/

آذرخشى در كوير جهل و ستم

 

آذرخشى در كوير جهل و ستم‏

غلامرضا گلى‏زواره

مقاومت در برابر واپس گرايان و اهل جمود

پس از ورود امام خمينى به نجف اشرف اگرچه ايادى ساواك و روحانى نماها مى‏كوشيدند تا نام آن رهبر فرزانه به فراموشى سپرده شود امّا طلّاب حوزه نجف اعم از طلبه‏هاى ايرانى، لبنانى، افغانى، هندى، پاكستانى، حجازى، مناطق شيخ نشين خليج فارس و حتى عراقى، تشنه راه و سياست و روش مبارزاتى و انقلابى ايشان بودند، آنان اعتقاد داشتند خداوند امام را براى نجات امت اسلامى و ايجاد تحرّك در ميان دانش آموختگان علوم دينى برگزيده است. هر روزى كه مى‏گذشت برنامه امام رونق افزون‏ترى مى‏يافت و زوّارى كه براى زيارت اعتاب مقدسه از ايران، كويت و ديگر سرزمين‏هاى اسلامى مى‏آمدند، برخود لازم مى‏ديدند كه خدمت مرجع و رهبر خويش برسند.(1)
اصولاً غالب اقشارى كه در نجف و برخى شهرهاى مذهبى عراق زندگى مى‏كردند امام را به عنوان قائد و زعيمى عاليقدر مى‏شناختند كه كوشش براى محو استبداد و تيرگى را مورد توجه قرار داده و روحيه مبارزاتى را تقويت نموده است، با وجود آن كه امام به عنوان شخصيتى تبعيدى در نجف مى‏زيست، اعتبار و موقعيت ايشان در حد بسيار بالايى ارتقا يافت و به دليل عظمت او در ميان قلوب مردم، ديگر مراجع و علما تكريم و تجليل از امام را در برنامه خويش قرار داده بودند. امام در نجف به عنوان زعيمى بزرگ در حركت‏هاى اسلامى نشاط و شادابى پديد آورد و در تمامى ناگوارى و دردهاى مردم خود را شريك دانست.(2)
امام خمينى در نجف اشرف بدون هراس از هياهو و دسيسه‏هايى كه از سوى دشمنان در اطراف اوجريان داشت برآن شد كه رسالت سنگين خود را جهت مبارزه با افكار و پندارهاى انحرافى و غير اسلامى در نجف كه از طرف عوامل و ايادى كار آزموده استعمار ايجاد شده بود آغاز كند. به همين دليل در نخستين قدم، علما و مقامات روحانى را از رويدادها و مسايل روز كشورهاى اسلامى با خبر ساخت و با توطئه استعمار مبنى بر ايجاد خمودى و سستى در حوزه عراق به مبارزه برخاست.
گفتگوى كوتاه و هشدار دهنده امام با برخى مراجع، در ميان روحانيون و محصلان علوم اسلامى حوزه نجف اثر مثبت و تكان دهنده‏اى داشت. امام به حق مى‏دانست در محيطى كه عوامل و ايادى استكبار بر شعار تفكيك دين از سياست تاكيد نموده و تبليغات فراوانى كرده‏اند و چنين پندار غلط و انحرافى را رسوخ و نفوذ داده‏اند و انديشه‏ها و اذهان را از اسلام راستين دور ساخته‏اند، از نهضت اسلامى ايران سخن گفتن و از مردم آن سامان انتظار يارى داشتن دور از واقعيت است. از اين رو بر آن شد كه پيش از هرگونه اقدامى مسؤوليت‏هاى عالمان اسلامى، طلاب و كارگزاران كشورهاى اسلامى را بازگو كند و گرد و غبار تيره‏اى كه بر سيماى اسلام ناب محمّدى(ص) نشسته بود بزدايد.(3)
از اين رو امام قبل از آن كه سعى كنند رهبرى نهضت را پى‏گيرند در صدد برآمدند جوّ ارتجاعى و واپس گرايانه حاكم بر نجف را بشكنند تا بتوانند در آن محيط تحول به وجود آورند بر اين اساس در نخستين سخنرانى خويش كوشيدند شيوه رسول اكرم (ص) و ائمه اطهار (ع) را در كشوردارى، مبارزه با طاغوت و زمامداران ستمگر بيان كنند و از اين رهگذر نقش مؤثرى در جهت زدودن انديشه استعمارى جدايى دين از سياست ايفا نمودند، در آن زمان روحانيون نجف چند دسته بودند. عده‏اى از علماى متدين و متعهد، باورود امام به نجف اشرف فرصت را مغتنم شمردند و مقدم امام را گرامى داشتند و باتمامى وجود در راه تقويت و گسترش راه امام كوشيدند و از انديشه‏هاى امام توشه برگرفتند، گروهى ديگر افرادى منفى باف، متحجر و واپس گرا بودند كه خط امام را نادرست تلقى مى‏كردند و انديشه استعمارى جدايى دين از سياست در روح و روان آنان اثر گذاشته بود لذا امام نتوانستند در عراق ميان مردمان اين سرزمين رسالت خود را دنبال كنند و مبارزه را بين آنان رواج دهند و به قيام و حركت وادارند همين ضايعه موجب شد كه حزب بعث بر عراق مسلط شود و شرايط آشفته و خفقانى خطرناك در آنجا به وجود آورد اما اين طيف نتوانستند امام را از رهبرى نهضت ايران باز دارند. ايشان از طريق پيامهايشان كه از راههاى گوناگون به ايران مى‏رسيد به مردم آگاهى مى‏دادند و افشاگرى مى‏كردند و توطئه‏ها، جوّسازى‏ها و شايعه پراكنى‏هاى عناصر مرموز كه در نجف بودند هرگز نتوانست امام را از اين رسالت باز بدارد.(4)
ناگفته نماند بعد از اين كه امام راتبعيد نمودند و به دنبال دستگيرى‏ها و فشارهاى سياسى كه بر حوزه علميه قم وارد آمد و تضييقاتى كه پس از قيام پانزده خرداد براى طلاب اين حوزه بوجود آوردند، عده‏اى از طلّاب و فضلاى قم كه از اين وضع ناراحت شده و نوعى نااميدى را احساس مى‏كردند، و مى‏ديدند درسهاى قم آنان را اغناء نمى‏كند به سوى نجف مهاجرت كردند. البته برخى به صورت اختيارى و عده‏اى در وضعى اضطرارى راهى نجف شدند كه اين افراد در تقويت اهداف امام و حمايت از مشى سياسى ايشان مؤثر بودند و بر اين اساس بر خلاف آن اوضاع ارتجاعى و انجماد فكرى، روزنه هايى اميد بخش و نويد دهنده در نجف قابل مشاهده بود.(5) اين مهاجرين به همراه برخى طلاب لبنانى، افغانى، پاكستانى ، هندى و شرق عربستان چون پروانه گرد شمع وجود امام را گرفتند و عرصه را بر ياوه گويان تنگ نمودند و اوضاع به گونه‏اى شد كه مخالفين احساس خطر كردند.

بانگ بيدارى‏

امام در اواخر آبان سال 1344 ه. ش كه با نيمه رجب مصادف بوده در مسجد شيخ انصارى نجف درس خود را شروع نمودند، البته در اولين روز تدريس سخنرانى نمودند قبلاً از سوى برخى ياران امام اعلام شده بود كه ايشان در نخستين جلسه مطالبى را بيان خواهند كرد، اكثر طلاب و علماى نجف آمده بودند كه به سخنان امام گوش دهند و از اين جهت مسجد و حتى شبستان آن مملو از جمعيت شده بود، فراز اول اين سخنرانى در خصوص تهذيب و تزكيه طلاب و علماى حوزه بود، فراز دوم هشدارى به علما و مراجع به حساب مى‏آمد كه آنان تنها به امور عبادى اكتفا نكنند و خودشان را براى وظايفى كه در قبال اداره امور اجتماع و مسايل سياسى دارند مهيّا نمايند و تأكيد نمودند ما بايد صدايمان را به جهان برسانيم، و براى تحقق اين برنامه به يك ايستگاه راديويى نياز داريم و خاطر نشان ساختند كشورهاى اسلامى تأمين كننده منابع انرژى دنيا بخصوص كشورهاى غربى هستند اما سران اين سرزمين‏هاى نفت خيز به جاى اين كه با فروش اين ثروت مهم بر اقتدار و موقعيت سياسى خود بيفزايند در حالتى توأم با ذلت نفت را در اختيار ابرقدرت‏ها قرار مى‏دهند، مطرح كردن اين موضوعات براى حوزه نجف خيلى تكان دهنده بود خصوص آن كه در چنين موقعى حتى استكبار جهانى به سياستمداران كشورها هم اجازه نمى‏داد به طرح اين مسايل بپردازند، افشاى اين نكات آنهم در نخستين روزهايى كه امام وارد نجف شده‏اند خود بر حساسيت آن افزود، چون برخى از علما گفته بودند ما براى مبازره با استبداد و استكبار كسى را نداريم، به سيره رسول اكرم(ص) در نبرد با كفّار و مشركان اشاره نمودند و افزودند آن حضرت هم تنها بودند و هم امكاناتى در اختيار نداشتند با اين وجود به سران كشورها نامه نوشتند و از آنان خواستند به سوى آيين يكتا پرستى اسلام روى آورند، در همين بيانات امام بر اين واقعيت پافشارى نمود كه بايد مسلمانان اعم از شيعه و سنى باهم اتحاد داشته باشند و از تفرقه بپرهيزند و خاطرنشان ساختند اگر مسلمين وحدت كلمه داشتند به ملت فلسطين اين گونه ستمى نمى‏شد و چنين ناگوارى هايى به دليل اختلافاتى است كه افراد مسلمان با هم دارند. اين سخنرانى بازتاب‏هاى مختلفى داشت يعنى تا مدت‏ها در بيوت مراجع و علماء، در محل تدريس بحث طلاب حوزه نجف اين موضوع مسئله شده بود. موضع‏گيرى‏هاى امام مخالفت برخى را برانگيخت، محل تجمع مخالفين بيت فردى بود كه در سخنا
نى گفته بود آقاى خمينى حوزه علميه قم را برهم زد و حالا هم آمده است نجف را به سرنوشت قم دچار سازد وى بعدها به قم مهاجرت نمود و اين اواخر درگذشت. اين‏ها تصورشان اين بود كه امام به نجف مى‏آيد و همچون برخى تبعيدى‏هاى ديگر، گوشه‏اى را انتخاب مى‏كند و چون مورد قهر و غضب يك رژيم سياسى قرار گرفته سكوت مى‏نمايد و منزوى شده و فراموش مى‏گردد زيرا به زعم آنان عالمى كه بخواهد روش سياسى پيش گيرد در نجف پايگاهى ندارد اما حالا فردى تبعيدى بيايد اين گونه با ساختار و تشكيلات نجف برخورد كند و به علما هشدار بدهد و طلّاب را متوجّه مسايل بكند اينها براى عده‏اى سنگين و غير قابل تحمل بود.(6)
عوامل و ايادى استعمار و ارتجاع در نجف كه انتظار داشتند امام در همان نخستين سخنرانى خود با موضع‏گيرى تند و پرخاش جويانه عليه استبداد در آن محيطى كه نمى‏شد اسم سياست را بر زبان آورد زمينه كوبيدن خود را در سطح حوزه نجف هموار كند و سوژه‏اى به دست آنان بدهد تا با برچسب آخوند سياسى او را از دانشگاه علوى ساقط كنند، از اين موضع تاكتيكى و اصولى او در اولين نطق، سخت در شگفت ماندند و از روشنگرى ريشه دار و دگرگون كننده‏اش كه رشته‏هاى چندين ساله آنان را پنبه مى‏كرد نگران شدند و تمام نيروى خود را بكار گرفتند تا از هر راه ممكن صداى اين فرياد بزرگ قرن را خاموش سازند و او را در ميان حوزه و جامعه نجف منزوى نمايند و براى پيشبرد نقشه خود شمارى از كارآموزده‏هاى حوزه را واداشتند كه در درس امام شركت كنند و با ايراد و اشكال بكوشند او را درمانده سازند يا وى را در تجزيه و تحليل مسايل علمى ناتوان جلوه دهند و از اين راه او را از سطح مراجع و علماى حوزه نجف تنزل دهند و خاطر آشفته و نگران شاه و ساواك را براى هميشه از خطرسازى‏هاى او آسوده سازند.(7)

بر كرسى تدريس‏

امام خمينى درس بيع را از مكاسب شيخ انصارى شروع فرمودند كه اين درس‏ها تا آنجا كه مقدور بود در پنج جلد چاپ گرديد، بعد از اختتام اين مباحث به تدريس بحث خلل فى الصلاة پرداختند. در يك فرصتى (رسيدن سخن در مكاسب به موضوع ولايت فقيه) امام مبحث ولايت فقيه را به طرز كلاسيك و دسته بندى شده در دوازده درس كه در قالب شش جزء چاپ شد طرح فرمودند. براى فراگيرى و استماع اين بحث‏ها مسجد شيخ انصارى از خاص و عام مملو مى‏شد حضرت امام بسيار شيوا مباحث را مطرح مى‏كردند و پيكره درس‏هاى ايشان داراى فرازهاى آموزنده و مبانى اصولى و فروعى مشهور و معروف بود.(8)
حجة الاسلام فردوسى پور مى‏گويد: با اين كه امام اجازه نمى‏دادند درس ضبط شود و يا عكس گرفته شود، بر خلاف روش متعارف، شب هنگام حاج آقا عبدالعلى قرهى كه مسؤول بيرونى امام امت در نجف اشرف بود گفت: امام فرموده‏اند فردا ضبط صوت بياوريد. احساس شد مطلب تازه‏اى است يك ضبط مجهز آماده شد، درس آن روز كه مقدمه‏اى بر حكومت اسلامى (ولايت فقيه) بود ضبط گرديد، درس اول را امام در روز چهارشنبه 13 ذيقعده 1389 ه.ق مطابق با اول بهمن ماه سال 1348 ه.ش براى طلّاب مطرح نمودند.(9)
حجة الاسلام محمد على رحمانى نيز در اين زمينه به نكاتى اشاره نموده است: به تدريج زمينه مبارزه علنى امام در عراق فراهم مى‏شد تا اين كه امام در بحث بيع رسيدند به ولايت فقيه. ايشان اعلام كردند كه از فردا درس من براى عموم طلاب آزاد است، هر طلبه‏اى مى‏تواند بيايد استفاده كند و لذا عموم طلبه‏هاى سطح خوان نجف در جلسه درس امام حاضر شدند و اين دوازده جلسه درس تأثير خوبى در افكار طلّاب داشت. بعدها هم درس‏ها به صورت جزوه‏اى به زبان عربى ترجمه و در عراق منتشر شد و عده‏اى از جوان‏هاى روشنفكر دانشگاهى اهل عراق با مطالعه آن، به امام توجه پيدا كردند. البته در زمينه مرجعيت اجازه ندادند در عراق تلاشى صورت گيرد، كسى مجاز نبود عكس يا رساله ايشان را توزيع نمايد حتى توضيح المسايل آقا به عربى ترجمه نشد جز همين تحرير الوسيله، آن هم براى عموم مردم قابل فهم نبود.(10)
حجةالاسلام مصطفى اشرافى يادآور شده است: امام در نجف اشرف تنها به تدريس فقه مشغول بودند كه پس ختم كتاب بيع و خيارات مقدارى هم در خلل الصلوة بحث كردند. گهگاه نيز در مناسبت‏هاى مختلف مباحث عرفانى را به عنوان نصيحت و راهنمايى براى شاگردان در آخر درس مطرح مى‏فرمودند كه جداً اثر تبليغى در نفوس داشت اما تعداد شاگردان معظم‏له در ايام تدريس در نجف اشرف مختلف بود زيرا وقتى به بحث ولايت فقيه وارد شدند ازدحام جمعيت تقريباً دو برابر ايام ديگر شد و در غير آن ايام حاضران در درس امام به دويست نفر مى‏رسيدند.
در درس بيع مبناى درس كتاب نفيس مكاسب شيخ انصارى بود و امام به كليه حواشى اين بحث مراجعه و مخصوصاً به حواشى آية اللّه كمپانى و ميرزاى نائينى عنايت بيشترى داشتند، نظرات شيخ حبيب اللّه رشتى را نيز دقيقاً مطرح مى‏نمودند. شيوه تدريس معظم له نقل اقوال و ارزيابى آنها، ذكر احتمالات گوناگون و توجه خاص به فهم عرفى دور از نگرش‏هاى فلسفى، در متون آيات و روايات بود.شديداً عاشق مباحثه و اشكال گرفتن در درس بودند، از سكوت شاگردان و اكتفا به گوش دادن محض تنفر داشتند. به شاگردان فاضل ارج مى‏نهادند و به سخنان آنان خوب گوش مى‏كردند و هيچ گاه خشونت و عصبانيت به خرج نمى‏دادند بلكه با عطوفتى خاص پرسندگان و اهل انتقاد را مجاب مى‏كردند و مى‏فرمودند: بزرگى فقها نبايد شما را تسليم محض آنان نمايد بلكه در مطالب علمى و بحث‏ها به اظهارات آنان با ديده نقّادى نگاه كنيد نه به حالت مريد و مرادى.(11)
سيد حميد روحانى نوشته است: عناصر كار آزموده حوزه نجف كه به منظور درمانده ساختن و يا دست كم در منگنه علمى قرار دادن امام در جلسه درس او حضور يافته بودند در برابر موقعيت علمى او آنچنان بهت زده مى‏شدند كه نتوانستند لب به اشكال و ايراد بگشايند تا آنجا كه خود امام در مقام اعتراض برآمد: كه چرا در جلسه درس ساكتيد مگر در مجلس روضه نشسته‏ايد؟ امام هل من مبارز گفت در ميدان علم و تحقيق رقيب طلبيد نه به آن منظور كه برترى و كمالى براى خود ثابت كند بلكه به شيوه پژوهش و انتقاد و مباحثه خو گرفته بود. امام درهاى تازه‏اى از ژرفاى دانش و انديشه خود را بر روى دانش پژوهان حوزه نجف گشود و مطالب ارزنده و ناشنيده‏اى به حوزه علميه نجف عرضه كرد كه بسيارى از علماى فارغ التحصيل و بى‏نياز از تحصيل را به شگفتى وا داشت و بهت زده كرد تا آنجا كه برخى از مقامات برجسته روحانى آنگاه كه در حوزه درس امام حضور مى‏يافتند صريحاً اعتراف كردند: ما پيش از آمدن آية اللّه خمينى به نجف اشرف باور نمى‏كرديم كه در دنياى اسلام حرف تازه‏اى باشد كه ما نشنيده باشيم ولى آنگاه كه ايشان به نجف اشرف منتقل شدند و درس شروع فرمودند دريافتيم كه خيلى از مطالب علمى و پر ارزش است كه ما نشنيده‏ايم، همچنين قبل از تشريف فرمايى ايشان به نجف ما خود را فارغ التحصيل پنداشته گمان مى‏كرديم كه از تحصيل بى‏نيازيم ليكن وقتى در محضر درس آية اللّه خمينى حاضر شديم فهميديم كه بايد هنوز درس بخوانيم.(12) ارتجاع نجف كه از تصميمات جاهلى برخوردار بود در برابر اين اعترافات واقعى، موضعى شديد گرفت و به آن فضلايى كه حقيقتى مسلّم را مطرح كرده بودند چنين پيغام داد: آبروى خود را كه از بين برديد حداقل آبروى اساتيد و حوزه نجف را حفظ كنيد! حضرت آية اللّه فاضل لنكرانى فرموده‏اند: دشمنان در صدد آن بودند كه مقام علمى امام را خدشه دار كنند ولى بحمداللّه به خاطر عظمت علمى و اخلاقى ايشان موفق به اين كار نشدند، در نجف بزرگان و عالمانى وجود داشتند كه به تصور رژيم شاه، حضرت امام خمينى در جوار اين معاريف امكان ابراز وجود ندارد، اما هنگامى كه امام به حوزه نجف وارد شدند و تدريس را شروع كردند حوزه درسى ايشان از بهترين محافل علمى نجف گرديد. بنابراين امام نه تنها از نظر علمى شكست نخوردند بلكه مقام علمى و اخلاقى ايشان براى عالمان نجف روشن گرديد به اين ترتيب بزرگان آنجا نيز
به عظمت مقام علمى امام در فقه و اصول آگاهى يافتند، وجود شريف امام در نجف آنقدر گرانبها بود كه حتى فضلاى معروف و باسابقه نجف در درس معظم له حضور يافتند و از نظرات ايشان در مشكل‏ترين مباحث فقهى يعنى مكاسب استفاده نمودند.(13) با وجود اين مقام علمى، امام مى‏كوشيد از شهرت علمى و اجتماعى اجتناب نمايد و تنها با اعمال و رفتارش براى مردم و طلاب سرمشق و اندرز بخش بود. وقتى كه تحريرالوسيله امام را در نجف به طبع رسانيدند روى آن نوشته شده بود: تأليف رئيس حوزه علميه نجف، ايشان شديداً اعتراض كرده و دستور دادند كه تمامى آنها را ببرند چاپخانه و اين عنوان را محو كنند با اين كه كتابهاى مراجع را معمولاً با چنين القابى مشخص مى‏كنند و اين موضوع در مورد امام بسيار عادى بود ولى روح لطيف و وارسته ايشان از چنين مسايلى متأثر گرديد.(14) همين ويژگى‏هاى معنوى و خلوص امام موجب گرديد كه هر روز بر عظمت و اعتبار ايشان افزوده شود در حالى كه كثيرى از طيف‏هاى گوناگون دشمنان مى‏كوشيدند در تحكيم موقعيت آن درياى فضيلت خللى ايجاد كنند.
چاپ كتاب تحريرالوسيله به پيشنهاد حاج شيخ نصراللّه خلخالى صورت گرفت، امام از وى پرسيدند چرا مى‏خواهيد چاپ كنيد، مرحوم خلخالى گفت: براى مقلدان عرب، امام فرمودند من مقلّد عرب ندارم، شيخ نصراللّه گفت: اولاً عده‏اى از شيعيان عراق مقلد شمايند ثانياً: بايد فتواى مرجع در اختيار باشد، عدم تقليد شايد براى اين است كه فتواى شما در اختيار ايشان نيست، وقتى مرجعى براى اين موضوع باشد تقليد خواهند كرد و البته اظهارات او درست بود. زيرا عرب‏هاى عراق دلبستگى عميق نسبت به امام داشتند، در هر حال آقا قبول نكردند و افزودند: اگر من اين تعداد مقلّد داشته باشم به كتابفروشى مراجعه مى‏كنند و كتابفروشى هم وقتى تقاضا را ديد در صدد چاپ رساله من برمى‏آيد، چرا با پول بيت المال چاپ شود. حاج شيخ نصرالله گفت: شما قبول بفرمائيد من با خرج خودم رساله را چاپ مى‏كنم و سرانجام با اصرار وى امام به ايشان فرمودند: همه تحريرالوسيله به درد عوام عرب نمى‏خورد اين را مى‏دهيم تلخيص كنند، به دنبال اين گفتگو امام از آيةاللّه عميد زنجانى كه در نجف بسر مى‏بردند خواست تحريرالوسيله را خلاصه نموده و يك رساله عربى مختصرى با توجه به متن اصلى تدوين كند كه اين كار انجام شد و محصول تلاش استاد عميد زنجانى به نام زبدة الاحكام چاپ شد.(15)

كارشكنى مخالفان‏

درس امام كه آغاز گرديد عده‏اى شاگردان ورزيده خود را فرستادند كه به مباحث مطرح شده توسط امام اشكال وارد كنند. يك روز كه امام يكى از بحث‏هاى علم اصول را مطرح كردند معارضين كه در جلسه حضور داشتند، گفتند: اين بحث‏ها اصولى نيست، معظم له برآشفت و فرمود: من به شما خواهم فهمانيد كه اين بحث‏هاى مطرح شده در حوزه نجف فرعى است و براى گرمى بازار به اصول چسبانيده‏اند و اصول واقعى اين است كه ما به آن پرداختيم، عده‏اى از فضلا از طرف مرجعى خدمت امام آمدند و گفتند: اگر امكان دارد شما نظريات نائينى و مرحوم كمپانى را مورد نقد و تأمل قرار ندهيد. زيرا مطالب آنها زير بناى نظريات ماست، اين دو آبروى حوزه نجف هستند شما اقوال ديگرى را مورد بحث قرار دهيد. امام روز بعد در جلسه درس فرمودند: عده‏اى از اهل فضل به منزل ما آمدند كه شما افكار كمپانى و نائينى را نقد نكنيد، سپس افزودند يك طلبه محقق بايد كلمات اهل نظر را مورد ارزيابى و بررسى قرار دهد خوب است كه آقايان نسبت به مبانى خودشان فكر ديگرى بكنند و اين در زمانى بود كه آنها فهميده بودند آية اللّه خمينى ميدان دار آنها و خيلى قوى‏تر هم هست و الّا حاضر نبودند چنين موضوعى را مطرح نمايند. فضلاى نجف در جلسات خودشان مدام مى‏گفتند: سيد در فقه خيلى قوى است، علاوه بر اين وارد شدن در معقولات زمينه خوبى در نجف نداشت امام اين مسايل را هم مطرح مى‏كردند و احياناً اگر كسى هم اشكال مى‏كرد مى‏فرمودند: مثل اين است كه بنا نداريد شما در معقولات وارد شويد!
برخى استادان درجه دوم و سوم نجف كه نمى‏توانستند موقعيت علمى و اقتدار معنوى امام را تحمل كنند مطالبى را نسبت به ايشان ابراز مى‏كردند كه موجب تخريب روحيه طلاب مى‏شد آنان در مورد مقام علمى، مرجعيت و مسايل نهضت و رهبرى ايشان سمپاشى مى‏نمودند و براى رسيدن به اين مسايل به وسايل گوناگونى متوسل مى‏شدند اما حضرت امام با كمال بردبارى و استقامت اين تبليغات مسموم و فشارهاى مرارت‏زا را تحمل مى‏فرمودند بحمدالله اين گونه افراد بعدها كه حقايق روشن گرديد در انزوا قرار گرفتند.(16)
البته بايد اين نكته را متذكر گرديد كه به رغم چنين تيره‏گى‏ها و آشفتگى‏ها كه در آسمان علم و معرفت شهر نجف هويدا گرديد مردمان و طلّاب اين شهر امام را خوب شناختند و از تلاشهاى او به درستى قدردانى كردند و اين نوعى بى‏لطفى و بى انصافى است كه بگوئيم در نجف به امام اهانت مى‏گرديد، حساب گروهى معلوم الحال كه خباثت و جهالت را با يكديگر ممزوج نموده بودند تا شرارتى ايجاد كنند از ديگر اقشار مردم جداست، حوزه نجف مريد و شيفته امام بود. تقدّس و تقيّد امام به عبادات و زيارت هر شبه بارگاه حضرت على (ع) و نيز نظم و فضايل اخلاقى ايشان بسيارى از فضلا را جذب كرده بود، بودند افرادى كه در هر نماز جماعتى شركت نمى‏كردند ولى براى اقامه جماعت به نماز امام مى‏آمدند و مقام معنوى، زهد و اخلاص آن مرجع بيدار و رهبر فرزانه را مى‏ستودند. از نظر رتبه علمى نيز اين دوران به افراد واقع‏بين اين امكان را داد كه قبول كنند امام اعلم است. اگر ايشان به نجف نرفته بود، نمى‏شد برترى علمى آن بزرگوار را به اثبات رسانيد، تشكيل حوزه درس توسط امام، مشخص كرد كه از نظر علمى بر اقران و مراجع وقت تفوّق دارند كما اينكه از نظر فكرى، سياسى، اجتماعى و نيز خدماتى كه انجام مى‏دادند برترى داشتند.(17)
طيف مرتجع كه در جمود و خمود غوطه مى‏خورد به جاى آن كه در مقابل عظمت علمى امام سر تعظيم فرود آورد و كينه توزى و عصيان را كنار نهد آنگاه كه دريافت مقام علمى او تا آنجا محرز و روشن است كه نمى‏توان كوچكترين خدشه‏اى در آن وارد كرد از شركت در حوزه درس امام خوددارى كردند و كوشيدند ديگران را نيز از استفاده از حوزه درس او باز دارند و هركس براى شركت در درس امام اصرار مى‏ورزيد با تهمت و افترا و نسبت‏هاى نارواى عناصر وابسته به استعمار و استبداد روبرو مى‏شد تا آنجا كه بسيارى، بر خلاف ميل و اشتياقى كه براى استفاده از پرتو انديشه امام داشتند ناگزير مى‏شدند كه از شركت در حوزه درس آن روح قدسى خوددارى ورزند.
باند ارتجاع به منع استفاده از حوزه درس امام بسنده نكرد بلكه كوشيد ايشان را منزوى و محدود سازد. از اين رو تمام نيروى خود را به كار گرفت تا هرگونه رابطه افراد حوزه نجف و مردم عراق را با منزل امام و برادران مبارزى كه راه امام را دنبال مى‏كردند، قطع كند. با شايعه سازى، دروغ‏پردازى و نسبت‏هاى ناروا كوشيدند امام را در ميان حوزه، جامعه عراق منفور سازند و از رسيدن صداى زندگى ساز، بيدار كننده و حماسه آفرين او به گوش شيفتگان حقيقت و مردمان محروم و رنج ديده جلوگيرى به عمل آورند. اين متحجران فرو رفته در باتلاق ضلالت كه جز تنگ نظرى و انحراف حركت‏هاى اصيل و مثبت در آن حوزه كارى نداشت، تصور مى‏كردند اگر ايشان را در رديف طراز دوم قرار دهند و يا آن كه مردم را از شركت در نماز جماعت و درس او باز دارند مى‏توانند انقلاب ايران را به شكست بكشانند. امام در برابر اين جهالت‏ها به مصداق مرّوا باللغو مرّوا كراماً بى تفاوت، آرام و بى اعتنا مى‏گذشت و با توكل به خداوند متعال و با تكيه بر ملت وفادار خويش و بهره گرفتن از تاكتيك‏هاى سياسى و انقلابى در راه بيدارى مردم گام بر مى‏داشت و در اين راه با اميد و توكل چشم به دور دستى روشن و نويد بخش افكنده بود. بر آن بود كه با سلسله برنامه‏ها، روشنگرى‏ها و به كاربستن برنامه‏هاى فرهنگى تبليغى در حوزه نجف تحوّل پديد آورد و با آگاه كردن مقامات روحانى دست مرموز استعمار و عوامل آن را از آن حوزه كوتاه كند ليكن براى رسيدن به اين آرمان مقدس و هدف عالى راه طولانى و پرفراز و نشيبى در پيش بود و تحمل رنج‏ها، دشوارى‏ها و ناملايماتى را لازم داشت كه امام با شجاعت، صلابت و استوارى آن را پذيرفت و قريب پانزده سال سخت‏ترين و توان فرساترين دوران زندگى خويش را در جوّ آلوده و اختناق‏آور نجف با بردبارى و پايدارى پشت سرگذاشت و بر آرمان والاى خود اصرار ورزيد.(18) و به رغم اين موانع و عوامل بازدارنده از فرصت‏هاى پيش آمده بهره گرفت و كوشيد به طلّاب و مردم عراق بفهماند كه اسلام منحصر به عبادات و امور انفرادى نيست و اين آيين به مسايل حكومتى و اوضاع سياسى توجه دارد، به تدريج وجود امام خمينى در نجف كانون حركت و قيام شد و تمامى معارضين رژيم پهلوى كه در ايران، عراق و ديگر سرزمين‏ها زندگى مى‏كردند از فروغ اين ستاره درخشان بهره گرفتند و بدين گونه در آن فضاى آشفته كه حزب بعث، عوامل ساواك ايران و طيف مرتجع هر لحظه نقشه‏اى بكار مى‏بردند تا امام به هدف خود نرسد ايشان رهبرى قيام ايران را عهده دار گرديد و تمامى نيروهاى مخالف نظام ستم شاهى را براى برچيدن بساط طاغوت متحد ساخت و آنان را براى هرگونه فداكارى، رشادت، مقاومت در اين راستا تربيت نمود.
به هنگام اقامت امام در عراق، شور و هيجان زايد الوصفى در ميان مردم ايران به ويژه حوزه علميه قم و مردم اين ديار بوجود آمد، مراجع بزرگ نمايندگانى خدمت امام فرستادند كه با استقبال آن وجود با بركت روبرو شدند. علماى اعلام شهرستانها چه فردى و چه دسته جمعى براى امام نامه مى‏نوشتند و ايشان نيز پاسخ آنان را مى‏داد و توصيه مى‏نمود دست از سياست و تلاش براى به دست گرفتن حكومت و قدرت برندارند. اين نوشته‏ها روح تازه‏اى به مردم و علما و بويژه روحانيون جوان مى‏بخشيد و آنها را به حركت وامى داشت.(19)

ارتباط متقابل امّت و امام

بعد از تبعيد امام خمينى به عتبات نيروهاى امنيتى عراق شديداً بر فعاليت‏ها و حركت‏هاى ايشان نظارت مى‏كردند و اجازه نمى‏دادند كه كم‏ترين تلاشى از سوى امام در جهت مخالفت با رژيم شاه صورت گيرد. در اين دوره امام با انصار و ياران خويش رابطه‏اى تنگاتنگ برقرار نمود و از طريق دوستان خود از اوضاع و احوال ايران اطلاعاتى بدست مى‏آورد و به مرور زمان حساسيت رژيم نسبت به امام كاهش يافت و در نتيجه امام آزادى افزون‏ترى بدست آورد تا بتواند فعاليت‏هاى انقلاب را رهبرى و سازماندهى كند، اين دوره فرصت بسيار خوبى را براى ايشان فراهم آورد تا بتواند شكل حكومت اسلامى را ترسيم كند و زيربناى فكرى انديشه سياسى و اسلام را مطرح و تفسير نمايد. او نجف را به مقر شيعيان مبارز تبديل كرد و با طرح مباحث علمى و فقهى فرهنگ انقلاب اسلامى را بارور و غنى ساخت و از تفسير آيات و روايات اسلام ناب محمدى را ارائه نمود تا معارف اصيل برگرفته از قرآن و عترت بر ايدئولوژى‏هاى پوشالى چپ و راست و شرق و غرب فائق آيد و جوانان ظلم ستيز از اين تهاجم مخرّب رهايى يابند. در مرحله بعدى امام به كادر سازى و سازماندهى نيروها روى آورد و گروهها، احزاب، سازمان‏ها و افراد بسيارى اعم از روحانى و غير آن كه مدعى مبارزه با رژيم بودند خدمت امام مى‏رسيدند و نظرات خود را بيان مى‏كردند. امام اين احزاب و طوايف را مورد ارزيابى دقيق قرار مى‏داد و در عين حال همه را تشويق به مبارزه مى‏كرد ولى افراد مخلص و داراى فكر سالم را شناسايى نموده و با تشكيلات مورد وثوق خود ارتباط مى‏داد. اين ارتباطات بدون چهارچوب‏هاى خشك سازمانى زمينه مساعدى را براى همه نيروهايى كه اعتقاد به اسلام و حكومت اسلامى داشتند فراهم مى‏آورد و طيف وسيعى از روحانيان، انجمن‏هاى اسلامى، مجامع و گروههاى اسلامى در دانشگاهها، قشرهاى مسلمان كارگرى در كارخانه‏ها، متدينين بازار، مساجد و مراكز اسلامى را در بر مى‏گرفت. همين گروهها بودند كه نوارها و اعلاميه‏هاى امام را از نجف دريافت و در سراسر كشور تكثير و توزيع مى‏كردند.(20)
رهنمودهاى امام به صورت پيام يا نامه يا به طور خصوصى و مرتب به قم مى‏رسيد كه مجاهدان را در راه تداوم نهضت جهت مى‏داد و راه مبارزه را براى آنان مشخص مى‏كرد و آنگاه از طريق حوزه قم به تدريج به ملت ايران مى‏رسيد و آنان را در جريان رهنمودهاى امام قرار مى‏داد و به جنب و جوش وا مى‏داشت. ارتباط امام با امت ايران تنها از طريق حوزه علميه قم و محافل روحانى نبود و ارتباط مستقيمى نيز گاه و بيگاه با چهره‏هاى متعهد و انقلابى ايران وجود داشت و امام طى نامه يا پيامى شفاهى به مردان مجاهدى كه در راه اسلام فداكارى‏هايى داشتند مراتب حق‏شناسى و تشكر خود را اعلام مى‏كرد. مردم آگاه ايران نيز به سهم خود مى‏كوشيدند مسايل جارى را به امام گزارش دهند و در رابطه با موضوعات گوناگون سياسى، اجتماعى اطلاعات كاملى در اختيار امام بگذارند. دانشجويان مسلمان و متعهد ايرانى برون مرزى نيز در ارتباط مردم با رهبرشان نقش مهمى را عهده دار گرديدند. ارتباطات گسترده دانشجويان و مبارزان ايرانى برون مرزى با امام كه قهراً در اوج و گسترش مبارزات دانشجويى در خارج و حتى در داخل بى‏تأثير نبود مايه هراس رژيم استبدادى ايران شده بود زيرا اين ارتباطات نه تنها در ايجاد وحدت بين روحانى و دانشجو نقش مهمى داشت بلكه مى‏توانست امام را براى مبارزان برون مرزى به صورت محورى درآورد و پايگاه عظيم و خطرناكى عليه رژيم او در خارج ايجاد كند. از اين رو براى ايجاد تزلزل و خدشه در رابطه بين امام و دانشجويان شاه و كارگزارانش به شايعات روى آوردند و به دروغ منتشر ساختند كه امام اشتياقى به پذيرش دانشجويان در نجف ندارد و شمارى از آنان را كه مسافتى طولانى را براى ديدار با ايشان طى نموده بودند به حضور نپذيرفته است اين شايعه آن‏قدر قوى بود كه حتى برخى مقامات روحانى ايران آن را باور كردند و مجاهد فقيد مرحوم آية اللّه ربّانى شيرازى طى نامه‏اى به امام از برخورد ناخوشايند با دانشجويان اظهار شگفتى و نگرانى كرد امام بى‏درنگ ضمن نامه‏اى كه در پاسخ يكى از دانشجويان خارج كشور نگاشت از اين نقشه پرده برداشت و آن را تكذيب كرد. ناگفته نماند كه دانشجويان وابسته به سازمان‏ها و احزاب و نيز افرادى كه داعيه رهبرى مبارزات دانشجويى در خارج از كشور را داشتند با امام كم و بيش در ارتباط بودند و گاهى براى ملاقات با ايشان به نجف سفر مى‏كردند ليكن اين افراد هدفى جز بهره‏بردارى‏هاى شخصى و گروهى نداشتند با اين وجود نمى‏توان گفت در مبادله مسايل ميان مردم ايران و امام هيچ‏گونه نقشى نداشته‏اند.(21)

پى‏نوشت‏ها:
1. خاطرات آية اللّه خلخالى، ج اول، ص 141.
2. تاريخ الحركة الاسلامية المعاصر فى العراق، الخطيب ابن النجف، دارالقدس بيروت، ص 64.
3. بررسى و تحليلى از نهضت امام خمينى، سيد حميد روحانى(زيارتى)، ج دوم، ص 155.
4. مصاحبه با سيد حميد روحانى، روزنامه جمهورى اسلامى، شماره‏هاى 2937 و 2938.
5. فصلنامه ياد، شماره 33 و 34، ص 48 – 47.
6. همان، ص 77 و 78.
7. بررسى و تحليلى از نهضت امام خمينى، ج دوم، ص 173.
8. صحيفه دل، ج دوم، ص 113.
9. همگام با خورشيد، اسماعيل فردوسى پور، ص 21.
10. فصلنامه ياد، شماره 31 و 32، ص 118.
11. صحيفه دل، ج دوم، ص 22.
12. نهضت امام خمينى، سيد حميد روحانى، واحد فرهنگى بنياد شهيد، 1364، ج دوم، ص 174.
13. پابه‏پاى آفتاب، ج 5، ص 116.
14. مصاحبه با حاج سيد احمد خمينى، مجله پاسدار اسلام، خرداد 1361.
15. پابه پاى آفتاب، ج 5، ص 20 – 19.
16. همان، ص 19.
17. خاطرات 15 خرداد، دفتر نهم، ص 440 – 439.
18. نهضت امام خمينى، ص 175.
19. خاطرات آية اللّه خلخالى، ج اول، ص 145.
20. انقلاب اسلامى در تئورى و عمل سيد حسين نقوى حسينى، قم، انتشارات علمى فرهنگى صاحب الزمان، 1380، ص 157 – 156.
21. نهضت امام خمينى، ص 181 – 180.

 

/

رابطه محبت خداوند با شادابى انسان

 

رابطه محبت خداوند با شادابى انسان‏

محمد رضا داودى‏

مقدمه

انسان موجودى اجتماعى است و بالطبع نياز به روابط اجتماعى و ارتباط عاطفى با همنوع خود دارد. روانشناسان يكى از نيازهاى او را دوست داشتن ديگران و مورد محبت ديگران واقع شدن مى‏دانند. سلامت روانى در صورتى است كه فرد، محبوب ديگر افراد قرار گيرد و به اين صورت يكى از نيازهايش برآورده شده، شادمان، خشنود و بانشاط مى‏گردد، در صورت محروميت از محبت احساس كمبود كرده، دچار اضطراب و افسردگى مى‏شود.(1) از طرفى بسيارى از افراد دنبال شادابى‏اند تا كارهاى خود را با انگيزه‏هاى درونى و با شور و سرزندگى انجام دهند و با كسالت و خمودى رابطه‏اى نداشته باشند. سؤال اين است كه آيا مى‏توان از ديدگاه قرآن كه كتاب حيات و زندگى است، رابطه‏اى ميان اين دو امر مهم (محبت و شادابى) يافت؟
ادعاى ما اين است كه محبت خداوند موجب نشاط انسان مى‏شود، چه اينكه انسان، خدا را دوست و محبوب خويش بداند و يا خدا انسان را دوست بدارد، شادابى لازم در زندگى او بوجود آمده، و محرك درونى او براى فعاليتهاى مادى و معنوى به ويژه عبادت مى‏شود. توضيح و اثبات اين مطلب در ادامه اين نوشتار مى‏آيد.
همانطورى كه در مقدمه اشاره شد محبت يكى از نيازهاى روانى بشر است، اسلام نيز به اين جنبه عاطفى انسان توجه نموده و درباره محبت زن و شوهر نسبت به يكديگر و دوستى پدر و مادر نسبت به فرزندان و به عكس، سفارشات فراوانى را كرده است. در بحث رابطه انسان با خدا نيز مسأله محبت قابل طرح است، اين نوع محبت را مى‏توان در دو شكل مشاهده كرد يا (به عبارتى صحيح‏تر) دو مرحله دانست:
1- محب خدا بودن (دوست داشتن خداوند)
2- محبوب خدا بودن (خداوند انسان را دوست بدارد).

مرحله اول: محبت و دوست داشتن خداوند

قرآن مؤمنان را اينچنين ستايش مى‏كند: «و من الناس من يتخذ من دون اللّه اندادا يحبونهم كحب اللّه و الذين آمنوا اشدّ حبّاً للّه»(2)
بعضى از مردم همتايانى به جاى خدا مى‏گيرند و آنها را مانند دوستى خدا دوست مى‏دارند، ولى آنان كه ايمان آورده‏اند خدا را بيشتر دوست مى‏دارند .
مؤمنان خداوند را بسيار دوست داشته و به او عشق مى‏ورزند، زيرا خداوند از هر جهت كه تصور شود سزاوارترين موجود براى بالاترين مرتبه محبت است. و از طرفى خداوند خالق ما و نعمت دهنده به ماست، نعمت هايى كه از شماره بيرون و هميشگى است(3) اين خود نيز منشأ محبت ما نسبت به اوست زيرا ما هر نعمت دهنده‏اى را براى انعامش دوست مى‏داريم.
در اين آيه خداوند مشركان را سرزنش مى‏كند كه چرا براى خويش معبودهايى انتخاب كرده و همچون پروردگار او را دوست مى‏داند، مؤمنان را مى‏ستايد كه آنان بيشترين محبت را به خداوند دارند. از آيات بعدى (سوره بقره، آيه 166 و 167) چنين استفاده مى‏شود كه اين مذمت و ستايش به جهت لازمه محبت يعنى عمل مى‏باشد كه مؤمنان در عمل فرمانبر خداوند هستند، شدت دوستى او تنها از راه اطاعت و پيروى پروردگار بدست مى‏آيد نه با ادعاى دوستى.(4)
از طرفى هرچه محبت به چيزى بيشتر باشد لذتى كه از رسيدن به آن حاصل مى‏شود بيشتر خواهد بود، و از سوى ديگر كمال لذت بستگى به مرتبه مطلوبيت و ارزش وجودى محبوب نيز دارد، پس اگر كسى شديدترين محبت را به ارزنده‏ترين موجودات يعنى خداوند پيدا كند، و بهاى وجودى او را درك نمايد به عالى‏ترين و بالاترين لذت‏ها نايل خواهد شد.(5)
عشق جوشد بحر را مانند ديگ‏
عشق سايد كوه را مانند ريگ‏
عشق بشكافد فلك را صد شكاف‏
عشق لرزاند زمين را از گزاف‏
(مولوى)

طبق آيه فوق افراد با ايمان چون بالاترين محبت را به پروردگار خويش دارند، بيشترين لذت را از زندگى در اين دنيا مى‏برند. لذت نيز رابطه‏اى تنگاتنگ با شادابى دارد، لذت ملايم طبع انسان است او ذاتا به گونه‏اى آفريده شده است كه همواره در پى كسب لذت است(6) و حصول لذت براى او نشاط آور است. پس دوست داشتن خداوند باعث نشاط انسانهاى با ايمان مى‏شود.

مرحله دوم: محبوب خدا گشتن

اين بدان معنى است كه انسان به مرتبه‏اى از كمال برسد كه خدا او را دوست خود بداند و به او عشق بورزد. در محبت‏هاى معمولى كه بين انسان‏ها وجود دارد، دوستى بين محبّ و محبوب دو طرفى است در مورد خداوند هم چنين است، كه مؤمنان خدا را دوست دارند و كارهاى خود را براى او انجام مى‏دهند و سعى و تلاش خويش را به كار مى‏گيرند تا اعمال شان را با اخلاص و نيت پاك انجام دهند، حال اگر بدانند كه خداوند هم ايشان را دوست دارد( و اين مطلب را در وجود خود بيابند) در آنان نشاط مضاعف ايجاد شده، فعاليت شان بسيار بيشتر مى‏شود. در اين هنگام ايشان علاوه بر اينكه وظايف خود را به خوبى بجا مى‏آورند بدنبال اين هستند كه هر كارى كه فقط رضايت الهى در آن است انجام دهند.
درجات و مراتب نشاط و شادابى به مراتب محبت بستگى دارد. شادابى محبوب خدا بودن بالاتر از شادابى محب خداست، بنابراين افراد با ايمان به دنبال راهى هستند كه درجه نشاط را با افزودن درجه محبت زياد كنند. از اين رو به مرحله دوم محبت مى‏رسند كه بالاتر از مرحله اول است.
اينكه انسان محبوب خداوند بشود و خداوند او را دوست داشته باشد شرطى دارد كه در آيه زير، ذكر شده است، قرآن مى‏گويد:
«قل ان كنتم تحبّون اللّه فاتّبعونى يحببكم اللّه و يغفر لكم ذنوبكم و اللّه غفورٌ رّحيم»(7).
بگو اگر خدا را دوست مى‏داريد از من پيروى كنيد تا او نيز شما را دوست بدارد و گناهانتان را بيامرزد كه او آمرزنده و مهربان است.
و آن شرط پيروى از پيامبر اكرم – صلى اللّه عليه و آله و سلم – است. از آيه شريفه استفاده مى‏شود كه محبت و دوستى، مشوّق و محرك انسان به عمل است، وقتى مى‏فرمايد محبّ واقعى خداوند كسى است كه پيرو پيامبر باشد، روشن مى‏شود كه انسان وظايفى را كه پيامبر بر عهده او گذاشته است بايد به خوبى انجام دهد. اگر كسى چنين بود از محب خدا بودن بالاتر رفته، محبوب خدا مى‏گردد و به مرتبه‏اى مى‏رسد كه خدا او را دوست دارد. اين امر سبب مى‏شود كه انسان نه تنها از يك نشاط سرشار بهره برد بلكه در اعمال و رفتار وى نيز آثار خود را نمايان ساخته، مى‏كوشد تا اعمال و رفتار خود را مطابق با رفتار پيامبر اكرم – صلى اللّه عليه و آله – (و ائمه معصومين عليهم السلام) گرداند، زيرا محبت و دوستى تنها يك علاقه قلبى نيست بلكه بايد آثار آن در عمل انسان آشكار باشد. در صورتى مى‏توان ادعاى محبت و دوستى خدا را داشت كه پيرو راستين پيامبر اكرم – صلى اللّه عليه و آله – بود و بنابر فرمايش امام صادق (عليه السلام) كه مى‏فرمايند:
«و من سرّه ان يعلم انّ اللّه يحبّه فليعمل بطاعة اللّه و ليتبعنا الم يسمع قول اللّه لنبيه – صلى اللّه عليه و آله – (قل ان كنتم تحبّون اللّه…)(8)»
هر كس مى‏خواهد بداند كه خداوند او را دوست دارد، بايد از خدا اطاعت كند و از ما تبعيت نمايد.
از ائمه معصومين نيز مى‏بايست پيروى كرد. اما كسى كه در عمل سست بوده و كارهاى خويش را به خوبى انجام نمى‏دهد و يا براى غير خدا انجام مى‏دهد و يا طبق هوى و هوس عمل مى‏كند، در حقيقت در شناخت و محبت خدا سست است و اگر ادعايى مبنى بر دوستى خدا كند، ادعايى بى‏مورد و دروغ است.(9)
پس با پيروى از شريعت ودستوراتى كه پيامبر آورده، مى‏توان به بزرگترين بشارتى كه براى محب است – اينكه خدا انسان را دوست بدارد – دست يافت؛ زيرا براى محب هيچ امرى و بشارتى لذت بخش‏تر از اين نيست كه محبوبش نيز او را دوست بدارد. بنده‏اى كه راه محبت الهى را با اخلاص طى مى‏كند آرزويى جز آنكه خداوند او را دوست داشته باشد ندارد. او مى‏خواهد چنانچه خدا را دوست دارد پروردگار نيز او را دوست بدارد و چنانچه او براى خداست، خدا هم براى او باشد. با دانستن اينكه پروردگار او را دوست خويش مى‏داند به بزرگترين آرزوى خود نايل گرديده و در خود احساس شادمانى مى‏نمايد.
افراد بسيارى تلاش مى‏كنند تا خدا را دوست بدارند. كسى محب خداوند باشد مهم است، ولى مهمتر آن است كه آدمى محبوب خدا بشود. از آنجا كه تمام نظام آفرينش لشكريان الهى است، «و للّه جنود السماوات و الارض»(10)؛ اگر خداى سبحان نسبت به انسانى محبت داشت، همه نظام آفرينش نسبت به او مهر مى‏ورزند، زيرا همه آنها تابع اراده الهى هستند و اگر اراده الهى به صورت محبت به انسان كاملى تعلق گرفت و چنين فيض ويژه‏اى درباره او بروز كرد كل نظام، محب او خواهند بود. اگر فردى احساس كند تمام نظام آفرينش نسبت به او مهر مى‏ورزند و همه محب اويند، خود را تنها نمى‏بيند از اين رو شادابى عجيبى را احساس مى‏كند و همين نشاط او را به تلاش و فعاليت در راه هدفى كه اختيار نموده، وادار مى‏كند.

به طور خلاصه مى‏توان راه رسيدن به محبت الهى (مرحله اول محبت) را در دو امر بيان كرد:
1 – ارتباط نزديك داشتن با رسول خدا و نيز ائمه معصومين (عليهم السلام) كه اينان اولياء و دوستان خدا هستند. محبت اولياى الهى شاخ و برگ محبت خداست، اگر اين محبت تقويت شود محبت به خدا نيز تقويت مى‏گردد. (از آنجا كه با اولياى خدا از طريق حواسمان تماس داريم، آنها را مى‏بينيم و صدايشان را مى‏شنويم و آنها همنوع ما هستند بيشتر مى‏توانيم درباره آنها بينديشيم. اگر از راه محبت آنها وارد شويم، راه براى محبت خداوند آسان مى‏گردد). پس يكى از مهمترين راه‏هاى جلب دوستى خداوند، دوست داشتن اولياى الهى (رسول خدا و ائمه معصومين (عليهم السلام)) است.
2 – راه ديگر براى جلب دوستى و محبت خدا دور ساختن محبت‏هاى دنيوى است. اگر دل انسان مملو از دوستى مال و فرزند (و به طور كلى محبت‏هاى دنيا) باشد جايى براى دوستى خدا باقى نمى‏ماند.
خداوند مى‏فرمايد:« زُيّنَ لِلنَّاس حُبُّ الشَّهَواتِ مِنَ النِّساءِ وَالبَنِينَ القَناطِير المُقَنطَرَةِ مِنَ الذَّهَبِ وَ الفِضَّةِ وَ الخَيلِ المُسَومّةِ و الانعام وَالحَرثِ ذَلِكَ مَتَاعُ الدُّنيَا وَاللّهُ عِندَهُ حُسنُ المَآبِ»(11)
دوستى خواستنيها(ى گوناگون) از زنان و پسران و اموال فراوان از زر و سيم و اسب‏هاى نشاندار و دامهاو كشتزار(ها) براى مردم آراسته شده (ليكن) اينها برخوردارى زندگى دنياست و (حال آنكه) فرجام نيكو نزد خداست.
شيطان زينت دهنده محبت دنيا و جلوه دهنده آن به عنوان هدف براى مردم است(12)، كه با دلبستگى به امور مادى ديگر جايى براى محبت خدا باقى نمى‏ماند. در صورتى كه امكانات مادى تنها وسيله‏اى براى گذراندن زندگى دنيا و بهره بردن از آنهاست تا انسان براى آخرت خويش توشه برگيرد. و نيز مى‏فرمايد: «و تحبّون المال حبّاً جمّاً»(13) ؛ و مال را دوست داريد دوست داشتنى بسيار.
شما مال و ثروت را بسيار دوست داريد، شما افرادى دنيا پرست، ثروت اندوز، عاشق و دلباخته مال و متاع دنيا هستند، كسى كه علاقمند به مال باشد، در هنگام مرگ فشار بسيارى را خواهد ديد زيرا در وقت مرگ تمام علاقه‏هاى دنيا قطع مى‏گردد. گاهى ممكن است مال كم باشد ولى دلبستگى به آن زياد باشد. كسى كه حب ثروت تمام قلبش را پر كرده، جايى براى ياد و محبت خداوند وجود ندارد. پس افرادى كه خواهان محبت الهى هستند بايد تلاششان را به كار گيرند تا خانه دل را از تعلقات مادى فارغ نگه دارند و بتهاى سيم و زر را از كعبه دل فرود آورند و بشكنند؛ علاقه به آنها را در دل راه ندهند و چنانچه اين محبت وارد قلبشان شده است آن را بيرون آورند، با اينكه از امكانات مادى استفاده مى‏برند، اما هرگز آن را هدف خود نپندارند.
مى‏توان گفت دوستى دنيا محبت دروغين است كه انسان نقص را كمال پنداشته و بر اساس چنين پندار باطلى به آن كمال موهوم علاقمند گردد. محبت كاذب داراى جاذبه بوده، انسانها را به سوى خود جذب مى‏كند اما جاذبه‏اى كه عين دافعه است، چنانكه افعيها بانفس كشيدن برخى از حشرات را جذب مى‏كنند اما نه براى پرورش بلكه براى نابود كردن. زرق و برق دنيا چنين است كه انسان را جذب مى‏كند تا او را درهم بكوبد و نابود سازد و سپس به صورت زباله دفع كند. ولى خداوند نه تنها محبوب مؤمنان بلكه محب آنان بوده، آنان را به سمت خود جذب مى‏كند تا آنان را بپروراند و زندگى معنوى به آنان بخشد، از اين رو مى‏بينيم در نبردهايى كه بين مردان با ايمان و مشركان در طول تاريخ اتفاق افتاده است، مؤمنان همواره پيروز بوده‏اند، زيرا معرفت آنان كامل بوده، و در پرتو آن اشتياق و علاقه آنان كاملتر است، كه اين امر باعث ايستادگى آنان شده، در نتيجه پيروزى نصيبشان مى‏شود.(14)

پى‏نوشت‏ها: –
1. ر.ك: آبراهام مزلو؛انگيزش و شخصيت ؛ ترجمه احمد رضوانى؛ مشهد: آستان قدس رضوى، 1372ش، ص 254.
2. سوره بقره، آيه 165.
3. و ان تعدّوا نعمت اللّه لاتحصوها… سوره ابراهيم، آيه 34(و اگر نعمت خدا را شماره كنيد نمى‏توانيد آن را به شمار درآوريد.)
4. ر.ك: طباطبايى، محمد حسين ؛ الميزان فى تفسير القرآن ؛ چ 5، قم: 1371 ش، ج 1، ص 405.
5. حضرت على عليه السلام مى‏فرمايند:«لذيذترين و زيباترين چيز در بهشت محبت خداوند است، هنگامى كه بهشتيان نعمتهاى بهشتى را مشاهده مى‏كنند دلهايشان لبريز از محبت شده، فرياد مى‏زنند «الحمد للّه رب العالمين» عبد على عروسى حويزى، تفسير نورالثقلين ؛ تصحيح هاشم رسول محلاتى ؛ قم: اسماعيليان، بى‏تا، ج 2، ص 295.
6. ر.ك: رجبى محمود ؛ انسان‏شناسى ؛ج‏1، قم: مؤسسه آموزشى پژوهشى امام خمينى (ره)، 1380 ش، ص 211.
7. سوره آل عمران، آيه 31.
8. كنز الدقائق و بحر الغرائب، ج 3، ص 68.
9. همانند ادعايى كه قوم بنى اسرائيل مى‏كردند، خداوند به پيامبر اكرم – صلّى اللّه عليه و اله و سلم – مى‏فرمايد:
«قل يا ايّها الّذين هادوا ان زعمتم أنّكم اولياء للّه من دون النّاس فتمنّوا الموت ان كنتم صادقين و لا يتمنّونه أبداً بما قدّمت أيديهم و اللّه عليمٌ بالظّالمين» (سوره جمعه، آيه 6 و 7)
بگو اى كسانى كه يهودى شديد اگر پنداريد كه شما دوستان خداييد نه مردم ديگر، پس اگر راست مى‏گوييد درخواست مرگ كنيد؛ و(لى) هرگز آن را به سبب آنچه از پيش به دست خويش كرده‏اند آرزو نخواهند كرد و خدا به (حال) ستمگران داناست يهود مى‏گفتند ما فرزندان و دوستان ويژه خداوند هستيم، خداوند به پيامبرش دستور مى‏دهد در مقابل بلند پروازى آنها چنين بگو: اى يهوديان اگر شما گمان مى‏كنيد كه دوستان خدا هستيد و در ادعاى خود راست مى‏گوييد آرزوى مرگ كنيد چرا كه دوست هميشه مشتاق ملاقات با دوست خود است و با مرگ، انسانها به لقاى پروردگار خويش مى‏رسند. اگر شماى يهود در ادعاى خود راست مى‏گوييد چرا اين اندازه به زندگى دنيا علاقمند و از مرگ گريزان هستيد. در آيه دوم مى‏فرمايد آنان هرگز آرزوى مرگ نمى‏كنند زيرا آنان اعمال زشت و گناهانى را مرتكب شده‏اند كه مى‏دانند عذابى دردناك در انتظار آنان است، بنابراين ادعاى آنان كه خود را دوستان خدا مى‏پندارند و در عمل به اثبات نمى‏رسانند، ادعايى بى‏پشتوانه و غلط است.
فردا كه قيامت آشكارا گردد
هركس كه نه عاشق است رد خواد بود
(مولوى)
10. سوره فتح، آيه 4.
11. سوره آل عمران، آيه 14.
12. به اين دليل كه در چند آيه مى‏فرمايد: «وزيّن لهم الشّيطان اعمالهم» (نمل،24؛عنكبوت،38؛ نحل،63؛انعام،43.
شيطان اعمال زشت آنان را در نظرشان زينت داده بود، (و هم اكنون نيز كارهاى ناپسند را براى انسانها زيبا جلوه مى‏دهد) آنان هر كار زشتى را انجام مى‏دادند، زيبا و هر كار خلافى را صواب مى‏پنداشتند.
13. سوره فجر، آيه 20.
14. ر.ك عبداللّه جوادى آملى؛ تفسير موضوعى قرآن،ج‏2 ،قم: مركز نشر اسراء، 1378 ش، ج 11، ص 326.
/

در جستجوى استناد به حديث غدير در سخنان نورانى امير المومنين عليه السلام

 

در جستجوى استناد به حديث غدير در سخنان نورانى امير مؤمنان(ع)

حجةالاسلام سيد جواد حسينى‏

سرچشمه هستى جهان مست على بود
پيمانه عشق ازلى مست على بود
مى‏خواست نبى دست خدا را بفشارد
دستى كه خدا داد به او دست على بود(1)

غدير خم بالاترين عيد امّت اسلامى است، كه خداوند هيچ پيامبرى را نفرستاد مگر آن كه اين روز را عيد گرفته و حرمت آن را نگهداشته‏اند.(2)
عيد غدير «عيد اللّه اكبر» است و از تمام روزها نزد خداوند برتر و افضل است.(3)
امام صادق (ع) فرمود: «روز قيامت چهار روز را مانند عروس به پيشگاه الهى مى‏برند: عيد فطر، عيد قربان، روز جمعه، عيد غدير.» «روز غدير خم» در مقابل عيد قربان و فطر، مانند ماه بين ستارگان است خداوند تعالى موكّل مى‏كند بر غدير، ملائكه مقرّبين را كه رئيس آن‏ها جبرئيل است و انبياء را كه در رأس آن‏ها حضرت محمد (ص) قرار دارد، و اوصياى منتخبين را كه رئيسشان اميرالمؤمنين است و اولياء خود را كه در رأس آن‏ها سلمان و اباذر و مقداد و عمّار هستند. همه اين جمعيّت «غدير» را همراهى مى‏كنند تا آن را وارد بهشت نمايند.(4)
امام رضا (ع) فرمود: خداوند در روز عيد غدير ولايت را بر اهل آسمان‏ها عرضه كرد اهل آسمان هفتم در قبول ولايت از ديگران سبقت گرفتند. بهمين جهت خداوند آسمان هفتم را به عرش خود مزيّن ساخت.
سپس اهل آسمان چهارم بر ديگران سبقت گرفتند و خداوند آن را به بيت المعمور مزيّن نمود. آن‏گاه اهل آسمان اوّل ولايت را پذيرفتند و خداوند آن را با ستارگان زيبائى بخشيد(5)و آن گاه از بقعه‏هاى زمين مكّه در پذيرفتن ولايت پيشى گرفت، خداوند او را به كعبه «خانه خود» زينت بخشيد. آن گاه مدينه زير بار ولايت رفت، خداوند او را به وجود (نازنين) پيامبر اكرم (ص) مزيّن نمود و از بين كوهها سنگ عقيق و فيروزه و ياقوت بر ديگران سبقت گرفتند و به همين جهت بر ساير جواهرها فضيلت يافتند. و از معادن طلا و نقره در پذيرش ولايت سبقت گرفتند، لذا ارزش يافتند و همين طور هر آبى ولايت را پذيرفت گوارا و شيرين گرديد و هر پرنده‏اى زيربار ولايت رفت داراى صداى زيبا و فصيح شدند.(6) و همان حضرت فرمود: روز غدير نزد اهل آسمان مشهورتر از اهل زمين است. خداوند تعالى در بهشت قصرى خلق فرموده كه بناى آن خشتى از نقره و خشتى از طلا است. در آن قصر صدهزار اتاق سرخ رنگ و صدهزار خيمه سبز رنگ وجود دارد و خاك آن از مشك و عنبر مى‏باشد، در آن چهار نهر جارى است، نهرى از شراب بهشتى، نهرى از آب و نهرى از شير و نهرى از عسل، در كناره‏هاى اين نهرها درختانى از انواع ميوه قرار دارد و بر آن‏ها پرندگانى كه بدنهاى‏شان از لؤلؤ و بالهايشان از ياقوت است و به انواع صداها مى‏خوانند.
روز عيد غدير كه فرا مى‏رسد اهل آسمان‏ها وارد اين قصر مى‏شوند و تسبيح و تقديس و تهليل مى‏گويند…(7)
آن چه در پيش رو داريد، نگاهى است به استدلال‏ها و استنادهاى اميرمؤمنان به نص پيامبر اكرم (ص) بر امامت و خلافت خويش، مخصوصاً حديث گرانسنگ غدير.

ضرورت اين بحث‏

يكى از انتقادهايى كه هميشه مطرح بوده و هست اين است كه چرا اميرمؤمنان(ع) به حديث غدير كه فوق تواتر است در موارد لازم استدلال و احتجاج نكرده است، حتى در نهج البلاغه با آن عظمت چنين استدلالى وجود ندارد، و عده‏اى از بزرگان نيز اين مسأله را به عنوان انتقاد مطرح نموده‏اند، و در حد نياز به پاسخ آن پرداخته‏اند.(8) و امروزه در بين محصّلان و دانشجويان يكى از پرسش‏هايى كه به صورت جدّى مطرح است همين مسأله است كه چرا خود اميرمؤمنان به حديث غدير استناد نجسته است؟ و در بين علماى متعصب اهل سنت نيز هميشه اين اشكال مطرح بوده است از جمله طبرى مى‏گويد: اگر آيه «انما وليكم اللّه و رسوله…» مربوط به خلافت على بود، لااقل در يك مورد به آن تمسك مى‏كرد.(9)
در پاسخ بايد گفت: على عليه السلام هم به صورت كلّى در موارد لازم به نصّ پيامبر(ص) بر خلافت خويش اشاره نموده و هم به صورت جزئى و موردى به حديث غدير تمسك و احتجاج نموده است، لذا بحث را در دو بخش پى مى‏گيريم:

الف: اشاره به نص و حديث غدير به صورت كلّى در كلمات مولى على (ع)

على (ع) در برخى سخنان خويش (مخصوصاً آن چه توسط مرحوم سيد رضى در نهج البلاغه جمع آورى شده است) به سه اصل بر خلافت خويش استدلال مى‏نمايد: وصيّت و نصّ رسول خدا (كه مهمترين موردش حديث غدير است).دوّم شايستگى خود و اين كه جامه امامت و خلافت تنها بر اندام او درست مى‏آيد، نه آن‏هايى كه غصب كردند، سوّم: روابط نزديك نسبى و روحى آن حضرت با رسول خدا(ص). در مورد استدلال به نصّ به اين موارد در نهج البلاغه بر مى‏خوريم:

1- حقم را گرفتند:

درموارد عديده‏اى آن حضرت تصريح فرموده‏اند، كه خلافت حق او بوده است و اين حق را از او گرفتند و اين نشاندهنده آن است كه على (ع) از طريق پيامبر (ص) و با نص او به خلافت برگزيده شده است و اين امر براى او حق آورده است، در يكجا مى‏فرمايد: «فَوَاللّهِ ما زِلتُ مَدفُوعاً عَن حَقّى مُستَأثِراً علىّ مُنذُ قَبَضَ اللّهُ نَبِيّه حَتّى يَومِ النّاسِ هذا(10)» به خدا قسم از روزى كه خداوند پيامبرش را (قبض روح) كرد تا به امروز از حق خويش محروم ماندم و تا به امروز حق مرا از من باز داشته و به ديگرى اختصاص دادند. شخصى (ابوعبيده جراح) در حضور جمعى به آن حضرت اعتراض كرد و گفت: اى پسر ابوطالب تو به امر خلافت حريصى؟ حضرت فرمود: «بَل اَنتُم وَاللّهِ لاَحرَصُ وَ اَبعَدُ و اَنَا اَخَصّ و اَقرَبُ اِنّما طَلِبتُ حَقّاً لى وَ اَنتُم تحولُون بَينى وَ بَينَهُ، و تَضرِبُونَ وَجهى دُونَه»(11) به خدا سوگند شما حريص‏تر و دور تريد(نسبت به پيامبر اكرم (ص)) و من شايسته‏تر و نزديكترم، همانا من فقط حق خود را مطالبه مى‏كنم ولى شما بين من و آن (حق) حائل و مانع شديد، و دست رد بر سينه‏ام زديد. (آيا آن كس كه حق خويش را مطالبه مى‏كند حريصتر است يا آن كه به حق ديگران چشم دوخته است)»
در جاى ديگر به عنوان شكوائيه در پيشگاه الهى عرضه مى‏دارد:«اَللّهُمَّ اِنّى اَستَعديكَ عَلى قُريشٍ وَ مَن اَعانَهُم فَاِنَّهم قطعوا رحمى و صغروا عظيم منزلتى و اجمعوا على منازعتى اَمراً هُوَ لى»(12) بار خدايا از قريش و از تمامى آن‏ها كه ياريشان كردند به پيشگاه تو شكايت مى‏كنم زيرا قريش پيوند خويشاوندى مرا قطع كردند، و مقام و منزلت بزرگ مرا، كوچك شمردند و در غصب حق من، با يكديگر هم داستان شدند.»

2- وصيّت و نص در مورد ما اهل بيت (ع) بوده است:

در برخى موارد به وصيّت و نص پيامبر اكرم(ص) درباره خويش و اهل بيت اشاره مى‏كند، از جمله مى‏فرمايد:«لا يُقاسُ بِآل مُحمّد(ص) مِن هذِهِ الاُمّةِ اَحَدٌ…وَ لَهُم خَصائِصُ حَقِّ الوِلايَةِ و فِيهِمُ الوَصيَةُ وَ الوراثَةُ اَلآنَ اِذ رَجَعَ الحَق اِلى اَهلِهِ وَ نُقِلَ اِلى مُنتَقَلِه(13)؛كسى را با خاندان رسالت نمى‏شود مقايسه كرد…زيرا ويژگى‏هاى حقّ ولايت به آن‏ها اختصاص دارد و وصيّت (نسبت به خلافت مسلمين) و ميراث (رسالت) به آن‏ها تعلق دارد. هم اكنون (كه خلافت را به من سپرديد) حق به اهل آن بازگشت، و دوباره به جايگاهى كه از آن دور مانده بود، بازگردانده شد.»

3- ارثم را به غارت بردند:

فرمود:«اَرى تُراثى نَهباً(14)؛ با ديدگان خود مى‏نگريستم كه ميراث مرا به غارت مى‏برند بديهى است كه مقصود از وراثت، وراثت فاميلى و خويشاوندى نيست، مقصود وراثت معنوى و الهى است.

ب: استناد به خصوص حديث غدير در امر خلافت:

آن حضرت در موارد زياد و مناسبت‏هاى مختلفى به حديث غدير بر امر خلافت خويش احتجاج و استدلال نموده است كسانى كه انتقاد مى‏كنند كه اميرمؤمنان به حديث غدير استناد نجسته از سر بى‏خبرى و بخاطر عدم احاطه علمى به كتب اسلامى اعم از حديث و تاريخ و تفسير، سخن به زبان رانده‏اند، چرا كه اگر انسان مختصر نظرى به منابع غدير از جمله «الغدير» علامه امينى و برخى منابع اهل سنّت همچون «مناقب خوارزمى»، «فرائد السمطين حموينى»، «درالنظيم» و «دار قطنى» ابن عقده و شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد و…بيافكند بخوبى اين امر را تصديق خواهد كرد. در اين بخش به اهم موارد آن اشاره مى‏كنيم:

1- خطيب خوارزمى حنفى از «عامر بن واصله» چنين نقل مى‏كند:

در روز شورى با على (ع) بودم و شنيدم كه با اعضاى شورى چنين مى‏فرمود: دليل محكمى براى شما اقامه مى‏كنم كه عرب و عجم توانايى تغيير آن را نداشته باشند: شما را بخدا سوگند آيا در ميان شما كسى هست كه قبل از من خدا را به يگانگى خوانده باشد (و سپس مفاخر معنوى خاندان رسالت را بر شمرد تا رسيد به اين جا) شما را بخدا سوگند آيا در ميان شما احدى جز من هست كه پيامبر(ص) در حق او گفته باشد «مَن كُنتُ مُولاهُ فَعلىٌّ مولاه اَللهُمَّ و ال مَن والاهُ وَ انصُر مَن نَصَرهُ لِيَبلُغِ الشّاهِدُ اَلغائِب(15)؛كسى كه من مولا(و رهبر) او هستم پس على(ع) مولا(پيشواى) اوست خدايا دوست بدار كسى را كه او را دوست بدارد و يارى كن كسى را كه او را يارى كند.

2- احتجاج على(ع) به حديث غدير در زمان عثمان:

حموينى در فرائد السمطين با سندش از سليم بن قيس هلالى نقل مى‏كند كه على (ع) را در زمان عثمان در مسجد پيامبر(ص) همراه جماعتى ديدم كه مذاكره علمى داشتند، جماعت فضائل قريش و سخنان پيامبر(ص) را درباره قريش كه فرموده بود «ائمه از قريش است» و… بر مى‏شمردند، مجموع جمعيّت دويست نفر بودند.(16) مذاكرات از صبح تا ظهر طول كشيد همه سخن مى‏گفتند جز على(ع) كه ساكت بود، جمعيّت عرض كردند اى اباالحسن چرا ساكتى؟ حضرت فرمود: اين فضائلى را كه براى قريش شمرديد آيا به خود شما و عشيره و اهل بيت شما داده يا غير شما؟ گفتند بلكه خدا ما را عطا فرمود و بوسيله محمد(ص) و عشيره او بر ما منّت گذاشت…حضرت فرمود راست گفتيد اى گروه قريش و انصار بعد شروع كرد حضرت فضائل اهل بيت را شمردن تا رسيد به اين قسمت «قال اُنشِدكم اللّهَ اَتَعلَمُونَ حَيثُ نَزَلَت يا اَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اَطيعُوا اللّهَ وَ اَطيعُوا الرَسُول وَ اولى الاَمرِ مِنكم…فَاَمَرَ اللّه عَزَّ و جَلَّ نبِيّهُ (ص) اَن يُعلِمَهُم ولاةَ اَمرِهِم…وَ يَنصبِنى بَعدَ غَدير خُمّ ثُمّ خَطَبَ وَ قالَ اَيُّها النّاسُ اِنَّ اللّه اَرسَلَنى بِرِسالَةٍ ضاقَ بِها صَدرى وَ ظَنَنتُ اَنَّ النّاسَ مُكذِّبى فَاَوعَدَنى لِاُ بَلّغَها اَو لَيَعذِّبَنى ثُمّ اَمَرَ فَنُودِى بِالصَّلاةِ جامِعَةً ثُمَّ خَطَبَ فَقالَ: اَيُّهَا النّاسُ اَتَعلَمُونَ اَنَّ اللّه عَزّ و جَلَّ مَولاى وَ اَنَا مَولى المُؤمِنِينَ وَ اَنَا اَولى بِهِم مِن اَنفُسِهِم قالوا بَلى يا رَسُولَ اللّه قالَ: قم يا عَلىُّ فَقُمتُ فَقالَ: مَن كُنتُ مَولاهُ فَعَلِىُّ مَولاه…؛ فرمود: شما را به خدا قسم مى‏دهم آيا مى‏دانيد زمانى كه آيه «اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد خدا را اطاعت كنيد، و رسول خدا و صاحبان امر را اطاعت كنيد…» نازل شد پس آن‏گاه امر فرمود به پيغمبرش كه صاحبان امر را به مردم معرّفى نمايد، و ولايت را تفسير نمايد… و مرا نصب نمود بعد از غدير خم، پس خطبه خواند و فرمود: مردم بيدار باشيد براستى خدا مرا فرستاد به رسالتى كه سنگينى مى‏كرد بر من، و گمان بردم مردم مرا تكذيب مى‏كنند پس مرا تهديد كرد كه بايد آن رسالت (معرّفى ولايت على(ع)) را انجام دهى و اگر نه مرا عذاب مى‏كند، پس آن گاه نداى نماز جماعت داد و پس از آن خطبه خواند و فرمود: مردم آيا مى‏دانيد كه خداوند مولاى من (و صاحب اختيار من) است و من مولاى مؤمنان و برتر از خود آن‏ها نسبت به جانهايشان مى‏باشم؟ (همه) گفتند: بله‏اى رسول خدا، فرمود: على (جان) برخيز، پس من ايستادم (دست مرا گرفته) فرمود: هر كسى كه من مولا( و صاحب اختيار) او مى‏باشم اين على مولا(و صاحب اختيار) اوست. خدايا دوست بدار هر كس على را دوست بدارد و دشمن بدار آن كه على را دشمن بداند، پس سلمان به پاخاست و گفت: اى رسول خدا ولايتى مانند ولايت چه كسى؟ پس حضرت فرمود: ولايتى (در حدّ) ولايت من كه بر هر نفسى اولويت دارم پس آن گاه آيه اكمال نازل شد… پس ابابكر و عمر برخاستند و گفتند: اى رسول خدا آيا آيات نازل شده مخصوص على است؟ حضرت فرمود: بله درباره على و جانشينان من تا روز قيامت مى‏باشد، گفتند: آن‏ها (جانشينان) را براى ما بيان كنيد حضرت فرمود: «على است برادر و ياور و جانشين و وارث من و خليفه من در امّت من مى‏باشد و سرپرست هر مؤمنى بعد از من، آن گاه دو پسرانم حسن و حسين (ع) و پس از آن دو، نه نفر از فرزندان حسين يكى بعد از ديگرى، قرآن با آن‏ها و آن‏ها با قرآن مى‏باشند…» پس همه گفتند: بلى، شنيديم (اين سخنان را از رسول خدا) و شاهد بوديم چنان كه شما فرمودى (يا على) برخى‏ها گفتند: ما اكثر آنچه را گفتى حفظ نموديم (و در ذهن داريم) نه همه آن را، آن‏هايى (كه همه مطالب را حفظ نمودند و بذهن سپرده‏اند) برگزيده‏ها و بزرگان ما هستند. حضرت فرمود: «صَدَّقتُم لَيسَ كُلُّ النّاسِ يَستَوونَ فى الحِفظِ، انشِدَ اللّهَ عَزَّ وَ جَلَّ مَن حَفِظَ ذلِكَ مِن رَسُولِ اللّهِ(ص) لَمّا، قامَ فاَخبَر بِهِ، فَقامَ البُراءُ بن عازِب وَ سَلمان و ابوذر… فَقالُوا نَشهَدُ لَقَد حَفِظنا قَولَ رَسولِ اللّهِ وَ هُوَ قائِمٌ عَلَى المَنبرِ وَ اَنتَ اِلى جَنبِهِ وَ هُوَ يَقُولُ اَيُّهَا النّاسُ! اِنَّ اللّهَ عَزَّ وَ جَلَّ اَمَرَ اَن اَنصب لَكُم اِمامَكُم وَ القائِم فِيكُم بَعدِى وَ وَصيّى وَ خَلِيفتى…؛ راست گفتيد همه در يادسپارى يكسان نمى‏باشند (ولى) به خدا سوگند مى‏دهم كسى كه هنوز به ياد دارد سخنان رسول خدا را بلند شود و آن را خبر دهد پس آن گاه…، براء بن عازب، سلمان، ابوذر… به پاخاستند و گفتند: ما شهادت مى‏دهيم و براستى به ياد داريم سخنان رسول خدا (ص) را كه بر منبر ايستاده بود و تو (اى على) در كنارش بودى، در حالى كه مى‏فرمود: مردم بيدار باشيد به راستى خداى عزّ و جلّ به من دستور داده كه امام شما را و جانشين بعد از خود را در بين شما و وصىّ خود و خليفه خود را (معرّفى) و نصب نمايم…(17)

3- احتجاج على(ع) به حديث غدير در كوفه سال 35 ه.ق:

وقتى خبر رسيد به على(ع) كه مردم به او تهمت مى‏زنند و سخنان او را درباره خلافتش از طرف رسول خدا نمى‏پذيرند، و با او نزاع مى‏كنند درباره خلافت. حضرت در جمع مردم كوفه در «رحبه» حاضر شد و به حديث غدير براى اثبات خود استدلال و احتجاج نمود و مردم را قسم داد كه چنين سخنانى رسول خدا درباره او فرموده است، اين جريان از طرق مختلفى نقل شده است تا آن جا كه علاّمه امينى مى‏فرمايد: بر چهار روايت از طريق اصحاب و چهارده روايت توسط تابعين درباره اين قضيّه دست يافته‏ام(18)، كه در اين بخش به برخى از آن‏ها اشاره مى‏شود:
ابن ابى الحديد با سند خود نقل نموده كه «اِنَّ عليّاً(ع) نَشَدَ النّاسَ مَن سَمِعَ رَسُولَ اللّهِ يقُولُ مَن كُنتُ مَولاهُ فعلىٌّ مَولاهُ فَشَهِدَ لَهُ قَومٌ(19)… ؛على (ع) مردم را قسم داد هر كس شنيد از رسول خدا (ص) كه فرمود: هر كس من مولاى او هستم پس اين على مولاى اوست، پس گروهى به نفع على شهادت دادند.
مرحوم علّامه امينى در اين زمينه هيجده روايت نقل نموده است(20)و تعداد افرادى كه به نفع على(ع) شهادت دادند بين دوازده تا 24 نفر بوده‏اند، كه اسامى آن‏ها از اين قرار است:
1- ابو زينب انصارى 2- ابوعمرة بن عمرو 3- ابوفضالة الانصارى كه در جنگ صفين شهيد شد 4- ابوقدامة انصارى كه او نيز در جنگ صفين كشته شد 5 – ابوليلى انصارى كه او نيز در جنگ صفين كشته شد 6- ابوهريره دوسى 7- ابو هيثم بدرى 8 – ثابت بن وديعه انصارى خزرجى 9 – حبشى بن جناده سلولى 10- ابو ايوب خالد انصارى بدرى 11- خزيمة بن ثابت الانصارى ذوالشهادتين بدرى 12- ابو شريح 13- يزيد بن شراحيل انصارى 14- سهل بن حنيف انصارى 15- ابوسعيد سعد بن مالك خدرى 16- ابوالعباس سهل انصارى 17 – عامر بن ليلى غفارى 18- عبدالرحمان انصارى 19- عبداللّه بن ثابت 20- عبيد بن عازب انصارى 21- ابو طريف عدى 22- عقبة بن عامر جهنى 23- ناجية بن عمرو الخزاعى 24- نعمان بن عجلان انصارى(21)

4- استدلال به حديث غدير در جنگ جمل سال 36 ه.ق‏

در يكى از مواردى كه اميرمؤمنان على(ع) به حديث غدير استدلال نمود در جريان جمل است، از جمله در روز جنگ جمل طلحة بن عبيداللّه تميمى را احضار و فرمود: «اَنشَدتُكَ اللّهَ هَل سَمِعتُ رَسُولَ اللّهِ يَقُولُ مَن كنتُ مَولاه فعَلىّ مَولاهُ، اَللهُمَّ والِ مَن والاهُ، وَ عادِ مَن عاداهُ، وَ اخذُل مَن خَذَلَهُ، وَ اَنصُر مَن نَصَرهُ؟ قال نَعم، فَقالَ فَلِمَ تُقاتِلُنِى؟ قالَ نَسِيتُ وَلَم اَذكُر قالَ: فَانصَرفَ طَلحَةُ وَ لَم يُرَدَّ جَواباً(22)؛ به خدا قسمت مى‏دهم آيا شنيدى از رسول خدا كه فرمود: «كسى كه من مولاى او هستم پس على مولاى اوست خدايا دوست بدار كسى را كه او را دوست بدارد، و دشمن بدار كسى را كه او را دشمن بدارد و خوار كن كسى را كه او را خوار كند و يارى كن كسى را كه او را يارى رساند»، طلحه گفت: بله حضرت فرمود: پس چرا با من مى‏جنگى؟ گفت: فراموشم شده بود و بياد نياوردم. راوى مى‏گويد، طلحه(از نزد على(ع)) برگشت و جوابى نداشت كه بگويد.

5 – يادآورى حديث غدير يا حديث الركبان‏

در سال 36 – 37 ه.ق در كوفه عده‏اى نزد على (ع) آمدند«فَقالوا اَلسَّلامَ عَلَيكَ يا مَولانا؟ قالَ: كَيفَ اَكُونُ مَولاكُم وَ اَنتُم عَرَبٌ؟ قالُوا سَمِعنا رَسول اللّهِ يَقُولُ يَومَ غَديرِ خُمّ: مَن كُنتُ مَولاه فَعَلِىٌّ مَولاه، قالَ رِياحُ: فَلَمّا مَضَوا تَبَعتُهم فَسَأَلتُ مَن هؤُلاءِ؟ قالُوا نَفَرٌ مِنَ الاَنصارِ فيهم: اَبُو اَيُّوبِ الاَنصارى(23)؛ پس عرض كردند: سلام بر شما اى مولاى ما؟ حضرت فرمود: چگونه من مولا(و سرپرست شما) هستم در حالى كه شما عرب هستيد؟ گفتند: ما از رسول خدا شنيديم كه در روز غدير خم فرمود: كسى كه من مولاى او هستم على مولاى اوست، رياح مى‏گويد: پس هنگامى اين جماعت رفتند من دنبال آن‏ها رفتم و پرسيدم اين‏ها كيستند؟ گفتند: گروهى از انصار كه در بين آن‏ها ابو ايوب انصارى نيز بود.
و برخى ديگر از افراد آن جمعيّت اين اشخاص بودند: 1-ابوالهيثم بدرى 2- ابو ايّوب خالد بن زيد انصارى 3- حبيب بن بديل خزاعى 4- خزيمة بن ثابت ذوالشهادتين 5 – عبداللّه بديل كه در صفين به شهادت رسيد 6- عمّار بن ياسر شهيد معروف صفين 7- قيس بن ثابت انصارى 8 – قيس بن سعد خزرجى 9- هاشم المرقال پرچم دار على و شهيد صفين.(24)

6- تمسك به حديث غدير در جنگ صفين سال 37 ه.ق‏

مورد ديگرى كه حضرت به حديث غدير تمسك و استدلال نموده است، جنگ صفّين است. ابوصادق سليم بن قيس هلالى مى‏گويد: على بر منبر رفت (در صفين) در حالى كه لشكريان او و جمعى از مهاجرين و انصار و نواحى دور آن حضرت جمع آمده بودند، حضرت حمد و ستايش خدا را انجام داده و فرمود: اى مردم مناقب و فضائل من بيش از آن است كه شمرده شود بعد از آن كه در قرآن و كلام رسول خدا مناقب من آمده است… فرمود: شما را به خدا قسم مى‏دهم درباره سخن خداوند كه فرمود: «اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد اطاعت كنيد خدا را و اطاعت كنيد رسول (خدا) و صاحبان امر از خودتان را» و سخن خدا را كه فرمود: «فقط ولى و سرپرست شما خدا و رسول خدا و كسانى است كه ايمان آورده است… «فنصبنى بغدير خمٍّ» سپس پيامبر اكرم(ص) (بعنوان صاحب امر و ولى معرّفى نمود و) نصب نمود و فرمود: (مردم) براستى خدا مرا به رسالتى برگزيد كه بر من سنگين آمد، و گمان بردم كه مردم را تكذيب مى‏كنند سپس خداوند تهديد كرد مرا كه بايد اعلام كنم(ولايت على را) و اگر نه عذاب مى‏كند مرا، و آن گاه فرمود: على (جان) برخيز و آن گاه نداى نماز جماعت داد، و بعد از آن فرمود: «اِنَّ اللّه مولاى و انا مولى المؤمنين وَ اولى بِهِم مِن اَنفُسِهِم، مَن كُنتُ مَولاهُ فَعلِىٌّ مَولاهُ…»براستى خدا مولاى من و من سرپرست مؤمنين هستم و برتر از آن‏ها نسبت به جان هايشان مى‏باشم، كسى كه من سرپرست او هستم پس على سرپرست اوست…(بعد از اين كه سخنان حضرت على تمام شد) «فَقامَ اِثنا عَشَرَ رَجُلاً مِنَ البَدرِيين فَقالُوا: نَشهَدُ اِنّا سَمِعنا ذلِكَ مِن رَسُول اللّهِ كَما قلتنا؛ پس دوازده نفر مرد از بدريين به پا خاستند پس گفتند ما شهادت مى‏دهيم كه شنيديم آن چنان كه شما گفتى».(25)

ج: كسانى كه بر اثر انكار حديث غدير با نفرين اميرمؤمنان(ع) گرفتار شدند.

امير مؤمنان فقط به احتجاج و يا «مناشده» و شهادت خواستن از مردم در مورد حديث غدير اكتفا نكرده بلكه در مواردى در حق افرادى كه آگاهانه حديث غدير را انكار و يا حاضر نشده‏اند كه شهادت دهند نفرين كرده است و بعنوان معجزه ولايت، نفرين حضرت به سرعت نتيجه داده است. در اين بخش پايانى به برخى از موارد فوق اشاره مى‏شود.

1- مبتلا شدن انس بن مالك به برص:

ابو محمد بن قتيبه نقل نموده كه صورت ابوحمزه انس بن مالك دچار برص (پيسى) شده بود و عده‏اى گفته‏اند (راز آن اين است) كه على(ع) از او سؤال كرد در مورد حديث غدير و «اللّهم و ال من والاه…» انس گفت: من پير شده‏ام و حديث غدير را فراموش كرده‏ام «فَقالَ عَلِىٌّ اِن كُنتَ كاذِباً فَضَرَبَكَ اللّهُ بَيضاءَ لاتُوارِيها العِمامَة(26)؛پس على فرمود: اگر دروغ مى‏گوئى خداوند تو را به سفيدى (و برص) گرفتار كند كه عمامه آن را نپوشاند.

2- زيدبن ارقم نابينا شد:

در كوفه سال 35 ه.ق اميرمؤمنان عده‏اى را قسم داد كه درباره حديث غدير شهادت دهند «فَشَهِدَ لَهُ قَومٌ وَ اَمسك زَيدُبن اَرقَم فَلَم يُشهِد وَ كانَ يَعلَمُها فَدَعا عَلِىٌ(ع) عَلَيهِ بِذَهابِ البَصَرِ فَعَمى فَكانَ يُحدِّثُ الناسَ بِالحَديثِ بَعد ما كُفَّ بَصَرُهُ(27)؛پس عده‏اى شهادت دادند و زيدبن ارقم خوددارى كرد و شهادت نداد در حالى كه مى‏دانست، پس على(ع) عليه او نفرين كرد و او نابينا شد و بعد از آن مرتب حديث غدير را بازگو مى‏كرد.»

3- جريربن عبداللّه بجلّى متوفاى 51:

بر اثر انكار حديث غدير و عدم شهادت به آن، مورد نفرين اميرمؤمنان قرار گرفت و سرانجام از اسلام برگشت و با همان حال از دنيا رفت.(28)

4- براء بن عازب انصارى متوفاى 71:

نيز بر اثر نفرين حضرت به جهت انكار حديث غدير مبتلا به نابينائى شد.(29) و همچنين عبدالرحمان بن مدبح و يزيدبن وديعه نيز بر اثر انكار جريان غدير مورد نفرين حضرت قرار گرفتند.(30)
از آن چه بيان شد بخوبى استفاده مى‏شود كه على(ع) در هرجا زمينه را فراهم مى‏ديد، به حديث غدير و غير آن بر امامت و خلافت خويش استدلال و احتجاج مى‏نمود و از ديگران نيز مى‏خواست كه به آن شهادت دهند.

پى‏نوشت‏ها:
1. اصول مدّاحى، ص 678.
2. عوالم، ج 15، ص 214.
3. همان،ص 213.
4. همان، ج 15، ص‏212.
5. عوالم، ج 15، ص 224.
6. عوالم، ج 15، ص 224.
7. همان، ص 221 و بحارالانوار ج 43، ص 109 و ج 37، ص‏163.
8. بعنوان نمونه استاد مطهرى مى‏گويد: «برخى مى‏پندارند كه در نهج البلاغه به هيچوجه به مسأله نص (و وصيّت رسول خدا نسبت به خلافت) اشاره‏اى نشده است تنها به مسأله صلاحيّت و شايستگى اشاره شده است، اين تصور صحيح نيست (سيرى در نهج البلاغه، ص 146 – 147) و در تفسير نمونه مى‏خوانيم: «بعضى مى‏گويند: اگر حديث غدير با اين عظمت وجود داشت، چرا خود على(ع) و اهلبيت او و ياران و علاقمندانش در موارد لازم به آن استدلال نكردند؟! آيا بهتر نبود كه آن‏ها به چنين مدرك مهمّى براى اثبات حقانيت على (ع) استناد بجويند (تفسير نمونه، ج 5، ص 19) شبيه عبارت فوق در پرسشها و پاسخهاى آية اللّه مكارم شيرازى و جعفر سبحانى نيز آمده است.
9. طبرى، تفسير،ج 3، ص 418.
10. نهج البلاغه، محمد دشتى، خطبه 6، ص 52.
11. همان ،خطبه 172،ص 324.
12. همان،ص 326.
13. نهج البلاغه(همان)، خطبه 2، ص 44.
14. همان، خطبه 3، ص 44.
15. خطيب خوارزمى حنفى، مناقب، ص 217.
16. مانند سعدبن ابى وقاص، عبدالرحمان بن عوف، طلحه و زبير، مقداد، هاشم، حسن و حسين…
17. علامه امينى، الغدير(دارالكتاب العربى، چاپ پنجم، 1403 ه.ق 1983 م) ج 1، ص 163 – 166 و حموينى، فرائد السمطين، ص 123.
18. الغدير، ج 1، ص 166.
19. همان، ص 167، و ابن ابى الحديد، ج 1، ص 362.
20. الغدير، ج 1، ص 166 – 185.
21. الغدير ج 1، ص 184 – 185.
22. همان، ص 187 و ابوعبداللّه حاكم، مستدرك، ج 3، ص 371، مسعودى، مروج الذهب، ج 2، ص 11 و خوارزمى، المناقب ص 112و ابن عساكر، تاريخ شام، ج 7، ص 83، و ابن حجر، تهذيب، ج 1، ص 391.
23. الغدير ج 1،ص 187، على كسائى، كتاب صفّين، ص 97 و كشف الغمّه، ص 93.
24. الغدير، ص 191.
25. همان، ج 1، ص 195 – 196.
26. همان، ج 1، ص 192 و شرح نهج البلاغه، ج 4، ص 488.
27. الغدير ج‏1، ص 167.
28. همان، ص 193.
29. همان ص 193 و 194.
30. همان ص 192.

 

/

به استقبال مجلس هفتم 2

 

به استقبال مجلس هفتم‏

حجة الاسلام و المسلمين محمد تقى رهبر

«اميد است ملت مبارز متعهد به مطالعه دقيق در سوابق اشخاص و گروه‏ها آراى خود را به اشخاصى بدهند كه به اسلام عزيز و قانون اساسى وفادار باشند و از تمايلات چپ و راست مبرا باشند و به حسن سابقه و تعهد به قوانين اسلام و خير خواهى امت معروف و موصوف باشند.»

امام خمينى – سلام اللّه عليه – بنيانگذار جمهورى اسلامى ايران‏

همانگونه كه در بخش نخستين مقال گفتيم: مجلس هفتم از جهات متعدد حائز اهمّيت است و دوستان و دشمنان انقلاب از داخل و خارج چشم به راه حاصل و نتيجه انتخابات‏اند. دوستان در انتظارند مجلس هفتم به عنوان نماينده ملت بزرگ ايران با تمام وجود در مسير انقلاب و خط امام شكل گيرد تا مسائل حياتى كشور و نظام را بدور از هواهاى نفسانى و كشمكش‏هاى زيانبار سياسى و جناحى مورد بررسى قرار داده و در جهت خدمت به محرومان و دفاع از ارزشهاى والاى اسلامى گام بردارد و غفلت‏هاى برخى نمايندگان بى‏صلاحيت پيشين را جبران نموده و تجارب تلخ مجلس ششم و عملكرد بعضى نمايندگان تكرار نشود و …
دشمنان اسلام و كشور و ملت نيز مدت‏هاست تلاش مى‏كنند انتخابات مجلس هفتم را در راستاى اهداف و مقاصد خود هدايت كرده و سنگر قانونگذارى را به پايگاهى در جهت نفى اسلام و دست آوردهاى انقلاب و پايمال كردن ثمرات خون شهيدان، تبديل نمايند. شواهد و دلائل اين توطئه آنقدر زياد است كه به استدلال نياز ندارد. آمريكائى‏ها از مدتها قبل به صراحت از اين نقشه شوم صحبت كرده و ميليونها دلار براى آن تأمين اعتبار كرده‏اند، فرارى‏هاى خارج كشور پول جمع مى‏كنند تا در اين نبرد انتخاباتى عناصر دلخواه اربابان خود را به مجلس بفرستند. از يك سو با تبليغات گسترده مى‏كوشند مردم را از شركت در انتخابات دلسرد و بى‏تفاوت كنند، از سوى ديگر احزاب مشكوك و وابسته داخلى را به حضور فعال ترغيب مى‏نمايند تا ثمره انتخابات آنگونه باشد كه آنها مى‏خواهند. اپوزسيون خارج كشور براى پيروزى همفكرانشان از آن طرف آب، به كمك‏هاى تبليغاتى و پولى مشغولند تا مجلس آمريكا پسند تشكيل دهند.
برخى احزاب به اصطلاح خودى، داخلى كه اكثريت مجلس ششم را دارد از ضد انقلاب خارج كشور با عنوان «ايران براى همه ايرانيان» دعوت به همكارى كرده و رئيس اين حزب در شهر مذهبى قم مى‏گويند: حزب ا…و نهضت آزادى روابط خوبى با هم دارند (يعنى در انتخابات ائتلاف مى‏كنند) يكى از اين آقايان كه لباس مقدس روحانيت را بر تن دارد بارها با عنوان سخن گوى يك جمعيت در مصاحبه‏هاى خود ديدگاه مجمعى را كه بدان وابسته است اينگونه بيان مى‏كند: «ما مى‏توانيم به جز روحانيت با هر گروه ائتلاف كنيم». كه معناى هر گروه با اين كليت چيزى جز همسوئى با احزاب وابسته و تجديد نظر طلب كه صراحتاً اعلام مخالفت با ارزشهاى اسلام و انقلاب نموده‏اند، ندارد. راستى خودخواهى و تعصّب گروهى و جناحى و يا نادانى و سياست ناشناسى تا كجا پيش مى‏رود كه يك شخص بدون توجه به محتواى سخن خود يا با توجه، اينگونه حرف بزند كه ثمره آن را دشمن ببرد؟!
اگر اين سخن را يك فرد عادى مى‏گفت، شايد اينقدر مايه شگفتى نبود كه آن آقا همانند يك كينه توز نسبت به همنوع خود واله و شيداى اصلاحاتى كه هنوز تصور نمى‏كنيم معنى آن را فهميده و بدان توجه كرده باشد! سخن براند بگذريم…
بطور خلاصه: جبهه‏اى تنها در طول اين سالها فقط حرف تحويل مردم داده و تشنج آفريده و براى دين يا دنياى مردم كارى نكرده و افزون بر اين از شبهه مشروعيت نظام و خروج از حاكميت به كرات سخن گفته و رهبران و سخنگويانش جبهه‏گيرى خود را در برابر مقدسات و باورهاى دينى و اصول سياسى و قانون نظام پنهان نداشته‏اند و با تمام وجود در صحنه حاضرند.
در اين اوضاع و احوال، خالى كردن صحنه گناهى است نابخشودنى. امام راحل – قدس سرّه – كه انديشه‏هايش زيربناى اصول فكرى استراتژيك نظام براى هميشه است به صراحت تكليف ملت مؤمن و متعهد را تعيين مى‏كند. امام مى‏فرمايد:
«امروز مسئوليت به عهده ملت است، ملت اگر چنانچه كنار بنشيند اشخاص مؤمن متعهد بنشينند و اشخاصى كه نقشه كشيده‏اند براى اين مملكت از چپ و راست. آنها وارد بشوند در مجلس، تمام مسئوليت به عهده ملت است»(1) و نيز مى‏فرمايد: «بايد ملت شريف بدانند كه انحراف از اين امر مهم اسلامى خيانت به اسلام و كشور است و موجب مسئوليت عظيم است.»(2)

هشدار و زنگ خطر الهى!

در آستانه انتخابات و همزمان با بررسى صلاحيت‏هاى نمايندگى از سوى نهادهاى مسئول و هيأت‏هاى اجرائى و نظارت، حادثه عظيمى رخ داد كه نه تنها شهرستان بم را زير و رو كرد و ده‏ها هزار از عزيزان اين ملت را در كام مرگ فرو برد و ملت ما را سوگوار كرد، بلكه توجه مردم سراسر جهان و ملت‏ها و دولت‏ها را به سوى اين نقطه كويرى كشورمان، معطوف داشت و سيل عواطف انسانى و كمك‏هاى بشردوستانه را به يارى زلزله زدگان گسيل داشت. در هر خانه كه مى‏رفتيم (اندوه و غم را با اشگهاى جارى بدرقه اين كاروان غم زده مى‏ديديم كه بايد اعتراف كرد آن همه احساسات پاك و آن همه نيكوكارى و ايثارگرى كه در وصف نمى‏آيد) آزمايش الهى بود در اين قالب كه حيات پرجوش ملّتى را نشان داد كه خواب راحت را فداى همدردى با برادران و خواهران و كودكان و داغديده‏گان اين حادثه دلخراش نموده و نشان دادند كه واقعاً «بنى آدم اعضاى يكديگرند…» اين تراژدى غمبار، و وحدت و يكپارچه‏گى ملتى را نشان داد كه روز حادثه از پاى نمى‏نشيند و دست و پا و چشم و گوش يكديگرند. خلاصه اگر يك روى سكه زلزله بم اشك و آه و اندوه و مرگ و آوارگى بود، روى ديگر اين سكه جوشش عواطف انسانى و رستاخيز تعاون مردمى و تسليم در برابر حكم الهى است كه در هر حال اسرار و آياتش بر ما پوشيده و جاى چون و چرا ندارد، مهم توجه به درسها و عبرت‏هاى اين حوادث درس‏آموز است كه براى جبران اين خسارت‏ها و كاستن از ضايعات اينگونه حوادث چه اقدام عملى پيشگيرانه ممكن است و بايد از هر حادثه تلخى درس آموزنده و سرنوشت ساز فرا گرفت و به انتظار حوادث مانند آن ننشست. در هر حال تحليل اين واقعه تلخ نه مقصود اين مقال است بلكه تنها اشارتى بود به عنوان همدردى و عبرت آموزى در خلال گفتار در پيرامون انتخابات كه از اين بابت نيز حادثه زلزله بم براى دست اندركاران سياسى و كارگزاران انتخاباتى و انتخاب شوندگان و انتخاب كنندگان آموزنده باشد.
براى دست اندركاران انتخابات – بلكه همه مسئولان – درس است كه رقابت‏هاى سياسى و جناحى نفرت آور را در معرض نمايش اين خلق نگذارند و خود را بى اعتبار نكنند، ببينند عواطف اين مردم را، وحدت و انسجام و همدلى و هميارى مردم را، ببينند آن مادرى كه خرج سفر كربلايش را به بازماندگان زلزله اهداء كرد و از سفر كربلا كه سالها در انتظارش بود منصرف شد، آن كودكى را كه پول قلك خود را شماره كرد و آورد تا به كودكان بمى هديه كند، آن نيازمندى را كه خوار و بار خانه و عائله‏اش را آورد تا اندك غذائى براى گرسنگان آن ديار فراهم سازد… ببينيد اين حماسه‏هاى پرشكوه را و اين مردم را بهتر بشناسيد و در برابر اين همه بزرگوارى تواضع كنيد، به حقوق اين ملت بهتر و بيشتر بينديشيد، و از منازعات سياسى و عقده گشائى در موسم انتخابات و نظائر آن دست برداريد، افق انديشه خود را به سطح اين مردم ايثارگر و خون گرم برسانيد از مردم عقب نمانيد كه خسرانى است عظيم و شرمندگى در پيشگاه خدا و خلق…، اما با كمال تأسف ديديم كه در همان روزهاى بحرانى كه غوغاى زلزله بم بيداد مى‏كرد و جهانى را به خود مشغول داشته بود، برخى گروه‏ها به خود مشغول بودند. يك بخش از صفحات روزنامه‏ها ويرانى‏هاى بم و جنازه‏ها و اشك و اندوه‏ها را به تصوير مى‏كشيد و صفحه و ستون ديگر جر و بحث‏ها بر سر صلاحيت و عدم صلاحيت كانديداها را و عده‏اى تلاش مى‏كردند فلان جمعيت غير قانونى را در صف باصلاحيت‏ها براى مجلس آينده جا بزنند، برخى هيأت‏هاى اجرائى تحت فشار برخى مسئولان سعى مى‏كردند ديدگاه‏هاى خطى و سياسى را بر هيأت‏هاى اجرائى و نظارت تحميل كنند… و مگر اين پايان ماجرا است؟! هنوز اول عشق است! تا اين انتخابات برگزار شود و افرادى به مجلس راه يابند راه درازى در پيش است. چرا بايد اينگونه باشد؟! اگر كار براى خدا است، اگر هدف خدمت است، اگر قانون بايد حاكم باشد، همه به يك مطلب فكر مى‏كنند كه آن پاسدارى از دست آوردهاى انقلاب اسلامى، حاكميت قانون و خدمت رسانى به اين مردم فداكار است. پس اينهمه غوغا سالارى چرا؟! يعنى هنوز براى يك عده اين مطلب جا نيفتاده كه افراد معتاد، فاسد الاخلاق، وابسته به بيگانه، گروهكى بدسابقه و كوتوله سياسى حق ورود به مجلس را ندارند؟! هنوز نتوانسته‏اند باور كنند كه ورشكسته‏هاى سياسى و ليبرال‏هاى بى‏تعهد و مزدوران آمريكا شايستگى ورود به خانه ملت را ندارند؟! اگر واقعاً اين حقايق براى بعضى‏ها هنوز مورد ترديد است، پس به ناحق پذيراى مسئوليت شده‏اند، مقامشان نامشروع و عملشان نامشروع است. اگر فاقد درك سياسى‏اند و قدرت تجزيه و تحليل حوادث را ندارند، پس پى‏كار ديگرى بروند و دست از سر مردم بردارند.. و اگر دانسته در تحريف حقايق مى‏كوشند و در صدد وابستگى كشور به بيگانه‏اند و مى‏خواهند ليبراليسم را حاكم سازند كه ننگ و عقوبت آن بيشتر و تكليف مردم در برابر اينان روشن‏تر است. همين جا بايد از نهادهاى نظارتى بويژه شوراى نگهبان خواست كه در برابر احراز صلاحيت كانديداها كوچكترين عقب نشينى را روا ندارند، به تكليف شرعى و قانونى خود با قاطعيت تمام عمل كنند و بر مواضع اصولى آنگونه كه خدا مى‏پسندد استوار باشند، زير هيچ‏گونه فشارى، مصلحت را بر حقيقت ترجيح ندهند كه ما در بسيارى موارد چوب اين تفكر را خورده‏ايم و غرامتش را پرداخته‏ايم. در انتخابات مجلس ششم كه عدم صلاحيت پاره‏اى نمايندگان و تقلب‏هاى انتخاباتى از حد و مرز گذشته بود اين تجربه تلخ را آموختيم و تجربه شده را تجربه كردن خطا است.«من جرّب المجرّب حلّت به الندامة».
يكى ديگر از درسهاى حوادث، براى همه از جمله كانديداهاى نمايندگى اين است كه زندگى‏اى كه مى‏تواند در ظرف 12 ثانيه و كمتر از آن زيرو رو شود و همه داستانهايش نقش بر خاك گردد،براى آن و اين دنيا و جاه و مقام آن رقابت ندارد. در روايات از دنيا و مظاهر مادى آن به مردارى تعبير شده كه دنيا پرستان براى به چنگ آوردنش پهلوى يكديگر را مى‏درند و سنائى اين را به نظم در آورده است.
اين جهان در مثال مردارى است‏
كركسان گرد او هزار هزار
اين مر او را همى زند مخلب‏
وان مر اين را همى زند منقار
آخر الامر جمله نيست شوند
جاى خود بازماند اين مردار

رقابت بر سر دنيا، تعصبات قومى و قبيله‏اى و جناحى و گروهى، چيزى جز به معناى پايمال كردن حق و پشت پازدن به حقوق خلق نيست و جز بدنامى و بدفرجامى دست‏آوردى ندارد. بنابراين رقابت سالم، تبليغات درست، حركت‏هاى انسانى و خدا پسند در انتخابات بايد معيار عمل باشد، دروغ و تزوير، وعده‏هاى بى‏جا، تطميع، رشوه، خراب كردن ديگران، جنگ قدرت، تبليغات مسرفانه و خرج‏هاى نامعقول مسائلى است كه بايد از آن جداً پرهيز كرد، كه اگر نمايندگى آغازش اين باشد براى پايانش بايد تأسف خورد و حتى گريست. اين مردم خوب و بى غل و غش كه مى‏آيند به فردى رأى مى‏دهند انتظار دارند نماينده آنها برايشان آبرو و حيثيت و خدمت و ارزش به ارمغان آورد نه غرور و فربهى مادى و جاه پرستى و خدا و خلق ناشناسى كه متأسفانه برخى نمايندگان چنين كردند! از تريبون مجلس حرف‏هاى آمريكا و اسرائيل و دشمنان اسلام و خائنان به ميهن و ملت را بر زبان جارى كردند و گروههاى خاص كه خود را طلبكار اين ملت و ولى نعمت صغار و كبار مى‏دانند از آنها حمايت نمودند و امروز نيز خط و نشان براى آينده مجلس مى‏كشند و در اين لحظه‏هاى حساس و سرنوشت ساز اندكى قصور و تقصير از سوى هر فرد يا هر نهاد مى‏تواند ضربه‏اى سنگين بر نظام اسلامى وارد سازد، اينگونه چهره‏ها بايد طرد شوند و اينگونه جريانها در سعه صدر اسلام نبايد بگنجند… در هر حال كسى كه مى‏خواهد وارد مجلس شود بايد خود را از هواى نفس، شهرت‏طلبى، و مال اندوزى و خط بازى خلاص كند، تا آزاد باشد و بتواند آزاد فكر كند و از هدايت الهى بهره‏مند گردد و از آبروى خود براى رضاى خدا خرج كند، بايد نماينده خود را از قيد علايق برهاند و مدرّس وار به مجلس وارد شود تا آبروئى براى مجلس و ملت و دين باشد. اين شرط عقل و آينده نگرى است و خير دنيا و آخرت را در بر دارد. مردم بايد در جستجوى اينگونه افراد باشند. چراغ بر دارند و دور شهر بگردند و انسان پيدا كنند و مراقب باشند در دام ديو و دد، گرفتار نشوند و بار ديگر كلاه بر سرشان نرود كه موقعيت حساس است و لحظه‏ها سرنوشت ساز.
بر علما، دانشمندان، صاحبان بيان و قلم و مساجد و مدارس و دانشگاه‏هاست كه در اين لحظه‏هاى حساس و تعيين كننده سرنوشت با احساس تكليف در امر انتخابات با آگاهى تمام ديگران را نيز آگاهى دهند، سهل انگارى روا ندارند كه آراء آنها تعيين كننده است و كناره‏گيرى، به نفع ديگران و فرصت طلبان كه در كمين ارزشها و كيان اين ملت نشسته‏اند.

پى‏نوشت‏ها:
1. كلمات قصار، امام خمينى، ص 133.
2. همان.
/

اعتدال و نكوهش اسراف در سيره پيشوايان

 

اعتدال، و نكوهش اسراف در سيره پيشوايان‏

حجةالاسلام و المسلمين محمد محمدى اشتهاردى‏

اعتدال در كارها

يكى از ارزش‏هاى بسيار مفيد و ممتاز در همه امور و شؤون زندگى رعايت اعتدال است، اعتدال صفت و حالتى بين افراط و تفريط است، در اسلام از افراط و تفريط، يعنى زياده‏روى، و يا كاستى در امور، به طور مكرر و مؤكّد نكوهش شده، و آن را از صفات جاهلان دانسته، چنان كه امام على (ع) در سخنى مى‏فرمايد: «لاتَرَى الجاهِلَ اِلّا مُفرِطاً اَو مُفَرَّطاً؛هميشه انسان نادان، يا افراطگر و يا تفريط كننده است.»(1) و نيز فرمود: «وسَيَهلِكُ فِىَّ صِنفانٍ، محبٌّ مفرطٌ يذهب به الحبّ الى غير الحقّ و مبغضٌ مفرطٌ يذهب به البُغضُ اِلى غَيرِ الحَقِّ وَ خَيرُ النّاسِ فِىَّ حالاً اَلنَّمَطُ الاَوسَطُ فَالزَموه؛ به زودى دو گروه درباره من به هلاكت مى‏رسند، دوستدار افراط كننده، كه محبت افراطى نسبت به من او را به غير حق بكشاند، و دشمن كينه توز كه زياده رويش او را در غير راه حق بيفكند، بهترين مردم نسبت به من گروه ميانه‏رو هستند، از آنها جدا نشويد»(2). و يا فرمود « هَلَكَ فِىَّ رَجُلانِ، مُحِبٌّ غالٍ وَ مُبغِضٌ قالٍ ؛دو كس در مورد من هلاك شدند، 1- دوست غلو كننده و افراطى 2- دشمن بدخواه و دشنام دهنده.»(3)اعتدال يعنى ميانه روى صحيح، و حد وسط در امور كه نه در آن زياده روى باشد و نه كاستى، به تعبير امروز استاندارد هر چيزى همان حد اعتدال آن چيز است، مثلاً يك انسان بر اساس موازين پزشكى بايد شبانه روزى يك كيلو غذا بخورد، حال اگر بيشتر بخورد به راه افراط و اسراف رفته، و اگر كمتر بخورد، راه تفريط و كمبود را پيموده است، حد اعتدال و استاندارد او همان يك كيلو است. از اين رو اعتدال، خصلتى هماهنگ با مزاج و ساختار وجودى انسان سالم است، و در مقابل آن راه افراط و تفريط، راهى انحرافى از صراط مستقيم و ناهماهنگ با شاكله و ساختار انسان است. در قرآن مى‏خوانيم: «و كَذلِكَ جَعَلناكُم اُمَّةً وَسَطاً؛ همان گونه (كه قبله شما يك قبله ميانه بين شرق و غرب است) شما را نيز امّت ميانه‏اى قرار داديم.»(4)
مفسّران در ذيل اين آيه ضمن توضيحاتى گفته‏اند: آيين اسلام در همه ابعاد، معتدل بين افراط و تفريط است، يهوديان در افزون‏طلبى و ثروت اندوزى افراط نمودند، و مسيحيان ترك دنيا كرده و در غارها خزيدند، ولى مسلمانان بايد راه اعتدال را كه راه ميانه است بپيمايند، از جمله در مصرف اموال و نعمت‏هاى الهى، صرفه جويى كرده، و از هرگونه اسراف كه يك نوع زياده روى است بپرهيزند و از تفريط و كاهش نسبت به استانداردها پرهيزنمايند و طبق شعر سعدى كه ضرب المثلى معروف شده:
نه چندان بخور كز دهانت برآيد
نه چندان كه از ضعف جانت بر آيد

بر همين اساس امير مؤمنان على (ع) در وصيّتى به فرزندش امام حسن (ع) فرمود: «واقتصد يا بنىّ فى معيشتك واقتصد فى عبادتك؛ پسر جان! در تأمين هزينه زندگى، و در عبادت نمودن، راه ميانه را بپيما.»(5) و حضرت رضا (ع) فرمود: «لاخير فى الرّجل لا يقتصد فى معيشته ما يصلح، لالدنياه، و لا لآخرته؛ انسانى كه در اندازه‏گيرى و سامان دهى هزينه زندگى خود، ميانه روى را رعايت نكند، خيرى در او نيست. نه در دنيا و نه در آخرت.»(6)

بيهوده‏گرايى‏

يكى از شاخه‏هاى خروج از حد اعتدال، اسراف است، اسراف داراى معنى عام است و به هرگونه افراط، حتى افراط در كشتن و انفاق را شامل مى‏شود، ولى منظور ما در اينجا بيشتر اسراف اقتصادى است در طرح سامان دهى اقتصادى بايد مبارزه با اسراف را در سرلوحه آن قرار داد، راغب لغت شناس معروف در معنى اسراف چنين مى‏نويسد: «السّرف تجاوز الحدّ فى كلّ فعلٍ يفعله الانسان؛ اسراف هرگونه زياده روى و تجاوز از حد اعتدال در هر چيزى است كه انسان آن را انجام مى‏دهد.»(7) امام صادق (ع) فرمود:«انّما الاسراف فى ما اتلف المال، و اضرّ بالبدن؛ اسراف چيزى است كه موجب نابودى ثروت و زيان به بدن شود.»
شخصى در مورد پايين‏ترين موارد اسراف از امام صادق (ع) سؤال كرد. آن حضرت در پاسخ فرمود: «ابذالك ثوب صونك، و اهراقك فضل انائك، و اكلك التمر و رميك بالنّوى ههنا و ههنا؛ بخشش لباسى كه براى حفظ آبروى تو مورد نياز است، و دور ريختن ته مانده آب ظرف، و خوردن خرما و بيرون انداختن هسته آن به اينجا و آنجا.»(8)
اميرمؤمنان على (ع) در يكى از گفتارش نشانه‏هاى اسراف را در سه چيز معرفى نمود، «1- خوردن زياده از حدّ اعتدال 2- خريدارى وسايل غير لازم 3- پوشيدن لباسهاى فاخر كه خارج از حد و شأن است.»(9)
بنابراين مصاديق اسراف در جامعه بسيار است مانند: پرخورى، تجمّل گرايى، افزايش تشريفات بر زندگى، استعمال مواد مخدّر، حتى سيگار، مهريه‏هاى سنگين، به دور ريختن اضافه‏هاى آب و نان و كاغذ و هرگونه غذا، تهيه دسته گل‏هاى گران قيمت براى روى قبرها، و يا به عنوان عيادت بيماران، آرايش‏هاى افراطى، و استفاده‏هاى بى محتوا از اشياء لوكس،و به طور كلى ريخت و پاش‏ها، و غذا درست كردن چند برابر براى يك وعده مهمانى، و نخوردن كامل ميوه‏ها، زياده‏روى در مصرف بيت المال و حتى مصرف آن در موارد غير لازم، و عدم توجه به اولويت‏ها، و انفاق بيش از حد اعتدال نيز يك نوع اسراف است، چنان كه در قرآن (آيه 7، سوره فرقان) به‏اين مطلب تصريح شده، كوتاه سخن آن كه روايت شده پيامبر (ص) فرمود: «فى الوضوء اسرافٌ، و فى كلّ شى‏ءٍ اسرافٌ؛ در وضو و در هرچيزى اسراف است.»(10) حتى در نيكى كردن بايد رعايت اعتدال را نمود به قول سعدى:
شبانى با پدر گفت اى خردمند
مرا تعليم ده پيرانه يك پند
بگفتا: نيك مردى كن نه چندان‏
كه گردد خيره، گرگ تيز دندان‏

آخرين سخن در معنى اسراف اين كه: اسراف يك نوع بيهودگرايى، و مصرف و تباه سازى انرژى‏ها در راه‏هاى باطل است، خواه در گفتار باشد يا در اموال يا در اعمال، بر همين اساس روايت شده حضرت رضا(ع) فرمود: «انّ اللّه يبغض القيل و القال، و اضاعة المال ،و كثرة السّؤال؛ خداوند اكراه دارد و ناپسند مى‏داند گفتگوى بيهوده، و تباه سازى مال، و سؤال كردن بسيار را.»(11)
مطابق اين سخن، حتى سؤال كردن بسيار، كه خارج از حد اعتدال بوده و يك نوع اسراف است، مورد خشم الهى است، و صاحبش در پيشگاه خدا مبغوض مى‏باشد.

نكوهش اسراف از ديدگاه قرآن

در قرآن، اسراف و نكوهش آن به طور وسيع و با تعبيرات گوناگون مطرح شده است مانند: اسراف در خوردن و آشاميدن، اسراف در انفاق، اسراف در قصاص، اسراف در امور جنسى، اسراف در اموال يتيمان، اسراف در قدرت‏طلبى، اسراف در سرپيچى از فرمان الهى و اسراف در تكذيب پيامبران، قرآن با شديدترين تأكيدها از اسراف نهى نموده است، چنان كه آيات زير بيانگر اين مطلب است.
1- «انّ المبذّرين كانوا اخوان الشياطين؛ تبذير كنندگان (آنان كه بريز و بپاش مى‏كنند برادران و قرين شيطان‏ها هستند.»(12)
2- «و انّ المسرفين هم اصحاب النّار؛ اسراف كاران اهل دوزخند.»(13)
3- «مسوّمة عند ربّك للمسرفين؛ سنگ‏هايى از سوى پروردگارت براى اسراف‏كاران نشانه گذاشته شده است.»(14)
4- «و اهلكنا المسرفين؛ و ما اسراف كنندگان را به هلاكت رسانديم.»(15)
5 – انّ اللّه لا يهدى من هو مسرفٌ كذّابٌ؛ خداوند اسراف‏گر دروغگو را هدايت نكند.»(16)
6- خداوند خطاب به قوم گنهكار و ناپاك لوط (ع) مى‏فرمايد: «بل انتم قومٌ مسرفون؛ بلكه شما گروه اسراف‏كار هستيد.(17)
با دقّت و توجه به اين آيات و امثال آن كه در قرآن آمده چنين نتيجه مى‏گيريم كه: اسراف موجب سقوط و هلاكت است، اسراف باعث قطع رابطه با خداوند است، اسراف باعث قهر شديد الهى و كيفر سخت است، اسراف عامل گمراهى و دورى از راه هدايت است، اسراف عامل رنج و تلخى و كيفر شديد است، اسراف از صفات متكبّران و مرفهين بى درد است، چنانكه فرعون در قرآن به عنوان اسراف گر (و انّه لمن المسرفين) معرفى شده است.(18) و در يك كلمه اسراف همچون جانور گزنده و زهردارى است كه اگر با پادزهر از آن جلوگيرى نشود، كشنده خواهد بود، پادزهر آن عبارت است از: قناعت، صرفه جويى، آگاهى به مصرف صحيح و انجام آن و برنامه ريزى منظّم براى اندازه‏گيرى دخل و خرج زندگى، و رعايت اعتدال در همه شؤون.

نكوهش اسراف در سيره پيشوايان

پيامبر (ص) فرمود: «ما من نفقةٍ احبّ الى اللّه من نفقة قصدٍ، و يبغض الاسراف؛ انفاقى در پيشگاه خداوند، محبوب‏تر از انفاق معتدلانه نيست، خداوند اسراف در انفاق را دشمن دارد.»(19)
نيز فرمود: «من اقتصد فى معيشته رزقه اللّه، و من بذّر حرّمه اللّه؛ كسى كه در مصرف هزينه زندگى، اعتدال ورزد، خداوند به او روزى مى‏دهد. و كسى كه اسراف و بريز و بپاش كند، خداوند او را از نعمت‏هايش محروم سازد.»(20) امام سجّاد (ع) در ضمن دعا به خدا عرض مى‏كند: «و نعوذ بك من تناول الاسراف؛ از شرّ اسراف كارى به درگاه تو پناه مى‏آوريم.» و نيز عرض مى‏كند: «و امنعنى من السّرف؛خدايا مرا از اسراف كردن بازدار.»(21)
امام حسن عسكرى (ع) مى‏فرمايد: «و عليك بالاقتصاد، و ايّاك و الاسراف فانّه من فعل الشّيطنة؛بر تو باد به اعتدال و ميانه روى، و از اسراف بپرهيز، زيرا اسراف نمودن از كارهاى شيطانى است.»(22) روايت شده: شخصى در محضر مبارك پيامبر بود، آروغ زد، آن حضرت ناراحت شد و به او فرمود: «خود دارى كن، و بدان كه پرخوران، گرسنه‏ترين افراد در روز قيامت هستند.»(23) نيز روايت شده: بشربن مروان مى‏گويد: به محضر امام صادق (ع) رفتم، خرماى رطب طلبيد، با هم به خوردن آن مشغول شديم، در اين ميان يكى از ما هسته خرما را به دور افكند، امام صادق (ع) دست از خوردن خرما كشيد و به او فرمود: «لا تفعل انّ هذا من التّبذير، و اللّه لا يحبّ الفساد؛ چنين نكن، اين كار از تبذير و اسراف است، و خداوند تباهى را دوست ندارد.»(24)
ياسر خادم مى‏گويد: روزى غلامان حضرت امام رضا (ع) ميوه مى‏خوردند، ولى هنوز آن را به طور كامل نخورده بودند، ته مانده آن را به گوشه‏اى مى‏انداختند. امام رضا(ع) وقتى كه اين عمل اسراف گونه آنها را ديد، خشمگينانه به آنها فرمود: «سبحان اللّه! عجبا! اگر شما به اين ميوه‏ها نياز نداريد، انسان هايى هستند كه نياز دارند، چرا ميوه‏اى كه هنوز آن را به طور كامل نخورده‏ايد دور مى‏ريزيد؟! آنها را نگهداريد و به نيازمندان بدهيد.»(25)
يكى از نزديكان و خادمين بيت امام خمينى (قدس سرّه) نقل مى‏كند: روزى پيش از ظهر آقا زنگ زدند خدمت ايشان رفتم، فرمودند چراغ داخل حياط روشن است، آن را خاموش كن؟» گفتم چشم، چند روز بعد كه باز چراغ روشن مانده بود، امام مجدداً زنگ زد، خدمتشان رفتم، فرمودند: اگر براى شما مشكل است، آن چراغ را خاموش كنيد، كليدش را در اطاق من بگذاريد، من خودم شب‏ها روشن مى‏كنم و روزها خاموش مى‏نمايم. گفتم: نه آقا، مشكل نيست. تا مدتى حواسم را جمع مى‏كردم كه مبادا چراغ در روز روشن بماند، يك روز بامداد كه امام روى صندلى نشسته بود، چراغ اطاق آقاى رسولى روشن بود، و يك چراغ هم پشت حياط روشن بود، امام به من فرمود: بيا جلو، نزديك رفتم، با عصبانيت به من فرمود: «در منزل من و فعل حرام؟ در منزل من و اسراف؟» من كه بسيار تحت تأثير قرار گرفته بودم عرض كردم: آقا! چه شده؟ فرمودند: «چند بار بايد بگويم؟ اين چراغ‏ها را خاموش كنيد، مگر شما نمى‏دانيد كه اسراف حرام است.»(26)

پى‏نوشت‏ها:
1. نهج البلاغه، حكمت 70.
2. همان، خطبه 127.
3. نهج البلاغه، حكمت 117.
4. سوره بقره، آيه 143.
5. بحارالانوار، ج 71، ص 214.
6. وسائل الشيعه، ج 12.
7. مفردات راغب، واژه سرف.
8. فروع كافى، ج 4،ص 56 – بعضى اين جمله را چنين معنى كرده‏اند: «پوشيدن لباس آبرومندانه بيرون خانه در خانه» كه از مصاديق اسراف است. و نظير اين بحث، در فروع كافى، ج 6، ص 460 آمده است.
9. وسائل الشيعه، ج 12، ص 41.
10. كنزالعمّال، حديث 26248.
11. بحارالانوار، ج 78، ص 335.
12. سوره اسراء، آيه 27.
13. سوره مؤمن، آيه 43.
14. سوره ذاريات، آيه 34.
15. سوره انبياء، آيه 9.
16. سوره مؤمن، آيه 28.
17. سوره اعراف، آيه 81.
18. سوره يونس، آيه 83.
19. قصارالجمل، ص 305.
20. اصول كافى، ج 2، ص 133.
21. صحيفه سجّاديه، دعاى 8 و 20.
22. سفينة البحار، ج 1، ص 616.
23. وسائل الشيعه، ج 17، ص‏14.
24. بحار، ج 75، ص 303.
25. انوار البهيّه، محدث قمى، ص 339.
26. برداشت هايى از سيره امام خمينى، ج 2، ص 82 و83.

 

/

ارتداد و آزادى

 

ارتداد و آزادى

آيت اللّه جوادى آملى‏
تهيه و تنظيم از: حجة الاسلام و المسلمين محمد رضا مصطفى پور

تذكر: در شماره گذشته از ارتداد و ماهيت آن و همچنين اقسام آن يعنى مرتد ملى و فطرى سخن به ميان آمد و روشن شد كه ارتداد در صورتى تحقق پيدا مى‏كند كه انسانى آگاهانه و عمداً اصول يا ضروريات دين را انكار مى‏كند و اگر بدليل مواجهه با شبهه و يا در حال تحقيق بودن سخنى بر زبان آورد. مرتد بر او صدق نمى‏كند. بعلاوه ارتداد وقتى حاصل مى‏شود كه پذيرش دين و احكام دينى برپايه يقين منطقى استوار باشد. انكار بعد از يقين منطقى ارتداد آور است و گرنه اسلام توده مردم كه يا مبتنى بر يقين نيست يا بر يقين روانشناختى مبتنى است، منجر به ارتداد نمى‏شود.

دشوارى اثبات حكم ارتداد

اگر كسى اشكال كند كه اگر انسان به صرف گفتن شهادتين مسلمان مى‏شود و همه احكام اسلامى بر او مترتب مى‏گردد، به چه دليل اثبات حكم ارتداد مبتنى بر يقين منطقى است؟
در پاسخ مى‏گوييم؟ هر انسانى در رابطه با دين و دين دارى داراى دو مقام ثبوت و اثبات است و مقام ثبوت غير از مقام اثبات است.آنچه به ديگران بر مى‏گردد با آنچه كه مربوط به رابطه انسان با خداست دو مقام جدا از هم‏اند مثلاً در مسايل حقوقى و اموال اگر انسان به مغازه‏اى مراجعه كند، يا به خانه‏اى وارد شود، يا در دست كسى چيزى ببيند، بر اين اساس كه يد اماره ملكيت است، عمل مى‏كند. يعنى ديدن چيزى در دست ديگرى از جهت حقوقى نشانه اين است كه آن چيز مال اوست و اثر ملكيت شخص بر او بار مى‏شود و مى‏توان از او خريد. اما آيا آن شخص در واقع مالك آن است يا نه، مطلب ديگرى است. هر انسانى بين خود و خدا اگر بخواهد چيزى را مالك شود يا بايد خودش تحصيل كرده باشد، يا از مالك حقيقى خريده باشد يا به ارث دريافت كرده و يا به ساير اسباب ملك‏آور به او رسيده باشد. يد و تصرف در مقام اثبات به دليل شرع، اماره و علامت ملكيت است. اما در مقام ثبوت هر شخص موظف است كه ميان خود و خدا هر چيزى را به استناد يكى از علل و اسباب مملّك مالك شود.
مقام ثبوت واثبات در مورد اثبات موضوع ارتداد نيز اين گونه است. اگر كسى شهادتين را به زبان جارى كرد، احكام اسلام بر او بار مى‏شود و خون و عرض و مالش محترم است. امّا او بين خود و خدا بايد با دليل و يقين اصل دين را بپذيرد و اعمال فرعى دين را نيز تعبداً انجام دهد. يعنى در خصوص اعمال فرعى كه با اجتهاد يا احتياط يا تقليد انجام مى‏گيرد، يقين لازم نيست، لكن درباره اصول دين، استدلال و يقين ضرورى است.
بنابراين در مقام اثبات اظهار شهادتين موجب حرمت خون و عرض و مال شخص خواهد بود و همه احكام اسلام بر او مترتب مى‏شود حتى اگر ثابت شود كه اين شخص منافق است، تا زمانى كه دست به كارى نزند و در عمل به مقابله با دين نپردازد، در پناه دولت اسلامى خواهد بود. و شهادتين براى حفظ جان او اثر بخش است اما اسلام واقعى را ثابت نمى‏كند. از اين رو اگر چنين منافقى كفرش را ظاهر كند، حكم ارتداد درباره او جارى نمى‏شود. چون ارتداد با شبهات رد مى‏شود. اگر محكمه قضايى تشخيص دهد كه اين شخص شبهه زده و اغوا شده است. جهل مركب را علم پنداشت، حكم اعدامش را صادر نمى‏كند.
به هر تقدير اثبات حكم ارتداد كار آسانى نيست و بر فرض كه اثبات شود، چه كافر ذمى باشد يا كافر حربى تا زمانى كه در امان دولت اسلامى است، پناهندگى سياسى و اجتماعى دارد، مهدورالدم نمى‏شود، آيه شريفه «و ان أحد من المشركين استجارك فأجره حتى يسمع كلام اللّه ثم أبلغه مأمنه»(1) ناظر به اين معناست.
گفتنى است: استيمان و امان دادن گاهى نسبت به فرد و شخص حقيقى است، گاهى در مورد گروه و شخصيت حقوقى است. يعنى حكومت اسلامى گروهى را امان مى‏دهد. نظير پيمان عدم تعرض چهارماهه‏اى كه پيامبر(صلى اللّه عليه و آله و سلم) با مشركان بست؛«الاّ الذين عاهدتم من المشركين ثم لم ينقصوكم شيئاً و لم يظاهروا عليكم احدا فأتموا اليهم عهدهم الى مدّتهم»(2)؛ پس در نظام اسلامى هم ممكن است شارع مقدس عده‏اى از كفار حربى را نيز در امان و پناه دولت اسلامى قرار دهد.
شايان ذكر است: كسى كه مرتد مى‏شود، گاهى دين يكى از اقليت‏هاى دينى مثل يهوديت و مسيحيت و مانند آن را مى‏پذيرد، گاهى بى دين مى‏گردد. حكم اين دو متفاوت است. اگر مرتد زير مجموعه گروهى درآيد كه در پناه حكومت اسلامى به سر مى‏برند، اين شخص نيز ممكن است مانند آن اقليت در پناه حكومت قرار بگيرد و حكم كافر ذمى را داشته باشد.
اما اگر كسى بى دين شد، كافر حربى است. كافر حربى اصطلاحاً در مقابل كافر ذمى است، يعنى كافرى كه جزيه از او پذيرفته نمى‏شود. و مى‏توان؛ با او جنگيد مثل مشرك و كمونيست كه خدا و وحى و قيامت را قبول ندارد.
كافر حربى غير محارب است. محارب در مباحث حدود فقه، معنا و حكم خاص خود را دارد، ميان كافر حربى و محارب عموم و خصوص من وجه است. ممكن است كسى كافر حربى باشد ولى دست به سلاح نبرد و در جامعه اسلامى زندگى كند و تأمين سياسى و اجتماعى داشته باشد. اما محارب بودن كارى به عقيده ندارد. و حتى ممكن است مسلمان باشد. كسى كه در خيابان يا بيابان و گردنه‏ها سلاح در دست مى‏گيرد و به غارت اموال مى‏پردازد، مردم را مى‏ترساند، سرقت مسلحانه مى‏كند چه كافر حربى باشد يا ذمى يا مسلمان، محارب است؟ به باندها و سازمان‏هاى ترور نيز محارب گفته مى‏شود.

موضع حكومت دينى نسبت به مرتد

شايان توجه است: احكام دستگاه قضايى و نظام حكومت دينى درباره كسانى كه مرتد شدند و دين را به بازى و مسخره گرفته‏اند، متفاوت است. گاهى ممكن است حكم مرتد را جارى كند ولى گاهى هم پناهگاهى ايجاد مى‏كند و عده‏اى مهدورالدم را زير پوشش خود قرار مى‏دهد همان گونه كه كافر حربى در پناه دولت اسلامى به سر مى‏برد و مستأمن است، يا اهل كتابى كه به شرط ذمه عمل نمى‏كند و حكم كافر حربى را دارد، از پناهندگى سياسى يا اجتماعى برخوردار است بسيارى از مرتدها نيز زير مجموعه اسلام زندگى مى‏كنند و در امنيت كامل بسر مى‏برند. قبل از انقلاب افراد كافر حربى در كشور فراوان بودند، پس از انقلاب و تشكيل حكومت اسلامى اكثر آنها به عنوان مستأمن زير پرچم حكومت دينى قرار گرفتند. دولت اسلامى هم به آنها پناهندگى داد و اكنون نيز در امان حكومتند. همه ماركسيست‏هايى كه در كشور بسر مى‏برند، از جهت حكم فقهى كافر حربى‏اند ولى كسى متعرض آنها نمى‏شود. مرتدهاى فراوانى نيز هم اكنون در جامعه زندگى مى‏كنند. هنگامى كه دين حكومت مى‏كند، بسيارى را زير چتر امنيت خود قرار مى‏دهد. پس ممكن است كسى مرتد و كافر حربى باشد، ولى اعدام نشود.

تفاوت احكام فقهى با حكومت فقهى در مسائل بين المللى و داخلى‏

احكام فقه با حكومت فقه از جهاتى متفاوت است. حكومت فقهى با عرض عريضش حكومت مى‏كند و منحصر در احكام فقهى حوزه اسلامى نيست. در حكومت فقهى جامعيت و حاكميت دين مطرح است. از اين رو، در تدوين قانون اساسى در مجلس خبرگان اول، برخى از اهل كتاب كه در كميسيون بودند، صريحاً گفتند: اگر شما نام جزيه را ببريد، از مسلمان‏هاى آلمان و ساير كشورهاى اروپايى هم جزيه خواهند گرفت. چون شما تعهد و ميثاق بين المللى را امضا كرديد. بنابراين امورى كه جزو احكام بين المللى اسلام است با آنچه كه به حوزه اسلامى اختصاص دارد، مانند نماز و روزه و…تفاوت‏هايى دارد. احكام دو قسم است: مثلاً ميراث جزو احكام حوزه اسلامى است. اگر مسلمانى بميرد اموالش ميان ورثه مسلمانش تقسيم مى‏شود. دختر و پسر غير مسلمان از مال پدر ارث نمى‏برند. اما خريد و فروش، وفاى به عهد و امانت و… اين‏ها جزو احكام بين المللى اسلام است. پس اگر مسلمانى جنسى را به كافر فروخت يا از او چيزى خريد، تطفيف، مغبون كردن، نپرداختن قسط جايز نيست. مسلمان حق ندارد حتى به ميزان يك مثقال در معامله با كافر كم فروشى كند. خواه كافر، كافر ذمى و اهل كتاب باشد يا كافرحربى يا مرتد. همچنين وفاى به عهد و شرط واجب است. پس اگر تعهد و شرط كرديم و امضا نموديم كه اشخاص حقيقى و حقوقى طرفين در دو كشور يا مجموعه كشورها بر پايه مفاد قرارداد آزاد باشند، حكومت اسلامى نيز بايد به اين ميثاق پاى‏بند باشد. اگر، آنان كه دين را افيون مى‏دانند، بر اساس ميثاق بين‏المللى به ما امنيت مى‏دهند، ما نيز كه با آنان پيمان عدم تعرض بسته‏ايم، بايد به اين پيمان وفادار باشيم.
پس دولت اسلامى برپايه ميثاق بين المللى ضامن حفظ امنيت هر فرد مسيحى و يهودى و زرتشتى و ماركسيست در كشور اسلامى است، همچنان كه مسلمانان نيز بر اساس اين پيمان در كشورهاى غير اسلامى امنيت دارند. پس اگر كسى مرتد شد، فوراً اعدامش نمى‏كنند. آرى، استيمان سعه و ضيق دارد. اين كه چه كسى در امان باشد را شوراى امنيت ملى و مراكز تصميم‏گيرى امنيت كشور بايد تصميم بگيرند. مرتد و كافر حربى كه به امنيت كشور آسيب مى‏رساند از كافر حربى و مرتدى كه اينگونه نيست، تفاوت دارد. مثلاً اقليت چريك‏هاى فدايى غير از اكثريت آنها بوده و هستند. اكثرى‏شان كه دست به سلاح نبردند، گرچه كافر حربى‏اند و خدا و پيامبر و قيامت را نفى مى‏كنند، ولى كسى با آن‏ها كارى ندارد. اكنون هم هستند و درامان حكومت اسلامى نيز به سر مى‏برند. اما اقلى آن‏ها كه چريك‏هاى مسلح و درصدد براندازى‏اند، در امان نيستند و دليل ايمن نبودن، محارب بودن آن‏هاست نه، ارتداد و كفرشان چون كافران حربى و مرتدين زيادى در كشور اسلامى زندگى مى‏كنند كه نه تنها كسى متعرض آنها نمى‏شود بلكه حكومت اسلامى هم حافظ منافع و امنيت آنهاست. بنابراين حكومت فقهى با احكام فقهى از جهاتى متفاوت است. در حكومت دينى آزادى كه مخل به نظام نباشد، به ميزان كافى وجود دارد.

احكام حدود و قصاص در فضاى حكومت اسلامى

حكم مهدورالدم بودن مرتد كه در فتاوا آمده، مربوط به فضايى است كه حكومت اسلامى مستقر نباشد. و گرنه در فضاى حكومت اسلامى اين حكم سبب هرج و مرج مى‏شود. از اين رو، قصاص با اين كه از حد بالاتر است. يعنى اگر كسى قتل عمد مرتكب شود، به فتواى همه مهدورالدم است «و من قتل مظلوماً فقد جعلنا لوليه سلطاناً»(3)؛ با وجود اين در زمان استقرار حكومت اسلامى فتواى امام خمينى (ره) در آغاز به صورت احتياط و در عمل به صورت لزوم اين است: ولىّ دم به محكمه قضايى مراجعه مى‏كند و از راه دستگاه قضايى، يا حكم قاضى قاتل را قصاص كند. چون اگر خودش قصاص كند، بايد عمدى بودن قتل را در محكمه قضايى ثابت كند، و گرنه خود او هم محكوم به اعدام مى‏شود. از اين رو، براى جلوگيرى از اين مشكل و مفسده هرج و مرج، در زمان استقرار حكومت اسلامى مورد قصاص را نيز بايد به محكمه قضايى ارجاع داد، چه رسد به حدود كه زمام آن به دست حاكم شرع است. تا قاضى حكم را انشا نكند، حد ثابت نمى‏شود.
در پايان به نقد و بررسى برخى از شبهاتى كه با طرح مسئله ارتداد براى حمله به دين و فقه اسلامى صورت مى‏گيرد، اشاره مى‏شود:

1. ارتداد درخت مثمر است، نه درخت هرز

اگر كسى بگويد: ارتداد به منزله غده سرطانى و علف هرز نيست. بلكه درختى است كه در كنار درختان ديگر روييده است. با اين تفاوت كه ميوه‏اش با ميوه ساير درختان تفاوت دارد. درخت‏هاى ديگر سيب و گلابى و… مى‏دهند، اين درخت ميوه خاص خودش را دارد. پس بايد مثال را تغيير داد. نبايد گفت: اين علف هرز را بايد وجين كرد و اين غده سرطانى را از بين برد.
اگر كسى به اين تمثيل تا پايان بحث ملتزم باشد، معناى آن پذيرش تكثرگرايى و پلوراليزمى گسترده‏تر از آنچه كه معروف است، خواهد بود. يعنى اين تكثر گرايى تا مرز الحاد و توحيد گسترش دارد. زيرا بر اين اساس بايد گفت: بخشى از حقيقت نزد ملحد است، و بخشى از آن نزد موحد. مسلمان و كافر هر يك گوشه‏اى از حقيقت را دارند. پس اگر ارتداد به منزله رويش درخت جديد با ميوه‏اى تازه است كه از آب و خاك طبيعت برخاست. بنابراين مرتد درخت مثمر و ثمربخش است نه علف هرز و اين تفسير، معنايى در پلوراليزم ندارد.
در پاسخ مى‏گوييم:
اين سخن كه مرتد مثمر است نه علف هرز، ناصواب است. مرتد با آن معنى كه اشاره شد، نزد صاحب شريعت حقيقتاً علف هرز و غده سرطانى است كه بايد از باغ اجتماع ريشه كن و جدا شود. البته اين حكم مربوط به كسى است كه پس از تحقق فضاى دينى و برطرف شدن شبهات، علم و عمد و با تحقيق و برهان اسلام را بپذيرد، سپس از آن نكول كند.

با توجه به مطالبى كه تاكنون گفته شد روشن مى‏شود:
اولاً: مرتد به كسى گفته مى‏شود كه با آگاهى به حقانيت اسلام از روى علم و عمد و يا عناد يكى از اصول دين اسلام و يا يكى از ضروريات دين را كه منتهى به انكار اصلى از اصول دين مى‏شود، انكار كند و اما اگر كسى بر اثر شبهه يا از روى قصور و جهل دچار ترديد شود و يا عقيده‏اش را تغيير دهد ارتداد بر او صدق نمى‏كند بلكه بايد او را آگاه ساخت و به شبهه او پاسخ گفت.
ثانياً: ارتداد در جايى است كه نوعى توطئه و فتنه‏گرى عليه اسلام باشد و يا عملاً كارى انجام دهد كه موجب استهزاء دين و تمسخر احكام الهى باشد چنان چه صاحب جواهر در اسباب تحقق ارتداد مى‏گويد: «…و دال صريحاً على الاستهزاء بالدين و الاستهانه به و رفع اليد عنه كالقاء المصحف فى القاذورات و تمزيقه و استهدافه و وطئه و تلويث الكعبه»(4)؛ اگر كسى كارى كند كه آن كار عملاً بر استهزاء دين و خوار شمردن به آن و دست شستن از دين دلالت كند اين شخص مرتد است مانند اين كه قرآن را در محلّ آلوده‏اى قرار دهد و يا آن را پاره كرده و يا زير پا بگذارد. كه قصد او توهين باشد و يا كعبه را آلوده سازد.
ثالثاً: تفتيش عقايد صحيح نيست و كسى حق ندارد بررسى كند كه فرد عقيده‏اش چيست؟ بلكه همين كه فردى ادعا كرد مسلمان است بايد با او به عنوان مسلمان رفتار كرد و جان و مال و ناموس او محترم است.
رابعاً: اثبات ارتداد افراد و در نتيجه صدور حكم آن بسيار دشوار است از اين رو اگر احياناً احتمال شبهه يا جهل يا قصور در اظهار كفر وجود داشته باشد حكم ارتداد نسبت به مرتد دفع خواهد شد.
خامساً: حكم ارتداد بعد از اثبات ارتداد در محكمه و با صدور حكم از سوى قاضى، جريان پيدا مى‏كند نه اين كه هر كه بخواهد حكم ارتداد را نسبت به افراد صادر كند و اين عمل از هرج و مرج و خودسرانه عمل كردن جلوگيرى مى‏كند.
اما آن كه واقعاً در صدد تحقيق است، همچنان كه در مباحث پيشين بيان شد، كسى با او كارى ندارد. امام صادق (عليه‏السلام) با زنديق هايى مثل ابن ابى العوجاء كه در عصر آن حضرت بودند، بحث مى‏كرد و آزادانه آن‏ها را به حضور مى‏پذيرفت. كسى كه گرفتار شبهه است و معارف دينى براى او حل نشده است، يا در جايى ديگر زندگى مى‏كند كه دسترسى به معارف اسلامى ندارد. يادر خانواده‏اى به سر برده است كه به مسايل دين آشنا نبوده‏اند، چنين افرادى از آن جهت كه به يقين منطقى درباره دين دست نيافته‏اند، حكم ارتداد درباره آن‏ها شبهه ناك است. و حدود با شبهات دفع مى‏شود. بلكه اگر شبهه‏اى نيز نداشته باشند، ولى در صدد الغاى شبهات در جامعه اسلامى هم نباشند و برخلاف قانون حاكم بر جامعه اقدامى نكند. جزو مستأمنين دولت اسلامى خواهند بود. مرتدهاى بسيارى در جامعه اسلامى و در پناه دولت زندگى مى‏كنند و كسى با آنها كارى ندارد. بنابراين، چتر حمايتى دولت اسلامى از يك سو، دفع حدود به شبهات، از سوى ديگر براى تأمين خون آنها كافى است.
اما اين سخن كه مرتد مانند درخت جديدى با ميوه تازه‏اى است كه از آب و خاك طبيعت برخاست، سخنى گزاف و بيهوده است و سراز تكثر گرايى و پلوراليزم در مى‏آورد. و پلوراليزم و تكثر حقيقت مطلب باطلى است.

2. نقد اصولى بر رد حكم فقهى ارتداد

اگر كسى براى رد حكم فقهى در مسئله ارتداد به قاعده اصولى استدلال كند و بگويد: اساس حجيت خبر واحد در اصول، بناى عقلاست و چون بناى عقلا در مسئله دماء و فروج و اعراض بر احتياط است. يعنى عقلا در موضوع خون و مال و ناموس اصل احتياط را جارى مى‏كنند. پس عمل به خبر واحد در اثبات ارتداد و سپس صدور و اجراى حكم آن خلاف احتياط است.
در پاسخ مى‏گوييم!
اين اشكال هم ناصواب است. زيرا اين مسئله در علم اصول درباره اصول عمليه محل اختلاف است كه آيا مطلقا در شك در تكليف و شك‏هاى بدوى (ابتدايى) برائت جارى است يا احتياط؟ اخبارى مى‏گويد: در شبهات تحريميه بايد احتياط كرد ولى اصولى برائت جارى مى‏كند. هرچند در خصوص اعراض و دماء و فروج برخى احتياط كرده‏اند.
امارات كه يكى از آنها خبر واحد است، هم به دليل سيره متشرعه، هم به دليل بناى عقلا از آن جهت كه با امضا و عدم ردع شارع تثبيت شده است حجت است زيرا عقلاء، به خبر موثق عمل مى‏كنند. خبر ثقه خواه مربوط به عبادات باشد كه پيامدهاى آن ابدى است، يا مربوط به حقوق و يا درباره حدود. مثلاً بحث‏هاى مربوط به قضا و محكمه قضايى را اخبار واحد اداره مى‏كند. خبر متواتر بسيار نادر است در زمان ائمه (عليهم‏السلام) نيز اين گونه بوده است. پس اگر فرد موثقى خبرى داد و انسان از خبر او اطمينان پيدا كرد، برابر آن عمل مى‏كند. از اين رو اگر فرد موثّقى به دستگاه اطلاعاتى كشور درباره بمب گذارى در فلان مكان خبر بدهد، چنانچه از اين خبر براى آنها اطمينان حاصل شود، ترتيب اثر مى‏دهند.
بنابراين اگر عقلاى عالم در مهمترين كارها (دماء و فروج و اعراض) به خبر موثق عمل مى‏كنند، محكمه عدل اسلامى نيز در موضوع حكم قتل مرتد به خبر موثق عمل مى‏كند. پس اگر در تطبيق كبرى بر صغرى شبهه باشد، حدود با آمدن شبهه دفع مى‏شود، «الحدود تدرأ بالشبهات» و اين مسئله اختصاصى به دماء و فروج و اموال ندارد، هر حدى را شامل مى‏شود. اما اگر شبهه نباشد بناى عقلا بر عمل به خبر موثق است. چون خطر از دست دادن امر مهمتر مطرح است.

3. نقد كلامى بر حكم فقهى ارتداد

گاهى در نقد حكم مرتد در فقه مى‏گويند: در نظر عقلاء عالم حق حيات و حق آزادى انديشه(حق آزادى بيان) دو امر مقدس و محترم است. زيرا هم حق حيات حق عمومى هر انسان است و بهمين دليل حقوق بشر آن را امضا كرده است. از اين رو جان انسان محترم است. و آزادى انديشه نيز حق انسان است. زيرا تعقل و خردورزى هم محترم است. و هم آدمى در انديشه آزاد. و حكم به قتل مرتد، بى‏توجهى به دو حق اساسى و مسلّم بشر است. اين حكم، حق حيات و عقل گرايى و انديشه مدارى را از پاى در مى‏آورد.
در پاسخ اين دسته مى‏گوييم:
اين سخن نيز ناصواب است. زيرا حكم دين به قتل مرتد بى‏اعتنايى و بى‏حرمتى به انديشه و عقل و استدلال نيست. اين حكم مربوط به كسى است كه به جنگ با خدا و رسولش برخاسته است، «يحاربون اللّه و رسوله»(5)؛ زيرا كسى كه با شبهه و ويروسى كه خود را به آن مبتلا كرده و آن را از روى علم و عمد در جامعه منتشر مى‏سازد. از اين رو كار او نه عقل ورزى است نه انديشه‏مدارى و چون كار او عقل ورزى و انديشه مدارى نيست حيات او نيز مغتنم و محترم نيست. زيرا او مرزهايى را كه انسان آفرين مشخص كرده است، درهم شكسته در حالى كه حيات انسان و عقل و انديشه او زمانى محترم است كه سخنش محدود به مرزى باشد كه انسان آفرين آن را مشخص كرده است.
بنابراين، تا آنجا كه مرز تحقيق و انديشه است، حرمتش محفوظ است. اما كسى كه پس از تحقيق محققانه اسلام را پذيرفته سپس از روى علم و عمد انكار كرده است، انديشه چنين كسى حرمت ندارد. به تعبير قرآن اساساً چنين فردى سفيه است، نه صاحب عقل و انديشه؛ «من يرغب عن ملّة ابراهيم الاّ من سفه نفسه»(6)؛ كسى كه از آئين ابراهيم اعراض كند سفيه و كم‏خرد است.

پى‏نوشت‏ها:
1. سوره توبه، آيه 6.
2. همان، آيه 4.
3. سوره اسراء، آيه 33.
4. جواهر الكلام، ج 41، ص 600.
5. سوره مائده، آيه 33.
6. سوره بقره، آيه 130.
/

سخنان معصومان عليهم السلام دوستى با على عليه السلام

 

سخنان معصومان‏
دوستى با على عليه السلام‏

رسول‏خدا صلى‏اللّه عليه وآله وسلم:

«مَن اَحَبَّ اَن يَركَبَ سَفينَةَ النّجاةِ وَ يَستَمسَكَ بِالعُروَةِ الوُثقى و يَعتَصِم بِحَبلِ اللّهِ المَتينَ، فَليُوالِ عَليّاً بَعدى وَ ليُعادِ عَدُوَّهُ وَ ليَأتَمّ بِالهُداةِ مِن وُلدِهِ فَاِنَّهُم خُلَفائى وَ اَوصِيائى…حِزبُهُم حِزبى وَ حِزبى حِزبُ اللّهِ عزَّ وَ جلَّ وَ حِزبُ اَعدائِهِم حِزبُ الشَّيطان». (بحارالانوار، ج 23، ص 144)
هر كس كه دوست دارد سوار بر كشتى نجات گردد و به عروة الوثقى دست يابد و به ريسمان محكم الهى چنگ زند، پس بعد از من ولايت و سرپرستى على را بپذيرد و با دشمنش دشمنى كند و به هدايت كنندگان از فرزندانش بپيوندد و از آنها پيروى كند كه آنان خلفا و جانشينان و اوصياى من اند… حزب آنها حزب من و حزب من حزب خداست و حزب دشمنانشان، حزب شيطان است.

رسول‏خدا صلى‏اللّه عليه وآله وسلم:

«اَنتَ سيّدٌ فى الدّنيا و سَيِّدٌ فِى الآخِرَةِ، مَن اَحَبَّكَ فَقَد اَحَبَّنى وَ حَبيبُكَ حَبيبُ اللّهِ وَ مَن اَبغَضكَ فَقَد اَبغَضَنى وَ بَغيضُكَ بَغيضُ اللّهِ، وَالوَيلُ لِمَن اَبغَضَكَ بَعدى». (مناقب خوارزمى، ص 327)
اى على، تو آقا و سيّد در دنيا و آخرتى، هر كسى تو را دوست دارد مرا دوست داشته و دوست تو دوست خداست، و هر كسى تو را دشمن بدارد مرا دشمن داشته و دشمن تو، دشمن خداست، واى بر كسى كه تو را بعد از من دشمن بدارد.

رسول‏خدا صلى‏اللّه عليه وآله وسلم:

«يا اُمّ سَلَمَة اَتَعرِفينَهُ؟ قُلتُ: يا رَسُولَ اللّهِ هذا عَلِىُّ بنُ اَبى طالِبٍ، قالَ: صَدَقتِ هُوَ سَيِّدٌ اُحِبُّهُ، لَحمُهُ مِن لَحمى وَ دَمُهُ مِن دَمى وَ هُوَ عَيبَةُ عِلمى فَاسمَعى وَ اشهدَى»
روزى رسول‏خدا(ص) در منزل امّ سلمه بود كه على عليه السلام در زد و وارد خانه شد رسول‏خدا همين كه او را ديد فرمود: اى امّ سلمه: آيا او را مى‏شناسى؟ گفتم آرى او على بن ابى طالب است. حضرت فرمود: راست گفتى، او آقايى است كه من او را دوست دارم، گوشت او از گوشت من و خون او از خون من است و او ظرف علم من است پس بشنو و شهادت بده و… و در پايان فرمود: «لَو اَنَّ عبداً عَبَدَ اللّه اَلفَ عامٍ و اَلفَ عامٍ وَ اَلفَ عامٍ بَينَ الرُّكنِ وَ المَقامِ ثُمَّ لقَى اللّهَ عَزَّ وَ جَلَّ مُبغِضاً لِعَلِىٍ بنِ اَبى طالِبٍ وَ عِترَتى، اَكَبَّهُ اللّهُ عَلى مِنخَرَيهِ يَومَ القِيامَة فى نارِ جَهَنَّم». (فرائد السمطين، ج‏1، ص 331)
اگر بنده‏اى چند هزار سال بين ركن و مقام خدا را عبادت و بندگى كند ولى خدا را در حالى ملاقات كند كه دشمن على و عترت من باشد، خداوند او را در قيامت با صورت در آتش جهنّم مى‏اندازد.

رسول‏خدا صلى‏اللّه عليه وآله وسلم:

«يا عَلِىُّ لَو اَنَّ عَبداً عَبَدَ اللّهَ اَلفَ عامٍ و عَبَدَ اللّهَ عَزَّ وَ جَلَّ مِثلَ ما قامَ نُوحٌ فى قَومِه و كانَ بِه مِثلُ اُحُدٍ ذَهَباً فَاَنفَقَهُ فى سَبيلِ اللّهِ وَ مُدَّ فى عُمرِه حَتّى حَجّ اَلفَ عامٍ عَلى قَدَمَيهِ ثُمّ قُتِلَ بَينَ الصَّفا وَ المَروَةِ قُتِلَ مَظلُوماً ثُمَّ لَم يُوالِك يا عَلِىُّ لَم يَشُمَّ رائِحَةَ الجَنَّةِ وَ لَم يَدخُلها». (مناقب خوارزمى، ص 67)
اى على، اگر كسى خدا را به مدّت عمر حضرت نوح بندگى كند و مثل كوه احد طلا داشته باشد و در راه خدا انفاق كند، و به قدرى عمر كند تا بتواند هزار بار با پاى خود حج به جا آورد و بعد بين صفا و مروه به ناحق كشته شود امّا ولايت تو را نداشته باشد بوى بهشت به مشام او نمى‏رسد و داخل بهشت نمى‏شود.

رسول‏خدا صلى‏اللّه عليه وآله وسلم:

«اِنَّ اللّهَ عَهَدَ اِلَىَّ فى عَلِىٍّ عَهداً، اِنَّ عليّاً رايَةُ الهُدى وَ اِمام اَولِيايى وَ نُورُ مَن اَطاعَنى وَ هُوَ الكَلِمَةُ الَّتى اَلزَمَتها المُتَقينَ، مَن اَحَبّه اَحَبَّنى وَ مَن اَبغَضَهُ اَبغَضَنى».
(ينابيع المودّه، ص 134)
خداوند متعال درباره على عهدى با من بسته است كه پرچم هدايت و پيشواى اولياى من است. او روشنايى كسانى است كه مرا اطاعت كنند و على كلمه‏اى است كه لازمه متقين است، هركه او را دوست بدارد مرا دوست داشته و هركه او را دشمن بدارد مرا دشمن داشته است.

رسول‏خدا صلى‏اللّه عليه وآله وسلم:

«ما مِن مُؤمِنٍ اِلّا وَ قَد خَلَصَ وُدّى اِلى قَلبِه وَ ما خَلَصَ وُدّى اِلى قَلبِ اَحَدٍ اِلّا وَ قَد خَلَصَ وُدُّ عَلِىٍّ اِلى قَلبِه، كَذَبَ يا عَلِىُّ مَن زَعَمَ اَنَّه يُحِبُّنى وَ يُبغِضُك».
(بحارالانوار، ج 39، ص 254)
مؤمنى نيست مگر اين كه دوستى من در قلبش خالص باشد و دوستى من در قلب كسى خالص نمى‏شود مگر آن كه دوستى على در قلبش خالص شود اى على! دروغ گويد كسى كه گمان كند مرا دوست دارد و تو را دشمن بدارد.

رسول‏خدا صلى‏اللّه عليه وآله وسلم:

«مَن اَحَبَّ عَلِياً فَقد اَحَبَّنى وَ مَن اَحَبَّنى فَقَد اَحَبَّ اللّهَ وَ مَن اَبغَض عَلِيّاً فَقَد اَبغَضَنى وَ مَن اَبغَضَنى فَقَد اَبغَضَ اللّهَ، لا يُحِبُّكَ الِّا مُؤمِنٌ وَ لا يُبغِضُكَ اِلّا كافِرٌ اَو مُنافِقٌ».
(تاريخ دمشق، ج 2، ص 188)
كسى كه على را دوست بدارد، مرا دوست داشته و هر كس مرا دوست بدارد خدا را دوست داشته و هر كس على را دشمن بدارد مرا دشمن داشته و هر كس مرا دشمن بدارد خدا را دشمن داشته است. اى على! دوست نمى‏دارد تو را مگر مؤمن و دشمن نمى‏دارد تو را مگر كافر يا منافق.

 

/

دانستنى هايى از قرآن؛ پيروزى نتيجه صبر‏

 

دانستنيهائى از قرآن (پيروزى نتيجه صبر)

«و أورثنا القوم الذين كانوا يستضعفون مشارق الأرض و مغاربها التي باركنا فيها و تمت كلمات ربك الحسنى على بني اسرائيل بما صبروا و دمّرنا ما كان يصنع فرعون وقومه ما كانوا يعرشون».
(سوره اعراف – آيه 137)

(پس از هلاك شدن فرعون و يارانش) گروهى را كه ضعيف و ناتوان شمرده مى‏شدند، مالك و حكمران خاور و باختر زمين نموديم ؛ همان زميني كه در آن بركت و نعمتهاى فراوان قرار داديم. و همانا كلمات نيكوى پروردگار بر بنى اسرائيل كامل شد زيرا آنان بر سختى‏ها و نا ملايمات صبر كردند و شكيبا بودند. و بدينشان فرعون و دار و دسته اش آنچه را ساخته بودند و آنچه را كه برافراشته بودند ويران ساختيم.
اين آيه اشاره دارد به پيروزى حضرت موسى و قومش بر فرعون و فرعونيان كه پس از آن همه زجر و محنت در دوران حكومت خودكامه و مستبد فرعون، خداوند سرانجام آنان را بر نيرومندترين قدرت و حكومت روى زمين در آن دوران، چيره و غالب كرد و آنان را به پيروزى رساند و سرزمين با بركت مصر و يا فلسطين (و يا هردو) را به آنان سپرد چنانكه قبلا نيز بشارت آن را به حضرت موسى داده بود . مى‏فرمايد: « عسى ربكم أن يهلك عدوكم و يستخلفكم في الأرض». چه بسا پروردگارتان دشمنتان را نابود سازد و شما را وارثان زمين قرار دهد (حكومت و قدرت بخشد). و در جاى ديگر نيز وعده داده است كه: « و نريد أن نمنّ على الذين استضعفوا في الأرض و نجعلهم أئمة و نجعلهم الوارثين» – و همانا مى‏خواهيم بر آنان كه در دنيا به استضعاف كشيده شدند و ناتوان گرديدند منت گذاريم و آنان را امامان و پيشوايان قرار دهيم و جانشينى زمين را به آنان واگذار سازيم.
و در اين آيه كه مى‏فرمايد: « و تمت كلمة ربك الحسنى على بني اسرائيل» تمام شدن نعمت و كامل شدن آن به همين است كه آن وعده ها به فعليت رسيد و آن بشارتها تحقق يافت و انجام پذيرفت. ولذا خداوند بر آنان منت مى‏نهد كه كلمه نيكوى خداوند كه همان وعده پيروزى است، به وقوع پيوست و علت آن را صبر مى‏داند.
بما صبروا: بنى اسرائيل بر آن همه ظلم ها و جنايتهاى فرعونيان صابر و شكيبا بودند و ضمن مقاومت و مبارزه، تحمل ورزيدند.. زيرا صبر به اين معنى نيست كه انسان زير بار ظلم له شود و هيچ مقاومت نكند بلكه صبر به اين معنى است كه انسان ضمن جهاد نمودن و در برابرظالم و جائر ايستادن، در راه رسيدن به رهائى، شكنجه ها، زندان ها، تبعيدها، آوارگى ها و آزارها را تحمل كند.
التي باركنا فيها: سرزمينى كه بنى اسرائيل آن را به ارث گرفتند و جانشين ظالمان در حكومتش شدند، چه سرزمينى بود. خداوند آن را مبارك قلمداد مى‏كند. آنچه كه معروف است بنى اسرائيل در مصر حكومت را از دست فرعونيان به ارث بردند ولى سرزمين مبارك احتمالا فلسطين باشد چنانچه مرحوم علامه طباطبائى در الميزان نيز اين احتمال را داده است زيرا خداوند تنها مكه و فلسطين را به عنوان مبارك ياد كرده است. ولى ممكن است مصر و فلسطين هردو منظور نظر باشد و حضرت موسى سلطه اش تمام شامات و مصر را در بر گرفته باشد.
و دمرنا ما كان يصنع فرعون و قومه: و آنچه را كه فرعون و دار و دسته‏اش ساخته بودند، خداوند همه آنها را ويران ساخت و تمام آثارشان را از بين برد.
پر واضح است كه خداوند اگر اين داستان را به عنوان نمونه ياد مى‏كند، مقصود اين نيست كه تنها داستان گذشتگان را به عنوان تاريخ بيان كند. قرآن كتاب تاريخ نيست پس غرض فراتر از اين است.
اين داستان پيغامى است به تمام ملت ها و امت ها و مستضعفان تاريخ در تمام عصرها و نسلها كه اگر براى آزادى خود از چنگال ظالمان و ستمگران تلاش و پيكار كنند و در اين راه استقامت نشان دهند، خداوند – بى گمان – آنان را به پيروزى خواهد رساند و اين وعده تخلف ناپذير و قطعى الهى است.
راستى قبل از پيروزى انقلاب، هرگاه به چنين آيه‏اى برخورد مى‏كرديم آن را فقط به عنوان يك داستان عجيب و رويداد مهم تاريخ مى‏دانستيم و از آن به آسانى مى‏گذشتيم ولى اكنون تا اين آيه را مى‏خوانيم انقلاب اسلامى جاويدان ايران در نظرمان مجسم مى‏گردد كه چگونه موساى زمان حضرت روح الله همراه با پيروان مخلص و جان نثار و وفادارش با دست خالى ولى با ايمانى محكم و استقامتى كوبنده در برابر فرعون زمان كه تا دندان مسلح بود و از پشتيبانى بى دريغ تمام جهانخواران و ستم پيشگان و دست نشاندگانشان برخوردار بود ايستادند و مقاومت كردند و آن همه ظلم و ستم و شكنجه هاى قرون وسطائى را با دل و جان براى خدا تحمل كردند و سرانجام با صبر و شكيبائى نتيجه چندين سال مبارزه مستمر و خونين را چون شهد مصفا چيدند و همان محرومان و بيچارگان گذشته، وارث آن همه تخت و تاج طاووسى شدند و اين سرزمين پر بركت با نعمت هاى فراوان و گوناگونش به آنان واگذار و آن قدرت و سلطه به آنها سپرده شد و طاغوتيان همچون شب پره هاى بى بال و پر از كشور امام زمان رانده شد و يا به كيفر اعمال زشت خود در دنيا پيش از آخرت رسيدند. و بدينسان اين آيه مباركه بارى ديگر در سرفصلى ديگر از زمان تفسير شد و به حقيقت پيوست.
حال بايد ديد ما كه وارث آن تخت و تاج شديم چه‏گونه رفتار خواهيم كرد؟ آيا روش الهى را دنبال مى‏كنيم يا بدون عبرت از گذشتگان در پي آنان مى‏شتابيم كه اميد است همچنان دوران مبارك امام خمينى رضوان الله عليه همان خط و همان برنامه را ادامه دهيم و پا به پاى امام با حوادث و رويدادهاى زندگى دست و پنجه نرم كنيم.
امام خط انقلاب را ادامه خط انبيا و اوليا سلام الله عليهم قلمداد كرد و بر اسلامى بودن در تمام زمينه ها تا آخرين لحظه زندگى تأكيد كرد. ما نيز بايد همانگونه رفتار كنيم و بى توجه به خط بازيها و انحرافهاى گروهى راه اسلام را تبيين و ادامه دهيم. والسلام.

/

امام خمينى ثابت و استوار از آغاز تا پايان

 

امام خمينى ثابت و استوار از آغاز تا پايان‏

سالگرد پيروزى انقلاب اسلامى‏

در آستان…سال پيروزى حق بر باطل و حزب اللّه بر احزاب شيطانى، مراتب تشكر و عبوديت را به پيشگاه مقدس خداوند متعال كه همه از او هستيم و به سوى او مى‏رويم و پيروزى‏هاى روز افزون به عنايت و لطف اوست، تقديم و عرض ارادت به مقام مقدس ولى اللّه اعظم و بقية اللّه فى ارضه ارواحنا لمقدمه الفداء كه واسطه فيض و عنايت حق تعالى است و دعاى خيرش بدرقه امت جدّ بزرگوارش صلى اللّه عليه و آله مى‏باشد، تقديم مى‏داريم. و تبريك و تهنيت بى‏پايان خود را نسبت به ملت شريف و متعهد ايران عرض مى‏كنم كه از ابتداء نهضت تا انقلاب عظيم اسلامى و از انقلاب تا پيروزى و از روز پيروزى تا امروز دليرانه و سخاوتمندانه در تمام صحنه‏هاى انقلاب با جان و دل حاضر بوده و هستند و از حريم اسلام عزيز و كشور خويش دفاع نموده و بر ما و همه منّت‏ها دارند و اگر نبود پايمردى آنان، انقلابى نبود و پيروزى به اين عظمت نصيب اسلام و كشور اسلامى نمى‏شد. خداى را بر اين نعمت شكر كه با تأييدات غيبى خود چنين تحول الهى را براى اين ملت مظلوم بى‏پناه تقدير فرموده و آن را در پناه رحمت خود و با نصيب از قدرت لايزال خويش بر دشمنان اسلام و بشريت پيروز فرموده و عاجزانه از ساحت مقدسش مى‏خواهيم كه اين عنايت و نعمت را بر اين ملت پايدار و مستدام فرمايد و نصيب همه مسلمانان جهان نمايد.
خدايا! تو بر ما منت نهادى و ما را در مثل 22 بهمن بر دشمنان خودت پيروز كردى و دست اين ملت مظلوم را گرفتى و از سراشيبى سقوط و جهنم هر دو عالم به قلّه بلند عنايات خود رساندى و اين امت مستضعف در طول ستمشاهى را به عزت جاودان كشاندى و جوانان برومند اين امت را عاشق خود و شهادت فرمودى و دعاى خير شب زنده داران را در حق ما قاصران اجابت فرمودى.
بارالها! عنايت خود را از ما دريغ مدار و ناموس دهر و ولى عصر ارواحنا فداه را از ما راضى فرما و ما را از نور هدايت خود هميشه بهره‏مند نما…و ملت ايران كه موجب سرافرازى اسلام در جهان گرديد و كشور نمونه‏اى ساخت كه اميد است پرتو خورشيد آساى آن بر مشارق ارض و مغارب آن بتابد و مستضعفان تحت ستم جهان را بر مستكبران پيروزى دهد، انشاءاللّه، قدرت ده. (22/11/61)
با حول و قوه خداوند متعال و عنايت و رحمت خاصش كه از اول انقلاب شامل حال اين ملت شجاع انقلابى و در عين حال مظلوم در طول تاريخ بوده و اميد است با ادعيه خاصه ولى اللّه اعظم ارواحنا فداه اين نعمت بزرگ مستدام باشد… سال ديگر از انقلاب متكى به خداوند تعالى با سرافرازى و بلند قامتى گذشت و بيست و دوم بهمن با همه نشيب و فرازها فرا رسيد و توطئه‏هاى روز افزون جهانخواران و انگل‏هاى متكى به آنان كه در اين سال به اوج خود رسيد و هر يك براى سركوب و انزواى يك رژيم كافى بود، با دست تواناى خداوند قادر يكى پس از ديگرى خنثى شد و بحمداللّه تعالى اين مولود نوپاى ابراهيمى محمدى صلى اللّه عليهما و آلهما به رشد و قدرت و شهرت خود ادامه داده و به پيش مى‏رود و انعكاس جهانى آن ملت‏هاى دربند را در سراسر جهان به خود آورده و مظلومان را بر ستمگران شورانده است و اميد است آفتاب درخشان اسلام بر جهانيان نور افشاند و مقدمات ظهور منجى بشريت را فراهم آورد« و ما ذلك على اللّه بعزيز». (22/11/63)
من اين جشن بزرگ را و فى الحقيقه عيد اسلامى بزرگ را بر همه ملت‏هاى اسلامى بلكه محرومان تمام دنيا تبريك عرض مى‏كنم. تبريك براى اين كه اين انقلاب، انقلاب ايران نيست. اين انقلاب با انقلاب‏هاى ساير كشورها و انقلاب‏هايى كه در دنيا اتفاق افتاده است. فرق دارد…. آن چيزى كه در اين جا حاصل شد و بايد او را جزء معجزات ما حساب بكنيم، همان انقلاب درونى اين ملت بود. انقلاب درونى اين ملت موجب شد كه اين انقلاب پيدا شد و همان انقلاب درونى آنها و شناخت آنها از اسلام و توجه آنها به خداى تبارك و تعالى موجب شد كه در تمام اين دوره‏اى كه ما در آن هستيم، از اولى كه قيام شد و بعد اين انقلاب مبدل شد و بعد پيروز شد. (21/11/66)
تمام آزاديخواهان بايد با روشن بينى و روشن‏گرى، راه سيلى زدن بر گونه ابرقدرت‏ها و قدرت‏ها، خصوصاً آمريكا را بر مردم سيلى خورده كشورهاى مظلوم اسلامى و جهان سوم ترسيم كنند. من با اطمينان مى‏گويم اسلام ابرقدرت‏ها را به خاك مذلت مى‏نشاند، اسلام موانع بزرگ داخل و خارج محدوده خود را يكى پس از ديگرى برطرف و سنگرهاى كليدى جهان را فتح خواهد كرد.
من به تمام دنيا با قاطعيت اعلام مى‏كنم كه اگر جهانخواران بخواهند در مقابل دين ما بايستند، ما در مقابل همه دنياى آنان خواهيم ايستاد و تا نابودى تمام آنان از پاى نخواهيم نشست، يا همه آزاد مى‏شويم و يا به آزادى بزرگترى كه شهادت است مى‏رسيم. (6/5/66)

رهنمودهاى مقام معظم رهبرى حضرت آية الله خامنه‏اى‏

آن چيزى كه تاكنون موجب كوتاه آمدن و عقب نشينى دشمنان عنود جمهورى اسلامى ايران شده، حضور مردم در انتخابات بوده است.
عمل به قانون و خط قانون بايد شاخص اصلى در همه مراحل مختلف انتخابات باشد و در قانون همه مراحل پيش‏بينى شده است ولى برخى تلاش دارند تا راه‏هاى قانونى و آسان را به راه‏هاى غيرقانونى و پيچيده تبديل كنند.
البته در احراز صلاحيت بايد حدود آن مشخص باشد زيرا حدود احراز صلاحيت براى مسئوليت‏ها داراى درجات و مراتب مختلفى است بنابراين بايد آن مقدار صلاحيتى كه براى داوطلبان نمايندگى مجلس لازم است، در نظر گرفته شود.
در اين مسئله احراز عرفى و اخلاقى كافى است كه اين احراز نيز از قرائن و شواهد بدست مى‏آيد و بايد در كنار نكات منفى، نكات مثبت فرد نيز مدنظر قرار گيرد. خوشبختانه در قانون اساسى براى بررسى صلاحيت‏ها مراحل مختلفى در نظر گرفته شده و اكنون نيز شوراى نگهبان با فرصت خوبى كه در اختيار دارد مى‏تواند بررسى صلاحيت‏ها را با دقت و براساس قانون مورد بازبينى قرار دهد. البته شوراى نگهبان نبايد در مقابل كسانى كه مى‏خواهند گردن كلفتى نمايند، كوتاه بيايد. در مورد اين افراد، اگر صلاحيت آنان در دوره قبل مورد تأييد قرار گرفته است، بايد اصل بر صحت گذارده شود مگر آنكه خلاف آن ثابت شود. (25/10/82)
وجود يك دستگاه قضايى سالم، قدرتمند و هوشمند، سلامت جامعه را تضمين خواهد كرد، اما اگر بهر علتى قوه قضائيه ضعيف و ناسالم شد و چشمان بينا و پنجه مستحكم عدالت در جامعه وجود نداشت جامعه سالم نيز به سقوط و نزول كشيده خواهد شد. بايد همه اجزاء دستگاه قضائى را از لحاظ علمى و تقوا و شجاعت كاملاً تقويت كرد و قوت درونى دستگاه قضايى را افزايش داد. قوه قضائيه بايد با پرهيز كامل از هر گونه انفعال در مقابل هر فشارى پايدارى كند. دستگاه قضايى از دو سو تحت فشار است، از سوى كسانى كه با اين دستگاه و جهت‏گيرى‏هاى كلى آن دشمنى و مخالفت دارند و نيز از سوى عناصر افراطى كه مخالف دستگاه قضائى نيستند اما تلاش مى‏كنند با تبليغات در مورد برخى پرونده‏ها و سنگين‏تر كردن آنها، قاضى را براى صدور حكمى خارج از حق و عدالت، تحت فشار قرار دهند كه كه دستگاه قضايى بايد در مقابل همه اين فشارها ايستادگى كند. كسانى كه با گردن كشى در مقابل قانون، حرمت آن را از بين مى‏برند يا داراى نيت سوء و عناد هستند و يا در بى مبالاتى و غفلت به سر مى‏برند اين افراد در واقع مقدمه و زمينه بروز ديكتاتورى را فراهم مى‏كنند چرا كه شكستن حرمت قانون به هرج و مرج منجر مى‏شود و هرج و مرج نيز مردم را آماده پذيرش عناصر مستبد مى‏سازد.
در رسيدگى به پرونده‏ها نبايد تنها به ظواهر قانونى بسنده كرد بلكه بايد با استفاده از انعطاف پذيرى اسلامى و عقلانى، به نكته اصلى و جوهره و روح قانون توجه كرد و همه ابعاد پرونده را مورد توجه قرار داد. محيط قضايى را محيطى امن و آسان و روان بسازيد تا مردم با آرامش، اطمينان خاطر و اعتماد به رعايت حق و عدالت به دستگاه قضايى مراجعه كنند و از خدمت رسانى سهل و آسان دست اندر كاران قضا، حقيقتاً لذت ببرند. (2/11/82)

/

نگاهى به رويدادها

 

نگاهى به رويدادها

جهان اسلام‏

6 فلسطينى با گلوله مستقيم صهيونيست‏ها به شهادت رسيدند. (17/8/82)
آتش بازى آمريكا در خاورميانه به عربستان كشيده شد. انفجار خودروى بمب گذارى شده در حومه غربى رياض محل اقامت اتباع خارجى را به آتش كشيد. مأموران امنيتى عربستان بلافاصله پس از انفجار مهيب اطراف محل حادثه را به محاصره در آوردند و نيروهاى امدادگر جست و جو براى يافتن اجساد كشته شدگان را آغاز كردند. (18/8/82)
حزب اللّه لبنان و رژيم صهيونيستى بر سر آزادى اسرا به توافق رسيدند.
اردوغان انديشه جدايى دين از سياسيت در تركيه را نادرست خواند. (20/8/82)
انفجار ناصريه عراق، ايتاليا را شوكه كرد. هلاكت 18 سرباز ايتاليايى در انفجار ناصريه عراق، ايتاليا را سوگوار كرد و پرچم اين كشور به نشانه همدردى با كشته شدگان تا نيمه به اهتزاز در آمد. هلاكت اين تعداد سرباز در عراق صداى اعتراض به همسويى با جنگ‏طلبى كاخ سفيد را در اين كشور رساتر كرد و مخالفان خواستار بازگشت سربازان ايتاليا به وطن شدند. (22/8/82)
اشغالگران آمريكايى از تشديد حملات عراقى‏ها در هراسند. نظاميان آمريكايى در حمله شبانه به خانه‏هاى مردم، تعدادى از عراقى‏ها را بازداشت و به نقطه نامعلومى بردند. يورش شبانه به خاطر هراس از تشديد عمليات ضد آمريكايى در عراق صورت مى‏گيرد. عكس، اشغالگران آمريكايى را در حالى نشان مى‏دهد كه اعضاى خانواده در خواب هستند. (24/8/82)
صبح امروز در شهر بعقوبه، هواپيماهاى آمريكا بمب 500 كيلويى به سر مردم عراق ريختند. (27/8/82)
شرق شناس آلمانى: انتفاضه فلسطينى‏ها به معجزه شبيه است.
افراد ناشناس 2 سرباز آمريكايى را در ترافيك موصل سربريدند.
شهر سامرا توسط جنگنده‏هاى آمريكا بمباران شد. (3/9/82)
نيروهاى آمريكايى بطور جنون‏آميز به مردم سامرا حمله كردند. عكس سربازان مضطرب آمريكايى را نشان مى‏دهد كه در سامرا آرايش نظامى به خود گرفته‏اند. آنها پس از دريافت فرمان آتش از سوى فرمانده خود حمام خون به راه انداختند و حتى به نمازگزاران و مكان‏هاى مقدس هم رحم نكردند. اشغالگران آمريكايى بى هدف به همه جا شليك مى‏كردند. (10/9/82)
كشتار وحشيانه مردم سامرا توسط نظاميان آمريكايى، خشم ملت عراق را برانگيخت. (11/9/82)
اشغالگران آمريكايى 75 تن اورانيوم سمى در عراق پخش كردند. (13/9/82)

اخبار داخلى‏

رهبر انقلاب در ديدار نخبگان كشور: جوانان با مسائل اساسى جامعه جدى برخورد كنند. (17/8/82)
خاتمى: بايد ايران را به كانون توليد فناورى تبديل كنيم. (18/8/82)
اولين نماز جمعه در مصلاى تهران به امامت رهبر انقلاب در جمعه اين هفته اقامه مى‏شود. (21/8/82)
رهبر انقلاب در اجتماع صدها هزار نفرى نمازگزاران جمعه در مصلاى بزرگ امام خمينى (ره): دموكراسى، حربه آمريكا براى سركوب عدالتخواهى ملت هاست.
نامه امام على عليه السلام به مالك اشتر در سازمان ملل ثبت شد.
رهبر انقلاب: دولت آمريكا حامى ديكتاتورهاست، غلط مى‏كند متولى دموكراسى در جهان باشد. (24/8/82)
ابرادعى: تا كنون هيچ مدركى از اينكه ايران برنامه توليد سلاح هسته‏اى داشته، نيافته‏ايم.
(27/8/82)
مركز آمار ايران اعلام كرد ميانگين قيمت مسكن در سال گذشته 53 درصد افزايش يافت. (28/8/82)
رهبر انقلاب در ديدار رئيس جمهور و اعضاى هيأت دولت: پيشرفت كشور را مى‏توان با بستن راه نفوذى‏ها سرعت داد. (29/8/82)
رضا رضازاده باز هم قهرمان جهان شد.
ايران: در صورت تسليم شدن شوراى حكام در برابر فشار آمريكا، ايران از پذيرش پروتكل الحاقى خوددارى خواهد كرد. (2/9/82)
هاشمى شاهرودى: حذف زندان، سياست اصلى ماست.
با ارائه قطعنامه پيشنهادى اروپا به شوراى حكام، تبانى آمريكا و اروپا بر سر تعيين جدول زمانى براى فشار به ايران شكل گرفت. بر اساس اين تبانى در مرحله كنونى، پرونده ايران به شوراى امنيت ارجاع نمى‏شود ولى پس از امضاى بى‏قيد و شرط پروتكل توسط ايران در صورتى كه مدير كل آژانس مواردى هرچند كوچك از نقض معاهده «ان.پى.تى» را از ايران گزارش دهد، پرونده ايران به شوراى امنيت ارجاع مى‏شود. راديو آمريكا از توافق آمريكا و اروپا و تشديد قطعنامه عليه ايران خبر داد.
سخنگوى وزارت خارجه: اگر قطعنامه شوراى حكام بر ضد ايران باشد قاطعانه پاسخ مى‏دهيم. (3/9/82)
آيت اللّه شيخ صادق خلخالى پس از سال‏ها مجاهده در راه پاسدارى از شريعت محمّدى(ص) به رحمت ايزدى پيوست.
رهبر انقلاب: براى اين مردم، دشمن نمى‏تواند تصميم بگيرد.
آيت اللّه هاشمى رفسنجانى: آمريكا مركز همه شرارت‏ها عليه ملت ايران است. (6/9/82)
روحانى دبير شوراى عالى امنيت ملى: 7 نيروگاه اتمى ديگر مى‏سازيم. (8/9/82)
همايش 15 هزار كارمند بسيجى، مقابل لانه جاسوسى آمريكا برگزار شد.
دبير شوراى عالى امنيت ملى: غنى سازى اورانيوم را تعطيل نخواهيم كرد. (9/9/82)
خاتمى در ديدار مسئولان هيأت‏هاى بازرسى انتخابات: كسى كه به قانون اساسى معتقد نيست صلاحيت نمايندگى ندارد. (11/9/82)
دكتر احمدى نژاد شهردار تهران، استفاده از خودروهاى گران قيمت را در شهردارى ممنوع كرد.
از سوى رهبر انقلاب، سياسيت‏هاى كلى برنامه چهارم، به رئيس جمهور ابلاغ شد. (12/9/82)
رئيس قوه قضائيه به رفتارهاى غير قانونى در دادرسى‏ها اعتراض كرد.
تراشيدن موى سر و پوشيدن اجبارى لباس زندان به دستور رئيس قوه قضائيه لغو شد. (13/9/82)

اخبار خارجى

كره شمالى: براى دفع حمله احتمالى آمريكا آماده‏ايم.
6 نظامى آمريكايى در سقوط هلى‏كوپتر نظامى اين كشور در تكريت كشته شدند. (17/8/82)
4 سرباز آمريكايى بر اثر انفجار خودرو زرهى در فلوجه به هلاكت رسيدند. (18/8/82)
وزير كشور گرجستان: كنترل اوضاع از دست دولت خارج شده است. (19/8/82)
برنده اسكار خطاب به مردم انگليس: كمك كنيد تا از شر بوش خلاص شويم.
حامد كرزاى از تصرف 7 شهر استان زابل به دست نيروهاى طالبان ابراز نگرانى كرد. (20/8/82)
محقق فنلاندى: سياست بوش مثل هيتلر است. (22/8/82)
مادر خلبان كشته شده آمريكايى در اعتراض به جنگ عراق: جنازه پسرم را در تابوت ارتش نمى‏گذارم. (24/8/82)
انفجار كنيسه يهوديان در اسلامبول خسارات سنگينى برجا گذاشت. بلافاصله پس از حادثه كليه راه‏هاى منتهى به محل حادثه مسدود شد. كارشناسان حاضر در صحنه اعلام كردند كه محل حادثه شباهت زيادى به منطقه جنگى پيدا كرده است. عكس مأموران امنيتى و پليس تركيه را در محل حادثه نشان مى‏دهد كه سرگرم بررسى هستند. خبرهاى رسيده حاكى از دست داشتن رژيم صهيونيستى در اين انفجار هاست.در اين انفجارهاى مهيب صدها نفر كشته و زخمى شدند.
17 نظامى آمريكايى در سقوط همزمان دو هليكوپتر اين كشور در شمال عراق كشته شدند. (26/8/82)
شواردنادزه: از قدرت كنار نمى‏روم.
بوش: پس از انتقال قدرت بازهم در عراق مى‏مانيم. (27/8/82)
مخالفان رئيس جمهور گرجستان ديروز با تجمع در پايتخت عكس شواردنادزه را پاره كردند. به رغم مخالفت‏هاى شديد و تصرف پارلمان، شواردنادزه گفته است كه از مقام خود استعفا نمى‏دهد. (2/9/82)
جانشين شواردنادزه به محض كسب قدرت با ژنرال پاول تماس گرفت. (3/9/82)
90 درصد ژاپنى‏ها با اعزام نيرو به عراق مخالفت كردند. (4/9/82)
برخورد با روسيه هم در دستور كار كنگره آمريكا قرار گرفت.
برادر تبعيدى ملك فهد از انجام اصلاحات قريب الوقوع در عربستان خبر داد. (6/9/82)
رئيس جمهور آمريكا در روز «عيد شكرگزارى» با سينى محتوى بوقلمون مخفيانه و دزدانه در بغداد فرود آمد تا به سربازان اشغالگر كه در نتيجه مقاومت مردمى هر روز فرسوده‏تر مى‏شوند روحيه دهد.
شوارد نادزه: آمريكايى‏ها مرا وادار به استعفا كردند. (8/9/82)
برخورد با عربستان در دستور كار سناى آمريكا قرار گرفت. (10/9/82)
براى اولين بار در تاريخ، 90 درصد ديپلمات‏هاى فرانسوى ديروز اعتصاب كردند. (11/9/82)
ديوان عالى آمريكا آدم ربايى توسط آمريكائيها را قانونى اعلام كرد. (12/9/82)
جانشين دائمى سفير آلمان در تهران: ما با آمريكا ازدواج كرده‏ايم.
تلفات انفجار قطار در روسيه به 42 كشته و 150 زخمى رسيد. (15/9/82)

/

گفته ها و نوشته ها

 

گفته‏ها و نوشته‏ها

شفاعت زائر امام رضا عليه السلام‏

حضرت رضا عليه السلام فرمودند: در خراسان محلى است كه در آينده محل آمد و رفت دسته‏هاى ملائكه در تمام شب و روز تا پايان دنيا خواهد شد. سؤال شد آن محل كجا است. حضرت فرمودند: آن در شهر طوس است باغى از باغهاى بهشت (و آنجا قبر من است) هركس مرا در آن محل زيارت كند مثل كسى است كه رسول خدا صلى اللّه عليه و آله را زيارت كرده باشد و خداوند ثواب هزار حج و هزار عمره قبول شده براى او مى‏نويسد، و من و پدرانم در روز قيامت او را شفاعت مى‏كنيم. (عيون اخبار الرضا: ج 2، ص 255)

دعا به ديگران‏

عبداللّه بن جندب در اواخر عمر كور شده بود، راوى مى‏گويد: ديدم در عرفات حالتى داشت، مثل باران گريه مى‏كرد مراقب او بودم ديدم كه ديگران را دعا مى‏كرد و به خود اصلاً دعا نمى‏كرد. شب به او گفتم: نديدم به خودت دعا كنى. عبداللّه گفت: از امام صادق (ع) شنيدم كه مى‏فرمود: به فكر ديگران باشيد چه در حالى كه به ديگران دعا مى‏كنيد ملائكه به شما دعا مى‏كنند. (اصول كافى،ج 4، ص 465)

درگاه حق‏

جلال الدين محمد خراسانى مى‏فرمود: پادشاهى به درويشى گفت: آن لحظه كه ترا به درگاه حق تجلّى و قرب باشد. مرا ياد كن. گفت: چون من در آن حضرت رسم و تاب آفتاب آن جمال برمن زند، مرا از خود ياد نيايد از تو چون ياد كنم، اما چون حق تعالى بنده‏اى را گزيد و مستغرق خود گردانيد هركه دامن او بگيرد و از او حاجت طلبد بى‏آنكه آن بزرگ نزد حق ياد كند و عرضه دهد حق آن را برآورد.(فيه مافيه، 13)

نماز اوّل وقت‏

عارف فرزانه شهيد قاضى رحمة اللّه عليه نقل مى‏كردند: اگر كسى نماز واجبش را اول وقت بخواند و به مقامات عاليه نرسد مرا لعن كند، اول وقت سرّ عظيمى است. (در محضر بزرگان، ص‏99)

سفارش به نماز شب‏

علامه طباطبايى(ره) فرمودند: يك روز در مدرسه‏اى ايستاده بودم كه مرحوم قاضى از آنجا عبور مى‏كردند چون به من رسيد دست خود را روى شانه من گذاردند و گفتند: اى فرزند! دنيا مى‏خواهى نماز شب بخوان آخرت مى‏خواهى نماز شب بخوان. (مهر تابان، ص 36)

قبض روح‏

در كتاب لقاء اللّه آمده مرده‏اى حالت خود را هنگام قبض، با حضرت سلمان اين گونه بيان كرد: اى سلمان اگر بدن مرا قيچى مى‏كردند و با ارّه استخوانهايم را مى‏بريدند برايم آسان‏تر از يك لحظه جان كندن بود با آن كه از اهل خير و سعادت بودم. او به سلمان گفت: در هنگام مرگ، ناگاه شخص تنومندى را در ميان آسمان و زمين ديدم،او نگاه تندى داشت همين كه اشاره‏اى به من كرد كور و كر و لال شدم… باآنكه فرشته مرگ مرا مژده داد كه از نيكو كاران هستم آن شخص به من نزديك‏تر شد و گرفتن روح از هر يك از اندامم را آغاز كرد اين لحظات چنان سخت بود كه گويى از آسمان به زمين مى‏افتادم، سرانجام به سينه‏ام رسيد و روحم را يكباره از پيكرم بيرون كشيد، اين مرحله چنان دشوار بود كه اگر بر كوهها واقع مى‏شد از شدت آن آب مى‏شدند. (كتاب لقاء اللّه)

تا«بنده» نشوى،«آزاد» نخواهى شد!

خستگى تن به چيزى زايل مى‏شود، و خستگى روح به چيز ديگر!
«آب»، تشنگى جسم را از بين مى‏برد و «اشك»، تشنگى روح و جان را.«نيايش» ضرورى‏ترين نياز زندگى است. بندگى خدا، انسان را از بندِ بندگى بندگان مى‏رهاند و به عزت و بى‏نيازى مى‏رساند.

خواجه عبداللّه انصارى گويد:
«الهى! چون در تو نگرم، از جمله تاجدارانم و تاج بر سر، و چون در خود نگرم، از جمله خاكسارانم و خاك بر سر.»
وقتى كه در پيشگاه خدا مى‏ايستى و چهره بر خاك نياز مى‏گذارى و قامت غرور را در «محراب خضوع» در هم مى‏شكنى و تازيانه كرنش بر اندام خود نمايى فرود مى‏آورى، شايستگى «عبادت» مى‏يابى. شگفتا كه در آستان خدا، هركه خاضعتر و بنده‏تر است، مقرب‏تر و كاملتر است. تو سراپا نيازى، و «او» قدرت مطلق است و هستى آفرين. رابطه «تو» و «او» چه مى‏تواند باشد، جز بندگى؟

گريه سلمان‏

سلمان فارسى را ديدند دم مرگ گريه مى‏كند، گفتند: تو چرا گريه مى‏كنى تو به افتخار درجه سلمان منّا اهل‏البيت نائل آمده‏اى چرا مى‏گريى؟ گفت: از رسول خدا شنيدم كه فرمودند: در قيامت گردنه‏هايى است كه نمى‏گذرند غير از سبكباران. مى‏گويد: نگاه كردم ببينم اين استاندار چرا سنگين بار است، ديدم يك پوست گوسفند دارد كه فرشش و رختخوابش است و يك كاسه گلى براى غذا و آب و يك آفتابه گلى براى تطهير و يك دوات و قلم براى خدمت به جامعه بيش ندارد باز هم مى‏گويد سنگين بارم، سنگين بارم، سنگين بارم. (انوار نعمانيه، ص 18)

«المنع الجميل احسن من الوعد الطويل – على(ع)»

تا توانى نيازمندان را
دلخوش از وعده‏هاى پوچ مساز
گركه دستت تهى است از ره لطف‏
خسته را با تبسمى بنواز
وه‏چه خوش گفت آنكه بر خاكش‏
شهرياران نهاده روى نياز
بخوشى نااميد كردن خلق‏
بهتر از وعده‏هاى دور و دراز

«طوبى لمن شغله عيبه عن عيوب الناس – محمد(ص)»

عيبجوئى مكن زخلق خدا
كه بود كار مردم جاهل‏
عيب خودبين چو مرد روشن بين‏
تاشود تيرگى زدل زايل‏
ايكه غفلت فرا گرفته ترا
گوش كن پند ناصح كامل‏
گفت دانا خوشا بحال كسى‏
كه چو مردان پاك و روشندل‏
هست دائم بعيب خود مشغول‏
ليكن از عيب ديگران غافل‏

«افضل الجود ايصال الحقوق الى اهلها – على (ع)»

چو پامال كردى حقوق كسان را
مدار از خدا چشم لطف و ترحم‏
بياموز پند على را چو خواهى‏
كنى زندگانى بعيش و تنعم‏
بود برترين جود و بخشندگيها
رسانيدن حق مردم به مردم‏

«شرالناس من اكرمه الناس اتقاء شرّه – محمد (ص)»

سزد دادگر را مقامى چنان‏
كه خلق آرزوى مقامش كنند
نه بيدادگر را كه مردم زدور
زبيم تعدى سلامش كنند
نماند اثر از ستمگر، كه محو
پس از مرگ آثار و نامش كنند
زپيغمبر آرم پيامى كه فخر
پيام آوران بر پيامش كنند
كلام بلندى كه آويز گوش‏
چودر، آسمانى كلامش كنند
بود بدترين مردمان آن كسى‏
كه مردم زترس احترامش كنند

«جاهدوا اهواءكم تملكو انفسكم – محمد (ص)»

تا نپرهيزد از هوى و هوس‏
كى بمطلوب خود رسد طالب‏
گوش كن از پيمبر اكرم‏
گفته نغز و نكته جالب‏
با هوسهاى خود مبارزه كن‏
تا كه برنفس خود شوى غالب‏

«الكلام كالدوا قليله نافع و كثيره قاتل – على(ع)»

مگو پر كه گوينده بايد سخن‏
پسنديده و مختصر آورد
سخن پيش مردان گوهرشناس‏
زگوهر گرانمايه‏تر آورد
سخن‏هاى زيبا و نغز و بديع‏
چو مردان صاحب هنر آورد
على راست، پند گرانمايه‏اى‏
كه عبرت براى بشر آورد
بلند است گفتار كوتاه او
ز گنجينه دُرّ و گهر آورد
نهالى است گفتار نغز على‏
كه هرجا نشيند ثمر آورد
چو گوئى سخن اندك و نغز گوى‏
كه بسيار آن درد سر آورد
چو دارو بود اندكش سودمند
ز اندازه افزون ضرر آورد

«احبب للناس ما تحب لنفسك – محمد(ص)»

آنچه پسندى بخود، پسند همانرا
برد گران، تن زغم مكاه چوممسك‏
داد پيمبر چنين پيام بشر را
(احبب للناس ما يحب لنفسك)

«اياك والجور فان الجائر لا يشم رائحة الجنه – على(ع)»

نيست از بيداد خوئى زشت‏تر
همچو نيكان بگذر از اين خوى زشت‏
از ستمكارى ترا پرهيز باد
نشنود بيدادگر بوى بهشت‏

«شر الناس من يرى انه خيرهم – على(ع)»

روان را تيرگى گيرد، چو بر دل‏
غبار كبر و خودخواهى نشيند
همانا بدترين مردم كسى دان‏
كه خود را بهترين مردم به بيند

«زكوة الجمال العفاف – على(ع)»

ترا شكرانه حسن خدا داد
دلى چون گل لطيف و پاك و صاف است‏
عفيف و پاكدامن باش زيرا
زكوة حسن و زيبائى عفاف است‏

«العز موجود فى خدمة الخالق، فمن طلبه فى خدمة المخلوق لم يجده – على (ع)»

حاجت از كس مخواه و تكيه مكن‏
جز به لطف خداى بخشنده‏
پند نغز و گرانبهاى على است‏
گوهرى تابناك و ارزنده‏
عزّت و سرورى اگر جوئى‏
كن اطاعت ز آفريننده‏
ورنه هرگز به سرورى نرسد
هركه شد آفريده را بنده‏

 

/

پيامدهاى سياسى ديوار نژاد پرستانه امنيتى دولت عبرى

 

پيامدهاى سياسى ديوار نژادپرستانه امنيتى دولت عبرى‏

نابلس – مركز اطلاع رسانى فلسطين‏

” ما بسيار كوشش مى‏كنيم تا از ملتى كه بر آن مسلط شده‏ايم جدا شويم و دير يا زود به اين هدف خواهيم رسيد.” اسحاق رابين نخست وزير اسبق رژيم صهيونيستى اين سخنان را در آغاز انتفاضه اول با هدف ترسيم راه حل سياسى مسأله فلسطين مطابق رأى و نظر اسرائيلى‏ها بر زبان راند. او مى‏افزايد:” ما هيچ گاه به مرزهاى 1967 م. باز نمى‏گرديم، از قدس عقب نشينى نمى‏كنيم و از جلگه اردن نيز چشم‏پوشى نمى‏كنيم.” در واقع رابين با اين اظهارات خود طرح احداث ديوار حايل را پى‏ريزى كرد و آريل شارون تندرو نيز هم اكنون آن را اجرا مى‏كند.
با آن كه آريل شارون تروريست در ابتدا مخالف ساخت اين ديوار بود، اما با گذشت زمان متوجه شد كه با احداث اين ديوار مى‏تواند در آن واحد دو معضل دامن‏گير جامعه صهيونيستى را از ميان بردارد.
شارون بر اين باور است كه اگر اين ديوار در غرب خط سبز احداث شود و همزمان شهرك‏هاى يهودى‏نشين و پايگاه‏هاى نظامى استراتژيك را در برگيرد نه تنها مشكل امنيتى جامعه صهيونيستى را حل مى‏كند، بلكه با تظاهر به پايبندى به مقتضيات سياسى پيمان صلح اسلو نيز مى‏تواند از ايدئولوژى صهيونيسم پاسدارى كند. چه بسا ابعاد خطرناك سياسى اين ديوار محمود عباس را بر آن داشت تا آن را در اولين ديدارش با بوش در واشنگتن در رأس مذاكرات خود قرار دهد. عباس در اين ديدار نگرانى‏هاى خود را از اين اقدام “اسرائيل” ابراز كرد. اين در حالى است كه تشكيلات خودگردان در ابتداى ساخت ديوار حايل به صورت جدى با آن برخورد نكرد. با آن كه احداث ديوار حايل علاوه بر تأثيرات سياسى پيامدهاى ناگوار اقتصادى و اجتماعى نيز در بر دارد، اما تنها در چند هفته گذشته فراخور اين تأثيرات به آن توجه شده و مورد بررسى و تحليل عميق قرار گرفته است.
رژيم صهيونيستى با ساخت اين ديوار درصدد خلق واقعيت‏هاى سياسى جديدى است كه از طريق آن پيش از مذاكره با فلسطينيان بر سر مرزها، مسئله مرزها را به صورت يك طرفه حل و فصل كرده باشد كه اين خود با اصل پايان دادن به اشغال اراضى اشغالى 1967 م. مغاير است.
ساخت اين ديوار در بعد سياسى – كه اين گزارش درصدد تشريح آن است و متأسفانه تنها خيلى كم به خطرات آن توجه لازم شده است – خطرات بسيارى براى آينده فلسطين در بر دارد، زيرا با احداث آن به صورت يكجانبه و بر اساس نگرش صهيونيست‏ها مبناى كلى راه حل سياسى مشكل خاورميانه ترسيم مى‏شود و اين راه حل فاصله بسيارى با آمال و خواسته‏ها و آرمان‏هاى فلسطينيان دارد.

مهم‏ترين ابعاد سياسى خطرات ديوار حايل رژيم صهيونيستى

1- ممانعت از تشكيل دولت فلسطين، اين اقدام صهيونيست‏ها درست پيش از مذاكرات مرحله نهايى صورت مى‏گيرد و با اين كار درصدد هستند تا اين مذاكرات بر اساس خواسته و نگرش جامعه صهيونيستى انجام شود و يا از اين طريق مانع هرگونه پيشرفت در روند سازش شوند. آمريكا و جامعه جهانى نيز از اين مسأله آگاهند و به خوبى مى‏دانند كه ساخت اين ديوار زيان‏هاى سياسى، اجتماعى و اقتصادى فراوانى به فلسطينيان وارد مى‏كند و موجب توسعه شهرك سازى و تثبيت سيطره اشغالگران بر فلسطينيان و سرزمينشان مى‏شود.
به طور يقين رژيم صهيونيستى تلاش مى‏كند كه از طريق تهديدات نهفته در ساخت ديوار، رهبران تشكيلات خودگردان را هرچه بيش‏تر تحت فشار قرار دهد تا به ايده‏هاى صهيونيست‏ها در مورد مسائل آوارگان، قدس و مرزها تن دهند. به عبارت ديگر، اين ديوار اهرم فشارى به دست “اسرائيل” در مذاكرات محسوب مى‏شود. رژيم اشغالگر قدس معمولاً پيش از هر مذاكره با فلسطينيان با خلق چنين واقعيت‏هايى مقامات تشكيلات خودگردان را براى مدت‏ها سرگرم مى‏كند و آنها را از پرداختن به مسائل اصلى باز مى‏دارد. بر همين اساس، معضل ديوار امنيتى مشكل جدى فرا روى مذاكرات است، زيرا رژيم صهيونيستى در مسائلى چون آوارگان، قدس، شهرك‏ها، مرزها و وضعيت معيشتى و امنيتى به گونه‏اى رفتار مى‏كند كه انگار تنها تصميم‏گير در اين عرصه است و هيچ شريكى ندارد و مسأله سازش فقط به او مربوط مى‏شود. كما اين كه توسعه سياست جداسازى نژاد پرستانه مناطقى كه از نظر جغرافيايى و تاريخى با يكديگر ارتباط عميقى دارند و همچنين تحميل مرزهاى سياسى جديد به فلسطينيان (از طريق احداث پست‏هاى بازرسى و گذرگاه‏هاى نظامى بر سر دو راهى‏ها و جاده‏هاى مناطق فلسطينى نشين) به رژيم صهيونيستى و كابينه راستگراى شارون امكان مانور بيش‏ترى را مى‏دهد تا با اين حربه حضور نظاميان خود را در كرانه باخترى تثبيت و اين منطقه را ضميمه فلسطين اشغالى 48 كنند. هدف ديگر دولت عبرى توسعه شهرك سازى و ايجاد شرايط جديدى است كه مذاكره كننده فلسطينى را در گفت و گوهاى آينده سردرگم كند. ديوار حايل، هزاران هكتار از زمين‏هاى كرانه باخترى را به بخش غربى آن (داخل خط سبز) ضميمه و عملاً اين منطقه را به 8 منطقه مجزا و زندان‏هاى كوچك تقسيم مى‏كند. در چنين وضعيتى تنها بخش بسيار كوچكى از سرزمين فلسطين به فلسطينيان داده مى‏شود كه حتى بسيار كم‏تر از آن چيزى است كه در طرح “نقشه راه” آمده است. البته اين طرح نيز حداقل خواسته‏هاى فلسطينيان را برآورده نمى‏سازد.
2- خطر بزرگتر براى فلسطينيان اين است كه ديوار حايل كرانه باخترى را به دو بخش تقسيم مى‏كند. بخشى از ديوار به طول 300 كيلومتر كه تا كنون از نيمى از آن بهره بردارى شده است، در غرب كرانه باخترى ساخته مى‏شود.
هدف از احداث اين بخش جدا كردن كرانه باخترى از سرزمين‏هاى اشغالى 1948 است. اما بخش دوم به طول 700 كيلومتر در شرق كرانه باخترى احداث مى‏شود. صهيونيست‏ها قصد دارند كه با ساخت اين ديوار كرانه باخترى رود اردن را از دشت اردن و بحرالميت جدا سازند.
بخشى از ديوار از سيم‏هاى خاردارى تشكيل مى‏شود كه خندق‏هايى به عمق 4 متر در دو طرف آن حفر شده است. ديوار حايل به تجهيزات الكترونيكى هشدار دهنده و دوربين‏هاى ويژه مراقبت مجهز است و نظاميان تا بن‏دندان مسلح با داشتن مجوز تيراندازى در اطراف آن مستقر مى‏شوند. مراكز ديده‏بانى كه هر يك از آن‏ها تنها 200متر با يكديگر فاصله دارند، تمامى ديوار و مناطق اطراف آن را تحت كنترل خود دارند و مواظب حركت هر جنبنده‏اى در دو طرف ديوار هستند.
رژيم صهيونيستى با ساخت اين ديوار درصدد خلق واقعيت‏هاى سياسى جديدى است كه از طريق آن پيش از مذاكره با فلسطينيان بر سر مرزها، مسئله مرزها را به طور يك طرفه حل و فصل كرده باشد كه اين خود با اصل پايان دادن به اشغال مناطق 1967 .م مغاير است. دو بخش اين ديوار 8 تا 12 كيلومتر مربع در عمق مناطق فلسطينى نشين پيشروى دارد و اين به معناى تثبيت اشغال بيش از 25 درصد از منطقه كرانه باخترى است.
3- اين ديوار بر روى مرزهاى فرضى ميان سرزمين‏هاى اشغالى 1948.م و كرانه باخترى (موسوم به خط سبز) ساخته نمى‏شود، بلكه با هدف ضميمه ساختن بسيارى از شهرك‏هاى صهيونيست نشين (كه مهم‏ترين آن‏ها در نابلس، رام اللّه، قدس و بيت لحم قرار دارد) به فلسطين اشغالى 1948.م در عمق مناطق تشكيلات خودگردان احداث مى‏شود. اين بدان معناست كه ديوار حايل بر خلاف ادعاى صهيونيست‏ها براى حمايت از “اسرائيل” در برابر مقاومت فلسطين ساخته نشده است بلكه هدف از آن الحاق شهرك‏هاى صهيونيست نشين موجود در مناطق تشكيلات خودگردان به فلسطين اشغالى 1948.م، غصب هرچه بيش‏تر زمين‏هاى فلسطينيان، تغيير وضعيت سياسى، بافت جغرافيايى و ساختار جمعيتى كرانه باخترى است. ساخت اين ديوار در راستاى طرح‏هاى توسعه طلبانه صهيونيست‏ها صورت مى‏گيرد و كسانى كه خواهان توقف شهرك سازى و سياست‏هاى ظالمانه رژيم صهيونيستى هستند، خود را به خواب زمستانى زده‏اند و هيچ توجهى به پيامدهاى اين ديوار ندارند. در صورتى كه اين ديوار شهرك‏هاى صهيونيست نشين در غرب و شرق خود را در برگيرد، شاهد پديد آمدن “آپارتايد” جديدى در جهان خواهيم بود.
4- قطع ارتباط شهرهاى فلسطين با يكديگر، اين ديوار همچنين تأثيرات منفى شديدى بر اقتصاد و جامعه فلسطينى مى‏گذارد و با تكه تكه كردن اراضى حكومت خودگردان، دولت موعود فلسطينى را به دولت‏هاى كوچك غير مرتبط با يكديگر تبديل مى‏كند، به گونه‏اى كه ادامه حيات آن ناممكن باشد.
5 – تعيين مرزهاى دو دولت فلسطينى و عبرى؛ اين مرزها تنها در كنترل كامل “اسرائيل” خواهد بود و صهيونيست‏ها از اين طريق بر اساس ايده‏ها و انديشه‏هاى خود و با اتخاذ تدابير امنيتى خود را تأمين مى‏كنند و راه پيشرفت و ترقى را به روى فلسطينيان مى‏بندند.
6- با توجه به واقعيات موجود ساخت اين ديوار تاكتيكى بيش نيست و از اين طريق صهيونيست‏ها مى‏خواهند جاده‏هاى ارتباطى بيش‏ترى ميان شهرك‏هاى صهيونيست نشين بسازند و مساحت وسيع‏ترى از زمين‏هاى فلسطينيان را تصاحب كنند. علاوه بر اين، در اطراف روستاهاى فلسطينى مجاور شهرك‏هاى يهودى نشين نيز ديوار ديگرى ساخته مى‏شود و اين روستاها و ساكنان آن‏ها در زندان‏هاى كوچكى اسير مى‏شوند و اين هم يكى ديگر از علت‏هاى طولانى بودن ديوار و تقسيم آن به دو بخش است و آنچه در اصطلاح ديوار حايل ناميده شده در حقيقت ” دو ديوار حايل” است. البته بايد گفت كه به مرور زمان خاصيت امنيتى اين ديوار از بين مى‏رود؛ چرا كه تاكنون بارها فلسطينيان موفق شده‏اند از زير و روى آن عبور و عمليات‏هاى خود در عمق مناطق صهيونيست نشين را با موفقيت اجرا كنند.
7 – يكى ديگر از اهداف سياسى بسيار مهم ديوار حايل اين است كه دولت فلسطينى (موعود) كاملاً در كليه عرصه‏ها تحت كنترل صهيونيست‏ها باشد و از ارتباط آن با كشورهاى همسايه (اردن و مصر) جلوگيرى شود. با توجه به نكاتى كه در پيش گفته شد، ابعاد سياسى ساخت اين ديوار را مى‏توان در نكات زير خلاصه كرد:
الف – ضميمه كردن بخش‏هاى وسيعى از اراضى فلسطينيان به “اسرائيل” و آواره كرده ساكنان اين اراضى .
ب – جلوگيرى از تشكيل هرگونه دولت مستقل فلسطينى با حاكميت كامل.
ج – الحاق بسيارى از شهرك‏هاى صهيونيست نشين نزديك خط سبز به “اسرائيل” به جاى تخليه آن‏ها.
د – ايجاد كانون بحران ميان خود و كشورهاى عرب با هدف تحقق طرح‏هاى توسعه طلبانه و رؤياى اسرائيل بزرگ.
ه. ايجاد واقعيت‏هاى جديد جهت استفاده از آن در مذاكرات آينده، به گونه‏اى كه طرف ديگرى نتواند اين واقعيت‏ها را تغيير دهد يا جايگزينى براى آن‏ها بيابد و فلسطينيان نتوانند نماد دولت خويش را به تنهايى ترسيم كنند.
و – تضمين تسلط كامل دولت عبرى بر رفت و آمد افراد و واردات كالاها در گذرگاه‏هاى تجارى ميان مناطق تحت كنترل صهيونيست‏ها و فلسطينيان و گلوگاه‏هاى مرزى.
با آن كه رژيم صهيونيستى براى اولين بار در چارچوب طرح ژنرال‏هاى صهيونيست تحت عنوان “امنيت كنونى” با تعيين مرز فلسطينيان را تهديد مى‏كند اما خطرات اصلى ساخت اين ديوار در ابعاد سياسى آينده آن نهفته است. به اختصار بايد گفت كه انديشه “جداسازى” رژيم صهيونيستى به عنوان راهكارى سياسى براى حل بحران ناشى از شكست روند سازش، در آينده پس از مسأله شهرك سازى به يكى از مهم‏ترين موانع فراروى صلح با فلسطينيان تبديل خواهد شد. در پايان بايد گفت كه پس از تكميل اين ديوار سناريوهاى سياسى چه خواهد بود؟ به ويژه اين كه رژيم صهيونيستى همه طرح‏ها و برنامه‏ها و چشم اندازهاى خود را بر مبناى “سياست تحميل واقعيت” به اجرا در مى‏آورد و بدين وسيله به تنهايى حدود و ثغور دولت آينده فلسطين را تعيين مى‏كند و با ساخت ديوار نژادپرستانه امنيتى راه حلى را كه تنها بر اساس ديدگاه صهيونيست‏ها شكل گرفته است، در پيش پاى فلسطينيان و همه جهانيان مى‏گذارد.

/

تلفات جانى و خسارت هاى مالى فلسطينيان در جريان انتفاضه

 

تلفات جانى و خسارت‏هاى مالى فلسطينيان در جريان انتفاضه‏

غزه – گزارش اختصاصى‏

مركز اطلاعات ملى وابسته به كميته عالى اطلاع رسانى فلسطين اخيراً گزارشى در مورد تلفات جانى و خسارت‏هاى مالى فلسطينيان در طول انتفاضه منتشر كرد. در اين گزارش آمده است كه از آغاز انتفاضه الاقصى تا كنون (22/9/2003م) 2700 فلسطينى شهيد شده‏اند كه 490 نفر از آن‏ها كودك و 180 نفر نيز زن بودند. بر پايه اين آمار 732 نفر از اين تعداد بر اثر بمباران، 185 نفر بر اثر عمليات ترور و 76 نفر نيز در جريان عمليات ترور مبارزان فلسطينى به شهادت رسيده‏اند. رژيم صهيونيستى از اول اكتبر سال 2000 تا كنون 20588 بار منازل و مناطق فلسطينيان را با بمب و موشك هدف قرار داده است. از آغاز انتفاضه در 29 سپتامبر 2000 تا 31 ماه آگوست گذشته 95 فلسطينى (مسن، زن و كودك بيمار) در پست‏هاى بازرسى اشغالگران صهيونيست به شهادت رسيده و جنايتكاران عبرى در اين مدت 1617 ايست بازرسى در مناطق مختلف فلسطينى ايجاد كرده‏اند. 41 نفر نيز بر اثر حملات شهرك نشينان صهيونيست شهيد شده بخش‏هاى آموزش و پرورش، تربيت بدنى، روزنامه نگارى، پزشكى به ترتيب 533نفر، 220 نفر، 9نفر و 25 نفر شهيد تقديم كرده‏اند.

