگير
مسلمانان جهان منع استفاده از حجاب در مراكز عمومى از جمله مدارس فرانسه را مغايرتى آشكار با روح دموكراسى و عاملى براى تعرض به حقوق مسلمانان خواندند. حجاب در رديف ساير واجبات شرعى چون نماز و روزه بوده و هيچ مسلمانى نمى‏تواند در اجراى موازين شرعى تفكيك قائل گردد و برخى را اجرا و پاره‏اى را انجام ندهد با اين وصف اگر اين طرح شكل عملى به خود گيرد جز سختى و فشار بر مسلمانان هيچ اثرى نخواهد داشت زيرا آنان را دربين دو مسأله قرار مى‏دهد: گناه كردن و سرپيچى از دستورات قرآنى و احترام به قانون منع پوشش اسلامى.
بر اين اساس يكسان قرار دادن منع حجاب با جلوگيرى از برخى نمادهاى اديان چون دستار سيك‏هاى هندى، عرقچين يهوديان و… صحيح نيست زيرا حجاب فريضه است، فرانسه با اين رفتار ضد دينى در جهان اسلام منافع خويش را مورد تهديد قرار مى‏دهد و نفرت عمومى مسلمانان را بر مى‏انگيزد اعلاميه سازمان ملل متحد كه در 25 نوامبر 1989ميلادى صادر گرديد تأكيد مى‏كند تمامى مصاديق و اشكال تعصبات و تبعيض قائل شدن بين افراد اديان و اعتقادات گوناگون بايد برچيده و ريشه كن شود. در ماده 5 قطعنامه 40/144 مورخ 13 دسامبر 1985م حقوق بشر آمده است: يك شخص مهاجر به موجب قانون محلى و تحت پشتيبانى الزامات بين المللى كه هر دولتى معترف به آن است در فكر، عقيده و دين آزاد مى‏باشد و كسى حق زير پا نهادن باورها و اعتقادات او را ندارد. از اين جملات به خوبى استفاده مى‏گردد هيچ كشورى نمى‏تواند قوانينى وضع كند كه به موجب آن افراد را مجبور نمايد بر خلاف تعاليم دينى خويش رفتار نمايند.
فرانسه كه ادعا دارد بر مبناى آزادى و احترام فردى و رعايت حقوق اساسى افراد قوانين خويش را پايه‏گذارى نموده است با اين عمل نه تنها قطعنامه‏هاى بين المللى را نقض كرده بلكه مبانى فكرى و فلسفى قوانين اين كشور را زير پا نهاده است.
مسلمانان در سراسر جهان اعتراض خود را نسبت به منع حجاب در فرانسه اعلام داشته، آن را محكوم كرده و يك حركت ضد مذهبى تلقى كرده‏اند و تأكيد نموده‏اند گويا دولت مزبور با فلسفه حجاب و تعاليم اسلامى بيگانه است و به اين حقيقت نا آشناست كه اسلام آيين هدايت، رشد و شكوفايى معنوى است و به هيچ عنوان تعاليمش با زندگى طبيعى و تمايلات راستين انسان‏ها مغايرت ندارد. به تعبير حضرت آية اللّه جوادى آملى در خطبه‏هاى نماز جمعه قم حجاب بركتى است كه خداوند تقدير كرده و مزاحم استقلال و آزادى كسى نيست و نبايد مسؤولين فرانسه با قانون الهى به جدال برخيزند، غيرت مسلمانان هم اجازه نخواهد داد اين افراد در برابر مقررات آسمانى بايستند. مراجع تقليد ايران در محكوميت منع حجاب در فرانسه فتوا داده‏اند و مسؤولان عالى رتبه نظام جمهورى اسلامى هم در اين خصوص موضع‏گيرى شديدى نموده‏اند. يك روحانى اهل قطر از مسلمانان خواست با ارايه تومارى از رئيس جمهور فرانسه بخواهند اين تصميم را ملغى اعلام كند. مفتى سوريه كه بالاترين شخصيت مسلمانان اهل تسنن اين كشور است با ارسال نامه‏اى براى ژاك شيراك تعجّب خود را نسبت به منع حجاب اعلام كرد، مفتى سوريه خاطر نشان ساخت حجاب يكى از اصول مذهبى است و بايد دولت فرانسه اين طرح را لغو كند. علامه شيخ حسين فضل اللّه رهبر شيعيان لبنان اين اقدام را تعرّض آشكار به حقوق مسلمانان خواند و گفت حفظ حجاب واجب است و يك تعهّد مذهبى نظير ديگر وظايف دينى است و رعايت نكردنش گناه مى‏باشد.
گروههاى اصلى مسلمانان فرانسه در واكنش به اين لايحه اعلام كردند چنين طرحى موجى از انزجار، نفرت و خشم مسلمين را به همراه داشته كه عواقب ناگوارى به بار مى‏آورد و ناقض آزادى مذهب بوده و بى‏عدالتى را رواج مى‏دهد. هزاران نفر كه اكثراً از زنان مسلمان ساكن فرانسه بودند با فرياد حجاب انتخاب ماست در اعتراض به طرح ممنوعيت حجاب در مدارس و محل‏هاى كار خويش در خيابان‏هاى پاريس دست به تظاهرات زدند.
حتى مجمع كليساهاى فرانسه از ژاك شيراك خواست استفاده از روسرى را براى دختران مسلمان در مدارس دولتى ممنوع نكند. كليساهاى كاتوليك رومى، پروتستان و ارتدوكس با تنظيم نامه‏اى خطاب به شيراك اعلام نمودند تصويب قانون مبارزه با پوشش اسلامى نمى‏تواند مناقشه به وجود آمده در خصوص اين كه آيا حجاب مذهبى نقض قانونى جدايى دين از سياست را دارد حل كند. كاردينال ماريوفرانچسكو – بالاترين مقام قضايى واتيكان – نيز مخالفت خود را با قانون فرانسه در خصوص حذف نشانه‏هاى مذهبى اعلام كرد و گفت: اين خطر وجود دارد كه اين اقدام به نفى برخى مذاهب بيانجامد.(13) اميد آن كه زمامداران فرانسه به خود آيند و بيش از آن موجبات خشم و ناراحتى مسلمانان جهان را فراهم نسازند و به اين حقيقت وقوف يابند كه حجاب يك انتخاب از سوى انسان مسلمان است و در كشورى دموكراتيك و مدعى حمايت از حقوق بشر اين انتخاب آگاهانه را از مردم مسلمان سلب ننمايند. پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. جغرافياى كامل جهان، حبيب اللّه شاملويى، ص 757؛ سرزمين اسلام، ص 548. 2. كشورهاى جهان، عبدالحسين سعيديان، ص 566. 3. ريشه‏يابى نام و پرچم كشورها، رسول خير انديش – سياوش شايان، ص 158 – 156. 4. صحنه‏هاى تكان دهنده در تاريخ اسلام، محمد عبداللّه عدنان، ص 57 – 52. 5. مسايل ژئوپلتيك اسلام، دريا و آفريقا، ايولاكست، ترجمه دكتر عباس آگاهى، ص 15. 6. روزنامه اطلاعات، شماره‏هاى 19735 و 19781. 7. مسلمانان در اروپا، برنارد لوئيس – دومينيك اشناير، ترجمه محمد حسين آريا، ص 105 – 102. 8. مأخذ قبل، ص 122 – 118. 9. سرزمين اسلام شناخت اجمالى كشورها و نواحى مسلمان نشين جهان، از نگارنده، ص 552 – 551. 10. مسلمانان اروپاى غربى، جورجن نيلسن، ترجمه سيدمحمد روئين تن، ص 33 – 31. 11. سوره نور، آيه 30. 12. نك: همان سوره، آيات 31 – 30. 13. آگاهى‏هاى مربوط به تحليل‏هاى اين بخش از مقاله، از منابع ذيل اخذ گرديده است: هفته نامه بعثت، شمارهاى 1178 و 1179، روزنامه جمهورى اسلامى، شماره 7112، روزنامه جام جم، شماره 1049؛ روزنامه اطلاعات، شماره 22976 و 22983 ؛ كيهان، شماره‏هاى 17867 و 17873 ؛ گلبانگ مسجد، شماره 26؛ اخبار صدا و سيماى جمهورى اسلامى ايران در هفته‏هاى اخير، گزارش‏هاى خبرى راديو معارف در ديماه و بهمن سال جارى، هفته نامه خبرى افق حوزه، پيش شماره 40.

/

جارى با جرعه‏هاى عاشورا

 
اين مصيبت چون ندارد انتها

هرچه گويم، گفته‏ام از ابتدا فروغ فضيلت‏
رسولان و امامان، تربيت شدگان هستند و افراد جامعه با پرورش‏هاى اخلاقى اين ستارگان فروزان به سوى رشد و هدايت گام برمى‏دارند و فضيلت و معرفت را در وجود خويش شكوفا مى‏سازند. حضرت رسول اكرم (ص) و خاندان اطهرش نيز رحمت، حيات معنوى و ملكوتى را از سوى خداوند به مردم مى‏رسانند، در واقع هر كس مى‏خواهد خداوند را بندگى كند بايد بداند بصيرت توحيدى را از اين طريق فراگيرد از اين جهت است كه در منابع روايى تأكيد كرده‏اند امام معصوم ولىّ خداو حجت پروردگار بر روى زمين است و در صورتى كه جهان هستى از چنين فروغ‏هاى درخشانى محروم باشد نه توان ماندن دارد و نه ارزش لازم را. ابوحمزه به امام صادق(ع) عرض نمود: آيا زمين بدون امام باقى مى‏ماند، حضرت فرمودند: «لَو بَقيتِ الاَرضُ بِغير امامٍ ساعَة لَساخَت»(1) بدين سان پذيرش ولايت اهل بيت عصمت شرط قبول اعمال و طاعت در پيشگاه حضرت ربوبيت است و نخستين اصل در تمسّك به چنين مقامى كسب معرفت در خصوص مقام، درجه و شئونات ولايت و امامت است، خاتم رسولان مى‏فرمايند: «من مات و لم يعرف امام زمانه مات ميتةً جاهلية»(2) هر كس بميرد و امام خويش را نشناسد به مرگ جاهليت مرده است.
گام بعدى پس از شناخت راستين، همراهى با ائمه مى‏باشد كه اين ويژگى نيز ريشه در باطن و قلب افراد دارد و نوعى موّدت را پديد مى‏آورد كه پاى‏بندى به ارزشها و فضايل ارمغان آن است و اين همان محبتى است كه اجر رسالت مى‏باشد.«قل لا اسألكم عليه أجراً الّا المودّة فى القربى»(3)، اگر كسى مى‏خواهد به تمامى دستاوردهاى مصطفاى پيامبر حضرت محمّد (ص) برسد نياز مبرم دارد كه چنين رابطه توأم با ارادت و علاقه قلبى را با جانشينان راستين آن نبى‏مكرّم برقرار نمايد. در قرآن كريم به اين ارتباط مستمر، دائمى و استوار امر گرديده است.«يا ايها الذين آمنوا اصبروا و صابروا و رابطوا(4)، اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد صبر كنيد و شكيبايى پيشه كنيد و با پيوستگى خود را محكم نماييد. در توضيح و تفسير اين آيه امام صادق(ع) فرموده‏اند: بر انجام واجبات الهى پايدارى نمائيد، سختى‏ها را تحمّل كنيد و با ائمه هدى ارتباط برقرار نمائيد.(5)
انحراف و بدعت‏ با وجود اين همه بيّنات قرآنى و روايى مبنى بر رعايت حقوق خاندان عصمت و طهارت با رحلت رسول اكرم(ص) جز گروهى اندك، عده‏اى پيمان‏ها را شكستند و حاملان قرآن و خزينه‏هاى علم الهى را فراموش كردند و بر آنان پشت نمودند. بتدريج جبهه باطل كه در باتلاق گمراهى فرو رفته بودند كوشيدند مشعل الهى را خاموش سازند با وجود آن كه حضرت على(ع) در راه احياى حق و برافراشتن پرچم فضيلت و تقوا رنج‏هاى فراوانى ديد و سختى‏هاى طاقت‏فرسايى تحمل كرد امّا معاويه به فتنه‏گرى پرداخت و مبارزه با خاندان رسالت را شيوه خويش قرار داد، با شهادت حضرت على(ع) به دست خوارج، معاويه اين بار نيز با روى كار آمدن امام حسن مجتبى(ع) به مخالفت و كارشكنى با آن امام همام پرداخت و چون همواره از موقعيت معنوى و اجتماعى امام هراس داشت و هيبت و مهابت حضرت، مانع مهمى براى عملى ساختن توطئه‏هاى وى بود چندين بار نقشه شهادت فروغ دوّم را ريخت كه همه آن‏ها خنثى مى‏گرديد و سرانجام آن سبط نبى اكرم(ص) را به وسيله زهر هلاهل به شهادت رسانيد، با فرا رسيدن ايّام امامت حضرت سيدالشهداء (ع) معاويه بر فشارهاى خود افزود و به كارگزاران تحت حكومت غاصبانه خويش دستور داد نام شيعيان على(ع) را از دفتر بيت‏المال حذف كنند و هر كسى را كه به دوستى خاندان عترت متهم گردد حتى اگر ثابت هم نشود، از دم تيغ بگذرانند، بدين‏گونه افراد قابل توجهى كه حامى و عاشق اهل بيت پيامبر بودند در خون پاك خويش غلطيدند، خانه‏هاى بسيارى ويران گشت، گروهى را دست و پا بريدند و در چشم عده‏اى ميل كشيدند و آنان را نابينا ساختند، از سوى ديگر آن جرثومه خباثت افرادى را وادار نمود تا به نفع وى حديث بسازند، اين امور جعلى و ساختگى را در شهرها و روستاها به معلّمان مكتب خانه‏ها مى‏دادند تا آنان به اطفال بياموزند. بدين گونه فضاى جهان اسلام را آلوده نمودند و مقدمات انحراف، بدعت، بدبينى و نفاق را فراهم آوردند و فرهنگ والاى قرآن و سنت را تباه ساختند، چراغ عدالت را خاموش كردند و آتش ستم و جهالت را دامن زدند، امويان جامعه را به سوى جاهليت قبل از اسلام سوق داده و آداب و رسوم قومى، قبيله‏اى و حكومت نژادى و طايفه‏اى را زنده كردند. حضرت امام حسين (ع) بنابر ملاحظاتى كه در دوران امامت برادرش – حسن بن على – وجود داشت همان نقش برادر بزرگوارش را ايفا كرد و دست زدن به قيام را به صلاح جامعه مسلمانان ندانست. مدت ده سال از امامت سالار شهيدان نينوا بدين گونه سپرى گشت، از سال 41 تا 60 هجرى حق‏طلبان زجرى بزرگ ديدند و خونها و شهيدانى تقديم نمودند و در هيچ لحظه‏اى تكليف اجتماعى و مسؤوليت دينى را فراموش نكردند تا اين كه در رجب سال شصتم هجرى معاويه به هلاكت رسيد و بر خلاف مواد صلح نامه‏اى كه با امام مجتبى(ع) منعقد نمود و متعهد به اجراى مفاد آن گشت، از مردم براى فرزندش يزيد بيعت گرفت و از اين رهگذر با زمينه‏سازى‏هاى خوفناكى كه معاويه طرح ريزى كرده بود فردى زمام امور مسلمين را به دست گرفت كه سابقه‏اى در ديانت نداشت و شناخته شده به فساد، عياشى، بى‏بندوبارى و شهوترانى بود. با شروع به گسترش نفوذ سياسى اجتماعى يزيد، وى از امام حسين (ع) خواست با او بيعت كند، حضرت از اين برنامه امتناع نمود و براى مبارزه با اختناق و انحراف و اعوجاجى كه يزيد آن را شدت بخشيده بود به حركت بنيادى عاشورا دست زد و بعد از آن همه تباهى و فساد موضع آل محمد(ص) و پيروان آن وجودهاى مبارك در برابر دشمنان قرآن و عترت، مبارزه‏اى سخت و استوار و حماسه‏اى شكوهمند قلمداد گشت، سومين فروغ امامت مشعل عاشورا را روشن كرد تا بوسيله آن در اعماق تاريكى‏هاى ايجاد شده توسط زمامداران خودسر روشنى آفريده و حركتى جاويد و ماندگار را بينان نهد. امام با تقديم همه هستى خود، خاندان و يارانش در راه حق مثال و اسوه‏اى شايسته گرديد براى تمامى رهروان حق و حقيقت. اقدام به موقع و شجاعانه حضرت سيدالشهداء(ع) پرده از دستگاه فاسد بنى اميه برافكند و پايه‏هاى آن را لرزان ساخت و از اين رو اگرچه امام و ياران باوفايش ظاهراً به پيروزى نظامى نائل نيامدند ولى شهادت اين منظومه منوّر جامعه را از انحراف، بدعت، ضلالت و تخريب معنوى بازداشت .
البته حادثه عاشورا از بزرگترين مصائب مى‏باشد، فاجعه‏اى عميق و دردناك، زيرا نور چشمان رسول خدا(ص)، پاره تن او و عدّه‏اى از فداكاران فرزانه با لب‏هاى تشنه به ضرب شمشير قطعه قطعه شدند، اسير گشتند، به زنجيرها بسته شدند و در ميان توفانى از تهمت، دروغ و ناسزا و تازيانه در بيابان‏ها و شهرها گردانيده شدند و در خرابه‏ها جاى گرفتند!. نخستين نوحه خوانان نينوا
اقامه ماتم گريستن براين واقعه و همراهى عاطفى با حماسه نينوا در حقيقت دل را به حبّ حبيبان حق و بغض مناديان باطل معطر نمودن است و چرا انسان با ايمان بر امامى كه تعزيت او را قبل از اتفاق مصيبتش برپاداشتند و اوّلين سوگوارش حضرت آدم است و مرثيه خوان او فرشتگان و در رأس آنان جبرئيل و نيز حضرت زكريا و ديگر فرستادگان الهى، رسول اكرم (ص)، اميرمؤمنان و فاطمه زهرا(س) بر آن ندبه مى‏نمايند نگريد. آرى براين حادثه جانگداز و رويداد المناك آسمان و زمين خون گريستند، جن و انس اشك ريختند، ملائك نوحه نمودند.(6)
با نگاهى به تاريخ خونبار تشيع، مشخص مى‏گردد، نخستين مرثيه ساز و مرثيه خوان سيد شهيدان، داغدارترين فرد يعنى مادر بزرگوارش حضرت فاطمه زهرا(س) مى‏باشد كه در دوران كودكى امام حسين (ع) در هنگام حركت دادن گهواره ايشان، اين شعر را زمزمه نموده‏اند:
كربلاء يا كربلا يا كربلا

كربلا لازالت كرباً و لابلاء(7)

با كشته شدن امام و يارانش نخستين كسى كه به سوگوارى و ماتم دارى پرداخت حضرت زينب(س) بود، قروة بن قيس حنظلى نقل مى‏كند: به خدا سوگند يادم نمى‏رود كه زينب(س) براى امام حسين (ع) ندبه مى‏كرد و با صوتى حزين و قلب داغدار مى‏گفت:«وا محمداه صلّى عليك مليك السماء هذا حسين مرّمل بالدماء، مقطع الاعضاء و بناتك سبايا، الى اللّه المشتكى»(8) حضرت زينب واقعاً در كربلا نوحه خواند، حضرت امام سجاد(ع) نيز در هنگام دفن بدن مطهر پدر، ايشان را خطاب قرار دادند و فرمودند: «طوبى لارض تضمنت جسدك الشريف اما الدنيا فبعدك مظلمه و الآخرة فبنورك مشرّقه و اما الحزن فسرمد»(9) خطبه‏اى كه امام سجاد(ع) در شام بيان فرمودند غالباً حالت مرثيه و سوگوارى دارد در فرازهايى از آن آمده است: «انا ابن المقتول ظلماً، انا ابن المجزور الرأس من القفا، انا ابن العطشان حتى قضى، انا ابن طريح كربلا، انا ابن مسلوب العمامة و الرداء، انا ابن من بكت عليه ملائكة السماء»(10) امثال اين تعابير در فرمايشات آن امام باز هم قابل مشاهده است، از اين جهت هنگام صحبت آن حضرت حاضران مى‏گريستند و از برخى نقل‏ها برمى‏آيد حضرت عمامه خويش را بر زمين نهادند و گريبان گشودند.(11)
سخنرانى زينب كبرى در قصر يزيد آن‏چنان سوزناك، تأثيرگذار و افشا كننده بود كه به قول آية اللّه العظمى اراكى: بنيان حكومت امويان را متزلزل ساخت. ام لقمان دختر عقيل وقتى خبر شهادت افرادى از خاندان خود را دريافت كرد همراه با خواهران خويش امّ هانى، اسما، رمله و زينب در مدينه كنار مرقد مطهر رسول اكرم (ص) آمد و در حين گريستن بر شهدا با خواندن اشعارى مرثيه‏سرايى مى‏كرد.(12) ابوالحسن الاخفش در شرح كامل نوحه فاطمه امّ البنين آورده است او هر روز به قبرستان بقيع مى‏رفت و با خواندن اشعارى، سوزناك عزادارى برپا مى‏كرد. عده كثيرى از مردم مدينه جمع مى‏شدند تا در اين ماتم‏دارى باوى همراهى كنند، آنان با شنيدن مرثيه‏هاى مادر حضرت ابوالفضل (ع) متأثر مى‏شدند و مى‏گريستند.(13) ماتم دارى خنثى كننده خباثت‏
با مرورى بر تاريخ اسلام اين واقعيت به خوبى روشن مى‏گردد كه بنى‏اميه و مروانيان سخت مى‏كوشيدند نام امام حسين و شهادت آن حضرت را به طور كلى انكار نمايند و عاشورا را به دست نسيان و فراموشى بسپارند و حتى شايعه نمودند امام حسين (ع) كشته نشد، بلكه از نظرها ناپديد گرديده و همچون حضرت عيسى بن مريم در آسمانهاست و مقتول واقعى كربلا حنظله فرزند اسعد شبامى(14) است. امّا سوگوراى‏هاى جهت دار و افشاء كننده چهره باطل كه توسط بازماندگان كربلا صورت گرفت اين حركت منفى و رذيلانه امويان را خنثى ساخت. گريه‏هاى مداوم، متوالى و پيگير و طولانى امام سجاد(ع) كه حدود چهل سال به درازا كشيد به حدى كه امام چهارم را از بكّاء خمسه در احاديث معرفى كرده‏اند(15) براى بى‏اثر ساختن همين اكاذيب و اخبار بى‏اساس صورت گرفت.(16)
ائمه هدى به مجالس ماتم دارى براى حسين (ع) و يارانش عنايت ويژه‏اى داشتند و براى احياى آن اهتمام مى‏نمودند و اين در حالى بود كه اختناق فرمانروايان خودسر با تيرگى و تباهى شديد مانعى بزرگ بر سر راه آن بزرگواران بوده است. از امام صادق(ع) نقل گرديده است امام سجاد(ع) بر پدرش حدود چهل سال گريست، روزها روزه مى‏گرفت و شب‏ها به عبادت مى‏پرداخت، چون به افطار مى‏رسيد خادم غذا و آبى مى‏آورد و مقابل حضرت مى‏نهاد و مى‏گفت: اى مولاى من تناول كنيد. امام مى‏فرمود: فرزند رسولخدا(ص) را گرسنه شهيد كردند، پسر پيامبر را تشنه كشتند و اين موضوع مدام تكرار مى‏فرمود و مى‏گريست تا آن كه غذا از قطرات اشك امام خيس مى‏گرديد و آب نيز با اشك چشمش ممزوج مى‏گشت و اين گونه بود تا به لقاء حق شتافت، در روايت ديگرى آمده است يكى از خادمان وقتى وضع حضرت زين العابدين (ع) را به اين صورت مشاهده كرد، عرض نمود: اى فرزند رسول خدا(ص)، فدايتان گردم، بيم آن دارم با اين همه گريه جانتان به مخاطره بيافتد، حضرت پاسخ داد: من از درد و اندوهم تنها به خداوند شكوه مى‏كنم و از پروردگارم چيزى دانم كه شما نمى‏دانيد. من هرگز كشته شدن فرزندان فاطمه را ياد نكنم مگر اين كه گريه راه نفسم را مى‏گيرد.(17) از امام باقر(ع) روايت نموده‏اند
وقتى يكى از اطرافيان امام سجاد(ع) خطاب به آن امام گفت: آيا وقت آن نرسيده است كه اندوه شما خاتمه يابد. حضرت به وى فرمود: واى برتو، يعقوب پيامبر دوازده پسر داشت كه خداوند يكى از آنها را غايب ساخت، در اثر دور شدن فرزند از نزد پدر، يعقوب چنان گريست كه موى سرش از شدت اندوه سفيد شد، پشتش از غم خميد و اين در حالى بود كه پسرش در اين جهان زنده بود امّا من با چشم خود ديدم كه پدرم، عمويم و هفده كس از خانواده‏ام پيرامونم كشته شدند با اين حال چگونه اندوهم پايان پذيرد.(18)
دوران امام چهارم پراضطراب‏ترين و خفقانى‏ترين عصر بود و آن حضرت در كشاكش اين وضع خشن و خوفناك وظيفه‏اى بس دشوار و طاقت‏فرسا بر عهده داشت، آن زينت عابدان وارث حماسه‏اى شكوهمند بود كه دشمن مترصد بود با شهادت امام چهارم به عنوان پاسدار نهضت پايانش را اعلام كرده و خود را آسوده نمايد، در چنين موقعيتى كه به هيچ‏وجه نمى‏شد يادى از حادثه كربلا نمود امام سجّاد با استراتژى گريه، تاكتيك نوحه و ماتم، مبارزه‏اى منفى را آغاز نمود و با شيون، گريه وزارى افراد جامعه را از اعمال فجيع و خودكامگى دستگاه ستمگر اموى مطلع مى‏ساخت و خاطره فداكارى‏هاى امام حسين(ع) و يارانش را در آن، وضع آشفته و تيره، احياء كرد. يكى از بارزترين مسايلى كه در سيره ائمه به چشم مى‏خورد تبيين هدف امام حسين (ع) از انقلاب سرخ كربلاست، دشمنان مى‏كوشيدند تحت عنوان خروج بر حاكم زمان و انشقاق در امت اسلامى به اين حركت مقدس لطمه وارد سازند و نگذارند مردم در جريان حقايق امور قرار گيرند. امويان براى توجيه كردار زشت و جنايات بى‏شمار خويش تلاش مى‏نمودند قيام سيدالشهداء را برخلاف اسلام و قرآن جلوه دهند. گاهى بين افراد در شهرها شايع مى‏نمودند:« خرج الحسين من جده قتل بسيف جدّه»(19)، يعنى حسين بن على(ع) از محدوده خويش بيرون آمده و(به همين دليل) با شمشير جدش كشته شده است. در مواقعى اشاعه مى‏دادند امام سوم به دليل خروج بر حاكم وقت، محكوم مى‏باشد چنانچه وقتى اسيران را به شام انتقال مى‏دادند. در بين راه مردم از اسراء و سرهاى بالاى نيزه‏ها مى‏پرسيدند، به آنان گفته مى‏شد: اينها بازماندگان كسى هستند كه بر يزيد خروج كرده بود و خودشان نيز خارجى‏اند، ستارگان درخشان آسمان امامت براى جلوگيرى از چنين تبليغات مسمومى با استفاده از شيوه‏هاى گوناگون، حقايق را براى مسلمانان بيان مى‏كردند. در زيارت اربعين كه صفوان جمّال از امام صادق (ع) نقل كرده است اين مضامين را مى‏خوانيم: «و بذل مهجته فيك لينقذ عبادك من الجهالة و حيرة »، در اين عبارت كاملاً مشهود مى‏باشد كه اين قيام مقدس براى جلوگيرى از انحراف و ضلالت و هم در جهت رهايى جامعه از جهالت بوده است. البته خود امام حسين(ع) به مناسبت‏هاى گوناگون و در شرايط مقتضى طى خطبه‏ها، نامه‏ها و تذكرات خويش، هدف والا و مقدّس خود را تشريح مى‏نمود، در فراز خطبه‏اى كه امام هنگام حركت از مكّه معظمه ايراد فرمود آمده است:«من كان فينا باذلاً مهجته موطناً على لقاء اللّه نفسه فليرحل معنا؛(20) هركس بذل خون خود را براى ملاقات با پروردگار مهيا كرده است با ما كوچ كند. طبرى و سيدبن طاووس نيز نقل كرده‏اند امام در منزل ذى‏حسم خطبه‏اى خواند كه در آن آمده بود: آيا مشاهده نمى‏كنيد كه به حقّ عمل نمى‏شود و از باطل اجتناب نمى‏گردد. پس مؤمن در چنين حالى بايد به لقاء حق راغب باشد و من موت را جز شهادت و زندگى با متجاوزان و ستمگران را جز زجر و ناراحتى نمى‏دانم.(21)
اين مسايل هدف امام را از قيام كربلا مشخص مى‏كند ولى براى روشن كردن افكار عمومى لازم بود تبليغات بيشترى صورت گيرد زيرا مردم بسيارى از شهرهاى اسلامى از حقايق دور بودند به علاوه امويان آنقدر تحريفات ايجاد كرده بودند كه ضرورت داشت آنچه از اذهان افراد پوشيده مانده يا به آنان وارونه جلوه گشته روشن شود. در سيره اهل بيت(ع)
در سيره اهل بيت عصمت و طهارت هرچه بيشتر تفحّص گردد، مشاهده مى‏شود آن بزرگواران براى ترويج فرهنگ عاشورا و تطبيق آن بر مصاديقش بر اساس مقتضيات هر عصر اهتمامى وافر و تأكيدى مصرّانه داشته‏اند. امام باقر(ع) در تعقيب اين هدف و توجه دادن مردم به ستمى كه بر اهل بيت روا شده وصيّت مى‏كند تا ده سال در موسم حج در منى براى امام حسين و همراهانش عزادارى كنند، آن حضرت بودجه‏اى را نيز براى چنين امرى اختصاص داد. موقعيت حساس منى در ايام حج كه همه مسلمانان از سراسر جهان در آنجا اجتماع مى‏كنند تا مراسم عيد قربان را برگزار نمايند و در كنار آن عزادارى گروهى، سؤالات معنادارى را در اذهان ترسيم مى‏كند و اين خود بهترين نوع مبارزه غير مستقيم ائمه براى توجه دادن افكار عمومى بر ضد جنايات اموى بود. در يكى از مجالس عزا، كميت اسدى با حضور امام باقر(ع) شعر مى‏خواند وقتى رسيد به اينجا كه «وقتيل بالطف» امام به شدت گريست و فرمود اگر سرمايه‏اى داشتم در پاداش اين شعرت به تو اى كميت مى‏بخشيدم امّا عطاى تو همان دعايى است كه رسول خدا(ص) درباره حسان بن ثابت فرمودند كه همواره به دليل دفاع از ما اهل بيت مورد تأييد روح القدس خواهى بود.(22) گريه امام صادق(ع) در حدى بود كه هرگاه اولاد امام حسين(ع) را مشاهده مى‏نمود به شدت متأثر مى‏گرديد و زارى مى‏كرد.
داود رقّى گفته است، در محضر امام صادق (ع) بسر مى‏بردم، حضرت آب خواستند و چون ميل فرمودند ديدم چشمان مباركش آغشته به اشك گرديد و در اين حال چنين گفتند: اى داود خدا، قاتل حسين بن على را لعنت كند.(23) عبداللّه سنان مى‏گويد: در يكى از سال‏ها، روز عاشورا، خدمت امام صادق(ع) شرفياب گرديدم، چهره آن حضرت را گرفته ديدم، در حالى كه آثار حزن در سيمايش نمايان و دانه‏هاى اشك بر گونه‏هاى مباركش جارى بود. عرض كردم: علت گريه چيست. فرمود: آيا در غفلتى و نمى‏دانى در چنين روزى امام حسين (ع) به شهادت رسيد. به آن حضرت گفتم: درباره روزه‏دارى در اين روز چه مى‏فرمائيد، فرمودند: روزه مگير امّا از خوردن غذا امساك نما و بعد از نماز عصر با شربت آبى افطار كن، زيرا در آن هنگام بود كه حسين و يارانش شهيد شدند.(24)
در مراسمى كه زن و مرد حضور داشتند و بانوان پشت پرده‏اى بودند، برخى شاعران در مرثيه سرايى مادر امام صادق(ع) را مخاطب قرار مى‏دادند، گاهى صداى زنها از شدت تأثر بلند مى‏گرديد.(25) در برخى نقل‏هاست كه شخصى به نام ابوهروف مكفوف خدمت امام صادق(ع) آمد، حضرت به وى فرمود شعرى بخوان، او چنين كرد. حضرت فرمود: نه همانگونه كه در تقه مى‏خوانى برايم بخوان.(26)
گريه حضرت امام رضا(ع) در حدى بود كه فرمودند: همانا روز مصيبت امام حسين(ع) پلك چشمان ما را مجروح كرده و اشك ما را جارى ساخته است.(27) دعبل خزاعى نقل كرده است در ايام محرم الحرام بر حضرت على بن موسى الرضا(ع) وارد شدم ديدم آن حضرت همانند شخص محزون و غصه‏دار نشسته و اصحاب امام هم در گرد اويند، چون حضرت مرا ديد، فرمود: «مرحبا بك يادعبل، مرحبا بنا صرنا بيده و لسانه» سپس جايى را برايم مهيا كرد و در كنار امام قرار گرفتم. فرمود تمايل دارم شعرى بخوانى. اين ايام روزهاى حزن است، و روزهاى شادمانى دشمنانمان خصوصاً بنى‏اميّه. اى دعبل كسى كه گريه كند و بگرياند بر مصائب ما اگرچه يك نفر باشد اجرش باخداست و كسى كه اشكش جارى شود بر مصائب ما كه از مخالفانمان بما رسيده خداوند وى را با ما محشور گرداند و كسى كه بر مصيبت جدم (امام حسين(ع)) بگريد خدا گناهانش را مى‏بخشد. سپس حضرت از جاى خويش برخاست، پرده‏اى نصب كرد و افراد خانواده را در وراى آن قرار داد تا در پشت پرده، در مصائب جدّشان سوگوارى كنند. در اين حال حضرت روى به سوى من نمود و فرمود: براى حسين مرثيه بخوان و از نصرت ما تا زنده‏اى كوتاهى مكن. دعبل مى‏گويد: اشك جارى شد و اشعارى خواندم صداى گريه امام رضا(ع) و اهل بيت او بلند شد.(28)شخصى از شيعيان از زيارت سيدالشهداء(ع) باز گشته و خدمت امام رضا(ع) رسيده بود و مقدارى تربت جدش حسين(ع) را براى آن حضرت آورده بود، هنگامى كه حضرت آن تربت را مشاهده فرمود، بسيار گريست.(29)
ريان بن شبيب مى‏گويد روز اول ماه محرم بر امام هشتم وارد شدم، حضرت به من فرمود: روزه‏اى گفتم: نه. فرمود امروز همان روزى است كه حضرت زكريا دعا كرد و از خداوند درخواست ذرّيه طيبه نمود و دعايش اجابت گرديدو ملائكه را خداوند امر نمود در حالى كه در محراب عبادت ايستاده بود وى را به يحيى بشارت دهند. هركس اين روز را صائم باشد و دعا كند خدا دعاى او را اجابت نمايد. سپس افزود اى فرزند شبيب محرم ماهى بوده است كه اهل جاهليت در گذشته به پاس حرمت آن، ظلم و ستم را حرام مى‏دانسته‏اند ولى اين امت نه حرمت محرم را شناختند و نه حرمت رسول اكرم(ص) را حفظ كردند. زيرا در اين ماه حرام عترت او را كشتند، زنانش را اسير و اموالش را به غارت بردند و خداى هرگز آنان را نيامرزد، اى پسر شبيب اگر براى چيزى خواستى بگريى براى حسين اشك بريز كه همانند گوسفندى كه آن را ذبح مى‏كنند او و هيجده نفر از اهل بيتش را كه همانند آنان روى زمين نبود كشتند. آسمان‏ها و زمين در شهادت امام حسين(ع) گريستند.(30)
در تحف العقول آمده است شخصى مى‏خواست به كربلا برود، حضرت هادى(ع) به وى فرمود: من را در آنجا دعا كن چون يكى از مواردى كه خداى متعال اراده‏اش بر استجابت دعا قرار داده، دعا در كنار مرقد امام حسين(ع) است، اين توصيه در ظاهر تقاضاى دعاست اما در اصل امام مى‏خواهد مردم را به عاشورا و كربلا توجه دهد و تأكيد نمايد يادآورى حماسه كربلا و روى كرد به فرهنگ امام حسين(ع) با بركات و محاسنى توأم است.
سوگوارى حضرت مهدى (عج) درعصر غيبت، زمان ظهور و رجعت ادامه دارد، آن خاتم اوصياء خطاب به سيدالشهداء فرموده‏اند: يا جداه اگر روزگار باعث شد كه از يارى تو دوربمانم و نبودم تا با دشمنان تو بجنگم و با بدخواهانت پيكار كنم، هم اكنون هر صبح و شام بر شما اشك مى‏ريزم و به جاى اشك در مصيبت شما از ديده خون مى‏بارم و آه حسرت از دلى پر درد بر اين ماجرا مى‏كشم.(31)
در هنگام رجعت، وقتى كه امام حسين(ع) با پيكرى خونين (همراه كسانى كه با آن حضرت شهيد شده‏اند) تشريف مى‏آورند. همين كه رسول اكرم(ص) آن ريحانه خويش را با اين وضع مشاهده مى‏كنند مى‏گريند، گريه‏اى كه آسمان‏ها و زمين با آن همراهى مى‏شود و حضرت فاطمه زهرا(س) چنان ناله جان سوزى از سينه برمى‏آورند كه زمين را زلزله فرا مى‏گيرد و آنچه روى آن است به لرزه در مى‏آيد.(32) مژده به عزاداران‏
ائمه هدى غير از آن كه قولاً و عملاً و در سيره و رفتار در جهت برپايى مجالس سوگوارى براى اباعبداللّه تأكيد و اصرار داشته‏اند، از مردم خواسته‏اند در اين امر مهم كوتاهى نكنند و به آنان نويد داده‏اند براى عزاداران حسينى پاداش بسيار ويژه‏اى در سراى جاويد از سوى خداوند در نظر گرفته شده است از منابع روايى چنين برمى‏آيد هر كس بر مصايب ائمه و خصوص امام حسين بگريد و از اين بابت محزون گردد:
1- در روز جزا با ائمه هدى محشور خواهد بود.
2- روزى كه چشم‏ها گريان است او نالان نمى‏باشد.
3- جاى گريه كننده بر اين خاندان و خصوصاً خامس آل‏عبا در غرفه‏هايى از بهشت است.
4- متذكر مصائب اهل بيت، گريه كننده و گرياننده مورد مغفرت و رحمت الهى قرار مى‏گيرد.
5 – حضرت سيدالشهداء براى سوگوار خويش از خداوند طلب آمرزش مى‏كند.
6- كسى كه روز عاشورا را روز گريه، مصيبت و حزن خود قرار دهد خداوند در روز رستاخيز نوعى سرور و شادمانى را متوجه‏اش مى‏كند و ديدگانش را به وجود اهل بيت در بهشت روشن مى‏كند.
7- ثواب گريه بر امام حسين(ع) قابل احصاء نمى‏باشد.
8 – گريه كننده بر سيدالشهداء جزو افرادى است كه نسبت به اهل بيت دلسوزى نموده‏اند.
9- عزادار اباعبداللّه مصداق كسى است كه در شادى اهل عترت شادمان و در حزن آنان اندوهناك و محزون است.
10- گريه كننده بر امام حسين در زمره افرادى است كه به خاطر اهل بيت خوفناك به نظر مى‏رسند و در زمانى كه آنها در امنيت بسر مى‏برند او نيز ايمن است.
11- در هنگام احتضار سوگوار اباعبداللّه، ائمه هدى حاضر مى‏گردند و عزرائيل را به مراعات حال وى توصيه مى‏كنند به حدى كه ملك‏الموت از مادر نسبت به وى رئوف‏تر مى‏شود.
12- قطرات اشك سوگوار اباعبداللّه مى‏تواند شعله‏هاى آتش جهنم را خاموش كند.
13- گريه كننده در هنگام كوچ نمودن به سراى جاويد با مشاهده ائمه از نگرانى رهايى يافته و مسرور مى‏گردد.
14- سوگوار حماسه ساز عاشورا از آب گواراى كوثر جرعه‏هايى مى‏نوشد و به ميوه‏هاى جنت متنعم مى‏شود.
15- سيد شهيدان به سوگواران خويش عنايت ويژه‏اى داشته و گريه كننده به درجات معنوى امام نزديك است.
16- شفاعت رسول خدا شامل عزاداران امام حسين مى‏گردد.
17- رسول اكرم(ص) بر گريه كننده بر اباعبداللّه درود فرستاده است(الا و صلى اللّه على الباكين على الحسين).
18- ثواب گريه وزارى بر امام حسين (ع) از قربانى كردن فرزند در راه خدا كمتر نمى‏باشد.
19- گريستن بر مصائب عاشورا همچون حالتى است كه مؤمنى شاد مى‏گردد و سرور در دلش راه مى‏يابد.
20- قبر ماتم دار كربلا نورانى است و آرميده در آن از هول و هراس عذاب برزخى مصون مى‏باشد.
21- چشمى كه بر مصيبت امام سوم بگريد در نزد خدا قرب ويژه‏اى دارد.
22- فرشتگان اشك چشمهايى كه بر حسين بن على(ع) گريانند جمع كرده و ذخيره مى‏نمايند.
23- ساكنان آسمان براى گريه كننده دعا مى‏كنند.
24- ثوابى برابر چندين حج، عمره و غزوه براى گريه كننده بر شهيد كربلا منظور مى‏گردد.
25- خداوند از اين كه عزادار امام حسين(ع) را عذاب كند پروا مى‏نمايد.
26- براى گريه كننده بر سالار شهيدان طف ثواب چندين شهيد نوشته مى‏شود.
27- سوگواران و زائران در پرتو عرش الهى در مجلس منوّر در محضر اباعبداللّه هستند.
28- گريستن بر مصائب عاشورا از طاعات و عبادات به شمار مى‏آيد.(33) آنچه بايد دانست‏
عزادار حسينى بايد بداند كه:
1- امام حسين(ع) در راه هدفى عالى قيام كرد و حامى حق بود و آن حماسه را آفريد كه دين زنده بماند، افرادى كه عمرى را در گناه و عصيان از اوامر الهى بسر مى‏برند، از مال حرام ثروت مى‏اندوزند و در زندگى راستى و درستى را كنار نهاده‏اند. در عمل و رفتار راه خويش را از امام حسين جدا كرده‏اند.
2- دستگاه امام حسين (ع) از فرهنگ اسلام، ارزشهاى دينى و معيارهاى الهى جدا نمى‏باشد هيچ‏گاه كسى كه با خلاف كردن و معصيت، روزگار مى‏گذراند نمى‏تواند ادعاى مريدى امام حسين(ع) را داشته باشد. امام حسين(ع) در بحبوبه جنگ و تهديدهاى دشمن شب عاشورا را مهلت گرفت تا بيشتر با نماز، دعا و عبادت و تلاوت قرآن مأنوس گردد اما با اين وصف تأسف‏انگيز است اگر عزادار امام حسين بخواهد به امور ناپسند و ناروا روى آورد.
3- عزادارى براى امام حسين(ع) بايد مردم را دين‏شناس كند، به خدا نزديك سازد، از گناه برحذر دارد، فضيلت و بصيرت را در بين افراد جامعه ترويج نمايد.
4- هرگونه مراسمى كه به نام امام حسين(ع) برپا مى‏گردد بايد در آن حدود الهى، سيره حسينى، فرهنگ عاشورا و ارزشهاى اهل بيت مراعات گردد، عزاداران بايد مايه زينت امام خويش باشند و از امور وهن‏انگيز، خرافات، انجماد روحى، مطالب غير واقع، اسطوره سازى و افسانه سرايى پرهيز كنند.
5 – زنده نگه داشتن عاشورا يك مسئله بسيار مهم سياسى و عبادى است و سوگواران خامس آل‏عبا بايد در مشى فردى و اجتماعى زيربار زور و سلطه نروند، مواظب تهاجم به فرهنگ دينى باشند و به مهاجمان مجال رخنه ندهند. در مقابل اهل باطل و شقاوت كوتاه نيايند، بر مواضع ارزشى خود استوار باشند. اين نوشتار را با بياناتى از امام خمينى(قدس سره) به پايان مى‏بريم:
«بايد فكر كنيد كه اينها(عزادارى) يك مسئله سطحى نبوده است كه مى‏خواستند جمع بشوند و گريه كنند خير ما ملت گريه سياسى هستيم ما ملتى هستيم كه باهمين اشك سيل جريان مى‏دهيم و خرد مى‏كنيم سدهايى را كه در مقابل اسلام ايستاده است.»(34)
«مجلس عزا را با همان شكوهى كه پيشتر انجام مى‏گرفت و بيشتر از او(آن) حفظ كنيد… خوب بعضى از امور هست كه بايد به وسيله آقايان، آقايانى كه خطبا هستند و اهل منبر هستند در سرتاسر كشور تذكر داده شود به مردم…»(35) پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. امالى شيخ صدوق، ص 155 و 154. 2. بحارالانوار، علامه مجلسى، ج 23، ص 78. 3. سوره شورى، آيه 23. 4. سوره آل عمران، آيه 200. 5. اصول كافى، كلينى، ج دوم، ص 81. 6. خصائص الحسينيه، شيخ جعفر شوشترى، ص 103 – 101. 7. سيرتنا و سنتنا سيرة نبينا و سنته، علامه عبدالحسين امينى، ص 67. 8. بحارالانوار، ج 45، ص 59 – 58. 9. ذرية النجاة، گرمرودى، ص 169. 10. بحارالانوار، ج‏45، ص 138. 11. نفس المهموم، محدث قمى، ص 451. 12. كشف الغمه، على بن عيسى اربلى. 13. ابصارالحسين فى انصار الحسين، متن ترجمه، ص 97. 14. بحارالانوار، ج 44، ص 271. 15. خصال، شيخ صدوق، ص 248. 16. بحارالانوار، ج‏46، ص 220. 17. خصال، ص 519 – 517 با اندكى تلخيص. 18. مقتل الحسين به روايت شيخ صدوق، تحقيق و ترجمه محمد صحتى سردرودى، ص 232. 19. مروج الذهب، مسعودى، ج‏2، ص 195. 20. كشف الغمه، ج 2، ص 239. 21. تاريخ طبرى، ج 5، ص 403. 22. بحارالانوار، ج 45، ص 208، مصباح المتهجد، ص 713. 23. همان، ج 44، ص 303؛ امالى، شيخ صدوق، ص 205. 24. سفينةالبحار، ج 2، ص 296. 25. الغدير، علامه امينى، ج 2، ص 192. 26. بحارالانوار، ج‏44، ص 288. 27. امالى صدوق، ص 78، بحارالانوار، ج‏44، ص 284؛ نفس المهموم، ص 44. 28. بحارالانوار، ج 45، ص 275. 29. همان، ج‏101، ص 131. 30. امالى صدوق، مجلس 27. 31. بحارالانوار، ج 101، ص 320. 32. همان، ج 53،ص 23. 33. برگرفته و مأخوذ از ثواب الاعمال، ص 108 تا 110؛ بحارالانوار، ج 44، ص 293، 274 ؛ خصال، ص 58؛ عيون اخبار الرضا، ج 1، ص 187 ؛ كامل الزيارات، ص 122 – 120 ؛ الخصائص الحسينيه، ص 77 و 292؛ مستدرك الوسايل، ج 10، ص 318؛ امالى، صدوق، ص 205 و 410. 34. صحيفه نور، ج 13،ص 156. 35. همان مأخذ.

/

در آمدى بر سيره قرآنى امام حسين

  مركز فرهنگ و معارف قرآن‏ اشاره:
امام حسين(ع) گوهر تابناك و چراغ درخشانى است كه هماره بر تارك تاريخ درخشيده و خواهد درخشيد. طالبان هدايت و انسان‏هاى خسته از ظلم و تبعيض و ذلت و ستيزه، نامردمى و ناجوانمردى را به حق رهنمون ساخته و بيدار نموده است. عنصر جاودانه‏اى كه به يقين رمز ماندگاريش را در الهى بودنش بايد جُست. سيره‏ى ارجمندش را در قرآن بايد نگريست تا به حقيقتش يا شمه‏اى از حقيقتش دست يافت. امام حسين(ع) نه تنها شاگرد مكتب قرآن كه عِدْل و شريك قرآن است از اين‏روست كه در فرازى از زيارتنامه‏ى شريفش مى‏خوانيم: «السَّلامُ عَلَيكَ يا شريكَ القُران؛(1) سلام بر تو اى شريك قرآن» و در حديث «ثقلين» نيز همدوشى امام به عنوان قرآن ناطق و قرآن به عنوان امام صامت گرديده است.
رسولُ اللَّه(ص) فرمودند: «انى تاركٌ فيكُمُ الثَّقَلَيْنِ كتابَ اللَّه و عترَتى اهلَ بَيْتى فَأِنَّهُمَا لَنْ يَفتَرِقا حتَّى‏ يَردِا عَلَىّ الحوض»(2) حال كه ائمه(ع) بطور عام و امام حسين(ع) به طور خاص چنين نسبت و خويشاوندى محكمى با قرآن دارند بايد تفسير قرآن را در آنان جُست كه در «وجود آنها كرامت‏ها و فضيلت‏هاى قرآن و گنج‏هاى الهى نهفته است.» «فيِهْم كوائِمُ القرآن و هُمْ كُنوُز الرَّحمان»(3) در اين نوشتار بر آنيم كه فرازهايى از آيات نورانى قرآن را در سيره‏ى علمى و عملى آن امام همام جستجو كنيم و آيات اين كتاب صامت را با نور وجود اين پرتو درخشنده به نطق آوريم.
اگر چه ما را هرگز ياراى آن نيست كه عمق شخصيت آن درياى علم و معرفت و اخلاق و معنويت را بپيمايد ولى از باب عرض ارادات به پيشگاه آن شفيع روز محشر چند جمله‏اى را به تحرير در مى‏آوريم. 1. انس با قرآن‏
انس آدمى با هر چيز ريشه در ارج و اهميتى دارد كه انسان براى آن چيز قائل است ره‏پويان راه يقين و سالكان وادى علم و معرفت از آن‏جا كه محبوبترين محبوب را ذات اقدس خداوند مى‏دانند و فقط دل در گرو او دارند، كتاب او را كه پرتوى از ذات او و واسطه سخن خداوند با بندگان است – پر منزلت و تنها طريق هدايت مى‏دانند از اين‏رو با آن انس ويژه‏اى داشته و قلب و جان و اعمال خويش را با آن گوهر حياتبخش خدايى مى‏كنند.
قرآن كريم به لزوم اين انس اشاره كرده است. از مؤمنان مى‏خواهد با تلاوت آيات آن، اولين مرحله‏ى انس را بپيمايند. «فَاقْرَءُواْ مَا تَيَسَّرَ مِنَ الْقُرْءَان؛(4) هر آنچه برايتان امكان دارد قرآن بخوانيد».
در آيه‏ى ديگر آنان‏كه در قرآن انديشه نمى‏كنند مورد نكوهش قرار داده، مى‏فرمايد: «أَفَلَا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْءَانَ أَمْ عَلَى‏ قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا؛(5) آيا به آيات قرآن نمى‏انديشند؟ يا بر دلهايشان قفل‏هايى نهاده شده است؟»
امام حسين(ع) انس ويژه‏اى با قرآن داشت چون منزلتى بزرگ براى آن قائل بود. نمونه‏اى از اين منزلت را مى‏توان در حكايت زير مشاهده كرد:
«عبدالرحمان» به فرزند امام حسين(ع) «الحمدللَّه رب العالمين» را آموخت، وقتى كه آن را بر پدر خواند، حضرت هزار دينار را به او بخشيد و دهان او را پر از طلا كرد. از آن حضرت دليل آن سؤال شد. حضرت پاسخ دادند: «چگونه مى‏توان كار او را [تعليم قرآن ]با اين پاداش مقايسه كرد؟!»(6)
انس امام حسين با قرآن را مى‏توان در تمام زواياى زندگيش ملاحظه كرد، نصايح و مواعظش، سيره‏ى علمى و عملى‏اش و حماسه خونينش همه و همه در قرآن و الهام گرفته از آن بود. بنابراين كوته‏بينانى كه شخصيت حماسى و قيام مردانه‏اش را زير سؤال مى‏برند و گاه بر چسب خشونت‏طلبى، عدم توجه به مصالح، بى‏سياستى، انتقام‏جويى و… را به آن حضرت نسبت مى‏دهند اگر ريشه‏هاى قرآنى عمل آن بزرگوار را بدانند و واقعاً در پى حق و يقين باشند نه بهانه‏جويى، به حقيقت رهنمون خواهند شد.
آرى، اهل‏بيت و بويژه امام حسين(ع) فرزندان پيامبر و شاگرد مكتب قرآنند پس چگونه گفتار و مواعظشان متكى به قرآن نباشد حركت و قيام حسينى از همان آغاز بر مبناى قرآن همراه بود. نه تنها ريشه‏هاى اين حماسه را مى‏توان با قرآن بدست آورد بلكه امام(ع) خود با استناد به آيات قرآن حركت خود را الهام گرفته از آن مى‏دانست كه نمونه‏هايى از آن را ذكر مى‏كنيم.
الف) در نخستين برخورد با والى مدينه، خود و اهل‏بيت را معدن رسالت و… معرفى مى‏كند و مى‏فرمايد: «در حالى‏كه يزيد مردى فاسق و شرابخوار و… است پس چگونه امام را شايسته است كه با او بيعت كند.»(7)
ب) هنگامى كه مروان اصرار مى‏كند كه والى مدينه از امام حسين(ع) بيعت بگيرد امام(ع) او را پليد و خود را با استناد به قرآن «مُطهّر» بيان مى‏دارد: «اِلَيك عَنّى، أَنا مِنْ بَيْتِ الطَّهارةِ الّذين أنْزلَ اللَّهُ فيهم عَلى‏ نَبيّه: «إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا»(8)
ج) آنگاه كه با كاروان خود از مدينه بيرون آمد اين آيه را تلاوت فرمود: «رَبِ‏ّ نَجِّنِى مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِين»(9) و اين همان دعايى است كه حضرت موسى(ع) به هنگام خروجش با بنى‏اسرائيل آن را بر زبان جارى ساخت.
د) آنگاه كه به مكه رسيد اين آيه را تلاوت نمود: «وَ لَمَّا تَوَجَّهَ تِلْقَاءَ مَدْيَنَ قَالَ عَسَى‏ رَبِّى أَن يَهْدِيَنِى سَوَاءَ السَّبِيل»(10) به اين ترتيب هجرت خود را به هجرت موسى‏ كه هر دو در جهت كوبيدن بيداد و ظلم بود تشبيه مى‏كند.
ه) پس از ورود به مكه نامه‏اى براى سران قبايل بصره نوشت و آنان را به كتاب خدا دعوت كرد: «وَ اَنا ادعوكم اِلى‏ كتابِ اللَّه و سُنة نبيّهِ»(11)
و) وقتى كه عصر پنج‏شنبه نهم محرّم عمر بن سعد فرمان حمله داد و لشكر به حركت در آمد از برادرش اباالفضل(ع) درخواست مى‏كند كه يك شب از امويان مهلت بگيريد تا در آن شب فقط دعا، نماز، تلاوت قرآن، استغفار و راز و نياز با خدا داشته باشد:
«فَهُوَ يَعْلَمُ أنّى كُنتُ قَدْ اُحِبُّ الصَّلوة و تلاوة كتابِهِ و كثرة الدَّعاء و الاستغفار» و خداوند مى‏داند كه من نماز براى خدا و تلاوت قرآن و بسيارى دعا و استغفار را دوست مى‏داشتم» امام آن شب به خيمه باز مى‏گردد و تمام شب را چنين مى‏كند.(12)
اُنس امام با قرآن به دوران حيات جسمى محدود نمى‏شود بلكه بعد از شهادت نيز ادامه دارد: «منهال بن عمرو» گويد، چون سر مطهّر امام(ع) را به دمشق آورده بر نى حمل مى‏كردند، من پيش روى او بودم. شخصى سوره‏ى كهف را مى‏خواند تا رسيد به آيه‏ى شريفه‏ى «أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحَابَ الْكَهْفِ وَ الرَّقِيمِ كَانُواْ مِنْ ءَايَتِنَا عَجَبًا؛(13) آيا پنداشتى كه داستان اصحاب كهف و رقيم از آيات شگفت ماست؟!» به خدا سوگند ناگاه آن سر مطهر به سخن آمد و با زبان فصيح فرمود: «شگفت‏تر از اصحاب كهف، واقعه‏ى شهادت و بردن من بر نى است»(14)
«سلمة بن كهيل» گويد: سر مطهّر را ديدم كه بر نى اين آيه را مى‏خواند «فَسَيَكْفِيكَهُمُ اللَّهُ وَ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيم؛(15) خداوند شما را از شر ايشان نگه خواهد داشت و او شنواى داناست».(16) 2. اخلاص و رضايت الهى‏
اكسير حيات‏بخشى كه به كارها و افكار رنگ جاودانگى مى‏بخشد اخلاص و انجام عمل براى رضاى الهى است خداوند در قرآن از بندگان مؤمن خويش خواسته است كه كارها را فقط براى رضاى او انجام دهند.
«صِبْغَةَ اللَّهِ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ صِبْغَة؛(17) رنگ الهى بگيريد و چه چيز از رنگ الهى نيكوتر است».
و در آيه‏ى ديگر خداوند به پيامبر مى‏فرمايد: «أَن تَقُومُواْ لِلَّهِ مَثْنَى‏ وَ فُرَ دَى؛ دو دو به تنهايى براى خدا به پا خيزيد»
قرآن در ستايش طبقه‏اى از مجاهدان راه حق و تشويق آن‏ها مى‏فرمايد: «إِنَّ اللَّهَ اشْتَرَى‏ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُم بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّة؛(18) در حقيقت خدا از مؤمنان جان و مالشان را به [بهاى ]اينكه بهشت براى آنان باشد خريده است».
چنان‏كه ملاحظه مى‏شود خداوند در اين آيه بهشت را بهاى جان و مال مؤمنان جهادگر مى‏شمارد اما در آيه‏اى ديگر در ستايش تعدادى از انسان‏هاى بلند پرواز مى‏فرمايد: «وَمِنَ النَّاسِ مَن يَشْرِى نَفْسَهُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللَّه»(19) در اين آيه آنانكه جانشان را با عشق به خدا مى‏فروشند هدفشان در بهشت فقط رضاى الهى است.(20)
امام حسين(ع) هدف اصلى سفر به كربلا را تحصيل رضاى الهى مى‏داند از اين‏رو در آغاز سفر و كنار قبر جدّ بزرگوارش(ص) از خداوند مى‏خواهد كه او را به اين همه موفق بدارد و راهى در پيش رويش بگذارد كه رضاى او و رضاى رسولش در آن است.(21)
اين معنا در خطابه‏هاى ديگر آن بزرگوار نيز كاملاً مشهود است.(22) 3.اخلاق كريمانه
سخاوت، عفو و گذشت، احسانگرى و دستگيرى بينوايان نمودهايى از اخلاق كريمانه‏اى است كه در جاى جاى قرآن مى‏توان آنها را جست و امام حسين، شاگرد مكتب قرآن تجسم عينى اين صفات و اوصاف ديگر قرآنى است و ما در اين‏جا به عنوان نمونه به ذكر پاره‏اى از آن‏ها مى‏پردازيم.
3-1. گذشت‏
گذشت عالى‏ترين كرامت انسانى است بويژه آنكه آدمى قدرت بر انتقام نيز داشته باشد آموزه‏هاى قرآنى نه تنها به عفو در مقابل بدى تأكيد دارند بلكه در سطحى بالاتر توصيه مى‏كنند كه جواب را با خوبى پاسخ دهيد «وَأَن تَعْفُواْ أَقْرَبُ لِلتَّقْوَى‏؛(23) گذشت كردن شما به تقوى‏ نزديك‏تر است».
«وَ لَا تَسْتَوِى الْحَسَنَةُ وَ لَا السَّيِّئَةُ ادْفَعْ بِالَّتِى هِىَ أَحْسَن؛(24) و نيكى با بدى يكسان نيست [بدى را] به آنچه بهتر است دفع كن».
«عصام بن المصطلق» گويد: وارد مدينه شدم، حسين بن على(ع) را مشاهده نموده و خوش‏نامى و مقام و منزلتش مرا به شگفت آورد به گونه‏اى كه حسدى كه در سينه نسبت به پدرش داشتم مرا به شدت برانگيخت به او گفتم: تو پسر ابوتراب هستى؟ ايشان فرمود: آرى. شروع كردم به شتم و سب او و پدرش، حسين(ع) نگاهى رئوفانه به من كرد و فرمود: «اعوذ باللَّه من الشيطان الرجيم. بسم اللَّه الرحمن الرحيم * خُذِ الْعَفْوَ وَأْمُرْ بِالْعُرْفِ وَأَعْرِضْ عَنِ الْجاهِلِين»
آنگاه فرمود: آرام باش و براى من و خودت از خداوند طلب مغفرت كن اگر از ما يارى مى‏خواستى ما تو را كمك مى‏كرديم و اگر طالب حمايت بودى، تو را پشتيبانى مى‏نموديم و اگر هدايت و ارشاد طلب مى‏كردى تو را رهنمون مى‏شديم… عصّام مى‏گويد آثار ندامت و پشيمانى در چهره‏ام نقش بست. آنگاه امام فرمود: سرزنشى بر تو نيست خداوند تو را مى‏بخشايد كه مهربان‏ترين مهربانان است. آيا تو اهل شامى؟ گفتم: بلى، گفت: خداوند ما و تو را زنده نگه دارد، هر حاجت و نيازى داشتى با ما در ميان بگذار، اميدوارم كه به خواست خدا هرچه مى‏خواهى به بهترين وجهى آن را بيابى. عصّام گويد: زمين با تمام وسعتش بر من تنگ شد. دوست داشتم كه مرا در خود فرو برد. در همان لحظه ناگهان فكر كردم كه در سرتاسر زمين محبوبتر از او و پدرش نزد من هيچ كس وجود ندارد.»(25) 3-2. تواضع و فروتنى‏
تواضع صفت ارزشمند مردان الهى است و آنان كه پيشواى مردمند و الگوى آنان، وجود اين صفت در آنان لازمتر است. تواضع در مقابل بندگان خوب و انسان‏هاى ستم‏كشيده نوعى جوانمردى، صبر و شجاعت، اما در مقابل مستكبران و كافران نشانه‏ى ذلت است. قرآن‏كريم از يك سو به نكوهش تكبر مى‏پردازد:«وَ لَا تَمْشِ فِى الْأَرْضِ مَرَحًا؛(26) در روى زمين با تكبّر راه مرو»؛ «فَبِئْسَ مَثْوَى الْمُتَكَبِّرِين؛(27) بد جايگاهى است جايگاه متكبران» و از سوى ديگر لزوم تواضع را گوشزد مى‏كند «وَ عِبَادُ الرَّحْمَنِ الَّذِينَ يَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْنًا؛(28) بندگان خداى رحمان كسانى‏اند كه در روى زمين به نرمى [و بدون تكبّر] گام بر مى‏دارند»؛ «وَ اخْفِضْ جَنَاحَكَ لِمَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْمُؤْمِنِين»(29) امام حسين(ع) نيز صاحب اين سيره‏ى ارزشمند قرآنى بود.
«مسعده» گويد: گذر امام‏حسين(ع) به فقيرانى افتاد كه گليم خود را پهن كرده و خود را بر آن افكنده بودند (و غذا مى‏خوردند) و حضرت را دعوت نمودند، حضرت(ع) به زانو، نشست و با آنان هم خوراك شد. سپس اين آيه فوق را تلاوت نمود آن‏گاه فقرا را به منزل خويش دعوت نمود. پس برخاستند و همراه حضرت(ع) به منزل او آمدند. حضرت(ع) به كنيز خود فرمود: «آنچه را ذخيره مى‏كردى بيرون بياور.»(30) 3-3. سخاوت‏
«جود و سخاوت» از فضايل مهم اخلاقى است، هر اندازه «بُخل» نشانه‏ى پستى و حقارت و ضعف ايمان و فقدان شخصيت است «جود و سخاوت» نشانه‏ى ايمان و شخصيت والاى انسانى است. در آيات قرآن هر چند واژه‏ى «جود» و «سخاوت» به كار نرفته اما تعبيراتى ديده مى‏شود كه بر اين دو مفهوم منطبق است، انفاق اموال در راه خدا، ايثار اموال و جان‏ها، انفاق از آنچه خود به آن نيازمنديم يا آن را دوست داريم، و… از جمله تعبيرات قرآن براى توصيف سخاوت است كه اكنون به چند مورد آن اشاره مى‏كنيم:
«يُحِبُّونَ مَنْ هَاجَرَ إِلَيْهِمْ وَ لَا يَجِدُونَ فِى صُدُورِهِمْ حَاجَةً مِّمَّا أُوتُواْ وَ يُؤْثِرُونَ عَلَى‏ أَنفُسِهِمْ وَلَوْ كَانَ بِهِمْ خَصَاصَة…؛(31)[انصار]… هر كس را كه به سوى آنان كوچ كرد. دوست دارند و نسبت به آن‏چه به ايشان داده شده در دلهايشان حسد نمى‏يابند، هر چند در خودشان احتياجى، [مبرم ]باشد.»
«وَ يُطْعِمُونَ الطَّعَامَ عَلَى‏ حُبِّهِ مِسْكِينًا وَ يَتِيمًا وَ أَسِيرًا * إِنَّمَا نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ لَا نُرِيدُ مِنكُمْ جَزَاءً وَ لَا شُكُورًا؛(32) و غذاى (خود) را با اين كه به آن، علاقه (و نياز) دارند به مسكين و يتيم و اسير مى‏دهند (و مى‏گويند) ما شما را به خاطر خدا اطعام مى‏كنيم و هيچ پاداش و سپاسى از شما نمى‏خواهيم.»
امام حسين(ع) اسوه‏ى سخاوت بود. روايت شده كه «ابوهشام قناد» از بصره براى حسين(ع) كالا مى‏آورد و آن حضرت از جاى برنخاسته همه را به مردم مى‏بخشيد.(33)
«ابن عساكر» روايت كرده است: گدايى، ميان كوچه‏هاى مدينه قدم برمى داشت و گدايى مى‏كرد تا به در خانه‏ى حسين(ع) رسيد در را كوبيد و اين چنين سرود «نااميد بر مى‏گردد امروز آن كسى كه به تو اميدوار باشد و حلقه‏ى درخانه تو را حركت دهد. تو صاحب جود و معدن بخششى و پدرت كشنده‏ى فاسقان بود».
حسين(ع) مشغول نماز بود. نماز را به زودى به جاى آورد و بيرون آمده و در سيماى اعرابى اثر تنگدستى را مشاهده كرد. برگشت و قنبر را صدا زد. قنبر جواب داد (لبيّك يابن رسول‏اللَّه) فرمود: از پول مخارج ما چه قدر مانده است. عرض كرد دويست درهم كه فرمودى در بين اهل بيت تقسيم كنم. فرمود: آن را بياور، كسى آمده كه از آن‏ها به اين پول سزاوارتر است… اعرابى پول‏ها را گرفت و رفت در حالى كه مى‏گفت: «اللَّهُ اَعْلم حَيْثُ يجعل رسالَتَهُ؛(34) خداوند داناتر است به اينكه رسالت خويش را نزد چه كسى قرار دهد» 3-4. احسان‏گرى‏
«أنس» گويد نزد امام حسين(ع) نشسته بودم در اين هنگام يكى از كنيزان آن حضرت وارد شد و با دسته‏ى ريحانى كه به آن حضرت هديه كرد سلام و تحيّت گفت، حضرت نيز به او فرمود: تو در راه خدا و براى خدا آزادى.
أنس مى‏گويد: من به آن حضرت عرض كردم: اين كنيز با چند شاخه‏ى ريحان كه اهميتى ندارد به شما تحيّت گفت، حال شما او را آزاد مى‏كنيد؟ حضرت فرمود: حق‏تعالى ما را چنين تربيت كرده و فرموده است:
«وَإِذَا حُيِّيتُم بِتَحِيَّةٍ فَحَيُّواْ بِأَحْسَنَ مِنْهَا أَوْ رُدُّوهَا؛(35) و چون به شما درود گفته شد شما به [صورتى‏] بهتر از آن درود گوييد يا همان را [در پاسخ‏] بر گردانيد». 4. امر به معروف و نهى از منكر
امر به معروف و نهى از منكر محور تحقق يافتن حكميت ارزشها و محو پليديها است بناى رفيع جامعه‏ى اسلامى بر ستون مستحكم امر به معروف و نهى از منكر گذاشته شده و امت مسلمان بهترين امتى هستند كه براى امر به معروف و نهى از منكر برانگيخته شدند.
امام حسين(ع) مصداق اين آيه بود: «وَلْتَكُن مِّنكُمْ أُمَّةٌ يَدْعُونَ إِلَى الْخَيْرِ وَيَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنكَرِ وَأُوْلَكَ هُمُ الْمُفْلِحُون؛(36) بايد از ميان شما گروهى به نيكى دعوت كنند و به كار شايسته وادارند و از زشتى بازدارند و آنان همان رستگارانند»
آن بزرگوار هدف قيام خود را اصلاح‏طلبى و امر به معروف و نهى از منكر معرفى كرد از اولين مراحل امر به معروف كه همان اندرز و نصيحت است آغاز كرد و بارها و بارها يزيديان را پند داد(37) و تا آخرين مرحله كه گذشتن از جان خويش است در راه احياى اين عنصر مهم كوشا بود. آن حضرت در اين‏باره چنين مى‏فرمايد: «اِنَّما خَرَجْتُ لِطَلَبِ الأِصلاح فى أَمّةِ جَدّى محمد(ص) اُريدُ أَن آمُرَ بِالمَعروف وَانهى عنِ المُنكر…؛ من براى اصلاح در امت جدّم محمد(ص) قيام كردم و امر به معروف و نهى از منكر را طالبم…»(38) 5. ايثار
ايثار يكى از جلوه‏هاى عرفانى قيام امام حسين(ع) و بلكه از زيباترين آنهاست، جلوه‏اى كه قرآن كريم بسيار بر آن تأكيد كرده و در نمودهاى مختلف ظاهر گشته است، شهادت در راه خدا و انفاق مال كه آيات بسيارى درباره آن‏ها نازل شده از اين جمله است؛ اوج ايثار و از خودگذشتگى را در ليلةالمبيت كه على(ع) به جاى پيامبر خوابيد مى‏توان ملاحظه كرد و خداوند مدال «وَمِنَ النَّاسِ مَن يَشْرِى نَفْسَهُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللَّه…»(39) را درباره‏ى آن بزرگوار نازل كرد.
در سوره‏ى انسان نيز درخشش ديگرى از اين فداكارى را كه ناظر بر اهل‏بيت است ملاحظه مى‏كنيم «وَ يُطْعِمُونَ الطَّعَامَ عَلَى‏ حُبِّهِ مِسْكِينًا وَ يَتِيمًا وَ أَسِيرًا * إِنَّمَا نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللَّه…»(40)
اساس قيام امام‏حسين(ع) و ياران آن بزرگوار كه برگرفته از مكتب آن حضرت است بر محور از خودگذشتگى است. عدم قبول بيعت امام با امويان و از خود گذشتن براى اثبات حقيقت نمونه‏ى بارز ايثار آن بزرگوار بود.
دست‏يابى حضرت اباالفضل العباس(ع) به آب و نياشاميدن آن، جان‏فشانى دو تن از ياران امام(ع) در ظهر عاشورا كه جهت اقامه‏ى نماز تن خود را سپر بلاى آن حضرت ساختند و به شهادت رسيدند، ارادتهايى كه اصحاب آن حضرت در شب عاشورا ابراز كردند و در روز عاشورا تا زنده بودند نگذاشتند كه از بنى‏هاشم وارد ميدان شود و بنى‏هاشم نيز تا زنده بودند نگذاشتند امام(ع) وارد ميدان شود و(41)… همه و همه نمونه‏هايى بى‏مانند ايثارند كه در قيام امام حسين جلوه‏گر شد.
«محمدعلى جناح» سياستمدار پاكستانى در اين‏باره مى‏گويد: «هيچ نمونه‏اى از شجاعت بهتر از آن‏كه امام حسين(ع) از لحاظ فداكارى نشان داد در عالم پيدا نمى‏شود»(42) دانشمند اروپايى «موريس دوكبرى» نيز مى‏نويسد: «امام حسين براى حفظ شرف و ناموس مردم و بزرگى مقام و مرتبه از جان و مال و فرزند گذشت…»(43) 6. توكّل‏
يكى ديگر از آموزه‏هاى ارجمند قرآنى توكل است، كارها را به خدا سپردن و دل از هر چه غير اوست بركندن، به يك مبدأ خبير قادر تكيه كردن و در راه او گام برداشتن است چرا كه قرآن خود فرموده است: «و مَن يَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُه؛(44) هر كس بر خدا توكل كند خدا او را كافى است»: «عَلَى اللَّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُتَوَكِّلُون»(45)
امام‏حسين(ع) در طول سفر خود به كربلا، خدا را تنها تكيه گاه خود مى‏داند، در دومين سخنرانى خود در روز عاشورا پس از آن‏كه هر دو سپاه آماده‏ى نبرد شدند خطاب به سربازان عمر سعد فرمود: «سخن مرا بشنويد و عجله نكنيد… پس [در] كارتان با شريكان خود همداستان شويد تا كارتان بر شما مشتبه ننمايد پس درباره من تصميم گرفته مهلتم ندهيد»؛ «بى‏ترديد سرور من آن خدايى است كه قرآن را فرو فرستاده و همواره دوستدار شايستگان است.»(46) 7. جامع اضداد
عده‏اى چنين مى‏پندارند كه انسان‏هايى كه اهل عبادت و تهجّد، عرفان و خلوت گزينى‏اند در صحنه‏ى اجتماع حضورى مؤثر نداشته و بالعكس انسان‏هاى حماسى و قاطع، از روحيه لطيفى برخوردار نيستند.
اما انسان قرآنى در عين صلابت و قاطعيت، رؤوف و در عين تهجّد شبانگاهى چون شير در روز، بر دشمنان مى‏غرّد قرآن رهبانيت را نمى‏پذيرد و در عين حال قطع ارتباط با خالق را نيز رد مى‏كند.
از يك‏سو بر جهاد و شهادت، هجرت و امر به معروف و نهى از منكر به عنوان عناصر كليدى شجاعت و حضور مؤثر در جامعه تأكيد مى‏كند و از ديگر سو مؤمنانى را مى‏ستايد كه شبها به نجواى با معبودشان مى‏پردازند.
قرآن از يك سو نجواى «وَ مِنَ الَّيْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نَافِلَةً لَّك»(47) سر مى‏دهد و از سوى ديگر بانگ «وَقَاتِلُواْ الْمُشْرِكِينَ كَآفَّة»(48) بر مى‏آورد و حسين(ع) نيز چنين بود، آميزه‏اى از حماسه و دلاورى و شجاعت و عرفان و معنويت، دعاى عرفه‏ى امام حسين(ع) سراسر زمزمه‏هاى عارفانه او با معبود خويش است: «اِلهى مَنْ كانَتْ مَحاسِنُهُ مساوىِ فكيف لايكون مساويه مساوى؛(49) خدايا كسى كه خوبى‏هايش بدى است چگونه بديهايش بدى نباشد».
جملات عارفانه‏ى امام حسين تنها يك روى سكه‏ى شخصيت است اما روى ديگر شخصيت حماسى و قهرمانى است كه با سلاح خون به ديدار شمشير مى‏رود و چنين مى‏سرايد كه:«اِنْ كانَ دينُ مُحَمَّدٍ لَمْ يَسْتَقِم اِلاَّبِقتلى يا سيوف خذينى؛(50) اگر دين محمد(ص) جز با كشتن من پايدار نمى‏ماند پس اى شمشيرها مرا دريابيد.» 8. جاودانگى‏
قرآن كريم كتابى است كه با گذشت زمان رنگ كهنگى بر چهره‏ى مفاهيم بلندش نمى‏نشيند و همواره ماندگار و جاودانه است. مردى از امام صادق(ع) سؤال كرد چگونه است كه قرآن با بحث و گفتگو در مورد آن فرسوده نمى‏شود و همواره شاداب و تازه است؟ حضرت فرمودند: «بدان جهت كه خداوند قرآن را مخصوص عصر و دورانى خاص قرار نداد. همچنانكه آن را به مردم خاصى اختصاص نداده است بلكه قرآن براى همه‏ى اعصار جديد و نزد هر گروهى تا به قيامت تازه است.»(51)
از آنجا كه سرشت سيره‏ى گفتارى و رفتارى امام‏حسين(ع) با آموزه‏هاى قرآنى عجين گشته است، شخصيت او، قيام او و سيره‏ى او جاودانه است. حضرت زينب، شير زن كربلا، اين جاودانگى را پيش‏بينى كرده و خطاب به امام سجاد در دلدارى آن حضرت بعد از واقعه دلخراش عاشورا مى‏فرمايد: «… بر فراز آرامگاه پدرت قبله‏اى ترتيب خواهد داد كه نشانه‏هايش كهنه نمى‏گردد و گذشت روزگار آن را از بين نمى‏برد، هر چه ستمگران براى نابودى آن كوشش كنند، هرگز به خواسته‏ى خود نائل نمى‏شوند، پيوسته شكوه و جلال آن رو به افزايش است»(52)
شيخ «عبدالحسين الاعم» شاعر متعهّد عرب در سوگ شهادت آن حضرت شعرى ناظر به همين معنا دارد كه:
«گرچه جسم مطهّر حسين(ع) در صحراى كربلا مدتى اندك بدون دفن باقى ماند… ليكن قبر او در درون سينه و قلب دوستدارانش تا ابد جاى دارد»(53) 9. حق تلاوت قرآن‏
در قرآن، ايمان‏آورندگان به اين كتاب الهى كسانى معرفى شدند كه حق تلاوت را به جاى آورند:«الَّذِينَ ءَاتَيْنَهُمُ الْكِتَابَ يَتْلُونَهُ حَقَّ تِلَاوَتِهِ أُوْلئكَ يُؤْمِنُونَ بِه؛(54) كسانى كه كتاب آسمانى به آن داديم و آن‏را چنانكه بايد مى‏خوانند ايشانند كه بدان ايمان دارند…»
امام صادق(ع) درباره‏ى چگونگى رعايت حق تلاوت قرآن مى‏فرمايد: «آياتش را روشن و شمرده مى‏خوانند، سعى مى‏كنند معنايش را بفهمند، احكام و فرامينش را به كار مى‏بندند و به وعده‏هايش اميدوارند و از عذابش مى‏ترسند… به خدا سوگند كه حق تلاوت قرآن به حفظ آيات و پشت‏سر هم خواندن حروف و كلمات و تلاوت سوره‏ها و مطالعه حواشى و هوامش آن نيست…»(55)
امام حسين از كسانى بود كه در گفتار و كردار حق تلاوت قرآن را رعايت كرد از اين‏رو در قسمتى از زيارت‏نامه‏اش مى‏خوانيم: «أشهد أنّكَ…تَلَوتَ الكتاب حَقَّ تِلاوَتِهِ…؛(56) گواهى مى‏دهم كه تو حق تلاوت قرآن را ادا نمودى» و نيز آن حضرت خدا را به خاطر فراگيرى معناى قرآن و رسيدن به مقام فقاهت دينى حمد و سپاس مى‏گويد: «اللهم اِنى اَحْمَدُكَ عَلى‏ ان اَكْرَمْتَنا بِالنَّبُوَّةِ وَعلَّمْتنَا القرآن وفقَّهتَنا فى الدّين»(57) 10. حق‏گويى‏
قرآن كريم خود سخن حق است «وَ إِنَّهُ لَحَقُّ الْيَقِين»(58)؛«وَأَنزَلْنَآ إِلَيْكَ الْكِتابَ بِالْحَقِ‏ّ…»(59)
امام حسين(ع) نيز زندگى و گفتارش بر مبناى حق و راستى بود چرا كه بر مبناى آيه‏ى تطهير امامان از هر گونه ناحق و پليدى مبرّايند. در بخشى از زيارت آن بزرگوار كه خطاب به ايشان است مى‏خوانيم: «أَنَّ الحقَّ مَعَكَ و اِلَيْكَ وَ أنتَ أهْلُهُ و مَعْدِنُه؛(60) همانا حق با تو و به سوى توست و تو اهل حق و معدن آن هستى» 11. چند بُعدى بودن‏
قرآن كريم كتابى است كه از زواياى مختلف مى‏توان به آن نگريست هر چند همه‏ى اين ابعاد در يك جهت و آن هم هدايتگرى است آيةاللَّه جوادى آملى در اين‏باره چنين مى‏نويسد: «آيات قرآن كه خود را هدايتگر مردم مى‏داند «هدىً للنّاس»(61) طورى تنظيم شده است كه هر كس مى‏تواند به مقدار سطح فكر خود از خرمن معارف و مآثر آن خوشه‏اى بر گيرد، هم براى عارفان، حكيمان و ساير انديشوران برنامه‏ى هدايتى دارد و هم براى توده‏ى مردم و اعراب بيابانگرد… سالار شهيدان، حسين‏بن على(ع) همانند قرآن در چهره‏هاى گوناگون براى مردم جهان درخشيد، براى عارفان در چهره‏ى دعاى عرفه، براى زمامداران حامى قسط و عدل و حامى مستضعفان و محرومان در چهره‏ى نهضت و قيام عليه طغيانگران امويان، براى پرهيزكارى در چهره‏ى تارك دنيا و براى ديگران در چهره‏هاى ديگر…»(62) 12. حضور در محضر الهى‏
عارف، عالَم را محضر خدا مى‏داند و او را شاهد و ناظر بر جميع امور مى‏شمارد. در قرآن كريم مى‏خوانيم كه «قُلِ اعْمَلُواْ فَسَيَرَى اللَّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُون …؛(63) و بگو [هر كارى مى‏خواهيد] بكنيد كه به زودى خدا و پيامبر و مؤمنان در كردار شما خواهند نگريست»
امام حسين(ع) در روز عاشورا بعد از شهادت اصحاب سرش را به آسمان بلند كرد و گفت: «الَّلهُمَّ اِنّك تَرى‏ ما يُصْنَعُ بولد نبيّك؛(64) خدايا تو شاهدى كه با پسر پيغمبر تو چه مى‏كنند» همچنانكه پس از شهادت طفل شيرخوار دست مبارك خود را زير گلوى او گرفت وقتى كه دستش پر از خون شد آن را به طرف آسمان پاشيد و گفت: «هَوّن عَلىّ ما نَزَل بىِ أنّه بعين اللَّه؛ آن‏چه كه اين مصيبت را بر من آسان مى‏كند اين است كه اين مصايب در محضر خدا و منظر او واقع مى‏شود» 13. خوف و خشيت الهى‏
قرآن كريم مؤمنان را مى‏ستايد كه فقط از خدا مى‏ترسند و جز او از كس ديگر هراس ندارند:«الَّذِينَ يُبَلِّغُونَ رِسالاتِ اللَّهِ وَيَخْشَوْنَهُ وَ لَا يَخْشَوْنَ أَحَدًا إِلَّا اللَّه …؛(65) كسانى كه پيام‏هاى خدا را ابلاغ مى‏كنند و از او مى‏ترسند و از هيچ كس جز خدا بيم ندارند…»
سيره‏ى عملى امام حسين در جريان كربلا مصداق واقعى اين آيه است چرا كه اگر ترس از نابودى خود و فرزندانش داشت هرگز پاى به اين صحنه‏ى پرمخاطره نمى‏گذاشت. امام در زمره‏ى عارفانه خود در دعاى عرفه چنين مى‏فرمايد كه: «الّلهم اخشاك كأنى أراك؛(66) خدايا مرا آنچنان قرار ده كه از تو بيمناك باشم بطورى كه گويا تو را مى‏بينم» 14. مقام ذكر
از ديگر اوصاف پارسايان رسيدن به مقام ذكر است. ياد خدا را در دل داشتن و همواره به ياد او بودن، ياد خدا مايه‏ى آرامش است: «أَلَا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَنُّ الْقُلُوب»(67) و مؤمنان راستين آنانند كه خريد و فروش و مشغولات دنيوى آن‏ها را از ياد خدا غافل نمى‏سازد.«رِجَالٌ لَّا تُلْهِيهِمْ تَجارَةٌ وَ لَا بَيْعٌ عَن ذِكْرِ اللَّه…»(68)
سرور و سالار شهيدان از جمله كسانى بود كه به اين مقام شريف نائل گشته بود و همواره ياد خدا مى‏كرد موقع حمله به دشمن ذكر «لاحول ولاقوّة اِلّا باللَّه العلىّ العظيم»مى‏گفت(69) هنگام احساس خطر مرگ «اناللَّه و انا اليه راجعون» بر زبان جارى مى‏ساخت(70) هنگام رسيدن به كربلا از بلاها و مصيبت‏هاى آن به خدا پناه مى‏برد «الّلهم أَعوذُبِكَ مَنِ الكَربِ وَ البَلاء»(71)
و بالاخره دشمنان خود را سرزنش مى‏كند كه: «شيطان بر شما مسلط شده و ياد خداى بزرگ را فراموشتان ساخته، ننگ بر شما و آنچه مى‏خواهيد، ما از خداييم و به سوى خدا باز مى‏گرديم.»(72) 15. صبر و تسليم‏
صبر در برابر مصيبت‏ها و تسليم در برابر اراده الهى يكى ديگر از خصلت‏هاى نيك عارفان است. عارف معتقد است كه آنچه در عالم وجود واقع مى‏شود قضاى الهى است و تا چيزى از جانب او مقدّر نشده باشد واقع نمى‏شود. اگرچه حركت و تلاش براى دگرگونى وضع موجود و تغيير ناهنجارى‏هاى خود، قضا و قدر الهى و مرزى جدا از آن ندارد.
در قرآن كريم هفتاد بار مقوله‏ى صبر مطرح شده كه ده مورد آن مرتبط با پيامبر اكرم(ص) است. خداوند به مؤمنان دستور داده از صبر و صلوة براى حل مشكلات كمك بگيريد. «يا أَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ اسْتَعِينُواْ بِالصَّبْرِ وَ الصَّلَوة»(73) و در آيه ديگر «صبر و تقوى» از استوارترين امور شمرده شده است «وَإِن تَصْبِرُواْ وَتَتَّقُواْ فَإِنَّ ذَ لِكَ مِنْ عَزْمِ الْأُمُور»(74)
«تسليم» نيز اگرچه از جنس صبر است اما مقامى بالاتر است در مقام تسليم «خود»ى باقى نمى‏ماند تا انسان بگويد آنچه را جانان مى‏پسندند مورد پسند من است بلكه خود و هرچه را در اختيار دارد تسليم مولاى خود مى‏كند.
سخن حضرت اسماعيل كه در جواب «يا بُنَىَّ إِنِّى أَرَى‏ فِى الْمَنَامِ أَنِّى أَذْبَحُك»(75) گفت: «يَأَبَتِ افْعَلْ مَا تُؤْمَرُ سَتَجِدُنِى إِن شَآءَ اللَّهُ مِنَ الصَّبِرِين؛(76) مأموريت خود را انجام بده كه اگر خدا بخواهد مرا صابر خواهى يافت» نشانه‏ى دست‏يابى آن حضرت به مقام تسليم و تفويض است.»(77)
حسين(ع) قهرمان صبر و تسليم است و گفتار و كردارش بر آن گواه، آن بزرگوار در وصيت‏نامه‏ى خود كه به محمد بن حنفيه نوشته فرموده است: «هر كس مرا رد كند و از يارى من سر باز زند صبر مى‏كنم تا خدا بين من و قوم اموى حكم كند كه او بهترين حكم‏كنندگان است.»(78)
صبحگاه عاشورا ياران خويش را چنين به صبر فرا مى‏خواند كه: «اى كريم زادگان! صبورى كنيد زيرا مرگ چونان پلى است كه شما را از سختى‏ها و آسيب‏ها عبور داده و به بهشت‏هاى پهناور و نعمت‏هاى جاودانه مى‏رساند…»(79)
در قتلگاه و عروجگاه، عصر عاشورا در نيايشى عاشقانه با تن و بازوى زخمدار چنين عرضه مى‏دارد: «بر قضا و حكم تو صبر مى‏كنم، اى خداى من، جز تو خدايى نيست. اى فريادرس فريادگران.»(80) 16. عبادت‏
«عبادت» پيوند مخلوق با خالق و اوج كمال انسانى و ارج بخشيدن خداوندى است كه نعمات فراوانى به ما عطا كرده است. قرآن كريم، گاه پرستش را هدف آفرينش و گاه عامل نفى سلطه‏هاى شيطانى، و گاه زمينه‏ى وحى و پيامبرى و… معرفى مى‏كند. خداوند در اين زمينه مى‏فرمايد «وَ مَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنسَ إِلَّا لِيَعْبُدُون؛(81) و جن و انس را نيافريديم جز براى آنكه مرا بپرستند.»
امام حسين(ع) عبدصالح خدابود و تجسم عينى آيات الهى، در عين حال كه پهلوانى بزرگ بود، عابدى تمام عيار و عارفى كامل در پيشگاه الهى بود. از «مصعب زبيرى» روايت شده كه گفت: « حسين(ع) با فضيلت و متمسّك به دين بود و نماز و روزه و حج او بسيار بود.»(82)
«عقاد» نيز گويد: علاوه بر نمازهاى پنجگانه نمازهاى ديگر بجاى آورد و علاوه بر روزه‏ى ماه رمضان در ماه‏هاى ديگر هم روزهائى را روزه مى‏گرفت و در هيچ سال حج خانه‏ى خدا از او فوت نشد مگر آن‏كه ناچار به ترك شده باشد.(83)
امام حسين(ع) انس ويژه‏اى با نماز داشت. چنان‏كه قبلاً بيان شد از برادرش حضرت اباالفضل خواست يك شب از امويان مهلت بگيرد تا در آن شب فقط به دعا، نماز، تلاوت قرآن و استغفار و راز و نياز با خدا بپردازد.
در ظهر عاشورا نيز كه تنور جنگ به شدت گرم شده بود وقتى صحبت از نماز شد به فكر اقامه‏ى نماز افتاد و به شخصى كه وقت نماز را به ايشان يادآورى كرد فرمود: «نماز را به يادمان آوردى خدا تو را از نمازگران قرار دهد، بلكه اكنون وقت آن است، از دشمنان بخواهيد كه دست از جنگ بشويند تا نمازمان را بخوانيم.» و چون آنان حاضر به اين امر نشدند، سعيدبن عبداللَّه حنفى و زهير بن قين، پاسدارى از جان امام را بر عهده گرفته و در اين راه شهيد شدند.(84) 17. عزت‏طلبى و ذلّت ستيزى‏
عزّت از آن خداست و هركس طالب عزت است بايد آن را نزد خدابجويد «مَن كَانَ يُرِيدُ الْعِزَّةَ فَلِلَّهِ الْعِزَّةُ جَمِيعًا»(85) در قرآن كريم خطاب به پيامبر خود مى‏فرمايد كه: «وَ لَن تَرْضَى‏ عَنكَ الْيَهُودُ وَ لَا النَّصارى حَتَّى‏ تَتَّبِعَ مِلَّتَهُم؛(86) يهود و نصارى‏ هرگز از تو خشنود نخواهند شد تا زمانى كه از آنان تبعيت كنى» بنابراين در صورتى كه پيامبر ذلت تبعيت از آنان را بپذيرد تا آن‏ها از او خشنود مى‏گردند و توطئه نكنند. اما در ادامه آيه خداوند به پيامبر دستور مى‏دهد كه بگويد: «إِنَّ هُدَى اللَّهِ هُوَ الْهُدَى‏»(87) به طور قاطع و با عزت تمام سخن آنان را رد كند.
اساساً نفوذناپذيرى از صفات قرآن است، هرگونه بطلان، دروغ، تحريف، تغيير و شكست در آن راه ندارد. از اين‏رو درباره‏ى صفت قرآن در اين كتاب مى‏خوانيم «إِنَّهُ لَكِتابٌ عَزِيزٌ * لَّا يَأْتِيهِ الْباطِلُ مِن بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لَا مِنْ خَلْفِه؛(88) اين كتاب نفوذناپذير [و صاحب عزّت ]است هيچ باطلى چه از پيشِ رو يا از پشت سر به آن راه نمى‏يابد…»
سيره‏ى امام حسين(ع) نيز بر مبناى همين حبل متين الهى بود و لحظه‏اى تن به ذلت و سر به خوارى نداد و سطر سطر قيام او نشانگر عزت‏مدارى و پايدارى بر راه هدايت الهى بود.
امام(ع) در روز عاشورا در مقابل سپاه دشمن فرياد بر آورد كه: «آگاه باشيد كه زنازاده پسر زنازاده (ابن زياد) مرا بين دو چيز مخيّر ساخته يا شمشير كشيده آماده جنگ شوم و يا لباس ذلّت بپوشم و با يزيد بيعت نمايم ولى ذلت از ما بسيار دور است.»(89) پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: 1) بحار الانوار، ج 98، ص 355.
2) منبع پيشين، ج 23، ص 133: مرحوم سيد هاشم بحرينى در كتاب غاية المرام اين حديث را با سى و نه سند از دانشمندان اهل تسنن و با هشتاد سند از دانشمندان شيعه نقل كرده است.
3) نهج البلاغه، خطبه‏ى 154.
4) مزمل/ 20.
5) محمد/ 24.
6) تفسير البرهان، ج 1، ص 100.
7) الفتوح، ج 5، ص 14.
8) احزاب/ 33.
9) قصص/ 21 و 22.
10) قصص/ 22 ؛ الفتوح، ج 2، ص 25.
11) تاريخ طبرى، ج 3، ص 28.
12) بحارالانوار، ج 44، ص 392 و ج 45، ص 3.
13) كهف/ 9.
14) بحار الانوا، ج 45، ص 32 و 188.
15) بقره/ 137.
16) معالى السبطين، ج 2، ص 115.
17) بقره/ 138.
18) توبه/ 111.
19) بقره/ 207.
20) حماسه و عرفان/ 247.
21) بحار الانوار، ج 44، ص 328.
22) بحارالانوار، ج 44، ص 377.
23) بقره/ 237.
24) فصلت/ 34.
25) سفينةالبحار، مادّه‏ى خ ل ق، ج 2، ص 116.
26) اسراء/ 37.
27) زمر/ 72.
28) فرقان/ 63.
29) شعراء/ 215.
30) بحارالانوار، ج 44، ص 189.
31) حشر/ 9.
32) انسان/ 8 و 9.
33) پرتوى از عظمت حسين(ع)، به نقل از سمعوالمعنى، ص 150 – 151.
34) پرتوى از عظمت حسين(ع)، ص 168 – 169، به نقل از سمعوالمعنى، ص 151.
35) نساء/ 86.
36) آل عمران/ 104.
37) ر.ك: «نصيحت‏گرى و خيرخواهى» در همين مقاله.
38) بحار الانوار، ج 44، ص 329.
39) بقره/ 207.
40) انسان/ 8 و 9.
41) حماسه عرفان، ص 246.
42) مجله نور دانش، سال دوم، ش 3.
43) تاريخ سياسى اسلام، ج 1، ص 451.
44) طلاق/ 3.
45) ابراهيم/ 12.
46) بحارالانوار، ج 45، ص 6؛ تاريخ‏الطبرى، ج 3، ص 318، برگرفته از آيات: اعراف‏196/ و يونس/ 71.
47) اسراء/ 79.
48) توبه/ 36.
49) دعاى عرفه، مفاتيج الجنان.
50) اعيان الشيعه/ 581.
51) بحار الانوار، ج 17، ص 213.
52) مقتل مقرم، ص 397 – 398.
53) قرآن،حسين،شهادت، ص 118.
54) بقره/ 121.
55) تنبيه الخواطر و نزهه النواظر، ج 2، ص 236، نقل از ميزان الحكمه، ج 10، ص 4824.
56) كامل الزيارات، ص 371.
57) تاريخ الطبرى، ج 3، ص 315.
58) حاقه/ 51.
59) مائده‏48/.
60) بحار الانوار/ ج 100، ص 294 و 20.
61) بقره/ 185.
62) حماسه و عرفان، ص 229 – 230.
63) توبه/ 105.
64) بحارالانوار، ج 44، ص 321.
65) احزاب/ 39.
66) مفاتيح الجنان، دعاى عرفه.
67) رعد/ 28.
68) نور/ 37.
69) بحارالانوار، ج 45، ص 50.
70) بحارالانوار، ج 44، ص 379.
71) پيشين، ص 381.
72) پيشين، ج 45، ص 6.
73) بقره/ 153.
74) آل‏عمران/ 186.
75) صافات/ 102.
76) صافات/ 102.
77) حماسه و عرفان، ص 258.
78) بحارالانوار، ج 44، ص 330.
79) معانى الاخبار، ص 289.
80) مقتل مقرّم، ص 283.
81) ذاريات/ 56.
82) پرتوى از عظمت حسين(ع)، ص 165، به نقل از اسدالغابه، ج 2، ص 20.
83) منبع پيشين، به نقل از: ابوالشهداء/ 73.
84) پيشين.
85) فاطر/ 10.
86) بقره/ 120.
87) بقره/ 120.
88) فصّلت/ 41 – 42.
89) لهوف، ص 139، مقتل الحسين للخوارزمى، ص 9 و 10.

/

آسيب‏شناسى وضعيت خدمت رسانى عمومى در جامعهبه ويژه نظام ادارى

  قسمت دوم‏
در اين قسمت به بررسى وضعيت كلى اهتمام داشتن به امور ديگران و چگونگى خدمت رسانى مردم به يكديگر خصوصاً در سيستم ديوانسالارى(ادارى) كشورمان، و آسيب‏شناسى آن مى‏پردازيم.
بحث خود در اين زمينه را با طرح يك سؤال و سپس توضيح و بررسى آن آغاز مى‏كنيم. سؤال اول: آيا روحيه كمك و خدمت رسانى به همنوعان در جامعه ما وجود دارد يا خير؟
پاسخ: به عنوان يك امر عادى و معمولى اگر در گوشه و كنار محل زندگى، شهر يا كشورمان و حتى در خارج از مرزهاى كشور پديده‏هايى همچون سيل، زلزله يا حوادث غيرمترقبه ديگرى رخ دهد، به راحتى مى‏توان روحيه كمك به يكديگر ونيكوكارى عامه مردم را مشاهده كرد. همچنين هستند افراد خير و درستكارى كه به تناسب حرفه و مشاغل خود، در حد امكان و توانايى به مستمندان و افراد بى بضاعت همت مى‏گمارند و از هيچ كوششى در اين زمينه دريغ نمى‏كنند. به عنوان مثال پزشك متخصصى كه با اخلاق حسنه خود حتى در منزل، ضمن رعايت حال جسمانى و وضعيت مادى مراجعان، بيماران را معاينه مى‏كند، يا افراد نيكوكارى كه درمانگاه، مدرسه و مراكز خيريه احداث مى‏كنند، استاد و معلمى كه دلسوزانه و بدون چشمداشت مادى به تعليم كودكان بى‏سرپرست و بى‏بضاعت مشغول است و يا خيّرينى كه هزينه تحصيل، زندگى و يا ازدواج افراد نيازمند را تقبل مى‏كنند، همه اينها نمونه‏هاى زيبايى از وجود روحيه دستگيرى از ديگران و خدمت رسانى به يكديگر است كه در فرهنگ عمومى جامعه ما جاى داشته و به نوبه خود مايه استحكام و انسجام اجتماعى زندگى روزمرّه افراد مى‏باشد.
جالب اينجاست كه اين روحيه همكارى و نيكوكارى كه به آن اشاره شد، موضوعى كاملاً مردمى و خودجوش نشأت گرفته از همان فرهنگ غنى اسلامى ايرانى است كه به صورت عميق و ريشه‏دار در باورهاى مردم كشورمان جاى دارد.
خيلى از افراد – و حتى در سال‏هاى اخير گروه‏ها و تشكل‏هاى – خير و نيكوكار هم هستند كه بدون نام و نشان و فقط براى رضاى خدا اقدام به كمك رسانى و دستگيرى از مستمندان و نيازمندان مى‏كنند. خصوصاً اينكه در برخى از ايام سال مانند ماه مبارك رمضان، به تأسى از سيره ائمه طاهرين (ع) خصوصاً حضرت على(ع) به طور مخفيانه و ناشناس به سركشى و تهيه آذوقه منازل افراد فقير و بى‏بضاعت همت مى‏گمارند.
يا به عنوان مثال: كمك‏هاى مختلف گسترده مردم كشورمان به برخى كشورهاى همسايه مانند عراق و افغانستان كه در موارد متعدد صورت پذيرفته، همگى نشانه‏هاى بارز و آشكار وجود روحيه تعاون و همكارى و خدمت به همنوعان است. بنابراين پاسخ اولين سؤال مطرح شده در ابتداى بحث مثبت مى‏باشد.
به نظر مى‏رسد تأكيد مقام معظم رهبرى در پيام آغازين سال جارى مبنى بر تقويت و اهميت نهضت خدمت رسانى به مردم، ناشى از دغدغه خاطر ايشان نسبت به وضعيت خدمت رسانى در بدنه اجرايى و ادارى كشور باشد تا در سطح زندگى عامه مردم. چرا كه طبق توضيحات سطور پيشين، مشخص شد روحيه خدمت و تعاون نسبت به يكديگر در بين مردم كشورمان موضوع جديدى نيست، و قطعاً رهبر جامعه نيز به اين امر واقف مى‏باشند، لذا با توجه به پيام‏هاى ايشان در طليعه سال‏هاى قبل مبنى بر رعايت وجدان كارى، انضباط اجتماعى، رفتار علوى و همچنين تأكيد رهبر فرزانه انقلاب در ديدارها و سخنرانى‏هاى متعدد با اقشار مختلف مردم خصوصاً كارگزاران و مسئولان مملكتى، در مورد خدمت به مردم و جديت در تلاش و سازندگى كشورمان، مى‏توان نتيجه گرفت كه روى سخن معظم‏له در بحث نهضت خدمت رسانى به مردم در درجه اول به مسئولان، مديران و در يك كلام سيستم اجرايى و ادارى كشور و در درجه بعد، آحاد مردم مى‏باشد.
حال كه سخن به اينجا رسيد به طرح سؤال دوم مى‏پردازيم: آيا روحيه تعاون و خدمت رسانى به مردم همان گونه كه در توضيحات سؤال اول مطرح شد، در نظام ادارى كشور ما نيز وجود دارد يا خير؟
پاسخ: پاسخ اين سؤال را با چند مثال منطبق با واقعيت كه ممكن است، هر كسى كه چند نوبت به يك سازمان يا اداره دولتى(منظور از دولت، كليه تشكيلات ادارى كشور است) مراجعه كرده و با آن روبرو شده باشد، شروع مى‏كنيم.
مثال 1- شما تصميم گرفته‏ايد براى انجام سريع كارتان اول وقت ادارى به اداره مورد نظر مراجعه كنيد، معمولاً روزها از ابتداى ساعت رسمى شروع به كار اداره (5/7 يا 8 صبح) مى‏بينيد كه درب اغلب اتاق‏هاى اداره بسته است و اين امر اختصاص به مسئول اداره يا كارمند معمولى آن ندارد، طبيعتاً شما مى‏بايست مدت زمانى منتظر بمانيد تا مسئول واحد مربوطه در محل كار حاضر شود. ضمن اينكه اگر به همكار يا مسئول ديگرى در همان اداره مراجعه كنيد و علت عدم حضور شخص غايب را جويا شويد، طبق معمول انواع دلايلى از قبيل وجود ترافيك، دورى راه، سردى يا گرمى هوا، خرابى ماشين و…براى شما رديف مى‏شود كه مى‏بايست قانع شويد. البته ممكن هم هست كارمندى كه شما به او كار داريد به موقع حضور داشته باشد، لكن براى اقدام بعدى كارتان كه در اتاق يا طبقه ديگر يا حتى ساختمان ديگرى است، مجدداً وضعيتى مشابه قبل تكرار شود.
مثال 2- شما جهت انجام كارى ادارى از قبل برنامه ريزى كرده و از محل خدمت خود يا اگر شغل آزاد هم داشته باشد مثلاً از منزل خود، به اداره مورد نظر مراجعه مى‏كنيد، متوجه مى‏شويد كه مسئول مربوطه در محل كار خود حضور ندارد، بالاخره بعد از كمى اتلاف وقت و جستجو، كار شما در آن قسمت انجام شده و براى تكميل آن به واحد ديگر (اتاق يا طبقه ديگر) مراجعه مى‏كنيد. متوجه مى‏شويد كه مسئول بعدى به هر نحوى در اداره حضور ندارد و همكار وى خيلى معمولى به شما مى‏گويد آقاى Xمرخصى هستند و تا چند روز ديگر به اداره نمى‏آيند. تا اينجاى كار مسئله‏اى غيرعادى رخ نداده، ولى مشكل زمانى پيدا مى‏شود كه كار يا گرفتارى شما فقط توسط نظر، يادداشت و يا امضاى كارمند به مرخصى رفته انجام مى‏شود و هيچ‏كس ديگرى مسئوليت انجام آن را در غياب ايشان به عهده ندارد. تصور كنيد با وضعيت گرفتارى و مشغله‏اى كه هر كسى به سهم خود با آن روبرو است، شما به اداره‏اى مراجعه كرده‏ايد و كار شما يا انجام نشده يا به صورت ناقص انجام شده و مجبور هستيد، روز ديگر نيز مجدداً به همان اداره مراجعه كنيد.
مثال 3- به اداره‏اى جهت انجام كارى مراجعه كرديد و مى‏بينيد كه به جز چند نفر كه معمولاً نگهبان و آبدارچى اداره جزء آنها هستند، كسى در اداره نيست و پس از پرس و جو متوجه مى‏شويد كه اغلب كارمندان (بعضاً به اتفاق مسئول اداره) در مراسمى مانند: ترحيم يا تشييع جنازه يكى از دوستان و يا همكاران سابق، توديع و معارفه يكى از مسئولان اداره، گرفتن حقوق ماهانه و يا موارد متعدد ديگر در محل كار و انجام وظيفه خود حضور ندارند. و شما به ناچار مى‏بايست مدتى معطل شويد كه اين معطلى حتماً در تأخير كارهاى بعدى شما نيز تأثير خواهد داشت.
مثال‏هاى فوق فقط نمونه هايى واقعى و نه فرضى از هزاران مواردى است كه روزانه در اغلب سازمان‏ها و ادارات اين كشور رخ مى‏دهد و من و شما هم بارها شاهد آن بوده‏ايم. و چه بسا خود ما هم به نوعى ديگر درگير اين وضعيت نامطلوب در محيط اداره و محل خدمتمان باشيم.
البته ذكر اين مثال‏ها بيانگر اين نيست كه در ادارات و سازمان‏هاى جامعه ما، هيچ كار مثبتى روى نمى‏دهد و هيچ مسئول و كارمند وظيفه‏شناسى وجود ندارد. اما متأسفانه فضاى غالب و حاكم بر سيستم ديوانسالارى كشور در حال حاضر، مؤيد مثال‏هاى ذكر شده مى‏باشد.
لذا بدون هيچ‏گونه توضيحى به نظر مى‏رسد كه پاسخ دومين پرسش مطرح شده، منفى باشد. سؤال سوم: علت اصلى ناكارآمدى و ضعيف بودن نظام ادارى كشورمان چيست؟
دليل اصلى ناكارآمدى وضعيت نظام ادارى جامعه‏ با توجه به توضيحات فصل اول راجع به مسئوليت پذيرى انسان و ايجاد تكليف و حقوق متعدد انسانى، مى‏توان گفت علت‏العلل ضعف و نقصان هر امرى(از جمله ناكارآمدى مجموعه ادارى جامعه) عدم انجام صحيح و كامل مسئوليت مختلف انسانى يا به عبارتى عدم رعايت دقيق حقوقى است كه افراد نسبت به يكديگر دارند. از جهتى ديگر، عالى‏ترين وظيفه انسانى آدميان، همان اداى كامل تكاليف و مسئوليت‏ها و يا بجا آوردن حقوقى است كه بر عهده آن‏ها مى‏باشد.
بنابراين وقتى انسان حيطه مسئوليت‏هاى شخصى و اجتماعى خودش را به درستى درك نكرده باشد و تعهدى نيز در قبال رعايت حق و حقوق خودش، ديگران يا خداى متعال نداشته باشد، خودبخود باعث ايجاد يك سرى ناهماهنگى و ناهنجارى‏هاى شخصى و اجتماعى در محدوده زندگى و كار خود يا اطرافيانش مى‏شود. توضيح‏
براى روشن‏تر شدن منظورمان، بد نيست وقايع جاريه زندگى يك نفر از افراد جامعه (مثل كارمند، دانشجو، كارگر يا…) را در طول يك شبانه‏روز، به صورت فرضى بررسى كنيم.
مثال اول: شخص مورد نظر، مقيد به انجام دقيق تكاليف و مسئوليت‏هاى فردى و اجتماعى مى‏باشد. سحرخيزى از ويژگى‏هاى چنين فردى است، پس از فريضه نماز صبح و راز و نياز با معبود (اولين نشانه سپاسگزارى و بندگى) ممكن است قدرى به ورزش صبحگاهى و صرف صبحانه مشغول شود( رعايت حق جسم و سلامتى). چون انسان معتقد و منضبطى است، سعى مى‏كند به موقع در محيط كار حاضر باشد. چرا كه نسبت به وقت و زمان نظم و دقت و محل كار به عنوان مكان تحصيل معاش، احساس مسئوليت مى‏نمايد و مى‏داند كه خدا ناظر بر كليه اعمال اوست. لذا زندگى را هدفمند مى‏داند( رعايت حق بندگى و رعايت حق خود [شناخت و پرورش استعدادهاى درونى‏]. طبيعتاً در محل كار خود مقيد است نسبت به ارباب رجوع پاسخگو باشد(رعايت حقوق ديگران). ضمن اينكه به تناسب موقعيت شغلى خود ممكن است در فكر آموزش تجربيات خود به زيردستان ياكسب تجربه جديد از همكاران و بالادستان باشد(رعايت حقوق ديگران). پس از اتمام كار در مسير بازگشت ممكن است، مايحتاج منزل را نيز تأمين نمايد( رعايت حقوق خانواده (ديگران)). نهايتاً شب در منزل به رسيدگى امور خانواده يا صله ارحام (رعايت حقوق ديگران) مى‏پردازد. حتى به عنوان مثال اگر خودش يا اعضاء خانواده در كلاس‏هاى مختلف آموزشى شركت مى‏كنند، باز هم نوعى احساس مسئوليت در قبال ديگران و تشويق به پيشرفت و ترقى اهل خانواده تلقى مى‏شود. تا اين كه مجدداً به استراحت (رعايت حق جسم) جهت تقويت و آمادگى هرچه بيشتر براى روز بعد بپردازد.
مثال دوم: شخص مورد نظر، در قبال تكاليف و رعايت حقوق خود و ديگران احساس مسئوليت نمى‏كند؟ طبق عادت از خواب برمى‏خيزد، اگر وقت داشته باشد صبحانه مى‏خورد اگر وقت نداشته باشد نمى‏خورد( عدم رعايت نعمت سلامتى و حق جسم). ممكن است صبحانه خود را – بنا به عادت غلط و مرسوم خيلى از ادارات – در محل كار و در ساعات ادارى ميل كند( عدم رعايت حقوق ديگران). چنين فردى مشخص نيست كه به موقع در محل كار حضور پيدا كند. لذا ممكن است به علت تأخير وى، ارباب رجوع پشت در بسته منتظر بمانند(عدم رعايت حق ديگران و حق خود به دليل بى‏نظمى). همچنين ممكن است در انجام صحيح وظايف ادارى و پاسخگويى مناسب به ارباب رجوع نيز فرد موفقى نباشد(عدم رعايت حقوق ديگران). چنين فردى يا تمايلى به انجام وظايف عبادى و دينى خود ندارد يا اينكه به صورت ناقص انجام مى‏دهد(عدم رعايت حق خدا و حق بندگى). مسلماً كسى كه در قبال خود، ديگران و خدا احساس مسئوليت نمى‏كند، به استفاده غير ادارى از اموال، امكانات و وقت عمومى خود و مردم نيز علاقمند مى‏باشد(تضييع حقوق ديگران). چنين فردى بعيد است كه در محيط خانواده نيز به درستى از عهده حقوق و تكاليفش برآيد. و نهايتاً در آخر شب به عنوان عادت هميشگى و به اميد اينكه دوباره روزى را شب و شبى را روز كند، به خواب مى‏رود.
اين دو مثال فقط نگاهى ساده به زندگى روزانه با دو نوع برداشت متفاوت از رعايت حقوق و احساس مسئوليت بود كه با توجه به فضاى جامعه اسلامى خودمان، به صورت مختصر بيان گرديد.
مى‏بينيم كه در طول شبانه‏روز همه انسان‏ها چه بخواهند و چه نخواهند با انواع و اقسام حقوق و احساس مسئوليت مختلف نسبت به خدا، خودشان و جامعه‏اشان روبرو مى‏باشند. لذا افراط و تفريط در عدم رعايت انجام وظايف و تكاليف باعث مى‏شود كه مسير زندگى انسان از حالت تعادل خارج شده و نتواند به طور صحيح به اداى حقوق واجبه‏اش بپردازد. پس مى‏توان نتيجه گرفت انسان كامل كسى است كه به طور دقيق به مسئوليت‏ها و تكاليفش آشنا بوده و آنها را در زندگى خود، عملاً پياده مى‏كند. چنين فردى معتقد است در قيامت از لحظه لحظه زندگى‏اش او را بازخواست مى‏كنند، عمرت را در چه راهى گذرانده‏اى؟ هزينه زندگى‏ات را از چه راهى به دست آورده‏اى؟ در چه راهى خرج كرده‏اى؟و…، بنابراين جهت پاسخگويى به انواع سؤال‏هاى سختى كه در انتظار اوست، قطعاً مى‏بايست با ايمانى محكم و اعتقادى راسخ خود را براى روز محاسبه آماده نگه دارد. لذا چنين فردى زندگى روزانه خود را تكرار مكررات عادات نمى‏داند، بلكه با اميد و هدفمندى در جهت رضاى خداى خود مشغول به انجام وظايف و تكاليف مى‏باشد.
منظور كلى و نتيجه‏اى كه از مطالب فوق عايد مى‏شود اين است كه شكل صحيح و كامل احساس مسئوليت انسان در گرو رعايت دقيق حقوق محوله به اوست. و به هر مقدار كه از اداى تكاليف اساسى خود نسبت به خدا، خودش و جامعه سرباز زند در دنيا و آخرت مسئول و مورد بازخواست مى‏باشد. و اين امر ربطى به زن و مرد بودن، پير و جوان بودن يا فقير و ثروتمند بودن انسان‏ها ندارد. و تا در جامعه ما وضعيت احساس مسئوليت و انجام وظيفه تك تك افراد اصلاح نشود نمى‏توان به بهبود وضعيت موجود و به اصطلاح سامان يافتن برنامه زندگى كه جزيى از آن نيز همان نظام ادارى مى‏باشد، اميدوار بود.
ضمناً اين نكته مهم را فراموش نكنيم كه عدم رعايت تكليف و حقوق از طرف هر كسى، به منزله تجاوز به حقوق خود، خدا و جامعه (محيط) مى‏باشد. تعدى به حقوق ديگران صرفاً به معنى جنگ، دعوا يا اهانت و امثالهم نيست. به همان مقدار كه هر فردى نسبت به رعايت حقوق و اداى وظيفه‏اش سهل‏انگارى بورزد، در حقيقت به ذوى‏الحقوق و طرف مقابلش تجاوز نموده است.
قال رسول اللّه (ص): «ملعون، ملعون من يضيع من يعول»(1)
پيامبر اكرم (ص): از رحمت خدا به دور است، از رحمت خدا به دور است(ملعون است) كسى كه ضايع سازد حق كسانى را كه بر او واجب است.
همچنين فراموش نكنيم تأكيدات مكرر دين مبين اسلام بر رعايت حق‏اللّه و حق الناس و احاديث و روايات تكان دهنده‏اى كه هر كدام به تنهايى، براى تنبّه و هشدار جدى همه اقشار مختلف مردم كفايت مى‏كند.
قال رسول اللّه (ص): «للمسلم على اخيه ثلاثون حقا، لابرائة له منها الا بالأداء او العفو:…يحسن نصرته…و يقضى حاجته…»(2): مسلمان بر برادر مسلمانش 30 حق دارد كه برائت ذمه از آن حاصل نمى‏كند مگر به اداى حقوق يا عفو كردن برادر مسلمان او:…در يارى او بكوشد…و حاجت او را بر آورد… .
البته 30 مورد حقى كه رسول گرامى اسلام(ص) بدان اشاره فرموده‏اند فقط حق مسلمان بر مسلمان است و ساير حقوق از قبيل: حق مسلمان بر خدا، حق مسلمان بر خودش، حق مسلمان بر غير مسلمان هر كدام شقوق مختلفى دارند كه در جاى خود، بحث‏هاى جداگانه‏اى را مى‏طلبد.
به راستى هر كدام از ما، در زندگى معمولى خودمان چقدر به رعايت حقوق مسلمى كه بر گرده‏امان گذارده شده مقيد هستيم؟ آيا سنگينى اين بارهاى عظيم و تكاليف سخت را بر وجود خود حس كرده‏ايم؟ قطعاً بايد از خداى بزرگ، استمداد و استعانت بطلبيم تا ما را در اداى وظايفمان يارى كند.
«ربّنا و لاتحمل علينا اصراً كما حملته على الذين من قبلنا، ربّنا و لاتحملنا ما لاطاقة لنا به واعف عنّا و اغفرلنا و ارحمنا.»(3) پروردگارا! تكليف گران و طاقت فرسا، چنان كه بر پيشينيان نهادى بر ما مگذار، پروردگارا! تكليف فوق طاقت، بر دوش ما مگذار و بيامرز و ببخش گناهانمان را و بر ما رحمت فرست.
متأسفانه وضعيت خدمت رسانى و پاسخگويى به مردم در نظام ادارى و حتى غير ادارى جامعه ما – عموماً به گونه‏اى است كه اگر كسى در حوزه كارى خود، حتى‏الامكان به وظيفه خود خوب عمل كند، بعضاً شاهد رضايتمندى و سپاسگزارى بيش از اندازه از سوى مراجعه كنندگان مى‏باشيم. و در نزد مراجعه كننده اين تصور به وجود مى‏آيد كه كارمند يا مسئول مربوطه، خدمات خيلى خوب و حتى اضافه بر وظيفه اصلى خودش ارائه داده در حالى كه اگر دقيق‏تر بررسى شود متوجه مى‏شويم كه آن شخص كارمند يا مسئول تنها به وظيفه خود عمل كرده است.
اينگونه موارد كه كم هم نيستند، بيشتر از آنكه دال بر خدمت رسانى مطلوب آن گروه قليل باشند، بيانگر نارسايى و ضعف شديد در نظام ارائه خدمات چه دولتى و چه غير دولتى جامعه ما مى‏باشد، چرا كه آنقدر مردم به بخش‏ها و دستگاه‏هاى مختلف ادارى و غير ادارى مراجعه كرده و جواب ناكافى، غير قانع كننده و بعضاً برخورد نامطلوب اخلاقى و خارج از چارچوب ادارى مشاهده كرده‏اند كه اگر در مجموعه‏اى تعداد اندكى هم باشند كه واقعاً به امور مردم سريع، دقيق و با دلسوزى انجام وظيفه مى‏نمايند، احساس مى‏كنند آن اندك افراد، خيلى كارآمد هستند.(4)
به عبارت ديگر چون تعداد افراد غير كارآمد، و غير پاسخگو و بدون احساس مسئوليت در محيطهاى ادارى كشور، به صورت كلى زياد است، لذا اگر معدود افرادى را مى‏بينيم كه فقط به وظيفه‏شناسى خود عمل كرده‏اند به نظر مى‏آيد اين گروه اندك، كارهاى خيلى زياد و مهمى را انجام داده‏اند.
بد نيست به يك نمونه هم از ارائه خدمات غيردولتى اشاره كنيم.
حتماً تاكنون كارت يا برگ‏هاى ضمانت نامه (گارانتى) برخى كالاها از قبيل: اتومبيل، اجاق گاز، يخچال و… ديده‏ايد يا داشته‏ايد. طبق مفاد ضمانت نامه‏ها، كارخانجات يا فروشگاه‏هاى عرضه كننده كالا موظفند تا يك زمان معينى مثلاً يك يا چند سال در قبال برخى خسارت‏ها يا تعميرات احتمالى آن كالا، به صورت رايگان خدمات پس از فروش ارائه نمايند. اما به دفعات شاهد بوده‏ايم – حتى در برخى گزارش‏هاى تلويزيونى – كه با مراجعه خريداران به نمايندگى‏هاى فروش آن كالا، شركت يا كارخانه مربوطه به نحوى از انحاء به تعهدات خود عمل نكرده است. و بيشتر از آنكه به ارائه خدمات بپردازند با عملكرد ناقص و نامطمئن خود و همچنين توجيه‏هاى غير منطقى، علاوه بر اتلاف وقت و هزينه مشتريان، از اعتبار شركت يا كارخانه خود شديداً كاسته‏اند. فكر مى‏كنيد اينگونه عرضه كالا يا خدمات چه تبعاتى در پى دارد؟ به زبان جامعه شناسانه چه كاركردهاى آشكار(5) و پنهانى (6) از اين وضعيت به دست مى‏آيد؟(7) كاركرد يا نتيجه آشكار و مستقيم آن، كاهش فروش كالاهاى شركت و نارضايتى مشتريان است. و مواردى همچون سلب اعتماد مردم از صنايع داخلى، ميل عمومى به مصرف كالاى وارداتى و نهايتاً كاهش توليد داخلى و وابستگى به صنايع خارجى را مى‏توان از كاركردهاى پنهان و غير مستقيم اين وضعيت نامطلوب برشمرد.
سؤال چهارم: با وجود اينكه روحيه تعاون و خدمت رسانى در فرهنگ عمومى جامعه جريان دارد، چرا در نظام ادارى كشورمان از اين روحيه به خوبى استفاده نمى‏شود؟ دلايل ديگر ناكارآمدى يا ضعيف بودن خدمت رسانى در نظام ادارى‏
در صفحات قبل علت اصلى و مسبب همه نابسامانى‏هاى فردى و اجتماعى از جمله ضعيف بودن ارائه خدمات در نظام ادارى را عدم مسئوليت پذيرى انسان‏ها برشمرديم. چرا كه وقتى وظايف و تكاليف شخصى و اجتماعى افراد به خوبى انجام نپذيرد، خودبخود يك سرى از حقوق افراد جامعه تضييع خواهد شد كه اين موضوع را با ذكر دو مثال از وضعيت كلى نحوه خدمت رسانى در بخش دولتى و غيردولتى كشورمان به ذكر آن پرداختيم.
ضمناً اين سؤال هم پيش مى‏آيد كه آيا در جوامع ديگر نيز وضعيت ارائه خدمات عمومى به مردم مانند جامعه ما دچار مشكلات فراوان است يا خير؟
اگر بخواهيم يك پاسخ اجمالى به سؤال فوق بدهيم اينگونه است كه جامعه ما در مقايسه با كشورهاى توسعه يافته و پيشرفته به لحاظ صنعتى در نحوه خدمات رسانى دولتى و غير دولتى از جايگاه خيلى نازل‏ترى برخوردار است و در مقايسه با برخى كشورهاى در حال توسعه نيز داراى وضعيت مطلوب نيست.(فعلاً با كشورهايى كه به لحاظ توسعه يافتگى از جامعه ما مرتبه پايين‏ترى دارند كارى نداريم.)
اين پاسخ كلى به حدى از مطالعه كتاب، نشريات و گزارش‏هاى رسانه‏اى بدست آمده است كه نيازى به تحقيق پيمايشى يا ميدانى خاصى در اين زمينه نيست. لكن در ادامه مطالب قصد داريم به صورت اجمال عوامل مؤثر در ايجاد وضعيت فعلى نحوه خدمات رسانى در كشورمان و مقايسه آن در برخى جوامع را بررسى نمائيم. عدم شناخت صحيح فرهنگ كار و تلاش‏
مهمترين علت بعد از مبحث مسئوليت‏پذيرى، عدم شناخت صحيح افراد – به صورت عموم – از فرهنگ كار و تلاش است. در جامعه ما آن طور كه بايد و شايد هنوز به اهميت سعى و تلاش و جديت در كارها توجه نشده است. اين احساس ضرورت در عامه مردم به وجود نيامده كه با تلاش بى‏وقفه و كوشش مستمر مى‏توان به پيشرفت و آبادانى رسيد.
«ليس للانسان الا ما سعى.»(8) براى آدمى جز آنچه به سعى و تلاش خود انجام داده نخواهد بود.
با وجود اينكه بحث اشتغال و بيكارى جوانان يكى از معضلات اساسى چند سال اخير جامعه و از دلمشغولى‏هاى مهم مراكز تصميم‏گيرى كلان كشورمان مى‏باشد، اما فضاى حاكم بر تفكر اغلب جوانان، اين است كه بعد از گرفتن مدرك دانشگاه به استخدام ادارات دولتى درآمده و به اصطلاح جزء افراد پشت ميز نشين، درآيند، چرا؟ چون كه انجام كارهاى بدنى و فيزيكى كه نياز به تلاش جدى و عرق ريختن دارد، هنوز به عنوان يك كار مهم و منبع اصلى كسب درآمد تلقى نمى‏شود. و با يك ديدگاه منفى حاكى از ننگ و عار به اينگونه مشاغل نگريسته مى‏شود. اغلب تصور مى‏شود شخصيت اجتماعى و منزلت افراد در گرو پشت ميز نشستن و اين قبيل كارها مى‏باشد. غافل از اينكه بزرگان و اولياء دين، به تلاش، زحمت و كسب درآمد از راه حلال هميشه به عنوان عاملى نشاط آور در جهت سازندگى پيشرفت زندگى و بى‏نيازى از مردم نگاه مى‏كرده‏اند.
امام صادق (ع) به نقل از محمد بن منكدر در مورد كار كردن امام محمد باقر(ع) مى‏فرمايد: «روزى خارج شدم و رفتم اطراف شهر مدينه، در يك ساعات گرم و سوزان در مزرعه‏اى در حالى كه تكيه بر دست دو غلام سيا كرده بود، چون حضرتش سمين و چاق بودند. با خود گفتم سبحان اللّه پيرمردى از پيرمردان قريش در چنين ساعت گرمى و در چنين حالت كهولت در طلب دنياست! بايد او را موعظه كنم. جلو رفتم و نزديكش شدم به او سلام كردم. جواب سلام مرا داد در حالى كه قطرات عرق بر پيشانى مباركش سرازير بود. گفتم: خداوند شما را اصلاح كند، بزرگى از بزرگان قريش در چنين ساعات و حالتى در طلب دنيا به سر مى‏برد! اگر فرشته مرگ در چنين حالتى فرا رسد و شما در چنين حالتى باشيد چه خواهيدكرد؟ فرمود: اگر فرشته مرگ بيايد و من در چنين حالى باشم در اطاعت از خداى بزرگ به سر مى‏برم و به وسيله كار و تلاش، خودم و فرزندانم را اداره مى‏كنم و دست نياز به سوى تو براى اداره آنان دراز نمى‏كنم. همانا ترس من زمانى است كه ملك‏الموت برسد و من در حال معصيت خدا باشم.»(9)
مسلماً فردى مانند امام محمد باقر(ع) به عنوان پيشواى مسلمانان، آنقدر جايگاه و منزلت اجتماعى در بين مردم و حتى دستگاه حكومت عباسى داشته‏اند كه جهت تأمين روزى خود با كهولت سن در آن هواى گرم و سوزان مدينه به تلاش و زحمت مشغول نباشند. يا در تاريخ مى‏خوانيم كه حضرت على (ع) از فرط كار و زحمت زياد و احداث نخلستان‏ها و قنات‏هاى اطراف مدينه دستان مباركشان پينه بسته بود. و جالب‏تر اينكه مصارف عمومى محصولات اين باغ‏ها و نخيلات به صورت وقف و انفاق در اختيار افراد بى‏بضاعت و ناتوان قرار مى‏گرفت. كه از اين مصاديق در سيره بزرگان دين ما فراوان مى‏توان يافت.
بنابراين اصلاح نگرش افراد جامعه، خصوصاً جوانان جوياى كار به مقوله تلاش و جديت در مسير زندگى و سازندگى مملكت از زيرساخت‏هاى اساسى بهبود وضعيت كارآمدى و خدمات رسانى در نظام ادارى و غير ادارى به شمار مى‏رود. انجام كار جهت رفع تكليف‏
اگر كار و تلاش را عامل تحرك و نشاط جسم و جان و همچنين به عنوان يك محرك قوى براى ترقى و آبادانى جامعه‏امان در نظر بگيريم، بدون شك انجام وظايف و كارهايمان را فقط براى رفع تكليف و شب را روز كردن و روز را شب كردن تلقى نمى‏كنيم. لذا انجام وظيفه نه تنها مايه خستگى و ملامت ما نمى‏شود، بلكه انگيزه‏اى در جهت توانمندى، خلاقيت و بروز و پرورش استعدادهاى فردى نيز مى‏گردد.
نگاه مثبت به كار و پرورش توانائى‏ها و خلاقيت‏هاى فردى، عامل پويايى شركت، سازمان، محل خدمت و نهايتاً مجموعه ادارى جامعه مى‏شود. بنابراين در مجموعه‏اى كه به شكوفايى و ترقى خود مى‏انديشد، همه تلاش مى‏كنند كه براى سهيم شدن در آبادانى و توسعه مملكتشان سهم و اعتبار بيشترى را نصيب خود كنند.
پس مهم است كه كار خود را چه در حوزه فردى و چه حوزه اجتماعى، نه به عنوان رفع تكليف و سپرى كردن ساعات ادارى، بلكه به عنوان وظيفه و رسالت انسانى پيشبرد امور مجموعه‏اى كه در آن مشغول به خدمت هستيم در نظر بگيريم. مسلماً اگر به كار خود عشق و علاقه‏اى نداشته باشيم و با دلسردى و به ناچار مجبور باشيم ساعاتى از عمرمان را در حقيقت به بطالت بگذرانيم، تمام راه‏هاى پيشرفت را به روى خود و جامعه اطرافمان بسته‏ايم. اينكه مى‏بينيد بعضى از كارمندان در محيط كار خود هيچ دقت و حوصله‏اى جهت انجام صحيح و سريع وظايفشان به خرج نمى‏دهند، از همين بى‏علاقگى و فقدان انگيزه لازم ناشى مى‏شود. لذا مى‏بينيد چنين افرادى پس از سال‏ها به اصطلاح خدمت، به هيچ‏گونه ارتقاء شغلى از لحاظ كسب مهارت‏هاى جديد و يا شايستگى ديگر، نايل نمى‏شوند. چرا كه هميشه به وضع موجود راضى بوده و الزامى در برابر خود يا محيط كار خود نمى‏بينند تا عامل ترقى آنها بشود. حتى اگر مجبور باشند چندين سال به عنوان يك متصدى ثابت به امور كاملاً تكرارى و خسته كننده مشغول باشند.
«فكر مى‏كنم آنان كه پيشه خود را يك كار شادى‏بخش مى‏دانند و خود را به آن دلبسته و متعهد مى‏سازند، مردمى سعادتمند هستند، هنرمندان، دانشمندان، روحانيون و كارشناسان حرفه‏اى از اين نظر در شمار خوشبخت‏ترين مردمانند. اما كارمندان عادى شركت‏ها و كارگران كارخانه‏ها نيز بايد توانا باشند تا كار خود را شادى‏بخش و پرمعنى سازند.»(10)
بنابراين اگر كار و تلاش را نه فقط جهت گذراندن عمر و رفع تكليف بلكه به عنوان عامل نشاط و تحرك در نظر گرفته شود علاوه بر پرورش استعدادها و خلاقيت‏هاى فردى، به لحاظ سازمانى نيز در اداره، شركت، كارخانه يا هرجاى ديگر تنوع‏طلبى، پويايى و ميل به تكامل و پيشرفت را در پى خواهد داشت.
«بسيار غم‏انگيز است انسان‏هايى كه از هر لحاظ به يكديگر وابسته‏اند، كار و حرفه را تنها وسيله‏اى براى پركردن شكم خود بدانند و از اين تأسف‏بارتر وضع افرادى است كه در عنفوان جوانى به جاى اينكه سرشار از روحيه، نشاط و آرزو باشند نسبت به كار و فعاليتشان احساس ملال و خستگى مى‏كنند.
افراد اگر به جاى اينكه كار و حرفه را عامل موفقيت، كاميابى، رشد شخصيت و بهبود جامعه بدانند، آن را فقط وسيله كسب ماديات بشناسند، در حقيقت نسبت به آئين كار و حرفه بى‏حرمتى بزرگى نموده‏اند…اگر به كار و حرفه خود مباهات كنيد و از انجام آن رضايت خاطر داشته باشيد، در اين صورت حرفه شما سرچشمه شادى و لذت بى‏پايان خواهد بود.»(11) پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. مشايخى قدرت الله، شرح رساله الحقوق امام سجاد عليه السلام ، ص 445. 2. همان ص 374. 3. بقره، آيه 286. 4. اينجانب چه به لحاظ شغل دولتى كه دارم و چه به لحاظ مراجعه به برخى دستگاه هاى دولتى و غير دولتي، بارها شاهد اينگونه موارد و عكس العمل هاى مشابه ارباب رجوع بوده ام. 5. Matent function 6. Latent function 7. جهت آگاهى بيشتر از مفهوم كاركرد ر.ك : جوليوس گولد، ويليام لكولب فرهنگ علوم اجتماعي، ص 678. 8. سوره نجم، آيه 39. 9- 10 . مشايخى قدرت الله ، شرح رساله الحقوق امام سجاد عليه السلام ، ص 444. 11. ماتسوشيتاكونوسوكي(مدير ژاپنى محصولات ناسيونال) نه براى لقمه اى نان، ص 29.

/

حل مشكلات در سيره پيشوايانع

  اشاره:
طبيعى است كه حوادث گوناگون روزگار باعث ايجاد مشكلات مادى و معنوى در ميان مردم خواهد شد، و گاهى مشكلات و رنج‏ها بسيار شديد و كمرشكن شده و بايد براى رفع و دفع آن، و گشودن گره‏هاى آن اقدام جدى، بلكه بسيج همه جانبه كرد.
قرآن در يك اعلام عمومى مى‏فرمايد: «تعاونوا على البِرِّ و التَّقوى و لا تعاونوا عَلَى الاِثمِ وَ العُدوانِ؛ همواره در راه نيكى و پرهيزكارى تعاون و همكارى كنيد، و (هرگز) در راه گناه و تعدى همكارى ننماييد.»(1)
مسلّم است كه يكى از راه‏هاى شاخص تعاون، حلّ مشكلات و گره‏گشايى و تأمين و رفع نيازهاى معنوى و مادى مردم است. و به عكس هر نوع فساد و ايجاد مشكلات و سدّ راه خير بودن، اثم و عدوان است كه از آن نهى شده است.
سيره درخشان پيامبران و امامان (ع) و اولياء خدا نشان مى‏دهد كه آن‏ها در گفتار و رفتار به مسأله حلّ مشكلات مردم، و دفع و رفع ناهنجارى‏ها و معضلات، فوق‏العاده ساعى و حسّاس و كوشا بودند و در سخت‏ترين شرايط به داد بينوايان، و رفع حاجت نيازمندان مى‏پرداختند. تا آنجا كه پيامبر(ص) مى‏فرمايد: «من سرّ مؤمناً فقد سرّنى، وَ مَن سَرَّنى فقد سرّ اللّه ؛ كسى كه مؤمنى را شاد كند، مرا شاد كرده است، و كسى كه مرا شاد كند خدا را شاد نموده است.»(2)
و امام صادق (ع) مى‏فرمايد:«لان امشى فى حاجة اخٍ لى مُسلِمٍ اَحَبُّ اِلَىَّ مِن اَن اعتق اَلفَ نَسمَة و احمل فِى سَبيلِ اللّهِ عَلى اَلفَ فَرَسٍ مُسَرَّجَةٍ مُلجمَةٍ؛ هرگاه براى برطرف شدن نياز برادران مؤمن گام بردارم، برايم بهتر از آن است كه هزار برده را آزاد سازم، و هزار اسب زين نموده و لجام كرده را در راه خدا (به ميدان جهاد) حركت دهم.»(3)
نيز فرمود: «مؤمنى نيست كه براى رفع نياز برادر مؤمنش گام بردارد، مگر اين كه خداوند براى او در هرگامى پاداش مى‏نويسد، و گناهى از او نابود مى‏سازد، و درجه‏اى از او بالا مى‏برد، و سپس ده حسنه بر حسنات او بيفزايد، و در مورد ده حاجت شفاعت او را بپذيرد.»(4)
در قرآن در داستان‏هاى پيامبران و پيشوايان (ع)، موارد بسيارى از حلّ مشكلات آنها نسبت به مردم آمده كه به عنوان نمونه نظر شما را به يك مورد از موسى (ع) و شعيب(ع) جلب مى‏كنم: حضرت موسى (ع) در مصر هنگامى كه احساس خطر جدّى از دستگاه طاغوتى فرعون نمود، مخفيانه از مصر خارج شد، موسى(ع) با پاى پياده و بدون آب و غذا اين راه نسبتاً طولانى را كه پيمودنش هشت شبانه روز به طول انجاميد طى كرد، در اين مدت غذاى او سبزى‏هاى بيابان بود، و بر اثر پياده روى پايش آبله كرد. حضرت على(ع) در اين راستا مى‏فرمايد: «سوگند به خدا (آن روز) موسى (ع) غير از قرص نانى كه بخورد از خدا نخواست، او (در اين مدت) از گياهان زمين استفاده مى‏كرد، و بر اثر لاغرى، سبزى گياه از پشت پرده شكمش آشكار بود.»(5) موسى بااين وضع وقتى به صحراى مدين رسيد چوپانانى را سر چاه ديد كه براى حيوانات خود با دلو از آن چاه آب مى‏كشيدند، ولى در كنار آنها دو دختر را ديد كه مراقب گوسفندان خود هستند، و به چاه نزديك نمى‏شوند. موسى(ع) با اين كه خود در سختى شديد قرار داشت، نزد آن دختران آمد تا اگر بتواند آنها را كمك كند و مشكل آن‏ها را بر طرف سازد، به آنها فرمود: «ما خطبكما؛ مشكل شما چيست؟» آنها در پاسخ گفتند: پدر ما سالخورده و شكسته است، و به جاى او ما گوسفندان را مى‏چرانيم، اكنون بر سر اين چاه مردان هستند، در انتظار رفتن آنها هستيم، تا بعد از آنها از چاه آب بكشيم.
طبق بعضى از روايات موسى نزد آن مردان رفت و فرمود: آن دلو را به من بدهيد تا يك‏بار براى شما آب بكشم، و يك بار براى گوسفندان اين دختران، با توجّه به اين كه لازم بود ده نفر در كشيدن آن دلو، همديگر را كمك كنند، آنها پيشنهاد موسى(ع) را قبول كردند، موسى(ع) به تنهايى يك دلو آب براى گوسفندهاى آن مردان كشيد، سپس يك دلو ديگر براى گوسفندان آن دختران، در نتيجه آن روز آن دختران گوسفندان خود را زودتر از روزهاى ديگر سيراب كرده و نزد پدر بازگشتند. موسى (ع) از آن‏ها فاصله گرفت و به زير سايه‏اى رفت و عرض كرد: «پروردگارا! هر خير و نيكى به من برسانى به آن نيازمندم.»(6)
آن دختران، دختران شعيب پيامبر بودند، و ماجرا را براى پدر تعريف كردند، شعيب(ع) يكى از دخترانش (به نام صفورا) را نزد موسى(ع) فرستاد و گفت: «برو او را به خانه ما دعوت كن تا مزد كارش را بدهم.» صفورا با نهايت رعايت حياء نزد موسى (ع) آمد و او را نزد پدر دعوت كرد، موسى(ع) برخاست و نزد شعيب (ع) آمد، شعيب پس از گفتگو با موسى (ع) به او بسيار محبّت كرد، و دخترش صفورا را به عقد او درآورد، از آن پس موسى (ع) هشت سال به چوپانى براى شعيب(ع) پرداخت، و در كنار اين پيامبر مهربان و سالخورده، مشكلات مادى و معنويش برطرف شد، و خود را آماده مى‏كرد تا روزى فرصت به دست آيد و به مصر براى نجات مستضعفان، و حلّ مشكلات آنان، از زير يوغ طغيان فرعونيان اقدام و قيام همه جانبه و جدى نمايد.
در اين داستان قرآنى مى‏نگريم كه موسى(ع) در سخت‏ترين حال براى حل مشكل دختران اقدام مى‏كند، سپس شعيب(ع) به رفع مشكلات موسى(ع) مى‏پردازد، سپس موسى(ع) براى نجات بينوايان و حل مشكلات آنها، بر ضد فرعونيان قيام مى‏نمايد. اين يك نمونه زنده از سيره پيامبران است، كه به راستى چقدر زيبا است، و چقدر با اين سخن غلط كه متأسفانه ضرب‏المثل شده «اين‏مشكل شما است نه مشكل من» فاصله دارد، و خط بطلان و قرمز بر سر اين ضرب‏المثل بيجا مى‏كشد. نگاهى به زندگى پيامبر(ص) و امامان (ع) در اين راستا
حل مشكلات مردم از سوى پيامبر(ص) و امامان (ع) بسيار است، به عنوان نمونه نظر شما را به چند مورد جلب مى‏كنيم:
1- عصر پيامبر (ص) بود، به آن حضرت خبر دادند يكى از مسلمين (مثلاً به نام زيد) دستخوش مشكلات مادى شده و زندگى را به سختى مى‏گذراند، پيامبر(ص) فرمود: او را نزد من بياوريد، پيام پيامبر(ص) را به زيد رساندند، او به محضر آن حضرت آمد. پيامبر(ص) نخواست كه به زيد به طور مستقيم كمك كند، و او را تن‏پرور نمايد، بلكه عملاً خواست شيوه كار و تلاش و كاسبى را به او ياد بدهد، به او فرمود: «آنچه در خانه‏دارى به اينجا بياور، و آن را كوچك و ناچيز نشمار.» زيد به خانه خود رفت و يك كاسه و يك پلاس برداشت و نزد پيامبر(ص) آمد، پيامبر(ص) همان‏ها را در معرض فروش قرار داد، سرانجام شخصى آنها را به دو درهم خريد. پيامبر(ص) به زيد فرمود: با يك درهم از اين دو درهم تيشه‏اى خريدارى كن. زيد به دستور پيامر(ص) عمل نمود، رسول خدا(ص) به او فرمود: اكنون به بيابان برو، و با اين تيشه هيزم‏ها را جمع كن، وهيچ خار تر و خشكى را در بيابان، ناچيز نشمار، همه را جمع كن و بفروش، و به اين ترتيب كاركن و مزد بگير. زيد رفت و از صفر شروع كرد و به كار و تلاش پرداخت، پس از پانزده روز در حالى كه وضع خوبى يافته بود به محضر پيامبر(ص) آمد و از نتيجه كارش خبر داد. پيامبر (ص) به او فرمود: «كار كردن و مزد كار گرفتن براى تو بهتر است از اين كه (بر اثر فقر، صدقه بگيرى) و روز قيامت وارد عرصه شوى در حالى كه خراش و نشانه زشت صدقه گرفتن در چهره‏ات نمايان باشد.»(7)
2- عصر خلافت حضرت على (ع) بود، شخصى اذان مى‏گفت و به عنوان مؤذّن على(ع) معروف بود، روزى او به خانه‏اش رفت، چشمش به كنيزى كه در آنجا بود افتاد، دلباخته او شد، ولى خود را كنترل كرد تا به گناه نيفتد، هر وقت كنيز را مى‏ديد، خطاب به خود چنين مى‏گفت: «صبركن تا خدا حكم كند و كار تو را سامان بخشد، كه او بهترين حاكمان است.» قرائن و شواهد نشان مى‏داد كه كنيز اعتراضى با ازدواج با او ندارد. مؤذّن نزد على(ع) آمد و ماجرا را به عرض رسانيد. حضرت دريافت كه مؤذّن بر اثر طغيان غريزه جنسى، تمايل شديد به آن كنيز دارد، و آن كنيز نيز به ازدواج با او بى‏ميل نيست، و گره مشكل اين دو با ازدواج گشوده مى‏شود، آنها را به ازدواج فراخواند، و وسايل آن را فراهم كرده و به مؤذن فرمود: «اكنون خدا حكم كرد، با كنيز ازدواج كن، و از راه حلال از او بهره‏گير.» به اين ترتيب آنها ازدواج كردند، و مشكلشان به سادگى با ميانجى‏گرى على(ع) برطرف گرديد.(8)
3- صفوان ساربان مى‏گويد: در محضر امام صادق (ع) بودم مردى از اهالى مكه به نام ميمون نزد آن حضرت آمد و عرض كرد: «كرايه راه سفرم تمام شده نياز به كرايه دارم.» امام بى‏درنگ به من فرمود: برخيز و به كار برادرت رسيدگى كن. برخاستم، و به حل مشكل او پرداختم، خداوند كمك كرد و نياز او برطرف شد. در اين هنگام به محضر امام صادق(ع) رسيدم از من پرسيد: در مورد نياز و مشكل برادرت چه كردى؟ عرض كردم به يارى خدا مشكل او حل شد. آن حضرت فرمود: «اَما اِنَّك اَن تعيين اَخاكَ المُسلِمَ اَحَبُ اِلَىَّ مِن طَوافِ اُسبُوعٍ بالبَيتِ؛ آگاه باش! كه حتماً برادر دينيت را يارى كنى، اين كار در نزد من محبوب‏تر و بهتر از آن است كه يك هفته، خانه كعبه را طواف نمايى.»
آنگاه فرمود: مردى به حضور امام حسن مجتبى(ع) آمد و درخواست كمك كرد، امام حسن (ع) برخاست و كفش خود را پوشيد، و براى رفع مشكل او، همراه او به راه افتاد، در مسير راه به او فرمود: چرا از امام حسين(ع) درخواست كمك نكردى؟ آن مرد عرض كرد: «درخواست كردم، ولى آن حضرت عذر آورد و فرمود: در حال اعتكاف(عبادت سه روز در مسجد) هستم.» امام حسن (ع) فرمود: «اگر حسين(ع) (در حال اعتكاف نبود و) به رفع مشكل تو مى‏پرداخت و نيازت را برطرف مى‏ساخت، براى او بهتر از اعتكاف يك ماه بود.»(9)
4- يكى از شيعيان عراق كه داراى همسر و فرزند بود، به سفر رفت و سفرش طولانى شد، در يكى از شب‏ها در عالم خواب ديد قوچى با دو شاخ خود به زير شكم همسرش حمله مى‏كند. وقتى از خواب بيدار شد، پريشان شد و با خود گفت: مبادا مرد نامحرمى در غياب من با همسرم رابطه دارد، نبادا اين خواب اشاره به آلودگى همسرم داشته، زيرا حمله قوچ به زير شكم نشانه آلودگى است… اين گونه وسوسه‏ها او را در مشكل سخت روانى فرو برد، روز به روز غمگين‏تر مى‏شد، تا اين كه به محضر امام صادق(ع) آمد و ماجرا را بيان كرد. امام با كمال بردبارى و محبّت به او فرمود: «تعبير خواب تو اين است كه همسرت علاقه شديدى به تو دارد، و براى آمدنت لحظه شمارى مى‏كند، تا آن‏جا كه موى زير شكمش را با دو سر قيچى زدوده و خود را پاك و تميز نموده، تا به نظافت و پاكى از تو استقبال نمايد.»(دو شاخ قوچ در عالم خواب، همان دو سر قيچى است) تعبير خواب امام(ع) هرگونه سوء ظن و پريشانى را از او برطرف ساخته، مشكل روانى او حل شد، از آن لحظه به بعد با كمال شادمانى و نشاط به بازگشت خود به سوى خانه پرداخت، وقتى كه به خانه رسيد دريافت كه همسرش با كمال پاكى و نشاط آماده استقبال از او است، و آن‏چه را كه امام تعبير فرموده، با حقيقت مطابقت دارد.(10) آرى امام آگاه و مهربان، اين گونه از آن مرد پريشان و روانى شده، رفع پريشانى و نگرانى نمود.
5 – در عصر امام صادق(ع) يكى از شيعيان به نام نجاشى، از طرف بنى‏عباس، فرماندار اهواز و شيراز بود، يكى از شيعيان تحت امر او (مثلاً به نام سعيد) در مورد اداى ماليات تحت فشار قرار گرفته و گرفتار مشكل مادى بود، او به محضر امام صادق(ع) آمد و گفت: «در ليست ماليات مبلغ هزار درهم خراج براى من نوشته‏اند، و من از اداى آن ناتوانم، اگر صلاح مى‏دانيد براى حاكم اهواز كه از شيعيان شما است نامه‏اى بنويسيد كه نام مرا از آن ليست حذف كند، و مشكل من حل شود.» امام صادق(ع) بى‏درنگ اين نامه كوتاه را به نجاشى نوشت: «بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرّحيم؛ سُرَّ اَخاكَ يَسُرَّكَ اللّه؛ به نام خداوند بخشنده مهربان ؛ برادرت را شاد كن خداوند تو را شاد فرمايد.» سعيد نامه امام را گرفت و نزد نجاشى برد و در مجلسى خصوصى به او داد، نجاشى بسيار احترام كرد و نامه را بوسيد، و حاجت سعيد را رسيدگى نموده و مشكل او را رفع نمود به طورى كه او بسيار خوشنود شد. حتى ماليات سال آينده او را نيز بخشيد، آنگاه به سعيد گفت: آيا تو را شاد كردم؟ سعيد كفت: آرى فدايت شوم…، سعيد با خوشنودى به محضر امام صادق (ع) بازگشت، و مهر و محبت فوق العاده نجاشى را به آن حضرت خبر داد. امام صادق(ع) بسيار خوشحال شد، سعيد گفت: «اى فرزند رسول خدا! گويا رفتار نيك نجاشى شما را شادمان كرد؟» امام (ع) فرمود: «آرى سوگند به خدا نجاشى خدا و رسولش را شاد نمود.»(11)
به اين ترتيب امام(ع) اعلام خوشنودى خدا و رسول و خود را به كسانى كه موجب رفع مشكل و باعث نشاط و سرور گرفتاران مى‏گردند اعلام داشت.
آن حضرت به قدرى در مورد مسأله رفع نگرانى و حل مشكل مسلمانان، حسّاس بود كه فرمود: «هرگاه شخصى به خاطر نياز و رفع مشكل خود، يا براى سلام، نزد برادر مؤمنش بيايد، ولى آن برادر مؤمن مانع ورود آن شخص گردد، همواره و تا هنگام مرگ مشمول لعنت خدا خواهد بود.»(12) پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. سوره مائده، آيه 2. 2. بحارالانوار، ج 74، ص 78. 3. اصول كافى، ج 2، ص 197. 4. همان، ص 198. 5. نهج البلاغه صبحى صالح، خطبه 160. 6. سوره قصص، آيه 24؛ اقتباس از مجمع البيان، ج 7، ص 245 و 246؛ تفسير نورالثقلين، ج 4،ص 121، ذيل آيات 18 تا 21 سوره قصص. 7. بحارالانوار، ج 103، ص 10. 8. اقتباس از لئالى الاخبار، ج 1، ص 264. 9. اصول كافى، ج 2، ص 198. 10. كشكول شيخ بهايى(ترجمه شده)، ص 432(با توضيح و اقتباس) 11. اصول كافى، ج 2، ص 190. 12. بحارالانوار، ج 75، ص 190.