مجروحان و اسرا

تقريباً در طول 35 ماه از عمر انتفاضه، 36743 فلسطينى زخمى شده كه 4140 نفر از آن‏ها دانش‏آموز و دانشجوى دختر و پسر بوده‏اند. هم اكنون 7389 هزار اسير فلسطينى در 22 زندان و پادگان نظامى دولت عبرى به سر مى‏برند. 942 نفر از آن‏ها دانش‏آموز و دانشجو، 121 نفر معلم و 123 نفر نيز بيمار هستند. شمار اسراى زن نيز به 80 نفر رسيده است. همچنين در طول انتفاضه الاقصى 473 مورد اقدام سركوبگرانه اعم از قتل، زخمى كردن، بازداشت و ضرب و شتم عليه قشر خبرنگار و روزنامه نگار فلسطينى صورت گرفته است.

تخريب دارايى‏ها

بر اساس اين گزارش خسارات زيادى به 553 مركز تأسيسات دولتى و اماكن عمومى وارد آمده است؛ از جمله اين كه 282 مدرسه و 15 مركز آموزشى وابسته به آموزش و پرورش بمباران و 43 مدرسه نيز اشغال و به پايگاه نظامى تبديل شده است.
9 مدرسه و دانشگاه به موجب اوامر نظامى ارتش اشغالگر صهيونيستى تعطيل و فعاليت علمى 1125 مدرسه و مؤسسه آموزش عالى نيز متوقف شده است. از سوى ديگر، شمار منازل كرانه باخترى و نوار غزه كه به صورت كلى و جزئى خسارت ديده‏اند، به 53656 دستگاه رسيده است. 3877 باب از اين منازل كاملاً تخريب شده و بقيه به صورت جزئى آسيب ديده‏اند. 1555 باب از منازل تخريب شده در نوار غزه واقع شده و 7129 مركز صنعتى و تجارى كاملاً نيز ويران شده است.

حملات پياپى‏

هم اكنون شمار بيكاران فلسطينى به 302 هزار نفر رسيده و 7/43 درصد از قشر كارگر فلسطينى بيكار شده و نسبت فقر در اراضى تشكيلات خودگردان به 60 درصد رسيده است و 9292 كشاورز نيز بر اثر حملات و اقدامات ظالمانه رژيم اشغالگر قدس متحمل خسارات زيادى شده‏اند. 165 هزار دونم زمين نيز براى ساخت ديوار نژادپرستانه “حايل” مصادره شده است. همچنين 6047 دونم زمين و 156 مرغدارى و 89 اسطبل تخريب و 940313 اصله درخت ريشه كن شده است و 1425307 قطعه جوجه و مرغ و 3986 رأس گوسفند و بز و 653 رأس گاو تلف شده‏اند. علاوه بر آن 207 باب منزل كشاورزان و 236 حلقه چاه ويران شده است.
طبق آخرين گزارش از اوضاع فلسطين كه مجال چاپ آن در اين شماره نبود، خسارات مالى فلسطينيان در سه سال گذشته 17 ميليارد دلار برآورد شده است.

تلفات جانى و زيان‏هاى اقتصادى رژيم صهيونيستى‏

روزنامه صهيونيستى يديعوت آهارانوت در آستانه شروع چهارمين سال انتفاضه الاقصى آمار تلفات رژيم صهيونيستى را بدين شرح اعلام كرد:
كشته‏ها: 867 نفر (608 غير نظامى و 259 سرباز و نيروى امنيتى)، كه اغلبشان (390نفر) در جريان عمليات شهادت طلبانه كشته شدند.
زخمى‏ها: 5878 نفر، (4184 غير نظامى و 1694 سرباز) كه بسيارى از آنان دچار معلوليت شده‏اند.
تعداد عمليات‏ها: 18876فقره، به تعبيرى ميانگين عمليات‏ها 176 فقره در روز بوده كه 96 درصد آن‏ها در كرانه باخترى و نوار غزه و 4 درصد در سرزمين‏هاى اشغالى 1948 اجرا شده است. اين عمليات‏ها در سرزمين‏هاى 1948 بيشترين كشته را برجاى گذاشته است.
شهادت طلبان: 306 نفر، عمليات‏هاى شهادت طلبانه از دهه نود آغاز و در اين انتفاضه به فرهنگ مردمى فراگير تبديل شد. از اين تعداد، 127 نفر موفق به انجام عمليات شدند و 179 تن نيز در واپسين لحظات دستگير شدند.
خسارت‏هاى مادى: 75 ميليارد شيكل، تعيين زيان‏هاى اقتصادى ناشى از انتفاضه دشوار است اما برآوردها حكايت از آن دارد كه ميانگين سالانه زيان‏هاى رژيم صهيونيستى 25 ميليارد شيكل بوده است.

/

ماهيت مدرنيته غربى

 

ماهيت مدرنيته غربى

مرتضى شيرودى

آنچه در پى مى‏آيد خلاصه‏اى است از كتاب مبانى نظرى غرب مدرن كه از سوى شهريار زرشناس به رشته تحرير در آمده، و از سوى كتاب صبح در سال 1381 و در 184 صفحه چاپ شده است.

غرب، شرق مدرنيته‏

شرق و غرب از ديدگاه‏هاى مختلف، تعابير متعددى دارد. كه در اين كتاب، به 2 مفهوم زير بيشتر اشاره شده است:
1- شرق و غرب تاريخى و فرهنگى: در آغاز حيات، آدمى در ساحت دينى مى‏زيسته يعنى در آغاز تمام ملل از لحاظ تاريخى – فرهنگى شرقى بوده‏اند و بعد از ساحت دين خارج شده‏اند، و لذا غربى گرديدند.
2- شرق سياسى شامل «كشورهاى مستعمره» و غرب سياسى مشتمل بر «كشورهاى سرمايه‏دار» است.
به بيان ديگر و مفصل‏تر، در آغاز، حيات زندگى بشر براساس توحيد بوده است كه به اين دوران عصر امت واحده گويند. با فاصله گرفتن بشر از ساحت قدسى، اين دوره پايان يافت و عصر تفكر اسطوره‏اى و سپس تفكر ميتولوژيك آغاز شد. تفكر اسطوره‏اى تفكرى غيب باور اما شرك‏آلود است و نسبت قائل شدن ميان انسان و طبيعت از ويژگيهاى آن مى‏باشد، اين نسبت انگارى زمينه‏ساز تفكر توتميسم مى‏باشد.
صور متأخر انديشه اسطوره‏اى، صورت فاسدى از باورهاى آنتروپورمورفيستى (انسان واره) مى‏باشد، در اين انديشه تفسير جهان بعد كمى انديشى دارد اما سرانجام حدود قرن 9-8 ق. م، تفكر ميتولوژيك زائل شد و تفكرى مبتنى بر اصالت عقل، به‏نام تفكر متافيزيكى يا فلسفى ظهور يافت كه با بسط تدريجى آن، تاريخ غرب فرهنگى – تاريخى آغاز شده و فراگير شد. در اين روند، توسعه غرب 3 دوره قابل بررسى است:
1- غرب باستانى يا يونانى كه از قرن 7 ق. م آغاز و تا قرن 5 ب . م پايان يافت و شامل پيدايش غرب و بسط متافيزيك فلسفه يونانى رومى است.
2- غرب قرون وسطايى (مسيحى – كليسايى) كه ظاهرى دينى و باطنى يونانى دارد. در اين دوره زمينه‏هاى مدرنيته فراهم آمد.
3- پس از قرون وسطايى ظهور رنسانس را داريم كه پس از آن مدرنيته از اواخر قرن 14 آغاز شده و تا امروزه ادامه دارد. غرب مدرن از 1750 به بعد جهانى مى‏شود كه هيأت كشورهاى سرمايه‏دار به استعمار كشورهاى شرقى پرداخت. اين امر در كشورهاى غير غربى باعث بروز شبه مدرنيته مى‏شود كه همان غرب‏زدگى است، غرب زدگى مى‏تواند دو سطح غرب زدگى مدرن و غرب زدگى شبه مدرن داشته باشد كه سطح دوم آن شايع‏تر است و بدتر!
غرب زدگى با يهوديت نيز پيوند خورده است. به ديگر سخن، آئين يهوديت در قرون وسطا مجال ظهور نيافت، اما پس از رنسانس، زمينه ظهور آن فراهم شده و در عصر مدرن به اوج قدرت خود مى‏رسد. در واقع، غرب مدرن حاصل تغيير ميراث يونانى به نفع اومانيسم و پيوند آن با سوداگرى يهوديت است.از اين رو، صورت مثالى از بشر مدرن، بورژواها و سرمايه داران مى‏باشند، و فراماسونرى نخستين تشكل بزرگ بورژوازى مدرن مى‏باشدكه همگى از سرمايه‏دارى يهودى نشأت مى‏گيرد.

ماهيت و ويژگى‏هاى مدرنيته‏

واژه مدرن از لفظ لاتينى Modernusو از قيد modeمشتق شده است كه به معناى تازه و اخير مى‏باشد. مدرنيته شامل ديدگاه‏هاى بشر انگارانه و متكى بر عقل جزئى، و با ماهيتى اومانيستى است. در واقع مدرنيته و اومانيسم، اصالت يافتن عقل جزئى از وحى مى‏باشند. اومانيسم در لغت به‏معناى بشرانگارى است. به اين دليل، اومانيسم باطنى شرك‏آلود دارد، اگرچه ظاهر آن مى‏تواند ملحدانه نباشد. تمامى ايدئولوژى‏هاى مدرن نظر ليبراليسم، ماركسيسم و … از اومانيسم منشأ گرفته‏اند.
عقل جزئى به عنوان اساس مدرنيته، مراتبى دارد:
1- عقل كاسموسانتريك كه بنياد انديش است.
2- عقل مدرن كه من فردى را سوبژه و همه عالم را اوبژه مى‏داند، به همين خاطر (سوبژ كيتويسم)، عقل مدرن خاصيت ابزارى پيدا نموده است (عقل ابزارى)
3- عقل جزئى يونانى، كمى انديش و بنيادانديش مى‏باشد. آمپريسم، پوزيتويسم، كاپيتاليسم مدرن و بوروكراسى مدرن همگى از همين عقل آمده‏اند، و در حقيقت، ماهيتى از عقل مدرن دارند.
سخنى ديگر درباره ماهيت مدرنيته آن است كه مدرنيته يك نوع نسبى‏گرايى دارد كه با ناديده گرفتن ساحت قدسى بشر، آدمى و طبيعت را همتراز هم قرار مى‏دهد و ديدگاهى بنيادانديش نفسانى دارد كه صورت فراگير آن به صورت يك نسبى انگارى وابسته به اصالت تاريخ هگلى – ماركسى يا هرمنوتيك نسبى باور «گادامر» خودنمايى مى‏كند. بعلاوه، مدرنيته اعتقاد دارد حركت در بستر زمان هميشه به سوى پيشرفت و ترقى است. براساس اين نظريه، قرون وسطى را عقب مانده دانسته و تفكر دينى را باعث تحجّر بشر مى‏داند و ادعا دارد ترقى تنها با ورود به عصر مدرنيته و دستيابى به تكنولوژى حاصل مى‏شود.
در عصر مدرن علوم جديد ظاهر شدند، اين علوم، ويژگى‏هايى دارند، از جمله:
1- محصول فلسفه مدرن و سوبژكتيسم دكارتى و زائيده تجربه‏گرايى بيكن و پوزيتويسم اروپايى مى‏باشد.
2- باعث افزايش قدرت آدمى مى‏شوند نه معرفت او، و در آن اخلاق تابع هواهاى نفسانى بشر است.
3- پيوند با تكنولوژى داشته و كمى انگارند. همچنين، علوم جديد، طبيعت را منبعى از انرژى مى‏داند كه بايد مصرف شود و به‏حفاظت از طبيعت اهميتى نمى‏دهد كه اين تفكر از سوبژكتيسم منشأ گرفته است. همين علوم، در عصر مدرن و با به‏وقوع پيوستن انقلاب صنعتى، تكنولوژى مدرن (تكنوكراسى) را پديد آورد كه در آن، انسانها همچون ماشين‏هايى تابع نظم بوروكراتيك، به‏توليد سرمايه و كالا براى كاپيتاليست‏ها مى‏پردازند، و افق ديدى فراتر از افق ناسوت ندارند، تكنوكراسى براى بشر نتيجه‏اى جز افسردگى – اضطراب – فاصله طبقاتى و ايجاد فقر مدرن، نداشته است. فقر مدرن، يك رفاه ظاهرى است كه همراه با كمبودهاى فراوان، همواره به دنبال آرزوها و پول درآوردن است.
عقل مدرن ذاتاً سكولاريست است. سكولاريزم يعنى غير قدسى و عرفى كردن امور، يعنى حذف دين از زندگى بشر. در سياست سكولاريستى حكومت تنها تأمين كننده معاش مردم است، و لذا جهان را صرفاً به‏نفع سرمايه‏داران خود چپاول مى‏كند. در نتيجه، باعث بروز اختلافات طبقاتى – بى‏عدالتى – جنگ و فقر مى‏شود. از ديگر محصولات عصر مدرن بوروكراسى است. بوروكراسى مناسبات انسانى را براساس عقل‏گرايى و كمى‏گرايى مدرن اداره مى‏كند. بعلاوه، با رواج شهوترانى امكان تخليه انرژى‏هاى سركوب شده ديگر را مى‏دهد و يك آزادى ظاهرى بوجود مى‏آورد، تا مانع طغيان و بروز انقلاب شود. بروكراسى ذاتاً به توتاليتاريسم ميل دارد. توتاليتاريسم بروكراتيك در جوامع ليبرال – دموكراسى، كشنده خلاقيت، آزادى و فرديت در چهارچوب اهداف حسابگرانه و به نفع نظام سرمايه‏دارى است.
مدرنيته غربى با ناديده گرفتن ساحت قدسى انسان، ماهيتى نيست انگارانه يافته است كه باعث بوجود آمدن نهليسم (نيست انگارى) شده است. نهليسم در شديدترين حالت خود (نهليسم فعال) بروز پرخاشگرانه يك سرى قواى سركوب شده نفس اماره است كه به‏صورت بى‏هويتى سازى انسان، آشكار مى‏شود. نهليسم فعال خود را به صورت ميليتاريزم فراگير يا به صورت توتاليتاريزم بوروكراتيك جلوه‏گر مى‏سازد. نهليسم فعال ظاهرى آزادى بخش دارد و ليكن آدمى را به سطح حيوانى تحت كنترل تنزل مى‏دهد. نهليسم سرانجام خود را نيز نفى كرده و دچار مرگ درونى مى‏شود.
از ويژگى‏هاى تفكر مدرنيته آن است كه در اين تفكر، بشر حق حاكميت و قانونگذارى مستقل از اراده الهى را دارد (نفى توحيد). مبناى اين حق تشريع، عقل اومانيستى است. اين تلقى بشر انگارانه از حاكميت به‏صورت دموكراسى بيان مى‏شود. دموكراسى واژه‏اى يونانى است، و از دموس به معناى مردم، بعلاوه كراسى به معناى حكومت گرفته شده است، پس دموكراسى به معناى حكومت مردمى مى‏باشد. در يونان با اصلاحاتى كه در دموكراسى انجام گرفت، فقط مردمان ثروتمند و طبقه متوسط آتن حق قانونگذارى و حكومت را پيدا مى‏كردند. به‏اين‏ترتيب، دموكراسى يونانى به صورت كاسموسانتريك و اشرافى شكل گرفت.
دموكراسى مدرن يا دموكراسى اومانيستى، ماهيتى مدرنيته يا سرمايه‏سالارانه دارد. سرمايه‏داران و بورژواها، مصداقى از بشر مدرن مى‏باشند. در دموكراسى مدرن اگرچه به‏آراء مردم توجه مى‏شود ولى سياست‏ها و عناصر هدايت كننده افكار عمومى به نحوى است كه اراده طبقات سرمايه‏دار پياده مى‏شود. پس، در جامعه مدرنيته يك موج كاپيتاليسم (سرمايه‏سالارى(1)) شكل گرفته است كه همسو با اميال بشر مدرن است، و از اين رو فراگير شده است. سرمايه‏سالارى مدرن در اشكال مختلفى همچون سرمايه‏سالارى ليبرال – سرمايه‏سالارى فاشيستى و سرمايه‏سالارى سوسياليستى ظاهر شده است. در واقع، سوسياليسم صورتى از بسط و تحقق سرمايه‏سالارى مدرن است.

ادوار تاريخى مدرنيته‏

مدرنيته در دوران بسط خود 7 دوره را گذرانده است. در طى اين ادوار، شك و بى‏اعتنايى به مدرنيسم شدت مى‏يابد و باعث روى آوردن جوامع به‏پست مدرن مى‏شود. پست مدرن مرتبه‏اى از بسط مدرنيسم است كه ويژگى آن خودآگاهى نسبت به بحران‏هاى مدرنيته مى‏باشد.
دوره اول: آغاز تاريخ دقيق غرب مدرن، در اواسط قرن 14 مى‏باشد. در اين دوره، انقلاب تجارى رخ مى‏دهد. تجارت در اين دوران قالبى سودجويانه و آميخته به استعمار دارد، در رنسانس طبقه بورژوازى و سرمايه سالارى تثبيت شد. از اين رو، در آثار ادبى اين دوره دنياگرى به‏چشم مى‏خورد، اما پيشروان مدرنيسم در اين دوره قطعاً ظاهرى شرك‏آلود نداشته‏اند، بلكه گاهاً ظاهرى مذهبى داشته‏اند. به بيان ديگر، در حدود قرن 16 با ظهور كشيش‏هاى اومانيستى مواجه هستيم كه نشانگر نوعى رفرماسيون (اصلاح) مذهبى مى‏باشد. در اين حين، اعتراضات لوتر در مقابل خطاهاى كليساى كاتوليك و رفتارهاى غير اخلاقى كليسا منجر به بوجود آمدن جنبش پروتستانتيزم مسيحى عليه كليسا شد، ولى اين مكتب، مسيحيت حقيقى را نيز، تسليم تمايلات دنيوى عصر جديد مى‏كند.
دوره دوم: اين دوره مصادف با ظهور فلسفه دكارت ( فلسفه مدرن) ظهور فلسفه سياسى ماكياول (پدر انديشه سياسى غرب) يا فلسفه سياسى جديد در قرن 16 است كه مبناى آن اين است كه سياست مستقل از اخلاق است. در اين دوران، نخستين آثار داستانى مدرن كه بعدها Nuvel(رمان) خوانده شد، ظاهر گرديد. بعلاوه، در اين دوره رفرماسيون بسط مى‏يابد، سكولاريزم رواج يافته و قدرت اقتصادى و سياسى فئودال‏ها تضعيف مى‏شود.
دوره سوم: از نيمه قرن 17 آغاز و تا قرن 19 ادامه دارد. اين دوره، عصر روشنفكرى و غلبه كلاسيسم است كه از لحاظ تدوين جهان‏بينى، بسط عقل‏گرايى اومانيستى و تدوين مبناى نظرى ليبراليسم، حائز اهميت است. جهان‏بينى روشنگرى براساس علوم تجربى و حسى طرح شده و تصويرى مكانيكى از عالم دارد. اين جهان بينى كمى انگار، سلطه‏جو، مكانيكى، آمپريستى (تجربه‏گرا) و شكاك مى‏باشد. به‏علاوه، در اين حين ژرناليسم ظهور مى‏يابد كه توسط بورژواها، حمايت مى‏شود. عصر روشنگرى، با آغاز انقلاب صنعتى هم همراه است كه از نيمه قرن 18 تا قرن 19 ادامه مى‏يابد. همچنين، عصر روشنگرى، دوره بزرگ‏ترين انقلاب‏هاى عصر مدرن است، همچون انقلاب كبير فرانسه، انقلاب انگليس (مبارزه سرمايه‏داران بر اشراف انگليس) و شكل‏گيرى امريكا به صورت يك جمهورى ليبرال – دموكراتيك. در اين دوره ظهور عقل‏گرايى اومانيستى را در ادبيات و هنر را نيز داريم.
دوره چهارم: آغاز قرن 19 كه همراه با جنگ‏هاى ناپلئون بود، وضعيت نظامهاى فئودالى تغيير مى‏كند. همچنين ، جنگ‏هاى ناپلئون، بى‏رحمى و سودجويى كلاسيسم و بى‏اعتنايى اين‏ها به عواطف بشرى، منجر به ظهور آثار ژان ژاك روسو و پيدايى رمانتيسم در ادبيات و هنر اين دوره مى‏شود. رومانتيسم در عصر مدرن، بيشتر در ناسيوناليسم، سوسياليسم ماركسيستى و فاشيسم(2) تبلور يافته است. گويا ناخودآگاه بشر پس از ظهور رمانتيسم بيدار شده و در قرن 20 در قالب سوردئاليسم و هنر آوانگارد ظاهر مى‏گردد. از ديگر ويژگى‏هاى اين دوره آن كه در نيمه قرن 19 علوم، حقوق مدرن ، اقتصاد مدرن ، جامعه‏شناسى و زيست شناسى مدرن تدوين شدند. بعلاوه، در اين دوران باگسترش صنعت مدرن ، ظهور علوم جديد ، تكنوكراسى و حاكميت سرمايه‏سالارى روبرو هستيم. مهم‏ترين انقلاب قرن 18 انقلاب كبير فرانسه است كه منجر به روى كار آمدن نظام ليبرال بورژوايى يا در واقع حاكميت سرمايه مى‏شود، به بيان ديگر اگرچه اين انقلاب در ظاهر ضد سرمايه‏سالارى و استثمار بود وليكن، در اصل بورژواها با استفاده سياسى از مسائل جارى به سودجويى و سرمايه اندوختن پرداختند كه اين امر موجب گسترش انديشه‏هاى سوسياليستى بر عليه ليبراليزم شد، و تضادهاى درونى كاپيتاليسم مدرن را دامن زد.
دوره پنجم: در نيمه قرن 19 ايدئولوژى ليبرال و نظام سرمايه‏سالارى ليبرالى گسترش يافت. پيشرفت انقلاب صنعتى در اين دوره به فاصله طبقاتى، فقر و بى‏عدالتى دامن زده و موجب تشديد جريان‏هاى سوسياليستى عليه ليبرال شد، و به‏اين ترتيب، سير زوال مدرنيته آغاز مى‏شود. به علاوه، عوامل ديگرى در زوال مدرنيته نقش دارند، از جمله: الف – در اواخر قرن 19 رژيم‏هاى ليبراليستى وارد فاز جديدى به نام امپرياليزم شدند كه وابسته به اقتصاد متكى بر انحصارات غول آسا است. ب – بالا گرفتن رقابت بين امپرياليست‏ها در دهه دوم قرن 20 منجر به جنگ جهانى دوم مى‏شود.ج – در قرن 19 جنگ‏هاى متعددى به وقوع پيوسته و امپرياليسم يا كشورهاى استعمارگر در كشورهايى همچون ايران و بالكان به چپاول و غارت پرداختند!
دوره ششم: در قرن 20 پست مدرنيسم توسعه مى‏يابد،زيرا، ترديدها در مورد مدرنيسم تشديد مى‏شود.مشخصه ديگر اين دوره آن است كه گرايش سوسياليسم ماركسيستى در اين قرن ابتدائاً اوج گرفته وليكن، بنا به دلايلى مجدداً افول مى‏كند. وقوع جنگ جهانى اول به عنوان مشخصه بارز اين دوره 3 تأثير در سياست جهان گذارد:
1- رژيم تزارى فئوداليسم روسى منحل مى‏شود و سوسياليسم بوروكراتيك سرمايه سالار ماركسيستى جانشين آن مى‏شود.
2- در آلمان پس از شكست در جنگ ابتدائاً يك رژيم ليبرال سركار آمده و سپس يك دولت سرمايه‏دار فاشيستى جاى آن را مى‏گيرد كه به آلمان قدرت فراوانى مى‏دهد.
3- ظهور فعال امپرياليزم امريكا در تعاملات سياسى جهان. جنگ جهانى دوم كه خشونت بارترين جنگ در تاريخ مى‏باشد. 1- وقوع بحران‏هاى گسترده ركودى در كشورهاى سرمايه‏سالار 3 ويژگى ديگر به اين دوره افزود:
2- بسط ايدئولوژى ماركسيسم و ليبراليسم سوسيال دموكراتيك در نقاط مختلف جهان‏
3- توسعه پست مدرنيسم. در اين دوران دولت‏هاى ليبراليستى سوسيال بر سر كار آمدند كه در آنها خشونت‏هاى ضد كارگرى و ضد فردى تا حدى تعديل شده بود تا از بروز انقلاب جلوگيرى شود.
دوره هفتم: از سال 1980 بحران مدرنيته خود را در قالب بحران ركودى نشان مى‏دهد. يعنى: براى جلوگيرى از ركود مزمن و كاهش سود، رژيم‏هاى دموكراسى ليبرال از بخشى از سياست‏هاى حمايتى سوسيال – دموكراتيك خود دست كشيدند و به‏اين‏ترتيب نئوليبراليسم شكل گرفت. بعلاوه، در اين دوره رژيم‏هاى سوسيال – دموكراتيك فرو ريختند و مبانى نظرى تفكر مدرن تخريب شده و به يك موج شبه آنارشيستى تبديل گرديد، فاجعه نابودى محيط زيست فراگير شد، پست مدرنيسم و رويكرد معنوى بسط پيدا كرد، و با انقلاب اسلامى تفكر سياسى مبتنى بر دين در حيات بشر ظاهر شد.

ايدئولوژى عالم مدرن‏

مدرنيته باعث بوجود آمدن ايدئولوژى‏هاى جديدى شده است. همچون ليبراليسم – سوسياليسم – آنارشيسم – فاشيسم و فمنيسم. ايدئولوژى علم شناخت ريشه‏هاست، و در لغت، به معناى شناخت حصولى، و هم ريشه با logic(منطق) مى‏باشد. از ديدگاه ناپلئون ايدئولوژى مجموعه عقايد كاذب و ناصواب و آگاهى كاذب است. ماركسيست‏ها ايدئولوژى را نظامى از عقايد و اعتقادات طبقاتى و بورژوايى كاذب مى‏دانند. در واقع، ايدئولوژى‏هاى مختلف در رابطه با طبقات مختلف هستند، مثل ليبراليسم كه مربوط به منافع سرمايه‏داران مى‏باشد. ايدئولوژهاى مدرن منشعب از فلسفه است و در واقع، مرتبه نازل تفكر فلسفى غرب است و پديده‏اى اومانيستى است كه در آن منشأ تمامى احكام، عقل مدرن است. بررسى برخى از اين ايدئولوژى‏ها، ادعاى فوق را تأييد مى‏كند:
دموكراسى: دموكراسى كه حق پدرى بر همه ايدئولوژى‏هاى جديد دارد، به حق حاكميت و قانونگذارى دموس(مردم) معتقد است، دموس، طبقه متوسط و عالى جامعه است كه قادر به پرداخت ماليات مى‏باشند. البته دموس در ايدئولوژى‏هاى مختلف، معناهاى متفاوتى دارد: در ليبراليسم سوسيال – دموكرات به معناى اكثريت مردم و در فاشيسم به معناى بشر آريايى، در ناسيوناليسم به معناى نژاد و قوم خارجى و در فمنيسم به معناى زنان مى‏باشد. دموكراسى رأى همين دموس‏ها را مبناى مشروعيت حكومت مى‏داند. پس مى‏توان گفت: حكومت در دموكراسى ظاهرى مردمى داشته، وليكن، در باطن گرايش طبقاتى دارد، حكومتى كه در آن سياست صرفاً به‏اداره زندگى مادى آدمى توجه دارد. دموكراسى مدرن بر پايه قدرت مدرن پى‏ريزى شده است (قدرت مدرن سركوبگر و تصرف‏گر و نفسانيت مدار است) و توسط بوروكرات‏هاى حكومتى و كانونهاى مالى اداره مى‏شود و ماهيتى توتاليتاريستى، بورژوايى و سرمايه‏سالار دارد. در واقع، دموكراسى اصالتى ناسوتى و اومانيستى داشته و از ديد معرفت شناختى، نسبى انگار، پراگماتيسم و كمّى نگر مى‏باشد. از مصاديق كمى‏گرايى در آن مى‏توان اعتقاد به رأى اكثريت را مثال زد.
اركان سياسى دموكراسى نيز جاى بحث دارد كه به‏صورت خلاصه به‏آن اشاره خواهيم كرد:
1- تفسير اومانيستى از حاكميت و اعتقاد به حاكميت مستقل و خود بنياد بشرى.
2- حقانيت نظر اكثريت (دموس) و اصالت بخشيدن به آن.
3- دموكراسى اعتقاد دارد تشكيل حكومت و جامعه سياسى براساس يك قرارداد اجتماعى ميان مردم است، و اين قرارداد يك‏بار براى هميشه بسته شده و حق اعتراض بر آن وجود ندارد.
4- اعتقاد به حق قانونگذارى توسط بشر كه با نفى توحيد، انسان را داراى حق قانونگذارى و شأن تشريعى مى‏داند و اساسى شرك‏آلود دارد.
5 – سكولاريسم هم از اركان دموكراسى است كه، به معناى دين‏زدايى، دنيوى كردن و عرفى كردن امور است، و جوهرى سكولاريتى دارد.
بر مفاهيم دموكراسى ايرادهايى وارد است:
1- گنگ بودن مفهوم دموس و غير معقول خواندن پيروى كوركورانه از رأى و نظرات دموس‏
2- همتراز قرار گرفتن رأى عاقل و جاهل به‏علت كمى‏گرايى‏
3- دخالت رژيم‏هاى دموكراتيك و ليبرال دموكراسى و دخالت غير مستقيم رسانه‏ها در هدايت افكار عمومى‏
4- ماهيت بشرى سياست‏ها و قوانين دموكرات كه نمى‏تواند انسان را به سرمنزل سعادت هدايت نمايد.
ليبراليسم: از Liber به معناى آزادى، منشأ گرفته است. كه در ابتدا به معناى اخلاق مبتنى بر هرزگى بوده و بعدها به يك ايدئولوژى تبديل شده است. ليبراليسم سه مفهوم اصلى از آزادى ارائه مى‏دهد:
1- آزادى اخلاقى: آزادى فارغ از قيد و بندها و مبتنى بر لذّت جويى نفسانى‏
2- آزادى دينى: به معناى آن كه نمى‏توان كسى را از پذيرش يا طرد دينى ملزم ساخت.
3- آزادى اقتصادى: كه خواهان آزادى سرمايه‏داران و بورژواها فارغ از محدوديت‏هاى اشرافى و فئودالى است، و شعارهايى همچون ژورناليسم(3)، تفكيك قوا و پارلمانتيسم را سر مى‏دهد. پارلمانتيسم در انديشه ليبراليستى، به معناى انتقال قدرت به پارلمان به منظور محدود كردن شاه و برقرار كردن حكومت بورژوايى است. اصل تفكيك قوا و جلوگيرى از تمركز قدرت نيز، پوششى است بر روى استبداد حاكم بر جوامع ليبرال.
هدف مشترك مفاهيم آزادى ليبراليسم، تأمين منافع سرمايه‏داران مى‏باشد تا جايى كه ليبرال‏هاى كلاسيك حق رأى و عقل را مختص ثروتمندان مى‏دانستند. در آزادى ليبرالى هر فرد براى برآوردن نيازهاى فردى و نفسانى خويش محدوديتى ندارد، مگر اينكه اين آزادى براى فرد ديگرى ايجاد مزاحمت كند. از اين رو مى‏توان گفت كه به‏لحاظ حقوقى و اجتماعى ليبراليسم يك ايدئولوژى اتميستى است، يعنى هر فرد يك اتم مستقل است كه صاحب حقوق فردى بوده و براى منافع خويش تلاش مى‏كند، و جامعه فاقد اصالت مى‏باشد. البته در اين نظام هر فرد در پشت پرده، آنچنان توسط افكار عمومى و مقاصد بورژواها كنترل مى‏شود كه فرديت معنوى و حقيقى تحقق نمى‏يابد. در اين ديدگاه، حقوق بشر و حقوق هر فرد براساس نيازهاى نفسانى او پى‏ريزى شده و به كمال انسانى توجه نداشته و جنبه‏اى مستقل از وحى دارد.
ليبرال‏ها اعتقاد دارند هيچ معيار مطلق اخلاقى وجود ندارد مگر اصل لذّت‏جويى و نفسانيت (نسبى انگارى)، و مبناى قضاوت‏هاى اخلاقى را،از اين رو، نفسانى و جسمانى مى‏دانند. اين ايدئولوژى از قرن 17 تا 20 در بسط تدريجى خود به سه شكل ظاهر شده است:
1- ليبراليسم كلاسيك از 1750 تا 1900
2- سوسيال دموكراسى از اوايل قرن 20 پديد آمد كه در اين دوره دولت براى جلوگيرى از اعتراضات و بروز انقلاب‏ها در قشر محروم، در اقتصاد، دخالت‏هايى انجام داد.
3- نئوليبراليسم: با ادامه روند سوسيال – دموكراسى زيانهايى شامل حال سرمايه‏داران شد كه باعث رجوع به ليبراليسم كلاسيك در هيأت نئوليبراليسم مى‏شود كه هدف آن حفظ منافع سرمايه‏داران است.
در دوره سوسيال دموكراتيك دولت از لحاظ اجتماعى چند ويژگى دارد:
1- بر توتاليتاريسم از طريق رسانه‏ها و تحميق افكار عمومى تكيه دارد.
2- اعتقاد به نظام سرمايه‏دارى كه منجر به فقر، بى‏عدالتى و اختلافات طبقاتى مى‏شود.
3- دولت‏ها در اين دوره تجاوز و سركوب را سرلوحه كار قرار داده‏اند، و از اين جهت، و دولت‏هايى امپرياليستى (سرمايه‏دارى انحصارى) مى‏باشند.
4- همه مفاهيم از جمله قانون و آزادى و … را در چهارچوب استبداد سرمايه تعريف مى‏كند.
5- به‏علت ماهيت بشر انگارانه، اين دولت‏ها اسير اليناسيون و از خود بيگانگى هستند.
سوسياليسم:از ريشه لاتين Socilareبه معناى متحد شدن و شريك شدن مى‏باشد. واژه Social به معنى پيمان قانونى و رسمى و رابطه عاطفى و تعاون بين شهروندان مى‏باشد. سوسياليسم نيز، ماهيتى اومانيستى دارد و به‏مفهوم مدرن كار و سرمايه، و به اصل پيشرفت اعتقاد دارد. در اين مفهوم، سرمايه ثروتى انباشت پذير ، فعال و خودگستر، سودجوست كه ضمن انباشت، محيط را دگرگون مى‏كند.
سوسياليسم در دو عرصه متجلّى شده است: سوسياليسم ماركسيستى اعتقاد دارد: سرمايه بايد در دست دولت منتخب دموس باشد. در واقع سوسياليسم، ايدئولوژى سرمايه سالار (كاپيتاليست) مى‏باشد كه سعى در محدود كردن مالكيت‏هاى خصوصى و نظارت بر توليد و توزيع و توجه نسبى به‏تأمين حداقل رفاه قشر آسيب‏پذير دارد. در قرن 21 و 20 سوسيال ماركسيستى تضعيف شده و موجى از سوسيال دموكراسى ليبرال بوجود آمد. سوسيال دموكراسى خواهان دولتى كردن صنايع و سرمايه‏ها بوده و با مالكيت خصوصى مخالفتى ندارد. سوسيال دموكرات‏ها پس از جنگ جهانى دوم و ايجاد كمونيسم اروپايى، قدرتمند شدند. همچنين، سوسيال دموكراسى در اواخر قرن 20 رنگ ليبراليسم به خود گرفت كه اندك توجهى به بى‏عدالتى داشت، و اين تدبيرى به‏منظور جلوگيرى از اعتراضات بود.
ناسيوناليسم: از Nationو مشتق از كلمه nasciمى‏باشد. Nation در ادبيات ما به معناى ملت است. البته پس از رنسانس، مفهوم مدرن ملت بوجود مى‏آيد كه حاكميت را حق خود مى‏داند. سرانجام در قرن 19-18 ايدئولوژى ناسيوناليسم پديد مى‏آيد كه ماهيتى انسان‏گرايانه و سكولاريتى دارد و ملت در آن مصداق دموس است. اين ديدگاه، اعمال قدرت و حاكميت را حق ملت مى‏داند و نيز، گروه‏هاى بشرى را براساس دولت‏هاى ملى و صاحب حاكميت و قدرت تقسيم‏بندى مى‏كند. حق حاكميت در اين ديدگاه، از مفهوم مدرن قدرت پيروى مى‏كند و اين نشان مى‏دهد كه در واقع، تأمين منافع سرمايه‏داران غربى باعث بوجود آمدن ناسيوناليسم و شكل‏گيرى دولت‏هاى مدرن شد كه با توجه به قدرت اقتصادى سرمايه‏داران، ناسيوناليسم فراگير شد.
ناسيوناليسم در دوران بسط خود به سه نوع تقسيم مى‏شود:
1- ناسيوناليسم آغازين در اروپا: كه ماهيتى انقلابى دارد و خواهان تأسيس دولت‏هاى ملى و وحدت سياسى است، و با حكومت‏هاى فئودالى و اشرافى مبارزه مى‏نمايد.
2- ناسيوناليسم شوونيستى و برترى طلب: در قرن 20 ظاهر شد كه نگاهى نژاد پرستانه دارد و از سوى سرمايه‏داران و سلطنت طلبان حمايت مى‏شود.
3- ناسيوناليسم ضد استعمارى: كه در قرن 20 در يك سرى كشورهاى تحت استعمار همچون ايران و مصر و چين شكل گرفته و نهايتاً شكست خورد. از فلاسفه مدرن كه پشتوانه‏اى براى ناسيوناليسم بوده‏اند، مى‏توان به ماكياولى، ژان بدن، فيخته و هگل اشاره كرد.
فاشيسم: فاشيسم(4) ريشه در ليبراليسم و سوسياليسم بوروكراتيك داشته و بينش اقتصادى امپرياليستى دارد، و يك ايدئولوژى حكومتى است كه از فلسفه سياسى مدرن منشأ مى‏گيرد. فاشيسم در عصر بحران مدرنيته، به عنوان يك تمدن كاپيتاليستى ظاهر مى‏شود كه سعى در سركوب كردن بحران مدرنيته داشته، و جنبشى سركوبگر، خشن و با گرايشات رمانتيك مى‏باشد كه شگردهاى آن حذف پارلمانتاريسم، تكيه بر دموكراسى اوباش و لمپن‏ها، سردادن شعارهاى ليبراليسم و سوسياليسم، به راه انداختن اقتصاد جنگى، ساخت و پاخت با سرمايه‏داران و اعمال كنترل دولت بر انحصارات امپرياليستى مى‏باشد.
فاشيسم با ماهيت اومانيستى و نهليستى خود دموس را ملت يا نژاد برتر فرض كرده، و سياست‏هاى حكومتى را بر پايه توتاليتاريسم پى‏ريزى مى‏كند. اعتقاد به نظريه اراده جمعى به عنوان جوهر دموكراسى، داشتن يك تقسيم فيخته‏اى هگلى از دولت، اعتقاد به مفهوم مدرن كار و سرمايه و خودستيزى فاشيستى كه به نوعى رمانتيسم افراطى است، از ديگر خصوصيات فاشيسم مى‏باشد. بنابراين نتيجه گرفته‏اند كه: دولت فاشيستى صورتى از دولت مدرن بوده كه دموس در آن مفهومى سكولاريتى يافته است.
از ويژگيهاى بارز ايدئولوژى فاشيسم مى‏توان به موارد زير اشاره كرد:
1- فاشيسم طغيان اراده گرايانه وخشن نهليسم مدرن است.
2- اراده دولت را بر هر امرى مقدم دانسته و خواهان دولتى با سياست متمركز مى‏باشد، اين يعنى توتاليتاريسم.
3- اقتصاد فاشيستى، سرمايه‏سالار است وليكن سياست‏هاى اقتصادى آن مابين دولت‏هاى ليبرال و دولت‏هاى سوسيال در حال نوسان است و براى جلوگيرى از طغيان و بحران، بر ايجاد تعاونى‏ها و اعمال نظر دولت توجه دارد.
4- امپرياليسم را پى مى‏گيرد و آن را وسيله‏اى براى ايجاد فضاى حياتى بيشتر مى‏داند.
5 – اعتقاد به تكنوكراسى كه محصول جوامع مدرن و دارنده نظامهاى تكنيكى مدرن است.
6- روحيه جنگ افزارى و بهره‏بردارى از اقتصاد جنگى براى حل بحران دولت‏هاى مدرن‏
7- خشونت مدارى فاشيسم كه از جوامع ليبرال و نهليسم منشأ مى‏گيرد.
فمنيسم: محصول قرن مدرن با ماهيتى بورژوايى، سكولاريتى، اومانيستى و نفسانى و همراه با تنزل مقام زن است. در واقع، فمنيسم از لحاظ فلسفى ايدئولوژى‏اى خود بنياد انگار بشرى با تكيه بر عقل جزئى است كه گرفتار نوعى سكولاريسم مدرن و دموكراسى است و در آن، زنان را مصداق دموس مى‏داند. محققان آغاز انديشه فمنيسم را مربوط به انتشار كتاب اثبات حقوق زن نوشته مرى والتسون كرافت مى‏دانند.
فمنيسم گرايشات متفاوتى دارد 1- ليبرالى 2- سوسياليستى 3- راديكالى، وليكن، در مجموع همه آنها، خواهان فعال كردن زنان در عرصه كار و توليد مى‏باشد، از اين رو، از سوى سرمايه‏داران صنعتى و تجارى حمايت مى‏شد. فمنيسم طبيعت زنانه دارد، ولى حقوق تكاليف زنان را ناديده گرفته و به تشابه مطلق بين زن و مرد قائل است، و با تفسيرى صرفاً جسمانى و ناسوتى از زن، وى را براى مقاصد ابزارى و كالايى استفاده مى‏كند. زن در فمنيسم، سوبژه خودبنيادى است (من نفسانى دكارت) كه زيبايى‏هاى جسمانى خود را ارائه كرده و در قبال آن صاحب حق رأى و حاكميت مى‏شود. در واقع زن در فمنيسم اتم نفسانى خودبنيادى است كه يا بهره‏كش است يا استعمار كننده.

طبقات در جامعه مدرن‏

مفهوم طبقه اجتماعى، مختص عصر مدرن و محصول جوامع بورژوايى است، و در آن هر طبقه، گروه‏هاى بزرگ انسانى است كه در يك افق وجودى سير مى‏كنند و از لحاظ علائق، فرهنگ، اقتصاد و درآمد مشابه مى‏باشند. هر طبقه دو شاخص مهم دارد: 1- جايگاهى كه در مقايسه با انسان بورژوايى و عصر مدرن دارد. 2- وضعيت اقتصادى و سطح سرمايه كه از آن برخوردار است. در واقع، هر طبقه با توجه به نزديكى يا دورى از بشر بورژوايى تعريف مى‏شود در صورتى كه در تعاليم دينى، ارزش انسان‏ها با تقوا سنجيده مى‏شود.
بر اساس الگوهاى موجود در غرب 5 طبقه كلّى در آن داريم.
1- طبقه سرمايه‏داران كه سياست و اجتماع را به نفع خود اداره مى‏كند.
2- تكنوكرات‏ها و بوروكرات‏ها كه در عين اختلافاتى كه با طبقه اول دارند، در بسيارى از جهت مشاور و همراه آنها هستند.
3- طبقه متوسط كه در توزيع و خدمات، فعالند، و على‏رغم وحدت كلى، اختلافات اساسى با دو طبقه قبل دارند.
4- طبقه گسترده كارگران كه در اتحاديه‏هاى بزرگ بوروكراتيك سازماندهى شده‏اند، و آرزوى دستمزد بيشتر و كار كمتر دارند.
5- ژنده پوشان، آوارگان، ورشكستگان، افراد ضد اجتماع، مهاجران، رنگين‏پوستان و عناصر خارج شده از گردونه كار و سرمايه در گروه آخر قرار مى‏گيرند.
هرچه از طبقه اول به سوى طبقه پنجم حركت كنيم، فاصله از نظام بورژوايى بيشتر شده، و به همان نسبت، بهره‏مندى طبقات از ليبرال و امپرياليسم كمتر مى‏شود.(5)

نقد

بهترين و كاملترين راهنماى بشر تعاليم دينى مى‏باشد، زيرا در تمامى اديان الهى و احكام الهى، راه‏كارهايى براى زندگى اجتماعى، دينى، سياسى و … بشر ارائه شده است كه مى‏تواند انسان را به سرمنزل مقصود و سعادت دنيوى و اُخروى رهنمون شود. تعاليم و شريعت‏الهى از آنجا كه توسط موجودى فراتر از قيد و بندهاى بشرى وآگاه به تمام ابعاد وجودى انسان (روحانى و جسمانى) – يعنى خداوند – پى‏ريزى شده است، مبرى از هرگونه لغزش و ره‏گشاى سعادت حقيقى بشر است.اما، در طول تاريخ حيات بشر، آدمى به علت فاصله گرفتن از ساحت قدسى و تعاليم نجات بخش الهى، اتكا به عقل خودبينانه و بشرانگارانه و نيز، ناديده گرفتن هدف والاى زندگى، فراز و نشيب‏هاى زيادى را پيموده كه نتيجه آن ظهور مكاتب و ايدئولوژى‏هاى مختلفى بوده است كه هر يك به نحوى به نفسانيت و زندگى مادى بشر توجّه داشته‏اند. در اين سير اگرچه توجه به ماديات و نفسانيات رنگ و عمق بيشترى به خود مى‏گيرد، وليكن به علت محدوديت آدمى و عدم غايت انديشى او و ناديده گرفتن وجه معنوى و روحانى آدمى، نه تنها زندگى مادى بشر تأمين نگرديده، بلكه شاهد بوجود آمدن ناهنجارى‏هاى اجتماعى، روانى و شيوع سرخوردگى و افسردگى در جوامع مدرن هستيم.

پى‏نوشت‏ها: –
1) براى آشنايى بيشتر با نظام سرمايه‏سالارى رجوع شود به كتاب: شهريار زرشناس ، سرمايه‏سالارى (تهران: كتاب صبح، 1380).
2) فاشيسم آن روى سكه ليبرال است و هر دو تظاهرى از عقل مدرن بوده و در خشونت همچون يكديگرند.
3) خواهان آزادى مطبوعات به نفع بورژوآها مى‏باشد.
4) فاشيسم از ريشه Fales به معناى دسته‏هايى از تركه است كه در جمهورى رم باستان جلوى كنسول‏ها مى‏آويختند و نشانه اقتدار بوده است.
5) از اين نويسنده، كتاب‏هاى زير نيز منتشر شده است:
الف – اشاراتى درباره ليبراليسم در ايران.
ب – سمبوليسم در آراء اريك فروم‏
ج – مبانى نظرى غرب مدرن‏
د – جامعه مدنى
ه – توسعه‏
/

فلسفه ارزش ها آخرين قسمت

 

فلسفه ارزشها
آخرين قسمت‏

محمد رضا ابراهيم نژاد

ارزشها و ارزشمندى علمى‏

ارزيابى علمى درباره ارزشهاى اسلامى نيازمند مقدمه اى است كه به اختصار ذكر مى‏شود:
امورى كه از سوى دانشمندان و پژوهشگران مورد توجه و تفحص قرار مى‏گيرند از جهت كمى و كيفى متفاوتند، اما عموماً در اين وجه مشتركند كه «به گونه‏اى در حيات، سعادت، تأمين نيازها و خواسته‏هاى انسان تأثير گذارند». اين امور موضوع علوم، تحقيقات و تلاش علمى دانشمندان قرار مى‏گيرند و به انواع مختلف قابل تقسيم‏اند و به لحاظ مفيد بودن و زيانمند بودن اين امور نسبت به انسان به سودمند و زيانمند قابل انقسامند.
پاره‏اى از اشياء مورد توجه و تحقيق قرار مى‏گيرند تا منافع مادى و معنوى، جسمى و روانى، فردى و اجتماعى بالفعل و بالقوه آنها شناخته و مورد استفاده قرار گيرد و پاره ديگر مانند بيمارى سرطان مورد توجه قرار مى‏گيرند تا مضرات جسمى و روانى و… آنها بيشتر شناخته شود و انسان‏ها با مراقبت، از ابتلا به آنها مصون بمانند. به تعبيرى مى‏توان قسم اول را «بايدهاى علمى» و قسم دوم را «نبايدهاى علمى» ناميد. بايدهاى علمى داراى «مصلحت» و نبايدهاى علمى داراى «مفسده»اند.
اين مقدمه در زمينه ارزشهاى دينى هم صادق و قابل تطبيق است يعنى ارزشهاى دينى دو قسم است: «بايدها و نبايدها». بايدهاى دينى امورى است كه از نظر دين، وجودشان «به گونه‏اى در حيات، سعادت، تأمين نيازها و خواسته‏هاى انسان تأثيرگذار است.» و نبايدهاى دينى امورى است كه وجودشان «به گونه‏اى نسبت به حيات، سعادت، منافع و خواسته‏ها و نيازهاى انسان زيان آور است.» اكنون جاى سؤال و پرسش است كه:
1- از ديدگاه متون و منابع اصيل دين – يعنى آيات قرآن و سخنان معصومين (ع) آيا بايدها و نبايدها و عموماً ارزشهاى دينى، حيثيت سودآورى و زيان آورى دارند؟ به عبارت ديگر آيا آنچه را خداوند امر به انجام آن نموده به لحاظ منافع و فوائد مترتب بر آن است؟ و يا كارهائى كه از طرف خداوند نكوهش و از آن نهى شده به لحاظ مضرات و زيانهاى مترتّب بر آن است؟
2- ديدگاه علماء و دانشمندان دينى و اسلامى در اين مورد چگونه است؟
3- همچنين علماء و دانشمندان بشرى كه در رشته‏هاى مختلف علمى داراى مراتب علمى هستند نسبت به ارزش علمى ارزشها چه نظرى دارند؟

ديدگاه قرآن و حديث‏

در قرآن كريم دو قسم آيات پيرامون فلسفه ارزشها وجود دارد: يك قسم آيات به صورت كلى از وجود مصالح و مفاسد در مورد احكام الهى – اوامر و نواهى – خبر داده است، چنانكه در آيه ذيل ملاحظه مى‏كنيم:
«كتب عليكم القتال و هو كره لكم و عسى ان تكرهوا شيئاً و هو خيرٌ لكم وعسى اَن تحبّوا شيئاً و هو شرٌّ لكم واللّه يعلم و انتم لاتعلمون.»(1)
جهاد بر شما مقرّر شده است و آن براى شما ناخوشايند است و چه بسا چيزى را ناخوش داشته باشيد و آن به سود شما باشد و چه بسا چيزى را خوش داشته باشيد و آن به زيان شما باشد و خداوند مى‏داند و شما نمى‏دانيد.
قسم دوم آياتى است كه از فلسفه مربوط به حكم و ارزشى خاص خبر داده و مصلحت يا مفسده آن را بيان نموده است چنانكه خداوند درباره روزه گرفتن فرموده است:
«و أن تصوموا خيرٌ لكم ان كنتم تعلمون.»(2)
و روزه گرفتن براى شما بهتر است اگر بدانيد.
و درباره شراب خوارى و قمار بازى فرموده است:
«انّما يريد الشيطان ان يوقع بينكم العداوة و البغضاء فى الخمر و الميسر و يصدّكم عن ذكر اللّه و عن الصّلوة فهل انتم منتهون.»(3)
همانا شيطان مى‏خواهد از طريق شراب و قمار بين شما دشمنى و كينه بيندازد و شما را از ياد خداوند و از نماز باز دارد آيا شما خوددارى خواهيد كرد؟
مفسران توانسته‏اند با تأمل و تدبر در اين قسم آيات قرآن، فلسفه بسيارى از احكام و ارزشهاى الهى را كشف كنند و براى مردم تبيين نمايند.»(4)
پيشوايان بزرگ اسلام (عليهم السلام) نيز با بهره‏گيرى ازنور وحى مبتنى بودن احكام الهى را بر عوامل سعادت و تضمين نيازهاى مختلف انسان بازگو فرموده‏اند. در روايتى از امام على بن موسى الرضا(ع) چنين آمده است:
«انّ اللّه تبارك و تعالى لم يبح اكلاً و لا شرباً الاّ لما فيه المنفعة و الصّلاح و لم يحرّم الاّ ما فيه الضرر و التلف و الفساد.»(5)
همانا خداوند تبارك و تعالى هيچ چيز خوردنى و نوشيدنى را حلال ننمود مگر آنچه در آن منفعت و مصلحت است و چيزى را حرام ننمود مگر آنچه در آن زيان و نابودى و تباهى است.
از رسول گرامى اسلام(ص) هم روايت شده كه فرمود:
«يا عباداللّه انتم كالمرضى و ربّ العالمين كالطبيب فصلاح المرضى فيما يعلمه الطبيب و تدبيره به لا فيما يشتهيه المريض و يقترحه الا فسلّموا امره تكونوا من الفائزين.»(6)
اى بندگان خدا شما همانند بيماران هستيد و پروردگار جهانيان همانند طبيب است. مصلحت بيمار در چيزى است كه طبيب مى‏داند و با آن بيمار را مداوا مى‏كند نه آنچه خود بيمار تمايل دارد و درخواست مى‏كند. آگاه باشيد تسليم فرمان خدا باشيد تا رستگار شويد.
چنانكه ملاحظه مى‏گردد رسول گرامى اسلام (ص) نسبت ميان خداوند و بندگان او را نسبت ميان پزشك و بيماران ذكر نموده است – چنانكه اميرمؤمنان (ع) نيز پيامبر اسلام (ص) را پزشك سيار تعبير نموده است (7)- و اين نسبت و رابطه‏اى بسيار دقيق است. امورى كه پزشك توصيه مى‏كند نوعاً دو قسم است: يك قسم «بايدهاى طبى» و به منظور تأمين كمبودها و كاستيهاى بيمار است و قسم ديگر «نبايدهاى طبى» و به هدف پيشگيرى از ابتلا به بيمارى و يا تشديد آن است. اين رابطه عيناً درباره خداوند و انسانها صادق است.
با تأمل در آيات و روايات مذكور و نظاير آنها براى مامسلّم مى‏گردد كه احكام الهى و ارزشهاى دينى تابع مصالح و مفاسد و متضمن عوامل مادى و معنوى مؤثر در سعادت انسان است.

ديدگاه دانشمندان اسلامى‏

علماء و دانشمندان اسلامى در پاسخ به سؤال فوق – و با صرف نظر از اختلافات جزئى – دو گروهند:
گروه اول: كسانى هستند كه احكام الهى و ارزشهاى دينى را مبتنى بر مصالح و منافع يا مفاسد و زيانهاى واقعى مى‏دانند و بر اين عقيده‏اند كه: احكام و ارزشهاى دينى تابع مصالح و مفاسد است. علماء شيعه عموماً جزو اين گروه و داراى اين نظريه‏اند و به استناد ادراك عقل نسبت به ذات، صفات و افعال خداوند و با الهام از آيات قرآن و اقتباس از سخنان معصومين به اين حقيقت رسيده‏اند. علاّمه طباطبائى در اين زمينه چنين نظر داده است:
«نظام تشريع تابع نظام تكوين است، زيرا تشريع در حقيقت چنين است كه خداوند انسانها را به گونه‏اى آفريده است كه فطرت و سرشت آنان صحيح و استوار نمى‏گردد جز با انجام امورى كه واجبات و به حكم واجبات است و جز با ترك امورى كه محرمات و به حكم محرّمات است. بنابراين هر چيزى كه انسان در رسيدن به كمال و سعادتش از آن سود مى‏برد، خداوند فرمان به انجام آن داده و به سوى آن فراخوانده است و هرچه انسان در رسيدنش به كمال و سعادت از آن زيان مى‏بيند خداوند از انجام دادن آن نهى نموده و بر حذر داشته است.»(8)
بسيارى از علماء اهل سنّت نيز – با اندكى اختلاف – در اين گروه قرار مى‏گيرند و در هر يك از مذاهب شافعى، حنبلى، مالكى و… مى‏توان افرادى با اين گرايش نام برد.
«از فقهاى مسلمين افراد زيادى هستند كه در عين آنكه مذهبشان مختلف است مانند عزبن‏عبدالسلام كه پيرو مذهب شافعى است و ابن‏قيم كه پيرو مذهب حنبلى است و ابواسحق شاطبى كه پيرو مذهب مالك است و غير از اين افراد، در مورد روشها و اهداف شريعت اسلامى و مصالح و امورى كه شريعت اسلامى بر آنها مبتنى است، كتاب نوشته‏اند…و سخن ابن قيم – جوزيه حنبلى – از بهترين سخنان در مورد اهداف شريعت است: «پايه و زيربناى شريعت بر حكمتها و مصالح بندگان در زندگى دنيا و آخرت استوار است و شريعت تمامش عدل است، تمامش رحمت و تمامش حكمت است، لذا هر مسئله‏اى كه خارج از عدل، رحمت، مصلحت، حكمت و داخل در ستم، ضد رحمت، تباهى و بيهودگى باشد از شريعت نيست، هرچند با توجيه در شريعت قرار داده شده باشد.»(9)
گروه دوم: عده‏اى هستند كه احكام و ارزشهاى دينى را متلازم با منافع و مصالح يا مضرات و مفاسد واقعى نمى‏دانند. اين گروه در حال حاضر بيشتر جنبه تاريخى دارند و نيازى به معرفى افراد و تفصيل نظريه و استدلال آنان نيست.(10)

سابقه ارزيابى علمى و حدود آن‏

از آيات قرآن و سخنان پيشوايان دين – كه نمونه‏هاى آن ذكر شد – بر مى‏آيد كه رهنمودهاى دينى بدون فلسفه نيست و غرض و هدف از آنچه خداوند دستور به انجام آن داده رسيدن انسان به مصلحت بعضى امور است و غرض و هدف خداوند در نهى از انجام بخشى از كارها مصونيت انسان از دچار شدن به مفسده و زيان بالقوه در بعضى كارها و امور است. اما وصول و پى‏بردن به ماهيت و كميت و كيفيت مصلحت كارهاى ايجابى و كارهاى سلبى امر ديگرى است و از آيات و رواياتى كه نمونه آنها ذكر شد قابل استفاده نيست.
همچنين در صورتى احتمال و امكان دستيابى به مصلحت و مفسده وجود دارد كه قابل وصول علمى و حسى باشد. به عبارت ديگر، مادّى و قابل تجربه و آزمون علمى باشد در غير اين صورت از حيطه كار علمى خارج است.
بنابراين ديدگاه قرآن و روايات معصومين (ع) و عالمان اسلامى در اين حد مثمر و نتيجه بخش است كه به موجب آن افراد اهل تعبد، نسبت به وجود مصلحت و مفسده در متعلّقات احكام الهى و ارزشهاى دينى ايمان پيدا كنند. اما جاى اطمينان قلبى از رهگذر علم، تجربه و آزمون نسبت به اين امر همچنان خالى است و اضطراب ناشى از شبهات پيوسته در برخى دلها باقى است.
به نظر مى‏رسد اگر پرسشهائى كه در زمينه‏هاى مختلف و از سوى مردم در عصر نزول وحى از مرجع دين يعنى پيامبر گرامى اسلام و سپس امامان معصوم شده به صورت كامل بررسى گردد در خصوص ارزشهاى دينى هم مسئله روشن خواهد شد. پرسشهاى دينى چند قسم بوده است:
قسم اول – پرسشهائى بوده است كه پاسخ آنها بيان نشده است نه در قرآن و نه در سخنان رهبران دين و امساك از بيان پاسخ به يكى از چند جهت بوده است:
1- دانستن و ندانستن آن براى سؤال كننده يكسان بوده است يعنى پرسش، امرى بى‏فائده و لغو بوده است و اگر از جانب دين پاسخى داده شود در حقيقت امضاء و صحه نهادن بر اشتغال به كار پوچ و بى فائده است در صورتى كه از نظر دين هرگونه اشتغال به كارهاى لغو و بى‏فائده مردود و لزوم اجتناب از آن از امور مسلّم دينى است، از نظر حكمت و عقل نيز ناپسند است. پرسش از تعداد اصحاب كهف نمونه‏اى از اين قسم است كه قرآن بازگو مى‏كند و به آن پاسخ واقعى نمى‏دهد.(11)
2- در مواردى دانستن پاسخ سؤال باعث بدآموزى بوده و يا ندانستن آن ارجح بوده است. قرآن كريم در قبال كسانى كه از پيامبر (ص) پرسشهاى بى‏جا مى‏كردند و پاسخ واقعى به آنها اثرات منفى داشت خطاب به مؤمنان فرمود:
«يا ايّها الّذين آمنوا لا تسئلوا عن اشياء ان تبدلكم تسؤكم…»(12)
اى مؤمنان از چيزهائى پرس و جو نكنيد كه چون بر شما آشكار شود، شما را اندوهگين كند…
همچنين درباره زمان فرا رسيدن قيامت، خداوند پرسش بعضى و پاسخ به آن را چنين بازگو نموده است:
«يسئلونك عن السّاعة ايّان مرسيها قل انّما علمهاعند ربّى لايجلّيها لوقتها الاّ هو»(13)
از تو درباره قيامت مى‏پرسند كه استقرار آن چه وقت است؟ بگو علم آن نزد پروردگار من است هيچ كس جز او هنگام آن را آشكار نمى‏سازد…
قسم دوم – پرسشهائى كه پاسخ حقيقى آنها از حيطه علم عادى و چارچوب تحقيق و تفحص متعارف توسط دانشمندان خارج است و تنها بيانات پيشوايان دين مى‏تواند رازگشائى كند يا از طريق عقل و با توجه به اصول مسلّم عقلانى مى‏توان فهميد و درك نمود. فرمان خداوند به ابراهيم نسبت به ذبح و سربريدن فرزندش اسماعيل عليهما السلام – و اوامر امتحانى ديگر از اين قسم است. قرآن كريم اين دستور الهى را و هدف از آن را چنين بازگو نموده است: «فلمّا بلغ معه السّعى قال يا بنىّ انّى أرى فى المنام انّى اذبحك فانظر ماذاترى قال يا ابت افعل ماتؤمر ستجدنى ان شاء اللّه من الصّابرين. فلمّا اسلما و تلّه للجبين و ناديناه ان يا ابراهيم قد صدقت الرّؤيا انّا كذلك نجزى المحسنين. انّ هذا لهو البلآء المبين و فديناه بذبح عظيم.»(14)
هنگامى كه با او به مقام سعى و كوشش رسيد گفت: فرزندم من در خواب ديدم كه بايد تو را ذبح كنم، بنگر نظر تو چيست؟ گفت: پدرم هرچه دستور دارى اجرا كن، به خواست خدا مرا از صابران خواهى يافت. هنگامى كه هر دو تسليم و آماده شدند و ابراهيم جبين او بر خاك نهاد، او را ندا داديم كه‏اى ابراهيم! آنچه را در خواب مأموريت يافتى انجام دادى، ما اينگونه نيكوكاران را جزا مى‏دهيم. اين مسلماً امتحان مهم و آشكارى است. ما ذبح عظيمى را فداى او كرديم…
قسم سوم – پرسشهائى است كه از جانب دين پاسخ داده شده و در نتيجه فلسفه پاره‏اى از احكام و دستوارت الهى در آن بيان شده است مانند فلسفه وجوب جهاد،وجوب نماز،وجوب روزه، فلسفه حكم قصاص، فلسفه حرمت ربا، حرمت بى‏عفّتى و…
لازم به ذكر است كه فلسفه پاره‏اى از احكام را خداوند در قرآن صريح يا به اشاره بيان نموده است و فلسفه بخشى از احكام و ارزشهاى ايجابى و سلبى را پيامبر (ص) و امامان معصوم (ع) بيان نموده‏اند. بايد توجّه داشت كه براى پاره‏اى از احكام بيش از يك فلسفه ذكر شده است و چنين فهميده مى‏شود كه ممكن است احياناً يك حكم شرعى چندين فلسفه داشته باشد و تنها يك يا دو فلسفه آن بيان شده باشد و تمام ابعاد مصلحت يا مفسده آن بر ما روشن نيست و – دقت شود كه – وجود ارزش دينى منحصراً وابسته به وجود يك فلسفه خاص آن نيست كه با انتفاء يا تغيير فلسفه حكم نيز منتفى گردد.(15)
در اين قسم از پرسشها و به خصوص در مورد ارزشها تفحّص و مطالعه در آنچه خداوند در قرآن كريم بيان كرده يا توسط پيامبر (ص) و امامان (ع) بيان شده بسيار مفيد و سودمند است. هرچه انسان مؤمن به حكمتها و اسرار نهفته در تعاليم دين بيشتر آشنا گردد به قداست و حقانيت اسلام بيشتر اطمينان مى‏يابد. بدين جهت زمينه تحقيق و تلاش علمى در اين قسم امور و ارزشها مهيّا است و از جانب دين ممانعت و مخالفتى نيست. بلكه سيره و روش خداوند و پيشوايان دين نيز چنين بوده است كه در موارد شايسته فلسفه پاره‏اى يا بسيارى از امور را بيان كرده‏اند و «پرس و جو» از فلسفه تشريع دين يك سيره مقبول بوده است از جمله آنكه:
الف – فرشتگان هدف خداوند از آفرينش آدم (ع) را پرسيدند و خداوند به صورت اجمالى و تفصيلى براى آنان بازگو نمود. اين محاوره و گفتگو در قرآن كريم چنين آمده است:
«و اذ قال ربّك للملائكة انّى جاعل فى الأرض خليفة قالوا أتجعل فيها من يفسد فيها و يسفك الدّماء و نحن نسبّح بحمدك و نقدس لك. قال انّى اعلم ما لاتعلمون… فلمّا انبئهم باسمائهم قال الم اقل لكم انّى اعلم غيب السّموات و الأرض و اعلم ماتبدون و ما كنتم تكتمون.»(16)
هنگامى كه پروردگار تو به فرشتگان گفت: من در روى زمين جانشين و حاكمى قرار خواهم داد. فرشتگان گفتند:(پروردگارا) آيا كسى را در زمين قرار مى‏دهى كه فساد و خونريزى كند؟ما تسبيح و حمد تو را به جا مى‏آوريم، پروردگار فرمود: من حقايقى را مى‏دانم كه شما نمى‏دانيد. سپس علم اسماء (علم اسرار آفرينش و نامگذارى موجودات) را همگى به آدم آموخت. بعد آنها را به فرشتگان عرضه داشت و فرمود: اگر راست مى‏گوييد اسامى اينها را بر شماريد، فرشتگان عرض كردند: منزهى تو! ما چيزى جز آنچه به ما تعليم داده‏اى نمى‏دانيم، تو دانا و حكيمى. فرمود: نگفتم من غيب آسمانها و زمين را مى‏دانم و نيز مى‏دانم آنچه را شما آشكار مى‏كنيد يا پنهان مى‏داشتيد.
ب – بر اساس آيات قرآن، موسى (ع) در طول همسفرى با بنده – صالح – خدا پيرامون فلسفه هر يك از اعمال شگفت‏آور او از او مى‏پرسيد تا از حكمت و اسرار آن باخبر شود. او در آغاز موسى را از بى صبرى باز مى‏داشت و دعوت به بردبارى مى‏كرد و سرانجام در زمان مناسب براى او به تفصيل بيان نمود.
ج – همچنين پيشوايان معصوم (ع) ازجمله على (ع) و فاطمه (س) در سخنرانى و يا در پاسخ به افراد، فلسفه بسيارى از امور دينى از جمله ارزشهاى دينى را بيان كرده‏اند.
خلاصه و نتيجه بحث: از آنچه گفته شد چنين بدست مى‏آيد كه:
1- تبيين مبانى فكرى و ارزشهاى اسلامى مانع بزرگى در برابر مادى گرائى و مطامع سرمايه‏دارى جهانى است.
2- گسترش علوم، حس حقيقت جوئى، حقّانيت اسلام، وظيفه پاسخگوئى به شبهات، عواملى هستند كه بررسى علمى و ارزيابى ارزشهاى اسلامى به لحاظ حيثيت و اعتبار علمى آنها را ايجاب مى‏كند.
3- بر اساس آيات قرآن و روايات اسلامى، احكام و ارزشهاى اسلامى عموماً داراى اعتبار و پشتوانه علمى است، هرچند اين پشتوانه و اعتبار در مورد برخى از آنها بازگو نشده باشد.
4- ارزيابى نسبت به ارزشهاى دينى اقدام تازه‏اى نيست، بلكه سابقه ديرينه‏اى دارد و سيره و روشى مقبول است و به لحاظ نتايج مثبت در عصر حاضر بيش از گذشته مورد نياز است.

پى‏نوشت‏ها: –
1. سوره بقره، آيه 216.
2. سوره بقره آيه 184.
3. سوره مائده، آيه 91.
4. تفسير نمونه بخش فهرست موضوعى: صفحه 319 فلسفه احكام.
5. مستدرك جلد 16، ص 165؛ بحارالانوار، ج 62، ص 166.
6. مكارم الاخلاق، ص 239.
7. نهج البلاغه، خطبه 108.
8. الالهيات، ج 3، ص 408 و 521.
9. فلسفه التشريع فى الاسلام، ص 219.
10. مقالات اصولى، ص 41، فخرالدين رازى (الميزان، ج 15، ص 45) و داود ظاهرى (فلسفه التشريع فى الاسلام، ص 219) را مى‏توان از اين گروه شمرد.
11. سوره كهف، آيه 22.
12. سوره مائده، آيه 101؛ تفسير نمونه، جلد 5، ص 95؛ تفسير الميزان، ج 6، ص 160.
13. سوره اعراف، آيه 187؛ سوره نازعات، آيه 42.
14. سوره صافات، آيات 106 – 101.
15. بررسى‏هاى اسلامى، ص 17.
16. سوره بقره، آيه 33 – 29.
/

امام خمينى در عتبات عراق

 

امام خمينى در عتبات عراق‏

غلامرضا گلى زواره‏

به سوى نجف‏

آن يك هفته‏اى كه امام در كربلا بسر مى‏برد، نماز جماعت باشكوهى در صحن حضرت امام حسين (ع) برگزار مى‏شد، استقبال قابل توجّه اهالى كربلا و اين برنامه از جريانات مؤثر در نهضت اسلامى بود، اوضاع نجف كه تحت تأثير القائات شيطانى ساواك و سفارت ايران در عراق چندان خوشايند نبود دگرگون شد و در اين شهر زمينه بسيار مناسبى براى استقبال فراهم شد، اين آمادگى در آن حد بود كه اطرافيان امام نيازى نديدند زودتر از ديگران به نجف بروند و مقدمات استقبال را مهيا كنند. امام عنايت و اهتمام داشت كه شب جمعه آخرى را در كربلا باشند و اعمال و آداب مخصوص زيارت بارگاه امام حسين (ع) را انجام دهند، روز جمعه بعد از آن، ايشان عازم نجف اشرف شدند. براى حاج شيخ نصراللّه خلخالى به آسانى ميسّر شده بود كه وسايل و امكانات استقبال را فراهم آورد. جمعيّت بسيارى از علما، فضلا و طلاب و مردم تا «خان نصف» (جايى كه راه كربلا و نجف نصف مى‏شود) به استقبال آمده بودند. وقتى امام به خان نصف رسيدند جمعيّت منتظر در خيابان اصلى اسفند دور كرده بودند، گوسفند ذبح نمودند، پلاكاردهايى هم با خود آورده بودند كه بر روى آنها مطالبى در حمايت از امام وخير مقدم به ايشان نوشته شده بود، خيل عظيم و بى‏سابقه علما و استادان حوزه نجف به همراه مردمانى مشتاق در اين توقف گاه هيجانى فوق العاده پديد آورده بود، امام از ماشين پياده شدند و به قهوه خانه‏اى كه آنجا بود رفتند و با چايى و نيز انواع شيرينى كه از نجف آورده بودند پذيرايى گرديدند، سپس از ابراز لطف مردم تشكّر نموده و به مسير خويش ادامه دادند.(1) حجة الاسلام رحمانى مى‏گويد در آن موقع آيات گرام: حكيم و خويى اتومبيل هايى فرستاده بودند كه امام با آنها وارد نجف شود، حاج آقا مصطفى سوار ماشين آية اللّه حكيم گرديد و امام هم با ماشين ارسالى توسط آية اللّه خويى وارد نجف شدند.(2)
مدرّسان بزرگ و مراجع كه موفق نشده بودند تا «خان نصف» خود را برسانند در مدخل شهر نجف روبه‏روى مدرسه بغدادى اجتماع كردند. استقبال بسيار غير منتظره و با شكوه بود در اين برنامه به عكس كربلا كه غالب مستقبلين مردم بودند، تعداد علما و فضلا و طلاب نسبت به ديگر اقشار فزونى داشت، تنها اشتباهى در اين استقبال رخ داد كه برخى همراهان آن را با بدبينى تلقى مى‏كردند و مى‏گفتند برنامه‏اى عمدى بوده است و آن اين بود كه بدون آن كه به ماشين‏هاى بعدى اطلاع دهند اتومبيل حامل حضرت امام را با سرعت از دايره محاصره استقبال كنندگان درآوردند و ماشين ايشان به صورت تك و تنها به نجف آمده بود و بنا به توصيه امام، ابتدا به حرم حضرت اميرالمؤمنين(ع) مشرف شدند به طورى كه وقتى آقا از اتومبيل پياده شدند جز يك يا دو نفرى كه همراهشان بودند كس ديگرى آنجا نبود، در حالى كه برنامه همراهان امام آن بود كه ايشان در حلقه‏اى از فضلا و طلاب وارد صحن و حرم شوند، در هر حال امام بعد از زيارت به منزل محقّرى برگشتند كه توسط حاج شيخ نصراللّه خلخالى تهيّه شده بود.(3)
در خيابانهاى نجف و اطراف صحن مطهر پارچه‏اى نصب كرده بودند كه در آنها ورود امام را به نجف تبريك و تهنيت گفته بودند. ازدحام ديدار كنندگان آن قدر زياد بود كه منزل گنجايش اين جمعيّت انبوه را نداشت از اين روى مجلس ديدار و ملاقات با امام به مدرسه آية اللّه بروجردى انتقال يافت. در آن مدرسه مجلس بسيار با شكوهى به يمن حضور امام برگزار شد و شعرا قصايدى در مدح ايشان سرودند و مقامات علمى و معنوى او را ستودند.(4)

ديدار و بازديد با شكوه

از همان شب اول ديدارها شروع شد، در نخستين شب اقامت امام در نجف، تعدادى از مراجع و بزرگان حوزه نجف به ديدن آمدند، آية اللّه حكيم در شب دوم به محل اقامت امام آمد و ديدارشان با ايشان جالب بود، حضرت امام، طبق روشى كه داشتند معمولاً كم صحبت مى‏كردند مگر اين كه از ايشان سؤال مى‏شد ولى در نشست‏هاى نجف بنا را بر اين گذاشته بودند كه بيشتر سخن بگويند، آية اللّه حكيم از امام پرسيدند: جناب عالى جايى نماز جماعت اقامه مى‏نمائيد، ايشان فرمودند من قم هم كه بودم نماز جماعت نمى‏خواندم. نظر آية اللّه حكيم اين بود كه جايى را تعارف كنند يا امام جاى وى را براى نماز بپذيرد كه حضرت امام با اين جواب، خاطرنشان ساختند كه مايل به آن نمى‏باشند. ملاقات آن دو مرجع بزرگ دقايقى طول كشيد و عكس هايى هم از اين ديدار گرفته شد، آن تصاوير مى‏توانست دليل واضحى براين باشد كه بين امام و آية اللّه حكيم تفاهم كامل وجود دارد و شايعاتى كه دستگاه ستم منتشر مى‏نمود كه چنين نيست با تكثير اين عكس‏ها خنثى مى‏شد، اما متأسفانه آن عكس توسط برخى خائنان و دخالت سفارت ايران در بغداد شبانه از بين برده شد.
آية اللّه شاهرودى و آية اللّه خويى هم از جمله مراجعى بودند كه به ديدن امام آمدند، ديدارها ادامه داشت، استادان و طلبه‏هاى مدرسه سيد محمد كاظم يزدى، آخوند خراسانى و آية اللّه بروجردى در زمره ديدار كنندگان بودند بعد از اين كه چند صباحى از اين ديدارها گذشت حضرت امام اظهار تمايل نمودند كه بازديدها را آغاز كنند در تمامى اين بازديدها تعداد قابل توجهى از طلاب، امام را همراهى مى‏كردند. حتى از درشكه كه استفاده مى‏شد، طلبه‏ها پشت سرشان حركت مى‏نمودند هرچند حضرت امام از اين وضع اكراه داشتند ولى آنان از شدت اشتياقى كه به رهبر و مرجع خويش داشتند نمى‏توانستند خوددارى كنند. شبى كه حضرت امام به بازديد آية اللّه حكيم رفتند و طلّاب زيادى ايشان را همراهى مى‏نمودند، امام در آن ملاقات به وى پيشنهاد كردند: خوب است به ايران تشريف ببريد تا اوضاع اين كشور را از نزديك مشاهده كنيد و تنها به گزارش‏ها اكتفا نكنيد سپس آية اللّه حكيم نكته‏اى فرمودند و امام توضيح دادند، رهبرى قيام اسلامى ايران در اين بازديد دقيقاً موضع خود را نسبت به ادامه نهضت مشخص كردند. سپس امام اظهار تمايل نمودند كه به ديدن استادان هم بروند و پس از آن، مدرسه به مدرسه به بازديد طلّاب مبادرت نمودند كه باشكوه‏ترين اين بازديدها همين قسمت بود. اگر چه امام در آن مدارس بياناتى نمى‏فرمودند ولى در چنين شرايطى حالات ايشان بيان كننده بسيارى از مسايل بوده و هركس دقّت مى‏نمود مى‏توانست حقايقى را دريافت نمايد و مطالبى برداشت كند.(5)

منزل و محل سكونت‏

حاج شيخ نصراللّه خلخالى كه از دوستان آقا بود براى امام در نجف منزلى محقّر تهيه نمود اين خانه در كمركش خيابان شارع الرسول و در محله‏اى به نام حويش قرار داشت، اين خيابان را شارع الرسول گفته‏اند براى اين كه امتداد آن در بيابانهاى عراق و عربستان به مدينة النبى مى‏رسد. يكى از كوچه‏هاى منتهى به منزل امام از آن طايفه شربه‏اى‏ها مى‏باشد، شربه به كوزه آب مى‏گويند و چون شغل اين افراد سقايى و تهيّه آب توسط اين ظروف بوده به آنها شربه دار مى‏گفته‏اند، مكتبة اميرالمؤمنين كه توسط علامه امينى ساخته شد و نيز منزل اين عالم عامل در همين كوچه و نزديك منزل امام قرار داشت. خانه مذكور در مجموع 150 متر مساحت داشت و شامل يك بيرونى و يك اندرونى بود، بيرونى شامل حياط به ابعاد شش متر در سه متر، اتاق سه متر در دو متر، توالت و آشپزخانه بود كه توسط راه پله‏اى با طبقه بالا ارتباط پيدا مى‏كرد، اتاق بالايى به ابعاد شش در سه متر بود كه در طرفين آن اتاق‏هاى كوچكى ديده مى‏شد، دليل وسيع‏تر بودن فضاهاى دومين طبقه اين بود كه به طرف داخل كوچه كمى پيشرفتگى دارند و معمولاً در نجف اين سبك ساختمان قابل مشاهده است و چون منازل از طرفين به سوى معبر جلو آمده‏اند در آن آفتاب سوزان تابستان، اين معابر سايه هستند. آشپزخانه اين مجموعه مشترك بود و پاگرد اين راه پله محوطه‏اى بود كه در آنجا سماورى مى‏نهادند و چايى درست مى‏كردند ، اگر روز بود مراجعه كننده‏ها داخل حياط مى‏نشستند و با چايى از آنان پذيرايى مى‏شد. خانه مورد اشاره سردابى داشت كه در آن هواى گرم و طاقت فرساى نجف به دليل خنكى و رطوبت پناهگاه خوبى بود، زير زمين يا سرداب پنجره يا هواكشى به سوى حياط داشت كه وقتى پنكه‏اى آنجا مى‏نهادند يك تهويه مطبوعى درست مى‏شد زيرا وقتى پنكه كار مى‏كرد هواى خنك داخل سرداب را به سوى حياط هدايت مى‏كرد. امام تابستان‏ها روى حياط را پرده‏اى مى‏كشيدند كه آفتاب پايين نيايد. آن وقت در حياط مى‏نشستند و مطالعه مى‏كردند، قرآن تلاوت مى‏نمودند يا كارهاى خود را انجام مى‏دادند و بدين گونه حدود سيزده يا چهارده سال در چنين خانه‏اى زندگى كردند.(6)
در مدت شبانه روز امام در اين خانه محقر و اجاره‏اى سكونت داشتند و مدام يا در حال عبادت و يا مطالعه بودند و اين كار منظم امام براى آنانى كه به بيرونى رفت و آمد داشتند و وضع ايشان را از نزديك مى‏ديدند، درس بزرگى بود. شب‏ها امام نيم ساعتى در بيرونى مى‏نشستند و فضلا و علما و طلّاب خدمتشان مى‏آمدند، آمدن و رفتن آن روح قدسى به قدرى منظم بود كه ساعت نه شب وارد صحن شريف مى‏شدند.(7)
شهيد آية اللّه سيد محمد رضا سعيدى مى‏گويد: وقتى خدمت حضرت امام – در نجف – مشرف شدم ابتدا فكر كردم ايشان در منزلى ييلاقى سكونت دارد ولى مشاهده كردم در خانه‏اى عادى اقامت دارند از چند نفر پرسيدم چرا آقا در اين هواى گرم به جاى خنكى تشريف نبرده‏اند، گفتند آقايان مراجع به ايشان توصيه نموده‏اند ولى امام نپذيرفته است. از حاج آقا مصطفى آقازاده ايشان هم سؤال كردم، در جواب گفتند: اصرار بى‏فايده است شما نزد آقا برويد شايد قبول كنند. من پيش امام رفتم و به ايشان گفتم آقاجان هوا در اينجا گرم است و وجودتان در چنين هوايى ناراحت مى‏شود تمنّا مى‏كنم به جاى خنك‏ترى تشريف ببريد. فرمودند: فرق من و مردمان ديگر چيست؟ كه آنها در شهر باشند و من به جاى خنكى بروم. به آقا گفتم: شما براى اسلام زحمت كشيده‏ايد و اسلام به شما احتياج دارد. عزت و عظمت اسلام را شما تا مرزهاى دوردست كشانيده‏ايد ما عزت و عظمت اسلام را از شما داريم كه در تمام مراحل پيش قدم بوده‏ايد باز هم آقا قبول نكردند لذا براى بار دوم پيش ايشان مشرف شدم و به آقا گفتم ممكن است در اين هواى گرم به شما آسيب برسد تقاضا مى‏كنم براى حفظ سلامتى خود از شهر خارج شويد اگر ممكن است خواهش ما را بپذيريد آخر چرا قبول نمى‏كنيد. در اين موقع امام به من نگاهى كرد و فرمود: سعيدى آيا فكر مى‏كنى كه من خيال راحتى دارم در حالى كه مردم اين همه به خاطر من رنج كشيده و مصيبت ديده‏اند، با وجودى كه عدّه‏اى به خاطر من در گوشه زندان‏ها بسر مى‏برند چگونه راضى شوم: كه در مكانى خنك استراحت كنم.(8)
در نجف رسم بود براى خنكى داخل خانه از كولرهاى دستى استفاده مى‏كردند تا از هواى زيرزمين استفاده شود چون نجّار آوردند تا جعبه‏اى براى پنكه جلو روزنه سرداب تهيه كند امام با لحنى شديد خطاب به اطرافيان فرمود شما همه دست به يكى مى‏كنيد مرا جهنمى نمائيد، همه ترسيده بودند. سر انجام با اصرار زياد آقا پذيرفت كه دو قطعه فيبر نصب گردد و پنكه در آن جاى گيرد.(9) ساختمان بيرونى اين منزل خيلى فرسوده بود و آية اللّه اشراقى پيشنهاد كرده بود رنگ‏آميزى شود ولى امام تأكيد نموده بود از پول بيت المال نمى‏توانم بدهم، مرحوم اشراقى هم قبول كرد تا خود هزينه آن را شخصاً بپردازد. امام به كربلا مشرف شدند، فرصت را غنيمت شمرده اتاق بيرونى را درست كردند در اطراف آن تشك هايى گذاشتند هنگامى كه امام بازگشت و وضع جديد اتاق را ديد ناراحت شد و به آية اللّه رضوانى فرمود: من گفته بودم رنگ كنيد ولى نه اين طور با آن كه كار زيادى نشده بود و فرش اتاق هم همان زيلو بود و در اطراف آن تشك انداخته و پارچه هايى ارزان هم براى روكش آنها خريده بودند.(10)
خانه‏اى كه امام در نجف اجاره كرده بود پله‏هاى باريك و تنگى داشت كه رفتن به طبقات دوم و سوم و پشت بام از طريق آنها مشكل بود. پشت بام درى داشت كه روزها آن را مى‏گشودند و شب‏ها بايد بسته مى‏شد. امام بعد از صرف شام و مسواك كردن هر شب اين پله‏هاى بلند و باريك را طى مى‏نمود و شخصاً درب بام را مى‏بست. روزى يكى از افراد خانواده گفت: اين كار شما نيست. امام فرمودند براى من زحمتى ندارد و سخت نيست.(11) دكتر صاحب حكيم مى‏گويد: منزل امام در وسط كوچه‏اى تنگ و آسفالته قرار داشت كه در ميان آن جوى آب كوچكى روان بود و دو قسمت بيرونى و اندرونى داشت من معاينه امام را به عنوان دندان پزشك در اندرونى انجام مى‏دادم كه از حياطى بدون سايبان تشكيل شده و ديوارهايش با آجرهاى زرد مربع شكل ساخته شده و در بالاى آنها براى استحكام بيشتر گچ به كار رفته بود، همه پنجره‏ها مشرف به حياط بودند.(12)
خبرنگار روزنامه لوموند چنين گزارش مى‏دهد: اكنون ما در حضور آية اللّه خمينى در اتاقى به مساحت دو متر در سه متر و در خانه‏اى هستيم كه در دورترين قسمت نجف واقع است. در پيچ يكى از كوچه‏هاى تنگ نجف كه خانه‏ها براى آن كه سپرى در مقابل تابش سوزان آفتاب باشد سخت به هم فرو رفته‏اند. مسكن محقر آية اللّه خمينى قرار دارد. اين خانه نظير مسكن فقيرترين افراد نجف است و درسه اتاق آن حداكثر دوازده تن از نزديكان وى حضور داشتند. در اين منزل كوچك از قدرت رؤساى شورش و يا مخالفانى كه در تبعيد به سر مى‏برند علامتى ديده نمى‏شود و بدين جهت آية اللّه خمينى قدرت آن را دارد كه ايران را به حركت در آورد و قيام برانگيزد.(13)
برخى طلبه‏ها و عدّه‏اى از مردم به سفارش شيخ نصراللّه خلخالى لوازمى چون فرش، گليم، سه چهار دست رختخواب، وسايل چاى براى پذيرايى از مراجعين و برخى امكانات ديگر تدارك كردند و به خانه امام انتقال دادند. آشپزخانه اين خانه آنقدر كوچك بود كه ديگ غذا را ناگزير بودند در حياط بگذارند.(14) حضرت آية اللّه فاضل لنكرانى نقل نموده‏اند: وقتى وارد بيرونى منزل امام شدم ديدم خانه محقر و كوچكى است كه حياطش بيش از دوازده متر مساحت نداشت. اتاق‏هاى بالايى آن سال‏ها بود كه رنگ‏آميزى نشده بود و يك حالت تقريباً ناراحت كننده‏اى در آن ديده مى‏شد. امام راضى نمى‏شدند تعمير شود و مى‏گفتند به همين سبك باشد و اگر به آن صورتى بدهيم با زندگى طلبه‏اى ما مناسبت و موافقتى ندارد.(15)
در بيرونى منزل فرش قالى ديده نمى‏شد و آن را با زيلوهايى كه از ايران آورده بودند، مفروش ساختند. هنگامى كه نماز جماعت برگزار مى‏شد و جا تنگ بود و فرش نبود برخى ياران به امام عرض كردند اين گليم‏هاى مندرس مناسب نمى‏باشند. امام فرمودند: مگر منزل صدراعظم است و سرانجام اجازه ندادند در آنجا قالى بياندازيم و حتى راضى نشدند با پتو هم فرش شود زيرا اين برنامه را نوعى امتياز تلقّى مى‏نمودند.(16)
خدمتكار منزل امام در نجف (ناد على) مى‏گويد: سقف يكى از اتاق‏هاى منزل اجاره‏اى امام ترك خورده و خاك مى‏ريخت. يك روز به آقا گفتم: اجازه بدهيد به اين سقف مقدارى گچ بزنم كه از آن خاك نريزد، فرمودند لازم نيست، مقدارى كهنه لاى شكاف بگذار.(17) حجة الاسلام و المسلمين محى الدين فرقانى از اعضاى دفتر امام در نجف، يادآور گرديده است: در منزل امام يك فرش قديمى وجود داشت كه روزى با يكى از خدمه آن را شسته روى پشت بام پهن كرديم وقتى خواستيم آن را پايين بياوريم، از وسط جر خورد و پاره شد. همسر امام با مشاهده اين وضع به آقا گفت: اجازه بدهيد اين فرش را بفروشيم و فرشى نو بخريم؟ امام با همه احترامى كه براى ايشان قائل بودند، جواب منفى دادند و خطاب به ما فرمودند: با جوالدوزى آن را بدوزيد و پهن كنيد، ما هم اطاعت كرديم.(18)

اقامه نماز جماعت‏

حضرت امام غروب‏ها در مدرسه بزرگ آية اللّه بروجردى نماز جماعت اقامه مى‏نمودند. زوّار ايرانى كه سال‏ها در آتش عشق امام مى‏سوختند و آرزو داشتند كه روزى جمال امام را زيارت كنند اكثراً بيشترين توقف را در نجف داشتند. آنها هر روز از چند ساعت قبل از مغرب، براى گرفتن جا به اين مدرسه مى‏آمدند. حياط مدرسه، ايوان‏هاى طبقه بالا و حتى حجره‏هاى طلّاب به صورت فشرده و متراكم و بيش از دو برابر حد معمول از جمعيّت پر مى‏شد. هنگام مغرب كه امام وارد مدرسه مى‏شدند جمعيّت بى‏تابانه به پا مى‏خواست و فرياد صلوات، غريو شادى و صداى گريه شوق با يكديگر عجين مى‏شد. بعد از خاتمه نماز جماعت حضرت امام چند دقيقه‏اى روبه مردم مى‏ايستادند و جمعيّت با وضع غير قابل وصفى به نظاره و دستبوسى مى‏پرداختند، سپس آقا به طرف بيرون حركت مى‏نمودند در حالى كه جمعيّت پشت سر معظم له نيز در حال حركت بودند، همين كه امام به دالان مدرسه مى‏رسيدند دوباره سر خود را به سوى مردم برمى‏گردانند و ضمن تشكر و خداحافظى محترمانه آنان را از اين كه در بيرون مدرسه، در خيابان و معابر پشت سر ايشان ازدحام كنند، باز داشتند. اما اين حالت و كنايه و اشاره براى جلوگيرى از توفان محبت و عطوفت مردم كفايت نمى‏كرد. مردم مى‏خواستند تا آخرين لحظه ممكن و تا درب منزل ايشان را بدرقه كنند. از طرفى امام با همه علاقه‏اى كه نسبت به مردم ابراز مى‏نمودند به هيچ وجه تمايل نداشتند كه همه روز در كوچه و خيابان در ميان ازدحام انبوه مردم گام بردارند. ناگزير بعد از خروج معظم له از مدرسه، براى چند دقيقه درب بسته مى‏شد و بدين گونه آقا همچون هميشه به حالت عادى رهسپار منزل مى‏گرديد.(19)
روزها در اقامت گاه امام، كه شركت كنندگان همه حوزوى بودند نماز جماعت برقرار مى‏شد چون خانه امام براى اين منظور بسيار كوچك بود از محضرشان استدعا شد اقامه نماز به مسجد شيخ مرتضى انصارى كه نزديك منزل معظم‏له بود، انتقال يابد، در اين خصوص چند نفر از فضلا و بزرگان حوزوى به منزل مرحوم حاج سيد محمد تقى بحرالعلوم كه امام جماعت اين مسجد بود رفتند و موضوع مورد اشاره را با ايشان كه در آن موقع كسالت هم داشتند در ميان نهادند. آن سيد بزرگوار در همان لحظه به فرزند خود گفتند: به محضر امام مشرف شويد، دست آقا را ببوسيد و استدعاى اين جانب را به محضرشان برسانيد كه اقامت مسجد شيخ‏اعظم را قبول كنيد كه ايشان هم پذيرفتند.(20)
آية اللّه عميد زنجانى متذكر گرديده است در سال‏هاى اوّليه اقامت در نجف كه امام در منزل و يا در مدرسه آية اللّه بروجردى اقامه نماز جماعت مى‏فرمودند همواره پشت سرايشان مى‏ايستادم و اگر در صف اوّل هم بودم، نزديك به محل سجّاده ايشان قرار مى‏گرفتم و درك و احساس حالت حضور قلب امام در نماز جالب و آموزنده بود. در نماز بسيار ساده و عارى از تكلّف بودند ولى براى خواص اين سادگى نيز حاكى از عمق عرفان، خلوص و صفاى عبوديت بود.(21) آية اللّه قديرى گفته است: وقتى حضرت امام در ماه مبارك رمضان در فصل گرماى نجف اشرف براى نماز جماعت ظهر و عصر با زبان روزه به مدرسه آية اللّه بروجردى تشريف مى‏آوردند. هر روز الو هشت ركعت نوافل ظهر را مى‏خواندند و بعد نماز ظهر را با اذان و اقامه نسبتاً طولانى به جاى مى‏آوردند و بعد از تعقيبات نماز ظهر هشت ركعت نوافل عصر را مى‏خواندند و بعد نماز عصر را با اذان و اقامه به جاى آورده و پس از تعقيبات تشريف مى‏بردند. اين برنامه در آن سن و سال و در هواى گرم نجف با حالت روزه آسان نمى‏باشد حتى جوان‏ها هم موفق نيستند اما ايشان با اقبال تمام اين گونه در عبادت جديت مى‏كردند كه خود در تربيت طلاب اثر داشت و مشاهده مى‏شد برخى كه حتى حال خواندن نماز واجب را نداشتند از اين شيوه امام تبعيت مى‏كردند و در آن وقت نوافل را مى‏خواندند اين كيفيت كار مربوط به روزهاى غير جمعه بود اما در روزهاى جمعه نوافل را در منزل مى‏خواندند و در مدرسه بدون خواندن نافله دو نماز را جمع مى‏كردند و اجازه اذان براى نماز عصر نمى‏دادند. اين كاشف از دقت آن بزرگوار در انجام عبادات مطابق دستور موظف است.(22)
در يكى از روزها طلبه‏هاى مدرسه آية اللّه بروجردى نجف كه منتظر نماز جماعت بودند پس از گذشتن از اول وقت نماز هرچه انتظار كشيدند ديدند امام نيامد چون آنها نيك مى‏دانستند كه سابقه نداشت ايشان نماز اول وقت را ترك كنند و چون از نيامدن آقا نگران شدند پس از بررسى متوجّه گرديدند آقا نماز را در منزل خوانده‏اند و دليل نيامدشان به مدرسه آن بود كه فرد يا افرادى خدمت امام رسيده بودند و به ايشان گفته‏اند احتمالاً اقامه نماز جماعت براى برخى طلبه‏ها مزاحمت ايجاد مى‏كند. امام هم براى همين احتمال از برگزارى نماز جماعت صرف نظر كردند. سرانجام مراجعين به اين نتيجه رسيدند كه از آن پس هيچ كس سجاده‏اش را مقابل حجره‏هاى مدرسه نياندازد تا رفت و آمد طلبه‏ها در موقع نماز آزاد باشد و چون حضرت امام احساس نمودند با اتخاذ اين شيوه از طلّاب رفع مزاحمت شده، پذيرفتند كه دوباره براى اقامه جماعت به مدرسه بيايند.(23)

صفاى زيارت‏

كيفيّت زيارت امام خمينى و تشرّف ايشان به حرم مطهر حضرت على (ع) جالب و درس‏آموز بود بسيار اتّفاق مى‏افتاد كه طلّاب و برخى اطرافيان صرفاً به حرم مى‏رفتند كه چگونگى زيارت آقا را مشاهده كنند. ايشان در طول مدت چهار ده سالى كه در نجف اقامت داشتند هر شب سه ساعت بعد از غروب آفتاب – در تمام فصول سال – به عزم زيارت مولاى پارسايان از منزل بيرون مى‏آمدند امام مسافت بين خانه تا صحن مطهر را به طور پياده در حدود هفت دقيقه طى مى‏كردند. از درب قبله وارد صحن مى‏گرديده و از كفش كن ضلع زاويه جنوبى ايوان، عبور و بعد از اذن دخول در رواق، به حرم مطهر مشرف مى‏شدند. پايين پاى مبارك زيارت مختصرى مى‏خواندند و سپس به طرف ضلع جنوبى ضريح روبروى صورت و محل دو انگشت حضرت اميرالمؤمنان (ع) مى‏ايستادند زيارت امين اللّه مى‏خواندند و برخلاف ديگران و عامه مردم كه از همان جا بالا سر را دور مى‏زدند حضرت امام از همان نقطه باز مى‏گشتند و از پايين پا به پشت سر مى‏رفتند. نماز زيارت و معمولاً زيارت جامعه را به حالت نشسته مى‏خواندند. هيچ گاه مشاهده نگرديد كه امام از بالاى سر حضرت اميرالمؤمنين (ع) عبور كنند چه رسد كه در اين جا توقف كنند. رعايت هميشگى اين شيوه ضمن اين كه نمودار كمال ايمان و احترام آن حضرت به حريم مقدّس مقام ولايت بود اهل بصيرت را متوجّه نكته‏اى در خور تعمق مى‏نمود چرا كه طبق برخى نقل قول‏ها، بالاى سر حضرت اميرمؤمنان (ع) محل دفن سربريده امام حسين (ع) است، همين احتمال موجب گرديده بود كه ان عارف شيفته اهل بيت پاى خود را روى چنين مكانى قرار ندهند.(24)
امام مقيّد بودند در جاى خاصى زيارت و دعا را از روى مفاتيح بخوانند، نماز زيارتى و مستحبى نيز مى‏خواندند، بعد از آن كه اين آداب تمام مى‏شد در كنار ضريح مطهر مى‏ايستادند و زيارت امين اللّه مى‏خواندند، چگونگى تشرف امام به حرم حضرت اميرمؤمنان (ع) و حالت ايشان در هنگام دعا و زيارت يك حالت از خودبى خود شدن بود كه كاملاً عمق اتصال روحى و معنوى با صاحب ضريح و امام كه زيارتشان مى‏كردند آشكار بود همين منظره در كربلا هم مشاهده مى‏شد.(25)
حضرت امام در طول اين چهارده سال جز در مواردى مشخص و شب هايى كه به مناسبت زيارت‏هاى مخصوصه به كربلا مشرّف مى‏شدند و در مواقعى كه بيمار مى‏شدند به گونه‏اى كه درس و نماز جماعت و آمدنشان به بيرونى تعطيل مى‏گرديد طبعاً تشرفشان به حرم امكان نداشت (كه البته اين امور از نوادر بود) هرگز برنامه تشرفشان به حرم و زيارت بارگاه حضرت على (ع) قطع نگرديد. بر مبناى ايمان و عشق غيرقابل وصفى كه به مقام ولايت كبرا داشتند و با نظم شگفت انگيزى كه در كارها و برنامه‏هاى ايشان بود زيارت حضرت على(ع) در رديف نماز جماعت و درسشان قرار داشت و هرگز بدون عذر اين شيوه شايسته ترك نمى‏شد گرچه حتى در اوقاتى كه به دلايل ذكر شده به حرم مشرّف نمى‏شدند در خانه و احياناً از روى پشت بام زيارتشان را مى‏خواندند.(26) بارها خودشان مى‏گفتند كه دشمن مرا به اين موهبت الهى رسانيد، حاج سيد احمد خمينى نقل كرده است شبى در عراق كودتا شد و عبور و مرور را قدغن كردند، موقع زيارت امام نبودند، من دلواپس شدم اطاق را گشتم ايشان را نيافتم، رفتم پشت بام ديدم امام روبه حرم حضرت على (ع) مشغول زيارت هستند.(27)
از مرحوم آية اللّه حاج سيد مصطفى خمينى نقل شده است: شبى هوا توفانى بود و بيرون رفتن از خانه مشكلاتى در برداشت، به امام عرض كردم: اميرمؤمنان (ع) دور و نزديك ندارد زيارت جامعه را كه در حرم مى‏خوانيد امشب كه هوا بد است در منزل بخوانيد، فرمودند: مصطفى تقاضا دارم روح عوامانه را از مانگيرى و همان شب باوجود نامساعد بودن شرايط جوّى به حرم مشرف شدند.
در يك مورد بدون آن كه امام برحسب ظاهر هيچ گونه محذورى داشته باشند وقتى موعد خاص فرا رسيد كه به حرم بروند برخلاف انتظار از همان جا كه براى ملاقات عمومى مى‏نشستند و در كنار در منتهى به اندرونى بود به طرف اندرونى بازگشتند، حاضرين شگفت زده شدند چرا كه امام را در حال سلامت و نشاط كامل مشاهده كرده بودند و تنها كسالت مى‏توانست مانع تشرف ايشان به حرم مطهر شود. همه از وضع مزاجى امام جويا شدند ولى هيچ چيز مشخص نگرديد و حتى نزديكان نيز دليلى براى اين ماجرا نيافتند. روز بعد معلوم گشت در همان ساعتى كه امام طبق معمول به حرم مشرف مى‏شدند، سفير ايران در بغداد به حرم آمده و به ظاهر به عنوان اهداى فرش از سوى شاه، مراسمى را برگزار كرده بود. با توجه به آگاهى دقيق آنان از زمان تشرف امام به حرم و انتخاب همين وقت براى مراسم مذكور و فيلم بردارى از آن، روشن شد كه نقشه‏اى را مى‏خواسته‏اند به اجرا درآورند. بدين گونه معماى آن روز براى اطرافيان آقا حل گرديد.(28)
در حرم مطهر حضرت على (ع) گاهى بدن امام در ميان انبوه جمعيّت درهم فشرده مى‏شد ولى به كسى اجازه نمى‏داد مردم را كنار بزنند و براى ايشان راه باز كنند، در ميان مردم زاير تنه مى‏خورد، مورد اذيت و آزار قرار مى‏گرفت، به ويژه آن كه برخى زوّار ساكن روستاهاى عراق بى‏مبالات و ناموزون راه مى‏رفتند و گاهى به امام صدمه مى‏زدند، اما او كه شيفته ولايت و امامت بود تمامى اين فشارها را به هنگام زيارت تحمل مى‏كرد. ولى از اين كه افرادى در جلو يا پشت سر ايشان به عنوان همراه يا مراقب حركت كنند بيزار بود. فرزند آية اللّه شاهرودى مى‏گويد: يك بار مشاهده كردم نزديك است كه امام در اثر ازدحام شديد جمعيّت زير دست و پا بيفتند به دونفرى كه در معيّت ايشان بودند اعتراض كردم چرا خاموش ايستاده‏ايد؟ پاسخ دادند آقا اجازه راه بازكردن به ما نمى‏دهند.(29)
برخى بيمار دلان و مزدوران ساواك كه وظيفه تضعيف امام را بر عهده داشتند آنگاه كه موفق نشدند كمترين نقطه ضعفى در رفتار و برنامه‏هاى آن رهبر فرزانه بيابند در نهايت وقاحت و رذالت مذبوحانه كوشيدند اين گونه تقيد امام را در خصوص توجه به زيارت به عنوان يك نقطه ضعف مطرح كنند. آنها در حوزه نجف با ظاهرى مقدّس مآبانه ولى نقشه‏اى شيطنت‏آميز مطرح مى‏كردند كه اين شيوه امام خمينى و التزام منظم و همه روزه ايشان به زيارت حضرت اميرالمؤمنين (ع) موجب شده است كه ساير مراجع و بزرگان كه به دلايلى نمى‏توانند مرتب و مداوم به حرم مشرف شوند زير سؤال قرار گيرند و هتك حركت شوند.(30)

پى‏نوشت‏ها: –
1. فصلنامه ياد، شماره 31 و 32، ص 114؛ همان، شماره 33 و 34،ص 59 ؛ خاطرات آية اللّه خلخالى، ص 140، پابه‏پاى آفتاب، ج 5، ص 17.
2. فصلنامه ياد، شماره 31 و 32، ص 114.
3. پابه‏پاى آفتاب، ج 5، ص 17.
4. مصاحبه با آية اللّه شيخ محمود يوسفى غروى، مجله حوزه، شماره 48، ص 44.
5. پابه پاى آفتاب، خاطرات آية اللّه عباسعلى عميد زنجانى، ج 5، ص 18.
6. فصلنامه ياد، شماره 33 و 34، ص 64.
7. پابه پاى آفتاب، ج 5، ص 21.
8. ياران امام به روايت اسناد ساواك، ج اول شهيد آية اللّه سيد محمد رضا سعيدى، مركز بررسى اسناد تاريخى وزارت اطلاعات(1376)، ص 126 و 127.
9. سرگذشت‏هاى ويژه از زندگى امام خمينى، ج اول، ص 13 – 12.
10. همان، ج 4، ص 135 – 134.
11. فرازهاى فروزان، از نگارنده، ص 54 – 53.
12. مجله حضور، ويژه چهاردهمين سالگرد انقلاب اسلامى، بهمن 1370، ص 85.
13. تفسير آفتاب، محمد رضا حكيمى، ص 411 – 410، مجله نور علم، دوره سوم شماره 31، ص 112 – 111.
14. پاى صحبت‏ها و خاطرات يار آفتاب (خانم خديجه ثقفى”قدس ايران”)، مجله ندا، شماره 12، ص 17.
15. سرگذشت‏هاى ويژه…، ج 6، ص 122.
16. فرازهاى فروزان، ص 53.
17. روزنامه اطلاعات، شماره 2244، 21 اسفند 1380، ص 5.
18. مجله حضور، شماره 22، ص 324؛ آيينه حسن، ص 147، روزنامه اطلاعات شماره 22435.
19. در سايه آفتاب، محمد حسن رحيميان، ص 60 – 59.
20. صحيفه دل، ج 2، ص 13.
21. همان، ج اول، ص 103.
22. همان، ص 118 – 117.
23. خلوتى با خويشتن، ص 30 ؛ فرازهاى فروزان، ص 104.
24. در سايه آفتاب، ص 38 – 37.
25. پابه‏پاى آفتاب، ج 5،ص 22.
26. جلوه‏هاى حسينى در سيماى خمينى، سيد نعمت اللّه حسينى، قم، انتشارات معصومى، سال 1378، ص 54.
27. پابه‏پاى آفتاب، ج 4،ص 162.
28. در سايه آفتاب، ص 42 – 41.
29. سرگذشت‏هاى ويژه، ج اول، ص 104 – 103 ؛ فرازهاى فروزان، ص 158.
30. در سايه آفتاب، ص 40.
/

اگر پيشگويى آيت الله خمينى را جدى مى گرفتيم !

 

اگر پيشگوئى آية اللّه خمينى را جدى مى‏گرفتيم!

محمد حسن رحيميان‏

حضرت امام در پاسخ سؤال مقام معظم رهبرى «مدظله» حضرت آية اللّه خامنه‏اى كه شما از چه زمانى به فكر تشكيل حكومت اسلامى افتاديد؟ بعد از تأملى كوتاه فرموده بودند: به ياد ندارم ولى من در هر زمانى فقط در صدد اين بوده‏ام كه تكليف شرعى‏ام چيست؟ همان را انجام داده‏ام.
كسى كه همواره فقط به دنبال تكليف شرعى باشد و جز رضاى حق را نطلبد اولاً بر اساس: «اَلَّذينَ جاهَدُوا فينا لَنَهدِيَنَّهُم سُبُلَنا»(1) خداوند متعال دست او را مى‏گيرد و راه حق را به او مى‏نماياند. ثانياً كارى كه منطبق با حق و در مسير حق بود به طور طبيعى خواص حق بر آن مترتب مى‏شود و از آنجا كه حق، پايدار، جذاب، روشن و روشنى بخش و جلوه‏اى از حق مطلق است، بنابراين مجموعه كارهاى حق، خود به خود با هم پيوسته و منسجم و هماهنگ بوده و به دور از هرگونه ناهمگونى، تضاد و تناقص، جاى خود را در مجموعه نظام اَتَمِّ حق، پيدا مى‏كند.
همانگونه كه در نظام تشريع الهى اين انسجام و هماهنگى وجود دارد و پيوستگى و هماهنگى بين سوره‏ها، آيات، جملات، و كلمات قرآن و همسويى احاديث معتبر معصومين و ادعيه مأثوره با قرآن و همچنين پيوستگى و هماهنگى بين مجموعه نظام هستى نمودى از اين حقيقت بزرگ است كه: «وَ ما خَلَقنَا السَّمواتِ وَ الأرضَ وَ ما بَينَهُما اِلاّ بِالحَقِّ»(2)؛ «وَ لَو كانَ مِن عِندِ غَير اللّهِ لَوَجَدُوا فيهِ اِختِلافاً كَثيراً»(3).
خلاصه آن كه حق مطلق، خداست: «ذلِكَ بِاَنَّ اللّهَ هُوَ الحقّ»(4)؛ و هر آنچه از دايره حق بيرون است باطل است: «وَ اَنَّ ما يَدعوُنَ مِن دونِهِ هُوَ الباطل»(5) و گمراهى است: «فَماذا بَعدَ الحَقِّ اِلاَّ الضَّلال»(6) و سرچشمه همه حقها، خداست: «اَلحَقُّ مِن رَبِّكَ»(7) و خدا حق را بر سر باطل مى‏كوبد تا آن را نابود سازد و بدينسان باطل، محو و نابود مى‏شود:«بَل نَقذِف بِالحَقِّ عَلَى الباطِلِ فَيَدمَغُهُ فَاِذا هُوَ زاهِقٌ»(8) و چنين است كه: خداوند قوى شكست‏ناپذير، پيروزى و غلبه قطعى خود و رسولانش را سرنوشت محتوم جهان دانسته است: «كَتَبَ اللّهُ لأغلِبَنَّ اَنَا وَ رُسُلى اِنَّ اللّه قَوِىٌّ عَزيزٌ»(9) و…
به اين ترتيب هر كس به هر اندازه كه براى حق و با حق باشد، از ويژگيهاى حق برخوردار مى‏شود و امام خمينى بعد از معصومين عليهم السلام كه به طور كامل با حق بودند و ايشان بين خود و معصومين فاصله‏اى طى ناشدنى را اعتقاد داشت، از زمره مؤمنانى بود كه با همه وجود تلاش مى‏كرد در همه شئون زندگى به حق نزديك شود و جز حق را نخواهد. امام، قرآن و عترت را آئينه تمام نماى حق مى‏ديد و همه چيز را از منظر اين آئينه حق نما مى‏نگريست و به اندازه‏اى كه در اين سير سلوك الهى راه سپرده بود، به حق نزديك و از ويژگيهاى شگفت‏انگيز آن، برخوردار شده بود.
فرزانگى، پايدارى و انسجام در ابعاد زندگى امام به خصوص در صحنه اجتماعى و نيز ثبات قدم، استوارى و شفافيت در مواضع، پايدارى و عدم اعوجاج، تناقض و تضاد، فرود و فراز و مجامله در رفتارها در طول مدت دهها سال زندگى امام را مى‏توان از نشانه‏هاى عبوديت حق و پيوند ايشان با خداوند متعال از طريق قرآن و معصومين عليهم السلام برشمرد.
بى‏گمان يكى از دستاوردهاى اين حق‏جويى تجلى امدادهاى غيبى در آينده نگريهاى شگفت‏انگيز امام بود كه به وفور مى‏توان در مواضع و بيانات امام مشاهده كرد. نمونه هايى از اين مقوله را حقير در كتاب «در سايه آفتاب» در مورد يك شب استثنايى كه امام به طور غير مترقبه به حرم حضرت اميرالمؤمنين (ع) مشرف نشدند و همچنين آيه‏اى كه در آغاز پيام حج خونين در سال 1366 شمسى آورده بودند، ذكر كرده‏ام و در اينجا نيز چند نمونه ديگر را مرور مى‏كنيم.

در كنار شهيدان

آنگاه كه امام فرمود: «از خداوند مى‏خواهم مرا در كنار شهداى جنگ تحميلى بپذيرد»(10) آنچه از اين جمله به ذهن متبادر مى‏شد اين بود كه دعاى امام ناظر به محشور شدن با شهدا در روز قيامت است اما بعد از رحلت امام و دفن ايشان در كنار بهشت زهرا كه بزرگترين مجموعه شهدا را در خود جاى داده است، معنى ديگرى نيز از اين دعاى امام معلوم گرديد. جالب اين كه در شبى كه امام رحلت كرد ناظر بودم كه هر يك از مسئولان بلند پايه كشور پيشنهادهايى از قبيل قم، جمكران، دشت احمد در نزديكى قم، پادگان قلعه‏مرغى، محدوده نيروى هوايى و… را مطرح كردند اما خواست خدا اين بود كه نهايتاً امام در محل فعلى دفن شود و علاوه بر مفهوم اول براى سخن و دعاى امام معنى ديگرى نيز تحقق يافت.
همانند مطلب فوق را در اين بيت كه در پايان يكى از غزلهاى امام آمده است مى‏توان ديد:
«سالها مى‏گذرد، حادثه‏ها مى‏آيد
انتظار فرج از نيمه خرداد كشم»(11)
هر چند از اين بيت معنايى متناسب با سياق غزل استنباط مى‏شد كه آن هم معما گونه است اما حادثه رحلت امام در آستانه نيمه خرداد، اين شعر را با مضمون ديگرى نيز منطبق ساخت!

اگر پيشگويى آية اللّه خمينى را جدى‏تر مى‏گرفتيم‏

حضرت امام در تاريخ 11/10/67 خطاب به گورباچف(دبير كل حزب كمونيست و صدر هيئت رئيسه اتحاد جماهير سوسياليستى شوروى و رهبر ابر قدرت شرق كه حدود نيمى از جهان و از جمله اروپاى شرقى تحت سلطه او بود) پيامى فرستاد كه جملاتى از آن را مرور مى‏كنيم.
– جسارت و گستاخى شما در برخورد با واقعيات جهان چه بسا منشأ تحولات و موجب به هم خوردن معادلات فعلى حاكم بر جهان گردد…
– شما اگر بخواهيد در اين مقطع، تنها گره‏هاى كور اقتصادى سوسياليسم و كمونيسم را با پناه بردن، به كانون سرمايه دارى غرب حل كنيد، نه تنها دردى از جامعه خويش را دوا نكرده‏ايد، كه ديگران بايد بيايند و اشتباهات شما را جبران كنند!…
– چرا كه امروز اگر ماركسيسم در روشهاى اقتصادى و اجتماعى به بن بست رسيده است، دنياى غرب هم در همين مسائل – البته به شكل ديگر – و نيز در مسائل ديگر گرفتار حادثه است!
– بايد به حقيقت رو آورد، مشكل اصلى كشور شما مسأله مالكيت و اقتصاد و آزادى نيست. مشكل شما عدم اعتقاد واقعى به خداست. همان مشكلى كه غرب را هم به ابتذال و بن‏بست كشيده يا خواهد كشيد.
– …از اين پس كمونيسم را بايد در موزه‏هاى تاريخ سياسى جهان جستجو كرد.
– … امروز ديگر چيزى به نام كمونيسم در جهان نداريم ولى از شما جدّاً مى‏خواهم كه در شكستن ديوارهاى خيالات ماركسيسم، گرفتار زندان غرب و شيطان بزرگ نشويد.
– … امروز ديگر دولتهاى همسو با شما كه… هرگز حاضر نخواهند شد، بيش از اين، منابع… كشورشان را براى اثبات موفقيت كمونيسم – كه صداى شكستن استخوانهايش هم به گوش فرزندانشان رسيده است – مصرف كنند!…
در اين مجال از ساير مضامين اين پيام امام كه حضرت آية اللّه جوادى آملى آن را طى كتابى شرح داده‏اند مى‏گذريم اما در مورد بخشهاى فوق اگر بخواهيم به عظمت كار امام برسيم، مستلزم مرور و بازخوانى اوضاع و شرايط شوروى و جهان در آن زمان و سير تحولات و حوادث بزرگى است كه در سالهاى بعد پيش آمد.
شوروى همچنان كه يكى از دو ابرقدرت حاكم بر جهان و قطب بلوك شرق بود و كرملين در هاله‏اى افسانه‏اى از قدرت و سلطه در رقابتى تنگاتنگ در برابر كاخ سفيد، شناخته مى‏شد و گورباچف هنوز به عنوان مرد اول كاخ كرملين بر مسند قدرت تكيه زده بود و… در چنين شرايطى، چشمه سار معرفت، حكمت، واقع بينى و آينده نگرى از روح الهى مى‏جوشد و اين پيام آسمانى را مى‏نگارد. برخى از كسانى كه قبل از ارسال، از متن پيام آگاهى مى‏يابند نظرهاى متفاوتى مى‏دهند. بخشهايى از پيام را به مصلحت نمى‏دانند. ليكن امام ترتيب اثر نداده و عين پيام را توسط هيئتى به سرپرستى حضرت آية اللّه جوادى آملى براى گورباچف مى‏فرستند و بعد از آن گورباچف پاسخ خود را توسط «ادوارد شوارد نادزه» وزير خارجه اتحاد جماهير شوروى – كه بعد از فروپاشى رئيس جمهورى گرجستان شد – براى امام ارسال مى‏كند – اينجانب شاهد اين ملاقات بودم و جزئيات آن را در كتاب «در سايه آفتاب» نوشته‏ام.
پاسخ گورباچف تقريباً هيچ ارتباطى با پيام امام نداشت و امام نيز در پايان قرائت آن به وسيله رئيس ديپلماسى كرملين از اين نكته اظهار تأسف كرد و در حالى كه مترجم اين جمله امام را ترجمه مى‏كرد با سرعت و بدون خداحافظى اتاق ملاقات را به سوى اندرونى ترك و باز هم شگفتى آفريد. بگونه‏اى كه بعد از جلسه، برخى از ديپلمات‏هاى خودى نتوانستند نگرانى و اضطراب خود را از پى‏آمدهاى احتمالى اين برخورد امام كتمان كنند!
روح خدا بر فراز آسمان معنويت، تا دورترين افقها را نگران بود اما دبير كل حزب كمونيست شوروى، در چاه تاريك طبيعت به جاى پر كشيدن به عالم بالا و رهايى از تنگناى ماركسيسم، گويى چاره بيچارگيها را در شكستن ديواره همان چاه و فرو افتادن در چاله سرمايه دارى غرب مى‏جست پروستاريكا و گلاسنوست گورباچف راه به جائى نبرد و جهان شاهد بود كه چند سال بعد ابرقدرت شرق فرو پاشيد. ديوار برلين فرو ريخت و كشورهاى اروپاى شرقى كه اقمار شوروى بودند همراه با قطعات تجزيه شده از شوروى به لقمه‏هاى لذيذ براى بلعيده شدن در كام غرب و آمريكا تبديل شدند و…
امّا حدود ده سال بعد گورباچف چنين مى‏گويد:
«پيام آية اللّه خمينى از نظر من به همه اعصار در طول تاريخ بود… آية اللّه خمينى توانست اثر بزرگى در تاريخ نوين جهان بگذارد. ما زمانى كه اين پيام را در جلسه كميته مركزى حزب كمونيست مطرح كرديم براى اعضاى حزب كه نيمى از جهان را در اختيار داشتند بسيار غير منتظره بود… من متأسفم كه در آن مقطع نتوانستم به ايران سفر كنم و از نزديك با ايشان ملاقات نمايم. به هر حال من امروز از ايشان با احترام عظيم ياد مى‏كنم و معتقدم كه آية اللّه خمينى فراتر از زمان مى‏انديشيد و در بعد مكان نمى‏گنجيد.»
«اما امروز كه من شاهد اين اوضاع هستم پيام آية اللّه خمينى در ذهنم نقش مى‏بندد كه او گفته بود من ماركسيسم را به زودى در موزه‏هاى تاريخ مى‏بينم… اگر آن روز ما پيشگويى آية اللّه خمينى را جدى‏تر مى‏گرفتيم امروز قطعاً شاهد چنين وضعيتى نبوديم و اجازه نمى‏داديم كه وضعيت كشور بدين شكل درآيد.»(12)

ده سال بعد

به جملاتى از پيام تاريخى امام در تاريخ 3/12/67 كه به منشور روحانيت معروف شد دقت مى‏كنيم:
«…روحانيون و مردم عزيز حزب اللّه و خانواده‏هاى محترم شهداء حواسشان را جمع كنند كه با اين تحليل‏ها و افكار نادرست، خون عزيزانشان پايمال نشود.
ترس من از اين است كه تحليل گران امروز ده سال ديگر، بر كرسى قضاوت بنشينند و بگويند كه: بايد ديد فتواى اسلامى و حكم اعدام سلمان رشدى، مطابق اصول و قوانين ديپلماسى بوده است يا خير؟! و نتيجه‏گيرى كنند كه چون بيان حكم خدا آثار و تبعاتى داشته است و بازار مشترك و كشورهاى غربى عليه ما موضع گرفته‏اند، پس بايد خامى نكنيم و از كنار اهانت كنندگان به مقام مقدس پيامبر و مكتب بگذريم!».
خلاصه كلام اين كه ما بايد بدون توجه به غرب حيله‏گر و شرق متجاوز و فارغ از ديپلماسى حاكم بر جهان در صدد تحقق فقه عملى اسلام برآئيم»(13)
درست ده سال بعد، اين پيش بينى امام به وقوع پيوست و كينه‏هاى پنهانى بيمار دلان و شيفتگان فرهنگ الحادى غرب از پرده نفاق بيرون ريخت. مواضع و اصول خط امام را زير سؤال بردند. پاى‏بندى به اصول اعتقادى را به خصوص در عرصه بين المللى در تعارض با منافع ملى پنداشتند و بر فداكردن مواضع ايدئدلوژيك در مقابل منافع ملى فتوا دادند! و حتى يكى از اين سياهدلان معاند با اشك تمساح براى خسارتهاى ناشى از مواضع ايدئولوژيك سخن گفت و تلويحاً امام را به اين خاطر زير سؤال و سزاوار محاكمه دانست!
همگنان خارج نشين همين قبيله نيز با وضوح بيشتر، ارتداد و كفر خويش را ابراز كردند و در بيانيه كانون نويسندگان ايران در تبعيد چنين نگاشتند:
«در دنياى انديشه هيچ چيز مقدس نيست. قدوسيتى اگر هست، نقد است و شك و همين… پيام ما به سلمان رشدى است به تسليم نسرين… با شما هستيم دشمنان شما را دشمن مى‏داريم و دشمنان ما دشمنان شمايند…بدانيد كه هرجا كه نويسندگان ايرانى از آزادى بيان و حرمت و عقيده و انديشه، دفاع مى‏كنند، شما هستيد كه دفاع مى‏شويد…»

پشيمان مى‏شويد!

حضرت امام در قضيه مهم ديگرى موضعى قاطع، اتخاذ كرد. اما تقريباً همه مسئولين در آن زمان درخواست كردند كه ايشان موضع خود را تلطيف كند و امام بر حسب اصرار آنان پذيرفت ولى فرمود: پشيمان خواهيد شد و با مرور زمان اين پشيمانى، اتفاق افتاد و معلوم شد همان موضع اوليه امام درست بوده است.

بعد از چهارده سال

حضرت امام «قدس سره» در پيام حج سال 1366 – حج جمعه خونين – از حزب اللّه لبنان به صراحت نام برده و آن را بالاترين حجت الهى براى «همه علماء و روحانيون» در راه جهاد عليه متجاوزان و نفى سكوت و مماشات در برابر آن، قلمداد كرده است. و اين عين جملات امام است:
«من مجدداً تأكيد مى‏كنم كه دنيا، امروز تشنه حقايق و احكام نورانى اسلام است و «حجت الهى» بر همه علماء و روحانيون تمام گرديده است؛ چرا كه وقتى جوانان كشورهاى اسلامى براى دفاع از مقدسات دينى خود تا سرحد شهادت پيشرفته‏اند و براى بيرون كردن متجاوزان، خود را به درياى حوادث و بلا زده‏اند و زندان‏ها و شكنجه‏ها را به جان خريده‏اند و همچون مسلمانان شجاع و مبارز و عزيزان «حزب اللّه لبنان» و ساير كشورها مقاومت كرده‏اند و به جهاد عليه متجاوزان برخاسته‏اند، چه «حجتى بالاتر از اين؟» و چه بهانه‏اى براى سكوت ومماشات و در خانه نشستن و تقيه كردن‏هاى بى‏مورد مانده است؟»
دو سال بعد در اوايل سال 68 ضمن گفتگويى كه با جناب حجةالاسلام و المسلمين آقاى سيد حسن نصراللّه كه در آن زمان مسئول امور اجرايى حزب اللّه بود داشتيم، صحبت از اين جملات امام شد. يك برداشت اين بود كه امام با نام بردن از حزب اللّه در اين پيام تاريخى و ستايش از شجاعت و مبارزه حزب اللّه، آن را به نحو احسن تقويت و پشتيبانى كرده تا موجب دلگرمى و تشويق عناصر حزب اللّه شود. اما حقير ضمن تأييد اين برداشت، استنباطى فراتر را ارائه كردم كه ذيلاً به آن اشاره مى‏شود:
تا آنجا كه به ياد دارم حضرت امام هيچگاه فرد يا جمعى مشخص را به عنوان «حجت الهى» همراه با اطلاق از قيد زمان و مكان معرفى نكرده بود ولى در اين پيام از تصريح نام «حزب اللّه» به عنوان «حجت اللّه» آن هم براى «همه علماء و روحانيون» به خوبى مى‏توان دريافت كه امام گويى به آينده حزب اللّه و ثبات و پايدارى آن در مسير حق، اطمينان داشته است و اين نويدى اطمينان بخش براى آينده حزب اللّه است. در حالى كه اگر امام، به اين ويژگى حزب اللّه اطمينان نداشت اقتضاء مى‏كرد كه حداقل در اين پيام تاريخى و ماندگار با صراحت نام «حزب اللّه» را نياورد.
در طول ده سال گذشته، همواره برداشت حقير مورد توجه دوستان حزب اللّه بود و آقاى سيد حسن نصر اللّه به طور مكرر آن را براى حقير و ديگران بازگو مى‏كرد تا آن كه در اثر ثبات قدم و مقاومت شگفت‏انگيز حزب اللّه كه مؤيد همان برداشت بود، جهان اولين شكست ذلت بار رژيم جنايتكار و متجاوز صهيونيستى را در سال 1379 مشاهده كرد و ارتش نيرومند اسرائيل كه تجسم قدرت تكنولوژى پيشرفته نظامى و اطلاعاتى جهان غرب به شمار مى‏آمد و طى مدت 50 سال افسانه شكست ناپذيرى خود را در جهان جا انداخته بود و كشورهاى درگير با اسرائيل با حدود 5 ميليون ارتش هرگز نتوانسته بودند طمع تلخ شكست را به آن بچشانند در برابر چندهزار نفر نيروى حزب اللّه كه به سلاح ايمان و روحيه شهادت‏طلبى مسلح بودند و چه از جهت عدّه و عدد و چه از نظر تجهيزات نظامى قابل مقايسه با دشمن نبودند، با ذلت و خوارى تمام به اولين شكست بزرگ و عقب نشينى ذليلانه تن داد و با به جاى گذاشتن صدها تانك و نفربر و انبوه سلاح و مهمات سبك و سنگين و ساير امكانات ديگر پا به فرار گذاشت و هزاران نفر از نيروهاى مزدور اسرائيل موسوم به ارتش لحد يا فرار كردند يا خود را تسليم حزب اللّه كردند و…
در اولين سفرم بعد از پيروزى حزب اللّه به لبنان باز هم آقاى سيد حسن نصر اللّه بحث 12 سال پيش را يادآور شد. داستان گذشته را باز هم براى جمعى از علما و دوستان حاضر در يكى از جلسات بازگو كرد اما اين بار مطلب را تكميل كرد و چنين گفت: بعد از پيروزى بزرگ حزب اللّه و شكست ذلت بار صهيونيست‏هاى متجاوز در جنوب لبنان عمق شگفت‏انگيز سخن امام تحقق عينى يافت و بسيارى از علماى بزرگ و روحانيون جهان اسلام و به طور اخص فلسطين در نوشته‏ها و گفته‏هاى خود به همان حقيقتى كه امام در چهارده سال پيش بيان كرده بود، اذعان كردند و مفهوم سخن امام را اينگونه تكرار كردند كه حزب اللّه «حجت الهى» را بر همگان تمام كرد. مقاومت حزب اللّه و پيروزى آن ثابت كرد كه اولاً تنها راه رهايى جنگ و مقاومت مسلحانه عليه اسرائيل است و ثانياً اين راه قطعاً به پيروزى خواهد انجاميد و عملاً نيز انتفاضه اسلامى ملت فلسطين با الهام از حزب اللّه و تأثيرپذيرى از مقاومت اسلامى لبنان بر افروخته گرديد و جهان اسلام نيز به درستى بى‏بديل اين راه روشن باور كرد و افكار عمومى در تمام كشورهاى اسلامى و مسلمانان سراسر جهان بر حمايت بى‏سابقه از انتفاضه سازش‏ناپذير برانگيخته شد، بگونه‏اى كه در پايتخت مراكش به طور نمونه بيش از دو ميليون نفر در تظاهراتى بى‏نظير براى پيروزى حزب اللّه شركت كردند و شعار فراگيرشان اين بود «الجهاد هو البديل، حزب اللّه هوالدليل» جهاد مسلحانه عليه اسرائيل تنها گزينه است و حزب اللّه دليل و حجت بر درستى آن است.

آينده غرب و آمريكا

امام با نگاه قرآنى و روح آسمانى خويش در زمانى كه رژيم دوهزار و پانصد ساله ستمشاهى در اوج قدرت ظاهرى بود با قاطعيت گفت: «شاه بايد برود» و ديرى نپاييد كه شاه و شاهنشاهى در گورستان تاريخ مدفون گرديد. در زمانى ديگر در حالى كه نيمى از جهان زير سلطه كمونيسم بود گفت: «امروز ديگر چيزى به نام كمونيسم در جهان نداريم…و از اين پس كمونيسم را بايد در موزه‏هاى تاريخ سياسى جهان جستجو كرد» و آنچه را كه پير فرزانه ما از پشت ديوارهاى گلين در پس كوچه‏هاى جماران ديده بود، بعد از چندين سال، جهان ناباورانه مشاهده كرد! و همين امام در همين پيام دنياى غرب را نيز به شكل ديگر و در مسائل ديگر گرفتار حادثه دانست و از ابتذال و بن بست آن خبر داد.
همين امام با الهام از آيات قرآنى، آمريكا را به عنوان نماد استكبار جهانى و مدعى ابر قدرتى در برابر عزت و قدرت بى منتهاى حق، ذليل و رو به زوال مى‏ديد.
آيا به راستى اين آيه وصف حال آمريكا – به خصوص بعد از فروپاشى شوروى و يكه تازى آمريكا – نيست؟!
«…فَاستكبَروا فِى الاَرضِ بِغَيرِ الحَقِّ و قالوُا مَن اَشَدُّ مِنّا قُوَّةً اَوَلَم يَرَوا انَّ الّذى خَلَقَهم هُوَ اَشَدُّ مِنهُم قُوِّةً وَ كانوُا بِآياتِنا يَجحَدوُنَ فَاَرسَلنا عَلَيهِم ريحاً صَرصَراً فِى اَيّامٍ نَحِساتٍ لِنُذيقَهُم عَذابَ الخِزىِ فى الحَيوةِ الدُّنيا وَ لَعَذابُ الآخِرَةِ اَخزى وَ هُم لايُنصَروُنَ»(14)
…به ناحق در زمين تكبر ورزيدند و گفتند: «چه كسى از ما نيرومندتر – ابر قدرت تر است؟!» آيا نمى‏دانستند خدايى كه آنان را آفريده است از آنها قوى‏تر است؟ كه همواره آيات ما را انكار مى‏كردند! سرانجام تندبادى سخت، هول‏انگيز و سرد، در روزهايى شوم و پرغبار بر آنها فرستاديم تا عذاب خفت را در زندگى اين دنيا به آنها بچشانيم و عذاب آخرت از آن هم خوار كننده‏تر است و – به هيچ وجه – يارى نمى‏شوند.
هرچند آيه سرگذشت قوم ثمود را بازگو مى‏كند اما داستانهاى قرآن، داستان تكرار شونده زندگى بشر است. هر مستكبرى در هر كجا و در هر زمان ادعاى ابرقدرتى (توجه شود به تعبير «اشدّ قوّةً» كند ونشانه‏هاى خدا را انكار نمايد سرانجام روزگاران نحوست او فرا مى‏رسد و طوفان عذاب او را در هم مى‏شكند و چهره واقعى تكبر و استكبار را در ذلت و خفت و خوارى باز مى‏نمايد و اين مربوط به همين دنيا است تا نوبت آخرت رسد.
امام بانگاه از همين منظر بود كه فرمود: «اسرائيل بايد از صفحه روزگار محو شود»(15) امام در آيينه تمام نماى قرآن، درخشش حق و افول باطل را در پيروزى و غلبه اسلام بر كفر و استكبار به شهود مى‏ديد كه مى‏گفت: «من با اطمينان مى‏گويم كه اسلام ابرقدرتها را بر خاك مذلت مى‏نشاند»(16) و قرن آينده را قرن اسلام مى‏دانست و صلامى زد كه «پرچم لااله الااللّه، محمد رسول اللّه بر بام گيتى به اهتزاز در خواهد آمد» آنگاه كه اين آينده نگريهاى مهم را در كنار پيش بينى‏هاى محقق شده امام مى‏گذاريم و روند امور را مورد دقت قرار مى‏دهيم، اطمينان مى‏يابيم كه اين موارد نيز در آينده به وقوع خواهد پيوست. انشاءاللّه.
بهرحال آنچه به ذهن و قلم حضرت امام در اين مقاطع سرنوشت ساز جارى شده است، صرف نظر از مسموعاتى كه حكايت از ارتباط برخى از آنها با امام زمان «عج» دارد و از نقل آن خوددارى مى‏كنم، بى شك از امدادهاى غيبى و الطاف الهيه است اما با توجه به اين كه اين نوع قضايا در قبل از پيروزى انقلاب اسلامى در موارد متعددى از امام مشاهده شده است نكته‏اى را از مرحوم معلم دامغانى كه سابقه حدود 60 سال دوستى عميق و مراوده با امام را داشت، نقل مى‏كنم.
در جلسه‏اى در منزل مرحوم حاج احمد آقا خدمت ايشان رسيدم موضوع اطلاعيه مورخ 21/11/57 امام را همراه با چند مورد مشابه برشمردم و از رمز و راز آنها پرسيدم. ايشان فرمود: مى‏خواهى بگويى امام علم غيب داشت؟ نه هرگز! عرض كردم پس قضيه چيست؟ فرمود: (نقل به مضمون) اينها نتيجه اخلاص امام بود. امام تصميمى را اتخاذ مى‏كرد. مطلبى بر زبان و قلمش جارى مى‏شد كه اگر علت و رمز آن در همان زمان از ايشان سؤال مى‏شد پاسخى نداشت ولى بعداً معلوم مى‏شد كه منطبق با واقع و درست بوده است.
از پاسخ آقاى معلم ذهنم به حديث معروف «من اخلص للّه اربعين يوماً فجّر اللّه ينابيع الحكمة من قلبه على لسانه»(17) منتقل شد و متوجه اين نكته شدم كه اگر چهل روز خالص بودن، سرچشمه‏هاى حكمت را از قلب به زبان جارى مى‏سازد، به طريق اولى امام كه به يك عمر اخلاص و براى خدا بودن آراسته بود، مى‏تواند از چنين امدادهاى الهى و جوشش‏هاى فرزانگى و حكمت برخوردار باشد و دهها سال مجاهده با نفس و جهاد در راه خدا يقيناً هدايت الهى را در شناخت راههاى درست براى او فراهم مى‏سازد كه: «والذين جاهدوا فينا لَنَهدينّهم سُبُلَنا».(18)

پى‏نوشت‏ها: –
1. سوره عنكبوت، آيه 69.
2. سوره حجر، آيه 85.
3. سوره نساء، آيه 82.
4. سوره حج، آيه 6.
5. سوره حج، آيه 62.
6. سوره يونس، آيه 32.
7. سوره آل عمران، آيه 60.
8. سوره انبياء، آيه 18.
9. سوره مجادله، آيه 21.
10. صحيفه امام جلد 21 صفحه 284(منشور روحانيت) مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى چاپ اول 1378.
11. ديوان امام خمينى صفحه 154 ناشر مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى چاپ اول 1372.
12. روزنامه جمهورى اسلامى صفحه 13 مورخ 11/3/1378 به نقل واحد مركزى خبر از مسكو.
13. صحيفه نور، ج 21، ص 100.
14. سوره فصلت، آيات 15 – 16.
15. صحيفه امام، ج 16، ص 49.
16. صحيفه امام، ج، 20، ص 32.
17. سفينة البحار، ج 1، ماده خلص. هر كه چهل روز براى خداوند اخلاص ورزد خداوند چشمه‏هاى حكمت را از قلب و زبانش جارى سازد.
18. «كسانى كه در راه ما كوشيده‏اند به يقين راههاى خود را بر آنان مى‏ماييم.» سوره عنكبوت، آيه 69.
/

نمى از يَمِ سخنان امام جواد عليه السلام

 

نمى از يَمِ سخنان امام جواد (ع)

حجةالاسلام سيد جواد حسينى

امام نهم نامش «محمّد»، كنيه‏اش «ابوجعفر» و لقب او «تقى» و «جواد» مى‏باشد، در نيمه ماه رجب 195 ه.ق در شهر مدينه ديده به جهان گشود.(1)
مادر او «سبيكه» كه از خاندان «ماريه قبطيّه» همسر پيامبر اسلام به شمار مى‏رود، از نظر فضائل اخلاقى، در درجه والايى قرار داشت و برترين زنان زمان خود بود، به طورى كه امام رضا(ع) از او به عنوان بانويى منزّه و پاكدامن و با فضيلت ياد مى‏كرد.(2)
حضرت در مجموع دوران امامت خود با دو خليفه عباسى، يعنى مأمون (193 – 218) و معتصم (218 – 227) معاصر بوده است. و سرانجام در پايان ماه ذيقعده در سال 220 ه.ق به شهادت رسيد.
«ابن حجر هيثمى» از علماى اهل سنت مى‏نويسد: «مأمون او را به دامادى انتخاب كرد، زيرا با وجود كمى سن، از نظر علم و آگاهى و حلم بر همه دانشمندان برترى داشت.»(3)
«شبلنجى» عالم ديگر اهل سنت مى‏گويد: «مأمون پيوسته شيفته او بود، زيرا با وجود كمى سن، فضل و علم و كمال عقل خود را نشان داده، عظمت خود را آشكار ساخت.»(4)
به بهانه آخر ذى‏قعده سالروز شهادت آن حضرت، در اين مقال برآنيم، كه خوشه‏هايى از خرمن علم و فضل و كمال او برگيريم، و فرا روى انديشه و رفتار خويش قرار دهيم.

پاى سخنان آن حضرت

سخنان حضرت را در دو بخش اعتقادى و اخلاقى، بيان مى‏داريم.

الف: اعتقادى‏

1- عزت زير سايه توحيد و تكيه بر خداوند

امام جواد (ع) فرمود: «اَلثِّقَةُ بِاللّهِ تَعالى ثَمَنٌ لِكُلِّ غالٍ وَ سُلّم لِكُلّ عالٍ»(5)؛ اعتماد به خداى متعال بهاى هرچيز گران بهايى است و نردبان رسيدن به هرجا و مقام بلندى است. و فرمود: «عزّ المؤمن غناه عن النّاس»(6)؛عزّت مؤمن در بى‏نيازى او از مردم است. آرى آن كسى كه به خدا تكيه كند خداوند دست او را مى‏گيرد، چنانكه حضرت فرمود: «كَيفَ يَضِيعُ مِنَ اللّهِ تَعالى كافِلُه وَ كَيفَ يَنجُو مِنَ اللّهِ تَعالى طالِبُهُ وَ مَنِ انقَطَعَ اِلى غَيرِ اللّهِ وَكّلهُ اللّهُ اِلَيهِ…»(7)؛ چگونه به خود واگذارده مى‏شود كسى كه خدا را كفيل قرار داده است؟ و چگونه نجات مى‏يابد كسى كه خداوند در صدد (انتقام) اوست؟ كسى كه به غير خدا اعتماد كند خداوند او را به خودش وامى‏گذارد. اين روايات كه نظير آن از اهلبيت (عليهم السلام) فراوان نقل شده است به ما مى‏آموزد كه سعادت و آرامش و نجات در اين است كه انسان به خداوند تكيه و اعتماد داشته باشد، و شقاوت و دلهره و اضطراب در اين كه انسان چشم اميد به ديگران داشته باشد، به اين نكته در آيات فراوانى از قرآن اشاره شده است از جمله مى‏فرمايد: «مَن يَتَّقِ اللّهُ يَجعَل لَهُ مَخرَجاً… وَ مَن يَتَوَكَّل عَلى اللّهِ فَهُو حسبُهُ…»(8)؛ هر كسى تقوا پيشه كند – و رابطه او با خدا محكم باشد – پروردگار عالم (در بن بستها براى او راه فرار و چاره مى‏آفريند) و از راهى كه اميد ندارد به او روزى مى‏دهد، هر كسى به خدا تكيه و اعتماد كند خدا او را كفايت مى‏كند.

2- دل در گرو دوست داشتن و اسير عشق كوى او بودن خوش است‏

امام جواد (ع) در اين زمينه مى‏فرمايد: «اَلقَصدُ اِلى اللّهِ تَعالى بالقُلُوبِ اَبلَغُ مِن اِلقابِ الجَوارِحِ بِالاَعمالِ»(9)؛ آهنگ خدا را در دل داشتن، رساتر است از آن كه اعضاء و بدن را با انجام اعمال به رنج و زحمت اندازيم، و فرمود: «لاتكُن وَلِى اللّهِ فِى العَلانيه وَ عَدُوّاً لَهُ فِى السِّرِ»(10)؛ نباش دوست خدا در آشكار و علن، و دشمن خدا در (باطن) و پنهان (يعنى با زبان اظهار دوستى، ولى با رفتار خود، اظهار دشمنى كنى).

3- مقام شامخ اهلبيت (عليهم السلام) از زبان امام جواد (ع)

محمد بن سنان مى‏گويد: در محضر امام جواد از اختلاف شيعيان سخن گفتم حضرت فرمود: «فَقالَ يا مُحَمَّدُ اِنَّ اللّهَ تَبارَك وَ تَعالى لَم يَزَل متفَرِّداً بِوحدانِيَّته ثُمَّ خَلَقَ مُحمَّداً وَ عَلِيّاً وَ فاطِمَةَ فمكَثُوا اَلفَ دَهرٍ، ثُمّ خَلَقَ جَميعَ الاَشياءِ فاَشهَدَ هُم خَلقاً و اَجرى طاعَتَهُم عَليها وَ فَوّضَ اُمُورَها اِليهِم…»(11)؛ اى محمّد خداى تبارك وتعالى همواره در يگانگى خود بى‏همتاست در آغاز محمد(ص) و على(ع) و فاطمه (س) را آفريد، آنها هزار دوران بماندند، سپس همه چيزهاى ديگر را آفريد و ايشان را بر آفريدگان خود گواه گرفت و اطاعت ايشان را بر آنها لازم نمود، و كارهاى آفريدگان را به آنها واگذاشت پس آنها هرچه را بخواهند حرام سازند و هرچه را خواهند حلال كنند، و هرگز نخواهند جز آنچه را كه خدا بخواهد، سپس فرمود: اى محمد، اين است آن آيينى كه هر كه از آن پيشى گيرد، از دين بيرون رفته است، و هركه از آن عقب بماند، نابود گردد، و هركه با آن همراه باشد به حق رسيده است، اى محمد آنچه را گفتم مغتنم شمار (و قدر بدان)(12).

4- امام دوازدهم در كلام امام نهم‏

از عبدالعظيم بن عبداللّه (مدفون در شهر رى) نقل شده كه به امام جواد (ع) عرض كردم مولاى من اميدوارم كه قائم آل محمد (ص) آن كسى كه زمين را پر از عدل و داد مى‏كند بعد از آن كه پر از ستم و ظلم شده است، شما باشى، آنگاه حضرت فرمود: همه ما قائم (و قيام كننده) هستيم به امر الهى و هدايت كننده به سوى دين او، «وَلكِنَّ الَّذِى يَطهُرُ اللّهُ بِهِ الاَرضَ مِن اَهلِ الكُفرِ وَ اَلجُحُودِ وَ يَملأها قِسطاً وَ عَدلاً هُو الَّذى يُخفى عَلَى النّاسِ وِلادَتُهُ، وَ يَغيبُ عَنهُم شَخصُهُ، وَ يَحرُمُ عَلَيهِم تَسميته وَ هُو سمّى رَسُولِ اللّهِ وَ كنّيه، وَ هُوَ الَّذِى تَطوى لَهُ الاَرضُ و يَذِلّ له كُلُّ صَعبٍ، يَجتَمِعُ اِلَيهِ مِن اصحابِهِ عِدَّةُ اَهلِ بَدرٍ،..»؛ ولكن آن كسى كه زمين بوسيله او از كفر و كافر پيشه‏گان، پاك، و پر از عدل و داد مى‏شود، كسى است كه ولادتش بر مردم پوشيده است، و چهره‏اش از مردم پنهان، و بردن نام او حرام، او هم نام و هم كنيه با پيامبر اكرم (ص) مى‏باشد، او كسى است كه زمين در اختيار اوست، و هر سختى براى او آسان مى‏شود، و ياران او كه به تعداد اصحاب بدر سيصد و سيزده نفرند، از دورترين نقطه‏هاى زمين گردهم مى‏آيند، چنانكه خداوند مى‏فرمايد: «هر كجا كه باشيد خداوند شما را جمع مى‏كند، زيرا خداوند بر همه چيز توان دارد»(13)، آنگاه كه اين تعداد از افراد با اخلاص گردهم آمدند، خداوند فرمانش را آشكار مى‏كند، وقتى كه نيروى او به حدّ ده هزار نفر رسيد آنگاه، قائم علناً قيام مى‏كند و به نابودى و قتل دشمنان خدا مى‏پردازد تا آنجا كه خداوند راضى شود. عبدالعظيم حسنى مى‏گويد: عرض كردم آقاى من! چگونه آن حضرت مى‏فهمد كه خداوند راضى شده است؟ «قالَ: يُلقى فِى قَلبِهِ الرَّحمَةَ فَاِذا دَخَل المَدِينة اَخرَجَ اللات و العُزّى فَاَحرَقَهُما»(14)؛ فرمود: رحمت را بر قلب او القاء مى‏كند، وقتى وارد مدينه شد لات و عزّى را از خاك بيرون آورده آتش مى‏زند.

مناظره امام جواد(ع) با يحيى بن اكثم‏

از امام جواد (ع) مناظرات متعددى نقل شده است(15) كه به عنوان نمونه به يكى از آن‏ها كه مختصر و مربوط به مسائل اعتقادى است اشاره مى‏شود، با تذكر اين نكته كه امام با حفظ تقيّه، اين مناظره را انجام داده است.
بعد از آن كه مأمون ام الفضل را به تزويج حضرت جواد (ع) درآورد، يحيى بن اكثم (يكى از علماى اهل سنت) با جماعت بسيارى نزد آن حضرت و مأمون آمدند. يحيى عرض كرد: اى پسر رسول خدا! نظر شما درباره روايتى كه (در مدارك اهل سنّت) نقل شده است كه: «خداوند جبرئيل را فرستاد تا از پيامبر بخواهد كه از ابابكر سؤال كند: آيا او از خداوند راضى هست يا نه؟ با اين كه خداوند از او راضى مى‏باشد» چيست؟
امام جواد (ع) فرمود: بر ناقل اين خبر لازم است كه طبق دستور پيامبر (ص) عمل كند. پيامبر اكرم (ص) در حجة الوداع فرمود: «بعد از من جاعلان حديث فراوان مى‏شوند، لذا بايد احاديث را بر قرآن و سنّت عرضه كنيد، هر حديثى كه موافق قرآن و سنّت من باشد به آن عمل كنيد و اگر مخالف آن دو بود، بدان عمل نشود»، اين خبر موافق با قرآن نيست، زيرا خداوند مى‏فرمايد: «ما انسان را آفريديم و وسوسه‏هاى نفس او را مى‏دانيم و ما از رگ قلبش به او نزديكتريم.»(16)، آنگاه چگونه مى‏شود خداوند از رضايت و غضب ابابكر نسبت به خود بى‏خبر باشد، تا نياز به سؤال داشته باشد؟ اين عقلاً محال است.
يحيى گفت: روايت شده كه ابابكر و عمر در زمين مانند جبرئيل و ميكائيل در آسمان مى‏باشند؟ حضرت فرمود: در اين حديث هم بايد دقت نمود، چرا كه آن دو فرشته از فرشتگان مقرّب بوده، لحظه‏اى از طاعت خدا جدا نشدند و هرگز خدا را معصيت نكردند، و حال آن كه آن دو، مشرك بودند، بعد مسلمان شدند، و اكثر عمر خود را در شرك به سر بردند، آنگاه چگونه مى‏توانند همسان جبرئيل و ميكائيل باشند.
يحيى گفت: در روايت آمده كه آن دو (ابابكر و عمر)، پيران اهل بهشت مى‏باشند، در اين زمينه چه مى‏گوئيد؟
حضرت فرمود: اين هم محال است، چون بهشتى‏ها همه جوانند، در آنجا پيرمردى وجود ندارد. اين روايت را بنى اميّه براى مقابله با آن روايتى كه مى‏گويد: «حسن(ع) و حسين(ع) آقاى جوانان بهشتى مى‏باشند»، ساختند.
يحيى گفت: نقل شده كه عمر چراغ اهل بهشت است.
حضرت فرمود: اين هم محال است، چرا كه در بهشت فرشتگان مقرّب، پيامبران، آدم و محمّد (ص) حضور دارند. چگونه بهشت با نور آن‏ها روشن نشده، كه نياز به نور عمر باشد؟!
يحيى گفت: نقل شده كه پيامبر (ص) فرمود: اگر من مبعوث نمى‏شدم، عمر به جاى من مبعوث مى‏شد.
حضرت فرمود: قرآن راستگوتر از اين حديث است. آنجا كه مى‏فرمايد: «و هنگامى كه از پيامبران پيمان گرفتيم، و از تو و از نوح و ابراهيم و موسى و عيسى بن مريم، و ما از همه آنان پيمان محكمى گرفتيم.»(17)
آنگاه چگونه پيمان خدا عوض مى‏شود؟ (از اين گذشته) پيامبران يك چشم به هم زدن مشرك نشدند، چگونه كسى به رسالت مبعوث مى‏شود در حالى كه اكثر عمر خود را در شرك به سر برده است.؟!
يحيى گفت: در روايت آمده كه پيغمبر(ص) فرمود: اگر عذاب نازل شود، جز عمر كسى از آن رهايى نمى‏يابد.
حضرت فرمود: اين هم محال است، چرا كه خداوند مى‏فرمايد: «خداوند تا تو (پيامبر) در ميان آن‏ها باشى، آن‏ها را عذاب نخواهد كرد و مادامى كه به درگاه خدا توبه و استغفار كنند، (باز هم) آن‏ها را عذاب نخواهد كرد.»(18) مى‏بينيد كه براى نزول عذاب دو مانع ذكر شده است و لاغير.
1- وجود مبارك پيامبر (ص) در بين مردم‏
2- توبه و استغفار مردم(19)

ب: اخلاقى‏

اخلاق كه برمى‏گردد، به سيرت باطنى انسان، اساس آن را چند امر تشكيل دهد.
1- تزكيه نفس و مسلّط شدن بر هوى‏هاى نفسانى 2- توفيق خداوندى 3- مراقبت از نفس 4- نصيحت پذيرى از ديگران، در اين امور هم از سخنان آن امام همام كمك مى‏گيريم درباره امر اوّل فرمود: «مَن اَطاعَ هَواهُ اَعطى عَدُوَّهُ مُناهُ»(20)؛هر كس پيرو هوس خويش گشت، دشمنش (شيطان) را به آرزو (و مراد دل خويش) رسانده است. درباره امور بعدى چنين مى‏فرمايد: «اَلمُؤمِنُ يَحتاجُ اِلى ثَلاثِ خِصالٍ تَوفِيقٍ مِنَ اللّهِ، وَ واعِظٍ مِن نَفسِهِ و قبُولٍ مِمَّن يَنصَحُهُ»(21)؛ مؤمن (در ساختار اخلاقى و موفقيّت خود) به سه امر نيازمند است: 1- توفيق خداوند (كه اسباب و وسيله را براى او فراهم كند) 2- واعظى از درون خويش (وجدان اخلاقى، و نفس لوّامه) كه پيوسته او را موعظه كند (و رفتار او را مراقبت، و محاسب باشد). 3- نصيحت پذيرى از ديگران، با اين مقدّمه، به برخى سخنان اخلاقى حضرت مى‏پردازيم.
1- عزت مؤمن در چيست؟ فرمود: «عزّ المؤمن غناه عن النّاس»(22)؛ عزّت مؤمن در بى‏نيازى او از مردم است.
2- از رفقاى بد دورى كنيد: دوستان و رفيقان انسان در ساختار اخلاقى انسان نقش بسيار مؤثرى دارند، تا آنجا كه گفته‏اند: انسان بر دين رفيقش مى‏باشد، و قرآن هم بر اين مسئله تأكيد دارد، و شعراى وارسته هم اين مسئله را به تصوير كشيده‏اند، و هشدار داده‏اند كه:
مى‏رود از سينه‏ها در سينه‏ها
از ره پنهان صلاح و كينه‏ها
صحبت صالح تو را صالح كند
صحبت طالح تو را طالح كند

امام جواد (ع) در اين زمينه مى‏فرمايد: «اِيّاكَ وَ مُصاحَبةُ الشَّرِيرِ، فَاِنَّه كَالسَّيفِ المَسلُولِ يَحسُنُ مَنظَرُهُ وَ يَقبَحُ آثارُهُ»(23)؛ از رفاقت و همراهى با آدمهاى بد و شرير، بشدت پرهيز كنيد، چرا كه (چنين افرادى) به شمشير برهنه مانند، كه ظاهر زيبا، و آثار زشت و زننده دارد. در جاى ديگر فرمود: «كفى بالمرء خيانةً اَن يكُونَ اَمِيناً لِلخَوَنَةِ»(24)؛ در خيانت و نادرستى انسان همين بس كه امين (مورد اعتماد) خيانتكاران باشد.
گويند بوعلى‏سينا از محلّى مى‏گذشت، ديوانه‏اى او را محكم به بغل گرفت و سر و صورت او را بوسيد، از اين جريان سخت ناراحت شد و گفت: حتماً در من رفتار غير عاقلانه، ديده است كه با من چنين رفيق شده است.

3- با خوبان و نيكان رفيق باشيد

در اين رابطه فرمود: «مُلاقاة الاِخوان نُشرَةٌ وَ تَلقِيحٌ لِلعَقلِ وَ اِن كان نَزراً قَليلاً»(25)؛ ديدار برادران دينى باعث شادابى، و زيادى عقل مى‏شود هر چند مدّت ديدار كم باشد. و در جاى ديگر فرمود: «مَنِ استَفادَ اَخاً فِى اللّهِ فَقدِ استَفادَ بَيتاً فى الجَنّةِ»(26)؛ كسى كه از برادر دينى و خدايى خود بهره برد(در جهت اصلاح درون، و نيكو شدن اخلاق) بحقيقت خانه در بهشت (بعنوان پاداش) بهره اوست.
4- خوشرفتارى با ديگران: در اين باره مى‏فرمايد: «من هَجَرَ المُدارةَ قاربَهُ المَكرُوهُ»؛ كسى كه خوشرفتارى و مدارا با ديگران دور ماند، رنج و سختى به او (روى آورده) به او نزديك مى‏شود.
5 – محكم كارى: فرمود: «اِظهارُ الشَّى‏ءِ قَبلَ اَن يَستَحكم مُفسِدَةٌ لَهُ»(27)، علنى نمودن كار و سخنى قبل از محكم كردن ريشه‏هاى آن (زمينه سازى) موجب مفسده‏اى براى آن است.
6- تو هستى و عمل نيكت: مى‏فرمايد: «… وَ اِنّ مالَكَ مِن عَمَلِك اَحسَنتَ فِيه، فَاَحسِن اِلى اِخوانِك وَ اعلَم اَنَّ اللّهَ عَزّ وَ جَلّ سأَلكَ مِن مَثاقِيل الذّرِّ وَ الخَردَلِ»(28)؛ براستى آنچه از رفتارت براى تو ماندگار است احسان تو است، سپس با برادر دينى، خود نيكى كن و بدان خداوند از سنگينى اعمال به اندازه ذرّات و دانه خردل نيز خواهد پرسيد. و بدان در اين بازار دنيا آن كسى برنده است كه اعمال نيك انجام داد، و آن كسى كه از احسان و تقوى و عمل خير بدور ماند، باخت، چنانكه امام جواد (ع) فرمود: «الدُّنيا سُوقٌ رَبِحَ فيها قَومٌ وَ خَسِرَ آخَرُون»(29)، دنيا بازارى است كه عدّه‏اى در آن سود مى‏برند، و عدّه‏اى ديگر زيان.
7- رفتار آگاهانه باشد (عمل توأم با علم) – همچنان كه سفارش شده كه علم همراه با عمل باشد، تأكيد شده كه عمل هم هماهنگ با علم و آگاهانه باشد، لذا امام جواد (ع) فرمود: «مَن عَمِلَ عَلى غير عِلمٍ اَفسَدَ اَكثَرُ مِمّا يُصلِحُ»(30)؛ هركس ناآگاهانه عمل كند، فساد او بيشتر از صلاح و اصلاح خواهد بود، اين حديث مى‏رساند كه كارها را به آگاهان و متخصّصان واگذاريد، چنان كه دلالت دارد در اعمال فردى خود، نيز اهل علم و آگاهى باشيد.
8 – و فتوا هم آگاهانه باشد: اين قسمت قابل دقت براى كسانى است كه بدون علم فتوا مى‏دهند، حضرت فرمود: «…اِتّقِ اللّه اِتّقِ اللّه اِنّه لَعَظيمٌ اَن يَقِفَ يَومَ القِيامَةِ بَينَ يَدَىِ اللّه عَزَّ وَ جَلَّ فَيَقُولُ لَكَ لِمَ اَفتَيتَ النّاسَ بِما لاتَعلَم»(31)؛ بترس از خدا، بترس از خدا، براستى كه بسيار بزرگ و سنگين است كه در پيشگاه الهى در روز قيامت قرار بگيرى سپس آنگاه خداوند بفرمايد: چرا براى مردم بدون علم، فتوا دادى؟ و در جاى ديگر فرمود: «فَيَقُولُ لَكَ: لِمَ تُفتى عِبادى بما لَم تَعلَم، وَ فى الامَّة مَن هُوَ اَعلَمُ مِنكَ»(32)؛ كه خداوند مى‏گويد: چرا به آنچه نمى‏دانستى براى بندگانم فتوا دادى، در حالى كه داناتر از تو در بين مردم وجود داشت.
حسن ختام بحث را روايت طولانى كه از جناب عبدالعظيم حسنى از امام جواد (ع) نقل شده است قرار مى‏دهيم: او مى‏گويد: عرض كردم به امام محمد تقى، جوادالائمه(ع) اى پسر رسول خدا(ص) حديثى برايم از پدران بزرگوار خود بيان فرما، فرمود: پدرم از پدرش و او از پدرانش تا مى‏رسد به اميرالمؤمنين (ع) و او فرمود: 1- «لايَزالُ النّاسُ بِخَيرٍ ما تفاوَتُوا فَاِذا استووا هَلَكُوا»، تا زمانى كه تفاوت‏ها بين مردم وجود داشته باشد، در خير و نيكى بسر مى‏برند، هرگاه همه مثل هم شدند (و از نظر استعدادها مساوى شدند) باعث هلاكت (و از هم پاشيدگى جامعه مى‏شود) توجّه شود كه اين تفاوت‏ها است كه بشر را به تلاش واداشته و همه نيازمند همديگرند، تفاوت در جامعه حق است، آنچه نارواست تبعيض است عرض كردم بيشتر بفرماييد: حضرت فرمود: 2- «لَو تكاشَفتُم ما تَدافَنتُم» اگر خداوند عيب‏هاى مردم را آشكار مى‏كرد (حاضر نبودند كه) همديگر را، دفن كنند، عرض كردم باز هم بفرماييد: فرمود: 3- «اِنَّكُم لَن تسعوا النّاسَ بِاَموالِكُم فَسعُوهُم بِطلاقَةِ الوَجهِ وَ حُسنِ اللقاء»؛ اموال شما گنجايش همه مردم را ندارد (و نمى‏توانيد از نظر مالى به همه كمك كنيد لااقل) با گشاده‏رويى و خوش برخوردى با همه رفتار كنيد، گفتم ادامه دهيد، حضرت فرمود: 4-«مَن عَتَبَ عَلَى الزَّمانِ طالَت مَعتَبَتهُ»؛ هر كس بر زمان (و روزگار) خشم گيرد، خشمش طولانى خواهد شد (شايد مراد اين باشد كه تقصيرها را به گردن زمان و روزگار، نحس بودن فلان روز، شانس و… نيندازيم بلكه دنبال علل و عوامل نقص و عيب‏ها باشيم ، و الّا خشم و ناراحتى طولانى و مداوم خواهد شد) عرض كردم ادامه دهيد، فرمود: 5 – «مُجالِسَةُ الاَشرارِ تُورِثُ سُوءَ الظَنِّ بالاَخيارِ»؛ همنشينى با بدان بدگمانى نسبت به خوبان و نيكان را در پى دارد. و فرمود: 6 – «بئس الزادُ اِلى المَعادِ اَلعُدوان عَلَى العِبادِ»؛ بدترين توشه (براى سفر آخرت) دشمنى (و ستم) بر بندگان خدا است. عرض كردم بازهم بفرماييد، فرمود: 7- «قِيمَةُ كُلِّ امرِىٍ ما يُحسِنُهُ»؛ ارزش و بهاى هركس در خوبى‏هايى است كه انجام مى‏دهد، گفتم اى فرزند رسول خدا ادامه دهيد: فرمود: 8 – «اَلمَرءُ مَخبوءٌ تَحتَ لِسانِهِ».
مرد (انسان) پنهان است در زير زبان خويشتن‏
قيمت و قدرش ندانى تا نيايد در سخن‏
ديگرى گفته:
تا مرد سخن نگفته باشد
عيب و هنرش نهفته باشد
آرى زبان متعرّف كامل و آيينه قدنماى شخصيّت انسان است.
چو در بسته باشد چه داند كسى‏
كه گوهر فروش است يا پيله ور

عرض كردم ادامه دهيد، فرمود: 9- «ماهَلَكَ اِمرُءٌ عَرَفَ قَدرَهُ»، هر كس قدر و بهاى خويش شناخت هلاك نشود، درخواست كردم ادامه دهيد، فرمود: 10- «التّدبير قبل العمل يؤمنك من النّدم»، تدبير و برنامه ريزى (در هر كارى قبل از اقدام) انسان را از افتادن در پشيمانى، حفظ و نگهدارى مى‏كند، عرض كردم ادامه دهيد، فرمود: 11- «مَن وَثَقَ بالزَمانِ صرِعَ»، هر كس به زمان اعتماد كند بزمين خواهد خورد(ممكن است مراد اين باشد كه انسان تكيه گاه خويش را نحس و سعد ايام قرار ندهد، و ممكن است مراد اهل زمان باشد، كه خوشباورى باعث مى‏شود، كه انسان گرفتار شود…) و با درخواست من ادامه داد: 12- «خاطَرَ بِنَفسِهِ مَنِ استَغنى بِرَأيِهِ» جان خويش را بخطر افكنده است هر كس كه فقط به رأى و نظر خويش (در كارهاى مهم) اكتفا كند (و از مشورت با ديگران، بهره بردارى نكند)».
عرض كردم ادامه دهيد، فرمود: 13- «قِلَّةُ العِيالِ اِحدَى اليَسارَينِ»، كمى اهل و عيال (و اولاد) يكى از دو توانگرى است» چنانكه كمى مال نيز باعث راحتى است كه «هر كه بامش بيش، برفش بيشتر» و ادامه داد: 14- «مَن دَخَلَهُ العُجبُ هَلَكَ»، هر كس دچار عجب (و خودپندى و غرور ناشى از عبادت و خير) شود هلاك شده است. گفتم ادامه دهيد اى پسر رسول خدا (ص)، فرمود: 15- «مَن اَيقَنَ بِالخَلفِ جادَ بِالعَطِّيه»، كسى كه باور دارد، هر بخششى (بلافاصله از طرف خداوند) جايگزين و عوض دارد، در عطاء و بخشش جوان مردى بخرج مى‏دهد.
عرض كردم، بازهم بفرماييد، اى پسر رسول خدا(ص)، فرمود: حضرت اميرالمؤمنين (ع) فرموده: 16- «مَن رَضِىَ بالعافيَةِ مِمَّن دُونَهُ رَزَقَ السَّلامَة مِمَّن فَوقَهُ»، كسى كه رضايت دهد به عافيت و سلامت زير دستان خويش، روزى او خواهد شد سلامتى از كسانى كه برتر از اوست.(33)
آنگاه جناب عبدالعظيم حسنى عرض كرد به امام جواد (ع) كه آنچه فرمودى كافى است مرا (براى عمل) .
نكات جالب و زيبايى كه در شيوه نقل و بيان احاديث فوق وجود دارد، در خور دقت است:
اوّلاً: امام جواد (ع) تمام احاديث را يك‏باره بيان نمى‏كند، بلكه منتظر مى‏ماند، كه پرسشگر خود بخواهد، و احساس تشنگى كند.
آب كم جو تشنگى آور بدست
تا بريزد آبت از بالا و پست
اين سخن شير است در پستان جان
بى مكيدن شير كى گردد روان‏

ثانياً: عبدالعظيم حسنى در تمام سئولات خويش ادب را كاملاً مراعات مى‏كند، و هرگز احساس خستگى نمى‏كند و مرتب كلمه ” يابن رسول اللّه (ص)” و… تكرار مى‏شود و امام جواد (ع) هم با تمام حوصله، برگزيده‏ترين احاديث و سخنان را در شانزده نوبت، بيان مى‏دارند.
ثالثاً: پايان احاديث پيش گفته، نشان مى‏دهد، كه جناب عبدالعظيم حسنى، اين مطالب را براى صرف يادگيرى نپرسيده،(و براى تهيّه مطالب منبر و مقاله و….نيست كه) اين همه سماجت بخرج داده است، بلكه جهت عمل و اصلاح خويش و… زيباترين سخنان را با اصرار از زبان امام نهم (ع) بيرون كشيده است، اميد آنكه ما هم اين سخنان را فراروى انديشه و رفتار خويش قرار دهيم.

پى‏نوشت‏ها: –
1. ر.ك طبرسى، اعلام الورى، (تهران، دارالكتب الاسلاميه، چاپ سوّم) ص 344 بعضى ولادت آن حضرت را در ماه مبارك رمضان سال 195 مى‏دانند؛ ر ك شيخ مفيد، الارشاد (قم، مكتبة بصيرتى) ص 316.
2. محمد باقر مجلسى، بحارالانوار، (المكتبة الاسلامية) ج 50، ص 15.
3. الصواعق المحرقه، (قاهره، مكتبة القاهرة، چاپ دوّم، 1385 ه.ق) ص 205.
4. شبلنجى، نورالابصار (قاهره، مكتبة المشهد الحسينى) ص 161.
5 و 6. آية اللّه حسين مظاهرى، چهارده معصوم (كانون پرورش فكرى جوانان، چاپ دوم)، ص 128 و ر ك منتهى الآمال، شيخ عباس قمى (چاپ قديم)،ج 2، ص 228.
7. سيد احمد موسوى مستنبط، القطره (مطبعة النعمان النجف، محرّم 1378)، ج 2، ص‏334.
8. طلاق، 2 – 3.
9. منتهى الآمال (پيشين) ج 2، ص 229.
10. همان.
11. يعقوب كلينى، (اصول كافى، ج 1، ص 441 حديث 5، به نقل از اربعين امام خمينى (ره) (مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام، چاپ سيزدهم، 1376)، ص 551.
12. سوره بقره، آيه 148.
13. احمد طبرسى، الاحتجاج (قم، انتشارات اسوه، چاپ اوّل، 1413)، ج 2، ص 481.
14. همان، ج 2، ص 465 – 488.
15. سوره ق، آيه 16.
16. سوره احزاب، آيه 7.
17. سوره انفال، آيه 33.
18. احتجاج (پيشين)، ج 2، ص 477 – 480.
19. منتهى الآمال، (پيشين)، ج 2، ص 229.
20. همان.
21. همان، ص 228.
22. منتهى الآمال (پيشين) ص 228.
23. همان.
24. شيخ مفيد الامالى (قم، مؤسسة نشرالاسلامى، چاپ سوم، 1415 ه.ق) ص 329 ، روايت 13.
25. منتهى الآمال(پيشين)، ج 2، ص 229.
26. همان، 228.
27. على بن شعبه، تحف العقول،ص 235.
28. محمد باقر مجلسى، بحارالانوار (بيروت، داراحياء التراث العربى)، ج 50، ص 86، روايت 2.
29. على بن شعبه، تحف العقول، ص 574.
30. منتهى الآمال، ج 2، ص 228 و ر ك القطر (پيشين)، ج 2، ص 334.
31. بحار الانوار (پيشين)، ج 50، ص 85 ذيل صفحه.
32. همان، ص 100.
33. منتهى الآمال (پيشين)، ج 2، ص 230 – 231.

/

دشمنى يهود با اسلام

 

دشمنى يهود با اسلام(*)

جواد بختيارى‏

آيين يهود، يكى از سه دين بزرگ داراى كتاب آسمانى است. پيامبران بسيارى براى هدايت و راهنمايى آنان از جانب خداوند آمده كه همگى در دوران زندگى و رسالت خويش متحمل رنج‏هاى فراوانى شده‏اند، تا بتوانند مردم زمان خويش را از خواب غفلت بيدار و متوجه مبدأ هستى و روز جزا كرده و در پرتو عمل به احكام الهى به سعادت و خوشبختى هميشگى نايل شان كنند.
يهود از روز نخست تشكّل قومى خود، واكنش‏هاى ناشايستى نشان داده و در زمان هر پيامبرى به گونه‏اى نافرمانى و مخالفت خود را ابراز داشته‏اند. كه صفحات تاريخ گواه گويا و شاهدى بى‏طرف بر مدعا است. بازماندگان قوم بنى‏اسرائيل در آغاز بعثت نبى مكرم اسلام(ص) آن چنان دست به دشمنى و عداوت يازيدند كه قرآن مجيد «از آنان با عنوان سرسخت‏ترين دشمن مسلمانان ياد مى‏كند»(1).
در اين نوشتار به تبيين نظر قرآن در اين‏باره مى‏پردازيم:

صفات و ويژگى‏هاى يهود در قرآن‏

يكى از راه‏هاى شناخت هر قوم و ملتى دانستن اوصاف و ويژگى‏هاى آنان است. قرآن كريم در آيات بسيارى صفات و ويژگى‏هاى يهوديان را يادآور شده و با بيان اوصاف آنها مسلمانان را با ماهيت اصلى و واقعى‏شان آشنا مى‏سازد.

قساوت قلب‏

از جمله بيمارى‏هاى روانى و گناهان قلبى كه در عقل و شرع درمان علاج آن‏ها لازم و ضرورى است، بيمارى قساوت قلب (سنگ دلى و سخت دلى) است. افزون بر اين كه خود قساوت قلب، بيمارى و علامت ناسالمى دل انسان است؛ سبب بيمارى‏هاى ديگرى هم مى‏شود كه از جمله آن‏ها انحراف انسان از صراط مستقيم عبوديت در گفتار و كردار است.(2) قرآن كريم آثار وخيم قساوت قلب را اين چنين بيان مى‏كند:«اَفَمَنْ شَرَحَ اللّهُ صَدْرَهُ لِلاِسْلام فَهُوَ عَلى‏ نُورٍ مِنْ رَبِّهِ فَوَيْلٌ لِلْقاسِيَةِ قُلْوبُهُمْ مِنْ ذِكْرِ اللَّهِ أَوْلئِكَ فى‏ ضَلالٍ مُبينٍ(3)؛ «پس آيا كسى كه خدا سينه‏اش را براى (پذيرش) اسلام گشاده، و (در نتيجه) برخوردار از نورى از جانب پرودرگارش مى‏باشد (همانند فرد تاريك دل است)؟ پس واى بر آنان كه از سخت دلى ياد خدا نمى‏كنند، اينانند كه در گمراهى آشكارند.»

قرآن كريم از اين سنگ دلى يهود اين گونه سخن مى‏گويد: «ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُكُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ فَهِيَ كَالْحِجارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً وَ إِنَّ مِنَ الْحِجارَةِ لَما يَتَفَجَّرُ مِنْهُ الْأَنْهارُ وَ إِنَّ مِنْها لَما يَشَّقَّقُ فَيَخْرُجُ مِنْهُ الْماءُ وَ إِنَّ مِنْها لَما يَهْبِطُ مِنْ خَشْيَةِ اللَّهِ وَ مَا اللَّهُ بِغافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ(4)؛ سپس دل‏هاى شما (يهوديان) بعد از اين واقعه سخت شد؛ همچون سنگ يا سخت‏تر از آن؛ چرا كه برخى از سنگ‏ها مى‏شكافد و از آن، نهرها جارى مى‏شود، و پاره‏اى از آنها شكاف بر مى‏دارد و آب از آن تراوش مى‏كند، و پاره‏اى از خوف خدا (از فراز كوه) به زير مى‏افتد؛ اما دل‏هاى شما چنين نيست و خداوند از اعمال شما غافل نيست.»
بر پايه شواهد و قرائن فراوان، يهود در طول تاريخ از سنگ دل‏ترين ملّت‏ها بوده و هست؛ چنان كه اگر زمانى بر منطقه‏اى حاكم مى‏شدند با بى‏رحمانه‏ترين شيوه دست به كشتار مى‏زدند. شايد آنان اين طور جنگيدن و خونريزى را از توراتِ تحريف شده گرفته باشند كه در اسفار مختلف از آن سخن به ميان آورده است از جمله «…هيچ كسى را زنده نگذاريد و به كسى رحم نكنيد. پير و جوان دختر و زن و بچه همه را از بين ببريد.(5)» و در سفر اشعيا نبى اين گونه آمده است «هر كه
گير بيفتد با شمشير يا نيزه كشته خواهد شد. اطفال كوچك در برابر چشمان والدينشان به زمين كوبيده خواهند شد. خانه‏هايشان غارت و زنان بى عصمت خواهند گرديد.»(6) اين بينش و نگرش را خداوند چنين در قرآن به نقد مى‏كشد: چون از شما پيمان محكم گرفتيم كه خون همديگر را مريزيد و يكديگر را از سرزمين خود بيرون نكنيد؛ سپس شما به اين پيمان اقرار كرديد و خود گواهيد؛ ولى باز همين شما هستيد كه يك ديگر را مى‏كشيد و گروهى از خودتان را از ديارشان بيرون مى‏رانيد و به گناه و تجاوز بر ضد آنان به يك ديگر كمك مى‏كنيد؛ و اگر به اسارت پيش شما آيند به دادن فديه آنان را آزاد كنيد؛ با آن‏كه نه تنها كشتن بلكه بيرون كردن آنان بر شما حرام شده است. آيا شما به پاره‏اى از كتاب تورات ايمان مى‏آوريد و به پاره‏اى ديگر كفر مى‏ورزيد.(7)

ثروت پرستى و مال اندوزى‏

در تاريخ بشريت هيچ امتى مانند يهود وجود نداشته كه اين چنين شيفته ثروت و مال دنيا باشد. آنها براى به دست آوردن مال، از هر راهى استفاده مى‏كردند گرچه مخالف با شرف و حيثيتِ انسانى باشد.(8) قرآن كريم كسانى را كه فقط به دنبال مال اندوزى هستند و هيچ گونه بهره‏اى از معنويات و هدايت ندارند به حيوانات تشبيه كرده و مى‏فرمايد: «وَ لَقَدْ ذَرَأْنا لِجَهَنَّمَ كَثِيراً مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لا يَفْقَهُونَ بِها وَ لَهُمْ أَعْيُنٌ لا يُبْصِرُونَ بِها وَ لَهُمْ آذانٌ لا يَسْمَعُونَ بِها أُولئِكَ كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولئِكَ هُمُ الْغافِلُونَ(9)؛ «آنها دل‏ها [= عقل‏ها]يى دارند كه با آن انديشه نمى‏كنند و نمى‏فهمند؛ چشمانى كه با آن نمى‏بينند، و گوش‏هايى كه با آن نمى‏شنوند. آنها هم چون چهار پايانند، بلكه گمراهتر. اينان همان غافلانند (چرا كه با داشتن همه گونه امكانات هدايت باز هم گمراهند.»
يهوديان با اين كه پيامبران زيادى داشتند و مى‏توانستند با بهره‏گيرى از مواعظ و نصايح آنان از ضلالت و گمراهى نجات يابند، ولى هميشه در غفلت بودند، و تنها به جمع آورى مال دنيا فكر مى‏كردند، تا آن جايى كه به مرحله‏ى پرستش مال مى‏رسند؛ چنان كه عيسى ابن مريم(س) به آنها مى‏فرمايد:«لا تَعبُدُوا رَبَّيْنِ اللَّهَ وَ المال(10)» يعنى دو خدا را پروردگار و ثروت را عبادت نكنيد.
قرآن كريم حقيقت حال يهود و شدت علاقه آنان را به زندگى مادى دنيا، اين گونه توصيف مى‏كند: «وَ لَتَجِدَنَّهُمْ أَحْرَصَ النَّاسِ عَلى‏ حَياةٍ وَ مِنَ الَّذِينَ أَشْرَكُوا يَوَدُّ أَحَدُهُمْ لَوْ يُعَمَّرُ أَلْفَ سَنَةٍ وَ ما هُوَ بِمُزَحْزِحِهِ مِنَ الْعَذابِ أَنْ يُعَمَّرَ وَ اللَّهُ بَصِيرٌ بِما يَعْمَلُونَ(11)؛ «آنان (يهوديان) را حريص‏ترين مردم حتى حريص‏تر از مشركان بر زندگىِ (اين دنيا و اندوختن ثروت) خواهى يافت (تا آن‏جايى) كه هر يك از آنها آرزو دارد هزار سال عمر به او داده شود. در حالى‏كه اين عمر طولانى او را از كيفر و عذاب (الهى) باز نخواهد داشت و خداوند به اعمال آنها بيناست.»
به فرموده‏ى قرآن، يهود حريص‏ترين مردم به زندگى دنيا است و به خيال اين‏كه عمر طولانى مانع از عذاب الهى مى‏شود هميشه اين آرزو را داشته‏اند. شايد يكى از علل مال اندوزى يهود عدم اعتقاد آنان به جهان آخرت در مقام عمل مى‏باشد خداوند متعال در قرآن كريم با اشاره به اين عقيده يهود اين گونه مى‏فرمايد: «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَوَلَّوْا قَوْماً غَضِبَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ قَدْ يَئِسُوا مِنَ الاخِرَةِ كَما يَئِسَ الْكُفَّارُ مِنْ أَصْحابِ الْقُبُورِ(12)؛ «اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد با مردمى كه خداوند آن‏ها را مورد غضب قرار داد. (يعنى يهوديان كه ملت مغضوب عليهم هستند چنان كه در آيه 90 سوره بقره گفته شد.) دوستى نكنيد آن‏ها از آخرت مأيوسند همان گونه كه كفار مدفون در قبرها مأيوس مى‏باشند.»
از ويل دورانت نقل شده كه «يهود به جهان پس از مرگ معتقد نيست و پاداش و كيفر را منحصر به زندگى دنيا مى‏داند.»(13)

رباخوارى‏

ربا يكى از محرمات الهى است، كه انسان‏هاى حريص به دنيا گرفتار آن هستند. با اين كه در شريعت موسى و عيسى(ع) ربا منع شده بود، باز هم يهوديان به آن عمل كرده و اموال خود را به اين وسيله آلوده مى‏كردند. قرآن كيفر اين رفتار ناپسند ايشان را عذاب دنيوى و اخروى دانسته و مى‏فرمايد: «فَبِظُلْمٍ مِنَ الَّذِينَ هادُوا حَرَّمْنا عَلَيْهِمْ طَيِّباتٍ أُحِلَّتْ لَهُمْ وَ بِصَدِّهِمْ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ كَثِيراً وَ أَخْذِهِمِ الرِّبَوا وَ قَدْ نُهُوا عَنْهُ وَ أَكْلِهِمْ أَمْوالَ النَّاسِ بِالْباطِلِ وَ أَعْتَدْنا لِلْكافِرِينَ مِنْهُمْ عَذاباً أَلِيماً(14)؛ «پس به سزاى ستمى كه از يهوديان سر زد و به سبب آن كه (مردم را) بسيار از راه خدا باز داشتند، چيزهاى پاكيزه‏اى را كه به آنان حلال شده بود حرام گردانيديم و (به سبب) ربا گرفتنشان با آن كه از آن نهى شده بودند و به ناروا مال مردم خوردنشان و ما براى كافران آنان عذابى دردناك آماده كرده‏ايم.»
اين آيه شريفه نشانگر روح طغيانگر مادى آنهاست كه در راه رباخوارى گام بر مى‏داشتند. از شواهد تاريخى، چنين استفاده مى‏شود كه اين ملت، نظام ماليشان را براساس ربا پايه گذارى كرده‏اند. «رو تشلد» مى‏گويد: يهوديان، نظام اقتصادى جهان را براساس ربا قرار داده‏اند. آن‏ها به هر منطقه‏اى كه وارد شدند، به زمامداران قرض دادند تا سياست آنها را به نفع خود كنترل كنند.

لجاجت يهود

لجاجت و سرسختى بنى اسرائيل به اندازه‏اى بود كه حتى از گفتن جمله «قُولُوا حِطَّةٌ…؛(15) بگوئيد خداوندا گناهان ما را بريز»؛ امتناع ورزيدند و به جاى آن كلمه نامناسبى به طور استهزاء گفتند.(16) براى همين قرآن كريم مى‏فرمايد: «فَبَدَّلَ الذَّينَ ظَلَمُوا قُولاً غَيْرَ الَّذى‏ قيلَ لَهُمْ.(17)؛ «اما كسانى كه ستم كرده بودند، (آن سخن را) به سخن ديگرى غير از آنچه به ايشان گفته شده بود تبديل كردند.»
در مجمع البيان در ذيل همين آيه نقل شده است؛ گروهى از بنى اسرائيل به جاى كلمه «حطة» به معنى «ريزش گناهان»(18) از روى مسخره گفتند «حنطة» يعنى گندم.(19) خداوند متعال هم به سبب اين گونه لجاجت‏ها آنها را به عذاب دردناك خويش گرفتار نمود. البته لجاجت و بهانه جويى‏هاى بنى اسرائيل فراوان است كه بخشى از آن در سوره بقره آمده است.

پيمان شكنى يهود

يهود از جمله اقوامى است كه به پيمان شكنى معروف مى‏باشد. قرآن كريم در آيات متعددى از نقض پيمان يهوديان سخن به ميان آورده است. كه بررسى همه موارد رساله جداگانه‏اى مى‏طلبد به همين جهت به نمونه‏هايى از آن اشاره مى‏كنيم.
يكى از موارد مهم نقض پيمان يهوديان نقض پيمان دوازده دستور الهى بود كه خداوند در دو آيه به بيان آن پرداخته و مى‏فرمايد: «وَ إِذْ أَخَذْنا مِيثاقَ بَنِي إِسْرائِيلَ لا تَعْبُدُونَ إِلاَّ اللَّهَ وَ بِالْوالِدَيْنِ إِحْساناً وَ ذِي الْقُرْبى‏ وَ الْيَتامى‏ وَ الْمَساكِينِ وَ قُولُوا لِلنَّاسِ حُسْناً وَ أَقِيمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّكاةَ ثُمَّ تَوَلَّيْتُمْ إِلاَّ قَلِيلاً مِنْكُمْ وَ أَنْتُمْ مُعْرِضُونَ وَ إِذْ أَخَذْنا مِيثاقَكُمْ لا تَسْفِكُونَ دِماءَكُمْ وَ لا تُخْرِجُونَ أَنْفُسَكُمْ مِنْ دِيارِكُمْ ثُمَّ أَقْرَرْتُمْ وَ أَنْتُمْ تَشْهَدُونَ(20)؛ «و چون از فرزندان اسرائيل پيمان محكم گرفتيم كه: جز خدا را نپرستيد، و به پدر و مادر و خويشاوندان و يتيمان و مستمندان احسان كنيد، و با مردم (به زبان) خوش سخن بگوييد، و نماز را به پا داريد و زكات را بدهيد؛ آنگاه جز اندكى از شما، (همگى) به حالت اعراض روى برتافتيد؛ و چون از شما پيمان محكم گرفتيم كه: خون همديگر را مريزيد، و يكديگر را از سرزمين خود بيرون نكنيد، سپس (به اين پيمان) اقرار كرديد و خود گواهيد.»
چنان كه ملاحظه گرديد ده پيمان از فرمان‏هاى الهى در اين دو آيه آمده است و با آن كه يهوديان بر آن اقرار كرده بودند ولى متأسفانه همه آنها را مورد نقض قرار دادند. افزون بر اين، در سوره مائده، سخن از نقض دو پيمان ديگر نيز آمده است: «وَ لَقَدْ أَخَذَ اللَّهُ مِيثاقَ بَنِي إِسْرائِيلَ وَ بَعَثْنا مِنْهُمُ اثْنَيْ عَشَرَ نَقِيباً وَ قالَ اللَّهُ إِنِّي مَعَكُمْ لَئِنْ أَقَمْتُمُ الصَّلاةَ وَ آتَيْتُمُ الزَّكاةَ وَ آمَنْتُمْ بِرُسُلِي وَ عَزَّرْتُمُوهُمْ وَ أَقْرَضْتُمُ اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً(21)؛ «در حقيقت، خدا از فرزندان اسرائيل پيمان گرفت، و از آنان دوازده سركرده برانگيختيم، و خدا فرمود: من با شما هستم. اگر نماز برپا داريد و زكات بدهيد و به فرستادگانم ايمان بياوريد و ياريشان كنيد و وام نيكويى به خدا بدهيد، قطعاً گناهانتان را از شما مى‏زدايم، و شما را به باغ‏هايى كه از زير (درختان) آن نهرها روان است در مى‏آورم، پس هر كس از شما بعد از اين كفر ورزد، در حقيقت از راه راست گمراه شده است. خداوند متعال به همين سبب آنها را از رحمت خويش دور ساخت و دل‏هاى آنان را سخت و سنگين نمود كه موجب فراموشى نعمتهاى الهى گرديد.(22)»

ظلم و جنايت يهود

جناياتى را كه ملت يهود در طول تاريخ انجام داده نمى‏توان فراموش كرد؛ چنان كه اشاره شد، اين روحيه ستمگرى را شايد از تورات تحريف شده ياد گرفته‏اند، يعنى دانشمندان يهود هنگام نگارش تورات، قسمتى از آن را طورى بيان كرده‏اند كه روح ستمگرى و تجاوز را در ميان قوم خويش رواج دهند تا بتوانند جنايات خويش را توجيه كنند.
«عبدالفتاح طبّاره» در اين زمينه چنين مى‏گويد: «جنايات يهود در سرزمين عرب به صورتى بود كه بدن‏ها را به لرزه مى‏انداخت و امروز نسل جديد يهود به پيروى از افكار نياكان خود به جنايات و كشتار وحشتناك دست زده است.»
هم‏چنين گوستاولبون چنين مى‏نويسد: «ملت يهود هيچ‏گاه از جنايات جدا نبوده است آنها اسيران فراوانى مى‏گرفتند، و بدن‏هاى آنها را با ارّه پاره مى‏كردند و جلو سگ‏ها مى‏ريختند و مردم شهر از كوچك و بزرگ و پير و جوان را سر مى‏بريدند.»(23)
قرآن كريم، آنها را آدم‏كش و قاتل انبياء معرفى نموده و مى‏فرمايد: «اِنَّ الَذَّين يَكْفُرُونَ بِآياتِ اللّهِ وَ يَقْتُلُونَ النَّبييّنَ بِغَيْرِ حَقِّ وَ يَقْتُلُونَ الذَّين يَأمُرُونَ بِالقِسْطِ مِنْ النّْاسِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذابٍ اَليمٍ(24)؛ «كسانى كه به آيات خدا كفر مى‏ورزند و پيامبران را بناحق مى‏كشند، و دادگستران را به قتل مى‏رساندند، آنان را از عذابى دردناك خبر ده.»

خودخواهى يهود

در طول تاريخ يهوديان خود را تافته اى جدابافته مى‏دانسته‏اند و هميشه اين تصور را داشته كه بنده ممتاز خداوند فقط آنها هستند؛ حتى چنين ادعا دارند كه ما پسران خدا هستيم و يا مى‏گويند كه ما دوستان خاص پروردگار مى‏باشيم؛ چنان كه قرآن كريم از زبان آنان نقل مى‏كند: «وَ قالَتِ اليُهُودُ وَ النَصارَى نَحْنُ اَبْناءُ اللّهِ وَ اَحْبَّاءُهُ(25)» و يهوديان و ترسايان (مسيحى‏ها) گفتند: «ما پسران خدا و دوستان او هستيم!» (و گرچه منظورشان فرزندان مجازى باشد.) همچنين در «تلمود» آمده است: «آنان (يهوديان) به اين اصل اساس معتقد بودند كه اسرائيل قوم برگزيده الهى است، البته اين عقيده كتاب مقدس است كه در ادبيات و تفسيرهاى دانشمندان يهود به حدّ اعلى گسترش يافته است. تلمود مكرر اين مطلب را گوشزد مى‏كند كه ميان خدا و يهود رابطه‏اى صميمى و ناگسستنى وجود دارد.»(26)
به همين جهت در ميان يهوديان نوعى خودخواهى و خودپسندى كه ازاوصاف زشت مى‏باشد، رايج است.(27)
اما نظر قرآن در مورد امت برگزيده بودن يهود چيست؟ در ابتداى امر به نظر مى‏رسد كه قرآن كريم ملت يهود را قومى برگزيده معرفى كرده است، ولى با دقت نظر درمى‏يابيم كه قرآن كريم ملت يهود را در زمانى خاص به عنوان ملت ممتاز و برگزيده دانسته، چنان كه در ذيل آيه شريفه «…اَنّى فَضَّلْتُكُمْ عَلى‏ العالَمينَ(28)» از ابن عباس اين گونه نقل مى‏كند كه؛ مراد از «العالمين» مردمان زمان بنى اسرائيل مى‏باشد، چون كه امت محمد(ص) به اتفاق همه، برترين امت‏هاست، چنان‏كه پيامبر اسلام(ص) افضل پيامبران است؛ چون در قرآن كريم آمده است(29): «كُنْتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ تَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ لَوْ آمَنَ أَهْلُ الْكِتابِ لَكانَ خَيْراً لَهُمْ مِنْهُمُ الْمُؤْمِنُونَ وَ أَكْثَرُهُمُ الْفاسِقُونَ(30)؛ «شما بهترين امتى هستيد كه براى مردم پديدار شده‏ايد: به كار پسنديده فرمان مى‏دهيد و از كار ناپسند باز مى‏داريد، و به خدا ايمان داريد و اگر اهل كتاب ايمان آورده بودند قطعاً برايشان بهتر بود، برخى از آنان مؤمنند (ولى) بيشترشان نافرمانند.»

نژادپرستى يهود

روح نژادپرستى يهوديان زاده همان خيال و تصور باطل خودبرتربينى آنهاست كه منشأ بسيارى از انحرافات و تصورهاى باطل از جمله نژاد پرستى گرديد تا بدان حد كه «گفتند: هرگز آتش دوزخ، جز چند روزى به ما نخواهد رسيد.»(31)
اين امتيازطلبى و اعتقاد به برترى نژاد ملت يهود با هيچ منطقى انسانى سازگار نيست؛ چون هيچ گونه تفاوت ميان انسان‏ها در پيشگاه الهى وجود ندارد؛ افزون بر آن معيار برترى در منطق قرآن پرهيزگارى است، «اِنَ اَكْرَمَكُمْ عِنْدَاللّهِ اَتْقاَكُمْ؛(32) «كه برترى، از آنِ متقين مى‏باشد.»

دشمنى يهود با ديگر ملل:

چنان كه اشاره شد روحيه ستمگرى و تجاوز در سرشت يهود ريشه دوانيده و موجب شده است تا آنان در تاريخ با هيچ ملّتى سرسازش و صلح نداشته و همواره با ديگران در جنگ و دشمنى باشند؛ هم‏چنان كه با انبياى خويش ناسازگارى كرده و نافرمانى از دستورهاى آنان را به حد اعلا مى‏رسانده‏اند. قرآن كريم در مورد اين كه يهوديان و مسيحيان همديگر را قبول نمى‏كردند، مى‏فرمايد: «وَ قالَتِ اليَهُودُ لَيْسَتِ النَصارى‏ عَلى شَى‏ءٍ و قالَتِ النَصارى‏ لَيْسَتِ اليَهُودُ عَلى‏ شَى‏ء.(33)؛ يهوديان گفتند: ترسايان (مسيحى‏ها) بر حق نيستند و ترسايان گفتند: يهوديان بر حق نيستند».

دشمنى يهود با اسلام:

يهود از آغاز با مسلمانان و پيامبر مكرم اسلام(ص) به دشمنى و خصومت پرداختند. براى بيان شدت دشمنى يهود با اسلام خداوند متعال مى‏فرمايد: «لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ النَّاسِ عَداوَةً لِلَّذِينَ آمَنُوا الْيَهُودَ وَ الَّذِينَ أَشْرَكُوا وَ لَتَجِدَنَّ أَقْرَبَهُمْ مَوَدَّةً لِلَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ قالُوا إِنَّا نَصارى‏ ذلِكَ بِأَنَّ مِنْهُمْ قِسّيسِينَ وَ رُهْباناً وَ أَنَّهُمْ لا يَسْتَكْبِرُونَ(34)؛ «مسلماً يهوديان و كسانى را كه شرك ورزيده‏اند، دشمن‏ترين مردم نسبت به مؤمنان خواهى يافت و قطعاً كسانى را كه گفتند: «ما نصرانى هستيم»، نزديك‏ترين مردم در دوستى با مؤمنان خواهى يافت، زيرا برخى از آنان دانشمندان و رهبانانى‏اند كه تكبر نمى‏ورزند.»

علل دشمنى‏

با نگرشى هر چند گذرا در اديان قبل از اسلام به خوبى درمى‏يابيم؛ آيين‏هايى كه دستخوش تحريف و بازيچه تغيير واقع نشده‏اند با تعاليم اسلام سازگارتراند؛ زيرا دين مبين اسلام در حقيقت مكمل و متمم آنها تلقى مى‏شود. اما از آن جايى كه دين يهود مورد تحريف واقع شده بود سران آن مى‏دانستند كه با رشد و نفوذ اسلام در ميان مردم، منافع دنيوى‏شان در معرض خطر و نابودى قرار خواهد گرفت. از اين‏رو، با مسلمانان و شخصِ نبى مكرم اسلام(ص) با شديدترين وجهى به دشمنى برخاستند. افزون بر اين، عوامل ديگرى نيز در دشمنى يهود مؤثر بود از جمله: اول؛ حسادت يهود نسبت به پيامبر اكرم(ص)(35) و مسلمانان؛ «وَدَّ كَثِيرٌ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ لَوْ يَرُدُّونَكُمْ مِنْ بَعْدِ إِيمانِكُمْ كُفَّاراً حَسَداً مِنْ عِنْدِ أَنْفُسِهِمْ مِنْ بَعْدِ ما تَبَيَّنَ لَهُمُ الْحَقُّ(36)؛ «بسيارى از اهل كتاب پس از اين كه حق برايشان آشكار شد از روى حسدى كه در وجودشان بود، آرزو مى‏كردند كه شما را، بعد از ايمانتان، كافر گردانند.»
از مرحوم طبرسى نقل شده كه اين آيه در مورد جماعتى از يهوديان نازل شده است.(37)
توطئه‏ها و دسيسه‏هاى يهود در حدى بود كه موجب اذيت و آزار رسول مكرم اسلام(ص) مى‏گرديد؛ براى اين، خداوند متعال براى تسلى و آرامش خاطر پيامبر اسلام(ص) مى‏فرمايد(38): «يا أَيُّهَا الرَّسُولُ لا يَحْزُنْكَ الَّذِينَ يُسارِعُونَ فِي الْكُفْرِ مِنَ الَّذِينَ قالُوا آمَنَّا بِأَفْواهِهِمْ وَ لَمْ تُؤْمِنْ قُلُوبُهُمْ وَ مِنَ الَّذِينَ هادُوا سَمَّاعُونَ لِلْكَذِبِ سَمَّاعُونَ لِقَوْمٍ آخَرِينَ لَمْ يَأْتُوكَ يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ مِنْ بَعْدِ مَواضِعِهِ(39)؛ «اى پيامبر، كسانى كه در كفر شتاب مى‏ورزند، تو را غمگين نسازند، از آنان كه با زبان خود گفتند: «ايمان آورديم»، و قلب آنها ايمان نياورده تو را اندوهگين نسازند! و (همچنين)گروهى از يهوديان كه خوب به سخنان تو گوش مى‏دهند، تا دستاويزى براى تكذيب تو بيابند؛ آنها جاسوسان گروه ديگرى هستند كه خودشان نزد تو نيامده‏اند؛ آنها سخنان را از مفهوم اصليش تحريف مى‏كنند.
دوم؛ از آنجا كه يهوديان در تعاليم پيشين خود بنا را بر ردّ و تكذيب انبيا و رسولان گذارده بودند. بنابراين هر پيامبرى كه بعد از حضرت موسى(ع) برانگيخته مى‏شد، او و قومش را دشمن داشته و با تلاش‏هاى فراوان در صدد نابودى آنان برمى‏آمدند؛ چه اين‏كه پذيرش حقانيت انبياى پسين، معيار دست برداشتن از آموزه‏هاى باطل پيشينيان‏شان بود. چنان‏چه همين معامله را پيشتر با حضرت عيسى(ع) و مسيحيان انجام و در پى آن، همان شيوه را در برخورد با پيامبر اسلام(ص) و مسلمانان بكار گرفتند.

واكنش يهود هنگام ظهور اسلام‏

از آن‏جايى كه، بنابه فرمايش قرآن،عيسى‏بن مريم(ع) پيشتر بشارت‏آمدنِ پيامبراكرم(ص) را به آنان داده بود: «وَ إِذْ قالَ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ يا بَنِي إِسْرائِيلَ إِنِّي رَسُولُ اللَّهِ إِلَيْكُمْ مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيَّ مِنَ التَّوْراةِ وَ مُبَشِّراً بِرَسُولٍ يَأْتِي مِنْ بَعْدِي اسْمُهُ أَحْمَدُ…(40)؛ «و هنگامى را كه عيسى پسر مريم گفت: اى فرزندان اسرائيل، من فرستاده خدا به سوى شما هستم. تورات را كه پيش از من بوده تصديق مى‏كنم و به فرستاده‏اى كه پس از من مى‏آيد و نام او احمد است بشارتگرم….»
از اين‏رو يهوديان مى‏دانستند، كه در شبه جزيره عربستان پيامبر خاتم ظهور خواهد كرد، و بر خصوصيات او آن چنان واقف بودند كه كه فرزندانشان را مى‏شناختند. «اَلَّذينَ آتَيَناهَمُ الْكِتابَ يَعْرِفُونَهُ كَما يَعْرِفُونَ اَبْناءَهُمْ(41)؛ كسانى كه به ايشان كتاب (آسمانى) داده‏ايم، همان گونه كه پسران خود را مى‏شناسند، او (- محمد) را مى‏شناسند.»
در روايات تاريخى آمده است كه تبّع كه قبيله اوس و خزرج را مى‏شناخت در مدينه منزل نمود؛ هنگامى كه نفرات آنان زياد شد اموال يهوديان را مى‏گرفتند، آنان مى‏گفتند: اگر پيامبر ما محمد(ص) مبعوث شود شما را از اينجا خارج مى‏كنيم. اما هنگامى كه حضرت محمد بن عبدالله(ص) مبعوث شد، قبيله اوس و خزرج به حضرت ايمان آوردند و يهوديان كفر ورزيده و ايمان نياوردند.(42) چنان كه قرآن كريم مى‏فرمايد:
وَ لَمَّا جاءَهُمْ كِتابٌ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ مُصَدِّقٌ لِما مَعَهُمْ وَ كانُوا مِنْ قَبْلُ يَسْتَفْتِحُونَ عَلَى الَّذِينَ كَفَرُوا فَلَمَّا جاءَهُمْ ما عَرَفُوا كَفَرُوا بِهِ فَلَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الْكافِرِينَ(43)؛ و هنگامى كه از جانب خداوند كتابى كه مؤيد آنچه نزد آنان است برايشان آمد، و از دير باز (در انتظارش) بر كسانى كه كافر شده بودند پيروزى مى‏جستند، ولى همين كه آنچه (كه اوصافش) را مى‏شناختند برايشان آمد، انكارش كردند پس لعنت خدا بر كافران باد.»
هم چنين مرحوم طبرسى در تفسير خويش از ابن عباس نقل مى‏كند كه «يهوديان قبل از بعثت پيامبر اكرم(ص) براى اوس و خزرج خط نشان مى‏كشيدند كه اگر رسول خدا(ص) مبعوث شود به حساب شما مى‏رسيم ولى همين كه ديدند پيامبر آخرالزمان از ميان يهود نيست، به او كفر ورزيدند و گفته‏هاى قبلى را به كلى انكار نمودند.(44)»

برخورد يهوديان با پيامبر اكرم(ص) بعد از بعثت‏

يهوديان بعد از بعثت نبى مكرم اسلام(ص) كارشكنى‏هاى فراوانى انجام دادند كه در اين گفتار فقط به نمونه‏هايى از آن اشاره مى‏شود.
الف) خيانت يهود بعد از جنگ احد: پيامبر اكرم(ص) در اوايل هجرت به مدينه روزهاى سختى را مى‏گذراندند، از طرفى تعداد مسلمانان كم و از طرف ديگر فشار دشمنان اسلام بيش از حد بود. به همين جهت پيامبر اسلام(ص) براى آسوده خاطر بودن از داخل مدينه با قبايل مختلف يهوديان مدينه عهدنامه‏هايى نوشتند كه مسلمانان را آزار و اذيت نكنند.(45)
با اين وجود عده‏اى از يهوديان مدينه پس از حادثه اُحُد به سوى مكه رفتند تا با مشركان مكه بر ضد پيامبر اسلام(ص) هم‏پيمان شوند. پس پيمانى را كه با رسول خدا(ص) و مسلمانان داشتند شكستند.(46) قرآن كريم به اين مطلب چنين اشاره مى‏كند: «أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ أُوتُوا نَصِيباً مِنَ الْكِتابِ يُؤْمِنُونَ بِالْجِبْتِ وَ الطَّاغُوتِ وَ يَقُولُونَ لِلَّذِينَ كَفَرُوا هؤُلاءِ أَهْدى‏ مِنَ الَّذِينَ آمَنُوا سَبِيلاً(47)؛ آيا كسانى را كه از كتاب (آسمانى) نصيبى يافته‏اند نديده‏اى؟ كه به جبت و طاغوت ايمان دارند، و درباره كسانى كه كفر ورزيده‏اند مى‏گويند: اينان از كسانى كه ايمان آورده‏اند راه يافته‏ترند.»
ب) كارشكنى‏هاى يهود در مورد اتحاد مسلمانان: به بركت حضور مبارك پيامبر اكرم(ص) در مدينه دو قبيله «اوس» و «خزرج» از جنگ و خونريزى دست برداشتند، و در سايه ايمان به تعاليم اسلامى مانند دو برادر در كنار هم زندگى آرام و پر نشاطى داشتند. اين اتحاد و همبستگى، سخت يهوديان را متأثر كرد، تا اين كه روزى يكى از آنها به نام «شامس» فرصت را براى اجراى طرحى شوم و تفرقه‏انگيز مناسب ديد، و جوانى را مأمور كرد كه اتحاد آنان را به هم بزند. اين جوانِ يهودى با بازگويى خاطرات تلخ دوران درگيرى و خونريزى بين اوس و خزرج، آنان را سخت به جان هم انداخت كه نزديك بود آتش جنگ بار ديگر ميان آنان شعله‏ور شود، پيامبر اكرم(ص) از نقشه شوم يهوديان پرده برداشت و با پند و اندرز مسلمانان را متوجه اين نقشه نمود.(48) قرآن كريم در آياتى از سوره آل عمران به اين ماجرا و كارشكنى يهود اين چنين اشاره كرده مى‏فرمايد: «قُلْ يا أَهْلَ الْكِتابِ لِمَ تَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ مَنْ آمَنَ تَبْغُونَها عِوَجاً وَ أَنْتُمْ شُهَداءُ وَ مَا اللَّهُ بِغافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ تُطِيعُوا فَرِيقاً مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ يَرُدُّوكُمْ بَعْدَ إِيمانِكُمْ كافِرِينَ(49)؛ بگو: اى اهل كتاب چرا كسى را كه ايمان آورده است، از راه خدا باز مى‏داريد، و آن (راه) را كج مى‏شماريد، با آن كه خود (به راستى آن) گواهيد؟ و خدا از آنچه مى‏كنيد غافل نيست. اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد، اگر از فرقه‏اى از اهل كتاب فرمان بريد، شما را پس از ايمانتان به حال كفر بر مى‏گردانند.»
گويا هميشه اين طور بوده كه گروهى از دشمنان اسلام كارشان نفاق افكندن و تفرقه انداختن ميان مسلمانان بوده است. ولى آنچه كه مهم و لازم مى‏باشد هوشيارى مسلمانان در برابر اين گونه تفرقه‏ها مى‏باشد.
ج) جاسوسى عليه مسلمانان: عده‏اى از قوم يهود براى ضربه زدن به مكتب نو پاى اسلام در مدينه دست به جاسوسى مى‏زدند حتى به نقل مورخان، برخى از احبار يهود به ظاهر اسلام آوردند تا به مقاصدى كه دارند برسند، ولى در باطن به رسول خدا(ص) ايمان نداشتند، بلكه در زمره منافقان بودند.(50)
يهوديان جهت دست يابى به اسرار مسلمانان از چنين افرادى استفاده مى‏كردند و اطلاعات راجع به محافل مسلمانان را در اختيار رهبران خود قرار مى‏دادند تا تدبيرات لازم را براى مقابله با مسلمانان طراحى نمايند.
د) ايجاد بحران اقتصادى: يكى از اقدامات دشمنان اسلام محاصره اقتصادى بوده و هست. سران يهود مدينه براى اين كه مسلمانان را از آيين اسلام برگردانند و يا اعتقادات آن‏ها را تضعيف نمايند،آنان را در بحران اقتصادى شديدى قرار مى‏دادند؛ به طورى كه عده‏اى از مسلمانان به ويژه مهاجرين به سبب فقر در معرض تهديد مرگ قرار گرفتند. حتى از دادن امانت‏هايى كه قبل از اسلام به آنان سپرده بودند، خوددارى مى‏كردند و براى تبرئه خود به آن‏ها مى‏گفتند؛ هنگامى بر ما لازم بود امانت شما را برگردانيم كه شما اسلام اختيار نكرده بوديد. ولى ايمان شما به اسلام، اين حقوق را ابطال كرد!(51)
قرآن كريم به اين موضوع چنين اشاره مى‏فرمايد: «وَ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ مَنْ إِنْ تَأْمَنْهُ بِقِنْطارٍ يُؤَدِّهِ إِلَيْكَ وَ مِنْهُمْ مَنْ إِنْ تَأْمَنْهُ بِدِينارٍ لا يُؤَدِّهِ إِلَيْكَ إِلاَّ ما دُمْتَ عَلَيْهِ قائِماً ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قالُوا لَيْسَ عَلَيْنا فِي الْأُمِّيِّينَ سَبِيلٌ وَ يَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ الْكَذِبَ وَ هُمْ يَعْلَمُونَ(52)؛ و از اهل كتاب، كسى است كه اگر او را بر مال فراوانى امين شمرى، آن را به تو برگرداند، و از آنان كسى است كه اگر او را دينارى امين شمرى، آن را به تو نمى‏پردازد، مگر آن كه دايماً بر (سر) وى به پا ايستى. اين بدان سبب است كه آنان (به پندار خود) گفتند: در مورد كسانى كه كتاب آسمانى ندارند، بر زيان ما راهى نيست. و بر خدا دروغ مى‏بندند با اين كه خودشان (هم) مى‏دانند.»
چنان كه در جواب تقاضاى فرستاده پيامبر اكرم(ص) جهت قرض گرفتن از يهوديان گفتند: «خدا محتاج و فقير است ولى ما بى‏نياز هستيم(53)»

پى‏نوشت‏ها: –
* اين مقاله توسط مركز فرهنگ و معارف قرآن دفتر تبليغات اسلامى تهيه شده است.
1) ر.ك مائده / 82.
2) سيد عبدالحسين دستغيب شيرازى، قلب سليم، چاپ 12، تهران: دارالكتب الاسلاميه، 1374. ص 303.
3) سوره زمر، آيه 22.
4) بقره / 74.
5) ر.ك. كتاب مقدس، پيشين، سفر حزقبال، 9: 5 – 6.
6) ر.ك. پيشين. سفر اشعيا نبى، 13: 10 – 16.
7) بقره/ 84 و 85.
8) عفيف عبدالفتاح طباره، پيشين، ص 81.
9) اعراف / 179.
10) ر.ك. عفيف عبدالفتاح طباره، پيشين، ص 81.
11) بقره / 96.
12) ممتحنه / 13.
13) ر.ك. عفيف عبدالفتاح طباره، پيشين، ص 83.
14) نساء / 160- 161.
15) بقره / 58.
16) ناصر مكارم شيرازى و ديگران، تفسير نمونه، ج 1، چاپ 25، تهران؛ دارالكتب الاسلاميه، 1369، ص 269.
17) بقره / 59.
18) راغب، پيشين، ص 122.
19) الطبرسى، پيشين، ج 1، ص 118.
20) بقره / 83 – 84.
21) مائده / 12.
22) ر.ك. مائده 13.
23) ر.ك. طباره، پيشين ص 111.
24) آل عمران / 21.
25) مائده / 18.
26) تلمود، ص 79.
27) ر.ك. تلمود ص 79.
28) بقره / 47.
29) الطبرسى، ج 1، پيشين، ص 102.
30) آل عمران / 110.
31) بقره / 80.
32) حجرات /13.
33) بقره / 113.
34) مائده / 82.
35) الطبرسى، ج 3، پيشين، ص 234.
36) بقره / 109.
37) الطبرسى، ج 1، پيشين، ص 184.
38) الطبرسى، ج 3، پيشين، ص 194.
39) مائده/41.
40) صف / 6.
41) بقره / 146.
42) ابى النضر محمد بن مسعود بن عياش السلمى السمرقندى، تفسير العياشى، تهران: المكتبة العلميه الاسلاميه، بى‏تا، ج 1، صص 49 – 50.
43) بقره / 89.
44) الطبرسى، ج 1، پيشين، ص 158.
45) ر.ك. المجلسى، ج 19، پيشين، ص 110 – 111.
46) ر.ك. الطبرسى، ج 3، پيشين، ص 92.
47) نساء / 51.
48) ر.ك. جعفر سبحانى، ج 1، پيشين، صص‏468- 469.
49) آل عمران، 99- 100.
50) ر.ك، ابن هشام، ج 2، ص 175.
51) ر.ك. عفيف طباره، پيشين، ص 60.
52) آل عمران / 75.
53) آل عمران / 181.
 

 

/

به استقبال مجلس هفتم

 

به استقبال مجلس هفتم‏

حجة الاسلام و المسلمين محمد تقى رهبر

«از هم اكنون همه بايد مطمئن باشيم كه رسانه‏هاى استكبارى از عدم حضور مردم در صحنه انتخابات سخن خواهند گفت و باتحليل‏هاى موذيانه و القائات توأم با تهديد و ارعاب تلاش خواهند نمود ذهن‏ها را به مسائل ديگر معطوف نمايند. غافل از آنكه امت اسلامى ايران سال‏هاست نشان داده‏اند كه از اين هياهوها نمى‏ترسند و مقاوم و استوار در مقابل تمام ابرقدرتها مى‏ايستند و با يارى خداوند متعال ملت شريف ايران با حضور گسترده خود انتخابات را در موعد مقرر و با قدرت و قاطعيت برگزار مى‏كنند…»
(پيام امام خمينى – سلام اللّه عليه – به مناسبت انتخابات سومين دوره مجلس شوراى اسلامى سال 1367).

انتخابات مجلس هفتم پيش روى قرار دارد. انتخاباتى كه بسيار با اهمّيت از جهات عديده و سرنوشت ساز و براى آينده اسلام و انقلاب و كشور تعيين كننده است. اهمّيت مجلس هفتم آنگاه روشن‏تر مى‏شود كه تجربه‏هاى تلخ سالهاى اخير مجلس را بخاطر داشته باشيم كه برخى از نمايندگان متأسفانه در مجموع عملكرد خوبى نداشتند. تنش‏ها، تضادها و موضعگيرى‏هاى آنها در مسائل مختلف چندان رضايت بخش نبود و اين ماجراى تلخ در آينده نيز به عنوان يك مقطع تاريخى بحران ساز بايد مورد ارزيابى و سنجش قرار گيرد و عملكرد برخى نمايندگان در ديد افكار عمومى به داورى نهاده شود و در تاريخ انقلاب ثبت گردد تا راه و روش‏هاى نسل‏هاى بعدى بهتر و بيشتر اصلاح شود و از تجارب تلخ و شيرين گذشته بهره گيرند. به فرموده اميرالمؤمنين: «شما را در سرگذشت نسل‏هاى پيشين عبرت هاست ؛ و انّ لكم فى القرون السالفة لعبرة».(1)
با توجه به اين شرايط و اوضاع و احوال جارى و موقعيّت حساس جهانى و حساسيت مسائل داخلى و خارجى در تعامل با دنياى استكبارى بر هر فرد مسؤول و مسئوليت شناس تكليف است كه مسئله انتخابات را دست‏كم نگيرد و نقش خود را در اين مسئله حياتى ايفا كند.
مسائلى كه در اين راستا شايان توجه است عبارتست از:
1- حضور در صحنه سياسى و مشاركت در انتخابات به هر نحو ممكن به عنوان يك وظيفه ملى و دينى بويژه از سوى نخبگان و راهنمايان فكرى مردم.
2- كانديدا شدن افرادى كه خود را واجد شرائط مى‏دانند و از سر اخلاص قصد خدمت دارند.
3- شركت در انتخابات و رأى دادن به افراد صالح و واجد شرائط با توجه به معيارهاى دينى و قانونى.
4- شرائط انتخاب شوندگان و كانديداها آنگونه كه شرع و قانون اقتضا دارد. مسائل چهارگانه فوق را به ترتيب اهميت طى چند مقال مشروح‏تر مى‏نگريم .