/

مقام امامت و ضرورت تداوم آن از ديدگاه امام هشتم ع

 
حضرت ثامن الحجج ابوالحسن على بن موسى الرضا(ع) در سال 148 ه. ق در روز يازدهم ذى قعده در مدينه منوّره ديده به جهان گشود.(1)
پدر بزرگوارش حضرت امام موسى بن جعفر (ع) و مادر مكرّمه‏اش به نامهاى نجمه خاتون، ام البنين سكينه نوبيّه و تكتم ناميده مى‏شود كه بعد از تولّد فرزندش از طرف امام كاظم (ع) طاهره نام گرفت.(2)
آن حضرت در دوران امامت 20 ساله خويش(183 – 203) با سه تن از حكمرانان مستبد عبّاسى، يعنى هارون الرشيد(ده سال) محمد امين(پنج سال) و مأمون (پنج سال آخر عمر) معاصر بود. امام هشتم(ع) در آخر ماه صفر 203 ه. ق در سن 55 سالگى بوسيله مأمون به شهادت رسيد و در محل مرقد فعلى (مشهد مقدس) به خاك سپرده شد.(3)
به بهانه شهادت آن بزرگوار، برآنيم كه مقام رفيع امامت و ضرورت تداوم آن را در طول زمان از نظر و ديدگاه آن حضرت به تماشا نشينيم، آنچه در پيش رو داريد گامى است در اين مسير.
البته با توجّه به اين نكته كه يكى از تلاشهاى مهم امامان معصوم (ع) در طول تاريخ اين بوده است كه تبيين صحيح و درستى از امامت و عظمت آن و ضرورت حضور مستمر آن در جامعه بشرى ارائه كنند از جمله حضرت امام هشتم (ع) سخت تلاش نمود از فرصتها بهره بردارى نموده در جامعه‏اى كه امامت و خلافت الهى، رنگ پادشاهى گرفته بود و در حدّ ولايت عهدى تنزل يافته بود، معنا و تفسير صحيحى از امامت و جايگاه آن ارائه نمايد.
مقام و جايگاه رفيع امامت‏
امام هشتم (ع) فرمود: «اِنَّ الاِمامَةَ اَجَلُّ قَدراً، وَ اَعظَمُ شَأناً، وَ اَعلا مَكاناً وَاَمنَعُ جانِباً وَ اَبعَدُ غَوراً مِن اَن يَبلُغَها النّاسُ بِعُقُولِهِم اَويَنالُوا بِآرائِهِم اَو يُقيمُوا اِماماً بِاِختيارِهِم. اِنَّ الاِمامة خَصَّ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِها ابراهيم الخَلِيل (ع) بَعدَ النَّبُوَّة وَ الخلّةِ مَرتِبَةً ثالِثَةً وَ فَضِيلَةٌ شَرَّفَهُ بِها وَ اشادَ بِها ذِكرَهُ فَقالَ (اِنّى جاعِلُكَ لِلنّاسِ اماماً)؛همانا امامت قدرش برتر، و شأنش بزرگتر، و منزلتش عالى‏تر، و مكانش منيع‏تر، ژرفاى آن عميق‏تر از آن است كه مردم با عقل و انديشه خود به آن برسند، يا با انتخابات و آراء خويش به آن دست يابند و امامى را نصب بكنند. براستى امامت (مقامى است) كه خداوند متعال آن را بعد از مقام نبوت و خلّت (خليل اللهى) در مرحله سوم به ابراهيم خليل اختصاص داد و فضيلتى است كه او را به آن شرفياب نمود و به وسيله آن نامش را بلند آوازه قرار داد و فرمود: براستى تو را امام مردم قرار دادم.» ابراهيم عرض كرد به فرزندان من هم امامت مى‏رسد؟ خداوند فرمود:«عهد امامت به ستم پيشگان نمى‏رسد»(4) اين آيه تا قيامت بر امامت ستم گران خط بطلان كشيد، و آن را در ميان نخبگان و برگزيدگان خود قرار داد، آن گاه ابراهيم را افتخار و شرافت داد و امامت را در فرزندان برگزيده و پاكش نهاد.(5) پس امامت هميشه در فرزندان او باقى ماند و هر نسلى از نسل قبل به ارث مى‏بردند تا رسيد به پيامبر اكرم(ص) و بعد از او در نسل على(ع) قرار داد تا روز قيامت.(6)
در فراز ديگرى از حديث مى‏خوانيم:
«اِنَ الاِمامَةَ مَنزِلَةُ الاَنبياء وَ اِرثُ الاَوصياء. اِنَّ الاِمامَةَ خِلافَةُ اللّه و خِلافَةُ الرَّسُولِ(ص) و مَقامُ اَميرِالمُؤمِنينَ وَ ميراثُ الحَسَن وَ الحُسينِ(ع)؛ امامت مقام پيغمبران، ميراث اوصياء، خلافت الهى، جانشينى رسول خدا(ص) مقام اميرالمؤمنين و يادگار حسن و حسين(ع) مى‏باشد.»
«اِنَّ الاِمامَةَ زِمامُ الدّين وَ نِظامُ المُسلِمينَ وَ صَلاحُ الدُّنيا وَ عِزُّ المُؤمِنينَ اِنَّ الاِمامَةَ اُسُّ الاِسلامِ النامى، وَ فَرعُهُ السّامى، بِالاِمامِ تَمامُ الصَّلاةِ وَ الزَكاةِ وَ الصِّيامِ وَ الحَجِّ وَ الجَهادِ وَ تَوفيرُ الفى‏ء وَ الصَّدَقاتِ وَ اِمضاءُ الحُدودِ وَ الاَحكامِ وَ مَنعِ الثُّغُورِ وَ الاَطرافِ الاِمامُ يُحِلُّ حَلالَ اللّهِ وَ يُحَرِّمُ حَرام اللّهِ وَ يُقيمُ حُدُودَ اللّهِ وَ يَذُبُّ عَن دينِ اللّهِ وَ يَدعُوا اِلى سَبيلِ اللّه بِالحِكمَةِ وَ المَوعِظَة الحَسَنَةِ وَ الحُجَّةِ البالِغَة؛(7) به راستى امامت زمام دين، مايه نظام مسلمين، صلاح دنيا و عزّت‏مندى مؤمنان است. همانا امامت ريشه اسلام بالنده و شاخه بلند آن است. كامل شدن نماز و زكات و روزه و حج و جهاد و فراوانى غنائم و صدقات و اجراى حدود و احكام و نگهدارى مرزها و اطراف كشور، به وسيله امام انجام مى‏گيرد. امام است كه حلال خدا را حلال و حرام او را حرام مى‏كند و حدود الهى را بر پاداشته و از دين خدا دفاع مى‏كند و با بيان حكمت‏آميز و اندرزهاى نيكو و دليل‏هاى رسا، (مردم را به سوى پروردگار خويش دعوت مى‏كند.)(8) توصيف امام
معرّفى امام و بيان اوصاف به حقيقت از حدّ قدرت ما خارج است. از اينرو عنان قلم را در اين بخش نيز به امام هشتم(ع) كه خود دارنده اوصاف امامت است مى‏سپاريم.
آن حضرت فرمود: «اَلاِمامُ كَالشَّمسِ الطّالِعَةِ المُجَلَّلَةِ بِنُورِها لِلعالَمِ وَ هِىَ فِى الاُفُقِ بحيث لا تَنالُها الاَيدى وَ الاَبصارُ، اَلاِمامُ البَدرُ المُنيرُ وَ السِّراجُ الزاهِرُ وَ النُّورُ السّاطِعُ وَ النَّجمُ الهادى فى غَياهِبِ الدُّجى وَ اجوازُ البُلدان وَ القفار وَلُجَجُ البِحارِ، اَلاِمامُ اَلماء العَذبُ عَلَى الظماء و الدّالُّ عَلَى الهُدى وَ المُنجى مِنَ الرَّدى، اَلاِمامُ اَلنّارُ عَلَى اليَفاعِ، الحارُّ لِمَنِ اصطَلى بِهِ وَ الدَّليلُ فى المَهالِكِ. من فارقه فهالكٌ؛ امام مانند خورشيد فروزان است كه نورش عالم را فراگيرد و خودش در افق(اعلا) قرار دارد به گونه‏اى كه دست‏ها و ديدگان به آن نرسد، امام ماه تابان، چراغ روشن، نور درخشان و ستاره راهنما در تاريكى‏ها، رهگذر شهرها و كويرها، و گرداب درياها است و امام آب گواراى زمان تشنگى و راهنماى هدايت و نجات بخش از هلاكت است.
امام آتش روشن بر بلندى‏ها (براى هدايت گم‏گشتگان)، وسيله گرمى براى هر كه از آن گرما مى‏خواهد و رهنماى هلاكت‏گاهها است. هر كه از او جدا شود هلاك مى‏شود.(9)
راستى اين همه مفاهيم بلند و عميق را چگونه مى‏توان به مردم فهماند، و چگونه خود مى‏توان به آن رسيد؟
من گنگ خواب ديده و مردم تمام كر

من عاجزم ز گفتن و خلق از شنيدنش(10)
و فرمود:«اَلاِمامُ السَّحابُ الماطِرُ وَ اَلغَيثُ الهاطِلُ وَ اَلشَّمسُ المُضيئةُ… اَلاِمامُ اَلاَنيس الرَّفيقُ وَ الوالِد الشَّفيقُ و اَلاَخُ الشَّقيقُ و الاُمُّ البَرَّةُ… اَلاِمامُ امين اللّهِ فِى خَلقِهِ وَ حُجَّتُهُ عَلى عِبادِهِ و َخَليفَته فى بِلادِهِ و الدّاعى اِلَى اللّهِ وَالذّابُّ عَن حرم اللّه اَلاِمامُ اَلمُطَّهَر مِنَ الذُّنُوبِ وَ المبرّا عن العيوب ، المَخصُوصُ بِالعِلمِ اَلمَوسُومُ بِالحِلم؛(11)امام ابرى است بارنده، بارانى است شتابنده و خورشيدى است فروزنده…امام همدم و رفيق، پدر مهربان، برادر دلسوز و مادر نيكو است… امام امين خدا در ميان مردم، حجت او بر بندگانش، خليفه او در زمين و دعوت كننده به سوى خدا و دفاع كننده از حريم الهى است. امام از گناهان پاك و (از عيب) به دور است. به علم مخصوص گشته و به حلم علامت يافته است.(12)
گر بيابم صد دهان و اين چنين‏

تنگ آيد در بيان آن امين‏
اين قدر هم گر نگويم اى سند

شيشه دل از ضعيفى بشكند(13)

خالى از لطف نيست كه در اينجا به اعترافى از دشمن در مورد خود امام هشتم (ع) اشاره كنيم: وقتى كه حضرت رضا(ع) به ولايت عهدى رسيد، گروهى از حاشيه نشينان و غلامان دربار هم پيمان شدند كه در لحظه ورود حضرت به نزد مأمون به او بى‏اعتنايى و بى‏احترامى كنند. آنها تصميم گرفتند كه پرده را كه رسم بود موقع ورود حضرت بالا بزنند، كنار نزنند. اتفاقاً در لحظه ورود آن حضرت همه بى‏اختيار پرده را بالا نگهداشتند و به آن حضرت احترام نمودند، در نوبتى ديگر ك با تصميم قبلى متفقاً پرده را بلند نكردند، خداوند بادى را مأمور ساخت كه پرده را بلند كند، حضرت وارد شد و همين قضيّه به هنگام مراجعت حضرت نيز تكرار شد. آنها به يكديگر گفتند: «يا قوم هذا رجل له عند اللّه منزلةٌ و للّه به عنايةٌ؛ اى قوم! اين مرد در پيش‏گاه الهى جايگاه خاصى دارد و خداوند به او عنايت دارد.» مگر نديديد كه شما پرده را بلند نكرديد، خداوند مانند حضرت سليمان باد را در اختيار او قرار داد؟ لذا تصميم گرفتند عقائد خود را اصلاح كنند و بعد از آن روز، در احترام آن حضرت بكوشند.»(14) نشانه‏هاى امام‏
امام رضا(ع) مى‏فرمايد:«لِلاِمامِ علاماتٌ: يَكونُ اَعلَمَ النّاسِ وَ اَحكُمَ النّاسِ وَ اَتقَى النّاسِ وَ اَحلمَ النّاسِ وَ اَشجَعَ النّاسِ، وَ اَسخَى النّاسِ وَ اَعبَدَ النّاسِ…وَ يَكُونُ مُطَهَّراً وَ يرى مِن خَلفِه كَمايَرى مِن بَينِ يَدَيهِ؛ امام داراى نشانه‏هايى است: او داناترين مردم، بهترين انسان در قضاوت، با تقواترين مردم، بردبارترين مردم، شجاع‏ترين مردم، سخاوتمندترين مردم و عابدترين مردم مى‏باشد…و پاكيزه (از گناهان و معصوم است) و از پشت سر همچون پيش رويش مى‏بيند.»(15)
امام رضا(ع) در حديث فوق 9 نشانه را براى امام بيان مى‏كند. البته امام نشانه‏هاى ديگرى نيز دارد، از جمله:
1- امام محدّث است؛ يعنى صداى ملك را مى‏شنود ولى او را نمى‏بيند. به فرموده امام هشتم(ع): رسول آن است كه جبرئيل بر او نازل مى‏شود و او جبرئيل را مى‏بيند و سخنانش را مى‏شنود. نبى گاهى سخن جبرئيل را مى‏شنود و گاهى خودش را مى‏بيند. «و الامام هو الّذى يسمع الكلام و لا يرى الشخص؛ و امّا امام كسى است كه سخن (ملك) را بشنود ولى شخص او را نبيند.»(16)
2- امام داراى علم الهى، و مؤيّد به روح رحمانى است. امام هشتم(ع) فرمود: «انّ الامام مؤيّد بروح القدس و بينه و بين اللّه عمودٌ من نورٍ يرى فيه اعمال العبادو كلّها احتاج اليه لدلالةٍ اطّلع عليها؛ امام با روح القدس تأييد شده و بين او و خدا ستونى از نور است كه در آن رفتار بندگان را مى‏بيند و هرگاه براى راهنمايى (افراد) به آن احتياج پيدا كند، بر آن راهنمايى آگاهى مى‏يابد.(17) امامت در تداوم زمان‏
از بارزترين امتيازات تشيّع اين است كه در هر زمان قائل به امام زنده و حاضر يا غائب است، راز اين كه اين مكتب هميشه زنده و بالنده بوده و هست اين است كه قائل به امام زنده است، از ديدگاه تشيّع چنان كه امامان آن‏ها فرموده‏اند: «اگر زمين لحظه‏اى بدون امام و حجّت الهى باشد با اهل آن فرو خواهد رفت.»(18) (و نظم آن از هم خواهد پاشيد) در اين زمينه از امام هشتم(ع) سؤال شد «هل تبقى الارض بغير امامٍ؟ قال لا، قلت انّا نروى انّها لا تبقى الاّ ان يسخط اللّه عزّ و جلّ على‏العباد؟ قال: لا تبقى اذاً لساخت؛ آيا زمين بدون امام باقى مى‏ماند؟ حضرت فرمود: نه، گفتم چنين روايت نموده‏اند كه زمين خالى از امام نماند مگر در حالى كه خداوند بر بندگانش خشم و غضب نموده باشد. فرمود: خير، زمين خالى از امام نمى‏ماند و اگر نه فرو خواهد رفت.»(19)
و در روايت طولانى ديگر مصداق امامان را در طول زمان‏ها بيان نموده و در ذيل آن مى‏فرمايد: «اوّلهم علىّ بن ابى طالب و آخرهم مهدى…و عزّتى وجلالى لاظهرن بهم دينى و لاغلبنّ بهم كلمتى و لاطهّرنّ الارض بآخرهم من اعدائى، و لاملّكنّه مشارق الارض و مغاربها الا نسخرن له الرّياح و لاذلّلنّ له السّحاب الصّعاب، و لارقينّه فى الالباب و لانصرنّه بجندى و لامدّنّه بملائكتى، حتّى تفلودعوتى، و يجمع الخلق على توحيدى، ثمّ لاديمنّ ملكه ولاداولنّ الايّام بين اوليايى الى يوم القيامة؛(20) پيغمبر خدا در شب معراج اوصياى خود را ديد كه اوّل آن‏ها على بن ابى طالب، و آخرين آن‏ها مهدى است…آن‏گاه خداوند فرمود: به عزت و جلالم سوگند كه دينم را به وسيله آن‏ها آشكار خواهم نمود، و كلمه (توحيدم را) توسط آن‏ها برترى خواهم داد و زمين را به وسيله آخرين آن‏ها از دشمنانم پاك مى‏كنم، و شرق و غرب را در سيطره سلطنت او در مى‏آورم، و باد را در اختيار او قرار داده، ابرهاى سخت و سركش را رام او گردانم، و بر اسباب‏ها (وسيله‏ها) مسلّط نموده، با سربازانم او را يارى، و با ملائكه خود او را امداد مى‏كنم، تا دعوت مرا برترى بخشد و مردم را هم بر كلمه توحيد من گرد آورد، و سلطنت او را ادامه مى‏دهم، و روزگار (و حكومت) را بين دوستان خود دست به دست مى‏كنم(شاره به مسئله رجعت و برگشتن ائمه اطهار(ع)) تا روز قيامت» ضرورت وجود امام‏
از مسائل مهمى كه در بيانات امام هشتم(ع) درباره امامت بدان اشاره شده علّت و حكمت وجود امام براى رهبرى جامعه است، كه اين سخنان در زمان غيبت امام زمان روحى و ارواح العالمين لتراب مقدمه الفداء مى‏تواند راه گشا باشد.
از فضل بن شاذان نيشابورى روايتى از امام هشتم(ع) نقل شده كه به سه علّت اشاره دارد.
1- براى اجراى قوانين و جلوگيرى از تجاوزات و تعديات مردم نسبت به يكديگر:
چنان كه امام هشتم فرمود: «فان قال فلم جعل اولى الامر بطاعتهم؟ قيل لعلل كثيرةٍ: منها انّ الخلق لمّا وقعوا على حدٍّ محدودٍ و امروا ان لايتعدّوا ذلك الحدّ لما فيه من فسادهم لم يكن يثبت ذلك و لايقوم الاّ بان يجعل عليهم فيه اميناً يمنعهم من التّعدّى و الدّخول فيما خطر عليهم لانّه ان لم يكن ذلك لكان احدٌ لايترك لذّته و منفعته لفساد غيره فجعل عليهم قيّماً يمنعهم من الفساد، و يقيم فيهم الحدود و الاحكام؛اگر كسى بگويد: چرا امام و صاحب امر نصب شده و دستور به اطاعت او داده شده است؟ گفته مى‏شود، بجهت علّت‏هايى كه از جمله آن‏ها اين است: كه براى حفظ جامعه از فساد حد و مرزى و قوانينى مقرر شده است، كه مردم موظفند از آن مرزها تجاوز نكنند (و پا از گليم خويش بيرون نگذارند) و مردم خود بخود در چهار چوبه آن قوانين قرار نمى‏گيرند، لذا (امام) و امينى لازم است براى جلوگيرى از تجاوز و تعدى به حقوق ديگران، زيرا اگر چنين نشود هيچ‏كس حاضر نيست از لذت‏ها و منافع شخصى خود گذشته، موجب فساد و تباهى ديگرى نشود.
سپس به اين جهت سرپرستى براى مردم لازم است تا مانع فساد (و هرج و مرج) شده، و حدود و احكام الهى را در بين آن‏ها اجرا نمايد».
قابل دقت است كه اين دليل، اختصاص به زمان امام و پيامبر ندارد و در هر زمانى اين نياز اجتماعى وجود دارد، و هر جا و هرگاه علّت وجود يافت معلول آن نيز بايد وجود يابد، در نتيجه در هر زمانى لازم است خداوند شخصى امين و پارساى بگمارد تا قانون اجرا و از تجاوزات و تعدى‏ها جلوگيرى شود.
2- حيات و بقاى هر ملّتى وابسته به وجود امام و حكومت و زمامدار است:
در اين زمينه فرمود:«و منها انا لا نجد فرقةً من الفرق و لا ملّةٍ من الملل بقوا و عاشوا الاّ بقيّم و رئيسٍ لما لابدّ لهم من امر الدّين و الدّنيا فلم يجز فى حكمة الحكيم ان يترك الخلق ممّا يعلم انّه لابدّ لهم منه و لاقوام لهم الا به فيقاتلون به عدوّ هم و يقيمون به فيئهم و يقيم لهم جمعتهم و جماعتهم و يمنع ظالمهم من مظلومهم(21)؛علت ديگر اين است كه هيچ جمعيت و ملّتى را نمى‏يابيم كه بدون سرپرست و زمامدار بتوانند باقى بمانند و به زندگى اجتماعى خود ادامه دهند، زيرا براى دين و دنياى آن‏ها وجود چنين شخصى لازم و ضرورى است، و حكمت خداوند حكيم اجازه نمى‏دهد كه جامعه را در چنين امر مهم و ضرورى (بدون تعيين امام و سرپرست) رها كند، با اين كه او (بهتر از ديگران) مى‏داند كه وجود امام و رهبر ضرورى است و موجوديت و حيات ملّت در گرو آن است. تا در پرتوى چنان امامى با دشمنان مقابله كنند، و اموال عمومى را عادلانه تقسيم كنند، و عبادات (اجتماعى چون) نماز جمعه و جماعت را بر پا دارند و دست ستم گران جامعه را از حريم (حقوق) مظلومان كوتاه نمايند.»
اين بخش از سخنان امام هشتم(ع) در واقع يك برهان منطقى است كه از دو مقدمه تشكيل يافته است:
الف: بقا و زندگى هر ملتى وابسته به وجود قيّم(امام و سرپرست) و رئيس است.
ب: حكمت خداوند اقتضا مى‏كند كه آنچه مورد نياز و ضرورى مردم است، و حيات آن‏ها به آن بستگى دارد آن را مقرّر سازد.
نتيجه اين مى‏شود كه خداوند براى جامعه اسلامى قيّم (و امام) و رئيس قرار داده است.
اين دليل نيز اختصاص به زمان خاص ندارد بلكه ايجاب مى‏كند كه در همه زمان‏ها امام و ولى امرى براى حفظ حيات و بقاى جامعه لازم است.
3- حفظ اصول و فروع دين و تمام مكتب وابسته به وجود امام است:
در اين زمينه امام هشتم(ع) فرمود:«و منها انّه لو لم يجعل لهم اماماً قيّماً اميناً حافظاً مستودعاً لدرست الملّة و ذهب الدّين و غيّرت السنّة و الاحكام و لزاد فيه المبتدعون و نقض منه الملحدون و شبّهوا ذلك على المسلمين لانّا قد وجدنا الخلق منقوصين محتاجين غير كاملين مع اختلافهم و اختلاف اهوائهم، و تشتّت انحائهم فلو لم يجعل لهم قيّماً حافظاً لماجاء به الرّسول لفسدوا على نحوما بيّنا و غيّرت الشرائع و السّنن و الاحكام و الايمان و كان فى ذلك فساد الخلق اجمعين؛علت ديگر اين است اگر خداوند براى ملّت امام و سرپرست امينى، و پاسدارى امانت‏دار قرار ندهد، دين و احكام اسلامى (كه ضامن تكامل و سعادت بشر است) به فرسودگى و كهنگى كشيده خواهد شد و كم‏كم از بين خواهد رفت و سنّت‏ها و احكام الهى تغيير مى‏يابد و بدعت گزاران مطالبى بر آن مى‏افزايند، و ملحدان و بى‏دينان چيزى از آن كم مى‏كنند، و آن را بنام دين و رنگ اسلامى بخورد جامعه اسلامى مى‏دهند، زيرا مردم از نظر آگاهى و شناخت (نسبت به مسائل دينى) كامل نيستند و نياز به آموزش و فراگيرى دارند، از طرف ديگر داراى افكار و آراء مختلف، و هواها و خواسته‏هاى متفاوتى هستند، (در نتيجه آراء و برداشت‏هاى متفاوتى خواهند داشت) پس اگر سرپرست و نگهبانى براى اسلام و احكام آن كه پيامبر(ص) آورده است قرار ندهند، هم مردم فاسد مى‏شوند آن چنان كه بيان شد و هم شرائع آسمانى و سنت‏ها و احكام و ايمان(و عقائد) دگرگون خواهند شد، و نيتجه اين تغييرات و دگرگونى و فساد و تباهى همه بشريّت خواهد بود.(22)»
در اين بخش ضرورت وجود امام براى جامعه، و زيان‏هاى نبود امام و سرپرست مورد توجه امام هشتم(ع) قرار گرفته است كه عبارتند از:
الف: فرسوده شدن مكتب دين: كه اين خود معلول چند چيز مى‏تواند باشد:
1- جهل و بى خبرى، وقتى امام نبود مردم از اصول و مبانى مكتب بى‏اطلاع خواهند ماند در نتيجه كم‏كم مكتب به فراموشى سپرده مى‏شود.
2- عمل نكردن به دستورات دين، آن‏گاه كه امام در جامعه حضور عينى نداشته باشد به دستورات دين هم عمل نمى‏شود.
3- رشد يافتن عوامل فساد و بى‏تفاوت كننده نسبت به دين و احكام اسلامى، نبود امام باعث رشد عوامل فساد مى‏شود، مجموع اين سه عامل فرسودگى دين و مكتب را درپى خواهد داشت.
ب: دگرگونى احكام الهى: جامعه‏اى كه امام نداشته باشد، مكتب و دين آن جامعه مورد هجوم گروههاى مختلفى قرار خواهد گرفت، بدعت گزاران و آن هايى كه با توجيهات غلط و ناروا بر دين مطالبى مى‏افزايند و هواپرستان با پيش داورى‏ها و عدم تخصص‏ها به سراغ قرآن و روايات مى‏روند، و هرگونه كه خواست‏هاى قلبى و گروهى آنها اقتضاء كند دين را تفسير و توجيه مى‏كنند. و ملحدان نيز راه حذف مطالب و مفاهيم دينى را در پيش خواهند گرفت.

فرا رسيدن اين روز غرق در ماتم و غم را به مقام والاى حضرت ولى اللّه الاعظم ارواحنا فداه، علماى اعلام و مقام معظّم رهبرى و ملت بزرگ و مدافع ولايت ايران و تمام پيروان راه مقدسش تسليت عرض نموده، اميدواريم بزودى در ركاب حضرت صاحب العصر عجل اللّه فرجه با دشمنان حضرتش در تمام صحنه‏ها جهاد و كارزار كنيم و بيرق اسلام ناب محمدى(ص) را بر مرتفع‏ترين قلل جهان به اهتزاز در آوريم. پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. ر.ك محمد بن يعقوب كلينى، اصول كافى، تهران مكتبة الصدوق، 1381 (ق) ج‏1، ص 486 و شيخ مفيد، الارشاد، قم، منشورات مكتبه بصيرتى، ص 304. 2. محمد باقر مجلسى، بحارالانوار، تهران المكتبة الاسلاميه، 1385 (ق)، ج 49، ص 3 – 7. 3. اصول كافى، (همان)، ج 1، ص 486. 4. سوره بقره، آيه 124. 5. سوره انبياء، آيه 72. 6. محمدبن يعقوب كلينى، اصول كافى، تهران، انتشارات علميّه اسلاميه، ترجمه و شرح از سيد جواد مصطفوى، ج 1، ص 284 – 285 و ر.ك: على بن نقبه، تحف العقول، تهران، كتاب فروشى اسلاميّه، ترجمه على اكبر غفارى، ص 460 – 461. 7. همان، ص 462، اصول كافى، ج 1، ص 286. 8. همان، ص 462 و اصول كافى، همان، ج‏1، ص 286. 9. همان، ج 1، ص 286 و تحف العقول، ص 463. 10. جلال الدين محمد بلخى مولوى. 11. تحف العقول، ص 464 ؛ اصول كافى، ص 286 – 288. 12. تحف العقول (همان)، ص 464 و اصول كافى (همان) ص 286 – 288. 13. مولوى. 14. علّامه مجلسى، بحارالانوار، دارالكتب الاسلاميّه، ج‏49، ص 60، حديث 79 ؛ ر.ك: شيخ حرّ عاملى، انتباه الهداة، ج 3، ص 314 ؛ فيض كاشانى، محجة البيضاء، ج 4، ص 284. 15. شيخ حرّ عاملى، التنبيه، ص 26 ؛ ر.ك: بداية المعارف، محمد رضا مظفر، شرح از سيد محسن خرازى، ج 2، ص 46. 16. اصول كافى، ج 1، ص 248، روايت 2. 17. التنبيه، ص 42، بداية المعارف، ح 2، ص 50. 18. همان، ج 1، ص 252 روايت 10 و 11و… 19. اصول كافى، ج 1، ص 253، روايت 13 20. ابن ميثم بحرانى، غاية المرام (چاپ دوم) ج 1، ص 26. و درك بداية المعارف، ج 2، ص 38. 21. محمد باقر مجلسى، بحارالانوار،(بيروت، داراحياء التراث العربى، چاپ دوّم، 1403 ه. م ج 6، ص 60) و ر ك شيخ صدوق، علل الشرائع(بيروت، دار البلاغه) ص 253. 22. همان، ج 6، ص 60 و 61.

/

پيام آشنا به امّت پاسدار اسلام‏

  مقدمه
[آقاى حاج حسين شامى عضو سابق شوراى مركزى حزب اللّه لبنان و از مسئولين برجسته فعلى آن مى‏باشند. وى در دهه 60 هجرى شمسى مسئوليت دفتر نمايندگى حزب اللّه در تهران را عهده‏دار و در ايام حضور خود در ايران همكارى نزديكى با نشريه پاسدار اسلام داشته و مقالاتى چند از ايشان در نشريه به رشته تحرير درآمده است.
مقاله حاضر كه توسط ايشان به مناسبت بيست و پنجمين سالگرد پيروزى انقلاب اسلامى تهيه و به خانواده محترم مجله پاسدار اسلام تقديم گشته است جهت بهره بردارى خوانندگان محترم ارائه مى‏گردد.] انقلاب مستمر
در ابتداء تبريكات خالصانه خود را به مناسبت بيست و پنجمين سالگرد پيروزى انقلاب شكوهمند و مبارك اسلامى ايران به محضر رهبر امّت و ولى امر مسلمين حضرت امام خامنه‏اى «دام ظله العالى» و ديگر مسئولين محترم و امت بزرگ ايران تقديم و اميد آن دارم كه اين انقلاب اسلامى مقدّس همچنان به مثابه محرّك، مقوم و الهام بخش نظام جمهورى اسلامى ايران و اصول پايه‏گذارى شده آن توسط بنيانگذار جمهورى اسلامى حضرت امام خمينى (قدس سره) به عنوان مبانى حركت نظام اسلامى در ابعاد داخلى و خارجى پايدار و استوار باقى ماند. با اغتنام فرصت، يادآورى و تأكيد مجدّد بر آنچه كه ملّت ايران قدرت و توانمندى خلق چنين پيروزى و حماسه بزرگ را عطاء نمود يعنى التزام و پيروى محض بنيانگذار آن از راه پيامبران و ائمه عليهم السلام براى آنها و ساير ملل مسلمان و مستضعف نه تنها مناسب و مفيد بوده بلكه بازگشت و تمسّك به آن جهت گذر از مشكلات داخلى و تهديدات جديد و گسترده دشمنان كه بطور متّحد و يكپارچه بدان قيام نموده‏اند ضرورى و اجتناب‏ناپذير خواهد بود.
هر چند كه برگزارى مجالس جشن سالگرد پيروزى انقلاب امرى شايسته و زيباست وليكن زيباتر و شايسته‏تر است كه در اين ايام هر شخص فرصتى را نيز براى بررسى عملكرد خود و قضاوت عادلانه در مورد نحوه تعامل خود با انقلابى كه با تشكيل دولت و نظام اسلامى رسالت آن پايان يافته تلقى نمى‏گردد اختصاص دهد. پايان نيافتن انقلاب با تشكيل حكومت و دولت امرى طبيعى است چرا كه انقلاب محرم اصلى دولت و حكومت بوده و بدون آن حتى براى لحظه‏اى حكومتى كه بر پايه انقلاب شكل گرفته قادر به ادامه حيات و حركت نخواهد بود و بدين سبب انقلاب و اصول آن براى هميشه بايد در قلبها و عقلهاى صاحبان آن شعله‏ور و پايدار باقى مانده و از اين ديدگاه هيچگونه تعارضى بين تشكيل حكومت و استمرار انقلاب وجود نخواهد داشت. اگر اين انقلاب بود كه دگرگونى‏ها را در محيط و جامعه فاسد و منحرف گذشته خلق نمود بايد همچنان بطور زنده و پويا و قدرتمند باقى مانده تا حكومت اسلامى را از ابتداى تولد تا تكامل نهايى آن به عنوان پديده‏اى تمدّن آفرين كه قادر به پاسخگويى به همه نيازهاى مادى و معنوى و در همه زمانها و مكانها و شرايط بوده يارى و پشتيبانى نمايد. بدين گونه حكومت اسلامى با جذابيّت و تأثيرگذارى قوى توانايى ايجاد حركتهاى بزرگ در ميان مردم و تبديل آنها به نيروى عظيم خلاق و مؤثر را يافته كه امواج متلاطم و توفنده آن همه نقاط ضعف را در خود حل نموده و به آن قدرت پالايش و استمرار و تأثيرگذارى در محيط و حيات بخشى به ملتهاى دربند حكومتهاى مستبد و فاسد را اعطاء خواهد نمود. يقيناً حكومت‏ها و ملتهايى كه فرهنگ جهاد و انقلاب و تحويل از آنها رخت بربسته و به افتخارات قومى و قبيله‏اى قديم خود دل بسته‏اند در گذر زمان به توده‏هاى بى‏اثر انسانى و كتابها و ورقه‏هاى بى ارزش تاريخى تبديل خواهند شد كه در هيچ بازارى خريدار نداشته و دارايى‏ها و ثروتهاى آنها فرصتى براى انباشت ثروت و قدرت و سلطه‏جويى ديگران خواهد گرديد.
حقيقت اسلام به عنوان يك پيام آسمانى به زمينيان، انقلابى است الهى و مستمر براى كل انسانها و كل جوامع و بدين سبب جهت تطابق با دگرگونى‏ها و واقعيتهاى عصر خود و همسانى با نيازهاى عصر حاضر و پاسخگويى به نيازهاى گسترده عصرها و نسلهاى آينده و متناسب با تحولات علمى و اجتماعى آنها ناگزير از پذيرش تحوّل و دگرگونى مستمر در درون خود و از سوى خالقان متولّيان آن مى‏باشد.پر واضح است كه هدف و مقصود از طرح چنين تحوّلى، دگرگونى و تغيير در اصول و پايه‏هاى اساسى اين دين الهى نبوده و بلكه منظور استفاده و بهره‏گيرى لازم از محدوده وسيعى از زمينه‏هاى اجتهادى در پاسخگويى به سؤالاتى كه تحولات زندگى و حيات بشرى بطور پيوسته آنها را خلق مى‏نمايد مى‏باشد كه اين خود در حقيقت انقلاب و تجدّد مستمر در نقش اديان آسمانى و در راس آنها دين اسلام به عنوان خاتم اديان و رسالتهاى الهى نيز خواهد بود. بر اين اعتقادم كه نقش و وظيفه اصلى در اين امر مهم بر عهده مردان مسلمان مجاهد و فداكاران دوره انقلاب بوده كه اعتقاد و گرايش به تغيير و نوسازى قلب و عقل آنها را تسخير نموده تا قدرت و جسارت قيام به انجام انقلابهاى جديد در ابعاد فكرى، سياسى و اجتماعى را در خود فراهم آورند. اين همان چيزى است كه امام خمينى «قده» به عنوان بنيانگذار جمهورى اسلامى ايران واجد آن بوده و نمونه‏اى كامل و عالى از آن را ارائه نمود و اگر نبود آن اعتقاد قوى و آميخته در روح و قلب و عقل و اعضاء و جوارح وى به اصول حركت و تحول و اصلاح در امّت خود، هرگز اثرى شايسته از انقلاب در طول حيات ايشان به جا نمانده و هرگز قادر به دستيابى به اين پيروزيهاى عظيم نمى‏گرديد و متقابلاً اگر نبود همراهى امت اسلامى ايران و درك و اعتقاد قوى وى به افكار انقلابى امام عزيز هرگز اين اثر كبير در جامعه اسلامى ايران خلق نمى‏گرديد. در اين ميان اشاره به نقش اسلام كه قلب و عقل مسلمانان ايران را به تسخير خود در آورده بود ضرورى است، اسلامى كه تمام وجود و هويت آن را صلاح و اصلاح و ستيز با ظلم و ظالم و برپايى حكومت عدل فرا گرفته است. همان اسلامى كه اگر ديگر مسلمانان نيز بدان تمسك جسته و قدرت آن را بطور كامل در خدمت گيرند قادر خواهند بود در اندك زمانى موفقيتهاى بزرگ و بيشمارى را در زمينه‏ها و سطوح مختلف بدست آورند.
شكى نيست كه سررشته همه امور بدست خداوند تبارك و تعالى است و ليكن خداوند متعال امور دنيايى انسانها را بدانها واگذار نموده تا همانگونه كه مى‏خواهند و در چهارچوب قوانين و اصول ثابت و لايتغير الهى تدبير نمايند. رقابت و درگيرى بين نيروهاى خير و شر به عنوان بخشى از سنت و نظم الهى از ازل و به شكل جدى وجود داشته و متأسفانه بايد اقرار و اعتراف كرد كه امروز جهان در سطح وسيعى در تسلط و سيطره نيروهاى شرور و شيطانى قرار گرفته و بخش مهمّى از موفقيت آنها مرهون غفلت قواى خير و الهى و پرداختن به مصلحت‏ها، تعصبات و منازعات داخلى و فراموشى و حذف فرهنگ انقلاب از ادبيات زندگى اجتماعى و فردى آنها و دل سپردن به مجد و عظمت دوران گذشته و قناعت به تعريف‏ها و تمجيدهاى دروغين دشمنان بوده است. اين واقعيت تلخى است كه امروز امّت اسلامى و عربى بدان دچار گرديده و با سرسپردگى حاكمان آن‏ها به قدرتهاى بزرگ بر كشورهاى اسلامى رقم خورده است. واقعيتى كه گروهها و جريانات سياسى و احزاب نيز نه تنها توفيقى در تغيير آن حاصل ننموده بلكه خود به نوعى ديگر در تثبيت آن سهيم گرديده‏اند به گونه‏اى كه با عجز و ناتوانى در نجات فلسطين از دست صهيونيستهاى غاصب عرصه را بر جولان آنها بازتر نموده و عالم اسلامى را به درگيرى‏ها و رقابتهاى درونى و ايجاد مرزبندى‏ها و موانع سياسى، مذهبى و نفسانى بيشتر و كينه توزى و نفاق عميق‏تر سوق داده است.
و در اين ميان تنها جمهورى اسلامى ايران است كه تاكنون توانسته با فداكارى و تقديم هزاران شهيد و جانباز و اسير با انبوهى از توطئه‏ها و محاصره‏ها و جنگها كه از ابتداى تأسيس از سوى نيروهاى شيطانى بدان تحميل گرديده مقابله نمايد.
پايدارى مردم ايران در مقابل اين حجم عظيم از توطئه‏ها از بركت انقلابى بوده كه امام خمينى «قده» پرچم آن را برافراشته و در سايه آن توانست نظامى شاهنشاهى را كه از سوى استكبار جهانى مورد حمايت بوده و ثروتهاى آن توسط خانواده هئيت حاكمه و برخى فرصت طلبان و سودجويان كه خود را حاكم بر جان و مال مردم مى‏دانستند به يغما برده مى‏شد سرنگون نمايد.
امام «قده» بر ويرانه‏هاى آن نظام، نظامى را بنانهاد كه اصل آن نظام و قانون اساسى آن را نيز به تأييد و انتخاب كامل مردم قرار داده بود. شجاعت بى‏نظير امام سبب گرديد كه حتى براى لحظه‏اى در انحلال شوراى انقلاب و اعطاى نقش مطلق به مردم و استيفاى حقوق آنان از طريق تشكيل اركان مختلف حكومت تعلل و تأخير ننمايند، آن‏چه كه ما در هيچ يك از انقلابهاى شناخته شده دنيا سراغ نداشته و نداريم. انقلاب امام، قيامى براى كسب حاكميت و قدرت نبود بلكه وسيله و معبرى بود براى ورود به داخل امت اسلامى جهت تحقق خواسته‏ها و آرزوهاى ايشان و خلق انقلابها و نهضتهاى بزرگ و گوناگون در ابعاد و عرصه‏هاى مختلف سياسى، فرهنگى، و اقتصادى و اين همان چيزى است كه انقلاب اسلامى ايران را از ساير انقلابات از جهت اهداف و اصول و معيارهاى آن متمايز مى‏سازد.
اين انقلاب كه از بعد زمان وقوع و آرمانها و اهداف خود دنيا را به تعجب و حيرت واداشته بود به يك دشمن قوى در مقابل استكبار جهانى كه هميشه به ايران به عنوان پشتيبان و تكيه‏گاه مطمئن براى اهداف استكبارى خود مى‏نگريست تبديل گرديد. در ايامى كه استكبار با امضاى قرارداد كمپ ديويد بين كشور مصر و دشمن صهيونيستى به موفقيتى بزرگ در جهت نيل به اهداف آمريكايى – صهيونيستى خود در منطقه نايل گرديده بود، پيروزى انقلاب اسلامى با برهم زدن همه معادلات، آنها را با مشكل و نگرانى جدى مواجه ساخت. بگونه‏اى كه آنها و همه دولتهايى كه در طرح شوم تضعيف و تسليم در مقابل دشمن صهيونيستى سهيم و شريك بودند در برابر اين انقلاب صف‏آرايى نموده و كشورى عربى همچون عراق كه از بزرگترين و ثروتمندترين كشورهاى منطقه محسوب مى‏گرديد در اين توطئه به ورطه استكبار جهانى غلتيده و به دشمنى وحشى در مقابل جمهورى اسلامى ايران مبدل گرديد. وليكن به فضل حكمت و شجاعت امام و فداكارى امت اسلامى، كشور ايران همچنان سربلند و استوار باقى مانده و عليرغم تحمّل سختيهاى طاقت فرسا اين امتحان بزرگ را نيز با پيروزى پشت سر نهاد. در زمانى كه اكثر كشورهاى عربى با بكارگيرى تمام توان خود و با دشمنى و تنفّر قلبى شديد در مقابل ايران صف آرايى نموده بودند، كشور ايران با اتكاء به اصول الهى و ارزشى خود در برابر تمام مسائل و مشكلات امت اسلامى وفادار باقى مانده و با صداقت و اخلاص تمام در دفاع از حقوق ملت مظلوم فلسطين و كشورهاى لبنان و سوريه پرداخت بگونه‏اى كه اين حمايتها روح تازه‏اى در مقاومت اسلامى لبنان و فلسطين دميده و توانست شريكى حقيقى در پيروزى‏هاى بزرگ بدست آمده در منطقه و لبنان قلمداد گردد. در كنار اين نقش اساسى و مؤثر در منطقه، كشور ايران عليرغم همه تهديدات و تضييقات ايجاد شده به پيروزى‏هاى بزرگى در داخل ايران نيز نائل گرديد بگونه‏اى كه امروز همه انسانهاى منصف و بيطرف در عالم راهى جز اقرار بدان ندارند. بر مردم ايران هم فرض است كه اين همه توفيقات را به ديده احترام نگريسته و برخى گروهها و نخبگان كشور به جاى پرداختن به برخى نارسائيهاى فرعى و اشكالات و اشتباهات احتمالى به بررسى دستاوردهاى ارزشمند اين انقلاب بزرگ بپردازند. هرچند كه وجود برخى كاستيها در قوانين تفصيلى و طرحها و برنامه‏هاى اجرايى محتمل بوده و پيگيرى آنها حق و وظيفه هر ايرانى مؤمن و
متعهد بدون توجه به جايگاه مسئوليتى وى مى‏باشد و ليكن بايد توجه داشت كه پيگرى اين امور و تلاش براى رفع آنها نبايد به تضعيف و يا سرنگونى نظامى منجر شود كه حق آزادى و پرسش گرى را براى آنها به ارمغان آورده است. از اينرو به سبب عشق و علاقه شديد به جمهورى اسلامى ايران است كه به خود اجازه مى‏دهيم تا از امت اسلامى ايران درخواست نماييم كه توجه و تأكيد به امور جزيى را ترك و به امور اساسى‏تر كه پايه و اساس آنچه را كه براى آن فداكارى نموده‏اند مورد تهديد قرار داده است بپردازند. يادآورى عوامل اساسى سه گانه كه بر پايه آنها انقلاب اسلامى پايه ريزى و ضامن استمرار و تحقق موفقيتهاى بزرگ در عرصه‏هاى مختلف سياسى، نظامى، مديريتى و فرهنگى گرديده خالى از فايده نبوده و آنها را مى‏توان در عناوين ذيل خلاصه نمود:
1- رهبرى آگاه، صادق، شجاع و فداكار.
2- امت عظيم و ايثارگر و مطيع رهبر.
3- اسلام انقلابى پويا و آزاديبخش.

تمام اين عناصر اصلى انقلاب همچنان با قوت و قدرت در همه اركان نظام اسلامى جارى بوده و همانگونه كه مجموعه اين عوامل عزت و پيروزى را به ارمغان آورد، همه تهديدها و توطئه‏ها را نيز نقش بر آب ساخته و علاوه بر آن تعامل پيوسته اين عناصر امكان حل بسيارى از مشكلات و رفع بسيارى از نقاط ضعف را فراهم آورده و نقشى اساسى در مواجهه با مشكلات فراروى آينده نظير مبارزه با فقر و فساد و تبعيض و مقابله با دشمنان مستكبر و شيطانى ايفاء خواهد نمود. قابل ذكر است كه هرگونه بحث از تجزيه اين عناصر و ايجاد فاصله و تفرقه ميان آنها و يا كم جلوه ساختن نقش هر كدام از آنها تهديدى براى اصل انقلاب و نظام و از دست دادن فرصت امت اسلامى براى بدست آوردن جايگاه واقعى و قوى خود در مقابله با دشمن صهيونيستى و استكبار خواهد بود.
امروز ما و همه پيروان راه و مرام امام راحل «قده» اميدواريم كه جمهورى اسلامى ايران با رهبرى حكيمانه رهبر معظم انقلاب چهره‏اى روشنتر و نورانى‏تر از اسلام به جهانيان ارائه نمايد. اسلامى كه ابعاد تمدن آفرين آن درعمق جان و وجدان انسانها نفوذ كرده و بدور از هرگونه تعصبات، آلودگى‏ها و نيرنگ‏ها كه سراسر جهان اسلام را فرا گرفته عقلها و قلبهاى آنها را به تسخير خود درآورده است. بر اين اعتقادم كه ما در اين رهگذر نيازمند انقلابى حقيقى هستيم، انقلابى كه در مسير خود همه موانع نفسانى، كلامى، طايفه‏اى و قومى انباشته در ميان مسلمانان را كه آنها را به خود مشغول ساخته ذوب نموده و فرصتهاى از دست رفته براى معرفى چهره واقعى اسلام به جانهاى تشنه معنويت و اخلاق و تربيت و علم و هنر و ادبيات اسلامى كه با الهام الهى از قلب و عقل آنها تراوش يافته و به ابزارى قوى براى دعوت به سوى خدا و هدايت مردم به راه راست تبديل گشته است را اعاده نمايد. آيا راه در پيش گرفته امروز و بازگشت مسلمانان به افتخارات قبيله‏اى و قومى خود كه نتيجه‏اى جز اختلاف و درگيرى نداشته و بوى تعفّن آن همه رفتارها، گفتارها و توطئه‏هاى آنها را به خود گرفته است راه درستى بوده و در خدمت اين رسالت الهى مسلمانان است؟ اين همان چيزى است كه استكبار جهانى براى اثبات ادعاى خود در مورد دين اسلام مبنى‏بر دين جهل و ارتجاع و شرارت بدان نياز داشته و اكنون تنها مسئوليت حذف و جايگزينى آن براى او باقى مانده است. آيا مناسبتر نيست كه همگان رجوع مجددى به چشمه‏هاى اصلى اسلام داشته و از گوارايى و زلالى سرچشمه آن قدرت و نيروى لازم براى استمرار نهضت اسلامى و مقابله با توطئه‏ها و تهديدها را كسب نموده و با بهره‏گيرى از همه امكانات پيشرفته بشرى براى استحكام پايه‏هاى اساسى اسلام تلاش نموده و از پرداختن به مسائل فرعى و طايفه‏اى و گروهى دورى گزينيم. چگونه است كه مسلمانان صدر اسلام با همه كمبودهاى مادى و امكانات فنى زمان خود توانستند تعاليم، اخلاق و آداب اسلامى را در سرتاسر عالم نشر و گسترش دهند و امروز ما عليرغم داشتن امكانات وسيع اقتصادى و مادى از خروج از مرزهايى كه مسلمانان را به مذاهب، اقوام و طوايفى تقسيم نموده است عاجز مانده‏ايم. چاره‏اى نيست جز اينكه حل اين مشكلات نيازمند انقلابى ديگر بوده كه با در خدمت گرفتن همه امكانات و تجارب ارزشمند بيست و پنج ساله ان

قلاب اسلامى ايران و بهره‏گيرى از دانشمندان، متفكرين، نويسندگان و محققين عرب و مسلمان جهان جهت بحث و بررسى نقاط ضعف جوامع اسلامى و برنامه‏ريزى جهت جلوگيرى از سقوط و تفرقه بيشتر آنها تحولات كيفى لازم در مسير انقلاب اسلامى در جامعه ايران و ساير جوامع را ايجاد نمايد.
اميد است كه انشاء اللّه در ساليان آينده شاهد برگزارى جشن پيروزى‏ها و موفقيتهاى جديد جمهورى اسلامى ايران و ساير مسلمانان جهان باشيم.
والسلام عليكم و رحمة اللّه و بركاته‏ ترجمه: مهندس مهدى قنبرى‏ پاورقي ها:

/

ارتداد و آزادى

  ##تهيه و تنظيم از: حجة الاسلام و المسلمين محمد رضا مصطفى پور##
تذكر: در دو شماره گذشته در آغاز از ارتداد و ماهيت و چگونگى پيدايش آن سخن به ميان آمد و روشن شد كه حكم ارتداد چگونه و با چه شرائطى و نسبت به چه كسانى صادر مى‏شود. پس از آن ضمن طرح سه شبهه به پاسخ آن پرداخته شد و اكنون ادامه مباحث: معيار ارزش از ديدگاه فقه و دين‏
يكى از شبهات مربوط به ارتداد كه به اصل دين و حكومت دينى بر مى‏گردد، اين است: دين و فقه موجود معيار ارزش را عقيده مى‏داند و عقيده را بر انسانيت و جان و آبرو و مال مقدم مى‏دارد. بر اين اساس عقيده غير خودى را ابطال و عقيده خودى را تثبيت مى‏كند. از اين رو در فقه از قتل مرتد سخن به ميان آمده يا سبّ و غيبت غير خودى جايز شمرده شده است و بزرگانى مانند شيخ انصارى و صاحب جواهر و بسيارى از فقهاى ديگر به آن فتوا داده‏اند و غيبت مخالف را جايز شمرده‏اند، هرچند برخى مانند محقق اردبيلى غيبت مخالف را جايز ندانسته‏اند. به هر تقدير مجموع اين فتاوا نشان مى‏دهد كه فقه موجود، عقيده را بر خون و جان و آبروى مردم مقدم مى‏دارد. در حالى كه اين گونه امور جزو عناصر اصلى و ذاتى دين نيستند. اين امور بر فرض صحت مربوط به زمان تأسيس دين است نه زمان استقرار دين. يعنى هنگامى كه رسول گرامى اسلام (صلّى الله عليه و آله و سلم) در صدد ايجاد انقلاب و تشكيل حكومت و استقرار دين در سرزمين حجاز برآمده ناگزير از اين گونه مسايل بود. زيرا هر انقلابى ريخت و پاش دارد، كشتن، تبعيد و زندان كردن، زدن و… لازمه هر انقلاب و دگرگونى است كه در هر جامعه‏اى اتفاق مى‏افتد. بنابراين حكم قتل مرتد و سابّ النبى (صلّى اللّه عليه و آله و سلم) جواز غيبت مخالف و…مربوط به زمان تأسيس دين است، نه استقرار دين.
اكنون كه دين مستقر شد، اصل، آزادى انديشه و حفظ جان و مال و آبروست و عقيده فرع است. جان و آبروى همه انسان‏ها محترم است، هرچند عقيده‏شان مخالف با عقيده ما باشد. صرف داشتن عقيده ديگرى ولو باطل نباشد، مستلزم احكام ياد شده است.
گفتنى است: جمله «و لو باطل نباشد» را در پرانتز مى‏گويند تا ثابت كنند كه فقه موجود بر اساس عقيده فتوا مى‏دهد، نه بر پايه جان و آبروى ملت، و مكتبى كه عقيده را اصل مى‏داند، و جان و مال و آبروى مردم را فرع مى‏شمارد، كارآمد نيست. كوتاه سخن: اين گونه احكام كه پيامد زمان تأسيس دين است، در زمان استقرار دين بايد بازسازى شود.
در پاسخ به اين شبهه مى‏گوييم: قبل از پاسخ شبهه ياد شده بيان نكته‏اى شايان توجه است: گرچه بسيارى از اين گونه شبهات و اشكالات به طور مستقيم به مباحث حكومت دينى مربوط نمى‏شود، لكن از آن جهت كه همه شبهات مربوط به ناكارآمدى دين، نتيجه آن ناكارآمدى حكومت دينى است، طرح و پاسخ آنها ضرورى است. چون دينى كه در بخش فردى كارآمد نباشد، در بخش اجتماعى به طريق اولى كارآمد نخواهد بود. دينى كه ذاتاً ناقص است، فقهى كه ذاتاً عيب دارد، مسايل فردى و شخصى را حل نخواهد كرد، چه رسد به اين كه مسايل حكومتى را حل كند. كسانى زيركانه مى‏گويند: فقه موجود بايد بازسازى شود، در واقع آنان به دنبال حذف فقه از صحنه سياستند.
بعد از يادسپارى اين نكته اكنون به پاسخ شبهه ياد شده مى‏پردازيم و مى‏گوييم معيار ارزش از ديدگاه دين، حق و باطل است، نه جان و مال و آبرو و نه انديشه و انگيزه. دين هرگز نمى‏گويد: عقيده بر جان و آبرو مقدم است معيار حق و باطل است. حق دو قسم است.
1. حق مطلق 2. حق در مقابل باطل، حق محض و مطلق در جهان هستى فقط خداست، يعنى هويت مطلق ازلى ذات اقدس الهى است، اين حق مقابل ندارد. تقابل اين حق با عدم، تقابل تناقض است، نه تقابل عدم و ملكه.
در دو جاى قرآن كريم با ضمير فصل از يك سو و معرفه بودن خبر از سوى ديگر به اين معناى انحصارى تصريح شده است، «ذلك بأنّ اللّه هو الحق و أنّ ما يدعون من دونه هو الباطل و أنّ اللّه هو العلى الكبير»(1) با اين تفاوت كه در آيه سوره لقمان «من دونه الباطل» آمده است. اگر احياناً در مقابل اين حق، باطل اطلاق شده مراد عدم محض است. پس خدا حق محض است و در مقابل عدم محض قرار دارد، نه شى‏ء باطل. چون باطل به چيزى گفته مى‏شود كه بهره‏اى از حق ندارد. از اين رو، تقابل حق و باطل تقابل عدم و ملكه است، نه تناقض خبر ممكن است حق باشد و ممكن است باطل، اما معانى مفرد نه حق است نه باطل. توضيح آن كه در تقابل عدم و ملكه رفع هر دو و اثبات سوّمى ميسر است مانند أعمى و بصير. چون ممكن است يكى شى‏ء نه اعمى باشد نه بصير. مثل درخت، سنگ، ديوارو… زيرا اعمى و بصرشأن موجودى است كه از حيات حيوانى برخوردار باشد. چيزى كه داراى حيات حيوانانى است چشم دارد و اين چشم يا داراى نور است يا فاقد آن. خاصيت تقابل عدم و ملكه در اين است كه طرف عدم شأنيت ملكه را دارد، از اين رو، امر وجودى است. تقابل ميان حق و باطل نيز از اين قبيل است. بعضى از امور حق‏اند، بعضى امور شأنيت حق بودن و حق شدن را دارند يعنى مى‏توانند حق باشند ولى اكنون حق نيستند. مانند جملات خبريه.
اما معانى مفرد مانند معناى شجر اساساً نه حق است، نه باطل، چون حق و باطل در گزاره و قضيه و تصديق است و در معانى مفرد تصديق وجود ندارد.
در برابر ذات اقدس الهى چيزى نيست. هرچه در مقابل خدا قرار گيرد عدم و نقيض حق است نه عدم ملكه او. پس اين حق از آن جهت كه عين ذات الهى است، مقابل ندارد، مقابلش عدم محض است. از اين رو، تقابلش به صورت تناقض است.
غير از ذات خدا، در مقام ظهور و فعل خدا، هرچه از ذات اقدس الهى صادر شود حق است و هرچه حق است نيز از آنجاست،«الحق من ربّك»(2)؛ حق از خداست. مراد از اين حق ظهور و فعل و آيت و حكم و اراده خداست. حق فعلى است قانون حق، دستور حق، اخلاق حق و هر آنچه حق است، دنيا، برزخ، قيامت، عقيده، قول، عمل و…بر پايه اين آيه شريفه از سوى خدا نشأت مى‏گيرد. وحى الهى و همه احكام و حكمى كه به انبياء (عليهم السلام) و اوليا (عليهم السلام) رسيده، از اين قبيل است. اولياى الهى با اين حق هستند؛ حديث شريف «على مع الحق و الحق مع على يدور معه حيث مادار»(3)، در اين محور است. از اين رو انسان كاملى مانند على (عليه السلام) همه اهلبيت عصمت و طهارت عليهم السلام كه حق محور و حق مدارند، معيار تشخيص حق و باطل ديگران هستند، سنجش عقيده، اخلاق و اعمال حق ديگران بايد با عقيده و اخلاق و اعمال خاندان عصمت (عليهم السلام) صورت پذيرد. برهان عقلى نشأت گرفته از فيض الهى نيز به اين مطلب راهنمايى مى‏كند.
به كسى كه درباره شناخت حق تلاش مى‏كند، محقق علمى گفته مى‏شود و كسى كه پس از تلاش عالمانه، حق را بپذيرد، متحقق عملى است و آن كه شك كند و بدنبال آن به تحقيق بپردازد شاك متفحص است و شاك متفحص ميدان تحقيق برايش گشوده است. اگر در مقام تحقيق، مسئله‏اى براى او حل نشود، هم او نزد خدا معذور است، هم دين به او فرصت تحقيق مى‏دهد و كسى كه با او كارى ندارد. همه احتجاجاتى كه امامان معصوم (عليهم السلام) با عالمان زمان خود داشتند گوياى اين واقعيت است.
مانند احتجاجات حضرت رضا (عليه‏السلام) با متكلم خراسانى، سليمان مروزى نزد مأمون درباره توحيد. در اين مناظره، هنگامى كه مأمون از حركات آن شخص عصبانى شد، امام رضا (عليه السلام) به مأمون فرمودند: شما ساكت باشيد، مانع او نشويد، بگذاريد آزادانه سخن خود را بگويد. چون اگر آزاد نباشد، خواهد گفت: فشار خليفه مانع پاسخ گويى من شد.(4)
بنابراين در محدوده تحقيق و بحث آزاد، آزادى انديشه وجود دارد. در مقام اثبات اگر كسى مشكل علمى داشته باشد، از دو طرف راهش باز است. هم صاحب نظران موظفند فضاى فرهنگى را توسعه دهند و آزاد انديش را بپذيرند، هم دستگاه قضايى موظف است افراد شبهه زده را آزاد بگذارد. نه تنها افراد شبهه زده به محاكم قضايى احضار نمى‏شوند، بلكه كسانى هم از روى علم و عمد دين را نمى‏پذيرند، آزادانه در پناه دولت اسلامى زندگى مى‏كنند. ماركسيست‏هاى فراوانى در كمال آزادى در اين كشور بسر مى‏برند و جان و مال و آبروى آنها تا زمانى كه با نظام اسلامى دشمنى نكنند، محترم است، حق رأى دارند و از ساير حقوق شهروندى نيز برخوردارند.
اما اگر كسى پس از تحقيق و تبيّن رشد از غىّ؛ «قد تبيّن الرشد من الغىّ»(5)؛ و روشن شدن حق از جهت سياسى و نظامى به فكر براندازى حق بيفتد و از جهت بحث‏هاى فرهنگى به احكام و مظاهر دينى دهن كجى كند. به دشمنى آشكار با خدا و ملايكه و پيامبران (عليهم السلام) برخيزد و دين و احكام و مظاهر دينى را به استهزاء و بازى بگيرد؛ «اتخذوا دينكم هزواً و لعباً»(6)؛ «و اذا ناديتم الى الصلوة اتخذوها هزوا و لعبا»(7)؛ هواى نفسش را خداى خود قرار دهد؛«أفرأيت من اتخذ الهه هواه»(8) چنين كسانى كم‏كم به محاربه با خدا و رسول (صلّى اللّه عليه و آله و سلم) بر مى‏خيزند، «يحاربون اللّه و رسوله»(9)؛ اينان حكم خاص خود را دارند. خداوند نيز درباره آنان مى‏فرمايد: «اولئك كالأنعام بل هم أضل»(10)؛ و در قيامت نيز به عذاب الهى گرفتار خواهند شد.
پس اسناد اين سخن به دين كه دين معيار را عقيده مى‏داند و آن را بر جان و آبرو مقدم مى‏دارد، ناصواب است. معيار از ديدگاه دين نه جان مردم است، نه عقيده اشخاص ؛ بلكه معيار حق و باطل است. آرى، عقيده حق بر عقيده باطل مقدم است. جان كسى كه از روى علم و عمد و به سوء اختيار خويش خود را به مرز حيوانيت رسانده است، حرمتى ندارد. اينان پس از مهلت دادن‏هاى فراوان به دست خود خويشتن را به ورطه هلاكت انداخته‏اند، «ليهلك من هلك من بيّنه و يحيى من حىّ عن بيّنه»(11).
معيار تشخيص حق و باطل در مسايل علمى نظير رياضيات و حكمت و كلام و عرفان نظرى برهان است. اما در بخش‏هاى اجرايى بناى عقلا عمل به رأى اكثر است. شرع هم آن را ردع نكرده است. چون عمل به خواسته همگان در كار اجرايى ممكن نيست. توجه به رأى اكثريت مربوط به كارهاى اجرايى و حقوق متقابل مردم است. رأى اكثريت مردم در امور اجرايى به منزله رأى عمومى است. اكثريت به اتفاق و اجماع كل تكيه مى‏كند همگان اتفاق نظر دارند كه در فلان مسئله اجرايى رأى اكثريت معتبر است و بايد بر اساس آن عمل شود. بر خلاف بخش‏هاى علمى كه رهبرى آن بر عهده برهان است. سخن در اكثريت و اقليت و رأى‏گيرى و مانند آن نيست. على (عليه‏السلام) مى‏فرمايد: اگر حق با شما بود، هر چند راهيان اين راه كم بودند، احساس وحشت نكنيد، «لا تستوحشوا فى طريق الهدى لقلّة أهله»(12).
بنابراين بناى فقه بر اين نيست كه عقيده را بر جان و آبرو مقدم بدارد. عقيده اگر حق باشد. مورد احترام است و اگر باطل باشد، تا زمانى كه منجر به دشمنى و مخالفت با نظام اسلامى نشود صاحب آن، از همه حقوق شهروندى برخوردار است و در پناه دولت اسلامى زندگى مى‏كند و جان و مالش نيز محترم خواهد بود. اين مسئله را هم دين تأمين كرده است هم فقه بدان فتوا داده است.
كوتاه سخن: معيار حق و باطل است نه حيات و عقيده در مقام ثبوت، منشأ فاعلى حق ذات اقدس الهى است و در مقام اثبات منشأ اثبات و تبيين و تثبيت حق قرآن و سنت و عقل است. بعد از تشخيص حق و باطل انكار مسايل ضرورى و حق ارتداد آور است. اما مسايل نظرى از محل بحث خارج است.
اگر گفته شود: به چه دليل حكم اولى اسلام درباره مرتد اعدام است و اگر دولت اسلامى به كسى پناهندگى داد به استناد حكم ثانوى مستأمنين در امان هستند. در جواب مى‏گوييم اين سخن هم نارواست. زيرا استيمان حكم اولى اسلام است، نه حكم ثانوى.
توضيح اين كه اگر كسى بگويد: مال مردم حرام است مگر اين كه خودش رضايت دهد، يا هبه كند، يا به ارث برسد و يا كسى برپايه يكى از عقود اسلامى مانند بيع، اجاره، مزارعه، مساقات، مضاربه و… در آن تصرف كند. اين موارد استثناء، حكم ثانوى نيست. بلكه مستثنى منه و مستثنى در ترازوى شريعت داراى حكم واحدند. حديث شريف «ولا يحل لمؤمن مال أخيه الّا عن طيب نفس منه»(13)؛ ناظر به اين نيست كه اولاً بالذات حرام و ثانياً بالعرض حلال است. هر دو در يك كفه قرار دارند، با اين توضيح كه در مقام تقرير و تبيين يكى مستثنى منه است و ديگرى مستثنى. حكم اولى حليت تصرف در مال مردم در صورت رضايت است. تصرف در مال غير با حرام نيست. حكم ثانوى مانند تيمم به جاى وضو براى كسى كه وضو برايش ضرر يا حرج داشته باشد تيمم حكم واقعى ثانوى است كه در هنگام اضطرار واجب مى‏شود. موضوع استيمان و پناهندگى از نوع حكم اولى است. يعنى اصل حكومت مانند نماز، روزه، حج و… حكم اولى اسلام است. نمى‏توان گفت: اسلام اولاً و بالذات حكومت ندارد، ثانياً و بالعرض حكومت دارد. پس اگر حكومت حكم اولى اسلام است، در فضاى حكم اولى همه تعهدات دولت اسلام معتبر و محترم است. مال و جان تمام كسانى كه در پناه دولت اسلامى بسر مى‏برند، محترم خواهد بود.
اين روايت از على (عليه السلام) نقل شده است كه فرمود: به من خبر رسيد كه در غزوه انبار حكمرانان اموى خلخال از پاى زن مسلمان و غير مسلمان بيرون كشيدند، اگر كسى با شنيدن اين خبر بر اثر داشتن غيرت دينى دق كند، مورد ملامت نيست، بلكه از نظر من سزاوار و بجاست، «و لقد بلغنى أنّ الرجل منهم كان يدخل على المرأة المسلمة و الأخرى المعاهدة…؛ مراد از معاهده اقليّت يعنى كسى كه خود و زن او يهودى يا مسيحى بودند و در پناه دولت اسلامى زندگى مى‏كردند؛ فينتزع حجلها و قلبها و قلائدها و رعثها…فلو أنّ امرأً مسلما مات من بعد هذا أسفا ما كان به ملوما بل كان به عندى جديرا»(14)؛ يعنى دزديدن مال كسى كه در پناه دولت اسلامى زندگى مى‏كند، در نظر على (عليه السلام) به قدرى مهم است كه اگر كسى با شنيدن اين خبر سكته كند و بميرد، نبايد سرزنش بشود.
بنابراين حكومت و همه تعهدات و شروط آن از احكام اولى اسلامند، نه اين كه تعهدات دولت اسلامى جزو احكام ثانوى باشد و جان و مال كسانى كه در پناه دولت اسلامى‏اند، بر پايه تعهد محترم شمرده شود. به هر تقدير، حكم اصلى مرتد اعدام نيست. مرتد محقون الدم است. مهدورالدم بودن او نياز انشاء حكم توسط قاضى در محكمه عدل است.
حكم مهدورالدم بودن مرتد نظير ثبوت اول ماه نيازمند حكم حاكم شرع است. فقيه جامع الشرايط بايد حكم كند خون اين شخص هدر است، با انشاء حكم استحقاق قتل حاصل مى‏شود. اما چون به استيمان و قانون پناهندگى تعهد سپرده، زبانش بسته است يعنى نمى‏تواند چنين حكمى صادر كند. مفسد فى الأرض و محارب‏
كسانى كه بر ضد نظام اسلامى تلاش مى‏كنند، اگر جزو باند و سازمان محارب با خدا و رسول يا مفسد فى‏الأرض محسوب شوند، حكم محارب يا مفسد فى الأرض را خواهند داشت.در طليعه انقلاب اسلامى ايران فتواى رايج درباه حكم اعدام مفسد فى الأرض اين بود: آنان كه دست به اسلحه بردند و با سلاح جامعه را تهديد مى‏كنند و در خيابان و بيابان و آزار و اذيت مردم مى‏پردازند، مفسد فى الأرض و محكوم به اعدامند. اما باند اطلاعاتى و سياسى و مغز متفكر آنها كه خط فكرى ارائه مى‏دهند، از اين حكم مستثنا هستند.
مثلاً فتواى امام و مشهور فقها درباره راه زنان اين بود: از ميان آنان، كسانى كه مسلح‏اند و در گردنه‏ها با تشهير سلاح ره زنى مى‏كنند، حكم شان اعدام است. اما حكم ديدبانان و افرادى كه مسئوليت جمع و غارت اموال را بر عهده گرفته‏اند، حبس و تبعيد است. اين حكم در شرايع و جواهر و ساير كتب مشهور فقهى آمده است.
اما هنگامى كه دين به حكومت رسيد و انقلاب اسلامى ظهور كرد، با بررسى مجدد موضوع مفسد فى الأرض، حكم تعميم يافت. يعنى شخصيت حقوقى در كنار شخصيت حقيقى موضوع حكم قرار گرفت. پس چون روشن شد كه شخصيت حقوقى در اسلام مانند شخصيت حقيقى حكم فقهى بر مى‏دارد، شوراى عالى قضايى به اين نتيجه رسيد كه اگر شخصيت حقوقى عنوان مفسد فى الأرض قرار گرفت، حكم اختصاص به كسانى كه تشهير سلاح كرده‏اند، ندارد، بلكه مجموعه باند را شامل مى‏شود.
از اين رو همه اعضاى آنها مفسد فى الارض و محكوم به اعدامند، هم آنها كه كار اطلاعاتى انجام مى‏دهند هم آنان كه اموال را جمع آورى و غارت مى‏كنند، هم كسانى كه تشهير سلاح كرده‏اند. به تدريج كلمه مفسد فى الأرض توسعه يافته و بخش فرهنگى، قانون گذارى، اطلاعاتى و…را نيز شامل شده است. هر چند اسلحه‏اى در كار نباشد. يعنى سازمان، عنوان مفسد فى الأرض گرفته است. گفتنى است: عنوان محارب درباره اشخاصى كه براى ترويج فحشا و فساد اخلاقى يا براى تورم اقتصادى باندى تشكيل داده‏اند، صدق نمى‏كند هرچند ممكن است نظام اسلامى براى آنها تعزيرى پيش بينى كند. اما عنوان مفسد و محارب درباره شخصيت حقوقى باند ترور يا سرقت مسلحانه صادق است. كم‏كم، عنوان (شخصيت حقيقى و حقوقى) درموارد ديگر نيز مطرح گرديده است. مثلاً بر دولت به عنوان شخصيت حقوقى مقلّد اطلاق شده است. يعنى دولت كه شخصيت حقوقى است در چگونگى تدوين و تصويب و ارائه لوايح و طرح‏ها مقلّد است و بايد آنها را بر اساس فتواى مرجع تقليد حاكم تنظيم كند. حتى عنوان بقاى بر تقليد مليّت در مورد شخصيّت حقوقى نيز مطرح شده است. دولت هم مى‏تواند به فتواى مرجع زنده مراجعه كند، يا به فتواى مرجع قبلى باقى باشد اين مسائلى است كه لحظه به لحظه از راه مى‏رسد و پاسخ خود را نيز لحظه به لحظه از طريق پويايى اجتهاد دريافت مى‏كند. تفاوت حكم محارب و مفسد
عنوان مفسد غير از عنوان محارب است. حكم‏شان نيز متفاوت است. محارب بر اساس آيه شريفه «انما جزاء الذين يحاربون اللّه و رسوله و يسعون فى الأرض فساداً أن يقتلوا أو يصلّبوا أو تقطّع أيديهم و أرجلهم من خلاف أو ينفوا من الارض ذلك لهم خزى فى الدنيا و لهم فى الآخرة عذاب عظيم»(15)؛ چهار حكم دارد. كشتن، به دار آويختن، بريدن دست راست و پاى چپ يا دست چپ و پاى راست، تبعيد و نفى بلد. اين چهار حكم به صورت تخيير يا تقسيم يا تنويع درباره محارب اجرا مى‏شود. اما مفسد فى الأرض يك حكم دارد و آن اعدام است.
كوتاه سخن: اصل حكومت حكم اولى اسلام است و همه تعهدات دولت اسلامى نيز حكم اولى است. از اين رو، تمام كسانى كه در پناه حكومت اسلامى زندگى مى‏كنند و جزو مستأمنين‏اند برپايه حكم اولى خون و مالشان محترم است. البته هر شخصيت حقيقى يا حقوقى كه، قصد براندازى نظام اسلامى از طريق فرهنگى يا سياسى و يا نظامى را داشته باشد حكم مفسد و محارب را پيدا مى‏كند.
در پايان اين بخش براى تاييد اين مطلب كه جان و مال و ساير حقوق شهروندى كفار ذمى و حربى كه در پناه دولت اسلامى زندگى مى‏كنند، محترم است، به يكى از نامه‏هاى نهج البلاغه كه بيانگر حقوق انسانى مشترك ميان موحد و ملحد است، اشاره مى‏شود. حقوق انسانى مشترك ميان موحد و ملحد
اميرالمؤمنين عليه السلام در نامه‏اى به بعضى از فرماندارانش چنين مى‏فرمايد: دهقان‏ها و روستائيانى كه در زير مجموعه حكومت تو به سر مى‏برند، از بد رفتارى تو به من شكايت كرده‏اند. من بررسى كردم و بر اساس آن پاسخ نامه را نوشته‏ام: چنين ديدم كه آنها به لحاظ اين كه مشركند استحقاق ندارند تا جزو كارگزاران رسمى تو و مقربان دستگاه حكومت باشند. آنان نبايد امام جماعت، امام جمعه، قاضى و نماينده شوند، هيچ سمتى در دستگاه حكومتى تو نبايد داشته باشند. زيرا در اين گونه امور، اگر فقاهت معتبر نباشد، عدالت شرط است و اينان به سبب شركشان فاقد اين شرطند.
اما بى‏اعتنايى و تحقير و جفا و بد رفتارى در حق آنها نيز روا نيست. چون در پناه دولت اسلامى بسر مى‏برند. بلكه رفتار تو با آنها بايد ميان مهر و قهر باشد، تو بايد جامه‏اى در بركنى كه ميان افراط و تفريط باشد. يعنى آن‏ها هم از تو مهر انسانى ببينند، هم از قهر الهى تو باخبر باشند كه اگر بى‏راهه روند، مقهور تو خواهند شد، در حقوق انسانى به تو نزديك و در حقوق الهى كه در آن اسلام و اقتصاد و طهارت و قداست و…شرط است از تو، دور باشند، «من كتاب له عليه السلام الى بعض عماله. اما بعد فانّ دهقانين أهل بلدك شكوا منك غلظة و قسوة و احتقاراً و جفوة و نظرت فلم أرهم أهلا لأن يدنوا لشركهم و لا أن يقصوا و يجفوا لعهد هم فالبس لهم جلباباً من اللّين تشوبه بطرف من الشّدة و داول لهم بين القسوة و الرّأفة و امزج لهم بين التقريب و الادناء و الابعاد و الاقصاء ان شاء اللّه»(16).
از مضمون اين نامه بدست مى‏آيد كه حقوق شهروندان غير مسلمان از قبيل مال و جان و آبرو محترم است. همه حقوق انسانى كه ساير شهروندان مسلمان دارند، آنان نيز از آن برخوردارند، جز حقوق الهى و سمت‏هاى خاص و رسمى حكومتى. اين جمع ميان رأفت و قسوت، انسانيت و الهيت است. آن كه موحد است هم حقوق انسانى دارد، هم از حقوق الهى برخوردار است. اما آن كه ملحد و مشرك است، از حقوق انسانى اسلام بهره‏مند است، ولى از حقوق الهى بهره‏اى ندارد.
اين معنا در جهان نيز پذيرفته شده است. اقليت مسلمانان نيز كه در بلاد كفر زندگى مى‏كنند از حقوق شهروندى برخوردارند، حق مسكن، ازدواج، انتخاب شغل و رأى دارند، اما از پستهاى كليدى محرومند. اين تعهد متقابل بين المللى است كه اسلام هم آن را امضاء كرده است. دليل حرمت نشر كتب ضلال‏
از شبهات ديگرى كه زير مجموعه بحث دين و آزادى مطرح است، شبهه ناهماهنگى فتواى حرمت نشر كتب ضلال با آزادى انديشه و متن صريح قرآن است. معناى حرمت نشر كتب ضلال و ممنوعيت خريد و فروش آنها، اين است كه در نظام اسلامى فقط اسلام حق تبليغ دارد و ساير مكاتب از اين حق محرومند و اين معنا نه تنها با آزادى انديشه كه از حقوق پذيرفته شده بين‏المللى است، سازگارى ندارد بلكه با آيات قرآن نيز هماهنگ نيست. زيرا خداوند در قرآن مى‏فرمايد: «فبشر عباد * الذين يستمعون القول فيتّبعون أحسنه»(17)؛ مفاد آيه شريفه اين است: افراد بايد آرا و اقوال متضارب را بشنوند، پس يكى را انتخاب كنند. پس اگر فقط حرف اسلام را بشنوند، انتخاب صدق نمى‏كند. پاسخ‏
معناى آزادى در پاسخ شبهه دين و آزادى بيان شد كه آزادى دو قسم است. صادق و كاذب. زيرا همه اشيا و اشخاص و افعال و عقايد حق نيستند. برخى حق و بعضى باطلند. آنان كه رودرروى هم قرار دارند و متناقضند نظير مكتب ماركسيستى و مكتب الهى يقيناً يكى حق و ديگرى باطل، يكى صادق و ديگرى كاذب است. چون مكتب الهى خدا و وحى و نبوت و قيامت را ثابت مى‏كند و مكتب ماركسيستى همه اين‏ها را نفى مى‏كند. پس همه مكاتب در جهت واحد حركت نمى‏كنند. برخى دارو و غذاست و بعضى سم است. آن كه حق است غذاى فربه كننده جوامع بشرى است. و آن كه باطل است. سمّ مهلك است. آزادى انسان در انتخاب يكى به معناى آزاد گذاشتن او در انتخاب سمّ و غذا است. بنابراين تحليل معناى آزادى به محدوديت آن مى‏انجامد. امضاى آزادى به معناى مطلق يكسان شمردن آزادى صادق و كاذب است. پس در مقام ثبوت انسان در برابر همه مكتب‏ها آزاد نيست، در پذيرش مكتب حق آزاد و در قبول مكتب باطل ممنوع است. چون انسان هرگز ميان سمّ و غذا آزاد نيست.
اما در مقام اثبات اين كه كداميك حق است و كدامين باطل؟ هر صاحب مكتبى، مكتب خود را حق مى‏داند. پس همه كسانى كه طرفدار آزادى‏اند در محدوده خاصى كه خودشان حق تشخيص مى‏دهند، آزادند. مثلاً آنان كه نظام كمونيستى و ماركسيستى را حق مى‏دانند، در محدوده آن طبل آزادى را مى‏كوبند و گرنه از تبليغ خدا و مبانى نظام توحيدى به شدت جلوگيرى مى‏كنند. در مقابل نظام اسلامى كه مى‏گويد: مسلمانان در محدوده مبانى اسلامى آزادند. هر مكتبى آزادى انديشه را در فضاى خاص خود تصويب مى‏كند. بنابراين آزادى انديشه به صورت مطلق در مقام اثبات وجود خارجى ندارد. اما استدلال به آيه شريفه «فبشرعباد*الذين يستمعون القول فيتّبعون أحسنه» براى اثبات ناهماهنگى ميان فتواى حرمت نشر كتب ضلال يا مفاد اين آيه، ناتمام است. زيرا آيه شريفه ناظر به كسى است كه قدرت انتخاب دارد.
كلمه «القول» جنس است. يعنى اقوال گوناگون را مى‏شنوند و احسن آن را برمى‏گزينند پس اگر امر داير ميان حق و باطل باشد، مراد از «احسن»، أحسن تعيينى است نه تفضيلى. اما اگر امر داير ميان حق و أحق باشد، أحسن تفضيلى است. اين مربوط به كسى است كه قدرت انتخاب داشته باشد.
افزون بر اين كه خريد و فروش و نشر و مطالعه كتب ضلال به صورت مطلق حرام نيست. زيرا براى محقق نه تنها جايز بلكه
رجحان دارد و چه بسا واجب باشد. محققى كه وظيفه انتشار احكام اسلام را بر عهده دارد بايد از مكاتب مادى باخبر باشد. از اين رو، دين فراهم كردن اين گونه كتب را براى او تجويز كرده، بلكه واجب نموده است. او بايد حرف ماركس و انگلس را محققانه بخواند و بفهمد و رد كند. پس ذاتاً ممنوع نيست. آرى، براى كسى كه قدرت نقد ندارد، ممنوع است.
از طرفى به لحاظ اين كه آيات قرآن برخى، برخى ديگر را تفسير مى‏كنند دو آيه ديگر در كنار اين آيه شريفه مطرح است كه با توجه به آنها فضاى آزادى بيان و انتخاب انديشه مشخص مى‏شود. چون در آيه ديگرى أحسن الأقوال را معرفى كرد و فرمود: «و من أحسن قولاً ممّن دعا الى اللّه و عمل صالحا و قال إنّنى من المسلمين»(18)؛ «احسن القول» مال كسى است كه عقيده و خلق و سنّت و سيرتش الهى باشد. مراد از كلمه «القول» مكتب و عقيده است. نه «قول» در مقابل فعل. نظير «قول» در آيه شريفه «ما يلفظ من قول
الالديه رقيب عتيد»(19)؛ كه به معناى هر چيزى است كه از خاطره و دست و پا و زبان مى‏گذرد، لكن از آن جهت كه «قول» جزو بارزترين كارهاست، آن را ياد كرده است. وگرنه اختصاصى به آن ندارد.
بنابراين اگر خدا فرمود: اقوال گوناگون را بشنويد و احسنش را برگزينيد،أحسن القول را نيز قول كسى دانست كه حسن فعلى و فاعلى داشته باشد. يعنى بسوى خدا دعوت كند: « ممن دعا الى اللّه» و كار نيك انجام دهد، «و عمل صالحاً»؛ و منطقش اين باشد كه من مسلمانم؛ «وقال إننى من المسلمين». پس به سراغ كسى برويد كه حرف مستدل مى‏زند، خودش نيز معتقد است. سيره و روش او اين است كه محققانه سخن مى‏گويد و متحققانه عمل مى‏كند.
در بخش سوم به صورت مشخص به مصداق و خصوصيات و آدرس كسى پرداخت كه احسن الاقوال را مى‏گويد. فرمود: آن كه مردم را به خدا دعوت مى‏كند؛ پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم) و آل پيامبر (عليهم السلام) است، «قل هذه سبيلى أدعوا إلى اللّه على بصيرة أنا و من اتبعنى»(20)؛ يعنى من با برهان به سوى خدا دعوت مى‏كنم، خود پيشاپيش مى‏روم، شما را هم به دنبال خود فرا مى‏خوانم. در آيه نخستين به پيروى از احسن القول دعوت فرمود، در آيه دوم أحسن القول را معرفى كرد و در آيه سوم مصداق آن را مشخص كرد و خصوصياتش را بيان فرمود.
بنابراين كسى كه قدرت تشخيص دارد، اسلام را به خوبى مى‏شناسد، رهبران اسلامى را كاملاً تشخيص مى‏دهد و مكاتب گوناگون را مى‏تواند به خوبى تحليل و بررسى كند، چنين كسى آزاد است و تهيه كتب ضلال براى او جايز، بلكه مستحب و گاهى هم واجب است. اما كسى كه زودباور است، قدرت انتخاب ندارد، نبايد آزاد باشد. پس محدوده نشر كتب ضلال و اشخاصى كه مجاز به استفاده از آن، مشخص است و مراد از كتب ضلال هم كتبى است كه دين را افيون مى‏دانند و به نفى توحيد و نبوت و معاد مى‏پردازند.
گفتنى است: آيه «واتبعوا أحسن ما أنزل اليكم»(21)؛ ناظر به فضاى اسلامى و به اين معناست: از ميان آنچه به شما نازل شده، به احكام متوسط اكتفا و عمل نكنيد. گرچه مجموع احكام اسلامى خوب است، لكن ميان خوب و خوب‏تر، خوب‏تر را انتخاب كنيد. مثلاً عدالت مرتبه اخير و حداقل انسانيت است، كوشش كنيد از مرحله عدل به بالاتر و بهتر از عدالت يعنى احسان برسيد،«إن اللّه يأمر بالعدل و الإحسان»(22)؛ «فمن اعتدى عليكم فاعتدوا عليه بمثل ما اعتدى عليكم»(23)؛از عدل سخن مى‏گويد، اما آيه «ولئن صبرتم لهو خير للصابرين»(24)؛بالاتر از عدل است. اگر كسى به انسان ظلم كند، انتقام گرفتن عدل است اما عفو بهتر است. پس اين آيات مربوط به فضاى اسلامى است.. ولى در آيه «فبشر عباد* الذين يستمعون القول فيتّبعون أحسنه»(25)؛ مربوط به كسى است كه بخواهد عقايد گوناگون را بشنود و بهترين را انتخاب و تبعيت كند، چنين كسى بايد قدرت انتخاب داشته باشد. پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. سوره حج، آيه 62. سوره لقمان، آيه 30. 2. سوره بقره، آيه 147. 3. بحار، ج 38، ص 368، ح 69. 4. رك: توحيد صدوق، ص 450 – 451. 5. سوره بقره، آيه 256. 6. سوره مائده، آيه 57. 7. همان،آيه 58. 8. سوره جاثيه، آيه 23. 9. سوره مائده، آيه 33. 10. سوره اعراف، آيه 179. 11. سوره انفال، آيه 42. 12. نهج البلاغه، خ 201. 13. وسايل، ج 5،باب 3 از ابواب مكان المصلى، ص 120، ح 3. 14. نهج البلاغه، خ 27. 15. سوره مائده، آيه 33. 16. نهج البلاغه، نامه 19. 17. سوره زمر، آيه 17 – 18. 18. سوره فصّلت، آيه 33. 19. سوره ق، آيه 18. 20. سوره يوسف، آيه 108. 21. سوره زمر، آيه 55. 22. سوره نحل، آيه 90. 23. سوره بقره، آيه 194. 24. سوره نحل، آيه 126. 25. سوره زمر، آيه 17 – 18.

/

نگاهى به رويدادها

  جهان اسلام‏
بشار اسد: تا اسرائيل سلاح اتمى دارد، فعاليت هسته‏اى را متوقف نمى‏كنيم. (16/10/82)
حمله خمپاره‏اى عراقى‏ها 35 آمريكايى را روانه بيمارستان كرد. (18/10/82)
طرفداران حجاب اسلامى در اروپا و آمريكا به خيابان‏ها ريختند. صدها هزار نفر از مسلمانان در شهرهاى آمريكا، فرانسه، آلمان، بلژيك، تركيه و كشورهاى عربى عليه طرح ممنوعيت حجاب اسلامى در فرانسه به خيابانها ريختند و اين اقدام دولت ژاك شيراك را محكوم كردند. آنها شعار مى‏دادند: «حجاب انتخاب ماست» و «حجاب حق ماست». (28/10/82)
انفجار مهيب در مقابل مقر حاكم آمريكايى در بغداد بيش از 160 كشته و مجروح برجاى گذاشت.
موساد براى ترور شخصيت‏هاى عراقى جوخه مرگ تشكيل داد. (29/10/82)
در حمايت از مواضع آيت اللّه سيستانى، قيام ميليونى مردم عراق آمريكايى‏ها را مات كرد – ميليون‏ها عراقى با حضور در راهپيمايى ديروز بغداد با سردادن شعارهاى ضد آمريكايى خواستار خروج اشغالگران و برگزارى انتخابات شدند. اين راهپيمايى كه در حمايت از مواضع آيت اللّه سيستانى و عليه اشغالگران برگزار شد، مقامات كاخ سفيد را مبهوت كرد. (30/10/82)
آيت اللّه سيستانى: براى برگزارى انتخابات در عراق نيازى به حكم سازمان ملل نداريم. (4/11/82)
آيت اللّه سيستانى: حكومت تحميلى آمريكا را نخواهيم پذيرفت. (6/11/82)
سران عشاير عراق: با آيت اللّه سيستانى اعلام همبستگى كردند. (7/11/82)
حزب اللّه لبنان در آزادى اسرا از بند رژيم صهيونيستى به پيروزى بزرگ دست يافت. عبدالكريم عبيد (راست) و مصطفى ديرانى (چپ) دو اسير مبارز لبنانى پس از سال‏ها شكنجه و بد رفتارى امروز از بند رژيم صهيونيستى رهايى يافتند.
عمليات شهادت طلبانه امروز كاخ شارون را لرزاند.
435 اسير در بند رژيم صهيونيستى امروز آزاد مى‏شوند. سراسر لبنان امروز در حمايت از اقدام غرورانگيز حزب اللّه، غرق در شادى و سرور است. (9/11/82)
ملّت و مسئولين لبنان از ورود پيروزمندانه آزاد شدگان از اسارت رژيم صهيونيستى استقبال تاريخى كردند.
در عمليات شهادت طلبانه مبارزين فلسطينى، 11 صهيونيست به هلاكت رسيدند. (11/11/82)
در پى كشته و زخمى شدن بيش از 260 نفر در اربيل، حكومت انتقالى عراق 3 روز عزاى عمومى اعلام كرد. (14/11/82)
مقاومت مردم فلسطين، شارون را به تخليه 17 شهرك صهيونيستى واداشت. (15/11/82)
عراقى‏ها در حمله به 2 مركز پليس ده‏ها زندانى را آزاد كردند. (26/11/82)
سيد عبدالعزيز حكيم خواستار پايان فورى اشغال عراق شد. (27/11/82)
وزير سوئدى طرح ممنوعيت حجاب در فرانسه را ضد اسلامى خواند. (30/11/82) داخلى‏
اولين رادار ملى كشور ساخته شد.(16/10/82)
خاتمى در ديدار وزير خارجه ژاپن: به آمريكا اعتماد نداريم. (17/10/82)
پالايشگاه آبادان در آستانه تعطيلى قرار گرفت. (18/10/82)
رهبر انقلاب: پذيرش افراد ناصالح و رد صالحان هر دو خطاست.
رهبر انقلاب: كسانى كه نظام اسلامى، قانون اساسى و امام را قبول ندارند، نبايد وارد رقابت انتخاباتى شوند. (20/10/82)
5800 نامزد انتخابات تأييد صلاحيت شدند.
70 نماينده يك ساعت مجلس را از رسميت انداختند. امروز ساعاتى پس از اعلام رد صلاحيت حدود 70 تن از 290 نماينده مجلس، هفتادو يك نماينده كه عمدتاً جزو تأييد نشده‏ها هستند با وجود مخالفت كروبى اقدام به ترك جلسه علنى مجلس كردند و در حالى كه بيش از 120 نماينده همچنان در مجلس حضور داشتند، تندروها پس از يك ساعت دوباره به صحن علنى باز كشتند. (21/10/82)
شوراى نگهبان به اعتراض رد صلاحيت شده‏ها پاسخ مى‏دهد.
رهبر انقلاب: بازسازى بم بايد به سرعت و با حكم ويژه رئيس جمهور به يك دستگاه مشخص سپرده شود. (22/10/82)
رهبر انقلاب در ديدار وزير كشور و استانداران: هر مسئولى جناحى عمل كند خود به خود از مسئوليت ساقط مى‏شود.
رهبر انقلاب: وزارت كشور و شوراى نگهبان هر دو موظفند كاملاً قانونى عمل كنند.
كروبى: تحصن كنندگان مطالباتشان را از راه قانونى پيگيرى كنند. (23/10/82)
خاتمى درباره رد صلاحيت شده‏ها: با رعايت معيارهاى رهبرى، نگرانى‏ها رفع خواهد شد.
جهرمى: شوراى نگهبان به فشارها و غوغاسالاريها هيچ اهميتى نمى‏دهد. (24/10/82)
متحصنين به درخواست رئيس جمهور براى پايان دادن به تحصن بى‏اعتنايى كردند.
خاتمى خطاب به نمايندگان متحصن: مى‏دانم در جلسات شما عليه دين و انقلاب و نظام چه مى‏گذرد. (25/10/82)
رهبر انقلاب در سفر غير منتظره به بم خواستار رسيدگى ويژه به شهر زلزله زده بم شدند. (27/10/82)
جلسه مشترك رؤساى جمهور و مجلس با شوراى نگهبان در خصوص اجراى دقيق قانون انتخابات تشكيل شد. (28/10/82)
رهبر انقلاب در ديدار مسئولان قضايى: قوه قضائيه در مقابل فشارها پايدارى كند.
خاتمى: مى‏مانم و به مردم خدمت مى‏كنم. (2/11/82)
با انجام يك عمل جراحى سخت و بى‏سابقه غده 79 كيلويى از شكم يك زن در شيراز خارج شد. (4/11/82)
خرازى با يك سناتور آمريكايى در سوئيس ديدار كرد. (5/11/82)
در جلسه علنى ديروز مجلس دو بيانيه ديگر نمايندگان متحصن رد صلاحيت شده قرائت شد و طرح 3 فوريتى تغيير قانون انتخابات به تصويب حضار رسيد.
مشاور پنتاگون: اقدامات شوراى نگهبان با منافع آمريكا در تضاد است. (6/11/82)
مجلس طرح 3 فوريتى خود را شش ماه عقب انداخت!
رئيس جمهور: اطمينان مى‏دهم انتخابات در موعد مقرر برگزار شود.
رئيس مجلس: از افرادى كه مستنداً رد صلاحيت شده‏اند دفاع نمى‏كنم. (7/11/82)
خاتمى: بر سر تعيين صلاحيت‏ها با شوراى نگهبان به بن‏بست رسيديم.
در آستانه سالروز ورود تاريخى امام خمينى به ميهن اسلامى رهبر انقلاب به مقام شامخ بنيانگذار جمهورى اسلامى ايران اداى احترام كردند. (11/11/82)
با ارائه 108 استعفا در جلسه علنى ديروز، افراطيون از خانه ملت خارج مى‏شوند.
رئيس جمهور و هيأت وزيران به بنيانگذار جمهورى اسلامى ايران اداى احترام كردند. (12/11/82)
در پى جلسه رؤساى جمهور و مجلس با رهبر انقلاب، تعويق زمان انتخابات غير ممكن اعلام شد.
از 21 هزار سفير بهداشت و زيبايى شهر تهران تجليل شد. شهردار تهران و مديران شهردارى با لباس رفتگران در اين همايش شركت كردند. (15/11/82)
رهبر انقلاب: انتخابات حق مردم است، نمى‏گذاريم آن را به بازى بگيرند. (16/11/82)
5650 داوطلب در انتخابات اول اسفند رقابت خواهند كرد.
شوراى نگهبان در اجراى حكم حكومتى رهبر انقلاب 206 داوطلب رد صلاحيت شده را تأييد صلاحيت كرد. (18/11/82)
رئيس ستاد انتخاباتى كشور: وزارت كشور انتخابات را اول اسفند برگزار مى‏كند.
رهبر انقلاب از رؤساى جمهور و مجلس به خاطر اعلام آمادگى براى برگزارى انتخابات اول اسفند قدردانى كردند. (19/11/82)
رهبر انقلاب: مردم پرشورتر از گذشته به صحنه مى‏آيند.
12 هزار دختر دانش‏آموز سرود پيروزى را همخوانى كردند. (20/11/82)
رهبر انقلاب: با يد مجلسى در شأن ملت ايران تشكيل شود.
ايران به دانش فنى توليد پارافين جامد دست يافت. (25/11/82)
رقابت فشرده 3 گرايش سياسى در انتخابات مجلس هفتم جدى‏تر شد. اينك سه گرايش مهم و مؤثر سياسى، رقابت اصلى را آشكارا تحت‏الشعاع خويش قرار داده‏اند. ائتلاف گروه‏هاى دوم خردادى، ائتلاف جناح مقابل آنها و طيف سومى كه مى‏كوشد با عبور از ميان افراطى‏گرى در جناح ياد شده راهى تازه براى نيل به كارآمدى و خدمت بگشايد. (27/11/82)
اجلاس سران 8 كشور اسلامى عضو گروه«دى – 8» در تهران آغاز شد. (29/11/82)
شوراى نگهبان: 43 ميليون نفر مى‏توانند رأى بدهند.
انفجار مهيب 51 واگن حامل بنزين و گوگرد در نيشابور بيش از 200 قربانى گرفت. (30/11/82) خارجى‏
اعتراف ژنرال پاول وزير امور خارجه آمريكا؛ آژانس بين‏المللى انرژى اتمى و اتحاديه اروپا تحت تأثير مستقيم آمريكا هستند. (16/10/82)
انگشت نگارى از آمريكايى‏ها در برزيل خشم واشنگتن را برانگيخت.
مأموران آمريكايى روزانه 12 ساعت از صدام بازجويى مى‏كنند. (17/10/82)
دانشمند انگليسى: گازهاى گلخانه‏اى آمريكا از تروريسم خطرناك‏تر است. (20/10/82)
پنتاگون با ” اسير جنگى” خواندن صدام، هرگونه زمينه براى محاكمه وى را از بين برد. (21/10/82)
عنوان اسير جنگى براى ديكتاتور بغداد نتيجه زد و بند آمريكا و صدام است. (22/10/82)
مشاور پنتاگون عربستان را جزء كشورهاى محور شرارت خواند. (23/10/82)
مشاوران بوش خواستار اشغال نظامى عربستان شدند. (27/10/82)
هند از روسيه ناو هواپيمابر خريد. (1/11/82)
نماينده مجلس انگليس به خاطر حمايت از فلسطينى‏ها اخراج شد. (4/11/82)
قانون اساسى جديد افغانستان به تأييد حامد كرزاى رسيد. (7/11/82)
فرانسه با جدايى تايوان از چين مخالفت كرد.
سوريه 70 كرد مخالف تركيه را تحويل مقامات آنكارا داد. (8/11/82)
به دنبال گزارشى قاضى از مرگ مشكوك ديويد كلى، بلر تبرئه شد و رئيس بى‏بى‏سى استعفا داد. (9/11/82)
لايحه اعزام نيرو به عراق نمايندگان ژاپن را به جان هم انداخت. (11/11/82)
فضانوردان: ماه در گذشته دو نيم شده است. (14/11/82)
درگيرى بين دو جناح رقيب افغان 60 كشته و مجروح برجا گذاشت. (19/11/82)
بوش: به جنگ افروزى در عراق نياز داشتيم. (20/11/82)
سخنگوى نيروهاى اشغالگر در عراق: صدام اسير جنگى است و نمى‏توان هيچ اتهامى را متوجه او كرد. (25/11/82)
خانواده رئيس جمهور هائيتى به آمريكا فرار كردند. (26/11/82)
رئيس جمهور هائيتى براى سركوب شورشى‏هاى داخلى از خارجى‏ها كمك خواست. (28/11/82)
پاكستان و هند براى حل و فصل اختلافات به توافق رسيدند. (29/11/82)
پيشروى شورشيان هائيتى، پليس شهرهاى مرزى را فرار داد. (30/11/82) پاورقي ها:

/

خلاصه‏اى از جنايات رژيم صهيونيستى در مدت انتفاضه اقصى‏

 
رژيم جنگ طلب صهيونيستى به كشتار و تخريب در حق شهروندان فلسطينى و اموال آنان همچنان ادامه داده و با كمال وقاحت تمامى قطعنامه‏ها و عرفهاى بين‏المللى را نقض مى‏كند. در اين گزارش آمارى در واقع سعى شده است تا خلاصه‏اى از تجاوزات پياپى اين رژيم عليه ملت بى‏دفاع فلسطين در مناطق فلسطينى تا نوامبر 2003 ميلادى ارايه گردد.
شمار شهيدان فلسطينى از آغاز انتفاضه در تاريخ 28/9/2000 م الى 30/11/2003م به 2هزار و 527 تن رسيد.
از اين تعداد شهدا 659 تن كودك، 639 دانش‏آموز، دانشجو و معلم، 282 تن از نيروهاى امنيتى فلسطين و 130 شهيد نيز از جنبش بانوان هستند.
از اين تعداد شهيدان 104 تن در پست‏هاى ايست و بازرسى، 355 تن در عمليات‏هاى تروريستى و اعدام صحرايى توسط اشغالگران صهيونيستى و 41 تن نيز به ضرب گلوله‏هاى شهرك نشينان صهيونيستى به شهادت رسيدند.
معلولين و مجروحان‏
در درگيريهاى نابرابر ميان فلسطينيان و نيروهاى اشغالگر قدس، بيش از 56 فلسطينى توسط نيروهاى صهيونيستى معلول، 48 هزار و 46 تن مجروح شدند كه 16 هزار تن از آنان بصورت سرپايى درمان شدند.
در ميان مجروحان 13 هزار و 178 كودك و 2هزار و 230 زن فلسطينى وجود دارد.
بنابراين شمار معلولين فلسطينى به 5هزار و 880 تن رسيده است كه 2هزار و 906 تن از آنان را كودكان تشكيل مى‏دهند.

بازداشت شدگان و زندانيان‏
شمار بازداشت شدگان فلسطينى توسط نيروهاى اشغالگر قدس در طول انتفاضه به 23 هزار و 292 تن مى‏رسد كه از اين تعداد حدود 7 هزار تن در زندانهاى اين رژيم بسر مى‏برند. تخريب و زيان‏
نيروهاى اين رژيم با بكارگيرى انواع سلاح و وسايل مكانيكى و حتى متوسل شدن به انفجار، حدود 802 هزار و 844 درخت را قطع و بيش از 41 هزار 865 خانه شهروندان فلسطينى را تخريب كردند كه از اين تعداد حدود 3 هزار 479 خانه به شكل كلى ويران شده و نيازمند بازسازى كامل دارد.
با چنين اقدامات وحشيانه‏اى از سوى رژيم صهيونيستى، ميليونها دلار به شهروندان فلسطينى زيان وارد آمده و در اين ميان صدها فلسطينى آواره و بى‏خانمان شدند. شهداى نيروهاى امداد پزشكى‏
همچنين بيش از 25 تن از پرسنل پزشكى فلسطين در حال مأموريت و انجام وظيفه انسانى و ادارى خود توسط نظاميان صهيونسيتى شهيد و حدود 377 بار به خودروهاى امداد پزشكى و آمبولانس‏ها مورد تعرض وحشيانه نيروهاى اين رژيم قرار گرفته و بيش از 460 تن از نيروهاى امداد رسانى و رانندگان اين خودروها مجروح شدند.
از اين تعداد خودروهاى امداد پزشكى 38 خودرو به طور كامل منهدم شده و از بين رفتند.
خسارات در اين بخش نيز بسيار سنگين مى‏باشد. شهادت نوزادان و بيماران به سبب عدم انتقال به بيمارستانها
58 مورد حالت زايمان در ايست‏هاى بازرسى نظاميان صهيونيستى صورت گرفت كه در 29 مورد به سبب جلوگيرى از انتقال نوزادان به بيمارستان توسط نظاميان صهيونيستى، منجر به مرگ نوزادان گرديده و در اين بين 101 بيمار و زخمى فلسطينى نيز بخاطر ممانعت از انتقال آنان به بيمارستانها توسط نيروهاى اين رژيم به شهادت رسيدند! پاورقي ها:

/

انتفاضه و مهاجرت معكوس صهيونيستها از فلسطين اشغالى‏

 
روزنامه راستگراى انگليسى “ساندى تلگراف” كه رابطه تنگاتنگى با محافل صهيونسيتى دارد، اعتراف كرد كه با تشديد انتفاضه فلسطينيان هجرت معكوس صهيونيستها از سرزمينهاى اشغالى بسوى كشورهاى اروپايى و آمريكايى افزايش يافته است.
به نوشته اين روزنامه، فشارهاى اقتصادى و وضعيت بسيار نامناسب امنيتى كه نتيجه سياست‏هاى نادرست كابينه شارون است، بسيارى از صهيونيستها را بر آن داشت تا به مهاجرت معكوس و در واقع بازگشت به كشورهاى اصلى خود بويژه به كشورهاى غربى، تشويق شوند.
از ديدگاه اين روزنامه راستگراى انگليسى، مؤسسات و محافل ذى نفوذ سياسى صهيونيستى در سرزمينهاى اشغالى با برنامه‏ريزى دقيق و هزينه كردن سرمايه‏هاى كلان تا كنون قادر به كاهش هجرت معكوس صهيونيستها نشده‏اند.
به نوشته اين روزنامه، مؤسسات ياد شده از قانع كردن صهيونيستهايى كه قصد بازگشت به كشورهاى خود را دارند از ماندن آنان در اراضى اشغالى عاجز و ناتوان مانده‏اند.
اين مؤسسات صهيونيستى براى قانع كردن صهيونيستها به منظور انصراف از مهاجرت، علاوه بر وعده‏هاى مادى آنان را از راه دينى و وعده‏هاى معنوى همچون “سرزمين موعود” و امثال آن مى‏فريبند، اما اينگونه شعارهاى واهى نيز براى بسيارى از يهوديان در اراضى اشغالى كهنه و از درجه اعتبار ساقط شده است!!
يكى از اعتراض‏هاى صهيونيستهايى كه براى بازگشت به كشورهاى اصلى خود پافشارى مى‏كنند، اين است كه شارون پيش از انتخابات خود به آنان وعده داده بود كه امنيت را به سرزمينهاى اشغالى بازگردانده و وضعيت بحرانى اقتصاد را سامان خواهد داد.
به نوشته روزنامه انگليسى ساندى تلگراف، مهاجرت معكوس صهيونيستها در ميان جوانان بيشتر شايع است.
اين روزنامه در اين گزارش تصريح كرد: بسيارى از خانواده‏هاى مهاجر به فلسطين اشغالى بر اين عقيده‏اند كه فرزندان آنان در سرزمين فلسطين آينده‏اى موفق و مطمئن نخواهند داشت و آنان بخاطر مشتى شعارهاى كهنه و فريبنده اجازه نمى‏دهند سرنوشت فرزندانشان به بازى گرفته شود!
روزنامه ساندى تلگراف به نقل از مركز آمار صهيونيستى نوشت: تا سال 2000 ميلادى حدود نيم ميليون يهودى به كشورهاى اصلى خود بازگشته و بطور دائم در كشورهاى خود سكونت گزيدند، اما اين تعداد در سالهاى 2001 و 2002 م به 760 هزار تن رسيده است!
به نوشته اين روزنامه يك چهارم يهوديان آمريكايى در فلسطين اشغالى به خاطر بحران اقتصادى و امنيتى به كشور اصلى خود آمريكا گريخته‏اند.
بازگشت اين تعداد مهاجر آمريكايى در واقع ضربه بزرگى به اقتصاد و تكنولوژى رژيم صهيونيستى وارد آورده است، زيرا بسيارى از آنان از سرمايه داران، تجار و سرمايه گذارى كلان و مطرح بوده و عدّه‏اى از آنان نيز از كارشناسان برجسته در تكنولوژى مدرن بودند.
بنابراين اين نوع مهاجرت معكوس ضربات مهلك بر پيكره اقتصادى و فن آورى رژيم صهيونيستى وارد خواهد كرد!
اين روزنامه انگليسى در پايان گزارش خود تصريح كرد: اگر اين روال مهاجرت ادامه داشته باشد بى ترديد رژيم صهيونيستى در برابر جمعيت روز افزون فلسطينيان با تحول سريع جغرافياى جمعيتى و اقليت قابل ملاحظه‏اى مواجه خواهد شد و اين امر نيز مزيد بر بحران اقتصادى و امنيتى اين رژيم خواهد بود!! پاورقي ها:

/

جنگ وحشيانه رژيم صهيونيستى عليه كودكان فلسطينى‏

 
سخن از رژيم تروريستى اسراييل و تجاوزات و جنايات اين رژيم در حق ملت حق جوى فلسطين است.
تجاوز و جناياتى كه تمامى ابعاد زندگى اين ملت حق جو و مظلوم را در بر گرفته است.
رژيمى كه تنها با زبان قتل، جنايت، ترور، اشغالگرى و امثال اينها آشنايى دارد.در اين تحقيق و پژوهش سعى بر اين است كه تلاشها و اقدامات تروريستى رژيم صهيونيستى عليه كودكان بى‏گناه و بى دفاع فلسطين مورد بررسى قرار گيرد.
نيروهاى امنيتى اين رژيم از هيچ جنايتى همچون بازداشت، شكنجه و محروم كردن آنان از ابتدايى‏ترين امكانات بهداشتى و مواد غذايى سالم و كافى عليه كودكان كوتاهى نمى‏كنند.
برخورد نيروهاى اشغالگران صهيونيستى در برابر كودكان فلسطينى چنان زننده و غير انسانى است كه گويا اين نيروها با بمب هسته‏اى و سلاح كشتار جمعى مواجه شده‏اند كه مارك كودك فلسطينى بر روى آن چسبانده‏اند!
به نوشته روزنامه اماراتى البيان، نيروهاى اشغالگر صهيونيستى در سالهال انتفاضه الاقصى بيش از 350 كودك فلسطينى كه حدود 13 الى 18 سال دارند، را باز داشت كرده و از آغاز و در خلال بازداشت نيز از هيچ اهانت، شكنجه، رفتار خشونت‏آميز و غير اخلاقى در زندانها و مراكز بازجويى كوتاهى نكرده است!
“مروان محمود حمد” و “اسلام سمور” از جمله صدها كودك فلسطينى هستند كه از دوران كودكى بازداشت و از مواهب آزادى، تحصيل و محبت پدر و مادر محروم مانده‏اند.
اين رژيم با شكنجه، بازداشت و سركوب كودكان فلسطينى به جهانيان نشان مى‏دهد كه هرگز به قوانين بين‏المللى و دلايل منطقى پايبند نبوده و به خواسته‏هاى جامعه بين المللى نيز در اين خصوص اهميتى قايل نخواهد بود.
دشمن صهيونيستى در پنجاه سال گذشته بويژه در سالهاى اخير و دوران انتفاضه فلسطينيان، كودكان و قشر جوان سرزمين فلسطين كه آينده سازان اين سرزمين هستند را هدف حقد و كين خود قرار داده است. راههاى بازداشت كودكان فلسطينى توسط صهيونيستهاى اشغالگر
ارتش اشغالگر صهيونيستى و نيروهاى امنيتى اين رژيم براى بازداشت و زندانى كردن كودكان فلسطينى از راهها و روشهاى گوناگون استفاده مى‏كنند كه در واقع مى‏توان گفت، همه آنها نوعى ربودن كودكان از كوچه، خيابان و خانه و كاشانه آنان است!
البته همه اينگونه اقدامات وحشيانه و غير انسانى توسط صهيونيستهاى اشغالگر داراى جهت و هدفى مخرب است كه اين رژيم با برنامه ريزى دقيق و توطئه‏اى از پيش طراحى شده آنرا دنبال مى‏كند.
در اينجا برخى از راهها و روشهاى وحشيانه و غيرقانونى بازداشت كودكان و در واقع ربودن آنان توسط نيروهاى اين رژيم ارايه مى‏شود:
1- بازداشت و دستگيرى ناگهانى و بى‏خبر كودكان و جوانان فلسطينى از خيابانها به محض پرتاب سنگ از سوى كودكان بسوى گشتى‏ها، خودروهاى نظامى يا امنيتى صهيونيستهاى اشغالگر. “ايهاب خميس منصور” كودك فلسطينى از اهالى “بلاطه” در سال 1985 م از جمله آنها است.
2- بازداشت كودكان هنگام عبور از موانع ايست‏هاى بازرسى توسط نيروهاى اشغالگر صهيونيستى به بهانه بازجويى از اين كودكان بسبب شباهت نام آنان با يكى از افراد تحت پيگرد اين رژيم كه اسم‏شان در ليست رزمندگان جهادگر فلسطينى وجود دارد.
3- يورش مخفيانه و غافلگيرانه در شب يا نيمه‏هاى شب و ربودن كودكان و جوانان فلسطينى توسط نيروهاى اطلاعاتى با هماهنگى با يگانهاى ويژه ارتش صهيونيستى.
در اين نوع عمليات وحشيانه نيروهاى اطلاعاتى ويژه ارتش صهيونيستى كه در بيشتر موارد از لباس مبدل عربى استفاده مى‏كنند، رعب و وحشتى وصف‏ناپذير در ميان خانوارهاى فلسطينى آن هم در نيمه‏هاى شب ايجاد كرده و در برابر كمترين مقاومت در هنگام بازداشت كودكان از سوى خانواده‏شان از گازهاى سمى و اشك آور و در بيشتر اوقات اقدام به ضرب و جرح و تيراندازى با گلوله‏هاى پلاستيكى مى‏كنند سپس كودك يا جوان بازداشت شده فلسطينى را به مكان نامعلومى منتقل مى‏كنند كه برخى موارد خانواده‏هاى آنان ماهها از فرزندانشان بى‏خبر مى‏مانند!
نيروهاى اطلاعاتى و يگانهاى ويژه صهيونيستى در ساعت چهار بامداد، در تاريخ 2/ آگوست /2002 م برابر با 4/ مرداد ماه/ 1381 شمسى با يورش به خانه “سعيد محمد سعيد سمار” پس از ضرب و جرح خانواده اين كودك و بهم ريختن خانه آنان با كمال وحشيگرى، او را بازداشت و به مكان نامعلومى بردند.
“شاكر عزيز عزت عرار” كودك پانزده ساله فلسطينى از اهالى رام اللّه نمونه ديگر از كودكان بى‏گناه ومظلوم فلسطينى است كه توسط نيروهاى اطلاعاتى و يگانهاى ويژه ارتش صهيونيستى در تاريخ 14/ دسامبر 2002 م به همان شكلى كه در مورد سعيد محمد سعيد سمار و خانواده وى گفته شد، مورد يورش و ضرب و جرح قرار گرفته و پس از آن نيز به مكان نامعلومى منتقل شده است!
4- نوع ديگر بازداشت كودكان فلسطينى را مى‏توان از بازداشت كودك فلسطينى “عبداللّه سليمان حشاش” بعنوان نمونه استفاده كرد. نيروهاى اطلاعاتى با حمايت يگانهاى ويژه ارتش اشغالگر صهيونيستى در ساعت چهار بامداد و در تاريخ 10/ آوريل/ 2003 ميلادى برابر با 21/ فروردين ماه / 1382 شمسى با يورش به خانه كودك بى دفاع فلسطينى “عبداللّه سليمان حشاش” از اهالى اردوگاه “بلاطه” و ضرب و جرح اهالى خانه وى را به همراه پدرش بازداشت و به مكان نامعلومى برده‏اند.
شايان ذكر است، نيروهاى صهيونيستى در اغلب موارد براى يورش و بازرسى خانه‏هاى بازداشت شدگان فلسطينى از سگهاى قوى و دهشت‏انگيز كه از آموزشهاى ويژه پليسى برخوردارند، استفاده كرده كه اين امر با تمامى قوانين و عرفهاى بين المللى بويژه قوانين دفاع از حقوق بشر كه جامعه بين المللى بخصوص اروپا و آمريكا مدعى آن هستند، مغايرت دارد!
برخورد مستقيم فيزيكى و جسمى با كودكان و افراد خانواده آنان و بخصوص استفاده از سگهاى درنده و خطرناك پليسى از سوى مؤسسه دفاع از حقوق بشر بطور واضح و آشكار مردود شناخته شده است.
در جريان بازداشت كودك فلسطينى “محمود فدو” از اهالى اردوگاه جنين از همين سگها استفاده كردند كه منجر به مجروحيت سخت اين كودك از ناحيه ران پا بخاطر گازگرفتگى سگهاى ياد شده گرديد و چندين روز در بيمارستان بسترى شده بود!
از سوى ديگر، استفاده از اين سگها علاوه بر خطرهاى جسمى براى افراد، بى‏ترديد موجب حالت ناهنجارى روانى و روحى شديد را براى افراد بويژه كودكان آن هم در نيمه‏هاى شب، فراهم آورده كه آثار بسيار وحشتناك آن در مدت طولانى و نامعين و سالهاى متمادى در وجود و ذهن كودك باقى مى‏ماند و در برخى موارد منجر به بيمارى شديد روحى و روانى خواهد شد!!
مورد فوق در حقيقت نمونه ناچيز و بخش كوچكى از جنايات، قتل، غارت، خرابكارى، تجاوزات وحشيانه، اشغالگرى، تخريب و بازداشت و…صهيونيست‏هاى اشغالگر عليه شهروندان فلسطينى است كه گستردگى آنها چنان زياد است كه ارايه يكايك آنها كارى بسيار مشكل بلكه غير ممكن به نظر مى‏رسد!! اقدامات نيروهاى اشغالگر صهيونيستى براى انتقال كودكان فلسطينى به مراكز بازجويى‏
صهيونيستهاى اشغالگر كودكان فلسطينى را پس از بازداشت با دستها و چشمان بسته براى بازجويى و در واقع شكنجه بطور مستقيم به مراكز بازجويى و تحقيق منتقل مى‏كنند.
در هنگام انتقال كودكان به اين مراكز با خودروهاى خشن نظامى، نيروهاى صهيونيستى از انواع توهين، هتك حرمت، استفاده از عبارات و كلمات زشت و ركيك عليه كودك و خانواده وى، ضربه وارد كردن به قسمتهاى مختلف بدن كودك بويژه اعضاى حساس وى و نيز از انواع شكنجه روحى و جسمى ديگر كه ارايه همه آنها شرم‏آور است، رويگردان نيستند.
كودك فلسطينى “بلال محمد سعيد السعدى” از اهالى جنين در ساعت چهار بامداد توسط نيروهاى صهيونيستى بازداشت شد. نيروهاى اين رژيم محمد سعيد السعدى را پس از بازداشت به پادگان سالم بردند و اين در حالى بود كه السعدى از ناراحتى شديد تنفسى رنج مى‏برد، وى را در داخل اتاقى تاريك، نمور و كاملاً غير بهداشتى قرار داده‏اند.
پس از مدتى اذيت، آزار و شكنجه‏هاى روحى و جسمى اين كودك مظلوم و بى‏دفاع فلسطينى را به زندان النقب الصحراوى منتقل كردند. به گفته برخى از كودكان بازداشت شده در اين زندان، از زمان بازداشت تا انتقال السعدى به زندان ياد شده كه چند روز متوالى به طول انجاميد، دست و پاى السعدى با طناب پلاستيكى بسته بود و اين امر منجر به تورم و زخمى شدن دست‏ها و پاهاى سعيد السعدى شده بود، بطوريكه نگاه كردن به اعضاى متورم و زخمى اين كودك بى دفاع فلسطينى هر بيننده و انسان آزاده را از عمق وجود متأثر و ناراحت مى‏كرد.
آزار و شكنجه روحى و جسمى نيروهاى رژيم اشغالگر بر السعدى آنچنان زياد بود كه اين كودك فلسطينى هفته‏ها كابوس مى‏ديد و قادر نبود آرام گرفته و بخوابد!
صهيونيستها در مدت ياد شده السعدى را حتى از خوردن غذا، آب و قضاى حاجت محروم كرده بودند كه اين امر بعدها علاوه بر ايجاد بيمارى روحى، موجب بيمارى‏هاى گوارشى و تنفسى وى شده است!! بازجويى و شكنجه‏
رژيم دست نشانده صهيونيستى در چند دهه اشغال سرزمين فلسطين فرزندان اين سرزمين را با انواع شكنجه مورد آزاد و اذيت قرار داده و اينگونه اقدامات وحشيانه در واقع سنتى ديرينه براى صهيونيستها شده است!
صهيونيستها كودكان را پس از بازداشت براى بازجويى به مراكزى همچون پادگان “عوفر”، “بيت ايل”، “عتصيون”، “سالم”، “قدوميم” “حواره” و يا يكى از مراكز به منظور بازجويى كه زير نظر مستقيم دستگاه اطلاعات و امنيت اين رژيم است، منتقل مى‏كنند. انواع شكنجه صهيونيستها عليه كودكان فلسطينى‏
براى آشنايى بيشتر از اقدامات وحشيانه و شكنجه‏هاى وحشتناك صهيونيستها عليه كودكان فلسطينى، برخى از اين شكنجه‏ها در پى ارايه مى‏شود:
1- ضربه وارد كردن به نقاط مختلف جسم بويژه سر كودك.
اين نوع شكنجه بسيار ديده و شنيده شده است كه “حسن مصطفى النجار” از اهالى “الدهشيه” از آن جمله كودكانى است كه صهيونيستهاى اشغالگر به ناحيه مختلف بدن بويژه سر وى ضربات سنگين و غير قابل تحملى وارد كردند.
اين اقدام وحشيانه صهيونيستها منجر به بيمارى مزمن و دردناك و طاقت فرسائى در ناحيه سر اين كودك بى‏دفاع فلسطينى گرديد.
2- استفاده از دستگاه مخصوص شكنجه كه كودك را بشدت تكان داده و لرزشى شديد در تمامى اعضاى وى ايجاد مى‏كند، بگونه‏اى كه كودك پس از مدتى هوش و حواس خود را از دست داده و به اغماء مى‏افتد.
“مجدى عيسى” از اهالى “الخضر” در بيت لحم از جمله كودكان بازداشت شده فلسطينى است كه بدين شكل توسط صهيونيستهاى اشغالگر شكنجه شده است.
3- بستن دستها و پاه‏ها و اجبار كردن كودك به ايستادن يا نشستن به همان حالت بسته به مدت طولانى.
4- فحاشى و ناسزا نسبت به كودك فلسطينى بازداشت شده و تهديد آنها با تهديد كردن پدر و مادر و يا تهديد به تخريب خانه كودك اين مورد نيز در بازداشتگاههاى صهيونيستها معمول بوده و از اين دست شكنجه‏ها در مورد بسيارى از كودكان اعمال شده كه “ايمان عطيه ابو طبو” و “عواد محمد حمدان” از اهالى اردوگاه “بلاطه” از جمله آنان هستند.
5 – محروم كردن كودكان از استراحت و خواب و خوردن آب و مواد غذايى بمدت طولانى .
6- مجبور كردن كودكان بازداشت شده فلسطينى به پوشيدن پوشك مخصوص نوزادان.
7- قرار دادن كودكان فلسطينى در سلولهاى تنگ، نمور و تاريك و انتقال صداهاى گوش خراش بلندگوها به داخل سلولها به منظور آزار و اذيت و شكنجه روحى و روانى كودكان.
8 – انداختن كودكان بازداشت شده فلسطينى در سلولهاى زندانيانى كه به اسم “كنجشك‏هاى مزدور” معروف هستند.
در اين سلولها كه افرادى مزدور، مخرب،فاسد و معتاد به مواد مخدر هستند،به دستور و تشويق مسؤولان صهيونيستى در زندان، كودكان فلسطينى را تحت فشارهاى مادى، روحى و اخلاقى و ضرب و جرح قرار مى‏دهند تا بدين ترتيب روحيه مقاومت اين كودكان معصوم و بى‏گناه كاسته و به گمان باطل خود آنان را به فساد و تباهى بكشند!
9- رژيم صهيونيستى براى تحت فشار قرار دادن و درهم شكستن روحيه مقاومت كودكان بازداشت شده فلسطينى، آنان را از ديدار با خانواده، وكيل و حتى با انجمن‏هاى حقوقى ويژه در خصوص دفاع از زندانيان محروم مى‏كنند.
10- بكارگيرى سيستمى به اسم صندلى دروغ سنجى در هنگام بازجويى كودكان بى دفاع فلسطينى و ايجاد اضطراب و فشار روحى و روانى در اين كودكان.
11- متمركز شدن بازجويان صهيونيستى در پرسشهاى خود با كودك بازداشت شده فلسطينى در مورد خانواده كودك و اجبار اين كودكان به اعتراف كردن نسبت به كارهايى كه هرگز خانواده‏شان مرتكب آنها نشده‏اند!
12- تهديد كودك به بى‏آبرو كردن وى و خانواده‏اش در محله‏اى كه در آن زندگى مى‏كنند و برخى تهديدها و شكنجه‏هاى ديگر كه ارايه آنها از حوصله اين بخش خارج بوده و مطرح كردن آشكار آنها بى‏ترديد موجب تشويش خاطر خوانندگان خواهد شد! حقايق، آمار و ارقام‏
1- 85 درصد از كودكان بازداشت شده فلسطينى در زندانها و بازداشت‏گاههاى صهيونيستى با انواع شكنجه مورد تعرض و آزار و اذيت قرار مى‏گيرند.
مركز آمار و اطلاع رسانى دشمن صهيونيستى در خصوص حقوق بشر به اسم “بيتسيلم” اعتراف كرد: “شاباك” دستگاه امنيتى رژيم صهيونيستى سالانه 1000 الى 1500 شهروند فلسطينى را بازداشت مى‏كند كه 85 درصد آنان مورد شكنجه و آزار قرار مى‏گيرند و در اين ميان بخش قابل ملاحظه‏اى از بازداشت شدگان را كودكان تشكيل مى‏دهند.
2- از آغاز انتفاضه الاقصى در سال 2000 ميلادى، شمار كودكان فلسطينى كه توسط نيروهاى رژيم صهيونيستى بازداشت و زندانى شدند، از مرز 2000 كودك گذشته است.
3- از اين 2000 كودك فلسطينى كه از آغاز انتفاضه توسط صهيونيستهاى اشغالگر بازداشت شده بودند، هنوز تعداد 350 نفر در بازداشتگاههاى اين رژيم واقع در اراضى اشغالى زندانى هستند كه اين امر بطور كامل با قوانين و عرفهاى بين المللى مغايرت دارد.
4- در ميان كودكان فلسطينى بازداشت شده كه پيشتر بدانها اشاره شده است، 215 تن از آنان بطور موقت در بازداشت بسر برده و منتظر محاكمه از سوى دادگاه اين رژيم هستند.
در اين موارد قوانين بين المللى صريح و واضح وجود دارد كه به موجب آنها هيچ انسانى بويژه كودكان بدون مراعات قوانين مربوط به محاكمه و محدوديت تعيين شده آن نبايد محاكمه شوند و اينگونه محاكمه‏ها به رعايت قوانين ويژه در اين زمينه مشروط شده و نيازمند رعايت آنها است.
5 – آمارهاى مراكز فلسطينى نشان مى‏دهد كه نيمى از جمعيت فلسطينيان در كرانه باخترى و نوار غزه را كودكان زير 16 سال تشكيل مى‏دهند. لذا مشاهده مى‏شود كه در سرزمين‏هاى فلسطينى بيشترين تعرض و بازداشت صهيونيست‏هاى اشغالگر نسبت به كودكان فلسطينى متمركز شده و اين كودكان در خارج و داخل زندان مورد شديدترين شكنجه‏ها و آزار و اذيت قرار مى‏گيرند.
6- در واقع شمار كودكان فلسطينى كه توسط نيروهاى صهيونيستى بازداشت و مورد تعرض و شكنجه قرار گرفته‏اند، بيشتر از رقمهاى ارايه شده توسط برخى مؤسسات حقوقى و بين المللى است.
7- عمليات بازداشت كودكان فلسطينى و شكنجه آنان در داخل زندان بويژه در دوران انتفاضه روبه افزايش بوده و رژيم صهيونيستى به بهانه‏هاى مختلف از جمله فعاليت كودكان فلسطينى در سازمانهاى سياسى – نظامى فلسطينى و شركت در انتفاضه و پرتاب سنگ آنان را وحشيانه بازداشت، شكنجه و حتى به شهادت مى‏رسانند، بشكلى كه گسترش بى دليل اينگونه برخوردهاى خشونت‏آميز و غير قانونى در حق كودكان در هيچ نقطه جهان و حتى در طول تاريخ بشريت سابقه نداشته است!!
8 – شمار كودكان فلسطينى در سنين 13-14 سال كه توسط رژيم اشغالگر قدس بازداشت شدند، از 9/9 درصد در سال 1999م به 21/83 درصد در سال 2000 ميلادى افزايش داشته است!
9- با بررسى پيرامون احكام صادره در حق كودكان فلسطينى متوجه خواهيم شد كه اين احكام در سال 2000 م به بعد نسبت به سالهاى قبل افزايش چشمگيرى داشته است.
در سال 2000 م در 66 مرحله صدور احكام در حق كودكان فلسطينى در طى 6 ماه در همين سال در واقع به 3/40 درصد مى‏رسد اين در حالى است كه اين درصد در مقايسه با احكام صادره دادگاههاى نظامى رژيم صهيونيستى در مورد كودكان بازداشت شده فلسطينى در سال 1999 م كه حدود 08/19 درصد و در سال 1998 م نيز تنها 9 درصد بوده است، افزايش چشمگيرى را نشان مى‏دهد.
البته اين امر در سال 2001 و 2002 و 2003 ميلادى همچنان رو به افزايش مى‏باشد.
اين آمار نشان مى‏دهد كه رژيم صهيونيستى با ادامه سياست بازداشت، قتل و شكنجه كودكان فلسطينى قصد ريشه كن كردن جامعه بى‏دفاع فلسطينى را دنبال مى‏كند. كودكان فلسطينى و توافقنامه‏هاى بين المللى‏
همانگونه كه در قسمت اول بدان اشاره و تأكيد شد رژيم صهيونيستى سالهاى متمادى است كه سياست مخرب و گسترده‏اى را عليه كودكان فلسطينى آغاز كرده و با بازداشت، قتل و شكنجه كودكان فلسطينى به بهانه‏هاى پوچ و واهى آنان را در ورطه خطر جدى قرار داده است.
آيا ممكن است كه انسان آزاده، بيدار و داراى وجدانى آگاه، از بازداشت‏ها، شكنجه‏ها و شهادت‏هاى مظلومانه كودكان بى‏گناه فلسطينى در سرزمين آباء و اجدادى‏شان توسط اشغالگران صهيونيستى باخبر شده و در برابر اينهمه جناياتى كه اين رژيم هر روز در حق كودكان بى‏دفاع فلسطينى مرتكب مى‏شود، خاموش و بى‏تفاوت بنشينند؟!
بى‏ترديد همگان مى‏دانند كه كودكان در تمامى كشورهاى جهان داراى حقوقى هستند و در اين كشورها قوانينى وجود دارد كه از حقوق آنان دفاع كرده و اين كودكان از زندگى طبيعى و امكانات سالم رفاهى برخوردار هستند.
البته جامعه جهانى بر اغلب قراردادها و قوانين بين المللى در خصوص حقوق كودكان آگاهى و اشراف دارد و اين موضوع در مورد تمامى كشورهاى جهان حتى رژيم صهيونيستى نيز صادق است.
اما به رغم امضاى اين قوانين رژيم صهيونيستى تمامى تعهدات خود در اين زمينه را در مورد كودكان بويژه كودكان فلسطينى آشكارا نقض كرده است.
در ماده 37 قانون بين المللى دفاع از حقوق كودكان و در 3 بند پياپى اين ماده بطور واضح و روشن آمده است:
بند اول: كودكان نبايد مورد شكنجه و رفتارهاى ناهنجار خشونت‏آميز قرار گرفته و احكامى همچون اعدام و زندان براى كودكان ممنوع است، اگرچه آنان مرتكب جرمى شده باشند.
شايان ذكر است اين قانون تنها در مورد اشخاص زير 18 سال صادق است.
بند دوم: مطابق با ماده 37 كودكان نبايد از امتيازاتى همچون آزادى و احترام انسانى محروم باشند بلكه بايد همانند ديگر انسانهاى بالغ با آنان رفتار و معامله شود.
بند سوم: هرگونه شكنجه و تهديد عليه كودكان نقض آشكار تعهدنامه بين المللى در خصوص حقوق كودكان بويژه حقوق مدنى و سياسى محسوب مى‏شود.
از جمله مواردى كه توسط رژيم صهيونيستى در خصوص كودكان نقض مى‏شود، محروم كردن خانواده‏ها از ديدار با كودكان‏شان در زندانها و بازداشت‏گاهها و نيز محروم كردن وكلاى كودكان بازداشت شده از دفاع از آنان است.
آثار و پيامدهاى بازداشت و زندان در كودكان فلسطينى پس از آزادى‏
بازداشت و زندان براى كودكان فلسطينى پس از آزادى پيامدهاى طاقت‏فرسايى را به همراه دارد كه به برخى از اين پيامدها در پى اشاره مى‏شود:
در زمينه آموزشى: بيشتر كودكانى كه از زندانها و بازداشت گاههاى رژيم صهيونيستى آزاد مى‏شوند، بويژه كودكانى كه بازداشت آنان از 70 روز گذشته است، مطابق با قوانين وزارت آموزش و پرورش تشكيلات خودگردان فلسطين قادر به ادامه تحصيل با همكلاسى‏هاى خود نيستند.
در زمينه بيكارى: بيكار ماندن كودكان آزاد شده از زندان و بازداشتگاه از بارزترين محدوديتهاى زندگى آنان است.
در زمينه روانى و شخصيتى:بيشتر كودكانى كه از بازداشت گاهها و زندانهاى رژيم صهيونيستى آزاد مى‏شوند، از اضطراب‏هاى عصبى و ناراحتى‏هاى روحى رنج مى‏برند و دليل آن‏
– ضعيف شدن اين كودكان در برقرارى رابطه با خانواده، دوستان و جامعه خود.
– عدم توانايى خانواده و دوستان در كنار آمدن با كودكى كه از زندان يا بازداشتگاه صهيونيستى آزاد شده است. البته همه اين مشكلات به رفتار غير انسانى صهيونيستهاى اشغالگر با كودكان فلسطينى در زندانها و بازداشت گاهها بر مى‏گردد.
– از ديگر عوارض و تأثيرات منفى زندانها و بازداشتگاههاى رژيم صهيونيستى بر كودكان فلسطينى، عدم تمركز فكرى و روانى كودكان و تأثير منفى جو زندانها بر رفتار آنان است.
مورد ديگر ايجاد ضعف ذهنى و فكرى در ادامه تحصيلات علمى است. وضعيت نامناسب بهداشتى و درمانى كودكان فلسطينى در بازداشتگاهها
صهيونيستها اسراى فلسطينى بويژه كودكان را از درمان اساسى براى بيمارى محروم كرده و براى درمان آنان غير از مسكن از داروها طبق مجوز و دستور پزشك استفاده نمى‏كنند و حتى آنان را از غذايى مناسب و بهداشتى در دوران بيمارى محروم مى‏كنند.
برخى بيماران فلسطينى در دوران اسارت خود، ماهها منتظر مى‏مانند تا مورد معاينه پزشك متخصص و يا تحت درمان اساسى قرار گيرند و انتظار برخى از اسرا تا پايان مدت اسارت‏شان به طول مى‏انجامد و برخى زندانها مانند زندان “عسقلان” و “نفحه” هر سال يك بار پزشك براى معاينه و درمان اسيران بيمار به اين زندآنها مى‏آيند.
مؤسسات حقوقى كه در راستاى بهبودى اوضاع اسراى فلسطينى تلاش مى‏كنند، بارها تأكيد كردند كه اسرا در زندانهاى صهيونيستى از بيماريهاى متعدد و مزمن رنج مى‏برند و اين زندانها داراى امكانات بهداشتى و درمانى نيست، اما هرگز پاسخ مثبتى از سوى مسؤولان صهيونيستى و حتى محافل بين المللى همچون صليب سرخ جهانى و سازمانها و مؤسسات بين‏المللى دفاع از حقوق بشر و زندانيان ديده نشده است. از جمله بيماريها:
بيمارى‏هاى معده و پوستى مزمن و دردناك.
– بيمارى چشم و گوش كه در برخى موارد منجر به عفونى شدن گوشها و چشمان آنان شده و در بيشتر اين نوع موارد بسبب ضربات و شكنجه از سوى نيروهاى صهيونيستى در زندآنهابوجود آمد.
– ناراحتى كليه‏ها، قلب و تنگى نفس و آلازى‏هاى مزمن و طولانى كه در برخى موارد منجر به شهادت اسراى فلسطينى شد.
– ديسك كمر، گردن و مهره‏هاى پشت و نيز ريزش موهاى سر و صورت.
– دردهاى عضلانى ممتد و مزمن و نيز بيمارى قند و ضعفهاى شديد جسمى‏
– سرطان‏ها از انواع مختلف و بيماريهاى حاد روحى و روانى كه در نهايت كشنده و طاقت‏فرسا است. و … پاورقي ها:

/

بر ساحل معرفت‏

  پرسش: خداوند بشر را به آوردن سوره يا آيه‏اى مانند قرآن، با به كارگيرى همه توان، دعوت مى‏كند؛ حال چنان‏چه فردى جمله‏اى بياورد و ادعا كند مانند آيه‏اى از قرآن است، نخست آن كه قضاوت اين ادعا بر عهده كيست؟ اگر خداوند داورى كند، چون خودش، مدعى تحدّى است به يقين آن جمله را مانند قرآن نمى‏داند و اگر بشر بخواهد داورى كند خداوند به او الهام مى‏كند كه آن جمله را مانند قرآن تشخيص ندهد.
دوم آن كه خداوند در بسيارى از آيات، سخنانى را از انبيا، مؤمنان، كفار، مشركان و… نقل كرده است. مگر اين گونه آيات، همان كلمات افرادى هم چون مشركان و… نيست، پس چرا نمى‏توان آن را مانند آيه‏اى از قرآن تلقى كرد؟ آيا همين كه كلمات بشرى در قرآن نقل شده، خود نوعى رويارويى و پاسخ به پرسش خداوند نيست؟
پاسخ: پرسش بر سه بخش مشتمل است كه جداگانه به پاسخ هر يك خواهيم پرداخت، لكن در آغاز بايد يادآور شويم كه متعلق درخواست هماوردجويى قرآن عبارت است از: 1. مانند قرآن: «فَلْيَأْتُواْ بِحَدِيثٍ مِّثْلِهِ‏ى إِن كَانُواْ صادِقِينَ ؛(طور،34) اگر راست مى‏گويند، سخنى همانند آن بياورند.»
2. ده سوره مانند قرآن: «أَمْ يَقُولُونَ افْتَرَاهُ قُلْ فَأْتُواْ بِعَشْرِ سُوَرٍ مِّثْلِهِ‏ى مُفْتَرَيَتٍ وَ ادْعُواْ مَنِ اسْتَطَعْتُم مِّن دُونِ اللَّهِ إِن كُنتُمْ صادِقِينَ ؛(هود،13) آن‏ها مى‏گويند او به دروغ اين [قرآن‏] را [به خدا] نسبت داده [و ساختگى است‏]! بگو: اگر راست مى‏گوييد شما هم ده سوره ساختگى همانند اين قرآن بياوريد و تمام كسانى را كه مى‏توانيد – غير از خدا – [براى اين كار ]دعوت كنيد.
3. يك سوره مانند قرآن: «أَمْ يَقُولُونَ افْتَرَاه قُلْ فَأْتُواْ بِسُورَةٍ مِّثْلِهِ‏ى وَ ادْعُواْ مَنِ اسْتَطَعْتُم مِّن دُونِ اللَّهِ إِن كُنتُمْ صادِقِينَ ؛(يونس،38) آيا آن‏ها مى‏گويند: او قرآن را به دروغ به خدا نسبت داده است؟! بگو: اگر راست مى‏گوييد: يك سوره همانند آن بياوريد و غير از خدا، هر كس را مى‏توانيد [به يارى‏] طلبيد.»
بنابراين تحدّى به كم‏تر از يك سوره و يك يا چند آيه تعلق نگرفته؛ پس پاسخ را با اين فرض كه «اگر كسى بتواند سوره‏اى يا بيش‏تر، مثل قرآن بياورد…» پى مى‏گيريم: پاسخ بخش نخست: داورى خداوند براى تشخيص صحّت و سقم هماوردى‏
وجوه اعجاز قرآن: قرآن نه تنها از جهت فصاحت و بلاغت، بلكه در ساير مزايايى كه بر آن مشتمل است، نيز معجزه مى‏باشد؛ بنابراين، هر محقق و دانشمندى، با همان ديد و نظرى كه دارد، چنان‏چه به آيات قرآن نظر بيفكند و درباره آن چه يافته، اظهارنظر كند، بُعد جديدى از ابعاد اعجاز قرآن را كشف خواهد كرد؛ از اين رو، نمى‏توان وجوه اعجاز قرآن را به موارد انگشت‏شمار محدود كرد؛ شاهدش اين كه هر چه درزمان پيش مى‏رويم، باب تازه‏اى از اعجاز قرآن باز مى‏شود.(1) در اين جا به چند مورد از ابواب تازه از اعجاز قرآن مى‏پردازيم: 1. هم‏آهنگى و اختلاف نداشتن در مضامين و معانى‏
بى شك سخن بشر در صلح و جنگ، صحت و بيمارى، سرما و گرما، آسايش و اضطراب، روز و شب و… متفاوت است؛ اما قرآن در مدت 23 سال در شرايط گوناگون بر رسول گرامى اسلام‏صلى الله عليه وآله وسلم نازل شد، در حالى كه ميان آياتش، هم‏آهنگى كامل وجود دارد و هرگز اختلافى در آن ديده نشده است؛ قرآن در اين‏باره مى‏فرمايد: «أَفَلَا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْءَانَ وَلَوْ كَانَ مِنْ عِندِ غَيْرِ اللَّهِ لَوَجَدُواْ فِيهِ اخْتِلافاً كَثِيراً ؛(نساء،82) آيا در [معانى ]قرآن نمى‏انديشند؟ اگر از جانب غير خدا بود، قطعاً در آن اختلاف بسيار مى‏يافتند.» هم‏چنين مهارت و انديشه بشر، به تدريج و در طول ساليان دراز، كامل مى‏شود و اين در هر علم و فنى صادق است؛ اما آيات قرآن، سال‏هاى نخستين نزول آن‏ها با سال‏هاى پايانى‏شان يكسان هستند؛ بنابراين آوردن چنين كلماتى از حيطه قدرت بشر، بدون اعجاز خارج است.(2) 2. اُمّى بودن آورنده قرآن‏
قرآن بر زبان شخصى ظاهر و نازل شده كه در مكتب هيچ دانشمند و معلمى حاضر نشده و همه مى‏دانستند كه او اُمّى و درس ناخوانده است. پس از بعثت در دوران چهل سال عمر كه دو سوم عمر شريف‏شان را تشكيل مى‏داد، از او هيچ شعر و نثرى ديده نشد و ناگهان كتابى را عرضه مى‏دارد كه بزرگان روزگار در برابرش در مى‏مانند.
نگار من كه به مكتب نرفت و خط ننوشت‏

به غمزه مسئله‏آموز صد مدرس شد
قرآن در اين‏باره مى‏فرمايد: «قُل لَّوْ شَآءَ اللَّهُ مَا تَلَوْتُهُ‏و عَلَيْكُمْ وَ لَآ أَدْرَيكُم بِهِ‏ى فَقَدْ لَبِثْتُ فِيكُمْ عُمُرًا مِّن قَبْلِهِ أَفَلَا تَعْقِلُونَ ؛(يونس،16) بگو اگر خدا مى‏خواست آن را بر شما نمى‏خواندم، و [خدا] شما را بدان آگاه نمى‏گردانيد. قطعاً پيش از [آوردن‏] آن روزگارى در ميان شما به سر برده‏ام، آيا فكر نمى‏كنيد»(3) 3. اخبار غيبى قرآن‏
قرآن از زندگى اقوام و پيامبران گذشته پرده برداشته، سرگشت پيشينيان و داستان‏هاى پيامبران الهى را بيان كرده است، در حالى كه خود پيامبر هيچ اطلاعى از آن‏ها نداشته و تنها به بخش اندكى از آن‏ها در كتاب‏هاى الهى، همچون تورات و انجيل، آن هم به گونه‏اى تحريف شده اشاره شده است، از اين رو، قرآن پس از نقل برخى از اين اخبار مى‏فرمايد: «تِلْكَ مِنْ أَنبَآءِ الْغَيْبِ نُوحِيهَآ إِلَيْكَ مَا كُنتَ تَعْلَمُهَآ أَنتَ وَ لَا قَوْمُكَ مِن قَبْلِ هَذَا…؛(هود،49) اين از خبرهاى غيب است كه آن را به تو وحى مى‏كنيم؛ پيش از اين نه تو آن را مى‏دانستى و نه قوم تو.» 4. فصاحت و بلاغت‏
با توجه به اين كه فصاحت و بلاغت، داراى مراتب است و به اعتبار حُسن كلام فصيح، مقدار پذيرش كلام نزد مخاطب و مقدار مطابقت آن با واقع، متفاوت مى‏شود؛ طبيعى است كه اين امر، حدّ و مرز نخواهد داشت و مى‏تواند به بى نهايت نيز برسد. بالاترين درجه فصاحت و بلاغت را اعجاز گويند؛ پس اگر مى‏گوييم قرآن از جهت فصاحت و بلاغت، معجزه است، دليلش اين است كه فصيح‏ترين و بليغ‏ترين كلام بوده، در بالاترين مرتبه قرار دارد.
درك اين مطلب كه اين كتاب الهى در بالاترين سطح ممكن از فصاحت و بلاغت قرار دارد، بيش‏تر بر عهده عرب نخستين كه خود استاد اين فن بودند، مى‏باشد، زيرا آنان درك مى‏كردند كه اين گونه سخن گفتن ميان‏شان هرگز معمول نبوده و از سنخ كلام بشر نيست. رافعى مى‏گويد: قرآن، طرف مقايسه با كلام بشر نيست تا بشر گفته‏هاى خود را با آن مقايسه كند؛ چون قرآن كمالى دارد كه ديگران آن را ندارند؛ بنابراين، نمى‏توان آن را با ساير گفته‏ها مقايسه كرد.(4)
در اين جا توجه شما را به دو نمونه از آياتى كه بر نكته‏هاى حياتى در امر فصاحت و بلاغت مشتمل هستند جلب مى‏كنيم:
1. «وَ قِيلَ يا أَرْضُ ابْلَعِى مَآءَكِ وَ ياسَمَاءُ أَقْلِعِى وَغِيضَ الْمَآءُ وَ قُضِىَ الْأَمْرُ وَ اسْتَوَتْ عَلَى الْجُودِىِ‏ّ وَقِيلَ بُعْدًا لِّلْقَوْمِ الظَّالِمِينَ ؛(هود،44) و گفته شد: اى زمين! آب خود را فرو بر، و اى آسمان، [از باران ]خوددارى كن. و آب فروكاست و فرمان گزارده شد و [كشتى‏] بر جودى قرار گرفت و گفته شد: مرگ بر قوم ستمكار.»
تعبيرها در اين آيه، آن چنان رسا، جذاب، مختصر، گويا و با تمام زيبايى، آن‏قدر تكان دهنده و كوبنده است كه عده‏اى از دانشمندان و اديبان زبان عرب، آن را فصيح‏ترين و بليغ‏ترين آيات قرآن شمرده‏اند.(5)
بخشى از صنايع بديعى كه در آيه به كار رفته‏اند عبارتند از: 1. مناسبت تام در دو فعل «ابلعى و اقلعى»؛ 2. مطابقت لفظى در ذكر «سماء» و «ارض»؛ 3. استعاره در «ابلعى» و «اقلعى» براى «سماء» و «ارض»؛ 4. مجاز در «ياسماء»؛ 5. اشاره در «غيض الماء»؛ 6. ارداف در «واستوت على الجودى»؛ 7. تمثيل در «و قضى الامر»؛ 8. تعليل فرو رفتن آب، علت استواء و استقرار كشتى است؛ 9. صحت تقسيم؛ 10. احتراس در «قيل بعداً للقوم الظالمين»؛ 11. انفصال؛ 12. حسن النسق؛ 13. ائتلاف اللفظ مع المعنى؛ 14. ايجاز؛ 15. تهذيب؛ 16. حسن البيان؛ 17. تمكين؛ 18. انسجام؛ 19. تفهيم؛ 20. اعتراض؛ 21. تعويض؛ 22. انسجام؛ 23. ابداع. همان گونه كه مشاهده مى‏شود 23 نوع از انواع صنايع علم بديع در اين آيه يافت مى‏شود و حال آن كه هفده لفظ بيش نيست و اين گونه كلام در غير گفتار خداوند يافت نشده است.(6)
2. بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمانِ الرَّحِيم * إِنَّآ أَعْطَيْناكَ الْكَوْثَر * فَصَلِ‏ّ لِرَبِّكَ وَ انْحَر * إِنَّ شَانِئَكَ هُوَ الْأَبْتَر ؛ ما تو را كوثر داديم، پس براى پروردگارت نمازگزار و قربانى كن. دشمنت خود بى تبار خواهد بود.» در اين سوره كوتاه، نكته‏هاى بديعى بسيارى گنجانده شده كه برخى از آن‏ها عبارت‏اند از: 1. بناى اولى سخن و ابتداى كلام با فعل (اعطينا) نهاده شد تا دليل بر ويژگى باشد؛ 2. ضمير متكلم را جمع آورده (نا) تا عظمت خود را اعلام كند؛ 3. جمله را با حرف تأكيد «اِنّ» آغاز كرده تا جارى مجراى قسم باشد؛ 4. موصوف كوثر را حذف كرده تا از آن شمول، بيش‏تر استفاده شود (چون كوثر يعنى بسيار بسيار و با حذف موصوفش معلوم نمى‏شود بسيار بسيار از چه چيز، و همين بر عمومى بودن آن نسبت به هر چيز مى‏افزايد.)؛ 5. به دنبال اعطاى كوثر فاء تعقيب آورده «فصلّ» تا قيام براى شكر فراوان، سبب انعام عطاى بيش‏ترى به دنبال آن باشد؛ 6. استفاده از صفت مراعات؛ 7. نام دشمن پيامبر را نبرده و از صفت استفاده كرده تا هر كه را كه هم‏چون اوست در بر گيرد؛ 8. ضمير فصل (هو) را در جمله آورده (إِنَّ شَانِئَكَ هُوَ الْأَبْتَر) تا او را داراى اين نقص و عيب معرفى كند و…(7) 5. پيشگويى‏هاى قرآن از حوادث آينده‏
برخى آيات نسبت به وقايعى كه قرار بوده اتفاق افتد، پيش‏گويى كرده كه تحقق برخى از آن‏ها در تاريخ نيز به ثبت رسيده است، مانند وعده پيروزى مسلمانان در جنگ بدر(انفال،7)؛ وعده شكست رومى‏ها (روم، 2-6)؛ فتح مكه (فتح،27) و…(8)
در حالى كه پيش‏گويى اين حوادث در آن زمان، با ارزيابى‏ها و معيارهاى عادى، براى هيچ كس مقدور نبوده است. 6. طرح مسائل دقيق علمى‏
با اين كه عرب‏ها در زمان پيامبر اسلام‏صلى الله عليه وآله وسلم، حتى از علوم زمان خود نيز بى بهره بودند؛ اما قرآن دربردارنده برخى علوم است‏كه دانشمندان امروزى را نيز متعجّب كرده است كه توجه شما را به نمونه‏اى از آن‏ها جلب مى‏كنيم: 1. حركت زمين (طه، 53؛ نبأ، 6؛ زخرف، 10؛ نمل، 88)؛ 2. حركت منظم ماه و خورشيد (يس، 39 و 40؛ فاطر،13؛ لقمان،29؛ ابراهيم،33) 3. تلقيح ابرها (حجر،22)؛ 4. خطوط سرانگشتان و علم انگشت‏نگارى (قيامت،3 و 4)؛ 5. نيروى جاذبه و گريز از مركز در زمين (انبياء،32؛ رعد،2؛ لقمان،10؛ مرسلات،25؛ فاطر،41)و…(9) تذكر اين نكته لازم است كه قرآن يك كتاب علمى نيست، بلكه هر موضوعى كه در راستاى هدايت بشر، ايفاى نقش مى‏كند، در آن آمده است.(10)
با توجه به ابعاد گسترده اعجاز قرآن، پرداختن به همه موارد، از حوصله پاسخ نامه خارج است؛ از اين رو، فهرست‏وار به تعدادى ديگر اشاره مى‏كنيم:
7. جامع بودن قرآن نسبت به علوم و معارف (نحل،89؛ انعام،59)؛ 8. اعجاز عددى قرآن؛ 9. آهنگ‏پذيرى قرآن؛ 10. اعجاز هنرى؛ 11. مصون بودن قرآن از تحريف؛ 12. اعجاز تشريعى؛ 13. ارائه آداب اخلاقى و تربيتى بى نظير؛ 14. هر زمان خوانده شود از طراوتش كم نمى‏شود؛ 15. نيروى برهان و حجت قرآن، در حدّ كمال و استدلال و منطقش بالاتر از بيان است و…(11) گستردگى هماوردجويى قرآن‏
همانطور كه مى‏دانيد، اعجاز قرآن از ابعاد گسترده‏اى برخوردار است؛ دعوت آن براى هماوردى نيز عمومى بوده، از همه در هر مكان و هر زمان درخواست تحدّى كرده است (بقره،23و24)؛ از اين رو، در مبارزه‏طلبى، تنها به درخواست آوردن الفاظى مانند قرآن اكتفا نكرده، بلكه از ابعاد گوناگون نسبت به مزاياى خود درخواست هماوردى نموده؛ پس مى‏توان گفت تحدّى، به همانندى سخن خدا از نظر شيوه و نحوه تعبير اطلاق نمى‏شود، زيرا اين گونه همانندى، تنها با تقليد امكان‏پذير است، بلكه مقصود آوردن سخنى است كه از نظر محتوا مشتمل بر علوم و معارف، اخبار غيبى، پيش‏گويى از آينده، عارى از تناقص گويى و… و از نظر لفظ هم نيز به اندازه‏اى شيوا، فصيح و بليغ باشد كه در درجه اعلايى از فصاحت و بلاغت قرار گيرد.
اكنون به بخش نخست پرسش باز مى‏گرديم و اذعان مى‏كنيم كه براى تشخيص صحت و سقم آن‏چه در مقام رويارويى با قرآن آورده‏اند، به داورى خداوند نيازى نيست، بلكه با توجه به ابعاد گسترده تحدّى و اعجاز قرآن كافى است در هر بُعد به يكى از افراد بشر كه نسبت به آن كارشناس و اهل فن است، مراجعه كرد؛ كسى كه با علوم و معارف، آشنايى داشته، اهل فن باشد، اين توانايى را دارد كه مورد معارضه رابا كلام خداوند مقايسه كند. كسى كه در علم فصاحت و بلاغت، متخصص است، مى‏تواند اين بررسى را انجام دهد، چنان‏چه در تاريخ نقل شده كه بزرگ‏ترين استادان سخن ،فصيح‏ترين شاعران و سخنوران، همين كه آيات الهى را شنيدند، آن را از سنخ كلمات بشرى نيافتند و خود جذب شگفتى و شيوايى آن شدند و يا در برابر آن سر تسليم فرود آورده، زانو زدند.(12) بخش دوم: داورى بشر براى صحت و سقم هماوردى‏
اين كه در پرسش آمده اگر بشر بخواهد داورى كند، خداوند به او الهام مى‏كند تاآن جمله را مانند قرآن تشخيص ندهد، سخنى بى اساس بوده، ادعايى بيش نيست. وقتى كلام به گونه‏اى باشد كه از سنخ كلمات بشرى خارج گردد، كسى را ياراى رويارويى باآن و آوردن مانندش نيست؛ پس نيازى به الهام خداوند نيست.
مى‏دانيم قرآن از دو بخش شكل و محتوا تشكيل شده است. از نظر شكل، هر چند حروف در دسترس همگان است و كلمات از حروف، جمله‏ها از كلمات و سوره‏ها از جمله‏ها و قرآن از سوره‏ها، ساخته مى‏شود؛ اما چگونگى چينش و تركيب آن‏ها با اراده خداوند كه خود آفريننده آن‏ها است، صورت مى‏گيرد؛ براى مثال در امر فصاحت و بلاغت چون داراى مراتب است، انسان تا درجه خاصّى از آن را مى‏تواند خلق كند، علامه طبرسى مى‏گويد: بلاغت سه طبقه و درجه دارد: طبقه اعلا، متوسط و ادنى، طبقه اعلاى آن معجزه است و طبقات ميانى و پايين ممكن است.(13) انسان در حدّى نيست كه بتواند تركيبى در درجه بالايى از فصاحت و بلاغت را خلق كند.
در بخش محتوا نيز هر چند خداوند استعداد فراگيرى و پيشرفت در علوم وفنون را در اختيار انسان قرار داده؛ ولى به هر حال، دانش بشرى محدود است و ممكن است فردى در يك علم، سرآمد روزگار خود شود، ولى دانش در آن خلاصه نمى‏شود، يا ممكن است كسى در علوم و فنون عصر خود مهارت يابد، ولى اين به عصر خودش مربوط است.
به بيانى ديگر وجود ويژگى‏هاى ذيل در انسان: 1. رشد و تكامل تدريجى كه يك شبه نمى‏تواند به رشد و تكامل خاصّى دست يابد، مگر اين كه معجزه‏اى در كار باشد؛ 2. تأثيرپذيرى، اين كه افكار و اميال انسان همواره تابع و مؤثر از عوامل درونى و بيرونى است، سبب مى‏شود حتى در يك نوشتار دچار تناقض‏گويى شود؛ 3. خطاپذيرى، كه هرگز كسى نمى‏تواند خود را از خطا مصون بدارد، مگر معصوم باشد؛ 4. اختلاف استعدادها، ممكن است كسى در امر خاصّى از استعداد فوق العاده برخوردار باشد، ولى در امور ديگر ضعيف و…
وجود چنين امورى در انسان در مقايسه با ويژگى‏هاى قرآن، مانند جامع بودن، هم‏آهنگى و نبود اختلاف در متن، جاودانگى اثر، خصوصيات آورنده آن، درجه بالاى فصاحت و بلاغت و… او را در هماوردى قرآن ناتوان مى‏كند.(14) بخش سوم: نقل قول‏هاى قرآن‏
در مورد نقل قول‏هايى كه خداوند از ديگران آورده، بايد گفت:
1. از مسلّمات و از اعتقادات مسلمانان اين است كه همه قرآن، وحى و كلام الهى است و ميان سخنان ناب و خالص، نقل قول‏هايى كه خداوند از ديگران آورده، تفاوتى نمى‏بينند؛ 2. از جمله دلايل اين اعتقاد، آيات قرآن است كه همه قرآن را به عنوان يك كتاب هدايت‏گر بشر قلمداد كرده، ميان نقل قول‏ها و ديگر سخنان خداوند، تفاوتى قائل نشده‏اند.(15) در بخشى از آيات، به صراحت به نقل از «راسخون فى العلم» آمده است: همه اين قرآن از نزد خداى ما است و ما به تمام آن ايمان و اعتقاد داريم (آل‏عمران، 7 / نساء، 162. 3. نقل قول‏هاى قرآن در حقيقت، نقل به محتوا و ترجمه معنوى هستند كه در اين نوع از حكايت، نظم و ترتيب كلام اصلى مراعات نمى‏شود، بلكه پس از فهميدن آن و هضم معنا، آن معنا در قالب تركيب و روش ديگرى كه بر معناى اصلى دلالت داشته يا موافق معناى اصلى است، تعبير مى‏شود؛
4. از جمله شواهد بر اين مطلب امور ذيل است:
الف – از اين كه در قرآن سخنان حضرت موسى(ع) و ديگر انبياى عظام و فرعون و… كه هر كدام به زبان خاص خود سخن مى‏گفتند، به زبان عربى بيان شده، معلوم مى‏شود اين كلمات، عين سخنان آن‏ها نيست؛ بلكه چون غرض، فهم و درك و هضم اين سخنان هدايت‏گر است، با عبارات و تركيب ديگرى نقل به معنا شده‏اند.
ب – گاهى قرآن يك داستان را با الفاظ گوناگونى حكايت مى‏كند كه ماجرا يا در اصل عربى نبوده و يا به يك عبارت بوده‏اند.(16)
ج – ملائكه، حيوانات و شياطين از سنخ انسان‏ها نبوده و در ميان آن‏ها تفهيم و تفهم ذهنى معمول بين انسان‏ها، وجود ندارد؛ بنابراين، نقل كلام آن‏ها به گونه‏اى فهم‏پذير براى انسان‏ها، نقل به معنا و محتوا، در قالب الفاظ متعارف است.(17)
با توجه به آن‏چه گذشت، كلماتى كه از مشركان، از ميان آيات قرآن نقل شده نيز، نقل به معنا بوده، عين كلمات آنان نيست، بلكه عين كلمات خداوند است؛ بنابراين، از كلمات بشرى نيستند تا هماوردى قلمداد شوند. خلاصه پاسخ‏
1. داورى بشر براى تشخيص صحّت و سقم آن چه در مقام مقابله با قرآن آورده شود، كافى است و نيازى به داورى خداوند نمى‏باشد، زيرا قرآن از نظر محتوا، در بردارنده علوم و معارف، مسائل علمى، اخبار غيبى، پيش‏گويى از آينده و… است و از نظر لفظ هم در بالاترين درجه فصاحت و بلاغت واقع شده، و اين امور از علوم و فنونى هستند كه مورد تخصص افراد بشرند؛ بنابراين، ميان آن‏ها كارشناسان و صاحب‏نظران متعددى وجود دارد كه مى‏توانند در اين زمينه قضاوت كرده، كلمات بشرى را با قرآن مقايسه كنند.
2. به الهام و جلوگيرى خداوند هم نيازى نيست، زيرا انسان آن قدر از عقل و منطق برخوردار هست كه بتواند جملات بشرى را از جملات اعجازين و فوق بشرى تشخيص دهد، چون همو است كه هم با ويژگى‏هاى خود به طور كامل آشنا است و هم با ويژگى‏هاى قرآن، و تفاوت هر دو را تا اين حد مى‏داند كه تشخيص دهد، كلمات قرآن از سنخ كلمات بشرى نيست.
3. نقل قول‏هاى قرآن، نقل به محتوا و ترجمه معنوى هستند و خداوند معناى آن‏ها را در قالبى ديگر، به گونه‏اى اعجازين در هم آميخته، به عنوان بخشى از آيات قرآن ارائه نموده است؛ بنابراين، اين موارد نيز از كلمات بشرى نيستند تا هماوردى قلمداد شوند. پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1) ر.ك: تفسير الميزان، علامه طباطبايى‏رحمه الله، ج 1، ص 60، مؤسسة الاعلمى للمطبوعات.
2) ر.ك: قرآن‏شناسى، آيت اللّه مصباح، ص 158، مؤسسه آموزشى پژوهشى امام خمينى‏رحمه الله.
3) ر.ك: تفسير الميزان، همان، ص 65.
4) ر.ك: اعجاز قرآن و بلاغت، محمدمصطفى صادق رافعى، ترجمه عبدالحسين ابن الدين، ص 76، بنياد قرآن.
5) ر.ك: اعجاز سوره الكوثر، زمخشرى، ص 32، دارالبلاغة.
6) ر.ك: المعجزة الخالدة، حسن ضياء الدين عتر، ص 225، دار ابن حزم /النظم الدرر، ابن عمر البقائى، ص 292، دارالكتاب الاسلامى / تنزيه التنزيل، علامه شهرستانى، ص 152، مكتبة الجوادين العامه فى الكاظميه.
7) ر.ك: جوامع الجامع، علامه طبرسى، ص 554، مكتبة الكعبه.
8) ر.ك: تفسير الميزان، علامه طباطبايى‏رحمه الله، ج 1، ص 66، مؤسسة الاعلمى للمطبوعات / النكت و العيون تفسير ماوردى، الماوردى البصرى، ج 1، ص 30، مؤسسة الكتب الثقافيه.
9) ر.ك: تفسير القرآن الكريم (المنار)، محمد رشيد رضا، ج 1، ص 21، دارالمنار / آيات من الاعجاز العلمى فى القرآن الكريم، جمال الدين مهران و…
10) ر.ك: معارف قران، آيت اللّه مصباح، ص 226، مؤسسه در راه حق.
11) ر.ك: تفسير آلاء الرحمن، محمد جواد بلاغى، ج 1، ص 37-48، مؤسسة البعثة / الجامع لاحكام القرآن، قرطبى، ج 1، ص 73، داراحياء التراث العربى / اعجاز قرآن و بلاغت، محمد رافعى، ترجمه عبدالحسين بن الدين، ص 168، بنياد قرآن / پژوهشى در شيوه‏هاى اعجاز قرآن، حسن عرفان، ص 98-102، دارالقرآن الكريم / الاعجاز العددى للقرآن الكريم، عبدالرزاق نوفل و…
12) ر.ك: الاحتجاج، علامه طبرسى‏رحمه الله، ص 377، منشورات الاعلمى للمطبوعات / بحارالانوار، علامه مجلسى‏رحمه الله، ج 17، ص 212، داراحياء التراث العربى.
13) مجمع البيان فى تفسير القرآن، علامه طبرسى، ج 5، ص 222، دارالمعرفة للطباعة و النشر.
14) جهت مطالعه بيش‏تر ر.ك: شناخت قرآن، سيد على كمالى دزفولى، ص 573، اسوه / قرآن‏شناسى، آيت اللّه مصباح يزدى، ص 158، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمينى‏رحمه الله / اعجاز قرآن و بلاغت، محمد مصطفى صادق رافعى، ترجمه عبدالحسين ابن الدين، ص 76، بنياد قرآن.
15) ر.ك: سوره بقره،2 / آل‏عمران، 3 و 7 / انعام، 114 / اعراف، 2 و…
16) ر.ك: معالم الدين و ملاذ المجتهدين شيخ حسن بن زين الدين، ص 213، جامعه مدرسين.
17) ر.ك: تفسير الميزان، علامه طباطبايى‏رحمه الله، ج 2، ص 318، جامعه مدرسين.

/

خاطراتى سبز از ياد شهيدان

  شهيد عباس شريفى
شعر شهادت:
جان دادم و نام جاودانم دادند

از جان بگذشتم و جنانم دادند
مرگى كه بسى در آرزويش بودم‏

خوشحالم و راضيم كه آنم دادند
سرباز خمينى‏ام ز مردن چه زيان‏
چون آبروى هر دو جهانم دادند
و در جاى ديگر در همين زمينه مى‏گويد:
شهادت كه نصيب هر كسى نيست‏

وگرنه هر كسى خواهد شهادت‏
شهادت دعوت معبود خواهد

كه گيرد عاشقى راه سعادت‏

با الها من نمى‏خواهم كه در بستر بميرم‏

ياريم كن تا به راهت در دل سنگر بميرم‏
دوست دارم در ميان آتش و خون و گلوله‏

دور از كاشانه و از خواهر و مادر بميرم‏
دوست دارم خاك ايران را ز دشمن پاك سازم‏

در ره اسلام و آزادى اين كشور بميرم‏
دوست دارم تا شوم قربانى راه خمينى‏

همچنان پروانه در جانم فتد آذر بميرم‏
دوست دارم همچو باران بر سرم خمپاره بارد

پيكرم گردد بمانند گل پرپر بميرم‏
دوست دارم نام رهبر را به خون خود نويسم‏

منتظر بهر ظهور رهبر رهبر بميرم‏
دوست دارم لاله‏گون گردد لباس پاسداريم‏

آخر از خون تنم با جسم از خون…
خط من خط حسينى، رهبرم باشد خمينى‏

پس چه بهتر چون حسين از تير و از…
دوست دارم چهره مهدى زهرا(س) را ببينم‏

با تبسم بررخ آن حجت اكبر بميرم‏
دوست دارم دفترى از شعر خود سازم مهيا

وانگهى با خون كنم امضاو آن دفتر را بگيرم‏
دوست دارم كربلاى راه من يابد ادامه‏

من به خون غلطان شوم همچون على اكبر بميرم‏ شهيد نظام الدين على صادقى‏
پيروى از ولى فقيه: از ملت مسلمان ايران مى‏خواهم كه از امام دورى نكنند و همانند مردم كوفه نباشند. مبادا امام را تنها بگذاريد. از ولايت فقيه پيروى كنيد. اگر شما از مقام رهبرى و ولايت فقيه و اسلام دورى كنيد، مسؤول خون شهدا هستيد. شهيد عباسعلى جانعلى‏
مناجات شهادت: بار پروردگارا، حمد و ثناى تو گويم كه همه چيزم در يد قدرت توست… خدايا… دستم را بگير تا بتوانم اين راهى را كه پيش رو دارم، با كوله بارى از عشق به تو و عشق به مكتب انسان سازت به پايان رسانده و آيه «ان اللّه اشترى من المؤمنين انفسهم و اموالهم بأن لهم الجنة يقاتلون فى سبيل اللّه فيقتلون و يقتلون وعدا عليه حقا فى التورية و الانجيل و القرآن…» را در عمل پياده كنم. و به آن دلخوش دارم كه مرا طرف معامله خود قبول نمايى. اى خدا، حاضرم با تمام وجود راضيم به اين معامله. ايزد منان‏ام، يا كريم و يا رب، اين سخن را كه از دلم بر مى‏خيزد و در صفحه كاغذ نقش مى‏بندد را به عنوان يك عهدنامه مى‏نگارم، ومن قربانى راه توام، و ان شاء اللّه خواهى پذيرفت. شهيد عباسعلى مرادى‏
مناجات: خدايا، بارپرودگارا،اى پوشاننده عيبها و بديها، از جرم و خطاى من عاصى درگذر. من عملى كه قابل رضايت مقام والاى احديت باشد، انجام ندادم كه در مقابلش انسانيت و آدميت در دنيا را و آمرزيدن در آخرت را به من عطا كنى و يا بهشت رضوان و ديدار مقام ربانيت را در آن دنيا به من عطا كنى. هرچه بودم و كردم، همه‏اش جرم و خطا بود، همه‏اش معصيت و نافرمانى بود. اى كاش نامم را انسان نمى‏گذاشتند، انسانى كه بايد در درجه اعلاى عرفان و اخلاق و عبادت باشد. اى كاش زنده نمى‏بودم كه در پيشگاه خالق خود معصيت كنم. پروردگارا، عملى مورد رضايتت انجام ندادم كه در آخر، راه توشه‏اى داشته باشم و يا توشه‏اى براى آخرت خود برگرفته باشم. پروردگارا، ايزدا، مرا ببخش و شفاعت ائمه اطهار و چهارده معصوم را در آخرت نصيبم فرما. اگرچه دستورات (و) فرامينشان را انجام نمى‏دادم، اگرچه خداى نكرده محبت و رضايتشان را جلب نمى‏كردم، ولى به عشق آنان و به عشق قبور مطهر و زيباى آنان سالها در بيابانهاى جنوب و غرب كشور به خاطر خداوند متعال و زيارت قبر آنان سرگردان بودم. تا نامى از آنان برده مى‏شد، از خود بى خود مى‏شدم و مهر آنان در دلم بود كه براى دفاع از اسلام و جمهورى اسلامى به جهاد رفتم و فرمان فرزند زهراى پهلو شكسته را لبيك گفتم. پس اى خداى منان، مرا در زمره شفاعت شوندگان به دست ائمه معصومين (ع) قرار ده. شهيد سيد مصطفى قانع‏
مناجات: حمد و سپاس خداى را كه به ما معرفت داد تا اسلام را برگزينيم و قرآن را بر ما نازل كرد تا روش چگونه زندگى كردن را بياموزيم و به ما نعمت ولايت داد تا گمراه نشويم. و به ما محبت و عشق عطا كرد تا عاشق شويم. و از آتش عشق، گناهان و تاريكى‏ها را مبدل به نور كنيم. شهيد محمد فاضل فرد
يارى حسين زمان: اى امت حزب اللّه، شما چون امت حسين (ع)، حسين زمان را تنها نگذاريد كه نسبت (بى وفايى) كوفيان را به شما بدهند. هميشه يار و ياور حسين زمان باشيد. و در هر جبهه‏اى يار او باشيد كه راه او راه انبياء (عليهم السلام) است. شهيد على جوادزاده‏
شهادت: شهادت، زينت محمد (ص) و آلش است و ميراث امت او. چه باك از شهادت كه خود تولّدى نوين است و آغازى است بر پايانى كوتاه.
پشتيبانى از ولايت فقيه: از تمامى امت اسلام، انتظار دارم كه امام را تنها نگذارند و با فرا گرفتن علم مبارزه در رفع فتنه از كل جهان پابه‏پاى امام امت كوشا باشند. و اين آيت خداوند را كه براى هدايت ما فرستاده است، قدر بدانند. و براى سلامتى و طول عمرش دعا كنند.
مناجات: اى خداى بزرگ، مدتهاست زمزمه‏اى از دور به گوش دلم مى‏رسد و مرا از اين عالم خاكى به طرف خود مى‏خواند كه بيا، بيا. خدايا جواب او را چه بگويم؟ جواب او را با پشت پا زدن به تمام كششهاى مادى اين دنيا و عازم شدن به كعبه دلها، جبهه جواب مى‏گويم. و با رهسپار شدن به سوى جبهه، خدايا به سوى تو مى‏آيم. خدايا، گرچه شايستگى و لياقت آن را ندارم، اما تو مرا در جوار شهدا و صالحين درگاهت سكنا ده… اميد آن دارم كه به شهادت، آن فوز عظيمى كه نصيب هر كس نمى‏شود، و به لقاء خودت، مرا نائل نمايى و در بهشت برين جاودان سازى… اى خدايى كه دوستار توبه‏كنندگان هستى، از تمامى گناهان و اعمال گذشته‏ام توبه مى‏كنم. و عالم و عالميان را پشت سر مى‏گذارم و به سوى تو مى‏آيم… ديگر هيچ آرزويى ندارم. و احساس مى‏كنم كه ديگر اين دنيا جاى من نيست. شهيد ابوالفضل قديانى‏
پشتيبانى از روحانيت و ولى فقيه: اى مردم شاكر ايران، همچنان شكرگزار باشيد كه (خداوند) رهبرى والامقام در كسوت مقدس روحانيت به شما عطا فرمود. مدافع امام عزيز و روحانيت مبارز باشيد كه هرچه داريم به توسط اين قشر پاك و ربّانى به دست آورده‏ايم. شهداى گرانقدر روحانيت كه در صفحات تاريخ همچون اختر مى‏درخشند، گواه و شاهدان روشنى مى‏باشند. آرى امّت سلحشور اسلام، مبادا كه امام عزيز و روحانيت مبارزمان را تنها بگذاريد كه آن وقت آن كنند با ما كه نبايد پيش آيد. شهيد حسين گلاب‏
پشتيبانى از روحانيت و…: من توصيه‏ام اين است كه دنباله رو شهدا در تمامى لحظه‏ها باشند. و نماز جمعه و دعاى كميل‏ها و نماز جماعتها را به هيچوجه ترك نكنند. و همچنين از روحانيت مبارز پشتيبانى كنيد. شهيد عليرضا حسينى‏
عدم فراموشى امام زمان (عج): عزيزان، آقا و مولايمان حضرت مهدى (عج) را فراموش نكنيد. و براى ظهور پربركتش شب و روز دعا كنيد كه وجود ما بسته به وجود ايشان است…و پيوسته سعى كنيد كه راه آقا را بپيماييد كه راه صلاح و درستى فقط در اين راه است. شهيد سيد صادق سيد حسن قبانچى‏
اسلام: «اعلموا ان الاسلام منهج الحياة و هو الطريق الوحيد لسعادة البشرية»؛ آگاه باشيد كه اسلام، راه زندگانى و تنها طريق براى سعادت بشريت است. شهيد سيد ابوالفضل شيخ زاده‏
حمايت از اسلام و روحانيت و انقلاب: اى مردم مسلمان و غيور، تا هنگامى و لحظه‏اى كه آخرين نفسهايتان را مى‏كشيد، و تا آخرين قطره خونى كه در بدن داريد، دست از انقلاب برنداريد ؛ دست از اسلام و روحانيت برنداريد كه تنها راه نجات مستضعفين ادامه خط امام (است) كه همان خط اصيل و اسلام الهى مى‏باشد. شهيد محمد رمضانى‏
روحانيت: برادران، روحانيت را پاسدارى كنيد كه شاخ و برگ امام بزرگوار هستند كه به قول رهبر عزيز، آن بت شكن زمان، آن شير جماران كه مى‏فرمايد: كشور اسلام بدون روحانيت مثل كشور بدون طبيب است. من از خدا مى‏خواهم كه روزى صدبار كشته شوم ولى خارى به كف پاى روحانيت نرود على‏الخصوص آقاى خامنه‏اى.
شهادت: من شهادت را مانند عسل شيرين حس مى‏كنم. شهيد حسين جهانگيريان‏
شهيد كوى دوست: به نام خداوند بزرگ و بلند مرتبه كه كسانى را كه او را بطلبند، او را مى‏يابند. و زمانى كه او را يافتند، او را مى‏شناسند. زمانى كه او را شناختند، عاشق او مى‏شوند. و كسانى كه عاشق او شوند، او نيز در رحمت به آنها عشق مى‏ورزد. كسى را كه به او عشق ورزد، شهيد كوى خود خواهد كرد.
سپاسگزارى از حق به خاطر رفتن به جبهه: سراپاى وجودم را غرق شادى و سپاس از خداوند متعال – كه امكانات رفتن به جبهه حق عليه باطل را براى من فراهم نموده – مى‏بينم.
وحدت: وحدت را از دست ندهيد و به ريسمان الهى چنگ بزنيد و متفرق نشويد كه وحدت شما، امت بيدار دل و تمام مسلمين جهان است كه پشت استكبار جهانى به سركردگى آمريكا را به لرزه مى‏اندازد. شهيد حسين آهن‏
در راه دفاع از اسلام: اين را هم بدانيد كه تا آخرين قطره خونمان از اسلام دفاع خواهيم كرد. و اگر هزار بار هم شهيد شويم، باز هم دست از هدف و مكتب و اماممان برنخواهيم داشت.
استغفار و دعا: اى برادران حزب اللّه، استغفار و دعا را از ياد نبريد كه بهترين درمان براى تسكين دردهاست. شهيد محمد صادق طبسى‏
ولايت فقيه و روحانيت: و اما سخنى چند با امت حزب اللّه و هميشه در صحنه ايران: قدر امام بزرگوارمان را بدانيد و فقط صحبتهاى امام را پلاكارد نكنيد و به ديوار نچسبانيد بلكه سعى كنيد (آنها را) مو به مو اجرا كنيد و پيرو ولايت فقيه و روحانيت هميشه در خط امام باشيد. شهيد محسن خوشگفتار
مناجات: خدايا، پروردگارا،معبودا،با زبانى كه از بسيارى گناه بسته است، تو را مى‏خوانم. و با دلى كه از خطا كارى در ورطه هلاك افتاده، تو را مى‏جويم. خدايا با دلى كه هراسان است، از خشم تو و اميدوار است به كرم تو، مى‏خوانمت. چون به گناهان خود مى‏نگرم، برخود مى‏لرزم. و چون به احسان تو مى‏نگرم، طمع مى‏ورزم. اگر بر من ببخشايى، رواست كه بهترين بخشندگانى. و اگر عذابم دهى در حقم ستم نكردى. شهيد حسن حاج غفارى‏
مناجات: خدايا، شهادت در راه خودت را نصيب من گردان كه شيرين‏ترين مرگها است. به نام او كه همه چيزم اوست. به نام او كه زندگيم در جهت اوست. به نام او كه زنده به اويم. و به نام او كه از اويم. به نام كه به اويم. زنده بودنم به خاطر اوست. بودنم از اوست، رفتنم از اوست. جانم اوست. معشوقم اوست. معبودم اوست. مقصودم اوست. مرادم اوست. احساسش مى‏كنم با ذره ذره وجودم. با تمام سلولهايم احساش مى‏كنم اما بيانش نتوانم كرد. اى همه چيزم، به يادت هستم. به يادم باش كه بى تو هيچ و پوچ خواهم بود. شهيد محمد حسن براتيان‏
وحدت كلمه و رهبرى: پيامم به تمام ملت اسلامى اين است كه دست در دست هم داده و با وحدت كلمه به رهبرى امام خمينى تا برپاكردن حكومت عدل على (ع) در سراسر جهان از پا ننشينند و به مبارزه خود ادامه دهند. شهيد مهدى دانش‏
شهادت: به آنهايى كه ما را متهم به داشتن بيمارى مرگ پرستى مى‏كنند، بگوييد ما مرگ پرست نيستيم، ما عاشقيم، عاشق اللّه، عاشق حسين (ع) و عاشق شهادت. شهادت مرگ نيست، مردن نيست، زندگى جاويدان است. آرزوى من شهادت است. و آرزوى همه ما شهادت است. (بخشى از وصيتنامه شهيد).
مهدى در جايى از موضوع انشاء خويش تحت عنوان «شهيد كيست شهادت چيست» كه آن را در سال سوم دبيرستان (؟) نگاشته مى‏گويد: «شهادت شربتى است بس گوارا كه شهيد مى‏نوشد و به لقاء اللّه مى‏پيوندد.» شهادت يكى از بهترين راهها براى رسيدن به لقاء اللّه است. شهادت، انتخابى است بس نيكو، شهادت، راه حفظ انقلابهاست، انقلابهايى كه با خون هزاران شهيد آبيارى شده‏اند به پيروزى رسيده‏اند. و اين شهيد است كه با انتخاب شهادت در راه خدا، خونى تازه در شريانهاى ملت مى‏ريزد. شهيد مجيد رمضان حاجى‏لويى‏
نياز انقلاب به خون: انقلابى كه ما كرده‏ايم، همچون نهال تازه‏اى بود كه به آبيارى مدام احتياج دارد تا رشد كند. و نهال انقلاب ما هم به خون جوانان احتياج دارد تا بتواند ريشه در كشورهاى ابرقدرت بدواند تا كاخهاى سر به فلك كشيده آنها را بر سر خودشان سرنگون كند و احكام اسلام را حاكم و اجرا گرداند. شهيد معراج محمدى‏
دانشگاه جبهه: جبهه كلاس شهادت است. جبهه دانشگاه انسان سازى است. و هر كس در اين دانشگاه قبول شود، شهيد است و پيش خدا مى‏رود. شهيد احمد بيطرفان‏
اشعار شهيد:
دو پند از من بياموز اى برادر

كه تا در زندگى گردى مظفر
يكى با هر كس و ناكس مشو يار

دگر بيرون نما خودخواهى از سر
خداوند جهانم گر بود يار

نمى‏باشد مرا بيمى ز اغيار
نمى‏ريزد يكى برگ از درختى

نخواهد تا خداوند جهاندار شهيد رضا شعبان زاده‏
توجه به معشوق واقعى: بينديشيم درباره معشوق اگر عاشقيم. برويم به سوى او اگر در دلهامان جا دارد. مگر ممكن است عاشق باشيم ولى معشوق را به فراموشى بسپاريم؟ مگر ممكن است عشق معشوق در تمام ابعاد وجوديمان رخنه كرده باشد و آنگاه او را فراموش كنيم؟! شهيد ناصر مينويى‏
حضور در صحنه: تا ظهور حضرت مهدى (عج) حضور هميشه خود را در صحنه حفظ كنيم.
حفظ وحدت: براى اينكه اين وحدت و يكپارچگى بين همه اقشار ملت به همين شكل بماند، لازم است كه از تفرقه كه عامل آن هواى نفس انسانهاست شديداً بپرهيزيم. شهيد ابوالفضل مرادى‏
حمايت از روحانيت: برادران، از روحانيت عزيز و فداكار، حمايت كامل كنيد. و مبادا خداى ناكرده روحانيت كنار زده شود كه روز بدبختى مسلمانان و روز جشن ابرقدرتها است. اگر خلافى از يك شخص (روحانى) ديديد، به حساب مكتب نگذاريد. و اين روحانيت بوده كه در تمامى دوران و به خصوص در اين انقلاب پيشتاز بوده. و اگر اين نهاد نبود، نه از اسلامى خبر بود و نه از قرآنى. برادران و خواهران، از…روحانيت مبارز هميشه در صحنه…حمايت كنيد.
امام خمينى: برادران و خواهران، از نايب به حق آقا امام زمان(ع) رهبر كبير انقلاب اسلامى، امام خمينى دام ظله العالى… حمايت كنيد. در عمق وجود امام، اين شمس جماران و بت شكن دوران، موسى(ى) زمان و سد ابر قدرتها، ياور ستميده‏ها، سرپرست يتيمان، نوازش كننده بيچارگان، قلب تپنده امت اسلام، بيشتر دقيق شويد و سعى كنيد عظمت او را دريابيد و خود را تسليم او سازيد. طلبه شهيد محمد ايمانى فردويى‏
مناجات: اى خداى من، تو را ستايش مى‏كنم آنگونه كه پيامبران به درگاه تو حمد و ثنا كردند. تو را با دل و زبانى كه اولياء و بندگان مقرب، تو را تسبيح مى‏كنند، پرستش مى‏كنم، اى خدا، اى رحيم، اى پناه‏بى‏پناهان، اى محبوب واى معبود من، تو را آنچنان كه هستى و آنگونه كه سزاوار آنى، ستايش مى‏كنم. تو را شكر مى‏كنم تا نيكبخت شوم و با شهدايى كه در راه رضا و خشنودى تو در نيستى را كوفتند تا هست شوند، همخانه شوم.
ولايت فقيه: ولايت فقيه تداوم بخش راه انبياء است. و علم رسالت بر دوش فقيه و مجتهدى عالم و آگاه است كه يك رابطه طولى و زنجير مانند تا خداوند دارد. فقيه نماينده امام زمان (عج)، و امام زمان تداوم بخش ولايت سرخ علوى، و على (ع) جانشين پيامبر (ص) و پيامبر(ص) رسول خدا است… امروزه ابر غارتگر غرب آمريكا و ابر تجاوزگر شرق شوروى به فكر اين هستند كه چگونه اين امت را به اعتصام به حبل اللّه در خط فقيه زمان امام خمينى(دام ظله) حركت مى‏كنند، از هم جدا كنند…تنها راه (مبارزه با) آن اين است كه: 1- در خط امام حركت كنيد كه هيچ انحرافى شما را تهديد نخواهد كرد. 2- با گوش و دل رهنمودهاى امام را بشنويد… 3- تقوا را پيشه خود كنيد. شهيد ابوطالب قاسمى‏
پشتيبانى از ولى فقيه: …من رهبرى چون خمينى را انتخاب كردم تا جان در بدن دارم، در راه او كه ادامه راه حسين و اسلام است، از پاى نخواهم نشست و از هيچ كوششى دريغ نخواهم كرد. شهيد محمد جواد مدحتى‏
دفاع از اسلام: نسبت به اسلام و مسلمين بى‏تفاوت نباشيد. و در اين زمان كه اسلام پس از چهارده قرن متجلّى شده و استكبار جهانى سعى در نابودى آن را دارند، بايد با تمام قوا در مقابل دشمنان خدا ايستاد و از اسلام عزيز دفاع نمود. شهيد ابوالفضل اويسى‏
توصيف شهادت: آه، آه، چه زيبا(ست) آن شب و آن روز و آن ساعت كه (شهيد) عروس زيباى شهادت را در حجله خونين سنگر در آغوش مى‏گيرد و همسير زيباى خويش در كنارش شيفته و شيداست… شهيد عبدالمهدى مريدى‏
پشتيبانى از ولايت فقيه: امام عزيز و اميد مستضعفان را تنها نگذاريد كه (او) تنها كسى (است) كه توانسته است پشت ابرقدرتهاى شرق و غرب را به خاك بكشد و براى اسلام و رضاى حق، ما را از منجلاب كفر بيرون آورد… باتنها نگذاشتن رهبر عزيز، مشت محكمى بر دهان افرادى كه پشت سر اين انقلاب و مسئولين مملكتى نق مى‏زنند، بزنيد. پاورقي ها:

/

بازتاپ پيروزى مقاومت و آزادى اسراء در مطبوعات غرب و رژيم صهيونيستى‏

 
آزادى اسرا و زندانيان لبنانى، فلسطينى و عرب بازتاب گسترده‏اى در مطبوعات و رسانه‏هاى گروهى جهان بويژه غرب و رژيم صهيونيستى داشت. كه در اين بخش به آن مى‏پردازيم.
روزنامه اينديپندنت چاپ انگليس: اسراييلى‏ها با اين كار اعتراف كردند كه عمليات مبادله وجهه حزب اللّه در جهان عربى و جهان اسلام را تقويت خواهد كرد.
روزنامه گاردين چاپ انگليس: اين مبادله يك پيروزى و موفقيت بارز براى حزب اللّه است و اسراييل را در معرض انتقادهاى زيادى قرار داد. زيرا فلسطينى‏ها اين اقدام را به عنوان دليلى بر موفقيت استفاده از زور تلقى خواهند كرد. در حالى كه گفت و گوهاى ابومازن و نخست وزير رژيم صهيونيستى در سال گذشته در حل مسأله اسراى فلسطينى شكست خورد، سياست افراطگرايانه و تند حزب اللّه موفق از آب درآمد.
نيكلاس بلانگورد خبرنگار ديلى استار چاپ لبنان: عمليات مبادله اين پيام را داشت كه اسراييل اگر به حملات خود ادامه دهد با او به اين صورت برخورد خواهد شد.
اين روزنامه به نقل از دكتر نزار حمزه استاد علوم سياسى دانشگاه آمريكايى بيروت نوشت: حمله اخير موشكى حزب اللّه به يك لودر اسراييلى كه مرزهاى لبنان را مورد تعدى قرار داده بود تأثيرى بسيار بيشتر از عمليات‏هاى نظامى بر روحيه مردم لبنان داشت. اينك حزب اللّه به حافظ خاك لبنان تبديل شده و گروهى كه دست به عملياتهاى روزمره بزند، نيست.
روزنامه فاينشنال تايمز چاپ انگليس: اين توافق آريل شارون نخست وزير اسراييل را زير فشار منتقدان داخلى قرار داد كه مى‏گويند اسراييل نبايد در گفت‏وگوها با آنچه يك سازمان تروريستى مى‏داند، شركت كند.
نيويورك تايمز چاپ آمريكا: عمليات مبادله، لحظه افتخار حزب اللّه بود كه توانست اسرا بويژه تعداد زيادى از فلسطينى‏ها را آزاد كند. لذا اين امر تأثير مثبت و فعالى براى وجهه حزب اللّه در جهان عرب خواهد داشت.
روزنامه لوموند فرانسه: تعداد زيادى از افرادى كه اسراييل نام آنها را براى آزادى به دولت ابومازن داد، مجرم و افراد جانى بودند امّا اين نوع افراد در ميان زندانيان و اسرايى كه در جريان عمليات مبادله با حزب اللّه آزاد شدند، وجود ندارد.
روزنامه هاآرتز، زئيف شيف،28/1/2004 ميلادى: حزب اللّه در گفت و گوها برتر از اسراييل بود. البته اين اولين بار نيست. امّا اين گفت و گوها شكست امنيتى اسراييل را بار ديگر براى ما تداعى كرد. اين مسأله با تهديد استراتژيك بخش اعظم مردم و تأسيسات زيربنايى لبنان مرتبط است و با شكست اطّلاعاتى آغاز شد و با شكست نظامى ادامه يافت. حزب اللّه همراه با شركاى ايرانى و سورى‏اش موفق به ايجاد يك سيستم موشكى خطرناك شد كه مشابه آن را در گذشته شاهد نبوديم. موشك‏هاى حزب اللّه نوعى بازدارنگى در برابر اسراييل به شمار مى‏رود.
روزنامه معاريو، دوف گولدشتاين، مقاله پيروزى نصر اللّه، 28/1/2004 ميلادى: متأسفانه باور دارم كه نصراللّه سربازان ديگرى را خواهد ربود. در واقع او مردى مطمئن و با صلابت است. به راستى اسراييل توافق بسيار بدى را به عمل آورد. آيا نصراللّه را در كنفرانس مطبوعاتى ديديد؟ آيا لبخند تمسخرآميز وى عليه اسراييل را مشاهده كرديد؟ آيا سخنان تمسخرآميز وى در قبال اسراييل و دولت آن را شنيديد؟ من خجالت مى‏كشم، نصراللّه راست گفت، او پيروز شد.
سالها اسراييل مى‏گفت كه اعراب زبانى جز زبان زور نمى‏فهمند، امّا اين دروغ است. ديگر همه چيز تغيير كرده است. نصراللّه عكس اين قضيه را ثابت كرد، اين اسراييل است كه زبان جز زبان زور نمى‏فهمد. اسراييل ثابت كرد كه نصراللّه ابومازن شكست خورده و حتى ابوعلاء نيست.
يديعوت آحرونوت، 26/1/2004 ميلادى: نصراللّه شخصيتى فوق العاده مردمى در جهان عرب است، او تنها طرف عرب است كه موفق شد اسراييل را در عرصه نبرد شكست دهد. و خاك اعراب را كه از سوى اسراييل اشغال شده آزاد كند. نصراللّه كرامت گم‏شده را به جهان عرب بازگرداند. او حتى فرزندش را در راه جنگ عليه اسراييل قربانى كرد.
اسراى اردنى، مغربى، مصرى، ليبيايى، فلسطينى و سورى به فضل نصراللّه آزاد مى‏شوند و نه به فضل ديپلماسى يا توافق نامه‏هاى صلح ميان اين كشورها.
ديرانى و عبيد بدون آنكه پيشرفتى واقعى در زمينه موضوع رون آراد حاصل گردد، آزاد مى‏شوند، نصراللّه اصلاً به اين موضوع اهميت نداد و براى آزادى اسراى فلسطينى اصرار ورزيد. اسراييل ابتدا اين مسأله را رد كرد امّا نصراللّه سرانجام در اين زمينه پيروز شد.
او آزادى صدها فلسطينى را خواستار شد و اسراييل با آزادى دهها نفر موافقت كرد امّا در نهايت نصراللّه پيروز شد.
اين روزها نصراللّه پادشاه جهان عرب است و بسيارى از رهبران عرب وقتى ببينند رهبر يك حزب شيعه در قلب پيروزى در لبنان و فلسطين قرار گرفته، بايد نفس عميق بكشند.
روند مبادله اسراييل را در وضعيتى عجيب قرار داده است. از زمان 11 سپتامبر آمريكا فرماندهى جنگ عليه تروريسم را به عهده گرفته است. نه مذاكره‏اى با سازمان‏هاى تروريستى وجود دارد، و نه سازش، و نه تسليم. تروريسم فقط يك پاسخ دارد و آن پاسخ نظامى است. امّا اسراييل با يك سازمان تروريستى گفت و گو كرد، با آن به توافق رسيد و به آن جايگاهى محترم و شرعى بخشيد.
ابومازن وعده داد با تروريسم مبارزه مى‏كند امّا حتى نتوانست. يك اسير را آزاد كند امّا نصراللّه وعده داد كه به تروريسم ادامه مى‏دهد و خواسته هايش را محقق ساخت.
ايفى ايتام رييس حزب مفدال كه عليه اين توافقنامه رأى داد، گفت: اين توافقنامه اشتباهى است كه بهايى گزاف را در زمينه روابط با حزب اللّه و جهان تروريسم به ما تحميل خواهد كرد.
يورى اشترن از اتحاديه ملّى نيز اين توافقنامه را به مثابه جنونى خواند كه با تمام قواعد جنگ عليه تروريسم مغايرت دارد.
يوسى ساريد از حزب ميرتس نيز گفت: اگر دولت از سالها قبل آماده بود چنين بهايى را بپردازد رون آراد مدتها قبل در ميان ما بود.
اسراييل در مقابل حزب اللّه ثابت كرد به راستى زبانى جز زبان زور نمى‏فهمد.
روزنامه معاريو، عاميت كوهن 26/1/2004 ميلادى: يك سازمان تروريستى لبنانى در استفاده از تمام ابزارها براى مأيوس ساختن اسراييل ترديد به خود راه نمى‏دهد. نصراللّه تا ديروز از ارائه هرگونه جزيياتى درباره سربازان ربوده شده خوددارى كرد. با اين حال نصراللّه فرصت را از دست نداد و تا آخرين لحظه به حساب خانواده‏هاى دردمند بهره‏بردارى تبليغاتى كرد. پاورقي ها:

/

سخنان معصومين‏

  امام حسين عليه السلام‏ * قال اللّه عزّ و جلّ فى لوحٍ اهداه الى رسول اللّه:
«جَعَلتُ حُسَيناً خازِنَ وَحيى وَ اَكرَمتُهُ بِالشَّهادَةِ وَ خَتَمتُ لَهُ بِالسَّعادَةِ فَهُوَ اَفضَلُ مَنِ استُشهدَ وَ اَرفَع الشُّهَداءِ دَرَجَةً…»
(كمال‏الدين صدوق، ص 310)
حسين را خزانه دار وحى خويش قرار دادم، و با شهادت (در راه خود) گراميش داشتم و پايان كارش را به سعادت ختم نمودم. پس او با فضيلت‏ترين شهيد است و بالاترين درجه را در بين شهدا داراست. * امام باقر عليه السلام:
«لَو يَعلَمُ النّاسُ ما فى زِيارَةِ قَبرِالحُسَينِ عَلَيهِ السَّلامِ مِنَ الفَضلِ لَماتُوا شَوقاً».
(ثواب الاعمال، ص 319)
اگر مردم فضيلت زيارت قبر امام حسين عليه‏السلام را مى‏دانستند، از شوق جان مى‏باختند. * امام صادق عليه السلام:
«كُلُّ الجَزَعِ وَ البُكاءِ مَكرُوهٌ سوى الجَزَعِ وَ البُكاءِ عَلَى الحُسَينِ».
(بحارالانوار، ج 45، ص 313)
هر ناليدن و گريه‏اى مكروه است مگر ناله و گريه بر حسين عليه‏السلام. * امام صادق عليه السلام:
«مَن ذُكِرنا عِندَهُ فَفاضَت عَيناهُ حَرَّمَ اللّهُ وَجهَهُ عَلَى النّارِ».
(بحار الانوار، ج 44، ص 285)
هر كس كه ما نزد او ياد شويم و چشمانش اشكبار شود، خداوند صورت او را بر آتش حرام مى‏كند. * امام صادق عليه السلام:
« اِنّ السَّماءَ بَكَت عَلَى الحُسَينِ اَربَعينَ صَباحاً». (كامل الزيارات، ص 81).
آسمان چهل روز در عزاى حسين گريست. * امام صادق عليه السلام:
« اِنَّ يَومَ الحُسَينِ اَعظَمُ مُصيبَةً مِن جَميعِ سايِرِ الاَيّامِ».
(علل الشرايع، ج‏1، ص 225).
روز شهادت امام حسين (ع) سوزناكترين روزهاست. * امام صادق عليه السلام:
« اَمّا يَومُ عاشُورا فَيَومٌ اُصيبَ فيهِ الحُسَينُ صَريعاً بَينَ اَصحابِه».
(بحارالانوار، ج 45، ص 95).
عاشورا روزى است كه حسين ميان يارانش كشته بر زمين افتاد. * امام صادق عليه السلام:
« وَ ذلِك يَومٌ بَكَت عَلَيهِ جَميعُ بُقاعِ الاَرضِ خَلا بُقعَةُ الشّامِ».
(كافى، ج 4، ص 147).
و آن روز (عاشورا) تمام سرزمين‏ها گريستند بر حسين مگر شام. * امام رضا عليه السلام:
« مَن كانَ يَومُ عاشُوراء يَومَ مُصيبَتِه وَ حُزنِه وَ بُكائِهِ يَجعَلُ اللّهُ يَومَ القِيامَةِ يَومَ فَرَحِه وَ سُرورِه».
(علل الشرايع، ج 1،ص 225).
آن كس كه روز عاشورا روز سوگوارى و گريه‏اش باشد، خداوند روز قيامت را روز شادى و سرور او قرار مى‏دهد. * امام على بن موسى الرضا عليه السلام:
«…مَن تَرَكَ السَّعى فى حَوائِجِه يَومَ عاشُورا قَضى اللّهُ لَهُ حَوائِجَ الدُّنيا وَ الآخِرة».
(علل الشرايع، ج 1، ص 227).
هر كه كارهاى دنيوى خود را در روز عاشورا ترك كند، خداوند حوائج دنيا و آخرت او را برآورده مى‏سازد. * امام على بن موسى الرضا عليه السلام:
«اِنَّ يَومَ الحُسَينِ اَقرَحَ جُفُونَنا وَ اَسبَلَ دُمُوعَنا وَ اَذَلَّ عَزيزَنا».
(امالى صدوق، ص 190).
روز شهادت حسين چشمهاى ما را ريش و اشكهاى ما را جارى و عزيز ما را خوار كرد. * امام على بن موسى الرضا عليه السلام:
« فَعَلى مِثلِ الحُسَينِ فَليَبكِ الباكُونَ».
(وسايل الشيعه، ج 10، ص 394).
بر كسى هم چون حسين عليه السلام گريه كنندگان گريه كنند. پاورقي ها:

/

دانستنى‏هايى از قرآن‏

  يادآورى ايام اللّه‏
«و لقد أرسلنا موسى بآياتنا أن أخرج قومك من الظلمات الى النور و ذكّرهم بأيام‏الله إنّ في ذلك لآيات لكل صبّارٍ شكور». (سوره ابراهيم – آيه 5)

و همانا موسى را با آيات و معجزات خود فرستاديم كه قومت را از تاريكى به روشنايى و نور هدايت كن و ايام‏الله را به ياد قوم خود بياور. و در اين‏ها نشانه‏هايى است براى هر انسان بسيار شكيبا و شكرگزار.
در اين آيه، هدف از فرستادن حضرت موسى بيان مى‏شود كه همان هدف بعثت هر پيامبر ديگرى است. و همانا ما موسى را با آيات و نشانه‏ها و معجزه‏هايى فرستاديم تا او مردم را به سوى ايمان و پرستش خداوند فراخواند و از ظلمات و تاريكى‏هاى كفر شرك و الحاد به نور ايمان حق و پرستش الله درآورد.
و هم‏چنين از موسى خواستيم كه ايام الهى و روزهاى ويژه خداوند را به ياد قومش بياورد. و بى‏گمان در اين‏ها نشانه‏هايى است براى هر انسان شكيبا و پراستقامت.
ترديدى نيست كه تمام روزها از آن خداست و هرچه در جهان وجود دارد، همه و همه نشانه عظمت و قدرت الهى است ولى در اين آيه – چنان چه ملاحظه مى‏كنيد – خداوند حضرت موسى را فرمان مى‏دهد كه ايام ويژه خداوند را به ياد مردم بياورد. پس معلوم مى‏شود اين ايام‏الله كه در آيه آمده است، غير از ايام معمولى است بلكه ويژگى و خصوصيتى دارد. گويا در اين روزها حوادث و رخدادهايى به وقوع پيوسته كه در روزهاى ديگر چنين نبوده و آن‏چه مسلم است اين‏كه در اين روزها عظمت خداوند و عزتش بيش‏تر نمايان گشته و آيه‏اى از آيات در آن‏ها رخ داده است.
حال ممكن است در اين ايام، قهر و غلبه الهى بر كفار و مشركان به ظهور رسيده و يا اين‏كه نعمتى بزرگ نمايان گشته است؛ مانند عذاب‏هايى كه بر برخى از اقوام پيامبران گذشته نازل مى‏شد و همه دشمنان پيامبران را به هلاكت مى‏رساند. قطعاً غرق شدن قوم نوح و به هلاكت رسيدن فرعون و يارانش و نابودى قوم عاد و ثمود، از اين ايام‏اللّه است كه در مقابل، پيروزى حضرت نوح و در كشتى سوار شدنش و به ساحل نجات رسيدن خود و مؤمنان همراهش، از اين ايّام‏الله است. پيروزى حضرت ابراهيم بر نمروديان و بت‏پرستان و رفتن در آتش بى‏آن‏كه آسيبى به او رسد از ايام‏الله است. چيره شدن و غلبه حضرت موسى بر فرعونيان از ايام‏الله است.
و هم‏چنين در زمان خويش شاهد چند روز از ايام‏الله بوديم كه هم قهر و غلبه الهى نمايان گشت و هم نعمت بزرگ پيروزى بر دشمنان كه هر دو مقتضاى عزّت الهى است؛ چه نقمتش و چه نعمتش، چه نابودى شاه و درهم شكستن تاج و تخت شاهنشاهى و چه پيروز شدن امام و مستضعفان همراهش.
يادآورى كردن مردم به ايام‏الله مانند همين است كه هر ساله در روز 22 بهمن كه روز شكست دشمن است بايد جشن گرفت و با راهپيمايى و سخنرانى، آن روز عظيم‏الهى را به ياد آوردو هم‏چنين روز 12فروردين از هر سال را بايد بزرگ شمرد و به ياد آورد و در آن روز جشن گرفت كه روز پيروزى حكومت الله بر حكومت طاغوت و روز يارى رساندن خداوند به مستضعفين و محرومين است.
امام امت – قدس سره – اين روزها را از ايام‏الله دانسته و از ملت ايران خواسته است كه هر سال اين روزهاى ويژه را محترم بشمرند و جشن بگيرند و آن حركت الهى و نهضت مقدس را به ياد آورند و انگيزه پيروزى را كه وحدت همگانى در زير سايه توحيد بود از ياد نبرند و هميشه همان حال و هواى انقلاب را داشته باشند تا پيوسته پيروز و بهروز باشند. صبّار شكور
هر دو كلمه صيغه مبالغه‏اند كه صبّار به معنى كسى است كه بسيار شكيبا و پرتحمل باشد و شكور كسى را گويند كه بسيار سپاسگزار و شاكر نعمت خداوند باشد. و اين دو از ويژگى‏هاى مؤمنان متعهد است كه نه حوادث تلخ روزگار آنان را از پاى در مى‏آورد و نه نعمت پيروزى و چيره شدن بر دشمنان، آن‏ها را از شكرگزارى و سپاس دور مى‏سازد. و شايد ذكر اين دو ويژگى در آخر آيه، اشاره به همين باشد كه ايام‏الله مخصوص روزهاى بلا و عذاب و يا تنها روزهاى خوشى و نعمت نيست بلكه هر دو بخش را شامل مى‏شود. در هر صورت يادآورى ايام‏الله يكى از اهداف بعثت پيامبران است كه مردم را به خدا نزديك سازد و از خشم و غضبش برهاند. پاورقي ها:

/

نگاهى به رويدادها

 

نگاهى به رويدادها

جهان اسلام‏

اشغالگران آمريكايى در پى انهدام يك خودرو نظامى خود در شمال موصل براى دستگيرى عاملان آن، يك بزرگراه را مسدود كردند. نظاميان آمريكا در تازه‏ترين اقدام خود براى در هم شكستن مقاومت مردم به خانه‏هاى مردم در دو شهر عراق ريختند و ده‏ها نفر را در جلو چشمان اعضاى خانواده ربودند و به محل نامعلومى بردند.
علماى عراق از آيت اللّه سيستانى و مخالفت با دخالت آمريكا در تدوين قانون اساسى عراق حمايت كردند. (17/9/82)
نظاميان آمريكايى در افغانستان 8 زن و كودك را كشتند. (20/9/82)
مركز پليس عراق در شهر خالديه منفجر شد.(23/9/82)
صدام سه ماه قبل دستگير و آزاد شد. صدام، مردى كه پايه‏هاى حكومتش بر خون صدها هزار نفر از جمله پاكترين مردان خدا استوار بود، سال‏ها در كاخ‏هاى متعدد به عيش و نوش پرداخت. امّا تقدير چنين رقم زد كه او در ماه‏هاى آخر عمر، در حفره‏اى تنگ، در خانه‏اى گلى مأوا گزيند. اين سرنوشت دنيايى اوست و براى عقباى او خداوند مژده عذاب شديد و طولانى داده است. (24/9/82)
91 درصد جوانان فلسطينى خواهان ادامه انتفاضه هستند. جوان 15 ساله فلسطينى در حالى كه برادر زخمى‏اش توسط عضو گروه امداد به آمبولانس منتقل مى‏شود عليه نظاميان صهيونيست فرياد مى‏زند و با نفرت شديد از اسرائيل اعلام مى‏دارد كه جنايات آنها در فلسطين بى‏پاسخ نخواهد ماند. مقاومت شديد مردم فلسطين در شرايط دشوار است كه معاون شارون زبان به اعتراف گشوده كه رژيم صهيونيستى در بدترين شرايط به سر مى‏برد. (26/9/82)
اعتراض بانوان فرانسوى عليه قانون منع حجاب گسترش يافت. صدها نفر از بانوان محجبه فرانسوى در استراسبورگ در اعتراض به حمايت ژاك شيراك از قانون منع حجاب اسلامى به خيابان‏ها ريختند. روى پلاكارد تظاهر كنندگان چنين نوشته شده است:«قانون عليه حجاب يا عليه اسلام» (30/9/82)
2 سرباز آمريكايى بر اثر انفجار بمب در بغداد كشته شدند.
2 افسر صهيونيست در غزه به هلاكت رسيدند. (2/10/82)
صهيونيست‏ها «رفح» را به خاك و خون كشيدند. نظاميان صهيونيست در خونين‏ترين تهاجم خود به رفح كه در ماه‏هاى اخير بى‏سابقه بوده است، 13 فلسطينى رابه شهادت رساندند و صدها نفر در نتيجه اين يورش نظامى از خانه و كاشانه خود آواره شدند. عكس جنازه يكى از شهدا را روى زمين در رفح نشان مى‏دهد. (3/10/82)
در انفجارهاى عراق 109 سرباز آمريكايى كشته و مجروح شدند. (4/10/82)
جوان 18 ساله فلسطينى يك تنه از صهيونيست‏ها انتقام گرفت. در اين عمليات شهادت طلبانه چهار صهيونيست به هلاكت رسيده و 16 تن ديگر مجروح شدند. (6/10/82)
مواضع ضد حجاب شيخ الازهر خشم جهان اسلام را برانگيخت. (13/10/82)

اخبار داخلى‏

خاتمى: متأسفانه جدال‏هاى سياسى به دانشگاه‏ها كشيده شد.
دانشجويان: حركت خودجوش دانشجويان در 16 آذر به هيچ گروه و مكتب فكرى انحرافى تعلق نداشت. (16/9/82)
در همايش دانشجويى 16 آذر، دانشجويان اصولگرا قدرت بسيج خود را به نمايش گذاشتند. (17/9/82)
رهبر انقلاب در ديدار شهردار و اعضاى شوراى شهر تهران: خدمت مخلصانه شهردارى به مردم به خوبى احساس مى‏شود.
ايران دومين كشور جهان اسلام در توليد علم شناخته شد. (18/9/82)
نام ايران بر بلنداى فوتبال آسيا قرار گرفت.
خاتمى با رؤساى جمهور مصر و دانمارك در ژنو مذاكره كرد.
آقازاده: اروپايى‏ها جلوى فعاليت‏هاى قانونى هسته‏اى ايران را گرفته‏اند.
رئيس جمهور: بستن سايت‏هاى ضد اخلاقى به معنى محدوديت آزادى بيان نيست.(20/9/82)
خاتمى: در ايران زندانى مطبوعاتى نداريم.
عراق دستور توقف فعاليت منافقين را صادر كرد.
كروبى: اگر بخواهيد از تريبون مجلس نظام را زير سؤال ببريد ساكت نخواهم نشست.(22/9/82)
رئيس جمهور از مردم براى مشاركت پرشور در انتخابات دعوت كرد.
در 48 ساعت گذشته، آبادانى‏ها به جاى آب نفت نوشيدند! (24/9/82)
دكتر عليرضا اكبرى عضو دبيرخانه شوراى عالى امنيت ملى: اروپا و آمريكا در متوقف كردن برنامه‏هاى هسته‏اى ايران هماهنگ عمل مى‏كنند. (25/9/82)
رهبر انقلاب در اجتماع تاريخى مردم قزوين: افراد خوشنام و با برنامه را به مجلس بفرستيد.
رهبر انقلاب: زمينه انتخابات پرشور براى مجلس هفتم را فراهم كنيد.(26/9/82)
خرازى پس از امضاى پروتكل الحاقى از سوى ايران: حالا نوبت اروپاست به تعهداتش عمل كند. (30/9/82)
خاتمى: اسرائيل غلط مى‏كند نيروگاه اتمى ما را بزند.
رهبر انقلاب در ديدار رئيس جمهور قرقيزستان: جهان گشايى آمريكا محكوم به شكست است.
كاندوليزا رايس: حدس‏هاى ما درباره ايران هميشه غلط از آب در مى‏آيد. (1/10/82)
در جلسه علنى امروز مجلس شوراى اسلامى حجت الاسلام و المسلمين سيد محمد خاتمى رئيس جمهور لايحه بودجه 107 هزار ميليارد تومانى سال 1383 كل كشور را تقديم رئيس مجلس كرد. رئيس جمهور پس از تقديم لايحه بودجه به رئيس مجلس، تعدادى نامه و عريضه از نمايندگان تحويل گرفت. (2/10/82)
رهبر انقلاب در ديدار علما و روشنفكران دنياى اسلام: امروز بهترين فرصت براى معرفى اسلام ناب به جهانيان است.
رئيس جمهور: تصميم فرانسه براى ممنوعيت حجاب، ضد آزادى و خلاف دموكراسى است. (3/10/82)
وزير دفاع: اسرائيل براى ما يك پادگان شيشه‏اى است. (4/10/82)
زلزله ويرانگر در «بم» هزاران كشته و مجروح بجاى گذاشت. (6/10/82)
رهبر انقلاب: قدرت امت اسلامى بايد در معادلات جهانى محاسبه شود. (7/10/82)
رهبر انقلاب در جمع مردم مصيبت ديده بم: بم را بهتر از گذشته خواهيم ساخت.
رئيس جمهور با سفر به بم در جريان نحوه كمك رسانى به زلزله زدگان قرار گرفتند. (9/10/82)
رئيس جمهور در جمع خبرنگاران اعلام كرد، اعتبار 330 ميليارد تومانى براى بازسازى بم تأمين شد.
كارشناسان: ارقام بودجه سال 83 غير واقعى است.
خاتمى: توقع آمريكا از كمك به زلزله زدگان جهت بهبود روابط، انتظارى بيهوده است. (10/10/82)
شهردار تهران: هرجا نيروهاى انقلابى ميدان را خالى كردند دچار ضعف شديم.
آمار قربانيان زلزله بم از 35 هزار نفر گذشت.
رئيس سازمان مديريت و برنامه ريزى: بم ظرف 18 ماه بازسازى مى‏شود. (11/10/82)
ادعاى تبرئه شهرام جزايرى تكذيب شد.
آيت اللّه هاشمى رفسنجانى: تعليق محدوديت ارسال كمك‏هاى مالى ايرانيان توسط آمريكا يك ژست سياسى است. (13/10/82)
همه زلزله زدگان بم در چادرها اسكان يافتند.
وزير اطلاعات: عوامل برانداز را در صورت راهيابى به مجلس دستگير مى‏كنيم. (14/10/82)
رهبر انقلاب: كشاورزى بايد محور توسعه قرار گيرد.

اخبار خارجى

وزير امور خارجه روسيه: شواردنادزه را آمريكايى‏ها بر كنار كردند. (16/9/82)
نفرت از نظاميان آمريكا به خاطر كشتار كودكان افغانى بالا گرفت. (17/9/82)
انفجار مهيب در ميدان سرخ مسكو رخ داد. خون قربانيان انفجار، ميدان سرخ مسكو را رنگين كرد. در سمت راست تصوير، سريكى از عاملان بمب گذار ديده مى‏شود كه پس از انفجار در اتومبيل از بدنش جدا شده است.
الگور: جنگ عراق بزرگترين اشتباه تاريخى آمريكا بود.
روزنامه گاردين فاش كرد؛ رژيم صهيونيستى نظاميان آمريكايى را براى ترور در عراق آموزش مى‏دهد.
دهها نظامى آمريكايى بر اثر انفجار در موصل كشته و زخمى شدند. (19/9/82)
در پى درگذشت حيدر على اف رئيس جمهور سابق آذربايجان، جنازه او امروز از بيمارستان كليولند آمريكا به باكو منتقل مى‏شود. (22/9/82)
صبغت اللّه مجددى به رياست لويه جرگه افغانستان انتخاب شد.
صدام دستگير شد. (24/9/82)
اعتصاب سراسرى در شبكه حمل و نقل ايتاليا ميليون‏ها نفر را سرگردان كرد. (25/9/82)
300 نقابدار مسلح به بازار بزرگ روسيه حمله كردند. (26/9/82)
خبر ترور نافرجام پل برمر با دو هفته تأخير اعلام شد.
ليبى در پى توافق با آمريكا و انگليس فعاليت‏هاى هسته‏اى خود را متوقف كرد.
وزير جنگ آمريكا: هيچكس جز رئيس سازمان سيا حق بازجويى از صدام را ندارد. (30/9/82)
صدام، يك «كالاى انتخاباتى» براى بوش است. سير تحولات عراق، شتاب گرفته است. سفر دزدانه بوش به بغداد، اعلام خبر دستگيرى صدام و سفرهاى انتخاباتى بوش، به هم ارتباط مستقيم دارند. صدام اكنون به يك «كالاى انتخاباتى» تبديل شده و بوش با خوشحالى اميدوار است از صدام بيشترين استفاده ممكن را در اين مرحله داشته باشد. ظاهراً ژاك شيراك، بيش از اندازه «شوكه» شده است. اين بزرگترين خيانت آمريكا به وفادارترين مزدور آمريكا بود. صدام هرگز انتظار نداشت از بوش ضربه بخورد. رسانه‏هاى غربى با انتشار اين عكس مونتاژى در صدد بيان‏همين واقعيت‏ها هستند. (1/10/82)
كويت از طرح واشنگتن براى تغيير حكومت‏هاى عربى ابراز نگرانى كرد. (3/10/82)
11 كشور جهان واردات گوشت از آمريكا را تحريم كردند. (4/10/82)
واشنگتن پست: تلفات سربازان آمريكايى در عراق دو برابر شد. (8/10/82)
رستوران تازه تأسيس در بغداد با بمب افتتاح شد. (11/10/82)

 

/

گفته ها و نوشته ها

 

گفته‏ها و نوشته‏ها

نماز صبح‏

حضرت على بن الحسين(ع) مى‏فرمايند: اگر آدمى يك اربعين به رياضت پردازد اما يك نماز صبح از او قضا شود نتيجه آن اربعين، هباءً منثوراً خواهد گرديد. شيخ نخودكى فرمود: بدان كه تمام عمر خود، تنها يك روز نماز صبحم قضا شد پسر بچه‏اى داشتم عصر آن روز از دست رفت سحرگاه مرا گفتند كه اين رنج فقدان را به علت فوت نماز صبح مسحق شده‏اى. اينك اگر شبى، تهجّدم ترك گردد، صبح آن شب، انتظار بلايى مى‏كشم. (نشان از بى نشان‏ها)

اهمّيت نماز

امام صادق (ع) به عبداللّه بن ابى يعفور، فرمود: اى عبداللّه وقتى كه مشغول نماز مى‏شوى مثل كسى كه وداع مى‏كند با نماز و ترس آن دارد كه ديگر به آن نرسد نماز بخوان. پس از آن چشمت را بدوز به موضع سجودت، بدان كه تو پيش روى كسى ايستادى كه او تو را مى‏بيند و تو او را نمى‏بينى. (چهل حديث امام راحل،ص 430)

سجده طولانى‏

روزى آيت اللّه اصفهانى معروف به كمپانى در حرم اميرالمؤمنين(ع) مشغول سجده طولانى بودند كه سيد الشهداء(ع) را مى‏بينند كه به ايشان مى‏فرمايند«اين جا در حضور جمعيت براى عمل سجده طولانى خوب نيست اين گونه اعمال را در جاى خلوت انجام دهيد.» (داستانهاى عارفانه، ص‏55)

ايثار شيخ مرتضى انصارى‏

يكى از علماى بزرگ مؤلف مى‏گويد: در نزد شيخ انصارى عرض كردم يكى از سادات كه از فضلاى حوزه است بسيار مضطر شده و عيال او در حال وضع حمل است كمكى به او بفرمائيد. شيخ فرمود: چيزى ندارم به جز مقدارى وجه روزه، خوب است دو سال نماز و روزه به او بدهم. عرض كردم فلانى آقازاده است اهل نماز و روزه استيجارى نيست به علاوه اهل درس است و اين نماز و روزه استيجارى مانع درس او مى‏شود. شيخ تأملى نموده و فرمود: پس من دو سال عبادت را خودم به جا مى‏آورم شما پولش را براى او ببريد. در حالى كه مشاغل زيادى داشت.
(زندگانى شيخ مرتضى انصارى و مردان علم در ميدان عمل،ص‏206)

توكّل چيست؟

اين سؤال را رسولخدا صلى اللّه عليه و آله و سلم از جبرئيل پرسيد و او در جواب گفت:
توكّل عبارت است از باور كردن اين معنى كه مخلوق «به طور مستقل» نه مى‏تواند زيان آور باشد و نه سود آور، نه مى‏تواند چيزى بدهد و نه مى‏تواند چيزى را منع كند و به كار بردن نوميدى از خلق، وقتى انسان به اين باور برسد و تنها اميدش در زندگى خدا باشد، براى كسى جز خدا عمل نمى‏كند، اميدى جز به خدا ندارد، و از كسى جز خدا نمى‏ترسد و در جز خدا طمع نمى‏بندد اين همان توكّل است.
(بحارالانوار، ج 77،ص‏20)

موقف شهادت شاهدان بر اعمال انسانها

1- خداوند متعال 2- پيامبران الهى(ع) 3- جانشينان پيامبران عليهم السلام 4- فرشتگانى كه از جانب پروردگار بر ثبت و ضبط اعمال گمارده شده‏اند 5 – زمانى كه انسان در آن زمان مرتكب آن عمل شده 6- سرزمينى كه انسان هنگام انجام عمل در آن مى‏زيسته 7- اعضا و جوارح انسان.

شهادت روز و شب‏

امام صادق عليه السلام از پدران بزرگوارش نقل كرده كه فرمودند: هر روزى از روزها كه پديد مى‏آيد فرزندان آدم را صدا مى‏زند و مى‏گويد: من روز تازه‏اى هستم و بر اعمال شما گواه مى‏باشم در اين چند ساعتى كه همراه من مى‏باشى بكوش كه كار نيك انجام دهى كه من در روز قيامت شهادت نزد پروردگار خواهم داد و مرا ديگر (جز در روز قيامت كه براى گواهى دادن بر اعمال تو خواهم آمد) نخواهى ديد. (بحارالانوار، ج‏7، ص 325)

سازش با آمريكا محال است‏

كسانى كه خيال مى‏كنند راه نجات اين كشور و ملّت در عدم مقابله با قدرتهاى ظالم و نيز پشيمانى از آن چيزى است كه عمداً آن را تندروى مى‏نامند، سخت در اشتباهند. ذلّت و اسارت جمهورى اسلامى در تسليم شدن و سازش با آمريكاست، محال است كه دشمنان خدا چنين حالتى را در ما بيابند. (مقام معظّم رهبرى، 1/5/69)

ترك جهاد

رسولخدا صلى اللّه عليه و آله و سلم فرمود: هر ملّتى كه جهاد را ترك كند خداوند او را به ذلّت و زبونى و فقر و از دست دادن ارزشهاى دينى گرفتار مى‏كند سپس افزود خداوند عزّت امّت مرا در برق سمّ اسبها و ضربت نيزه‏ها (يعنى قدرت نظامى) قرار داده است.
(وسائل الشيعه، ج‏11، ص‏5)

انقلاب اسلامى ايران‏

انقلاب ما تاكنون كمينگاه شيطان و دام صيّادان را به ملّتها نشان داده است، جهانخواران و سرمايه داران و وابستگان آنان توقّع دارند كه ما شكسته شدن نونهالان و به چاه افتادن مظلومان را نظاره كنيم و هشدار ندهيم و حال آنكه اين وظيفه اوليّه ما و انقلاب اسلامى ماست كه در سراسر جهان صلا زنيم كه‏اى خواب رفتگان، اى غفلت زدگان، بيدار شويد و به اطراف خود نگاه كنيد كه در كنار لانه‏هاى گرگ منزل گرفته‏ايد.. (پيام استقامت، سال 67)

«شرالناس من يرى انه خيرهم – على(ع)»

روان را تيرگى گيرد، چو بر دل‏
غبار كبر و خودخواهى نشيند
همانا بدترين مردم كسى دان‏
كه خود را بهترين مردم به‏بيند

«زكوة الجمال العفاف – على(ع)»

ترا شكرانه حسن خدا داد
دلى چون گل لطيف و پاك و صاف است‏
عفيف و پاكدامن باش زيرا
زكوة حسن و زيبائى عفاف است‏

«العز موجود فى خدمة الخالق، فمن طلبه فى خدمة المخلوق لم يجده – على(ع)»

حاجت از كس مخواه و تكيه مكن‏
جز به لطف خداى بخشنده‏
پند نغز و گرانبهاى على است‏
گوهرى تابناك و ارزنده‏
عزّت و سرورى اگر جوئى‏
كن اطاعت ز آفريننده‏
ورنه هر گز به سرورى نرسد
هر كه شد آفريده را بنده‏

«من انقطع رجاه ممافات، استراح بدنه، و من رضى بما قسمه اللّه قرّت عينه – رسولخدا(ص)»

اى دل اندوهگين ز رفته مباش‏
كه دگر رفته را نخواهى ديد
زيست آسوده دل كسى كه كند
ز آنچه از دست رفته قطع اميد
هركه شد بر نصيب خود خوشنود
ميوه عيش و كامرانى چيد

«خصلتان ليس فوقهما من البر شى‏ء، الايمان باللّه و النفع لعباد اللّه – حضرت محمد (ص)»

مباش بى خبر از حال بندگان خدا
زحال بنده نبايست بى‏خبر بودن‏
بجز طريق ارادت مپو اگر خواهى‏
رهين لطف خداوند دادگر بودن‏
دو خصلت است كه نيكوترين خصلتهاست‏
كزين دوشيوه توان شاد و معتبر بودن‏
يكى ارادت و ايمان به كردگار، دگر
براى خلق خدا مثمر ثمر بودن‏

«اللسان سبع ان اطلقته عقر على(ع)»

شاه مردان گرانبها پندى‏
رقم از خامه توانا زد
كه زبان چون درنده حيوانيست‏
كه گر او را رها كنى بگزد

«شرّ الناس من باع آخرته بدنياه و شرّ منه من باع آخرته بدنيا غيره – حضرت محمد (ص)»

رهبرى كز پى هدايت خلق‏
مشعل علم و معرفت افروخت‏
بهر جويندگان خوشبختى‏
روش زندگى چنين آموخت‏
تيره بخت آنكه داد دنيا را
آنچه از بهر آخرت اندوخت‏
بدتر از او كسى كه عقبى را
بهر دنياى ديگران بفروخت‏

/

خاطرات سبز از ياد شهيدان

 

خاطراتى سبز از ياد شهيدان

«شهادت شهد شيرين شهيدان»

شهادت راه مردان خداست، شهادت شهد شيرين است بكام شهيدانى كه رشادت را با شجاعت آميخته‏اند تا در شراره‏هاى عشق پا به مسلخ عشق بگذارند. شهيدان شاهدان هميشه شاهد كوى عرفانند آنان عاشقانه و عارفانه و اسمعيل وار پابه عرصه شهادت گذاشته‏اند تا خود شبحى از نفوس مطمئنه باشند. شهادت آرمانى است الهى كه هر آن سوسوزنان مردان طريق حقيقت، عاملان شريعت و پويندگان راه عترت را به آغوش فرا مى‏خوانند و آنان لبيك گويان تا حريم شهادت پيش مى‏روند. حريمى كه جز حرمت شخصيت و طينت پاك چيزى را نمى‏طلبد حتى نيازى به احرام لبيك اللهم لبيك گويان بيت العتيق ندارد. شهيدان خود در نسيم صبا شنيده‏اند كه:
اى صبا از من به اسمعيل قربانى بگو
زنده برگشتن زكوى دوست شرط عشق نيست‏

آنان در ميان هزاران بسيجى گوى سبقت را ربودند و آنچنان بى پيرايه سر به آستان دوست نهادند و جان را در طبق اخلاص تقديم كردند كه مورد غبطه همرزمان خود واقع شدند.
اگر نبود شهادت شهيدان در راه وصال به حق امروز بجاى مسجد و معبد، موحدان مردم در بتخانه‏ها، لات، عزى و هبل را مى‏پرستيدند يا در مقابل ابراهيم خليل كه گفت انّى لا احبّ الآفلين در مقابل ماه و خورشيد كرنش مى‏كردند شهيد كسى است كه در ميان راههائى كه مى‏تواند به خدا برسد مسير شهادت را برگزيده، كوتاه‏ترين و مطمئن‏ترين راهى كه سالك خود را به مقصد مى‏رساند. شهادت، صراط مستقيم مردان خداست شهادت، نردبان آسمانهاست شهادت، خط سرخ محمّد و آل محمّد است. منظرگاه شهيد وجه اللّه است. شهيد است كه زنده بودنش را مردمان دنيوى نمى‏دانند. ولا تقولوا لمن يقتل فى سبيل اموات بل احياء و لكن لا تشعرون. شهيد است كه عند ربهم يرزقون است. شهادت عشق است و شهيد عاشق، شهادت پل است و شهيد عابر، شهادت عروج است و محفل شهيد معراج پاك انديشه اسلامى، شهادت مذبح است و شهيد قربانى، شهادت پرواز است و شهيد پرنده‏تر ز مرغان هوائى،
كجائيد اى شهيدان خدائى‏
بلاجويان دشت كربلائى‏
كجائيد اى سبك بالان عاشق‏
پرنده‏تر ز مرغان هوائى‏

شهيدان آلاله‏هاى خفته در خاكند. شهيدان شقايقهاى هميشه خاموشندو مزار شهيدان دورنماى قبر شش گوشه مولايمان حسين (ع) است. ياد و خاطره شهداى پيروزى انقلاب و هشت سال دفاع مقدس گرامى و راهشان پر رهرو باد. حسن پور از منوجان(كهنوج)

شهيد سيد ابوالفضل رضايى‏

پيام شهيد به فرزند:(1)

همسرم، تو و فرزندت را به خداى بزرگ مى‏سپارم اما سفارشم اين است كه همسرم، به فرزندم راست بگويى. بگو پدرت بيشتر از نصف روز تو را نديد. و يكشب بيشتر پهلوى تو نبود. به او بگوييد پدرت بيش از يك بوسه برگونه‏ات نزد. به او بگو همسرم، راست بگو. بگو كه پدرش را صداميان كشتند. بگذار كينه كافران را بر دل بگيرد. شايد كه در آينده به فكر اسلام باشد. به او راست بگو. بگو كه پدرت براى دفاع از اسلام رفت، بگو كه آمريكا نقشه ترور پدرش و همرزمانش را كشيده بود و عاقبت به كشتن جوانان عزيز وطن دست زد. به او بگو اى همسرم، بگو كه پدرش از شهر كردستان، سنندج، شهر شهداى گمنام برگشته بود و اين كافران امان ندادند كه حتى يك روز نزد تو باشد، و به خاطر پيام رهبرش به جبهه‏ها رفت تا نداى هل من ناصر حسين زمانش را لبيك بگويد. بگو،بگو، راست بگو به فرزند خردسالم، شايد به ياد خدا باشد و به فكر آينده اسلام و از راهروان صديق راه اللّه و امام و رهبر عزيزم.

شهيد محمد جمشيد نژاد

مناجات: معبودا، آن چنان سوز و گدازى عطا كن كه سينه‏ام را آتش زند تا در فراسوى نور و علم و معرفتى كه عطا مى‏كنى، از اين جسم خاكى به در روم و با ملكوتيان به سجده شكر درافتم كه اينجا نه منزلگه عاشقان است كه يافتن مقدمات وصال است پس براى وصال بايستى ترك جان و سركرد و بايد از درياهاى خون گذشت. مى‏دانم كه لياقت شهادت در راه خدا را ندارم. چه اينكه شهيد عند ربّ است و محو جمال حضرت احديت است. پس اين بدن و روح گنهكار و غافل مرا با مشاهده معبود چكار؟ اگر هم شهيد شدم، اين كمال لطف و بخشش و كرم معبود است، وگرنه من كه هنوز از منيّت عبور نكرده‏ام، چگونه به او برسم؟

شهيد حسين ابوالقاسمى

جهاد: جهاد براى حفظ آزادى و استقلال (است) جهاد براى حفظ حريت و عظمت انسان (است). جهاد براى احياء عدالت و جوانمردى (است) جهاد براى احياء تقوا و صداقت و ديانت (است) جهاد براى از بين بردن موانع پرورش استعدادهاى انسانى (است).

شهيد شعبانعلى عفيفه‏

فرماندهى امام زمان (ع): وظيفه انسانى من حكم مى‏كند تا چند كلمه به آنانى كه هنوز اندر خم يك كوچه‏اند و اين انقلاب و اسلام را درك نكرده‏اند، بگويم كه به خدا فرماندهى امام زمان (ع) در جبهه‏ها به وضوح مشهود است.

شهيد ابوالقاسم على عسگرى‏

شعر شهيد: شهيد در سرلوحه وصيتنامه خويش بعد از نام خداوند سروده است:
روزى كه تفنگ ما دهان باز كند
با ناى شراره نعره آغاز كند
اندوخته خويش به آتش بكشد
در پيكر كافران پس انداز كند

شهيد ابوالفضل غلامپور

مناجات: الهى، يا الهى، اى خدايا، اى كريما، يا رحيما، اى غفورا، نمى‏دانم با كدام زبان ثنايت گويم…زبان اين بنده سرتاپا تقصير، كمتر شكرت را به جا آورده؛ كمتر از آنچه مى‏بايست، تو را شكر گفته‏ام. زبانم لال است. بدنم از آتش جهنم برخود مى‏لرزد. هر وقت منادى ندا مى‏دهد، برخود گريه مى‏كنم… الهى، تو كه خود با خبرى يك قدم براى رضايت تو برنداشته‏ام. پروردگارا، منتظر چنين روزى بودم. خود را آماده ديدارت كرد(ه‏ا)م. حال آماده‏ام و آمده‏ام، مرا بپذير. از درگهت دورم مكن… پروردگارا، عبادت مى‏كنم چونكه شايسته و سزاوار آنى. پروردگارا، دوست دارم مرگم فقط در راه رضاى تو و جهت يارى رسانيدن اسلام باشد. الهى، دوست دارم در راه رضايت، بميرم (و) جزو بندگان آمرزيده‏ات باشم.

شهيد سيد محمد حسين گلستانه‏

در آرزوى وصال: …ديگر برايت مرگ مفهومى ندارد. و مرگ را راه فلاح و سعادت مى‏بينى و وصال. و خود را در اتصال با تمام انبياء و ائمه. تويى ناچيز كه جز جسمى غرق در گناه و فساد نبودى، اينقدر خود را بالا مى‏بينى كه مى‏خواهى با خدا معامله كنى. جسم ناقابلى در برابر فلاح. اكنون ديگر اميدت به ارحم الراحمين و آرزويت، وصال (است). وصال به يگانه عشقى كه بر سينه‏ات نشسته، و يگانه اميدى كه تنها قلبت براى او مى‏تپد و خونت براى او در رگهايت مى‏دود.

شهيد سيد مصطفى قانع‏

پشيتبانى از ولى فقيه: مبادا پير جماران، ولى فقيه، يارى كننده مستضعفان و آن منادى طلوع فجر و آن پيرى كه رهروان راهش خويش را در راه حسين مى‏دانند، قلبش از اعمال شما برنجد، كه قلب او همان قلب صاحب اصلى مملكت، آقا امام زمان (عج) مى‏باشد. پس او را دريابيد كه… دنيا و آخرت را از آن خود كرده‏ايد.

شهيد على آزاد فلاح‏

كربلاى حسينى: اين بزرگوار در وصيتنامه ترسيم زيبايى از كربلاى حسينى كرده، گفته است: اكنون در ايامى هستيم كه چند روزى ديگر تا محرم(بيشتر) نمانده. و قافله حسين در راه كوفه به صحراى كربلا نزديك است، به جايى كه در آنجا اسلام بار ديگر زنده مى‏شود. مكانى كه حسين بن على بعد از چند روز تشنگى…به دست يزيديان به شهادت مى‏رسد و درس جوانمردى و آزادگى را به تمام انسانهاى آزاده در طول تاريخ مى‏دهد. مكانى كه در آنجا تمامى حق در مقابل تمامى باطل قد علم مى‏كند. و با ايثار خون خود كاخ طاغوتيان و ظالمان را بر سرشان خراب، و اسلام را زنده و پاينده مى‏نمايد.
رزمندگان آماده نبرد: شهيد فلاح در ترسيم حال و هواى بسيجيان آماده رزم گويد: بار ديگر تاريخ تكرار مى‏شود. قافله‏اى از پيروان حسين به عشق شهادت و براى يارى و حفظ اسلام از تمام مسائل مادى و دنيوى دست كشيده و جان بركف اخلاص نهاده و به امر رهبر خويش به سوى كربلاهاى ايران رهسپار مى‏شوند. و اكنون كه اين وصيتنامه را مى‏نويسم، عمليات خيلى نزديك است. و شور و حالى ديگر براينجا حاكم است. برادران، خود را آماده مى‏كنند. بعضى خود را براى لقاء اللّه آماده مى‏كنند. بعضى دعا مى‏خوانند و بعضى به يكديگر وصيت مى‏كنند. و راستى در اينجا غوغايى است… اين را بدانيد كه من به اختيار خودم و بر حسب وظيفه شرعى و امر ولى امر و رهبرم حضرت امام خمينى قدم به اين مكان مقدس گذارده‏ام و خداى را بى‏نهايت شكر مى‏گزارم كه اين توفيق را به اين بنده گناهكارش عطا كرد.

شهيد ابوالفضل نادعلى‏

مناجات: اين خداى من، تو را ستايش مى‏كنم آنگونه كه پيامبران به درگاه تو حمد و ثنا مى‏كردند. تو را با دل و زبانى كه اولياء و بندگان مقرب، تو را تسبيح مى‏كنند، پرستش مى‏كنم. اى خدا، اى رحمان، اى رحيم، اى پناهگاه بى پناهان، اى محبوب و معبود من، تو را آنچنان كه هستى و آنگونه كه سزاوار آنى، ستايش مى‏كنم. تو را شكر مى‏كنم تا نيكبخت شوم و با شهدايى كه در راه رضا و خوشنودى تو در نيستى را كوبيدند تا هست شوند(محشور كنى). الهى، حمد و ثنايم را بپذير. هدايتم كن. جرائم مرا ببخش. دريچه مغفرت و رحمت را به روى من باز كن. و حال سرگشته مرا به جوار رحمت خود، به سوى بهشت راهنمايى كن. خدايا،…بنده‏اى محتاج و ذليلم، به اميد فيض تو روى به درگاهت آورده‏ام و پيشانى شرمسارى برخاك نهاده‏ام تا به تو بپيوندم.

شهيد عباس پاينده‏

مناجات: اى خداى من، زبانم گوياى آن نيست و عقلم را توان تفكر كه تو را حمد گويم. از اين رو كه به من روحيه‏اى عطا نموده‏اى كه از مرگ نمى‏ترسم و اين كار كه مرگم عروسى من شده…خدايا، احساس مى‏كنم كه روحم عوض شده. مرا حالى ديگر داده‏اى. نمى‏دانم چرا وقتى سر بر سجده مى‏گذارم، بى اختيار گناهانم در خاطرم زنده مى‏شود و اشك، مهر نمازم را سيراب مى‏كند. و در آن حال نمى‏دانم كه چه هستم، كجا هستم. و وقتى به خود مى‏آيم ؛ سر را از سجده برمى دارم، همرزمانم را مى‏بينم، از خجالت اينكه مرا در اين حال ديده‏اند، (آرزو مى‏كنم) آب شوم و برزمين فرو روم. و آنها با اين كلام كه عباس نكند مى‏خواهى نزد هم نامت عباس (ع) بروى، اندكى دلم را تسلى مى‏بخشند… خدايا، گاهى اوقات اشك در چشمانم حلقه مى‏زند. بعض، گلويم را مى‏فشارد. و درد، سرم را اذيت مى‏كند. و تمام اين ناراحتى‏ها فقط از اين كه مى‏ترسم نكند به خاطر سنگينى گناهانم نتوانم به سوى تو پرواز كنم… خدايا تو…مى‏دانى كه هرگاه نامى از حسين(ع) مى‏آيد، بى‏اختيار اشك در چشمانم جارى مى‏شود.

شهيد سيد طاهر دارابى چهره‏قانى‏

مناجات: خدايا، دردمندم. از شدت درد مى‏سوزم. قلبم مى‏خروشد. احساسم شعله مى‏كشد و بندبند وجودم از شدت درد صيحه مى‏زند. تو مرا در بستر مرگ آسايش بخش، خسته شدم، دلشكسته‏ام، نااميدم، ديگر آرزويى ندارم، احساس مى‏كنم كه اين دنيا ديگر جاى من نيست. با همه وداع مى‏كنم. و مى‏خواهم فقط با خداى خود تنها باشم. خدايا، به سوى تو مى‏آيم. از عالم و عالميان مى‏گريزم. تو مرا در جوار رحمت خود سكنا ده.
دفاع از اسلام و پشتيبانى از ولايت فقيه: به شما وصيّت مى‏كنم كه از روحانيت كه همان پيام رسانان خدا هستند و دين خدا را به مردم يادآورى مى‏كنند، پشتيبانى كنيد. و از ولايت فقيه – كه ادامه دهنده راه انبياء است – پشتيبانى كنيد. به امام عزيزتر از جانمان دعا كنيد و از امام دست برنداريد. هميشه از اسلام دفاع كنيد كه اسلام نجات دهنده مستضعفان جهان مى‏باشد.

شهيد محمد تقى امين‏

امام حسين (ع) و كربلا: جويبار خون كه از زخمگاه پيكره شهيدان تشنه لب در بيابان تفتيده و سوزان كنار فرات جارى شده بود، همواره و تا هميشه تاريخ، و هر روز موّاجتر و خروشناكتر از پيش بر گستره زمين جريان دارد. و پيام خون شهيدان را در گوش جانها زمزمه مى‏كند. و شور و شوق شهادت را در دل انسانها زنده مى‏سازد. و بر هر كوهسارى ارغوان خونرنگ عشق مى‏روياند. و بردشت… لاله‏هاى سرخ شهادت را به شكوفه مى‏نشاند. حسين (ع) رهبرى است كه به آزادگان جهان رسم و راه شهادت مى‏آموزد. و به قهرمانان درس اخلاص و پاكبازى مى‏دهد. و خلقها را به دفاع از حقيقتها فرا مى‏خواند. و به محكومان نظام‏هاى جور و جاهليت چگونه مردن را ياد مى‏دهد. و فلسفه ايثار، را در مكتب خويش تبيين مى‏كند. حسين(ع) آن ابرمرد تاريخ اسلام، حج را…به كربلا آورد. و سراپا تسليم و رضا در برابر دوست در عيد عاشورا به قربانگاه خويش آمد…

شهيد محمود حسين زاده‏

ايجاد زمينه ظهور، وظيفه روحانيت و ديگران: وظيفه ما (قشر روحانى و طلبه) رهبرى نيست كه به رهبر رساندن است. وظيفه ما ايجاد زمينه براى آن رهبر خدايى است كه با شاخصه عصمت… رهبرى مى‏كند….و تو اى برادر، بكوش كه خود سربازى شايسته باشى و بكوش كه سربازانى شايسته بسازى كه امام (زمان (عج)) سخت چشم انتظار است. و وظيفه‏اى كه تو دارى با وظيفه‏اى (را) كه امام دارد، اشتباه نگير و عوض نكن، كه وظيفه ما ساختن است و وظيفه او رهبرى و …

شهيد اصغر سعيدى‏

حمايت از دولت: پشت جبهه‏ها را با نماز جماعات و جمعه، و با جان و دل حمايت از دولت جمهورى اسلامى گرم نگهداريد. و در هنگام نارساييها و ناملايمات سخت فعلى از خواسته‏هاى غير ضرورى خود بكاهيد.

شهيد على خوش لهجه‏

ولى فقيه: امروز خورشيد اسلام در مشرق زمين با نداى هل من ناصر ينصرنى نور افشانى مى‏كند. و آنان كه اين نور را ديده‏اند (و) به او گرويده‏اند، سعادت آخرت را سبك كردند… ما امروز مكلف هستيم كه دستورات رهبر كبير انقلاب را دقيقاً عمل كنيم…پيوسته در خط ولايت فقيه باشيد تا اينكه نغمه‏هاى كور استعمار كه پس از 2500 سال از سرزمين اسلامى محو شده، رد پايى پيدا نكند.

شهيد محمد عبداللهى

توجه به خانواده شهدا: اى عزيزان، حتماً به خانواده‏هاى شهدا سربزنيد و آنان را دلدارى بدهيد؛ و بخصوص به خانواده‏اى كه بچه‏هاى كوچك دارند، حتماً سر بزنيد و آنان را يارى كنيد.
عشق به شهادت: عزت و شرف ما به ما حكم مى‏كند كه مرگ را در آغوش گيريم. آه خداى مهربان، چقدر مشتاقم كه هر چه زودتر به صف جوانان شهيد بپيوندم ان شاءاللّه…چقدر شهادت شيرين است. ان شاءاللّه شهادت نصيب اين دل خسته و سنگر نشين هم مى‏شود.
پيمان خون با حسين زمان: خدايا ما با تو پيمان بسته بوديم كه تا پايان راه برويم و حسين زمان را يارى مى‏دهيم. و بر پيمان خويش همچنان استوار مانديم تا شهادت… ما رزمندگان با امام خمينى ميثاق بسته‏ايم و به او وفاداريم، زيرا كه او به اسلام و قرآن وفادار است. و اگر چندين بار ما را بكشند و زنده كنند، دست از او بر نخواهيم كشيد. اين است راه سعادت و رسيدن به آقايمان حسين(ع).

شهيد هادى ولى مهانى‏

شهيد: سلام بر شهيدان گلگون كفن انقلاب اسلامى، آنان كه سرود عاشقى خواندند و رخت سفر به سوى حق بربستند و رفتند… تو اى شهيد، با خون كدام امام وضو گرفتى كه اينگونه به سوى نماز شهادت شتافتى و رفتى؟ شما از كدام مكتب درس آموختى كه حسين وار از جان خود گذشتى و شهادت را در آغوش خود صميمانه فشردى و به لقاء اللّه پيوستى؟ شما كدام شعر را زمزمه كردى كه اينگونه عاشق شدى و هجرت كردى؟…
مناجات: بياييد خدايى را حمد كنيم كه ما را از آتش دردناك قهرش آزاد سازد و به جوار لطف و كرمش رساند. حمدى خالصانه كه در شرف اخلاص باحمد فرشتگان حق معارضه و همسويى كند. و در مقام بهشت ابدى كرامت و نعمت بى‏حد در سر حد الهى، ما را با انبياء و رسل جمع گرداند.

/

تعامل فرهنگ خدمت رسانى به مردم با فرهنگ شهادت

 

تعامل فرهنگ خدمت رسانى به مردم با فرهنگ شهادت‏

سيد محمد باقر ركنى‏

مقدمه‏

اينك كه كم‏كم به پايان سال 82 موسوم به سال نهضت خدمات رسانى به مردم از ناحيه رهبر عظيم الشأن انقلاب اسلامى نزديك مى‏شويم مناسب آمد به رسم نقادى آن هم به نحو تبيين عملياتى‏تر آن و پرداخت به موضوع خاص دست زده شود.
اين كه در طليعه سال جديد پيشوا و مقتداى جامعه، شعار محورى همگان را نهضت خدمتگزارى به مردم بنامند، هم شادى آفرين است به لحاظ تشويق و ترغيب آحاد مردم اعم از كارگزاران، مسئولان، نخبگان، كارمندان، و كارگران و توده مردم به تلاش و كوشش بيشتر در جهت آبادانى و سازندگى هرچه بهتر مملكت، و هم قابل تأمل و تا حدودى ناخوشايند. از اين باب كه شايد اگر به پيام رهبر فرزانه انقلاب در آغاز سال‏هاى قبل مبنى بر رعايت انضباط اجتماعى، وجدان كارى و رفتار علوى توجه لازم شده بود، پيام آغازين امسال مضمون و محتواى ديگرى مى‏داشت. در مفيد و لازم بودن اينگونه پيام‏هاى راهبردى ارزشى هيچ شكى وجود ندارد اما از آنجا كه ما در جامعه‏اى مبتنى بر تعاليم عاليه اسلام زندگى مى‏كنيم كه شامل تأكيدات فراوانى در زمينه خدمت و كمك به ديگران مى‏باشد، شايد قبل از آنكه «جنبه تذكرى» اينگونه توصيه‏ها و سفارشات به ذهن ما خطور كند،«جنبه تنبهى» و هشدارى يا بيدار شدن از خواب غفلت براى ما تداعى شود. چون به نظر مى‏رسد با توجه به سفارشات مؤكد دينى و اخلاقى، هنوز مقوله خدمت و كمك به مردم در جامعه ما خصوصاً نظام ادارى كشور به صورت يك ضرورت و فرهنگ در نيامده است. اينكه ريشه و علت اين معضل چيست و از كجا نشأت مى‏گيرد و چه راه‏حلى براى رفع آن مفيد مى‏باشد بطور اختصار در تبيين اهميت مفاهيمى همچون مسئوليت پذيرى، فرهنگ شهادت، فرهنگ توجه و كمك رسانى به مردم و تعامل اين مقوله‏ها با يكديگر، بدان اشاره شده است.

مسئوليت پذيرى‏

تعهد داشتن و مسئوليت‏پذيرى انسان در قبال مسايل مختلف تاريچه‏اى به قدمت خلقت خود انسان دارد. از همان لحظه كه به امر پروردگار، روح الهى در جسم انسان دميده شد و مسجود ملائكه گرديد، انسان در برابر خالق بى‏همتاى خود، در برابر نفس خود و جهان اطراف خود، رسالت عظيم خليفةاللّهى و ديگر مسئوليت‏هاى بزرگ انسان بودن و انسان زيستن را متقبل گرديد. بدون ترديد اگر ما انسان‏ها به اين موضوع با تأمل بيشترى بنگريم و به راستى باور داشته باشيم در مقابل هرچيزى كه به نوعى در اختيارمان قرار گرفته واقعاً مسئول (مورد سؤال و بازخواست) هستيم، قطعاً نگرش ما به زندگى موقت در اين دنيا و شيوه سپرى كردن عمرمان، بطور اساسى و بنيانى دستخوش تغيير و تحولاتى به سمت خوبى‏ها و كمالات انسانى مى‏شود. چرا كه وقتى انسان متعهدانه‏تر برنامه زندگى خود را پياده كند، از لحظات و اوقات عمر خويش بهره‏هاى بيشترى نصيبش شده و نهايتاً از زندگى سعادتمندانه‏ترى برخوردار خواهد بود.

1- 1- احساس مسئوليت در برابر خدا

احساس مسئوليت هر فرد در مقابل ذات لايزال پروردگار جز در سايه بندگى بى‏قيد و شرط و اطاعت از اوامر الهى ميسّر نيست. كسى كه خود را موظف به پاسخگويى نسبت به خداى متعال بداند، يعنى خدا را در همه حالات و سكنات زندگيش حاضر و ناظر مى‏بيند.بنابراين چنين فردى چگونه مى‏تواند خودش را در معرض سخط و غضب پروردگارش قرار دهد؟ لذا مى‏توان نتيجه گرفت اين احساس مسئوليت آدمى را در مقابل خداوند، عاملى بسيار قوى و بازدارنده در اجتناب از گناه و معصيت و همچنين انگيزه‏اى بسيار مهم در مسير جلب رضاى پروردگار و انجام عمل صالح و نيكو و گام نهادن در جهت رستگارى انسان است.
«و لتسئلنّ عمّا كنتم تعملون.»(1) از همه آنچه انجام داده‏ايد سؤال خواهد شد.
«و لتسئلن يومئذ عن النعيم.»(2) قطعاً از نعمت‏ها در آن روز مورد سؤال قرار مى‏گيريد.

2-1- احساس مسئوليت در برابر خود

اگر انسان در قبال جسم و جان خود متعهد و مسئول باشد و واقعاً معتقد باشد حتى جسم و روحش امانتى است كه چند صباحى به وى سپرده شده و فرداى «يوم الحساب» كه همه اعمال كوچك و بزرگ او را به دقت محاسبه مى‏كنند، تمام اعضاء و جوارح بدن كه هر كدامشان مسئوليتى به عهده دارند نيز به سهم خود عليه صاحبانشان شهادت مى‏دهند، چگونه مى‏تواند نسبت به تأمين سلامت و مراقبت از جسم و جان خويش كوتاهى كند؟
«ان السمع و البصر و الفؤاد كل اولئك كان عنه مسئولا.»(3) در پيشگاه خدا، گوش، چشم و دل همه مسئولند.

3-1- احساس مسئوليت در برابر اجتماع(محيط)

انسان در محل كار و زندگى خود هم نسبت به همكار، همسايه، خانواده، جامعه، حكومت و خلاصه همه كسانى كه به نوعى در طول شبانه روز و به هراندازه كه با آنها ارتباطى دارد داراى حقوق و مسئوليت است.
«فلنسئلن الذين ارسل اليهم و لنسئلن المرسلين.»(4)پس ما هم از اعمال امم و هم از پيامبران آنها سؤال خواهيم كرد.
«اللهم صلّ على محمد و آله، تولنى فى جيرانى و موالى.»(5) بار خدايا! بر محمد و آلش درود فرست و مرا به بهترين وجه در رعايت حقوق همسايگان و دوستانم اعانت فرما.
گلاسر(6) از روان شناسان غربى در كتاب «مدارس بدون شكست» پس از بررسى انحرافات جوانان و نوجوانان معتقد است: «منشأ انحرافات افراد به علت نپذيرفتن مسئوليت اعمال خودشان است و براى بهبود اين ناهنجارى‏ها لازم است در اين افراد ايجاد مسئوليت بكنند.»
اگر دقيق‏تر به نتيجه تحقيق گلاسر بينديشيم مى‏توان ريشه همه ناملايمات و هرج و مرج‏هاى بزرگ جوامع بشرى اعم از جنگ و خونريزى‏ها، بى‏عدالتى‏ها و پايمال شدن حقوق مردم را در مسئول نبودن انسان‏هاى مختلف و مجرم نسبت به اعمالشان در نظر گرفت.
بنابراين با توجه به مطالب و اشارات فوق مى‏توان گفت كه هم به لحاظ اعتقادى و دينى و هم به لحاظ تجربى و علمى موضوع مسئوليت پذيرى و آشنا بودن به حقوق فردى و اجتماعى انسان‏ها، اهميت به سزايى در انتخاب نوع و شيوه صحيح يا غير صحيح زندگى آن‏ها دارد. به عبارت ديگر متعهدانه زندگى كردن و بى‏تفاوت نبودن به تبعات مختلف كردار و رفتارمان، عامل بسيار مؤثرى در تنظيم صحيح وظايف و اخلاق انسانى در مسير زندگى و سعادتمندى ما در اين دنيا و به تبع آن در سراى آخرت مى‏باشد.
لذا نبايد دستور صريح قرآن كريم را فراموش كرد كه: «كل نفس بما كسبت رهينه.»(7) هر نفسى در گرو آنچه كسب كرده، مى‏باشد. چرا كه دير يا زود «بازخورد» و تأثيرات وضعى اعمال خوب و بد ما هم در اين جهان و هم در جهان آخرت به خود ما باز مى‏گردد. و شايد به همين دليل است خداى متعال مى‏فرمايد:«و لا تزر وازرة وزر اخرى.»(8) و هيچ كس بار ديگرى (مسئوليت ديگرى) را بر ندارد.
نكته مهم ديگرى كه بطور كلى به واسطه ايجاد مسئوليت‏ها و رعايت حقوق افراد به وجود مى‏آيد، صرفا انجام دقيق تكاليف و وظايف محوله فردى و اجتماعى توسط انسان‏هاست. از آنجائى كه در آئين متعالى اسلام هدف اصلى آفرينش انسان، طاعت و بندگى محض خداوند متعال مى‏باشد «و ما خلقت الجنّ و انس الاّ ليعبدون»(9) و جن و انس را نيافريدم جز اينكه مرا عبادت كنند، و با توجه به اين كه اداى صحيح و كامل امر اطاعت از خدا، جز در سايه انجام كليه وظايف و شئونات بندگى (زندگى) خود، در جهت كسب رضايت پروردگار چيز ديگرى نيست، لذا نفس انجام تكاليف و مسئوليت‏ها كه همان رسالت اصلى انسان بودن يا به عبارتى ظهور انسانيت انسان است مهم مى‏باشد، نه دستيابى به نتايج مورد دلخواه و مطلوب انسان.

فرهنگ خدمت رسانى به مردم‏

بدون شك وقتى انسان در يك جامعه به عنوان جزئى از كل، زندگى مى‏كند، به طور طبيعى جهت ادامه زندگى جمعى و برقرارى ارتباطات و تعاملات روزمره، نسبت به همكيشان، همنوعان و اطرافيان خود داراى حقوق، وظايف و تكاليف مشخّصى مى‏باشد. كه همين مقررات و حقوق فيمابين انسان‏ها در يك جامعه، باعث «همبستگى اجتماعى»(10) مى‏گردد.
در مكتب اسلام نيز بسيارى از اصول و فروع دينى و اخلاقى ريشه در توجه و اهتمام و بى‏تفاوت نبودن به مسايل و مشكلات ساير افراد جامعه دارد. از باب نمونه مى‏توان به خمس، زكوة مواسات، امر به معروف و نهى از منكر اشاره كرد.
از طرفى چون دين مبين اسلام از جامع الاطراف بودن و گستردگى خاصى برخوردار است، لذا در دستورات و احكام خود به جنبه‏هاى فردى يا جمعى زندگى انسان‏ها به گونه‏اى پرداخته كه نمى‏توان رعايت حقوق و مسايل فردى را جداو بدون تأثير از مسايل گروهى در نظر گرفت. به عنوان مثال: پرداخت خمس (سهم امام(ع)) گرچه يك امر واجب شرعى و فردى است، اما مصرف آن جنبه عمومى دارد. يا مثلاً امر به معروف و نهى از منكر شايد در حد يك تذكر لسانى به نظر برخى عوام غير مؤثر و كارآمد باشد، لكن ماحصل استمرار اين وظيفه دينى تقويت بعد نظارت اجتماعى افراد بر يكديگر را در پى دارد.

1-2- اهتمام به امور ديگران يا خدمت رسانى به مردم‏

1-2-1- تعريف‏

ذيل لغت اهتمام در برخى فرهنگ لغات به مفاهيم متعددى مانند: توجه داشتن، سعى كردن اعتناء، كوشش، قصد و عزم، اندوه خوردن، اندوهگين شدن و غمخوارگى كردن اشاره شده است.(11)

1-2-2- تبيين‏

براى تبيين و شرح بيشتر مفهوم و اهميت لفظ اهتمام كافى است از ميان احاديث متعدد كه مضمونى يكسان دارند، از باب مثال تنها به كلام نورانى امام صادق(ع) توجه كنيم كه مى‏فرمايند:
«من لم يهتم بامور المسلمين فليس بمسلم.»(12) هر كه اهتمام به امور مسلمين ندارد، مسلمان نيست.
با توجه به معنى لغوى و مفهوم «اهتمام» در حديث فوق و هچنين احاديث مشابه اينگونه برمى‏آيد كه دستور و سفارش مؤكد دين اسلام (اهتمام داشتن به امور ديگران) كه در سيره اهل‏بيت(ع) به آن اشاره شده، در درجه اول توجه داشتن، احساس همدردى كردن و غمخوار يكديگر بودن در مسايل و مشكلات زندگى روزمره انسان هاست. به عبارت ديگر به فكر يكديگر بودن و همديگر را درك كردن، است. اهتمام ورزيدن به امور همنوعان همان داشتن دغدغه خاطر و بى‏تفاوت نبودن نسبت به وضعيت كلى و عمومى جامعه و مسايل مختلف افراد اجتماع اعم از خانواده، بستگان، همسايه، همكار و… مى‏باشد. اين موضوع يعنى اهتمام و توجه به امور ديگران(كه در مكتب ما به عنوان «ذوى‏الحقوق»(13)نيز بيان شده) تقدم دارد بر انواع كمك رسانى و خدمات كه افراد به صورت مادى و فيزيكى نسبت به هم انجام مى‏دهند. اگر چه مصداق عملى اهتمام داشتن به امور ديگران همان كمك‏هاى مادى افراد به يكديگر است كه در جامعه خودمان نيز مكرراً اينگونه موارد را شاهد هستيم. از قبيل: كمك‏هاى مالى و مادى افراد خيّر به افراد بى‏بضاعت، پرداخت صدقات، تقبل هزينه كودكان بى‏سرپرست و… .
بنابراين مشخص شد كه طبق تعاليم عاليه اسلام در باب خدمت به ديگران آنچه اهميت و ارجحيت دارد، در وهله اول همان نفس توجه داشتن و درك اوضاع و احوال همنوعان اعم از نزديكان و ساير اقشار مردم و پس از آن، كمك عملى مى‏باشد. به عنوان مثال: ممكن است شما از مشكل مالى و فقر دوست خود مطلع باشيد و از اين موضوع هم احساس ناراحتى كنيد اما وضعيت مالى خوبى نداشته باشيد كه به دوستتان كمكى كنيد يا به عبارت ديگر در حال حاضر به صورت عملى هيچ‏گونه كمكى از دست شما ساخته نيست. بنابراين مجبور باشيد فقط به ابراز همدردى لفظى و ذهنى بپردازيد. همين ابراز همدردى و احساس ناراحتى، مصداق اهتمام داشتن به امور ديگران است.
لذا با توجه به مطالب گذشته كه راجع به اداى تكليف و عدم توجه به نتيجه اعمال بيان گرديد، نيازى نيست كه كمك كردن شما به دوستتان حتماً جنبه ظاهرى و عملى داشته باشد، همين احساس همدردى صادقانه، تكليف شما در اين موقعيت است. حال اگر وضعيت مالى بهترى پيدا كرديد و توانستيد نياز دوستتان را نيز برآورده كنيد كه چه بهتر. و لابد به خاطر همين قبيل موارد است كه در منابع دينى ما آمده: اگر انسان حتى نيت كار خير بكند ولى نتواند آن را انجام دهد، ثواب انجام آن نيز براى شخص نيت كننده منظور مى‏شود.
امام باقر (ع): «خداوند بزرگ به موسى(ع) چنين وحى فرستاد: برخى از بندگان من با حسنه به من تقرب مى‏جويند و من در بهشت به آنان فرمانروايى مى‏دهم. موسى (ع) گفت: پروردگار من! اين حسنه چيست؟ خدا فرمود: با برادر دينى خود براى برآوردن نياز او به راه مى‏افتد، خواه اين نياز برآورده شود يا نشود.»(14)
جهت تبيين بهتر مفهوم اهتمام داشتن به امور يكديگر به ذكر حديثى ديگر از امام باقر(ع) مى‏پردازيم.
«اى جابر، به راستى خداى عزّ و جلّ، مؤمن را از سرشت بهشت آفريده و از وزش روح خود در آنان روان كرده، از اين رو مؤمن برادر پدرى و مادرى مؤمن است. چون به يكى از اين ارواح در يك شهر آزار رسد اين روح هم، غمگين شود چون از همان است.»(15)
حديث فوق به نوعى شرح و تفسير اين آيه شريفه است،«انما المؤمنون اخوه»(16) مؤمنين با يكديگر برادرند.
و چه زيبا سروده است سعدى شيرين سخن:
بنى آدم اعضاى يكديگرند
كه در آفرينش زيك گوهرند
چو عضوى بدرد آورد روزگار
دگر عضوها را نماند قرار
تو كز محنت ديگران بى‏غمى‏
نشايد كه نامت نهند آدمى‏

در ابيات فوق نيز، اهتمام ورزيدن به امور ديگران و بى‏تفاوت نبودن نسبت به افراد جامعه به خوبى نشان داده شده است.
مسلماً در مكتبى كه تنها احساس همدردى و عنايت به يكديگر اين قدر مورد توجه است، بحث خدمت رسانى و كمك كردن بدون واسطه نيز از اهميت فراوانى برخوردار مى‏باشد.
قال الصادق(ع):«المؤمنون خدم بعضهم لبعض.»(17) مؤمنان خدمتگزاران يكديگرند.
قال رسول اللّه (ص): «ايّما مسلم خدم قوما من المسلمين الاّ أعطاه اللّه مثل عددهم خداما فى الجنة.»(18) هر مسلمانى كه به مسلمين خدمت كند(سزاوار نيست) جز اينكه خدا به شماره آنان (مسلمين) از خدمتكاران بهشتى به او عطا فرمايد.
در حديثى ديگر از امام صادق(ع) چنان حقوق افراد جامعه اسلامى نسبت به يكديگر عظيم و بزرگ شمرده شده كه امام (ع) ابا دارند آنها را به راحتى بيان كنند:
«معلى بن خنيس گويد: به امام صادق(ع) گفتم: حق مسلمان بر مسلمان چيست؟ فرمود: براى او هفت حق است كه هر كدام در مقام خود واجب است بر او، اگر يكى از آنها را ضايع و بى‏اجر گذارد، از ولايت و اطاعت خدا بيرون است و براى خداوند هيچ بهره‏اى از بندگى در او نيست. به او گفتم: قربانت گردم، آنها چيستند؟ فرمود: اى معلى، به راستى كه من بر تو مهربانم و مى‏ترسم كه آنها را ضايع كنى و نگهدارى نكنى و بدانى و بكار نبندى. گويد به او گفتم: لاحول و لا قوة الا باللّه» فرمود: آسان‏تر آنها اين حق است كه:
«1- دوست بدارى براى او آنچه را براى خودت دوست دارى و بد دارى براى او آنچه را براى خود بد دارى.
2- از خشم او كناره كنى و خشنودى او را پيروى كنى و فرمان او را ببرى.
3- اگر تو را خدمتكاريست و برادرت را خدمتكارى نيست، خدمتكار خود را بفرستى تا جامه او را بشويد و خوراك او را بسازد و بستر او را پهن كند…»(19)
به راستى آيا ما به عنوان يك مسلمان توانسته‏ايم در مجموعه كوچك زندگى خودمان اعم از محيط خانه، محل زندگى و يا محل كارمان حقوق برادرى و مسلمانى كه بر عهده‏امان است را به خوبى اداء كنيم؟

فرهنگ شهادت‏

منظور از فرهنگ شهادت اجمالاً به مجموعه اعتقادات دينى و آموزه‏هايى كه باعث شكل‏گيرى و رشد روحيه شجاعت، مبارزه و جهاد در راه خداى متعال كه نهايتاً به كشته شدن افراد در راه ايمان و عقيده‏اشان منجر مى‏شود، مى‏باشد.و محور اصلى اين فرهنگ نيز همان شهيد و انگيزه‏هاى متقن و مقدسى است كه او را به سمت شهادت‏طلبى سوق مى‏دهد.
1- 3- تعريف‏
در لغت به كسى كه چيزى از ديد علمش (آگاهيش) پنهان نيست،گواه و آنكه در شهادتش امين مى‏باشد، به عنوان الشهيد ياد شده است.(20) شهادت نيز داراى معانى مختلفى از قبيل: خبر قطعى شهادت و گواهى دادن، سوگند، گواهى قبولى، گواهى پزشك و مرگ در راه خدا مى‏باشد.(21) گرچه معنى تحت اللفظى شهيد و شهادت در مجموع همان شاهد، گواه و ناظر بودن را مى‏رساند، و به طور دقيق اشاره‏اى به شخص كشته شده در راه خدا اطلاق نمى‏گردد، لكن در فرهنگ عمومى جوامع مسلمين لفظ شهيد به معناى متعارف و مصطلح آن (كسى كه به واسطه جهاد در راه خدا كشته شده است) به كار مى‏رود كه در اين نوشتار نيز مقصود از شهيد و شهادت، مفهوم متداول آن مى‏باشد.

2-3- تبيين‏

شهيد، شهادت‏طلبى و شهادت از جمله عبارات مقدس و قابل احترام در كليه جوامع و اديان مختلف است. كه قدمت زيادى (حتى قبل از ظهور دين اسلام) دارد. چرا كه اين عبارات مقدس، تداعى كننده بسيارى از صفات حسنه، پسنديده و مورد احترام انسان‏ها از قبيل: فداكارى،شجاعت،آزادگى، عزت و… مى‏باشد. و صرفاً از زاويه مذهبى و اعتقادى به آن توجه نشده است.(22)
عزيزترين سرمايه آدمى جان اوست، زيرا تمام تلاش و كوشش انسان در عرصه زندگى بدان جهت است كه اين جان را از حوادث مختلف مصون نگهداشته و چند صباحى در اين عالم خاكى، عمر خويش را سپرى كند. بنابراين اميد به زندگى دنيوى به واسطه در قيد حيات بودن انسان، تحقق پيدا مى‏كند وگرنه تفاوتى ميان جمادات و انسان زنده وجود نمى‏داشت.
در طول تاريخ بشريت انسان‏هايى بوده و هستند كه از گرانقدرترين هديه الهى به وديعت گذاشته شده در كالبد آنها، به راحتى صرف نظر كرده و اين گوهر ارزشمند(جان) خود را در نهايت آگاهى و اخلاص با خالق خويش معامله كرده‏اند.
«ان اللّه اشترى من المؤمنين انفسهم و اموالهم بأنّ لهم الجنه يقاتلون فى سبيل اللّه فيقتلون و يقتلون وعدا عليه حقاً فى التوريه و الإنجيل و القرآن و من اوفى بعهده من اللّه فاستبشروا ببيعكم الذى بايعتم به و ذلك هو الفوز العظيم.»(23) همانا خداوند خريدارى كرده از مؤمنين جان و مالشان را به بهاى بهشت، تا آنها در راه خدا جهاد كنند كه دشمنان دين را به قتل رسانند و يا خود كشته شوند، اين وعده قطعى است بر خدا و عهدى است كه در كتب آسمانى تورات و انجيل و قرآن ياد فرموده و از خدا باوفاتر به عهد كيست؟ اى اهل ايمان بشارت باد بر شما در اين معامله كه با خدا مى‏كنيد، كه اين حقيقت سعادت و پيروزى بزرگى است.
آيا معامله‏اى بهتر و باعظمت‏تر از اين كه خريدار آن خداى متعال و فروشندگان آن افراد پرهيزكار و صالح و متاع مورد معامله نيز جان آدمى (گران قيمت‏ترين كالاى زندگى) باشد مى‏توان سراغ گرفت؟ تجارت بسيار بزرگى كه هر سه وجه آن يعنى خريدار، فروشنده و كالاى مورد معامله در نهايت كمال و پسنديده‏ترين حالات ممكنه خود قرار دارند. وه! كه چه سعادتى! «خوشا به حال آنانى كه در اين قافله نور جان و سر باختند.»(24)
آرى شهدا همان انسان‏هاى بزرگ و ارزشمندى هستند كه براى جلب رضاى معبود از همه هستى و حق حيات خود در اين دنياى فانى گذشته و از نثار عزيزترين سرمايه خود در راه جانان، دريغ نكرده‏اند.
به همين دليل در آيات و روايات متعدد از مقام والا و شامخ شهدا تجليل فراوان و به نيكى ياد شده است، كه جهت يادآورى به ذكر چند مورد اشاره مى‏شود:
«ولئن قتلتم فى سبيل اللّه او متم لمغفرة من اللّه و رحمة خير ممّا يجمعون.»(25) و اگر در راه خدا كشته شده و يا بميريد در آن جهان به آمرزش و رحمت خدا نايل شويد و آن بهتر از هر چيزى است كه در حيات دنيا فراهم نموده‏ايد.
«ولا تحسبن الذين قتلوا فى سبيل اللّه امواتاً بل احياء عند ربهم يرزقون. فرحين بما آتيهم اللّه من فضله.»(26)البته نپنداريد كه كشته شدگان در راه خدا مرده‏اند بلكه آنان زنده‏اند و نزد خدا روزى مى‏خورند. پس آنان به فضل و رحمتى كه از خداوند نصيبشان گرديده شادمانند.
قال رسول اللّه (ص): «فوق كلى ذى برّ برٌّ، حتى يقتل فى سبيل اللّه و اذا قتل فى سبيل اللّه فليس فوقه برّ.»(27) بالا دست هر نيكوكارى، نيكوكار ديگريست تا آن گاه كه در راه خدا شهيد شود و همين كه در راه خدا شهيد شد، ديگر بالادست ندارد.
ذكر مطالب فوق جهت تبيين اهميت و جايگاه شهيد و شهادت در جامعه با توجه به بضاعت اين نوشتار، كافى به نظر مى‏رسد.

تعامل فرهنگ خدمت رسانى به مردم با فرهنگ شهادت‏

تا اينجا به بررسى مسئله مهم مسئوليت پذيرى انسان و رابطه آن با حقوق مختلفه وى نسبت به خدا، خود انسان و اجتماع (محيط) به عنوان بستر اصلى و زمينه بروز انسانيت انسان يا به عبارتى رسالت واقعى انسان بودن، و همچنين به تبيين فرهنگ اهتمام داشتن به امور ديگران(خدمت رسانى به مردم) و فرهنگ ارزشمند شهادت پرداختيم.

1-4- ضرورت پذيرش مسئوليت پذيرى در تعامل فرهنگ شهادت با فرهنگ خدمت رسانى به مردم‏

اعتقاد ما بر اين است كه اگر مفهوم دقيق مسئوليت‏پذيرى و به تبع آن آشنايى كامل به حقوق انسانى – از جميع جهات – براى افراد روشن شود و به درستى، اهميت و ضرورت كاركردى آن در رفتار و اعمال انسان‏ها به منصه ظهور برسد، مفهوم مقوله‏هايى چون خدمت به ديگران و شهادت سهل‏تر به نظر مى‏رسد. و وقتى فهم و درك موضوعى آسان باشد، عمل به آن نيز راحت‏تر است. چرا كه عنصر باور و اعتقاد به اعمال باعث مى‏شود ويژگى‏هاى رفتارى انسان به صورت «ملكه اخلاقى» دربيايد.
در فصل نخست با استناد به آيات و روايات متعدد و حتى نتيجه يك تحقيق روان شناسانه، ضرورت مسئوليت‏پذيرى و رعايت حدود و ثغور حقوق انسانى به اثبات رسيد.
در ادامه با روشن شدن اهميت اهتمام ورزيدن به امور همنوعان و خدمت رسانى به مردم، مسئله رعايت و اداى حقوق اجتماعى و دينى افراد نسبت به يكديگر نيز بيان گرديد. تا جائى كه بى‏خبرى و بى‏تفاوتى انسان نسبت به وضعيت افرادى كه در اطراف وى زندگى مى‏كنند مثل: همسايه،همكار،دوست و…مساوى با كفر و بى‏دينى تلقى شده است.
همچنين مشخص شد «شهيد» انسان بزرگى است كه از قيمتى‏ترين گوهر وجودش (جان) صرف نظر كرده و آن را فداى عقيده خود مى‏كند.
با توجه به توضيحات فوق به نظر مى‏رسد كه شخص شهيد، كامل‏ترين مرتبه اداى حقوق و رسالت بندگى و انسانى خود را به بهترين وجه اداء نموده است.

2-4- شهادت، كمال احساس مسئوليت‏

كامل‏ترين شكل انجام تكاليف و وظيفه اين است كه انسان هم در مقابل خداى خويش، هم نفس خود و هم در برابر اجتماع(محيط)، بدون هيچ كم و كاستى مسئوليت خطير يا به عبارتى حقوق مشخصه خود را اداء نمايد.
شهيد در مقابل حق حياتى كه خالقش به او عطا كرده، با خود خدا وارد معامله مى‏شود(28) و جانش را به جانان اصلى بر مى‏گرداند. و آيا در مورد مرگ و قبض روح و جان آدمى، خريدار بهترى جز خداى متعال مى‏توان سراغ داشت كه انسان جانش را به جاى خدا، به او تقديم كند؟ قطعاً جواب منفى است.
لذا شهادت و كشته شدن در راه خدا، شريف‏ترين و والاترين نوع جان دادن و مرگى است كه براى انسان‏ها متصور است. پس در مقوله وظيفه ومسئوليت انسان نسبت به خدا شايد يكى از زيباترين مصاديق اداى حق خالق، همين شهادت در راه خدا باشد. در خصوص مسئوليت انسان در قبال خودش نيز، چون شهيد عزيزترين امانت الهى كه همان جسم و جان اوست، به صورت تام و تمام به صاحب اصلى آن يعنى منبع حقيقى روح كه خداوند متعال است(29) تقديم مى‏كند لذا فرصتى براى شهيد باقى نمى‏ماند كه به جسم و جانش آسيب و ضررى برسد بنابراين ديگر نيازى به مراقبت و تأمين سلامت جسم و جان ندارد. چرا كه نگران صدمه ديدن و يا تلف شدن نعمت سلامتى جسم و جانش نيست. بنابراين شهيد در مقابل رعايت كامل حق انسان نسبت به خودش نيز به نحو احسن و اكمل انجام وظيفه مى‏نمايد.
همچنين در مقابل اجتماع (محيط) نيز شهيد با تقديم گرانقدرترين سرمايه خود كه همان جسم و جان اوست، آخرين مرتبه كمك و خدمت رسانى به ديگران را به نمايش مى‏گذارد. او هستى خود را فدا مى‏كند تا امكان زندگى براى ديگران فراهم بيايد. لذا شهادت شهيد از مرحله اهتمام ورزيدن فراتر رفته و زيباترين تجلى و نماد خدمتگزارى به مردم را به تصوير مى‏كشاند. به همين دليل است كه حق شهدا بيش از حق ديگران بر افراد جامعه است.
شهيد مطهرى در همين رابطه مى‏گويد: «همه گروه‏هاى خدمتگزار مديون شهدا هستند ولى شهدا مديون آنها نيستند يا كمتر مديون آنها هستند، عالم در علم خود، فيلسوف در فلسفه خود، مخترع در اختراع خود و معلم اخلاق در تعليمات اخلاقى خود نيازمند محيطى مساعد و آزادند تا خدمت خود را انجام دهند ولى شهيد آن كسى است كه با فداكارى و از خود گذشتگى خود و با سوختن و خاكستر شدن خود، محيط را براى ديگران مساعد مى‏كند. مثل شهيد مثل شمع است كه خدمتش از نوع سوخته شدن و فانى شدن و پرتو افكندن است، تا ديگران در اين پرتو كه به بهاى نيستى او تمام شده، بنشينند و آسايش يابند و كار خويش را انجام دهند.»(30) ادامه دارد.

پى‏نوشت‏ها: –
1. سوره نحل، آيه 93.
2. سوره تكاثر، آيه 8.
3. سوره اسراء، آيه 36.
4. سوره اعراف، آيه 6.
5. صحيفه سجاديه، دعاى 26.
6. Glaser
7. سوره مدثر، آيه 38.
8. سوره اسراء، آيه 15.
9. سوره ذاريات، آيه 56.
10. Social cohesion
11. لغت‏نامه دهخدا، ج 8،ص 174.
12. اصول كافى، ج‏4، ص 485.
13. صاحبان حق و حقوق، جهت آگاهى بيشتر از انواع حقوق و صاحبان آن، ر.ك. رساله حقوق امام سجاد(ع).
14. الحياه، ج 5، ص‏147.
15. اصول كافى، ج 4، ص 485.
16. سوره حجرات، آيه 10.
17. الحياه، ج 5، ص 142.
18. اصول كافى، ج 4، ص 617.
19. اصول كافى، ج 4، ص 501.
20. ترجمه المنجد، ج 1، ص 563.
21. همان، ص 563.
22. اميل دوركيم (جامعه شناس فرانسوى) اين نوع فداكارى و بذل جان افراد براى بقاء جامعه را، خودكشى دگرخواهانه يا نوع دوستانه مى‏داند كه نشانه شديدترين مكانيسم تنظيم روابط فرد با اجتماع است. (بالاترين نماد فناشدن فرد براى جامعه) كوزر، ليوئيس، زندگى و انديشه بزرگان جامعه‏شناسى، ص 194.
23. سوره توبه، آيه 111.
24. امام خمينى (ره) صحيفه انقلاب، ص 61.
25. سوره آل عمران، آيه 157.
26. سوره آل عمران، آيه 169 و 170 .
27. شهيد مطهرى، قيام و انقلاب مهدى (ع)، ص 76.
28. «انّ اللّه اشترى من المؤمنين انفسهم…» همانا خداوند خريدارى كرده از مؤمنين جانشان. سوره توبه، آيه 111.
29. «ثم سوّيه و نفخ فيه من روحه» سپس آن را نيكو بياراست و از روح خود در آن دميد. سوره سجده، آيه 9.
30. شهيد مطهرى، قيام و انقلاب مهدى (ع)، ص 76.

 

/

فرهنگ گفتار در قرآن

 

فرهنگ گفتار در قرآن‏

محمد حسن درايتى‏
ستاد نشر رسانه‏اى مركز فرهنگ و معارف قرآن‏

اشاره‏

قرآن كلام الهى و بزرگترين معجزه‏ى خاتم پيامبران(ص) و شايسته‏ترين راهنماى انسان‏ها تا پايان تاريخ مى‏باشد. كتابى كه هدف نزول خود را هدايت بشر و راهنمايى او براى خروج از تاريكى‏ها به سوى نور بيان كرده است. و از آن‏جايى كه خود را بهترين سخنان دانسته، برماست براى دانستن فرهنگ گفتار، دست به دامن قرآن زده و در فهم آن سخن اهل ذكر يعنى ائمه‏ى معصومين(ع) را معيار حقّانيت و صحّت آن بدانيم؛ زيرا كه خود قرآن مى‏فرمايد: «اگر نمى‏دانيد از اهل ذكر بپرسيد».(1)

مفهوم شناسى

فرهنگ: براى «فرهنگ» تعريف‏هاى چندى بيان شده است: تنها يكى از جامع‏ترين آن‏ها را در اين‏جا ذكر مى‏كنيم: «فرهنگ عبارت است از: مجموعه‏ى دريافت‏ها، دانسته‏ها و يافته‏هاى رشد يافته‏ى عقلى و احساسى و اخلاقى كه به زندگى انسان كمال و ارزش مى‏بخشد و مايه‏ى بازشناسى زندگى انسانى از زندگى حيوانى است».(2)
گفتار: گفتار، به گفتن، گفت، سخن، گفته مى‏گويند،(3) و بعضى ديگر، حديث، مقاله، مقال، كلام را بر آن افزوده‏اند.(4)
اهميت سخن: زبان از نعمت‏هاى بزرگ
آفريدگار هستى به انسان است. خداوند متعال در سوره‏ى بلد پس از ذكر سوگندهايى پر معنا، و اشاره به زندگى پررنج انسان، شمارى از مهم‏ترين نعمت‏هايى را كه به بشر ارزانى داشته است يادآور مى‏شود، كه يكى از آن‏ها نعمت زبان است: «آيا براى او دو چشم قرار نداديم و يك زبان و دو لب؟»(5)
زبان از اعضاى شگفت‏انگيز بدن انسان است و وظايف بزرگى را عهده‏دار مى‏باشد كه از مهم‏ترين آن‏ها سخن گفتن است. ايزد متعال در قرآن كريم پس از ذكر خلقت انسان، از نعمت بيان، سخن گفته و فرموده است: «خداى رحمان، قرآن را ياد داد، انسان را آفريد، و به او «بيان» را آموخت».(6)
نگاهى به آفت‏هاى كلام: بايد به ياد داشت كه توان تكلّم، با آن كه از نعمت‏هاى گران‏سنگ پروردگار و از خصايص بشر است و با آن كه فوايدى بسيار را در راه رشد و تكامل انسان در بر دارد مى‏تواند منشأ بسيارى از ضررهاى مادى و معنوى شود و گاه انسان را به پرتگاه سقوط بكشاند. از اين‏رو، بر هر فردى است كه مراقب زبان خويش باشد، زيرا بيشترين گناه از زبان سر مى‏زند. قرآن كريم در آيات زيادى به زشتى‏هاى گفتار اشاره مى‏كند و روايات بسيارى نيز از معصومان(ع) رسيده است. اميرمؤمنان(ع) مى‏فرمايد: بلا و مصيبت انسان در زبان اوست.(7) و نيز بيان مى‏دارد: بسا آدمى، كه زبانى او را هلاك كرده باشد.(8) و يا مى‏فرمايد: مرد بايد زبانش را حفظ كند، زير همانا اين زبان سركش، صاحب خود را به هلاكت مى‏اندازد. به خدا سوگند، پرهيزگارى را نديده‏ام كه تقوا براى او سودمند باشد مگر آن كه زبان خويش را حفظ كرده بود.(9)

معيارهاى ارزشى گفتار

آيا هر سخنى داراى ارزش و اعتبار است؟ و بر هر سخنى مى‏توان نام گفتار ارزشمند و پسنديده نهاد؟ مسلّم جواب منفى است. چه بسيار سخنانى كه نه تنها ارزش ندارند كه در بى‏ارزشى آنها همان بس كه بلا(10)، فتنه(11)، خون‏ريزى(12) و… را بدنبال دارند.
قرآن‏كريم معيارهايى را براى گفتار، بيان داشته كه پاره‏اى از آنان را يادآور مى‏شويم:
1. عقلانيت و انديشيدن: انديشه و خردورزى، مهم‏ترين تكيه‏گاه اسلام در عقايد، اخلاق، كردار و گفتار است. از نظر اين آيين توحيدى، انسان حق ندارد آن‏چه را كه عقل نادرست مى‏داند، باور كند؛ صفاتى را كه خرد ناپسند مى‏داند، بدان متّصف شود؛ و رفتارى كه عقل ناشايست مى‏داند انجام دهد؛ و گفتارى را كه خرد بى‏ارزش و ناهنجار مى‏داند به زبان جارى كند.
روايتى كه از امامان معصوم(ع) بدست ما رسيده است نيز سخنى را با ارزش مى‏داند كه همراه با انديشيدن باشد: امام على(ع) مى‏فرمايد: انديشه كردن در گفتار، ايمن مى‏سازد از لغزش.(13) و نيز مى‏فرمايد: كسى كه در كلام خود تجسّس و تفحّص و تأمّل كند، غلط او كم شود.(14)
از مجموع آيات و روايات، اين مطلب به دست مى‏آيد كه كلامى داراى ارزش و اعتبار است كه خردمندانه و همراه با خردورزى و انديشيدن باشد؛ يعنى افزون بر عاقلانه بودن گفتار، گوينده قبل از سخن گفتن در گفتار خويش انديشه نموده و آنگاه لب به سخن باز كند، زيرا هر سخن جايى و هر نكته مكانى دارد.
2. علم و آگاهى: قرآن مجيد يكى از معيارهاى ارزشى را در تمامى برنامه‏هاى بشر و از جمله در گفتار علم و عمل مى‏داند. از اين‏رو، انسان را از بر پايى نماز در حال مستى باز مى‏دارد و علت آن را آگاهانه سخن گفتن انسان ذكر مى‏كند و مى‏فرمايد: «اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد! در حال مستى به نماز نزديك نشويد، تا بدانيد چه مى‏گوييد…»(15)
يكى از علت‏هاى حقانيّت و برترى سخنان نوح(ع) را، علم و آگاهى آن حضرت به پروردگارش دانسته و مى‏گويد: «رسالت‏هاى پروردگارم را به شما ابلاغ مى‏كنم؛ و خيرخواه شما هستم؛ و از خداوند چيزهايى مى‏دانم كه شما نمى‏دانيد»(16)
از مجموع آيات، اين مطلب به دست مى‏آيد كه يكى از معيارهاى ارزشى گفتار آگاهانه بودن آن است و سخنى كه ناآگاهانه به زبان آيد بسيار سست، پَست، بى‏ارزش و ناپسند است.
3. عمل: از معيارهاى ارزشى ديگر سخن، عمل گوينده به كلام خويش است. خداوند متعال در آياتى از گفتار بدون عمل نهى كرده و آن را نكوهش نموده و مورد خشم و غضب خود دانسته است: «اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد! چرا سخنى مى‏گوييد كه عمل نمى‏كنيد؟ نزد خدا بسيار موجب خشم است كه سخنى بگوييد كه عمل نمى‏كنيد»(17)
4. حق و استوار: پروردگار متعال در قرآن مجيد مؤمنان را به گفتار حق و همراه بودن سخن با برهان و استحكام دعوت و فرموده است: «اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد، تقواى الهى پيشه كنيد، و سخن حق [و استوار ]گوييد.»(18)
علامه طباطبايى(ره) پس از معناى كلمه‏ى «سديد» مى‏فرمايد: «قول سديد، عبارت است از كلامى كه هم مطابق با واقع باشد و هم لغو نباشد، و يا اگر فايده دارد فايده‏اش چون سخن‏چينى و امثال آن، غير مشروع نباشد، پس بر مؤمن لازم است كه به راستى آنچه مى‏گويد مطمئن باشد و نيز گفتار خود را بيازمايد كه لغو و يا مايه‏ى افساد نباشد».(19)
5. رعايت ادب: از ديدگاه قرآن كريم، گفتارى با ارزش است كه همراه با فرهنگ و ادب باشد، سخنى گرچه فى نفسه باارزش باشد (مانند آيات شريفه قرآن) ولى اگر گوينده با عدم رعايت ادب، آن را به زبان آورد، سخنى بى‏ارزش و بى‏اثر خواهد بود. از اين‏رو، پروردگار عالم آن‏گاه كه موسى و هارون را مأمور به رفتن به پيش فرعون و دعوت او مى‏نمايد، مى‏فرمايد: «با او سخنى نرم گوييد، شايد كه پند پذيرد يا بترسد».(20)

ادب گفتار در فرهنگ وحى‏

علامه طباطبايى(ره) در تعريف ادب مى‏فرمايد: «ادب، بنابر آنچه از معناى آن استفاده مى‏شود، هيأت زيبا و پسنديده‏اى است كه طبع و سليقه چنين سزاوار مى‏داند كه هر عمل مشروعى چه دينى باشد و چه عقلى مانند آداب دعا و آداب ديدار دوستان بر طبق آن هيأت واقع شود. به عبارت ديگر: ادب عبارتست از ظرافت عمل».(21)
سخن گفتن، همچون ديگر كارهاى شرعى، ادب خاص خود را مى‏طلبد كه در اين مختصر به آن مى‏پردازيم و يادآور مى‏شويم آنچه در اين بحث مطرح مى‏شود عملى كردن آن مختصّ به گروهى خاص نمى‏باشد بلكه عموميت دارد و لازم است در رابطه با تمامى انسان‏ها اعم از مرد و زن، مؤمن و كافر، بزرگسال و خردسال دانا و نادان به اجرا در آيد.
1. نيكو سخن گفتن و رعايت عفت كلام: در آيات مختلف قرآن كريم، خداوند متعال با پيامبران، ملائكه، مؤمنان، عموم مردم و حتى با كفار و مشركان، ادب در كلام را كاملاً رعايت مى‏كند. به مؤمنان نيز دستور مى‏دهد با ديگران زيبا سخن گفته و از به زبان آوردن گفتار زشت و بى‏ادبانه (حتّى در مقابل كافران و ابلهان) دورى گزينند: «با مردم (به زبان) خوش سخن بگوييد»(22) و نيز مى‏فرمايد: «و به بندگانم بگو: آنچه را كه بهتر است بگويند، كه شيطان ميانشان را به هم مى‏زند، زيرا شيطان همواره براى انسان دشمنى آشكار است.»(23)
2. آهستگى در كلام: آهسته سخن گفتن از بهترين و زيباترين آداب گفتار و نشانه ادب است. قرآن مجيد مسلمانان را به رعايت اين خصلت بزرگ و با ارزش دعوت كرده و صداى افرادى كه با فرياد سخن مى‏گويند را به صداى درازگوش تشبيه نموده است: «[لقمان به فرزند خود گفت: اى پسرك من‏] در راه رفتن خود ميانه‏رو باش، و صدايت را آهسته‏ساز، كه بدترين آوازها بانگ خران است»(24)
3. پرهيز از بيهوده‏گويى: ادب اقتضاى آن را دارد كه گوينده در گفتار خود از سخنان لغو و بيهوده دورى نموده و كلمات شيوا و مفيد را به زبان آورد. بيهوده‏گويى يكى از اخلاق ناپسند است كه ايزد منّان دورى از آن را يكى از ويژگى‏هاى مؤمنان بر شمرده است: «[مؤمنان رستگار شدند] و آنان كه از بيهوده روى‏گردانند».(25)
علامه طباطبايى(ره) درباره‏ى معناى كلمه «لغو» مى‏گويد: ««لغو» كارى است كه داراى فايده نباشد؛ و از ديدگاه دين «لغو = بيهوده»، اعمال مباح و حلالى است كه صاحبش در آخرت از آن سودى نبرد؛ و يا در دنيا از آن سودى كه منتهى به سود آخرت گردد عايد او نشود، مانند خوردن و آشاميدن به داعى شهوت در غذا كه لغو است؛ چون غرض از اكل و شرب گرفتن نيرو براى اطاعت و عبادت خداست».(26)

شيوه‏هاى سخن‏

در قرآن كريم براى هر گفت و شنودى نوع و شيوه‏اى خاص از گفتار توصيه شده مانند: قول حسن، قول معروف، قول كريم؛ و استفاده از بعضى شيوه‏ها مورد نهى قرار گرفته است، مانند: مكالمه با صداى بلند، يا با ناز و كرشمه‏

1. گفتار مؤمنان با يكديگر:

الف. استوارى كلام: با پايه و اساس سخن گفتن را خداوند متعال به مؤمنان دستور مى‏دهد و به آنان تأكيد مى‏كند، اين‏گونه با يك ديگر سخن بگويد: «اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد، از خدا پروا داريد و سخنى استوار گوييد»(27).
ب. سوژه به دشمن ندادن: بر مؤمنان لازم است علاوه بر استوار سخن گفتن؛ به گونه‏اى تكلّم كنند كه كفّار، مشركان و منافقان آنان را به استهزا نگيرند، و به عبارت ديگر: مؤمنان بايد با يكديگر به گونه‏اى سخن بگويند كه سوژه به دشمن ندهند. آيه 104 بقره بيان كننده همين مطلب است: «اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد، نگوييد: «راعنا» و بگوييد: «انظرنا» و [اين توصيه را] بشنويد، و كافران را عذابى دردناك است».