1- در آغاز مسئله حضور و جدى گرفتن مسئله را به بررسى مى‏نهيم. حضور در انتخابات به مفهوم كلى اين است كه هر كس در هر جايگاهى قرار دارد آن راجدى بگيرد، به نقش مجلس بينديشد و از هر امكانى كه در دست دارد جهت حسن انجام آن و تشكيل قوّه مقننه استفاده كند. بى‏تفاوت بودن و كنار كشيدن در اين امر حياتى قابل قبول نيست. زيرا ثمره بى‏تفاوتى به ثمر نشستن فعاليتهاى تخريبى دشمن و سوء استفاده افراد ناباب و فرصت طلب و عناصر مشكوك يا وابسته يا نالايقى است كه مى‏خواهند بازيگر اين ميدان باشند و مأمورين خود را كه خدمت به بيگانه يا تصفيه حساب‏هاى مادى و نفسانى است به اجرا در آورند و اين خطر بزرگى است كه بى‏تفاوتى در برابر آن به معناى مشاركت غير مستقيم با دشمن و پايمال شدن ارزشها و كمك به نابودى انقلاب و ناديده گرفتن خون شهيدان و فداكاريهاى اين امت بزرگ است و گناه آن براى كسى كه اندكى به اين مسئله حساس بينديشد قابل انكار نيست. قرآن كريم گروهى از مسلمانان را مورد عتاب قرار داده كه چرا پس از رسول خدا(ص) راه ارتجاع پيمودند و نظاره‏گر بر باد رفتن دست آوردهاى رسالت بزرگ اسلام شدند. «و ما محمد الاّ رسول قد خلت من قبله الرسل أفان مات او قتل انقلبتم على اعقابكم و من ينقلب على عقبيه فلن يضرّ اللّه شيئاً و سيجزى اللّه الشاكرين»(2) محمد(ص) جز پيام آورى نبود كه پيامبران ديگر پيش از وى آمدند رفتند آيا اگر او مرد يا كشته شد به پاشنه‏هاى خود عقب گرد كرديد (به جاهليت بازگشتيد) و آنكس كه راه ارتجاع بپيمايد به خدا زيانى نمى‏رساند (بلكه به خود ستم مى‏كند) و خداوند سپاس گويان را پاداش خواهد داد. اين آيه در واقعه احد نازل شد آنگاه كه آهنگ شيطانى، خبر كذب مرگ رسول خدا(ص) را فرياد كرد و بدنبال اين خبر هراس‏انگيز فرصت طلبان صحنه جنگ را ترك كرده و پابه فرار گذاشتند و پيامبر ماند و على (ع) و تنى چند از خواص ياران كه از جان پيامبر دفاع مى‏كردند بالاخره و بالاخره آن سرنوشت اسفبار در احد رقم خورد. آيه كريمه در چنين موقعيت دشوار و حساس نازل شد و مسلمانان را هشدار داد كه بفرض آن كه رسول خدا (ص) جان تسليم حق كند، اسلام باقى است و مسئوليت مسلمانان جائى نمى‏رود. اين پرچم نبايد بيفتد تا به جاى آن پرچم كفر بر افراشته شود. ترك گفتن صحنه جهاد و دفاع، ناسپاسى نعمت اسلام است كه عقوبت الهى را در پى دارد. آيه كريمه مى‏تواند براى هر عصر و زمان راه گشاى عمل و تكليف باشد، همانگونه كه سرگذشت دين و مسلمين پس از رحلت پيامبر و مسئله غصب خلافت و سكوت و بى‏تفاوتى اكثريت آن روز را شامل است كه در برابر آن ستم تاريخى كه اهلبيت را از رهبرى خلق به انزوا كشانيد و نالايقان را بر سركار آورد و دود آن براى قرنها به چشم امت اسلام رفته و مى‏رود و تا امروز آثار شوم آن باقى است، سكوت كردند. تمام اين ماجرا ريشه در همان بى‏تفاوتى و كناره‏گيرى از عرصه سياست و اجتماع و شانه خالى كردن از مسئوليت دارد كه پس از پيامبر رخ داد. اگر امت از امام بحق خود كه منتخب خدا و برگزيده او بود حمايت مى‏كردند آن توطئه شوم شكل نمى‏گرفت و سرنوشت اسلام و مسلمين به گونه‏اى ديگر بود و به آنجا نمى‏كشيد كه بالاخره امويان و عباسيان و شرابخواران سفاك و جنايتكار بر سر كار آيند.
اين ماجرا در سالهاى اخير و پس از رحلت حضرت امام مطمح نظر دشمنان انقلاب قرار گرفت. طراحى اين توطئه را امپرياليسم و صهيونيسم به سردمدارى شيطان بزرگ در دستور كار خود قرار دادند و عوامل وابسته داخلى را به خدمت گرفتند شرح اين توطئه‏ها تاريخى مفصّل دارد كه اينك مجال آن نيست. امّا دشمن دست از توطئه برنداشته و سياست براندازى را بطور جدى دنبال مى‏كند و با سياست نفوذ از داخل و عوامل مرئى و نامرئى خود طرح كودتاى خزنده را پيگير است. در سال‏هاى اخير با نفوذ در فرهنگ و مطبوعات و خريدن برخى مسئولان و روزنامه‏نگاران و مزدورى برخى افراد سياسى و سوء استفاده از سادگى و ساده‏انگارى‏ها و عقده‏هاى واپس زده، گروهك‏هاى ملى و مذهبى و حتى پاره‏اى نمايندگان و اغتنام فرصت از مشكلات و ندانم كارى‏ها و بزرگ نمائى‏هاى افراد ناراضى يا اجير شده و رشوه‏گير و از جمله زمينه چينى براى انتخابات آينده به اميد نفوذ در مجلس فكرهائى در سر دارد، پول‏هائى خرج مى‏كند و وعده‏هائى مى‏دهد كه شرح هر يك مجالى ديگر مى‏طلبد. در چنين شرائطى كنار نشستن و بى‏تفاوت گذشتن و ميدان به دشمن دادن به معنى سپر انداختن در برابر حمله دشمن است كه يك انسان مسلمان و وفادار به نظام و راه امام و خط شهيدان آن را بزرگترين گناه بايد بداند. خلاصه آنكه موقعيت بسيار حساس است و آزمايش سنگين. مراجع دينى، نخبه‏گان فرهنگى، حوزه‏هاى علمى و دانشگاهى، صاحبان بيان و قلم، ژرف نگران سياسى، مى‏بايست مردم را آگاهى دهند تكليف را براى آنان روشن كنند و حساسيت انتخابات مجلس هفتم را يادآورى نمايند كه كلاه ديگرى بر سر مردم نرود و آنها كه از محك آزمايش دوره نمايندگى‏شان سيه روى در آمدند، بار ديگر مردم را فريب ندهند و با وعده‏هائى تو خالى جوانان را نفريبند كه اگر اتفاقى چنين رخ دهد ديگر فاتحه همه چيز خوانده شده است و انشاء اللّه چنين نخواهد شد. هوشيارى و درد آشنائى ملت چنين مجالى را براى فرصت طلبان و زياده‏خواهان فراهم نخواهد ساخت و همانگونه كه در كلام امام راحل (قدس سره) آمده است «بزرگترين فرائض سياسى و اجتماعى»(3) خود را ترك نخواهند كرد، قوه مقننه و مجلس يكى از اركان بنيادين نظام و سرنوشت سازترين آنهاست و انتخابات سالم و گزينه‏هاى شايسته مى‏تواند اين ركن بنيادين را تحكيم بخشد و در ساير اركان نظام (اجرائى و قضائى) تأثير به سزا داشته باشد. قوانين بايد از مجلس بگذرد سياست‏هاى كلان نظام را مجلس بايد ترسيم كند. روابط راهبردى خارجى و مسائل فرهنگى و سياسى و اقتصادى را مجلس بايد تأييد يا رد كند و بهترين‏ها را كه بر خلاف شرع و قانون اساسى نباشد به تصويب رساند. چنين نهادى افراد شايسته، دانا، سياست شناس، پخته، مستقل، دردمند و مؤمن و متعهد و آگاه مى‏طلبد. مجلس جاى بازى‏هاى سياسى و اشتلم دادن و رجزخوانى و جبهه‏گيرى‏هاى بى‏حاصل و مخرّب نيست، وضعى كه چند سال شاهد آن بوديم و برخى عناصر ماجراجو فرصت سوزى كردند و به نمايندگان دلسوز و مؤمن ديگر – كه شمارشان كم نبود – مجال ندادند كارى در جهت مصالح دين و ملت و ميهن آنگونه كه انتظار است صورت پذيرد.

2- شرائط انتخاب شوندگان‏

اين وضع نبايد تكرار شود به هر قيمتى كه مى‏خواهد تمام شود با درك چنين شرائطى چشم انداز آينده را مى‏توان از هم اكنون پيش‏بينى كرد. احراز صلاحيت داوطلبان و اطمينان به شايستگى آنان چيزى است كه در قانون پيش‏بينى شده و شوراى محترم نگهبان با قاطعيت و توجه كامل بر آن نظارت خواهد داشت. همانگونه كه ديده تيزبين مردم نيز هر مسئله بزرگ و كوچكى را در اين رابطه زير نظر خواهد داشت و بر اساس آن رأى خواهد داد.
امام خمينى معمار اين انقلاب بزرگ سخنى با مردم دارد كه همواره بايد سرمشق عمل باشد. در اين باره مى‏فرمايد:
«مردم با بصيرت و درايت و تحقيق كانديداهائى را شناسائى كرده و به سوابق و روحيات و خصوصيات دينى،سياسى نامزدهاى انتخاباتى توجه نمايند. مردم شجاع ايران با دقت تمام به نمايندگانى رأى مى‏دهند كه متعبد به اسلام و وفادار به مردم باشند و در خدمت به آنان احساس مسئوليت كنند و طعم تلخ فقر را چشيده باشند و در قول و عمل مدافع اسلام پابرهنگان زمين، اسلام مستضعفين، اسلام رنج ديدگاه تاريخ، اسلام عارفان مبارزه‏جو، اسلام پاك طينتان عارف و در يك كلمه مدافع اسلام ناب محمدى – صلى اللّه عليه و آله – باشند و افرادى كه طرفدار اسلام سرمايه‏دارى، اسلام مستكبرين، اسلام مرفهين بى درد، اسلام منافقين، اسلام راحت طلبان، اسلام فرصت طلبان، و در يك كلمه اسلام آمريكائى هستند طرد نموده و به مردم معرفى نمايند و از آن‏جا كه مجلس، خانه همه مردم و اميد مستضعفين است در شرائط كنونى نبايد كسى انتظار داشته باشد كه حتماً نمايندگان بايد از گروه و صنف خاصى باشند. بايد توجه داشت كه هنوز خيلى از مسائل وجود دارد كه به نفع محرومين بايد حل شود و تميز بين كسانى كه در تفكر خود خدمت به اسلام و محرومان را اصل قرار داده‏اند با ديگران كار مشكلى نيست»(4) يك بار ديگر عبارت تابناك امام را بخوانيد…
تمام گفتنى‏ها را حضرت امام – سلام اللّه عليه – در مورد شرائط انتخاب شوندگان فرموده‏اند براى هميشه و تا نام مجلس شوراى اسلامى برقرار است. بنابراين ليبرال‏ها، لائيك‏ها، فرصت طلبان و پاره‏اى احزاب سياسى ورشكسته يا رياكار كه كوس رسوائيشان بر سر هر كوچه و بازار كوبيده شده واز منحرفان حمايت مى‏كنند و احكام دين را به استهزا مى‏گيرند و از جاسوسان حمايت مى‏نمايند و آب به آسياب دشمن مى‏ريزند و براى رابطه با شيطان بزرگ سينه چاك مى‏زنند و هرج و مرج اخلاقى و سياسى و فرهنگى را در كشور دامن مى‏زنند، در مجلس جائى ندارند. رأى دادن به آنها گناه كبيره است و حمايت از آنان جبهه‏گيرى در برابر اسلام و همصدائى با دشمنان سوگند خورده.
و بايد بدانيم كه آمريكا و اسرائيل و عوامل مرئى و نامرئى آنها براى نفوذ دادن اين عناصر به مجلس هفتم تمام تلاش و توان خود را بكار گرفته‏اند تا مجلس را در تصرف بگيرد و چيزى كه اين توطئه را خنثى مى‏كند و نقشه‏هاى براندازى را از اين طريق نقش بر آب مى‏سازد انديشه به نتيجه انتخابات به گونه‏اى صحيح، قاطعيت در شناسائى كانديداها و پرهيز از تساهل و تسامح است و حضور پر شور وجدى همه اقشار در اين سنگر كه به اعتقاد ما يك جنگ تمام عيار است و سربازان اسلام به پياده نظام دشمن مجال نبايد بدهند كه مجلس هفتم را در تصرف گيرند كه اين مقدمه نابودى ارزشهاى اسلام و انقلاب خواهد بود. و خداوند يار اهل حق است. «ان تنصروا اللّه ينصركم و يثبت اقدامكم».

پى‏نوشت‏ها: –
1. نهج البلاغه، خ 193.
2. سوره آل عمران، آيه 144.
3. جمله‏اى از امام و پيام بسيار مهم خود به مجلس شوراى اسلامى در سال 1367، صحيفه نور، ج 20، ص 214.
4. صحيفه نور، ج 20، ص 194.

/

ارتداد و آزادى

 

ارتداد و آزادى

آيت اللّه جوادى آملى‏
تهيه و تنظيم از: حجة الاسلام و المسلمين محمد رضا مصطفى پور

يكى از شبهاتى كه براى مخالفت اسلام با آزادى مطرح مى‏كنند حكم فقهى مرتدان است. آن‏ها مى‏گويند: اگر اكراه در عقيده ممنوع است و پذيرش اسلام با آزادى و اختيار انجام مى‏شود، ترك عقيده نيز بايد آزاد باشد پس چرا در مباحث فقهى مرتد و كسى كه از دين بر مى‏گردد به احكام سختى چون قتل و زندان و مانند آن محكوم مى‏شود. حكم ارتداد در ميان فقها مورد اتّفاق است، همه فقها مى‏گويند: مرتد اگر فطرى باشد مجازات او اعدام است و اين حكم با آزادى بيان سازگارى ندارد علاوه بر آن، حكم ارتداد با حق حيات آدمى كه از حقوق مسلّم آن هاست نيز ناسازگار است. بنابراين اگر دين دارى و دين، با تحقيق و رهبرى برهان در انسان شكل مى‏گيرد و در محدوده جزم علمى زمام تصديق و تكذيب در اختيار دليل است و از طرفى دين آزادى را امضاء كرده است، حكم فقهى قتل مرتد با آزادى بيان و حق حيات آدميان ناهماهنگ است.
پاسخ اين شبهه متوقف بر بررسى و تحليل مبادى و مبانى اوليه دين‏شناسى است، يكى از مبادى دين شناسى، شناخت انسان است و بهترين راه شناخت انسان تحليل سخن انسان آفرين در مورد اوست.
خداى سبحان انسان را موجودى شريف و كريم معرفى كرده است: «و لقد كرّمنا بنى آدم»(1) و رمز كرامت انسان را خلافت خود دانسته و فرمود: «انى جاعل فى الارض خليفة»(2) پس كرامت انسان به مقام خليفة اللهى اوباز مى‏گردد و در تحليل معناى خلافت انسان بيان گرديد كه خليفه بايد حرف مستخلف عنه را بزند، نه حرف خودش را. زيرا كسى كه همه امكانات، اعم از راه‏هاى علمى و قدرت‏هاى عملى خود را از خدا مى‏گيرد، اگر به جنگ با خدا مبادرت كند. مثلاً هوش اقتصادى خود را در راه ربا خوارى به كار ببرد اعلام جنگ با خدا كرده است، «فأذنوا بحرب من اللّه و رسوله»(3)؛ يا اگر كسى در جهت براندازى نظام اسلامى تلاش كند در واقع، با خدا مى‏جنگد؛ «الذين يحاربون اللّه و رسوله»(4)؛ و كسى كه با خدا بجنگد چنين كسى هرگز خليفة اللّه نخواهد بود و اگر از اين مقام بهره‏اى نداشته باشد، كرامت ندارد و كسى كه كرامت ندارد از شياطين انس است و از حيوان نيز پست‏تر خواهد بود، «أولئك كالأنعام بل هم أضلّ»(5)؛ بنابراين معيار كرامت و خلافت و ارزش و ضد ارزش را خدا مشخص فرموده است. خداوند به حضرت داود (عليه السلام) چنين فرمود: «يا داود انا جعلناك خليفة فى الأرض فاحكم بين الناس بالحقّ و لا تتّبع الهوى فيضلَّك عن سبيل اللّه انّ الذين يضلّون عن سبيل اللّه لهم عذاب شديد بما نسوا يوم الحساب»(6)؛ پس معرفت‏شناسى و انسان‏شناسى را بايد از انسان آفرين فرا گرفت.
از سويى دين آزادى انسان را امضا كرده است، نه رهايى او را، بنابراين اگر انسان در فرهنگ دينى مكرّم و خليفة اللّه است، بايد اين راه را تا پايان ادامه دهد و به لوازم خلافت اللهى ملتزم باشد، از اين رو گرچه در محدوده جزم علمى زمام امر در اختيار دليل است، اما اگر كسى پس از انتخاب راه به وسيله دليل و ورود به حوزه دين از دين برگردد، اين لعب و استهزاء به دين است. چنين كسى نزد شارع مقدس هيچ حرمتى ندارد.

مباحث فقهى و كلامى ارتداد

بحثهاى مربوط به مسئله ارتداد، معمولاً از دو جنبه بررسى مى‏شود:
1. فقهى 2. كلامى.
در مباحث فقهى بخشى از آن در كتاب طهارت و بخشى در كتاب ارث و بخشى نيز در كتاب حدود آمده است. و آنچه كه از محدوده فقه خارج است، به مسايل كلامى باز مى‏گردد و بحث خاص خودش را دارد.
محور بحث كنونى در موضوع ارتداد از جهت مخالفت آن با آزادى و حق حيات است. در آغاز بايد مبادى تصوريه بحث (معناى ارتداد) روشن شود. پس حكم كلامى، آنگاه حكم فقهى آن تبيين گردد.
– شايان ذكر است، در حكم فقهى، صرفاً آن بخشى كه مربوط به كتاب حدود است (مهدور الدم بودن مرتد)، مطرح مى‏شود – .

معناى ارتداد

ارتداد، جحود بعد از اقرار و نكول بعد از قبول دين است. كسى كه دين را از روى تحقيق بپذيرد، سپس از آن برگردد، مرتد ناميده مى‏شود.

اقسام ارتداد

ارتداد دو قسم است: ملى و فطرى، ارتداد فطرى يعنى انكار پس از اقرار محققانه دين بعد از بلوغ، در صورتى كه والدين او يا يكى از آنها مسلمان باشند. و ارتداد ملى يعنى انكار پس از اقرار محققانه دين بعد از بلوغ در صورتى كه هيچ يك از والدين او مسلمان نباشد.
در ارتداد فطرى وجود سه عنصر محورى لازم است: 1. هنگام انعقاد نطفه انسان پدر و مادر يا يكى از آن دو مسلمان باشند. 2. كودك در خانواده اسلامى رشد كرده باشد. يعنى در طول دوران قبل از بلوغ مسايل اسلامى را از نزديك ديده و به مقدار تشخيص خود فهميده و پس از بلوغ و تكليف نيز از روى علم و عمد و تحقيق دين را پذيرفته و اظهار كرده است. 3. بعد از تشخيص و قبول حقانيت دين از روى تحقيق، پس از بلوغ آن را انكار كند.
و عناصر محورى در ارتداد ملى چهار چيز است. 1. هنگام انعقاد نطفه انسان هيچ يك از پدر و مادر او مسلمان نباشند. 2. كودك در خانواده غير مسلمان رشد كرده و پس از بلوغ كفر را پذيرفته و مانند پدر و مادرش كافر شده است. 3. پس از كفر با تحقيق اسلام آورده است. 4. بعد از قبول اسلام، منكر شود و به كفر باز گردد.
انكار دين گاهى به انكار يكى از اصول سه گانه دين است و گاهى به انكار يكى از ضروريات دين است البته در صورتى كه به انكار يكى از اصول سه گانه دين برگردد.

مراد از ضرورى دين‏

ضرورى دين به مسايلى گفته مى‏شود كه حكم آن مثل 2*2 براى همگان روشن است. امورى كه پيچيده نيست و نيازى به فكر و استدلال ندارد، مانند توحيد و نبوت و معاد، حقانيت اصل دين و قرآن و رسالت پيامبر، حق بودن نماز و روزه و حج و جهاد و… و به طور خلاصه هر آنچه كه از خطوط كلى دين محسوب مى‏شود، در مقابل احكام نظرى مانند حكمى از احكام شكيات يا سهويات، و يا چگونگى ذبح فلان حيوان يا حكم ذبيح اهل كتاب و…
مسايل ضرورى دين نه نياز به استدلال دارد، نه نياز به تقليد. مثلاً در اين كه حج بر مستطيع واجب است، حج طواف دارد، طواف دور كعبه واجب است و مانند آن، تقليد لازم نيست. تقليد مربوط به جايى است كه حكم براى عمل روشن نيست. اين كه گفته مى‏شود: غير مجتهد يا مقلّد است يا محتاط، براى آن است كه حكم را نمى‏داند. از اين رو بايد به كارشناس رجوع كند. پس ضرورى يعنى چيزى كه بيّن الرشد است و انسان ميداند كه از قرآن و عترت رسيده است.
گفتنى است: امر ضرورى متفرع بر اصول دين است. گاهى يك چيز براى يكى ضرورى است. اما براى ديگرى ضرورى نيست…

حكم انكار ضرورى دين‏

اگر كسى منكر ضرورى دين شود و نتيجه انكار آن را نيز بداند يعنى با اين كه مى‏داند لازمه انكار نماز، انكار سخن پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) است، در عين حال به اين لازم ملتزم شود، در چنين موردى ارتداد پيش مى‏آيد. پس انكار اصلى از اصول دين بى‏ترديد ارتداد آور است. اما انكار ضرورى دين، آن گونه كه در كتاب‏هاى فقهى آمده است، در صورتى كه به انكار يكى از اصول سه گانه دين يعنى توحيد، نبوت، معاد برگردد و منكر ضرورى نيز به اين امر واقف باشد، موجب ارتداد است.
اما اگر انكار چيزى به انكار يكى از اصول برنگردد يا انكار كننده ملتزم و ملتفت نباشد، حكم انكار ضرورى دين درباره او جارى نيست. مثلاً اگر كسى معاذاللّه منكر نماز شد و نمى‏دانست كه معناى انكار نماز، تكذيب پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) است يا متوجه اين امر نبود و اگر او را متوجه كنى، هرگز ملتزم نمى‏شود، چنين انكارى كفرآور نيست. يعنى حكم ارتداد بر او جارى نمى‏شود. هرچند معصيت است و تعزير و تنبيه دارد. بنابراين درباره انكار ضرورى دين كه به انكار رسالت برگردد، دو قيد تنبّه و التزام در همه كتاب‏هاى فقهى لحاظ شده است. تا شخص متنبّه نباشد و به اين لازم ملتزم نگردد، ارتداد صدق نمى‏كند.

حكم كلامى مرتد

مرتد خواه ملّى باشد يا فطرى در هر مقطعى توبه كند ؛ توبه‏اش از جهت بحث كلامى كه مربوط به قيامت و بهشت و جهنم است، مورد قبول ذات اقدس الهى قرار مى‏گيرد. بسيارى از بزرگان مثل مرحوم شهيد به اين معنا تصريح كرده‏اند.(7) هر چند برخى متعرّض آن نشده يا نپذيرفته‏اند، لكن قول حق آن است كه توبه مرتد فطرى و ملى قبول است. به لحاظ بحث‏هاى كلامى همواره رابطه ميان عبد و مولا، خلق و خالق محفوظ است و رحمت الهى شامل حال مرتدى كه توبه حقيقى كند، نيز مى‏شود. اگر مشكلى هست در بحث‏هاى فقهى است كه مرتد فطرى احكام چهارگانه خاص خود را دارد كه بايد درباره او اجرا شود.

تفاوت حكم فقهى مرتد ملى و فطرى‏

گاهى گفته مى‏شود، اگر فطرت در همه انسانها، اعم از مسلمان زاده و غير آن در دوران قبل از بلوغ (زير 15 سال در پسر) يكسان است، چرا حكم ارتداد آنها پس از بلوغ متفاوت است؟
پاسخ‏اش اين است: كسى كه مسلمان زاده است، تقريباً 7 سال از 15 سالش دوران تمييز را در خانواده مسلمان تربيت شد. و رشد كرده و احكام دين برايش روشن شده است. زيرا صاحب شريعت به والدين دستور داده است كه فرزندان را به مسايل اسلامى و دينى دين آشنا و آگاه كنند، نماز را در سنين هفت سالگى يادشان دهند؛«عن موسى بن جعفر (عليهما السلام) عن آبائه (عليهم السلام) قال رسول اللّه (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) مروا صبيانكم بالصلاة اذا كانوا أبناء سبع سنين، و اضربوهم اذا كانو أبناء تسع سنين»(8)؛ از اين رو حكم كسى كه شش يا هفت سال قبل از بلوغ‏اش را با تمييز و تشخيص گذرانده از كسى كه در محيط كفر تربيت شده، متفاوت است. مرتد فطرى فطرتش در دين شكوفا شده ولى مرتد ملى فطرتش مستور بوده است. گرچه هر دو داراى نفس ملهمه هستند؛ «فألهمها فجورها و تقواها» (9)؛ اما مسلمان زاده در خانه «قد أفلح من زكيها»(10) زندگى مى‏كرده، كافرزاده در خانه «وقد خاب من دسّيها»(11)؛ بسر مى‏برده است.
بنابراين، هرچند فطرت در همگان يكسان است، لكن آن كه در فضاى اسلامى رشد كرده است و پس از بلوغ، اسلام را با تحقيق و يقين منطقى پذيرفته است، اگر مرتد شود و از دين برگردد. عمل او لعب دين و لهو و استهزاء و تحقير نسبت به دين محسوب مى‏شود، از اين جهت حكمش نسبت به كافرزاده اشدّ است. با توجه به اين مطلب، حكم فقهى مرتد فطرى از ملى متفاوت است.

يقين معتبر در ارتداد

در مسايل مربوط به اصول دين يقين معتبر است و مراد از يقين معتبر در اصول، يقين منطقى است. اين يقين يا از برهان عقلى به دست مى‏آيد، يا از دليل نقلى معتبر متكى به عقل. از اين رو شايد يقين روانشناختى معتبر نباشد يا محل بحث باشد. چون تقليد، در صورتى كه از معصوم (عليه السلام) باشد، از آن جهت كه قول معصوم (عليه السلام) حد وسط برهان قرار مى‏گيرد، حجت است يعنى اگر چيزى را از معصوم (عليه السلام) شنيد يا از قول معصوم (عليه السلام) به چيزى پى برد، حرف معصوم (عليه السلام) براى او يقين منطقى مى‏آورد، نه يقين روانى.
مراد از قول معصومى كه حد وسط برهان است، هر روايتى نيست. بلكه روايتى كه از جهت مضمون نص و از جهت سند متواتر باشد يعنى بايد نظير متغيّر در قياس «العالم متغير و كل متغير حادث فالعالم حادث» يقينى باشد. پس روايات غير متواتر در مسايل مربوط به اصول دين يقين آور نيست.
بنابراين يقين منطقى با برهان عقلى حاصل مى‏شود يا با دليل نقلى معتبر مثل قول معصوم (عليه السلام). اما يقينى كه با قول پدر و مادر يا اشخاص عادى پديد مى‏آيد، يقين روانى است. يقين روانى، يقين معرفت‏شناسى نيست. كفايت يا عدم كفايت يقين روان شناختى درباره امرى بحث خاص خود را دارد.
در بحث ارتداد، يقين منطقى شرط است نه يقين روان شناختى چون بازگشت يقين روانى به تقليد است.

حكم شاك متفحص در موضوع ارتداد

اگر كسى اسلام شناسنامه‏اى و روان شناختى داشته باشد، نه اسلام معرفت شناسانه و منطقى، چنين فردى هر چند در خانواده مسلمان تربيت شده و مسلمان زاده است، ولى چون اسلامش را از روى تحقيق به دست نياورده است يعنى نه از معصوم شنيد، نه برهانى از حكيم و متكلم دريافت كرد، بلكه اسلام موروثى دارد، يقين او نسبت به اسلام يقين روانى است نه منطقى. در چنين فضايى گرچه در بخش اثبات ممكن است خداوند منت نهد و اين گونه دين‏ها را بپذيرد، اما در بخش قهر و عذاب، اثبات حكم ارتداد درباره كسى كه با شنيدن شبهاتى نسبت به اصل دين يا برخى از احكام ضرورى دين مثل نماز، روزه و…شك مى‏كند، آسان نيست. از اين رو حكم مرتد فطرى در مورد چنين كسى كه شاك متفحّص است، جارى نمى‏شود. بلكه اگر حاكم احتمال دهد كه متهم گرفتار شبهه شده است. يعنى اگر اتهام براى محكمه قضايى ثابت نشود هر چند متهم قاطع به خلاف باشد، شايان توجّه است. قطع منطقى به خلاف، درباره مسايل ضرورى دين كار آسانى نيست. چون قطع و جزم رياضى بسيار اندك است. قطع به خلاف يعنى من قطع دارم كه مطلب اين است و جز اين نيست ديگران اشتباه مى‏كنند. بنابراين كسى كه در اثر چند شبهه بدون برخورد با صاحب نظرى خود را قاطع بداند، يقيناً قطع او به خلاف، قطع روانى است، نه منطقى و قطع روانى سبب اثبات حكم ارتداد براى محكمه قضايى نمى‏شود، در اين صورت نيز حكم ارتداد صدق نمى‏كند. در هر عصرى شبهاتى مانند شبهات فخر رازى در فضاى فكرى جامعه پراكنده شود، اگر افرادى نظير خواجه نصيرالدين طوسى نباشند، فضاى فكرى و فرهنگى جامعه آلوده مى‏شود و كسى كه در اثر اين گونه شبهات قطع به خلاف پيدا كند، در حقيقت گرفتار شبهه شده است و حكم شاك متفحص را دارد.
وقتى به ذهن جوان ساده انديشى اين شبهه را القا كنند كه چگونه ممكن است تير شكسته از پاى على (عليه السلام) در حال نماز بيرون بكشند و او احساس نكند و همو در حال ركوع انگشترش را به سائل انفاق كند؟ اگر على (عليه السلام) در نماز غرق حضور خداست، چطور صداى سائل را در مسجد مى‏شنود؟ اين شبهه و امثال آن براى فريب جوان ساده انديش كافى است.
غافل از اين كه على (عليه السلام) خليفه خداست و در قلب مطهر خليفه جز خواسته مستخلف عنه چيزى حضور و ظهور ندارد، هر خاطره‏اى كه در اين قلب بگذرد، خاطره‏اى الهى است. از اين رو، آنجا كه نبايد متوجه باشد، متوجه نمى‏شود و آنجا كه بايد متوجه باشد، متوجه مى‏شود. آنجا كه مربوط به نفس و بدن و تن و دنيا و طبيعت است، هيچ توجهى ندارد. هر چند تير شكسته را از پايش بيرون كشند و آنجا كه سخن خدا و پيام و رسالت الهى مطرح است، سؤال مسكين را كه رسول اللّه است مى‏شنود و پاسخ مى‏دهد: اين تعبير در كلام على (عليه السلام) آمده است كه سائل آبرومند فرستاده خداست «إن المسكين رسول اللّه»(12)؛ خداوند كه به شما امكاناتى داده است، او را مستقيماً به در خانه شما فرستاده است. پس بايد از او دست‏گيرى كنيد و گرنه خدا نعمتش را از شما مى‏گيرد. امامان معصوم (عليهم السلام) هرگاه به مستمندى كمك مى‏كردند، دست خود را مى‏بوئيدند، گاهى مى‏بوسيدند و گاهى بر سر مى‏گذاشتند و مى‏فرمودند: دست ما به دست خدا رسيد. چون خداوند فرمود: «ان اللّه هو يقبل التوبة عن عباده و يأخذ الصدقات»(13)؛ گيرنده صدقات خداست، آرى، اگر انسان اختيار دل را به صاحب دل بسپارد، خودش در آن تصرّف نمى‏كند. از اين رو، وقتى تير از پايش درآورند احساس نمى‏كند. چون اين مزاحم حضور قلب است. اما وقتى سائلى از او سؤال مى‏كند، پاسخ او جواب خواسته الهى است، پاسخ مى‏دهد تا با پيروزى در اين آزمون، خلعت «إنما وليكم اللّه و رسوله والذين آمنوا الذين يقيمون الصلوة و يؤتون الزكاة و هم راكعون»(14)؛ بر قامت رعناى او پوشيده شود. يعنى اكنون هنگام نزول آيه و بهترين زمان براى توجه است.
پس اين قلب كه در اختيار آن مولاست، صداى سائل را مى‏شنود و به او اشاره مى‏كند. اين مؤيد و مكمّل و متمم حضور قلب و سبب نزول آيه «انما وليكم اللّه» است و در واقع پاسخ على (عليه السلام) به كلام اللّه است.
مرحوم ابن شهر آشوب درباره حضور قلب على (عليه السلام) در نماز ماجرايى از ابن عباس نقل مى‏كند كه جامع اين دو قسمت است و تحليل عقلى ياد شده را با كمك گرفتن از آن روايت مى‏توان تثبيت كرد.
مضمون حديث شريف اين است: دو شتر بزرگ چاق براى رسول گرامى اسلام (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) هديه آوردند. رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله سلّم) اصحاب را جمع كرد و فرمود: اگر كسى از ميان شما دو ركعت نماز با حضور قلب كامل بخواند، يكى از دو شتر را به او خواهم بخشيد. چندين بار اين مسئله را به صورت جعاله اعلام فرمود. على (عليه السلام) عرض كرد: من اين عمل را انجام مى‏دهم و چيزى از امر دنيا را در قلبم خطور نمى‏دهم. پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) فرمود: بخوان كه درود خدا بر تو باد.
وقتى على (عليه السلام) دو ركعت نماز را با اخلاص خواند، پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) كه به اذن الهى از قلب‏ها با خبر است. حضور قلب يا خطور خاطره در قلب را مى‏داند، «و قل اعملوا فسيرى اللّه عملكم و رسوله»؛(15) از عطاى شتر به على (عليه‏السلام) منصرف شد. جبرئيل نازل شد و به پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) عرض كرد: شتر را به على (عليه السلام) بده. رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) فرمود: على (عليه السلام) به شرطش عمل نكرد. چون در تشهد نماز به اين فكر بود كه كدام يك از دو شتر را بگيرد. زيرا يكى از شتران چاق و ديگرى چاق‏تر بود. جبرئيل (عليه السلام) بار ديگر از خدا براى رسولش پيام‏آورد و عرض كرد: شتر را به على بده و بدان كه خطور قلب او براى رضاى خدا بود چون على (عليه السلام) قصد كرده بود كه شتر چاق‏تر را در راه خدا ذبح كند و به فقرا صدقه دهد. پس خاطره او خاطره شخصى و دنيوى نيست، خاطره الهى است. پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) گريست و هر دو شتر را به على (عليه السلام) عطا فرمود. آرى، انديشه انتخاب يكى از دو شتر در خاطره على (عليه السلام) در اثناى نماز، سخن گفتن با خداست. او هرگز در نمازش به چيزى از امر دنيا نمى‏انديشد، گفتنى است: اين حديث نشان مى‏دهد كه پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) عالم بالذات نيست. علم غيب او به تعليم الهى است. خداوند مى‏فرمايد: «علّم الإنسان ما لم يعلم»(16)؛ در اين آيه به رسولش مى‏فرمايد: چيزهايى را كه انسان نمى‏دانست به او آموخت. اين نگار مكتب نرفته به تعليم الهى عالم شد و در آيه ديگر مطلب مهمترى را بيان فرمود: «علّمك ما لم تكن تعلم»(17)؛ ما چيزهايى به تو تعليم داديم كه نه خودت مى‏دانستى، نه در زمين و غير آن كسى هست كه بتواند آن مسايل را به تو بفهماند. يعنى تو آن نيستى كه بدانى، علوم غيبى لحظه به لحظه، با واسطه يا بى واسطه، از جانب خدا به آن حضرت افاضه مى‏شد. پس پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم) به تعليم الهى عالم است. «عن ابن عباس: اهدى إلى رسول اللّه (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) ناقتان عظيمتان سمينتان، فقال للصحابة: هل فيكم أحد يصلّى ركعتين بقيامهما و ركوعهما و سجودهما و وضوئهما و خشوعهما لا يهتمّ فيهما من أمر الدنيا بشى‏ء و لا يحدّث قلبه بفكر الدنيا اهدى اليه احدى هاتين الناقتين؟ فقالها: مرّة و مرّتين و ثلاثة،
لم يجبه أحد من أصحابه.
فقام أميرالمؤمنين فقال: أنا يا رسول اللّه أصلّى ركعتين اكبّر تكبيرة الاولى و الى أن اسلّم منها، لا احدث نفسى بشى‏ء من أمر الدنيا، فقال: يا علىّ، صلّ صلّى اللّه عليك.
فكبّر اميرالمؤمنين و دخل فى الصلاة فلمّا سلّم من الركعتين هبط جبرئيل على النبى (صلّى اللّه عليه و آله و سلم) فقال: يا محمّد ان اللّه يقرئك السلام و يقول لك: أعطه احدى الناقتين فقال رسول اللّه (صلّى اللّه عليه و آله و سلم) إنى شارطته أن يصلّى ركعتين لا يحدّث فيهما بشى‏ء من الدنيا أعطيه إحدى الناقتين ان صلّاهما و انّه جلس فى التشهد فتفكر فى نفسه أيهما يأخذ؟ فقال جبرئيل: يا محمد، ان اللّه يقرئك السلام و يقول لك تفكّر أيّهما يأخذها أسمنهما و أعظمهما فينحرها و يتصدّق بها لوجه اللّه؟ فكان تفكّره للّه عزّ و جلّ لا لنفسه و لا للدنيا فبكى رسول اللّه و أعطاه كليهما.
و أنزل اللّه فيه: «ان فى ذلك لذكرى» لعظة «لمن كان له قلب» عقل «أو ألقى السمع» يعنى يستمع أميرالمؤمنين باذنيه الى من تلاه بلسانه من كلام اللّه «و هو شهيد»؛يعنى و اميرالمؤمنين شاهد القلب للّه فى صلاته، لا يتفكّر فيها بشى‏ء من أمر الدنيا؛(18)
غرض آن كه گاهى با القاى شبهاتى ذهن شفاف جوان ساده انديش را شبهه ناك مى‏كنند. در اين گونه موارد اگر كسى يقين به خلاف هم پيدا كند، شبهه زده و جاهل مركب است. شاهدش اين است: اگر محقق انديشمندى با او بنشيند و مشكل‏اش را حل كند، فوراً از گفته و اعتقاد خود بر مى‏گردد. از اين رو چنين فرد شبهه زده‏اى در آغاز بايد مورد تعليم و تربيت قرار بگيرد، پس اگر با تعليم و تعلّم مشكل او حل نشد و همچنان نسبت به دين دهن كجى كرد، مرحله بعدى امر به معروف و نهى از منكر است. پس اگر هيچ شبهه‏اى نباشد و كسى با علم و عمد در برابر دين بايستد، در مرحله پايانى بايد در محكمه قضايى محكوم به حكم مرتد فطرى گردد. پس از آن اين حكم درباره او جارى مى‏شود. چون اجراى حدود بايد پس از اثبات جرم بر اساس ايمان و بيّنات و قسم و شاهدان يا علم قاضى در محكمه عدل توسط قاضى عادل باشد. تا زمانى كه قاضى عادل حكم را انشا نكند و حَكَمتُ نگويد، حكم ارتداد و مهدورالدم بودن ثابت نمى‏شود. گفتنى است: قاضى بعد از انشاى حكم مهدورالدم بودن نيز ممكن است عفو كند، تخفيف دهد يا حكم را اجرا كند. بنابراين افراد عادى نسبت به او وظيفه‏اى ندارند. چون پس از اثبات ارتداد، امر به معروف و نهى از منكر صدق نمى‏كند. امر به معروف و نهى از منكر براى دفع اين حادثه تلخ است. اما پس از وقوع، رفع آن بر عهده دستگاه قضايى است. بين حدود با قصاص تفاوت جوهرى و اساسى وجود دارد، زيرا قصاص،حق ولى دم است؛ «و من قتل مظلوماً فقد جعلنا لوليه سلطاناً»(19)؛ ولىّ دم در مقام ثبوت حكم فقهى بالفعل حق اعدام قاتل را دارد. هرچند در مقام اثبات بايد در محكمه ثابت كند.
به هر تقدير، در مسئله ارتداد، حكم كسى كه محققانه از روى يقين منطقى نه روانى، مسايل اسلام برايش حل شد، و با علم و عمد آن را انكار كند و از دين برگردد با كسى كه اسلامش موروثى و يقينش روان شناختى بوده و اكنون واقعاً شاك متفحص است، يا به شبهه مبتلا شده، متفاوت است. شخص اول گرفتار احكام ارتداد است، اما نسبت به دومى، قانون «ادرأالحدود بالشبهات»(20)؛ انطباق پيدا مى‏كند. گرچه اين حديث مشكل سندى دارد، ولى اين مشكل با شهرت عملى جبران شده است. افزون بر اين كه شواهد ديگرى نيز برابر مضمون اين حديث وجود دارد.چون اثبات حكم ارتداد درباره شاك متفحص با كسى كه شبهه زده است، شبهه ناك است. از اين رو؛ حكم شاك متفحص و محقق كه در صدد تحقيق است از كسى كه لاابالى و بى‏اعتنا به دين و ديانت است و از روى علم و عمد دين را به بازى گرفته، تفاوت دارد.

پى‏نوشت‏ها: –
1. سوره اسراء، آيه 70.
2. سوره بقره، آيه 30.
3. سوره بقره، آيه 279.
4. سوره مائده، آيه 33.
5. سوره اعراف، آيه 179.
6. سوره ص،آيه 26.
7. رك: شرح اللمعة الدمشقيه، ج 9، ص 337.
8. بحار، ج 85، ص 132، ح‏4.
9. سوره شمس، آيه 8.
10. همان، آيه 9.
11. همان، آيه 10.
12. نهج البلاغه، ق 304.
13. سوره توبه، آيه 104.
14. سوره مائده، آيه 55.
15. سوره توبه، آيه 105.
16. سوره علق،آيه 5.
17. سوره نسا،آيه 113.
18. المناقب لابن شهرآشوب، ، موسوعة الامام على بن ابى طالب فى الكتاب و السنّة و التاريخ، ج‏9،ص 197 – 198، ح 4279.
19. سوره اسراء،آيه 33.
20. بحار، ج 74، ص 243،ح 1، باب 10.
/

سخنان معصومان عليهم السلام فرزندان را چگونه تربيت كنيم

 

سخنان معصومان‏
فرزندان را چگونه تربيت كنيم‏

* رسول اكرم صلى‏اللّه عليه وآله وسلم خطاب به على (عليه السلام):

«يا عَلِىّ لَعَنَ اللّهُ والِدَينٍ حَمَلا وَلَدَهُما عَلى عُقُوقِهِما»(1).
لعنت خداى بر پدر و مادرى كه فرزند خويش را بد تربيت كنند و موجبات عاق خود را فراهم نمايند.

* رسول اكرم صلى‏اللّه عليه وآله وسلم:

«رَحِمَ اللّهُ مَن اَعانَ وَلَدَهُ عَلى بِرِّه. قُلتُ كَيفَ يُعينُهُ عَلى بِرِّه؟ قالَ: يَقبَلُ مَيسُورَهُ وَ يَتَجاوَزُ عَن مَعسُورِه وَلا يُرهِقُهُ وَ لايَخرُقُ بِه»(2).
رسول خدا فرمود: خداى رحمت كند كسى را كه در نيكى و نيكوكارى به فرزند خود كمك كند. راوى پرسيد: چگونه به فرزند خود در نيكى يارى نمايد؟ حضرت فرمود: آنچه را كه كودك در قوّه و قدرت داشته و انجام داده از او قبول كند، آنچه را كه انجامش براى كودك طاقت فرساست از او نخواهد، او را به گناه و طغيان وادار نكند و به او دروغ نگويد و در برابر او كار خلاف مرتكب نشود.

* رسول اكرم صلى‏اللّه عليه وآله وسلم:

«اِذا نَظَرَ الوالِدُ اِلى وَلَده فَسَرَّهُ كانَ لِلوالِدِ عِتقُ نَسَمَة»(3).
پدرى كه با چشم مهر و محبّت بفرزند خود مى‏نگرد و با نگاه پر عطوفت خويش او را مسرور مى‏نمايد خداوند به آن پدر در مقابل اين عمل، اجر يك بنده آزاد كردن خواهد داد.

* رسول اكرم صلى‏اللّه عليه وآله وسلم:

«رُوى انّ النبى صلى اللّه عليه و آله قال لمن اعطى بعض اولاده شيئاً: اَكُلَّ وُلدِكَ اَعطَيت مِثلَهُ قالَ: لا، قالَ: فَاتَّقُوا اللّهَ وَاِعدِلُوا بَينَ اَولادِكُم»(4).
روايت شده كه رسول خدا صلى اللّه عليه و آله به كسى كه به بعضى از فرزندانش چيزى داده بود چنين گفت: آيا به همه فرزندانت چون اين فرزند چيزى بخشيده‏اى؟ گفت: نه، پيامبر فرمود: از خدا پروا كنيد و ميان فرزندانتان به عدالت رفتار كنيد.

* على عليه السلام:

«ما نَحَلَ والِدٌ وَلَداً نَحلاً اَفضَلُ مِن اَدَبٍ حَسَنٍ»(5).
بخشش و تفضّل هيچ پدرى به فرزندش بهتر از عطيّه ادب و تربيت پسنديده نيست.

* على عليه السلام:

«لا يَصلَحُ الكِذبُ جِدٌّ وَلاهَزلٌ وَلا اَن يَعِد اَحَدُكُم صَبِيَّهُ ثُمَّ لايِفى لَهُ»(6).
شايسته نيست آدمى به جدّ يا به شوخى دروغ بگويد، شايسته نيست كسى به فرزندش وعده‏اى بدهد و به آن وفا نكند.

* على عليه السلام:

«مَن لَم يَتَعَلَّم فِى الصِّغَرِ لَم يَتَقَدَّم فِى الكِبَرِ»(7).
آن كس كه در كودكى به كسب علم و دانش نپردازد در بزرگسالى تقدّم اجتماعى نخواهد داشت.

* على عليه السلام:

«اَدِّبُوا اَولادَكُم عَلى ثَلاثِ خِصالٍ: حُبِّ نَبِيُّكُم وَحُبِّ اَهلِ بَيتِه وَ قراءةِ القُرآنِ»(8).
به فرزندانتان سه خصلت بياموزيد: دوستى پيامبرتان و دوستى خاندان او و خواندن قرآن .

* على عليه السلام:

«اَولَى الاَشياء اَن يَتَعَلَّمَها الاحداثُ اَلاَشياءَ الَّتى اِذا صارُوا رِجالاً اِحتاجُوا اِلَيها»(9).
بهترين مطالبى كه شايسته است جوانان بياموزند، چيزهايى است كه در بزرگسالى مورد نيازشان باشد(تا از آموخته‏هاى جوانى بهره‏گيرند).

* امام سجاد عليه السلام:

«وَ اَمّا حَقُّ وَلَدِكَ فَاَن تَعلَم اَنّهُ مِنكَ وَ مُضافٌ اِلَيكَ فى عاجِلِ الدُّنيا بِخَيرِه وَ شَرِّه وَ اَنَّكَ مَسؤُولٌ عَمّا وُلّيتَهُ بِه مِن حُسنِ الاَدَبِ وَ الدَّلالَةِ عَلى رَبِّه عَزّ وَ جَلَّ وَ المَعُونَةِ لَهُ عَلى طاعَتِه فَاعمَل فى اَمرِهِ عَمَلَ مَن يَعلَمُ اَنَّهُ مُثابٌ عَلَى الاِحسانِ اِلَيهِ مُعاقَبٌ عَلَى الاِسائَةِ اِلَيهِ»(10).
حق فرزندت به تو اين است كه بدانى وجود او از تو است و نيك و بدهاى او در اين دنيا وابسته به توست، بدانى كه بعنوان پدرى و سرپرستى او مؤاخذ و مسؤولى، موظّفى فرزندت را با اخلاق پسنديده پرورش دهى، او را بخداوند راهنمائى كنى، و در اطاعت پروردگار ياريش نمائى برفتار خود در تربيت فرزندت توجّه كنى. پدرى باش كه به مسؤوليت خويش آگاه است، مى‏داند اگر نسبت به فرزند خود نيكى نمايد در پيشگاه خداوند اجر و پاداش دارد و اگر درباره او بدى كند مستحقّ مجازات و كيفر خواهد بود.

* امام باقر عليه السلام:

«شَرُّ الآباءِ مَن دَعاهُ البِرُّ اِلى اِلا فراط»(11).
بدترين پدران كسانى هستند كه در نيكى به فرزندان خود افراط كنند.

* امام صادق عليه السلام:

«وَ تَجِبُ لِلوَلَدِ عَلى والِدِه ثَلاثٌ خِصالٍ: اِختِيارُهُ لِوالِدَتِه وَ تَحسينُ اِسمِه وَ المُبالَغَةُ فى تَأديبِه»(12).
فرزند بر پدر سه حق واجب دارد: مادر خوب برايش انتخاب كند. نام خوب برايش برگزيند و كوشش در تربيتش نمايد.

* امام صادق عليه السلام:

«قالَ رَسُولُ اللّه صَلى اللّه عَلَيهِ وَ آلِه: اَحِبُّوا الصِّبيانَ وَ ارحَمُوهُم وَ اِذا وَعَدتُمُوهُم فَفوا لَهُم فَاِنَّهُم لايَرَون اِلاّ اَنَّكُم تَرزُقُونَهُم»(13).
كودكان را دوست بداريد و با آنان مهربان باشيد، وقتى به آنان وعده‏اى مى‏دهيد حتماً وفا كنيد زيرا كودكان شما را رازق خود مى‏بينند.

پى‏نوشت‏ها: –
1. وسائل ،ج 5، ص 115.
2. كافى، ج 6، ص 50.
3. مستدرك، ج 3، ص 53.
4. الحيات، ج 6،ص 409.
5. مستدرك الوسائل، ج 2، ص 625.
6. وسائل ،ج 3، ص 232.
7. غررالحكم، ص 697.
8. كنزالعمّال، ج 16، ص 456، ح 45409.
9. شرح ابن ابى الحديد، ج 7،ص 81.
10. مكارم الاخلاق، ص 232.
11. تاريخ يعقوبى، ج 3، ص 53.
12. تحف العقول، ص 238.
13. وسائل، ج 5، ص 126.
/

دانستنى هايى از قرآن گردش روزگار‏

 

دانستنيهايى از قرآن‏
گردش روزگار

«إن يمسسكم قرحٌ فقد مسّ القوم قرحٌ مثله و تلك الأيام نداولها بين الناس، و ليعلم الله الذين آمنوا و يتخذ منكم شهداء و الله لا يحب الظالمين» ( سوره آل عمران، آيه 140)
اگر به شما در جنگ آسيبى رسيد، بى گمان به دشمنان شما نيز آسيب رسيد. و همانا اين روزگار را با اختلاف احوال ميان مردم مى گردانيم تا مقام اهل ايمان معلوم شود و از ميان شما افرادى را ( از آنان كه ثابت قدم ماندند ) گواه ديگران كند. و خداوند ستمگران و ظالمان را دوست نمى دارد.

مس: از كلمه مسس گرفته شده بمعناى پسودن و تماس پيدا كردن.
القرح: قرح اثر شمشير است در بدن و ضمنا به زخمهاى چركين نيز گفته مى شود.
نداولها: از مداوله است به معناى در ميان مردم گرداندن و هر روزى در دست يكى قرار دادن آن است. و اين از سنتهاى هميشگى خداوند است كه حكومت را دست به دست بگرداند و هيچگاه در ميان يك قوم و يك گروه و يك خاندان قرار ندهد، چنانچه در تاريخ به وضوح ديده شده است.
خداوند در اين آيه شريفه به مؤمنين تسلى مى دهد كه هرچند در جنگ أُحد به شما سخت گذشت و زخمها ديديد و شهيد داديد، دشمنان شما نيز در جنگ بدر كشته دادند و سخت آسيب ديدند. و چنين است كه خداوند روزگار را هر دمى به كام كسى مى كند تا آنان كه مؤمن هستند از ديگران شناخته شوند و گروهى از آنان كه در دين ثابت ماندند مانند أمير المؤمنين عليه السلام و شيعيانش، گواه و شاهد بر ديگران باشند.
پس از آن استدراك مى كند كه اگر كفار و ظالمان را قدرت و سلطه داديم به خاطر اين است كه مؤمنان را بيازمائيم و خوب و بد از يكديگر تشخيص داده شوند وگرنه خداوند هرگز ستمگران را دوست نمى دارد.
نوشته‏اند كه وقتى جنگ أُحد تمام شد، پيامبر به وطن بازگشت. گروهى از اصحاب و ياران شهيد شده بودند و گروه زيادى زخمى بودند. زنان و كودكان نيز نوحه سرايان و گريه كنان به سوى رسول خدا صلى الله عليه و آله آمدند. حضرت از اين منظره دردناك، به شدت دلتنگ شد. خداوند اين آيه شريفه را فرستاد كه تسلى خاطر رسول خدا و اصحابش باشد.
تلك الأيام نداولها بين الناس. اين قسمت از آيه اشاره به يكى از سنتهاى تغيير ناپذير خداوند است كه همانا در زندگى شما مردم، رويدادهائى تلخ و شيرين رخ مى دهد و حوادثى خوب و بد به وقوع مى‏پيوندد كه هيچ كدام تداوم و استمرار ندارد، نه پيروزى و شكست، نه ناتوانى و توانائى، نه حاكم و نه محكوم. و به هر حال دنيا پر است از نشيب و فراز و پستى و بلندى و پيوسته خداوند روزهاى عزت و ذلت را در ميان مردم مى گرداند تا مؤمنان واقعى از منافقان و غير مؤمنان شناخته شوند. و اگر پيروزيها گاهى غرور آميز است، شكست ها و جنگها انسان را به حركت و تلاش وا مى دارد تا خودرا آماده تغيير بعدى سازند و به پيروزى نزديك شوند.
و يتخذ منكم شهداء: برخى از مفسران شهيد را به همان معناى اصطلاحى شهيد دانسته اند كه خداوند در اين گرد و بادهاى حوادث، برخى را گلچين مى كند و به شهادت مى رساند تا مميز و شناخته گردند ولى ظاهرا مقصود از شهدا، شاهدان و گواهان مى باشند كه البته خود شهيد نيز شاهد است و گواه.، خداوند از ميان شما مردم به خاطر ترويج و نشر دين و آئين، قربانيانى مى گيرد تا بدانيد دين خدا آسان و ارزان به دست نيامده و اينچنين آن را ارزان از دست ندهيد. و بى گمان خداوند ستمگران را هرچند قدرت و مكنت مى بخشد دوست نمى دارد و از آنها حمايت نمى كند و اگر چند روزى حكومت به دست آنها افتاد به خاطر اين است كه شقاوت آنان به حد كمال برسد و با استحقاق كامل به كيفر اعمال خود نائل گردند «انما نملي لهم ليزدادوا إثما» ما به آنها اجازه بيشتر ماندن مى دهيم تا بيشتر گناه و تمرد كنند.
نكته ديگرى كه لازم است به آن اشاره شود اينكه اگر گاهى مسلمانان شكست خوردند يا ظالمى بر آنان چيره شد و به آنان ستم نمود و در مقابل هرچه دعا و نيايش كردند كه خدواند او را از ميان بردارد و شرش را به خودش برگرداند، همچنان او باقى و به ظلم خود تا مدتى طولانى ادامه مى دهد و دعاها به صورت ظاهر بى اثر مى‏ماند، معنايش اين نيست كه خداوند ظالم را دوست مى دارد بلكه مصلحتى در اين ميان وجود دارد كه خيلى بالاتر است از اين ظن و خيالها و چه بسا ما به برخى از مصالح پى ببريم و بسيارى از آنها را ندانيم. وانگهى خداوند در اين گير و دارها مى خواهد مؤمن را مشخص وممتاز سازد و آنان كه ايمان ظاهرى دارند و در دل مؤمن نيستند براى همگان مشخص و هويدا گردند چنانكه خود شاهد بوديم چگونه سالهاى متمادى صدام جنايتكار بر مردم حكومت مى كرد، آنقدر ظلم و ستم نمود كه روى حجاج و چنگيز و هتلر را سفيد كرد. با اين حال بنابراين بود كه طبق سنت تغيير ناپذير الهى، چند صباحى حكومت در دست او باشد و به ظلم خود ادامه دهد تا روزى كه همان سنت الهى حكومت را از او بگيرد و اينسان با ذلت و خوارى گرفتار گرداند. و:
چنين است رسم سراى درشت
گهى پشت بر زين، گهى زين به پشت
البته فردوسى سراى درشت گفته ولى اين اشتباه است كه اين رسم رحيمانه خداوند است كه روزگار را گهى از اين رو و گاهى از آن رو بگرداند. و اين را حكمت و مصلحتى است كه ما را از آن چندان علمى نيست.
به هر حال جالب است كه خداوند در ظرف چند ماه آنقدر بلاهاى متنوع و گوناگون بر اين مجرم بالفطره وارد كرده و باز هم اورا به انواع بلاها مبتلا خواهد ساخت تا مقدارى از آن همه ظلم و ستم را به او بچشاند و در آخرت نيز به دردناكترين عذاب معذب گرداند. آمين رب العالمين‏

/

نگاهى به رويدادها

 

اخبار ايران و جهان

جهان اسلام

شيعيان عراق به نشانه اعتراض به دستگيرى دو تن از روحانيون توسط سربازان اشغالگر در مقابل تانك آمريكايى‏ها روى آسفالت خيابان دراز كشيده‏اند. شيعيان در يك راهپيمايى گسترده به اشغالگران هشدار داده‏اند چنانچه اين دو روحانى آزاد نشوند دست به اسلحه خواهند برد. (17/7/82)
رئيس جمهور روسيه به دعوت ماهاتير محمد در اجلاس سران سازمان كنفرانس اسلامى شركت مى‏كند.
ارتش رژيم صهيونيستى اردوگاه رفح را به خاك و خون كشيد. (19/7/82)
در اجلاس دمشق، تحريم اقتصادى رژيم صهيونيستى در دستور كار 19 كشور عرب قرار گرفت. (21/7/82)
نخستين انتخابات در تاريخ عربستان برگزار مى‏شود. (22/7/82)
مردم كره و تركيه: نمى‏خواهيم سرباز آمريكا باشيم. هزاران نفر از مردم كره جنوبى و تركيه در اعتراض به تصميم دولت مبنى بر اعزام سرباز به عراق به خيابان‏ها ريختند و با سردادن شعارهاى ضد آمريكايى خواستار لغو اين تصميم شدند. (23/7/82)
انفجار بمب در مسير حركت خودروهاى حامل اعضاى سازمان جاسوسى آمريكا”سيا” در شمال نوار غزه، موجب هلاكت 4 تن از آنان شد.
آمريكا، سوريه را تحريم اقتصادى و سياسى كرد. (24/7/82)
على عزت بگوويچ رئيس جمهور بوسنى و هرزگوين در گذشت. (28/7/82)
هواپيماهاى اسرائيلى 12 ساعت بر سر مردم فلسطين بمب و موشك ريختند.(29/7/82)
هواپيماهاى اسرائيلى بمب 500 كيلويى بر سر مردم فلسطين ريختند.
طه ياسين رمضان: مسئوليت اعدام 10 هزار جوان عراقى ايرانى تبار را مى‏پذيرم.(1/8/82)
7 انفجار مهيب، صبح امروز بغداد را لرزاند. انفجارهاى مركز بغداد موجب آتش سوزى‏هاى گسترده شد و دود، ناشى از اين آتش سوزيها از فاصله دور در بغداد قابل رؤيت بود. شاهدان عينى اين انفجارها را مهيب توصيف كرده‏اند.
آمريكا: از مردم عراق انتظار چنين مقاومتى را نداشتيم. (5/8/82)
7 سرباز آمريكايى در درگيرى‏هاى جنوب افغانستان به هلاكت رسيدند.(6/8/82)
اشغالگران عراق در پى تكرار انفجارها و حملات ضد آمريكايى به حدى روحيه خود را از دست داده‏اند كه به كودكان نيز اعتماد ندارند و تفتيش بدنى آنها را در برخى شهرها آغاز كرده‏اند. ناظران سياسى اين نوع رفتارها را نشانه‏هاى شكست آمريكا در عراق ارزيابى مى‏كنند. (7/8/82)
مشاور ارشد پل برمر: حكومت آينده عراق، اسلامى و ضد آمريكايى است.
يك مؤسسه آمريكايى: 13 هزار عراقى در جنگ آمريكا عليه اين كشور كشته شدند.(10/8/82)
هواپيماهاى آمريكايى 80 خانه را در افغانستان بمباران كردند.
20 نظامى آمريكايى در سقوط هليكوپتر در بغداد به هلاكت رسيدند.(12/8/82)
نظاميان آمريكايى 7 نمازگزار را در سامرا به شهادت رساندند.

داخلى‏

خاتمى: قول مى‏دهم انتخابات آزاد و سالم برگزار شود.
رهبر انقلاب در ديدار سيد عبدالعزيز حكيم: قانون اساسى عراق بايد منطبق بر خواست مردم باشد.
دبير شوراى امنيت ملى: عصبانيت سران آمريكا به خاطر ابرقدرت شدن ايران است.(16/7/82)
خاتمى: بلر در جايگاهى نيست كه براى ما تعيين تكليف كند.
دكتر جعفر توفيقى به عنوان وزير علوم از مجلس رأى اعتماد گرفت. (17/7/82)
رهبر انقلاب: با استكبار و حاميان آنها هرگز كنار نخواهيم آمد.
جايزه صلح نوبل را به شيرين عبادى دادند.(19/7/82)
رهبر انقلاب در اجتماع پرشور مردم زنجان: مشاركت مردم در انتخابات به عملكرد مسئولان بستگى دارد.
خاتمى: جايزه صلح نوبل كاملاً سياسى است.(22/7/82)
رهبر انقلاب در ديدار دانشگاهيان زنجان: ملت ايران با ادامه راه عزت بخش امام، آمريكا را ناكام خواهد گذاشت. (23/7/82)
ايران همزمان با ورود البرادعى به تهران اعلام كرد، به ضرب الاجل شوراى حكام هيچ اهميتى نمى‏دهيم. البرادعى در فرودگاه مهرآباد با اعضاى هيئت متشكل از ديپلمات‏هاى آلمان، انگليس و فرانسه كه پس از گفت و گو درباره مسائل هسته‏اى ايران، تهران را ترك مى‏كردند، 50 دقيقه پشت درهاى بسته ديدار و گفت و گو كرد. (24/7/82)
خاتمى در پايان ديدار با رئيس جمهور الجزاير در تهران: شروط آژانس را نمى‏پذيريم، حقوق ايران بايد تأمين شود.
در پديده‏اى شگفت‏انگيز، درختان سيب و گيلاس در چهار محال و بختيارى شكوفه دادند. (28/7/82)
از صبح امروز مذاكرات ايران و فرستادگان اروپا براى توافق نهايى در تهران آغاز شد.
آمريكا: فرستادگان اروپا با ما هماهنگ هستند.
رهبر انقلاب: كشورهاى اسلامى از آمريكا نهراسند و به يارى مردم فلسطينى برخيزند.(29/7/82)
دانشجويان: پروتكل الحاقى را امضاء نكنيد.
آيت اللّه هاشمى رفسنجانى: براى امضاى پروتكل الحاقى شرايطى داريم.(30/7/82)
باند فروش رشته‏هاى دانشگاهى متلاشى شد.
رهبر انقلاب در ديدار نخبگان جوان كشور: عصبانيت غرب از پيشرفت‏هاى علمى ايران است.
رئيس مركز دكترينال امنيت بدون مرز: امضاى پروتكل الحاقى آغاز شمارش معكوس براى تهاجم به ايران است.(1/8/82)
مردم طى تظاهراتى با پذيرش پروتكل الحاقى مخالفت كردند. (3/8/82)
يك عضو فعال فراكسيون دوم خرداد: اصلاح طلبان شكست خورده مى‏خواهند كشور را متشنج كنند.
مجيد انصارى: اگر (اروپايى‏ها) خلف وعده كنند مى‏توانيم از NPt خارج شويم.(6/8/82)
خاتمى در جمع خانواده معظم شهدا: ايران با همت جوانان جبهه‏اى به فن آورى اتمى دست يافته است. (7/8/82)
رهبر انقلاب: مراكز علمى، توليد دانش را هدف اساسى خود قرار دهند.
رئيس جمهور: بايد قوى باشيم تا دشمن تصور تجاوز به كشور نداشته باشد.
راهپيمايى دانشجويى – مردمى عليه پروتكل الحاقى در تهران و چند شهر كشور برگزار شد. (10/8/82)
انصارى: اصلاحات خارج از قانون اساسى را قبول نداريم. (11/8/82)
2 مستند ساز ايرانى پس از 126 روز اسارت در عراق آزاد شدند.
رهبر انقلاب: اگر مراكز قدرت جهانى زياده خواهى كنند، روند مربوط به پروتكل را قطع خواهيم كرد.
رئيس جمهور: بايد حق همه كشورها و ملت‏ها در دستيابى به فناورى صلح‏آميز هسته‏اى محترم شمرده شود. (12/8/82)
طى تظاهرات در روز مبارزه با استكبار جهانى، كاخ سفيد از ايران پيام خشم و نفرت دريافت كرد.
دفتر تحكيم وحدت: جمهورى اسلامى مستقل‏ترين نظام جهان است.
سفر دكتر حسن روحانى به مسكو به خاطر حضور شارون در روسيه لغو شد.(13/8/82)
نيروگاه اتمى بوشهر به سيستم موشكى اس 300 تجهيز مى‏شود.
بر اساس سند نهايى چشم انداز 20 ساله، ايران به كشور توسعه يافته تبديل مى‏شود.(14/8/82)
با رأى اعتماد مجدد مجلس به معتمدى، ائتلاف مشاركت و كارگزاران در استيضاح سياسى شكست خورد.
رهبر انقلاب سند نهايى چشم انداز 20 ساله ايران را ابلاغ كردند. اين چشم انداز مبناى تنظيم سياست‏هاى كلى چهار برنامه 5 ساله آينده خواهد بود.(15/8/82)

خارجى

آرنولد فرماندار كاليفرنيا شد.
بوش با حمايت از حمله هوايى به سوريه و لبنان، دست شارون را براى جنايات جديد باز گذاشت. (16/7/82)
كاخ سفيد قيام مردم بوليوى را غيردموكراتيك خواند.
پاكستان ظرف 11 روز گذشته سومين موشك خود را با كلاهك هسته‏اى آزمايش كرد.
آلمان با اهداء زير دريايى “دلفين” به رژيم صهيونيستى، معاهده عدم گسترش سلاحهاى هسته‏اى را نقض كرد.(22/7/82)
الهام على اف در انتخابات رياست جمهورى آذربايجان پيروز شد.(24/7/82)
مردم بوليوى رئيس جمهور دست نشانده آمريكا را فرارى دادند. قيام خونين مردم بوليوى با فرار رئيس جمهور و پناهنده شدن وى به آمريكا وارد مرحله تازه‏اى شده است. (26/7/82)
كره شمالى: ثابت مى‏كنيم كه سلاح هسته‏اى داريم.
وزير خارجه فرانسه: سياست خصمانه و براندازانه آمريكا عليه ايران احمقانه است.(27/7/82)
كسرى بودجه آمريكا به بى‏سابقه‏ترين ميزان در تاريخ اين كشور رسيد.
آلبرايت: طرح حمله به عراق قبل از حادثه 11 سپتامبر آماده بود. (29/7/82)
آمريكا و انگليس 4 ميليارد دلار از درآمد نفت عراق را بالا كشيدند.
73 كشور وعده كمك 33 ميليارد دلارى براى بازسازى عراق دادند. (3/8/82)
نخست وزير رژيم صهيونيستى از اتحاديه اروپا به خاطر تحميل پروتكل الحاقى به ايران تقدير كرد.
ماهاتير محمد: اتحاديه اروپا تحت نفوذ صهيونيست‏هاست.
پوتين به اجلاس آتى سران ناتو دعوت شد.(7/8/82)
در پى انتقال و جابجايى قدرت در مالزى، ماهاتير محمد براى آخرين بار كارت خود را خروج كرد. (10/8/82)
زن آمريكايى اتومبيل خود را به محل سخنرانى بوش كوبيد.(11/8/82)
آنكارا درخواست شارون براى ديدار از تركيه را نپذيرفت. (15/8/82)

توجه:

به اطلاع خوانندگان فرزانه مى‏رساند كه سالنامه شماره بيستم و بيست و يكم مجله پاسدار اسلام، در دو مجلد و با كيفيت مرغوب و با قيمت هر جلد 2000 تومان تقديم علاقه‏مندان مى‏گردد.
كتابخانه‏ها، مؤسسات فرهنگى و خوانندگانى كه مايل به تهيه اين اثر گرانسنگ هستند، مبلغ مذكور را به‏حساب جارى 9 / 600 بانك ملت قم – شعبه آموزش و پرورش، شماره حسابگرى 9/8761، واريز و فتوكپى آن را به آدرس مجله، ارسال نمايند.
«روابط عمومى مجله پاسدار اسلام»

/

گفته ها و نوشته ها

 

گفته‏ها و نوشته‏ها

شرايط دوستى

امام صادق عليه السلام فرمود: دوستى شرايطى دارد، پس هر كس را كه داراى اين شرائط باشد مى‏توان دوست ناميد و الّا نسبت دوستى به او مده.
1 – پنهان و آشكارش براى شما يكسان باشد.
2 – زينت و زيبايى تو را زينت و زيبايى خود و زشتى تو را زشتى خود ببيند.
3 – جاه و مقام و ثروت در رفتارش با شما تغييرى ندهد.
4 – برآنچه توانايى دارد از شما دريغ ننمايد.
5 – آن كه مجموع اين خصلت هاست آن كه در پيش آمدها و حوادث و ناگواريها رهايت نكند.

(اصول كافى، ج 4، باب من يجب مصادقته)

نگاه ابوذر

مردى در كنار كعبه به ابوذر گفت: چرا به چهره على عليه السلام زياد نگاه مى‏كنى؟ ابوذر جواب داد: حضرت رسول اللّه صلى الله عليه و آله فرمودند: النّظر الى على بن ابى طالب عبادة و النظر الى الوالدين برأفة و رحمة عبادة ؛ نگاه كردن به على بن ابى طالب (ع) و نظر افكندن به پدر و مادر از روى رحمت و شفقت عبادت است.

(بحارالانوار، ج 74، ص 45)

مهدى موعود

ما حلقه اگر بر در مقصود زديم‏
از بندگى حضرت معبود زديم‏
اين الفت ما به دوست، امروزى نيست‏
يك عمر دم از مهدى موعود زديم‏

قرآن

جهان راز، اندر باى قرآن‏
نباشد گفته‏اى همتاى قرآن
نشان‏هاى خدا را مى‏توان ديد
كه دارد جلوه در سيماى قرآن

* *

عجب نبود گر از قرآن نصيبت نيست جز حرفى‏
كه از خورشيد، جز گرمى نبيند چشم نابينا

* *

اگر دلداده اهل وفايى‏
گر از اهل صفاى مصطفايى‏
بيا تا روز و شب قرآن بخوانيم‏
كه دل گيرد زنورش روشنايى‏

پيامبر و آل او را شرمنده مكن‏

رسول خدا صلى اللّه عليه و آله فرمود: «شيّبتنى سورة هود لمكان هذه الآيه»؛ پير كرد مرا سوره هود به خاطر وجود آيه: «فاستقم كما امرت و من تاب معك».
مرحوم آية اللّه شاه آبادى فرمود: با اين كه اين آيه در سوره شورى هم آمده ولى بدون «و من تاب معك» جهت اين كه حضرت سوره هود را ذكر كرده براى آن است كه خداى تعالى استقامت امّت را نيز از آن بزرگوار خواسته است و حضرت بيم داشت كه مأموريت انجام نگيرد و الّا خود آن بزرگوار استقامت داشت، بلكه آن حضرت مظهر اسم حكيم عدل است.
پس اى برادر من! اگر تو خود را از متابعان آن حضرت مى‏دانى و مورد مأموريّت آن ذات مقدس، بيا و نگذار آن بزرگوار در اين مأموريّت خجل و شرمسار شود به واسطه كار زشت و ناهنجار تو. خود ملاحظه كن اگر اولاد يا ساير بستگان تو كارهاى زشت و نامناسب كنند كه با شؤون تو مخالف باشند چقدر پيش مردم خجل و شرمسار و سرشكسته مى‏شوى، بدان كه رسولخدا صلى اللّه عليه و آله و على عليه السلام پدر حقيقى امت اند، به نصّ خود آن بزرگواران كه فرمود: «انا و علىّ ابوا هذه الامة» (بحار، ج 23، ص 259) ؛ من و على دو پدر اين امّتيم و اگر ما را در محضر ربوبيّت حاضر كنند در مقابل روى آن بزرگواران و از ما جز زشتى و بدى در نامه عمل نباشد به آن بزرگواران سخت مى‏گذرد و آنها در محضر حق تعالى و ملائكه و انبياء شرمسار شوند. پس ما چه ظلم بزرگى كرديم به آنها.

(اربعين حديث، ج 1، ص 170)

زبان‏

زبان يا كليد بهشت است يا دوزخ! چه بسيار حق‏هايى كه ناحق مى‏شود، با يك شهادت دروغ و چه ناحق هايى لباس حق مى‏پوشد، با يك اعتراف نابجا، بازى با آبروى ديگران خطرناك است. چه حيثيّت‏هايى كه با يك غيبت و تهمت بر باد مى‏رود و ديگر باز گشتنى نيست و آبروى ريخته شده بر خاك جمع شدنى نيست اين زبان كوچك، اگر به رضاى خدا بچرخد نعمت بزرگ است و اگر به ناحق حركت كند نقمت است.
امام على عليه السلام فرمود: «تا سخنى نگفته‏اى، گفتار در اختيار توست. اما همين كه تير از كمان جست و سخن از دهان رست نتايج و پيامدهايش از اختيار تو بيرون است».

( نهج البلاغه فيض الاسلام، حكمت 737)

چشم و گوش و دل

اگر راه تغذيه جسمى، «دهان» است، تغذيه «روح» و «فكر»، از راه خواندن، شنيدن، ديدن، انس داشتن، معاشرت، كتاب و فيلم، دوست و معلّم و پدر و مادر است.
«ارتباط»، در ساختار فكر و فرهنگ انسان اثر مى‏گذارد، تا با چه كسى مرتبط شوى و ظرف دل را در اختيار كدام منبع «تغذيه فكرى» بگذارى.
برخى، با شعر و قصّه خواندن و مطالعات ادبى، تغذيه مى‏شوند، بعضى هم، با شعر سرودن، قصّه نوشتن و آفرينشهاى هنرى، ديگران را تغذيه مى‏كنند.
براحتى نمى‏توان جان و روح را در اختيار هر فرآورده فكرى و فرهنگى گذاشت، چون گاهى مسموميّت روحى پيدا مى‏كنيم.
براحتى هم نمى‏توان نوشت و پخش كرد و در اختيار مردم گذاشت چون مسؤوليّت دارد.
هم «مسموم شدن»، جاى ملامت و مؤاخذه دارد، كه چرا سهل انگارى و بى‏دقّتى؟!
هم «سم پاشيدن» و «مسموم ساختن»، قابل پيگرد و پيگيرى است، كه مگر انديشه و روان و ذهن مردم، امانت نيست؟ چرا خيانت به اين امانتها؟
اگر در روز حشر، در يكى از ايستگاه‏هاى بازرسى، راه را بر صاحبان «قلم» و «بيان» ببندد كه: «چه نوشتيد، و چرا نوشتيد؟» آيا جواب دارند؟ يا اگر از خوانندگان آثار و شنوندگان گفتار بپرسند: «چه را خوانديد، و چرا خوانديد؟» پاسخى دارند؟
راستى كه ما نسبت به «چشم» و «گوش» و «دل» خويش مسؤوليّت داريم: «انّ السّمع و البصر و الفؤاد كلّ اولئك كان عنه مسؤولاً».(1)
پس اين خانه دل نيازمند مراقبت است از آن مراقبت كن.

«هفته بسيج گرامى باد»

بسيجى عاشق قرآن و دين است‏
بسيجى رسم و آئينش همين است‏
بسيجى اهل اخلاص و عبادت‏
نمازش همچو سدّ آهنين است‏
بسيجى پيرو خط امام است‏
ولايت با تن و جانش عجين است‏
بسيجى حافظ اصل نظام است‏
چو سربازى فداكار و امين است‏
بسيجى دائماً در صحنه حاضر
به قرآنى كه آن حبل المتين است‏
بسيجى سازش و سستى ندارد
كه اين يك از صفات مؤمنين است‏
بسيجى خادم اسلام ناب است‏
عجب فخرى كه جاى آفرين است‏

(سيد محمد شاهچراغى)

«از نيل تا فرات»

گويند ز بهر خوش و آرامش خويش‏
در خون بكشانيم جهان بيش از پيش‏
گويند كه هر كه زور بازو دارد
بر سينه بى سلاح پابگذارد
گويند كه هر كه نيست چون ما خونخوار
او محور شرّ و دشمن صلح و قرار
گويند كه از بَزم هرات آمده‏ايم‏
از بهر شكستن فرات آمده‏ايم‏
گويند كه كنار دجله، خون مى‏ريزيم‏
گويند ز خيمه‏ها ستون مى‏ريزيم‏
صلح است شعار ما كه انسان خواريم‏
جان است شكار ما كه ما كفتاريم‏
بر كودك و پير تشنه،باران ريزيم‏
از آب نه، از بمب،فراوان ريزيم‏
مااشك يتيم كودكان پاك كنيم‏
با دست نه،زنده زنده در خاك كنيم‏
ما نُقل براى كودكان مى‏ريزيم‏
موشك ز زمين و آسمان مى‏ريزيم‏
از نيل گرفته تا فرات آمده‏ايم‏
از بهر يهوديان نجات آمده‏ايم‏

(سيد جعفر علوى عدل«اميد»)
پى‏نوشت‏ها: –
1. سوره اسراء، آيه 36.

 

/

بر ساحل معرفت

 

بر ساحل معرفت

پرسش: چرا ميقات حضرت موسى – على‏نبينا وآله وعليه‏السلام – از سى روز به چهل روز افزايش يافت؟

پاسخ: آن‏چه با روايات اهل بيت(عليهم السلام) سازگار است، اين است كه گرچه در واقع، ميقات حضرت موسى – على‏نبينا وآله وعليه‏السلام – بنابر چهل روز بوده، امّا خداوند براى آزمودن بنى‏اسرائيل، نخست حضرت موسى را براى يك ديدار سى روزه دعوت نمود؛ سپس آن را تمديد كرد تا منافقان بنى‏اسرائيل صفوف خود را مشخص سازند.
امام باقر(ع) مى‏فرمايند: «هنگامى كه موسى – على‏نبيناوآله‏وعليه‏السلام – به وعده‏گاه الهى رفت، با قوم خويش قرار گذاشته بود، غيبت او سى روز طول نكشد؛ امّا هنگامى كه خداوند ده روز بر آن افزود، بنى‏اسرائيل گفتند: موسى تخلف كرده و به دنبال آن دست به كارهايى كه مى‏دانيم، زدند (و گوساله‏پرستى كردند).(1)

پرسش: چرا ائمه(عليهم السلام) خدمت كار و كنيز داشتند؟ با توجه به اين‏كه پيامبر حتى چوب مسواك خودش را از كسى نمى‏خواست و فرموده‏اند بدترين انسان‏ها كسى است كه كار خود را به ديگران واگذار كند.

پاسخ: الف) 1. يكى از دليل‏هايى كه پيامبر و ائمه(عليهم السلام) حاضر مى‏شدند، بردگان را به كار گيرند، آثار تربيتى مهمى بود كه مى‏توانستند در برده‏ها ايجاد كنند و بدين وسيله به آن‏ها درس‏هاى علمى و عملى فراوانى بياموزند يكى از نمونه‏هاى آن قنبر غلام حضرت على(ع) بود كه در خانه آن حضرت فضايل زيادى كسب كرده بود.(2)
2. خدمت در خانه پيامبر و امامان براى كنيزان و بردگان افتخار بزرگى بود از اين‏رو بسيارى از آنان به هيچ وجه حاضر نمى‏شدند كه خدمت در خانه پيامبر و امامان را ترك كنند يكى از نمونه‏هاى آن زيدبن‏حارثه بود كه پدرش هر قدر اصرار كرد او خدمت در خانه رسول خدا را رها كند و به منزل پدريش برگردد زيد نپذيرفت.(3)
3. با توجه به اين‏كه كنيزان و بردگان در جامعه آن روز وجود داشتند يكى از بهترين راههاى آزادى آن‏ها همين بود كه پيامبر(ص) و ائمه(عليهم السلام) آن‏ها را بخرند و پس از مدتى محترمانه آزاد كنند كه از اين راه هزاران برده آزاد شدند.(4)
ب) نه تنها ائمه(عليهم السلام) بلكه پيامبر(ص) نيز خدمت‏كار داشت اينان افرادى بودند كه در خانه پيامبر(ص) و ائمه(عليهم السلام) كار مى‏كردند و پس از اتمام كار، حقوق خود را دريافت مى‏كردند. و اين يك مسئله اجتماعى است و لازمه يك زندگى اجتماعى همكارى افراد با يكديگر است كه يكى از انواع همكارى كمك كردن افراد به يكديگر است؛بنابراين، هيچ اشكالى ندارد كه كسى كه به هر دليل انجام همه كارهاى خانه برايش مشكل است يا ممكن نيست، از شخص ديگرى بخواهد كه در كارها به او كمك كند و در پايان هم مزدش را بپردازد. قرآن مى‏فرمايد: «أَهُمْ يَقْسِمُونَ رَحْمَتَ رَبِّكَ نَحْنُ قَسَمْنَا بَيْنَهُم مَّعِيشَتَهُمْ فِى الْحَيَوةِ الدُّنْيَا وَ رَفَعْنَا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجَاتٍ لِّيَتَّخِذَ بَعْضُهُم بَعْضًا سُخْرِيًّا وَ رَحْمَتُ رَبِّكَ خَيْرٌ مِّمَّا يَجْمَعُونَ؛ (زخرف، 32) آيا آنان رحمت پروردگارت را تقسيم مى‏كنند؟ ما [وسايل‏] معاش آنان را در زندگى دنيا ميانشان تقسيم كرده‏ايم و برخى از آنان را از [نظر ]درجات، بالاتر از بعضى [ديگر ]قرار داده‏ايم تا عده‏اى از آن‏ها عده [ديگر ]را به خدمت گيرند و رحمت پروردگار تو از آن‏چه آنان مى‏اندوزند بهتر است.» با توجه به اين آيه روشن مى‏شود كه اصولاً با توجه به لزوم زندگى اجتماعى انسانها، چاره‏اى نيست كه انسانها به همديگر كمك كنند و حتى به خدمت گرفتن ديگران هم نوعى مساعدت و همكارى اجتماعى است مخدوم، خادم را به خاطر كارى كه مى‏كند، مى‏پذيرد و در اختيار مى‏گيرد و خادم نيز به خاطر پولى كه مخدوم مى‏پردازد، حاضر مى‏شود كارها را انجام دهد.(5)

پرسش: براى اينكه در هنگام نماز تمام حواس آدمى متوجه نماز باشد و به تحكيم رابطه روحانى خود با خالق عالم بپردازد، چه كار بايد انجام دهد؟

پاسخ: خداوند در آيه 2 سوره مؤمنين مى‏فرمايد: [مؤمنان ]كسانى [هستند] كه در نمازشان خاشعند. بنابراين خشوع در نماز علامت ايمان است نه نماز خواندن. براى تحصيل خشوع و حضور قلب در نماز امور ذيل توصيه شده است:

1. انديشه در اهميت و آثار نماز:

اگر گوهر گران‏بهايى و يا يك انگشتر، به ارزش صد هزار تومان، گم كنيم تا مدتى آشفته خاطر مى‏گرديم و شبها خوابمان نمى‏برد، اين در حالى است كه دو ركعت نمازى را كه به همه دنيا و لذت‏هاى آن مى‏ارزد، از دست مى‏دهيم و ناراحت نمى‏شويم.!
پس در مرحله اول بايد در اهميت و آثار ارزشمند نماز بيانديشيم، تا پى‏ببريم با اين نمازهاى فاقد حال و توجه و حضور قلب، خود را از چه فوايد و بركاتى محروم ساخته‏ايم.!! قرآن كريم كسالت در نماز و بى‏ميلى به اين فريضه الهى را از اوصاف منافقين برشمرده درباره آنان مى‏فرمايد: «… و چون به نماز مى‏ايستند با حال بى‏ميلى نماز مى‏گذارند و براى مردم ريا مى‏كنند و جز اندكى ياد خدا نمى‏كنند»(6)

2. كنترل افكار خود قبل از شروع نماز:

از جمله كارهايى كه براى تحصيل حضور قلب و توجه بايد انجام داد، اين است كه انسان، پيش از نماز لحظاتى را به تفكر مشغول گردد و توجه خود را به خدا معطوف سازد، براى چند دقيقه در محل نماز، خود را از غير خدا فارغ كند، دل را از افكار و خيال‏هاى واهى خالى سازد و با متمركزساختن حواس خود، و فراموش كردن گرايش‏هاى دنيوى، سعى كند حضور قلب پيدا كند. البته با تفكر و پشيمانى در اثر از دست‏دادن منافع معنوى نماز، و جبران زيان و خسارت‏هاى گذشته، اين مهم بهتر حاصل مى‏گردد.

3. انديشه در عظمت خداوند:

وقتى كه انسان در برابر هم نوع خود قرار مى‏گيرد، مواظب رفتارش هست و حواسش را جمع مى‏كند، وقتى باور كرديم كه در حضور خدا هستيم و خداوند از روى لطف به ما اجازه داده در حضور او بايستيم و با او سخن گوييم و به درد دل و مناجات بپردازيم، آيا جا دارد از او غافل شويم؟ به همين جهت است كه در روايت آمده است. «كسى كه نماز مى‏خواند، ولى دل به نماز نمى‏سپرد، آيا نمى‏ترسد كه او را به صورت الاغ مسخ كنم» يعنى، غفلت و بى‏توجهى در نماز آن قدر زشت است كه كسى به آن مبتلا گردد، مستحق اين است كه به صورت حيوانى مسخ شود.
قرآن درباره نمازگزارانى كه از ياد خداوند غافل هستند مى‏فرمايد: «فَوَيْلٌ لِّلْمُصَلِّينَ * الَّذِينَ هُمْ عَن صَلَاتِهِمْ سَاهُونَ * الَّذِينَ هُمْ يُرَآءُون؛ پس واى بر نمازگزاران * كه دل از ياد خدا غافل دارند * آنان كه ريا مى‏كنند»(7)
4. در هنگام نماز سعى كنيم، معانى جملاتى را كه بر زبان جارى مى‏كنيم، تصور كنيم و در آنها بينديشيم و با تأمل نماز بخوانيم. به طورى كه اگر قبلاً در يك دقيقه، يك ركعت مى‏خوانديم، اينك يك ركعت را در دو دقيقه بخوانيم و اين براى كسى كه مى‏خواهد به حضور خدا برود وقت زيادى نيست.
5. امام‏سجاد(ع) مى‏فرمايد: «وقتى نماز مى‏خوانى فرض كن (در آستانه مرگ هستى) و آخرين نمازت را مى خوانى». اگر انسان بداند، از عمرش تنها به اندازه خواندن چند ركعت نماز باقى مانده است، حواسش را جمع مى‏كند و سعى مى‏كند نمازش را بهتر و شايسته‏تر بجا آورد و از كاستى‏هايش توبه مى‏كند. حال كه ما نمى‏دانيم عمرمان تا كى باقى است، فرض كنيم اين آخرين نمازى است كه بجا مى‏آوريم. چنين تصورى باعث مى‏گردد در برابر شيطان مقاومت كنيم و او را از خود برانيم، از لحظات و دقايقى كه در نماز سپرى مى‏كنيم، بهره شايان ببريم.
6. سعى كنيم دعاهايى را كه براى قبل از شروع نماز و نيز بعد از نماز وارد شده، بخوانيم. كسى كه به مجرد گفتن: «السّلام عليكم و رحمة اللّه و بركاته» از جاى برمى‏خيزد و به دنبال كارش مى‏رود، گويا تا حال نزد خدا زندانى بود و انتظار مى‏كشيد هرچه زودتر درِ زندان و قفس گشوده شود، تا خود را نجات دهد. پس لازم است بعد از نماز، انسان دست به دعا بلند كرده و براى خود و ديگران دعا كند.(8)

پرسش: راه جلوگيرى از گناه چيست؟

پاسخ: راه‏هاى زيادى وجود دارد كه ما به برخى از آنها اشاره مى‏كنيم:

1- ياد خدا

قرآن كريم مى‏فرمايد:« أَلَمْ يَعْلَم بِأَنَّ اللَّهَ يَرَى‏»(9)
اين‏كه انسان بداند، خداوند متعال، همه اعمال او را مى‏بيند و چيزى از اعمال و حتّى نيّات آدمى از او پنهان نيست، مى‏تواند اثر زيادى روى برنامه زندگى انسان بگذارد و او را از خلاف‏كارى‏ها باز دارد؛ مشروط بر اين‏كه ايمان به اين مطلب واقعاً در دل او جاى گيرد و به صورت يك باور قطعى در آيد.(10)
در آيه ديگرى مى‏فرمايد: «فَمَن يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَيْرًا يَرَهُ * وَ مَن يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرًّا يَرَهُ؛(11) كسى كه مى‏داند اعمال ما حتّى به اندازه يك ذرّه يا يك دانه خردل، محاسبه مى‏شود، امروز به حساب خود مشغول مى‏شود و اين بزرگترين اثر تربيتى را روى او دارد.(12)

2- پشت پا زدن به هواى نفس‏

قرآن علت بدبختى بلعم باعورا را تبعيت و پيروى از هواى نفس مى‏داند:
«وَلَوْ شِئْنَا لَرَفَعْناهُ بِهَا وَلَكِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الأَْرْضِ وَاتَّبَعَ هَواه …؛ و اگر مى‏خواستيم، مقامِ او را با اين آيات [و علوم و دانشها ]بالا مى‏برديم ولى او به پستى گراييد و از هواى نفس خود پيروى كرد…»(13)

3- توجه به واقعيت دنيا

قرآن مى‏فرمايد: «فَلَا تَغُرَّنَّكُمُ الْحَيَوةُ الدُّنْيَا …؛ پس مبادا زندگى دنيا شما را بفريبد(14) و در آيه 20 سوره حديد مى‏فرمايد: «اعْلَمُواْ أَنَّمَا الْحَيَوةُ الدُّنْيَا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ…وَ مَا الْحَيَوةُ الدُّنْيَآ إِلَّا مَتاعُ الْغُرُور ؛ و بدانيد كه زندگى دنيا بازيچه و بيهوده… است و زندگى دنيا چيزى جز مايه فريب نيست. على(ع) مى‏فرمايد: دوستى دنيا عقل را فاسد و قلب را از شنيدن حق كر مى‏كند و موجب عذاب دردناكى مى‏شود.(15)

4- پيروى نكردن از شياطين انس و جن‏

شيطان قسم ياد كرده كه همه انسانها به جز افراد مخلص را گمراه مى‏كند «وَلَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ * إِلَّا عِبَادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِين»(16)
اما بايد توجه داشت كه شياطين انسى در لباس دوست صميمى، انسان را به گناه مى‏كشانند كه البته ايستادگى در برابر شيطانهاى دوست‏نما بسيار مهم است چرا كه پيروى از اين دوستان ناباب و گناهكار، نتيجه‏اى جز حسرت و پشيمانى نخواهد داشت خداوند از قول برخى نقل مى‏كند كه در قيامت مى‏گويند «يَاوَيْلَتَى‏ لَيْتَنِى لَمْ أَتَّخِذْ فُلَانًا خَلِيلاً * لَّقَدْ أَضَلَّنِى عَنِ الذِّكْرِ بَعْدَ إِذْ جَآءَنِى وَ كَانَ الشَّيْطانُ لِلإنسانِ خَذُولا؛ اى واى بر من، كاش فلان [شخص گمراه‏] را دوست خود انتخاب نكرده بودم!» * او [بود كه‏] مرا به گمراهى كشاند پس از آن‏كه قرآن به من رسيده بود و شيطان همواره انسان را به پستى و خوارى مى‏كشاند.(17)

5- مواظبت بر نماز

قرآن كريم مى‏فرمايد: «إِنَّ الصَّلَوةَ تَنْهَى‏ عَنِ الْفَحْشَآءِ وَ الْمُنكَر؛ بدرستى‏كه نماز (انسان را) از زشتيها و گناه باز مى‏دارد»(18)

6- يادآورى مرگ در هر روز

حضرت رسول‏اكرم(ص) فرمود: «نابود كننده لذتها را زياد ياد كنيد، پرسيدند؛ يا رسول‏اللَّه نابود كننده لذتها چيست؟ فرمود: مرگ.(19)

پى‏نوشت‏ها: –
1) تفسير نورالثقلين، عروسى الحويزى، ج‏2، ص‏61، مؤسسه اسماعيليان.
2) ر.ك: منتهى‏الآمال، شيخ عباس قمى، ج 1، ص 392، نشر هجرت.
3) ر.ك: معارف و معاريف، سيدمصطفى حسينى دشتى، ج 6، ص 119، نشر مفيد.
4) تفسير نمونه، ج 21، ص 418، نشر دارالكتاب.
5) ر.ك: ترجمه تفسير الميزان، آيةاللَّه علامه طباطبايى، ترجمه سيدمحمدباقر موسوى همدانى، ج 18، ص 145، نشر دفتر انتشارات اسلامى، ذيل آيه 32 زخرف / تفسير نمونه، آيةاللَّه مكارم شيرازى و همكاران، ج 21، ص 50، نشر دارالكتاب الاسلامية.
6) نساء / 142.
7) ماعون/6 – 4.
8) راهيان كوى دوست، مصباح يزدى، ص 77 – 88، انتشارات شفق قم، 1375 ش. جهت آگاهى بيشتر در اين زمينه ر – ك به كتاب حضور قلب در نماز از ديدگاه عالمان ربانى و عارفان الهى، نوشته محمد بديعى و صلاةالخاشعين آيت‏اللّه شهيد دستغيب.
9) علق/ 14.
10) همان، ج 27، ص 167.
11) زلزله/ 7 و 8.
12) همان، ص 232.
13) اعراف/ 176.
14) لقمان/ 33.
15) غُررالحكم.
16) حجر/ 39 – 40.
17) فرقان/ 28 و 29.
18) عنكبوت/ 45.
19) بحارالأنوار، ج 6، ص 133، داراحياء التراث العربى، مؤسسة الوفاء، بيروت.

 

/

فلسفه ارزشها

 

فلسفه ارزشها
قسمت اول‏

محمد رضا ابراهيم نژاد

چكيده

ظهور سرمايه دارى غرب با استخدام قدرتهاى سياسى و علمى، تهاجم عليه سنگرهاى معنوى به ويژه مبانى و ارزشهاى اسلامى را به همراه داشته است. پيروزى انقلاب اسلامى ايران و فروپاشى نظام شوروى اين تهاجم را فى‏الجمله محدود ساخت، ليكن پس از وقفه‏اى كوتاه، هم اكنون با شدّت مضاعف و آرايش جديد در جريان است.
در اين شرايط وظيفه صاحبان انديشه و قلم تبيين مبانى اصيل اسلام و آشنا نمودن همگان، خاصّه نسل جوان، با ارزشهاى اسلامى است. مقاله «فلسفه ارزشها» با تأكيد بر جنبه‏هاى علمى، تحقيقى و ارائه اعتبار و پشتوانه علمى ارزشهاى اسلامى، تلاشى است كه در راستاى تحقق اين هدف ارائه شده است.

مقدمه‏

ظهور سرمايه دارى غرب بر پايه مادى گرائى و با استخدام قدرتهاى سياسى و استفاده ابزارى از علوم و فنون، جبهه‏اى وسيع از خصومت را در برابر ارزشهاى معنوى گشود و تهاجمى گسترده عليه آن را آغاز نمود. اين خصومت و تهاجم كه از ابتداى نهضت علمى (رنسانس) و پس از آن آغاز شد هم اكنون نيز در سراسر جهان به چشم مى‏خورد. در جامعه ايران هم از واپسين روزهاى نهضت مشروطيت به بعد وجود داشته است.
پيروزى انقلاب اسلامى كه در شرايط دور از انتظار جهانيان به وقوع پيوست، اين جبهه را براى مدتى به عقب راند و عوامل خصومت و تهاجم را متوقف نمود و از كار انداخت. پس از آن فروپاشى اتحاد شوروى ضعف و زبونى مادى‏گرى را بيشتر آشكار نمود.

لكن وابستگان و كارگزاران سرمايه دارى كه همواره به انتظار فرصت بودند و به آسيب پذيرى نسلهاى جديد و بى‏خبرى آنان از واقعيتها و تجربه‏هاى گذشته التفات و توجه داشتند بى‏درنگ در عرصه فكر و فرهنگ دست به تهاجم زدند و حملات سختى را با آرايشى جديد تدارك ديده و آغاز نمودند و كلّيه ارزشهاى اسلامى را مورد هدف قرار دادند.
در چنين صحنه‏اى از پيكار و مبارزه كمترين وظيفه‏اى كه بر عهده ارباب انديشه و صاحبان قلم ديده مى‏شود جهاد علمى و آشنا نمودن همگان به ويژه نسل جوان با خطرات و اهداف نظام سرمايه دارى است كه اين امر با ارائه چهره صحيح، اصيل و حقيقى ارزشهاى اسلامى و نقش آنها در سلامت، سعادت و تعالى انسان امكان‏پذير است.
مقاله و اثر حاضر تلاشى است كه در اين راستا انجام گرفته است. در اين مقاله، جنبه‏هاى علمى و تحقيقى ارزشهاى اسلامى و پرسشها و انتقادهاى مربوط به آن به صورت كلى بررسى و ارائه شده است.
در اينجا لازم است عناوين «ارزش» و «فلسفه» را اندكى توضيح دهيم:

تعريف ارزش‏

مفهوم ارزش بر حسب نظريات و ديدگاهها، مختلف و متفاوت است. هر يك از دانشمندان علوم انسانى بر اساس هر علم و دانش و موضوع و مسائل مربوط به آن علم، براى ارزش تعريف و تبيين ويژه‏اى دارند.(1) در اينجا مقصود از «ارزشها» كلّيه امور ايجابى و سلبى است كه آيين اسلام التزام و باور قلبى، اقدام يا اجتناب رفتارى نسبت به آن را از انسانها خواسته است.
بر اين اساس ارزشهاى اسلامى منحصر نيست به آنچه اسلام دستور به انجام آن داده و تحقق عينى آن را خواسته است بلكه امورى كه اسلام از اقدام به انجام آن نهى نموده و برحذر داشته نيز مصاديق ارزش اند. نماز، نيكى به ديگران، دستگيرى از مستمندان و نيازمندان، وفاى به عهد و پيمان، همچنين پرهيز از ستم، خويشتن دارى از دروغگويى و تهمت زدن به ديگران نمونه هايى از ارزشهاى اسلامى‏اند.

تعريف فلسفه‏

واژه «فلسفه» در كاربرد لغوى و اصطلاح فلاسفه بر مباحث كلّى و عقلى اطلاق مى‏گردد. اما اين شمول و كلّيت وقتى است كه به صورت مطلق و در مقارنه باعلوم ديگر قرار گيرد. بنابراين همراه با ذكر قرينه، معناى محدود و مفهوم خاص نيز از آن قابل فهم است. در اينجا مراد از فلسفه – چنانكه از مباحث آتى نيز بدست مى‏آيد – كلّيه مصالح و مفاسدى است كه مبناى واقعى و پشتوانه حقيقى احكام و ارزشهاى الهى قرار مى‏گيرند و ارزشهاى اسلامى با عنايت به آنها شأنيت و اعتبار علمى دارند.
صاحبنظران اسلامى نيز در مباحث كلامى، تفسيرى و فقهى بر اساس تعريفهاى فوق، تحت عنوان «فلسفه احكام» به تبيين فلسفه ارزشهاى اسلامى پرداخته‏اند.

ضرورت نگرش علمى به ارزشها

توجه به ارزشهاى اسلامى با تأكيد بر ابعاد علمى آن از جهات مختلف شايسته است:
1 – توسعه و گسترش علوم بسيارى از مجهولات گذشته بشر را به نور دانش روشن نمود و به پرسشهاى فراوانى كه قرنها بدون جواب برجاى مانده بود پاسخ داد. به همان نسبت نيازهاى جديد، شبهات پيچيده و پرسشهاى ديگرى را در مقابل انسانها قرار داد. اين روند در طول قرون گذشته وجود داشته امّا در حال حاضر بيش از پيش تشديد شده است. لذا پاسخگوئى علم و پرسش آفرينى آن، روشنگرى علم و ابهام آفرينى آن، رفع نيازها و نيازآورى آن، شبهه زدائى و شبهه آفرينى آن در جهان معاصر به گونه‏اى سريع است كه نسبت به تاريخ گذشته انسان، بى‏سابقه است.
بى‏شك بخش وسيعى از اين پرسشها و شبهه‏ها و در كل اين تحولات مرتبط به معتقدات دينى و باورهاى مذهبى انسانها است و در جوامع بشرى تأثير گذار است به گونه‏اى كه جهان در قرن شانزدهم شاهد پيدايش نهضت جديدى در بين مسيحيان بود و مذهب «پروتستان» با شاخصه و تمايز تعقل گرائى وكم رنگى قيود مسيحى گرى ظهور كرد. همچنين در جوامع اسلامى طيف علم زده با شاخصه تفسير و تأويل كلّيه باورها و ارزشهاى دينى بر وفق نظريه‏ها و مظاهر علمى پيدا شد.(2)
حال بايد توجه داشت كه توسعه و گسترش علوم اگر در جامعه هائى كه دين و مذهب معروف و رايج، مقبوليت چندانى ندارد – و چنين پى‏آمدهائى داشته است كه نقش پررنگى در زندگى روزانه مردم ايفا نمى‏كند و عملاً از عرصه اصلى زندگى خارج و در حاشيه قرار داده شده و در باورها و رفتار فردى محدود شده – واضح است در جامعه‏اى كه دين از هر حيث شامل و فراگير است و داراى پذيرش همگانى است و در عرصه زندگى فردى و اجتماعى به صورت مكتب و نظام اجتماعى حضور دارد پى‏آمدهاى بيشتر و اثرات وسيع‏تر خواهد داشت. جامعه اسلامى ايران به خصوص و بعضى كشورهاى ديگر اسلامى بيش و كم چنين‏اند كه با چنين نيازها، پرسشها و شبهات جديد برخاسته از توسعه دانش و گسترش علوم مواجه مى‏باشند. در متون و منابع اسلامى نيز مشاهده مى‏گردد كه پيشوايان اسلام به پيدايش چنين روند رو به افزايش توجه داشته و از آن خبر داده‏اند. در روايتى از امام سجاد عليه السلام چنين آمده است:
«سُئلَ علىّ بن الحسين (عليهما السلام) عن التّوحيد فقال انّ اللّه عزّ و جلّ علم انّه يكون فى آخرالزّمان أقوام متعمّقون فانزل اللّه تعالى قل هو اللّه احدٌ والآيات من سوره الحديد الى قوله عليم بذات الصدور. فمن رام وراء ذلك فقد هلك.»(3)
از على بن الحسين (ع) درباره توحيد و يكتاپرستى سؤال شد. در پاسخ فرمود: خداوند عزيز و جليل مى‏دانست كه در آخرالزّمان گروههائى ژرف نگر هستند، لذا سوره اخلاص – قل هو اللّه احد – و آيات سوره حديد را تا فرموده‏اش «عليم بذات الصدور» نازل كرد و هركس جز اين جوياى چيز ديگرى باشد هلاك شده است.
2 – اهميت نگاه علمى به ارزشها منحصر به اقتضاى توسعه علوم نيست بلكه لازمه وجود حس كنجكاوى و حقيقت جوئى در انسان است. كنجكاوى و علاقه به كاوش ذهنى او ويژگيهاى انسان است، در تمام افراد بيش و كم وجود دارد و در دوران نوجوانى و جوانى به سرعت فعال و شكوفا مى‏گردد و باعث طرح پرسشهاى گوناگون در ذهن است و پيوسته در پى رسيدن به پاسخ مناسب براى پرسشها است و چه بسا در اثر نيافتن پاسخ مناسب، در باورهاى قلبى خويش تجديد نظر نمايد و براى پديده‏ها و حوادث مختلف تفسيرها و تحليلهاى جديدى در ذهن خود تنظيم كند. قرآن كريم فعاليت حسّ كنجكاوى و جولان فكر انسانهاى خردمند در پديده‏هاى طبيعى را چنين بيان نموده است:
«انّ فى خلق السّموات و الأرض و اختلاف الليل و النّهار لآيات لأولى الألباب. الّذين يذكرون اللّه قياماً و قعوداً و على جنوبهم و يتفكّرون فى خلق السّموات و الأرض ربّنا ما خلقت هذا باطلاً.»(4)
همانا در آفرينش آسمانها و زمين و آمد و رفت شب و روز نشانه هائى براى خردمندان است. كسانى كه خداوند را ايستاده و نشسته و آنگاه كه بر پهلو آرميده‏اند ياد مى‏كنند و در آفرينش آسمانها و زمين مى‏انديشند كه پروردگارا اين را بيهوده نيافريده‏اى، منزّهى تو ما را از عذاب آتش نگاه دار.
3 – افزون بر آنچه گذشت حقانيت دين اسلام، سائق و موجب نگاه علمى به ارزشهاى اسلامى است. توضيح آنكه: اديان موجود به لحاظ بهره مندى از حقيقت مختلف‏اند. برخى اديان اساسشان باطل است و هيچ بهره‏اى از حقيقت (و صدق) ندارند و يا داراى رگه‏هائى از حقيقت در خلال باطلند. اين دسته اديان با نگاه علمى سازگار نيستند و در عرصه فحص و نقد عقلانى محكوم به شكست‏اند، اديان بشرى از جمله آيين بودا و كنفوسيوس چنين وضعى دارند. اما دين اسلام كه از حقيقت بهره وافر دارد و گزاره‏هاى آن بيانگر آغاز، پايان و مراتب وجود و نشانگر چهره پنهان هستى و جلوه آشكار آن است، با نظر و نگاه علمى همساز است و در بوته نقد و فحص عقلى و علمى آسيبى نمى‏بيند. مثل اديان باطل و حق مثل اجناس مغشوش و خالص است. عرضه كنندگان اجناس مغشوش و ناخالص و ناسالم، نوعاً راضى به امتحان و محك زدن جنس و كالاى خويش توسط ديگران نيستند و از شناسائى ماهيت آن سر باز مى‏زنند. اما فروشندگان با صداقت كه اجناس خالص و كالاى سالم عرضه مى‏كنند از امتحان كالاى خويش هراسى ندارند بلكه خود دعوت به امتحان نموده و از محك زدن آن استقبال مى‏كنند. وضعيت اديان نيز چنين است، اگر به موضع‏گيرى اين دو قسم دين نسبت به نگرش و فحص علمى توجّه كنيم فاصله اديان ناخالص و باطل از دين حقيقى به خوبى مشهود خواهد بود. در اسناد و متون يهود و مسيحيّت چنين تعليم داده مى‏شود كه خداوند آدم را از درخت معرفت نهى كرد. اما او از فرمان خدا سرپيچى نمود و از درخت معرفت تناول كرد و معرفت به امور پيدا نمود.(5) طبعاً لازمه اين سخن از يك متن القاء تضاد و ناسازگارى دين (و خدا) با آگاهى انسان از حقايق امور است و سپس اگر به اين القاء اضافه كنيم تعامل منفى كليسا با مراكز علمى و فرزانگان علمى مانند گاليله را، معلوم است چه برداشتى از دين براى انسان اهل تحقيق بدست خواهد آمد.
در صورتى كه بر پايه متون اصيل اسلامى نه تنها خداوند آدم را از درخت علم و معرفت منع نكرد، بلكه در همان آغاز آفرينش آدم به او معلوماتى داد فراتر از آنچه فرشتگان داشتند و آدم را معلم و آموزگار فرشتگان قرار دارد.(6) در قرآن كريم و سخنان پيشوايان بزرگ اسلام نيز پيوسته دعوت به تفحص علمى و تدبّر عميق در اجزاء و ابعاد دين شده است، از جمله خداوند در آيه‏اى از قرآن فرموده است:
«و ما كان المؤمنون لينفروا كآفّة فلو لا نفر من كل فرقةٍ منهم طائفة ليتفقّهوا فى‏الدّين و لينذروا قومهم اذا رجعوا اليهم لعلّهم يحذرون.»(7)
و سزاوار نيست كه مؤمنان همگى (به سوى جهاد) كوچ كنند چرا از هر گروهى، طايفه‏اى از آنان كوچ نمى‏كنند تا در دين آگاهى پيدا كنند و چون نزد قومشان بازگشتند ايشان را هشدار دهند تا بترسند و خوددارى كنند؟
امام كاظم (ع) نيز شناخت عميق و ژرف نسبت به دين الهى را چنين ستوده و ترغيب نموده است: «تفقّهوا فى دين اللّه فانّ الفقه مفتاح البصيرة و تمام العبادة و السّبب الى المنازل الرّفيعه و الرّتب الجليله فى الدّين و الدّنيا و فضل الفقيه على العابد كفضل الشّمس على الكواكب و من لم يتفقّه فى دينه لم يرض اللّه له عملاً.»(8)
نسبت به دين خداوند فقيه – و دانا – شويد زيرا فقه – و دانائى – كليد بينائى است و كمال بندگى است و وسيله رسيدن به مقامات رفيع و مراتب عالى دين و دنيا است و برترى دانشمند نسبت به عابد مانند برترى خورشيد بر ستارگان است و كسى كه در دينش فقيه – و آگاه – نباشد خداوند به هيچ يك از كارهاى او راضى نيست.
بر اساس متون قرآنى توجه و ارزيابى عالمانه از دين ضربه‏اى به حيثيت و موقعيت مردمى دين نمى‏زند بلكه گرايش به دين را بيشتر مى‏سازد. قرآن كريم درباره ميزان خشيت عالمان و دانشمندان نسبت به خداوند فرموده است:
«انّما يخشى اللّه من عباده العلماء.»(9)
از ميان بندگان خداوند فقط دانشوران از او خوف دارند.
4 – علاوه بر جهات فوق در حال حاضر فرهنگ دينى و هويت اسلامى در معرض تهاجم و آسيب است و برخورد با آسيب پذيرى اعتقادى جز با مقاوم سازى اعتقادى ميسور نيست. در جهان معاصر عليرغم گسترش علوم، فنون، ارتباطات و اطلاعات، نابرابرى و تبعيض و تهاجم، محدود به سرزمين و منحصر به متعلّقات ظاهرى انسانها نيست بلكه همراه تجاوز به سرزمينها، تجاوز و تهاجم به فرهنگها و انديشه‏ها نيز پيوسته انجام مى‏گيرد و به جاى تعاون و تعامل تمدنها، تقابل و جنگ تمدنها ترويج مى‏گردد. باورهاى اساسى افراد و ملّتها پيوسته مورد تهاجم بيگانگان قرار دارند. قدرتهاى مهاجم ارزشهاى دينى و مقدسات مذهبى ملّتها را هدف و نشانه مى‏گيرند و مى‏كوشند با ايجاد شبهه و ترديد سنگرهاى عقيده را تسخير و ملّتها را از پاى درآورند.
در چنين شرايطى پرداختن به مايه‏هاى علمى ارزشهاى اسلامى و نگاه تحقيقى به برنامه‏هاى دينى به صورتى فعال و به دور از تعصّب، همانند پادزهر نجات بخش، از آسيبهاى فكرى و اعتقادى پيشگيرى مى‏كند و حقايق اصيل دينى را از غبار سليقه‏هاى فردى و آب و رنگ رفتار قومى و صنفى پاك و منزّه به ما نشان مى‏دهد و در نتيجه، باعث آرامش و ثبات فكر ،وسيله سعادت و موجب مصونيت از آسيبها خواهد شد. بدين منظور لازم است در ابتدا برخوردارى ارزشهاى اسلامى از پشتوانه‏هاى علمى اثبات گردد، سپس ميزان و حدود امكان دستيابى به جنبه‏هاى علمى آنها تعيين شود و پس از آن مهمترين ارزشهاى اسلامى ارزيابى شود.

پى‏نوشت‏ها: –
1. تغيير ارزشها، ص 38 – 35.
2. الالهيات، ج 3، ص 13، الميزان، ج 1، ص 5.
3. بحارالانوار، ج 3، ص 263 باب 9؛ ج 64 ص 371 باب 14.
4. سوره آل عمران، آيه 2 – 191.
5. الالهيات، ج 3، ص 380.
6. سوره بقره، آيه 31.
7. سوره توبه، آيه 122.
8. تحف العقول، ص 482.
9. سوره فاطر، آيه 28.
 
/

امام خمينى در عتبات عراق‏

 

امام خمينى در عتبات عراق‏

غلامرضا گلى زواره‏

دلايل تغيير محل تبعيد

رژيم پهلوى در تاريخ نهم جمادى الثانى سال 1385 ه. ق حضرت امام خمينى و فرزند برومندشان مرحوم حاج آقا مصطفى را از تبعيدگاه تركيه به كشور عراق منتقل ساخت و خبر آن را به صورت غير رسمى در ميان مردم ايران انتشار داد ولى ابلاغ آن به علماى قم، مشهد و تهران رسمى بود.
علماء و روحانيان مبارز و حاميان امام خمينى از آنجا كه دريافتند رژيم شاه با انتقال رهبرى نهضت به عراق كه قهراً به نگرانى و ناراحتى امّت اسلامى در مورد تبعيد بودن ايشان خاتمه خواهد داد، ضربه‏اى بر پيكر قيام مقدّس مردم وارد كرده و اقشار گوناگون ايران را براى مدّتى دراز از توفيق رهبرى‏ها و راهنمايى‏هاى آن قائد بزرگ محروم كرده است، سخت نگران گرديدند و به منظور خنثى كردن اين نقشه شوم كارگزاران استبداد و فروزان نگه داشتن آتش خشم و عصيانى كه بر اثر استمرار تبعيد رهبرشان، شعله ور گرديده بود به فعاليّت‏هايى دست زدند و طى صدور اعلاميّه‏ها و نامه‏هاى سرگشاده بر ادامه تبعيد امام خمينى تأكيد كردند و در خصوص انتقال رهبرى قيام به عراق هشدار دادند و خاطرنشان ساختند بازگشت امام به ايران خواست تمامى نيروهاى مبارز و انقلابى مى‏باشد، در بيانيه هايى نيز موقعيّت مستحكم و تزلزل‏ناپذير ايشان در حوزه‏هاى علوم دينى و بين عموم ملت ايران نشان داده شد و بر حمايت بى‏دريغ و مداوم از راه، هدف و منويات امام پافشارى گرديد.(1)
انتقال امام از تركيه به عراق براى اين بود كه رژيم پهلوى قادر نبود مردم عاشق امام را آرام نمايد و مقلّدان امام، مراجع، طلّاب و ديگر اقشار بيش از اين تاب تحمّل اين وضع را نداشتند، دولت تركيه نيز حاضر نبود امام را بيش از يك سال در سرزمين خود نگه دارد، دولت‏هاى ديگر نيز از قبول چنين شخصيّتى به عنوان فردى تبعيدى ابا داشتند و انتقال آن روح قدسى به كشورهايى چون سوريه و لبنان بر التهاب نهضت مى‏افزود و اين وضع براى حكومت استبدادى قابل پذيرش نبود. تصور برنامه ريزان اين انتقال، آن بود كه وقتى امام به نجف برود مشغول درس و بحث و امور طلّاب خواهد شد و در نتيجه از دخالت در سياست اجتناب خواهد كرد، به علاوه با وجود مراجع بلند پايه‏اى چون آية اللّه حكيم و آية اللّه خويى در نجف، امام به تدريج فراموش مى‏شود، و از صولت و اهمّيت او كاسته مى‏گردد اگر هم بخواهد تحرّكى نشان دهد با اعتراض علماى ديگر روبرو مى‏شود، مردم عراق نيز در آن زمان تحت فشار حكّام ديكتاتور و قسى القلب خاموش بودند و بيدارى، آگاهى و رشد سياسى ملّت ايران را نداشتند، از سويى وجود طوايف شيعه، سنّى و كرد در عراق اين امكان را پديد مى‏آورد كه به جاى تلاش براى محو حكومت‏هاى جابر، وقت علماء و مراجع به رفع اختلافاتى كه خود بين اين اقشار ايجاد كرده‏اند صرف شود.(2)
برخى از خبرها حاكى از آن بود كه نمايندگان مجلس تركيه نسبت به عواقب پذيرش امام خمينى به عنوان تبعيدى دولت ايران اعتراض داشتند و به اين نكته تأكيد مى‏كردند كه ايشان مرجع دينى و مورد علاقه مسلمانان ايرانى است و دولت تركيه نبايد نقش زندانبان رژيم شاه را ايفا كند. از طرف ديگر در دوران تبعيد توجّه مردم به امام افزايش يافت و رساله ايشان به طور مكرر چاپ مى‏گرديد و مخفيانه توزيع مى‏شد، دستگاه ستم كه اين اشتياق و رغبت مردم را مشاهده نمود حضور امام را به عنوان مرجعى عاليقدر در تركيه خطر آفرين تلقى كرد و به اين فكر افتاد كه اگر امام خمينى به نجف اشرف تبعيد شود قادر نخواهد بود از نظر فقهى و علمى جايى براى خود باز كند و با انعكاس اين خبر از سيل مشتاقان به امام كاسته خواهد شد در نتيجه تحرّك‏هاى سياسى به رهبرى امام رو به افول خواهد رفت.(3) البته شاه راضى نبود كه امام به عتبات برود و مى‏گفت: عراق حوزه علميّه دارد و اگر ايشان به آنجا برود، وضع بدتر مى‏شود، دربارى‏ها و برخى آخوندهاى وابسته به دستگاه استبداد مى‏گفتند ما به همين دليل مى‏گوئيم بايد او را به عراق انتقال داد، زيرا به نجف مى‏رود و آنجا درس خارج مى‏گويد و ما كسانى را به محضر ايشان مى‏فرستيم تا اشكال بگيرند و وقتى از عهده سئوالات ومطالب مطرح شده بر نيايد، در حوزه شكست مى‏خورد و در نهايت از طرفدارانش كاسته مى‏شود كه البته در عمل بعدها خلاف اين تصور به اثبات رسيد و كمّيت و كيفيت درس امام در نجف هر روز رو به ارتقا بود.(4)
آية اللّه سيد مرتضى پسنديده نقل كرده است: از طريق برخى روحانيان به رژيم شاه اطلاع مى‏دهند صلاح نيست امام در تركيه باشند، شاه به پيراسته، سفير ايران در بغداد، اعتماد داشت و باوى مشورت و مذاكره نمود و بعد از آن وى صلاح را در آن مى‏بيند كه آقا را به عراق تبعيد كنند و در توجيه اين انتقال، پيراسته به شاه مى‏گويد: اگر ايشان به نجف بيايد در دهان شير مى‏افتد يعنى چون آية اللّه حكيم آنجا حضور دارد، ايشان ديگر در نجف نمى‏تواند از خود تحرّكى نشان دهد، شاه پذيرفت و دستور داد امام و فرزندش را با هواپيمايى به بغداد انتقال دهند.(5) يادآور مى‏شود سيد مهدى پيراسته از اقوام امام خمينى بود ولى عليه ايشان فعاليّت مى‏كرد و همين موضوع باعث شد كه فريده ديبا مادر فرح پهلوى به نجف رفت و با نقشه‏اى برخى از شخصيّت‏هاى حوزه نجف را عليه امام خمينى بسيج كرد كه البته كارى از پيش نبرد.(6) در هر حال آية اللّه پسنديده، نقش پيراسته رادر تبعيد امام به نجف جدى مى‏داند.(7)
گرچه رژيم شاه با تبعيد امام خمينى به عراق قصد تضعيف ايشان و كنترل حاميان امام و روحانيان مبارز را داشت ولى موقعيّت آن رهبر فرزانه در نجف روز به روز بهتر شد در يكى از اسناد عصر پهلوى مأمورين امنيّتى چنين گزارش نموده‏اند: چنانچه وضع به همين نحو ادامه يابد و خمينى در نجف بماند در آينده نزديكى موقعيّت بسيار مناسبى بدست خواهد آورد و اينك توقف خمينى در نجف آرزوى قلبى وى بوده و به نحو مطلوبى از اين موقعيّت بهره بردارى مى‏كند چنانچه يكى دو نفر از مراجع حاضر در نجف كه پير شده‏اند، فوت نمايند مسلّماً مرجع تقليد مطلق خمينى خواهد شد. با طرز فكرى كه در اوست و عقيده مردم به وى و اطرافيان مخرّب (؟!) كه دور او را گرفته‏اند بديهى است مشكلاتى بوجود خواهد آورد.(8)

اقامت در كاظمين‏

شهيد آية اللّه سيد مصطفى خمينى نقل كرده است: يك روز قبلش با خبر شديم كه بايد به عراق برويم. بدين گونه امام و فرزندشان به صورت ناشناس وارد فرودگاه بين المللى بغداد مى‏شوند، برخورد مقامات عراقى با اين مسافران به گونه‏اى بوده كه گويى از ورودشان به كلّى بى اطلاع‏اند يا در برخورد با اين رويداد بى تفاوت، كسى هم به استقبال نيامده بود شايد چون در شناسنامه امام نام خانوادگى مصطفوى ذكر شده بود مأموران حساسيت نشان نداده بودند كه مسافر تازه وارد همان شخصيتى است كه در دنيا آوازه دارد و مبارزان ايرانى را رهبرى مى‏كند از اين جهت امام مدّتى در فرودگاه معطّل شدند تا پاسپورت آماده شده و مهر دخول زده شود، به علاوه آقا با محيط آنجا هم آشنايى نداشتند و ناگزير يك تاكسى براى عزيمت به كاظمين كرايه نمودند، راننده امام را جلوى مسافرخانه جمالى در كاظمين كه صاحبش عبدالامير جمالى بود و با علماء و روحانيون عتبات تا حدودى آشنايى داشت، پياده نمود، امام وارد مسافرخانه مى‏شوند، آقاى جمالى هم اتاقى در اختيار ايشان و حاج آقا مصطفى مى‏گذارند، پس از اندكى استراحت رهبر انقلاب تصميم مى‏گيرد به حرم مشرّف شوند ساعت حدود پنج بعد از ظهر روز سيزدهم مهرماه سال 1344 است حاج آقا مصطفى احساس مى‏كند بايد دوستان را خبر كرد و اطلاع داد كه امام به كاظمين مشرّف شده‏اند لذا از همانجا به منزل شيخ نصراللّه خلخالى تلفن مى‏زنند، وى از دوستان قديمى و مورد علاقه امام بود و با وجود كهولت سن در مسايل نجف تأثير گذار بود، وى همان كسى است كه يك تنه از مرجعيّت آية اللّه بروجردى حمايت كرد و تا آخر هم بر اين موضوع پافشارى نمود و بر اثر تبليغات و پى‏گيرى‏هاى او، مرجعيّت اين فقيه عاليقدر در نجف پذيرفته شد، اما گويا در موقع تماس حاج آقا مصطفى با منزل ايشان، شيخ نصراللّه در عراق نبود، به نظر مى‏رسيد در سوريه و يا لبنان بسر مى‏برد، فرزند امام وقتى مى‏بيند نمى‏تواند با وى تماس برقرار كند با بيت آية اللّه خويى تماس مى‏گيرد. زيرا دست اندكاران و برخى اطرافيان ايشان از جمله آقاى نخجوانى و بهشتى از دوستان شيخ نصراللّه خلخالى بودند، آن خدمتكارى كه حاج آقا مصطفى با وى تلفنى گفتگو مى‏كند، ذوق زده گوشى بر زمين مى‏گذارد و بى‏اختيار به هر كسى مى‏رسيده مى‏گفته است: امام خمينى به عراق آمده است و اكنون در كاظمين اقامت دارند، برحسب اتّفاق مرحوم خلخالى ه
م غروب آن روز از مسافرت برمى‏گردد و به مدرسه آية اللّه بروجردى مى‏رود همان جايى كه در جوار صحن مطهر ايشان به نام آية اللّه بروجردى ساخته بود، طلبه‏هاى جوان وقتى خبر ورود امام به كاظمين را مى‏شنوند به اين مدرسه مى‏آيند و در پى آن برمى‏آيند كه در اين باره آگاهى افزون‏ترى كسب كنند.(9)
حجة الاسلام و المسلمين مرتضى اشرفى گفته است: فضلا و طلّاب حوزه تازه از منازل به طرف درس و بحث مى‏رفتند كه ناگهان انتشار يافت امام خمينى از تركيه وارد كاظمين شده‏اند، تحقيق به عمل آمد كه در پى آن مشخص گرديد از فندق الجمالى كاظميه به بيت آية اللّه خويى چنين مخابره شده است و بلافاصله عدّه‏اى از فضلا و مشتاقان آن فقيه نستوه راهى جوار حرم كاظمين شدند و خود را به ديدار امام رسانيدند و از روز بعد يعنى چهاردهم مهر دسته‏ها و گروههايى از مردم و طلّاب به محضر مبارك امام شتافته و از همان اوّلين روز، مقدّمات تشرفشان به نجف فراهم گرديد تا حوزه علميّه به بركت آن وجود گرانقدر متنعم و مستفيد باشد. امام چند روزى در كاظمين به زيارت امامين هماهين و به تفقد از قلوب هيجان زده و چشم‏هاى مملو از اشك شوق مشغول بودند.(10)
وقتى آية اللّه مصطفى خمينى توسّط تلفن، خود و پدر را معرّفى كرد و خبر ورودشان به نجف رسيد تازه مدير مسافرخانه متوجّه مى‏شود كه اين مسافران چه گوهرهاى نفيسى هستند، به همين دليل وقتى آقا مصطفى گوشى را بر زمين نهاد، جلو آمد و دست ايشان را بوسيد و اظهار ارادت فوق العاده‏اى نمود و خاطرنشان ساخت: اصلاً اينجا جايتان نمى‏باشد بايد بياييد به خانه خودمان برويم و چون امام از حرم برمى‏گردد، پدر و فرزند را به منزل شخصى خويش مى‏برد و چون خانه‏اش را در اختيار آن عزيز مى‏گذارد به اطلاع رسانى مشغول مى‏شود و با دوستانى كه در نجف بودند تماس مى‏گيرد و مى‏گويد: امام در خانه ماست. دوستان و علاقه‏مندان دسته دسته به محل اقامت امام مى‏آيند و اين رفت و آمدها يك نوع جنب و جوش و شور و شعفى در كاظمين بوجود مى‏آورد. رژيم حاكم بر عراق آن زمان عبدالسلام عارف بود، كسى كه خود را آدمى متعصّب به امور دينى معرفى مى‏نمود ولى يك نوع خصومت نسبت به شيعيان داشت و تعداد قابل توجهى مسلمان شيعه را به اتهام گرايش به كمونيست‏ها به شهادت رسانيد. وى از روى ظاهر سازى و براى آن كه خود را همرنگ جماعت نشان دهد، روز دوّم اقامت امام در كاظمين يكى از وزيران را به اين شهر اعزام داشت تا با امام ملاقات نمايد، او در ديدار با رهبر انقلاب اسلامى ايران سلام عبدالسلام عارف را رسانيد و افزود: رئيس جمهور گفته‏اند: شما در عراق كاملاً آزاد هستيد و اينجا سرزمين خودتان است امام به پاسخ مختصرى اكتفا نمودند، در مورد اين رجل سياسى عراق گفته‏اند: در سفرى كه به سوريه مى‏رود، مشاهده مى‏كند قبر معاويه حالت مخروبه‏اى يافته و محل دفن وى بسيار متعفن است، به دولت سوريه پيشنهاد مى‏نمايد كه ما براى بازسازى اين مرقد كاملاً آمادگى داريم و حاضريم سرمايه‏گذارى نمائيم تا بنايى آبرومند بر مزار معاويه ساخته شود! دولت سوريه هم مى‏پذيرد اما عبدالسلام عارف به محض آن كه به عراق برمى‏گردد هواپيمايش دچار سانحه مى‏شود و سقوط مى‏كند و او هم در دم به هلاكت مى‏رسد و عمرش كفاف نداد كه قبر معاويه را بسازد.(11)
ناگفته نماند كه برخى شيعيان عراق و عده‏اى از طلاب اين سرزمين قبل از ورود امام به عراق بر مقام علمى و معنوى امام وقوف داشتند و با سخنرانى‏ها، افشاگرى‏ها و نظرات فقهى و فتاوى امام آشنا بودند و از اين كه چنين شخصيتى در تركيه به حالت تبعيد به سر مى‏برد و آنان نمى‏توانند نسبت به او ابراز محبت و عطوفت بنمايند متأثر بودند باورود امام به عراق شور و شوق و نشاط آنان رو به فزونى رفت و نوعى تحرك سياسى و فكرى در بين آن دوستداران رهبر نضج گرفت اگرچه اين تحول به اندازه و عمق دگرگونى‏هاى پيروان امام در ايران نبود و البته ميزان ظرفيت‏ها، شرايط اجتماعى و موقعيت سياسى چنين تفاوتى را پديد آورده بود.(12) اين گونه مسايل موجب گرديد كه به رغم نقشه رژيم شرايط بهترى براى امام خمينى پيش بيايد و در واقع تغيير تبعيد از تركيه به عراق يعنى از حضور در حلقه مأموران ساواك به خانه شخصى، از كنترل شديد و حصر شديد به آزادى از مهر 1344 تا دوازده سال بعد، رفت و آمدهاى روحانيون به عتبات عراق و ملاقات با امام، بيانيه‏ها و اعلاميّه‏هايى كه از آن سوى مرز به ايران مى‏آمد و تكثير و توزيع مى‏شد. هر روز ساواك را در آشفتگى و هراس قرار مى‏داد. هر روز در پوشه اداره روحانيت سازمان امنيت و اطلاعات رژيم پهلوى و در گذارش‏هاى شرف عرضى نكته‏اى بود كه به نوعى نام امام خمينى را تكرار مى‏كرد و چون پتكى بر سر كارگزاران ستم كوبيده مى‏شد و خوف رژيم را دوچندان مى‏ساخت از آن سوى هيچگاه آرامش امام و برنامه سياسى و فكرى او بهم نخورد. هر روز طبق يك برنامه‏اى منظم، درس، نماز، زيارت حرم مطهر و سخنرانى‏هاى كوبنده ادامه داشت و لحظه‏اى اين حركت پر تحرك و سرنوشت ساز قطع نگرديد.(13)

به سوى سامرا و كربلا

بعد از چند روز حضرت امام اظهار علاقه نمودند كه براى زيارت حضرت امام على النقى و امام حسن عسكرى (ع) به شهر سامّرا مشرف شوند. مقدّمات سفر مهيا شد. مرحوم حاج شيخ نصراللّه خلخالى وسايل بسيار مناسبى فراهم نمود كه هم خود حضرت امام و هم تمامى همراهان و ملازمان ايشان و افرادى كه از نجف آمده بودند بسيار باشكوه به صورت كاروانى زنجيره‏اى از خودروها كه در پيشاپيش كاروان، ماشين حامل حضرت امام و در پشت سر دهها ماشين حامل طلّاب و فضلا بود به سامّرا منتقل شوند.(14) هنگام ورود به سامّرا استقبال خوبى از امام و همراهان صورت گرفت در آنجا عده‏اى از علما و طلّاب به ديدن ايشان آمدند، از جمله آنان مفتى اعظم سامرا بود يكى از همراهان امام (آقاى دكتر محمد صادقى) امام خمينى را به مفتى سامرا و طلبه‏هاى آنجا معرفى نمود چون آنان تنها اسم ايشان را شنيده بودند ولى شناختى درست نداشتند.(15)
امام چند روزى در سامّرا اقامت گزيدند و در اين مدت به زيارت مشغول بودند. در آنجا شيوخ عرب از شيعه و سنى به خدمت ايشان مشرف مى‏شدند، اين ملاقات‏ها بر اهل تسنّن سامّرا تأثير زيادى گذاشت. روزى كه امام براى ديدار با طلّاب مدرسه ميرزاى شيرازى تشريف بردند از ايّام باشكوه و فراموش نشدنى بود(16)، رئيس قبيله‏اى از اعراب و آن كه به لحاظ سنّى از همه بزرگتر بود اشعارى زيبا و جالب در حضور امام خواند.(17)
سرانجام امام پس از چند روز تصميم گرفتند به كربلا بروند تنى چند از ياران و همراهان ايشان براى مهيا نمودند زمينه استقبال، خود را زودتر از ديگران به كربلا رسانيدند و افرادى كه در كربلا صاحب نفوذ بودند در تهيه وسايل و امكانات براى استقبال كنندگان نهايت همكارى را انجام دادند. ماجراى اين استقبال خيلى اهمّيت داشت زيرا ورود امام به كاظمين غريبانه بود و هنگام حركت از كاظمين به سامرا نيز گرچه بدرقه خوبى صورت گرفت ولى در ورود به سامرا استقبال آن چنان فراگير نبود و تنها آقايان فضلا، برخى اساتيد و طلاب براى خوش آمدگويى آمدند. امّا لازم بود كه سكنه كربلا به عنوان شهرى شيعه نشين در عراق اولين استقبال شايان توجه را انجام دهد كه زمينه ساز نجف باشد زيرا همه از وضع نجف در هراس بودند كه مبادا در آن شهر استقبال خوبى صورت نگيرد و اين موضوع خوشحالى ساواك، سفارت ايران در بغداد و ديگر عوامل رژيم شاه را فراهم سازد، در واقع مراسم استقبال در كربلا مقدّمه‏اى بود براى آنكه امام با شكوهى خاص قدم به نجف بگذارند تا جوّ منفى را كه بر اين شهر حاكم نموده‏اند شكسته و توطئه‏هاى ساواك خنثى شود.(18) رژيم عواملى را به عنوان ستون پنجم داشت كه در ميان اقشار مردم و حتى داخل حوزه كربلا و ديگر جاها نفوذ كرده بودند كه مى‏كوشيدند مراسم استقبال كربلا صورت نگيرد يا ضعيف برگزار شود و از اين جهت از تلاش‏ها و انتشار خبرهايى در اين خصوص جلوگيرى مى‏كردند و مى‏خواستند اهالى كربلا كه طيف عظيمى از آنان ايرانى و علاقمند به امام بودند متوجّه ورود امام نشوند و آنهايى را كه خبر داشتند دچار خوف و هراس مى‏نمودند و مردم و طلبه‏ها را بيم مى‏دادند كه اگر برويد به استقبال امام، عوامل امنيّتى از مراسم عكس و فيلم تهيه مى‏كنند و اگر تصوير آن را ببينيد برايتان در هنگام ورود به ايران و صدور گذرنامه و مانند آن مشكل ايجاد مى‏كنند و اين تبليغات منفى هم گرچه محدوديت‏هايى ايجاد مى‏كرد اما نتوانست بر آن استقبال باشكوه تأثيرى منفى بگذارند. زيرا حدود ششصد نفر با انواع وسايل نقليه اعم از مردم و علماء و طلاب براى استقبال با انواع پلاكاردهاى تبليغى به شهرك مصيب (محل دفن طفلان مسلم) در نزديكى كربلا آمدند. بر روى برخى پارچه‏ها نوشته بود زنده باد امام خمينى نابود باد رژيم شاه و نيز ورود امام را در اين نوشته‏ها تبريك گفته بودند استقبال مزبور با تجليل كم سابقه و شكوهى زايدالوصف انجام گرفت، جمعيّت در شهرك مصيّب موج مى‏زد.(19) حتى برخى رؤساى ادارات كربلا در ميان حاضرين ديده مى‏شدند. يكى از بزرگان شيعه كربلا تشريف فرمايى امام به عراق را، به ايشان خير مقدم گفت و اعلام نمود كه تمامى مردم عراق در خدمت ايشان خواهند بود. به دنبال آن مردم شعارهايى به علامت تأييد اظهارات وى بر زبان جارى مى‏سازند كه بسيار مهيّج و جالب بود. امام در ميان انبوه جمعيّت ايرانى و عرب ساكن كربلا قرار گرفته بود كه از ماشين پياده شدند و مقدارى با مردم احوالپرسى كردند و مستقبلين نيز ابراز احساسات مى‏نمودند و جلوتر آمدند تا دست آقا را ببوسند، آنگاه امام در صدد آن گرديد كه بر ماشينى كه شخصاً از سامرا كرايه كرده بودند سوار شوند كه اهالى كربلا از ايشان تمنا نمودند با خودروى كه آنان مهيا كرده‏اند به كربلا بيايند، امام براى رعايت احترام و قبول تقاضاى مردم از ماشينى كه در اختيارش بود پياده شده و به راننده‏اش اجازه دادند به سامرا برگردد، جالب است بدانيد به هنگام ورود آقا به كربلا ايشان كه تا آن زمان به آية اللّه خمينى معروف بودند به امام خمينى اشتهار يافتند و اين لقب «امام» را مستقبلين براى رهبرشان تعيين نمودند (20) و با چنين تجليل شكوهمندى امام به شهر سالار شهيدان وارد شدند با وجود آن كه حوالى غروب و روز جمعه بود وقتى اتومبيل حامل امام جلو صحن حضرت امام حسين(ع) رسيد ايشان از ماشين پياده شدند. آقاى سيد محمد شيرازى فرزند مرحوم سيد مهدى شيرازى (از مراجع بزرگ) در يكى از صحن‏هاى حرم سيد الشهداء نماز جماعت اقامه مى‏نمود وقتى امام از حرم باز مى‏گردد و مى‏خواهد از اين صحن عبور كند از امام مى‏خواهد كه امامت نماز جماعت را بپذيرند و در واقع جاى خود را به ايشان دادند، امام مى‏پذيرد و بعد از خاتمه نماز جماعت مرحوم سيد محمد شيرازى از جاى خود برمى خيزد و خير مقدمى مى‏گويد و در خلال بيانات خود از امام مى‏خواهد كه حداقل يك هفته‏اى در كربلا مشرف باشيد و نماز جماعت اقامه كنيد تا مردم استفاده نمايند، امام مى‏پذيرد و يك هفته‏اى در منزلى كه برايش اجاره كرده بودند، اقامت مى‏نمايد، هر روز كه مى‏گذرد، در بين مردم انتشار مى‏يابد كه امام در جوار بارگاه جدش نماز جماعت مى‏خواند بر تعداد نمازگزاران به امامت ايشان افزوده مى‏شود، وضع به گونه‏اى گرديد كه صحن مذكور مملو از جمعيّت گشت.(21) ح
تى وقتى امام بين حرم و محل اقامت خويش در حال رفت و آمد بودند، صدها نفر در معيت ايشان در حال حركت بودند و شعارهاى جالبى مى‏دادند و مدام صلوات مى‏فرستادند و چون عده‏اى مى‏خواستند شعار سياسى بدهند يا از امام تبليغ كنند، امام فرمودند: كسى حق ندارد اينجا بر عليه كسى چيزى مطرح نمايد و از من هم تبليغى نكند، راضى نيستم تصوير مرا پخش نمائيد، اطرافيان آقا مراقب بودند كه توصيه‏هاى ايشان در اين مورد عمل شود گويا سفارت ايران در بغداد و نيز كنسولگرى ايران در كربلا مى‏خواستند يك تشنّجى ايجاد كنند و امام را از مقاصد اصلى باز دارند كه نقشه آنان با هوشيارى امام خنثى گرديد.(22)

پى‏نوشت‏ها: –

1. همگام با خورشيد، اسماعيل فردوسى پور، ص 182 – 180.
2. خاطرات آية اللّه خلخالى، ج اول، ص 143 – 142.
3. خاطرات 15 خرداد، دفتر نهم، به كوشش على باقرى، حوزه هنرى سازمان تبليغات اسلامى، تهران، 1378، ص 197 – 196.
4. همان، ص 140.
5. پابه پاى آفتاب (گفته‏ها و ناگفته هايى از زندگى امام خمينى)، گردآورى و تدوين امير رضا ستوده، ج اول، ص 42 – 41.
6. خاطرات آية اللّه خلخالى، ج اول، ص 159.
7. فصلنامه ياد، سال هشتم، شماره 31 و 32، تابستان و پاييز 1372، بخش خاطرات، ص 104 – 103.
8. عصر پهلوى به روايت اسناد، عليرضا زهيرى، قم، دفتر نشر و پخش معارف، 1379، ص 294 و سند شماره 211.
9. فصلنامه ياد، شماره 34 – 33، ص 52 – 51.
10. صحيفه دل (مطالب و خاطراتى از شاگردان امام خمينى)، به كوشش حميد بصيرت منش و احمد ميريان، ج دوم، ص 12 – 11.
11. فصلنامه ياد، شماره 34 – 33، ص 54؛ خاطرات آية اللّه خلخالى، ص 139.
12. الامام الخمينى و الثورة الاسلامية فى ايران، احمد حسين يعقوب، بيروت، مؤسسه الغدير، 1420 ه.ق، ص 125 – 124.
13. دويست و هفتاد و پنج روز بازرگان، مسعود بهنود، تهران، نشر علم، 1377، ص 156 – 155.
14. پابه پاى آفتاب، ج 5، ص 15.
15. فصلنامه ياد، شماره 31 و 32، ص 112.
16. پابه پاى آفتاب، ج 5، ص 16.
17. فصلنامه ياد، شماره 31 و 32، ص 108.
18. پابه پاى آفتاب، ج 5، ص 16.
19. فصلنامه ياد، شماره 33 و 34، ص 56.
20. همان، شماره 31 و 32،ص 124.
21. خاطرات آية اللّه خلخالى، ص 140.
22. فصلنامه ياد، شماره 33 و 34، ص 58 – 57.

 

/

نقش عوامل غير مادى در سرنوشت انسان‏

 

نقش عوامل غير مادى در سرنوشت انسان‏

ابوالقاسم ولى‏زاده‏

اين مقاله توسط مركز فرهنگ و معارف قرآن دفتر تبليغات اسلامى تهيه شده است.

بزرگترين عامل انحطاط مسلمين، انحراف فكرى و عملى است، يكى از اين انحراف‏ها كج فهمى در مورد چگونگى انتساب افعال آدمى به خدا و بى‏اثر دانستن نقش انسان در صدور افعال و تعيين سرنوشت خويش است.
از نظر مادّى عوامل مؤثّر در اجل و روزى و سلامت و سعادت منحصراً مادى است، تنها عوامل مادّى است كه اجل را نزديك يا دور مى‏كند، روزى را توسعه مى‏دهد يا تنگ مى‏كند، به تن سلامت مى‏دهد يا مى‏گيرد، خوشبختى و سعادت را تأمين يا نابود مى‏كند. اما از نظر جهان‏بينى الهى، علل و عوامل ديگرى نيز همدوش عوامل مادى در كار اجل و روزى و سلامت و سعادت و امثال اين امور مؤثرند و جهان يك واحد زنده و با شعور است، اعمال بشر حساب و عكس العمل دارد، و خوب و بد در مقياس جهان بى‏تفاوت نيست. از منظر بينش‏الهى، جهان هم شنواست و هم بينا. ندا و فرياد جاندارها را مى‏شنود و به آن‏ها پاسخ مى‏دهد عوامل معنوى بسيارى در سرنوشت انسان مؤثرند كه در اين نوشتار نمونه‏هايى از آن‏ها را از قرآن و سنت ذكر مى‏كنيم:

1. تقوا

تقوا عامل باز شدن ابواب رحمت‏الهى است، در قرآن كريم مى‏خوانيم: «وَلَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرَى‏ ءَامَنُواْ وَاتَّقَوْاْ لَفَتَحْنَا عَلَيْهِم بَرَكَاتٍ مِّنَ السَّمَآءِ وَالأَْرْض؛(1) اگر اهالى شهرها و آبادى‏ها، ايمان مى‏آوردند و تقوا پيشه مى‏كردند، بركات آسمان و زمين را بر آن‏ها مى‏گشوديم». اميرمؤمنان مى‏فرمايد: «اگر آسمان و زمين درهاى خود را به روى بنده‏اى ببندند ولى او تقوا پيشه كند، خداوند راه نجاتى از ميان آن دو براى او خواهد گشود».(2)
تقوا در مغفرت گناهان و تأخير در اجل، تأثير دارد. حضرت نوح به قوم خود فرمود: «أَنِ اعْبُدُواْ اللَّهَ وَ اتَّقُوهُ وَ أَطِيعُونِ * يَغْفِرْ لَكُم مِّن ذُنُوبِكُمْ وَ يُؤَخِّرْكُمْ إِلَى‏ أَجَلٍ مُّسَمًّى…؛(3) خدا را پرستش كنيد و از مخالفت با او بپرهيزيد و مرا اطاعت كنيد، تا خداوند گناهانتان را بيامرزد و تا زمان معينى مرگ شما را به تأخير بياندازد».
سرانجام تقوا سبب شفاى امراض و ظلمت‏هاى جسمى و روحى و مايه‏ى نورانيت دلها و ديده‏هاست، حضرت امير در خطابه‏اى به جمعيت حاضر فرمود: «همانا تقوا و ترس از خدا، داروى بيمارى دلها، روشنايى قلبها، درمان دردهاى بدن‏ها، مرحم زخم جان‏ها، پاك كننده پليدى‏هاى ارواح، روشنايى بخش تاريكى چشم‏ها، امنيت در ناآرامى‏ها و روشن كننده‏ى تاريكى‏هاى شماست».(4)

2. استغفار از گناهان‏

خداوند مردمى را كه استغفار مى‏كنند عذاب نمى‏كند،(5) حضرت امير مى‏فرمايد: «دو چيز در زمين مايه‏ى امان از عذاب خداوند بود: يكى از آن دو برداشته شد، پس ديگرى را دريابيد و بدان چنگ زنيد، اما امانى كه برداشته شد، رسول خدا(ص) بود، و امان باقى مانده، استغفار كردن است»(6)
استغفار سبب جلب روزى و رحمت پروردگار مى‏شود، حضرت امير در ضمن خطبه‏اى كه درباره‏ى طلب باران ايراد فرموده و در آن توجه داده است كه هر گاه باران از مردمى گرفته شد بايد به درگاه رحمت خداوند استغاثه كنند، مى‏فرمايد: بدرستى كه خداوند استغفار را وسيله‏ى دائمى فروريختن روزى و موجب رحمت آفريدگان قرار داد و فرمود: «اسْتَغْفِرُواْ رَبَّكُمْ إِنَّهُ كَانَ غَفَّارًا * يُرْسِلِ السَّمَآءَ عَلَيْكُم مِّدْرَارًا* وَ يُمْدِدْكُم بِأَمْوَالٍ وَ بَنِينَ وَ يَجْعَل لَّكُمْ جَنَّاتٍ وَ يَجْعَل لَّكُمْ أَنْهَارًا؛(7) از پروردگار خويش آمرزش بطلبيد كه او بسيار آمرزنده است، تا باران‏هاى پربركت آسمان را پى در پى بر شما بفرستد، و شما را با اموال و فرزندان كمك كند و باغ‏هاى سرسبز و نهرهاى جارى در اختيارتان قرار دهد». حضرت در ادامه فرمودند: پس رحمت خدا بر آن كس كه به استقبال توبه رود، و از گناهان خود پوزش بطلبد و پيش از آن كه مرگ او فرا رسد، اصلاح گردد.(8)
3. شكرگزارى يا كفران نعمت‏
اداى حق نعمت، باعث افزايش نعمت، و كوتاهى در آن، موجب زوال نعمت مى‏شود، خداوند در قرآن براى آنان كه كفران نعمت مى‏كنند منطقه‏ى آبادى را مَثَل زده است كه امن و آرام و مطمئن بود و همواره روزيش از هر جا مى‏رسيد اما به خاطر ناسپاسى نسبت به نعمت‏هاى الهى، خداوند لباس گرسنگى و ترس را بر اندامشان پوشانيد.(9) در نهج‏البلاغه‏ى امير بيان، آمده است: «براى خدا در هر نعمتى حقى است، هر كس آن را بپردازد، فزونى يابد، و آن كس كه نپردازد و كوتاهى كند، نعمتش در خطر نابودى قرار گيرد».(10)
شكر نعمت، نعمتت افزون كند
كفر، نعمت از كفت بيرون كند

كه گويا از آيه‏ى «لَئن شَكَرْتُمْ لَأَزِيدَنَّكُمْ وَلَئن كَفَرْتُمْ إِنَّ عَذَابِى لَشَدِيد»(11) اقتباس شده است، يعنى اگر شكرگزارى كنيد، نعمت خود را بر شما خواهم افزود و اگر ناسپاسى كنيد، مجازاتم شديد است.

4. گناه‏

گناه عامل بروز مصائب دنيوى و اخروى است. خداوند بندگان گناهكار را به كمبود ميوه‏ها، جلوگيرى از نزول بركات و بستن درِ گنج‏هاى خيرات، مبتلا مى‏كند.(1)(12) و در قرآن كريم آمده است: «فَلْيَحْذَرِ الَّذِينَ يُخَالِفُونَ عَنْ أَمْرِهِ أَن تُصِيبَهُمْ فِتْنَةٌ أَوْ يُصِيبَهُمْ عَذَابٌ أَلِيم؛(13) آنان كه فرمان خدا را مخالفت مى‏كنند بايد بترسند از اين‏كه فتنه‏اى دامن‏شان را بگيرد، يا عذابى دردناك به آن‏ها برسد».
گناه موجب گمراهى و هلاكت مى‏گردد، در قرآن كريم مى‏خوانيم: «وَ لَا تَتَّبِعِ الْهَوَى‏ فَيُضِلَّكَ عَن سَبِيلِ اللَّه»(14) يعنى از هواى نفس پيروى مكن كه تو را از راه خدا منحرف مى‏سازد. كسى كه گمراه شده از نعمت‏ها و رحمت‏هاى ويژه‏ى الهى محروم مى‏شود.
گناه نقش مهمى در محروميت از رزق الهى دارد، حضرت امير مى‏فرمايد: «از گناهان دورى كنيد زيرا بندگان به سبب گناه از روزى محروم مى‏شوند».(15)

5. ظلم‏

ظلم علاوه بر اين كه زمينه‏ى رسوايى انسان را فراهم مى‏سازد؛(16) عذاب دائمى را هم در پى دارد: «قِيلَ لِلَّذِينَ ظَلَمُواْ ذُوقُواْ عَذَابَ الْخُلْد؛(17) به ظالمان گفته مى‏شود، بچشيد عذاب ابدى را». ظلم و ستم، مأمن ظالم را ويران و او را به هلاكت مى‏رساند. قرآن كريم مى‏فرمايد: «وَ مَا كَانَ رَبُّكَ مُهْلِكَ الْقُرَى‏ حَتَّى‏ يَبْعَثَ فِى أُمِّهَا رَسُولًا يَتْلُواْ عَلَيْهِمْ ءَايَتِنَا وَ مَا كُنَّا مُهْلِكِى الْقُرَى‏ إِلَّا وَ أَهْلُهَا ظَالِمُون؛(18) ما هيچ آبادى را هلاك نمى‏كنيم مگر اينكه اهل آن ظالم باشند». علاوه بر آنچه گفته شد مطابق روايات، ظالم در اسرع وقت به سزاى اعمال خويش مى‏رسد، لذا حضرت امير انسان‏ها را به تعجيل در عقوبت و كيفر ظلم توجه داده و مى‏فرمايد: «اللَّه اللَّهَ فى عاجل البغى، و آجِل وخامة الظلم؛(19) در مورد تعجيل در عقوبت و سزاى ستم، خدا را در نظر بگيريد».

6. صدقه و احسان‏

الف. صدقه موجب پوشيدن خطا و دفع مرگ بد مى‏شود، در نهج‏البلاغه مى‏خوانيم: «صدقه پنهانى خطاها را مى‏پوشاند و صدقه آشكارا، مرگ‏هاى ناگهانى و زشت را باز مى‏دارد و نيكوكارى از ذلّت و خوارى نگه مى‏دارد»(20) حتى در قرآن كريم در مورد كيفيّت صدقه دادن نيز راهنمايى شده و آمده است «إِن تُبْدُواْ الصَّدَقَاتِ فَنِعِمَّا هِىَ وَإِن تُخْفُوهَا وَتُؤْتُوهَا الْفُقَرَآءَ فَهُوَ خَيْرٌ لَّكُمْ وَيُكَفِّرُ عَنكُم مِّن سَيَِّاتِكُم؛(21) اگر انفاقها را آشكار كنيد، خوب است؛ و اگر آنها را مخفى ساخته و به نيازمندان بدهيد، براى شما بهتر است و قسمتى از گناهان شما را مى‏پوشاند.
امام صادق(ع) ماجرايى را نقل مى‏كند كه روزى پيامبر با اصحاب نشسته بودند، يك نفر يهودى عبور مى‏كرد، حضرت فرمود: اين پيرمرد خاركن به صحرا مى‏رود تا خار بكند ولى مى‏ميرد، اصحاب بعد از چند ساعتى ديدند اين پيرمرد بازگشت، اصحاب عرض كردند: يا رسول اللَّه چه شد كه فرموديد بر نمى‏گردد؟ حضرت پيرمرد را صدا كردند، آمد، به او گفتند: بار خار را بر زمين بگذار و باز كن، مار بزرگى در ميان آن بود، حضرت فرمودند: مقدّر بود اين مار پيرمرد را بزند ولى صبح صدقه داد و اين بلاء را دفع كرد.(22) بنابراين صدقه و احسان مى‏توانند سرنوشت مرگ انسان را تغيير داده و عمر او را طولانى كنند و از تنگناها و سختى‏هاى زندگى دنيوى هم نجات دهند به طورى كه در قرآن مى‏خوانيم: «لِّلَّذِينَ أَحْسَنُواْ فِى هَذِهِ الدُّنْيَا حَسَنَةٌ وَ لَدَارُ الْأَخِرَةِ خَيْر؛(23) براى كسانى كه نيكى كردند، در اين دنيا نيكى است، و سراى آخرت از آن هم بهتر است».
ب. صدقه باعث مضاعف شدن عطاى الهى مى‏شود «إِنَّ الْمُصَّدِّقِينَ وَ الْمُصَّدِّقَاتِ وَ أَقْرَضُواْ اللَّهَ قَرْضًا حَسَنًا يُضَاعَفُ لَهُمْ وَ لَهُمْ أَجْرٌ كَرِيم؛(24) مردان و زنان انفاق كننده و آن‏هايى كه از اين راه به خدا قرض نيكو مى‏دهند، اين قرض براى آنان مضاعف مى‏شود و پاداش پرارزشى دارند». حضرت امير مى‏فرمايد: «آن كس كه با دست كوتاه ببخشد، از دستى بلند پاداش مى‏گيرد»(25) كه احتمالاً منظور از دادن پاداش با دست بلند، وسعت روزى و مضاعف شدن اجر آن است.
ج. صدقه‏ى مستحب باعث حفظ ايمان و صدقه‏ى واجب سبب حفظ اموال مى‏شود، حضرت على(ع) مى‏فرمايد: «ايمانتان را با صدقه دادن و اموالتان را با زكات دادن محافظت كنيد»(26) با توجه به اين كه، زكات در واقع صدقه‏ى واجبى است معلوم مى‏شود منظور از صدقه در كلام حضرت، صدقه‏ى مستحبّى است.

7. صله ارحام‏

صله ارحام موجب تزكيه اعمال، فزونى اموال، طول عمر، دفع بلايا و راحتى حساب مى‏شود.(27) در نهج البلاغه هم به مورد دوم و سوم اشاره شده است. «صلة الرحم فانّها مَثراةٌ فى المال و منسأة فى الاجل؛(28) صله‏ى رحم مايه فزونى مال و طول عمر مى‏شود.

8. صبر و پايدارى در ناملايمات‏

الف. صبر عامل گشايش در كارها و موجب عزّت و امنيت است، حضرت على(ع) در بيان شرح حال مؤمنان پيشين مى‏فرمايد: «وقتى كه خداوند، تلاش و استقامت و بردبارى در برابر ناملايمات آن‏ها را، در راه دوستى خود، و قدرت تحمل ناراحتى‏ها را براى ترس از خويش، مشاهده نمود، آنان را از تنگناهاى بلا و سختى‏ها نجات داد و ذلت آنان را به عزّت و بزرگوارى، و ترس آنها را به امنيّت تبديل كرد، و آن‏ها را حاكم و زمامدار و پيشواى انسان‏ها قرار داد، و آن قدر كرامت و بزرگى از طرف خدا به آن‏ها رسيد كه خيال آن را نيز نمى‏كردند».(29)
ب. صبر و استقامت يكى از شرايط نزول امدادهاى غيبى است، خداوند مى‏فرمايد: «إِن تَصْبِرُواْ وَتَتَّقُواْ وَيَأْتُوكُم مِّن فَوْرِهِمْ هَذَا يُمْدِدْكُمْ رَبُّكُم بِخَمْسَةِ ءَالَافٍ مِّنَ الْمَلائكَةِ مُسَوِّمِين؛(30) اگر استقامت و تقوا پيشه كنيد و دشمن به همين زودى به سراغ شما بيايد، خداوند شما را به پنج هزار نفر از فرشتگان، كه نشانه‏هايى با خود دارند، مدد خواهد داد».
ج. صبر عامل پيروزى است، حضرت على(ع) مى‏فرمايد: «صبر را شعار خويش قرار دهيد كه پيروزى مى‏آورد».(31)
د. خداوند به صابران در راه حق اجر بى‏حساب مى‏دهد: «إِنَّمَا يُوَفَّى الصَّابِرُونَ أَجْرَهُم بِغَيْرِ حِسَاب؛(32) جز اين نيست كه صابران پاداش خود را بى‏حساب دريافت مى‏دارند».

9. وحدت و همدلى، و دورى از اختلاف‏

اختلاف و تنازع باعث سستى و از بين رفتن قدرت و شوكت هر امتى مى‏شود،(33) قرآن كريم عامل شكست مسلمانان را در جنگ احد پس از پيروزى بر دشمن، اختلافات و نافرمانى ذكر كرده و مى‏فرمايد: «وَلَقَدْ صَدَقَكُمُ اللَّهُ وَعْدَهُ إِذْ تَحُسُّونَهُم بِإِذْنِهِ حَتَّى‏ إِذَا فَشِلْتُمْ وَتَنَازَعْتُمْ فِى الْأَمْرِ وَعَصَيْتُم؛(34) خداوند، وعده‏ى خود را به شما (درباره پيروزى بر دشمن در احُد) تحقق بخشيد. در آن هنگام دشمنان را به فرمان او به قتل مى‏رسانديد؛ (و اين پيروزى ادامه داشت) تا اينكه سست شديد و در كار خود به نزاع پرداختيد و نافرمانى كرديد».
حضرت على(ع) در بيان حالات مؤمنان پيشين مى‏فرمايد: «ببينيد كه چگونه بودند آنگاه كه: وحدت اجتماعى داشتند، خواسته‏هاى آنان يكى، قلب‏هاى آنان يكسان و دست‏هاى آنان مددكار يكديگر، شمشيرها يارى كننده، نگاهها به يك‏سو دوخته و اراده‏ها واحد و همسو بود. آيا در آن حال مالك و سرپرست سراسر زمين نبودند؟ و رهبر و پيشواى همه‏ى دنيا نشدند؟ پس به پايان كار آن‏ها نيز بنگريد! در آن هنگام كه به تفرقه روى آوردند و مهربانى و دوستى آنان از بين رفت و سخن‏ها و دل‏هايشان گوناگون شد، از هم جدا شدند و به حزبها پيوستند، خداوند لباس كرامت خود را از تن‏شان بيرون آورد و نعمت‏هاى فراوان شيرين را از آن‏ها گرفت».(35)

10. دعا

قوم يونس پس از آن‏كه نشانه‏هاى نزول عذاب الهى را مشاهده كردند و به رهنمود مرد دانشمند و كاردانى كه در ميان آنان بود، گوش فرا داده و همگى از شهر بيرون رفته و به تضرّع و دعا به درگاه خدا پرداختند و از كارهاى نادرست خود ابراز ندامت كردند تا آن كه مشمول رحمت پروردگار قرار گرفتند، عذاب از آن‏ها برداشته شد و تا فرا رسيدن اجل معيّن و قطعى به زندگى خود ادامه دادند.(36) بديهى است كه نزول عذاب و يا برداشته شدن آن، هر يك معلول عوامل خاصى بوده است، پيروى نكردن آنان از پيامبر خدا و مخالفت با او، عامل نزول عذاب بوده است و اين خود از قضاء و قدر الهى به شمار مى‏رود، همان‏گونه كه بخود آمدن آنان و ابراز ندامت و استغفار و دعا به درگاه خدا نيز عامل برداشته شدن عذاب و نمونه‏ى ديگرى از قضاء و قدر الهى مى‏باشد و مرگ آنان نيز در نتيجه‏ى خاتمه يافتن زندگى آنان، سرنوشت غير محتوم و اجل مطلق آنان بوده است كه در لوح محو و اثبات نوشته شده است و اراده و خواست خدا اين بود كه اگر آنان در عقيده و رفتار خود تغيير دهند، اين سرنوشت را تغيير داده و محو نمايد «يَمْحُواْ اللَّهُ مَا يَشَآءُ وَ يُثْبِتُ وَ عِندَهُ أُمُّ الْكِتَاب»(37) خداوند هر چه را بخواهد محو، و هر چه را بخواهد اثبات مى‏كند، و امّ الكتاب نزد اوست.
تفسير و تحليل ياد شده درباره‏ى خود يونس هم جارى مى‏شود، زيرا او نيز پس از آن‏كه به عللى از قوم خود روى برتافت و بر كشتى سوار شد و براى نجات كشتى و سرنشينان آن از خطر ماهى بزرگ كه آن را تهديد مى‏كرد، به قيد قرعه به دريا افكنده شد و ماهى او را بلعيد، سرنوشت او اين بود كه براى هميشه در شكم ماهى باقى بماند، ولى اين سرنوشت و اجل محتوم نبود بلكه مشروط به اين بود كه به دعا و تسبيح خدا روى نياورد، اما چون يونس راه دعا و تسبيح را برگزيد از آن خطر نجات يافت «فَلَوْلَآأَنَّهُ كَانَ مِنَ الْمُسَبِّحِينَ *لَلَبِثَ فِى بَطْنِهِ إِلَى‏ يَوْمِ يُبْعَثُون»(38) اگر او از تسبيح‏كنندگان نبود، تا روز قيامت در شكم ماهى مى‏ماند.
حضرت على(ع) مى‏فرمايد: «امواج بلاء را با دعا از خود برانيد»(39) و در جايى ديگر مى‏فرمايد: «هر گاه اراده كردى مى‏توانى با دعا، درهاى نعمت خدا را بگشايى تا باران رحمت الهى بر تو ببارد، پس هرگز از تأخير اجابت دعا نااميد مباش».(40) آرى دعا نيز يكى از قضاء و قدرهاى الهى است كه سرنوشت‏هاى غير محتوم را دگرگون مى‏كند، از امام كاظم(ع) نقل است كه فرمود: «بر شما باد دعا كردن؛ زيرا دعا و درخواست از خدا، سرنوشتى را كه مقدر و معين شده و فقط امضايش مانده، بر مى‏گرداند».(41)
علاوه بر تأثير اعمالى كه ذكر شده، اعمالى از قبيل قطع ارتباط با ارحام، ايذاء جاندار؛ اعم از حيوان و انسان، خصوصاً ايذاء صاحبان حقوق همچون پدر و مادر و معلم و همسايه و… هم آثار سوئى در همين زندگى دنيايى بار مى‏آورند كه تأثير زياد (مثبت يا منفى) اعمال اختيارى (خوب و بد) انسان در سرنوشت او مى‏باشد.
حاصل آن‏كه طبق بيانات قرآن كريم و نهج‏البلاغه، انسان هر آن اختيار دارد با انجام اعمال پسنديده يا ناپسند در چارچوب مشيّت الهى، سرنوشت آتى خود را تعيين كند.

پى‏نوشت‏ها:
1) اعراف/ 96.
2) نهج البلاغه، خطبه 130.
3) نوح/ 3 – 4.
4) نهج البلاغه، خطبه 198.
5) انفال/ 33.
6) نهج البلاغه، حكمت 88.
7) نوح/ 10 – 12.
8) نهج البلاغه، خطبه 143.
9) نحل/ 112.
10) نهج البلاغه، حكمت 244.
11) ابراهيم/ 7.
12) نهج البلاغه، خطبه 143.
13) نور/ 63.
14) ص/ 26.
15) ميزان الحكمة، ج‏2، روايت 664، ص 995.
16) نهج البلاغه، نامه 48.
17) يونس/ 52.
18) قصص/ 59.
19) نهج البلاغه، خطبه 192.
20) نهج البلاغه، خطبه 110.
21) بقره/ 271.
22) بحار، ج 4، ص 121 – 122، باب البداء، روايت 67.
23) نحل/ 30.
24) حديد/ 18.
25) نهج البلاغه، حكمت 232.
26) همان، حكمت 146.
27) كافى، ج 2، روايت 4، ص 150.
28) نهج البلاغه، خطبه 110.
29) همان، خطبه 192.
30) آل‏عمران/ 125.
31) نهج البلاغه، خطبه 26.
32) زمر/ 10.
33) انفال/ 46.
34) آل‏عمران/ 152.
35) نهج‏البلاغه، خطبه 192.
36) يونس/ 98.
37) رعد/ 39.
38) صافات/ 143 – 144.
39) نهج‏البلاغه، حكمت 146.
40) همان، نامه 31.
41) ميزان الحكمة، ج 2، روايت 5546، ص 870.

 

/

قدس شريف راه مجاهدين امت اسلامى است‏

 

قدس شريف راه مجاهدين امت اسلامى است‏

محمد ابوجهاد
نماينده جنبش جهاد اسلامى در ايران‏

تقدير و سرنوشت ملت مظلوم فلسطين از زمانى كه غرب خنجر سمى و رژيم صهيونيستى غده سرطانى خود را در قلب جغرافياى اسلامى و كانون مقدسات آن در فلسطين بويژه در قدس شريف فرو برده، رقم زده شد و از آن تاريخ تا به امروز اين ملت مظلوم نوك پيكان مبارزه خود را در مقابل نقشه‏ها و توطئه‏هاى استعمارى صهيونيسم نشانه رفته است.
بيش از نيم قرن است كه ملت فلسطين در برابر تروريسم سازماندهى شده رژيم صهيونيستى و مورد حمايت شامل و كامل استعمار انگليسى در گذشته و به سركردگى آمريكا در زمان كنونى، در يك درگيرى و جنگ نابرابر به مبارزه خود ادامه مى‏دهد.
ملت فلسطين در طول سالهاى گذشته انواع ظلم، رنج و آوارگى را تحمل و پاكترين فرزندان و چهره‏هاى شاخص مبارزاتى خود را در نبردى سخت و پايدار و براى دفاع از مسأله و وطن خود، فلسطين تقديم كرد.
فرزندان فلسطين فوج فوج در راه مقاومت و پايدارى اسطوره‏اى در مقابله با نيروهاى شرارت و جهانى به رهبرى صهيونيسم به شهادت رسيدند.
زندگى مردم فلسطين در طول 54 سال گذشته، سراسر آفرينش حماسه به منظور ايستادگى در برابر تجاوزات پياپى رژيم صهيونيستى است كه حيات امت اسلامى را تهديد مى‏كند.
تمامى موارد ياد شده در حقيقت بدين خاطر بود كه فلسطين على‏رغم همه تجاوزات و اشغالگرى‏ها وطنى براى ملت فلسطين باقى بماند و قدس همان عروس ملل اسلامى و قبله اول مسلمين ماندگار باشد.
طراحان برپايى رژيم صهيونيستى گمان مى‏كنند كه با ارتكاب هرچه بيشتر جنايات، درنده خويى و اقدامات تروريستى، ويرانگرى شهرها و روستاهاى فلسطينيان، اشغالگرى و آواره كردن ملت فلسطين از سرزمين آبا و اجدادى شان خواهند توانست روياى كهنه و خرافى صهيونيسم را محقق سازند!
رهبران صهيونيستى به خيال خود تصور كردند با شعارهايى همچون ” ملتى به اسم ملت فلسطين وجود ندارد و برپايى دولتى صهيونيستى بزرگ براى يهوديان سراسر جهان محقق خواهد شد و…” قادر خواهند بود، ملت پولادينى همچون فلسطين را در هم شكسته و از جغرافياى طبيعى و جمعيتى جهان محو كنند.
اما بسى گمان باطل، زيرا تصورات خيالى صهيونيستها به يأس و نااميدى مبدل گشته و آنان عملاً در تحقق هدفهاى نامشروع و پوچ خود شكست خورده‏اند.
اگر چه تجاوزگران صهيونيستى سرزمين فلسطين را اشغال كردند، اما واقعيت اين است كه اين سرزمين همچنان از آنِ فلسطينيان است.
امروز ملت و نيروهاى مقاومت فلسطين باتمام قدرت در برابر شارون جنايتكار ايستاده تا با درگيرى تاريخى خود اوهام كهنه و پريشان صهيونيسم را در هم بشكنند.
لذا صهيونيست‏ها بايد بدانند كه ملت فلسطين وجود دارد، زنده است و شور و حال حق طلبانه اين ملت رنج ديده هرگز افول نخواهد كرد.
فلسطينيان هنوز پرچم خود را با نيروهاى جان بركف و خون شهدا برافراشته نگه داشتند و در حمايت از سرزمين و زنده نگه داشتن ياد و خاطره فرزندان شهيد سرزمين مقدس فلسطين، همچون سرور شهيدان “فتحى شقاقى” رهبر و بنيانگذار جنبش جهاد اسلامى كه هم اكنون در هشتمين سالگرد شهادت آن بزرگوار قرار داريم، جانفشانى كرده و در يادبود آن شمع منوّر تاريخ مبارزاتى فلسطين، از هيچ تلاشى فرو گذار نيستند.
“اسحاق رابين” نخست وزير سابق رژيم صهيونيستى هنگامى كه تصميم گرفت دكتر شقاقى را ترور كند، در واقع تنها موفق به ترور جسم آن شهيد بزرگوار شد، زيرا انديشه شقاقى در ميان فرزندان فلسطين شكوفاتر و فراگير شده و ما پس از گذشت 8 سال از شهادت وى، روزانه فرزندان فتحى شقاقى را مى‏بينيم كه درسى دندان شكن به دشمن صهيونيستى مى‏دهند كه در تاريخ مقاومت ملت فلسطين كم سابقه است.
عمليات شهادت طلبانه شهيد “هنادى جرادات” فرزند پاكدامن “سرايا القدس” شاخه نظامى جنبش جهاد اسلامى فلسطين در قلب شهر ساحلى “حيفا” گواهى مى‏دهد كه شهيد فتحى شقاقى زنده بوده و بذر جهاد، شهادت و مقاومت را در وجود فلسطينيان كاشته است.
عمليات مشترك نظامى اخير جهاد اسلامى و حماس در هشتمين سالگرد شهادت فتحى شقاقى عليه شهرك صهيونيست نشين “نتساريم” در غزه ثابت كرد كه خون شهيدان و رهبران ما تنها راه برقرارى وحدت و پايدارى در مبارزه مشترك با رژيم صهيونيستى است.
ما بار ديگر به مناسبت روز قدس همگى براى تجليل و قدردانى از راه امام خمينى (ره) و ارواح پاك شهدايى كه حافظ اجلال و قداست قدس شريف بوده و با تمام وجود از آن حمايت كردند، تلاش مى‏كنيم. بنابراين ما به ياد آن بزرگ مردان تاريخ روز قدس را به خاطر سپرده و هرچه باشكوه‏تر آنرا بپا مى‏داريم…
در نتيجه هنوز هم قدس قطب نما و مركز ثقل هدايت مجاهدين امت اسلامى است و بى ترديد امروز ما بيش از گذشته به درك و آگاهى نسبت به استراتژى جديد اشغالگران استعمارگر و توطئه‏هاى آنان در بغداد نيازمنديم.
شايان ذكر است، يكى از اهداف استراتژى جديد اشغالگران در بغداد در واقع گمراهى امت اسلامى از توجه به قدس شريف به عنوان كانون مجاهدين امت اسلامى و در حاشيه قرار دادن اين مكان آسمانى و الهى و در نهايت به منظور سيطره كامل بر آن مكان مقدس و سرزمين فلسطين است و اين توطئه‏اى است كه ما بخوبى نسبت به آن آگاهى داريم.

دبير كل حزب اللّه:
اسرا را به هر شكل ممكن باز خواهيم گرداند

علامه مجاهد جناب حجةالاسلام والمسلمين آقاى سيدحسن نصرالله، دبير كل حزب‏الله لبنان طى سخنانى در باره وضعيت جارى منطقه اظهار داشت:
مقاومت در لبنان بدون تأثير پذيرى از فضاى تهديد و تغيير معادلات و موازنه‏ها در جهان بويژه پس از حوادث 11 سپتامبر سال 2001 ميلادى همچنان ادامه دارد. مابا وضعيتى جديد روبرو هستيم كه براى كلمه مقاومت در آن جايى نيست، زيرا اراده آمريكا بر آن قرار گرفته كه اين اصطلاح را از فرهنگ لغات حذف كند. ما امروز با وضعيتى روبرو هستيم كه در آن هر كس كه تا دو يا سه سال قبل مى‏توانست از مقاومت و انتفاضه دفاع كند، امروز ساكت شده است.
وقتى هواپيماهاى اسرائيلى اهداف مشخصى را در سوريه بمباران مى‏كنند جرج بوش اين كار را تأييد مى‏كند، و آمريكا اجازه نمى‏دهد شوراى امنيت قطعنامه‏اى در محكوميت دشمن اسراييلى صادر كند امّا وقتى فاروق الشرع وزير امور خارجه سوريه در واكنش به اين اقدام فقط مى‏گويد اگر براى بار دوم مود حمله قرار بگيريم شهرك‏هاى اسراييلى را درجولان اشغالى مورد هدف قرار خواهيم داد در حالى كه هنوز هيچ هدفى را نزده و موشكى شليك نكرده است، كالين پاول وزير امور خارجه آمريكا به شدت سخنان الشرع را محكوم مى‏كند.
تجاوزات اسراييل در فلسطين، ساخت ديوار جدا كننده نژادى و انهدام منازل و ريشه كن كردن درختان همچنان ادامه دارد. در حالى كه جهان نه تنها از تجاوز و حملات اسراييل سخن نمى‏گويد بلكه فقط از تروريسم فلسطينى سخن مى‏راند.
نيروى هوايى اسراييل هر روز به لبنان تجاوز كرده و حريم هوايى، دريايى و گاه زمينى آن را نقض مى‏كند، حضور صهيونيست‏ها در كشتزارهاى شبعا خود نوعى تجاوز در هر دقيقه و ثانيه و روزمره به لبنان تلقى مى‏شود. هواپيماهاى اسراييلى فضاى بيروت، جنوب، بعلبك، هرمل، طرابلس، زحله، شمال و تمام مناطق لبنان را ترك نمى‏كنند، در اين حال شائول موفاز مى‏گويد: حزب اللّه خود را براى يك حمله گسترده و بزرگ به اسراييل آماده مى‏كند. اين آنها هستند كه تجاوز مى‏كنند، تشنج آفرينى مى‏كنند، به قتل مى‏رسانند و حريم و كرامت ملت‏ها و ساير كشورها را نقض مى‏كنند.
ملت فلسطين نيز مصمم به ادامه مقاومت و انتفاضه است. زيرا راه ديگرى ندارد و مقاومت، ملت و دولت لبنان همه با آن بوده و بدون هيچ ترسى مصمم به دفاع از اين سرزمين و كرامت و حاكميت و آب و خاك آن هستند.
موضع سوريه نيز از نظر اصول و شيوه پاسخگويى كاملاً روشن است. آنچه آمريكاييها و صهيونيست‏ها مى‏خواهند آن است كه در لبنان، فلسطين و سوريه احساس ترس كنيم، دل هايمان پر از رعب و وحشت شود. اما حوادثى كه تاكنون رخ داده نشان از شكست اهداف آمريكا و اسراييل دارد. اينك در زمينه مسأله اسرا بايد عرض كنم، هدف ما آن است كه اين عزيزان به آغوش گرم خانواده، پدران، مادران، همسران، فرزندان و عزيزانشان برگردند. از اين رو ما از همان آغاز هيچ شرط و خواسته سياسى، مالى يا تبليغاتى را مطرح نكرديم و نخواستيم چيزى به دست بياوريم بلكه دايره فعاليت و توجهات ما، اسرا، زندانيان، شهدا، مفقودان و هر آن چيزى بوده است كه بطور مستقيم در اين سرزمين به انسانها ضربه زده است، اين از آغاز هدف ما بوده است. مى‏توانم بگويم 25 يا 30 روز قبل، روند گفت و گوها بسيار كند بود اما يك ماه قبل همه چيز را جز در يك مورد تمام كرديم، آريل شارون تعهد داد و همه آنچه كه توافق شده بود، مورد تأييد قرار گرفت. اما در يك زمينه همچنان در حال تلاش هستيم. البته همه چيز نوشته شده ولى هنوز از سوى طرفين به امضا نرسيده است. اما اسناد را در اختيار داريم كه شامل مبادله اسراى لبنانى، سورى، اردنى و اسراى عرب است. من اصطلاح مصرى، غير مصرى يا مغربى را بكار نمى‏برم. زيرا اطلاعات دقيقى در اين زمينه وجود ندارد. ما اخيراً چيزهايى درباره وجود اسرا و زندانيان مصرى شنيديم. اين در حالى است كه دشمن اسراييلى هيچ مصرى را در روند مبادله داخل نكرده و در اسامى كه به دست ما رسيده جز نام يك مصرى و يك فلسطينى نام زندانيان مصرى وجود ندارد. از اين رو ما مى‏گوييم تمام لبنانى‏ها، سورى‏ها، اردنى‏ها، عرب‏ها.
اما در زمينه فلسطينى‏ها بايد عرض كنم ما توافق كرديم كه اسامى اين افراد بر اساس معيار كلى و تعداد باشد. اين رقم شامل 400 فلسطينى، و پيكرهاى شهدا و همچنين اطلاعاتى درباره حدود 300 مفقود لبنانى و فلسطينى در جنگ سال 1982 ميلادى، نقشه ميادين مين و… مى‏باشد. تمام اين موارد موافقت شده است و تنها مسأله 400 فلسطينى باقى مانده است. اما اينها چه كسانى هستند؟ اسامى افراد باقى مانده معلوم نيست كه اگر آن نيز انجام شود ديگر مسأله‏اى باقى نمى‏ماند.
قرار بود فهرست‏ها 25 روز يا 30 روز قبل به دست ما برسد تا گفت و گوها تمام شود. اما به دست ما نرسيد. بايد يك نكته ديگر را نيز عرض كنم، اينكه گفته شده، ميانجى‏هاى آلمانى، فهرست اسامى زندانيان فلسطينى يا…را به حزب اللّه تحويل داده‏اند، درست نيست. ما تا اين لحظه هيچ فهرستى دريافت نكرده‏ايم.
من مى‏خواهم از طريق رسانه‏هاى گروهى به خانواده‏هاى اسرا، زندانيان و كسانى كه در زندان‏هاى دشمن اسراييلى هستند، بگويم: به اسراييلى‏ها اجازه ندهيد با جنگ روانى، شايعه افكنى و دروغ‏پردازى و اينكه فهرست‏ها را به ما داده‏اند، با اعصاب شما بازى كنند. يا مثلاً بگويند فهرست هايى كه به آلمان تحويل داده‏اند شامل اسامى فلانى و فلانى است. تمام اينها دروغ و شايعات مغرضانه و بى‏پايه و اساس است. كه اهداف آن مشخص است.
از سوى ديگر بررسى هايى كه طى ماه گذشته درباره زندانيان اردنى صورت گرفته خوراك مطبوعاتى تبليغاتى است. اما سند مبادله، آنان را نيز در برمى‏گيرد ما از طريق ميانجى آلمانى تا اين لحظه نگفتيم كه زندانيان اردنى خارج از سند هستند. من بارها گفته‏ام اگر مى‏خواهند زندانيان اردنى را پيش از اتمام عمليات مبادله آزاد كنند از نظر ما مانعى ندارد. ديروز يكى از زندانيان لبنانى در بند در زندانهاى اسراييل را آزاد كردند، آيا ما مانع شديم؟ در هر زمان كه يك زندانى لبنانى، فلسطينى، سورى، اردنى ،و هر زندانى مظلومى را آزاد كنند ما هرگز مانع نمى‏شويم حتى اگر پيش از پايان عمليات مبادله باشد، ما موافقيم و از اين امر استقبال مى‏كنيم، و هيچ مشكلى در اين زمينه نداريم.
ما نمى‏توانيم بيش از اين وقت كشى را تحمل كنيم. از يك ماه قبل تاكنون، تماس ميان حزب اللّه و آلمانى‏ها و آنها و آلمانى‏ها برقرار است. حال ما منتظر ميانجى آلمانى هستيم البته علت تأخيرش را درك مى‏كنيم. چرا كه در آخرين جلسه مرزهايى را مطرح كرديم كه نمى‏توانيم از آن عدول كنيم. چه اينكه عدول از آن حتى يك ميليمتر، به معناى شكست گفت و گوهاست. از اين رو آلمانى‏ها حق دارند كه تأخير كنند تا با نتيجه‏اى معقول كه بتوان آن را پذيرفت، برگردند.
تا اين لحظه ما در تماس هستيم و قرار است به زودى ديدارى انجام شود كه ان شاءاللّه نتايج خوبى خواهد داشت.
در هفته گذشته در تمام رسانه‏هاى گروهى خود مسأله حنان تننباوم را مطرح كردند و گفتند كه حزب اللّه ساكت شده و درباره داستانهاى به اسارت درآمدن اين سرهنگ اسراييلى هيچ تفسيرى ارائه نمى‏دهد.
آيا ما بايد مانند آنها تحليل و تفسير كنيم و مطلب بنويسيم تا بخشى از روند تبليغات اسراييل باشيم. چيزهاى بسيار سخيفى در رابطه با نقش ايران در اسارت اين سرهنگ اسراييلى گفته و نوشته شده است.
شروط ما در روند گفتگوها كاملاً مشخص و روشن است و چيزى وجود ندارد كه از آن عدول كنيم. رسالت ما روشن است و زمان رو به پايان، بنابراين به صراحت مى‏گويم: حزب اللّه بيش از اين وقت كشى را تحمل نمى‏كند زيرا وقت كشى بيشتر بدين معناست كه اسراييلى‏ها مى‏خواهند بگويند عمليات پايان يافته و بايد به دنبال راهكارهاى ديگر برويد.

شير زن فلسطينى به قلب صهيونيستهاى اشغالگر تاخت‏

در تازه‏ترين عمليات شهادت طلبانه كه حجم و وسعت آن در طول سه ساله انتفاضه فلسطين بى سابقه بوده و قلب صهيونيست‏هاى اشغالگر و متجاوز را هدف قرار داده است، روز 12/7/1382 شمسى توسط شير زن فلسطينى “هنادى جرادات ” 27 ساله از اعضاى سرايا القدس وابسته به شاخه نظامى جنبش جهاد اسلامى فلسطين در “حيفا” به آجرا درآمد.
به گزارش خبرنگار نداءالقدس از فلسطين اشغالى، اين عمليات متهورانه منجر به هلاكت 20 صهيونيست و زخمى شدن 55 تن ديگر شد.
بر اساس اين گزارش، جنبش جهاد اسلامى فلسطين مسؤوليت اين عمليات را بر عهده گرفت. اين عمليات شهادت طلبانه در يك رستوران صهيونيستى در مركز شهر ساحلى “حيفا” و همزمان با عيد يهوديان (عيد كيپور) از سوى شهيد هنادى جرادات بانوى شهادت طلب فلسطينى وابسته به جنبش جهاد اسلامى فلسطين صورت گرفت.
در اين عمليات فرمانده نيروى دريايى رژيم اشغالگر قدس نيز به هلاكت رسيده است.
شايان ذكر است نظاميان صهيونيستى اخيراً برادر و پسر عموى شهيد هنادى جرادات را به شهادت رساندند.
به گزارش خبرنگار نداءالقدس، اين عمليات متهورانه در حالى در قلب شهر صهيونيستى “حيفا” توسط شير زن فلسطينى انجام شد كه پليس رژيم صهيونيستى در اين شهر در حالت آماده‏باش كامل بود.
به گفته كارشناسان و تحليل گران در امور خاورميانه، اين عمليات متهورانه نشان داد كه ديوار امنيتى يا كمربند اطلاعات و امنيتى رژيم صهيونيستى هرگز قادر به جلوگيرى از نفوذ رزمندگان فلسطينى براى اجراى عمليات نظامى در قلب اراضى تحت اشغال اين رژيم نخواهند بود و اقداماتى همچون ساخت ديوار به اصطلاح امنيتى امرى بيهوده و دور از عقل است.
بر پايه اين گزارش “فادى جرادات” 25 ساله برادر و “صالح جرادات” پسر عموى هنادى از اعضاى سرايا القدس شاخه نظامى جنبش جهاد اسلامى فلسطين روز 22 خرداد 1382 شمسى توسط نظاميان صهيونيستى در جنين به شهادت رسيدند.
والدين شهيد هنادى – مجاهدى كه در قلب آزاديخواهان جاى گرفت – اعلام كردند: ما به اقدام شجاعانه و متهورانه جگر گوشه مان هنادى افتخار مى‏كنيم كه سرانجام انتقام خون بنا حق ريخته برادرش و همه فلسطينيان را گرفت كه توسط صهيونيستهاى اشغالگر به شهادت رسيدند.
به گفته اين پدر و مادر دلسوخته، دخترشان هنادى مؤمن بوده و به نماز و قرآن بسيار اهميت مى‏داده است.
آنان تصريح كردند كه برادر 25 ساله هنادى به نام “فادى” و پسر عموى 34 ساله وى به نام “صالح” نيز مانند هنادى دو عضو فعال جنبش جهاد اسلامى فلسطين بودند كه در درگيرى مسلحانه با نظاميان صهيونيستى به شهادت رسيدند.
بدنبال اين عمليات شهادت طلبانه توسط شهيد “هنادى جرادات” جنبش جهاد اسلامى فلسطين با صدور بيانيه‏اى اعلام كرد: ما به دشمن صهيونيست اعلام مى‏كنيم كه ديوار حايل در دست احداث در كرانه باخترى بى‏ترديد امنيت را براى شما به ارمغان نخواهد آورد و اگر شما در بلندترين برج‏ها مستقر شويد، رزمندگان زن و مرد ما شما را به هلاكت خواهند رساند.
شايان ذكر است، عمليات شهادت طلبانه و انفجار شهر ساحلى حيفا در واقع نخستين عمليات شهادت طلبانه فلسطينيان در چهارمين سال انتفاضه است.

تخريب خانه شهيد “هنادى جرادات” مجرى عمليات شهادت طلبانه اخير در حيفا

بدنبال اجراى عمليات متهورانه شهيد “هنادى تيسير جرادات” در شهر ساحلى حيفا كه منجر به هلاكت و زخمى شدن بيش از 70 صهيونيست شده، ارتش صهيونيستى با يورش وحشيانه به جنين محل سكونت خانواده شهيد هنادى اقدام به تخريب كامل خانه اين شهيد جاويد با مواد منفجره كرد.
به گزارش خبرنگار نداءالقدس از فلسطين اشغالى، نظاميان صهيونيستى با دهها تانك و نفربر زرهى وارد جنين شده و منزل خانواده شهيد هنادى مجرى عمليات شهادت طلبانه حيفا را با خاك يكسان كرده و آنان را آواره كردند.
بر اساس اين گزارش، جنين همچنان در محاصره كامل نظاميان اشغالگر قدس مى‏باشد و آنان به بازرسى خانه به خانه و تفتيش بدنى و همچنين بازداشت شهروندان فلسطينى در جنين ادامه مى‏دهند.
اين گزارش حاكى است كه مبارزان فلسطينى نيز در درگيرى با نظاميان صهيونيستى در جنين تعدادى از آنان را زخمى كردند.

/

آمريكا،بحران و آستانه سقوط

 

آمريكا،بحران و آستانه سقوط

مرتضى شيرودى‏

آغاز سخن‏

مايكل مور، كارگردان برجسته آمريكايى در اعتراض به اقدامات بوش پسر در حمله به افعانستان و عراق، به بخشى از بحران‏هاى اجتماعى، سياسى و اقتصادى آمريكا اشاره مى‏كند، و مى‏گويد:
آمريكا اول است؟!
آمريكا در تعداد مرگ ناشى از استفاده اسلحه گرم، اول است.
آمريكا در استفاده از انرژى جهان، اول است.
آمريكا در توليد دى‏اكسيد كربن، اول است.
آمريكا در توليد ضايعات خطرناك، اول است.
آمريكا در تعداد كشته شدگان و مجروحان حوادث رانندگى، اول است.
آمريكا در امضا نكردن موافقت‏نامه‏هاى بين‏المللى مربوط به حقوق بشر، اول است.
آمريكا در بدل شدن به جامعه‏اى كه فقيرترين قشر آن بچه‏ها هستند، اول است.
آمريكا در كسر بودجه در بين كشورهاى جهان، اول است.
آمريكا از نظر بدهكارى در كل جهان، اول است.
آمريكا در تعداد زندانيان در همه جهان، اول است.
دقت در جامعه آمريكا، درستى همه آنچه را مايكل مور گفته است و حتى آنچه را كه نگفته است، را نشان مى‏دهد.(1)

اجتماعى‏

از انبوه معضلات اجتماعى جامعه آمريكا، از يك زاويه شايد آمار رو به رشد زندانيان، افزايش خشونت عليه كودكان كه ريشه در وضع در حال افزايش نا به هنجار مدارس آمريكايى دارد، مهم‏تر جلوه مى‏كند.
بحران اجتماعى در سبد آمار:
در سال 2000 ميلادى، تعدا افرادى كه هرگز ازدواج نكرده‏بودند، به 2/48 ميليون نفر رسيد كه اين آمار، 9/23% كل واجدين شرايط ازدواج را تشكيل مى‏دهد. در سال 1970 مسيحى، تنها 8/35% مردانى كه بين 20 تا 24 سال داشته‏اند، ازدواج نكردند، اما اين رقم در سال 2000 به 7/83% افزايش يافت، و اين آمار، براى مردان بين 25 تا 29 سال از 5/10% به 7/51% و براى زنان، اين سنين از 1/19% به 9/38% رسيد. تعداد كل افرادى كه در سال 2000 در جامعه آمريكا تنها زندگى مى‏كردند، 000/724/26 نفر و از اين ميزان 000/181/11 مرد و 000/543/15 زن بودند.
آمار سال 1997 نشان مى‏دهد كه 039/186/1 مورد سقط جنين، قانونى صورت گرفته است كه 1/20% آن مربوط به زنان زير 19 سال و 7/31% مربوط به زنان بين 20 تا 24 سال، و در مجموع، 81% به زنان ازدواج رسمى نكرده، تعلق داشت. از اين رو، سقط جنين‏هاى قانونى كه فرزندشان نامشروع بود، عدد 691/960 نفر را نشان مى‏دهد، اما اگر سقط جنين‏هاى غير قانونى را هم به حساب آوريم، اين رقم، بالغ بر 750/590/1 مورد را در برمى‏گيرد. آمار ديگرى نشان مى‏دهد كه 000/679/22 نفر از زنانى كه هنوز ازدواج نكرده‏اند، به روش‏هاى مختلف از باردارشدن جلوگيرى مى‏كنند. شايد از دلايل اين مسأله، آمار اسف‏بار ازدواج‏هاى به طلاق كشيده باشد. مثلاً، در سال 1998، 000/256/2 ازدواج انجام گرفت، ولى 000/135/1 مورد آن به طلاق انجاميد.
آمار كشته شدگان حوادث، نشان‏گر اين است كه در سال 1998 تعداد 352/131 نفر بر اثر حوادث مختلف كشته شده‏اند، كه از اين ميزان، 002/87 مورد در حوادث رانندگى جان خود را از دست داده‏اند. ميزان خودكشى در سال 2000، 350/29 مورد بود كه 2/1% ميزان مرگ و ميرها را شامل مى‏شود. در همين سال 943/12 قتل اتفاق افتاد. در آغاز هزاره سوم ميلادى، 000/408 مورد دزدى گزارش شد كه از اين ميزان، 000/161 مورد با اسلحه گرم صورت گرفت. تعداد افرادى كه به هر دليلى در سال 1999 با پليس سر و كار داشته‏اند، 000/705/43 نفر را شامل مى‏شود. در آخرين سال قرن 20 ميلادى، تعداد رانندگان بالاى 16 سال كه حداقل يك بار به وسيله پليس متوقف شده‏اند، 000/227/19 نفر است كه 3/10% كل رانندگان آمريكايى را تشكيل مى‏دهد. در سال 2000، 976/116/9 مورد بازداشت نيز گزارش شده است. كل هزينه‏اى كه آمريكا در سال 1996 براى اداره زندان‏هايش خرج كرد، 000/200/033/22 دلار و تعداد كل زندانيان در سال 2001، 495/965/1 نفر بود كه نسبت به سال 1990 كه اين ميزان 919/773 نفر بوده است، بيش از 5/2 برابر شده است.(2)
زندانهاى آزاد و آباد؟!:
تعداد زندانيان آمريكا در سال 2002 براى اولين بار از مرز دو ميليون نفر گذشت. عامل اين افزايش، مجازاتهاى شديدى است كه براى قاچاق‏چيان مواد مخدر و ساير محكومين به زندانى طولانى مدت به وجود آمده است. در اين ميان، دولت فدرال بيشترين يعنى 000/162 نفر تعداد زندانى را داشت، ايالات كاليفرنيا، تگزاس، فلوريدا و نيويورك در مرتبه بعدى قرار داشتند. آمار فوق كه از سوى دفتر آمارهاى قوه قضائيه آمريكا اعلام شده، نشان مى‏دهد، آمار زندانيان در ايالت‏هاى تگزاس، كاليفرنيا، نيويورك و ايلينويز و 15 ايالت ديگر نسبت به سال 2001 كاهش يافته، به آن دليل كه آمار زندانيان آزاد شده بيشتر بوده است. همچنين، تعدادى از ايالت‏ها براى جبران كسرى بودجه زندان، قوانين عفو مشروط را اصلاح و به اجرا درآورده‏اند، اين اقدام باعث شد تا نرخ افزايش تعداد زندانيان از ژوئن 2001 تا ژوئن 2002 به رقم دو ميليون و صدهزار نفر برسد كه 2/8% نسبت به سال قبل، رشد كرد. از اين تعداد، 3/2 درصد در زندان ايالتى يا فدرال هستند، يك سوم آن نيز، دربازداشت موقت به سر مى‏برند، و منتظر اعلام‏حكم‏اند، البته اين تعداد شامل افراد بزهكار نيست. در صورت اضافه كردن اين تعداد به شمار زندانيان، تعداد آن‏ها از چند ميليون نفر هم فراتر مى‏رود.
مالكوم يانگ (مدير اجرايى پروژه افزايش محكوميت‏ها) مى‏گويد: با اين پروژه، افزايش تعداد محكومان ادامه خواهد يافت، وى دليل اين امر را محكوميت طولانى مدت براى قاچاقچيان مواد مخدر خواند. وى گفت: اين كار بخشى از طرح سخت‏گيرى و شدت عمل براى خلافكاران است. يانگ به دنبال جايگزين‏هايى براى مجازات زندان است، جايگزين‏هايى مثل دادگاه‏هاى مواد مخدر و برنامه‏هاى درمانى. البته اين تلاش‏ها در سطح فدرال اهميت بسيارى دارد.
دادگاه عالى آمريكا اخيراً از قانون «سه خلاف» ايالات كاليفرنيا حمايت كرد، حتى اگر خلاف، دزدى از يك كلوپ گلف باشد. جان اشكرافت (دادستان كل) نيز از محكوميت‏هاى طولانى مدت حمايت كرده، زيرا در برگيرنده حكمى است كه بسيارى از محكومين خلاف‏هاى سبك و غير جنايى را نيز به زندان محكوم مى‏كند. لارى تامپسون (معاون دادستان كل آمريكا) در گزارشى اعلام نموده است: «زندان براى خلاف‏كاران خلاف‏هاى سبك اثر بازدارندگى بسيارى دارد.» يانگ مى‏گويد: «جمهورى خواهان و دموكرات‏ها سبك كردن جرائم تخلفات را سياسى عاقلانه نمى‏دانند و كمتر سياست‏مدار آمريكايى از سبك كردن محكوميت‏ها و جرائم حمايت مى‏كند.»
تعداد زندانيان با محكوميت بيش از يك سال 474 نفر، به ازء هر 100 هزار نفر جمعيت آمريكا مى‏باشد، اين رقم سال گذشته 472 نفر به ازاء هر 100 هزار نفر آمريكايى بود. در سال گذشته در ماه ژوئن 738 هزار نفر وارد زندان موقت شدند، اين رقم سال قبل 702 هزار نفر را نشان مى‏دهد. بسيارى افراد در زندان موقت منتظر محاكمه و يا انتقال به زندان هستند، و عده‏اى ديگر نيز، به دليل شلوغى بيش از حد زندان‏ها، دوران محكوميت خود را در همين زندان‏هاى موقت مى‏گذرانند. 12 درصد مردان سياه پوست بين 20 تا 39 سال در زندان هستند كه بيشترين آمار يك گروه نژادى زندانى است. 4 درصد مردان اهل آمريكاى جنوبى و 6/1 درصد مردان سفيد پوست در همين رده سنى در زندان به سر مى‏برند. تعداد زنان زندانى در زندان‏هاى فدرال و ايالتى به 96 هزار نفر رسيد كه نسبت به سال 2001 حدود 9/1 درصد افزايش يافت. تعداد كل مردان در زندان‏هاى دائم به 3/1 ميليون نفر مى‏رسد كه نسبت به سال گذشته 4/1 درصد افزايش داشته است. به اين موارد بايد اعدام زندانيان كمتر از 18 سال را نيز اضافه كرد. بر اساس آمارى كه در تير ماه 1382 منتشر شد، تعداد 20 جوان كمتر از 18 سال در آمريكا منتظر حكم اعدام‏اند. با توجه به اين كه حكم اعدام جوانان در اغلب كشورها منسوخ شده است، بنابراين، آمريكا يكى از تنهاترين كشورهاى جهان است كه حكم اعدام افراد كمتر از 18 سال در آن وجود دارد.(3)

دموكراسى و تلويزيون:

سازمان بهداشتى آمريكا تأكيد مى‏كند كه حتى بخش‏هاى خبرى تلويزيون نيز كودكان آمريكايى را به سمت خشونت سوق مى‏دهند. طبق تحقيقات منتشر شده از سوى اين گونه سازمان‏ها، بين خشونت تلويزيونى و رفتارهاى ناهنجار ارتباط مستقيم وجود دارد. از اين رو، از هر 10 پدر 7 نفر از آن‏ها به شدت مخالف ديدن بخش‏هاى خشونت آفرين تلويزيون توسط فرزندانشان هستند. اين تحقيقات نشان مى‏دهد كه كودكان 9 ساله، 4 ساعت در هفته، وقت خود را به ديدن صحنه‏هاى خشونت و خون‏ريزى تلويزيونى صرف مى‏كنند. موضوعى كه باعث شد، 6 سازمان بهداشت عمومى از جمله، آكادمى آمريكايى طب اطفال و جمعيت پزشكى آمريكا با صدور بيانيه‏اى در سال 2000 به شدت در اين مورد هشدار دهند.
تحقيقات دكتر كريج اندرسون – روان‏پزشك دانشگاه ايالتى أيوا – نشان مى‏دهد كه خشونت تلويزيونى، علائم فيزيولوژيكى خطرناكى را در كودكان پديد مى‏آورد. مثلاً صحنه‏هاى خشونت‏بار، هيجان‏زا، ضربان قلب را افزايش مى‏دهد، و قلبى كه تحت تأثير هيجان قرار گيرد، فرد را به سمت بى‏رحمى سوق مى‏دهد. جان موراى پزشك اطفال و استاد دانشگاه كانزاس در منهتن مطالعاتى را در خصوص رابطه خشونت و مغز انجام داده است. وى در آزمايشات خود براى يك گروه، صحنه‏هاى كشتار و درگيرى و براى گروه ديگر، نمايش‏نامه‏اى بر گرفته از كتاب مقدس را پخش كرد. حاصل آن بود كه صحنه‏هاى خشونت‏بار، فعاليت سمت راست مغز را كه مسؤول ذخيره‏سازى خاطرات دردناك است را افزايش مى‏داد. از دهه 1980 ميلادى و با ظهور خشونت هاليوودى، خشونت در برنامه‏هاى تلويزيونى نيز گسترش يافت. اما قبل از آن نيز، خشونت رسانه‏اى وجود داشته است. به همين دليل، به دنبال ترور جان‏اف كندى در سال 1963 دولت آمريكا يك ميليون دلار براى مطالعه مسأله خشونت در تلويزيون تحت عنوان يك طرح تحقيقاتى بزرگ، به نام بررسى رابطه تلويزيونى و رفتارهاى اجتماعى اختصاص داد. نتايج اين بررسى نشان داد كه بين رفتارهاى خصمانه كودكان و مشاهده صحنه‏هاى خشونت‏آميز تلويزيون ارتباط وجود دارد. دكتر كيمبرلى بر طرح كودكان و تهديدهاى پيش رو كه از سوى مدرسه بهداشت عمومى هاروراد اجرا شد، نظارت داشت. او در پى اين تحقيق گفت: رشد روزافزون مشاهده‏تلويزيون در منازل آمريكايى را مى‏توان عامل افزايش چشم‏گير جنايت بين‏المللى 1960 تا 1990 دانست. امروزه كودكان آمريكايى در حدود 2 ساعت در روز را به مشاهده تلويزيون و صحنه‏هاى مربوط به حوادث و جنايت‏هاى وحشتناك مى‏گذرانند. نتيجه آن نيز، وقوع 20 الى 25 حادثه در هر ساعت يعنى معادل 4 برابر جرايم بزرگسالان آمريكايى است.(4)

نظام آموزشى ناكار آمد:

20 سال قبل، كميسون ملى ويژه كيفيت آموزشى در آمريكا، به شدت كاهش كيفيت سيستم آموزشى اين كشور را مورد انتقاد قرار داد. ريچارد نيكسون نيز در كتاب فرصت را دريابيم به مواردى از نامطلوب‏هاى نظام آموزش و پرورش آمريكا اشاره كرده است از جمله: در دهه‏هاى اخير، استادانى كه به تدريس علاقه ندارند، و دانشجويان تنبلى كه حال درس خواندن ندارند، بى سر و صدا ساخت و باخت كرده‏اند، استادان، براى كم كردن از بار تدريس، كار را آسان مى‏گيرند، اغلب امتحان‏هايى را مى‏گيرند كه نياز چندانى به تسلط بر موضوع ندارد، دانشجويان هم اغلب از اين وضع راضى‏اند. نتيجه اين كه، توانايى فارغ‏التحصيلان روز به روز كمتر مى‏شود. على رغم اين كه هزينه سرانه‏اى كه آمريكا خرج آموزش هر دانش‏آموزى مى‏كند، بيش از ساير كشورهاى بزرگ صنعتى است، ولى عملكرد مدارس كشورهاى بزرگ صنعتى از مدارس آمريكا بيشتر است. در مطالعات معلوم هم شده است كه توفيق دانش‏آموزان به بالابردن بودجه بستگى ندارد، بلكه تابع عوامل اساسى‏ترى چون ايجاد انگيزه در محصل، درگيرى فعال خانواده با وضعيت آموزشى محصلان و مدارس مرتب و منضبط است.
يك سايت اينترنتى آمريكايى در گزارشى كه مربوط به سال 1983 است مى‏گويد: كشور در خطر است و به اين وسيله از تضعيف مدارس دولتى در آمريكا كه به از دست دادن سلطه آمريكا بر اقتصاد جهانى مى‏انجامد، هشدار داد. پس از انتشار اين گزارش، تلاش‏هاى بسيارى براى بالابردن استانداردهاى آموزش، بهبود وضعيت مدارس و ارتقاى سطح معلمان و دانش‏آموزان صورت گرفت، اما على‏رغم گذشت دو دهه، تغييرات چشم‏گيرى در نظام آموزش آمريكا به وجود نيامده. در تحقيقى كه از دانشجويان سال اول و دوم دانشگاه‏هاى آمريكا در سال تحصيلى: 2000 – 1999 به عمل آمد، يك سوم آنان اظهار كردند كه مجبور بودند، براى جبران افت تحصيلى خود، در يك كلاس جبرانى شركت نمايند. توليدكنندگان كه فارغ‏التحصيلان دانشگاه‏هاى را استخدام مى‏كنند، مى‏گويند كه از هر دلارى كه صرف آموزش اين دسته از كاركنان مى‏شود، نيمى از آن بر كارهاى جبرانى اختصاص مى‏يابد، تنها 41 درصد كافرمايان معتقدند كه فارغ‏التحصيلان مدارس دولتى، داراى مهارت‏هاى متناسب با بازار كار هستند. اين در حالى است كه 47 درصد اساتيد دانشگاه‏ها، فقط همين دسته از دانش‏آموزان، را منظم و درس‏خوان مى‏دانند.(5)

اقتصادى‏

مشكلات عميق اقتصادى آمريكا نيز بر خلاف آنچه ادعا مى‏شود، كم نيست، كسرى بودجه چند ميلياردى، افزايش بيكارى و كاهش ارزش دلار، تنها نمونه‏هايى از بحران اقتصادى آمريكا است.

سير نزولى كسرى بودجه:

كسرى بودجه آمريكا از 100 ميليارد دلار در سال 1989 به چند صد ميليارد دلار در سال 2000 رسيده است. از اين رو، آمريكا مى‏كوشد كمى رشد ناخالص ملى خود را به دروغ، بزرگ جلوه دهد. كسرى بودجه شگفت‏انگيز آمريكا نشان مى‏دهد كه جهان توليد مى‏كند و آمريكا كه عملاً در خزانه چيزى ندارد، آن را مصرف مى‏كند. بخش اصلى كسرهاى آمريكا از سرمايه‏گذارى كشورهاى اروپا، ژاپن، كشورهاى جنوب و نفت‏خيز و حتى كشورهاى فقير جهان در آمريكا جبران مى‏شود. چرا اين همه سرمايه به آمريكا مى‏رود؟ شايد پاسخ به اين سؤال آن باشد كه آمريكا را كشور امن ثروتمندان مى‏دانند. البته روند سرمايه‏گذارى خارجى در آمريكا رو به كاهش گذاشته است، از جمله: تنها از 1999 تا 2002، 165 ميليارد دلار كمتر از سال‏هاى قبل سرمايه‏گذارى در آمريكا صورت گرفت. بنابراين كسرى بودجه آمريكا يك امر جدى است كه رو به رشد است. خبرگزارى مالى – اقتصادى بلومبرگ در 19 آوريل 2003 اعلام كرد: بوش رئيس جمهور آمريكا كسرى بودجه 300 ميليارد دلارى را بدون در نظر گرفتن هزينه‏هاى جنگ در عراق برآورد كرده است كه اين كسرى با گنجاندن هزينه‏هاى جنگ در عراق و هزينه‏هاى تدابير نظامى كاهش ماليات‏ها و عدم تأمين درآمدهاى ناشى از ركود اقتصادى در آن كشور، افزايش يافته است. هوست كوهلر مدير كل صندوق بين‏المللى پول در اول ژوئن 2003 در جريان اجلاس گروه 8 در اوپان فرانسه از آمريكا خواست در مورد كسر بودجه 400 ميليارد دلارى خود يك تصيمم اساسى اتخاذ كند. به هر روى، كسرى بودجه 300 و 400 ميليارد دلارى هر يك از يك زاويه ديد، درست به نظر مى‏رسد. چون، بر اساس گزارش روزنامه خلق، چاپ چين در 13 مى‏2003، كسرى بودجه دولت فدرال آمريكا در 7 ماه سال مالى 2003 به مرز 220 ميليارد دلار رسيده است. طبق گزارش دفتر كنگره‏اى بودجه آمريكا، انتظار مى‏رود، دولت اين كشور سال 2003 را با كسرى بودجه بالغ بر 300 دلار به پايان ببرد.

كسرى بودجه حداقل دو بحران به وجود آورده است:

1 – ركود اقتصادى: فاكس نيوز در 16 مى‏2003 گزارش داد كه مجلس سنا روز گذشته پس از بحث و جدل‏هاى ديك‏چنى، معاون رييس جمهور آمريكا، كاهش 350 ميليون دلار از لايحه ماليات را براى سال‏هاى 2004، 2005 و 2006 به تصويب رساند. اين اقدام به منظور تحرك بخشيدن به اقتصاد بى‏رونق آمريكا صورت گرفته است.
2 – افزايش بدهكارى: امريكا جهت جبران كمبود نقدينگى خود به قرض كردن بيشتر از منابع مالى روى آورده كه اين امر، آن كشور را در بدترين وضعيت مالى در دهه گذشته قرار داده است. بر پايه گزارش 14 مى‏2003 گاردين، نرخ رشد بدهى آمريكا در فصل آخر سال 2002 به 14 درصد رسيد، و اين نرخ به سرعت در حال افزايش است.(6)

افزايش نرخ بيكارى:

برپايه گزارش بلومبرگ، اقتصاد آمريكا از ماه مارس 2001 تا آوريل 2003، سه ميليون شغل خود را از دست داده است كه به گفته برخى از اقتصاددانان اين نشانه‏هاى آغاز يك ركود كم‏سابقه است. در 18 آوريل 2003 نيز، روزنامه يو اس اى تو دى بر درستى افزايش تقاضاى بيمه بيكارى در هفته گذشته آمريكا براى دومين بار در سال 2003 صحه گذشت. اين ادعا بر اساس اعترافات وزارت كار آمريكا صورت گرفت. به گفته وزارت كار آمريكا، تقاضاى جديد براى استفاده از مزاياى بيكارى، از 000/30 مورد پيش‏بينى شده به 000/422 مورد رسيد كه اين ميزان تقاضا، يكى از بالاترين سطح در سال جارى است. كارشناسان امور اقتصادى آمريكا نيز اعلام كردند، نرخ بيكارى در اين كشور طى ماه‏هاى آينده افزايش مى‏يابد، حتى پايان يافتن جنگ عراق نتوانسته در فراهم كردن فرصت‏هاى شغلى، متناسب با ميزان تقاضاهاى كار، مؤثر باشد. به گزارش يو اس اى تو دى، شمار بيكارانى كه از مزاياى بيكارى استفاده مى‏كنند، در هفته آغازين ماه آوريل، بيش از 3 ميليون و 500 هزار نفر برآورد شده‏اند.
ناتوانى آمريكا در پرداخت تعهدات مالى يكى از دلايل رشد بيكارى است. روزنامه گاردين در 2 مى‏2003 هشدار وزارت خزانه‏دارى آمريكا نسبت به خطر ناتوانى دولت آمريكا در پرداخت تعهدات مالى را مطرح كرد. وزارت خزانه‏دارى اعلام كرد، آمريكا توان پرداخت هزينه‏هايش را تا اواخر ماه مى(ارديبهشت) را نخواهد داشت، مگر اين كه كنگره به دولت اجازه دهد، ميزان وام‏گيرى خود را افزايش دهد. وزارت خزانه‏دارى از كنگره خواسته است تا توان وام‏گيرى دولت. از 450 ميليارد دلارى در سال 2002، به 95/5 تريليون دلار و سپس 4/6 تريليون دلار افزايش يابد.(7)

سقوط رو به رشد دلار:

در سال 1971، انجام پرداخت‏ها با استفاده از طلا معلق شد، و دلار كه از ثابت‏ترين ارزهاى جهان بود، جايگزين آن گرديد، از آن به بعد، دلار به جانشين طلا در آمد. براى دولت فدرال آمريكا استاندارد دلار روشى مناسب براى آزادانه خرج كردن و افزايش بدهى‏ها بوده است.
براى مردم آمريكا جايگزينى دلار به جاى طلا هم امرى مناسب بوده و هم مصيبتى ناميمون، مناسبت اين سيستم به اين دليل است كه اجازه مى‏دهد، سيستم ذخيره ارزى فدرال آمريكا اعتبارات عظيم ايجاد كند. در عوض، كسرى‏هاى تجارى عظيم، و غير منتظره‏اى را نيز پديد آورد. به طور مثال در سال جارى، كسرى تجارى بالغ بر 5 درصد توليد ناخالص ملى شده است، لذا مصرف مردم آمريكا را افزايش داده، در حالى كه سطح مصرف كشورهاى طلبكار را پايين آورده است. به علاوه جايگزينى دلار، خزانه‏دارى آمريكا را قادر ساخته تا بدهى‏هاى جديد خود را به وسيله سرمايه‏گذاران خارجى جبران نمايند و بدين وسيله بار بدهى‏ها را بدوش خارجى‏ها بگذارد. از سوى ديگر، سيستم دلار مصائبى ناميمون را باعث شده است، چرا كه بانك مركزى آمريكا را مجاز ساخته تا هر ساله با چاپ اسكناس بدون پشتوانه ارزش دلار آمريكا را پايين آورد.
اكثر افراد نسل فعلى، در سراسر جهان به دلار اعتماد داشته‏اند و دلار باعث افتخار و نفوذ آمريكا شده است. دلار به عنوان سمبل پرستيژ به همه سؤالات پاسخ گفته است: اگر چه ما نمى‏دانيم كه در آينده چه اتفاقى خواهد افتاد، اما آمريكايى‏ها در هراسند كه شايد روزى قدرت دلار رو به زوال شديد گذارد و در آن صورت، كسرى‏هاى عظيم دولت فدرال و تورم بانك مركزى ممكن است آن را نابود سازد. اين كسرى بانك مركزى آمريكا را مجبور ساخت تا پول و اعتبار بيشترى ايجاد نمايد، اما كه در عوض، ميزان اعتماد به دلار را در چشم جهانيان كاهش داد. ضعف فعلى دلار در برابر بسيارى از واحدهاى پول ديگر مثل يورو، فرانك سوئيس و پوند انگليس يكى از نشانه‏هاى اوليه همين افول است. فايننشال تايمز در 6 مى‏2003 اعلام كرد اين تنها ارزش يورو نيست كه در برابر دلار افزايش مى‏يابد بلكه برابرى دلار با ين و ليره به ترتيب به ارقام بى‏سابقه 13429 و 7056% رسيد.(8)

سياسى‏

با تولد پروژه جهانى شدن، به تدريج دموكراسى در حال از بين رفتن است، زيرا آنچه براى جهانى شدن مهم است، اقتصاد است نه سياست كه شيرازه دموكراسى را در برمى‏گيرد. از اين رو، دموكراسى غرب با چالش‏هاى متعددى مواجه شده است از جمله:
كاهش مشاركت‏هاى سياسى:
علل كاهش سهم مشاركت سياسى، و در نتيجه كمرنگ شدن دموكراسى متعدد است، از جمله:
1 – در دهه‏هاى اخير، بيش از گذشته هدف زندگى و حيات اجتماعى آمريكا بر مدار اقتصاد استوار شده است، و لذا دموكراسى، در درون مناسبات اقتصادى در حال هضم و غرق شدن است. به همين دليل، ديگر براى آمريكا فرقى نمى‏كند كه چه كسى رييس جمهور مى‏شود، مهم آن است كه اقتصاد و معيشت اجتماعى‏اش تأمين و برقرار باشد. شعارهاى لوپن رقيب شيراك در انتخابات رياست‏جمهورى فرانسه، نمونه بارزى از اهميت يافتن اقتصاد در جامعه غربى و كمرنگ شدن دموكراسى است. لوپن در اعتراض به شيراك مى‏گفت: وقتى كه ميليون‏ها فقير در جامعه فرانسه وجود دارد، چه نيازى به صرف پول براى حفظ جايگاه فرانسه در اتحاديه اروپاست.
2 – بعد از جنگ جهانى دوم، رشته‏ها و دانشگاه‏هاى علوم سياسى رشد فزاينده‏اى يافت و آمريكا با اين اقدام در صدد برآمد تا سياست را يك امر تخصصى و فنى و نه يك امر همگانى و عمومى نشان دهد، تا هر كسى نتواند وارد سياست شود و يا ادعاى دانستن سياست را داشته باشد، بلكه سياست به صورت يك امر حرفه‏اى درآمد كه فراگيرى آن قابليت‏ها و ظرافت‏هاى ويژه‏اى را بطلبد كه همگان از داشتن آن بى‏بهره‏اند. بنابراين، شكل نوينى از تقسيم كار شكل گرفت كه هر كس بايد وظيفه خود را انجام دهد و در حوزه‏هاى تخصصى ديگران حاضر نشود، و فقط سياست‏مداران حق داشته باشند وارد سياست و قدرت گردند، و چون آن‏ها به پروردگار و قانون اساسى سوگند ياد نمى‏كنند، پس نبايد به آن‏ها اعتماد كرد و سياست را در يك روند به ظاهر دموكراتيك به آن‏ها سپرد.
3 – همان گونه كه پارتو و مكتب اليتيزم گفته است، نخبه‏گرايى در غرب و آمريكا موجب رو به پايان رفتن دموكراسى مى‏گردد. به آن علت كه مردم مى‏بينند، همواره با يك گروه اقليت خاص، بر رأس قدرت‏اند و اين امر در دراز مدت موجب مى‏شود كه مردم به اين نتيجه برسند كه آن‏ها هيچ‏گاه به قدرت نمى‏رسند، و به اين دليل، هر روز بيشتر از روز قبل از سياست دور مى‏شوند. به علاوه، اگر مردم بخواهند هم به قدرت دست يابند از اهرم‏هاى رأى‏ساز تبليغاتى بى‏بهره‏اند و قادر نيستند به كسب آراى لازم دست‏يابند. وجه ديگر نخبه‏گرايى آن است كه به علت محدود بودن نخبگان طالب قدرت، عرصه رقابت بين آن‏ها جدى و واقعى جلوه نمى‏كند، تا انگيزه‏اى در مردم براى شركت در انتخابات پديد آورد.
4 – احزاب مدافع حقوق مردم نيستند؛ آنان يك دست را به سمت مردم دراز مى‏كنند، تا مشروعيت به دست آورند، و يك دست را به سوى قدرت دراز مى‏كنند تا قدرت خود را حفظ نمايند. به همين دليل است كه حزب دموكرات و حزب جمهورى‏خواه همواره در رأس قدرتند و اجازه به احزاب سوساليست و كمونيست براى سهيم شدن در قدرت را نمى‏دهند. به بيان ديگر، شمال آمريكا كه مناطق صنعتى و كارخانه‏اى است، متعلق به جمهورى‏خواهان و جنوب كه در تملك مزرعه‏داران و دام‏داران بزرگ است، در اختيار دموكرات‏ها قرار دارد. تنها اين دو حزب دست‏رسى به قدرت را دارند و جايى براى ديگران نمى‏ماند.
5 – جهانى شدن نيز به كاهش ميل به دموكراسى دامن زده است، جهانى شدن حتى در درون جامعه آمريكا به اين معنا است كه همگان بايد از سبك، شيوه، سياق ما پيروى كنند، و حق انتخاب ندارند. بنابراين، دگر فرقى نمى‏كند كه نظام سياسى چه باشد تا حقوق ويژه‏اى را به ارمغان آورد، حقوق يكسان مى‏شود ديگر، بين فرزند من آمريكايى با بچه يك غير آمريكايى فرقى نيست، پس چه نيازى است كه آمريكايى در تقويت دموكراسى بكوشد وسايل ارتباط جمعى و شبكه‏هاى اطلاع‏رسانى همه شبيه به هم مى‏شود، مطالبات مشترك و مشابه مى‏شود. لذا در جهانى شدن دموكراسى مفهوم خود را از دست مى‏دهد و لذا جاذبه‏اى در آمريكا براى پاس داشتن آن ايجاد نمى‏كند.(9)

ليبرال دموكراسى در بحران:

بحران دموكراسى موجب شده است كه طرح‏هايى براى اصلاح جامعه آمريكا مطرح شود، از جمله:
1 – حكومت سيسرون رومى معتقد بود كه بهترين شكل حكومت، حكومت تركيبى دموكراسى، اريستوكراسى و سلطنتى است، واتر باك هوك آلمانى در قرن نوزدهم دليل موفقيت انگستان بر جهان را شكل حكومت تلفيقى آن مطرح كرد، كه نماد آن پادشاه انگليس است، ولى نماد اريستوكراسى در مجلس مردان است. نماد دموكراسى هم نظام دو حزبى است.
2 – حكومت تركيبى: امروزه در غرب و در آمريكا شكل جديدترى از حكومت‏هاى تركيبى زير مطرح مى‏شود:
1 / 2 – بروكراسى يا ديوان‏سالارى كارآمد؛
2 / 2 – اريستوكراسى يا شايسته‏سالارى؛
3 / 2 – دموكراسى يا مردم سالارى؛
4 / 2 – تئوكراسى يا دين گرايى و خداباورى. به اعتقاد، پل والرى براى خاموش كردن بحران‏هاى برخاسته از ليبرال دموكراسى، راهى جز گرايش به دين وجود ندارد. برخى در آمريكا براى رها شدن از بحران‏هاى دموكراسى گرايش به دو رويكرد زير را توصيه مى‏كنند.
الف – ورزش براى رهايى از اعتياد
ب – دين براى رهايى از مادى‏گرايى‏

3 – انزوا گرايى و يا فرهيختگى: اشپينگر منتقد دموكراسى در غرب مى‏گويد: براى جلوگيرى از انحطاط تمدن غربى بايستى به دو رويكرد متوسل شد. رويكرد انزواگرايى، يعنى آمريكا از هژمونى رهبرى جهانى دست بردارد. سلطه‏گرى باعث فراموشى نيازهاى دورن جامعه مى‏شود. رويكرد به حكومت حكيمان، عالمان، فرهيختگان
4 – بمباران تبليغاتى: احاطه و سلطه بر افكار عمومى از طريق رسانه‏هاى گروهى با هدف همسو ساختن افكار عمومى با حكومت صورت گيرد، همان گونه كه قدرت رسانه‏هاى تبليغى غرب و آمريكا آنقدر قوى است كه اگر به آمريكايى كه سر سفره‏اش نشسته و مشغول صرف غذا است، گفته شود، تربچه قرمزى كه در دهان گذاشته موجب سرطان مى‏شود، آن را كنار مى‏گذارد. در واقع، غرب در پيام‏رسانى، القاء و جذب افكار عمومى موفق عمل مى‏كند، چون افكار عمومى برايش مهم است. بنابراين، مى‏تواند با فريب مستمر افكار عمومى، به حل بحران دموكراسى دست يابد.(10)

ثروت يعنى دموكراسى:

نابرابرى در جامعه آمريكا، بيش از هر زمان ديگرى توسعه يافته است، به گونه‏اى كه يك درصد جمعيتِ آمريكا، به اندازه 17 درصد درآمد ملى و 38 درصد اموال دولتى را در اختيار دارند، در حالى كه پايين‏تر از 40 درصد آمريكايى‏ها، تنها از 10 درصد درآمد ملى و كمتر از يك درصد دارايى كشور و مابقى حدود 23 درصد از درآمد ملى و 5 درصد، از اموال دولتى بهره‏مندند. نابرابرى اجتماعى در مقايسه نژادها با هم، چشم‏گيرتر است. جمعيت دو رگه آمريكايى – آفريقايى از 54 سنت درآمد ملى و از 12 سنت دارايى كشور در مقابل هر دلارى كه نژاد سفيد آمريكايى مى‏گيرد، دريافت مى‏كند، اما سهم اسپانيايى تبارهاى، 62 سنت از درآمد و 4 سنت از دارايى و اموال دولتى است. حاصل چنين وضعيتى، تشكيل و تداوم يك قشر ثروتمند است كه آن‏ها نيز از طريق نگهدارى و به كارگيرى ثروت خود، امتيازات سياسى مهمى اخذ مى‏كنند، و به اين وسيله، همواره مستقيم و غير مستقيم در رأس قدرت سياسى قرار دارند، و به نام دولت، سياست‏هاى گردآورى ثروت و اموال را طراحى و اجرا مى‏كنند، و اختلافات و نابرابرى درآمدها را دامن مى‏زنند. اين در حالى است كه قانون دولتى Homesteadدر سال 1862، به هر شخص آمريكايى، اعم از ثروتمند و ضعيف، زمينى واگذار مى‏كرد، تا در آنجا زندگى كند و به مدت 5 سال فرصت داشت تا آن را آباد كند. يا لايحه Giدر سال 1944 به ميليون‏ها نفر آمريكايى كمك كرد تا تحصيلات دانشگاهى كسب نمايند و براى نخستين بار خانه بخرند. اين طرح‏ها، توزيع درآمدها را از طريق مجازات ثروتمندان، بلكه به وسيله فراهم آوردن موقعيت‏هاى برابر براى همه، يكسان مى‏كرد، ولى طى چند دهه اخير، از اين سياست خبرى نيست.
اما چرا اين نابرابرى‏ها به خوبى منعكس نمى‏شود؟ پاسخ آن است كه: ما با دو نوع سيستم خبرى در عصر كنونى مواجه بوده‏ايم. معمولاً نوع مربوط به كشورهاى كمونيستى، همان كتمان مطالب بوده است. كمونيست‏ها غالباً با استقرار سيستم مبتنى بر حذف و سانسور و كتمان خبر، سعى كرده‏اند، مسأله را حل كنند. اما نوع غربى‏اش كتمان و سانسور و حذف از طريق ديگرى است. غربى‏ها انتشار مطالب و اخبار را به طريقى افزايش و گسترش مى‏دهند كه مطلب اصلى در آن ميان گم و گور شود! اولاً شما وقتى صدها و هزاران نوع صدا در فضاى جامعه ايجاد كردى، صداى حق در چنان هنگامه و هياهويى به گوش نمى‏رسد. ثانياً در غرب، دستگاهى هست كه انواع خبرها و اطلاعات و جريانات فرهنگى جديد و دلخواه را توليد مى‏كند و در كنار مطالب و اخبار موجود منتشر مى‏كند. خلاصه، به بيان عاميانه، كشور را شلوغ مى‏كند، و كافه را به هم مى‏ريزد! ثالثاً دستگاه سياسى، تعداد زيادى از خبرنگاران را به اصطلاح مى‏خرد و يا از مجارى مختلفى براى تربيت چنين خبرنگارانى اقدام مى‏كند. بعد وقتى كه با كمك آنها در درون و از درون جامعه مطبوعاتى و فرهنگى و خبرى و هنرى، موج ايجاد كرد، ديگر خبرنگاران هم، به طور ظاهراً طبيعى به دنبال موج كشيده مى‏شوند. يعنى غربى‏ها نمى‏گذارند كه در جامعه آنها موج فقط از ناحيه مخالفين ايجاد شود.(11)

پايان سخن‏

لزوم جنگ و خشونت براى تسهيل در پيدايش آخرالزمان يا بازگشت موعود مسيح به زمين عنصر اصلى و كليدى تصميم‏گيرى و اجراى آن در سياست خارجى آمريكاست. در واقع آنچه در مقابل چشمان بهت‏زده مردم دنيا مى‏گذرد، تلاش براى تحقق باورهاى پيشگويان مسيحى است. آنها براى رهايى از بحران‏هاى درونى بازگشت به عقايد دينى و فراهم آوردن زمنيه بازگشت مسيح را توصيه مى‏كنند. بازگشت مسيح با يك جنگ مقدس صورت مى‏گيرد، نبرد مقدس در آخرالزمان با تروريست‏هاى بربر كه به مخالفت با آمريكا و اسرائيل برمى‏خيزيند، درمى‏گيرد. ائتلاف پروتستان‏هاى بنيادگرا با كاتوليك‏هاى سنت‏گرا، در پى مبارزه با بى‏بند و بارى جنسى و اخلاقى، تلاش براى به كارگيرى نمادهاى مسيحيت در آموزش، برخورد قاطع با سقط جنين، جنايات و انحرافات است. محور اين جنبش را يك گروه پروتستان موسوم به اكثريت اخلاقى به رهبرى جرى فاول تشكيل مى‏دهند كه ديگران آن را همراهى كنند و نهضت جديد مسيحى، نقش مهمى در موفقيت بوش داشته‏اند، به اميد آن كه وى در جهت استيلايى بر هدف‏هاى فوق توفيق يابد، آن‏ها حتى با پخش برنامه‏هاى آموزش انجيل از طريق راديو، تلويزيون، ماهواره راه خود را در وراى مرزهاى آمريكا مى‏كاود. سه تا از بزرگ‏ترين رسانه‏هاى بين‏المللى ميسحى در حد 000/20 ساعت در هفته برنامه توليد مى‏كند كه به 125 زبان دنيا پخش مى‏شود كه بزرگ‏ترين نهاد در پخش برنامه‏هاى بين‏المللى است. بر هر روى، اين فعاليت گسترده مسيحت متعصب اولاً، برآمده از بحران‏هاى آمريكا و تلاشى براى حل آن بحران‏ها است. ثانياً آن‏ها در پى برپايى سيطره يك آمريكا مسيحى بر جهان‏اند.(12)

پى‏نوشت‏ها: –

1. مايكل مور، “آمريكا در… اول است،” جام جم (4 خرداد 1382)، ص 10.
2. دفتر اطلاعات انجمن ايالتى حقوق بشر آمريكا، اسناد حقوق بشر ايالت متحده در سال 2002. به نقل از: روزنامه جمهورى اسلامى (30 و 29 تير 1382)، ص‏6.
3. پل كندى، در تدارك قرن بيست ويكم: جهان تا سال 2025، ترجمه عباس مخبر (تهران: طرح نو، 1372)، ص 435.
4. پل سوئيزى، نقدى بر پاره‏اى از نظريه‏هاى رايج در سرمايه دارى غرب، ترجمه فرهاد نعمانى (تهران: جاويدان، 1356)، ص 19.
5. فرانسيس فوكوياما، پايان نظم، ترجمه غلام عباس توسلى (تهران، جهان امروز، 1379)، ص 14.
6. پاليسى ريسرچ، هراس از كسر بودجه، روزنامه اكونوميست (10 سپتامبر 2003) به نقل از: هفته نامه آمريكا نگاهى ديگر، شماره 120 (14 مهر 1382)، ص 11.
7. فرد دالماير، ” عدالت و دموكراسى جهانى”، ترجمه نرگس تاجيك، دو ماهنامه اطلاعات سياسى – اقتصادى، شماره 188 و 187 (تير و مرداد 1381) ص 82، به نقل از: Visions , 8991.Alternative
8. “افول در ارزش پول ” واشنگتن پست (29 سپتامبر 2003) به نقل از: هفته نامه آمريكا نگاهى ديگر، شماره 120 (14 مهر 1382)، ص 13.
9. ديويد هلد، مدل‏هاى دمكراسى، ترجمه عباس مخبر (تهران: روشنگران، 1361)، ص 260. على اسدى، افكار عمومى و ارتباطات (تهران: سروش، 1371)، ص 31.
10. اندرولوين، طرح و نقد نظريه ليبرال دمكراسى، ترجمه سعيد زيبا كلام (تهران: سمت، 1380)، ص 95. آنتونى آربلاستر، ظهور و سقوط ليبراليسم، ترجمه عباس مخبر، (تهران: پنگوئن، 1367) ص 110.
11. سى، بى. مكفرسون، جهان واقعى دمكراسى، ترجمه على معنوى (تهران: آگاه، 1379) ص 68. شهريار زرشناس، اشاراتى درباره ليبراليسم (تهران:كيهان، 1378) ص 13. رابرت دال، درباره دموكراسى، ترجمه حسن فشاركى (تهران: شيرازه، 1378) ص 48.
12. فرشيد سعيدى، ” هم سويى سياست‏هاى آمريكا با تندروهاى متعصّب مسيحى “، جام جم (4 خرداد 1382) ص 13. آلكسى دوتوكويل، تحليل دموكراسى آمريكا، ترجمه رحمت اللّه مراغه‏اى (تهران: زوار، 1347) مقدمه مترجم. ژان مارى گنو، پايان دموكراسى، ترجمه عبدالحسين نيك گهر (تهران: آگاه، 1381)، ص 131.

 

/

انتظارات امام صادق (ع) از شيعيان‏

 

انتظارات امام صادق (ع) از شيعيان‏

حجة الاسلام سيد جواد حسينى‏

امام صادق (ع) پيشواى ششم شيعيان كه كنيه‏اش «ابوعبداللّه» و اسم آن حضرت «جعفر» و لقب معروفش «صادق» است در هفدهم ربيع الاوّل سال 83 هجرى قمرى در مدينه منوره ديده به جهان گشود. پدر بزرگوارش امام محمد باقر (ع) و مادر گرامى‏اش «ام فروه» دختر قاسم بن محمد بن ابى بكر مى‏باشد.
امامت آن حضرت كه همزمان با شهادت پدر بزرگوارش از سال 114 شروع شد، با حكومت چند تن از خلفاى اموى و عباسى به ترتيب: 1- هشام بن عبدالملك (105 – 125 ه. ق نهمين خليفه اموى) 2- وليدبن يزيدبن عبدالملك (125 – 126) 3- يزيدبن وليد بن عبدالملك (126) 4- ابراهيم بن وليد بن عبدالملك (دهمين خليفه اموى 70 روز از سال 126) 5 – مروان بن محمد مشهور به مروان حمار آخرين خليفه اموى (126 – 132) 6- عبداللّه سفاح اوّلين خليفه عباسى (132 – 137) 7 – ابوجعفر منصور دوانيقى دوّمين خليفه عباسى (137 – 158) مصادف بود. آن حضرت در 25 شوال سال 148 ه. ق در سن 65 سالگى توسط منصور دوانيقى مسموم، و در مدينه منوّره به شهادت رسيد، و در قبرستان بقيع به خاك سپرده شد.(1) به همين مناسبت آنچه در پيش رو داريد گوشه‏هاى از انتظاراتى است كه رئيس مكتب جعفرى امام بحق ناطق، جعفر صادق (ع) از شيعيان و پيروان خويش مخصوصاً از جوانان دارد، به اميد آن روز كه انتظارات تمامى امامان معصوم (ع) از شيعيان در رفتار و گفتار برآورده شود.

1- خدمت رسانى به مردم‏

خدمت رسانى و هميارى در بين پيروان اهل بيت باعث نزديكى دل‏ها و تحكيم ارتباطها مى‏شود، ائمه ما از جمله امام صادق (ع) نه تنها در گفتار، شيعيان را به همكارى و هميارى و خدمت رسانى دعوت مى‏كردند بلكه با عمل نيز اين مسأله را به اثبات رساندند امام صادق (ع) در زمينه خدمت رسانى به مردم به شيعيان خود چنين سفارش فرمود: «يابنَ جُندَب اَلماشى فى حاجَةٍ اَخِيهِ كَالسّاعِى بَينَ الصّفا وَ المَروَةِ وَ قاضى حاجَتِهِ كَالمُشَحِطِّ فى سبيل اللّه يَومَ بَدرٍ وَ اُحُدٍ وَ ما عَذّبَ اللّهُ اُمّةً اِلاّ عِندَ اِستهانِتهم بحُقُوقِ فُقَراءِ اِخوانِهِم(2)؛ اى پسر جندب! هر كه در راستاى برآوردن حاجت برادر (دينى)اش گام بردارد، چون كسى باشد كه ميان صفا و مروه (براى انجام حج) گام برداشته است. و بر آوردنده حاجت برادر (دينى) همچون كسى است كه در جنگ بدر و احد (در صدر اسلام) در راه خدا، به خون خويش آغشته است (و به شهادت رسيده است) خدا هيچ امّتى را دچار عذاب نساخته مگر هنگامى كه به حق و حقوق برادران مستمندشان سستى (و بى اعتنايى) نموده‏اند». در ادامه مى‏فرمايد: «يا ابنَ جُندَب بَلِّغ مَعاشِر شيعَتِناوَ قُل لَهُم لا تَذهَبنَّ بكُم اَلمَذاهِبُ فَوَاللّهِ لاتُنالُ وِلايَتُنا اِلاّ بِالوَرعِ… وَ مُواساةِ الاِخوانِ فِى اللّهِ وَ لَيسَ مِن شيعتِنا مَن يَظلِمُ النّاسَ(3)؛اى پسر جندب! به شيعيان ما برسان و به آن‏ها بگو: مبادا گروه‏ها (و طرز فكرهاى منحرف) شما را اغفال كنند، به خدا سوگند! به ولايت ما (اهل بيت) نتوان دست يافت مگر با تقوا… و يارى كردن برادران دينى (با مال و جان) در راه خدا و هر كس بر مردم ستم نمايد، شيعه ما به شمار نيايد».
راستى چرا اين سفارشات و انتظارات در جامعه تشيّع كم رنگ شده است؟ با اين كه از علامت بارز شيعه همدردى و هميارى و خدمت رسانى بوده است چنان كه آن حضرت مى‏فرمايد: «اِنّما شيعَتُنا يُعرَفُونَ بِخصالٍ شَئتى بالسخاءِ، وَ البَذلِ لِلاخوانِ؛ به راستى شيعيان ما به چند ويژگى شناخته شوند: (از جمله) بذل و بخشش به برادران دينى.»(4)
انتظار فوق را تمام امامان معصوم (ع) از شيعيان خويش دارند، امام باقر (ع) پدر بزرگوار امام صادق (ع) نيز چنين انتظارى را از پيروان خود دارد. شخصى به امام باقر (ع) عرض كرد الحمدللّه شيعيان شما خيلى زياد هستند، امام نگاه پر معنايى به او كرد و فرمود: اين‏ها كه مى‏گويى شيعيان، هستند، آيا اين كارها را انجام مى‏دهند؟ هَل يَعطِفُ الغَنِى عَلَى الفقيرِ؟ وَ يَتَجاوَزُ المُحسِنُ عَنِ المسى‏ءِ وَ يَتَواسَوُنَ؟ قُلتُ: لا، قال: لَيسَ هؤلاء الشِيعَةٌ، اَلشيعَةُ مَن يَفعَلُ هكذا(5)؛ آيا ثروتمندان اين افراد به حال فقراء و مستمندان خود توجهى دارند و به آن‏ها رسيدگى مى‏كنند؟ آيا بزرگان و نيكوكاران اين افرادى كه شما آن‏ها را شيعه مى‏خوانيد خطاها و اشتباهات خطاكاران را مى‏بخشند و آن‏ها را مورد عفو و گذشت قرار مى‏دهند (يا آن‏ها را چندين برابر مجازات مى‏كنند و زجر مى‏دهند!؟) آيا اين‏ها مواسات و همدردى دارند؟ خوشبختى‏هاى خويش را بين همديگر تقسيم مى‏كنند، (شاديهاى شان را با هم قسمت مى‏نمايند؟) آن مرد (وقتى اين ويژگيها را شنيد شرمنده شد) و گفت: نه (اين صفات را دارا نيستند) حضرت فرمود: چنين افرادى شيعه ما نيستند، شيعه كسى است كه آن چه را گفتم عمل كند.

2- ولايت مدارى و ولايت پذيرى‏

يكى ديگر از انتظارات امام صادق (ع) از شيعيان اين است كه نسبت به امامان خويش معرفت و شناخت داشته باشند و بعد از شناخت، بادل و جان ولايت آن‏ها را بپذيرند و سراپا تسليم فرامين آن بزرگواران باشند، و آن چنان به ولايت اهل بيت دلبسته باشند كه شادى و حزن خود را، خوشى و ناخوشى و تمام لذائذ و شدائد زندگى را با ولايت و محبّت ائمه اطهار(ع) پيوند زنند، محبت اهل بيت آن چنان در دل و جانشان رسوخ كرده كه تمام گفتار و كردار، و عكس العمل‏ها را با ولايت و محبت آن‏ها مى‏سنجند، امام صادق (ع) در اين زمينه مى‏فرمايد: «رَحِمَ اللّه شيعتنا خُلِقُوا مِن فاضِلِ طِينَتِنا و عُجنوا بماء وِلايتنا يَحزَنُونُ لِحُزننا و يفرَحُون لِفَرحِنا(6)؛ خداوند شيعيان ما را رحمت كند كه از زيادى سرشت ما آفريده شده‏اند و با آب ولايت ما عجين گشته‏اند، آنان به خاطر اندوه (و غصه‏هاى) ما غمناك مى‏شوند و شاد مى‏شوند بخاطر شادى ما».
البته هميشه اين گونه بوده و هست كه مدعيان ولايت مدارى فراوانند ولى ولايت پذيران واقعى كم، و اندك مى‏باشند، امام صادق (ع) با تبيين علائم هر يك صفوف ولايت مداران اصلى را از غيرش جدا فرموده است، آن جا كه مى‏فرمايد: «اَلشيعَةُ ثَلاثَة اَصنافٍ، صِنفٌ يَتَزَيِّنون بِنا وصِنفٌ يَستأكلون بنا وَ صِنفٌ مِنّا وَ اِلَينا يأمَنُون بامننا وَلَيسُوا بِالبَذرِ المذيعين ولابالجناةِ المرأتين، اِن غابُوا لم يفقدُوا و اِنَ شَهِدُوا لَم يؤبه بِهِم اولئِكَ مصابيح الهدى؛ شيعه سه دسته‏اند، گروهى بوسيله ما زينت مى‏يابند(و ما را وسيله عزّت و آبروى خويش قرار مى‏دهند) و گروهى بوسيله ما مى‏خورند (و ما را وسيله درآمد زندگى دنيايى خويش قرار داده از اين طريق زندگى مى‏كنند) و گروهى از ما و به سوى ما هستند با امنيت ما آرامش مى‏يابند و با ترس ما ترسانند، بذر، (هاى كاشته نشده اسرار را) پخش نمى‏كنند و در برابر جفاكاران خودنمايى ندارند، اگر پنهان باشند كسى سراغ آن‏ها را نمى‏گيرد و اگر آشكار باشند به آن‏ها اعتنا نمى‏شود (يعنى شهرت گريز و بى‏نام و نشانند) آن‏ها (بحقيقت) چراغهاى هدايتند (و راهنمايان خلق).
«عاشقان روى جانان جمله بى نام و نشانند
نامداران را هواى او دمى بر سر نيامد»
امام صادق (ع) علاوه بر سفارش‏هاى مكرر بر ولايت پذيرى و ولايت مدارى شيعيان خويش، در مكتب تربيتى خويش شيعيان ولايى تربيت نموده و آنان را ولايت مدار بار مى‏آورد، در اين زمينه داستان عبداللّه بن يعفور يكى از شيعيان با اخلاص و فداكار كه در پذيرش ولايت ائمه اطهار (ع) اسوه‏اى كامل و نمونه‏اى بارز براى تمامى شيعيان مى‏باشد، شنيدنى است او با همه عظمت علمى و موقعيّت اجتماعى در برابر فرمان امام خويش تسليم محض بود.
وى روزى در حضور پيشواى ششم نشسته بود و از وجود حضرتش بهره مى‏برد، در اين بين عبداللّه ضمن سخنانى، كلامى را به امام (ع) اظهار نمود كه مورد عنايت حضرت قرار گرفت، اين سخن از ژرفاى جان او و عمق ايمان وى ريشه مى‏گرفت، مى‏تواند درسى فراموش نشدنى و الگويى مناسب براى تمام پيروان و دوستداران اهل بيت باشد.
عبداللّه به امام صادق (ع) عرض كرد: «واللّه فَلقتَ رمّانَةَ بِنصفَين قُلت هذا حَرامٌ و هذا حَلالٌ لشهدت و اَنَ الّذى قُلتَ حَلالٌ، حَلالٌ، و اَن الّذى قلتَ حَرامٌ، حَرامٌ، فَقالَ رَحِمَك اللّه، رَحِمَك اللّه(7)؛ سوگند به خدا! اگر انارى را از وسط دو نصف كنى و بفرمايى كه نصف آن حلال و نصف ديگرش حرام است، مطمئناً گواهى خواهم داد كه: آنچه را گفتى حلال، حلال است و آن نصفى را كه فرمودى حرام، حرام است (و هيچگونه اعتراضى نخواهم كرد) پس آن حضرت فرمود: خدا تو را رحمت كند، خدا تو را رحمت كند».
آرى شيعه واقعى سرا پا تسليم فرمان امام خويش مى‏باشد و هرگز اهلبيت را رها نخواهد كرد، چنان كه آن حضرت در جاى ديگر فرمود: « كَذِبَ مَن زَعَم اَنَّهُ مِن شيعَتِنا وَ هُوَ مُتَمَسِّكٌ بِعُروة غَيرِنا(8)؛ دروغ پنداشته آن كسى كه خود را شيعه ما مى‏داند ولى به ريسمان (سرپرستى و ولايت) غير ما (اهل بيت) چنگ مى‏زند» چرا كه رستگارى و سعادت ابدى جز در سايه پذيرش امامت امامان معصوم (ع) ميسر نيست.
امام صادق (ع) فرمود: «نَحنُ وَاللّهِ نِعمَةُ اللّه التى انعم بِها عَلى عِبادِه، وَ بِنافازَ مَن فاز(9)؛بخدا قسم ما (همان) نعمتى هستيم كه خداوند به بندگانش عنايت فرموده و بوسيله ما رستگار شود آن كسى كه رستگار شده است (و به سعادت ابدى دست يافته است) و شيعه واقعى آن است كه بدنبال امامان خويش باشند و پاجاى پاى آن‏ها گذارند.
«اگر تو شيعه‏اى ماوراى ما
پاى خود گذار جاى پاى ما»

به همين جهت امام صادق (ع) فرمود: «لَيسَ مِن شيعتِنا مَن قالَ بِلسانِهِ و خالفنا فى اَعمالِنا و آثارِنا وَلكِن شيعتنا مَن وافَقَنا بِلِسانِهِ وَ قَلبِهِ وَ اَتَّبع آثارَنا و عَمِل بِاَعمالِنا اولئك شيعتنا(10)؛ شيعه ما نيست كسى كه به زبان بگويد شيعه هستم ولى در عمل با ما مخالفت كند و آثار ما را زير پاگذارد، ولكن شيعه كسى است كه با زبان و دل با ما موافق باشد و آثار ما را پيروى كند و مانند ما رفتار نمايد، چنين كسانى شيعه (واقعى) ما هستند.
اين نه عشقى است برادر كه به پيشانى ماست‏
اين نه مهرى است كه تأييد مسلمانى ماست‏
داغ يك عمر گناهى است كه پنهان كرديم
سجده بر دوست، نه سجده بر شيطان كرديم‏
هر گناهى كرده و گفتيم خدا مى‏بخشد
عذر آورده و گفتيم خدا مى‏بخشد
بخشش هست ولى قهر و عذابى هم هست‏
اى برادر بخدا روز حسابى هم هست‏
اين كه از شيعه فقط نام بدانيم بد است‏
ما نمك گير چنين لقمه بمانيم بد است‏
شيعه يعنى كفن سرخ بلا پوشيدن‏
شيعه يعنى مى‏عشقى زخدا نوشيدن‏
هر كه در عين بلا شيعه بماند مرد است‏
هر كه يك مويى به لغزد به خدا نامرد است‏

3 – انجام عمل شايسته و دارا بودن اوصاف بايسته‏

يكى ديگر از مهمترين انتظارات امام صادق (ع) از شيعيانش اين است كه از نظر رفتارى بدنبال انجام كارهاى نيك و شايسته باشند و از نظر اخلاقى برخوردار از اوصاف نيك و پسنديده، و قرين به اخلاق زيباى اسلامى باشند، حضرتش بر اين انتظار سخت پاى فشرده است و با بيان‏هاى مختلفى آن را ابراز فرموده است، در يك جا مى‏فرمايد: «شيعتنا اهل الهدى و اهل التقى واهل الخير و اهل الايمان و اهل الفتح و الظفر(11)؛ شيعيان ما اهل هدايت و پرواپيشگى، اهل خير و نيكى و اهل ايمان و پيروزى و موفقيّت مى‏باشند. در جاى ديگر فرمود: «وَاللّهِ ما شِيعةُ عَلىِّ اِلاّ مَن عَفّ بَطنُهُ وَ عمل لِخالقِه و رَجاثوابه و خاف عقابه(12)؛ بخدا قسم شيعه ما نيست مگر كسى كه عفت شكم را داشته باشد (و از خوردن حرام دورى نمايد) و براى خدا عمل كند و اميد ثواب از او داشته باشد و (تنها) از عقاب او ترس داشته باشد» و گاه با بررسى بازتاب اعمال نيك شيعيان و اخلاق برجسته آن‏ها در جامعه انتظار خويش را با تأكيد بيشترى از پيروان خود اعلام مى‏دارد، از جمله مى‏فرمايد: «…اُوصِيكم بتقوى اللّه عزّ و جَلَّ و الوَرَعِ فى دينِكم، والاِجتهادِ لِلّهِ وَصِدقِ الحديث و اداء الاَمانةِ و طول السجود و حسن الجوار… فاِنَ الرَّجل مِنكم اِذاوَرَعَ فى دينهِ، و صَدَقَ الحَديثَ، وَ اَدّى الاَمانةَ وَ حَسُنَ خُلقَهُ مع‏الناس قِيلَ هذا جعفرىّ، فيسّرنى ذلك و يدخل علىّ منه السّرور و قيل هذا ادب جعفرٍ(ع) و اذا كان على غير ذلك دخل علىّ بلائه و قيل: هذا ادب جعفرٍ(13)؛به هر كس كه پيرو ما است و به گفته‏هاى ما گوش فرا مى‏دهند سلام مرا ابلاغ كن، و (بگو) من همه شما (شيعيان) را به تقوى، پرهيزكارى در دين، و تلاش و كوشش در راه خدا، و راستگويى و امانت دارى، و سجده طولانى، و نيكو همسايه دارى…، سفارش مى‏كنم، زيرا هرگاه كسى از شما به اين سفارشات من عمل كند مردم مى‏گويند: اين «جعفرى مذهب» (و شيعه) است. و من از اين (اثر اجتماعى) و از اعمال شما شادمان مى‏شوم و ساير مردم نيز مى‏گويند: اين است روش ادب و تربيت امام صادق (ع): ولى اگر بر خلاف اين (روش صادقانه و مورد انتظار) بوديد، من از عملكرد شما غمگين و شرمنده مى‏گردم!! و مردم نيز (با ناراحتى) خواهند گفت: اين هم اثر تربيتى امام صادق (ع)!! (و اين هم شيعه امام صادق (ع)» بياييم با رفتارمان امامان خويش را شرمنده و سرشكسته نسازيم و آبرو و عظمت آن‏ها را حفظ كنيم، امام صادق (ع) عاجزانه درخواست مى‏كند كه: «كونوا لنازيناً ولا تكونوا علينا شيناً، قولوا للناس حسناً و احفظوا السنتكم و كفوا عن الفضول و قبح القول (14)؛ (شيعيان) زينت (و آبرومندى) ما باشيد نه باعث ملامت و سرزنش ما، با مردم نيكو سخن بگوييد، و زبانتان را حفظ كنيد و از زياده روى و زشت گويى بازداريد.
يكى از شيعيان حضرت به نام «شقرانى» از تقسيم خليفه وقت «منصور دوانيقى» محروم ماند، در كنار خانه خليفه منتظر فرصت بود تا با شفاعت و وساطت كسى حق خود را بگيرد، حضرت صادق (ع) سهم او را گرفت و به وى داد آن گاه فرمود: «يا شَقرانِى اَنَّ الحسن مِن كُلِّ اَحَدٍ حَسَنٌ وَ اِنّه مِنكَ اَحسَن لِمكانِك مِنّا، وَ اَنَّ القبيح مِن كُلٍّ اَحَدٍ قبيحٌ وَ اِنّه مِنكَ اقبح (15)؛ اى شقرانى اعمال نيك از همه نيكو است، ولى از تو نيكوتر است چون به ما نسبت دارى (و شيعه ما هستى) و كارهاى زشت از همه زشت است ولى از تو زشتر است (چون كه به ما نسبت دارى)» لازم به يادآورى است كه شقرانى از خدمت گزاران پيامبر اكرم (ص) بود و عمر طولانى كرده بود، تا زمان امام صادق (ع) زنده بود، ولى گرفتار مشروب بود، لذا امام صادق (ع) به او تذكر داد كه تو با ديگران تفاوت دارى، تو به ما اهل بيت نسبت دارى لذا احترام اين مقام و موقعيّت را حفظ كن، چرا كه شيعه بايد اهل عمل نيك، ورع و پرهيزكارى باشد، چنان كه امام صادق(ع) فرمود: «اَحَقّ الناس بِالوَرَعِ آل محمّد و شيعَتُهم، كَى تقتدى الرعية بِهِم(16)؛ سزاوارترين مردم به تقوا و دورى از حرام آل محمد(ص) و شيعيان آن‏ها هستند، تا ساير مردم نيز به آنان تأسى نمايند. مخصوصاً در اين دوران حساس كه مكتب شيعه به عنوان يك مكتبى كامل و جهانى مطرح شده است و حكومتى بنام شيعه تشكيل شده است و با تمام قدرت در مقابل قدرت‏هاى جهانى قد علم نموده است و مستضعفان جهان را به سوى خود مى‏خواند، جا دارد كه مسئولان، مردم، و تك تك شيعيان به گونه‏اى رفتار نمايند كه جهانيان را با اعمال و رفتار خويش به حقيقت درخشان تشيّع دعوت نمايند، در اين زمينه امام صادق (ع) فرمود: «كونُوا دعاة النّاسِ بغير السنتكم لِيَروا مِنكُم الوَرَعَ وَ الاِجتهادَ و الصَّلاةَ وَ الخَير فَاِنَّ ذلِكَ داعِيَةٌ(17)؛مردم را با غير زبان خود به كارهاى نيك دعوت كنيد، تا آنان از شما تقوى و ورع و تلاش و كوشش در نماز و كارهاى خير ببينند، و اين راه (عمل) جاذبه بيشترى دارد (و بهتر مردم را به سوى نيكى‏ها جذب مى‏كند)».

4 – حسابرسى اعمال‏

انتظار ديگرى كه امام صادق (ع) از شيعيانش دارد، رسيدگى به اعمال و داشتن محاسبه در شبانه روز است، لازم است انسان در ابتداى هر روز نسبت به اعمال نيك و دورى از گناه با خود «مشارطه» و قرار دادى داشته باشد، و در طول روز مواظبت و «مراقبه» داشته باشد و در پايان روز «محاسبه» و حسابرسى، در اين زمينه امام صادق (ع) سخنان ارزشمندى دارد كه به برخى از آنها اشاره مى‏شود، در ادامه حديث تحفة العقول مى‏فرمايد: «يَابنَ جُندَب حَقّ على كُلِّ مُسلِمٍ يَعرِفُنا اَن يَعرِض عَمَلَهُ فى كُلّ يَومٍ وَلَيلَةٍ عَلى نَفسِهِ فَيكُونَ مُحاسِب نَفسِهِ فَاِن رَاى حَسَنَةً استَزادَ مِنها، وَ اِن رَاى سَيِّئةً اِستَغفَرَمِنها لِئَلاّ يخزى القوم القيامة طوبى لعبدٍ لم يغبط الخاطئين على ما اوتوا من نعيم الدّنيا و زهرتها طوبى لعبدٍ طلب الآخرة و سعى لها…(18)؛ اى پسر جندب لازم است هر مسلمانى كه ما را مى‏شناسد (شيعه ما هستند) در هر شب و روز به ارزيابى اعمال خود بپردازد و محاسبه نفس نمايد، اگر (بعد از محاسبه) در كارنامه خود كردار نيكى ديد بر آن بيفزايد و اگر گناهى مشاهده كرد از آن آمرزش بخواهد تا روز قيامت رسوا نگردد. خوشا به حال بنده‏اى كه بر خطا كارانى كه از نعمت‏ها و خوشى‏هاى دنيا برخوردار شده‏اند غبطه نبرد. خوشابه حال بنده‏اى كه دنبال آخرت باشد و براى به دست آوردن آن بكوشد». در جاى ديگر فرمود: «اَلا فَحاسبوا انفُسَكُم قَبلَ اَن تُحاسِبوا فاِنَّ فى القيامَةِ خمسين موقفاً كل موقف مقام الف سنةٍ ثم تَلا هذِهِ الآية فِى يَومٍ كانَ مِقدارُهُ خَمسين اَلفَ سَنة (19)؛بيدار باشيد سپس محاسبه كنيد نفستان را قبل از آنكه مورد محاسبه قرار گيرند. براستى در قيامت پنجاه موقف (براى حسابرسى) وجود دارد كه در هر موقفى هزار سال توقف لازم است، سپس اين آيه را تلاوت كرد كه «در روزى كه مقدار آن پنجاه هزار سال» حسابرسى براى آن است كه انسان گذشته را جبران، و در مقابل عمر اين سرمايه گرانبها كه از دست داده چيزى بدست آورده باشد، واى بحال آن كسى كه سرمايه را از دست بدهد و سودى نبرد و بدا بحال آن كس كه سرمايه را بدون هيچ نتيجه‏اى از دست بدهد، امام صادق (ع) در اين زمينه مى‏فرمايد: «من استوى يوماه فهو مغبونٌ و من كان آخر يوميه شرّ هما فهو ملعون و من لم يعرف الزّيادة فى نفسه كان الى النقصان اقرب و من كان الى النقصان اقرب فالموت خيرٌ له منالحيوة(20)؛ كسى كه دو روزش مساوى باشد ضرر كرده (چرا كه سرمايه را از دست داده و سودى نبرده) و كسى كه آخرين روزش بدتر از روز قبل باشد، پس ملعون (و از رحمت خدا بدور) مى‏باشد و كسى كه (از نظر روحى و معنوى) فزونى در جان خود نمى‏يابد رو به كاستى است، و هر كسى كه رو به كاستى باشد مرگ براى او بهتر است (چرا كه جلو ضرر و زيان بيشتر او گرفته مى‏شود)».

5 – دورى از گناه و محرّمات‏

از انتظارات مهم تمام امامان مخصوصاً امام صادق (ع) اين است كه شيعيان از گناه به شدّت دورى نمايند و هرگز به طمع شفاعت و محبّت اهل بيت، دور گناه نروند، چرا كه گناه راه رسيدن به محبّت و ولايت اهل بيت را نيز سد مى‏كند، متأسفانه امروزه در جامعه بر اين باورند كه مى‏توانند هر گناهى انجام دهند، و هر عمل زشتى را مرتكب شوند، آن گاه با گريه و عزادارى در محرّم و صفر و اظهار محبّت به اهل بيت(ع) همه را جبران كنند. از طريق ربا و كلاه‏بردارى پول در مى‏آورند ولى مقدار آن را نذر امام حسين (ع) مى‏كنند و بخيالش كه حساب پاك شده است. خمس و زكات مال خود را نمى‏پردازند ولى به زيارت ثامن الحجج يا عتبات عاليات (كربلا و نجف) مشرف مى‏شوند، نماز نمى‏خوانند امّا در شب عاشورا تا نصف شب سينه مى‏زنند و… اينان بدانند كه هرگز ائمه ما از آن‏ها راضى نمى‏شوند، مگر دست از گناه بردارند امام باقر(ع) در اين باره مى‏فرمايد: «وَ اللّه ما يتقرب الى اللّه تبارك و تعالى اِلاّ بالطاعَة وَ ما مَعَنا براءَةٌ مِنَ النّارِ و لا عَلى اللّهِ لاحَدٍ مِن حُجَّةٍ، مَن كانَ لِلّه مُطيعاً فهُوَ لَنا وَلىٌّ و مَن كانَ لِلّه عاصّياً فَهُوَ لَنا عَدُوٌّ وَ ما تَنالُ وَلايَتُنا اِلاّ بِالعَمَلِ و الوَرَع(21) ؛به خدا قسم كسى به خدا تقرّب نمى‏يابد مگر بوسيله طاعت و بندگى، ما مدركى براى دورى از آتش در دست نداريم و نه كسى به نفع خود از خدا حجّتى گرفته است، (بنابراين) هر كس مطيع و فرمانبر خدا باشد او براى دوست و نزديك است و هر كس خدا را معصيّت كند دشمن ما شمرده مى‏شود، و (بدانيد كه) رسيدن به ولايت و دوستى ما جز از راه عمل و دورى از حرام ميسّر نيست». على(ع) فرمود: «دوست و نزديك پيامبر اسلام حضرت محمّد (ص) كسى است كه خدا را فرمان برد، اگر چه خويشاوندى‏اش با آن حضرت دور باشد، و دشمن رسول خدا (ص) كسى است كه خدا را فرمان نبرد، هر چند از نزديكان نسبى آن سرور باشد.»(22)
آرى در پيشگاه خداوند و معصومان سلمان فارسى مطيع خدا و بلال حبشى پيرو حق، از ابالهب كه عموى پيامبر است ولى كافر به خداوند است و متمرد نسبت به فرامين الهى، برتر و بالاتر است.
امام صادق (ع) نه تنها انتظار دارد كه شيعيان گناه و معصيّت نكنند بلكه از شركت در مجالس گناه نيز نهى فرموده است چرا كه يكى از عوامل تأثير گذار بر روح آدمى محيط اطراف، از جمله محفل‏هاى آلوده است، لذا امام صادق (ع) مؤمنين را از شركت در چنين محافلى نهى نموده است . آن جا كه فرمود: «لا ينبغى لِلمُؤمِنِ اَن يَجلِس مَجلِساً يَعصىَ اللّه فيه وَ لايقدر عَلى تغييره (23)؛ براى مؤمن شايسته نيست كه در مجلسى بنشيند كه در آن معصيّت خداوند انجام مى‏شود و او توانايى تغيير آن را ندارد.

6 – رسيدگى به اهل و عيال

انتظارات ائمه (ع) و امام صادق (ع) منحصر به معنويات و مسائل عبادى نيست، بلكه در مسائل خانوادگى و زندگى روزمره نيز امام صادق (ع) سفارشات و انتظاراتى دارد، يكى از آن‏ها توسعه دادن به زندگى خانوادگى و خوشرفتارى، و برخورد نيك با همسر و فرزندان است، شيعه راستين امام صادق (ع) هيچگاه نسبت به اهل و عيال خويش، تنگ نظر، سخت‏گير و بد رفتار نيست. بلكه تلاش مى‏كند به نحو شايسته‏اى با خانواده معاشرت نمايد و در حدامكان و توان به امور معيشتى و رفاهى خانواده توسعه دهد، حضرت صادق (ع) در اين باره مى‏فرمايد: «اِنَ عِيالَ المَرءِ اُسراءُهُ فَمن اَنعَمَ اللّه عَلَيهِ نِعمَةً فَليُوسِّع عَلى اسَرائِه فاِن لم يَفعَل اَوشَكَ اَن تزول تِلكَ النِعمةُ (24)به راستى عيال يك مرد (زن و فرزند همانند) اسير اويند سپس هر كسى كه خداوند نعمتى به او عنايت كند پس بايد به خانواده (زيردستان) خود گشايشى در زندگى ايجاد كند كه اگر چنين نكند قريب است كه اين نعمت از دست او خارج مى‏شود.
در روايت ديگرى آن حضرت پيروانش را به خوش اخلاقى و نيكى به خانواده سفارش نموده آن را موجب طولانى شدن عمر انسان مى‏داند، آن جا كه فرمود: «من حسن برّه فى اهل بيته زيد فى عمره ؛ هر كس با خانواده خود نيكو رفتار نمايد عمرش طولانى خواهد شد».

7 – توجه به قرآن و تلاوت آن

قرآن به عنوان كتاب هدايت الهى براى انسان، همه ساحت‏هاى مادّى و معنوى او را در بر مى‏گيرد. تمام قلمروهاى زندگى ظاهرى و باطنى فردى و اجتماعى اخلاقى و حقوقى دنيايى و آخرتى و جز آن از آغاز آفرينش و مبدأشناسى تا مسير و برنامه زندگى و سر منزل نهايى، همه مورد توجه تشريع و تبيين الهى است بدين جهت يكى از انتظارات مهم امام صادق (ع) از شيعيان اين است كه به اين كتاب الهى و گنجينه بى پايان معارف الهى و عهدنامه ميان خدا و انسان بيشتر توجه كند، لذا فرمود: «اَلقُرآن عَهُد اللّهِ اِلى خَلقِهِ، فَقد يَنبَغى لِلمَرءِ المُسلِمِ اَن يَنظُرَ فِى عَهدِهِ وَ اَن يَقرَءَ مِنهُ فى كُلِّ يَومٍ خمسين آية (25)؛قرآن عهدنامه‏اى است بين خدا و خلقش، براى مسلمان شايسته است كه به عهدنامه خود بنگرد و در هر روز پنجاه آيه از آن را تلاوت كند» قطعاً مراد خواندن تنها نيست، بايد خواندن توأم با انديشه و تفكر، و عمل همراه باشد، چنان كه امام بحق ناطق حضرت صادق(ع) فرمود: «عليكم بالقُرآنِ فما وَجَدتُم آيَةً نَجابِها مَن كانَ قَبلُكم فاعمَلُوا بِهِ وَ ما وَجَد تُمُوهُ هَلَكَ مَن كانَ قبلكم فاجتنبوه (26)؛ بر شما باد به (تلاوت و مراجعه) قرآن. پس هر آيه‏اى يافتيد كه كسانى قبل از شما (با عمل نمودن به آن) نجات يافته‏اند، شما نيز به آن عمل كنيد (تا نجات يابيد) و هر آيه‏اى را مشاهده كرديد كه بيانگر هلاكت پيشينيان است شما هم از آن پرهيز كنيد.»
و درباره آثار و بركات قران خواندن فرمود: «البيت الّذى يقرأ فيه القرآن و يذكر اللّه عزوجل فيه تكثر بركته و تحضره الملائكة و تهجره الشياطين و يضى‏ء لاهل السماء كما تضى‏ء الكواكب لاهل الارض و انّ البيت الّذى لايقرأ فيه القرآن و لايذكر اللّه عز و جلّ فيه تقلّ بركته و تهجره الملائكة و تحضره الشياطين؛ خانه‏اى كه در آن قرآن تلاوت شود و ياد خداى عز و جل شود بركتش فراوان، و ملائكه در آن حضور مى‏يابد و شياطين از آن دور مى‏شوند، و براى اهل آسمان روشن ديده مى‏شود چنان كه كواكب براى زمينيان نورانى ديده مى‏شود و براستى خانه‏اى كه در آن قرآن تلاوت نشود و خداى بزرگ ياد نشود بركتش كم و ملائكه از آن فاصله مى‏گيرد و شياطين در آن حضور مى‏يابند.
آن چه گفته شد و ناگفته‏هاى زياد، انتظاراتى است كه امام صادق (ع) از شيعيان خويش دارند.

پى‏نوشت‏ها: –
1. ر. ك مهدى پيشوايى، سيره پيشوايان (قم، مؤسسه امام صادق(ع))، ص 349 – 350 و اربلى، كشف الغمّه فى معرفة الائمة، ج 2، ص 154.
2. ابومحمد حرانى، تحف العقول (انتشارات آل على، چاپ اوّل، 1382)، ص 540.
3. همان‏
4. همان‏
5. محمد باقر مجلسى، ج 71، ص 313.
6. شيخ محمد مهدى حائرى، شجره طوبى(نجف، مكتبة الحيدريّه)، ج 1، ص 3.
7. كشى، رجال كشى، ص 249.
8. ابى جعفر محمد بن بابويه الصدوق، فضائل الشيعه و صفات الشيعه، ص 45.
9. محمد باقر مجلسى، بحارالانوار، ج 24، ص 51.
10. وسائل الشيعه (همان)، ج 11، ص 196 و بحارالانوار (همان)، ج 68، ص 164.
11. محمد بن يعقوب كلينى، اصول كافى، دارالكتب الاسلاميه، ج 2، ص 233 و فيض كاشانى، المحجة البيضاء، ج 4، ص 353.
12. صفات الشيعه (همان)، ص 49.
13. محمد بن الحسن الحرّ العاملى، وسائل الشيعه، دار احياء التراث العربى، ج 8، ص 389، حديث 2.
14. ابوالفضل طبرى، مشكوة الانوار، نجف، المكتبة الحيدريّه، ص‏173.
15. شيخ عباس قمى، سفينة البحار، ج 1، ص 708 و مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص 236.
16. سفينة البحار، ج 2، ص 643.
17. اصول كافى، ج 2، ص 78، حديث 14 و سفينة البحار، ج 2، ص‏643.
18. تحف العقول، ص 536.
19. عبد على عروس حويزى، تفسير نورالثقلين( قم، مطبعة علميه) ج 5، ص 413.
20. شيخ صدوق، امالى (لبنان، مؤسسه الاعلمى) ص 531.
21. اصول كافى، ج 2، ص 74، حديث 3، و تحف العقول، ص 540.
22. نهج البلاغه فيض الاسلام، حكمت 92،ص 1129.
23. وسائل الشيعه، ج 11، ص 503.
24. اربلى، كشف الغمّه (بيروت، دارالاضواء بى‏تا، ج 2، ص 207
25. كافى ج 2، ص 609.
26. بحار ج 92، ص 94 و وسائل الشيعه، ج 4،

 

/

ارزش‏ها در سيره درخشان امام صادق ع

 

ارزش‏ها در سيره درخشان امام صادق (ع)

حجة الاسلام محمد محمدى اشتهاردى

در اين نوشته بياد بنيانگذار حوزه علميه تشيّع، صادق آل محمّد رئيس مذهب (ع) به مناسبت 25 شوّال سالروز شهادت آن بزرگوار بر آن شديم نظر شما را به دور نماى كوتاهى از زندگى سراسر درخشان آن بزرگمرد علم و دين جلب كنيم:

پدر و مادر و نام و راز لقب امام صادق(ع)

امام صادق عليه السلام فرزند امام باقر عليه السلام در 17 ربيع الاول سال 83 هجرى قمرى در مدينه چشم به جهان گشود، و در روز 25 شوال سال 148 در 65 سالگى به دستور منصور دوانيقى مسموم شد، و به شهادت رسيد، مرقد مطهّرش در قبرستان بقيع واقع در مدينه است.
مادرش فاطمه كه به امّ فروه معروف بود، دختر قاسم بن محمد بن ابى بكر است، قاسم پسر خاله امام سجّاد عليه السلام بود، و از فقهاى برجسته شيعه و از اصحاب ارجمند امام سجاد عليه السلام به شمار مى‏آمد.
امّ فَروه از بانوان برجسته شيعه و از نظر تقوا و علم، در سطح بسيار عالى قرار داشت، بر همين اساس امام صادق عليه السلام را با عنوان «ابن المكرّمة» (پسر مادر ارجمند) (1) مى‏خواندند.
نام آن حضرت، جعفر بود، ولى او را صادق مى‏خواندند، يكى از معانى جعفر، نام نهرى در بهشت است، امام باقر عليه السلام او را به اين نام ناميد، چرا كه وجود پربركت او همچون آب گوارا و زلال شهر بهشت، حياتبخش و پرثمر است، امام صادق عليه‏السلام در ضمن گفتارى فرمود: «پدرم از روى آگاهى نامم را جعفر ناميد، زيرا جعفر نام نهرى از نهرهاى بهشت است.»(2)

روزى امام سجّاد عليه السلام از نوه‏اش ياد كرد و فرمود: «نام او جعفر است، كه او را در آسمان صادق مى‏خوانند» يكى از اصحاب به نام ابوخالد پرسيد ؛ «با اينكه همه شما صادق (راستگو) هستيد، چرا تنها نام او صادق است؟» امام سجاد عليه السلام در پاسخ فرمود: پدرم از پدرانش از پيامبر صلى‏اللّه عليه و آله و سلم نقل كردند كه فرمود: هنگامى كه پسرم جعفر بن محمد… متولّد شد اورا صادق بناميد، زيرا نام پنجمين نوه او (پسر امام هادى) جعفر است كه به دروغ ادّعاى امامت مى‏كند، از اين رو در پيشگاه خداوند، جعفر كذّاب نام دارد بنابراين براى اينكه بين اين دو نفر بر اثر تشابه اسمى، اشتباه رخ ندهد، نام صادق را رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلم براى آن حضرت برگزيد اين گزينش بيانگر آن است كه امام صادق عليه السلام در همه برنامه هايش راستگو و درستكار است.

تأسيس دانشگاه جعفرى‏

امام صادق عليه السلام 31 سال (83 – 114ه.ق) همراه پدر بود و پس از شهادت پدر، 34 سال زمام امور امامت و ولايت را به دست گرفت، آن حضرت در اين دوران، بر اثر جنگ و ستيز بنى اميّه و بنى عباس، از فرصتى كه به دست آمد كمال استفاده را نمود و به تأسيس حوزه علميه و پرورش شاگردان، و ايجاد انقلاب فرهنگى در سطح وسيع و عميق پرداخت، و در اين راستا، توفيقات سرشارى به دست آورد، به طورى كه حدود چهارهزار نفر شاگرد از مجلس درس او با واسطه و بدون واسطه استفاده مى‏كردند، و بسيارى از آنها به مقامات عالى علمى و فقهى نايل شدند، صدها مجتهد، استاد، علّامه از مكتب او برخاستند، مسجد نبوى مدينه به دانشگاه عظيمى تبديل يافت، برجستگان و فرزانگانى همچون: زرارة بن اعين، هشام بن حكم، جابربن حيّان، هشام بن سالم، ابان بن تغلب، مفضّل‏بن عمر، مؤمن الطّاق، معلّى بن خنيس و… از اين دانشگاه فارغ التّحصيل شدند كه هر كدام استاد برجسته، و پايه گذار علوم، و صاحب كرسى تدريس در فنون گوناگون علوم شدند، و كتاب‏هاى مختلفى براى آگاهى بخشى به نسلهاى آينده تأليف نمودند، و منشأ آثار و بركات و تحوّلات عظيمى در تاريخ اسلام و تشيّع شدند.
به عنوان نمونه هشام بن حكم، علّامه عصر خود گرديد، كتاب‏هاى ارزشمندى كه تعداد آنها را 26 تا 31 جلد نوشته‏اند تأليف كرد. علّامه سيد شرف الدّين عاملى مى‏نويسد: «هشام كتابهاى بسيارى تأليف نمود كه 29 عدد آن شهرت دارد.»(3)
جابربن حيّان كه او را پدر علم شيمى مى‏خوانند يكى از شاگردان امام صادق عليه السلام بود، او كتابى در هزار ورق بزرگ، شامل پانصد رساله در علوم مختلف تأليف كرد.

گفتار شخصيت‏هاى بزرگ در شأن امام صادق عليه السلام‏

تاريخ نويس و تحليلگر مشهور «ابن خلّكان» در ضمن گفتارى مى‏نويسد: «جعفر بن محمد عليه السلام يكى از امامان دوازده گانه مطابق مذهب شيعه اماميّه است كه به خاطر راستگويى و درستكارى، او را صادق گويند، فضائل و كمالاتش مشهورتر از آن است كه نياز به توضيح باشد، جابر بن حيان طوسى شاگرد آن حضرت بود، كتابى در هزار ورق از تعليمات جعفر بن محمد عليه السلام تأليف كرد كه شامل پانصد رساله بود».(4)
جالب اينكه غير از شيعيان، از فرقه‏هاى ديگر اسلامى نيز در محضر تدريس آن حضرت شركت نموده و استفاده مى‏كردند.
ابوحنيفه رئيس مذهب حنفى، پايه‏هاى علمى خود را از محضر امام صادق عليه السلام پى ريزى و تكميل كرد، و دو سال تمام از محضر آن حضرت كسب فيض نمود، به طورى كه مى‏گويد: «لَولا السَّنَتانِ لَهَلَكَ نُعمانُ؛ اگر آن دو سال نبود نعمان هلاك مى‏شد.»(5)
مالك بن انس رئيس مذهب مالكى در ضمن گفتارى در شأن امام صادق عليه السلام مى‏گويد: «جعفر بن محمد عليه السلام حديث و گفتار بسيار داشت، خوش مجلس بود، از محضرش بهره‏هاى بسيار آشكار مى‏شد. هرگاه سخن از رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلم نقل مى‏كرد، به احترام نام رسول خدا صلى اللّه عليه و آله رنگ چهره‏اش سبز و زرد مى‏شد، به گونه‏اى كه براى آشنايان، ناآشنا به نظر مى‏رسيد.»(6) نيز گويد: «چشمى نديده و گوشى نشنيده، و به قلب انسانى خطور نكرده مردى از نظر علم و عبادت و تقوا، برتر از امام صادق عليه السلام باشد.»(7)
نيز مى‏گويد: «من جعفر بن محمّد را همواره در يكى از سه حالت ديده‏ام، يا در حال نماز بود – يا روزه دار بود يا در حال ذكر، او از بندگان بزرگ الهى و از پارسايان سترگ بود.»(8)
ابن حجر هيتمى شافعى مفتى حجاز مى‏گويد: «به اندازه‏اى از امام صادق عليه السلام علوم مختلف نقل شده كه آوازه آن‏ها در همه جا پيچيده، و بزرگترين پيشوايان علم و حديث، مانند يحيى بن سعيد، ابن حجر مالك، سفيان ثورى، ابوحنيفه، ايّوب سجستانى و سفيان بن عيينه از شاگردان او بوده و از او نقل روايت مى‏كنند.»(9)
اينها نمونه هايى از گفتار بزرگان اهل تسنّن پيرامون عظمت شخصيّت امام صادق (عليه السلام) است و در ضمن حاكى است، كه شاگردان آن حضرت به شيعيان انحصار نداشتند.

برخورد متين با علماى طبيعى (منكر خدا)

جالب اين كه آوازه علمى و اخلاق نيك امام صادق عليه السلام علماى غير مسلمان را نيز به سوى خود جذب نموده بود، و آنها در برابر عظمت علمى و اخلاقى آن حضرت، حيران و مبهوت مى‏شدند، يكى از آنها «ابن ابى العوجا» (منكر خدا) بود، كه در وصف امام صادق عليه السلام به مفضّل بن عمر (يكى از شاگردان آن حضرت) گفت: «اى مرد! اگر تو به علم كلام آشناهستى، با تو بحث مى‏كنيم، اگر در مباحثه پيروز شدى از تو پيروى و اگر به علم كلام آشنا نيستى حق بحث با ما را ندارى، و اگر از شاگردان جعفر بن محمد (امام صادق عليه السلام) هستى، آن حضرت با ما برخورد بسيار متين و نيك داشت، گفتار ما را با كمال آرامش مى‏شنيد، هيچگاه به ما ناسزا نگفت، و در پاسخ به ما از مرز انصاف خارج نشد.»
«اِنَّهُ لَحَلِيمُ الرَّزِينُ العاقِلُ الرَّصِينُ لا يَعتَرِيهِ خُرقٌ وَ لا طَيشٌ وَ لا نَزِقٌ…؛ او انسان خوددار و باوقار است، داراى انديشه محكم و استوار مى‏باشد، تندى‏ها و سستى رأى ما و سبكى‏هاى ما او را خسته نمى‏كند، و او گفتار ما را خوب گوش مى‏كند، به طورى كه ما خيال مى‏كرديم او را محكوم كرده‏ايم، بعد كه نوبت او شد با كمال متانت يك يك از استدلالهاى ما را بررسى كرده و با گفتارى اندك رد مى‏كرد، به گونه‏اى كه هرگونه بهانه در بحث را به روى ما مى‏بست.»(10)

مبارزات سياسى امام عليه‏السلام در ابعاد مختلف با طاغوت‏هاى عصر

يكى از ابعاد مهم زندگى امام صادق عليه‏السلام مبارزات سياسى و طاغوت زدائى آن حضرت است، او از هر فرصتى براى طرد و نفى طاغوتيان و ستمگران استفاده مى‏كرد و در كنار نهضت فكرى، به نهضت سياسى پرداخت و پيروان خود را به مسأله ولايت و حكومت صالحان توّجه داده، و از هرگونه تأييد حاكمان ناصالح و طاغوتيان بر حذر مى‏داشت. او قيام‏هاى اسلامى را تأييد مى‏كرد، و طرفداران قيام را به عنوان نهى از منكر، تشويق و تحريص مى‏نمود.
امام صادق عليه‏السلام در طول 34 سال امامت خود با پنج طاغوت اموى، و دو طاغوت عبّاسى، روبرو بود كه به ترتيب عبارتند: از هشام بن عبدالملك، وليدبن يزيد، يزيد بن وليد، ابراهيم بن وليد، مروان بن محمد، عبداللّه بن محمد معروف به سفّاح و منصور دوانيقى، آن حضرت در اين راستا زحمت‏هاى فراوان و رنج‏هاى طاقت فرسايى را تحمل كرد، و به پيروزى‏هاى چشمگير، ژرف و ماندگار نايل شد و سرانجام جانش را براى استوارى اين نهضت فدا نموده و به شهادت رسيد.
آن حضرت هرگز به طاغوتيان و سردمداران ظلم چراغ سبز نشان نداد، بلكه همواره با گفتار و رفتار و شيوه‏هاى ويژه، مردم را از نزديك شدن به آنها بر حذر مى‏داشت، و آنها را طاغوت مى‏خواند، چنانكه در روايت عمر بن حنظله آمده: با صراحت فرمود: «كسى كه در موضوعى، حق يا باطل نزد آنها (بنى اميّه يا بنى عبّاس) برود مانند كسى است كه نزد طاغوت براى محاكمه رفته است، و آنچه طاغوت حكم كند گرچه حق باشد، اخذ مال به حكم او مانند اخذ مال حرام است، زيرا آن را به حكم طاغوت گرفته است با اينكه خداوند در قرآن فرمان داده كه به طاغوت كافر گردند و از فرمان او سرپيچى كنند».(11)
در مورد قيام محمد بن عبداللّه محض (نوه امام حسن مجتبى) وقتى كه پدرش عبداللّه از امام صادق عليه السلام خواست تا با محمد بيعت كند، و قيام او را بر ضد خليفه وقت (كه يكى از طاغوتهاى اموى بود) تأييد نمايد، امام صادق عليه السلام فرمود: «اگر مى‏خواهى به محمد (پسرت) دستور خروج دهى، به خاطر قاطعيت در كار خدا و اجراى امر به معروف و نهى از منكر، سوگند به خدا ما تو را كه بزرگ ما هستى وانگذاريم، و با پسرت براى قيام بيعت كنيم.»(12)
اما اينكه چرا امام صادق عليه السلام خود قيام مسلّحانه نكرد، اتّفاقاً همين سؤال را يكى از شاگردانش به نام سدير از آن حضرت پرسيد، در اين هنگام آن حضرت با سدير در كنار چند گوسفند توقّف كرده بودند، امام به او فرمود: «وَاللّهِ لَو كانَ لِى شِيعَةٌ بِعَدَدِ هذِهِ الجِداء ما وَسَعَنِى القُعُودُ، سوگند به خدا اگر شيعيان من به اندازه تعداد اين بزغاله‏ها بودند، خانه نشينى برايم روا نبود و قيام مى‏كردم.»
سدير مى‏گويد هماندم از مركب پياده شدم، كنار آن بزغاله‏ها رفتم و آنها را شمردم هفده عدد بودند.(13)
امام صادق عليه السلام در طاغوت زدايى و طرد جريان‏هاى طاغوتى سخن بسيار گفت، در اين جا نظر شما را به چند نمونه جلب مى‏كنيم:
«مَن مَدَحَ سُلطاناً جائِرا وَ تَخَفَّفَ وَ تَضَعضَعَ لَهُ طَمَعاً فِيهِ كانَ قَرِينُهُ فِى النّار؛ كسى كه سلطان ستمگرى را تمجيد كند و در برابر او كرنش و فروتنى نمايد تا در كنار او به نوايى برسد، چنين كسى همنشين آن سلطان در آتش دوزخ خواهد بود.»(14)
نيز فرمود: «مَن سَوَّدَ اِسمُهُ فِى دِيوانِ وُلدِ سابِعٍ، حَشَرَهُ اللّهُ يُومَ القِيامَةِ خِنزِيراً؛ كسى كه نامش را در ليست كارگزاران يا حقوق بگيران بنى عباس بنويسد، خداوند او را در روز قيامت، به صورت خوك محشور گرداند.»(15)
چند نمونه از ارزش‏هاى والاى انسانى در سيره امام صادق عليه‏السلام
امام صادق عليه السلام به ارزش‏هاى انسانى و كمالات اخلاقى اهمّيت بسيار مى‏داد و شخصيّت انسان را در محور همين ارزش‏ها مى‏دانست. به عنوان نمونه نظر شما را به چند مورد جلب مى‏كنيم:

بندگى و خلوص‏

او قبل از هر چيز عبد خدا بود و همواره در پيشگاه خدا در نهايت تواضع به سر مى‏برد. ارتباط و پيوندش با خدا چنان تنگاتنگ بود، كه همواره سجده‏هاى طولانى انجام مى‏داد و به ياد خدا بود و مكرّر باحالى ملكوتى و چشمى پر از اشك مى‏گفت: «رَبِّ لاتَكلِنِى اِلى نَفسِى طَرفَةَ عَينٍ اَبَداً لا اَقَلَّ مِن ذلِكَ وَ لا اَكثَرَ؛ پروردگارا! مرا به اندازه يك چشم به هم زدن و نه كمتر و نه زيادتر، به خويش وا مگذار.»
يكى از شاگردانش به نام ابن ابى يعفور مى‏گويد: «آن حضرت را ديدم دست به سوى آسمان بلند كرده و اين دعا را مى‏خواند و اشك مى‏ريزد، سپس رو به من نموده و فرمود: خداوند به اندازه كمتر از يك چشم به هم زدن يونس پيامبر را به خويش واگذارد و او آن گناه (ترك اولى، دورى از قومش) را مرتكب شد.»
پرسيدم آيا كارش به حدّ كافران رسيد؟ فرمود: «نه، ولى هركس در چنين حالى (بى‏توبه) بميرد هلاك شده است.»(16)
آن حضرت در نقش انگشترش چنين نوشته بود: «اَنتَ ثِقَتِى فَاعصِمنِى مِن خَلقِك؛ خدايا تو تكيه گاه محكم و مورد اطمينان من هستى، مرا از گزند مخلوقاتت حفظ كن.»
نيز نوشته بود: اَللّهُ خالِقُ كُلِّ شَى‏ءٍ؛خداوند آفريدگار هر چيز است.» و در نگين انگشتر ديگرش نوشته بود: «يا ثِقَتِى قِنِى شَرَّ خَلقِكَ؛ اى خداى مورد اطمينان من، مرا از گزند اشرار مخلوقاتت حفظ كن.»(17)
حفص بن غياث مى‏گويد: روزى امام صادق عليه السلام را در كنار درخت خرمايى ديدم، در آنجا وضو گرفت و مشغول نماز شد و به سجده رفت شمرده پانصد بار در سجده گفت: «سبحان اللّه» سپس بر تنه آن درخت تكيه داد و به راز و نياز و مناجات با خدا پرداخت.(18)
خوف از عذاب الهى، و حالت ملكوتى‏
روزى امام صادق عليه السلام براى خوردن غذا، در كنار سفره نشست، كاسه آبگوشتى نزدش نهادند، آبگوشت داغ بود، وقتى كه امام لقمه را در ميان آبگوشت گذاشت آن را داغ يافت، در همين هنگام به ياد داغى حرارت آتش دوزخ افتاد، دستش را از غذا كشيد و چند بار به طور مكرّر فرمود: «نَستَجيرُ بِاللّهِ مِنَ النّار، نَعوُذُ بِاللّهِ مِنَ النّارِ؛ درخواست پناهندگى مى‏كنيم از خدا در مورد آتش دوزخ، پناه مى‏بريم به خدا از آتش دوزخ.»(19)
هنگامى كه امام صادق عليه السلام نماز مى‏خواند، آن چنان در خوف و اضطراب فرو مى‏رفت كه رنگ چهره‏اش سرخ و زرد مى‏شد، گويى به طور مستقيم رودررو با شخصى سخن مى‏گويد.
روزى آيات قرآن را در نماز به گونه‏اى تلاوت مى‏كرد، كه گويى روحش در جهان ملكوت سير مى‏كند و از كالبدش خارج شده است، آن آيات را به طور مكرّر مى‏خواند، تا به حال عادى بازگشت، حاضران پرسيدند: «اين چه حالى بود كه به شما عارض شد؟» فرمود: «آيات قرآن را پيوسته تكرار كردم تا به حالتى رسيدم كه گويى آيات قرآن را به طور مستقيم از خداوند نازل كننده آيات شنيدم.»(20)

دلجويى از مؤمن و رفع پريشانى او

يكى از مؤمنين كه داراى همسر و فرزندانى بود، به سفر رفت، و سفر او طولانى شد، شبى در خواب ديد قوچى با دو شاخش به دامن همسرش حمله مى‏كند، وقتى كه از خواب بيدار شد، بسيار پريشان گرديد، و حتى به همسرش سوءظن پيدا نمود كه مبادا نامحرمى بااو ارتباطى پيدا كرده است، اين سوء ظن او را بيشتر ناراحت و نگران نمود، به حضور امام صادق عليه السلام رفت و آنچه در خواب ديده بود بازگو كرد، امام صادق عليه السلام با كمال خوشرويى از او دل جويى نمود و سپس فرمود: «آن دو شاخ كنايه از دو سر قيچى است، همسرت علاقه سرشار به تو دارد، و خود را آماده استقبال از تو نموده و با قيچى موهاى بدنش را زدوده تا براى همسرش پاكيزه گردد.» اين گفتار شيرين و نرم امام، به طور كلّى نگرانى را از آن مؤمن بر طرف ساخت، او شاد شد و با نشاط كامل به خانه‏اش بازگشت، و دريافت كه همسرش با اشتياق فراوان در انتظار او به سر مى‏برد، و تعبير خواب امام، مطابق واقع بوده است.»(21)

سامان بخش نابسامانيها

امام صادق عليه السلام بسيار در فكر افراد مختلف جامعه، به خصوص بينوايان بود، تا آخرين توان خود، براى سامان يافتن نابسامانى‏هاى آنها تلاش مى‏نمود، و با برخوردهاى لطيف و مهرانگيز خود آنها را نوازش مى‏داد. حتّى به يكى از يارانش به نام مفضّل پول داده بود تا اگر بين مسلمانان درگيرى و نزاعى رخ داد، و اصلاح آن بستگى به كمك مالى داشت، به آنها كمك مالى كند، و در اصلاح و رفع پريشانى آنها بكوشد.(22)

مقلّد و مطيع امام كيست؟

يكى از ياران مخلص امام صادق عليه‏السلام «عبداللّه بن ابى يعفور» نام داشت، او آن چنان امام شناس بود، كه جز اطاعت از امام به چيز ديگرى نمى‏انديشيد، روزى به امام صادق عليه السلام عرض كرد: «اگر انارى را دو نصف كنى و بفرمايى يك نصف آن حلال و نصف ديگرش حرام است، آنچه حلال دانسته‏اى حلال مى‏دانم و آنچه حرام دانسته‏اى حرام مى‏دانم.»
امام صادق عليه السلام دو بار فرمود: «رحمك اللّه؛ خدا تو را رحمت كند.»
عبداللّه بيمار شد، بيماريش شديد گرديد، اهل خبره شراب را براى آرامش درد او تجويز نموده بودند، او به محضر امام صادق عليه السلام آمد و ماجرا را بيان كرد.
امام به او فرمود: «هرگز شراب نخور» عبداللّه به كوفه بازگشت، دردش شديدتر شد، بستگانش شراب آوردند، هرچه اصرار كردند او درد شديد را تحمل كرد و شراب نخورد، سرانجام پس از مدّتى شفا يافت.
او در عصر امام صادق عليه السلام از دنيا رفت، امام صادق عليه السلام در ضمن نامه‏اى به مفضّل بن عمر درودهاى فراوان به عبداللّه فرستاد و فرمود: «او در حالى كه به عهدش نسبت به خدا و پيامبر و امام وفا نمود از دنيا رفت و مشمول آمرزش و رحمت الهى شد.»(23)
در مورد بانويى به نام «ام خالد معبديّه» نظير اين ماجرا پيش آمد، اطبّاء براى تسكين درد بيمارى شديد او دستور نوشيدن شراب به او دادند، او به حضور امام صادق عليه السلام آمد و عرض كرد: آيا جايز است به اين دستور عمل كنم؟ امام از او پرسيد: «چه چيز تو را از نوشيدن شراب جلوگيرى مى‏كند؟» او در پاسخ گفت: «من قلّاده اطاعت از شما به گردن خود آويخته‏ام» (مقلّد شما هستم) امام صادق عليه السلام به او فرمود: «هرگز حتى اجازه نوشيدن يك قطره از شراب را به تو نمى‏دهم.» سپس سه بار فرمود: «وقتى كه مرگ به گلوگاه رسيد پشيمان خواهى شد.» او سخن امام را اطاعت كرد و هرگز شراب نياشاميد.(24)

چهار سخن آخر امام صادق عليه السلام

امام صادق عليه السلام در 25 شوال در سال 148 ه.ق، بر اثر زهرى كه مزدوران منصور دوانيقى در مدينه، به وسيله انگور به او خوراندند، مسموم و بسترى شد، حال او ساعت به ساعت وخيم‏تر مى‏شد تا به شهادت رسيد، هنگامى كه در بستر شهادت بود، سخنانى فرمود كه از او به يادگار مانده از جمله چهار سخن پر محتوا و عميق زير است:
1 – يكى از دوستان به بالين آن حضرت آمد و سخت مى‏گريست. امام به او فرمود: «مؤمن راضى به رضايت الهى است، اگر همه نيكيها به او عرضه شود، و يا به عكس بدنش قطعه قطعه گردد، براى او خير است.»(25)
2 – كنيز آن حضرت به نام سالمه گويد: امام صادق عليه السلام در ساعات آخر عمر، جمعى از بستگان خود را نام برد و فرمود: فلان مبلغ پول به آنها بدهيد، از جمله هفتاد دينار به حسن افطس بدهيد، عرض كردم آيا حسن افطس كه قبلاً با كارد بزرگ به شما حمله كرد و مى‏خواست شما را بكشد پول بدهيم؟
امام عليه السلام اين آيه (آيه 21 سوره رعد) را كه در مورد فرمان به صله رحم است خواند و فرمود: «آيا نمى‏خواهى به فرمان اين آيه عمل كنيم؟ اى سالمه! خداوند بوى خوش بهشت را به گونه‏اى آفريد كه به فاصله دوهزار سال راه، مى‏رسد، ولى همين بوى خوش با آنهمه گستردگيش به عاق والدين و كسى كه صله رحم نكند نمى‏رسد.»(26)
3 – حميده همسر امام صادق عليه السلام مى‏گويد: امام صادق عليه السلام در ساعات آخر عمر، بستگانش را به حضور طلبيد، چشمهايش را گشود و به آنها نگريست و فرمود: «اِنَّ شَفاعَتَنا لا تَنالُ مُستَخِفَّاً بِالصَّلوةِ،همانا كه شفاعت ما به كسى كه نماز را سبك بشمارد نرسد.»(27)
4 – امام صادق عليه السلام چنين وصيت كرد: «بعد از من هفت سال در مراسم حج مجالس سوگوارى تشكيل دهيد.» و براى هزينه اين مجالس، اموالى راتعيين كرد، سپس فرمود: مقدارى از اين اموال را در اين مراسم به نيازمندان بدهيد.(28)
اين وصيّت، آن هم تشكيل مجالس در مراسم حج، يكى از وصيت‏هاى سياسى آن حضرت بود، تا در آن مجالس در بين مجمع عظيم مسلمانان، حقايق گفته شود، و اسرار پشت پرده فاش گردد و مردم، ظالم و مظلوم را بشناسند، و به حمايت از مظلوم و دشمنى با ظالم بپردازند. نظير اين روايت را پدر ارجمندش امام باقر عليه السلام نيز فرمودند.»(29)
خدايا! به بركت وجود مبارك امام صادق عليه السلام ما را از شاگردان و پيروان راستين آن حضرت فرما، و زندگى سراسر درخشان آن بزرگمرد علم و تقوا را، الگوى سازنده و بالنده در مسير زندگى ما قرار بده.

پى‏نوشت‏ها:
1. رياحين الشريعه، ج 3، ص 17.
2. بحار، ج 47، ص 8 و 9.
3. المراجعات، ص 312.
4. بهجة الآمال، ج 2، ص 474 – 476.
5. نعمان بن ثابت نام ابو حنيفه است (الامام الصادق تأليف حيدر اسد، ج 1، ص 70).
6. سفينة البحار، ج‏1، ص 423.
7. بحار، ج 47، ص 28.
8. سفينة الحار، ج 2، ص 432.
9. الصواعق المحرقه، ص 201.
10. بحار، ج 3، ص 58.
11. نساء 60، اصول كافى، ج 1، ص 67.
12. ارشاد مفيد (ترجمه شده)، ج 2، ص 186.
13. اصول كافى، ج 2، ص 242.
14. وسائل الشيعه، ج 12، ص 133.
15. همان، ص 130.
16. اصول كافى، ج 2، ص 581.
17. جنات الخلود، ص 13.
18. بحار، ج 47، ص 37.
19. روضة الكافى، ص 164.
20. بحار، ج 84، ص 248.
21. كشكول شيخ بهائى (ترجمه شده) ص 432.
22. اصول كافى، ج 2، ص 209.
23. رجال كشى، ص 249.
24. وسائل الشيعه، ج 17، ص 257.
25. انوار البهيه، ص 266.
26. اقتباس از فروع كافى، ج 7، ص 55.
27. انوار البهيّه محدّث قمى، ص 268.
28. وسائل الشّيعه، ج 13، ص 294.
29. منتهى الآمال، ج 2، ص 79.

 

/

دادگسترى ما تا دارالقضاى مدينه

 

دادگسترى ما تا دارالقضاى مدينه!

حجةالاسلام و المسلمين محمد تقى رهبر

كسانى كه به حج و عمره مشرّف شده‏اند ملاحظه كرده‏اند كه يك ساختمان مجلل و زيبا در جهت قبله حرم شريف نبوى قرار گرفته است. اين ساختمان متعلق به دستگاه قضائى مدينه است، هتل يا زائر سرا نيست. اما چيزى كه مايه شگفتى است تردد بسيار كم و مراجعه اندك ارباب رجوع به اين ساختمان و تشكيلات قضائى آن است!
و باز هم زائران خانه خدا ديده‏اند كه در اطراف حرم مكى و مدنى مغازه‏هاى طلا فروشى خيره كننده‏اى وجود دارد كه بى‏اغراق هزاران كيلو طلا و جواهرات با اشكال مختلف در آنها جاى دارد و افراد مختلف به راحتى داخل و خارج مى‏شوند و ديدن مى‏كنند و صاحبان مغازه‏ها هيچ دغدغه و دلهره‏اى ندارند كه مثلاً قطعه طلا به سرقت برود يا باند مسلح سرقت، حمله كنند و براى تأمين امنيت اين فروشگاه‏هاى چندين ميلياردى و همچنين بانك‏ها و صرافى‏ها نه محافظى هست و نه پليسى و از سرقت و حمله خبر و گزارشى ديده نشده و بطور خلاصه همه چيز در امن و امان است.
اين در حالى است كه با كمال تأسف بايد اعتراف كرد آن امنيّت مورد آرزو جايش در كشور ما خالى است. شاهد مدعا دادسراها و دادگاه‏ها و مراكز و مجتمع‏هاى قضائى ماست كه روزانه صدها و هزارها پرونده تخلّف از سرقت و كلاه بردارى و تجاوز و قتل و اختلاف و اختلاس و ساير اقلام جرم و جنايت در اين مراكز قضائى به ثبت مى‏رسد. صف طولانى مراجعات و زمان‏هاى طولانى نوبت دادرسى جز تأسف و تحسّر ببار نمى‏آورد، جاى سؤال است كه اينهمه تخلّف و جرم و جنايت چرا؟ تفاوت مكّه و مدينه با قم و مشهد و تهران و اصفهان در چيست؟ آيا آدم‏هاى آن سرزمين از نظر عقائد مكتب بر ما برترى دارند؟ كه چنين نيست. آيا تشكيلات قضائى صالح‏ترند و مطمئن‏تر عمل مى‏كنند؟ كه معلوم نيست. و آيا و آيا؟… آيا صاحب نظران ما به مطالعه نشسته‏اند كه اينهمه ناامنى و تخلّف چرا در جامعه ما رخ مى‏دهد؟ و آيا مى‏توان راهكارى يافت كه زهره چشم از متجاوزان گرفته شود و اينهمه باندهاى فساد و كلاه بردارى شكل نگيرد و براى جلوگيرى و خنثى سازى آن، چه بايد كرد؟ در گزارش‏هاى روزمره همه روزه حوادثى را مرور مى‏كنيم كه از كشف باندهاى فساد و قاچاق حتى دختران و زنان و كشاندن آنها به مراكز فحشاء در داخل و خارج خبر مى‏دهد و كارگردان‏هاى باسابقه كه زنان و مردان بدنام مى‏باشند شناسائى مى‏شوند، دستگير مى‏گردند و به اعمال كثيف خود اعتراف مى‏كنند و تصويرشان را در صفحات روزنامه‏ها و جرائد با خط مشگى بر سيماى آنها مردم مى‏بينند ولى از رفتار دستگاه قضائى با اينها كه مفسدين فى الارض و غارتگران ناموس و شرف جامعه‏اند خبرى جز چندماه زندان و بالاخره رهائى چيزى ديده و شنيده نمى‏شوند و اين عناصر فاسد آرم دار دوباره به جامعه بر مى‏گردند و به فروش مواد و ارتكاب فساد و فريب جوانان دختر و پسر مى‏پردازند و يك مو از سر اينها كم نمى‏شود! و ماجرا همچنان بصورت تسلسل ادامه دارد و دارد. و چه بگويم كه شرح اين مسئله غم‏انگيز در اين سطور و مقال نمى‏گنجد و باب رشوه خوارى كه خود بحث ديگرى است. اينها براى ما جز شرمندگى ببار نمى‏آورد كه ادعاى كلان داريم و از پياده شدن قوانين اسلام حرف مى‏زنيم اما هر روز شاهد گسترش دائره مفاسد مى‏باشيم و معلوم نيست بالاخره كار به كجا خواهد كشيد! باندهائى هستند كه بعضاً هم در برخى نهادهاى حساس كار مى‏كنند ولى با اطمينان خاطر به كلاه بردارى و زورگيرى و شرخرى و باج خواهى دست مى‏يازند كه نمونه‏هاى آن فراوان است و گزارش‏ها و شكايت‏ها در مورد آنها بى اثر مى‏ماند و آنها با خاطر آسوده به سوء استفاده سرگرمند…!
موارد از اين قبيل فراوان است. يك شخص يا يك شركت، واحدهاى مسكونى هزار واحدى را به چهار هزار نفر مى‏فروشد و فرار مى‏كند و گروهى را سردرگم مى‏سازد و ديگرى با جعل سند و اسكناس و دلار به نوعى ديگر به خيانت و كلاه بردارى رو مى‏آورد، ديگرى با سلاح به بانك‏ها و طلافروشى‏ها حمله مى‏كند، مى‏كشد و مى‏دزدد و مى‏گريزد. دزدى آشكار از كيف و تلفن همراه گرفته تا آدم ربائى و تجاوز به عنف و قتل، خوراك صفحات حوادث مطبوعات شده است! آيا يك صدم اينها در جامعه مكه و مدينه ديده و شنيده‏ايد؟! چرا؟ براى سؤال پاسخى بايد يافت…
بنابراين از اين مقايسه نبايد در شگفت بود كه چرا اين مقاله دستگاه قضائى خودمان را با دستگاه قضائى حرمين در كفه سنجش نهاده است! رنج آور است كه جامعه‏اى با داشتن مكتب متعالى تشيع نتوانسته باشد جلو جرم و جنايت را بگيرد و اين باشد وضع اسفبارش اما جامعه با مشخصه‏هاى ديگر توانسته باشد آنگونه بر اوضاع مسلط باشد! مسئولين قضائى بايد به اين مسائل فكر كنند و با كارشناسى و مطالعه به بررسى اين امر بپردازند و گرنه هرچه بر طول و عرض ساختمان و دائره قضائى و امثال آن رو آورند مشكلى را حل نكرده‏اند و مجال به متخلفان داده‏اند و بودجه كشور را بيهوده هدر داده‏اند…

در اينجا در پاسخ به سؤالات مطرح شده در ارتباط با مسئوليت دستگاه قضائى روى دو نكته بايد انگشت نهاد:
نكته اول: اجراى احكام كيفرى اسلام است همانگونه كه مى‏دانيم هيچ جرمى در اسلام بدون تخلّف نيست، براى قاتل، براى سارق، براى زناى زانى و جانى براى قواد و واسطه گرى در زمينه فحشاء، براى مفسدين (سياسى، اقتصادى، فرهنگى،اخلاقى) و ساير جرائم هر يك كيفر و مجازاتى مقرر شده است. از اعدام، دست بريدن، تبعيد كردن، زندان كردن، تعزير نمودن و غيره، اين قوانين براى تأمين سلامت اجتماع است هرچند در ظاهر با احساسات آدم‏هاى احساسى هم خوانى ندارد. همچنانكه با قوانين بيگانه وفق نمى‏دهد و محافل حقوقى لائيك آن را نمى‏پسندند.
اما قرآن كريم و روايات معصومين اجراى حدود و قصاص را عامل حيات اجتماع مى‏داند «ولكم فى القصاص حياة يا اولى الالباب»(1)و درباره بريدن دست مرد و يا زن سارق دستور صريح دارد: «السارق والسارقه فاقطعوا ايديهما جزاء بما كسبا نكالا من اللّه»(2) و تأكيد مى‏كند كه قطع دست سارق هم كيفر است براى او و هم عبرت است براى ديگران كه وقتى سرنوشت دزد را ببينند ديگر هوس سرقت نمى‏كنند و اين تمهيدى است كه شارع مقدس براى پيشگيرى از گسترش اين جنايت انديشده است.
براى زناكار درپاره‏اى موارد (زناى محصنه) اعدام و در پاره‏اى موارد صد تازيانه را قرار داده و امر مى‏كند كه اين حد را در ملأ عام و با حضور عدّه‏اى از مردم مسلمان به اجرا در آوريد تا عبرت براى ديگران باشد و از تأثير پذيرى در برابر احساسات آدم‏هاى ضعيف بر حذر مى‏دارد كه نسبت به اين عناصر فاسد رأفت و رحمت در دين خدا جايگاهى ندارد. «الزانى و الزانية فاجلدوا كل و احد منهما ماة جلده ان كنتم تؤمنون بالله و اليوم الآخر و لا تأخذكم بهما رأفة فى دين اللّه و ليشهد عذابهما طائفة من المؤمنين» (3)
بنابراين بايد ديد احكام و حدود اسلامى در مورد مجرمان چه مقدار به اجرا در آمده آنگاه به ارزيابى بازتاب اخلاقى و اجتماعى آن نگريست، در كشور عربستان قانون قطع يد سارق به اجرا در آمده و زهره چشم گرفته كه سارق ديگر هوس دزدى نكند و همچنين ساير حدود را بدون فوت وقت و بهانه تراشى (البته در اينجا بصدد توجيه مطلق دستگاه قضائى آنان نيستيم كه هرگز بدون ضعف نيست).
بطور خلاصه: ما در اجراى حدود اسلامى كوتاهى كرده‏ايم لذا مجرمان و متجاوزان احساس امنيت كرده‏اند، ده‏ها بار به زندان افتاده‏اند و حرفه‏اى‏تر شده و به جامعه برگشته‏اند. سارق و يا كلاه بردار به قاضى معرفى شده اما از كنار واقعه بى‏تفاوت گذشته و از مدعى شاهد خواسته! در حالى كه سرقت در فضاى خلوت و بدون شاهد اتفاق افتاده و قاضى مى‏تواند از شواهد و قرائن و اعترافات متهم استفاده كند و به علم خود اجرا حدود نمايد، اين سهل انگارى باعث شده تجاوز و سرقت‏هاى نهانى و بيابانى حتى باقتل افراد بى‏گناه صورت گيرد، مجرم به دام نيفتد و هيچ گونه كيفر و مجازاتى درباره او اعمال نشود!
معلوم است كه با اين شيوه نمى‏توان يك دستگاه قضائى قاطع داشت و از حجم تجاوز و تخلف در جامعه كاست.
نكته دوم: قاطعيت و شجاعت دستگاه قضائى است كه در اجراى حدود و احقاق حقوق بدون مجامله و معامله به اجراى حدود بپردازد. اينگونه بنظر مى‏رسد كه چنين قاطعيتى در دستگاه قضائى نيست. احساسات بر قانون غلبه دارد، در برخى موارد حق و حساب‏هاى ديگر مانع اجراى حدود است يا سفارش و توصيه تيغ قاضى را كند مى‏كند، در پاره‏اى از موارد قاضى از تجربه كافى برخوردار نيست و شأن قضا از او زياده مى‏آيد، نمى‏تواند تشخيص بدهد، تصميم بگيرد، شاكى، دزد مال خود را معرفى كرده و شواهد كافى آورده اما قاضى از جلب مجرم شانه خالى مى‏كند و عملاً به مجرم كمك مى‏دهد مال را درجاى خلوت برده‏اند، از شاكى دو شاهد عادل مى‏خواهد؟! در حالى كه براى كشف جرم عوامل ديگرى چون اقرار متهم و شواهد و قرائن ديگر وجود دارد اما قاضى فاقد تجربه از عوامل آگاهى و سابقه مجرمين استفاده نمى‏كند و يا دست او را بسته‏اند!
اينكه در روايات آمده اجراى يك حد از باران چهل روز براى جامعه اسلامى سودمندتر است براى اين است كه حدود از باران رحمت براى حيات اخلاقى جامعه انسانى تأثير بيشترى دارد. اگر حدود الهى به بهانه‏هاى واهى تعطيل شود ثمره آن همين است كه در جامعه مشاهده مى‏كنيم..
نكته ديگر اينكه ما از جوّ سازى‏هاى تبليغاتى بيگانه هراس داريم و اين ستم بزرگى بر اسلام و مسلمانان است. مگر قرآن كريم نمى‏گويد: «و لا يخافون فى الله لومة لائم»(4) از نكوهش نكوهش گران در راه خدا بيم نداشته باشيد و مگر خداوند نمى‏فرمايد: «فلا تخشوا الناس و اخشون»(5) از مردم نترسيد از من بترسيد، اگر ما مدعى پيروى اسوه عدالت بشرى على بن ابيطالب (ع) هستيم چرا قاطعيت را از آن امام عدل و داد نمى‏آموزيم.
نكته ديگر اينكه ملاحظات مجامع استعمارى و حقوق بشر استكبارى گوئى از ما زهره چشم گرفته است، مى‏ترسيم بگوئيم ما مسلمانيم و قوانين اسلامى ملاك عمل براى ماست.
دنياى استعمارى و محافل حقوق بشر آن در برابر دلخراش‏ترين ستم‏ها بر مظلومان و قتل عام‏ها و شكنجه‏ها سكوت كرده‏اند چرا كه در جهت منافع نامشروع ابر جنايتكاران زمين و امپرياليسم آمريكا و صهيونيسم جهانى است اما در برابر اجراى حدود و قوانين كيفرى اسلام پاى حقوق بشر و دفاع از زندانى سياسى و امثال آن راپيش مى‏كشند. از اين هياهوها نبايد هراسيد. چرا اين محافل و مجامع بين المللى در خصوص آنچه در كشور عربستان مى‏گذرد حساسيت نشان نمى‏دهند اما از حقوق بشر صادراتى حربه‏اى عليه ما ساخته‏اند و پاره‏اى از عناصر وطنى هم آب روى آسياب آنها مى‏ريزند و در مطبوعات و گفته‏ها و نوشته‏ها براى حقوق بشر در ايران اشك تمساح مى‏ريزند و چرا براى پاره‏اى عناصر خود فروخته به عنوان دفاع از حقوق بشر و زندانيان سياسى و حقوق زن و امثال آن جايزه صلح نوبل را اختصاص مى‏دهند؟!
اينها براى ما و كارگزاران امور در هر رده و دستگاهى بايد درس باشد كه بدانند بيگانگان و دشمنان سوگند خورده ما هرگز از ما راضى نخواهند شد تا خود را دست بسته تسليم آنان كنيم آنگاه ديگر سياه نمائى نخواهند كرد و همه سياهى‏ها سفيد خواهد شد. بديهى است تا ما بر اصول خود پاى مى‏فشريم و حاضر به پذيرش خواسته‏هاى دشمنان اسلام نيستيم هرگز آنها مهر تأييد بر هيچ يك از مواضع ما اعم از حقوقى، سياسى، فرهنگى، و.. نخواهند زد چنانكه قرآن كريم مى‏فرمايد: «ولن ترضى عنك اليهودو لاالنصارى حتى تتبع ملتهم»(6) يهوديت و مسيحيت از شما راضى نخواهند شد تا هنگامى كه از ملّت و آئين آنها پيروى كنى. و اين چيزى است كه با اصول و مبانى اسلام وفق نمى‏دهد.
بنابراين در اجراى حدود الهى نبايد چشم به راه تأييد دشمنان اسلام باشيم ما هر كارى كنيم از نظر آنها ناپسند است. پس بايد كار خود را بكنيم و راه خود را برويم و از زوزه‏هاى بيگانه نهراسيم به گفته مولوى:
زانكه از بانگ علا لاى سگان
هيچ واگردد زراهى كاروان‏
مه فشاند نور و سگ عوعو كند
هر كسى بر فطرت خود مى‏تند

هرگاه دشمن از ما تعريف كرد بايد بدانيم كه از راه منحرف شده‏ايم و هر كه بر وفق مراد دشمن حرف زد بداند كه درست در جهت خلاف اسلام و ملت و ميهن گام برداشته است. اين اصلى است انكارناپذير لذا توقع نبايد داشت حقوق بشر غربى بر مسائل ما صحه بگذارد وگرنه كاروان انقلاب تا به حشر لنگ خواهد ماند و بايد راه ارتجاع را بپيمايد.
بطور خلاصه اگر نظام قضائى ما بخواهد موفق باشد بر دو اصل ياد شده كه مرضى خدا و پيامبر و اولياء و منطبق با مصالح اسلام و مسلمين است استوار و قاطع بايستد.
1 – اجراى حدود الهى
2 – شهامت و قاطعيت در اجراى قانون

پى‏نوشت‏ها: –
1. سوره بقره، آيه 179.
2. سوره مائده، آيه 38.
3. سوره نور، آيه 2.
4. سوره مائده، آيه 54.
5. سوره مائده، آيه 44.
6. سوره بقره، آيه 120.

 

/

شبهات دين و حكومت دينى

 

شبهات دين و حكومت دينى

آيت اللّه جوادى آملى‏
تهيه و تنظيم از: حجة الاسلام و المسلمين محمد رضا مصطفى پور

آزادى انسان و وجوب امر به معروف و نهى از منكر

با توجه به نفى اكراه در دين دارى آيا مى‏توان با امر به معروف و نهى از منكر، ديگران را وادار به اجراى احكام الهى كرد و يا اجراى اين فريضه الهى با آزادى آدمى سازگارى ندارد؟ در پاسخ به اين سؤال در آغاز لازم است به سنخ و جايگاه امر به معروف و نهى از منكر بپردازيم.
خداوند متعال تعليم را به همه انبيا(عليهم السلام) و اوليا(عليهم السلام) و جانشينان آنها و تعلّم را نسبت به توده مردم واجب كرده است. مردم بايد عقايد و اخلاق و فقه و حقوق را از راهنمايان دين فرا بگيرند. آنچه كه مربوط به اعتقاد است، بدان معتقد شوند و آنچه مربوط به اخلاق است، بدان متخلّق گردند و آنچه به اعمال مربوط مى‏شود آن راعمل كنند. پس تعلّم بر مردم واجب است ؛ «فاسئلوا أهل الذكران كنتم لاتعلمون»(1) ؛ و تعليم بر رهبران مذهبى و جانشينان آنها، «و يعلّمهم الكتاب و الحكمة و يزكيهم»(2)؛ «فلو لانفر من كل فرقة منهم طائفة ليتفقّهوا فى الدين و لينذروا قومهم اذا رجعوا اليهم»(3)؛ خداوند براى تأمين نيازهاى فرهنگى جامعه با وجوب تعليم و تعلّم فضاسازى مى‏كند. پس از تأمين فضاى فرهنگى جامعه و مشخص شدن محدوده اطاعت و عصيان و حلال و حرام، نوبت به امر به معروف مى‏رسد. چون امر به معروف به معناى سخنرانى كردن، كتاب نوشتن، ياد دادن احكام و موعظه و نصيحت و ارشاد مردم نيست. امور ياد شده از سنخ تعليم است. تعليم جاهل امر به معروف نيست. بر عالم لازم است كه جاهل را به احكام دين آشنا و هدايت كند. اما وقتى كه فضاى فرهنگى جامعه به نصاب لازم رسيد و مردم اعم از اشخاص، احزاب، گروهها، دسته جات و قبايل به حلال و حرام آگاهى يافتند، اگر كسى از روى علم و عمد بخواهد معصيت كند، بايد او را امر به معروف كرد. جايگاه امر به معروف پس از تعليم و تعلّم است. يعنى جاهل را بايد آگاه و عالم كرد، ناسى و ساهى و غافل را بايد متنبّه ساخت و هشدار داد. يا اگر كسى از روى اضطرار يا اكراه كار خلاف انجام مى‏دهد، بايد در كار او گره‏گشايى كرد و ضرورتش را بر طرف ساخت. پس اگر كسى از روى جهل به موضوع يا جهل تصورى به حكم يا سهو و نسيان و غفلت و اضطرار و اكراه دست به گناه بزند، مشمول حديث رفع است.
منكرى نيست تا نيازى به نهى داشته باشد. همه امور ياد شده مربوط به قبل از امر به معروف است چون هيچ يك از اين‏ها معصيت و ترك معروف نيست، تا سخن از امر به معروف و نهى از منكر به ميان آيد. كسى كه از روى اضطرار حرامى را مرتكب مى‏شود، گرچه فعل او فى نفسه منكر است، اما او كار منكر انجام نداده است. چون بر پايه حديث رفع يكى از امور برداشته شده موارد اضطرار است، «رفع عن أمتى تسعة…و ما اضطروا اليه (4)» همچنين اگر جاهل و غافل و ساهى و ناسى مرتكب كار خلافى شوند، كار آنها از سنخ معصيت نيست، تا نوبت امر به معروف برسد. امر به معروف و نهى از منكر مربوط به جايى است كه كسى بخواهد از روى علم وعمد گناه كند. پس مقام اول، مقام ساخت و ساز فرهنگى فرد و جامعه توسط انبياء و اوليا و فقها و مبلغان و نويسندگان و گويندگان است يعنى بايد افراد را به عقايد و اخلاق و فقه و حقوق عالم كرد تا فضاى فرهنگى جامعه به نصاب لازم برسد. در مقطع تعليم انسان بايد احكام الهى را ياد بگيرد و ياد دهد، چه مربوط به اصول دين باشد «ادع الى سبيل ربّك بالحكمة و الموعظة الحسنة و جادلهم بالّتى هى أحسن»(5) يا مربوط به فروع دين، «ليتفقهوا فى الدين و لينذروا قومهم» (6)، به هر تقدير احكام و حكم دين بايد براى مردم روشن شود. اگر مسايل دينى براى فرد و جامعه مشخص نشد، نوبت به امر به معروف نمى‏رسد.
پس از فضا سازى فرهنگى و آگاهى عمومى از معروف‏ها و منكرها اگر كسى معروفى را ترك يا منكرى را انجام داد مقام اجرا و مربوط به امر به معروف و نهى از منكر است. يعنى اگر كسى از روى علم و عمد تصميم به ارتكاب خلافى گرفت، بايد او را امر به معروف و نهى از منكر كرد و در اين كار نيز بايد مراحل آن را رعايت كرد. انزجار قلبى، تذكر زبانى، تعرض عملى در صورتى كه به ضرب و شتم نرسد، مراتب امر به معروف و نهى از منكر است.
البته افزون بر دو مقام ياد شده، مقام سوّمى نيز متصور است كه كار دستگاه اجرايى و قضايى است. يعنى اگر كار خلاف صورت گرفت و متخلف بايد مجازات شود، اينجا جاى امر به معروف و نهى از منكر نيست، بلكه دستگاه قضايى بايد برابر «أيمان» و «بيّنات» مجرم را كيفر دهد. حكم و قضا واجب است. يعنى تشكيل دستگاه قضايى واجب است. هم بر قاضى حكم كردن واجب عينى و كفايى است. هم پذيرش حكم قضايى و محكمه عدل واجب است.
بنابراين در فضاى دينى هر سه مرحله ياد شده واجب است. هم وجوب تعليم بر عالمان و تعلّم بر توده مردم در فضاى فرهنگى جامعه امرى قطعى است. هم (امر به معروف و نهى از منكر) واجب متقابل است؛ «والمؤمنون و المؤمنات بعضهم أولياء بعض يأمرون بالمعروف و ينهون عن المنكر»(7) مؤمنى بايد مانع ارتكاب كار خلاف توسط مؤمن ديگر شود. هم (اجراى حدود و تعزيرات بر دستگاه قضايى) لازم و واجب است.
بر اين اساس مى‏توان گفت: آيه شريفه «لااكراه فى الدين» نه با اين واجب‏هاى سه گانه معارض است و نه مراد از آيه شريفه اباحه‏گرى است بلكه بايد گفت كسى كه وارد دروازه دين شد، قدم به قدم احكام الزامى دين او را همراهى مى‏كند و او بايد نسبت به همه آنها ملتزم و پاى‏بند باشد.
نه اين كه هر گونه دلش بخواهد عمل كند و هيچ حكم الزامى نداشته باشد. آرى، اگر كسى شاك متفحص باشد، تا زمانى كه در مقام تحقيق در مورد اصل دين است و حق براى او روشن نيست، معذور است. اما وقتى حقانيت دين برايش ثابت شد و اصل دين را پذيرفت، بايد به احكام و حِكَمِ دينى پاى‏بند باشد و نمى‏تواند از هيچ حكمى شانه خالى كند. چنانچه در فراگيرى حكمى از احكام دين مسامحه كند. در مرحله نخست بايد تعليمش داد. تا آن را ياد بگيرد. اما اگر پس از فراگيرى سهل انگارى كرد و سرباز زد، نوبت به امر به معروف و نهى از منكر مى‏رسد. يعنى بايد او را پس از ياد گرفتن احكام به اجراى آن وادار كرد. آنگاه اگر امر به معروف مؤثر نيفتاد، نوبت دستگاه قضايى است كه بايد متخلّف را كيفر دهد.
شايان ذكر است: امر به معروف و نهى از منكر متوقف بر قدرت است. لكن بخش وسيعى از اعمال قدرت و اقتدار مربوط به حكومت است. وظيفه توده مردم اعتراض زبانى و فوق زبانى است. مثلاً اگر كسى مشغول حمل شراب است، انسان مى‏تواند با دست جلويش را بگيرد، بايد اين كار را بكند، اما اگر بخواهد به زد و خورد برسد، وظيفه حكومت است. ضرب و شتم و بالاتر از آن كه درجات نهايى امر به معروف و نهى از منكر مى‏باشد، حكومت متصدى انجام آن است. پس اگر عده‏اى در صدد توطئه‏اى برآمدند تا جايى را منفجر كنند، ولى هنوز عملاً كارى انجام نداده‏اند، وظيفه مردم در مرحله نخست اعتراض زبانى، پس از آن جلوگيرى عملى است، اما اگر كار به درگيرى بيانجامد توده مردم وظيفه‏اى ندارند، و گرنه هرج و مرج مى‏شود. بلكه وظيفه حكومت است كه جلوى آنها را بگيرد، هرچند به قتل توطئه گران منفجر شود. از اين رو، محقق در شرايع الاحكام و ديگران به اين امر فتوا داده‏اند. يعنى آمر و ناهى حكومت در صورت نياز مى‏تواند جلوى كسى را كه قصد تخريب جايى را دارد بگيرد. هرچند منجر به قتل او گردد و اين بالاترين مرحله امر به معروف و نهى از منكر است. در چنين موردى به لحاظ اين كه حكم قضايى نيست چنانچه اولياى مقتول به محكمه قضايى مراجعه كنند، اين شخص يعنى مأمور دولت بايد بيّنه اقامه كند و ثابت نمايد كه براى جلوگيرى از انجام توطئه ناچار به اين كار (قتل توطئه گران) شده است. اگر ثابت كند، حرجى براى او نيست و گرنه مشكل دارد.
ناگفته نماند مراد از معروف چيزى است كه دين آن را به رسميت بشناسد يعنى نزد دين معرفه باشد و منكر چيزى را گويند كه دين آن را به رسميت نمى‏شناسد. نزد دين نكره است. گفتنى است: تعبير به معروف و منكر براى آن است كه صبغه قبول داشته باشد. چون اگر گفته مى‏شد: امر به واجب و نهى از حرام صبغه تكليف داشت. «مكروه» در آيه شريفه «كل ذلك كان سيئة عند ربّك مكروهاً»(8) هر چيزى را گويند كه خدا آن را به رسميت نشناخته است. يعنى نزد خدا ناشناخته (منكر) است. در مقابل چيزى كه خدا آن را به رسميت شناخته است يعنى نزد خداوند شناخته شده (معروف) است. از اين رو خداوند فرمود: «المؤمنون و المؤمنات بعضهم اولياء بعض يأمرون بالمعروف و ينهون عن المنكر». (9)
اما اين كه آيا در مستحبات هم امر به معروف است؟ پاسخ‏اش در فقه اين گونه آمده است: امر به واجب، واجب ؛ نهى از حرام، حرام ؛ امر به حرام ،حرام ؛ امر به مستحب ،مستحب ؛ نهى از منكر مستحب! امر به مكروه، مكروه است. يعنى بايد به مأمور به نظر كرد در اين امر به معروف اگر معروف واجب بود، امر واجب است. اگر معروف مستحب است مثلاً نماز شب مستحب است. امر به آن هم مستحب است، چه اين كه نهى از مكروه نيز مستحب است، همچنان كه امر به مكروه و ترغيب به آن مكروه است.
به هر تقدير، جزم علمى به لحاظ مبادى اختيارى‏اش (يعنى چگونگى تحصيل، انتخاب راه و كتاب و معلم، پرهيز از شبهات و مغالطات، امرپذير است. همچنين در عزم عملى (ايمان) كه زمامش به دست خود انسان است، در اين فرض نيز از راه هايى كه نفس بتواند اراده كند، بايد امر كرد، نه اكراه چون امر غير از اكراه است. همه اين امرها، امرهاى تشريعى است. معناى امر تشريعى اين است كه ميان آمر و مأمور به اراده مأمور فاصله است.اما بخش‏هاى افعال و تروك كه زمام كار هم به دست خود شخص است هم در اختيار علل و عوامل بيرونى، اكراه‏پذير است. كارهاى خارجى نظير رعايت حجاب يا بى حجابى، ميگسارى و ترك آن و.. اين‏ها افعال و تروكى است كه اختيار آن هم دست انسان است. هم در اختيار ديگرى است. از اين جهت اكراه‏پذير است.
امر به معروف و نهى از منكر به منزله بهداشت و دستگاه اجرايى و قضايى به مثابه درمان است. يكى پيش‏گيرى و ديگرى معالجه است. امر به معروف و نهى از منكر براى اين است كه گناه واقع نشود و اين كار توده مردم است. اما كار دستگاه قضايى كه اجراى حدود و تعزيرات است، مربوط به پس از وقوع جرم است. در امر به معروف و نهى از منكر به فرد يا جامعه گفته مى‏شود: اين كار را نكن، اما دستگاه قضايى پس از وقوع جرم، مجرم را مؤاخذه مى‏كند كه چرا مرتكب فلان جرم شدى و اين مقام سوم بحث است كه ناظر به تخلّف است.
از آنجا كه وجوب تعليم و تعلّم و امر به معروف و نهى از منكر و حكم قضايى در عقايد نيز مطرح است، تعليم و امر به معروف و نهى از منكر در عقايد هم واجب است. بنابر مبنايى كه كفار مكلّف به فروعند، همچنان كه مكلّف به اصول هستند.(10) هر فرد لائيك و كافرى كه دين را نپذيرفته نيز زير مجموعه اين مباحث قرار مى‏گيرد. پس اگر شعاع امر به معروف و نهى از منكر مسايل اصولى را هم در بردارد، چنانكه مسايل اخلاقى و فقهى و حقوقى را شامل مى‏شود، نسبت به كافر نيز نخست بايد فضاى فكرى او را روشن كرد و تعليمش داد، سپس امر به معروف و نهى از منكر كرد، آنگاه حكم قضايى را جارى ساخت.
كوتاه سخن: آيه شريفه «لا اكراه فى الدين» اگر ناظر به مسايل علمى باشد، در مورد جزم علمى اكراه معنا ندارد. چون جزم علمى (تصديق،تكذيب، شك) هيچ يك در اختيار خود انسان نيست چه رسد به ديگرى، عزم عملى يعنى اراده و نيت و اخلاص و ايمان و اعتقاد باشد، زمامش در اختيار صاحب نفس است. هيچ فشارى از بيرون اثر ندارد. چون ميان عقيده و نفس اراده فاصله است. به رهبرى اراده نفس، انسان چيزى را قبول مى‏كند و گردن مى‏نهد يا نكول مى‏كند و نمى‏پذيرد. پس زمام قبول و نكول و ترديد در اختيار اراده نفس، است. هيچ كس را نمى‏توان وادار به ايمان و كفر يا ترديد كرد. ترديد اصطلاحاً در بخش ايمان، بين قبول و نكول بكار مى‏رود و شك در بخش علم ميان تصديق و تكذيب و ترديد غالباً در مقابل عزم و شك در برابر جزم است. از اين رو ايمان تحت تكليف است چون فعل اختيارى است. علم وصف نفس و ايمان فعل نفس است. ميان نفس و ايمان اراده انسان حايل است. پس بايد اين آيه و ساير آياتى كه دلالت بر آزادى و حريت انسان دارد را در كنار آياتى كه بر تكليف، امر به معروف و نهى از منكر و عقاب الهى دلالت دارند، قرار داد و سنجيد تا معناى آن‏ها روشن شود. آيه شريفه «لا اكراه فى الدين» و آيات مشابه در واقع تحليل يك حقيقت كلامى و روانى است. نه فتواى به آزادى و گرنه تخويف به عذاب كه در آيات فراوانى آمده است، معنا نخواهد داشت.

آزادى يا رهايى

تحليل معناى آزادى به محدوديت مى‏انجامد. مكتب‏هاى گوناگون، اخلاق، اعمال و مسايل حقوقى فراوانى كه در جهان وجود دارد، هر يك از ديگرى متمايز است. آنان كه نداى آزادى سرمى‏دهند نيز معتقد به تساوى اين‏ها نيستند، بلكه به يقين بعضى حق و برخى باطلند. پس ميان اين امور تساوى نيست تا انسان مخير به انتخاب يكى باشد.
توضيح: در بخش مربوط به مكتب انسان يا ماركسيستى فكر مى‏كند، يا الهى مى‏انديشد. آن كه ماركسيست است، نفى الوهيت را حق مى‏پندارد و آن كه موحد است، اثبات آن را حق مى‏داند، برپايه قانون استحاله جمع نقيضين، يكى حق و ديگرى باطل است. در جهان يا خدايى هست يا نيست، اعتقاد به وحى و عصمت و دين و معاد يا حق است يا باطل. همه مكاتب و آراى گوناگونى كه در اين زمينه وجود دارد،يكى حق است و ديگرى باطل. حق پنداشتن دو طرف، اجتماع نقيضين است كه محال است. پس اگر يكى از طرفين حق است و ديگرى باطل و انسان ميان حق و باطل آزاد و مخير نيست، بلكه يا ملحد است يا موحد، پس ناگزير است يكى را برگزيند. بنابراين آزادى به معناى رهايى نيست تحليل آزادى خود فتوا به محدوديت آن مى‏دهد.
همچنين است اخلاق و حقوق و اعمال؛ عفاف و بى عفتى، سرقت و عدم سرقت، رشوه و عدم رشوه، خون‏ريزى و سلطه گرى و سلطه پذيرى (نظام سلطه) و نظام عدالت و… نيز هر يك در دو طرف نقيض حق و باطل قرار دارند. يكى حق و ديگرى باطل، يكى زشت و ديگرى زيبا، يكى حسن و ديگرى قبيح است و انسان ناگزير از انتخاب يكى از اين دو است. حتى كسى كه زندگى گياهى يا حيوانى دارد، همه اشيا و امور جهان نسبت به او يكسان نيست. به هر تقدير يكى را بايد برگزيند. ملحد طبيعت را مطابق با واقع مى‏پندارد و زندگى‏اش را بر اين محور قرار مى‏دهد و موحد حق و واقع را خدا مى‏داند. «الحق من ربّك»(11)، چون انسان بايد هماهنگ با نظام طبيعت باشد. مثلاً رعايت بهداشت يا حق است يا باطل، هر فردى ناگزير از انتخاب يكى از اين دو است، يعنى انسان رهاى محض نيست. پس قبل از ورود و پذيرش مكتب آنگاه كه نه دين دار است نه بى‏دين، يكى از اين دو حق است. كسى كه بى‏دينى را حق مى‏پندارد، بى دين مى‏شود و آن كه دين را حق مى‏داند، دين دار مى‏گردد. بنابراين آزادى به معناى رهايى مطلق وجود ندارد. زيرا انسان مافوق قانون جهان نيست و هنگامى كه مكتبى را پذيرفت، قهراً بايد در چهار چوب آن حركت كند و به محدوديت‏هاى آن تن در دهد. چون هيچ مرام و مكتبى رهايى محض نيست. هر مرامى براى خود مرامنامه‏اى دارد. ديوارى دور تا دور آن را احاطه كرده است. چه مكتب اسلام باشد يا مرام كمونيستى و ماركسيستى كه ماركس و انگلس آورده‏اند.
پس انسان هم وقتى كه بيرون دروازه مكتب قرار دارد، محدود است، هم زمانى كه مكتبى را پذيرفت، محدودتر مى‏شود. مفهوم اين سخن همان است كه گفتيم. تحليل معناى آزادى به محدوديت آن فتوا مى‏دهد.

آزادى كاذب و صادق‏

آزادى به معناى رهايى و بى‏بند و بارى از محدوده انديشه بيرون است. يعنى چنين معنايى از آزادى محصول پندار باطل است. خداوند متعالى در داستان قوم شعيب (عليه‏السلام) به اين معنا اشاره فرمود؛ «قالوا يا شعيب أصلاتك تأمرك أن نترك ما يعبد آباؤنا أو أن نفعل فى أموالنا ما نشاء انك لأنت الحليم الرشيد» (12)؛ قوم حضرت شعيب (عليه السلام) از چنين انديشه‏اى برخوردار بودند. آنان به شعيب (عليه السلام) گفتند: نماز تو مانع تصميم آزادانه ما در كارهاى مان مى‏شود. چون در نماز عمود دين است و خيمه دين به وسيله آن برپاست. ما اختيار مال خود را داريم. پس در چگونگى مصرف آن آزاديم. چه رشوه بدهيم يا ربا بگيريم، يا هر كارى كه مى‏خواهيم انجام دهيم، نماز تو جلوى آزادى ما را مى‏گيرد. مراد از نماز، دين است. يعنى دين تو ما را محدود مى‏كند و… حضرت شعيب (عليه السلام) به قومش فرمود: اين آزادى كه شما از آن سخن مى‏گوييد، آزادى كاذب است. كجا مى‏خواهيد برويد؟! اين كه گفتيد: ما در چگونگى مصرف اموال خود آزاديم، اين سخن ناروا است. چون اولاً اين مال را ديگرى به شما داده است. پس مال شما نيست. ثانياً عمل به دستورات الهى به سود شماست. پس آزادى به معناى رهايى آزادى كاذب است و همه پيامبران الهى عليهم السلام با اين نوع آزادى مبارزه كرده‏اند. هر دينى از اديان الهى آزادى صادق را تثبيت و پشتيبانى مى‏كند و جلوى آزادى كاذب را مى‏گيرد. همان گونه كه تشخيص فجر صادق و كاذب به تعليم الهى بر عهده منجّم است و تشخيص عطش صادق و كاذب بر عهده طبيب حاذق و معالج است، بيمارى كه عمل جراحى‏اش تمام شده است، پس از به هوش آمدن احساس عطش شديدى دارد. لكن اين عطش، تشنگى كاذب است. از اين رو، پزشك معالج او دستور مى‏دهد كه يك قطره آب نبايد به دستگاه گوارش او برسد. زيرا بخش جراحى شده آسيب مى‏بيند. تشخيص اين عطش كاذب از عطش صادق بر عهده پزشك است. همچنين تشخيص آزادى صادق و كاذب بر عهده كارشناس دين است. خداست كه آزادى صادق را از كاذب تمييز مى‏دهد.
به هر تقدير، اين سخن نارواست كه اگر دين حكومت كند، مردم بايد در مسايل اعتقادى، اخلاقى، فقهى و حقوقى تابع دين و حكومت دينى باشند و اين با آزادى انسان هماهنگ نيست. پس دين نمى‏تواند حكومت داشته باشد. زيرا دين چه سياست و حكومت داشته يا نداشته باشد. محدوديت هايى را به همراه دارد. كسى كه به جدايى دين از سياست اعتقاد دارد، نيز در بخش عقايد، بايد اعتقادات خاصى داشته باشد، همچنان كه در بخش اخلاق و فقه و حقوق هم آداب و سنن و صفات خاصى را مى‏پذيرد. در هر صورت محدوديت هست. چه اين كه بى دينى نيز اين گونه است. يعنى كسى كه دين را افيون مى‏داند و با او معامله مواد مخدر مى‏كند، هم خودش از دين فاصله مى‏گيرد هم اگر بتواند مانع تبليغات دينى مى‏شود و اجازه نمى‏دهد كسى به مسايل، اخلاق و اعمال دينى عمل كند. پس در بى‏دينى هم محدوديت وجود دارد. ان كه فكر باطل افيون بودن دين و حكومت دينى را در سر مى‏پروراند، با دين معامله‏اى قاچاق مى‏كند. اكنون همان گونه كه خريد و فروش هروئين در جمهورى اسلامى ايران ممنوع است، خريد و فروش قرآن و نهج البلاغه و… نيز در بعضى از كشورهاى كمونيستى مانند چين و بخشى از روسيه فعلى ممنوع و جرم است. تبليغات دينى در قانون اين كشورها جرم شمرده شده است. بنابراين بى‏دين‏ها هم در محدوده كار خود محدوديت دارند.

پى‏نوشت‏ها: –
1. سوره نحل، آيه 43.
2. سوره بقره، آيه 129.
3. سوره توبه، آيه 122.
4. بحار، ج 2، ص 274.
5. سوره نحل، آيه 125.
6. سوره توبه، آيه 122.
7. سوره توبه، آيه 71.
8. سوره اسراء، آيه 38.
9. سوره توبه، آيه 71.
10. برخى از فقها مانند آية اللّه العظمى خويى (ره) درباره مكلّف بودن كفار به فروع خدشه كرده است.
11. سوره آل عمران، آيه 60.
12. سوره هود، آيه 87.

 

/

سخنان معصومان عليهم السلام خدمت به مردم

 

سخنان معصومين
خدمت به مردم

رسولخدا صلى‏اللّه عليه وآله:

«مَن قَضى حاجَةً لاَخيهِ كُنتُ واقِفاً عِندَ ميزانِهِ فَاِن رَجَحَ وَ اِلاّ شَفَعتُ لَهُ».(1)
هر كه حاجت برادر مؤمنش را روا كند روز قيامت كنار ترازوى اعمالش مى‏ايستم، اگر موفق نشود من از او شفاعت خواهم كرد.

رسولخدا صلى‏اللّه عليه وآله:

«خَيرُ النّاسِ مَن نَفَعَ وَ وَصَلَ وَأَعانَ».(2)
بهترين مردم كسى است كه به مردم نفع رسانده، آنان را به هم نزديك نمايد و به ايشان كمك كند.

رسولخدا صلى‏اللّه عليه وآله:

«جُبِلَتِ القُلُوبُ عَلَى حُبِّ مَن أَحسَنَ اِلَيها وَ بُغضِ مَن أَساءَ اِلَيها».(3)
خدمت به مردم باعث تسخير قلب آنان مى‏باشد و بدرفتارى با مردم باعث جلب بغض و تنفر آن‏هاست.

رسولخدا صلى‏اللّه عليه وآله:

«مَن قَضى لأَخيهِ المُؤمِنِ حاجَةً كانَ كَمَن خَدَمَ اللّهَ عُمرَهُ».(4)
كسى كه حاجتى از برادر مؤمنش را روا كند، مانند كسى است كه در تمام عمرش به خداوند خدمت كرده است.

رسولخدا صلى‏اللّه عليه وآله:

«مَن سَعى فى حاجَةِ أَخيهِ المُؤمِنِ لِلّهِ عَزَّوَجَل فيها رِضاءٌ وَ لَهُ فيها صَلاحٌ فَكَأَنَّما خَدَمَ اللّهَ عَزَّوَجَل أَلفَ سَنَةٍ لَم يَقَع فى مَعصِيَتِةِ طَرفَةَ عَينٍ».(5)
هر كه براى رفع حاجت برادر مؤمنش – كه به صلاح اوست و موجب رضايت خداوند است – تلاش كند، مانند كسى است كه خداوند – عزوجل – را هزار سال پرستيده است و لحظه‏اى مرتكب گناه نشده است.

رسولخدا صلى‏اللّه عليه وآله:

«ما فِى اُمَّتِى عَبدٌ أَلطَفَ أَخَاً لَهُ فِى اللّهِ بِشَى‏ءٍ مِن لُطفٍ اِلاّ أَخدَمَهُ اللّهُ مِن خَدَمِ الجَنَّةِ».(6)
هر كس از امت من به برادر (مؤمنش) در راه خدا لطفى كند (هر لطفى كه باشد) خداوند از خادمان بهشتى به او عطا مى‏كند.

رسولخدا صلى‏اللّه عليه وآله:

«اَيُّما مُؤمِنٍ مَنَعَ مُؤمِناً شَيئاً مِمّا يَحتاجُ الَيهِ وَ هُوَ يَقدِرُ عَلَيهِ مِن عِندِهِ اَو مِن عِندِ غَيرِهِ اَقامَهُ اللّهُ يَومَ القِيامَة ِمُسوَدّاً وَجهَهُ مُزرَقَّةً عَيناهُ مَغلُولَةً يَداه اِلى عُنُقِهِ فَيُقالُ هذا الخائِنُ الَّذى خانَ اللّهَ وَ رَسُولَهُ ثُمَّ يُؤمَرُ بِهِ اِلَى النّارِ».(7)
هر مؤمنى نياز مؤمن ديگرى را در صورت قدرت داشتن – چه قدرت شخصى داشته باشد و چه قدرت داشته باشد از ديگران بگيرد – برطرف نكند؛ خداوند روز قيامت او را در حالى محشور مى‏كند كه صورتش سياه و چشمانش سرخ و دست هايش به گردنش آويخته شده است و گفته مى‏شود اين خائنى است كه به خداوند و پيامبرش خيانت كرده است و دستور داده مى‏شود كه او را به جهنم ببرند.

امام على عليه‏السلام:

«خَيرُ النّاسِ مَن تَحمِلَ مَئُونَةَ النّاسِ».(8)
بهترين مردم كسى است كه بار مردم را به دوش كشد.

امام على عليه‏السلام:

«مِن كَمالِ السَّعادَةِ السَّعىُ فى صَلاحِ (اصلاح) الجُمهُورِ».(9)
از والاترين خوشبختى‏ها اصلاح امورات مردم است.

امام على عليه‏السلام:

«وَ قَد سُئِلَ أَىُّ النّاسِ أَحَبُّ اِلَيكُم؟ قالَ: أَنفعُ النّاسِ لِلنّاسِ؛ قيلَ فَأَىُّ الأعمالِ أفضَلُ؟ قالَ: ادخالُكَ السُّرُورَ عَلى المُؤمِنِ؛ قيلَ وَ ما سُرُورُ المُؤمِنِ؟ قالَ: اشباعُ جُوعَتِهِ و تَنفيسُ كُربَتِهِ وَ قَضاءُ دَينِهِ وَ مَن مَشى مَعَ أخيهِ فى حاجَةٍ كانَ كَصِيامِ شَهرٍ وَ اعتِكافِهِ وَ مَن مَشى مَعَ مَظلُومٍ يُعينُه ثَبَّتَ اللّه قَدَمَيهِ يَومَ تَزِلُّ الأقدامُ».(10)
از حضرت على عليه السلام پرسيده شد: چه كسى نزد شما محبوب‏تر است؟ فرمودند: سودمندترين مردم براى ديگران: پرسيده شد: كدام يك از اعمال بهتر است؟ فرمودند: خوشحال كردن مؤمن. پرسيده شد: خوشحال كردن مؤمن چگونه بايد باشد؟ فرمودند: سيراب كردن او و رفع حاجتش و اداى قرض‏هايش ؛ هر كس در جهت رفع حاجت برادر مؤمنش قدمى بردارد، گويا يك ماه روزه گرفته و معتكف بوده است و هر كس در جهت يارى مظلومى قدم بردارد، خداوند قدمهايش را – در روزى كه قدم‏ها لرزانند – استوار مى‏گرداند.

امام صادق عليه‏السلام:

«وَ زَكاةُ الرِّجلِ السَّعىُ فِى حُقُوقِ اللّهِ تَعالَى مِن زِيارَةِ الصَّالِحينَ وَ مَجالِسِ الذِّكرِ وَ اِصلاحِ النَّاسِ وَ صِلَةِ الرَّحِمِ وَ الجِهادِ وَ ما فيهِ صَلاحُ قَلبِكَ وَ سَلامَةُ دِينِكَ».(11)
زكات (نعمت) پا عبارتست از تلاش در بجا آوردن حقوق اللّه كه عبارتند از ديدار خوبان و شركت در مجالس ياد خدا، و اصلاح امورات مردم و صله رحم و مبارزه (در راه خدا) و تلاش در تمامى امورات دينى كه سلامت قلب را به دنبال دارد.

امام صادق عليه‏السلام:

«مَن فَرَّجَ عَن مُؤمِنٍ كُربَةً فَرَّجَ اللّه عَنهُ كُربَتَهُ وَ مَن سَتَرَ عَلى مُؤمِنٍ سَتَر اللّهُ عَلى عَورَتِهِ وَ لا يَزالُ اللّهُ فى عَونِهِ مادامَ فى عَونِ أَخيه».(12)
هر كه مشكلى از مؤمنى حل كند، خداوند مشكلش را حل مى‏كند؛ و هركه (عيب) مؤمنى را بپوشاند، خداوند آبرويش را حفظ مى‏كند و مادامى كه در حال كمك كردن به ديگران است، به او كمك مى‏كند.

امام كاظم عليه‏السلام:

«عونك للضّعيف من افضل الصّدقة».(13)
كمك كردنت به ناتوان، از بهترين صدقه هاست.

امام كاظم عليه‏السلام:

«انّ من اوجب حقّ اخيك ان لا تكتمه شيئاً ينفعه لامر دنياه و لامر آخرته».(14)
همانا واجب‏ترين حق برادرت بر تو آن است كه چيزى را كه سبب نفع دنيا و آخرت اوست، از وى پنهان نكنى.

پى‏نوشت‏ها: –
1. مستدرك الوسائل، ج 12، ص 405.
2. مستدرك الوسائل، ج 12، ص 390.
3. من لايحضره الفقيه، ص 380.
4. أعلام الدين، ص 148.
5. كمال‏الدين، ج 2، ص 541.
6. مستدرك الوسائل، ج 12، ص 418.
7. كافى، ج 2، ص 367.
8. غررالحكم، ص 371، ح 8413.
9. غررالحكم، ص 482، ح 11128.
10. عوالى الآلى، ج 1، ص 377.
11. مستدرك الوسائل، ج 7، ص 45.
12. عوالى الآلى، ج 1، ص 374.
13. تحف العقول، ص 414.
14. بحارالانوار، ج 75، ص 328.

 

/

دانستنى هايى از قرآن؛ فردوس‏

 

دانستنيهايى از قرآن
فردوس‏

«ان الذين آمنوا و عملوا الصالحات كانت لهم جنات الفردوس نزلا .. خالدين فيها لا يبغون عنها حولا»
(سوره كهف – آيه 107)

كسانى كه ايمان آورده و كارهاى شايسته انجام داده اند، براى آنان باغهاى فردوس، جايگاه است.
هميشه در آن باغها ماندگارند و هرگز نمى‏خواهند از آنجا به جاى ديگر بروند.
فردوس: در اين آيه شريفه، بهشت جاودان را به بهشتهاى فردوس تشبيه كرده است. معلوم مى‏شود فردوس جايگاه ويژه‏اى دارد و سواى ديگر بهشتها است.

فردوس چيست ؟

گفته شده كه فردوس واژه اى است رومى به معناى بستان و يا آنكه سريانى است به معناى تاكستان.
ولى آنچه از سخنان مفسران بر مى‏آيد اين است كه فردوس مرتبه والا و مقام برتر بهشت است. و اينكه جنّات (باغها) را به صيغه جمع آورده شايد اشاره به عظمت و شمول فردوس باشد.
در روايتى عبادة بن صامت از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم نقل كرده كه فرمود: بهشت صد درجه دارد، فاصله ما بين هر درجه اى مثل فاصله بين آسمان و زمين است. درجه بالاترين، فردوس مى‏باشد كه نهرهاى چهارگانه بهشت از آن مى‏جوشد. پس هرگاه از خداوند چيزى را سؤال مى‏كنيد، فردوس را طلب كنيد.
پر واضح است كه نعمتهاى بهشتى كه در قرآن از آنها ياد شده نمونه مختصرى است از نعمتهاى بالاتر كه به مؤمنين و تقواپيشگان وعده داده شده كه نه تنها پايان ندارد بلكه پيوسته بر زيبائى و لذت آن افزوده مى‏شود و نه ديده اى مانند آن ديده و نه هيچ سمعى مانند آن شنيده «فيها ما تشتهي الأنفس و تلذ الأعين» در بهشت آنچه را كه دل مى‏خواهد و ديده لذت مى‏برد، ديده مى‏شود.

فردوس جاى چه كسانى است ؟

در آيه ياد شده مى‏خوانيم كه فردوس، جايگاه مؤمنانى است كه اعمال شايسته و نيكو داشته باشند.
و در جاهاى ديگر از احاديث چنان بر مى‏آيد كه فردوس، بالاترين و والاترين جايگاه است و در حالى كه مى‏دانيم بهشت تنها جاى مؤمنان است و غير مؤمن در آن راه ندارد، پس با اين حساب جاهاى ديگر بهشت خالى از سكنه است و كسى در آنها سكونت ندارد !! هرگز چنين نيست. اين آيه قطعا اشاره به هر مؤمنى نداردبلكه مؤمنانى را در بر مى‏گيرد كه داراى درجه والا و برترى از ايمان و تقوا و شايستگى هستند.
و اين مطلب در سوره مؤمنون كاملا روشن مى‏شود كه خداوند صفات وارثان و ساكنان فردوس را به گونه‏اى بيان مى‏كند كه قطعا آن صفات در تمام افراد با ايمان وجود ندارد. و اين واضح ترين قرينه است براى اينكه ساكنان فردوس داراى صفاتى ويژه‏اند گو اينكه از نظر ايمان و عمل صالح نيز در مقام بالاترى قرار دارند.
و دليل ديگر همان روايتى است كه قبلا بيان شد كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله از مؤمنين مى‏خواهد هرگاه از خداوند سؤالى مى‏كنند، فردوس را بخواهند. معنايش اين است كه مؤمن از خداوند بالاترين نعمت را درخواست كند و به مراحل پائين تر قناعت نكند هرچند مراحل پائين تر هم مالامال از نعمت است.
روايتى ديگر در تفسير برهان آمده است كه حضرت أمير المؤمنين عليه‏السلام فرمود: «لكل شي‏ء ذروة و ذروة الجنة الفردوس و هي لمحمد و آل محمد صلى الله عليه و عليهم أجمعين».
هرچيزى را سرآمدى است و سرآمد بهشت فردوس است واين ويژه محمد و آل محمد مى‏باشد.
و چنين هم بايد باشد زيرا پيامبر و اهل بيتش سرآمد كائنات و برترين انسانهاى كامل هستند لذا بايد در بالاترين درجات بهشت قرار گيرند. ولى آنچنان كه از ديگر روايت ها برمى‏آيد، فردوس نه تنها جاى آل محمد است كه جاى اولياى خاص خدا و صديقين و شهدا نيز مى‏باشد. معلوم مى‏شود فردوس نيز داراى درجاتى است بلكه به احتمال زياد چنين است زيرا مى‏فرمايد «جنات الفردوس» كه در صف بالاتر (از نظر رتبه معنوى) جايگاه محمد و آل محمد است و در صفهاى پائين تر شهدا و اصحاب امامان و صديقان سكونت دارند و حتى چنانچه در روايتى مى‏خوانيم آمران به معروف و ناهيان از منكر نيز در «فردوس» مى‏باشند، گرچه مصداق بارز آمران به معروف و ناهيان از منكر رسول خدا و حضرت زهرا و امامان عليهم‏السلام مى‏باشند در تفسير قمى از امام صادق عليه السلام نقل شده كه فرمود: «نزلت الآية في أبى ذر و سلمان و المقداد و عمار بن ياسر، جعل الله لهم جنات الفردوس نزلا أى مأوى و منزلا» – اين آيه درباره ابوذر، سلمان، مقداد و عمار نازل شده كه خداوند جايگاهشان را بهشت‏هاى فردوس قرار داده است.
علامه طباطبائى رحمه الله در ذيل اين حديث مى‏فرمايد: شايسته است كه اين روايت را حمل بر استمراريت كنيم كه اين چهار تن از مصاديق روشن آن هستند و مقصود مؤمنان حقيقى است نه اينكه منحصر به اين چهار نفر مى‏باشد. البته سند اين حديث هم خالى از اشكال نيست.
و سرانجام آنهائى كه وارثان فردوس هستند، صفات ويژه اى دارند كه تا آنگونه خصلتها در كسى يافت نشود وارث فردوس نخواهد شد و چنانچه از آيه 11 سوره مؤمنون استفاده مى‏شود اين صفات عبارتند از:
1- خضوع و فروتنى كه علامت ايمان واقعى است.
2- دورى از هر نوع لغو و بيهودگى.
3- بذل و بخشش پيوسته در راه خدا.
4- لجام كردن شهوت مگر در راه حلال.
5- رعايت امانت در هر حال.
6- وفاى به عهد و پيمان.
7- تعهد كامل به واجبات و حدود الهى.

و بى گمان كسى كه داراى چنين صفات و خصلتهائى است جايگاه ابدى و جاودانه‏اش بهشت فردوس خواهد بود.
و ما بايد خود را با چنين صفات ويژه‏اى وفق دهيم و سازگار كنيم تا به فضل الهى به جنات الفردوس نائل آئيم و اين براى همگان امكان پذير است تنها همت مى‏خواهد و رياضت و تلاش. والسلام‏

 

/

جديدترين آثار مركز انتشارات دفتر تبليغات اسلامى

 

جديدترين آثار منتشر شده توسط انتشارات دفتر تبليغات اسلامى
 حوزه علميه قم

على عليه السلام ابر مرد مظلوم، محمد تقى رهبر.
جنبش اسلامى پاكستان، محمد اكرم عارفى.
سيماى مؤمن در قرآن و حديث، ابولفضل بهشتى.
فلسفه حقوق اسلامى، ترجمه محمد رضا ظفرى – فخرالدين اصغرى آقمشهدى.
اصطلاح نامه كلام اسلامى در 2 جلد.
تفسير القرآن المجيد، سيد محمد على ايازى.
تفسير راهنما جلد هيجدهم، اكبر هاشمى رفسنجانى و جمعى از محققان.
فرهنگ موضوعى تفاسير در 3 جلد، مركز فرهنگ و معارف قرآن.
دائرة المعارف قرآن كريم – جلد اول – مركز فرهنگ و معارف قرآن.
دائرة المعارف قرآن كريم – جلد اول – مركز فرهنگ و معارف قرآن.
آيينه داران حقيقت: مصاحبه‏هاى مجله حوزه با عالمان و دانشوران حوزوى.
حياة الامام العسكرى عليه السلام، محمد جواد طبسى.
الشواهد الربوبيه فى المناهج السلوكية.
البراهين القاطعة فى شرح تجريد العقايد الساطعة.
نقد و بررسى نظريّه تفكيك، دكتر محمد رضا ارشادى نيا.
انسان كامل از نگاه امام خمينى و عارفان مسلمان، محمد امين صادقى ازگانى.
جايگاه مجلس شوراى اسلامى، محمد رضا موثق.
سپيده اميد: كاوشى در مهدويّت، سيد حسين اسحاقى.
ويژگيهاى بندگان خدا در قرآن، محمد محمّدى اشتهاردى.
آزادى در فقه و حدود آن، محمد حسن قدردان قراملكى.

/

نگاهى به رويدادها

 

نگاهى به رويدادها

در پى ترور نافرجام شيخ احمد ياسين گردان‏هاى عزالدين قسام براى عمليات انتقام آماده شدند.
بانوان محجبه جمهورى آذربايجان از شركت در انتخابات رياست جمهورى محروم شدند. (15/6/82)
اشغالگران آمريكايى ده‏ها عراقى را از خانه‏ها ربودند. وحشت نظاميان آمريكايى از حمله افراد ناشناس، باعث شده كه هجوم اشغالگران به حريم امن خانه‏هاى مردم عراق افزايش يابد. سربازان آمريكايى در تازه‏ترين تهاجم خود ده‏ها نفر را از خانه‏ها ربودند و به نقطه نامعلومى بردند. (18/6/82)
عمليات انتحارى در اربيل عراق 54 كشته و زخمى بر جاى گذاشت.
86 صهيونيست در دو عمليات شهادت طلبانه فلسطينى‏ها كشته و زخمى شدند.(20/6/82)
شاخه نظامى فتح تهديد كرد در صورت عملى شدن طرح اخراج عرفات، عمليات كشتار و قتل عام صهيونيست‏ها را آغاز خواهد كرد.
كابينه رژيم صهيونيستى با انتشار بيانيه‏اى تصويب كليات طرح اخراج ياسر عرفات از فلسطين را اعلام كرد. (22/6/82)
معاون شارون: تمام سران فلسطينى را به قتل مى‏رسانيم. (24/6/82)
صائب عريقات: با وتوى قطعنامه پيشنهادى به شوراى امنيت، آمريكا زمينه قتل عرفات را فراهم كرد. (25/6/82)
27 خلبان اسرائيلى از بمباران مردم فلسطين امتناع كردند. (5/7/82)
شير زن فلسطينى به قلب صهيونيست‏ها زد. در اين عمليات شهادت طلبانه در حيفاء، 20 صهيونيست به هلاكت رسيده و 55 تن ديگر زخمى شدند.
اشغالگران عراق تظاهرات مردم را به خاك و خون كشيدند. (13/7/82)
در پى حمله هوايى اخير صهيونيستها به سوريه، تجاوز هوايى و زمينى اسرائيل به جنوب لبنان نيز صورت گرفت. (15/7/82)

داخلى

با موافقت فرمانده كل قوا، مشمولان غايب و فرارى متولد قبل از 1354 معاف شدند.
رئيس جمهور به شوراى حكام براى پرهيز از برخوردهاى سياسى هشدار داد. (17/6/82)
سخنگوى آژانس بين المللى انرژى اتمى: هيچ كشورى حق ندارد ايران را مجبور به امضاى پروتكل كند. (18/6/82)
رهبر انقلاب در ديدار اعضاى مجلس خبرگان: انتخابات مجلس نشان خواهد داد كه ملّت همچنان در صحنه است.
خرازى: درباره ادامه همكارى با آژانس انرژى اتمى تجديد نظر مى‏كنيم.
رهبر انقلاب: بايد با سياستهاى توسعه طلبانه و تجاوزكارانه آمريكا مقابله كرد. (20/6/82)
آيت اللّه هاشمى رفسنجانى: پذيرفتن پروتكل الحاقى اجبارى نيست و ايران، زورگويى را نمى‏پذيرد.
شهردار تهران در ديدار 13 ساعته با ساكنان منطقه 10: مشكلات بيست ساله ساكنان منطقه 10 امسال حل مى‏شود. (22/6/82)
موضع رسمى ايران در قبال قطعنامه آژانس انرژى اتمى اعلام شد. (23/6/82)
خاتمى: بعضى‏ها براى كسب رأى از دكور جوانان استفاده مى‏كنند.
ديوان عدالت ادارى بخشنامه وزارت كشور را باطل كرد.
متخصصان نيروى هوايى ارتش به فناورى ساخت سامانه‏هاى ناوبرى ليزرى دست يافتند. (24/6/82)
خاتمى در جمع فرماندهان سپاه پاسداران: آمريكا بيهوده هياهو مى‏كند، راه خود را ادامه مى‏دهيم.
رهبر انقلاب: ايستادگى در برابر توطئه‏هاى آمريكا و اسرائيل، آنان را از غلبه بر ملّت ايران مأيوس خواهد كرد. (25/6/82)
صاحب نظران: اگر مسئولان محترم نظام، پروتكل 2 + 93 را بپذيرند، بيم آن مى‏رود كه با دست خود پروژه فروپاشى جمهورى اسلامى ايران را كليد زده باشند.
رهبر انقلاب در اجتماع مردم چالوس: جنجال مستكبران جهان نشانه خشم آنها از پيشرفت‏هاى عظيم ملت ايران است.
رؤساى قواى مقننه و قضائيه قطعنامه شوراى حكام را محكوم كردند. (29/6/82)
خاتمى: در جنگ روانى دشمن نبايد شكست بخوريم.
در يك اقدام كاملاً سياسى، پاكستان، جايگزين ايران در شوراى حكام آژانس بين‏المللى انرژى اتمى شد. (30/6/82)
رئيس جمهور: از اين تهديدها هيچ باكى نداريم. (31/6/82)
خاتمى زنگ مهر را نواخت.
با تأكيد رئيس جمهور برگسترش توانايى‏هاى هسته‏اى صلح‏آميز، 200 استاد دانشگاه از موضع رئيس جمهور در برابر آمريكا حمايت كردند.
رئيس جمهور در مراسم رژه واحدهاى نمونه نيروهاى مسلح: نيرومند شدن بر پايه فناورى روز را حق مسلم خود مى‏دانيم. (1/7/82)
رهبر انقلاب مشمولان نظام را به ايستادگى شجاعانه در برابر دشمن فرا خواندند.(3/7/82
خاتمى در مراسم آغاز سال تحصيلى دانشگاهها: غوغا سالارى و اغتشاش با ذات تفكر مخالف است.
مردم: ترويج فرهنگ دفاع مقدس، مهمترين راهكار مقابله با جنگ روانى دشمنان است. (5/7/82
ايران هرگونه پيش شرط در مذاكره با اتحاديه اروپا را رد كرد.
آمريكا: طرح شارون را نمى‏پذيريم، حمله به ايران خسارت بار است. (6/7/82)
رهبر انقلاب: فاصله گرفتن امت اسلامى از قرآن موجب سلطه قدرت‏هاى زورگو شده است.
سفر رسمى زائران ايرانى به عتبات عاليات آغاز شد. (7/7/82)
كارشناسان آلمانى: حتى دستيابى به سلاح اتمى هم حق ايران است.
رئيس جمهور: معناى انتخابات آزاد اين نيست كه هيچ حساب و كتابى نباشد. (9/7/82)
بلر: به خاطر اسرائيل نمى‏گذاريم ايران به فناورى اتمى مجهز شود.
دكتر جعفر توفيقى به عنوان وزير پيشنهادى وزارت علوم به مجلس معرفى شد.(10/7/82)
رئيس جمهور و رئيس مجلس خواستار تلاش براى برگزارى پرشور انتخابات مجلس هفتم شدند. (12/7/82)
وزير اطلاعات از انهدام چند باند مخوف شرارت، قاچاق سوخت و زمين خوار خبر داد.
سپرده‏هاى ارزى ايران در خارج به 2/18 ميليارد دلار افزايش يافت.
نماز جمعه تهران از دوم آبان در مصلاى امام خمينى اقامه مى‏شود. (13/7/82)
رهبر انقلاب: دستيابى ملت ايران به دانش هسته‏اى زورگويان را نگران كرده است.
پوتين: به ايران، همسايه مهم خود اعتماد داريم.
رهبر انقلاب در ديدار ائمه جمعه سراسر كشور: دانش هسته‏اى ايران زورگويان را به وحشت انداخته، همه بايد در نقطه مقابل خواست دشمن بايستند. (15/7/82)

خارجى‏

پدر بمب هيدروژنى در گذشت.(30/6/82)
شوراى امنيت تحريم‏هاى بين المللى عليه ليبى را لغو كرد. (22/6/82)
آژانس بين المللى انرژى اتمى از اسرائيل خواست معاهده ان پى تى را امضاء كند.
توفان سهمگين، شرق و شمال آمريكا را در هم كوبيد. (29/6/82)
نخست وزير جامائيكا خواستار حذف ملكه انگليس از بالاترين مقام معنوى اين كشور شد. (1/7/82)
هوگوچاوز در اعتراض به اشغال عراق به مجمع عمومى سازمان ملل نرفت.
كوفى عنان: سياست آمريكا اجراى قانون جنگل است. (3/7/82)
حاكم نظامى آمريكا: مردم عراق ما را اشغالگر مى‏دانند. (5/7/82)
تونى بلر: براى جلب حمايت مردم انگليس مشكل دارم. (6/7/82)
عمرالبشير از پايان جنگ داخلى در سودان خبر داد. (7/7/82)
وضع جسمانى عرفات وخيم اعلام شد. (8/7/82)
يك ژنرال آمريكايى: ارتش آمريكا در عراق به آخر خط رسيده است. (10/7/82)
اجلاس سران كشورهاى اروپايى براى تصويب قانون اساسى واحد تشكيل شد. (12/7/82)
رابين كوك: بلر قبل از حمله به عراق از نبود سلاحهاى كشتار جمعى در عراق آگاه بود. (14/7/82)
دولت تركيه با اعزام نيرو به عراق موافقت كرد.
پوتين: جنگ آمريكا در عراق مانند به باتلاق افتادن شوروى در افغانستان است. (15/7/82)

/

گفته ها و نوشته ها

 

گفته‏ها و نوشته‏ها

روزه رمضان‏

على عليه السلام از پيامبر (ص) چنين روايت مى‏كند: هيچ مؤمنى نيست كه ماه رمضان فقط براى خدا روزه بگيرد، مگر آن كه خداى تبارك و تعالى هفت خصلت براى او واجب گرداند:
1. هرچه حرام در بدن اوست ذوب گرداند.
2. به رحمت خدا نزديك شود.
3. خطاى پدرش آدم بپوشاند.
4. لحظات جان دادن بر او آسان كند.
5. از گرسنگى و تشنگى روز قيامت در امان باشد.
6. از خوراكى‏هاى لذيذ بهشت نصيب او كند.
7. برائت و بيزارى از آتش به او عطا فرمايد.
(خصال شيخ صدوق،ص 386)

رمضان‏

رمضان، ماه خدا، ماه اسلام و تسليم، ماه طهارت و پاكيزگى، ماه آزمايش و تصفيه ناخالخص‏ها و ماه قيام براى خداست.
(امام خمينى)

با مادرت به خشونت سخن مگوى‏

ابراهيم بن مهزم مى‏گويد: شبى در محضر امام صادق عليه السلام بودم، چون از محضرش رفتم و به خانه رسيدم، با مادرم بحثى در گرفت و با او تندى كردم. فردا چون نماز صبح را خواندم، به حضور امام صادق عليه السلام رفتم، آن حضرت قبل از سخن من فرمود: اى ابا مهزم چرا ديشب با مادرت به خشونت سخن گفتى؟ آيا نمى‏دانى او تو را در شكم خويش پروراند و در دامن خويش نگهدارى كرد و از پستان خود تو را شير داد. عرض كردم چرا؟ فرمود: پس ديگر بار با خشونت با او سخن مگوى وتندى منما.
(بحار الانوار، ج 74، ص 76)

اظهار دوستى با خدا و اهل بيت‏

اظهار دوستى با خدا بايد همراه با تبعيّت و اطاعت باشد نه معصيت، چون حُبّ صادقانه به اطاعت محبّانه منجر مى‏شود. ادّعاى دوستى با اهل بيت، ولى اهل گناه و آلودگى بودن، نوعى تناقض است. حديثى از امام رضا عليه السلام گوياى همين نكته است كه نبايد با اتّكاى دوستى اهل بيت عمل صالح را رها كرد: لا تدعوا العمل الصالح و الاجتهاد فى العبادة اتّكالاً على حبّ آل محمّد و لا تدعوا حبّ آل محمّد والتسليم لامرهم اتّكالاً على العبادة لا يقبل احدهما دون الآخر؛ نه عمل صالح و تلاش در عبادت را به اتّكاى محبت اهل بيت رها كنيد و نه محبت و دوستى اهل بيت و تسليم آنان بودن را به اتكاى عبادت، چرا كه هيچ كدام بدون ديگرى پذيرفته نيست. (بحار الانوار، ج 78، ص 347).

خضوع نزد خدا

– خداوند به موسى خطاب كرد آيا مى‏دانى از چه رو ترا بين تمام مردم انتخاب كردم براى هم سخنى با خودم؟ اى موسى تمام مردم را توجه كردم در ميان آنها كسى را نيافتم كه در مقابل من مانند تو خوارى و كوچكى نمايد. اى موسى هرگاه به نماز مى‏ايستادى صورت خود را بر خاك مى‏نهادى. (اصول كافى ص 123)

بردبارى

– على عليه السلام فرمود: بردبارى در فقر توأم با عزت. بهتر از ثروت آميخته بخوارى و ذلّت است. (غررالحكم، ص 89)

انسان حريص

– امام صادق عليه السلام فرموده: انسان حريص از دو خصلت محروم و ملازم دو خصلت است: چون قانع نيست از آسايش و راحت محروم است و چون به قضاء الهى راضى نيست فاقد يقين است. (سفينه، كلمه حرص ص 244)

مدرس و دعا به جان شاه‏

مرحوم مدرس خدا رحمتش كند، يك وقتى كه رضاخان رفته بود در يك جايى، در يك سفرى و برگشته بود، به ايشان گفته بود كه من به شما دعا كردم. تعجب كرده بود كه ايشان دشمن سرسخت من است چطور به من دعا كرد؟! گفته بود، نكته‏اش اين است كه تو اگر در اين سفر از بين مى‏رفتى، پولهاى ما از بين مى‏رفت و ما براى حفظ پولهايمان به تو دعا كردم. (صحيفه نور،جلد 10 ص 42)

مردان خدا

چون عارف جليل القدر حاج سيد على شوشترى به مرض سختى دچار بود فرزندش به قصد اطلاع شيخ مرتضى انصارى عزم خروج از منزل كرد پدر متوجه شد و فرمود: الآن شيخ مرتضى خودش تشريف مى‏آورد. پس درب منزل كوبيده شد و شيخ آمد، به سيد فرمود: مضطرب مباش انشاء اللّه خوب مى‏شوى من از خدا خواسته‏ام كه تو بعد از من باشى و بر من نماز گزارى و به اجابت رسيده پس قدرى سؤال و جواب و مطايبه كردند و شيخ رفت فرداى آن روز با جمعى از شاگردان به عيادت سيد على شوشترى آمد. سيد حالش خوب شد و زنده بود تا شيخ رحلت فرمود و او بر جنازه‏اش بنا به وصيّت شيخ نماز گزارد. (زندگى شيخ مرتضى انصارى،ص 94)

نمونه‏اى از بخل منصور دوانيقى‏

گفته‏اند: منصور را حيوانى گزيد. غلامى بنام اسلم افسونگر داشت به او گفت: افسون بخواند تا درد برطرف گردد. غلام افسون خواند منصور خوب شد. امر كرد يك گرده نان به او جايزه بدهند، اسلم گرده نان را سوراخ كرده بگردن آويخت. مى‏گفت: آقايم را افسون خواندم گرده نانى جايزه‏ام داد. خبر به منصور رسيد او را خواست و گفت: بنا نبود بدگوئى از ما بكنى. اسلم پاسخ داد بدگوئى نكردم فقط جايزه شما را به مردم خبر دادم. پس دستور داد او را تنبيه كنند. (سفينةالبحار، ص 61)

زيارت حضرت رضا عليه السلام:

امام رضا مى‏فرمايند: كسى كه (دورى راه را تحمل نمايد) و قبرم را با بعد مسافتى كه دارد زيارت كند روز قيامت در چند جاى هولناك به بازديدش مى‏آيم و او را نجات مى‏دهم: هنگامى كه پرونده‏ها به سوى افراد آورده مى‏شود، كنار پل صراط، هنگام بازرسى اعمال در دادگاه عدل الهى و كنار ترازوى سنجش اعمال.
(عيون اخبار الرضا، ج 2، ص 255)

بشارت به ابراهيم‏

حضرت جبرئيل با جماعتى از فرشتگان به نزديك ابراهيم عليه السلام آمد، گفت: مهمان خواهى؟ گفت: خواهم، در وقت گوساله‏اى بكشت و در پيش ايشان برد. ايشان دست به طعام نكردند. پرسيد چرا طعام نخوريد! گفتند: عادت ما آن است كه طعام آنگه خوريم كه بهاى آن را داده باشيم. ابراهيم گفت: بهاى آن را بدهيد. پرسيدند بهاى آن چيست؟ ابراهيم گفت: چون دست بطعام كنيد بگوئيد بسم اللّه و چون خورده باشيد الحمد للّه. فرشتگان در هم نگريستند گفتند: پادشاه عالم جل جلاله ابراهيم را به غلط برنگزيده است؟ به دوستى خويش. پس جبرئيل گفت: اى ابراهيم بشارت باد تو را كه تو خليل اللهى و تقدير او آنست كه هجده هزار پيغمبر از نسل تو پديد آيد و از جاى پريدند. (لطائف البساتين،ص‏404)

روزى يك گناه‏

مردى از بزرگان روزى نشسته بود، روى سوى شاگردان كرد و گفت: حساب با خويشتن كردم، شصت سال عمر من است كه بيست و يك هزار و ششصد روز باشد. اگر زياده ماند، هر روز يك گناه كرده باشم. حال من به قيامت چگونه خواهد بود و جواب چگونه خواهم داد؟ پس دست بر سر كرد و عمامه از سر بيانداخت و دست بر سر مى‏زد و مى‏گريست و واويلاه مى‏كرد چنان بگريست كه از هوش بشد. (پند پيران، ص 34)

يعقوب و يوسف

– آورده‏اند شيخ احمد غزالى مى‏گفت: وقتى يعقوب براى ديدار يوسف به مصر آمد مشتاقانه او را در آغوش گرفت و فرياد مى‏زد يوسف كجاست؟ گفتنش يوسف در بر توست تو در كنعان بوى پيراهن او را شنيدى اكنون كه در آغوش توست فرياد مى‏زنى يوسف كجاست؟ يعقوب جواب داد: آن روز يعقوب بودم كه بوى پيراهن يوسف را استشمام كردم و همه من، بودم اما امروز همه يوسفم و يوسفى ديگر نمى‏بينم. (الهى نامه، ص 280)

درهم حلال

– هشام بن عبدالملك از عمر بن عثمان مكى پرسيد كه: در اين روزگار به چه نجات يابم؟
گفت: هر درمى كه بستانى از جائى بستانى كه حلال باشد، و به جائى دهى كه حق بود.
گفت: اين كه تواند كرد؟ گفت: آن كه از دوزخ گريزان بود و بهشت را جويان بود، و طالب رضاى رحمان بود.
(جواهر الاسرار،ج 1، ص 57)

رو به سلطان

– يكى از مردان خدا را كه مشهور بود كه هيچ گاه پشت به قبله نمى‏كند به دربار تيمور لنگ آورده و جاى او را به طورى تعيين نمودند كه پشت به قبله بنشيند پس پادشاه به او گفت: امروز چگونه است كه پشت به قبله نشسته‏اى؟ در جواب فرمود: هر كه رو به شما كند بى‏شك پشت به قبله كرده است.«الدنيا جيفة و طالبها كلاب»
(روضات‏الجنان، ج 2، ص 245)

طبيب مسيحى

– چون يكى از عارفان الهى مريض شد خليفه طبيبى مسيحى و حاذق براى علاج او فرستاد. آن مرد خدا چون چشمش به زنّار طبيب مسيحى افتاد حالش دشوارتر شد و طبيب مسيحى پس از چند روز كه از معالجت او درمانده بود به او گفت: چه كنم تا حال تو خوب شود؟ در جواب فرمود: زنّار باز كن طبيب زنّار بگسست و شهادتين گفت پس از آن عارف بهتر شد و برخاست و راست نشست خبر به خليفه رسيد. پس خليفه گفت: ما پنداشتيم طبيب بر بيمار فرستاده‏ايم و ندانستيم كه بيمار بر طبيب فرستاده‏ايم.
(منتخب بستان العارفين، ص 97)

/

كيمياى عشق‏

 

مقاله وارده‏
كيمياى عشق‏

ژاله تاج الدينى‏

خلاصه

بنا به اعتقاد شيعه پس از ختم رسالت، خداوند از ميان بندگان خود افرادى را به عنوان حجت و نشانه برگزيد تا راهنماى خلق به سوى او باشند. افرادى كه خود، انسان كاملند و طريق كمال را به ساير بندگان در قول و فعل نشان مى‏دهند. رابطه شيعه و پيشوايانش رابطه‏اى خشك و رسمى نيست كه تنها در حد مقبوليت عقلى باشد بلكه فراتر از آن، تشيع مكتب دلدادگى است. ويژگى‏هاى عالى اخلاقى ائمه شيعه پيوسته شيعيان را شيفته آنان ساخته و متقابلاً اين شيفتگى با مودّت و مهر امام، پاسخ داده شده است. بنابراين رابطه‏اى دو سويه و عميق ميان امام و مأموم برقرار شده است. رابطه‏اى كه ثمره آن معرفت كاملتر خالق و عبوديت خالصانه او و نهايتاً قرب او خواهد بود.
در اين مقاله به عوامل مؤثر در ايجاد محبت به امام معصوم و نيز آثار و نتايج اين محبت پرداخته شده است.
داعى تمام تلاشها و فعاليت‏هاى انسان روحيه كمال جوى وى مى‏باشد و كمال مطلق در عمق ضمير آدمى خداى تبارك و تعالى است اما همه به اين حقيقت بزرگ توجه آگاهانه ندارند. انسان مى‏داند گمشده‏اى دارد و در طلب آن گمشده به هر درى مى‏زند و چون در عمق ضمير، طالب كمال مطلق است، دستيابى به كمال‏هاى محدود روح ناآرام او را راضى نكرده و باز جستجو را از سر مى‏گيرد. در اين مسير افرادى كه جلوه‏اى از جمال الهى را دارند طالبان حق را به سوى خويش جذب كرده و محبوب آنها واقع مى‏شوند. پس سبب و ميزان محبوبيت برخى از افراد در ديده برخى ديگر ميزان جلوه گرى است كه از جمال حق دارند. هر كس اين جمال را بيشتر نشان دهد محبوبتر و سرّ محبوبيّت اولياء الهى و ائمه معصوم همين نكته است.
«على عليه السلام از آن نظر محبوب است كه پيوند الهى دارد. دلهاى ما به طور ناخودآگاه در اعماق خويش با حق، سر و سرّ و پيوستگى دارد و چون على را آيت بزرگ حق و مظهر صفات حق مى‏يابند به او عشق مى‏ورزند، در حقيقت پشتوانه عشق على، پيوند جانها با حضرت حق است كه براى هميشه در فطرتها نهاده شده و چون فطرتها جاودانى است مهر على نيز جاودان است»(1).
اگر انسان فطرتاً طالب خدا و به تبع آن طالب دوستان خداست و اگر همه انسانها از فطرتى يكسان برخوردارند چرا در واقعيت زندگى همه شيفته خدا و مطيع او نيستند و چرا اولياء الهى در ديده همگان برترين افراد نيستند؟ بايد گفت: فطرت انسان تحت تأثير شرائط، دستخوش تغيير مى‏شود و مهمترين عامل دلبستگى به اولياء الهى داشتن فطرتى دست نخورده و سالم است، گاه در كوران شرائط و زير و بم روزگار، اين ملاك مهم جهت تشخيص صلاحيت انسانها براى دوستى يا دشمنى، سلامت و شفافيت خود را از دست مى‏دهد. اين سخن، سخن درستى است كه بايد محبت را بر شناخت استوار كرد و قبل از ايجاد محبت حتى نسبت به انسانهاى برگزيده‏اى چون اهل بيت رسول اكرم (ص) تقويت بنيانهاى معرفتى نسبت به آنان لازم است اما اگر فطرت سالم نباشد، حتى معرفت نمى‏تواند اخلاص و ارادت فرد را نسبت به آنان برانگيزد. اين سخن استاد فرزانه، شهيد مرتضى مطهرى است كه: «على مقياس و ميزانى است براى سنجش فطرتها و سرشتها. آنكه فطرتى سالم و سرشتى پاك دارد از وى نمى‏رنجد ولو آنكه شمشيرش بر او فرود آيد و آنكه فطرتى آلوده دارد به او علاقمند نمى‏گردد ولو اينكه احسانش كند چون على جز تجسم حقيقت چيزى نيست»(2).
امام خود در اين باره فرموده: «اگر با اين شمشيرم بينى مؤمن را بزنم كه با من دشمن شود هرگز دشمنى نخواهد كرد و اگر همه دنيا را بر سر منافق بريزم كه مرا دوست بدارد هرگز دوست نخواهد داشت زيرا كه اين گذشته و بر زبان پيغمبرامى جارى گشته كه گفت: ياعلى مؤمن تو را دشمن ندارد و منافق تو را دوست نمى‏دارد»(3).
اينكه گفته شد در صورت آلودگى فطرت حتى شناخت نمى‏تواند اخلاص فرد را نسبت به اولياء الهى برانگيزد حقيقى است. درباره مأمون خليفه عباسى نوشته‏اند: وى از نظر فكرى شيعه و معتقد به برترى على (ع) بر سه خليفه پيشين بود. حتى وى براى اثبات حقانيّت و اولويّت على (ع) به بحث و مناظره با علماى اهل سنّت مى‏پرداخت و با استدلال قوى بر آنها غلبه مى‏كرد. مأمون پدرش هارون را الهام بخش گرايشات شيعى خود معرفى كرده و گفته بود: پدرش تشيّع را به وى آموخت. طى يك ملاقات ويژه وقتى مأمون تواضع بيش از حد پدرش را در مقابل امام كاظم (ع) مى‏بيند از هويّت ايشان سؤال مى‏كند و هارون مى‏گويد: «مسندى كه ما بر آن نشسته‏ايم حق اينهاست»(4). اين ماجرا عظمت و مقام امام را بر مأمون مى‏نماياند و به گفته وى موجب تشيّع او مى‏شود. مأمون و هارون هر دو به مرتبه خاص امامان عصر خود علم داشتند اما عليرغم اين دانش هرگز در زمره مؤمنان به آنها قرار نگرفتند.
انديشه تصرّف خلافت چنان فطرت آنان را دگرگون كرده بود كه اجازه نمى‏داد در مقابل حق تسليم شده و خالصانه از حجّت خدا تبعيّت كنند.

چگونگى پيدايش ارادت به اولياء الهى‏

همان طور كه ايمان و عشق به خدا داراى مراتبى است، ايمان و ارادت به ائمه معصوم نيز داراى درجاتى است. در برخى اين ارادت ضعيفتر و در برخى بسيار قوى است. عوامل متعددى در ضعف و قوت اين نوع از محبّت سهيمند. بى‏شك ميزان ايمان انسان به خدا و نيز باور به معاد و همچنين برداشت انسان از علت آفرينش عالم در ميزان علاقه فرد به اولياء الله نقش دارد. علاوه بر اينها وارستگى از قيود دنيوى عامل مهم ديگرى در پيدايش اين محبت است. روحى كه شيفته مظاهر دنيوى است نمى‏تواند زيبائيهاى روحى على (ع) و فرزندانش را درك كند و مجموع اين عوامل سبب مى‏شود كه گاه نسبت به معصومين محبتى از نوع محبت مردم كوفه به امام حسين (ع) ايجاد شود. محبتى كمرنگ و ضعيف كه كارآيى و تأثير ندارد. محبتى آنچنان كه فرزدق گفت: «قلوبهم معك و سيوفهم عليك».و البته همين عوامل سبب مى‏شوند كه گاه محبتى بسيار نيرومند بين محب و محبوب ايجاد شود، محبتى نظير عشق برخى صحابه رسول اكرم به وى. هنگامى كه قريش پس از واقعه رجيع به يكى از صحابه پيامبر اكرم دست يافتند، از او پرسيدند: آيا دوست ندارى كه الآن محمد (ص) به جاى تو بود و ماگردن او را مى‏زديم و تو راحت به نزد زن و فرزندانت مى‏رفتى؟ او پاسخ داد: «سوگند به خدا كه من دوست ندارم كه در پاى محمّد خارى برود و من در خانه‏ام نزد زن و فرزندم راحت نشسته باشم و ابوسفيان پس از شنيدن اين سخن گفت: به خدا قسم من هرگز نديدم ياران كسى او را آنقدر دوست بدارند كه ياران محمّد، محمّد را دوست دارند»(5).

آيا هر اظهار محبّتى به اهل بيت صادقانه است؟

گاهى افراد نام على (ع) را مى‏برند ولى مقصودشان از ذكر نام على (ع) دستيابى به پلى براى نيل به حاجاتشان است. گاهى با سوز و آه نام حسين بن على (ع) را ذكر مى‏كنند اما آنچه در وراى اين اشتياق پنهان است حاجات دنيوى است. همانطور كه ذكر شد دلبستگى به خواسته‏هاى كوچك و بزرگ دنيوى عاملى است كه زمينه تيرگى فطرت شفاف آدمى را فراهم كرده، مانع از مشاهده سيماى تابناك پاكان و نيل به مقام ارادت به آنان مى‏شود. شيفتگان دنيا كسانى هستند كه امام را با زبان و نه با دل، طلب مى‏كنند و كسانى هم هستند كه حقايق هستى را با چشم جان مشاهده كرده به اين حقيقت نائل آمده‏اند كه عالم ماده تنها بخش كوچكى از هستى است و ماوراى اين عالم، حقايقى بسيار اصيلتر و دلپذيرتر وجود دارد. دل مشغولى و آرزوهاى افرادى كه از اين قوه تميز برخوردارند باتمنّاهاى دوستداران دنيا، بسيار متفاوت است. انسان‏هاى معتقد و مرتبط باعالم غيب امام را از عمق جان مى‏خوانند و محبتشان به وى از شدت و مرتبت متفاوتى برخوردار است. البته درك مرتبه بلند امام معصوم منافاتى با تقاضاى حاجت از وى ندارد خصوصاً اگر كسى با جايگاه رفيع امام در مجموعه هستى آشنا باشد مى‏داند كه حقيقتاً «بكم فتح اللّه و بكم يختم و بكم ينزل الغيث و بكم يمسك السماء ان تقع على الارض و بكم ينفس الهم و يكشف الضر(6)» امام واسطه فيض الهى و نزول نعمت و رفع بلاست. اين‏چنين خواستنى تفاوت دارد با خواستن كسى كه حب دنيا تمام قلبش را پر كرده و جايى براى محبت راستين امام باقى نگذاشته است. چون يكى از آثار محبت ايجاد مشابهت بين محب و محبوب است، از معيارهاى مهم محب راستين امام، شباهت اخلاق و اعمال وى به خلق و خوى امام است. مگر امام صادق (ع) نفرمود: «شيعه جعفر نيست مگر آن كس كه زبانش را نگه دارد، براى آفريدگارش كار كند، به مولايش اميدوار باشدو چنان كه بايد از او بترسد واى بر آنها، آيا در ميان مدعيان تشيع كسى هست كه از نماز زياد چون كمان خميده باشد… آيا در اين گروه كسى هست كه شب را از طول نماز و روز را از زحمت روزه به رنج گذراند و يا از ترس خدا و شوق ما اهل بيت خود را از لذتها و نعمتهاى دنيا محروم كرده باشد؟(7)»
آن امام معصوم در روايتى ديگر ويژگيهاى اهل بيت را چنين برمى‏شمارد: «ما اساس هر خوبى و خير هستيم و هرچه نيكى است از فروع ماست و در شمار نيكيهاست: توحيد و نماز و روزه و خشم فرو خوردن و خطاكار را بخشيدن، دلجويى از فقيران و رعايت حال همسايگان و اعتراف به فضل صاحبان فضل و دشمنان ما ريشه و اصل هر شر و بدى هستند و هرچه پليدى است از شاخه‏هاى آنهاست و دروغ و بخل و سخن چينى، قطع رحم، رباخورى، تعدى به مال يتيمان، زنا و سرقت و ارتكاب هرگونه خطا و تبهكارى از آنها ناشى مى‏گردد. پس دروغ گفته است كسى كه پنداشته است با ماست در حالى كه به گواهى اعمال زشتش وابسته به غير ماست.(8)»

آثار محبت به امام

استاد شهيد مطهرى، براى عشق به طور كلى، آثارى ذكر نموده كه از جمله اين آثار مى‏توان به نكات ذيل اشاره كرد:
«عشق خلق و خوى انسان را متحول مى‏كند، عشق از جبان انسانى شجاع، از بخيل بخشنده و از كم‏طاقت انسانى شكيبا مى‏سازد، روحى كه از غلظت برخوردار بود، با عشق لطيف و رقيق مى‏شود، عشق استعدادهاى نهفته انسان را بر ملا ساخته، قواى خفته را بيدار مى‏كند، انسان عاشق موفق به انجام امورى مى‏شود كه پيش از پانهادن در ورطه دلباختگى تصور آن را هم نمى‏نمود. قدرت عشق آنچنان است كه قهرمان سازى مى‏كند، بسيارى از شاعران، فيلسوفان و هنرمندان حيات هنرى و علمى خود را مديون يك محبت نيرومند مى‏دانند. عشق نفس را تكميل و استعدادهاى حيرت‏انگيز باطنى را ظاهر مى‏سازد. از نظر قواى ادراكى، الهام بخش است و از نظر قواى احساسى، اراده و همت را تقويت مى‏كند و آنگاه كه در جهت علوى متصاعد شود، كرامت و خرق عادت بوجود مى‏آورد. عشق تصفيه‏گراست و روح را از مزيجها و خلطها پاك مى‏كند و صفات رزيله ناشى از خود خواهى را از بين مى‏برد. عشق و محبت قطع نظر از اينكه از چه نوع باشد، انسان را از خودپرستى بيرون مى‏آورد. خودپرستى محدوديت و حصار است. عشق به غير مطلقاً اين حصار را مى‏شكند.(9)»
همه نكاتى را كه استاد به عنوان آثار محبت ذكر نموده در عشق به اهل بيت مى‏توان يافت. رمز آنكه قرآن، پاداش سالهاى درد و رنج تبليغ پيامبر را عشق به خاندان او معرفى مى‏كند همين است: «قل لا اسئلكم عليه اجراً الاالمودّة فى القربى(10)؛ بگو از شما مزدى نمى‏خواهم مگر دوستى خويشاوندانم» و در جاى ديگر مى‏فرمايد:«قل ماسئلتكم من‏اجر فهو لكم ان اجرى الاّ على اللّه(11)؛ بگو آنچه كه به عنوان پاداش از شما خواستم عايد خود شما مى‏شود و اجر من تنها بر عهده خداست». هنگامى كه از پيامبر اكرم پرسيدند مراد از اهل بيت در آيه مورد نظر چه كسانى هستند فرمود: على ، فاطمه و پسران آنان. و حقيقتاً اگر علاقه به اهل بيت به حد عشق برسد – و محبت هنگامى عشق نام مى‏گيرد كه همه وجود انسان را تسخير كرده حاكم مطلق بر وجود شود – متحول كننده و نيرو آفرين است و درون انسان را از هر بدى تصفيه مى‏كند. مفهوم روايت: «حُبُّ على بن ابيطالب حسنة لا تضرّ معها سيئة(12)؛نيز بيان جنبه تصفيه گرى حبّ اهل بيت است. بعضى به اشتباه از اين روايت چنين برداشت كرده‏اند كه با محبت على (ع) مى‏توان گناه كرد ولى گناه زيان‏آور نيست. در حاليكه مفهوم روايت اين است كه به طور خودبخود، محبت على (ع) مانع ارتكاب گناه مى‏شود، محبت به على (ع) اگر به مرز شيفتگى رسيده باشد الهام بخش تقوى است. مگر عاشق على (ع) مى‏تواند مرتكب معصيت شود و از ويژگيهاى اخلاقى آن حضرت بهره‏مند نباشد؟ در زيارت جامعه كبيره مى‏خوانيم: «و ما خصنا به من ولايتكم طيبا لخلقنا و طهارة لانفسنا و تزكية لنا و كفارة لذنوبنا»(13).
– بنيان دين بر محبت اهل بيت استوار است. يكى از اصحاب امام باقر(ع) مى‏گويد: «در محضر امام باقر (ع) بودم. مسافرى از خراسان كه آن راه دور را پياده طى كرده بود، به حضور امام شرفياب شد، پاهايش را كه از كفش در آورد شكافته شده و ترك برداشته بود. گفت به خدا سوگند مرا نياورد از آنجا كه آمدم مگر دوستى شما اهل بيت. امام فرمود: «هل الدّين الاّ الحب؟ آيا دين چيزى غير از دوستى است؟»(14).
امام به اين نكته اشاره دارد كه ديندارى و پيروى از قائد دينى امرى خشك و رسمى نيست كه فقط تحت تأثير مقبوليّت عقلى باشد بلكه علاوه بر آن، ديندارى حكايت از دلبستگى به رهبر دينى دارد كه امرى است قلبى و نه عقلائى محض. تاريخ تشيع نيز نشان داده است كه دلدادگى آثارى فراتر از صرف پذيرش مشروعيت ائمه دارد. و البته اين محبت محبتى يكجانبه نيست بلكه محبتى دو سويه كه هر نداى محبت‏آميز محب با پاسخ مشتاقانه محبوب مواجه مى‏شود تا آنجا كه محبوب از شادمانى محب، شاد مى‏شود و باغم او غمگين. بيمارى‏اش محبوب را بيمار مى‏كند و هرگاه دست به دعا بردارد محبوب، آمين مى‏گويد و آن زمان كه سكوت كند محبوب به جايش دعا كند.
بزرگترين اثر عشق به اهل بيت، يافتن طريق قرب الهى است. قرب و وصل الهى كه غايت حركت يك انسان عارف است، آسان به دست نمى‏آيد و ورود در اين مسير نيازمند مشعل دارى است به نام امام معصوم كه خود از ولايت تكوينى برخوردار است و مأموم مى‏تواند با هدايت وى درجاتى از اين نوع ولايت را كسب كند. استاد فرزانه شهيد مرتضى مطهرى درباره ولايت تكوينى معتقد است: «نظريه ولايت تكوينى از يك طرف مربوط است به استعدادهاى نهفته در اين موجودى كه به نام انسان در روى زمين پديد آمده است و كمالاتى كه اين موجود شگفت بالقوه دارد و قابل به فعليت رسيدن است و از طرف ديگر، مربوط است به رابطه اين موجود با خدا. مقصود از ولايت تكوينى اين است كه: انسان در اثر پيمودن صراط عبوديت، به مقام قرب الهى نائل مى‏گردد و اثر وصول به مقام قرب – البته در مراحل عالى آن – اين است كه: معنويت انسانى كه خود حقيقت و واقعيتى است در وى متمركز مى‏شود و با داشتن آن معنويت، قافله سالار معنويات، مسلط بر ضمائر و شاهد بر اعمال و حجت زمان مى‏شود زمين هيچگاه از وليى كه حامل چنين معنويتى باشد و به عبارت ديگر «انسان كامل» خالى نيست(15)».
بر اثر عبوديت و اخلاص كه در نتيجه تبعيت از امام معصوم حاصل مى‏شود، انسان عادى مى‏تواند درجاتى از ولايتى را كه استاد در آخرين فصل از كتاب ولاها و ولايتها به آن اشاره دارد كسب كند. اين درجات به ترتيب عبارتند از:
1- تسلط بر خواهشهاى نفس.
2- تسلط بر انديشه‏هاى پراكنده و غلبه بر نيروى مخيّله.
3- بى نيازى به بدن (خلع بدن) در بسيارى موارد.
4- تحت فرمان در آوردن كامل بدن، به طوريكه در حوزه بدن از خود شخص اعمال خارق العاده سر مى‏زند.
5 – تحت نفوذ در آوردن طبيعت خارجى و انجام كرامات.(16)
در همين زمان، بوده‏اند كسانى كه به واسطه اخلاص و ارادت نسبت به معصومين و برخوردارى از تقوا، مراتب بالاى قرب الهى را تجربه كرده از برخى توانمنديهاى ذكر شده برخوردار شده‏اند.
– نگاهى به حيات سياسى تشيع نكته‏اى ديگر از آثار عشق به اهل بيت را باز مى‏نمايد. در همه ادوار تاريخ مواضع سياسى شيعيان در مقابل خلفاى غاصب و نالايق، موضعى متفاوت با ساير فرق اسلامى بوده است. موضعى كه حكايت از روح حيات در اين گروه از پيروان رسول اكرم داشته و برخاسته از انديشه والاى على(ع) و فرزندانش است. شيعه اگر قدر گنجهاى نهفته وجود ائمه را بشناسد آنگاه بيانى قدرشناس و سپاسگزار چون بيان حضرت امام (ره) خواهد داشت كه فرمود: «ما مفتخريم كه ائمه معصومين از على بن ابيطالب گرفته تا منجى عالم بشريت حضرت مهدى صاحب الزمان عليهم آلاف التحيات و السلام كه به قدرت خداوند قادر زنده و ناظر امور است ائمه ما هستند(17)».

لازمه ولاى اهل بيت بيزارى از دشمنان آنان است‏

دشمن‏شناسى امرى لازم بر هر فرد شيعه است، از امام صادق (ع) نقل شده: «هيهات، دروغ مى‏گويد كسى كه ادعاى محبت ما را بنمايد و از دشمنان ما بيزارى نجويد.(18)» به راستى امروز از نگاه امام عصر (عج) چه كسانى دوست و چه كسانى دشمن محسوب مى‏شوند؟ برخوردارى از اين بينش خود نعمتى است. قطعاً امروز همه گروهها و افرادى كه در صددند با شيوه‏هاى گوناگون روح اسلامى را از جوامع مسلمين زدوده و بينش مادى و گرايش به دنياى صرف(كه گرايش غالب فرهنگ غرب است) را در بين آنها رواج دهند دشمن مسلمين هستند.

ولاى اهل بيت در عصر غيبت‏

زمين هيچگاه از حجت حق كه همان انسان كامل است خالى نمى‏ماند. چه بشارتى بزرگتر از حضور حجت حق در زمين، مادام كه حيات در اين كره ادامه دارد و آيا اسفبار نيست كه حجت خدا، يعنى رشته اتصال بين زمين و آسمان نزد ما باشد و ما از فيض ارتباط با او محروم باشيم؟
«من مات و لم يعرف امام زمانه مات ميتة الجاهلية(19)» فرا رسيدن مرگ انسان در حالت بيگانگى نسبت به امام عصر همانند مرگ در عصر جاهليت (به حالت شرك) است.
براى آنكه چون مشركان عصر جاهليت از دنيا نرويم تنها مسلمانى و تشيع جوابگو نيست. بايد امام زمان خويش را بشناسيم و مايه خرسنديش را فراهم كنيم. اين سخن امام صادق (ع) است: «ما را دولتى است كه هرگاه خداوند بخواهد آن را مى‏آورد. هركس مشتاق است كه از ياران قائم ما باشد بايد منتظر ظهور او باشد و پرهيزكارى پيشه كند و داراى اخلاق نيكو باشد و بدينگونه انتظار او كشد. اگر در اين حالت بميرد و بعد از مرگ او قائم قيام نمايد، ثواب كسى دارد كه آن حضرت را درك كرده است(20)».

پى‏نوشت‏ها: –
1. مطهرى، مرتضى ، جاذبه و دافعه على (ع) ، انتشارات صدرا، چاپ بيست و پنجم، ص 101.
2. مطهرى، مرتضى ، جاذبه و دافعه على (ع) ، انتشارات صدرا، چاپ بيست و پنجم، ص 43.
3. نهج البلاغه ،ترجمه دشتى، مؤسسه فرهنگى تحقيقاتى اميرالمؤمنين، چاپ اول 1379، ص 635.
4. قمى، شيخ عباس، منتهى الآمال، نشر افشين 1380،ص 1005.
5. ابن اثير، الكامل فى التاريخ، دارصار، بيروت 1399،جلد دوم، ص 168.
6. زيارت جامعه كبيره.
7. حرانى، حسين بن شعبه، تحف العقول، انتشارات كتابخانه اسلاميه، 1369، ص‏555.
8. كلينى، ابى جعفر، الروضه من الكافى، دارالكتب الاسلاميه ،چاپ دوم 1389، ج‏8ص‏242.
9. مطهرى، مرتضى – جاذبه و دافعه على (ع) – انتشارات صدرا، چاپ بيست و پنجم، ص‏26 تا 62.
10. سوره شورى، آيه 23.
11. سوره سبا، آيه 47.
12. مجلسى، محمد باقر، بحارالانوار، مؤسسه الوفاء بيروت، 1403ه، ج 39، ص 256.
13. زيارت جامعه كبيره.
14. مطهرى، مرتضى – جاذبه و دافعه على (ع) – انتشارات صدرا، چاپ بيست و پنجم، ص 101.
15. مطهرى، مرتضى – ولاءها و ولايتها – انتشارات صدرا، چاپ دوازدهم، 1377، ص‏57.
16. همان، ص‏74 تا 82.
17. خمينى، روح الله وصيتنامه سياسى، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، چاپ سوم.
18. مجلسى، محمد باقر، بحارالانوار، مؤسسه الوفاء بيروت، 1403، ج 27،ص 58.
19. كلينى، ابن جعفر، اصول كافى، دارالكتب الاسلاميه، چاپ سوم 1388، جلد 1،ص 1377.
20. مجلسى، محمد باقر، بحارالانوار، مؤسسه الوفاء بيروت،1403، ج 52، ص 140.

 

/

فطرت و معرفت فطرى‏

 

فطرت و معرفت فطرى‏

حسن اسلامپور

مقدمه

مسئله فطرت به جهت ارتباط تنگاتنگ آن با ماهيت انسان و انسان‏شناسى(1) از يك سوى، و پيچيده و مشكل بودن ماهيت انسانى، از سوى ديگر، از جمله مسائلى است كه معركه آراء انديشمندان اسلامى و غرب واقع شده است. اما مسئله «وجود فطرت انسانى» در بين اهل اديان و به اصطلاح از لحاظ درون دينى با توجه به ادلّه و شواهد دينى انكارناپذير، تقريباً امرى مسلّم و غير قابل خدشه است. اين امر با عدم بروز مناقشات و تحقيقات گسترده در اين زمينه حتى تا چند دهه اخير، ارتباط مستقيم دارد.
در يك كلام مى‏توان اظهار داشت كه اگر هدايت فطرى انسانها نبود بسيارى از سنت‏هاى الهى، عقيم و سترون باقى مى‏ماند و ثمره‏اى بر آنها مترتب نمى‏گشت: فرستادن پيامبران الهى، نزول كتاب‏هاى آسمانى، لزوم اجراى دستورهاى خداوند و برقرارى حكومت دينى، همه در راستاى فعّال ساختن و استفاده برنامه ريزى شده از مجموعه عناصر طبيعت و فطريات نهفته در انسان است.
نهضت سيدالشهداء(ع) يك نوع پاسخ به نداى فطرت انسانى و هدايت منحرفان و غافلان از چنين فطرتى است كه حضرت صلاح ديد با خون فشانى و ايثار در قالب يك هدف خدا محورانه به اين مهم جامه عمل بپوشاند. حياتى بودن نهضت حسينى براى احياء و نجات دين اسلام بر كمتر كسى پوشيده است. از طرف ديگر عطيّه الهى فطرت نيز حياتى و حساس مى‏باشد و تعاليم اسلامى بر آن استوار است. لذا حضرت سعى كرد فطرت انسانها را بيدار كند و اين سعى با مواعظ و پندهاى مكرر آن حضرت حتى در آخرين لحظات زندگى و بدترين شرائط كارزار كاملاً در ارتباط است.

فطرت در لغت‏

فطرت از ماده «فَطَر» اشتقاق يافته است كه به معناى شكافتن از طول، ايجاد و ابداع،(2) گشودن شى‏ء و ابراز آن،(3)ابتداع و اختراع (4) آمده است.
واژه «فطرت» از آنجا كه بر وزن «فِعلَه» و مصدر نوعى است به معناى نوع خاصى از آفرينش و خلقت كه مخصوص انسان است مى‏باشد. بنابراين رابطه بين دو واژه «خلقت» و «فطرت» از لحاظ منطقى عموم و خصوص مطلق است. برجسته‏ترين نكاتى كه در تعريف‏هاى اهل لغت به چشم مى‏خورد بر اين واقعيت دلالت دارد كه حداقل بايد دو عنصر در يك خلقت باشد تا فطرت بر آن اطلاق گردد.
1- اكتسابى نباشد.
2- بى سابقه و بديع باشد.
در اقرب الموارد بر ويژگى اول تأكيد شده است: «اَلفطرة الخِلقَةُ التى خُلِقَ عَلَيها المُولود فى رَحِم اُمّهِ؛ فطرت به آفرينشى گويند كه مولود در رحم مادر بر آن آفريده شده است»(5). همچنين مى‏گويد: «الفِطرَة هى الصفة التى يَتَّصِفُ بِها كُلُّ مولود فى اَوَّلِ زَمانِ خِلقَتِهِ؛فطرت، همان صفتى است كه هر موجودى از ابتداى خلقتش از آن برخوردار است»(6). در لسان العرب در مورد ويژگى دوم فطرت چنين آمده است: «الفِطرة الابتداعُ و الاختراعُ؛ فطرت يعنى آفرينش نو و پيدايش جديد»(7). مؤلف لسان العرب، پس از نقل اين معنا، از ابن عباس چنين نقل مى‏كند: من معناى «فاطر السموات و الارض»(8) را نمى‏دانستم؛ تا اينكه روزى دو اعرابى را ديدم كه بر سر چاهى، با يكديگر به منازعه برخاسته بودند. يكى از آن دو در مقام اعتراض به ديگرى گفت: «انا فَطرتُها اَى ابتدأتُ حَفرها؛ اين چاه را نخستين بار من حفر كردم». خوب است بدانيم كه در دعاى عرفه كه يكى از محورهاى اصلى بحث ماست واژه «فطر» يك بار و در وصف خداوند بكار رفته است، واژه «فِطرَتى» دوبار و در مورد انسان استعمال شده است.
آنجا كه واژه «فَطَرَ» در توصيف خداوند به كار رفته است، بر آفرينش ويژه خدا در باب تمام موجودات دلالت مى‏كند: در اوايل اين دعا چنين آمده است: «…فَطَرَ اجناس البدائع» انواع نوپديده‏ها را پديد آورد.
اين بيان به نحو ويژه‏اى بر بى‏سابقه بودن و ابتكارى بودن آفرينش الهى اشاره دارد؛ زيرا خود واژه «فَطَرَ» – چنانكه گذشت – بى سابقه بودن را در خود نهفته دارد. علاوه بر آن، «بدائع» جمع «بديعه» است و با صراحت بر اين واقعيّت دلالت مى‏كند كه خداوند موجودات را از عدم خلق نموده است ؛ به عبارت ديگر، ماده و صورت تمام مخلوقات، هر دو از ناحيه خداست و مخلوقات هيچ نمونه و مدل سابق نداشتند. بنابر اين، يكى از اسماء الهى، «بديع» است و به معناى اين است كه حضرت حق در آفريدن خلائق، از هيچ مدل و الگو تقليد ننموده است.
واژه «بارئ» و ديگر مشتقّات آن نيز در اين دعا درباره موجودات – اعم از انسان و غير آن – استعمال شده است؛ و معناى بى‏سابقه بودن در اين واژه‏ها نيز نهفته است. مجمع البحرين در اين باره آورده است: البارئ: اسم من اسمائه تعالى، و فسّر بالذى خَلَقَ الخَلقَ من غير مثال(9). «بارئ» يكى از اسماء الهى است و به اين معنا تفسير شده است كه خداوند مخلوقات را بدون تقليد از هيچ نمونه‏اى، آفريده است. در كلام اميرالمؤمنين(ع) نيز درباره پديد آوردن خلائق و در وصف خدا آمده است: «فَطَرَ الخلائِقَ بِقُدرَتِهِ»(10). در قرآن كريم نيز مى‏خوانيم: «الحَمدُ لَلّهِ فاطِرِ السَّمواتِ و الاَرضِ جاعِلِ المَلائِكَةَ رُسُلاً(11)؛ سپاس خداى را كه پديد آورنده آسمان و زمين است و فرشتگان را فرستادگان (خويش) قرار داده است». نكته قابل توجّه اين است كه خلق از عدم (مفاد معناى «فَطَر» و مانند آن) فقط در شأن الهى قابل تصور است. بشر گاهى تصور مى‏كند كه در برخى از فعاليت‏ها و محصولات خود مخترع و كاملاً مستقل است اما واقعيت امر اين است كه حتى در اين موارد نيز مى‏توان عناصر متعددى از تقليد يافت، زيرا دست كم مى‏دانيم كه خود طبيعت مدل‏ها و الگوهايى به او داده است، تا در موادّى كه خداوند در اختيار او قرار داده است دخل و تصرف كند.

تعريف فطرت

تعريف لفظى فطرت را اجمالاً بيان كرديم. مراد از «فطرت» در اين بحث، خلقت ويژه انسانى است كه با نوعى هدايت تكوينى در دو قلمرو شناخت و احساس همراه بوده است. امّا چه ويژگيهايى اين آفرينش را به خلقت ويژه تبديل كرده است؟ اين هدايت تكوينى نسبت به چه چيزى و در كجا اتّفاق افتاده است؟ در ادامه حيات، چه بر سر اين هدايت نورانى و خدادادى خواهد آمد و اساساً چه نقشى در سعادت نهايى بشر ايفاء مى‏كند؟ فطريات در ناحيه شناخت چگونه و كدامند؟ تمايلات يا گرايشهاى فطرى به چه كار مى‏آيند؟ و بالاخره، اگر فطرت، تكوين است چگونه مى‏توان از انحراف يا نابودى آن سخن به ميان آورد؟
پاسخ به پر سشهاى فوق، شاكله بحث ما را تشكيل مى‏دهد.

تمايز ميان طبيعت، غريزه و فطرت‏

ما در اين تفكيك با يك تفاوت تشكيكى – يا به عبارت ديگر – اختلاف در مراتب وجودى اشياء مواجهيم. طبيعت كه در زبان فلسفه از آن با اصطلاح «صورتهاى نوعيه» ياد مى‏كنند، عبارت است «از ويژگى ذاتى اشياء بى جان كه منشأ آثار مختلف آنهاست».(12) مانند اينكه طبيعت آب، رطوبت است و طبع آتش، حرارت.
«غريزه» يك حالت جبرى، غير آگاهانه يا نيمه آگاهانه حيوانات است كه بر خود محورى و بقاى نوع استوار است و از حبّ ذات و صيانت نفس سرچشمه مى‏گيرد. فعاليتهايى از قبيل خوردن، خوابيدن، گرسنگى و… غريزى‏اند و به عضو خاصى مربوط مى‏شوند.
فطرت در مورد انسان و خصلتهاى فراحيوانى او استعمال مى‏شود؛ ناگفته پيداست كه انسان علاوه بر دستگاه فطرى، از دستگاه غريزى و طبيعى نيز برخوردار است. تمايز فطرت انسان از غرايز حيوانى واقعاً قابل توجّه است.
فطريات انسان همواره مقرون به قداستند. آگاهى و انتخاب و نيز پايبندى به ارزشها كه از مميّزات اصلى او در مقابل حيوان به شمار مى‏روند اين امكان را فراهم مى‏كنند كه انسان اعمال غريزى خود را كنترل و تعديل نمايد و در هنگام اصطكاك آنها با ارزشها از آنها (از غرايز به نفع فطريات) صرفنظر كند؛ حتى مى‏تواند به آنها صبغه الهى دهد. حقيقت جويى، عشق به كمال، ايثار و گذشت و… كه در انسان فطرى اند بر خلاف تمايلات غريزى با حسابهاى مادّى قابل توجيه و سازگار نيستند. چگونه مى‏توان، بذل مال و جان و شهادت‏طلبى در راه آرمان را بر اساس خود محورى و محاسبات ظاهرى و مادّى توجيه نمود؟!

ويژگيهاى امور فطرى‏

برخى از ويژگيهاى فطرت عبارتند از:
1- ذاتى انسان و مقتضاى نوع خلقت اويند؛ بنابراين خدادادى و غير اكتسابى‏اند. به همين دليل، تحقق آنها به علّتى غير از علّت وجود خود انسان نياز ندارد.
2- طبعاً چيزى كه اكتسابى نيست در تمام افراد بايد وجود داشته باشد، هرچند ممكن است شدّت و ضعف داشته باشد. امام صادق (ع) در جواب زراره كه از مفاد آيه 30 سوره روم سؤال كرده بود، فرمودند: «فَطَرَهُم جميعاً على التوحيد»(13). خداوند «همه» انسانها را بر فطرت توحيد آفريده است.
3- «انسان به آنها درك روشن و معرفتى ويژه دارد. همانطور كه ممكن است در مورد ذات خود آگاهى، علم حضورى داشته باشد بدون اينكه از لحاظ حصولى تصويرى از آن داشته باشد، فطرت نيز ممكن است از نظر علم حصولى مورد غفلت و بى‏توجهى قرار گيرد».(14)
4- چنانكه گذشت، از ويژگى قداست و تعالى برخوردارند و اين امر به خاطر اين است كه انسان از عنصر اختيار و عقلانيّت كه او را در مدار تكليف قرار داده است، برخوردار مى‏باشد.
5 – عناصر فطرى به دليل آن كه هويت و مايه‏هاى اوليه انسانيت را تقوّم مى‏بخشند جدايى‏ناپذير و زوال نايافتنى‏اند.

ابعاد فطرت

در فرهنگ اسلام واژه فطرى در دو قلمرو به كار مى‏رود يكى در مورد ادراك و آگاهى و بينش و يكى در مورد ميل و خواهش و گرايش. درباره قسم اول يعنى شناخت و ادراك فطرى بعداً بحث خواهيم كرد و لبّ كلام ما در اين بحث اين است كه خداوند در عالم «ذرّ» به دلالت آيه «اَلَستُ بِرَبِّكم؟ قالوا بَلى»(15) و برخى روايات معتبر، خود را به تمام انسانها شناسانده است. امّا در ناحيه گرايش‏هاى فطرى به برخى موارد به اختصار اشاره مى‏شود:

1- حقيقت جويى‏

انسان اين احساس و گرايش را در خود مى‏يابد كه همواره مى‏خواهد به راز هستى و اشياء و حوادث اطراف خود آگاه شود. اين حس كنجكاوى از زمان كودكى با طرح سؤالات متناسب با اين دوران شروع مى‏شود. انسانهاى اوليه و بدوى نيز در جستجوى كشف حقايق و واقعيت‏هاى اطراف خود كوشيده‏اند. پيدايش تمام علوم و فلسفه و كشفيّات و اختراعات از پيامدهاى همين حس حقيقت جويى است. هرچه انسان بتواند اين گرايش را در خود پرورش دهد و در مواجهه با حقايق از لجاجت و مجادله دست بر دارد، اين شعله مقدس را در خود شعله‏ورتر مى‏كند. انديشمندان و حكيمان و فيلسوفان غالباً كسانى هستند كه بيش از ديگران اين ميل را در درون خود زنده نگه داشته‏اند.همين عموميت و فضيلت خواهى و «نيك» پسندى بهترين گواه است بر اينكه چنين احساسى ريشه در نهاد و فطرت انسان دارد.

2- كمال جويى و مطلق گرايى‏

يكى از ويژگيهاى برجسته روحى انسان حس مطلق گرايى و كمال جويى است. يكى از بزرگان در اين زمينه مى‏فرمايد: «يكى از فطرتهايى كه جميع سلسله بنى‏الانسان مخمّر بر آن هستند و يك نفر در تمام عايله بشر پيدا نشود كه بر خلاف آن باشد، و هيچيك از عادات و اخلاق و مذاهب و مسالك و… آن را تغيير ندهد و در آن خلل وارد نياورد، فطرت عشق به كمال است… اگر چه در تشخيص كمال و اين كه كمال در چيست و محبوب و معشوق در كجاست، مردم كمال اختلاف را دارند.»(16)
حقيقت امر اين است كه انسان تا زمانى كه به آن كمال مطلق نرسد، همواره در تلاش و تكاپوى به سوى كمال است. آن موجود كامل و آن حقيقت ناب و والا كه انسان مى‏خواهد به او برسد و با خضوع و پرستش آن مراتب عشق خود را به او اعلام كند جز ذات خداوندى – كه كمال مطلق است – چيز ديگرى نيست؛ اگر در مقابل ديگران خضوع هايى مى‏كند بدين سبب است كه مطلوب خودش را نيافته و ندانسته و با توهّم دنبال مطلوب بدلى مى‏گردد. پس در واقع فطرت انسانها در جستجوى مطلوب حقيقى يعنى خداست.
حضرت سيد الشهدا(ع) در صبح عاشورا وقتى كه سپاه دشمن براى نبرد، به او روى آوردند دعايى دارد كه در انتهاى آن به خدا چنين عرض مى‏كند: «…فَاَنتَ وَلىّ كُلِّ نِعمَةٍ وَ صاحِبُ كُلِّ حَسَنَةٍ و مُنتَهى كُلِّ رَغبَةٍ؛ تو دارنده هر نعمت و صاحب هر نيكى و مقصد اعلاى هر خواسته‏اى»(17).
اين بيان حضرت به صراحت بر همين گرايش فطرى دلالت دارد و بيانگر اين واقعيت است كه مقصد تمام كشش‏ها و كوشش‏ها در نهايت خداست.
بدين وسيله تأكيد مى‏كنيم كه هيچ يك از تمايلات فطرى انسان از جمله عشق به كمال هيچگاه تعطيل بردار نيست ؛ همانند تيرى كه از كمان رها گرديد، به ناچار بايد در مقصد و منزلى فرود آيد. امّا برخى انسان‏ها در اثر عدم يا سوء تربيت در مصاديق اشتباه مى‏كنند و متعلق عشق به كمال را به درستى درنمى‏يابند، انسان تربيت يافته نمى‏تواند به پول و مال و پست و مقام و… آرام و قرار گيرد. آيه شريفه قرآن مى‏فرمايد: «اَلا بِذِكرِ اللّهِ تَطمَئِنُّ القُلُوب ؛ آگاه باشيد كه تنها با ياد خداست كه دلها آرام مى‏گيرد»(18).
علّت ساكت نشستن و آرام نگرفتن انسانها با رسيدن به معشوق‏هاى مجازى اين است كه قلب انسان، گم شده خويش را تنها در كمال مطلق و معشوق حقيقى يعنى خدا مى‏يابد؛ و تا زمانى كه به اين مقصد و مقصود نايل نيايد، آشفته و بى‏قرار است؛ زيرا هر حبّى محبوب و هر عشقى معشوق و هر مضافى مضافٌ‏اليه مى‏طلبد و به اصطلاح، اين دو «متضايفين» مى‏باشند.

3- زيبا دوستى

انسان بر اساس خلقت ويژه خود فضيلت زيبايى حسى و معنوى را درك مى‏كند. زيبايى حسى مانند آثار هنرى و زيبايى معنوى خود بر دو نوع است:
نوع اول معانى و مفاهيم را شامل مى‏شود مانند زيبايى موجود در فصاحت و بلاغت قرآن و غير آن. نوع دوم كه برتر از نوع اول است در ارتباط با كمالات روحى و اخلاقى است مانند زيبايى گذشت، بزرگوارى، انصاف، استقامت، تقوا، عفت، عدالت و… در اينجا نمونه ديگرى از زيبائى معنوى را در نهضت حسينى (ع) بيان مى‏كنيم:
حضرت زينب كبرى (س) كه در ميان ديگر اسراى اهل بيت (ع) در مجلس عبيداللّه بن زياد در كوفه حضور داشت وقتى كه آن ملعون از پاسخهاى دندان شكن آن بانوى بزرگوار به ستوه آمده بود براى تسكين شكست روحى خود از زينب (س) پرسيد: كار خدا را با برادر و خويشانت چگونه ديدى؟

حضرت زينب (س) پاسخ داد:
«ما رأيت الاّ جميلاً…؛ من جز نيكى و زيبايى چيزى نديدم».
براستى، براى شهادت و ايثار در راه دين خدا و بذل جان در جهت اين آرمان مقدس، جز واژه «جميل» چه چيزى مى‏تواند برازنده باشد؟
انحراف فطرت يا انحراف «از» فطرت‏
هرگونه پژوهشى در زمينه آفات يا حجابهاى فطرت، خواه ناخواه مبتنى بر بحث امكان انحراف از فطرت است. ترديد در عنوان فوق اشاره به اين واقعيت دارد كه اگر فطرت يك امر تكوينى و سرشتى است، طبعاً پايدار و تغييرناپذير بوده، تبديل و تغيير آن غير ممكن مى‏نمايد. پس چگونه مى‏توان درباره آن، سخن از انحراف به ميان آورد؟!
خداوند نيز در قرآن كريم بر عدم تبديل و تحويل سرشت انسانى تأكيد نموده است:
«فَاَقِم وَجهَكَ لِلدّينِ حنيفاً فِطرَتَ اللّهِ التى فَطَرَ النّاسَ عَلَيها لاتَبديلَ لِخَلقِ اللّهِ ذلك الدين القيّم و لكِنَّ اَكثَرَ النّاسِ لا يعلمون؛ پس روى خود به سوى دين حنيف كن كه مطابق فطرت خداست فطرتى كه خدا بشر را بر آن فطرت آفريده و در آفرينش خدا دگرگونى نيست، اين است دين مستقيم ولى بيشتر مردم نمى‏دانند»(19) .
بنابراين شايد بهترين برداشت ما در اين زمينه اين باشد كه مجموعه عناصر در سرشت انسانى بحكم اينكه از سنخ وجود و فيض‏اند كه از خداى منّان به اين گل سرسبد هستى اعطاء شده‏اند از منظر وجودشناسى هيچ جنبه منفى ندارند امّا مسئله مهم اين است كه درچه جهتى به كارگرفته شوند؛ بعلاوه اينكه، ذاتى و سرشتى بودن امور فطرى براى انسان نبايد به ما چنين القاء كند كه همه آنها به صورت بالفعل و در ابتداى حيات در ما يافت مى‏شوند، بلكه به حالت استعداد و بالقوه‏اند و در اثر شرايط خارجى و عوامل محيطى و اجتماعى تضعيف يا تقويت مى‏شوند، اين عوامل در پيدايش يا از بين بردن كلّى آنها نمى‏توانند نقش ايفا كنند، ولى بايد توجه داشت كه فطريات انسان گاهى در اثر عوامل تضعيف كننده، رو به افول مى‏گذارند و آثار عينى مثبت از آن‏ها ظاهر نمى‏گردد.
خداوند مى‏فرمايد: «انّا هديناه السّبيل امّا شاكراً و امّا كفوراً؛ ما به حقيقت راه (حق و باطل) را به انسان نموديم (بعد از آن ديگر نوبت خود اوست كه) سپاسگزار اين نعمت باشد يا كفران نمايد»(20).
انتخاب گرى انسان از يك طرف و وجود آفات و عوامل غفلت زا مانند پيروى از هواى نفس، گمان ورزى، تقليدهاى بى‏معيار، احساس بى‏نيازى كاذب، استكبار و خودبرتر بينى، شخصيت گرايى و عجول بودن در قبول و ردّ، از اطراف ديگر، بيانگر اين واقعيت است كه وجود فطرت به تنهايى نمى‏تواند علّت تامه براى هدايت باشد. چنانكه در روايت آمده است: «كُلُّ مُولُودٍ يُولَدُ عَلَى الفِطرَةٍ حَتّى يَكونَ ابواه يهوّدانه و ينصّرانه و يمجسّانه»(21)، طبق بيان ابن اثير در نهايه معناى حديث نبوى (ص) اين است كه هر فردى بر نوعى خاص از صفات جبلّى و طبيعى متولّد مى‏شود به طورى كه آماده پذيرش دين الهى مى‏گردد و اگر او را با همان صفات واگذارند پيوسته بر آن صفات استمرار دارد و از آنها مفارقت نمى‏كند و همانا عدول انسان از آن، به سبب آفتى از آفات بشرى يا تقليد از ديگران است».(22)
اگر انسان ضمير خود را آلوده نكند و با كنار زدن حجابها و موانع، فطرت خود را شكوفا كند چه بسا تشخيص حق از باطل براى وى بسى آسان باشد.
حضرت سيدالشهدا (ع) در اين باره خطاب به معاويه مى‏فرمايد: «اَلحَقُّ اَبلَجُ لايَزيغُ سبيلُهُ و الحقّ يَعرِفُهُ ذَوُو الألبابِ؛ حق روشن و آشكار است كه راه (تشخيص) آن كژى ندارد و خردمندان آن را مى‏شناسند»(23).
آنچه كه تاكنون در باب انحراف از فطرت بيان كرديم موافق و هماهنگ با نظر انديشمندان و حكماى اسلامى است. امّا برخى از انديشمندان و فلاسفه غربى به حاقّ مطلب پى نبردند و قضاوت‏هاى باطل نمودند، به عنوان مثال، هابز(24) فيلسوف انگليسى، سرشت انسان را به كلّى پست و شرير معرفى كرده است؛ اين برداشت وى ناشى از مشاهده مظاهر پست و منفى و ضد ارزشى رفتار انسانهاست كه در اثر سوء استفاده از سرمايه‏هاى فطرى از آنها سر مى‏زند.
فيلسوف انگليسى بين مقام هستى‏شناسى و ارزش‏شناسى خلط نموده است و گفته است: «انسان گرگ انسان است».(25) در اينجا نمى‏توانيم ديدگاههاى دانشمندان و فيلسوفان غرب را – هر چند به اختصار – بازگو كنيم (26) امّا واقعيت امر اين است كه آنها همواره يا راه تفريط پيمودند يا راه افراط.
از مجموع بيانات گذشته، چنين استفاده مى‏شود كه تأثير محيط در تقويت يا تضعيف عناصر فطرى امرى مسلّم است. به نظر مى‏رسد امام حسين (ع) در دعاى شريف عرفه بر اين حقيقت صحّه گذاشته است ؛ آنجا كه مى‏فرمايد: «…لَم تُخرِجنى لِرَافَتِكَ بى و لُطفِكَ بى و اِحسانِكَ اِلَىَّ اَخرَجتَنى لِلَّذى سَبَقَ لى مِنَ الهُدَى الذى لَهُ يَسَّرتَنى و فيهِ اَنشأتَنى»(27) به خاطر مهربانى و لطف و احسانى كه به من داشتى مرا در عصر حاكميّت كافرانى كه پيمان تو را شكستند و پيامبرانت را تكذيب نمودند به دنيا نياوردى، بلكه از آنجا كه به من دلسوز و مهربان بودى مرا براى هدايت (توحيدى) كه در آن روبراهم فرمودى و آن پرورشم دادى و پيش از من (توسط خاتم پيامبرانت) برايم فراهم گشت به دنيا آوردى.
از اين قسمت دعاى عرفه نكته‏اى را مى‏خواهيم استنباط كنيم كه با بحث فطرت ارتباط تنگاتنگ دارد. واقعيت امر اين است كه چنانكه از مطالب گذشته برمى‏آيد، رشد و شكوفايى فطرت انسانى نياز به يك بستر مناسب دارد و همه عوامل جامعه خصوصاً حكومت حاكمه در بارورى يا تضعيف آن كاملاً دخيل‏اند و اين امر با اختيار و انتخاب‏گرى انسان منافاتى ندارد. حضرت اباعبداللّه (ع) در اين فقره از نيايش، نعمتهاى خدا را يكى يكى از بدو تولد و حتى قبل از آن، بر مى‏شمارند و يكى از مصاديق بارز رأفت، لطف و احسان خدا نسبت به خويش را تولدش در اين زمان – نه در زمانهاى گذشته – معرفى مى‏كنند و معتقد است و از اينكه خداوند او را در دوران تسلط كفر و عصرهاى جاهليت – كه انبياء الهى مورد تكذيب قرار مى‏گرفتند – نيافريده است بلكه او را در عصر نورانى رسول مكرّم اسلام – كه اسباب هدايت و شكوفايى انسانيت به حد كافى فراهم بود – آفريده است شايان تقدير و سپاس مى‏باشد. اين نكته از جنبه‏هاى گوناگون حائز اهميت است كه در صدد احصاء آن جنبه‏ها نيستيم؛ طبيعى است كه خداوند دين مبين اسلام را مطابق فطرت بشر تشريع نموده و تمام تعاليم اسلامى به نحوى در جهت پاسخگويى به نيازهاى فطرى او نقش ايفاء مى‏كنند؛ نفس حضور در چنين عصر و موقعيتى – هر چند يك امر كاملاً طبيعى و خارج از دخالت بشر است – از منظر شريف سيدالشهدا(ع)، لطف و توفيقى قلمداد شده است كه تكامل و سعادت انسان را تسهيل مى‏بخشد. مطلب فوق، تأثير محيط را در شكل‏گيرى شخصيّت انسانى و هدايت او مورد تأييد قرار مى‏دهد.

معرفت فطرى

تا اينجا درباره «گرايشهاى» فطرى سخن گفتيم، اكنون نوبت به «شناخت» فطرى مى‏رسد. تقريباً تمام حكماء و متكلمين اسلامى ذهن آدمى را در بدو تولّدش خالى از هرگونه علم حصولى مى‏دانند. علاوه بر برخى شواهد عقلى و وجدانى كه مجال ذكر آنها در اينجا نيست، (28) آيه شريفه قرآن كريم نيز بر لوح سفيد بودن ذهن آدمى در بدو تولد دلالت دارد: «و اللّه اخرجكم من بطون امّهاتكم لا تعلمون شيئاً و جعل لكم السّمع و الابصار و الافئدة لعلّكم تشكرون ؛ و خداوند شما را از شكم مادرانتان بيرون آورد در حالى كه چيزى نمى‏دانستيد و به شما گوش و ديدگان و دلها داد شايد سپاس گزاريد»(29).
امّا داستان ادراكات فطرى در بين فلاسفه غرب مورد اختلاف واقع شده است. برخى فيلسوفان عقل‏گرا(30) از جمله دكارت(31) و لايب نيتس(32) به اثبات مفاهيم فطرى بخصوص تصور فطرى خدا پرداختند؛ در حاليكه فيلسوفان تجربه‏گرا(33) از جمله جان لاك(34) به شدّت آن را نفى مى‏كنند. وى مى‏گويد لزوم بلكه امكان ندارد خدا تصور خودش را در ذات ما نهاده باشد؛ همين كه به ما قوا و آلاتى داده تا بتوانيم در سنين رشد او را بشناسيم، لطف خدا در حق ما صورت گرفته است.(35)
معرفت فطرى خدا
تا اينجا سخن بر سر علم حصولى است امّا در باب علم حضورى، شناخت ما درباره خدا در كتاب و سنّت نه تنها نفى نشده بلكه دلائل متعددى بر اثبات آن در دست داريم. معرفت داريم. معرفت فطرى خدا در ميان ادلّه و شواهد اسلامى به اين واقعيّت بر مى‏خوريم كه روح انسان قبل از ورود به اين عالم و تعلّق به بدن جسمانى، عالم بلكه عوالمى را طى كرده و متحمّل معارف و حقايقى شده است كه براى حيات دنيوى و زندگى اخروى او نقش مهمّى دارد. شناخت حضرت حق ركن اصلى اين معارف است. از ميان ادلّه قرآنى و روائى فقط چند نمونه را يادآور مى‏شويم:
1- قرآن كريم در اين‏باره مى‏فرمايد: «و اِذ اَخَذَ رَبُّكَ مِن بَنى ادَمَ‏مِن ظُهُورِهِم ذُرِّيَّتَهُم وَ اَشهَدَهُم عَلى اَنفُسِهِم ألَستُ بِرَبِّكُم قالوا بَلى شَهِدنا اَن تَقُولُوا يَومَ القِيامَةِ اِنّا كُنّا عَن هذا غافِلينَ ؛ به خاطر بياور زمانى را كه پروردگار تو از پشت بنى آدم، فرزندانشان را بيرون آورد و آنان را بر خودشان گواه گرفت و پرسيد: آيا من پروردگارتان نيستم؟! گفتند: آرى، گواهى مى‏دهيم. تا اينكه در روز رستاخيز (نتوانيد بهانه آورده) بگوييد: ما از اين غافل بوديم»(36).
2 – زراره مى‏گويد: از امام باقر (ع) درباره آيه ميثاق سؤال كردم.فرمود: «أَخرَجَ مِن ظَهرِ آدَمَ ذُرِّيَّتَهُ اِلى يَومِ القيامَةِ. فَخَرَجُوا كَالذّرِّ، فَعَرَّفَهُم و اَراهُم نَفسَهُ. وَ لَو لا ذالِكَ، لَم يَعرِف اَحدُ رَبَّهُ ؛ خدا فرزندان آدم را تا روز قيامت، از پشت آدم بيرون آورد، آنها به صورت ذرّات كوچكى بودند. آنگاه خود را به آنان نماياند و شناساند. و اگر اين واقعه رخ نمى‏داد، كسى پروردگارش را نمى‏شناخت»(37).
3- زراره مى‏گويد از امام صادق (ع) در مورد آيه ميثاق سؤال كردم فرمود: «ثَبَتَتِ المَعرِفَةُ فى قُلُوبِهِم و نَسُوا المَوقِفَ. و سَيَذكُرُونَهُ يَوماً. و لَولا ذالِكَ، لَم يَدرِ اَحَدٌ مَن خالِقُهُ وَ لا مَن رازِقُهُ ؛ شناخت خدا در قلب‏ها ثابت ماند و آنها موقف ميثاق را فراموش كردند. و روزى آن به يادشان خواهد آمد و اگر اين مسأله نبود، كسى نمى‏دانست آفريننده و روزى رسانش كيست»(38).
برخى نكاتى كه در آيه ميثاق و دو روايت مذكور آمده عبارتند از:
1- در عالم «ذرّ» كه روح آدمى داراى قالب و جسدى خاص شد، «همه» انسانها مورد خطاب و سؤال قرار گرفتند و به خداوندى حضرت حق اقرار نمودند.
2- از اينكه در حديث دوّم آمده «لَم يَدرِ اَحَدٌ مَن خالِقُهُ و لا مَن رازِقُهُ»، چنين استفاه مى‏شود كه همه انسانها «بالمعاينه»(39) خدا را مشاهده كرده‏اند تا هيچ شك و شبهه و عذر و بهانه‏اى وجود نداشته باشد. توضيح، اينكه «نمى‏گويد اگر چنين مكالمه و مواجهه‏اى نبود هيچكس نمى‏دانست كه عالم، خالقى دارد؟ زيرا اگر اين جريان هم نبود عقل انسان مى‏فهميد كه جهان خالقى دارد، حتى عقل مى‏توانست صفاتش را بفهمد، امّا شخصش را نمى‏توانست بشناسد اين جريان، موجب شده است كه يك رابطه‏اى بين دل و خدا برقرار شود كه وقتى به عمق دل توجه بشود«خود خدا را مى‏يابد نه اينكه يك كسى هست كه آفريننده است»(40).
3- انسانها هر چند خصوصيات موقف و مكان تعريف الهى و نيز عين آن معرفت اعطا شده را كه از آن تعبير به معاينه مى‏شود، فراموش كردند، اصل شناخت خدا همچنان حاضر است و هرگاه توجه كامل پيدا كنند «خود خدا» را مى‏بيند.
بنابراين، رسولان الهى طبيبانى محسوب مى‏شوند كه مأموريت داشتند پرده‏هاى غفلت را از برابر ديدگان عقل و فطرت بشر بزدايند و ضمن يادآورى نعمتهاى الهى، «دفينه»هاى سرشت بشرى را به منصّه ظهور برسانند. حقيقت امر اين است كه انبياء الهى – هر چند در برخى موارد حقايقى را به انسان‏ها مى‏آموختند و نسبت به ديگر تعاليم – نقش تذكّر و يادآورى ايفاء مى‏نمودند. با اين حساب خداوند با هدايت اوليه انسانها در عالم «ذر» تسهيلات و موقعيّتى براى انبياء عظام بدست داد تا تلاشهاى آن بزرگواران بهتر به ثمر برسد و از طرف ديگر، انسان‏ها نيز نسبت به تعاليم آنها حالت پذيرش و حساسيّت داشته باشند؛ اين امر همانگونه كه از يك سوى تجديد عهد و پيمان است از سوى ديگر اتمام حجّت را نيز به همراه دارد. آنچه در اين قسمت گفته شد تحليل فرمايش گهربار اميرمؤمنان (ع) در بخشى از خطبه اول نهج‏البلاغه است؛ حضرت مى‏فرمايد: «…فَبَعَثَ فيهِم رُسُلَهُ وَ واتَرَ عَلَيهِم اَنبِياءهُ لِيَستَأدُوهُم ميثاقَ فِطرَته و يُذَكِّروُهُم مَنسِىَّ نِعمَتِه وَ يَحتَجوُّا عَلَيهِم بالتَّبليغِ وَ يُثيروُا لَهُم دَفائِنَ العُقولِ وَ يُرُوهُم الآياتِ المَقدِرَة؛ پس رسولانى را در ميانشان مبعوث كردند و پيغمبرانش را پياپى فرستاد، تا از آن بخواهند حق ميثاق فطرت را بگذارند، و نعمتى را كه فراموششان شده به يادشان آرند و با رساندن حكم خدا، جاى عذرى برايشان نگذارند و گنجينه‏هاى خرد را برايشان بگشايند و آيت‏هاى به اندازه را بر آنان بنمايند»(41).