2. سخن گفتن با پدر و مادر:

قرآن كريم براى پدر و مادر مقام و جايگاه بلندى را قائل است و در آيات 23 و 24 سوره مباركه اسراء دستورهاى بسيار مهمّى را به فرزندان مى‏دهد كه پاره‏اى از آنها را ياد آور مى‏شويم:
الف. از به كار بردن كلماتى كه خلاف ادب و احترام است مانند گفتن كلمه «اف» كه ناراحتى فرزند را مى‏رساند خوددارى نمايند: «فلاتقل لهما افّ؛ به آنها [حتّى ]«افّ» مگو»
ب. از گفتن كلماتى كه باعث رنجش آنان مى‏شود بپرهيزند مانند: داد زدن و يا درشت سخن گفتن با آنان «ولا تَنهَرهُما؛ به آنان پرخاش مكن»
ج. بر فرزندان لازم است با پدر و مادر، شايسته و با بزرگوارى و كريمانه سخن بگويند و از بكار بردن كلمات زشت و ناشايست بپرهيزند: «وقُل لَهُما قَولًا كَريما؛ و با آنان سخنى شايسته بگوى»
د. بر فرزندان واجب است با پدر و مادر متواضعانه سخن بگويند و از به كار بردن كلمات و سخنان متكبّرانه دورى نمايند. «واخفِض لَهُما جَناحَ الذُّلِ‏ّ مِنَ الرَّحمَةِ؛ و از سر مهربانى، بال فروتنى بر آنان بگستر»
ه. برفرزند است كه از خداى تعالى براى والدين خود طلب خير و براى آنان دعا كند و رحمت و آمرزش پروردگار را خواستار شود: «وقُل رَبِ‏ّ ارحَمهُما كَما رَبَّيانى صَغيرا؛ و بگو پروردگارا، آن دو را رحمت كن چنانكه مراد در خُردى پروردند».

3. سخن گفتن با فرزندان:

بر والدين لازم است در گفت و شنود با فرزندان خود نكاتى را رعايت كنند؛ كه در اينجا به پاره‏اى از آنها اشاره مى‏كنيم:
الف -ادب و مهربانى و دلسوزى: در آيات مختلف قرآن، پيامبران الهى مانند: نوح، ابراهيم، يعقوب و لقمان(ع) فرزندانشان را با كلمه‏ى «يابنّى» مورد خطاب قرار داده‏اند؛(28) و اين كلمه، علاوه بر اين كه رعايت ادب را نسبت به فرزند همراه دارد دلسوزى و شفقت را نيز مى‏رساند.(29)
ب – اندرز و نصيحت: داستان‏هاى مختلفى را كه قرآن مجيد از پيامبر الهى(ع) نقل كرده است، بيان كننده‏ى اين مطلب است كه بزرگواران، فرزندانشان را با استفاده از بهترين روش، يعنى مؤدبانه و با مهربانى و دلسوزى، موعظه و نصيحت و پند و اندرز داده و خطرات دنيايى و آخرتى كردار و پندار را به آنان گوشزد مى‏كردند: «و ياد كن هنگامى را كه لقمان به پسر خويش – در حالى كه وى را اندرز مى‏داد – گفت: اى فرزندم، به خدا شرك مياور كه به راستى شرك ستمى بزرگ است».(30)

4. گفتار مسؤولان:

در جامعه‏ى اسلامى انسان‏ها داراى حقوق خاص خود مى‏باشند و سخن مؤمنان بايد به گونه‏اى باشد كه حقّ انسان‏ها را به ايشان برساند، نه اين‏كه حق آنان را از بين ببرد، به خصوص افرادى كه كلام آنان زمينه‏ى نفع و زيان را براى ديگران به بار مى‏آورد مانند سخن مسؤولانى چون قاضى، شاهد، داور و كارشناسان، مفتيان و …
قرآن مجيد به اين گونه افراد دستور مى‏دهد عادلانه سخن بگوييد: «و چون [به داورى يا شهادت‏] سخن گوييد دادگرى كنيد [و عادلانه سخن بگوييد]، هر چند [درباره ]خويشاوند [شما] باشد»(31)
علامه طباطبايى(ره) در اين‏باره مى‏گويد: بايد مراقب گفتارهاى خود باشيد، و زبان خود را از حرف‏هايى كه براى ديگران نفع يا ضرر دارد حفظ كنيد، و عاطفه‏ى قرابت و هر عاطفه ديگرى شما را به جانبدارى بيجا از احدى وادار نكند.(32)

5. سخن گفتن شاگرد و استاد با يكديگر:

قرآن‏كريم براى گفت و گوى شاگرد و استاد با يكديگر دستورهايى مى‏دهد كه بيشتر در آيات 65 – 78 سوره‏ى مباركه‏ى كهف دو گفت و گوى حضرت موسى(ع) (به عنوان شاگرد) با حضرت خضر(ع) (به عنوان استاد) نمود پيدا كرده است.

الف. شيوه‏هاى سخن گفتن شاگرد با استاد:

1. رعايت ادب و فروتنى: موسى(ع) در گفت و گو با معلم خود، با كمال ادب و فروتنى سخن گفت: زيرا از معلم خويش اجازه گرفت و به صورت پرسشى با او سخن گفت: «من از تو پيروى مى‏كنم؟ تا از آن‏چه به تو تعليم داده است و مايه‏رشد و صلاح است به من بياموزى؟».
2. پاسخ استاد را مؤدبانه گفتن: آن‏گاه كه خضر(ع) به موسى(ع) گفت: «تو هرگز نمى‏توانى همپاى من صبر كنى» شاگرد با كمال ادب و احترام پاسخ استاد خويش را داد و گفت: «ان شاء اللَّه مرا شكيبا خواهى يافت». جمله «خواهى يافت» و موكول كردن آن را به مشيّت الهى، ادب موسى در مقابل معلم را بيان مى‏كند.
3. در هنگام لغزش و اشتباه از معلم عذر خواستن: وقتى موسى(ع) شرط استاد را به اشتباه زير پا نهاد و بدين‏گونه لغزشى از او سر زد، با عباراتى مؤدبانه (آيات 73 و 74 سوره‏ى مباركه‏ى كهف) از معلم خود عذر خواهى كرد.
ب. شيوه‏ى سخن گفتن استاد با شاگرد:
بر معلم لازم است علاوه بر رعايت ادب در گفتار خويش به چند نكته ديگر نيز توجّه كند: 1. لغزش‏هاى شاگرد را به او گوشزد كردن: خضر(ع) در سه مورد كه شاگردش اشتباه كرد، گاهى با جمله‏ى «آيا نگفتم كه تو هرگز نمى‏توانى همپاى من صبر كنى» و در آخر با جمله‏ى «اين‏بار ديگر وقت جدايى ميان من و توست» لغزش‏هاى شاگرد را به او گوشزد كرد.
2. با آن‏كه حضرت خضر(ع) در ابتدا با شاگرد خود شرط كرده بود كه از او سؤالى نكند، ولى در پايان به او فرمود: «به زودى تو را از تأويل آنچه نتوانستى بر آن صبر كنيم آگاه خواهم ساخت» و به تمام سؤالات موسى(ع) پاسخ داد.

6. شيوه‏ى سخن گفتن زنان با نامحرمان‏

خداوند متعال، خطاب به زنان پيامبر(ص) چنين مى‏فرمايد: «اى همسران پيامبر، شما مانند هيچ يك از زنان [ديگر ]نيستند، اگر تقوا پيشه كنيد، پس به ناز سخن مگوييد تا آن‏كه در دلش بيمارى است طمع ورزد، و گفتارى شايسته گوييد»(33)
از آيه‏ى شريفه استفاده مى‏شود كه بر زنان لازم است در سخن گفتن با نامحرمان افزون بر رعايت آداب گفتار، دو نكته ديگر را نيز عملى سازند: الف. از خضوع در گفتار به گونه‏اى كه سخن ايشان اشاره به فروتنى، تسليم و فرمانبردارى بدون قصد را داشته باشد مانند: نازك، ظريف، با ناز و كرشمه و با نرمى سخن گفتن با نامحرمان بپرهيزيد، تا مبادا دل آنان را دچار ريبه و پندارهاى شيطانى نموده و شهوتشان را برانگيزانيد و در نتيجه مردانى كه بيماردل هستند به خاطر نداشتن و يا كمى ايمان به ايشان طمع ورزند. ب. بر ايشان لازم است با «قول معروف» و كلام شناخته شده با نامحرمان تكلّم نمايند، به گونه‏اى كه سخن ايشان موجب آرامش و اطمينان شنونده شود، نه باعث اضطراب و تشويق خاطر او، سخنى زيبا و به دور از اشاره به فساد و ريبه، سخنى كه شرع و عرف اسلامى آن را شايسته و پسنديده مى‏داند و آن كلام، موافق با دين و اسلام است.

پى‏نوشت‏ها:
1) سوره نحل، آيه 43.
2) مجله‏ى حوزه، دفتر تبليغات اسلامى، شماره 105 – 106، ص 94.
3) فرهنگ معين، دكتر محمد معين، ج 3، ص 3332.
4) لغت‏نامه دهخدا، على اكبر دهخدا، ج 11، ص 16297.
5) سوره بلد، آيه‏هاى 8 و 9.
6) سوره الرحمن، آيه‏هاى 1 – 4.
7) غرر الحكم، ج 3، ص 261.
8) همان، ج 4، ص 547.
9) نهج البلاغة، ترجمه محمد دشتى، خطبه‏ى 176، ص 334.
10) غرر الحكم، ج 3، ص 261.
11) همان، ج 4، ص 60.
12) همان، ج 4، ص 547.
13) همان، ص ج 1، ص 134.
14) همان، ج 5، ص 199.
15) سوره نساء، آيه 43.
16) سوره اعراف، آيه 62.
17) سوره صف، آيه‏هاى 2 و 3.
18) سوره احزاب، آيه 70.
19) الميزان، سيد محمدحسين طباطبايى، ج 16، ص 347.
20) سوره طه، آيه 44.
21) الميزان، سيدمحمدحسين طباطبايى، ج 16، ص 256.
22) سوره بقره، آيه 83.
23) سوره اسراء، آيه 53.
24) سوره لقمان، آيه 19.
25) سوره مؤمنون، آيه 3.
26) الميزان، سيد محمد حسين طباطبايى، ج 15، ص 9.
27) سوره احزاب، آيه 70.
28) سوره هود، آيه 42؛ سوره صافات، آيه 102؛ سوره يوسف، آيه 5؛ سوره لقمان، آيات 13 و 16 و 17.
29) صافى، فيض كاشانى، ج 4، ص 96؛ الميزان، محمدحسين طباطبايى، ج 11، ص 82.
30) سوره لقمان، آيه 13.
31) سوره انعام، آيه 152.
32) الميزان، ج 7، ص 339.
33) سوره احزاب، آيه 32.
/

آذرخشى در كوير جهل و ستم

 

آذرخشى در كوير جهل و ستم‏

غلامرضا گلى‏زواره

مقاومت در برابر واپس گرايان و اهل جمود

پس از ورود امام خمينى به نجف اشرف اگرچه ايادى ساواك و روحانى نماها مى‏كوشيدند تا نام آن رهبر فرزانه به فراموشى سپرده شود امّا طلّاب حوزه نجف اعم از طلبه‏هاى ايرانى، لبنانى، افغانى، هندى، پاكستانى، حجازى، مناطق شيخ نشين خليج فارس و حتى عراقى، تشنه راه و سياست و روش مبارزاتى و انقلابى ايشان بودند، آنان اعتقاد داشتند خداوند امام را براى نجات امت اسلامى و ايجاد تحرّك در ميان دانش آموختگان علوم دينى برگزيده است. هر روزى كه مى‏گذشت برنامه امام رونق افزون‏ترى مى‏يافت و زوّارى كه براى زيارت اعتاب مقدسه از ايران، كويت و ديگر سرزمين‏هاى اسلامى مى‏آمدند، برخود لازم مى‏ديدند كه خدمت مرجع و رهبر خويش برسند.(1)
اصولاً غالب اقشارى كه در نجف و برخى شهرهاى مذهبى عراق زندگى مى‏كردند امام را به عنوان قائد و زعيمى عاليقدر مى‏شناختند كه كوشش براى محو استبداد و تيرگى را مورد توجه قرار داده و روحيه مبارزاتى را تقويت نموده است، با وجود آن كه امام به عنوان شخصيتى تبعيدى در نجف مى‏زيست، اعتبار و موقعيت ايشان در حد بسيار بالايى ارتقا يافت و به دليل عظمت او در ميان قلوب مردم، ديگر مراجع و علما تكريم و تجليل از امام را در برنامه خويش قرار داده بودند. امام در نجف به عنوان زعيمى بزرگ در حركت‏هاى اسلامى نشاط و شادابى پديد آورد و در تمامى ناگوارى و دردهاى مردم خود را شريك دانست.(2)
امام خمينى در نجف اشرف بدون هراس از هياهو و دسيسه‏هايى كه از سوى دشمنان در اطراف اوجريان داشت برآن شد كه رسالت سنگين خود را جهت مبارزه با افكار و پندارهاى انحرافى و غير اسلامى در نجف كه از طرف عوامل و ايادى كار آزموده استعمار ايجاد شده بود آغاز كند. به همين دليل در نخستين قدم، علما و مقامات روحانى را از رويدادها و مسايل روز كشورهاى اسلامى با خبر ساخت و با توطئه استعمار مبنى بر ايجاد خمودى و سستى در حوزه عراق به مبارزه برخاست.
گفتگوى كوتاه و هشدار دهنده امام با برخى مراجع، در ميان روحانيون و محصلان علوم اسلامى حوزه نجف اثر مثبت و تكان دهنده‏اى داشت. امام به حق مى‏دانست در محيطى كه عوامل و ايادى استكبار بر شعار تفكيك دين از سياست تاكيد نموده و تبليغات فراوانى كرده‏اند و چنين پندار غلط و انحرافى را رسوخ و نفوذ داده‏اند و انديشه‏ها و اذهان را از اسلام راستين دور ساخته‏اند، از نهضت اسلامى ايران سخن گفتن و از مردم آن سامان انتظار يارى داشتن دور از واقعيت است. از اين رو بر آن شد كه پيش از هرگونه اقدامى مسؤوليت‏هاى عالمان اسلامى، طلاب و كارگزاران كشورهاى اسلامى را بازگو كند و گرد و غبار تيره‏اى كه بر سيماى اسلام ناب محمّدى(ص) نشسته بود بزدايد.(3)
از اين رو امام قبل از آن كه سعى كنند رهبرى نهضت را پى‏گيرند در صدد برآمدند جوّ ارتجاعى و واپس گرايانه حاكم بر نجف را بشكنند تا بتوانند در آن محيط تحول به وجود آورند بر اين اساس در نخستين سخنرانى خويش كوشيدند شيوه رسول اكرم (ص) و ائمه اطهار (ع) را در كشوردارى، مبارزه با طاغوت و زمامداران ستمگر بيان كنند و از اين رهگذر نقش مؤثرى در جهت زدودن انديشه استعمارى جدايى دين از سياست ايفا نمودند، در آن زمان روحانيون نجف چند دسته بودند. عده‏اى از علماى متدين و متعهد، باورود امام به نجف اشرف فرصت را مغتنم شمردند و مقدم امام را گرامى داشتند و باتمامى وجود در راه تقويت و گسترش راه امام كوشيدند و از انديشه‏هاى امام توشه برگرفتند، گروهى ديگر افرادى منفى باف، متحجر و واپس گرا بودند كه خط امام را نادرست تلقى مى‏كردند و انديشه استعمارى جدايى دين از سياست در روح و روان آنان اثر گذاشته بود لذا امام نتوانستند در عراق ميان مردمان اين سرزمين رسالت خود را دنبال كنند و مبارزه را بين آنان رواج دهند و به قيام و حركت وادارند همين ضايعه موجب شد كه حزب بعث بر عراق مسلط شود و شرايط آشفته و خفقانى خطرناك در آنجا به وجود آورد اما اين طيف نتوانستند امام را از رهبرى نهضت ايران باز دارند. ايشان از طريق پيامهايشان كه از راههاى گوناگون به ايران مى‏رسيد به مردم آگاهى مى‏دادند و افشاگرى مى‏كردند و توطئه‏ها، جوّسازى‏ها و شايعه پراكنى‏هاى عناصر مرموز كه در نجف بودند هرگز نتوانست امام را از اين رسالت باز بدارد.(4)
ناگفته نماند بعد از اين كه امام راتبعيد نمودند و به دنبال دستگيرى‏ها و فشارهاى سياسى كه بر حوزه علميه قم وارد آمد و تضييقاتى كه پس از قيام پانزده خرداد براى طلاب اين حوزه بوجود آوردند، عده‏اى از طلّاب و فضلاى قم كه از اين وضع ناراحت شده و نوعى نااميدى را احساس مى‏كردند، و مى‏ديدند درسهاى قم آنان را اغناء نمى‏كند به سوى نجف مهاجرت كردند. البته برخى به صورت اختيارى و عده‏اى در وضعى اضطرارى راهى نجف شدند كه اين افراد در تقويت اهداف امام و حمايت از مشى سياسى ايشان مؤثر بودند و بر اين اساس بر خلاف آن اوضاع ارتجاعى و انجماد فكرى، روزنه هايى اميد بخش و نويد دهنده در نجف قابل مشاهده بود.(5) اين مهاجرين به همراه برخى طلاب لبنانى، افغانى، پاكستانى ، هندى و شرق عربستان چون پروانه گرد شمع وجود امام را گرفتند و عرصه را بر ياوه گويان تنگ نمودند و اوضاع به گونه‏اى شد كه مخالفين احساس خطر كردند.

بانگ بيدارى‏

امام در اواخر آبان سال 1344 ه. ش كه با نيمه رجب مصادف بوده در مسجد شيخ انصارى نجف درس خود را شروع نمودند، البته در اولين روز تدريس سخنرانى نمودند قبلاً از سوى برخى ياران امام اعلام شده بود كه ايشان در نخستين جلسه مطالبى را بيان خواهند كرد، اكثر طلاب و علماى نجف آمده بودند كه به سخنان امام گوش دهند و از اين جهت مسجد و حتى شبستان آن مملو از جمعيت شده بود، فراز اول اين سخنرانى در خصوص تهذيب و تزكيه طلاب و علماى حوزه بود، فراز دوم هشدارى به علما و مراجع به حساب مى‏آمد كه آنان تنها به امور عبادى اكتفا نكنند و خودشان را براى وظايفى كه در قبال اداره امور اجتماع و مسايل سياسى دارند مهيّا نمايند و تأكيد نمودند ما بايد صدايمان را به جهان برسانيم، و براى تحقق اين برنامه به يك ايستگاه راديويى نياز داريم و خاطر نشان ساختند كشورهاى اسلامى تأمين كننده منابع انرژى دنيا بخصوص كشورهاى غربى هستند اما سران اين سرزمين‏هاى نفت خيز به جاى اين كه با فروش اين ثروت مهم بر اقتدار و موقعيت سياسى خود بيفزايند در حالتى توأم با ذلت نفت را در اختيار ابرقدرت‏ها قرار مى‏دهند، مطرح كردن اين موضوعات براى حوزه نجف خيلى تكان دهنده بود خصوص آن كه در چنين موقعى حتى استكبار جهانى به سياستمداران كشورها هم اجازه نمى‏داد به طرح اين مسايل بپردازند، افشاى اين نكات آنهم در نخستين روزهايى كه امام وارد نجف شده‏اند خود بر حساسيت آن افزود، چون برخى از علما گفته بودند ما براى مبازره با استبداد و استكبار كسى را نداريم، به سيره رسول اكرم(ص) در نبرد با كفّار و مشركان اشاره نمودند و افزودند آن حضرت هم تنها بودند و هم امكاناتى در اختيار نداشتند با اين وجود به سران كشورها نامه نوشتند و از آنان خواستند به سوى آيين يكتا پرستى اسلام روى آورند، در همين بيانات امام بر اين واقعيت پافشارى نمود كه بايد مسلمانان اعم از شيعه و سنى باهم اتحاد داشته باشند و از تفرقه بپرهيزند و خاطرنشان ساختند اگر مسلمين وحدت كلمه داشتند به ملت فلسطين اين گونه ستمى نمى‏شد و چنين ناگوارى هايى به دليل اختلافاتى است كه افراد مسلمان با هم دارند. اين سخنرانى بازتاب‏هاى مختلفى داشت يعنى تا مدت‏ها در بيوت مراجع و علماء، در محل تدريس بحث طلاب حوزه نجف اين موضوع مسئله شده بود. موضع‏گيرى‏هاى امام مخالفت برخى را برانگيخت، محل تجمع مخالفين بيت فردى بود كه در سخنا
نى گفته بود آقاى خمينى حوزه علميه قم را برهم زد و حالا هم آمده است نجف را به سرنوشت قم دچار سازد وى بعدها به قم مهاجرت نمود و اين اواخر درگذشت. اين‏ها تصورشان اين بود كه امام به نجف مى‏آيد و همچون برخى تبعيدى‏هاى ديگر، گوشه‏اى را انتخاب مى‏كند و چون مورد قهر و غضب يك رژيم سياسى قرار گرفته سكوت مى‏نمايد و منزوى شده و فراموش مى‏گردد زيرا به زعم آنان عالمى كه بخواهد روش سياسى پيش گيرد در نجف پايگاهى ندارد اما حالا فردى تبعيدى بيايد اين گونه با ساختار و تشكيلات نجف برخورد كند و به علما هشدار بدهد و طلّاب را متوجّه مسايل بكند اينها براى عده‏اى سنگين و غير قابل تحمل بود.(6)
عوامل و ايادى استعمار و ارتجاع در نجف كه انتظار داشتند امام در همان نخستين سخنرانى خود با موضع‏گيرى تند و پرخاش جويانه عليه استبداد در آن محيطى كه نمى‏شد اسم سياست را بر زبان آورد زمينه كوبيدن خود را در سطح حوزه نجف هموار كند و سوژه‏اى به دست آنان بدهد تا با برچسب آخوند سياسى او را از دانشگاه علوى ساقط كنند، از اين موضع تاكتيكى و اصولى او در اولين نطق، سخت در شگفت ماندند و از روشنگرى ريشه دار و دگرگون كننده‏اش كه رشته‏هاى چندين ساله آنان را پنبه مى‏كرد نگران شدند و تمام نيروى خود را بكار گرفتند تا از هر راه ممكن صداى اين فرياد بزرگ قرن را خاموش سازند و او را در ميان حوزه و جامعه نجف منزوى نمايند و براى پيشبرد نقشه خود شمارى از كارآموزده‏هاى حوزه را واداشتند كه در درس امام شركت كنند و با ايراد و اشكال بكوشند او را درمانده سازند يا وى را در تجزيه و تحليل مسايل علمى ناتوان جلوه دهند و از اين راه او را از سطح مراجع و علماى حوزه نجف تنزل دهند و خاطر آشفته و نگران شاه و ساواك را براى هميشه از خطرسازى‏هاى او آسوده سازند.(7)

بر كرسى تدريس‏

امام خمينى درس بيع را از مكاسب شيخ انصارى شروع فرمودند كه اين درس‏ها تا آنجا كه مقدور بود در پنج جلد چاپ گرديد، بعد از اختتام اين مباحث به تدريس بحث خلل فى الصلاة پرداختند. در يك فرصتى (رسيدن سخن در مكاسب به موضوع ولايت فقيه) امام مبحث ولايت فقيه را به طرز كلاسيك و دسته بندى شده در دوازده درس كه در قالب شش جزء چاپ شد طرح فرمودند. براى فراگيرى و استماع اين بحث‏ها مسجد شيخ انصارى از خاص و عام مملو مى‏شد حضرت امام بسيار شيوا مباحث را مطرح مى‏كردند و پيكره درس‏هاى ايشان داراى فرازهاى آموزنده و مبانى اصولى و فروعى مشهور و معروف بود.(8)
حجة الاسلام فردوسى پور مى‏گويد: با اين كه امام اجازه نمى‏دادند درس ضبط شود و يا عكس گرفته شود، بر خلاف روش متعارف، شب هنگام حاج آقا عبدالعلى قرهى كه مسؤول بيرونى امام امت در نجف اشرف بود گفت: امام فرموده‏اند فردا ضبط صوت بياوريد. احساس شد مطلب تازه‏اى است يك ضبط مجهز آماده شد، درس آن روز كه مقدمه‏اى بر حكومت اسلامى (ولايت فقيه) بود ضبط گرديد، درس اول را امام در روز چهارشنبه 13 ذيقعده 1389 ه.ق مطابق با اول بهمن ماه سال 1348 ه.ش براى طلّاب مطرح نمودند.(9)
حجة الاسلام محمد على رحمانى نيز در اين زمينه به نكاتى اشاره نموده است: به تدريج زمينه مبارزه علنى امام در عراق فراهم مى‏شد تا اين كه امام در بحث بيع رسيدند به ولايت فقيه. ايشان اعلام كردند كه از فردا درس من براى عموم طلاب آزاد است، هر طلبه‏اى مى‏تواند بيايد استفاده كند و لذا عموم طلبه‏هاى سطح خوان نجف در جلسه درس امام حاضر شدند و اين دوازده جلسه درس تأثير خوبى در افكار طلّاب داشت. بعدها هم درس‏ها به صورت جزوه‏اى به زبان عربى ترجمه و در عراق منتشر شد و عده‏اى از جوان‏هاى روشنفكر دانشگاهى اهل عراق با مطالعه آن، به امام توجه پيدا كردند. البته در زمينه مرجعيت اجازه ندادند در عراق تلاشى صورت گيرد، كسى مجاز نبود عكس يا رساله ايشان را توزيع نمايد حتى توضيح المسايل آقا به عربى ترجمه نشد جز همين تحرير الوسيله، آن هم براى عموم مردم قابل فهم نبود.(10)
حجةالاسلام مصطفى اشرافى يادآور شده است: امام در نجف اشرف تنها به تدريس فقه مشغول بودند كه پس ختم كتاب بيع و خيارات مقدارى هم در خلل الصلوة بحث كردند. گهگاه نيز در مناسبت‏هاى مختلف مباحث عرفانى را به عنوان نصيحت و راهنمايى براى شاگردان در آخر درس مطرح مى‏فرمودند كه جداً اثر تبليغى در نفوس داشت اما تعداد شاگردان معظم‏له در ايام تدريس در نجف اشرف مختلف بود زيرا وقتى به بحث ولايت فقيه وارد شدند ازدحام جمعيت تقريباً دو برابر ايام ديگر شد و در غير آن ايام حاضران در درس امام به دويست نفر مى‏رسيدند.
در درس بيع مبناى درس كتاب نفيس مكاسب شيخ انصارى بود و امام به كليه حواشى اين بحث مراجعه و مخصوصاً به حواشى آية اللّه كمپانى و ميرزاى نائينى عنايت بيشترى داشتند، نظرات شيخ حبيب اللّه رشتى را نيز دقيقاً مطرح مى‏نمودند. شيوه تدريس معظم له نقل اقوال و ارزيابى آنها، ذكر احتمالات گوناگون و توجه خاص به فهم عرفى دور از نگرش‏هاى فلسفى، در متون آيات و روايات بود.شديداً عاشق مباحثه و اشكال گرفتن در درس بودند، از سكوت شاگردان و اكتفا به گوش دادن محض تنفر داشتند. به شاگردان فاضل ارج مى‏نهادند و به سخنان آنان خوب گوش مى‏كردند و هيچ گاه خشونت و عصبانيت به خرج نمى‏دادند بلكه با عطوفتى خاص پرسندگان و اهل انتقاد را مجاب مى‏كردند و مى‏فرمودند: بزرگى فقها نبايد شما را تسليم محض آنان نمايد بلكه در مطالب علمى و بحث‏ها به اظهارات آنان با ديده نقّادى نگاه كنيد نه به حالت مريد و مرادى.(11)
سيد حميد روحانى نوشته است: عناصر كار آزموده حوزه نجف كه به منظور درمانده ساختن و يا دست كم در منگنه علمى قرار دادن امام در جلسه درس او حضور يافته بودند در برابر موقعيت علمى او آنچنان بهت زده مى‏شدند كه نتوانستند لب به اشكال و ايراد بگشايند تا آنجا كه خود امام در مقام اعتراض برآمد: كه چرا در جلسه درس ساكتيد مگر در مجلس روضه نشسته‏ايد؟ امام هل من مبارز گفت در ميدان علم و تحقيق رقيب طلبيد نه به آن منظور كه برترى و كمالى براى خود ثابت كند بلكه به شيوه پژوهش و انتقاد و مباحثه خو گرفته بود. امام درهاى تازه‏اى از ژرفاى دانش و انديشه خود را بر روى دانش پژوهان حوزه نجف گشود و مطالب ارزنده و ناشنيده‏اى به حوزه علميه نجف عرضه كرد كه بسيارى از علماى فارغ التحصيل و بى‏نياز از تحصيل را به شگفتى وا داشت و بهت زده كرد تا آنجا كه برخى از مقامات برجسته روحانى آنگاه كه در حوزه درس امام حضور مى‏يافتند صريحاً اعتراف كردند: ما پيش از آمدن آية اللّه خمينى به نجف اشرف باور نمى‏كرديم كه در دنياى اسلام حرف تازه‏اى باشد كه ما نشنيده باشيم ولى آنگاه كه ايشان به نجف اشرف منتقل شدند و درس شروع فرمودند دريافتيم كه خيلى از مطالب علمى و پر ارزش است كه ما نشنيده‏ايم، همچنين قبل از تشريف فرمايى ايشان به نجف ما خود را فارغ التحصيل پنداشته گمان مى‏كرديم كه از تحصيل بى‏نيازيم ليكن وقتى در محضر درس آية اللّه خمينى حاضر شديم فهميديم كه بايد هنوز درس بخوانيم.(12) ارتجاع نجف كه از تصميمات جاهلى برخوردار بود در برابر اين اعترافات واقعى، موضعى شديد گرفت و به آن فضلايى كه حقيقتى مسلّم را مطرح كرده بودند چنين پيغام داد: آبروى خود را كه از بين برديد حداقل آبروى اساتيد و حوزه نجف را حفظ كنيد! حضرت آية اللّه فاضل لنكرانى فرموده‏اند: دشمنان در صدد آن بودند كه مقام علمى امام را خدشه دار كنند ولى بحمداللّه به خاطر عظمت علمى و اخلاقى ايشان موفق به اين كار نشدند، در نجف بزرگان و عالمانى وجود داشتند كه به تصور رژيم شاه، حضرت امام خمينى در جوار اين معاريف امكان ابراز وجود ندارد، اما هنگامى كه امام به حوزه نجف وارد شدند و تدريس را شروع كردند حوزه درسى ايشان از بهترين محافل علمى نجف گرديد. بنابراين امام نه تنها از نظر علمى شكست نخوردند بلكه مقام علمى و اخلاقى ايشان براى عالمان نجف روشن گرديد به اين ترتيب بزرگان آنجا نيز
به عظمت مقام علمى امام در فقه و اصول آگاهى يافتند، وجود شريف امام در نجف آنقدر گرانبها بود كه حتى فضلاى معروف و باسابقه نجف در درس معظم له حضور يافتند و از نظرات ايشان در مشكل‏ترين مباحث فقهى يعنى مكاسب استفاده نمودند.(13) با وجود اين مقام علمى، امام مى‏كوشيد از شهرت علمى و اجتماعى اجتناب نمايد و تنها با اعمال و رفتارش براى مردم و طلاب سرمشق و اندرز بخش بود. وقتى كه تحريرالوسيله امام را در نجف به طبع رسانيدند روى آن نوشته شده بود: تأليف رئيس حوزه علميه نجف، ايشان شديداً اعتراض كرده و دستور دادند كه تمامى آنها را ببرند چاپخانه و اين عنوان را محو كنند با اين كه كتابهاى مراجع را معمولاً با چنين القابى مشخص مى‏كنند و اين موضوع در مورد امام بسيار عادى بود ولى روح لطيف و وارسته ايشان از چنين مسايلى متأثر گرديد.(14) همين ويژگى‏هاى معنوى و خلوص امام موجب گرديد كه هر روز بر عظمت و اعتبار ايشان افزوده شود در حالى كه كثيرى از طيف‏هاى گوناگون دشمنان مى‏كوشيدند در تحكيم موقعيت آن درياى فضيلت خللى ايجاد كنند.
چاپ كتاب تحريرالوسيله به پيشنهاد حاج شيخ نصراللّه خلخالى صورت گرفت، امام از وى پرسيدند چرا مى‏خواهيد چاپ كنيد، مرحوم خلخالى گفت: براى مقلدان عرب، امام فرمودند من مقلّد عرب ندارم، شيخ نصراللّه گفت: اولاً عده‏اى از شيعيان عراق مقلد شمايند ثانياً: بايد فتواى مرجع در اختيار باشد، عدم تقليد شايد براى اين است كه فتواى شما در اختيار ايشان نيست، وقتى مرجعى براى اين موضوع باشد تقليد خواهند كرد و البته اظهارات او درست بود. زيرا عرب‏هاى عراق دلبستگى عميق نسبت به امام داشتند، در هر حال آقا قبول نكردند و افزودند: اگر من اين تعداد مقلّد داشته باشم به كتابفروشى مراجعه مى‏كنند و كتابفروشى هم وقتى تقاضا را ديد در صدد چاپ رساله من برمى‏آيد، چرا با پول بيت المال چاپ شود. حاج شيخ نصرالله گفت: شما قبول بفرمائيد من با خرج خودم رساله را چاپ مى‏كنم و سرانجام با اصرار وى امام به ايشان فرمودند: همه تحريرالوسيله به درد عوام عرب نمى‏خورد اين را مى‏دهيم تلخيص كنند، به دنبال اين گفتگو امام از آيةاللّه عميد زنجانى كه در نجف بسر مى‏بردند خواست تحريرالوسيله را خلاصه نموده و يك رساله عربى مختصرى با توجه به متن اصلى تدوين كند كه اين كار انجام شد و محصول تلاش استاد عميد زنجانى به نام زبدة الاحكام چاپ شد.(15)

كارشكنى مخالفان‏

درس امام كه آغاز گرديد عده‏اى شاگردان ورزيده خود را فرستادند كه به مباحث مطرح شده توسط امام اشكال وارد كنند. يك روز كه امام يكى از بحث‏هاى علم اصول را مطرح كردند معارضين كه در جلسه حضور داشتند، گفتند: اين بحث‏ها اصولى نيست، معظم له برآشفت و فرمود: من به شما خواهم فهمانيد كه اين بحث‏هاى مطرح شده در حوزه نجف فرعى است و براى گرمى بازار به اصول چسبانيده‏اند و اصول واقعى اين است كه ما به آن پرداختيم، عده‏اى از فضلا از طرف مرجعى خدمت امام آمدند و گفتند: اگر امكان دارد شما نظريات نائينى و مرحوم كمپانى را مورد نقد و تأمل قرار ندهيد. زيرا مطالب آنها زير بناى نظريات ماست، اين دو آبروى حوزه نجف هستند شما اقوال ديگرى را مورد بحث قرار دهيد. امام روز بعد در جلسه درس فرمودند: عده‏اى از اهل فضل به منزل ما آمدند كه شما افكار كمپانى و نائينى را نقد نكنيد، سپس افزودند يك طلبه محقق بايد كلمات اهل نظر را مورد ارزيابى و بررسى قرار دهد خوب است كه آقايان نسبت به مبانى خودشان فكر ديگرى بكنند و اين در زمانى بود كه آنها فهميده بودند آية اللّه خمينى ميدان دار آنها و خيلى قوى‏تر هم هست و الّا حاضر نبودند چنين موضوعى را مطرح نمايند. فضلاى نجف در جلسات خودشان مدام مى‏گفتند: سيد در فقه خيلى قوى است، علاوه بر اين وارد شدن در معقولات زمينه خوبى در نجف نداشت امام اين مسايل را هم مطرح مى‏كردند و احياناً اگر كسى هم اشكال مى‏كرد مى‏فرمودند: مثل اين است كه بنا نداريد شما در معقولات وارد شويد!
برخى استادان درجه دوم و سوم نجف كه نمى‏توانستند موقعيت علمى و اقتدار معنوى امام را تحمل كنند مطالبى را نسبت به ايشان ابراز مى‏كردند كه موجب تخريب روحيه طلاب مى‏شد آنان در مورد مقام علمى، مرجعيت و مسايل نهضت و رهبرى ايشان سمپاشى مى‏نمودند و براى رسيدن به اين مسايل به وسايل گوناگونى متوسل مى‏شدند اما حضرت امام با كمال بردبارى و استقامت اين تبليغات مسموم و فشارهاى مرارت‏زا را تحمل مى‏فرمودند بحمدالله اين گونه افراد بعدها كه حقايق روشن گرديد در انزوا قرار گرفتند.(16)
البته بايد اين نكته را متذكر گرديد كه به رغم چنين تيره‏گى‏ها و آشفتگى‏ها كه در آسمان علم و معرفت شهر نجف هويدا گرديد مردمان و طلّاب اين شهر امام را خوب شناختند و از تلاشهاى او به درستى قدردانى كردند و اين نوعى بى‏لطفى و بى انصافى است كه بگوئيم در نجف به امام اهانت مى‏گرديد، حساب گروهى معلوم الحال كه خباثت و جهالت را با يكديگر ممزوج نموده بودند تا شرارتى ايجاد كنند از ديگر اقشار مردم جداست، حوزه نجف مريد و شيفته امام بود. تقدّس و تقيّد امام به عبادات و زيارت هر شبه بارگاه حضرت على (ع) و نيز نظم و فضايل اخلاقى ايشان بسيارى از فضلا را جذب كرده بود، بودند افرادى كه در هر نماز جماعتى شركت نمى‏كردند ولى براى اقامه جماعت به نماز امام مى‏آمدند و مقام معنوى، زهد و اخلاص آن مرجع بيدار و رهبر فرزانه را مى‏ستودند. از نظر رتبه علمى نيز اين دوران به افراد واقع‏بين اين امكان را داد كه قبول كنند امام اعلم است. اگر ايشان به نجف نرفته بود، نمى‏شد برترى علمى آن بزرگوار را به اثبات رسانيد، تشكيل حوزه درس توسط امام، مشخص كرد كه از نظر علمى بر اقران و مراجع وقت تفوّق دارند كما اينكه از نظر فكرى، سياسى، اجتماعى و نيز خدماتى كه انجام مى‏دادند برترى داشتند.(17)
طيف مرتجع كه در جمود و خمود غوطه مى‏خورد به جاى آن كه در مقابل عظمت علمى امام سر تعظيم فرود آورد و كينه توزى و عصيان را كنار نهد آنگاه كه دريافت مقام علمى او تا آنجا محرز و روشن است كه نمى‏توان كوچكترين خدشه‏اى در آن وارد كرد از شركت در حوزه درس امام خوددارى كردند و كوشيدند ديگران را نيز از استفاده از حوزه درس او باز دارند و هركس براى شركت در درس امام اصرار مى‏ورزيد با تهمت و افترا و نسبت‏هاى نارواى عناصر وابسته به استعمار و استبداد روبرو مى‏شد تا آنجا كه بسيارى، بر خلاف ميل و اشتياقى كه براى استفاده از پرتو انديشه امام داشتند ناگزير مى‏شدند كه از شركت در حوزه درس آن روح قدسى خوددارى ورزند.
باند ارتجاع به منع استفاده از حوزه درس امام بسنده نكرد بلكه كوشيد ايشان را منزوى و محدود سازد. از اين رو تمام نيروى خود را به كار گرفت تا هرگونه رابطه افراد حوزه نجف و مردم عراق را با منزل امام و برادران مبارزى كه راه امام را دنبال مى‏كردند، قطع كند. با شايعه سازى، دروغ‏پردازى و نسبت‏هاى ناروا كوشيدند امام را در ميان حوزه، جامعه عراق منفور سازند و از رسيدن صداى زندگى ساز، بيدار كننده و حماسه آفرين او به گوش شيفتگان حقيقت و مردمان محروم و رنج ديده جلوگيرى به عمل آورند. اين متحجران فرو رفته در باتلاق ضلالت كه جز تنگ نظرى و انحراف حركت‏هاى اصيل و مثبت در آن حوزه كارى نداشت، تصور مى‏كردند اگر ايشان را در رديف طراز دوم قرار دهند و يا آن كه مردم را از شركت در نماز جماعت و درس او باز دارند مى‏توانند انقلاب ايران را به شكست بكشانند. امام در برابر اين جهالت‏ها به مصداق مرّوا باللغو مرّوا كراماً بى تفاوت، آرام و بى اعتنا مى‏گذشت و با توكل به خداوند متعال و با تكيه بر ملت وفادار خويش و بهره گرفتن از تاكتيك‏هاى سياسى و انقلابى در راه بيدارى مردم گام بر مى‏داشت و در اين راه با اميد و توكل چشم به دور دستى روشن و نويد بخش افكنده بود. بر آن بود كه با سلسله برنامه‏ها، روشنگرى‏ها و به كاربستن برنامه‏هاى فرهنگى تبليغى در حوزه نجف تحوّل پديد آورد و با آگاه كردن مقامات روحانى دست مرموز استعمار و عوامل آن را از آن حوزه كوتاه كند ليكن براى رسيدن به اين آرمان مقدس و هدف عالى راه طولانى و پرفراز و نشيبى در پيش بود و تحمل رنج‏ها، دشوارى‏ها و ناملايماتى را لازم داشت كه امام با شجاعت، صلابت و استوارى آن را پذيرفت و قريب پانزده سال سخت‏ترين و توان فرساترين دوران زندگى خويش را در جوّ آلوده و اختناق‏آور نجف با بردبارى و پايدارى پشت سرگذاشت و بر آرمان والاى خود اصرار ورزيد.(18) و به رغم اين موانع و عوامل بازدارنده از فرصت‏هاى پيش آمده بهره گرفت و كوشيد به طلّاب و مردم عراق بفهماند كه اسلام منحصر به عبادات و امور انفرادى نيست و اين آيين به مسايل حكومتى و اوضاع سياسى توجه دارد، به تدريج وجود امام خمينى در نجف كانون حركت و قيام شد و تمامى معارضين رژيم پهلوى كه در ايران، عراق و ديگر سرزمين‏ها زندگى مى‏كردند از فروغ اين ستاره درخشان بهره گرفتند و بدين گونه در آن فضاى آشفته كه حزب بعث، عوامل ساواك ايران و طيف مرتجع هر لحظه نقشه‏اى بكار مى‏بردند تا امام به هدف خود نرسد ايشان رهبرى قيام ايران را عهده دار گرديد و تمامى نيروهاى مخالف نظام ستم شاهى را براى برچيدن بساط طاغوت متحد ساخت و آنان را براى هرگونه فداكارى، رشادت، مقاومت در اين راستا تربيت نمود.
به هنگام اقامت امام در عراق، شور و هيجان زايد الوصفى در ميان مردم ايران به ويژه حوزه علميه قم و مردم اين ديار بوجود آمد، مراجع بزرگ نمايندگانى خدمت امام فرستادند كه با استقبال آن وجود با بركت روبرو شدند. علماى اعلام شهرستانها چه فردى و چه دسته جمعى براى امام نامه مى‏نوشتند و ايشان نيز پاسخ آنان را مى‏داد و توصيه مى‏نمود دست از سياست و تلاش براى به دست گرفتن حكومت و قدرت برندارند. اين نوشته‏ها روح تازه‏اى به مردم و علما و بويژه روحانيون جوان مى‏بخشيد و آنها را به حركت وامى داشت.(19)

ارتباط متقابل امّت و امام

بعد از تبعيد امام خمينى به عتبات نيروهاى امنيتى عراق شديداً بر فعاليت‏ها و حركت‏هاى ايشان نظارت مى‏كردند و اجازه نمى‏دادند كه كم‏ترين تلاشى از سوى امام در جهت مخالفت با رژيم شاه صورت گيرد. در اين دوره امام با انصار و ياران خويش رابطه‏اى تنگاتنگ برقرار نمود و از طريق دوستان خود از اوضاع و احوال ايران اطلاعاتى بدست مى‏آورد و به مرور زمان حساسيت رژيم نسبت به امام كاهش يافت و در نتيجه امام آزادى افزون‏ترى بدست آورد تا بتواند فعاليت‏هاى انقلاب را رهبرى و سازماندهى كند، اين دوره فرصت بسيار خوبى را براى ايشان فراهم آورد تا بتواند شكل حكومت اسلامى را ترسيم كند و زيربناى فكرى انديشه سياسى و اسلام را مطرح و تفسير نمايد. او نجف را به مقر شيعيان مبارز تبديل كرد و با طرح مباحث علمى و فقهى فرهنگ انقلاب اسلامى را بارور و غنى ساخت و از تفسير آيات و روايات اسلام ناب محمدى را ارائه نمود تا معارف اصيل برگرفته از قرآن و عترت بر ايدئولوژى‏هاى پوشالى چپ و راست و شرق و غرب فائق آيد و جوانان ظلم ستيز از اين تهاجم مخرّب رهايى يابند. در مرحله بعدى امام به كادر سازى و سازماندهى نيروها روى آورد و گروهها، احزاب، سازمان‏ها و افراد بسيارى اعم از روحانى و غير آن كه مدعى مبارزه با رژيم بودند خدمت امام مى‏رسيدند و نظرات خود را بيان مى‏كردند. امام اين احزاب و طوايف را مورد ارزيابى دقيق قرار مى‏داد و در عين حال همه را تشويق به مبارزه مى‏كرد ولى افراد مخلص و داراى فكر سالم را شناسايى نموده و با تشكيلات مورد وثوق خود ارتباط مى‏داد. اين ارتباطات بدون چهارچوب‏هاى خشك سازمانى زمينه مساعدى را براى همه نيروهايى كه اعتقاد به اسلام و حكومت اسلامى داشتند فراهم مى‏آورد و طيف وسيعى از روحانيان، انجمن‏هاى اسلامى، مجامع و گروههاى اسلامى در دانشگاهها، قشرهاى مسلمان كارگرى در كارخانه‏ها، متدينين بازار، مساجد و مراكز اسلامى را در بر مى‏گرفت. همين گروهها بودند كه نوارها و اعلاميه‏هاى امام را از نجف دريافت و در سراسر كشور تكثير و توزيع مى‏كردند.(20)
رهنمودهاى امام به صورت پيام يا نامه يا به طور خصوصى و مرتب به قم مى‏رسيد كه مجاهدان را در راه تداوم نهضت جهت مى‏داد و راه مبارزه را براى آنان مشخص مى‏كرد و آنگاه از طريق حوزه قم به تدريج به ملت ايران مى‏رسيد و آنان را در جريان رهنمودهاى امام قرار مى‏داد و به جنب و جوش وا مى‏داشت. ارتباط امام با امت ايران تنها از طريق حوزه علميه قم و محافل روحانى نبود و ارتباط مستقيمى نيز گاه و بيگاه با چهره‏هاى متعهد و انقلابى ايران وجود داشت و امام طى نامه يا پيامى شفاهى به مردان مجاهدى كه در راه اسلام فداكارى‏هايى داشتند مراتب حق‏شناسى و تشكر خود را اعلام مى‏كرد. مردم آگاه ايران نيز به سهم خود مى‏كوشيدند مسايل جارى را به امام گزارش دهند و در رابطه با موضوعات گوناگون سياسى، اجتماعى اطلاعات كاملى در اختيار امام بگذارند. دانشجويان مسلمان و متعهد ايرانى برون مرزى نيز در ارتباط مردم با رهبرشان نقش مهمى را عهده دار گرديدند. ارتباطات گسترده دانشجويان و مبارزان ايرانى برون مرزى با امام كه قهراً در اوج و گسترش مبارزات دانشجويى در خارج و حتى در داخل بى‏تأثير نبود مايه هراس رژيم استبدادى ايران شده بود زيرا اين ارتباطات نه تنها در ايجاد وحدت بين روحانى و دانشجو نقش مهمى داشت بلكه مى‏توانست امام را براى مبارزان برون مرزى به صورت محورى درآورد و پايگاه عظيم و خطرناكى عليه رژيم او در خارج ايجاد كند. از اين رو براى ايجاد تزلزل و خدشه در رابطه بين امام و دانشجويان شاه و كارگزارانش به شايعات روى آوردند و به دروغ منتشر ساختند كه امام اشتياقى به پذيرش دانشجويان در نجف ندارد و شمارى از آنان را كه مسافتى طولانى را براى ديدار با ايشان طى نموده بودند به حضور نپذيرفته است اين شايعه آن‏قدر قوى بود كه حتى برخى مقامات روحانى ايران آن را باور كردند و مجاهد فقيد مرحوم آية اللّه ربّانى شيرازى طى نامه‏اى به امام از برخورد ناخوشايند با دانشجويان اظهار شگفتى و نگرانى كرد امام بى‏درنگ ضمن نامه‏اى كه در پاسخ يكى از دانشجويان خارج كشور نگاشت از اين نقشه پرده برداشت و آن را تكذيب كرد. ناگفته نماند كه دانشجويان وابسته به سازمان‏ها و احزاب و نيز افرادى كه داعيه رهبرى مبارزات دانشجويى در خارج از كشور را داشتند با امام كم و بيش در ارتباط بودند و گاهى براى ملاقات با ايشان به نجف سفر مى‏كردند ليكن اين افراد هدفى جز بهره‏بردارى‏هاى شخصى و گروهى نداشتند با اين وجود نمى‏توان گفت در مبادله مسايل ميان مردم ايران و امام هيچ‏گونه نقشى نداشته‏اند.(21)

پى‏نوشت‏ها:
1. خاطرات آية اللّه خلخالى، ج اول، ص 141.
2. تاريخ الحركة الاسلامية المعاصر فى العراق، الخطيب ابن النجف، دارالقدس بيروت، ص 64.
3. بررسى و تحليلى از نهضت امام خمينى، سيد حميد روحانى(زيارتى)، ج دوم، ص 155.
4. مصاحبه با سيد حميد روحانى، روزنامه جمهورى اسلامى، شماره‏هاى 2937 و 2938.
5. فصلنامه ياد، شماره 33 و 34، ص 48 – 47.
6. همان، ص 77 و 78.
7. بررسى و تحليلى از نهضت امام خمينى، ج دوم، ص 173.
8. صحيفه دل، ج دوم، ص 113.
9. همگام با خورشيد، اسماعيل فردوسى پور، ص 21.
10. فصلنامه ياد، شماره 31 و 32، ص 118.
11. صحيفه دل، ج دوم، ص 22.
12. نهضت امام خمينى، سيد حميد روحانى، واحد فرهنگى بنياد شهيد، 1364، ج دوم، ص 174.
13. پابه‏پاى آفتاب، ج 5، ص 116.
14. مصاحبه با حاج سيد احمد خمينى، مجله پاسدار اسلام، خرداد 1361.
15. پابه پاى آفتاب، ج 5، ص 20 – 19.
16. همان، ص 19.
17. خاطرات 15 خرداد، دفتر نهم، ص 440 – 439.
18. نهضت امام خمينى، ص 175.
19. خاطرات آية اللّه خلخالى، ج اول، ص 145.
20. انقلاب اسلامى در تئورى و عمل سيد حسين نقوى حسينى، قم، انتشارات علمى فرهنگى صاحب الزمان، 1380، ص 157 – 156.
21. نهضت امام خمينى، ص 181 – 180.

 

/

رابطه محبت خداوند با شادابى انسان

 

رابطه محبت خداوند با شادابى انسان‏

محمد رضا داودى‏

مقدمه

انسان موجودى اجتماعى است و بالطبع نياز به روابط اجتماعى و ارتباط عاطفى با همنوع خود دارد. روانشناسان يكى از نيازهاى او را دوست داشتن ديگران و مورد محبت ديگران واقع شدن مى‏دانند. سلامت روانى در صورتى است كه فرد، محبوب ديگر افراد قرار گيرد و به اين صورت يكى از نيازهايش برآورده شده، شادمان، خشنود و بانشاط مى‏گردد، در صورت محروميت از محبت احساس كمبود كرده، دچار اضطراب و افسردگى مى‏شود.(1) از طرفى بسيارى از افراد دنبال شادابى‏اند تا كارهاى خود را با انگيزه‏هاى درونى و با شور و سرزندگى انجام دهند و با كسالت و خمودى رابطه‏اى نداشته باشند. سؤال اين است كه آيا مى‏توان از ديدگاه قرآن كه كتاب حيات و زندگى است، رابطه‏اى ميان اين دو امر مهم (محبت و شادابى) يافت؟
ادعاى ما اين است كه محبت خداوند موجب نشاط انسان مى‏شود، چه اينكه انسان، خدا را دوست و محبوب خويش بداند و يا خدا انسان را دوست بدارد، شادابى لازم در زندگى او بوجود آمده، و محرك درونى او براى فعاليتهاى مادى و معنوى به ويژه عبادت مى‏شود. توضيح و اثبات اين مطلب در ادامه اين نوشتار مى‏آيد.
همانطورى كه در مقدمه اشاره شد محبت يكى از نيازهاى روانى بشر است، اسلام نيز به اين جنبه عاطفى انسان توجه نموده و درباره محبت زن و شوهر نسبت به يكديگر و دوستى پدر و مادر نسبت به فرزندان و به عكس، سفارشات فراوانى را كرده است. در بحث رابطه انسان با خدا نيز مسأله محبت قابل طرح است، اين نوع محبت را مى‏توان در دو شكل مشاهده كرد يا (به عبارتى صحيح‏تر) دو مرحله دانست:
1- محب خدا بودن (دوست داشتن خداوند)
2- محبوب خدا بودن (خداوند انسان را دوست بدارد).

مرحله اول: محبت و دوست داشتن خداوند

قرآن مؤمنان را اينچنين ستايش مى‏كند: «و من الناس من يتخذ من دون اللّه اندادا يحبونهم كحب اللّه و الذين آمنوا اشدّ حبّاً للّه»(2)
بعضى از مردم همتايانى به جاى خدا مى‏گيرند و آنها را مانند دوستى خدا دوست مى‏دارند، ولى آنان كه ايمان آورده‏اند خدا را بيشتر دوست مى‏دارند .
مؤمنان خداوند را بسيار دوست داشته و به او عشق مى‏ورزند، زيرا خداوند از هر جهت كه تصور شود سزاوارترين موجود براى بالاترين مرتبه محبت است. و از طرفى خداوند خالق ما و نعمت دهنده به ماست، نعمت هايى كه از شماره بيرون و هميشگى است(3) اين خود نيز منشأ محبت ما نسبت به اوست زيرا ما هر نعمت دهنده‏اى را براى انعامش دوست مى‏داريم.
در اين آيه خداوند مشركان را سرزنش مى‏كند كه چرا براى خويش معبودهايى انتخاب كرده و همچون پروردگار او را دوست مى‏داند، مؤمنان را مى‏ستايد كه آنان بيشترين محبت را به خداوند دارند. از آيات بعدى (سوره بقره، آيه 166 و 167) چنين استفاده مى‏شود كه اين مذمت و ستايش به جهت لازمه محبت يعنى عمل مى‏باشد كه مؤمنان در عمل فرمانبر خداوند هستند، شدت دوستى او تنها از راه اطاعت و پيروى پروردگار بدست مى‏آيد نه با ادعاى دوستى.(4)
از طرفى هرچه محبت به چيزى بيشتر باشد لذتى كه از رسيدن به آن حاصل مى‏شود بيشتر خواهد بود، و از سوى ديگر كمال لذت بستگى به مرتبه مطلوبيت و ارزش وجودى محبوب نيز دارد، پس اگر كسى شديدترين محبت را به ارزنده‏ترين موجودات يعنى خداوند پيدا كند، و بهاى وجودى او را درك نمايد به عالى‏ترين و بالاترين لذت‏ها نايل خواهد شد.(5)
عشق جوشد بحر را مانند ديگ‏
عشق سايد كوه را مانند ريگ‏
عشق بشكافد فلك را صد شكاف‏
عشق لرزاند زمين را از گزاف‏
(مولوى)

طبق آيه فوق افراد با ايمان چون بالاترين محبت را به پروردگار خويش دارند، بيشترين لذت را از زندگى در اين دنيا مى‏برند. لذت نيز رابطه‏اى تنگاتنگ با شادابى دارد، لذت ملايم طبع انسان است او ذاتا به گونه‏اى آفريده شده است كه همواره در پى كسب لذت است(6) و حصول لذت براى او نشاط آور است. پس دوست داشتن خداوند باعث نشاط انسانهاى با ايمان مى‏شود.

مرحله دوم: محبوب خدا گشتن

اين بدان معنى است كه انسان به مرتبه‏اى از كمال برسد كه خدا او را دوست خود بداند و به او عشق بورزد. در محبت‏هاى معمولى كه بين انسان‏ها وجود دارد، دوستى بين محبّ و محبوب دو طرفى است در مورد خداوند هم چنين است، كه مؤمنان خدا را دوست دارند و كارهاى خود را براى او انجام مى‏دهند و سعى و تلاش خويش را به كار مى‏گيرند تا اعمال شان را با اخلاص و نيت پاك انجام دهند، حال اگر بدانند كه خداوند هم ايشان را دوست دارد( و اين مطلب را در وجود خود بيابند) در آنان نشاط مضاعف ايجاد شده، فعاليت شان بسيار بيشتر مى‏شود. در اين هنگام ايشان علاوه بر اينكه وظايف خود را به خوبى بجا مى‏آورند بدنبال اين هستند كه هر كارى كه فقط رضايت الهى در آن است انجام دهند.
درجات و مراتب نشاط و شادابى به مراتب محبت بستگى دارد. شادابى محبوب خدا بودن بالاتر از شادابى محب خداست، بنابراين افراد با ايمان به دنبال راهى هستند كه درجه نشاط را با افزودن درجه محبت زياد كنند. از اين رو به مرحله دوم محبت مى‏رسند كه بالاتر از مرحله اول است.
اينكه انسان محبوب خداوند بشود و خداوند او را دوست داشته باشد شرطى دارد كه در آيه زير، ذكر شده است، قرآن مى‏گويد:
«قل ان كنتم تحبّون اللّه فاتّبعونى يحببكم اللّه و يغفر لكم ذنوبكم و اللّه غفورٌ رّحيم»(7).
بگو اگر خدا را دوست مى‏داريد از من پيروى كنيد تا او نيز شما را دوست بدارد و گناهانتان را بيامرزد كه او آمرزنده و مهربان است.
و آن شرط پيروى از پيامبر اكرم – صلى اللّه عليه و آله و سلم – است. از آيه شريفه استفاده مى‏شود كه محبت و دوستى، مشوّق و محرك انسان به عمل است، وقتى مى‏فرمايد محبّ واقعى خداوند كسى است كه پيرو پيامبر باشد، روشن مى‏شود كه انسان وظايفى را كه پيامبر بر عهده او گذاشته است بايد به خوبى انجام دهد. اگر كسى چنين بود از محب خدا بودن بالاتر رفته، محبوب خدا مى‏گردد و به مرتبه‏اى مى‏رسد كه خدا او را دوست دارد. اين امر سبب مى‏شود كه انسان نه تنها از يك نشاط سرشار بهره برد بلكه در اعمال و رفتار وى نيز آثار خود را نمايان ساخته، مى‏كوشد تا اعمال و رفتار خود را مطابق با رفتار پيامبر اكرم – صلى اللّه عليه و آله – (و ائمه معصومين عليهم السلام) گرداند، زيرا محبت و دوستى تنها يك علاقه قلبى نيست بلكه بايد آثار آن در عمل انسان آشكار باشد. در صورتى مى‏توان ادعاى محبت و دوستى خدا را داشت كه پيرو راستين پيامبر اكرم – صلى اللّه عليه و آله – بود و بنابر فرمايش امام صادق (عليه السلام) كه مى‏فرمايند:
«و من سرّه ان يعلم انّ اللّه يحبّه فليعمل بطاعة اللّه و ليتبعنا الم يسمع قول اللّه لنبيه – صلى اللّه عليه و آله – (قل ان كنتم تحبّون اللّه…)(8)»
هر كس مى‏خواهد بداند كه خداوند او را دوست دارد، بايد از خدا اطاعت كند و از ما تبعيت نمايد.
از ائمه معصومين نيز مى‏بايست پيروى كرد. اما كسى كه در عمل سست بوده و كارهاى خويش را به خوبى انجام نمى‏دهد و يا براى غير خدا انجام مى‏دهد و يا طبق هوى و هوس عمل مى‏كند، در حقيقت در شناخت و محبت خدا سست است و اگر ادعايى مبنى بر دوستى خدا كند، ادعايى بى‏مورد و دروغ است.(9)
پس با پيروى از شريعت ودستوراتى كه پيامبر آورده، مى‏توان به بزرگترين بشارتى كه براى محب است – اينكه خدا انسان را دوست بدارد – دست يافت؛ زيرا براى محب هيچ امرى و بشارتى لذت بخش‏تر از اين نيست كه محبوبش نيز او را دوست بدارد. بنده‏اى كه راه محبت الهى را با اخلاص طى مى‏كند آرزويى جز آنكه خداوند او را دوست داشته باشد ندارد. او مى‏خواهد چنانچه خدا را دوست دارد پروردگار نيز او را دوست بدارد و چنانچه او براى خداست، خدا هم براى او باشد. با دانستن اينكه پروردگار او را دوست خويش مى‏داند به بزرگترين آرزوى خود نايل گرديده و در خود احساس شادمانى مى‏نمايد.
افراد بسيارى تلاش مى‏كنند تا خدا را دوست بدارند. كسى محب خداوند باشد مهم است، ولى مهمتر آن است كه آدمى محبوب خدا بشود. از آنجا كه تمام نظام آفرينش لشكريان الهى است، «و للّه جنود السماوات و الارض»(10)؛ اگر خداى سبحان نسبت به انسانى محبت داشت، همه نظام آفرينش نسبت به او مهر مى‏ورزند، زيرا همه آنها تابع اراده الهى هستند و اگر اراده الهى به صورت محبت به انسان كاملى تعلق گرفت و چنين فيض ويژه‏اى درباره او بروز كرد كل نظام، محب او خواهند بود. اگر فردى احساس كند تمام نظام آفرينش نسبت به او مهر مى‏ورزند و همه محب اويند، خود را تنها نمى‏بيند از اين رو شادابى عجيبى را احساس مى‏كند و همين نشاط او را به تلاش و فعاليت در راه هدفى كه اختيار نموده، وادار مى‏كند.

به طور خلاصه مى‏توان راه رسيدن به محبت الهى (مرحله اول محبت) را در دو امر بيان كرد:
1 – ارتباط نزديك داشتن با رسول خدا و نيز ائمه معصومين (عليهم السلام) كه اينان اولياء و دوستان خدا هستند. محبت اولياى الهى شاخ و برگ محبت خداست، اگر اين محبت تقويت شود محبت به خدا نيز تقويت مى‏گردد. (از آنجا كه با اولياى خدا از طريق حواسمان تماس داريم، آنها را مى‏بينيم و صدايشان را مى‏شنويم و آنها همنوع ما هستند بيشتر مى‏توانيم درباره آنها بينديشيم. اگر از راه محبت آنها وارد شويم، راه براى محبت خداوند آسان مى‏گردد). پس يكى از مهمترين راه‏هاى جلب دوستى خداوند، دوست داشتن اولياى الهى (رسول خدا و ائمه معصومين (عليهم السلام)) است.
2 – راه ديگر براى جلب دوستى و محبت خدا دور ساختن محبت‏هاى دنيوى است. اگر دل انسان مملو از دوستى مال و فرزند (و به طور كلى محبت‏هاى دنيا) باشد جايى براى دوستى خدا باقى نمى‏ماند.
خداوند مى‏فرمايد:« زُيّنَ لِلنَّاس حُبُّ الشَّهَواتِ مِنَ النِّساءِ وَالبَنِينَ القَناطِير المُقَنطَرَةِ مِنَ الذَّهَبِ وَ الفِضَّةِ وَ الخَيلِ المُسَومّةِ و الانعام وَالحَرثِ ذَلِكَ مَتَاعُ الدُّنيَا وَاللّهُ عِندَهُ حُسنُ المَآبِ»(11)
دوستى خواستنيها(ى گوناگون) از زنان و پسران و اموال فراوان از زر و سيم و اسب‏هاى نشاندار و دامهاو كشتزار(ها) براى مردم آراسته شده (ليكن) اينها برخوردارى زندگى دنياست و (حال آنكه) فرجام نيكو نزد خداست.
شيطان زينت دهنده محبت دنيا و جلوه دهنده آن به عنوان هدف براى مردم است(12)، كه با دلبستگى به امور مادى ديگر جايى براى محبت خدا باقى نمى‏ماند. در صورتى كه امكانات مادى تنها وسيله‏اى براى گذراندن زندگى دنيا و بهره بردن از آنهاست تا انسان براى آخرت خويش توشه برگيرد. و نيز مى‏فرمايد: «و تحبّون المال حبّاً جمّاً»(13) ؛ و مال را دوست داريد دوست داشتنى بسيار.
شما مال و ثروت را بسيار دوست داريد، شما افرادى دنيا پرست، ثروت اندوز، عاشق و دلباخته مال و متاع دنيا هستند، كسى كه علاقمند به مال باشد، در هنگام مرگ فشار بسيارى را خواهد ديد زيرا در وقت مرگ تمام علاقه‏هاى دنيا قطع مى‏گردد. گاهى ممكن است مال كم باشد ولى دلبستگى به آن زياد باشد. كسى كه حب ثروت تمام قلبش را پر كرده، جايى براى ياد و محبت خداوند وجود ندارد. پس افرادى كه خواهان محبت الهى هستند بايد تلاششان را به كار گيرند تا خانه دل را از تعلقات مادى فارغ نگه دارند و بتهاى سيم و زر را از كعبه دل فرود آورند و بشكنند؛ علاقه به آنها را در دل راه ندهند و چنانچه اين محبت وارد قلبشان شده است آن را بيرون آورند، با اينكه از امكانات مادى استفاده مى‏برند، اما هرگز آن را هدف خود نپندارند.
مى‏توان گفت دوستى دنيا محبت دروغين است كه انسان نقص را كمال پنداشته و بر اساس چنين پندار باطلى به آن كمال موهوم علاقمند گردد. محبت كاذب داراى جاذبه بوده، انسانها را به سوى خود جذب مى‏كند اما جاذبه‏اى كه عين دافعه است، چنانكه افعيها بانفس كشيدن برخى از حشرات را جذب مى‏كنند اما نه براى پرورش بلكه براى نابود كردن. زرق و برق دنيا چنين است كه انسان را جذب مى‏كند تا او را درهم بكوبد و نابود سازد و سپس به صورت زباله دفع كند. ولى خداوند نه تنها محبوب مؤمنان بلكه محب آنان بوده، آنان را به سمت خود جذب مى‏كند تا آنان را بپروراند و زندگى معنوى به آنان بخشد، از اين رو مى‏بينيم در نبردهايى كه بين مردان با ايمان و مشركان در طول تاريخ اتفاق افتاده است، مؤمنان همواره پيروز بوده‏اند، زيرا معرفت آنان كامل بوده، و در پرتو آن اشتياق و علاقه آنان كاملتر است، كه اين امر باعث ايستادگى آنان شده، در نتيجه پيروزى نصيبشان مى‏شود.(14)

پى‏نوشت‏ها: –
1. ر.ك: آبراهام مزلو؛انگيزش و شخصيت ؛ ترجمه احمد رضوانى؛ مشهد: آستان قدس رضوى، 1372ش، ص 254.
2. سوره بقره، آيه 165.
3. و ان تعدّوا نعمت اللّه لاتحصوها… سوره ابراهيم، آيه 34(و اگر نعمت خدا را شماره كنيد نمى‏توانيد آن را به شمار درآوريد.)
4. ر.ك: طباطبايى، محمد حسين ؛ الميزان فى تفسير القرآن ؛ چ 5، قم: 1371 ش، ج 1، ص 405.
5. حضرت على عليه السلام مى‏فرمايند:«لذيذترين و زيباترين چيز در بهشت محبت خداوند است، هنگامى كه بهشتيان نعمتهاى بهشتى را مشاهده مى‏كنند دلهايشان لبريز از محبت شده، فرياد مى‏زنند «الحمد للّه رب العالمين» عبد على عروسى حويزى، تفسير نورالثقلين ؛ تصحيح هاشم رسول محلاتى ؛ قم: اسماعيليان، بى‏تا، ج 2، ص 295.
6. ر.ك: رجبى محمود ؛ انسان‏شناسى ؛ج‏1، قم: مؤسسه آموزشى پژوهشى امام خمينى (ره)، 1380 ش، ص 211.
7. سوره آل عمران، آيه 31.
8. كنز الدقائق و بحر الغرائب، ج 3، ص 68.
9. همانند ادعايى كه قوم بنى اسرائيل مى‏كردند، خداوند به پيامبر اكرم – صلّى اللّه عليه و اله و سلم – مى‏فرمايد:
«قل يا ايّها الّذين هادوا ان زعمتم أنّكم اولياء للّه من دون النّاس فتمنّوا الموت ان كنتم صادقين و لا يتمنّونه أبداً بما قدّمت أيديهم و اللّه عليمٌ بالظّالمين» (سوره جمعه، آيه 6 و 7)
بگو اى كسانى كه يهودى شديد اگر پنداريد كه شما دوستان خداييد نه مردم ديگر، پس اگر راست مى‏گوييد درخواست مرگ كنيد؛ و(لى) هرگز آن را به سبب آنچه از پيش به دست خويش كرده‏اند آرزو نخواهند كرد و خدا به (حال) ستمگران داناست يهود مى‏گفتند ما فرزندان و دوستان ويژه خداوند هستيم، خداوند به پيامبرش دستور مى‏دهد در مقابل بلند پروازى آنها چنين بگو: اى يهوديان اگر شما گمان مى‏كنيد كه دوستان خدا هستيد و در ادعاى خود راست مى‏گوييد آرزوى مرگ كنيد چرا كه دوست هميشه مشتاق ملاقات با دوست خود است و با مرگ، انسانها به لقاى پروردگار خويش مى‏رسند. اگر شماى يهود در ادعاى خود راست مى‏گوييد چرا اين اندازه به زندگى دنيا علاقمند و از مرگ گريزان هستيد. در آيه دوم مى‏فرمايد آنان هرگز آرزوى مرگ نمى‏كنند زيرا آنان اعمال زشت و گناهانى را مرتكب شده‏اند كه مى‏دانند عذابى دردناك در انتظار آنان است، بنابراين ادعاى آنان كه خود را دوستان خدا مى‏پندارند و در عمل به اثبات نمى‏رسانند، ادعايى بى‏پشتوانه و غلط است.
فردا كه قيامت آشكارا گردد
هركس كه نه عاشق است رد خواد بود
(مولوى)
10. سوره فتح، آيه 4.
11. سوره آل عمران، آيه 14.
12. به اين دليل كه در چند آيه مى‏فرمايد: «وزيّن لهم الشّيطان اعمالهم» (نمل،24؛عنكبوت،38؛ نحل،63؛انعام،43.
شيطان اعمال زشت آنان را در نظرشان زينت داده بود، (و هم اكنون نيز كارهاى ناپسند را براى انسانها زيبا جلوه مى‏دهد) آنان هر كار زشتى را انجام مى‏دادند، زيبا و هر كار خلافى را صواب مى‏پنداشتند.
13. سوره فجر، آيه 20.
14. ر.ك عبداللّه جوادى آملى؛ تفسير موضوعى قرآن،ج‏2 ،قم: مركز نشر اسراء، 1378 ش، ج 11، ص 326.
/

در جستجوى استناد به حديث غدير در سخنان نورانى امير المومنين عليه السلام

 

در جستجوى استناد به حديث غدير در سخنان نورانى امير مؤمنان(ع)

حجةالاسلام سيد جواد حسينى‏

سرچشمه هستى جهان مست على بود
پيمانه عشق ازلى مست على بود
مى‏خواست نبى دست خدا را بفشارد
دستى كه خدا داد به او دست على بود(1)

غدير خم بالاترين عيد امّت اسلامى است، كه خداوند هيچ پيامبرى را نفرستاد مگر آن كه اين روز را عيد گرفته و حرمت آن را نگهداشته‏اند.(2)
عيد غدير «عيد اللّه اكبر» است و از تمام روزها نزد خداوند برتر و افضل است.(3)
امام صادق (ع) فرمود: «روز قيامت چهار روز را مانند عروس به پيشگاه الهى مى‏برند: عيد فطر، عيد قربان، روز جمعه، عيد غدير.» «روز غدير خم» در مقابل عيد قربان و فطر، مانند ماه بين ستارگان است خداوند تعالى موكّل مى‏كند بر غدير، ملائكه مقرّبين را كه رئيس آن‏ها جبرئيل است و انبياء را كه در رأس آن‏ها حضرت محمد (ص) قرار دارد، و اوصياى منتخبين را كه رئيسشان اميرالمؤمنين است و اولياء خود را كه در رأس آن‏ها سلمان و اباذر و مقداد و عمّار هستند. همه اين جمعيّت «غدير» را همراهى مى‏كنند تا آن را وارد بهشت نمايند.(4)
امام رضا (ع) فرمود: خداوند در روز عيد غدير ولايت را بر اهل آسمان‏ها عرضه كرد اهل آسمان هفتم در قبول ولايت از ديگران سبقت گرفتند. بهمين جهت خداوند آسمان هفتم را به عرش خود مزيّن ساخت.
سپس اهل آسمان چهارم بر ديگران سبقت گرفتند و خداوند آن را به بيت المعمور مزيّن نمود. آن‏گاه اهل آسمان اوّل ولايت را پذيرفتند و خداوند آن را با ستارگان زيبائى بخشيد(5)و آن گاه از بقعه‏هاى زمين مكّه در پذيرفتن ولايت پيشى گرفت، خداوند او را به كعبه «خانه خود» زينت بخشيد. آن گاه مدينه زير بار ولايت رفت، خداوند او را به وجود (نازنين) پيامبر اكرم (ص) مزيّن نمود و از بين كوهها سنگ عقيق و فيروزه و ياقوت بر ديگران سبقت گرفتند و به همين جهت بر ساير جواهرها فضيلت يافتند. و از معادن طلا و نقره در پذيرش ولايت سبقت گرفتند، لذا ارزش يافتند و همين طور هر آبى ولايت را پذيرفت گوارا و شيرين گرديد و هر پرنده‏اى زيربار ولايت رفت داراى صداى زيبا و فصيح شدند.(6) و همان حضرت فرمود: روز غدير نزد اهل آسمان مشهورتر از اهل زمين است. خداوند تعالى در بهشت قصرى خلق فرموده كه بناى آن خشتى از نقره و خشتى از طلا است. در آن قصر صدهزار اتاق سرخ رنگ و صدهزار خيمه سبز رنگ وجود دارد و خاك آن از مشك و عنبر مى‏باشد، در آن چهار نهر جارى است، نهرى از شراب بهشتى، نهرى از آب و نهرى از شير و نهرى از عسل، در كناره‏هاى اين نهرها درختانى از انواع ميوه قرار دارد و بر آن‏ها پرندگانى كه بدنهاى‏شان از لؤلؤ و بالهايشان از ياقوت است و به انواع صداها مى‏خوانند.
روز عيد غدير كه فرا مى‏رسد اهل آسمان‏ها وارد اين قصر مى‏شوند و تسبيح و تقديس و تهليل مى‏گويند…(7)
آن چه در پيش رو داريد، نگاهى است به استدلال‏ها و استنادهاى اميرمؤمنان به نص پيامبر اكرم (ص) بر امامت و خلافت خويش، مخصوصاً حديث گرانسنگ غدير.

ضرورت اين بحث‏

يكى از انتقادهايى كه هميشه مطرح بوده و هست اين است كه چرا اميرمؤمنان(ع) به حديث غدير كه فوق تواتر است در موارد لازم استدلال و احتجاج نكرده است، حتى در نهج البلاغه با آن عظمت چنين استدلالى وجود ندارد، و عده‏اى از بزرگان نيز اين مسأله را به عنوان انتقاد مطرح نموده‏اند، و در حد نياز به پاسخ آن پرداخته‏اند.(8) و امروزه در بين محصّلان و دانشجويان يكى از پرسش‏هايى كه به صورت جدّى مطرح است همين مسأله است كه چرا خود اميرمؤمنان به حديث غدير استناد نجسته است؟ و در بين علماى متعصب اهل سنت نيز هميشه اين اشكال مطرح بوده است از جمله طبرى مى‏گويد: اگر آيه «انما وليكم اللّه و رسوله…» مربوط به خلافت على بود، لااقل در يك مورد به آن تمسك مى‏كرد.(9)
در پاسخ بايد گفت: على عليه السلام هم به صورت كلّى در موارد لازم به نصّ پيامبر(ص) بر خلافت خويش اشاره نموده و هم به صورت جزئى و موردى به حديث غدير تمسك و احتجاج نموده است، لذا بحث را در دو بخش پى مى‏گيريم:

الف: اشاره به نص و حديث غدير به صورت كلّى در كلمات مولى على (ع)

على (ع) در برخى سخنان خويش (مخصوصاً آن چه توسط مرحوم سيد رضى در نهج البلاغه جمع آورى شده است) به سه اصل بر خلافت خويش استدلال مى‏نمايد: وصيّت و نصّ رسول خدا (كه مهمترين موردش حديث غدير است).دوّم شايستگى خود و اين كه جامه امامت و خلافت تنها بر اندام او درست مى‏آيد، نه آن‏هايى كه غصب كردند، سوّم: روابط نزديك نسبى و روحى آن حضرت با رسول خدا(ص). در مورد استدلال به نصّ به اين موارد در نهج البلاغه بر مى‏خوريم:

1- حقم را گرفتند:

درموارد عديده‏اى آن حضرت تصريح فرموده‏اند، كه خلافت حق او بوده است و اين حق را از او گرفتند و اين نشاندهنده آن است كه على (ع) از طريق پيامبر (ص) و با نص او به خلافت برگزيده شده است و اين امر براى او حق آورده است، در يكجا مى‏فرمايد: «فَوَاللّهِ ما زِلتُ مَدفُوعاً عَن حَقّى مُستَأثِراً علىّ مُنذُ قَبَضَ اللّهُ نَبِيّه حَتّى يَومِ النّاسِ هذا(10)» به خدا قسم از روزى كه خداوند پيامبرش را (قبض روح) كرد تا به امروز از حق خويش محروم ماندم و تا به امروز حق مرا از من باز داشته و به ديگرى اختصاص دادند. شخصى (ابوعبيده جراح) در حضور جمعى به آن حضرت اعتراض كرد و گفت: اى پسر ابوطالب تو به امر خلافت حريصى؟ حضرت فرمود: «بَل اَنتُم وَاللّهِ لاَحرَصُ وَ اَبعَدُ و اَنَا اَخَصّ و اَقرَبُ اِنّما طَلِبتُ حَقّاً لى وَ اَنتُم تحولُون بَينى وَ بَينَهُ، و تَضرِبُونَ وَجهى دُونَه»(11) به خدا سوگند شما حريص‏تر و دور تريد(نسبت به پيامبر اكرم (ص)) و من شايسته‏تر و نزديكترم، همانا من فقط حق خود را مطالبه مى‏كنم ولى شما بين من و آن (حق) حائل و مانع شديد، و دست رد بر سينه‏ام زديد. (آيا آن كس كه حق خويش را مطالبه مى‏كند حريصتر است يا آن كه به حق ديگران چشم دوخته است)»
در جاى ديگر به عنوان شكوائيه در پيشگاه الهى عرضه مى‏دارد:«اَللّهُمَّ اِنّى اَستَعديكَ عَلى قُريشٍ وَ مَن اَعانَهُم فَاِنَّهم قطعوا رحمى و صغروا عظيم منزلتى و اجمعوا على منازعتى اَمراً هُوَ لى»(12) بار خدايا از قريش و از تمامى آن‏ها كه ياريشان كردند به پيشگاه تو شكايت مى‏كنم زيرا قريش پيوند خويشاوندى مرا قطع كردند، و مقام و منزلت بزرگ مرا، كوچك شمردند و در غصب حق من، با يكديگر هم داستان شدند.»

2- وصيّت و نص در مورد ما اهل بيت (ع) بوده است:

در برخى موارد به وصيّت و نص پيامبر اكرم(ص) درباره خويش و اهل بيت اشاره مى‏كند، از جمله مى‏فرمايد:«لا يُقاسُ بِآل مُحمّد(ص) مِن هذِهِ الاُمّةِ اَحَدٌ…وَ لَهُم خَصائِصُ حَقِّ الوِلايَةِ و فِيهِمُ الوَصيَةُ وَ الوراثَةُ اَلآنَ اِذ رَجَعَ الحَق اِلى اَهلِهِ وَ نُقِلَ اِلى مُنتَقَلِه(13)؛كسى را با خاندان رسالت نمى‏شود مقايسه كرد…زيرا ويژگى‏هاى حقّ ولايت به آن‏ها اختصاص دارد و وصيّت (نسبت به خلافت مسلمين) و ميراث (رسالت) به آن‏ها تعلق دارد. هم اكنون (كه خلافت را به من سپرديد) حق به اهل آن بازگشت، و دوباره به جايگاهى كه از آن دور مانده بود، بازگردانده شد.»

3- ارثم را به غارت بردند:

فرمود:«اَرى تُراثى نَهباً(14)؛ با ديدگان خود مى‏نگريستم كه ميراث مرا به غارت مى‏برند بديهى است كه مقصود از وراثت، وراثت فاميلى و خويشاوندى نيست، مقصود وراثت معنوى و الهى است.

ب: استناد به خصوص حديث غدير در امر خلافت:

آن حضرت در موارد زياد و مناسبت‏هاى مختلفى به حديث غدير بر امر خلافت خويش احتجاج و استدلال نموده است كسانى كه انتقاد مى‏كنند كه اميرمؤمنان به حديث غدير استناد نجسته از سر بى‏خبرى و بخاطر عدم احاطه علمى به كتب اسلامى اعم از حديث و تاريخ و تفسير، سخن به زبان رانده‏اند، چرا كه اگر انسان مختصر نظرى به منابع غدير از جمله «الغدير» علامه امينى و برخى منابع اهل سنّت همچون «مناقب خوارزمى»، «فرائد السمطين حموينى»، «درالنظيم» و «دار قطنى» ابن عقده و شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد و…بيافكند بخوبى اين امر را تصديق خواهد كرد. در اين بخش به اهم موارد آن اشاره مى‏كنيم:

1- خطيب خوارزمى حنفى از «عامر بن واصله» چنين نقل مى‏كند:

در روز شورى با على (ع) بودم و شنيدم كه با اعضاى شورى چنين مى‏فرمود: دليل محكمى براى شما اقامه مى‏كنم كه عرب و عجم توانايى تغيير آن را نداشته باشند: شما را بخدا سوگند آيا در ميان شما كسى هست كه قبل از من خدا را به يگانگى خوانده باشد (و سپس مفاخر معنوى خاندان رسالت را بر شمرد تا رسيد به اين جا) شما را بخدا سوگند آيا در ميان شما احدى جز من هست كه پيامبر(ص) در حق او گفته باشد «مَن كُنتُ مُولاهُ فَعلىٌّ مولاه اَللهُمَّ و ال مَن والاهُ وَ انصُر مَن نَصَرهُ لِيَبلُغِ الشّاهِدُ اَلغائِب(15)؛كسى كه من مولا(و رهبر) او هستم پس على(ع) مولا(پيشواى) اوست خدايا دوست بدار كسى را كه او را دوست بدارد و يارى كن كسى را كه او را يارى كند.

2- احتجاج على(ع) به حديث غدير در زمان عثمان:

حموينى در فرائد السمطين با سندش از سليم بن قيس هلالى نقل مى‏كند كه على (ع) را در زمان عثمان در مسجد پيامبر(ص) همراه جماعتى ديدم كه مذاكره علمى داشتند، جماعت فضائل قريش و سخنان پيامبر(ص) را درباره قريش كه فرموده بود «ائمه از قريش است» و… بر مى‏شمردند، مجموع جمعيّت دويست نفر بودند.(16) مذاكرات از صبح تا ظهر طول كشيد همه سخن مى‏گفتند جز على(ع) كه ساكت بود، جمعيّت عرض كردند اى اباالحسن چرا ساكتى؟ حضرت فرمود: اين فضائلى را كه براى قريش شمرديد آيا به خود شما و عشيره و اهل بيت شما داده يا غير شما؟ گفتند بلكه خدا ما را عطا فرمود و بوسيله محمد(ص) و عشيره او بر ما منّت گذاشت…حضرت فرمود راست گفتيد اى گروه قريش و انصار بعد شروع كرد حضرت فضائل اهل بيت را شمردن تا رسيد به اين قسمت «قال اُنشِدكم اللّهَ اَتَعلَمُونَ حَيثُ نَزَلَت يا اَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اَطيعُوا اللّهَ وَ اَطيعُوا الرَسُول وَ اولى الاَمرِ مِنكم…فَاَمَرَ اللّه عَزَّ و جَلَّ نبِيّهُ (ص) اَن يُعلِمَهُم ولاةَ اَمرِهِم…وَ يَنصبِنى بَعدَ غَدير خُمّ ثُمّ خَطَبَ وَ قالَ اَيُّها النّاسُ اِنَّ اللّه اَرسَلَنى بِرِسالَةٍ ضاقَ بِها صَدرى وَ ظَنَنتُ اَنَّ النّاسَ مُكذِّبى فَاَوعَدَنى لِاُ بَلّغَها اَو لَيَعذِّبَنى ثُمّ اَمَرَ فَنُودِى بِالصَّلاةِ جامِعَةً ثُمَّ خَطَبَ فَقالَ: اَيُّهَا النّاسُ اَتَعلَمُونَ اَنَّ اللّه عَزّ و جَلَّ مَولاى وَ اَنَا مَولى المُؤمِنِينَ وَ اَنَا اَولى بِهِم مِن اَنفُسِهِم قالوا بَلى يا رَسُولَ اللّه قالَ: قم يا عَلىُّ فَقُمتُ فَقالَ: مَن كُنتُ مَولاهُ فَعَلِىُّ مَولاه…؛ فرمود: شما را به خدا قسم مى‏دهم آيا مى‏دانيد زمانى كه آيه «اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد خدا را اطاعت كنيد، و رسول خدا و صاحبان امر را اطاعت كنيد…» نازل شد پس آن‏گاه امر فرمود به پيغمبرش كه صاحبان امر را به مردم معرّفى نمايد، و ولايت را تفسير نمايد… و مرا نصب نمود بعد از غدير خم، پس خطبه خواند و فرمود: مردم بيدار باشيد براستى خدا مرا فرستاد به رسالتى كه سنگينى مى‏كرد بر من، و گمان بردم مردم مرا تكذيب مى‏كنند پس مرا تهديد كرد كه بايد آن رسالت (معرّفى ولايت على(ع)) را انجام دهى و اگر نه مرا عذاب مى‏كند، پس آن گاه نداى نماز جماعت داد و پس از آن خطبه خواند و فرمود: مردم آيا مى‏دانيد كه خداوند مولاى من (و صاحب اختيار من) است و من مولاى مؤمنان و برتر از خود آن‏ها نسبت به جانهايشان مى‏باشم؟ (همه) گفتند: بله‏اى رسول خدا، فرمود: على (جان) برخيز، پس من ايستادم (دست مرا گرفته) فرمود: هر كسى كه من مولا( و صاحب اختيار) او مى‏باشم اين على مولا(و صاحب اختيار) اوست. خدايا دوست بدار هر كس على را دوست بدارد و دشمن بدار آن كه على را دشمن بداند، پس سلمان به پاخاست و گفت: اى رسول خدا ولايتى مانند ولايت چه كسى؟ پس حضرت فرمود: ولايتى (در حدّ) ولايت من كه بر هر نفسى اولويت دارم پس آن گاه آيه اكمال نازل شد… پس ابابكر و عمر برخاستند و گفتند: اى رسول خدا آيا آيات نازل شده مخصوص على است؟ حضرت فرمود: بله درباره على و جانشينان من تا روز قيامت مى‏باشد، گفتند: آن‏ها (جانشينان) را براى ما بيان كنيد حضرت فرمود: «على است برادر و ياور و جانشين و وارث من و خليفه من در امّت من مى‏باشد و سرپرست هر مؤمنى بعد از من، آن گاه دو پسرانم حسن و حسين (ع) و پس از آن دو، نه نفر از فرزندان حسين يكى بعد از ديگرى، قرآن با آن‏ها و آن‏ها با قرآن مى‏باشند…» پس همه گفتند: بلى، شنيديم (اين سخنان را از رسول خدا) و شاهد بوديم چنان كه شما فرمودى (يا على) برخى‏ها گفتند: ما اكثر آنچه را گفتى حفظ نموديم (و در ذهن داريم) نه همه آن را، آن‏هايى (كه همه مطالب را حفظ نمودند و بذهن سپرده‏اند) برگزيده‏ها و بزرگان ما هستند. حضرت فرمود: «صَدَّقتُم لَيسَ كُلُّ النّاسِ يَستَوونَ فى الحِفظِ، انشِدَ اللّهَ عَزَّ وَ جَلَّ مَن حَفِظَ ذلِكَ مِن رَسُولِ اللّهِ(ص) لَمّا، قامَ فاَخبَر بِهِ، فَقامَ البُراءُ بن عازِب وَ سَلمان و ابوذر… فَقالُوا نَشهَدُ لَقَد حَفِظنا قَولَ رَسولِ اللّهِ وَ هُوَ قائِمٌ عَلَى المَنبرِ وَ اَنتَ اِلى جَنبِهِ وَ هُوَ يَقُولُ اَيُّهَا النّاسُ! اِنَّ اللّهَ عَزَّ وَ جَلَّ اَمَرَ اَن اَنصب لَكُم اِمامَكُم وَ القائِم فِيكُم بَعدِى وَ وَصيّى وَ خَلِيفتى…؛ راست گفتيد همه در يادسپارى يكسان نمى‏باشند (ولى) به خدا سوگند مى‏دهم كسى كه هنوز به ياد دارد سخنان رسول خدا را بلند شود و آن را خبر دهد پس آن گاه…، براء بن عازب، سلمان، ابوذر… به پاخاستند و گفتند: ما شهادت مى‏دهيم و براستى به ياد داريم سخنان رسول خدا (ص) را كه بر منبر ايستاده بود و تو (اى على) در كنارش بودى، در حالى كه مى‏فرمود: مردم بيدار باشيد به راستى خداى عزّ و جلّ به من دستور داده كه امام شما را و جانشين بعد از خود را در بين شما و وصىّ خود و خليفه خود را (معرّفى) و نصب نمايم…(17)

3- احتجاج على(ع) به حديث غدير در كوفه سال 35 ه.ق:

وقتى خبر رسيد به على(ع) كه مردم به او تهمت مى‏زنند و سخنان او را درباره خلافتش از طرف رسول خدا نمى‏پذيرند، و با او نزاع مى‏كنند درباره خلافت. حضرت در جمع مردم كوفه در «رحبه» حاضر شد و به حديث غدير براى اثبات خود استدلال و احتجاج نمود و مردم را قسم داد كه چنين سخنانى رسول خدا درباره او فرموده است، اين جريان از طرق مختلفى نقل شده است تا آن جا كه علاّمه امينى مى‏فرمايد: بر چهار روايت از طريق اصحاب و چهارده روايت توسط تابعين درباره اين قضيّه دست يافته‏ام(18)، كه در اين بخش به برخى از آن‏ها اشاره مى‏شود:
ابن ابى الحديد با سند خود نقل نموده كه «اِنَّ عليّاً(ع) نَشَدَ النّاسَ مَن سَمِعَ رَسُولَ اللّهِ يقُولُ مَن كُنتُ مَولاهُ فعلىٌّ مَولاهُ فَشَهِدَ لَهُ قَومٌ(19)… ؛على (ع) مردم را قسم داد هر كس شنيد از رسول خدا (ص) كه فرمود: هر كس من مولاى او هستم پس اين على مولاى اوست، پس گروهى به نفع على شهادت دادند.
مرحوم علّامه امينى در اين زمينه هيجده روايت نقل نموده است(20)و تعداد افرادى كه به نفع على(ع) شهادت دادند بين دوازده تا 24 نفر بوده‏اند، كه اسامى آن‏ها از اين قرار است:
1- ابو زينب انصارى 2- ابوعمرة بن عمرو 3- ابوفضالة الانصارى كه در جنگ صفين شهيد شد 4- ابوقدامة انصارى كه او نيز در جنگ صفين كشته شد 5 – ابوليلى انصارى كه او نيز در جنگ صفين كشته شد 6- ابوهريره دوسى 7- ابو هيثم بدرى 8 – ثابت بن وديعه انصارى خزرجى 9 – حبشى بن جناده سلولى 10- ابو ايوب خالد انصارى بدرى 11- خزيمة بن ثابت الانصارى ذوالشهادتين بدرى 12- ابو شريح 13- يزيد بن شراحيل انصارى 14- سهل بن حنيف انصارى 15- ابوسعيد سعد بن مالك خدرى 16- ابوالعباس سهل انصارى 17 – عامر بن ليلى غفارى 18- عبدالرحمان انصارى 19- عبداللّه بن ثابت 20- عبيد بن عازب انصارى 21- ابو طريف عدى 22- عقبة بن عامر جهنى 23- ناجية بن عمرو الخزاعى 24- نعمان بن عجلان انصارى(21)

4- استدلال به حديث غدير در جنگ جمل سال 36 ه.ق‏

در يكى از مواردى كه اميرمؤمنان على(ع) به حديث غدير استدلال نمود در جريان جمل است، از جمله در روز جنگ جمل طلحة بن عبيداللّه تميمى را احضار و فرمود: «اَنشَدتُكَ اللّهَ هَل سَمِعتُ رَسُولَ اللّهِ يَقُولُ مَن كنتُ مَولاه فعَلىّ مَولاهُ، اَللهُمَّ والِ مَن والاهُ، وَ عادِ مَن عاداهُ، وَ اخذُل مَن خَذَلَهُ، وَ اَنصُر مَن نَصَرهُ؟ قال نَعم، فَقالَ فَلِمَ تُقاتِلُنِى؟ قالَ نَسِيتُ وَلَم اَذكُر قالَ: فَانصَرفَ طَلحَةُ وَ لَم يُرَدَّ جَواباً(22)؛ به خدا قسمت مى‏دهم آيا شنيدى از رسول خدا كه فرمود: «كسى كه من مولاى او هستم پس على مولاى اوست خدايا دوست بدار كسى را كه او را دوست بدارد، و دشمن بدار كسى را كه او را دشمن بدارد و خوار كن كسى را كه او را خوار كند و يارى كن كسى را كه او را يارى رساند»، طلحه گفت: بله حضرت فرمود: پس چرا با من مى‏جنگى؟ گفت: فراموشم شده بود و بياد نياوردم. راوى مى‏گويد، طلحه(از نزد على(ع)) برگشت و جوابى نداشت كه بگويد.

5 – يادآورى حديث غدير يا حديث الركبان‏

در سال 36 – 37 ه.ق در كوفه عده‏اى نزد على (ع) آمدند«فَقالوا اَلسَّلامَ عَلَيكَ يا مَولانا؟ قالَ: كَيفَ اَكُونُ مَولاكُم وَ اَنتُم عَرَبٌ؟ قالُوا سَمِعنا رَسول اللّهِ يَقُولُ يَومَ غَديرِ خُمّ: مَن كُنتُ مَولاه فَعَلِىٌّ مَولاه، قالَ رِياحُ: فَلَمّا مَضَوا تَبَعتُهم فَسَأَلتُ مَن هؤُلاءِ؟ قالُوا نَفَرٌ مِنَ الاَنصارِ فيهم: اَبُو اَيُّوبِ الاَنصارى(23)؛ پس عرض كردند: سلام بر شما اى مولاى ما؟ حضرت فرمود: چگونه من مولا(و سرپرست شما) هستم در حالى كه شما عرب هستيد؟ گفتند: ما از رسول خدا شنيديم كه در روز غدير خم فرمود: كسى كه من مولاى او هستم على مولاى اوست، رياح مى‏گويد: پس هنگامى اين جماعت رفتند من دنبال آن‏ها رفتم و پرسيدم اين‏ها كيستند؟ گفتند: گروهى از انصار كه در بين آن‏ها ابو ايوب انصارى نيز بود.
و برخى ديگر از افراد آن جمعيّت اين اشخاص بودند: 1-ابوالهيثم بدرى 2- ابو ايّوب خالد بن زيد انصارى 3- حبيب بن بديل خزاعى 4- خزيمة بن ثابت ذوالشهادتين 5 – عبداللّه بديل كه در صفين به شهادت رسيد 6- عمّار بن ياسر شهيد معروف صفين 7- قيس بن ثابت انصارى 8 – قيس بن سعد خزرجى 9- هاشم المرقال پرچم دار على و شهيد صفين.(24)

6- تمسك به حديث غدير در جنگ صفين سال 37 ه.ق‏

مورد ديگرى كه حضرت به حديث غدير تمسك و استدلال نموده است، جنگ صفّين است. ابوصادق سليم بن قيس هلالى مى‏گويد: على بر منبر رفت (در صفين) در حالى كه لشكريان او و جمعى از مهاجرين و انصار و نواحى دور آن حضرت جمع آمده بودند، حضرت حمد و ستايش خدا را انجام داده و فرمود: اى مردم مناقب و فضائل من بيش از آن است كه شمرده شود بعد از آن كه در قرآن و كلام رسول خدا مناقب من آمده است… فرمود: شما را به خدا قسم مى‏دهم درباره سخن خداوند كه فرمود: «اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد اطاعت كنيد خدا را و اطاعت كنيد رسول (خدا) و صاحبان امر از خودتان را» و سخن خدا را كه فرمود: «فقط ولى و سرپرست شما خدا و رسول خدا و كسانى است كه ايمان آورده است… «فنصبنى بغدير خمٍّ» سپس پيامبر اكرم(ص) (بعنوان صاحب امر و ولى معرّفى نمود و) نصب نمود و فرمود: (مردم) براستى خدا مرا به رسالتى برگزيد كه بر من سنگين آمد، و گمان بردم كه مردم را تكذيب مى‏كنند سپس خداوند تهديد كرد مرا كه بايد اعلام كنم(ولايت على را) و اگر نه عذاب مى‏كند مرا، و آن گاه فرمود: على (جان) برخيز و آن گاه نداى نماز جماعت داد، و بعد از آن فرمود: «اِنَّ اللّه مولاى و انا مولى المؤمنين وَ اولى بِهِم مِن اَنفُسِهِم، مَن كُنتُ مَولاهُ فَعلِىٌّ مَولاهُ…»براستى خدا مولاى من و من سرپرست مؤمنين هستم و برتر از آن‏ها نسبت به جان هايشان مى‏باشم، كسى كه من سرپرست او هستم پس على سرپرست اوست…(بعد از اين كه سخنان حضرت على تمام شد) «فَقامَ اِثنا عَشَرَ رَجُلاً مِنَ البَدرِيين فَقالُوا: نَشهَدُ اِنّا سَمِعنا ذلِكَ مِن رَسُول اللّهِ كَما قلتنا؛ پس دوازده نفر مرد از بدريين به پا خاستند پس گفتند ما شهادت مى‏دهيم كه شنيديم آن چنان كه شما گفتى».(25)

ج: كسانى كه بر اثر انكار حديث غدير با نفرين اميرمؤمنان(ع) گرفتار شدند.

امير مؤمنان فقط به احتجاج و يا «مناشده» و شهادت خواستن از مردم در مورد حديث غدير اكتفا نكرده بلكه در مواردى در حق افرادى كه آگاهانه حديث غدير را انكار و يا حاضر نشده‏اند كه شهادت دهند نفرين كرده است و بعنوان معجزه ولايت، نفرين حضرت به سرعت نتيجه داده است. در اين بخش پايانى به برخى از موارد فوق اشاره مى‏شود.

1- مبتلا شدن انس بن مالك به برص:

ابو محمد بن قتيبه نقل نموده كه صورت ابوحمزه انس بن مالك دچار برص (پيسى) شده بود و عده‏اى گفته‏اند (راز آن اين است) كه على(ع) از او سؤال كرد در مورد حديث غدير و «اللّهم و ال من والاه…» انس گفت: من پير شده‏ام و حديث غدير را فراموش كرده‏ام «فَقالَ عَلِىٌّ اِن كُنتَ كاذِباً فَضَرَبَكَ اللّهُ بَيضاءَ لاتُوارِيها العِمامَة(26)؛پس على فرمود: اگر دروغ مى‏گوئى خداوند تو را به سفيدى (و برص) گرفتار كند كه عمامه آن را نپوشاند.

2- زيدبن ارقم نابينا شد:

در كوفه سال 35 ه.ق اميرمؤمنان عده‏اى را قسم داد كه درباره حديث غدير شهادت دهند «فَشَهِدَ لَهُ قَومٌ وَ اَمسك زَيدُبن اَرقَم فَلَم يُشهِد وَ كانَ يَعلَمُها فَدَعا عَلِىٌ(ع) عَلَيهِ بِذَهابِ البَصَرِ فَعَمى فَكانَ يُحدِّثُ الناسَ بِالحَديثِ بَعد ما كُفَّ بَصَرُهُ(27)؛پس عده‏اى شهادت دادند و زيدبن ارقم خوددارى كرد و شهادت نداد در حالى كه مى‏دانست، پس على(ع) عليه او نفرين كرد و او نابينا شد و بعد از آن مرتب حديث غدير را بازگو مى‏كرد.»

3- جريربن عبداللّه بجلّى متوفاى 51:

بر اثر انكار حديث غدير و عدم شهادت به آن، مورد نفرين اميرمؤمنان قرار گرفت و سرانجام از اسلام برگشت و با همان حال از دنيا رفت.(28)

4- براء بن عازب انصارى متوفاى 71:

نيز بر اثر نفرين حضرت به جهت انكار حديث غدير مبتلا به نابينائى شد.(29) و همچنين عبدالرحمان بن مدبح و يزيدبن وديعه نيز بر اثر انكار جريان غدير مورد نفرين حضرت قرار گرفتند.(30)
از آن چه بيان شد بخوبى استفاده مى‏شود كه على(ع) در هرجا زمينه را فراهم مى‏ديد، به حديث غدير و غير آن بر امامت و خلافت خويش استدلال و احتجاج مى‏نمود و از ديگران نيز مى‏خواست كه به آن شهادت دهند.

پى‏نوشت‏ها:
1. اصول مدّاحى، ص 678.
2. عوالم، ج 15، ص 214.
3. همان،ص 213.
4. همان، ج 15، ص‏212.
5. عوالم، ج 15، ص 224.
6. عوالم، ج 15، ص 224.
7. همان، ص 221 و بحارالانوار ج 43، ص 109 و ج 37، ص‏163.
8. بعنوان نمونه استاد مطهرى مى‏گويد: «برخى مى‏پندارند كه در نهج البلاغه به هيچوجه به مسأله نص (و وصيّت رسول خدا نسبت به خلافت) اشاره‏اى نشده است تنها به مسأله صلاحيّت و شايستگى اشاره شده است، اين تصور صحيح نيست (سيرى در نهج البلاغه، ص 146 – 147) و در تفسير نمونه مى‏خوانيم: «بعضى مى‏گويند: اگر حديث غدير با اين عظمت وجود داشت، چرا خود على(ع) و اهلبيت او و ياران و علاقمندانش در موارد لازم به آن استدلال نكردند؟! آيا بهتر نبود كه آن‏ها به چنين مدرك مهمّى براى اثبات حقانيت على (ع) استناد بجويند (تفسير نمونه، ج 5، ص 19) شبيه عبارت فوق در پرسشها و پاسخهاى آية اللّه مكارم شيرازى و جعفر سبحانى نيز آمده است.
9. طبرى، تفسير،ج 3، ص 418.
10. نهج البلاغه، محمد دشتى، خطبه 6، ص 52.
11. همان ،خطبه 172،ص 324.
12. همان،ص 326.
13. نهج البلاغه(همان)، خطبه 2، ص 44.
14. همان، خطبه 3، ص 44.
15. خطيب خوارزمى حنفى، مناقب، ص 217.
16. مانند سعدبن ابى وقاص، عبدالرحمان بن عوف، طلحه و زبير، مقداد، هاشم، حسن و حسين…
17. علامه امينى، الغدير(دارالكتاب العربى، چاپ پنجم، 1403 ه.ق 1983 م) ج 1، ص 163 – 166 و حموينى، فرائد السمطين، ص 123.
18. الغدير، ج 1، ص 166.
19. همان، ص 167، و ابن ابى الحديد، ج 1، ص 362.
20. الغدير، ج 1، ص 166 – 185.
21. الغدير ج 1، ص 184 – 185.
22. همان، ص 187 و ابوعبداللّه حاكم، مستدرك، ج 3، ص 371، مسعودى، مروج الذهب، ج 2، ص 11 و خوارزمى، المناقب ص 112و ابن عساكر، تاريخ شام، ج 7، ص 83، و ابن حجر، تهذيب، ج 1، ص 391.
23. الغدير ج 1،ص 187، على كسائى، كتاب صفّين، ص 97 و كشف الغمّه، ص 93.
24. الغدير، ص 191.
25. همان، ج 1، ص 195 – 196.
26. همان، ج 1، ص 192 و شرح نهج البلاغه، ج 4، ص 488.
27. الغدير ج‏1، ص 167.
28. همان، ص 193.
29. همان ص 193 و 194.
30. همان ص 192.

 

/

به استقبال مجلس هفتم 2

 

به استقبال مجلس هفتم‏

حجة الاسلام و المسلمين محمد تقى رهبر

«اميد است ملت مبارز متعهد به مطالعه دقيق در سوابق اشخاص و گروه‏ها آراى خود را به اشخاصى بدهند كه به اسلام عزيز و قانون اساسى وفادار باشند و از تمايلات چپ و راست مبرا باشند و به حسن سابقه و تعهد به قوانين اسلام و خير خواهى امت معروف و موصوف باشند.»

امام خمينى – سلام اللّه عليه – بنيانگذار جمهورى اسلامى ايران‏

همانگونه كه در بخش نخستين مقال گفتيم: مجلس هفتم از جهات متعدد حائز اهمّيت است و دوستان و دشمنان انقلاب از داخل و خارج چشم به راه حاصل و نتيجه انتخابات‏اند. دوستان در انتظارند مجلس هفتم به عنوان نماينده ملت بزرگ ايران با تمام وجود در مسير انقلاب و خط امام شكل گيرد تا مسائل حياتى كشور و نظام را بدور از هواهاى نفسانى و كشمكش‏هاى زيانبار سياسى و جناحى مورد بررسى قرار داده و در جهت خدمت به محرومان و دفاع از ارزشهاى والاى اسلامى گام بردارد و غفلت‏هاى برخى نمايندگان بى‏صلاحيت پيشين را جبران نموده و تجارب تلخ مجلس ششم و عملكرد بعضى نمايندگان تكرار نشود و …
دشمنان اسلام و كشور و ملت نيز مدت‏هاست تلاش مى‏كنند انتخابات مجلس هفتم را در راستاى اهداف و مقاصد خود هدايت كرده و سنگر قانونگذارى را به پايگاهى در جهت نفى اسلام و دست آوردهاى انقلاب و پايمال كردن ثمرات خون شهيدان، تبديل نمايند. شواهد و دلائل اين توطئه آنقدر زياد است كه به استدلال نياز ندارد. آمريكائى‏ها از مدتها قبل به صراحت از اين نقشه شوم صحبت كرده و ميليونها دلار براى آن تأمين اعتبار كرده‏اند، فرارى‏هاى خارج كشور پول جمع مى‏كنند تا در اين نبرد انتخاباتى عناصر دلخواه اربابان خود را به مجلس بفرستند. از يك سو با تبليغات گسترده مى‏كوشند مردم را از شركت در انتخابات دلسرد و بى‏تفاوت كنند، از سوى ديگر احزاب مشكوك و وابسته داخلى را به حضور فعال ترغيب مى‏نمايند تا ثمره انتخابات آنگونه باشد كه آنها مى‏خواهند. اپوزسيون خارج كشور براى پيروزى همفكرانشان از آن طرف آب، به كمك‏هاى تبليغاتى و پولى مشغولند تا مجلس آمريكا پسند تشكيل دهند.
برخى احزاب به اصطلاح خودى، داخلى كه اكثريت مجلس ششم را دارد از ضد انقلاب خارج كشور با عنوان «ايران براى همه ايرانيان» دعوت به همكارى كرده و رئيس اين حزب در شهر مذهبى قم مى‏گويند: حزب ا…و نهضت آزادى روابط خوبى با هم دارند (يعنى در انتخابات ائتلاف مى‏كنند) يكى از اين آقايان كه لباس مقدس روحانيت را بر تن دارد بارها با عنوان سخن گوى يك جمعيت در مصاحبه‏هاى خود ديدگاه مجمعى را كه بدان وابسته است اينگونه بيان مى‏كند: «ما مى‏توانيم به جز روحانيت با هر گروه ائتلاف كنيم». كه معناى هر گروه با اين كليت چيزى جز همسوئى با احزاب وابسته و تجديد نظر طلب كه صراحتاً اعلام مخالفت با ارزشهاى اسلام و انقلاب نموده‏اند، ندارد. راستى خودخواهى و تعصّب گروهى و جناحى و يا نادانى و سياست ناشناسى تا كجا پيش مى‏رود كه يك شخص بدون توجه به محتواى سخن خود يا با توجه، اينگونه حرف بزند كه ثمره آن را دشمن ببرد؟!
اگر اين سخن را يك فرد عادى مى‏گفت، شايد اينقدر مايه شگفتى نبود كه آن آقا همانند يك كينه توز نسبت به همنوع خود واله و شيداى اصلاحاتى كه هنوز تصور نمى‏كنيم معنى آن را فهميده و بدان توجه كرده باشد! سخن براند بگذريم…
بطور خلاصه: جبهه‏اى تنها در طول اين سالها فقط حرف تحويل مردم داده و تشنج آفريده و براى دين يا دنياى مردم كارى نكرده و افزون بر اين از شبهه مشروعيت نظام و خروج از حاكميت به كرات سخن گفته و رهبران و سخنگويانش جبهه‏گيرى خود را در برابر مقدسات و باورهاى دينى و اصول سياسى و قانون نظام پنهان نداشته‏اند و با تمام وجود در صحنه حاضرند.
در اين اوضاع و احوال، خالى كردن صحنه گناهى است نابخشودنى. امام راحل – قدس سرّه – كه انديشه‏هايش زيربناى اصول فكرى استراتژيك نظام براى هميشه است به صراحت تكليف ملت مؤمن و متعهد را تعيين مى‏كند. امام مى‏فرمايد:
«امروز مسئوليت به عهده ملت است، ملت اگر چنانچه كنار بنشيند اشخاص مؤمن متعهد بنشينند و اشخاصى كه نقشه كشيده‏اند براى اين مملكت از چپ و راست. آنها وارد بشوند در مجلس، تمام مسئوليت به عهده ملت است»(1) و نيز مى‏فرمايد: «بايد ملت شريف بدانند كه انحراف از اين امر مهم اسلامى خيانت به اسلام و كشور است و موجب مسئوليت عظيم است.»(2)

هشدار و زنگ خطر الهى!

در آستانه انتخابات و همزمان با بررسى صلاحيت‏هاى نمايندگى از سوى نهادهاى مسئول و هيأت‏هاى اجرائى و نظارت، حادثه عظيمى رخ داد كه نه تنها شهرستان بم را زير و رو كرد و ده‏ها هزار از عزيزان اين ملت را در كام مرگ فرو برد و ملت ما را سوگوار كرد، بلكه توجه مردم سراسر جهان و ملت‏ها و دولت‏ها را به سوى اين نقطه كويرى كشورمان، معطوف داشت و سيل عواطف انسانى و كمك‏هاى بشردوستانه را به يارى زلزله زدگان گسيل داشت. در هر خانه كه مى‏رفتيم (اندوه و غم را با اشگهاى جارى بدرقه اين كاروان غم زده مى‏ديديم كه بايد اعتراف كرد آن همه احساسات پاك و آن همه نيكوكارى و ايثارگرى كه در وصف نمى‏آيد) آزمايش الهى بود در اين قالب كه حيات پرجوش ملّتى را نشان داد كه خواب راحت را فداى همدردى با برادران و خواهران و كودكان و داغديده‏گان اين حادثه دلخراش نموده و نشان دادند كه واقعاً «بنى آدم اعضاى يكديگرند…» اين تراژدى غمبار، و وحدت و يكپارچه‏گى ملتى را نشان داد كه روز حادثه از پاى نمى‏نشيند و دست و پا و چشم و گوش يكديگرند. خلاصه اگر يك روى سكه زلزله بم اشك و آه و اندوه و مرگ و آوارگى بود، روى ديگر اين سكه جوشش عواطف انسانى و رستاخيز تعاون مردمى و تسليم در برابر حكم الهى است كه در هر حال اسرار و آياتش بر ما پوشيده و جاى چون و چرا ندارد، مهم توجه به درسها و عبرت‏هاى اين حوادث درس‏آموز است كه براى جبران اين خسارت‏ها و كاستن از ضايعات اينگونه حوادث چه اقدام عملى پيشگيرانه ممكن است و بايد از هر حادثه تلخى درس آموزنده و سرنوشت ساز فرا گرفت و به انتظار حوادث مانند آن ننشست. در هر حال تحليل اين واقعه تلخ نه مقصود اين مقال است بلكه تنها اشارتى بود به عنوان همدردى و عبرت آموزى در خلال گفتار در پيرامون انتخابات كه از اين بابت نيز حادثه زلزله بم براى دست اندركاران سياسى و كارگزاران انتخاباتى و انتخاب شوندگان و انتخاب كنندگان آموزنده باشد.
براى دست اندركاران انتخابات – بلكه همه مسئولان – درس است كه رقابت‏هاى سياسى و جناحى نفرت آور را در معرض نمايش اين خلق نگذارند و خود را بى اعتبار نكنند، ببينند عواطف اين مردم را، وحدت و انسجام و همدلى و هميارى مردم را، ببينند آن مادرى كه خرج سفر كربلايش را به بازماندگان زلزله اهداء كرد و از سفر كربلا كه سالها در انتظارش بود منصرف شد، آن كودكى را كه پول قلك خود را شماره كرد و آورد تا به كودكان بمى هديه كند، آن نيازمندى را كه خوار و بار خانه و عائله‏اش را آورد تا اندك غذائى براى گرسنگان آن ديار فراهم سازد… ببينيد اين حماسه‏هاى پرشكوه را و اين مردم را بهتر بشناسيد و در برابر اين همه بزرگوارى تواضع كنيد، به حقوق اين ملت بهتر و بيشتر بينديشيد، و از منازعات سياسى و عقده گشائى در موسم انتخابات و نظائر آن دست برداريد، افق انديشه خود را به سطح اين مردم ايثارگر و خون گرم برسانيد از مردم عقب نمانيد كه خسرانى است عظيم و شرمندگى در پيشگاه خدا و خلق…، اما با كمال تأسف ديديم كه در همان روزهاى بحرانى كه غوغاى زلزله بم بيداد مى‏كرد و جهانى را به خود مشغول داشته بود، برخى گروه‏ها به خود مشغول بودند. يك بخش از صفحات روزنامه‏ها ويرانى‏هاى بم و جنازه‏ها و اشك و اندوه‏ها را به تصوير مى‏كشيد و صفحه و ستون ديگر جر و بحث‏ها بر سر صلاحيت و عدم صلاحيت كانديداها را و عده‏اى تلاش مى‏كردند فلان جمعيت غير قانونى را در صف باصلاحيت‏ها براى مجلس آينده جا بزنند، برخى هيأت‏هاى اجرائى تحت فشار برخى مسئولان سعى مى‏كردند ديدگاه‏هاى خطى و سياسى را بر هيأت‏هاى اجرائى و نظارت تحميل كنند… و مگر اين پايان ماجرا است؟! هنوز اول عشق است! تا اين انتخابات برگزار شود و افرادى به مجلس راه يابند راه درازى در پيش است. چرا بايد اينگونه باشد؟! اگر كار براى خدا است، اگر هدف خدمت است، اگر قانون بايد حاكم باشد، همه به يك مطلب فكر مى‏كنند كه آن پاسدارى از دست آوردهاى انقلاب اسلامى، حاكميت قانون و خدمت رسانى به اين مردم فداكار است. پس اينهمه غوغا سالارى چرا؟! يعنى هنوز براى يك عده اين مطلب جا نيفتاده كه افراد معتاد، فاسد الاخلاق، وابسته به بيگانه، گروهكى بدسابقه و كوتوله سياسى حق ورود به مجلس را ندارند؟! هنوز نتوانسته‏اند باور كنند كه ورشكسته‏هاى سياسى و ليبرال‏هاى بى‏تعهد و مزدوران آمريكا شايستگى ورود به خانه ملت را ندارند؟! اگر واقعاً اين حقايق براى بعضى‏ها هنوز مورد ترديد است، پس به ناحق پذيراى مسئوليت شده‏اند، مقامشان نامشروع و عملشان نامشروع است. اگر فاقد درك سياسى‏اند و قدرت تجزيه و تحليل حوادث را ندارند، پس پى‏كار ديگرى بروند و دست از سر مردم بردارند.. و اگر دانسته در تحريف حقايق مى‏كوشند و در صدد وابستگى كشور به بيگانه‏اند و مى‏خواهند ليبراليسم را حاكم سازند كه ننگ و عقوبت آن بيشتر و تكليف مردم در برابر اينان روشن‏تر است. همين جا بايد از نهادهاى نظارتى بويژه شوراى نگهبان خواست كه در برابر احراز صلاحيت كانديداها كوچكترين عقب نشينى را روا ندارند، به تكليف شرعى و قانونى خود با قاطعيت تمام عمل كنند و بر مواضع اصولى آنگونه كه خدا مى‏پسندد استوار باشند، زير هيچ‏گونه فشارى، مصلحت را بر حقيقت ترجيح ندهند كه ما در بسيارى موارد چوب اين تفكر را خورده‏ايم و غرامتش را پرداخته‏ايم. در انتخابات مجلس ششم كه عدم صلاحيت پاره‏اى نمايندگان و تقلب‏هاى انتخاباتى از حد و مرز گذشته بود اين تجربه تلخ را آموختيم و تجربه شده را تجربه كردن خطا است.«من جرّب المجرّب حلّت به الندامة».
يكى ديگر از درسهاى حوادث، براى همه از جمله كانديداهاى نمايندگى اين است كه زندگى‏اى كه مى‏تواند در ظرف 12 ثانيه و كمتر از آن زيرو رو شود و همه داستانهايش نقش بر خاك گردد،براى آن و اين دنيا و جاه و مقام آن رقابت ندارد. در روايات از دنيا و مظاهر مادى آن به مردارى تعبير شده كه دنيا پرستان براى به چنگ آوردنش پهلوى يكديگر را مى‏درند و سنائى اين را به نظم در آورده است.
اين جهان در مثال مردارى است‏
كركسان گرد او هزار هزار
اين مر او را همى زند مخلب‏
وان مر اين را همى زند منقار
آخر الامر جمله نيست شوند
جاى خود بازماند اين مردار

رقابت بر سر دنيا، تعصبات قومى و قبيله‏اى و جناحى و گروهى، چيزى جز به معناى پايمال كردن حق و پشت پازدن به حقوق خلق نيست و جز بدنامى و بدفرجامى دست‏آوردى ندارد. بنابراين رقابت سالم، تبليغات درست، حركت‏هاى انسانى و خدا پسند در انتخابات بايد معيار عمل باشد، دروغ و تزوير، وعده‏هاى بى‏جا، تطميع، رشوه، خراب كردن ديگران، جنگ قدرت، تبليغات مسرفانه و خرج‏هاى نامعقول مسائلى است كه بايد از آن جداً پرهيز كرد، كه اگر نمايندگى آغازش اين باشد براى پايانش بايد تأسف خورد و حتى گريست. اين مردم خوب و بى غل و غش كه مى‏آيند به فردى رأى مى‏دهند انتظار دارند نماينده آنها برايشان آبرو و حيثيت و خدمت و ارزش به ارمغان آورد نه غرور و فربهى مادى و جاه پرستى و خدا و خلق ناشناسى كه متأسفانه برخى نمايندگان چنين كردند! از تريبون مجلس حرف‏هاى آمريكا و اسرائيل و دشمنان اسلام و خائنان به ميهن و ملت را بر زبان جارى كردند و گروههاى خاص كه خود را طلبكار اين ملت و ولى نعمت صغار و كبار مى‏دانند از آنها حمايت نمودند و امروز نيز خط و نشان براى آينده مجلس مى‏كشند و در اين لحظه‏هاى حساس و سرنوشت ساز اندكى قصور و تقصير از سوى هر فرد يا هر نهاد مى‏تواند ضربه‏اى سنگين بر نظام اسلامى وارد سازد، اينگونه چهره‏ها بايد طرد شوند و اينگونه جريانها در سعه صدر اسلام نبايد بگنجند… در هر حال كسى كه مى‏خواهد وارد مجلس شود بايد خود را از هواى نفس، شهرت‏طلبى، و مال اندوزى و خط بازى خلاص كند، تا آزاد باشد و بتواند آزاد فكر كند و از هدايت الهى بهره‏مند گردد و از آبروى خود براى رضاى خدا خرج كند، بايد نماينده خود را از قيد علايق برهاند و مدرّس وار به مجلس وارد شود تا آبروئى براى مجلس و ملت و دين باشد. اين شرط عقل و آينده نگرى است و خير دنيا و آخرت را در بر دارد. مردم بايد در جستجوى اينگونه افراد باشند. چراغ بر دارند و دور شهر بگردند و انسان پيدا كنند و مراقب باشند در دام ديو و دد، گرفتار نشوند و بار ديگر كلاه بر سرشان نرود كه موقعيت حساس است و لحظه‏ها سرنوشت ساز.
بر علما، دانشمندان، صاحبان بيان و قلم و مساجد و مدارس و دانشگاه‏هاست كه در اين لحظه‏هاى حساس و تعيين كننده سرنوشت با احساس تكليف در امر انتخابات با آگاهى تمام ديگران را نيز آگاهى دهند، سهل انگارى روا ندارند كه آراء آنها تعيين كننده است و كناره‏گيرى، به نفع ديگران و فرصت طلبان كه در كمين ارزشها و كيان اين ملت نشسته‏اند.

پى‏نوشت‏ها:
1. كلمات قصار، امام خمينى، ص 133.
2. همان.
/

اعتدال و نكوهش اسراف در سيره پيشوايان

 

اعتدال، و نكوهش اسراف در سيره پيشوايان‏

حجةالاسلام و المسلمين محمد محمدى اشتهاردى‏

اعتدال در كارها

يكى از ارزش‏هاى بسيار مفيد و ممتاز در همه امور و شؤون زندگى رعايت اعتدال است، اعتدال صفت و حالتى بين افراط و تفريط است، در اسلام از افراط و تفريط، يعنى زياده‏روى، و يا كاستى در امور، به طور مكرر و مؤكّد نكوهش شده، و آن را از صفات جاهلان دانسته، چنان كه امام على (ع) در سخنى مى‏فرمايد: «لاتَرَى الجاهِلَ اِلّا مُفرِطاً اَو مُفَرَّطاً؛هميشه انسان نادان، يا افراطگر و يا تفريط كننده است.»(1) و نيز فرمود: «وسَيَهلِكُ فِىَّ صِنفانٍ، محبٌّ مفرطٌ يذهب به الحبّ الى غير الحقّ و مبغضٌ مفرطٌ يذهب به البُغضُ اِلى غَيرِ الحَقِّ وَ خَيرُ النّاسِ فِىَّ حالاً اَلنَّمَطُ الاَوسَطُ فَالزَموه؛ به زودى دو گروه درباره من به هلاكت مى‏رسند، دوستدار افراط كننده، كه محبت افراطى نسبت به من او را به غير حق بكشاند، و دشمن كينه توز كه زياده رويش او را در غير راه حق بيفكند، بهترين مردم نسبت به من گروه ميانه‏رو هستند، از آنها جدا نشويد»(2). و يا فرمود « هَلَكَ فِىَّ رَجُلانِ، مُحِبٌّ غالٍ وَ مُبغِضٌ قالٍ ؛دو كس در مورد من هلاك شدند، 1- دوست غلو كننده و افراطى 2- دشمن بدخواه و دشنام دهنده.»(3)اعتدال يعنى ميانه روى صحيح، و حد وسط در امور كه نه در آن زياده روى باشد و نه كاستى، به تعبير امروز استاندارد هر چيزى همان حد اعتدال آن چيز است، مثلاً يك انسان بر اساس موازين پزشكى بايد شبانه روزى يك كيلو غذا بخورد، حال اگر بيشتر بخورد به راه افراط و اسراف رفته، و اگر كمتر بخورد، راه تفريط و كمبود را پيموده است، حد اعتدال و استاندارد او همان يك كيلو است. از اين رو اعتدال، خصلتى هماهنگ با مزاج و ساختار وجودى انسان سالم است، و در مقابل آن راه افراط و تفريط، راهى انحرافى از صراط مستقيم و ناهماهنگ با شاكله و ساختار انسان است. در قرآن مى‏خوانيم: «و كَذلِكَ جَعَلناكُم اُمَّةً وَسَطاً؛ همان گونه (كه قبله شما يك قبله ميانه بين شرق و غرب است) شما را نيز امّت ميانه‏اى قرار داديم.»(4)
مفسّران در ذيل اين آيه ضمن توضيحاتى گفته‏اند: آيين اسلام در همه ابعاد، معتدل بين افراط و تفريط است، يهوديان در افزون‏طلبى و ثروت اندوزى افراط نمودند، و مسيحيان ترك دنيا كرده و در غارها خزيدند، ولى مسلمانان بايد راه اعتدال را كه راه ميانه است بپيمايند، از جمله در مصرف اموال و نعمت‏هاى الهى، صرفه جويى كرده، و از هرگونه اسراف كه يك نوع زياده روى است بپرهيزند و از تفريط و كاهش نسبت به استانداردها پرهيزنمايند و طبق شعر سعدى كه ضرب المثلى معروف شده:
نه چندان بخور كز دهانت برآيد
نه چندان كه از ضعف جانت بر آيد

بر همين اساس امير مؤمنان على (ع) در وصيّتى به فرزندش امام حسن (ع) فرمود: «واقتصد يا بنىّ فى معيشتك واقتصد فى عبادتك؛ پسر جان! در تأمين هزينه زندگى، و در عبادت نمودن، راه ميانه را بپيما.»(5) و حضرت رضا (ع) فرمود: «لاخير فى الرّجل لا يقتصد فى معيشته ما يصلح، لالدنياه، و لا لآخرته؛ انسانى كه در اندازه‏گيرى و سامان دهى هزينه زندگى خود، ميانه روى را رعايت نكند، خيرى در او نيست. نه در دنيا و نه در آخرت.»(6)

بيهوده‏گرايى‏

يكى از شاخه‏هاى خروج از حد اعتدال، اسراف است، اسراف داراى معنى عام است و به هرگونه افراط، حتى افراط در كشتن و انفاق را شامل مى‏شود، ولى منظور ما در اينجا بيشتر اسراف اقتصادى است در طرح سامان دهى اقتصادى بايد مبارزه با اسراف را در سرلوحه آن قرار داد، راغب لغت شناس معروف در معنى اسراف چنين مى‏نويسد: «السّرف تجاوز الحدّ فى كلّ فعلٍ يفعله الانسان؛ اسراف هرگونه زياده روى و تجاوز از حد اعتدال در هر چيزى است كه انسان آن را انجام مى‏دهد.»(7) امام صادق (ع) فرمود:«انّما الاسراف فى ما اتلف المال، و اضرّ بالبدن؛ اسراف چيزى است كه موجب نابودى ثروت و زيان به بدن شود.»
شخصى در مورد پايين‏ترين موارد اسراف از امام صادق (ع) سؤال كرد. آن حضرت در پاسخ فرمود: «ابذالك ثوب صونك، و اهراقك فضل انائك، و اكلك التمر و رميك بالنّوى ههنا و ههنا؛ بخشش لباسى كه براى حفظ آبروى تو مورد نياز است، و دور ريختن ته مانده آب ظرف، و خوردن خرما و بيرون انداختن هسته آن به اينجا و آنجا.»(8)
اميرمؤمنان على (ع) در يكى از گفتارش نشانه‏هاى اسراف را در سه چيز معرفى نمود، «1- خوردن زياده از حدّ اعتدال 2- خريدارى وسايل غير لازم 3- پوشيدن لباسهاى فاخر كه خارج از حد و شأن است.»(9)
بنابراين مصاديق اسراف در جامعه بسيار است مانند: پرخورى، تجمّل گرايى، افزايش تشريفات بر زندگى، استعمال مواد مخدّر، حتى سيگار، مهريه‏هاى سنگين، به دور ريختن اضافه‏هاى آب و نان و كاغذ و هرگونه غذا، تهيه دسته گل‏هاى گران قيمت براى روى قبرها، و يا به عنوان عيادت بيماران، آرايش‏هاى افراطى، و استفاده‏هاى بى محتوا از اشياء لوكس،و به طور كلى ريخت و پاش‏ها، و غذا درست كردن چند برابر براى يك وعده مهمانى، و نخوردن كامل ميوه‏ها، زياده‏روى در مصرف بيت المال و حتى مصرف آن در موارد غير لازم، و عدم توجه به اولويت‏ها، و انفاق بيش از حد اعتدال نيز يك نوع اسراف است، چنان كه در قرآن (آيه 7، سوره فرقان) به‏اين مطلب تصريح شده، كوتاه سخن آن كه روايت شده پيامبر (ص) فرمود: «فى الوضوء اسرافٌ، و فى كلّ شى‏ءٍ اسرافٌ؛ در وضو و در هرچيزى اسراف است.»(10) حتى در نيكى كردن بايد رعايت اعتدال را نمود به قول سعدى:
شبانى با پدر گفت اى خردمند
مرا تعليم ده پيرانه يك پند
بگفتا: نيك مردى كن نه چندان‏
كه گردد خيره، گرگ تيز دندان‏

آخرين سخن در معنى اسراف اين كه: اسراف يك نوع بيهودگرايى، و مصرف و تباه سازى انرژى‏ها در راه‏هاى باطل است، خواه در گفتار باشد يا در اموال يا در اعمال، بر همين اساس روايت شده حضرت رضا(ع) فرمود: «انّ اللّه يبغض القيل و القال، و اضاعة المال ،و كثرة السّؤال؛ خداوند اكراه دارد و ناپسند مى‏داند گفتگوى بيهوده، و تباه سازى مال، و سؤال كردن بسيار را.»(11)
مطابق اين سخن، حتى سؤال كردن بسيار، كه خارج از حد اعتدال بوده و يك نوع اسراف است، مورد خشم الهى است، و صاحبش در پيشگاه خدا مبغوض مى‏باشد.

نكوهش اسراف از ديدگاه قرآن

در قرآن، اسراف و نكوهش آن به طور وسيع و با تعبيرات گوناگون مطرح شده است مانند: اسراف در خوردن و آشاميدن، اسراف در انفاق، اسراف در قصاص، اسراف در امور جنسى، اسراف در اموال يتيمان، اسراف در قدرت‏طلبى، اسراف در سرپيچى از فرمان الهى و اسراف در تكذيب پيامبران، قرآن با شديدترين تأكيدها از اسراف نهى نموده است، چنان كه آيات زير بيانگر اين مطلب است.
1- «انّ المبذّرين كانوا اخوان الشياطين؛ تبذير كنندگان (آنان كه بريز و بپاش مى‏كنند برادران و قرين شيطان‏ها هستند.»(12)
2- «و انّ المسرفين هم اصحاب النّار؛ اسراف كاران اهل دوزخند.»(13)
3- «مسوّمة عند ربّك للمسرفين؛ سنگ‏هايى از سوى پروردگارت براى اسراف‏كاران نشانه گذاشته شده است.»(14)
4- «و اهلكنا المسرفين؛ و ما اسراف كنندگان را به هلاكت رسانديم.»(15)
5 – انّ اللّه لا يهدى من هو مسرفٌ كذّابٌ؛ خداوند اسراف‏گر دروغگو را هدايت نكند.»(16)
6- خداوند خطاب به قوم گنهكار و ناپاك لوط (ع) مى‏فرمايد: «بل انتم قومٌ مسرفون؛ بلكه شما گروه اسراف‏كار هستيد.(17)
با دقّت و توجه به اين آيات و امثال آن كه در قرآن آمده چنين نتيجه مى‏گيريم كه: اسراف موجب سقوط و هلاكت است، اسراف باعث قطع رابطه با خداوند است، اسراف باعث قهر شديد الهى و كيفر سخت است، اسراف عامل گمراهى و دورى از راه هدايت است، اسراف عامل رنج و تلخى و كيفر شديد است، اسراف از صفات متكبّران و مرفهين بى درد است، چنانكه فرعون در قرآن به عنوان اسراف گر (و انّه لمن المسرفين) معرفى شده است.(18) و در يك كلمه اسراف همچون جانور گزنده و زهردارى است كه اگر با پادزهر از آن جلوگيرى نشود، كشنده خواهد بود، پادزهر آن عبارت است از: قناعت، صرفه جويى، آگاهى به مصرف صحيح و انجام آن و برنامه ريزى منظّم براى اندازه‏گيرى دخل و خرج زندگى، و رعايت اعتدال در همه شؤون.

نكوهش اسراف در سيره پيشوايان

پيامبر (ص) فرمود: «ما من نفقةٍ احبّ الى اللّه من نفقة قصدٍ، و يبغض الاسراف؛ انفاقى در پيشگاه خداوند، محبوب‏تر از انفاق معتدلانه نيست، خداوند اسراف در انفاق را دشمن دارد.»(19)
نيز فرمود: «من اقتصد فى معيشته رزقه اللّه، و من بذّر حرّمه اللّه؛ كسى كه در مصرف هزينه زندگى، اعتدال ورزد، خداوند به او روزى مى‏دهد. و كسى كه اسراف و بريز و بپاش كند، خداوند او را از نعمت‏هايش محروم سازد.»(20) امام سجّاد (ع) در ضمن دعا به خدا عرض مى‏كند: «و نعوذ بك من تناول الاسراف؛ از شرّ اسراف كارى به درگاه تو پناه مى‏آوريم.» و نيز عرض مى‏كند: «و امنعنى من السّرف؛خدايا مرا از اسراف كردن بازدار.»(21)
امام حسن عسكرى (ع) مى‏فرمايد: «و عليك بالاقتصاد، و ايّاك و الاسراف فانّه من فعل الشّيطنة؛بر تو باد به اعتدال و ميانه روى، و از اسراف بپرهيز، زيرا اسراف نمودن از كارهاى شيطانى است.»(22) روايت شده: شخصى در محضر مبارك پيامبر بود، آروغ زد، آن حضرت ناراحت شد و به او فرمود: «خود دارى كن، و بدان كه پرخوران، گرسنه‏ترين افراد در روز قيامت هستند.»(23) نيز روايت شده: بشربن مروان مى‏گويد: به محضر امام صادق (ع) رفتم، خرماى رطب طلبيد، با هم به خوردن آن مشغول شديم، در اين ميان يكى از ما هسته خرما را به دور افكند، امام صادق (ع) دست از خوردن خرما كشيد و به او فرمود: «لا تفعل انّ هذا من التّبذير، و اللّه لا يحبّ الفساد؛ چنين نكن، اين كار از تبذير و اسراف است، و خداوند تباهى را دوست ندارد.»(24)
ياسر خادم مى‏گويد: روزى غلامان حضرت امام رضا (ع) ميوه مى‏خوردند، ولى هنوز آن را به طور كامل نخورده بودند، ته مانده آن را به گوشه‏اى مى‏انداختند. امام رضا(ع) وقتى كه اين عمل اسراف گونه آنها را ديد، خشمگينانه به آنها فرمود: «سبحان اللّه! عجبا! اگر شما به اين ميوه‏ها نياز نداريد، انسان هايى هستند كه نياز دارند، چرا ميوه‏اى كه هنوز آن را به طور كامل نخورده‏ايد دور مى‏ريزيد؟! آنها را نگهداريد و به نيازمندان بدهيد.»(25)
يكى از نزديكان و خادمين بيت امام خمينى (قدس سرّه) نقل مى‏كند: روزى پيش از ظهر آقا زنگ زدند خدمت ايشان رفتم، فرمودند چراغ داخل حياط روشن است، آن را خاموش كن؟» گفتم چشم، چند روز بعد كه باز چراغ روشن مانده بود، امام مجدداً زنگ زد، خدمتشان رفتم، فرمودند: اگر براى شما مشكل است، آن چراغ را خاموش كنيد، كليدش را در اطاق من بگذاريد، من خودم شب‏ها روشن مى‏كنم و روزها خاموش مى‏نمايم. گفتم: نه آقا، مشكل نيست. تا مدتى حواسم را جمع مى‏كردم كه مبادا چراغ در روز روشن بماند، يك روز بامداد كه امام روى صندلى نشسته بود، چراغ اطاق آقاى رسولى روشن بود، و يك چراغ هم پشت حياط روشن بود، امام به من فرمود: بيا جلو، نزديك رفتم، با عصبانيت به من فرمود: «در منزل من و فعل حرام؟ در منزل من و اسراف؟» من كه بسيار تحت تأثير قرار گرفته بودم عرض كردم: آقا! چه شده؟ فرمودند: «چند بار بايد بگويم؟ اين چراغ‏ها را خاموش كنيد، مگر شما نمى‏دانيد كه اسراف حرام است.»(26)

پى‏نوشت‏ها:
1. نهج البلاغه، حكمت 70.
2. همان، خطبه 127.
3. نهج البلاغه، حكمت 117.
4. سوره بقره، آيه 143.
5. بحارالانوار، ج 71، ص 214.
6. وسائل الشيعه، ج 12.
7. مفردات راغب، واژه سرف.
8. فروع كافى، ج 4،ص 56 – بعضى اين جمله را چنين معنى كرده‏اند: «پوشيدن لباس آبرومندانه بيرون خانه در خانه» كه از مصاديق اسراف است. و نظير اين بحث، در فروع كافى، ج 6، ص 460 آمده است.
9. وسائل الشيعه، ج 12، ص 41.
10. كنزالعمّال، حديث 26248.
11. بحارالانوار، ج 78، ص 335.
12. سوره اسراء، آيه 27.
13. سوره مؤمن، آيه 43.
14. سوره ذاريات، آيه 34.
15. سوره انبياء، آيه 9.
16. سوره مؤمن، آيه 28.
17. سوره اعراف، آيه 81.
18. سوره يونس، آيه 83.
19. قصارالجمل، ص 305.
20. اصول كافى، ج 2، ص 133.
21. صحيفه سجّاديه، دعاى 8 و 20.
22. سفينة البحار، ج 1، ص 616.
23. وسائل الشيعه، ج 17، ص‏14.
24. بحار، ج 75، ص 303.
25. انوار البهيّه، محدث قمى، ص 339.
26. برداشت هايى از سيره امام خمينى، ج 2، ص 82 و83.

 

/

ارتداد و آزادى

 

ارتداد و آزادى

آيت اللّه جوادى آملى‏
تهيه و تنظيم از: حجة الاسلام و المسلمين محمد رضا مصطفى پور

تذكر: در شماره گذشته از ارتداد و ماهيت آن و همچنين اقسام آن يعنى مرتد ملى و فطرى سخن به ميان آمد و روشن شد كه ارتداد در صورتى تحقق پيدا مى‏كند كه انسانى آگاهانه و عمداً اصول يا ضروريات دين را انكار مى‏كند و اگر بدليل مواجهه با شبهه و يا در حال تحقيق بودن سخنى بر زبان آورد. مرتد بر او صدق نمى‏كند. بعلاوه ارتداد وقتى حاصل مى‏شود كه پذيرش دين و احكام دينى برپايه يقين منطقى استوار باشد. انكار بعد از يقين منطقى ارتداد آور است و گرنه اسلام توده مردم كه يا مبتنى بر يقين نيست يا بر يقين روانشناختى مبتنى است، منجر به ارتداد نمى‏شود.

دشوارى اثبات حكم ارتداد

اگر كسى اشكال كند كه اگر انسان به صرف گفتن شهادتين مسلمان مى‏شود و همه احكام اسلامى بر او مترتب مى‏گردد، به چه دليل اثبات حكم ارتداد مبتنى بر يقين منطقى است؟
در پاسخ مى‏گوييم؟ هر انسانى در رابطه با دين و دين دارى داراى دو مقام ثبوت و اثبات است و مقام ثبوت غير از مقام اثبات است.آنچه به ديگران بر مى‏گردد با آنچه كه مربوط به رابطه انسان با خداست دو مقام جدا از هم‏اند مثلاً در مسايل حقوقى و اموال اگر انسان به مغازه‏اى مراجعه كند، يا به خانه‏اى وارد شود، يا در دست كسى چيزى ببيند، بر اين اساس كه يد اماره ملكيت است، عمل مى‏كند. يعنى ديدن چيزى در دست ديگرى از جهت حقوقى نشانه اين است كه آن چيز مال اوست و اثر ملكيت شخص بر او بار مى‏شود و مى‏توان از او خريد. اما آيا آن شخص در واقع مالك آن است يا نه، مطلب ديگرى است. هر انسانى بين خود و خدا اگر بخواهد چيزى را مالك شود يا بايد خودش تحصيل كرده باشد، يا از مالك حقيقى خريده باشد يا به ارث دريافت كرده و يا به ساير اسباب ملك‏آور به او رسيده باشد. يد و تصرف در مقام اثبات به دليل شرع، اماره و علامت ملكيت است. اما در مقام ثبوت هر شخص موظف است كه ميان خود و خدا هر چيزى را به استناد يكى از علل و اسباب مملّك مالك شود.
مقام ثبوت واثبات در مورد اثبات موضوع ارتداد نيز اين گونه است. اگر كسى شهادتين را به زبان جارى كرد، احكام اسلام بر او بار مى‏شود و خون و عرض و مالش محترم است. امّا او بين خود و خدا بايد با دليل و يقين اصل دين را بپذيرد و اعمال فرعى دين را نيز تعبداً انجام دهد. يعنى در خصوص اعمال فرعى كه با اجتهاد يا احتياط يا تقليد انجام مى‏گيرد، يقين لازم نيست، لكن درباره اصول دين، استدلال و يقين ضرورى است.
بنابراين در مقام اثبات اظهار شهادتين موجب حرمت خون و عرض و مال شخص خواهد بود و همه احكام اسلام بر او مترتب مى‏شود حتى اگر ثابت شود كه اين شخص منافق است، تا زمانى كه دست به كارى نزند و در عمل به مقابله با دين نپردازد، در پناه دولت اسلامى خواهد بود. و شهادتين براى حفظ جان او اثر بخش است اما اسلام واقعى را ثابت نمى‏كند. از اين رو اگر چنين منافقى كفرش را ظاهر كند، حكم ارتداد درباره او جارى نمى‏شود. چون ارتداد با شبهات رد مى‏شود. اگر محكمه قضايى تشخيص دهد كه اين شخص شبهه زده و اغوا شده است. جهل مركب را علم پنداشت، حكم اعدامش را صادر نمى‏كند.
به هر تقدير اثبات حكم ارتداد كار آسانى نيست و بر فرض كه اثبات شود، چه كافر ذمى باشد يا كافر حربى تا زمانى كه در امان دولت اسلامى است، پناهندگى سياسى و اجتماعى دارد، مهدورالدم نمى‏شود، آيه شريفه «و ان أحد من المشركين استجارك فأجره حتى يسمع كلام اللّه ثم أبلغه مأمنه»(1) ناظر به اين معناست.
گفتنى است: استيمان و امان دادن گاهى نسبت به فرد و شخص حقيقى است، گاهى در مورد گروه و شخصيت حقوقى است. يعنى حكومت اسلامى گروهى را امان مى‏دهد. نظير پيمان عدم تعرض چهارماهه‏اى كه پيامبر(صلى اللّه عليه و آله و سلم) با مشركان بست؛«الاّ الذين عاهدتم من المشركين ثم لم ينقصوكم شيئاً و لم يظاهروا عليكم احدا فأتموا اليهم عهدهم الى مدّتهم»(2)؛ پس در نظام اسلامى هم ممكن است شارع مقدس عده‏اى از كفار حربى را نيز در امان و پناه دولت اسلامى قرار دهد.
شايان ذكر است: كسى كه مرتد مى‏شود، گاهى دين يكى از اقليت‏هاى دينى مثل يهوديت و مسيحيت و مانند آن را مى‏پذيرد، گاهى بى دين مى‏گردد. حكم اين دو متفاوت است. اگر مرتد زير مجموعه گروهى درآيد كه در پناه حكومت اسلامى به سر مى‏برند، اين شخص نيز ممكن است مانند آن اقليت در پناه حكومت قرار بگيرد و حكم كافر ذمى را داشته باشد.
اما اگر كسى بى دين شد، كافر حربى است. كافر حربى اصطلاحاً در مقابل كافر ذمى است، يعنى كافرى كه جزيه از او پذيرفته نمى‏شود. و مى‏توان؛ با او جنگيد مثل مشرك و كمونيست كه خدا و وحى و قيامت را قبول ندارد.
كافر حربى غير محارب است. محارب در مباحث حدود فقه، معنا و حكم خاص خود را دارد، ميان كافر حربى و محارب عموم و خصوص من وجه است. ممكن است كسى كافر حربى باشد ولى دست به سلاح نبرد و در جامعه اسلامى زندگى كند و تأمين سياسى و اجتماعى داشته باشد. اما محارب بودن كارى به عقيده ندارد. و حتى ممكن است مسلمان باشد. كسى كه در خيابان يا بيابان و گردنه‏ها سلاح در دست مى‏گيرد و به غارت اموال مى‏پردازد، مردم را مى‏ترساند، سرقت مسلحانه مى‏كند چه كافر حربى باشد يا ذمى يا مسلمان، محارب است؟ به باندها و سازمان‏هاى ترور نيز محارب گفته مى‏شود.

موضع حكومت دينى نسبت به مرتد

شايان توجه است: احكام دستگاه قضايى و نظام حكومت دينى درباره كسانى كه مرتد شدند و دين را به بازى و مسخره گرفته‏اند، متفاوت است. گاهى ممكن است حكم مرتد را جارى كند ولى گاهى هم پناهگاهى ايجاد مى‏كند و عده‏اى مهدورالدم را زير پوشش خود قرار مى‏دهد همان گونه كه كافر حربى در پناه دولت اسلامى به سر مى‏برد و مستأمن است، يا اهل كتابى كه به شرط ذمه عمل نمى‏كند و حكم كافر حربى را دارد، از پناهندگى سياسى يا اجتماعى برخوردار است بسيارى از مرتدها نيز زير مجموعه اسلام زندگى مى‏كنند و در امنيت كامل بسر مى‏برند. قبل از انقلاب افراد كافر حربى در كشور فراوان بودند، پس از انقلاب و تشكيل حكومت اسلامى اكثر آنها به عنوان مستأمن زير پرچم حكومت دينى قرار گرفتند. دولت اسلامى هم به آنها پناهندگى داد و اكنون نيز در امان حكومتند. همه ماركسيست‏هايى كه در كشور بسر مى‏برند، از جهت حكم فقهى كافر حربى‏اند ولى كسى متعرض آنها نمى‏شود. مرتدهاى فراوانى نيز هم اكنون در جامعه زندگى مى‏كنند. هنگامى كه دين حكومت مى‏كند، بسيارى را زير چتر امنيت خود قرار مى‏دهد. پس ممكن است كسى مرتد و كافر حربى باشد، ولى اعدام نشود.