معرفت فطرى خدا در دعاى عرفه‏

چنانكه قبلاً گذشت، يكى از گنجينه‏هاى معارف شيعى كه توسط امامان اهل البيت عليهم السّلام به دست ما رسيده، نيايشهاى شورانگيز و پرمحتوائى است كه در كتابهاى معتبر ثبت گرديده است. حضرت ابوعبد اللّه الحسين (ع) نيز گذشته از دعاهاى كوتاه، نيايش معروفى به نام «نيايش عرفه» دارد كه آن را در بيابان عرفه با حالتى آكنده از بندگى و خضوع بدرگاه خدا عرضه داشته‏اند و معارف والا و گرانقدرى را در آن گنجانده‏اند.
در بخشهايى از آن، بعضى از ويژگيهاى معرفت فطرى به خداوند با زبان نيايش و با نهايت فصاحت و بلاغت به چشم مى‏خورد كه به مواردى اشاره مى‏كنيم و به شرح و تفصيل آن مى‏پردازيم: «مِنكَ اَطلُبُ الوُصُولَ اِلَيكَ وَ بِكَ اَستَدِلُّ عَلَيكَ فَاهدِنى بَنُورِك َاِلَيكَ؛ از تو (اى خدا) وصال ترا مى‏خواهم و بوجود تو دليل بر وجود تو مى‏طلبم پس مرا به نور (تجلّى) خود بكوى وصالت رهبرى كن»(42).
حضرت (ع) در اين جملات دعا از خداوند مى‏خواهد كه خود، خودش را به او بشناساند؛ و بهترين دليل و رهنما را در خود خداوند جستجو مى‏كند.
در حديث آمده است: «قُلتُ لأبى عبداللّه (ع): اَلمَعرِفَةُ مِن صُنعِ مَن هِىَ؟ قال مِن صُنعِ اللّهِ لَيسَ لِلعِبادِ فيها صُنعٌ»(43).
راوى مى‏گويد: از امام صادق (ع) پرسيدم: معرفت كار چه كسى است؟ امام (ع) فرمود: كار خداست نه بندگان.
در آيه شريفه نيز آمده است: «اِنَّ هُدَى اللّهِ هُوَ الهُدى» هدايتى كه از سوى خدا باشد، هدايت حقيقى است. اگر هدايت بر عهده خداست پس او به بهترين شكى مى‏تواند ما را به خود رهنمون شود. نبابراين، نتيجه مى‏شود معرف فطرى از ناحيه خدا به انسان ارزانى داشته مى‏شود و چنين شناختى بدون واسطه هرگونه تصوّر و فعاليت ذهنى انسان است.
«الهى تَرَددّى فى الآثارِيُوجِبُ بَعدَ المَزارِ فَاَجمِعنى عَلَيكَ بِخِدمَةٍ تُوصِلُنى اِلَيكَ؛ معبودا سرگرم شدنم به آثار و پديده‏ها، موجب دورى تو مى‏شود. پس مرا به كارى كه موجب رسيدن به تو مى‏شود مشغول ساز»(44).
روشن است كه شناخت انسانى و دايره معلوماتش به موجوداتى كه با او سنخيت دارند منحصر مى‏شود و با واسطه آلات و حواس ظاهرى و باطنى حداكثر مى‏توانيم به مخلوقات كه نشانه‏هاى خدا هستند پى‏ببريم؛ پس، ما نسبت به مخلوقات هم سنخ خود، به واسطه تصورات ذهنى تا اندازه‏اى مى‏توانيم شناخت پيدا كنيم، اما نسبت به خالق خود، نمى‏توانيم از اين طريق، معرفت حقيقى و شناخت و مصداقى و شخصى داشته باشيم. بنابراين تردد در آثار و نشانه‏هاى خدا، بين انسان و خالقش يك نحوه حجاب و فاصله مى‏اندازد؛ تنها نور معرفت فطرى است كه خداى واقعى را – و نه خداى مجهول و مشكوك و نه خداى متصوّر و مفهوم را – با تمام وجود در مى‏يابد. «كَيفَ يُستَدَلُّ عليكَ بما هو فى وجودِهِ مفتقرٌ اليكَ‏اَيَكونُ لِغَيرِكَ مِنَ الظُّهُورِ ما ليسَ لَك حتى يكونَ هو المُظهِرُ لكَ ؛ چگونه به راهنمايى چيزى كه در وجود خود به تو نيازمند است از پى وجود تو بر آييم؟ آيا جز تو چيزى ظهورى دارد كه براى تو نيست تا آشكار كننده تو شود؟»(45).
يعنى (خدايا) در بين آنچه مى‏دانيم و مى‏شناسيم چيزى ظاهرتر و روشن‏تر از تو نمى‏يابم تا آن را معرّف تو قرار دهم. همه چيز از بركت تو وجود دارند و شناخته مى‏شوند. نه تنها هيچ چيز در ظهور برتو برترى ندارد، كه به ظهور مثل تو نيز نمى‏رسد و در ظهور با تو برابرى هم نمى‏كند. غير تو حداكثر شناختى كه براى من حاصل كند تشبيه توست به يافته هايى ذهنى، راستى، صخره سياهى كه فقط از بركت خورشيد نمايان مى‏شود و بس، چگونه مى‏تواند خورشيد را براى من تفسير كند، چنين صخره‏اى بدون خورشيد حتى در وجود آن علم ندارم. بنابراين ماسواى تو فقط مى‏توانند مرا از تو دور كنند.
«مَتى غِبتَ حتى تَحتاجَ الى دليلٍ يَدُلُّ عليكَ و متى بَعُدتَ حتى تكون الآثارُ هى الّتى تُوصِلُ اليكَ عَمِيَت عينٌ لاتَراكَ عَلَيها رقيباً…»(46)؛ كى پنهان بوده‏اى تا نيازمند دليلى باشى كه به تو رهنمون شود؟! كى دور شده‏اى تا آثار و نشانه‏ها ما را به تو رسانند؟! كور است چشمى كه تو را بر خود نگهدار و مراقب نبيند.
كى رفته‏اى زدل كه تمنا كنم ترا
كى بوده‏اى نهفته كه پيدا كنم ترا
غيبت نكرده‏اى كه شوم طالب حضور
پنهان نگشته‏اى كه هويدا كنم ترا(47)
تنها با فرض معرفت فطرى نسبت به ذات حق مى‏توان اظهار داشت كه او هست و از هر پيدايى، پيداتر است. بديهى است كه چنين دريافتى براى كسى حاصل مى‏شود كه توجه كامل داشته باشد و ساحت نفس را از غفلت‏ها زدوده باشد.
در اينجا يادآور مى‏شويم كه معرفت با تمام اين تأثيرات مثبتى كه دارد بقاء بر آن براى همه افراد و در همه احوال ميسور نيست. حضرت سيدالشهداء (ع) شيعيان را به خاطر ثابت و پابرجا بودن بر فطرت توحيد مورد تمجيد قرار داده است.

شيعه و فطرت توحيد

از ميان سخنان امام حسين (ع) مواردى را مى‏يابيم كه بيانگر مقام و جايگاه شيعيان است. مثلاً در روز عاشورا در قالب اشعارى چنين مى‏فرمايند:
«… و شيعتنا فى الناس اكرم شيعة
و مبغضنا يوم القيمة يخسر»(48)
شيعيان ما در ميان مردم ارجمندترين پيروانند و دشمنان ما در قيامت زيانكارانند در روايات ديگرى كه از آن حضرت نقل شده است وجه اين احترام روشن مى‏شود. عبايه والبيّه مى‏گويد از امام حسين (ع) شنيدم كه فرمود: «ما شيعيان بر آن فطرت توحيدى كه خدا محمد (ص) را بر آن مبعوث فرمود پايداريم و بقيّه مردم از آن (دور و بيزارند)»(49) اين حديث از طريق ديگرى نيز نقل شده است كه در آن، حضرت شيعيان را «بهترين فرقه» معرفى نموده و آنها را بر شريعت ابراهيمى (ع) پايدار و ثابت دانسته است.(50) ما در اين جا مجال پرداختن به اين بحث را به صورت مفصّل نداريم. امّا به نظر مى‏رسد تمام افتخاراتى كه در طول تاريخ نصيب شيعه شده است از روح ظلم ستيزى آنها نشأت گرفته باشد. حقيقت امر اين است كه شعار حضرت ابى‏عبداللّه مبنى بر عدم پذيرش ذلّت (هيهات منّا الذّله) و نيز (موتٌ فى عزّ خير من حياةٍ فى ذلٍّ يعنى مرگ در عزّت بهتر از زندگى در ذلّت است) همواره در طول تاريخ نصب العين آنها بوده است. بعلاوه، حس ولايت پذيرى كه پايگاه محكمى براى صيانت دين اسلام محسوب مى‏شود با جان شيعيان آميخته است. يكى از روايت هايى كه در ذيل آيه فطرت آمده است اين واقعيت را بيشتر تأييد مى‏نمايد: «در تفسير قمى به سند خود از هيثم رمانى، از حضرت رضا (ع) از پدرش، از جدش، از پدرش محمد بن على عليهم السلام روايت كرده كه در ذيل آيه «فطرة الله التى فطر الناس عليها» فرمود: آن فطرت عبارت است از «لااله الا اللّه، محمّد رسول اللّه، علىّ اميرالمؤمنين ولى اللّه» و توحيد تا اينجاست.(51) اعتراف به توحيد، نبوت و ولايت در اين روايت مشهود است اميد است خداوند ما را از هدايت شدگان و نجات يافتگان قرار دهد. انشاءالله.

پى‏نوشت‏ها: –
1. Anthroplogy
2. مفردات راغب، ص 396.
3. معجم مقائيس اللغة، ج 4، ص 510.
4. صحاح جوهرى، ج 2، ص 718.
5. اقرب الموارد، ج 2، ص 933، ماده «فطر».
6. همان.
7. ابن منظور، لسان العرب، ج 5، ص 56، ماده «فطر».
8. سوره انعام، آيه 14 و پنج آيه ديگر.
9. مجمع البحرين، ج 1، ماده «برأ».
10. نهج البلاغه، خطبه 1.
11. سوره فاطر، آيه 1.
12. ربانى گلپايگانى، على، «فطرت در قلمرو انديشه و رفتار»، نامه مفيد، سال 1375، ش 6، ص 73.
13. كلينى، محمد يعقوب، اصول كافى، ج 2، ص 12.
14. ربانى گلپايگانى، على «فطرت در قلمرو انديشه و رفتار»، نامه مفيد 6، ص 75.
15. سوره اعراف، آيه 172.
16. امام خمينى، چهل حديث، حديث يازدهم، ص 182.
17. الارشاد، ص 233.
18. سوره رعد، آيه 28.
19. سوره روم، آيه 30.
20. سوره انسان، آيه 3.
21. احياء العلوم، ج 3، ص 13، سفينة البحار، ج 2، ص 279.
22. ابن اثير، نهاية فى غريب الحديث و الاثر، ج 3، ص 457.
23. احقاق الحق، ج 11، ص 595.
24. Hobbs.
25. HOMO HOMINI IUPUS.
26. جهت مطالعه در اين زمينه ر.ك به:
 people shapers,pp.163 , biston, toronto, 7791.Vance pakard, the
اين كتاب را آقاى حسن افشار با عنوان «آدم سازان» ترجمه و انتشارات بهبهانى آن را در سال 1370 منتشر كرده است.
27. اوائل دعاى عرفه.
28. ر.ك: ربانى گلپايگانى، على «فطرت در قلمرو انديشه و رفتار»، نامه مفيد 6، ش 6، 1375.
29. سوره نحل، آيه 78.
30. Rationalist.
31. Descartes.
32. Leibniz.
33. Mpirisict.
34. John Locke.
35. John Locke, an essay cancerning human understanding, p.101.
36. سوره اعراف آيه 172 و 173.
37. كافى، ج 2، ص 13.
38. المحاسن ج 1، ص 376، ح‏826.
39. همان، ص 438، ح 1015.
40. مصباح يزدى، محمد تقى، معارف قرآن: خداشناسى – كيهان‏شناسى – انسان‏شناسى، ص 41.
41. نهج البلاغه، خطبه 1، ص 6.
42. دعاى عرفه، بخش دوم.
43. كافى، ج 1، ص 163.
44. دعاى عرفه – بخش دوم.
45. همان .
46. همان.
47. فروغى بسطامى.
48. بحار الانوار، ج 45، ص 49؛ المناقب لابن شهر آشوب، ج 4، ص 80.
49. نحن و شيعتنا على الفطرة التى بعث اللّه عليها محمّداً(ص) و سائر الناس منها براء (رجال كشى، ج 1، ص 331).
50. ر.ك محاسن البرقى، ج 1، ص 450، بحار الانوار ج 68، 88، حديث 16.
51. تفسير قمى، ج 2، ص 55.
/

عدالت اجتماعى در عصر ظهور

 

عدالت اجتماعى در عصر ظهور

محمد آصف عطائى‏

اين مقاله توسط مركز فرهنگ و معارف قرآن دفتر تبليغات اسلامى تهيه شده است‏

عدالت يك تكليف الهى و اصل محبوب مطابق با خواست و فطرت انسان و موجب تعالى بشر در حوزه‏هاى مختلف زندگى فردى و اجتماعى است و جامعه‏ى بشرى هم از ابتدا، تا حال آرزوى روزى را داشته و دارد كه در آن، ظلم، تبعيض و بى‏عدالتى در تمام چهره و ابعادش، نابود شود و نسيم ملايم عدالت و برابرى در تمام زواياى زندگى انسان‏هاى دردمند و رنجيده، نفوذ كند، دردهاى كهنه و قديمى بشر، ناشى از ظلم و بى‏عدالتى را با داروى شفابخش عدالت و برابرى، مرهم نهاده و التيام بخشد.
ولى دريغ و درد كه اين ايده و آرزو، تا حال محقق نگرديده و تعبيرى براى اين رؤياى شيرين، پيدا نشده است، اكنون اين سؤال مطرح است كه آيا انسان‏هاى دردمند و تشنه‏ى عدالت و برابرى، تا ابد در حسرت اين آرزوى ناپيدا و رؤياى تعبير نشده، خواهند سوخت؟ يا روزى اين خواب خوش و شيرين، تعبير خواهد شد، و آمال و آروزهاى ديرين بشر دردمند، محقق شده و مصداق عينى و خارجى پيدا خواهد كرد؟
دين مبين اسلام به عنوان دين جاويد و جهانى، پرسش‏ها و ابهامات مطرح شده، پيرامون آينده بشر را با صراحت و روشن، پاسخ داده است. قرآن‏كريم در آيات گوناگون و مختلفى از سنتِ پيروزى حق بر باطل(1)، خلافت و وراثت مؤمنان و صالحان در زمين(2)، جهان شمولى دين خدا(3)، استقرار آيين خدا پسندانه و تحقق صلح و امنيت جهانى(4) و بالاخره غلبه‏ى راه و رسم عادلانه‏ى انبياء و پيامبران الهى… خبر مى‏دهد و مى‏فرمايد: «ما در كتاب زبور، پس از ذكر چنين مرقوم كرديم كه در آينده صالحان و پاكان، وارثان زمين خواهند شد و روى زمين براى هميشه از عناصر و حاكميت جور و ستم، پاكيزه، خواهد شد. به راستى كه در اين، پيامى است براى عبادت كنندگان».(5)
و در آيه‏ى ديگر مى‏خوانيم: «خداوند به افرادى كه ايمان آورده‏اند و عمل صالح انجام داده‏اند وعده مى‏دهد كه آنها را قطعاً خليفه‏ى روى زمين خواهد ساخت… و دين و آيينى را كه براى آن‏ها پسنديده، پا بر جا و ريشه‏دار خواهد كرد، خوف و ترس آن‏ها را به امنيت و آرامش تبديل خواهد نمود».(6)
انبوهى از احاديث و روايات كه از رسول‏گرامى اسلام(ص) و ائمه(ع) نقل شده است، اين حقيقت را روشن ساخته‏اند كه سنن وعده شده‏ى الهى، مبنى بر نابودى ظلم، جور و بى‏عدالتى و استقرار نظام عدالت‏گسترى كه در آن دين خدا بر همه‏ى اديان و مذاهب انحرافى، پيروز شده، پاكان و صالحان، اداره‏ى امور جامعه را به دست گيرند، در زمان ظهور آخرين خليفه‏ى خداوند و وصى حق در زمين، حضرت حجت(عج) محقق خواهد شد و آن حضرت با شمشير عدالت‏گستر خويش، تمامى نظام‏هاى فاسد را از بين برده و گوهر گمشده‏ى بشر يعنى عدالت اجتماعى را در پهن‏دشت هستى به وجود خواهدآورد.
لذا در حديث شريفى مى‏خوانيم: «هنگامى كه قايم قيام كند، عدالت در جامعه پياده خواهد شد و با حاكميت عدالت و برابرى، ظلم و جور نابود شده و از امنيت كامل در مسير عبور و مرور مردم «در كل جهان» به وجود خواهد آمد… حقوق غضب شده‏ى مردم، گرفته شده و به صاحبانشان مستردد خواهد شد…»(7)

عدالت اجتماعى در عصر:

از ويژه‏گيهاى منحصر به فرد دوران حكومت حضرت مهدى(عج) كه در روايات و احاديث معصومين(ع) فراوان ذكر شده و مورد تاكيد و توجه قرار گرفته و از برجستگى خاص برخوردار مى‏باشد استقرار عدالت اجتماعى، در تمام زواياى زندگى جامعه‏اى بشرى است، تعبير: «يملا الارض قسطاً وعدلاً كما ملئت ظلماً وجوراً؛ تعبير آشنايى است كه از طرق مختلف، در ده‏ها حديث كه دوران طلايى و زندگى‏ساز عصر ظهور را ترسيم مى‏كنند، آمده است و در پرتو اصل محبوب و دوست داشتنى عدالت اجتماعى است كه نابسامانى‏هاى سياسى، ستم اجتماعى و ظلم اقتصادى، كه زائده‏اى نظام ظالمانه اى تبعيض، ستم و بى‏عدالتى است، سامان مى‏يابد، و همگان، جامه اى عافيت، سلامت و كرامت بر تن خواهند كرد، و اين جمله‏ى حضرت على(ع) كه : «از عدالت خود، لباس عافيت بر تنتان كردم»(8) با اجراى احكام، قوانين و حدود الهى و حاكميت عدالت اجتماعى در عصر ظهور، به معناى واقعى كلمه در كل جهان، تبلور عينى و تحقق خارجى پيدا خواهدكرد.
لطافت و نسيم زندگى ساز عدالت اجتماعى در عصر ظهور، طبق حديث شريف از امام صادق(ع)(9) تا اقصى نقاط جهان و زواياى ناپيداى منازل و خانه‏هاى مردم، نفوذ كرده، مأمن و مسكن آنان را گرما و حرارت خاص و ويژه‏اى خواهد بخشيد، و در پرتو حرارت و گرما و لطافت عدالت اجتماعى و بستر مناسب آن عصر و زمان است كه: دين و دنياى مردم، حيات انسانى و زندگى معنوى جوامع بشرى، سر و سامان گرفته و همه چيز، جان تازه‏اى خواهد گرفت.

محورهاى عدالت در عصر ظهور:

الف. عدالت در تقسيم بيت المال:

فراهم آوردن رفاه و آسايش، و ايجاد شرايطي كه در آن، آحاد جامعه جهاني ، كفاف زندگي داشته و اضطراب و نگرانى، از اين ناحيه، احساس نكند در سرلوحه‏ى برنامه‏هاى كارى حكومت حضرت مهدى(عج) قراردارد، حضرت با توزيع عادلانه‏ى بيت‏المال و درآمدها و نظارت دقيق به دستگاه‏هاى اقتصادى حكومت، زمينه لازم براى رفاه و آسايش همگانى را فراهم خواهند كرد. و در راه فقرزداى و تأمين معيشت مردم، جدّيت و تلاش خاصى از سوى مأمورين حكومتى، صورت خواهد گرفت، به گونه‏اى كه ساكنان آسمانها و زمين، از شرائط به وجود آمده، راضى و خشنود خواهند شد.
ابوسعيد خدرى مى‏گويد: «پيامبر(ص) فرمود: به مهدى بشارتتان مى‏دهم او به هنگام اختلاف مردمان از ميان امت من، ظهور خواهدكرد، و ساكنان آسمانها و زمين از او خشنود خواهند شد او مال را درست درست تقسيم مى‏كند مردى پرسيد: درست درست چيست؟ فرمود: ميان همه مساوى(10) و در حديث ديگر مى‏خوانم كه: مهدى(عج) ميان مردم، در تقسيم اموال، به مساوات رفتار، مى‏كند به طورى كه ديگر نيازمند و محتاجى يافت نمى‏شود.(11)

ب. عدالت در انتخاب افراد شايسته:

ياران حضرت مهدى(عج) و افرادى كه شايستگى و افتخار انتخاب براى خدمت‏گذارى در حكومت جهانى آن حضرت را نصيب خواهند شد، افراد سست عنصر و بى‏اراده‏اى كه دين را به دنيا بفروشند، و براى احراز، حفظ و نگهدارى پست و مقام «يتشبث بكل حشيش» به هر نيرنگى، متوسل شوند نخواهند بود بلكه كارگزارانى آن حضرت، افراد شايسته و وارسته خواهند بود كه جسم و جان شان و روح و روان شان را در مدرسه عشق و ايمان، پرورش و صيقل داده‏اند و با تمام وجود، در خدمت آن حضرت قرار گرفته و شب و روز، براى پيش برد و اجراى برنامه‏هاى اصلاحى حضرت، تلاش و فعاليت خواهند كرد، افرادى كه ترس از خدا، و پايبندى به تعهد و تكليف، با گوشت، پوست و خون آنها عجين شده است ايمان به خدا، عشق خدمت به جامعه بشرى و كسب رضاى امام زمانشان، روح و روان آن‏ها را در خود گداخته است.
احاديث و رواياتى كه ويژگى ياران پاك باخته حضرت مهدى(عج) را بيان مى‏كنند، فراوان است از جمله حضرت على(ع) مى‏فرمايد: «به هوش باشيد كه مهدى زيباترين انسانها، در سيما و كامل‏ترين آنها در اخلاق و ارزش‏هاى معنوى و انسانى است هنگامى كه قيام كند ياران اصلى او كه شمارشان 313 نفر و به شمار ياران پيامبر(ص)، در جنگ بدر است، همگى بسان شيرانى، از قرارگاه خويش خارج گشته و بر گرد آن گرامى، حلقه مى‏زنند آنان به راستى بسان پاره آهنى هستند اگر بر متلاشى نمودن كوه‏ها تصميم بگيرند آنها را نابود مى‏سازند آنان خدا را آن گونه كه شايسته است به يكتاى و يگانگى مى‏پرستند، شبانگاهان نداى دل‏نواز نيايش و گريه‏هاى آنان از خوف خدا، بسان مادران جوان مرده، طنين‏افكن است، شب زنده دارند و روزه گيران، از نظر معنوى و اخلاقى همه بسان هم هستند گويى يك پدر و مادر آنان را پرورانده‏اند و دلهايشان، لبريز از مهر و خيرخواهى… است به هوش باشيد كه نام بلند آنان را مى‏دانم و از شهرهاى‏شان نيز آگاهم.»(12)
از سوى ديگر، اعمال و رفتار كارگزاران حكومت جهانى در عصر، ظهور، به شدت مراقبت خواهد شد، مأموران مخفى حكومت مركزى، قبل از آنكه مردم را زير نظر گيرند، به اعمال و رفتار كارگزاران حكومت مى‏نگرند زيرا: اگر مجموعه‏ى مديران يك جامعه، صالح، عادل و متعهد باشند منبع و خواستگاه اصلى تزريق شايستگى به رگها و شريانهاى كل جامعه، پديد خواهد گشت.(13)
امام على(ع) مى‏فرمايد: «مهدى(عج) قاضيان زشت كار را كنار مى‏گذارد و دست سازش‏كاران (رشوه بگيران) را از سرتان كوتاه مى‏كند و حكمرانان ستم پيشه را عزل مى‏نمايد و زمين را از افراد پست و خائنين پاك مى‏سازد».(14)
و در جاى ديگر مى‏فرمايد: «عمّال و كارگزاران حكومت‏هاى جور را، بر آن همه كار بد كه كرده‏اند مؤاخذه مى‏كند»(15) و در حديث ديگرى مى‏خوانيم: «مهدى بخشنده است او درباره عمّال و كارگزاران و مأموران دولت خويش، بسيار سختگير است و با ناتوانان و مستمندان بسيار دل رحم و مهربان است».(16)
با سختگيرى و اعمال روش دور از نرمش و چشم‏پوشى درباره كارگزاران حكومت و مجريان امور، امام موفق مى‏شود روش‏هاى عادلانه خويش را در جامعه ، جامه عمل بپوشاند و نمونه كامل و آرمانى حكومت و نظام دادگستر را به همگان بنماياند، و اصلى‏ترين مشكلى را كه همه حكومت‏هاى بشرى در طول تاريخ گرفتار آن بوده‏اند از ميان بردارد، در دوران آن امام منجى، نخست از كارگزاران و دست‏اندركاران و همه مجريان امر، خواسته مى‏شود كه به موازين عدالت، پايبند باشند و بدان عمل كنند و بدين‏سان اين اقدام عملى مهم، از متصديان امور به ديگران سرايت مى‏كند…»(17)

ج. عدالت در اجراى قانون:

در طول تاريخ بشر، افراد زيادى بوده‏اند كه: در سخنرانيها، كتاب‏ها، مقالات و سروده‏هاى خود، مطالب جالب، شيرين و مهيج درباره عدالت، برابرى، و مساوات، گفته‏اند، نوشته‏اند و سروده‏اند ولى همين سخنوران توانا و نويسندگان چيره‏دست، شعرا و ادباى نامدار و متكلمان، فيلسوفان نامى، هنگامى كه خود بر مسند قدرت تكيه زده و به پست و مقامى رسيده‏اند، و در ميدان عمل و محك تجربه قرار گرفته‏اند، برخلاف گفتار و نوشتار خويش، عمل كرده‏اند و با سيه‏روى، در معركه‏ى امتحان و آزمايش، مواجه شده‏اند.
حضرت على(ع) در يك جمله‏ى كوتاه اين واقعيت تلخ را اين گونه بيان مى‏فرمايد: «حق و عدل، وسيع‏ترين ميدانها را به هنگام گفتن دارد، تنگ‏ترين و مشكل‏ترين ميدان را در مقام عمل و اجراى قانون و دادن حق به صاحبان آن».(18) اما در عصر ظهور حضرت مهدى اين گونه نخواهد بود زيرا: اوّلاً: او معصوم است و منزّه از هر خطا و اشتباهى و ثانياً: با توجه به علم امامتى كه خداوند به او داده است، چهره واقعى افراد جانى، ستمكار و قانون شكن را مى‏داند و مى‏شناسد، لذا آن امام همام، براى استقرار نظام ارزشمند الهى و اصلاح جامعه و محيط امن و آرام، افراد جانى و بزهكار را شناسايى و تاديب خواهد كرد. حتى افراد و اشخاص كه در خفا و پنهانى، مرتكب جرم و جنايت شده و به حقوق ديگران تجاوز كنند، حضرت مهدى(عج) آنان را شناسايى و به كيفر اعمال ننگين‏شان خواهد رساند و همين امر باعث مى‏شود كه افراد جانى و بزهكار، دست و پايشان را جمع كرده حتى در خفا و پنهانى هم، جرأت و جسارت گناه، معصيت، تخلّف و حرمت شكنى را نداشته باشند.
امام صادق(ع) مى‏فرمايد: «گاه اتفاق مى‏افتد كه فردى در كنار مهدى(عج) ايستاده و سخن مى‏گويد، كه آن حضرت دستور مى‏دهد گردنش را «به خاطر جنايت مخفيانه‏اش» بزنند و آنگاه است كه در شرق و غرب عالم جنايتكارى نمى‏ماند مگر از آن پيشواى عدالت‏گستر و آگاه ، حساب مى‏برد.(19) در حديث ديگر از امام صادق(ع) نقل شده است كه «دنيا به پايان نخواهد رسيد تا بزرگ مردى از خاندان ما قيام نمايد، او به سبك داوود، حكومت و داورى خواهد كرد و از دلايل و گواهان نخواهد پرسيد، حق هر كس را به او اعطا خواهد كرد».(20)
باز از امام صادق(ع) نقل شده است كه: «هنگامى كه قايم آل‏محمد(عج) قيام نمايد، ميان مردم به سبك داوود حكومت و داورى خواهد كرد و نيازى به دليل و برهان ندارد خداوند به او الهام كرده و او با علم و آگاهى خويش، داورى و حكومت مى‏كند و هر گروهى را از آنچه نهان مى‏دارند با خبر مى‏سازد.»(21)
حتى درباره قضات و نمايندگان كه حضرت مهدى(عج) به نقاط مختلف جهان گسيل مى‏دارد، اين گونه مى‏خوانيم كه: «هنگامى كه قايم(عج) قيام كند به هر منطقه و شهرى، فرستاده‏اى آگاه و پروا پيشه، گسيل مى‏دارد و به او مى‏گويد: برنامه كارى تو در كف دست توست، از اين رو، هرگاه كارى برايت پيش آمد كه راه حلّ آن را نفهميدى و داورى در آن را نشناختى، به كف دست خود نظاره كن و آنچه در آن يافتى عمل نما.»(22)
با توجه به احاديث فوق الذّكر، مى‏توان گفت: هر مجرم و گناهكارى كه در خور كيفر باشد، امام مهدى(عج) براساس علم امامت خود، عمل كرده و حرمت‏شكنان قوانين الهى و اجتماعى را به جزاى اعمال ننگين‏شان خواهند رساند، و منتظر گواهى گواهان و اقامه‏ى دلايل و مدارك از سوى مدعى نخواهد ماند و به سوگندهاى دروغين، از سوى طرفين دعوا، توجه نخواهد كرد، و آنچه حق و عدالت است، آن را ملاك قرار داده و براساس آن، حكم و داورى نموده و با اجراى دقيق احكام الهى، آزادى و امنيت به معناى واقعى كلمه را به جامعه جهانى عرضه خواهد كرد، امنيتى كه در آن، جان، مال، ناموس، حيثيت و آبروى افراد حفظ خواهد شد، و انسانها، ديگر از ناحيه تضييع حقوق‏شان، دلهره، اضطراب و نگرانى نخواهند داشت.
از خدا مى‏خواهيم هر چه سريعتر، موانع ظهور آن اميد محرومان و مستضعفان را مرتفع ساخته و لباس فرج، بر اندام و قامت مباركش بپوشاند و با ظهور آن فرزانه فضيلت سمبل فضيلت و كرامت، اسوه‏ى تقوا و عدالت و منتقم آل‏على و محمد(ص) به تمامى نامردى‏ها و نامردمى‏ها پايان داده، ظلم و بى‏عدالتى را از كل جهان، ريشه‏كن سازد و با اجراى احكام و قوانين ارزشمند الهى و انسانى به دست نازنين آن يگانه دوران، امنيت و آزادى و عدالت اجتماعى را به ارمغان آورده و با داروى شفابخش دين، زخم‏هاى كهنه و دردهاى ديرين انسان‏هاى مظلوم و مستضعفان التيام بخشد.
به اميد آن روز

پى‏نوشت‏ها: –
1) اسراء/ 81 و انفال 7 – 8.
2) انبياء/ 105 – 106 و قصص/ 5.
3) توبه/ 33 و صف/ 7.
4) نور/ 55.
5) نور/ 105 – 106.
6) نور/ 55.
7) منتخب الاثر، باب 43، حديث 1، ص 379.
8) نهج البلاغه، خطبه 87:«والبستكم العافية من عدلى».
9) بحارالانوار، ج 52، ص 362: «…اما والله ليدخلن «القائم» عليهم عدله جوف بيوتهم كمايدخل الحروا …».
10) منتخب الا ثر، ص 147: … قال رسول اللَّه(ص): «ابشّركم بالمهدى يبعث في امتي علي اختلاف الناس و يرضي عنه ساكن السّماء و ساكن الارض يقسم المال صحاحا فقال له رجل و ما صحاحا ؟ قال: التسويه بين الناس».
11) بحارالانوار، ج 51، ص 88: «ويسوى بين الناس حتى لاترى محتاجا الى الزكاة».
12) امام مهدى از ولادت تا ظهور ، ترجمه على كرمى، ص 614: «الا وان المهدى احسن الناس خلقا و خلقا ثم اذ اقام يجتمع اليه اصحابه علي عدة اهل بدر و هم ثلاثمائة و ثلاثة عشرة رجلاً كانهم ليوث قد خرجو من غاياتهم مثل زبرالحد يد لوانهم همو ا بازالة الجبال الرواسى لازالوها عن مواضعها فهم الذين وحدوا اللَّه حق التوحيده…».
13) رجوع به عصر زندگى، ص 57.
14) بحارالانوار ج 51، ص 120: «ليننزعن عنكم قضاة السوء و ليقبضنّ عنكم المراضين وليعزلن عنكم امراء الجور وليطهرنّ الا رض من كل غاش».
15) نهج البلاغه خطبه 138: «يأخذ الوالي من غيرها عمّالها علي مساوى اعمالها».
16) المهدى الموعود المنتظر، ج 1، ص 277: «المهدى سمع بالمال شديد علي العمّال رحيم بالمساكين».
17) عصر زندگى – آينده انسان و اسلام -، ص 59.
18) نهج البلاغه، خطبه 216:«فالحق اوسع الاشياء في التواصف واضيقها فى التناصف».
19) غيبت نعمانى، ص 239، باب 13، حديث 33؛ بحارالانوارج 52، ص 320: « بيناالرجل علي راس القائم(عج) يامرو ينهي اذامر «الامام» بضرب ، عنقه فلا يبقي بين الخافقين شي‏ء الاّ خافه».
20) بحارالانوار، ج 52، ص 32؛ بصائرالدرجات، ص 278: «لاتذهب الدنيا حتي يخرج رجل مني يحكم».
21) بحارالانوار چاپ بيروت ج 52، باب‏27، حديث 89، ص 339: «اذاقام قائم آل‏محمد(عج) حكم بين الناس بحكم داوود لايحتاج الى بينة يلهمه اللَّه تعالى و يحكم بعلمه و يخبر كل قوم بما استببطنواه»
22) غيبت نعمانى، ص 319، باب 21، حديث 8 ؛ بحارالانوار، ج 52، ص 365: «اذاقام القائم بعث في اقاليم الارض في كل اقليم رجلا … يقول له الامام(ع) عهدك في كفك فاذا ورد عليك امر لا تفهمه و لا تعرف القضاءٌ فيه فانظر الي كفك و اعمل بما فيها».

 

/

درسهايى از واپسين روزهاى عمر اميرمؤمنان عليه السلام

 

درسهايى از واپسين روزهاى عمر اميرمؤمنان (ع)

حجة الاسلام سيد جواد حسينى‏

على (ع) امام معصوم و انسان كاملى است كه تمام رفتار و سخنان و تأييدات او براى ما حجّت و اعتبار دارد او قرآن ناطق و امام مبينى است كه به قول جورداق مسيحى: تنها نسخه‏اى است مطابق اصل خود يعنى پيامبر اكرم (ص) كه مانند او در شرق و غرب عالم يافت نمى‏شود. بدان جهت تمام لحظات عمر او شنيدنى و درس است.
شاخ گلى زگلشن حسن نگار چيدنى است‏
بخواه وصل يار را، كه آن جمال ديدنيست‏
لحظه به لحظه عمر او، روايتش شنيدنيست‏
ناز اگر كند على (ع)، ناز على خريدنيست‏

و دست تقدير هم آن چنان دقيق طرح ريزى نمود كه على (ع) قبله و الگو باشد، و در طول زمان در يادها بماند چرا كه او را در درون كعبه، خانه خدا، قبله مسلمانان كه در روز لااقل پنج نماز به سوى آن مى‏گذارند به دنيا آورد و از طرف ديگر، مسلمانان از مسجد و محراب جايگاه شهادت على (ع) رو به سوى كعبه و زادگاه او مى‏كنند تا بدانند كه در تمام حالات الگو على (ع) است.
در مكتب لايموت دُردانه عليست‏
در كون و مكان شاهد فرزانه عليست‏
در كعبه ظهور كرد تا بر همه خلق‏
معلوم شود كه صاحب خانه عليست‏

با اين حال كه تمام لحظات عمر او درس‏هاى شنيدنى دارد روزهاى آخر چنين انسان‏هايى باتوجه به ضيقى مقال و مجال از يك طرف و حرف‏ها و سخنان فراوان نگفته و درسهاى بى‏پايان ارائه نشده از طرف ديگر مى‏طلبد كه زيباترين و با ارزشمندترين كلمات و رفتارها ارائه شود.
آنچه در پيش رو داريد سيرى است در واپسين روزهاى زندگى امير موحّدان و مؤمنان تا ره توشه باشد براى كسانى كه هميشه دست نياز به سوى قبله دلها، على(ع) دارند.

1 – رمضان آخر و سركشى از فرزندان

غالب انسان‏هاى بزرگ بر اثر اشتغالات بيش از حد و گرفتارى‏ها و مسئوليت‏هاى بزرگ كمتر مجال نشستن با اهل و عيال و فرزندان و شنيدن درد دلهاى آن‏ها را دارند، همين امر گاهى باعث عقده‏اى شدن و انحراف فرزندان آن‏ها مى‏گردد، كم نيست بزرگان و علمايى كه در جامعه و تحوّلات آن بيشترين نقش‏ها را داشته‏اند، ولى در رسيدگى به فرزندان و تربيّت آن‏ها كمترين نقش را ايفا نموده‏اند و در نتيجه فرزندان بر خلاف اهداف پدران، و سخنان آن‏ها تربيت يافته‏اند.
على (ع) با همه گرفتارى‏ها، جنگ و جدال‏ها، و مصائب جانكاه و كمرشكن، از تربيت فرزندان غافل نبوده بلكه بهترين و وارسته‏ترين فرزندان را به جامعه تحويل داده است، با اين حال در آخرين رمضان عمرش مى‏خواهد فرزندان را از مهر پدرى اشباع كند لذا هر شب را براى افطارى در منزل يكى از فرزندان سپرى مى‏كند، ابن حجر عسقلانى مى‏گويد: «فَلَمّا دَخَل شَهرُ رَمَضانَ اَلَّتى قُتِلَ فيهِ يَفطُرُ علىٌّ ليلَةً عِندَ الحَسَنِ وَ لَيلَةً عِندَ الحُسينِ وَلَيلَةً عِندَ عَبدُ اللّهِ بنِ جَعفَرٍ وَ لا يريدُ عَلى ثَلاثِ لُقَّمٍ، وَ يَقُولُ اُحِبُّ اَن اَلقىَ اللّهَ وَ انا خِمص(1)؛ آن گاه كه رمضان (آخر عمر على (ع)) فرا رسيد، همان رمضانى كه مولا در آن كشته شد، هر شب در يك جا افطار مى‏كرد، شبى در منزل حسن (ع) و شبى در منزل حسين(ع) و شبى نزد (دخترش زينب منزل) عبداللّه جعفر و… و بيش از سه لقمه (غذا) ميل نمى‏كرد و مى‏فرمود: دوست دارم خدايم را (با شكم) گرسنه ملاقات كنم.»
اين رفتار على (ع) درسى است براى همه پدران كه با تمام موقعيّت‏هاى بالاى اجتماعى از فرزندان خويش غافل نباشند و تا آخرين لحظه نيز محبت پدرى را از آن‏ها دريغ نكنند.

2 – آخرين افطار در منزل دخترش ام‏كلثوم‏

در فرهنگ ناب محمدى (ص) و سيرت خالص علوى دختر، رحمت الهى و پسر نعمت خداوندى است، لذا اين هر دو با احترام خاصى كه براى دختران خويش قائل شده‏اند و ارجى كه به آن‏ها نهاده‏اند سخت با فرهنگ جاهلى آن زمان كه براى دختر ارزش و جايگاهى قائل نبودند، و به راحتى آن‏ها را زنده به گور مى‏كردند، مقابله نمودند پيامبر آن قدر از فاطمه (س) دخترش تعظيم مى‏نمود، كه او را لقب «امّ ابيها، مادر پدرش» داد چنان كه زينب (س)، «زين الاب» و زينت پدر گشت و آن مادر پدر، و اين زينت پدرهم به شايستگى به محبّت‏هاى پدران پاسخ دادند، و به زيبائى تمام ارزش‏هاى انسانى يك زن را به مرحله ظهور و اثبات رساندند.(2)
برهمان اساس، و براى دلجويى بيشتر از دختر كوچك خويش، آخرين افطار خويش را (با توجّه به اطلاع قبلى از شهادت خويش) در منزل دخترش ام‏كلثوم قرار مى‏دهد، بعد از نماز شب نوزدهم، سر سفره افطارى كه غذاى موجود در آن دو قرص نان جو، مقدارى شير و نمك است مى‏نشيند رو مى‏كند به دخترش ام‏كلثوم تاكنون نشده پدرت با دو خورشت افطار كند، دخترم شير را بردار، من با همان نان و نمك افطار مى‏كنم، بيش از سه لقمه ميل نكرد، وقتى با پرسش دخترش روبرو مى‏شود، كه پدر! مگر روزه دار نبودى؟ و چرا غذا كم ميل فرمودى؟ پاسخ مى‏دهد كه دوست دارم خدايم را با شكم گرسنه ملاقات كنم.
رفت آن شب چو به مهمانى ام كلثوم‏
دخترش را زغم خويش خبر كرد على(ع)
و اين خود درس ديگرى است كه در بين فرزندان به دختران، و در بين دختران به كم سن‏ترين آن‏ها بيشتر توجّه شود چرا كه دختر عاطفه بيشترى دارد و از نظر روحى لطيف‏تر و دل نازك‏تر از ديگران است.

3 – احترام ويژه به فرزندان زهرا(س)

على (ع) با آن كه به همه فرزندان خويش محبّت مى‏كرد و حق پدرى را ادا مى‏نمود بخاطر موقعيّت خاص و ويژه فاطمه زهرا (س) و فرزندانش، احترام ويژه و فوق العاده‏اى براى آن‏ها قائل بود، و فرزندان ديگر را نيز به اين امر واقف نموده بود.
شب نوزدهم بچّه‏ها تا پاسى از شب در خدمت پدر بودند، آن گاه به منزل خويش رفتند حسن مجتبى (ع) هنوز صبح طلوع نكرده بود نزد بابا برگشت و مستقيم به مصلّاى پدر رفت على (ع) با احترام خاصى، از حسنش استقبال نمود، آن گاه فرمود: «مَلَكَتنى عَينى وَ اَنَا جالِسٌ فَسَنَحَ لِى رَسُول اللّه (ص) فَقُلتُ يا رَسُولَ اللّهِ ماذا لَقبتُ مِن اُمَتِكَ مِن الاَوَدِ وَ الّلدد فقال: اُدعُ عَليهِمُ، فَقُلتُ اَبدِلينى اَللّهُ بِهِم خَيراً وَ اَبدِلهُم شَرّاً(3)؛ (پسرم) لحظه‏اى خواب به سراغ چشمانم آمد در حالى كه نشسته بودم، ناگهان پيامبر اكرم (ص)را در (عالم رؤيا) ديدم عرض كردم يا رسول اللّه، من از دست امّت تو چه رنجها و خون دل‏ها خوردم، پس حضرت فرمود: بر عليه آن‏ها نفرين كن، پس (نفرين كردم و) گفتم (خدايا مرا از آن‏ها بگير و) بجاى آن‏ها بهترى براى من قرار ده و بر آنان (نيز) بجاى من (آدم نالايق) شرى را مسلّط گردان.
الهى مردم از من سير و من هم سيرم از مردم‏
نما راحت مرا اى خالق ارض و سما امشب‏
استاد مطهرى در اين زمينه مى‏گويد: «على يك مصلّى داشت شبها نمى‏خوابيد معمولاً وقتى از كارهاى خودش فارغ مى‏شد، كارهاى زندگى و اجتماعى‏اش، مى‏رفت در مصلّى و در خلوت راز با رب الارباب، امام حسن (ع) هنوز صبح طلوع نكرده بود آمد پيش پدر و رفت مستقيم به مصلاى پدر و اميرالمؤمنين براى فرزندانى كه از اولاد زهرا (س) بودند احترام خاصى داشت. و احترام زهرا (س) را در اين‏ها و احترام پيغمبر را درباره اين‏ها حفظ مى‏كردند(4)…»

4 – عشق و نشاط على (ع) نسبت به شهادت

پيامبر اكرم (ص) در موارد مختلف خبر شهادت على (ع) را به او داده بود، و على از همان روز به عشق شهادت زنده بود و از ياد آن سرشار و از نشاط و شادى در جنگ احد 70 زخم بر بدن على (ع) وارد شد، حضرت با همان حال زخمى، در صورتى كه بيش از 25 سال نداشت عرض كرد يا رسول اللّه (ص) حمزه، و ديگر ياران به شهادت رسيدند ولى شهادت قسمت من نگشت، پيامبر اكرم(ص) فرمود: على (جان) تو هم به شهادت مى‏رسى منتهى سؤالى دارم: «كَيفَ صَبرُك؟ چگونه در مقابل شهادت صبر خواهى كرد» عرض كرد: «يا رَسولُ اللّه لَيسَ هذا مِن مَواطِنِ الصَّبرِ بَل مِن مَواطِن الشُّكرِ؛ اى رسول خدا اين (كه انسان لياقت شهادت پيدا كند) از موارد صبر نيست بلكه جاى شكر و سپاس‏گزارى است (و از من بپرس كه چگونه خدا را در مقابل اين نعمت سپاس گزارى خواهى كرد؟)»
در جنگ خندق، وقتى پيشانى على (ع) توسط عمروبن عبدود مجروح گشت، «فَجاءَ اِلى رَسُولِ اللّهِ فَشدَّه وَنَفَثَ فيهِ فَبَرءَ وَ قالَ اَينَ اكونُ اِذا خَضِبَ هذِهِ مِن هذِهِ، آمد نزد رسول خدا حضرت پيشانى او را بست (و بر آن دعاى) دميد پس بهبودى يافت آن گاه فرمود: كجا هستم آن زمانى كه اين (محاسن) بوسيله اين (خون سر) خضاب مى‏شود.(5) در اين جاهم به صورت غير مستقيم خبر شهادت على (ع) را داد.
پرسيد بهترين عمل در ماه رمضان چيست: «اَىّ الاَعمالِ اَفضَل» پيامبر(ص) فرمود: اَلوَرَعُ عَن مَحارِمِ اللّهِ ثُمّ بكى، فَقُلتُ ما يُبكِيكَ يا رَسُولَ اللّهِ فَقال: اَبكى لِما يُنحَلُّ مِنكَ فى هذا الشَّهرِ – كَاَنّى بِكَ وَ اَنتَ تُصَلّى لِرَبِّكَ وَ قَدِ انبَعَثَ اَشقى الاَوَّلينَ وَ الآخِرينَ شَقيقَ عاقِرِ ناقَةَ ثَمُودَ يَضرِبُكَ ضَربَةً على فَرقِك فَخَضَبَ مِنها لِحيتُكَ…؛ پرهيركارى از حرام‏هاى خدا، سپس گريه نمود، عرض كردم چرا گريه مى‏كنى؟ پس فرمود: براى آنچه كه در اين ماه (رمضان) بر تو روا مى‏دارند گويا تو را مى‏بينم كه در حال نماز براى پروردگارت هستى، كه شقى‏ترين انسان روزگار برانگيخته مى‏شود، (بسان) پى كننده ناقه صالح، ضربتى بر فرقت مى‏زند كه از اثر (خون) آن ضربت محاسنت با خون سرت خضاب مى‏شود…»(6) آرى اين خبرها عشق و نشاط عجيبى در على (ع) ايجاد كرده بود، بارها و بارها خبرهاى پيامبر را گوشزد مى‏فرمود، و عشق و نشاط خويش را به شهادت بدان وسيله ابراز مى‏نمود. ابن حجر مى‏گويد: على (ع) بالاى منبر در مسجد كوفه بود، شخصى از او پرسيد، آيه «رجالٌ صَدَقوا ما عاهَدُوا اللّه عَلَيه فَمِنهُم مَن قَضى نَحبَهُ وَ مِنهُم مَن يَنتَظِر ؛ در ميان مؤمنان مردانى هستند كه بر سر عهدى كه با خدا بستند صادقانه ايستاده‏اند، بعضى پيمان خود را به آخر بردند (و شهيد شدند) و بعضى ديگر در انتظارند»(7) درباره چه كسانى نازل شده است، حضرت فرمود:… هذِهِ الايَّهِ نُزِلَت فِىَّ وَ فِى حَمزَةَ وَ فِى اِبنِ عَمّى عُبَيدَةَ… فَامّا عُبَيدَةُ فقضى نَحبَهُ شَهيداً يَومَ بَدرٍ وَ حَمزَةُ قَضى نَحبَهُ شَهيداً يَومَ اُحُدٍ وَ اَمّا اَنَا فَانتَظِرُ اَشقاها يَخضِبُ هذِهِ مِن هذِهِ وَ اَشارَ بِيَدِهِ اِلى لِحيتِهِ وَ رَأسِهِ، عَهدٌ عَهِدَه اِلىَّ حَبيبى اَبُوالقاسِم»(8)
اين آيه درباره من و حمزه و پسرعمويم عبيده نازل شد، امّا عبيده پس پيمان خود را با شهادت در جنگ بدر به آخر رساند و حمزه پيمان خودرا با شهادت در روز (جنگ) احد به آخر برد و امّا من منتظر (و چشم براه شهادتم كه) شقى‏ترين (انسان‏ها) اين (محاسن را) از اين (خون پيشانى) خضاب كند و با دستش به ريش (مبارك) و سرخويش اشاره نمود(آرى اين) عهدى است كه حبيبم ابوالقاسم (رسول خدا) با من بسته است (و تخلف بردار نيست)»
هرچه شب نوزدهم نزديك‏تر مى‏شد عشق و اشتياق مولا به شهادت شعله‏ورتر مى‏شد، روز سيزدهم ماه مبارك رمضان در مسجد كوفه برفراز منبر رو كرد به حسنش آنگاه فرمود: «يا اَبامُحَمَّد كَم مَضى مِن شَهرنا هذا؟ قالَ ثَلاثَ عَشرةٍ يا اَميرَالمُؤمِنين ثُمَّ اُلتَفَتَ اَلَى الحُسَينِ (ع) فَقالَ يا اباعَبدِاللّهِ كَم بَقِىَ مِن شَهرِنا يَعنى رَمَضانُ الَّذى هُم فيهِ؟ فَقالَ الحُسينُ (ع) سَبعَ عَشرةَ يا اَميرَالمُؤمِنين، فَضَرَبَ بِيَدِهِ اِلى لِحيَتهِ وَ هِىَ يُومَئذٍ بَيضاء فَقال: اَللّهُ اَكبرُ، لَيَخضِبَنَّها لِدَمِها اِذ انبَعَثَ اَشقاها(9)؛اى ابا محمد(پسرم حسن) چند روز از اين ماه (رمضان) گذشته؟ گفت سيزده روز اى اميرمؤمنان، آن گاه رو كرد به سوى حسين (ع) سپس فرمود: اى اباعبداللّه، چند روز از ماه (رمضان) كه مردم در آن قرار دارند باقى مانده؟ حسين (ع) عرض كرد: هفده روز اى اميرمؤمنان سپس دستى به محاسنش كشيد در حالى كه در آن روز (كاملاً) سفيد شده بود. آن گاه فرمود: خدابزرگتر است. (به زودى‏اين) محاسن را با خونش خضاب مى‏كند آن گاه كه شقى‏ترين آن‏ها برانگيخته شود.»
امّا در شب نوزدهم حال عجيب و غير قابل توصيفى داشت، آرام و قرار نداشت، هرلحظه بيرون مى‏رفت به آسمان نگاه مى‏كرد و مى‏گفت به من دروغ گفته نشده و من نيز دروغ نمى‏گويم اين شب همان شب وصال است، اين همان شبى است كه حبيبم رسول خدا(ص) به من وعده داده است. چنان كه ابن حجر مى‏گويد: «فَلَمّا كانَت اللَّيلَةَ الَّتى قتل فى صَبيحَتِها علِى بنِ اَبِى طالبٍ اَكثَرُ الخُرُوجَ وَ اَنظَرُ اِلى السَّماءِ فَقالَ ما كَذِبتُ وَ لا كَذِبتُ وَ انّها هِى اللَّيلَةُ اَلَّتى وُعِدتُ» و گاهى مى‏فرمود: «اللّهُمَّ بارِك فِى اَلمَوتِ اِنّا لِلِّه وَ اِنّا اَليهِ راجِعُون لا حَولَ وَلا قُوَّةَ اِلاّ بِاللّهِ اَلعَلّىِ العَظيم(10)؛ خدايا مرگ را مبارك گردان، ما از خداييم و به سوى او مى‏رويم هيچ يارى و قدرتى نيست مگر از طريق خداى بلند مرتبه با عظمت». لحظه به لحظه بر اشتياق مولا افزوده مى‏شد و عرضه مى‏داشت «خدايا بين مردم آنچنان رفتار كردم كه پيغمبرت دستور داد ولى آن‏ها در حقّ من ستم كردند….
اَللّهُمَّ قَد وَعَدَنى نَبِيُّكَ اَن تَتَوفانى اِلَيكَ اِذاً سَئَلتُكَ اَللّهُمَّ وَ قَد رَغِبتُ اِلَيكَ فى ذلك؛ خدايا پيامبرت به من وعده داد (كه من به شهادت مى‏رسم و) به سوى خودت مرا (فراخوانده) دريافت مى‏كنى. خدايا در اين لحظه درخواست مى‏كنم كه من مشتاق آمدن به سوى تو هستم». هيجان و اشتياق به شهادت، و ملاقات الهى حضرت آن قدر زياد بود كه خود مى‏گويد هر كارى كردم راز مطلب را نفهميدم «ما زِلتُ اَفحَصُ عَن مَكنُونِ هذا اَلاَمرِ وَ اَبى اللّهُ اِلاّ اَخفاهُ؛ خيلى تلاش كردم كه سرّ و باطن اين امر را (بدست بياورم)ولى خدا ابا كرد جز اين كه اين را پنهان كرد(11)» نزديك اذان صبح شد وقت رفتن به مسجد، مرغابى‏ها سر راه مولا را گرفته صدا مى‏كردند حضرت فرمود: «دعو هنّ فانّهنّ صوانح تتبعها نوائح؛ آن‏ها را بحال خود واگذاريد زيرا آن‏ها صيحه مى‏زنند(طولى نمى‏كشد) كه بدنبال آن نوحه‏گرى (انسان) بلند مى‏شود. ناله‏هاى مرغان كمند و مانع على نگشت، براه خويش ادامه داد، آن گاه كمربند حضرت به قلاب درگير كرده و باز شد، گويا با زبان بى زبانى مى‏خواست مولا را از تصميم رفتن به سوى دوست باز دارد، امّا برعكس، فرياد آن عاشق خداوند بلند شد:
اُشدُّد حَيا زيمَك لِلمَوتِ‏
فَاِنَّ المَوتَ لا قِيكا
وَ لا تَجزَع عَن المَوت يُناديكا
وَلا تَغتَرَّ بِالدَّهرِ وَ اِن كانَ يُوافِيكا
كَما اَضحَككَ الدَّهرُ كَذاكَ الدَّهرُ يُبكيكا(12)
(اى على) كمربندت را براى مرگ (و شهادت) محكم ببند، زيرا مرگ (وشهادت حتمى است به زودى) تو را ملاقات مى‏كند. و از مرگ هنگامى كه مى‏آيد جزع و ناله مكن. و به دنيا (نيز) مغرور نباش هرچند با تو همراهى مى‏كند (زيرا) روزگار همچنان كه تو را بخنده مى‏آورد، همين طور مى‏گرياند».
لحظه به لحظه بر سوز آتش عشق مولا افزوده مى‏شد، آرام آرام به سوى مسجد روان گشت، حالت عجيبى داشت، اين روحيه شهادت‏طلبى درسى است اساسى براى جامعه ما چرا كه شهادت‏طلبى و عشق به آن نياز هميشگى جامعه علوى است. و سربلندى شيعيان در طول تاريخ مديون شهادت‏ها و شهادت‏طلبى‏ها بوده است و خواهد بود و از طرفى زنده بودن روحيه شهادت‏طلبى عاملى است براى جلوگيرى از انحراف جوانان و راهى است براى هدايت به سوى كوى جانان.
آرى على در آن شب حال عجيبى داشت.
آن شب على در سينه سودايى دگر داشت‏
تنها خدا از سوز و حال او خبرداشت
گام زمان آهسته برروى زمين بود
قلب زمين در اضطرابى آتشين بود
آن شب على را حال و روز ديگرى بود
در جان مولا ساز و سوز ديگرى بود
آن شب على عزم سفر كردن به سر داشت‏
زهرا سرشك غم به چشمان زين سفر داشت‏
آن شب محمّد سخت دلتنگ على بود
مشتاق ديدار دل آراى على بود
آن شب حسن را سينه اقيانوس غم بود
جان حسين آن شب پر از درد و الم بود
چشم على چشم انتظار اختران بود
جان على مشتاق رضوان و جنان بود
روى سوى مسجد برد حيدر عاشقانه‏
جان جهانى در پى‏اش گشتى روانه(13)

لحظه مولا را نگه مى‏داريم تا آخرين اذانش را سر دهد، و با سپيده سحر خداحافظى كند، و افتخارات خويش را بيان دارد.

5 – بزرگترين افتخار على اين است كه يك بنده موحّد و رزمنده است‏

على (ع) تمام افتخارش اين بود كه بنده سرتا پا تسليم الهى است و هرچه هم افتخار يافت از همين بندگى بود، چنان كه خود عرضه مى‏دارد:
كفى بى عِزّاً ان اكون لك عَبداً وكفى بى فخراً اَن تكونَ لى ربّاً(14) در عزّت من همين بس كه بنده توباشم و اين افتخار مرا كافى است كه تو پروردگار من باشى از روز اوّل تا آخرين لحظه براين خط با رفتار و عمل و با گفتار و مناجات باقى ماند، و اين درسى است فراموش نشدنى براى همه شيعيان راستين او، بدانجهت وقتى رهسپار مسجد شد رفت بالاى مأذنه كه اذان بگويد اول با سپيده سحر خداحافظى كرد اى طلوع فجر! از روزى كه على بدنيا آمده نشده تو بيدار باشى و چشمان على در خواب، امّا اين شب، آخرين شبى است كه چشم على را بيدار مى‏يابى، آرى
«فجر تا سينه آفاق شكافت‏
چشم بيدار على خفته نيافت»
آنگاه شروع كرد به گفتن آخرين اذان‏
«برخاست تابانگ اذان از كوى جانان‏
آمد خطاب “ارجعى” از سوى جانان‏
تكبير گفت آن شير روز و عابد شب‏
بگشود برحمد خداوندى على شب(15)»

وقتى از بام مسجد پايين مى‏آمد افتخار هميشگى خويش را به زبان جارى ساخت و فرمود: «خَلُّوا سَبِيلَ المُؤمِنِ المُجاهِدِ فِى اللّهِ لايَعبُدُ غَيرَ الواحِدِ؛ باز كنيد راه مؤمن رزمنده در راه خدا را كه (افتخار هميشگى‏اش آن است كه) جز خداى واحد را نپرستيده است(16)» اين همان درس عبوديت و بندگى است كه على (ع) تا آخرين لحظه به همه مخصوصاً شيعيانش تعليم نمود.

6 – رستگارى از ديدگاه على(ع)

آن گاه كه وارد مسجد شد و خفتگان هميشه در خواب را براى نماز بيدار نمود، نماز را بست، سر بر سجده گذاشت:
«در سجده بانگ يا على جان زود بشتاب‏
گويى خدا در انتظارش بود بى تاب‏
نامردى از كين تيغ بر فرق على زد
تيغ ستم برفرق انوار جلى زد
آه از نهاد خاك تا عرش خدا رفت‏
سوز دل افلاك تا عرش خدا رفت‏
پاى زمان روى زمين خشكيده بر جاى‏
گويا قيامت ناگهان گرديد بر پاى‏
ديگر على بود و خداوند جلى بود
«فزت و ربّ الكعبة» فرياد على بود
بشكست پشت دين حق يكباره بشكست‏
ابر عزا بر چهره خورشيد بنشست‏
ديگر على تنهاترين مرد زمين نيست‏
اى واى بى‏حيدر چگونه مى‏توان زيست»(17)

هنوز سر از سجده بر نداشته بود كه شمشير ابن ملجم مرادى بر فرق مولى نشست «فَوَقَعَت الضَّربَةُ عَلى رأسِهِ وَ هُوَ ساجدٌ»(18)؛ در آن لحظه حساس دو صدا به گوش رسيد، يكى بين زمين و آسمان، جبرئيل امين ندا داد: «تَهَدَّمَت وَاللّهِ اَركانُ الهُدى وَ انطَمَسَت اَعلامُ التُّقى وَ انفَصَمَت العُروَةُ الوُثقى قُتِلَ ابن عَمِّ المُصطَفى قُتِلَ الوَصِىُّ المُجتَبى قُتِلَ عَلِىٌ المُرتَضى قَتَلَهُ اَشقَى الاَشقِياءُ(19)؛ بخدا قسم اركان هدايت فرو ريخت، و نشانه‏ها و علم‏هاى پرهيزكارى سرنگون گشت، ريسمان محكم الهى از هم گسست، پسر عموى مصطفى كشته شد، وصى برگزيده به قتل رسيد، على مرتضى كشته شد، توسط شقى‏ترين افراد به قتل (شهادت) رسيد» و صدايى هم از خود على (ع) به گوش رسيد: « بِسمِ اللّهِ وَ بِاللّهِ وَ عَلى مِلَّةِ رَسُولِ اللّهِ‏فُزتُ وَ رَبِّ الكَعبَةِ هذا ما وَعَدنا اللّه وَ رَسُولُهُ ؛ بنام خدا و بيارى خدا و بردين رسول خدا (از دنيا مى‏روم) رستگار شدم، قسم به پروردگار كعبه اين (شهادت) چيزى بود كه خدا و رسولش وعده داده بودند». آرى از ديدگاه على (ع) رستگارى ابدى، آن است كه انسان در راه خدا و براى خدا به شهادت برسد، على آن روز كه جاى پيامبر خوابيد نگفت رستگار شدم، آن روز كه همسر زهراى مرضيه گشت اين جمله را به زبان نياورد، آن روز كه در بدر و احد و خيبر و خندق فتح‏هاى عظيم آفريد نگفت كه به رستگارى ابدى رسيدم و آن روز كه در غديرخم دستش به عنوان اميرمؤمنان و ولىّ و امام مسلمانان بالا رفت نگفت به فيض عظيمى رسيدم… تنها آن زمانى كه شمشير شهادت بر فرقش اصابت نمود نداى «فزت و ربّ الكعبة» سر داد، و آن اشتياق چندين ساله و انتظار طولانى خويش را آن گونه به تصوير كشيد.
«اى تيغ زهر آلوده مجنون تو هستم‏
چشم انتظارت هر شب اين جا مى‏نشستم‏
اى تيغ من لب تشنه ديدار بودم‏
شب‏ها براى ديدنت بيدار بودم‏
عمرى به راهت چشم حسرت دوختم من‏
با آتش دل ساختم من سوختم من‏
هر نيمه شب من گفتگو با ماه كردم‏
فريادهاى سينه را در چاه كردم‏
اى تيغ زهرآگين مرا دل گير كردى
چون دير كردى تو على را پير كردى…»

7 – على در بستر شهادت، درس عبرت براى ديگران‏

راستى از مرگ و شهادت نمى‏توان فرار كرد، توانمند باشى يا ناتوان، فقير باشى يا ثروتمند، ارباب باشى يا رعيّت، امام معصوم باشى يا غير معصوم…. مرگ به سراغت خواهد آمد، على در بستر شهادت با پيشانى خون چكان، اين هشدار را به اطرافيان داد كه براى مرگ آماده باشيد آن جا كه فرمود: «اَنا فِى الاَمس صاحِبُكُم وَ فِى اليَومِ عِبرَةٌ لَكُم وَ فى الغَدِ مُفارِقُكُم(20)؛ من ديروز رفيق و همراه شما بودم (مانند شما راه مى‏رفتم، از غذا استفاده مى‏كردم…) و امروز (كه در بستر شهادت افتاده‏ام) درس عبرتى هستم براى شما (كه سرانجام مرگ به سراغ من على قهرمان نيز آمد) و فردا (بامرگ) از شما جدا مى‏شوم.

8 – باز هم عشق به شهادت‏

آتش عشق امام به شهادت با سوزش زخم شمشير زهرآلود هرگز فروكش نكرد كه شعله ورتر نيز شد، لذا به اطرافيان رو كرد و فرمود: «…وَ ما كُنتُ اِلاّ كقارِبٍ وَرَدَ وَ طالِبِ وَجَد(21)… ؛ به خدا سوگند همراه مرگ (و شهادت) چيزى به من روى نياورده كه از آن خشنود نباشم، و نشانه‏هاى آن را زشت بدانم. بلكه من چونان جوينده آب (در شب) كه ناگهان آن را بيابد، يا كسى كه گمشده خود را پيدا كند، از مرگ (و شهادت) خرسندم با اين جملات حقيقتاً عشق عميق خويش را به شهادت كه از روز اوّل داشت ثابت كرد، اگر در اوائل زندگى مى‏فرمود: «اِنَّكُم اِن لاتَقتُلُوا تَمُوتُوا وَالّذى نَفسُ عَلىٍّ بَيدِهِ لاَلفُ ضَربَةٍ بالسَّيفِ عَلَى الرَّأسِ اَيسَرُ مِن مَوتٍ عَلى فَراشٍ(22)؛ بحقيقت اگر شما كشته نشويد(و به شهادت نرسيد) خواهيد مرد، قسم به كسى كه جان على (ع) در دست اوست، هزار ضربت با شمشير بر سر من (در مسير شهادت) آسان‏تر از (تحمّل مرگى است كه) در بستر باشد» و در لحظات پايانى عمر نيز با چهره خون آلود، و سمّى كه به مغز و خون او اثر گذاشته مى‏گويد، شهادت برايم چون آب زلالى است كه سالها به دنبال آن بوده‏ام. اين حالت درس بزرگى است براى جامعه ما و جوانان عاشق شهادت كه در هيچ حال، سختى‏ها، گرفتارى‏ها، رفاهها و رسيدن به مقام‏ها… شهادت، و شهيدان را از ياد نبرند و براى هميشه و در تمام حالات اين روحيه را شاداب و با نشاط نگهدارند.

9 – قاتلم را فراموش نكنيد

راستى:
«به جز على كه گويد به پسر كه قاتل من‏
چو اسير توست اكنون به اسير كن مدارا»
معجزه‏هاى انسانى على (ع) در اين‏جا ظاهر مى‏شود، براى حضرت شير آوردند، مقدارى از شير مى‏نوشد آن گاه به ياد قاتل مى‏افتد و شير را براى او مى‏فرستد و به فرزندان خويش سفارش مى‏كند كه با اسيرتان خوشرفتارى و مدارا كنيد، وصيّت مى‏كند اى اولاد عبدالمطلب پس از وفات من ميان مردم نيفتيد از اين و آن انتقام بگيريد و به فرزندش امام فرمود: فرزندم، ابن ملجم به من يك ضربت بيشتر نزده است بعد از من اختيار با خودت اگر مى‏خواهى آزادش و يا قصاص بگير منتهى فقط يك ضربت به او بزنيد(23).

10 – پاسخ مثبت به يك ارادت‏

على (ع) كه با قاتل خويش آن چنان رفتار مى‏كند. با ارادتمندان و شيعيان خويش چگونه رفتار خواهد كرد؟ براى ما قابل تصوّر و توصيف نيست، تنها حرفى كه مى‏توانيم بگوييم اين است، كه معاذاللّه وحاشا به كرمت كه دوستان و محبّان را از خود برانى و دست آنها را نگيرى.
اصبغ بن نباته از دوستان واقعى على(ع) است، او مى‏گويد: براى ملاقات على (ع) رفتم، ديدم عدّه‏اى به دور خانه او حلقه ماتم بر پا نموده‏اند:
« مردم به كنار خانه او
ايستاده نشسته دسته دسته‏
يك عدّه نهاده سر به ديوار
گريان نگران غمين و خسته‏
گاهى زسكوت مرگبارى‏
يكسر لب كائنات بسته‏
در بستر احتضار حيدر
از غصّه روزگار رسته‏
از رنگ رخ على است پيدا
كزجان عزيز دست شسته…(24)»
من نيز به آن‏ها ملحق شدم و در انتظار ملاقات مولا نشستم، ناگهان در باز شد امام حسن مجتبى (ع) رو به جمعيّت فرمود: حضرت در حالى نيست كه با او ملاقات كنيد، لذا اين جا را ترك كنيد، اصبغ مى‏گويد همه رفتند ولى من ديدم دلم اين جا است مولايم را نديده‏ام، پاها حركت نمى‏كند، لذا ماندم، با خود آرام آرام گريه مى‏كردم كه ناگهان صداى گريه از درون خانه برخاست، من هم صدا را به گريه بلند كردم از صداى گريه من امام حسن (ع) مجدداً بيرون آمد. فرمود: مگر نگفتم همه برويد عرض كردم: چرا فرموديد، ولى «وَاَللّهِ يا ابنَ رَسُولِ اللّه ماتَتَا بَعَنى…؛ قسم بخدا نمى‏توانم بروم، قلبم اين جا است. امام حسن (ع) اصرار اصبغ را به مولا اميرالمؤمنين (ع) منتقل نمود، حضرت اجازه ملاقات داد، اصبغ مى‏گويد: وارد خانه شدم ديدم على (ع) يك پارچه زردى را به سرمباركشان بسته‏اند، و خون هم مرتب از سر مولا ريخته و رخسار شريفشان زرد شده است به گونه‏اى كه من بين پارچه و صورت تشخيص ندادم، آن گاه فرياد كشيدم و خود را به دامن حضرت انداختم و او را مى‏بوسيدم و اشك مى‏ريختم.
«آن شب به داغ مولا مهتاب گريه مى‏كرد
تصوير ماه در آب بى‏تاب گريه مى‏كرد
شد چهره عدالت گلگون زتيغ فتنه‏
پيش نگاه مسجد محراب گريه مى‏كرد
همچون برادرانش زينب به چشم خون داشت‏
آن آيه ى صبورى بى‏تاب گريه مى‏كرد…»
حضرت فرمود: «لاتَبكِ يا اَصَبغُ فَانَّها وَاللّهِ الجَنةُ ؛ گريه نكن براستى و قسم بخداوند اين (حالتى كه مى‏بينى مرا در شرف ورود به) بهشت(قرار داده) است (25)»، اين جريان نشان مى‏دهد كه ارادت اگر واقعاً در دل جان گرفت و برقلب و اعضا مسلّط گشت در بسته هم به روى انسان باز مى‏شود.
و به دخترش ام‏كلثوم نيز كه به شدت گريه مى‏كرد فرمود: «اگر مى‏ديدى آنچه را كه من مى‏بينم گريه نمى‏كردى عرض كرد شما چه مى‏بينى؟ فرمود: « مى‏بينم كه ملائكه و انبياء عظام صف كشيده‏اند همه منتظرند كه من بروم لذا گريه ندارد…»(26) ارادت و اظهار محبّت اصبغ به اين جا ختم نمى‏شود، آن گاه كه كنار قبر مولا آمد، با جملات بسيار زيبايى ارادت قلبى خود را اظهار نمود در حالى كه يك دست بر قلب داشت و با دست ديگر خاك بر سر پاشيد و گفت: « مرگ گوارايت باد! كه تولدت پاك و شكيبايى‏ات نيرومند و جهادت بزرگ بود. برانديشه‏ات دست يافتى و تجارتت سودمند گشت بر آفريننده‏ات وارد گشتى و او تو را با خوشى پذيرفت و ملائكش به گِردَت جمع شدند، در همسايگى پيغمبر جاى‏گزين گشتى و خداوند تو را در قرب خويش جاى داد و به درجه برادرت مصطفى رسيدى و از كاسه لبريزش آشاميدى. از خدا مى‏خواهيم كه از تو پيروى كنيم و به روشهايت عمل كنيم، دوستانت را دوست بداريم و دشمنانت را دشمن بداريم و در جرگه دوستانت محشور گرديم… به خدا سوگند كه زندگى‏ات كليد خير و قفل شر بود و مرگت كليد هر شرى و قفل هر خيرى است. اگر مردم از تو پذيرفته بودند، از آسمان و زمين نعمت‏ها برايشان مى‏باريد…»(27)

11 – كودكان يتيم هم جبران مى‏كنند

راستى احسان و نيكى در همين دنيا نيز بى‏جواب نيست، هر چند كوفيان در بيوفايى گوى سبقت را برده‏اند، آن همه زحماتى كه على (ع) براى يتيمان كوفيان تحمل كرد، آن روز كه يتيمان على (ع) و اهل بيت (ع) را وارد كوفه كردند، بنحوى آن گذشته‏ها را جبران كردند و با اسراى آل محمّد به خوبى رفتار مى‏كردند، اما برعكس با خاك و خاكروبه استقبال كردند.
«چو درب شهر بر ما باز كردند
سخن با ناسزا آغاز كردند
به دل بغض على را كشته بودند
تمام كينه‏ها ابراز كردند»
يا اين حال يتيمان كوفه خدمات مولا و پدر مهربان خويش را بى‏جواب نگذاشتند. آن گاه كه خبردار شدند مولاى شان مجروح در بستر افتاده و پزشك معالج تنها غذايى را كه براى او تجويز كرده است شير است همه با ظرف‏هاى پر از شير در خانه مولا صف كشيدند، يكباره صداى درب خانه به گوش رسيد، گويا امام حسن (ع) در را باز كرد ديد يتيمان ظرف‏ها را پر از شير كرده براى مولا و پدرشان على آورده‏اند.
جالب اين است كه امام حسن ظرفى (از همان) شير نزد پدر برد، حضرت مقدارى از آن خورد، فرمود: بقيه را براى اسيرتان (ابن ملجم) ببريد و به حسن فرمود: به آن حقى كه برگردن تو دارم، در لباس و غذا، آنچه مى‏پوشيد و مى‏خوريد به ابن ملجم نيز بپوشانيد و بخورانيد.(28)

12 – سفارش‏هاى مولا يا درس‏هاى فراموش نشدنى‏

راستى لحظات آخر عمر مردان بزرگ، لحظات حساس و پربهايى است كه در آن هنگام سخنان برآمده از دهان و زبان آن‏ها گرانبهاترين گوهرهاى داشتنى و به كار بستنى است، و از طرف ديگر نشان گر اصلى‏ترين دغدغه و نگرانى‏هاى آنان نيز مى‏باشد، على در آن لحظه‏هاى پايانى سفارش‏هاى گران سنگى دارد كه گوشه‏هاى آن را بى هيچ شرحى فرا روى مشتاقان كلام شيرين مولا قرار مى‏دهيم:
«اُوصِيكُما بِتَقوَى اللّهِ وَ اَلاّ تَبغِيَا الدُّنيا وَ اِن بَغتكُما، وَ لا تَأسَفا عَلى شَى‏ءٍ مِنها زُويى عَنكما. وَ قُولا بِالُحَقِّ وَ اعمَلا لِلآخِرَةٍ وَ كُونا لِلظّالِم خَصماً وَ لِلمَظلَوِم عَوناً اُوصيكُما وَ جَميع وُلدِى وَ اَهلِى وَ مَن بَلغَهُ كِتابى بِتَقوَى اللّهِ و نظم اَمرِكُم، وَ صَلاحِ ذاتِ بَينِكُم، فَاِنّى سَمِعتُ جَدَّكُما(ص) يَقُولُ «صَلاحُ ذاتِ البَينِ اَفضَلُ مِن عامَّةِ الصَّلاةِ وَ الصِّيامِ» اَللّهَ اَللّهَ فى الاَيتامِ فَلا تَغبوا اَفواهَهُم وَ لايَضِيعُوا بِحَضرَتِكُم وَ اَللّهَ اَللّهَ فى جيرانِكم فَاِنَّهُم وَصِّيةُ نَبِيِّكُم مازالَ يُوصى بِهِم حَتّى ظَننت اَنّه سَيُورِّثُهُم وَ اَللّهَ اَللّهَ لايَسبِقَنَكُم بِالعَمَلِ بِهِ غَيرُكُم وَ اَللّهَ اَللّهَ فى الصَّلاةِ فَاِنَّها عَمُودُ دينِكُم وَ اَللّهَ اَللّهَ فى الجِهادِ بِاَموالِكُم وَ اَنفُسِكُم وَ اَلسِنَتِكُم فى سبيلِ اللّهِ وَ عَليكُم بِالتَّواصُلِ وَ التَّباذُلِ، وَ اِيّاكُم وَ اَلتَّدابُرَ وَالتَّقاطُعَ لاتَترُكُوا الاَمرَ بِالمَعرُوفِ وَ النَّهىِ عَنِ المُنكَرِ فَيُوَلّى عَلَيكُم شِرارُكُم ثُمَّ تَدعُونَ فَلا يُستَجابُ لَكُم…»(29)
پس از ضربت ابن ملجم در ماه رمضان 40 هجرى در شهر كوفه، حسنين و شيعيان را اين گونه وصيّت و سفارش نمود:
1- شما را به ترس از خدا (و پروا پيشگى) سفارش مى‏كنم.
2- به دنيا پرستى روى نياوريد، گرچه به سراغ شما آيد.
3- و بر آن چه از دنيا از دست مى‏دهيد اندوهناك نباشيد.
4- حق را بگوييد.
5 – و براى (پاداش الهى و) آخرت عمل كنيد.
6 – شما را و تمام فرزندان و خاندانم را، و كسانى كه اين وصيّت به آن‏ها مى‏رسد، به ترس از خدا و نظم در امور زندگى سفارش مى‏كنم.
7 – و ايجاد صلح و آشتى در ميانتان سفارش مى‏كنم، زيرا من از جدّ شما پيامبر اكرم (ص) شنيدم كه فرمود: «اصلاح دادن بين مردم از نماز و روزه يكسال برتر است».
8 – خدا را خدا را درباره يتيمان (در نظر بگيريد) نكند آنان گاهى سير و گاه گرسنه بمانند و حقوقشان ضايع گردد.
9 – خدا را! خدا را! درباره همسايگان (مد نظر داشته باشيد و) حقوقشان را رعايت كنيد كه وصيّت پيامبر (ص) شماست، همواره به خوشرفتارى با همسايگان سفارش مى‏كرد تا آن جا كه گمان برديم براى آنان ارثى معيّن خواهد كرد.
10 – خدا را خدا را درباره قرآن (ملاحظه كنيد) مبادا ديگران در عمل كردن به دستورانش از شما پيشى گيرند.
11 – خدا را خدا را درباره نماز (و حفظ آن در نظر بگيريد) چرا كه ستون دين شماست.
12 – خدا را خدا را! درباره جهاد با اموال و جان‏ها و زبان‏هاى خويش در راه خدا (مراعات كنيد).
13 – بر شما پيوستن با يكديگر و بخشش همديگر، مبادا از هم روى گردانيد، و پيوند دوستى را از بين ببريد.
14 – امر به معروف و نهى از منكر را ترك نكنيد كه بدهاى شما بر شما مسلّط مى‏گردند، آن گاه هرچه خدا را بخوانيد جواب ندهد.

پى‏نوشت‏ها: –
1. ابن حجر عسقلانى، صواعق، ص 80 و ر.ك شيخ عباس قمى، انوار البهيّه (كتابفروشى اسلاميه، چاپ افست)ص 31.
2. پاى تا سر عصمت و تقوا تويى
آن كه زن با او شود معنا تويى‏
3. نهج البلاغه صبحى صالح ،ص 99.
4. مرتضى مطهرى، انسان كامل (كتابخانه عمومى امام اميرالمؤمنان اصفهان) ص 45.
5. استاد مرتضى مطهرى، انسان كامل (همان) ص 46.
6. عيون اخبار الرضا(ع)، ج 1، ص 230، و اربعين شيخ بهايى، ص‏162.
7. سوره احزاب آيه 23.
8. صواعق المحرقه ، ص 80.
9. رسولى محلّاتى، زندگانى اميرمؤمنان (ع)، ج 2، ص 335.
10. شيخ عباس قمى، منتهى الآمال، كتابفروشى اسلامية، چاپ افست، ج 1، ص 125.
11. نهج البلاغه صبحى صالح، خطبه 7.
12. منتهى الآمال ، ج 1، ص 126.
13. منصور كريميان روزنامه رسالت 18 رمضان، 1414، ص 2.
14. ميزان الحكمه، محمّدى رى شهرى، ص 346، روايت 4228.
15. ادامه شعر منصور كريميان.
16. زندگانى اميرالمؤمنين، ص 321.
17. ادامه شعر كريميان.
18. رسولى محلّاتى، ج 1، ص 321.
19. منتهى الآمال، ج 1، ص 127.
20. بحارالانوار، ج 42، ص 206.
21. نهج البلاغه محمد دشتى، نامه 23، ص 502.
22. منتخب ميزان الحكمه، ص 281، روايت 3381.
23. انسان كامل، ص 69 – 70 و ر ك نهج البلاغه محمد دشتى، نامه 47، ص 560 و ر – ك بحار، ج 42، ص 289.
24. ديوان حسان، ص 40.
25. اقتباس از آية اللّه جوادى آملى، اسرار عبادات، ص 265.
26. انوار البهيه، ص 31 و ر – ك خصال شيخ صدوق، ج 1، ص 268.
27. بحارالانوار، ج 42، ص 295 – 296.
28. بحارالانوار، ج 42، ص 289 و ر – ك سوگنامه آل محمد، محمد استهاردى، ص 47.
29. نهج البلاغه، محمد دشتى نامه 47، ص 558.
/

تلفن همراه، دشمن شماره يك رزمندگان فلسطينى‏

 

 

تلفن همراه، دشمن شماره يك رزمندگان فلسطينى‏

مدتى قبل بالگردهاى آپاچى رژيم صهيونيستى چهار نفر از اعضاى گردان‏هاى قسام وابسته به جنبش حماس را در ساحل درياى غزه ترور كردند كه اين مسأله بسيارى از ساكنان منطقه و رزمندگان فلسطينى را حيرتزده ساخت. چرا كه براى اولين بار دشمن موفق شد رزمندگان را در فضاى باز آنهم در روى زمين به آسانى ترور كند. در حالى كه در گذشته ترورها عمدتاً در خودرو يا آپارتمان صورت مى‏گرفت. تا اينكه مشخص شد اين ترور با رديابى يك دستگاه تلفن همراه صورت گرفته است.
اين عمليات باعث شد تا تحقيقات گسترده‏اى از سوى رزمندگان فلسطينى و دستگاههاى امنيتى وابسته به گروههاى مبارز و همچنين تشكيلات خودگردان فلسطين درباره چگونگى موفقيت اين طرح ترور آغاز شود. در اين ميان اسراى فلسطينى نقش بسزايى در روشن شدن اين قضيه ايفا كردند.
به گفته اين افراد، تلفن همراه اولين و مهمترين عامل موفقيت سازمان‏هاى امنيتى و جاسوسى دشمن صهيونيستى براى ترور يا دستگيرى افراد مورد نظر به شمار مى‏رود كه اين امر از طريق رديابى امواج تلفن و صداى هدف صورت مى‏گيرد.
البته رزمندگان فلسطينى تا مدتها گمان مى‏كردند اشغالگران قادر به رديابى و كنترل تلفن‏هاى همراه فلسطينى يا مستقل نيستند و لذا با تغيير صدا و يا استفاده از رمز تلفن‏هاى همراه را مورد استفاده قرار مى‏دادند اما اين ترور ثابت كرد كه چنين اقداماتى براى در امان ماندن از شبكه‏هاى جاسوسى رژيم صهيونيستى كافى نيست.
سازمان‏هاى امنيتى رژيم صهيونيستى اهميت خاصى براى تلفن‏هاى همراه و كنترل مكالمه‏هاى انجام شده به وسيله آن قائل هستند و تاكنون به همين شيوه چند مبارز فلسطينى را در غزه رديابى و بازداشت كرده‏اند. حتى ياسر عرفات رييس تشكيلات خودگردان فلسطين نيز دستور داده تا تمام ملاقات كنندگان با وى تلفن‏هاى همراه خود را به نگهبانان بيرون سالن تحويل دهند چرا كه بنابر گزارش‏هاى رسيده گفتگوهاى انجام شده در اين ديدارها بويژه نشست‏هاى عرفات و وزرايش از طريق تلفن همراه شنود شده است.
به گفته برخى مبارزان فلسطينى كه توسط دشمن دستگير شدند نيروهاى اشغالگر توانستند از طريق كنترل تماس‏هاى تلفنى آنها، عملياتى كه قصد اجرايش را داشتند ناكام گذاشته و آنها را دستگير كنند.
اين عده خاطرنشان كردند كه صهيونيست‏ها در جريان بازجويى، نوار مكالمه‏هاى آنان را پخش كردند.
نيروهاى اشغالگر براى دستگيرى يك شخص ابتدا صداى وى در تلفن همراه را ضبط كرده و پس از آن تمام مكالماتى كه فرد با ديگران انجام مى‏دهد يا تماس هايى كه ديگران با فرد برقرار مى‏نمايند را ضبط مى‏كنند. سپس با استفاده از امواج الكترومغناطيسى يا سيگنال‏هاى صوتى محل فرد تعيين و رديابى مى‏شود.
از ديگر شيوه‏هاى صهيونيست‏ها براى رديابى مبارزان فلسطينى، قرار دادن مواد تشعشع زا (راديواكتيو) به خودروهاى آنان است تا بالگردهاى آپاچى بتوانند اين خودروها را شناسايى و آنان را هدف قرار دهند.
در همين راستا حماس با پخش بروشورهايى از نيروهاى خود و ساير مبارزان فلسطينى درخواست كرده تا جانب احتياط را از دست نداده و مراقب تحركات خود باشند كه از آن جمله مى‏توان به مواردى مانند خوددارى از توقف طولانى در خيابان و نقل و انتقال غير ضرورى، خوددارى از استفاده از خودروهاى ويژه يا تاكسى و همچنين تردد به صورت پياده براى جلوگيرى از ردگيرى هوايى دشمن اشاره نمود.

/

مرواريد سرزمين نيل‏

 

مرواريد سرزمين نيل‏

حجة الاسلام و المسلمين اصغر هادوى كاشانى‏

مقدمه:

در جلسه‏اى كه به اتفاق تعدادى از دانشجويان در محضر مدير مسئول فرزانه مجله پاسدار اسلام جناب آقاى رحيميان بوديم، ايشان درباره مقام و منزلت حضرت نفيسه خاتون اشاره‏اى داشتند. صداقت و وثاقت ايشان از يك سو و گم نامى آن بانو از سوى ديگر سبب شده بود تا هاله‏اى از سؤال بر جلسه سايه افكند كه چگونه تا كنون اسمى از خانمى با اين كرامت و بزرگوارى نشنيده‏ايم؟
بعد از مدتى توفيقى حاصل گشت در كنگره بزرگداشت حضرت عبدالعظيم حسنى شركت كنم. اين كنگره به همت موسسه دارالحديث برگزار شده بود. علاوه بر بهره وافرى كه از آن جلسه بردم مقاله مفصلى ازجناب آقاى جباريان در وصف نفيسه خاتون عمّه حضرت عبدالعظيم به كنگره ارائه شده بود كه سؤالات ما را در مورد شخصيت اين خانم پاسخ داد و به حق اين آيه را خواندم: «هذا من فضل ربّى».
آنچه در اين نوشتار مى‏آيد گزيده‏اى از آن مقاله طولانى است كه اصل آن در مؤسسه دارالحديث موجود است.

شرح زندگى نفيسه خاتون‏

نفيسه، بنت حسن بن زيد بن الحسن بن على بن ابى طالب(ع) است. وى در سال (145 ه) در مكه معظمه متولد شد و در مدينه منوره بازهد و عبادت به سر برد. او با اسحاق مؤتمن، پسر امام صادق (ع) ازدواج كرد و ثمره ازدواج آنها يك پسر و يك دختر بود كه قاسم و ام كلثوم نام داشتند. سپس با شوهر و فرزندان خود به مصر رفت و پس از هفت سال در رمضان (208 ه) به سراى باقى شتافت و در همان جا مدفون گرديد. ايشان به “طاهره” و “كريمةالدارين ” مشهور بوده و مزارش زيارتگاه خاص و عام است.
نفيسه خاتون نزد عرب‏ها “سيده” و “ست نفيسه” كه به معناى “خانم ” است خوانده مى‏شود. پس از ارتحال اين بانوى بزرگوار شوهرش در پى آن بود كه جسد شريف او را به مدينه منوره منتقل و در قبرستان بقيع دفن كند، امّا مصرى‏ها با اصرار فراوان درخواست كردند تا براى تبرك يافتن از روح پاكش، وى را در مصر به خاك بسپارد. اسحاق مؤتمن با پيشنهاد آنها موافقت كرد.
پس از آن، اسحاق با دو فرزند خود به مدينه طيبه، كه وطن آنها بود، مراجعت كردند.

نفيسه خاتون در گفتار علما

مرحوم شيخ عباس قمى به نقل از تاريخ طبرى مى‏نويسد:
هنگامى كه نفيسه خاتون رحلت نمود، اسحاق مؤتمن خواست بدن همسرش را از مصر به مدينه آورد و در بقيع به خاك سپارد. مردم نزد امير شهر رفتند تاوى را از اين امر بازدارند، امّا اسحاق نپذيرفت، مصريان اموال بسيارى براى او جمع كردند تا از آن انديشه برگردد، اسحاق هم چنان قبول ننمود. مردم مصر شب را با اندوه و با سختى به روز آوردند و چون بامداد رسيد خدمت اسحاق جمع شدند و حال او را دگرگون ديدند سبب
را سؤال كردند گفت: ديشب رسول خدا (ص) را در خواب ديدم كه فرمود: اموال ايشان را رد كن و سيده نفيسه را نزد ايشان دفن نما، «لانّ الرحمة تنزل عليهم ببركاتها؛ رحمت خدا به بركت وجود اين خانم بر اهل مصر نازل مى‏شود». سرانجام سيده را در مزار “درب السباع” دفن كردند و اسحاق و مؤتمن با دو فرزند خود عازم مدينه شد.(1)
نفيسه خاتون صاحب مال زياد بود، لذا به درماندگان، مريضان و عموم مردم احسان مى‏كرد. وى سى مرتبه به حج مشرف شد كه بيشتر آنها پياده بود. در مسجد الحرام در حالى كه پرده‏هاى خانه‏هاى خدا (كعبه) را مى‏گرفت، اشك مى‏ريخت و ناله و فرياد مى‏كرد. زينب دختر يحيى متّوج، درباره عبادت او چنين مى‏گويد:
«چهل سال در نزد عمه‏ام نفيسه خاتون خدمت مى‏كردم و هرگز نديدم وى شب‏ها بخوابد و روزها افطار كند به او گفتم: آيا مراعات حال خود را نمى‏كنى؟ در جواب گفت: چگونه مراعات كنم در حالى كه پيش روى من عقباتى
است كه جز فائزون و رستگاران نمى‏توانند آن را بپيمايند.»(2)
نوشته‏اند كه نفيسه خاتون به دست خود قبرش را حفر كرد و همه روزه در ميان آن مى‏رفت و نماز مى‏گزارد و قرائت قرآن مى‏نمود و شش هزار ختم قرآن در آن به اتمام رساند. در وقت احتضار روزه دار بود و قرآن مى‏خواند و هنگامى كه به اين آيه شريفه رسيد: «لهم دارالسلام عندربهم»(3) دار دنيا را وداع گفت و سرتاسر مصر را به ماتم كده‏اى تبديل ساخت. آن روز از ايام مشهور روزگار شد، از اطراف مصر مردان و زنان براى تشييع جنازه آن مخدره به مصر مى‏آمدند و دسته دسته بر وى نماز مى‏گذاشتند. در آن شب به احترام اين سيده جليله، شمع‏ها برافروخته شد و از هر خانه‏اى صداى گريه و شيون به گوش مى‏آمد و تأسفى عظيم بر مردم هويدا گرديد.
مقريزى در خطط مصر مى‏نويسد:
چند موضع است در مصر كه به اجابت دعا معروف است كه يكى از آنها قبر سيده نفيسه است.

كرامات نفيسه خاتون‏

استقبال فراوان مردم براى زيارت نفيسه خاتون حكايت از آن دارد كه از ايشان كراماتى ديده‏اند كه سينه به سينه نقل شده است و حكايت كرده‏اند كه در زمان سيده نفيسه رود نيل كم آب شد، مردم از او خواستند دعا كند. سيده نفيسه روسرى خود را به ايشان داد كه آن را به نيل افكنند چون به فرموده او عمل كردند هنوز بازنگشته بودند كه رود پر آب شد و روان گرديد.
نيز حكايت كرده‏اند كه پسرى از اهل ذمه به دست كسى گرفتار شده بود، پدرش نزد نفيسه خاتون رفت تا براى رهايى فرزندش دعا كند، وقتى او دعا كرد اين پسر آزاد شد. اين كرامت همه جا شايع شد و بيش از هفتاد يهودى، مسلمان شدند. مادر اين پسرنيز اسلام آورد و از خدام سيده نفيسه گرديد.(4)

ارادت اهل سنّت به وى

اهل سنت ارادت شديدى به نفيسه خاتون دارند. كنار قبر مطهرش شمع روشن نموده و نذر مى‏كنند و به روح پاكش توسل جسته و حاجات خويش را از او مى‏طلبند. اكنون در قاهره بقعه‏اى بسيار مجلل است كه داراى صحن و حرم و آستان باشكوهى بوده و نور افشانى مى‏نمايد و تمام مصرى‏ها، سنى و شيعه، براى زيارت به حرم ملكوتى او مى‏روند.
مى‏گويند: محمد بن ادريس شافعى (امام فرقه شافعيه يكى از رهبران چهار مذهب اهل سنت)، در زمان حيات اين عليا مخدره خدمتش مى‏رسيد و از او استماع حديث مى‏كرد.(5)
نوشته‏اند:وقتى شافعى در گذشت، بر حسب وصيت او جنازه‏اش را بر گرد خانه حضرت نفيسه خاتون طواف دادند.هم چنين وصيت كرده بود كه نفيسه بر جنازه او نماز بخواند، حضرت نفسيه خاتون هم پشت سر او بر جنازه امام شافعى نماز خواند.(6)
هرگاه محمد بن ادريس شافعى مريض مى‏شد از سيده نفيسه طلب دعا مى‏كرد و بر اثر دعاى او شفا مى‏يافت تا اين كه يك مرتبه وى به مريضى سختى مبتلا گشت و به عادت خود از عليا مخدره نفيسه درخواست دعا نمود. سيده نفيسه خاتون به فرستاده امام شافعى گفت مولاى تو در اين مرض رحلت خواهد كرد و چنان شد كه او گفته بود.
از اين رو اهالى مصر، خصوصاً اهل تسنن به مقامات عاليه اين خانم بزرگوار ارادت زيادى دارند و تاكنون از عقيده خود عدول ننموده و پيوسته به زيارت مرقد منورش مى‏شتابند و از آستانه ملكوتى او برآورده شدن حاجات خود را طلب مى‏كنند.

پى‏نوشت‏ها: –
1. منتهى الآمال، ج 2، ص 300؛ و تاريخ طبرى، ج 5، ص 174.
2. محمد رضا كحّاله، اعلام النساء، ج 5، ص 188 – 190 و منتهى الآمال، ج 2، ص 299.
3. سوره انعام، آيه 6.
4. براى اطلاعات بيشتر از كرامات نفيسه خاتون به اصل مقاله در مؤسسه دارالحديث قم مراجعه كنيد.
5. اعيان الشيعه، ج 7، ص 96 و سفينة البحار، ج 2، ص 604و اعلام النساء، ج 5، ص 195.
6. رياحين الشريعه، ج 5، ص 86.

 

/

علماى نجف در مصاف با استعمار و استبداد2

 

علماى نجف در مصاف با استعمار و استبداد
قسمت دوم‏

غلامرضا گلى زواره

حكايت يك حماسه‏

پس از رحلت آية اللّه حكيم، مرحوم آية اللّه سيد محمد باقر صدر آن فقيه به خون خفته، فرهنگ حماسه و شهادت و فلسفه عاشورا را در اذهان زنده مى‏نمود و پيام حسين بن على (ع) را به عنوان رمز حيات به شيعيان مى‏رسانيد. آية اللّه صدر پس از رسيدن به مقام مرجعيت، پرچم مبارزه و مخالفت با حزب بعث را به تنهايى بردوش گرفت و با صدور فتوايى تاريخى و حماسى، وظيفه شرعى مردم مسلمان را در قبال اين تشكيلات ضدّ دينى مشخص نمود:
بسم اللّه الرحمن الرحيم به اطلاع عموم مسلمانان مى‏رساند كه پيوستن به حزب بعث، تحت هر عنوانى، شرعاً حرام است و هرگونه همكارى با آن به منزله يارى ظالم و كافر و دشمنى با اسلام و مسلمين است «محمد باقر صدر».
زمانى كه فتواى مذكور از نجف به سراسر عراق انتشار يافت حاكمان بعثى از يك طرف اقدام به دست‏گيرى و اعدام نمايندگان و شاگردان آية اللّه صدر و بستن مساجد آنان و از سوى ديگر در اماكن مذهبى تظاهر به تديّن و مقدس مآبى كردند. پس از مدتى حزب بعث با خودكامگى و سفّاكى وارد ميدان سياست شد و رعب و هراس را در ميان افراد جامعه شدت بخشيد، از آن سوى با وقوع انقلاب اسلامى در ايران شور انقلاب و حماسه در دل‏هاى شيعيان عراق به جوش آمد. آية اللّه صدر با در نظر گرفتن اين شرايط براى شكستن سدّ رعب و وحشت مردم، قيام مسلحانه را عليه حزب بعث و سركرده‏هاى آن انتخاب كرد و فتواى جهاد داد. اين فتوا نيز حاكمان بعثى عراق را در موجى از هراس فرو برد و آنان نيز براى خنثى كردن چنين وضعى به تكاپو افتادند و هر كس را كه ارتباط جزيى با شهيد صدر داشتند دست گير مى‏نمودند. به همين جهت خانه آية اللّه صدر را در نجف محاصره كرده و آن را تحت نظارت كامل گرفتند و به هيچ كس اجازه آمد و رفت را نمى‏دادند.
آنان با يورش وحشيانه و گسترده‏اى نمايندگان آية اللّه صدر و ديگر افراد مؤمن و انقلابى را در سراسر عراق دست گير كردند. آية اللّه صدر از اين حركت ضد انسانى خشمگين گرديد و در روز دوشنبه 16 رجب 1399 را به منظور ابراز انزجار و تنفر از اين كار ناشايست حكومت بعثى، زمان اعتصاب عمومى اعلام كرد. مردم نجف و ساير شهرهاى مهم عراق براى اطاعت از فرمان رهبرشان در اين روز دست از كار كشيدند، بازارها را تعطيل كردند و گروه گروه براى بيعت با مرجع و پيشواى خود به خانه آية اللّه صدر شتافتند.
سازمان اطلاعات و امنيت بغداد به شعبه خود در نجف دستور داد كه هرچه زودتر سيد محمد باقر صدر را دست گير كرده و دور از چشم مردم وى را روانه بغداد كنند.(1) شب از نيمه گذشته بود و يكى دو ساعت به سپيده دم مانده بود كه ناگهان صداهاى مرموز و همهمه‏هايى از كوچه به گوش مى‏رسيد، در اين حال زنگ خانه به صدا درآمد، آية اللّه صدر با گام‏هاى استوار و بدون هراس جلو رفت و از پشت در صدا زد چه كسى هستى؟ ابوسعد رئيس امنيت نجف خود را معرفى كرد و گفت بايد شما با ما بياييد، شهيد صدر درب را گشود و قدم به كوچه نهاد، درون كوچه و معابر منتهى به خانه آية اللّه صدر حدود سيصد سرباز مسلح با ده‏ها اتومبيل نظامى اجتماع نموده بودند تا يك نفر را دست گير كنند.
بنت الهدى صدر، به خود اجازه نداد پس از دست‏گيرى برادر، سكوت اختيار كند و آرام باشد لذا از خانه بيرون رفت و چون آواى توحيد اذان بر شهر نجف اشرف طنين افكند. به سوى حرم امير مؤمنان (ع) روانه شد تا هم شكايت اين جنايات را به محضر جدش ببرد و هم در اين مكان مقدس مردم را از ستمى كه مزدوران بعثى مرتكب شده‏اند، با خبر كند. او با فرياد اللّه اكبر، خطاب به مرد گفت: اى اهالى نجف، اى شيعيان و غيور مردان، مرجع عالى قدر شما را بردند. بدين گونه مردم را از ماجراى شب گذشته مطلع ساخت. اهالى نجف از هر سوى به سوى بارگاه مولاى متقيان آمدند، بازارها و مغازه‏هاى نجف بسته شد، طلّاب مدارس علميه در پيشاپيش جمعيت معترض در حرم حضرت على (ع) اجتماع كردند. بدين صورت زمينه يك تظاهرات جدى و شكوهمند فراهم شد كه بنت الهدى صدر در ايجادش نقش مهمى ايفا نمود.
به تدريج دسته‏هاى تظاهر كننده از مقابل حرم شريف علوى با حركتى آرام به راه افتاد و در خيابان امام صادق (ع) بر تعدادشان افزوده شد، شعارهاى كوبنده امت مسلمان در اعتراض به دست‏گيرى مرجعشان در آسمان نجف پيچيد: اللّه اكبر، نصرمن اللّه و فتح قريب، عاش عاش الصدر(زنده باد زنده باد صدر).
در اين خيابان قواى مسلّح وابسته به رژيم بعث جلو مردم را گرفتند، اما آنان از راه ديگرى به سمت بازار بزرگ نجف حركت كردند. نيروهاى امنيتى مى‏كوشيدند تا با شليك تيرهاى هوايى مردم را پراكنده سازند ولى تظاهرات هر لحظه شديدتر مى‏شد و بر خشم مردم افزوده مى‏گشت.
افراد مسلّح تمامى معابر منتهى به بازار نجف و حرم مطهر را مسدود نمودند و با اسلحه جلو مردم را گرفتند، بدين گونه تظاهرات مزبور، به درگيرى‏هاى خونينى تبديل گرديد.
علاوه بر نجف در شهرهاى ديگر نيز تظاهراتى بدين صورت برگزار شد. چون فرياد خشم مردم سازمان امنيت عراق را دچار خوف و هراس ساخت با آية اللّه صدر كه در زندان به سر مى‏برد رفتار ملايم‏ترى پيش گرفتند و از راه چاپلوسى و نيرنگ وارد شدند و پس از چندى آن مرجع عالى قدر را به نجف بازگردانيدند.(2)

جويبار محبّت در كوير اختناق‏

روز 18 رجب سال 1399 ه. ق منزل آية اللّه صدر در شهر نجف و كوچه‏هاى منتهى به آن از آغاز صبح تا نيمه شب مالامال از جمعيت شيعيانى بود كه روز گذشته براى رهايى رهبرشان از زندان رژيم بعثى دست به تظاهرات زده و با مزدوران رژيم عفلقى درگير شده فرياد اعتراض‏آميز خويش و مظلوميت مرجع عالى قدر خود را به گوش جهانيان رسانيده بودند.
اين تجديد پيمان امت مسلمان با آية اللّه سيد محمد باقر صدر، كارگزاران ستم را بيش از گذشته دچار وحشت نمود و به همين دليل دستور محاصره خانه آن فقيه مجاهد و قطع رابطه با ديگران را صادر نمودند. در پى اين توصيه ظالمانه، در كوچه‏هاى اطراف منزل آية اللّه صدر نيروهاى امنيتى مستقر گشته و كنترل نه ماهه محل اقامت عالمى مبارز آغاز شد.(3)
مدتى از آغاز محاصره مى‏گذشت و جز عده‏اى انگشت شمار از آشنايان آية اللّه صدر به كسى اجازه ورود به خانه ايشان را نمى‏دادند. آية اللّه صدر، شيخ محمد رضا نعمانى را كه در كتابخانه ايشان بود فراخواند و گفت: اين سربازانى كه در اين آفتاب گرم و شرايط طاقت فرسا اطراف خانه ما به نگهبانى مشغول اند و عرق از سر و صورتشان مى‏ريزد مرا ناراحت مى‏كند. درست است كه براى تأمين رضايت ستمكاران به اين وضع تن داده‏اند، اما انحراف و بدبختى آنان ناشى از مساعد نبودن شرايط اجتماعى و يا تربيت منفى است كه اين قوا را بدين صورت مطيع و منقاد بار آورده است.
سپس حاج عباس خادم را صدا زد و گفت: مأموران اطراف منزل ما به شدت تشنه‏اند، آنان را از آب خنك سيراب ساز. در اثر همين رفتار كريمانه آية اللّه صدر عده قابل توجهى از همين سربازان از مريدان و مشتاقان وى گشتند و به دليل همين دلباختگى با فرماندهان و سران سازمان اطلاعات درگير شدند و برخى از آنان اعدام شدند.(4)
در ايام محاصره، روزى زيد حيدر(از اعضاى شوراى فرماندهى ملى حزب بعث) و فرماندار نجف (عبدالرزاق حبوبى) به منزل آية اللّه صدر آمدند، چند تن از شاگردان ايشان نيز حضور داشتند، ايشان از نقش حوزه علميه نجف و علماى اين شهر در انقلاب اسلامى عراق سخن به ميان آورد و خطاب به كارگزاران رژيم بعث گفت: مردم هنوز هم از روحانيت و مرجعيت دينى خود در تمام مسايل زندگى كسب تكليف مى‏كنند، نه از دولت مستبد و وابسته ابرقدرت‏ها، در حالى كه دولت عراق با عالمان دينى خصومت داشته و عليه آنها قيام كرده است كه اين كينه در واقع عناد با تمامى امت اسلامى است. لذا زيد حيدر و عبدالرزاق حبوبى را مخاطب خويش قرار داد و گفت: دولت بعثى شما به خاطر مخالفت با ديانت، كشتارگاه بزرگى در بغداد به راه انداخته است كه در آن حيوانات را به سوى قبله ذبح نمى‏كنند كه صريحاً مخالف احكام الهى است.
آية اللّه صدر در ادامه فرمود: دولت شما خيابانى را كه مقبره حسين بن روح – از نائبان خاص امام مهدى (عج)- در آن واقع شده خراب مى‏كند و اين كار موجب محو مرقد آن بزرگوار خواهد شد، در صورتى كه شيعيان با اين مكان پيوندى معنوى دارند، چنين اقدامى، دشمنى با ارزش‏هاى دينى و شعائر مذهبى است. اين كارها باعث مى‏شود كه مردم حكومت بعثى را ناديده گرفته و به فرمان علما عليه حزب بعث بشورند. آن دو كارگزار با شنيدن اين سخنان سربه زير افكندند و چيزى نگفتند.
آية اللّه صدر بار ديگر لب به سخن گشود و اظهار داشت: اگر دولت بعثى مى‏خواهد آراء و نظرات امت مسلمان را درباره مسايل حكومتى و سياسى بداند بايد به علماى دين مراجعه كند و نظر آنان را بداند.
پس از آن عضو شوراى فرماندهى ملى حزب بعث و عبدالرزاق حبوبى(فرماندار نجف) با شرمسارى، آن مجلس را ترك نمودند.(5)

ستاره‏اى خونين‏

آخرين روزهاى محاصره بود كه عيسى خاقانى به عنوان نماينده صدام همراه يكى از مأموران سازمان امنيت عراق كه ابوعلى نام داشت به منزل آية اللّه صدر آمد. خاقانى خطاب به آية اللّه صدر گفت: صدام مرا به حضورتان فرستاده تا در امورى تبادل نظر كنيم، شايد موفق شويم به اوضاع آشفته كنونى سرو سامانى بدهيم. در اين حال وى حرفش را قطع كرد و منتظر گرديد تا آية اللّه صدر مطلبى بر زبان جارى سازد، ولى او چيزى نگفت و سكوت اختيار نمود. اين بار خاقانى گفت: عرب‏هاى خوزستانى تحت ستم به سر مى‏برندو ما بايد درباره بهبودى اوضاع آنان نيز فكرى كنيم. عيسى خاقانى پس از اندكى مكث ؛ ادامه داد: چرا هميشه بايد حوزه نجف تحت نظارت و اداره ايرانيان باشد، ما بايد خودمان در مقابل آن، حوزه‏اى عربى تأسيس كنيم و شما زعيم آن باشيد. آية اللّه صدر در جوابش گفت: اعراب خوزستان ايران هيچ مشكلى ندارندو هم چون ديگر اقوام ايرانى در صلح و صفا، آرامش و امنيت به سر مى‏برند و به طور قطع وضع مناسبت‏ترى نسبت به عرب‏هاى عراق دارند و شما به دليل خصومت با جمهورى اسلامى ايران اين مسائل دروغين را مطرح مى‏نماييد. شما بايد به آزادى ملت عراق از قيد و بند اسارت و تحقير توسط حزب بعث فكر كنيد. غم عرب‏هاى مظلومى را بخوريد كه منابع و دارايى‏هاى آنان را براى تحكيم حكومت خودتان به غارت مى‏بريد و آنان را در فقر و فلاكت نگه مى‏داريد. خاقانى نااميد و سرافكنده از آن جا بيرون رفت امّا فرداى آن روز با همان مأمور قبلى به خانه آية اللّه صدر آمد و گفت: جناب صدر، صدام مى‏خواهد به محاصره محل اقامت شما پايان دهد ولى اين برنامه در صورتى عملى مى‏شود كه شما لااقل به يكى از شرايطى كه مطرح خواهم نمود عمل كنيد در غير اين صورت به گفته صدام سزايتان مرگ است. آية اللّه صدر مانند كوهى استوار و بى‏اعتنا به اين تهديدها غرق در سكوت بود و تنها به بافته‏ها و ياوه‏هاى وى گوش مى‏داد. خاقانى يادآور شد:
نخستين شرط آن است كه از تأييد انقلاب اسلامى ايران و رهبرى آن (امام خمينى) دست برداريد.
شرط دوم اين است كه با صدور بيانيه‏اى از موضع‏گيرى‏هاى ما حمايت كنيد كه در اين صورت حزب بعث پشتيبان شما خواهد بود.
سومين شرط آن كه گرايش به حزب دعوت و عضويت در آن را ضمن فتوايى تحريم كنيد.
شرط چهارم اين كه فتواى تحريم ورود به حزب بعث را ملغى اعلام كنيد و بر جواز آن فتوا دهيد.
آخرين شرط هم اين است كه خبرنگاران جرايد و نشريات خارجى و داخلى را به حضور بپذيريد تا آنان درباره مسايل فقهى از شما سئوال كنند و جوابشان را بدهيد.
شهيد صدر نگاهى به عيسى انداخت و گفت در غير اين صورت چه مى‏كنيد؟ خاقانى جواب داد؟ به گفته صدام اعدام مى‏شويد، آن استوانه فقاهت و ديانت در حالى كه خشمگين به نظر مى‏رسيد فرمود: مرا از مرگ هراسى نخواهد بود و در انتظار چنين وضعى مى‏باشم امّا هرگز تسليم زورگويان و ستم‏گران نمى‏شوم، لذا از عملى ساختن تمامى شروطى كه شيخ عيسى خاقانى طرح نموده بود امتناع كرد و افزود: به صدام بگوييد هر وقت خواست مرا اعدام كند، با شما ديگر سخنى ندارم و اگر شما هم حرف ديگرى براى گفتن نداريد اين جا را ترك نماييد.(6)
ساعت دو بعدازظهر روز شنبه 19 جمادى الاول سال 1400 مصادف با 16 فروردين 1359 ه. ش كه به دليل هواى گرم و آفتاب سوزان، عبور و مرور در كوچه‏هاى نجف كم شده بود، ابوسعد رئيس جنايت‏كار سازمان امنيت نجف به خانه آية اللّه صدر آمد و خطاب به آن شخصيت والامقام گفت: در بغداد گروهى از مسئولان كشورى مايلند كه با شما ديدارى داشته باشند و پس از سؤال و جوابى مختصر ابوسعد و مزدورانش آن مرجع مبارز را به وسيله خودروى به سرعت از نجف به بغداد بردند و چون بعثى‏ها از افشاگرى‏هاى خواهر او (بنت الهداى صدر) بيم داشتند، روز بعد وى را نيز به مركز حكومت عراق بردند.
برزان ابراهيم – برادر ناتنى صدام كه آن زمان رياست سازمان امنيت عراق را عهده دار بود – شخصاً از اين دو خواهر و برادر بازجويى كرد و سپس آية اللّه صدر را تهديد به مرگ نمود و از او خواست كه اگر چند كلمه‏اى عليه انقلاب اسلامى بنويسد از اعدام رهايى خواهد يافت، آية اللّه صدر گفت: من هرگز به اين خواسته ضد دينى شما تن نمى‏دهم و راهى كه برگزيده‏ام تغيير نخواهم داد و مهياى شهادتم. برزان ابراهيم كه از تسليم زعيم نجف و سازش او با حزب بعث نااميد گرديد به شكنجه گران ديو سيرت خود فرمان داد كه آن دو سيد پاك طينيت را به شهادت برسانند. سه شنبه شب 23 جمادى الاول سال 1400 مطابق با 19 فروردين 1359 ه.ش در حالى كه شب از نيمه گذشته بود، سيد محمد صادق صدر آرام و قرار نداشت و به آينده دو عموزاده مظلومش كه در زندان رژيم بعثى بودند فكر كرد، زيرا در اين سه روز هيچ خبرى از آنان نداشت. در همين انديشه بود كه درب خانه‏اش به صدا درآمد و مزدوران بعثى بمحض آن كه ديدند درب باز شد و سيد صادق پشت در است، با وقاحت بسيار، آن سيد عالى‏قدر را از خانه بيرون كشيدند و با اتومبيل به سوى گورستان وادى السلام نجف بردند وقتى در برابر غسّال خانه توقف كردند سيد محمد صادق صدر فهميد كه چه حادثه دردناكى روى داده و صدام جنايتكار دست خود را به چه خونى آغشته نموده است.
دو تابوت لاك و مهر شده را تحويلش دادند و گفتند: بدون باز كردن به خاك بسپاريد و در اين باره با كسى چيزى نگوييد. سيد محمد صادق با گريه و زارى به آن تابوت‏ها مى‏نگريست. سرانجام پس از غسل و كفن و نماز ميت پيكر پر از جراحت آن دو شهيد را در جوار بارگاه اميرمؤمنان (ع) در آرامگاه خانوادگى شرف الدين به خاك سپردند.(7)
در آن سياهى مرگبار، پس از آن كه ستاره‏اى فروزان غروب كرد و انديشمندى شهيد به اجداد طاهرينش پيوست تنها پيام حضرت امام خمينى بود كه چون آذرخشى درخشيد و آن كوير ستم زده را روشنايى بخشيد. امام خمينى خاطرنشان ساختند: «شهادت اين بزرگواران كه عمرى را به مجاهدت در راه اهداف اسلام گذرانده‏اند به دست اشخاص جنايت كارى كه عمرى به خون خوارى وستم پيشگى گذرانده‏اند عجيب نيست. عجيب آن است كه مجاهدان راه حق در بستر بميرند و ستم گران جنايت پيشه، دست خبيث خود را به خون آنان آغشته نكنند! عجيب نيست كه مرحوم صدر و همشيره مظلومه‏اش به شهادت نايل شده‏اند، عجب آن است كه ملت‏هاى اسلام و خصوصاً ملت شريف عراق و عشاير دجله و فرات و جوانان غيور دانشگاه‏ها و ساير جوانان عزيز عراق از كنار اين مصيبت بزرگ كه به اسلام و اهل بيت رسول اللّه (ص) وارد مى‏شود. بى‏تفاوت بگذرند و به حزب ملعون بعث فرصت دهند كه مفاخر آنان رايكى پس از ديگرى مظلومانه شهيد كنند… اميدوارم كه…. ملت عراق دست به دست هم دهند و اين لكه ننگ را از كشور عراق بزدايند. من اميدوارم كه خداوند متعال بساط ستم‏گرى اين جنايت كاران را در هم‏پيچد. اين جانب براى بزرگداشت اين شخصيت علمى و مجاهد كه از مفاخر حوزه‏هاى علميه و از مراجع دينى و متفكران اسلامى بود از روز چهارشنبه سوم ارديبهشت به مدت سه روز عزاى عمومى اعلام مى‏كنم و روز پنج شنبه چهارم ارديبهشت را تعطيل عمومى اعلام مى‏نمايم و از خداوند متعال خواستار جبران اين ضايعه بزرگ و عظمت اسلام و مسلمين مى‏باشم.»(8)

پى‏نوشت‏ها: –
1. يادواره شهيد صدر، ضميمه اطلاعات، 19 فروردين 1361.
2. ديدار با ابرار، ج 15(شهيد صدر بر بلنداى انديشه و جهاد) مصطفى قلى‏زاده، ص 122 – 120.
3. يادواره شهيد صدر، ص 13.
4. مباحث الاصول، الجزء الاول من قسم الثانى، سيد كاظم حسينى حائرى، مقدمه.
5. مجله سروش، شماره 139، چهاردهم فروردين سال 1361.
6.مقدمه مباحث الاصول، ص 162 – 161.
7. جنايات رژيم بعث عراق، عبدالامير فولاد زاده، ص 137 – 135، از تكريت تا كويت، جوديت ميلر، ترجمه حسن تقى زاده ميلانى، ص 147.
8. صحيفه نور، ج 12، ص 57.

 

/

دشمنت را بشناس!

 

دشمنت را بشناس!

نوشته: حسن زعرور

هنوز بسيارى افراد، اطلاع رسانى و تبليغات دشمن صهيونيستى را نمى‏شناسند و نمى‏دانند كه افرادى مانند دايان، نتانياهو و شارون تا چه حد بر سياستگذارى رژيم صهيونيستى و كادر رهبرى اين رژيم تأثيرگذار هستند.
ساختار شخصيت يهوديان و رژيم عبرى به گونه‏اى است كه صلح ميان اعراب و اسراييل به هر شكل محال بنظر مى‏رسد. با نگاهى گذرا به ضعف شخصيتى اعراب و عقب نشينى‏هاى آنان در مقابل امتياز ندادن طرف صهيونيست به راحتى مى‏توان به اين امر پى برد.
براى اسراييلى‏ها مسأله، بودن يا نبودن يا باصطلاح هستى و نيستى است. آنها معتقدند كه عرب‏ها يا بايد يهودى شوند و يا از فلسطين بروند. از اين رو نه فقط ارتش بلكه مردم اسراييل نيز دفاع از اين ايده و تحقق آن را در افزايش و تقويت توان دفاعى خود مى‏دانند. اين همان فرهنگ نظامى گرى غير قابل كنترل است كه مسائل امنيتى و جاسوسى ابعاد پيچيده‏ترى به آن بخشيده است.
اما رژيم اسراييل اينك در وضعيتى قرار دارد كه بايد بازارهاى عربى را به چنگ آورد. لذا ما شاهد آن هستيم كه برخى يهوديان از امكان ادغام يهوديان با اعراب سخن مى‏گويند به همين دليل مى‏توان دريافت كه چرا برخى فرماندهان خونخوار و سفاك صهيونيست كه در گذشته از هيچ جنايتى فرو گذار نكردند اينك تبديل به كبوتران صلح با اعراب شده‏اند علت آن است كه رهبرى عالى رژيم صهيونيستى بر اساس نيازها و منافع خود سياستگذارى مى‏كند. اما اين رهبران چه كسانى هستند؟
ماشين جنگى اسراييل پايه اصلى جامعه اسراييل را تشكيل مى‏دهد و فرماندهان نظامى از زمان جنگ سال 1967 ميلادى در تمام اركان سياسى و مديريتى غير نظامى رخنه كردند و باصطلاح مركزيت تصميم‏گيرى را در دست گرفتند. در رژيم اشغالگر قدس نيروهاى نظامى مسئول امنيت ملى و حفاظت از رژيم به شمار مى‏روند.
اين در حالى است كه نظام سياسى اسراييل از مجموعه‏اى متنوع و رنگارنگ از احزاب و قوم گراها (يهوديان عرب) مذهبى‏ها (ارتودوكس‏هاى سنتى مذهبى)، ملى گرا (اشكنازها)، و ايدئولوگ‏ها (سوسياليست‏ها و ليبرال‏ها).
در اسراييل 50 % از هزينه‏ها و بودجه صرف امور نظامى مى‏شود اما جالب اينجاست كه هيچ يك از احزاب و گروهها با هر ماهيت و گرايش مخالفتى با اين مسأله ندارند. امرى كه جامعه اسراييل را به حامى سرسخت و هميشگى نيروهاى نظامى و دولت‏هاى ميليتاريست تبديل كرده و به تمام اركان حتى غير نظامى رنگ و بوى نظامى بخشيده است.
از اين رو مى‏توان دريافت چرا جامعه اسراييل جنگ عليه اعراب و فلسطينى‏ها را جنگ‏هايى ضرورى يا پيشگيرانه مى‏داند و از آن حمايت مى‏كند.
ماشين جنگى اسراييل در واقع از اجزايى تشكيل شده كه فرماندهان صهيونيست هر يك گوشه‏اى از آن را اداره مى‏كنند و هدف همه ادامه روند نظامى گرى جامعه صهيونيستى است. اين ماشين مورد حمايت شديد مسئولان بلند پايه نظامى و صنعت گران بزرگ قرار دارد و از تأثير بسزايى در هزينه‏ها، آمادگى براى جنگ و همچنين امنيت ملى برخوردار است. در زمينه استراتژى بلند مدت رژيم صهيونيستى بايد گفت كه اين استراتژى حول سه محور قرار دارد:
1. اسراييل پيوسته در حال جنگى بى‏پايان است.
2. امنيت اسراييل قادر به تحمل خطر نيست.
3. اسراييل بايد در زمينه مسائل مختلف بويژه امنيت ملى به خود متكى باشد.
به همين سبب رهبران سياسى رژيم حتى با وجود امضاى پيمان صلح با مصر، اردن و تشكيلات خودگردان فلسطين هزينه‏هاى نظامى و شمار نيروى انسانى را كاهش نداده و روند ترور شخصيت‏هاى فلسطينى را در اين كشورها متوقف نكردند زيرا هرگز قادر نيستند سازى مخالف با اين ماشين جنگى كه مركب از نيروهاى نظامى، اداره اطلاعات، وزارت دفاع و صنايع نظامى است، بزنند.
علاوه بر آن ماشين جنگى اسراييل حتى كميته‏هاى خدمات، امنيت غير نظامى، واحدهاى مبارزه با تروريسم، سازمان‏هاى دينى و غير نظامى، موساد، پليس،گارد مرزى، شركت‏هاى سرمايه گذارى و بازرگانى، بانكها، ادارات برق، پالايشگاههاى نفت، شركت‏هاى هوايى و صنايع را نيز در بر مى‏گيرد. به عنوان مثال ستاد پشتيبانى ارتش براى اجراى طرح توسعه و امروزينه سازى تانكهاى ميركافا، چهار هزار كارگر، 160 كارگاه، و 500 واحد غير نظامى را بكار گرفت. همچنين شركت رافائل كه در زمينه امور نظامى فعاليت دارد نيز براى ساخت سيستم سلاح‏هاى فرعى 150 كارخانه غير نظامى را با كليه پرسنل آن مورد استفاده قرار داد.
همين مسائل باعث شده كه رژيم غاصب صهيونيستى از يك وارد كننده به يك صادر كننده سلاح به كشورهاى مختلف جهان از جمله، زئير، هندوراس، اوگاندا، كنيا، اتيوپى، تايوان، هند و تركيه تبديل شود.
در اين ميان مديران اين ماشين جنگى براى پيشبرد اهداف خود به چهار شيوه عمل مى‏كنند كه عبارتند از:
1. بسيج جامعه اسراييل حول سمبل قدرت نوين يهود.
2. اعطاى نقش به دستگاههاى امنيتى براى نظارت و تأثيرگذارى بر تصميم‏گيرى‏ها.
3. قرار دادن نهادهاى مذهبى زير نظر ماشين جنگى اسراييل.
4. كنترل و هدايت دستگاهها و نهادهاى اقتصادى.
در پايان بد نيست به اين سخن بن گوريون درباره استراتژى رژيم صهيونيستى اشاره كنيم، آنجا كه گفت: مرزهايمان گسترش و توانمان افزايش يافت. ما بايد هر روز نيرويى جديد را وارد كنيم و در دوره آتش بس با اعراب، به مهاجرت و اسكان دست بزنيم…
حال با توجه به چنين سخنانى و همچنين نظامى‏گرى گسترده رژيم اشغالگر قدس، به راستى كدام فرد عاقل مى‏تواند صلح ميان اعراب و اين رژيم را باور كند؟

/

قرآن‏شناسى در سيره پيشوايان‏

 

قرآن‏شناسى در سيره پيشوايان‏

حجة الاسلام و المسلمين محمد محمدى اشتهاردى‏

با فرا رسيدن ماه رمضان، ماه بهار قرآن، و ماه نزول قرآن، و ماه شهادت قرآن ناطق حضرت على (ع)، نظر شما را به يكى از بحث‏هاى مهم قرآنى، يعنى شناخت قرآن در سيره پيشوايان (ع) و از نظر آنان جلب مى‏كنيم:

اهميت شناخت قرآن

به طور كلى ارزش هر كارى قبل از هر چيز، به مراتب معرفت و شناخت آن بستگى دارد، چرا كه بسيار فرق است بين انجام آگاهانه و انجام كوركورانه. شناخت مانند چراغ اتومبيل است كه شب تاريك در جاده خطرناك و پرفراز و نشيب و پر پيچ و خم حركت مى‏كند، كه اگر به راستى آن اتومبيل، چراغ نداشته باشد، به مقصد مى‏رسد؟ بسيارى بر اثر عدم شناخت، راه را گم مى‏كنند، و يا نمى‏توانند از مفاهيم اسلام به طور بهينه استفاده نمايند، و گاهى ناخود آگاه كارشان به تحريف و انحراف و راه هايى درست بر ضد آن مفاهيم كشيده مى‏شود. از اين رو پيامبر (ص) فرمود: «مَن عَمِلَ غَيرَ عِلمٍ كان ما يُفسِدُ اَكثَرُ ممّا يُصلِحُ؛ كسى كه بدون شناخت، كارى انجام دهد، بيشتر از آن چه به اصلاح بپردازد، به افساد و تباهى دست مى‏زند.»(1)
قرآن كه ارجمندترين و آخرين كتاب آسمانى است، و به عنوان يك كتاب انسان ساز تا قيامت از سوى خدا به انسان‏ها هديه شده، شناخت آن بر همه چيز مقدم‏تر است، چرا كه انسان سازى از همه چيز مهم‏تر است، پس بايد كتاب انسان سازى را قبل از هر چيز شناخت، و از آن آگاهانه بهره‏بردارى نمود، چنان كه خداوند مى‏فرمايد: «اَفَلا يَتَدَبَّرُونَ القُرآنَ اَم عَلى قُلوبٍ اَقفالُها؛ آيا در آيات قرآن، عمق نگرى نمى‏كنيد و نمى‏انديشيد، يا بر دل‏هايشان قفل زده شده است.»(2)
پيامبر (ص) و امامان معصوم (ع) بسيار به شناخت علمى و عملى قرآن و تدبّر در آن اهمّيت مى‏دادند، تا آنجا كه روايت شده حضرت رضا (ع) در هر سه روز، تمام قرآن را تلاوت مى‏كرد و مى‏فرمود: «اگر خواسته باشم مى‏توانم در كمتر از سه روز همه قرآن را تلاوت كنم، ولى هرگز به هيچ آيه‏اى نمى‏رسم، مگر اين كه در معنى آن مى‏انديشم…». و در حديثى آمده: مردى نزد پيامبر (ص) آمد: از آنچه خدا به تو ياد داده به من بياموز. پيامبر (ص) سوره زلزال را براى او خواند تا به اين آيه رسيد «فَمَن يَعمَل مِثقالَ ذَرَّةٍ خَيراً يره…؛ كسى كه ذرّه‏اى كار نيك يابد را انجام دهد، آن را مى‏بيند» او گفت: همين سوره (يا همين آيه) مرا كفايت مى‏كند پيامبر (ص) فرمود: «او را به حال خودش بگذاريد «رَجَعَ فَقِيهاً؛ او فقيه شد و بازگشت»(3) نتيجه اين كه شناخت كامل، موجب تحوّل است.

مراحل شناخت قرآن

بايد توجه داشت كه شناخت قرآن مانند شناخت ساير موضوعات، مراحل و درجاتى دارد مانند: شناخت علمى، فلسفى، عرفانى، روايى، سطحى و… و از روايات امامان (ع) استفاده مى‏شود كه شناخت كامل قرآن جز براى اهلش ميسّر نيست، بر همين اساس مطابق روايات متعدّد از امامان (ع) ؛ آنان كه مورد خطاب مخصوص قرآن (يعنى پيامبر (ص) و امامان معصوم (ع) هستند قرآن را مى‏شناسند. چنان كه امام باقر (ع) در ضمن گفتارى با قتاده (كه قرآن را طبق نظريه خود، بدون توجه به سخنان معصومين (ع) تفسير مى‏كرد) فرمود: «اِنّما يَعرِفُ القُرآن مَن خُوطِبَ بِهِ؛ قرآن را كسى كه مورد خطاب به قرآن است مى‏شناسد.»(4)
منظور از اين سخن (خوطب به) ظاهراً اين است كه پيامبر و امامان (ع) و بعضى از خواص مصداق روشن قرآن هستند، و آيات قرآن در سيره درخشان زندگى آنها تجسّم و عينيّت يافته است، چنان كه گويند، حضرت على (ع) قرآن ناطق است، قطعاً چنين افرادى قرآن را كامل‏تر مى‏شناسند، چرا كه آن را با تدبّر و عمل، پيروى مى‏كنند.
به عنوان مثال، حضرت رضا (ع) يادى از زيدبن امام سجّاد (ع) انقلابى بزرگ شهيد، نمود و او را تمجيد كرد، سپس فرمود: «زيد از كسانى است كه با اين آيه مورد خطاب قرار گرفته.» آنگاه آيه 78 سوره حج را كه مربوط به جهاد كامل با دشمنان است، تلاوت فرمود.(5)

تفسير، كليد فهم قرآن‏

شناخت قرآن بستگى به تفسير قرآن دارد، تفسير از واژه «فَسر» به معنى آشكار كردن و پرده بردارى گرفته شده، و در يك كلمه، تفسير به معنى نيكو آشكار كردن و پرده برداشتن از موضوع پوشيده‏اى است.(6)
و بايد توجّه داشت كه تفسير قرآن داراى انواع مختلف است، و تفسير كامل، آن تفسيرى است كه همه انواع در آن، مورد توجّه قرار گيرد مانند:
1- تفسير مفردات ؛ و واژه‏هاى قرآن.
2- تفسير ترتيبى؛ كه آيات قرآن به ترتيبى كه اكنون در دسترسى همه است، تفسير گردد.
3- تفسير موضوعى؛ كه با كنار هم قرار دادن آيات قرآن بر اساس موضوعات مختلف از اصول و فروع، عقيدتى، سياسى، اجتماعى، اخلاقى و فرهنگى انجام مى‏شود، و پس از مقايسه و جمع بندى، نتيجه‏گيرى مى‏گردد.
4- تفسير ارتباطى، كه موضوعات مختلف قرآن (مثلاً ايمان و تقوا و عمل صالح) در رابطه با همديگر مورد توجه قرار مى‏گيرند، كه با مقايسه دقيق اين موضوعات در آيات قرآن و پيوند آنها نسبت به همديگر، مطالب جالب و تازه‏اى كشف مى‏گردد.
5 – تفسير كلى يا جهان بينى، مثلاً مفسّر تمام محتواى قرآن را در رابطه با جهان هستى در نظر مى‏گيرد، و كتاب تكوين را با كتاب تدوين پيوند مى‏دهد.(7) اين نوع تفسير همان است كه گاهى مى‏گوييم ؛ روح قرآن با چنان مسأله و برخوردى سازگار نيست، يا روح قرآن طرفدار حمايت از مستضعفين، و رفع شكاف عميق طبقاتى است.

آيات محكم، متشابه در قرآن‏

در قرآن دوگونه آيات وجود دارد، آيات محكمات و آيات متشابهات، چنان كه در قرآن مى‏خوانيم:
«هُوَ الَّذِى اَنزَلَ عَلَيكَ الكِتابَ مِنهُ آياتٌ مُحكَماتٌ هُنَّ اُمَّ الكِتابِ، وَ اُخَرُ مُتَشابِهاتٌ…؛ او كسى است كه اين كتاب (آسمانى) را بر تو نازل كرد، كه قسمتى از آن آيات محكم (صريح و روشن) كه اساس قرآن مى‏باشند( و هرگونه پيچيدگى در آيات ديگر با مراجعه به اينها برطرف مى‏گردد) و قسمتى از آن متشابه (آياتى كه به خاطر بالا بودن سطح مطلب، و جهات ديگر، در نگاه اول داراى احتمالات مختلف است، ولى با توجّه به آيات محكم، تفسيرشان آشكار مى‏گردد) است.»(8)
نتيجه اين كه بخشى از آيات قرآن، آيات محكمات (روشن) هستند، مانند: «لَيسَ كَمِثلِهِ شىٌ؛ هيچ چيزى همانند خدا نيست»(9). و بخشى آيات متشابه (غير روشن) هستند، مانند: «يَدُ اللّهِ فَوقَ اَيديهم ؛ دست خدا بالاى دست آنها است.»(10)
با مقايسه اين دو آيه روشن مى‏شود كه منظور از دست، دست معمولى نيست، بلكه كنايه از قدرت الهى است، زيرا خدا نظير ندارد. متأسّفانه – چنان كه قرآن (در آيه 7، سوره آل عمران) مى‏فرمايد: آنان كه قلب منحرف و بيمار دارند، با تمسّك به آيات متشابه (بدون توجه به آيات محكم) فتنه انگيزى مى‏كنند، و با تفسير به رأى، در پى انحراف افكار مردم هستند.
در روايت آمده: شخصى از امام صادق (ع) پرسيد: «فرق بين قرآن و فرقان (نام ديگر قرآن) چيست؟ آن حضرت در پاسخ فرمود: منظور از قرآن همه كتاب قرآن است، ولى منظور از فرقان آيات محكمات (روشن) قرآن است كه عمل به آن واجب مى‏باشد».(11)

بطن‏ها و تأويل‏هاى قرآن

مطلب ديگر اين كه، گرچه ظاهر قرآن، و آنچه كه از ظواهر آيات استفاده مى‏شود، حجت است، ولى قرآن يك كتاب عميق و ژرفى است كه غير از ظواهر آن، معانى عميق ديگرى نيز دارد، در اين راستا، امام على (ع) مى‏فرمايد:
«وَ اِنَّ القُرآنُ ظاهَرُهُ اَنِيقٌ وَ باطِنُهُ عمِيقٌ، لا تَفنَى عَجائبُهُ وَ لا تَنقَضِى غَرائِبُهُ، وَ لا تُكشَفُ الظُّلُماتُ اِلاّ بِهِ؛ قرآن داراى ظاهرى زيبا و شگفت‏انگيز، و باطنى پرمايه و عميق است، نكات شگفت‏آور آن فانى نگردد، و اسرار نهفته آن پايان نپذيرد، و تاريكى‏هاى نادانى جز به آن برطرف نخواهد شد.»(12)

امام باقر (ع) در ضمن گفتارى به جابر فرمود:
«اِنَّ لِلقُرآنِ بَطناً وَ لِلبَطنِ بَطنٌ ؛ قرآن داراى بطن (معنى ناپيدا) است، و بطن آن نيز داراى بطن مى‏باشد.»(13) و نيز فرمود: «ما فى القُرآنِ آيَةٌ اِلاّ وَلَها ظَهرٌ و بَطنٌ ؛ در قرآن هيچ آيه‏اى نيست، مگر اين كه داراى معنى ظاهرى و باطنى است.»(14)
و حضرت على (ع) در ضمن گفتارى، امامان را حاملان بطون قرآن (15) يعنى آگاهان به اسرار باطنى قرآن خواند.
نتيجه اين كه: قرآن داراى معانى مختلف است، كه بعضى از ظاهر آيات آن استفاده مى‏شود، و بعضى از معانى باطنى قرآن است. بايد توجّه داشت كه بخشى از معانى باطنى قرآن همان تأويل قرآن است، كه دانستن تأويل قرآن اختصاص به راسخون در علم كه همان پيامبر (ص) و امامان معصوم (ع) باشند دارد، چنان كه در قرآن مى‏خوانيم: «وَ ما يَعلَمُ تَأوِيلَهُ اِلاّ اللّهُ وَالرّاسِخُونَ فِى العِلمِ ؛ تأويل و معانى باطنى قرآن را جز خدا و راسخان در علم و دانش الهى، نمى‏دانند.»(16) روايات متعددى نقل شده كه منظور از راسخون در علم، پيامبر(ص) و امامان معصوم (ع) هستند. و از امام باقر (ع) و امام صادق (ع) نقل شده كه فرمودند: «نَحنُ الرّاسِخُونَ فِى العِلمِ، وَ نَحنُ نَعلَمُ تَأوِيلَهُ ؛ راسخون در علم ما هستيم، و ما تأويل قرآن را مى‏دانيم.»(17)
بايد توجّه داشت كه بطون قرآن، همان تأويل قرآن مى‏باشند، به عبارت روشن‏تر تنزيل قرآن همان ظاهر قرآن است كه نازل شده، و تأويل آن، همان باطن قرآن است كه راسخان در علم به آن آگاهى دارند. چنان كه فضيل بن يسار مى‏گويد: از امام باقر (ع) پرسيدم: «منظور از اين روايت چيست كه هيچ آيه‏اى در قرآن نيست، مگر اين كه داراى معنى ظاهرى و معنى باطنى مى‏باشد؟ امام باقر (ع) در پاسخ فرمود: «ظَهرُهُ تَنزِيلُهُ،وَ بَطنُهُ تَأويلُهُ، مِنهُ ماقَدمَضى، و مَنهُ ما لَم يَكُن، يَجرى كَما يَجرى الشَّمسُ وَ القَمَرُ…؛ ظاهر قرآن همان تنزيل قرآن است، باطن قرآن همان تأويل قرآن است، زمان بخشى از تأويل قرآن گذشته، و زمان بخشى هنوز محقق نشده، مسأله تأويل قرآن مانند جريان سير خورشيد و ماه به سير خود ادامه مى‏دهد و متوقّف نمى‏ماند. و در پايان فرمود: تأويل قرآن را جز خدا و راسخون در علم نمى‏دانند، و ما آن را مى‏دانيم.»(18)
براى تكميل اين بحث، نظر شما را به حديثى از امام باقر و امام صادق (ع) كه در اصول كافى آمده جلب مى‏كنيم: اين دو بزرگوار در تفسير «وَالرّاسَخُونَ فِى العِلمِ» (آل عمران – 7) فرمودند: «پيامبر خدا (ص) بزرگ‏ترين راسخان در علم بود. خداوند متعال همه آنچه را كه از تنزيل و تأويل قرآن بر او نازل كرده به او فهمانيد، خداوند هرگز چيزى بر او نازل نكرد كه تأويل (معنى باطنى) آن را به او نياموزد، و اوصياى او بعد از او (امامان معصوم(ع)) همه اين‏ها را مى‏دانند…»(19)
بعضى از محققين مدّعى هستند كه معنى «راسخون در علم» مفهوم وسيعى دارد، ولى پيامبر (ص) و امامان (ع) مصداق اكمل و روشن آن هستند، بنابراين افرادى مانند ابن عباس نيز جزء راسخون است، چنان كه از ابن عباس نقل شده كه گفت من از راسخون هستم. ولى اين نظريه با روايات متعدد سازگار نيست، و اگر فرضاً ابن عباس چنين ادعا كرده باشد، از اين رو است كه او به امامان (ع) نزديك بود، و بخشى از علم تأويل را از آنها آموخته بود.

بحثى پيرامون تنزيل، تأويل و تفسير به رأى‏

چنان كه گفتيم تنزيل همان ظاهر آيات است كه به همين صورت از سوى خداوند نازل شده، و آنچه كه از ظاهر آيات قرآن استفاده مى‏شود. مثلاً: نماز را بپا داريد، امر به معروف و نهى از منكر كنيد. ولى تأويل در اصل از اَول به معنى بازگشت دادن چيزى است، و همچنين پرده برداشتن از روى اسرار چيزى يك تأويل ناميده مى‏شود، نتيجه اين كه: تأويل معنى عميق و باطنى قرآن است، و از ظاهر قرآن استفاده نمى‏شود، مانند سه كار از كارهاى عجيب خضر(ع) كه در قرآن (در آيه 65 تا 82 سوره كهف) آمده است. كه ظاهرى زننده داشت (مانند سوراخ كردن كشتى، و خراب كردن ديوارى كه مال يتيمان بود، و درست كردن آن، و كشتن نوجوان) ولى باطنى نيك داشت و خضر پس از بيان باطن اين امور، به موسى (ع) گفت: ذلِكَ تَأوِيلُ مالَم تَسطِع عَلَيهِ صَبراً ؛ اين بود راز و پشت پرده كارهايى كه نتوانستى در برابر آنها شكيبايى كنى.»(20)بنابراين تأويل، راز پنهانى و معنى نهانى است كه راسخان در علم به آن آگاهى دارند.
امام باقر (ع) در فرق بين تنزيل و تأويل قرآن فرمود: «ظَهرُهُ تَنزِيلُهُ، وَ بَطنُهُ تَأوِيلُهُ ؛ ظاهر معنى قرآن، همان تنزيل قرآن است، باطن معنى قرآن، همان تأويل قرآن مى‏باشد.»(21) در حديثى از امير مؤمنان على (ع) نقل شده است: «پيامبر (ص) آنچه را كه قرآن بر او نازل شد، تنزيل و تأويل قرآن را به من آموخت (فَيُعَلِّمَنِى تَأويلَهُ وَ تَنزِيلَهُ)(22).
و در حديث ديگر آمده، پيامبر (ص) در ضمن گفتارى فرمود: «بر شما باد كه در فهم قرآن به على (ع) مراجعه كنيد، زيرا او مانند من به قرآن آگاهى دارد، به ظاهر و باطن، به محكم و متشابه قرآن مطلع است، على (ع) (در عصر خلافت خود) بر اساس تأويل قرآن با دشمنان مى‏جنگيد، چنان كه من بر اساس تنزيل قرآن با دشمنان مى‏جنگم.»(23)

تفسير به رأى و نكوهش شديد آن‏

روش صحيح تفسير قرآن آن است كه بر اساس فهم لغات قرآن از لغت شناسان ماهر و بر اساس روايات و گفتار معصومين (ع)، و علماى بزرگ با اسلوب شناخته شده باشد، و در مقابل اين تفسير، تفسير باطل است كه از آن به تفسير به رأى تعبير مى‏شود. تفسير به رأى يعنى انسان پيش داورى‏هاى خود را اساس قرار دهد، و آيات متشابه قرآن را بر اساس آن تفسير كند، و در حقيقت شاگرد قرآن نباشد بلكه معلّم قرآن باشد، و نظريات خود را بر قرآن تحميل كند، كه اين گونه تفسير، تحميل است نه تفسير، و يك نوع تحريف معنوى قرآن مى‏باشد. قرآن به اين مطلب تصريح نموده آنجا كه مى‏فرمايد: «فَاَمَّا الَّذِينَ فِى قُلُوبِهِم زَيغٌ فَيَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنهُ ابتِغاءَ الفِتنَة وَ ابتِغاءَ تَأوِيلِهِ؛ اما آنها كه در دل هايشان انحراف است به دنبال آيات متشابه هستند، تا فتنه انگيزى كنند (و مردم را گمراه سازند) و تفسير (نادرستى) براى آن مى‏طلبند.»(24)
نگارنده از اين آيه و روايات چنين برداشت كرده‏است كه تأويل قرآن اگر از طريق راسخون در علم (پيامبر (ص) و امامان معصوم(ع)) باشد، يك نوع تفسير است و مورد قبول مى‏باشد، ولى اگر از ناحيه ديگران باشد، لغزشگاه خطرناكى است كه نوعاً به تفسير به رأى منتهى مى‏شود، و چنين تفسيرى مردود است.
در نكوهش تفسير به رأى: روايات بسيارى نقل شده از جمله: رسول اكرم (ص) فرمود: خداوند متعال مى‏فرمايد: «ما آمَنَ بِى مَن فَسَّرَ بِرَأيِهِ كَلامِى ؛كسى كه كلام مرا طبق رأى خود تفسير كند، ايمان به من ندارد.»(25)
و نيز در ضمن گفتار مشروحى فرمود: «وَمَن فَسَّرَ القُرآنَ بِرَأيِهِ فَقَد اِفتَرى عَلَى اللّهِ الكَذِبَ ؛و كسى كه قرآن را به رأى خود تفسير كند، دروغى را به خداوند متعال نسبت داده، و به خدا تهمت زده است.»(26)
حضرت رضا (ع) در ضمن گفتار مشروحى به على بن جهم فرمود: «اِتَّقِ اللهَ وَ لا تَنسِب اِلى اَولِياءِ اللّهِ الفَواحِشَ، وَ تَتَأوَّلَ كِتابَ اللّهَ بِرَأيِكَ؛ از خدا پروا كن، نسبت‏هاى ناروا به اولياء خدا نده، (كه مبادا) كتاب خدا (قرآن) را طبق رأى خودت معنى كنى.»(27)
از اين عبارت استفاده مى‏شود كه تفسير به رأى يك نوع تأويل است، و تأويل بر دو گونه است: 1- تأويل صحيح (چنانكه گفتيم طبق قرآن، ويژه راسخان در علم است). 2 – تأويل باطل، كه همان تفسير به رأى مى‏باشد.(28)

توضيحى ديگر پيرامون تفسير به رأى، و تأويل صحيح‏

آيات زيادى در قرآن وجود دارد، كه در روايات اسلامى، تفسيرهاى گوناگونى براى آنها ذكر شده است، كه بعضى هماهنگ با ظاهر آيات است، و بعضى معانى و باطنى آيات را بيان مى‏نمايد، به عنوان مثال؛ معنى ظاهرى آيه «عَنِ النَّبَأ العَظيم» (آيه 2 نباء) مسأله معاد است»، ولى در روايتى از امام صادق (ع) آمده «نبأ عظيم ، مسأله ولايت است»(29) اين همان تأويل است. جمع بين اين ظاهر و باطن از دو راه ممكن است:
1- «نَبأ» (خبر) مفهوم وسيعى دارد كه اين واژه شامل همه آنها مى‏شود، ولى هنگام نزول آيه، بيش از همه مسأله معاد مورد نظر بوده است، ولى اين موضوع مانع از آن نيست كه آيه مصداق‏هاى ديگرى نيز داشته باشد.
2- چنانكه ممكن است يك آيه معانى متعددى داشته باشد، كه از ميان آنها يك معنى ظاهر است، و معانى ديگر بطون قرآن است، كه به كمك قرآن يا گفتار معصومين (ع) از آن استفاده مى‏شود. و به تعبير ديگر دلالت، التزامى به آن معنى باطنى دارد، كه براى همه كس، جز خاصّان روشن نيست. و در اين راستا تأكيد مى‏كنيم كه فهم باطن قرآن بدون قرائن، يا سخن پيامبر (ص) و امامان معصوم (ع) جايز نيست، و وجود بطون براى قرآن نبايد دستاويزى براى هوسبازان شود و آنها بخواهند آيات قرآن را به رأى و ميل خود، هرگونه تفسير نمايند.(30) بسيارى از صوفيان و فرقه‏ها، گرفتار تفسير به رأى هستند، و متأسفانه، بسيارى نيز بر اثر ناآگاهى، آن را مى‏پذيرند. براى روشن شدن بيشتر مطلب نظر شما را به دو فراز زير كه يكى نمونه‏اى از تفسير به رأى و ديگرى نمونه‏اى از تأويل صحيح قرآن است جلب مى‏كنيم:
1- شيخ صدوق در كتاب معانى الاخبار از امام باقر (ع) نقل مى‏كند: چند نفر از يهود به اتفاق «حَىّ بن اَخطَب» و برادرش به محضر پيامبر(ص) آمدند و حروف مُقطّعه قرآن «الم» را دست آويز خود قرار داده و گفتند: طبق حساب ابجد، الف مساوى با يك، و لام مساوى با 30، و ميم مساوى با 40 مى‏باشد، سپس نتيجه گرفتند كه دوران بقاى امّت پيامبر اسلام بيش از 71 سال نيست.
پيامبر (ص) براى شكستن سوء استفاده و تفسير به رأى آنها، به آنها فرمود: چرا تنها «الم» را محاسبه كرده‏ايد؟ چرا «المص» و «الر» و ساير حروف مقطّعه را محاسبه نمى‏كنيد؟ بلكه منظور از اين حروف چيز ديگرى است، در اين هنگام در رد يهود، آيه 7 سوره آل عمران نازل شد.(31) اين يك نمونه از تفسير به رأى و تأويل باطلى است كه جمعى از يهود عنود به آن دست زدند.
2- نمونه‏اى از تأويل صحيح اين كه امام صادق (ع) آيات 19 تا 22 رحمن را تلاوت فرمود: «مَرَجَ البَحرَينِ يَلتَقِيانِ – بَينَهُما بَرزَخٌ لايَبغِيانِ؛…يَخرُجُ مَنهُما اللُّؤُلُؤُ وَ المَرجانِ؛ خداوند دو درياى مختلف (شور و شيرين، گرم و سرد) در كنار هم قرار داد در حالى كه با هم تماس دارند – در ميان آن دو، برزخى است، كه يكى به ديگرى غلبه نكند -… – از آن دو لؤلؤ و مرجان خارج مى‏شود.»(32)
آنگاه فرمود: منظور از دو درياى عميق، كه هيچ يك بر ديگرى تجاوز نمى‏كند، حضرت على (ع) و فاطمه(س) است، و از اين دو دريا لؤلؤ و مرجان يعنى حسن و حسين (ع) خارج شده‏اند.»
اين مطلب هم در كتب شيعه و هم در كتب اهل تسنّن نقل شده است .(33) اين نمونه‏اى از تأويل قرآن است كه چون از امام معصوم (ع) نقل شده مورد قبول ما است و منافاتى با معنى ظاهرى قرآن ندارد، زيرا واژه‏هاى قرآن مفهوم گسترده و مصاديق مختلفى دارند، يكى از ظاهر استفاده مى‏شود، و ديگرى از معانى باطنى است.

پى‏نوشت‏ها: –
1. محدث كلينى، اصول كافى، ج 1، ص 44.
2. سوره محمد (ص)، آيه 24.
3. محدّث قمى، انوارالبهيّه، ص 331؛ تفسير روح البيان، ج‏10، ص‏495.
4. روضة الكافى، ص 311 و 312.
5. عيون الاخبار الرّضا، ج 1، ص 249.
6. اقتباس از شرح و تفسير لغات قرآن بر اساس تفسير نمونه، ج‏3، ص‏458.
7. اقتباس از تفسير موضوعى پيام قرآن، ج 1، ص 19.
8. سوره آل عمران، آيه 7.
9. سوره شورى، آيه 11.
10. سوره ،فتح آيه 10.
11. تفسير نورالثقلين، ج 1، ص 310.
12. نهج البلاغه، صبحى صالح، خطبه 18.
13. بحارالانوار، ج 92، ص 91 و 95.
14. همان، ص 94.
15. همان، ج 36، ص 356.
16. سوره آل عمران، آيه 7.
17. اصول كافى، ج 1، ص 213.
18. بصائر الدّرجات، ص 196 ؛ بحارالانوار، ج 92، ص 97 و 98.
19. اصول كافى، ج 1، ص 213.
20. سوره كهف، آيه 82.
21. بحارالانوار، ج 92، 97.
22. همان.
23. همان، ج 22، ص 316.
24. سوره آل عمران، آيه 7.
25. تفسير نورالثّقلين، ج 1، ص 313.
26. همان، ص 313.
27. همان، ص 318.
28. در بحارالانوار، ج 92، از ص 107 تا 111، بيست حديث در نكوهش تفسير به رأى نقل شده است.
29. تفسير برهان، ج 4، ص 419.
30. اقتباس از تفسير نمونه، ج 26، ص 11 و 12.
31. تفسير نورالثقلين، ج 1، ص 313.
32. سوره رحمن، آيات 19 و 20 و 22.
33. تفسير قمى، ج 2، ص 344؛ تفسير الدّر المنثور، ج 6، ص 142.

 

/

كشف حجاب با نام حجاب اسلامى!!

كشف حجاب با نام حجاب اسلامى!!

حجة الاسلام و المسلمين محمد تقى رهبر

براى اين مقاله عنوان «كشف حجاب» را برگزيديم نه بد حجابى، چرا كه ساده انگارى است آنچه را امروز در سطح جامعه مى‏گذرد و نوع پوشش زنان و دختران و آرايش‏هاى «مشترى جمع كن» را بدحجابى بناميم. يك نگاه به نمايشگاه‏ها و فروشگاه‏ها، تفريحگاه‏ها و خيابان‏ها و پارك‏ها و اماكن عمومى كافى است كه اثبات كند چرا كشف حجاب؟
اين وضع، تكرارى است از ماجراى ننگين هفده دى و كشف حجاب آنروز. با اين تفاوت كه كشف حجاب هفده دى زير نظر سياستهاى بيگانه و با اجراى خاندان كثيف پهلوى و رضاخان قلدر جاهل صورت مى‏گرفت، اما كشف حجاب نوين در لواى حجاب اسلامى و بى‏تفاوتى متوليان امر و زير نگاه مسئولين نظامى كه به بركت اسلام و انقلاب و خون صدها هزار شهيد شكل گرفته است. بنابراين زخم اين ننگ از ننگ عصر پهلوى عميق‏تر و معنى دارتر است… رضاخان مدعى اسلاميت نبود، سياستى را به اجرا در مى‏آورد كه انگليسى‏ها طراحى و ديكته كرده بودند و نام آن را نيز حجاب اسلامى نگذاشتند. آنچه كردند صريح بود و با زور سرنيزه به اجرا در مى‏آمد و زنان پاكدامن و محجبه را سالها خانه نشين كرد، اما امروز مسئولين نظام، مجلس و دولت و دستگاه قضائى و نهادهاى فرهنگى و اجرائى ما از اسلام دم مى‏زنند و به ارزشهاى اسلامى عقيده دارند، نان اسلام را مى‏خورند. از عمر انقلاب اسلامى ربع قرن بيشتر نگذشته است. مشروعيت مسئولان و دست اندركاران امور به خاطر اين است كه از اسلام و قوانين آن حمايت كنند نه فقط حرف آن را بزنند اما متأسفانه در چنين شرائطى هرچند سخن از كشف حجاب نيست اما كشف حجاب عملاً به اجرا در آمده و در فضائى از بى‏تفاوتى و ترس! با سرعت رو به گسترش است و از سوى عناصرى در درون نظام غير مستقيم حمايت مى‏شود.
وقتى فلان نماينده مرد يا زن به كنوانسيون رفع تبعيض از زنان كه يك طرح صد در صد غير اسلامى است و هم اكنون دوازده كشور مسلمان آن را نپذيرفته‏اند تنها با يك شرط غير عملى رأى مثبت مى‏دهند آيا نبايد بر بعضى نمايندگان اين مجلس فاتحه خواند؟ وقتى بعضى از دست اندركاران امور از مجلس و دفتر رياست جمهورى – على رغم اظهارات رئيس جمهور محترم – به استقبال آن خانم كه به پاداش زير سئوال بردن حجاب اسلامى – كه يك حكم ضرورى اسلام است – جايزه بنياد (صلح) نوبل به ارمغان آورده است، مى‏روند و فلان سيد، با لباس روحانيت، يا سخنگوى دولت يا نماينده مجلس يا فلان مسئول ديگر در اين استقبال كه پيامش دهن كجى به ارزشهاى اسلامى بوده است شركت مى‏كنند آيا جاى تأسف ندارد؟! آيا اين همصدائى با بوش و بلر نيست؟! آيا حلقه گل آويختن بوسيله آن خانم چادرى از آن بيت محترم به گردن آن خانم، جز تحقير حجاب و كوچك كردن خود و اهانت به آن بيت محترم و امضاء كردن افكار بانوى كنفرانس برلين مفهومى دارد هرچند خود نفهمد و ژست روشنفكرانه بگيرند!(1)
وقتى خانمى با عنوان رياست دانشگاه، كسى را كه به معنويات فاطمه زهرا – سلام اللّه عليها – دهن كجى كرده مورد ستايش قرار مى‏دهد و او را مدافع حقوق زن مى‏داند و مى‏گويد: «اين جايزه به زنى تعلّق گرفته كه عمرى را به دفاع از حقوق زنان و كودكان و تحقق دموكراسى گذرانيده است» (روزنامه انتخاب 22/7/82) نبايد به حال دانشگاهى كه تنها دانشگاه ويژه دختران و زنان با سابقه متعهد مى‏باشد و نام گرامى حضرت زهرا را همراه دارد، تأسف خورد؟ اينها با اين افكار و بينش – على رغم سابقه انقلابى بودن – امروزه چه مى‏خواهند بگويند، جز اينكه به تجديد نظر در ارزشهاى اسلام و انقلاب تفسير شود؟! اينها حكايت از نوعى خودباختگى و مرعوبيت در برابر هجمه فرهنگى و تبليغات گمراه كننده بيگانه دارد كه عدّه‏اى سعى مى‏كنند براى اينكه از قافله تمدن عقب نمانند به اينگونه اظهار نظرها دست مى‏يازند!

ماجراى كنوانسيون زن

شاهد ديگر اين مطلب واكنش هائى است كه در برابر كنوانسيون رفع هرگونه تبعيض از زنان ديديم، كه هر ناظرى را به شگفتى وا مى‏دارد و اين سؤال را مطرح مى‏كند كه اينگونه طرح‏هاى استعمارى از كدام كانال با كدام سياست به درون مجلس كشيده مى‏شود و خوراك تبليغاتى براى دشمنان اسلام و ايران فراهم مى‏سازد؟ شايد بى‏فائده نباشد يادآور شويم كنوانسيون محو تمام اشكال تبعيض عليه زنان با اين شرط كه با شرع مقدس مغايرت نداشته باشد در اواخر آذرماه 1380 در هيأت دولت به تصويب رسيد و به مجلس فرستاده شد و مدتى در مجلس مسكوت ماند تا اين اواخر كه با هدف زمينه سازى براى انتخابات آينده و زمينه جلب رأى غرب زده‏ها به نمايندگان اكثريت، حمايت رسانه‏هاى خارج كشور و سياست‏هاى استكبارى در عرصه سياسى، باز به مجلس آمد و به تصويب نمايندگان اكثريت رسيد و البته كه شوراى نگهبان آن را مغاير شرع و قانون دانسته و رد كرد و براى بررسى به شوراى تشخيص مصلحت نظام فرستاد كه قطعاً آنجا هم مردود شناخته خواهد شد.
اين كنوانسيون از همان آغاز و در مرحله تصويب در هيأت دولت با ايرادهاى جدى و انتقادهائى روبرو بود. مراجع عظام آنرا مغاير شرع دانستند و در اين باره فرمودند: پيوستن به اين كنوانسيون يك توطئه استعمارى است، و شرط عدم مغايرت با شرع هم نمى‏تواند از التزام به تعهّدات مندرج در آن مانع باشد، بيگانگان مى‏خواهند به اين بهانه بر ما فشار آورند كه مبانى اسلام را زير پا بگذاريم و در غير اين صورت ما را زير رگبار تبليغاتى قرار دهند. محققان اسلامى اشكال شرعى و قانونى بر اين كنوانسيون، وارد كردند و تصريح نمودند شرط عدم مغايرت با شرع هيچ تأثيرى در عواقب سوء پذيرش كنوانسيون ندارد با اين حال و على رغم فتواى مراجع يكى از خانم‏ها كه مشاور رئيس جمهور هم هست اظهار داشت: نيازى به فتواى مراجع تقليد نداريم و قانون اساسى و شوراى نگهبان معيار عمل است!(2) اين تناقض گوئى آشكار و اهانت به فقه و مرجعيت از سوى يك خانم مسلمان چادرى اما غرب باور، جاى تعجّب و تأسف دارد.
يك نماينده ديگرى (زن) اظهار داشت قانون اساسى و قوانين موجود (اسلامى) حقوق زنان را تأمين نكرد! شايد كنوانسيون بيايد و مشكل زنان را حل كند! كه اين جمله سخن آن زن عصر طاغوت را ياد آورد كه از پاره شدن «سند رقيّت» در سايه انقلاب سفيد شاه معدوم!! حرف مى‏زد. و جاى طرح اين سؤال نيز هست كه مگر زنان ما در سايه همين انقلاب نبود كه از بردگى‏هاى گذشته رهائى يافته و در عرصه‏هاى فرهنگى و سياسى و اجتماعى حضور بى‏مانند دارند تا آن‏جا كه 61 درصد پذيرفته شدگان كنكور را زنان و دختران تشكيل مى‏دهند و ساير نهادهاى كشورى نيز شاهد حضور زنان در عرصه سياسى و فرهنگى و مجلس و جاهاى مختلف ديگر است، نمى‏دانيم چرا بعضى خانم‏ها خودشان را گم كرده‏اند. اين ماجرا ما را بياد گفتار ابن عباس مى‏آورد كه به آن زن گفت: «تجملت تبقلت ولو عشت لفيّلت» كدام مانع بر سر راه زنان و دختران در جهت ارتقا و تعالى است تا كنوانسيون – كه يك تز استعمارى است – بيايد آن را بر دارد؟! راستى انسان نمى‏داند چه بگويد. خانمى با عنوان نمايندگى اين ملّت ،كه تمام هستى شان را براى اسلام ايثار كردند، به مجلس رخنه كند حقوق كلان اين ملت را بگيرد، بر كرسى مجلس تكيه زند، و حرف‏هاى نسنجيده بگويد… اينها چه قدر از اسلام شناخت دارند، حقوق و ارزشها را چگونه ارزيابى مى‏كنند؟ واقعاً به حال اسلام و انقلاب و نظام بايد تأسف خورد چرا كار ما به اينجا رسيده كه يك نماينده اينگونه حرف بزند؟ و چرا كسى به اينها پاسخ نمى‏دهد و جريانى را كه در صدد محو ارزشهاى اسلامى است افشا نمى‏كند و در برابر بدعت‏ها موضعگيرى نمى‏شود؟ پس آنهمه آيات و روايات كه حاملان كتاب و رسالتداران دين را مورد عتاب قرار داده كه چرا امر به معروف و نهى از منكر نمى‏كنند. چرا به فراموشى سپرده شده، اين يك جنگ فرهنگى است و ساز و كار مناسب خود را مى‏طلبد، خطبا، ائمه جمعه، نويسندگان، پيشوايان دينى، حوزه‏ها چرا ساكت‏اند؟!
اما موضوع برهنگى نوين وكشف حجاب جديد كه عنوان مقاله بود، داستان غم انگيزى دارد كه به اين سادگى از كنار آن نبايد عبور كرد. لباس پوشيدن عدّه‏اى از زنان و دختران شكل زشت و رسوايى به خود گرفته، آرايش‏هاى غليظ و وقيحانه شگفتى همگان را بر انگيخته كه اين همه امنيّت و آزادى با كدام معيار شرعى وفق مى‏دهد، كسى جرأت امر و نهى‏ندارد، اگر يك مسلمان بخواهد نهى از منكر كند يك چيزى هم بدهكار مى‏شود!
نمونه ديگر اين جريان، صحنه استقبال آن خانم مدافع افكار هفده دى عصر پهلوى بود كه در فرودگاه مهر آباد تهران به تصوير كشيده شد و پخش شيرينى و گل به عنوان جايزه روياروئى با اسلام و انقلاب! تصوير شرم آور آن استقبال كه گوشه‏اى از آن در نشريات آمده بود و بى حجابى با آرايش‏هاى غليظ و رقص و پايكوبى و دف و چنگ و شعارهاى توهين‏آميز به شخصيت‏هاى كشور براى هر غيرتمند مسلمانى شكننده است. بخصوص آنكه اگر با استقبال برخى دست اندركاران امور و حلقه گل و تبريك و تهنيت و تأييد و تمجيد همراه باشد كه برخى نمونه‏هاى آن را ديديم!
بدحجابى و وقاحت گروهى از زنان به اوج رسيده و هيچ مقام و يا نهادى مسئول پاسخگوئى نيست. متظاهرين به برهنگى نوين با احساس امنيّت كامل همه جا ظاهر مى‏شوند. در خيابان و بازار، مجموعه‏هاى ورزشى و فرهنگى، فستيوال‏هاى هنرى، نمايشگاه‏ها و مراكز تجارى و حتى گاهى ادارى و دانشگاهى وكسى لب به اعتراض نمى‏گشايد و آنها با سوء استفاده از اين سكوت مانور تجمّل و تجاسر مى‏دهند، به همه ارزشها مى‏خندند. به انقلاب و ارزشها دهن كجى مى‏كنند، روابط نامناسب به سهولت انجام مى‏گيرد و اتومبيل‏ها بر سر راه اين قشر فاسد صف مى‏بندند و خيلى مسائل ديگر كه شواهد آن كشف باندهاى فساد و پارتى‏ها است كه هر روز در جرائد مى‏خوانيم. راستى غيرت دينى كجاست؟ از اين جريان فاسد و مفسد مردان و زنان باشرافت كشورمان خون دل مى‏خورند و از لوث شدن ارزشها و لجام گسيختگى بى‏مهار گروهى فاسد در حيرت و شگفتى اند، چرا ندائى به اعتراض از سينه‏اى بر نمى‏خيزد و بى‏تفاوتى و كرختى بر فضاى كشور سايه افكن شده است؟
متأسفانه نهادهاى فرهنگى و آموزشى هم كارى مؤثر نكرده‏اند، گواه آن چهره‏هاى مكشوفه و زلف‏هاى پريشان دانش‏آموزان و دانشجويان دختر است كه صبح و شام در ملأ عام و محيطهاى فرهنگى و خيابان‏ها ديده مى‏شوند، برخى خانواده‏ها با بردن ماهواره‏ها و نوارهاى مستهجن به خانه‏هاى خود كمك به بى‏بند و بارى فرزندان و خانواده هايشان كرده و طراحان مد و لباس و شلوار كوتاه و آستين كوتاه و لباس بدن نما و چسبان كه رقاصه‏هاى هاليود از پوشيدنش شرم مى‏كنند سفارش مى‏دهند و در بازار لباس فروشى در معرض ديد قرار مى‏گيرد و كسى مانع توليد و عرضه آن نيست و اگر از سوى نيروى انتظامى طرح ممانعت از آن عنوان شود روشنفكران و برخى نمايندگان غوغا سالار غوغا به راه مى‏اندازند!
خوانندگان گرامى فكر كنيد اين روند رو به كجا مى‏رود و اگر مسئولين امر، علما، خطبا، نويسندگان و توده مردم باآن مبارزه نكنند چه خواهد شد و سرنوشت نسل‏هاى آينده چه خواهد بود. اين نسلى كه در فضاى انقلاب رشد كرده بر اثر سهل انگارى‏ها و بى‏برنامه گى‏ها و مخاصمات جناحى و بدعمل كردن‏ها و غفلت از وظائف اوليه و پرداختن به مباحثات موهوم، اينگونه از دست در رفته و لاقيد و بى تعهد شده و اگر چاره‏اى جدى انديشيده نشود و به عنوان بخشى از نابسامانيهاى اخلاقى و اجتماعى با آن برخورد نشود محصول اين نسل در آينده چه خواهد بود؟
هر چند افراد صالح و شايسته در جامعه ما اكثريت جامعه اسلامى را تشكيل مى‏دهند. امّا با وجود اينهمه ويروس‏هاى فساد آيا مى‏توان از سرنوشت سياه فرداى جوانان و پسران و دختران در امان بود. فساد اخلاق به عنوان يك فرهنگ در جامعه روبه رشد است و اگر جامعه پاكسازى نشود ساده انديشى است كه از حاكميت اخلاق در آينده سخن بگوئيم. اگر امروز كه زمام امر در دست دينداران و روحانيون و صاحبان علم و فضل است در فضاى سكوت و بى تفاوتى، وضع بدينگونه پيش رود و هر كسى سر در لاك خود فرو برده و در فكر منافع يا مصالح خود باشد سرنوشت اسلام و انقلاب چه خواهد شد؟! بگذاريد اين قلم دردمند كه چهل سال است تجربه‏هاى تلخ و شيرين ديده و گفته، با اين صراحت بنويسد شايد گوش شنوائى باشد و دل دردمندى كه احساس مسئوليت كند و در فكر چاره برآيد. امروز مسئوليت متوجّه عالمان دين، ارباب فضل، صاحبان خطابه و منبر و قلم و نگارش است و از سوى ديگر مسئولين قضائى، اجرائى كه به فكر اسلام باشند، به فكر جوانان و نسل‏هاى بعدى باشند، اين انقلابى كه خون‏بهاى صدها هزار شهيداست چه آسان بازيچه قرار گرفته و گرد خاموشى بر همه جا پاشيده‏اند.

نفوذ بد حجابى به حرمين‏

درد آور است اگر بگوئيم بر اساس مشاهدات خود و گواهى ديگران گوشه‏اى از اين بدحجابى به فضاى حرمين شريفين كشيده شده است كه براى آن بايد چاره انديشى كرد. برخى از زنان و دختران لاقيد و بدحجاب به بهانه سياحت و زيارت و سفرهاى عمره چهره‏هاى زشتى در آن محيط مقدس از خود به نمايش مى‏گذارند كه حتى صداى ديگران را در آورده است و آبروى جمهورى اسلامى در ديد مليت‏هاى مختلف زائر در مخاطره قرار گرفته و خون به دل زائران خداجوى و زنان عفيف و باشرافت مى‏ريزد. بنظر مى‏رسد كه براى بعضى‏ها، سفرهاى زيارتى عنوان سياحت و تفريح و تجارت پيدا كرده همانگونه كه در روايات آخرالزمان پيش بينى شده است. كسانى كه به زيارت حرمين شريفين مشرف شده، ديده‏اند كه حتى زنان تركيه و مالزى و مصرى و اروپائى و… بهتر حرمت حرمين را نگه مى‏دارند، بدحجابى درميان آنها كمتر ديده مى‏شود. اين مطلب حكايت از آن دارد كه عدّه‏اى قصد آلوده كردن فضاى فكرى مسلمانان ديگر كشورها را نسبت به ايرانيان دارند و بعيد نيست، توطئه‏اى در كار باشد كه عده‏اى زنان بد حجاب را هم با اهداف تبليغاتى روانه كنند كه با آرايش و لباس مبتذل در حرمين ظاهر شوند و انقلاب اسلامى را بد نام كنند كه اگر چنين باشد كه هست مسئوليت سنگين‏تر است.
سازمان حج و زيارت كه عهده دار هدايت و سازماندهى اين سفر معنوى است در طول سالهاى پس از انقلاب با برنامه ريزى‏هاى گوناگون تداركات و خدمات فرهنگى ارزنده تلاش ستودنى داشته و براى پربار ساختن حج و زيارت آثار ارزشمند فرهنگى، فقهى، اخلاقى و تاريخى ارائه داده و بعثه مقام معظم رهبرى، افزون بر تلاش‏هاى ارزشمند ديگر، صدها كتاب و مقاله در ترسيم حج ابراهيمى عرضه نموده كه در تاريخ حج و زيارت بى‏سابقه است. دشواريهاى اعزام زائران عمره كه در سال‏هاى جارى به نيم ميليون مى‏رسد و تأمين وسيله نقليه و مسكن و غذا و دارو و درمان و تأمين نيروى انسانى شايسته، الحق كارى بزرگ و قابل ستايش و در جهان اسلام منحصر به فرد است و زائر ايرانى از اين بابت در چشم خارجى‏ها احساس غرور مى‏كند. همچنين اكثريت قاطع زائران شريف ايرانى از مرد و زن و پير و جوان و دانشجو و دانش‏آموز با ارج نهادن به ارزشهاى اسلامى و رعايت شئونات اخلاقى چهره‏اى آبرومند از اسلام و انقلاب بويژه رهروان اهلبيت ارائه نموده‏اند كه اين نيز جاى انكار نيست.
آنچه مايه تأسف است حركات نامطلوب معدود از زنانى است كه شيرينى اين سفر را تلخ و آرامش روحى زائران را متشنج و احساسات پاك مردم شريف ما را جريحه دار مى‏سازد، اين افراد هرچند زياد نيستند اما براى بدنام كردن، تأثير فراوان دارند، چه معمولاً موارد مثبت كمتر مورد توجّه قرار مى‏گيرد و موارد منفى اگر آگرانديسمان شده و هر يكى، بجاى صدها، نمايش داده مى‏شود. مانند غذاى مطبوع كه اگر در يك لقمه آن سنگ ريزه‏اى زير دندان برود تمام غذا را ناگوار مى‏كند.
اين روند، دست اندركاران امور حج و زيارت را بر آن مى‏دارد كه راه كارهاى ممكن را براى جلوگيرى از صدور فرهنگ بدحجابى بررسى كنند و جهت مانع شدن از مسافرت اين افراد طريقى بيابند، آژانس‏هاى مسافرى را به رعايت اصول گزينش زائران و ثبت نام نكردن از افراد نامناسب ملزم سازند و موارد تخلف را مجازات نمايند و متخلفين را از نيمه راه برگردانند كه اگر ده مورد چنين كنند در كل تأثير قطعى خواهد داشت. براى نظارت بر رعايت حجاب و شئونات اسلامى در حرمين و اياب و ذهاب مديران هتل‏ها و كاروان‏ها و ناظران و روحانيان و خدمه حج و زيارت را به همكارى بطلبند، از زائران طى فرم هائى جهت رعايت شؤنات اسلامى التزام كتبى بگيرند و در صورت تخلّف زائر را از نيمه راه برگردانند، يا گذرنامه او را با هماهنگى اداره مربوطه براى مدتى مهر ابطال بزنند و ممنوع الخروج كنند، طبيعى است كه اين گونه اقدامات قاطعيت، جسارت و شجاعت و برنامه و هزينه و نيروهاى مناسب مى‏طلبد كه هر چند دشوار است ولى ناممكن نيست.
حيف است آنهمه مجاهدات و تلاش و خدمت رسانى به حج و زيارت با برخى حركات زننده لوث شود، آبروى نظام وجه المصالحه هوسات مشتى افراد قرار گيرد تا آنجا كه در ميان مردم بومى مدينه شايع كنند عده‏اى از زنان ايرانى محيط حرم را خراب كرده‏اند، اين براى يك ايرانى مسلمان درد آور است و شرمندگى دارد. ما چه اجبار داريم اينهمه زائر اعزام كنيم كه نتوانيم ضايعات آن را مهار كنيم؟ شايد برخى بگويند اين افراد از مرزهاى ديگر و ساير كشورها مى‏آيند ولى يك نگاه به گذرنامه اينها و فرودگاه مهرآباد و جده و مدينه اين شبهه را پاسخ مى‏دهد. اينها در جمع زائران ما و هتلهاى محل اقامت آنها هستند. حتى در ميان كاروان‏هاى دانشجوئى مواردى از اين افراد ديده شده در حالى كه مسئولين اعزام دانشجويان مى‏توانند كنترل و نظارت داشته باشند و با الزامى كردن لباس متحدالشكل مناسب و التزام رعايت شئونات اسلامى و نظارت حين سفر مانع برخى حركات نامناسب باشند. به علاوه سازمان حج و زيارت همانگونه كه براى مردان لباس متحدالشكل طراحى كرده براى زنان زائر نيز مى‏تواند اين كار را بكند كه آنهمه لباس رنگ وارنگ نپوشند و نمايشگاه لباس در حرمين تشكيل ندهند!
به هر حال اين دردى غير قابل علاج نيست اگر اهتمام و پيگيرى شود. حقيقتى كه بايد بدان اعتراف كنيم اينكه نه مسئولين نظام، نه در داخل و نه در خارج قاطع و جدى عمل نكرده‏اند وگرنه فضاهاى شهرهاى داخل كشو رما آنقدر زشت و ناهنجار نبود كه امروزه هست و به خارج و حتى حريم مكى و مدنى سرايت نمى‏كرد و آنگونه كه امروز سرايت كرده است حفظ و حراست از دستاوردهاى انقلاب مشكل‏تر است از بدست آوردنش و اين، امر مسئوليت نظام اسلامى را سنگين‏تر از گذشته مى‏كند كه جايگاه اسلام و شئونات دينى را جدى بگيرند پيش از آنكه در محكمه عدل الهى محاكمه شوند «الذين ان مكناهم فى الارض اقاموا الصلوة و آتوالزكاة و امروابالمعروف و نهوا عن المنكر».

پى‏نوشت‏ها:
1. نك روزنامه جمهورى اسلامى 24/7/82 به خبر و گزارش و تصويرهاى استقبال‏
2. روزنامه انتخاب 22/5/81.
/

شبهات دين و حكومت دينى

 

شبهات دين و حكومت دينى

آيت اللّه جوادى آملى‏
تهيه و تنظيم از: حجة الاسلام و المسلمين محمد رضا مصطفى پور

در شماره گذشته پيرامون پاسخ به شبهات و سئوالات مربوط به دين و حكومت دينى مباحثى تقديم خوانندگان هميشه همراه گرديد و در پاسخ اجمالى به اينجا رسيديم كه آزادى بر دو قسم است: تشريعى و تكوينى و در اين زمينه پاسخهايى تقديم شد و اينك پاسخ تفصيلى:

پاسخ تفصيلى

پاسخ تفصيلى به آيات قرآن براى نفى حكومت دينى به دليل نفى اكراه و اجبار در دين را بايد در دو مقام پى‏گرفت.
مقام اول: نسبت به كسانى است كه بيرون از دروازه دين قرار دارند (درون دينى)، يعنى هنوز دين را نپذيرفته‏اند.
مقام دوم: نسبت به كسانى است كه درون حوزه دين بسر مى‏برند(درون دينى)، يعنى معتقد به حقانيت دين هستند و به آن باور دارند. آيات زيادى در قرآن وجود دارد كه به مقام اول مربوط مى‏شود. ذات اقدس الهى نسبت به كسانى كه بيرون دين قرار دارند، فرموده است: اينان در قبول دين و نكول از آن آزادند؛ «و قل الحق من ربّكم فمن شاء فليؤمن و من شاء فليكفر»(1)؛ «انا هديناه السبيل اما شاكراً و اما كفوراً»(2)؛ «وهديناه النجدين»(3)؛ اين دسته از آيات راه دين و كج راهه را به كسانى كه بيرون از حوزه دين قرار دارند، نشان مى‏دهد و آنان نيز در قبول آن و نكول از هر يك آزادند، اجبار و اكراهى وجود ندارد. چون دين امر قلبى است و امر قلبى در اختيار خود انسان نيست چه رسد به اين كه در اختيار ديگرى باشد. اكراه در موردى صحيح است كه انجام كارى مباشرةً به دست انسان باشد، تا ديگرى تسبيباً بتواند آن را تحميل كند. مانند نشست و برخاست و گفت و شنود، از اين رو مى‏توان گفت: حرف نزن، اما نمى‏شود گفت: نفهم. بنابراين زمام امر قلبى در بخش‏هاى جزمى به عهده برهان است. اگر دليل و برهان اقامه شد عقيده پديد مى‏آيد، و گرنه تا برهان اقامه نشود، يقين حاصل نمى‏شود. اين معنا اختصاص به دين ندارد، بى‏دينى هم اين گونه هست؛ حتى كسى كه مى‏گويد: نمى‏دانم (لا أدرى، لست ادرى) نه كافر است و نه مؤمن و شك دارد اين شك نيز دليل مى‏خواهد. يعنى زمام شك هم به دست انسان نيست. اساساً نفى يا اثبات امور قلبى يا شك در آن بدون دليل حاصل نمى‏شود. تكذيب امرى مانند تصديق آن، نياز به برهان دارد. همچنان كه اگر دليل طرفين متعارض نباشد، شك پيدا نمى‏شود بنابراين در محدوده انديشه، رهبرى تصديق و تكذيب و شك را برهان بر عهده دارد.
به ديگر سخن: قبول و نكول شك مبادى خاص خودش را دارد اگر آن مبادى حاصل شد يكى از امور سه گانه حاصل مى‏شود بعضى از امور است كه زمينه قبول را فراهم مى‏كنند، برخى زمينه نكول را و بعضى هم زمينه شك را فراهم مى‏سازد.
آيه شريفه «الاّ من أُكرِه و قلبُه مطمئنّ بالايمان»(4)؛ كه درباره عمار ياسر نازل شده است، مؤيّد اين معناست. گرچه او در اثر شكنجه كلماتى را در نفى دين بر زبان آورد، ولى قلب او مطمئن به ايمان بود. پس دين كه امر قلبى است، در اضلاع سه‏گانه (تصديق و تكذيب و شك) خارج از اختيار انسان است. از اين رو، اكراه‏پذير نيست.
گفتنى است: مقسم امور سه گانه نفى و اثبات و شك، التفات است و لذا شخص غافل يعنى كسى كه به چيزى التفات ندارد، نه نافى است، نه مثبت و نه شاك. اما اگر كسى ملتفت بود، زمام اين امور سه گانه به دست ادله و براهين است. تعارض ادلّه سبب شك است و رجحان احد الطرفين اثبات يا نفى، سبب قبول يا نكول است.
گرچه اين سخن كه زمام تصديق و تكذيب و شك در امور قلبى و جزم علمى به دست دليل و برهان است مستلزم جبر علمى است ولى جبر علمى مانند جبر علّى حق است. چون جهان بر پايه جبر علمى و علّى تنظيم شده است.
آن جبرى ممنوع است كه در مقابل تفويض قرار گيرد كه به نفس و اختيار و عامل درونى باز مى‏گردد. اشاعره، خصوصاً امام فخر رازى آنجا كه بايد به جبر علّى فتوا دهد به اولويت تن در داده است و جايى كه بايد از اختيار و امر بين االأمرين سخن بگويد، به جبر معتقد شده است.
قاعده فلسفى «الشى‏ء ما لم يجب لم يوجد» ناظر به جبر علّى است، يعنى وجود هر شى‏اى وابسته به اين است كه علّت تامّه‏اش محقق شود از اين رو، حكيم سبزوارى و ديگران گفته‏اند: شى‏ء با اولويت وجود نمى‏يابد؛ «لا يوجد الشى‏ء بالاولويه»
اشاعره گمان مى‏كردند: اعتقاد به جبر علّى مستلزم محدود كردن قدرت خداست، غافل از اين كه همه سلسله‏هاى ضرورى به قدرت قادر مطلق ختم مى‏شود.
جبر علمى يكى از مصاديق جبر علّى است. زيرا همواره دو مقدمه سبب قريب يا به حسب ظاهر علت تامه نتيجه‏اند هرچند علّيت مقدّمات براى نتيجه در مقام تحليل به علت معدّه بر مى‏گردند چون معلّم حقيقى خداست. پس پيدايش نتيجه معلول تماميت نصاب دو مقدمه است. يعنى علم در اختيار انسان نيست. هر صورت علمى كه پديد مى‏آيد و هر صورت علمى كه رخت برمى‏بندد بر پايه دليل است. پديد آمدن هر علمى مقدمات خاص خودش را مى‏طلبد، اگر دو مقدمه تام بود، نتيجه ضرورى است. هرچند ممكن است قبول نكند. چون قبول به اختيار نفس است كه كار عزم عملى است و اگر دو مقدمه ناتمام بود، انسان دچار شك مى‏شود.
به هر تقدير همان طورى كه جبر علّى منافاتى با اختيار ندارد. چون يكى از علل و مبادى آن، اختيار شخص فاعل است. جبر علمى نيز با اختيار منافاتى ندارد، زيرا انديشيدن، تحصيل مقدمات و پرهيز از مغالطات، مغالطه و شبهه‏شناسى و رهايى از مغالطات مادى و صورى و… از مبادى اختيارى است. از اين رو، حكماى اشراق و مشاء تحصيل بخش برهان منطق را واجب دانسته‏اند و گفته‏اند: برهان جزو فرائض انديشه است زيرا شناخت مقدمات حق و شرايط آن و شناخت صورت‏هاى حق و شرايط آن شناخت مغالطاتى كه در ماده يا صورت راه پيدا مى‏كند براى دست يابى به يقين تحصيل آن ضرورى است.
كوتاه سخن: آن كه آيات ياد شده در مورد كسانى كه بيرون از دروازه دين قرار دارند. ناظر به اين است كه چون دين امر اعتقادى و قلبى است با اكراه و اجبار حاصل نمى‏شود، زيرا آزادى در امور اعتقادى و قلبى امرى تكوينى است و آزادى تكوينى انسان مانند زوجيت اربعه، لازمه هويت اوست. در محدوده قلب و اعتقاد، آزادى جزو بود و نبود است، يعنى انسان آزاد و مختار آفريده شده است. پس همان گونه كه نمى‏تواند بگويد: دو * دو، سه يا پنج مى‏شود همچنين نمى‏تواند بگويد: من نمى‏خواهم اين كار را آزادانه و از روى اختيار انجام دهم. اين آزادى، تكوينى است.

ياد سپارى‏

آزادى غير از تفويض است. مراد از آزادى همان امر بين الامرين است. خداى سبحان هم آزادى و حق انتخاب بين حق و باطل به انسان اعطاء كرده است و هم هرگز انسان را به حال خود رها نكرده است. چون موجود ممكن (ممكن الوجود) از جهت حدوث و بقا هر لحظه محتاج به خداست. عين ربط به خداست. پس ممكن نيست كه خدا او را يك لحظه به حال خودش واگذارد، وگرنه واجب مى‏شود. بنابراين جبر و تفويض هر دو باطل است و اختيار حق.
چون (جمله لااكراه فى الدّين) ناظر به امر تكوينى است علامه طباطبايى (ره) مى‏فرمايد: جمله «قد تبيّن الرشد من الغى» در مقام تعليل است، اگر نهى در آيه حكم انشايى تشريعى باشد مراد اين است كه مردم را بر ايمان و اعتقاد مجبور نكنيد، در اين صورت نيز نهى آيه شريفه بر حقيقت تكوين متكى است چون اكراه در مورد اعتقادات قلبى اثر ندارد.(5) اين معنا نشان مى‏دهد كه آيه «لا اكراه فى الدين» هدايت و ارشاد به حكم عقل است و اگر تعليل منحصر در آزادى تكوينى انسان و مختار بودن در اصل آفرينش باشد، مقصود آزادى تكوينى است كه در اين صورت دو جمله به صورت قياس شكل اول اين گونه بيان مى‏شود:«لا اكراه فى الدين»، لأنه «قد تبين الرشد من الغى»، و كل مورد فيه «قد تبين الرشد من الغى» لااكراه فيه، فلا اكراه فى الدين». راه و بى راه مشخص شده است و هيچ اجبارى نيز وجود ندارد. يعنى اگر، مانعى در برابر انسان براى پذيرش دين نباشد، فهم دين روشن است. هر انسانى با اندك تأمّلى در مى‏يابد كه نظام هستى روى پاى خود نايستاده است. اين مجموعه عظيم به جايى متكى است و بر پايه حساب و نظم خاصى اداره مى‏شود. آمد و شد شب و روز نمونه كوچكى از اين نظم بى بديل است؛«يولج الليل فى النهار و يولج النهار فى الليل»(6)؛ از اين رو، امام حسين (عليه السلام) فرمود: «عميت عين لا تراك»(7)؛ اين جمله قضيه خبريه است، نفرين نيست. يعنى چشمى كه تو را نبيند كور است، نه اين كه كورباد. زيرا ممكن نيست كسى اين مجموعه عظيم را ببيند و به تكيه‏گاه اصلى آن باور نداشته باشد. اگر كسى نور آسمان‏ها و زمين را نبيند، كور است. آرى، نظم بى بديلى كه در عالم و آدم مشاهده مى‏شود و دايماً نيز در حال تغيير است، ناگزير به جايى تكيه دارد و آن خداست.
نكته‏اى كه از مجموعه مطالب استفاده مى‏شود اين است، آيه شريفه «لا اكراه فى الدين» صبغه فلسفى محض ندارد، بلكه به قرينه جمله «قد تبيّن الرشد من الغى» در بردارنده امر ارشادى و هدايتى نيز هست. اساساً قرآن كريم هر گاه مطلبى را درباره “بود يا نبود” يا “بايد و نبايد ” طرح مى‏كند، جنبه هدايتى آن را نيز بيان مى‏فرمايد. تعبير به تشريع در كلام علامه طباطبايى، «و ان كان حكما إنشائياً تشريعياً» ناظر به اين جهت است. يعنى ممكن است ارشاد به حكم عقل باشد. يعنى كسى را در دين اكراه نكنيد كه نمى‏شود، نه اين كه اكراه حرام است.آيه در مقام تعليم است، نه تكليف. در واقع ارشاد به نفى تحقق اكراه است.

لزوم هماهنگى علم با عمل‏

عقل نظرى به منزله قوه مقننه است كه فتواى علمى مى‏دهد، و عقل عملى به منزله قواى مجريه است كه پايگاه عزم و اراده و تصميم است. عزم و اراده يا به سمت قبول است يا به سمت نكول. امام صادق (عليه السلام) در معناى عقل عملى فرموده است:«ما عبد به الرحمان و اكتسب به الجنان»(8)؛ اما اين كه جهان خدا دارد، علم است، نه ايمان، عقل است، نه عقيده و اين كار عقل نظرى است كه حكيم و متكلم به آن فتوا مى‏دهد.
در عقيده دو گره لازم است. يكى گره ميان موضوع و محمول كه بر عهده عقل نظرى است. مانند اثبات وجود خدا با برهان، اين علم است يا وقتى گفته مى‏شود: اين شخص پيامبر است. يعنى اين محمول مال اين موضوع است اين كه در منطق به قضيه، عقد گفته مى‏شود. براى آن است كه ميان موضوع و محمول گره خورده است. موضوع يا محمول به تنهايى نتيجه نمى‏دهد، نتيجه مربوط به بعد از گره خوردن است، اين عقد علم است نه ايمان ديگران كه انسان ميان عصاره اين قضيه و جان خود گره ديگرى ببندد كه با اين گره عقيده و ايمان شكل مى‏گيرد تفاوت عالم باعمل و بدون عمل در اين گره است. عالم با عمل كسى است كه عقد و عقيده‏اش به هم گره خورده است. على (عليه السلام) درباره لزوم هماهنگى علم با عمل مى‏فرمايد:«لا تجعلوا علمكم جهلا و يقينكم شكاً اذا علمتم فاعملوا و اذا تيقنتم فأقدموا»(9)؛ برخى از علما كشته جهلند. چون در بخش عقد كه كار عقل نظرى است، عالم است. اما در بخش عزم و عقيده، باور ندارد. علم را به عمل گره نزده است. فرعون اين گونه بود. از اين رو وقتى موساى كليم (عليه السلام) به او فرمود: تو كه مى‏دانى اين معجزات را خدا نازل «لقد علمت ما أنزل هؤلاء الا رب السموات و الأرض بصائر»(10)؛ و نبوت من از جهت علمى برايت روشن شده است پس، اين نبوت را بپذير، اما وى نپذيرفت، البته او «و جحدوابها و استيقنتها أنفسهم ظلما و علواً»(11)؛ از جهت علمى يقين داشت كه سخن موسى، حق است اما نپذيرفت زيرا، اهل عزم و عمل و ايمان و اراده و اخلاص نبود. عقل نظرى را به عقل عملى گره نزد. از آيه «قد تبين الرشد من الغى» استفاده مى‏شود كه به لحاظ عقل نظرى كه دين رشد و كفر غىّ است ولى عقل عملى گاهى سخن عقل نظرى را مى‏پذيرد و گاهى نمى‏پذيرد.
پس از آيه شريفه فهميده مى‏شود كه انسان هر چند در محدوده عقل عملى آزاد است، اما در عقل نظرى آزاد نيست. هيچ كس نمى‏تواند بگويد: نمى‏خواهم بفهمم هر گاه دو مقدمه برهان براى كسى حاصل شد. مضطر به فهم است. يعنى در برابر امر ضرورى قرار گرفته است، اگر چه با زبان اقرار نكند، ولى دستگاه فهم او فهميده است. اين فهم (جزم قلبى) كار عقل نظرى است. اما به لحاظ دستگاه عزم (ايمان)، آزاد است، مى‏تواند بپذيرد و گردن نهد و مى‏تواند باور نكند و گردن ننهد انسان در درس خواندن يا نخواندن آزاد است، اما اگر درس خواندن را برگزيد، فهميدن لازمه آن است. پس در عقل نظرى گرچه تحصيل مقدمات اختيارى است، ولى پس از حصول آن و رسيدن به حد ضرورت، انسان مضطرّ به فهم است. اما در مقام ايمان آوردن و گردن نهادن (عقل عملى يعنى تصميم‏گيرى (عزم و اراده)) به قدرى آزاد آفريده شده است كه حتى نسبت به امر ضرورى نيز مى‏تواند گردن ننهد، عقل عملى در قبال ضرورت نيز آزاد است. در آيات فراوانى از معجزات پيامبران (عليهم السلام) به نام “آيات بيّنات” ياد شده است مثل آيات مربوط به حج، «فيه آيات بيّنات مقام ابراهيم»(12)؛ يا درباره معجزات حضرت موسى (عليه السلام) مى‏فرمايد: «و لقد آتينا موسى تسع آيات بيّنات»(13)؛آنان كه با چشم خود اژدها شدن عصا را ديدند، باز شدن جاده خشك از ميان دريا را مشاهده كردند و به معجزه بودن آنها علم داشتند، با وجود اين در مقام عمل ايمان نياوردند، اين نشانه آزادى انسان در حوزه عقل عملى (عزم و تصميم و اراده) است. اين از بهترين نعمت‏ها و آزمون‏هاى الهى است كه با تبيّن راه رشد از غىّ در مقام عمل آزاد است. هرگز مجبور به انتخاب راه رشد و هدايت نيست.
گفتنى است: مراد از تعبير «قد تبيّن الرشد من الغى»، «قد تبيّن الرشد من الغى فى نفسه» نيست، تا كسى بگويد: مطلب براى شما روشن است. ولى براى ما همچنان نظرى و مبهم است. بلكه منظور اين است: تفاوت راه رشد از غىّ براى همگان حتى مشركان حجاز نيز روشن شده است. هم حقانيت قرآن فى نفسه مسلّم است، هم بطلان غير آن. در حد لزوم و ضرورى شدن امر، برهان اقامه شده است. چون اين آيه شريفه در مدينه نازل شده است. رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) غير از قرآن كريم در مكه معجزات فراوانى براى تثبيت راه حق و هدايت و اتمام حجت آورد. از اخبار غيب و آشكار كردن اسرار درونى گرفته تا معجزات حسى ديگر. يعنى راه رشد از غى مبرهن گرديد و براى همگان علم حاصل شد.
با اين توضيحات روشن شد كه اولاً معناى «لا اكراه فى الدين» درباره آنان كه بيرون از دروازه دينند (برون دينى) اين است: كسى را مجبور به پذيرش چيزى نكنيد. چون اجبار ممكن نيست. اين از قبيل امر تكليفى محض مثل نگاه به نامحرم نيست. اين كار (اكراه و اجبار) شدنى نيست. خود را به زحمت نيندازيد كه نمى‏شود نه اين كه ممكن باشد، ولى حرام است و ثانياً معناى تكوينى بودن آزادى و مراد از ارشادى بودن نيز روشن شد. و ثالثاً آيه شريفه هرگز به معناى تسويه و اباحه انتخاب يكى از دو طرف رشد و غىّ نيست. زيرا مراد از آزادى مطرح شده، آزادى تكوينى است، نه تشريعى و در صورت تشريعى بودن از تخيير و اباحه و تسويه مى‏توان سخن گفت. و رابعاً در فضاى تشريع انسان آزاد و مختار نيست كه هركارى را بخواهد، انجام دهد. و گرنه آيات وعيد به عذاب، مانند «لا يعذّب عذابه أحد * و لا يوثق وثاقه أحد»(14)؛ و مانند آن كه در قرآن فراوان است، معنا نخواهد داشت.
بر اين اساس، آن كه مى‏گويد: اكراه و اجبار، كار و كالاى شيطان است، نه دين خدا، نارواست. چون اگر اكراه به معناى وادار كردن به پذيرش باشد، اين كار از اختيار انسان خارج است. اما اگر به معناى تهديد باشد. يعنى اين كار را بكن، اگر نكنى، مؤاخذه و عذاب مى‏شوى، اين معنا در آيات فراوانى آمده است ذات اقدس الهى راه حق و باطل را نشان انسان داد و او را در قبول و نكول هر يك آزاد گذاشت. پس اگر انسان به سوء اختيار خود راه باطل را برگزيند خداوند به شدت او را مؤاخذه و عذاب خواهد كرد. از اين رو، فرمود: اگر بى راهه بروى، عذابم به گونه‏اى است كه در دنيا مانند ندارد، «لا يعذب عذابه أحد * و لا يوثق وثاقه أحد»؛ اين عذاب تو را تعقيب مى‏كند. به فرشتگان عذاب مى‏گويم او را بگيريد و در آتش بيفكنيد؛ «خذوه فغلّوه * ثمّ الجحيم صلّوه * ثم فى سلسلة ذرعها سبعون زراعاً فاسلكوه»(15)؛زيرا همه اين عذاب‏ها محصول كار خودت است، ما چيزى برآن نيفزوديم ما گفتيم: با اين مار خوش خط و خال بازى نكن، عاقبت خوبى برايت ندارد، گوش نكردى و اكنون نتيجه آن را مى‏بينى «وجزاء سيّئة سيّئة مثلها»(16)؛ «و من جاء بالسيئة فلا يجزى الا مثلها»(17)؛ «انما تجزون ما كنتم تعملون»(18)؛ ما گفتيم: با آتش بازى نكنيد، «ان الذين يأكلون أموال اليتامى ظلماً انما يأكلون فى بطونهم ناراً»(19)؛ «نار اللّه الموقدة * الّتى تطّلع على الأفئدة»(20)؛ قرآن مملو از تهديد است. تهديدهاى قرآن در حقيقت تبليغ و تعليل و ارشاد است. مثل آن كه پدرى به فرزند بازى گوش و خردسالش بگويد: با آتش بازى نكن و به آن نزديك نشو. چون بازى با آتش خطر سوختن را به همراه دارد. گناه نيز اين گونه است، هم اكنون آتش است، لكن شخص گناهكار چون احساس ندارد، درك نمى‏كند. مانند بيهوشى كه در اطاق عمل جراحى مى‏شود، ولى احساس درد نمى‏كند. آن كه سكر جوانى دارد، سُكر مقام دارد، سُكر دنياطلبى او را از خود بى‏خود كرده است، مانند بى‏هوشى است كه احساس درد نمى‏كند و چون به هوش آيد، ناله‏اش بلند است. از اين رو فرمود: «انّ الّذين يأكلون أموال اليتامى ظلماً انما يأكلون فى بطونهم ناراً»(21)؛ يعنى هم اكنون آتش مى‏خورند، كسى كه مال يتيم را مى‏خورد، با آتش بازى مى‏كند، خداوند ارشادش فرمود كه اين راه نيست، بى راهه است.
بنابراين، در رابطه با كسانى كه بيرون از دروازه دين قرار دارند، در آيه شريفه «لا اكراه فى الدين» سه معنا متصور است: ا. مراد از آيه شريفه اين است كه دين امر قلبى است و امر قلبى از جهت تصديق و تكذيب و شك اكراه‏پذير نيست.
2. معناى «لا اكراه فى الدين» اين است كه اساساً انسان در پذيرش دين مجبور نيست، آزاد است حكم تكوينى است يعنى «لااكراه» ناظر به نفى جبر است در مقابل نفى تفويض و اثبات امر بين الامرين – «لا اكراه» يعنى… «لا جبر فى الدين» جبرى در دين نيست.
3. معناى ديگر اين است: دين نيازى به اكراه ندارد. چون «قد تبيّن الرشد من الغىّ»؛ اين حكم، حكم ارشادى است. هيچ كس را مجبور نكنيد. چون در فضاى روشن دين نيازى به جبر نيست. جمله «قد تبيّن الرشد من الغىّ» دليل نفى اكراه است. اين معنا شايد به ظاهر آيه شريفه هماهنگ باشد.
«لا اكراه فى الدين» از سنخ فتوا به نفى اكراه و آزاد گذاشتن مردم در مقام تشريع نيست. زيرا نخستين اكراه كننده خداست وجوب ايمان، وجوب فحص و تحقيق، احكام فقهى و حقوقى و اخلاقى، تهديد به عذاب در صورت مخالفت دليل بر نفى آزادى در حوزه تشريع است.
بنابراين اين كسى كه بيرون دروازه دين قرار دارد، اگر بخواهد از باب جدال به آيه «لا اكراه فى الدين» استدلال كند و بگويد: من نمى‏خواهم وارد حوزه دين شوم. چون دين گفته است: تو آزادى و من هم اكنون در بيرون دين قرار دارم بايد گفت: آيه شريفه ناظر به اين معنا نيست. هرچند او در پذيرش و عدم پذيرش دين مختار و آزاد است.

حوزه درون دين

مقام دوم مربوط به حوزه درون دين است. مراد از آيه شريفه «لا اكراه فى الدين» در اين مقام چيست؟ آيا كسى كه دين را با برهان يا معجزه يا… پذيرفت و حقانيت دين و قرآن برايش ثابت گرديد، مى‏تواند به اين آيه شريفه استدلال كند و بگويد: دين دارى آزاد است و بر اين اساس بدون حجاب در جامعه ظاهر شود و آزادانه ميگسارى كند و هر خلاف شرع ديگرى را مرتكب شود؟ به يقين پاسخ منفى است. كسى كه با برهان دين را پذيرفت و وارد حوزه دين شد، بايد به حدود آن پاى بند باشد. اگر دين، حدود و شرايطى دارد كه عمل بدان وظيفه هر متدينى است. پس نبايد از اين محدوده تجاوز كند. بلكه هر كارى كه انجام مى‏دهد بايد در محدوده آن باشد. از خوردن و آشاميدن گرفته تا ازدواج و… از حلال آن استفاده كند، از حرامش چشم بپوشد. اين كه در خوردنى‏ها حلال و حرام كدام است؟ از ماهى دريا گرفته تا پرنده هوا و روئيدنى هاى صحرا، همه را بايد از راهنمايان دين فرا بگيرد. اگر بخواهد ازدواج كند، چگونگى آن را بايد در شريعت جستجو كند، با محارم نبايد ازدواج كند و… به هر تقدير در حوزه درون دينى انسان بايد به حرف راهنماى دين عمل كند زيرا شارع خوب و بد امور را تبيين مى‏كند و آدمى بايد بر اساس آنها رفتار نمايد. شارع به او مى‏گويد: دستگاه وجود تو با همه چيز سازگار نيست، آنگاه خوب و بد امور را برايش تفهيم مى‏كند و به او مى‏فرمايد: چه بسا چيزى را كه خوشايندتان نيست، ولى خير شما در آن است و بسا چيزى را كه دوست مى‏داريد، ولى آن براى شما بد است؛ «عسى‏ ان تكرهوا شيئاً و هو خير لكم و عسى‏ أن تحبّوا شيئاً و هو شرّ لكم و اللّه يعلم و أنتم لا تعلمون»(22)؛ يا مثلاً تقسيم و تعيين سهام ورثه به يك دوم، يك سوم، يك چهارم، يك پنچم، يك ششم، يك هشتم از سوى شارع مقدس برابرمصالح ورثه هاست، از اين رو فرمود: شما دست به اين سهام نزنيد؛ چون به حكمت آن آگاهى نداريد؛ «لا تدرون أيّهم أقرب لكم نفعاً»(23)همان گونه كه دستور داده شد، تقسيم كنيد.
دستورات شرع تمام ابعاد زندگى را فرا گرفته است. زيرا انسان از خوب و بد امور خود بى‏اطلاع است. از خوردن و پوشيدن و ديدن و شنيدن گرفته تا تقسيم سهام ورثه. علم انسان نسبت به جهلش ناچيز است. پس بايد در هر امرى به حرف كسى كه به سود او سخن مى‏گويد، گوش فرا دهد. پس كسى كه در محدوده دين زندگى مى‏كند، محصور به بايدها و نبايدهاى دينى است بنابراين كسى‏كه با ميل خود به درون دروازه دين وارد شد و بايد پاى بند به احكام دينى باشد كه آن را پذيرفته است به «لا اكراه فى الدين» ارتباطى ندارداز اين رو اگر نافرمانى كرد، مجازات مى‏شود و احكام آياتى مانند «الزانية و الزانى فاجلدوا كل واحد منهما مأئة جلدة»(24)؛ «السارق و السارقة فاقطعوا أيديهما»(25)؛و… درباره او جارى مى‏شود. در درون حوزه دين انسان آزاد نيست كه با هر كسى ازدواج كند. ازدواج حدود و شرايطى دارد كه رعايت آن الزامى است. زن نبايد جز براى محارم زينت خود را براى كس ديگرى آشكار سازد؛ «ولا يبدين زينتهنّ الا لبعولتهنّ…»(26)؛ همچنين مرد بايد مراقب چشمان خود باشد و از نگاه به نامحرم چشم بپوشد؛ «قل للمؤمنين يغضّوا من أبصارهم…»(27)؛ چه اين كه زن نيز بايد به اين حكم عمل كند، «وقل للمؤمنات يغضضن من أبصارهنّ…»(28)؛ اساساً پذيرش هر مكتبى اين گونه است. چون تمام مكتب‏ها اصول و قوانينى دارند و پيروان خود را به عمل به آن‏ها ملزم مى‏كنند. از بوديزم و هندوئيزم گرفته تا كمونيزم، هر يك براى خود مرامنامه دارد و پاى بندى به آن را براى پيروان خود لازم مى‏داند قبول دين، لزوم اجراى احكام آن را نيز در پى‏دارد. انسان نمى‏تواند با دين بازى كند، در ظاهر نام مسلمان داشته باشد، اما خواهان آزادى بى‏قيد و شرط باشد. يك پا در درون دين نهد، پاى ديگر را بيرون نگه دارد؛ «مذبذبين بين ذلك لا الى هؤلاء و لا الى هؤلاء»(29)؛ البته شاك متفحّص تا زمانى كه در حال تحقيق بسر مى‏برد، معذور است؛ حتى اگر در اين تحقيق راه به جايى نبرد. اما كسى كه مصداق آيه شريفه «إن الذين آمنوا ثم كفروا ثم آمنوا ثم كفروا ثم ازدادوا كفراً لم يكن اللّه ليغفر لهم…»(30)؛ باشد، كه گاهى مرتد مى‏شود، گاهى ايمان مى‏آورد، بار ديگر بر مى‏گردد و.. اين بازى با دين است. بنابراين لازمه پذيرش هر مكتبى التزام و پاى بندى به احكام و قوانين آن است. هرچند مورد كراهت انسان باشد؛ پس اگر در دين آمده است؛ «كتب عليكم القتال و هو كره لكم»(31)؛ «كتب عليكم الصيام»(32)؛ و…، به همه اين احكام بايد ملتزم بود. حدود و قصاص و تعزيرات در احكام دينى مربوط به اين محدوده است. حتى كسى كه مسلمان نيست، اما در كشور اسلامى، زندگى مى‏كند، گرچه مستأمن و خون و مالش در پناه دولت اسلامى است، ولى بايد تابع قوانين حاكم بر كشور اسلامى باشد و نظم اجتماع را بهم نزند و هرج و مرج در جامعه ايجاد نكند. چون اگر كسى راه خاص خودش را طى كند، هرج،مرج در جامعه ايجاد مى‏شود.
تهديد كردن خدا با كرامت انسان نيز ناسازگار نيست. زيرا همان كسى كه انسان راتكريم فرمود همو او را به عذاب سخت خود تهديد كرده «لا يعذّب عذابه أحد * و لا يوثق وثاقه أحد»(33)؛ هرچند اين بندى است كه انسان خود به پاى خويش بسته است. تهديد به عذاب جهنم مانند زندان دنيا نيست كه يك امر قراردادى باشد. انتقام و عذاب الهى ، نه از سنخ تشفّى مظلوم است، نه از سنخ تعذيب قاضى محكمه است و نه از سنخ انتقام طبيب از بيمار ناپرهيزكار، بلكه از سنخ انتقام ولى از كودك بازى گوش است. چون خدا فرمود: من به شما گفتم كه با آتش بازى نكنيد. ظاهر زرق و برق دنيا نرم و شيرين و باطنش گزنده است؛«فإنما مثل الدنيا مثل الحيّة ليّن مسها قاتل سمّها»(34)؛ همان گونه كه اگر كودك بازى گوش نصيحت مشفقانه پدر را درباره خطر بازى با مار ناديده بگيرد و فريب نرمى ظاهر پوست مار را بخورد، سرانجام به عاقبت تلخ آن گرفتار مى‏شود، انتقام الهى و عذاب جهنم نيز اين گونه است. عذاب الهى همان باطن گناهانى است كه انسان در دنيا انجام مى‏دهد. ظالمان خود هيزم جهنمند؛«و اما القاسطون فكانوا لجهنّم حطباً»(35)؛هم مواد اوليه، هم مواد انفجارى، هم سوخت و سوز جهنم انسان‏هاى تبه‏كارند؛«فاتقوا النار التى وقودها الناس و الحجارة»(36)؛ بعضى از ظالمان مواد آتش زا و برخى هيزم آنند اين كه برخى بزرگان اهل معرفت گفته‏اند: ما آتشى كه از دهان برخى بيرون مى‏آيد را ديديم. اين سخن ناظر به باطن گناه است. يعنى كسى كه دروغ مى‏گويد، تهمت مى‏زند، از دهنش آتش زبانه مى‏كشد پس انسان عذاب را همراه خود مى‏برد وگرنه خدا كسى را عقاب نمى‏كند.

كوتاه سخن:

انسان در سه بخش علم و ايمان و عمل داراى سه حكم خاص است:
الف – در بخش‏هاى علمى (جزم علمى) رهبرى سه امر تصديق و تكذيب و شك را دليل يا تعارض ادله بر عهده دارد. هيچ يك از اين امور سه‏گانه در اختيار انسان نيست، چه رسد به اين كه در اختيار ديگرى باشد. پس اكراه‏پذير نيست. اگر دليلى بر اثبات يا نفى مطلبى اقامه شد، نفس آن را تصديق يا تكذيب مى‏كند و اگر ادله با هم در اثبات و نفى معارض شدند، نفس درباره آن شك مى‏كند. نه انسان خودش قادر است چيزى را بر خودش از جهت اثبات ونفى و شك تحميل كند، نه ديگرى. البته مباحث علمى مبادى اختياريه دارد. يعنى تحصيل علم، انتخاب معلم و كتاب، پرهيز از شبهات و مغالطات راه‏هاى اختيارى و علمى دارد. اين راهى است كه همه سالكان آن را پيمودند و بدان سفارش كرده‏اند. ربط ضرورى و نظرى و بديهى مشخص است، اقسام مغالطات بيان شده است و انسان براى صحيح پيمودن اين راه بايد آنها را فرا بگيرد و پرهيز كند تا به دام شبهات نيفتد.
ب – در بخش‏هاى عملى (عزم عملى) مانند ايمان و اعتقاد و… هرچند زمام امر بر عهده نفس است، لكن اكراه خارجى را تحمل نمى‏كند. پس از آن كه دليل به نصاب لازم رسيد و حق از باطل تمييز داده شد ؛ «قد تبيّن الرشد من الغىّ»(37)؛ انسان در قبول و نكول و ترديد كه از كارهاى عزم عملى است، كاملاً آزاد و مختار است. اعتقاد مجموع دو عقد و گره است: 1. گره ميان موضوع و محمول كه عقد و قضيه با آن ساخته مى‏شود. 2. گره عصاره قضيه با نفس كه عقيده نام دارد. زمام اين گره به اختيار نفس است. يعنى انسان در پذيرش و عدم پذيرش ايمان و كفر و نفاق آزاد است. امر به معروف و نهى از منكر كه عقل و نقل آن را به رسميت شناخته‏اند، پس از مقام استدلال و گفتگو و مناظره (تعليم و تعلّم) از اين جهت كار واجب و اتمام حجت بر بندگان شمرده مى‏شود. يعنى پس از آن كه دليل به نصاب لازم رسيد بايد جلوى آزادى كاذب را گرفت. همان گونه كه رها كردن دست كودك در خيابان آزادى دادن به او نيست بلكه اين آزادى، آزادى كاذب است چون خطر تصادف رادر پى دارد، آزادى به معناى رهايى انسان مكلّف نيز آزادى كاذب است. آيه شريفه «فأين تذهبون»(38)؛ ناظر به اين معناست. هشدار دادن به آزادى كاذب است. پس كسى كه از روى علم و عمد عقيده خلاف را مى‏پذيرد و ترويج مى‏كند، بايد او را امر به معروف و نهى از منكر كرد.
ج – بخش سوم اعمالى است كه هم در اختيار انسان است و هم در اختيار علل و عوامل بيرونى كه كار خارجى است و اكراه‏پذير است. مانند حجاب يا بى حجابى، ميگسارى كردن يا نكردن و… كسى كه در حوزه درون دينى به سر مى‏برد، مكلّف به همه تكاليف دينى است.