تفاوت احكام فقهى با حكومت فقهى در مسائل بين المللى و داخلى‏

احكام فقه با حكومت فقه از جهاتى متفاوت است. حكومت فقهى با عرض عريضش حكومت مى‏كند و منحصر در احكام فقهى حوزه اسلامى نيست. در حكومت فقهى جامعيت و حاكميت دين مطرح است. از اين رو، در تدوين قانون اساسى در مجلس خبرگان اول، برخى از اهل كتاب كه در كميسيون بودند، صريحاً گفتند: اگر شما نام جزيه را ببريد، از مسلمان‏هاى آلمان و ساير كشورهاى اروپايى هم جزيه خواهند گرفت. چون شما تعهد و ميثاق بين المللى را امضا كرديد. بنابراين امورى كه جزو احكام بين المللى اسلام است با آنچه كه به حوزه اسلامى اختصاص دارد، مانند نماز و روزه و…تفاوت‏هايى دارد. احكام دو قسم است: مثلاً ميراث جزو احكام حوزه اسلامى است. اگر مسلمانى بميرد اموالش ميان ورثه مسلمانش تقسيم مى‏شود. دختر و پسر غير مسلمان از مال پدر ارث نمى‏برند. اما خريد و فروش، وفاى به عهد و امانت و… اين‏ها جزو احكام بين المللى اسلام است. پس اگر مسلمانى جنسى را به كافر فروخت يا از او چيزى خريد، تطفيف، مغبون كردن، نپرداختن قسط جايز نيست. مسلمان حق ندارد حتى به ميزان يك مثقال در معامله با كافر كم فروشى كند. خواه كافر، كافر ذمى و اهل كتاب باشد يا كافرحربى يا مرتد. همچنين وفاى به عهد و شرط واجب است. پس اگر تعهد و شرط كرديم و امضا نموديم كه اشخاص حقيقى و حقوقى طرفين در دو كشور يا مجموعه كشورها بر پايه مفاد قرارداد آزاد باشند، حكومت اسلامى نيز بايد به اين ميثاق پاى‏بند باشد. اگر، آنان كه دين را افيون مى‏دانند، بر اساس ميثاق بين‏المللى به ما امنيت مى‏دهند، ما نيز كه با آنان پيمان عدم تعرض بسته‏ايم، بايد به اين پيمان وفادار باشيم.
پس دولت اسلامى برپايه ميثاق بين المللى ضامن حفظ امنيت هر فرد مسيحى و يهودى و زرتشتى و ماركسيست در كشور اسلامى است، همچنان كه مسلمانان نيز بر اساس اين پيمان در كشورهاى غير اسلامى امنيت دارند. پس اگر كسى مرتد شد، فوراً اعدامش نمى‏كنند. آرى، استيمان سعه و ضيق دارد. اين كه چه كسى در امان باشد را شوراى امنيت ملى و مراكز تصميم‏گيرى امنيت كشور بايد تصميم بگيرند. مرتد و كافر حربى كه به امنيت كشور آسيب مى‏رساند از كافر حربى و مرتدى كه اينگونه نيست، تفاوت دارد. مثلاً اقليت چريك‏هاى فدايى غير از اكثريت آنها بوده و هستند. اكثرى‏شان كه دست به سلاح نبردند، گرچه كافر حربى‏اند و خدا و پيامبر و قيامت را نفى مى‏كنند، ولى كسى با آن‏ها كارى ندارد. اكنون هم هستند و درامان حكومت اسلامى نيز به سر مى‏برند. اما اقلى آن‏ها كه چريك‏هاى مسلح و درصدد براندازى‏اند، در امان نيستند و دليل ايمن نبودن، محارب بودن آن‏هاست نه، ارتداد و كفرشان چون كافران حربى و مرتدين زيادى در كشور اسلامى زندگى مى‏كنند كه نه تنها كسى متعرض آنها نمى‏شود بلكه حكومت اسلامى هم حافظ منافع و امنيت آنهاست. بنابراين حكومت فقهى با احكام فقهى از جهاتى متفاوت است. در حكومت دينى آزادى كه مخل به نظام نباشد، به ميزان كافى وجود دارد.

احكام حدود و قصاص در فضاى حكومت اسلامى

حكم مهدورالدم بودن مرتد كه در فتاوا آمده، مربوط به فضايى است كه حكومت اسلامى مستقر نباشد. و گرنه در فضاى حكومت اسلامى اين حكم سبب هرج و مرج مى‏شود. از اين رو، قصاص با اين كه از حد بالاتر است. يعنى اگر كسى قتل عمد مرتكب شود، به فتواى همه مهدورالدم است «و من قتل مظلوماً فقد جعلنا لوليه سلطاناً»(3)؛ با وجود اين در زمان استقرار حكومت اسلامى فتواى امام خمينى (ره) در آغاز به صورت احتياط و در عمل به صورت لزوم اين است: ولىّ دم به محكمه قضايى مراجعه مى‏كند و از راه دستگاه قضايى، يا حكم قاضى قاتل را قصاص كند. چون اگر خودش قصاص كند، بايد عمدى بودن قتل را در محكمه قضايى ثابت كند، و گرنه خود او هم محكوم به اعدام مى‏شود. از اين رو، براى جلوگيرى از اين مشكل و مفسده هرج و مرج، در زمان استقرار حكومت اسلامى مورد قصاص را نيز بايد به محكمه قضايى ارجاع داد، چه رسد به حدود كه زمام آن به دست حاكم شرع است. تا قاضى حكم را انشا نكند، حد ثابت نمى‏شود.
در پايان به نقد و بررسى برخى از شبهاتى كه با طرح مسئله ارتداد براى حمله به دين و فقه اسلامى صورت مى‏گيرد، اشاره مى‏شود:

1. ارتداد درخت مثمر است، نه درخت هرز

اگر كسى بگويد: ارتداد به منزله غده سرطانى و علف هرز نيست. بلكه درختى است كه در كنار درختان ديگر روييده است. با اين تفاوت كه ميوه‏اش با ميوه ساير درختان تفاوت دارد. درخت‏هاى ديگر سيب و گلابى و… مى‏دهند، اين درخت ميوه خاص خودش را دارد. پس بايد مثال را تغيير داد. نبايد گفت: اين علف هرز را بايد وجين كرد و اين غده سرطانى را از بين برد.
اگر كسى به اين تمثيل تا پايان بحث ملتزم باشد، معناى آن پذيرش تكثرگرايى و پلوراليزمى گسترده‏تر از آنچه كه معروف است، خواهد بود. يعنى اين تكثر گرايى تا مرز الحاد و توحيد گسترش دارد. زيرا بر اين اساس بايد گفت: بخشى از حقيقت نزد ملحد است، و بخشى از آن نزد موحد. مسلمان و كافر هر يك گوشه‏اى از حقيقت را دارند. پس اگر ارتداد به منزله رويش درخت جديد با ميوه‏اى تازه است كه از آب و خاك طبيعت برخاست. بنابراين مرتد درخت مثمر و ثمربخش است نه علف هرز و اين تفسير، معنايى در پلوراليزم ندارد.
در پاسخ مى‏گوييم:
اين سخن كه مرتد مثمر است نه علف هرز، ناصواب است. مرتد با آن معنى كه اشاره شد، نزد صاحب شريعت حقيقتاً علف هرز و غده سرطانى است كه بايد از باغ اجتماع ريشه كن و جدا شود. البته اين حكم مربوط به كسى است كه پس از تحقق فضاى دينى و برطرف شدن شبهات، علم و عمد و با تحقيق و برهان اسلام را بپذيرد، سپس از آن نكول كند.

با توجه به مطالبى كه تاكنون گفته شد روشن مى‏شود:
اولاً: مرتد به كسى گفته مى‏شود كه با آگاهى به حقانيت اسلام از روى علم و عمد و يا عناد يكى از اصول دين اسلام و يا يكى از ضروريات دين را كه منتهى به انكار اصلى از اصول دين مى‏شود، انكار كند و اما اگر كسى بر اثر شبهه يا از روى قصور و جهل دچار ترديد شود و يا عقيده‏اش را تغيير دهد ارتداد بر او صدق نمى‏كند بلكه بايد او را آگاه ساخت و به شبهه او پاسخ گفت.
ثانياً: ارتداد در جايى است كه نوعى توطئه و فتنه‏گرى عليه اسلام باشد و يا عملاً كارى انجام دهد كه موجب استهزاء دين و تمسخر احكام الهى باشد چنان چه صاحب جواهر در اسباب تحقق ارتداد مى‏گويد: «…و دال صريحاً على الاستهزاء بالدين و الاستهانه به و رفع اليد عنه كالقاء المصحف فى القاذورات و تمزيقه و استهدافه و وطئه و تلويث الكعبه»(4)؛ اگر كسى كارى كند كه آن كار عملاً بر استهزاء دين و خوار شمردن به آن و دست شستن از دين دلالت كند اين شخص مرتد است مانند اين كه قرآن را در محلّ آلوده‏اى قرار دهد و يا آن را پاره كرده و يا زير پا بگذارد. كه قصد او توهين باشد و يا كعبه را آلوده سازد.
ثالثاً: تفتيش عقايد صحيح نيست و كسى حق ندارد بررسى كند كه فرد عقيده‏اش چيست؟ بلكه همين كه فردى ادعا كرد مسلمان است بايد با او به عنوان مسلمان رفتار كرد و جان و مال و ناموس او محترم است.
رابعاً: اثبات ارتداد افراد و در نتيجه صدور حكم آن بسيار دشوار است از اين رو اگر احياناً احتمال شبهه يا جهل يا قصور در اظهار كفر وجود داشته باشد حكم ارتداد نسبت به مرتد دفع خواهد شد.
خامساً: حكم ارتداد بعد از اثبات ارتداد در محكمه و با صدور حكم از سوى قاضى، جريان پيدا مى‏كند نه اين كه هر كه بخواهد حكم ارتداد را نسبت به افراد صادر كند و اين عمل از هرج و مرج و خودسرانه عمل كردن جلوگيرى مى‏كند.
اما آن كه واقعاً در صدد تحقيق است، همچنان كه در مباحث پيشين بيان شد، كسى با او كارى ندارد. امام صادق (عليه‏السلام) با زنديق هايى مثل ابن ابى العوجاء كه در عصر آن حضرت بودند، بحث مى‏كرد و آزادانه آن‏ها را به حضور مى‏پذيرفت. كسى كه گرفتار شبهه است و معارف دينى براى او حل نشده است، يا در جايى ديگر زندگى مى‏كند كه دسترسى به معارف اسلامى ندارد. يادر خانواده‏اى به سر برده است كه به مسايل دين آشنا نبوده‏اند، چنين افرادى از آن جهت كه به يقين منطقى درباره دين دست نيافته‏اند، حكم ارتداد درباره آن‏ها شبهه ناك است. و حدود با شبهات دفع مى‏شود. بلكه اگر شبهه‏اى نيز نداشته باشند، ولى در صدد الغاى شبهات در جامعه اسلامى هم نباشند و برخلاف قانون حاكم بر جامعه اقدامى نكند. جزو مستأمنين دولت اسلامى خواهند بود. مرتدهاى بسيارى در جامعه اسلامى و در پناه دولت زندگى مى‏كنند و كسى با آنها كارى ندارد. بنابراين، چتر حمايتى دولت اسلامى از يك سو، دفع حدود به شبهات، از سوى ديگر براى تأمين خون آنها كافى است.
اما اين سخن كه مرتد مانند درخت جديدى با ميوه تازه‏اى است كه از آب و خاك طبيعت برخاست، سخنى گزاف و بيهوده است و سراز تكثر گرايى و پلوراليزم در مى‏آورد. و پلوراليزم و تكثر حقيقت مطلب باطلى است.

2. نقد اصولى بر رد حكم فقهى ارتداد

اگر كسى براى رد حكم فقهى در مسئله ارتداد به قاعده اصولى استدلال كند و بگويد: اساس حجيت خبر واحد در اصول، بناى عقلاست و چون بناى عقلا در مسئله دماء و فروج و اعراض بر احتياط است. يعنى عقلا در موضوع خون و مال و ناموس اصل احتياط را جارى مى‏كنند. پس عمل به خبر واحد در اثبات ارتداد و سپس صدور و اجراى حكم آن خلاف احتياط است.
در پاسخ مى‏گوييم!
اين اشكال هم ناصواب است. زيرا اين مسئله در علم اصول درباره اصول عمليه محل اختلاف است كه آيا مطلقا در شك در تكليف و شك‏هاى بدوى (ابتدايى) برائت جارى است يا احتياط؟ اخبارى مى‏گويد: در شبهات تحريميه بايد احتياط كرد ولى اصولى برائت جارى مى‏كند. هرچند در خصوص اعراض و دماء و فروج برخى احتياط كرده‏اند.
امارات كه يكى از آنها خبر واحد است، هم به دليل سيره متشرعه، هم به دليل بناى عقلا از آن جهت كه با امضا و عدم ردع شارع تثبيت شده است حجت است زيرا عقلاء، به خبر موثق عمل مى‏كنند. خبر ثقه خواه مربوط به عبادات باشد كه پيامدهاى آن ابدى است، يا مربوط به حقوق و يا درباره حدود. مثلاً بحث‏هاى مربوط به قضا و محكمه قضايى را اخبار واحد اداره مى‏كند. خبر متواتر بسيار نادر است در زمان ائمه (عليهم‏السلام) نيز اين گونه بوده است. پس اگر فرد موثقى خبرى داد و انسان از خبر او اطمينان پيدا كرد، برابر آن عمل مى‏كند. از اين رو اگر فرد موثّقى به دستگاه اطلاعاتى كشور درباره بمب گذارى در فلان مكان خبر بدهد، چنانچه از اين خبر براى آنها اطمينان حاصل شود، ترتيب اثر مى‏دهند.
بنابراين اگر عقلاى عالم در مهمترين كارها (دماء و فروج و اعراض) به خبر موثق عمل مى‏كنند، محكمه عدل اسلامى نيز در موضوع حكم قتل مرتد به خبر موثق عمل مى‏كند. پس اگر در تطبيق كبرى بر صغرى شبهه باشد، حدود با آمدن شبهه دفع مى‏شود، «الحدود تدرأ بالشبهات» و اين مسئله اختصاصى به دماء و فروج و اموال ندارد، هر حدى را شامل مى‏شود. اما اگر شبهه نباشد بناى عقلا بر عمل به خبر موثق است. چون خطر از دست دادن امر مهمتر مطرح است.

3. نقد كلامى بر حكم فقهى ارتداد

گاهى در نقد حكم مرتد در فقه مى‏گويند: در نظر عقلاء عالم حق حيات و حق آزادى انديشه(حق آزادى بيان) دو امر مقدس و محترم است. زيرا هم حق حيات حق عمومى هر انسان است و بهمين دليل حقوق بشر آن را امضا كرده است. از اين رو جان انسان محترم است. و آزادى انديشه نيز حق انسان است. زيرا تعقل و خردورزى هم محترم است. و هم آدمى در انديشه آزاد. و حكم به قتل مرتد، بى‏توجهى به دو حق اساسى و مسلّم بشر است. اين حكم، حق حيات و عقل گرايى و انديشه مدارى را از پاى در مى‏آورد.
در پاسخ اين دسته مى‏گوييم:
اين سخن نيز ناصواب است. زيرا حكم دين به قتل مرتد بى‏اعتنايى و بى‏حرمتى به انديشه و عقل و استدلال نيست. اين حكم مربوط به كسى است كه به جنگ با خدا و رسولش برخاسته است، «يحاربون اللّه و رسوله»(5)؛ زيرا كسى كه با شبهه و ويروسى كه خود را به آن مبتلا كرده و آن را از روى علم و عمد در جامعه منتشر مى‏سازد. از اين رو كار او نه عقل ورزى است نه انديشه‏مدارى و چون كار او عقل ورزى و انديشه مدارى نيست حيات او نيز مغتنم و محترم نيست. زيرا او مرزهايى را كه انسان آفرين مشخص كرده است، درهم شكسته در حالى كه حيات انسان و عقل و انديشه او زمانى محترم است كه سخنش محدود به مرزى باشد كه انسان آفرين آن را مشخص كرده است.
بنابراين، تا آنجا كه مرز تحقيق و انديشه است، حرمتش محفوظ است. اما كسى كه پس از تحقيق محققانه اسلام را پذيرفته سپس از روى علم و عمد انكار كرده است، انديشه چنين كسى حرمت ندارد. به تعبير قرآن اساساً چنين فردى سفيه است، نه صاحب عقل و انديشه؛ «من يرغب عن ملّة ابراهيم الاّ من سفه نفسه»(6)؛ كسى كه از آئين ابراهيم اعراض كند سفيه و كم‏خرد است.

پى‏نوشت‏ها:
1. سوره توبه، آيه 6.
2. همان، آيه 4.
3. سوره اسراء، آيه 33.
4. جواهر الكلام، ج 41، ص 600.
5. سوره مائده، آيه 33.
6. سوره بقره، آيه 130.
/

سخنان معصومان عليهم السلام دوستى با على عليه السلام

 

سخنان معصومان‏
دوستى با على عليه السلام‏

رسول‏خدا صلى‏اللّه عليه وآله وسلم:

«مَن اَحَبَّ اَن يَركَبَ سَفينَةَ النّجاةِ وَ يَستَمسَكَ بِالعُروَةِ الوُثقى و يَعتَصِم بِحَبلِ اللّهِ المَتينَ، فَليُوالِ عَليّاً بَعدى وَ ليُعادِ عَدُوَّهُ وَ ليَأتَمّ بِالهُداةِ مِن وُلدِهِ فَاِنَّهُم خُلَفائى وَ اَوصِيائى…حِزبُهُم حِزبى وَ حِزبى حِزبُ اللّهِ عزَّ وَ جلَّ وَ حِزبُ اَعدائِهِم حِزبُ الشَّيطان». (بحارالانوار، ج 23، ص 144)
هر كس كه دوست دارد سوار بر كشتى نجات گردد و به عروة الوثقى دست يابد و به ريسمان محكم الهى چنگ زند، پس بعد از من ولايت و سرپرستى على را بپذيرد و با دشمنش دشمنى كند و به هدايت كنندگان از فرزندانش بپيوندد و از آنها پيروى كند كه آنان خلفا و جانشينان و اوصياى من اند… حزب آنها حزب من و حزب من حزب خداست و حزب دشمنانشان، حزب شيطان است.

رسول‏خدا صلى‏اللّه عليه وآله وسلم:

«اَنتَ سيّدٌ فى الدّنيا و سَيِّدٌ فِى الآخِرَةِ، مَن اَحَبَّكَ فَقَد اَحَبَّنى وَ حَبيبُكَ حَبيبُ اللّهِ وَ مَن اَبغَضكَ فَقَد اَبغَضَنى وَ بَغيضُكَ بَغيضُ اللّهِ، وَالوَيلُ لِمَن اَبغَضَكَ بَعدى». (مناقب خوارزمى، ص 327)
اى على، تو آقا و سيّد در دنيا و آخرتى، هر كسى تو را دوست دارد مرا دوست داشته و دوست تو دوست خداست، و هر كسى تو را دشمن بدارد مرا دشمن داشته و دشمن تو، دشمن خداست، واى بر كسى كه تو را بعد از من دشمن بدارد.

رسول‏خدا صلى‏اللّه عليه وآله وسلم:

«يا اُمّ سَلَمَة اَتَعرِفينَهُ؟ قُلتُ: يا رَسُولَ اللّهِ هذا عَلِىُّ بنُ اَبى طالِبٍ، قالَ: صَدَقتِ هُوَ سَيِّدٌ اُحِبُّهُ، لَحمُهُ مِن لَحمى وَ دَمُهُ مِن دَمى وَ هُوَ عَيبَةُ عِلمى فَاسمَعى وَ اشهدَى»
روزى رسول‏خدا(ص) در منزل امّ سلمه بود كه على عليه السلام در زد و وارد خانه شد رسول‏خدا همين كه او را ديد فرمود: اى امّ سلمه: آيا او را مى‏شناسى؟ گفتم آرى او على بن ابى طالب است. حضرت فرمود: راست گفتى، او آقايى است كه من او را دوست دارم، گوشت او از گوشت من و خون او از خون من است و او ظرف علم من است پس بشنو و شهادت بده و… و در پايان فرمود: «لَو اَنَّ عبداً عَبَدَ اللّه اَلفَ عامٍ و اَلفَ عامٍ وَ اَلفَ عامٍ بَينَ الرُّكنِ وَ المَقامِ ثُمَّ لقَى اللّهَ عَزَّ وَ جَلَّ مُبغِضاً لِعَلِىٍ بنِ اَبى طالِبٍ وَ عِترَتى، اَكَبَّهُ اللّهُ عَلى مِنخَرَيهِ يَومَ القِيامَة فى نارِ جَهَنَّم». (فرائد السمطين، ج‏1، ص 331)
اگر بنده‏اى چند هزار سال بين ركن و مقام خدا را عبادت و بندگى كند ولى خدا را در حالى ملاقات كند كه دشمن على و عترت من باشد، خداوند او را در قيامت با صورت در آتش جهنّم مى‏اندازد.

رسول‏خدا صلى‏اللّه عليه وآله وسلم:

«يا عَلِىُّ لَو اَنَّ عَبداً عَبَدَ اللّهَ اَلفَ عامٍ و عَبَدَ اللّهَ عَزَّ وَ جَلَّ مِثلَ ما قامَ نُوحٌ فى قَومِه و كانَ بِه مِثلُ اُحُدٍ ذَهَباً فَاَنفَقَهُ فى سَبيلِ اللّهِ وَ مُدَّ فى عُمرِه حَتّى حَجّ اَلفَ عامٍ عَلى قَدَمَيهِ ثُمّ قُتِلَ بَينَ الصَّفا وَ المَروَةِ قُتِلَ مَظلُوماً ثُمَّ لَم يُوالِك يا عَلِىُّ لَم يَشُمَّ رائِحَةَ الجَنَّةِ وَ لَم يَدخُلها». (مناقب خوارزمى، ص 67)
اى على، اگر كسى خدا را به مدّت عمر حضرت نوح بندگى كند و مثل كوه احد طلا داشته باشد و در راه خدا انفاق كند، و به قدرى عمر كند تا بتواند هزار بار با پاى خود حج به جا آورد و بعد بين صفا و مروه به ناحق كشته شود امّا ولايت تو را نداشته باشد بوى بهشت به مشام او نمى‏رسد و داخل بهشت نمى‏شود.

رسول‏خدا صلى‏اللّه عليه وآله وسلم:

«اِنَّ اللّهَ عَهَدَ اِلَىَّ فى عَلِىٍّ عَهداً، اِنَّ عليّاً رايَةُ الهُدى وَ اِمام اَولِيايى وَ نُورُ مَن اَطاعَنى وَ هُوَ الكَلِمَةُ الَّتى اَلزَمَتها المُتَقينَ، مَن اَحَبّه اَحَبَّنى وَ مَن اَبغَضَهُ اَبغَضَنى».
(ينابيع المودّه، ص 134)
خداوند متعال درباره على عهدى با من بسته است كه پرچم هدايت و پيشواى اولياى من است. او روشنايى كسانى است كه مرا اطاعت كنند و على كلمه‏اى است كه لازمه متقين است، هركه او را دوست بدارد مرا دوست داشته و هركه او را دشمن بدارد مرا دشمن داشته است.

رسول‏خدا صلى‏اللّه عليه وآله وسلم:

«ما مِن مُؤمِنٍ اِلّا وَ قَد خَلَصَ وُدّى اِلى قَلبِه وَ ما خَلَصَ وُدّى اِلى قَلبِ اَحَدٍ اِلّا وَ قَد خَلَصَ وُدُّ عَلِىٍّ اِلى قَلبِه، كَذَبَ يا عَلِىُّ مَن زَعَمَ اَنَّه يُحِبُّنى وَ يُبغِضُك».
(بحارالانوار، ج 39، ص 254)
مؤمنى نيست مگر اين كه دوستى من در قلبش خالص باشد و دوستى من در قلب كسى خالص نمى‏شود مگر آن كه دوستى على در قلبش خالص شود اى على! دروغ گويد كسى كه گمان كند مرا دوست دارد و تو را دشمن بدارد.

رسول‏خدا صلى‏اللّه عليه وآله وسلم:

«مَن اَحَبَّ عَلِياً فَقد اَحَبَّنى وَ مَن اَحَبَّنى فَقَد اَحَبَّ اللّهَ وَ مَن اَبغَض عَلِيّاً فَقَد اَبغَضَنى وَ مَن اَبغَضَنى فَقَد اَبغَضَ اللّهَ، لا يُحِبُّكَ الِّا مُؤمِنٌ وَ لا يُبغِضُكَ اِلّا كافِرٌ اَو مُنافِقٌ».
(تاريخ دمشق، ج 2، ص 188)
كسى كه على را دوست بدارد، مرا دوست داشته و هر كس مرا دوست بدارد خدا را دوست داشته و هر كس على را دشمن بدارد مرا دشمن داشته و هر كس مرا دشمن بدارد خدا را دشمن داشته است. اى على! دوست نمى‏دارد تو را مگر مؤمن و دشمن نمى‏دارد تو را مگر كافر يا منافق.

 

/

دانستنى هايى از قرآن؛ پيروزى نتيجه صبر‏

 

دانستنيهائى از قرآن (پيروزى نتيجه صبر)

«و أورثنا القوم الذين كانوا يستضعفون مشارق الأرض و مغاربها التي باركنا فيها و تمت كلمات ربك الحسنى على بني اسرائيل بما صبروا و دمّرنا ما كان يصنع فرعون وقومه ما كانوا يعرشون».
(سوره اعراف – آيه 137)

(پس از هلاك شدن فرعون و يارانش) گروهى را كه ضعيف و ناتوان شمرده مى‏شدند، مالك و حكمران خاور و باختر زمين نموديم ؛ همان زميني كه در آن بركت و نعمتهاى فراوان قرار داديم. و همانا كلمات نيكوى پروردگار بر بنى اسرائيل كامل شد زيرا آنان بر سختى‏ها و نا ملايمات صبر كردند و شكيبا بودند. و بدينشان فرعون و دار و دسته اش آنچه را ساخته بودند و آنچه را كه برافراشته بودند ويران ساختيم.
اين آيه اشاره دارد به پيروزى حضرت موسى و قومش بر فرعون و فرعونيان كه پس از آن همه زجر و محنت در دوران حكومت خودكامه و مستبد فرعون، خداوند سرانجام آنان را بر نيرومندترين قدرت و حكومت روى زمين در آن دوران، چيره و غالب كرد و آنان را به پيروزى رساند و سرزمين با بركت مصر و يا فلسطين (و يا هردو) را به آنان سپرد چنانكه قبلا نيز بشارت آن را به حضرت موسى داده بود . مى‏فرمايد: « عسى ربكم أن يهلك عدوكم و يستخلفكم في الأرض». چه بسا پروردگارتان دشمنتان را نابود سازد و شما را وارثان زمين قرار دهد (حكومت و قدرت بخشد). و در جاى ديگر نيز وعده داده است كه: « و نريد أن نمنّ على الذين استضعفوا في الأرض و نجعلهم أئمة و نجعلهم الوارثين» – و همانا مى‏خواهيم بر آنان كه در دنيا به استضعاف كشيده شدند و ناتوان گرديدند منت گذاريم و آنان را امامان و پيشوايان قرار دهيم و جانشينى زمين را به آنان واگذار سازيم.
و در اين آيه كه مى‏فرمايد: « و تمت كلمة ربك الحسنى على بني اسرائيل» تمام شدن نعمت و كامل شدن آن به همين است كه آن وعده ها به فعليت رسيد و آن بشارتها تحقق يافت و انجام پذيرفت. ولذا خداوند بر آنان منت مى‏نهد كه كلمه نيكوى خداوند كه همان وعده پيروزى است، به وقوع پيوست و علت آن را صبر مى‏داند.
بما صبروا: بنى اسرائيل بر آن همه ظلم ها و جنايتهاى فرعونيان صابر و شكيبا بودند و ضمن مقاومت و مبارزه، تحمل ورزيدند.. زيرا صبر به اين معنى نيست كه انسان زير بار ظلم له شود و هيچ مقاومت نكند بلكه صبر به اين معنى است كه انسان ضمن جهاد نمودن و در برابرظالم و جائر ايستادن، در راه رسيدن به رهائى، شكنجه ها، زندان ها، تبعيدها، آوارگى ها و آزارها را تحمل كند.
التي باركنا فيها: سرزمينى كه بنى اسرائيل آن را به ارث گرفتند و جانشين ظالمان در حكومتش شدند، چه سرزمينى بود. خداوند آن را مبارك قلمداد مى‏كند. آنچه كه معروف است بنى اسرائيل در مصر حكومت را از دست فرعونيان به ارث بردند ولى سرزمين مبارك احتمالا فلسطين باشد چنانچه مرحوم علامه طباطبائى در الميزان نيز اين احتمال را داده است زيرا خداوند تنها مكه و فلسطين را به عنوان مبارك ياد كرده است. ولى ممكن است مصر و فلسطين هردو منظور نظر باشد و حضرت موسى سلطه اش تمام شامات و مصر را در بر گرفته باشد.
و دمرنا ما كان يصنع فرعون و قومه: و آنچه را كه فرعون و دار و دسته‏اش ساخته بودند، خداوند همه آنها را ويران ساخت و تمام آثارشان را از بين برد.
پر واضح است كه خداوند اگر اين داستان را به عنوان نمونه ياد مى‏كند، مقصود اين نيست كه تنها داستان گذشتگان را به عنوان تاريخ بيان كند. قرآن كتاب تاريخ نيست پس غرض فراتر از اين است.
اين داستان پيغامى است به تمام ملت ها و امت ها و مستضعفان تاريخ در تمام عصرها و نسلها كه اگر براى آزادى خود از چنگال ظالمان و ستمگران تلاش و پيكار كنند و در اين راه استقامت نشان دهند، خداوند – بى گمان – آنان را به پيروزى خواهد رساند و اين وعده تخلف ناپذير و قطعى الهى است.
راستى قبل از پيروزى انقلاب، هرگاه به چنين آيه‏اى برخورد مى‏كرديم آن را فقط به عنوان يك داستان عجيب و رويداد مهم تاريخ مى‏دانستيم و از آن به آسانى مى‏گذشتيم ولى اكنون تا اين آيه را مى‏خوانيم انقلاب اسلامى جاويدان ايران در نظرمان مجسم مى‏گردد كه چگونه موساى زمان حضرت روح الله همراه با پيروان مخلص و جان نثار و وفادارش با دست خالى ولى با ايمانى محكم و استقامتى كوبنده در برابر فرعون زمان كه تا دندان مسلح بود و از پشتيبانى بى دريغ تمام جهانخواران و ستم پيشگان و دست نشاندگانشان برخوردار بود ايستادند و مقاومت كردند و آن همه ظلم و ستم و شكنجه هاى قرون وسطائى را با دل و جان براى خدا تحمل كردند و سرانجام با صبر و شكيبائى نتيجه چندين سال مبارزه مستمر و خونين را چون شهد مصفا چيدند و همان محرومان و بيچارگان گذشته، وارث آن همه تخت و تاج طاووسى شدند و اين سرزمين پر بركت با نعمت هاى فراوان و گوناگونش به آنان واگذار و آن قدرت و سلطه به آنها سپرده شد و طاغوتيان همچون شب پره هاى بى بال و پر از كشور امام زمان رانده شد و يا به كيفر اعمال زشت خود در دنيا پيش از آخرت رسيدند. و بدينسان اين آيه مباركه بارى ديگر در سرفصلى ديگر از زمان تفسير شد و به حقيقت پيوست.
حال بايد ديد ما كه وارث آن تخت و تاج شديم چه‏گونه رفتار خواهيم كرد؟ آيا روش الهى را دنبال مى‏كنيم يا بدون عبرت از گذشتگان در پي آنان مى‏شتابيم كه اميد است همچنان دوران مبارك امام خمينى رضوان الله عليه همان خط و همان برنامه را ادامه دهيم و پا به پاى امام با حوادث و رويدادهاى زندگى دست و پنجه نرم كنيم.
امام خط انقلاب را ادامه خط انبيا و اوليا سلام الله عليهم قلمداد كرد و بر اسلامى بودن در تمام زمينه ها تا آخرين لحظه زندگى تأكيد كرد. ما نيز بايد همانگونه رفتار كنيم و بى توجه به خط بازيها و انحرافهاى گروهى راه اسلام را تبيين و ادامه دهيم. والسلام.

/

امام خمينى ثابت و استوار از آغاز تا پايان

 

امام خمينى ثابت و استوار از آغاز تا پايان‏

سالگرد پيروزى انقلاب اسلامى‏

در آستان…سال پيروزى حق بر باطل و حزب اللّه بر احزاب شيطانى، مراتب تشكر و عبوديت را به پيشگاه مقدس خداوند متعال كه همه از او هستيم و به سوى او مى‏رويم و پيروزى‏هاى روز افزون به عنايت و لطف اوست، تقديم و عرض ارادت به مقام مقدس ولى اللّه اعظم و بقية اللّه فى ارضه ارواحنا لمقدمه الفداء كه واسطه فيض و عنايت حق تعالى است و دعاى خيرش بدرقه امت جدّ بزرگوارش صلى اللّه عليه و آله مى‏باشد، تقديم مى‏داريم. و تبريك و تهنيت بى‏پايان خود را نسبت به ملت شريف و متعهد ايران عرض مى‏كنم كه از ابتداء نهضت تا انقلاب عظيم اسلامى و از انقلاب تا پيروزى و از روز پيروزى تا امروز دليرانه و سخاوتمندانه در تمام صحنه‏هاى انقلاب با جان و دل حاضر بوده و هستند و از حريم اسلام عزيز و كشور خويش دفاع نموده و بر ما و همه منّت‏ها دارند و اگر نبود پايمردى آنان، انقلابى نبود و پيروزى به اين عظمت نصيب اسلام و كشور اسلامى نمى‏شد. خداى را بر اين نعمت شكر كه با تأييدات غيبى خود چنين تحول الهى را براى اين ملت مظلوم بى‏پناه تقدير فرموده و آن را در پناه رحمت خود و با نصيب از قدرت لايزال خويش بر دشمنان اسلام و بشريت پيروز فرموده و عاجزانه از ساحت مقدسش مى‏خواهيم كه اين عنايت و نعمت را بر اين ملت پايدار و مستدام فرمايد و نصيب همه مسلمانان جهان نمايد.
خدايا! تو بر ما منت نهادى و ما را در مثل 22 بهمن بر دشمنان خودت پيروز كردى و دست اين ملت مظلوم را گرفتى و از سراشيبى سقوط و جهنم هر دو عالم به قلّه بلند عنايات خود رساندى و اين امت مستضعف در طول ستمشاهى را به عزت جاودان كشاندى و جوانان برومند اين امت را عاشق خود و شهادت فرمودى و دعاى خير شب زنده داران را در حق ما قاصران اجابت فرمودى.
بارالها! عنايت خود را از ما دريغ مدار و ناموس دهر و ولى عصر ارواحنا فداه را از ما راضى فرما و ما را از نور هدايت خود هميشه بهره‏مند نما…و ملت ايران كه موجب سرافرازى اسلام در جهان گرديد و كشور نمونه‏اى ساخت كه اميد است پرتو خورشيد آساى آن بر مشارق ارض و مغارب آن بتابد و مستضعفان تحت ستم جهان را بر مستكبران پيروزى دهد، انشاءاللّه، قدرت ده. (22/11/61)
با حول و قوه خداوند متعال و عنايت و رحمت خاصش كه از اول انقلاب شامل حال اين ملت شجاع انقلابى و در عين حال مظلوم در طول تاريخ بوده و اميد است با ادعيه خاصه ولى اللّه اعظم ارواحنا فداه اين نعمت بزرگ مستدام باشد… سال ديگر از انقلاب متكى به خداوند تعالى با سرافرازى و بلند قامتى گذشت و بيست و دوم بهمن با همه نشيب و فرازها فرا رسيد و توطئه‏هاى روز افزون جهانخواران و انگل‏هاى متكى به آنان كه در اين سال به اوج خود رسيد و هر يك براى سركوب و انزواى يك رژيم كافى بود، با دست تواناى خداوند قادر يكى پس از ديگرى خنثى شد و بحمداللّه تعالى اين مولود نوپاى ابراهيمى محمدى صلى اللّه عليهما و آلهما به رشد و قدرت و شهرت خود ادامه داده و به پيش مى‏رود و انعكاس جهانى آن ملت‏هاى دربند را در سراسر جهان به خود آورده و مظلومان را بر ستمگران شورانده است و اميد است آفتاب درخشان اسلام بر جهانيان نور افشاند و مقدمات ظهور منجى بشريت را فراهم آورد« و ما ذلك على اللّه بعزيز». (22/11/63)
من اين جشن بزرگ را و فى الحقيقه عيد اسلامى بزرگ را بر همه ملت‏هاى اسلامى بلكه محرومان تمام دنيا تبريك عرض مى‏كنم. تبريك براى اين كه اين انقلاب، انقلاب ايران نيست. اين انقلاب با انقلاب‏هاى ساير كشورها و انقلاب‏هايى كه در دنيا اتفاق افتاده است. فرق دارد…. آن چيزى كه در اين جا حاصل شد و بايد او را جزء معجزات ما حساب بكنيم، همان انقلاب درونى اين ملت بود. انقلاب درونى اين ملت موجب شد كه اين انقلاب پيدا شد و همان انقلاب درونى آنها و شناخت آنها از اسلام و توجه آنها به خداى تبارك و تعالى موجب شد كه در تمام اين دوره‏اى كه ما در آن هستيم، از اولى كه قيام شد و بعد اين انقلاب مبدل شد و بعد پيروز شد. (21/11/66)
تمام آزاديخواهان بايد با روشن بينى و روشن‏گرى، راه سيلى زدن بر گونه ابرقدرت‏ها و قدرت‏ها، خصوصاً آمريكا را بر مردم سيلى خورده كشورهاى مظلوم اسلامى و جهان سوم ترسيم كنند. من با اطمينان مى‏گويم اسلام ابرقدرت‏ها را به خاك مذلت مى‏نشاند، اسلام موانع بزرگ داخل و خارج محدوده خود را يكى پس از ديگرى برطرف و سنگرهاى كليدى جهان را فتح خواهد كرد.
من به تمام دنيا با قاطعيت اعلام مى‏كنم كه اگر جهانخواران بخواهند در مقابل دين ما بايستند، ما در مقابل همه دنياى آنان خواهيم ايستاد و تا نابودى تمام آنان از پاى نخواهيم نشست، يا همه آزاد مى‏شويم و يا به آزادى بزرگترى كه شهادت است مى‏رسيم. (6/5/66)

رهنمودهاى مقام معظم رهبرى حضرت آية الله خامنه‏اى‏

آن چيزى كه تاكنون موجب كوتاه آمدن و عقب نشينى دشمنان عنود جمهورى اسلامى ايران شده، حضور مردم در انتخابات بوده است.
عمل به قانون و خط قانون بايد شاخص اصلى در همه مراحل مختلف انتخابات باشد و در قانون همه مراحل پيش‏بينى شده است ولى برخى تلاش دارند تا راه‏هاى قانونى و آسان را به راه‏هاى غيرقانونى و پيچيده تبديل كنند.
البته در احراز صلاحيت بايد حدود آن مشخص باشد زيرا حدود احراز صلاحيت براى مسئوليت‏ها داراى درجات و مراتب مختلفى است بنابراين بايد آن مقدار صلاحيتى كه براى داوطلبان نمايندگى مجلس لازم است، در نظر گرفته شود.
در اين مسئله احراز عرفى و اخلاقى كافى است كه اين احراز نيز از قرائن و شواهد بدست مى‏آيد و بايد در كنار نكات منفى، نكات مثبت فرد نيز مدنظر قرار گيرد. خوشبختانه در قانون اساسى براى بررسى صلاحيت‏ها مراحل مختلفى در نظر گرفته شده و اكنون نيز شوراى نگهبان با فرصت خوبى كه در اختيار دارد مى‏تواند بررسى صلاحيت‏ها را با دقت و براساس قانون مورد بازبينى قرار دهد. البته شوراى نگهبان نبايد در مقابل كسانى كه مى‏خواهند گردن كلفتى نمايند، كوتاه بيايد. در مورد اين افراد، اگر صلاحيت آنان در دوره قبل مورد تأييد قرار گرفته است، بايد اصل بر صحت گذارده شود مگر آنكه خلاف آن ثابت شود. (25/10/82)
وجود يك دستگاه قضايى سالم، قدرتمند و هوشمند، سلامت جامعه را تضمين خواهد كرد، اما اگر بهر علتى قوه قضائيه ضعيف و ناسالم شد و چشمان بينا و پنجه مستحكم عدالت در جامعه وجود نداشت جامعه سالم نيز به سقوط و نزول كشيده خواهد شد. بايد همه اجزاء دستگاه قضائى را از لحاظ علمى و تقوا و شجاعت كاملاً تقويت كرد و قوت درونى دستگاه قضايى را افزايش داد. قوه قضائيه بايد با پرهيز كامل از هر گونه انفعال در مقابل هر فشارى پايدارى كند. دستگاه قضايى از دو سو تحت فشار است، از سوى كسانى كه با اين دستگاه و جهت‏گيرى‏هاى كلى آن دشمنى و مخالفت دارند و نيز از سوى عناصر افراطى كه مخالف دستگاه قضائى نيستند اما تلاش مى‏كنند با تبليغات در مورد برخى پرونده‏ها و سنگين‏تر كردن آنها، قاضى را براى صدور حكمى خارج از حق و عدالت، تحت فشار قرار دهند كه كه دستگاه قضايى بايد در مقابل همه اين فشارها ايستادگى كند. كسانى كه با گردن كشى در مقابل قانون، حرمت آن را از بين مى‏برند يا داراى نيت سوء و عناد هستند و يا در بى مبالاتى و غفلت به سر مى‏برند اين افراد در واقع مقدمه و زمينه بروز ديكتاتورى را فراهم مى‏كنند چرا كه شكستن حرمت قانون به هرج و مرج منجر مى‏شود و هرج و مرج نيز مردم را آماده پذيرش عناصر مستبد مى‏سازد.
در رسيدگى به پرونده‏ها نبايد تنها به ظواهر قانونى بسنده كرد بلكه بايد با استفاده از انعطاف پذيرى اسلامى و عقلانى، به نكته اصلى و جوهره و روح قانون توجه كرد و همه ابعاد پرونده را مورد توجه قرار داد. محيط قضايى را محيطى امن و آسان و روان بسازيد تا مردم با آرامش، اطمينان خاطر و اعتماد به رعايت حق و عدالت به دستگاه قضايى مراجعه كنند و از خدمت رسانى سهل و آسان دست اندر كاران قضا، حقيقتاً لذت ببرند. (2/11/82)

/

نگاهى به رويدادها

 

نگاهى به رويدادها

جهان اسلام‏

6 فلسطينى با گلوله مستقيم صهيونيست‏ها به شهادت رسيدند. (17/8/82)
آتش بازى آمريكا در خاورميانه به عربستان كشيده شد. انفجار خودروى بمب گذارى شده در حومه غربى رياض محل اقامت اتباع خارجى را به آتش كشيد. مأموران امنيتى عربستان بلافاصله پس از انفجار مهيب اطراف محل حادثه را به محاصره در آوردند و نيروهاى امدادگر جست و جو براى يافتن اجساد كشته شدگان را آغاز كردند. (18/8/82)
حزب اللّه لبنان و رژيم صهيونيستى بر سر آزادى اسرا به توافق رسيدند.
اردوغان انديشه جدايى دين از سياسيت در تركيه را نادرست خواند. (20/8/82)
انفجار ناصريه عراق، ايتاليا را شوكه كرد. هلاكت 18 سرباز ايتاليايى در انفجار ناصريه عراق، ايتاليا را سوگوار كرد و پرچم اين كشور به نشانه همدردى با كشته شدگان تا نيمه به اهتزاز در آمد. هلاكت اين تعداد سرباز در عراق صداى اعتراض به همسويى با جنگ‏طلبى كاخ سفيد را در اين كشور رساتر كرد و مخالفان خواستار بازگشت سربازان ايتاليا به وطن شدند. (22/8/82)
اشغالگران آمريكايى از تشديد حملات عراقى‏ها در هراسند. نظاميان آمريكايى در حمله شبانه به خانه‏هاى مردم، تعدادى از عراقى‏ها را بازداشت و به نقطه نامعلومى بردند. يورش شبانه به خاطر هراس از تشديد عمليات ضد آمريكايى در عراق صورت مى‏گيرد. عكس، اشغالگران آمريكايى را در حالى نشان مى‏دهد كه اعضاى خانواده در خواب هستند. (24/8/82)
صبح امروز در شهر بعقوبه، هواپيماهاى آمريكا بمب 500 كيلويى به سر مردم عراق ريختند. (27/8/82)
شرق شناس آلمانى: انتفاضه فلسطينى‏ها به معجزه شبيه است.
افراد ناشناس 2 سرباز آمريكايى را در ترافيك موصل سربريدند.
شهر سامرا توسط جنگنده‏هاى آمريكا بمباران شد. (3/9/82)
نيروهاى آمريكايى بطور جنون‏آميز به مردم سامرا حمله كردند. عكس سربازان مضطرب آمريكايى را نشان مى‏دهد كه در سامرا آرايش نظامى به خود گرفته‏اند. آنها پس از دريافت فرمان آتش از سوى فرمانده خود حمام خون به راه انداختند و حتى به نمازگزاران و مكان‏هاى مقدس هم رحم نكردند. اشغالگران آمريكايى بى هدف به همه جا شليك مى‏كردند. (10/9/82)
كشتار وحشيانه مردم سامرا توسط نظاميان آمريكايى، خشم ملت عراق را برانگيخت. (11/9/82)
اشغالگران آمريكايى 75 تن اورانيوم سمى در عراق پخش كردند. (13/9/82)

اخبار داخلى‏

رهبر انقلاب در ديدار نخبگان كشور: جوانان با مسائل اساسى جامعه جدى برخورد كنند. (17/8/82)
خاتمى: بايد ايران را به كانون توليد فناورى تبديل كنيم. (18/8/82)
اولين نماز جمعه در مصلاى تهران به امامت رهبر انقلاب در جمعه اين هفته اقامه مى‏شود. (21/8/82)
رهبر انقلاب در اجتماع صدها هزار نفرى نمازگزاران جمعه در مصلاى بزرگ امام خمينى (ره): دموكراسى، حربه آمريكا براى سركوب عدالتخواهى ملت هاست.
نامه امام على عليه السلام به مالك اشتر در سازمان ملل ثبت شد.
رهبر انقلاب: دولت آمريكا حامى ديكتاتورهاست، غلط مى‏كند متولى دموكراسى در جهان باشد. (24/8/82)
ابرادعى: تا كنون هيچ مدركى از اينكه ايران برنامه توليد سلاح هسته‏اى داشته، نيافته‏ايم.
(27/8/82)
مركز آمار ايران اعلام كرد ميانگين قيمت مسكن در سال گذشته 53 درصد افزايش يافت. (28/8/82)
رهبر انقلاب در ديدار رئيس جمهور و اعضاى هيأت دولت: پيشرفت كشور را مى‏توان با بستن راه نفوذى‏ها سرعت داد. (29/8/82)
رضا رضازاده باز هم قهرمان جهان شد.
ايران: در صورت تسليم شدن شوراى حكام در برابر فشار آمريكا، ايران از پذيرش پروتكل الحاقى خوددارى خواهد كرد. (2/9/82)
هاشمى شاهرودى: حذف زندان، سياست اصلى ماست.
با ارائه قطعنامه پيشنهادى اروپا به شوراى حكام، تبانى آمريكا و اروپا بر سر تعيين جدول زمانى براى فشار به ايران شكل گرفت. بر اساس اين تبانى در مرحله كنونى، پرونده ايران به شوراى امنيت ارجاع نمى‏شود ولى پس از امضاى بى‏قيد و شرط پروتكل توسط ايران در صورتى كه مدير كل آژانس مواردى هرچند كوچك از نقض معاهده «ان.پى.تى» را از ايران گزارش دهد، پرونده ايران به شوراى امنيت ارجاع مى‏شود. راديو آمريكا از توافق آمريكا و اروپا و تشديد قطعنامه عليه ايران خبر داد.
سخنگوى وزارت خارجه: اگر قطعنامه شوراى حكام بر ضد ايران باشد قاطعانه پاسخ مى‏دهيم. (3/9/82)
آيت اللّه شيخ صادق خلخالى پس از سال‏ها مجاهده در راه پاسدارى از شريعت محمّدى(ص) به رحمت ايزدى پيوست.
رهبر انقلاب: براى اين مردم، دشمن نمى‏تواند تصميم بگيرد.
آيت اللّه هاشمى رفسنجانى: آمريكا مركز همه شرارت‏ها عليه ملت ايران است. (6/9/82)
روحانى دبير شوراى عالى امنيت ملى: 7 نيروگاه اتمى ديگر مى‏سازيم. (8/9/82)
همايش 15 هزار كارمند بسيجى، مقابل لانه جاسوسى آمريكا برگزار شد.
دبير شوراى عالى امنيت ملى: غنى سازى اورانيوم را تعطيل نخواهيم كرد. (9/9/82)
خاتمى در ديدار مسئولان هيأت‏هاى بازرسى انتخابات: كسى كه به قانون اساسى معتقد نيست صلاحيت نمايندگى ندارد. (11/9/82)
دكتر احمدى نژاد شهردار تهران، استفاده از خودروهاى گران قيمت را در شهردارى ممنوع كرد.
از سوى رهبر انقلاب، سياسيت‏هاى كلى برنامه چهارم، به رئيس جمهور ابلاغ شد. (12/9/82)
رئيس قوه قضائيه به رفتارهاى غير قانونى در دادرسى‏ها اعتراض كرد.
تراشيدن موى سر و پوشيدن اجبارى لباس زندان به دستور رئيس قوه قضائيه لغو شد. (13/9/82)

اخبار خارجى

كره شمالى: براى دفع حمله احتمالى آمريكا آماده‏ايم.
6 نظامى آمريكايى در سقوط هلى‏كوپتر نظامى اين كشور در تكريت كشته شدند. (17/8/82)
4 سرباز آمريكايى بر اثر انفجار خودرو زرهى در فلوجه به هلاكت رسيدند. (18/8/82)
وزير كشور گرجستان: كنترل اوضاع از دست دولت خارج شده است. (19/8/82)
برنده اسكار خطاب به مردم انگليس: كمك كنيد تا از شر بوش خلاص شويم.
حامد كرزاى از تصرف 7 شهر استان زابل به دست نيروهاى طالبان ابراز نگرانى كرد. (20/8/82)
محقق فنلاندى: سياست بوش مثل هيتلر است. (22/8/82)
مادر خلبان كشته شده آمريكايى در اعتراض به جنگ عراق: جنازه پسرم را در تابوت ارتش نمى‏گذارم. (24/8/82)
انفجار كنيسه يهوديان در اسلامبول خسارات سنگينى برجا گذاشت. بلافاصله پس از حادثه كليه راه‏هاى منتهى به محل حادثه مسدود شد. كارشناسان حاضر در صحنه اعلام كردند كه محل حادثه شباهت زيادى به منطقه جنگى پيدا كرده است. عكس مأموران امنيتى و پليس تركيه را در محل حادثه نشان مى‏دهد كه سرگرم بررسى هستند. خبرهاى رسيده حاكى از دست داشتن رژيم صهيونيستى در اين انفجار هاست.در اين انفجارهاى مهيب صدها نفر كشته و زخمى شدند.
17 نظامى آمريكايى در سقوط همزمان دو هليكوپتر اين كشور در شمال عراق كشته شدند. (26/8/82)
شواردنادزه: از قدرت كنار نمى‏روم.
بوش: پس از انتقال قدرت بازهم در عراق مى‏مانيم. (27/8/82)
مخالفان رئيس جمهور گرجستان ديروز با تجمع در پايتخت عكس شواردنادزه را پاره كردند. به رغم مخالفت‏هاى شديد و تصرف پارلمان، شواردنادزه گفته است كه از مقام خود استعفا نمى‏دهد. (2/9/82)
جانشين شواردنادزه به محض كسب قدرت با ژنرال پاول تماس گرفت. (3/9/82)
90 درصد ژاپنى‏ها با اعزام نيرو به عراق مخالفت كردند. (4/9/82)
برخورد با روسيه هم در دستور كار كنگره آمريكا قرار گرفت.
برادر تبعيدى ملك فهد از انجام اصلاحات قريب الوقوع در عربستان خبر داد. (6/9/82)
رئيس جمهور آمريكا در روز «عيد شكرگزارى» با سينى محتوى بوقلمون مخفيانه و دزدانه در بغداد فرود آمد تا به سربازان اشغالگر كه در نتيجه مقاومت مردمى هر روز فرسوده‏تر مى‏شوند روحيه دهد.
شوارد نادزه: آمريكايى‏ها مرا وادار به استعفا كردند. (8/9/82)
برخورد با عربستان در دستور كار سناى آمريكا قرار گرفت. (10/9/82)
براى اولين بار در تاريخ، 90 درصد ديپلمات‏هاى فرانسوى ديروز اعتصاب كردند. (11/9/82)
ديوان عالى آمريكا آدم ربايى توسط آمريكائيها را قانونى اعلام كرد. (12/9/82)
جانشين دائمى سفير آلمان در تهران: ما با آمريكا ازدواج كرده‏ايم.
تلفات انفجار قطار در روسيه به 42 كشته و 150 زخمى رسيد. (15/9/82)

/

گفته ها و نوشته ها

 

گفته‏ها و نوشته‏ها

شفاعت زائر امام رضا عليه السلام‏

حضرت رضا عليه السلام فرمودند: در خراسان محلى است كه در آينده محل آمد و رفت دسته‏هاى ملائكه در تمام شب و روز تا پايان دنيا خواهد شد. سؤال شد آن محل كجا است. حضرت فرمودند: آن در شهر طوس است باغى از باغهاى بهشت (و آنجا قبر من است) هركس مرا در آن محل زيارت كند مثل كسى است كه رسول خدا صلى اللّه عليه و آله را زيارت كرده باشد و خداوند ثواب هزار حج و هزار عمره قبول شده براى او مى‏نويسد، و من و پدرانم در روز قيامت او را شفاعت مى‏كنيم. (عيون اخبار الرضا: ج 2، ص 255)

دعا به ديگران‏

عبداللّه بن جندب در اواخر عمر كور شده بود، راوى مى‏گويد: ديدم در عرفات حالتى داشت، مثل باران گريه مى‏كرد مراقب او بودم ديدم كه ديگران را دعا مى‏كرد و به خود اصلاً دعا نمى‏كرد. شب به او گفتم: نديدم به خودت دعا كنى. عبداللّه گفت: از امام صادق (ع) شنيدم كه مى‏فرمود: به فكر ديگران باشيد چه در حالى كه به ديگران دعا مى‏كنيد ملائكه به شما دعا مى‏كنند. (اصول كافى،ج 4، ص 465)

درگاه حق‏

جلال الدين محمد خراسانى مى‏فرمود: پادشاهى به درويشى گفت: آن لحظه كه ترا به درگاه حق تجلّى و قرب باشد. مرا ياد كن. گفت: چون من در آن حضرت رسم و تاب آفتاب آن جمال برمن زند، مرا از خود ياد نيايد از تو چون ياد كنم، اما چون حق تعالى بنده‏اى را گزيد و مستغرق خود گردانيد هركه دامن او بگيرد و از او حاجت طلبد بى‏آنكه آن بزرگ نزد حق ياد كند و عرضه دهد حق آن را برآورد.(فيه مافيه، 13)

نماز اوّل وقت‏

عارف فرزانه شهيد قاضى رحمة اللّه عليه نقل مى‏كردند: اگر كسى نماز واجبش را اول وقت بخواند و به مقامات عاليه نرسد مرا لعن كند، اول وقت سرّ عظيمى است. (در محضر بزرگان، ص‏99)

سفارش به نماز شب‏

علامه طباطبايى(ره) فرمودند: يك روز در مدرسه‏اى ايستاده بودم كه مرحوم قاضى از آنجا عبور مى‏كردند چون به من رسيد دست خود را روى شانه من گذاردند و گفتند: اى فرزند! دنيا مى‏خواهى نماز شب بخوان آخرت مى‏خواهى نماز شب بخوان. (مهر تابان، ص 36)

قبض روح‏

در كتاب لقاء اللّه آمده مرده‏اى حالت خود را هنگام قبض، با حضرت سلمان اين گونه بيان كرد: اى سلمان اگر بدن مرا قيچى مى‏كردند و با ارّه استخوانهايم را مى‏بريدند برايم آسان‏تر از يك لحظه جان كندن بود با آن كه از اهل خير و سعادت بودم. او به سلمان گفت: در هنگام مرگ، ناگاه شخص تنومندى را در ميان آسمان و زمين ديدم،او نگاه تندى داشت همين كه اشاره‏اى به من كرد كور و كر و لال شدم… باآنكه فرشته مرگ مرا مژده داد كه از نيكو كاران هستم آن شخص به من نزديك‏تر شد و گرفتن روح از هر يك از اندامم را آغاز كرد اين لحظات چنان سخت بود كه گويى از آسمان به زمين مى‏افتادم، سرانجام به سينه‏ام رسيد و روحم را يكباره از پيكرم بيرون كشيد، اين مرحله چنان دشوار بود كه اگر بر كوهها واقع مى‏شد از شدت آن آب مى‏شدند. (كتاب لقاء اللّه)

تا«بنده» نشوى،«آزاد» نخواهى شد!

خستگى تن به چيزى زايل مى‏شود، و خستگى روح به چيز ديگر!
«آب»، تشنگى جسم را از بين مى‏برد و «اشك»، تشنگى روح و جان را.«نيايش» ضرورى‏ترين نياز زندگى است. بندگى خدا، انسان را از بندِ بندگى بندگان مى‏رهاند و به عزت و بى‏نيازى مى‏رساند.

خواجه عبداللّه انصارى گويد:
«الهى! چون در تو نگرم، از جمله تاجدارانم و تاج بر سر، و چون در خود نگرم، از جمله خاكسارانم و خاك بر سر.»
وقتى كه در پيشگاه خدا مى‏ايستى و چهره بر خاك نياز مى‏گذارى و قامت غرور را در «محراب خضوع» در هم مى‏شكنى و تازيانه كرنش بر اندام خود نمايى فرود مى‏آورى، شايستگى «عبادت» مى‏يابى. شگفتا كه در آستان خدا، هركه خاضعتر و بنده‏تر است، مقرب‏تر و كاملتر است. تو سراپا نيازى، و «او» قدرت مطلق است و هستى آفرين. رابطه «تو» و «او» چه مى‏تواند باشد، جز بندگى؟

گريه سلمان‏

سلمان فارسى را ديدند دم مرگ گريه مى‏كند، گفتند: تو چرا گريه مى‏كنى تو به افتخار درجه سلمان منّا اهل‏البيت نائل آمده‏اى چرا مى‏گريى؟ گفت: از رسول خدا شنيدم كه فرمودند: در قيامت گردنه‏هايى است كه نمى‏گذرند غير از سبكباران. مى‏گويد: نگاه كردم ببينم اين استاندار چرا سنگين بار است، ديدم يك پوست گوسفند دارد كه فرشش و رختخوابش است و يك كاسه گلى براى غذا و آب و يك آفتابه گلى براى تطهير و يك دوات و قلم براى خدمت به جامعه بيش ندارد باز هم مى‏گويد سنگين بارم، سنگين بارم، سنگين بارم. (انوار نعمانيه، ص 18)

«المنع الجميل احسن من الوعد الطويل – على(ع)»

تا توانى نيازمندان را
دلخوش از وعده‏هاى پوچ مساز
گركه دستت تهى است از ره لطف‏
خسته را با تبسمى بنواز
وه‏چه خوش گفت آنكه بر خاكش‏
شهرياران نهاده روى نياز
بخوشى نااميد كردن خلق‏
بهتر از وعده‏هاى دور و دراز

«طوبى لمن شغله عيبه عن عيوب الناس – محمد(ص)»

عيبجوئى مكن زخلق خدا
كه بود كار مردم جاهل‏
عيب خودبين چو مرد روشن بين‏
تاشود تيرگى زدل زايل‏
ايكه غفلت فرا گرفته ترا
گوش كن پند ناصح كامل‏
گفت دانا خوشا بحال كسى‏
كه چو مردان پاك و روشندل‏
هست دائم بعيب خود مشغول‏
ليكن از عيب ديگران غافل‏

«افضل الجود ايصال الحقوق الى اهلها – على (ع)»

چو پامال كردى حقوق كسان را
مدار از خدا چشم لطف و ترحم‏
بياموز پند على را چو خواهى‏
كنى زندگانى بعيش و تنعم‏
بود برترين جود و بخشندگيها
رسانيدن حق مردم به مردم‏

«شرالناس من اكرمه الناس اتقاء شرّه – محمد (ص)»

سزد دادگر را مقامى چنان‏
كه خلق آرزوى مقامش كنند
نه بيدادگر را كه مردم زدور
زبيم تعدى سلامش كنند
نماند اثر از ستمگر، كه محو
پس از مرگ آثار و نامش كنند
زپيغمبر آرم پيامى كه فخر
پيام آوران بر پيامش كنند
كلام بلندى كه آويز گوش‏
چودر، آسمانى كلامش كنند
بود بدترين مردمان آن كسى‏
كه مردم زترس احترامش كنند

«جاهدوا اهواءكم تملكو انفسكم – محمد (ص)»

تا نپرهيزد از هوى و هوس‏
كى بمطلوب خود رسد طالب‏
گوش كن از پيمبر اكرم‏
گفته نغز و نكته جالب‏
با هوسهاى خود مبارزه كن‏
تا كه برنفس خود شوى غالب‏

«الكلام كالدوا قليله نافع و كثيره قاتل – على(ع)»

مگو پر كه گوينده بايد سخن‏
پسنديده و مختصر آورد
سخن پيش مردان گوهرشناس‏
زگوهر گرانمايه‏تر آورد
سخن‏هاى زيبا و نغز و بديع‏
چو مردان صاحب هنر آورد
على راست، پند گرانمايه‏اى‏
كه عبرت براى بشر آورد
بلند است گفتار كوتاه او
ز گنجينه دُرّ و گهر آورد
نهالى است گفتار نغز على‏
كه هرجا نشيند ثمر آورد
چو گوئى سخن اندك و نغز گوى‏
كه بسيار آن درد سر آورد
چو دارو بود اندكش سودمند
ز اندازه افزون ضرر آورد

«احبب للناس ما تحب لنفسك – محمد(ص)»

آنچه پسندى بخود، پسند همانرا
برد گران، تن زغم مكاه چوممسك‏
داد پيمبر چنين پيام بشر را
(احبب للناس ما يحب لنفسك)

«اياك والجور فان الجائر لا يشم رائحة الجنه – على(ع)»

نيست از بيداد خوئى زشت‏تر
همچو نيكان بگذر از اين خوى زشت‏
از ستمكارى ترا پرهيز باد
نشنود بيدادگر بوى بهشت‏

«شر الناس من يرى انه خيرهم – على(ع)»

روان را تيرگى گيرد، چو بر دل‏
غبار كبر و خودخواهى نشيند
همانا بدترين مردم كسى دان‏
كه خود را بهترين مردم به بيند

«زكوة الجمال العفاف – على(ع)»

ترا شكرانه حسن خدا داد
دلى چون گل لطيف و پاك و صاف است‏
عفيف و پاكدامن باش زيرا
زكوة حسن و زيبائى عفاف است‏

«العز موجود فى خدمة الخالق، فمن طلبه فى خدمة المخلوق لم يجده – على (ع)»

حاجت از كس مخواه و تكيه مكن‏
جز به لطف خداى بخشنده‏
پند نغز و گرانبهاى على است‏
گوهرى تابناك و ارزنده‏
عزّت و سرورى اگر جوئى‏
كن اطاعت ز آفريننده‏
ورنه هرگز به سرورى نرسد
هركه شد آفريده را بنده‏

 

/

پيامدهاى سياسى ديوار نژاد پرستانه امنيتى دولت عبرى

 

پيامدهاى سياسى ديوار نژادپرستانه امنيتى دولت عبرى‏

نابلس – مركز اطلاع رسانى فلسطين‏

” ما بسيار كوشش مى‏كنيم تا از ملتى كه بر آن مسلط شده‏ايم جدا شويم و دير يا زود به اين هدف خواهيم رسيد.” اسحاق رابين نخست وزير اسبق رژيم صهيونيستى اين سخنان را در آغاز انتفاضه اول با هدف ترسيم راه حل سياسى مسأله فلسطين مطابق رأى و نظر اسرائيلى‏ها بر زبان راند. او مى‏افزايد:” ما هيچ گاه به مرزهاى 1967 م. باز نمى‏گرديم، از قدس عقب نشينى نمى‏كنيم و از جلگه اردن نيز چشم‏پوشى نمى‏كنيم.” در واقع رابين با اين اظهارات خود طرح احداث ديوار حايل را پى‏ريزى كرد و آريل شارون تندرو نيز هم اكنون آن را اجرا مى‏كند.
با آن كه آريل شارون تروريست در ابتدا مخالف ساخت اين ديوار بود، اما با گذشت زمان متوجه شد كه با احداث اين ديوار مى‏تواند در آن واحد دو معضل دامن‏گير جامعه صهيونيستى را از ميان بردارد.
شارون بر اين باور است كه اگر اين ديوار در غرب خط سبز احداث شود و همزمان شهرك‏هاى يهودى‏نشين و پايگاه‏هاى نظامى استراتژيك را در برگيرد نه تنها مشكل امنيتى جامعه صهيونيستى را حل مى‏كند، بلكه با تظاهر به پايبندى به مقتضيات سياسى پيمان صلح اسلو نيز مى‏تواند از ايدئولوژى صهيونيسم پاسدارى كند. چه بسا ابعاد خطرناك سياسى اين ديوار محمود عباس را بر آن داشت تا آن را در اولين ديدارش با بوش در واشنگتن در رأس مذاكرات خود قرار دهد. عباس در اين ديدار نگرانى‏هاى خود را از اين اقدام “اسرائيل” ابراز كرد. اين در حالى است كه تشكيلات خودگردان در ابتداى ساخت ديوار حايل به صورت جدى با آن برخورد نكرد. با آن كه احداث ديوار حايل علاوه بر تأثيرات سياسى پيامدهاى ناگوار اقتصادى و اجتماعى نيز در بر دارد، اما تنها در چند هفته گذشته فراخور اين تأثيرات به آن توجه شده و مورد بررسى و تحليل عميق قرار گرفته است.
رژيم صهيونيستى با ساخت اين ديوار درصدد خلق واقعيت‏هاى سياسى جديدى است كه از طريق آن پيش از مذاكره با فلسطينيان بر سر مرزها، مسئله مرزها را به صورت يك طرفه حل و فصل كرده باشد كه اين خود با اصل پايان دادن به اشغال اراضى اشغالى 1967 م. مغاير است.
ساخت اين ديوار در بعد سياسى – كه اين گزارش درصدد تشريح آن است و متأسفانه تنها خيلى كم به خطرات آن توجه لازم شده است – خطرات بسيارى براى آينده فلسطين در بر دارد، زيرا با احداث آن به صورت يكجانبه و بر اساس نگرش صهيونيست‏ها مبناى كلى راه حل سياسى مشكل خاورميانه ترسيم مى‏شود و اين راه حل فاصله بسيارى با آمال و خواسته‏ها و آرمان‏هاى فلسطينيان دارد.

مهم‏ترين ابعاد سياسى خطرات ديوار حايل رژيم صهيونيستى

1- ممانعت از تشكيل دولت فلسطين، اين اقدام صهيونيست‏ها درست پيش از مذاكرات مرحله نهايى صورت مى‏گيرد و با اين كار درصدد هستند تا اين مذاكرات بر اساس خواسته و نگرش جامعه صهيونيستى انجام شود و يا از اين طريق مانع هرگونه پيشرفت در روند سازش شوند. آمريكا و جامعه جهانى نيز از اين مسأله آگاهند و به خوبى مى‏دانند كه ساخت اين ديوار زيان‏هاى سياسى، اجتماعى و اقتصادى فراوانى به فلسطينيان وارد مى‏كند و موجب توسعه شهرك سازى و تثبيت سيطره اشغالگران بر فلسطينيان و سرزمينشان مى‏شود.
به طور يقين رژيم صهيونيستى تلاش مى‏كند كه از طريق تهديدات نهفته در ساخت ديوار، رهبران تشكيلات خودگردان را هرچه بيش‏تر تحت فشار قرار دهد تا به ايده‏هاى صهيونيست‏ها در مورد مسائل آوارگان، قدس و مرزها تن دهند. به عبارت ديگر، اين ديوار اهرم فشارى به دست “اسرائيل” در مذاكرات محسوب مى‏شود. رژيم اشغالگر قدس معمولاً پيش از هر مذاكره با فلسطينيان با خلق چنين واقعيت‏هايى مقامات تشكيلات خودگردان را براى مدت‏ها سرگرم مى‏كند و آنها را از پرداختن به مسائل اصلى باز مى‏دارد. بر همين اساس، معضل ديوار امنيتى مشكل جدى فرا روى مذاكرات است، زيرا رژيم صهيونيستى در مسائلى چون آوارگان، قدس، شهرك‏ها، مرزها و وضعيت معيشتى و امنيتى به گونه‏اى رفتار مى‏كند كه انگار تنها تصميم‏گير در اين عرصه است و هيچ شريكى ندارد و مسأله سازش فقط به او مربوط مى‏شود. كما اين كه توسعه سياست جداسازى نژاد پرستانه مناطقى كه از نظر جغرافيايى و تاريخى با يكديگر ارتباط عميقى دارند و همچنين تحميل مرزهاى سياسى جديد به فلسطينيان (از طريق احداث پست‏هاى بازرسى و گذرگاه‏هاى نظامى بر سر دو راهى‏ها و جاده‏هاى مناطق فلسطينى نشين) به رژيم صهيونيستى و كابينه راستگراى شارون امكان مانور بيش‏ترى را مى‏دهد تا با اين حربه حضور نظاميان خود را در كرانه باخترى تثبيت و اين منطقه را ضميمه فلسطين اشغالى 48 كنند. هدف ديگر دولت عبرى توسعه شهرك سازى و ايجاد شرايط جديدى است كه مذاكره كننده فلسطينى را در گفت و گوهاى آينده سردرگم كند. ديوار حايل، هزاران هكتار از زمين‏هاى كرانه باخترى را به بخش غربى آن (داخل خط سبز) ضميمه و عملاً اين منطقه را به 8 منطقه مجزا و زندان‏هاى كوچك تقسيم مى‏كند. در چنين وضعيتى تنها بخش بسيار كوچكى از سرزمين فلسطين به فلسطينيان داده مى‏شود كه حتى بسيار كم‏تر از آن چيزى است كه در طرح “نقشه راه” آمده است. البته اين طرح نيز حداقل خواسته‏هاى فلسطينيان را برآورده نمى‏سازد.
2- خطر بزرگتر براى فلسطينيان اين است كه ديوار حايل كرانه باخترى را به دو بخش تقسيم مى‏كند. بخشى از ديوار به طول 300 كيلومتر كه تا كنون از نيمى از آن بهره بردارى شده است، در غرب كرانه باخترى ساخته مى‏شود.
هدف از احداث اين بخش جدا كردن كرانه باخترى از سرزمين‏هاى اشغالى 1948 است. اما بخش دوم به طول 700 كيلومتر در شرق كرانه باخترى احداث مى‏شود. صهيونيست‏ها قصد دارند كه با ساخت اين ديوار كرانه باخترى رود اردن را از دشت اردن و بحرالميت جدا سازند.
بخشى از ديوار از سيم‏هاى خاردارى تشكيل مى‏شود كه خندق‏هايى به عمق 4 متر در دو طرف آن حفر شده است. ديوار حايل به تجهيزات الكترونيكى هشدار دهنده و دوربين‏هاى ويژه مراقبت مجهز است و نظاميان تا بن‏دندان مسلح با داشتن مجوز تيراندازى در اطراف آن مستقر مى‏شوند. مراكز ديده‏بانى كه هر يك از آن‏ها تنها 200متر با يكديگر فاصله دارند، تمامى ديوار و مناطق اطراف آن را تحت كنترل خود دارند و مواظب حركت هر جنبنده‏اى در دو طرف ديوار هستند.
رژيم صهيونيستى با ساخت اين ديوار درصدد خلق واقعيت‏هاى سياسى جديدى است كه از طريق آن پيش از مذاكره با فلسطينيان بر سر مرزها، مسئله مرزها را به طور يك طرفه حل و فصل كرده باشد كه اين خود با اصل پايان دادن به اشغال مناطق 1967 .م مغاير است. دو بخش اين ديوار 8 تا 12 كيلومتر مربع در عمق مناطق فلسطينى نشين پيشروى دارد و اين به معناى تثبيت اشغال بيش از 25 درصد از منطقه كرانه باخترى است.
3- اين ديوار بر روى مرزهاى فرضى ميان سرزمين‏هاى اشغالى 1948.م و كرانه باخترى (موسوم به خط سبز) ساخته نمى‏شود، بلكه با هدف ضميمه ساختن بسيارى از شهرك‏هاى صهيونيست نشين (كه مهم‏ترين آن‏ها در نابلس، رام اللّه، قدس و بيت لحم قرار دارد) به فلسطين اشغالى 1948.م در عمق مناطق تشكيلات خودگردان احداث مى‏شود. اين بدان معناست كه ديوار حايل بر خلاف ادعاى صهيونيست‏ها براى حمايت از “اسرائيل” در برابر مقاومت فلسطين ساخته نشده است بلكه هدف از آن الحاق شهرك‏هاى صهيونيست نشين موجود در مناطق تشكيلات خودگردان به فلسطين اشغالى 1948.م، غصب هرچه بيش‏تر زمين‏هاى فلسطينيان، تغيير وضعيت سياسى، بافت جغرافيايى و ساختار جمعيتى كرانه باخترى است. ساخت اين ديوار در راستاى طرح‏هاى توسعه طلبانه صهيونيست‏ها صورت مى‏گيرد و كسانى كه خواهان توقف شهرك سازى و سياست‏هاى ظالمانه رژيم صهيونيستى هستند، خود را به خواب زمستانى زده‏اند و هيچ توجهى به پيامدهاى اين ديوار ندارند. در صورتى كه اين ديوار شهرك‏هاى صهيونيست نشين در غرب و شرق خود را در برگيرد، شاهد پديد آمدن “آپارتايد” جديدى در جهان خواهيم بود.
4- قطع ارتباط شهرهاى فلسطين با يكديگر، اين ديوار همچنين تأثيرات منفى شديدى بر اقتصاد و جامعه فلسطينى مى‏گذارد و با تكه تكه كردن اراضى حكومت خودگردان، دولت موعود فلسطينى را به دولت‏هاى كوچك غير مرتبط با يكديگر تبديل مى‏كند، به گونه‏اى كه ادامه حيات آن ناممكن باشد.
5 – تعيين مرزهاى دو دولت فلسطينى و عبرى؛ اين مرزها تنها در كنترل كامل “اسرائيل” خواهد بود و صهيونيست‏ها از اين طريق بر اساس ايده‏ها و انديشه‏هاى خود و با اتخاذ تدابير امنيتى خود را تأمين مى‏كنند و راه پيشرفت و ترقى را به روى فلسطينيان مى‏بندند.
6- با توجه به واقعيات موجود ساخت اين ديوار تاكتيكى بيش نيست و از اين طريق صهيونيست‏ها مى‏خواهند جاده‏هاى ارتباطى بيش‏ترى ميان شهرك‏هاى صهيونيست نشين بسازند و مساحت وسيع‏ترى از زمين‏هاى فلسطينيان را تصاحب كنند. علاوه بر اين، در اطراف روستاهاى فلسطينى مجاور شهرك‏هاى يهودى نشين نيز ديوار ديگرى ساخته مى‏شود و اين روستاها و ساكنان آن‏ها در زندان‏هاى كوچكى اسير مى‏شوند و اين هم يكى ديگر از علت‏هاى طولانى بودن ديوار و تقسيم آن به دو بخش است و آنچه در اصطلاح ديوار حايل ناميده شده در حقيقت ” دو ديوار حايل” است. البته بايد گفت كه به مرور زمان خاصيت امنيتى اين ديوار از بين مى‏رود؛ چرا كه تاكنون بارها فلسطينيان موفق شده‏اند از زير و روى آن عبور و عمليات‏هاى خود در عمق مناطق صهيونيست نشين را با موفقيت اجرا كنند.
7 – يكى ديگر از اهداف سياسى بسيار مهم ديوار حايل اين است كه دولت فلسطينى (موعود) كاملاً در كليه عرصه‏ها تحت كنترل صهيونيست‏ها باشد و از ارتباط آن با كشورهاى همسايه (اردن و مصر) جلوگيرى شود. با توجه به نكاتى كه در پيش گفته شد، ابعاد سياسى ساخت اين ديوار را مى‏توان در نكات زير خلاصه كرد:
الف – ضميمه كردن بخش‏هاى وسيعى از اراضى فلسطينيان به “اسرائيل” و آواره كرده ساكنان اين اراضى .
ب – جلوگيرى از تشكيل هرگونه دولت مستقل فلسطينى با حاكميت كامل.
ج – الحاق بسيارى از شهرك‏هاى صهيونيست نشين نزديك خط سبز به “اسرائيل” به جاى تخليه آن‏ها.
د – ايجاد كانون بحران ميان خود و كشورهاى عرب با هدف تحقق طرح‏هاى توسعه طلبانه و رؤياى اسرائيل بزرگ.
ه. ايجاد واقعيت‏هاى جديد جهت استفاده از آن در مذاكرات آينده، به گونه‏اى كه طرف ديگرى نتواند اين واقعيت‏ها را تغيير دهد يا جايگزينى براى آن‏ها بيابد و فلسطينيان نتوانند نماد دولت خويش را به تنهايى ترسيم كنند.
و – تضمين تسلط كامل دولت عبرى بر رفت و آمد افراد و واردات كالاها در گذرگاه‏هاى تجارى ميان مناطق تحت كنترل صهيونيست‏ها و فلسطينيان و گلوگاه‏هاى مرزى.
با آن كه رژيم صهيونيستى براى اولين بار در چارچوب طرح ژنرال‏هاى صهيونيست تحت عنوان “امنيت كنونى” با تعيين مرز فلسطينيان را تهديد مى‏كند اما خطرات اصلى ساخت اين ديوار در ابعاد سياسى آينده آن نهفته است. به اختصار بايد گفت كه انديشه “جداسازى” رژيم صهيونيستى به عنوان راهكارى سياسى براى حل بحران ناشى از شكست روند سازش، در آينده پس از مسأله شهرك سازى به يكى از مهم‏ترين موانع فراروى صلح با فلسطينيان تبديل خواهد شد. در پايان بايد گفت كه پس از تكميل اين ديوار سناريوهاى سياسى چه خواهد بود؟ به ويژه اين كه رژيم صهيونيستى همه طرح‏ها و برنامه‏ها و چشم اندازهاى خود را بر مبناى “سياست تحميل واقعيت” به اجرا در مى‏آورد و بدين وسيله به تنهايى حدود و ثغور دولت آينده فلسطين را تعيين مى‏كند و با ساخت ديوار نژادپرستانه امنيتى راه حلى را كه تنها بر اساس ديدگاه صهيونيست‏ها شكل گرفته است، در پيش پاى فلسطينيان و همه جهانيان مى‏گذارد.

/

تلفات جانى و خسارت هاى مالى فلسطينيان در جريان انتفاضه

 

تلفات جانى و خسارت‏هاى مالى فلسطينيان در جريان انتفاضه‏

غزه – گزارش اختصاصى‏

مركز اطلاعات ملى وابسته به كميته عالى اطلاع رسانى فلسطين اخيراً گزارشى در مورد تلفات جانى و خسارت‏هاى مالى فلسطينيان در طول انتفاضه منتشر كرد. در اين گزارش آمده است كه از آغاز انتفاضه الاقصى تا كنون (22/9/2003م) 2700 فلسطينى شهيد شده‏اند كه 490 نفر از آن‏ها كودك و 180 نفر نيز زن بودند. بر پايه اين آمار 732 نفر از اين تعداد بر اثر بمباران، 185 نفر بر اثر عمليات ترور و 76 نفر نيز در جريان عمليات ترور مبارزان فلسطينى به شهادت رسيده‏اند. رژيم صهيونيستى از اول اكتبر سال 2000 تا كنون 20588 بار منازل و مناطق فلسطينيان را با بمب و موشك هدف قرار داده است. از آغاز انتفاضه در 29 سپتامبر 2000 تا 31 ماه آگوست گذشته 95 فلسطينى (مسن، زن و كودك بيمار) در پست‏هاى بازرسى اشغالگران صهيونيست به شهادت رسيده و جنايتكاران عبرى در اين مدت 1617 ايست بازرسى در مناطق مختلف فلسطينى ايجاد كرده‏اند. 41 نفر نيز بر اثر حملات شهرك نشينان صهيونيست شهيد شده بخش‏هاى آموزش و پرورش، تربيت بدنى، روزنامه نگارى، پزشكى به ترتيب 533نفر، 220 نفر، 9نفر و 25 نفر شهيد تقديم كرده‏اند.

مجروحان و اسرا

تقريباً در طول 35 ماه از عمر انتفاضه، 36743 فلسطينى زخمى شده كه 4140 نفر از آن‏ها دانش‏آموز و دانشجوى دختر و پسر بوده‏اند. هم اكنون 7389 هزار اسير فلسطينى در 22 زندان و پادگان نظامى دولت عبرى به سر مى‏برند. 942 نفر از آن‏ها دانش‏آموز و دانشجو، 121 نفر معلم و 123 نفر نيز بيمار هستند. شمار اسراى زن نيز به 80 نفر رسيده است. همچنين در طول انتفاضه الاقصى 473 مورد اقدام سركوبگرانه اعم از قتل، زخمى كردن، بازداشت و ضرب و شتم عليه قشر خبرنگار و روزنامه نگار فلسطينى صورت گرفته است.

تخريب دارايى‏ها

بر اساس اين گزارش خسارات زيادى به 553 مركز تأسيسات دولتى و اماكن عمومى وارد آمده است؛ از جمله اين كه 282 مدرسه و 15 مركز آموزشى وابسته به آموزش و پرورش بمباران و 43 مدرسه نيز اشغال و به پايگاه نظامى تبديل شده است.
9 مدرسه و دانشگاه به موجب اوامر نظامى ارتش اشغالگر صهيونيستى تعطيل و فعاليت علمى 1125 مدرسه و مؤسسه آموزش عالى نيز متوقف شده است. از سوى ديگر، شمار منازل كرانه باخترى و نوار غزه كه به صورت كلى و جزئى خسارت ديده‏اند، به 53656 دستگاه رسيده است. 3877 باب از اين منازل كاملاً تخريب شده و بقيه به صورت جزئى آسيب ديده‏اند. 1555 باب از منازل تخريب شده در نوار غزه واقع شده و 7129 مركز صنعتى و تجارى كاملاً نيز ويران شده است.

حملات پياپى‏

هم اكنون شمار بيكاران فلسطينى به 302 هزار نفر رسيده و 7/43 درصد از قشر كارگر فلسطينى بيكار شده و نسبت فقر در اراضى تشكيلات خودگردان به 60 درصد رسيده است و 9292 كشاورز نيز بر اثر حملات و اقدامات ظالمانه رژيم اشغالگر قدس متحمل خسارات زيادى شده‏اند. 165 هزار دونم زمين نيز براى ساخت ديوار نژادپرستانه “حايل” مصادره شده است. همچنين 6047 دونم زمين و 156 مرغدارى و 89 اسطبل تخريب و 940313 اصله درخت ريشه كن شده است و 1425307 قطعه جوجه و مرغ و 3986 رأس گوسفند و بز و 653 رأس گاو تلف شده‏اند. علاوه بر آن 207 باب منزل كشاورزان و 236 حلقه چاه ويران شده است.
طبق آخرين گزارش از اوضاع فلسطين كه مجال چاپ آن در اين شماره نبود، خسارات مالى فلسطينيان در سه سال گذشته 17 ميليارد دلار برآورد شده است.

تلفات جانى و زيان‏هاى اقتصادى رژيم صهيونيستى‏

روزنامه صهيونيستى يديعوت آهارانوت در آستانه شروع چهارمين سال انتفاضه الاقصى آمار تلفات رژيم صهيونيستى را بدين شرح اعلام كرد:
كشته‏ها: 867 نفر (608 غير نظامى و 259 سرباز و نيروى امنيتى)، كه اغلبشان (390نفر) در جريان عمليات شهادت طلبانه كشته شدند.
زخمى‏ها: 5878 نفر، (4184 غير نظامى و 1694 سرباز) كه بسيارى از آنان دچار معلوليت شده‏اند.
تعداد عمليات‏ها: 18876فقره، به تعبيرى ميانگين عمليات‏ها 176 فقره در روز بوده كه 96 درصد آن‏ها در كرانه باخترى و نوار غزه و 4 درصد در سرزمين‏هاى اشغالى 1948 اجرا شده است. اين عمليات‏ها در سرزمين‏هاى 1948 بيشترين كشته را برجاى گذاشته است.
شهادت طلبان: 306 نفر، عمليات‏هاى شهادت طلبانه از دهه نود آغاز و در اين انتفاضه به فرهنگ مردمى فراگير تبديل شد. از اين تعداد، 127 نفر موفق به انجام عمليات شدند و 179 تن نيز در واپسين لحظات دستگير شدند.
خسارت‏هاى مادى: 75 ميليارد شيكل، تعيين زيان‏هاى اقتصادى ناشى از انتفاضه دشوار است اما برآوردها حكايت از آن دارد كه ميانگين سالانه زيان‏هاى رژيم صهيونيستى 25 ميليارد شيكل بوده است.

/

ماهيت مدرنيته غربى

 

ماهيت مدرنيته غربى

مرتضى شيرودى

آنچه در پى مى‏آيد خلاصه‏اى است از كتاب مبانى نظرى غرب مدرن كه از سوى شهريار زرشناس به رشته تحرير در آمده، و از سوى كتاب صبح در سال 1381 و در 184 صفحه چاپ شده است.

غرب، شرق مدرنيته‏

شرق و غرب از ديدگاه‏هاى مختلف، تعابير متعددى دارد. كه در اين كتاب، به 2 مفهوم زير بيشتر اشاره شده است:
1- شرق و غرب تاريخى و فرهنگى: در آغاز حيات، آدمى در ساحت دينى مى‏زيسته يعنى در آغاز تمام ملل از لحاظ تاريخى – فرهنگى شرقى بوده‏اند و بعد از ساحت دين خارج شده‏اند، و لذا غربى گرديدند.
2- شرق سياسى شامل «كشورهاى مستعمره» و غرب سياسى مشتمل بر «كشورهاى سرمايه‏دار» است.
به بيان ديگر و مفصل‏تر، در آغاز، حيات زندگى بشر براساس توحيد بوده است كه به اين دوران عصر امت واحده گويند. با فاصله گرفتن بشر از ساحت قدسى، اين دوره پايان يافت و عصر تفكر اسطوره‏اى و سپس تفكر ميتولوژيك آغاز شد. تفكر اسطوره‏اى تفكرى غيب باور اما شرك‏آلود است و نسبت قائل شدن ميان انسان و طبيعت از ويژگيهاى آن مى‏باشد، اين نسبت انگارى زمينه‏ساز تفكر توتميسم مى‏باشد.
صور متأخر انديشه اسطوره‏اى، صورت فاسدى از باورهاى آنتروپورمورفيستى (انسان واره) مى‏باشد، در اين انديشه تفسير جهان بعد كمى انديشى دارد اما سرانجام حدود قرن 9-8 ق. م، تفكر ميتولوژيك زائل شد و تفكرى مبتنى بر اصالت عقل، به‏نام تفكر متافيزيكى يا فلسفى ظهور يافت كه با بسط تدريجى آن، تاريخ غرب فرهنگى – تاريخى آغاز شده و فراگير شد. در اين روند، توسعه غرب 3 دوره قابل بررسى است:
1- غرب باستانى يا يونانى كه از قرن 7 ق. م آغاز و تا قرن 5 ب . م پايان يافت و شامل پيدايش غرب و بسط متافيزيك فلسفه يونانى رومى است.
2- غرب قرون وسطايى (مسيحى – كليسايى) كه ظاهرى دينى و باطنى يونانى دارد. در اين دوره زمينه‏هاى مدرنيته فراهم آمد.
3- پس از قرون وسطايى ظهور رنسانس را داريم كه پس از آن مدرنيته از اواخر قرن 14 آغاز شده و تا امروزه ادامه دارد. غرب مدرن از 1750 به بعد جهانى مى‏شود كه هيأت كشورهاى سرمايه‏دار به استعمار كشورهاى شرقى پرداخت. اين امر در كشورهاى غير غربى باعث بروز شبه مدرنيته مى‏شود كه همان غرب‏زدگى است، غرب زدگى مى‏تواند دو سطح غرب زدگى مدرن و غرب زدگى شبه مدرن داشته باشد كه سطح دوم آن شايع‏تر است و بدتر!
غرب زدگى با يهوديت نيز پيوند خورده است. به ديگر سخن، آئين يهوديت در قرون وسطا مجال ظهور نيافت، اما پس از رنسانس، زمينه ظهور آن فراهم شده و در عصر مدرن به اوج قدرت خود مى‏رسد. در واقع، غرب مدرن حاصل تغيير ميراث يونانى به نفع اومانيسم و پيوند آن با سوداگرى يهوديت است.از اين رو، صورت مثالى از بشر مدرن، بورژواها و سرمايه داران مى‏باشند، و فراماسونرى نخستين تشكل بزرگ بورژوازى مدرن مى‏باشدكه همگى از سرمايه‏دارى يهودى نشأت مى‏گيرد.

ماهيت و ويژگى‏هاى مدرنيته‏

واژه مدرن از لفظ لاتينى Modernusو از قيد modeمشتق شده است كه به معناى تازه و اخير مى‏باشد. مدرنيته شامل ديدگاه‏هاى بشر انگارانه و متكى بر عقل جزئى، و با ماهيتى اومانيستى است. در واقع مدرنيته و اومانيسم، اصالت يافتن عقل جزئى از وحى مى‏باشند. اومانيسم در لغت به‏معناى بشرانگارى است. به اين دليل، اومانيسم باطنى شرك‏آلود دارد، اگرچه ظاهر آن مى‏تواند ملحدانه نباشد. تمامى ايدئولوژى‏هاى مدرن نظر ليبراليسم، ماركسيسم و … از اومانيسم منشأ گرفته‏اند.
عقل جزئى به عنوان اساس مدرنيته، مراتبى دارد:
1- عقل كاسموسانتريك كه بنياد انديش است.
2- عقل مدرن كه من فردى را سوبژه و همه عالم را اوبژه مى‏داند، به همين خاطر (سوبژ كيتويسم)، عقل مدرن خاصيت ابزارى پيدا نموده است (عقل ابزارى)
3- عقل جزئى يونانى، كمى انديش و بنيادانديش مى‏باشد. آمپريسم، پوزيتويسم، كاپيتاليسم مدرن و بوروكراسى مدرن همگى از همين عقل آمده‏اند، و در حقيقت، ماهيتى از عقل مدرن دارند.
سخنى ديگر درباره ماهيت مدرنيته آن است كه مدرنيته يك نوع نسبى‏گرايى دارد كه با ناديده گرفتن ساحت قدسى بشر، آدمى و طبيعت را همتراز هم قرار مى‏دهد و ديدگاهى بنيادانديش نفسانى دارد كه صورت فراگير آن به صورت يك نسبى انگارى وابسته به اصالت تاريخ هگلى – ماركسى يا هرمنوتيك نسبى باور «گادامر» خودنمايى مى‏كند. بعلاوه، مدرنيته اعتقاد دارد حركت در بستر زمان هميشه به سوى پيشرفت و ترقى است. براساس اين نظريه، قرون وسطى را عقب مانده دانسته و تفكر دينى را باعث تحجّر بشر مى‏داند و ادعا دارد ترقى تنها با ورود به عصر مدرنيته و دستيابى به تكنولوژى حاصل مى‏شود.
در عصر مدرن علوم جديد ظاهر شدند، اين علوم، ويژگى‏هايى دارند، از جمله:
1- محصول فلسفه مدرن و سوبژكتيسم دكارتى و زائيده تجربه‏گرايى بيكن و پوزيتويسم اروپايى مى‏باشد.
2- باعث افزايش قدرت آدمى مى‏شوند نه معرفت او، و در آن اخلاق تابع هواهاى نفسانى بشر است.
3- پيوند با تكنولوژى داشته و كمى انگارند. همچنين، علوم جديد، طبيعت را منبعى از انرژى مى‏داند كه بايد مصرف شود و به‏حفاظت از طبيعت اهميتى نمى‏دهد كه اين تفكر از سوبژكتيسم منشأ گرفته است. همين علوم، در عصر مدرن و با به‏وقوع پيوستن انقلاب صنعتى، تكنولوژى مدرن (تكنوكراسى) را پديد آورد كه در آن، انسانها همچون ماشين‏هايى تابع نظم بوروكراتيك، به‏توليد سرمايه و كالا براى كاپيتاليست‏ها مى‏پردازند، و افق ديدى فراتر از افق ناسوت ندارند، تكنوكراسى براى بشر نتيجه‏اى جز افسردگى – اضطراب – فاصله طبقاتى و ايجاد فقر مدرن، نداشته است. فقر مدرن، يك رفاه ظاهرى است كه همراه با كمبودهاى فراوان، همواره به دنبال آرزوها و پول درآوردن است.
عقل مدرن ذاتاً سكولاريست است. سكولاريزم يعنى غير قدسى و عرفى كردن امور، يعنى حذف دين از زندگى بشر. در سياست سكولاريستى حكومت تنها تأمين كننده معاش مردم است، و لذا جهان را صرفاً به‏نفع سرمايه‏داران خود چپاول مى‏كند. در نتيجه، باعث بروز اختلافات طبقاتى – بى‏عدالتى – جنگ و فقر مى‏شود. از ديگر محصولات عصر مدرن بوروكراسى است. بوروكراسى مناسبات انسانى را براساس عقل‏گرايى و كمى‏گرايى مدرن اداره مى‏كند. بعلاوه، با رواج شهوترانى امكان تخليه انرژى‏هاى سركوب شده ديگر را مى‏دهد و يك آزادى ظاهرى بوجود مى‏آورد، تا مانع طغيان و بروز انقلاب شود. بروكراسى ذاتاً به توتاليتاريسم ميل دارد. توتاليتاريسم بروكراتيك در جوامع ليبرال – دموكراسى، كشنده خلاقيت، آزادى و فرديت در چهارچوب اهداف حسابگرانه و به نفع نظام سرمايه‏دارى است.
مدرنيته غربى با ناديده گرفتن ساحت قدسى انسان، ماهيتى نيست انگارانه يافته است كه باعث بوجود آمدن نهليسم (نيست انگارى) شده است. نهليسم در شديدترين حالت خود (نهليسم فعال) بروز پرخاشگرانه يك سرى قواى سركوب شده نفس اماره است كه به‏صورت بى‏هويتى سازى انسان، آشكار مى‏شود. نهليسم فعال خود را به صورت ميليتاريزم فراگير يا به صورت توتاليتاريزم بوروكراتيك جلوه‏گر مى‏سازد. نهليسم فعال ظاهرى آزادى بخش دارد و ليكن آدمى را به سطح حيوانى تحت كنترل تنزل مى‏دهد. نهليسم سرانجام خود را نيز نفى كرده و دچار مرگ درونى مى‏شود.
از ويژگى‏هاى تفكر مدرنيته آن است كه در اين تفكر، بشر حق حاكميت و قانونگذارى مستقل از اراده الهى را دارد (نفى توحيد). مبناى اين حق تشريع، عقل اومانيستى است. اين تلقى بشر انگارانه از حاكميت به‏صورت دموكراسى بيان مى‏شود. دموكراسى واژه‏اى يونانى است، و از دموس به معناى مردم، بعلاوه كراسى به معناى حكومت گرفته شده است، پس دموكراسى به معناى حكومت مردمى مى‏باشد. در يونان با اصلاحاتى كه در دموكراسى انجام گرفت، فقط مردمان ثروتمند و طبقه متوسط آتن حق قانونگذارى و حكومت را پيدا مى‏كردند. به‏اين‏ترتيب، دموكراسى يونانى به صورت كاسموسانتريك و اشرافى شكل گرفت.
دموكراسى مدرن يا دموكراسى اومانيستى، ماهيتى مدرنيته يا سرمايه‏سالارانه دارد. سرمايه‏داران و بورژواها، مصداقى از بشر مدرن مى‏باشند. در دموكراسى مدرن اگرچه به‏آراء مردم توجه مى‏شود ولى سياست‏ها و عناصر هدايت كننده افكار عمومى به نحوى است كه اراده طبقات سرمايه‏دار پياده مى‏شود. پس، در جامعه مدرنيته يك موج كاپيتاليسم (سرمايه‏سالارى(1)) شكل گرفته است كه همسو با اميال بشر مدرن است، و از اين رو فراگير شده است. سرمايه‏سالارى مدرن در اشكال مختلفى همچون سرمايه‏سالارى ليبرال – سرمايه‏سالارى فاشيستى و سرمايه‏سالارى سوسياليستى ظاهر شده است. در واقع، سوسياليسم صورتى از بسط و تحقق سرمايه‏سالارى مدرن است.

ادوار تاريخى مدرنيته‏

مدرنيته در دوران بسط خود 7 دوره را گذرانده است. در طى اين ادوار، شك و بى‏اعتنايى به مدرنيسم شدت مى‏يابد و باعث روى آوردن جوامع به‏پست مدرن مى‏شود. پست مدرن مرتبه‏اى از بسط مدرنيسم است كه ويژگى آن خودآگاهى نسبت به بحران‏هاى مدرنيته مى‏باشد.
دوره اول: آغاز تاريخ دقيق غرب مدرن، در اواسط قرن 14 مى‏باشد. در اين دوره، انقلاب تجارى رخ مى‏دهد. تجارت در اين دوران قالبى سودجويانه و آميخته به استعمار دارد، در رنسانس طبقه بورژوازى و سرمايه سالارى تثبيت شد. از اين رو، در آثار ادبى اين دوره دنياگرى به‏چشم مى‏خورد، اما پيشروان مدرنيسم در اين دوره قطعاً ظاهرى شرك‏آلود نداشته‏اند، بلكه گاهاً ظاهرى مذهبى داشته‏اند. به بيان ديگر، در حدود قرن 16 با ظهور كشيش‏هاى اومانيستى مواجه هستيم كه نشانگر نوعى رفرماسيون (اصلاح) مذهبى مى‏باشد. در اين حين، اعتراضات لوتر در مقابل خطاهاى كليساى كاتوليك و رفتارهاى غير اخلاقى كليسا منجر به بوجود آمدن جنبش پروتستانتيزم مسيحى عليه كليسا شد، ولى اين مكتب، مسيحيت حقيقى را نيز، تسليم تمايلات دنيوى عصر جديد مى‏كند.
دوره دوم: اين دوره مصادف با ظهور فلسفه دكارت ( فلسفه مدرن) ظهور فلسفه سياسى ماكياول (پدر انديشه سياسى غرب) يا فلسفه سياسى جديد در قرن 16 است كه مبناى آن اين است كه سياست مستقل از اخلاق است. در اين دوران، نخستين آثار داستانى مدرن كه بعدها Nuvel(رمان) خوانده شد، ظاهر گرديد. بعلاوه، در اين دوره رفرماسيون بسط مى‏يابد، سكولاريزم رواج يافته و قدرت اقتصادى و سياسى فئودال‏ها تضعيف مى‏شود.
دوره سوم: از نيمه قرن 17 آغاز و تا قرن 19 ادامه دارد. اين دوره، عصر روشنفكرى و غلبه كلاسيسم است كه از لحاظ تدوين جهان‏بينى، بسط عقل‏گرايى اومانيستى و تدوين مبناى نظرى ليبراليسم، حائز اهميت است. جهان‏بينى روشنگرى براساس علوم تجربى و حسى طرح شده و تصويرى مكانيكى از عالم دارد. اين جهان بينى كمى انگار، سلطه‏جو، مكانيكى، آمپريستى (تجربه‏گرا) و شكاك مى‏باشد. به‏علاوه، در اين حين ژرناليسم ظهور مى‏يابد كه توسط بورژواها، حمايت مى‏شود. عصر روشنگرى، با آغاز انقلاب صنعتى هم همراه است كه از نيمه قرن 18 تا قرن 19 ادامه مى‏يابد. همچنين، عصر روشنگرى، دوره بزرگ‏ترين انقلاب‏هاى عصر مدرن است، همچون انقلاب كبير فرانسه، انقلاب انگليس (مبارزه سرمايه‏داران بر اشراف انگليس) و شكل‏گيرى امريكا به صورت يك جمهورى ليبرال – دموكراتيك. در اين دوره ظهور عقل‏گرايى اومانيستى را در ادبيات و هنر را نيز داريم.
دوره چهارم: آغاز قرن 19 كه همراه با جنگ‏هاى ناپلئون بود، وضعيت نظامهاى فئودالى تغيير مى‏كند. همچنين ، جنگ‏هاى ناپلئون، بى‏رحمى و سودجويى كلاسيسم و بى‏اعتنايى اين‏ها به عواطف بشرى، منجر به ظهور آثار ژان ژاك روسو و پيدايى رمانتيسم در ادبيات و هنر اين دوره مى‏شود. رومانتيسم در عصر مدرن، بيشتر در ناسيوناليسم، سوسياليسم ماركسيستى و فاشيسم(2) تبلور يافته است. گويا ناخودآگاه بشر پس از ظهور رمانتيسم بيدار شده و در قرن 20 در قالب سوردئاليسم و هنر آوانگارد ظاهر مى‏گردد. از ديگر ويژگى‏هاى اين دوره آن كه در نيمه قرن 19 علوم، حقوق مدرن ، اقتصاد مدرن ، جامعه‏شناسى و زيست شناسى مدرن تدوين شدند. بعلاوه، در اين دوران باگسترش صنعت مدرن ، ظهور علوم جديد ، تكنوكراسى و حاكميت سرمايه‏سالارى روبرو هستيم. مهم‏ترين انقلاب قرن 18 انقلاب كبير فرانسه است كه منجر به روى كار آمدن نظام ليبرال بورژوايى يا در واقع حاكميت سرمايه مى‏شود، به بيان ديگر اگرچه اين انقلاب در ظاهر ضد سرمايه‏سالارى و استثمار بود وليكن، در اصل بورژواها با استفاده سياسى از مسائل جارى به سودجويى و سرمايه اندوختن پرداختند كه اين امر موجب گسترش انديشه‏هاى سوسياليستى بر عليه ليبراليزم شد، و تضادهاى درونى كاپيتاليسم مدرن را دامن زد.
دوره پنجم: در نيمه قرن 19 ايدئولوژى ليبرال و نظام سرمايه‏سالارى ليبرالى گسترش يافت. پيشرفت انقلاب صنعتى در اين دوره به فاصله طبقاتى، فقر و بى‏عدالتى دامن زده و موجب تشديد جريان‏هاى سوسياليستى عليه ليبرال شد، و به‏اين ترتيب، سير زوال مدرنيته آغاز مى‏شود. به علاوه، عوامل ديگرى در زوال مدرنيته نقش دارند، از جمله: الف – در اواخر قرن 19 رژيم‏هاى ليبراليستى وارد فاز جديدى به نام امپرياليزم شدند كه وابسته به اقتصاد متكى بر انحصارات غول آسا است. ب – بالا گرفتن رقابت بين امپرياليست‏ها در دهه دوم قرن 20 منجر به جنگ جهانى دوم مى‏شود.ج – در قرن 19 جنگ‏هاى متعددى به وقوع پيوسته و امپرياليسم يا كشورهاى استعمارگر در كشورهايى همچون ايران و بالكان به چپاول و غارت پرداختند!
دوره ششم: در قرن 20 پست مدرنيسم توسعه مى‏يابد،زيرا، ترديدها در مورد مدرنيسم تشديد مى‏شود.مشخصه ديگر اين دوره آن است كه گرايش سوسياليسم ماركسيستى در اين قرن ابتدائاً اوج گرفته وليكن، بنا به دلايلى مجدداً افول مى‏كند. وقوع جنگ جهانى اول به عنوان مشخصه بارز اين دوره 3 تأثير در سياست جهان گذارد:
1- رژيم تزارى فئوداليسم روسى منحل مى‏شود و سوسياليسم بوروكراتيك سرمايه سالار ماركسيستى جانشين آن مى‏شود.
2- در آلمان پس از شكست در جنگ ابتدائاً يك رژيم ليبرال سركار آمده و سپس يك دولت سرمايه‏دار فاشيستى جاى آن را مى‏گيرد كه به آلمان قدرت فراوانى مى‏دهد.
3- ظهور فعال امپرياليزم امريكا در تعاملات سياسى جهان. جنگ جهانى دوم كه خشونت بارترين جنگ در تاريخ مى‏باشد. 1- وقوع بحران‏هاى گسترده ركودى در كشورهاى سرمايه‏سالار 3 ويژگى ديگر به اين دوره افزود:
2- بسط ايدئولوژى ماركسيسم و ليبراليسم سوسيال دموكراتيك در نقاط مختلف جهان‏
3- توسعه پست مدرنيسم. در اين دوران دولت‏هاى ليبراليستى سوسيال بر سر كار آمدند كه در آنها خشونت‏هاى ضد كارگرى و ضد فردى تا حدى تعديل شده بود تا از بروز انقلاب جلوگيرى شود.
دوره هفتم: از سال 1980 بحران مدرنيته خود را در قالب بحران ركودى نشان مى‏دهد. يعنى: براى جلوگيرى از ركود مزمن و كاهش سود، رژيم‏هاى دموكراسى ليبرال از بخشى از سياست‏هاى حمايتى سوسيال – دموكراتيك خود دست كشيدند و به‏اين‏ترتيب نئوليبراليسم شكل گرفت. بعلاوه، در اين دوره رژيم‏هاى سوسيال – دموكراتيك فرو ريختند و مبانى نظرى تفكر مدرن تخريب شده و به يك موج شبه آنارشيستى تبديل گرديد، فاجعه نابودى محيط زيست فراگير شد، پست مدرنيسم و رويكرد معنوى بسط پيدا كرد، و با انقلاب اسلامى تفكر سياسى مبتنى بر دين در حيات بشر ظاهر شد.

ايدئولوژى عالم مدرن‏

مدرنيته باعث بوجود آمدن ايدئولوژى‏هاى جديدى شده است. همچون ليبراليسم – سوسياليسم – آنارشيسم – فاشيسم و فمنيسم. ايدئولوژى علم شناخت ريشه‏هاست، و در لغت، به معناى شناخت حصولى، و هم ريشه با logic(منطق) مى‏باشد. از ديدگاه ناپلئون ايدئولوژى مجموعه عقايد كاذب و ناصواب و آگاهى كاذب است. ماركسيست‏ها ايدئولوژى را نظامى از عقايد و اعتقادات طبقاتى و بورژوايى كاذب مى‏دانند. در واقع، ايدئولوژى‏هاى مختلف در رابطه با طبقات مختلف هستند، مثل ليبراليسم كه مربوط به منافع سرمايه‏داران مى‏باشد. ايدئولوژهاى مدرن منشعب از فلسفه است و در واقع، مرتبه نازل تفكر فلسفى غرب است و پديده‏اى اومانيستى است كه در آن منشأ تمامى احكام، عقل مدرن است. بررسى برخى از اين ايدئولوژى‏ها، ادعاى فوق را تأييد مى‏كند:
دموكراسى: دموكراسى كه حق پدرى بر همه ايدئولوژى‏هاى جديد دارد، به حق حاكميت و قانونگذارى دموس(مردم) معتقد است، دموس، طبقه متوسط و عالى جامعه است كه قادر به پرداخت ماليات مى‏باشند. البته دموس در ايدئولوژى‏هاى مختلف، معناهاى متفاوتى دارد: در ليبراليسم سوسيال – دموكرات به معناى اكثريت مردم و در فاشيسم به معناى بشر آريايى، در ناسيوناليسم به معناى نژاد و قوم خارجى و در فمنيسم به معناى زنان مى‏باشد. دموكراسى رأى همين دموس‏ها را مبناى مشروعيت حكومت مى‏داند. پس مى‏توان گفت: حكومت در دموكراسى ظاهرى مردمى داشته، وليكن، در باطن گرايش طبقاتى دارد، حكومتى كه در آن سياست صرفاً به‏اداره زندگى مادى آدمى توجه دارد. دموكراسى مدرن بر پايه قدرت مدرن پى‏ريزى شده است (قدرت مدرن سركوبگر و تصرف‏گر و نفسانيت مدار است) و توسط بوروكرات‏هاى حكومتى و كانونهاى مالى اداره مى‏شود و ماهيتى توتاليتاريستى، بورژوايى و سرمايه‏سالار دارد. در واقع، دموكراسى اصالتى ناسوتى و اومانيستى داشته و از ديد معرفت شناختى، نسبى انگار، پراگماتيسم و كمّى نگر مى‏باشد. از مصاديق كمى‏گرايى در آن مى‏توان اعتقاد به رأى اكثريت را مثال زد.
اركان سياسى دموكراسى نيز جاى بحث دارد كه به‏صورت خلاصه به‏آن اشاره خواهيم كرد:
1- تفسير اومانيستى از حاكميت و اعتقاد به حاكميت مستقل و خود بنياد بشرى.
2- حقانيت نظر اكثريت (دموس) و اصالت بخشيدن به آن.
3- دموكراسى اعتقاد دارد تشكيل حكومت و جامعه سياسى براساس يك قرارداد اجتماعى ميان مردم است، و اين قرارداد يك‏بار براى هميشه بسته شده و حق اعتراض بر آن وجود ندارد.
4- اعتقاد به حق قانونگذارى توسط بشر كه با نفى توحيد، انسان را داراى حق قانونگذارى و شأن تشريعى مى‏داند و اساسى شرك‏آلود دارد.
5 – سكولاريسم هم از اركان دموكراسى است كه، به معناى دين‏زدايى، دنيوى كردن و عرفى كردن امور است، و جوهرى سكولاريتى دارد.
بر مفاهيم دموكراسى ايرادهايى وارد است:
1- گنگ بودن مفهوم دموس و غير معقول خواندن پيروى كوركورانه از رأى و نظرات دموس‏
2- همتراز قرار گرفتن رأى عاقل و جاهل به‏علت كمى‏گرايى‏
3- دخالت رژيم‏هاى دموكراتيك و ليبرال دموكراسى و دخالت غير مستقيم رسانه‏ها در هدايت افكار عمومى‏
4- ماهيت بشرى سياست‏ها و قوانين دموكرات كه نمى‏تواند انسان را به سرمنزل سعادت هدايت نمايد.
ليبراليسم: از Liber به معناى آزادى، منشأ گرفته است. كه در ابتدا به معناى اخلاق مبتنى بر هرزگى بوده و بعدها به يك ايدئولوژى تبديل شده است. ليبراليسم سه مفهوم اصلى از آزادى ارائه مى‏دهد:
1- آزادى اخلاقى: آزادى فارغ از قيد و بندها و مبتنى بر لذّت جويى نفسانى‏
2- آزادى دينى: به معناى آن كه نمى‏توان كسى را از پذيرش يا طرد دينى ملزم ساخت.
3- آزادى اقتصادى: كه خواهان آزادى سرمايه‏داران و بورژواها فارغ از محدوديت‏هاى اشرافى و فئودالى است، و شعارهايى همچون ژورناليسم(3)، تفكيك قوا و پارلمانتيسم را سر مى‏دهد. پارلمانتيسم در انديشه ليبراليستى، به معناى انتقال قدرت به پارلمان به منظور محدود كردن شاه و برقرار كردن حكومت بورژوايى است. اصل تفكيك قوا و جلوگيرى از تمركز قدرت نيز، پوششى است بر روى استبداد حاكم بر جوامع ليبرال.
هدف مشترك مفاهيم آزادى ليبراليسم، تأمين منافع سرمايه‏داران مى‏باشد تا جايى كه ليبرال‏هاى كلاسيك حق رأى و عقل را مختص ثروتمندان مى‏دانستند. در آزادى ليبرالى هر فرد براى برآوردن نيازهاى فردى و نفسانى خويش محدوديتى ندارد، مگر اينكه اين آزادى براى فرد ديگرى ايجاد مزاحمت كند. از اين رو مى‏توان گفت كه به‏لحاظ حقوقى و اجتماعى ليبراليسم يك ايدئولوژى اتميستى است، يعنى هر فرد يك اتم مستقل است كه صاحب حقوق فردى بوده و براى منافع خويش تلاش مى‏كند، و جامعه فاقد اصالت مى‏باشد. البته در اين نظام هر فرد در پشت پرده، آنچنان توسط افكار عمومى و مقاصد بورژواها كنترل مى‏شود كه فرديت معنوى و حقيقى تحقق نمى‏يابد. در اين ديدگاه، حقوق بشر و حقوق هر فرد براساس نيازهاى نفسانى او پى‏ريزى شده و به كمال انسانى توجه نداشته و جنبه‏اى مستقل از وحى دارد.
ليبرال‏ها اعتقاد دارند هيچ معيار مطلق اخلاقى وجود ندارد مگر اصل لذّت‏جويى و نفسانيت (نسبى انگارى)، و مبناى قضاوت‏هاى اخلاقى را،از اين رو، نفسانى و جسمانى مى‏دانند. اين ايدئولوژى از قرن 17 تا 20 در بسط تدريجى خود به سه شكل ظاهر شده است:
1- ليبراليسم كلاسيك از 1750 تا 1900
2- سوسيال دموكراسى از اوايل قرن 20 پديد آمد كه در اين دوره دولت براى جلوگيرى از اعتراضات و بروز انقلاب‏ها در قشر محروم، در اقتصاد، دخالت‏هايى انجام داد.
3- نئوليبراليسم: با ادامه روند سوسيال – دموكراسى زيانهايى شامل حال سرمايه‏داران شد كه باعث رجوع به ليبراليسم كلاسيك در هيأت نئوليبراليسم مى‏شود كه هدف آن حفظ منافع سرمايه‏داران است.
در دوره سوسيال دموكراتيك دولت از لحاظ اجتماعى چند ويژگى دارد:
1- بر توتاليتاريسم از طريق رسانه‏ها و تحميق افكار عمومى تكيه دارد.
2- اعتقاد به نظام سرمايه‏دارى كه منجر به فقر، بى‏عدالتى و اختلافات طبقاتى مى‏شود.
3- دولت‏ها در اين دوره تجاوز و سركوب را سرلوحه كار قرار داده‏اند، و از اين جهت، و دولت‏هايى امپرياليستى (سرمايه‏دارى انحصارى) مى‏باشند.
4- همه مفاهيم از جمله قانون و آزادى و … را در چهارچوب استبداد سرمايه تعريف مى‏كند.
5- به‏علت ماهيت بشر انگارانه، اين دولت‏ها اسير اليناسيون و از خود بيگانگى هستند.
سوسياليسم:از ريشه لاتين Socilareبه معناى متحد شدن و شريك شدن مى‏باشد. واژه Social به معنى پيمان قانونى و رسمى و رابطه عاطفى و تعاون بين شهروندان مى‏باشد. سوسياليسم نيز، ماهيتى اومانيستى دارد و به‏مفهوم مدرن كار و سرمايه، و به اصل پيشرفت اعتقاد دارد. در اين مفهوم، سرمايه ثروتى انباشت پذير ، فعال و خودگستر، سودجوست كه ضمن انباشت، محيط را دگرگون مى‏كند.
سوسياليسم در دو عرصه متجلّى شده است: سوسياليسم ماركسيستى اعتقاد دارد: سرمايه بايد در دست دولت منتخب دموس باشد. در واقع سوسياليسم، ايدئولوژى سرمايه سالار (كاپيتاليست) مى‏باشد كه سعى در محدود كردن مالكيت‏هاى خصوصى و نظارت بر توليد و توزيع و توجه نسبى به‏تأمين حداقل رفاه قشر آسيب‏پذير دارد. در قرن 21 و 20 سوسيال ماركسيستى تضعيف شده و موجى از سوسيال دموكراسى ليبرال بوجود آمد. سوسيال دموكراسى خواهان دولتى كردن صنايع و سرمايه‏ها بوده و با مالكيت خصوصى مخالفتى ندارد. سوسيال دموكرات‏ها پس از جنگ جهانى دوم و ايجاد كمونيسم اروپايى، قدرتمند شدند. همچنين، سوسيال دموكراسى در اواخر قرن 20 رنگ ليبراليسم به خود گرفت كه اندك توجهى به بى‏عدالتى داشت، و اين تدبيرى به‏منظور جلوگيرى از اعتراضات بود.
ناسيوناليسم: از Nationو مشتق از كلمه nasciمى‏باشد. Nation در ادبيات ما به معناى ملت است. البته پس از رنسانس، مفهوم مدرن ملت بوجود مى‏آيد كه حاكميت را حق خود مى‏داند. سرانجام در قرن 19-18 ايدئولوژى ناسيوناليسم پديد مى‏آيد كه ماهيتى انسان‏گرايانه و سكولاريتى دارد و ملت در آن مصداق دموس است. اين ديدگاه، اعمال قدرت و حاكميت را حق ملت مى‏داند و نيز، گروه‏هاى بشرى را براساس دولت‏هاى ملى و صاحب حاكميت و قدرت تقسيم‏بندى مى‏كند. حق حاكميت در اين ديدگاه، از مفهوم مدرن قدرت پيروى مى‏كند و اين نشان مى‏دهد كه در واقع، تأمين منافع سرمايه‏داران غربى باعث بوجود آمدن ناسيوناليسم و شكل‏گيرى دولت‏هاى مدرن شد كه با توجه به قدرت اقتصادى سرمايه‏داران، ناسيوناليسم فراگير شد.
ناسيوناليسم در دوران بسط خود به سه نوع تقسيم مى‏شود:
1- ناسيوناليسم آغازين در اروپا: كه ماهيتى انقلابى دارد و خواهان تأسيس دولت‏هاى ملى و وحدت سياسى است، و با حكومت‏هاى فئودالى و اشرافى مبارزه مى‏نمايد.
2- ناسيوناليسم شوونيستى و برترى طلب: در قرن 20 ظاهر شد كه نگاهى نژاد پرستانه دارد و از سوى سرمايه‏داران و سلطنت طلبان حمايت مى‏شود.
3- ناسيوناليسم ضد استعمارى: كه در قرن 20 در يك سرى كشورهاى تحت استعمار همچون ايران و مصر و چين شكل گرفته و نهايتاً شكست خورد. از فلاسفه مدرن كه پشتوانه‏اى براى ناسيوناليسم بوده‏اند، مى‏توان به ماكياولى، ژان بدن، فيخته و هگل اشاره كرد.
فاشيسم: فاشيسم(4) ريشه در ليبراليسم و سوسياليسم بوروكراتيك داشته و بينش اقتصادى امپرياليستى دارد، و يك ايدئولوژى حكومتى است كه از فلسفه سياسى مدرن منشأ مى‏گيرد. فاشيسم در عصر بحران مدرنيته، به عنوان يك تمدن كاپيتاليستى ظاهر مى‏شود كه سعى در سركوب كردن بحران مدرنيته داشته، و جنبشى سركوبگر، خشن و با گرايشات رمانتيك مى‏باشد كه شگردهاى آن حذف پارلمانتاريسم، تكيه بر دموكراسى اوباش و لمپن‏ها، سردادن شعارهاى ليبراليسم و سوسياليسم، به راه انداختن اقتصاد جنگى، ساخت و پاخت با سرمايه‏داران و اعمال كنترل دولت بر انحصارات امپرياليستى مى‏باشد.
فاشيسم با ماهيت اومانيستى و نهليستى خود دموس را ملت يا نژاد برتر فرض كرده، و سياست‏هاى حكومتى را بر پايه توتاليتاريسم پى‏ريزى مى‏كند. اعتقاد به نظريه اراده جمعى به عنوان جوهر دموكراسى، داشتن يك تقسيم فيخته‏اى هگلى از دولت، اعتقاد به مفهوم مدرن كار و سرمايه و خودستيزى فاشيستى كه به نوعى رمانتيسم افراطى است، از ديگر خصوصيات فاشيسم مى‏باشد. بنابراين نتيجه گرفته‏اند كه: دولت فاشيستى صورتى از دولت مدرن بوده كه دموس در آن مفهومى سكولاريتى يافته است.
از ويژگيهاى بارز ايدئولوژى فاشيسم مى‏توان به موارد زير اشاره كرد:
1- فاشيسم طغيان اراده گرايانه وخشن نهليسم مدرن است.
2- اراده دولت را بر هر امرى مقدم دانسته و خواهان دولتى با سياست متمركز مى‏باشد، اين يعنى توتاليتاريسم.
3- اقتصاد فاشيستى، سرمايه‏سالار است وليكن سياست‏هاى اقتصادى آن مابين دولت‏هاى ليبرال و دولت‏هاى سوسيال در حال نوسان است و براى جلوگيرى از طغيان و بحران، بر ايجاد تعاونى‏ها و اعمال نظر دولت توجه دارد.
4- امپرياليسم را پى مى‏گيرد و آن را وسيله‏اى براى ايجاد فضاى حياتى بيشتر مى‏داند.
5 – اعتقاد به تكنوكراسى كه محصول جوامع مدرن و دارنده نظامهاى تكنيكى مدرن است.
6- روحيه جنگ افزارى و بهره‏بردارى از اقتصاد جنگى براى حل بحران دولت‏هاى مدرن‏
7- خشونت مدارى فاشيسم كه از جوامع ليبرال و نهليسم منشأ مى‏گيرد.
فمنيسم: محصول قرن مدرن با ماهيتى بورژوايى، سكولاريتى، اومانيستى و نفسانى و همراه با تنزل مقام زن است. در واقع، فمنيسم از لحاظ فلسفى ايدئولوژى‏اى خود بنياد انگار بشرى با تكيه بر عقل جزئى است كه گرفتار نوعى سكولاريسم مدرن و دموكراسى است و در آن، زنان را مصداق دموس مى‏داند. محققان آغاز انديشه فمنيسم را مربوط به انتشار كتاب اثبات حقوق زن نوشته مرى والتسون كرافت مى‏دانند.
فمنيسم گرايشات متفاوتى دارد 1- ليبرالى 2- سوسياليستى 3- راديكالى، وليكن، در مجموع همه آنها، خواهان فعال كردن زنان در عرصه كار و توليد مى‏باشد، از اين رو، از سوى سرمايه‏داران صنعتى و تجارى حمايت مى‏شد. فمنيسم طبيعت زنانه دارد، ولى حقوق تكاليف زنان را ناديده گرفته و به تشابه مطلق بين زن و مرد قائل است، و با تفسيرى صرفاً جسمانى و ناسوتى از زن، وى را براى مقاصد ابزارى و كالايى استفاده مى‏كند. زن در فمنيسم، سوبژه خودبنيادى است (من نفسانى دكارت) كه زيبايى‏هاى جسمانى خود را ارائه كرده و در قبال آن صاحب حق رأى و حاكميت مى‏شود. در واقع زن در فمنيسم اتم نفسانى خودبنيادى است كه يا بهره‏كش است يا استعمار كننده.

طبقات در جامعه مدرن‏

مفهوم طبقه اجتماعى، مختص عصر مدرن و محصول جوامع بورژوايى است، و در آن هر طبقه، گروه‏هاى بزرگ انسانى است كه در يك افق وجودى سير مى‏كنند و از لحاظ علائق، فرهنگ، اقتصاد و درآمد مشابه مى‏باشند. هر طبقه دو شاخص مهم دارد: 1- جايگاهى كه در مقايسه با انسان بورژوايى و عصر مدرن دارد. 2- وضعيت اقتصادى و سطح سرمايه كه از آن برخوردار است. در واقع، هر طبقه با توجه به نزديكى يا دورى از بشر بورژوايى تعريف مى‏شود در صورتى كه در تعاليم دينى، ارزش انسان‏ها با تقوا سنجيده مى‏شود.
بر اساس الگوهاى موجود در غرب 5 طبقه كلّى در آن داريم.
1- طبقه سرمايه‏داران كه سياست و اجتماع را به نفع خود اداره مى‏كند.
2- تكنوكرات‏ها و بوروكرات‏ها كه در عين اختلافاتى كه با طبقه اول دارند، در بسيارى از جهت مشاور و همراه آنها هستند.
3- طبقه متوسط كه در توزيع و خدمات، فعالند، و على‏رغم وحدت كلى، اختلافات اساسى با دو طبقه قبل دارند.
4- طبقه گسترده كارگران كه در اتحاديه‏هاى بزرگ بوروكراتيك سازماندهى شده‏اند، و آرزوى دستمزد بيشتر و كار كمتر دارند.
5- ژنده پوشان، آوارگان، ورشكستگان، افراد ضد اجتماع، مهاجران، رنگين‏پوستان و عناصر خارج شده از گردونه كار و سرمايه در گروه آخر قرار مى‏گيرند.
هرچه از طبقه اول به سوى طبقه پنجم حركت كنيم، فاصله از نظام بورژوايى بيشتر شده، و به همان نسبت، بهره‏مندى طبقات از ليبرال و امپرياليسم كمتر مى‏شود.(5)

نقد

بهترين و كاملترين راهنماى بشر تعاليم دينى مى‏باشد، زيرا در تمامى اديان الهى و احكام الهى، راه‏كارهايى براى زندگى اجتماعى، دينى، سياسى و … بشر ارائه شده است كه مى‏تواند انسان را به سرمنزل مقصود و سعادت دنيوى و اُخروى رهنمون شود. تعاليم و شريعت‏الهى از آنجا كه توسط موجودى فراتر از قيد و بندهاى بشرى وآگاه به تمام ابعاد وجودى انسان (روحانى و جسمانى) – يعنى خداوند – پى‏ريزى شده است، مبرى از هرگونه لغزش و ره‏گشاى سعادت حقيقى بشر است.اما، در طول تاريخ حيات بشر، آدمى به علت فاصله گرفتن از ساحت قدسى و تعاليم نجات بخش الهى، اتكا به عقل خودبينانه و بشرانگارانه و نيز، ناديده گرفتن هدف والاى زندگى، فراز و نشيب‏هاى زيادى را پيموده كه نتيجه آن ظهور مكاتب و ايدئولوژى‏هاى مختلفى بوده است كه هر يك به نحوى به نفسانيت و زندگى مادى بشر توجّه داشته‏اند. در اين سير اگرچه توجه به ماديات و نفسانيات رنگ و عمق بيشترى به خود مى‏گيرد، وليكن به علت محدوديت آدمى و عدم غايت انديشى او و ناديده گرفتن وجه معنوى و روحانى آدمى، نه تنها زندگى مادى بشر تأمين نگرديده، بلكه شاهد بوجود آمدن ناهنجارى‏هاى اجتماعى، روانى و شيوع سرخوردگى و افسردگى در جوامع مدرن هستيم.

پى‏نوشت‏ها: –
1) براى آشنايى بيشتر با نظام سرمايه‏سالارى رجوع شود به كتاب: شهريار زرشناس ، سرمايه‏سالارى (تهران: كتاب صبح، 1380).
2) فاشيسم آن روى سكه ليبرال است و هر دو تظاهرى از عقل مدرن بوده و در خشونت همچون يكديگرند.
3) خواهان آزادى مطبوعات به نفع بورژوآها مى‏باشد.
4) فاشيسم از ريشه Fales به معناى دسته‏هايى از تركه است كه در جمهورى رم باستان جلوى كنسول‏ها مى‏آويختند و نشانه اقتدار بوده است.
5) از اين نويسنده، كتاب‏هاى زير نيز منتشر شده است:
الف – اشاراتى درباره ليبراليسم در ايران.
ب – سمبوليسم در آراء اريك فروم‏
ج – مبانى نظرى غرب مدرن‏
د – جامعه مدنى
ه – توسعه‏
/

فلسفه ارزش ها آخرين قسمت

 

فلسفه ارزشها
آخرين قسمت‏

محمد رضا ابراهيم نژاد

ارزشها و ارزشمندى علمى‏

ارزيابى علمى درباره ارزشهاى اسلامى نيازمند مقدمه اى است كه به اختصار ذكر مى‏شود:
امورى كه از سوى دانشمندان و پژوهشگران مورد توجه و تفحص قرار مى‏گيرند از جهت كمى و كيفى متفاوتند، اما عموماً در اين وجه مشتركند كه «به گونه‏اى در حيات، سعادت، تأمين نيازها و خواسته‏هاى انسان تأثير گذارند». اين امور موضوع علوم، تحقيقات و تلاش علمى دانشمندان قرار مى‏گيرند و به انواع مختلف قابل تقسيم‏اند و به لحاظ مفيد بودن و زيانمند بودن اين امور نسبت به انسان به سودمند و زيانمند قابل انقسامند.
پاره‏اى از اشياء مورد توجه و تحقيق قرار مى‏گيرند تا منافع مادى و معنوى، جسمى و روانى، فردى و اجتماعى بالفعل و بالقوه آنها شناخته و مورد استفاده قرار گيرد و پاره ديگر مانند بيمارى سرطان مورد توجه قرار مى‏گيرند تا مضرات جسمى و روانى و… آنها بيشتر شناخته شود و انسان‏ها با مراقبت، از ابتلا به آنها مصون بمانند. به تعبيرى مى‏توان قسم اول را «بايدهاى علمى» و قسم دوم را «نبايدهاى علمى» ناميد. بايدهاى علمى داراى «مصلحت» و نبايدهاى علمى داراى «مفسده»اند.
اين مقدمه در زمينه ارزشهاى دينى هم صادق و قابل تطبيق است يعنى ارزشهاى دينى دو قسم است: «بايدها و نبايدها». بايدهاى دينى امورى است كه از نظر دين، وجودشان «به گونه‏اى در حيات، سعادت، تأمين نيازها و خواسته‏هاى انسان تأثيرگذار است.» و نبايدهاى دينى امورى است كه وجودشان «به گونه‏اى نسبت به حيات، سعادت، منافع و خواسته‏ها و نيازهاى انسان زيان آور است.» اكنون جاى سؤال و پرسش است كه:
1- از ديدگاه متون و منابع اصيل دين – يعنى آيات قرآن و سخنان معصومين (ع) آيا بايدها و نبايدها و عموماً ارزشهاى دينى، حيثيت سودآورى و زيان آورى دارند؟ به عبارت ديگر آيا آنچه را خداوند امر به انجام آن نموده به لحاظ منافع و فوائد مترتب بر آن است؟ و يا كارهائى كه از طرف خداوند نكوهش و از آن نهى شده به لحاظ مضرات و زيانهاى مترتّب بر آن است؟
2- ديدگاه علماء و دانشمندان دينى و اسلامى در اين مورد چگونه است؟
3- همچنين علماء و دانشمندان بشرى كه در رشته‏هاى مختلف علمى داراى مراتب علمى هستند نسبت به ارزش علمى ارزشها چه نظرى دارند؟

ديدگاه قرآن و حديث‏

در قرآن كريم دو قسم آيات پيرامون فلسفه ارزشها وجود دارد: يك قسم آيات به صورت كلى از وجود مصالح و مفاسد در مورد احكام الهى – اوامر و نواهى – خبر داده است، چنانكه در آيه ذيل ملاحظه مى‏كنيم:
«كتب عليكم القتال و هو كره لكم و عسى ان تكرهوا شيئاً و هو خيرٌ لكم وعسى اَن تحبّوا شيئاً و هو شرٌّ لكم واللّه يعلم و انتم لاتعلمون.»(1)
جهاد بر شما مقرّر شده است و آن براى شما ناخوشايند است و چه بسا چيزى را ناخوش داشته باشيد و آن به سود شما باشد و چه بسا چيزى را خوش داشته باشيد و آن به زيان شما باشد و خداوند مى‏داند و شما نمى‏دانيد.
قسم دوم آياتى است كه از فلسفه مربوط به حكم و ارزشى خاص خبر داده و مصلحت يا مفسده آن را بيان نموده است چنانكه خداوند درباره روزه گرفتن فرموده است:
«و أن تصوموا خيرٌ لكم ان كنتم تعلمون.»(2)
و روزه گرفتن براى شما بهتر است اگر بدانيد.
و درباره شراب خوارى و قمار بازى فرموده است:
«انّما يريد الشيطان ان يوقع بينكم العداوة و البغضاء فى الخمر و الميسر و يصدّكم عن ذكر اللّه و عن الصّلوة فهل انتم منتهون.»(3)
همانا شيطان مى‏خواهد از طريق شراب و قمار بين شما دشمنى و كينه بيندازد و شما را از ياد خداوند و از نماز باز دارد آيا شما خوددارى خواهيد كرد؟
مفسران توانسته‏اند با تأمل و تدبر در اين قسم آيات قرآن، فلسفه بسيارى از احكام و ارزشهاى الهى را كشف كنند و براى مردم تبيين نمايند.»(4)
پيشوايان بزرگ اسلام (عليهم السلام) نيز با بهره‏گيرى ازنور وحى مبتنى بودن احكام الهى را بر عوامل سعادت و تضمين نيازهاى مختلف انسان بازگو فرموده‏اند. در روايتى از امام على بن موسى الرضا(ع) چنين آمده است:
«انّ اللّه تبارك و تعالى لم يبح اكلاً و لا شرباً الاّ لما فيه المنفعة و الصّلاح و لم يحرّم الاّ ما فيه الضرر و التلف و الفساد.»(5)
همانا خداوند تبارك و تعالى هيچ چيز خوردنى و نوشيدنى را حلال ننمود مگر آنچه در آن منفعت و مصلحت است و چيزى را حرام ننمود مگر آنچه در آن زيان و نابودى و تباهى است.
از رسول گرامى اسلام(ص) هم روايت شده كه فرمود:
«يا عباداللّه انتم كالمرضى و ربّ العالمين كالطبيب فصلاح المرضى فيما يعلمه الطبيب و تدبيره به لا فيما يشتهيه المريض و يقترحه الا فسلّموا امره تكونوا من الفائزين.»(6)
اى بندگان خدا شما همانند بيماران هستيد و پروردگار جهانيان همانند طبيب است. مصلحت بيمار در چيزى است كه طبيب مى‏داند و با آن بيمار را مداوا مى‏كند نه آنچه خود بيمار تمايل دارد و درخواست مى‏كند. آگاه باشيد تسليم فرمان خدا باشيد تا رستگار شويد.
چنانكه ملاحظه مى‏گردد رسول گرامى اسلام (ص) نسبت ميان خداوند و بندگان او را نسبت ميان پزشك و بيماران ذكر نموده است – چنانكه اميرمؤمنان (ع) نيز پيامبر اسلام (ص) را پزشك سيار تعبير نموده است (7)- و اين نسبت و رابطه‏اى بسيار دقيق است. امورى كه پزشك توصيه مى‏كند نوعاً دو قسم است: يك قسم «بايدهاى طبى» و به منظور تأمين كمبودها و كاستيهاى بيمار است و قسم ديگر «نبايدهاى طبى» و به هدف پيشگيرى از ابتلا به بيمارى و يا تشديد آن است. اين رابطه عيناً درباره خداوند و انسانها صادق است.
با تأمل در آيات و روايات مذكور و نظاير آنها براى مامسلّم مى‏گردد كه احكام الهى و ارزشهاى دينى تابع مصالح و مفاسد و متضمن عوامل مادى و معنوى مؤثر در سعادت انسان است.

ديدگاه دانشمندان اسلامى‏

علماء و دانشمندان اسلامى در پاسخ به سؤال فوق – و با صرف نظر از اختلافات جزئى – دو گروهند:
گروه اول: كسانى هستند كه احكام الهى و ارزشهاى دينى را مبتنى بر مصالح و منافع يا مفاسد و زيانهاى واقعى مى‏دانند و بر اين عقيده‏اند كه: احكام و ارزشهاى دينى تابع مصالح و مفاسد است. علماء شيعه عموماً جزو اين گروه و داراى اين نظريه‏اند و به استناد ادراك عقل نسبت به ذات، صفات و افعال خداوند و با الهام از آيات قرآن و اقتباس از سخنان معصومين به اين حقيقت رسيده‏اند. علاّمه طباطبائى در اين زمينه چنين نظر داده است:
«نظام تشريع تابع نظام تكوين است، زيرا تشريع در حقيقت چنين است كه خداوند انسانها را به گونه‏اى آفريده است كه فطرت و سرشت آنان صحيح و استوار نمى‏گردد جز با انجام امورى كه واجبات و به حكم واجبات است و جز با ترك امورى كه محرمات و به حكم محرّمات است. بنابراين هر چيزى كه انسان در رسيدن به كمال و سعادتش از آن سود مى‏برد، خداوند فرمان به انجام آن داده و به سوى آن فراخوانده است و هرچه انسان در رسيدنش به كمال و سعادت از آن زيان مى‏بيند خداوند از انجام دادن آن نهى نموده و بر حذر داشته است.»(8)
بسيارى از علماء اهل سنّت نيز – با اندكى اختلاف – در اين گروه قرار مى‏گيرند و در هر يك از مذاهب شافعى، حنبلى، مالكى و… مى‏توان افرادى با اين گرايش نام برد.
«از فقهاى مسلمين افراد زيادى هستند كه در عين آنكه مذهبشان مختلف است مانند عزبن‏عبدالسلام كه پيرو مذهب شافعى است و ابن‏قيم كه پيرو مذهب حنبلى است و ابواسحق شاطبى كه پيرو مذهب مالك است و غير از اين افراد، در مورد روشها و اهداف شريعت اسلامى و مصالح و امورى كه شريعت اسلامى بر آنها مبتنى است، كتاب نوشته‏اند…و سخن ابن قيم – جوزيه حنبلى – از بهترين سخنان در مورد اهداف شريعت است: «پايه و زيربناى شريعت بر حكمتها و مصالح بندگان در زندگى دنيا و آخرت استوار است و شريعت تمامش عدل است، تمامش رحمت و تمامش حكمت است، لذا هر مسئله‏اى كه خارج از عدل، رحمت، مصلحت، حكمت و داخل در ستم، ضد رحمت، تباهى و بيهودگى باشد از شريعت نيست، هرچند با توجيه در شريعت قرار داده شده باشد.»(9)
گروه دوم: عده‏اى هستند كه احكام و ارزشهاى دينى را متلازم با منافع و مصالح يا مضرات و مفاسد واقعى نمى‏دانند. اين گروه در حال حاضر بيشتر جنبه تاريخى دارند و نيازى به معرفى افراد و تفصيل نظريه و استدلال آنان نيست.(10)

سابقه ارزيابى علمى و حدود آن‏

از آيات قرآن و سخنان پيشوايان دين – كه نمونه‏هاى آن ذكر شد – بر مى‏آيد كه رهنمودهاى دينى بدون فلسفه نيست و غرض و هدف از آنچه خداوند دستور به انجام آن داده رسيدن انسان به مصلحت بعضى امور است و غرض و هدف خداوند در نهى از انجام بخشى از كارها مصونيت انسان از دچار شدن به مفسده و زيان بالقوه در بعضى كارها و امور است. اما وصول و پى‏بردن به ماهيت و كميت و كيفيت مصلحت كارهاى ايجابى و كارهاى سلبى امر ديگرى است و از آيات و رواياتى كه نمونه آنها ذكر شد قابل استفاده نيست.
همچنين در صورتى احتمال و امكان دستيابى به مصلحت و مفسده وجود دارد كه قابل وصول علمى و حسى باشد. به عبارت ديگر، مادّى و قابل تجربه و آزمون علمى باشد در غير اين صورت از حيطه كار علمى خارج است.
بنابراين ديدگاه قرآن و روايات معصومين (ع) و عالمان اسلامى در اين حد مثمر و نتيجه بخش است كه به موجب آن افراد اهل تعبد، نسبت به وجود مصلحت و مفسده در متعلّقات احكام الهى و ارزشهاى دينى ايمان پيدا كنند. اما جاى اطمينان قلبى از رهگذر علم، تجربه و آزمون نسبت به اين امر همچنان خالى است و اضطراب ناشى از شبهات پيوسته در برخى دلها باقى است.
به نظر مى‏رسد اگر پرسشهائى كه در زمينه‏هاى مختلف و از سوى مردم در عصر نزول وحى از مرجع دين يعنى پيامبر گرامى اسلام و سپس امامان معصوم شده به صورت كامل بررسى گردد در خصوص ارزشهاى دينى هم مسئله روشن خواهد شد. پرسشهاى دينى چند قسم بوده است:
قسم اول – پرسشهائى بوده است كه پاسخ آنها بيان نشده است نه در قرآن و نه در سخنان رهبران دين و امساك از بيان پاسخ به يكى از چند جهت بوده است:
1- دانستن و ندانستن آن براى سؤال كننده يكسان بوده است يعنى پرسش، امرى بى‏فائده و لغو بوده است و اگر از جانب دين پاسخى داده شود در حقيقت امضاء و صحه نهادن بر اشتغال به كار پوچ و بى فائده است در صورتى كه از نظر دين هرگونه اشتغال به كارهاى لغو و بى‏فائده مردود و لزوم اجتناب از آن از امور مسلّم دينى است، از نظر حكمت و عقل نيز ناپسند است. پرسش از تعداد اصحاب كهف نمونه‏اى از اين قسم است كه قرآن بازگو مى‏كند و به آن پاسخ واقعى نمى‏دهد.(11)
2- در مواردى دانستن پاسخ سؤال باعث بدآموزى بوده و يا ندانستن آن ارجح بوده است. قرآن كريم در قبال كسانى كه از پيامبر (ص) پرسشهاى بى‏جا مى‏كردند و پاسخ واقعى به آنها اثرات منفى داشت خطاب به مؤمنان فرمود:
«يا ايّها الّذين آمنوا لا تسئلوا عن اشياء ان تبدلكم تسؤكم…»(12)
اى مؤمنان از چيزهائى پرس و جو نكنيد كه چون بر شما آشكار شود، شما را اندوهگين كند…
همچنين درباره زمان فرا رسيدن قيامت، خداوند پرسش بعضى و پاسخ به آن را چنين بازگو نموده است:
«يسئلونك عن السّاعة ايّان مرسيها قل انّما علمهاعند ربّى لايجلّيها لوقتها الاّ هو»(13)
از تو درباره قيامت مى‏پرسند كه استقرار آن چه وقت است؟ بگو علم آن نزد پروردگار من است هيچ كس جز او هنگام آن را آشكار نمى‏سازد…
قسم دوم – پرسشهائى كه پاسخ حقيقى آنها از حيطه علم عادى و چارچوب تحقيق و تفحص متعارف توسط دانشمندان خارج است و تنها بيانات پيشوايان دين مى‏تواند رازگشائى كند يا از طريق عقل و با توجه به اصول مسلّم عقلانى مى‏توان فهميد و درك نمود. فرمان خداوند به ابراهيم نسبت به ذبح و سربريدن فرزندش اسماعيل عليهما السلام – و اوامر امتحانى ديگر از اين قسم است. قرآن كريم اين دستور الهى را و هدف از آن را چنين بازگو نموده است: «فلمّا بلغ معه السّعى قال يا بنىّ انّى أرى فى المنام انّى اذبحك فانظر ماذاترى قال يا ابت افعل ماتؤمر ستجدنى ان شاء اللّه من الصّابرين. فلمّا اسلما و تلّه للجبين و ناديناه ان يا ابراهيم قد صدقت الرّؤيا انّا كذلك نجزى المحسنين. انّ هذا لهو البلآء المبين و فديناه بذبح عظيم.»(14)
هنگامى كه با او به مقام سعى و كوشش رسيد گفت: فرزندم من در خواب ديدم كه بايد تو را ذبح كنم، بنگر نظر تو چيست؟ گفت: پدرم هرچه دستور دارى اجرا كن، به خواست خدا مرا از صابران خواهى يافت. هنگامى كه هر دو تسليم و آماده شدند و ابراهيم جبين او بر خاك نهاد، او را ندا داديم كه‏اى ابراهيم! آنچه را در خواب مأموريت يافتى انجام دادى، ما اينگونه نيكوكاران را جزا مى‏دهيم. اين مسلماً امتحان مهم و آشكارى است. ما ذبح عظيمى را فداى او كرديم…
قسم سوم – پرسشهائى است كه از جانب دين پاسخ داده شده و در نتيجه فلسفه پاره‏اى از احكام و دستوارت الهى در آن بيان شده است مانند فلسفه وجوب جهاد،وجوب نماز،وجوب روزه، فلسفه حكم قصاص، فلسفه حرمت ربا، حرمت بى‏عفّتى و…
لازم به ذكر است كه فلسفه پاره‏اى از احكام را خداوند در قرآن صريح يا به اشاره بيان نموده است و فلسفه بخشى از احكام و ارزشهاى ايجابى و سلبى را پيامبر (ص) و امامان معصوم (ع) بيان نموده‏اند. بايد توجّه داشت كه براى پاره‏اى از احكام بيش از يك فلسفه ذكر شده است و چنين فهميده مى‏شود كه ممكن است احياناً يك حكم شرعى چندين فلسفه داشته باشد و تنها يك يا دو فلسفه آن بيان شده باشد و تمام ابعاد مصلحت يا مفسده آن بر ما روشن نيست و – دقت شود كه – وجود ارزش دينى منحصراً وابسته به وجود يك فلسفه خاص آن نيست كه با انتفاء يا تغيير فلسفه حكم نيز منتفى گردد.(15)
در اين قسم از پرسشها و به خصوص در مورد ارزشها تفحّص و مطالعه در آنچه خداوند در قرآن كريم بيان كرده يا توسط پيامبر (ص) و امامان (ع) بيان شده بسيار مفيد و سودمند است. هرچه انسان مؤمن به حكمتها و اسرار نهفته در تعاليم دين بيشتر آشنا گردد به قداست و حقانيت اسلام بيشتر اطمينان مى‏يابد. بدين جهت زمينه تحقيق و تلاش علمى در اين قسم امور و ارزشها مهيّا است و از جانب دين ممانعت و مخالفتى نيست. بلكه سيره و روش خداوند و پيشوايان دين نيز چنين بوده است كه در موارد شايسته فلسفه پاره‏اى يا بسيارى از امور را بيان كرده‏اند و «پرس و جو» از فلسفه تشريع دين يك سيره مقبول بوده است از جمله آنكه:
الف – فرشتگان هدف خداوند از آفرينش آدم (ع) را پرسيدند و خداوند به صورت اجمالى و تفصيلى براى آنان بازگو نمود. اين محاوره و گفتگو در قرآن كريم چنين آمده است:
«و اذ قال ربّك للملائكة انّى جاعل فى الأرض خليفة قالوا أتجعل فيها من يفسد فيها و يسفك الدّماء و نحن نسبّح بحمدك و نقدس لك. قال انّى اعلم ما لاتعلمون… فلمّا انبئهم باسمائهم قال الم اقل لكم انّى اعلم غيب السّموات و الأرض و اعلم ماتبدون و ما كنتم تكتمون.»(16)
هنگامى كه پروردگار تو به فرشتگان گفت: من در روى زمين جانشين و حاكمى قرار خواهم داد. فرشتگان گفتند:(پروردگارا) آيا كسى را در زمين قرار مى‏دهى كه فساد و خونريزى كند؟ما تسبيح و حمد تو را به جا مى‏آوريم، پروردگار فرمود: من حقايقى را مى‏دانم كه شما نمى‏دانيد. سپس علم اسماء (علم اسرار آفرينش و نامگذارى موجودات) را همگى به آدم آموخت. بعد آنها را به فرشتگان عرضه داشت و فرمود: اگر راست مى‏گوييد اسامى اينها را بر شماريد، فرشتگان عرض كردند: منزهى تو! ما چيزى جز آنچه به ما تعليم داده‏اى نمى‏دانيم، تو دانا و حكيمى. فرمود: نگفتم من غيب آسمانها و زمين را مى‏دانم و نيز مى‏دانم آنچه را شما آشكار مى‏كنيد يا پنهان مى‏داشتيد.
ب – بر اساس آيات قرآن، موسى (ع) در طول همسفرى با بنده – صالح – خدا پيرامون فلسفه هر يك از اعمال شگفت‏آور او از او مى‏پرسيد تا از حكمت و اسرار آن باخبر شود. او در آغاز موسى را از بى صبرى باز مى‏داشت و دعوت به بردبارى مى‏كرد و سرانجام در زمان مناسب براى او به تفصيل بيان نمود.
ج – همچنين پيشوايان معصوم (ع) ازجمله على (ع) و فاطمه (س) در سخنرانى و يا در پاسخ به افراد، فلسفه بسيارى از امور دينى از جمله ارزشهاى دينى را بيان كرده‏اند.
خلاصه و نتيجه بحث: از آنچه گفته شد چنين بدست مى‏آيد كه:
1- تبيين مبانى فكرى و ارزشهاى اسلامى مانع بزرگى در برابر مادى گرائى و مطامع سرمايه‏دارى جهانى است.
2- گسترش علوم، حس حقيقت جوئى، حقّانيت اسلام، وظيفه پاسخگوئى به شبهات، عواملى هستند كه بررسى علمى و ارزيابى ارزشهاى اسلامى به لحاظ حيثيت و اعتبار علمى آنها را ايجاب مى‏كند.
3- بر اساس آيات قرآن و روايات اسلامى، احكام و ارزشهاى اسلامى عموماً داراى اعتبار و پشتوانه علمى است، هرچند اين پشتوانه و اعتبار در مورد برخى از آنها بازگو نشده باشد.
4- ارزيابى نسبت به ارزشهاى دينى اقدام تازه‏اى نيست، بلكه سابقه ديرينه‏اى دارد و سيره و روشى مقبول است و به لحاظ نتايج مثبت در عصر حاضر بيش از گذشته مورد نياز است.