پى‏نوشت‏ها: –
1. سوره كهف، آيه 29.
2. سوره انسان، آيه 3.
3. سوره بلد، آيه 10.
4. سوره نحل، آيه 106.
5. تفسير الميزان، ج 2، ص 361.
6. سوره فاطر، آيه 13.
7. مفاتيح الجنان، دعاى عرفه.
8. اصول كافى، ج 1، ص 111، ح 3.
9. نهج البلاغه، حكمت 274.
10. سوره اسراء، آيه 102.
11. سوره نمل، آيه 14.
12. سوره آل عمران، آيه 97.
13. سوره اسراء، آيه 101.
14. سوره فجر، آيات 26 – 27.
15. سوره الحاقه، آيات 30 – 32.
16. سوره شورى، آيه 40.
17. سوره انعام، آيه 160.
18. سوره تحريم، آيه 7.
19. سوره نساء، آيه 10.
20. سوره همزه، آيه 7.
21. سوره نساء، آيه 10.
22. سوره بقره، آيه 216.
23. سوره نساء، آيه 11.
24. سوره نور، آيه 2.
25. سوره مائده، آيه 38.
26. سوره نور، آيه 31.
27. همان، آيه 30.
28. همان، آيه 31.
29. سوره نساء، آيه 143.
30. همان، آيه 137.
31. سوره بقره، آيه 216.
32. همان، آيه 183.
33. سوره فجر، آيه 25 – 26.
34. بحارالانوار،ج 33، ص 486.
35. سوره جنّ، آيه 15.
36. سوره بقره، آيه 24.
37. همان، آيه 256.
38. سوره تكوير، آيه 26.

 

/

امام خمينى ثابت و استوار از آغاز تا پايان‏

 

امام خمينى ثابت و استوار از آغاز تا پايان‏

نزول قرآن

در ماه مبارك رمضان قضيه‏اى اتّفاق افتاد كه ابعاد آن قضيه و ماهيّت آن قضيّه در ابهام الى الابد مانده است براى امثال ماها و آن نزول قرآن است. نزول قرآن بر قلب رسول اللّه در ليلة القدر، كيفيت نزول قرآن و قضيه چه بوده است و روح الامين در قلب آن حضرت قرآن را نازل كرده است و از طرفى خدا «انّا انزلناه فى ليلة القدر» اين نزول قرآن در قلب پيغمبر در ليلة القدر كيفيتش چيست؟ بايد بگويم غير از خود رسول اكرم و آنهائى كه در دامن رسول اكرم بزرگ شدند و مورد عنايت خداى تبارك و تعالى، عنايات خاص او بودند، براى ديگران مطلقاً در حجاب ابهام است كه مسأله تنزل چى است، نزول در قلب چى است، روح الامين چى است، كيفيت وارد شدن روح الامين با قرآن در قلب رسول اللّه چى است، «ليلة القدر» چى است؟ اينها مسائلى است كه به نظر سطحى يك مطالب آسانى است و گاهى هم يك حرف هايى گفته شده است لكن به شما عرض كنم كيفيّت نزول قرآن در ابهام باقى مانده است براى امثال ما و كيفيّت نزول ملائكة اللّه در ليلة القدر و ماهيت ليلة القدر و اين دعوتى كه خداى تبارك و تعالى به حسب آن چيزى كه از رسول اكرم منقول است كه «دعيتم الى ضيافة اللّه» ضيافت چى هست و كى پذيرفته است اين ضيافت را و براى مقدمات پذيرش – اين زيارت – اين ضيافت چى هست و خود ضيافت چى هست، بايد عرض كنم كه غير از خود رسول اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلّم كسى به اين ضيافتى كه خداى تبارك و تعالى دعوت كرده است، آنطور كه او اجابت كرده است كسى اجابت نكرده است. دعوت مراتب دارد، اجابت هم مراتب دارد. آن مرتبه اعلاء اجابت آنى است كه پس از حصول مقدمات و رياضاتى كه رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم كشيده‏اند منتهى شد به اينكه خداى تبارك و تعالى از او ضيافت كرد به نزول قرآن. قرآن آن نعمتى است كه در ضيافتى كه از رسول خدا شده است، آن نعمتى است كه در آن سفره‏اى كه از ازل تا ابد پهن است پيغمبر اكرم برخوردار از آن بوده و مقدمات، آن مقدماتى است كه سال‏هاى طولانى رياضات معنوى كشيده است تا رسيده است به آنجائى كه لايق اين ضيافت شده است و مهم قضيه اعراض از دنياست.
آن چيزى كه انسان را به ضيافتگاه خدا راه مى‏دهد اين است كه غير خدا را كنار بگذارد و اين براى هر كس ميسور نيست، براى افراد انگشت شمارى كه در رأس آنها رسول اللّه (ص) است ميسور بوده. آن توجه قلبى به مبدأ نور و اعراض از ماوراى او، او را لايق كرد به ضيافة اللّه و لايق كرد براى اين كه قران يك مرتبه به طور بسيط در قلب او وارد بشود. ليله مباركه يكى از احتمالاتش بنيه خود رسول اكرم (ص) است كه مشكات نور اللّه است و احتمالات ديگر هم هست. مهم ادراك اين معناست كه مراتب كمالات انسان براى ورود در ضيافت خدا زياد است و بايد از مقدمات شروع بشود. مقدمات هم همانى است كه توجه به غير نداشتن و غيرى را نديدن و جز خدا نديدن و توجه به هيچ چيز غير از او نداشتن. در اينجا بايد عرض كنم كه از همه مردم اين معنا مطلوب است و اگر بخواهند در ضيافت خدا وارد بشوند به اندازه وسع خودشان بايد از دنيا اعراض كنند و قلب‏شان را از دنيا برگردانند. (21/3/62)

رهنمودهاى مقام معظم رهبرى حضرت آية الله خامنه‏اى‏

مسئولان دولتى و قواى مختلف براى حل مشكلات مردم، حقاً زحمت مى‏كشند اما بايد با شناخت و برطرف كردن موانعى كه بر سر راه پيشرفت امور وجود دارد همچون جبهه‏اى واحد، تلاش‏هاى خود را براى تأمين خواست‏هاى حقيقى و اساسى مردم مضاعف سازند.
نبايد مسائل كم ارزش و بى‏ارتباط با زندگى واقعى مردم را به عنوان خواست‏هاى اصلى مردم مطرح كرد چرا كه اين موضوع، عملاً در روند حل مشكلات حقيقى مردم مانع ايجاد مى‏كند بنابراين مسئولان و همه كسانى كه در افكار عمومى داراى نفوذ هستند بايد از خواست‏ها و مشكلات مردم، درك واقعى داشته باشند.
برخى‏ها به جاى پرداختن به اين گونه مسائل، تلاش مى‏كنند شعارهاى سياسى، جنجالى و بى‏محتوا را جايگزين خواست‏هاى حقيقى مردم كنند، البته اين گونه كارشكنى‏ها از اول انقلاب سابقه داشته و برخى افراد كه مجموعه‏اى كوچك اما پرمدعا و پرهياهو را تشكيل مى‏دهند، هميشه از مردم و نظام طلبكار بوده‏اند.
هدف اين است كه قواى سه گانه را رو در روى هم قرار دهند و مديران كشور را در جبهه‏هاى متفاوت نشان دهند اما همه مسئولان بايد ضمن تشخيص نيازهاى اصلى كشور و جامعه، مانع از تحقق اين هدف شوند.
زمينه مشاركت مردم وقتى به وجود مى‏آيد كه مردم احساس كنند نمايندگانشان در مجلس شوراى اسلامى و مسئولان دولتى كه برگزيده مجلس هستند به وظايفشان به درستى عمل مى‏كنند و دلسوزانه به دنبال حل مشكلات واقعى مردم هستند كه اگر اين احساس در مردم به وجود آيد مردم با شوق و رغبت در انتخابات شركت مى‏كنند.
همه حرف ملت ايران اين است كه ما مى‏خواهيم مستقل و آزاد بمانيم و اختيار كشور به دست خودمان باشد نه آمريكا و مستكبران بين المللى.
ما انتظار داريم سران كشورهاى اسلامى با درك اهميّت قدرت ملت‏هاى مسلمان و همبستگى كشورهاى اسلامى، در مقابل تهديدات آمريكا مرعوب نشوند و يا فريب برخى لبخندهاى منافقانه آن را نخورند و بدانند كه اگر كشورهاى اسلامى همچون ايران بر قدرت ملت خود تكيه كنند و در مقابل خواست‏هاى نامشروع استكبار بايستند مراكز قدرت جهانى قادر به هيچ كارى نخواهند بود. (22/7/1382)
امروز بعضى‏ها مى‏گويند ايران بايد به سمت دموكراسى برود در حاليكه ملت ايران بر خلاف بسيارى از كشورهاى مدعى دمكراسى و ليبراليزم، مردمسالارى يعنى «معيار بودن رأى مردم در شيوه سياسى حكومت و اداره كشور» را، با مبانى عميق دينى خود در آميخته و بهترين نوع مردمسالارى را بوجود آورده است.
در اين ماجراى پرهياهو (فعاليت‏هاى هسته‏اى) ، استكبار بتدريج خواستهاى خود را افزايش داد و اخيراً اعلام كرد ملّت ايران اصولاً نبايد فناورى هسته‏اى داشته باشد كه اين گونه حوادث نشان مى‏دهد كه آمريكا به هيچ چيز كمتر از بازگشت دوباره به ايران قانع نخواهد شد.
امام راحل عظيم الشأن مظهر مقاومت و صبر و بردبارى ملت ايران بود و اين ملت قدرشناس با ادامه همين راه عزت بخش، آمريكا و ديگر همدستان آن را در تحقق و اهداف خود ناكام و نااميد خواهد ساخت.
تشكلهاى دانشجويى كه ظاهراً با ديوارهاى سياسى از هم فاصله گرفته‏اند در مقابل گرماى خورشيد دين، اين مرزهاى مصنوعى را از ياد مى‏برند.
اين واقعيّات نشان مى‏دهد كه كسانى كه روى گرداندن جوانان از دين را تبليغ مى‏كنند و يا بدنبال تحقق اين هدف هستند، سخت در اشتباهند و ناكام خواهند ماند.
تشكل‏هاى دانشجويى بايد در كمال ادب و متانت با هم برخورد كنند و از هرگونه فعاليّت و حركتى كه نشانه بى‏نظمى و نداشتن منطق و استدلال است خوددارى كنند. (23/7/1382)

 

/

سخنان معصومان عليهم السلام در فضيلت ماه رمضان‏

 

سخنان معصومين‏
در فضيلت ماه رمضان‏

قال رسول الله صلى‏اللّه عليه وآله:

« اِنَّ اَبوابَ السَّماءِ تُفتَحُ فِى اَوَّل لَيلَةٍ مِن شَهرِ رَمَضانَ وَ لا تُغلَقُ اِلى آخَرِ لَيلَهٍ مِنهُ».(1)
درهاى آسمان در اوّلين شب ماه رمضان گشوده مى‏شود و تا آخرين شب بسته نمى‏شود.

قال رسول الله صلى‏اللّه عليه وآله:

« اَنَّ الجَنَّةَ لَتُنجَدُ وَ تُزَيَّنُ مِنَ الحَولِ اِلِى اَلحَولِ لدُخُولِ شَهرِ رَمَضانَ».(2)
همانا بهشت تزيين و آراسته مى‏شود از سالى به سال ديگر به خاطر ورود به ماه رمضان.

قال رسول الله صلى‏اللّه عليه وآله:

« مَن صامَ شَهرَ رَمَضانَ فَاجتَنَبَ فيهِ الحَرامَ وَ البُهتانَ رَضِى اللّهُ عَنهُ وَ اَوجَبَ لَهُ الجِنان».(3)
كسى كه ماه رمضان را روزه بگيرد و از كارهاى حرام و بهتان پرهيز كند خدا از او راضى شده و بهشت را بر او واجب مى‏كند.

قال رسول الله صلى‏اللّه عليه وآله:

« هُوَ (شَهرُ رَمَضانَ) شَهرٌ اَوَّلَهُ رَحمَةٌ وَ اَوسَطُهُ مَغفِرَةٌ وَ آخَرَهُ عِتقٌ مِنَ النّار».(4)
او (ماه رمضان) ماهى است كه اولش رحمت، وسطش آمرزش و پايانش رهايى از آتش جهنم است.

قال رسول الله صلى‏اللّه عليه وآله:

« عن جبرئيل عن اللّه تعالى: كُلُ عَمَلِ اِبنُ آدَمَ لَهُ اِلاّ الصَّوم وَ هُوَ لى اَنَا اَجزِء بِهِ».(5)
همه اعمال نيك فرزند آدم به خودش بر مى‏گردد غير از روزه كه براى من است و من به او جزا خواهم داد.

قال رسول الله صلى‏اللّه عليه وآله:

«مَن اَحيى لَيلَةَ القَدرِ حُوِّلَ عَنهُ العَذابُ اِلَى السَّنَةِ القابِلَةِ».(6)
آن كس كه شب قدر را با بيدارى زنده بدارد، عذاب تا سال آينده از او برداشته خواهد شد.

قال رسول الله صلى‏اللّه عليه وآله:

« شَهرُ رَمَضان سَيِّدُ السُّرُورِ وَ لَيلَةُ القَدرِ سيِّدُ اللَّيالى».(7)
ماه رمضان سرور ماهها و شب قدر، سرور شب هاست.

قال رسول الله صلى‏اللّه عليه وآله:

« لَو يَعلَمَ العَبدُ ما فى رَمَضانَ لَوَدَّ اَن يَكُونَ رَمَضانُ اَلسَنَةَ».(8)
اگر بنده خدا مى‏دانست در ماه رمضان چه فضيلتى است دوست مى‏داشت كه تمام سال رمضان باشد.

قال الصادق عليه السلام:

«… افضل الجهاد الصوم فى الحرّ»(9).
بهترين جهاد، روزه دارى در هواى گرم است.

قال الكاظم عليه السلام:

« دَعوَةُ الصّائِمِ يُستَجابُ عِندَ اِفطارِهِ».(10)
دعاى روزه دار هنگام افطار قبول مى‏شود.

امام موسى كاظم عليه السلام:

« مَنِ اعتَسَلَ لَيلَةَ القَدرِ وَ اَحياها اِلى طُلُوعِ الفَجرِ خَرَجَ مِن ذُنُوبِهِ»(11).
آن كس كه شب قدر غسل كند و تا سپيده صبح شب زنده دارى نمايد، از گناهانش خارج مى‏شود (گناهانش آمرزيده مى‏شود).

امام حسن عسكرى عليه السلام:

«… فَلا يَفُوتُكَ اِحياءُ لَيلَةِ ثَلاثَ وَ عَشرِينَ»(12).
به بعضى از شيعيانش تأكيد فرمود: (اگر نتوانستى در شب‏هاى ديگر احياء داشته باشى سعى كن) بيدارى در شب بيست و سوم را از دست ندهى.

پى‏نوشت‏ها: –
1. بحار الانوار، ج 93، ص 344.
2. عباس قمى، سفينة البحار، ج 2، ص‏67.
3. بحار الانوار، ج 93، ص 346.
4. بحار الانوار، ج 93، ص 342.
5. بحار الانوار، ج 93، ص 254 و محجة البيضاء، ج 2، ص 121.
6. بحار الانوار، ج 95، ص 145.
7. بحار الانوار، ج 40، ص 54.
8. بحار الانوار، ج 93، ص 344.
9. بحار الانوار، ج 93، ص 256.
10. سفينة البحار، ج 2، ص 64 و بحار الانوار، ج 93، ص 351.
11. بحار الانوار، ج 8، ص 128.
12. وسائل الشيعه، ج 7، ص 261.

 

/

دانستنى هايى از قرآن؛ مرا بخوانيد ، اجابت خواهم كرد

 

دانستنيهايى از قرآن
مرا بخوانيد، اجابت خواهم كرد

«و إذا سألك عبادي عني فإنّي قريبٌ أجيب دعوة الداع إذا دعان فليستجيبوا لي و ليؤمنوا بي لعلهم يرشدون»(1) هرگاه بندگانم در باره من از تو بپرسند، پس بگو: من نزديكم و دعاى درخواست كننده را هرگاه مرا بخواند استجابت مى‏كنم، پس بايد بندگان هم مرا اجابت نموده بپذيرند و بايد به من ايمان آورند تا راه يابند.
خداوند پس از بيان حكم روزه، بندگانش را ترغيب و تشويق مى‏كند به دعا خواندن و درخواست خواسته هايشان از پروردگارشان. در روايت آمده يك نفر عرب بيابانى از رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله پرسيد: آيا پروردگار ما نزديك است تا با او راز و نياز كنيم يا دور است تا با صداى بلند او را بخوانيم؟ پس از آن، اين آيه نازل شد: هرگاه بندگانم از تو اى رسول ما سؤال كنند و درباره چگونگى دعا و نيايش با من پرسش كنند، بگو به آنها كه من به آنان نزديكم و به گفتار و كردار و احوالشان دانايم و درخواست و راز و نيازشان را مى‏شنوم چنانكه هر كسى از نزديك سخن همنشين خود را مى‏شنود. و هرگاه كسى از بندگانم مرا بخواند او را اجابت مى‏كنم، پس در مقابل، بايد بندگانم نيز مرا اجابت كنند و هرگاه آنان را به اطاعت و بندگى فراخوانم اطاعتم كنند و دعوتم را اجابت نمايند و بايد در ايمانشان پيوسته ثابت و پابرجا و استوار باشند و همانا بدانند كه من بر آنچه بخواهند قادر و توانايم، و بدينسان هدايت شوند و راه را از چاه تشخيص دهند.
دقت كنيد كه در اين آيه شريفه، خداى مهربان چقدر لطف به ما كرده و با مهر ما را مخاطب قرار داده و كمال عنايتش را به بندگانش روا داشته كه آنان را نه به عنوان «مردم» يا «ناس» بلكه به عنوان بندگان خودش مورد خطاب قرار مى‏دهد و آنان را منسوب به خود مى‏داند و اين بزرگترين مهربانى و محبت است كه نظير آن در جائى ديده نمى‏شود.
و نكته جالب تر اينكه حتى واسطه را حذف نموده و نفرموده كه اى پيامبر به آنان بگو بلكه مستقيماً مى‏فرمايد: و هرگاه بندگانم از تو سؤال كنند پس همانا من نزديكم و دعايشان را اجابت مى‏كنم.
و همچنين واژه «قريب» را با حرف «انّ» مورد تأكيد قرار مى‏دهد تا مسأله را قطعى جلوه دهد و جاى هيچ شك و ترديدى نماند. و هنگامى كه مى‏فرمايد «فإني قريب» دوام و ثبوت نزديكى و قرب هميشگى به بندگانش را مى‏رساند.
سپس مى‏فرمايد: «أجيب» يعنى پيوسته مورد اجابت قرار مى‏دهم. در اينجا فعل مضارع به كار رفته كه دوام و هميشگى اجابت را مى‏رساند.
و از سوئى ديگر بدون هيچ قيد و شرطى، اجابت را به بندگانش ابلاغ مى‏كند و مى‏فرمايد: «أجيب دعوة الداع اذا دعان» – اگر مرا بخواند من اجابت مى‏كنم. تنها دعاى بندگان كافي است كه من بپذيرم و آن را اجابت كنم، چنانكه در جائى ديگر نيز مى‏فرمايد: «أدعوني أستجب لكم» مرا بخوانيد من اجابت مى‏كنم.
لازم به يادآورى است كه نزديكى خدا به انسان مانند نزديكى و قرب موجودات ديگر نيست. وقتى قرآن مى‏گويد خدا به انسان نزديك است يعنى از هر نظر به انسان نزديك است زيرا او بنده و مخلوق خدا است و با تمام وجود به خدا نسبت دارد پس خدا به بنده‏اش قريب على الإطلاق است يعنى هيچ چيز حائل بين انسان و خدا نيست، حتى خيال و وهمى كه در ذهن انسان خطور مى‏كند، پيش از آنكه خود در باره‏اش بيانديشد، خداوند آن را مى‏داند و بر آن احاطه كامل دارد.
در قرآن كريم مى‏خوانيم: «و نحن أقرب اليه من حبل الوريد» – ما از رگ گردن به او نزديكتريم. و از اين نزديكتر در خيال نگنجد زيرا مالكيت خداوند عام و شامل و سلطه‏اش بر تمام تقادير بدون اندازه است.
و اصلا علت نزديك بودن بندگان به خدا در همين آيه مباركه تبيين شده كه همان بندگى آنان است. يعنى خود بندگى و عبوديت دليل نزديكى و قرب است و همين نزديكى نيز علت اجابت دعاى آنان بدون هيچ قيد و شرطى است. پس هرگاه اجابت دعا شرطى ندارد، بى گمان خود دعا نيز شرطى ندارد. از اين مطلب چنين نتيجه مى‏گيريم كه خداوند تمام دعاها را مستجاب مى‏كند.
چيزى كه در اينجا لازم به تذكر است اين است كه دعا كننده بايد واقعا از صميم دل خدا را بخواند نه اينكه صِرف لقلقه زبان يا عادت باشد.
ممكن است من ده ساعت‏پيوسته خدا را بخوانم و الهى الهى بگويم ولى هرگز توجه به اصل مطلب ندارم و دعا را انشاء نمى‏كنم، بلكه فقط از روى كتاب دعا مى‏خوانم بدون توجه به حقايقش. اين ديگر دعاى حقيقى نيست بلكه مجازى است. پس هر چند قيد و شرطى در دعا بيان نشده ولى اين شرط را دارد كه بايد دعاكننده حقيقتا خدا را بخواند و قلبش با زبانش سازگار باشد، نه اينكه من در زبان خدا را بخوانم ولى قلبم مشغول كسى ديگر باشد.
شرط ديگر اين است كه امكان اجابت داشته باشد. به عنوان نمونه اگر مريضى در حال احتضار و مشرف بر مرگ باشد، معنى ندارد كه برا ى او طلب شفا و عافيت كنيم. البته اشكال ندارد كه شفاى او را از خدا بخواهيم و قطعا خداوند بر همه چيز قادر و توانا است ولى نبايد توقع شفا داشت. و مانند اين درخواست ها بسيار زياد است كه لزومى ندارد از آنها ياد شود زيرا قطعا برادران و خواهران خود بر درخواستهاى غير ممكن درونيشان آگاهند.
پس بايد خواسته هايمان منطقى و معقول باشد و واقعا با قلبمان پيش از زبانمان درخواست كنيم. وانگهى فقط از خدا بخواهيم، نه اينكه در زبان از خدا درخواست كنيم و در عمل ديگران را مؤثر در جهان بدانيم و به سراغ بندگان خدا برويم كه همانا جز خدا، كسى در جهان تأثير واقعى ندارد ولى متأسفانه ما خواه ناخواه براى خدا شريك قرار مى‏دهيم و تنها او را مؤثر در عالم وجود نمى‏دانيم «قل من ينجيكم في ظلمات البر و البحر تدعونه تضرّعاً و خفية لئن أنجانا من هذه لنكوننّ من الشاكرين قل الله ينجيكم منها و من كلّ كرب ثم أنتم تشركون»(2) بگو (اى پيامبر) كيست كه شما را از تاريكيهاى بيابان و دريا نجات دهد و برهاند. او را ( با زبان) از روى تضرع و زارى و ( در دل ) از روى پنهانى مى‏خوانيد و مى‏گوئيد اگر خدا ما را از شدت و سختى برهاند قطعا از شاكران و سپاسگزاران خواهيم بود، بگو به آنها خدا است كه شما را از آن تاريكيها و از هر اندوه و سختى نجات مى‏دهد ولى شما براى او شريك قرار مى‏دهيد.
در پايان سخن روايتى بسيار ارجمند و زيبا از امام صادق سلام الله عليه نقل مى‏كنيم كه فرمود:
«خداوند به موسى بن عمران وحى كرد: هب لي من قلبك الخشوع و من بدنك الخضوع و من عينيك الدموع و ادعني في ظلم الليل فإنك تجدني قريبا مجيبا» در تاريكى شب با قلبى خاشع و جسمى متواضع و ديده اى اشكبار مرا بخوان كه مرا نزديك خواهى يافت و دعاى تو را اجابت خواهم كرد.

پى‏نوشت‏ها: –
1. ( سوره بقره – آيه 186).
2. ( سوره انعام – آيه 63).

 

/

نگاهي به رويدادها

 

نگاهي به رويدادها

جهان اسلام‏

فلسطينى‏ها آزادى 334 زندانى توسط رژيم صهيونيستى را فريبكارانه خواندند.
سربازان اشغالگر آمريكا در يورش سحرگاه امروز به شهر تكريت ده‏ها نفر از عراقى‏هاى مخالف حضور بيگانگان را بازداشت كردند. سربازان آمريكايى با رفتار محبت‏آميز! دستان و چشمان دستگيرشدگان را بستند و به نقطه نامعلومى بردند. (16/5/82)
نظاميان صهيونيست بمب سمى بر روى فلسطين ريختند. (18/5/82)
مردم خشمگين بصره انگليسى‏ها را سنگباران كردند. عراقى‏هاى خشمگين در بصره با سر دادن شعارهاى ضدآمريكايى و ضد انگليسى خواستار خروج اشغالگران از كشورشان شدند. اين روزها قطع مكرر برق و كمبود سوخت مردم بصره را كلافه كرده است. آنها براى نشان دادن نارضايتى خود به خيابان‏ها ريخته و با سنگ به جان سربازان انگليسى افتاده‏اند.(19/5/82)
سربازان انگليسى مردم بصره را به گلوله بستند. (20/5/82)
عراقى‏ها با خمپاره و آرپى‏جى به كاروان نظاميان آمريكا حمله كردند.
درگيرى در پايتخت عربستان 12 كشته و مجروح برجاى گذاشت. (22/5/82)
هواپيماهاى رژيم صهيونيستى برفراز اقامتگاه بشار اسد به پرواز درآمدند.(25/5/82)
عربستان 700 امام جمعه و جماعت خود را از سمت خود بركنار كرد.(26/5/82)
آمريكايى‏ها فيلمبردار فلسطينى رويتر را كشتند. عكس، فيلمبردار فلسطينى رويتر را هنگام فيلمبردارى از صحنه تظاهرات اخير ضد انگليسى مردم بصره نشان مى‏دهد. به تصوير كشيدن صحنه‏هاى تكان دهنده در بصره توسط اين فيلمبردار، اشغالگران را خوش نيامد و آنها مترصد بودند كه در لحظه مناسب وى را از پاى درآورند و روز گذشته به هنگام حمله افراد ناشناس به زندان ابوغريب اين اتفاق افتاد. آمريكا ضمن پذيرش مرگ اين فيلمبردار حاضر نشد جزئيات بيشترى را در اختيار افكار عمومى جهان قرار دهد.(27/5/82)
مبارز فلسطينى اتوبوس حامل صهيونيست‏ها را منفجر كرد. طى اين عمليات استشهادى در غرب بيت المقدس، بيش از 140 صهيونيست كشته و زخمى شدند.
دفتر سازمان ملل در بغداد منفجر شد. در اين انفجار 17 نفر كشته و بيش از 100 نفر ديگر مجروح شدند.(29/5/82)
صهيونيست‏ها زندان مبارزان فلسطينى را به آتش كشيدند. در اين يورش زمينى و هوايى 200 اسير فلسطينى مجروح شدند.(30/5/82)
انفجار بمب در كنار ديوار منزل آيت اللّه سيد محمّد سعيد حكيم از مراجع برجسته حوزه نجف اشرف موجب مجروح شدن ايشان از ناحيه گردن و 10 نفر ديگر و كشته شدن 3تن از محافظان وى شد.در پى انفجار منزل آيت اللّه سيد محمد سعيد حكيم، مردم شهر نجف با راهپيمايى به سوى صحن و حرم مطهر حضرت على عليه السّلام اين اقدام ددمنشانه را محكوم كردند.(3/6/82)
64 نفر در حمله گسترده جنگنده‏هاى آمريكايى به جنوب شرقى افغانستان كشته شدند.(4/6/82)
سه هزار سرباز آمريكايى به منازل مردم عراق يورش بردند. اين اقدام به منظور دستگيرى و درهم شكستن مقاومت مردم عراق صورت گرفت.
صهيونيست‏ها 20 مبارز فلسطينى را ربودند. (6/6/82)
در پى انفجار بمب و شهادت آيت اللّه سيد محمد باقر حكيم فرياد انتقام، عراق را فرا گرفت. (8/6/82)
سيد محسن حكيم، برادر زاده آيت اللّه سيد محمد باقر حكيم: آيت اللّه حكيم، جان خود را بر سر اصولگرايى گذاشت.(10/6/82)
الحيات حضور مأموران موساد در عراق را قبل از شهادت آيت اللّه حكيم تأييد كرد. (13/6/82)

داخلى‏

رهبر انقلاب در ديدار مسئولان نظام: بايد به جايى برسيم كه دشمن از خصومت با ايران احساس ضرر كند.
9 تن از دانشجويان بازداشت شده در پى دستور مقام معظم رهبرى آزاد شدند.(16/5/82)
خاتمى در مراسم گشايش نخستين كنگره ملى تشكل‏هاى غيردولتى جوانان: گروه‏هاى سياسى از جوانان سوء استفاده نكنند. (22/5/82)
خط لوله انتقال نفت از نكا به تهران آماده بهره‏بردارى شد.(23/5/82)
خاتمى در جمع سفرا و كارداران: سياست خارجى بايد برگرفته از عزت، حكمت و مصلحت باشد.(26/5/82)
اسناد توافق دولت و شوراى نگهبان درباره بودجه دفاتر نظارتى منتشر شد.(27/5/82)
رهبر انقلاب در ديدار سفرا و رؤساى نمايندگى‏هاى ايران در خارج: براى خوشايند غرب از اصول خود دست نمى‏كشيم.
مجلس به مبارزه با قاچاق كالا و ارز رأى نداد. (28/5/82)
خارج از چارچوب برنامه سوم توسعه، كالاها و خدمات دولتى سال آينده گران نمى‏شود.
معاون انتخابات شوراى نگهبان: زمان مناسب براى انتخابات مجلس هفتم 8 اسفند است.(29/5/82)
خاتمى: با آزادى ضد معيارهاى دين مخالفيم.
240 استاد دانشگاه از گسترش فناورى هسته‏اى ايران حمايت كردند.(30/5/82)
رهبر انقلاب در ديدار وزير و مديران وزارت اطلاعات: هوشيار باشيد تا توطئه‏هاى دشمنان به نتيجه نرسد.(1/6/82)
خاتمى: خودكفايى در كشاورزى براى كشور امنيّت مى‏آورد.
هيأت دولت با آرمان‏هاى امام و شهيدان رجايى و باهنر تجديد ميثاق كردند.
دكتر ميلى منفرد سرپرست وزات علوم شد.
مجلس، تأسيس 4 منطقه جديد آزاد تجارى را تصويب كرد.(2/6/82)
خاتمى در واكنش به بازداشت يك ديپلمات ايرانى: انگليس بداند در دفاع از شهروندان خود تسامح نمى‏كنيم.
استخراج نفت از 5 حلقه چاه جديد در گچساران آغاز شد.
رهبر انقلاب به مناسبت ترور نافرجام آيت اللّه سيد محمد سعيد حكيم از مراجع نجف پيام فرستاد. (3/6/82)
رهبر انقلاب در ديدار رئيس جمهور و هيأت وزيران: هر دو جناح با تضعيف مديريت كشور مردم را دلسرد مى‏كنند.
روسيه براى احداث دومين نيروگاه اتمى در بوشهر اعلام آمادگى كرد. (6/6/82)
رهبر انقلاب به مناسبت شهادت آيت اللّه محمد باقر حكيم در اثر انفجار بمب پيام فرستاد.
روزنامه آرژانتينى: دادگاه بوئنوس آيرس مدرك و شواهدى عليه ايران ندارد.(8/6/82)
معاون وزير صنايع و معادن: وزارت بازرگانى نمى‏تواند مانع واردات خودرو شود.(10/6/82)
سخنگوى دولت: انگليس اگر به خصومت ادامه دهد وارد عمل مى‏شويم.(11/6/82)
دكتر رضا فرجى‏دانا وزير پيشنهادى رئيس جمهور براى تصدى وزارت علوم به علت تأكيد بر ضرورت جلوگيرى از نفوذ و دخالت گروه‏هاى سياسى بر دانشگاه نتوانست رأى اعتماد اكثريت مجلس را جلب كند.
مذاكرات ملك عبداللّه پادشاه اردن با مقامات كشورمان در تهران آغاز شد.
رهبر انقلاب: احساس ناتوانى بايد از فرهنگ كشور ريشه كن شود. (12/6/82)
ايران سفير خود را از لندن فرا خواند. سفارت انگليس در تهران تعطيل شد.(13/6/82)

خارجى‏

وزير دفاع انگليس در مراسم تدفين ديويد كلى آفتابى نشد.
رئيس جمهور روسيه الگوى توسعه‏اى ماهاتيرمحمد را ستود.(16/5/82)
حامد كرزاى كانديداى رياست جمهورى افغانستان شد. (18/5/82)
خانواده نظاميان آمريكا: فرزندان ما را از عراق برگردانيد. (23/5/82)
سازمان ملل، شوراى انتقالى عراق را به رسميت نشناخت.
ليبى رسماً مسئوليت انفجار لاكربى را پذيرفت.
برق 6 ايالت آمريكا همچنان قطع است. (25/5/82)
نقش دولت انگليس در مرگ “ديويد كلى ” پررنگ شد. (26/5/82)
به دنبال بحران خاموشى در آمريكا، دموكرات‏ها و جمهوريخواهان در چهارچوب رقابت انتخاباتى صف آرايى كردند.
موساد يك مركز جاسوسى در عراق تأسيس كرد. (27/5/82)
كره شمالى: سلاح‏ها را زمانى نابود مى‏كنيم كه آمريكا از خصومت دست بردارد.
سازمان القاعده: با 7000 دلار آمريكا را در خاموشى فرو برديم.
هيأت اعزامى كنگره آمريكا به عراق در گزارشى به اين كنگره نوشت: آمريكا سربازان خود را به قتلگاه فرستاده است.(28/5/82)
فاينشال تايمز از نقش مستقيم بلر در مرگ ديويد كلى خبر داد.
افزايش دماى هوا در فرانسه و بالا رفتن ميزان مرگ و مير ناشى از اين امر، بازار تابوب فروشى‏ها را با رونق روبرو كرد. طبق آخرين گزارش‏ها طى 20 روز گذشته صدها نفر بر اثر گرما تلف شدند.
سى ان ان به نقل از مردم عراق: انفجار دفتر سازمان ملل در بغداد كار آمريكا است. (30/5/82)
مردم شيكاگو خواستار پايان حضور نظامى آمريكا در عراق شدند. (3/6/82)
مذاكرات شش جانبه درباره برنامه هسته‏اى كره شمالى در پكن آغاز شد.(4/6/82)
از سوى شوراى حكومت انتقالى، 25 عضو كابينه جديد عراق معرفى شدند.
وزير خارجه مغرب: علاقه‏اى به برقرارى رابطه با اسراييل نداريم.(11/6/82)
اختلاف موجود ميان محافظه كاران و اصلاح طلبان برسر اصلاحات سياسى در كره جنوبى به كتك كارى انجاميد.
يك كشيش در آمريكا اعدام شد.(15/6/82)

/

بر ساحل معرفت

 

بر ساحل معرفت‏

پرسش: فلسفه غيبت امام زمان(عج) چيست؟

پاسخ: خداوند متعال اراده كرده است كه هيچ زمانى جامعه بشرى بدون امام و راهنما نباشد. و نيز اراده كرده است كه امام مهدى(عج) – كه آخرين امام است – براى هميشه امامت كند، اما چرا او را نمى‏بينيم، بدون علت و حكمت نيست. اكنون براى توضيح بيشتر توجه شما را به نكات زير جلب مى‏كنيم: نخست بايستى به اين نكته توجه نمود كه غيبت ايشان بدين معنى است كه حضرت در ميان مردم زندگى مى‏كنند و مردم ايشان را مى‏بينند، ولى نمى‏شناسند؛ اما فلسفه آن، در اين زمينه در روايات اهل‏بيت و كتب دانشمندان شيعه به حكمتهاى متعددى اشاره رفته است كه به جهت اختصار به بخشى اشاره مى‏كنيم:
1- تحقق وعده الهى مبنى بر برپايى حكومت جهانى مهدى(عج) از آن‏جا كه خداوند در قرآن به مؤمنين و مستضعفين وعده حكومت جهانى داده است (نور، 55؛ قصص، 5) براى تحقق آن شرايط خاصى لازم است كه فراهم شدن برخى بر عهده جامعه است و آن تنها با گذشت زمان و آماده شدن مردم ميسّر خواهد شد مانند اظهار نياز مردم جامعه؛ به بن‏بست رسيدن قوانين موجود مادى جوامع؛ پيشرفت علمى و فرهنگى تا حدودى كه همه ظرفيت پذيرش يك فرهنگ كامل و پيشرفته را پيدا كنند و همينطور تكامل وسايل ارتباط جمعى براى سهولت ارتباط با همه انسانهاى كره زمين و مطلع ساختن آنها از قوانين و اصول حاكم بر جهان و بالاخره نياز چنين جامعه‏اى به نيروهاى فعال و سازنده.(1)
2- حراست از جان آن حضرت براى روز موعود (برپايى حكومت جهانى) آنچه تاكنون تاريخ گواه آن بوده جلوگيرى از اجراى قوانين اسلام به هر نحوى صورت گرفته تا حدى كه اقدام به شهادت رساندن و از ميان برداشتن رهبران جامعه اسلامى نمودند حال اگر خداوند آخرين حجت خود بر روى زمين را همچون ساير ائمه به حال عادى وا مى‏گذاشت، حكومتهاى ظالم بيكار ننشسته و او را از ميان برمى داشتند و اين وعده الهى محقق نمى‏شد از اين رو برخى روايات فلسفه غيبت را حراست از جان آن حضرت دانسته‏اند.(2)
3- غيبت آن حضرت بر اساس سنت الهى صورت گرفته، سابقاً اين سنت براى پيامبران ديگر نيز به اجراء در آمده است مانند حضرت موسى كه خداوند وى را در خانه فرعون پرورش داده كه تا مدتها به عنوان فردى معمولى ميان مردم مى‏زيست سپس هنگامى‏كه زمينه ظهورش فراهم گرديد خداوند او را بر همگان آشكار نمود.(3)

پرسش: چرا ميقات حضرت موسى – على‏نبيناوآله‏وعليه‏السلام – از سى روز به چهل روز افزايش يافت؟

پاسخ: آن‏چه با روايات اهل بيت(عليهم السلام) سازگار است، اين است كه گرچه در واقع، ميقات حضرت موسى – على‏نبيناوآله‏وعليه‏السلام – بنابر چهل روز بوده، امّا خداوند براى آزمودن بنى‏اسرائيل، نخست حضرت موسى را براى يك ديدار سى روزه دعوت نمود؛ سپس آن را تمديد كرد تا منافقان بنى‏اسرائيل صفوف خود را مشخص سازند.
امام باقر(ع) مى‏فرمايند: «هنگامى كه موسى – على‏نبيناوآله‏وعليه‏السلام – به وعده‏گاه الهى رفت، با قوم خويش قرار گذاشته بود، غيبت او سى روز طول نكشد؛ امّا هنگامى كه خداوند ده روز بر آن افزود، بنى‏اسرائيل گفتند: موسى تخلف كرده و به دنبال آن دست به كارهايى كه مى‏دانيم، زدند (و گوساله‏پرستى كردند).(4)

پرسش: چرا ائمه(عليهم السلام) خدمت كار و كنيز داشتند؟ با توجه به اين‏كه پيامبر حتى چوب مسواك خودش را از كسى نمى‏خواست و فرموده‏اند بدترين انسان‏ها كسى است كه كار خود را به ديگران واگذار كند.

پاسخ: الف) 1. يكى از دليل‏هايى كه پيامبر و ائمه(عليهم السلام) حاضر مى‏شدند، بردگان را به كار گيرند، آثار تربيتى مهمى بود كه مى‏توانستند در برده‏ها ايجاد كنند و بدين وسيله به آن‏ها درس‏هاى علمى و عملى فراوانى بياموزند يكى از نمونه‏هاى آن قنبر غلام حضرت على(ع) بود كه در خانه آن حضرت فضايل زيادى كسب كرده بود.(5) 2. خدمت در خانه پيامبر و امامان براى كنيزان و بردگان افتخار بزرگى بود از اين‏رو بسيارى از آنان به هيچ وجه حاضر نمى‏شدند كه خدمت در خانه پيامبر و امامان را ترك كنند يكى از نمونه‏هاى آن زيدبن‏حارثه بود كه پدرش هر قدر اصرار كرد او خدمت در خانه رسول خدا را رها كند و به منزل پدريش برگردد زيد نپذيرفت.(6)
3. با توجه به اين‏كه كنيزان و بردگان در جامعه آن روز وجود داشتند يكى از بهترين راههاى آزادى آن‏ها همين بود كه پيامبر(ص) و ائمه(عليهم السلام) آن‏ها را بخرند و پس از مدتى محترمانه آزاد كنند كه از اين راه هزاران برده آزاد شدند.(7)
ب) نه تنها ائمه(عليهم السلام) بلكه پيامبر(ص) نيز خدمت‏كار داشت اينان افرادى بودند كه در خانه پيامبر(ص) و ائمه(عليهم السلام) كار مى‏كردند و پس از اتمام كار، حقوق خود را دريافت مى‏كردند. و اين يك مسئله اجتماعى است و لازمه يك زندگى اجتماعى همكارى افراد با يكديگر است كه يكى از انواع همكارى كمك كردن افراد به يكديگر است؛بنابراين، هيچ اشكالى ندارد كه كسى كه به هر دليل انجام همه كارهاى خانه برايش مشكل است يا ممكن نيست، از شخص ديگرى بخواهد كه در كارها به او كمك كند و در پايان هم مزدش را بپردازد. قرآن مى‏فرمايد: «أَهُمْ يَقْسِمُونَ رَحْمَتَ رَبِّكَ نَحْنُ قَسَمْنَا بَيْنَهُم مَّعِيشَتَهُمْ فِى الْحَيَوةِ الدُّنْيَا وَ رَفَعْنَا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجَاتٍ لِّيَتَّخِذَ بَعْضُهُم بَعْضًا سُخْرِيًّا وَ رَحْمَتُ رَبِّكَ خَيْرٌ مِّمَّا يَجْمَعُونَ؛ (زخرف، 32) آيا آنان رحمت پروردگارت را تقسيم مى‏كنند؟ ما [وسايل‏] معاش آنان را در زندگى دنيا ميانشان تقسيم كرده‏ايم و برخى از آنان را از [نظر ]درجات، بالاتر از بعضى [ديگر] قرار داده‏ايم تا عده‏اى از آن‏ها عده [ديگر ]را به خدمت گيرند و رحمت پروردگار تو از آن‏چه آنان مى‏اندوزند بهتر است.» با توجه به اين آيه روشن مى‏شود كه اصولاً با توجه به لزوم زندگى اجتماعى انسانها، چاره‏اى نيست كه انسانها به همديگر كمك كنند و حتى به خدمت گرفتن ديگران هم نوعى مساعدت و همكارى اجتماعى است مخدوم، خادم را به خاطر كارى كه مى‏كند، مى‏پذيرد و در اختيار مى‏گيرد و خادم نيز به خاطر پولى كه مخدوم مى‏پردازد، حاضر مى‏شود كارها را انجام دهد.(8)

پى‏نوشت‏ها: –
1) ر.ك: پرسش‏ها و پاسخهاى مذهبى، مكارم‏شيرازى و جعفر سبحانى، ج 2، ص 160 – 168، انتشارات نسل جوان.
2) ر.ك: بحارالانوار، علامه مجلسى، ج 52، ص 97، 98، داراحياء التراث العربى.
3) ر.ك: بحارالانوار، همان، ج 51، ص 224.
4) تفسير نورالثقلين، عروسى الحويزى، ج‏2، ص‏61، مؤسسه اسماعيليان.
5) ر.ك: منتهى‏الآمال، شيخ عباس‏قمى، ج 1، ص 392، نشر هجرت.
6) ر.ك: معارف و معاريف، سيدمصطفى حسينى دشتى، ج 6، ص 119، نشر مفيد.
7) تفسير نمونه، ج 21، ص 418، نشر دارالكتاب.
8) ر.ك: ترجمه تفسير الميزان، آيةاللَّه علامه طباطبايى، ترجمه سيدمحمدباقر موسوى همدانى، ج 18، ص 145، نشر دفتر انتشارات اسلامى، ذيل آيه 32 زخرف / تفسير نمونه، آيةاللَّه مكارم شيرازى و همكاران، ج 21، ص 50، نشر دارالكتاب الاسلامية.

 

/

خدمت رسانى و خوبى به مردم

 

خدمت رسانى و خوبى به مردم

زهرا نساجى

طليعه سخن‏

در سالى كه به فرمان رهبر معظم انقلاب سال نهضت خدمت رسانى نام گرفته، اهتمام در رفع مشكلات مردم امرى لازم و واجب است و اين مسئوليت بيشتر به عهده افرادى است كه باحمايت و مجاهدت اقشار مختلف اين ملت شريف به مقام و موقعيتى عالى دست يافته‏اند. جامعه‏اى كه رهبران و مسئولان دينى و اجتماعى در آن پيشگام خدمت رسانى باشند مصداق جامعه قرآنى است، زيرا در بينش توحيدى، بزرگان هر ملتى طبيبان دوّارى هستند كه شيفتگان خدمت اند نه تشنگان قدرت. از روى آورى به مشكلات مردم، دل خسته و ملول نمى‏شوند بلكه با شتاب و عدم اتلاف وقت زمينه اعتماد و خوش‏بينى را در مردم به وجود مى‏آورند.
امام خمينى (ره) بارها مسئولين نظام را در راه خدمت و نيكى به مردم تشويق كردند واز اين كه خود خدمت گزار ملت باشد اظهار رضايت مى‏نمود. ايشان در دستورالعملى چنين به فرزند خويش نگاشته‏اند: آنچه گفتم بدان معنا نيست كه خود را از خدمت به جامعه كناركشى و گوشه‏گير و كلّ بر خلق اللّه باشى كه اين از صفات جاهلان متنسّك است يا درويشان دكان دار… از زير بار مسئوليت انسانى، كه خدمت به حق در صورت خدمت به خلق است، شانه خالى مكن.(1)
اين تعبير امام خمينى (ره) از نگرشى ژرف سرچشمه مى‏گيرد كه انسان حقيقت جو خدمت به خلق را جداى از بندگى خالق نمى‏بيند و در واقع مردم را عيال خدا مى‏داند و از خدمت به آنها سرباز نمى‏زند.چنان چه اين ديد به صورت فرهنگ درآمده و مسئولان با عزمى راسخ در پى انجام وظايف محوله گام بردارند مردم با دل گرمى بيشتر در امر حفاظت از نظام در صحنه حاضر مى‏گردند.
امام على (ع) درباره نيكى و خدمت به خلق مى‏فرمايد: اين را بدان كه در جلب خوش بينى مسئولان نسبت به كارمندان و زير دستان و شهروندان چيزى كار سازتر از خدمت به آنان و كاستن هزينه‏هاى
زندگيشان و حذف تحميل هانيست. پس در اين زمينه طورى رفتار كن كه با تكيه برآن خوش بينى و اعتماد زير دستانت فراهم شود.(2)

خدمت رسانى

در فرهنگ اسلام موضوع خدمت رسانى به مردم؛ خصوصاً صالحان و مؤمنان از جايگاه ويژه‏اى برخوردار است. اولياى الهى همواره در خدمت به خلق پيش قدم بوده و به پيروان خويش سفارش نموده‏اند كه در انجام اين فريضه مهم كه از عالى‏ترين درجات ديندارى است همت گماشته و در نفع رسانى به مردم ولو با خدمتى اندك از هيچ كوششى دريغ نورزند.
اين عمل چندان با اهميت است كه پيامبر اكرم (ص) ميزان محبوبيت نزد خدا را 2وابسته به آن دانسته و مى‏فرمايد: بهترين مردم كسى است كه براى ديگران سودمندتر باشد.(3)

از ديگر وجوه خدمت به خلق، بُعدِ عبادى آن است، زيرا عبادت تنها به روزه گرفتن و نمازخواندن محدود نمى‏شود و چنان چه فكر، قلب و اعضا در خدمت حق باشند و اعمال خالصانه در راه رضاى خدا انجام پذيرد داشتن روحيه خدمت گذارى نيز زمينه ساز عبادت پروردگار است:
در آموزه‏هاى دينى خدمت به مردم وظيفه هر فرد مسلمان و جزء برنامه‏هاى اصلى پيامبران و اساس اخلاق اسلامى است. اهميت اين مطلب به حدى است كه پيامبر اكرم (ص) كسانى را كه با بى توجهى و غفلت از پذيرش اين مسئوليت شانه خالى مى‏كنند، مسلمان نمى‏داند:«من اصبح لايهتم بامور المسلمين فليس منهم و من سمع رجلا ينادى يا للمسلمين فلم يجبه فليس بمسلم؛(4) كسى كه در هر صبحگاه به امور مسلمين همت نگمارد و در انديشه كارهاى آنان نباشد از آنها نيست و كسى كه بشنود مردى فرياد مى‏زند و كمك مى‏طلبد و به او كمك نكند مسلمان نيست.»
از آن جا كه زندگى اجتماعى بر پايه ارتباطات سنجيده و در سايه خيرخواهى وعلاقه به هم نوع، پايه ريزى گرديده و بر اساس تعاون و خدمت به هم قوام مى‏يابد، لازم است افراد به فكر منفعت خويش نباشند ودر پى ارضاى غرايز شخصى قدم برندارند، بلكه به نفع ديگران نيز گام بردارند، درد آنها را درد خود دانسته و در درمانش بكوشند. چنين انديشه مثبتى موجب مى‏شود تيرگى‏ها و مشكلات از آسمان زندگى انسان‏ها كنار رفته و درد دردمندان به داروى جانبخش طبيبان دوّار (خدمت گزاران) درمان شود و به مدد دست‏هاى تواناى آنها جامعه‏اى پيشرو، سالم و سربلند به وجود آيد.

خوبى و احسان

احسان به مردم ويژگى‏اى است پسنديده كه بارها قرآن كريم انسان‏ها را به انجامش ترغيب نموده است. خداوند متعال نيكوكاران را دوست دارد و آنها را به پاداشى عظيم مژده داده است. دست‏گيرى از مردم و كمك در حل مشكلات مادى ومعنوى آنها و شادكردن قلوب مؤمنين جلوه‏هايى از احسان است. نيكى به مردم خصلتى است ارزشمند كه با ايمان به خدا موقعيتى را به وجود مى‏آورد كه انسان با تكيه بر فضل پروردگار، با شور و علاقه، خوبى راترويج كند وباعشق و ايثار در برداشتن موانع از سر راه ديگران لذت آسوده زيستن را به كامشان گوارا كند. در پرتو احسان، عدالت اجتماعى و انصاف پديدار مى‏گردد و فرمان قرآن كريم تحقق مى‏يابد: «انّ الله يامر بالعدل و الاحسان؛(5)خدا فرمان مى‏دهد به عدل و احسان.
از ثمرات احسان، رفع كدورت‏ها، حذف دشمنى‏ها و به وجود آوردن فضايى است كه همه از احساس يك رنگى و همدلى لذت مى‏برند. اين انديشه كه انسان در افق ديدش بندگان خدا را نيز جاى دهد، برخاسته از طبعى عالى و جوهره انسانى است كه خداوند به بشر ارزانى داشته است. وقتى دردى از مسلمانان وجوان آدمى را بيدار مى‏كند و او را با آغوشى باز و نيرويى خستگى‏ناپذير به مساعدت هم نوعان مى‏كشاند، انسانيت معنا مى‏يابد كه:
بنى آدم اعضاى يكديگرند
كه در آفرينش زيك گوهرند
چو عضوى به درد آورد روزگار
دگر عضوها را نماند قرار

كسانى كه استطاعت دارند ولى در دستگيرى از مستمندى قدمى بر نداشته و كوچك‏ترين زحمتى را تقبل نمى‏كنند و حتى از اقداماتى كه در اين زمينه صورت مى‏گيرد ممانعت به عمل مى‏آورندافرادى فرومايه و بى احساسند كه خداوند آنها را به عقوبت سخت مبتلا مى‏گرداند، زيرا خداوند همان گونه كه خود با فضل و رحمت با مردم رفتار كرده از انسانها نيز خواسته تا با هم به نيكى برخورد كنند و فضل و بخشش را فراموش نكنند: «ولا تنسوا الفضل بينكم»(6)

پاداش احسان

پروردگار عالم مظهر هر خير و خوبى است. او انسان‏ها را با احسان پرورش مى‏دهد و در مدرسه بندگيش الفباى نيكى مى‏آموزد. اگر بنده‏اى توفيق يافت تا به بندگان احسان كند بايد بداند كه خداوند به لطف خويش او را برگزيده تا با الهام از سرچشمه فيض ربوبى زيبايى احسان را درك نمايد و آن گاه به واسطه او نعمت‏هاى الهى بر مردم نازل شود. اين سعادتى والاست كه امام سجّاد (ع) نيز در دعاى مكارم‏الاخلاق از خدا مى‏طلبد: «واجرى للناس على يدى الخير ؛ با دست‏هاى من به مردم خير برسان.» در فرهنگ قرآنى پاداش نيكى به ديگران برگشت آن عمل به خود است و بى توجهى به نيازهاى مردم و كم لطفى در رفع احتياجات آنها ظلم به خويشتن است؛ چنان چه قرآن مى‏فرمايد:
«ان احسنتم احسنتم لانفسكم و ان اسأتم فلها»(7)؛ اگر نيكى كنيد به خود كرده‏ايد و اگر بدى كنيد به خود كرده‏ايد.
در شرع مقدس از عمل نيك به معروف تعبير شده و نيكوكاران اهل معروف‏اند، يعنى خوبى كرده و به خوبى فرمان مى‏دهند و اين از بالاترين فضايل و كمالات انسانى است. امام باقر (ع) فرمود: «محبوب‏ترين مردم پيش خدا كسى است كه معروف را دوست بدارد و خودش هم به مردم نيكى كند.»(8)
در روايات آمده است كه در بهشت درى است كه فقط نيكوكاران از آن وارد مى‏شوند، افرادى كه در دنيا مازاد ثروت خويش را در جهت رفع مشكلات قشر آبرومند جامعه صرف مى‏كنند و با باران خير و نيكى كوير عطشناك جان‏هاى نيازمند را سيراب مى‏سازند و با اين عمل، خدا و پيامبرش را خرسند مى‏گردانند. نيكوكاران در دنيا عزيز و سربلندند و در آخرت نيز از خوبان هستند. پيامبر اكرم (ص) فرمود: «نيكوكاران در دنيا در آخرت نيز نيكوكار شناخته مى‏شوند، زيرا در عرصه محشر كه كفّه حسنات و اعمال خير آنها در ميزان(9) سنجش سنگينى مى‏كند از ثواب‏ها و حسنات خود مقدارى را به گناه كاران مى‏بخشند و باعث رهايى آنها مى‏شوند.»

به چه كسى نيكى كنيم‏

در احاديث و متون دينى به ارزش ذاتى احسان و خدمت به مردم اشاره شده و آن را به زمان و كان و يا اشخاص خاصى محدود نكرده‏اند. هرچه دامنه اين عمل پسنديده گسترش يافته و در شعاع تابش آن انسان‏هاى بيشترى قرار گيرند، خداوند بر نزول بركت و رحمت خويش مى‏افزايد. پيامبر اكرم (ص) در اين باره فرمود: «پس از ايمان به خداوند سرآمد تمام اعمال عاقلانه، مهربانى و نيكى با مردم است؛ چه خوب باشند چه بد.»(10)
گرچه در احسان نمودن مرزى وجود ندارد و در پرتو آن انسان‏هاى خوب و بد بهره‏مند و سيراب مى‏شوند، اما نبايد از نظر دور داشت كه كمك به ظالمين و ستم گران در حيطه وظايف مسلمين نمى‏باشدو چنان چه شخصى از كمك رسانى به كافر خوددارى كرد مورد مؤاخذه قرار نمى‏گيرد، در حالى كه كوتاهى در مورد انسان‏هايى كه مسلمان، مؤمن و نيازمند هستند مذمت شده و عذاب الهى به دنبال خواهد داشت.
امام سجّاد (ع) در اين باره به فرزندش فرمود: هركس تقاضاى خير و نيكى از تو نمايد، از احسان به او دريغ مكن، زيرا اگر تقاضا كننده لايق آن نيكى باشد تو به حقيقت دست يافته‏اى و اگر شايستگى آن را نداشته باشد تو در پاسخ به خواسته‏اش مراتب بزرگوارى خود را ابراز داشته‏اى.(11)
احسان و خدمت به خلق تنها بخشيدن مال و رفع دردهاى مادى و دنيوى نيست، بلكه بخشش و كمك‏هاى معنوى و اصلاح امور اخلاقى و اجتماعى مردم از عالى‏ترين نوع احسان است. راهنمايى و نجات اشخاصى كه به بيراهه رفته‏اند و دست‏گيرى از آنها به اميد رهايى و هدايت، ارزنده‏ترين كارى است كه نيكوكاران انجام مى‏دهند.

انواع احسان

نيكى بر حسب حالات احسان كننده واحسان شونده گوناگون است ؛ مثلاً انسانى كه به حكم فطرت در مقابل احسانى كه به او شده احسان مى‏كند طبيعى‏ترين عكس العمل را نشان داده، زيرا ناسپاسى در پاسخ عمل نيك بسيار زشت و نكوهيده است. قرآن كريم در اين باره مى‏فرمايد: «هل جزاء الاحسان الاّ الاحسان»(12)؛ آيا پاداش نيكى جز نيكى است؟»
قسم ديگر احسان آن است كه انسان به كسى نيكى كند كه او را نمى‏شناسد و قبلاً نيز خير ونيكى از او دريافت نكرده است. اين خوبى كه يك طرفه و بدون مقدمه است، احسان ابتدايى گويند. خداوند متعال در گستره‏اى بى نهايت اين گونه به بندگانش نيكى مى‏كند. او آغاز كننده هر احسانى است، بدون آن كه بندگانش احسانى كرده ويا استحقاق آن را داشته باشند.
بالاترين مرتبه احسان در بين مردم اين است كه نسبت به شخصى كه بدى كرده نيكى شود.خداوند اين برخورد كريمانه را به پيروان مكتب اسلام توصيه كرده و فرموده: هميشه بدى را به بهترين شيوه – خير و نيكى – پاداش ده.(13)
بدى‏ها را با خوبى پاسخ دادن سبب مى‏شود كه دشمنى و كدورت از بين برود و دوستى و مهربانى در روابط انسان‏ها حاكم گردد. امام صادق (ع) نيز در كسب اين اخلاق شايسته فرموده است: مى‏خواهيد شما را به بهترين اخلاق دنيا و آخرت راهنمايى كنم؟ يكى اين كه اگر كسى به تو ظلمى كرده او را ببخشى و اگر كسى با تو قطع رابطه كرد با او رفت و آمد كنى و با كسى كه به تو بدى كرده احسان ورزى.(14)

آداب احسان‏

در سيره معصومين (ع) احسان كردن با نكاتى بسيار ظريف و دقيق همراه است كه رعايت آنها سبب ارتقاى عمل و مقبوليت آن مى‏شود كه برخى از آنها عبارت اند از:
الف – شتاب در نيكى: يكى از آداب احسان، شتاب در اين عمل است. از دست دادن وقت و منتظر نگه داشتن نيازمندان، سبب پشيمانى و حسرت مى‏شود و آدمى را از پاداش شايسته و آرامش وجدان محروم مى‏سازد.
شتاب در احسان همانند ميوه‏اى بر درخت است، همان طورى كه درخت پس از ميوه دادن گوارايى و سودش بر همگان آشكار مى‏گردد، احسان در وقت نيازمندى هم لذت بخش و گواراست. امام على (ع) مى‏فرمايد: «برطرف كردن نيازهاى مردم پايدار نيست مگر به سه چيز: 1- كوچك شمردن خدمت، تا خدا آن را بزرگ نمايد،2- پنهان داشتن آن، تا خدا آن را آشكار سازد، 3- شتاب در برآوردن نياز، تا براى محتاج گوارا و مسرت بخش باشد.»(15)
ب – منع منت گذارى: از جمله آفات احسان و خدمت به مردم منت گذارى است كه با اين كار ماهيت عمل، باطل مى‏گردد. خداوند متعال در سوره بقره آيه 264 مى‏فرمايد: «ولا تبطلوا صدقاتكم بالمنّ و الاذى»؛ صدقاتى كه مى‏دهيد و احسان‏هايى كه به مردم مى‏كنيد با منت و اذيت از بين نبريد.
بزرگان دين كه در موقعيت‏هاى مختلف به رفع مشكلات و گرفتارى‏هاى مردم اقدام مى‏كردند به پيروان خويش آموخته‏اند كه براى حفظ آبروى اشخاص در پنهان احسان كرده و از منت گذارى بپرهيزند. اگر انسان درك كند كه به خاطر حضور حاجت‏مندى كه بر او وارد شده و مورد احسان واقع گرديده به چه مقام و فضيلتى در بارگاه الهى نائل مى‏گردد هيچ گاه نيكى‏هايش را با منت ضايع نمى‏كند.

شاد كردن مؤمن‏

از ارزش‏هاى پسنديده اخلاقى، كه با نيكى قرين است و در آيين اسلام بدان تأكيد شده، خوشحال نمودن بندگان خداست. از فرمايشات بزرگان دين در مى‏يابيم كه خوشحالى بنده‏اى از بندگان خدا، سرور پيامبر و امامان و رضايت پروردگار را به دنبال دارد و انسانى كه در شادى ديگران شريك بوده و گرد و غبار غم را مى‏زدايد و در راهى هدف‏مند دلى را به دست مى‏آورد، به خدا نزديك مى‏شود.
امام باقر (ع) فرمود: «يك لبخند بر روى چهره برادر ايمانى حسنه‏اى است در نامه عمل تو و رفع گرفتارى از او حسنه‏اى ديگر است و خداوند با هيچ عمل و عبادتى همچو شادكردن يك مؤمن پرستش نشده است.»(16)
اسلام با دستورات عالى و جاودانى براى ساخت جامعه‏اى سالم و پرنشاط، انسان‏ها را به شاد زيستن در كنار هم دعوت نموده است، زيرا در جامعه‏اى كه غم و اندوه فراوان باشد زندگى ديگران نيز دستخوش خمودگى و آسيب مى‏گردد.
اجتماع بشرى مانند يك پيكر است كه با اختلال يك عضو، سلامتى و نظمش بهم مى‏خورد و براى برگشت دوباره سلامتى نياز به همكارى و هماهنگى ديگر اعضا است. بنابراين وجود افراد نيازمند و درمانده، سلامتى روحى و روانى جامعه را خدشه دار مى‏كند كه همه توان مندان مى‏بايست در رفع اين مشكل بكوشند.
امروزه مشكلات اقتصادى از جمله دغدغه خانواده‏هاست و چه بسا افرادى كه اين غم و اندوه را در دل خويش پنهان ساخته و صورت هايشان را با سيلى سرخ نگه داشته‏اند.
از رسول اكرم (ص) پرسيدند: كدام كارها نزد خدا محبوب‏تراست؟ فرمود: دنبال سرور و شادى يك مسلمان بودن. سؤال شد: چگونه؟ فرمود: با سير كردن شكم او، رفع غم و اندوه و پرداخت بدهى‏هايش.(17)

بر آوردن حاجات مردم‏

مسلمانان نبايد نسبت به احتياجات و مشكلات يكديگر بى‏تفاوت باشند. تشريك مساعى در رفع حاجات مردم موهبتى الهى است. البته براى كسانى كه جوياى رضايت پروردگار و امنيت در روز قيامت‏اند.
خداوند متعال بندگانى را كه در روى زمين در برآوردن نيازمندى‏هاى مردم تلاش مى‏كنند به اجر و پاداش فراوانى وعده داده است و به تعداد گام هايى كه در اين راه بر مى‏دارند نيز حسنه مى‏دهد. پيامبر اكرم (ص) فرمود: هر كس در انجام حاجات برادر دينى‏اش بكوشد مثل آن است كه هزار سال، خداوند را عبادت كرده به اين ترتيب كه روزها را روزه و شب‏ها را به نماز ايستاده باشد.(18)
اشخاصى كه با بى‏توجهى در مقابل گرفتارى و مصائب ديگران روزگار مى‏گذرانند، در حالى كه مى‏توانند پناهگاه حاجت مندان باشند در اين زمينه كوتاهى كرده و به ذلت و خوارى و عذاب الهى مبتلا مى‏شوند. امام صادق (ع) فرمود: هر مؤمنى كه دست رد بر سينه برادر نيازمندش بزند با اين كه مى‏تواند از پيش خود يا ديگران نياز او را برآورد، خداوند روز قيامت او را با روى سياه و چشم كبود و دست‏هاى به گردن بسته محشور مى‏كند و سپس گفته مى‏شود: اين است خيانت كارى كه به خدا و پيامبرش خيانت كرده، آن‏گاه او را به دوزخ مى‏برند.(19)
بر اساس سيره عملى ائمه معصوم (ع) مى‏بايست در اولين فرصت نياز ديگران را برآورده ساخت و قبل از درخواست آنها اقدام نمود تا آبرويشان خدشه دار نگردد.
مردى از انصار به محضر امام حسين (ع) شرفياب شد تا حاجتش را با امام مطرح كند آن حضرت فرمود: برادر آبروى خود را حفظ كن و درخواست خويش را شفاهى و رو در رو بيان نكن، حاجت را در نامه‏اى بنويس تا به خواست خدا برآورده سازم.(20)
انديشه كار سازى در امور مسلمانان و اقدامات عملى در اين رابطه علاوه بر پاداش ارزشمند، اين مطلب را به اثبات رسانده كه با گره گشايى از كار مردم خداوند در لحظات تنهايى و گرفتارى با امداد غيبيش انسان را نجات مى‏دهد:
تو نيكى مى‏كن و در دجله انداز
كه ايزد در بيابانت دهد باز

روزى امام على (ع) به كميل فرمود: به خانواده‏ات دستور بده تا در تحصيل مكارم اخلاق بكوشند و در تاريكى‏هاى شب به انجام حاجات مردم و رفع نيازمندى‏هاى آنها بپردازند. سوگند به خدايى كه جان من در دست اوست! هيچ كس بر دل انسان مؤمنى سرور و شادمانى وارد نمى‏كند مگر آنكه خداوند از اين عمل خير مايه لطفى مى‏آفريند كه در موقع نزول بلا و به هنگام گرفتارى سريعتر از سرعت سيلاب در سراشيبى به امداد او مى‏رسد و او را از گرفتارى نجات مى‏دهد.(21)

تقدّم رفع حاجت مردم بر هر كارى‏

يكى از شيعيان مى‏گويد: در مسجد الحرام مشغول طواف بودم، يكى از دوستانم از من درخواست دو دينار وام كرد، به او وعده دادم كه پس از طواف حاجتش را برآورده سازم، هنوز طوافم به پايان نرسيده بود كه امام صادق (ع) وارد شد و دست بر شانه‏ام نهاد و بر من تكيه كرد و هر دو مشغول طواف شديم. طواف من تمام شد ولى به احترام امام صادق او را همراهى كردم و طواف را ادامه دادم، آن مرد حاجت‏مند كه در كنارى نشسته بود و امام صادق را نمى‏شناخت به خيال آن كه من حاجتش را فراموش كرده‏ام هربار كه از مقابلش مى‏گذشتم با دست اشاره مى‏كرد و مطلبش را يادآورى مى‏نمود. امام صادق (ع) از من پرسيد: چرا اين مرد به تو اشاره مى‏كند؟ گفتم فدايت شوم او منتظر من است كه پس از طواف نزد او روم و وامى به او بدهم و چون دست مبارك شما بر شانه من است خوش ندارم شما را ترك گويم. امام صادق (ع) بدون لحظه‏اى تأمل، دست از روى شانه من برداشت و فرمود: مرا به حال خود گذار و برو حاجت او را برآور. من رفتم و كار او رااصلاح نمودم. روز بعد امام صادق را ديدم كه بااصحابش سخن مى‏گفت: تا مرا ديد سخن خود را قطع كرد و فرمود: اگر براى بر آوردن حاجت يكى از برادران مؤمن خود تلاش و سعى كنم نزد من بهتر و محبوب‏تر است از آزاد كردن هزار بنده و بسيج نمودن هزار نفر در راه خدااست.(22)

پى‏نوشت‏ها: –
1. صحيفه نور، ج 20، ص 130.
2. نهج البلاغه فيض الاسلام، ص 1000.
3. نهج الفصاحه،ص 315.
4. اصول كافى، ج 2، ص 164.
5. سوره نحل، آيه 90.
6. سوره بقره، آيه 237.
7. سوره اسراء، آيه 7.
8. فروع كافى، ج 4، ص 65.
9. ثواب الاعمال،ص 127.
10. مستدرك، ج 2، ص 67.
11. الروضةالكافى، ص 153.
12. سوره الرحمن، آيه 60.
13. اصول كافى باب عفو.
14. سوره فصلت، آيه 34.
15. نهج البلاغه(فيض)، ص 1131.
16. اصول كافى، ج 2، ص 189.
17. قرب الاسناد، ص 68.
18. بحار،ج 74، ص 315.
19. اصول كافى، ج‏2،ص 367.
20. بحارالانوار، ج 78، ص 118.
21. همان، ج 74، ص 314.
22. سفينة البحار، ج 1،ص 353.

 

/

نگرشى بر داستان‏هاى قرآن و ويژگى‏هاى آن

 

نگرشى بر داستان‏هاى قرآن و ويژگى‏هاى آن

اسماعيل نسّاجى زواره‏

قرآن كريم كتابى است انسان ساز و جهان شمول كه همه انسان‏ها در گستره زمين و زمان از نور هدايت آن برخوردار خواهند شد، به طورى كه خداوند سبحان آن را كتاب هدايت همگان معرفى مى‏كند:
«… و ما هِىَ اِلاّ ذكرى للبَشَرِ»(1)؛لذا همگان آن را مى‏فهمند و براى همه سودمند است. به همين دليل اين كتاب جهان شمول الهى، در بيان معارفش شيوه‏هاى متفاوت و متنوّعى را به كار برده است تا از طرفى ژرف انديشان، خود را از آن بى‏نياز ندانند و از طرف ديگر عموم مردم از فهم مطالب آن، خود را محروم نبينند.
يكى از شيوه‏هاى ظريف و متنوع در فهم و بيان معارف قرآن كاربرد«قصّه‏هاى قرآنى» است. در قرآن كريم نزديك به 260 داستان وجود دارد كه به تفصيل يا ايجاز، وقايع تاريخى را در عين شيوايى نقل مى‏كند. وجود اين همه داستان در جاى جاى قرآن و اختصاص دادن يك سوره از قرآن به نام «قصص» بر اهمّيت اين موضوع تأكيد دارد.(2)
داستان‏ها و قصّه‏هاى قرآنى روح تازه‏اى را همراه با فرهنگ و تفكّر توحيدى و جهان بينى الهى ارائه مى‏دهد. اين داستان‏ها جدّى، واقعى، پر رمز و راز و با اهداف متعالى و نتايج و آثار مثبت مى‏باشد، از داستان “آدم” و “حوا”، وسوسه‏هاى ابليس، مسئله هبوط و سرنوشت فرزندان آدم گرفته تا داستان «اصحاب فيل» كه آخرين قصه‏هاى قرآنى است، هر يك به فراخور حال، بيان‏گر راز آفرينش انسان، عوامل تعالى يا انحطاط و دخالت نيروى غيبى و هشدار و انذار مى‏باشد.
از سيره صالحان از پيامبران و ملوك و امم پيشين گرفته تا سيره طاغيان و زمامداران و ملل تحت سيطره آنها و عمل زشت يا زيباشان همگى در اين قصّه‏ها ترسيم شده است، امّا نظير قصّه‏هاى كتاب «كليله و دمنه» نيست كه افسانه هايى ساختگى باشد، بلكه واقعيّاتى است كه در گذشته رخ داده است. هدف قرآن از آوردن آنها، سر گرم كردن مردم نيست، بلكه نتايج حقيقى را در جهت هدايت، تعليم و تزكيه مردم از آن مى‏گيرد(3) و پيام‏ها و مفاهيم ارزنده‏اى را بيان مى‏كند كه هر يك از آنها براى جامعه انسانى سودمند و سعادت بخش است.(4)به همين جهت خداى سبحان قصّه‏هاى قرآن را «احسن القصص» معرفى مى‏كند: «نَحنُ‏نَقُصُّ عَلَيكَ اَحسَنَ القَصَصِ…(5)؛ما به بهترين وجه قصّه‏هاى حق را براى تو بازگو مى‏كنيم».
اگر ما اين قصه‏ها و حكايات را در قرآن مى‏بينيم، بدان جهت است كه اين كتاب مى‏خواهد مفاهيم و پيام‏هاى دينى را به زبانى بر مردم ابلاغ كند كه از ويژگيهاى خاصّى برخوردار بوده و موافق طبع و مورد علاقه آنان باشد كه اين ويژگى‏ها به شكل اعجازآميز، ماهرانه و هنرمندانه بامحتواى قصه‏ها عجين گشته است. لذا در اين نوشتار به پاره‏اى از آنها اشاره خواهيم كرد.
ويژگى‏هاى داستان‏ها
1- بيان حقيقت‏
قرآن كريم سرگذشت فراوانى را از انبيا و اقوام گذشته آورده است كه همگى بيان كننده وقايع و حقايقى است كه در گذشته رخ داده است. قرآن نيز آنها را بدون كم و كاست ذكر نموده است.
چنان كه درباره سرگذشت اصحاب كهف مى‏فرمايد:«نَحنُ نَقُصُّ عَلَيكَ بَنَأهُم بِالحَقِّ اِنَّهُم فِتيَةٌ آمَنُوا بِرَبِّهِم و زِدناهُم هُدىً(6)؛ ما سرگذشت اصحاب كهف را به طور حقيقى و واقعى براى تو گزارش مى‏كنيم، آنان جوانمردانى بودند كه به پروردگارشان ايمان آوردند و ما بر هدايت و رستگاريشان افزوديم».
اين تعبير نشان مى‏دهد كه هم اصل ماجرا حقيقت دارد و به وقوع پيوسته و هم نقل آن مشوب به تخيّل نيست، پس نقل و منقول، هر دو حق‏اند. بنابراين يكى از ويژگى‏هاى مهم داستان‏هاى قرآنى، حقيقى بودن خود آنهاو نتيجه آنهاست. بنابراين چون قرآن حقيقت محض است، نحوه بيانش نيز حق است و ذهن مخاطب را به باطل و انحراف نمى‏كشاند و هرگز خيال را به جاى واقعيّت بازگو نمى‏كند و مطلب تخيّلى را تحقّقى نمى‏نمايد.(7)
اگرچه تمام اخبار و قصه‏هاى قرآن در سطح حواس و درك مردم بيان شده است، ولى امورى است حقيقتى كه هيچ‏گونه مجازى در آن‏ها نيست. در تفكّر فلسفى و دينى غرب از زبان سمبليك و نمادين سخن به ميان آمده است و در اين راستا تحقيقات گسترده‏اى كرده‏اند، آن بخش از اين مطالب كه به كتاب مقدّس مسيحيان بازمى گردد، در واقع توجيه سخنان خلاف واقعى است كه متأسفانه به دليل تحريفات گسترده، در آن كتاب بسيار ديده مى‏شود، سخنان آن كتاب هيچ ربطى به قرآن و زبان قرآن ندارد، چون زبان قرآن، زبان حقيقتى است كه به ذات معانى اشاره دارد و داستان‏هاى آن نيز مسائلى است كه اتّفاق افتاده و به بهترين روش بر قلب پيامبر اسلام (ص) نازل گرديده است.
مانبايد اصطلاحاتى كه در دنياى غرب، با توجه به پيشينه فرهنگى، دينى و تاريخى خاصّ آن ديار استفاده مى‏شود، درباره قرآن و معارف بلند الهى و دينى اسلام نيز به كار بريم. در غرب ؛ مخصوصاً از قرن هيجدهم به بعد، مسيحيّت از تمام صحنه‏ها عقب رانده شد، كتاب مقدّس، اهميت خود را از دست داد و مورد نقّادى فلسفه و علم جديد قرار گرفت كه اين امر متألّهين مسيحى را به چاره انديشى فراخواند.نظريات متفاوت و گاهى متناقض – كه همگى براى ترميم جنبه‏هاى غير عقلانى مسيحيت و كتاب تحريف شده آن پديد آمد – ره آورد آن چاره انديشى هاست. نظريه زبان سمبليك و مجازى نيز يكى از اين نظريه هاست كه متأسّفانه برخى بدون توجّه به پيشينه تاريخى، فرهنگى و دينى آن، درباره قرآن به كار مى‏برند.(8)

2 – گزينش صحنه‏هاى درس‏آموز:

قرآن كريم كتاب تاريخ نيست تا هر وقايع تاريخى اى را آن طور كه رخ داده بنگارد، بلكه تنها به بيان بخش هايى مى‏پردازد كه با هدف آن (هدايت) هماهنگ باشد. سپس آن را به عنوان سنّت الهى بازگو مى‏كند؛ مثلاً نام حضرت موسى(ع) بيش از صد بار در قرآن كريم آمده و قصّه‏هاى آن حضرت در بيست و هشت سوره به طور گسترده بيان شده است، امّا بخش هايى مانند: ثبت تاريخ ميلاد و وفات آن حضرت در قرآن نيامده، بلكه به نكات حسّاس و آموزنده سرگذشت وى پرداخته است، مثل سانحه مهم وحى الهى (الهام) به مادرش درباره انداختن كودك در دريا (رودخانه نيل)، ايجاد طمأنينه در قلب مادر و مژده بازگشت فرزند بعد از بزرگ شدن و رسيدن به مقام رسالت، سخن به ميان آمده است. هم چنين از تاريخ هجرت موسى از مصر به مدين و زمان بازگشت وى از مدين به مصر جمله‏اى در قرآن نيست، امّا از خدمت گزارى رايگان موسى(ع) براى تأمين آب گوسفندان فرزندان شعيب و نيز از دامدارى دختران شعيب، عفاف و پاكدامنى آنان، كيفيّت آشنايى موسى (ع) با شعيب، نحوه انتخاب كارگزار كه بايد در كار خويش امين و بر كار خود مسلط و نيرومند باشد، مشاهده آتش و رفتن به سوى آن و شهود نور و استماع كلام توحيدى خداوند از درخت سخن به ميان آمده است.(9)

3 – نظم ويژه در بيان داستان:

قرآن در بيان يك داستان، تمام مطلب را يك جا نمى‏گويد، بلكه هر قسمتى از آن را به مناسبتى در جايى مى‏آورد و اين خواننده است كه بايستى آنها را به هم مرتبط سازد؛ مثلاً سرگذشت قوم بنى اسرائيل در بيش از بيست سوره بيان شده كه در سرتاسر قرآن پراكنده است و به هيچ وجه ترتيب زمانى در آن رعايت نشده است. اين پراكندگى در واقع عمومى است و بخشى از هدف قرآن را در راستاى بيان قصه‏ها تأمين مى‏كند.
بنابراين خداوند هدايت و تربيت انسان‏ها را غالباً در پناه قصّه دنبال مى‏كند و در هر مناسبتى قسمتى از داستان را بيان مى‏كند. لذا مى‏توان گفت: داستان گويى قرآن پراكنده، امّا زنده، پويا، هدف دار، بيدار كننده، عبرت‏انگيز و سوق دهنده انسان در مسير تعالى و هدايت است.(10)

4 – بررسى از زواياى متنوع:

بحث بسيار مهم و كارسازى كه در قصه‏هاى قرآن وجود دارد، مسئله تكرار است. كسانى كه چنين مباحثى را دنبال مى‏كنند شايد آگاه باشند كه يكى از ايرادهاى مهمى كه خاورشناسان و نويسندگان ديگر، بر قصّه‏هاى قرآن گرفته‏اند، همين تكرار است.
علت تكرار قصه‏هاى قرآن اين است: هر جا خداوند براى ابلاغ پيامش نيازمند حركت، گفت و گو و صحنه‏اى بوده آن را بيان كرده است. اين ويژگى در داستان حضرت موسى(ع) بيش از ساير قصه‏هاى قرآن به چشم مى‏خورد.
بيان كردن صحنه‏هاى مختلف از يك رويداد، همان چيزى است كه در داستان نويسى امروز اصطلاحاً به آن «زاويه ديد» مى‏گويند. قصه‏هاى قرآن هم به شكل منشور و با زواياى متفاوتى مطلبى را بيان مى‏كند، يعنى ابلاغ يك پيام بستگى به مقدار، كيفيّت و شرايط مكانى و زمانى دارد.پس رمز تكرار در قصه‏هاى قرآن اين است كه:
اولاً: جلوه‏ها و ابعاد در هر قصه‏اى با هدف و غايت خاصى به مخاطب نشان داده شود.(11)
ثانياً: بعضى از وقايع كه به صورت مبهم و تحريف شده در كتب آسمانى ديگر نقل شده به صورت حقيقى و دور از تحريفات، روشن شود؛ مثلاً تولّد و عروج حضرت عيسى (ع) در كتب مقدس به گونه‏اى نقل شده كه در بنيان و اساس اديان الهى ديگر خدشه وارد نموده است و تأثير اين دگرگونى آن چنان عميق بوده كه مسئله توحيد را به «تثليث» و مسئله عيسى (ع) را به «فرزند خدا» بازگردانده است، لذا خداوند در آيات متعددى داستان چگونگى تولّد حضرت عيسى (ع) و عروج او را تكرار نموده است كه بدين شرح است:
الف – سوره مريم، آيات 16 تا 36؛ ب – سوره نساء، آيات 156 و 157؛ ج – سوره مائده، آيات 72 تا 75؛ د – سوره زخرف، آيات 63 و 64. ه – سوره آل عمران، آيات 45 تا 51.(12)

5 – آميختگى مطالب:

مطالب داستانى قرآن به شدّت با يكديگر آميخته است و چه بسا كه يك يا چند آيه مطالب متنوّعى را در زمينه‏هاى گوناگونى بيان كند. بنابراين مى‏توان گفت كه آميختن مطالب مختلف داستانى، يكى از شيوه‏هاى بيان قرآن در تاريخ و داستان سرايى را تشكيل مى‏دهد، به عنوان مثال: آيات 30 تا 39 سوره بقره اختصاص به داستان آفرينش حضرت آدم (ع) دارد كه خداوند در اين ده آيه مطالب داستانى و تاريخى را به صورت فشرده و تقريباً غير قابل تفكيك بيان فرموده است؛ مانند:
الف – كيفيّت آفرينش حضرت آدم (ع)؛ ب – مقام انسان نسبت به خدا؛ ج – مقام انسان در مقابل فرشتگان؛ د – وضعيّت شيطان و خمير مايه وجودى او؛ ه – مقابله دو خط يا دو جريان خدايى و شيطانى؛ و – ويژگى‏هاى فسق، كفر و استكبار در خط شيطان؛ ز – ويژگى‏هاى فرمانبردارى، ايمان و تواضع كه سمبل آن در اين جا ملائكه هستند؛ ح – ويژگى‏هاى علم، اراده و قدرت كه انسان را شايسته تكليف مى‏سازد. ط – پايان هر يك از دو جريان.
آميختگى جنبه‏هاى فوق، ضمن ايجاد تنوّع در كلام، از يك سو مطالعه تاريخ و فلسفه تاريخ در قرآن را دشوار مى‏سازد و از سوى ديگر فرد جست‏جوگر دقيق و با حوصله را با دريايى مشحون از گوهرهاى پربها در زمينه مورد بحث روبه رو مى‏سازد، به طورى كه هرچه كاوش مى‏كند، شور و حال بيشترى مى‏يابد.(13)

6 – مقدّمه دورنگر:

در قرآن گاهى عاقبت و سرانجام يك داستان از همان ابتدا ظاهر مى‏شود و پس از آن، داستان از همان اوّل روال عادى خود راپى مى‏گيرد و گام به گام پيش مى‏رود و چقدر شروعى به اين ظرافت، زيبا و دل نشين است. كه انسان در همان آغاز، انجام را هم پيش رو داشته باشد ضمن اين كه نتيجه كلّى را مى‏بيند سؤال‏هاى مختلفى نيز ذهن ريزبين و نقّادش را به جست و جو واداشته و او را به تعقيب و پى‏گيرى قصّه از زواياى مختلف فرا مى‏خواند.
سرگذشت حضرت موسى (ع) و فرعون در سوره قصص بر اين سياق ريخته شده است يعنى ابتدا با جملاتى كوتاه، گويا و اعجاز گونه، عمل كرد فرعون را اين گونه برمى شمارد:
او در زمين گردن كشى و طغيان كرد، شعار «تفرقه بينداز و حكومت كن» را سرلوحه كار خود قرار داد. پسران را مى‏كشت و دختران را به بيگارى مى‏كشيد، زيرا او از مفسدان روى زمين بود. از اين رو فرعون و دار و دسته‏اش سرانجام از آنچه مى‏ترسيدند بر سرشان آمد. اين جاست كه اين مقدمه آخر بين، پايان مى‏يابد و از آن پس با تفصيل و به آرامى وارد داستان حضرت موسى (ع) و فرعون مى‏شود؛ ولادت، نشو و نما و وقايع پس از پيامبرى او را – كه هر كدام بحثى جداگانه دارد – دنبال مى‏كند و اين سرگذشت را خاتمه مى‏دهد.(14)

7 – نقل قول مستقيم گفتگوها

قرآن در نقل حوادث تاريخى، علاوه بر ذكر شرح حال وضع كلى مردم، گاهى به تأمّل و تفكّر در يك موضوع آن قدر اهميت مى‏دهد كه گفت‏گوهاى فردى را عيناً نقل مى‏كند؛ مثل سرگذشت حضرت شعيب (ع) و موسى (ع) و گفتگوى دو نفره آنان كه مى‏فرمايد: «قالَ اِنّى اُريدُ اَن اُنكِحَكَ اِحدَى ابنَتَىَّ هاتَينِ عَلى اَن تَأجُرَنى ثمانِىَ حِجَجٍ(15)؛ شعيب گفت: من مى‏خواهم يكى از اين دو دخترم را به ازدواج تو در آورم بر اين مَهر كه هشت سال براى من كار كنى، «قالَ ذلِكَ بينى وبينَكَ اَيَّمَا الاَجَلَينِ قَضَيتُ فَلا عُدوانَ عَلىَّ(16)؛حضرت موسى (ع) عهد را پذيرفت و گفت: هر كدام از اين دو مدّت را كه به انجام برسانم بر من ستمى نشده است. جالب توجه اين كه واژه «قالَ» و مشتقات آن جزء واژه هايى است كه بيش‏ترين كاربرد را در قرآن دارد؛ به عنوان مثال: واژه «قل»315 بار(17)، «قالَ»501 بار(18) و «قالوا»311 بار(19)تكرار شده است كه تأييدى است بر توجّه و اهميّت قرآن به نقل دقيق جزئيات حوادث و وقايع.

8 – كاربرد واژه‏هاى متفاوت‏

از آن جا كه قرآن كريم كتاب تربيتى و سازنده هر مكان و زمانى است، بعضى از واژه‏ها را در بيان داستان يك پيامبر به صورت مترادف تكرار مى‏كند تا شنونده و متعلّم مطالب جديدى بياموزد. لذا در مقام هدايت، لازم است كه مطلب واحد در هر مناسبت با واژه‏اى خاصّ ادا شود تا ويژگى پند و موعظه و سازندگى را داشته باشد. اين كاربرد واژه به شكل‏هاى مختلف، علاوه بر مسئله هدايت، نكته جديد و مفهوم تازه‏اى هم به مخاطبان مى‏آموزد.(20) مثلاً جريان تبديل عصاى حضرت موسى (ع) در سوره‏هاى طه، اعراف، و نمل سه بار تكرار شده است و هر بار به جاى كلمه “مار” يك واژه به كار برده شده است: «… فَاِذا هِىَ حَيّةٌ تَسعى»(21)؛ «…فَاِذا هِىَ ثُعبانٌ مبينٌ»(22) و «…فَلَمّا رَآها تَهتزُّ كانَّها جآنٌّ…».(23)
در حقيقت هر واژه در آيات فوق يكى از ويژگى‏هاى اين مار را بيان مى‏كند: «حيّة: مار زنده»، «ثعبان: مار بزرگ» و «جانّ: مار بى آزار»؛يعنى اين عصاى حضرت موسى (ع) به مارى تبديل مى‏شد كه هم زنده بود و حقيقت داشت، هم بزرگ بود و هم نسبت به حضرت موسى(ع) بى‏آزار و بى زهر بود.(24)

9 – داورى قاطع درباره سخن ديگران‏

قرآن كريم بر خلاف برخى از كتب داستانى متداول، پس از نقل آراى مختلف به داورى آنها مى‏پردازد. از اين رو، اگر مطلبى را نقل كند و سخنى درباره ابطال وردّ آن نياورد، نشانه امضا و پذيرش آن است(25)؛ چنان كه از فرزند صالح حضرت آدم (ع) نقل مى‏كند كه معيار پذيرش عمل در نزد خدا تقواست: «قالَ اِنّما يَتَقَبَّلُ اللّهُ مِنَ المُتَّقينَ(26)؛امّا آن را رد نمى‏كند، امّا در جاى ديگر پس از نقل گفته منافقان آن را ابطال مى‏كند:«يَقُولُونَ لَئِن رَجَعنا الى المدينةِ لَيُخرِجَنَّ الاَ عَزُّ مِنها الاذلَّ وَلِلّهِ العِزَّةُ وَ لِرَسولِهِ وَ لِلمُؤمِنينَ وَلكنَّ المُنافِقينَ لا يَعلَمُون (27)؛ سخن منافقان اين بود كه خود را عزيز مى‏پنداشتند و مؤمنان را ذليل، ولى خداوند بعد از نقل گفتار باطل آنها به بطلان آن پرداخته و مى‏گويد: عزّت و سرافرازى از آن خدا، پيامبرش و مؤمنان است، ولى منافقان نمى‏دانند. لذا بر اثر داشتن اين ويژگى، «قول فصل» نام گرفته است.

10 – ارائه مطلب به نحو اَحسن‏

خداى سبحان قصّه‏هاى قرآن را «قصه‏هاى حق» معرفى مى‏كند: «وَاتلُ عَلَيهِم نَبَأَ ابنَى آدمَ بِالحقِّ(28)؛ سپس نقل آن و كيفيت ارائه آن را به نحو احسن بيان مى‏كند: «نحنُ نَقُصُّ عَلَيكَ اَحسَنَ القَصَصِ(29)…؛ قصه سرايى آن به بهترين سبك و نوع است، نه آن كه قصه‏هاى قرآنى بهترين قصّه باشد.
در قصّه حضرت يوسف (ع) به مسائل عبرت‏آموز و درس دهنده تاريخ زندگى آن حضرت مى‏پردازد، نه به جزئيات داستان، مثلاً سخنى از آن حضرت نقل مى‏كند كه مايه هدايت همه انسان هاست. او در برابر دعوت زنان مى‏گويد: «قالَ رَبِّ السّجنُ اَحَبُّ اِلىَ‏مِمّا يَدعُوننى اليه؛(30) پروردگارا! من به زندان مى‏روم ولى تن به آلودگى نمى‏دهم!
در داستان حضرت سليمان (ع) و قدرت و عظمت او اين جمله را از آن حضرت نقل مى‏كند:«هذا مِن فَضلِ رَبّى لِيَبلُوَنى أاشكُرُ اَم اَكفُرُ…؛(31) اين قدرت و عظمت همگى از فضل پروردگار من است تا مرا بيازمايد كه آيا شكرگزار نعمتم يا كفران كننده آن.
در قصّه «ذى القرنين» و سدّ بزرگ فلزى او نقل مى‏كند كه وى گفت: «هذا رحمةٌ من ربّى»؛ (32) اين توانايى و صنعت رحمتى است از پروردگار من.
اين دو سخن ارزشمند به همه ما اين درس را مى‏دهد كه هرچه داريم و هر كار بزرگى در زندگى فردى، اجتماعى، سياسى، اقتصادى ، صنعتى و سازندگى انجام مى‏دهيم، آن را از خود نبينيم، بلكه آن را نعمتى از جانب پروردگار بدانيم و هميشه شكرگزار او باشيم.
بنابراين، قرآن كريم كتاب هدايت و حكمتى است كه براى تبيين و تنزيل حكمت و معارف بلند و متعالى خود، قصص و تمثيل هايى را بيان مى‏دارد و اين خود يكى از علل جاودانگى قرآن كريم است.(33) كه با بلنداى معارف خود بلنداى آتيه بشرى را هدايت مى‏كند.

11 – حدوث شخصى «واقعى» و بقاى نوعى«تمثيلى»

تمام قصه‏هاى پيامبران و اولياى الهى در قرآن، حقايقى است كه اتّفاق افتاده است، نه اين كه نمادهايى از حقايق متعالى باشد كه به زبانى زيبا و قابل فهم براى انسان‏ها بيان شده باشد؛ چنان كه در داستان‏هاى عرفانى‏اى هم چون داستان مولوى و عطّار مى‏بينيم كه اين داستان‏ها حقيقت ندارند، امّا مخاطب را به حقايق زيباى عرفانى و اخلاقى رهنمون مى‏سازند.
به عنوان مثال: داستان حضرت آدم (ع) و مقام خليفة اللّهى حقيقتاً رخ داده است، امّا اين قضيّه تنها شامل حضرت آدم نمى‏شود، بلكه انسان‏هاى كامل ديگرى هم شامل مى‏شود. به عبارت ديگر: اين داستان در حدوث، شخصى است، امّا در بقا نوعى. لذا مقام خليفةاللّهى و تعليم اسما و سجده ملائكه در حقيقت به مقام انسانيّت اشاره دارد كه حضرت آدم (ع) مظهر آن بود، يعنى اين مقام شايسته انسان كامل است و آن كسى كه متعلّم به اسما، معلّم و سجود ملائكه قرار گرفت، انسان كامل است و حضرت آدم (ع) در اين داستان، نمونه و عصاره مقام انسانيّت و الگوى انسان كامل است. فرشتگان براى يك شخص سجده نكردند، بلكه براى مقام انسانيّت و انسان كامل كه چكيده آفرينش است، خضوع و خشوع نمودند.(34)
ساير داستان‏هاى قرآن هم از اين خصيصه برخورداراند.

12 – جلوه‏هاى هنرى‏

جلوه هايى از هنر كه در قرآن به كار رفته، شامل انواع مختلف ؛ از جمله «تنوّع اسلوب» است. در بسيارى اوقات، يك قصه و يك رويداد واقعى به گونه‏هاى متفاوت و مختلفى بيان شده است. گاه كوتاهى و بلندى يك رويداد خاص در كتاب آسمانى ما متفاوت است و به تعبير امروز: ديالوگ‏ها و گفت و گوها با هم تفاوت دارد. علاوه بر آن ورود و خروج از داستان هم متفاوت مى‏باشد؛ مثلاً در سوره هود (ع) وقتى وارد شدن فرشتگان بر حضرت ابراهيم (ع) نقل مى‏شود، با روش نقل همين قصّه در جاى ديگر فرق دارد. در سوره هود (ع) به جهت فرافكندن آن بار سنگينى كه بر حضرت رسول (ص) پديد آمده، از رهگذر مباحث مطرح شده قصّه ابراهيم (ع) با بشارت آمده است. حال آن كه در جاى ديگر، همين قصه به روش انذارى و هشدارى بيان شده است.
اين تنوّع اسلوبى كه در بسيارى از داستان‏هاى قرآن لحاظ شده، خود نشان‏گر جلوه زيبا نگارى است.
جلوه ديگر هنر در قصه‏هاى قرآن، «تقسيم آنها به نماهاى مختلف» است. همان گونه كه فيلم به صورت «پلان» و نماهاى مختلف براى همه جذّابيّت دارد، خداوند نيز قصّه‏ها را برش داده و نماهاى مختلف را به هم ديگر وصل كرده است كه با اين كار به قصه قرآنى خود، پويايى و تحرّك بخشيده است.(35)

13 – ارائه الگوى خوبان و نمونه بدان‏

يكى از مهم‏ترين ابزار تعليم و تربيت كه اثر قاطع و تعيين كننده‏اى در ساختن شخصيّت فرد و جامعه دارد، ارائه الگوهاى برجسته از ارزش‏ها و نمونه‏هاى ضدّ ارزش هاست.براى اين كار مى‏توان از داستان‏هاى قرآن كه سرشار از عبرت هاست، استفاده كرد و به خوبى‏ها و بدى‏ها عينيّت داد و آنها را در قالب نمونه‏هاى تاريخى تجسّم بخشيد، به گونه‏اى كه هر فردى آن را همانند نمايش نامه‏اى از نزديك ببيند؛ خود را در كنار قهرمانان تاريخ حس كند و عاقبت خوب يا بد آنها و عوامل شكست و پيروزى را به خوبى درك نمايد.
قرآن كريم در مقام تعليم و تربيت به صورت گسترده‏اى از داستان استفاده مى‏كند، يعنى با طرح قصّه‏هاى گوناگون تاريخى و استفاده منطقى از آن، در خدمت اهداف خود قرار مى‏دهد و شنونده يا خواننده را در حالى كه گويا در فضاى داستان نفس مى‏كشد و با شخصيّت‏هاى آن زندگى مى‏كند، قرار مى‏دهد.
بدين گونه الگوهايى كه قرآن كريم در قصّه‏ها مطرح مى‏كند، نمونه هايى عينى و لمس شده از خوبان و بدان خواهند بود كه در پرورش افراد، بسيار مؤثّر و كار ساز هستند.(36)
هرچند كه قصه‏هاى قرآن هدف‏هاى مشخصى را تعقيب كرده و در همه آنهانمونه هايى از افراد خوب و بد را رائه مى‏دهد، امّا بعضى از نمونه‏ها را انگشت نما مى‏كند و با هدف الگو قرار دادن آن به بيان مطالب مود نظر خود مى‏پردازد. گاهى دو نمونه خوب و بد را در كنار هم قرار داده و آنها را با هم مقايسه مى‏كند تا شنونده يا خواننده با تفكر در آن دو نمونه و سنجش عمل كرد آنها به نتايج مطلوبى دست يابد ؛ مثلاً در آيه ذيل مى‏فرمايد: «ضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً لِلّذينَ كَفَروا امرَاَةَ نُوحٍ وَ امرَأةَ لُوطٍ..؛(37) در اين آيات شريفه، دو زن بد را با دو زن خوب مقايسه مى‏كند: زن نوح (ع) و زن لوط(ع) را به عنوان زنان بدى كه با اعمال زشت و ناپسند خود، گمراه شدند؛ در حالى‏كه همسر پيامبر هم بودند. زن فرعون و حضرت مريم (س) كه نمونه پاكى، ايمان و تقوا هستند، به عنوان زنان شايسته و صالح ياد مى‏كند و هر دو را الگوى خوبان قرار مى‏دهد.
بدين گونه قرآن كريم در بيان سرگذشت‏ها با ارائه نمونه‏هاى عينى از افراد مختلف و يادآورى اعمال زشت يا پسنديده آنها گام‏هاى مهمّى را در زمينه تربيت افراد بر مى‏دارد و با اعمال اين شيوه، صفات خوب و بد را در برابر ديدگان مردم تجسّم و عينيّت مى‏بخشد. اين شيوه و روش قرآن كريم در امر تعليم و تربيت بسيار كارساز است.

پى‏نوشت‏ها: –
1. سوره مدثّر، آيه 31.
2. مجله گلستان قرآن، شماره 102،ص 31.
3. تفسير موضوعى قرآن در قرآن، آيت اللّه جوادى آملى، ج 1، ص 298.
4. پژوهشى در جلوه‏هاى هنرى داستان‏هاى قرآن، محمد حسين جعفرزاده، ج 2، ص 11.
5. سوره يوسف، آيه 3.
6. سوره كهف، آيه 13.
7. تفسير موضوعى قرآن در قرآن، ج 1، ص 438 – 437.
8. خبرنامه دين پژوهان، سال دوم، شماره 10، مهر و آبان 1381، ص 12 – 11.
9. تفسير تسنيم، آيت اللّه جوادى آملى، ج 1، ص 49 – 48.
10. فصل نامه ياد، شماره يك، زمستان 1364، ص 23.
11. روزنامه كيهان، 17 دى 1381، شماره 17569، صفحه مقالات.
12. گلستان قرآن، شماره 86، ص 55.
13. فصل نامه ياد، همان، ص 23.
14. فصل نامه مشكوة، شماره 54 و 55 بهار و تابستان‏1376، ص 279 – 278.
15. سوره قصص، آيه 27.
16. همان، آيه 28.
17. المعجم المفهرس، محمد فؤاد عبدالباقى، ص 697 – 693.
18. همان، ص 684 – 677.
19. همان، ص 688 – 684.
20. پژوهشى در جلوه‏هاى هنرى داستان‏هاى قرآنى، ج 1، ص 52 – 51.
21. سوره طه، آيه 20.
22. سوره اعراف، آيه 107.
23. سوره نمل، آيه 10.
24. ماهنامه پاسدار اسلام، شماره 251،آبان 1381، ص 40.
25. تفسير تسنيم، ج 1، ص 45.
26. سوره مائده، آيه 27.
27. سوره منافقون آيه 8.
28. سوره مائده، آيه 27.
29. سوره يوسف، آيه 3.
30. سوره يوسف، آيه 33.
31. سوره نمل، آيه 40.
32. سوره كهف، آيه 98.
33. تفسير موضوعى قرآن در قرآن، ج 1، ص 303 – 302.
34. خبرنامه دين پژوهان، همان، به نقل از سيره پيامبران در قرآن، آيت اللّه جوادى آملى، ص 203 – 208.
35. روزنامه كيهان، 17 دى 1381، شماره 17569، صفحه مقالات.
36. سيرى در علوم قرآن، يعقوب جعفرى، ص 258 – 257.
37. سوره تحريم، آيات 12 – 10.

 

/

مهدويت اميدها و نويدها

 

مهدويت اميدها و نويدها

حجة الاسلام سيد جواد حسينى‏

عمر را پايان رسيد و يارم از در،در نيامد
قصّه‏ام آخر شد و اين غصّه را آخر نيامد
جام مرگ آمد بدستم جام مى‏هرگز نديدم‏
سال‏ها بر من گذشت و لطفى از دلبر نيامد
مرغ جان در اين قفس بى بال و پر افتاد و هرگز
آن كه بايد اين قفس را بشكند از در نيامد
عاشقان روى جانان جمله بى نام و نشانند
نامداران را هواى او دمى بر سر نيامد
مردگان را روح بخشد عاشقان را جان ستاند
جاهلان را اين چنين عاشق كشى باور نيامد
در عصرى كه پيشرفت‏هاى مادّى به اوج خود رسيده امّا معنويات كمرنگ و بى جان شده و دين دارى از جوامع بشرى رخت بسته، و اديان تحريف شده و يا مكاتب ساخته دست بشرى جوابگوى نيازهاى بشر امروزى نيست، بشر، سخت سرخورده و نااميد شده است نااميدى از آينده‏اى روشن، نااميدى از عدالت واقعى، و رفاه حقيقى، نااميدى از آرامش و امنيّت و سلامت عاطفى و… در اين آشفته بازار تنها دينى كه به بشريّت مخصوصاً مستضعفان و محرومان جهان اميدها و نويدهاى روشنى مى‏دهد، و يأس و نااميدى از آينده را گناه نابخشودنى مى‏داند اسلام حقيقى يعنى مذهب تشيّع است، اين مذهب، امامى را چشم به راه است كه جهان را پر از عدل و داد، علم و تكامل، امنيّت و سلامت مى‏كند و مقدم امامى را انتظار مى‏كشد كه صالحان و پاكان و مستضعفان و پا برهنه گان متدين را، حاكمان زمين قرار دهد. اين اميد و انتظار، بشريت را طراوت و زندگى مى‏بخشد.
به اعتقاد شيعه رابطه خدا و خلق پيوسته از طريق حجّت خدا و ولىّ او ادامه دارد و فيض الهى با واسطه فيض جريان مى‏يابد. و در آخر الزمان با ظهور آخرين حجّت خدا، مردم از بهترين فيوضات الهى بهره‏مند خواهند شد.
«هانرى كربن» استاد فلسفه و مستشرق نامدار فرانسوى مى‏گويد:«به عقيده من مذهب تشيّع تنها مذهبى است كه رابطه هدايت الهى را ميان خدا و خلق براى هميشه نگه داشته و به طور مستمر و پيوسته ولايت را زنده و پا برجا مى‏دارد.
مذهب يهود، نبوّت را كه رابطه‏اى است واقع ميان خدا و عالم انسانى در حضرت كليم ختم كرده، و پس از آن به نبوت حضرت مسيح و حضرت محمد(ص) اذعان ننموده و رابطه مزبور را قطع مى‏كند، همچنين مسيحيان در حضرت مسيح متوقف شده‏اند، اهل سنّت از مسلمانان نيز در حضرت محمد(ص) توقف كرده و با ختم نبوت در ايشان ديگر رابطه‏اى ميان خلق و فيُعِزُّهُم وَ يُذِلُّ عَدوَّهُم؛(1) اين گروه آل محمد (ص) هستند خداوند مهدى آنها را بعد از زحمت و فشارى كه بر آنان وارد مى‏شود بر مى‏انگيزد و به آنها عزّت مى‏دهد و دشمنانشان را ذليل و خوار مى‏كند».و در نهج البلاغه حضرتش مى‏خوانيم «لَتَعطِفَنّ الدُّنيا عَلَينا بَعد شِما سِها عَطف الضَّرُوس عَلى وَلَدِها وَتَلى…؛(2) دنيا پس از چموشى و سركشى – همچون شترى كه از دادن شير به دوشنده‏اش خوددارى كند و براى بچه‏اش نگه مى‏دارد – به ما روى مى‏كند…سپس آيه «و نريدان نمنّ…» را تلاوت فرمود».
3- پيروزى نهائى حق: «هُوَ الَّذى اَرسَلَ رَسُولَهُ بِالهُدى وَدِينِ الحَقِّ لِيُظهِرَهُ عَلَى الدين كُلّه وَلوكره المشركون ؛(3)خداوند كسى است كه پيامبرش را با هدايت و آيين حق فرستاد تا او را بر همه اديان پيروز گرداند اگر چه مشركان ناخشنود باشند». همين وعده با تفاوت مختصرى در آيات ديگر هم آمده است.(4)
امام باقر (ع) فرمود: «اِنَّ ذلِكَ يَكُونُ عِندَ خُروجِ المَهدِىِّ مِن آلِ‏مُحَمّدٍ فَلا يَبقى اَحَدٌ اِلاّ اقَرَّ بِمُحمّدٍ(ص)؛اين پيروزى به هنگام قيام مهدى از آل محمد(ص) خواهد بود، آنچنان كه هيچ كس در جهان باقى نمى‏ماند مگر اين كه اقرار به محمد(ص) خواهدكرد».(5)
ب: روايات و اميد دهى: روايات عديده‏اى كه تعداد آن از حد تواتر هم گذشته است وعده ظهور و قيام حضرت مهدى (عج) و اميد و نويد آينده‏اى درخشان را به بشريت داده است كه فقط به نمونه‏هايى اشاره مى‏شود:
امام هشتم (ع) و پيامبر اسلام (ص) فرمودند:«لو لم يبق من الدّنيا الاّ يومٌ لطوّل الله ذالك اليوم، حتّى يبعث رجلاً (صالحاً) من اهل بيتى يملأالارض عدلاً و قسطاً كما ملئت ظلماً و جوراً؛ اگر از عمر دنيا جز يك روز نماند، خداوند آن روز را آن قدر طولانى مى‏كند تا مرد صالحى را از خاندان من برانگيزد كه صفحه زمين را پر از عدل و داد كند همانگونه كه از ظلم و جور پر شده است».(6)
2- على (ع) فرمود: «المنتظر لامرنا كالمتشحّط بدمه فى سبيل اللّه؛(7) منتظران امرما (و ظهور قيام مهدى (عج) همچون شهيدانى‏اند كه در راه خدا جان باخته‏اند».
3- مستضعفان زمينه ساز:پيامبر اسلام فرمودند «يخرج ناسٌ من المشرق فيوطؤن للمهدىّ سلطانه(8)؛گروهى از مردم از شرق قيام خواهند كرد و زمينه حكومت مهدى را فراهم مى‏آورند.»
بخش دوّم: اميد دهى روشن و مشخص و بيان مصداقها وجزئيات آنچه از اميدهاى مستضعفان در آن دوره برآورده مى‏شود، اهم آنها از اين قرار است.

الف: اصلاحات اقتصادى

1- برقرارى عدالت جهانى:

هنوز آهنگ سنگين ناله‏هاى كودكانى كه به بيگارى كشيده شده‏اند، و زنانى كه شوهران خود را به بى عدالتى قربانى داده‏اند، و مردانى كه به جبر كمر در برابر ظلم خم كرده‏اند، گوش تاريخ را مى‏خراشد. ضجّه‏هاى دردناك، و دردهاى بى درمان، زخم‏هاى بى مرهم، نااميدى‏هاى بى‏پايان، نگاه‏هاى خسته و بى سو، دست‏هاى لرزان و بى رمق، لب‏هاى خشك و چروكيده، بدن‏هاى رنجور و زجر كشيده، انسان‏هاى مستضعف سرا پا ظلم و بيداد ديده، هنوز اين همه در خاطره تاريخ ثبت است و اگر تاريخ با ياد اين حجم عظيمى از نامردمى و ظلم هنوز پابرجا ايستاده و قالب تهى نمى‏كند به دليل اميدى است كه دنيا و مستضعفين به عدالت جهانى مكتب مهدويت دارند، چرا كه عدل آشكارترين صفات نيك آن امام است كه در دعا مى‏خوانيم: «اَللهُمَّ وَصَلِّ عَلَى وَلىِّ اَمِرك القائِمِ المُؤَمَّلِ وَ العَدلِ المُنتَظَرِ؛(9) خداوندا! به ولىّ امر خود كه قيام كننده مورد آرزو و عدل مورد انتظار همه است درود فرست». و مى‏خوانيم: «اَوَّلُ العَدلِ وَ آخِرهُ؛ اول و آخر عدل است». و يا «العَدلُ المُشتَهَرُ؛(10) عدل مشهور است».
به برخى روايات در اين زمينه توجه كنيد:
يك – امام صادق فرمود:«يُفَرِّقُ المَهدِىُّ اَصحابَهُ فى جَميعِ البُلدانِ وَ يَأمُرُهُم بِالعَدلِ وَ الاِحسانِ؛(11) مهدى اصحاب خويش را به تمامى شهرها اعزام مى‏كند و آنان را به عدالت و احسان فرمان مى‏دهد.»
دو – امام باقر (ع) فرمود:«اِذا قامَ قائِمُنا فَاِنَّهُ يُقَسِّمُ بِالسَّوِيِّه وَ يَعدِلُ فى خَلقِ الرَّحمانِ البِرّ مِنهُم وَالفاجِرَ؛(12) چون قائم ما قيام كند به طور مساوى تقسيم مى‏كند، و در ميان خلق خدا – با نيك و بد – به عدالت رفتار مى‏نمايد.»

2- فقر زدايى عمومى :

امام باقر (ع) فرمود: «اِذا ظَهَرَ القائِمُ سَوّى بَينَ النّاسِ حَتّى لاترى مُحتاجاً اِلَى الزَّكاةِ؛(13)چون قائم ظهور كند آنگونه بين مردم به مساوات رفتار نمايد كه نيازمند به زكات ديده نشود.» اين روايات نشان مى‏دهد كه در دوران ظهور حضرت خواستها و اميدها و آرزوهاى انسانها ومستضعفان نه تنها از ياد برده نشده بلكه حتى در صدر توجّه و عنايت قرار گرفته است.
3 – ايجاد اصلاحات گسترده و آبادانى فراگير
يكى از آرزوهاى ديرين مستضعفين آبادانى فراگير، عمومى و جهانى است ؛ به گونه‏اى كه ديگر جهان سوم، و كشورهاى عقب مانده‏اى در كار نباشد. اين آرزو در دوران حضرت مهدى (عج) تحقق عينى خواهد يافت.

توسعه عمومى

امام باقر (ع) فرمود: «اِذا قامَ القائِمُ يُوَسِّعُ الطّريقَ الاَعظم وَ يهدِمُ كُلَّ مَسجدٍ عَلى الطَّريق و يَسُدُّ كُلَّ كَوَّةٍ اِلى الطَّريقِ وَ…؛(14) چون قائم قيام كند راههاى اصلى را توسعه مى‏دهد و هر مسجدى را كه مانع راه باشد ويران مى‏سازد و هر پنجره را كه به سوى راههاى عمومى گشوده باشد و نيز هرگونه ايوان و آبريزگاه و ناودانى را كه به طرف راههاى عمومى باشد مى‏بندد».
2- سازندگى گسترده: امام باقر (ع) فرمود: «اَلقائِمُ مِنّا مَنصُورٌ بِالرُّعبِ مُؤَيَّدٌ بِالنَّصرِ يَبلُغُ سُلطانُهُ المَشرِقَ وَ المَغرِب… فَلا يَبقى عَلى وَجهِ الاَرضِ خَرابٌ اِلاّ عُمِّرَ؛(15) قائم ما به وسيله بيم، يارى شود و با پيروزى تأييد گردد، حكومت او مشرق و مغرب را فرا مى‏گيرد… سپس در تمامى روى زمين خرابى باقى نمى‏ماند مگر آنكه آباد شود».

3- استخراج گنجها و تقسيم مالها:

پيامبر اكرم فرمود:«اِنَّهُ يَستَخرِجُ الكُنُوزَ وَ يُقَسِّمُ المال؛(16) مهدى گنجها را استخراج مى‏كند و ثروتها را تقسيم مى‏نمايد.

4- باز پس‏گيرى حقوق‏

پيامبر اسلام در اين زمينه فرمود: «كار امام مهدى در باز پس گرفتن حقوق بدانجا رسد كه اگر در بُنِ دندان انسانى حق فرد ديگر وجود داشته باشد، آن را باز پس گرفته (و به صاحب حق) بر مى‏گرداند.»(17)

ب: نوسازى فكرى و فرهنگى و پيشرفت علم:

دوران ظهور مهدى، دوران گسترش علم و دانايى، تكامل عقل، تجديد سنت و كتاب و نوسازى فكرى همه جانبه خواهد بود. امام صادق (ع) فرمود: «اِذا خَرَجَ القائِمُ يَقُومُ بِاَمرٍ جَديدٍ وَ كِتابٍ جَديدٍ وَ سُنَّةٍ جَديدٍ و قَضاءٍ جديدٍ؛(18) هنگامى كه قائم خروج كند، امر جديد و كتاب جديد و روش جديد و داورى جديدى (با خود) مى‏آورد».
به نمونه‏هايى در اين زمينه اشاره مى‏شود:

1- رشد عقلها و تكامل انديشه‏ها

امام باقر (ع) مى‏فرمايد: «اِذا قامَ قائِمُنا وَضَعَ اللّهُ يَدَهُ عَلى رؤوس العِبادِ فَجَمَعَ بِها عُقُولَهُم و كَمُلَت بِها اَحلامُهم؛(19) هنگامى كه قائم ما قيام كند خداوند دستش را بر سر بندگان مى‏گذارد و عقول آن‏ها را با آن جمع كرده و افكارشان با آن تكميل مى‏شود».

2- پيشرفت علوم:

در حديثى از امام صادق (ع) مى‏خوانيم: «اَلعِلمُ سَبعَةٌ وَ عِشرُونَ حَرفاً فَجَميعُ ما جائَت بِهِ الرُّسُلُ حَرفانِ فَلَم يَعرِف النّاسُ حَتّى اليَوم غَيرَ اَلحَرفَينِ فَاِذا قامَ قائِمُنا اَخَرَجَ الخَمسَةَ وَ العِشرينَ حَرفاً فَبَثّها فى النّاسِ وَ ضَمَّ اِلَيها الحَرفَين حَتّى يَبُثَّها سَبعَةً وَ عِشرِينَ حَرفاً؛(20) علم و دانش بيست و هفت حرف (شعبه و شاخه) است. تمام آنچه پيامبران الهى (براى مردم) آوردند دو حرف بيش نبود و مردم تاكنون جز دو حرف را نشناخته‏اند، اما هنگامى كه قائم ما قيام كند بيست و پنج حرف (بيست و پنج شاخه و يا شعبه) ديگر را آشكار نموده و در ميان مردم منتشر مى‏سازد و دو حرف ديگر را به آن ضميمه مى‏كند تا بيست و هفت حرف كامل و منتشر گردد.»
اين حديث به روشنى جهش فوق العاده علمى عصر انقلاب مهدى (عج) را مشخص مى‏سازد كه تحولى بيش از 12 برابر! نسبت به علوم و دانشهايى كه در عصر همه پيامبران راستين به بشريت اعطا شده پيش مى‏آيد و درهاى همه رشته‏ها و همه شاخه‏هاى علوم مفيد و سازنده به روى انسان‏ها گشوده مى‏شود و راهى را كه بشر طى هزاران سال پيموده به ميزان 12 برابر در دوران كوتاهى مى‏پيمايد. چه جهشى از اين بالاتر و سريعتر؟!(21)
و به اين گونه در پرتو ارشاد و هدايت مهدى(عج) مغزها در مسير كمال به حركت در مى‏آيد و انديشه‏ها شكوفا مى‏گردند و تمام كوته بينى‏ها و تنگ نظريها و افكار پست و كوتاه كه سرچشمه بسيارى از تضادها و تزاحمها و برخوردهاى خشونت‏آميز اجتماعى است برطرف مى‏گردد.

3- پيشرفت خارق العاده صنايع در عصر مهدويت:

يك: حل بحران انرژى: از امام صادق (ع) چنين نقل شده است:«اِنَّ قائِمَنا اِذا قامَ اَشرَقَتِ الاَرضُ بِنُورِ رَبِّها وَ استَغنَى العِبادُ مِن ضَوءِ الشَّمسِ»(22)هنگامى كه قائم ما قيام كند زمين به نور پروردگارش روشن شود و بندگان خدا از نور آفتاب بى‏نياز شوند.
دو: انتقال تصويرها: حضرت صادق (ع) فرمود:«اِنَّهُ تَناهَتِ الاُمُورُ اِلى صاحِبِ هذَا الاَمرِ رَفَعَ اللّهُ تَباركَ وَتَعالى لَهُ كُلَّ مُنخَفِضٍ مِنَ الاَرضِ وَ خَفِضَ لَهُ كُلَّ مُرتَفَعٍ حَتّى تَكُونَ الدُّنيا عِندَهُ بِمنزِلَةِ راحَتِهِ فَالَّكُم لَو كانَت فى راحتِهِ شَقرةً لَم يَبصُرها؛(23) هنگامى كه كارها به صاحب اصلى ولايت مهدى (عج) برسد خداوند هر نقطه فرو رفته‏اى از زمين را براى او مرتفع، و هر نقطه مرتفعى را پائين مى‏برد آنچنان كه تمام دنيا نزد او به منزله كف دستش خواهد بود! كداميك از شما اگر در كف دستش موئى باشد آن را نمى‏بيند.
از حديث فوق برمى‏آيد، كه در عصر مهدويت، يك سيستم نيرومند و مجهزى براى انتقال تصويرها به وجود مى‏آيد كه شايد تصور آنهم امروز براى ما مشكل باشد، آنچنانكه تمام جهان به منزله كف دست خواهد بود.
سه: وسيله سريع السير فوق العاده پيشرفته: از امام باقر (ع) نقل شده كه فرمود:«ذَخَرَ لصاحِبِكُمُ الصَّعبَ قُلتُ: وَ ما اَلصَّعبُ قالَ ما كانَ مِن سَحابٍ فِيهِ رَعدٌ وَ صاعِقَةٌ وَ بَرقٌ فَصاحِبُكُم يَركَبهُ اَمّا اَنَّهُ سَيَركَبُ السَّحابَ وَ يَرقى فى الاَسبابِ،! اَسبابَ السَّمواتِ السَّبعِ وَ الاَرضينَ؛(24) براى صاحب و دوست شما مهدى (عج) آن وسيله سركش ذخيره شده است راوى اين حديث مى‏گويد: گفتم منظور از وسيله سركش چيست؟ حضرت فرمود: ابرى است كه در آن غرش رعد و شدت صاعقه يا برق است او بر اين وسيله سوار مى‏شود، آگاه باشيد او بزودى بر ابرها سوار مى‏گردد و صعود به آسمانها و زمينهاى هفتگانه مى‏كند.»
شايد بتوان اين حديث را شاهدى بر پيشرفت علم در زمان حضرت مهدى (عج) دانست به صورتى .

چهار: انتقال صدا و تصوير

در آن زمان به صورت همگانى و بسيار ساده است.
در حديثى از امام صادق (ع) چنين آمده است: «اِنَّ قائِمَنا اِذا قامَ مَدَّ اللّهُ شِيعَتَنا فى اَسماعِهِم وَ اَبصارِهِم حَتّى لا يَكونَ بَينَهُم وَ بَينَ القائِم بَريدٌ، يكلّمهم فَيَسمَعُونَ وَ يَنظُرُون اِلَيهِ وَ هُوَ فى مَكانِهِ ؛(25) هنگامى كه قائم ما قيام كند خداوند آنچنان گوش و چشم شيعيان ما را تقويت مى‏كند كه ميان آن‏ها و قائم (رهبر و پيشوايشان) نامه رسانى نباشد، با آن‏ها سخن مى‏گويد و سخنش را مى‏شنوند و به او مى‏نگرند در حالى كه او در مكان خويش است (و آنها در نقاط ديگر جهان). و همچنين فرمود: «مؤمن در زمان قائم در حالى كه در مشرق است برادر خودرا در مغرب مى‏بيند همچنين كسى كه در مغرب است برادرش رادر مشرق مى‏بيند».(26)

4- احياى قرآن وسنّت

يك جامعه سالم بيش از پيشرفت علمى و صنعتى و… به آگاهى صحيح دينى آميخته با ايمان نياز دارد و جامعه دوران مهدويت چنين جامعه‏اى خواهد بود. امام على (ع) فرمود: «فَيُريكُم كَيفَ عَدلُ السِّيرَةِ وَ يُحيى مَيِّتَ الكِتابِ وَ السُّنَةِ؛(27) مهدى (ع) شيوه عدالت را به شما نشان مى‏دهد و (احكام) از بين رفته كتاب و سنّت را زنده مى‏سازد.»

5 – تعليم همگانى قرآن، آنچنان كه نازل شده است.

در اين باره امام باقر(ع) فرمودند:«اِذا قامَ قائِمٌ ضَرَبَ فَساطيطَ لِمَن يُعَلِّمُ النّاسَ القُرآنَ عَلى ما اَنزلَ اللّهُ؛(28) چون قائم (آل محمّد (ص)) قيام نمايد، خيمه هايى براى افرادى كه قرآن را آنگونه كه خداى نازل فرموده است به مردم مى‏آموزند، بر پا مى‏دارد.»

6- تربيت صحيح و صالح

تمدن بشرگراى امروز انسانيت را به لجن كشانده و بشريت را تباه نموده است. به قول يكى از منتقدان فرانسوى نظام غرب، «تمدن جديد كه به هنگام حركت آغازين خود مى‏خواست “انسان گرا” باشد به انسان آنچنان اصالتى داد كه آغاز و انجام همه چيزش كرد، اكنون به ماجرائى اين چنين شگفت دچار شده (كه) در روزگار ما، تار و پود مفهوم انسان از هم گسسته است… به هر حال، تمدنى كه خودرا “انسان گرا” مى‏ناميد نظامى از آب درآمده است كه آدمى را تحقير مى‏كند و مى‏فريبد و سرانجام نابودش مى‏سازد. تحقير آدمى در اين معنى و از اين راه است كه تمدن مذكور، انسان را به دستگاهى مركب از يك سلسله وظائف كمى مادّى و به ماشينى منحصراً توليد كننده و مصرف‏كننده تبديل مى‏نمايد.»(29) در چنين روزگارى اميد بشريت به دوران مهدويت دوخته شده است كه در آن دوران در كنار دست‏يابى انسان‏ها به غناى مالى، از غناى قلبى و روحى بهره‏مند گردند.(30) و در كنار اتمام نعمت و وفور ثروت، به اخلاق و فضيلت‏هاى انسانى راه يابند؛(31) كينه‏ها ريشه كن گردد (32)و دروغ و تزوير و نامردمى در روابط اجتماعى جاى خود را به يك رويى و يك رنگى بدهد.

ج – امنيّت همه جانبه‏

از مهمترين نيازهاى اساسى بشر، نياز به امنيّت است، آنهم امنيّت همه جانبه، امنيّت حقوقى، اجتماعى، اقتصادى، روانى، قضائى و…
آنچه از حجم بسيارى از روايات مهدويت بر مى‏آيد، نشان مى‏دهد كه دوران مهدى (عج) دوران امنيت همه جانبه، آن هم به معناى واقعى آن است.
در روايتى از امام صادق (ع) در تفسير آيه شريفه «وَعَد اللّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنكُم وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ ليَسَتَخلِفَنَّهم فِى الاَرضِ كَما استَخلَفَ الَّذينَ مِن قَبلِهِم وَلَيُمَكِّنَنَّ لَهُم دينَهُم الَّذِى ارتَضى لَهُم وَ لَيُبَدِّلَنَّهُم مِن بَعدِ خَوفِهِم اَمناً؛(33) خداوند به كسانى از شما كه ايمان آورده و عمل صالح انجام داده‏اند وعده داده كه آنها را حكمران روى زمين خواهد كرد، همان گونه كه به پيشينيان آن‏ها خلافت روى زمين را بخشيد، و دين و آيينى را كه براى آن‏ها پسنديده، پابرجا و ريشه دار خواهد نمود و ترسشان را به امنيت تبديل خواهد ساخت.» وارد شده است كه آن حضرت فرمود: «هُوَ القائِمُ وَ اَصحابُهُ؛(34) او (كه ايمان آورده و عمل صالح انجام داده است) حضرت مهدى و اصحاب او مى‏باشد.»
در ذيل به چند روايت درباره امنيت در ابعاد مختلف در دوران ظهور اشاره مى‏شود:

1- امنيّت قضائى:

امام على (ع) فرمود:«لَيَنزِعَنَ عَنكُم قُضاةَ السَّوءِ؛(35) او (مهدى) قاضيان زشت (كردار)را بر كنار مى‏كند». و امام صادق (ع) فرموده:«اِذا قامَ قائِمُ آلِ مُحَمَّدٍ (ع) حَكَمَ بَينَ النّاسِ بِحُكمِ داوُدَ لايَحتاجُ اِلى بَيِّنَةٍ يُلهِمُهُ اللّهُ تَعالى فيحَكُمُ بعلمه؛(36) هنگامى كه قائم آل محمد قيام كند، در بين مردم به حكم داود (ع) حكم خواهد كرد كه نيازى به بيّنه ندارد. خداوند به او الهام مى‏كند، سپس با علم خود حكم مى‏كند.»

2- امنيّت راهها

در قسمتى از حديثى كه از امام صادق (ع) نقل شده مى‏خوانيم: «اِذا قامَ قائِمُ… آمَنَت بِهِ السُّبُلُ؛(37) هنگامى كه قائم قيام كند… جاده‏ها در پرتو وجودش امن و امان مى‏گردد».

3- امنيّت حقوقى

پيامبر اسلام (ص) مى‏فرمايد: «يَبلُغُ مِن رَدِّ المَهدِىِّ اَلمَظالِمَ حَتّى لَوكانَ تَحتَ ضِرسِ اسنانٍ شَى‏ءٌ اِنتَزَعَهُ حَتّى يَرُدَّهُ ق بركات خود را ظاهر مى‏كند و كسى را براى انفاق و صدقه و كمك مالى نمى‏يابند زيرا همه مؤمنان بى‏نياز و غنى خواهند شد.(38)

پى‏نوشت‏ها: –
1. سالنامه مكتب تشيّع،مصاحبات استاد علاّمه طباطبايى باهانرى كربن درباره شيعه شماره 2، 1339 ه.ش به نقل از مهدى پيشوائى، سيره پيشوايان ص 722.
2. انبياء، ص 105 – 106.
3. عهد عتيق فارسى، مجمع بريتانيائى كتب مقدسه،1878، مزمور 37 جمله 9 به نقل از تفسير نمونه،ج 13، ص 520.
4. همان، مزمور 37، جمله 27.
5. ابوعلى طبرسى، مجمع البيان (بيروت).
6. سوره قصص، آيه 5.
7. نورالثقلين، ج 4، ص 11 به نقل از آية اللّه مكارم شيرازى؛ تفسير نمونه، ج 16، ص 18.
8. نهج البلاغه، ترجمه محمد دشتى، ص 672، كلمات قصار، شماره 209.
9. سوره توبه، آيه 33.
10. سوره فتح، آيه 28؛ سوره صف، آيه 9.
11. ملامحسن فيض كاشانى، تفسير الصافى (بيروت، مؤسسة الاعلمى للمطبوعات چاپ دوّم، 1402 ه)ج 2 ص 338.
12. شرح صدوق، كمال‏الدين و تمام النعمة(قم، جامعه مدرسين، 1405) با تعليقه على اكبر غفارى ص 372 – 373 و 318.
13. همان، ص 645حديث 6.
14. كنجى شافعى، البيان فى‏اخبار صاحب الزمان (قم، جامعه مدرسين 1409)، ص 99.
15. محمد تقى موسوى اصفهانى، مكيال المكارم، ج 1، ص 118.
16. شيخ عباس قمى، مفاتيح الجنان، زيارت صاحب الامر، ص 1055.
17. كامل سليمان، يوم الخلاص (بيروت، دارالكتاب اللبنانى، 1402 ه.ق) ،ص 395.
18. علل الشرايع، شيخ صدوق، ص 161.
19. محمد باقر مجلسى، بحارالانوار (تهران، دارالكتب الاسلاميه، 1398 ه.ق)، ج 52، ص 212.
20. شيخ طوسى، الغيبة،(مؤسسة المعارف الاسلامية 1411 ه.ق)، ص 475.
21. ابوالقاسم خوئى، منهاج البراعه (قم، بنياد فرهنگى امام المهدى 1405 ه.ق) ج 8، ص 353.
22. آية اللّه لطف اللّه صافى، منتخب الاثر (قم، نشر كتاب،1373 ه.ق)، ص 472.
23. كورانى موسوعة احاديث الامام المهدى (قم، مؤسسة المعارف الاسلاميّه، 1411) ج 1،221.
24. بحارالانوار (پيشين)، ج 53،ص 352و ص 349 و ر ك حر عاملى، اثبات الهداة، ج 7،ص 83.
25. بحارالانوار(پيشين)، ج 12،ص 182.
26. ر- ك موسوعة احاديث المهدى (پيشين)، ج 4، ص‏53.
27. ر ك آية اللّه ناصر مكارم شيرازى، مهدى انقلابى بزرگ (قم مطبوعاتى هدف)، ص 293.
28. بحارالانوار (پيشين)، ج 52،ص 328 روايت 47.
29. همان، ج 52،ص 328، روايت 46.
30. همان، ج 12، ص 182.
31. منتخب الاثر (پيشين)، ص 483.
32. همان.
33. نهج‏البلاغه، محمد دشتى، خطبه 138،ص 256.
34. ميرجهانى، نوائب الدهور(كتابخانه صدر، 1369)، ج 3، ص 409.
35. ر – ك روژه دو پاسكيه، اسلام و بحران عصر ما، ترجمه دكتر حسن حبيبى، ص 18 – 21.
36. (پيشين)، ج 84،ص 51.
37. همان، ص 123.
38. منتخب الاثر(پيشين)، ص 374.
39. سوره نور، آيه 55.
40. ر – ك: الغيبة (پيشين)، ص 240.
41. بحارالانوار (پيشين)، ج 51،ص 120، ح 23.
42. مرحوم كلينى، الكافى (دارالكتب الاسلاميّه)، ج 1، ص 509.
43. بحارالانوار، ج 52، ص 339.
44. بحارالانوار،ج 53،ص 338.
45. موسوعة احاديث المهدى (پيشين)، ج 1، ص 221.
46. كمال الدين (پيشين) ،ص 653.
47. روزنامه جمهورى اسلامى 14/7/79 .
48. بحارالانوار، ج 52، ص 338.

 

/

زرادخانه‏هاى هسته‏اى رژيم صهيونيستى منطقه و جهان را تهديد مى‏كنند

 

زرادخانه‏هاى هسته‏اى رژيم صهيونيستى منطقه و جهان را تهديد مى‏كنند

اشاره‏

در حالى كه فشارهاى بين‏المللى به عامليت شوراى حكام آژانس بين‏المللى انرژى اتمى و اتحاديه‏هاى اروپايى تحت نفوذ و مديريت شيطانى قدرتهاى استكبارى به رهبرى صهيونيست جهانى و آمريكا بر ايران روبه افزايش است و هر روز با خط و نشان‏ها جهت امضاى پروتكل الحاقى منع گسترش سلاح‏هاى هسته‏اى چنگ و دندان تيزتر نشان مى‏دهند، از سالها پيش خود با رژيم صهيونيستى در دست يابى به سلاح‏هاى كشتار جمعى و هسته‏اى تعامل ويژه داشته و با پيروى از سياست يك بام و دو هوا در تجهيز، توسعه و تقويت اشغالگران صهيونيست در توليد و تكثير سلاحهاى هسته‏اى از هيچ كوششى دريغ نورزيده‏اند. هم اكنون نيز با توجه به بهره مندى قدرتهاى شيطانى از جمله آمريكا و رژيم صهيونيستى و بسيارى از كشورهاى جهان از دانش هسته‏اى و حتى در اختيار داشتن بمب هايى با كلاهك‏هاى اتمى و مشخصاً آمريكا كه خود داراى عظيم‏ترين زرادخانه‏هاى اتمى است و سلاحهاى هسته‏اى فعلى او براى چندين بار نابودى كره زمين كفايت مى‏كند و اسرائيل كه در قلب خاورميانه و كشورهاى مسلمان با حمايت آمريكا از هيچ جنايتى عليه مسلمانان فروگذار نكرده و نمى‏كند، فشارها و زورگويى‏هايى كه به نظام مقدس جمهورى اسلامى روا مى‏دارند به ديگران روا نمى‏دارند. البته خود نيز مى‏دانند كه انقلاب اسلامى و مسئولان نظام و امت شهيد پرور ايران اسلامى هيچگاه تسليم چنين ددمنشى‏ها و زورمدارى‏هاى جنگلى نشده و نخواهد شد. اين مقال سعى دارد به پاره‏اى موارد از تعامل قدرت‏هاى شيطانى بارژيم غاصب صهيونيستى بپردازد تا افكار عمومى جهان به قضاوت بنشيند. پاسدار اسلام

رهبران صهيونيستى در آغاز برپايى رژيم دست نشانده اسراييل نسبت به دستيابى و تجهيز به تكنولوژى مدرن و پيشرفته نظامى و در رأس آن سلاح هسته‏اى و ميكروبى و شيميايى احساس نياز كردند تا بدين ترتيب بتوانند توازن قدرت را با كشورهاى اسلامى در منطقه حفظ كنند.اين رژيم از آغاز تولد نامشروع خود به دست آمريكا و انگليس و از آغاز اشغال سرزمين اسلامى فلسطين و كشتار و آواره كردن فلسطينيان در برابر چشمان كشورهاى اسلامى منطقه و جهان، وحشت دائمى در وجودشان رخنه كرده و از همان زمان متوجه شدند كه همواره در خطر جدى نابودى و زوال قرار دارند.به همين خاطر در سال 1949م تعدادى از اساتيد و دانشجويان دانشگاههاى رژيم اسراييل به «حاييم وايزمن» نخست وزير وقت اين رژيم پيشنهاد كردند تا تعدادى از دانشجويان صهيونيستى را براى آموزش تكنولوژى هسته‏اى به مراكز علمى و فنى كشورهاى اروپايى و آمريكا اعزام كنند.
«ديويد بن گوريون»، «موشه دايان»، «شيمون پرز»، «آريل شارون» و… از جمله رهبران و شخصيتهاى نظامى و سياسى رژيم اسراييل بودند كه بر دستيابى هرچه سريعتر اين رژيم به سلاحهاى كشتار جمعى ياد شده تأكيد داشتند.
برنامه‏ها و فعاليت‏هاى هسته‏اى رژيم اسراييل در آغاز زير نظر دستگاه اطلاعات و امنيّت انجام مى‏شد و پس از مدتى دستگاه نظامى و ارتش نيز در فعاليت‏هاى هسته‏اى و ميكروبى شركت كرد.
در سال 1950 وزارت امنيّت رژيم اسراييل رشته‏اى را براى پژوهشهاى هسته‏اى در دانشگاه «وايزمن» در «تل آويو» تأسيس كرده و دانشجويان نخبه و ممتاز با گزينش نژادى و تعهد دقيق وارد اين دانشگاه شدند.
در سال 1952 كميته انرژى هسته‏اى اسراييل به رياست دكتر «آرنست برگمان» تأسيس شد. دكتر برگمان از جمله شخصيتهاى علمى در رشته هسته‏اى است كه به دستيابى رژيم صهيونيستى به سلاح هسته‏اى و شيميايى اعتراف كرد.
موشه دايان و شيمون پرز اعلام كردند كه كليد بقاى اسراييل در گرو رسيدن به تكنولوژى مدرن بويژه سلاح هسته‏اى خواهد بود. در سال 1965 به سبب اختلاف حزبى و سياسى بن گوريون و طرفداران وى از دايان و پرز كه در آن زمان جزء حزب حاكم (حزب كار) اين رژيم بودند، از هم جدا شدند.
در اين دوره تا سال 1967 حزب حاكم (حزب تأييد كننده فعاليت‏هاى هسته‏اى) با تمام توان براى تقويت فعاليت‏هاى هسته‏اى سرمايه گذارى كلان كرده و دانشمندان را در اين حركت ضد بشرى تشويق كرد تا جايى‏كه برخى اساتيد دانشگاههاى اين رژيم در اين خصوص علناً و آشكارا كتاب و مقاله مى‏نوشتند كه مقاله دكتر «شلومو آرونسون» استاد علوم سياسى در دانشگاه عبرى در قدس و مدير مركز اوپايى اين دانشگاه با نام «اتم و انتخابات» يكى از آنها است.
شلومو در مقاله خود دستيابى به سلاح هسته‏اى و ميكروبى را براى بقاى رژيم اسراييل ضرورى خواند.
در اين دوره «شيمون پرز» رهبرى حزب كار اين رژيم را بر عهده داشت و بر تسريع طرحهاى هسته‏اى تأكيد زيادى به موشه دايان مى‏كرد تا رژيم اسراييل هرچه سريعتر به سلاح هسته‏اى دست يابد.
در سال 1981 «آريل شارون» كه به پست وزارت امنيّت رژيم اسراييل رسيد، بر سه خط قرمز تأكيد كرد:
اول – دستيابى اين رژيم به سلاح هسته‏اى.
دوم – كشاندن ارتش‏هاى عربى به مناطق مشخص در مرزهاى اين رژيم.
سوم – نقض تمامى قطعنامه‏هاى بين‏المللى در خصوص خلع سلاح هسته‏اى و عدم فعاليت در اين زمينه بود.
«ژرالد استينبرگ» كارشناس اسراييلى در امور امنيّت و سلاحهاى سرى رژيم اسراييل اعلام كرد: اختلافات جغرافيايى و جغرافياى انسانى كه يكى از عوامل اصلى درگيرى ميان اعراب و اسراييل است، اين رژيم را با شتاب بسوى دستيابى به تكنولوژى اتمى و سلاحهاى هسته‏اى و ميكروبى سوق داده است، به گونه‏اى كه اسراييل هر آن ممكن است دست به عمليات هسته‏اى در منطقه يا عليه هر كشور عامل و تحريك كننده‏اى بزند!!
در سال 1991 پس از جنگ خليج فارس، مركز پژوهشهاى فن آورى در شهر «يافا» با انتشار گزارشى تأكيد كرد: در نظر سنجى كه در خصوص سلاح هسته‏اى در اسراييل از برخى شخصيتها و يهوديان در ادارات و مراكز آموزشى و علمى به عمل آمد، 91 درصد آنان معتقد به وجود سلاح هسته‏اى در اسراييل بوده و وجود چنين سلاحى را براى حفظ امنيّت ضرورى خواندند و 88 درصد از آنان نيز گفتند كه بخاطر شرايط بحرانى كنونى در منطقه، اسراييل بزودى مجبور مى‏شود اين سلاحهاى كشتار جمعى را عليه برخى كشورها بكار گيرد!!

همكارى آمريكا با رژيم صهيونيستى

در سال 1955 ميلادى همكارى در زمينه فعاليت‏هاى هسته‏اى ميان ايالات متحده آمريكا و رژيم صهيونيستى آغاز شد.
«پيتر براى» در يادداشتى مهم با عنوان «زرادخانه هسته‏اى اسراييل» اظهار داشت: «آيزنهاور» رييس جمهورى آمريكا رژيم صهيونيستى را در برنامه هسته‏اى خود شركت داده و اين اقدام را «فعاليت هسته‏اى صلح‏آميز» نام نهاد!
اين طرح به عنوان كمك خارجى آمريكا به اين رژيم براى كاهش مشكل انرژى به اجرا درآمد.
بدين ترتيب آمريكا اولين پايگاه هسته‏اى را كه «نيروگاه هسته‏اى ناحال سوريك» نامگذارى شد به رژيم صهيونيستى اعطا كرد.
اين راكتور هسته‏اى در نزديكى ساحل درياى مديترانه در جنوب تل آويو واقع شده كه در سال 1960 به بهره بردارى رسيد و حدود يك مگاوات انرژى از اين نيروگاه اتمى گرفته شد كه اين مقدار انرژى در سال 1969 به 5 مگاوات افزايش يافت.
در اين نيروگاه هسته‏اى اورانيوم غنى شده به ميزان 90 درصد استفاده مى‏شد و در سال 1974 نيز اين مقدار استفاده از اورانيوم غنى شده به 10 مگاوات رسيده بود.
شايان ذكر است، رژيم صهيونيستى در سال 1956 با همكارى آمريكا و فرانسه در صحراى نقب در اراضى اشغالى دست به آزمايشات هسته‏اى زد. شمارى از كارشناسان گفته‏اند كه پايگاه هسته‏اى صهيونيستى ناحال سوريك، قادر به توليد سلاح هسته است، زيرا اين پايگاه از اورانيوم 238 پلوتونيوم توليد مى‏كند كه ماده‏اى غير قابل تجزيه است.
به گفته پيتر، بى‏ترديد اين نيروگاه به راحتى قادر به توليد كلاهك هسته‏اى است.
در سال 1960 آمريكا درهاى مراكز هسته‏اى خود را به روى كارشناسان صهيونيستى باز كرده و بيش از 56 كادر هسته‏اى در نيروگاههاى هسته‏اى آمريكا مشغول فعاليت شدند. آموزش اين كارشناسان هسته‏اى رژيم صهيونيستى در مركز ملى پژوهش به نام «آرگون» يا «آرگون فورست» و مركز پژوهشى «اوكريدج» (دو مؤسسه هسته‏اى مهم وابسته به هيأت انرژى هسته‏اى آمريكا) انجام شد.
شايان ذكر است، نيروگاه هسته‏اى سوريك اهميّت زيادى در پيشرفت پژوهش‏هاى هسته‏اى و كسب تجارب در اين خصوص براى رژيم اسراييل داشته و اين نيروگاه اولين مؤسسه زيربنايى طرح هسته‏اى اين رژيم به شمار مى‏رود.

همكارى فرانسه و رژيم اسراييل‏

همكارى فعاليت‏هاى هسته‏اى رژيم اسراييل و كشور فرانسه از سال 1953 آغاز و تا سال 1967 ادامه داشته است.
در دوره زمامدارى «ژموليه» و «مارشال دوگل» در فرانسه در نتيجه همكارى هسته‏اى رژيم صهيونيستى با فرانسه برپايى و تجهيز نيروگاه هسته‏اى «ديمونا» در سرزمينهاى اشغالى بود.
دكتر «خيل الشقاقى» كارشناس استراتژى در امور امنيّتى اسراييل اعلام كرد: نيروگاه هسته‏اى ديمونا از مهمترين پايگاه هسته‏اى اين رژيم مى‏باشد.
اين نيروگاه در سال 1967 فعاليت خود را آغاز كرد و انرژى آن 26 مگاوات ارزيابى شده كه سالانه قادر به توليد 8 كيلوگرم پلوتونيوم بوده كه اين رژيم با اين مقدار انرژى قادر به توليد سلاح هسته‏اى خواهد بود.
به گفته كارشناسان، رژيم اسراييل در سال 1980 تنها در نيروگاه ديمونا توانست 70 مگاوات انرژى هسته‏اى توليد كند.
«مردخاى فانونو» كارشناس تكنولوژى هسته‏اى كه بيش از يك دهه در مراكز پژوهشى هسته‏اى «ديمونا» كار كرده و پس از فرار از سرزمينهاى اشغالى توسط دستگاه امنيّتى رژيم اسراييل (موساد) در ايتاليا در سال 1986 ربوده شده و به اتهام فاش كردن اسرار نظامى به زندان اين رژيم منتقل و هم اكنون نيز 18 سال از مدت زندانى وى مى‏گذرد، تأكيد كرده بود: «رژيم صهيونيستى به يكصد كلاهك هسته‏اى دست يافته و نيروگاه ديمونا سالانه 40 كيلوگرم پلوتونيوم توليد مى‏كند».
به گفته كارشناسان تكنولوژى انرژى هسته‏اى، 8كيلو گرم پلوتونيوم براى ساخت يك بمب هسته‏اى به قدرت انفجارى 20 كيلوتن كفايت مى‏كند.
اين در حالى است كه مهندس يهودى فانونو در افشاگرى خود در دهه 1980 م اعلام كرده بود كه در نيروگاه ديمونا سالانه 40 كيلوگرم پلوتونيوم توليد مى‏شود!
همچنين در گزارشها آمده است كه فرانسه رژيم اسراييل را به پلوتونيوم 239 براى بكارگيرى در اغراض و اهداف نظامى مجهز كرده است.
«پيتر براى» كه پيشتر در مورد وى ياد شد، تصريح كرد: «به نظر وى رژيم اسراييل تا اواخر سال 1948 م حدود 25 بمب هسته‏اى از نوع پلوتونيوم ساخته است».
«آرنول كريمش» دانشمند آمريكايى و مشاور علمى وزارت خارجه آمريكا در سال 1984م در اين خصوص اعلام كرد: رژيم اسراييل مواد غنى شده براى ساخت 15 بمب هسته‏اى را دارد.
شايان ذكر است، نيروگاه هسته‏اى ديمونا آنچنان سرى و تحت مراقبت است كه حتى اعضاى پارلمان صهيونيستى (كنست) تاكنون موفق به بازديد از آن نشده‏اند!!
اين در حالى است كه نيروگاه ياد شده بشكل سرى زير نظر كميته امور امنيّت خارجى وابسته به كنست اين رژيم قرار داشته و بخاطر نوع عملكرد و سرى بودن آن براى اعضاى كنست همواره مورد جدال و گفتگو ميان اعضاى پارلمان و كابينه اين رژيم قرار دارد.

منابع سوخت هسته‏اى اسراييل و راههاى دستيابى آن

رژيم اسراييل بخش مهم اصلى منابع سوخت هسته‏اى (پلوتونيوم) خود را از فرانسه و آمريكا فراهم مى‏كند. اين رژيم در زمينه هسته‏اى با برخى كشورها از جمله جنوب آفريقا، آرژانتين، آلمان غربى، و تايوان همكارى مى‏كند و اين همكارى با جنوب آفريقا پيش از تغيير سياسى در اين كشور بيش از ديگر كشورها بود.
«عزير باهاد» معاون وزير خارجه جنوب آفريقا در گفت و با روزنامه هآرتص در تاريخ 20/4/1997 گفت: رژيم اسراييل نظام پرتوريا را
در سالهاى 1980 – 1985 براى پيشرفت برنامه هسته‏اى كمك كرد.
وى افزود: اين همكارى بشكل محرمانه و با قراردادهاى مختلف انجام مى‏گرفت.
پروفسور اسراييلى «ديويد ارنست برگمن» مسؤول همكارى هسته‏اى ميان جنوب آفريقا و رژيم صهيونيستى گفت: رژيم اسراييل در مقابل اين همكارى حدود 500 تن اورانيوم طبيعى براى استفاده در نيروگاه اتمى ديمونا از جنوب آفريقا دريافت كرد!
اين رژيم پس از فروپاشى شوروى سابق از مافيايى كه در كار تجارت مواد راديو اكتيوى و اورانيوم غنى شده فعاليت داشتند، توسط كشورهاى تازه استقلال يافته آسياى ميانه مانند؛ قزاقستان و اكراين، روس، و.. بيش از 30 كيلو گرم اورانيوم غنى شده براى اهداف نظامى به مبلغ 500 ميليون دلار آمريكايى خريدارى كرد. وى افزود: از آن پس درهاى جمهورى‏هاى آسياى ميانه براى تجارت رژيم اسراييل در زمينه مواد هسته‏اى گشوده شده و اين كشورها مركز قراردادهاى محرمانه هسته‏اى با ديگر كشورها يا گروههاى وابسته به مافياى هسته‏اى شده‏اند.
در اينجا جاى دارد تا به رسوايى «پلومپات» و دستيابى غير قانونى و غير رسمى رژيم اسراييل به اكسيد اورانيوم از كشور بلژيك و همچنين سرقت اين رژيم از شركت آمريكايى «نيوميك» كه در زمينه تجهيزات هسته‏اى فعاليت دارد، اشاره شود.
رژيم اسراييل با هم دستى برخى مسؤولان اين شركت آمريكايى، سوخت اورانيوم 10 سال يك نيروگاه هسته‏اى را به سرقت برده است.
در آوريل 1977 م «پل لونتال» از كاركنان وابسته به كميته عمليات دولتى وابسته به مجلس نمايندگان آمريكا به سرقت و پنهان كردن 200 تن اورانيوم متهم شد. اونتال در دفاع از خود تأكيد كرده بود كه تمامى مواد هسته‏اى ياد شده را به رژيم اسراييل تحويل داده است.
شايان ذكر است، رژيم اسراييل در سال 1953م موفق به توليد آب سنگين و اورانيوم غنى شده گرديده و از اين دوره دانشمندان صهيونيستى فعاليت گسترده‏اى در زمينه غنى كردن اورانيوم و ساخت كلاهك‏هاى هسته‏اى براى اغراض نظامى را آغاز بلكه تشديد كرده‏اند. «نيويورك تايمز» در تاريخ 19/7/1970 در اين خصوص نوشت: رژيم اسراييل موفق به جداسازى و تجزيه پلوتونيوم شد كه در واقع از سوى فرانسه به اين فن آورى مجهز شده بود.

نيروگاهها و زراد خانه‏هاى هسته‏اى رژيم صهيونيستى در سرزمينهاى اشغالى‏

روزنامه «ساندى تايمز» در شماره خود در تاريخ 5/10/1986 نوشت: گروهى از كارشناسان تكنولوژى انرژى هسته‏اى با بررسى و تحقيق بر صحت مدارك «فانونو» در مورد وجود سلاح هسته‏اى در سرزمينهاى اشغالى گواهى دادند.
اين كارشناسان با تحقيق گسترده خود به اين نتيجه رسيدند كه رژيم اسراييل نه تنها از سلاحهاى هسته‏اى برخوردار است بلكه در رديف قدرتهاى بزرگ هسته‏اى جهان قرار دارد! اين گروه با استناد بر مدارك و تصاوير ارايه شده از سوى فانونو و ديگر اسناد موجود كه به تأييد كارشناسان برجسته سلاحهاى هسته‏اى رسيده است، تأكيد كردند: بى ترديد رژيم اسراييل ششمين قدرت هسته‏اى جهان پس از آمريكا، روسيه، چين، فرانسه و انگليس است!
مجله «جن انتلى جن رويو» چاپ لندن كه در زمينه‏هاى دفاعى فعاليت دارد، در شماره خود در تاريخ 15/11/1994 نوشت: رژيم اسراييل داراى نيروگاه 7 تأسيسات هسته‏اى و 200 سلاح اتمى است.
اين مجله اطلاعاتى در زمينه فعاليتهاى هسته‏اى و حجم تأسيسات اتمى اين رژيم منتشر كرد كه پيشتر منتشر نشده بود.
مجله «جن انتلى جن رويو» با استناد به اطلاعات و تصاوير ماهواره تجارى كه در فرانسه و روسيه كسب كرده بود، از 9 نيروگاه هسته‏اى فعال در اين رژيم كه در زمينه سلاح هسته‏اى نيز فعاليت گسترده دارند، خبر داد كه مناطق و فعاليت آنها در پى ارايه مى‏شود:
1- مشهورترين نيروگاه هسته‏اى كه رژيم اسراييل در آن براى توليد سلاح هسته‏اى فعاليت كرده و در سال 1986 توسط مهندس اسراييلى «فانونو» افشا شد، زرادخانه هسته‏اى «ديمونا» بوده كه در صحراى جنوب «نقب»(از سرزمينهاى اشغالى) واقع شد. عكسهاى ماهواره‏اى نشان مى‏دهد كه رژيم اسراييل براى پنهان كردن اين نيروگاه از انظار عمومى آنرا بوسيله درختان فراوان بطور كامل استتار كرده بود، بگونه‏اى كه شناسايى و تفحص پيرامون آن كارى بسيار مشكل مى‏باشد.
2- نيروگاه هسته‏اى «بالميكم» كه در چند كيلومترى شمال «سوريك» در زمينه‏هاى انرژى هسته‏اى بويژه ساخت سلاح‏هاى كشتار جمعى‏مانند؛ كلاهك‏هاى هسته‏اى مشغول فعاليّت است.
بيشترين فعاليّت هسته‏اى اين نيروگاه آزمايش، تكميل و ساخت موشك‏هاى اتمى مانند؛ «اريحا» مى‏باشد.
3- نيروگاه هسته‏اى «سوريك» واقع در غرب سرزمين‏هاى اشغالى كه رژيم اسراييل نام يهودى «لوس آلاموس» بر آن نهاده و اين مركز در بردارنده تأسيساتى براى آزمايشهاى هسته‏اى است كه اين رژيم در زمينه تكنولوژى هسته‏اى ساخت آمريكا در آن فعاليت مى‏كند.
4- نيروگاه هسته‏اى «يوديفات» كه در سه كيلومترى شرق «حيفا» واقع شده و اين نيروگاه در زمينه جمع آورى و جداسازى سلاح هسته‏اى (جداسازى كلاهك‏هاى هسته‏اى بر روى موشكها) رژيم اسراييل فعاليّت دارد.
5 – پايگاه هسته‏اى «عيلبون» كه 20 كيلومتر از شرق پايگاه هسته‏اى يوديفات فاصله داشته و در اين پايگاه سلاح‏هاى هسته‏اى تاكتيكى نگهدارى مى‏شوند.
6 – نيروگاه هسته‏اى، «بير يعقوب» در نزديكى شهر «الرمله» و در فاصله 35 كيلومترى شمال غربى قدى واقع شده و در آن موشكهاى حمل كلاهك هسته‏اى «اريحا – 2» ساخته مى‏شود. اين مجله تصريح كرد كه تأسيسات هسته‏اى پايگاه‏هاى ياد شده بويژه تأسيسات نيروگاه هسته‏اى «بير يعقوب» زير زمين قرار دارد.
7 – نيروگاه هسته‏اى «كفار ذكريا» كه «گنز» يكى از كارشناسان تكنولوژى هسته‏اى در مورد خصوصيات اين پايگاه گفت: نيروگاه كفار ذكريا كه در مساحتى بيش از 20 كيلومتر مربع بنا شده و در واقع نقش كليدى براى اين رژيم در توليد كلاهك‏هاى هسته‏اى و سلاحهاى ميكروبى و كشتار جمعى داشته كه هنوز در حال افزايش است.
8 – نيروگاه هسته‏اى «تل نوف» كه در رابطه با نگهدارى كلاهك‏هاى هسته‏اى و اتصال اين كلاهك‏ها بر روى موشك‏ها فعاليّت مى‏كند.
9 – مركز هسته‏اى «حيفا» كه بخش 20 اين مركز در خصوص توليد بمب هسته‏اى و بخش 48 آن نيز در زمينه تجهيز و قدرت موشك‏هاى حمل كننده سلاح هسته‏اى فعاليّت دارد.
البته نيروگاههاى هسته‏اى ديگرى هم در اراضى اشغالى توسط رژيم اسراييل ساخته شده است كه بسبب استتار قوى و وجود آنها در عمق بيش از 50 مترى زمين، مانع شناسايى و انتشار اسم‏هاى آنها توسط مراكز خبرى و اطلاع رسانى شده است.
گنز در مورد اين پايگاه بزرگ هسته‏اى رژيم اسراييل و عمليات هسته‏اى خطرناك آن تأكيد كرد:
تمامى سيستم‏هاى سازنده، پژوهشى و پردازنده هسته‏اى و همچنين موشكهاى حمل كننده سلاحهاى هسته‏اى در اعماق زمين مستقر شده است.
وى تصريح كرد: اين پايگاه تحت مراقبت شديد امنيتى و اطلاعاتى رژيم صهيونيستى قرار دارد.
به گفته اغلب كارشناسان در امور رژيم اسراييل و نيروگاههاى هسته‏اى اين رژيم، پس از فروپاشى اتحاد جماهير شوروى سابق و مهاجرت تعداد بى‏شمارى يهوديان شوروى سابق به اراضى اشغالى، اين رژيم در زمينه‏هاى مختلف علمى بويژه ساخت سلاح هسته‏اى گامهاى خطرناكى برداشته است.
«ايرابن اشتريت» سخنگوى رسمى وزارت مهاجرت و اسكان صهيونيستى در مورد مهاجرت يهوديان شوروى سابق در سال 1990 به اراضى اشغالى، گفت: در ميان 19 هزار و 975 مهاجرى كه از شوروى سابق به سرزمينهاى اشغالى آمده‏اند، بيش از 6هزار و 629 تن از آنان داراى تحصيلات عالى دانشگاهى و تحقيقاتى در زمينه‏هاى فنى و بويژه تكنولوژى هسته‏اى بوده‏اند.

رژيم صهيونيستى و پروتكل‏هاى بين‏المللى در خصوص خلع سلاح كشتار جمعى

رژيم صهيونيستى هيچگاه نسبت به پروتكل بين المللى NPT مبنى بر خلع سلاح كشتار جمعى متعهد نشده و انتظار ندارد كه سازمان ملل اين رژيم را در خصوص سلاح كشتار جمعى محدود كند!!
اين رژيم از سال 1970 بطور رسمى فعاليّت خود را براى ساخت سلاح هسته‏اى، ميكروبى و شيميايى گسترش داده و به هشدارها و قطعنامه‏هاى سازمان ملل و انتقادهاى بين‏المللى بويژه اعتراض‏هاى كشورهاى عربى و اسلامى كه سلاحهاى كشتار جمعى اين رژيم بزرگترين تهديد براى آنها محسوب مى‏شود، نه تنها توجه‏اى نكرده بلكه همچنان به ساخت مراكز هسته‏اى غير قانونى ادامه مى‏دهد.
اعضاى معاهده منع گسترش سلاح هسته‏اى و خلع سلاح‏هاى كشتار جمعى سازمان ملل در آوريل 1995 با برگزارى نشست اضطرارى در نيويورك از وجود اختلاف‏ها و تضادهاى شديد ميان كشورهاى اسلامى و رژيم اسراييل و متعهد نشدن اين رژيم در قبال معاهده ياد شده هشدار داده و خواستار توقف فورى گسترش سلاح‏هاى كشتار جمعى در اراضى اشغالى توسط اين رژيم شدند، اما «وايزمن» رييس جمهورى وقت رژيم صهيونيستى با رد اين خواسته قانونى اعلام كرد كه رژيم اسراييل براى امضاى معاهده ياد شده آمادگى ندارد.
بخاطر بى‏اهمّيتى رژيم اسراييل به معاهده ياد شده مصر نيز در اعتراض به اقدام غيرقانونى اين رژيم از امضاى معاهده فوق الذكر امتناع ورزيده و امضاى خود را مشروط بر امضاى رژيم صهيونيستى اعلام كرد كه پس از مدتى با فشار همه جانبه آمريكا و رژيم صهيونيستى از موضع خود عقب نشينى كرده و مجبور به امضاى معاهده ياد شده گرديد!
«نيكسون» رييس جمهورى اسبق آمريكا در خاطرات خود با عنوان فرصت طلايى مى‏نويسد: «تعهد ما نسبت به اسراييل بسيار عميق بوده و آمريكا و اسراييل تنها هم پيمان نيستند بلكه در اعتقاد، اخلاق و بنيان سياسى و اعتقادى به هم مرتبط هستيم».
«بيل كلينتون» رييس جمهورى سابق آمريكا نيز موضعى مشابه نيكسون در روابط خود با رژيم اسراييل گرفته و در ماه مارس 1995 برابر كنست اين رژيم اعلام كرد: «اسراييل را به آينده‏اى جديد و نو بشارت داده و قدرت و سيطره اين رژيم در منطقه و ضعف دولتهاى منطقه نسبت به اسراييل را به روشنى مى‏بينم!»
در اينجا شايسته است كه برخى از مفاد و بندهاى اوليه پروتكل منع سلاح كشتار جمعى كه در 12 آگوست 1948 از سوى سازمان ملل در كميته ويژه‏اى در همين خصوص صادر شده بود، ارايه شود:
– ممنوعيت توليد سلاح هسته‏اى و هرآنچه كه در تخريب عمومى و كشتار جمعى بكار مى‏رود.
– ممنوعيت توليد سلاحهاى بيولوژيكى باكترى – ميكروبى – ويروسى و هر نوع سلاحى كه منجر به نابودى انسان، موجودات و نباتات مى‏شود.
– ممنوعيت سلاحهاى شيميايى، گازى، سمى و خفه كننده و هرگونه از گروه اين سلاح كه در واقع نوعى تركيب شيميايى براى نابودى بشر و منجر به قتل و ويرانى مى‏شود.
از سوى ديگر، منابع، مراكز علمى و بين‏المللى متعددى با دلايل و مدارك محكم بر وجودحداقل 200 كلاهك هسته‏اى در مراكز و نيروگاههاى هسته‏اى رژيم صهيونيستى در سرزمينهاى اشغالى تأكيد كردند و آنرا بزرگترين خطر در تاريخ بشريت بويژه براى تمدنها و كشورهاى اسلامى منطقه مى‏دانند.
اما در مورد سلاح جنگى شيميايى كه رژيم اسراييل اقدام به توليد انبوه آنها كرده است، بايد گفت بيش از 10 شركت و كارخانه شيميايى رژيم صهيونيستى واقع در حيفا، عكا،نتانيا،تكفاه، حولون، تل آويو،اسدود،عسقلان، قدس، بئر سبع و ايلات به شكل فعال مشغول توليد انواع سلاح شيميايى مى‏باشند.
يكى از شركت‏هاى مهمى كه به شكل محرمانه و پيشرفته روى سلاحهاى شيميايى آزمايش و تجربه مى‏كند، شركت «نس منسونا» است.
اين شركت صهيونيستى در جنوب تل آويو واقع شده و بيش از 300 تن كه 120 نفر آنان از دانشمندان بيولوژيكى و شيميايى هستند، بطور شبانه روزى در آن براى اهداف جنگى و اغراض ضد بشرى و ساخت سلاح‏هاى شيميايى و ميكروبى و نصب آن برروى موشكهاى دوربرد و با برد كوتاه و متوسط فعاليت مى‏كنند!
اكنون جا دارد كه در مورد فعاليّت نيروگاهها و مراكز هسته‏اى و شيميايى رژيم صهيونيستى و تشعشعات راديو اكتيوى اين مراكز اشاره‏اى داشته باشيم.
«جويل تمرو» يكى از مسؤولان مركز آزمايشان هسته‏اى و شيميايى رژيم اسراييل در اين خصوص مى‏گويد: ترشحات و تشعشعات شيميايى و راديو اكتيوى راكتورهاى اتمى و مراكز شيميايى هرچند كه بسيار اندك باشد، از اين نيروگاهها و مراكز منتشر مى‏شود. و اين خطر ممكن است در كوتاه مدت فعال نباشد اما به يقين در دراز مدت تأثير بسيار منفى بر روى تمامى موجودات و نباتات خواهد گذاشت و حتى روى ژنهاى انسانى، حيوانى و نباتى تأثيرگذار خواهد بود!
به گفته آنان، مواد شيميايى و تشعشعات هسته‏اى مى‏تواند منبع بيماريهاى لاعلاجى چون سرطان و برخى بيماريهاى ميكروبى كه تكنولوژى تشخيص و شناسايى و علاج آنها در اختيار بشر نيست، باشد. البته اين تشعشعات پيش از اينكه بر مردم كشور در حال جنگ تأثير گذار باشد برروى ارتش مهاجم بسيار خطرناك خواهد بود كه جنگ دوم خليج و تأثير اين مواد بر روى سربازان آمريكايى از نمونه‏هاى بارز آن است. شايان ذكر است، پنتاگون تاكنون منكر هرگونه آثار شيميايى و هسته‏اى در منطقه بوده اما بيماريهاى خطرناك و لاعلاجى كه برخى سربازان آمريكايى را احاطه كرده و دستگاه امنيّتى اين كشور با محرمانه نگه داشتن اين امر آنرا پنهان كرده است، گوياى غير واقعى بودن ادعاهاى پنتاگون است.
همانگونه كه پيشتر بدان اشاره شد، اغلب كارشناسان بر اين عقيده‏اند كه ترس و وحشت دائمى رژيم صهيونيستى از زوال و نابودى در منطقه يكى از دلايل اساسى اين رژيم براى فعاليّت گسترده و نامحدود در زمينه توليد انبوه سلاح‏هاى شيميايى و هسته‏اى و به منظور
كسب بيشتر قدرت در پيشگيرى از نابودى اش در سرزمينهاى اشغالى و منطقه است.وگرنه رژيمى با كمتر از 4 ميليون جمعيّت يهودى چه نيازى به اينهمه سلاح هسته‏اى و شيميايى دارد!
البته همين رژيم بارها ادعا كرد كه گسترش سلاح هسته‏اى توسط اين رژيم براى برپايى صلح دائمى در منطقه است!

گزارش‏هاى علمى‏

پنتاگون تا به امروز حقايق را كتمان كرده و با ايجاد شبهه، برخى امور ياد شده را شايعه خواند اما برخى گزارشهاى علمى حقايق را آشكار و امور فوق الذكر را از پوسته شايعه خارج و اذهان عمومى را به آنها آشنا كرده است.
يكى از آن موارد، گزارش «سيفوارت گوندر» رييس هيأت صليب سرخ جهانى و متخصص در امراض گوارشى است كه در تاريخ مى‏1991 م با بررسى دقيق و برخورد نزديك با امراضى كه منبع آن در منطقه‏اى ميان بغداد و عمان بود، متوجه آثار تشعشعات زباله‏هاى اورانيوم بر روى موجودات و نباتات در اين مناطق شد.
وى گفت: با بررسى مرگ يكى از كودكان مشخص شد كه وى بر اثر سرايت تشعشات هسته‏اى مبتلا به سرطان شده و فوت كرده.

حجم سلاح‏هاى مخرب و كشتار جمعى رژيم صهيونيستى و سكوت جامعه جهانى

سكوت مطلق غرب در برابر فعاليّت‏هاى هسته‏اى و سلاحهاى كشتار جمعى رژيم صهيونيستى، موجب شد تا فعاليّت غير قانونى اين رژيم در زمينه هسته‏اى استتار شده و با وجود فعاليّت آشكار اين رژيم در زمينه ياد شده و بازرسى نيروگاههاى هسته‏اى اين رژيم در هاله‏اى از ابهام بماند!!
على رغم پنهان كارى رژيم اسراييل در خصوص فعاليّت‏هاى غير قانونى هسته‏اى در اراضى اشغالى، همگان بر اين نكته آگاه هستند كه اين سرزمينهاى اشغالى به بمب اتمى با ميزان تخريب جهانى مبدل گشته است.
كارشناسان تأكيد مى‏كنند كه رژيم صهيونيستى نه تنها داراى زرادخانه هسته‏اى شيميايى و ميكروبى است بلكه تمامى تجهيزات و امكانات زمينى، دريايى و هوايى به منظور بكارگيرى سلاحهاى كشتار جمعى ياد شده را دارد.
شايان ذكر است، رژيم اسراييل 3سكوى پرتاب موشكهاى مجهز به كلاهك‏هاى هسته‏اى را در درياى مديترانه و درياى سرخ مستقر كرده و با استفاده از زيردريايى‏هاى آلمانى آنها را كه بين 900 و 1300 كيلومتر برد داشته و بسوى ايران، مصر و پاكستان نشانه‏گيرى شده است، را كنترل مى‏كند.
ناظران سياسى در امور خاورميانه بر اين باور هستند كه دستيابى رژيم صهيونيستى به سلاح هسته‏اى و ميكروبى و توليد انبوه و آسان اينگونه سلاحهاى كشتار جمعى توسط اين رژيم خطر جدى براى خاورميانه بويژه كشورهاى همسايه فلسطين خواهد بود.

به اعتقاد آنها رژيم اسراييل در آينده‏اى نزديك از اين سلاح‏هاى مخرب براى تهديد و استعمار كشورهاى منطقه استفاده خواهد كرد! شيمون پرز نخست وزير اسبق رژيم صهيونيستى در يك گفت و گوى اختصاصى به شكل تهديدآميزى اعلام كرده بود: «آرى، ما نه تنها به سلاح هسته‏اى دست يافته‏ايم بلكه در اين زمينه به توليد انبوه نيز رسيده‏ايم!»
از سوى ديگر سران صهيونيستى پس از رخ داد 11 سپتامبر 2001 در آمريكا به طور علنى به داشتن سلاح هسته‏اى اعتراف كرده و توليد آنرا براى به اصطلاح حفظ امنيّت اين رژيم ضرورى خوانده‏اند! «كيلى ملهورن» رييس برنامه بين‏المللى ويژه منع توليد تسليحات هسته‏اى تأكيد كرده بود كه رژيم صهيونيستى از بزرگترين انبارهاى تسليحات هسته‏اى برخوردار است و هر وقت اراده كند قادر خواهد بود تا منطقه خاورميانه را نابود كند!
مركز پژوهش‏هاى فن‏آورى لندن طى گزارشى اعلام كرد: رژيم اسراييل داراى قدرتى برتر در توليد گاز خردل و اعصاب در صنايع تسليحاتى «نستونا» واقع در 9كيلومترى جنوب تل آويو مى‏باشد و توليد اينگونه گازهاى بسيار خطرناك موجب ناهنجارى عصبى و گوارشى اهالى آن منطقه گرديده است.
به گزارش اين مركز، در اين شركت تسليحاتى مقدار زيادى گاز سمى از نوع «انتراكس» انباشته شده كه رژيم اسراييل آنرا براى ساخت بمب‏هاى ناپالم استفاده مى‏كند. يكى ديگر از شركتهاى صهيونيستى كه در مصرف و توليد سلاحهاى ميكروبى و شيميايى شناخته شده مى‏باشد، شركت «العال» است.
اين شركت صهيونيستى از دهه هشتاد ميلادى تا كنون با تلاش گسترده مشغول توليد سلاح‏هاى كشتار جمعى است.
شايان ذكر است كه شركت اسراييلى العال در سال 1994 در حالى كه محموله شيميايى را با هواپيما به سرزمينهاى اشغالى منتقل مى‏كرد، در يك سانحه هوايى در هلند در نواحى شهر آمستردام سقوط كرد كه درپى آن 50 تن جان باخته و صدها نفر نيز زخمى شدند.
روزنامه هلندى «ان.ار.سى» طى گزارشى پيرامون سقوط اين هواپيماى اسراييل نوشته بود: هواپيماى ياد شده كه بطور محرمانه عازم اراضى اشغالى اسراييل بود در حالى كه حامل 19 ليتر ماده شيميايى «دميثل مثلفو سفونات» براى شركت صهيونيستى «نيس زيونا» واقع در نواحى تل آويو بود در نواحى آمستردام سقوط كرد.
به نوشته اين روزنامه، شمار زيادى از ساكنان اين منطقه كه هواپيماى اسراييلى در آن سقوط كرده بود، نسبت به شيوع بيماريهاى پوستى، ريزش مو، سرخى و تورم پوست و… شكايت كرده‏اند.
در اين گزارش آمده است، 300 تن از قربانيان اين حادثه از شركت صهيونيستى العال شكايت كردند.
بدنبال اين شكايات وزارت بهداشت هلند طى بررسى و آزمايشات دقيق پزشكى گزارش داد كه عامل همه اين بيمارييها سقوط هواپيماى اسراييلى و وجود محموله شيميايى فوق الذكر و انتشار آن پس از سقوط هواپيما در منطقه بوده است.
بدون ترديد عدالت در منطقه به نفع رژيم صهيونيستى نقض شده و جامعه بين‏المللى بويژه كشورهاى بزرگى چون آمريكا و انگليس اين رژيم را از رعايت قوانين و قطعنامه‏هاى بين‏المللى معاف كرده‏اند.
لذا هر كشورى و انسان آزاده‏اى در مقابل اين همه قانون شكنى بايستد بى‏شك با تحريم اقتصادى و سياسى غرب و در رأس آن‏ها آمريكا مواجه خواهد شد.
آنان بخاطر رويارويى با ستم استعمار به تروريست بودن و داشتن سلاح كشتار جمعى متهم و بدنبال آن به فرماندهى آمريكا، انگليس، رژيم صهيونيستى و برخى كشورهاى ديگر كه با آنها هم پيمان هستند، به اشغال نظامى و سركوب محكوم خواهند شد!!
رژيم دست نشانده صهيونيستى با كمتر از 4 ميليون جمعيت قادر است به هرگونه سلاحهاى كشتار جمعى همچون سلاح شيمايى، ميكروبى و هسته‏اى دست يافته و اين سلاحهاى مخرب را به توليد انبوه رساند! سازمان ملل، شوراى امنيت و مدعى به اصطلاح دموكراسى دنيا (آمريكا) كى به فكر اجراى اصول ابتدايى بين‏المللى خواهند افتاد و رژيم اسراييل را مجبور به امضاى معاهده خلع سلاح هسته‏اى و كشتار جمعى خواهند كرد؟!

به نقل از نداء القدس‏

/

علماى نجف در مصاف با استبداد و استعمار

 

علماى نجف در مصاف با استبداد و استعمار

غلامرضا گلى زواره‏

ستيز با اشغال گران

در اواخر قرن سيزدهم هجرى شمسى استعمار انگلستان، عراق را تحت اشغال خود درآورد. با انتشار اين خبر تمامى مردم عراق مصمم شدند با دولت مركزى (عثمانى) همكارى كرده و كشور را از اين سلطه گرى برهانند. آيات عظام: شيخ الشريعه اصفهانى، مصطفى كاشانى و على داماد به نمايندگى از بزرگان نجف به كاظمين رفتند تا پس از هماهنگى با آية اللّه سيد مهدى حيدرى، از علماى برجسته اين شهر، به بررسى راه‏هاى مقابله با تجاوز انگليسى‏ها بپردازند.
آية اللّه سيد محمد سعيد حبوبى همراه برخى بزرگان ديگر نجف بى‏درنگ رهسپار نواحى جنوب عراق گشت، زيرا اشغالگران در اين مناطق استقرار يافته بودند. آن عالم مجاهد در مسير راه با سخنرانى‏هاى مهيّج و يادآورى نبردهاى صدر اسلام و بيان اهميت جهاد با كافران، صدها نفر را با خود همراه نمود. سرانجام نيروهاى بسيج شده به رهبرى مجتهدان بزرگ در خط مقدم جبهه، يعنى ناحيه استراتژيك قرنه (جايى كه دجله و فرات به هم مى‏رسند) مستقر شدند. با وجود مقاومت مجاهدين، انگلستان قرنه را به تصرف درآورد و سپس به شعيبه حمله كرد. در اين جبهه نيز شيعيان ناگزير به عقب نشينى شدند، اما به دليل عمل نمودن به فتواى مجتهدان مبنى بر استمرار ستيز با استعمار، به مقاومت خود ادامه دادند.
در چنين وضعى دولت عثمانى تصميم ناگوارى گرفت، زيرا در تاريخ هشتم رجب سال 1333 ه. ق نيروهاى نظامى خود را به فرماندهى عزت بيك به نجف، كه مركز اصلى سازماندهى مجاهدين بود، اعزام داشت. اين افراد در نجف اقدامات ناروايى انجام دادند؛ از جمله: برقرارى غرامت‏هاى سنگين مالى، غارت اشياى گران بها، مصادره مواد غذايى و تحت فشار قرار دادن مردمان ساكن اين ديار.
بدين ترتيب در شرايطى كه عراق به اتحاد و انسجام بيشترى نياز داشت شهرهاى مذهبى، مورد آزار و اذيت سربازان عثمانى قرار گرفت. كه در نتيجه اين فشارها مردم نجف به مقاومت در برابر نيروهاى دولت مركزى برخاستند. آنها نيز گُردانى مجهز به چند قبضه توپ، روانه نجف كردند و مردمانى را كه مشتاقانه در نبرد با استعمار جانفشانى نموده بودند مورد تهاجم خود قرار دادند، اهالى نجف كه اين وضع را مشاهده نمودند در خيابان‏ها و معابر سنگربندى نموده و در اطراف حرم مطهر اجتماع كردند تا از به غارت رفتن اموال ارزشمند بارگاه اميرمؤمنان (ع) جلوگيرى كرده و آستانه مقدسه مولايشان را از هرگونه گزندى حفظ كنند.
سربازان ترك عثمانى به روى شيعيان اين ديار آتش گشودند و به يكى از گلدسته‏هاى حرم آسيب وارد كردند. آية اللّه سيد محمد كاظم يزدى در اين باره تلگراف اعتراض‏آميزى به اسلامبول (واقع در تركيه كنونى و مقر دولت عثمانى) مخابره نمود. مبارزات مردم نجف در مقاب بودند. اين جمعيت پس از تشكيل اولين جلسه، يكى از افسران انگليس را كه مارشال نام داشت به هلاكت رسانيدند. محافظين وى به انتقام كشتن او، با اسلحه خود به سوى مردم نجف آتش گشودند و عده‏اى را به خاك و خون كشيدند. سرهنگ بالفور از مأموران انگليس براى بررسى موضوع به نجف رفت، ولى مردم او را نيز هدف قرار دادند.
ارتش انگليس پس از اين حوادث نجف را محاصره و شرايط رفع محاصره در چند محور را چنين اعلام كردند: تحويل دادن اشخاصى كه رهبرى اين حركت را عهده دار بوده‏اند، تحويل يك هزار قبضه تفنگ به عنوان غرامت، پرداخت غرامتى معادل پنجاه هزار ليره انگليسى طلا، تبعيد يك هزار نفر به عنوان اسير جنگى به هندوستان.
ادامه محاصره نجف مخالفت برخى شخصيت‏هاى مذهبى سياسى جهان اسلام را برانگيخت، اما نيروهاى استعمارگر بدون اعتنا به اعتراضات مسلمانان، محاصره نجف را ادامه دادند و سرانجام به دليل برترى تسليحاتى و عدم همكارى قبايل اطراف شهر با مردم نجف، محاصره كنندگان اين ديار را به تصرف درآوردند و حدود يك هزار خانوار را از مساكن خويش بيرون نمودند كه آنان هم ناگزير در اماكن مقدس و مساجد اقامت نمودند، اما مبارزان هم چنان مقاومت مى‏كردند و از تسليم شدن در برابر اشغال گران امتناع ورزيدند. تعقيب خانه به خانه براى در بند كردن آنان آغاز شد و اين وضع به دستگيرى يك صد و پنجاه نفر انجاميد.
مهاجمان در كوفه براى قواى انقلابى مذكور دادگاه نظامى تشكيل دادند كه سيزده نفر را محكوم به اعدام نمود كه با وساطت آية اللّه سيد محمد كاظم يزدى محكوميت برخى از آنان به حبس ابد يا تبعيد تبديل شد كه سرانجام، اين گونه جنايات روابط بين شيعيان عراق و انگليسى‏ها را تيره‏تر نمود.(1)

از سلطه تا استقلال‏

پس از تصرف عراق و اشغال بغداد در سال 1325 ه .ق انگلستان در صدد رسمى كردن سلطه خود بر اين سرزمين برآمد. كارگزاران انگليس با برپايى يك همه پرسى صورى و نظرخواهى از رؤساى سرسپرده برخى قبايل، چنين اظهار كردند كه مردم عراق به قيمومت انگلستان رأى داده‏اند.
ويلسن افسر عالى رتبه انگليس در عراق دست به كارهايى زد كه مسلمانان اين سامان را خشمگين كرده و نفرت آنان را برانگيخت.
در رجب سال 1337 ه. ق آية اللّه سيد محمد كاظم يزدى رحلت يافت و ميرزا محمد تقى شيرازى رهبرى شيعيان را عهده دار گرديد. او كه از مخالفان سرسخت سلطه انگليسى‏ها بر عراق بود با صدور فتوايى مسلمانان را از قبول حكومت بيگانگان منع كرد و از تمامى مردم عراق خواست با هم متحد شوند و برضد استعمار قيام كنند.
وعّاظ و خطبا نيز مردم را براى مبارزه با مهاجمان تهييج نمودند. نخستين برخورد مسلحانه بين مردم عراق و قواى انگليسى در شهر رميثه در حوالى ديوانيه روى داد كه دليل آن توقيف شيخ شعلان الجون، بزرگ قبيله ظوالم بود. وى با نجف و كربلا تماس داشت و مصمم بود پس از اعلام جهاد توسط مجتهدين و رهبران مذهبى، قبيله خود را براى ستيز با نيروهاى انگليسى تجهيز كند. فرستاده‏اى نيز از نجف به رميثه رفته و فعاليت شيخ شعلان را با مبارزين نجف هماهنگ مى‏نمود. بازداشت وى طرح نجف را براى مقابله با دولت دست نشانده با خطر مواجه ساخت.
افراد قبيله ظوالم يك روز پس از دستگيرى شعلان، وى را آزاد ساختند. پس از رهايى او، دستور قيام از سوى رهبران نجف صادر گرديد. انقلابيون راه آهن شمال به جنوب را قطع كردند. اين نهضت در فاصله اندكى به سراسر عراق سرايت نمود و نيروهاى مبارز پايگاه‏هاى انگليس را به محاصره خويش درآوردند. از سوى اشغال گران تلاش هايى براى شكستن حلقه محاصره و آزاد سازى رميثه و سماوه صورت گرفت، ولى همه آنها با شكست مواجه شد. همين موضوع، انقلابيون را تشويق كرد تا مقاومت افزون‏ترى از خويش بروز دهند.
مجاهدان در شهرهايى چون كربلا و نجف حكومت را به دست گرفته و خود به اداره امور پرداختند. در آغاز ماه ذيحجه سال 1338 ه. ق آية اللّه ميرزا محمد تقى شيرازى در نجف در گذشت و رهبرى انقلاب را مراجعى چون شيخ الشريعه اصفهانى، سيد ابوالحسن اصفهانى، ميرزا حسين نائينى و برخى ديگر از بزرگان نجف به عهده گرفتند.
شيخ الشريعه نمايندگان فعالى را به استان متنفق اعزام كرد تا ناصريه را در اختيار گرفته و سراسر منطقه فرات جنوبى را زير نظر نجف اشرف درآورند. هنگامى كه نماينده‏ها به شهر شطره رسيدند هزاران نفر از مردمى كه براى استقبال از آنها بدان شهر روى آورده بودند، مقدمشان را گرامى داشتند. از آن سوى استعمار انگليس كه مشاهده نمود مجاهدين به رهبرى علماى نجف پيروزى هايى به دست آورده‏اند با طرح پيشنهاد صلح، بين انقلابيون تفرقه افكندند. در اين حال سرپرسى كاكس كه در ايران به سر مى‏برد در محرم سال 1339 ه.ق وارد عراق شد و فرمان حمله عمومى را صادر كرد كه به دنبال آن شهرهاى كربلا و نجف سقوط نمود و بسيارى از نيروهاى انقلابى پس از صدور فرمان عفو عمومى، اسلحه را بر زمين نهادند.
دولت انگليس پس از فرو نشانيدن انقلاب، پاره‏اى از رهبران آن را تبعيد كرد و بسيارى را روانه زندان ساخت، اما وقوع انقلاب عراق موجب گرديد كه عراق استقلال خود را به دست آورد. در اين رويداد، استعمار انگلستان بار ديگر نيروى معنوى مراجع شيعه را تجربه كرد و متوجه شد كه آنان سدى استوار در برابر حيله‏هاى آنان مى‏باشند.

مقاومت در برابر مهره‏اى سرسپرده‏

قواى انگليس با تعيين مهره‏هاى به نام “فيصل” و گماردن وى بر تخت قدرت كوشيدند تا از پشت پرده امور عراق را در اختيار گيرند. اما مراجع و شيعيان عراق حاضر به قبول فيصل نشدند. فيصل زمانى زمام امور را به دست گرفت كه آية اللّه سيد محسن حكيم مانند ستاره‏اى فروزان در نجف درخشيد.
در سال 1327 فيصل به سوى ديار اميرمؤمنان (ع) روانه گرديد. عبدالرسول خالصى (فرماندار كربلا) نماينده‏اى نزد سيد محسن حكيم فرستاد تا ورود شاه را به وى اعلام كند، آن مرجع والا مقام فرمود: من هرگز به استقبال فيصل نخواهم آمد، حاكم كربلا خود نزد ايشان آمد و گفت اين كار شما به مصلحت شيعه نمى‏باشد. اما آية اللّه حكيم در جوابش گفت: هدف از سفر شاه به نجف تبليغات شخصى است و نمى‏خواهم از فردى كه در جهت رفع مشكلات مردم هيچ گامى برنداشته استقبال نمايم. آن بزرگوار نه تنها از ديدار با فيصل در نجف امتناع ورزيد،بلكه با سياست‏هاى ضد دينى پادشاه مذكور به مقابله برخاست و از تصويب لوايح ضد اسلامى وى، از جمله قانون فروش اموال و املاك وقفى جلوگيرى كرد.
از حوادث اين روزگار حمله سه كشور فرانسه، انگليس و رژيم اشغالگرقدس به مصر بود كه مردم نجف با شنيدن اين خبر به خيابانها ريختند و باشعارهاى نابود باد استعمار به حمايت از مصر پرداختند. قواى دولتى در نجف به تظاهركنندگان حمله كرد و گروهى را مجروح و عده‏اى را زندانى نمود. آية اللّه سيد محسن حكيم براى دفاع از مردم نجف و آزاد ساختن زندانيان، نخست طىّ تلگرافى به ملك فيصل نوشت: خونريزى و وحشى گرى‏اى كه در نجف رخ داد بسيار رفتار پست و نادرستى بود. بسيار متأسفيم كه حكومت عراق به چنين كارى اقدام كرده است. مردم نيز از اين كردار دولت متنفّر و منزجراند. وقتى دريافت كه دولت نسبت به آزادى زندانيان اقدامى نمى‏كند به عنوان اعتراض به رفتار مذموم مذكور در نماز جماعت حاضر نگرديد. ديگر بزرگان و اساتيد نيز به او اقتدا كردند. پس از يك هفته اعتراض، دولت ناگزير گرديد به خواست علماى نجف گردن نهد، زيرا موجى از اعتراض و اعتصاب، اكثر شهرها را در بر گرفت و فيصل كه اين حوادث را به نفع خود نمى‏ديد رؤساى مجالس ملى و سنا را با نامه‏اى به شرح ذيل به نجف فرستاد.
حضرت علامه آقاى سيد محسن طباطبايى حكيم‏با سلام، رحمت و درود خداوند بر شما باد. خبر تلگراف شما به ما رسيد ما از جريان تأسف آور نجف اشرف كه شهر مقدسى است متأسفيم و امر كرديم اقدامات قانونى به عمل آيد.
آية اللّه حكيم پس از ملاقات با فرستادگان شاه و دريافت قول آزادى زندانيان، سرانجام به اعتصاب يك هفته‏اى خود پايان داد و اندكى بعد زندانيان آزاد شدند.(2)
آية اللّه حكيم هيأتى مركب از بزرگان شيعه و سنّى را به كشورهاى تركيه، افغانستان، پاكستان، هند، اندونزى، مالزى، سنگاپور و ايران فرستاد تا در خصوص مسئله فلسطين و كمك به آنها با مقامات رسمى اين سرزمين‏ها مذاكراتى صورت گيرد. در واقع رهبران و كارگزاران كشورهاى اسلامى را به اتحاد و انسجام در برابر اسرائيل غاصب در ماجراى نبرد شش روزه اعراب و اسرائيل فراخواند. در پى اين اقدام آية اللّه حكيم، كه دامنه‏اى فراتر از عراق داشت، و اغلب كشورهاى اسلامى را شامل مى‏گرديد. آن بزرگوار شخصيتى جهانى يافت. نجف مركز كشورهاى اسلامى تلقى مى‏گرديد. برخى از ديدار كنندگان با آية اللّه حكيم شعارى بدين مضمون سر مى‏دادند:
سيد محسن قائدنا
والنجف عاصمتنا
يعنى سيد محسن حكيم رهبر ماست و نجف مركز و پايتخت ما به شمار مى‏رود.(3)

مخالفت با ديكتاتورى و كودتا

عبدالكريم قاسم در سال 1336 ه.ش رژيم پادشاهى عراق را سرنگون ساخت و به عنوان نخستين رئيس جمهور، زمام قدرت را به دست گرفت. با اين كودتا نظام سلطنتى در عراق برچيده شد و شيوه‏اى جديد از ديكتاتورى با نام رئيس جمهورى بر آسمان اين سرزمين سايه افكند.
حوزه علميه نجف و خصوص علماى اين ديار و در رأس آنان آية اللّه سيّد محسن حكيم كه از نقشه‏هاى پشت پرده اجانب آگاه بود با تشكيلات جديد مخالفت كرد. آن مرجع بيدار از ارسال تلگراف و تأييد عبدالكريم قاسم – رهبر كودتا – اجتناب نمود و بدين ترتيب در برابر نظام جديد قرار گرفت.
چند روز پس از كودتا، در اولين گام عبدالكريم قاسم مخالفت خود را با احكام اسلام نشان داد و زمزمه لزوم كنار نهادن حجاب زنان از سوى مسئولين بالا گرفت. آنها با اين استدلال ابلهانه كه چون نورى سعيد با چادر زنانه قصد فرار از كشور را داشته است پس شايسته نيست بانوان از اين پوشش استفاده كنند، زمينه را براى پياده كردن اصل استعمارى كشف حجاب آماده ساختند، علما و شيعيان نجف ؛ به ويژه آيةاللّه سيد محسن حكيم در برابر اين توطئه ايستادند. شيخ محمد امين زين الدين هم براى روشن ساختن افكار عمومى و درهم كوبيدن جوّ مسموم و ضد حجاب، كتابى تحت عنوان (العفاف بين السلب و الايجاب)،نگاشت ولى كارگزاران حكومتى به بهانه اين كه اثر مذكور حاوى انديشه‏هاى منجمد و ارتجاعى است از طبع آن جلوگيرى كردند. مردم نيز با شنيدن اين خبر اجتماع مهمى در منزل آية اللّه حكيم تشكيل دادند و مخالفت خويش را با اقدامات كودتاگران اعلام كردند، اين اجتماع را مى‏توان نخستين گردهمايى بزرگ در منزل ايشان (در نجف) دانست. آن بزرگوار ضمن اعزام نماينده‏اى، پيام كوبنده‏اى براى كارگزاران رژيم كودتا ارسال نمود به گونه‏اى كه آنان ناگزير عقب‏نشينى كرده و به كتاب يادشده اجازه چاپ و نشر دادند.
حزب دعوت اسلامى با حمايت‏هاى آيةاللّه حكيم پا به عرصه حيات اجتماعى نهاد و فعاليت‏هاى خود را توسعه داد. كمونيست‏ها و ساير احزابى كه بر اساس هوس‏هاى انفرادى و منافع گروهى شكل گرفته بودند با مشاهده حضور قدرتمند اين حزب در عرصه سياسى – فرهنگى كوشيدند بين حامى نيرومند آن (آية اللّه حكيم) و حزب مذكور فاصله افكنند. در همين راستا فرستاده‏اى از سوى آنان در سال 1341 ه.ش به ديدار آن مرجع عالى مقام رفت و حزب دعوت اسلامى به رهبرى سيد محمد باقر صدر را خطرى بزرگ براى تشيع، نجف و حوزه‏هاى علميه تلقى كرد، آية اللّه حكيم فرمود: آيا گمان مى‏كنيد شماها براى صيانت از حوزه نجف و شيعيان از سيد محمد باقر صدر علاقه‏مند تريد. با اين سخن، آنان در راه اجراى نقشه شوم خود شكست خوردند و با نااميدى تمام برگشتند. علاوه بر حزب اسلامى، گروهى از دانشوران در نجف نيز براى هدايت تبليغات دينى، طرح مبارزه با افكار انحرافى و نشر حقايق اسلامى را پى‏ريزى نمودند كه «جماعة العلماء» نام گرفت.
كمونيست‏ها و ديگر احزاب منحرف، به كارشكنى در برابر اين جماعت علمى كه چشم بيدار مرجعيت و حوزه نجف بود، برآمدند كه حركات مسموم آنان با اطلاعيه آية اللّه حكيم خنثى گرديد. با حمايت آشكار ايشان، جماعت علما بيش از گذشته نيرومند گرديد و با اقتدارى معنوى و علمى، خدمات ارزنده‏اى در خصوص معرفى اسلام و نشر معارف دينى ارائه نمود.(4)
روز 14 رمضان سال 1341 ه. ش كودتاى خونين عبدالسلام عارف به ثمر نشست و وى با هم‏پيمانان بعثى خويش اداره عراق را عهده دار شد. پس از مدتى بين رهبران حزب بعث اختلاف به وجود آمد و عبدالسلام عارف از اين وضع بهره برد، آنان را از مراكز قدرت دور كرد و براى بدست آوردن قلب مردمان مسلمان، خود را پاى بند به ديانت و مخالف كمونيزم و مادى گرايى حزب بعث نشان داد، ولى از آن سوى براى درهم كوبيدن قدرت مرجعيت و حذف تدريجى آن از صحنه سياست كشور، پرچم قوم گرايى برافراشت. در ديدگاه او اهل سنت اعرابى با اصالت بودند و شيعيان غير عرب و فارس به شمار مى‏رفتند! اين موضع‏گيرى عبدالسلام از سوى زعماى حوزه نجف مردود و مورد تقبيح قرار گرفت.
عبدالسلام براى خشنودى مرجعيت و ساكت نمودن آن، هيأتى بلند پايه را به رياست طاهر يحيى، نخست وزير، به ملاقات حكيم فرستاد، اما آية اللّه حكيم كه روش حكومت جديد را مبنى بر قوميت گرايى، خلاف اسلام مى‏دانست در ملاقات با شخصيت‏هاى سياسى مزبور مخالفت خويش را با شرايط كشور اعلام كرد و از طاهر يحيى خواست تا آنها از طايفه گرى دست بر داشته، قانون احوال شخصيه را لغو و از فروش شراب جلوگيرى كنند. پس از بازگشت ناكام طاهر يحيى از نجف، عبدالسلام براى دست يابى به هدف ياد شده خود بارها از مرجع مسلمين تقاضاى ملاقات كرد، ولى آن فقيه با فراست ديدار با رهبر كودتا را مشروط بر لغو قوانين ضد دينى اعلام نمود.
مجموعه اين حوادث، عارف را بر آن داشت كه عليه شيعيان و مرجع آنان سخت‏گيرى نشان دهد. در اين هنگام مرجعيت شيعه و دانشمندان نجف، مردم را به اجتماع بزرگ در صحن مقدس بارگاه اميرمؤمنان (ع) فرا خواندند تا به عبدالسلام عارف هشدار دهند. هرچند كه عامل كودتا تصميم گرفته بود ضربه‏اى اساسى بر درخت تناور مرجعيت وارد كند، ولى هرگز در اين راه توفيقى به دست نياورد و سرانجام ترجيح داد آية اللّه حكيم، حوزه نجف و گروه‏هاى اسلامى اين شهر را به حال خود رها كند.
درپى اين تصميم كه خود فتحى بزرگ به شمار مى‏آمد محافل دينى رونق گرفت و گروه‏هاى ديگر تلاش‏هاى خود را گسترش دادند در چنين شرايطى عبدالسلام عارف در اثر سقوط هواپيماى اختصاصى اش به هلاكت رسيد و برادرش عبدالرحمان عارف زمام امور را به دست گرفت.(5)
در روزگار او كشور عراق به سمت فضاى باز سياسى هدايت شد و احزابى چون كمونيست و بعث كه توسط عبدالسلام طرد شده بودند دوباره فعاليت خود را آشكار كردند، امّا به رغم فعاليت‏هاى اين احزاب، قدرت اسلام گرايان رشد و گسترش بيشترى يافت.به نحوى كه عبدالرحمان به دليل پرتو تابش ايمان و درخشندگى شيعيان چاره‏اى جز حركت در حاشيه نداشت. در مجالسى كه به مناسبت‏هاى گوناگون از سوى مرجع عالى قدر شيعه آية اللّه حكيم برگزار مى‏شد، نماينده‏اى از طرف خود مى‏فرستاد و در امور مهم كشورى با نماينده مرجعيت شيعه در بغداد (سيد مهدى حكيم) به رايزنى مى‏پرداخت. گفت و گوهاى انجام شده در اين جلسات خود بيان گر توان بالاى حوزه نجف و بالندگى شيعيان اين سامان است. استعمارگران كه آينده منافع خود را در معرض خطرى آشكار مى‏ديدند براى مهار قدرت مرجعيّت شيعه نقشه‏هاى گوناگونى را به اجرا گذاشتند و در انديشه نيرويى بودند تا بتوانند در برابر زعيم شيعه و پيروانش بايستند. البته در عراق هيچ تشكيلاتى جز حزب بعث براى اين مأموريت بزرگ مناسب نبود.(6)
عبدالرحمن عارف در سال 1968 م با كودتاى حزب بعث به رهبرى احمد حسن البكر از كار بركنار شد. البكر توسط شوراى انقلاب قدرت را به دست گرفت و اختناق و سركوبى شديدى در عراق ايجاد نمود. به دنبال پيروزى انقلاب اسلامى به رهبرى امام خمينى (ره) وى تحت فشار معاونش صدام حسين استعفا داد و صدام قدرت را به دست گرفت. البكر خواستار شناسايى انقلاب اسلامى و نزديكى به ايران شده بود كه از كار بركنار گشت.
صدام در ماههاى نخستين حكومت استبدادى خود تصفيه‏هاى خونين بى‏سر و صدا را در عراق به راه انداخت. خودخواهى، جاه‏طلبى، ثروت اندوزى و كشتارهاى وحشتناك از ويژگى‏هاى اين مرد تكريتى بود.
وى با حاكم نمودن جوّ رعب و وحشت و اختناق هر روز دامنه قدرت پوشالى خود، خانواده، بستگان و حزب بعث را گسترش مى‏داد و اين جاه‏طلبى‏ها به حدى رسيد كه ديگر محدوده كشور عراق با منابعى بسيار غنى برايش كافى نبود لذا در انديشه دست اندازى به ديگر سرزمين‏ها افتاد و به تصوّر اين كه قادر خواهد بود خوزستان زرخيز ايران را ضميمه قلمرو خويش كند در 31 شهريور 1359 يعنى حدود دو سال پس از فرمانروائيش تهاجم گسترده‏اى را عليه ايران آغاز كرد. او در اين جنگ تحميلى از حمايت بى‏دريغ تمامى ابرقدرت‏ها و برخى كشورهاى مرتجع برخوردار شد با اين حال بدون دستيابى به اهداف تخيّلى و شوم خود در اين نبرد و پس از ارتكاب فجيع‏ترين جنايات جنگى و بى‏حرمتى به قوانين بين المللى پس از هشت سال به مرزهاى قبل از جنگ عقب نشست.(7)
حزب بعث با بينش ضد اسلامى و سوابق منفى و خيانت بار خود، در اعماق ارتش نفوذ نمود و باكمك معاون اداره اطلاعات ارتش (سرهنگ عبدالرزاق آل نايف) و همكارى گارد رياست جمهورى در سال 1346 ه.ش زمام امور عراق را به دست گرفت. آنان بدون نيرنگ و ظاهر سازى نمى‏توانستند به مقاصد خود برسند به همين دليل سياست دو رويه‏اى را پيش گرفتند تا به تدريج احزاب اسلامى، مرجعيت شيعه و تشكيلات شيعيان را از ميان بردارند. اين شيوه منافقانه مؤثر واقع شد. سرانجام در سال 1347 ه.ش بازى نفاق گونه حزب بعث پايان يافت و با صدور اطلاعيه‏اى رسمى پرده از سيماى كريه خود برداشت و اعلام كرد: از ميان برداشتن ارتجاع دينى به عنوان بزرگترين مانع در مسير اهداف حزب، ضرورى است.
با صدور اين اطلاعيه، آية اللّه حكيم و علماى حوزه نجف و ديگر مراكز شيعه با سياست‏هاى حزب بعث مخالفت نمودند، زيرا آنان براى محو ديانت، كم رنگ نمودن ارزش‏هاى الهى، ترويج فساد و بى‏بندو بارى؛ به خصوص در ميان جوانان تلاش مى‏كردند. مرجع مسلمانان كه نمى‏توانست در برابر يورش‏هاى آشكار و پنهان بعثيان به صفوف مؤمنان و تهاجم به سوى فرهنگ دينى خاموش بنشيند مردم را به يك گردهمايى بزرگ در صحن اميرمؤمنان (ع) فراخواند. در اين اجتماع با شكوه و گسترده كه تعدادى از دانشمندان نجف از جمله شهيد آية اللّه سيد محمد باقر در اين اطلاعيه از شيعيان خواسته شده بود كه تفرقه را از ميان بردارند و عزم خود را براى يارى جبهه حق جزم كنند. البته تحقق اين امر جز با تأكيد به ارزش‏هاى معنوى و بازگشت به اسلام و طرد افكار گمراه كننده و انحرافات اجتماعى امكان‏پذير نخواهد بود. هنوز چند در جوار بارگاه حضرت على (ع) نگذشته بود كه نظام بعثى مبارزه خود را عليه اسلام آشكار ساخت و در يك يورش ناگهانى، جمعى از دانشمندان شيعه را به زندان افكندند. عده‏اى از اين بزرگان پس از تحمل شكنجه‏هاى وحشتناك در زندان‏هاى رژيم بعثى به شهادت رسيدند. جوّ وحشت و هراس ادامه يافت، حملات، دستگيرى‏ها و مجازات‏هاى سخت استمرار پيدا كرد، در اين گيرو دار آية اللّه حكيم كه از بيمارى سرطان رنج مى‏برد در 27 ربيع الاول سال 1390 ه.ق مطابق 1349 ه.ش ديده از جهان فروبست و به سراى جاويد شتافت.(8)

حكايت يك حماسه‏

پس از رحلت آية اللّه حكيم، دوران مرجعيت آية اللّه سيد محمد باقر صدر در كنار ديگر مراجع آغاز شد، آن فقيه به خون خفته، فرهنگ حماسه و وشهادت و فلسفه عاشورا را در اذهان زنده مى‏نمود و پيام حسين بن على (ع) را به عنوان رمز حيات به شيعيان مى‏رسانيد. آية اللّه صدر پس از رسيدن به مقام مرجعيت، پرچم مبارزه و مخالفت با حزب بعث را به تنهايى بردوش گرفت و با صدور فتوايى تاريخى و حماسى، وظيفه شرعى مردم مسلمان را در قبال اين تشكيلات ضدّ دينى مشخص نمود:
بسم اللّه الرحمن الرحيم به اطلاع عموم مسلمانان مى‏رساند كه پيوستن به حزب بعث، تحت هر عنوانى، شرعاً حرام است و هرگونه همكارى با آن به منزله يارى ظالم و كافر و دشمنى با اسلام و مسلمين است «محمد باقر صدر».
زمانى كه فتواى مذكور از نجف به سراسر عراق انتشار يافت حاكمان بعثى از يك طرف اقدام به دست‏گيرى و اعدام نمايندگان و شاگردان آية اللّه صدر و بستن مساجد آنان و از سوى ديگر در اماكن مذهبى تظاهر به تديّن و مقدس مآبى كردند. پس از مدتى حزب بعث با خودكامگى و سفّاكى وارد ميدان سياست شد و رعب و هراس را در ميان افراد جامعه شدت بخشيد، از آن سوى با وقوع انقلاب اسلامى در ايران شور انقلاب و حماسه در دل‏هاى شيعيان عراق به جوش آمد. آية اللّه صدر با در نظر گرفتن اين شرايط براى شكستن سدّ رعب و وحشت مردم، قيام مسلحانه را عليه حزب بعث و سركرده‏هاى آن انتخاب كرد و فتواى جهاد داد. اين فتوا نيز حاكمان بعثى عراق را در موجى از هراس فرو برد و آنان نيز براى خنثى كردن چنين وضعى به تكاپو افتادند و هر كس را كه ارتباط جزيى با شهيد صدر داشتند دست گير مى‏نمودند. به همين جهت خانه آية اللّه صدر را در نجف محاصره كرده و آن را تحت نظارت كامل گرفتند و به هيچ كس اجازه آمد و رفت را نمى‏دادند.
آنان با يورش وحشيانه و گسترده‏اى نمايندگان آية اللّه صدر و ديگر افراد مؤمن و انقلابى را در سراسر عراق دست گير كردند. آية اللّه صدر از اين حركت ضد انسانى خشمگين گرديد و در روز دوشنبه 16 رجب 1399 را به منظور ابراز انزجار و تنفر از اين كار ناشايست حكومت بعثى، زمان اعتصاب عمومى اعلام كرد. مردم نجف و ساير شهرهاى مهم عراق براى اطاعت از فرمان رهبرشان در اين روز دست از كار كشيدند، بازارها را تعطيل كردند و گروه گروه براى بيعت با مرجع و پيشواى خود به خانه آية اللّه صدر شتافتند.
سازمان اطلاعات و امنيت بغداد به شعبه خود در نجف دستور داد كه هرچه زودتر سيد محمد باقر صدر را دست گير كرده و دور از چشم مردم وى را روانه بغداد كنند.(9)شب از نيمه گذشته بود و يكى دو ساعت به سپيده دم مانده بود كه ناگهان صداهاى مرموز و همهمه‏هايى از كوچه به گوش مى‏رسيد، در اين حال زنگ خانه به صدا درآمد، آية اللّه صدر با گام‏هاى استوار و بدون هراس جلو رفت و از پشت در صدا زد چه كسى هستى؟ ابوسعد رئيس امنيت نجف خود را معرفى كرد و گفت بايد شما با ما بياييد، شهيد صدر درب را گشود و قدم به كوچه نهاد، درون كوچه و معابر منتهى به خانه آية اللّه صدر حدود سيصد سرباز مسلح با ده‏ها اتومبيل نظامى اجتماع نموده بودند تا يك نفر را دست گير كنند.
بنت الهدى صدر، به خود اجازه نداد پس از دست‏گيرى برادر، سكوت اختيار كند و آرام باشد لذا از خانه بيرون رفت و چون آواى توحيد اذان بر شهر نجف اشرف طنين افكند. به سوى حرم امير مؤمنان (ع) روانه شد تا هم شكايت اين جنايات را به محضر جدش ببرد و هم در اين مكان مقدس مردم را از ستمى كه مزدوران بعثى مرتكب شده‏اند، با خبر كند. او با فرياد اللّه اكبر، خطاب به مرد گفت: اى اهالى نجف، اى شيعيان و غيور مردان، مرجع عالى قدر شما را بردند. بدين گونه مردم را از ماجراى شب گذشته مطلع ساخت. اهالى نجف از هر سوى به سوى بارگاه مولاى متقيان آمدند، بازارها و مغازه‏هاى نجف بسته شد، طلّاب مدارس علميه در پيشاپيش جمعيت معترض در حرم حضرت على (ع) اجتماع كردند. بدين صورت زمينه يك تظاهرات جدى و شكوهمند فراهم شد كه بنت الهدى صدر در ايجادش نقش مهمى ايفا نمود.
به تدريج دسته‏هاى تظاهر كننده از مقابل حرم شريف علوى با حركتى آرام به راه افتاد و در خيابان امام صادق (ع) بر تعدادشان افزوده شد، شعارهاى كوبنده امت مسلمان در اعتراض به دست‏گيرى مرجعشان در آسمان نجف پيچيد: اللّه اكبر، نصرمن اللّه و فتح قريب، عاش عاش الصدر(زنده باد زنده باد صدر).
در اين خيابان قواى مسلّح وابسته به رژيم بعث جلو مردم را گرفتند، اما آنان از راه ديگرى به سمت بازار بزرگ نجف حركت كردند. نيروهاى امنيتى مى‏كوشيدند تا با شليك تيرهاى هوايى مردم را پراكنده سازند ولى تظاهرات هر لحظه شديدتر مى‏شد و بر خشم مردم افزوده مى‏گشت.
افراد مسلّح تمامى معابر منتهى به بازار نجف و حرم مطهر را مسدود نمودند و با اسلحه جلو مردم را گرفتند، بدين گونه تظاهرات مزبور، به درگيرى‏هاى خونينى تبديل گرديد.
علاوه بر نجف در شهرهاى ديگر نيز تظاهراتى بدين صورت برگزار شد. چون فرياد خشم مردم سازمان امنيت عراق را دچار خوف و هراس ساخت با آية اللّه صدر كه در زندان به سر مى‏برد رفتار ملايم‏ترى پيش گرفتند و از راه چاپلوسى و نيرنگ وارد شدند و پس از چندى آن مرجع عالى قدر را به نجف بازگردانيدند.(10)

پى‏نوشت‏ها: –
1. نك: نهضت شيعيان در انقلاب اسلامى عراق، عبداللّه فهد نفيسى، ترجمه كاظم چايچيان، ص 72 – 38 ؛ ماضى النجف و حاضرها، ج اول، ص 34؛ موسوعة العتبات المقدسه، ج 6، ص 273 – 252
2. التحرك الاسلامى فى العراق، شهيد سيد محمد مهدى حكيم، ص 48؛ العراق بين الماضى و الحاضر و المستقبل، مؤسسه الدراسات الاسلاميه، ص 548 – 547 ؛ ترجمة الامام الحكيم، مصباح نجفى، ص 99 – 98؛ رحلة الامام الحكيم، نشريه دارالحكمة قم، 27 ربيع الاول 1413.
3. دماء العلماء فى طريق الجهاد، ص 50؛ سنوات الجمر، على المؤمن، ص 68 ؛ مجله نور علم، دوره دوم، شماره 12، ص 71 ؛ سيماى نجف اشرف، ص 101.
4. سيد محسن حكيم مرزبان حوزه نور، عباس عبيرى، ص 55 – 53.
5. سنوات الجمر، ص 77 و 85 ؛ التحرك الاسلامى فى العراق، ص 79 – 78.
6. سيد محسن حكيم…، ص 99 – 88.
7. همان، ص 78 و 81.
8. يادواره شهيد صدر، ضميمه روزنامه اطلاعات، 19 فروردين 1361.
9. ديدار با ابرار، ج 15(شهيد صدر بر بلنداى انديشه و جهاد) مصطفى قلى‏زاده، ص 122 – 120.
10. يادواره شهيد صدر، ص 13.
11. مباحث الاصول، الجزء الاول من قسم الثانى، سيد كاظم حسينى‏

جويبار محبّت در كوير اختناق‏
روز 18 رجب سال 1399 ه. ق منزل آية اللّه صدر در شهر نجف و كوچه‏هاى منتهى به آن از آغاز صبح تا نيمه شب مالامال از جمعيت شيعيانى بود كه روز گذشته براى رهايى رهبرشان از زندان رژيم بعثى دست به تظاهرات زده و با مزدوران رژيم عفلقى درگير شده فرياد اعتراض‏آميز خويش و مظلوميت مرجع عالى قدر خود را به گوش جهانيان رسانيده بودند.
اين تجديد پيمان امت مسلمان با آيةاللّه سيد محمد باقر صدر، كارگزاران ستم را بيش از گذشته دچار وحشت نمود و به همين دليل دستور محاصره خانه آن فقيه مجاهد و قطع رابطه با ديگران را صادر نمودند. در پى اين توصيه ظالمانه، در كوچه‏هاى اطراف منزل آية اللّه صدر نيروهاى امنيتى مستقر گشته و كنترل نه ماهه محل اقامت عالمى مبارز آغاز شد.(12)
مدتى از آغاز محاصره مى‏گذشت و جز عده‏اى انگشت شمار از آشنايان آية اللّه صدر به كسى اجازه ورود به خانه ايشان را نمى‏دادند. آية اللّه صدر، شيخ محمد رضا نعمانى را كه در كتابخانه ايشان بود فراخواند و گفت: اين سربازانى كه در اين آفتاب گرم و شرايط طاقت فرسا اطراف خانه ما به نگهبانى مشغول اند و عرق از سر و صورتشان مى‏ريزد مرا ناراحت مى‏كند. درست است كه براى تأمين رضايت ستمكاران به اين وضع تن داده‏اند، اما انحراف و بدبختى آنان ناشى از مساعد نبودن شرايط اجتماعى و يا تربيت منفى است كه اين قوا را بدين صورت مطيع و منقاد بار آورده است.
سپس حاج عباس خادم را صدا زد و گفت: مأموران اطراف منزل ما به شد ي زندگى كسب تكليف مى‏كنند، نه از دولت مستبد و وابسته ابرقدرت‏ها، در حالى كه دولت عراق با عالمان دينى خصومت داشته و عليه آنها قيام كرده است كه اين كينه در واقع عناد با تمامى امت اسلامى است. لذا زيد حيدر و عبدالرزاق حبوبى را مخاطب خويش قرار داد و گفت: دولت بعثى شما به خاطر مخالفت با ديانت، كشتارگاه بزرگى در بغداد به راه انداخته است كه در آن حيوانات را به سوى قبله ذبح نمى‏كنند كه صريحاً مخالف احكام الهى است.
آية اللّه صدر در ادامه فرمود: دولت شما خيابانى را كه مقبره حسين بن روح – از نائبان خاص امام مهدى (عج)- در آن واقع شده خراب مى‏كند و اين كار موجب محو مرقد آن بزرگوار خواهد شد، در صورتى كه شيعيان با اين مكان پيوندى معنوى دارند، چنين اقدامى، دشمنى با ارزش‏هاى دينى و شعائر مذهبى است. اين كارها باعث مى‏شود كه مردم حكومت بعثى را ناديده گرفته و به فرمان علما عليه حزب بعث بشورند. آن دو كارگزار با شنيدن اين سخنان سربه زير افكندند و چيزى نگفتند.
آية اللّه صدر بار ديگر لب به سخن گشود و اظهار داشت: اگر دولت بعثى مى‏خواهد آراء و نظرات امت مسلمان را درباره مسايل حكومتى و سياسى بداند بايد به علماى دين مراجعه كند و نظر آنان را بداند.
پس از آن عضو شوراى فرماندهى ملى حزب بعث و عبدالرزاق حبوبى(فرماندار نجف) با شرمسارى، آن مجلس را ترك نمودند.(13)

ستاره‏اى خونين‏
آخرين روزهاى محاصره بود كه عيسى خاقانى به عنوان نماينده صدام همراه يكى از مأموران سازمان امنيت عراق كه ابوعلى نام داشت به منزل آية اللّه صدر آمد. خاقانى خطاب به آية اللّه صدر گفت: صدام مرا به حضورتان فرستاده تا در امورى تبادل نظر كنيم، شايد موفق شويم به اوضاع آشفته كنونى سرو سامانى بدهيم. در اين حال وى حرفش را قطع كرد و منتظر گرديد تا آية اللّه صدر مطلبى بر زبان جارى سازد، ولى او چيزى نگفت و سكوت اختيار نمود. اين بار خاقانى گفت: عرب‏هاى خوزستانى تحت ستم به سر مى‏برندو ما بايد درباره بهبودى اوضاع آنان نيز فكرى كنيم. عيسى خاقانى پس از اندكى مكث ؛ ادامه داد: چرا هميشه بايد حوزه نجف تحت نظارت و اداره ايرانيان باشد، ما بايد خودمان در مقابل آن، حوزه‏اى عربى تأسيس كنيم و شما زعيم آن باشيد. آية اللّه صدر در جوابش گفت: اعراب خوزستان ايران هيچ مشكلى ندارندو هم چون ديگر اقوام ايرانى در صلح و صفا، آرامش و امنيت به سر مى‏برند و به طور قطع وضع مناسبت‏ترى نسبت به عرب‏هاى عراق دارند و شما به دليل خصومت با جمهورى اسلامى ايران اين مسائل دروغين را مطرح مى‏نماييد. شما بايد به آزادى ملت عراق از قيد و بند اسارت و تحقير توسط حزب بعث فكر كنيد. غم عرب‏هاى مظلومى را بخوريد كه منابع و دارايى‏هاى آنان را براى تحكيم حكومت خودتان به غارت مى‏بريد و آنان را در فقر و فلاكت نگه مى‏داريد. خاقانى نااميد و سرافكنده از آن جا بيرون رفت امّا فرداى آن روز با همان مأمور قبلى به خانه آية اللّه صدر آمد و گفت: جناب صدر، صدام مى‏خواهد به محاصره محل اقامت شما پايان دهد ولى اين برنامه در صورتى عملى مى‏شود كه شما لااقل به يكى از شرايطى كه مطرح خواهم نمود عمل كنيد در غير اين صورت به گفته صدام سزايتان مرگ است. آية اللّه صدر مانند كوهى استوار و بى‏اعتنا به اين تهديدها غرق در سكوت بود و تنها به بافته‏ها و ياوه‏هاى وى گوش مى‏داد. خاقانى يادآور شد:
نخستين شرط آن است كه از تأييد انقلاب اسلامى ايران و رهبرى آن (امام خمينى) دست برداريد.
شرط دوم اين است كه با صدور بيانيه‏اى از موضع‏گيرى‏هاى ما حمايت كنيد كه در اين صورت حزب بعث پشتيبان شما خواهد بود.
سومين شرط آن كه گرايش به حزب دعوت و عضويت در آن را ضمن فتوايى تحريم كنيد.
شرط چهارم اين كه فتواى تحريم ورود به حزب بعث را ملغى اعلام كنيد و بر جواز آن فتوا دهيد.
آخرين شرط هم اين است كه خبرنگاران جرايد و نشريات خارجى و داخلى را به حضور بپذيريد تا آنان درباره مسايل فقهى از شما سئوال كنند و جوابشان را بدهيد.
شهيد صدر نگاهى به عيسى انداخت و گفت در غير اين صورت چه مى‏كنيد؟ خاقانى جواب داد؟ به گفته صدام اعدام مى‏شويد، آن استوانه فقاهت و ديانت در حالى كه خشمگين به نظر مى‏رسيد فرمود: مرا از مرگ هراسى نخواهد بود و در انتظار چنين وضعى مى‏باشم امّا هرگز تسليم زورگويان و ستم‏گران نمى‏شوم، لذا از عملى ساختن تمامى شروطى كه شيخ عيسى خاقانى طرح نموده بود امتناع كرد و افزود: به صدام بگوييد هر وقت خواست مرا اعدام كند، با شما ديگر سخنى ندارم و اگر شما هم حرف ديگرى براى گفتن نداريد اين جا را ترك نماييد.(14)
ساعت دو بعدازظهر روز شنبه 19 جمادى الاول سال 1400 مصادف با 16 فروردين 1359 ه. ش كه به دليل هواى گرم و آفتاب سوزان، عبور و مرور در كوچه‏هاى نجف كم شده بود، ابوسعد رئيس جنايت‏كار سازمان امنيت نجف به خانه آيةاللّه صدر آمد و خطاب به آن شخصيت والامقام گفت: در بغداد گروهى از مسئولان كشورى مايلند كه با شما ديدارى داشته باشند و پس از سؤال و جوابى مختصر ابوسعد و مزدورانش آن مرجع مبارز را به وسيله خودروى به سرعت از نجف به بغداد بردند و چون بعثى‏ها از افشاگرى‏هاى خواهر او (بنت الهداى صدر) بيم داشتند، روز بعد وى را نيز به مركز حكومت عراق بردند.
برزان ابراهيم – برادر ناتنى صدام كه آن زمان رياست سازمان امنيت عراق را عهده دار بود – شخصاً از اين دو خواهر و برادر بازجويى كرد و سپس آية اللّه صدر را تهديد به مرگ نمود و از او خواست كه اگر چند كلمه‏اى عليه انقلاب اسلامى بنويسد از اعدام رهايى خواهد يافت، آية اللّه صدر گفت: من هرگز به اين خواسته ضد دينى شما تن نمى‏دهم و راهى كه برگزيده‏ام تغيير نخواهم داد و مهياى شهادتم. برزان ابراهيم كه از تسليم زعيم نجف و سازش او با حزب بعث نااميد گرديد به شكنجه گران ديو سيرت خود فرمان داد كه آن دو سيد پاك طينيت را به شهادت برسانند. سه شنبه شب 23 جمادى الاول سال 1400 مطابق با 19 فروردين 1359 ه.ش در حالى كه شب از نيمه گذشته بود، سيد محمد صادق صدر آرام و قرار نداشت و به آينده دو عموزاده مظلومش كه در زندان رژيم بعثى بودند فكر كرد، زيرا در اين سه روز هيچ خبرى از آنان نداشت. در همين انديشه بود كه درب خانه‏اش به صدا درآمد و مزدوران بعثى بمحض آن كه ديدند درب باز شد و سيد صادق پشت در است، با وقاحت بسيار، آن سيد عالى‏قدر را از خانه بيرون كشيدند و با اتومبيل به سوى گورستان وادى السلام نجف بردند وقتى در برابر غسّال خانه توقف كردند سيد محمد صادق صدر فهميد كه چه حادثه دردناكى روى داده و صدام جنايتكار دست خود را به چه خونى آغشته نموده است.
دو تابوت لاك و مهر شده را تحويلش دادند و گفتند: بدون باز كردن به خاك بسپاريد و در اين باره با كسى چيزى نگوييد. سيد محمد صادق با گريه و زارى به آن تابوت‏ها مى‏نگريست. سرانجام پس از غسل و كفن و نماز ميت پيكر پر از جراحت آن دو شهيد را در جوار بارگاه اميرمؤمنان (ع) در آرامگاه خانوادگى شرف الدين به خاك سپردند.(15)
در آن سياهى مرگبار، پس از آن كه ستاره‏اى فروزان غروب كرد و انديشمندى شهيد به اجداد طاهرينش پيوست تنها پيام حضرت امام خمينى بود كه چون آذرخشى درخشيد و آن كوير ستم زده را روشنايى بخشيد. امام خمينى خاطرنشان ساختند: «شهادت اين بزرگواران كه عمرى را به مجاهدت در راه اهداف اسلام گذرانده‏اند به دست اشخاص جنايت كارى كه عمرى به خون خوارى وستم پيشگى گذرانده‏اند عجيب نيست. عجيب آن است كه مجاهدان راه حق در بستر بميرند و ستم گران جنايت پيشه، دست خبيث خود را به خون آنان آغشته نكنند! عجيب نيست كه مرحوم صدر و همشيره مظلومه‏اش به شهادت نايل شده‏اند، عجب آن است كه ملت‏هاى اسلام و خصوصاً ملت شريف عراق و عشاير دجله و فرات و جوانان غيور دانشگاه‏ها و ساير جوانان عزيز عراق از كنار اين مصيبت بزرگ كه به اسلام و اهل بيت رسول اللّه (ص) وارد مى‏شود. بى‏تفاوت بگذرند و به حزب ملعون بعث فرصت دهند كه مفاخر آنان رايكى پس از ديگرى مظلومانه شهيد كنند… اميدوارم كه…. ملت عراق دست به دست هم دهند و اين لكه ننگ را از كشور عراق بزدايند. من اميدوارم كه خداوند متعال بساط ستم‏گرى اين جنايت كاران را در هم‏پيچد. اين جانب براى بزرگداشت اين شخصيت علمى و مجاهد كه از مفاخر حوزه‏هاى علميه و از مراجع دينى و متفكران اسلامى بود از روز چهارشنبه سوم ارديبهشت به مدت سه روز عزاى عمومى اعلام مى‏كنم و روز پنج شنبه چهارم ارديبهشت را تعطيل عمومى اعلام مى‏نمايم و از خداوند متعال خواستار جبران اين ضايعه بزرگ و عظمت اسلام و مسلمين مى‏باشم.»(16)

حائرى، مقدمه.
17. مجله سروش، شماره 139، چهاردهم فروردين سال 1361.
18.مقدمه مباحث الاصول، ص 162 – 161.
19. جنايات رژيم بعث عراق، عبدالامير فولاد زاده، ص 137 – 135، از تكريت تا كويت، جوديت ميلر، ترجمه حسن تقى زاده ميلانى، ص 147.
20. صحيفه نور، ج 12، ص 57.
ع‏

ع‏

 

/

امانت دارى در سيره پيشوايان

 

امانت دارى در سيره پيشوايان‏

حجة الاسلام المسلمين محمد محمدى اشتهاردى‏

وسعت معناى امانت و اهميت آن در اسلام

يكى از خصلت‏هاى بسيار مهم فردى و اجتماعى، امانت دارى است. امانت دارى به معناى حفظ و سالم نگه‏داشتن آن از خطر و آسيب است. واژه امانت در اصل از «أمن» و آرامش و اطمينان گرفته شده ؛ چنان كه امانت دارى موجب امنيت، اعتماد و سلامتى جامعه از انحرافات و خطرها خواهد شد.
قيّومى صاحب لغت نامه «المصباح المنير» مى‏نويسد:
«امانت در اصل از امن به معناى سكونت و آرامش قلب است و از نظر لفظ و معنا مانند واژه سلِمَ است: «اَمِنَ مِنَ الاسد، مثل سَلِمَ مِنهُ»، يعنى از گزند شير ايمن شد، مرادف است با از گزند شير به سلامت ماند»،(1)
ضد امانت، خيانت است كه زشت‏ترين خصلت از نظر عقل و دين مى‏باشد.
گرچه در ميان مردم وقتى از امانت دارى سخن به ميان مى‏آيد، غالب مردم به امانت در امور مالى توجّه مى‏كنند، ولى بر اساس معناى لغوى و آيات و روايات بسيارى كه در اين راستا آمده، امانت دارى معناى وسيع و شاخه‏هاى مختلفى دارد كه هر كدام در جاى خود مهم است.
به طور كلى در وهله اول، امانت را مى‏توان به دو شاخه: معنوى و مادى تقسيم كرد هر كدام از اين دو نيز داراى شاخه‏هاى متعدد و آثار متناسب با خود دارند.
امانت‏هاى معنوى مانند: اسلام، ايمان،قرآن، نماز، ولايت، مقام و…
امانت‏هاى مادى مانند: وديعه مالى، قرض الحسنه، بيت المال، سپرده‏هاى گوناگون، در نزد اشخاص حقيقى و حقوقى، بانك‏ها و…
حتى يك سوزن ته گرد و يك نخ هم در نزد افراد و يا مسؤولان دولتى، يك نوع امانت است. از امام صادق و امام باقر (عليهما السلام) نقل شده كه فرمودند: «امانت‏هاى خداوند، اوامر و نواهى او است و امانت‏هاى بندگان خدا، امانت‏هاى مالى است كه به همديگر مى‏سپارند.»(2)
كوتاه سخن آن كه در بررسى آيات و روايات چنين بر مى‏آيد كه بزرگ‏ترين امانت الهى همان تكليف و مسئوليت است كه خداوند در پرتو آزادى و اراده‏اى كه به انسان داده، در اختيارش نهاده است، بر همين اساس حضرت على (ع) نقل مى‏كند كه پيامبر (ص) يك ساعت قبل از رحلتش خطاب به من فرمود: «يا اَباالحسن اَدّ الامانة اِلَى البرّ والفاجِرِ فى ما قَلَّ و جَلَّ حَتّى فى الخيط وَالمخيط؛ اى ابوالحسن! امانت را چه مربوط به شخص نيكوكار باشد يا بدكار، چه كم باشد، چه زياد، حتى امثال نخ و سوزن هم به صاحبش برگردان.»(3)
از اهمّيت امانت دارى و رد كردن به موقع آن به صاحبش، همين بس كه امام سجّاد (ع) فرمود: «بر شما باد به دادن امانت به صاحبش، سوگند به آن كسى كه محمّد (ص) را به حق به پيامبرى مبعوث كرد، اگر قاتل پدرم حسين (ع) همان شمشيرى را كه با آن پدرم را شهيد كرد، به عنوان امانت به من مى‏سپرد، (و من آن را مى‏پذيرفتم) در امانت دارى آن خيانت نمى‏كردم.»(4)
امام صادق(ع) نيز فرمود: «هر كسى كه او را مسئول امانتى كرده‏اند و او آن را به صاحبش برگرداند، هزار گره از گره‏هاى آتش دوزخ را از گردنش گشوده است، بنابراين به اداى امانت پيشى گيريد و آن را جدّى بگيريد، زيرا هر كسى كه حريم امانت را رعايت كند، شيطان صد نفر از شياطين گمراه‏گر را بر آدمى گمارد، تا او را وسوسه و گمراه كنند.»(5)
اين حديث بيان گر آن است كه امانت دارى و رعايت حريم امانت به طور كامل، بسيار كار دشوارى است و انسان در اين راستا بايد بسيار جدى و مراقب باشد تا در كمند شيطان قرار نگيرد. چنين كسى بايد با اراده نيرومند، در برابر القائات شيطان، استوار بوده و مقاومت كند.

امانت دارى از نظر قرآن و سيره پيامبر(ص)

در آيات متعددى از قرآن سخن از لزوم امانت دارى و نكوهش خيانت به امانت به ميان آمده است؛(6) از جمله در توصيف مؤمنان و نماز گزاران راستين مى‏فرمايد:«وَالَّذينَ هُم لاما ناتِهِم و عَهدِهِم راعُونَ؛ آنها امانت‏ها و عهد خود را رعايت مى‏كنند».(7) يعنى آنهايى كه حريم امانت را رعايت نمى‏كنند، مؤمن راستين، و نمازگزار حقيقى نخواهند بود.
از جمله اعلام مى‏دارد كه اداى امانت از فرمان‏هاى الهى است كه بايد حتماً به انجام آن اقدام كرد، آن جا كه با تأكيد مى‏فرمايد:«اِنَّ اللّهَ يَأمُرُكُم اَن تُؤدُّوا الاماناتِ اِلى اَهلِها(8)؛ خداوند به شما فرمان مى‏دهد كه امانت‏ها را به صاحبانش پرداخت كنيد.
در مورد شأن نزول اين آيه چنين نقل شده: وقتى در سال هشتم هجرت، مكّه به دست سپاه اسلام به فرماندهى پيامبر اكرم (ص) فتح و آزاد شد، عثمان بن طلحه در آن وقت كليد دار كعبه از طرف مشركان بود، پيامبر(ص) او را احضار كرد و كليد را از او گرفت تا در كعبه را باز كند و درون خانه كعبه را از لوث وجود بت‏ها پاك نمايد، پس از انجام اين كار، عباس عموى پيامبر(ص) از پيامبر (ص) تقاضا كرد تا كليد دارى كعبه را (كه منصب مهمى بود) ، به او واگذارد، ولى پيامبر (ص) بر خلاف اين تقاضا، پس از بستن در كعبه، كليد را به عثمان بن طلحه (با اين كه در آن وقت مشرك بود) داد، در حالى كه اين آيه را تلاوت مى‏كرد:«اِنَّ اللّهَ يَأمُرُكُم اَن تُؤَدُّوا الاَماناتِ اِلى اَهلِها»(9)
اين شيوه پيامبر (ص) كه بر اساس فرمان قرآن بود، حاكى از اهمّيت ويژه در امانت دارى است، تا آن جا كه تقاضاى عمويش را رد كرد و امانت را به صاحبش كه مشرك بود بازگرداند.

اهمّيت امانت دارى در روايات‏

شايد كمتر موضوعى در گفتار پيامبر (ص) و امامان (ع)، هم چون امانت دارى مورد توجّه جدى قرار گرفته و با تعبيرات گوناگون به اوج ارزش آن تصريح شده باشد، ده‏ها؛ بلكه صدها سخن از پيشوايان معصوم (ع) در مورد رعايت امانت و هشدار درباره خيانت در آن به ما رسيده كه هر كدام به نحوى ما را به حفظ حرمت امانت دارى فرا مى‏خواند. در اين جا به عنوان نمونه به چند حديث كه هم بيان گر اهمّيت امانت دارى و هم بيان گر موضع‏گيرى و روش و منش پيشوايان در اين راستا است اشاره مى‏كنيم:
1- امام صادق (ع) فرمود: به ركوع و سجود طولانى افراد نگاه نكنيد (و تنها آن را نشانه دين دارى ندانيد) چرا كه اين چيزى است كه به آن عادت كرده‏اند كه هرگاه آن را ترك كنند نگران مى‏شوند، ولى به راست گويى و امانت دارى آنها بنگريد»(10) كه اگر امانت دار نيستند بدانيد كه دين ندارند.
2- نيز فرمود:«به بسيارى نماز، روزه، حج و كارهاى نيك افراد و سرو صداى مناجات و راز و نياز شبانه آنها ننگريد، بلكه به راست گويى و امانت دارى آنها بنگريد»(11) يعنى با ميزان قرار دادن راست گويى و امانت دارى، شخصيت دينى و معنوى انسان‏ها را بسنجيد، نه ظاهر آراسته آنها؛ چنان كه پيامبر (ص) نيز فرموده:«لَيسَ مِنّا مَن يُحَقِّرُ الاَمانَةَ؛(12) كسى كه حفظ امانت را كوچك بشمرد از ما نيست!»
3- پيامبر (ص) فرمود: كسى كه به امانت خيانت كند و آن را به صاحبش برنگرداند و با اين حال بميرد، بر دين اسلام نمرده است، لذا در حالى با خدا ملاقات مى‏كند كه خداوند نسبت به او خشمگين است.»(13)

نمونه‏هايى از سيره پيامبر(ص) و امامان (ع) در امانت دارى‏

از بررسى سيره درخشان پيامبر (ص) و امامان (ع) به دست مى‏آيد كه آنها به مسئله امانت (معنوى و مادى) بسيار دقّت كرده و اهميت مى‏دادند؛ مثلاً:
1- پيامبر(ص) در حفظ امانت به قدرى جدى و كوشا بود كه به «امين» لقب گرفت، به طورى كه قبل از بعثت وقتى مشركان او را مى‏ديدند مى‏گفتند: امين آمد. چنان كه در ماجراى نصب حجرالاسود در جاى خود، كه پنج سال قبل از بعثت رخ داد، همين مطلب آمده است كه گفتند: «هذا الامين قد رضينا به؛ ما به داورى اين امين در نصب حجرالاسود، راضى شديم.»(14)
در ماجراى هجرت پيامبر(ص) از مكه به مدينه آن حضرت در سخت‏ترين و خطرناك‏ترين شرايط، حضرت على (ع) را به جاى خود نصب كردو شبانه از مكه خارج شد، امورى موجب شد كه پيامبر (ص) على (ع) را جانشين خود كند و پس از چند روز، هجرت نمايد، در رأس اين امور، اداى امانت‏هايى بود كه بعضى از مشركان در نزد پيامبر (ص) داشتند، ابن هشام در سيره خود مى‏نويسد: «حضرت على (ع) سه شبانه روز در مكه ماند تا امانت‏هاى مردم مكه را كه نزد پيامبر(ص) بود، به صاحبانش برساند تا پس از آن كه امانت‏ها را به صاحبانش رد كرد او نيز هجرت كند.»(15)
از حوادث جالب اين كه در ماجراى جنگ خيبر كه در سال هفتم هجرت رخ داد، آذوقه سپاه اسلام، تمام شد و از نظر غذا رسانى به قدرى در مضيقه قرار گرفتند كه براى برطرف نمودن گرسنگى، از گوشت حيواناتى مانند اسب، قاطر و…(كه گوشتشان مكروه است) مى‏خوردند، در اين شرايط چوپانى از يهوديان را ديدند كه گوسفندهاى آنها را از بيابان به سوى قلعه‏ها مى‏برد، خواستند آن گوسفندان را به غنيمت بگيرند، چوپان گفت: اين‏ها نزد من امانت است. پيامبر (ص) در برابر صدها سرباز گرسنه، با صراحت فرمود:«در آيين ما خيانت به امانت، يكى از بزرگ‏ترين جرم‏ها است، برتو لازم است كه همه گوسفندها را تا در قلعه ببرى و به صاحبانش برسانى.» آن چوپان اسلام را پذيرفت، گوسفندان را به صاحبانش سپرد و سپس به سپاه اسلام پيوست و با يهوديان جنگيد تا به شهادت رسيد.(16)
مسئله جالب ديگر درباره هشدار شديد پيامبر(ص) به كسى است كه اندكى در امانت بيت المال خيانت كرده بود، او يكى از اصحاب به نام “مِدعَم” غلام رفاعة بن زيد بود، هنگامى كه رسول خدا (ص) و همراهان از جنگ خيبر باز مى‏گشتند به سرزمين وادى القرى رسيدند، در آن جا مدعَم مشغول پياده كردن وسايل سفر پيامبر(ص) از پشت شتر بود، ناگاه تيرى از ناحيه دشمن به پيكر مَدعَم اصابت كرد و به شهادت رسيد، اصحاب دور جنازه مطهّر او جمع شدند و ضمن اظهار تأسف، خطاب به او گفتند:«بهشت بر تو گوارا باد.» پيامبر (ص) فرمود:«نه سوگند به كسى كه جان محمّد در دست اوست، اكنون زبانه‏هاى آتش از لباسى كه مِدعَم پوشيده شعله‏ور است، چرا كه او آن را از غنايم خيبر برداشته.»(و به امانت خيانت كرده است) حاضران از اين سخن پيامبر(ص) به سختى تحت تأثير قرار گرفتند، يكى از اصحاب به پيش آمد و عرض كرد:«اى رسول خدا! آيا من هم كه دو بند كفش ناچيز را از غنايم برداشته‏ام، مجازات مى‏شوم؟» پيامبر (ص) فرمود:«يقدّ لك مثلها فى النّار؛ براى تو نيز همانند آن دو بند كفش در آتش دوزخ بريده مى‏شود.»(17)
2- امام صادق (ع) فرمود:«حضرت على (ع) در پيشگاه رسول خدا (ص) به آن مقام بسيار ارجمند نرسيد مگر به خاطر دو خصلت: راست گويى و امانت دارى.»(18)
امانت دارى حضرت على (ع) در همه امور، به ويژه حفظ بيت المال، بسيار دقيق و جدّى بود، به گونه‏اى كه عده‏اى از دوستانش به او پيشنهاد كردند براى پيشرفت كار حكومت (حداقل در آغاز كار) براى افراد صاحب نفوذ، در تقسيم بيت المال امتيازى قائل شود، آن حضرت با كمال صلابت و خشم اين پيشنهاد را رد كرد و فرمود:«آيا به من دستور مى‏دهيد كه براى پيروزى خود، از روى جور و ستم در حق كسانى كه بر آنها حكومت مى‏كنم، استفاده كنم؟ سوگند به خدا تا زنده‏ام و شب و روز برقرار است و ستارگان آسمان در پى هم طلوع و غروب مى‏كنند، هرگز به چنين كارى دست نمى‏زنم، اگر اين اموال از خودم بود، به طور مساوى در ميان آنها تقسيم مى‏كردم (و عدالت را رعايت مى‏نمودم) تا چه رسد به اين كه اين اموال، اموال خدا (و متعلّق به بيت المال) است.»(19)
در حديث آمده: حضرت على (ع) هنگام فرا رسيدن وقت نماز آن چنان دگرگون مى‏شد كه غير عادى به نظر مى‏رسيد، علّتش را مى‏پرسيدند، مى‏فرمود: «وقت نماز رسيده، وقت همان امانتى كه خدا بر آسمان و زمين عرضه داشت و از حمل آن ابا كردند و ترسان شدند.»(20)
3- بعداللّه بن سنان مى‏گويد: امام صادق (ع) را در مسجد النبى ديدم كه پس از نماز رو به قبله نشسته بود، پرسيدم: بعضى از سلاطين و طاغوتيان در نزد ما امانتى مى‏گذارند، خمس مال خود را نيز به شما نمى‏پردازند، آيا امانتشان را به آنها برگردانيم؟» در پاسخ سه بار فرمود:«وَ رَبِّ هذِه القِبلَةِ…؛ سوگند به پروردگار اين قبله، اگر ابن ملجم قاتل جدّم على (ع) – كه من در جست جوى او (براى انتقام) هستم، و او خود را مخفى مى‏كند – امانتى به من بسپرد (و من بپذيرم) آن را حتماً به او خواهم داد.»(21)
در مورد انتقال صحيفه سجّاديه از يحيى بن زيد به پسر عموهايش محمد و ابراهيم (دو پسر عبداللّه بن حسن مثنّى) چنين روايت شده: متوكّل بن هارون مى‏گويد: صحيفه را با كمال حفظ امانت به مدينه بردم، نخست به محضر امام صادق (ع) رفتم و ماجراى وصيّت يحيى بن زيد و شهادت او را خبر دادم، سپس عرض كردم. يحيى صحيفه سجّاديه را به من داد تا به پسر عموهايش محمد و ابراهيم برسانم (گويا بين محمد و ابراهيم پسران عبداللّه بن حسن مثنّى با امام صادق (ع) بر سر مسئله قيام، يك نوع نقاهت و جدايى وجود داشت و متوكل مى‏خواست صحيفه به آنها نرسد) اينك صحيفه را نزد شما آورده‏ام، امام صادق (ع) در مورد شهادت يحيى به شدت گريه كرد و در حق او دعا نمود نگاهى به صحيفه كرد و فرمود: «سوگند به خدا! اين خط عمويم زيد! و املاى جدّم امام سجّاد (ع) است» آن گاه عرض كردم: «آيا اجازه مى‏دهيد اين صحيفه را به محمد و ابراهيم، پسران عبداللّه بن حسن، برسانم؟» آن حضرت نخست اين آيه را خواند: «انّ اللّه يأمروكم ان تؤدّوا الامانات الى اهلها؛ خداوند به شما فرمان مى‏دهد كه امانت‏ها را به صاحبانش باز گردانيد» آن گاه فرمود: آرى صحيفه را به آنها بده (زيرا امانت است و طبق سخن خدا در قرآن، امانت را بايد به صاحبش داد) آن گاه متوكّل برخاست تا نزد محمد و ابراهيم برود، امام صادق (ع) فرمود:«همين جا باش و براى آن دو، پيام فرستاد كه نزد من بياييد، آنها آمدند، متوكّل در حضور امام صادق (ع) امانت (صحيفه) را به محمد و ابراهيم سپرد.»(22)
يكى از امانت‏ها، قرض الحسنه است. قرض گيرنده بايد متوجه باشد كه مبلغى را كه قرض گرفته يك نوع امانت است، وقتى موعدش فرا رسيد، بايد آن را به صاحبش بپردازد، كه اگر بدون عذر شرعى، يك ساعت از موعدش بگذرد، به همان اندازه خيانت نموده است. بر همين اساس در سيره زندگى امام صادق (ع) آمده است: عبداللّه بن سيّابه باپدرش (سيّابه) از اهالى كوفه و از دوستان و آشنايان امام صادق (ع) بودند. سيّابه از دنيا رفت و چون فقير بود چيزى براى پسرش عبدالرّحمان به ارث نگذاشت، يكى از دوستان سيّابه نزد عبدالرّحمان آمد و پس از احوال پرسى و گفتن تسليت، هزار درهم به او قرض داد، عبدالرّحمان آن پول را پذيرفت و با آن به فعاليت‏هاى اقتصادى پرداخت، كارش رونق گرفت به طورى كه مستطيع شد و تصميم گرفت براى انجام مراسم حج به مكّه برود. نزد مادر رفت و تصميمش را به او گفت، مادر به او گفت: «قبل از سفر حج، پولى را كه از دوست پدرت قرض گرفته‏اى پرداخت كن.» او نزد دوست پدر رفت وپس از تشكر، قرض خود را ادا كرد. سپس عازم مكه شد. پس از انجام مراسم حج به مدينه رفت و براى زيارت امام صادق (ع) به محضر آن حضرت شرفياب شد. امام صادق پس از اطلاع از فوت سيّابه، اظهار تأسف كرد و به عبدالرّحمان تسليت گفت، سپس به او فرمود:«آيا پدرت مالى براى تو به ارث گذاشت؟»(كه تو مستطيع شدى و براى انجام حج به مكّه آمدى؟) عرض كرد: نه چيزى به ارث نگذاشت.
امام صادق فرمود: پس با چه مالى مستطيع شدى و به مكّه آمدى؟ عبدالرّحمان به شرح ماجراى قرض دادن دوست پدرش و رونق تجارت و كارش پرداخت، هنوز سخنش تمام نشده بود، امام صادق (ع) به او فرمود: آن هزار (درهم) را چه كردى؟ آيا به صاحبش دادى (امانت را به صاحبش رد كردى؟) عرض كرد: به صاحبش برگرداندم. امام صادق (ع) فرمود: «احسنت، آيا ميل دارى پندى به تو بدهم؟» عرض كرد: فدايت شوم! آرى. امام فرمود: «عليك بصدق الحديث و اداء الامانة تشرك النّاس فى اموالهم هكذا – و جمع بين اصابعه؛ بر تو باد به راست گويى و امانت دارى، تا شريك مال مردم شوى، اين چنين كه مى‏بينى – هنگامى كه اين سخن را فرمود، انگشتانش را به هم جمع كرده و نشان داد». يعنى آدم خوش معامله اين چنين شريك مال مردم است.
عبدالرحمان مى‏گويد: اين سخن (نورانى) امام صادق (ع) را به خاطر سپردم و رعايت كردم، كارم به قدرى رونق گرفت كه در يك سال زكات اموالم سيصد هزار درهم شد.(23)
آرى اگر امانت دارى به طور صحيح و كامل در جامعه رعايت شود، موجب آثار درخشان، از جمله آرامش فكر، استحكام روابط، و افزايش اعتماد خواهد شد، در غير اين صورت، رشته‏هاى برادرى و دوستى از هم مى‏گسلد و مردم نسبت به همديگر بد بين شده و به جاى احساس امنيت، احساس وحشت مى‏كنند، نگرانى‏ها جايگزين آرامش خواهد شد و همين امر باعث نابودى بخشى از ارزش‏ها در جامعه؛ به ويژه خصلت قرض الحسنه مى‏گردد. چرا كه عدم اعتماد موجب مى‏شود كه خيرانديشان، به اين امر حياتى و مقدس، اقدام نكنند، و از پيامدهاى شوم آن كه امروز گريبان گير جامعه ما شده بترسند؛ مثلاً پر شدن زندان‏ها كه بر اثر برگشت چك‏ها است و از معضلات مهم اجتماعى و اقتصادى به شمار مى‏آيد از همين باب است.

پى‏نوشت‏ها: –
1. المصباح المنير، واژه امين.
2. تفسير نورالثقلين، ج 1، ص 496.
3. بحارالانوار، چاپ اسلاميه، ج 77، ص 275 و 418.
4. مشكاةالانوار طبرسى، ج 3 ،ص 142.
5. همان.
6. مانند آيات: سوره مؤمنون،آيه 8؛ سوره معارج، آيه 32؛ سوره نساء، آيه 58؛ سوره انفال، آيه 27؛ سوره بقره، آيه 283 و سوره احزاب، آيه 73.
7. سوره مؤمنون آيه 8؛ سوره معارج، آيه 32.
8. سوره نساء، آيه 58.
9. تفسير مجمع البيان، ج 3، ص 63.
10. اصول كافى، ج 2، آيه 105.
11. بحارالانوار، ج 75، ص 114.
12. همان، ص 172.
13. همان، ص 171.
14. كحل البصر محدث قمى، ص 125.
15. سيره ابن هشام، ج 2، ص 138.
16. همان، ج 3، ص 345؛ فروغ ابديت، ج 2، ص 247.
17. سيره ابن هشام، ج 3،ص 353 و 354.
18. اصول كافى، ج 2، ص 104.
19. نهج البلاغه، خطبه 126.
20. تفسير نور الثقلين، ج 4، ص 313.
21. مشكاة الانوار، ص 140؛ مجموعه ورّام، ج 1، ص 20.
22. مقدمه صحيفه كامله سجّاديه (باتلخيص)/
23. اقتباس از فروع كافى، ج 5، ص 134؛ بحارالانوار، ج 47، ص 385.

 

/

ضد حمله تبليغاتى در جنگ روانى

 

ضد حمله تبليغاتى در جنگ روانى

حجة الاسلام و المسلمين محمد تقى رهبر

در بخش نخستين مقال گفتيم: ترور شخصيت‏ها به گونه‏هاى مختلف سياستى است كه معارضان با حركت‏هاى اصلاحى پيامبران و رهبران هدايت همواره تعقيب كرده و مى‏كنند. دشمنان اگر بتوانند چهره‏هاى منزه را با قتل و ترور از مردم بگيرند به اين كار اقدام خواهند كرد و اگر نتوانند آنان را ترور شخصيتى مى‏كنند. چنانكه در داستان پيامبران مى‏خوانيم و قرآن حكايت مى‏كند كه قطب اشرافى و استكبارى و مترفين كه رسولان حق را سد راه اميال نفسانى خود مى‏دانستند آنان را به قتل و شكنجه و زندان محكوم مى‏كردند. داستان به آتش افكندن ابراهيم، قتل زكريا و يحيى و چوبه دار مسيح و… عليهم السلام و دشنام‏ها و تهمت‏ها همه در راستاى سياست كشتار و اعدام شخصيت‏هاى الهى و طلايه داران توحيد بوده و مجرى آن صاحبان زر و زور بودند كه ابزار تزوير و فريب را نيز به استخدام مى‏گرفتند. در روايتى از سخن امام حسين (ع) است كه بنى اسرائيل يعنى همان يهوديان عنود، (كه بقاياى آنها امروز چنگال در خون مظلومين فلسطين آلوده دارند) در يك سپيده دم هفتادتن از پيامبران خدا را مى‏كشتند و با خيال راحت در دكان‏هاى خود مى‏نشستند و به گفت‏گو و كسب و تجارت مى‏پرداختند، گويى آب از آب تكان نخورده است!
همين سياست در روياروئى با نهضت مقدس رسول گرامى اسلام دنبال مى‏شد و سرگذشت تاريخى توطئه قتل و ترور طلايه داران اين نهضت در تاريخ اسلام پيش روى ماست و در صفحات تاريخ مى‏خوانيم و اين شيوه ناميمون تا به امروز ادامه دارد و ابعاد گسترده‏ترى به خود گرفته است.. اين يك نوع ترور.
نوع ديگر اين كه: هرگاه دشمن نتواند چهره‏هاى آزاده و صالح و مصلح را از مردم بگيرد و از صفحه جامعه و تاريخ حذف كند به سياست ديگرى دست مى‏يازد كه آن ترور شخصيت و بمباران تبليغاتى و تهمت و اهانت است كه اين شيوه نيز در تاريخ رسالت و امامت به صورت گسترده بكار گرفته مى‏شده و جنگهاى روانى و تبليغى و سوژه‏ها و دستاويزهاى ارباب زر و زور در اينجا نيز حجم كلانى از اين ماجرا را تشكيل مى‏دهد.
و در گذشته گفتيم كه تهمت ساحر و كذاب و مفسد و امثال آن ابزار جنگ روانى بود كه عليه پيامبران بكار مى‏بستند تا آنان را بى اعتبار جلوه داده و مردم را از دور آنها پراكنده كنند و كار دعوتگرى را با شكست مواجه سازند.
اين شيوه سياسى در عصر ما و دوران انقلاب اسلامى به شدت ادامه يافت، از همان آغاز پيروزى انقلاب عناصر مزدور دست نشانده به ترور و قتل عالمان دين و نيروهاى وفادار نظام رو آوردند. شهداى بزرگوارى همچون قاضى، صدوقى، مدنى، اشرفى، دستغيب، مطهرى،بهشتى، قدوسى، باهنر، رجائى و صدها چهره علمى و انقلابى و ضد امپرياليستى را از مردم گرفتند و جبهه نفاق، خانه‏ها و مسجدها و سنگ فرش خيابان‏ها را به خون بى‏گناهان رنگين ساخت و آنها كه ماندند و امروزه پرچمدار انقلاب‏اند آنها نيز هدف اين حمله بودند كه اراده الهى نخواست و تير دشمن به خطا رفت و آنان را به عنوان ذخيره انقلاب اسلامى حفظ و حراست كرد. هرچند اين چهره‏ها نيز از ترور شخصيتى دشمن مصون نماندند.
در همين سال‏هاى اخير و فعال شدن طيف ليبرال و وابسته به بيگانه در داخل كشور ديديم كه در فضاى باز تبليغاتى سياسى – كه بلائى براى كشور و ملت و اسلام بود – قلم‏هاى مسموم و لجام گسيخته و مزدبگير، ناگفته‏اى نگذاشتند، هرچه توانستد سلاح تهمت و تزوير و تحريف را به كار بسته و كوتاه نيامدند. بقيةالسلف انقلاب را به باد فحش و ناسزا گرفتند تا سنگرهاى انقلابى اسلام را از سرداران و سابقه داران تهى سازند و انقلاب را استحاله كنند و جغد شوم سلطه را باز گردانند، پياده نظام دشمن امپرياليستى و صهيونيستى جادّه صاف‏كن بيگانه شدند، رنگين نامه‏هاى زنجيره‏اى كه از مساعدت مطبوعاتى داخل سوء استفاده مى‏كردند و صفحات خود را از دشنام و اهانت لبريز كردند نه فقط شخصيت‏هاى شناخته شده‏اى كه چهل سال امام را همراهى كردند و امروزه نيز سنگ صبور اسلام و انقلابند را مورد هتك و اهانت قرار دادند بلكه حتى به اسلام و مقدسات گستاخانه تاختند. شرم آور است كه اين همه در لواى آزادى بود كه سياست تساهل و تسامح در اختيار آنها گذاشت و آنگاه كه اين سياه نامه‏ها زبان درازى شان كوتاه شد بانگ مظلوميت برداشتند كه آزادى نيست و گروهى براى آنها اشك تمساح ريختند و در شعارهاى انتخاباتى و تريبون‏ها و سخنرانى‏ها خواهان آزادى و ولنگارى اين نويسندگان بى‏تعهد و آن ورق پاره‏هاى آلوده شدند و جاى شگفتى است كه غربت اسلام و انقلاب به جائى رسيده است كه آنها كه شكمشان از بيت المال و دسترنج اين ملت سير شده و نان انقلاب را مى‏خورند، از در بند شدن آزادى! شكوه و ناله دارند اما هرگز نخواستند بفهمند كه در لواى اين آزادى نا معقول چه اهانت‏ها به اسلام و مقدسات و پيشوايان دين و باورهاى مردم شد كه نتيجه آن همين اباحيگرى دست پرورده فضاى باز سياسى و تبليغاتى و قداست شكنى و حرمت سوزى است. ارباب جرائد و مطبوعات وابسته آتش بيارش بودند و وااسفا! كه توطئه دشمن به بار نشسته و ثمره جنگهاى روانى و هجمه فرهنگى كه خطر آن سالهاست گوشزد شده است در كمين اسلام و انقلاب سنگر گرفته است و گوش شنوائى وجود ندارد. صداى شكستن استخوان ارزشها را بشنود و چشم بينائى كه در فضاى كشور بنگرد و صحنه‏هاى ضد ارزش و اباحيگرى و كشف حجاب جديد و حراج غيرت دينى و ناموسى و ناامنى مالى و جانى و اخلاقى را در عصر انقلاب اسلامى مشاهده كند و سكوت و بى‏تفاوتى كه از تمام آنچه گفته شد عجيب‏تر و تأ
سف بارتر است حاكم شده و در همين فضا و محيط و با امكانات اين كشور و قوت‏لايموت مردم محروم فستيوال بين المللى زن و مد لباس و تجمل و رفاه در فرهنگ سراها ب ا از جيب كسانى كه با پاى برهنه بدنبال لقمه نانى سرگردانند برداشته شده و به زنان هنرپيشه‏اى مى‏دهد كه تصويرشان در صفحات جرايد الگوى بدحجابى و عشوه‏گرى دختران اين جامعه است! و صدها مسئله و درد و رنج ديگر كه قلم را ياراى نگارش آن نيست.
اينها همه ثمره همان آزادى است كه از ه نان اسلام را خورده و لباس مذهب برتن دارند مروج آن شده‏اند. خوانندگان گرامى! آنچه در فرازهاى اخير مقال به قلم آمد هدف اصلى اين نگارش نبود، اما سخن كه به آزادى قلم و بيان رسيد نتوانست اشاره‏اى به آنچه امروزه خون به دل مردم با شرافت و متدين كرده نداشته باشد و تأسف آور تعطيل شدن فريضه امر به معروف و نهى از منكر و بى‏تفاوتى در برابر مفاسد و مفسدان است كه آنهمه روايات در نكوهش آن رسيده و ما اي مقال بيرون است.
بارى، سخن اصلى اين مقال جنگهاى روانى و شخصيت سوزى و هتك و حذف چهره‏هاى انقلابى، در زير لواى آزادى و شايعه سازى بود كه هدف آن راندن فرزندان اصيل امام و انقلاب از صحنه و كوتاه كردن دست آنها از عرصه سياست و مديريت نظام بود كه به شيوه‏هاى گوناگون در حال اجرا مى‏باشد. در اين راستا رسانه‏هاى بيگانه و دجالهاى خبرى شايعه مى‏سازند و برخى عناصر داخلى وقلم‏هاى مسموم و مزدبگير خوراك تبليغاتى تهيه مى‏كنند و جوّ فكرى جامعه را تيره و تار مى‏سازند، تا چهره‏هاى انقلاب و دشمن شناس و سازش‏ناپذير را از صحنه مديريت كشور و مجلس و ديگر مسئوليت‏ها برانند تا خود بتوانند شب پره‏هاى بازيگر اين ميدان باشند، زمينه سقوط تدريجى نظام را كه دشمن طراحى كرده، و آمريكا و اسرائيل به صراحت گفته‏اند عملى سازند. در سوژه‏هاى تبليغاتى و جنگ‏هاى روانى از ثروت و دارائى و باغ و تجارت و رفاه و تفريح گاه و كارخانه و كمپانى‏هاى داخل و خارج آنها كه وجود خارجى ندارد حرف مى‏زنند تا فضاى افكار عمومى را مسموم كنند و يا از عملكرد دختر و پسر آنها كه ربطى به آنان هم ندارد حربه تبليغى مى‏سازند كه به فرض صحت آن نسبت‏ها به شخص آنان ارتباط ندارد. وزر و وبال اعمال ديگران را به گردن آن چهره‏ها مى‏اندازند و لباس تهمت بر قامت آنان مى‏پوشند تا اعتبار اجتماعى آنان را خراب كنند كه در هيچ سنگر كليدى نتوانند خدمت كنند و وجود آنها كه سرمايه انقلاب است ودشمن از آن هراس دارد، ديگر نتواند منشأ آگاهى و بيدارى و مقاومت ملت باشد..اينها بخشى از جنگ‏هاى روانى‏اى است كه امروزه به اجرا درمى آيد و جامعه ما بدان آلوده شده است.

مقابله با جنگهاى روانى

در هر جنگى حمله وگريز و هجمه و دفاعى هست. جنگهاى روانى نيز از اين قاعده مستثنى نيستند. همانگونه كه در جنگ تسليحاتى بايد به دفاع پرداخت در جنگ تبليغاتى نيز مى‏بايست دفاع كرد و سكوت و تسليم به همان زشتى است كه تسليم در عرصه كارزار.
همانگونه كه دفاع از ميهن و ملت و جهاد با دشمن، سرمايه شرف و عزت است خنثى كردن تبليغات به منظور پاس داشت ارزشها و ارزش آفرين‏ها وظيفه‏اى است كه نبايد آن را كمتر از دفاع از سرزمين دانست و شايد ارزشمندتر باشد چرا كه انسانها هستند كه تاريخ را مى‏سازند. مقابله با جنگهاى روانى خود نوعى جهاد است كه عرصه آن افكار عمومى و برخورد انديشه‏ها و عقايد مى‏باشد، و اثر معنوى آن برتر از ارزشهاى مادى است. اين جنگ سلاح ويژه خود را مى‏طلبد و مقابله به مثل در اين تجاوز نيز اصلى است پذيرفته شده و دستور قرآن است: «فمن اعتدى عليكم فاعتدوا عليه بمثل ما اعتدى عليكم»(1)؛در مقابله با جنگهاى روانى از دو ابزار و عامل مى‏توان بهره گرفت. يكى تكذيب دشمن در ادعاهاى نارواى خود و زدودن تهمت از دامن متهمان بى‏گناه كه يك وظيفه الهى است و چنانچه ملاحظه مى‏كنيم خداوند در برابر حربه‏هاى تبليغاتى دشمن به دفاع از پيامبران خود برخاسته و حمله دشمنان را بدون پاسخ نگذاشته است.و به دفاع از مؤمنان پرداخته و وعده دفاع و يارى داده است: «انّ الله يدافع عن الذين آمنوا انّ اللّه لا يحبّ كل خوّان كفور(2)، خداوند از مؤمنان دفاع مى‏كند، خداوند هيچ خيانت كار كفر پيشه‏اى را دوست ندارد». اين وعده راستين الهى است. بنابراين دفاع از مؤمنان يك سنت خدائى است كه رهروان اسلام نيز بايد بدان تأسى جويند.و از سويى ديگر در آيات كريمه قرآن مى‏آموزد كه حمله دشمن را چگونه بايد پاسخ داد و راه و روش آن را نشان مى‏دهد. اگر دشمن پيامبران را مجنون و پيروان آنها را سفيه مى‏نامد، درست با استفاده از همين واژه قرآن معارضان را سفيه و بى خرد و فاقد شعور مى‏خواند، منافقان و همدستان يهودى آنها، مسلمانان را افرادى بى خرد مى‏ناميدند و شخصيت آنها را تحقير كرده و آنان را شايسته پيروى نمى‏دانستند يا نسبت فساد به آنها مى‏دادند و خود را مصلح مى‏خواندند و يا به تمسخر و استهزاى مؤمنان دست مى‏يازيدند كه همه اينها ابزارهاى جنگ روانى عليه مؤمنان بود و جالب آنكه آيات قرآن با لحن كوبنده‏ترى آنان را پاسخ داده است. آيات نهم تا هيجدهم سوره بقره در اين مورد شايان تأمل است به خلاصه ترجمه آن مى‏نگريم:
«برخى مردم (يعنى منافقان) كسانى اند كه مى‏گويند ايمان آورده‏ايم اما مؤمن نيستند، آنها با خدا و مؤمنان خدعه مى‏كنند در حالى كه حقيقاً با كسى جز خودشان خدعه نمى‏كنند اما اين را نمى‏فهمند.دلهايشان كانون بيمارى است از اينرو خداوند بر بيمارى شان افزوده و عذابى دردناك به كيفر تكذيبشان پيش روى دارند.
هنگامى كه به آنان گفته مى‏شوددر زمين فساد نكنيد مى‏گويند ما اصلاحگريم! بدان كه آنها مفسدان اند اما اين را نمى‏فهمند.
و آنگاه كه به آنها گفته شود ايمان آوريد آنگونه كه مردم ايمان آوردند مى‏گويند آيا ما هم مانند مردم سبك عقل و بى‏خرد ايمان بياوريم؟ آگاه باش كه بى خرد سبك عقل خود اينها هستند اما اين را نمى‏دانند.
و چون با مؤمنان روبرو شوند گويند ايمان آورديم و آنگاه كه با شيطان‏هاى خود خلوت كردند گويند: ما مؤمنان را مسخره كرده‏ايم، در حالى كه خداوند آنها را به تمسخر گرفته و در وادى طغيانگرى سرگردان مى‏سازد، داستان اينان به داستان كسى ماند كه آتشى افروخته و چون پيرامونش را روشن ساخت خدا روشنائى آنها را بگيرد و در ظلمت چشمگير رها سازد.
آنها كر و كور و گنگ‏اند كه بازگشت به حق ندارند…»(3)
در قرآن موارد بسيار ديگرى را مى‏توان ديد كه شيوه ضد حمله جنگ روانى را عليه دشمن دين مى‏آموزد.
در صدر اسلام شعرائى بودند كه با بيهوده سرائى مردم را سرگرم ساخته ودر برابر آيات قرآن دكان ريا گشوده بودند(مانند برخى روزنامه نگاران و رمان نويسان امروز كه به جنگ ارزشهاى اسلامى آمده‏اند) در قالب شعر يا نثر به هجو و تمسخر و اهانت مؤمنان مى‏پرداختند، قرآن اين شاعران و سخن سرايان را سرزنش كرده و كسانى را كه دنبالشان افتاده‏اند را گمراهانى خواند كه غوغا سالارى را دامن مى‏زنند:« والشعراء يتبعهم الغاوون، ألم‏تر انهم فى كل واد يهيمون و انّهم يقولون مالا يفعلون»(4)؛ (مثل برخى ساده دلان كه در دام توطئه تبليغاتى افتاده و حتى برخى خواص كه فريب شيادان سياسى را خورده‏اند) شايان ذكر اينكه: از ديدگاه قرآن در مقابله با جنگ‏هاى روانى تنها مقابله به مثل كافى نيست بلكه ابتكار عمل را بايد در دست گرفت (موضع هجومى نه موضع دفاعى) قرآن با ملاكاتى كه در ارزش‏ها و ارزشگذارى‏ها به دست مى‏دهد از يك سو جبهه حق را تقويت مى‏كند و روحيه مى‏دهد تا مرعوب حمله تبليغى نشوند و از سوى ديگر ابّهت و شخصيت موهوم دشمن را در هم مى‏شكند تا در نظر مؤمنان حقير جلوه كنند و بت‏هاى خيالى آنها بى اعتبار گردند.حاصل اين مقال اينكه:
امروزه نيز دشمنان اسلام جنگى را سامان داده در عرصه فرهنگ و سياست و تبليغات و ترور شخصيت‏ها و گروهى پادو در داخل و ستون پنجم، پياده نظام دشمن شده و به انحاء مختلف كارگزار اين جنگ روانى‏اند، در سالهاى اخير اين جنگ در گرفته و همچنان ادامه دارد و از جمله ابزارهاى آن آزادى بيان و قلم و شايعه سازى و ايجاد بحران روانى براى مردم است كه صاحبان انديشه و قلم و علم و عمل كه از روى تعهد قلم مى‏زنند و قدم بر مى‏دارند بايد با حساسيت و بيدارى و روحيه دشمن‏شناسى به مصاف حريف بيايند و مجال ندهند ارزشها مورد اهانت قرار گيرد و چهره‏هاى ارزشى مظلوم واقع شوند و بمباران تبليغاتى آنان را از صحنه اجتماع و سياست دور نسازد و بلائى كه بر سر بسيارى از انقلاب‏ها آمده بر سر انقلاب ما نيايد و شجره‏اى كه با خون پاك‏ترين فرزندان قرآن روئيده و به ثمر نشسته با حملات ميكروب‏ها و انگل‏ها نخشكد كه ستمى است غير قابل گذشت و ترحم بر دشمن و سكوت در برابر توطئه‏ها مشاركت با خصم براى نابودى خويش است كه خداوند آن را اجازه نداده و وجدان‏هاى آگاه آن را تقبيح مى‏كند.(انّ العزة لله و لرسوله و للمؤمنين)

پى‏نوشت‏ها: –
1. سوره بقره، آيه 194.
2. سوره حج، آيه 38.
3.سوره بقره، آيه 9 – 18.
4. سوره شعراء، آيه 224 – 226.

 

/

رهنمودها

 

رهنمودهاى امام خمينى

حضرت مهدى (عج) ذخيره خداوند براى هدايت بشريت‏

اين عيد سعيد پانزده شعبان را به همه مسلمين و به همه ملت ايران تبريك عرض مى‏كنم. ماه شعبان ماه به بزرگى است كه در آن، در سوم آن، بزرگ مجاهد عالم بشريت متولد شد و پانزده آن، حضرت مهدى موعود ارواحنا له الفدا پا به عرصه وجود گذاشت. و قضيه غيبت حضرت صاحب، قضيه مهمى است كه به ما مسائلى مى‏فهماند منجمله اينكه براى يك همچو كار بزرگى كه در تمام دنيا عدالت به معناى واقعى اجرا بشود در تمام بشر نبوده كسى الاّ مهدى موعود سلام اللّه عليه كه خداى تبارك و تعالى او را ذخيره كرده است براى بشر، هر يك از انبيا كه آمدند، براى اجراى عدالت آمدند و مقصدشان هم اين بود كه اجراى عدالت را در همه عالم بكنند لكن موفق نشدند حتى رسول ختمى صلى اللّه عليه و آله و سلم كه براى اصلاح بشر آمده بود و براى اجراى عدالت آمده بود و براى تربيت بشر آمده بود، باز در زمان خودشان موفق نشدند به اين معنا و آن كسى كه به اين معنا موفق خواهد شد و عدالت را در تمام دنيا اجرا خواهد كرد، نه آن هم اين عدالتى كه مردم عادى مى‏فهمند كه فقط قضيه عدالت در زمين براى رفاه مردم باشد بلكه عدالت در تمام مراتب انسانيت، انسان اگر هر انحرافى پيدا كند، انحراف عملى، انحراف روحى، انحراف عقلى، برگرداندن اين انحرافات به معناى خودش اين ايجاد عدالت است در انسان…
در زمان ظهور مهدى موعود سلام اللّه عليه كه خداوند ذخيره كرده است او را از باب اينكه هيچ كس در اولين و آخرين، اين قدرت برايش نبوده است و فقط براى حضرت مهدى موعود بوده است كه تمام عالم را، عدالت را در تمام عالم گسترش بدهد و آن چيزى كه انبيا موفق نشدند به آن با اينكه براى آن خدمت آمده بودند، خداى تبارك و تعالى ايشان را ذخيره كرده است كه همان معنايى كه همه انبيا آرزو داشتند، لكن موانع اسباب اين شد كه نتوانستند اجرا بكنند و همه اوليا آرزو داشتند و موفق نشدند كه اجرا بكنند، به دست اين بزرگوار اجرا بشود…
عيد مولود حضرت صاحب ارواحناله الفدا بزرگترين عيد براى مسلمين است و بزرگترين عيد براى بشر است نه براى مسلمين.اگر عيد ولادت حضرت رسول صلى اللّه عليه و آله و سلم بزرگترين عيد است براى مسلمين، از باب اينكه موفق به توسعه آن چيزهايى كه مى‏خواست توسعه بدهد نشد، چون حضرت صاحب سلام اللّه عليه اين معنا را اجرا خواهد كرد و در تمام عالم زمين را پر از عدل و داد خواهد كرد به همه مراتب عدالت، به همه مراتب دادخواهى، بايد ما بگوئيم كه عيد شعبان، عيد تولد حضرت مهدى سلام اللّه عليه بزرگترين عيد است براى تمام بشر….
و ما بايد در اينطور روزها و در اينطور ايام اللّه توجه كنيم كه خودمان را مهيا كنيم از براى آمدن آن حضرت. من نمى‏توانم اسم رهبر روى ايشان بگذارم، بزرگتر از اين است، نمى‏توانم بگويم كه شخص اول است براى اينكه دومى در كار نيست، ايشان را نمى‏توانيم ما با هيچ تعبيرى تعبير كنيم الاّ همين كه مهدى موعود است، آنى است كه خدا ذخيره كرده است براى بشر و ما بايد خودمان را مهيا كنيم از براى اينكه اگر چنانچه موفق شديم انشاء اللّه به زيارت ايشان، طورى باشد كه رو سفيد باشيم پيش ايشان. تمام دستگاه‏هايى كه الآن به كار گرفته شده‏اند در كشور ما و اميدواريم كه در ساير كشورها هم توسعه پيدا بكند، بايد توجه به اين معنا داشته باشند كه خودشان را مهيا كنند براى ملاقات حضرت مهدى سلام اللّه عليه.
(7/4/59)

رهنمودهاى مقام معظم رهبرى حضرت آية الله خامنه‏اى‏

ميان عملكرد و رفتار ما با درس‏هايى كه پيشواى پرهيزگاران امام على بن ابيطالب (ع) به ما داده فاصله بسيار زيادى وجود دارد كه بايد با استعانت از پروردگار و استمداد از ائمه اطهار (عليهم السلام) به سمت اين قله‏هاى كمال حركت كنيم.مجاهدت در راه حفظ استقلال و عزت ملى و مقابله با سياست‏هاى توسعه طلبانه، تجاوز كارانه و انحصار طلبانه آمريكا از جمله وظايفى است كه بايد هوشيارانه به آن عمل كرد.
ترويج فرهنگ دينى برخاسته از نظام اسلامى كه توانسته است آزادى، مردمسالارى، عدالت خواهى، حاكميت دين در زندگى اجتماعى و وحدت و اتحاد را از عمق مفاهيم اسلامى به ملت‏هاى مسلمان ارائه كند، از ديگر وظايفى است كه بايد با مجاهدت و تلاش بى‏وقفه و در ميدان‏هاى نظرى و عملى، دنبال شود.
ايجاد اختلاف ميان شيعه و سنى كه اكنون در عراق دنبال مى‏شود از شعارهاى قديمى استعمار است و انگليسى‏ها از كهنه كاران اين سياست تفرقه برانگيز بشمار مى‏آيند، اما اسلام تأكيد مى‏كند مسلمانان از هر طائفه و مذهب بايد بر روى نقاط مشترك دست بگذارند و از جريحه‏دار كردن احساسات پيروان ديگر مذاهب اسلامى كاملاً بپرهيزند.
مقابله با فساد اقتصادى و بى‏عدالتى بويژه در دستگاه‏ها و در ميان مسئولان، كارى دشوار امابسيار پربركت است چرا كه مردم اگر مبارزه باتبعيض و بى‏عدالتى را احساس كنند مشكلات و دشوارى‏ها را تحمل خواهند كرد.
وحدت، توصيه مهم قرآن، عبرت بزرگ حوادث تاريخى و توصيه هميشگى امام راحل عظيم الشأن است.
اختلاف سليقه و ديدگاه اشكالى ندارد اما نشان دادن چهره‏هايى متضاد، رويارويى در مقابل چشم دشمن، به فراموشى سپردن دشمن و احياناً نشان دادن برخى نشانه‏هاى مثبت پنهان و يا آشكار به او، از جمله مسائلى است كه همه جناح‏ها بايد بشدت از آن پرهيز كنند.
انتخابات مجلس هفتم نشان خواهد داد كه نظام اسلامى به افراد وابسته نيست بلكه به عواطف، احساسات و رأى و عزم مردم متكى است و دشمن قادر نيست به چنين نظامى، آسيب وارد سازد. (20/6/82)
تجربه‏هاى فراوان، آبديدگى در ميدان‏هاى مختلف، رويش‏هاى «تازه و پرطراوت» و برخوردارى از مجموعه انسان هايى كه با پايدارى در صراط مستقيم به نوادر تاريخ و عناصرى بى‏بديل تبديل شده‏اند، دستاوردهاى بزرگى است كه سپاه را مجموعه‏اى پر افتخار و مستحكم ساخته است.
بايد با فراهم آوردن همه لوازم و ضروريات مادى و معنوى استحكام سپاه را به عنوان ستون برجسته بناى رفيع نظام اسلامى افزايش داد.
در آستانه پيروزى انقلاب اسلامى، آمريكا و اسرائيل با پايمال كردن كامل حقوق ملت فلسطين در حال پايان دادن به مسئله فلسطين بودند اما به بركات انقلاب ملت ايران، اكنون جوانان و نوجوانان فلسطينى با دست‏هاى خالى، خبيث‏ترين عنصر رژيم صهيونيستى يعنى شارون جنايتكار را به درماندگى محض كشانده‏اند. اگر صهيونيست‏هاى افزون طلب گرفتار انتفاضه نبودند بدون ترديد براى سيطره بر مصر و سوريه و لبنان و ديگر كشورهاى خاورميانه وارد عمل مى‏شدند.
ملت ايران از ادامه دشمنى آمريكاى جهانخوار، صهيونيزم بين الملل و ديگر زورگويان با نظام اسلامى تعجبى نكرده است بلكه تحقق پيش بينى قرآن كريم در مورد استمرار اين خصومت، بر ايمان عميق ملت ايران افزوده است.
اين هجوم و خصومت تا هنگامى كه دشمنان مأيوس نشوند ادامه خواهد داشت بنابراين بايد بگونه‏اى عمل كرد كه يأس از غلبه بر ملت ايران، بر جبهه دشمنان سايه اندازد.
همچنانكه پروردگار كريم وعده تخلف‏ناپذير داده است ايستادگى در برابر دشمنان، آنان را از غلبه بر ملت ايران مأيوس خواهد كرد و به فضل پروردگار ملت ايران همچون گذشته آماده اين مقاومت و پايدارى است. (25/6/82)

/

شبهات دين و حكومت دينى

 

شبهات دين و حكومت دينى

آيت الله جوادى آملى‏
تهيه و تنظيم از: حجة الاسلام و المسلمين محمد رضا مصطفى پور

اسلام، از آغاز ظهورش با ويژگى‏هايى چون عمومى و جهانى و هميشگى بودن شناخته شده است، از طرفى اين دين به همه ابعاد زندگى آدمى نيز نظر دارد و تنها به بعد فردى و درونى و معنوى او نپرداخته بلكه به زندگى اجتماعى او نيز توجه كرده است. گرچه، پيوسته سؤالاتى در پيرامون اين دين وجود داشت و متكلمان و دين پژوهان به پاسخگويى آن‏ها مى‏پرداختند اما در جهان جديد، چالش‏هاى تازه‏اى با عنوان سؤال و شبهه مطرح مى‏شود كه بايد مناسب با شرايط زمانى به پاسخ آن‏ها پرداخت. از اين رو در اين مباحث به شبهات و سؤالات مربوط به دين و حكومت دينى از اين بعد پرداخته مى‏شود.
پس از اثبات ضرورت نبوت و لزوم تشكيل حكومت دينى و طرح مسئله ولايت فقيه، پاسخ به سؤالات و شبهات مباحث ياد شده جهت تثبيت ادله حكومت دينى ضرورى است.
قبل از ورود به بحث و طرح شبهات و پاسخ آن‏ها، اشاره به چند نكته درباره لزوم شبهه‏شناسى و ضرورت استقبال از آن‏ها در محافل علمى شايان توجه است:

1. شناخت زمان و لزوم شبهه شناسى‏

طرح مسايل دينى و شبهه‏شناسى با شناخت زمان و مكان در ارتباط است. امام صادق (ع) مى‏فرمايد: «العالم بزمانه لا تهجم عليه اللوابس(1)، كسى كه آگاه به زمان خود باشد، مورد هجوم خطاها قرار نمى‏گيرد» و امور اشتباه انداز بر او مشتبه نمى‏شود. عكس نقيض‏اش اين است. «مَن هَجمت عليه اللوابس فليس بعالم». يعنى كسى كه شبهات زمان خود را نمى‏شناسد و امر بر او مشتبه مى‏شود، عالم نيست. اگر قضيه‏اى صادق است، عكس نقيضش هم يقيناً صادق خواهد بود.
مراد از عالم به زمان، آگاه از تقويم و فصول چهار گانه و سال و ماه نيست. على (عليه السلام) درباره چگونگى تغيير و دگرگونى زمان مى‏فرمايد:«اذا تغيّر السلطان تغيّر الزمان(2)، آنگاه كه حكومت و سلطان و سياست تغيير يافت، زمان عوض مى‏شود» و در حديث ديگرى چنين فرمود:«اذا تغيّرت نية السلطان تغيّر الزمان(3)، هنگامى كه انديشه دستگاه حكومتى عوض شد، زمان نيز تغيير مى‏يابد».(يعنى اوضاع سياسى، اجتماعى، اخلاقى، فرهنگى و اقتصادى و… جامعه تغيير مى‏يابد.) بنابراين عالمان دينى بايد با احساس مسئوليت شبهات زمان خود را به حسب نياز روزشناسايى و پاسخ دهند و گرنه عالم به زمان نخواهند بود. تحرير و نجات بدنه دين از شبهات امرى لازم است. هر مطلب نظرى كه با بحث و بررسى ضرورى شد و حق و باطل بودن آن روشن گرديد، حق مى‏ماند و باطل از صحنه علم رخت برمى‏بندد. از اين رو شبهاتى كه در گذشته نظرى بود و لازم بود پاسخ آن‏ها داده شود و امروزه آن شبهه و دفع آن ضرورى گرديد و در نتيجه تاريخ مصرف آن گذشته است. اكنون بايد به سراغ شبهات جديد رفت و به پاسخ گويى از آنها پرداخت.

2. نهى از طرح شبهات علمى در ميان عامه مردم

اين كه مى‏بينيم بزرگانى مانند ابن سينا و صدرالمتألهين خواندن فلسفه را بر افرادى كه داراى استعداد متوسطاند، تحريم كرده‏اند، براى آن است كه فهم شبهات علمى در توان افراد عادى نيست. درك شبهات فلسفى و كلامى مانند شبهه ابن كمونه استعداد فوق متوسط مى‏طلبد، سلامت فطرت، سريرت و سيرت مستقيم حسنه مى‏خواهد. شبهات فلسفى و كلامى غير از شبهات فقهى است. تفاوت شبه كلامى و فقهى در اين است. حل نشدن شبهه فقهى سبب فسق و عصيان انسان مى‏شود اما شبهه كلامى و فلسفى عقيده انسان را خراب مى‏كند و گاه آدمى را مرتد مى‏نمايد. اين بارى نيست كه هر كسى توان كشيدن آن را داشته باشد. حتى طرح بعضى از اين شبهات براى عالمان و محققان متوسط حوزوى روا نيست. تصور حديث «هو فى الاشياء على غير ممازجة خارج منها على غير مباينة…داخل فى الأشياء لا كشى‏ءداخل و خارج منها لا كشى‏ء من خارج…(4)،براى اينان دشوار است، چه رسد به تصديق و اقامه برهان آن. چون همه اشياء طيب و طاهر و ملكوتى نيستند، چگونه ممكن است خداوند داخل در اشياء باشد؟…»
بنابراين از طرح بعضى از مسايل و شبهات در جمع خواص نهى شده است چه رسد به توده مردم و جوان‏هايى كه حديث العهد به فطرت و اسلام هستند. ذهن جوان‏ها مانند آيينه شفاف است. هرچه را در برابر آنها قرار دهيد، همان را نشان مى‏دهد و او نيز همان را مى‏گيرد.
اما براى خواص مستعد طرح هر نوع شبهه‏اى نه تنها اشكالى ندارد، بلكه لازم و سبب رشد و شكوفايى است. اينان بايد از شبهات استقبال كنند ونهراسند. نوشتن رساله‏هاى عميق علمى و تخصّصى در پاسخ به اين سؤالات و شبهات لازم است. فقهاى بزرگى مانند امام خمينى (ره) در بحث حرمت خريد و فروش كتب ضلال، به جواز بلكه وجوب آن براى اهلش فتوا داده‏اند. از اين رو علماى اين فن از دير زمان نسخ خطى كتاب‏هاى ضلال را به بالاترين قيمت مى‏خريدند. خريد و فروش اين كتاب‏ها گرچه براى افراد عادى تكليفا حرام و وضعاً باطل بود. ولى براى صاحب آن انديشه و فكر جايز يا احياناً واجب بود.
شايان ذكر است: گفتمان و مذاكره و محاجه بسيار مطلوب است. اساساً بخش قابل توجهى از سفرنامه اهل بيت (عليهم‏السلام) را مناظرات و احتجاجات آنان تشكيل مى‏دهد. سفر آنها به حرمين شريفين براى مناظره با علماى صاحب نظر بلاد مختلف صورت مى‏گرفت. غالب احتجاجات امام صادق (عليه السلام) كنار مسجد الحرام بود.
اكنون نيز اگر كسى وارد حوزه علميه شود و بگويد: دين كهنه شده و كپك زده و تاريخ مصرفش گذشته است، عالم دينى سخن او را مى‏شنود و با دليل پاسخ مى‏دهد و ثابت مى‏كند كه دين الهى تا روز قيامت براى هر عصر و مصرى ميوه تازه است. و باطل در آن راه ندارد، «لا يأتيه الباطل من بين يديه و لامن خلفه»(5)، اين گونه نقد و نظرها در حوزه علمى هيچ گونه محذور و اثر سويى ندارد. بلكه بايد از طرح شبهات در مجامع علمى استقبال كرد و اين نشانه آزاد انديشى و سبب رشد علمى است. در روايات به تضارب آرا و انديشه‏ها توصيه شده است:«قال على (عليه السلام) اضربوا بعض الرأى ببعض يتولد منه الصواب(6)، اين رأى‏ها را به هم بزنيد تا صواب يعنى انديشه ناب و راست و درست از آن متولد شود». آرى، انسان بايد تلاش كند تا در ميان آرا و افكار به فكر صحيح برسد و آن را در سطح جهان منتشر كند و اين كار سهلى نيست. از اين رو، مرحوم شيخ و ديگران گفته‏اند: اجتهاد مثل آن است كه انسان با مژه چشم چاه بكند و آب در آورد.
به هر تقدير، طرح و نشر شبهات علمى در سطح جامعه كه سبب لغزش جوانان و عامه مردم مى‏شود، روا نيست. طرح شبهات علمى براى كسانى كه مشكل دارند و زمينه كفر در آنها فراهم است؛«و أُشربوا فى قلوبهم العجل»(7)،و بيمار دلند، «والذّين فى قلوبهم مرض و المرجفون فى المدينة»(8)، يا بر اساس ساده‏لوحى زود فريب مى‏خورند، به مصلحت نيست. از اين رو در فتاواى فقهى فقهامطالعه كتب ضلال براى خواص جايز بلكه در مواردى لازم است. اما براى عوام فتواى به حرمت داده شده است. خريد و فروش و نشر آن نيز حرام است. اگر اهلبيت (عليهم السلام) محاجّه و مناظره علمى را به بعضى از اصحاب خود اجازه داده‏اند و از برخى نهى فرموده‏اند، ناظر به اين جهت است. امام صادق (عليه السلام) شاگردان بسيارى مانند زراره، هشام بن حكم، هشام بن سالم و… در رشته‏هاى گوناگون علوم دينى تربيت كرد. اما وقتى سخن از مناظره به ميان مى‏آمد، به برخى مى‏فرمود:«… يا هشام لاتكاد تقع تلوى رجليك اذا هممت بالأرض طرت، مثلك فليكلم الناس…»(9)، يعنى «أنّك كلما قربت تقع من الطيران على الارض تلوى رجليك،كما هو داب الطيور ثم تطيرو لا تقع و الغرض أنك لا تغلب من خصمك قط و اذا قرب أن يغلب عليك تجد مفراً حسناً فتغلب عليه»(10)، بيان مضمون سخن امام (عليه السلام) اين است كه به برخى از شاگردانش مانند هشام بن حكم مى‏فرمود: تو در مناظرات علمى شركت كن. چون اوج مى‏گيرى و نمى‏افتى ولى برخى ديگر را نهى مى‏فرمود.

3. ضرورت پاسخ‏گويى به شبهات‏

مهمترين رسالت حوزه‏ها، شناخت دين، تبيين صحيح و تحليل مبانى آن بر اساس برهان و استدلال و دفاع از دين است و پاسخ به شبهاتى كه در مورد دين مطرح مى‏شود به صورت واجب عينى يا كفايى از مهم‏ترين رسالت‏هاى حوزه به شمار مى‏رود. زيرا يكى از بهترين راه‏هاى حمايت از دين پاسخ به شبهات مربوط به آن است و اگر دين تبيين و تعليل نشود و كسى از دين دفاع و حمايت نكند، چه بسا در طول زمان از ياد مردم برود و به دست فراموشى سپرده شود. چون همان گونه كه باطل به ترك ذكرش مى‏ميرد؛ «الباطل يموت بترك ذكره»، حق نيز اين گونه است. اين اصل كلى است. دليلش هم روشن است. نزديك به دوهزار و پانصد سال در اين مملكت (ايران) حق مرده بود. زيرا كسى به ياد حق نبود. مردم ساكت بودند. انقلاب اسلامى با شهدايى كه تقديم كرده است از انقلاب اسلامى و اسلام دفاع كرده است اما اين به تنهايى براى دفاع از حوزه دين كافى نيست. بلكه همواره براى بقاء حق و دين بايد از حوزه فكرى دين دفاع و حمايت شود، تا حق از ياد مردم نرود.
گرچه خداوند فرمود: من اگر بخواهم دين و آيين خود را با معجزه حفظ كرده و همه مردم روى زمين را مسلمان مى‏كنم، لكن نظام دنيا بر تكامل اختيارى آدمى است؛«ولو شاء ربّك لأمن من فى الأرض كلّهم جميعاً»(11)،يعنى خداوند مى‏تواند در دل‏هاى همه مردم روى زمين اثر كند و آنان را مسلمان و موحد گرداند يا با رعب آنها را به سوى اسلام بكشاند به گونه‏اى كه هيچ كافرى روى زمين نباشد؛ اما اين كمال نيست. از اين رو فرمود:«و لو يشاء اللّه لانتصر منهم ولكن ليبلوا بعضكم ببعض».(12)

4. تفاوت شبهه علمى با شهوت عملى‏

شبهات بر دو قسمند، برخى علمى‏اند و پاسخ عالمانه مى‏طلبند، بعضى از شبهات نيز برخاسته از شهوت عملى است. آنان كه با اصل دين و دين دارى مشكل دارند، شبهه آنان به گفته شارح مقاصد شبهه اوباش است. «اوباش» جمع «وَبش» يا «وَبَش» به معناى چرك‏هاى روى ناخن است. «گال»، «جرب» و «گر» در اصطلاح نساب «وبش» گفته مى‏شود. فرومايه‏ها را نيز اوباش گويند. اوباش كسانى‏اند كه به دنبال رهايى و آزادى بى‏حد و مرزند. آنان كه مى‏گويند: ما نيازى به دين و پيامبر نداريم و احكام دينى را اسطوره و خرافات مى‏پندارند. به دنبال رهايى از دين‏اند.
قرآن كريم با اشاره به هر دو دسته فرمود: آنان كه درباره معاد حرف دارند، دو گروهند:
1. كسانى كه شبهه علمى دارند و مى‏گويند: چه كسى اين استخوان‏هاى پوسيده را دوباره زنده مى‏كند؟ خداوند مى‏فرمايد: بگو همان كسى كه او را بار اول آفريد؛«و ضرب لنا مثلاً و نسى خلقه قال من يحيى العظام و هى رميم* قل يحييها الذى أنشأها اوّل مرّة و هو بكل خلق عليم»(13)، و در جاى ديگر نيز مى‏فرمايد: آيا انسان گمان مى‏كند ما در جمع كردن استخوان هايش عاجزيم؟ ما بر جمع كردن و برگرداندن خطوط ريز سر انگشتان او نيز قادريم؛«أيحسب الإنسان ألن نجمع عظامه* بلى قادرين على أن نسوى بنانه»(14)، آرى، قدرت بيكران الهى محدوديت ندارد.
2. آنان كه گرفتار شهوت عملى‏اند و با اساس دين مشكل دارند و مى‏خواهند آزاد و رها باشند؛«بل يريد الانسان ليفجر أمامه»(15).
شبهات هميشه بوده و خواهد بود. در زمان پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) و اميرالمؤمنين (عليه السلام) نيز وجود داشته است. دنيا هرگز خالى از لغو و باطل نبوده و نيست. آنجا كه لغو و باطل و گناه راه ندارد، قيامت است؛«لا لغو فيها و لا تأثيم»(16).در مورد شبهات اوباش جاى هيچ نگرانى نيست و بايد حساب آن را از شبهات دانشمندان جدا كرد. شبهات علمى براى پيشرفت علم مفيد است از اين رو بايد به آنها پاسخ داد. چنانچه به شبهات علمى منكران بعثت كه در كتاب‏هاى كلامى مانند: تجريد الاعتقاد خواجه طوسى، مواقف قاضى عضدايجى، شرح مواقف ميرسيدشريف، شرح مقاصد سعد تفتازانى پاسخ داده شده است. سعد تفتازانى در شرح مقاصد هشت شبهه منكران بعثت را طرح ونقد كرده است، در شبهه پنجم به تفاوت ميان شبهه علمى با شهوت عملى اشاره كرده و مى‏گويد: برخى از منكران نبوّت بعثت انبياء را محال مى‏دانند و منكر رابطه انسان با خدا شده و گفته‏اند: رسالت حق است ولى بر عهده فرشتگان است. ارتباط بشر با ربّ العالمين ممكن نيست. اثبات معجزه آسان نيست و…
بعضى گفته‏اند: احتياجى به نبوت نيست.مانند براهمه – گروهى بودند كه در هند و چين و ژاپن به سر مى‏بردند، مشابه همين سخن را دارند – اين‏ها شبهات عالمانه است كه پاسخ عالمانه نيز مى‏طلبد. اما عده ديگرى از منكران وحى و نبوت كسانى‏اند كه دين و بعثت و معجزات را اسطوره و امر خرافى و مخالف آزادى و لذائذ بشرى مى‏پندارند، اينان اوباشى هستند كه داراى ملت و مكتب خاصى نيستند. هيچ برهانى براى سخنان خود ندارند ولى از نوع عملكردشان برمى‏آيد كه با نبوّت مخالفند؛«المنكرون للنبوة، منهم من قال باستحالتها و لا اعتداد بهم،ومنهم من قال بعدم الاحتياج اليها كالبراهمة(جمع من الهند أصحاب البرهام) و منهم من لزم ذلك من عقائدهم كالفلاسفة النافين لاختيار البارى و علمه بالجزئيات و ظهور الملك على البشر و نزوله من السموات، و منهم من لاح ذلك من على أفعاله و أقوامه كالمصرين على الخلاعة و عدم المبالات و فى التكاليف و دلالة المعجزات و هؤلاء احاد أوباش من الطوائف، لا طائفة معينه يكون لها ملة و نحلة».(17)
شبهات علمى پيام الهى است بايد از آن‏ها استقبال كرد و نبايد آن‏ها را سركوب و خفه كرد. و گرنه بى‏مهرى مى‏كند و سبب رنجش مى‏شود و كم‏كم عقده مى‏گردد و انسان را از بسيارى كمالات علمى محروم مى‏كند. پس بايد از اين قسم شبهات كه سبب ترقى و بالندگى علمى است استفاده كرد. اساساً پيشرفت علوم و فنون به بركت پرسش و پاسخ‏هاى علمى است.

شبهات دين و حكومت دينى

پس از پيروزى انقلاب اسلامى و تشكيل حكومت در پرتو آموزه‏ها و تعليم اسلامى و حضور دين در صحنه‏هاى اجتماعى و سياسى و اقتصادى سؤالات و اشكالات فراوانى مطرح شده است كه حكومت اسلامى و مبانى آن را به چالش مى‏كشاند.شبهات و سؤالات مربوط به دين و حكومت دينى سه قسم است و هر قسم زير مجموعه فصل مستقلى قرار مى‏گيرد.
الف – شبهاتى كه متوجه اصل دين است خواه دين حكومت داشته باشد يا نداشته باشد. مانند احكام فقهى: مسائلى چون حكم قتل مرتد، حرمت نشر كتب ظلال و… به لحاظ اين كه اين احكام با آزادى انديشه و حق حيات كه از حقوق اوليه بشر است منافات دارد و با اين حقوق هماهنگ نيست. شبهاتى از اين قبيل كه اساساً كارى به حكومت ندارد. قبل از انقلاب اسلامى ايران و استقرار حكومت دينى نيز وجود داشت. مشكل سازمان ملل و جوامع غربى و مجامع حقوقى جهان از دير زمان با اسلام روى جهات ياد شده است. اكنون نيز كشورهايى كه حكومت اسلامى ندارند، درگير اين گونه شبهاتند.
ب – شبهات و سؤالاتى كه مربوط به حكومت دينى است. آيا دين حكومت دارد؟ اگر حكومت دارد مفاسدش چيست؟ اگر حكومت نداشته باشد چه مفاسدى به دنبال دارد؟ و…
ج – شبهاتى كه متوجه حاكم دينى است. آيا حاكم بايد فقيه جامع الشرايط باشد يا مؤمن عادل هم مى‏تواند حاكم اسلامى باشد؟ حاكميّت فقيه جامع الشرايط به نحو ولايت است يا وكالت يعنى حاكم والى و ولى مردم از سوى صاحب شريعت است يا وكيل و نماينده مردم از طرف جمهور؟و…

فصل يكم. شبهات مربوط به دين‏

1. دين و آزادى‏

يكى از شبهات حكومت دينى كه نشأت گرفته از تفكر سكولاريستى است، مربوط به نسبت دين و آزادى است به اين صورت كه دخالت دين در سياست و حكومت دينى مستلزم اكراه و اجبار است و حكومتى كه به پشتوانه قدرت عمل كند و با اكراه و اجبار سازمان يابد،كالاى شيطان است، نه دين خدا. زيرا هر حكومتى با پشتوانه قدرت ايجاد مى‏شود و باقى مى‏ماند و قدرت سبب اكراه و اجبار خواهد بود. حاكم قادر امت را به پذيرش و اجراى قوانين وادار مى‏كند و بر تخلّف از آن كيفر مى‏دهد. هر حكومتى با اكراه و اجبار همراه است و اين هم، با آزادى انسان كه حقّ اوليه و مسلّم اوست، مخالف است، هم با متن دين مخالف است. زيرا قرآن مى‏فرمايد:«لا اكراه فى الدين»(18)،و چون در دين اكراهى نيست، هر كس خود بايد آن را بپذيرد و به آن عمل كند، پس دين امر شخصى است و افراد در پذيرش و عدم آن آزادند.
افزون بر آن در قرآن هرگونه سلطه‏اى براى رهبران الهى نفى شده است، خداوند متعال در آيات فراوانى كه با تأكيد زياد نيز همراه است، به رسول گرامى اسلام (صلّى الله عليه و آله و سلّم) مى‏فرمايد:«فذكّر انّما أنت مذكّر* لست عليهم بمصيطر(19)؛پس تذكر ده كه تو تنها تذكر دهنده‏اى. تو بر مردم سيطره ندارى».«و قل الحق من ربّكم فمن شاء فليؤمن و من شاء فليكفر(20)؛و بگو:حق از پروردگارتان (رسيده) است. پس هر كه بخواهد بگرود و هر كه بخواهد انكار كند».«و ما جعلناك عليهم حفيظاً و ما أنت عليهم بوكيل(21)؛تو حفيظ و وكيل مردم نيستى»؛«ان أنت إلا نذير(22)،تو فقط بيم دهنده‏اى» ؛ «و ما على الرّسول الاّ البلاغ(23)،بلاغ مصدر باب تفعيل است يعنى تو فقط مبلّغ و معلّمى». غير از صفت تبليغ هر صفت ديگرى نفى شده است؛«ما أنا عليكم بوكيل(24)،من وكيل شما نيستم»؛«فان أعرضوا فما أرسلناك عليهم حفيظاً ان عليك الا البلاغ(25)،پس اگر روى برتابند، ما تو را بر آنان نگهبان نفرستاده‏ايم. بر عهده تو جز رسانيدن (پيام) نيست».
از اين آيات استفاده مى‏شود كه پيامبر(صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) فقط وظيفه ابلاغ پيام الهى را بر عهده دارد، مأمور و وكيل تنظيم كفر و دين و مردم نيست. قرآن نمى‏خواهد مردم را با اجبار و اكراه دين دار كند. فقط بايد به ارشاد و تبليغ پرداخت خواه آن را بپذيرند و يا نپذيرند. از اين رو دخالت دين در سياست روا نيست. چون حكومت ناگزير با اجبار و اكراه همراه است و دين اگر بخواهد با پشتوانه حكومت و قدرت در دل‏ها نفوذ كند، امر الهى نخواهد بود.
كوتاه سخن اين كه هم از جهت مبدأ قابلى كه انسان كريم است و آزاد آفريده شده است، هم به لحاظ مبدأ فاعلى كه خدا فرمود:«لا اكراه فى الدين، اجبار و اكراه در دين راه ندارد»، آزادى و كرامت از يك سو و نفى اكراه و اجبار از سوى ديگر نشانه آن است كه دين حكومت ندارد.به اين سؤال و اشكال به دو شكل اجمالى و تفصيلى مى‏توان پاسخ داد. پاسخ اجمالى آن است كه آزادى بر دو قسم است: 1- آزادى تكوينى 2- آزادى تشريعى، آدمى به لحاظ تكوين آزاد آفريده شده است نه مجبور و مكره گرچه به لحاظ تشريعى آزاد نيست كه هر راهى را برود و هركارى را انجام دهد بلكه براى رسيدن به سعادت و فلاح بايد در چارچوب تعاليم دين حركت كند در غير اين صورت به فلاح و سعادت نخواهد رسيد و آياتى كه براى نفى حكومت دينى مورد استناد مستشگل قرار گرفت ناظر به آزادى تكوينى آدمى است نه آزادى تشريعى به اين صورت كه انسان به لحاظ عقيده در تكوين آزاد است توضيح اين كه مفاد آيه شريفه،«لا اكراه فى الدين»، از دو حال خارج نيست، يا اخبار است، يا انشاء، در هر دو صورت، به معناى رهايى انسان نيست. خداوند هرگز انسان را به حال خود رها نكرده است. پس دو معنا براى آيه شريفه متصوّر است:
1. دين كه بخش اصيل آن را اعتقادات تشكيل مى‏دهد، اكراه‏پذير نيست. چون دين امر قلبى است و امر قلبى مبادى علمى دارد كه با حصول آن مبادى، عقيده پديد مى‏آيد و با عدم آن عقيده پديد نمى‏آيد. اگر دين بر پايه روايات اهل بيت (عليهم السلام) ووحى و گيرندگان وحى الهى است ؛ «قال الصادق (عليه السلام):هل الدين الا الحبّ(26)»،اين امر قلبى با فشار زندان و سرنيزه به دست نمى‏آيد. اگر دين قبول يا نكول از يك جهان بينى است، قبول و نكول با تهديد و فشار و اكراه و اجبار حاصل نمى‏شود. اين گونه امور با برهان و دليل حاصل مى‏شوند، نه تحميل و زور. جزم علمى كه تحت رهبرى برهان است، غير از عزم عملى است. جزم علمى در اختيار انسان نيست، به خلاف عزم عملى كه كارى به جهان بينى ندارد. عزم عملى در محدوده ايمان و كفر امر اختيارى است. يعنى ميان نفس و ايمان، اراده فاصله است. اما جهان بينى مربوط به علم است علم و فهم امر ضرورى و بديهى است. از اين رواگر مسئله‏اى براى انسان ضرورى شد، نسبت به فهم آن مضطر است. فهم در اختيار دليل است. پس دين اكراه‏پذير نيست. گرچه مجبور كردن انسان به اسلام ظاهرى و گفتن شهادتين يا وادار كردن به خواندن نماز و گرفتن روزه و انجام حج و… ممكن است، اما هيچ يك از اين‏ها با نيت قرب الهى سازگار نيست. چون نيت و عقيده با اجبار و اكراه حاصل نمى‏شود. طبق اين معنا آيه شريفه متضمّن انشا و تكليف نيست، بلكه گزارش از يك واقعيت است. بنابراين ربطى به آزادى انسان ندارد. پس استدلال به آن براى نفى حكومت دينى نارواست. زيرا موضوع آن عقيده است و اكراه در عقيده راه ندارد.
2. مراد از آيه شريفه «لا اكراه فى الدين» اين است: دين، چه حق باشد يا باطل، به لحاظ جهان بينى، اكراه‏پذير نيست، بلكه انسان تكويناً در قبول حق و باطل آزاد است. اين معنانيز بى ارتباط با معناى اول نيست. انسان آزاد است، يعنى آزاد آفريده شده است. موجودى كه آزاد خلق شده، بر خلاف آفرينش او نمى‏توان كارى انجام داد. اكراه و اجبار گرچه در محدوده بدن و ظاهر محقق مى‏شود. يعنى وادار كردن انسان به انجام دادن يا انجام ندادن كارى، گفتن يا نگفتن سخنى ممكن است. از اين رو، محدوده تن گاهى در اختيار انسان است، گاهى در اختيار بيگانه، گاهى خود مى‏رود، گاهى او را مى‏برند. اما فهميدن و باور كردن چيزى درباره انسان مختار، اكراه بردار نيست. اختيار براى موجود متفكر مختار مثل ناطقيت براى انسان و زوجيت براى اربعه است عرض لازم او است. هرگز نمى‏توان اختيار را از انسان گرفت پس از جهت تكوينى او در انتخاب راه حق يا باطل آزاد است؛ «و هديناه النجدين»(27)؛«انّا هديناه السبيل اما شاكراً و اما كفوراً»(28)، چيزى را كه انسان مالك اوست مانند قلب كه ملك طلق اوست، نه ملك مشاع، اكراه‏پذير نيست. اما تن كه ملك مشاع او و ديگرى است، اكراه‏پذير است. پس اختيار براى انسان عرض و وصف لازم است، نه عرض مفارق، اختيار براى انسان مانند زوجيت براى اربعه است كه زوال‏ناپذير است. از اين رو، در مواردى كه انسان از روى اجبار و اكراه كارى را انجام مى‏دهد در حقيقت كار او نيست و لذا عقاب هم ندارد؛«عن ابى عبداللّه (عليه‏السلام) قال قال رسول اللّه (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم):رفع عن امّتى تسعة اشياء… و ما اكرهوا عليه… و ما اضطروا اليه…»(29). پس اگر كسى را تهديد و مجبور به افطار روزه ماه رمضان كند و او براى حفظ جان خود،اين كار را انجام دهد، گرچه روزه‏اش باطل مى‏شود و قضا دارد، امّا به لحاظ تكليف معصيت نكرده است و كفاره هم ندارد، چون عصيان مربوط به كار آزادانه است و از روى اختيار اين كار را انجام نداده است. البته اگر ديگرى با توسل به زور روزه‏اش را باطل كند. مثل اين كه دهانش را باز كند و در حلقش آب بريزد، يا سرش را زير آب ببرد، در اين صورت روزه او نيز صحيح است و قضا هم ندارد. چون آب خوردن مبطل روزه است، نه خوراندن آب، سر به زير آب بردن مبطل است نه اين كه ديگرى سر او را در آب فرو ببرد.
كوتاه سخن اينكه قلب انسان در دسترس كسى نيست، تا بتوان چيزى را با اجبار و اكراه به آن تحميل كرد. از اين رو، دين نه با اجبار وارد قلب مى‏شود، نه با اكراه از آن خارج مى‏گردد. اين مطلب مربوط به بحث‏هاى تكوينى است و در راستاى اين گونه مباحث آيات فراوانى نازل شده است، آياتى كه به آنها براى نفى حكومت دينى استدلال شده از اين قبيل است يعنى مربوط به آزادى تكوينى است، نه تشريعى، پس اگر ذات اقدس الهى به پيامبرش (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) فرمود: تو نمى‏توانى ايمان را در قلب مردم جاى دهى، من آنان را آزاد آفريدم. تو مصيطر و مسلّط و مهيمن بر آنها و وكيل‏شان نيستى. تو فقط مبلّغى و وظيفه ارشاد و تبليغ دارى و.. ؛ همه اين دستورات الهى به رسول گرامى (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) ناظر به دايره تكوين است، نه تشريع. پس استدلال به اين آيات براى اثبات مدعا ناصواب است و آيات ياد شده مانند آيه شريفه «لا اكراه فى الدين» يا ناظر به اين معناست كه اساساً دين اكراه‏پذير نيست، يا بدين معناست كه موجود مختار بالذات تكويناً آزاد آفريده شده است و در برابر اين حريت و آزادى تكوينى اكراه معنا ندارد؛«انا هديناه السبيل اما شاكراً و اما كفوراً»(30)؛ «فمن اهتدى فانما يهتدى لنفسه و من ضلّ فانما يضلّ عليها»(31).
اما در فضاى تشريع كه جاى بايد و نبايد و الزام است، اين آزادى وجود ندارد. انسان آزاد نيست هر عقيده و مكتبى را بپذيرد و نسبت به هر دينى قبول و نكول داشته باشد. انسان در فضاى مكتب تشريعى عبد است، نه حر.
دو راه در برابر انسان قرار دارد: سعادت و شقاوت، فلاح و طغيان. در فضاى تشريع بايد راه مستقيم حق، يعنى راه خير و صلاح و فلاح را طى كند، نه راه شرّ و گناه را. پس آزاد نيست. چون همه تكليف‏هايى كه از سوى شارع مقدس رسيده است، راه را يك سويه نمايانده است. راه همه حرام‏ها و باطل‏ها و فسادها را بسته است و در مقابل راه همه صلاح‏ها و فلاح‏ها و واجب‏ها و مستحب‏ها را گشوده است. پس راه شريعت يك طرفه است. يعنى اگر انسان خواهان فلاح و سعادت است بايد صراط مستقيم الهى را بپيمايد،چون اگر انسان در فضاى شريعت آزاد باشد، وعيد به مؤاخذه و عذاب معنا ندارد.آيات فراوانى نظير«خذوه فغلّوه ثم الجحيم صلّوه* ثم فى سلسلة ذرعها سبعون ذراعاً فاسلكوه»(32)؛ بيانگر ضرورت بندگى انسان در برابر خداست. اين تهديدها براى آن است كه انسان آزاد نيست. در فضاى تشريع همه بنده‏اند و بنده بايد مطيع اوامر و نواهى مولا باشد؛ وگرنه به عذاب سخت الهى گرفتار مى‏شود و اين عذاب هم نتيجه عمل خود اوست؛ «انّما تجزون ما كنتم تعملون»(33)؛چون خداوند به وسيله انبياء (عليهم السلام) و عقل انسان را به سوى فلاح و صلاح ابدى دعوت كرد و اگر از سوخت و سوز جهنم سخن به ميان آورد، براى اين است كه انسان به سوء اختيار خود گرفتار آن نگردد. از اين رو فرمود: خودتان را آتش گيره و هيزم جهنم نسازيد، زيرا شما مى‏توانيد شجره طوبى باشيد؛«قوا أنفسكم و اهليكم ناراً وقودها الناس و الحجارة»(34).
ادامه دارد.

پى‏نوشت‏ها:
1. كافى، ج 1، ص 27،ح‏29.
2. بحار،ج 74،ص 232،ح‏2.
3. غررو درر،ج‏3،ص 120.
4. بحار،ج 4، ص 27،ح 2، باب 5.
5. سوره فصلت، آيه 42.
6. شرح غرر و درر،ج 2،ص 266.
7. سوره بقره، آيه 93.
8. سوره احزاب، آيه 60.
9. بحار، ج 23، ص 13،ح 12.
10. بحار، ج 23، ص 16.
11. سوره يونس، آيه 99.
12. سوره محمد(ص)، آيه 4.
13. سوره يس، آيه 78 – 79.
14. سوره قيامت، آيه 3 – 4.
15. سوره قيامت، آيه 5.
16. سوره طور، آيه 23.
17. شرج المقاصد، ج 5، مقصد ششم، ص 9.
18. سوره بقره، آيه 256.
19. سوره غاشيه، آيه 21 – 22.
20. سوره كهف، آيه 29.
21. سوره انعام، آيه 107.
22. سوره فاطر، آيه 23.
23. سوره مائده، آيه 99.
24. سوره يونس، آيه 108.
25. سوره شورى، آيه 48.
26. بحار، ج 69، ص 237.
27. سوره بلد، آيه 10.
28. سوره انسان، آيه 3.
29. وسايل الشيعه ، ج 15، باب 56،ص 369،ح 20769.
30. سوره انسان، آيه 3.
31. سوره يونس، آيه 108.
32. سوره حاقه، آيه 30 – 32.
33. سوره تحريم، آيه 7.
34. همان، آيه 6.

 

/

دانستنى هايى از قرآن؛ جانشينى شما بر زمين

 

دانستني هايي از قرآن
جانشينى شما بر زمين‏

«وعد الله الذين آمنوا منكم و عملوا الصالحات ليستخلفنّهم في الأرض كما استخلف الذين من قبلهم و ليمكننّ لهم دينهم الذي ارتضى لهم و ليبدّلنّهم من بعد خوفهم أمنا يعبدونني لا يشركون بي شيئا و من كفر بعد ذلك فأولئك هم الفاسقون»(1) خداوند به كسانى از شما كه ايمان آورده اند و كارهاى شايسته انجام داده‏اند، وعده داده است كه آنها را بر روى زمين جانشين گرداند مانند ديگرانى كه پيش از آنها بوده اند كه آنان را نيز جانشين قرار داد. و همانا دينشان را كه براى آنها برگزيد، چيره و غالب گرداند و بى گمان پس از ترس و وحشت، آسودگى و ايمنى بخشد تا مرا عبادت و پرستش كنند و برايم شريكى قرار ندهند، و هر كه پس از آن وعده (ظهور) كافر گردد و روى گرداند، از تبهكاران خواهد بود.
پيش از بحث بايد از حديث معصومين سخن گفت كه مقدّم بر هر بحثى است: از رسول خدا صلى الله عليه و آله روايتى طولانى نقل شده كه در بخشى از آن، پس از خواندن اين آيه، حضرت به جندب بن جناده فرمود:
«در زمان هر يك از امامان، سلطانى هست كه او را اذيت مى كند و آزار مى دهد تا آنكه خداوند، قائم ما را ظاهر مى سازد تا زمين را پر از عدل و داد كند پس از آنكه پر از ظلم و جور شده باشد.»
سپس فرمود: «طولى للصابرين في غيبته» – خوشا به حال شيعيان بردبارى كه در دوران غيبتش صبر مى كنند.
امام چهارم حضرت سجاد سلام الله عليه اين آيه را تلاوت كرد و فرمود: «به خدا قسم آنها شيعيان ما هستند كه خداوند به دست مردى از ما كه مهدى اين امت است، اين وعده ها را در باره آنان انجام دهد. و همانا رسول خدا صلى الله عليه و آله در باره او فرمود: اگر از دنيا يك روز مانده باشد، خداوند آن روز را طولانى مى‏سازد تا مردى از عترت من كه همنام من است، زمامدار شود و زمين را پس از آنكه پر از ظلم و ستم شده، پر از عدل و داد كند.»
هرچند نمونه اى از اين استخلاف و جانشينى در زمان حضرت رسول صلى الله عليه و آله رخ داد كه اسلام بر گستره زمين (يا لا أقل بخش بزرگى از آن) حكومت كرد و امت اسلامى زير پرچم پر افتخار رسول خدا صلى الله عليه و آله دوران كوتاه پر افتخار و عزتى را گذراندند ولى اين دوران با رحلت آن حضرت پايان پذيرفت و شايد تا امروز چنان استخلافى روى نداده است.
از اين روى قطعا مصداق كامل اين آيه، پيروان حضرت مهدى سلام الله عليه هستند كه زير لواى مقدس آن حضرت گردآمده و بر سراسر جهان هستى حكومت مى كنند، حكومتى كه تا كنون نمونه اش در تاريخ ديده نشده است. و ما در انتظار ديدار خورشيديم كه بر اين ديار ماتم زده بتابد و زنگارها را از روى تاريخ بزدايد و دلها را دوباره به اسلام واقعى محمدى سوق دهد و آئين برگزيده الهى را در روى زمين برقرار سازد و پس از آن همه ترس و وحشت، و ظلم و مشقت، ايمنى و آسايش جايگزين گردد كه به اميد خدا آن روز تابنده نزديك است.
البته ذكر اين نكته لازم است كه معناى حكومت صالحان و تثبيت پايه هاى آئين راستين بر روى زمين، اين نيست كه در جامعه، منحرفان و تبهكاران بكلى ريشه كن شوند، بلكه بى گمان چهره عمومى جامعه، خالى از شرك و تباهى مى شود و قدرت در دست تقواپيشگان مى افتد. و قطعا در مانند چنين جامعه‏اى، به تدريج سرشت مردم دگرگون مى شود و منش آنان با اسلام محمدى منطبق مى گردد تا آنجا كه ديگر اثرى و تأثيرى از منافقان و فاسقان نباشد.
بنابراين، شايد مراد از آيه پيدايش جامعه اى مؤمن و راست كردار و شايسته كار باشد كه وجهه عمومى‏اش را ايمان و عمل صالح تشكيل مى دهد. و لزومى ندارد كه تمام افراد جامعه كاملا متعهد به اين دو (ايمان و عمل صالح) باشند، چنانكه در دورانهاى پيشين مانند حكومت حضرت موسى عليه السلام نيز چهره عمومى جامعه دعوت به ايمان و عمل صالح و پيروى از حكومت شايسته پيامبر خدا بود هرچند در ميان قوم بنى اسرائيل، بسيارى ديده مى شدند كه بر آئين پوسيده فرعونيان ماندگار بودند و روش تبهكاران را دنبال مى كردند.
به هر حال، چنانكه تذكر داديم هنگامى كه قدرت اصلى از آنِ اسلام باشد و تربيت اسلامى بر جامعه حكمفرما گردد و پيشواى الهى پرچم هدايت را در دست گيرد، اوهام و خرافات از جامعه برچيده شود و انحرافات از ميان رخت بربندد و مفاهيم سترگ توحيدى، جهان بينى انسان ها را تشكيل دهد. و بى گمان در چنين دورانى، قدرت ايمان فراگير شود، گو اينكه برچيده شدن ظلم و پيدايش امنيت و آسايش و ريشه كن شدن فقر، خود والاترين و ارزنده ترين عواملى است كه انسان ها را به فطرت اصلى خود بازگرداند و ايمان را جايگزين كفر و تقوا را جايگزين فساد نمايد تا آنجا كه جز دين خدا آئينى در روى زمين ديده نشود «و يكون الدين كلّه للّه» و جهان به نور پروردگارش منور شود «وأشرقت الأرض بنور ربّها».
به اميد آن روز موعود و رسيدن منجى جهانى ارواحنا فداه.
فرا رسيدن عيد بزرگ ولادت حضرت مهدى سلام الله عليه را به تمام عاشقان ديدارش و چاكران درگاهش و پيروان نياكانش، تبريك و تهنيت عرض مى كنيم والسلام.

پى‏نوشت‏ها:
1. سوره نور، آيه 55.

 

/

اخبا ر ايران و جهان اسلام

 

اخبار ايران و جهان

جهان اسلام‏

قرارگاه دست نشاندگان آمريكا در غرب بغداد منفجر شد. انفجار زمانى رخ داد كه پليس دست نشانده آمريكا، پس از پايان دوره آموزشى، مراسم فارغ التحصيلى پرسنل تربيت شده توسط آمريكايى‏ها را بر پا كرده بود. در پى انفجار سربازان آمريكايى بلافاصله محل را به محاصره در آوردند تا از نزديك شدن مردم عادى به محل جلوگيرى كنند. (15/4/82)
سه سرباز آمريكايى در تازه‏ترين درگيريها در عراق به هلاكت رسيدند.(17/4/82)
در منطقه عامريه بغداد، عراقى‏ها با موشك و خمپاره به مقر نيروهاى آمريكايى حمله كردند. (19/4/82)
عشاير غرب بغداد براى خروج اشغالگران ضرب الاجل تعيين كردند. به اعتراف آمريكايى‏ها، فلوجه در غرب بغداد به مركز مقاومت مردم عليه اشغالگران تبديل شده است و تكرار عمليات مردمى، سربازان آمريكايى را به شدت نگران كرده است.
عكس نظاميان آمريكايى را نشان مى‏دهد كه در نظر دارند پس از پياده شدن از خودروهاى خود در محل امنى سنگر بگيرند.
آيت الله حكيم: شوراى سياسى عراق نبايد در خدمت نيروهاى اشغالگر باشد.(22/4/82)
مرخصى سربازان آمريكايى در پى تشديد حملات مردم عراق لغو شد.(25/4/82)
كشته‏هاى آمركايى در عراق هر روز بيشتر مى‏شود. سربازان آمريكايى كه از ترس حملات مردم عراق هر روز برر دلهره و اضطراب آنان افزوده مى‏شود، در كنار جسد يكى از همقطاران خود در يك بزرگراه اطراف بغداد ديده مى‏شوند. (26/4/82)
كنگره آمريكا عربستان را به دست داشتن در حادثه 20 شهريور متهم كرد.(31/4/82)
درگيرى گسترده عراقى‏ها با اشغالگران آمريكايى هر روز ادامه دارد. نظاميان آمريكايى دستان شهروندان عراقى را در “الفهامه” بغدا دستبند مى‏زنند. اشغالگران مدعى شده‏اند كه اين افراد در حملات مسلحانه عليه نيروهاى آمريكايى در بغداد شركت داشته‏اند. (5/5/82)
با حمله به خوابگاه دانشجويان دانشگاه المستنصريه، چكمه پوشان آمريكايى در بغداد به جان دانشجويان افتادند. (7/5/82)
صهيونيست‏ها يك خودرو را در جنوب بيروت منفجر كردند.(12/5/82)
مطبوعات عربستان: صهيونيست‏ها مى‏خواهند پاى رياض را به حادثه 11 سپتامبر بكشانند.(13/5/82)
آيت الله سيستانى: آمريكا صلاحيت تدوين قانون اساسى عراق را ندارد.(14/5/82)
احتمال شروع انتفاضه سوم قوت گرفت.
ارتش آمريكا: تظاهرات مردم عراق را به شدت سركوب مى‏كنيم. (15/5/82)

داخلى‏

سخنگوى دولت: تعهد جديدى نمى‏دهيم، آژانس بين المللى انرژى اتمى بايد به تعهدات خود عمل كند.(16/4/82)
زن 114 ساله كارت ملى گرفت.
لاله و لادن نيم ساعت پس از عمل جداسازى جان باختند. (18/4/82)
خاتمى در ديدار البرادعى: استفاده از انرژى اتمى حق‏ماست، تسليم فشارها نمى‏شويم.
شبكه توزيع دلارهاى آمريكايى براى آشوب در ايران لو رفت.
آيت الله هاشمى رفسنجانى: حوادث اخير استحكام نظام را به آمريكا نشان داد.(21/4/82)
سه ميدان جديد نفتى با 39 ميليون بشكه نفت شناسايى شد.
رئيس مجلس: نيروهاى معتقد به نظام بايد اختالافات را كنار بگذارند.
در پى موافقت فرمانده كل قوا، 10 گروه مشمولان از خدمت سربازى معاف شدند.
مردم تهران از 300 شهيد دفاع مقدس تجليل كردند. (23/4/82)
رئيس مجلس: كشور، توان پرداخت هزينه‏هاى جزيره‏اى عمل كردن مسئولان راندارد.
دولت مجوز انتشار 5400 ميليارد ريال اوراق مشاركت را صادر كرد.(25/4/82)
معاون پارلمانى رئيس جمهور: خاتمى به نامه‏هاى تشنج آفرين سروش و كديور پاسخ مى‏دهد.
زن بابلى پس از 13 سال نازايى 5 قلو به دنيا آورد. (26/4/82)
دادستان تهران دستور آزادى 14 دانشجو را صادر كرد.
رئيس جمهور: تشكيل شوراى حكومتى در عراق نبايد توجيهى براى ادامه اشغال باشد. (28/4/82)
البرادعى گزارش‏هاى دستيابى ايران به اورانيوم غنى شده را تكذيب كرد.(29/4/82)
سپاه پاسداران به موشك دوربرد و هواپيماى تهاجمى مجهز شد. (30/4/82)
كروبى: با نظارت شوراى نگهبان موافقم، اما سياسى عمل نكند.
رهبر انقلاب: اميد به آينده بايد در نسل جوان زنده نگه داشته شود.
كيسينجر به دخالت آمريكا در امور داخلى ايران اعتراف كرد.
رهبر انقلاب: نسل نوخاسته بايد به گونه‏اى تربيت شود كه قدر شناس استقلال كشور باشد. (31/4/82)
خاتمى:اگر آنچه را به همت فرزندان شايسته اين مرز و بوم به دست آورديم (دانش هسته‏اى) به خاطر مقاصد نادرست برخى كشورها از دست بدهيم، ملت ما را نخواهد بخشيد.
رئيس جمهور: اتحاديه اروپا تحت فشار آمريكا هرچه مى‏خواهد بگويد، ما فقط با توجه به منافع كشورمان تصميم‏گيرى مى‏كنيم. (2/5/82)
دانشجويان رشته انرژى اتمى: ايران بايد با جديت به فعاليت‏هاى هسته‏اى خود ادامه دهد. (4/5/82)
كروبى: از حزبى كه يك شبه درست شده، نمى‏ترسم.
رئيس مجلس خواستار آزادى دو خبرنگار ايرانى از اسارت آمريكا در عراق شد. (5/5/82)
رهبر انقلاب: موفقيت‏هاى علمى جوانان ايران خشم آمريكا را برانگيخته است.
رهبر انقلاب: آمريكا درنده‏تر از رژيم صدام است.
رئيس مجلس: با اصلاحاتى همراه هستيم كه در چارچوب قانون اساسى باشد.(9/5/82)
در صورت ادامه شيطنت غربى‏ها، طرح خروج از NPT در دستور مجلس قرار مى‏گيرد. (12/5/82)
خاتمى در جلسه مشترك دولت و مجلس: مشكلات اقتصادى و اجتماعى نبايد در هياهوى سياسى گم شود.
عضو كميسيون حقوقى مجلس: الحاق ايران به كنوانسيون زنان، خلاف صريح شرع و قانون اساسى است.(13/5/82)
رهبر انقلاب با عفو دانشجويان بازداشت شده موافقت فرمودند.(14/5/82)
صاحب نظران درباره پيوستن ايران به پروتكل الحاقى NPT: آمريكا از ما امضاى پروتكلى را مى‏خواهد كه خودش نپذيرفته .
رئيس مجلس: همه بايد از شكست و تجربه تلخ مشروطيت عبرت بگيريم.

خارجى‏

به منظور شركت در عمليات نظامى در كابل، نيروهاى ناتو براى نخستين بار وارد يك كشور آسيايى شدند. (16/4/82)
احزاب آمريكا و انگليس خواستار كناره‏گيرى بوش و بلر شدند.
مؤسس مركز پژوهش‏هاى دموكراسى لندن: كاخ سفيد جز دموكراسى آمريكايى آزادى ديگرى را قبول ندارد.
يك مقام سابق سازمان ملل: همه ادعاهاى آمريكا براى حمله به عراق دروغ بود.
گوروايدل، نوسينده برجسته آمريكايى: منتظريم ايرانى‏ها ملت آمريكا را آزاد كنند.
همزمان با قتل مرموز ديويد كلى كارشناس تسليحاتى وزارت دفاع انگليس؛ سياستمداران و روشنفكران انگليسى خواستار بازداشت بلر شدند. (28/4/82)
انفجار يك پالايشگاه بزرگ نفت در اوكلاهماى آمريكا به وقوع پيوست. (31/4/82)
واشنگتن كشته شدن فرزندان صدام را تأييد كرد. (1/5/82)
بوش: نيروهاى ما در عراق با وضع دشوارى روبرو شده‏اند.(2/5/82)
سازمان عفو بين الملل:هزاران زندانى عراقى به دست نظاميان آمريكا شكنجه شده‏اند.
نمايندگان مجلس ژاپن به جان هم افتادند. لايحه اعزام نيرو به عراق، مجلس ژاپن را ساعت‏ها متشنج كرد و نمايندگان موافق و مخالف اين لايحه به جان هم افتادند. اين لايحه به دولت ژاپن اجازه مى‏دهد كه صدها سرباز ژاپنى را براى همراهى با نيروهاى اشغالگر به عراق اعزام كند.
نقش عربستان در حادثه 11 سپتامبر به دستور بوش از گزارش 900 صفحه‏اى كنگره آمريكا حذف شد. (4/5/82)
به دستور قاضى دادگاه، رسانه‏هاى انگليسى از پوشش خبرى پرونده ديويد كلى منع شدند.
دادگاه آمريكا 3 راهبه مخالف جنگ را به زندان محكوم كرد. (6/5/82)
صدها تن از مخالفان جهانى سازى در اعتراض به نشست وزيران 25 كشور عضو سازمان تجارت جهانى به خيابان‏هاى مونترال كانادا ريختند و ضمن محكوم كردن سياست‏هاى اين سازمان در كشورهاى فقير جهان به مظاهر سرمايه دارى از جمله فروشگاه‏ها و رستوران‏هاى آمريكايى در اين شهر حمله كردند. (7/5/82)
ژنرال آمريكايى: عراق براى ما به كابوسى بزرگ تبديل شده است. (8/5/82)
تلاش دولت بلر براى سوزاندن اسناد محرمانه ديويدكلى ناكام ماند. (12/5/82)

/

اصول اخلاق سياسى حضرت آيت الله مدنى

 

اصول اخلاق سياسى حضرت آية اللّه مدنى

ضرورت شناخت و بررسى ديدگاههاى آيت اللّه مدنى در عصر حاضر بيش از هر زمان ديگر احساس مى‏شود چرا كه نقش ايشان در قانونمندى معادلات سياسى و حاكم قابل بررسى است.اصول حاكم بر ديدگاههاى سياسى آيت‏اللّه مدنى و اخلاق سياسى آن حضرت با رعايت موازين عدم جدايى دين از سياست، حاكميت اخلاق دينى بر اخلاق سياسى، هدف وسيله را توجيه نمى‏كند، حدود تنظيم روابط با ديگران و نفس تساهل و دهها مورد ديگر در بعد سياسى شامل مى‏شود.
1- خدا باورى.
2- قاعده نفى سبيل.
3- امر به معروف و نهى از منكر.
4- جهاد و دفاع.
5 – حفظ عزت و اقتدار.
6- مقابله با مرفهان بى درد.
7- انقلابى نما.
8 – حفظ نيروهاى انقلابى.
9- حمايت از مستضعفان.
در اين مقاله در مقدمه به تعريف واژه اخلاق سياسى از ديدگاه آيت‏اللّه مدنى به طور مبسوط توضيح داده شده است و سپس به بحث پيرامون اصول فوق الذكر كه همان اصول سياسى از منظر ايشان است پرداخته شده است.

مقدمه‏

معادلات سياسى موجود در جهان امروز كه بر مبناى نگرش مادى به جهان و انسان تنظيم گرديده است هدف از آن، حاكميتى روز مدارانه بر بشريت است با توسعه روز افزون دين و دين خواهى انسانها در برابر جهان همخوانى نداشته، و نيازهاى آنان را نتوانسته پاسخى شايسته دهد. بنابراين بيش از هر زمان ديگر به قاعده ساختن و قانونمند كردن اين معادلات سياسى بر پايه دين و اخلاق دينى ضرورى به نظر مى‏رسد. دين اسلام به عنوان كاملترين دين و توانمندترين نظام در اداره امور جارى بشر از زمان ظهورش به تنظيم قوانين و سياستهاى مورد نياز در ابعاد مختلف پرداخته كه اين قوانين در طى قرون و اعصار شكل تكامل به خود گرفته و بر اساس اصول و قوانين عدم جدايى دين از سياست ،حاكميت اخلاق دينى. حاكميت دين بر اخلاق سياسى، هدف وسيله را توجيه نمى‏كند، ضرورت امر بمعروف و نهى از منكر، حفظ عزت و اقتدار مسلمانان و مؤمنان، خدمت به مردم و حمايت از محرومان و… بايد توسعه سياسى بر محور دين و اخلاق پى‏گيرى شود. آيت‏اللّه شهيد مدنى از پيشتازان چنين حركتى است. بزرگداشت آيت‏اللّه مدنى، افزون بر پاسداشت و قدردانى از بزرگان دين، يادآورى و بازسازى فرهنگ و ميراث گرانبهايى است كه آن بزرگوار در فهم و گسترش آن، عمر نهادند. تا با انبوه مشكلات طاقت فرسا، اسلام ناب و آرمان‏هاى اهل بيت (ع) را به مردم بشناساند. و كاروان انديشه بشرى را به آرامى به پيش برد.
ياد آيت‏اللّه مدنى تجليلى است از غيرت دينى و تلاش آن بزرگمرد براى ايجاد حكومت دينى و اقتدار و عزت اسلامى. كند و كاو در آموزه‏ها و روش سياسى آيت‏اللّه مدنى ضرورتى است كه نبايد فراموش شود و راه كارهاى آموزنده انسان ساز آن هماره راهنماى ما باشد.

تعريف اخلاق سياسى‏

كلمه اخلاق به معناى روشها و منشهاى عملى فرد كه از باورهاى او مشتق شده مى‏باشد كلمه سياسى از ريشه سوس و ساس گرفته شده است كه به معناى تأديب و تربيت و نيز سرپرستى امور است. سائس به شخص تاديب و تربيت كننده مى‏گويند، در كتاب اقرب الموارد در ذيل كلمه سوس «سياست» و سياستمدار عبارت است از همت گماشتن به اصلاح مردم با ارشاد و هدايت آنان به راهى كه در دنيا و آخرت موجب رهايى و نجاتشان مى‏گردد. بنابراين سياستمدار كسى است كه در جهت ارشاد دنيوى و اخروى مردم كوشا بوده و بر اساس عدل و قسط، تدبير معاش نمايد. در زيارت جامعه كبيره كه كه لفظ ساسة العباد را براى ائمه – عليهم السلام – به كار مى‏برد همين معنا مستفاد است، واژه مترادف و هم معناى سياست كلمه دهى مى‏باشد و ادهى يعنى سياستمدارترين شخص. امام على عليه السلام در بيان سياستمدار بودن خودشان مى‏فرمايند: واللّه ما مُعاويةُ بادهى‏ مِنّى و لكنّهُ يغدِر و يَفجُر و لولا كراهيةُ الغدر لكنت من ادهى‏ الناس(1).
به خدا سوگند هرگز معاويه زيرك‏تر و سياستمدارتر از من نيست امّا او بر اساس غدر و فجور و خدعه و نيرنگ و حيله عمل مى‏كند و حيله گرى و حقه بازى در صحنه سياست را جايز مى‏شمارد. اگر نبود زشتى و قباحت و غدر و حقه بازى كه معاويه به كار مى‏برد البته كه من سياستمدارترين مردم مى‏بودم ولكن هر غدر و حقه ازگناه و جزء فجور است و هر گناهى نيز نافرمانى خدا و كفر آور است.
بنابراين مفهوم سياست و سياستمدارى دينى امثال شهيد مدنى با شيوه ديپلماتيك امروز دنياى غرب و غربزدگان سازگار نمى‏باشد زيرا كه سياست اساس آن بر دروغ و نيرنگ و حقه بازى و كلاهبردارى رسمى استوار است و امروز امريكاييها ميداندار سياست و نيرنگ و خدعه هستند. شهادت عده‏اى از فقهاى شيعه در طول تاريخ نيز خود گواه بر عدم جدايى دين از سياست است.
رهبرى امت اسلامى نيز بايد سياستمدارترين فرد جامعه باشد. امام على عليه السلام مى‏فرمايد: آفة الرئاسة ضعف السّاسه؛ يعنى ضعف سياست آفت رهبرى است.

اخلاق سياسى آيت‏اللّه مدنى‏

شاخصه اخلاق سياسى آيت‏اللّه مدنى عبارتند از كفر ستيزى، در پرتو خدا باورى و حاكميت دين خدا است و اداى تكليف از بارزترين ويژگى اين سياست است. بنابراين اصول سياسى ايشان عبارتند:

1. خدا باورى:

آيت‏اللّه مدنى در تبيين و اثبات اين كه بايد محور مبارزه اداى تكليف و تلاش بر حاكميت دين خدا باشد.
اين نحوه نگرش به زندگى و مبارزه در همه زواياى زندگى و ديدگاههاى آن حضرت متجلى است.
شخصيتى را به ما مى‏شناسد كه اخلاقيات و ارزشهاى الهى حاكم بر همه عملكردش مى‏شود به صورت هدف وسيله را توجيه نمى‏كند مصلحت انديشى جايگزين حقيقت بينى نمى‏گردد. اميال فردى بر اجتماعى غلبه نمى‏كند.
نمونه‏هاى آن:

الف: دين

جلوه‏اى از اخلاص در عالم سياست ، در حيات شهيد مدنى و عشق به امام و سياستمدارى.
شهيد مى‏گويد:وقتى دينم به من مى‏گويد بايد امروز خودت را فراموش كنى و خود را زير پاى اين مرد يعنى امام خمينى بگذارى تا يك قدم بالا بيايد و بدنبال ايشان حركت كنى.(2)
در باب ضرورت انجام تكليف و مبارزه با طاغوت شهيد مدنى مى‏فرمايد: ما به امام حسين(ع) تأسى مى‏كنيم و آن حضرت تكليف ما را روشن كرده است.

ب: اصلاح نفس‏

وقتى ما مى‏توانيم از اين پيروزى نسبت به خودمان استفاده صحيحى بكنيم كه اول نفس را اصلاح كرده باشيم.(3)

ج: حكومت اللّه، رهبرى امام خمينى

برادران در اثر همان تقوايى كه به واسطه الهام از امام يعنى رهبرى بزرگ انقلاب حاصل شده. واللّه اين شخص، علاوه به حيات ظاهرى، حق حيات معنوى بر ما دارد.(4)

2 – ظلم ستيزى و قاعده نفى سبيل‏

از ويژگيهاى بارز آيت‏اللّه مدنى كه تربيت يافته مكتب حسينى است مبارزه با ظلم و خروشيدن بر ظالم است و همين ويژگى ايشان و قائد عظيم‏الشّأن انقلاب است.
ايشان مبارزات سياسى و اجتماعى خود را از دوران تحصيل در شهر شهادت و قيام آغاز كرد. در اولين فعاليتهاى خود به ستيز با بهائيت بعنوان ابزار تفرقه و انحراف در منطقه آذرشهر پرداخت.
در حوزه مباركه نجف اشرف در كنار فعاليتهاى علمى. لحظه‏اى از فعاليتهاى سياسى غافل نبود. همواره در مسائل سياسى و مبارزات عليه طاغوت، پيشگام و پيشتاز بود.
وى در دوران زمامدارى جمال عبدالناصر در رأس هيأتى از علماء و فضلاء نجف اشرف براى افشاء رژيم طاغوتى ايران به مصر سفر كرد.
وقتى گفته شد رژيم آل‏سعود بر عربستان مسلط شده طلاب را جمع كرده و گفت بايد به نجف اشرف حركت كنيم و برويم با آل سعود مبارزه كنيم. آيت‏اللّه مدنى در اين فكر بود كه بايد در حجاز به مبارزه چريكى دست زد. لكن به علّت كار و فعاليت زياد، به خون‏ريزى گلو و سينه مبتلاء گشت و در بستر بيمارى افتاد در زمان عبدالكريم قاسم، حاكم وقت عراق، آيت‏اللّه مدنى كفن پوشيد و به ميان مردم رفت بدين مقصود كه معتقد بود اگر نمى‏توانيم كاظمين، بغداد و نجف را حركت دهيم. پس با پوشيدن لباس مرگ بميريم تا علت يك حركت بشويم و باعث تحرك بشويم. چون حكومت عراق با گسترش انديشه‏هاى ماركسيستى عليه اسلام تبليغ مى‏نمود.
مبارزات او هم زمان در سال 1342 با حركت عظيم ملّت مسلمان ايران به رهبرى حضرت امام خمينى در جهت سرنگونى رژيم طاغوت آغاز گرديد.(5)
او نخستين كسى بود كه در نجف به نداى امام لبيك گفته، با تعطيل كردن كلاسهاى خود در افشاى چهره پليد رژيم سفاك پهلوى گام بر مى‏داشت.
سفرهاى تبليغى ايشان در ايام تعطيلى حوزه به طور مرتب به ايران در همين راستا بود و در هر شهر مختلف به تبليغ و روشنگرى مى‏پرداخت.
مبارزه با مفاسد اجتماعى و مظاهر طاغوت يكى از آرمانهاى اصلى ايشان در سفر به ديارها بود. ايشان به هر ديار سفر مى‏كرد تبعيد مى‏شد اين مبارزه سرلوحه فعاليت‏ها و حركت ايشان بود.
سالهاى 1341 – 1351 در همدان: سالهاى 1351 تا 1354 در خرم آباد؛ 1354 – 1357 بيانگر اين مبارزات و ظلم ستيزى هاست. ايشان بر اساس قاعده نفى سبيل ؛ كه خداوند در قوانين شريعت اسلام هيچ گونه راه نفوذ و تسلط كفار بر مسلمين را باز نگذارد. پس كافران در هيچ زمينه نمى‏توانند شرعاً مسلط بر مسلمانان باشند و هرگونه رابطه و اعمالى كه منجر به تفوق كافران بر مسلمانان باشد و اين شامل كليه قراردادها و معاملات سياسى، اقتصادى، فرهنگى، و نظامى است چون موجب تسلط آنان بر مسلمانان تلقى مى‏شود حتى قاعده او فوابالعقود يا وفاى به عهد را نيز مى‏تواند شامل قرار داد و آن را وتو كند.
نمونه‏اى از نفى سبيل در مورد ايشان را مى‏توان به مبارزات ايشان عليه بهائيت و ديگر فرق ساختگى ديد.
ايشان با سخنرانيهاى روشنگرانه مردم راعليه طرفداران و تبليغ كنندگان مرام بهائيت بسيج كرد و با تحريم مصرف برق و خريد و فروش با اين فرقه گمراه، مبارزات خود بر ضد بهائيت را تشديد كرده و سرانجام شهر آذرشهر را از لوث اين فرقه استعمارى پاك كرد.در اين هنگام حوادث پيش آمده از طرف شهربانى وقت پيگيرى گرديد و آن بزرگوار را تنها عامل تحريكات ضد بهايى شناختند و در نتيجه به همدان تبعيد شد.(6)مبارزه با رفراندم به اصطلاح انقلاب سفيد شاه در راستاى همين نفى قاعده سبيل بود.

3. امر به معروف و نهى از منكر

آيت‏اللّه مدنى در بحث‏هاى تبليغى خود همواره بر امر به معروف و نهى از منكر بحث مفصلى را در اين رابطه با اين دو فريضه الهى مطرح مى‏كند و آن را وظيفه تمام افراد جامعه و مسلمانان مى‏داند. ايشان هرگونه مسامحه و تساهل در اين دو فريضه را جايز نمى‏دانند. ملا مهدى نراقى در كتاب ارزشمند جامع السعادات مسامحه و تساهل در اين دو فريضه را ناشى از ضعف نفس و طمع انسانى دانسته و مى‏گويد: تسامح در امر به معروف و نهى از منكر از چند چيز ناشى مى‏شود. از ضعف و حقارت نفس و يا به دليل طمع به مالى از سوى فرد مورد مصامحه قرار گرفته است.
ملا مهدى نراقى با شمردن برخى از منكرات عظيم نظير بدعت در دين، جهل به اصول و فروع اعتقادى‏و… بر هر فرد مسلمانى واجب مى‏دانند كه جهت اصلاح خود و ديگران، امر به معروف و نهى از منكر كند.

بخشى از كلام ايشان قابل تأمل و دقت است.
«لو امكن لمؤمن دين ان يغير عنده المنكرات كلاّ، او بعضاً بالاحتساب فليس له ان يقصد فى بيته… بل يجب به الخروج للنهى و التعليم و…
پس اگر مؤمن دين دارى ممكن باشد كه همه يا بعضى از اين منكرات را دفع و منع نمايد. نبايد در خانه بنشيند بلكه بر او واجب است كه براى بازداشتن و تعليم و آشنا كردن مردم از خانه بيرون آيد. اين بخش از سخنان ايشان ذهن و وجدان خواننده را به يك ديد تطبيقى نسبت به منكرات كه در جامعه وجود دارد متوجه مى‏سازد و انسان‏هاى غيور را به نوعى شورش، عليه منكرات دعوت مى‏نمايد.
مطالعه مباحث ظلم و عدالت در جامع السعادات نيز آشكارا انسان‏ها را به عدالت و ستيز عليه ظلم و استبداد و بى‏عدالتى شايع آن زمان، دعوت مى‏كند و در واقع اين مباحث نراقى نوعى صدور انديشه را در پى دارد.
آيت‏اللّه مدنى از نظر فقهى معتقد بودند: امر به معروف و نهى از منكر از امورى هستند كه مورد اهتمام شارع اقدس است، يعنى در هيچ شرايطى نبايد اين منكر تحقق پيدا كند مانند حفظ جان مسلمانها، حفظ نواميس،حفظ اسلام، حالا اگر كسى بخواهد بيايد همه اين‏ها را از بين ببرد شعائر اسلام را از بين ببرد. خانه خدا را محو كند، بايد ملاحظه اهميت را كرد. كه ما سرمايه گذارى مى‏كنيم به چه مى‏خواهيم برسيم جان ما نسبت به آنچه بدست مى‏آوريم آيا ارزش دارد يانه؟ آنچه بدست مى‏آيد در امر به معروف و نهى از منكر. بايد ارزش آن بالاتر باشد كه عده‏اى زندان و تحمل رنج و مصيبت بكشند اين فداكارى را بايد بكنند همه جا هر ضررى تكليف امر به معروف و نهى از منكر را ساقط نمى‏كند.
آيت‏اللّه مدنى مى‏فرمايد: ما به امام حسين(ع) تأسى مى‏كنيم و آن حضرت تكليف ما را روشن كرده است.
كمتر فقيهى در زمان قبل از انقلاب چنين بيان كرده است.
همه فقهاى عظام ما بر اساس اين روايات فتوا دادند كه شرط ضررى را بايد در نظر گرفت كه در صورت ضرر تكليف ساقط است. علامه حلى در كتاب منتهى، مقدس اردبيلى در كتاب مجمع الفائده نراقى اول در جامع السعادات و خيلى از فقها قائل به اين شرط بودند.
حتى شهيد اول در دروس، شهيد ثانى در مسالك، مقدس اردبيلى در مجمع الفائده، فرمودند: اگر امر به معروف و نهى از منكر مستلزم خطر باشد حرام است نه تنها واجب نيست بلكه جايز هم نيست.
اين مطالب و فتواى فقهاء فضاى كلى را در اين زمينه روشن مى‏كند ولى من مى‏گويم ما به تبعيت مكتب ائمه عليهم السلام مبارزه با طاغوت و سلطان جابر را واجب مى‏دانيم. امّا اهل سنّت در مقابل مى‏گويند: آنها اولى الامر هستند و اطاعت از آنها واجب است.
اما آيت‏اللّه مدنى مى‏فرمايد: ما به امام حسين(ع) تأسى مى‏كنيم و آن حضرت تكليف ما را روشن كرده، تكليف ما را معلوم كرده است خود امام حسين(ع) فرمود: «لكم فىّ اسوه»،«من رأى سلطاناً جائراً…»، حضرت تكليف عمومى را بيان كردند. آيت‏اللّه مدنى اين باب را براى همه گشودند و فرمودند: اين حركت اختصاصى نبوده در همه زمان‏ها جارى است.
آيت‏اللّه مدنى جريان امام حسين را به تبع زعيم حوزه علميه امام‏خمينى وارد فقه ساخت و مورد احتجاج قرار گرفت و عملاً پرچم اسلام را بدست گرفت و به ميدان مبارزه آمد و با تأسى راه را علماً و عملاً باز كرد زيرا اين باب مسدود نشده بود.
آيت‏اللّه مدنى تا آخر عمر به اين روش ادامه داد. در مقابل شاه و.. ايستادگى كرد و فرمود: تكليف ما را امام حسين(ع) روشن كرده است.
اگر در اين بعد نمونه‏اى بخواهيم ذكر كنيم عبارتند از: قيام عليه مفاسد اجتماعى در سال 1331 ه .ش در آذرشهر. كه با سخنرانيهاى روشنگرانه مردم را عليه طرفداران و تبليغ كنندگان مرام بهائيت بسيج كرد و با تحريم مصرف برق آن خريد و فروش از اين فرقه گمراه، جوّ مبارزات ضد بهائيت را شديدتر كرد و سرانجام شهر مذهبى آذرشهر را از لوث اين فرقه استعمارى پاك كرد. در عيد همان سال، نماز پرشكوه عيد فطر در بالاى تپّه كنار شهر برگزار شد در بازگشت، نمازگزاران راهپيمائى اعتراض‏آميزى به پا ساخته و حركت كردند، سرانجام پس از اين حادثه دادستان تبريز در محل حاضر شد ضمن مذاكره با آيت‏اللّه مدنى قول داد ظرف 15 روز كارخانه برچيده شود. ديگر به دنبال حوادث مذكور آيت‏اللّه مدنى احضار گشته و از سوى استاندارى تكليف شد كه نبايد در شهر آذرشهر بماند.

مبارزات بر عليه طاغوت‏

سومين مرحله امر به معروف و نهى از منكر بصورت عملى مبارزه با طاغوت بود، نمونه‏اى از آن سال 1341 كه رژيم شاه با تبليغات گسترده مى‏خواست رفراندوم به اصطلاح انقلاب سفيد را برگزار كند.
آيت‏اللّه مدنى در 9 آذر 1341 در مسجد جامع همدان، سخنرانى تندى عليه انتخابات ايالتى و ولايتى ايراد كرد. مردم را به عواقب شوم آن آگاه ساخت. ايشان در اين سخنرانى گفت: مردم شما چقدر بى حس هستيد اگر اين انتخابات ملغى نشود، در روز قيامت شما مسئول مى‏باشيد، بايد با علماى قم همكارى كنيد و از آنان پشتيبانى نماييد.(7)

چهارمين مرحله امر به معروف و نهى از منكر تبعيد ايشان است‏

مبارزه با مفاسد اجتماعى و مظاهر در رأس امر به معروف و نهى از منكر بود. ايشان به هر ديارى سفر مى‏كرد تبعيد مى‏شد، اين مبارزه سرلوحه فعاليتها و حركت‏ها و برنامه وى قرار داشت.
آيت‏اللّه مدنى حركت تبليغى و امر به معروف و نهى از منكر را از همدان و از روستاى دره مرادبيك آغاز كرد، چنانچه خود ايشان فرموده است، من ديدم بايد همدان را تكان بدهم از يك ده شروع كردم تا مردم ببينند، بعد گرايش پيدا كنند و به همين جهت دستور دادم كسى حق ندارد بدون حجاب اسلامى وارد بشود. همچنين فروختن و خوردن مشروبات را ممنوع و دره مراد بيك يك ده نمونه شد.
البته آيت‏اللّه مدنى در دوران حضور در همدان علاوه بر فعاليتهاى مبارزاتى خدمات و آثار ماندگارى به يادگار گذاشته كه از جمله مى‏توان مدرسه تحت عنوان مدرسه دينى در همدان در روستاى دره مراد بيك مدرسه علميه در همدان، مؤسسه مهديه، صندوق تعاون و امور اجتماعى و…نام برد.
تبعيد ايشان در سالهاى 1341 – 1351 در همدان ؛ سالهاى 1351 تا 1354 در خرم آباد؛ سالهاى 1354 در نورآباد ممسنى، سال‏هاى 1356 در گنبد كاووس، سالهاى 1357 بندركنگان، تابستان 1357 مهاباد در راستاى همين فريضه بوده است.

جهاد و دفاع‏

نمونه‏هاى اين جهاد و دفاع را مى‏توان در زندگى ايشان مشاهده كرد: ايشان در حوزه علميه نجف اشرف در كنار فعاليت‏هاى علمى، لحظه‏اى از فعاليتهاى سياسى غافل نبوده و همواره در مسائل سياسى و مبارزاتى عليه طاغوت پيشتاز بود.
و در ايران سخت‏ترين روزهاى آيت‏اللّه مدنى را مى‏توان در جهاد و دفاع ايامى خواند كه او در ميان آشوب خلق مسلمان قرار گرفت:در اين غائله خطرناك آيت‏اللّه مدنى بارها از جانب همين گروه ضد انقلابى مورد تهديد قرار گرفت. آنها جايگاه نماز جمعه را به آتش كشيدند و از برگزارى نماز جلوگيرى كردند: اما آيت‏اللّه مدنى در روز جمعه كفن پوشيد و پيشاپيش جمعيت حركت كرد و گفت تا من زنده‏ام و در اين شهر نماينده امام هستم، نماز برگزار مى‏كنم. ايشان در جبهه نبرد، حماسه آفريد آيت‏اللّه مدنى با شركت در جبهه و در كنار سپاهيان و شركت در مجالس دعا و نيايش: مشوّق براى رزمندگان اسلام بود و گاهى نيز بر دستان برادر ارتشى كه هواپيماى متجاوز عراقى را سرنگون ساخته به عنوان نماينده امام بوسه مى‏زند و كمال تواضع را كه از عرفان و اخلاق الهى‏اش بر مى‏خاست و در مقابل مجاهدان فى سبيل اللّه نشان مى‏دهد.
حضرت امام هيچ گاه و هيچ وقت اجازه نمى‏دادند كه ايشان سنگر تبريز را رها كنند و به جبهه بروند. البته اين حركت ايشان هم نشانه عشق به شهادت و انقطاع ايشان بود از دنيا.(8)

حفظ عزت و اقتدار مسلمانان‏

تحقق اين فرمان الهى كه مى‏فرمايد: «انتم الاعلون ان كنتم مؤمنين» از آرزوها و خواسته آيت‏اللّه مدنى بود كه همواره مى‏كوشيد تا ملّت براى محقق كردن اين فرمان خود را باور كنند.
اگر امروز مى‏بينيم مردم چون قامت جاودانه در برابر همه تزوير، زورگوييهاى دشمنان ثابت قدم ايستاده است مديون همان باورى است كه امثال آيت‏اللّه مدنى در مردم ايجاد كردند.

حفظ نيروها و تكريم مردم‏

از ويژگيهاى بارز انسانهاى والا به تعبير شهيد بهشتى داشتن جاذبه در حد اعلاء و دافعه در حد ضرورت است.
آيت‏اللّه مدنى در برخورد با افراد احزاب و گروهها تكريم مردم را سرلوحه و روش و منش خويش قرار دادند و همواره كوشيدند تا ضمن كرامت انسانها در جامعه هر كس در جاى خودش قرار گرفته و فراتر از توانمندى اش مسؤوليتى به او واگذار نشود.ضمن اينكه مبارزه فكرى، اعتقادى، اجتهادى حضرت ايشان بر مبناى تكريم و تعظيم مردم بود. آيت‏اللّه مدنى بر اين باور بودند كه مردم در همه اصول و فروع نقش داشته باشند و متوليان امور بايد خود را خدمتگزار مردم بدانند و اساساً حفظ نظام را آيت‏اللّه مدنى مرهون همراهى و حمايت بى دريغ مردم دانسته‏اند.
آيت‏اللّه مدنى آنچنان جاذبه داشت كه اگر كسى به ايشان مى‏رسيد خيال مى‏كرد كه با پدرش يا محرم اسرارش روبه‏رو شده و آنچنان دافعه‏اى داشت كه وقتى دشمن ايشان را از دور مى‏ديد مى‏لرزيد: قبل از پيروزى انقلاب، يك شب ايشان در منزل دامادشان بودند كه ناگهان صدايى به گوش رسيد، پرسيدند اين صدا چيست؟ كه از خيابان به گوش مى‏رسد. گفته شد بچه‏ها هستند از پائين خيابان چهارمردان به قسمت شيخان مى‏آيند و شعار مى‏دهند و هر شب اين كار را انجام مى‏دهند و بعد پليس آنها را متفرق مى‏كند. گفتند: پس ما چه هستيم، بلند شويم برويم. نمى‏توانم بيان كنم آن شب اين حركت تا چه اندازه در روحيه افراد مؤثر بود.

مقابله با مرفهان بى‏درد

از منظر ايشان انقلاب اگر بخواهد دين خدا را در زمين حاكميت ببخشد بايد مبارزه با زراندوزان را به همراه اصول ديگر مبارزه سياسى مبناى كار خود قرار دهد. در غير اين صورت همان طور كه قارون در حكومت موسى(ع) حسابى براى خود باز كرد. خطر زراندوزان و متكاثران ثروت به تعبير امام بزرگوار مرفهين بى درد همواره انقلاب و جامعه اسلامى را تهديد مى‏كند.

مقابله با متحجران و مقدس نما

بهره‏گيرى از حربه مذهب عليه مذهب يكى از عمده‏ترين مشكلات مبارزاتى آيت‏اللّه مدنى بود. به گونه‏اى كه آن بزرگوار از نقش استعمارگران در ترويج اين شعار انحرافى سخن مى‏گفتند: مصيبت بزرگ در كج فهمى اكثريت و ناآگاهى بود كه معتقد بود مبانى اسلام را به تعبير امام بر مبناى اسلام آمريكايى مى‏انديشند.

انقلابى نما

يكى از عمده‏ترين مشكلات مبارزاتى آيت‏اللّه مدنى همين تفكر گمراه كننده بود نمونه بارز آن خلق مسلمان بود. معضل بزرگ حزب خلق مسلمان بود اما به سبب آگاهى و هوشيارى مردم غيور آذربايجان و شخصيت مقبول ايشان و فعاليت شبانه روزى و هوشيارى و درايت آيت‏اللّه مدنى اين توطئه منجر به شكست مى‏شود.(9)
و سالها پس از شهادت آن بزرگوار حضرت امام به وجود چنين افرادى هشدار مى‏دهند. از تجربه تلخ روى كار آمدن انقلابى نماها، و به ظاهر عقلاى قوم كه هرگز با اصول و اهداف روحانيت آشتى نكرده‏اند عبرت بگيرند. كه مبادا گذشته تفكر و خيانت آنان را فراموش و دلسوزيهاى بى مورد و ساده انديشى‏ها سبب مراجعت آنان به پست‏هاى كليدى و سرنوشت ساز نظام شود.(10)
اسلام مورد علاقه انقلابى‏نماها جايى بود كه با نگرش آنها همخوانى داشته باشد و با فكر حاكم بر محيطهاى روشنفكرى منطبق باشد. امّا درايت و ژرف انديشى امام به اين بود. در حقيقت تمسك به قرآن و نهج البلاغه براى كوبيدن اسلام و قرآن است تا راه را براى رهبران غربى و شرقى باز كنند.(11)

و در جاى ديگر مى‏فرمايد:
الآن وضع اين طور شده است، اشخاصى كه در زمان طاغوت طرفدار طاغوت و بلندگوى طاغوت بودند، پشتيبان طاغوت بودند امروز طرفدار اسلامند، به حسب ظاهرمخالف با طاغوت مى‏گويند هستيم، مخالف با رژيم سابق مى‏گويند هستيم. اينها اشخاصى هستند كه هر روزى نان را به نرخ آن روز مى‏خورند.(12)

حمايت از مستضعفان

از نكات برجسته انديشه سياسى آيت‏اللّه مدنى حمايت و دفاع از محرومان و مستضعفان به معناى اعم كلمه يعنى مستضعفان فرهنگى، سياسى، بويژه اقتصادى و به عبارتى همه كسانى كه خوى استكبار، بزرگ بينى و نخوت و برترى جويى ندارند.
حمايت از مستضعفان و محرومان در قاموس و منظر آيت‏اللّه مدنى منحصر به مستضعفان داخلى نيست بلكه شامل همه انسانهايى است كه در اين كره خاكى به نحوى مورد استضعاف قرار گرفته‏اند. در پايان اين مجموعه آنچه مورد بررسى قرار گرفت دو شاخصه عمده در سيره نظرى و عملى آيت‏اللّه مدنى كه مى‏توان نتيجه گرفت آن خدامحورى و مردم باورى است.
و در پايان متذكر مى‏شوم: بزرگداشت عالمان بزرگ كه آثار ارزنده و ماندگار از خود به يادگار گذاشته‏اند و منشأ تحولى گشته و در حوزه‏هاى مختلف علوم، نظريات بديع و ابتكارى داشته‏اند. بيش از آنكه بزرگداشت شخصى آنان باشد، پاسداشت شخصيت والاى علمى آنان به شمار مى‏رود. از اين رو همايش مربوط به آنان به معناى احياء آثار و معرفى و تبيين افكار. ادامه راه و مكتب آنان نيز به معناى الگو پذيرى از شيوه حيات علمى و عملى آنان مى‏باشد تا از اين رهگذر، شعاع علمى آنان گستره بيشترى يابد و افزون‏تر از سرچشمه دانش و حكمت آنان سيراب گردند.

پى‏نوشت‏ها: –
1. نهج البلاغه، خطبه 191.
2. مدنى و سيد اسداللّه مدنى، ياران امام به روايت اسناد ساواك مركز بررسى اسناد تاريخى وزارت اطلاعات چاپ اول، 20 شهريور ماه 1377ص پ ل.
3. همان، ص 41.
4. همان، ص 41.
5. همان، ص 13.
6. همان، ص 12.
7. همان، ص 15.
8. همان، ص 35.
9. همان، ص 35 و 34.
10. صحيفه نور، ج 21، ص 95.
11. اقتباس از صحيفه نور.
12. صحيفه نور، ج 10، ص 284.
/

حيات طيبه

 

حيات طيبه

شمه‏اى از خاطرات مربوط به شهيد عاليقدر محراب حضرت آيت الله مدنى رضوان الله عليه را كه به عنايت داماد محترم ايشان حجة الاسلام والمسلمين بروجردى، فراهم آمده است تقديم مى‏داريم تا بتوانيم قدمى بهتر و كاملتر در شناساندن اين شهيد گرانبها برداشته و ان شاءاللّه خدمتى هر چند ناچيز به اسلام عزيز بنمائيم.

اجمالى از زندگى‏نامه‏

شهيد محراب ميراسد اللّه مدنى دهخوارقانى نماينده حضرت امام خمينى رحمةاللّه عليه و امام جمعه تبريز در سال 1293 هجرى شمسى در شهرستان آذرشهر تبريز به دنيا آمد و در 20 شهريور سال 1360 در سن 67 سالگى در روز جمعه در تبريز آنهم در حال نماز به فيض عظيم شهادت كه يكى از آرزوهاى ديرينه‏اش بود نائل گرديد.
شهيد بزرگوار ما دروس سطح مقدماتى را در قم شروع و پس از اتمام دروس مقدماتى و سطوح عاليه درس خارج، به محضر مقدس مرحوم آيت اللّه حجت كوه كمرى و ساير بزرگان آن عصر حاضر و همچنين از محضر مقدس و انسان ساز پيرجماران، عارف گرانقدر الهى نايب بر حق حضرت مهدى(عج) رهبر كبير انقلاب اسلامى امام خمينى نيز در مدرسه فيضيه قم حاضر و استفاده شايانى در راه تهذيب نفس و خودسازى و معارف الهى كسب نموده و بالأخره پس از مدتى براى زيارت خانه خدا به مكه معظمه مشرف و پس از مراجعت از بيت اللّه الحرام از طريق عراق مدتى در كنار تربت پاك و مقدس سالار شهيدان اباعبداللّه الحسين(ع) در كربلا ساكن و ضمن زيارت به ادامه تحصيل مى‏پردازند و پس از مدتى از آنجا راهى نجف اشرف جوار مرقد مطهّر باب مدينه علم النبى(صلى الله عليه و آله و سلم) مولى الموالى اميرالمؤمنين – عليه السلام – شده و از محضر مراجع بزرگ تقليد و آيات عظام همچون مرحوم آيت اللّه ميرزا آقا اصطهباناتى و مرحوم آيت اللّه سيد عبدالهادى شيرازى و مرحوم آيت اللّه حكيم و ديگران استفاده كرده‏اند.
بنابر اين شهيد عاليقدر ما به مراتب عالى از علم و كمال و تهذيب نفس و فضائل اخلاقى نائل و مهمتر آنكه مرد عمل بود كه نمونه هائى از مراتب علمى و عملى ايشان خواهد آمد:

ابعاد علمى و عملى شهيد محراب‏

شهيد بزرگوار ما با اينكه به مراحل عاليه از علم رسيده بود معذلك تا زمانى كه در نجف اشرف بودند (تا قبل از سال 50) در حوزه درسى بعضى مراجع حاضر مى‏شدند با اينكه يك شب بمن فرمودند: من از درس رفتن استفاده‏اى چندان نمى‏كنم، هفته‏اى دو سه مطلب شايد بدستم بيايد ولى معذلك بر خود لازم مى‏بينم آنرا ادامه دهم زيرا از جهات ديگر مفيد و وظيفه است.
خلاصه آنكه سعى داشت چيزى را به مردم بگويد كه خودش به آن عمل مى‏كرد و حقاً مرد عمل بود، هميشه گفتارش توأم با عمل بود. و همچنين در مقام تدريس در نجف اشرف با اشتياق و گرمى فراوان و متواضعانه از دروس سطوح متوسطه (شرح لمعه) گرفته تا سطوح عاليه (مكاسب و كفايه) تدريس مى‏فرمود و اوقات روز خود را از اين جهت پر مى‏كرد. با آن هواى گرم و ناراحت كننده نجف اشرف و دورى منزل ايشان از صحن مطهر اميرالمؤمنين(ع) و ساير مساجد و مدارس (مراكز و كلاسهاى درس طلاب علوم دينيه) معذلك صبح و بعداز ظهر و حتى شبها به درس و بحث اشتغال داشت تا آنجا كه يكى از دوستان ايشان مى‏گفت كه من به ايشان اعتراض كردم كه با اين هواى گرم و دورى راه و مزاج كسل و مريض احوال چرا شما اينقدر خود را به زحمت انداخته و تمام وقت خود را صرف درس و بحث مى‏كنيد؟ ايشان جواب دادند ما را كه دوبار به دنيا نمى‏آورند فقط همين يكبار است بايد كمال استفاده از عمر را نمود.
و بالأخره در سال 51 به امر مبارك حضرت امام خمينى رحمة اللّه عليه شهيد بزرگوار مأمور سرپرستى حوزه علميه خرّم آباد لرستان و سكونت در آن شهرستان مى‏شود و در آنجا حوزه گرمى تشكيل داده و به تدريس دروس سطح عاليه و درس خارج اشتغال داشت وقتى يكى از فضلاء محترم جامعه مدرسين فعلى قم به خرّم آباد رفته و درس خارج ايشان را از نزديك ديده بود خيلى مجذوب گرديده و اظهار مى‏داشت ما تصميم گرفته‏ايم هر وقت ايشان نخواهند در شهرستان خرم آباد بمانند، ايشان را به قم آورده و از ايشان در قم استفاده خواهيم كرد.

عشق ورزيدن به حضرت امام (مريد و مراد)

نكته جالب توجه اينجاست كه شهيد معظم با اين جلالت علمى و كفايت و لياقت شخصى ولى شايد بتوان گفت كه در مقابل رهبر عظيم انقلاب اسلامى امام خمينى (قدّس سرّه الشريف) كمتر از يك عوام و بى‏سواد مطيع و خود را دربست در اختيار حضرت ايشان قرار داده بود، بلكه مى‏توان گفت فانى در امام عزيز بود و بى‏نهايت عشق مى‏ورزيد يكى از باجناقهايم نقل مى‏كرد يك روز نشسته بوديم در محضر ايشان تلويزيون را روشن كردند بمحض اينكه تصوير مبارك امام در صفحه تلويزيون ظاهر شد كانّه بى اختيار ايشان خم شدند و تصوير مبارك امام را بوسيدند.
و اما يكى از دهها نمونه‏اى كه من خود بخاطر دارم اينكه در سال 54 در آن شدت خفقان و اختناق طاغوت (قبل از اينكه تبعيد شوند) تابستان بود، ايشان براى گرمى هوا و ديدار با دوستان همدانى به همدان و روستاى درّه مرادبيك از توابع نزديك همدان رفته بودند، يكروز عصر در باغى در همان روستا نشسته بود عدّه‏اى از طلّاب و فضلاى قم و نجف و عده‏اى از دانشجويان عزيز از تهران همراه يكى دونفر دكتر و مهندس آمده بودند، مسائل سياسى آنروز مطرح بود بعد صحبت از مرجعيت و زعامت پيش آمد شهيد عاليقدر ما بعد از آنكه بين مرجع تقليد و رهبر فرقهائى گذاشتند و مثالهائى زدند كه ممكن است مراجع متعدد باشند ولى رهبر حتماً بايد يك نفر باشد بعد اشاره‏اى به ويژگيهاى حضرت امام خمينى و برجستگيهاى معظم له كردند در آخر اين جمله را فرمودند: (اشاره كردند به فضلا و طلابى كه در باغ حضور داشتند و گفتند) آقايان و كسانى كه مرا مى‏شناسند مى‏دانند براى مثل من باصطلاح كسر شأن است كه از شخص ديگرى غير از خودش ترويج كند قاعدتاً بايد من از خود بگويم ولى چه كنم دينم به من مى‏گويد بايد از امروز خودت را فراموش كنى و بايد خود را زير پاى اين مرد (امام خمينى) بگذارى تا يك قدم ايشان بالا بيايند و بايد به دنبال ايشان حركت كنى. در اينجا بايد بگويم به همه كسانى كه خود را در خط امام عزيز(خط راستين اسلام و انبياء) مى‏دانند در هر پست و مقام و در هر مرتبه‏اى از علم و دانش و تخصص هستند بايد پيروى از امام را از اين شهيد گرانقدر ياد گيرند، آنچنان مطيع و فرمانبردار امام بود كه وقتى امام مى‏فرمايد به خرم آباد برو، فوراً از تهران به آنجا حركت مى‏كند و وقتى امام عزيز بعد از شهادت آيت اللّه قاضى قدّس سرّه در تبريز و اوضاع آشفته آنجا بخصوص جريان حزب خلق مسلمانان و فتنه انگيزى آنان از شهيد مدنى عزيز مى‏خواهند كه بعنوان نمايندگى حضرت امام و امام جمعه تبريز به آنجا بروند فوراً به آن سامان حركت مى‏نمايند و با اخلاق و حلم حسنى و شجاعت حسينى و فراست و كياست ايمانى و صبر و استقامت و پايدارى بر كوه مشكلات آنجا چيره گشته و بدون مبالغه مى‏توان گفت دو استان آذربايجان شرقى و غربى را از خطر توطئه و سقوط جلوگيرى كرد و مى‏توان گفت با در نظر گرفتن شرائط حساس آنروز تبريز و بلكه آذربايجان انتخاب معظم له از طرف حضرت امام رحمة اللّه عليه براى آنجا، عالى‏ترين انتخاب بوده وشايد بتوان گفت يكى از صدها نمونه تأييدات غيبى حضرت امام در امور رهبرى و مسائل پيچيده بويژه در روزهاى بحرانى مى‏باشد.

ابعاد سياسى، اجتماعى و مبارزاتى زندگى شهيد محراب آيت اللّه مدنى(ره)

مبارزات اين شهيد گرانقدر را بايد به دوران طلبگى ايشان از زمان رضا خان قلدر سوادكوهى (پهلوى) كشانيد آنطوريكه خود معظم له تعريف مى‏كردند كه يك موقع ايشان احساس مى‏كنند كه زادگاه اصلى شان (آذرشهر) در خطر محاصره اقتصادى فرقه ضاله و مضلّه بهائيت (اين مسلك و مرام استعمارى صهيونيستى) قرار گرفته مراكز حساس شهر مانند كارخانه توليد برق و غيره بدست آنهاست، با بيانات آتشين خود مردم را عليه آنان بسيج كرده تا آنجا كه استفاده و مصرف برق آنها را تحريم كرده و مردم از چراغهاى نفتى استفاده مى‏كردند ولى برق روشن نمى‏كردند و از اين بالاتر آذرشهر كه نزديكى تبريز واقع شده و در آنزمان مقدار زيادى از نان تبريز را تأمين مى‏كرد به دستور معظم له مردم از فروش نان و مايحتاج زندگى به اين فرقه ضاله و مضلّه خوددارى مى‏كردند تا مجبور شوند از اين شهر مذهبى و اسلامى كوچ كنند. اوج مبارزات ضدّبهائى و ضد صهيونيستى بالا گرفته، كم كم بعضى از جوانان غيور دست بكشتن و سر به نيست كردن آنان مى‏زنند تمام اين جريانات از طرف شهربانى وقت پيگيرى و تنها عامل همه تحريكات ضدّ صهيونيستى بهائى (شهيد گرانقدر ما) شناسائى و ايشان را به همدان تبعيد مى‏نمايند ولى قيام معظم‏له به ثمر رسيد و مردم دست از ادامه مبارزه برنداشته و بالأخره مردم، شهر مذهبى خود را از لوث اين فرقه استعمارى صهيونيستى نجات مى‏دهند.

اقتدار شهيد مدنى در برخورد با رئيس ساواك كلّ كشور

شهيد عزيز مدنى(قدّس سرّه) ايامى كه در نجف اشرف بودند مبتلا به مرض سل شديد مى‏شوند و مرض به حدّى شدّت پيدا مى‏كند كه گاهى كاسه كاسه خون استفراغ مى‏كردند بطوريكه خيلى از دوستان از ايشان مأيوس مى‏شوند ولى بحمداللّه پس از بسترى شدن در بيمارستان حلّه خداوند عافيت مرحمت كرده و هنگام مرخصى دكتر معالج ماندن در هواى گرم در نجف اشرف را براى ايشان منع مى‏كند روى اين حساب ايشان ناچار بودند كه تابستانها به ايران سفر كنند ولى معمولاً هنگام بازگشت به نجف اشرف در كشمكش و آزار ساواك ايران قرار مى‏گرفتند و با معطّلى و ناراحتى زياد اجازه خروج مى‏دادند تا اين كه در سال 48 يا 49 ايشان را هنگام مراجعت به عراق حدود 5 ماه در تهران معطل و سرگردان مى‏كنند تا پس از اين مدت وقتى به اداره گذرنامه مراجعه و علت تأخير و گيركار خود را مى‏پرسند در جواب آدرسى به ايشان داده مى‏شود كه براى روشن شدن وضع گذرنامه خود بايد به اين آدرس مراجعه كنيد، در اينجا شهيد بزرگوار ما مى‏فرمودند وقتى طبق آدرس رفتم ديدم كه اداره مركزى و محل كار رئيس ساواك كل كشور است كه ديگران از راهنمائى و نشان دادن آدرس مى‏ترسيدند بالأخره بقالى كه روبروى آن اداره بود گفت همين منزل روبروست ولى شما برويد بالا و برگرديد و زنگ بزنيد تا نفهمند كه من نشان دادم پس از وارد شدن بعد از گذشتن چند اطاق و سالن به اطاقى راهنمائى شدم، رئيس ساواك كل كشور نشسته بود برخاست احترام كرد و من نشستم ابتدا خواست عذرخواهى كند كه شما را زحمت داديم من حرفش را قطع كرده و گفتم من مى‏خواستم اينجا بيايم و ببينم چرا هر سال براى رفتن و بازگشت ما به عراق بازى در مى‏آورند اگر مانعى در كار است يكمرتبه بگويند ممنوع الخروج هستى ما هم سرگردان نمانيم و اگر ايرادى نيست پس چرا معطل و اذيت مى‏كنند.
رئيس ساواك جواب داد چند سؤال است شما جواب بدهيد كه عمده آنها نظرخواهى در مورد رهبر كبير انقلاب اسلامى امام خمينى(رحمة اللّه عليه) بود، من جواب دادم من ايشان(امام) را از دوران طلبگى مى‏شناسم و ارادت دارم، ايشان فردى به تمام معنى آراسته و كامل، غير از مدارج عاليه علمى و كمالات نفسانى از يك عظمت و تفوّق روحى برخوردار بودند كه وقتى هفته‏اى يك بار براى فضلا و طلاب علوم دينيه در مدرسه مباركه فيضيه درس اخلاق مى‏فرمودند و ما شركت مى‏كرديم تا هفته بعد روز پنجشنبه تمام گفتار و حركات ايشان مانند آئينه در مقابل ما قرار داشت، و من مفتخرم كه يكى از شاگردان ايشان هستم، آنگاه به رئيس ساواك گفتم شما ايشان را تبعيد كرده و با دوستان ايشان اينگونه برخورد مى‏كنيد، چكار مى‏خواهيد بكنيد؟ مى‏خواهيد به زور سر نيزه مردم را وادار كنيد كه از تقليد و پيروى ايشان دست بردارند و ايشان را دوست نداشته باشند اينكار شدنى نيست و با سر نيزه نمى‏توان به دل مردم راه پيدا كرد و مسلط شد…

ابهّت و اقتدار شهيد عاليقدر و تبعيد از خرم آباد

با روى كار آمدن زمزمه حزب فرمايشى رسواخيز (رستاخيز) شهيد گرانقدر ما موضع صريح و بسيار سرسختانه در مقابل آن گرفت و در جلسات عمومى و خصوصى علناً اظهار مى‏فرمود كه هر كس در اين حزب ننگين ثبت نام كند مانند آنست كه در لشگر عمربن سعد نام نويسى كرده و هر كس مردم را براى ثبت نام تحريك و تشويق كند و در اين راه تلاش و فعاليت كند مانند فرماندهان لشگر عمر بن سعد است لذا شوراى تأمين استان وقت تصميم گرفت معظم له را به نور آباد ممسنى از توابع شيراز تبعيد كند، شهيد سعيد مدت 22 ماه در آنجا تبعيد، بود در اين مدّت شمع جمع محفل دوستان انقلابى استان فارس و بنادر جنوب بوده و جوانان عزيز انقلابى و علماء و فضلا بعنوان ملاقات بنزد ايشان رفته و در اين پوشش جوانان آن سامان تشكل يافته مجدداً رژيم منفور طاغوت احساس خطر نمود محل تبعيد ايشان را عوض كرد و به گنبد كاووس (از جنوب به شمال) منتقل كردند. در آنجا هم پس از يازده ماه مطالب گذشته تكرار گرديد، رژيم ناچار شد ايشان را به يكى از بنادر دور افتاده جنوب (بندر كنگان) كه هواى گرم و كثيف داشت منتقل نمايد ولى بيش از 18 روز طول نكشيد سيل جوانان بيدار و خونگرم بنادر جنوب به آنجا روانه شدند و از طرفى نامساعد بودن هواى آنجا با مزاج شهيد گرانقدر و به مخاطره افتادن سلامت ايشان اين بار رژيم آمريكائى شاه مقبور تصميم گرفت براى مرتبه چهارم محل تبعيد ايشان را عوض كند و تبعيدگاه مغفورله را به مهاباد (كردستان) انتقال دهد و تا پايان مدت سه ساله تبعيد و اقامت اجبارى را در كردستان به سر بردند. در آنجا هم مردم ايشان را تنها نگذاشته از شيعه و سنّى با ايشان تماس داشته و مطالب لازم ردّ و بدل مى‏شد و گاهى ديده مى‏شد تا نيمه‏هاى شب و بلكه يكى دو ساعت هم از نيمه شب مى‏گذشت و ساعتها با جوانانى كه براى ملاقات آمده بودند صحبت مى‏كردند و مشكلات آنها را جواب گفته و آنها را ساخته و براى مبارزه با رژيم طاغوت شارژ مى‏كردند حتّى يكى از برادران پرسنل ژاندارمرى كه مأمور بدرقه شهيد گرانقدر از بندر كنگان به مهاباد بود در بين راه آنچنان شيفته اخلاق ايشان قرار گرفته بود كه در بين راه (در خرم آباد) ايشان را رها كرده و خودش به بروجرد رفت و از ايشان خواست كه فردا خودتان بيائيد و از آنجا با هم مى‏رويم.

مبارزات شهيد محراب با جريانات انحرافى پس از پيروزى انقلاب اسلامى

جريان تبعيد شهيد بزرگوار ما به مدت سه سال به شهرهاى مختلف به پايان رسيد. طولى نكشيد كه انقلاب شكوهمند اسلامى به پيروزى رسيد و آخرين تفاله نظام ستمشاهى و ريشه 2500 ساله‏اش با عنايات و الطاف خداوند منّان و رهبرى پيامبر گونه امام عظيم الشأن و همّت و فداكاريهاى امّت اسلامى و يكپارچه با تكيه به قرآن و مذهب، كنده و به زباله‏دان تاريخ سپرده شد و از طرفى هم خورشيد جهان تاب اسلام از غرب (فرانسه) طلوع كرد و شب پره‏ها و خفاشان به لانه‏هاى خود خزيدند/ شهيد گرانقدر ما در سنگر مجلس خبرگان با ليبرالها و منافقين ولايت فقيه همچون بنى صدر خائن و فرارى به مبارزه و ستيز بى‏امان خود ادامه داد و بالأخره پس از شهادت آيت اللّه قاضى امام جمعه محترم تبريز به دست گروه منافق فرقان اين پيروان ابن ملجم مرادى ملعون، باجار و جنجالى كه حزب باصطلاح خلق مسلمان! در آذربايجان بخصوص تبريز راه انداخته بود (حزبى كه اينجانب شاهد يكى از جنايات و حركات مذبوحانه‏شان در شهرستان مذهبى قم شهر خون و قيام و پايگاه علم و دانش بودم كه چماق بدستان حزب مذكور به داخل شهر ريختند و از سر كوچه منزل مرجع و رهبرشان تا حدود بازار قم شعار دادند و در مسيرشان هرچه ماشين و مغازه بود خرد كردند و شيشه‏هاى آنها را شكستند آن روز جوانان غيور قم كه اجازه ورود به چماق‏بدستان شاه مقبور و منفور باين شهر مذهبى را نداده بودند اين منظره دلخراش را مشاهده مى‏كردند ولى طبق دستور حضرت امام امت سكوت كرده و عكس العملى نشان ندادند).
تبريز كه در تاب و تب مى‏سوخت و اوضاع درهم ريخته و آشفته داشت به امر امام عزيز، شهيد گرانقدر ما رهسپار تبريز شد، با چه مشكلاتى و چه خطرات و كارشكنى‏ها و ناملايمات روبرو گرديد گاهى حزب خلق نامسلمان ايشان را به بهانه رفع خستگى پس از تظاهرات و سخنرانى به داخل كيوسك مجله فروشى برده و قصد ربودن وى را داشتند و گاهى به بهانه دستجات عزادارى در شب تاسوعا در حاليكه شمشير و قمه بدست گرفته ظاهراً حسين گويان وارد منزل ايشان شده هنگامى كه نزديك مى‏رسند قصد حمله را داشتند كه برادران جان بركف پاسدار جلو آمده خواستند كه دست به اسلحه بزنند ولى شهيد معظّم ما آنها را از هرگونه درگيرى و تيراندازى شديداً منع مى‏كنند و مى‏فرمايند كه اينها را به من واگذاريد با اصرار آنها را ساكت كرده و مقدارى براى آنان صحبت كرده و فى‏المجلس آنچنان آنها را منقلب مى‏فرمايند كه عده زيادى از فريب خوردگان آنان با اظهار شرمندگى و گريه و سرافكندگى دست ايشان را مى‏بوسند و درخواست عفو و بخشش مى‏نمايند كه: به ما تا بحال نحوه ديگرى فهمانيده بودند.
خلاصه اگر كسى بخواهد جريانات تبريز و مبارزات خستگى‏ناپذير شهيد نستوه ما را بنويسد شايد كتابى خواهد شد و چون بنده نيز كمتر توفيق شرفيابى حضورشان را پيدا مى‏كردم لذا به همين مقدار اشاره مى‏شود.

شهيد محراب و جاذبه و دافعه علوى‏

يكى از ويژگيهاى شهيد گرانقدر محراب آيت اللّه مدنى(ره) قدرت و جاذبه ايشان بود اين موضوع كه براى هر عالم روحانى لازم و ضرورى است در شهيد عاليقدر ما در حدّ اعلاى آن وجود داشت بطوريكه كمتر كسى بود كه دو سه جلسه خدمت ايشان برسد و مجذوب و شيفته اخلاق و معنويات وى نگردد.
يكى از برادران همدانى كه در زمان طاغوت فعاليتهاى چشمگير و زير زمينى داشت و رعب و وحشتى در دل ساواكيها و دژخيمان رژيم منفور پهلوى در همدان و حتى قم ايجاد كرده بودند مى‏گفت كه من، بيچاره اخلاق پيغمبر گونه ايشان شدم، از روزيكه براى پرسيدن يك مسأله سياسى خدمتشان رسيده بودم با يك دنيا ملاطفت و مهربانى مرا پذيرفت و پهلوى خود نشانيد و آرام دست خود را روى شانه من گذاشت و آهسته به پشت شانه من زد و جواب سؤالم را با شروع كلمه (بالام)(1) مى‏داد.
به خاطر دارم كه قبل از تبعيد شهيد معظم از خرم آباد سال 53 – 54 بود كه يك شب بعد از نماز مغرب و عشاء در مسجد، اعلام كردند كه نظر به اينكه تابستان و تعطيلات فرا رسيده و جوانان عزيز فراغت بيشترى دارند اگر بخواهند منزل ما بيايند و سئوالاتى داشته باشند هر روزه عصرها از ساعت 4 بعدازظهر تا غروب درب منزل به روى همگان باز است و سفارش مى‏كردند به دوستان و آشنايان خود نيز خبر دهيد، لذا هر روز عصرها جوانان پرشور و با ايمان خرم‏آباد به منزل ايشان رفته و با آغوش گرم آنها را مى‏پذيرفت. يكى از روزها جوانى كه آنروزها خود را به شكل هى پى‏ها در آورده بود از نظر ظاهر قيافه‏اش به حدّى زننده بود ماها كه جوان بوديم حاضر نبوديم با او هم صحبت و هم مجلس شويم ولى اين شهيد بزرگ آنچنان با گرمى با او برخورد كرد و بدون اينكه قيافه ظاهرى او را به رخش بكشد با او مشغول صحبت شد كه آن جوان كاملاً فريفته گشت، روزهاى بعد مرتباً شركت مى‏كرد و قيافه خود را تغيير مى‏داد و حتى در خانواده‏اش نيز اثر گذاشت و خواهرش‏را كه بى‏حجاب و با وضع زننده‏اى بيرون مى‏آمد نصيحت كرد و او را هم وادار به حجاب اسلامى و چادر نمود و كم‏كم مى‏خواست در پدرش نيز نفوذ كند و شايد او را حاضر كند كه سينمائى را كه داشت به حسينيه يا مسجد تبديل نمايد ديگر اطلاعى ندارم كه نتيجه چه شد چونكه شهيد عالى‏قدر را تبعيد كردند و در نتيجه رفت و آمد ما با خرم‏آباد قطع شد.

درس اخلاق و پشتيبانى از منبر

شهيد ارجمند محراب در سالهائى كه نجف اشرف مشرّف بودند در كليه ايام سوگوارى و وفات ائمه – عليه السلام – در منزل خود مجلس روضه خوانى ترتيب مى‏دادند و خود ايشان هم به منبر مى‏رفتند و با آن كلمات دلنشين و قيافه ملكوتيش همه را منقلب و خود ايشان بيش از همه منقلب مى‏شد نمونه آنرا اكثراً در سمينار ائمه جمعه در قم كه از طريق تلويزيون پخش شد ديده‏اند.

تهذيب نفوس و مدرسه اخلاقى سيّار

علماء و فضلاء و طلاب علوم دينيه نجف اشرف در ايام تعطيلات موسمى پياده راهى كربلاى حسينى(ع) مى‏شدند و در گروهها و كاروانهاى كوچك و بزرگى كه براه مى‏انداختند اين سفر معنوى و حركت بسوى مناى حسينى(ع) را مى‏پيمودند و گاهى كسبه و اهالى نجف نيز بخصوص در زيارت اربعين در پياده روى شركت داشته و گذشته از كسب فيوضات معنوى اين پياده روى عظيم سالانه در چند نوبت، خود يكى از شعائر بزرگ مذهبى محسوب مى‏گرديد(ولى متأسفانه با روى كار آمدن رژيم بعثى عفلقى صدّام اين جنايتكاران كم نظير تاريخ، از اين شعار عظيم مذهبى كم‏كم جلوگيرى شد) بين نجف اشرف تا كربلاى حسينى(ع) كه از طريق پياده‏روى (خاكى) حدود 16 فرسنگ است و به مدت 3 – 4 روز پياده طول مى‏كشيد تا به كربلا برسند در طول راه مى‏توان گفت كسانى كه در كاروان شهيد محراب(قدّس سرّه) بودند در حقيقت در يك مدرسه اخلاقى سيّار تعليم مى‏ديدند و غير از ثواب پياده روى براى زيارت و شعائر دينى بودن آن چه بسا در اين راه افراد از مكتب انسان ساز آن شهيد گرانقدر بهره‏هاى كافى مى‏گرفتند،حتى موقع خوابيدن گاهى آنچنان نكات ريزى را مراعات مى‏فرمودند كه روستائيان بين راه را به تعجّب و شگفتى وامى داشتند، توضيح آنكه سه شب بين راه مى‏بايست به سر مى‏برديم و اگر هوا سرد بود به مضيفها و ميهمانپذيرهائى كه در بين راه روستائيان عراق از چوبها و شاخه‏هاى درخت خرما ساخته بودند و در طول سال هميشه آماده پذيرائى از ميهمانان بودند بداخل آنها رفته و شبهاى سرد را به صبح مى‏آورديم و گاهى مى‏شد تعداد جمعيتمان 30 – 40 نفر مى‏شد و براى خوابيدن در آن مضيفها(كوخها) به مشكل كمبود جا برخورد مى‏كرديم در اينگونه موارد شهيد گرانقدر جلو مى‏آمد با ترتيب خاصى يكى يكى همه را مى‏خوابانيد و نوبت بخودشان و اين حقير سراپا تقصير كه مى‏رسيد جائى جز نزديك درب مضيف كه طبعاً جاى نامناسب و سردى بود باقى نمانده بود باز به اصرار جاى مناسبتر را به ما داده و خود با يك دنيا تواضع و فروتنى كنار درب مى‏خوابيدند تا بدين وسيله هم عملاً تواضع را تعليم فرموده و هم براى بيدارشدن براى نماز شب و تهجّد مزاحمتى نباشد.
والحاصل، شهيد محراب(قده) كسى بود كه تمام رفتار و كردار و گفتارش دقيق و حساب شده بود و آموزندگى داشت و آنقدر كه مى‏كوشيد از طريق عملى مردم را هدايت كند بيش از آن مقدارى بود كه از گفتارش استفاده مى‏شد.

يادآورى نكته اخلاقى و عرفانى‏

در يك شب بيست و يكم ماه مبارك رمضان، شب قدر و احياء بود كه در مسجد تركها (شيخ انصارى – قده) در نجف اشرف مجلس بسيار عظيم و باشكوهى ترتيب داده شده بود علماء و فضلا و كسبه و اقشار مردم براى برگزارى احياء آن شب در مسجد گرد آمده بودند، شب از نيمه گذشته بود شهيد گرانقدر ما بالاى منبر رفته و با آن بيانات جذّاب و سازنده همه را موعظه مى‏فرمود و دلها را براى دعا و تضرّع در خانه حق تعالى آماده مى‏كرد تا اينكه چراغها را طبق مرسوم خاموش كردند در آن تاريكى جمله‏اى شهيد عزيز محراب بيان كردند كه مجلس واقعاً منقلب و همه را سخت متأثر و گريان كرد و آن جمله اين بود فرمودند: رفقا اگر شماها امشب آمده‏ايد از گناهانتان در پيشگاه خداوند تبارك و تعالى توبه كنيد ولى من خدا را شاهد مى‏گيرم كه آمده‏ام از اعمال و عبادتهايم توبه كنم زيرا فكر مى‏كردم اين اعمالى كه انجام داده و خيال مى‏كنم عبادت خداوند است ولى با دقت مى‏فهمم كه آنها توهين به ذات مقدس حق تعالى بوده است، لذا امشب مى‏خواهم از آنها توبه كنم.

پرهيز از غيبت و گناه‏

يكى از ويژگيهاى شهيد محراب ما اين بود كه هم خود از كسى غيبت نمى‏كرد و هم به كسى كه در حضورشان بود اجازه نمى‏داد بدگوئى و غيبت افراد را بكند تا آنجا كه يكى از فضلاء مى‏گفت من خيال مى‏كردم ايشان دشمن ندارند و با كسى بد نيستند زيرا هر وقت به محضرشان شرفياب مى‏شدم يكبار نديدم بدگوئى از كسى بكنند ولى بعد از فوت آيت اللّه حكيم(قدّس سرّه) در يك مجلسى بودم ديدم چند نفر به شدت به ايشان (شهيد محراب) حمله كرده و ناسزا مى‏گويند و من تعجب كردم و گفتم چرا شما اينقدر دشنام مى‏دهيد و به ايشان ناسزا مى‏گوئيد مگر ايشان چكار كرده است جواب دادند چكار مى‏خواهد بكند، چرا بعد از آيت اللّه حكيم(ره) (تنها مرجع و رهبر شايسته مسلمين حضرت امام خمينى) را معرفى كرد اگر ايشان و (آيت اللّه) راستى كاشانى (دام تأييداته) نبودند در نجف مرجعيّت به فلان آقا مى‏رسيد!!

تكريم فوق‏العاده مراجع و علماء اسلام

شهيد عزيز محراب نسبت به تمام بزرگان كمال تواضع و خضوع را داشت و هرگز براى بالا بردن كسى حاضر نبود ولو بطور گوشه و كنايه زدن از ديگران تنقيد كند و بلكه عملاً سعى مى‏كرد احترام ظاهرى همه را نيز حفظ كند، يك شب هنگام وارد شدن به صحن مطهر اميرالمؤمنين على – عليه السلام – ديدند مرحوم آيت اللّه شاهرودى(قدّس سرّه) كه از مراجع بزرگ بود از در صحن مطهر خارج مى‏شوند اين شهيد عاليقدر جلو رفته متواضعانه خم شدند و دست مرحوم آيت اللّه شاهرودى را جلوى همه انظار بوسيدند و اظهار ادب كردند وقتى پس از اداء احترامات جدا شدند فرمودند علت اين كارم اين بود چون شبها احتراماً به درس آيت اللّه خوئى مى‏روم و نماز جماعت و منزل امام خمينى رفته و در مواقع لزوم، و كمال تجليل و تعظيم را از معظم له دارم ولى الآن فكر كردم فرصت مناسبى است كه با اينكار (بوسيدن دست در جلوى انظار همه) عرض ادب و احترام به ايشان (آيت اللّه شاهرودى قدّس سرّه) بنمايم چرا با يك عمل كوچك به وظيفه خود عمل نكنم.

مدنى و يگانه شرط براى ازدواج فرزند

يكى از نكات اخلاقى و آموزنده كه از ايشان بخاطر دارم و شايد براى اهلش مفيد و نافع باشد، مسأله شرط ايشان در هنگام عقد ازدواج دخترشان بود، بر خلاف معمول همه كه شرط و شروط در هنگام عقد نوعاً روى مسائل مادى دور مى‏زند مثل اينكه حقوق و درآمدش چطور باشد، خانه و زندگيش كجا و چگونه باشد و هكذا ولى ايشان مقيد بودند كه دامادهايشان طلبه درس خوان و بظاهر متّقى باشند و تنها شرطى كه با اينجانب كردند اين بود كه يكدوره رساله توضيح المسائل را به خانواده‏ام درس بدهم.

احتياط فوق العاده در مصرف وجوهات شرعيه‏

يكى از ويژگيهاى شهيد بزرگوار شدت احتياط ايشان در مصرف وجوهات شرعيه بود و بلكه بقول يكى از نزديكترين دوستانشان در اينجهت ايشان وسواس بود و نظرش اين بود كه غير از مراجع تقليد كه نوّاب حضرت ولى عصر ارواح العالمين له الفداء هستند و اختياراتى دارند ديگران بايد بنحوى سهم مبارك امام – عليه السلام – را مصرف كنند كه قطع برضاى آن بزرگوار داشته باشد و اصولاً مى‏فرمودند كه من وقتى بخواهم به يكى از دوستان يا آشنايان وجوهات شرعيه بدهم در خلوص نيّتم شك مى‏كنم در اين زمنيه قضاياى زيادى بخاطر دارم ولى براى اينكه خوانندگان عزيز بابى حوصلگى برخورد نكنند بذكر دو سه مورد اكتفا مى‏كنم:
بخاطر دارم كه يك سال تابستان به ايران آمده بودند و هنگام مراجعت به نجف اشرف كيف بزرگى پر از پول و اسكناسهاى درشت همراه آورده بودند كه به محض ورود اكثر آنها را به مراجع بزرگ تقليد آنروز دادند و قسمتى از آنها را نيز خودشان ردّ كردند و براى بعضى نيز مقدارى در پاكت گذاشته به وسيله اين حقير فرستادند وقتى همه آنها تمام شد دست كردند به كيف بغلى خود يك عدد اسكناس 5 دينارى (100تومان) به من دادند فرمودند چون موقع حركت از ايران عجله داشتم فرصتى نبود براى شما سوغاتى بگيرم از شما مى‏خواهم اين مبلغ را قبول كنى بجاى آن اگر چه ناچيز است، ولى از پولهاى مخصوص و باصطلاح خودشان از كيسه سياه است.
و از اين جالب‏تر آنكه بعد از اينكه بعثيان كافر عراق در سال 50 – 51 ايرانيها را از عراق بيرون كردند در قم سكونت نمودم و چند سال در خانه‏هاى اجاره‏اى با مشكلاتى مستأجر بودم تا اينكه تصميم گرفتم بهر ترتيبى هست يك منزل مسكونى شخصى تهيه كنم در جنوب شهر يك خانه مناسب پيدا كردم به فكر قولنامه كردن آن بودم كه شهيد بزرگوار ما باخبر شد و بمن فرمود بالأخره وقتى شما منزل خريديد ما بايد براى شما كادو بياوريم خوبست آنرا قبلاً نقدى بدهيم شايد بهتر بدرد شما بخورد و باصرار مبلغ سه هزار تومان دادند و بعدها كه منزل بحمداللّه خريدارى شد و تا مدتى بدهكاريهاى آن را داشتم و كم و بيش ايشان هم مطلع بودند ولى هيچوقت حاضر نبود كه آخرت خود را براى دنياى احدى حتّى نزديكترين بستگانش بخطر اندازد.
در همين زمينه يكى از باجناق‏هاى من مى‏گفت منهم براى خريد منزل بشدّت گرفتار ديون و بدهكاريهاى آن بودم يكروز با شهيد معظّم محراب جريان را در ميان گذاشتم و سپس گفتم اگر شما مى‏توانيد مبلغى بعنوان قرض در اختيار من بگذاريد تا از سنگينى قرضها راحت شوم. در جواب فرمودند: همينقدر بگويم من عثمان نيستم… با اينكه براى جبهه جنگ قلمهاى درشت چند ميليون تومانى مكرّر داشت و همچنين در مواقع لزوم و بخصوص خدمات اجتماعى دست بخشنده‏اى داشت و بالأخره روزى كه شهيد شد حدود 14 ميليون تومان پول نقد در حسابهاى بانكى و گاو صندوق منزلشان بود كه در كيسه و لفّافهاى جداگانه گذاشته بودند و روى آنها به خط مبارك خود مرقوم داشته كه مربوط به من نيست سهم مبارك امام عليه السلام است يا سهم سادات است يا كفارات و نذورات و كمكهاى مردم براى جبهه است و امثال آن فقط تنها پولى كه براى خانواده و ورثه ايشان آوردند از تبريز مبلغ 9360 تومان بود و غير از آن هرچه بود در اختيار نماينده محترم حضرت امام خمينى در آنوقت يعنى حضرت آيت اللّه مشكينى دامت بركاته قرار گرفت.
علاوه بر آن خانه‏اى كه در تبريز و همدان براى ايشان تهيّه كرده بودند با تمام وسائل زندگى در آن كه خودشان تهيه كرده بودند و يا ديگران براى ايشان هديه آورده بودند ولى ايشان عقيده داشتند كه اينها را مردم براى شخص من هديه نياورده‏اند بلكه براى عنوان من كه نماينده حضرت امام و امام جمعه تبريزم آوردند از اينجهت كلّيه آنهارا با خانه‏ها به حضرت امام بدهيد و در اختيار ايشان قرار دهيد كه حسب الوصيّه اينكار شد و اصلاً از اول شهيد عاليقدر نگذاشته بودند سند منزلها به نام ايشان شود.

يك نمونه كوچك ولى پر محتوى

ايّامى كه شهيد گرانقدر ما در نجف اشرف مشرّف بودند و ما هم در خدمتشان بوديم يكسال مقدار زيادى پتو به منزل ايشان آورده بودند كه به افراد نيازمند داده شود طول كشيد تا آن پتوها تمام شد و بدست اهلش رسيد پس از پايان كار فرمودند اگر مى‏خواستيم زودتر تمام شود ممكن بود بين خود و بستگان و دوستان تقسيم مى‏كرديم ولى در پيشگاه خداوند سبحان بايد سرافكنده و شرمنده باشيم.

ابعاد زندگى اجتماعى و خدمات رسانى شهيد محراب‏

شهيد گرانقدر ما همانطوريكه قبلاً هم اشاره شد فردى پركار و پرجوش و پرتحرك بود، هميشه يكى از آرزوهاى دختران و فرزندان ايشان اين بود كه فرصتى بيابند و يكساعت خدمت پدرشان بنشينند و ايشان براى آنها صحبت فرمايند و حتى در بين ميهمانان ايشان افرادى كه عالم و دانشمند بودند و نيازى براى ساخته شدن نداشتند و يا خودشان نمى‏خواستند، در حدّ متعارف گرم مى‏گرفت ولى جوانانى كه براى فراگيرى و حلّ مشكلات و يا راهنمائى و ساخته شدن آمده بودند چه بسا تا ساعاتى از نيمه شب گذشته با آنها صحبت مى‏كردند و آنها را دست پر روانه مى‏نمودند.
شهيد گرانقدر ما خود را وقف مردم و جامعه مى‏دانست و از هيچ خدمتى در اين راه دريغ نمى‏فرمود، در همدان و خرم آباد و تبريز و حتى در اماكن تبعيدشان و يامحلهائى كه بطور موقّت مانند اطراف قزوين رفته بودند آثارى از خود باقى گذارده‏اند مثلاً در همدان مهديه و بيمارستان مهديه و صندوق قرض الحسنه (كه شايد اولين صندوق وام بدون بهره بود كه در ايران تأسيس شد) و مساجد و حسينيّه و مؤسسات تعاونى امور مستمندان و غير ذلك داشتند آنهم مى‏فرمودند ما هرجا كه مؤسسه تعاونى خيريه تأسيس كرديم سعى داشتيم كه صرفاً كمك مالى تنها نباشد در واقع نمى‏خواهيم گداپرورى شده باشد بلكه نظر اينست اشخاص و يا خانواده هائى كه از نظر مادّى سقوط كرده و يا در تنگناى فشار ماديات قرار گرفته‏اند زير بغل آنها گرفته شود ضمن اداره امور مالى آنها احتياجات ديگر آنها نيز برطرف شود مثلاً اگر فرزندانى دارند كه قدرت كار ندارند بايد به مدرسه و دبيرستان فرستاده شوند و حتى اگر نياز به ادامه تحصيل در دانشگاه و بالاتر است بايد اسباب كار تحصيل آنان فراهم گردد يا اگر دختر و دخترانى در خانه دارند كه بايد هنر خياطى و گلدوزى و ساير هنرهاى دستى را فراگيرند به آنها نيز در اين زمينه كمك لازم انجام گيرد و هكذا براى نمونه مثال مى‏زدند اوائل تأسيس صندوق قرض الحسنه همدان يك كاسب آبرومند و محترم را رفقا معرفى كردند كه به او كمك بلاعوض مختصرى بشود ولى من گفتم مناسب است كه يك وام طويل المدت بطوريكه تا يكى دو سال اصلاً قسطى ندهد و بعد از آن اقساط كمى بپردازد به او بدهيم كه هم آبرويش خريده شده و هم او را به تحرّك و فعاليت بيشتر وادار كرده‏ايم دوستان همدانى پذيرفتند وام متناسبى در اختيار او قرار دادند پس از چند سالى يكبار سراغ همان شخص كاسب را گرفتم رفقا گفتند بحمداللّه وضعش خوب شده است وامى كه دريافت كرده سرمايه خود قرار داده و در اين فاصله 4 – 5 دختر دست شوهر داده است و اقساط خود را نيز تا حدودى پرداخته و خيلى خوش حسابى هم مى‏كند من (شهيد محراب) به دوستان گفتم اگر در طول خدمات خود فقط همين يك مورد را مى‏داشتيد كافى بود براى تمام شما و اثرات عينى خدمت خود را مشاهده مى‏كنيد.
در اين باره نمونه‏هاى بسيار زيادى است كه ذكر آنها چه بسا مثنوى هفتاد من كاغذ شود. كسى كه بخواهد آثار خدماتى اين شهيد گرانمايه را به چشم ببيند مى‏تواند به شهرهاى ذكر شده سفر كند و از نزديك ملاحظه نمايد.

پى‏نوشت‏ها:
1. بالام كلمه‏اى تركى است به معنى فرزندم!

 

/

سجاده خونين

 

سجاده خونين‏

اشاره‏

پرداختن به ابعاد مختلف زندگى شخصيت‏هاى بزرگ تاريخ اسلام و انقلاب اسلامى، ضمن تجليل از ايشان و ارج نهادن بر تلاشها و مجاهدتهايشان، گرفتن ره توشه‏اى از فضيلت‏هاى بى مثال آنهاست، پيروى از الگوهاى برجسته‏اى كه عمر شريف خود را در راه رسيدن به مقامات علمى و معنوى صرف نموده‏اند، جزء برنامه‏هاى تربيتى آيين آسمانى اسلام به شمار مى‏رود. تاريخ اسلام نمونه‏هاى فراوانى از اين شخصيت‏هاى نامى را در خود جاى داده است، بايد ضمن معرفى اين ذخاير گرانبها، نسل امروز و فرداى ميهن اسلامى را با يادگارى به جا مانده از اين فرزانگان آشنا سازيم. شهيد مدنى يكى از هزاران ستاره درخشان آسمان هدايت است كه زواياى زندگى او سرشار از درسهاى آموزنده است، قدمى برنداشت جز براى رضاى خدا، عاشق پاكباخته ولايت بود و صاحب اخلاق پسنديده، او كه عمرى را در تهذيب نفس و خدمت به اسلام و تربيت فرزندان اسلام گذراند، سرانجام با رجعتى سرخ، كسوت زيباى شهادت را در محراب عشق بر تن كرده و مانند جد بزرگوارش نداى «فزت و ربّ الكعبه» سر داد. و اين همه ما را بر آن داشت، تا برگى از دفتر زندگى سراسر افتخار اين اسوه اخلاص را جهت عرضه به جوانان الگو خواه و نمونه طلب تقديم برنامه سازان نماييم، اميد كه مثل هميشه حرمتشان را پاس داشته و در ترويج اهداف مقدسشان كوشا باشيم.

 پاسدار اسلام‏

سلام بر او، روزى كه زاده شد و روزى كه جامه سرخ شهادت بر تن نمود و روزى كه با افتخار در پيشگاه عدل الهى حاضر خواهد شد. قلم را ياراى توصيف آن بزرگ مرد نيست اما بر حسب تكليف و وظيفه، زندگى سراسر افتخار اين الگوى عشق و ايثار را در شش محور زير پى مى‏گيريم.

محور اول: دوران كودكى و ابعاد علمى شهيد مدنى‏

ولادت و دوران كودكى

در يكى از روزهاى به يادماندنى در سال 1293 شمسى (1333.ق) در شهرستان آذرشهر(1)يكى از شهرهاى آذربايجان شرقى در كانون با صفاى خانواده‏اى نجيب، فرزندى پا به عرصه وجود گذاشت كه بعدها خدمات ارزشمندى از خويش به يادگار گذاشت. پدرش به واسطه عشق و ارادت فراوانش به اميرمؤمنان على(ع) يكى از القاب آن حضرت يعنى اسد اللّه را براى او انتخاب كرد. سيد اسد اللّه در 4 سالگى مادر خود و در 16 سالگى پدرش را از دست داد و از آن سنين نوجوانى به ناچار مسئوليت سنگين اداره زندگى نامادرى و سه كودك يتيم را بر عهده گرفت.

تحصيلات‏

از همان دوران كودكى، آثار نبوغ و استعداد در ايشان نمايان بود و زودتر از همسالان خود به فراگيرى علم علاقه نشان داده و پيشرفت چشمگيرى نمود. هرچند در زمان حيات پدر، خواندن و نوشتن را در حد ابتدايى در مدرسه طالبيّه فرا گرفت، اما مرگ پدر، او را از ادامه راه باز نداشت و علوم مقدماتى را نزد علماى آذرشهر، از استادانى چون: ميرزا محمد حسن منطقى و ميرزا محسن مير غفارى آموخته و سپس براى ادامه تحصيلات عازم حوزه علميه قم شد.

هجرت به قم‏

هجرت ايشان به قم در حالى صورت گرفت كه اسلام و روحانيت از يكسو، باخودكامگى و استبداد رضاخان و از سوى ديگر با ظهور روشنفكران غربزده مواجه بود؛ به نحوى كه عرصه تلاش براى تبليغ اسلام تنگ شده بود. در چنين شرايطى سيد اسداللّه حجره بزازى پدرى را در «راسته بازار» ترك كرده و مشكلات هجرت را به جان خريد. او در پاسخ به اعتراض دوستانش كه باو گفتند: اكنون وقت اين سفر نيست چرا كه رضاخان فعاليت علماى اسلام را محدود ساخته و اجازه تبليغ نمى‏دهد، مى‏گفت: «حداقل براى خودم كه ملا و واعظ مى‏شوم.»(2)
از همان اوايل ورود به حوزه، رفتار و كردار و تقوا و فضيلت ايشان بسيار مورد نظر علما و بزرگان واقع شد؛ بنحوى كه آيت اللّه مشكينى مدظله در اين مورد مى‏فرمايد: تقوا و علم ايشان سخت مرا تحت تأثير قرار داده بود. مدنى سخت كوش در اين شهر پرآوازه، در پاى درس آيت اللّه حجت كوه كمرى(ره) و آيت اللّه سيد محمد تقى خوانسارى(ره) حاضر و به اندوخته‏هاى علمى خود مى‏افزود و از هيچ كوششى در راه كسب فيض فروگذار نبود. او مدت چهار سال از دروس فلسفه و عرفان و اخلاق امام خمينى(ره) نيز بهره‏مند گرديد.(3)

هجرت به نجف اشرف‏

شهيد مدنى از همان دوران جوانى مبارزات سياسى خود را براى سرنگونى رژيم حاكم آغاز كردند به علت مبارزه با فرقه گمراه بهائيت از قم به همدان و سپس به آذرشهر تبعيد شدند. پس از اتمام دوره تبعيد در سال 1363ق (چهل سالگى) به زيارت خانه خدا رفت و پس از انجام مراسم حج، براى ادامه تحصيل، به سوى نجف اشرف رهسپار گرديد و از محضر اساتيد بلند پايه‏اى همچون آيت اللّه العظمى حكيم و آيت‏العظمى شيرازى و سپس از محضر امام امت(ره) بهره‏هاى فراوانى بردند.

در كرسى استادى‏

شهيد مدنى در زمانى كوتاه، توجه اساتيد بزرگ حوزه نجف را به خود جلب كرد و در چندين رشته درسى از جمله كفايه، رسايل، مكاسب،درايه، به دستور مراجع بزرگوار كلاس درس برپا نمود. حضرت آيت اللّه‏راستى كاشانى در مقام توصيف مقام علمى ايشان مى‏گويد: در آن ايّام كه ما در خدمتشان بوديم مراحل اجتهاد را طىّ كرده و مشغول تدريس دروس مختلف بودند و از درس ايشان محصلين زيادى استفاده مى‏نمودند، به گونه‏اى كه در نجف درس ايشان، از همه درسها، پرجمعيت‏تر بود و شاگردانشان بايك عشق و علاقه خاصى در درس ايشان شركت مى‏جستند. ايشان روزانه 7 الى 8 درس برگزار مى‏كردند.(4)
خود ايشان مى‏گويد: وقتى در نجف بودم عده‏اى از من خواستند رساله (توضيح المسائل) بنويسم كه مخالفت كردم، براى اين كه مراجعى چون حضرت آيت اللّه خمينى وجود داشت كه بايد همه از ايشان تقليد مى‏كرديم.(5)

محور دوم: امام و شهيد مدنى‏

آيت اللّه مدنى، اطاعت از اوامر امام خمينى(ره) را هميشه براى خود و ديگران واجب و لازم مى‏دانستند و علاقه خاصى به امام داشتند؛ امام امت نيز متقابلاً به ايشان علاقه ويژه‏اى داشتند؛ تا جايى كه در جريانات همدان، حضرت امام به ايشان مى‏نويسند: «شما سيد العلماء الاعلاميد» او را دست راست خود به حساب مى‏آورند كه، كنايه از شرافت و اهميت ايشان است. يكى از شخصيت‏هاى آذربايجان به امام امت عرض مى‏كنند: آيت اللّه مدنى با توجه به كسالتى كه دارند، ملاحظه حال خود را نمى‏كنند و در بيست و چهار ساعت، فقط سه ساعت استراحت مى‏كنند. امام فرمودند: اگر ما و مدنى استراحت كنيم چه كسى كارها را انجام مى‏دهد؟ مدنى دست راست من است.(6) سخنان امام هميشه معيار دقيق و روشنى براى شناخت اشخاص و ويژگى‏هاى آنهاست. امام درباره خصوصيات ايشان فرمودند: شهيد مدنى از چهره‏هاى كم نظيرى بود كه به حد وافر از علم و عمل و تقوى و تعهد و زهد و خودسازى برخوردار بود.

اطاعت بى چون و چرا از رهبر

آيت اللّه راستى كاشانى مى‏فرمايد:
مى‏توان تعبير كرد كه شهيد آيت اللّه مدنى، فدايى و فانى در امام بود. از سويى ديگر، ايشان بسيار مورد اعتماد امام بودند و امور حساسى كه پيش مى‏آمد، امام به ايشان واگذار مى‏كرد.(7)
از نقطه نظر حجة الاسلام بروجردى (داماد شهيد محراب): شهيد مدنى با اين جلالت علمى و كفايت و لياقت شخصى، در مقابل امام راحل، كاملاً مطيع و دربست در اختيار ايشان بود. بلكه مى‏توان گفت فانى در امام عزيز بود و بى‏نهايت به او عشق مى‏ورزيد، يكى از اقوام نقل مى‏كرد، يك روز نشسته بوديم، شهيد مدنى تلويزيون را روشن كردند؛ به محض اينكه تصوير حضرت امام(ره) در صفحه تلويزيون ظاهر شد، بى اختيار خم شدند و تصوير مبارك امام را بوسيدند.(8) آيت اللّه ملكوتى نيز مى‏گويند: ديد شهيد مدنى نسبت به امام در يك كلمه خلاصه مى‏شود و آن اينكه او به تمام معنى فانى در امام بود؛ به نحوى كه هيچگاه نظر خودش را مقدم بر نظر امام نمى‏ديد و در تمام مراحل امام را در نظر داشت. شهيد مدنى بارها فرمود: دينم به من مى‏گويد بايد امروز خودت را فراموش كنى و خود را زيرپاى اين مرد (امام خمينى) بگذارى تا يك قدم بالا بيايد و به دنبال ايشان حركت كنى.
همچنين مى‏فرمود: امام هر زمانى فرمانى بدهد بايد بدون چون و چرا آن را اطاعت كنيم، حتى اگر به ضرر جانمان هم باشد و بارها ديده مى‏شد به محض اينكه پيام امام به دست ايشان مى‏رسيد تمام كارها را تعطيل مى‏كرد و دنبال آن چيزى كه امام مى‏فرمود حركت مى‏كرد به طورى كه اطاعت از اوامر امام را واجب و لازم مى‏دانستند و اين خود نشانگر تواضع عميق و ايمان راسخ ايشان بوده پس از به شهادت رسيدن آيت اللّه شهيد قاضى طباطبايى توسط گروهك فرقان، امام خمينى(ره) باصدور فرمانى ، شهيد مدنى را به عنوان نماينده تام الاختيار خود و امام جمعه تبريز منصوب مى‏نمايند. نزديكان شهيد مدنى نقل مى‏كنند: زمانى كه به ايشان اطلاع دادند حضرت امام فرمانى به اين مضمون صادر كرده‏اند كه به تبريز برويد، ايشان شبانه عازم حركت شدند و هرچه به ايشان اصرار كرديم كه حداقل صبح حركت نماييد، خطاب به ما فرمودند: اگر تا صبح زنده نمانم جواب خدا را در فرداى قيامت چه بدهم؟».(9)

استفاده از درس اخلاق استاد

شهيد مدنى از كلاس اخلاق علمى و عملى امام بهره فراوان برد و همين درس نيز باعث شد تا امام را در مقام عمل بالاتر و برتر از مرز علم بيابد و عشقش نسبت به ايشان فزونى يابد. او با داشتن چنين معلم اخلاقى، بيش از هرچيز به طهارت نفس و تقوا اهميت مى‏داد. و حتى پيروزى بر دشمنان و طاغوتيها را زمانى مفيد و مؤثر مى‏دانست كه همراه با تقوا و اصلاح نفس باشد و با بيان گيرا و شيرين خود مى‏گفت:
ما بايد بدانيم وقتى مى‏توانيم از اين پيروزى استفاده ببريم كه، اول نفسمان را اصلاح كرده باشيم، به اين معنا كه، اگر نفسمان اصلاح نشده باشد پيروزى به هر حدى برسد چاره دردهاى ما نخواهد بود. همه طاغوتها را سركوب كردن، وقتى به دردمان مى‏خورد كه در مملكت بدن خودمان حكومت الله مستقر شده و حكومت طاغوت ريشه كن شود.(10)
و اين مريد و مراد به واقع در مملكت وجود خويش حكومت الله را مستقر كرده و عمرى را در تهذيب نفس گذرانده بودند. آنچه مى‏گفتند و به ديگران تعليم مى‏دادند، خود در صف مقدم عاملين آن بودند. و گرنه چگونه مى‏توانستند در مقام معلم و مربى و اسوه براى ديگران، قرار گيرند و قلوب آنها را مالامال از محبت خود ساخته و به تسخير خود در آورند. آنها مردان عمل بودند و تمام رفتار و كردار و گفتارشان حساب شده و دقيق بود و خداى را ناظر اعمال خود مى‏دانستند. شهيد مدنى مى‏فرمود: «وقتى من مردم را به كار يا تظاهرات دعوت مى‏كنم؛ بايد اول خودم اقدام كنم و در پيشاپيش مردم باشم، تا اگر صدمه‏اى وارد شود، ابتدا متوجه خودم باشد». آنها بواسطه اطاعت و عبوديت محض، قلوبشان حرم امن الهى گشته و سخنانشان رنگ خدايى گرفته و تا اعماق روح انسان نفوذ مى‏كرد و آدمى را منقلب مى‏ساخت. فضايل اخلاقى در وجودشان ريشه دوانده و تا پايان عمر آنها را همراهى مى‏كرد و مراحل تثبيت خلق نيك و زدودن اخلاق زشت را پشت سر گذاشته بودند و با محاسبه مداوم نفس و مراقبت از خود، تا بدانجا رسيدند كه تمام اعمال و رفتار و حركات و سكناتشان در مدار رضايت الهى قرار گرفت. ما از آن زندگى سراسر آموزنده، نكاتى را انتخاب كرده‏ايم تا ببينيم كه اين «از خود رستگان و به خدا رسيدگان» چگونه فرمايش مولاى متقيان على(ع) «كونوا دعاة الناس بغير السنتكم ؛ مردم را نه با گفتار بلكه با عملتان هدايت كنيد» را جامه عمل پوشاندند و به بالاترين مدارج انسانى رسيدند.

محور سوم: جلوه‏هاى رفتارى شهيد مدنى‏

احتياط در بيت المال‏

در رويه عملى علماى بزرگ – با وجود اينكه مبالغ زيادى از وجوه شرعى پيش آنهاست – مى‏بينيم كه سعى دارند كه زندگى خود را هم سطح زندگى مردم ضعيف قرار دهند؛ چرا كه دستور اخلاقى خود را از مولاى متقيان على(ع) گرفته‏اند كه فرمود:
«اِنَّ اللّهَ فَرَضَ عَلى اَئِمَةِ العدل اَن يَقدِرُوا اَنفُسَهُم بِضَعَةِ النّاسِ(11)؛
خداوند بر رهبران عدالت واجب كرده است كه خود را هم سطح مردم ضعيف قرار دهند».
هرچند اموال زيادى در اختيار شهيد مدنى بود اما ساده زيستى در سراسر زندگى او مشهود بود، چنانچه گفته‏اند پس از شهادت ايشان، مبلغ 9360 تومان اموال شخصى از او در تبريز باقى ماند و بقيه حدود 14 ميليون تومان از وجوه شرعى بود كه در اختيار نماينده امام حضرت آيت اللّه مشكينى مدظلّه‏العالى قرار گرفت. شدت احتياطشان به حدى بود كه دوست و آشنا و غريبه برايش تفاوتى نداشت.

اهميت دادن به جوانان‏

آيت اللّه‏مدنى به جوانان عشق مى‏ورزيدند و توجه خاصى به اين قشر پرجنب و جوش جامعه داشت. وقت معينى از روز را به جوانان اختصاص مى‏داد و ساعتها سئوالات گوناگون آنها را پاسخ مى‏گفت. در پاسخ به سؤال يكى از نزديكانش كه پرسيده بود، حاج آقا! چرا اين قدر وقت خود را به اين بچه‏ها اختصاص مى‏دهيد، در حالى كه از وضعيت جسمانى خوبى برخوردار نيستند؟گفته بودند «اگر من آغوشم را براى بچه‏ها و جوانان باز نكنم، آغوشهاى باز شده نگران كننده‏اى هست كه اينها را در مى‏يابد.»(12)
لازم به ذكر است كه شهيد بزرگوار زين الدين نيز در خرم آباد با شهيد مدنى آشنا شد. و برخورد ايشان چنان تأثيرى در وجود اين جوان برجا گذاشت كه بعدها توانست با جذب و اداره جوانان قمى خدمات ارزنده‏اى در پيشبرد جنگ تحميلى از خود نشان دهد و سرانجام مانند استاد اخلاق خود جامه سرخ شهادت را بر تن نمايد.

مناجاتهاى نيمه شب‏

يكى از خصايص علماء توجه زياد به عبادت است، بزرگان حتى‏الامكان نوافل راترك نمى‏كنند و تقوا تنها لقلقه زبانشان نيست، بلكه سير و سلوك در زندگيشان، همواره جايگاه ويژه‏اى دارد. آنها لحظه‏اى از ذكر و نام خدا غافل نيستند. مرحوم آقا ميرزا جواد ملكى در كتاب اسرار الصلاة درباره آنها مى‏گويد:
اين روايات را انكار نكن؛ خدا را شاهد مى‏گيرم كه من از متهجّدين و شب زنده داران كسى را مى‏شناسم كه به هنگام سحر صداى فرشته‏اى او را بيدار مى‏كند و او را به لفظ آقا خطاب مى‏كند و آن شخص به اين خطاب بيدار مى‏شود و به نماز شب مى‏ايستد.(13)
از بين نمونه‏هاى فراوان، مى‏توان به امام خمينى و شهيد محراب اشاره كرد.
خواب امام در ساعت معينى شروع مى‏شد و رأس ساعت 2 نيمه شب جهت اقامه نماز شب از خواب بر مى‏خاستند و تا 4 صبح به راز و نياز با محبوب و شب زنده دارى مشغول بودند. برخى مواقع كه ما شبها بالاى سر امام بوديم مى‏خواستيم، ايشان را براى نماز شب بيدار كنيم، همين كه موقع نماز شبشان فرا مى‏رسيد خودشان به حالت عجيبى از خواب بيدار مى‏شدند كه گويى كسى ايشان را صدا كرده باشد.(14)
شهيد مدنى نيز هر شب، نماز شب را اقامه مى‏نمودند و گفتار و كردار و سكنات و در يك كلام زندگيش با خدا در آميخته بود. اطرافيانش مى‏گويند وقتى ما حالات ايشان را مى‏ديديم خيال مى‏كرديم روح در قالب او نيست. آقاى بهاءالدينى (داماد ايشان) در خاطراتش مى‏گويد: ما حالات نورانى و با صفاى ايشان را در مناجاتهاى نيمه شبشان، نظاره گر بوديم. در نيمه شب يك روز تابستانى در محلى نزديك همدان، من ديدم از ميان درختان باغ صداى ناله مى‏آيد، از رختخواب كه بلند شدم ديدم آقا (آيت اللّه مدنى) نيست و رفته در ميان درختان گريه مى‏كنند و مى‏گويد: خدايا من آمدم، اگر تو به من جواب ندهى و رهايم سازى، كيست كه مرا دريابد! اينها را مى‏گفت و اشك مى‏ريخت.(15)

عشق به ائمه اطهار(ع)

شيفتگان مكتب آل محمد(ص) از كمال عشق و تعبد نسبت به اهل بيت برخوردارند. اين روحيه به شدت در شهيد محراب به چشم مى‏خورد. خود ايشان در اينباره مى‏گويد: «وقتى به مشهد آمدم حاجتى داشتم و آن را به امام رضا(ع) عرض كردم، اما تا 12 روز اثرى نديدم، روز دوازدهم به امام عرض كردم: اى امام! من از افرادى نيستم كه زود دست بردارم، تا وقتى حاجتم را برآورده نكنى از در خانه ات نمى‏روم، فرداى آن روز در مسجد نماز مى‏خواندم، پس از نماز مردى كه با امام(ع) ارتباط قلبى داشت ؛ دستش را روى شانه من گذاشت و فرمود: سيد حاجتت برآورده شد! و همين طور نيز شد و به آنچه مى‏خواستم رسيدم.»(16)در نجف اشرف هم كه بودند، سالى چند بار با پاى پياده به كربلا مى‏رفتند ايشان در اين سفرها، قافله سالار بودند و در بين راه با ابراز احساسات پاك به ائمه(ع) دوستانش رامنقلب مى‏ساخت. در ايام محرم نيز در پيشاپيش دسته‏هاى سينه زنى به راه مى‏افتاد و به سر و سينه خويش مى‏زد، به محض شنيدن نام امام حسين(ع) چهره مباركش مملوّ از اشك مى‏شد. در ايام شهادت ائمه در منزلشان مجالس عزادارى ترتيب مى‏دادند. آرى اين بزرگان دريافته‏اند كه عشق به ائمه يعنى عشق به خدا عشق به خدا يعنى رستگارى؛ و دورى از اين خاندان، دورى از انسانيت و طريق انحطاط است.

نماز

كمتر مسلمانى يافت مى‏شود كه به اهميت نماز واقف نباشد. در مكتب وحى بهترين نمازگزاران معصومين(ع) بودند. حضرت على(ع) مى‏فرمايد: «رسول خدا(ص) هيچ چيز را بر نماز مقدم نمى‏داشت و آنگاه كه وقت نماز مى‏شد گويى،هيچ دوست و آشنايى ندارد.»(17)
خود اميرالمؤمنين(ع) در بحبوحه جنگ صفين با نگاه كردن به خورشيد فرمود: منتظر ظهر هستم تا نماز بخوانيم. گفتند: اينك در حال نبرديم چه وقت نماز است؟ فرمود ما براى اقامه نماز با اينها مى‏جنگيم.(18)
ره پويان راستينى همچون شهيد مدنى نيز با تأسى از رهبران الهى، مقيد به نماز اول وقت بودند و هيچ كارى در موقع نماز براى ايشان به اندازه نماز اهميت نداشت و ديگران را نيز تشويق به برگزارى نماز اوّل وقت مى‏كردند. شهيد مدنى، هنگامى كه به نماز مى‏ايستاد، سراپا مجذوب جمال الهى مى‏شد و عاشقانه با محبوب سخن مى‏گفت.
آيت اللّه راستى كاشانى در خصوص عبادتهاى شهيد بزرگوار آيت اللّه مدنى مى‏گويند:
ايشان در عبادتهايشان يك حالت خاصى داشتند، كسانى كه حالت عبادت ايشان را مى‏ديدند، لذت مى‏بردند. در خصوص تشويق ديگران به نماز اول وقت آمده: به شهيد مدنى اطلاع دادند،طلبه‏اى صبحها دير از خواب بر مى‏خيزد! او چهل روز، صبحها به ديدار او مى‏رود! او را از خواب بيدار مى‏كند، با او نماز مى‏خواند، قرآن مى‏خواند، صبحانه ميل مى‏فرمايد، تا آن عادت ناپسند را، از او بگيرد و موفق هم مى‏شود.(19)و اين همه تلاش و كوشش به خاطر درك و رسيدن ديگران به ثواب نماز اوّل وقت است.

تواضع‏

از عالى‏ترين فضايل اخلاقى هر انسان صاحب كمالى تواضع اوست. شهيد مدنى بسيار متواضع بود، ايشان آن قدر متواضع بود كه در سلام كردن بر ديگران پيشى مى‏گرفت؛ حتى اگر با بچه‏ها روبرو مى‏شدند به آنها نيز سلام مى‏كردند.
شهيد بزرگوار چنان در برخوردهايش با تواضع عمل مى‏كرد كه گاهى دوستانش را به تعجب وا مى‏داشت در اين باره آيت اللّه بنى فضل مى‏گويد:
در احترام و تواضع به ديگران حتى به كوچكتر از خودش از لحاظ علمى و موقعيت اجتماعى، به گونه‏اى برخورد مى‏كرد كه من فكر مى‏كردم خداوند متعال در او نفس اماره نگذاشته است.

جاذبه و دافعه‏

خصوصيت ديگر ايشان جاذبه و دافعه عجيبى بود كه داشتند، آن چنان جاذبه‏اى داشتند كه بچه‏هاى خودمانى، وقتى به او مى‏رسيدند، خيال مى‏كردند با پدرشان يا محرم اسرارشان روبرو شده‏اند و آنچنان دافعه داشت كه اگر دشمن ايشان را از دور مى‏ديد برخود مى‏لرزيد، اين مشخصه يك انسان كامل است.

صفات متقين

در موقع حرف زدن، هميشه چشم را به پائين مى‏دوخت و هيچ‏گاه چشم به صورت آدم نمى‏انداخت و اين شايد نشانه‏اى از خصوصيات اولياء الله باشد كه در خطبه متقين (همام) نهج البلاغه با جمله «وَ غَضّوا بِاَبصارِهِم» به اين خصوصيت اشاره شده است.

شجاعت‏

شجاعت آيت اللّه مدنى، ريشه در ايمان راستينش داشت او همواره در راه احقاق حقوق مردم، فرياد بر مى‏آورد و از در افتادن با حكومت هم هيچ وحشتى نداشت. آيت‏اللّه بين فضل مى‏گويند:
من از نزديك با آيت اللّه مدنى معاشرت داشتم، ايشان را انسانى غيور و جسور مى‏ديدم، غيرت دينى و انقلابى داشت. در گنبد كاووس تبعيد بودند، رئيس ساواك گنبد به صورت يك فرد ناشناس به ايشان تلفن زده و در مسئله تقليد از او سؤال مى‏كند كه به نظر شما امروز از چه كسى بايد تقليد كرد؟
وى با صراحت و بى‏پروا مى‏گويد: با وجود آيت اللّه خمينى ؛ معلوم است كه بايد از ايشان تقليد كرد. رئيس ساواك يكّه خورده بود، بعداً به ايشان پيغام فرستاد كه آقاى مدنى كمى ملاحظه كنيد ايشان در پاسخ مى‏گويد: «من آنچه عقيده‏ام هست مى‏گويم و از كسى هم باكى ندارم.»(20)

قناعت‏

قناعت و صرفه جويى در امور زندگى از اوصاف پسنديده است، اين خصلت در لابه‏لاى زندگى بزرگانى همچون امام راحل و شهيد مدنى آشكار است.
شهيد مدنى صرفه جويى را در همه ابعاد زندگى خود جارى مى‏ساخت و در اين جهت به مردم پيرامون خود توجه خاصى داشت. در اوايل جنگ وقتى ديد مردم با كمبود نفت مواجه شده‏اند از آن استفاده نكرد و در سرماى سوزان تبريز با پوشيدن پوستين، زندگيش را گذراند، زمانى كه همه نمى‏توانستند گوشت بخرند او گوشت نمى‏خورد و حتى در جزئى‏ترين امور چنان دقت مى‏كرد كه تعجب اطرافيانش را برمى‏انگيخت.
وقتى به مجلس عروسى دعوت مى‏شد، اگر پذيرايى، بيشتر از يك رقم ميوه بود يا مهريه قدرى گران و بالا بود ايشان آنجا را ترك مى‏كرد و بيرون مى‏آمد.

خدمت به محرومين

آيت اللّه مدنى خانه‏اش قبله آمال محرومان بود.
آقاى بهاءالدينى (داماد ايشان) مى‏گويد: يادم هست يك موقع پيرمردى رسيد و ما به جهتى او را توى خانه راه نداديم تا اين كه از فرصت استفاده كرد و دويد؛ خودش را به آقا رساند و نيازش را به ايشان گفت. ايشان بر سر ما فرياد زد كه آقا من جواب خدا را چه بدهم اين مرد كار داشت و شما راهش نداديد؟ آيت اللّه مدنى در همدان مؤسسه‏اى براى كمك به محرومان داشتند، هركس هرچه مى‏توانست از وسايلى كه مورد احتياج خانواده‏هاى مستمند بود مى‏آورد و شبها آن وسايل را با همكارى افرادى مى‏بردند و تحويل خانواده‏هاى بى‏سرپرست مى‏دادند و از آنها دلجويى مى‏كردند.
شهيد گرانقدر خود را وقف خدمت به مردم و جامعه كرده بودند و از هيچ خدمتى در اين راه دريغ نمى‏فرمودند. در همدان، خرم آباد و تبريز و حتى در اماكن تبعيدشان و يا محلهايى كه به طور موقت، مانند اطراف قزوين رفته بودند آثارى از خود بجا گذارده‏اند. مثلاً در همدان مهديه و بيمارستان و صندوق قرض الحسنه و مساجد و حسينيه ومؤسسات تعاونى امور مستمندان برپا نمودند، اين صندوق به كسانى كه نياز به ادامه تحصيل داشتند يا وسايل خياطى و گلدوزى و ساير هنرهاى دستى را درخواست مى‏كردند، كمك مى‏كرد. همچنين در فراهم نمودن جهيزيه براى نوعروسان نيز نقش فعالى داشت.

خدمات اجتماعى‏

آيت اللّه مدنى در روزهاى سخت زندگى خود كه در تبعيد به سر مى‏برد، همچنان در خدمت مردم بود. او به هر شهر و روستا كه مى‏رفت به رفع نيازهاى فردى و اجتماعى مردم اقدام مى‏كرد و افراد نيكوكار را در اين مسير هدايت مى‏نمود.
نمونه هايى از خدمات اجتماعى شهيد مدنى در جهت رفع محروميت زدايى به شرح زير است:
1- احداث مهديه‏اى باشكوه در همدان‏
2- راه اندازى صندوق قرض الحسنه در همدان‏
3- احداث درمانگاه مهديه همدان‏
4- ساختن حمام در دره مراد بيك‏
5 – بناى حسينيه‏اى در دره مراد بيك و ساختن پنج اتاق در جوار آن، براى طلبه هايى كه از حوزه علميه قم براى تبليغ به آنجا مى‏رفتند.
6- احداث مسجد و مدرسه دره مراد بيك‏
7- تشكيل و تجهيز كتابخانه دره مرادبيك‏
8 – راه اندازى صندوق قرض الحسنه در دره مراد بيك‏
9 – راه اندازى صندوق قرض الحسنه در قصر شيرين
10- هيجده دستگاه خانه در يكى از روستاهاى بويين زهرا به هزينه اهالى همدان‏
11- ساختن مسجد بزرگى در نورآباد ممسنى كه خود ايشان طرح و نقشه آن را داد.(21)
و خدمات ارزنده او پس از پيروزى انقلاب بر كسى پوشيده نيست.