پى‏نوشت‏ها: –
1. سوره بقره، آيه 216.
2. سوره بقره آيه 184.
3. سوره مائده، آيه 91.
4. تفسير نمونه بخش فهرست موضوعى: صفحه 319 فلسفه احكام.
5. مستدرك جلد 16، ص 165؛ بحارالانوار، ج 62، ص 166.
6. مكارم الاخلاق، ص 239.
7. نهج البلاغه، خطبه 108.
8. الالهيات، ج 3، ص 408 و 521.
9. فلسفه التشريع فى الاسلام، ص 219.
10. مقالات اصولى، ص 41، فخرالدين رازى (الميزان، ج 15، ص 45) و داود ظاهرى (فلسفه التشريع فى الاسلام، ص 219) را مى‏توان از اين گروه شمرد.
11. سوره كهف، آيه 22.
12. سوره مائده، آيه 101؛ تفسير نمونه، جلد 5، ص 95؛ تفسير الميزان، ج 6، ص 160.
13. سوره اعراف، آيه 187؛ سوره نازعات، آيه 42.
14. سوره صافات، آيات 106 – 101.
15. بررسى‏هاى اسلامى، ص 17.
16. سوره بقره، آيه 33 – 29.
/

امام خمينى در عتبات عراق

 

امام خمينى در عتبات عراق‏

غلامرضا گلى زواره‏

به سوى نجف‏

آن يك هفته‏اى كه امام در كربلا بسر مى‏برد، نماز جماعت باشكوهى در صحن حضرت امام حسين (ع) برگزار مى‏شد، استقبال قابل توجّه اهالى كربلا و اين برنامه از جريانات مؤثر در نهضت اسلامى بود، اوضاع نجف كه تحت تأثير القائات شيطانى ساواك و سفارت ايران در عراق چندان خوشايند نبود دگرگون شد و در اين شهر زمينه بسيار مناسبى براى استقبال فراهم شد، اين آمادگى در آن حد بود كه اطرافيان امام نيازى نديدند زودتر از ديگران به نجف بروند و مقدمات استقبال را مهيا كنند. امام عنايت و اهتمام داشت كه شب جمعه آخرى را در كربلا باشند و اعمال و آداب مخصوص زيارت بارگاه امام حسين (ع) را انجام دهند، روز جمعه بعد از آن، ايشان عازم نجف اشرف شدند. براى حاج شيخ نصراللّه خلخالى به آسانى ميسّر شده بود كه وسايل و امكانات استقبال را فراهم آورد. جمعيّت بسيارى از علما، فضلا و طلاب و مردم تا «خان نصف» (جايى كه راه كربلا و نجف نصف مى‏شود) به استقبال آمده بودند. وقتى امام به خان نصف رسيدند جمعيّت منتظر در خيابان اصلى اسفند دور كرده بودند، گوسفند ذبح نمودند، پلاكاردهايى هم با خود آورده بودند كه بر روى آنها مطالبى در حمايت از امام وخير مقدم به ايشان نوشته شده بود، خيل عظيم و بى‏سابقه علما و استادان حوزه نجف به همراه مردمانى مشتاق در اين توقف گاه هيجانى فوق العاده پديد آورده بود، امام از ماشين پياده شدند و به قهوه خانه‏اى كه آنجا بود رفتند و با چايى و نيز انواع شيرينى كه از نجف آورده بودند پذيرايى گرديدند، سپس از ابراز لطف مردم تشكّر نموده و به مسير خويش ادامه دادند.(1) حجة الاسلام رحمانى مى‏گويد در آن موقع آيات گرام: حكيم و خويى اتومبيل هايى فرستاده بودند كه امام با آنها وارد نجف شود، حاج آقا مصطفى سوار ماشين آية اللّه حكيم گرديد و امام هم با ماشين ارسالى توسط آية اللّه خويى وارد نجف شدند.(2)
مدرّسان بزرگ و مراجع كه موفق نشده بودند تا «خان نصف» خود را برسانند در مدخل شهر نجف روبه‏روى مدرسه بغدادى اجتماع كردند. استقبال بسيار غير منتظره و با شكوه بود در اين برنامه به عكس كربلا كه غالب مستقبلين مردم بودند، تعداد علما و فضلا و طلاب نسبت به ديگر اقشار فزونى داشت، تنها اشتباهى در اين استقبال رخ داد كه برخى همراهان آن را با بدبينى تلقى مى‏كردند و مى‏گفتند برنامه‏اى عمدى بوده است و آن اين بود كه بدون آن كه به ماشين‏هاى بعدى اطلاع دهند اتومبيل حامل حضرت امام را با سرعت از دايره محاصره استقبال كنندگان درآوردند و ماشين ايشان به صورت تك و تنها به نجف آمده بود و بنا به توصيه امام، ابتدا به حرم حضرت اميرالمؤمنين(ع) مشرف شدند به طورى كه وقتى آقا از اتومبيل پياده شدند جز يك يا دو نفرى كه همراهشان بودند كس ديگرى آنجا نبود، در حالى كه برنامه همراهان امام آن بود كه ايشان در حلقه‏اى از فضلا و طلاب وارد صحن و حرم شوند، در هر حال امام بعد از زيارت به منزل محقّرى برگشتند كه توسط حاج شيخ نصراللّه خلخالى تهيّه شده بود.(3)
در خيابانهاى نجف و اطراف صحن مطهر پارچه‏اى نصب كرده بودند كه در آنها ورود امام را به نجف تبريك و تهنيت گفته بودند. ازدحام ديدار كنندگان آن قدر زياد بود كه منزل گنجايش اين جمعيّت انبوه را نداشت از اين روى مجلس ديدار و ملاقات با امام به مدرسه آية اللّه بروجردى انتقال يافت. در آن مدرسه مجلس بسيار با شكوهى به يمن حضور امام برگزار شد و شعرا قصايدى در مدح ايشان سرودند و مقامات علمى و معنوى او را ستودند.(4)

ديدار و بازديد با شكوه

از همان شب اول ديدارها شروع شد، در نخستين شب اقامت امام در نجف، تعدادى از مراجع و بزرگان حوزه نجف به ديدن آمدند، آية اللّه حكيم در شب دوم به محل اقامت امام آمد و ديدارشان با ايشان جالب بود، حضرت امام، طبق روشى كه داشتند معمولاً كم صحبت مى‏كردند مگر اين كه از ايشان سؤال مى‏شد ولى در نشست‏هاى نجف بنا را بر اين گذاشته بودند كه بيشتر سخن بگويند، آية اللّه حكيم از امام پرسيدند: جناب عالى جايى نماز جماعت اقامه مى‏نمائيد، ايشان فرمودند من قم هم كه بودم نماز جماعت نمى‏خواندم. نظر آية اللّه حكيم اين بود كه جايى را تعارف كنند يا امام جاى وى را براى نماز بپذيرد كه حضرت امام با اين جواب، خاطرنشان ساختند كه مايل به آن نمى‏باشند. ملاقات آن دو مرجع بزرگ دقايقى طول كشيد و عكس هايى هم از اين ديدار گرفته شد، آن تصاوير مى‏توانست دليل واضحى براين باشد كه بين امام و آية اللّه حكيم تفاهم كامل وجود دارد و شايعاتى كه دستگاه ستم منتشر مى‏نمود كه چنين نيست با تكثير اين عكس‏ها خنثى مى‏شد، اما متأسفانه آن عكس توسط برخى خائنان و دخالت سفارت ايران در بغداد شبانه از بين برده شد.
آية اللّه شاهرودى و آية اللّه خويى هم از جمله مراجعى بودند كه به ديدن امام آمدند، ديدارها ادامه داشت، استادان و طلبه‏هاى مدرسه سيد محمد كاظم يزدى، آخوند خراسانى و آية اللّه بروجردى در زمره ديدار كنندگان بودند بعد از اين كه چند صباحى از اين ديدارها گذشت حضرت امام اظهار تمايل نمودند كه بازديدها را آغاز كنند در تمامى اين بازديدها تعداد قابل توجهى از طلاب، امام را همراهى مى‏كردند. حتى از درشكه كه استفاده مى‏شد، طلبه‏ها پشت سرشان حركت مى‏نمودند هرچند حضرت امام از اين وضع اكراه داشتند ولى آنان از شدت اشتياقى كه به رهبر و مرجع خويش داشتند نمى‏توانستند خوددارى كنند. شبى كه حضرت امام به بازديد آية اللّه حكيم رفتند و طلّاب زيادى ايشان را همراهى مى‏نمودند، امام در آن ملاقات به وى پيشنهاد كردند: خوب است به ايران تشريف ببريد تا اوضاع اين كشور را از نزديك مشاهده كنيد و تنها به گزارش‏ها اكتفا نكنيد سپس آية اللّه حكيم نكته‏اى فرمودند و امام توضيح دادند، رهبرى قيام اسلامى ايران در اين بازديد دقيقاً موضع خود را نسبت به ادامه نهضت مشخص كردند. سپس امام اظهار تمايل نمودند كه به ديدن استادان هم بروند و پس از آن، مدرسه به مدرسه به بازديد طلّاب مبادرت نمودند كه باشكوه‏ترين اين بازديدها همين قسمت بود. اگر چه امام در آن مدارس بياناتى نمى‏فرمودند ولى در چنين شرايطى حالات ايشان بيان كننده بسيارى از مسايل بوده و هركس دقّت مى‏نمود مى‏توانست حقايقى را دريافت نمايد و مطالبى برداشت كند.(5)

منزل و محل سكونت‏

حاج شيخ نصراللّه خلخالى كه از دوستان آقا بود براى امام در نجف منزلى محقّر تهيه نمود اين خانه در كمركش خيابان شارع الرسول و در محله‏اى به نام حويش قرار داشت، اين خيابان را شارع الرسول گفته‏اند براى اين كه امتداد آن در بيابانهاى عراق و عربستان به مدينة النبى مى‏رسد. يكى از كوچه‏هاى منتهى به منزل امام از آن طايفه شربه‏اى‏ها مى‏باشد، شربه به كوزه آب مى‏گويند و چون شغل اين افراد سقايى و تهيّه آب توسط اين ظروف بوده به آنها شربه دار مى‏گفته‏اند، مكتبة اميرالمؤمنين كه توسط علامه امينى ساخته شد و نيز منزل اين عالم عامل در همين كوچه و نزديك منزل امام قرار داشت. خانه مذكور در مجموع 150 متر مساحت داشت و شامل يك بيرونى و يك اندرونى بود، بيرونى شامل حياط به ابعاد شش متر در سه متر، اتاق سه متر در دو متر، توالت و آشپزخانه بود كه توسط راه پله‏اى با طبقه بالا ارتباط پيدا مى‏كرد، اتاق بالايى به ابعاد شش در سه متر بود كه در طرفين آن اتاق‏هاى كوچكى ديده مى‏شد، دليل وسيع‏تر بودن فضاهاى دومين طبقه اين بود كه به طرف داخل كوچه كمى پيشرفتگى دارند و معمولاً در نجف اين سبك ساختمان قابل مشاهده است و چون منازل از طرفين به سوى معبر جلو آمده‏اند در آن آفتاب سوزان تابستان، اين معابر سايه هستند. آشپزخانه اين مجموعه مشترك بود و پاگرد اين راه پله محوطه‏اى بود كه در آنجا سماورى مى‏نهادند و چايى درست مى‏كردند ، اگر روز بود مراجعه كننده‏ها داخل حياط مى‏نشستند و با چايى از آنان پذيرايى مى‏شد. خانه مورد اشاره سردابى داشت كه در آن هواى گرم و طاقت فرساى نجف به دليل خنكى و رطوبت پناهگاه خوبى بود، زير زمين يا سرداب پنجره يا هواكشى به سوى حياط داشت كه وقتى پنكه‏اى آنجا مى‏نهادند يك تهويه مطبوعى درست مى‏شد زيرا وقتى پنكه كار مى‏كرد هواى خنك داخل سرداب را به سوى حياط هدايت مى‏كرد. امام تابستان‏ها روى حياط را پرده‏اى مى‏كشيدند كه آفتاب پايين نيايد. آن وقت در حياط مى‏نشستند و مطالعه مى‏كردند، قرآن تلاوت مى‏نمودند يا كارهاى خود را انجام مى‏دادند و بدين گونه حدود سيزده يا چهارده سال در چنين خانه‏اى زندگى كردند.(6)
در مدت شبانه روز امام در اين خانه محقر و اجاره‏اى سكونت داشتند و مدام يا در حال عبادت و يا مطالعه بودند و اين كار منظم امام براى آنانى كه به بيرونى رفت و آمد داشتند و وضع ايشان را از نزديك مى‏ديدند، درس بزرگى بود. شب‏ها امام نيم ساعتى در بيرونى مى‏نشستند و فضلا و علما و طلّاب خدمتشان مى‏آمدند، آمدن و رفتن آن روح قدسى به قدرى منظم بود كه ساعت نه شب وارد صحن شريف مى‏شدند.(7)
شهيد آية اللّه سيد محمد رضا سعيدى مى‏گويد: وقتى خدمت حضرت امام – در نجف – مشرف شدم ابتدا فكر كردم ايشان در منزلى ييلاقى سكونت دارد ولى مشاهده كردم در خانه‏اى عادى اقامت دارند از چند نفر پرسيدم چرا آقا در اين هواى گرم به جاى خنكى تشريف نبرده‏اند، گفتند آقايان مراجع به ايشان توصيه نموده‏اند ولى امام نپذيرفته است. از حاج آقا مصطفى آقازاده ايشان هم سؤال كردم، در جواب گفتند: اصرار بى‏فايده است شما نزد آقا برويد شايد قبول كنند. من پيش امام رفتم و به ايشان گفتم آقاجان هوا در اينجا گرم است و وجودتان در چنين هوايى ناراحت مى‏شود تمنّا مى‏كنم به جاى خنك‏ترى تشريف ببريد. فرمودند: فرق من و مردمان ديگر چيست؟ كه آنها در شهر باشند و من به جاى خنكى بروم. به آقا گفتم: شما براى اسلام زحمت كشيده‏ايد و اسلام به شما احتياج دارد. عزت و عظمت اسلام را شما تا مرزهاى دوردست كشانيده‏ايد ما عزت و عظمت اسلام را از شما داريم كه در تمام مراحل پيش قدم بوده‏ايد باز هم آقا قبول نكردند لذا براى بار دوم پيش ايشان مشرف شدم و به آقا گفتم ممكن است در اين هواى گرم به شما آسيب برسد تقاضا مى‏كنم براى حفظ سلامتى خود از شهر خارج شويد اگر ممكن است خواهش ما را بپذيريد آخر چرا قبول نمى‏كنيد. در اين موقع امام به من نگاهى كرد و فرمود: سعيدى آيا فكر مى‏كنى كه من خيال راحتى دارم در حالى كه مردم اين همه به خاطر من رنج كشيده و مصيبت ديده‏اند، با وجودى كه عدّه‏اى به خاطر من در گوشه زندان‏ها بسر مى‏برند چگونه راضى شوم: كه در مكانى خنك استراحت كنم.(8)
در نجف رسم بود براى خنكى داخل خانه از كولرهاى دستى استفاده مى‏كردند تا از هواى زيرزمين استفاده شود چون نجّار آوردند تا جعبه‏اى براى پنكه جلو روزنه سرداب تهيه كند امام با لحنى شديد خطاب به اطرافيان فرمود شما همه دست به يكى مى‏كنيد مرا جهنمى نمائيد، همه ترسيده بودند. سر انجام با اصرار زياد آقا پذيرفت كه دو قطعه فيبر نصب گردد و پنكه در آن جاى گيرد.(9) ساختمان بيرونى اين منزل خيلى فرسوده بود و آية اللّه اشراقى پيشنهاد كرده بود رنگ‏آميزى شود ولى امام تأكيد نموده بود از پول بيت المال نمى‏توانم بدهم، مرحوم اشراقى هم قبول كرد تا خود هزينه آن را شخصاً بپردازد. امام به كربلا مشرف شدند، فرصت را غنيمت شمرده اتاق بيرونى را درست كردند در اطراف آن تشك هايى گذاشتند هنگامى كه امام بازگشت و وضع جديد اتاق را ديد ناراحت شد و به آية اللّه رضوانى فرمود: من گفته بودم رنگ كنيد ولى نه اين طور با آن كه كار زيادى نشده بود و فرش اتاق هم همان زيلو بود و در اطراف آن تشك انداخته و پارچه هايى ارزان هم براى روكش آنها خريده بودند.(10)
خانه‏اى كه امام در نجف اجاره كرده بود پله‏هاى باريك و تنگى داشت كه رفتن به طبقات دوم و سوم و پشت بام از طريق آنها مشكل بود. پشت بام درى داشت كه روزها آن را مى‏گشودند و شب‏ها بايد بسته مى‏شد. امام بعد از صرف شام و مسواك كردن هر شب اين پله‏هاى بلند و باريك را طى مى‏نمود و شخصاً درب بام را مى‏بست. روزى يكى از افراد خانواده گفت: اين كار شما نيست. امام فرمودند براى من زحمتى ندارد و سخت نيست.(11) دكتر صاحب حكيم مى‏گويد: منزل امام در وسط كوچه‏اى تنگ و آسفالته قرار داشت كه در ميان آن جوى آب كوچكى روان بود و دو قسمت بيرونى و اندرونى داشت من معاينه امام را به عنوان دندان پزشك در اندرونى انجام مى‏دادم كه از حياطى بدون سايبان تشكيل شده و ديوارهايش با آجرهاى زرد مربع شكل ساخته شده و در بالاى آنها براى استحكام بيشتر گچ به كار رفته بود، همه پنجره‏ها مشرف به حياط بودند.(12)
خبرنگار روزنامه لوموند چنين گزارش مى‏دهد: اكنون ما در حضور آية اللّه خمينى در اتاقى به مساحت دو متر در سه متر و در خانه‏اى هستيم كه در دورترين قسمت نجف واقع است. در پيچ يكى از كوچه‏هاى تنگ نجف كه خانه‏ها براى آن كه سپرى در مقابل تابش سوزان آفتاب باشد سخت به هم فرو رفته‏اند. مسكن محقر آية اللّه خمينى قرار دارد. اين خانه نظير مسكن فقيرترين افراد نجف است و درسه اتاق آن حداكثر دوازده تن از نزديكان وى حضور داشتند. در اين منزل كوچك از قدرت رؤساى شورش و يا مخالفانى كه در تبعيد به سر مى‏برند علامتى ديده نمى‏شود و بدين جهت آية اللّه خمينى قدرت آن را دارد كه ايران را به حركت در آورد و قيام برانگيزد.(13)
برخى طلبه‏ها و عدّه‏اى از مردم به سفارش شيخ نصراللّه خلخالى لوازمى چون فرش، گليم، سه چهار دست رختخواب، وسايل چاى براى پذيرايى از مراجعين و برخى امكانات ديگر تدارك كردند و به خانه امام انتقال دادند. آشپزخانه اين خانه آنقدر كوچك بود كه ديگ غذا را ناگزير بودند در حياط بگذارند.(14) حضرت آية اللّه فاضل لنكرانى نقل نموده‏اند: وقتى وارد بيرونى منزل امام شدم ديدم خانه محقر و كوچكى است كه حياطش بيش از دوازده متر مساحت نداشت. اتاق‏هاى بالايى آن سال‏ها بود كه رنگ‏آميزى نشده بود و يك حالت تقريباً ناراحت كننده‏اى در آن ديده مى‏شد. امام راضى نمى‏شدند تعمير شود و مى‏گفتند به همين سبك باشد و اگر به آن صورتى بدهيم با زندگى طلبه‏اى ما مناسبت و موافقتى ندارد.(15)
در بيرونى منزل فرش قالى ديده نمى‏شد و آن را با زيلوهايى كه از ايران آورده بودند، مفروش ساختند. هنگامى كه نماز جماعت برگزار مى‏شد و جا تنگ بود و فرش نبود برخى ياران به امام عرض كردند اين گليم‏هاى مندرس مناسب نمى‏باشند. امام فرمودند: مگر منزل صدراعظم است و سرانجام اجازه ندادند در آنجا قالى بياندازيم و حتى راضى نشدند با پتو هم فرش شود زيرا اين برنامه را نوعى امتياز تلقّى مى‏نمودند.(16)
خدمتكار منزل امام در نجف (ناد على) مى‏گويد: سقف يكى از اتاق‏هاى منزل اجاره‏اى امام ترك خورده و خاك مى‏ريخت. يك روز به آقا گفتم: اجازه بدهيد به اين سقف مقدارى گچ بزنم كه از آن خاك نريزد، فرمودند لازم نيست، مقدارى كهنه لاى شكاف بگذار.(17) حجة الاسلام و المسلمين محى الدين فرقانى از اعضاى دفتر امام در نجف، يادآور گرديده است: در منزل امام يك فرش قديمى وجود داشت كه روزى با يكى از خدمه آن را شسته روى پشت بام پهن كرديم وقتى خواستيم آن را پايين بياوريم، از وسط جر خورد و پاره شد. همسر امام با مشاهده اين وضع به آقا گفت: اجازه بدهيد اين فرش را بفروشيم و فرشى نو بخريم؟ امام با همه احترامى كه براى ايشان قائل بودند، جواب منفى دادند و خطاب به ما فرمودند: با جوالدوزى آن را بدوزيد و پهن كنيد، ما هم اطاعت كرديم.(18)

اقامه نماز جماعت‏

حضرت امام غروب‏ها در مدرسه بزرگ آية اللّه بروجردى نماز جماعت اقامه مى‏نمودند. زوّار ايرانى كه سال‏ها در آتش عشق امام مى‏سوختند و آرزو داشتند كه روزى جمال امام را زيارت كنند اكثراً بيشترين توقف را در نجف داشتند. آنها هر روز از چند ساعت قبل از مغرب، براى گرفتن جا به اين مدرسه مى‏آمدند. حياط مدرسه، ايوان‏هاى طبقه بالا و حتى حجره‏هاى طلّاب به صورت فشرده و متراكم و بيش از دو برابر حد معمول از جمعيّت پر مى‏شد. هنگام مغرب كه امام وارد مدرسه مى‏شدند جمعيّت بى‏تابانه به پا مى‏خواست و فرياد صلوات، غريو شادى و صداى گريه شوق با يكديگر عجين مى‏شد. بعد از خاتمه نماز جماعت حضرت امام چند دقيقه‏اى روبه مردم مى‏ايستادند و جمعيّت با وضع غير قابل وصفى به نظاره و دستبوسى مى‏پرداختند، سپس آقا به طرف بيرون حركت مى‏نمودند در حالى كه جمعيّت پشت سر معظم له نيز در حال حركت بودند، همين كه امام به دالان مدرسه مى‏رسيدند دوباره سر خود را به سوى مردم برمى‏گردانند و ضمن تشكر و خداحافظى محترمانه آنان را از اين كه در بيرون مدرسه، در خيابان و معابر پشت سر ايشان ازدحام كنند، باز داشتند. اما اين حالت و كنايه و اشاره براى جلوگيرى از توفان محبت و عطوفت مردم كفايت نمى‏كرد. مردم مى‏خواستند تا آخرين لحظه ممكن و تا درب منزل ايشان را بدرقه كنند. از طرفى امام با همه علاقه‏اى كه نسبت به مردم ابراز مى‏نمودند به هيچ وجه تمايل نداشتند كه همه روز در كوچه و خيابان در ميان ازدحام انبوه مردم گام بردارند. ناگزير بعد از خروج معظم له از مدرسه، براى چند دقيقه درب بسته مى‏شد و بدين گونه آقا همچون هميشه به حالت عادى رهسپار منزل مى‏گرديد.(19)
روزها در اقامت گاه امام، كه شركت كنندگان همه حوزوى بودند نماز جماعت برقرار مى‏شد چون خانه امام براى اين منظور بسيار كوچك بود از محضرشان استدعا شد اقامه نماز به مسجد شيخ مرتضى انصارى كه نزديك منزل معظم‏له بود، انتقال يابد، در اين خصوص چند نفر از فضلا و بزرگان حوزوى به منزل مرحوم حاج سيد محمد تقى بحرالعلوم كه امام جماعت اين مسجد بود رفتند و موضوع مورد اشاره را با ايشان كه در آن موقع كسالت هم داشتند در ميان نهادند. آن سيد بزرگوار در همان لحظه به فرزند خود گفتند: به محضر امام مشرف شويد، دست آقا را ببوسيد و استدعاى اين جانب را به محضرشان برسانيد كه اقامت مسجد شيخ‏اعظم را قبول كنيد كه ايشان هم پذيرفتند.(20)
آية اللّه عميد زنجانى متذكر گرديده است در سال‏هاى اوّليه اقامت در نجف كه امام در منزل و يا در مدرسه آية اللّه بروجردى اقامه نماز جماعت مى‏فرمودند همواره پشت سرايشان مى‏ايستادم و اگر در صف اوّل هم بودم، نزديك به محل سجّاده ايشان قرار مى‏گرفتم و درك و احساس حالت حضور قلب امام در نماز جالب و آموزنده بود. در نماز بسيار ساده و عارى از تكلّف بودند ولى براى خواص اين سادگى نيز حاكى از عمق عرفان، خلوص و صفاى عبوديت بود.(21) آية اللّه قديرى گفته است: وقتى حضرت امام در ماه مبارك رمضان در فصل گرماى نجف اشرف براى نماز جماعت ظهر و عصر با زبان روزه به مدرسه آية اللّه بروجردى تشريف مى‏آوردند. هر روز الو هشت ركعت نوافل ظهر را مى‏خواندند و بعد نماز ظهر را با اذان و اقامه نسبتاً طولانى به جاى مى‏آوردند و بعد از تعقيبات نماز ظهر هشت ركعت نوافل عصر را مى‏خواندند و بعد نماز عصر را با اذان و اقامه به جاى آورده و پس از تعقيبات تشريف مى‏بردند. اين برنامه در آن سن و سال و در هواى گرم نجف با حالت روزه آسان نمى‏باشد حتى جوان‏ها هم موفق نيستند اما ايشان با اقبال تمام اين گونه در عبادت جديت مى‏كردند كه خود در تربيت طلاب اثر داشت و مشاهده مى‏شد برخى كه حتى حال خواندن نماز واجب را نداشتند از اين شيوه امام تبعيت مى‏كردند و در آن وقت نوافل را مى‏خواندند اين كيفيت كار مربوط به روزهاى غير جمعه بود اما در روزهاى جمعه نوافل را در منزل مى‏خواندند و در مدرسه بدون خواندن نافله دو نماز را جمع مى‏كردند و اجازه اذان براى نماز عصر نمى‏دادند. اين كاشف از دقت آن بزرگوار در انجام عبادات مطابق دستور موظف است.(22)
در يكى از روزها طلبه‏هاى مدرسه آية اللّه بروجردى نجف كه منتظر نماز جماعت بودند پس از گذشتن از اول وقت نماز هرچه انتظار كشيدند ديدند امام نيامد چون آنها نيك مى‏دانستند كه سابقه نداشت ايشان نماز اول وقت را ترك كنند و چون از نيامدن آقا نگران شدند پس از بررسى متوجّه گرديدند آقا نماز را در منزل خوانده‏اند و دليل نيامدشان به مدرسه آن بود كه فرد يا افرادى خدمت امام رسيده بودند و به ايشان گفته‏اند احتمالاً اقامه نماز جماعت براى برخى طلبه‏ها مزاحمت ايجاد مى‏كند. امام هم براى همين احتمال از برگزارى نماز جماعت صرف نظر كردند. سرانجام مراجعين به اين نتيجه رسيدند كه از آن پس هيچ كس سجاده‏اش را مقابل حجره‏هاى مدرسه نياندازد تا رفت و آمد طلبه‏ها در موقع نماز آزاد باشد و چون حضرت امام احساس نمودند با اتخاذ اين شيوه از طلّاب رفع مزاحمت شده، پذيرفتند كه دوباره براى اقامه جماعت به مدرسه بيايند.(23)

صفاى زيارت‏

كيفيّت زيارت امام خمينى و تشرّف ايشان به حرم مطهر حضرت على (ع) جالب و درس‏آموز بود بسيار اتّفاق مى‏افتاد كه طلّاب و برخى اطرافيان صرفاً به حرم مى‏رفتند كه چگونگى زيارت آقا را مشاهده كنند. ايشان در طول مدت چهار ده سالى كه در نجف اقامت داشتند هر شب سه ساعت بعد از غروب آفتاب – در تمام فصول سال – به عزم زيارت مولاى پارسايان از منزل بيرون مى‏آمدند امام مسافت بين خانه تا صحن مطهر را به طور پياده در حدود هفت دقيقه طى مى‏كردند. از درب قبله وارد صحن مى‏گرديده و از كفش كن ضلع زاويه جنوبى ايوان، عبور و بعد از اذن دخول در رواق، به حرم مطهر مشرف مى‏شدند. پايين پاى مبارك زيارت مختصرى مى‏خواندند و سپس به طرف ضلع جنوبى ضريح روبروى صورت و محل دو انگشت حضرت اميرالمؤمنان (ع) مى‏ايستادند زيارت امين اللّه مى‏خواندند و برخلاف ديگران و عامه مردم كه از همان جا بالا سر را دور مى‏زدند حضرت امام از همان نقطه باز مى‏گشتند و از پايين پا به پشت سر مى‏رفتند. نماز زيارت و معمولاً زيارت جامعه را به حالت نشسته مى‏خواندند. هيچ گاه مشاهده نگرديد كه امام از بالاى سر حضرت اميرالمؤمنين (ع) عبور كنند چه رسد كه در اين جا توقف كنند. رعايت هميشگى اين شيوه ضمن اين كه نمودار كمال ايمان و احترام آن حضرت به حريم مقدّس مقام ولايت بود اهل بصيرت را متوجّه نكته‏اى در خور تعمق مى‏نمود چرا كه طبق برخى نقل قول‏ها، بالاى سر حضرت اميرمؤمنان (ع) محل دفن سربريده امام حسين (ع) است، همين احتمال موجب گرديده بود كه ان عارف شيفته اهل بيت پاى خود را روى چنين مكانى قرار ندهند.(24)
امام مقيّد بودند در جاى خاصى زيارت و دعا را از روى مفاتيح بخوانند، نماز زيارتى و مستحبى نيز مى‏خواندند، بعد از آن كه اين آداب تمام مى‏شد در كنار ضريح مطهر مى‏ايستادند و زيارت امين اللّه مى‏خواندند، چگونگى تشرف امام به حرم حضرت اميرمؤمنان (ع) و حالت ايشان در هنگام دعا و زيارت يك حالت از خودبى خود شدن بود كه كاملاً عمق اتصال روحى و معنوى با صاحب ضريح و امام كه زيارتشان مى‏كردند آشكار بود همين منظره در كربلا هم مشاهده مى‏شد.(25)
حضرت امام در طول اين چهارده سال جز در مواردى مشخص و شب هايى كه به مناسبت زيارت‏هاى مخصوصه به كربلا مشرّف مى‏شدند و در مواقعى كه بيمار مى‏شدند به گونه‏اى كه درس و نماز جماعت و آمدنشان به بيرونى تعطيل مى‏گرديد طبعاً تشرفشان به حرم امكان نداشت (كه البته اين امور از نوادر بود) هرگز برنامه تشرفشان به حرم و زيارت بارگاه حضرت على (ع) قطع نگرديد. بر مبناى ايمان و عشق غيرقابل وصفى كه به مقام ولايت كبرا داشتند و با نظم شگفت انگيزى كه در كارها و برنامه‏هاى ايشان بود زيارت حضرت على(ع) در رديف نماز جماعت و درسشان قرار داشت و هرگز بدون عذر اين شيوه شايسته ترك نمى‏شد گرچه حتى در اوقاتى كه به دلايل ذكر شده به حرم مشرّف نمى‏شدند در خانه و احياناً از روى پشت بام زيارتشان را مى‏خواندند.(26) بارها خودشان مى‏گفتند كه دشمن مرا به اين موهبت الهى رسانيد، حاج سيد احمد خمينى نقل كرده است شبى در عراق كودتا شد و عبور و مرور را قدغن كردند، موقع زيارت امام نبودند، من دلواپس شدم اطاق را گشتم ايشان را نيافتم، رفتم پشت بام ديدم امام روبه حرم حضرت على (ع) مشغول زيارت هستند.(27)
از مرحوم آية اللّه حاج سيد مصطفى خمينى نقل شده است: شبى هوا توفانى بود و بيرون رفتن از خانه مشكلاتى در برداشت، به امام عرض كردم: اميرمؤمنان (ع) دور و نزديك ندارد زيارت جامعه را كه در حرم مى‏خوانيد امشب كه هوا بد است در منزل بخوانيد، فرمودند: مصطفى تقاضا دارم روح عوامانه را از مانگيرى و همان شب باوجود نامساعد بودن شرايط جوّى به حرم مشرف شدند.
در يك مورد بدون آن كه امام برحسب ظاهر هيچ گونه محذورى داشته باشند وقتى موعد خاص فرا رسيد كه به حرم بروند برخلاف انتظار از همان جا كه براى ملاقات عمومى مى‏نشستند و در كنار در منتهى به اندرونى بود به طرف اندرونى بازگشتند، حاضرين شگفت زده شدند چرا كه امام را در حال سلامت و نشاط كامل مشاهده كرده بودند و تنها كسالت مى‏توانست مانع تشرف ايشان به حرم مطهر شود. همه از وضع مزاجى امام جويا شدند ولى هيچ چيز مشخص نگرديد و حتى نزديكان نيز دليلى براى اين ماجرا نيافتند. روز بعد معلوم گشت در همان ساعتى كه امام طبق معمول به حرم مشرف مى‏شدند، سفير ايران در بغداد به حرم آمده و به ظاهر به عنوان اهداى فرش از سوى شاه، مراسمى را برگزار كرده بود. با توجه به آگاهى دقيق آنان از زمان تشرف امام به حرم و انتخاب همين وقت براى مراسم مذكور و فيلم بردارى از آن، روشن شد كه نقشه‏اى را مى‏خواسته‏اند به اجرا درآورند. بدين گونه معماى آن روز براى اطرافيان آقا حل گرديد.(28)
در حرم مطهر حضرت على (ع) گاهى بدن امام در ميان انبوه جمعيّت درهم فشرده مى‏شد ولى به كسى اجازه نمى‏داد مردم را كنار بزنند و براى ايشان راه باز كنند، در ميان مردم زاير تنه مى‏خورد، مورد اذيت و آزار قرار مى‏گرفت، به ويژه آن كه برخى زوّار ساكن روستاهاى عراق بى‏مبالات و ناموزون راه مى‏رفتند و گاهى به امام صدمه مى‏زدند، اما او كه شيفته ولايت و امامت بود تمامى اين فشارها را به هنگام زيارت تحمل مى‏كرد. ولى از اين كه افرادى در جلو يا پشت سر ايشان به عنوان همراه يا مراقب حركت كنند بيزار بود. فرزند آية اللّه شاهرودى مى‏گويد: يك بار مشاهده كردم نزديك است كه امام در اثر ازدحام شديد جمعيّت زير دست و پا بيفتند به دونفرى كه در معيّت ايشان بودند اعتراض كردم چرا خاموش ايستاده‏ايد؟ پاسخ دادند آقا اجازه راه بازكردن به ما نمى‏دهند.(29)
برخى بيمار دلان و مزدوران ساواك كه وظيفه تضعيف امام را بر عهده داشتند آنگاه كه موفق نشدند كمترين نقطه ضعفى در رفتار و برنامه‏هاى آن رهبر فرزانه بيابند در نهايت وقاحت و رذالت مذبوحانه كوشيدند اين گونه تقيد امام را در خصوص توجه به زيارت به عنوان يك نقطه ضعف مطرح كنند. آنها در حوزه نجف با ظاهرى مقدّس مآبانه ولى نقشه‏اى شيطنت‏آميز مطرح مى‏كردند كه اين شيوه امام خمينى و التزام منظم و همه روزه ايشان به زيارت حضرت اميرالمؤمنين (ع) موجب شده است كه ساير مراجع و بزرگان كه به دلايلى نمى‏توانند مرتب و مداوم به حرم مشرف شوند زير سؤال قرار گيرند و هتك حركت شوند.(30)

پى‏نوشت‏ها: –
1. فصلنامه ياد، شماره 31 و 32، ص 114؛ همان، شماره 33 و 34،ص 59 ؛ خاطرات آية اللّه خلخالى، ص 140، پابه‏پاى آفتاب، ج 5، ص 17.
2. فصلنامه ياد، شماره 31 و 32، ص 114.
3. پابه‏پاى آفتاب، ج 5، ص 17.
4. مصاحبه با آية اللّه شيخ محمود يوسفى غروى، مجله حوزه، شماره 48، ص 44.
5. پابه پاى آفتاب، خاطرات آية اللّه عباسعلى عميد زنجانى، ج 5، ص 18.
6. فصلنامه ياد، شماره 33 و 34، ص 64.
7. پابه پاى آفتاب، ج 5، ص 21.
8. ياران امام به روايت اسناد ساواك، ج اول شهيد آية اللّه سيد محمد رضا سعيدى، مركز بررسى اسناد تاريخى وزارت اطلاعات(1376)، ص 126 و 127.
9. سرگذشت‏هاى ويژه از زندگى امام خمينى، ج اول، ص 13 – 12.
10. همان، ج 4، ص 135 – 134.
11. فرازهاى فروزان، از نگارنده، ص 54 – 53.
12. مجله حضور، ويژه چهاردهمين سالگرد انقلاب اسلامى، بهمن 1370، ص 85.
13. تفسير آفتاب، محمد رضا حكيمى، ص 411 – 410، مجله نور علم، دوره سوم شماره 31، ص 112 – 111.
14. پاى صحبت‏ها و خاطرات يار آفتاب (خانم خديجه ثقفى”قدس ايران”)، مجله ندا، شماره 12، ص 17.
15. سرگذشت‏هاى ويژه…، ج 6، ص 122.
16. فرازهاى فروزان، ص 53.
17. روزنامه اطلاعات، شماره 2244، 21 اسفند 1380، ص 5.
18. مجله حضور، شماره 22، ص 324؛ آيينه حسن، ص 147، روزنامه اطلاعات شماره 22435.
19. در سايه آفتاب، محمد حسن رحيميان، ص 60 – 59.
20. صحيفه دل، ج 2، ص 13.
21. همان، ج اول، ص 103.
22. همان، ص 118 – 117.
23. خلوتى با خويشتن، ص 30 ؛ فرازهاى فروزان، ص 104.
24. در سايه آفتاب، ص 38 – 37.
25. پابه‏پاى آفتاب، ج 5،ص 22.
26. جلوه‏هاى حسينى در سيماى خمينى، سيد نعمت اللّه حسينى، قم، انتشارات معصومى، سال 1378، ص 54.
27. پابه‏پاى آفتاب، ج 4،ص 162.
28. در سايه آفتاب، ص 42 – 41.
29. سرگذشت‏هاى ويژه، ج اول، ص 104 – 103 ؛ فرازهاى فروزان، ص 158.
30. در سايه آفتاب، ص 40.
/

اگر پيشگويى آيت الله خمينى را جدى مى گرفتيم !

 

اگر پيشگوئى آية اللّه خمينى را جدى مى‏گرفتيم!

محمد حسن رحيميان‏

حضرت امام در پاسخ سؤال مقام معظم رهبرى «مدظله» حضرت آية اللّه خامنه‏اى كه شما از چه زمانى به فكر تشكيل حكومت اسلامى افتاديد؟ بعد از تأملى كوتاه فرموده بودند: به ياد ندارم ولى من در هر زمانى فقط در صدد اين بوده‏ام كه تكليف شرعى‏ام چيست؟ همان را انجام داده‏ام.
كسى كه همواره فقط به دنبال تكليف شرعى باشد و جز رضاى حق را نطلبد اولاً بر اساس: «اَلَّذينَ جاهَدُوا فينا لَنَهدِيَنَّهُم سُبُلَنا»(1) خداوند متعال دست او را مى‏گيرد و راه حق را به او مى‏نماياند. ثانياً كارى كه منطبق با حق و در مسير حق بود به طور طبيعى خواص حق بر آن مترتب مى‏شود و از آنجا كه حق، پايدار، جذاب، روشن و روشنى بخش و جلوه‏اى از حق مطلق است، بنابراين مجموعه كارهاى حق، خود به خود با هم پيوسته و منسجم و هماهنگ بوده و به دور از هرگونه ناهمگونى، تضاد و تناقص، جاى خود را در مجموعه نظام اَتَمِّ حق، پيدا مى‏كند.
همانگونه كه در نظام تشريع الهى اين انسجام و هماهنگى وجود دارد و پيوستگى و هماهنگى بين سوره‏ها، آيات، جملات، و كلمات قرآن و همسويى احاديث معتبر معصومين و ادعيه مأثوره با قرآن و همچنين پيوستگى و هماهنگى بين مجموعه نظام هستى نمودى از اين حقيقت بزرگ است كه: «وَ ما خَلَقنَا السَّمواتِ وَ الأرضَ وَ ما بَينَهُما اِلاّ بِالحَقِّ»(2)؛ «وَ لَو كانَ مِن عِندِ غَير اللّهِ لَوَجَدُوا فيهِ اِختِلافاً كَثيراً»(3).
خلاصه آن كه حق مطلق، خداست: «ذلِكَ بِاَنَّ اللّهَ هُوَ الحقّ»(4)؛ و هر آنچه از دايره حق بيرون است باطل است: «وَ اَنَّ ما يَدعوُنَ مِن دونِهِ هُوَ الباطل»(5) و گمراهى است: «فَماذا بَعدَ الحَقِّ اِلاَّ الضَّلال»(6) و سرچشمه همه حقها، خداست: «اَلحَقُّ مِن رَبِّكَ»(7) و خدا حق را بر سر باطل مى‏كوبد تا آن را نابود سازد و بدينسان باطل، محو و نابود مى‏شود:«بَل نَقذِف بِالحَقِّ عَلَى الباطِلِ فَيَدمَغُهُ فَاِذا هُوَ زاهِقٌ»(8) و چنين است كه: خداوند قوى شكست‏ناپذير، پيروزى و غلبه قطعى خود و رسولانش را سرنوشت محتوم جهان دانسته است: «كَتَبَ اللّهُ لأغلِبَنَّ اَنَا وَ رُسُلى اِنَّ اللّه قَوِىٌّ عَزيزٌ»(9) و…
به اين ترتيب هر كس به هر اندازه كه براى حق و با حق باشد، از ويژگيهاى حق برخوردار مى‏شود و امام خمينى بعد از معصومين عليهم السلام كه به طور كامل با حق بودند و ايشان بين خود و معصومين فاصله‏اى طى ناشدنى را اعتقاد داشت، از زمره مؤمنانى بود كه با همه وجود تلاش مى‏كرد در همه شئون زندگى به حق نزديك شود و جز حق را نخواهد. امام، قرآن و عترت را آئينه تمام نماى حق مى‏ديد و همه چيز را از منظر اين آئينه حق نما مى‏نگريست و به اندازه‏اى كه در اين سير سلوك الهى راه سپرده بود، به حق نزديك و از ويژگيهاى شگفت‏انگيز آن، برخوردار شده بود.
فرزانگى، پايدارى و انسجام در ابعاد زندگى امام به خصوص در صحنه اجتماعى و نيز ثبات قدم، استوارى و شفافيت در مواضع، پايدارى و عدم اعوجاج، تناقض و تضاد، فرود و فراز و مجامله در رفتارها در طول مدت دهها سال زندگى امام را مى‏توان از نشانه‏هاى عبوديت حق و پيوند ايشان با خداوند متعال از طريق قرآن و معصومين عليهم السلام برشمرد.
بى‏گمان يكى از دستاوردهاى اين حق‏جويى تجلى امدادهاى غيبى در آينده نگريهاى شگفت‏انگيز امام بود كه به وفور مى‏توان در مواضع و بيانات امام مشاهده كرد. نمونه هايى از اين مقوله را حقير در كتاب «در سايه آفتاب» در مورد يك شب استثنايى كه امام به طور غير مترقبه به حرم حضرت اميرالمؤمنين (ع) مشرف نشدند و همچنين آيه‏اى كه در آغاز پيام حج خونين در سال 1366 شمسى آورده بودند، ذكر كرده‏ام و در اينجا نيز چند نمونه ديگر را مرور مى‏كنيم.

در كنار شهيدان

آنگاه كه امام فرمود: «از خداوند مى‏خواهم مرا در كنار شهداى جنگ تحميلى بپذيرد»(10) آنچه از اين جمله به ذهن متبادر مى‏شد اين بود كه دعاى امام ناظر به محشور شدن با شهدا در روز قيامت است اما بعد از رحلت امام و دفن ايشان در كنار بهشت زهرا كه بزرگترين مجموعه شهدا را در خود جاى داده است، معنى ديگرى نيز از اين دعاى امام معلوم گرديد. جالب اين كه در شبى كه امام رحلت كرد ناظر بودم كه هر يك از مسئولان بلند پايه كشور پيشنهادهايى از قبيل قم، جمكران، دشت احمد در نزديكى قم، پادگان قلعه‏مرغى، محدوده نيروى هوايى و… را مطرح كردند اما خواست خدا اين بود كه نهايتاً امام در محل فعلى دفن شود و علاوه بر مفهوم اول براى سخن و دعاى امام معنى ديگرى نيز تحقق يافت.
همانند مطلب فوق را در اين بيت كه در پايان يكى از غزلهاى امام آمده است مى‏توان ديد:
«سالها مى‏گذرد، حادثه‏ها مى‏آيد
انتظار فرج از نيمه خرداد كشم»(11)
هر چند از اين بيت معنايى متناسب با سياق غزل استنباط مى‏شد كه آن هم معما گونه است اما حادثه رحلت امام در آستانه نيمه خرداد، اين شعر را با مضمون ديگرى نيز منطبق ساخت!

اگر پيشگويى آية اللّه خمينى را جدى‏تر مى‏گرفتيم‏

حضرت امام در تاريخ 11/10/67 خطاب به گورباچف(دبير كل حزب كمونيست و صدر هيئت رئيسه اتحاد جماهير سوسياليستى شوروى و رهبر ابر قدرت شرق كه حدود نيمى از جهان و از جمله اروپاى شرقى تحت سلطه او بود) پيامى فرستاد كه جملاتى از آن را مرور مى‏كنيم.
– جسارت و گستاخى شما در برخورد با واقعيات جهان چه بسا منشأ تحولات و موجب به هم خوردن معادلات فعلى حاكم بر جهان گردد…
– شما اگر بخواهيد در اين مقطع، تنها گره‏هاى كور اقتصادى سوسياليسم و كمونيسم را با پناه بردن، به كانون سرمايه دارى غرب حل كنيد، نه تنها دردى از جامعه خويش را دوا نكرده‏ايد، كه ديگران بايد بيايند و اشتباهات شما را جبران كنند!…
– چرا كه امروز اگر ماركسيسم در روشهاى اقتصادى و اجتماعى به بن بست رسيده است، دنياى غرب هم در همين مسائل – البته به شكل ديگر – و نيز در مسائل ديگر گرفتار حادثه است!
– بايد به حقيقت رو آورد، مشكل اصلى كشور شما مسأله مالكيت و اقتصاد و آزادى نيست. مشكل شما عدم اعتقاد واقعى به خداست. همان مشكلى كه غرب را هم به ابتذال و بن‏بست كشيده يا خواهد كشيد.
– …از اين پس كمونيسم را بايد در موزه‏هاى تاريخ سياسى جهان جستجو كرد.
– … امروز ديگر چيزى به نام كمونيسم در جهان نداريم ولى از شما جدّاً مى‏خواهم كه در شكستن ديوارهاى خيالات ماركسيسم، گرفتار زندان غرب و شيطان بزرگ نشويد.
– … امروز ديگر دولتهاى همسو با شما كه… هرگز حاضر نخواهند شد، بيش از اين، منابع… كشورشان را براى اثبات موفقيت كمونيسم – كه صداى شكستن استخوانهايش هم به گوش فرزندانشان رسيده است – مصرف كنند!…
در اين مجال از ساير مضامين اين پيام امام كه حضرت آية اللّه جوادى آملى آن را طى كتابى شرح داده‏اند مى‏گذريم اما در مورد بخشهاى فوق اگر بخواهيم به عظمت كار امام برسيم، مستلزم مرور و بازخوانى اوضاع و شرايط شوروى و جهان در آن زمان و سير تحولات و حوادث بزرگى است كه در سالهاى بعد پيش آمد.
شوروى همچنان كه يكى از دو ابرقدرت حاكم بر جهان و قطب بلوك شرق بود و كرملين در هاله‏اى افسانه‏اى از قدرت و سلطه در رقابتى تنگاتنگ در برابر كاخ سفيد، شناخته مى‏شد و گورباچف هنوز به عنوان مرد اول كاخ كرملين بر مسند قدرت تكيه زده بود و… در چنين شرايطى، چشمه سار معرفت، حكمت، واقع بينى و آينده نگرى از روح الهى مى‏جوشد و اين پيام آسمانى را مى‏نگارد. برخى از كسانى كه قبل از ارسال، از متن پيام آگاهى مى‏يابند نظرهاى متفاوتى مى‏دهند. بخشهايى از پيام را به مصلحت نمى‏دانند. ليكن امام ترتيب اثر نداده و عين پيام را توسط هيئتى به سرپرستى حضرت آية اللّه جوادى آملى براى گورباچف مى‏فرستند و بعد از آن گورباچف پاسخ خود را توسط «ادوارد شوارد نادزه» وزير خارجه اتحاد جماهير شوروى – كه بعد از فروپاشى رئيس جمهورى گرجستان شد – براى امام ارسال مى‏كند – اينجانب شاهد اين ملاقات بودم و جزئيات آن را در كتاب «در سايه آفتاب» نوشته‏ام.
پاسخ گورباچف تقريباً هيچ ارتباطى با پيام امام نداشت و امام نيز در پايان قرائت آن به وسيله رئيس ديپلماسى كرملين از اين نكته اظهار تأسف كرد و در حالى كه مترجم اين جمله امام را ترجمه مى‏كرد با سرعت و بدون خداحافظى اتاق ملاقات را به سوى اندرونى ترك و باز هم شگفتى آفريد. بگونه‏اى كه بعد از جلسه، برخى از ديپلمات‏هاى خودى نتوانستند نگرانى و اضطراب خود را از پى‏آمدهاى احتمالى اين برخورد امام كتمان كنند!
روح خدا بر فراز آسمان معنويت، تا دورترين افقها را نگران بود اما دبير كل حزب كمونيست شوروى، در چاه تاريك طبيعت به جاى پر كشيدن به عالم بالا و رهايى از تنگناى ماركسيسم، گويى چاره بيچارگيها را در شكستن ديواره همان چاه و فرو افتادن در چاله سرمايه دارى غرب مى‏جست پروستاريكا و گلاسنوست گورباچف راه به جائى نبرد و جهان شاهد بود كه چند سال بعد ابرقدرت شرق فرو پاشيد. ديوار برلين فرو ريخت و كشورهاى اروپاى شرقى كه اقمار شوروى بودند همراه با قطعات تجزيه شده از شوروى به لقمه‏هاى لذيذ براى بلعيده شدن در كام غرب و آمريكا تبديل شدند و…
امّا حدود ده سال بعد گورباچف چنين مى‏گويد:
«پيام آية اللّه خمينى از نظر من به همه اعصار در طول تاريخ بود… آية اللّه خمينى توانست اثر بزرگى در تاريخ نوين جهان بگذارد. ما زمانى كه اين پيام را در جلسه كميته مركزى حزب كمونيست مطرح كرديم براى اعضاى حزب كه نيمى از جهان را در اختيار داشتند بسيار غير منتظره بود… من متأسفم كه در آن مقطع نتوانستم به ايران سفر كنم و از نزديك با ايشان ملاقات نمايم. به هر حال من امروز از ايشان با احترام عظيم ياد مى‏كنم و معتقدم كه آية اللّه خمينى فراتر از زمان مى‏انديشيد و در بعد مكان نمى‏گنجيد.»
«اما امروز كه من شاهد اين اوضاع هستم پيام آية اللّه خمينى در ذهنم نقش مى‏بندد كه او گفته بود من ماركسيسم را به زودى در موزه‏هاى تاريخ مى‏بينم… اگر آن روز ما پيشگويى آية اللّه خمينى را جدى‏تر مى‏گرفتيم امروز قطعاً شاهد چنين وضعيتى نبوديم و اجازه نمى‏داديم كه وضعيت كشور بدين شكل درآيد.»(12)

ده سال بعد

به جملاتى از پيام تاريخى امام در تاريخ 3/12/67 كه به منشور روحانيت معروف شد دقت مى‏كنيم:
«…روحانيون و مردم عزيز حزب اللّه و خانواده‏هاى محترم شهداء حواسشان را جمع كنند كه با اين تحليل‏ها و افكار نادرست، خون عزيزانشان پايمال نشود.
ترس من از اين است كه تحليل گران امروز ده سال ديگر، بر كرسى قضاوت بنشينند و بگويند كه: بايد ديد فتواى اسلامى و حكم اعدام سلمان رشدى، مطابق اصول و قوانين ديپلماسى بوده است يا خير؟! و نتيجه‏گيرى كنند كه چون بيان حكم خدا آثار و تبعاتى داشته است و بازار مشترك و كشورهاى غربى عليه ما موضع گرفته‏اند، پس بايد خامى نكنيم و از كنار اهانت كنندگان به مقام مقدس پيامبر و مكتب بگذريم!».
خلاصه كلام اين كه ما بايد بدون توجه به غرب حيله‏گر و شرق متجاوز و فارغ از ديپلماسى حاكم بر جهان در صدد تحقق فقه عملى اسلام برآئيم»(13)
درست ده سال بعد، اين پيش بينى امام به وقوع پيوست و كينه‏هاى پنهانى بيمار دلان و شيفتگان فرهنگ الحادى غرب از پرده نفاق بيرون ريخت. مواضع و اصول خط امام را زير سؤال بردند. پاى‏بندى به اصول اعتقادى را به خصوص در عرصه بين المللى در تعارض با منافع ملى پنداشتند و بر فداكردن مواضع ايدئدلوژيك در مقابل منافع ملى فتوا دادند! و حتى يكى از اين سياهدلان معاند با اشك تمساح براى خسارتهاى ناشى از مواضع ايدئولوژيك سخن گفت و تلويحاً امام را به اين خاطر زير سؤال و سزاوار محاكمه دانست!
همگنان خارج نشين همين قبيله نيز با وضوح بيشتر، ارتداد و كفر خويش را ابراز كردند و در بيانيه كانون نويسندگان ايران در تبعيد چنين نگاشتند:
«در دنياى انديشه هيچ چيز مقدس نيست. قدوسيتى اگر هست، نقد است و شك و همين… پيام ما به سلمان رشدى است به تسليم نسرين… با شما هستيم دشمنان شما را دشمن مى‏داريم و دشمنان ما دشمنان شمايند…بدانيد كه هرجا كه نويسندگان ايرانى از آزادى بيان و حرمت و عقيده و انديشه، دفاع مى‏كنند، شما هستيد كه دفاع مى‏شويد…»

پشيمان مى‏شويد!

حضرت امام در قضيه مهم ديگرى موضعى قاطع، اتخاذ كرد. اما تقريباً همه مسئولين در آن زمان درخواست كردند كه ايشان موضع خود را تلطيف كند و امام بر حسب اصرار آنان پذيرفت ولى فرمود: پشيمان خواهيد شد و با مرور زمان اين پشيمانى، اتفاق افتاد و معلوم شد همان موضع اوليه امام درست بوده است.

بعد از چهارده سال

حضرت امام «قدس سره» در پيام حج سال 1366 – حج جمعه خونين – از حزب اللّه لبنان به صراحت نام برده و آن را بالاترين حجت الهى براى «همه علماء و روحانيون» در راه جهاد عليه متجاوزان و نفى سكوت و مماشات در برابر آن، قلمداد كرده است. و اين عين جملات امام است:
«من مجدداً تأكيد مى‏كنم كه دنيا، امروز تشنه حقايق و احكام نورانى اسلام است و «حجت الهى» بر همه علماء و روحانيون تمام گرديده است؛ چرا كه وقتى جوانان كشورهاى اسلامى براى دفاع از مقدسات دينى خود تا سرحد شهادت پيشرفته‏اند و براى بيرون كردن متجاوزان، خود را به درياى حوادث و بلا زده‏اند و زندان‏ها و شكنجه‏ها را به جان خريده‏اند و همچون مسلمانان شجاع و مبارز و عزيزان «حزب اللّه لبنان» و ساير كشورها مقاومت كرده‏اند و به جهاد عليه متجاوزان برخاسته‏اند، چه «حجتى بالاتر از اين؟» و چه بهانه‏اى براى سكوت ومماشات و در خانه نشستن و تقيه كردن‏هاى بى‏مورد مانده است؟»
دو سال بعد در اوايل سال 68 ضمن گفتگويى كه با جناب حجةالاسلام و المسلمين آقاى سيد حسن نصراللّه كه در آن زمان مسئول امور اجرايى حزب اللّه بود داشتيم، صحبت از اين جملات امام شد. يك برداشت اين بود كه امام با نام بردن از حزب اللّه در اين پيام تاريخى و ستايش از شجاعت و مبارزه حزب اللّه، آن را به نحو احسن تقويت و پشتيبانى كرده تا موجب دلگرمى و تشويق عناصر حزب اللّه شود. اما حقير ضمن تأييد اين برداشت، استنباطى فراتر را ارائه كردم كه ذيلاً به آن اشاره مى‏شود:
تا آنجا كه به ياد دارم حضرت امام هيچگاه فرد يا جمعى مشخص را به عنوان «حجت الهى» همراه با اطلاق از قيد زمان و مكان معرفى نكرده بود ولى در اين پيام از تصريح نام «حزب اللّه» به عنوان «حجت اللّه» آن هم براى «همه علماء و روحانيون» به خوبى مى‏توان دريافت كه امام گويى به آينده حزب اللّه و ثبات و پايدارى آن در مسير حق، اطمينان داشته است و اين نويدى اطمينان بخش براى آينده حزب اللّه است. در حالى كه اگر امام، به اين ويژگى حزب اللّه اطمينان نداشت اقتضاء مى‏كرد كه حداقل در اين پيام تاريخى و ماندگار با صراحت نام «حزب اللّه» را نياورد.
در طول ده سال گذشته، همواره برداشت حقير مورد توجه دوستان حزب اللّه بود و آقاى سيد حسن نصر اللّه به طور مكرر آن را براى حقير و ديگران بازگو مى‏كرد تا آن كه در اثر ثبات قدم و مقاومت شگفت‏انگيز حزب اللّه كه مؤيد همان برداشت بود، جهان اولين شكست ذلت بار رژيم جنايتكار و متجاوز صهيونيستى را در سال 1379 مشاهده كرد و ارتش نيرومند اسرائيل كه تجسم قدرت تكنولوژى پيشرفته نظامى و اطلاعاتى جهان غرب به شمار مى‏آمد و طى مدت 50 سال افسانه شكست ناپذيرى خود را در جهان جا انداخته بود و كشورهاى درگير با اسرائيل با حدود 5 ميليون ارتش هرگز نتوانسته بودند طمع تلخ شكست را به آن بچشانند در برابر چندهزار نفر نيروى حزب اللّه كه به سلاح ايمان و روحيه شهادت‏طلبى مسلح بودند و چه از جهت عدّه و عدد و چه از نظر تجهيزات نظامى قابل مقايسه با دشمن نبودند، با ذلت و خوارى تمام به اولين شكست بزرگ و عقب نشينى ذليلانه تن داد و با به جاى گذاشتن صدها تانك و نفربر و انبوه سلاح و مهمات سبك و سنگين و ساير امكانات ديگر پا به فرار گذاشت و هزاران نفر از نيروهاى مزدور اسرائيل موسوم به ارتش لحد يا فرار كردند يا خود را تسليم حزب اللّه كردند و…
در اولين سفرم بعد از پيروزى حزب اللّه به لبنان باز هم آقاى سيد حسن نصر اللّه بحث 12 سال پيش را يادآور شد. داستان گذشته را باز هم براى جمعى از علما و دوستان حاضر در يكى از جلسات بازگو كرد اما اين بار مطلب را تكميل كرد و چنين گفت: بعد از پيروزى بزرگ حزب اللّه و شكست ذلت بار صهيونيست‏هاى متجاوز در جنوب لبنان عمق شگفت‏انگيز سخن امام تحقق عينى يافت و بسيارى از علماى بزرگ و روحانيون جهان اسلام و به طور اخص فلسطين در نوشته‏ها و گفته‏هاى خود به همان حقيقتى كه امام در چهارده سال پيش بيان كرده بود، اذعان كردند و مفهوم سخن امام را اينگونه تكرار كردند كه حزب اللّه «حجت الهى» را بر همگان تمام كرد. مقاومت حزب اللّه و پيروزى آن ثابت كرد كه اولاً تنها راه رهايى جنگ و مقاومت مسلحانه عليه اسرائيل است و ثانياً اين راه قطعاً به پيروزى خواهد انجاميد و عملاً نيز انتفاضه اسلامى ملت فلسطين با الهام از حزب اللّه و تأثيرپذيرى از مقاومت اسلامى لبنان بر افروخته گرديد و جهان اسلام نيز به درستى بى‏بديل اين راه روشن باور كرد و افكار عمومى در تمام كشورهاى اسلامى و مسلمانان سراسر جهان بر حمايت بى‏سابقه از انتفاضه سازش‏ناپذير برانگيخته شد، بگونه‏اى كه در پايتخت مراكش به طور نمونه بيش از دو ميليون نفر در تظاهراتى بى‏نظير براى پيروزى حزب اللّه شركت كردند و شعار فراگيرشان اين بود «الجهاد هو البديل، حزب اللّه هوالدليل» جهاد مسلحانه عليه اسرائيل تنها گزينه است و حزب اللّه دليل و حجت بر درستى آن است.

آينده غرب و آمريكا

امام با نگاه قرآنى و روح آسمانى خويش در زمانى كه رژيم دوهزار و پانصد ساله ستمشاهى در اوج قدرت ظاهرى بود با قاطعيت گفت: «شاه بايد برود» و ديرى نپاييد كه شاه و شاهنشاهى در گورستان تاريخ مدفون گرديد. در زمانى ديگر در حالى كه نيمى از جهان زير سلطه كمونيسم بود گفت: «امروز ديگر چيزى به نام كمونيسم در جهان نداريم…و از اين پس كمونيسم را بايد در موزه‏هاى تاريخ سياسى جهان جستجو كرد» و آنچه را كه پير فرزانه ما از پشت ديوارهاى گلين در پس كوچه‏هاى جماران ديده بود، بعد از چندين سال، جهان ناباورانه مشاهده كرد! و همين امام در همين پيام دنياى غرب را نيز به شكل ديگر و در مسائل ديگر گرفتار حادثه دانست و از ابتذال و بن بست آن خبر داد.
همين امام با الهام از آيات قرآنى، آمريكا را به عنوان نماد استكبار جهانى و مدعى ابر قدرتى در برابر عزت و قدرت بى منتهاى حق، ذليل و رو به زوال مى‏ديد.
آيا به راستى اين آيه وصف حال آمريكا – به خصوص بعد از فروپاشى شوروى و يكه تازى آمريكا – نيست؟!
«…فَاستكبَروا فِى الاَرضِ بِغَيرِ الحَقِّ و قالوُا مَن اَشَدُّ مِنّا قُوَّةً اَوَلَم يَرَوا انَّ الّذى خَلَقَهم هُوَ اَشَدُّ مِنهُم قُوِّةً وَ كانوُا بِآياتِنا يَجحَدوُنَ فَاَرسَلنا عَلَيهِم ريحاً صَرصَراً فِى اَيّامٍ نَحِساتٍ لِنُذيقَهُم عَذابَ الخِزىِ فى الحَيوةِ الدُّنيا وَ لَعَذابُ الآخِرَةِ اَخزى وَ هُم لايُنصَروُنَ»(14)
…به ناحق در زمين تكبر ورزيدند و گفتند: «چه كسى از ما نيرومندتر – ابر قدرت تر است؟!» آيا نمى‏دانستند خدايى كه آنان را آفريده است از آنها قوى‏تر است؟ كه همواره آيات ما را انكار مى‏كردند! سرانجام تندبادى سخت، هول‏انگيز و سرد، در روزهايى شوم و پرغبار بر آنها فرستاديم تا عذاب خفت را در زندگى اين دنيا به آنها بچشانيم و عذاب آخرت از آن هم خوار كننده‏تر است و – به هيچ وجه – يارى نمى‏شوند.
هرچند آيه سرگذشت قوم ثمود را بازگو مى‏كند اما داستانهاى قرآن، داستان تكرار شونده زندگى بشر است. هر مستكبرى در هر كجا و در هر زمان ادعاى ابرقدرتى (توجه شود به تعبير «اشدّ قوّةً» كند ونشانه‏هاى خدا را انكار نمايد سرانجام روزگاران نحوست او فرا مى‏رسد و طوفان عذاب او را در هم مى‏شكند و چهره واقعى تكبر و استكبار را در ذلت و خفت و خوارى باز مى‏نمايد و اين مربوط به همين دنيا است تا نوبت آخرت رسد.
امام بانگاه از همين منظر بود كه فرمود: «اسرائيل بايد از صفحه روزگار محو شود»(15) امام در آيينه تمام نماى قرآن، درخشش حق و افول باطل را در پيروزى و غلبه اسلام بر كفر و استكبار به شهود مى‏ديد كه مى‏گفت: «من با اطمينان مى‏گويم كه اسلام ابرقدرتها را بر خاك مذلت مى‏نشاند»(16) و قرن آينده را قرن اسلام مى‏دانست و صلامى زد كه «پرچم لااله الااللّه، محمد رسول اللّه بر بام گيتى به اهتزاز در خواهد آمد» آنگاه كه اين آينده نگريهاى مهم را در كنار پيش بينى‏هاى محقق شده امام مى‏گذاريم و روند امور را مورد دقت قرار مى‏دهيم، اطمينان مى‏يابيم كه اين موارد نيز در آينده به وقوع خواهد پيوست. انشاءاللّه.
بهرحال آنچه به ذهن و قلم حضرت امام در اين مقاطع سرنوشت ساز جارى شده است، صرف نظر از مسموعاتى كه حكايت از ارتباط برخى از آنها با امام زمان «عج» دارد و از نقل آن خوددارى مى‏كنم، بى شك از امدادهاى غيبى و الطاف الهيه است اما با توجه به اين كه اين نوع قضايا در قبل از پيروزى انقلاب اسلامى در موارد متعددى از امام مشاهده شده است نكته‏اى را از مرحوم معلم دامغانى كه سابقه حدود 60 سال دوستى عميق و مراوده با امام را داشت، نقل مى‏كنم.
در جلسه‏اى در منزل مرحوم حاج احمد آقا خدمت ايشان رسيدم موضوع اطلاعيه مورخ 21/11/57 امام را همراه با چند مورد مشابه برشمردم و از رمز و راز آنها پرسيدم. ايشان فرمود: مى‏خواهى بگويى امام علم غيب داشت؟ نه هرگز! عرض كردم پس قضيه چيست؟ فرمود: (نقل به مضمون) اينها نتيجه اخلاص امام بود. امام تصميمى را اتخاذ مى‏كرد. مطلبى بر زبان و قلمش جارى مى‏شد كه اگر علت و رمز آن در همان زمان از ايشان سؤال مى‏شد پاسخى نداشت ولى بعداً معلوم مى‏شد كه منطبق با واقع و درست بوده است.
از پاسخ آقاى معلم ذهنم به حديث معروف «من اخلص للّه اربعين يوماً فجّر اللّه ينابيع الحكمة من قلبه على لسانه»(17) منتقل شد و متوجه اين نكته شدم كه اگر چهل روز خالص بودن، سرچشمه‏هاى حكمت را از قلب به زبان جارى مى‏سازد، به طريق اولى امام كه به يك عمر اخلاص و براى خدا بودن آراسته بود، مى‏تواند از چنين امدادهاى الهى و جوشش‏هاى فرزانگى و حكمت برخوردار باشد و دهها سال مجاهده با نفس و جهاد در راه خدا يقيناً هدايت الهى را در شناخت راههاى درست براى او فراهم مى‏سازد كه: «والذين جاهدوا فينا لَنَهدينّهم سُبُلَنا».(18)

پى‏نوشت‏ها: –
1. سوره عنكبوت، آيه 69.
2. سوره حجر، آيه 85.
3. سوره نساء، آيه 82.
4. سوره حج، آيه 6.
5. سوره حج، آيه 62.
6. سوره يونس، آيه 32.
7. سوره آل عمران، آيه 60.
8. سوره انبياء، آيه 18.
9. سوره مجادله، آيه 21.
10. صحيفه امام جلد 21 صفحه 284(منشور روحانيت) مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى چاپ اول 1378.
11. ديوان امام خمينى صفحه 154 ناشر مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى چاپ اول 1372.
12. روزنامه جمهورى اسلامى صفحه 13 مورخ 11/3/1378 به نقل واحد مركزى خبر از مسكو.
13. صحيفه نور، ج 21، ص 100.
14. سوره فصلت، آيات 15 – 16.
15. صحيفه امام، ج 16، ص 49.
16. صحيفه امام، ج، 20، ص 32.
17. سفينة البحار، ج 1، ماده خلص. هر كه چهل روز براى خداوند اخلاص ورزد خداوند چشمه‏هاى حكمت را از قلب و زبانش جارى سازد.
18. «كسانى كه در راه ما كوشيده‏اند به يقين راههاى خود را بر آنان مى‏ماييم.» سوره عنكبوت، آيه 69.
/

نمى از يَمِ سخنان امام جواد عليه السلام

 

نمى از يَمِ سخنان امام جواد (ع)

حجةالاسلام سيد جواد حسينى

امام نهم نامش «محمّد»، كنيه‏اش «ابوجعفر» و لقب او «تقى» و «جواد» مى‏باشد، در نيمه ماه رجب 195 ه.ق در شهر مدينه ديده به جهان گشود.(1)
مادر او «سبيكه» كه از خاندان «ماريه قبطيّه» همسر پيامبر اسلام به شمار مى‏رود، از نظر فضائل اخلاقى، در درجه والايى قرار داشت و برترين زنان زمان خود بود، به طورى كه امام رضا(ع) از او به عنوان بانويى منزّه و پاكدامن و با فضيلت ياد مى‏كرد.(2)
حضرت در مجموع دوران امامت خود با دو خليفه عباسى، يعنى مأمون (193 – 218) و معتصم (218 – 227) معاصر بوده است. و سرانجام در پايان ماه ذيقعده در سال 220 ه.ق به شهادت رسيد.
«ابن حجر هيثمى» از علماى اهل سنت مى‏نويسد: «مأمون او را به دامادى انتخاب كرد، زيرا با وجود كمى سن، از نظر علم و آگاهى و حلم بر همه دانشمندان برترى داشت.»(3)
«شبلنجى» عالم ديگر اهل سنت مى‏گويد: «مأمون پيوسته شيفته او بود، زيرا با وجود كمى سن، فضل و علم و كمال عقل خود را نشان داده، عظمت خود را آشكار ساخت.»(4)
به بهانه آخر ذى‏قعده سالروز شهادت آن حضرت، در اين مقال برآنيم، كه خوشه‏هايى از خرمن علم و فضل و كمال او برگيريم، و فرا روى انديشه و رفتار خويش قرار دهيم.

پاى سخنان آن حضرت

سخنان حضرت را در دو بخش اعتقادى و اخلاقى، بيان مى‏داريم.

الف: اعتقادى‏

1- عزت زير سايه توحيد و تكيه بر خداوند

امام جواد (ع) فرمود: «اَلثِّقَةُ بِاللّهِ تَعالى ثَمَنٌ لِكُلِّ غالٍ وَ سُلّم لِكُلّ عالٍ»(5)؛ اعتماد به خداى متعال بهاى هرچيز گران بهايى است و نردبان رسيدن به هرجا و مقام بلندى است. و فرمود: «عزّ المؤمن غناه عن النّاس»(6)؛عزّت مؤمن در بى‏نيازى او از مردم است. آرى آن كسى كه به خدا تكيه كند خداوند دست او را مى‏گيرد، چنانكه حضرت فرمود: «كَيفَ يَضِيعُ مِنَ اللّهِ تَعالى كافِلُه وَ كَيفَ يَنجُو مِنَ اللّهِ تَعالى طالِبُهُ وَ مَنِ انقَطَعَ اِلى غَيرِ اللّهِ وَكّلهُ اللّهُ اِلَيهِ…»(7)؛ چگونه به خود واگذارده مى‏شود كسى كه خدا را كفيل قرار داده است؟ و چگونه نجات مى‏يابد كسى كه خداوند در صدد (انتقام) اوست؟ كسى كه به غير خدا اعتماد كند خداوند او را به خودش وامى‏گذارد. اين روايات كه نظير آن از اهلبيت (عليهم السلام) فراوان نقل شده است به ما مى‏آموزد كه سعادت و آرامش و نجات در اين است كه انسان به خداوند تكيه و اعتماد داشته باشد، و شقاوت و دلهره و اضطراب در اين كه انسان چشم اميد به ديگران داشته باشد، به اين نكته در آيات فراوانى از قرآن اشاره شده است از جمله مى‏فرمايد: «مَن يَتَّقِ اللّهُ يَجعَل لَهُ مَخرَجاً… وَ مَن يَتَوَكَّل عَلى اللّهِ فَهُو حسبُهُ…»(8)؛ هر كسى تقوا پيشه كند – و رابطه او با خدا محكم باشد – پروردگار عالم (در بن بستها براى او راه فرار و چاره مى‏آفريند) و از راهى كه اميد ندارد به او روزى مى‏دهد، هر كسى به خدا تكيه و اعتماد كند خدا او را كفايت مى‏كند.

2- دل در گرو دوست داشتن و اسير عشق كوى او بودن خوش است‏

امام جواد (ع) در اين زمينه مى‏فرمايد: «اَلقَصدُ اِلى اللّهِ تَعالى بالقُلُوبِ اَبلَغُ مِن اِلقابِ الجَوارِحِ بِالاَعمالِ»(9)؛ آهنگ خدا را در دل داشتن، رساتر است از آن كه اعضاء و بدن را با انجام اعمال به رنج و زحمت اندازيم، و فرمود: «لاتكُن وَلِى اللّهِ فِى العَلانيه وَ عَدُوّاً لَهُ فِى السِّرِ»(10)؛ نباش دوست خدا در آشكار و علن، و دشمن خدا در (باطن) و پنهان (يعنى با زبان اظهار دوستى، ولى با رفتار خود، اظهار دشمنى كنى).

3- مقام شامخ اهلبيت (عليهم السلام) از زبان امام جواد (ع)

محمد بن سنان مى‏گويد: در محضر امام جواد از اختلاف شيعيان سخن گفتم حضرت فرمود: «فَقالَ يا مُحَمَّدُ اِنَّ اللّهَ تَبارَك وَ تَعالى لَم يَزَل متفَرِّداً بِوحدانِيَّته ثُمَّ خَلَقَ مُحمَّداً وَ عَلِيّاً وَ فاطِمَةَ فمكَثُوا اَلفَ دَهرٍ، ثُمّ خَلَقَ جَميعَ الاَشياءِ فاَشهَدَ هُم خَلقاً و اَجرى طاعَتَهُم عَليها وَ فَوّضَ اُمُورَها اِليهِم…»(11)؛ اى محمّد خداى تبارك وتعالى همواره در يگانگى خود بى‏همتاست در آغاز محمد(ص) و على(ع) و فاطمه (س) را آفريد، آنها هزار دوران بماندند، سپس همه چيزهاى ديگر را آفريد و ايشان را بر آفريدگان خود گواه گرفت و اطاعت ايشان را بر آنها لازم نمود، و كارهاى آفريدگان را به آنها واگذاشت پس آنها هرچه را بخواهند حرام سازند و هرچه را خواهند حلال كنند، و هرگز نخواهند جز آنچه را كه خدا بخواهد، سپس فرمود: اى محمد، اين است آن آيينى كه هر كه از آن پيشى گيرد، از دين بيرون رفته است، و هركه از آن عقب بماند، نابود گردد، و هركه با آن همراه باشد به حق رسيده است، اى محمد آنچه را گفتم مغتنم شمار (و قدر بدان)(12).

4- امام دوازدهم در كلام امام نهم‏

از عبدالعظيم بن عبداللّه (مدفون در شهر رى) نقل شده كه به امام جواد (ع) عرض كردم مولاى من اميدوارم كه قائم آل محمد (ص) آن كسى كه زمين را پر از عدل و داد مى‏كند بعد از آن كه پر از ستم و ظلم شده است، شما باشى، آنگاه حضرت فرمود: همه ما قائم (و قيام كننده) هستيم به امر الهى و هدايت كننده به سوى دين او، «وَلكِنَّ الَّذِى يَطهُرُ اللّهُ بِهِ الاَرضَ مِن اَهلِ الكُفرِ وَ اَلجُحُودِ وَ يَملأها قِسطاً وَ عَدلاً هُو الَّذى يُخفى عَلَى النّاسِ وِلادَتُهُ، وَ يَغيبُ عَنهُم شَخصُهُ، وَ يَحرُمُ عَلَيهِم تَسميته وَ هُو سمّى رَسُولِ اللّهِ وَ كنّيه، وَ هُوَ الَّذِى تَطوى لَهُ الاَرضُ و يَذِلّ له كُلُّ صَعبٍ، يَجتَمِعُ اِلَيهِ مِن اصحابِهِ عِدَّةُ اَهلِ بَدرٍ،..»؛ ولكن آن كسى كه زمين بوسيله او از كفر و كافر پيشه‏گان، پاك، و پر از عدل و داد مى‏شود، كسى است كه ولادتش بر مردم پوشيده است، و چهره‏اش از مردم پنهان، و بردن نام او حرام، او هم نام و هم كنيه با پيامبر اكرم (ص) مى‏باشد، او كسى است كه زمين در اختيار اوست، و هر سختى براى او آسان مى‏شود، و ياران او كه به تعداد اصحاب بدر سيصد و سيزده نفرند، از دورترين نقطه‏هاى زمين گردهم مى‏آيند، چنانكه خداوند مى‏فرمايد: «هر كجا كه باشيد خداوند شما را جمع مى‏كند، زيرا خداوند بر همه چيز توان دارد»(13)، آنگاه كه اين تعداد از افراد با اخلاص گردهم آمدند، خداوند فرمانش را آشكار مى‏كند، وقتى كه نيروى او به حدّ ده هزار نفر رسيد آنگاه، قائم علناً قيام مى‏كند و به نابودى و قتل دشمنان خدا مى‏پردازد تا آنجا كه خداوند راضى شود. عبدالعظيم حسنى مى‏گويد: عرض كردم آقاى من! چگونه آن حضرت مى‏فهمد كه خداوند راضى شده است؟ «قالَ: يُلقى فِى قَلبِهِ الرَّحمَةَ فَاِذا دَخَل المَدِينة اَخرَجَ اللات و العُزّى فَاَحرَقَهُما»(14)؛ فرمود: رحمت را بر قلب او القاء مى‏كند، وقتى وارد مدينه شد لات و عزّى را از خاك بيرون آورده آتش مى‏زند.

مناظره امام جواد(ع) با يحيى بن اكثم‏

از امام جواد (ع) مناظرات متعددى نقل شده است(15) كه به عنوان نمونه به يكى از آن‏ها كه مختصر و مربوط به مسائل اعتقادى است اشاره مى‏شود، با تذكر اين نكته كه امام با حفظ تقيّه، اين مناظره را انجام داده است.
بعد از آن كه مأمون ام الفضل را به تزويج حضرت جواد (ع) درآورد، يحيى بن اكثم (يكى از علماى اهل سنت) با جماعت بسيارى نزد آن حضرت و مأمون آمدند. يحيى عرض كرد: اى پسر رسول خدا! نظر شما درباره روايتى كه (در مدارك اهل سنّت) نقل شده است كه: «خداوند جبرئيل را فرستاد تا از پيامبر بخواهد كه از ابابكر سؤال كند: آيا او از خداوند راضى هست يا نه؟ با اين كه خداوند از او راضى مى‏باشد» چيست؟
امام جواد (ع) فرمود: بر ناقل اين خبر لازم است كه طبق دستور پيامبر (ص) عمل كند. پيامبر اكرم (ص) در حجة الوداع فرمود: «بعد از من جاعلان حديث فراوان مى‏شوند، لذا بايد احاديث را بر قرآن و سنّت عرضه كنيد، هر حديثى كه موافق قرآن و سنّت من باشد به آن عمل كنيد و اگر مخالف آن دو بود، بدان عمل نشود»، اين خبر موافق با قرآن نيست، زيرا خداوند مى‏فرمايد: «ما انسان را آفريديم و وسوسه‏هاى نفس او را مى‏دانيم و ما از رگ قلبش به او نزديكتريم.»(16)، آنگاه چگونه مى‏شود خداوند از رضايت و غضب ابابكر نسبت به خود بى‏خبر باشد، تا نياز به سؤال داشته باشد؟ اين عقلاً محال است.
يحيى گفت: روايت شده كه ابابكر و عمر در زمين مانند جبرئيل و ميكائيل در آسمان مى‏باشند؟ حضرت فرمود: در اين حديث هم بايد دقت نمود، چرا كه آن دو فرشته از فرشتگان مقرّب بوده، لحظه‏اى از طاعت خدا جدا نشدند و هرگز خدا را معصيت نكردند، و حال آن كه آن دو، مشرك بودند، بعد مسلمان شدند، و اكثر عمر خود را در شرك به سر بردند، آنگاه چگونه مى‏توانند همسان جبرئيل و ميكائيل باشند.
يحيى گفت: در روايت آمده كه آن دو (ابابكر و عمر)، پيران اهل بهشت مى‏باشند، در اين زمينه چه مى‏گوئيد؟
حضرت فرمود: اين هم محال است، چون بهشتى‏ها همه جوانند، در آنجا پيرمردى وجود ندارد. اين روايت را بنى اميّه براى مقابله با آن روايتى كه مى‏گويد: «حسن(ع) و حسين(ع) آقاى جوانان بهشتى مى‏باشند»، ساختند.
يحيى گفت: نقل شده كه عمر چراغ اهل بهشت است.
حضرت فرمود: اين هم محال است، چرا كه در بهشت فرشتگان مقرّب، پيامبران، آدم و محمّد (ص) حضور دارند. چگونه بهشت با نور آن‏ها روشن نشده، كه نياز به نور عمر باشد؟!
يحيى گفت: نقل شده كه پيامبر (ص) فرمود: اگر من مبعوث نمى‏شدم، عمر به جاى من مبعوث مى‏شد.
حضرت فرمود: قرآن راستگوتر از اين حديث است. آنجا كه مى‏فرمايد: «و هنگامى كه از پيامبران پيمان گرفتيم، و از تو و از نوح و ابراهيم و موسى و عيسى بن مريم، و ما از همه آنان پيمان محكمى گرفتيم.»(17)
آنگاه چگونه پيمان خدا عوض مى‏شود؟ (از اين گذشته) پيامبران يك چشم به هم زدن مشرك نشدند، چگونه كسى به رسالت مبعوث مى‏شود در حالى كه اكثر عمر خود را در شرك به سر برده است.؟!
يحيى گفت: در روايت آمده كه پيغمبر(ص) فرمود: اگر عذاب نازل شود، جز عمر كسى از آن رهايى نمى‏يابد.
حضرت فرمود: اين هم محال است، چرا كه خداوند مى‏فرمايد: «خداوند تا تو (پيامبر) در ميان آن‏ها باشى، آن‏ها را عذاب نخواهد كرد و مادامى كه به درگاه خدا توبه و استغفار كنند، (باز هم) آن‏ها را عذاب نخواهد كرد.»(18) مى‏بينيد كه براى نزول عذاب دو مانع ذكر شده است و لاغير.
1- وجود مبارك پيامبر (ص) در بين مردم‏
2- توبه و استغفار مردم(19)

ب: اخلاقى‏

اخلاق كه برمى‏گردد، به سيرت باطنى انسان، اساس آن را چند امر تشكيل دهد.
1- تزكيه نفس و مسلّط شدن بر هوى‏هاى نفسانى 2- توفيق خداوندى 3- مراقبت از نفس 4- نصيحت پذيرى از ديگران، در اين امور هم از سخنان آن امام همام كمك مى‏گيريم درباره امر اوّل فرمود: «مَن اَطاعَ هَواهُ اَعطى عَدُوَّهُ مُناهُ»(20)؛هر كس پيرو هوس خويش گشت، دشمنش (شيطان) را به آرزو (و مراد دل خويش) رسانده است. درباره امور بعدى چنين مى‏فرمايد: «اَلمُؤمِنُ يَحتاجُ اِلى ثَلاثِ خِصالٍ تَوفِيقٍ مِنَ اللّهِ، وَ واعِظٍ مِن نَفسِهِ و قبُولٍ مِمَّن يَنصَحُهُ»(21)؛ مؤمن (در ساختار اخلاقى و موفقيّت خود) به سه امر نيازمند است: 1- توفيق خداوند (كه اسباب و وسيله را براى او فراهم كند) 2- واعظى از درون خويش (وجدان اخلاقى، و نفس لوّامه) كه پيوسته او را موعظه كند (و رفتار او را مراقبت، و محاسب باشد). 3- نصيحت پذيرى از ديگران، با اين مقدّمه، به برخى سخنان اخلاقى حضرت مى‏پردازيم.
1- عزت مؤمن در چيست؟ فرمود: «عزّ المؤمن غناه عن النّاس»(22)؛ عزّت مؤمن در بى‏نيازى او از مردم است.
2- از رفقاى بد دورى كنيد: دوستان و رفيقان انسان در ساختار اخلاقى انسان نقش بسيار مؤثرى دارند، تا آنجا كه گفته‏اند: انسان بر دين رفيقش مى‏باشد، و قرآن هم بر اين مسئله تأكيد دارد، و شعراى وارسته هم اين مسئله را به تصوير كشيده‏اند، و هشدار داده‏اند كه:
مى‏رود از سينه‏ها در سينه‏ها
از ره پنهان صلاح و كينه‏ها
صحبت صالح تو را صالح كند
صحبت طالح تو را طالح كند

امام جواد (ع) در اين زمينه مى‏فرمايد: «اِيّاكَ وَ مُصاحَبةُ الشَّرِيرِ، فَاِنَّه كَالسَّيفِ المَسلُولِ يَحسُنُ مَنظَرُهُ وَ يَقبَحُ آثارُهُ»(23)؛ از رفاقت و همراهى با آدمهاى بد و شرير، بشدت پرهيز كنيد، چرا كه (چنين افرادى) به شمشير برهنه مانند، كه ظاهر زيبا، و آثار زشت و زننده دارد. در جاى ديگر فرمود: «كفى بالمرء خيانةً اَن يكُونَ اَمِيناً لِلخَوَنَةِ»(24)؛ در خيانت و نادرستى انسان همين بس كه امين (مورد اعتماد) خيانتكاران باشد.
گويند بوعلى‏سينا از محلّى مى‏گذشت، ديوانه‏اى او را محكم به بغل گرفت و سر و صورت او را بوسيد، از اين جريان سخت ناراحت شد و گفت: حتماً در من رفتار غير عاقلانه، ديده است كه با من چنين رفيق شده است.

3- با خوبان و نيكان رفيق باشيد

در اين رابطه فرمود: «مُلاقاة الاِخوان نُشرَةٌ وَ تَلقِيحٌ لِلعَقلِ وَ اِن كان نَزراً قَليلاً»(25)؛ ديدار برادران دينى باعث شادابى، و زيادى عقل مى‏شود هر چند مدّت ديدار كم باشد. و در جاى ديگر فرمود: «مَنِ استَفادَ اَخاً فِى اللّهِ فَقدِ استَفادَ بَيتاً فى الجَنّةِ»(26)؛ كسى كه از برادر دينى و خدايى خود بهره برد(در جهت اصلاح درون، و نيكو شدن اخلاق) بحقيقت خانه در بهشت (بعنوان پاداش) بهره اوست.
4- خوشرفتارى با ديگران: در اين باره مى‏فرمايد: «من هَجَرَ المُدارةَ قاربَهُ المَكرُوهُ»؛ كسى كه خوشرفتارى و مدارا با ديگران دور ماند، رنج و سختى به او (روى آورده) به او نزديك مى‏شود.
5 – محكم كارى: فرمود: «اِظهارُ الشَّى‏ءِ قَبلَ اَن يَستَحكم مُفسِدَةٌ لَهُ»(27)، علنى نمودن كار و سخنى قبل از محكم كردن ريشه‏هاى آن (زمينه سازى) موجب مفسده‏اى براى آن است.
6- تو هستى و عمل نيكت: مى‏فرمايد: «… وَ اِنّ مالَكَ مِن عَمَلِك اَحسَنتَ فِيه، فَاَحسِن اِلى اِخوانِك وَ اعلَم اَنَّ اللّهَ عَزّ وَ جَلّ سأَلكَ مِن مَثاقِيل الذّرِّ وَ الخَردَلِ»(28)؛ براستى آنچه از رفتارت براى تو ماندگار است احسان تو است، سپس با برادر دينى، خود نيكى كن و بدان خداوند از سنگينى اعمال به اندازه ذرّات و دانه خردل نيز خواهد پرسيد. و بدان در اين بازار دنيا آن كسى برنده است كه اعمال نيك انجام داد، و آن كسى كه از احسان و تقوى و عمل خير بدور ماند، باخت، چنانكه امام جواد (ع) فرمود: «الدُّنيا سُوقٌ رَبِحَ فيها قَومٌ وَ خَسِرَ آخَرُون»(29)، دنيا بازارى است كه عدّه‏اى در آن سود مى‏برند، و عدّه‏اى ديگر زيان.
7- رفتار آگاهانه باشد (عمل توأم با علم) – همچنان كه سفارش شده كه علم همراه با عمل باشد، تأكيد شده كه عمل هم هماهنگ با علم و آگاهانه باشد، لذا امام جواد (ع) فرمود: «مَن عَمِلَ عَلى غير عِلمٍ اَفسَدَ اَكثَرُ مِمّا يُصلِحُ»(30)؛ هركس ناآگاهانه عمل كند، فساد او بيشتر از صلاح و اصلاح خواهد بود، اين حديث مى‏رساند كه كارها را به آگاهان و متخصّصان واگذاريد، چنان كه دلالت دارد در اعمال فردى خود، نيز اهل علم و آگاهى باشيد.
8 – و فتوا هم آگاهانه باشد: اين قسمت قابل دقت براى كسانى است كه بدون علم فتوا مى‏دهند، حضرت فرمود: «…اِتّقِ اللّه اِتّقِ اللّه اِنّه لَعَظيمٌ اَن يَقِفَ يَومَ القِيامَةِ بَينَ يَدَىِ اللّه عَزَّ وَ جَلَّ فَيَقُولُ لَكَ لِمَ اَفتَيتَ النّاسَ بِما لاتَعلَم»(31)؛ بترس از خدا، بترس از خدا، براستى كه بسيار بزرگ و سنگين است كه در پيشگاه الهى در روز قيامت قرار بگيرى سپس آنگاه خداوند بفرمايد: چرا براى مردم بدون علم، فتوا دادى؟ و در جاى ديگر فرمود: «فَيَقُولُ لَكَ: لِمَ تُفتى عِبادى بما لَم تَعلَم، وَ فى الامَّة مَن هُوَ اَعلَمُ مِنكَ»(32)؛ كه خداوند مى‏گويد: چرا به آنچه نمى‏دانستى براى بندگانم فتوا دادى، در حالى كه داناتر از تو در بين مردم وجود داشت.
حسن ختام بحث را روايت طولانى كه از جناب عبدالعظيم حسنى از امام جواد (ع) نقل شده است قرار مى‏دهيم: او مى‏گويد: عرض كردم به امام محمد تقى، جوادالائمه(ع) اى پسر رسول خدا(ص) حديثى برايم از پدران بزرگوار خود بيان فرما، فرمود: پدرم از پدرش و او از پدرانش تا مى‏رسد به اميرالمؤمنين (ع) و او فرمود: 1- «لايَزالُ النّاسُ بِخَيرٍ ما تفاوَتُوا فَاِذا استووا هَلَكُوا»، تا زمانى كه تفاوت‏ها بين مردم وجود داشته باشد، در خير و نيكى بسر مى‏برند، هرگاه همه مثل هم شدند (و از نظر استعدادها مساوى شدند) باعث هلاكت (و از هم پاشيدگى جامعه مى‏شود) توجّه شود كه اين تفاوت‏ها است كه بشر را به تلاش واداشته و همه نيازمند همديگرند، تفاوت در جامعه حق است، آنچه نارواست تبعيض است عرض كردم بيشتر بفرماييد: حضرت فرمود: 2- «لَو تكاشَفتُم ما تَدافَنتُم» اگر خداوند عيب‏هاى مردم را آشكار مى‏كرد (حاضر نبودند كه) همديگر را، دفن كنند، عرض كردم باز هم بفرماييد: فرمود: 3- «اِنَّكُم لَن تسعوا النّاسَ بِاَموالِكُم فَسعُوهُم بِطلاقَةِ الوَجهِ وَ حُسنِ اللقاء»؛ اموال شما گنجايش همه مردم را ندارد (و نمى‏توانيد از نظر مالى به همه كمك كنيد لااقل) با گشاده‏رويى و خوش برخوردى با همه رفتار كنيد، گفتم ادامه دهيد، حضرت فرمود: 4-«مَن عَتَبَ عَلَى الزَّمانِ طالَت مَعتَبَتهُ»؛ هر كس بر زمان (و روزگار) خشم گيرد، خشمش طولانى خواهد شد (شايد مراد اين باشد كه تقصيرها را به گردن زمان و روزگار، نحس بودن فلان روز، شانس و… نيندازيم بلكه دنبال علل و عوامل نقص و عيب‏ها باشيم ، و الّا خشم و ناراحتى طولانى و مداوم خواهد شد) عرض كردم ادامه دهيد، فرمود: 5 – «مُجالِسَةُ الاَشرارِ تُورِثُ سُوءَ الظَنِّ بالاَخيارِ»؛ همنشينى با بدان بدگمانى نسبت به خوبان و نيكان را در پى دارد. و فرمود: 6 – «بئس الزادُ اِلى المَعادِ اَلعُدوان عَلَى العِبادِ»؛ بدترين توشه (براى سفر آخرت) دشمنى (و ستم) بر بندگان خدا است. عرض كردم بازهم بفرماييد، فرمود: 7- «قِيمَةُ كُلِّ امرِىٍ ما يُحسِنُهُ»؛ ارزش و بهاى هركس در خوبى‏هايى است كه انجام مى‏دهد، گفتم اى فرزند رسول خدا ادامه دهيد: فرمود: 8 – «اَلمَرءُ مَخبوءٌ تَحتَ لِسانِهِ».
مرد (انسان) پنهان است در زير زبان خويشتن‏
قيمت و قدرش ندانى تا نيايد در سخن‏
ديگرى گفته:
تا مرد سخن نگفته باشد
عيب و هنرش نهفته باشد
آرى زبان متعرّف كامل و آيينه قدنماى شخصيّت انسان است.
چو در بسته باشد چه داند كسى‏
كه گوهر فروش است يا پيله ور

عرض كردم ادامه دهيد، فرمود: 9- «ماهَلَكَ اِمرُءٌ عَرَفَ قَدرَهُ»، هر كس قدر و بهاى خويش شناخت هلاك نشود، درخواست كردم ادامه دهيد، فرمود: 10- «التّدبير قبل العمل يؤمنك من النّدم»، تدبير و برنامه ريزى (در هر كارى قبل از اقدام) انسان را از افتادن در پشيمانى، حفظ و نگهدارى مى‏كند، عرض كردم ادامه دهيد، فرمود: 11- «مَن وَثَقَ بالزَمانِ صرِعَ»، هر كس به زمان اعتماد كند بزمين خواهد خورد(ممكن است مراد اين باشد كه انسان تكيه گاه خويش را نحس و سعد ايام قرار ندهد، و ممكن است مراد اهل زمان باشد، كه خوشباورى باعث مى‏شود، كه انسان گرفتار شود…) و با درخواست من ادامه داد: 12- «خاطَرَ بِنَفسِهِ مَنِ استَغنى بِرَأيِهِ» جان خويش را بخطر افكنده است هر كس كه فقط به رأى و نظر خويش (در كارهاى مهم) اكتفا كند (و از مشورت با ديگران، بهره بردارى نكند)».
عرض كردم ادامه دهيد، فرمود: 13- «قِلَّةُ العِيالِ اِحدَى اليَسارَينِ»، كمى اهل و عيال (و اولاد) يكى از دو توانگرى است» چنانكه كمى مال نيز باعث راحتى است كه «هر كه بامش بيش، برفش بيشتر» و ادامه داد: 14- «مَن دَخَلَهُ العُجبُ هَلَكَ»، هر كس دچار عجب (و خودپندى و غرور ناشى از عبادت و خير) شود هلاك شده است. گفتم ادامه دهيد اى پسر رسول خدا (ص)، فرمود: 15- «مَن اَيقَنَ بِالخَلفِ جادَ بِالعَطِّيه»، كسى كه باور دارد، هر بخششى (بلافاصله از طرف خداوند) جايگزين و عوض دارد، در عطاء و بخشش جوان مردى بخرج مى‏دهد.
عرض كردم، بازهم بفرماييد، اى پسر رسول خدا(ص)، فرمود: حضرت اميرالمؤمنين (ع) فرموده: 16- «مَن رَضِىَ بالعافيَةِ مِمَّن دُونَهُ رَزَقَ السَّلامَة مِمَّن فَوقَهُ»، كسى كه رضايت دهد به عافيت و سلامت زير دستان خويش، روزى او خواهد شد سلامتى از كسانى كه برتر از اوست.(33)
آنگاه جناب عبدالعظيم حسنى عرض كرد به امام جواد (ع) كه آنچه فرمودى كافى است مرا (براى عمل) .
نكات جالب و زيبايى كه در شيوه نقل و بيان احاديث فوق وجود دارد، در خور دقت است:
اوّلاً: امام جواد (ع) تمام احاديث را يك‏باره بيان نمى‏كند، بلكه منتظر مى‏ماند، كه پرسشگر خود بخواهد، و احساس تشنگى كند.
آب كم جو تشنگى آور بدست
تا بريزد آبت از بالا و پست
اين سخن شير است در پستان جان
بى مكيدن شير كى گردد روان‏

ثانياً: عبدالعظيم حسنى در تمام سئولات خويش ادب را كاملاً مراعات مى‏كند، و هرگز احساس خستگى نمى‏كند و مرتب كلمه ” يابن رسول اللّه (ص)” و… تكرار مى‏شود و امام جواد (ع) هم با تمام حوصله، برگزيده‏ترين احاديث و سخنان را در شانزده نوبت، بيان مى‏دارند.
ثالثاً: پايان احاديث پيش گفته، نشان مى‏دهد، كه جناب عبدالعظيم حسنى، اين مطالب را براى صرف يادگيرى نپرسيده،(و براى تهيّه مطالب منبر و مقاله و….نيست كه) اين همه سماجت بخرج داده است، بلكه جهت عمل و اصلاح خويش و… زيباترين سخنان را با اصرار از زبان امام نهم (ع) بيرون كشيده است، اميد آنكه ما هم اين سخنان را فراروى انديشه و رفتار خويش قرار دهيم.

پى‏نوشت‏ها: –
1. ر.ك طبرسى، اعلام الورى، (تهران، دارالكتب الاسلاميه، چاپ سوّم) ص 344 بعضى ولادت آن حضرت را در ماه مبارك رمضان سال 195 مى‏دانند؛ ر ك شيخ مفيد، الارشاد (قم، مكتبة بصيرتى) ص 316.
2. محمد باقر مجلسى، بحارالانوار، (المكتبة الاسلامية) ج 50، ص 15.
3. الصواعق المحرقه، (قاهره، مكتبة القاهرة، چاپ دوّم، 1385 ه.ق) ص 205.
4. شبلنجى، نورالابصار (قاهره، مكتبة المشهد الحسينى) ص 161.
5 و 6. آية اللّه حسين مظاهرى، چهارده معصوم (كانون پرورش فكرى جوانان، چاپ دوم)، ص 128 و ر ك منتهى الآمال، شيخ عباس قمى (چاپ قديم)،ج 2، ص 228.
7. سيد احمد موسوى مستنبط، القطره (مطبعة النعمان النجف، محرّم 1378)، ج 2، ص‏334.
8. طلاق، 2 – 3.
9. منتهى الآمال (پيشين) ج 2، ص 229.
10. همان.
11. يعقوب كلينى، (اصول كافى، ج 1، ص 441 حديث 5، به نقل از اربعين امام خمينى (ره) (مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام، چاپ سيزدهم، 1376)، ص 551.
12. سوره بقره، آيه 148.
13. احمد طبرسى، الاحتجاج (قم، انتشارات اسوه، چاپ اوّل، 1413)، ج 2، ص 481.
14. همان، ج 2، ص 465 – 488.
15. سوره ق، آيه 16.
16. سوره احزاب، آيه 7.
17. سوره انفال، آيه 33.
18. احتجاج (پيشين)، ج 2، ص 477 – 480.
19. منتهى الآمال، (پيشين)، ج 2، ص 229.
20. همان.
21. همان، ص 228.
22. منتهى الآمال (پيشين) ص 228.
23. همان.
24. شيخ مفيد الامالى (قم، مؤسسة نشرالاسلامى، چاپ سوم، 1415 ه.ق) ص 329 ، روايت 13.
25. منتهى الآمال(پيشين)، ج 2، ص 229.
26. همان، 228.
27. على بن شعبه، تحف العقول،ص 235.
28. محمد باقر مجلسى، بحارالانوار (بيروت، داراحياء التراث العربى)، ج 50، ص 86، روايت 2.
29. على بن شعبه، تحف العقول، ص 574.
30. منتهى الآمال، ج 2، ص 228 و ر ك القطر (پيشين)، ج 2، ص 334.
31. بحار الانوار (پيشين)، ج 50، ص 85 ذيل صفحه.
32. همان، ص 100.
33. منتهى الآمال (پيشين)، ج 2، ص 230 – 231.

/

دشمنى يهود با اسلام

 

دشمنى يهود با اسلام(*)

جواد بختيارى‏

آيين يهود، يكى از سه دين بزرگ داراى كتاب آسمانى است. پيامبران بسيارى براى هدايت و راهنمايى آنان از جانب خداوند آمده كه همگى در دوران زندگى و رسالت خويش متحمل رنج‏هاى فراوانى شده‏اند، تا بتوانند مردم زمان خويش را از خواب غفلت بيدار و متوجه مبدأ هستى و روز جزا كرده و در پرتو عمل به احكام الهى به سعادت و خوشبختى هميشگى نايل شان كنند.
يهود از روز نخست تشكّل قومى خود، واكنش‏هاى ناشايستى نشان داده و در زمان هر پيامبرى به گونه‏اى نافرمانى و مخالفت خود را ابراز داشته‏اند. كه صفحات تاريخ گواه گويا و شاهدى بى‏طرف بر مدعا است. بازماندگان قوم بنى‏اسرائيل در آغاز بعثت نبى مكرم اسلام(ص) آن چنان دست به دشمنى و عداوت يازيدند كه قرآن مجيد «از آنان با عنوان سرسخت‏ترين دشمن مسلمانان ياد مى‏كند»(1).
در اين نوشتار به تبيين نظر قرآن در اين‏باره مى‏پردازيم:

صفات و ويژگى‏هاى يهود در قرآن‏

يكى از راه‏هاى شناخت هر قوم و ملتى دانستن اوصاف و ويژگى‏هاى آنان است. قرآن كريم در آيات بسيارى صفات و ويژگى‏هاى يهوديان را يادآور شده و با بيان اوصاف آنها مسلمانان را با ماهيت اصلى و واقعى‏شان آشنا مى‏سازد.

قساوت قلب‏

از جمله بيمارى‏هاى روانى و گناهان قلبى كه در عقل و شرع درمان علاج آن‏ها لازم و ضرورى است، بيمارى قساوت قلب (سنگ دلى و سخت دلى) است. افزون بر اين كه خود قساوت قلب، بيمارى و علامت ناسالمى دل انسان است؛ سبب بيمارى‏هاى ديگرى هم مى‏شود كه از جمله آن‏ها انحراف انسان از صراط مستقيم عبوديت در گفتار و كردار است.(2) قرآن كريم آثار وخيم قساوت قلب را اين چنين بيان مى‏كند:«اَفَمَنْ شَرَحَ اللّهُ صَدْرَهُ لِلاِسْلام فَهُوَ عَلى‏ نُورٍ مِنْ رَبِّهِ فَوَيْلٌ لِلْقاسِيَةِ قُلْوبُهُمْ مِنْ ذِكْرِ اللَّهِ أَوْلئِكَ فى‏ ضَلالٍ مُبينٍ(3)؛ «پس آيا كسى كه خدا سينه‏اش را براى (پذيرش) اسلام گشاده، و (در نتيجه) برخوردار از نورى از جانب پرودرگارش مى‏باشد (همانند فرد تاريك دل است)؟ پس واى بر آنان كه از سخت دلى ياد خدا نمى‏كنند، اينانند كه در گمراهى آشكارند.»

قرآن كريم از اين سنگ دلى يهود اين گونه سخن مى‏گويد: «ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُكُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ فَهِيَ كَالْحِجارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً وَ إِنَّ مِنَ الْحِجارَةِ لَما يَتَفَجَّرُ مِنْهُ الْأَنْهارُ وَ إِنَّ مِنْها لَما يَشَّقَّقُ فَيَخْرُجُ مِنْهُ الْماءُ وَ إِنَّ مِنْها لَما يَهْبِطُ مِنْ خَشْيَةِ اللَّهِ وَ مَا اللَّهُ بِغافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ(4)؛ سپس دل‏هاى شما (يهوديان) بعد از اين واقعه سخت شد؛ همچون سنگ يا سخت‏تر از آن؛ چرا كه برخى از سنگ‏ها مى‏شكافد و از آن، نهرها جارى مى‏شود، و پاره‏اى از آنها شكاف بر مى‏دارد و آب از آن تراوش مى‏كند، و پاره‏اى از خوف خدا (از فراز كوه) به زير مى‏افتد؛ اما دل‏هاى شما چنين نيست و خداوند از اعمال شما غافل نيست.»
بر پايه شواهد و قرائن فراوان، يهود در طول تاريخ از سنگ دل‏ترين ملّت‏ها بوده و هست؛ چنان كه اگر زمانى بر منطقه‏اى حاكم مى‏شدند با بى‏رحمانه‏ترين شيوه دست به كشتار مى‏زدند. شايد آنان اين طور جنگيدن و خونريزى را از توراتِ تحريف شده گرفته باشند كه در اسفار مختلف از آن سخن به ميان آورده است از جمله «…هيچ كسى را زنده نگذاريد و به كسى رحم نكنيد. پير و جوان دختر و زن و بچه همه را از بين ببريد.(5)» و در سفر اشعيا نبى اين گونه آمده است «هر كه
گير بيفتد با شمشير يا نيزه كشته خواهد شد. اطفال كوچك در برابر چشمان والدينشان به زمين كوبيده خواهند شد. خانه‏هايشان غارت و زنان بى عصمت خواهند گرديد.»(6) اين بينش و نگرش را خداوند چنين در قرآن به نقد مى‏كشد: چون از شما پيمان محكم گرفتيم كه خون همديگر را مريزيد و يكديگر را از سرزمين خود بيرون نكنيد؛ سپس شما به اين پيمان اقرار كرديد و خود گواهيد؛ ولى باز همين شما هستيد كه يك ديگر را مى‏كشيد و گروهى از خودتان را از ديارشان بيرون مى‏رانيد و به گناه و تجاوز بر ضد آنان به يك ديگر كمك مى‏كنيد؛ و اگر به اسارت پيش شما آيند به دادن فديه آنان را آزاد كنيد؛ با آن‏كه نه تنها كشتن بلكه بيرون كردن آنان بر شما حرام شده است. آيا شما به پاره‏اى از كتاب تورات ايمان مى‏آوريد و به پاره‏اى ديگر كفر مى‏ورزيد.(7)

ثروت پرستى و مال اندوزى‏

در تاريخ بشريت هيچ امتى مانند يهود وجود نداشته كه اين چنين شيفته ثروت و مال دنيا باشد. آنها براى به دست آوردن مال، از هر راهى استفاده مى‏كردند گرچه مخالف با شرف و حيثيتِ انسانى باشد.(8) قرآن كريم كسانى را كه فقط به دنبال مال اندوزى هستند و هيچ گونه بهره‏اى از معنويات و هدايت ندارند به حيوانات تشبيه كرده و مى‏فرمايد: «وَ لَقَدْ ذَرَأْنا لِجَهَنَّمَ كَثِيراً مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لا يَفْقَهُونَ بِها وَ لَهُمْ أَعْيُنٌ لا يُبْصِرُونَ بِها وَ لَهُمْ آذانٌ لا يَسْمَعُونَ بِها أُولئِكَ كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولئِكَ هُمُ الْغافِلُونَ(9)؛ «آنها دل‏ها [= عقل‏ها]يى دارند كه با آن انديشه نمى‏كنند و نمى‏فهمند؛ چشمانى كه با آن نمى‏بينند، و گوش‏هايى كه با آن نمى‏شنوند. آنها هم چون چهار پايانند، بلكه گمراهتر. اينان همان غافلانند (چرا كه با داشتن همه گونه امكانات هدايت باز هم گمراهند.»
يهوديان با اين كه پيامبران زيادى داشتند و مى‏توانستند با بهره‏گيرى از مواعظ و نصايح آنان از ضلالت و گمراهى نجات يابند، ولى هميشه در غفلت بودند، و تنها به جمع آورى مال دنيا فكر مى‏كردند، تا آن جايى كه به مرحله‏ى پرستش مال مى‏رسند؛ چنان كه عيسى ابن مريم(س) به آنها مى‏فرمايد:«لا تَعبُدُوا رَبَّيْنِ اللَّهَ وَ المال(10)» يعنى دو خدا را پروردگار و ثروت را عبادت نكنيد.
قرآن كريم حقيقت حال يهود و شدت علاقه آنان را به زندگى مادى دنيا، اين گونه توصيف مى‏كند: «وَ لَتَجِدَنَّهُمْ أَحْرَصَ النَّاسِ عَلى‏ حَياةٍ وَ مِنَ الَّذِينَ أَشْرَكُوا يَوَدُّ أَحَدُهُمْ لَوْ يُعَمَّرُ أَلْفَ سَنَةٍ وَ ما هُوَ بِمُزَحْزِحِهِ مِنَ الْعَذابِ أَنْ يُعَمَّرَ وَ اللَّهُ بَصِيرٌ بِما يَعْمَلُونَ(11)؛ «آنان (يهوديان) را حريص‏ترين مردم حتى حريص‏تر از مشركان بر زندگىِ (اين دنيا و اندوختن ثروت) خواهى يافت (تا آن‏جايى) كه هر يك از آنها آرزو دارد هزار سال عمر به او داده شود. در حالى‏كه اين عمر طولانى او را از كيفر و عذاب (الهى) باز نخواهد داشت و خداوند به اعمال آنها بيناست.»
به فرموده‏ى قرآن، يهود حريص‏ترين مردم به زندگى دنيا است و به خيال اين‏كه عمر طولانى مانع از عذاب الهى مى‏شود هميشه اين آرزو را داشته‏اند. شايد يكى از علل مال اندوزى يهود عدم اعتقاد آنان به جهان آخرت در مقام عمل مى‏باشد خداوند متعال در قرآن كريم با اشاره به اين عقيده يهود اين گونه مى‏فرمايد: «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَوَلَّوْا قَوْماً غَضِبَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ قَدْ يَئِسُوا مِنَ الاخِرَةِ كَما يَئِسَ الْكُفَّارُ مِنْ أَصْحابِ الْقُبُورِ(12)؛ «اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد با مردمى كه خداوند آن‏ها را مورد غضب قرار داد. (يعنى يهوديان كه ملت مغضوب عليهم هستند چنان كه در آيه 90 سوره بقره گفته شد.) دوستى نكنيد آن‏ها از آخرت مأيوسند همان گونه كه كفار مدفون در قبرها مأيوس مى‏باشند.»
از ويل دورانت نقل شده كه «يهود به جهان پس از مرگ معتقد نيست و پاداش و كيفر را منحصر به زندگى دنيا مى‏داند.»(13)

رباخوارى‏

ربا يكى از محرمات الهى است، كه انسان‏هاى حريص به دنيا گرفتار آن هستند. با اين كه در شريعت موسى و عيسى(ع) ربا منع شده بود، باز هم يهوديان به آن عمل كرده و اموال خود را به اين وسيله آلوده مى‏كردند. قرآن كيفر اين رفتار ناپسند ايشان را عذاب دنيوى و اخروى دانسته و مى‏فرمايد: «فَبِظُلْمٍ مِنَ الَّذِينَ هادُوا حَرَّمْنا عَلَيْهِمْ طَيِّباتٍ أُحِلَّتْ لَهُمْ وَ بِصَدِّهِمْ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ كَثِيراً وَ أَخْذِهِمِ الرِّبَوا وَ قَدْ نُهُوا عَنْهُ وَ أَكْلِهِمْ أَمْوالَ النَّاسِ بِالْباطِلِ وَ أَعْتَدْنا لِلْكافِرِينَ مِنْهُمْ عَذاباً أَلِيماً(14)؛ «پس به سزاى ستمى كه از يهوديان سر زد و به سبب آن كه (مردم را) بسيار از راه خدا باز داشتند، چيزهاى پاكيزه‏اى را كه به آنان حلال شده بود حرام گردانيديم و (به سبب) ربا گرفتنشان با آن كه از آن نهى شده بودند و به ناروا مال مردم خوردنشان و ما براى كافران آنان عذابى دردناك آماده كرده‏ايم.»
اين آيه شريفه نشانگر روح طغيانگر مادى آنهاست كه در راه رباخوارى گام بر مى‏داشتند. از شواهد تاريخى، چنين استفاده مى‏شود كه اين ملت، نظام ماليشان را براساس ربا پايه گذارى كرده‏اند. «رو تشلد» مى‏گويد: يهوديان، نظام اقتصادى جهان را براساس ربا قرار داده‏اند. آن‏ها به هر منطقه‏اى كه وارد شدند، به زمامداران قرض دادند تا سياست آنها را به نفع خود كنترل كنند.

لجاجت يهود

لجاجت و سرسختى بنى اسرائيل به اندازه‏اى بود كه حتى از گفتن جمله «قُولُوا حِطَّةٌ…؛(15) بگوئيد خداوندا گناهان ما را بريز»؛ امتناع ورزيدند و به جاى آن كلمه نامناسبى به طور استهزاء گفتند.(16) براى همين قرآن كريم مى‏فرمايد: «فَبَدَّلَ الذَّينَ ظَلَمُوا قُولاً غَيْرَ الَّذى‏ قيلَ لَهُمْ.(17)؛ «اما كسانى كه ستم كرده بودند، (آن سخن را) به سخن ديگرى غير از آنچه به ايشان گفته شده بود تبديل كردند.»
در مجمع البيان در ذيل همين آيه نقل شده است؛ گروهى از بنى اسرائيل به جاى كلمه «حطة» به معنى «ريزش گناهان»(18) از روى مسخره گفتند «حنطة» يعنى گندم.(19) خداوند متعال هم به سبب اين گونه لجاجت‏ها آنها را به عذاب دردناك خويش گرفتار نمود. البته لجاجت و بهانه جويى‏هاى بنى اسرائيل فراوان است كه بخشى از آن در سوره بقره آمده است.

پيمان شكنى يهود

يهود از جمله اقوامى است كه به پيمان شكنى معروف مى‏باشد. قرآن كريم در آيات متعددى از نقض پيمان يهوديان سخن به ميان آورده است. كه بررسى همه موارد رساله جداگانه‏اى مى‏طلبد به همين جهت به نمونه‏هايى از آن اشاره مى‏كنيم.
يكى از موارد مهم نقض پيمان يهوديان نقض پيمان دوازده دستور الهى بود كه خداوند در دو آيه به بيان آن پرداخته و مى‏فرمايد: «وَ إِذْ أَخَذْنا مِيثاقَ بَنِي إِسْرائِيلَ لا تَعْبُدُونَ إِلاَّ اللَّهَ وَ بِالْوالِدَيْنِ إِحْساناً وَ ذِي الْقُرْبى‏ وَ الْيَتامى‏ وَ الْمَساكِينِ وَ قُولُوا لِلنَّاسِ حُسْناً وَ أَقِيمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّكاةَ ثُمَّ تَوَلَّيْتُمْ إِلاَّ قَلِيلاً مِنْكُمْ وَ أَنْتُمْ مُعْرِضُونَ وَ إِذْ أَخَذْنا مِيثاقَكُمْ لا تَسْفِكُونَ دِماءَكُمْ وَ لا تُخْرِجُونَ أَنْفُسَكُمْ مِنْ دِيارِكُمْ ثُمَّ أَقْرَرْتُمْ وَ أَنْتُمْ تَشْهَدُونَ(20)؛ «و چون از فرزندان اسرائيل پيمان محكم گرفتيم كه: جز خدا را نپرستيد، و به پدر و مادر و خويشاوندان و يتيمان و مستمندان احسان كنيد، و با مردم (به زبان) خوش سخن بگوييد، و نماز را به پا داريد و زكات را بدهيد؛ آنگاه جز اندكى از شما، (همگى) به حالت اعراض روى برتافتيد؛ و چون از شما پيمان محكم گرفتيم كه: خون همديگر را مريزيد، و يكديگر را از سرزمين خود بيرون نكنيد، سپس (به اين پيمان) اقرار كرديد و خود گواهيد.»
چنان كه ملاحظه گرديد ده پيمان از فرمان‏هاى الهى در اين دو آيه آمده است و با آن كه يهوديان بر آن اقرار كرده بودند ولى متأسفانه همه آنها را مورد نقض قرار دادند. افزون بر اين، در سوره مائده، سخن از نقض دو پيمان ديگر نيز آمده است: «وَ لَقَدْ أَخَذَ اللَّهُ مِيثاقَ بَنِي إِسْرائِيلَ وَ بَعَثْنا مِنْهُمُ اثْنَيْ عَشَرَ نَقِيباً وَ قالَ اللَّهُ إِنِّي مَعَكُمْ لَئِنْ أَقَمْتُمُ الصَّلاةَ وَ آتَيْتُمُ الزَّكاةَ وَ آمَنْتُمْ بِرُسُلِي وَ عَزَّرْتُمُوهُمْ وَ أَقْرَضْتُمُ اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً(21)؛ «در حقيقت، خدا از فرزندان اسرائيل پيمان گرفت، و از آنان دوازده سركرده برانگيختيم، و خدا فرمود: من با شما هستم. اگر نماز برپا داريد و زكات بدهيد و به فرستادگانم ايمان بياوريد و ياريشان كنيد و وام نيكويى به خدا بدهيد، قطعاً گناهانتان را از شما مى‏زدايم، و شما را به باغ‏هايى كه از زير (درختان) آن نهرها روان است در مى‏آورم، پس هر كس از شما بعد از اين كفر ورزد، در حقيقت از راه راست گمراه شده است. خداوند متعال به همين سبب آنها را از رحمت خويش دور ساخت و دل‏هاى آنان را سخت و سنگين نمود كه موجب فراموشى نعمتهاى الهى گرديد.(22)»

ظلم و جنايت يهود

جناياتى را كه ملت يهود در طول تاريخ انجام داده نمى‏توان فراموش كرد؛ چنان كه اشاره شد، اين روحيه ستمگرى را شايد از تورات تحريف شده ياد گرفته‏اند، يعنى دانشمندان يهود هنگام نگارش تورات، قسمتى از آن را طورى بيان كرده‏اند كه روح ستمگرى و تجاوز را در ميان قوم خويش رواج دهند تا بتوانند جنايات خويش را توجيه كنند.
«عبدالفتاح طبّاره» در اين زمينه چنين مى‏گويد: «جنايات يهود در سرزمين عرب به صورتى بود كه بدن‏ها را به لرزه مى‏انداخت و امروز نسل جديد يهود به پيروى از افكار نياكان خود به جنايات و كشتار وحشتناك دست زده است.»
هم‏چنين گوستاولبون چنين مى‏نويسد: «ملت يهود هيچ‏گاه از جنايات جدا نبوده است آنها اسيران فراوانى مى‏گرفتند، و بدن‏هاى آنها را با ارّه پاره مى‏كردند و جلو سگ‏ها مى‏ريختند و مردم شهر از كوچك و بزرگ و پير و جوان را سر مى‏بريدند.»(23)
قرآن كريم، آنها را آدم‏كش و قاتل انبياء معرفى نموده و مى‏فرمايد: «اِنَّ الَذَّين يَكْفُرُونَ بِآياتِ اللّهِ وَ يَقْتُلُونَ النَّبييّنَ بِغَيْرِ حَقِّ وَ يَقْتُلُونَ الذَّين يَأمُرُونَ بِالقِسْطِ مِنْ النّْاسِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذابٍ اَليمٍ(24)؛ «كسانى كه به آيات خدا كفر مى‏ورزند و پيامبران را بناحق مى‏كشند، و دادگستران را به قتل مى‏رساندند، آنان را از عذابى دردناك خبر ده.»

خودخواهى يهود

در طول تاريخ يهوديان خود را تافته اى جدابافته مى‏دانسته‏اند و هميشه اين تصور را داشته كه بنده ممتاز خداوند فقط آنها هستند؛ حتى چنين ادعا دارند كه ما پسران خدا هستيم و يا مى‏گويند كه ما دوستان خاص پروردگار مى‏باشيم؛ چنان كه قرآن كريم از زبان آنان نقل مى‏كند: «وَ قالَتِ اليُهُودُ وَ النَصارَى نَحْنُ اَبْناءُ اللّهِ وَ اَحْبَّاءُهُ(25)» و يهوديان و ترسايان (مسيحى‏ها) گفتند: «ما پسران خدا و دوستان او هستيم!» (و گرچه منظورشان فرزندان مجازى باشد.) همچنين در «تلمود» آمده است: «آنان (يهوديان) به اين اصل اساس معتقد بودند كه اسرائيل قوم برگزيده الهى است، البته اين عقيده كتاب مقدس است كه در ادبيات و تفسيرهاى دانشمندان يهود به حدّ اعلى گسترش يافته است. تلمود مكرر اين مطلب را گوشزد مى‏كند كه ميان خدا و يهود رابطه‏اى صميمى و ناگسستنى وجود دارد.»(26)
به همين جهت در ميان يهوديان نوعى خودخواهى و خودپسندى كه ازاوصاف زشت مى‏باشد، رايج است.(27)
اما نظر قرآن در مورد امت برگزيده بودن يهود چيست؟ در ابتداى امر به نظر مى‏رسد كه قرآن كريم ملت يهود را قومى برگزيده معرفى كرده است، ولى با دقت نظر درمى‏يابيم كه قرآن كريم ملت يهود را در زمانى خاص به عنوان ملت ممتاز و برگزيده دانسته، چنان كه در ذيل آيه شريفه «…اَنّى فَضَّلْتُكُمْ عَلى‏ العالَمينَ(28)» از ابن عباس اين گونه نقل مى‏كند كه؛ مراد از «العالمين» مردمان زمان بنى اسرائيل مى‏باشد، چون كه امت محمد(ص) به اتفاق همه، برترين امت‏هاست، چنان‏كه پيامبر اسلام(ص) افضل پيامبران است؛ چون در قرآن كريم آمده است(29): «كُنْتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ تَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ لَوْ آمَنَ أَهْلُ الْكِتابِ لَكانَ خَيْراً لَهُمْ مِنْهُمُ الْمُؤْمِنُونَ وَ أَكْثَرُهُمُ الْفاسِقُونَ(30)؛ «شما بهترين امتى هستيد كه براى مردم پديدار شده‏ايد: به كار پسنديده فرمان مى‏دهيد و از كار ناپسند باز مى‏داريد، و به خدا ايمان داريد و اگر اهل كتاب ايمان آورده بودند قطعاً برايشان بهتر بود، برخى از آنان مؤمنند (ولى) بيشترشان نافرمانند.»

نژادپرستى يهود

روح نژادپرستى يهوديان زاده همان خيال و تصور باطل خودبرتربينى آنهاست كه منشأ بسيارى از انحرافات و تصورهاى باطل از جمله نژاد پرستى گرديد تا بدان حد كه «گفتند: هرگز آتش دوزخ، جز چند روزى به ما نخواهد رسيد.»(31)
اين امتيازطلبى و اعتقاد به برترى نژاد ملت يهود با هيچ منطقى انسانى سازگار نيست؛ چون هيچ گونه تفاوت ميان انسان‏ها در پيشگاه الهى وجود ندارد؛ افزون بر آن معيار برترى در منطق قرآن پرهيزگارى است، «اِنَ اَكْرَمَكُمْ عِنْدَاللّهِ اَتْقاَكُمْ؛(32) «كه برترى، از آنِ متقين مى‏باشد.»

دشمنى يهود با ديگر ملل:

چنان كه اشاره شد روحيه ستمگرى و تجاوز در سرشت يهود ريشه دوانيده و موجب شده است تا آنان در تاريخ با هيچ ملّتى سرسازش و صلح نداشته و همواره با ديگران در جنگ و دشمنى باشند؛ هم‏چنان كه با انبياى خويش ناسازگارى كرده و نافرمانى از دستورهاى آنان را به حد اعلا مى‏رسانده‏اند. قرآن كريم در مورد اين كه يهوديان و مسيحيان همديگر را قبول نمى‏كردند، مى‏فرمايد: «وَ قالَتِ اليَهُودُ لَيْسَتِ النَصارى‏ عَلى شَى‏ءٍ و قالَتِ النَصارى‏ لَيْسَتِ اليَهُودُ عَلى‏ شَى‏ء.(33)؛ يهوديان گفتند: ترسايان (مسيحى‏ها) بر حق نيستند و ترسايان گفتند: يهوديان بر حق نيستند».

دشمنى يهود با اسلام:

يهود از آغاز با مسلمانان و پيامبر مكرم اسلام(ص) به دشمنى و خصومت پرداختند. براى بيان شدت دشمنى يهود با اسلام خداوند متعال مى‏فرمايد: «لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ النَّاسِ عَداوَةً لِلَّذِينَ آمَنُوا الْيَهُودَ وَ الَّذِينَ أَشْرَكُوا وَ لَتَجِدَنَّ أَقْرَبَهُمْ مَوَدَّةً لِلَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ قالُوا إِنَّا نَصارى‏ ذلِكَ بِأَنَّ مِنْهُمْ قِسّيسِينَ وَ رُهْباناً وَ أَنَّهُمْ لا يَسْتَكْبِرُونَ(34)؛ «مسلماً يهوديان و كسانى را كه شرك ورزيده‏اند، دشمن‏ترين مردم نسبت به مؤمنان خواهى يافت و قطعاً كسانى را كه گفتند: «ما نصرانى هستيم»، نزديك‏ترين مردم در دوستى با مؤمنان خواهى يافت، زيرا برخى از آنان دانشمندان و رهبانانى‏اند كه تكبر نمى‏ورزند.»

علل دشمنى‏

با نگرشى هر چند گذرا در اديان قبل از اسلام به خوبى درمى‏يابيم؛ آيين‏هايى كه دستخوش تحريف و بازيچه تغيير واقع نشده‏اند با تعاليم اسلام سازگارتراند؛ زيرا دين مبين اسلام در حقيقت مكمل و متمم آنها تلقى مى‏شود. اما از آن جايى كه دين يهود مورد تحريف واقع شده بود سران آن مى‏دانستند كه با رشد و نفوذ اسلام در ميان مردم، منافع دنيوى‏شان در معرض خطر و نابودى قرار خواهد گرفت. از اين‏رو، با مسلمانان و شخصِ نبى مكرم اسلام(ص) با شديدترين وجهى به دشمنى برخاستند. افزون بر اين، عوامل ديگرى نيز در دشمنى يهود مؤثر بود از جمله: اول؛ حسادت يهود نسبت به پيامبر اكرم(ص)(35) و مسلمانان؛ «وَدَّ كَثِيرٌ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ لَوْ يَرُدُّونَكُمْ مِنْ بَعْدِ إِيمانِكُمْ كُفَّاراً حَسَداً مِنْ عِنْدِ أَنْفُسِهِمْ مِنْ بَعْدِ ما تَبَيَّنَ لَهُمُ الْحَقُّ(36)؛ «بسيارى از اهل كتاب پس از اين كه حق برايشان آشكار شد از روى حسدى كه در وجودشان بود، آرزو مى‏كردند كه شما را، بعد از ايمانتان، كافر گردانند.»
از مرحوم طبرسى نقل شده كه اين آيه در مورد جماعتى از يهوديان نازل شده است.(37)
توطئه‏ها و دسيسه‏هاى يهود در حدى بود كه موجب اذيت و آزار رسول مكرم اسلام(ص) مى‏گرديد؛ براى اين، خداوند متعال براى تسلى و آرامش خاطر پيامبر اسلام(ص) مى‏فرمايد(38): «يا أَيُّهَا الرَّسُولُ لا يَحْزُنْكَ الَّذِينَ يُسارِعُونَ فِي الْكُفْرِ مِنَ الَّذِينَ قالُوا آمَنَّا بِأَفْواهِهِمْ وَ لَمْ تُؤْمِنْ قُلُوبُهُمْ وَ مِنَ الَّذِينَ هادُوا سَمَّاعُونَ لِلْكَذِبِ سَمَّاعُونَ لِقَوْمٍ آخَرِينَ لَمْ يَأْتُوكَ يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ مِنْ بَعْدِ مَواضِعِهِ(39)؛ «اى پيامبر، كسانى كه در كفر شتاب مى‏ورزند، تو را غمگين نسازند، از آنان كه با زبان خود گفتند: «ايمان آورديم»، و قلب آنها ايمان نياورده تو را اندوهگين نسازند! و (همچنين)گروهى از يهوديان كه خوب به سخنان تو گوش مى‏دهند، تا دستاويزى براى تكذيب تو بيابند؛ آنها جاسوسان گروه ديگرى هستند كه خودشان نزد تو نيامده‏اند؛ آنها سخنان را از مفهوم اصليش تحريف مى‏كنند.
دوم؛ از آنجا كه يهوديان در تعاليم پيشين خود بنا را بر ردّ و تكذيب انبيا و رسولان گذارده بودند. بنابراين هر پيامبرى كه بعد از حضرت موسى(ع) برانگيخته مى‏شد، او و قومش را دشمن داشته و با تلاش‏هاى فراوان در صدد نابودى آنان برمى‏آمدند؛ چه اين‏كه پذيرش حقانيت انبياى پسين، معيار دست برداشتن از آموزه‏هاى باطل پيشينيان‏شان بود. چنان‏چه همين معامله را پيشتر با حضرت عيسى(ع) و مسيحيان انجام و در پى آن، همان شيوه را در برخورد با پيامبر اسلام(ص) و مسلمانان بكار گرفتند.

واكنش يهود هنگام ظهور اسلام‏

از آن‏جايى كه، بنابه فرمايش قرآن،عيسى‏بن مريم(ع) پيشتر بشارت‏آمدنِ پيامبراكرم(ص) را به آنان داده بود: «وَ إِذْ قالَ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ يا بَنِي إِسْرائِيلَ إِنِّي رَسُولُ اللَّهِ إِلَيْكُمْ مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيَّ مِنَ التَّوْراةِ وَ مُبَشِّراً بِرَسُولٍ يَأْتِي مِنْ بَعْدِي اسْمُهُ أَحْمَدُ…(40)؛ «و هنگامى را كه عيسى پسر مريم گفت: اى فرزندان اسرائيل، من فرستاده خدا به سوى شما هستم. تورات را كه پيش از من بوده تصديق مى‏كنم و به فرستاده‏اى كه پس از من مى‏آيد و نام او احمد است بشارتگرم….»
از اين‏رو يهوديان مى‏دانستند، كه در شبه جزيره عربستان پيامبر خاتم ظهور خواهد كرد، و بر خصوصيات او آن چنان واقف بودند كه كه فرزندانشان را مى‏شناختند. «اَلَّذينَ آتَيَناهَمُ الْكِتابَ يَعْرِفُونَهُ كَما يَعْرِفُونَ اَبْناءَهُمْ(41)؛ كسانى كه به ايشان كتاب (آسمانى) داده‏ايم، همان گونه كه پسران خود را مى‏شناسند، او (- محمد) را مى‏شناسند.»
در روايات تاريخى آمده است كه تبّع كه قبيله اوس و خزرج را مى‏شناخت در مدينه منزل نمود؛ هنگامى كه نفرات آنان زياد شد اموال يهوديان را مى‏گرفتند، آنان مى‏گفتند: اگر پيامبر ما محمد(ص) مبعوث شود شما را از اينجا خارج مى‏كنيم. اما هنگامى كه حضرت محمد بن عبدالله(ص) مبعوث شد، قبيله اوس و خزرج به حضرت ايمان آوردند و يهوديان كفر ورزيده و ايمان نياوردند.(42) چنان كه قرآن كريم مى‏فرمايد:
وَ لَمَّا جاءَهُمْ كِتابٌ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ مُصَدِّقٌ لِما مَعَهُمْ وَ كانُوا مِنْ قَبْلُ يَسْتَفْتِحُونَ عَلَى الَّذِينَ كَفَرُوا فَلَمَّا جاءَهُمْ ما عَرَفُوا كَفَرُوا بِهِ فَلَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الْكافِرِينَ(43)؛ و هنگامى كه از جانب خداوند كتابى كه مؤيد آنچه نزد آنان است برايشان آمد، و از دير باز (در انتظارش) بر كسانى كه كافر شده بودند پيروزى مى‏جستند، ولى همين كه آنچه (كه اوصافش) را مى‏شناختند برايشان آمد، انكارش كردند پس لعنت خدا بر كافران باد.»
هم چنين مرحوم طبرسى در تفسير خويش از ابن عباس نقل مى‏كند كه «يهوديان قبل از بعثت پيامبر اكرم(ص) براى اوس و خزرج خط نشان مى‏كشيدند كه اگر رسول خدا(ص) مبعوث شود به حساب شما مى‏رسيم ولى همين كه ديدند پيامبر آخرالزمان از ميان يهود نيست، به او كفر ورزيدند و گفته‏هاى قبلى را به كلى انكار نمودند.(44)»

برخورد يهوديان با پيامبر اكرم(ص) بعد از بعثت‏

يهوديان بعد از بعثت نبى مكرم اسلام(ص) كارشكنى‏هاى فراوانى انجام دادند كه در اين گفتار فقط به نمونه‏هايى از آن اشاره مى‏شود.
الف) خيانت يهود بعد از جنگ احد: پيامبر اكرم(ص) در اوايل هجرت به مدينه روزهاى سختى را مى‏گذراندند، از طرفى تعداد مسلمانان كم و از طرف ديگر فشار دشمنان اسلام بيش از حد بود. به همين جهت پيامبر اسلام(ص) براى آسوده خاطر بودن از داخل مدينه با قبايل مختلف يهوديان مدينه عهدنامه‏هايى نوشتند كه مسلمانان را آزار و اذيت نكنند.(45)
با اين وجود عده‏اى از يهوديان مدينه پس از حادثه اُحُد به سوى مكه رفتند تا با مشركان مكه بر ضد پيامبر اسلام(ص) هم‏پيمان شوند. پس پيمانى را كه با رسول خدا(ص) و مسلمانان داشتند شكستند.(46) قرآن كريم به اين مطلب چنين اشاره مى‏كند: «أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ أُوتُوا نَصِيباً مِنَ الْكِتابِ يُؤْمِنُونَ بِالْجِبْتِ وَ الطَّاغُوتِ وَ يَقُولُونَ لِلَّذِينَ كَفَرُوا هؤُلاءِ أَهْدى‏ مِنَ الَّذِينَ آمَنُوا سَبِيلاً(47)؛ آيا كسانى را كه از كتاب (آسمانى) نصيبى يافته‏اند نديده‏اى؟ كه به جبت و طاغوت ايمان دارند، و درباره كسانى كه كفر ورزيده‏اند مى‏گويند: اينان از كسانى كه ايمان آورده‏اند راه يافته‏ترند.»
ب) كارشكنى‏هاى يهود در مورد اتحاد مسلمانان: به بركت حضور مبارك پيامبر اكرم(ص) در مدينه دو قبيله «اوس» و «خزرج» از جنگ و خونريزى دست برداشتند، و در سايه ايمان به تعاليم اسلامى مانند دو برادر در كنار هم زندگى آرام و پر نشاطى داشتند. اين اتحاد و همبستگى، سخت يهوديان را متأثر كرد، تا اين كه روزى يكى از آنها به نام «شامس» فرصت را براى اجراى طرحى شوم و تفرقه‏انگيز مناسب ديد، و جوانى را مأمور كرد كه اتحاد آنان را به هم بزند. اين جوانِ يهودى با بازگويى خاطرات تلخ دوران درگيرى و خونريزى بين اوس و خزرج، آنان را سخت به جان هم انداخت كه نزديك بود آتش جنگ بار ديگر ميان آنان شعله‏ور شود، پيامبر اكرم(ص) از نقشه شوم يهوديان پرده برداشت و با پند و اندرز مسلمانان را متوجه اين نقشه نمود.(48) قرآن كريم در آياتى از سوره آل عمران به اين ماجرا و كارشكنى يهود اين چنين اشاره كرده مى‏فرمايد: «قُلْ يا أَهْلَ الْكِتابِ لِمَ تَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ مَنْ آمَنَ تَبْغُونَها عِوَجاً وَ أَنْتُمْ شُهَداءُ وَ مَا اللَّهُ بِغافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ تُطِيعُوا فَرِيقاً مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ يَرُدُّوكُمْ بَعْدَ إِيمانِكُمْ كافِرِينَ(49)؛ بگو: اى اهل كتاب چرا كسى را كه ايمان آورده است، از راه خدا باز مى‏داريد، و آن (راه) را كج مى‏شماريد، با آن كه خود (به راستى آن) گواهيد؟ و خدا از آنچه مى‏كنيد غافل نيست. اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد، اگر از فرقه‏اى از اهل كتاب فرمان بريد، شما را پس از ايمانتان به حال كفر بر مى‏گردانند.»
گويا هميشه اين طور بوده كه گروهى از دشمنان اسلام كارشان نفاق افكندن و تفرقه انداختن ميان مسلمانان بوده است. ولى آنچه كه مهم و لازم مى‏باشد هوشيارى مسلمانان در برابر اين گونه تفرقه‏ها مى‏باشد.
ج) جاسوسى عليه مسلمانان: عده‏اى از قوم يهود براى ضربه زدن به مكتب نو پاى اسلام در مدينه دست به جاسوسى مى‏زدند حتى به نقل مورخان، برخى از احبار يهود به ظاهر اسلام آوردند تا به مقاصدى كه دارند برسند، ولى در باطن به رسول خدا(ص) ايمان نداشتند، بلكه در زمره منافقان بودند.(50)
يهوديان جهت دست يابى به اسرار مسلمانان از چنين افرادى استفاده مى‏كردند و اطلاعات راجع به محافل مسلمانان را در اختيار رهبران خود قرار مى‏دادند تا تدبيرات لازم را براى مقابله با مسلمانان طراحى نمايند.
د) ايجاد بحران اقتصادى: يكى از اقدامات دشمنان اسلام محاصره اقتصادى بوده و هست. سران يهود مدينه براى اين كه مسلمانان را از آيين اسلام برگردانند و يا اعتقادات آن‏ها را تضعيف نمايند،آنان را در بحران اقتصادى شديدى قرار مى‏دادند؛ به طورى كه عده‏اى از مسلمانان به ويژه مهاجرين به سبب فقر در معرض تهديد مرگ قرار گرفتند. حتى از دادن امانت‏هايى كه قبل از اسلام به آنان سپرده بودند، خوددارى مى‏كردند و براى تبرئه خود به آن‏ها مى‏گفتند؛ هنگامى بر ما لازم بود امانت شما را برگردانيم كه شما اسلام اختيار نكرده بوديد. ولى ايمان شما به اسلام، اين حقوق را ابطال كرد!(51)
قرآن كريم به اين موضوع چنين اشاره مى‏فرمايد: «وَ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ مَنْ إِنْ تَأْمَنْهُ بِقِنْطارٍ يُؤَدِّهِ إِلَيْكَ وَ مِنْهُمْ مَنْ إِنْ تَأْمَنْهُ بِدِينارٍ لا يُؤَدِّهِ إِلَيْكَ إِلاَّ ما دُمْتَ عَلَيْهِ قائِماً ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قالُوا لَيْسَ عَلَيْنا فِي الْأُمِّيِّينَ سَبِيلٌ وَ يَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ الْكَذِبَ وَ هُمْ يَعْلَمُونَ(52)؛ و از اهل كتاب، كسى است كه اگر او را بر مال فراوانى امين شمرى، آن را به تو برگرداند، و از آنان كسى است كه اگر او را دينارى امين شمرى، آن را به تو نمى‏پردازد، مگر آن كه دايماً بر (سر) وى به پا ايستى. اين بدان سبب است كه آنان (به پندار خود) گفتند: در مورد كسانى كه كتاب آسمانى ندارند، بر زيان ما راهى نيست. و بر خدا دروغ مى‏بندند با اين كه خودشان (هم) مى‏دانند.»
چنان كه در جواب تقاضاى فرستاده پيامبر اكرم(ص) جهت قرض گرفتن از يهوديان گفتند: «خدا محتاج و فقير است ولى ما بى‏نياز هستيم(53)»

پى‏نوشت‏ها: –
* اين مقاله توسط مركز فرهنگ و معارف قرآن دفتر تبليغات اسلامى تهيه شده است.
1) ر.ك مائده / 82.
2) سيد عبدالحسين دستغيب شيرازى، قلب سليم، چاپ 12، تهران: دارالكتب الاسلاميه، 1374. ص 303.
3) سوره زمر، آيه 22.
4) بقره / 74.
5) ر.ك. كتاب مقدس، پيشين، سفر حزقبال، 9: 5 – 6.
6) ر.ك. پيشين. سفر اشعيا نبى، 13: 10 – 16.
7) بقره/ 84 و 85.
8) عفيف عبدالفتاح طباره، پيشين، ص 81.
9) اعراف / 179.
10) ر.ك. عفيف عبدالفتاح طباره، پيشين، ص 81.
11) بقره / 96.
12) ممتحنه / 13.
13) ر.ك. عفيف عبدالفتاح طباره، پيشين، ص 83.
14) نساء / 160- 161.
15) بقره / 58.
16) ناصر مكارم شيرازى و ديگران، تفسير نمونه، ج 1، چاپ 25، تهران؛ دارالكتب الاسلاميه، 1369، ص 269.
17) بقره / 59.
18) راغب، پيشين، ص 122.
19) الطبرسى، پيشين، ج 1، ص 118.
20) بقره / 83 – 84.
21) مائده / 12.
22) ر.ك. مائده 13.
23) ر.ك. طباره، پيشين ص 111.
24) آل عمران / 21.
25) مائده / 18.
26) تلمود، ص 79.
27) ر.ك. تلمود ص 79.
28) بقره / 47.
29) الطبرسى، ج 1، پيشين، ص 102.
30) آل عمران / 110.
31) بقره / 80.
32) حجرات /13.
33) بقره / 113.
34) مائده / 82.
35) الطبرسى، ج 3، پيشين، ص 234.
36) بقره / 109.
37) الطبرسى، ج 1، پيشين، ص 184.
38) الطبرسى، ج 3، پيشين، ص 194.
39) مائده/41.
40) صف / 6.
41) بقره / 146.
42) ابى النضر محمد بن مسعود بن عياش السلمى السمرقندى، تفسير العياشى، تهران: المكتبة العلميه الاسلاميه، بى‏تا، ج 1، صص 49 – 50.
43) بقره / 89.
44) الطبرسى، ج 1، پيشين، ص 158.
45) ر.ك. المجلسى، ج 19، پيشين، ص 110 – 111.
46) ر.ك. الطبرسى، ج 3، پيشين، ص 92.
47) نساء / 51.
48) ر.ك. جعفر سبحانى، ج 1، پيشين، صص‏468- 469.
49) آل عمران، 99- 100.
50) ر.ك، ابن هشام، ج 2، ص 175.
51) ر.ك. عفيف طباره، پيشين، ص 60.
52) آل عمران / 75.
53) آل عمران / 181.
 

 

/

به استقبال مجلس هفتم

 

به استقبال مجلس هفتم‏

حجة الاسلام و المسلمين محمد تقى رهبر

«از هم اكنون همه بايد مطمئن باشيم كه رسانه‏هاى استكبارى از عدم حضور مردم در صحنه انتخابات سخن خواهند گفت و باتحليل‏هاى موذيانه و القائات توأم با تهديد و ارعاب تلاش خواهند نمود ذهن‏ها را به مسائل ديگر معطوف نمايند. غافل از آنكه امت اسلامى ايران سال‏هاست نشان داده‏اند كه از اين هياهوها نمى‏ترسند و مقاوم و استوار در مقابل تمام ابرقدرتها مى‏ايستند و با يارى خداوند متعال ملت شريف ايران با حضور گسترده خود انتخابات را در موعد مقرر و با قدرت و قاطعيت برگزار مى‏كنند…»
(پيام امام خمينى – سلام اللّه عليه – به مناسبت انتخابات سومين دوره مجلس شوراى اسلامى سال 1367).

انتخابات مجلس هفتم پيش روى قرار دارد. انتخاباتى كه بسيار با اهمّيت از جهات عديده و سرنوشت ساز و براى آينده اسلام و انقلاب و كشور تعيين كننده است. اهمّيت مجلس هفتم آنگاه روشن‏تر مى‏شود كه تجربه‏هاى تلخ سالهاى اخير مجلس را بخاطر داشته باشيم كه برخى از نمايندگان متأسفانه در مجموع عملكرد خوبى نداشتند. تنش‏ها، تضادها و موضعگيرى‏هاى آنها در مسائل مختلف چندان رضايت بخش نبود و اين ماجراى تلخ در آينده نيز به عنوان يك مقطع تاريخى بحران ساز بايد مورد ارزيابى و سنجش قرار گيرد و عملكرد برخى نمايندگان در ديد افكار عمومى به داورى نهاده شود و در تاريخ انقلاب ثبت گردد تا راه و روش‏هاى نسل‏هاى بعدى بهتر و بيشتر اصلاح شود و از تجارب تلخ و شيرين گذشته بهره گيرند. به فرموده اميرالمؤمنين: «شما را در سرگذشت نسل‏هاى پيشين عبرت هاست ؛ و انّ لكم فى القرون السالفة لعبرة».(1)
با توجه به اين شرايط و اوضاع و احوال جارى و موقعيّت حساس جهانى و حساسيت مسائل داخلى و خارجى در تعامل با دنياى استكبارى بر هر فرد مسؤول و مسئوليت شناس تكليف است كه مسئله انتخابات را دست‏كم نگيرد و نقش خود را در اين مسئله حياتى ايفا كند.
مسائلى كه در اين راستا شايان توجه است عبارتست از:
1- حضور در صحنه سياسى و مشاركت در انتخابات به هر نحو ممكن به عنوان يك وظيفه ملى و دينى بويژه از سوى نخبگان و راهنمايان فكرى مردم.
2- كانديدا شدن افرادى كه خود را واجد شرائط مى‏دانند و از سر اخلاص قصد خدمت دارند.
3- شركت در انتخابات و رأى دادن به افراد صالح و واجد شرائط با توجه به معيارهاى دينى و قانونى.
4- شرائط انتخاب شوندگان و كانديداها آنگونه كه شرع و قانون اقتضا دارد. مسائل چهارگانه فوق را به ترتيب اهميت طى چند مقال مشروح‏تر مى‏نگريم .

1- در آغاز مسئله حضور و جدى گرفتن مسئله را به بررسى مى‏نهيم. حضور در انتخابات به مفهوم كلى اين است كه هر كس در هر جايگاهى قرار دارد آن راجدى بگيرد، به نقش مجلس بينديشد و از هر امكانى كه در دست دارد جهت حسن انجام آن و تشكيل قوّه مقننه استفاده كند. بى‏تفاوت بودن و كنار كشيدن در اين امر حياتى قابل قبول نيست. زيرا ثمره بى‏تفاوتى به ثمر نشستن فعاليتهاى تخريبى دشمن و سوء استفاده افراد ناباب و فرصت طلب و عناصر مشكوك يا وابسته يا نالايقى است كه مى‏خواهند بازيگر اين ميدان باشند و مأمورين خود را كه خدمت به بيگانه يا تصفيه حساب‏هاى مادى و نفسانى است به اجرا در آورند و اين خطر بزرگى است كه بى‏تفاوتى در برابر آن به معناى مشاركت غير مستقيم با دشمن و پايمال شدن ارزشها و كمك به نابودى انقلاب و ناديده گرفتن خون شهيدان و فداكاريهاى اين امت بزرگ است و گناه آن براى كسى كه اندكى به اين مسئله حساس بينديشد قابل انكار نيست. قرآن كريم گروهى از مسلمانان را مورد عتاب قرار داده كه چرا پس از رسول خدا(ص) راه ارتجاع پيمودند و نظاره‏گر بر باد رفتن دست آوردهاى رسالت بزرگ اسلام شدند. «و ما محمد الاّ رسول قد خلت من قبله الرسل أفان مات او قتل انقلبتم على اعقابكم و من ينقلب على عقبيه فلن يضرّ اللّه شيئاً و سيجزى اللّه الشاكرين»(2) محمد(ص) جز پيام آورى نبود كه پيامبران ديگر پيش از وى آمدند رفتند آيا اگر او مرد يا كشته شد به پاشنه‏هاى خود عقب گرد كرديد (به جاهليت بازگشتيد) و آنكس كه راه ارتجاع بپيمايد به خدا زيانى نمى‏رساند (بلكه به خود ستم مى‏كند) و خداوند سپاس گويان را پاداش خواهد داد. اين آيه در واقعه احد نازل شد آنگاه كه آهنگ شيطانى، خبر كذب مرگ رسول خدا(ص) را فرياد كرد و بدنبال اين خبر هراس‏انگيز فرصت طلبان صحنه جنگ را ترك كرده و پابه فرار گذاشتند و پيامبر ماند و على (ع) و تنى چند از خواص ياران كه از جان پيامبر دفاع مى‏كردند بالاخره و بالاخره آن سرنوشت اسفبار در احد رقم خورد. آيه كريمه در چنين موقعيت دشوار و حساس نازل شد و مسلمانان را هشدار داد كه بفرض آن كه رسول خدا (ص) جان تسليم حق كند، اسلام باقى است و مسئوليت مسلمانان جائى نمى‏رود. اين پرچم نبايد بيفتد تا به جاى آن پرچم كفر بر افراشته شود. ترك گفتن صحنه جهاد و دفاع، ناسپاسى نعمت اسلام است كه عقوبت الهى را در پى دارد. آيه كريمه مى‏تواند براى هر عصر و زمان راه گشاى عمل و تكليف باشد، همانگونه كه سرگذشت دين و مسلمين پس از رحلت پيامبر و مسئله غصب خلافت و سكوت و بى‏تفاوتى اكثريت آن روز را شامل است كه در برابر آن ستم تاريخى كه اهلبيت را از رهبرى خلق به انزوا كشانيد و نالايقان را بر سركار آورد و دود آن براى قرنها به چشم امت اسلام رفته و مى‏رود و تا امروز آثار شوم آن باقى است، سكوت كردند. تمام اين ماجرا ريشه در همان بى‏تفاوتى و كناره‏گيرى از عرصه سياست و اجتماع و شانه خالى كردن از مسئوليت دارد كه پس از پيامبر رخ داد. اگر امت از امام بحق خود كه منتخب خدا و برگزيده او بود حمايت مى‏كردند آن توطئه شوم شكل نمى‏گرفت و سرنوشت اسلام و مسلمين به گونه‏اى ديگر بود و به آنجا نمى‏كشيد كه بالاخره امويان و عباسيان و شرابخواران سفاك و جنايتكار بر سر كار آيند.
اين ماجرا در سالهاى اخير و پس از رحلت حضرت امام مطمح نظر دشمنان انقلاب قرار گرفت. طراحى اين توطئه را امپرياليسم و صهيونيسم به سردمدارى شيطان بزرگ در دستور كار خود قرار دادند و عوامل وابسته داخلى را به خدمت گرفتند شرح اين توطئه‏ها تاريخى مفصّل دارد كه اينك مجال آن نيست. امّا دشمن دست از توطئه برنداشته و سياست براندازى را بطور جدى دنبال مى‏كند و با سياست نفوذ از داخل و عوامل مرئى و نامرئى خود طرح كودتاى خزنده را پيگير است. در سال‏هاى اخير با نفوذ در فرهنگ و مطبوعات و خريدن برخى مسئولان و روزنامه‏نگاران و مزدورى برخى افراد سياسى و سوء استفاده از سادگى و ساده‏انگارى‏ها و عقده‏هاى واپس زده، گروهك‏هاى ملى و مذهبى و حتى پاره‏اى نمايندگان و اغتنام فرصت از مشكلات و ندانم كارى‏ها و بزرگ نمائى‏هاى افراد ناراضى يا اجير شده و رشوه‏گير و از جمله زمينه چينى براى انتخابات آينده به اميد نفوذ در مجلس فكرهائى در سر دارد، پول‏هائى خرج مى‏كند و وعده‏هائى مى‏دهد كه شرح هر يك مجالى ديگر مى‏طلبد. در چنين شرائطى كنار نشستن و بى‏تفاوت گذشتن و ميدان به دشمن دادن به معنى سپر انداختن در برابر حمله دشمن است كه يك انسان مسلمان و وفادار به نظام و راه امام و خط شهيدان آن را بزرگترين گناه بايد بداند. خلاصه آنكه موقعيت بسيار حساس است و آزمايش سنگين. مراجع دينى، نخبه‏گان فرهنگى، حوزه‏هاى علمى و دانشگاهى، صاحبان بيان و قلم، ژرف نگران سياسى، مى‏بايست مردم را آگاهى دهند تكليف را براى آنان روشن كنند و حساسيت انتخابات مجلس هفتم را يادآورى نمايند كه كلاه ديگرى بر سر مردم نرود و آنها كه از محك آزمايش دوره نمايندگى‏شان سيه روى در آمدند، بار ديگر مردم را فريب ندهند و با وعده‏هائى تو خالى جوانان را نفريبند كه اگر اتفاقى چنين رخ دهد ديگر فاتحه همه چيز خوانده شده است و انشاء اللّه چنين نخواهد شد. هوشيارى و درد آشنائى ملت چنين مجالى را براى فرصت طلبان و زياده‏خواهان فراهم نخواهد ساخت و همانگونه كه در كلام امام راحل (قدس سره) آمده است «بزرگترين فرائض سياسى و اجتماعى»(3) خود را ترك نخواهند كرد، قوه مقننه و مجلس يكى از اركان بنيادين نظام و سرنوشت سازترين آنهاست و انتخابات سالم و گزينه‏هاى شايسته مى‏تواند اين ركن بنيادين را تحكيم بخشد و در ساير اركان نظام (اجرائى و قضائى) تأثير به سزا داشته باشد. قوانين بايد از مجلس بگذرد سياست‏هاى كلان نظام را مجلس بايد ترسيم كند. روابط راهبردى خارجى و مسائل فرهنگى و سياسى و اقتصادى را مجلس بايد تأييد يا رد كند و بهترين‏ها را كه بر خلاف شرع و قانون اساسى نباشد به تصويب رساند. چنين نهادى افراد شايسته، دانا، سياست شناس، پخته، مستقل، دردمند و مؤمن و متعهد و آگاه مى‏طلبد. مجلس جاى بازى‏هاى سياسى و اشتلم دادن و رجزخوانى و جبهه‏گيرى‏هاى بى‏حاصل و مخرّب نيست، وضعى كه چند سال شاهد آن بوديم و برخى عناصر ماجراجو فرصت سوزى كردند و به نمايندگان دلسوز و مؤمن ديگر – كه شمارشان كم نبود – مجال ندادند كارى در جهت مصالح دين و ملت و ميهن آنگونه كه انتظار است صورت پذيرد.

2- شرائط انتخاب شوندگان‏

اين وضع نبايد تكرار شود به هر قيمتى كه مى‏خواهد تمام شود با درك چنين شرائطى چشم انداز آينده را مى‏توان از هم اكنون پيش‏بينى كرد. احراز صلاحيت داوطلبان و اطمينان به شايستگى آنان چيزى است كه در قانون پيش‏بينى شده و شوراى محترم نگهبان با قاطعيت و توجه كامل بر آن نظارت خواهد داشت. همانگونه كه ديده تيزبين مردم نيز هر مسئله بزرگ و كوچكى را در اين رابطه زير نظر خواهد داشت و بر اساس آن رأى خواهد داد.
امام خمينى معمار اين انقلاب بزرگ سخنى با مردم دارد كه همواره بايد سرمشق عمل باشد. در اين باره مى‏فرمايد:
«مردم با بصيرت و درايت و تحقيق كانديداهائى را شناسائى كرده و به سوابق و روحيات و خصوصيات دينى،سياسى نامزدهاى انتخاباتى توجه نمايند. مردم شجاع ايران با دقت تمام به نمايندگانى رأى مى‏دهند كه متعبد به اسلام و وفادار به مردم باشند و در خدمت به آنان احساس مسئوليت كنند و طعم تلخ فقر را چشيده باشند و در قول و عمل مدافع اسلام پابرهنگان زمين، اسلام مستضعفين، اسلام رنج ديدگاه تاريخ، اسلام عارفان مبارزه‏جو، اسلام پاك طينتان عارف و در يك كلمه مدافع اسلام ناب محمدى – صلى اللّه عليه و آله – باشند و افرادى كه طرفدار اسلام سرمايه‏دارى، اسلام مستكبرين، اسلام مرفهين بى درد، اسلام منافقين، اسلام راحت طلبان، اسلام فرصت طلبان، و در يك كلمه اسلام آمريكائى هستند طرد نموده و به مردم معرفى نمايند و از آن‏جا كه مجلس، خانه همه مردم و اميد مستضعفين است در شرائط كنونى نبايد كسى انتظار داشته باشد كه حتماً نمايندگان بايد از گروه و صنف خاصى باشند. بايد توجه داشت كه هنوز خيلى از مسائل وجود دارد كه به نفع محرومين بايد حل شود و تميز بين كسانى كه در تفكر خود خدمت به اسلام و محرومان را اصل قرار داده‏اند با ديگران كار مشكلى نيست»(4) يك بار ديگر عبارت تابناك امام را بخوانيد…
تمام گفتنى‏ها را حضرت امام – سلام اللّه عليه – در مورد شرائط انتخاب شوندگان فرموده‏اند براى هميشه و تا نام مجلس شوراى اسلامى برقرار است. بنابراين ليبرال‏ها، لائيك‏ها، فرصت طلبان و پاره‏اى احزاب سياسى ورشكسته يا رياكار كه كوس رسوائيشان بر سر هر كوچه و بازار كوبيده شده واز منحرفان حمايت مى‏كنند و احكام دين را به استهزا مى‏گيرند و از جاسوسان حمايت مى‏نمايند و آب به آسياب دشمن مى‏ريزند و براى رابطه با شيطان بزرگ سينه چاك مى‏زنند و هرج و مرج اخلاقى و سياسى و فرهنگى را در كشور دامن مى‏زنند، در مجلس جائى ندارند. رأى دادن به آنها گناه كبيره است و حمايت از آنان جبهه‏گيرى در برابر اسلام و همصدائى با دشمنان سوگند خورده.
و بايد بدانيم كه آمريكا و اسرائيل و عوامل مرئى و نامرئى آنها براى نفوذ دادن اين عناصر به مجلس هفتم تمام تلاش و توان خود را بكار گرفته‏اند تا مجلس را در تصرف بگيرد و چيزى كه اين توطئه را خنثى مى‏كند و نقشه‏هاى براندازى را از اين طريق نقش بر آب مى‏سازد انديشه به نتيجه انتخابات به گونه‏اى صحيح، قاطعيت در شناسائى كانديداها و پرهيز از تساهل و تسامح است و حضور پر شور وجدى همه اقشار در اين سنگر كه به اعتقاد ما يك جنگ تمام عيار است و سربازان اسلام به پياده نظام دشمن مجال نبايد بدهند كه مجلس هفتم را در تصرف گيرند كه اين مقدمه نابودى ارزشهاى اسلام و انقلاب خواهد بود. و خداوند يار اهل حق است. «ان تنصروا اللّه ينصركم و يثبت اقدامكم».

پى‏نوشت‏ها: –
1. نهج البلاغه، خ 193.
2. سوره آل عمران، آيه 144.
3. جمله‏اى از امام و پيام بسيار مهم خود به مجلس شوراى اسلامى در سال 1367، صحيفه نور، ج 20، ص 214.
4. صحيفه نور، ج 20، ص 194.

/

ارتداد و آزادى

 

ارتداد و آزادى

آيت اللّه جوادى آملى‏
تهيه و تنظيم از: حجة الاسلام و المسلمين محمد رضا مصطفى پور

يكى از شبهاتى كه براى مخالفت اسلام با آزادى مطرح مى‏كنند حكم فقهى مرتدان است. آن‏ها مى‏گويند: اگر اكراه در عقيده ممنوع است و پذيرش اسلام با آزادى و اختيار انجام مى‏شود، ترك عقيده نيز بايد آزاد باشد پس چرا در مباحث فقهى مرتد و كسى كه از دين بر مى‏گردد به احكام سختى چون قتل و زندان و مانند آن محكوم مى‏شود. حكم ارتداد در ميان فقها مورد اتّفاق است، همه فقها مى‏گويند: مرتد اگر فطرى باشد مجازات او اعدام است و اين حكم با آزادى بيان سازگارى ندارد علاوه بر آن، حكم ارتداد با حق حيات آدمى كه از حقوق مسلّم آن هاست نيز ناسازگار است. بنابراين اگر دين دارى و دين، با تحقيق و رهبرى برهان در انسان شكل مى‏گيرد و در محدوده جزم علمى زمام تصديق و تكذيب در اختيار دليل است و از طرفى دين آزادى را امضاء كرده است، حكم فقهى قتل مرتد با آزادى بيان و حق حيات آدميان ناهماهنگ است.
پاسخ اين شبهه متوقف بر بررسى و تحليل مبادى و مبانى اوليه دين‏شناسى است، يكى از مبادى دين شناسى، شناخت انسان است و بهترين راه شناخت انسان تحليل سخن انسان آفرين در مورد اوست.
خداى سبحان انسان را موجودى شريف و كريم معرفى كرده است: «و لقد كرّمنا بنى آدم»(1) و رمز كرامت انسان را خلافت خود دانسته و فرمود: «انى جاعل فى الارض خليفة»(2) پس كرامت انسان به مقام خليفة اللهى اوباز مى‏گردد و در تحليل معناى خلافت انسان بيان گرديد كه خليفه بايد حرف مستخلف عنه را بزند، نه حرف خودش را. زيرا كسى كه همه امكانات، اعم از راه‏هاى علمى و قدرت‏هاى عملى خود را از خدا مى‏گيرد، اگر به جنگ با خدا مبادرت كند. مثلاً هوش اقتصادى خود را در راه ربا خوارى به كار ببرد اعلام جنگ با خدا كرده است، «فأذنوا بحرب من اللّه و رسوله»(3)؛ يا اگر كسى در جهت براندازى نظام اسلامى تلاش كند در واقع، با خدا مى‏جنگد؛ «الذين يحاربون اللّه و رسوله»(4)؛ و كسى كه با خدا بجنگد چنين كسى هرگز خليفة اللّه نخواهد بود و اگر از اين مقام بهره‏اى نداشته باشد، كرامت ندارد و كسى كه كرامت ندارد از شياطين انس است و از حيوان نيز پست‏تر خواهد بود، «أولئك كالأنعام بل هم أضلّ»(5)؛ بنابراين معيار كرامت و خلافت و ارزش و ضد ارزش را خدا مشخص فرموده است. خداوند به حضرت داود (عليه السلام) چنين فرمود: «يا داود انا جعلناك خليفة فى الأرض فاحكم بين الناس بالحقّ و لا تتّبع الهوى فيضلَّك عن سبيل اللّه انّ الذين يضلّون عن سبيل اللّه لهم عذاب شديد بما نسوا يوم الحساب»(6)؛ پس معرفت‏شناسى و انسان‏شناسى را بايد از انسان آفرين فرا گرفت.
از سويى دين آزادى انسان را امضا كرده است، نه رهايى او را، بنابراين اگر انسان در فرهنگ دينى مكرّم و خليفة اللّه است، بايد اين راه را تا پايان ادامه دهد و به لوازم خلافت اللهى ملتزم باشد، از اين رو گرچه در محدوده جزم علمى زمام امر در اختيار دليل است، اما اگر كسى پس از انتخاب راه به وسيله دليل و ورود به حوزه دين از دين برگردد، اين لعب و استهزاء به دين است. چنين كسى نزد شارع مقدس هيچ حرمتى ندارد.

مباحث فقهى و كلامى ارتداد

بحثهاى مربوط به مسئله ارتداد، معمولاً از دو جنبه بررسى مى‏شود:
1. فقهى 2. كلامى.
در مباحث فقهى بخشى از آن در كتاب طهارت و بخشى در كتاب ارث و بخشى نيز در كتاب حدود آمده است. و آنچه كه از محدوده فقه خارج است، به مسايل كلامى باز مى‏گردد و بحث خاص خودش را دارد.
محور بحث كنونى در موضوع ارتداد از جهت مخالفت آن با آزادى و حق حيات است. در آغاز بايد مبادى تصوريه بحث (معناى ارتداد) روشن شود. پس حكم كلامى، آنگاه حكم فقهى آن تبيين گردد.
– شايان ذكر است، در حكم فقهى، صرفاً آن بخشى كه مربوط به كتاب حدود است (مهدور الدم بودن مرتد)، مطرح مى‏شود – .

معناى ارتداد

ارتداد، جحود بعد از اقرار و نكول بعد از قبول دين است. كسى كه دين را از روى تحقيق بپذيرد، سپس از آن برگردد، مرتد ناميده مى‏شود.

اقسام ارتداد

ارتداد دو قسم است: ملى و فطرى، ارتداد فطرى يعنى انكار پس از اقرار محققانه دين بعد از بلوغ، در صورتى كه والدين او يا يكى از آنها مسلمان باشند. و ارتداد ملى يعنى انكار پس از اقرار محققانه دين بعد از بلوغ در صورتى كه هيچ يك از والدين او مسلمان نباشد.
در ارتداد فطرى وجود سه عنصر محورى لازم است: 1. هنگام انعقاد نطفه انسان پدر و مادر يا يكى از آن دو مسلمان باشند. 2. كودك در خانواده اسلامى رشد كرده باشد. يعنى در طول دوران قبل از بلوغ مسايل اسلامى را از نزديك ديده و به مقدار تشخيص خود فهميده و پس از بلوغ و تكليف نيز از روى علم و عمد و تحقيق دين را پذيرفته و اظهار كرده است. 3. بعد از تشخيص و قبول حقانيت دين از روى تحقيق، پس از بلوغ آن را انكار كند.
و عناصر محورى در ارتداد ملى چهار چيز است. 1. هنگام انعقاد نطفه انسان هيچ يك از پدر و مادر او مسلمان نباشند. 2. كودك در خانواده غير مسلمان رشد كرده و پس از بلوغ كفر را پذيرفته و مانند پدر و مادرش كافر شده است. 3. پس از كفر با تحقيق اسلام آورده است. 4. بعد از قبول اسلام، منكر شود و به كفر باز گردد.
انكار دين گاهى به انكار يكى از اصول سه گانه دين است و گاهى به انكار يكى از ضروريات دين است البته در صورتى كه به انكار يكى از اصول سه گانه دين برگردد.

مراد از ضرورى دين‏

ضرورى دين به مسايلى گفته مى‏شود كه حكم آن مثل 2*2 براى همگان روشن است. امورى كه پيچيده نيست و نيازى به فكر و استدلال ندارد، مانند توحيد و نبوت و معاد، حقانيت اصل دين و قرآن و رسالت پيامبر، حق بودن نماز و روزه و حج و جهاد و… و به طور خلاصه هر آنچه كه از خطوط كلى دين محسوب مى‏شود، در مقابل احكام نظرى مانند حكمى از احكام شكيات يا سهويات، و يا چگونگى ذبح فلان حيوان يا حكم ذبيح اهل كتاب و…
مسايل ضرورى دين نه نياز به استدلال دارد، نه نياز به تقليد. مثلاً در اين كه حج بر مستطيع واجب است، حج طواف دارد، طواف دور كعبه واجب است و مانند آن، تقليد لازم نيست. تقليد مربوط به جايى است كه حكم براى عمل روشن نيست. اين كه گفته مى‏شود: غير مجتهد يا مقلّد است يا محتاط، براى آن است كه حكم را نمى‏داند. از اين رو بايد به كارشناس رجوع كند. پس ضرورى يعنى چيزى كه بيّن الرشد است و انسان ميداند كه از قرآن و عترت رسيده است.
گفتنى است: امر ضرورى متفرع بر اصول دين است. گاهى يك چيز براى يكى ضرورى است. اما براى ديگرى ضرورى نيست…

حكم انكار ضرورى دين‏

اگر كسى منكر ضرورى دين شود و نتيجه انكار آن را نيز بداند يعنى با اين كه مى‏داند لازمه انكار نماز، انكار سخن پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) است، در عين حال به اين لازم ملتزم شود، در چنين موردى ارتداد پيش مى‏آيد. پس انكار اصلى از اصول دين بى‏ترديد ارتداد آور است. اما انكار ضرورى دين، آن گونه كه در كتاب‏هاى فقهى آمده است، در صورتى كه به انكار يكى از اصول سه گانه دين يعنى توحيد، نبوت، معاد برگردد و منكر ضرورى نيز به اين امر واقف باشد، موجب ارتداد است.
اما اگر انكار چيزى به انكار يكى از اصول برنگردد يا انكار كننده ملتزم و ملتفت نباشد، حكم انكار ضرورى دين درباره او جارى نيست. مثلاً اگر كسى معاذاللّه منكر نماز شد و نمى‏دانست كه معناى انكار نماز، تكذيب پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) است يا متوجه اين امر نبود و اگر او را متوجه كنى، هرگز ملتزم نمى‏شود، چنين انكارى كفرآور نيست. يعنى حكم ارتداد بر او جارى نمى‏شود. هرچند معصيت است و تعزير و تنبيه دارد. بنابراين درباره انكار ضرورى دين كه به انكار رسالت برگردد، دو قيد تنبّه و التزام در همه كتاب‏هاى فقهى لحاظ شده است. تا شخص متنبّه نباشد و به اين لازم ملتزم نگردد، ارتداد صدق نمى‏كند.

حكم كلامى مرتد

مرتد خواه ملّى باشد يا فطرى در هر مقطعى توبه كند ؛ توبه‏اش از جهت بحث كلامى كه مربوط به قيامت و بهشت و جهنم است، مورد قبول ذات اقدس الهى قرار مى‏گيرد. بسيارى از بزرگان مثل مرحوم شهيد به اين معنا تصريح كرده‏اند.(7) هر چند برخى متعرّض آن نشده يا نپذيرفته‏اند، لكن قول حق آن است كه توبه مرتد فطرى و ملى قبول است. به لحاظ بحث‏هاى كلامى همواره رابطه ميان عبد و مولا، خلق و خالق محفوظ است و رحمت الهى شامل حال مرتدى كه توبه حقيقى كند، نيز مى‏شود. اگر مشكلى هست در بحث‏هاى فقهى است كه مرتد فطرى احكام چهارگانه خاص خود را دارد كه بايد درباره او اجرا شود.

تفاوت حكم فقهى مرتد ملى و فطرى‏

گاهى گفته مى‏شود، اگر فطرت در همه انسانها، اعم از مسلمان زاده و غير آن در دوران قبل از بلوغ (زير 15 سال در پسر) يكسان است، چرا حكم ارتداد آنها پس از بلوغ متفاوت است؟
پاسخ‏اش اين است: كسى كه مسلمان زاده است، تقريباً 7 سال از 15 سالش دوران تمييز را در خانواده مسلمان تربيت شد. و رشد كرده و احكام دين برايش روشن شده است. زيرا صاحب شريعت به والدين دستور داده است كه فرزندان را به مسايل اسلامى و دينى دين آشنا و آگاه كنند، نماز را در سنين هفت سالگى يادشان دهند؛«عن موسى بن جعفر (عليهما السلام) عن آبائه (عليهم السلام) قال رسول اللّه (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) مروا صبيانكم بالصلاة اذا كانوا أبناء سبع سنين، و اضربوهم اذا كانو أبناء تسع سنين»(8)؛ از اين رو حكم كسى كه شش يا هفت سال قبل از بلوغ‏اش را با تمييز و تشخيص گذرانده از كسى كه در محيط كفر تربيت شده، متفاوت است. مرتد فطرى فطرتش در دين شكوفا شده ولى مرتد ملى فطرتش مستور بوده است. گرچه هر دو داراى نفس ملهمه هستند؛ «فألهمها فجورها و تقواها» (9)؛ اما مسلمان زاده در خانه «قد أفلح من زكيها»(10) زندگى مى‏كرده، كافرزاده در خانه «وقد خاب من دسّيها»(11)؛ بسر مى‏برده است.
بنابراين، هرچند فطرت در همگان يكسان است، لكن آن كه در فضاى اسلامى رشد كرده است و پس از بلوغ، اسلام را با تحقيق و يقين منطقى پذيرفته است، اگر مرتد شود و از دين برگردد. عمل او لعب دين و لهو و استهزاء و تحقير نسبت به دين محسوب مى‏شود، از اين جهت حكمش نسبت به كافرزاده اشدّ است. با توجه به اين مطلب، حكم فقهى مرتد فطرى از ملى متفاوت است.

يقين معتبر در ارتداد

در مسايل مربوط به اصول دين يقين معتبر است و مراد از يقين معتبر در اصول، يقين منطقى است. اين يقين يا از برهان عقلى به دست مى‏آيد، يا از دليل نقلى معتبر متكى به عقل. از اين رو شايد يقين روانشناختى معتبر نباشد يا محل بحث باشد. چون تقليد، در صورتى كه از معصوم (عليه السلام) باشد، از آن جهت كه قول معصوم (عليه السلام) حد وسط برهان قرار مى‏گيرد، حجت است يعنى اگر چيزى را از معصوم (عليه السلام) شنيد يا از قول معصوم (عليه السلام) به چيزى پى برد، حرف معصوم (عليه السلام) براى او يقين منطقى مى‏آورد، نه يقين روانى.
مراد از قول معصومى كه حد وسط برهان است، هر روايتى نيست. بلكه روايتى كه از جهت مضمون نص و از جهت سند متواتر باشد يعنى بايد نظير متغيّر در قياس «العالم متغير و كل متغير حادث فالعالم حادث» يقينى باشد. پس روايات غير متواتر در مسايل مربوط به اصول دين يقين آور نيست.
بنابراين يقين منطقى با برهان عقلى حاصل مى‏شود يا با دليل نقلى معتبر مثل قول معصوم (عليه السلام). اما يقينى كه با قول پدر و مادر يا اشخاص عادى پديد مى‏آيد، يقين روانى است. يقين روانى، يقين معرفت‏شناسى نيست. كفايت يا عدم كفايت يقين روان شناختى درباره امرى بحث خاص خود را دارد.
در بحث ارتداد، يقين منطقى شرط است نه يقين روان شناختى چون بازگشت يقين روانى به تقليد است.

حكم شاك متفحص در موضوع ارتداد

اگر كسى اسلام شناسنامه‏اى و روان شناختى داشته باشد، نه اسلام معرفت شناسانه و منطقى، چنين فردى هر چند در خانواده مسلمان تربيت شده و مسلمان زاده است، ولى چون اسلامش را از روى تحقيق به دست نياورده است يعنى نه از معصوم شنيد، نه برهانى از حكيم و متكلم دريافت كرد، بلكه اسلام موروثى دارد، يقين او نسبت به اسلام يقين روانى است نه منطقى. در چنين فضايى گرچه در بخش اثبات ممكن است خداوند منت نهد و اين گونه دين‏ها را بپذيرد، اما در بخش قهر و عذاب، اثبات حكم ارتداد درباره كسى كه با شنيدن شبهاتى نسبت به اصل دين يا برخى از احكام ضرورى دين مثل نماز، روزه و…شك مى‏كند، آسان نيست. از اين رو حكم مرتد فطرى در مورد چنين كسى كه شاك متفحّص است، جارى نمى‏شود. بلكه اگر حاكم احتمال دهد كه متهم گرفتار شبهه شده است. يعنى اگر اتهام براى محكمه قضايى ثابت نشود هر چند متهم قاطع به خلاف باشد، شايان توجّه است. قطع منطقى به خلاف، درباره مسايل ضرورى دين كار آسانى نيست. چون قطع و جزم رياضى بسيار اندك است. قطع به خلاف يعنى من قطع دارم كه مطلب اين است و جز اين نيست ديگران اشتباه مى‏كنند. بنابراين كسى كه در اثر چند شبهه بدون برخورد با صاحب نظرى خود را قاطع بداند، يقيناً قطع او به خلاف، قطع روانى است، نه منطقى و قطع روانى سبب اثبات حكم ارتداد براى محكمه قضايى نمى‏شود، در اين صورت نيز حكم ارتداد صدق نمى‏كند. در هر عصرى شبهاتى مانند شبهات فخر رازى در فضاى فكرى جامعه پراكنده شود، اگر افرادى نظير خواجه نصيرالدين طوسى نباشند، فضاى فكرى و فرهنگى جامعه آلوده مى‏شود و كسى كه در اثر اين گونه شبهات قطع به خلاف پيدا كند، در حقيقت گرفتار شبهه شده است و حكم شاك متفحص را دارد.
وقتى به ذهن جوان ساده انديشى اين شبهه را القا كنند كه چگونه ممكن است تير شكسته از پاى على (عليه السلام) در حال نماز بيرون بكشند و او احساس نكند و همو در حال ركوع انگشترش را به سائل انفاق كند؟ اگر على (عليه السلام) در نماز غرق حضور خداست، چطور صداى سائل را در مسجد مى‏شنود؟ اين شبهه و امثال آن براى فريب جوان ساده انديش كافى است.
غافل از اين كه على (عليه السلام) خليفه خداست و در قلب مطهر خليفه جز خواسته مستخلف عنه چيزى حضور و ظهور ندارد، هر خاطره‏اى كه در اين قلب بگذرد، خاطره‏اى الهى است. از اين رو، آنجا كه نبايد متوجه باشد، متوجه نمى‏شود و آنجا كه بايد متوجه باشد، متوجه مى‏شود. آنجا كه مربوط به نفس و بدن و تن و دنيا و طبيعت است، هيچ توجهى ندارد. هر چند تير شكسته را از پايش بيرون كشند و آنجا كه سخن خدا و پيام و رسالت الهى مطرح است، سؤال مسكين را كه رسول اللّه است مى‏شنود و پاسخ مى‏دهد: اين تعبير در كلام على (عليه السلام) آمده است كه سائل آبرومند فرستاده خداست «إن المسكين رسول اللّه»(12)؛ خداوند كه به شما امكاناتى داده است، او را مستقيماً به در خانه شما فرستاده است. پس بايد از او دست‏گيرى كنيد و گرنه خدا نعمتش را از شما مى‏گيرد. امامان معصوم (عليهم السلام) هرگاه به مستمندى كمك مى‏كردند، دست خود را مى‏بوئيدند، گاهى مى‏بوسيدند و گاهى بر سر مى‏گذاشتند و مى‏فرمودند: دست ما به دست خدا رسيد. چون خداوند فرمود: «ان اللّه هو يقبل التوبة عن عباده و يأخذ الصدقات»(13)؛ گيرنده صدقات خداست، آرى، اگر انسان اختيار دل را به صاحب دل بسپارد، خودش در آن تصرّف نمى‏كند. از اين رو، وقتى تير از پايش درآورند احساس نمى‏كند. چون اين مزاحم حضور قلب است. اما وقتى سائلى از او سؤال مى‏كند، پاسخ او جواب خواسته الهى است، پاسخ مى‏دهد تا با پيروزى در اين آزمون، خلعت «إنما وليكم اللّه و رسوله والذين آمنوا الذين يقيمون الصلوة و يؤتون الزكاة و هم راكعون»(14)؛ بر قامت رعناى او پوشيده شود. يعنى اكنون هنگام نزول آيه و بهترين زمان براى توجه است.
پس اين قلب كه در اختيار آن مولاست، صداى سائل را مى‏شنود و به او اشاره مى‏كند. اين مؤيد و مكمّل و متمم حضور قلب و سبب نزول آيه «انما وليكم اللّه» است و در واقع پاسخ على (عليه السلام) به كلام اللّه است.
مرحوم ابن شهر آشوب درباره حضور قلب على (عليه السلام) در نماز ماجرايى از ابن عباس نقل مى‏كند كه جامع اين دو قسمت است و تحليل عقلى ياد شده را با كمك گرفتن از آن روايت مى‏توان تثبيت كرد.
مضمون حديث شريف اين است: دو شتر بزرگ چاق براى رسول گرامى اسلام (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) هديه آوردند. رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله سلّم) اصحاب را جمع كرد و فرمود: اگر كسى از ميان شما دو ركعت نماز با حضور قلب كامل بخواند، يكى از دو شتر را به او خواهم بخشيد. چندين بار اين مسئله را به صورت جعاله اعلام فرمود. على (عليه السلام) عرض كرد: من اين عمل را انجام مى‏دهم و چيزى از امر دنيا را در قلبم خطور نمى‏دهم. پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) فرمود: بخوان كه درود خدا بر تو باد.
وقتى على (عليه السلام) دو ركعت نماز را با اخلاص خواند، پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) كه به اذن الهى از قلب‏ها با خبر است. حضور قلب يا خطور خاطره در قلب را مى‏داند، «و قل اعملوا فسيرى اللّه عملكم و رسوله»؛(15) از عطاى شتر به على (عليه‏السلام) منصرف شد. جبرئيل نازل شد و به پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) عرض كرد: شتر را به على (عليه السلام) بده. رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) فرمود: على (عليه السلام) به شرطش عمل نكرد. چون در تشهد نماز به اين فكر بود كه كدام يك از دو شتر را بگيرد. زيرا يكى از شتران چاق و ديگرى چاق‏تر بود. جبرئيل (عليه السلام) بار ديگر از خدا براى رسولش پيام‏آورد و عرض كرد: شتر را به على بده و بدان كه خطور قلب او براى رضاى خدا بود چون على (عليه السلام) قصد كرده بود كه شتر چاق‏تر را در راه خدا ذبح كند و به فقرا صدقه دهد. پس خاطره او خاطره شخصى و دنيوى نيست، خاطره الهى است. پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) گريست و هر دو شتر را به على (عليه السلام) عطا فرمود. آرى، انديشه انتخاب يكى از دو شتر در خاطره على (عليه السلام) در اثناى نماز، سخن گفتن با خداست. او هرگز در نمازش به چيزى از امر دنيا نمى‏انديشد، گفتنى است: اين حديث نشان مى‏دهد كه پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) عالم بالذات نيست. علم غيب او به تعليم الهى است. خداوند مى‏فرمايد: «علّم الإنسان ما لم يعلم»(16)؛ در اين آيه به رسولش مى‏فرمايد: چيزهايى را كه انسان نمى‏دانست به او آموخت. اين نگار مكتب نرفته به تعليم الهى عالم شد و در آيه ديگر مطلب مهمترى را بيان فرمود: «علّمك ما لم تكن تعلم»(17)؛ ما چيزهايى به تو تعليم داديم كه نه خودت مى‏دانستى، نه در زمين و غير آن كسى هست كه بتواند آن مسايل را به تو بفهماند. يعنى تو آن نيستى كه بدانى، علوم غيبى لحظه به لحظه، با واسطه يا بى واسطه، از جانب خدا به آن حضرت افاضه مى‏شد. پس پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم) به تعليم الهى عالم است. «عن ابن عباس: اهدى إلى رسول اللّه (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) ناقتان عظيمتان سمينتان، فقال للصحابة: هل فيكم أحد يصلّى ركعتين بقيامهما و ركوعهما و سجودهما و وضوئهما و خشوعهما لا يهتمّ فيهما من أمر الدنيا بشى‏ء و لا يحدّث قلبه بفكر الدنيا اهدى اليه احدى هاتين الناقتين؟ فقالها: مرّة و مرّتين و ثلاثة،
لم يجبه أحد من أصحابه.
فقام أميرالمؤمنين فقال: أنا يا رسول اللّه أصلّى ركعتين اكبّر تكبيرة الاولى و الى أن اسلّم منها، لا احدث نفسى بشى‏ء من أمر الدنيا، فقال: يا علىّ، صلّ صلّى اللّه عليك.
فكبّر اميرالمؤمنين و دخل فى الصلاة فلمّا سلّم من الركعتين هبط جبرئيل على النبى (صلّى اللّه عليه و آله و سلم) فقال: يا محمّد ان اللّه يقرئك السلام و يقول لك: أعطه احدى الناقتين فقال رسول اللّه (صلّى اللّه عليه و آله و سلم) إنى شارطته أن يصلّى ركعتين لا يحدّث فيهما بشى‏ء من الدنيا أعطيه إحدى الناقتين ان صلّاهما و انّه جلس فى التشهد فتفكر فى نفسه أيهما يأخذ؟ فقال جبرئيل: يا محمد، ان اللّه يقرئك السلام و يقول لك تفكّر أيّهما يأخذها أسمنهما و أعظمهما فينحرها و يتصدّق بها لوجه اللّه؟ فكان تفكّره للّه عزّ و جلّ لا لنفسه و لا للدنيا فبكى رسول اللّه و أعطاه كليهما.
و أنزل اللّه فيه: «ان فى ذلك لذكرى» لعظة «لمن كان له قلب» عقل «أو ألقى السمع» يعنى يستمع أميرالمؤمنين باذنيه الى من تلاه بلسانه من كلام اللّه «و هو شهيد»؛يعنى و اميرالمؤمنين شاهد القلب للّه فى صلاته، لا يتفكّر فيها بشى‏ء من أمر الدنيا؛(18)
غرض آن كه گاهى با القاى شبهاتى ذهن شفاف جوان ساده انديش را شبهه ناك مى‏كنند. در اين گونه موارد اگر كسى يقين به خلاف هم پيدا كند، شبهه زده و جاهل مركب است. شاهدش اين است: اگر محقق انديشمندى با او بنشيند و مشكل‏اش را حل كند، فوراً از گفته و اعتقاد خود بر مى‏گردد. از اين رو چنين فرد شبهه زده‏اى در آغاز بايد مورد تعليم و تربيت قرار بگيرد، پس اگر با تعليم و تعلّم مشكل او حل نشد و همچنان نسبت به دين دهن كجى كرد، مرحله بعدى امر به معروف و نهى از منكر است. پس اگر هيچ شبهه‏اى نباشد و كسى با علم و عمد در برابر دين بايستد، در مرحله پايانى بايد در محكمه قضايى محكوم به حكم مرتد فطرى گردد. پس از آن اين حكم درباره او جارى مى‏شود. چون اجراى حدود بايد پس از اثبات جرم بر اساس ايمان و بيّنات و قسم و شاهدان يا علم قاضى در محكمه عدل توسط قاضى عادل باشد. تا زمانى كه قاضى عادل حكم را انشا نكند و حَكَمتُ نگويد، حكم ارتداد و مهدورالدم بودن ثابت نمى‏شود. گفتنى است: قاضى بعد از انشاى حكم مهدورالدم بودن نيز ممكن است عفو كند، تخفيف دهد يا حكم را اجرا كند. بنابراين افراد عادى نسبت به او وظيفه‏اى ندارند. چون پس از اثبات ارتداد، امر به معروف و نهى از منكر صدق نمى‏كند. امر به معروف و نهى از منكر براى دفع اين حادثه تلخ است. اما پس از وقوع، رفع آن بر عهده دستگاه قضايى است. بين حدود با قصاص تفاوت جوهرى و اساسى وجود دارد، زيرا قصاص،حق ولى دم است؛ «و من قتل مظلوماً فقد جعلنا لوليه سلطاناً»(19)؛ ولىّ دم در مقام ثبوت حكم فقهى بالفعل حق اعدام قاتل را دارد. هرچند در مقام اثبات بايد در محكمه ثابت كند.
به هر تقدير، در مسئله ارتداد، حكم كسى كه محققانه از روى يقين منطقى نه روانى، مسايل اسلام برايش حل شد، و با علم و عمد آن را انكار كند و از دين برگردد با كسى كه اسلامش موروثى و يقينش روان شناختى بوده و اكنون واقعاً شاك متفحص است، يا به شبهه مبتلا شده، متفاوت است. شخص اول گرفتار احكام ارتداد است، اما نسبت به دومى، قانون «ادرأالحدود بالشبهات»(20)؛ انطباق پيدا مى‏كند. گرچه اين حديث مشكل سندى دارد، ولى اين مشكل با شهرت عملى جبران شده است. افزون بر اين كه شواهد ديگرى نيز برابر مضمون اين حديث وجود دارد.چون اثبات حكم ارتداد درباره شاك متفحص با كسى كه شبهه زده است، شبهه ناك است. از اين رو؛ حكم شاك متفحص و محقق كه در صدد تحقيق است از كسى كه لاابالى و بى‏اعتنا به دين و ديانت است و از روى علم و عمد دين را به بازى گرفته، تفاوت دارد.

پى‏نوشت‏ها: –
1. سوره اسراء، آيه 70.
2. سوره بقره، آيه 30.
3. سوره بقره، آيه 279.
4. سوره مائده، آيه 33.
5. سوره اعراف، آيه 179.
6. سوره ص،آيه 26.
7. رك: شرح اللمعة الدمشقيه، ج 9، ص 337.
8. بحار، ج 85، ص 132، ح‏4.
9. سوره شمس، آيه 8.
10. همان، آيه 9.
11. همان، آيه 10.
12. نهج البلاغه، ق 304.
13. سوره توبه، آيه 104.
14. سوره مائده، آيه 55.
15. سوره توبه، آيه 105.
16. سوره علق،آيه 5.
17. سوره نسا،آيه 113.
18. المناقب لابن شهرآشوب، ، موسوعة الامام على بن ابى طالب فى الكتاب و السنّة و التاريخ، ج‏9،ص 197 – 198، ح 4279.
19. سوره اسراء،آيه 33.
20. بحار، ج 74، ص 243،ح 1، باب 10.
/

سخنان معصومان عليهم السلام فرزندان را چگونه تربيت كنيم

 

سخنان معصومان‏
فرزندان را چگونه تربيت كنيم‏

* رسول اكرم صلى‏اللّه عليه وآله وسلم خطاب به على (عليه السلام):

«يا عَلِىّ لَعَنَ اللّهُ والِدَينٍ حَمَلا وَلَدَهُما عَلى عُقُوقِهِما»(1).
لعنت خداى بر پدر و مادرى كه فرزند خويش را بد تربيت كنند و موجبات عاق خود را فراهم نمايند.

* رسول اكرم صلى‏اللّه عليه وآله وسلم:

«رَحِمَ اللّهُ مَن اَعانَ وَلَدَهُ عَلى بِرِّه. قُلتُ كَيفَ يُعينُهُ عَلى بِرِّه؟ قالَ: يَقبَلُ مَيسُورَهُ وَ يَتَجاوَزُ عَن مَعسُورِه وَلا يُرهِقُهُ وَ لايَخرُقُ بِه»(2).
رسول خدا فرمود: خداى رحمت كند كسى را كه در نيكى و نيكوكارى به فرزند خود كمك كند. راوى پرسيد: چگونه به فرزند خود در نيكى يارى نمايد؟ حضرت فرمود: آنچه را كه كودك در قوّه و قدرت داشته و انجام داده از او قبول كند، آنچه را كه انجامش براى كودك طاقت فرساست از او نخواهد، او را به گناه و طغيان وادار نكند و به او دروغ نگويد و در برابر او كار خلاف مرتكب نشود.

* رسول اكرم صلى‏اللّه عليه وآله وسلم:

«اِذا نَظَرَ الوالِدُ اِلى وَلَده فَسَرَّهُ كانَ لِلوالِدِ عِتقُ نَسَمَة»(3).
پدرى كه با چشم مهر و محبّت بفرزند خود مى‏نگرد و با نگاه پر عطوفت خويش او را مسرور مى‏نمايد خداوند به آن پدر در مقابل اين عمل، اجر يك بنده آزاد كردن خواهد داد.

* رسول اكرم صلى‏اللّه عليه وآله وسلم:

«رُوى انّ النبى صلى اللّه عليه و آله قال لمن اعطى بعض اولاده شيئاً: اَكُلَّ وُلدِكَ اَعطَيت مِثلَهُ قالَ: لا، قالَ: فَاتَّقُوا اللّهَ وَاِعدِلُوا بَينَ اَولادِكُم»(4).
روايت شده كه رسول خدا صلى اللّه عليه و آله به كسى كه به بعضى از فرزندانش چيزى داده بود چنين گفت: آيا به همه فرزندانت چون اين فرزند چيزى بخشيده‏اى؟ گفت: نه، پيامبر فرمود: از خدا پروا كنيد و ميان فرزندانتان به عدالت رفتار كنيد.

* على عليه السلام:

«ما نَحَلَ والِدٌ وَلَداً نَحلاً اَفضَلُ مِن اَدَبٍ حَسَنٍ»(5).
بخشش و تفضّل هيچ پدرى به فرزندش بهتر از عطيّه ادب و تربيت پسنديده نيست.

* على عليه السلام:

«لا يَصلَحُ الكِذبُ جِدٌّ وَلاهَزلٌ وَلا اَن يَعِد اَحَدُكُم صَبِيَّهُ ثُمَّ لايِفى لَهُ»(6).
شايسته نيست آدمى به جدّ يا به شوخى دروغ بگويد، شايسته نيست كسى به فرزندش وعده‏اى بدهد و به آن وفا نكند.

* على عليه السلام:

«مَن لَم يَتَعَلَّم فِى الصِّغَرِ لَم يَتَقَدَّم فِى الكِبَرِ»(7).
آن كس كه در كودكى به كسب علم و دانش نپردازد در بزرگسالى تقدّم اجتماعى نخواهد داشت.

* على عليه السلام:

«اَدِّبُوا اَولادَكُم عَلى ثَلاثِ خِصالٍ: حُبِّ نَبِيُّكُم وَحُبِّ اَهلِ بَيتِه وَ قراءةِ القُرآنِ»(8).
به فرزندانتان سه خصلت بياموزيد: دوستى پيامبرتان و دوستى خاندان او و خواندن قرآن .

* على عليه السلام:

«اَولَى الاَشياء اَن يَتَعَلَّمَها الاحداثُ اَلاَشياءَ الَّتى اِذا صارُوا رِجالاً اِحتاجُوا اِلَيها»(9).
بهترين مطالبى كه شايسته است جوانان بياموزند، چيزهايى است كه در بزرگسالى مورد نيازشان باشد(تا از آموخته‏هاى جوانى بهره‏گيرند).

* امام سجاد عليه السلام:

«وَ اَمّا حَقُّ وَلَدِكَ فَاَن تَعلَم اَنّهُ مِنكَ وَ مُضافٌ اِلَيكَ فى عاجِلِ الدُّنيا بِخَيرِه وَ شَرِّه وَ اَنَّكَ مَسؤُولٌ عَمّا وُلّيتَهُ بِه مِن حُسنِ الاَدَبِ وَ الدَّلالَةِ عَلى رَبِّه عَزّ وَ جَلَّ وَ المَعُونَةِ لَهُ عَلى طاعَتِه فَاعمَل فى اَمرِهِ عَمَلَ مَن يَعلَمُ اَنَّهُ مُثابٌ عَلَى الاِحسانِ اِلَيهِ مُعاقَبٌ عَلَى الاِسائَةِ اِلَيهِ»(10).
حق فرزندت به تو اين است كه بدانى وجود او از تو است و نيك و بدهاى او در اين دنيا وابسته به توست، بدانى كه بعنوان پدرى و سرپرستى او مؤاخذ و مسؤولى، موظّفى فرزندت را با اخلاق پسنديده پرورش دهى، او را بخداوند راهنمائى كنى، و در اطاعت پروردگار ياريش نمائى برفتار خود در تربيت فرزندت توجّه كنى. پدرى باش كه به مسؤوليت خويش آگاه است، مى‏داند اگر نسبت به فرزند خود نيكى نمايد در پيشگاه خداوند اجر و پاداش دارد و اگر درباره او بدى كند مستحقّ مجازات و كيفر خواهد بود.

* امام باقر عليه السلام:

«شَرُّ الآباءِ مَن دَعاهُ البِرُّ اِلى اِلا فراط»(11).
بدترين پدران كسانى هستند كه در نيكى به فرزندان خود افراط كنند.

* امام صادق عليه السلام:

«وَ تَجِبُ لِلوَلَدِ عَلى والِدِه ثَلاثٌ خِصالٍ: اِختِيارُهُ لِوالِدَتِه وَ تَحسينُ اِسمِه وَ المُبالَغَةُ فى تَأديبِه»(12).
فرزند بر پدر سه حق واجب دارد: مادر خوب برايش انتخاب كند. نام خوب برايش برگزيند و كوشش در تربيتش نمايد.

* امام صادق عليه السلام:

«قالَ رَسُولُ اللّه صَلى اللّه عَلَيهِ وَ آلِه: اَحِبُّوا الصِّبيانَ وَ ارحَمُوهُم وَ اِذا وَعَدتُمُوهُم فَفوا لَهُم فَاِنَّهُم لايَرَون اِلاّ اَنَّكُم تَرزُقُونَهُم»(13).
كودكان را دوست بداريد و با آنان مهربان باشيد، وقتى به آنان وعده‏اى مى‏دهيد حتماً وفا كنيد زيرا كودكان شما را رازق خود مى‏بينند.

پى‏نوشت‏ها: –
1. وسائل ،ج 5، ص 115.
2. كافى، ج 6، ص 50.
3. مستدرك، ج 3، ص 53.
4. الحيات، ج 6،ص 409.
5. مستدرك الوسائل، ج 2، ص 625.
6. وسائل ،ج 3، ص 232.
7. غررالحكم، ص 697.
8. كنزالعمّال، ج 16، ص 456، ح 45409.
9. شرح ابن ابى الحديد، ج 7،ص 81.
10. مكارم الاخلاق، ص 232.
11. تاريخ يعقوبى، ج 3، ص 53.
12. تحف العقول، ص 238.
13. وسائل، ج 5، ص 126.
/

دانستنى هايى از قرآن گردش روزگار‏

 

دانستنيهايى از قرآن‏
گردش روزگار

«إن يمسسكم قرحٌ فقد مسّ القوم قرحٌ مثله و تلك الأيام نداولها بين الناس، و ليعلم الله الذين آمنوا و يتخذ منكم شهداء و الله لا يحب الظالمين» ( سوره آل عمران، آيه 140)
اگر به شما در جنگ آسيبى رسيد، بى گمان به دشمنان شما نيز آسيب رسيد. و همانا اين روزگار را با اختلاف احوال ميان مردم مى گردانيم تا مقام اهل ايمان معلوم شود و از ميان شما افرادى را ( از آنان كه ثابت قدم ماندند ) گواه ديگران كند. و خداوند ستمگران و ظالمان را دوست نمى دارد.

مس: از كلمه مسس گرفته شده بمعناى پسودن و تماس پيدا كردن.
القرح: قرح اثر شمشير است در بدن و ضمنا به زخمهاى چركين نيز گفته مى شود.
نداولها: از مداوله است به معناى در ميان مردم گرداندن و هر روزى در دست يكى قرار دادن آن است. و اين از سنتهاى هميشگى خداوند است كه حكومت را دست به دست بگرداند و هيچگاه در ميان يك قوم و يك گروه و يك خاندان قرار ندهد، چنانچه در تاريخ به وضوح ديده شده است.
خداوند در اين آيه شريفه به مؤمنين تسلى مى دهد كه هرچند در جنگ أُحد به شما سخت گذشت و زخمها ديديد و شهيد داديد، دشمنان شما نيز در جنگ بدر كشته دادند و سخت آسيب ديدند. و چنين است كه خداوند روزگار را هر دمى به كام كسى مى كند تا آنان كه مؤمن هستند از ديگران شناخته شوند و گروهى از آنان كه در دين ثابت ماندند مانند أمير المؤمنين عليه السلام و شيعيانش، گواه و شاهد بر ديگران باشند.
پس از آن استدراك مى كند كه اگر كفار و ظالمان را قدرت و سلطه داديم به خاطر اين است كه مؤمنان را بيازمائيم و خوب و بد از يكديگر تشخيص داده شوند وگرنه خداوند هرگز ستمگران را دوست نمى دارد.
نوشته‏اند كه وقتى جنگ أُحد تمام شد، پيامبر به وطن بازگشت. گروهى از اصحاب و ياران شهيد شده بودند و گروه زيادى زخمى بودند. زنان و كودكان نيز نوحه سرايان و گريه كنان به سوى رسول خدا صلى الله عليه و آله آمدند. حضرت از اين منظره دردناك، به شدت دلتنگ شد. خداوند اين آيه شريفه را فرستاد كه تسلى خاطر رسول خدا و اصحابش باشد.
تلك الأيام نداولها بين الناس. اين قسمت از آيه اشاره به يكى از سنتهاى تغيير ناپذير خداوند است كه همانا در زندگى شما مردم، رويدادهائى تلخ و شيرين رخ مى دهد و حوادثى خوب و بد به وقوع مى‏پيوندد كه هيچ كدام تداوم و استمرار ندارد، نه پيروزى و شكست، نه ناتوانى و توانائى، نه حاكم و نه محكوم. و به هر حال دنيا پر است از نشيب و فراز و پستى و بلندى و پيوسته خداوند روزهاى عزت و ذلت را در ميان مردم مى گرداند تا مؤمنان واقعى از منافقان و غير مؤمنان شناخته شوند. و اگر پيروزيها گاهى غرور آميز است، شكست ها و جنگها انسان را به حركت و تلاش وا مى دارد تا خودرا آماده تغيير بعدى سازند و به پيروزى نزديك شوند.
و يتخذ منكم شهداء: برخى از مفسران شهيد را به همان معناى اصطلاحى شهيد دانسته اند كه خداوند در اين گرد و بادهاى حوادث، برخى را گلچين مى كند و به شهادت مى رساند تا مميز و شناخته گردند ولى ظاهرا مقصود از شهدا، شاهدان و گواهان مى باشند كه البته خود شهيد نيز شاهد است و گواه.، خداوند از ميان شما مردم به خاطر ترويج و نشر دين و آئين، قربانيانى مى گيرد تا بدانيد دين خدا آسان و ارزان به دست نيامده و اينچنين آن را ارزان از دست ندهيد. و بى گمان خداوند ستمگران را هرچند قدرت و مكنت مى بخشد دوست نمى دارد و از آنها حمايت نمى كند و اگر چند روزى حكومت به دست آنها افتاد به خاطر اين است كه شقاوت آنان به حد كمال برسد و با استحقاق كامل به كيفر اعمال خود نائل گردند «انما نملي لهم ليزدادوا إثما» ما به آنها اجازه بيشتر ماندن مى دهيم تا بيشتر گناه و تمرد كنند.
نكته ديگرى كه لازم است به آن اشاره شود اينكه اگر گاهى مسلمانان شكست خوردند يا ظالمى بر آنان چيره شد و به آنان ستم نمود و در مقابل هرچه دعا و نيايش كردند كه خدواند او را از ميان بردارد و شرش را به خودش برگرداند، همچنان او باقى و به ظلم خود تا مدتى طولانى ادامه مى دهد و دعاها به صورت ظاهر بى اثر مى‏ماند، معنايش اين نيست كه خداوند ظالم را دوست مى دارد بلكه مصلحتى در اين ميان وجود دارد كه خيلى بالاتر است از اين ظن و خيالها و چه بسا ما به برخى از مصالح پى ببريم و بسيارى از آنها را ندانيم. وانگهى خداوند در اين گير و دارها مى خواهد مؤمن را مشخص وممتاز سازد و آنان كه ايمان ظاهرى دارند و در دل مؤمن نيستند براى همگان مشخص و هويدا گردند چنانكه خود شاهد بوديم چگونه سالهاى متمادى صدام جنايتكار بر مردم حكومت مى كرد، آنقدر ظلم و ستم نمود كه روى حجاج و چنگيز و هتلر را سفيد كرد. با اين حال بنابراين بود كه طبق سنت تغيير ناپذير الهى، چند صباحى حكومت در دست او باشد و به ظلم خود ادامه دهد تا روزى كه همان سنت الهى حكومت را از او بگيرد و اينسان با ذلت و خوارى گرفتار گرداند. و:
چنين است رسم سراى درشت
گهى پشت بر زين، گهى زين به پشت
البته فردوسى سراى درشت گفته ولى اين اشتباه است كه اين رسم رحيمانه خداوند است كه روزگار را گهى از اين رو و گاهى از آن رو بگرداند. و اين را حكمت و مصلحتى است كه ما را از آن چندان علمى نيست.
به هر حال جالب است كه خداوند در ظرف چند ماه آنقدر بلاهاى متنوع و گوناگون بر اين مجرم بالفطره وارد كرده و باز هم اورا به انواع بلاها مبتلا خواهد ساخت تا مقدارى از آن همه ظلم و ستم را به او بچشاند و در آخرت نيز به دردناكترين عذاب معذب گرداند. آمين رب العالمين‏

/

نگاهى به رويدادها

 

اخبار ايران و جهان

جهان اسلام

شيعيان عراق به نشانه اعتراض به دستگيرى دو تن از روحانيون توسط سربازان اشغالگر در مقابل تانك آمريكايى‏ها روى آسفالت خيابان دراز كشيده‏اند. شيعيان در يك راهپيمايى گسترده به اشغالگران هشدار داده‏اند چنانچه اين دو روحانى آزاد نشوند دست به اسلحه خواهند برد. (17/7/82)
رئيس جمهور روسيه به دعوت ماهاتير محمد در اجلاس سران سازمان كنفرانس اسلامى شركت مى‏كند.
ارتش رژيم صهيونيستى اردوگاه رفح را به خاك و خون كشيد. (19/7/82)
در اجلاس دمشق، تحريم اقتصادى رژيم صهيونيستى در دستور كار 19 كشور عرب قرار گرفت. (21/7/82)
نخستين انتخابات در تاريخ عربستان برگزار مى‏شود. (22/7/82)
مردم كره و تركيه: نمى‏خواهيم سرباز آمريكا باشيم. هزاران نفر از مردم كره جنوبى و تركيه در اعتراض به تصميم دولت مبنى بر اعزام سرباز به عراق به خيابان‏ها ريختند و با سردادن شعارهاى ضد آمريكايى خواستار لغو اين تصميم شدند. (23/7/82)
انفجار بمب در مسير حركت خودروهاى حامل اعضاى سازمان جاسوسى آمريكا”سيا” در شمال نوار غزه، موجب هلاكت 4 تن از آنان شد.
آمريكا، سوريه را تحريم اقتصادى و سياسى كرد. (24/7/82)
على عزت بگوويچ رئيس جمهور بوسنى و هرزگوين در گذشت. (28/7/82)
هواپيماهاى اسرائيلى 12 ساعت بر سر مردم فلسطين بمب و موشك ريختند.(29/7/82)
هواپيماهاى اسرائيلى بمب 500 كيلويى بر سر مردم فلسطين ريختند.
طه ياسين رمضان: مسئوليت اعدام 10 هزار جوان عراقى ايرانى تبار را مى‏پذيرم.(1/8/82)
7 انفجار مهيب، صبح امروز بغداد را لرزاند. انفجارهاى مركز بغداد موجب آتش سوزى‏هاى گسترده شد و دود، ناشى از اين آتش سوزيها از فاصله دور در بغداد قابل رؤيت بود. شاهدان عينى اين انفجارها را مهيب توصيف كرده‏اند.
آمريكا: از مردم عراق انتظار چنين مقاومتى را نداشتيم. (5/8/82)
7 سرباز آمريكايى در درگيرى‏هاى جنوب افغانستان به هلاكت رسيدند.(6/8/82)
اشغالگران عراق در پى تكرار انفجارها و حملات ضد آمريكايى به حدى روحيه خود را از دست داده‏اند كه به كودكان نيز اعتماد ندارند و تفتيش بدنى آنها را در برخى شهرها آغاز كرده‏اند. ناظران سياسى اين نوع رفتارها را نشانه‏هاى شكست آمريكا در عراق ارزيابى مى‏كنند. (7/8/82)
مشاور ارشد پل برمر: حكومت آينده عراق، اسلامى و ضد آمريكايى است.
يك مؤسسه آمريكايى: 13 هزار عراقى در جنگ آمريكا عليه اين كشور كشته شدند.(10/8/82)
هواپيماهاى آمريكايى 80 خانه را در افغانستان بمباران كردند.
20 نظامى آمريكايى در سقوط هليكوپتر در بغداد به هلاكت رسيدند.(12/8/82)
نظاميان آمريكايى 7 نمازگزار را در سامرا به شهادت رساندند.

داخلى‏

خاتمى: قول مى‏دهم انتخابات آزاد و سالم برگزار شود.
رهبر انقلاب در ديدار سيد عبدالعزيز حكيم: قانون اساسى عراق بايد منطبق بر خواست مردم باشد.
دبير شوراى امنيت ملى: عصبانيت سران آمريكا به خاطر ابرقدرت شدن ايران است.(16/7/82)
خاتمى: بلر در جايگاهى نيست كه براى ما تعيين تكليف كند.
دكتر جعفر توفيقى به عنوان وزير علوم از مجلس رأى اعتماد گرفت. (17/7/82)
رهبر انقلاب: با استكبار و حاميان آنها هرگز كنار نخواهيم آمد.
جايزه صلح نوبل را به شيرين عبادى دادند.(19/7/82)
رهبر انقلاب در اجتماع پرشور مردم زنجان: مشاركت مردم در انتخابات به عملكرد مسئولان بستگى دارد.
خاتمى: جايزه صلح نوبل كاملاً سياسى است.(22/7/82)
رهبر انقلاب در ديدار دانشگاهيان زنجان: ملت ايران با ادامه راه عزت بخش امام، آمريكا را ناكام خواهد گذاشت. (23/7/82)
ايران همزمان با ورود البرادعى به تهران اعلام كرد، به ضرب الاجل شوراى حكام هيچ اهميتى نمى‏دهيم. البرادعى در فرودگاه مهرآباد با اعضاى هيئت متشكل از ديپلمات‏هاى آلمان، انگليس و فرانسه كه پس از گفت و گو درباره مسائل هسته‏اى ايران، تهران را ترك مى‏كردند، 50 دقيقه پشت درهاى بسته ديدار و گفت و گو كرد. (24/7/82)
خاتمى در پايان ديدار با رئيس جمهور الجزاير در تهران: شروط آژانس را نمى‏پذيريم، حقوق ايران بايد تأمين شود.
در پديده‏اى شگفت‏انگيز، درختان سيب و گيلاس در چهار محال و بختيارى شكوفه دادند. (28/7/82)
از صبح امروز مذاكرات ايران و فرستادگان اروپا براى توافق نهايى در تهران آغاز شد.
آمريكا: فرستادگان اروپا با ما هماهنگ هستند.
رهبر انقلاب: كشورهاى اسلامى از آمريكا نهراسند و به يارى مردم فلسطينى برخيزند.(29/7/82)
دانشجويان: پروتكل الحاقى را امضاء نكنيد.
آيت اللّه هاشمى رفسنجانى: براى امضاى پروتكل الحاقى شرايطى داريم.(30/7/82)
باند فروش رشته‏هاى دانشگاهى متلاشى شد.
رهبر انقلاب در ديدار نخبگان جوان كشور: عصبانيت غرب از پيشرفت‏هاى علمى ايران است.
رئيس مركز دكترينال امنيت بدون مرز: امضاى پروتكل الحاقى آغاز شمارش معكوس براى تهاجم به ايران است.(1/8/82)
مردم طى تظاهراتى با پذيرش پروتكل الحاقى مخالفت كردند. (3/8/82)
يك عضو فعال فراكسيون دوم خرداد: اصلاح طلبان شكست خورده مى‏خواهند كشور را متشنج كنند.
مجيد انصارى: اگر (اروپايى‏ها) خلف وعده كنند مى‏توانيم از NPt خارج شويم.(6/8/82)
خاتمى در جمع خانواده معظم شهدا: ايران با همت جوانان جبهه‏اى به فن آورى اتمى دست يافته است. (7/8/82)
رهبر انقلاب: مراكز علمى، توليد دانش را هدف اساسى خود قرار دهند.
رئيس جمهور: بايد قوى باشيم تا دشمن تصور تجاوز به كشور نداشته باشد.
راهپيمايى دانشجويى – مردمى عليه پروتكل الحاقى در تهران و چند شهر كشور برگزار شد. (10/8/82)
انصارى: اصلاحات خارج از قانون اساسى را قبول نداريم. (11/8/82)
2 مستند ساز ايرانى پس از 126 روز اسارت در عراق آزاد شدند.
رهبر انقلاب: اگر مراكز قدرت جهانى زياده خواهى كنند، روند مربوط به پروتكل را قطع خواهيم كرد.
رئيس جمهور: بايد حق همه كشورها و ملت‏ها در دستيابى به فناورى صلح‏آميز هسته‏اى محترم شمرده شود. (12/8/82)
طى تظاهرات در روز مبارزه با استكبار جهانى، كاخ سفيد از ايران پيام خشم و نفرت دريافت كرد.
دفتر تحكيم وحدت: جمهورى اسلامى مستقل‏ترين نظام جهان است.
سفر دكتر حسن روحانى به مسكو به خاطر حضور شارون در روسيه لغو شد.(13/8/82)
نيروگاه اتمى بوشهر به سيستم موشكى اس 300 تجهيز مى‏شود.
بر اساس سند نهايى چشم انداز 20 ساله، ايران به كشور توسعه يافته تبديل مى‏شود.(14/8/82)
با رأى اعتماد مجدد مجلس به معتمدى، ائتلاف مشاركت و كارگزاران در استيضاح سياسى شكست خورد.
رهبر انقلاب سند نهايى چشم انداز 20 ساله ايران را ابلاغ كردند. اين چشم انداز مبناى تنظيم سياست‏هاى كلى چهار برنامه 5 ساله آينده خواهد بود.(15/8/82)

خارجى

آرنولد فرماندار كاليفرنيا شد.
بوش با حمايت از حمله هوايى به سوريه و لبنان، دست شارون را براى جنايات جديد باز گذاشت. (16/7/82)
كاخ سفيد قيام مردم بوليوى را غيردموكراتيك خواند.
پاكستان ظرف 11 روز گذشته سومين موشك خود را با كلاهك هسته‏اى آزمايش كرد.
آلمان با اهداء زير دريايى “دلفين” به رژيم صهيونيستى، معاهده عدم گسترش سلاحهاى هسته‏اى را نقض كرد.(22/7/82)
الهام على اف در انتخابات رياست جمهورى آذربايجان پيروز شد.(24/7/82)
مردم بوليوى رئيس جمهور دست نشانده آمريكا را فرارى دادند. قيام خونين مردم بوليوى با فرار رئيس جمهور و پناهنده شدن وى به آمريكا وارد مرحله تازه‏اى شده است. (26/7/82)
كره شمالى: ثابت مى‏كنيم كه سلاح هسته‏اى داريم.
وزير خارجه فرانسه: سياست خصمانه و براندازانه آمريكا عليه ايران احمقانه است.(27/7/82)
كسرى بودجه آمريكا به بى‏سابقه‏ترين ميزان در تاريخ اين كشور رسيد.
آلبرايت: طرح حمله به عراق قبل از حادثه 11 سپتامبر آماده بود. (29/7/82)
آمريكا و انگليس 4 ميليارد دلار از درآمد نفت عراق را بالا كشيدند.
73 كشور وعده كمك 33 ميليارد دلارى براى بازسازى عراق دادند. (3/8/82)
نخست وزير رژيم صهيونيستى از اتحاديه اروپا به خاطر تحميل پروتكل الحاقى به ايران تقدير كرد.
ماهاتير محمد: اتحاديه اروپا تحت نفوذ صهيونيست‏هاست.
پوتين به اجلاس آتى سران ناتو دعوت شد.(7/8/82)
در پى انتقال و جابجايى قدرت در مالزى، ماهاتير محمد براى آخرين بار كارت خود را خروج كرد. (10/8/82)
زن آمريكايى اتومبيل خود را به محل سخنرانى بوش كوبيد.(11/8/82)
آنكارا درخواست شارون براى ديدار از تركيه را نپذيرفت. (15/8/82)

توجه:

به اطلاع خوانندگان فرزانه مى‏رساند كه سالنامه شماره بيستم و بيست و يكم مجله پاسدار اسلام، در دو مجلد و با كيفيت مرغوب و با قيمت هر جلد 2000 تومان تقديم علاقه‏مندان مى‏گردد.
كتابخانه‏ها، مؤسسات فرهنگى و خوانندگانى كه مايل به تهيه اين اثر گرانسنگ هستند، مبلغ مذكور را به‏حساب جارى 9 / 600 بانك ملت قم – شعبه آموزش و پرورش، شماره حسابگرى 9/8761، واريز و فتوكپى آن را به آدرس مجله، ارسال نمايند.
«روابط عمومى مجله پاسدار اسلام»

/

گفته ها و نوشته ها

 

گفته‏ها و نوشته‏ها

شرايط دوستى

امام صادق عليه السلام فرمود: دوستى شرايطى دارد، پس هر كس را كه داراى اين شرائط باشد مى‏توان دوست ناميد و الّا نسبت دوستى به او مده.
1 – پنهان و آشكارش براى شما يكسان باشد.
2 – زينت و زيبايى تو را زينت و زيبايى خود و زشتى تو را زشتى خود ببيند.
3 – جاه و مقام و ثروت در رفتارش با شما تغييرى ندهد.
4 – برآنچه توانايى دارد از شما دريغ ننمايد.
5 – آن كه مجموع اين خصلت هاست آن كه در پيش آمدها و حوادث و ناگواريها رهايت نكند.

(اصول كافى، ج 4، باب من يجب مصادقته)

نگاه ابوذر

مردى در كنار كعبه به ابوذر گفت: چرا به چهره على عليه السلام زياد نگاه مى‏كنى؟ ابوذر جواب داد: حضرت رسول اللّه صلى الله عليه و آله فرمودند: النّظر الى على بن ابى طالب عبادة و النظر الى الوالدين برأفة و رحمة عبادة ؛ نگاه كردن به على بن ابى طالب (ع) و نظر افكندن به پدر و مادر از روى رحمت و شفقت عبادت است.

(بحارالانوار، ج 74، ص 45)

مهدى موعود

ما حلقه اگر بر در مقصود زديم‏
از بندگى حضرت معبود زديم‏
اين الفت ما به دوست، امروزى نيست‏
يك عمر دم از مهدى موعود زديم‏

قرآن

جهان راز، اندر باى قرآن‏
نباشد گفته‏اى همتاى قرآن
نشان‏هاى خدا را مى‏توان ديد
كه دارد جلوه در سيماى قرآن

* *

عجب نبود گر از قرآن نصيبت نيست جز حرفى‏
كه از خورشيد، جز گرمى نبيند چشم نابينا

* *

اگر دلداده اهل وفايى‏
گر از اهل صفاى مصطفايى‏
بيا تا روز و شب قرآن بخوانيم‏
كه دل گيرد زنورش روشنايى‏

پيامبر و آل او را شرمنده مكن‏

رسول خدا صلى اللّه عليه و آله فرمود: «شيّبتنى سورة هود لمكان هذه الآيه»؛ پير كرد مرا سوره هود به خاطر وجود آيه: «فاستقم كما امرت و من تاب معك».
مرحوم آية اللّه شاه آبادى فرمود: با اين كه اين آيه در سوره شورى هم آمده ولى بدون «و من تاب معك» جهت اين كه حضرت سوره هود را ذكر كرده براى آن است كه خداى تعالى استقامت امّت را نيز از آن بزرگوار خواسته است و حضرت بيم داشت كه مأموريت انجام نگيرد و الّا خود آن بزرگوار استقامت داشت، بلكه آن حضرت مظهر اسم حكيم عدل است.
پس اى برادر من! اگر تو خود را از متابعان آن حضرت مى‏دانى و مورد مأموريّت آن ذات مقدس، بيا و نگذار آن بزرگوار در اين مأموريّت خجل و شرمسار شود به واسطه كار زشت و ناهنجار تو. خود ملاحظه كن اگر اولاد يا ساير بستگان تو كارهاى زشت و نامناسب كنند كه با شؤون تو مخالف باشند چقدر پيش مردم خجل و شرمسار و سرشكسته مى‏شوى، بدان كه رسولخدا صلى اللّه عليه و آله و على عليه السلام پدر حقيقى امت اند، به نصّ خود آن بزرگواران كه فرمود: «انا و علىّ ابوا هذه الامة» (بحار، ج 23، ص 259) ؛ من و على دو پدر اين امّتيم و اگر ما را در محضر ربوبيّت حاضر كنند در مقابل روى آن بزرگواران و از ما جز زشتى و بدى در نامه عمل نباشد به آن بزرگواران سخت مى‏گذرد و آنها در محضر حق تعالى و ملائكه و انبياء شرمسار شوند. پس ما چه ظلم بزرگى كرديم به آنها.

(اربعين حديث، ج 1، ص 170)

زبان‏

زبان يا كليد بهشت است يا دوزخ! چه بسيار حق‏هايى كه ناحق مى‏شود، با يك شهادت دروغ و چه ناحق هايى لباس حق مى‏پوشد، با يك اعتراف نابجا، بازى با آبروى ديگران خطرناك است. چه حيثيّت‏هايى كه با يك غيبت و تهمت بر باد مى‏رود و ديگر باز گشتنى نيست و آبروى ريخته شده بر خاك جمع شدنى نيست اين زبان كوچك، اگر به رضاى خدا بچرخد نعمت بزرگ است و اگر به ناحق حركت كند نقمت است.
امام على عليه السلام فرمود: «تا سخنى نگفته‏اى، گفتار در اختيار توست. اما همين كه تير از كمان جست و سخن از دهان رست نتايج و پيامدهايش از اختيار تو بيرون است».

( نهج البلاغه فيض الاسلام، حكمت 737)

چشم و گوش و دل

اگر راه تغذيه جسمى، «دهان» است، تغذيه «روح» و «فكر»، از راه خواندن، شنيدن، ديدن، انس داشتن، معاشرت، كتاب و فيلم، دوست و معلّم و پدر و مادر است.
«ارتباط»، در ساختار فكر و فرهنگ انسان اثر مى‏گذارد، تا با چه كسى مرتبط شوى و ظرف دل را در اختيار كدام منبع «تغذيه فكرى» بگذارى.
برخى، با شعر و قصّه خواندن و مطالعات ادبى، تغذيه مى‏شوند، بعضى هم، با شعر سرودن، قصّه نوشتن و آفرينشهاى هنرى، ديگران را تغذيه مى‏كنند.
براحتى نمى‏توان جان و روح را در اختيار هر فرآورده فكرى و فرهنگى گذاشت، چون گاهى مسموميّت روحى پيدا مى‏كنيم.
براحتى هم نمى‏توان نوشت و پخش كرد و در اختيار مردم گذاشت چون مسؤوليّت دارد.
هم «مسموم شدن»، جاى ملامت و مؤاخذه دارد، كه چرا سهل انگارى و بى‏دقّتى؟!
هم «سم پاشيدن» و «مسموم ساختن»، قابل پيگرد و پيگيرى است، كه مگر انديشه و روان و ذهن مردم، امانت نيست؟ چرا خيانت به اين امانتها؟
اگر در روز حشر، در يكى از ايستگاه‏هاى بازرسى، راه را بر صاحبان «قلم» و «بيان» ببندد كه: «چه نوشتيد، و چرا نوشتيد؟» آيا جواب دارند؟ يا اگر از خوانندگان آثار و شنوندگان گفتار بپرسند: «چه را خوانديد، و چرا خوانديد؟» پاسخى دارند؟
راستى كه ما نسبت به «چشم» و «گوش» و «دل» خويش مسؤوليّت داريم: «انّ السّمع و البصر و الفؤاد كلّ اولئك كان عنه مسؤولاً».(1)
پس اين خانه دل نيازمند مراقبت است از آن مراقبت كن.

«هفته بسيج گرامى باد»

بسيجى عاشق قرآن و دين است‏
بسيجى رسم و آئينش همين است‏
بسيجى اهل اخلاص و عبادت‏
نمازش همچو سدّ آهنين است‏
بسيجى پيرو خط امام است‏
ولايت با تن و جانش عجين است‏
بسيجى حافظ اصل نظام است‏
چو سربازى فداكار و امين است‏
بسيجى دائماً در صحنه حاضر
به قرآنى كه آن حبل المتين است‏
بسيجى سازش و سستى ندارد
كه اين يك از صفات مؤمنين است‏
بسيجى خادم اسلام ناب است‏
عجب فخرى كه جاى آفرين است‏

(سيد محمد شاهچراغى)

«از نيل تا فرات»

گويند ز بهر خوش و آرامش خويش‏
در خون بكشانيم جهان بيش از پيش‏
گويند كه هر كه زور بازو دارد
بر سينه بى سلاح پابگذارد
گويند كه هر كه نيست چون ما خونخوار
او محور شرّ و دشمن صلح و قرار
گويند كه از بَزم هرات آمده‏ايم‏
از بهر شكستن فرات آمده‏ايم‏
گويند كه كنار دجله، خون مى‏ريزيم‏
گويند ز خيمه‏ها ستون مى‏ريزيم‏
صلح است شعار ما كه انسان خواريم‏
جان است شكار ما كه ما كفتاريم‏
بر كودك و پير تشنه،باران ريزيم‏
از آب نه، از بمب،فراوان ريزيم‏
مااشك يتيم كودكان پاك كنيم‏
با دست نه،زنده زنده در خاك كنيم‏
ما نُقل براى كودكان مى‏ريزيم‏
موشك ز زمين و آسمان مى‏ريزيم‏
از نيل گرفته تا فرات آمده‏ايم‏
از بهر يهوديان نجات آمده‏ايم‏

(سيد جعفر علوى عدل«اميد»)
پى‏نوشت‏ها: –
1. سوره اسراء، آيه 36.

 

/

بر ساحل معرفت

 

بر ساحل معرفت

پرسش: چرا ميقات حضرت موسى – على‏نبينا وآله وعليه‏السلام – از سى روز به چهل روز افزايش يافت؟

پاسخ: آن‏چه با روايات اهل بيت(عليهم السلام) سازگار است، اين است كه گرچه در واقع، ميقات حضرت موسى – على‏نبينا وآله وعليه‏السلام – بنابر چهل روز بوده، امّا خداوند براى آزمودن بنى‏اسرائيل، نخست حضرت موسى را براى يك ديدار سى روزه دعوت نمود؛ سپس آن را تمديد كرد تا منافقان بنى‏اسرائيل صفوف خود را مشخص سازند.
امام باقر(ع) مى‏فرمايند: «هنگامى كه موسى – على‏نبيناوآله‏وعليه‏السلام – به وعده‏گاه الهى رفت، با قوم خويش قرار گذاشته بود، غيبت او سى روز طول نكشد؛ امّا هنگامى كه خداوند ده روز بر آن افزود، بنى‏اسرائيل گفتند: موسى تخلف كرده و به دنبال آن دست به كارهايى كه مى‏دانيم، زدند (و گوساله‏پرستى كردند).(1)

پرسش: چرا ائمه(عليهم السلام) خدمت كار و كنيز داشتند؟ با توجه به اين‏كه پيامبر حتى چوب مسواك خودش را از كسى نمى‏خواست و فرموده‏اند بدترين انسان‏ها كسى است كه كار خود را به ديگران واگذار كند.

پاسخ: الف) 1. يكى از دليل‏هايى كه پيامبر و ائمه(عليهم السلام) حاضر مى‏شدند، بردگان را به كار گيرند، آثار تربيتى مهمى بود كه مى‏توانستند در برده‏ها ايجاد كنند و بدين وسيله به آن‏ها درس‏هاى علمى و عملى فراوانى بياموزند يكى از نمونه‏هاى آن قنبر غلام حضرت على(ع) بود كه در خانه آن حضرت فضايل زيادى كسب كرده بود.(2)
2. خدمت در خانه پيامبر و امامان براى كنيزان و بردگان افتخار بزرگى بود از اين‏رو بسيارى از آنان به هيچ وجه حاضر نمى‏شدند كه خدمت در خانه پيامبر و امامان را ترك كنند يكى از نمونه‏هاى آن زيدبن‏حارثه بود كه پدرش هر قدر اصرار كرد او خدمت در خانه رسول خدا را رها كند و به منزل پدريش برگردد زيد نپذيرفت.(3)
3. با توجه به اين‏كه كنيزان و بردگان در جامعه آن روز وجود داشتند يكى از بهترين راههاى آزادى آن‏ها همين بود كه پيامبر(ص) و ائمه(عليهم السلام) آن‏ها را بخرند و پس از مدتى محترمانه آزاد كنند كه از اين راه هزاران برده آزاد شدند.(4)
ب) نه تنها ائمه(عليهم السلام) بلكه پيامبر(ص) نيز خدمت‏كار داشت اينان افرادى بودند كه در خانه پيامبر(ص) و ائمه(عليهم السلام) كار مى‏كردند و پس از اتمام كار، حقوق خود را دريافت مى‏كردند. و اين يك مسئله اجتماعى است و لازمه يك زندگى اجتماعى همكارى افراد با يكديگر است كه يكى از انواع همكارى كمك كردن افراد به يكديگر است؛بنابراين، هيچ اشكالى ندارد كه كسى كه به هر دليل انجام همه كارهاى خانه برايش مشكل است يا ممكن نيست، از شخص ديگرى بخواهد كه در كارها به او كمك كند و در پايان هم مزدش را بپردازد. قرآن مى‏فرمايد: «أَهُمْ يَقْسِمُونَ رَحْمَتَ رَبِّكَ نَحْنُ قَسَمْنَا بَيْنَهُم مَّعِيشَتَهُمْ فِى الْحَيَوةِ الدُّنْيَا وَ رَفَعْنَا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجَاتٍ لِّيَتَّخِذَ بَعْضُهُم بَعْضًا سُخْرِيًّا وَ رَحْمَتُ رَبِّكَ خَيْرٌ مِّمَّا يَجْمَعُونَ؛ (زخرف، 32) آيا آنان رحمت پروردگارت را تقسيم مى‏كنند؟ ما [وسايل‏] معاش آنان را در زندگى دنيا ميانشان تقسيم كرده‏ايم و برخى از آنان را از [نظر ]درجات، بالاتر از بعضى [ديگر ]قرار داده‏ايم تا عده‏اى از آن‏ها عده [ديگر ]را به خدمت گيرند و رحمت پروردگار تو از آن‏چه آنان مى‏اندوزند بهتر است.» با توجه به اين آيه روشن مى‏شود كه اصولاً با توجه به لزوم زندگى اجتماعى انسانها، چاره‏اى نيست كه انسانها به همديگر كمك كنند و حتى به خدمت گرفتن ديگران هم نوعى مساعدت و همكارى اجتماعى است مخدوم، خادم را به خاطر كارى كه مى‏كند، مى‏پذيرد و در اختيار مى‏گيرد و خادم نيز به خاطر پولى كه مخدوم مى‏پردازد، حاضر مى‏شود كارها را انجام دهد.(5)

پرسش: براى اينكه در هنگام نماز تمام حواس آدمى متوجه نماز باشد و به تحكيم رابطه روحانى خود با خالق عالم بپردازد، چه كار بايد انجام دهد؟

پاسخ: خداوند در آيه 2 سوره مؤمنين مى‏فرمايد: [مؤمنان ]كسانى [هستند] كه در نمازشان خاشعند. بنابراين خشوع در نماز علامت ايمان است نه نماز خواندن. براى تحصيل خشوع و حضور قلب در نماز امور ذيل توصيه شده است:

1. انديشه در اهميت و آثار نماز:

اگر گوهر گران‏بهايى و يا يك انگشتر، به ارزش صد هزار تومان، گم كنيم تا مدتى آشفته خاطر مى‏گرديم و شبها خوابمان نمى‏برد، اين در حالى است كه دو ركعت نمازى را كه به همه دنيا و لذت‏هاى آن مى‏ارزد، از دست مى‏دهيم و ناراحت نمى‏شويم.!
پس در مرحله اول بايد در اهميت و آثار ارزشمند نماز بيانديشيم، تا پى‏ببريم با اين نمازهاى فاقد حال و توجه و حضور قلب، خود را از چه فوايد و بركاتى محروم ساخته‏ايم.!! قرآن كريم كسالت در نماز و بى‏ميلى به اين فريضه الهى را از اوصاف منافقين برشمرده درباره آنان مى‏فرمايد: «… و چون به نماز مى‏ايستند با حال بى‏ميلى نماز مى‏گذارند و براى مردم ريا مى‏كنند و جز اندكى ياد خدا نمى‏كنند»(6)

2. كنترل افكار خود قبل از شروع نماز:

از جمله كارهايى كه براى تحصيل حضور قلب و توجه بايد انجام داد، اين است كه انسان، پيش از نماز لحظاتى را به تفكر مشغول گردد و توجه خود را به خدا معطوف سازد، براى چند دقيقه در محل نماز، خود را از غير خدا فارغ كند، دل را از افكار و خيال‏هاى واهى خالى سازد و با متمركزساختن حواس خود، و فراموش كردن گرايش‏هاى دنيوى، سعى كند حضور قلب پيدا كند. البته با تفكر و پشيمانى در اثر از دست‏دادن منافع معنوى نماز، و جبران زيان و خسارت‏هاى گذشته، اين مهم بهتر حاصل مى‏گردد.

3. انديشه در عظمت خداوند:

وقتى كه انسان در برابر هم نوع خود قرار مى‏گيرد، مواظب رفتارش هست و حواسش را جمع مى‏كند، وقتى باور كرديم كه در حضور خدا هستيم و خداوند از روى لطف به ما اجازه داده در حضور او بايستيم و با او سخن گوييم و به درد دل و مناجات بپردازيم، آيا جا دارد از او غافل شويم؟ به همين جهت است كه در روايت آمده است. «كسى كه نماز مى‏خواند، ولى دل به نماز نمى‏سپرد، آيا نمى‏ترسد كه او را به صورت الاغ مسخ كنم» يعنى، غفلت و بى‏توجهى در نماز آن قدر زشت است كه كسى به آن مبتلا گردد، مستحق اين است كه به صورت حيوانى مسخ شود.
قرآن درباره نمازگزارانى كه از ياد خداوند غافل هستند مى‏فرمايد: «فَوَيْلٌ لِّلْمُصَلِّينَ * الَّذِينَ هُمْ عَن صَلَاتِهِمْ سَاهُونَ * الَّذِينَ هُمْ يُرَآءُون؛ پس واى بر نمازگزاران * كه دل از ياد خدا غافل دارند * آنان كه ريا مى‏كنند»(7)
4. در هنگام نماز سعى كنيم، معانى جملاتى را كه بر زبان جارى مى‏كنيم، تصور كنيم و در آنها بينديشيم و با تأمل نماز بخوانيم. به طورى كه اگر قبلاً در يك دقيقه، يك ركعت مى‏خوانديم، اينك يك ركعت را در دو دقيقه بخوانيم و اين براى كسى كه مى‏خواهد به حضور خدا برود وقت زيادى نيست.
5. امام‏سجاد(ع) مى‏فرمايد: «وقتى نماز مى‏خوانى فرض كن (در آستانه مرگ هستى) و آخرين نمازت را مى خوانى». اگر انسان بداند، از عمرش تنها به اندازه خواندن چند ركعت نماز باقى مانده است، حواسش را جمع مى‏كند و سعى مى‏كند نمازش را بهتر و شايسته‏تر بجا آورد و از كاستى‏هايش توبه مى‏كند. حال كه ما نمى‏دانيم عمرمان تا كى باقى است، فرض كنيم اين آخرين نمازى است كه بجا مى‏آوريم. چنين تصورى باعث مى‏گردد در برابر شيطان مقاومت كنيم و او را از خود برانيم، از لحظات و دقايقى كه در نماز سپرى مى‏كنيم، بهره شايان ببريم.
6. سعى كنيم دعاهايى را كه براى قبل از شروع نماز و نيز بعد از نماز وارد شده، بخوانيم. كسى كه به مجرد گفتن: «السّلام عليكم و رحمة اللّه و بركاته» از جاى برمى‏خيزد و به دنبال كارش مى‏رود، گويا تا حال نزد خدا زندانى بود و انتظار مى‏كشيد هرچه زودتر درِ زندان و قفس گشوده شود، تا خود را نجات دهد. پس لازم است بعد از نماز، انسان دست به دعا بلند كرده و براى خود و ديگران دعا كند.(8)

پرسش: راه جلوگيرى از گناه چيست؟

پاسخ: راه‏هاى زيادى وجود دارد كه ما به برخى از آنها اشاره مى‏كنيم:

1- ياد خدا

قرآن كريم مى‏فرمايد:« أَلَمْ يَعْلَم بِأَنَّ اللَّهَ يَرَى‏»(9)
اين‏كه انسان بداند، خداوند متعال، همه اعمال او را مى‏بيند و چيزى از اعمال و حتّى نيّات آدمى از او پنهان نيست، مى‏تواند اثر زيادى روى برنامه زندگى انسان بگذارد و او را از خلاف‏كارى‏ها باز دارد؛ مشروط بر اين‏كه ايمان به اين مطلب واقعاً در دل او جاى گيرد و به صورت يك باور قطعى در آيد.(10)
در آيه ديگرى مى‏فرمايد: «فَمَن يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَيْرًا يَرَهُ * وَ مَن يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرًّا يَرَهُ؛(11) كسى كه مى‏داند اعمال ما حتّى به اندازه يك ذرّه يا يك دانه خردل، محاسبه مى‏شود، امروز به حساب خود مشغول مى‏شود و اين بزرگترين اثر تربيتى را روى او دارد.(12)

2- پشت پا زدن به هواى نفس‏

قرآن علت بدبختى بلعم باعورا را تبعيت و پيروى از هواى نفس مى‏داند:
«وَلَوْ شِئْنَا لَرَفَعْناهُ بِهَا وَلَكِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الأَْرْضِ وَاتَّبَعَ هَواه …؛ و اگر مى‏خواستيم، مقامِ او را با اين آيات [و علوم و دانشها ]بالا مى‏برديم ولى او به پستى گراييد و از هواى نفس خود پيروى كرد…»(13)

3- توجه به واقعيت دنيا

قرآن مى‏فرمايد: «فَلَا تَغُرَّنَّكُمُ الْحَيَوةُ الدُّنْيَا …؛ پس مبادا زندگى دنيا شما را بفريبد(14) و در آيه 20 سوره حديد مى‏فرمايد: «اعْلَمُواْ أَنَّمَا الْحَيَوةُ الدُّنْيَا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ…وَ مَا الْحَيَوةُ الدُّنْيَآ إِلَّا مَتاعُ الْغُرُور ؛ و بدانيد كه زندگى دنيا بازيچه و بيهوده… است و زندگى دنيا چيزى جز مايه فريب نيست. على(ع) مى‏فرمايد: دوستى دنيا عقل را فاسد و قلب را از شنيدن حق كر مى‏كند و موجب عذاب دردناكى مى‏شود.(15)

4- پيروى نكردن از شياطين انس و جن‏

شيطان قسم ياد كرده كه همه انسانها به جز افراد مخلص را گمراه مى‏كند «وَلَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ * إِلَّا عِبَادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِين»(16)
اما بايد توجه داشت كه شياطين انسى در لباس دوست صميمى، انسان را به گناه مى‏كشانند كه البته ايستادگى در برابر شيطانهاى دوست‏نما بسيار مهم است چرا كه پيروى از اين دوستان ناباب و گناهكار، نتيجه‏اى جز حسرت و پشيمانى نخواهد داشت خداوند از قول برخى نقل مى‏كند كه در قيامت مى‏گويند «يَاوَيْلَتَى‏ لَيْتَنِى لَمْ أَتَّخِذْ فُلَانًا خَلِيلاً * لَّقَدْ أَضَلَّنِى عَنِ الذِّكْرِ بَعْدَ إِذْ جَآءَنِى وَ كَانَ الشَّيْطانُ لِلإنسانِ خَذُولا؛ اى واى بر من، كاش فلان [شخص گمراه‏] را دوست خود انتخاب نكرده بودم!» * او [بود كه‏] مرا به گمراهى كشاند پس از آن‏كه قرآن به من رسيده بود و شيطان همواره انسان را به پستى و خوارى مى‏كشاند.(17)

5- مواظبت بر نماز

قرآن كريم مى‏فرمايد: «إِنَّ الصَّلَوةَ تَنْهَى‏ عَنِ الْفَحْشَآءِ وَ الْمُنكَر؛ بدرستى‏كه نماز (انسان را) از زشتيها و گناه باز مى‏دارد»(18)

6- يادآورى مرگ در هر روز

حضرت رسول‏اكرم(ص) فرمود: «نابود كننده لذتها را زياد ياد كنيد، پرسيدند؛ يا رسول‏اللَّه نابود كننده لذتها چيست؟ فرمود: مرگ.(19)

پى‏نوشت‏ها: –
1) تفسير نورالثقلين، عروسى الحويزى، ج‏2، ص‏61، مؤسسه اسماعيليان.
2) ر.ك: منتهى‏الآمال، شيخ عباس قمى، ج 1، ص 392، نشر هجرت.
3) ر.ك: معارف و معاريف، سيدمصطفى حسينى دشتى، ج 6، ص 119، نشر مفيد.
4) تفسير نمونه، ج 21، ص 418، نشر دارالكتاب.
5) ر.ك: ترجمه تفسير الميزان، آيةاللَّه علامه طباطبايى، ترجمه سيدمحمدباقر موسوى همدانى، ج 18، ص 145، نشر دفتر انتشارات اسلامى، ذيل آيه 32 زخرف / تفسير نمونه، آيةاللَّه مكارم شيرازى و همكاران، ج 21، ص 50، نشر دارالكتاب الاسلامية.
6) نساء / 142.
7) ماعون/6 – 4.
8) راهيان كوى دوست، مصباح يزدى، ص 77 – 88، انتشارات شفق قم، 1375 ش. جهت آگاهى بيشتر در اين زمينه ر – ك به كتاب حضور قلب در نماز از ديدگاه عالمان ربانى و عارفان الهى، نوشته محمد بديعى و صلاةالخاشعين آيت‏اللّه شهيد دستغيب.
9) علق/ 14.
10) همان، ج 27، ص 167.
11) زلزله/ 7 و 8.
12) همان، ص 232.
13) اعراف/ 176.
14) لقمان/ 33.
15) غُررالحكم.
16) حجر/ 39 – 40.
17) فرقان/ 28 و 29.
18) عنكبوت/ 45.
19) بحارالأنوار، ج 6، ص 133، داراحياء التراث العربى، مؤسسة الوفاء، بيروت.

 

/

فلسفه ارزشها

 

فلسفه ارزشها
قسمت اول‏

محمد رضا ابراهيم نژاد

چكيده

ظهور سرمايه دارى غرب با استخدام قدرتهاى سياسى و علمى، تهاجم عليه سنگرهاى معنوى به ويژه مبانى و ارزشهاى اسلامى را به همراه داشته است. پيروزى انقلاب اسلامى ايران و فروپاشى نظام شوروى اين تهاجم را فى‏الجمله محدود ساخت، ليكن پس از وقفه‏اى كوتاه، هم اكنون با شدّت مضاعف و آرايش جديد در جريان است.
در اين شرايط وظيفه صاحبان انديشه و قلم تبيين مبانى اصيل اسلام و آشنا نمودن همگان، خاصّه نسل جوان، با ارزشهاى اسلامى است. مقاله «فلسفه ارزشها» با تأكيد بر جنبه‏هاى علمى، تحقيقى و ارائه اعتبار و پشتوانه علمى ارزشهاى اسلامى، تلاشى است كه در راستاى تحقق اين هدف ارائه شده است.

مقدمه‏

ظهور سرمايه دارى غرب بر پايه مادى گرائى و با استخدام قدرتهاى سياسى و استفاده ابزارى از علوم و فنون، جبهه‏اى وسيع از خصومت را در برابر ارزشهاى معنوى گشود و تهاجمى گسترده عليه آن را آغاز نمود. اين خصومت و تهاجم كه از ابتداى نهضت علمى (رنسانس) و پس از آن آغاز شد هم اكنون نيز در سراسر جهان به چشم مى‏خورد. در جامعه ايران هم از واپسين روزهاى نهضت مشروطيت به بعد وجود داشته است.
پيروزى انقلاب اسلامى كه در شرايط دور از انتظار جهانيان به وقوع پيوست، اين جبهه را براى مدتى به عقب راند و عوامل خصومت و تهاجم را متوقف نمود و از كار انداخت. پس از آن فروپاشى اتحاد شوروى ضعف و زبونى مادى‏گرى را بيشتر آشكار نمود.

لكن وابستگان و كارگزاران سرمايه دارى كه همواره به انتظار فرصت بودند و به آسيب پذيرى نسلهاى جديد و بى‏خبرى آنان از واقعيتها و تجربه‏هاى گذشته التفات و توجه داشتند بى‏درنگ در عرصه فكر و فرهنگ دست به تهاجم زدند و حملات سختى را با آرايشى جديد تدارك ديده و آغاز نمودند و كلّيه ارزشهاى اسلامى را مورد هدف قرار دادند.
در چنين صحنه‏اى از پيكار و مبارزه كمترين وظيفه‏اى كه بر عهده ارباب انديشه و صاحبان قلم ديده مى‏شود جهاد علمى و آشنا نمودن همگان به ويژه نسل جوان با خطرات و اهداف نظام سرمايه دارى است كه اين امر با ارائه چهره صحيح، اصيل و حقيقى ارزشهاى اسلامى و نقش آنها در سلامت، سعادت و تعالى انسان امكان‏پذير است.
مقاله و اثر حاضر تلاشى است كه در اين راستا انجام گرفته است. در اين مقاله، جنبه‏هاى علمى و تحقيقى ارزشهاى اسلامى و پرسشها و انتقادهاى مربوط به آن به صورت كلى بررسى و ارائه شده است.
در اينجا لازم است عناوين «ارزش» و «فلسفه» را اندكى توضيح دهيم:

تعريف ارزش‏

مفهوم ارزش بر حسب نظريات و ديدگاهها، مختلف و متفاوت است. هر يك از دانشمندان علوم انسانى بر اساس هر علم و دانش و موضوع و مسائل مربوط به آن علم، براى ارزش تعريف و تبيين ويژه‏اى دارند.(1) در اينجا مقصود از «ارزشها» كلّيه امور ايجابى و سلبى است كه آيين اسلام التزام و باور قلبى، اقدام يا اجتناب رفتارى نسبت به آن را از انسانها خواسته است.
بر اين اساس ارزشهاى اسلامى منحصر نيست به آنچه اسلام دستور به انجام آن داده و تحقق عينى آن را خواسته است بلكه امورى كه اسلام از اقدام به انجام آن نهى نموده و برحذر داشته نيز مصاديق ارزش اند. نماز، نيكى به ديگران، دستگيرى از مستمندان و نيازمندان، وفاى به عهد و پيمان، همچنين پرهيز از ستم، خويشتن دارى از دروغگويى و تهمت زدن به ديگران نمونه هايى از ارزشهاى اسلامى‏اند.

تعريف فلسفه‏

واژه «فلسفه» در كاربرد لغوى و اصطلاح فلاسفه بر مباحث كلّى و عقلى اطلاق مى‏گردد. اما اين شمول و كلّيت وقتى است كه به صورت مطلق و در مقارنه باعلوم ديگر قرار گيرد. بنابراين همراه با ذكر قرينه، معناى محدود و مفهوم خاص نيز از آن قابل فهم است. در اينجا مراد از فلسفه – چنانكه از مباحث آتى نيز بدست مى‏آيد – كلّيه مصالح و مفاسدى است كه مبناى واقعى و پشتوانه حقيقى احكام و ارزشهاى الهى قرار مى‏گيرند و ارزشهاى اسلامى با عنايت به آنها شأنيت و اعتبار علمى دارند.
صاحبنظران اسلامى نيز در مباحث كلامى، تفسيرى و فقهى بر اساس تعريفهاى فوق، تحت عنوان «فلسفه احكام» به تبيين فلسفه ارزشهاى اسلامى پرداخته‏اند.

ضرورت نگرش علمى به ارزشها

توجه به ارزشهاى اسلامى با تأكيد بر ابعاد علمى آن از جهات مختلف شايسته است:
1 – توسعه و گسترش علوم بسيارى از مجهولات گذشته بشر را به نور دانش روشن نمود و به پرسشهاى فراوانى كه قرنها بدون جواب برجاى مانده بود پاسخ داد. به همان نسبت نيازهاى جديد، شبهات پيچيده و پرسشهاى ديگرى را در مقابل انسانها قرار داد. اين روند در طول قرون گذشته وجود داشته امّا در حال حاضر بيش از پيش تشديد شده است. لذا پاسخگوئى علم و پرسش آفرينى آن، روشنگرى علم و ابهام آفرينى آن، رفع نيازها و نيازآورى آن، شبهه زدائى و شبهه آفرينى آن در جهان معاصر به گونه‏اى سريع است كه نسبت به تاريخ گذشته انسان، بى‏سابقه است.
بى‏شك بخش وسيعى از اين پرسشها و شبهه‏ها و در كل اين تحولات مرتبط به معتقدات دينى و باورهاى مذهبى انسانها است و در جوامع بشرى تأثير گذار است به گونه‏اى كه جهان در قرن شانزدهم شاهد پيدايش نهضت جديدى در بين مسيحيان بود و مذهب «پروتستان» با شاخصه و تمايز تعقل گرائى وكم رنگى قيود مسيحى گرى ظهور كرد. همچنين در جوامع اسلامى طيف علم زده با شاخصه تفسير و تأويل كلّيه باورها و ارزشهاى دينى بر وفق نظريه‏ها و مظاهر علمى پيدا شد.(2)
حال بايد توجه داشت كه توسعه و گسترش علوم اگر در جامعه هائى كه دين و مذهب معروف و رايج، مقبوليت چندانى ندارد – و چنين پى‏آمدهائى داشته است كه نقش پررنگى در زندگى روزانه مردم ايفا نمى‏كند و عملاً از عرصه اصلى زندگى خارج و در حاشيه قرار داده شده و در باورها و رفتار فردى محدود شده – واضح است در جامعه‏اى كه دين از هر حيث شامل و فراگير است و داراى پذيرش همگانى است و در عرصه زندگى فردى و اجتماعى به صورت مكتب و نظام اجتماعى حضور دارد پى‏آمدهاى بيشتر و اثرات وسيع‏تر خواهد داشت. جامعه اسلامى ايران به خصوص و بعضى كشورهاى ديگر اسلامى بيش و كم چنين‏اند كه با چنين نيازها، پرسشها و شبهات جديد برخاسته از توسعه دانش و گسترش علوم مواجه مى‏باشند. در متون و منابع اسلامى نيز مشاهده مى‏گردد كه پيشوايان اسلام به پيدايش چنين روند رو به افزايش توجه داشته و از آن خبر داده‏اند. در روايتى از امام سجاد عليه السلام چنين آمده است:
«سُئلَ علىّ بن الحسين (عليهما السلام) عن التّوحيد فقال انّ اللّه عزّ و جلّ علم انّه يكون فى آخرالزّمان أقوام متعمّقون فانزل اللّه تعالى قل هو اللّه احدٌ والآيات من سوره الحديد الى قوله عليم بذات الصدور. فمن رام وراء ذلك فقد هلك.»(3)
از على بن الحسين (ع) درباره توحيد و يكتاپرستى سؤال شد. در پاسخ فرمود: خداوند عزيز و جليل مى‏دانست كه در آخرالزّمان گروههائى ژرف نگر هستند، لذا سوره اخلاص – قل هو اللّه احد – و آيات سوره حديد را تا فرموده‏اش «عليم بذات الصدور» نازل كرد و هركس جز اين جوياى چيز ديگرى باشد هلاك شده است.
2 – اهميت نگاه علمى به ارزشها منحصر به اقتضاى توسعه علوم نيست بلكه لازمه وجود حس كنجكاوى و حقيقت جوئى در انسان است. كنجكاوى و علاقه به كاوش ذهنى او ويژگيهاى انسان است، در تمام افراد بيش و كم وجود دارد و در دوران نوجوانى و جوانى به سرعت فعال و شكوفا مى‏گردد و باعث طرح پرسشهاى گوناگون در ذهن است و پيوسته در پى رسيدن به پاسخ مناسب براى پرسشها است و چه بسا در اثر نيافتن پاسخ مناسب، در باورهاى قلبى خويش تجديد نظر نمايد و براى پديده‏ها و حوادث مختلف تفسيرها و تحليلهاى جديدى در ذهن خود تنظيم كند. قرآن كريم فعاليت حسّ كنجكاوى و جولان فكر انسانهاى خردمند در پديده‏هاى طبيعى را چنين بيان نموده است:
«انّ فى خلق السّموات و الأرض و اختلاف الليل و النّهار لآيات لأولى الألباب. الّذين يذكرون اللّه قياماً و قعوداً و على جنوبهم و يتفكّرون فى خلق السّموات و الأرض ربّنا ما خلقت هذا باطلاً.»(4)
همانا در آفرينش آسمانها و زمين و آمد و رفت شب و روز نشانه هائى براى خردمندان است. كسانى كه خداوند را ايستاده و نشسته و آنگاه كه بر پهلو آرميده‏اند ياد مى‏كنند و در آفرينش آسمانها و زمين مى‏انديشند كه پروردگارا اين را بيهوده نيافريده‏اى، منزّهى تو ما را از عذاب آتش نگاه دار.
3 – افزون بر آنچه گذشت حقانيت دين اسلام، سائق و موجب نگاه علمى به ارزشهاى اسلامى است. توضيح آنكه: اديان موجود به لحاظ بهره مندى از حقيقت مختلف‏اند. برخى اديان اساسشان باطل است و هيچ بهره‏اى از حقيقت (و صدق) ندارند و يا داراى رگه‏هائى از حقيقت در خلال باطلند. اين دسته اديان با نگاه علمى سازگار نيستند و در عرصه فحص و نقد عقلانى محكوم به شكست‏اند، اديان بشرى از جمله آيين بودا و كنفوسيوس چنين وضعى دارند. اما دين اسلام كه از حقيقت بهره وافر دارد و گزاره‏هاى آن بيانگر آغاز، پايان و مراتب وجود و نشانگر چهره پنهان هستى و جلوه آشكار آن است، با نظر و نگاه علمى همساز است و در بوته نقد و فحص عقلى و علمى آسيبى نمى‏بيند. مثل اديان باطل و حق مثل اجناس مغشوش و خالص است. عرضه كنندگان اجناس مغشوش و ناخالص و ناسالم، نوعاً راضى به امتحان و محك زدن جنس و كالاى خويش توسط ديگران نيستند و از شناسائى ماهيت آن سر باز مى‏زنند. اما فروشندگان با صداقت كه اجناس خالص و كالاى سالم عرضه مى‏كنند از امتحان كالاى خويش هراسى ندارند بلكه خود دعوت به امتحان نموده و از محك زدن آن استقبال مى‏كنند. وضعيت اديان نيز چنين است، اگر به موضع‏گيرى اين دو قسم دين نسبت به نگرش و فحص علمى توجّه كنيم فاصله اديان ناخالص و باطل از دين حقيقى به خوبى مشهود خواهد بود. در اسناد و متون يهود و مسيحيّت چنين تعليم داده مى‏شود كه خداوند آدم را از درخت معرفت نهى كرد. اما او از فرمان خدا سرپيچى نمود و از درخت معرفت تناول كرد و معرفت به امور پيدا نمود.(5) طبعاً لازمه اين سخن از يك متن القاء تضاد و ناسازگارى دين (و خدا) با آگاهى انسان از حقايق امور است و سپس اگر به اين القاء اضافه كنيم تعامل منفى كليسا با مراكز علمى و فرزانگان علمى مانند گاليله را، معلوم است چه برداشتى از دين براى انسان اهل تحقيق بدست خواهد آمد.
در صورتى كه بر پايه متون اصيل اسلامى نه تنها خداوند آدم را از درخت علم و معرفت منع نكرد، بلكه در همان آغاز آفرينش آدم به او معلوماتى داد فراتر از آنچه فرشتگان داشتند و آدم را معلم و آموزگار فرشتگان قرار دارد.(6) در قرآن كريم و سخنان پيشوايان بزرگ اسلام نيز پيوسته دعوت به تفحص علمى و تدبّر عميق در اجزاء و ابعاد دين شده است، از جمله خداوند در آيه‏اى از قرآن فرموده است:
«و ما كان المؤمنون لينفروا كآفّة فلو لا نفر من كل فرقةٍ منهم طائفة ليتفقّهوا فى‏الدّين و لينذروا قومهم اذا رجعوا اليهم لعلّهم يحذرون.»(7)
و سزاوار نيست كه مؤمنان همگى (به سوى جهاد) كوچ كنند چرا از هر گروهى، طايفه‏اى از آنان كوچ نمى‏كنند تا در دين آگاهى پيدا كنند و چون نزد قومشان بازگشتند ايشان را هشدار دهند تا بترسند و خوددارى كنند؟
امام كاظم (ع) نيز شناخت عميق و ژرف نسبت به دين الهى را چنين ستوده و ترغيب نموده است: «تفقّهوا فى دين اللّه فانّ الفقه مفتاح البصيرة و تمام العبادة و السّبب الى المنازل الرّفيعه و الرّتب الجليله فى الدّين و الدّنيا و فضل الفقيه على العابد كفضل الشّمس على الكواكب و من لم يتفقّه فى دينه لم يرض اللّه له عملاً.»(8)
نسبت به دين خداوند فقيه – و دانا – شويد زيرا فقه – و دانائى – كليد بينائى است و كمال بندگى است و وسيله رسيدن به مقامات رفيع و مراتب عالى دين و دنيا است و برترى دانشمند نسبت به عابد مانند برترى خورشيد بر ستارگان است و كسى كه در دينش فقيه – و آگاه – نباشد خداوند به هيچ يك از كارهاى او راضى نيست.
بر اساس متون قرآنى توجه و ارزيابى عالمانه از دين ضربه‏اى به حيثيت و موقعيت مردمى دين نمى‏زند بلكه گرايش به دين را بيشتر مى‏سازد. قرآن كريم درباره ميزان خشيت عالمان و دانشمندان نسبت به خداوند فرموده است:
«انّما يخشى اللّه من عباده العلماء.»(9)
از ميان بندگان خداوند فقط دانشوران از او خوف دارند.
4 – علاوه بر جهات فوق در حال حاضر فرهنگ دينى و هويت اسلامى در معرض تهاجم و آسيب است و برخورد با آسيب پذيرى اعتقادى جز با مقاوم سازى اعتقادى ميسور نيست. در جهان معاصر عليرغم گسترش علوم، فنون، ارتباطات و اطلاعات، نابرابرى و تبعيض و تهاجم، محدود به سرزمين و منحصر به متعلّقات ظاهرى انسانها نيست بلكه همراه تجاوز به سرزمينها، تجاوز و تهاجم به فرهنگها و انديشه‏ها نيز پيوسته انجام مى‏گيرد و به جاى تعاون و تعامل تمدنها، تقابل و جنگ تمدنها ترويج مى‏گردد. باورهاى اساسى افراد و ملّتها پيوسته مورد تهاجم بيگانگان قرار دارند. قدرتهاى مهاجم ارزشهاى دينى و مقدسات مذهبى ملّتها را هدف و نشانه مى‏گيرند و مى‏كوشند با ايجاد شبهه و ترديد سنگرهاى عقيده را تسخير و ملّتها را از پاى درآورند.
در چنين شرايطى پرداختن به مايه‏هاى علمى ارزشهاى اسلامى و نگاه تحقيقى به برنامه‏هاى دينى به صورتى فعال و به دور از تعصّب، همانند پادزهر نجات بخش، از آسيبهاى فكرى و اعتقادى پيشگيرى مى‏كند و حقايق اصيل دينى را از غبار سليقه‏هاى فردى و آب و رنگ رفتار قومى و صنفى پاك و منزّه به ما نشان مى‏دهد و در نتيجه، باعث آرامش و ثبات فكر ،وسيله سعادت و موجب مصونيت از آسيبها خواهد شد. بدين منظور لازم است در ابتدا برخوردارى ارزشهاى اسلامى از پشتوانه‏هاى علمى اثبات گردد، سپس ميزان و حدود امكان دستيابى به جنبه‏هاى علمى آنها تعيين شود و پس از آن مهمترين ارزشهاى اسلامى ارزيابى شود.

پى‏نوشت‏ها: –
1. تغيير ارزشها، ص 38 – 35.
2. الالهيات، ج 3، ص 13، الميزان، ج 1، ص 5.
3. بحارالانوار، ج 3، ص 263 باب 9؛ ج 64 ص 371 باب 14.
4. سوره آل عمران، آيه 2 – 191.
5. الالهيات، ج 3، ص 380.
6. سوره بقره، آيه 31.
7. سوره توبه، آيه 122.
8. تحف العقول، ص 482.
9. سوره فاطر، آيه 28.
 
/

امام خمينى در عتبات عراق‏

 

امام خمينى در عتبات عراق‏

غلامرضا گلى زواره‏

دلايل تغيير محل تبعيد

رژيم پهلوى در تاريخ نهم جمادى الثانى سال 1385 ه. ق حضرت امام خمينى و فرزند برومندشان مرحوم حاج آقا مصطفى را از تبعيدگاه تركيه به كشور عراق منتقل ساخت و خبر آن را به صورت غير رسمى در ميان مردم ايران انتشار داد ولى ابلاغ آن به علماى قم، مشهد و تهران رسمى بود.
علماء و روحانيان مبارز و حاميان امام خمينى از آنجا كه دريافتند رژيم شاه با انتقال رهبرى نهضت به عراق كه قهراً به نگرانى و ناراحتى امّت اسلامى در مورد تبعيد بودن ايشان خاتمه خواهد داد، ضربه‏اى بر پيكر قيام مقدّس مردم وارد كرده و اقشار گوناگون ايران را براى مدّتى دراز از توفيق رهبرى‏ها و راهنمايى‏هاى آن قائد بزرگ محروم كرده است، سخت نگران گرديدند و به منظور خنثى كردن اين نقشه شوم كارگزاران استبداد و فروزان نگه داشتن آتش خشم و عصيانى كه بر اثر استمرار تبعيد رهبرشان، شعله ور گرديده بود به فعاليّت‏هايى دست زدند و طى صدور اعلاميّه‏ها و نامه‏هاى سرگشاده بر ادامه تبعيد امام خمينى تأكيد كردند و در خصوص انتقال رهبرى قيام به عراق هشدار دادند و خاطرنشان ساختند بازگشت امام به ايران خواست تمامى نيروهاى مبارز و انقلابى مى‏باشد، در بيانيه هايى نيز موقعيّت مستحكم و تزلزل‏ناپذير ايشان در حوزه‏هاى علوم دينى و بين عموم ملت ايران نشان داده شد و بر حمايت بى‏دريغ و مداوم از راه، هدف و منويات امام پافشارى گرديد.(1)
انتقال امام از تركيه به عراق براى اين بود كه رژيم پهلوى قادر نبود مردم عاشق امام را آرام نمايد و مقلّدان امام، مراجع، طلّاب و ديگر اقشار بيش از اين تاب تحمّل اين وضع را نداشتند، دولت تركيه نيز حاضر نبود امام را بيش از يك سال در سرزمين خود نگه دارد، دولت‏هاى ديگر نيز از قبول چنين شخصيّتى به عنوان فردى تبعيدى ابا داشتند و انتقال آن روح قدسى به كشورهايى چون سوريه و لبنان بر التهاب نهضت مى‏افزود و اين وضع براى حكومت استبدادى قابل پذيرش نبود. تصور برنامه ريزان اين انتقال، آن بود كه وقتى امام به نجف برود مشغول درس و بحث و امور طلّاب خواهد شد و در نتيجه از دخالت در سياست اجتناب خواهد كرد، به علاوه با وجود مراجع بلند پايه‏اى چون آية اللّه حكيم و آية اللّه خويى در نجف، امام به تدريج فراموش مى‏شود، و از صولت و اهمّيت او كاسته مى‏گردد اگر هم بخواهد تحرّكى نشان دهد با اعتراض علماى ديگر روبرو مى‏شود، مردم عراق نيز در آن زمان تحت فشار حكّام ديكتاتور و قسى القلب خاموش بودند و بيدارى، آگاهى و رشد سياسى ملّت ايران را نداشتند، از سويى وجود طوايف شيعه، سنّى و كرد در عراق اين امكان را پديد مى‏آورد كه به جاى تلاش براى محو حكومت‏هاى جابر، وقت علماء و مراجع به رفع اختلافاتى كه خود بين اين اقشار ايجاد كرده‏اند صرف شود.(2)
برخى از خبرها حاكى از آن بود كه نمايندگان مجلس تركيه نسبت به عواقب پذيرش امام خمينى به عنوان تبعيدى دولت ايران اعتراض داشتند و به اين نكته تأكيد مى‏كردند كه ايشان مرجع دينى و مورد علاقه مسلمانان ايرانى است و دولت تركيه نبايد نقش زندانبان رژيم شاه را ايفا كند. از طرف ديگر در دوران تبعيد توجّه مردم به امام افزايش يافت و رساله ايشان به طور مكرر چاپ مى‏گرديد و مخفيانه توزيع مى‏شد، دستگاه ستم كه اين اشتياق و رغبت مردم را مشاهده نمود حضور امام را به عنوان مرجعى عاليقدر در تركيه خطر آفرين تلقى كرد و به اين فكر افتاد كه اگر امام خمينى به نجف اشرف تبعيد شود قادر نخواهد بود از نظر فقهى و علمى جايى براى خود باز كند و با انعكاس اين خبر از سيل مشتاقان به امام كاسته خواهد شد در نتيجه تحرّك‏هاى سياسى به رهبرى امام رو به افول خواهد رفت.(3) البته شاه راضى نبود كه امام به عتبات برود و مى‏گفت: عراق حوزه علميّه دارد و اگر ايشان به آنجا برود، وضع بدتر مى‏شود، دربارى‏ها و برخى آخوندهاى وابسته به دستگاه استبداد مى‏گفتند ما به همين دليل مى‏گوئيم بايد او را به عراق انتقال داد، زيرا به نجف مى‏رود و آنجا درس خارج مى‏گويد و ما كسانى را به محضر ايشان مى‏فرستيم تا اشكال بگيرند و وقتى از عهده سئوالات ومطالب مطرح شده بر نيايد، در حوزه شكست مى‏خورد و در نهايت از طرفدارانش كاسته مى‏شود كه البته در عمل بعدها خلاف اين تصور به اثبات رسيد و كمّيت و كيفيت درس امام در نجف هر روز رو به ارتقا بود.(4)
آية اللّه سيد مرتضى پسنديده نقل كرده است: از طريق برخى روحانيان به رژيم شاه اطلاع مى‏دهند صلاح نيست امام در تركيه باشند، شاه به پيراسته، سفير ايران در بغداد، اعتماد داشت و باوى مشورت و مذاكره نمود و بعد از آن وى صلاح را در آن مى‏بيند كه آقا را به عراق تبعيد كنند و در توجيه اين انتقال، پيراسته به شاه مى‏گويد: اگر ايشان به نجف بيايد در دهان شير مى‏افتد يعنى چون آية اللّه حكيم آنجا حضور دارد، ايشان ديگر در نجف نمى‏تواند از خود تحرّكى نشان دهد، شاه پذيرفت و دستور داد امام و فرزندش را با هواپيمايى به بغداد انتقال دهند.(5) يادآور مى‏شود سيد مهدى پيراسته از اقوام امام خمينى بود ولى عليه ايشان فعاليّت مى‏كرد و همين موضوع باعث شد كه فريده ديبا مادر فرح پهلوى به نجف رفت و با نقشه‏اى برخى از شخصيّت‏هاى حوزه نجف را عليه امام خمينى بسيج كرد كه البته كارى از پيش نبرد.(6) در هر حال آية اللّه پسنديده، نقش پيراسته رادر تبعيد امام به نجف جدى مى‏داند.(7)
گرچه رژيم شاه با تبعيد امام خمينى به عراق قصد تضعيف ايشان و كنترل حاميان امام و روحانيان مبارز را داشت ولى موقعيّت آن رهبر فرزانه در نجف روز به روز بهتر شد در يكى از اسناد عصر پهلوى مأمورين امنيّتى چنين گزارش نموده‏اند: چنانچه وضع به همين نحو ادامه يابد و خمينى در نجف بماند در آينده نزديكى موقعيّت بسيار مناسبى بدست خواهد آورد و اينك توقف خمينى در نجف آرزوى قلبى وى بوده و به نحو مطلوبى از اين موقعيّت بهره بردارى مى‏كند چنانچه يكى دو نفر از مراجع حاضر در نجف كه پير شده‏اند، فوت نمايند مسلّماً مرجع تقليد مطلق خمينى خواهد شد. با طرز فكرى كه در اوست و عقيده مردم به وى و اطرافيان مخرّب (؟!) كه دور او را گرفته‏اند بديهى است مشكلاتى بوجود خواهد آورد.(8)

اقامت در كاظمين‏

شهيد آية اللّه سيد مصطفى خمينى نقل كرده است: يك روز قبلش با خبر شديم كه بايد به عراق برويم. بدين گونه امام و فرزندشان به صورت ناشناس وارد فرودگاه بين المللى بغداد مى‏شوند، برخورد مقامات عراقى با اين مسافران به گونه‏اى بوده كه گويى از ورودشان به كلّى بى اطلاع‏اند يا در برخورد با اين رويداد بى تفاوت، كسى هم به استقبال نيامده بود شايد چون در شناسنامه امام نام خانوادگى مصطفوى ذكر شده بود مأموران حساسيت نشان نداده بودند كه مسافر تازه وارد همان شخصيتى است كه در دنيا آوازه دارد و مبارزان ايرانى را رهبرى مى‏كند از اين جهت امام مدّتى در فرودگاه معطّل شدند تا پاسپورت آماده شده و مهر دخول زده شود، به علاوه آقا با محيط آنجا هم آشنايى نداشتند و ناگزير يك تاكسى براى عزيمت به كاظمين كرايه نمودند، راننده امام را جلوى مسافرخانه جمالى در كاظمين كه صاحبش عبدالامير جمالى بود و با علماء و روحانيون عتبات تا حدودى آشنايى داشت، پياده نمود، امام وارد مسافرخانه مى‏شوند، آقاى جمالى هم اتاقى در اختيار ايشان و حاج آقا مصطفى مى‏گذارند، پس از اندكى استراحت رهبر انقلاب تصميم مى‏گيرد به حرم مشرّف شوند ساعت حدود پنج بعد از ظهر روز سيزدهم مهرماه سال 1344 است حاج آقا مصطفى احساس مى‏كند بايد دوستان را خبر كرد و اطلاع داد كه امام به كاظمين مشرّف شده‏اند لذا از همانجا به منزل شيخ نصراللّه خلخالى تلفن مى‏زنند، وى از دوستان قديمى و مورد علاقه امام بود و با وجود كهولت سن در مسايل نجف تأثير گذار بود، وى همان كسى است كه يك تنه از مرجعيّت آية اللّه بروجردى حمايت كرد و تا آخر هم بر اين موضوع پافشارى نمود و بر اثر تبليغات و پى‏گيرى‏هاى او، مرجعيّت اين فقيه عاليقدر در نجف پذيرفته شد، اما گويا در موقع تماس حاج آقا مصطفى با منزل ايشان، شيخ نصراللّه در عراق نبود، به نظر مى‏رسيد در سوريه و يا لبنان بسر مى‏برد، فرزند امام وقتى مى‏بيند نمى‏تواند با وى تماس برقرار كند با بيت آية اللّه خويى تماس مى‏گيرد. زيرا دست اندكاران و برخى اطرافيان ايشان از جمله آقاى نخجوانى و بهشتى از دوستان شيخ نصراللّه خلخالى بودند، آن خدمتكارى كه حاج آقا مصطفى با وى تلفنى گفتگو مى‏كند، ذوق زده گوشى بر زمين مى‏گذارد و بى‏اختيار به هر كسى مى‏رسيده مى‏گفته است: امام خمينى به عراق آمده است و اكنون در كاظمين اقامت دارند، برحسب اتّفاق مرحوم خلخالى ه
م غروب آن روز از مسافرت برمى‏گردد و به مدرسه آية اللّه بروجردى مى‏رود همان جايى كه در جوار صحن مطهر ايشان به نام آية اللّه بروجردى ساخته بود، طلبه‏هاى جوان وقتى خبر ورود امام به كاظمين را مى‏شنوند به اين مدرسه مى‏آيند و در پى آن برمى‏آيند كه در اين باره آگاهى افزون‏ترى كسب كنند.(9)
حجة الاسلام و المسلمين مرتضى اشرفى گفته است: فضلا و طلّاب حوزه تازه از منازل به طرف درس و بحث مى‏رفتند كه ناگهان انتشار يافت امام خمينى از تركيه وارد كاظمين شده‏اند، تحقيق به عمل آمد كه در پى آن مشخص گرديد از فندق الجمالى كاظميه به بيت آية اللّه خويى چنين مخابره شده است و بلافاصله عدّه‏اى از فضلا و مشتاقان آن فقيه نستوه راهى جوار حرم كاظمين شدند و خود را به ديدار امام رسانيدند و از روز بعد يعنى چهاردهم مهر دسته‏ها و گروههايى از مردم و طلّاب به محضر مبارك امام شتافته و از همان اوّلين روز، مقدّمات تشرفشان به نجف فراهم گرديد تا حوزه علميّه به بركت آن وجود گرانقدر متنعم و مستفيد باشد. امام چند روزى در كاظمين به زيارت امامين هماهين و به تفقد از قلوب هيجان زده و چشم‏هاى مملو از اشك شوق مشغول بودند.(10)
وقتى آية اللّه مصطفى خمينى توسّط تلفن، خود و پدر را معرّفى كرد و خبر ورودشان به نجف رسيد تازه مدير مسافرخانه متوجّه مى‏شود كه اين مسافران چه گوهرهاى نفيسى هستند، به همين دليل وقتى آقا مصطفى گوشى را بر زمين نهاد، جلو آمد و دست ايشان را بوسيد و اظهار ارادت فوق العاده‏اى نمود و خاطرنشان ساخت: اصلاً اينجا جايتان نمى‏باشد بايد بياييد به خانه خودمان برويم و چون امام از حرم برمى‏گردد، پدر و فرزند را به منزل شخصى خويش مى‏برد و چون خانه‏اش را در اختيار آن عزيز مى‏گذارد به اطلاع رسانى مشغول مى‏شود و با دوستانى كه در نجف بودند تماس مى‏گيرد و مى‏گويد: امام در خانه ماست. دوستان و علاقه‏مندان دسته دسته به محل اقامت امام مى‏آيند و اين رفت و آمدها يك نوع جنب و جوش و شور و شعفى در كاظمين بوجود مى‏آورد. رژيم حاكم بر عراق آن زمان عبدالسلام عارف بود، كسى كه خود را آدمى متعصّب به امور دينى معرفى مى‏نمود ولى يك نوع خصومت نسبت به شيعيان داشت و تعداد قابل توجهى مسلمان شيعه را به اتهام گرايش به كمونيست‏ها به شهادت رسانيد. وى از روى ظاهر سازى و براى آن كه خود را همرنگ جماعت نشان دهد، روز دوّم اقامت امام در كاظمين يكى از وزيران را به اين شهر اعزام داشت تا با امام ملاقات نمايد، او در ديدار با رهبر انقلاب اسلامى ايران سلام عبدالسلام عارف را رسانيد و افزود: رئيس جمهور گفته‏اند: شما در عراق كاملاً آزاد هستيد و اينجا سرزمين خودتان است امام به پاسخ مختصرى اكتفا نمودند، در مورد اين رجل سياسى عراق گفته‏اند: در سفرى كه به سوريه مى‏رود، مشاهده مى‏كند قبر معاويه حالت مخروبه‏اى يافته و محل دفن وى بسيار متعفن است، به دولت سوريه پيشنهاد مى‏نمايد كه ما براى بازسازى اين مرقد كاملاً آمادگى داريم و حاضريم سرمايه‏گذارى نمائيم تا بنايى آبرومند بر مزار معاويه ساخته شود! دولت سوريه هم مى‏پذيرد اما عبدالسلام عارف به محض آن كه به عراق برمى‏گردد هواپيمايش دچار سانحه مى‏شود و سقوط مى‏كند و او هم در دم به هلاكت مى‏رسد و عمرش كفاف نداد كه قبر معاويه را بسازد.(11)
ناگفته نماند كه برخى شيعيان عراق و عده‏اى از طلاب اين سرزمين قبل از ورود امام به عراق بر مقام علمى و معنوى امام وقوف داشتند و با سخنرانى‏ها، افشاگرى‏ها و نظرات فقهى و فتاوى امام آشنا بودند و از اين كه چنين شخصيتى در تركيه به حالت تبعيد به سر مى‏برد و آنان نمى‏توانند نسبت به او ابراز محبت و عطوفت بنمايند متأثر بودند باورود امام به عراق شور و شوق و نشاط آنان رو به فزونى رفت و نوعى تحرك سياسى و فكرى در بين آن دوستداران رهبر نضج گرفت اگرچه اين تحول به اندازه و عمق دگرگونى‏هاى پيروان امام در ايران نبود و البته ميزان ظرفيت‏ها، شرايط اجتماعى و موقعيت سياسى چنين تفاوتى را پديد آورده بود.(12) اين گونه مسايل موجب گرديد كه به رغم نقشه رژيم شرايط بهترى براى امام خمينى پيش بيايد و در واقع تغيير تبعيد از تركيه به عراق يعنى از حضور در حلقه مأموران ساواك به خانه شخصى، از كنترل شديد و حصر شديد به آزادى از مهر 1344 تا دوازده سال بعد، رفت و آمدهاى روحانيون به عتبات عراق و ملاقات با امام، بيانيه‏ها و اعلاميّه‏هايى كه از آن سوى مرز به ايران مى‏آمد و تكثير و توزيع مى‏شد. هر روز ساواك را در آشفتگى و هراس قرار مى‏داد. هر روز در پوشه اداره روحانيت سازمان امنيت و اطلاعات رژيم پهلوى و در گذارش‏هاى شرف عرضى نكته‏اى بود كه به نوعى نام امام خمينى را تكرار مى‏كرد و چون پتكى بر سر كارگزاران ستم كوبيده مى‏شد و خوف رژيم را دوچندان مى‏ساخت از آن سوى هيچگاه آرامش امام و برنامه سياسى و فكرى او بهم نخورد. هر روز طبق يك برنامه‏اى منظم، درس، نماز، زيارت حرم مطهر و سخنرانى‏هاى كوبنده ادامه داشت و لحظه‏اى اين حركت پر تحرك و سرنوشت ساز قطع نگرديد.(13)

به سوى سامرا و كربلا

بعد از چند روز حضرت امام اظهار علاقه نمودند كه براى زيارت حضرت امام على النقى و امام حسن عسكرى (ع) به شهر سامّرا مشرف شوند. مقدّمات سفر مهيا شد. مرحوم حاج شيخ نصراللّه خلخالى وسايل بسيار مناسبى فراهم نمود كه هم خود حضرت امام و هم تمامى همراهان و ملازمان ايشان و افرادى كه از نجف آمده بودند بسيار باشكوه به صورت كاروانى زنجيره‏اى از خودروها كه در پيشاپيش كاروان، ماشين حامل حضرت امام و در پشت سر دهها ماشين حامل طلّاب و فضلا بود به سامّرا منتقل شوند.(14) هنگام ورود به سامّرا استقبال خوبى از امام و همراهان صورت گرفت در آنجا عده‏اى از علما و طلّاب به ديدن ايشان آمدند، از جمله آنان مفتى اعظم سامرا بود يكى از همراهان امام (آقاى دكتر محمد صادقى) امام خمينى را به مفتى سامرا و طلبه‏هاى آنجا معرفى نمود چون آنان تنها اسم ايشان را شنيده بودند ولى شناختى درست نداشتند.(15)
امام چند روزى در سامّرا اقامت گزيدند و در اين مدت به زيارت مشغول بودند. در آنجا شيوخ عرب از شيعه و سنى به خدمت ايشان مشرف مى‏شدند، اين ملاقات‏ها بر اهل تسنّن سامّرا تأثير زيادى گذاشت. روزى كه امام براى ديدار با طلّاب مدرسه ميرزاى شيرازى تشريف بردند از ايّام باشكوه و فراموش نشدنى بود(16)، رئيس قبيله‏اى از اعراب و آن كه به لحاظ سنّى از همه بزرگتر بود اشعارى زيبا و جالب در حضور امام خواند.(17)
سرانجام امام پس از چند روز تصميم گرفتند به كربلا بروند تنى چند از ياران و همراهان ايشان براى مهيا نمودند زمينه استقبال، خود را زودتر از ديگران به كربلا رسانيدند و افرادى كه در كربلا صاحب نفوذ بودند در تهيه وسايل و امكانات براى استقبال كنندگان نهايت همكارى را انجام دادند. ماجراى اين استقبال خيلى اهمّيت داشت زيرا ورود امام به كاظمين غريبانه بود و هنگام حركت از كاظمين به سامرا نيز گرچه بدرقه خوبى صورت گرفت ولى در ورود به سامرا استقبال آن چنان فراگير نبود و تنها آقايان فضلا، برخى اساتيد و طلاب براى خوش آمدگويى آمدند. امّا لازم بود كه سكنه كربلا به عنوان شهرى شيعه نشين در عراق اولين استقبال شايان توجه را انجام دهد كه زمينه ساز نجف باشد زيرا همه از وضع نجف در هراس بودند كه مبادا در آن شهر استقبال خوبى صورت نگيرد و اين موضوع خوشحالى ساواك، سفارت ايران در بغداد و ديگر عوامل رژيم شاه را فراهم سازد، در واقع مراسم استقبال در كربلا مقدّمه‏اى بود براى آنكه امام با شكوهى خاص قدم به نجف بگذارند تا جوّ منفى را كه بر اين شهر حاكم نموده‏اند شكسته و توطئه‏هاى ساواك خنثى شود.(18) رژيم عواملى را به عنوان ستون پنجم داشت كه در ميان اقشار مردم و حتى داخل حوزه كربلا و ديگر جاها نفوذ كرده بودند كه مى‏كوشيدند مراسم استقبال كربلا صورت نگيرد يا ضعيف برگزار شود و از اين جهت از تلاش‏ها و انتشار خبرهايى در اين خصوص جلوگيرى مى‏كردند و مى‏خواستند اهالى كربلا كه طيف عظيمى از آنان ايرانى و علاقمند به امام بودند متوجّه ورود امام نشوند و آنهايى را كه خبر داشتند دچار خوف و هراس مى‏نمودند و مردم و طلبه‏ها را بيم مى‏دادند كه اگر برويد به استقبال امام، عوامل امنيّتى از مراسم عكس و فيلم تهيه مى‏كنند و اگر تصوير آن را ببينيد برايتان در هنگام ورود به ايران و صدور گذرنامه و مانند آن مشكل ايجاد مى‏كنند و اين تبليغات منفى هم گرچه محدوديت‏هايى ايجاد مى‏كرد اما نتوانست بر آن استقبال باشكوه تأثيرى منفى بگذارند. زيرا حدود ششصد نفر با انواع وسايل نقليه اعم از مردم و علماء و طلاب براى استقبال با انواع پلاكاردهاى تبليغى به شهرك مصيب (محل دفن طفلان مسلم) در نزديكى كربلا آمدند. بر روى برخى پارچه‏ها نوشته بود زنده باد امام خمينى نابود باد رژيم شاه و نيز ورود امام را در اين نوشته‏ها تبريك گفته بودند استقبال مزبور با تجليل كم سابقه و شكوهى زايدالوصف انجام گرفت، جمعيّت در شهرك مصيّب موج مى‏زد.(19) حتى برخى رؤساى ادارات كربلا در ميان حاضرين ديده مى‏شدند. يكى از بزرگان شيعه كربلا تشريف فرمايى امام به عراق را، به ايشان خير مقدم گفت و اعلام نمود كه تمامى مردم عراق در خدمت ايشان خواهند بود. به دنبال آن مردم شعارهايى به علامت تأييد اظهارات وى بر زبان جارى مى‏سازند كه بسيار مهيّج و جالب بود. امام در ميان انبوه جمعيّت ايرانى و عرب ساكن كربلا قرار گرفته بود كه از ماشين پياده شدند و مقدارى با مردم احوالپرسى كردند و مستقبلين نيز ابراز احساسات مى‏نمودند و جلوتر آمدند تا دست آقا را ببوسند، آنگاه امام در صدد آن گرديد كه بر ماشينى كه شخصاً از سامرا كرايه كرده بودند سوار شوند كه اهالى كربلا از ايشان تمنا نمودند با خودروى كه آنان مهيا كرده‏اند به كربلا بيايند، امام براى رعايت احترام و قبول تقاضاى مردم از ماشينى كه در اختيارش بود پياده شده و به راننده‏اش اجازه دادند به سامرا برگردد، جالب است بدانيد به هنگام ورود آقا به كربلا ايشان كه تا آن زمان به آية اللّه خمينى معروف بودند به امام خمينى اشتهار يافتند و اين لقب «امام» را مستقبلين براى رهبرشان تعيين نمودند (20) و با چنين تجليل شكوهمندى امام به شهر سالار شهيدان وارد شدند با وجود آن كه حوالى غروب و روز جمعه بود وقتى اتومبيل حامل امام جلو صحن حضرت امام حسين(ع) رسيد ايشان از ماشين پياده شدند. آقاى سيد محمد شيرازى فرزند مرحوم سيد مهدى شيرازى (از مراجع بزرگ) در يكى از صحن‏هاى حرم سيد الشهداء نماز جماعت اقامه مى‏نمود وقتى امام از حرم باز مى‏گردد و مى‏خواهد از اين صحن عبور كند از امام مى‏خواهد كه امامت نماز جماعت را بپذيرند و در واقع جاى خود را به ايشان دادند، امام مى‏پذيرد و بعد از خاتمه نماز جماعت مرحوم سيد محمد شيرازى از جاى خود برمى خيزد و خير مقدمى مى‏گويد و در خلال بيانات خود از امام مى‏خواهد كه حداقل يك هفته‏اى در كربلا مشرف باشيد و نماز جماعت اقامه كنيد تا مردم استفاده نمايند، امام مى‏پذيرد و يك هفته‏اى در منزلى كه برايش اجاره كرده بودند، اقامت مى‏نمايد، هر روز كه مى‏گذرد، در بين مردم انتشار مى‏يابد كه امام در جوار بارگاه جدش نماز جماعت مى‏خواند بر تعداد نمازگزاران به امامت ايشان افزوده مى‏شود، وضع به گونه‏اى گرديد كه صحن مذكور مملو از جمعيّت گشت.(21) ح
تى وقتى امام بين حرم و محل اقامت خويش در حال رفت و آمد بودند، صدها نفر در معيت ايشان در حال حركت بودند و شعارهاى جالبى مى‏دادند و مدام صلوات مى‏فرستادند و چون عده‏اى مى‏خواستند شعار سياسى بدهند يا از امام تبليغ كنند، امام فرمودند: كسى حق ندارد اينجا بر عليه كسى چيزى مطرح نمايد و از من هم تبليغى نكند، راضى نيستم تصوير مرا پخش نمائيد، اطرافيان آقا مراقب بودند كه توصيه‏هاى ايشان در اين مورد عمل شود گويا سفارت ايران در بغداد و نيز كنسولگرى ايران در كربلا مى‏خواستند يك تشنّجى ايجاد كنند و امام را از مقاصد اصلى باز دارند كه نقشه آنان با هوشيارى امام خنثى گرديد.(22)

پى‏نوشت‏ها: –

1. همگام با خورشيد، اسماعيل فردوسى پور، ص 182 – 180.
2. خاطرات آية اللّه خلخالى، ج اول، ص 143 – 142.
3. خاطرات 15 خرداد، دفتر نهم، به كوشش على باقرى، حوزه هنرى سازمان تبليغات اسلامى، تهران، 1378، ص 197 – 196.
4. همان، ص 140.
5. پابه پاى آفتاب (گفته‏ها و ناگفته هايى از زندگى امام خمينى)، گردآورى و تدوين امير رضا ستوده، ج اول، ص 42 – 41.
6. خاطرات آية اللّه خلخالى، ج اول، ص 159.
7. فصلنامه ياد، سال هشتم، شماره 31 و 32، تابستان و پاييز 1372، بخش خاطرات، ص 104 – 103.
8. عصر پهلوى به روايت اسناد، عليرضا زهيرى، قم، دفتر نشر و پخش معارف، 1379، ص 294 و سند شماره 211.
9. فصلنامه ياد، شماره 34 – 33، ص 52 – 51.
10. صحيفه دل (مطالب و خاطراتى از شاگردان امام خمينى)، به كوشش حميد بصيرت منش و احمد ميريان، ج دوم، ص 12 – 11.
11. فصلنامه ياد، شماره 34 – 33، ص 54؛ خاطرات آية اللّه خلخالى، ص 139.
12. الامام الخمينى و الثورة الاسلامية فى ايران، احمد حسين يعقوب، بيروت، مؤسسه الغدير، 1420 ه.ق، ص 125 – 124.
13. دويست و هفتاد و پنج روز بازرگان، مسعود بهنود، تهران، نشر علم، 1377، ص 156 – 155.
14. پابه پاى آفتاب، ج 5، ص 15.
15. فصلنامه ياد، شماره 31 و 32، ص 112.
16. پابه پاى آفتاب، ج 5، ص 16.
17. فصلنامه ياد، شماره 31 و 32، ص 108.
18. پابه پاى آفتاب، ج 5، ص 16.
19. فصلنامه ياد، شماره 33 و 34، ص 56.
20. همان، شماره 31 و 32،ص 124.
21. خاطرات آية اللّه خلخالى، ص 140.
22. فصلنامه ياد، شماره 33 و 34، ص 58 – 57.

 

/

نقش عوامل غير مادى در سرنوشت انسان‏

 

نقش عوامل غير مادى در سرنوشت انسان‏

ابوالقاسم ولى‏زاده‏

اين مقاله توسط مركز فرهنگ و معارف قرآن دفتر تبليغات اسلامى تهيه شده است.

بزرگترين عامل انحطاط مسلمين، انحراف فكرى و عملى است، يكى از اين انحراف‏ها كج فهمى در مورد چگونگى انتساب افعال آدمى به خدا و بى‏اثر دانستن نقش انسان در صدور افعال و تعيين سرنوشت خويش است.
از نظر مادّى عوامل مؤثّر در اجل و روزى و سلامت و سعادت منحصراً مادى است، تنها عوامل مادّى است كه اجل را نزديك يا دور مى‏كند، روزى را توسعه مى‏دهد يا تنگ مى‏كند، به تن سلامت مى‏دهد يا مى‏گيرد، خوشبختى و سعادت را تأمين يا نابود مى‏كند. اما از نظر جهان‏بينى الهى، علل و عوامل ديگرى نيز همدوش عوامل مادى در كار اجل و روزى و سلامت و سعادت و امثال اين امور مؤثرند و جهان يك واحد زنده و با شعور است، اعمال بشر حساب و عكس العمل دارد، و خوب و بد در مقياس جهان بى‏تفاوت نيست. از منظر بينش‏الهى، جهان هم شنواست و هم بينا. ندا و فرياد جاندارها را مى‏شنود و به آن‏ها پاسخ مى‏دهد عوامل معنوى بسيارى در سرنوشت انسان مؤثرند كه در اين نوشتار نمونه‏هايى از آن‏ها را از قرآن و سنت ذكر مى‏كنيم:

1. تقوا

تقوا عامل باز شدن ابواب رحمت‏الهى است، در قرآن كريم مى‏خوانيم: «وَلَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرَى‏ ءَامَنُواْ وَاتَّقَوْاْ لَفَتَحْنَا عَلَيْهِم بَرَكَاتٍ مِّنَ السَّمَآءِ وَالأَْرْض؛(1) اگر اهالى شهرها و آبادى‏ها، ايمان مى‏آوردند و تقوا پيشه مى‏كردند، بركات آسمان و زمين را بر آن‏ها مى‏گشوديم». اميرمؤمنان مى‏فرمايد: «اگر آسمان و زمين درهاى خود را به روى بنده‏اى ببندند ولى او تقوا پيشه كند، خداوند راه نجاتى از ميان آن دو براى او خواهد گشود».(2)
تقوا در مغفرت گناهان و تأخير در اجل، تأثير دارد. حضرت نوح به قوم خود فرمود: «أَنِ اعْبُدُواْ اللَّهَ وَ اتَّقُوهُ وَ أَطِيعُونِ * يَغْفِرْ لَكُم مِّن ذُنُوبِكُمْ وَ يُؤَخِّرْكُمْ إِلَى‏ أَجَلٍ مُّسَمًّى…؛(3) خدا را پرستش كنيد و از مخالفت با او بپرهيزيد و مرا اطاعت كنيد، تا خداوند گناهانتان را بيامرزد و تا زمان معينى مرگ شما را به تأخير بياندازد».
سرانجام تقوا سبب شفاى امراض و ظلمت‏هاى جسمى و روحى و مايه‏ى نورانيت دلها و ديده‏هاست، حضرت امير در خطابه‏اى به جمعيت حاضر فرمود: «همانا تقوا و ترس از خدا، داروى بيمارى دلها، روشنايى قلبها، درمان دردهاى بدن‏ها، مرحم زخم جان‏ها، پاك كننده پليدى‏هاى ارواح، روشنايى بخش تاريكى چشم‏ها، امنيت در ناآرامى‏ها و روشن كننده‏ى تاريكى‏هاى شماست».(4)

2. استغفار از گناهان‏

خداوند مردمى را كه استغفار مى‏كنند عذاب نمى‏كند،(5) حضرت امير مى‏فرمايد: «دو چيز در زمين مايه‏ى امان از عذاب خداوند بود: يكى از آن دو برداشته شد، پس ديگرى را دريابيد و بدان چنگ زنيد، اما امانى كه برداشته شد، رسول خدا(ص) بود، و امان باقى مانده، استغفار كردن است»(6)
استغفار سبب جلب روزى و رحمت پروردگار مى‏شود، حضرت امير در ضمن خطبه‏اى كه درباره‏ى طلب باران ايراد فرموده و در آن توجه داده است كه هر گاه باران از مردمى گرفته شد بايد به درگاه رحمت خداوند استغاثه كنند، مى‏فرمايد: بدرستى كه خداوند استغفار را وسيله‏ى دائمى فروريختن روزى و موجب رحمت آفريدگان قرار داد و فرمود: «اسْتَغْفِرُواْ رَبَّكُمْ إِنَّهُ كَانَ غَفَّارًا * يُرْسِلِ السَّمَآءَ عَلَيْكُم مِّدْرَارًا* وَ يُمْدِدْكُم بِأَمْوَالٍ وَ بَنِينَ وَ يَجْعَل لَّكُمْ جَنَّاتٍ وَ يَجْعَل لَّكُمْ أَنْهَارًا؛(7) از پروردگار خويش آمرزش بطلبيد كه او بسيار آمرزنده است، تا باران‏هاى پربركت آسمان را پى در پى بر شما بفرستد، و شما را با اموال و فرزندان كمك كند و باغ‏هاى سرسبز و نهرهاى جارى در اختيارتان قرار دهد». حضرت در ادامه فرمودند: پس رحمت خدا بر آن كس كه به استقبال توبه رود، و از گناهان خود پوزش بطلبد و پيش از آن كه مرگ او فرا رسد، اصلاح گردد.(8)
3. شكرگزارى يا كفران نعمت‏
اداى حق نعمت، باعث افزايش نعمت، و كوتاهى در آن، موجب زوال نعمت مى‏شود، خداوند در قرآن براى آنان كه كفران نعمت مى‏كنند منطقه‏ى آبادى را مَثَل زده است كه امن و آرام و مطمئن بود و همواره روزيش از هر جا مى‏رسيد اما به خاطر ناسپاسى نسبت به نعمت‏هاى الهى، خداوند لباس گرسنگى و ترس را بر اندامشان پوشانيد.(9) در نهج‏البلاغه‏ى امير بيان، آمده است: «براى خدا در هر نعمتى حقى است، هر كس آن را بپردازد، فزونى يابد، و آن كس كه نپردازد و كوتاهى كند، نعمتش در خطر نابودى قرار گيرد».(10)
شكر نعمت، نعمتت افزون كند
كفر، نعمت از كفت بيرون كند

كه گويا از آيه‏ى «لَئن شَكَرْتُمْ لَأَزِيدَنَّكُمْ وَلَئن كَفَرْتُمْ إِنَّ عَذَابِى لَشَدِيد»(11) اقتباس شده است، يعنى اگر شكرگزارى كنيد، نعمت خود را بر شما خواهم افزود و اگر ناسپاسى كنيد، مجازاتم شديد است.

4. گناه‏

گناه عامل بروز مصائب دنيوى و اخروى است. خداوند بندگان گناهكار را به كمبود ميوه‏ها، جلوگيرى از نزول بركات و بستن درِ گنج‏هاى خيرات، مبتلا مى‏كند.(1)(12) و در قرآن كريم آمده است: «فَلْيَحْذَرِ الَّذِينَ يُخَالِفُونَ عَنْ أَمْرِهِ أَن تُصِيبَهُمْ فِتْنَةٌ أَوْ يُصِيبَهُمْ عَذَابٌ أَلِيم؛(13) آنان كه فرمان خدا را مخالفت مى‏كنند بايد بترسند از اين‏كه فتنه‏اى دامن‏شان را بگيرد، يا عذابى دردناك به آن‏ها برسد».
گناه موجب گمراهى و هلاكت مى‏گردد، در قرآن كريم مى‏خوانيم: «وَ لَا تَتَّبِعِ الْهَوَى‏ فَيُضِلَّكَ عَن سَبِيلِ اللَّه»(14) يعنى از هواى نفس پيروى مكن كه تو را از راه خدا منحرف مى‏سازد. كسى كه گمراه شده از نعمت‏ها و رحمت‏هاى ويژه‏ى الهى محروم مى‏شود.
گناه نقش مهمى در محروميت از رزق الهى دارد، حضرت امير مى‏فرمايد: «از گناهان دورى كنيد زيرا بندگان به سبب گناه از روزى محروم مى‏شوند».(15)

5. ظلم‏

ظلم علاوه بر اين كه زمينه‏ى رسوايى انسان را فراهم مى‏سازد؛(16) عذاب دائمى را هم در پى دارد: «قِيلَ لِلَّذِينَ ظَلَمُواْ ذُوقُواْ عَذَابَ الْخُلْد؛(17) به ظالمان گفته مى‏شود، بچشيد عذاب ابدى را». ظلم و ستم، مأمن ظالم را ويران و او را به هلاكت مى‏رساند. قرآن كريم مى‏فرمايد: «وَ مَا كَانَ رَبُّكَ مُهْلِكَ الْقُرَى‏ حَتَّى‏ يَبْعَثَ فِى أُمِّهَا رَسُولًا يَتْلُواْ عَلَيْهِمْ ءَايَتِنَا وَ مَا كُنَّا مُهْلِكِى الْقُرَى‏ إِلَّا وَ أَهْلُهَا ظَالِمُون؛(18) ما هيچ آبادى را هلاك نمى‏كنيم مگر اينكه اهل آن ظالم باشند». علاوه بر آنچه گفته شد مطابق روايات، ظالم در اسرع وقت به سزاى اعمال خويش مى‏رسد، لذا حضرت امير انسان‏ها را به تعجيل در عقوبت و كيفر ظلم توجه داده و مى‏فرمايد: «اللَّه اللَّهَ فى عاجل البغى، و آجِل وخامة الظلم؛(19) در مورد تعجيل در عقوبت و سزاى ستم، خدا را در نظر بگيريد».

6. صدقه و احسان‏

الف. صدقه موجب پوشيدن خطا و دفع مرگ بد مى‏شود، در نهج‏البلاغه مى‏خوانيم: «صدقه پنهانى خطاها را مى‏پوشاند و صدقه آشكارا، مرگ‏هاى ناگهانى و زشت را باز مى‏دارد و نيكوكارى از ذلّت و خوارى نگه مى‏دارد»(20) حتى در قرآن كريم در مورد كيفيّت صدقه دادن نيز راهنمايى شده و آمده است «إِن تُبْدُواْ الصَّدَقَاتِ فَنِعِمَّا هِىَ وَإِن تُخْفُوهَا وَتُؤْتُوهَا الْفُقَرَآءَ فَهُوَ خَيْرٌ لَّكُمْ وَيُكَفِّرُ عَنكُم مِّن سَيَِّاتِكُم؛(21) اگر انفاقها را آشكار كنيد، خوب است؛ و اگر آنها را مخفى ساخته و به نيازمندان بدهيد، براى شما بهتر است و قسمتى از گناهان شما را مى‏پوشاند.
امام صادق(ع) ماجرايى را نقل مى‏كند كه روزى پيامبر با اصحاب نشسته بودند، يك نفر يهودى عبور مى‏كرد، حضرت فرمود: اين پيرمرد خاركن به صحرا مى‏رود تا خار بكند ولى مى‏ميرد، اصحاب بعد از چند ساعتى ديدند اين پيرمرد بازگشت، اصحاب عرض كردند: يا رسول اللَّه چه شد كه فرموديد بر نمى‏گردد؟ حضرت پيرمرد را صدا كردند، آمد، به او گفتند: بار خار را بر زمين بگذار و باز كن، مار بزرگى در ميان آن بود، حضرت فرمودند: مقدّر بود اين مار پيرمرد را بزند ولى صبح صدقه داد و اين بلاء را دفع كرد.(22) بنابراين صدقه و احسان مى‏توانند سرنوشت مرگ انسان را تغيير داده و عمر او را طولانى كنند و از تنگناها و سختى‏هاى زندگى دنيوى هم نجات دهند به طورى كه در قرآن مى‏خوانيم: «لِّلَّذِينَ أَحْسَنُواْ فِى هَذِهِ الدُّنْيَا حَسَنَةٌ وَ لَدَارُ الْأَخِرَةِ خَيْر؛(23) براى كسانى كه نيكى كردند، در اين دنيا نيكى است، و سراى آخرت از آن هم بهتر است».
ب. صدقه باعث مضاعف شدن عطاى الهى مى‏شود «إِنَّ الْمُصَّدِّقِينَ وَ الْمُصَّدِّقَاتِ وَ أَقْرَضُواْ اللَّهَ قَرْضًا حَسَنًا يُضَاعَفُ لَهُمْ وَ لَهُمْ أَجْرٌ كَرِيم؛(24) مردان و زنان انفاق كننده و آن‏هايى كه از اين راه به خدا قرض نيكو مى‏دهند، اين قرض براى آنان مضاعف مى‏شود و پاداش پرارزشى دارند». حضرت امير مى‏فرمايد: «آن كس كه با دست كوتاه ببخشد، از دستى بلند پاداش مى‏گيرد»(25) كه احتمالاً منظور از دادن پاداش با دست بلند، وسعت روزى و مضاعف شدن اجر آن است.
ج. صدقه‏ى مستحب باعث حفظ ايمان و صدقه‏ى واجب سبب حفظ اموال مى‏شود، حضرت على(ع) مى‏فرمايد: «ايمانتان را با صدقه دادن و اموالتان را با زكات دادن محافظت كنيد»(26) با توجه به اين كه، زكات در واقع صدقه‏ى واجبى است معلوم مى‏شود منظور از صدقه در كلام حضرت، صدقه‏ى مستحبّى است.

7. صله ارحام‏

صله ارحام موجب تزكيه اعمال، فزونى اموال، طول عمر، دفع بلايا و راحتى حساب مى‏شود.(27) در نهج البلاغه هم به مورد دوم و سوم اشاره شده است. «صلة الرحم فانّها مَثراةٌ فى المال و منسأة فى الاجل؛(28) صله‏ى رحم مايه فزونى مال و طول عمر مى‏شود.

8. صبر و پايدارى در ناملايمات‏

الف. صبر عامل گشايش در كارها و موجب عزّت و امنيت است، حضرت على(ع) در بيان شرح حال مؤمنان پيشين مى‏فرمايد: «وقتى كه خداوند، تلاش و استقامت و بردبارى در برابر ناملايمات آن‏ها را، در راه دوستى خود، و قدرت تحمل ناراحتى‏ها را براى ترس از خويش، مشاهده نمود، آنان را از تنگناهاى بلا و سختى‏ها نجات داد و ذلت آنان را به عزّت و بزرگوارى، و ترس آنها را به امنيّت تبديل كرد، و آن‏ها را حاكم و زمامدار و پيشواى انسان‏ها قرار داد، و آن قدر كرامت و بزرگى از طرف خدا به آن‏ها رسيد كه خيال آن را نيز نمى‏كردند».(29)
ب. صبر و استقامت يكى از شرايط نزول امدادهاى غيبى است، خداوند مى‏فرمايد: «إِن تَصْبِرُواْ وَتَتَّقُواْ وَيَأْتُوكُم مِّن فَوْرِهِمْ هَذَا يُمْدِدْكُمْ رَبُّكُم بِخَمْسَةِ ءَالَافٍ مِّنَ الْمَلائكَةِ مُسَوِّمِين؛(30) اگر استقامت و تقوا پيشه كنيد و دشمن به همين زودى به سراغ شما بيايد، خداوند شما را به پنج هزار نفر از فرشتگان، كه نشانه‏هايى با خود دارند، مدد خواهد داد».
ج. صبر عامل پيروزى است، حضرت على(ع) مى‏فرمايد: «صبر را شعار خويش قرار دهيد كه پيروزى مى‏آورد».(31)
د. خداوند به صابران در راه حق اجر بى‏حساب مى‏دهد: «إِنَّمَا يُوَفَّى الصَّابِرُونَ أَجْرَهُم بِغَيْرِ حِسَاب؛(32) جز اين نيست كه صابران پاداش خود را بى‏حساب دريافت مى‏دارند».

9. وحدت و همدلى، و دورى از اختلاف‏

اختلاف و تنازع باعث سستى و از بين رفتن قدرت و شوكت هر امتى مى‏شود،(33) قرآن كريم عامل شكست مسلمانان را در جنگ احد پس از پيروزى بر دشمن، اختلافات و نافرمانى ذكر كرده و مى‏فرمايد: «وَلَقَدْ صَدَقَكُمُ اللَّهُ وَعْدَهُ إِذْ تَحُسُّونَهُم بِإِذْنِهِ حَتَّى‏ إِذَا فَشِلْتُمْ وَتَنَازَعْتُمْ فِى الْأَمْرِ وَعَصَيْتُم؛(34) خداوند، وعده‏ى خود را به شما (درباره پيروزى بر دشمن در احُد) تحقق بخشيد. در آن هنگام دشمنان را به فرمان او به قتل مى‏رسانديد؛ (و اين پيروزى ادامه داشت) تا اينكه سست شديد و در كار خود به نزاع پرداختيد و نافرمانى كرديد».
حضرت على(ع) در بيان حالات مؤمنان پيشين مى‏فرمايد: «ببينيد كه چگونه بودند آنگاه كه: وحدت اجتماعى داشتند، خواسته‏هاى آنان يكى، قلب‏هاى آنان يكسان و دست‏هاى آنان مددكار يكديگر، شمشيرها يارى كننده، نگاهها به يك‏سو دوخته و اراده‏ها واحد و همسو بود. آيا در آن حال مالك و سرپرست سراسر زمين نبودند؟ و رهبر و پيشواى همه‏ى دنيا نشدند؟ پس به پايان كار آن‏ها نيز بنگريد! در آن هنگام كه به تفرقه روى آوردند و مهربانى و دوستى آنان از بين رفت و سخن‏ها و دل‏هايشان گوناگون شد، از هم جدا شدند و به حزبها پيوستند، خداوند لباس كرامت خود را از تن‏شان بيرون آورد و نعمت‏هاى فراوان شيرين را از آن‏ها گرفت».(35)

10. دعا

قوم يونس پس از آن‏كه نشانه‏هاى نزول عذاب الهى را مشاهده كردند و به رهنمود مرد دانشمند و كاردانى كه در ميان آنان بود، گوش فرا داده و همگى از شهر بيرون رفته و به تضرّع و دعا به درگاه خدا پرداختند و از كارهاى نادرست خود ابراز ندامت كردند تا آن كه مشمول رحمت پروردگار قرار گرفتند، عذاب از آن‏ها برداشته شد و تا فرا رسيدن اجل معيّن و قطعى به زندگى خود ادامه دادند.(36) بديهى است كه نزول عذاب و يا برداشته شدن آن، هر يك معلول عوامل خاصى بوده است، پيروى نكردن آنان از پيامبر خدا و مخالفت با او، عامل نزول عذاب بوده است و اين خود از قضاء و قدر الهى به شمار مى‏رود، همان‏گونه كه بخود آمدن آنان و ابراز ندامت و استغفار و دعا به درگاه خدا نيز عامل برداشته شدن عذاب و نمونه‏ى ديگرى از قضاء و قدر الهى مى‏باشد و مرگ آنان نيز در نتيجه‏ى خاتمه يافتن زندگى آنان، سرنوشت غير محتوم و اجل مطلق آنان بوده است كه در لوح محو و اثبات نوشته شده است و اراده و خواست خدا اين بود كه اگر آنان در عقيده و رفتار خود تغيير دهند، اين سرنوشت را تغيير داده و محو نمايد «يَمْحُواْ اللَّهُ مَا يَشَآءُ وَ يُثْبِتُ وَ عِندَهُ أُمُّ الْكِتَاب»(37) خداوند هر چه را بخواهد محو، و هر چه را بخواهد اثبات مى‏كند، و امّ الكتاب نزد اوست.
تفسير و تحليل ياد شده درباره‏ى خود يونس هم جارى مى‏شود، زيرا او نيز پس از آن‏كه به عللى از قوم خود روى برتافت و بر كشتى سوار شد و براى نجات كشتى و سرنشينان آن از خطر ماهى بزرگ كه آن را تهديد مى‏كرد، به قيد قرعه به دريا افكنده شد و ماهى او را بلعيد، سرنوشت او اين بود كه براى هميشه در شكم ماهى باقى بماند، ولى اين سرنوشت و اجل محتوم نبود بلكه مشروط به اين بود كه به دعا و تسبيح خدا روى نياورد، اما چون يونس راه دعا و تسبيح را برگزيد از آن خطر نجات يافت «فَلَوْلَآأَنَّهُ كَانَ مِنَ الْمُسَبِّحِينَ *لَلَبِثَ فِى بَطْنِهِ إِلَى‏ يَوْمِ يُبْعَثُون»(38) اگر او از تسبيح‏كنندگان نبود، تا روز قيامت در شكم ماهى مى‏ماند.
حضرت على(ع) مى‏فرمايد: «امواج بلاء را با دعا از خود برانيد»(39) و در جايى ديگر مى‏فرمايد: «هر گاه اراده كردى مى‏توانى با دعا، درهاى نعمت خدا را بگشايى تا باران رحمت الهى بر تو ببارد، پس هرگز از تأخير اجابت دعا نااميد مباش».(40) آرى دعا نيز يكى از قضاء و قدرهاى الهى است كه سرنوشت‏هاى غير محتوم را دگرگون مى‏كند، از امام كاظم(ع) نقل است كه فرمود: «بر شما باد دعا كردن؛ زيرا دعا و درخواست از خدا، سرنوشتى را كه مقدر و معين شده و فقط امضايش مانده، بر مى‏گرداند».(41)
علاوه بر تأثير اعمالى كه ذكر شده، اعمالى از قبيل قطع ارتباط با ارحام، ايذاء جاندار؛ اعم از حيوان و انسان، خصوصاً ايذاء صاحبان حقوق همچون پدر و مادر و معلم و همسايه و… هم آثار سوئى در همين زندگى دنيايى بار مى‏آورند كه تأثير زياد (مثبت يا منفى) اعمال اختيارى (خوب و بد) انسان در سرنوشت او مى‏باشد.
حاصل آن‏كه طبق بيانات قرآن كريم و نهج‏البلاغه، انسان هر آن اختيار دارد با انجام اعمال پسنديده يا ناپسند در چارچوب مشيّت الهى، سرنوشت آتى خود را تعيين كند.

پى‏نوشت‏ها:
1) اعراف/ 96.
2) نهج البلاغه، خطبه 130.
3) نوح/ 3 – 4.
4) نهج البلاغه، خطبه 198.
5) انفال/ 33.
6) نهج البلاغه، حكمت 88.
7) نوح/ 10 – 12.
8) نهج البلاغه، خطبه 143.
9) نحل/ 112.
10) نهج البلاغه، حكمت 244.
11) ابراهيم/ 7.
12) نهج البلاغه، خطبه 143.
13) نور/ 63.
14) ص/ 26.
15) ميزان الحكمة، ج‏2، روايت 664، ص 995.
16) نهج البلاغه، نامه 48.
17) يونس/ 52.
18) قصص/ 59.
19) نهج البلاغه، خطبه 192.
20) نهج البلاغه، خطبه 110.
21) بقره/ 271.
22) بحار، ج 4، ص 121 – 122، باب البداء، روايت 67.
23) نحل/ 30.
24) حديد/ 18.
25) نهج البلاغه، حكمت 232.
26) همان، حكمت 146.
27) كافى، ج 2، روايت 4، ص 150.
28) نهج البلاغه، خطبه 110.
29) همان، خطبه 192.
30) آل‏عمران/ 125.
31) نهج البلاغه، خطبه 26.
32) زمر/ 10.
33) انفال/ 46.
34) آل‏عمران/ 152.
35) نهج‏البلاغه، خطبه 192.
36) يونس/ 98.
37) رعد/ 39.
38) صافات/ 143 – 144.
39) نهج‏البلاغه، حكمت 146.
40) همان، نامه 31.
41) ميزان الحكمة، ج 2، روايت 5546، ص 870.

 

/

قدس شريف راه مجاهدين امت اسلامى است‏

 

قدس شريف راه مجاهدين امت اسلامى است‏

محمد ابوجهاد
نماينده جنبش جهاد اسلامى در ايران‏

تقدير و سرنوشت ملت مظلوم فلسطين از زمانى كه غرب خنجر سمى و رژيم صهيونيستى غده سرطانى خود را در قلب جغرافياى اسلامى و كانون مقدسات آن در فلسطين بويژه در قدس شريف فرو برده، رقم زده شد و از آن تاريخ تا به امروز اين ملت مظلوم نوك پيكان مبارزه خود را در مقابل نقشه‏ها و توطئه‏هاى استعمارى صهيونيسم نشانه رفته است.
بيش از نيم قرن است كه ملت فلسطين در برابر تروريسم سازماندهى شده رژيم صهيونيستى و مورد حمايت شامل و كامل استعمار انگليسى در گذشته و به سركردگى آمريكا در زمان كنونى، در يك درگيرى و جنگ نابرابر به مبارزه خود ادامه مى‏دهد.
ملت فلسطين در طول سالهاى گذشته انواع ظلم، رنج و آوارگى را تحمل و پاكترين فرزندان و چهره‏هاى شاخص مبارزاتى خود را در نبردى سخت و پايدار و براى دفاع از مسأله و وطن خود، فلسطين تقديم كرد.
فرزندان فلسطين فوج فوج در راه مقاومت و پايدارى اسطوره‏اى در مقابله با نيروهاى شرارت و جهانى به رهبرى صهيونيسم به شهادت رسيدند.
زندگى مردم فلسطين در طول 54 سال گذشته، سراسر آفرينش حماسه به منظور ايستادگى در برابر تجاوزات پياپى رژيم صهيونيستى است كه حيات امت اسلامى را تهديد مى‏كند.
تمامى موارد ياد شده در حقيقت بدين خاطر بود كه فلسطين على‏رغم همه تجاوزات و اشغالگرى‏ها وطنى براى ملت فلسطين باقى بماند و قدس همان عروس ملل اسلامى و قبله اول مسلمين ماندگار باشد.
طراحان برپايى رژيم صهيونيستى گمان مى‏كنند كه با ارتكاب هرچه بيشتر جنايات، درنده خويى و اقدامات تروريستى، ويرانگرى شهرها و روستاهاى فلسطينيان، اشغالگرى و آواره كردن ملت فلسطين از سرزمين آبا و اجدادى شان خواهند توانست روياى كهنه و خرافى صهيونيسم را محقق سازند!
رهبران صهيونيستى به خيال خود تصور كردند با شعارهايى همچون ” ملتى به اسم ملت فلسطين وجود ندارد و برپايى دولتى صهيونيستى بزرگ براى يهوديان سراسر جهان محقق خواهد شد و…” قادر خواهند بود، ملت پولادينى همچون فلسطين را در هم شكسته و از جغرافياى طبيعى و جمعيتى جهان محو كنند.
اما بسى گمان باطل، زيرا تصورات خيالى صهيونيستها به يأس و نااميدى مبدل گشته و آنان عملاً در تحقق هدفهاى نامشروع و پوچ خود شكست خورده‏اند.
اگر چه تجاوزگران صهيونيستى سرزمين فلسطين را اشغال كردند، اما واقعيت اين است كه اين سرزمين همچنان از آنِ فلسطينيان است.
امروز ملت و نيروهاى مقاومت فلسطين باتمام قدرت در برابر شارون جنايتكار ايستاده تا با درگيرى تاريخى خود اوهام كهنه و پريشان صهيونيسم را در هم بشكنند.
لذا صهيونيست‏ها بايد بدانند كه ملت فلسطين وجود دارد، زنده است و شور و حال حق طلبانه اين ملت رنج ديده هرگز افول نخواهد كرد.
فلسطينيان هنوز پرچم خود را با نيروهاى جان بركف و خون شهدا برافراشته نگه داشتند و در حمايت از سرزمين و زنده نگه داشتن ياد و خاطره فرزندان شهيد سرزمين مقدس فلسطين، همچون سرور شهيدان “فتحى شقاقى” رهبر و بنيانگذار جنبش جهاد اسلامى كه هم اكنون در هشتمين سالگرد شهادت آن بزرگوار قرار داريم، جانفشانى كرده و در يادبود آن شمع منوّر تاريخ مبارزاتى فلسطين، از هيچ تلاشى فرو گذار نيستند.
“اسحاق رابين” نخست وزير سابق رژيم صهيونيستى هنگامى كه تصميم گرفت دكتر شقاقى را ترور كند، در واقع تنها موفق به ترور جسم آن شهيد بزرگوار شد، زيرا انديشه شقاقى در ميان فرزندان فلسطين شكوفاتر و فراگير شده و ما پس از گذشت 8 سال از شهادت وى، روزانه فرزندان فتحى شقاقى را مى‏بينيم كه درسى دندان شكن به دشمن صهيونيستى مى‏دهند كه در تاريخ مقاومت ملت فلسطين كم سابقه است.
عمليات شهادت طلبانه شهيد “هنادى جرادات” فرزند پاكدامن “سرايا القدس” شاخه نظامى جنبش جهاد اسلامى فلسطين در قلب شهر ساحلى “حيفا” گواهى مى‏دهد كه شهيد فتحى شقاقى زنده بوده و بذر جهاد، شهادت و مقاومت را در وجود فلسطينيان كاشته است.
عمليات مشترك نظامى اخير جهاد اسلامى و حماس در هشتمين سالگرد شهادت فتحى شقاقى عليه شهرك صهيونيست نشين “نتساريم” در غزه ثابت كرد كه خون شهيدان و رهبران ما تنها راه برقرارى وحدت و پايدارى در مبارزه مشترك با رژيم صهيونيستى است.
ما بار ديگر به مناسبت روز قدس همگى براى تجليل و قدردانى از راه امام خمينى (ره) و ارواح پاك شهدايى كه حافظ اجلال و قداست قدس شريف بوده و با تمام وجود از آن حمايت كردند، تلاش مى‏كنيم. بنابراين ما به ياد آن بزرگ مردان تاريخ روز قدس را به خاطر سپرده و هرچه باشكوه‏تر آنرا بپا مى‏داريم…
در نتيجه هنوز هم قدس قطب نما و مركز ثقل هدايت مجاهدين امت اسلامى است و بى ترديد امروز ما بيش از گذشته به درك و آگاهى نسبت به استراتژى جديد اشغالگران استعمارگر و توطئه‏هاى آنان در بغداد نيازمنديم.
شايان ذكر است، يكى از اهداف استراتژى جديد اشغالگران در بغداد در واقع گمراهى امت اسلامى از توجه به قدس شريف به عنوان كانون مجاهدين امت اسلامى و در حاشيه قرار دادن اين مكان آسمانى و الهى و در نهايت به منظور سيطره كامل بر آن مكان مقدس و سرزمين فلسطين است و اين توطئه‏اى است كه ما بخوبى نسبت به آن آگاهى داريم.

دبير كل حزب اللّه:
اسرا را به هر شكل ممكن باز خواهيم گرداند

علامه مجاهد جناب حجةالاسلام والمسلمين آقاى سيدحسن نصرالله، دبير كل حزب‏الله لبنان طى سخنانى در باره وضعيت جارى منطقه اظهار داشت:
مقاومت در لبنان بدون تأثير پذيرى از فضاى تهديد و تغيير معادلات و موازنه‏ها در جهان بويژه پس از حوادث 11 سپتامبر سال 2001 ميلادى همچنان ادامه دارد. مابا وضعيتى جديد روبرو هستيم كه براى كلمه مقاومت در آن جايى نيست، زيرا اراده آمريكا بر آن قرار گرفته كه اين اصطلاح را از فرهنگ لغات حذف كند. ما امروز با وضعيتى روبرو هستيم كه در آن هر كس كه تا دو يا سه سال قبل مى‏توانست از مقاومت و انتفاضه دفاع كند، امروز ساكت شده است.
وقتى هواپيماهاى اسرائيلى اهداف مشخصى را در سوريه بمباران مى‏كنند جرج بوش اين كار را تأييد مى‏كند، و آمريكا اجازه نمى‏دهد شوراى امنيت قطعنامه‏اى در محكوميت دشمن اسراييلى صادر كند امّا وقتى فاروق الشرع وزير امور خارجه سوريه در واكنش به اين اقدام فقط مى‏گويد اگر براى بار دوم مود حمله قرار بگيريم شهرك‏هاى اسراييلى را درجولان اشغالى مورد هدف قرار خواهيم داد در حالى كه هنوز هيچ هدفى را نزده و موشكى شليك نكرده است، كالين پاول وزير امور خارجه آمريكا به شدت سخنان الشرع را محكوم مى‏كند.
تجاوزات اسراييل در فلسطين، ساخت ديوار جدا كننده نژادى و انهدام منازل و ريشه كن كردن درختان همچنان ادامه دارد. در حالى كه جهان نه تنها از تجاوز و حملات اسراييل سخن نمى‏گويد بلكه فقط از تروريسم فلسطينى سخن مى‏راند.
نيروى هوايى اسراييل هر روز به لبنان تجاوز كرده و حريم هوايى، دريايى و گاه زمينى آن را نقض مى‏كند، حضور صهيونيست‏ها در كشتزارهاى شبعا خود نوعى تجاوز در هر دقيقه و ثانيه و روزمره به لبنان تلقى مى‏شود. هواپيماهاى اسراييلى فضاى بيروت، جنوب، بعلبك، هرمل، طرابلس، زحله، شمال و تمام مناطق لبنان را ترك نمى‏كنند، در اين حال شائول موفاز مى‏گويد: حزب اللّه خود را براى يك حمله گسترده و بزرگ به اسراييل آماده مى‏كند. اين آنها هستند كه تجاوز مى‏كنند، تشنج آفرينى مى‏كنند، به قتل مى‏رسانند و حريم و كرامت ملت‏ها و ساير كشورها را نقض مى‏كنند.
ملت فلسطين نيز مصمم به ادامه مقاومت و انتفاضه است. زيرا راه ديگرى ندارد و مقاومت، ملت و دولت لبنان همه با آن بوده و بدون هيچ ترسى مصمم به دفاع از اين سرزمين و كرامت و حاكميت و آب و خاك آن هستند.
موضع سوريه نيز از نظر اصول و شيوه پاسخگويى كاملاً روشن است. آنچه آمريكاييها و صهيونيست‏ها مى‏خواهند آن است كه در لبنان، فلسطين و سوريه احساس ترس كنيم، دل هايمان پر از رعب و وحشت شود. اما حوادثى كه تاكنون رخ داده نشان از شكست اهداف آمريكا و اسراييل دارد. اينك در زمينه مسأله اسرا بايد عرض كنم، هدف ما آن است كه اين عزيزان به آغوش گرم خانواده، پدران، مادران، همسران، فرزندان و عزيزانشان برگردند. از اين رو ما از همان آغاز هيچ شرط و خواسته سياسى، مالى يا تبليغاتى را مطرح نكرديم و نخواستيم چيزى به دست بياوريم بلكه دايره فعاليت و توجهات ما، اسرا، زندانيان، شهدا، مفقودان و هر آن چيزى بوده است كه بطور مستقيم در اين سرزمين به انسانها ضربه زده است، اين از آغاز هدف ما بوده است. مى‏توانم بگويم 25 يا 30 روز قبل، روند گفت و گوها بسيار كند بود اما يك ماه قبل همه چيز را جز در يك مورد تمام كرديم، آريل شارون تعهد داد و همه آنچه كه توافق شده بود، مورد تأييد قرار گرفت. اما در يك زمينه همچنان در حال تلاش هستيم. البته همه چيز نوشته شده ولى هنوز از سوى طرفين به امضا نرسيده است. اما اسناد را در اختيار داريم كه شامل مبادله اسراى لبنانى، سورى، اردنى و اسراى عرب است. من اصطلاح مصرى، غير مصرى يا مغربى را بكار نمى‏برم. زيرا اطلاعات دقيقى در اين زمينه وجود ندارد. ما اخيراً چيزهايى درباره وجود اسرا و زندانيان مصرى شنيديم. اين در حالى است كه دشمن اسراييلى هيچ مصرى را در روند مبادله داخل نكرده و در اسامى كه به دست ما رسيده جز نام يك مصرى و يك فلسطينى نام زندانيان مصرى وجود ندارد. از اين رو ما مى‏گوييم تمام لبنانى‏ها، سورى‏ها، اردنى‏ها، عرب‏ها.
اما در زمينه فلسطينى‏ها بايد عرض كنم ما توافق كرديم كه اسامى اين افراد بر اساس معيار كلى و تعداد باشد. اين رقم شامل 400 فلسطينى، و پيكرهاى شهدا و همچنين اطلاعاتى درباره حدود 300 مفقود لبنانى و فلسطينى در جنگ سال 1982 ميلادى، نقشه ميادين مين و… مى‏باشد. تمام اين موارد موافقت شده است و تنها مسأله 400 فلسطينى باقى مانده است. اما اينها چه كسانى هستند؟ اسامى افراد باقى مانده معلوم نيست كه اگر آن نيز انجام شود ديگر مسأله‏اى باقى نمى‏ماند.
قرار بود فهرست‏ها 25 روز يا 30 روز قبل به دست ما برسد تا گفت و گوها تمام شود. اما به دست ما نرسيد. بايد يك نكته ديگر را نيز عرض كنم، اينكه گفته شده، ميانجى‏هاى آلمانى، فهرست اسامى زندانيان فلسطينى يا…را به حزب اللّه تحويل داده‏اند، درست نيست. ما تا اين لحظه هيچ فهرستى دريافت نكرده‏ايم.
من مى‏خواهم از طريق رسانه‏هاى گروهى به خانواده‏هاى اسرا، زندانيان و كسانى كه در زندان‏هاى دشمن اسراييلى هستند، بگويم: به اسراييلى‏ها اجازه ندهيد با جنگ روانى، شايعه افكنى و دروغ‏پردازى و اينكه فهرست‏ها را به ما داده‏اند، با اعصاب شما بازى كنند. يا مثلاً بگويند فهرست هايى كه به آلمان تحويل داده‏اند شامل اسامى فلانى و فلانى است. تمام اينها دروغ و شايعات مغرضانه و بى‏پايه و اساس است. كه اهداف آن مشخص است.
از سوى ديگر بررسى هايى كه طى ماه گذشته درباره زندانيان اردنى صورت گرفته خوراك مطبوعاتى تبليغاتى است. اما سند مبادله، آنان را نيز در برمى‏گيرد ما از طريق ميانجى آلمانى تا اين لحظه نگفتيم كه زندانيان اردنى خارج از سند هستند. من بارها گفته‏ام اگر مى‏خواهند زندانيان اردنى را پيش از اتمام عمليات مبادله آزاد كنند از نظر ما مانعى ندارد. ديروز يكى از زندانيان لبنانى در بند در زندانهاى اسراييل را آزاد كردند، آيا ما مانع شديم؟ در هر زمان كه يك زندانى لبنانى، فلسطينى، سورى، اردنى ،و هر زندانى مظلومى را آزاد كنند ما هرگز مانع نمى‏شويم حتى اگر پيش از پايان عمليات مبادله باشد، ما موافقيم و از اين امر استقبال مى‏كنيم، و هيچ مشكلى در اين زمينه نداريم.
ما نمى‏توانيم بيش از اين وقت كشى را تحمل كنيم. از يك ماه قبل تاكنون، تماس ميان حزب اللّه و آلمانى‏ها و آنها و آلمانى‏ها برقرار است. حال ما منتظر ميانجى آلمانى هستيم البته علت تأخيرش را درك مى‏كنيم. چرا كه در آخرين جلسه مرزهايى را مطرح كرديم كه نمى‏توانيم از آن عدول كنيم. چه اينكه عدول از آن حتى يك ميليمتر، به معناى شكست گفت و گوهاست. از اين رو آلمانى‏ها حق دارند كه تأخير كنند تا با نتيجه‏اى معقول كه بتوان آن را پذيرفت، برگردند.
تا اين لحظه ما در تماس هستيم و قرار است به زودى ديدارى انجام شود كه ان شاءاللّه نتايج خوبى خواهد داشت.
در هفته گذشته در تمام رسانه‏هاى گروهى خود مسأله حنان تننباوم را مطرح كردند و گفتند كه حزب اللّه ساكت شده و درباره داستانهاى به اسارت درآمدن اين سرهنگ اسراييلى هيچ تفسيرى ارائه نمى‏دهد.
آيا ما بايد مانند آنها تحليل و تفسير كنيم و مطلب بنويسيم تا بخشى از روند تبليغات اسراييل باشيم. چيزهاى بسيار سخيفى در رابطه با نقش ايران در اسارت اين سرهنگ اسراييلى گفته و نوشته شده است.
شروط ما در روند گفتگوها كاملاً مشخص و روشن است و چيزى وجود ندارد كه از آن عدول كنيم. رسالت ما روشن است و زمان رو به پايان، بنابراين به صراحت مى‏گويم: حزب اللّه بيش از اين وقت كشى را تحمل نمى‏كند زيرا وقت كشى بيشتر بدين معناست كه اسراييلى‏ها مى‏خواهند بگويند عمليات پايان يافته و بايد به دنبال راهكارهاى ديگر برويد.

شير زن فلسطينى به قلب صهيونيستهاى اشغالگر تاخت‏

در تازه‏ترين عمليات شهادت طلبانه كه حجم و وسعت آن در طول سه ساله انتفاضه فلسطين بى سابقه بوده و قلب صهيونيست‏هاى اشغالگر و متجاوز را هدف قرار داده است، روز 12/7/1382 شمسى توسط شير زن فلسطينى “هنادى جرادات ” 27 ساله از اعضاى سرايا القدس وابسته به شاخه نظامى جنبش جهاد اسلامى فلسطين در “حيفا” به آجرا درآمد.
به گزارش خبرنگار نداءالقدس از فلسطين اشغالى، اين عمليات متهورانه منجر به هلاكت 20 صهيونيست و زخمى شدن 55 تن ديگر شد.
بر اساس اين گزارش، جنبش جهاد اسلامى فلسطين مسؤوليت اين عمليات را بر عهده گرفت. اين عمليات شهادت طلبانه در يك رستوران صهيونيستى در مركز شهر ساحلى “حيفا” و همزمان با عيد يهوديان (عيد كيپور) از سوى شهيد هنادى جرادات بانوى شهادت طلب فلسطينى وابسته به جنبش جهاد اسلامى فلسطين صورت گرفت.
در اين عمليات فرمانده نيروى دريايى رژيم اشغالگر قدس نيز به هلاكت رسيده است.
شايان ذكر است نظاميان صهيونيستى اخيراً برادر و پسر عموى شهيد هنادى جرادات را به شهادت رساندند.
به گزارش خبرنگار نداءالقدس، اين عمليات متهورانه در حالى در قلب شهر صهيونيستى “حيفا” توسط شير زن فلسطينى انجام شد كه پليس رژيم صهيونيستى در اين شهر در حالت آماده‏باش كامل بود.
به گفته كارشناسان و تحليل گران در امور خاورميانه، اين عمليات متهورانه نشان داد كه ديوار امنيتى يا كمربند اطلاعات و امنيتى رژيم صهيونيستى هرگز قادر به جلوگيرى از نفوذ رزمندگان فلسطينى براى اجراى عمليات نظامى در قلب اراضى تحت اشغال اين رژيم نخواهند بود و اقداماتى همچون ساخت ديوار به اصطلاح امنيتى امرى بيهوده و دور از عقل است.
بر پايه اين گزارش “فادى جرادات” 25 ساله برادر و “صالح جرادات” پسر عموى هنادى از اعضاى سرايا القدس شاخه نظامى جنبش جهاد اسلامى فلسطين روز 22 خرداد 1382 شمسى توسط نظاميان صهيونيستى در جنين به شهادت رسيدند.
والدين شهيد هنادى – مجاهدى كه در قلب آزاديخواهان جاى گرفت – اعلام كردند: ما به اقدام شجاعانه و متهورانه جگر گوشه مان هنادى افتخار مى‏كنيم كه سرانجام انتقام خون بنا حق ريخته برادرش و همه فلسطينيان را گرفت كه توسط صهيونيستهاى اشغالگر به شهادت رسيدند.
به گفته اين پدر و مادر دلسوخته، دخترشان هنادى مؤمن بوده و به نماز و قرآن بسيار اهميت مى‏داده است.
آنان تصريح كردند كه برادر 25 ساله هنادى به نام “فادى” و پسر عموى 34 ساله وى به نام “صالح” نيز مانند هنادى دو عضو فعال جنبش جهاد اسلامى فلسطين بودند كه در درگيرى مسلحانه با نظاميان صهيونيستى به شهادت رسيدند.
بدنبال اين عمليات شهادت طلبانه توسط شهيد “هنادى جرادات” جنبش جهاد اسلامى فلسطين با صدور بيانيه‏اى اعلام كرد: ما به دشمن صهيونيست اعلام مى‏كنيم كه ديوار حايل در دست احداث در كرانه باخترى بى‏ترديد امنيت را براى شما به ارمغان نخواهد آورد و اگر شما در بلندترين برج‏ها مستقر شويد، رزمندگان زن و مرد ما شما را به هلاكت خواهند رساند.
شايان ذكر است، عمليات شهادت طلبانه و انفجار شهر ساحلى حيفا در واقع نخستين عمليات شهادت طلبانه فلسطينيان در چهارمين سال انتفاضه است.

تخريب خانه شهيد “هنادى جرادات” مجرى عمليات شهادت طلبانه اخير در حيفا

بدنبال اجراى عمليات متهورانه شهيد “هنادى تيسير جرادات” در شهر ساحلى حيفا كه منجر به هلاكت و زخمى شدن بيش از 70 صهيونيست شده، ارتش صهيونيستى با يورش وحشيانه به جنين محل سكونت خانواده شهيد هنادى اقدام به تخريب كامل خانه اين شهيد جاويد با مواد منفجره كرد.
به گزارش خبرنگار نداءالقدس از فلسطين اشغالى، نظاميان صهيونيستى با دهها تانك و نفربر زرهى وارد جنين شده و منزل خانواده شهيد هنادى مجرى عمليات شهادت طلبانه حيفا را با خاك يكسان كرده و آنان را آواره كردند.
بر اساس اين گزارش، جنين همچنان در محاصره كامل نظاميان اشغالگر قدس مى‏باشد و آنان به بازرسى خانه به خانه و تفتيش بدنى و همچنين بازداشت شهروندان فلسطينى در جنين ادامه مى‏دهند.
اين گزارش حاكى است كه مبارزان فلسطينى نيز در درگيرى با نظاميان صهيونيستى در جنين تعدادى از آنان را زخمى كردند.

/

آمريكا،بحران و آستانه سقوط

 

آمريكا،بحران و آستانه سقوط

مرتضى شيرودى‏

آغاز سخن‏

مايكل مور، كارگردان برجسته آمريكايى در اعتراض به اقدامات بوش پسر در حمله به افعانستان و عراق، به بخشى از بحران‏هاى اجتماعى، سياسى و اقتصادى آمريكا اشاره مى‏كند، و مى‏گويد:
آمريكا اول است؟!
آمريكا در تعداد مرگ ناشى از استفاده اسلحه گرم، اول است.
آمريكا در استفاده از انرژى جهان، اول است.
آمريكا در توليد دى‏اكسيد كربن، اول است.
آمريكا در توليد ضايعات خطرناك، اول است.
آمريكا در تعداد كشته شدگان و مجروحان حوادث رانندگى، اول است.
آمريكا در امضا نكردن موافقت‏نامه‏هاى بين‏المللى مربوط به حقوق بشر، اول است.
آمريكا در بدل شدن به جامعه‏اى كه فقيرترين قشر آن بچه‏ها هستند، اول است.
آمريكا در كسر بودجه در بين كشورهاى جهان، اول است.
آمريكا از نظر بدهكارى در كل جهان، اول است.
آمريكا در تعداد زندانيان در همه جهان، اول است.
دقت در جامعه آمريكا، درستى همه آنچه را مايكل مور گفته است و حتى آنچه را كه نگفته است، را نشان مى‏دهد.(1)

اجتماعى‏

از انبوه معضلات اجتماعى جامعه آمريكا، از يك زاويه شايد آمار رو به رشد زندانيان، افزايش خشونت عليه كودكان كه ريشه در وضع در حال افزايش نا به هنجار مدارس آمريكايى دارد، مهم‏تر جلوه مى‏كند.
بحران اجتماعى در سبد آمار:
در سال 2000 ميلادى، تعدا افرادى كه هرگز ازدواج نكرده‏بودند، به 2/48 ميليون نفر رسيد كه اين آمار، 9/23% كل واجدين شرايط ازدواج را تشكيل مى‏دهد. در سال 1970 مسيحى، تنها 8/35% مردانى كه بين 20 تا 24 سال داشته‏اند، ازدواج نكردند، اما اين رقم در سال 2000 به 7/83% افزايش يافت، و اين آمار، براى مردان بين 25 تا 29 سال از 5/10% به 7/51% و براى زنان، اين سنين از 1/19% به 9/38% رسيد. تعداد كل افرادى كه در سال 2000 در جامعه آمريكا تنها زندگى مى‏كردند، 000/724/26 نفر و از اين ميزان 000/181/11 مرد و 000/543/15 زن بودند.
آمار سال 1997 نشان مى‏دهد كه 039/186/1 مورد سقط جنين، قانونى صورت گرفته است كه 1/20% آن مربوط به زنان زير 19 سال و 7/31% مربوط به زنان بين 20 تا 24 سال، و در مجموع، 81% به زنان ازدواج رسمى نكرده، تعلق داشت. از اين رو، سقط جنين‏هاى قانونى كه فرزندشان نامشروع بود، عدد 691/960 نفر را نشان مى‏دهد، اما اگر سقط جنين‏هاى غير قانونى را هم به حساب آوريم، اين رقم، بالغ بر 750/590/1 مورد را در برمى‏گيرد. آمار ديگرى نشان مى‏دهد كه 000/679/22 نفر از زنانى كه هنوز ازدواج نكرده‏اند، به روش‏هاى مختلف از باردارشدن جلوگيرى مى‏كنند. شايد از دلايل اين مسأله، آمار اسف‏بار ازدواج‏هاى به طلاق كشيده باشد. مثلاً، در سال 1998، 000/256/2 ازدواج انجام گرفت، ولى 000/135/1 مورد آن به طلاق انجاميد.
آمار كشته شدگان حوادث، نشان‏گر اين است كه در سال 1998 تعداد 352/131 نفر بر اثر حوادث مختلف كشته شده‏اند، كه از اين ميزان، 002/87 مورد در حوادث رانندگى جان خود را از دست داده‏اند. ميزان خودكشى در سال 2000، 350/29 مورد بود كه 2/1% ميزان مرگ و ميرها را شامل مى‏شود. در همين سال 943/12 قتل اتفاق افتاد. در آغاز هزاره سوم ميلادى، 000/408 مورد دزدى گزارش شد كه از اين ميزان، 000/161 مورد با اسلحه گرم صورت گرفت. تعداد افرادى كه به هر دليلى در سال 1999 با پليس سر و كار داشته‏اند، 000/705/43 نفر را شامل مى‏شود. در آخرين سال قرن 20 ميلادى، تعداد رانندگان بالاى 16 سال كه حداقل يك بار به وسيله پليس متوقف شده‏اند، 000/227/19 نفر است كه 3/10% كل رانندگان آمريكايى را تشكيل مى‏دهد. در سال 2000، 976/116/9 مورد بازداشت نيز گزارش شده است. كل هزينه‏اى كه آمريكا در سال 1996 براى اداره زندان‏هايش خرج كرد، 000/200/033/22 دلار و تعداد كل زندانيان در سال 2001، 495/965/1 نفر بود كه نسبت به سال 1990 كه اين ميزان 919/773 نفر بوده است، بيش از 5/2 برابر شده است.(2)
زندانهاى آزاد و آباد؟!:
تعداد زندانيان آمريكا در سال 2002 براى اولين بار از مرز دو ميليون نفر گذشت. عامل اين افزايش، مجازاتهاى شديدى است كه براى قاچاق‏چيان مواد مخدر و ساير محكومين به زندانى طولانى مدت به وجود آمده است. در اين ميان، دولت فدرال بيشترين يعنى 000/162 نفر تعداد زندانى را داشت، ايالات كاليفرنيا، تگزاس، فلوريدا و نيويورك در مرتبه بعدى قرار داشتند. آمار فوق كه از سوى دفتر آمارهاى قوه قضائيه آمريكا اعلام شده، نشان مى‏دهد، آمار زندانيان در ايالت‏هاى تگزاس، كاليفرنيا، نيويورك و ايلينويز و 15 ايالت ديگر نسبت به سال 2001 كاهش يافته، به آن دليل كه آمار زندانيان آزاد شده بيشتر بوده است. همچنين، تعدادى از ايالت‏ها براى جبران كسرى بودجه زندان، قوانين عفو مشروط را اصلاح و به اجرا درآورده‏اند، اين اقدام باعث شد تا نرخ افزايش تعداد زندانيان از ژوئن 2001 تا ژوئن 2002 به رقم دو ميليون و صدهزار نفر برسد كه 2/8% نسبت به سال قبل، رشد كرد. از اين تعداد، 3/2 درصد در زندان ايالتى يا فدرال هستند، يك سوم آن نيز، دربازداشت موقت به سر مى‏برند، و منتظر اعلام‏حكم‏اند، البته اين تعداد شامل افراد بزهكار نيست. در صورت اضافه كردن اين تعداد به شمار زندانيان، تعداد آن‏ها از چند ميليون نفر هم فراتر مى‏رود.
مالكوم يانگ (مدير اجرايى پروژه افزايش محكوميت‏ها) مى‏گويد: با اين پروژه، افزايش تعداد محكومان ادامه خواهد يافت، وى دليل اين امر را محكوميت طولانى مدت براى قاچاقچيان مواد مخدر خواند. وى گفت: اين كار بخشى از طرح سخت‏گيرى و شدت عمل براى خلافكاران است. يانگ به دنبال جايگزين‏هايى براى مجازات زندان است، جايگزين‏هايى مثل دادگاه‏هاى مواد مخدر و برنامه‏هاى درمانى. البته اين تلاش‏ها در سطح فدرال اهميت بسيارى دارد.
دادگاه عالى آمريكا اخيراً از قانون «سه خلاف» ايالات كاليفرنيا حمايت كرد، حتى اگر خلاف، دزدى از يك كلوپ گلف باشد. جان اشكرافت (دادستان كل) نيز از محكوميت‏هاى طولانى مدت حمايت كرده، زيرا در برگيرنده حكمى است كه بسيارى از محكومين خلاف‏هاى سبك و غير جنايى را نيز به زندان محكوم مى‏كند. لارى تامپسون (معاون دادستان كل آمريكا) در گزارشى اعلام نموده است: «زندان براى خلاف‏كاران خلاف‏هاى سبك اثر بازدارندگى بسيارى دارد.» يانگ مى‏گويد: «جمهورى خواهان و دموكرات‏ها سبك كردن جرائم تخلفات را سياسى عاقلانه نمى‏دانند و كمتر سياست‏مدار آمريكايى از سبك كردن محكوميت‏ها و جرائم حمايت مى‏كند.»
تعداد زندانيان با محكوميت بيش از يك سال 474 نفر، به ازء هر 100 هزار نفر جمعيت آمريكا مى‏باشد، اين رقم سال گذشته 472 نفر به ازاء هر 100 هزار نفر آمريكايى بود. در سال گذشته در ماه ژوئن 738 هزار نفر وارد زندان موقت شدند، اين رقم سال قبل 702 هزار نفر را نشان مى‏دهد. بسيارى افراد در زندان موقت منتظر محاكمه و يا انتقال به زندان هستند، و عده‏اى ديگر نيز، به دليل شلوغى بيش از حد زندان‏ها، دوران محكوميت خود را در همين زندان‏هاى موقت مى‏گذرانند. 12 درصد مردان سياه پوست بين 20 تا 39 سال در زندان هستند كه بيشترين آمار يك گروه نژادى زندانى است. 4 درصد مردان اهل آمريكاى جنوبى و 6/1 درصد مردان سفيد پوست در همين رده سنى در زندان به سر مى‏برند. تعداد زنان زندانى در زندان‏هاى فدرال و ايالتى به 96 هزار نفر رسيد كه نسبت به سال 2001 حدود 9/1 درصد افزايش يافت. تعداد كل مردان در زندان‏هاى دائم به 3/1 ميليون نفر مى‏رسد كه نسبت به سال گذشته 4/1 درصد افزايش داشته است. به اين موارد بايد اعدام زندانيان كمتر از 18 سال را نيز اضافه كرد. بر اساس آمارى كه در تير ماه 1382 منتشر شد، تعداد 20 جوان كمتر از 18 سال در آمريكا منتظر حكم اعدام‏اند. با توجه به اين كه حكم اعدام جوانان در اغلب كشورها منسوخ شده است، بنابراين، آمريكا يكى از تنهاترين كشورهاى جهان است كه حكم اعدام افراد كمتر از 18 سال در آن وجود دارد.(3)

دموكراسى و تلويزيون:

سازمان بهداشتى آمريكا تأكيد مى‏كند كه حتى بخش‏هاى خبرى تلويزيون نيز كودكان آمريكايى را به سمت خشونت سوق مى‏دهند. طبق تحقيقات منتشر شده از سوى اين گونه سازمان‏ها، بين خشونت تلويزيونى و رفتارهاى ناهنجار ارتباط مستقيم وجود دارد. از اين رو، از هر 10 پدر 7 نفر از آن‏ها به شدت مخالف ديدن بخش‏هاى خشونت آفرين تلويزيون توسط فرزندانشان هستند. اين تحقيقات نشان مى‏دهد كه كودكان 9 ساله، 4 ساعت در هفته، وقت خود را به ديدن صحنه‏هاى خشونت و خون‏ريزى تلويزيونى صرف مى‏كنند. موضوعى كه باعث شد، 6 سازمان بهداشت عمومى از جمله، آكادمى آمريكايى طب اطفال و جمعيت پزشكى آمريكا با صدور بيانيه‏اى در سال 2000 به شدت در اين مورد هشدار دهند.
تحقيقات دكتر كريج اندرسون – روان‏پزشك دانشگاه ايالتى أيوا – نشان مى‏دهد كه خشونت تلويزيونى، علائم فيزيولوژيكى خطرناكى را در كودكان پديد مى‏آورد. مثلاً صحنه‏هاى خشونت‏بار، هيجان‏زا، ضربان قلب را افزايش مى‏دهد، و قلبى كه تحت تأثير هيجان قرار گيرد، فرد را به سمت بى‏رحمى سوق مى‏دهد. جان موراى پزشك اطفال و استاد دانشگاه كانزاس در منهتن مطالعاتى را در خصوص رابطه خشونت و مغز انجام داده است. وى در آزمايشات خود براى يك گروه، صحنه‏هاى كشتار و درگيرى و براى گروه ديگر، نمايش‏نامه‏اى بر گرفته از كتاب مقدس را پخش كرد. حاصل آن بود كه صحنه‏هاى خشونت‏بار، فعاليت سمت راست مغز را كه مسؤول ذخيره‏سازى خاطرات دردناك است را افزايش مى‏داد. از دهه 1980 ميلادى و با ظهور خشونت هاليوودى، خشونت در برنامه‏هاى تلويزيونى نيز گسترش يافت. اما قبل از آن نيز، خشونت رسانه‏اى وجود داشته است. به همين دليل، به دنبال ترور جان‏اف كندى در سال 1963 دولت آمريكا يك ميليون دلار براى مطالعه مسأله خشونت در تلويزيون تحت عنوان يك طرح تحقيقاتى بزرگ، به نام بررسى رابطه تلويزيونى و رفتارهاى اجتماعى اختصاص داد. نتايج اين بررسى نشان داد كه بين رفتارهاى خصمانه كودكان و مشاهده صحنه‏هاى خشونت‏آميز تلويزيون ارتباط وجود دارد. دكتر كيمبرلى بر طرح كودكان و تهديدهاى پيش رو كه از سوى مدرسه بهداشت عمومى هاروراد اجرا شد، نظارت داشت. او در پى اين تحقيق گفت: رشد روزافزون مشاهده‏تلويزيون در منازل آمريكايى را مى‏توان عامل افزايش چشم‏گير جنايت بين‏المللى 1960 تا 1990 دانست. امروزه كودكان آمريكايى در حدود 2 ساعت در روز را به مشاهده تلويزيون و صحنه‏هاى مربوط به حوادث و جنايت‏هاى وحشتناك مى‏گذرانند. نتيجه آن نيز، وقوع 20 الى 25 حادثه در هر ساعت يعنى معادل 4 برابر جرايم بزرگسالان آمريكايى است.(4)

نظام آموزشى ناكار آمد:

20 سال قبل، كميسون ملى ويژه كيفيت آموزشى در آمريكا، به شدت كاهش كيفيت سيستم آموزشى اين كشور را مورد انتقاد قرار داد. ريچارد نيكسون نيز در كتاب فرصت را دريابيم به مواردى از نامطلوب‏هاى نظام آموزش و پرورش آمريكا اشاره كرده است از جمله: در دهه‏هاى اخير، استادانى كه به تدريس علاقه ندارند، و دانشجويان تنبلى كه حال درس خواندن ندارند، بى سر و صدا ساخت و باخت كرده‏اند، استادان، براى كم كردن از بار تدريس، كار را آسان مى‏گيرند، اغلب امتحان‏هايى را مى‏گيرند كه نياز چندانى به تسلط بر موضوع ندارد، دانشجويان هم اغلب از اين وضع راضى‏اند. نتيجه اين كه، توانايى فارغ‏التحصيلان روز به روز كمتر مى‏شود. على رغم اين كه هزينه سرانه‏اى كه آمريكا خرج آموزش هر دانش‏آموزى مى‏كند، بيش از ساير كشورهاى بزرگ صنعتى است، ولى عملكرد مدارس كشورهاى بزرگ صنعتى از مدارس آمريكا بيشتر است. در مطالعات معلوم هم شده است كه توفيق دانش‏آموزان به بالابردن بودجه بستگى ندارد، بلكه تابع عوامل اساسى‏ترى چون ايجاد انگيزه در محصل، درگيرى فعال خانواده با وضعيت آموزشى محصلان و مدارس مرتب و منضبط است.
يك سايت اينترنتى آمريكايى در گزارشى كه مربوط به سال 1983 است مى‏گويد: كشور در خطر است و به اين وسيله از تضعيف مدارس دولتى در آمريكا كه به از دست دادن سلطه آمريكا بر اقتصاد جهانى مى‏انجامد، هشدار داد. پس از انتشار اين گزارش، تلاش‏هاى بسيارى براى بالابردن استانداردهاى آموزش، بهبود وضعيت مدارس و ارتقاى سطح معلمان و دانش‏آموزان صورت گرفت، اما على‏رغم گذشت دو دهه، تغييرات چشم‏گيرى در نظام آموزش آمريكا به وجود نيامده. در تحقيقى كه از دانشجويان سال اول و دوم دانشگاه‏هاى آمريكا در سال تحصيلى: 2000 – 1999 به عمل آمد، يك سوم آنان اظهار كردند كه مجبور بودند، براى جبران افت تحصيلى خود، در يك كلاس جبرانى شركت نمايند. توليدكنندگان كه فارغ‏التحصيلان دانشگاه‏هاى را استخدام مى‏كنند، مى‏گويند كه از هر دلارى كه صرف آموزش اين دسته از كاركنان مى‏شود، نيمى از آن بر كارهاى جبرانى اختصاص مى‏يابد، تنها 41 درصد كافرمايان معتقدند كه فارغ‏التحصيلان مدارس دولتى، داراى مهارت‏هاى متناسب با بازار كار هستند. اين در حالى است كه 47 درصد اساتيد دانشگاه‏ها، فقط همين دسته از دانش‏آموزان، را منظم و درس‏خوان مى‏دانند.(5)

اقتصادى‏

مشكلات عميق اقتصادى آمريكا نيز بر خلاف آنچه ادعا مى‏شود، كم نيست، كسرى بودجه چند ميلياردى، افزايش بيكارى و كاهش ارزش دلار، تنها نمونه‏هايى از بحران اقتصادى آمريكا است.

سير نزولى كسرى بودجه:

كسرى بودجه آمريكا از 100 ميليارد دلار در سال 1989 به چند صد ميليارد دلار در سال 2000 رسيده است. از اين رو، آمريكا مى‏كوشد كمى رشد ناخالص ملى خود را به دروغ، بزرگ جلوه دهد. كسرى بودجه شگفت‏انگيز آمريكا نشان مى‏دهد كه جهان توليد مى‏كند و آمريكا كه عملاً در خزانه چيزى ندارد، آن را مصرف مى‏كند. بخش اصلى كسرهاى آمريكا از سرمايه‏گذارى كشورهاى اروپا، ژاپن، كشورهاى جنوب و نفت‏خيز و حتى كشورهاى فقير جهان در آمريكا جبران مى‏شود. چرا اين همه سرمايه به آمريكا مى‏رود؟ شايد پاسخ به اين سؤال آن باشد كه آمريكا را كشور امن ثروتمندان مى‏دانند. البته روند سرمايه‏گذارى خارجى در آمريكا رو به كاهش گذاشته است، از جمله: تنها از 1999 تا 2002، 165 ميليارد دلار كمتر از سال‏هاى قبل سرمايه‏گذارى در آمريكا صورت گرفت. بنابراين كسرى بودجه آمريكا يك امر جدى است كه رو به رشد است. خبرگزارى مالى – اقتصادى بلومبرگ در 19 آوريل 2003 اعلام كرد: بوش رئيس جمهور آمريكا كسرى بودجه 300 ميليارد دلارى را بدون در نظر گرفتن هزينه‏هاى جنگ در عراق برآورد كرده است كه اين كسرى با گنجاندن هزينه‏هاى جنگ در عراق و هزينه‏هاى تدابير نظامى كاهش ماليات‏ها و عدم تأمين درآمدهاى ناشى از ركود اقتصادى در آن كشور، افزايش يافته است. هوست كوهلر مدير كل صندوق بين‏المللى پول در اول ژوئن 2003 در جريان اجلاس گروه 8 در اوپان فرانسه از آمريكا خواست در مورد كسر بودجه 400 ميليارد دلارى خود يك تصيمم اساسى اتخاذ كند. به هر روى، كسرى بودجه 300 و 400 ميليارد دلارى هر يك از يك زاويه ديد، درست به نظر مى‏رسد. چون، بر اساس گزارش روزنامه خلق، چاپ چين در 13 مى‏2003، كسرى بودجه دولت فدرال آمريكا در 7 ماه سال مالى 2003 به مرز 220 ميليارد دلار رسيده است. طبق گزارش دفتر كنگره‏اى بودجه آمريكا، انتظار مى‏رود، دولت اين كشور سال 2003 را با كسرى بودجه بالغ بر 300 دلار به پايان ببرد.

كسرى بودجه حداقل دو بحران به وجود آورده است:

1 – ركود اقتصادى: فاكس نيوز در 16 مى‏2003 گزارش داد كه مجلس سنا روز گذشته پس از بحث و جدل‏هاى ديك‏چنى، معاون رييس جمهور آمريكا، كاهش 350 ميليون دلار از لايحه ماليات را براى سال‏هاى 2004، 2005 و 2006 به تصويب رساند. اين اقدام به منظور تحرك بخشيدن به اقتصاد بى‏رونق آمريكا صورت گرفته است.
2 – افزايش بدهكارى: امريكا جهت جبران كمبود نقدينگى خود به قرض كردن بيشتر از منابع مالى روى آورده كه اين امر، آن كشور را در بدترين وضعيت مالى در دهه گذشته قرار داده است. بر پايه گزارش 14 مى‏2003 گاردين، نرخ رشد بدهى آمريكا در فصل آخر سال 2002 به 14 درصد رسيد، و اين نرخ به سرعت در حال افزايش است.(6)

افزايش نرخ بيكارى:

برپايه گزارش بلومبرگ، اقتصاد آمريكا از ماه مارس 2001 تا آوريل 2003، سه ميليون شغل خود را از دست داده است كه به گفته برخى از اقتصاددانان اين نشانه‏هاى آغاز يك ركود كم‏سابقه است. در 18 آوريل 2003 نيز، روزنامه يو اس اى تو دى بر درستى افزايش تقاضاى بيمه بيكارى در هفته گذشته آمريكا براى دومين بار در سال 2003 صحه گذشت. اين ادعا بر اساس اعترافات وزارت كار آمريكا صورت گرفت. به گفته وزارت كار آمريكا، تقاضاى جديد براى استفاده از مزاياى بيكارى، از 000/30 مورد پيش‏بينى شده به 000/422 مورد رسيد كه اين ميزان تقاضا، يكى از بالاترين سطح در سال جارى است. كارشناسان امور اقتصادى آمريكا نيز اعلام كردند، نرخ بيكارى در اين كشور طى ماه‏هاى آينده افزايش مى‏يابد، حتى پايان يافتن جنگ عراق نتوانسته در فراهم كردن فرصت‏هاى شغلى، متناسب با ميزان تقاضاهاى كار، مؤثر باشد. به گزارش يو اس اى تو دى، شمار بيكارانى كه از مزاياى بيكارى استفاده مى‏كنند، در هفته آغازين ماه آوريل، بيش از 3 ميليون و 500 هزار نفر برآورد شده‏اند.
ناتوانى آمريكا در پرداخت تعهدات مالى يكى از دلايل رشد بيكارى است. روزنامه گاردين در 2 مى‏2003 هشدار وزارت خزانه‏دارى آمريكا نسبت به خطر ناتوانى دولت آمريكا در پرداخت تعهدات مالى را مطرح كرد. وزارت خزانه‏دارى اعلام كرد، آمريكا توان پرداخت هزينه‏هايش را تا اواخر ماه مى(ارديبهشت) را نخواهد داشت، مگر اين كه كنگره به دولت اجازه دهد، ميزان وام‏گيرى خود را افزايش دهد. وزارت خزانه‏دارى از كنگره خواسته است تا توان وام‏گيرى دولت. از 450 ميليارد دلارى در سال 2002، به 95/5 تريليون دلار و سپس 4/6 تريليون دلار افزايش يابد.(7)

سقوط رو به رشد دلار:

در سال 1971، انجام پرداخت‏ها با استفاده از طلا معلق شد، و دلار كه از ثابت‏ترين ارزهاى جهان بود، جايگزين آن گرديد، از آن به بعد، دلار به جانشين طلا در آمد. براى دولت فدرال آمريكا استاندارد دلار روشى مناسب براى آزادانه خرج كردن و افزايش بدهى‏ها بوده است.
براى مردم آمريكا جايگزينى دلار به جاى طلا هم امرى مناسب بوده و هم مصيبتى ناميمون، مناسبت اين سيستم به اين دليل است كه اجازه مى‏دهد، سيستم ذخيره ارزى فدرال آمريكا اعتبارات عظيم ايجاد كند. در عوض، كسرى‏هاى تجارى عظيم، و غير منتظره‏اى را نيز پديد آورد. به طور مثال در سال جارى، كسرى تجارى بالغ بر 5 درصد توليد ناخالص ملى شده است، لذا مصرف مردم آمريكا را افزايش داده، در حالى كه سطح مصرف كشورهاى طلبكار را پايين آورده است. به علاوه جايگزينى دلار، خزانه‏دارى آمريكا را قادر ساخته تا بدهى‏هاى جديد خود را به وسيله سرمايه‏گذاران خارجى جبران نمايند و بدين وسيله بار بدهى‏ها را بدوش خارجى‏ها بگذارد. از سوى ديگر، سيستم دلار مصائبى ناميمون را باعث شده است، چرا كه بانك مركزى آمريكا را مجاز ساخته تا هر ساله با چاپ اسكناس بدون پشتوانه ارزش دلار آمريكا را پايين آورد.
اكثر افراد نسل فعلى، در سراسر جهان به دلار اعتماد داشته‏اند و دلار باعث افتخار و نفوذ آمريكا شده است. دلار به عنوان سمبل پرستيژ به همه سؤالات پاسخ گفته است: اگر چه ما نمى‏دانيم كه در آينده چه اتفاقى خواهد افتاد، اما آمريكايى‏ها در هراسند كه شايد روزى قدرت دلار رو به زوال شديد گذارد و در آن صورت، كسرى‏هاى عظيم دولت فدرال و تورم بانك مركزى ممكن است آن را نابود سازد. اين كسرى بانك مركزى آمريكا را مجبور ساخت تا پول و اعتبار بيشترى ايجاد نمايد، اما كه در عوض، ميزان اعتماد به دلار را در چشم جهانيان كاهش داد. ضعف فعلى دلار در برابر بسيارى از واحدهاى پول ديگر مثل يورو، فرانك سوئيس و پوند انگليس يكى از نشانه‏هاى اوليه همين افول است. فايننشال تايمز در 6 مى‏2003 اعلام كرد اين تنها ارزش يورو نيست كه در برابر دلار افزايش مى‏يابد بلكه برابرى دلار با ين و ليره به ترتيب به ارقام بى‏سابقه 13429 و 7056% رسيد.(8)

سياسى‏

با تولد پروژه جهانى شدن، به تدريج دموكراسى در حال از بين رفتن است، زيرا آنچه براى جهانى شدن مهم است، اقتصاد است نه سياست كه شيرازه دموكراسى را در برمى‏گيرد. از اين رو، دموكراسى غرب با چالش‏هاى متعددى مواجه شده است از جمله:
كاهش مشاركت‏هاى سياسى:
علل كاهش سهم مشاركت سياسى، و در نتيجه كمرنگ شدن دموكراسى متعدد است، از جمله:
1 – در دهه‏هاى اخير، بيش از گذشته هدف زندگى و حيات اجتماعى آمريكا بر مدار اقتصاد استوار شده است، و لذا دموكراسى، در درون مناسبات اقتصادى در حال هضم و غرق شدن است. به همين دليل، ديگر براى آمريكا فرقى نمى‏كند كه چه كسى رييس جمهور مى‏شود، مهم آن است كه اقتصاد و معيشت اجتماعى‏اش تأمين و برقرار باشد. شعارهاى لوپن رقيب شيراك در انتخابات رياست‏جمهورى فرانسه، نمونه بارزى از اهميت يافتن اقتصاد در جامعه غربى و كمرنگ شدن دموكراسى است. لوپن در اعتراض به شيراك مى‏گفت: وقتى كه ميليون‏ها فقير در جامعه فرانسه وجود دارد، چه نيازى به صرف پول براى حفظ جايگاه فرانسه در اتحاديه اروپاست.
2 – بعد از جنگ جهانى دوم، رشته‏ها و دانشگاه‏هاى علوم سياسى رشد فزاينده‏اى يافت و آمريكا با اين اقدام در صدد برآمد تا سياست را يك امر تخصصى و فنى و نه يك امر همگانى و عمومى نشان دهد، تا هر كسى نتواند وارد سياست شود و يا ادعاى دانستن سياست را داشته باشد، بلكه سياست به صورت يك امر حرفه‏اى درآمد كه فراگيرى آن قابليت‏ها و ظرافت‏هاى ويژه‏اى را بطلبد كه همگان از داشتن آن بى‏بهره‏اند. بنابراين، شكل نوينى از تقسيم كار شكل گرفت كه هر كس بايد وظيفه خود را انجام دهد و در حوزه‏هاى تخصصى ديگران حاضر نشود، و فقط سياست‏مداران حق داشته باشند وارد سياست و قدرت گردند، و چون آن‏ها به پروردگار و قانون اساسى سوگند ياد نمى‏كنند، پس نبايد به آن‏ها اعتماد كرد و سياست را در يك روند به ظاهر دموكراتيك به آن‏ها سپرد.
3 – همان گونه كه پارتو و مكتب اليتيزم گفته است، نخبه‏گرايى در غرب و آمريكا موجب رو به پايان رفتن دموكراسى مى‏گردد. به آن علت كه مردم مى‏بينند، همواره با يك گروه اقليت خاص، بر رأس قدرت‏اند و اين امر در دراز مدت موجب مى‏شود كه مردم به اين نتيجه برسند كه آن‏ها هيچ‏گاه به قدرت نمى‏رسند، و به اين دليل، هر روز بيشتر از روز قبل از سياست دور مى‏شوند. به علاوه، اگر مردم بخواهند هم به قدرت دست يابند از اهرم‏هاى رأى‏ساز تبليغاتى بى‏بهره‏اند و قادر نيستند به كسب آراى لازم دست‏يابند. وجه ديگر نخبه‏گرايى آن است كه به علت محدود بودن نخبگان طالب قدرت، عرصه رقابت بين آن‏ها جدى و واقعى جلوه نمى‏كند، تا انگيزه‏اى در مردم براى شركت در انتخابات پديد آورد.
4 – احزاب مدافع حقوق مردم نيستند؛ آنان يك دست را به سمت مردم دراز مى‏كنند، تا مشروعيت به دست آورند، و يك دست را به سوى قدرت دراز مى‏كنند تا قدرت خود را حفظ نمايند. به همين دليل است كه حزب دموكرات و حزب جمهورى‏خواه همواره در رأس قدرتند و اجازه به احزاب سوساليست و كمونيست براى سهيم شدن در قدرت را نمى‏دهند. به بيان ديگر، شمال آمريكا كه مناطق صنعتى و كارخانه‏اى است، متعلق به جمهورى‏خواهان و جنوب كه در تملك مزرعه‏داران و دام‏داران بزرگ است، در اختيار دموكرات‏ها قرار دارد. تنها اين دو حزب دست‏رسى به قدرت را دارند و جايى براى ديگران نمى‏ماند.
5 – جهانى شدن نيز به كاهش ميل به دموكراسى دامن زده است، جهانى شدن حتى در درون جامعه آمريكا به اين معنا است كه همگان بايد از سبك، شيوه، سياق ما پيروى كنند، و حق انتخاب ندارند. بنابراين، دگر فرقى نمى‏كند كه نظام سياسى چه باشد تا حقوق ويژه‏اى را به ارمغان آورد، حقوق يكسان مى‏شود ديگر، بين فرزند من آمريكايى با بچه يك غير آمريكايى فرقى نيست، پس چه نيازى است كه آمريكايى در تقويت دموكراسى بكوشد وسايل ارتباط جمعى و شبكه‏هاى اطلاع‏رسانى همه شبيه به هم مى‏شود، مطالبات مشترك و مشابه مى‏شود. لذا در جهانى شدن دموكراسى مفهوم خود را از دست مى‏دهد و لذا جاذبه‏اى در آمريكا براى پاس داشتن آن ايجاد نمى‏كند.(9)

ليبرال دموكراسى در بحران:

بحران دموكراسى موجب شده است كه طرح‏هايى براى اصلاح جامعه آمريكا مطرح شود، از جمله:
1 – حكومت سيسرون رومى معتقد بود كه بهترين شكل حكومت، حكومت تركيبى دموكراسى، اريستوكراسى و سلطنتى است، واتر باك هوك آلمانى در قرن نوزدهم دليل موفقيت انگستان بر جهان را شكل حكومت تلفيقى آن مطرح كرد، كه نماد آن پادشاه انگليس است، ولى نماد اريستوكراسى در مجلس مردان است. نماد دموكراسى هم نظام دو حزبى است.
2 – حكومت تركيبى: امروزه در غرب و در آمريكا شكل جديدترى از حكومت‏هاى تركيبى زير مطرح مى‏شود:
1 / 2 – بروكراسى يا ديوان‏سالارى كارآمد؛
2 / 2 – اريستوكراسى يا شايسته‏سالارى؛
3 / 2 – دموكراسى يا مردم سالارى؛
4 / 2 – تئوكراسى يا دين گرايى و خداباورى. به اعتقاد، پل والرى براى خاموش كردن بحران‏هاى برخاسته از ليبرال دموكراسى، راهى جز گرايش به دين وجود ندارد. برخى در آمريكا براى رها شدن از بحران‏هاى دموكراسى گرايش به دو رويكرد زير را توصيه مى‏كنند.
الف – ورزش براى رهايى از اعتياد
ب – دين براى رهايى از مادى‏گرايى‏

3 – انزوا گرايى و يا فرهيختگى: اشپينگر منتقد دموكراسى در غرب مى‏گويد: براى جلوگيرى از انحطاط تمدن غربى بايستى به دو رويكرد متوسل شد. رويكرد انزواگرايى، يعنى آمريكا از هژمونى رهبرى جهانى دست بردارد. سلطه‏گرى باعث فراموشى نيازهاى دورن جامعه مى‏شود. رويكرد به حكومت حكيمان، عالمان، فرهيختگان
4 – بمباران تبليغاتى: احاطه و سلطه بر افكار عمومى از طريق رسانه‏هاى گروهى با هدف همسو ساختن افكار عمومى با حكومت صورت گيرد، همان گونه كه قدرت رسانه‏هاى تبليغى غرب و آمريكا آنقدر قوى است كه اگر به آمريكايى كه سر سفره‏اش نشسته و مشغول صرف غذا است، گفته شود، تربچه قرمزى كه در دهان گذاشته موجب سرطان مى‏شود، آن را كنار مى‏گذارد. در واقع، غرب در پيام‏رسانى، القاء و جذب افكار عمومى موفق عمل مى‏كند، چون افكار عمومى برايش مهم است. بنابراين، مى‏تواند با فريب مستمر افكار عمومى، به حل بحران دموكراسى دست يابد.(10)

ثروت يعنى دموكراسى:

نابرابرى در جامعه آمريكا، بيش از هر زمان ديگرى توسعه يافته است، به گونه‏اى كه يك درصد جمعيتِ آمريكا، به اندازه 17 درصد درآمد ملى و 38 درصد اموال دولتى را در اختيار دارند، در حالى كه پايين‏تر از 40 درصد آمريكايى‏ها، تنها از 10 درصد درآمد ملى و كمتر از يك درصد دارايى كشور و مابقى حدود 23 درصد از درآمد ملى و 5 درصد، از اموال دولتى بهره‏مندند. نابرابرى اجتماعى در مقايسه نژادها با هم، چشم‏گيرتر است. جمعيت دو رگه آمريكايى – آفريقايى از 54 سنت درآمد ملى و از 12 سنت دارايى كشور در مقابل هر دلارى كه نژاد سفيد آمريكايى مى‏گيرد، دريافت مى‏كند، اما سهم اسپانيايى تبارهاى، 62 سنت از درآمد و 4 سنت از دارايى و اموال دولتى است. حاصل چنين وضعيتى، تشكيل و تداوم يك قشر ثروتمند است كه آن‏ها نيز از طريق نگهدارى و به كارگيرى ثروت خود، امتيازات سياسى مهمى اخذ مى‏كنند، و به اين وسيله، همواره مستقيم و غير مستقيم در رأس قدرت سياسى قرار دارند، و به نام دولت، سياست‏هاى گردآورى ثروت و اموال را طراحى و اجرا مى‏كنند، و اختلافات و نابرابرى درآمدها را دامن مى‏زنند. اين در حالى است كه قانون دولتى Homesteadدر سال 1862، به هر شخص آمريكايى، اعم از ثروتمند و ضعيف، زمينى واگذار مى‏كرد، تا در آنجا زندگى كند و به مدت 5 سال فرصت داشت تا آن را آباد كند. يا لايحه Giدر سال 1944 به ميليون‏ها نفر آمريكايى كمك كرد تا تحصيلات دانشگاهى كسب نمايند و براى نخستين بار خانه بخرند. اين طرح‏ها، توزيع درآمدها را از طريق مجازات ثروتمندان، بلكه به وسيله فراهم آوردن موقعيت‏هاى برابر براى همه، يكسان مى‏كرد، ولى طى چند دهه اخير، از اين سياست خبرى نيست.
اما چرا اين نابرابرى‏ها به خوبى منعكس نمى‏شود؟ پاسخ آن است كه: ما با دو نوع سيستم خبرى در عصر كنونى مواجه بوده‏ايم. معمولاً نوع مربوط به كشورهاى كمونيستى، همان كتمان مطالب بوده است. كمونيست‏ها غالباً با استقرار سيستم مبتنى بر حذف و سانسور و كتمان خبر، سعى كرده‏اند، مسأله را حل كنند. اما نوع غربى‏اش كتمان و سانسور و حذف از طريق ديگرى است. غربى‏ها انتشار مطالب و اخبار را به طريقى افزايش و گسترش مى‏دهند كه مطلب اصلى در آن ميان گم و گور شود! اولاً شما وقتى صدها و هزاران نوع صدا در فضاى جامعه ايجاد كردى، صداى حق در چنان هنگامه و هياهويى به گوش نمى‏رسد. ثانياً در غرب، دستگاهى هست كه انواع خبرها و اطلاعات و جريانات فرهنگى جديد و دلخواه را توليد مى‏كند و در كنار مطالب و اخبار موجود منتشر مى‏كند. خلاصه، به بيان عاميانه، كشور را شلوغ مى‏كند، و كافه را به هم مى‏ريزد! ثالثاً دستگاه سياسى، تعداد زيادى از خبرنگاران را به اصطلاح مى‏خرد و يا از مجارى مختلفى براى تربيت چنين خبرنگارانى اقدام مى‏كند. بعد وقتى كه با كمك آنها در درون و از درون جامعه مطبوعاتى و فرهنگى و خبرى و هنرى، موج ايجاد كرد، ديگر خبرنگاران هم، به طور ظاهراً طبيعى به دنبال موج كشيده مى‏شوند. يعنى غربى‏ها نمى‏گذارند كه در جامعه آنها موج فقط از ناحيه مخالفين ايجاد شود.(11)

پايان سخن‏

لزوم جنگ و خشونت براى تسهيل در پيدايش آخرالزمان يا بازگشت موعود مسيح به زمين عنصر اصلى و كليدى تصميم‏گيرى و اجراى آن در سياست خارجى آمريكاست. در واقع آنچه در مقابل چشمان بهت‏زده مردم دنيا مى‏گذرد، تلاش براى تحقق باورهاى پيشگويان مسيحى است. آنها براى رهايى از بحران‏هاى درونى بازگشت به عقايد دينى و فراهم آوردن زمنيه بازگشت مسيح را توصيه مى‏كنند. بازگشت مسيح با يك جنگ مقدس صورت مى‏گيرد، نبرد مقدس در آخرالزمان با تروريست‏هاى بربر كه به مخالفت با آمريكا و اسرائيل برمى‏خيزيند، درمى‏گيرد. ائتلاف پروتستان‏هاى بنيادگرا با كاتوليك‏هاى سنت‏گرا، در پى مبارزه با بى‏بند و بارى جنسى و اخلاقى، تلاش براى به كارگيرى نمادهاى مسيحيت در آموزش، برخورد قاطع با سقط جنين، جنايات و انحرافات است. محور اين جنبش را يك گروه پروتستان موسوم به اكثريت اخلاقى به رهبرى جرى فاول تشكيل مى‏دهند كه ديگران آن را همراهى كنند و نهضت جديد مسيحى، نقش مهمى در موفقيت بوش داشته‏اند، به اميد آن كه وى در جهت استيلايى بر هدف‏هاى فوق توفيق يابد، آن‏ها حتى با پخش برنامه‏هاى آموزش انجيل از طريق راديو، تلويزيون، ماهواره راه خود را در وراى مرزهاى آمريكا مى‏كاود. سه تا از بزرگ‏ترين رسانه‏هاى بين‏المللى ميسحى در حد 000/20 ساعت در هفته برنامه توليد مى‏كند كه به 125 زبان دنيا پخش مى‏شود كه بزرگ‏ترين نهاد در پخش برنامه‏هاى بين‏المللى است. بر هر روى، اين فعاليت گسترده مسيحت متعصب اولاً، برآمده از بحران‏هاى آمريكا و تلاشى براى حل آن بحران‏ها است. ثانياً آن‏ها در پى برپايى سيطره يك آمريكا مسيحى بر جهان‏اند.(12)

پى‏نوشت‏ها: –

1. مايكل مور، “آمريكا در… اول است،” جام جم (4 خرداد 1382)، ص 10.
2. دفتر اطلاعات انجمن ايالتى حقوق بشر آمريكا، اسناد حقوق بشر ايالت متحده در سال 2002. به نقل از: روزنامه جمهورى اسلامى (30 و 29 تير 1382)، ص‏6.
3. پل كندى، در تدارك قرن بيست ويكم: جهان تا سال 2025، ترجمه عباس مخبر (تهران: طرح نو، 1372)، ص 435.
4. پل سوئيزى، نقدى بر پاره‏اى از نظريه‏هاى رايج در سرمايه دارى غرب، ترجمه فرهاد نعمانى (تهران: جاويدان، 1356)، ص 19.
5. فرانسيس فوكوياما، پايان نظم، ترجمه غلام عباس توسلى (تهران، جهان امروز، 1379)، ص 14.
6. پاليسى ريسرچ، هراس از كسر بودجه، روزنامه اكونوميست (10 سپتامبر 2003) به نقل از: هفته نامه آمريكا نگاهى ديگر، شماره 120 (14 مهر 1382)، ص 11.
7. فرد دالماير، ” عدالت و دموكراسى جهانى”، ترجمه نرگس تاجيك، دو ماهنامه اطلاعات سياسى – اقتصادى، شماره 188 و 187 (تير و مرداد 1381) ص 82، به نقل از: Visions , 8991.Alternative
8. “افول در ارزش پول ” واشنگتن پست (29 سپتامبر 2003) به نقل از: هفته نامه آمريكا نگاهى ديگر، شماره 120 (14 مهر 1382)، ص 13.
9. ديويد هلد، مدل‏هاى دمكراسى، ترجمه عباس مخبر (تهران: روشنگران، 1361)، ص 260. على اسدى، افكار عمومى و ارتباطات (تهران: سروش، 1371)، ص 31.
10. اندرولوين، طرح و نقد نظريه ليبرال دمكراسى، ترجمه سعيد زيبا كلام (تهران: سمت، 1380)، ص 95. آنتونى آربلاستر، ظهور و سقوط ليبراليسم، ترجمه عباس مخبر، (تهران: پنگوئن، 1367) ص 110.
11. سى، بى. مكفرسون، جهان واقعى دمكراسى، ترجمه على معنوى (تهران: آگاه، 1379) ص 68. شهريار زرشناس، اشاراتى درباره ليبراليسم (تهران:كيهان، 1378) ص 13. رابرت دال، درباره دموكراسى، ترجمه حسن فشاركى (تهران: شيرازه، 1378) ص 48.
12. فرشيد سعيدى، ” هم سويى سياست‏هاى آمريكا با تندروهاى متعصّب مسيحى “، جام جم (4 خرداد 1382) ص 13. آلكسى دوتوكويل، تحليل دموكراسى آمريكا، ترجمه رحمت اللّه مراغه‏اى (تهران: زوار، 1347) مقدمه مترجم. ژان مارى گنو، پايان دموكراسى، ترجمه عبدالحسين نيك گهر (تهران: آگاه، 1381)، ص 131.

 

/

انتظارات امام صادق (ع) از شيعيان‏

 

انتظارات امام صادق (ع) از شيعيان‏

حجة الاسلام سيد جواد حسينى‏

امام صادق (ع) پيشواى ششم شيعيان كه كنيه‏اش «ابوعبداللّه» و اسم آن حضرت «جعفر» و لقب معروفش «صادق» است در هفدهم ربيع الاوّل سال 83 هجرى قمرى در مدينه منوره ديده به جهان گشود. پدر بزرگوارش امام محمد باقر (ع) و مادر گرامى‏اش «ام فروه» دختر قاسم بن محمد بن ابى بكر مى‏باشد.
امامت آن حضرت كه همزمان با شهادت پدر بزرگوارش از سال 114 شروع شد، با حكومت چند تن از خلفاى اموى و عباسى به ترتيب: 1- هشام بن عبدالملك (105 – 125 ه. ق نهمين خليفه اموى) 2- وليدبن يزيدبن عبدالملك (125 – 126) 3- يزيدبن وليد بن عبدالملك (126) 4- ابراهيم بن وليد بن عبدالملك (دهمين خليفه اموى 70 روز از سال 126) 5 – مروان بن محمد مشهور به مروان حمار آخرين خليفه اموى (126 – 132) 6- عبداللّه سفاح اوّلين خليفه عباسى (132 – 137) 7 – ابوجعفر منصور دوانيقى دوّمين خليفه عباسى (137 – 158) مصادف بود. آن حضرت در 25 شوال سال 148 ه. ق در سن 65 سالگى توسط منصور دوانيقى مسموم، و در مدينه منوّره به شهادت رسيد، و در قبرستان بقيع به خاك سپرده شد.(1) به همين مناسبت آنچه در پيش رو داريد گوشه‏هاى از انتظاراتى است كه رئيس مكتب جعفرى امام بحق ناطق، جعفر صادق (ع) از شيعيان و پيروان خويش مخصوصاً از جوانان دارد، به اميد آن روز كه انتظارات تمامى امامان معصوم (ع) از شيعيان در رفتار و گفتار برآورده شود.

1- خدمت رسانى به مردم‏

خدمت رسانى و هميارى در بين پيروان اهل بيت باعث نزديكى دل‏ها و تحكيم ارتباطها مى‏شود، ائمه ما از جمله امام صادق (ع) نه تنها در گفتار، شيعيان را به همكارى و هميارى و خدمت رسانى دعوت مى‏كردند بلكه با عمل نيز اين مسأله را به اثبات رساندند امام صادق (ع) در زمينه خدمت رسانى به مردم به شيعيان خود چنين سفارش فرمود: «يابنَ جُندَب اَلماشى فى حاجَةٍ اَخِيهِ كَالسّاعِى بَينَ الصّفا وَ المَروَةِ وَ قاضى حاجَتِهِ كَالمُشَحِطِّ فى سبيل اللّه يَومَ بَدرٍ وَ اُحُدٍ وَ ما عَذّبَ اللّهُ اُمّةً اِلاّ عِندَ اِستهانِتهم بحُقُوقِ فُقَراءِ اِخوانِهِم(2)؛ اى پسر جندب! هر كه در راستاى برآوردن حاجت برادر (دينى)اش گام بردارد، چون كسى باشد كه ميان صفا و مروه (براى انجام حج) گام برداشته است. و بر آوردنده حاجت برادر (دينى) همچون كسى است كه در جنگ بدر و احد (در صدر اسلام) در راه خدا، به خون خويش آغشته است (و به شهادت رسيده است) خدا هيچ امّتى را دچار عذاب نساخته مگر هنگامى كه به حق و حقوق برادران مستمندشان سستى (و بى اعتنايى) نموده‏اند». در ادامه مى‏فرمايد: «يا ابنَ جُندَب بَلِّغ مَعاشِر شيعَتِناوَ قُل لَهُم لا تَذهَبنَّ بكُم اَلمَذاهِبُ فَوَاللّهِ لاتُنالُ وِلايَتُنا اِلاّ بِالوَرعِ… وَ مُواساةِ الاِخوانِ فِى اللّهِ وَ لَيسَ مِن شيعتِنا مَن يَظلِمُ النّاسَ(3)؛اى پسر جندب! به شيعيان ما برسان و به آن‏ها بگو: مبادا گروه‏ها (و طرز فكرهاى منحرف) شما را اغفال كنند، به خدا سوگند! به ولايت ما (اهل بيت) نتوان دست يافت مگر با تقوا… و يارى كردن برادران دينى (با مال و جان) در راه خدا و هر كس بر مردم ستم نمايد، شيعه ما به شمار نيايد».
راستى چرا اين سفارشات و انتظارات در جامعه تشيّع كم رنگ شده است؟ با اين كه از علامت بارز شيعه همدردى و هميارى و خدمت رسانى بوده است چنان كه آن حضرت مى‏فرمايد: «اِنّما شيعَتُنا يُعرَفُونَ بِخصالٍ شَئتى بالسخاءِ، وَ البَذلِ لِلاخوانِ؛ به راستى شيعيان ما به چند ويژگى شناخته شوند: (از جمله) بذل و بخشش به برادران دينى.»(4)
انتظار فوق را تمام امامان معصوم (ع) از شيعيان خويش دارند، امام باقر (ع) پدر بزرگوار امام صادق (ع) نيز چنين انتظارى را از پيروان خود دارد. شخصى به امام باقر (ع) عرض كرد الحمدللّه شيعيان شما خيلى زياد هستند، امام نگاه پر معنايى به او كرد و فرمود: اين‏ها كه مى‏گويى شيعيان، هستند، آيا اين كارها را انجام مى‏دهند؟ هَل يَعطِفُ الغَنِى عَلَى الفقيرِ؟ وَ يَتَجاوَزُ المُحسِنُ عَنِ المسى‏ءِ وَ يَتَواسَوُنَ؟ قُلتُ: لا، قال: لَيسَ هؤلاء الشِيعَةٌ، اَلشيعَةُ مَن يَفعَلُ هكذا(5)؛ آيا ثروتمندان اين افراد به حال فقراء و مستمندان خود توجهى دارند و به آن‏ها رسيدگى مى‏كنند؟ آيا بزرگان و نيكوكاران اين افرادى كه شما آن‏ها را شيعه مى‏خوانيد خطاها و اشتباهات خطاكاران را مى‏بخشند و آن‏ها را مورد عفو و گذشت قرار مى‏دهند (يا آن‏ها را چندين برابر مجازات مى‏كنند و زجر مى‏دهند!؟) آيا اين‏ها مواسات و همدردى دارند؟ خوشبختى‏هاى خويش را بين همديگر تقسيم مى‏كنند، (شاديهاى شان را با هم قسمت مى‏نمايند؟) آن مرد (وقتى اين ويژگيها را شنيد شرمنده شد) و گفت: نه (اين صفات را دارا نيستند) حضرت فرمود: چنين افرادى شيعه ما نيستند، شيعه كسى است كه آن چه را گفتم عمل كند.

2- ولايت مدارى و ولايت پذيرى‏

يكى ديگر از انتظارات امام صادق (ع) از شيعيان اين است كه نسبت به امامان خويش معرفت و شناخت داشته باشند و بعد از شناخت، بادل و جان ولايت آن‏ها را بپذيرند و سراپا تسليم فرامين آن بزرگواران باشند، و آن چنان به ولايت اهل بيت دلبسته باشند كه شادى و حزن خود را، خوشى و ناخوشى و تمام لذائذ و شدائد زندگى را با ولايت و محبّت ائمه اطهار(ع) پيوند زنند، محبت اهل بيت آن چنان در دل و جانشان رسوخ كرده كه تمام گفتار و كردار، و عكس العمل‏ها را با ولايت و محبت آن‏ها مى‏سنجند، امام صادق (ع) در اين زمينه مى‏فرمايد: «رَحِمَ اللّه شيعتنا خُلِقُوا مِن فاضِلِ طِينَتِنا و عُجنوا بماء وِلايتنا يَحزَنُونُ لِحُزننا و يفرَحُون لِفَرحِنا(6)؛ خداوند شيعيان ما را رحمت كند كه از زيادى سرشت ما آفريده شده‏اند و با آب ولايت ما عجين گشته‏اند، آنان به خاطر اندوه (و غصه‏هاى) ما غمناك مى‏شوند و شاد مى‏شوند بخاطر شادى ما».
البته هميشه اين گونه بوده و هست كه مدعيان ولايت مدارى فراوانند ولى ولايت پذيران واقعى كم، و اندك مى‏باشند، امام صادق (ع) با تبيين علائم هر يك صفوف ولايت مداران اصلى را از غيرش جدا فرموده است، آن جا كه مى‏فرمايد: «اَلشيعَةُ ثَلاثَة اَصنافٍ، صِنفٌ يَتَزَيِّنون بِنا وصِنفٌ يَستأكلون بنا وَ صِنفٌ مِنّا وَ اِلَينا يأمَنُون بامننا وَلَيسُوا بِالبَذرِ المذيعين ولابالجناةِ المرأتين، اِن غابُوا لم يفقدُوا و اِنَ شَهِدُوا لَم يؤبه بِهِم اولئِكَ مصابيح الهدى؛ شيعه سه دسته‏اند، گروهى بوسيله ما زينت مى‏يابند(و ما را وسيله عزّت و آبروى خويش قرار مى‏دهند) و گروهى بوسيله ما مى‏خورند (و ما را وسيله درآمد زندگى دنيايى خويش قرار داده از اين طريق زندگى مى‏كنند) و گروهى از ما و به سوى ما هستند با امنيت ما آرامش مى‏يابند و با ترس ما ترسانند، بذر، (هاى كاشته نشده اسرار را) پخش نمى‏كنند و در برابر جفاكاران خودنمايى ندارند، اگر پنهان باشند كسى سراغ آن‏ها را نمى‏گيرد و اگر آشكار باشند به آن‏ها اعتنا نمى‏شود (يعنى شهرت گريز و بى‏نام و نشانند) آن‏ها (بحقيقت) چراغهاى هدايتند (و راهنمايان خلق).
«عاشقان روى جانان جمله بى نام و نشانند
نامداران را هواى او دمى بر سر نيامد»
امام صادق (ع) علاوه بر سفارش‏هاى مكرر بر ولايت پذيرى و ولايت مدارى شيعيان خويش، در مكتب تربيتى خويش شيعيان ولايى تربيت نموده و آنان را ولايت مدار بار مى‏آورد، در اين زمينه داستان عبداللّه بن يعفور يكى از شيعيان با اخلاص و فداكار كه در پذيرش ولايت ائمه اطهار (ع) اسوه‏اى كامل و نمونه‏اى بارز براى تمامى شيعيان مى‏باشد، شنيدنى است او با همه عظمت علمى و موقعيّت اجتماعى در برابر فرمان امام خويش تسليم محض بود.
وى روزى در حضور پيشواى ششم نشسته بود و از وجود حضرتش بهره مى‏برد، در اين بين عبداللّه ضمن سخنانى، كلامى را به امام (ع) اظهار نمود كه مورد عنايت حضرت قرار گرفت، اين سخن از ژرفاى جان او و عمق ايمان وى ريشه مى‏گرفت، مى‏تواند درسى فراموش نشدنى و الگويى مناسب براى تمام پيروان و دوستداران اهل بيت باشد.
عبداللّه به امام صادق (ع) عرض كرد: «واللّه فَلقتَ رمّانَةَ بِنصفَين قُلت هذا حَرامٌ و هذا حَلالٌ لشهدت و اَنَ الّذى قُلتَ حَلالٌ، حَلالٌ، و اَن الّذى قلتَ حَرامٌ، حَرامٌ، فَقالَ رَحِمَك اللّه، رَحِمَك اللّه(7)؛ سوگند به خدا! اگر انارى را از وسط دو نصف كنى و بفرمايى كه نصف آن حلال و نصف ديگرش حرام است، مطمئناً گواهى خواهم داد كه: آنچه را گفتى حلال، حلال است و آن نصفى را كه فرمودى حرام، حرام است (و هيچگونه اعتراضى نخواهم كرد) پس آن حضرت فرمود: خدا تو را رحمت كند، خدا تو را رحمت كند».
آرى شيعه واقعى سرا پا تسليم فرمان امام خويش مى‏باشد و هرگز اهلبيت را رها نخواهد كرد، چنان كه آن حضرت در جاى ديگر فرمود: « كَذِبَ مَن زَعَم اَنَّهُ مِن شيعَتِنا وَ هُوَ مُتَمَسِّكٌ بِعُروة غَيرِنا(8)؛ دروغ پنداشته آن كسى كه خود را شيعه ما مى‏داند ولى به ريسمان (سرپرستى و ولايت) غير ما (اهل بيت) چنگ مى‏زند» چرا كه رستگارى و سعادت ابدى جز در سايه پذيرش امامت امامان معصوم (ع) ميسر نيست.
امام صادق (ع) فرمود: «نَحنُ وَاللّهِ نِعمَةُ اللّه التى انعم بِها عَلى عِبادِه، وَ بِنافازَ مَن فاز(9)؛بخدا قسم ما (همان) نعمتى هستيم كه خداوند به بندگانش عنايت فرموده و بوسيله ما رستگار شود آن كسى كه رستگار شده است (و به سعادت ابدى دست يافته است) و شيعه واقعى آن است كه بدنبال امامان خويش باشند و پاجاى پاى آن‏ها گذارند.
«اگر تو شيعه‏اى ماوراى ما
پاى خود گذار جاى پاى ما»

به همين جهت امام صادق (ع) فرمود: «لَيسَ مِن شيعتِنا مَن قالَ بِلسانِهِ و خالفنا فى اَعمالِنا و آثارِنا وَلكِن شيعتنا مَن وافَقَنا بِلِسانِهِ وَ قَلبِهِ وَ اَتَّبع آثارَنا و عَمِل بِاَعمالِنا اولئك شيعتنا(10)؛ شيعه ما نيست كسى كه به زبان بگويد شيعه هستم ولى در عمل با ما مخالفت كند و آثار ما را زير پاگذارد، ولكن شيعه كسى است كه با زبان و دل با ما موافق باشد و آثار ما را پيروى كند و مانند ما رفتار نمايد، چنين كسانى شيعه (واقعى) ما هستند.
اين نه عشقى است برادر كه به پيشانى ماست‏
اين نه مهرى است كه تأييد مسلمانى ماست‏
داغ يك عمر گناهى است كه پنهان كرديم
سجده بر دوست، نه سجده بر شيطان كرديم‏
هر گناهى كرده و گفتيم خدا مى‏بخشد
عذر آورده و گفتيم خدا مى‏بخشد
بخشش هست ولى قهر و عذابى هم هست‏
اى برادر بخدا روز حسابى هم هست‏
اين كه از شيعه فقط نام بدانيم بد است‏
ما نمك گير چنين لقمه بمانيم بد است‏
شيعه يعنى كفن سرخ بلا پوشيدن‏
شيعه يعنى مى‏عشقى زخدا نوشيدن‏
هر كه در عين بلا شيعه بماند مرد است‏
هر كه يك مويى به لغزد به خدا نامرد است‏

3 – انجام عمل شايسته و دارا بودن اوصاف بايسته‏

يكى ديگر از مهمترين انتظارات امام صادق (ع) از شيعيانش اين است كه از نظر رفتارى بدنبال انجام كارهاى نيك و شايسته باشند و از نظر اخلاقى برخوردار از اوصاف نيك و پسنديده، و قرين به اخلاق زيباى اسلامى باشند، حضرتش بر اين انتظار سخت پاى فشرده است و با بيان‏هاى مختلفى آن را ابراز فرموده است، در يك جا مى‏فرمايد: «شيعتنا اهل الهدى و اهل التقى واهل الخير و اهل الايمان و اهل الفتح و الظفر(11)؛ شيعيان ما اهل هدايت و پرواپيشگى، اهل خير و نيكى و اهل ايمان و پيروزى و موفقيّت مى‏باشند. در جاى ديگر فرمود: «وَاللّهِ ما شِيعةُ عَلىِّ اِلاّ مَن عَفّ بَطنُهُ وَ عمل لِخالقِه و رَجاثوابه و خاف عقابه(12)؛ بخدا قسم شيعه ما نيست مگر كسى كه عفت شكم را داشته باشد (و از خوردن حرام دورى نمايد) و براى خدا عمل كند و اميد ثواب از او داشته باشد و (تنها) از عقاب او ترس داشته باشد» و گاه با بررسى بازتاب اعمال نيك شيعيان و اخلاق برجسته آن‏ها در جامعه انتظار خويش را با تأكيد بيشترى از پيروان خود اعلام مى‏دارد، از جمله مى‏فرمايد: «…اُوصِيكم بتقوى اللّه عزّ و جَلَّ و الوَرَعِ فى دينِكم، والاِجتهادِ لِلّهِ وَصِدقِ الحديث و اداء الاَمانةِ و طول السجود و حسن الجوار… فاِنَ الرَّجل مِنكم اِذاوَرَعَ فى دينهِ، و صَدَقَ الحَديثَ، وَ اَدّى الاَمانةَ وَ حَسُنَ خُلقَهُ مع‏الناس قِيلَ هذا جعفرىّ، فيسّرنى ذلك و يدخل علىّ منه السّرور و قيل هذا ادب جعفرٍ(ع) و اذا كان على غير ذلك دخل علىّ بلائه و قيل: هذا ادب جعفرٍ(13)؛به هر كس كه پيرو ما است و به گفته‏هاى ما گوش فرا مى‏دهند سلام مرا ابلاغ كن، و (بگو) من همه شما (شيعيان) را به تقوى، پرهيزكارى در دين، و تلاش و كوشش در راه خدا، و راستگويى و امانت دارى، و سجده طولانى، و نيكو همسايه دارى…، سفارش مى‏كنم، زيرا هرگاه كسى از شما به اين سفارشات من عمل كند مردم مى‏گويند: اين «جعفرى مذهب» (و شيعه) است. و من از اين (اثر اجتماعى) و از اعمال شما شادمان مى‏شوم و ساير مردم نيز مى‏گويند: اين است روش ادب و تربيت امام صادق (ع): ولى اگر بر خلاف اين (روش صادقانه و مورد انتظار) بوديد، من از عملكرد شما غمگين و شرمنده مى‏گردم!! و مردم نيز (با ناراحتى) خواهند گفت: اين هم اثر تربيتى امام صادق (ع)!! (و اين هم شيعه امام صادق (ع)» بياييم با رفتارمان امامان خويش را شرمنده و سرشكسته نسازيم و آبرو و عظمت آن‏ها را حفظ كنيم، امام صادق (ع) عاجزانه درخواست مى‏كند كه: «كونوا لنازيناً ولا تكونوا علينا شيناً، قولوا للناس حسناً و احفظوا السنتكم و كفوا عن الفضول و قبح القول (14)؛ (شيعيان) زينت (و آبرومندى) ما باشيد نه باعث ملامت و سرزنش ما، با مردم نيكو سخن بگوييد، و زبانتان را حفظ كنيد و از زياده روى و زشت گويى بازداريد.
يكى از شيعيان حضرت به نام «شقرانى» از تقسيم خليفه وقت «منصور دوانيقى» محروم ماند، در كنار خانه خليفه منتظر فرصت بود تا با شفاعت و وساطت كسى حق خود را بگيرد، حضرت صادق (ع) سهم او را گرفت و به وى داد آن گاه فرمود: «يا شَقرانِى اَنَّ الحسن مِن كُلِّ اَحَدٍ حَسَنٌ وَ اِنّه مِنكَ اَحسَن لِمكانِك مِنّا، وَ اَنَّ القبيح مِن كُلٍّ اَحَدٍ قبيحٌ وَ اِنّه مِنكَ اقبح (15)؛ اى شقرانى اعمال نيك از همه نيكو است، ولى از تو نيكوتر است چون به ما نسبت دارى (و شيعه ما هستى) و كارهاى زشت از همه زشت است ولى از تو زشتر است (چون كه به ما نسبت دارى)» لازم به يادآورى است كه شقرانى از خدمت گزاران پيامبر اكرم (ص) بود و عمر طولانى كرده بود، تا زمان امام صادق (ع) زنده بود، ولى گرفتار مشروب بود، لذا امام صادق (ع) به او تذكر داد كه تو با ديگران تفاوت دارى، تو به ما اهل بيت نسبت دارى لذا احترام اين مقام و موقعيّت را حفظ كن، چرا كه شيعه بايد اهل عمل نيك، ورع و پرهيزكارى باشد، چنان كه امام صادق(ع) فرمود: «اَحَقّ الناس بِالوَرَعِ آل محمّد و شيعَتُهم، كَى تقتدى الرعية بِهِم(16)؛ سزاوارترين مردم به تقوا و دورى از حرام آل محمد(ص) و شيعيان آن‏ها هستند، تا ساير مردم نيز به آنان تأسى نمايند. مخصوصاً در اين دوران حساس كه مكتب شيعه به عنوان يك مكتبى كامل و جهانى مطرح شده است و حكومتى بنام شيعه تشكيل شده است و با تمام قدرت در مقابل قدرت‏هاى جهانى قد علم نموده است و مستضعفان جهان را به سوى خود مى‏خواند، جا دارد كه مسئولان، مردم، و تك تك شيعيان به گونه‏اى رفتار نمايند كه جهانيان را با اعمال و رفتار خويش به حقيقت درخشان تشيّع دعوت نمايند، در اين زمينه امام صادق (ع) فرمود: «كونُوا دعاة النّاسِ بغير السنتكم لِيَروا مِنكُم الوَرَعَ وَ الاِجتهادَ و الصَّلاةَ وَ الخَير فَاِنَّ ذلِكَ داعِيَةٌ(17)؛مردم را با غير زبان خود به كارهاى نيك دعوت كنيد، تا آنان از شما تقوى و ورع و تلاش و كوشش در نماز و كارهاى خير ببينند، و اين راه (عمل) جاذبه بيشترى دارد (و بهتر مردم را به سوى نيكى‏ها جذب مى‏كند)».

4 – حسابرسى اعمال‏

انتظار ديگرى كه امام صادق (ع) از شيعيانش دارد، رسيدگى به اعمال و داشتن محاسبه در شبانه روز است، لازم است انسان در ابتداى هر روز نسبت به اعمال نيك و دورى از گناه با خود «مشارطه» و قرار دادى داشته باشد، و در طول روز مواظبت و «مراقبه» داشته باشد و در پايان روز «محاسبه» و حسابرسى، در اين زمينه امام صادق (ع) سخنان ارزشمندى دارد كه به برخى از آنها اشاره مى‏شود، در ادامه حديث تحفة العقول مى‏فرمايد: «يَابنَ جُندَب حَقّ على كُلِّ مُسلِمٍ يَعرِفُنا اَن يَعرِض عَمَلَهُ فى كُلّ يَومٍ وَلَيلَةٍ عَلى نَفسِهِ فَيكُونَ مُحاسِب نَفسِهِ فَاِن رَاى حَسَنَةً استَزادَ مِنها، وَ اِن رَاى سَيِّئةً اِستَغفَرَمِنها لِئَلاّ يخزى القوم القيامة طوبى لعبدٍ لم يغبط الخاطئين على ما اوتوا من نعيم الدّنيا و زهرتها طوبى لعبدٍ طلب الآخرة و سعى لها…(18)؛ اى پسر جندب لازم است هر مسلمانى كه ما را مى‏شناسد (شيعه ما هستند) در هر شب و روز به ارزيابى اعمال خود بپردازد و محاسبه نفس نمايد، اگر (بعد از محاسبه) در كارنامه خود كردار نيكى ديد بر آن بيفزايد و اگر گناهى مشاهده كرد از آن آمرزش بخواهد تا روز قيامت رسوا نگردد. خوشا به حال بنده‏اى كه بر خطا كارانى كه از نعمت‏ها و خوشى‏هاى دنيا برخوردار شده‏اند غبطه نبرد. خوشابه حال بنده‏اى كه دنبال آخرت باشد و براى به دست آوردن آن بكوشد». در جاى ديگر فرمود: «اَلا فَحاسبوا انفُسَكُم قَبلَ اَن تُحاسِبوا فاِنَّ فى القيامَةِ خمسين موقفاً كل موقف مقام الف سنةٍ ثم تَلا هذِهِ الآية فِى يَومٍ كانَ مِقدارُهُ خَمسين اَلفَ سَنة (19)؛بيدار باشيد سپس محاسبه كنيد نفستان را قبل از آنكه مورد محاسبه قرار گيرند. براستى در قيامت پنجاه موقف (براى حسابرسى) وجود دارد كه در هر موقفى هزار سال توقف لازم است، سپس اين آيه را تلاوت كرد كه «در روزى كه مقدار آن پنجاه هزار سال» حسابرسى براى آن است كه انسان گذشته را جبران، و در مقابل عمر اين سرمايه گرانبها كه از دست داده چيزى بدست آورده باشد، واى بحال آن كسى كه سرمايه را از دست بدهد و سودى نبرد و بدا بحال آن كس كه سرمايه را بدون هيچ نتيجه‏اى از دست بدهد، امام صادق (ع) در اين زمينه مى‏فرمايد: «من استوى يوماه فهو مغبونٌ و من كان آخر يوميه شرّ هما فهو ملعون و من لم يعرف الزّيادة فى نفسه كان الى النقصان اقرب و من كان الى النقصان اقرب فالموت خيرٌ له منالحيوة(20)؛ كسى كه دو روزش مساوى باشد ضرر كرده (چرا كه سرمايه را از دست داده و سودى نبرده) و كسى كه آخرين روزش بدتر از روز قبل باشد، پس ملعون (و از رحمت خدا بدور) مى‏باشد و كسى كه (از نظر روحى و معنوى) فزونى در جان خود نمى‏يابد رو به كاستى است، و هر كسى كه رو به كاستى باشد مرگ براى او بهتر است (چرا كه جلو ضرر و زيان بيشتر او گرفته مى‏شود)».

5 – دورى از گناه و محرّمات‏

از انتظارات مهم تمام امامان مخصوصاً امام صادق (ع) اين است كه شيعيان از گناه به شدّت دورى نمايند و هرگز به طمع شفاعت و محبّت اهل بيت، دور گناه نروند، چرا كه گناه راه رسيدن به محبّت و ولايت اهل بيت را نيز سد مى‏كند، متأسفانه امروزه در جامعه بر اين باورند كه مى‏توانند هر گناهى انجام دهند، و هر عمل زشتى را مرتكب شوند، آن گاه با گريه و عزادارى در محرّم و صفر و اظهار محبّت به اهل بيت(ع) همه را جبران كنند. از طريق ربا و كلاه‏بردارى پول در مى‏آورند ولى مقدار آن را نذر امام حسين (ع) مى‏كنند و بخيالش كه حساب پاك شده است. خمس و زكات مال خود را نمى‏پردازند ولى به زيارت ثامن الحجج يا عتبات عاليات (كربلا و نجف) مشرف مى‏شوند، نماز نمى‏خوانند امّا در شب عاشورا تا نصف شب سينه مى‏زنند و… اينان بدانند كه هرگز ائمه ما از آن‏ها راضى نمى‏شوند، مگر دست از گناه بردارند امام باقر(ع) در اين باره مى‏فرمايد: «وَ اللّه ما يتقرب الى اللّه تبارك و تعالى اِلاّ بالطاعَة وَ ما مَعَنا براءَةٌ مِنَ النّارِ و لا عَلى اللّهِ لاحَدٍ مِن حُجَّةٍ، مَن كانَ لِلّه مُطيعاً فهُوَ لَنا وَلىٌّ و مَن كانَ لِلّه عاصّياً فَهُوَ لَنا عَدُوٌّ وَ ما تَنالُ وَلايَتُنا اِلاّ بِالعَمَلِ و الوَرَع(21) ؛به خدا قسم كسى به خدا تقرّب نمى‏يابد مگر بوسيله طاعت و بندگى، ما مدركى براى دورى از آتش در دست نداريم و نه كسى به نفع خود از خدا حجّتى گرفته است، (بنابراين) هر كس مطيع و فرمانبر خدا باشد او براى دوست و نزديك است و هر كس خدا را معصيّت كند دشمن ما شمرده مى‏شود، و (بدانيد كه) رسيدن به ولايت و دوستى ما جز از راه عمل و دورى از حرام ميسّر نيست». على(ع) فرمود: «دوست و نزديك پيامبر اسلام حضرت محمّد (ص) كسى است كه خدا را فرمان برد، اگر چه خويشاوندى‏اش با آن حضرت دور باشد، و دشمن رسول خدا (ص) كسى است كه خدا را فرمان نبرد، هر چند از نزديكان نسبى آن سرور باشد.»(22)
آرى در پيشگاه خداوند و معصومان سلمان فارسى مطيع خدا و بلال حبشى پيرو حق، از ابالهب كه عموى پيامبر است ولى كافر به خداوند است و متمرد نسبت به فرامين الهى، برتر و بالاتر است.
امام صادق (ع) نه تنها انتظار دارد كه شيعيان گناه و معصيّت نكنند بلكه از شركت در مجالس گناه نيز نهى فرموده است چرا كه يكى از عوامل تأثير گذار بر روح آدمى محيط اطراف، از جمله محفل‏هاى آلوده است، لذا امام صادق (ع) مؤمنين را از شركت در چنين محافلى نهى نموده است . آن جا كه فرمود: «لا ينبغى لِلمُؤمِنِ اَن يَجلِس مَجلِساً يَعصىَ اللّه فيه وَ لايقدر عَلى تغييره (23)؛ براى مؤمن شايسته نيست كه در مجلسى بنشيند كه در آن معصيّت خداوند انجام مى‏شود و او توانايى تغيير آن را ندارد.

6 – رسيدگى به اهل و عيال

انتظارات ائمه (ع) و امام صادق (ع) منحصر به معنويات و مسائل عبادى نيست، بلكه در مسائل خانوادگى و زندگى روزمره نيز امام صادق (ع) سفارشات و انتظاراتى دارد، يكى از آن‏ها توسعه دادن به زندگى خانوادگى و خوشرفتارى، و برخورد نيك با همسر و فرزندان است، شيعه راستين امام صادق (ع) هيچگاه نسبت به اهل و عيال خويش، تنگ نظر، سخت‏گير و بد رفتار نيست. بلكه تلاش مى‏كند به نحو شايسته‏اى با خانواده معاشرت نمايد و در حدامكان و توان به امور معيشتى و رفاهى خانواده توسعه دهد، حضرت صادق (ع) در اين باره مى‏فرمايد: «اِنَ عِيالَ المَرءِ اُسراءُهُ فَمن اَنعَمَ اللّه عَلَيهِ نِعمَةً فَليُوسِّع عَلى اسَرائِه فاِن لم يَفعَل اَوشَكَ اَن تزول تِلكَ النِعمةُ (24)به راستى عيال يك مرد (زن و فرزند همانند) اسير اويند سپس هر كسى كه خداوند نعمتى به او عنايت كند پس بايد به خانواده (زيردستان) خود گشايشى در زندگى ايجاد كند كه اگر چنين نكند قريب است كه اين نعمت از دست او خارج مى‏شود.
در روايت ديگرى آن حضرت پيروانش را به خوش اخلاقى و نيكى به خانواده سفارش نموده آن را موجب طولانى شدن عمر انسان مى‏داند، آن جا كه فرمود: «من حسن برّه فى اهل بيته زيد فى عمره ؛ هر كس با خانواده خود نيكو رفتار نمايد عمرش طولانى خواهد شد».

7 – توجه به قرآن و تلاوت آن

قرآن به عنوان كتاب هدايت الهى براى انسان، همه ساحت‏هاى مادّى و معنوى او را در بر مى‏گيرد. تمام قلمروهاى زندگى ظاهرى و باطنى فردى و اجتماعى اخلاقى و حقوقى دنيايى و آخرتى و جز آن از آغاز آفرينش و مبدأشناسى تا مسير و برنامه زندگى و سر منزل نهايى، همه مورد توجه تشريع و تبيين الهى است بدين جهت يكى از انتظارات مهم امام صادق (ع) از شيعيان اين است كه به اين كتاب الهى و گنجينه بى پايان معارف الهى و عهدنامه ميان خدا و انسان بيشتر توجه كند، لذا فرمود: «اَلقُرآن عَهُد اللّهِ اِلى خَلقِهِ، فَقد يَنبَغى لِلمَرءِ المُسلِمِ اَن يَنظُرَ فِى عَهدِهِ وَ اَن يَقرَءَ مِنهُ فى كُلِّ يَومٍ خمسين آية (25)؛قرآن عهدنامه‏اى است بين خدا و خلقش، براى مسلمان شايسته است كه به عهدنامه خود بنگرد و در هر روز پنجاه آيه از آن را تلاوت كند» قطعاً مراد خواندن تنها نيست، بايد خواندن توأم با انديشه و تفكر، و عمل همراه باشد، چنان كه امام بحق ناطق حضرت صادق(ع) فرمود: «عليكم بالقُرآنِ فما وَجَدتُم آيَةً نَجابِها مَن كانَ قَبلُكم فاعمَلُوا بِهِ وَ ما وَجَد تُمُوهُ هَلَكَ مَن كانَ قبلكم فاجتنبوه (26)؛ بر شما باد به (تلاوت و مراجعه) قرآن. پس هر آيه‏اى يافتيد كه كسانى قبل از شما (با عمل نمودن به آن) نجات يافته‏اند، شما نيز به آن عمل كنيد (تا نجات يابيد) و هر آيه‏اى را مشاهده كرديد كه بيانگر هلاكت پيشينيان است شما هم از آن پرهيز كنيد.»
و درباره آثار و بركات قران خواندن فرمود: «البيت الّذى يقرأ فيه القرآن و يذكر اللّه عزوجل فيه تكثر بركته و تحضره الملائكة و تهجره الشياطين و يضى‏ء لاهل السماء كما تضى‏ء الكواكب لاهل الارض و انّ البيت الّذى لايقرأ فيه القرآن و لايذكر اللّه عز و جلّ فيه تقلّ بركته و تهجره الملائكة و تحضره الشياطين؛ خانه‏اى كه در آن قرآن تلاوت شود و ياد خداى عز و جل شود بركتش فراوان، و ملائكه در آن حضور مى‏يابد و شياطين از آن دور مى‏شوند، و براى اهل آسمان روشن ديده مى‏شود چنان كه كواكب براى زمينيان نورانى ديده مى‏شود و براستى خانه‏اى كه در آن قرآن تلاوت نشود و خداى بزرگ ياد نشود بركتش كم و ملائكه از آن فاصله مى‏گيرد و شياطين در آن حضور مى‏يابند.
آن چه گفته شد و ناگفته‏هاى زياد، انتظاراتى است كه امام صادق (ع) از شيعيان خويش دارند.

پى‏نوشت‏ها: –
1. ر. ك مهدى پيشوايى، سيره پيشوايان (قم، مؤسسه امام صادق(ع))، ص 349 – 350 و اربلى، كشف الغمّه فى معرفة الائمة، ج 2، ص 154.
2. ابومحمد حرانى، تحف العقول (انتشارات آل على، چاپ اوّل، 1382)، ص 540.
3. همان‏
4. همان‏
5. محمد باقر مجلسى، ج 71، ص 313.
6. شيخ محمد مهدى حائرى، شجره طوبى(نجف، مكتبة الحيدريّه)، ج 1، ص 3.
7. كشى، رجال كشى، ص 249.
8. ابى جعفر محمد بن بابويه الصدوق، فضائل الشيعه و صفات الشيعه، ص 45.
9. محمد باقر مجلسى، بحارالانوار، ج 24، ص 51.
10. وسائل الشيعه (همان)، ج 11، ص 196 و بحارالانوار (همان)، ج 68، ص 164.
11. محمد بن يعقوب كلينى، اصول كافى، دارالكتب الاسلاميه، ج 2، ص 233 و فيض كاشانى، المحجة البيضاء، ج 4، ص 353.
12. صفات الشيعه (همان)، ص 49.
13. محمد بن الحسن الحرّ العاملى، وسائل الشيعه، دار احياء التراث العربى، ج 8، ص 389، حديث 2.
14. ابوالفضل طبرى، مشكوة الانوار، نجف، المكتبة الحيدريّه، ص‏173.
15. شيخ عباس قمى، سفينة البحار، ج 1، ص 708 و مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص 236.
16. سفينة البحار، ج 2، ص 643.
17. اصول كافى، ج 2، ص 78، حديث 14 و سفينة البحار، ج 2، ص‏643.
18. تحف العقول، ص 536.
19. عبد على عروس حويزى، تفسير نورالثقلين( قم، مطبعة علميه) ج 5، ص 413.
20. شيخ صدوق، امالى (لبنان، مؤسسه الاعلمى) ص 531.
21. اصول كافى، ج 2، ص 74، حديث 3، و تحف العقول، ص 540.
22. نهج البلاغه فيض الاسلام، حكمت 92،ص 1129.
23. وسائل الشيعه، ج 11، ص 503.
24. اربلى، كشف الغمّه (بيروت، دارالاضواء بى‏تا، ج 2، ص 207
25. كافى ج 2، ص 609.
26. بحار ج 92، ص 94 و وسائل الشيعه، ج 4،

 

/

ارزش‏ها در سيره درخشان امام صادق ع

 

ارزش‏ها در سيره درخشان امام صادق (ع)

حجة الاسلام محمد محمدى اشتهاردى

در اين نوشته بياد بنيانگذار حوزه علميه تشيّع، صادق آل محمّد رئيس مذهب (ع) به مناسبت 25 شوّال سالروز شهادت آن بزرگوار بر آن شديم نظر شما را به دور نماى كوتاهى از زندگى سراسر درخشان آن بزرگمرد علم و دين جلب كنيم:

پدر و مادر و نام و راز لقب امام صادق(ع)

امام صادق عليه السلام فرزند امام باقر عليه السلام در 17 ربيع الاول سال 83 هجرى قمرى در مدينه چشم به جهان گشود، و در روز 25 شوال سال 148 در 65 سالگى به دستور منصور دوانيقى مسموم شد، و به شهادت رسيد، مرقد مطهّرش در قبرستان بقيع واقع در مدينه است.
مادرش فاطمه كه به امّ فروه معروف بود، دختر قاسم بن محمد بن ابى بكر است، قاسم پسر خاله امام سجّاد عليه السلام بود، و از فقهاى برجسته شيعه و از اصحاب ارجمند امام سجاد عليه السلام به شمار مى‏آمد.
امّ فَروه از بانوان برجسته شيعه و از نظر تقوا و علم، در سطح بسيار عالى قرار داشت، بر همين اساس امام صادق عليه السلام را با عنوان «ابن المكرّمة» (پسر مادر ارجمند) (1) مى‏خواندند.
نام آن حضرت، جعفر بود، ولى او را صادق مى‏خواندند، يكى از معانى جعفر، نام نهرى در بهشت است، امام باقر عليه السلام او را به اين نام ناميد، چرا كه وجود پربركت او همچون آب گوارا و زلال شهر بهشت، حياتبخش و پرثمر است، امام صادق عليه‏السلام در ضمن گفتارى فرمود: «پدرم از روى آگاهى نامم را جعفر ناميد، زيرا جعفر نام نهرى از نهرهاى بهشت است.»(2)

روزى امام سجّاد عليه السلام از نوه‏اش ياد كرد و فرمود: «نام او جعفر است، كه او را در آسمان صادق مى‏خوانند» يكى از اصحاب به نام ابوخالد پرسيد ؛ «با اينكه همه شما صادق (راستگو) هستيد، چرا تنها نام او صادق است؟» امام سجاد عليه السلام در پاسخ فرمود: پدرم از پدرانش از پيامبر صلى‏اللّه عليه و آله و سلم نقل كردند كه فرمود: هنگامى كه پسرم جعفر بن محمد… متولّد شد اورا صادق بناميد، زيرا نام پنجمين نوه او (پسر امام هادى) جعفر است كه به دروغ ادّعاى امامت مى‏كند، از اين رو در پيشگاه خداوند، جعفر كذّاب نام دارد بنابراين براى اينكه بين اين دو نفر بر اثر تشابه اسمى، اشتباه رخ ندهد، نام صادق را رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلم براى آن حضرت برگزيد اين گزينش بيانگر آن است كه امام صادق عليه السلام در همه برنامه هايش راستگو و درستكار است.

تأسيس دانشگاه جعفرى‏

امام صادق عليه السلام 31 سال (83 – 114ه.ق) همراه پدر بود و پس از شهادت پدر، 34 سال زمام امور امامت و ولايت را به دست گرفت، آن حضرت در اين دوران، بر اثر جنگ و ستيز بنى اميّه و بنى عباس، از فرصتى كه به دست آمد كمال استفاده را نمود و به تأسيس حوزه علميه و پرورش شاگردان، و ايجاد انقلاب فرهنگى در سطح وسيع و عميق پرداخت، و در اين راستا، توفيقات سرشارى به دست آورد، به طورى كه حدود چهارهزار نفر شاگرد از مجلس درس او با واسطه و بدون واسطه استفاده مى‏كردند، و بسيارى از آنها به مقامات عالى علمى و فقهى نايل شدند، صدها مجتهد، استاد، علّامه از مكتب او برخاستند، مسجد نبوى مدينه به دانشگاه عظيمى تبديل يافت، برجستگان و فرزانگانى همچون: زرارة بن اعين، هشام بن حكم، جابربن حيّان، هشام بن سالم، ابان بن تغلب، مفضّل‏بن عمر، مؤمن الطّاق، معلّى بن خنيس و… از اين دانشگاه فارغ التّحصيل شدند كه هر كدام استاد برجسته، و پايه گذار علوم، و صاحب كرسى تدريس در فنون گوناگون علوم شدند، و كتاب‏هاى مختلفى براى آگاهى بخشى به نسلهاى آينده تأليف نمودند، و منشأ آثار و بركات و تحوّلات عظيمى در تاريخ اسلام و تشيّع شدند.
به عنوان نمونه هشام بن حكم، علّامه عصر خود گرديد، كتاب‏هاى ارزشمندى كه تعداد آنها را 26 تا 31 جلد نوشته‏اند تأليف كرد. علّامه سيد شرف الدّين عاملى مى‏نويسد: «هشام كتابهاى بسيارى تأليف نمود كه 29 عدد آن شهرت دارد.»(3)
جابربن حيّان كه او را پدر علم شيمى مى‏خوانند يكى از شاگردان امام صادق عليه السلام بود، او كتابى در هزار ورق بزرگ، شامل پانصد رساله در علوم مختلف تأليف كرد.

گفتار شخصيت‏هاى بزرگ در شأن امام صادق عليه السلام‏

تاريخ نويس و تحليلگر مشهور «ابن خلّكان» در ضمن گفتارى مى‏نويسد: «جعفر بن محمد عليه السلام يكى از امامان دوازده گانه مطابق مذهب شيعه اماميّه است كه به خاطر راستگويى و درستكارى، او را صادق گويند، فضائل و كمالاتش مشهورتر از آن است كه نياز به توضيح باشد، جابر بن حيان طوسى شاگرد آن حضرت بود، كتابى در هزار ورق از تعليمات جعفر بن محمد عليه السلام تأليف كرد كه شامل پانصد رساله بود».(4)
جالب اينكه غير از شيعيان، از فرقه‏هاى ديگر اسلامى نيز در محضر تدريس آن حضرت شركت نموده و استفاده مى‏كردند.
ابوحنيفه رئيس مذهب حنفى، پايه‏هاى علمى خود را از محضر امام صادق عليه السلام پى ريزى و تكميل كرد، و دو سال تمام از محضر آن حضرت كسب فيض نمود، به طورى كه مى‏گويد: «لَولا السَّنَتانِ لَهَلَكَ نُعمانُ؛ اگر آن دو سال نبود نعمان هلاك مى‏شد.»(5)
مالك بن انس رئيس مذهب مالكى در ضمن گفتارى در شأن امام صادق عليه السلام مى‏گويد: «جعفر بن محمد عليه السلام حديث و گفتار بسيار داشت، خوش مجلس بود، از محضرش بهره‏هاى بسيار آشكار مى‏شد. هرگاه سخن از رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلم نقل مى‏كرد، به احترام نام رسول خدا صلى اللّه عليه و آله رنگ چهره‏اش سبز و زرد مى‏شد، به گونه‏اى كه براى آشنايان، ناآشنا به نظر مى‏رسيد.»(6) نيز گويد: «چشمى نديده و گوشى نشنيده، و به قلب انسانى خطور نكرده مردى از نظر علم و عبادت و تقوا، برتر از امام صادق عليه السلام باشد.»(7)
نيز مى‏گويد: «من جعفر بن محمّد را همواره در يكى از سه حالت ديده‏ام، يا در حال نماز بود – يا روزه دار بود يا در حال ذكر، او از بندگان بزرگ الهى و از پارسايان سترگ بود.»(8)
ابن حجر هيتمى شافعى مفتى حجاز مى‏گويد: «به اندازه‏اى از امام صادق عليه السلام علوم مختلف نقل شده كه آوازه آن‏ها در همه جا پيچيده، و بزرگترين پيشوايان علم و حديث، مانند يحيى بن سعيد، ابن حجر مالك، سفيان ثورى، ابوحنيفه، ايّوب سجستانى و سفيان بن عيينه از شاگردان او بوده و از او نقل روايت مى‏كنند.»(9)
اينها نمونه هايى از گفتار بزرگان اهل تسنّن پيرامون عظمت شخصيّت امام صادق (عليه السلام) است و در ضمن حاكى است، كه شاگردان آن حضرت به شيعيان انحصار نداشتند.

برخورد متين با علماى طبيعى (منكر خدا)

جالب اين كه آوازه علمى و اخلاق نيك امام صادق عليه السلام علماى غير مسلمان را نيز به سوى خود جذب نموده بود، و آنها در برابر عظمت علمى و اخلاقى آن حضرت، حيران و مبهوت مى‏شدند، يكى از آنها «ابن ابى العوجا» (منكر خدا) بود، كه در وصف امام صادق عليه السلام به مفضّل بن عمر (يكى از شاگردان آن حضرت) گفت: «اى مرد! اگر تو به علم كلام آشناهستى، با تو بحث مى‏كنيم، اگر در مباحثه پيروز شدى از تو پيروى و اگر به علم كلام آشنا نيستى حق بحث با ما را ندارى، و اگر از شاگردان جعفر بن محمد (امام صادق عليه السلام) هستى، آن حضرت با ما برخورد بسيار متين و نيك داشت، گفتار ما را با كمال آرامش مى‏شنيد، هيچگاه به ما ناسزا نگفت، و در پاسخ به ما از مرز انصاف خارج نشد.»
«اِنَّهُ لَحَلِيمُ الرَّزِينُ العاقِلُ الرَّصِينُ لا يَعتَرِيهِ خُرقٌ وَ لا طَيشٌ وَ لا نَزِقٌ…؛ او انسان خوددار و باوقار است، داراى انديشه محكم و استوار مى‏باشد، تندى‏ها و سستى رأى ما و سبكى‏هاى ما او را خسته نمى‏كند، و او گفتار ما را خوب گوش مى‏كند، به طورى كه ما خيال مى‏كرديم او را محكوم كرده‏ايم، بعد كه نوبت او شد با كمال متانت يك يك از استدلالهاى ما را بررسى كرده و با گفتارى اندك رد مى‏كرد، به گونه‏اى كه هرگونه بهانه در بحث را به روى ما مى‏بست.»(10)

مبارزات سياسى امام عليه‏السلام در ابعاد مختلف با طاغوت‏هاى عصر

يكى از ابعاد مهم زندگى امام صادق عليه‏السلام مبارزات سياسى و طاغوت زدائى آن حضرت است، او از هر فرصتى براى طرد و نفى طاغوتيان و ستمگران استفاده مى‏كرد و در كنار نهضت فكرى، به نهضت سياسى پرداخت و پيروان خود را به مسأله ولايت و حكومت صالحان توّجه داده، و از هرگونه تأييد حاكمان ناصالح و طاغوتيان بر حذر مى‏داشت. او قيام‏هاى اسلامى را تأييد مى‏كرد، و طرفداران قيام را به عنوان نهى از منكر، تشويق و تحريص مى‏نمود.
امام صادق عليه‏السلام در طول 34 سال امامت خود با پنج طاغوت اموى، و دو طاغوت عبّاسى، روبرو بود كه به ترتيب عبارتند: از هشام بن عبدالملك، وليدبن يزيد، يزيد بن وليد، ابراهيم بن وليد، مروان بن محمد، عبداللّه بن محمد معروف به سفّاح و منصور دوانيقى، آن حضرت در اين راستا زحمت‏هاى فراوان و رنج‏هاى طاقت فرسايى را تحمل كرد، و به پيروزى‏هاى چشمگير، ژرف و ماندگار نايل شد و سرانجام جانش را براى استوارى اين نهضت فدا نموده و به شهادت رسيد.
آن حضرت هرگز به طاغوتيان و سردمداران ظلم چراغ سبز نشان نداد، بلكه همواره با گفتار و رفتار و شيوه‏هاى ويژه، مردم را از نزديك شدن به آنها بر حذر مى‏داشت، و آنها را طاغوت مى‏خواند، چنانكه در روايت عمر بن حنظله آمده: با صراحت فرمود: «كسى كه در موضوعى، حق يا باطل نزد آنها (بنى اميّه يا بنى عبّاس) برود مانند كسى است كه نزد طاغوت براى محاكمه رفته است، و آنچه طاغوت حكم كند گرچه حق باشد، اخذ مال به حكم او مانند اخذ مال حرام است، زيرا آن را به حكم طاغوت گرفته است با اينكه خداوند در قرآن فرمان داده كه به طاغوت كافر گردند و از فرمان او سرپيچى كنند».(11)
در مورد قيام محمد بن عبداللّه محض (نوه امام حسن مجتبى) وقتى كه پدرش عبداللّه از امام صادق عليه السلام خواست تا با محمد بيعت كند، و قيام او را بر ضد خليفه وقت (كه يكى از طاغوتهاى اموى بود) تأييد نمايد، امام صادق عليه السلام فرمود: «اگر مى‏خواهى به محمد (پسرت) دستور خروج دهى، به خاطر قاطعيت در كار خدا و اجراى امر به معروف و نهى از منكر، سوگند به خدا ما تو را كه بزرگ ما هستى وانگذاريم، و با پسرت براى قيام بيعت كنيم.»(12)
اما اينكه چرا امام صادق عليه السلام خود قيام مسلّحانه نكرد، اتّفاقاً همين سؤال را يكى از شاگردانش به نام سدير از آن حضرت پرسيد، در اين هنگام آن حضرت با سدير در كنار چند گوسفند توقّف كرده بودند، امام به او فرمود: «وَاللّهِ لَو كانَ لِى شِيعَةٌ بِعَدَدِ هذِهِ الجِداء ما وَسَعَنِى القُعُودُ، سوگند به خدا اگر شيعيان من به اندازه تعداد اين بزغاله‏ها بودند، خانه نشينى برايم روا نبود و قيام مى‏كردم.»
سدير مى‏گويد هماندم از مركب پياده شدم، كنار آن بزغاله‏ها رفتم و آنها را شمردم هفده عدد بودند.(13)
امام صادق عليه السلام در طاغوت زدايى و طرد جريان‏هاى طاغوتى سخن بسيار گفت، در اين جا نظر شما را به چند نمونه جلب مى‏كنيم:
«مَن مَدَحَ سُلطاناً جائِرا وَ تَخَفَّفَ وَ تَضَعضَعَ لَهُ طَمَعاً فِيهِ كانَ قَرِينُهُ فِى النّار؛ كسى كه سلطان ستمگرى را تمجيد كند و در برابر او كرنش و فروتنى نمايد تا در كنار او به نوايى برسد، چنين كسى همنشين آن سلطان در آتش دوزخ خواهد بود.»(14)
نيز فرمود: «مَن سَوَّدَ اِسمُهُ فِى دِيوانِ وُلدِ سابِعٍ، حَشَرَهُ اللّهُ يُومَ القِيامَةِ خِنزِيراً؛ كسى كه نامش را در ليست كارگزاران يا حقوق بگيران بنى عباس بنويسد، خداوند او را در روز قيامت، به صورت خوك محشور گرداند.»(15)
چند نمونه از ارزش‏هاى والاى انسانى در سيره امام صادق عليه‏السلام
امام صادق عليه السلام به ارزش‏هاى انسانى و كمالات اخلاقى اهمّيت بسيار مى‏داد و شخصيّت انسان را در محور همين ارزش‏ها مى‏دانست. به عنوان نمونه نظر شما را به چند مورد جلب مى‏كنيم:

بندگى و خلوص‏

او قبل از هر چيز عبد خدا بود و همواره در پيشگاه خدا در نهايت تواضع به سر مى‏برد. ارتباط و پيوندش با خدا چنان تنگاتنگ بود، كه همواره سجده‏هاى طولانى انجام مى‏داد و به ياد خدا بود و مكرّر باحالى ملكوتى و چشمى پر از اشك مى‏گفت: «رَبِّ لاتَكلِنِى اِلى نَفسِى طَرفَةَ عَينٍ اَبَداً لا اَقَلَّ مِن ذلِكَ وَ لا اَكثَرَ؛ پروردگارا! مرا به اندازه يك چشم به هم زدن و نه كمتر و نه زيادتر، به خويش وا مگذار.»
يكى از شاگردانش به نام ابن ابى يعفور مى‏گويد: «آن حضرت را ديدم دست به سوى آسمان بلند كرده و اين دعا را مى‏خواند و اشك مى‏ريزد، سپس رو به من نموده و فرمود: خداوند به اندازه كمتر از يك چشم به هم زدن يونس پيامبر را به خويش واگذارد و او آن گناه (ترك اولى، دورى از قومش) را مرتكب شد.»
پرسيدم آيا كارش به حدّ كافران رسيد؟ فرمود: «نه، ولى هركس در چنين حالى (بى‏توبه) بميرد هلاك شده است.»(16)
آن حضرت در نقش انگشترش چنين نوشته بود: «اَنتَ ثِقَتِى فَاعصِمنِى مِن خَلقِك؛ خدايا تو تكيه گاه محكم و مورد اطمينان من هستى، مرا از گزند مخلوقاتت حفظ كن.»
نيز نوشته بود: اَللّهُ خالِقُ كُلِّ شَى‏ءٍ؛خداوند آفريدگار هر چيز است.» و در نگين انگشتر ديگرش نوشته بود: «يا ثِقَتِى قِنِى شَرَّ خَلقِكَ؛ اى خداى مورد اطمينان من، مرا از گزند اشرار مخلوقاتت حفظ كن.»(17)
حفص بن غياث مى‏گويد: روزى امام صادق عليه السلام را در كنار درخت خرمايى ديدم، در آنجا وضو گرفت و مشغول نماز شد و به سجده رفت شمرده پانصد بار در سجده گفت: «سبحان اللّه» سپس بر تنه آن درخت تكيه داد و به راز و نياز و مناجات با خدا پرداخت.(18)
خوف از عذاب الهى، و حالت ملكوتى‏
روزى امام صادق عليه السلام براى خوردن غذا، در كنار سفره نشست، كاسه آبگوشتى نزدش نهادند، آبگوشت داغ بود، وقتى كه امام لقمه را در ميان آبگوشت گذاشت آن را داغ يافت، در همين هنگام به ياد داغى حرارت آتش دوزخ افتاد، دستش را از غذا كشيد و چند بار به طور مكرّر فرمود: «نَستَجيرُ بِاللّهِ مِنَ النّار، نَعوُذُ بِاللّهِ مِنَ النّارِ؛ درخواست پناهندگى مى‏كنيم از خدا در مورد آتش دوزخ، پناه مى‏بريم به خدا از آتش دوزخ.»(19)
هنگامى كه امام صادق عليه السلام نماز مى‏خواند، آن چنان در خوف و اضطراب فرو مى‏رفت كه رنگ چهره‏اش سرخ و زرد مى‏شد، گويى به طور مستقيم رودررو با شخصى سخن مى‏گويد.
روزى آيات قرآن را در نماز به گونه‏اى تلاوت مى‏كرد، كه گويى روحش در جهان ملكوت سير مى‏كند و از كالبدش خارج شده است، آن آيات را به طور مكرّر مى‏خواند، تا به حال عادى بازگشت، حاضران پرسيدند: «اين چه حالى بود كه به شما عارض شد؟» فرمود: «آيات قرآن را پيوسته تكرار كردم تا به حالتى رسيدم كه گويى آيات قرآن را به طور مستقيم از خداوند نازل كننده آيات شنيدم.»(20)

دلجويى از مؤمن و رفع پريشانى او

يكى از مؤمنين كه داراى همسر و فرزندانى بود، به سفر رفت، و سفر او طولانى شد، شبى در خواب ديد قوچى با دو شاخش به دامن همسرش حمله مى‏كند، وقتى كه از خواب بيدار شد، بسيار پريشان گرديد، و حتى به همسرش سوءظن پيدا نمود كه مبادا نامحرمى بااو ارتباطى پيدا كرده است، اين سوء ظن او را بيشتر ناراحت و نگران نمود، به حضور امام صادق عليه السلام رفت و آنچه در خواب ديده بود بازگو كرد، امام صادق عليه السلام با كمال خوشرويى از او دل جويى نمود و سپس فرمود: «آن دو شاخ كنايه از دو سر قيچى است، همسرت علاقه سرشار به تو دارد، و خود را آماده استقبال از تو نموده و با قيچى موهاى بدنش را زدوده تا براى همسرش پاكيزه گردد.» اين گفتار شيرين و نرم امام، به طور كلّى نگرانى را از آن مؤمن بر طرف ساخت، او شاد شد و با نشاط كامل به خانه‏اش بازگشت، و دريافت كه همسرش با اشتياق فراوان در انتظار او به سر مى‏برد، و تعبير خواب امام، مطابق واقع بوده است.»(21)

سامان بخش نابسامانيها

امام صادق عليه السلام بسيار در فكر افراد مختلف جامعه، به خصوص بينوايان بود، تا آخرين توان خود، براى سامان يافتن نابسامانى‏هاى آنها تلاش مى‏نمود، و با برخوردهاى لطيف و مهرانگيز خود آنها را نوازش مى‏داد. حتّى به يكى از يارانش به نام مفضّل پول داده بود تا اگر بين مسلمانان درگيرى و نزاعى رخ داد، و اصلاح آن بستگى به كمك مالى داشت، به آنها كمك مالى كند، و در اصلاح و رفع پريشانى آنها بكوشد.(22)

مقلّد و مطيع امام كيست؟

يكى از ياران مخلص امام صادق عليه‏السلام «عبداللّه بن ابى يعفور» نام داشت، او آن چنان امام شناس بود، كه جز اطاعت از امام به چيز ديگرى نمى‏انديشيد، روزى به امام صادق عليه السلام عرض كرد: «اگر انارى را دو نصف كنى و بفرمايى يك نصف آن حلال و نصف ديگرش حرام است، آنچه حلال دانسته‏اى حلال مى‏دانم و آنچه حرام دانسته‏اى حرام مى‏دانم.»
امام صادق عليه السلام دو بار فرمود: «رحمك اللّه؛ خدا تو را رحمت كند.»
عبداللّه بيمار شد، بيماريش شديد گرديد، اهل خبره شراب را براى آرامش درد او تجويز نموده بودند، او به محضر امام صادق عليه السلام آمد و ماجرا را بيان كرد.
امام به او فرمود: «هرگز شراب نخور» عبداللّه به كوفه بازگشت، دردش شديدتر شد، بستگانش شراب آوردند، هرچه اصرار كردند او درد شديد را تحمل كرد و شراب نخورد، سرانجام پس از مدّتى شفا يافت.
او در عصر امام صادق عليه السلام از دنيا رفت، امام صادق عليه السلام در ضمن نامه‏اى به مفضّل بن عمر درودهاى فراوان به عبداللّه فرستاد و فرمود: «او در حالى كه به عهدش نسبت به خدا و پيامبر و امام وفا نمود از دنيا رفت و مشمول آمرزش و رحمت الهى شد.»(23)
در مورد بانويى به نام «ام خالد معبديّه» نظير اين ماجرا پيش آمد، اطبّاء براى تسكين درد بيمارى شديد او دستور نوشيدن شراب به او دادند، او به حضور امام صادق عليه السلام آمد و عرض كرد: آيا جايز است به اين دستور عمل كنم؟ امام از او پرسيد: «چه چيز تو را از نوشيدن شراب جلوگيرى مى‏كند؟» او در پاسخ گفت: «من قلّاده اطاعت از شما به گردن خود آويخته‏ام» (مقلّد شما هستم) امام صادق عليه السلام به او فرمود: «هرگز حتى اجازه نوشيدن يك قطره از شراب را به تو نمى‏دهم.» سپس سه بار فرمود: «وقتى كه مرگ به گلوگاه رسيد پشيمان خواهى شد.» او سخن امام را اطاعت كرد و هرگز شراب نياشاميد.(24)

چهار سخن آخر امام صادق عليه السلام

امام صادق عليه السلام در 25 شوال در سال 148 ه.ق، بر اثر زهرى كه مزدوران منصور دوانيقى در مدينه، به وسيله انگور به او خوراندند، مسموم و بسترى شد، حال او ساعت به ساعت وخيم‏تر مى‏شد تا به شهادت رسيد، هنگامى كه در بستر شهادت بود، سخنانى فرمود كه از او به يادگار مانده از جمله چهار سخن پر محتوا و عميق زير است:
1 – يكى از دوستان به بالين آن حضرت آمد و سخت مى‏گريست. امام به او فرمود: «مؤمن راضى به رضايت الهى است، اگر همه نيكيها به او عرضه شود، و يا به عكس بدنش قطعه قطعه گردد، براى او خير است.»(25)
2 – كنيز آن حضرت به نام سالمه گويد: امام صادق عليه السلام در ساعات آخر عمر، جمعى از بستگان خود را نام برد و فرمود: فلان مبلغ پول به آنها بدهيد، از جمله هفتاد دينار به حسن افطس بدهيد، عرض كردم آيا حسن افطس كه قبلاً با كارد بزرگ به شما حمله كرد و مى‏خواست شما را بكشد پول بدهيم؟
امام عليه السلام اين آيه (آيه 21 سوره رعد) را كه در مورد فرمان به صله رحم است خواند و فرمود: «آيا نمى‏خواهى به فرمان اين آيه عمل كنيم؟ اى سالمه! خداوند بوى خوش بهشت را به گونه‏اى آفريد كه به فاصله دوهزار سال راه، مى‏رسد، ولى همين بوى خوش با آنهمه گستردگيش به عاق والدين و كسى كه صله رحم نكند نمى‏رسد.»(26)
3 – حميده همسر امام صادق عليه السلام مى‏گويد: امام صادق عليه السلام در ساعات آخر عمر، بستگانش را به حضور طلبيد، چشمهايش را گشود و به آنها نگريست و فرمود: «اِنَّ شَفاعَتَنا لا تَنالُ مُستَخِفَّاً بِالصَّلوةِ،همانا كه شفاعت ما به كسى كه نماز را سبك بشمارد نرسد.»(27)
4 – امام صادق عليه السلام چنين وصيت كرد: «بعد از من هفت سال در مراسم حج مجالس سوگوارى تشكيل دهيد.» و براى هزينه اين مجالس، اموالى راتعيين كرد، سپس فرمود: مقدارى از اين اموال را در اين مراسم به نيازمندان بدهيد.(28)
اين وصيّت، آن هم تشكيل مجالس در مراسم حج، يكى از وصيت‏هاى سياسى آن حضرت بود، تا در آن مجالس در بين مجمع عظيم مسلمانان، حقايق گفته شود، و اسرار پشت پرده فاش گردد و مردم، ظالم و مظلوم را بشناسند، و به حمايت از مظلوم و دشمنى با ظالم بپردازند. نظير اين روايت را پدر ارجمندش امام باقر عليه السلام نيز فرمودند.»(29)
خدايا! به بركت وجود مبارك امام صادق عليه السلام ما را از شاگردان و پيروان راستين آن حضرت فرما، و زندگى سراسر درخشان آن بزرگمرد علم و تقوا را، الگوى سازنده و بالنده در مسير زندگى ما قرار بده.

پى‏نوشت‏ها:
1. رياحين الشريعه، ج 3، ص 17.
2. بحار، ج 47، ص 8 و 9.
3. المراجعات، ص 312.
4. بهجة الآمال، ج 2، ص 474 – 476.
5. نعمان بن ثابت نام ابو حنيفه است (الامام الصادق تأليف حيدر اسد، ج 1، ص 70).
6. سفينة البحار، ج‏1، ص 423.
7. بحار، ج 47، ص 28.
8. سفينة الحار، ج 2، ص 432.
9. الصواعق المحرقه، ص 201.
10. بحار، ج 3، ص 58.
11. نساء 60، اصول كافى، ج 1، ص 67.
12. ارشاد مفيد (ترجمه شده)، ج 2، ص 186.
13. اصول كافى، ج 2، ص 242.
14. وسائل الشيعه، ج 12، ص 133.
15. همان، ص 130.
16. اصول كافى، ج 2، ص 581.
17. جنات الخلود، ص 13.
18. بحار، ج 47، ص 37.
19. روضة الكافى، ص 164.
20. بحار، ج 84، ص 248.
21. كشكول شيخ بهائى (ترجمه شده) ص 432.
22. اصول كافى، ج 2، ص 209.
23. رجال كشى، ص 249.
24. وسائل الشيعه، ج 17، ص 257.
25. انوار البهيه، ص 266.
26. اقتباس از فروع كافى، ج 7، ص 55.
27. انوار البهيّه محدّث قمى، ص 268.
28. وسائل الشّيعه، ج 13، ص 294.
29. منتهى الآمال، ج 2، ص 79.