محور چهارم: دوران مبارزات

آيت اللّه مدنى از دورانى كه هنوز جوانى بيش نبود به اهداف بلندى مى‏انديشيد و همان گونه كه در بعد علمى نردبان ترقى و كمال را پيمود و به اجتهاد نايل آمد. در سخت‏ترين شرايط نيز در كنار مردم قرار مى‏گرفت. ايشان پيش از نهضت سال 1342 ه.ش در ايران با فرقه‏هاى گمراه در ستيز بود و پس از پيروزى انقلاب نيز همگام با امام خمينى، همواره در دلش آتش تلاش و مجاهده شعله ور بود.

ستيز با بهائيت

بذر بد فرجام بهائيت در كشورهاى اسلامى به وسيله استعمار انگليس پاشيده شد، و نهال آن در دامن كج انديشان پرورش يافت. دستهاى پنهان آن را در ممالك اسلامى بويژه، شيعه نشين رواج دادند و با ورود فرهنگ بيگانه و بازگشت روشنفكران غربزده از پرورشگاه خود، اين كيش ضد مذهب به اوج خود رسيد.
رضاخان و عاملان ديگر غرب در ايران، براى كوبيدن اسلام خصوصاً مكتب حيات بخش تشيّع، به ترويج كنندگان مرام بهاييگرى ميدان دادند، به طورى كه در اندك زمانى، سرمايه داران بهايى در آذربايجان بويژه مناطق اطراف تبريز، بر صنايع عظيم استان از جمله كارخانجات برق مسلط شدند و اين قبضه كردن شريانهاى اقتصادى، روز به روز كارگران شيعه شاغل در اين مركز را با شبهات فكرى و عقيدتى مواجه مى‏ساخت. آيت اللّه مدنى كه در اين ايّام در حوزه علميه قم مشغول درس و بحث علمى بود؛ اين آشفتگى اوضاع منطقه را تاب نياورد و بى‏درنگ روانه زادگاه خود شد و با عشق و ايمان و مكتب و قلبى آكنده از خشم به دشمن، مبارزه‏اش را بر ضد بهائيت آغاز كرد.

آقاى بروجردى مى‏گويد:
ايشان احساس مى‏كند كه زادگاه اصلى شان (آذرشهر) در خطر محاصره اقتصادى فرقه ضاله بهائيت اين مسلك و مرام استعمارى – صهيونيستى قرار گرفته، مراكز حساس شهر مانند كارخانه توليد برق و غيره به دست آنهاست. با بيانات آتشين خود مردم را عليه آنان بسيج مى‏كند، تا آنجا كه مصرف برق آنها را تحريم مى‏كند، و مردم از چراغهاى نفتى استفاده مى‏كنند. از اين بالاتر، آذرشهر كه نزديك به تبريز واقع شده و در آن زمان مقدار زيادى از نان تبريز را تأمين مى‏كرد، به دستور آن بزرگوار، مردم از فروش نان و مايحتاج زندگى به اين فرقه گمراه خوددارى مى‏كنند و آنان مجبور مى‏شوند از اين شهر مذهبى و اسلامى كوچ كنند و بدين ترتيب، تب مبارزات ضد بهايى بالا گرفته و كم كم به مبارزه‏اى خونين تبديل مى‏شود. تمام اين حوادث از طرف شهربانى وقت پيگيرى شده و شهيد مدنى تنها عامل همه تحريكات ضدبهايى شناخته مى‏شود. در نتيجه او را به همدان تبعيد مى‏كنند. ولى قيام معظم له به ثمر مى‏رسد، مردم دست از ادامه مبارزه برنداشته و بالاخره اين شهر مذهبى را از لوث اين فرقه استعمارى صهيونيستى نجات مى‏دهند.

نهضت سال 42

جرقه انقلاب اسلامى ايران در سال 1342 ه.ش زده شد. دشمن، امام خمينى را دستگير و مدتها او را دور از شهر قم، تحت نظر قرار داد. آنها توطئه غير مذهبى جلوه دادن قيام و اعدام حضرت امام(ره) را در سر مى‏پرورانيدند. در اين روزها آيت اللّه مدنى از اساتيد حوزه علميه نجف اشرف به شمار مى‏رفت كه از دستگيرى امام اطلاع پيدا كرد و به عمق فاجعه و توطئه دشمنان پى‏برد، كلاسهاى درس و بحث خود را تعطيل و به سوگ شهداى نهضت ايران نشست، و با ترتيب دادن مجالس متعدد، چهره كريه حكومت ايران را در حد توان شناساند، توطئه دشمن را در انحراف اذهان عمومى از اسلامى بودن انقلاب ناكام گذاشت.
وقتى كه در سال 1342 حركت عظيم مردم مسلمان ايران به رهبرى حضرت امام خمينى در جبهه سرنگونى رژيم طاغوت آغاز گرديد، آيت اللّه مدنى نخستين كسى بود كه در نجف به نداى «هل من ناصر ينصرنى» امام لبيك گفته و با تعطيل كردن كلاسهاى خود در نجف و تشكيل مجالس سخنرانى، در جهت افشاى چهره پليد رژيم مزدور پهلوى گام برداشت. وى در اين زمان در نجف، سردمدار جريان دفاع و پشتيبانى از نهضت امام به شمار مى‏آمد و وقايع ايران را براى طلاب بيان مى‏كرد.
از آن شهيد بزرگوار چنين نقل است: من علما را در مسجد هندى جمع كردم. صحبت كردم كه به داد اسلام برسيد. از آقايان علما تقاضا كردم، من در آنجا گريه كردم و علما هم گريه كردند. همچنين گفتم: شنيديم امام را گرفته‏اند، سپس با يك عدّه از طلاب براى ديدن مرحوم آيت اللّه حكيم رضوان اللّه عليه رفتم، ايشان، در نجف نبودند، رفتم كربلا خدمت ايشان دستشان را بوسيدم و گفتم آقا، امروز آقاى خمينى، مظهر اسلام است. گفتند: باشد هرچه بگويى مى‏كنم. گفتم: اقدام كنيد. ايشان بلافاصله تلگراف زدند به شاه.(22)در روزهاى سخت در پشتيبانى از امام، مخصوصاً پس از سخنرانى مهم و افشاگرانه در رد كاپيتولاسيون توسط امام خمينى(ره)، شهيد آيت اللّه مدنى از جمله كسانى بود كه لحظه‏اى از پشتيبانى رهبر و مراد خود عقب نمى‏نشست.

ارتباط با آيت اللّه كاشانى‏

مرحوم آيت اللّه مدنى از دوران جوانى وارد مبارزات سياسى و اجتماعى شد و در زمان آيت اللّه كاشانى با ايشان ارتباط داشت، اين رابطه به حدى بود كه وقتى آيت اللّه مدنى خواست به تبريز مسافرت كند، مرحوم آيت اللّه كاشانى طى تلگرافى به آيت اللّه سيد مهدى انگجى دستور مى‏دهد كه هنگام ورود ايشان به تبريز، از وى تجليل به عمل آيد.(23)

مبارزه در هجرت‏

زمانى كه بعثى‏ها در عراق بسر كردگى عبدالكريم قاسم و عبدالسلام عارف انقلاب كردند، ابتدا نسبت به روحانيت اظهار ارادت مى‏كردند، مثلاً موقعى كه مرحوم آيت اللّه حكيم در بغداد بسترى بودند، عبدالكريم قاسم به خدمت ايشان رفت. آنها ابتدا به خاطر پيش برد مقاصد شومشان نسبت به روحانيت، ارادت نشان مى‏دادند و بعد بنا را بر مخالفت با آيت اللّه حكيم گذاشتند به اين دليل كه مرحوم آيت اللّه حكيم عليه كمونيستهاى آنجا فتوا داده بود.(24) در اين موقع شهيد مدنى شروع به فعاليت نمود و يك طايفه از محصلين امور دينى را در مسجد كوفه گرد هم آورد و بر عليه بعثى‏ها سخنرانى نمود. در نتيجه اين فعاليت، همه عشاير مسلمان عراق براى اظهار پشتيبانى از روحانيت و اسلام و مرحوم آيت اللّه حكيم از دهات و روستاها و شهرستانها به كوفه آمدند و دست به راهپيمايى زدند.(25) شهيد مدنى هم ابتكار عمل به خرج داده، طلاب را جمع كرد، كفن پوشيدند و به منزل آيت اللّه حكيم رفتند و از ايشان خواستند كه دستور جهاد بدهد.

در كنار نواب صفوى (ديانت و سياست)

آيت اللّه سيد اسدالله مدنى على رغم تحصيل و تدريس و فعاليت‏هاى اجتماعى فشرده در نجف اشرف هرگز با مسايل سياسى بخصوص با مسايل ايران بيگانه نبودند، از جمله مبارزات ايشان در آن ايام مبارزه با خطوط انحرافى كسروى و القائات سوء آن حركت ناصواب بود. شهيد مدنى بر حسب تكليف اسباب حركت شهيد نواب صفوى را به ايران فراهم مى‏كند و مقدارى از كتابهايش را فروخته و پولش را در اختيار وى قرار مى‏دهد تا با تهيه سلاح به ايران آمده و جلو كارهاى نابخردانه كسروى خائن را بگيرد، شهيد نواب صفوى پيوسته خود را از شاگردان و دست پروردگان آيت اللّه مدنى معرفى نموده و از ديدگاههاى اجتماعى و سياسى آيت اللّه مدنى تبعيت مى‏كند.(26) شهيد نواب صفوى عنصر فاسدى چون كسروى را كه دل به افسونهاى غرب و شرق سپرده و ارزشهاى اسلامى را به تمسخر و هتاكى گرفته و بر ضد تشيع علوى سخن مى‏گفت را از ميان برداشت.

پايان دوران تبعيد

بعد از هجرت امام از نجف به پاريس، در سال 1357 ه.ش تبعيد ايشان نيز پايان يافت. آيت اللّه مدنى از كردستان راهى همدان شدند و مورد استقبال با شكوه و بى نظير مردم مبارز آن خطه قرار گرفتند. مرد و زن و پير و جوان آمده بودند تا با مبارز نستوهى كه غبار ساليان دراز تبعيد و رنج را بر پيشانى دارد تجديد بيعت نمايند، او مسلم بن عقيل زمان و حامل پيامهاى آتشين پيشواى بزرگوارش به مردم ايران بود بعد از اينهم لحظه‏اى آرام و قرار نداشت و از جمله كارهاى مهم ايشان جلوگيرى از اعزام يگان تانك تيپ همدان جهت سركوب مردم تهران در آستانه پيروزى انقلاب بود.

شهيد مدنى در سالهاى بعد از انقلاب‏

همزمان با فجر انقلاب كه فريادگران ديروز اكنون پرچم پيروزى را بر دوش مى‏كشيدند. آيت الله مدنى نيز در كنار شهيد آيت الله بهشتى و صدها مبارز ديگر در صف مقدم مبارزه با ايادى استكبار و عناصر سرسپرده آنها قرار گرفت.
آيت الله مدنى در جريان تشكيل مجلس خبرگان قانون اساسى از سوى مردم مسلمان همدان به مجلس خبرگان راه يافت او در اين مجلس نيز در نقش يك مجتهد جامع الشرايط، جهت تدوين اصول قانون اساسى جمهورى اسلامى بر مبناى آيات قرآن و دستورات خداوند، لحظه‏اى از پا ننشست تا اينكه جريان شهادت آيت الله قاضى طباطبائى اولين امام جمعه تبريز به دست گروه تروريستى فرقان اتفاق افتاد. ايشان به دستور خمينى(ره) به عنوان امام جمعه تبريز و نماينده امام در آذربايجان، رهسپار تبريز شدند و زحمات و رنج‏هاى فراوانى در آن روزهاى بحرانى و پرآشوب در تبريز متحمل گشته و ضمن رسيدگى به اوضاع آذربايجان شرقى و غربى از وضع همدان و زنجان نيز غافل نبودند.

غائله خلق مسلمان‏

در آن روزهاى حساس كه مزدوران مسلح، قسمتى از غرب كشور را با خطر مواجه ساخته بودند؛ حزب خلق مسلمان، تبريز و شهرهاى اطراف آن را ناامن ساخته و بسيارى از مراكز انتظامى و امنيتى را در اختيار خود در آورده بود.
آقاى بهاءالدينى (داماد ايشان) كه در اين روزها، در كنار ايشان بود مى‏گويند: از 34 كميته، 30 عدد از آن در اختيار و خدمت حزب خلق مسلمان بود. يك روز نزديك غروب بود كه خلق مسلمانى‏ها كميته بازرسى را گرفته بودند و به طرف خانه ايشان هم تيراندازى مى‏شد، نزديك اذان بود، بچه‏ها رفتند و ايشان گفتند به مسجد نرويد، اتفاقاً زودتر رفتند، من جلو رفتم و عرض كردم: حاج آقا نرويد تيراندازى است اينها آمده‏اند براى كشتن شما، از اين طرف و آن طرف هم تلفن مى‏زنند كه حاج آقا را نگذاريد بروند بيرون، ايشان به من گفتند: «از تو توقع نداشتم، اگر من به مسجد نروم تضعيف روحيه مسلمانان كرده‏ام ؛ و من پيش خدا جواب ندارم. چه جوابى به خداى خودم بدهم؟ اگر به مسجد نرفتم به خاطر جانم بود. مى‏گويد اسلام و انقلاب از تو عزيزتر بود.» و ايشان به مسجد رفتند و نماز جماعت را اقامه كردند.(27)
بنابراين سخت‏ترين روزهاى زندگى ايشان در آشوب تبريز بوده است كه شجاعانه و دليرانه با تلاش و كوشش خود نفشه‏هاى تفرقه‏آفرين ضد انقلاب را در هم كوبيد. در اين مسير دردها و رنجهاى بى‏شمارى را به جان خريدند. روزى عناصر خلق مسلمان به نام هئيت قمه زنى به خانه‏اش مى‏ريزند و روزى محراب عبادتش را به آتش مى‏كشند، روز ديگر قصد جان او را مى‏كنند ودر يكى از خيابانهاى تبريز آب دهان به صورتش مى‏اندازند، اما او در هر حادثه، ناگوار استوار و ثابت قدم ايستاد و با الهام از كلام خدا«فاستقم كما امرت» مى‏گويد «من تا زنده‏ام نماينده امام هستم و نماز جمعه مى‏خوانم».(28)
آقاى بهاءالدينى مى‏گويد: ايشان در هجوم هيئت قمه زنى به منزلشان كوچكترين خوفى به دلش راه نداد، به كنار پنجره آمد و چنين گفت:
برادران خداى ما يكى است، پيامبر ما، دين ما يكى است، ما همگى يك كتاب داريم بگوييد كه چه مى‏خواهيد؟!
در اين هنگام، يك لحظه سرها پايين دوخته مى‏شود، آنها اين مرد را نشناخته بودند و به حقيقت ايمانش پى نبرده بودند، پس از روشن شدن اين امر، آنانى كه قصد جانش را داشتند او را به آغوش مى‏گيرند.(29)
و اينگونه بود كه اين سيد والامقام در مقابل سختيها و دشواريها مردانه ايستاد، و با تمام توان و با توكل و استقامت نقشه‏هاى توطئه گران را خنثى نمود.

در كنار رزمندگان‏

قبل از هر چيز مناسب است خاطره‏اى از آقاى بهاءالدينى در اين زمنيه نقل شود: «عده‏اى مى‏خواستند به جبهه بروند، بچه‏ها كه رفتند، ديديم حاج آقا آمدند خانه و سخت ناراحت هستند، اشك در چشمانشان حلقه زده است. گفتيم حاج آقا، چرا ناراحتيد؟گفتند: «تلفن بزنيد به دفتر امام و اجازه بگيريد كه من هم با اين بچه‏ها به جبهه بروم». پرسيديم: «چرا حاج آقا؟» گفتند:«آخر من نمى‏توانم ببينم اين بچه‏ها مى‏روند جبهه، آنجا مى‏جنگند و من نروم بجنگم، خوب من پيرشده‏ام: اگر من گذشت اين بچه‏ها را نداشته باشم، ايثار اين بچه‏ها را نداشته باشم، واى به حال من!» اما خوب معلوم بود كه حضرت امام هيچ وقت اجازه نمى‏دادند ايشان سنگر تبريز را رها كنند و به جبهه بروند. البته اين حركت ايشان هم نشانه عشق ايشان بود به شهادت و انقطاع ايشان از دنيا.»
نزديك به يك سال بود كه درهاى شهادت و رستگارى و جهاد در راه خدا به روى بندگان صالحش گشوده شده بود و شهيد مدنى با بى‏تابى، نظاره گر صحنه‏هاى جنگ و شهادت و ايثار بود، گاهى براى تقويت روحيه رزمندگان راهى جبهه‏هاى نبرد مى‏شد و هفته‏ها در كنار بسيجيان مخلص مى‏ماند. نقل مى‏كنند: وقتى يكى از جوانان تبريزى از ارتش اسلام با مسلسل هواپيماى دشمن را سرنگون كرد، در انظار مردم، بازوى اين جوان را بوسيد و فرمود: شما كه با اين دستتان از اسلام و ميهن دفاع كرده و هواپيماى كفر را سرنگون ساخته‏ايد، من به عنوان نماينده امام خمينى اين دستتان را مى‏بوسم.(30)
در قضيه محاصره سوسنگرد از سوى دشمن، شهيد مدنى پس از برقرارى ارتباط با رزمندگان اسلام متوجه شدند كه دشمن حلقه محاصره سوسنگرد را تنگ‏تر كرده اما نيروهاى تحت فرماندهى بنى صدر خيانت پيشه كارى را انجام نمى‏دهند، بى‏درنگ نزد امام شتافته و چاره جويى نمود، امام هم بلافاصله با قاطعيت دستور شكسته شدن محاصره سوسنگرد را صادر كردند. بعدها شهيد مدنى در خصوص تمرد بنى صدر خاين جمله زيبايى فرمودند:«اين مرد به جهت مخالفت با امام زمانش سرنگون مى‏شود.»(31)

محور پنجم: در سنگر نماز جمعه‏

يكى از دستاوردهاى انقلاب اسلامى احياى سنت مهم آيين عبادى، سياسى، نماز جمعه و اقامه آن مى‏باشد آيين ارزشمندى كه مسلمانان با اعتقاد قلبى و به عنوان فريضه در آن شركت مى‏كنند و دشمن را از طرحهاى خائنانه خود مأيوس مى‏سازند.
شهيد مدنى از شب جمعه با دعاى كميل و نماز شب و راز و نياز با معبود، خود را براى فردا مهيا مى‏ساخت غسل جمعه اين مستحب مؤكد را فراموش نمى‏كرد. و با فكرى آرام به تهيه و تنظيم خطبه‏ها مى‏نشستند.
نماز جمعه ايشان هميشه با شور و حال همراه بود، گريه بود و ناله و دعوت به تقوا و انسانيت، همواره سعى در متعالى كردن انديشه‏ها و سوق دادن آنها به سوى ايزد يكتا داشت.در نماز چنان با حرارت سخن مى‏گفت كه گويا جدش على ابن ابيطالب(ع) سخن مى‏گويد. همه حركت هايش خدايى بود. حتى سلاح بر دست گرفتنش. اين خطبه‏ها برخاسته از دل سوخته عارفى مهربان و واصل است كه پيام زنده‏اى را به نسل‏هاى آينده نيز در بردارد.

نماز آخر

اينك فرازهايى از آن حديث جاودانه را پى مى‏گيريم:

سفارش به تقوا

شما و خودم را به تقواى خدا سفارش مى‏كنم زيرا راه نجاتى جز تقوا نداريم روز جمعه روزى است كه بايد دردهايمان را دوا كنيم و درد هر انسانى خود انسان است. چون هر اندازه انسان به كمال برسد اگر روح او مريض باشد كمال برايش فايده‏اى ندارد.

مواظبت بر اعمال‏

ما معتقديم هر كلمه‏اى كه از زبان انسان درآيد نوشته خواهد شد و فردا بايد حسابش را بازپس دهد، پس هر حرفى كه مى‏زنيم بايد به نفع اسلام و انقلاب باشد. نصيحتى باشد براى مسلمين يا حداقل سخنى در جهت كسب حلال(32) نكند حرف ما باعث ريختن خون مسلمانى شود، مواظب باشيد گفتارتان، گفتار خوبى باشد.

تواضع و فروتنى‏

اخلاق حسنه رسول خدا(ص) سبب شد تا اسلام عالمگير شود و با اين كه در زمان ائمه اطهار سلام الله عليهم حكومت در دستشان نبود، با اين همه توانستند با اخلاقشان افراد كثيرى از ملل مختلف را جذب اسلام كنند.

تكبر و خودبينى

همان خودبينى است كه انسان با وجود يقينى كه دارد باز عمل نمى‏كند و زيربار نمى‏رود. منيّت و خودبينى و علوطلبى است كه باعث مى‏شود انسان، انسانيت خود را زير پا بگذارد. و نتيجه منيّت بدبختى است، هلاكت و افتادن بر سرسفره بيگانگان است همانطورى كه محمد رضاى خائن، بنى صدر و رجوى خائن عاقبت به صهيونيست و حاميان آنها پناهنده شدند.

نتيجه اخلاق اسلامى‏

در مقابل اين منيّت، و خودبينيها، متخلقين به اخلاق اسلامى را مى‏بينيم كه چگونه با اين كه عظمت اسلام را در برابر بيگانگان حفظ مى‏كنند، اما در ميان مسلمانان، متواضع اند، رهبر عظيم الشأن انقلاب نماينده آمريكا را قبول نكرد و قبلاً اخطار كرد كه وارد ايران نشود و در عين حال مى‏فرمايد من خدمتگزار ملت هستم. يا مى‏فرمايد: رهبر من نوجوان 13 ساله‏اى است كه نارنجك به كمر مى‏بندد. در اعلاميه‏اش به شهداى 17 شهريور مى‏فرمايد: كاش من در بين شما بودم، و كشته مى‏شدم.
تربيت شده و دست پرورده او شهيد رجايى هم درخواست ملاقات كارتر را رد كرد اما در يك مسجد محقر كه متعلق به سياهپوستان بود در صف آنها به نماز ايستاد.

در آرزوى وصال‏

آيت الله مدنى در هر حالى چشم به درگاه فيض الهى داشت و همواره در قنوت نمازهايش با سوز و گداز با خدا به نجوا مى‏ايستاد و از او شهادت در راه اسلام و انقلاب را طلب مى‏نمود.
چون در عالم رؤيا جام شهادت را از مولايش حسين(ع) گرفته بود؛ بى‏صبرانه در انتظار آن روز بود. خود مى‏گفت: «من در دو موضوع نسبت به خودم شك كردم. يكى اينكه به من مى‏گوييد(سيد اسدالله) آيا واقعاً من از اولاد پيامبر هستم؟ و ديگر اين كه آيا من لياقت آن را دارم كه در راه خدا شهيد بشوم يا نه؟» روزى به حرم امام حسين(ع) رفتم و در آن جا با ناله و زارى از امام خواستم كه جوابم را بدهد. پس از مدتى يك شب، امام حسين(ع) را در خواب ديدم كه بالاى سرم آمد و دستى به سرم كشيد و اين جمله را فرمود: «يا بنىّ انت مقتول» يعنى فرزندم، كشته مى‏شوى كه جواب دو سؤال من، در آن بود. امام فرمود: فرزندم! يعنى من سيد هستم، و ديگر به من «بشارت داد كه من شهيد مى‏شوم» و بدين جهت بود كه آيت‏اللّه مدنى همواره چون پروانه بى قرار در آتش عشق به شهادت مى‏سوخت.(33) ايشان در سال 1359(ه.ش) در مشهد مقدس به همراه شهيد دستغيب، شهيد صدوقى، شهيد هاشمى نژاد، چهارتايى پس از شستشوى ضريح مطهر، هر كدام دو ركعت نماز مى‏خوانند و از آقا على ابن موسى الرضا(ع) مى‏خواهند كه از خدا بخواهد شهادت را نصيبشان كند.(34) و بدين گونه دعايشان بركرسى اجابت نشست.

سجاده خونين

جمعه روز 20 شهريور 1360 روز ديگرى بود. نبض پرتلاطم زمان، از حادثه شوم و وحشتناكى خبر مى‏داد. خطبه‏هاى اين روز نيز حال و هوايى ديگر داشت، مردم مشتاقانه چشم به دهان اين اسوه تقوا دوخته بودند. و كلمات او را با گوش جان مى‏شنيدند. اما كسى نمى‏دانست كه روح خستگى‏ناپذير اين مجاهد نستوه تا دقايقى ديگر به سوى كوى دوست به پرواز در مى‏آيد.
هر لحظه كه مى‏گذشت؛ رخسار اين مسافر بهشتى، بشاشتر مى‏شد و نور شهادت بر پيشانى اش مى‏درخشيد و سكوت حاكم بر زمان آرامشى قبل از طوفان و براى مردم به آرامشى ابدى را براى اين فريادگر رقم مى‏زد، تاريخ خود را براى ثبت حادثه‏اى بزرگ و ناگوار آماده مى‏كرد. خطيب جمعه، نماز جمعه را هم به پايان برد و مثل هميشه در بين نماز جمعه و عصر به عبادت مشغول شد. در اين هنگام از صف سوم نماز منافقى از نسل خوارج برخاست و به سوى ايشان هجوم برد و آنگاه… پس از لحظه‏اى كوتاه، مرغ روحش به سوى ملكوت اعلا اوج گرفت و امام جمعه بر سجاده خونين غلطيد و محاسن سفيدش به خون سرخش خضاب شد؛ با حالتى رفت كه محراب به فرياد آمد و فرشتگان الهى نيز به همراه روح ناآرام شهيد محراب زمزمه سر دادند كه…
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند
واندر آن ظلمت شب آب حياتم دادند
بى خود از شعشعه پرتو ذاتم كردند
باده از جام تجلى صفاتم دادند
چه مبارك سحرى بود و چه فرخنده شبى‏
آن شب قدر كه اين تازه براتم دادند
بعد از اين روى من و آينه وصف جمال‏
كه در آنجا خبر از جلوه ذاتم دادند
من اگر كام روا گشتم و خوشدل چه عجب‏
مستحق بودم و اينها به زكاتم دادند(35)

و پيكر مطهر اين شهيد بزرگوار در ميان باران اشك مردم تبريز، در حالى كه قلبشان مالامال از غم و اندوه بود، تشييع و به سوى شهر مقدس قم به حركت درآمد و در كنار بارگاه ملكوتى حضرت فاطمه معصومه(س) پس از اقامه نماز به امامت حضرت آيت الله العظمى گلپايگانى(ره) به آغوش خاك سپرده شد. و قلب امت را مالامال از غم و اندوه نمود.

پى‏نوشت‏ها:
1. آذر شهر يا دهخوارقان سابق يكى از شهرهاى آذربايجان شرقى و از توابع تبريز است كه در 54 كيلومترى آن قرار گرفته است. در سال 1316 به پيشنهاد فرهنگستان ايران نامش به آذرشهر تغيير يافت.
2. يادواره شهيد محراب آيت اللّه مدنى، ص 32.
3. ديدار با ابرار، ص 22.
4. يادوراه شهيد محراب آيت اللّه مدنى، ص 176.
5. مجله عروة الوثقى، شماره 82.
6. هفته نامه شما، 20/6/76.
7. مصاحبه با حضرت آية اللّه راستى كاشانى.
8. خاطراتى از حجة الاسلام بروجردى، يادواره شهيد محراب، ص 182 و 183.
9. هفته نامه شما، 20/6/76.
10. هفته نامه شما، 20/6/76.
11. نهج البلاغه، عبده، خطبه 209.
12. روزنامه جمهورى اسلامى، 18/6/61 ؛ به نقل از خاطرات آقاى بهاءالدينى (داماد ايشان).
*. بالام، كلمه تركى است يعنى فرزندم.
13. اسرار الصلاة، ص 219.
14. حجة الاسلام و المسلمين انصارى كرمانى، روزنامه رسالت، 9/3/72.
15. روزنامه جمهورى اسلامى، 18/6/61 ويژه نامه شهيد مدنى.
16. يادواره شهيد محراب آيت اللّه مدنى، ص 51.
17. مجموعه ورام، ص 323.
18. وسايل الشيعه،ج 3، ص 179.
19. ياد ايام، به نقل از داستانهايى از زندگى علما، محمد تقى صرفى.
20. به نقل از استاد جواد محدثى، ديدار با ابرار، ص 29.
21. اين مسجد همان مسجدى بود كه در كنار تشكيلات بهايى‏ها در نور آباد ساخته شد. آيت اللّه مدنى با اين كار مبارزه سختى را با فرقه بهايى نورآباد آغاز كرد. عاقبت هم صداى اذان اين مسجد آنها را نابود ساخت. (خاطره آقاى حاج احمدرضازاده از ياران آيت اللّه مدنى در تبعيد).
22. مصاحبه با آقاى بهاءالدينى، داماد شهيد مدنى، تاريخ 27/6/61.
23. ياران امام به روايت اسناد ساواك، كتاب چهارم، زندگى نامه، ص 12.
24. در زمان عبدالسلام عارف كه برادر عبدالرحمان عارف بود چنين فتوايى بر عليه كفر و الحاد داشتند كه از طرف بعثيين و كمونيستهايى كه در حكومت عراق نفوذ كرده بودند اهانتهايى به ايشان شد.
25. گفتارى از آيت اللّه ملكوتى به نقل از يادواره شهيد محراب آيت اللّه مدنى، ص 80.
26. نامداران راحل، ص 310.
27. جمهورى اسلامى، 18/6/61 ويژه نامه شهيد محراب.
28. عروة الوثقى، ش 82.
29. گفتگو با آقاى بهاءالدينى به نقل از ديدار با ابرار، ص 66.
30. مجله اعتصام، ش 5، سال 61.
31. عروة الوثقى، ش 82.
32. ما يلفِظُ مِن قَولٍ اِلا لَدَيهِ رَقيبٌ عَتيدٌ. سوره ق، آيه 18.
33. كيهان، 2/6/68 – مجله عروة الوثقى، ش 82 – ديدار با ابرار، ص 66.
34. حجة الاسلام بهاءالدينى (داماد ايشان).
35. حافظ شيرازى .
/

پيام حضرت امام خمينى (ره) به مناسبت شهادت آيت الله مدنى

 

پيام حضرت امام خمينى(ره)به مناسبت شهادت آيت اللّه مدنى

با شهيد نمودن يك تن ديگر از ذرّيه رسول اللّه و اولاد روحانى و جسمانى شهيد بزرگ اميرالمؤمنين(ع) سند جنايت منحرفان و منافقان به ثبت رسيد. سيد بزرگوار و عالم عادل عاليقدر و معلم اخلاق و معنويات حجت‏الاسلام و المسلمين شهيد عظيم الشأن مرحوم حاج سيد اسداللّه مدنى رضوان اللّه عليه همچون جد بزرگوارش در محراب عبادت به دست منافقى شقى به شهادت رسيد. اگر با به شهادت رسيدن مولاى متقيان، اسلام محو و مسلمانان نابود شدند، شهادت امثال فرزند عزيزش مدنى هم آرزوى منافقان را برآورده خواهد كرد. اگر خوارج سياه بخت از شهادت ولى‏اللّه الاعظم طرفى بستند و به حكومت رسيدند، اين گروهك خائن نيز به آمال خبيث خود كه سقوط حكومت اسلامى و برقرارى حكومت آمريكائى است مى‏رسند. آنان لعنت خدا و رسول و ننگ ابدى را براى خود و اينان عذاب ابدى خدا و نفرت و لعنت قادر متعال و امت اسلام را براى خود و هم پيمانان و اربابان خونخوار خويش به بار آوردند.
ملت بزرگوار و روحانيون معظم چون صفى مرصوص ايستاده‏اند كه هر پرچمى از دست تواناى سردارى بيفتد، سردار ديگرى آن را برداشته و به ميدان آيد و با قدرت بيشتر در حفظ پرچم اسلامى به كوشش برخيزد. شهيد مدنى با شهادت مظلومانه خود ضد انقلاب و منافقين ضد اسلام را بكلى منزوى كرد. اين چهره نورانى اسلامى، عمرى را در تهذيب نفس و خدمت به اسلام و تربيت مسلمانان و مجاهده در راه حق عليه باطل گذراند و از چهره‏هاى كم نظيرى بود كه به حد وافر از علم و عمل و تقوا و تعهد و زهد و خودسازى برخوردار بود. به شهادت رساندن چنين شخصيتى به تمام معنى اسلامى، همراه با تنى چند از فرزندان اسلام و ياران با وفاى انقلاب اسلامى در ميعادگاه نماز جمعه و در حضور جماعت مسلمين، جز عناد با اسلام و كمر بستن به محو آثار شريعت و تعطيل جمعه و نماز مسلمين توجيهى ندارد.
اگر تا امروز براى جنايت‏ها و شرارت‏هاى خود بهانه‏هاى بى‏پايه‏اى مى‏تراشيدند، در شهادت اين عالم متقى كه جز درباره خدمت به اسلام و مسلمانان نمى‏انديشيد بهانه‏اى جز انتقام از اسلام و ملت شريف نمى‏توانند بتراشند. انتقام از اسلام كه آن را اساس سقوط دستگاه جبار و شكست ابرقدرت‏ها در ايران و پس از آن در منطقه مى‏بينند و از ملت قدرتمند كه پشت بر آنان نموده و كاخ آمال و آرزوى آنان را در هم كوبيده و تمامى آنان را از صحنه تا ابد بيرون رانده است، مى‏گيرند. مردم رزمنده ايران و خصوص مردم غيرتمند آذربايجان كه چنين روحانى متعهد و عالم عاليقدرى را از دست داده‏اند و حريف شكست خورده خود را مى‏شناسند، با عزمى جزم و اراده‏هاى خلل‏ناپذير انتقام خود را از آنان مى‏گيرند.
اينجانب شهادت اين مجاهد عزيز عظيم و ياران باوفايش را به پيشگاه اجداد طاهرينش خصوصاً بقية اللّه ارواحناله الفداء و به ملت مجاهد ايران و اهالى غيور و شجاع آذربايجان و به حوزه‏هاى علميه و خاندان محترم اين شهيدان تبريك و تسليت مى‏گويم.
خط سرخ شهادت خط آل محمد و على است و اين افتخار از خاندان نبوت و ولايت به ذريه طيبه آن بزرگواران و به پيروان خط آنان به ارث رسيده است. درود خداوند و سلام امت اسلامى بر اين خط سرخ شهادت و رحمت بى‏پايان حق تعالى بر شهيدان اين خط در طول تاريخ و افتخار و سرفرازى بر فرزندان پرتوان پيروزى آفرين اسلام و شهداى راه آن و ننگ و نفرين و لعنت ابدى بر وابستگان و پيروان شياطين شرق و غرب خصوصاً شيطان بزرگ آمريكاى جنايتكار كه با نقشه‏هاى شيطانى شكست خورده خود گمان كرده ملتى را كه براى خداوند متعال و اسلام بزرگ قيام نموده و هزاران شهيد و معلول تقديم نموده با اين دغلبازى‏ها مى‏تواند سست كند و يا از ميدان به در برد. اينان پيروان سيد شهيدانند كه در راه اسلام و قرآن كريم از طفل شش ماهه تا پيرمرد هشتاد ساله را قربان كرد و اسلام عزيز را با خون پاك خود آبيارى و زنده نمود.
ارتش و سپاه و بسيج و ساير قواى مسلح نظامى، انتظامى و مردمى ما پيرو اوليائى هستند كه همه چيز خود را در راه هدف و عقيده فدا نموده و براى اسلام و پيروان معظم آن شرف و افتخار آفريدند.
از خداوند متعال عظمت اسلام و مسلمين و رحمت براى شهيدان خصوصاً شهداى اخيرمان و بالاخص شهيد عزيز مدنى معظم و سلامت كامل براى مجروحين اين حادثه و صبر و استقامت براى ملت بزرگ مخصوصاً آذربايجانى‏هاى عزيز و بازماندگان شهيدان خواهانم. سلام ودرود بر همگان.

/

نجف اشرف شهر با شرافت

 

نجف اشرف شهر باشرافت

غلامرضا گلى زواره‏

* وجه تسميه:

نجف به معناى مكانى مستطيلى شكل و مرتفع مى‏باشد كه در اطرافش آب جمع مى‏شود. از آن جا كه شهر نجف هم چنين وضعى دارد، بدين نام موسوم است.(1)
شيخ صدوق در روايتى از امام صادق(ع) در وجه تسميه اين شهر مى‏گويد: نجف در آغاز، كوهى بسيار بزرگ بود، همان كوهى كه فرزند نوح پس از جارى شدن سيل براى محفوظ ماندن از عذاب الهى بدان پناه برد تا به تصور باطل خويش از مجازات پروردگار مصون بماند، امّا خداوند آن كوه را به صحرايى گسترده تبديل نمود و پس از آن دريايى وسيع در آن مكان پديد آورد. با گذشت زمان اين دريا خشكيد و چون نامش نى بود به نى‏جف (درياى نى خشك شده) موسوم گرديد كه به اختصار بدان نجف گفته‏اند.(2)
مشهد به طور مطلق در عراق به نجف اطلاق مى‏گردد به گونه‏اى كه در برخى موارد اهالى اين شهر را مشهدى مى‏گويند. ابواسحاق صابى، اديب مشهور، هنگام ورود عضدالدوله ديلمى به نجف در اشعارى كه سرود همين نام را براى نجف معين كرد، به “نجف العزى” هم مى‏گويند كه به معناى نيك است. عزيان نام دو بناى مشهور در حوالى كوفه بود كه قبل از اسلام توسط يكى از اميران “حيره” بنا شد و حضرت على(ع) نيز در نزديكى اين موضع به خاك سپرده شد.
علاوه بر اين نام‏ها در روايات از نجف به عنوان طور، ظهر، جودى، ربّوه، وادى‏السلام، با نقيا و لسان نام برده شده است.(3)

موقعيت جغرافيايى‏

نجف در عرض شمالى 33 درجه و سه دقيقه و در طول شرقى 44درجه و 16 دقيقه و در ارتفاع 70 متر از سطح دريا قرار دارد. آب و هوايش در تابستان گرم و خشك مى‏باشد، به همين دليل اهالى آن به سرداب‏هاى زيرزمينى كه عمق آنها متفاوت است پناه مى‏برند و گاهى باد گرمى در اين ناحيه مى‏وزد كه دماى هوا را تا 46 درجه سانتى گراد افزايش مى‏دهد. شهر نجف و اطراف آن ريگزاريست، لذا هوا به سرعت گرم، و حرارت منتشر مى‏شود از اين جهت در مقايسه با مكان‏هاى داراى طول و عرض جغرافيايى مشابه گرم‏تر است.(4)
شهر نجف از پنج محله تشكيل مى‏شود كه عبارت‏اند از: العماره، الحويش، البراق، المشراق و الغازيه كه مهم‏ترين و جديدترين آنها الغازيه است. چهار بازار به نام‏هاى: القاضى، الحويش، الكبير و المشراق نيز در نجف وجود دارد. ساختمان‏هاى اين شهر غالباً از گچ و آجر ساخته شده و ساكنين آن در مقايسه با وسعت ساختمانش بسيار زياد مى‏باشد، لذا ازدحام و تراكم شديد جمعيت در برخى محلات آن كاملاً به چشم مى‏خورد. بيشتر خانه‏ها محقّر و در بيش از دو طبقه بنا شده‏اند، معابر و كوچه‏ها تنگ و باريك‏اند در دهه‏هاى اخير براى جلوگيرى از افزايش تراكم جمعيت اقداماتى شده، ولى برخى مشكلات شهرى مانند ابرى تيره بر آسمان نجف سايه افكنده است.
غالب شهروندان نجف را اعراب طوايف عراق و عربستان تشكيل مى‏دهد. از مليّت‏هاى ايرانى، هندى و ترك‏ها نيز گروه هايى در اين شهر سكونت دارند. البته باروى كار آمدن بعثى‏ها در عراق اغلب ايرانيان ساكن نجف و ساير شهرهاى عراق با رفتارهاى غير انسانى كارگزاران حكومتى و تحمل انواع مشقت‏ها و سختى‏ها و فشارهاى سياسى به اجبار اخراج شدند و اموالشان نيز مصادره گرديد.
مردم نجف در التزام به احكام و آداب دينى و برپايى شعائر مذهبى كم نظيرند. هيئت‏هاى مختلف عزادارى در نجف همه ساله در ايام سوگوارى محرم و بيست و يكم ماه رمضان مجالس و مراسم پرشور و مفصلى برپا مى‏دارند.(5)

وصف فضايل‏

در روايات منقول از اهل بيت عصمت و طهارت(ع) براى شهر نجف فضايل زيادى ذكر گرديده و براى اين ديار درجات و مقامات روحانى اى قائل شده‏اند. از مضمون اين احاديث برمى‏آيد كه در محل كنونى نجف مكانى رفيع وجود دارد، زيرا نخستين بقعه‏اى كه در آن خداوند را پرستش مى‏نمودند اين جا بود و خداوند در اين وادى فرشتگان را امر فرمود كه آدم را سجده كنند. نيز نقل كرده‏اند: هيچ مؤمنى در شرق و غرب عالم نمى‏ميرد مگر آن كه خداوند روحش را به سوى وادى السلام نجف محشور مى‏كند. همچنين روايت شده است كه نجف قطعه‏اى از كوهى است كه در آن حضرت موسى(ع) با خداوند تكلّم نمود، حضرت عيسى(ع) به مقام قداست رسيد، ابراهيم(ع)، خليل خداوند گرديد و حضرت محمد(ص) حبيب خدا شد. اين جا مسكن و مأواى پيامبران بوده است.(6)
امام صادق(ع) فرموده: چهار بقعه هنگام طوفان نوح به سوى خداوند ضجّه و زارى نمودند كه يكى از آنها نجف اشرف است. نيز فرمود: نجف بقعه‏اى از بهشت عدن مى‏باشد. در سوى راست كوفه(نجف) مرقدى است كه هركس اندوهناك باشد و نزد آن چهار ركعت نماز بگذارد از روا شدن حاجت خود، خوشحال خواهد شد و اگر به فردى آفت و بلايى رسيده باشد و از روى واقعيت به صاحب آن قبر پناهنده شود، شفا مى‏يابد و گره از كارش گشوده مى‏شود.
از شرافت اين سرزمين مقدس آن است كه حضرت ابراهيم(ع) مدتى در آن سكونت نمود و آن زمين را از صاحبانش خريد، زيرا تمايل داشت حشر ارواح مدفونين در اين سرزمين در زمين ملكى او باشد. حضرت على(ع) اراضى مابين خورنق از حيره تا كوفه را از صاحبان آنها خريدارى نمود و براى اين معامله هم شاهد گرفت. عده‏اى به آن حضرت عرض كردند: اين سرزمين‏ها قابل استفاده براى زراعت نخواهد بود، فرمود: از رسول اكرم(ص) شنيدم كه از كوفان (مجاورت كوفه = نجف) هفتاد هزار نفر بى حساب وارد بهشت مى‏شوند و من علاقه داشتم اينها از زمين ملكى من محشور شوند. هم چنين آن حضرت به پشت كوفه (نجف) نظر افكند و اين گونه به آن سرزمين خطاب كرد: ديدار تو خيلى خوش آيند است و از خداوند خواست تا آرامگاهش را در نجف قرار دهد.
از ديگر فضيلت‏هاى نجف آن است كه پيكر حضرت آدم و نوح پس از رحلت بدان جا نقل مكان يافته و هود و صالح در اين ديار دفن شده‏اند. از خواص خاك نجف هم اين است كه مدفون آن از مواخذه دو فرشته در شب اول قبر(نكير و منكر) در امان است.
نقل نموده‏اند: چون حضرت مهدى(عج) ظهور كرده و وارد كوفه شود، مردم خطاب به آن حضرت عرض مى‏نمايند: ثواب نماز پشت سر شما با خواندن نماز به امامت رسول الله(ص) مساوى است و اين مسجد گنجايش جمعيت ما را ندارد، لذا حضرت در نجف مسجدى وسيع احداث مى‏كند كه داراى درهاى متعددى بوده و گنجايش نمازگزاران زيادى را داشته باشد. آن گاه امام فرمان مى‏دهند: از پشت مرقد امام حسين (ع) نهرى منشعب سازند كه در نجف جارى گردد و چون آن حضرت ظهور كند، سربازانش در كوفه، محل حكومتش مسجد كوفه، بيت المال و مسجد سهله، و خانواده آن حضرت در نجف اقامت خواهند داشت.(7)

منزلت مضاعف‏

گويا كه قدر خاك ز افلاك برتر است‏
ورنه چرا زمين نجف آسمان نشد(8)
بنابه نقل منابع روايى: در شب بيست و يكم ماه رمضان حضرت عيسى(ع) به سوى آسمان رفت، يوشع بن نون (وصى حضرت موسى) در اين شب رحلت يافت و قرآن در چنين شبى نازل گشت.(9)
پس از ضربت خوردن حضرت على(ع) در شب نوزدهم ماه مبارك رمضان سال چهلم هجرى، آن حضرت تا ثلث اول شب بيست و يكم زنده بود و پس از آن به لقاى حق شتافت، پيكر مطهر آن حضرت را پس از غسل و كفن توسط امام حسن(ع) و امام حسين(ع) قافله‏اى كوچك كه اعضاى آن را امام دوم و سوم، محمد حنفيه، عبدالله بن جعفر (داماد حضرت على(ع)) تشكيل مى‏دادند(10) مخفيانه از كوفه به سوى صحرايى در پشت آن حمل مى‏كردند، سرانجام در جايى كه تقدير الهى بود باز ايستادند؛ همان جا كه حضرت آدم(ع) و حضرت نوح(ع) آرميده بودند، جنازه نخستين فروغ امامت در همان مكان دفن گرديد و جاى آن پنهان گشت، زيرا حضرت وصيت نموده بود كه بنى اميّه حتى امكان دارد كينه و خصومت خود را نسبت به پيكرم هم ابراز كنند. لذا مدت‏ها آن مرقد منوّر مخفى بود تا آن كه با سقوط بين اميه و روى كار آمدن عباسيان، امام صادق(ع) آن را مشخص نمود و مزار شريف جدش را زيارت كرد. از اين تاريخ به بعد شيعيان دانستند كه محل دفن امامشان كجاست.(11) از آن زمان به بعد اقشار گوناگونى از شيعيان خالص خاندان عصمت و طهارت به منظور بهره‏گيرى از صفاى معنوى و طراوت بوستان علوى در اين شهر سكونت گزيده‏اند و از گذشته‏هاى دور، بارگاه مولاى پرهيزگاران، ملجأ و پناهگاهى براى مؤمنان و نيازمندان، و ستم ديدگان و محرومان بوده است كه در هنگام گرفتارى از آن مرقد مطهر استمداد مى‏جسته و نيازهاى خود را برطرف مى‏ساخته‏اند.
از سوى ديگر به سبب همين ويژگى، آستان آن حضرت مورد توجه عالمان و جويندگان حكمت علوى بود، زيرا دانش پژوهان و پيروان بلند پرواز شيعه مشتاقانه و عاشقانه براى كسب فيوضات و بركات علمى در پى خورشيد تابان و منبع تابناكى بودند كه از او فروغ گيرند. آنها به اين حقيقت واقف بودند كه على(ع) باب مدينه علم رسول اكرم (ص) است زيرا پيامبر فرموده بود:«انا مدينة العلم و على بابها».
با اين وصف بايد از مقام شامخ و والاى آن اقيانوس بى كران علم و فضيلت سرچشمه فيض معنوى كسب علم و معرفت نمايند و براساس اين باور راستين، نجف به عنوان افق اعلا و مركزيت نيرو دهنده‏اى بود كه جويندگان حكمت و معنويت را از اطراف و اكناف جهان به سوى خود كشانيده و تجلى گاه معارف ناب علوى گرديد.
براى رهروان مكتب ولايت، اين ارزنده‏ترين فرصت بود، تا طى اقامت خود در آن جا به عالى‏ترين مدارج علمى و كمال معنوى دست يابند. و سپس به عنوان مفاخر بزرگ علمى و شخصيت‏هاى ارزنده دينى به جهان بشريت خدمت نمايند.

حرم مطهّر در گذر تاريخ‏

پس از آشكار گرديدن مرقد مطهر، از اوايل قرن دوم هجرى بناهايى بر مزار حضرت و اطراف آن ايجاد گرديد و به تدريج نجف كنونى شكل گرفت. در سال 283 ه .ق حاكم موصل كه ابوالهيجاء نام داشت ساختمان عظيم و مرتفعى كه از هر سو درى داشت برروى مرقد شريف بناكرد و آن را با فرش‏ها و پرده‏هاى گران بها تزيين نمود، سپس ديوارى برگرد شهر بنا كرد.
عضدالدوله ديلمى، حاكم مشهور آل بويه در سال 356 ه.ق بارگاه مقدس را توسعه داد و ضريحى مقدس بر مرقد مطهر اميرمؤمنان(ع) بنا نهاد. از اين زمان خانواده‏هايى در جوار بارگاه اميرمؤمنان ساكن شدند و نجف به عنوان شهرى كوچك در جهان اسلام مطرح شد.
خواجه رشيد الدين فضل اللّه همدانى، وزير هلاكو سال 744 ه. ق نهرى از آب فرات به سوى كوفه و نجف جارى ساخت. دوتن از بزرگان دكن (هندوستان) كه در اواخر قرن هشتم هجرى مى‏زيستند به نام‏هاى امير فيروز و امير احمد اول موقوفاتى براى حرم مطهر حضرت على(ع) اختصاص داده وزيران و مشاهير اين شهر را مورد احترام و اكرام خويش قرار دادند. يوسف عادل شاه در سال 868 به دنبال شفا يافتن و رهايى از بيمارى، مبالغى قابل توجه براى حرم مطهر حضرت على(ع) اختصاص داد.(12)
در عصر صفويه تعميرات حرم مطهر به دست شاه اسماعيل در سال 914 ه. ق آغاز شد و در زمان شاه عباس با طرح و نفشه شيخ بهايى صحن شريف آستانه تكميل گشت. در اين دوران تزيينات، تعميرات و تقديم هدايا بدون وقفه تداوم يافت. در جمادى الثانى سال 914 ه. ق شاه اسماعيل صفوى پس از زيارت بارگاه امام حسين(ع)، به قصد زيارت مرقد مطهر حضرت على(ع) به نجف عزيمت نمود و هداياى نفيسى به حرم آن امام همام اهدا كرد. و تمام رواق‏هاى شريف را با فرش‏هاى ابريشمى مفروش نمود و جهت روشنايى، قنديل‏هاى طلا براى حرم اختصاص داد.(13)
در سال 1042 ه. ق كه شاه صفىّ صفوى به زيارت مرقد امير مؤمنان(ع) مشرف گشت، دستور داد تعميرات لازم در حرم صورت گيرد و فضاى حرم و صحن شريف گسترش داده شود، زيرا ساختمان قبلى به دليل تنگى فضا، گنجايش مشتاقان زيارت مولاى پرهيزگاران را نداشت. به دستور وى نهرى عميق و عريض ازحوالى نجف حفر گرديد كه آب فرات را به نجف مى‏رسانيد.(14)
نادر شاه افشار در سال 1156 ه. ق موفق به زيارت بارگاه اميرالمؤمنين(ع) گرديد. او به هنگام حضور در نجف دستور داد كاشى‏هاى سبزرنگى را كه در عصر صفويه و با طرح شيخ بهايى گنبد و دو گلدسته را تزيين كرده بود، بردارند و تمامى آن را مزيّن به طلا كنند.او اموال زيادى براى تعميرات اين آستان مقدس اختصاص داد و هداياى بى‏شمارى به حرم اهدا نمود كه غالب آنها تاكنون باقى است. كاشى كارى صحن شريف هم باشكوه زيادى در عصر نادرى تكميل شد. كاشى كارى ايوان العلماء كه در آن بسيارى از مشاهير شيعه دفن گرديده‏اند از آثار نادرشاه افشار است كه تاكنون باقى مانده است.(15)
آغا محمد خان قاجار در سال 1211 ه.ق ضريح نقره‏اى به آستانه تقديم كرد و فتحعلى شاه در سال 1236 ه. ق تعميراتى در ساختمان حرم انجام داد. در سال 1262 ه. ق عباس قلى خان، وزير محمد شاه قاجار ضريح ديگرى از نقره به اين مكان شريف تقديم نمود.(16)

مشخصات معمارى و جلوه‏هاى هنرى‏

در وضع كنونى آستان مقدسه حضرت على(ع) از روضه مقدس (صحن) و مرقد مطهر تشكيل مى‏شود. در ميان حرم، مرقد شريف واقع است كه مضجع مطهر و مقدس حضرت در آن قرار دارد.
برروى قبر صندوقى از ساج خاتم كارى شده و نفيس قرار گرفته كه اهدايى شاه اسماعيل صفوى است. البته با مرور زمان تعميراتى بر آن صورت گرفته و اضافات و تزييناتى انجام شده كه تاريخ برخى از اين تعميرات ثبت شده است.
در اطراف صندوق مطهر، سوره مباركه دهر و احاديثى در شأن و منزلت حضرت امير(ع) با خط خوش و هنرمندانه محمد بن علاء الدين محمد حسينى در تاريخ 1198 ه.ق نوشته شده است. ضريح نقره‏اى اهدايى، توسط سيف الدين رهبر در تاريخ 13 رجب سال 1361 ه.ق با مراسم شكوهمندى و با حضور مشاهير نجف، پرده‏بردارى شد.
هنرمندان هندى پنج سال به طور مداوم بر روى اين ضريح كار هنرى كرده و به گونه‏اى جالب آن را تزيين نموده‏اند. ارتفاع گنبد از كف صحن مطهر 42 متر، محيط قاعده 50 متر و ارتفاع آن از قاعده تا رأس 35 متر است .كف حرم مطهر از سنگ مرمر فرش شده و ديوارهاى آن تا ارتفاع دو مترى با مرمرهاى زيباى ايران پوشيده شده است.
چهار سوى حرم و چهار رواق اطراف آن با كاشى كارى و آيينه كارى – كه حاصل زحمات خالصانه ايرانيان هنرمند و مشتاق خاندان عصمت است – تزيين گشته است. اين رواق‏ها از سه طرف: شمال، جنوب، و شرق، درهاى ورودى و خروجى را با حرم مطهر مرتبط مى‏سازند، رواق شمالى و جنوبى نيز صحن شريف را با حرم مطهر ربط مى‏دهند.درب رواق شرقى در ايوان طلا گشوده مى‏شود، اين ايوان مستطيلى شكل كه در طرف شرق حرم قرار دارد، باطلا تزيين شده است. در ميان ايوان طلا قصيده‏اى به زبان فارسى و حروف نگارى طلا به خط خوش محمد جعفر اصفهانى (در سال 1156 ه. ق) در مدح حضرت امير المؤمنين(ع) نوشته شده است. اين اشعار سروده عرفى شيرازى با مطلع ذيل است:
اين بارگاه كيست كه گويند بى هراس‏
كاى اوج عرش سطح حضين تو را مماس‏

در طرفين ايوان مزبور دو گلدسته طلا به ارتفاع 35 متر ديده مى‏شود كه در بالاى آن برخى از آيات سوره جمعه به طرزى هنرمندانه نوشته شده است:
ايوان نجف چه خوش صفايى دارد
حيدر(ع) بنگر چه بارگاهى دارد(17)

در بخش شمالى حرم شريف، ايوان العلماء قرار دارد كه از آثار معمارى و هنرى آل بويه است و در عصر صفويه تجديد بنا شده است، كاشى كارى آن در زمان نادر شاه افشار صورت گرفت. قصيده‏اى از قوام الدين در شنانزده بيت به خط كمال الدين حسين گلستانه اصفهانى بر روى كاشى‏هاى اين ايوان قابل مشاهده است.
شخصيّت هايى چون على نقى كمره‏اى فراهانى (متوفى 1060 ه. ق)، ميرزا على رضا اردكانى شيرازى (متوفى: 1166ه.ق) شيخ احمد جزايرى، ميرمحمد باقر هزار جريپى، اميد عبدالباقى خاتون آبادى، ملامهدى نراقى، شيخ احمد نراقى و جمعى ديگر از معاريف و اهل فضل در اين ايوان دفن گرديده‏اند، از اين جهت به ايوان العلماء موسوم است.(18)
صحن شريف به گونه‏اى بناشده كه هر چهار فصل سال، نور آفتاب از طريق روزنه‏ها و پنجره‏هاى آن بر قبر مطهر مى‏تابد و زوال ظهر در تابستان و زمستان نيز مشخص مى‏گردد. صحن مطهر دو طبقه دارد كه در اطرافش حجره‏هايى ساخته‏اند كه تا اوايل قرن چهاردهم هجرى محل سكونت دانشورانى بود كه در نجف به تحصيل، پژوهش و تدريس اشتغال داشتند. ديوارها و سقف ايوان حجره‏ها با كاشى‏هاى نفيس اصفهان تزيين گرديده كه با گذشت زمان، چندين بار عوض شده‏اند. ديوارى كه صحن را احاطه و آن را از ساختمان بيرونى حرم منفك مى‏سازد، هفده متر ارتفاع دارد.(19)
خاندان هايى از قرون چهارم و پنجم هجرى توليت حرم مطهر را عهده دار بوده‏اند كه برخى از آنان عبارت اند از: آل شهريار، خاندان الملالى، و آل رفيعى.(20)

فراز و نشيب سياسى اجتماعى‏

با زوال بنى اميه و برطرف شدن اختناق اين خاندان، رفت و آمد در اطراف مزار ساده و بى آلايش ابوتراب افزايش يافت. باروى كار آمدن عباسيان و تحكيم پايه‏هاى قدرت، اين سلسله نيز به آزار و اذيت خويش در خصوص علويان، سادات و شيعيان ادامه داد.
داودبن على از افراد بنى عباس كه با خاندان عترت خصومت داشت شخصى به نام جمل را كه داراى قدرت بدنى زيادى بود به سمت مرقد مطهر حضرت على(ع) فرستاد تا محل دفن آن امام را حفارى نموده و هرچه يافت بيرون آورد، او(جمل) نه تنها در اين حفارى موفقيّتى به دست نياورد، بلكه به سنگ سختى برخورد كرد و با وارد كردن ضربه‏اى به آن فريادى كشيد و هلاك شد. اطرافيان وقتى اين موضوع را به داود گزارش دادند، توبه كرد و از پيروان حضرت على(ع) گرديد و صندوقى براى نصب برروى قبر مطهر تهيه نمود. با گذشت زمان و افزايش خصومت عباسيان با علويان اين صندوق برداشته شد و بار ديگر مضجع وصىّ رسول اكرم(ص) در غربت و خلوت قرار گرفت.(21)
روزى كه هارون الرشيد براى شكار به حوالى كوفه(نجف كنونى) رفت، مشاهده نمود سگ‏هاى شكارى آهويى را دنبال مى‏كنند، ولى چون آن صيد به مكان خاصى مى‏رسد، سگ‏ها از تعقيب او دست بر مى‏دارند. هارون دانست كه بايد آن جا مكان مقدسى باشد، لذا در صدد بررسى برآمد. پس از تحقيقات لازم متوجه شد در آن موضع، مرقد مطهر حضرت على(ع) است كه به دنبال اين واقعه حدوداً در سال 175 ه ق اولين بارگاه علوى را هارون بنا نهاد.(22)
از آن پس گروهى علوى و برخى نوادگان ائمه نسبت به بازسازى، مرمت و توسعه حرم مطهر حضرت على(ع) و رونق شهر نجف اقداماتى انجام دادند. باروى كار آمدن آل بويه علاوه بر عمران آستانه آن حضرت، خانه‏هاى بسيار، حمام‏ها و بازارهايى احداث گرديد و شيعيان به اقامت در نجف تشويق شدند. ساختمان حرم مقدس در سال 755 ه ق دچار آتش سوزى شد كه در سال 776 ه ق مورد تعمير و اصلاح قرار گرفت وبر شكوه و جلال آن افزوده گشت.(23)
با روى كار آمدن صفويه و استيلاى شاه اسماعيل بر عراق، عتبات مقدسه ؛ از جمله مرقد حضرت على(ع) رونق و گسترش بيشترى يافت. از سال 1002 ه ق زيارت اماكن مذهبى عراق در بين ايرانيان رواج فزاينده‏اى به خود گرفت و اين برنامه موقعى بود كه شاه عباس صفوى بر عراق احاطه داشت.
در سال 1017 ه ق دولت عثمانى بر نجف و ديگر شهرهاى زيارتى عراق مسلط گشت. از اين پس مقامات كشور عثمانى، مالياتى را براى زائران ايرانى مقرر كردند. آنان كه از بذل جان و مال در اين راه دريغ نداشتند با هر مشقتى بود مبلغ مورد نظر را مى‏پرداختند. در اين دوران شهر نجف در معرض هجوم و يورش قبايل اطراف قرار گرفت و خساراتى بر آن وارد شد. كار به جايى رسيد كه سلمان بن عباس خزائلى – از اشرار و ياغيان معروف – مدتى بر نجف حكومت مى‏كرد. نادرشاه طى مذاكرات مداوم و طولانى‏اى با مقامات عثمانى كوشيد تا عراق را ضميمه دولت ايران كند، ولى در اين راه موفقيّتى به دست نياورد.(24)
فرقه وهابى چندين بار شهر مقدس نجف را مورد هجوم وحشيانه خويش قرار داده‏اند. نخستين حمله آنان به اين مكان در سال 1218 ه ق صورت گرفت و چون قبل از آن شهرهايى چون مكه، مدينه و كربلا توسط آنان مورد يورش واقع شده بود، مردم نجف خود را آماده دفاع نمودند و حتى بانوان در اين راستا از خود تلاش‏هاى قابل توجهى نشان دادند. به دليل مقاومت اهالى اين ديار، وهابى‏ها بدون آن كه بتوانند وارد شهر شوند بازگشتند، اين فرقه منحط در سال 1221 ه ق نيز به نجف حمله كرد. شخصيت هايى چون شيخ جعفر كاشف الغطاء به همراه علماى با نفوذى مانند علامه سيد جواد عاملى سازماندهى و رهبرى مدافعين را عهده دار شدند. به دستور مرحوم كاشف الغطاء – كه زعيم و پيشواى شيعيان به شمار مى‏رفت – مردم مسلّح شدند و تمامى ديوارهاى شهر سنگر بندى و به تجهيزات دفاعى مجهز گرديد. وهابى‏ها به دليل استوارى و سلحشورى مردم نجف در اطراف اين ديار متوقف شدند و با ذلت و شكستى فضاحت بار در حالى كه هفت صد نفرشان به هلاكت رسيده بود آنجا را ترك نمودند.
مرحوم سيد جواد عاملى كه در همين ايام دفاع و مبارزه، مشغول تأليف پنجمين كتاب مفتاح الكرامه بود، در خاتمه اين كتاب، چنين واقعه‏اى را متذكر گرديده است.
در سال 1225هق براى سومين بار اين گروه كژ انديش به نجف يورش برده و صدماتى به اين شهر وارد نمودند، ولى موفق نشدند مقاصد شوم خود را عملى سازند.(25)
در همين دوران درگيرى، دو قبيله «زكرت» و «شمرت» كه از ساكنين نجف و حوالى آن بودند، وقتى اين شهر را دچار آشوب و آشفتگى ديدند، درب‏هاى صحن مطهر را بستند تا هيچ يك از طرفين متخاصم، اين مكان مقدس را مأمن خود قرار ندهند و بناهاى حرم آسيبى نبيند.
نزاع مذكور به قدرى ناامنى و ناگوارى ايجاد نمود كه منجر به تعطيلى دروس حوزه گرديد و امور جارى مردم مختل شد. سرانجام با مداخله عوامل حكومتى مستقر در بغداد اوضاع به حال عادى بازگشت، ولى اين دو طايفه در مواقعى به درگيرى‏هاى پراكنده مبادرت مى‏نمودند. دولت از مراجع نجف كمك خواست، مرحوم آخوند خراسانى و شيخ عبدالله مازندرانى نيز باز داشتن قبايل را از اين درگيرى‏ها واجب دانسته و تأكيد نمودند كه نخست با موعظه و نصيحت و سپس با تهديد بايد آنان را از نزاع و آشوب بازداشت. لذا مجازات و تنبيه افراد متخلف و خاطى جايز و رواست. اين فتواى هشدار دهنده بر افراد دو قبيله زكرت و شمرت اثرات مثبتى نهاد و آنان را وادار نمود از خصومت‏هاى خويش دست بردارند.(26)

صفاى زيارت‏

در روايات منقول است از اهل بيت عصمت و طهارت(ع) تأكيد زيادى بر زيارت بارگاه مقدس حضرت امير مؤمنان شده است. امام صادق(ع) در اين باره فرموده: هر كس مرقد حضرت على(ع) را با معرفت زيارت كند اجر صد هزار شهيد را دارد، خداوند تمامى گناهانش را مورد آمرزش قرار مى‏دهد، در روز قيامت نيز چنين زائرى جزء آمنين، برانگيخته خواهند شد، حسابش را سبك مى‏گيرند و ملائكه از وى استقبال مى‏كنند.(27)
هم چنين فرمود: هر كس پياده به زيارت امير مؤمنان(ع) برود خداوند براى هر گامى كه بر مى‏دارد ثواب يك حج و يك عمره مى‏نويسد و اگر به حال پياده بازگردد در برابر هر گامش، پاداش دو حج و دو عمره برايش منظور مى‏دارند.(28)
بنابر روايتى ؛ شفا از بيمارى و رفع گرفتارى‏ها محصول زيارت آن مولاى متقيان مى‏باشد.(29)
زيارت حضرت على(ع) متعدد بوده و در دو دسته قرار مى‏گيرند: نخست زيارت مطلقه كه اختصاص به زمان معينى ندارد (مرحوم محدث قمى هفت زيارت مطلقه در مفاتيح الجنان آورده است)، دوم زيارت مخصوصه كه در اوقات ويژه‏اى خوانده مى‏شود و عبارت اند از: روز عيد غدير خم، زيارت مخصوص هفده ربيع الاول كه مصادف با روز ولادت حضرت رسول اكرم(ص) است و زيارت مختص شب مبعث رسول خدا(ص) و روز مبعث .(30)
يك شب معتكف شدن در جوار مرقد امير مؤمنان(ع) از هفتصد سال عبادت در جاهاى ديگر بهتر است و نمازگزاردن در مجاورت اين بارگاه مقدس، با دوهزار نماز در اماكن ديگر برابر است.(31)

بوستان توحيد

شهر مقدس نجف متجاوز از يكصد مسجد مشهور و معروف دارد. در بخش شمالى و سمت راست مسير نجف به شهر كوفه مسجدى به نام “حنانّه” وجود دارد. طبق برخى اقوال روايى و تاريخى هنگام انتقال سر مبارك امام حسين(ع) از كربلا به كوفه، آن رأس مقدس را در محل كنونى مسجد حنانه بر زمين نهاده‏اند، از اين جهت مسجد مذكور به موضع رأس الحسين(ع) نيز مشهور است و سيد بن طاووس هم زيارتى مربوط به امام حسين(ع) در مسجد حنانه را ذكر نموده است.
امام صادق(ع) به هنگام زيارت جدش على(ع) در اين مكان نماز گزارده است. زايران نجف از مكان مقدس مزبور ديدن كرده و بدان تبرّك مى‏جويند. در حوالى مسجد ثويه مقبره‏اى به نام ثويه قرار دارد كه مدفن عده‏اى از خواص و مقرّبان حضرت على(ع) مى‏باشد.
عمران بن شاهين كه در مصاف با عضدالدوله شكست خورد، نذر كرد چنان چه آن حاكم ديلمى وى را مورد عفو قرار دهد رواقى در جوار مرقد حضرت على(ع) بنا كند كه بعدها به نذر خويش وفا كرد. مدت‏ها بعد بر اثر تغيير بناى حرم از حالت رواق بودن بيرون آمد و به مسجد عمران بن شاهين مشهور شد. علمايى چون آية الله سيد محمد كاظم يزدى، علامه سيد محمد كاظم مقدس، شيخ محمد باقر قمى و برخى ديگر از مشاهير در اين مكان به خاك سپرده شده‏اند.
مسجد هندى يكى از بزرگترين مساجد نجف مى‏باشد كه ازدحام نمازگزاران در آن چشمگير مى‏باشد و در ايام اعتكاف، معتكفين در آن اقامت مى‏كنند.
نقل شده: پس از حرم مطهر مهم‏ترين مكان مذهبى نجف همين مسجد هندى است و هيچ كدام از مساجد نجف به استحكام و سبك معمارى مسجد هندى نمى‏باشد، مراسم سوگوارى مذهبى در اين مكان صورت مى‏گيرد. در سال 1323 ه ق مسجد هندى مرمّت و بازسازى شد.
شيخ طوسى پس از مهاجرت به نجف در محل سكونت خود جلسات درس و مذاكرات علمى اى برپا نمود كه منزل وى پس از ارتحال او طبق وصيتش به مسجد تبديل گشت. مسجد شيخ طوسى نيز از جمله مساجد مشهور نجف است كه در محله مشراق قرار دارد، در سال 1198 ه ق علامه بحرالعلوم و در سال 1305 هق سيد حسين آل بحر العلوم اين مسجد را تعمير اساسى كردند.
مسجد “صفةالصفا” از مساجد كهن نجف است كه درمحله شيلان واقع شده و قدمتش به قرن هشتم هجرى بر مى‏گردد.
در محله حويش نجف با مساعدت و نظارت شيخ مرتضى انصارى مسجدى با شكوه و مستحكم بنا گرديد كه به مسجد شيخ انصارى موسوم است. اين مكان، محل برگزارى جلسات درس معارف حوزه علميه نجف مى‏باشد. سيد محمد كاظم يزدى و امام خمينى(ره) هم در اين مسجد تدريس مى‏نمودند.
برخى مساجد ديگر عبارت‏اند از: مسجد الخضراء، مسجد شيخ جعفر شوشترى، مسجد علامه ميرزاى شيرازى، مسجد الرأس، مسجد شيخ طريحى و….(32)

اماكن مقدس و زيارتى

در نزديكى حرم مكانى است به نام “مقام امام زين العابدين(ع)” كه گفته‏اند: هرگاه آن بزرگوار به زيارت جدش اميرالمؤمنين مى‏آمد، در اين جايگاه اقامت مى‏نمود و از آن جا به بعد، با پاى پياده به حرم و مرقد جدش كه در آن زمان براى ديگران مشخص نبود، مشرّف مى‏شد. در عصر صفويه بنايى بر اين مكان احداث شد كه تا كنون چندين بار تعمير و بازسازى گشته است.
در نواحى غرب نجف نيز بنايى به “مقام امام مهدى(عج)” موسوم است. در روايتى از امام صادق(ع) نقل شده است: وقتى آن امام همام براى زيارت بارگاه اميرمؤمنان(ع) به نجف مى‏آمد در سه مكان توقف مختصرى نموده و نماز مى‏گذارد، چون از مشخصات اين سه جا سؤال شد، فرمودند: نخستين مكان، مرقد جدم حضرت على(ع) است. دومين مكان، محلى است كه رأس مطهر امام حسين(ع) را مدتى به زمين نهاده بودند و سومين مكان، محل منبر حضرت قائم است. البته در اين روايت به مشخصات موضع منبر حضرت مهدى(عج) تصريح نگرديده است.
علامه بحرالعلوم در اين مكان بنايى احداث نمود كه تا سال 1310 ه ق باقى بود و دراين سال فرد خيّرى به نام سيد محمد خان اين بنا را با شكوه بيشترى بازسازى نمود و در حال حاضر سنگ نبشته‏اى در آن وجود دارد كه زيارت امام مهدى(عج) بر آن كنده كارى شده و تاريخ 1200 ه ق بر آن منقوش است.
مرقد حضرت هود(ع) و حضرت صالح(ع) در شمال نجف و در قبرستان وادى الاسلام قرار دارد كه علامه بحرالعلوم ساختمانى از سنگ و گچ بر روى اين دو مرقد شريف احداث نمود و توليت آن را به محمد بن حسن قسّام – جدّ خاندان آل‏قسام – سپرد و پس از او اولادش اين مسئوليت را بر عهده گرفتند. يك قرن پس از بناى ساخته شده توسط بحرالعلوم، ساختمان ديگرى در اين مكان برپا گرديد كه در سال 1337 ه ق مرمّت گشت و اكنون باقى است.
در شمال شهرنجف قبرستان مشهور وادى السلام قرار دارد كه قدمتى هزار ساله براى آن ذكر نموده‏اند، شخصيت‏هاى برجسته و شيعيان مشهورى در اين گورستان مدفون اند و افراد زيادى هم وصيت نموده‏اند كه آنان را پس از رحلت به نجف برده و در وادى السلام دفن كنند. اين قبرستان در تابستان سال 1372 توسط رژيم بعثى عراق تخريب گرديد.
“ثويه” از اماكن تاريخى نجف است كه رشيد هجرى، عمرو بن حمق خزاعى و سليم بن قيس هلالى (مؤلف اسرار آل محمد) از اصحاب و ياران حضرت على(ع) و امام حسن مجتبى در آن جا دفن شده‏اند. نصربن مزاحم منقرى – مؤلف كتاب وقعةالصفين – نيز در اين مكان به خاك سپرده شده است.
آرامگاه كميل بن زياد نخعى و ميثم تمار در راه كوفه به نجف اشرف قرار دارند. مرقد شيخ طوسى، شيخ محمد حسن نجفى اصفهانى(صاحب جواهر)، سيد بحرالعلوم و فرزندانش و نيز شيخ جعفر كاشف الغطاء در نجف مى‏باشد.(33)

پى‏نوشت‏ها:
1. موسوعة العتبات المقدسه، جعفر الخليلى، ج اول، ص 28؛ ماضى النجف و حاضرها،جعفر الشيخ باقر آل محبوبه النجفى، ج اول، ص 10 – 9.
2. علل الشرايع، شيخ صدوق، باب 26، ص 22.
3. ماضى النجف و حاضرها، ج اول، ص 8 – 7؛ العراق قديماً و حديثاً،سيد عبدالرزاق حسينى، ص 135 – 134.
4. تاريخ نجف اشرف وحيده، سيد عبدالحجة بلاغى، ج اول، ص 159.
5. ديارابرار، ج سوم (سيماى نجف اشرف) سعيد بابايى حائرى، ص 24 – 23.
6. بحارالانوار الجامعة لدرر اخبار الائمه الاطهار، علامه مجلسى، ج 100، ص 232،233،234.
7. همان، ص 231؛ماضى النجف و حاضرها، ج اول، ص 12-11؛ تاريخ نجف اشرف وحيره، ص 171 – 170.
8. نشاء تبريزى.
9. اصول كافى، ج 2، ص 354.
10. الارشاد ج اول، شيخ مفيد، ص 8، فرقه العزى،ص 23 – 22.
11. همان، ص 10.
12. موسوعة العتبات المقدسه، ج 6،ص 195 و 197.
13. دائره المعارف تشيع، ج اول، ص 69.
14. همان و نيز تاريخ منتظم ناصرى، اعتماد السلطنه، ج 2، ص 928.
15. دائره المعارف تشيع، ج اول، ص 69.
16. همان، ص 70.
17. سيماى نجف اشرف (با تلخيص تغيير برخى عبارات)، ص 140؛ مأخذ پيشين، ص 70.
18. مشهد الامام على فى النجف، ماهر سعاد، دارالمعارف مصر، ص 155.
19. ماضى النجف و حاضرها، ج اول، ص 259.
20. همان، ص 264، 270 و 273.
21. فرحة العزى، ص 61؛ مشهد الامام على، ص 127؛ سيماى نجف اشرف ص 121 و 122.
22. زندگانى حضرت اميرالمؤمنين، حسين عماد زاده اصفهانى، ج 2، ص 424.
23. دائره المعارف تشيع، ج اول، ص 69.
24. نك موسوعة العتبات المقدسه، ج 6، ص 219 – 209.
25. مأخذ قبل، ص 229؛ ماضى النجف و حاضرها، ج اول، ص 327 – 324.
26. تاريخ العراق بين الاحتلالين، ج 8، ص‏199؛ موسوعة العتبات المقدسه، ج 6، ص 171 و 231.
27. بحارالانوار، كتاب مزار، ج 100، 257.
28. همان، ص 260.
29. همان، 261.
30. نك: مفاتيح الجنان.
31. تاريخ نجف اشرف وحيره، ج اول، ص 172.
32. نك: ماضى النجف و حاضرها، ج اول.
33. اقتباس و مأخوذ از ماضى النجف و حاضرها، ج اول، ص 95- 94؛ بحارالانوار، ج 100، ص 250 – 249؛ دائرة المعارف التشيع، ج اول، ص 103 – 97؛ تاريخ نجف اشرف ص 74 ديار ابرار، ج سوم، سيماى نجف اشرف، ص 53 – 150.
/

فلسفه آفرينش انسان از ديدگاه قرآن

 

فلسفه آفرينش انسان از ديدگاه قرآن‏

مرتضى موحّدى‏

اين مقاله توسط مركز فرهنگ و معارف قرآن دفتر تبليغات اسلامى تهيه شده است‏

مقدمه‏

قرآن مجيد كتاب زندگى و نسخه‏تكامل و سعادت آدمى است؛(1) بنابراين به جا و ضرورى است سؤال‏هاى اساسى زندگى از ديدگاه قرآن بررسى و جواب داده شود. يكى از سؤال‏هاى مهمى كه همواره براى انسان مطرح بوده و هست فلسفه آفرينش است كه يك سؤال ريشه‏دار و اساسى است و بشر همواره مى‏خواسته بداند براى چه آفريده شده است و هدف از زندگى چيست؟
وقتى به قرآن مجيد مراجعه مى‏كنيم چند دسته از آيات پاسخ سؤال ما هستند كه به طور كلى به سه دسته مى‏توانيم تقسيم نماييم.

1. عبادت‏

از جمله آياتى كه فلسفه انسان و جن را بيان مى‏كند آيه‏كريمه‏56 از سوره‏ذاريات مى‏باشد كه مى‏فرمايد: «وَ مَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الاِْنسَ إِلاَّ لِيَعْبُدُون؛ جن و آدمى را نيافريديم مگر براى عبادت و پرستش كردن».
اين آيه‏مباركه به صراحت غرض از آفرينش را عبادت و پرستش حضرت حق جل و علا بيان مى‏كند، و عبادت را علت منحصر خلقت جن و انس ذكر مى‏كند؛ زيرا جمله در قالب استثناء بعد از نفى مى‏باشد كه اين ساختار در ادبيات عربى مفيد حصر است و اختصاص را مى‏رساند؛ يعنى علت آفرينش جن و انس، فقط عبادت مى‏باشد.

عبادت چيست؟

«يعبدون» از ماده عبادت به معنى اطاعت است؛ در كتب لغت از جمله «قاموس» و «صحاح» عبادت به معناى طاعت معنا شده است؛ مصباح اللغه آن را به معنى خضوع و انقياد گرفته است؛(2) در كتاب شريف التحقيق فى كلمات القرآن المجيد مى‏خوانيم: اصل در ماده‏آن، نهايت تذلل در قبال مولا همراه با اطاعت مى‏باشد؛(3) بنابراين نتيجه مى‏گيريم معناى عبادت، اظهار خضوع و ذلّت همراه با فرمانبردارى است.
عبادت به عنوان فلسفه خلقت انسان براى تكامل و نزديكى به خداى متعال كه كمال مطلق است مى‏باشد؛ بنابراين عبادت راه و وسيله است. براى رسيدن به كمال نه اينكه هدف نهايى و غاية الغايات باشد بلكه هدف مقدّمى است و چون راه نزديك شدن به كمال مطلق فقط يكى است و آن همان خط مستقيم است لذا فرمود فقط براى عبادت خلق كردم(4) و در سوره «يس» فرمود صراط مستقيم عبادت خداست؛(5) راه فقط يكى است و آن هم طريق عبادت و بندگى خداست.

غفلت اكثريت‏

در سوره‏اعراف مى‏فرمايد: «وَلَقَدْ ذَرَأْنَا لِجَهَنَّمَ كَثِيرًا مِّنَ الْجِنِ‏ّ وَالإِْنس» سؤال مى‏شود چرا اكثر جن و انس به جهنّم مى روند؟ چرا اكثريت دنبال غرض اصلى نيستند؟ مگر نه اين است كه خداجويى فطرى بوده و دين مطابق فطرت آدمى است. كما اين‏كه مى‏فرمايد: «فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفًا فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِى فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا لَا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذَلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَ لَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَعْلَمُون؛(6) پس رو سوى دين حق كن در حالى كه ثابت و استوار بر آن هستى اين سرشتى است كه خدا مردم را بر آن آفريده، دگرگونى در آفرينش الهى‏نيست اين است آيين استوار ولى اكثر مردم نمى‏دانند».
جواب: حركت در مسير كمال و غرض اصلى منوط به شناخت و تصديق مطلوبيت آن است؛ امّا چون اكثريت كمال حقيقى را نمى‏شناسند و لذت رسيدن به آن را درك نمى‏كنند؛ لذا در صدد آن بر نمى‏آيند. هر چند يك امر فطرى است؛ امّا نياز به بيدارى و توجّه دارد و در اكثر مردم نيازمند راهنمايى و بيدار كردن است كما اين‏كه يكى از وظايف انبياء الهى(ع) بيدار كردن فطرت آدمى است: «تا اين‏كه بخواهند عهد فطرى او را ادا كنند و نعمت فراموش شده او را بيادشان آورند.»(7)
به قول حضرت امام(ره) گرچه نقشِ انسانى مفطور به توحيد است امّا در اول و شروع زندگى با تمايلات نفسانيه و شهوات حيوانيه نشو و نمو مى‏كند و اگر انسان خود را تربيت نكند غرق در حيوانيت شده و هيچ يك از معارف الهيه در او بروز نمى‏كند و انوار فطرى خاموش مى‏شود.(8)
بنابراين انس بيشتر با ماديات و اعتبارات انسان را از فطرت الهى خود غافل مى‏نمايد و اثر اين غفلت راه جهنّم را مى‏پيمايد. حال ممكن است اين سؤال مطرح شود كه چرا خداى متعال اين غرايز حيوانى و مادى را در نهاد آدمى قرار داده است، بطورى كه اكثريت را از هدف اصلى باز داشته است؟
در جواب به اين سؤال توجّه به دو نكته در مورد كمال انسان لازم مى‏باشد؛ يكى اين‏كه ارزش كمال انسان به اختيارى بودن آن است و سرِّ اين كه مى‏تواند از ملائكه سبقت گيرد همين مختار بودن در طى مسير كمال است و لازمه‏اختيار و انتخاب، وجود راهها، كششها و انگيزه‏هاى مختلف است و اگر آدمى فقط يك گرايش مى‏داشت و آن هم كشش به سوى خداى متعال، ديگر نمى‏توانست انتخابگر باشد و حال آن‏كه خصيصه و امتياز اصلى انسان اختيار اوست؛ بنابراين ضرورت دارد تا كششهايى در جهت مخالف عبادت و بندگى هم در او باشد تا خود يك طرف را انتخاب نموده و حركت نمايد.
نكته دوم: كمال انسان تدريجى و داراى مراحل است؛ يعنى در طول زمان به تدريج بايد كسب نمود مرحله به مرحله پيش رفت و در همه‏مراحل از قدرت اختيار برخوردار است تا انتخاب و طى همه مراحل آزادانه و با اراده و خواست او باشد.(9)
با توجّه به اين دو نكته راز وجود گرايش‏هاى طبيعى و دنيايى در نهاد آدمى آشكار مى‏گردد؛ زيرا فرض اين است كه انسان انتخابگر باشد و لازمه‏آن وجود كششهاى متفاوت است تا راهها متعدد گردد. همچنين رسيدن به كمال تدريجى در اثر گذشت زمان است؛ لذا اول انسان بايد بتواند در اين دنيا چند صباحى روزگار بگذراند تا زمينه تكامل او فراهم گردد و زندگى دنيايى نيازمند اسباب، وسايل و شرايط ويژه‏اى است. غرايز و ميل‏هاى طبيعى انگيزه‏هايى هستند براى تهيه و فراهم نمودن اين اسباب و وسايل؛ لذا وجود آنها براى ادامه‏حيات ضرورى است؛ و بدون آنها حياتى نخواهد بود تا انسان در سايه آن راه خود را انتخاب نمايد. بعلاوه اين ميل‏ها زمينه‏ساز امتحان آدمى نيز مى‏باشد.
پس گرايش‏هاى انسان را مى‏توان به دو شاخه كلى تقسيم نمود: يكى براى حفظ موجوديت و زندگى انسان در دنيا، و دومى براى كسب كمال و طىِ مسيرِ اصلى. غايت اولى بقاء انسان در دنيا و غايت دومى رسيدن به كمال و رحمت بى‏كران الهى است.
شاخه‏اول خود به خود به فعليّت مى‏رسد امّا قسم دوم نيازمند توجّه، تقويت و به فعليت رساندن است. عده‏اى در اثر اشتغال زياد به قسم اول، از قسم دوم غافل مانده و از كمال و رحمت محروم مى‏گردند در نتيجه روانه جهنّم مى‏شوند.

2. امتحان‏

دسته‏دوم از آيات قرآن‏كريم فلسفه خلقت انسان را امتحان و ابتلاء بيان مى‏فرمايد:
«وَ هُوَ الَّذِى خَلَقَ السَّمَوَ تِ وَ الْأَرْضَ فِى سِتَّةِ أَيَّامٍ وَ كَانَ عَرْشُهُ عَلَى الْمَآءِ لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً؛(10) و او كسى است كه آسمان‏ها و زمين را در شش روز (شش دوره) آفريد و عرش(و حكومت) او بر آب قرار داشت تا (بخاطر اينكه) شما را بيازمايد كه كدام‏يك از حيث عمل بهترين هستيد».
«الَّذِى خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَيَوةَ لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْغَفُور؛(11) كسى كه مرگ و زندگى را آفريد تا شما را بيازمايد كه كدامين عمل بهترى داريد و او شكست‏ناپذير و بخشنده است».
در اين دو آيه علت آفرينش امتحان انسان‏ها بيان شده است. حتى قرآن‏كريم نعمات و زيبايى‏هاى زمينى را هم بخاطر امتحان خلق فرموده است كما اينكه مى‏فرمايد:
«إِنَّا جَعَلْنَا مَا عَلَى الْأَرْضِ زِينَةً لَّهَا لِنَبْلُوَهُمْ أَيُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلا؛(12) همانا ما هر آنچه بر روى زمين است آرايش و زينتى براى آن قرار داديم تا انسان‏ها را بيازماييم كه كدام يك بهترين عمل را دارند.»
منظور از امتحان چيست؟
منظور از ابتلاء و بلاء همان امتحان و آزمون است(13)، و امتحان گاه به خير است و گاه به شر و مصيبت و هر آنچه خداى متعال با آن بندگان خود را آزمايش كند بلاء خواهد بود و امتحان حضرت حق يعنى همين امتياز واقعى بشر از يكديگر است؛ پس نتيجه آزمايش الهى جدا شدن شقى از سعيد است.(14)
غرض از امتحان چند چيز مى‏تواند باشد: يكى اينكه براى كسب علم و رفع جهل باشد؛ يعنى امتحان گيرنده مى‏خواهد بوسيله امتحان كسب آگاهى نمايد. اين غرض در مورد امتحان الهى صادق نيست؛ زيرا عالم به همه چيز است و نيازى به كسب علم ندارد؛ «إِنَّ اللَّهَ عَلِيمُ بِذَاتِ الصُّدُور؛(15) همانا خدا به راز درون سينه‏ها داناست». «يَعْلَمُ خَآنَةَ الْأَعْيُنِ وَ مَا تُخْفِى الصُّدُور؛(16) خيانت چشم‏ها و آنچه دل‏ها پنهان مى‏دارند، مى‏داند». گاهى هم امتحان براى رفع جهل نبوده بلكه براى تقويت و به فعليت رساندن استعداد است؛ يعنى امتحان گيرنده مى‏خواهد به اين وسيله قوه و استعدادهاى نهفته را به فعليت رسانده و آشكار نمايد؛ بنابراين مى‏توان گفت اصل آزمايش، فراهم نمودن زمينه براى افعال اختيارى است تا آن‏چه پنهان است آشكار گردد و استعداد پرورش يابد؛ يعنى امتحان زمينه‏اى مى‏شود براى از قوه به فعل رساندن و تكميل نمودن. خداوند كه به وسيله بلاها و سختى‏ها انسان‏ها را امتحان مى‏كند براى اين است كه در پرتو بلايا هر كسى را به كمالى كه لايق آن است برساند و هر يك از اين مسائل جنبه‏اى از فرد را مى‏سازد. ابتلائات الهى تمريناتى براى پرورش و تقويت روح آدمى است. لذا كسانى كه استعداد ظرفيت و توان بيشترى دارند سهم بيشترى از بلايا را دارند.
هر كه در اين بزم مقرّبتر است‏
جام بلا بيشترش مى‏دهند

بنابراين دنيا همچون مدرسه و باشگاهى، گذرگاه آموزشى و پرورشى است نه اقامتگاه ابدى و التذاذى؛ لذا هر اندازه انسان در اين سراى به دنبال لذات و خوشگذرانى باشد به همان مقدار از هدف اصلى و كمال حقيقى دور خواهد ماند و در مقابل تحمل سختى‏ها بخاطر خدا سعادت انسان را در بر خواهد داشت.
طبق آيات و احاديثى كه بيان شد امتحان و آزمايش علت آفرينش مى‏باشد؛ امّا همانطور كه در فصل اول گذشت علت آفرينش فقط عبادت حضرت حق بيان شد. اين آيات و روايات چگونه با حصر آيه‏شريفه«وَ مَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنسَ إِلَّا لِيَعْبُدُون»(17) قابل جمع است؟
امتحان جزئى از عبادت و اطاعت است؛ معيار سنجش و ملاك ارتقاء و عبور از مراحل مختلف تعبّد و بندگى امتحان و ابتلاء است. با امتحان ميزان تعبّد مشخّص و نمايان مى‏شود و امتحان‏هاى كوچكتر انسان را براى امتحان‏هاى سخت‏تر و مراحل بالاتر طاعت آماده و مستعد مى‏كند. همانطور كه در فصل قبل بيان شد منظور از عبادت در آيه شريفه‏فرمانبردارى و انقياد همراه با خضوع است و داراى مراحل و مراتبى است و تسليم و انقياد در برابر قضاى الهى و امتحانات سخت نشانه مراحل بالاى طاعت و بندگى است.
بنابراين امتحان هم نمى‏تواند علت نهايى آفرينش باشد و همچون عبادت وسيله و مقدمه‏كمال مى‏باشد.

3. خلافت و جانشينى‏

از آيات مربوط به خلافت آدم در سوره‏مباركه‏بقره چنين بدست مى‏آيد كه غرض از خلقت انسان خلافت و جانشينى خداى متعال است و چون خداى سبحان مى‏خواست جانشينى در زمين داشته باشد انسان را آفريد «وَ إِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلائكَةِ إِنِّى جَاعِلٌ فِى الْأَرْضِ خَلِيفَةً قَالُواْ أَتَجْعَلُ فِيهَا مَن يُفْسِدُ فِيهَا وَ يَسْفِكُ الدِّمَآءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَ نُقَدِّسُ لَكَ قَالَ إِنِّى أَعْلَمُ مَا لَا تَعْلَمُون؛(18) و هنگامى كه پروردگارت به ملائكه فرمود همانا من در زمين جانشينى قرار مى‏دهم (قرار دهنده‏ام) گفتند: آيا در زمينى كه كسى كه در آن فساد مى‏كند و خون مى‏ريزد قرار مى‏دهى؟ و حال آنكه ما تسبيح و حمد و تقديس تو مى‏كنيم. فرمود همانا من چيزى را كه شما نمى‏دانيد مى‏دانم».
بنابراين آيه‏شريفه فلسفه آفرينش انسان جانشينى خداست و چون خدا مى‏خواست خليفه‏اى داشته باشد آدم را خلق فرمود.
اين آيات دلالتى بر انحصار خلافت بر حضرت آدم ندارد بلكه جمله «اَتجعل فيها من يفسد فيها…» دلالت مى‏كند كه خلافت منحصر در آدم عليه‏السلام نيست؛ زيرا او معصوم بود و جا داشت خداوند بفرمايد: آدم خونريزى و افساد نمى‏كند در حالى كه خداوند افساد انسان را رد نكرد پس خلافت منحصر در حضرت آدم نيست. البته اين بدين معنى نيست كه همه‏انسان‏ها، بالفعل خليفه خدا باشند بلكه نوع انسان امكان و استعداد خلافت را دارد و با كسب ملاكات خلافت به چنين مقامى نايل مى‏شود واين ملاك آراستگى به علم اسماء است و كسانى كه از آن بى‏بهره‏اند از خلافت الهى محروم و بى‏نصيب هستند.
همچنين بيان مطالب در قالب جمله اسميه «انّى جاعلٌ» نشانه‏استمرار است و اين دلالت مى‏كند كه خلافت مقطعى و مختص حضرت آدم نبوده است بلكه استمرار دارد و تا وقتى كه زمين و نظامى هست خليفه‏خدا هم وجود دارد.
حال اين سؤال مطرح مى‏شود كه چرا خدا خواست خليفه‏اى داشته باشد؟ مگر او از زمين غايب است كه بخواهد ديگرى به جاى او در غياب او جانشينى نمايد؟
جواب اين است كه او بر همه چيز محيط است(19) و همه جا حضور دارد(20) و نزديكترين چيز است(21) بنابراين غيبتى مطرح نيست بلكه مشيت الهى بر اين تعلق گرفته است مخلوقى داشته باشد كه با اراده و اختيار خود در سايه علم و تعبّد، اسماء و صفات الهى را در خود پياده نمايد و اراده و خواست خود را در اراده حضرت حق فانى كند و متصل به درياى بى‏كران الهى گردد و كارهاى خدايى كند(22) و خداى سبحان به مقتضاى كرم و رحمت خود خواسته است از قدرت و كمال بى‏نهايت خود به ديگران نيز عطا فرمايد و خلافت الهى نيز گامى در جهت تكامل است و مرتبه‏برترى از سلوك است.(23)
عبادت و ابتلاء و امتحان انسان را به خلافت الهى سوق مى‏دهد و متعبدترين، صابرترين و با ظرافت‏ترين‏ها به مراتب و مراحل بالاى خلافت الهى بار مى‏يابند همچون انبياء، اولياء و اوصياء(ع).
اين كه در برخى روايات، حضرات معصومين(ع) علت خلقت بيان شده‏اند به خاطر اين است كه آن‏ها بهترين امتحان‏ها را مى‏دهند و عالى‏ترين و كامل‏ترين عبادت از آن‏ها صادر مى‏شود و لذا به معناى واقعى كلمه خليفةاللَّه و جانشينان تام حضرت حق هستند.
خلافت هر چند نتيجه و اثر عبادت و امتحان است امّا نمى‏تواند غايت نهايى باشد چون در مورد غايت نهايى «چرا» جا ندارد؛ امّا در مورد خلافت نمى‏توان سؤال كرد چرا خدا مى‏خواست خليفه داشته باشد؟ جواب اين است كه رحمت و فياصيّت الهى كه عين ذات اوست اقتضا دارد كه خدا بيشترين لطف و عنايت را داشته باشد و مقام خلافت عنايت رحمانى است. اينكه در سوره‏مباركه‏هود مى‏فرمايد: «إِلَّا مَن رَّحِمَ رَبُّكَ وَ لِذَلِكَ خَلَقَهُم …»(24) ،استفاده مى‏شود مشمول رحمت الهى شدن علت خلقت است و اين را مى‏توان غايت‏الغايات گرفت. بنابراين رحمانيت حضرت حق علت خلقت انسان است و انسان مادامى كه در جهت كسب رحمت الهى قدم بر مى‏دارد در راستاى فلسفه خلقت گام بر مى‏دارد. در غير اين صورت در گمراهى و خسران است.

خلاصه و نتيجه:

خلاصه اينكه تنها علت مقدمى و طريقىِ خلقت، عبادت و طاعت است و امتحان جزئى از طاعت و محك سنجش و ارتقاى آن است و بهره‏مندى از مقام خلافت در سايه‏كسب اسماء الهى و تخلق به صفات خدايى است و انسان به مقدارى كه بينش و رفتار و گرايشش خدايى شود به همان مقدار از خلافت الهى بهره‏مند خواهد شد و تنها راه رسيدن به آن، مسير مستقيم بندگى است و غايت هر سه رسيدن به رحمت الهى است بنابراين برخوردارى از رحمت، فلسفه آفرينش انسان است و هر چه انسان در طريق بندگى و تقرب به خداى سبحان قدم بر مى‏دارد استعداد بيشترى براى كسب رحمت و فيض الهى پيدا مى‏كند و افاضه‏فيض و عنايت رحمت، مقتضاى صفات كمالى ذاتى الهى است و علت و راز هستى به خود خداى متعال بر مى‏گردد. «وَ أَنَّ إِلَى‏ رَبِّكَ الْمُنتَهَى‏»(25)، «وَ إِلَى اللَّهِ تُرْجَعُ الْأُمُور»(26)، «وَ إِلَيْهِ يُرْجَعُ الْأَمْرُ كُلُّه»(27)

فهرست منابع‏

قرآن‏كريم(1)، نهج البلاغه(2)

پى‏نوشت‏ها:
1. «وَنُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْءَانِ مَا هُوَ شِفَآءٌ وَ رَحْمَةٌ لِّلْمُؤْمِنِين» (سوره اسراء، آيه 82).
2. مفردات راغب اصفهانى: «العبوديةُ و اظهار التَّذلُّلِ و العِبادَةُ اَبْلَغ مِنْها لِاَنَّها غايَةُ التَّذَلُّل».
3. ترجمه از نويسنده است.
4. «وَ مَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنسَ إِلاَّ لِيَعْبُدُون» (سوره ذاريات، آيه 56).
5. سوره يس، آيه 61.
6. سوره روم، آيه 29.
7. نهج‏البلاغه، خطبه‏اول.
8. ر.ك: چهل حديث، حضرت امام(ره)، صص 167 – 170.
9. ر.ك: خودشناسى براى خود سازى، مصباح يزدى، محمد تقى، صص 64 و 65.
10. سوره هود، آيه 7.
11. سوره ملك، آيه 2.
12. سوره كهف، آيه 7.
13. صحاح اللغه: «البلاء و الاختبار يكون بالخير و الشَّر».
14. ر.ك: چهل حديث حضرت امام(ره)، حديث 15.
15. سوره آل‏عمران،آيه 119، سوره مائده، آيه 7، سوره لقمان، آيه 23).
16. سوره غافر، آيه 19.
17. سوره ذاريات، آيه 56.
18. سوره بقره، آيه 30.
19. «أَلَآ إِنَّهُ بِكُلِ‏ّ شَىْ‏ءٍ مُّحِيط» فصلت/ 54.
20. «هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ مَا كُنتُم» حديد/ 4.
21. «نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيد»، «فَأَيْنَمَا تُوَلُّواْ فَثَمَّ وَجْهُ اللَّه»بقره/ 115.
22. كما اينكه در حديث قدسى مى‏خوانيم: «يابن آدم! انا غنى لا افتقر اطعنى فى ما امرتك اجعلك غنياً لاتفتقر يابن آدم انا حى لااموت اطعنى فيما امرتك اجعلك حياً لاتموت يابن آدم انا اقول للشى‏ءِ كن فيكون اطعنى فى ما امرتك اجعلك تقول للشى‏ءِ كن فيكون» (عُدةالدّاعى، ابن فهد، ص 291).
23. ر.ك: صورت و سيرت انسان در قرآن، جوادى آملى، عبداللَّه، صص 286 الى 292.
24. سوره هود، آيه 119.
25. سوره نجم، آيه 42.
26. سوره‏بقره، آيه 210.
27. سوره هود، آيه 123.
28. از ترجمه‏هاى آقايان مكارم شيرازى، مجتبوى، فولادوند، خرمشاهى، فيض الاسلام و الهى‏قمشه‏اى استفاده شد.
29. از ترجمه و شرح‏هاى آقايان فيض‏الاسلام، شهيدى استفاده شد.
/

دعا و نيايش در سيره پيشوايان

 

دعا و نيايش در سيره پيشوايان

حجة الاسلام و المسلمين محمد محمدى اشتهاردى‏

اشاره:

يكى از موارد بسيار مهمّى كه در همه اديان ؛ به ويژه اسلام وجود داشته و سرلوحه برنامه‏هاى عبادى آنها بوده و نيز مؤثرترين عامل در تهذيب نفس و صفاى باطن، مسئله دعا و نيايش به درگاه خداوند يكتا و بى همتا است. دعا و نيايش صحيح زيباترين و عميق‏ترين شيوه‏اى است كه پيوند انسان را با ذات پاك خدا برقرار ساخته و موجب پرواز روح به سوى ملكوت و فضاى معطر معنوى و عرفانى است.
دعا ونيايش، خود يك مكتب آموزنده و يك كلاس ممتاز براى پرورش روح و سوق دادن آن به سوى فضايل و كمالات است. بر همين اساس در آيات مختلف قرآن، به عنوان اصلى‏ترين ارزش و در روايات به عنوان برترين عبادات؛ بلكه مغز و مخ عبادات مطرح شده است.
با اين كه ارزش‏ها و عوامل سوق دهنده به سوى كمال و بازدارنده از آلودگى‏ها و پستى‏ها بسياراند، ولى از نظر قرآن، گويى اگر دعا نباشد، ساير ارزش‏ها فاقد كارآيى و خاصيت حقيقى‏اند. آن جا كه مى‏فرمايد: «قُل لا يَعبَأ بِكُم رَبّى لولا دُعائُكُم؛ بگو پروردگارم براى شما ارجى قائل نيست، اگر دعاى شما نباشد.»(1) رسول خدا(ص) نيز فرموده: «الدُّعاءُ مُخُ العِبادَةِ؛ دعا مخ و مغز عبادت است.» نيز مى‏فرمايد: «اَفضَلُ العِبادَةِ الدُّ عاءُ؛ دعا بهترين عبادت است.»(2) توضيح اين كه: هر چيزى داراى پايه و ستون است كه امور مربوط به آن بر اساس آن استوار و تنظيم مى‏گردد. لذا همان‏گونه كه قوام و قدرت انسان بستگى به عقل و نيروى تشخيص و درك او دارد و بدون آن در صف حيوانات ؛ بلكه بدتر از آن خواهد شد، عبادت و پرستش خداوند نيز توسط مغز و مخ آن استوار است يعنى بدون آن ارزش محتوايى خود را از دست داده و در برخى موارد به جاى سازندگى، موجب تخريب فكر و عمل مى‏گردد بر اساس دو سخن فوق، مغز و مخ عبادات و نيز برترين عبادت‏ها، دعا و نيايش است.
بنابراين مؤمن بدون دعا، همانند انسان بى مغز است و عبادت چنين مؤمنى، اسكلتى بى جان و پيكرى بى روح خواهد بود.
البته براى اين كه از مكتب دعا استفاده بهينه شود، بايد از آن استفاده عالمانه و صحيح نمود، چرا كه دعا و نيايش داراى مراتب و درجاتى است؛ مثلاً دعاى نوع مردم زبانى و ظاهرى است، دعاى عابدان به اعمال و مراقبت در كردار است. و دعاى عارفان نيز به احوال است، يعنى عارف، شيفته خدا و پيوسته به ياد خداى يكتا و بى همتا است و با تمام ذرّات وجودش دعا كرده و شرايط صحت و كمال دعا را رعايت مى‏نمايد. چنين دعايى داراى آثار ممتاز و بسيار ارجمندى است كه به صاحبش مى‏رسد. بر همين اساس رسول خدا(ص) فرمود: «الدُّعاءُ سَلاحُ المؤمِنِ وَ عَمودُ الدّينِ وَ نُورُ السَّماواتِ و اَلارض؛ دعا اسلحه مؤمن و ستون دين و نور آسمان‏ها و زمين است.»(3) به عبارت ديگر: دعا و نيايش، موجب نيرومندى و سلحشورى انسان در برابر دشمن و ناهنجارى‏هاى روزگار مى‏شود، هم پايه و ستونى استوار براى نگهدارى انسان از تخريب و سقوط است و هم مايه هدايت و نورانيت خواهد شد و انسان را از تاريكى‏هاى گمراهى و سرگردانى در بيراهه‏ها به راه راست و روشن رهنمون مى‏گردد.
البته در اين جا بحث‏هاى ديگرى درباره عوامل استجابت دعا، موانع آن، كيفيّت و كمّيت دعا، شرايط مكانى و زمانى دعا و به طور كلى آداب محتوايى و جنبى دعا مطرح مى‏شود كه هر كدام بحث جداگانه‏اى دارد.

دعا در مكتب اهل بيت عليهم‏السّلام‏

دعا و نيايش در سيره درخشان چهارده معصوم(ع) و اصحاب خاص آنها، از جايگاه بسيار ارجمندى برخوردار است، به طورى كه بخش مهمى از زندگى آنها را تشكيل مى‏داده و حتى بخش‏هاى ديگر زندگى آنها نيز آميخته با دعا بود. نماز كه خود ستون دين و معراج مؤمن است، يكى از مصداق‏هاى دعا و نيايش مى‏باشد، البته با توجه به اين كه واژه صلاة در اصل به معناى دعا است .
چهارده معصوم(ع) به نماز، بسيار اهميت مى‏دادند، تا آن جا كه حضرت على (ع) و امام حسين(ع) و حضرت سجّاد(ع) در يك شبانه روز، هزار ركعت نماز مى‏خواندند. علاّمه امينى در اين راستا مى‏نويسد: «طبق روايات فراوان از طرق شيعه و سنّى، مولاى ما اميرالمؤمنان على(ع) و سبط شهيد، امام حسين(ع) و فرزند پاكش امام سجّاد(ع) در هر شبانه روز، هزار ركعت نماز مى‏خواندند.(4)
دعاهايى كه از امامان(ع) نقل شده، مانند: صحيفه كامله سجّاديه، دعاى كميل، دعاى ابوحمزه ثمالى، دعاى عرفات، دعاى سمات، مناجات شعبانيّه و… همه بيانگر آن است كه دعا و نيايش در سيره آنها داراى جايگاه ويژه‏اى بوده، و جزء مهم‏ترين برنامه‏هاى عبادى، فرهنگى، اخلاقى و سياسى آنها به شمار مى‏رفته است. دعا يگانه مونس و آرامش بخش روح و روان است كه امامان(ع) به آن اصرار داشتند و آن را از اركان مكتب خود مى‏دانستند.

آنها به سه بعد دعا توجه داشتند كه عبارت است از:
1- دفع بلاها و خواستن حاجت‏ها در پرتو دعا و نيايش.
2- تضرّع، خشوع و راز و نياز عميق معنوى و عرفانى در دعا، كه اثر بسيارى در صفاى باطن دارد.
3- توجه به معارف بلند پايه و تبيين عالى‏ترين درس‏هاى عرفانى، اخلاقى، فرهنگى و سياسى در لباس دعا كه آنها اين جهت را نيز در دعا به طور كامل رعايت مى‏كردند و در حقيقت اين بُعد دعا كلاس معارف در پرتو دعا را تشكيل داده بود؛ چنان كه دعاى پر محتواى صحيفه سجّاديه بيان گر اين مطلب است، امام سجاد(ع) در اين صحيفه نورانى، حقيقت عبوديت و هوّيت بندگى يك انسان كامل را به نمايش گذاشته و دعاهايى را آموزش داده كه انسان را به مرحله‏اى از صفا و تقوا و عبوديت مى‏رساند، تا آن جا كه امير مؤمنان على(ع) در وصف آنها فرمود: «عَظُم الخالِقُ فى انفُسِهِم، فَصَغُرَ ما دونَهُ فِى اَعيُنِهِم؛ خالق و آفريدگارشان در روح و جانشان، بزرگ جلوه كرده و غير خداوند در نظرشان كوچك است.»(5) مثل همان مطلبى كه در فرازى از دعاى حضرت زهرا(س) آمده: «اَللّهُمَّ ذَلِّل نَفسِى فِى نَفسِى وَ عَظِّم شَأنَكَ فى نفسى؛ خداوندا! خودم را در پيش خودم كوچك كن و مقام خودت را در نزد من بزرگ گردان.»(6)
كوتاه سخن آن كه جمعى در محضر امام صادق(ع) بودند و عرض كردند: «چرا ما دعا مى‏كنيم ولى به اجابت نمى‏رسد؟» آن حضرت در پاسخ فرمود:«لِاَنَّكُم تَدعُونَ مَن لا تَعرِفُونَهُ؛ زيرا شما كسى را مى‏خوانيد كه او را نمى‏شناسيد.»(7) اين سخن، نيايش گران را به توجه به محتواى دعا، مسئله خداشناسى و آداب تكاملى دعا دعوت مى‏كند،كه ركن اصلى دعا را تشكيل مى‏دهد.

چند نمونه از مناجات و نيايش پيشوايان‏

1- در ماجراى جنگ بدر – كه نخستين و سخت‏ترين جنگ بزرگ مسلمين با مشركان بود – تعداد مسلمانان كمتر از يك سوم دشمن بود، به علاوه مسلمانان حتّى از كمترين تجهيزات جنگى برخوردار نبودند، ابن عباس در اين باره چنين نقل مى‏كند: شبى كه روز آن جنگ بدر رخ داد، پيامبر(ص) همراه مسلمين به مناجات و راز و نياز به درگاه الهى پرداختند.(8) پيامبر(ص) رو به قبله ايستاد و دست هايش را به سوى آسمان بلند كرد هم چنان به نيايش و استغاثه خود ادامه داد كه عبايش از دوشش به زمين افتاد، در دعايش عرض مى‏كرد:«خدايا! وعده‏اى را كه به من داده‏اى تحقق بخش، پروردگارا اگر اين گروه مؤمنان نابود شوند، پرستش تو از زمين برچيده خواهد شد.»(9)
در نقل ديگر آمده: پيامبر(ص) در آن شب تا صبح به نماز و مناجات پرداخت و آن چنان به درگاه الهى مى‏گريست كه اشك هايش جارى شده و با كمال خشوع و خضوع، هم چون حالت غذا خواستن گرسنه بينوا دعا مى‏كرد و به سجده مى‏افتاد، در سجده نيز با تضرّع و زارى به دعايش ادامه داد، تا اين كه خداوند به او چنين وحى كرد، به وعده خود نسبت به تو وفا كرديم و تو را توسط پسر عمويت على(ع) يارى نموديم…»(10)
نيز روايت شده كه آن حضرت در روز آن شب هنگام درگيرى شديد جنگ بدر، مكرر دعا مى‏كرد، مثلاً صحنه را مى‏ديد و با چشمى اشكبار و دلى لبريز از ايمان، عرض مى‏كرد «خدايا! اگر اين گروه مسلمان، امروز نابود شوند، ديگر تو را در زمين كسى نمى‏پرستد.»(11)
2- نوف بِكالى (يكى از اصحاب على (عليه السلام) مى‏گويد: شبى حضرت على (ع) را ديدم كه از بستر فاصله گرفته و به ستارگان مى‏نگرد، به من فرمود: «اى نوف! خوابى يا بيدارى؟» گفتم: بيدارم، فرمود: اى نوف! خوشا به حال آنان كه از دنيا بريدند و به آخرت پيوستند، آنها مردمى هستند كه پهنه زمين را خانه و خاك آن را بستر و آب آن را شربت گواراى خويش ساختند، قرآن را راه و رسم زندگى و دعا را اوج بندگى خود قرار دادند و آن گاه به روش عيساى مسيح(ع) خود را از وابستگى به دنيا رهاندند.»(12)

3- حبّه عرنى مى‏گويد: شبى با نوف بِكالى، در ايوان خانه‏ام در كوفه خوابيده بوديم، ناگاه نيمه‏هاى شب، حضرت اميرمؤمنان على(ع) را ديدم كه در تاريكى دست هايش را روى ديوار نهاد و بسيار حيران و واله است و به طور مكرر اين آيه را مى‏خواند: «اِنَّ فِى خَلقِ السَّماوات و الاَرضِ وَ اختِلافِ الليل وَ النَّهار وَالفلك الَّتى تَجرى فِى البَحرِ… لَاياتٍ لِقَومٍ يَعقِلون؛ در آفرينش آسمان‏ها و زمين و آمد و شد شب و روز و كشتى هايى كه در دريا به سود مردم در حركتند… نشانه هايى (از ذات پاك خدا و يكتايى او) است براى مردمى كه عقل دارند و مى‏انديشند.»(13) اين آيات را خواند و هم چون افراد عقل پريده، واله و سرگردان عبور مى‏كرد، خطاب به من گفت: خوابى يا بيدارى؟ گفتم: بيدارم، مطالبى فرمود، آن گاه با همان حال از ما گذشت در حالى كه چنين راز و نياز مى‏كرد: «خدايا! كاش مى‏دانستم كه در اين غفلت هايى كه دارم، آيا از من روى گردان هستى يا به من توجّه دارى؟ خدايا كاش مى‏دانستم در طولانى شدن خوابم و اندك بودن شكرم در برابر نعمت هايت، موقعيّتم در پيشگاهت چگونه است» سوگند به خدا! آن حضرت، به همين حالت ادامه داد، تا سپيده سحر دميد.(14)
4- زندگى امام حسن مجتبى(ع) مشحون از مناجات، نيايش و خوف از خدا بود. او در اين راستا بيست و پنج بار (و به روايتى 20 بار) پياده از مدينه به مكه براى انجام مراسم حج و عمره رفت. هرگاه كنار در مسجد مى‏رسيد، دست‏ها را به سوى آسمان بلند كرده و با كمال خضوع و خشوع، چنين مى‏گفت: «اِلهِى ضَيفُكَ ببابك يا مُحسِنُ قد اَتاكَ المُسَى‏ء، فَتَجاوَز عَن قَبيحِ ما عِندى بِجَميلِ ما عِندكَ يا كَرِيمُ؛ خدايا مهمان تو به در خانه تو آمده، اى نيكو بخش، گنهكارى به محضرت بار يافته، پس به لطف و كرمت از گناهانم بگذر اى خداى بزرگوار!.»(15)
5 – در زندگى امام حسين نيز همين شيوه به روشنى ديده مى‏شود. آن حضرت حتى در كربلا به خاطر مناجات و دعا و تلاوت قرآن، يك شب (شب عاشورا) از دشمن مهلت خواست و به برادرش حضرت عباس فرمود: نزد دشمن برو و از آنها بخواه تا به ما مهلت دهد كه امشب را به نماز و دعا و استغفار بگذرانيم، خدا آگاه است كه من بسيار نماز و تلاوت قرآن و زياد دعا كردن و استغفار را دوست دارم. عباس(ع) پيام امام حسين(ع) را به دشمن رسانيد، دشمن مهلت داد، امام(ع) آن شب را تا صبح همراه ياران به نماز و دعا و مناجات مشغول بودند. زمزمه مناجاتشان هم چون آواى بال زنبور عسل، فضاى ملكوتى كربلا را پر كرده بود.(16) دعاى عرفه امام حسين(ع) نيز به جاى خود تابلوى زيبايى در اين راستا است.

6 – از فرازهاى تكان دهنده در سيره درخشان امام حسين(ع) مناجات او در كنار مرقد منوّر حضرت خديجه(س) است كه در ذيل به آن اشاره مى‏كنم: انس بن مالك مى‏گويد: در يكى از سفرها همراه امام حسين(ع) به مكّه رفتيم، در آنجا امام در كنار مرقد خديجه(س) رفت، من نيز همراهش بودم، در آن جا به ياد ظلم هايى كه به حضرت خديجه(س) شده بود افتاد و گريه كرد، آن گاه به من فرمود: از من فاصله بگير. احساس كردم مى‏خواهد در كنار تربت جدّه‏اش با خداى خود خلوت كند، فاصله گرفتم و در كنارى پنهان شدم، ديدم مشغول نماز شد، نمازش طول كشيد، شنيدم در نماز چنين با خدا مناجات مى‏كرد:
يا ربّ يا رَبّ اَنتَ مَولاهَ‏
فَارحَم عُبَيداً اِليكَ مَلجاهُ‏
يا ذَاالمَعالِى عَلَيكَ مُعتَمدى‏
طوُبى لِمَن كُنتَ اَنتَ مَولاهُ‏
اِذَا اشتكى بَثَّهُ و غُصَّتَهُ‏
اَجابَهُ اللّهُ ثُمَّ لبّاهُ‏
وَ ما بِهِ عِلَّةٌ وَلا سُقمٌ‏
اَكثَرُ مِن حُبِّهِ لِمَولاهُ‏
اِذا ابتَلى بِالظَّلامِ مُبتَهِلاً
اَكرَمَهُ اللّهُ ثُمَّ اَدناهُ‏

يعنى: اى پروردگار و خداى من، كه مولا و سرورش تو اى، به بنده كوچكى كه پناهگاهش تو هستى رحم كن. اى خداى بزرگ و صاحب صفات كمال و جلال! بر تو تكيه مى‏كنم. خوشا به حال كسى كه در درگاه تو، ترسان و شب زنده دار است و شكايت گرفتارى هايش را به سوى تو مى‏آورد و از تو تمنّاى رفع آن را دارد، چنين كسى گرفتارى و بيماريش، بيش از عشقش به مولايش نيست، هرگاه رفع آنها را از مولايش مى‏طلبد، خداوند اجابت مى‏كند، و به تمنّاى او جواب مثبت مى‏دهد. هنگامى كه به ستم ستمگران گرفتار مى‏شود، باتضرّع شكايتش را به سوى تو مى‏آورد آن گاه خداوند جوابش را مى‏دهد، و او را گرامى مى‏دارد، و سپس او را به درگاه خود نزديك مى‏كند.»(17)
همه امامان(ع) و اولياى خدا به نيايش و مناجات با خدا عشق مى‏ورزيدند و به آن اهميّت فراوان مى‏دادند.
پايان سخن رابا فرازى از صحيفه سجّاديه زينت مى‏بخشيم، تا هم از مناجات امام سجاد(ع) نمونه‏اى را ارائه دهيم و هم شيوه دعا كردن، محتواى آن و چگونگى بيان حاجت از درگاه الهى را از آن حضرت بياموزيم:

«اَللّهُمَّ اِنِّى اَعتذِرُ اِلَيكَ…؛ خداوندا! از تو پوزش مى‏طلبم در مورد مظلومى كه در حضور من به او ستم شده و من او را يارى نكرده‏ام، در مورد احسان و خيرى كه به من رسيده ومن سپاس آن را به جاى نياورده‏ام، در مورد بدكارى كه از من عذر خواهى كرده و من آن را نپذيرفته‏ام، در مورد بيچاره و تهى دستى كه به سوى من دست نياز دراز كرده و من او را به خودم مقدّم نداشته‏ام، در مورد حق مؤمنى كه بر عهده‏ام بوده و من در اداى آن سستى كرده آن را به طور كامل ادا نكرده‏ام، در مورد عيب مؤمنى كه بر من آشكار شده و من آن را نپوشانده‏ام، در مورد هر گناهى كه برايم پيش آمده و من از آن دورى نكرده‏ام. اى معبود من! از درگاهت در مورد اين افراد و امثال آنها معذرت مى‏طلبم، معذرتى كه از روى پشيمانى است، تا مرا در برابر چنين گناهانى كه در پيش دارم، پند دهند و بازدارنده باشد. پس بر محمّد(ص) و آل او، رحمت و درود بفرست، و پشيمانى ام را در لغزشهايم و تصميمم را بر ترك گناهانى كه برايم پيش مى‏آيد، توبه‏اى قرار بده، كه موجب دوستى تو برايم گردد، اى دوستدار توبه كنندگان.»(18)
دعا! اى مونس شب‏هاى تارم
رفيق مهربان و غم گسارم‏
دعا! اى مخزن رشد و كمالات‏
صلاى روح بخش قلب و كانم‏
دعا! اى منبع فرهنگ و دانش‏
صفا و نور تابان روانم‏
دعا! اى مصطفاى پاكبازان
شفا بخش دل بيمار وزارم‏
دعا! اى ميوه بستان عرفان‏
فروغ افزاى روزان و شبانم‏

پى‏نوشت‏ها:
1. سوره فرقان، آيه 77.
2. مستدرك الوسائل، ج 5، ص 167؛ بحار، ج 93، ص 300 ؛ كنزالعمال، ح 3134.
3. اصول كافى، ج 1، ص 468.
4. الغدير، ج 5، ص 25؛ به نقل از هفت كتاب از كتب معروف اهل تسنّن.
5. نهج البلاغه، خطبه 193.
6. اعيان الشيعه، چاپ ارشاد، ج 1، ص 323.
7. بحار الانوار، ج 93، ص 368.
8. چنان كه آيه 9 سوره انفال به اين مطلب دلالت دارد.
9. تفسير مجمع البيان، ج 4، ص 525، ذيل آيه 9 سوره انفال.
10. كنزالكراجكى، ص 136؛ بحار، ج 19، ص 317.
11. تاريخ طبرى، ج 2، ص 49.
12. نهج البلاغه، فيض الاسلام، حكمت 101.
13. سوره بقره، آيه 164.
14. اقتباس از بحار، ج 41،ص 22 و 23.
15. بحار، ج 43، ص 339 و 345.
16. لهوف سيد بن طاووس، ص 89 و 154.
17. مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص 69.
18. صحيفه سجّاديه، دعاى 38.

 

/

جنگ روانى و ترور شخصيت ها

 

جنگ روانى و ترور شخصيت‏ها

حجة الاسلام و المسلمين محمد تقى رهبر

در مصاف حق و باطل، يكى از ابزارها جنگ روانى و از جمله ترور شخصيت‏ها بوده است. هرگاه دشمن نتوانسته چهره‏هاى انقلابى و مدافعان حق را با ترور و غافلگيرى و قتل از ميان بردارد به ترفندى ديگر دست زده و آن ترور شخصيت‏ها و لكّه دار كردن و انگ زدن به آنها است. اين ابزار تبليغى، از دير باز در دست ارباب زر و زور قرار داشته و حتى پيامبران خدا را به وسيله آن مورد هجوم قرار مى‏داده‏اند. هر چند اين ابزار كه اساس آن دروغ و تهمت و حق كشى و فريب بوده است در مقابل قدرت كوبنده حق براى زمان طولانى نتوانسته مقاومت كند و با حمايتى كه خداوند از جبهه حق داشته باطل سركوب شده و از پاى درآمده و پايگاه حق مستحكم و پا برجاى مانده است. و اين وعده صريح خداوند است كه: «بل نقذف بالحق على الباطل فيدمغه فاذا هو زاهق» ما حق را بر باطل فرود خواهيم آورد تا آن رامتلاشى كند و باطل از ميان برداشته شود… با اين حال غرامت پرداخته شده در اين نبرد تبليغى كم نبوده و خسارت هائى كه اتفاق افتاده و لطماتى كه بر حق گرايان وارد آمده را نبايد ناديده و ناچيز انگاشت، چه خونهائى كه به ناحق در اين معركه ريخته شده و چه گمراهى‏ها كه اتفاق افتاده و چه موانعى كه در راه حق بوسيله حراميان پديد آمده و حركت كاروان حق را با كندى مواجه ساخته كه تاريخ تبليغ رسالت‏ها و سيره اولياء خدا و امامان معصوم، و حوادث تلخى كه در آن روزگاران بر اثر جنگهاى روانى و حق كشى و شخصيت سوزى رخ نموده، سرگذشت سياهى را از جنايات و ستم سردمداران باطل و تحريف‏ها و بدعت‏ها و قتل‏ها و غارت‏ها، ترسيم مى‏كند. اينها جنايات تاريخى ضايعاتى است كه در رهگذر همين تبليغات مسموم و مغز شوئى و بدعت و تحريف اتفاق افتاده و اينها را نمى‏توان دست كم گرفت. هرچند دولت حق پاينده است و راه خود را از ميان امواج همين حوادث تلخ پيموده و خواهد پيمود.
از آنجا كه اين جريان تنها به گذشته مربوط نمى‏گردد و در حال تكرار شدن است و چنانكه خواهيم ديد تبليغات استكبارى و رسانه‏هاى جادوئى آنها با ابزارهاى پيشرفته همچون ماهواره و امواج رسانه‏اى كه به اعماق جامعه‏ها و خانه‏ها راه يافته است، امروز ميليون‏ها و ميلياردها دلار به پاى اين سياست تبليغى ريخته و مى‏ريزند و همكارانى را در داخل به خدمت مى‏گيرند تا امروزه نيز شكوه و جلوه اسلام انقلابى را سركوب كنند و از نفوذ و گسترش روز افزون آن بكاهند و شخصيت‏هاى اين نهضت الهى را در ديد جامعه‏ها منفور جلوه دهند و حركت پرشتاب انقلاب اسلامى را متوقف سازند، لذا مرور بر تاريخ رسالت‏ها و رسالتداران و سرانجام اين مصاف هم راه گشاست و هم تسليت دهنده و اميدوار كننده كه ثمره اين نزاع ميدانى و تبليغى بالاخره چيست؟ و اگر جبهه حق در پايگاه خود استوار بايستد شاهد پيروزى را با وجود سوخت و سازها و ريزش هايش در آغوش خواهد كشيد.
يك نگاه اجمالى به تاريخ نهضت‏هاى الهى كه در قرآن كريم از لسان وحى بيان شده نشان مى‏دهد كه بوق‏هاى تبليغاتى و عوامل اقطاب زر و زور با پيام آوران چه مى‏كردند و با چه زبانى مى‏كوشيدند آنان را در ديد ملت‏ها حقير و منفور جلوه دهند و از چه سوژه هائى در اين جنگ روانى استفاده مى‏كردند. براى نمونه قرآن كريم از قول قوم متمرّد و عصيان پيشه نوح نقل مى‏كند كه پيروان آن پيامبر بزرگوار را مردمى پست و دون مايه مى‏ناميدند و حضرت نوح و پيروانش را دروغ گو مى‏خواندند: «فقال الملأالذين كفروا من قومه ما نراك الاّ بشرا مثلنا و ما نراك اتبعك الاّ الذين هم اراذلنا بادى الرأى و ما نرى لكم علينا من فضل بل نظنكم كاذبين»(1)
“ملأ” يعنى همان مرفهان بى‏درد سرمايه دار و عزيزهاى بى جهت كه در جامعه چشم‏ها را پر مى‏كنند و كسى را به چيزى نمى‏گيرند و انتظار دارند همه در برابر آنان ذليل باشند و از آنان دنباله روى كنند. اينها كه سردمداران كفر و استكبار بودند به نوح مى‏گفتند تو هم مانند ما يك انسانى و دليل ندارد دعوى پيغمبرى كنى و اينها كه به تو ايمان آورده‏اند مردمى فرومايه و ساده‏انديش اند و اصولاً شماها چه برترى از نظر مال و جاه و پايگاه اجتماعى بر ما داريد كه ما را به پيروى آئينى دعوت مى‏كنيد، از همه اينها گذشته ما شما را دروغ گو مى‏دانيم.
همانگونه كه ملاحظه مى‏كنيم، قرآن كريم معارضان نوح(ع) را “ملأ” ناميده با همان تفسيرى كه اجمالاً ديديم (قشر اشرافى كه ديگر اقشار جامعه را به حساب نمى‏آورد) جبهه باطل را تشكيل داده. اينها با نسبت دروغگوئى مى‏خواهند نوح(ع) را از صحنه بيرون كنند و با “اراذل” ناميدن پيروان او مى‏خواهند مؤمنان را جماعتى پست، بى فرهنگ و بى اراده جلوه دهند و جبهه حق را خوار و خفيف كنند و اين همان سياستى است كه اقطاب استعمارى در طول تاريخ عمل كرده و امروزه نيز عمل مى‏كنند و آمريكا سردمدار اين سياست امپرياليستى – صهيونيستى در عصر كنونى است كه با رسانه‏هاى جادوئى و تزويرهاى تبليغاتى مى‏كوشند خود را آقاى دنيا و كدخداى دهكده جهانى قلمداد كنند و مردم ديگر اين سياره را بى‏فرهنگ و صغير و نارس و زبون و برده معرفى كنند كه نياز به قيّم دارند و هر حركتى در ميان ملت‏ها براى رهائى از زنجيرهاى استعمارى و كسب استقلال رخ دهد آن را ارتجاعى، بنيادگرائى بنامند و رهبران آن نهضت‏ها را ترور شخصى يا شخصيتى كنند، و براى اجراى اين نقشه استعمارى عواملى را در درون كشورها مى‏سازند كه كارگزار در سياست آنها باشند و در راه استقلال و آزادى ملت‏ها سنگ اندازى كنند، همچنين قرآن كريم پس از نقل داستان نوح و سرانجام متجاوزان و متلاشى شدن جبهه باطل و نجات اهل حق در آن توفان عالم گير، به ذكر داستان يكى ديگر از پيامبران “حضرت هود(ع)” پرداخته و از گفتار متجاوزان و سركشان مى‏آورد كه آنان اين پيامبر را به سبك عقلى و جنون متهم ساخته و اين را عقوبتى مى‏دانستند كه از سوى خدايان پوشالى آنها و بت‏هاى جامد و مرده، به آن پيامبر متوجه شده است:«ان نقول الاّ اعتراك بعض آلهتنا بسوء…»(2)؛ و بالاخره از سرانجام «عاد» قوم هود به عقوبت الهى سخن گفته و سرانجام نكبت بار سركشان را به تصوير كشيده است. و در ادامه از قوم ثمود و صالح پيغمبر سخن گفته و داستان ناقه صالح و هلاكت قوم سركش را خاطرنشان ساخته است.
در داستان حضرت موسى(ع) و معارضات فرعون و قارون و سامرى يعنى نمادهاى زر و زور و تزوير مى‏بينيم كه تبليغات چه مى‏كند؟! و قدرت و ثروت و ترفندهاى تبليغاتى چگونه در كوبيدن موسى(ع) همدست و همداستان مى‏شوند و مى‏كوشند كه اين پيامبر را مفسد و ساحر و فرومايه جلوه دهند و قطب استكبارى جبهه خصم با دعوى اصلاح‏طلبى معارضات خود را با پيامبر خدا نوعى خدمت به مردم و دين و آئين آنها جا مى‏زند و قتل موسى(ع) را پيشنهاد مى‏دهد: «و قال فرعون ذرونى اقتل موسى و ليدع ربّه انى اخاف ان يبدّل دينكم اوان يظهر فى الارض الفساد»(3)؛ و فرعون گفت، بگذاريد موسى را به قتل رسانم و او خداى خود را به حمايت بخواند من مى‏ترسم او دين شما را از شما بگيرد يا در زمين فساد كند.
جالب است كه در اين آيات تأمل بشود. تبليغات امپرياليستى صهيونيستى امروز با عصر فرعون مقايسه گردد كه تز استعمارى و برنامه حق ستيزى چگونه با يك الگو و روش در هر زمان به اجرا در مى‏آيد. اگر فاصله‏هاى زمانى را از ميان برداريم مى‏بينيم سردمداران استكبار جهانى امروز و فراعنه اعصار پيشين در يك صف قرار دارند بايك برنامه و تاكتيك تبليغاتى. هرجا اقتضا كند از دين حرف مى‏زنند، از واژه اصلاحات كمك مى‏گيرند! تهديد به قتل و حمله نظامى مى‏كنند. از سر دلسوزى و خدمتگزارى به جنگ حق مى‏آيند، جبهه حق را به افسادگرى متهم مى‏نمايند، آنها را سد راه اصلاحات عنوان مى‏دهند. مگر آمريكا و متحدين او چيزى جز اين واژه‏ها را امروزه در تجاوزات نظامى و استعمارى خود به كار مى‏گيرند؟! پرچمداران آزادى در كشورهاى تحت سلطه را ترور مى‏كنند و صراحتاً براى تروريسم دولتى آمريكائى و صهيونيستى توجيه قانونى مى‏تراشند، در فلسطين، در عراق و افغانستان هر كجا اين اهريمنان پا نهادند آنجا را به خون و آتش و غارت و ويرانى كشيدند و به اين كار خود عنوان رهائى بخشى دادند، جبهه‏هاى مقاومت را تروريست خواندند و قتل آنان را جايز و لازم شمردند، آرى ترور، قتل و جنايت هرگاه زير پرچم آمريكا و انگليس و اسرائيل باشد، مشروعيت پيدا مى‏كند! چرا كه در راه اصلاحات و مبارزه با تروريسم به اجرا در مى‏آيد!! و مايه شگفتى آنكه ساده دلان يا فريب خوردگان در داخل كشور، آنان را به ديده فرشته نجات مى‏نگرند و از مذاكره و سازش و تسليم در برابر آنها حرف مى‏زنند كه بر اين عقل و منطق و سياست و كياست بايد تأسف خورد.
و در همين حال اين عناصر فتنه و فساد در كره خاك از برخى حركت‏ها و آشوب‏ها و آنارشيست‏ها و لمپن‏ها پشتيبانى مى‏كنند و تداوم سياست‏هاى نسنجيده بنام اصلاحات را مى‏خواهند و صداى مخالفان نظام را با آب و تاب روى امواج در سطح جهان از ماهواره‏ها و رسانه‏ها پخش مى‏كنند كه اگر اندك شعورى باشد بايد انديشيد اين افراد مخالف خوان كه كه عزيزان دشمن شده‏اند چه كرده‏اند و نقطه ضعفشان كجاست كه دشمنان خونى ملت و دين از آنان حمايت مى‏كنند و براى خيانت كارى يك انسان همين بس كه دشمن از پايگاه و جايگاه او حمايت كند بفرموده امام جواد(ع): «كفى بالمرء خيانة ان يكون امينا للخونه». به هر حال سخن به تفصيل از حربه‏هاى جبهه باطل در برابر حق و دستاويزهاى اين هجوم تبليغى و عملى، با توجه به تاريخ رسالت‏هاى آسمانى يك تحليل گسترده قرآنى، تاريخى و اجتماعى را مى‏طلبد كه از حوصله اين مقال بيرون است و اگر به تاريخ ظهور اسلام بنگريم و خصومت‏ها و هجوم هائى كه مشركان و منافقان و اهل كتاب بويژه يهود در عصر رسالت با پيام آور اسلام داشتند و انواع شكنجه‏ها، تحريم‏ها، توطئه‏ها، تبليغات گسترده عليه آن حضرت و توطئه قتل رسول خدا(ص) و پيروان اسلام و ياران صادق، خود داستان مفصل ديگرى است كه تداوم همان جريان پيشين را در سطحى وسيع‏تر به نمايش مى‏گذارد.و ادامه اين ماجرا را پس از رحلت پيامبر و اهانت‏ها كه به بيت رسالت نمودند و جبهه نفاق با انگيزه انتقام‏گيرى از پيامبر خدا چه ستم‏هاى بى حد و مرز در حق اهل بيت نمودند مخصوصاً تبليغات سوء و جنايات آل ابوسفيان و سردمدار فتنه معاويه طاغيه طى چهل سال عليه اميرمؤمنان(ع) و قتل و غارت آل رسول و شكنجه و اعدام يارانشان فجيع‏ترين صحنه را در تاريخ اسلام تصوير مى‏كند و اين وضع همچنان در عصر عباسيان طى صدها سال زير لواى خلافت اسلامى استمرار مى‏يابد..
تاريخ تشيّع كه همان خط راستين اسلام است آكنده از حوادث خونين و خشونت و جنايتى است كه از سوى دشمنان اهل بيت، امويان و عباسيان و اعقاب و اذنابشان بر اهل حق گذشت و تنها قتل و حبس و تبعيد به فرزندان پيامبر محدود نگشت بلكه هر عالم شيعى و يا شاعر و اديب متعهدى را آتش خشم دشمن مى‏گرفت و زنده بگور مى‏كرد يا در آتش مى‏سوزانيد و يا مثله مى‏نمود و زبان مى‏بريد كه سرگذشت مصيبت بار پرچمدار فقاهت و شهداى فضيلت و علما و محدثين شيعه بر اين مدعاست و شكنجه و شهادت حجربن عدى و يارانش و كميل و ميثم و عمار و دعبل و فرزدق و كميت و ابى اسود و صدها و هزارها از اين دست انسانهاى وارسته و آزاده خشم و كينه جبهه نفاق و كفر و استكبار را به نمايش مى‏گذارد و اين يك پيام براى آيندگان تاريخ دارد كه حق بايد براى بيدارى خود غرامت سنگين بپردازد چنانكه قرآن كريم در داستان اصحاب اخدود كه مؤمنان را در كانالهاى آتش مى‏سوزاندند مى‏فرمايد: جرم اين مؤمنان جز اين نبود كه به خداى يگانه ايمان داشتند:«و ما نقموا منهم الاّ ان يؤمنوا بالله العزيز الحميد»(4)
اين سرگذشت تاريخى حق و باطل است كه در عصر ما نيز تكرار مى‏شود. با آغاز نهضت اسلامى و شكست دژ اهريمن استعمارى چندين صد ساله بر كشور ما و كشورهاى اسلامى با قيام اسلامى مردمى و رهبرى بزرگ مردى از دودمان رسالت حضرت امام خمينى – اعلى اللّه مقامه – و فرو ريختن كاخ عنكبوتى ستمشاهى كه پيروزى حق را بر باطل در اين مصاف تاريخى به تصوير كشيد و همچنان ادامه يافت… ترورهاى بى حد و مرز، تحميل جنگ هشت ساله و همزمان تبليغات گسترده شيطانى و توطئه‏هاى جادوئى سامرى‏هاى زمان همچنان استمرار داشته و دارد. صدها هزار شهيد و معلول و آواره حاصل اين نبرد تاريخى معاصر است و غرامت‏ها و خسارتهاى بى‏حد و مرز مادى و معنوى كه در اين راه پرداخته شده حجم تبليغات دشمن بر عليه انقلاب اسلامى و چهره‏هاى انقلابى و رهبران اين نهضت ضد استكبارى و بودجه‏هاى كلانى كه براى اجراى اين پروژه اختصاص داده شده ارقامى نجومى است. يكى از آگاهان دفتر امام راحل مى‏گفت: در زمان امام به بررسى كتابها و مقاله هائى كه بر ضد امام چاپ و نشر شده بود، پرداختيم رقم آن به دويست هزار مى‏رسيد، علاوه بر جو تبليغاتى آمريكائى اسرائيلى و اروپائى، در برخى كشورهاى اسلامى نيز پاره‏اى نويسندگان مزدور كتاب‏ها و مقالات بى شمار بر ضد امام نوشته و مى‏نويسند و به زبان عربى و فارسى و اردو منتشر مى‏شود كه سر رشته اين قلمها را در تل آويو و واشنگتن و لندن و ساير مراكز فساد و قدرت بايد جستجو كرد. و در همين روزها و پس از رحلت امام نيز اين جريان فاسد شيطانى در داخل و خارج از پاى ننشسته و همچنان به سخن پراكنى و مقاله نگارى و دشنام و اهانت به مقدسات، ولايت فقيه و چهره‏هاى سازش‏ناپذير انقلاب ادامه مى‏دهند. طبق ارزيابى كه به عمل آمده بيش از پنجاه درصد تبليغات استكبارى بر ضد ولايت فقيه و حكومت دينى است كه بخشى از اين پروژه را روزنامه‏هاى زنجيره‏اى گذشته و حال زير لواى آزادى قلم! سامان دهى مى‏كنند امروز اگر پيچ راديوهاى اسرائيل و آمريكا و انگليس و ساير دجالهاى عصر را باز كنيم مى‏بينيم شبانه روز به زبان‏هاى مختلف بر حكومت دينى و علما و فقهاى عظام و ولايت فقيه، نهادهاى انقلابى، سپاه و بسيج و… مى‏تازند و سردمداران كفر و فساد از كاخ سفيد گرفته تا نوچه‏هاى خود فروخته آنها در داخل و مقاله نگاران بى تعهد و تروريست‏هاى منافق از براندازى نظام اسلامى به صراحت دم مى‏ز
نند و با پشتيبانى مادى ميلياردها دلار از صدها كانال ماهواره‏اى تلويزيونى و راديوئى و سايت‏هاى اينترنتى به مقدسات اسلامى حمله مى‏كنند و به چهره‏هاى باسابقه انقلابى دشنام مى‏دهند و تهمت مى‏زنند و ترور شخصيت مى‏كنند و اين خود قوى‏ترين دليل بر حقانيت نظام اسلامى و ولايت فقيه و حكومت دينى و چهره‏هاى انقلابى است و عزم اهل حق را بر دفاع از ارزشها و دست آوردهاى انقلاب و حفظ و حراست از پايگاه اصلى نظام كه همانا اسلام و ولايت و طلايه داران اين نهضت و نهادهاى انقلابى است استوارتر مى‏سازد. و در اينجا تأكيد و تكرار اين نكته را لازم مى‏داند كه افرادى كه رسماً در صف دشمن نيستند اما دل مشغولى‏ها و يا نارضايتى‏هائى دارند و ياسرخورده از پاره‏اى اتفاقات هستند و در واقع به معارضه با اسلام و انقلاب كمر نبسته‏اند، ولى گفته‏ها و نوشته‏هايشان در صف گفته‏هاى دشمن قرار گرفته و جريان باصطلاح اپوزيسيون را – به گونه‏اى كه حتى خود غافل اند – تغذيه مى‏كند و به دشمن اميد مى‏دهد و دشمنان اسلام و ملت و ميهن از آنها چهره سازى مى‏كنند، اينها قدرى فكر كنند، تفكرى كه يك ساعت آن از سالها عبادت سودمندتر است، فكر كنند ببينند چرا دشمن بلندگوهاى پيام‏ها و گفته‏هاى آنان شده است؟! آيا هدف دشمن خدمت به آنها ملت و ميهن است يا از اين پايگاه بهره بردارى مى‏كند؟ يا آيا اين مصداق تكيه كردن و دل سپردن به ظالم نيست كه قرآن فرموده: «ولا تركنوا الى الذين ظلموا افتمسكم النار»؟ علاوه بر اين اگر اين افراد يعنى منتقدان و ناراضى‏ها كه از روى دلسوزى به زعم خود با ديدگاه فقهى! نظام را زير سؤال مى‏برند! فكر مى‏كنند از حق دفاع مى‏كنند و تكليف شرعى! آنها چنين ايجاب مى‏كند! بدانند كه در اشتباهند زيرا اينها نه فقط خود را قربانى مطامع شيطان و مقاصد دشمن كرده‏اند و در وجدان عمومى خود را ساقط كرده‏اند بلكه سنگرى براى دشمن شده تا از آنجا حق را مورد هجوم تبليغاتى خود قرار دهد و اين به معناى پايمال كردن خون شهيدان و دست آوردهاى مجاهدان حق و گناهى است بزرگ كه معلوم نيست قابل بخشش باشد و همين تذكر را براى برخى سخنوران و نويسندگان ناراضى كه خود را به دشمن نفروخته‏اند، داريم كه ببينند از نقد و نظر و حمله و هجمه‏هاى آنها چه كسانى بهره مى‏برند همانقدر كه انتقاد سالم ودلسوزانه مفيد و سازنده است زخم زدن و ضربه زدن و يأس آفرينى كردن و كمك به تبليغات دشمن نمودن زيانبار و مخرّب است كه بايد از آن اجتناب ورزيد كه محاسبه الهى ذرة المثقالى را از قلم نمى‏اندازد و روى ايده‏ها و انديشه‏ها و نيّت‏ها نيز داورى مى‏كند.
ناگفته اين مقال پاسخ هائى است كه در برابر دشمنان حق بايد آماده كرد و شيوه‏اى كه قرآن آموخت كه در برابر تبليغات و جوّ سازى‏ها چگونه بايد به ميدان آمد و به دفاع برخاست كه شرح آن را در بخشى ديگر خواهيم ديد. انشاءالله

پى‏نوشت‏ها: –
 2،1. سوره هود، آيه 27.
3. سوره هود، آيه 54.
4. سوره غافر، آيه 26.
5. سوره بروج، آيه 4.

 

/

سخنان معصومان عليهم السلام نماز شب

 

سخنان معصومان‏
نماز شب‏

رسولخدا صلى اللّه عليه و آله:

«اِذا قامَ العَبدُ مِن لَذيذِ مَضجَعِه وَ النُعاسُ فى عَينَيهِ لِيُرضىَ رَبَّهُ بِصَلاةِ اللَّيلِ باهَى اللّهُ بِهِ المَلائِكَةَ وَ قالَ اشهَدُوا اَنّى قَد غَفَرتُ لَهُ».
(وسائل الشيعه، ج 5، ص 276).
آن هنگام كه بنده از خواب ناز برخيزد با آن كه خواب در چشمان اوست، تا با خواندن نماز شب رضاى خداوند را طلب كند. خداوند به او در بين ملائك مباهات مى‏كند و مى‏گويد: شاهد باشيد كه من او را آمرزيدم.

رسولخدا صلى اللّه عليه و آله:

«اَلركعَتانِ فى جَوفِ اللَّيلِ اَحَبُّ اِلَىَّ مِنَ الدُّنيا وَ ما فيها».
(وسائل الشيعه، ج 5، ص 276)
خواندن دو ركعت نماز در دل شب محبوبتر است پيش من از دنيا و آنچه در دنياست.

رسولخدا صلى اللّه عليه و آله:

«مَن صَلّى بِاللَّيلِ حَسُنَ وَجهُهُ بِالنَّهارِ».
(وسائل الشيعه، ج 5، ص 271)
آن كس كه در شب نماز بخواند صورتش در روز نيكو و نورانى شود.(وسيماى صالحان يابد).

امام صادق عليه‏السلام:

«شَرَفُ المُؤمِنِ صَلاتُهُ بِاللَّيلِ».
(وسائل الشيعه، ج 5، ص 286)
برترى مؤمن به نماز شب است.

امام صادق عليه‏السلام:
«اِنَّ صَلاةَ اللَّيلِ تُدِرُّ الرِّزقَ».
(وسائل الشيعه، ج 5، ص 276)
همانا نماز شب موجب زيادى روزى مى‏شود.

امام صادق عليه‏السلام:

«اِنَّ الثَّمانِيَةَ رَكَعاتٍ يُصَلّيهَا العَبدُ آخِرَ اللَّيلِ زينَةُ الآخِرَةِ».
(وسائل الشيعه، ج 5، ص 271)
هشت ركعت نمازى كه بنده خدا در آخر شب مى‏خواند، زينت آخرت است.

امام صادق عليه‏السلام:

«اِنَّ صَلاةَ اللَّيلِ تُرضى الرَّبَّ».
(وسائل الشيعه، ج 5، ص 276)
نماز شب موجب خشنودى خداوند است.

امام صادق عليه‏السلام:

«ما مِن عَمَلٍ حَسَنٍ يَعمَلُهُ العَبدُ اِلاّ وله ثَوابٌ فِى القُرآنِ اِلاّ صَلاةَ اللَّيلِ فَاِنَّ اللّهَ لَم يُبَيِّن ثَوابَها لِعَظيمِ خَطَرِه»
(وسائل الشيعه، ج 5، ص 276)
تمام اعمال خوب بندگان ثواب آنها در قرآن بيان شده مگر نماز شب كه به خاطر بزرگى اجرش ثوابش بيان نشده و اجر نامحدود دارد.

امام صادق عليه‏السلام:

«صَلاةُ المُؤمِنِ بِاللَّيلِ تَذهَبُ بِما عَمِلَ مِنَ الذَّنبِ بِالنَّهارِ».
(وسائل الشيعه، ج 5، ص 269)
نماز خواندن مؤمن در شب گناهانى را كه در روز انجام داده از بين مى‏برد.

امام صادق عليه‏السلام:

«عَلَيكُم بِصَلاةِ اللَّيلِ فَاِنَّها دَأبُ الصّالِحينَ».
(وسائل الشيعه، ج 5، ص 276)
بر شما باد به نماز شب كه روش صالحان است.

/

دانستنى هايى از قرآن؛ عدالت و خط بازى

 

دانستنى هايى از قرآن
عدالت و خط بازى‏ها

«يا أيها الذين آمنوا كونوا قوامين لله شهداء بالقسط و لا يجرمنّكم شنآن قوم على ألا تعدلوا، اعدلوا هو أقرب للتقوى و اتقوا الله إن الله خبير بما تعملون ».(1)
اى مؤمنان! براى بندگى خدا پايدار باشيد و در ميان مردم به عدالت و دادخواهى رفتار كنيد و نبايد دشمنى گروهى از مردم، شما را وادار سازد كه از عدالت دورى جوئيد. عدل و داد را به كار گيريد كه آن به تقوا نزديك تر است و تقوا را پيشه خود سازيد كه بى گمان خداوند به آنچه مى‏كنيد آگاه است.
قوّامون: جمع قوام به معناى عهده دار كار، توانا و نيرومنددر انجام كار و به معناى امير و فرمانده نيز آمده است.
يجرمنكم: از جرم و جريمه گرفته شده و به معناى تمام كردن و به چنگ آوردن است و در اين آيه معنايش اين است كه شما را وادار نسازد.
شنآن: كينه و دشمنى، در اين آيه شريفه پس از آنكه با مقدمه اى مردم را دعوت مى‏كند براى خدا قيام كنند و به خاطر حق و عدالتخواهى، شهادت و گواهى دهند، سپس به يكى از عوامل انحراف از عدالت اشاره مى‏كند و به مؤمنان هشدار جدّى مى‏دهد كه نبايد عداوت ها و كينه هاى قومى و گروهى و حزبى، يا به خاطر تصفيه حسابهاى شخصى، مانع از اجراى عدالت شويد و به حقوق ديگران تجاوز كنيد.
چه بسا اختلافات خطى و گروهى و قبيله اى، خط و گروه ديگر را وادار سازد كه در دوران رسيدن به قدرت، با آن خط يا با آن گروه ديگر تصفيه حساب كنند و از آنان بدون جهت انتقام بگيرند. و بدتر آنكه كار به جائى برسد كه حتى اگر آن گروه در موردى كه حق به جانب هم باشند فقط به خاطر خط بازى و گروه گرائى با آنان مخالفت كنند و حقوقشان را ظالمانه پايمال كنند و يا آنكه بدرفتارى بنمايند و به آنان ظلم و ستم را روا دارند.
خطر بسيار جدى است. اگر طرف مقابل شما كافر و مشرك هم باشد حق نداريد با آنها تصفيه حساب شخصى كنيد و از آنان انتقام بگيريد چه رسد به اينكه از خود شما و هم آئين و هم پيمان شما باشد! اصلا تصورش براى يك انسان با ايمان دشوار است كه ببيند دو گروه كه هر دو در پيروزى انقلاب اسلامى نقش داشتند و هردو براى تحقق اسلام و پابرجائى حكومت اسلامى پشت سر يك رهبر و يك امام فداكارى كردند و در راه رسيدن به آن تلاش و جهاد كردند، امروز به خاطر اختلاف سليقه ( به قول حضرت امام قدس سره ) يا اختلاف نظر فردى و گروهى آنقدر با هم دشمنى و عداوت كنند كه دوست و دشمن را به حيرت و شگفتى و گاهى ريشخند وادارند و اينگونه به مقدسات اسلام و انقلاب پشت پا بزنند و خدا را به كلى فراموش كنند. آن هم به چه قيمتى!! خداوند ضمن هشدار دادن و برحذر نمودن كارپردازان و فرماندهان و كارگزاران و رهبران قوم تأكيد مى‏كند كه عدالت، مهمترين ركن تقوا و پرهيزكارى است و باز براى بار سوم تأكيد مى‏كند كه: از خدا بپرهيزيد و تقوا را پيشه خود سازيد زيرا خداوند بر تمام اعمال و رفتار و كردار شما آگاه است.
امير المؤمنين عليه‏السلام مى‏فرمايد: «أما اتباع الهوى فيسدّ عن الحق» هواپرستى است كه شما را از حق خواهى و پيروى از آن دور مى‏سازد و جدا مى‏كند. راستى منشأ تمام بدبختيهاى ما هواخواهى و خودپرستى است. تا خداپرستى جايگزين خودپرستى نشود روى خوشى را نخواهيم ديد.
به هر حال، همچنان عدالت به عنوان شعار مهم اسلام در زندگى، پابرجا و استوار مى‏ماند و قرآن با تأكيد بر ساختار شخصيت انسان مسلمان، و زدودن تمام انگها و پسوندهاى خود بينى و ويران ساختن انگيزه هاى غلط انحرافى و گروهى، او را پيوسته در خط مستقيم و صراط حق قرار مى‏دهد و از كژى و بى راهه روى جلوگيرى مى‏كند. و اين انسان است كه دانسته يا ندانسته، خلاف مسير حق و عدالت گام برمى‏دارد.
آنسان كه قرآن كريم انسانهاى با ايمان را به قوّام بودن و عدالت پذيرى دعوت مى‏كند، قيام آنان را تنها براى خدا و به انگيزه حق جوئى مى‏ستايد و بر آن صحه مى‏گذارد و رضايت خدا را در آغاز و انجام كار، اصل و أساس مى‏داند تا آنكه رفتارها، گفتارها و كردارها همه و همه در چارچوب خداخواهى قرار گيرد و تمام احساسات و انگيزه ها رنگ الهى به خود گيرد (صبغة الله).
پس بايد تمام روابط و ارتباطات – چه مثبت و چه منفى – در راستاى قيام لله باشد و مقياس ارتباط با حق به مقدار دادخواهى انسانها سنجش مى‏يابد.
اگر مؤمن با نور خدا جهان بينيش را تنظيم كند هرگز ابرهاى تيره جهالت و انحراف و كژى، ديده اش را منحرف نمى‏سازد و ايده اش را به بى راهه نمى‏كشاند زيرا مؤمن پيوسته با نور خدا ديده اش را تنظيم مى‏كند و در نور خدا، خطا و لغزش راه ندارد.
و بدينسان گواهى به عدالت و شهادت به قسط، حركت ايمان خواهى پيشرفته و مترقى در زندگى انسان وارسته و پارسا است. و با اين احساس و اين روح، كينه و محبت فقط براى خدا تحقق مى‏يابد و لا غير. والسلام‏

پى‏نوشت‏ها:
1. ( سوره مائده -آيه 8 ).
/

تازه‏هاى انتشارات دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم‏

 

تازه‏هاى انتشارات دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم‏

معارج نهج البلاغه، على بن زيد بيهقى انصارى.
فروغ ابديّت، جلد 1 و 2: آية الله جعفر سبحانى.
عصر زندگى و چگونگى آينده انسان و اسلام؛ پژوهشى در انقلاب جهانى مهدى (عج)؛ محمد حكيمى.
تفسير راهنما، جلد پانزدهم ؛ اكبر هاشمى رفسنجانى و جمعى از محققان.
العروة الوثقى ؛ شيخ بهايى و الرحلة شيخ حسين والد شيخ بهايى.
چالشهاى فكرى نظريّه ولايت فقيه، مصطفى جعفر پيشه فرد.
سخنان حسين بن على (ع) از مدينه تا كربلا، محمد صادق نجمى.
عليّت از ديدگاه متكلّمان مسلمان، دكتر عين الله خادمى.
فلسفه دين، دكتر احمد بهشتى.
اصطلاحات فلسفى و تفاوت آنها با يكديگر، على كرجى.
بهداشت روان در اسلام، دكتر سيد مهدى صانعى.
عصر امام خمينى قدّس سرّه، ميراحمد رضا حاجتى .
نگاهى دوباره به روشها و فنون تدريس، دكتر حسين خنيفر.
نامه‏اى كه نانوشته ماند، غلامحسين زينلى.
بلاها و بلاديدگان، فرج الله هدايت پناگنجى.
مبانى واصول علم اقتصاد، دكتر يد الله دادگر – دكتر تيمور رحمانى.
رسائل الشهيد الاوّل.
گامى در مسير، جواد محدّثى.
خلاصه اسرار الصلوة،جواد محدّثى.
ميثم تمّار، جواد محدّثى.
سلمان فارسى، جواد محدّثى.
عباس بن على، جواد محدّثى.
گفت و گوى مذاهب (عدالت صحابه)، محمد حسن زمانى.
زندگى و انديشه‏هاى ابن ادريس، على همّت بنارى.
جرعه‏اى از جام مولا، جواد نعيمى.
جعاله در بانك دارى اسلامى، رسول مظاهرى.
آزادى در فلسفه سياسى اسلام، منصور مير احمدى.
دروغ، آية الله سيد رضا صدر.
همسر دارى، ابراهيم امينى.
موضوع‏شناسى ربا و جايگاه آن در اقتصاد معاصر، محمد امير نورى كرمانى.
ربا، بخش فرهنگى جامعه مدرسين حوزه علميه قم.
مرزبان وحى و خرد ياد نامه مرحوم علاّمه سيد محمد حسينى طباطبايى (ره).
عبّاسيان از بعثت تا خلافت، حمد الله اكبرى.
مصاف بى پايان با شيطان، دكتر فتح الله نجّار زادگان.
هستى‏شناسى تطبيقى ارسطو، علامرضا رحمانى.
اصطلاح نامه منطق، مركز مطالعات و تحقيقات اسلامى.
رسانه‏ها و راههاى مشاركت مردم در صحنه‏هاى سياسى و اجتماعى، سعيد كريمى.
بررسى برخى از شيوه‏هاى تعميق بينش سياسى، سيد عبدالقيّوم سجادى.
آزادى سياسى در انديشه آيت الله شهيد مطهرى و شهيد بهشتى، شريف لك‏زايى.
انديشه سياسى ابوالحسن عامرى، على فريدونى.
تنبيه الامّة، نتزيه المله،آيت الله محمد حسين نائينى، سيد جواد ورعى.
گلبانگ عدالت، اسماعيل پرور.
پشت پنجره فولاد، ابوالفضل طريقه دار.
آلبوم عاشورا، محبوبه زارعى.
درآمدى بر روان‏شناسى تربيتى، سيف الله فضل اللهى.
پرتوى از فضائل اميرالمؤمنين (ع) در قرآن.
عدالت در انديشه‏هاى سياسى اسلام، دكتر بهرام اخوان كاظمى.
علل و عوامل فروپاشى رژيم پهلوى، على اكبرى معلّم.
زندگى سياسى و فرهنگى شيعيان بغداد، دكتر سيد حسن موسوى.
سرگذشت فلسطين، ترجمه اكبر هاشمى رفسنجانى.

/

نگاهى به رويدادها

 

نگاهى به رويدادها

جهان اسلام‏

ده‏ها نظامى آمريكايى در حملات مردم عراق كشته و مجروح شدند. (17/3/82)
صهيونيست‏ها 2 عضو حماس را پس از شكنجه مثله كردند. نظاميان صهيونيست با يورش به سرزمين‏هاى اشغالى تعدادى از اعضاى حماس را كه مخالف مذاكرات سازش در بندر عقبه و شرم الشيخ هستند، دستگير و چشم بسته به نقطه نامعلومى منتقل كردند. آنها با زير پاگذاشتن اصول شناخته شده حقوق بشر دو عضو حماس را زير شكنجه شهيد كردند. (18/3/82)
سه سرباز فلسطينى با پوشيدن لباس نظاميان اسرائيلى، ده‏ها سرباز صهيونيست را به رگبار بستند. عمليات متهورانه مبارزان فلسطينى، صهيونيست‏ها را دچار وحشت كرد. نظاميان اسرائيلى پس از اين عمليات كه به هلاكت هفت سرباز اسرائيلى انجاميد، شهر الخليل را به محاصره درآوردند و در پشت بام‏ها به گشت زنى پرداختند. (19/3/82)
با عمليات شهادت طلبانه نوجوان 16ساله فلسطينى، اتوبوس حامل صهيونيست‏ها منفجر شد و 26 نفر از صهيونيست‏ها كشته و بيش از 100 نفر زخمى شدند. (22/3/82)
عراقى‏ها زير يوغ ديكتاتور جديد – 447 نفر كشته يا اسير شدند: نظاميان آمريكايى با ايجاد رعب و وحشت در شهرها و روستاهاى عراق به بهانه خلع سلاح آنها در نظر دارند از افزايش احساسات ضد آمريكايى در ميان مردم عراق جلوگيرى كنند. در مرحله اول عمليات ” عقرب صحرا” آمريكايى‏ها 47 تن را كشتند و حدود 400 نفر ديگر را نيز بازداشت كردند. نظاميان اشغالگر پس از دستگيرى مردم آنها را چشم بسته به مكان نامعلومى منتقل كردند كه از سرنوشت آنها اطلاعى در دست نيست. (28/3/82)
خط لوله اصلى نفت عراق كه چاه‏هاى نفت شمال و جنوب اين كشور را به هم متصل مى‏سازد، در منطقه “هيت” واقع در 140 كيلومترى شمال بغداد توسط افراد ناشناس منفجر شد و همچنان مشتعل است. (2/4/82)
14 سرباز انگليسى در حمله عراقى‏ها كشته و مجروح شدند. (4/4/82)
عباس مدنى و على بلحاج پس از 12 سال از زندان الجزاير آزاد شدند. (12/4/82)
عوامل آمريكا و اسرائيل 48 نماز گزار پاكستانى را به شهادت رساندند.

داخلى‏

رهبر انقلاب: خدمت به مردم بهترين راه مبارزه با آمريكاست.
رئيس جمهور: اصلاحات، يعنى ايستادگى در برابر موج خطرناك يكجانبه گرايى آمريكا. (17/3/82)
مردم: ميلياردها تومان مى‏دهيم تا بدترين نان دنيا را بخوريم!
قوه قضائيه مأمور برخورد با افزايش بى‏رويه قيمت‏ها شد. (20/3/82)
در اجتماع پرشور مردم ورامين، فرمان رهبر انقلاب به دولت براى لغو گرانى‏ها صادر شد.
وزير اطلاعات: اعضاى ستاد اغتشاش دستگير شدند. (22/3/82)
دادستان تهران حكم بازداشت سعيد عسگر و همدستانش را صادر كرد.
رهبر انقلاب: آمريكا اگر قادر به از بين بردن نظام بود يك روز هم معطل نمى‏كرد. (24/3/82)
رهبر انقلاب در ديدار امامعلى رحمانف: ايران و تاجيكستان بايد متحد واقعى يكديگر باشند. (27/3/82)
با صدور بيانيه‏اى، 217 نماينده مجلس عليه آمريكا يكپارچه شد. در اين بيانيه آمده است: به كاخ سفيد اعلام مى‏كنيم كه آرزوى سلطه مجدد بر ايران، آب در هاون كوبيدن است. (28/3/82)
خاتمى: آمريكا با حمايت از آشوب‏ها باعث انسجام بيشتر در ايران شد. موافقت نامه‏هاى ترانزيتى بين ايران و كشورهاى آسياى مركزى امضاء شد. (29/3/82)
رئيس جمهور خواستار استرداد اعضاى گروهك منافقين از فرانسه شد.
آسوشيتدپرس: در صورت كنار نكشيدن آمريكا از درگيرى با جمهورى اسلامى، ملت ايران بوش را هم مانند ريگان مسخره خواهد كرد. (1/4/82)
رهبر انقلاب در ديدار با رئيس و مديران قوه قضائيه: نگذاريد معدود عناصر سست عنصر امنيت قضايى مردم را بر هم بزنند.
رئيس مجلس با تحصن و استعفا براى فشار عليه قوّه قضائيه مخالفت كرد. (8/4/82)
نمايش تحصن در مجلس پايان يافت.
نمايندگان مجلس و چهره‏هاى سياسى به حضور استراو در تهران اعتراض كردند. (9/4/82)
خاتمى در ديدار جك استراو: گزارش‏هاى سفير انگليس در تهران لندن را به اشتباه انداخت.
سخنگوى وزارت خارجه جمهورى اسلامى ايران: هيچ تضمينى براى امضاى پروتكل الحاقى نمى‏دهيم. (10/4/82)
دانشجويان زندانى اغتشاشات اخير: با تحريك چند نماينده دست به آشوب زديم.
خاتمى اغتشاش را هرگز تحمل نمى‏كنيم. (12/4/82)

خارجى‏

محافل سياسى آمريكا و انگليس: “بوش” و “بلر” براى حمله به عراق افكار عمومى جهان را فريب دادند. (19/3/82)
شوراى امنيت با تمديد قطعنامه معافيت اتباع و نظاميان آمريكايى از حضور در دادگاه كيفرى بين المللى براى يك سال ديگر، دست نظاميان آمريكايى را براى ارتكاب جنايات جنگى باز گذاشت.(24/3/82)
ديپلمات اروپايى: زندانيان “گوانتانامو” به موش‏هاى آزمايشگاهى آمريكا تبديل شده‏اند.
در حمله پليس فرانسه به مقر منافقين 165 تروريست همراه با مريم (قجر عضدانلو) رجوى بازداشت شدند. (25/3/82)
نماينده مجلس كويت، انحصار قدرت در خاندان حاكم را غير قابل قبول خواند.(26/3/82)
بوچر از پاسخ درباره كمك مالى آمريكا به آشوبگران ايران طفره رفت.(27/3/82)
ژنرال مشرف از احتمال به رسميت شناختن اسرائيل خبر داد. (28/3/82)
امير كويت به فرمانده آمريكايى عمليات اشغال عراق نشان افتخار داد.(1/4/82)
يك زن ساكن “سان جوآن ” آرژانتين دو قلو به دنيا آورد كه يكى از آنها داراى دو سر است. طبق اظهارات پزشكان، حال اين دو قلوها كاملاً خوب مى‏باشد و در شرايط مناسبى به سر مى‏برند. (2/4/82)
تظاهر كنندگان آمريكايى بوش را بركنار كردند. هزاران نفر از مردم آمريكا همزمان با سخنرانى جرج بوش با هدف جمع آورى پول براى انتخابات رياست جمهورى در سال 2004 به خيابان‏هاى لس آنجلس ريختند و ضمن محكوم كردن دروغگويى‏هاى او درباه سلاح‏هاى كشتار جمعى عراق خواستار كناره‏گيرى رئيس جمهورى آمريكا از قدرت شدند. روى پارچه نوشته‏هاى آنان نوشته شده بوش دروغگو، تو بر كنار شده‏اى! (7/4/82)
برخى مقامات كويت براى اشغالگران عراق عشرتكده برپا كرده‏اند. (14/4/82)

/

بر ساحل معرفت

 

بر ساحل معرفت‏

پرسش: آيه 71 سوره مريم مى‏فرمايد: همه مردم (مسلمان و كافر) وارد جهنم مى‏شوند و روايتى از امام جعفر صادق(ع) نقل شده است: «كسى كه سوره مطففين را در نماز بخواند نه آتش او را مى‏بيند و نه او آتش را.»(1) آيا اين دو با هم در تضاد نيستند؟

پاسخ: «وَ إِن مِّنكُمْ إِلَّا وَارِدُهَا كَانَ عَلَى‏ رَبِّكَ حَتْمًا مَّقْضِيًّا * ثُمَّ نُنَجِّى الَّذِينَ اتَّقَوا وَّ نَذَرُ الظَّالِمِينَ فِيهَا جِثِيًّا؛(2)؛ همه شما [بدون استثنا] وارد جهنم مى‏شويد؛ اين امرى حتمى و فرمانى قطعى است از پروردگارتان * سپس آن‏ها را كه تقوا پيشه كنند، از آن رهايى مى‏بخشيم و ظالمان را در حالى كه به زانو درآمده‏اند، در آن رها مى‏كنيم.»
كلمه «ورود» در اين آيه به معناى «دخول» نقل شده است؛ به دليل آيه «انبياء،99 / هود، 98» يعنى تمام مردم (مسلمان و كافر) داخل جهنم مى‏شوند؛ منتها دوزخ براى مؤمنان، سرد و سالم مى‏شود، همان گونه كه آتش نمرود بر حضرت ابراهيم(ع) سرد شد.
بعضى‏ها مانند علامه طباطبايى(ره)(3) «ورود» در آيه مورد بحث را به معناى نزديك شدن و حضور مى‏دانند.

روايت‏هاى زيادى وجود دارد كه نشان مى‏دهد، تمام مؤمنان و كافران وارد جهنم مى‏شوند:
«خداوند احدى را داخل بهشت نمى‏كند، مگر بعد از آن‏كه آتش را به او نشان دهد تا عذاب‏هاى آن را ببيند، در نتيجه قدر تفضل خدا و نعيم بهشت را بداند…».(4)
اما آن روايتى كه مى‏فرمايد: «مؤمن نه آتش را مى‏بيند، نه آتش او را». بايد بگوييم: از بعضى روايات استفاده مى‏شود كسانى كه مؤمن خالص هستند با سرعتى (همچون برق) از جهنم مى‏گذرند كه خودشان متوجه نمى‏شوند.(5) در صورتى كه آتش جهنم براى مؤمنان سرد باشد و چنان سريع از آن بگذرند كه متوجه نشوند و نور ايمان مؤمنان شعله‏هاى آتش را خاموش كند، در آن زمان، نه او آتش را مى‏بيند و نه آتش او را.
احتمال هم دارد «ديدن» در اين‏جا (اين روايت) به معناى چشيدن و رسيدن باشد؛اين‏كه در روايت آمده است مؤمن آتش را نمى‏بيند يعنى آتش به او نمى‏رسد.(6)

پرسش: با توجه به اينكه مخاطب خداوند در آيه‏هاى مربوط به حجاب همسران پيامبران مى‏باشند آيا مى‏توان گفت حجاب ويژه آنهاست و نسبت به زنان ديگر عموميت ندارد؟

پاسخ: درست است كه همسران پيامبر(ص) به خاطر انتساب به پيامبر، و قرار گرفتن در كانون وحى الهى، داراى موقعيت خاصى بودند و نسبت به حجاب و دورى از نامحرم مورد تأكيد بيشترى قرار داشتند، ولى آيات حجاب فقط در مورد آنان نمى‏باشد زيرا:
اولاً: موردخطاب واقع شدن زنان پيامبر در آيات 32-33 سوره احزاب جهت تأكيد است، نه اختصاص داشتن حكم به آنان چرا كه در اين آيات دستوراتى آمده است كه اختصاص به زنان پيامبر ندارد مانند: بپاداشتن نماز، پرداختن زكات، اطاعت از خدا و رسول و…
بنابراين حكم حجاب و دورى از نامحرم نيز(كه دراين آيات آمده) اختصاص به آنان ندارد، بلكه همانند نماز و زكات و… مشترك بين آنان و ديگران مى‏باشد.(7)
ثانياً: در آيات ديگرى كه مربوط به حجاب است همه زنان مسلمان مورد خطاب واقع شده‏اند نه فقط زنان پيامبر، چنان كه قرآن كريم مى‏فرمايد: «وَ قُل للمُؤمِنَاتِ يَغْضُضْنَ مِنْ أَبْصَارِهِنَّ وَيَحْفَظْنَ فُرُوجَهُنَّ وَلاَيُبْدِينَ زِينَتَهُنَّ إِلَّا مَا ظَهَرَ مِنْهَا…(8) ؛ به زنان با ايمان بگو چشم‏هاى خود را (از نگاه هوس آلود) فرو گيرند. و دامان خويش را حفظ كنند و زينت خود را – جز آن مقدار كه نمايان است – آشكار ننمايند و (اطراف) روسرى‏هاى خود را بر سينه خود افكنند (تا گردن و سينه با آن پوشانده شود) و زينت خود را آشكار نسازند مگر براى شوهرانشان، يا پدرانشان، يا…»

پرسش: حديثى در كافى وجود دارد كه مى‏گويد: دانش واقعى تفسير قرآن در دست امامان‏معصوم(عليهم السلام) است. لطفاً درباره اين حديث توضيح دهيد.

پاسخ: پيش از پرداختن به پاسخ، تذكر اين نكته لازم است كه پرسش مذكور توسط عالمان و فقيهان بزرگى چون مرحوم وحيد بهبهانى، ميرزاى قمى و شيخ انصارى(ره) به تفصيل جواب داده شده است. مرحوم محقق قمى مى‏نويسد: اين روايات (كه عده‏اى انحصار فهم قرآن به معصومين (عليهم السلام) را از آن فهميده‏اند) ظاهر يا صريح است كه مراد، علم به همه قرآن اعم از ظاهر، باطن، تنزيل و تأويل آن است و اين امرى مسلم و مورد قبول است… و اگر چنين مدعايى در اخبار صريح و صحيح آمده باشد، يا بايد آن را توجيه كرد و يا از تمسك به آن خوددارى نمود و فهمش را به اهلش واگذاشت.(9)
اگرچه ممكن است از برخى روايات (مانند: إنّما يعرف القرآن من خوطب به)(10) انحصار فهم قرآن به معصوم(ع) برداشت شود، ولى اين برداشت با توجه به آيات قرآن و احاديث ديگر، توجيه و تصحيح مى‏شود. قرآن كريم، در آيات بسيارى، همگان را به، تدبّر و تعقّل دعوت كرده است. خطاب‏هاى قرآن نيز گوناگون است گاهى مى‏فرمايد: «يا ايها الناس»، گاه مى‏فرمايد: «يا أهل الكتاب»، گاه مى‏فرمايد: «يا أيّها الذين امنوا»، زمانى مى‏فرمايد: «يا أُولى الأبصار» و «يا أولى‏الالباب» و زمانى نيز خطاب را متوجه رسول خود مى‏كند و با او سخن مى‏گويد؛ بنابراين فهم معانى آيات قرآن مراتب دارد؛ مراتب پايين آن از عموم مردم دور نيست و مراتب بالاى آن تنها محدود به «راسخون در علم» مى‏شود؛ كسانى مانند: پيامبر و اهل‏بيت(عليهم السلام) به عبارت ديگر مراد روايات وارد شده در انحصار فهم در معصومين(عليهم السلام) احاطه تام بر همه ابعاد قرآن اعم از ظاهر و باطن، مطلق و مقيّد، عام و خاص، ناسخ و منسوخ، بطون و تأويل و… مى‏باشد و اين همان چيزى است كه نزد هيچ كس ديگر جز آن‏ها يافت نمى‏شود.
پس فهم قرآن كريم در حدّ تفسير (و نه تأويل) و فهم ظواهر الفاظ آن منحصر به معصومان(عليهم السلام) نيست و نه تنها آن‏ها آن را به خود منحصر نساختند، بلكه مردم را به آن تشويق و ترغيب كردند. شواهدى كه اين مدعا را اثبات يا تأييد مى‏كند، بدين شرح است:
1. زبان قرآن، زبان عامه مردم است، ساده، سليس و مردم فهم سخن رانده است و نام‏هاى نور، تبيان و مبين و هادى و… برخاسته از همين امر است. ظاهر آياتى چون «قَدْ جَآءَكُم مِّنَ اللَّهِ نُورٌ وَ كِتَابٌ مُّبِينٌ»(11)؛ نيز شامل همه انسان‏هاست و نه تنها معصومين، اگرچه «كتاب مكنون» و مرحله كمال و نهانى فهم قرآن تنها به اهل‏بيت(عليهم السلام) اختصاص دارد؛
2. حديث شريف «ثقلين»، كه متواتر است، همه انسان‏ها را به تمسك به قرآن، همانند اعتصام به عترت فراخوانده است: «ما ان تمسكتم بهما لن تضلوا»(12)
3. روايات عرضه كردن اخبار متعارض، بلكه همه اخبار و روايات بر قرآن هر چند متعارض نباشند: به دستور اهل‏بيت(عليهم السلام) كه طى روايات بسيارى نقل شده، همه روايات را بايد بر قرآن عرضه نمود؛ اگر موافق كتاب خدا بود و يا قرآن در مورد آن ساكت بود، چنان‏چه ديگر شرايط لازم از جهت و ثاقت راوى و… را داشته باشد، مورد قبول است والا مردود خواهد بود. امام صادق(ع) فرمود: «كل شى‏ء مردود الى الكتاب و السنة و كل حديث لايوافق كتاب اللَّه فهو زخرف»(13) .
4. رواياتى كه نافذ بودن شروط گوناگون در معامله‏ها را در گرو عدم مخالفت با قرآن مى‏داند؛ حضرت امام صادق(ع) فرمود: «كل شى‏ء خالف كتاب اللَّه باطل»(14)؛ و نيز فرمود: «من اشترط شرطاً مخالفاً لكتاب اللَّه فلايجوز له و لايجوز على الذى اشترط عليه و المسلمون عند شروطهم مما وافق كتاب اللَّه عزوجل»(15)
از اين روايات بر مى‏آيد كه قرآن بايد به صورت يك اصل و مرجع مستقل در جامعه حاكم باشد و فهم آن نيز بر اساس قواعد و اصول مورد قبول عقل و شرع و متناسب با سطح آگاهى و ژرف‏نگارى عالمان درك‏پذير قابل تفسير است و اگر قرآن جز از طريق روايات قابل فهم نبود، رجوع به قرآن براى ارزيابى صحت روايات و يا شروط معاملاتى لغو بود؛ اگر قرآن تنها براى تلاوت بود، هرگز اهل‏بيت(عليهم السلام) اين‏گونه جامعه بشرى را به آن ارجاع نمى‏دادند.
5. امامان معصوم(عليهم السلام) شاگردان و مخاطبان خود را در زمينه‏هاى گوناگون به قرآن كريم ارجاع مى‏دادند؛ مانند: عقايد و معارف، مسائل حقوقى و اجتماعى، احكام فقهى و ادب تلاوت قرآن كريم كه به نمونه‏هايى از مسائل فقهى اشاره مى‏كنيم: امام باقر(ع) در پاسخ به سؤال زراره در مورد كفايت مسح مقدارى از سر و پا (از حضرت پرسيد از كجاى قرآن چنين حكمى را به دست آورديد) فرمود: «يا زرارة… انّ المسح ببعض الرأس لمكان الباء…»(16)؛ كه نحوه استفاده حكمى فقهى را از ظاهر قرآن به او تعليم فرمودند و يا استدلال آن حضرت بر مسؤول بودن جامعه آدمى «أما سمعت اللَّه يقول: إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤَادَ كُلُّ أُوْلَئِكَ كَانَ عَنْهُ مَسُْولاً» (17) و مسائل بسيار ديگر(18)
[با تقدير از مركز فرهنگ و معارف قرآن دفتر تبليغات اسلامى كه در تهيّه پرسش‏ها و پاسخ‏هاى قرآنى، مجله را همراهى كردند.
ضمناً خوانندگان گرامى مى‏توانند براى دريافت پاسخ‏هاى قرآنى به اين آدرس مكاتبه، يا تماس حاصل نمايند:
قم – صندوق پستى 3775 – 37185 نمابر: 7736270 – تلفن: 7742160 – 7742150]

پى‏نوشت‏ها: –
1 – تفسير نمونه، آية اللَّه مكارم شيرازى، ج 26، ص 241.
2 – سوره مريم، 71-72.
3 – الميزان، ج 14، ص 132، انتشارات جامعه مدرسين‏حوزه علميه قم.
4 – مجمع البيان، طبرسى(ره)، ج 3، ص 526، انتشارات‏موسسة الاعلمى، للمطبوعات.
5 – نورالثقلين، الحويزى(ره)، ج 3، ص 353، مؤسسه مطبوعاتى اسماعيليان.
6 – ر.ك: تفسير نمونه، آية اللَّه مكارم شيرازى و ديگران، ج 13، ص 118 – 120، انتشارات دارالكتب الاسلامية.
7 – ر.ك: الميزان، علامه طباطبايى(ره)، ج‏16، ص‏308، جماعة المدرسين / تفسير نمونه، آيةاللَّه مكارم شيرازى، ج‏17، ص‏291-292، دارالكتب الاسلامية.
8 – سوره نور،آيه 31.
9 – تسنيم، آيةاللَّه جوادى آملى، ج 1، ص 88، نشر اسراء، به نقل از قوانين الاصول، ج 1، ص 397، با تصرف.
10 – وسائل الشيعه، ج 18، ص 136.
11 – سوره مائده،آيه 15.
12 – بحارالانوار، علامه مجلسى، ج 2، ص 100 و….
13 – وسائل‏الشيعه، ج 27، باب 9، ح 12.
14 – وسائل‏الشيعه، ج 12، ص 353.
15 – همان.
16 -سوره اسراء،آيه 36.
17 -اصول كافى، ج 3، ص 30.
18 – وسائل‏الشيعه، ج 2، ص 957 / ر.ك: تفسير تسنيم، ج 1، ص 88 – 104، مركز نشر اسراء.
/

تولّى‏ و تبرّى‏در منابع دينى

 

تولّى‏و تبرّى‏در منابع دينى‏

حجة الاسلام سيد جواد حسينى‏

اشاره:

هر انسانى در زندگى خود الگو و پيشوايى دارد كه سعى مى‏كند خود را به او نزديك ساخته و پرتوى از صفات او را در درون جان خود ببيند. به تعبير ديگر: در درون انسان جايى براى اسوه‏ها و قهرمان‏ها است و به همين دليل تمام ملّت‏هاى جهان در تاريخ خود به قهرمانان واقعى و گاه، پندارى توجه و دل بسته‏اند و بخشى از فرهنگ و تاريخ خود را بر اساس وجود آن بنا كرده‏اند. در مجالس خود از آن‏ها سخن مى‏گويند و آن‏ها را مى‏ستايند، به آن‏ها عشق ورزيده و سعى مى‏كنند تا خود را از نظر صفات و روحيات به آن‏ها نزديك سازند.
اضافه براين، اصل «محاكات = هم رنگ شدن با ديگران؛ مخصوصاً افراد پر نفوذ و با شخصيت» يكى از اصول مسلّم روانى است. مطابق اين اصل، انسان كششى در وجود خود به سوى هماهنگى و هم‏رنگى با ديگران؛ مخصوصاً با قهرمانان و پاكان احساس مى‏كند. به همين علّت، به سوى اعمال و صفات آنان جذب مى‏شود. هر ملّتى دشمن يا دشمنانى دارند كه در مناسبت‏هاى مختلف و به شكل‏هاى گوناگون از آن‏ها اظهار نفرت و بيزارى مى‏كنند و حتى فرزندان را با بغض آن‏ها تشويق و ترغيب مى‏كنند.
آن جذب و انجذاب‏ها در برابر افرادى كه انسان نسبت به آن‏ها ايمان كاملى دارد و آن‏ها نيز انسان‏هاى پاك و وارسته‏اى هستند بسيار نيرومندتر و جذاب‏تر است.
چنان كه دفع و اندفاع در مقابل آن هايى كه دشمنى با خدا و رسول خدا او دارند. نيز قوى‏تر و شكننده‏تر است.
به همين دليل ما در اسلام دو اصل «تولّى» و «تبرّى»، يابه تعبير ديگر: «حبّ فى اللّه» و «بغض فى اللّه» داريم كه هر دو در واقع اشاره به يك حقيقت است. طبق اين دو اصل مهم و اساسى ما موظفيم دوستان خدا را دوست بداريم و دشمنان خدا، پيامبران و امامان را دشمن بداريم.
اين دستور به قدرى مهم است. كه در آيات قرآن به عنوان نشانه ايمان و در روايات اسلامى به عنوان «اَوثَقُ عَرى الايمان؛ محكم‏ترين دستگيره ايمان» معرفى شده و تا «تولّى‏و تبرّى» نباشد بقيه اعمال، عبادات، احسان و انفاقات بى حاصل و غير مقبول شمرده شده است.(1)
اينك به برخى از آيات و روايات در اين زمينه اشاره مى‏كنيم:

الف: تولّى‏در قرآن.

1- پيامبر خاتم و ابراهيم و ابراهيميان الگوى شما هستند.

«سرمشق خوبى در زندگى ابراهيم و كسانى كه با او بودند براى شما وجود داشت در آن هنگام كه به قوم (مشرك) خود گفتند: از شما و آنچه غير از خدا مى‏پرستيد بيزاريم (آرى) براى شما در زندگى اسوه حسنه (و سرمشق نيكويى) بود براى كسانى كه اميد به خدا و روز قيامت دارند؛ هر كس سرپيچى كند (به خويشتن ضرر زده است،زيرا) خداوند بى‏نياز و شايسته ستايش است.»(2) آن گاه مى‏فرمايد: «لقد كان لكم فى رسول اللّه اُسوةٌ حَسَنَةٌ لِمن كان يرجُوا اللّه و اليوم الآخر و ذكر الله كثيراً؛(3) مسلّماً براى شما در زندگى رسول خدا سرمشق نيكويى بود، براى آن‏ها كه اميد به رحمت خدا و روز رستاخيز دارند و خدا را بسيار ياد مى‏كنند.»
آيات فوق نشان مى‏دهد كه «حُبّ فى اللّه و بغض فى اللّه» از آثار ايمان به خدا و معاد و ياد خداوند است، بدون شك پيغمبر فاطمه را بسيار دوست مى‏داشت و مى‏فرمود: «فاطمه پاره تن من است، هر كس او را بيازارد مرا آزرده است». و هم چنين على و حسنين(ع) را دوست مى‏داشت، چنان كه روايات بسيار متواترى در اين باب رسيده است. اين‏ها نشان دهنده اين است كه دوستى آل محمّد (ص) كه على و فاطمه و حسنين هستند بر همه مسلمين واجب است.(4)

2- دوستى اهل بيت پاداش رسالت:

«قل لا اسئلكم عليه اجراً اِلا المَوَدَّة فى القربى؛(5) بگو از شما مزدى درخواست نمى‏كنم ؛ مگر دوستى خويشاوندان نزديكم» و فرمود «بگو مزدى را كه درخواست كردم چيزى است كه سودش عايد خدا شما است، مُزد من جز بر خدا نيست.»(6)
فخر رازى مى‏گويد:
«زمخشرى در كشّاف روايت كرده: «چون اين آيه نازل گشت، گفتند: يا رسول الله خويشاوندانى كه بر ما محبّتشان واجب است كيانند؟ فرمود: على، فاطمه و پسران آنان»(7) سيوطى از پيامبر اكرم (ص) نقل نموده كه فرمود: «دوستى على ايمان است و دشمنى وى نفاق.»(8)
3- مؤمنان دوست هم‏ديگرند: «وَالمؤمنون و المؤمنات بَعضُهُم اَولياء بَعض يأمَروُن بالمعروُفِ وَ يَنهونَ عَن المُنكَرِ و يُقيمونَ الصّلوةَ و يُؤتُونَ الزّكاةَ و يطيعونَ اللّه و رَسولَهُ اولئِكَ سَيرحَمُهُمُ اللّه انّ الله عزيزٌ حكيم؛(9) مردان و زنان با ايمان ولى (دوست و يار و ياور) يكديگرند؛ امر به معروف و نهى از منكر مى‏كنند؛ نماز را برپا مى‏دارند و زكات را مى‏پردازند، خدا و رسولش را اطاعت مى‏كنند، به زودى خدا آنان را مورد رحمت خويش قرار مى‏دهد، خداوند توانا و حكيم است.»
اين پيوند معنوى و روحانى كه بر اساس امر به معروف و نهى از منكر و اقامه نماز و اداى زكات و اطاعت خدا و پيامبرش استوار است سبب مى‏شود كه آن‏ها نه تنها در اعمال و رفتار، بلكه در خلق و خوى خويش از يكديگر الهام بگيرند، و هر كدام هم‏ديگر را دوست بدارند، و اگر بنا است هم‏رنگ جماعت شد، بايد هم رنگ اين جماعت شوند، نه جماعت‏هاى گمراه و منحرفى كه بايد با آن‏ها قطع رابطه كرد.

4- مهاجران راه خدا را دوست بداريد:

«والذين تبوّؤا الدّارَ و الايمان مِن قَبلِهِم يُحِبّون مَن هاجَرَ اليهم و لا يجدون فى صُدورِهم حاجَةٌ مِمّا اُوتوا و يؤثرون على اَنفسِهِم وَ لَو كان بِهِم خصاصَة؛(10) و آنان كه پيش از مهاجران، در خانه (دارالهجره خانه مسلمانان) و در سراى ايمان (خانه روحى و معنوى مسلمانان) مسكن گزيدند، مهاجرانى را كه به سوى ايشان هجرت كنند دوست مى‏دارند، و در دل خودشان از آنچه به آن‏ها داده شد احساس ناراحتى نمى‏كنند و آن‏ها را بر خويش مقدّم مى‏دارند؛ هر چند خود نيازمندند.»

ب: تبرّى‏در قرآن.

1- فردى به نام «حاطب بن ابى بلتَعَه» توسط زنى به نام «ساره» نامه‏اى مخفيانه به اهل مكّه نوشت كه رسول خدا(ص) قصد حمله به مكه را دارد، آماده دفاع باشيد، در حالى كه پيامبر (ص) به هيچ وجه نمى‏خواست مكيان از حمله اطلاع يابند. زن آن نامه را در لاى گيسوان خود پنهان نمود و به سرعت به سوى مكه حركت نمود. جبرئيل ماجرا را به پيامبر (ص) خبر داد، آن حضرت على (ع) را براى گرفتن نامه فرستاد، حضرت نامه را از او گرفت و نزد پيامبر اكرم (ص) آورد، آن حضرت «حاطب» را احضار نموده و او را سخت مورد سرزنش قرار داد و سرانجام اين آيه نازل شد: «يا ايّها الذين آمنوا لاتَتَخِذوا عَدُوّى و عدوّكم اَولياءَ تُلقونَ اِلَيهِم بالمَوّدةِ و قد كفروا بِما جائكم مِنَ الحَقِّ يُخرجُون الرّسول وَ اِيّاكم ان تؤمِنوا بِاللّهِ رّبِكُم؛(11) اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد دشمن من و دشمن خود را دوست خويش قرار ندهيد، شما نسبت به آن‏ها اظهار دوستى مى‏كنيد در حالى كه آن‏ها نسبت به آن چه بر شما نازل شده كفر مى‏ورزند و رسول خدا و شما را به خاطر ايمان آوردن به پروردگارتان از شهر و ديار بيرون مى‏كنند. اگر شما براى جهاد در راه من و جلب خشنوديم هجرت كرده‏ايد، (پيوند دوستى با آنان برقرار نسازيد) شما مخفيانه با آن‏ها رابطه دوستى برقرار مى‏كنيد در حالى كه من به آنچه پنهان يا آشكار مى‏سازيد از همه داناترم و هر كس از شما چنين كارى كند، از راه راست گمراه شده است.»
اين نكته روشن است كه هنگام تضاد بين «پيوندهاى دوستى با پيوندهاى اعتقادى و ارزشى» بايد پيوندهاى ارزشى مقدّم شمرده شود وگرنه پايه‏هاى اعتقاد و ارزش‏ها متزلزل شده و تدريجاً انسان به سوى باطل و فساد گرايش پيدا مى‏كند. لذا نكته اساسى در تولاّى اولياء اللّه، و تبرّاى از اعداى الهى همين است.

2- دشمنى با دشمنان خدا هر چند از خويشاوندان باشد.

قرآن مى‏فرمايد: «لا تَجِدُ قَوماً يؤمِنونَ بِاللّهِ وَاليومِ الآخِرِ يوادّون مَن حادَّ اللّه و رسولَهُ وَلو كانوُا أبائَهُم وَ اَبنائَهُم اَو اِخوانَهُم اَو عَشِيرتَهُم أولئِكَ كَتَبَ فى قلوبِهِم الايمانَ و اَيدهُم برُوحٍ مِنه وَ يُدخِلُهُم جنّاتٍ تَجرى مِن تَحتِهَا الاَنهارُ خالِدينَ فِيها رَضِىَ اللّهُ عَنهُم وَ رَضُوا عَنه اولئِك حِزبُ اللّهِ اَلا اِنَّ حِزبَ اللّهِ هم المُفلِحُون؛(12) هيچ قومى را كه ايمان به خدا و روز رستاخيز دارند نمى‏يابى كه با دشمنان خدا و رسولش دوستى كنند؛ هر چند پدران يا فرزندان يا برادران يا خويشاوندانشان باشند؛آنان كسانى هستند كه خدا ايمان را بر صفحه دل هايشان نوشته و با روحى از ناحيه خودش آنها را تقويت فرموده و آن‏ها را در باغ هايى از بهشت وارد مى‏كند كه نهرها از زير (درختانش) جارى است جاودانه در آن مى‏مانند؛ خدا از آن‏ها خشنود است و آنان (نيز) از خدا خشنودند، آن‏ها «حزب‏اللّه»اند (واقعاً) و «حزب اللّه» پيروز و رستگارند.»
آيه فوق علاوه بر بيان پاداش بزرگى براى آنهايى كه اهل تبرّاى از دشمنان خدا هستند. اين نكته را گوشزد مى‏كند كه هنگام قرار گرفتن بر سر دوراهى، «حفظ پيوندهاى الهى» و «حفظ پيوندهاى خويشاوندى» كدام را بايد مقدّم داشت؟ با صراحت مى‏گويد: اگر نزديك‏ترين خويشاوندان از راه خدا منحرف شوند و آلوده به كفر و فساد گردند بايد از آن‏ها بريد و به خدا و ارزش‏هاى والاى الهى و انسانى پيوست.

ج: تولّى‏و تبرّى‏در روايات.

افراد از لحاظ «تولى» و «تبرّى» به چند دسته تقسيم مى‏شوند:
اول: افرادى كه نه جاذبه دارند و نه دافعه، نه كسى آن‏ها را دوست دارد و نه كسى را دوست يا دشمن دارند. خلاصه نه تولّى‏دارد و نه تبرّى. لذا اين گونه افراد در جامعه مانند يك موجود بى‏اثر و بى خاصيت است.
دوم: مردمى كه دوست مى‏دارند، با همه مى‏جوشند و گرم مى‏گيرند، ولى با هيچ كس دشمنى نداشته و از هيچ كس اظهار بيزارى و تنفر نمى‏كنند. وقتى هم بميرند مسلمان با زمزمشان مى‏شويد و هندو بدن آن‏ها را مى‏سوزاند:
چنان با نيك و بد خوكن كه بعد از مردنت عرفى‏
مسلمانت به زمزم شويد و هندو بسوزاند

اين گونه رفتار براى انسان هدفدار و مسلكى – كه فكر و ايده‏اى را در اجتماع تعقيب مى‏كند و تنها درباره منفعت خود نمى‏انديشد – ميسّر نيست و اين روش زندگى كردن روش متظاهران دروغ گو است.
سوم: مردمى كه همه را دشمن مى‏دارند و همه را دفع مى‏كنند و هيچ كس را دوست و الگو و مقدس نمى‏دانند. اين‏ها نيز افراد ناقصى هستند و اين دليل بر اين است كه فاقد فضائل مثبت انسانى اند.
چهارم: مردمى كه هم «تولّى» و هم «تبرّى» هم پاكان و خوبان را دوست مى‏دارند و هم با ناپاكان و مفسدان دشمن مى‏باشند و از آن‏ها بيزارى مى‏جويند و هر دو را در كنار هم و در حد مطلوب دارا مى‏باشند.(13) مطلوب‏ترين انسان همين نوع چهارم است كه در اين باره روايات فراوانى داريم كه به برخى از آن‏ها اشاره مى‏شود:

1- محكم‏ترين دستگيره ايمان: پيامبر اكرم (ص) روزى به يارانش فرمود: «اَىّ عرَى الايمان اَوثَقُ فَقالوا: اَللّهُ وَ رَسُولهُ اَعلَمُ و قال بعضهم الصلوة و قال بعضهم الزكاة و قال بَعضُهُم اَلحَجُّ وَ العُمرَةُ وَ قال بَعضهُم اَلجِهادُ فَقال رسُول اللّه(ص) لِكُلِّ ما قَلتُم فَضلٌ وَ لَيسَ بِهِ، ولكِن اَوثَقُ عُرى الاِيمانُ اَلحُبُّ فى اللّه و البغض فى اللّه و تولاى َّولياءِ اللّه و التبرّى‏مِن اَعداءِ اللّه؛(14) كداميك از دستگيره‏هاى ايمان محكم‏تر و مطمئن‏تر است؟ ياران عرض كردند خدا و رسولش آگاه‏تر است. بعضى گفتند: نماز و برخى گفتند: زكات و عدّه‏اى هم گفتند: حج و عمره، و بعضى هم جهاد. رسول خدا(ص) فرمود: همه آنچه گفتيد داراى فضيلت است، ولى پاسخ نيست، محكم‏ترين و مطمئن‏ترين دستگيره‏هاى ايمان دوستى براى خدا و دشمنى براى خدا و دوست داشتن دوستان خدا و بيزارى جستن از دشمنان خدا است.»
اصطلاح «تولّى» و «تبرّى» به عنوان دو اصل معروف از همين حديث گرفته شده است. پيامبر اكرم (ص) نخست با اين سؤال مهم، افكار مخاطبان را در اين مسئله سرنوشت ساز به جنب و جوش در آورد. و اين كارى است كه پيامبر اكرم گاهى قبل از القاى مسايل مهم انجام مى‏داد. آن گاه فرمود، كه مطمئن‏ترين دستگيره ايمان «حب فى اللّه و بغض فى اللّه» است.
تعبير به «دستگيره» در اين جا گويا اشاره به اين است كه مردم براى وصول به مقام قرب الهى، بايد به يك وسيله‏اى چنگ بزنند و بالا بروند.

2- تمام خيرها:

امام صادق عليه السلام به جابر فرمود: «اِذا اَرَدتَ اَن تَعلَمَ اَنّ فِيك خَيراً فانظُر اِلى قَلبِكَ فَاِن كانَ يُحِبُّ اَهلَ طاعَةِ اللّهِ و يُبغِضُ اَهلَ معصيةِ ففيك خيرٌ واللّهُ يُحِبّكَ وَ اِن كانَ يُبغِضَ اَهلَ طاعَةِ اللّه وَ يَحِبُّ اَهلَ مَعصِيةِ، فَلَيس فِيكَ خيرٌ واَللّهُ يُبغِضُكَ وَاَلمَرءُ مَعَ مَن اَحَبّ؛(15) هرگاه بخواهى بدانى در تو خير و نيكى وجود دارد يا نه؟ نگاهى به قلبت كن! اگر اهل اطاعت الهى را دوست مى‏دارد و اهل معصيت را دشمن مى‏شمرد، تو انسان خوبى هستى و خدا تو را دوست دارد و اگر اهل اطاعت الهى را دشمن و اهل معصيتش را دوست مى‏دارد، نيكى در تو نيست و خدا تو را دشمن مى‏دارد و انسان با كسى است كه او را دوست مى‏دارد.»

3- برگزيده خدا بودن:

امام باقر(ع) از رسول خدا (ص) نقل نموده كه آن حضرت فرمود: «وُدُّ اَلمؤمِنِ لِلمُؤمِنِ فى اللّه مِن اعظَمِ شُعَبِ الاِيمان، اَلا وَ مَن اَحَبَّ فى اللّه وَ ابغَضَ فى اللّه وَ اَعطى فى اللّه و مَنَعَ فى اللّهِ فهو مِن اَصفِياءِ اللّه؛(16) محبت مؤمن نسبت به مؤمن به خاطر خدا از بزرگ‏ترين شاخه‏هاى ايمان است، آگاه باشيد! كسى كه به خاطر خدا دوست بدارد، و به خاطر خدا دشمن بدارد به خاطر خدا ببخشد و به خاطر خدا خود دارى از بخشش كند او از برگزيدگان خدا است.»

4- دين همان حب و بغض است:

فضل بن يسار مى‏گويد: «سئَلنا ابا عَبداللّه عَنِ الحُبّ وَ البُغضِ اَمِنَ الاِيمان هو؟ فقال: وَ هَل الايمان اِلاّ الحُبّ و البُغض؛(17) از امام صادق (ع) پرسيدم از دوستى و دشمنى كه آيا جزء ايمان است؟ فرمود: آيا ايمان چيزى جز دوستى و دشمنى است؟»

5- كمال ايمان‏

امام صادق (عليه السلام) فرمود: «مَن اَحبّ لِلّه وَابغَضَ لِلّه و اعطى فهُو ممن كَمُل اِيمانُه؛(18) كسى كه براى خدا دوستى كند و براى خدا دشمنى كند و براى خدا كمك كند، از زمره كسانى است كه ايمانش كامل شده است.»

6- بهترين اعمال‏

پيغمبر اكرم (ص) فرمود: «لَو اَنَّ عَبدَينِ تَحابّا فى اللّه اَحَدَهما بالمَشرِقِ وَالاَخَرُ بِالمَغرِب لَجَمَعَ اللّهُ بَينَهُما يَوم القِيامَةِ و قال النبى اَفضلُ الاَعمالِ اَلحُبُّ فى اللّهِ وَ البُغضُ فى اللّه؛(19) اگر دو بنده (از بندگان خدا) يكديگر را به خاطر خدا دوست دارند يكى در مشرق باشد و ديگرى در مغرب، خداوند آن دو را در قيامت در بهشت كنار هم قرار مى‏دهد.»
و فرمود: «برترين اعمال دوستى در راه خدا و دشمنى در راه خدا است.»

7 – بر منبرهاى از نور

درحديث ديگرى از پيغمبر اكرم (ص) چنين آمده: «اِنَّ حَولَ اَلعَرشِ مَنابِرَ مِن نُورٍ عَلَيها قَومٌ لِباسُهُم وَ وُجُوهُهم نُورٌ لَيسُو بِانبِياءٍ يَغبِطُهُم الانبِياءُ وَ الشُّهَداءُ عليهم قالُوا يا رَسُول اللّه حَلِّ لَنا قال: هُمُ المتحابُون فى اللّه و المتجالِسُونَ فى اللّهِ و المُتزاءوِرُون فى اللّهِ؛(20) در اطراف عرش الهى منبرهايى از نور است كه بر آن‏ها گروهى هستند كه لباس‏ها و صورت هايشان از نور است؛ آن‏ها پيامبر نيستند ولى پيامبران و شهدا به حال آن‏ها غبطه مى‏خورند! عرض كردند: اى رسول خدا! آن مسئله را براى ما حل كن (آن‏ها چه كسانى هستند؟) فرمود: آن‏ها كسانى هستند كه به خاطر خدا يكديگر را دوست دارند و براى خدا با يكديگر مجالست مى‏كنند و براى خدا به ديدار هم مى‏روند.»

8 – بى حساب داخل بهشت شدن‏

در حديثى از على بن الحسين(ع) آمده: «اِذا جَمَع اللّهُ عَزَ وَ جَلَّ الاَوَّلين وَ الآخَرِينَ قامَ منُادٍ فَنادى يَسمَعُ النّاسَ فيقُولُ اَينَ المُتَحابُون فى اللّه قال: فيقُومُ عُنَقٌ مِنَ النّاسِ فَيُقالُ لَهُم اِذهِبُوا اِلَى الجَنّةِ بِغَيرِ حِسابٍ قال: فتلقَاهُم المَلائِكةُ فيقُولون اِلى اَين؟ فيقُولَون اِلَى الجَنَّةِ بِغَيرِ حِسابٍ! قال فَيقُولُون فَاىّ ضَربٍ اَنتُم مِنَ النّاسِ؟ فيقُولون نَحنُ المُتحابّون فى اللّه قال: فيقُولَون و اىّ شى‏اَعمالُكم؟ قالُوا كنّا نحِبُّ فى اللّه و نُبغِضُ فى اللّه قال: فيقولون نِعمَ اَجرُ العاملين؛(21) هنگامى كه خداوند متعال اقوام اوّلين و آخرين را (در قيامت) جمع مى‏كند، ندا دهنده‏اى ندا مى‏دهد، به گونه‏اى كه به گوش همه مردم برسد. مى‏گويد: كجا هستند آن هايى كه به خاطر خدا همديگر را دوست داشتند، فرمود: در اين هنگام گروهى از مردم برمى خيزند و به آن‏ها گفته مى‏شود: بدون حساب به سوى بهشت برويد! فرمود: در اين موقع فرشتگان الهى از آن‏ها استقبال مى‏كنند مى‏گويند به كجا مى‏رويد؟ مى‏گويند: به بهشت بدون حساب! مى‏گويند شما از كدام گروه هستيد؟ مى‏گويند: كسانى هستيم كه به خاطر خدا يكديگر را دوست مى‏داشتيم و به خاطر خدا گروهى را دشمن مى‏داشتيم، فرشتگان مى‏گويند: چه خوب است پاداش عمل كنندگان.»

9- عمل مخصوص خداوند

در حديث قدسى آمده، كه خداوند به موسى فرمود: «آيا هرگز عملى براى من انجام داده‏اى؟ موسى عرض كرد: آرى! براى تو نماز خوانده‏ام، روزه گرفته‏ام، انفاق كرده‏ام و به ياد تو بوده‏ام ؛ فرمود: امّا نماز براى تو نشانه (ايمان) است و روزه سپر آتش، و انفاق (سايه‏اى) در محشر، و ذكر خدا نور است.» و نيز فرمود: «فَاىّ عَمَلٍ عَمِلتَ لى قال مُوسى، دُلّنى عَلَى العَمَلِ الّذى هَوَلَكَ قال يا مُوسى هل والَيتَ لى وليّاً وَ هَل عاديتَ لى عدُوّاً قَط فَعَلِمَ مُوسى اِنّ اَفضَل الاَعمال الحُبّ فى اللّه و البُغضُ فى اللّه؛ كدام عمل را براى من به جا آورده‏اى اى موسى! عرض كرد خداوندا! خود مرا به عمل براى خودت راهنمايى فرما! فرمود: آيا هرگز به خاطر من كسى را دوست داشته‏اى – و به خاطر من كسى را دشمن داشته‏اى؟ (در اين جا بود كه) موسى دانست كه برترين اعمال دوستى در راه خدا و دشمنى براى خدا است.»(22)

10- تولّى‏و تبرّى دو واجب الهى

پيامبر اكرم (ص) فرمود: «الحبّ فى اللّه فريضةٌ،والبغض فى اللّه فريضةٌ؛(23) دوستى در راه خدا و دشمنى در راه خدا واجب است.»
از روايات مذكور و غير آن، استفاده مى‏شود كه در اسلام حساب مهمى براى “حبّ فى اللّه” و “بغض فى اللّه” باز شده است تا آن‏جا كه به عنوان افضل اعمال، و نشانه كامل ايمان، و برتر از نماز و روزه و حج و جهاد و انفاق در راه خدا، معرفى شده و صاحبان اين صفت، پيشگامان بهشتند و مقاماتى دارند كه انبيا و شهدا به حال آن‏ها غبطه مى‏خورند. اين تعبيرات پرده از نقش مهمّ مسئله ولايت و تولّى‏و تبرّى‏در تمام برنامه‏هاى دينى و الهى بر مى‏دارد زيرا انسان پيشوايان بزرگ را به خاطر ايمان و تقوا و فضايل اخلاقى و اعمال صالح ديگر دوست مى‏دارد، با اين حال، چگونه ممكن است به آنان تأسّى نكند، و همگام و هم دل و هم رنگ نشود.(24)

د: بارزترين مصداق تولّى‏و تبرّى‏

بهترين مصداق و بارزترين نمونه براى دوستى و دشمنى در راه خدا، محبت نسبت به خاندان رسالت، دشمنى با دشمنان آن‏ها است كه همه اين فضايل را در حَد اعلا دارا است، يعنى نشانه ديندارى و بلكه اساس آن را تشكيل مى‏دهد و بهترين دستاويز و «عروة»اى است كه انسان بدان چنگ مى‏زند.
متقى هندى از علماى اهل سنت نقل نموده ، كه پيامبر اكرم (ص) فرمود: «لايؤمِنُ اَحَدُكُم حَتّى اكونَ احَبّ اللّهِ من نَفسِهِ وَ اَهلِى احبّ اللّه من اَهلِهِ و عترتى احبّ اللّه مِن عِترَتِهِ و ذرّيتى احبّ اللّه مِن ذُريّه؛(25) كسى از شما ايمان نياورد مگر آن كه من (پيامبر) پيش او از خودش محبوب‏تر باشم و خاندانم نزد او محبوب‏تر از خاندانش و عترت من نزد او محبوب‏تر از عترت او باشد و دودمان من نزد او محبوب‏تر از دودمانش باشد.»
شيخ صدوق از پيامبر اكرم نقل نموده كه آن حضرت فرمود: «كسى كه خداوند دوستى امامانى از خاندان مرا روزى او كند به خير دنيا و آخرت دست يافته و شك نداشته باشد كه اهل بهشت خواهد بود زيرا دوستى خاندان من بيست فايده دارد، ده تا در دنيا و ده تا در آخرت: امّا در دنيا (باعث) زهد، حرص در عمل(نيك) ورع در دين، رغبت و عشق به عبادت، توبه پيش از مرگ، نشاط در شب زنده دارى، نوميدى از مال مردم، مواظبت و نگهبانى از امر و نهى الهى، بغض دنيا و سخاوت (در پرداخت مال دنيا).
امّا در آخرت: پرونده‏اش باز نشود، ميزان عملى براى او بر پا نشود، نامه ى عملش به دست راستش داده شود، برائت (و آزادى) نامه‏ى آتش دوزخ به او داده مى‏شود، صورتش نورانى و سفيد گردد، از جامه‏ها و زيورهاى بهشتى بر او بپوشاند، شفاعت او را درباره ى صدنفر از خاندانش بپذيرند، خداى عز و جل با ديده‏ى رحمت به او بنگرد، تاجى از تاج‏هاى بهشت بر سر او بگذارند و آن كه بى حساب داخل بهشت مى‏گردد. پس خوشا به حال دوستان خاندانم.»(26)
در حديث ديگرى هيثمى يكى ديگر از علماى اهل سنّت از على بن الحسين نقل نموده كه آن حضرت فرمود: «مَن اَحَبّنا للدنيا فاِنَّ صاحِبَ الدُنيا اَحَبّهُ البرّ و الفاجر، مَن احبّنا لِلّه كنّا نحنُ و هُو يوم القيامَةِكهاتين و اشار بِاِ صبَعِهِ السبابة والوسطى؛(27) كسى كه ما را براى دنيا دوست بدارد (ارزشى ندارد چون) نيكوكار و بدكار، دنيا را دوست دارند، و كسى كه ما را براى خدا دوست بدارد ما و او در كنار هم هستيم مانند اين دو (اشاره به انگشت سبابه و وسط خود نمود).»
در روايت ديگرى از پيامبر اكرم (ص) خطاب به حضرت على (ع) در مورد ولايت و دوستى آن حضرت چنين آمده: «لَو اَنَّ عَبداً عبدالله مِثلَ ماقام نوحٌ فى قَومِه و كانَ لَه مِثل اُحُدٍ ذهَباً فانفقه فى سبيل اللّه و مَدَّ فى عُمرِهِ حَتَى حَجّ اَلفَ عامٍ عَلى قَدَميهِ ثُمَّ قُتِلَ بَينَ الصَّفا و المَروة مَظلُوماً ثم لم يوالك يا عَلِىّ لم يَشُمَّ رايَحَةَ الجَنّة و لَم يَدخُلها؛(28) اگر كسى به اندازه رسالت حضرت نوح در ميان قومش عبادت كند و به اندازه كوه احد طلا داشته و در راه خدا انفاق كند، و عمرش طولانى شود تا هزار بار خانه كعبه را با پاى برهنه زيارت كند. و سپس در ميان صفا و مروه مظلومانه به قتل برسد، اگر ولايت (دوستى) تو را اى على نداشته باشد، بوى بهشت را نچشيده و داخل آن نخواهد شد.»

ه: زيارت عاشورا تبلور تولّى‏و تبرّاى تشيّع‏

درعظمت و فضيلت زيارت عاشورا همين بس كه از سنخ ساير زيارات نيست كه به ظاهر از انشاء و املاى معصومى باشد (هر چند از قلوب مطهر ايشان چيزى جز آنچه از عالم بالا مى‏رسد صادر نمى‏شود).
اين زيارت از احاديث قدسيّه‏اى است كه به همين ترتيب، از زيارت و لعن و سلام و دعا از حضرت احديّت به جبرئيل امين و از او به خاتم النبيين رسيده است.
صفوان مى‏گويد: امام صادق (ع) به من فرمود: «بر خواندن اين زيارت (عاشورا) مواظب باش پس به درستى كه من ضامن قبولى زيارت كسى هستم كه از دور و نزديك، اين زيارت را بخواند كه سعى او مشكور باشد؛ سلام او به آن حضرت برسد و محجوب نماند و حاجت او از طرف خدا برآورده شود و به هر چه كه خواهد برسد و خدا او را نااميد نگرداند. اى صفوان! اين زيارت به اين مضمون از پدر يافتم و پدرم از پدرش « تا مى‏رسد به پيامبر اكرم (ص) و رسول خدا از جبرئيل با همين مضمون و جبرئيل از خداى متعال با همين مضمون». همانا خداى عزّ و جلّ به ذات مقدس خود قسم خورده كه هر كس حسين را به اين جملات زيارت كند چه از راه دور و چه از راه نزديك و سپس دعاى بعد از آن را بخواند، زيارت او را قبول كنم و درخواست او را به هر قدر كه باشد برآورم. پس از حضور من با نوميدى برنمى گردد و او را با چشم روشن و حاجت برآورده شده و فوز به بهشت و آزادى از دوزخ برمى گردانم و شفاعت او را در حق هر كس كه شفاعت كند (جز دشمنان خاندان پيغمبر) مى‏پذيرم.»(29)
هم چنين فرمود: «اگر اين زيارت در روز عاشورا (دهم محرم) و مخصوصاً در كربلا با اشك روان خوانده شود «خدا را در روز قيامت با ثواب دو هزار حج و دو هزار عمره و دو هزار جهاد – كه ثواب آن همانند ثواب كسى باشد كه در خدمت رسول خدا و ائمه ى طاهرين (ع) حج و عمره و جهاد كند – ملاقات نمايد»(30) اين همه ثواب و پاداش براى آن است كه تولّى‏و تبرّا هم چنان در جامعه تشيّع زنده بماند.

فرازهاى از تولاّى زيارت عاشورا

1- با تولاّى شما به خدا نزديك مى‏شوم:

«يا اباعبداللّه اِنّى اَتَقَرَّب اِلى اللّه و اِلى رَسولِهِ و الى فاطمةَ و اِلى الحَسَنِ و اليك بِموالاتِك… و اتقرّب اِلى اللّه ثُمَّ اِلَيكُم بِمُوالاتِكُم و مُوالاةِ وَليُّكُم… و ولىٌّ لِمَن والاكُم…؛(31) اى ابا عبداللّه همانا تقرّب مى‏جويم به سوى خدا و رسولش و اميرمؤمنان و فاطمه و حسن و به سوى خودت و با دوستى تو… و تقرب مى‏جويم به سوى خدا سپس به سوى شما(ائمه اطهار) با محبّت و دوستى شما و دوستى دوستان شما… (و من) دوستم با هر كس كه دوستدار شما باشد.
در بخش ديگرى از آن مى‏خوانيم: «الّلهُمَّ اِنى اَتَقرّبُ اِلَيكَ فى هذا اليَوم و فى موقفى هذا و ايّام حيوتى بِالبَرائةِ مِنهُم و اللَّعنَةِ عَلَيهِم و بالموالات لنَبيّك و آل نبيّك عليه و عليهم السلام؛(32) خدايا بحقيقت تقرب مى‏جويم به پيشگاه تو در اين روز (با عظمت يعنى عاشورا) و در اين جايى كه هستم و در تمام دوران زندگيم به بيزارى از آن‏ها (دشمنان شما) و (فرستادن) لعنت بر آنان و با دوستى پيامبرت و آل پيامبرت كه بر او و بر ايشان سلام خدا باد.»

2- صد بار اظهار ارادت و بيان تولّى‏

عرضه مى‏دارى: «السّلام عليكَ يا ابا عَبداللّه وَ عَلَى الاَرواح الَّتى حَلّت بِفَنائِك عَلَيكَ مِنى سلامُ اللّهِ اَبداً ما بَقيتُ وَ بَقِى اللَّيلُ وَ النَهار وَ لا جَعَلَهُ اللّهِ آخِرَ العَهدِ مِنّى لِزيارَتُكم السَّلام عَلَى الحُسين و على على بن الحسين و عَلى اَولاد الحسين وَ على اَصحابِ الحُسَين؛(33) سلام بر تو اى اباعبداللّه! و بر روان هايى كه سر به آستانت فرود آوردند، از جانب من سلام خدا هميشه و تا زنده‏ام و شب و روز باقى است، بر تو باد و خداوند اين زيارت را آخرين زيارت من قرار ندهد نسبت به شما، سلام بر حسين و بر على فرزند حسين و بر فرزندان حسين و بر اصحاب حسين (اين ولايت مداران تاريخ و دوستان حسين و اهلبيت).»

3- ثبات قدم بر دوستى اهل بيت‏

آن گاه سر به پيشگاه الهى ساييده و عرضه مى‏دارى: «وثبّت لى قدم صدق عندك مع الحسين و اصحاب الحسين…(34)؛ و ثابت بدار گام راستى (ولايت و تولايم) را نزد خودت با حسين و ياران حسين (سرسلسله جنبان تولّى‏داران تاريخ).»

فرازهايى از تبرّاى اين زيارت‏

1- صد بار نفرين بر دشمنان اصلى اهل بيت‏

«اَللّهُمَ العَن اَوَّل ظالمٍ ظَلَمَ حَقَ مُحَمّدٍ وَ آل مُحَمّد وَ آخِرَ تابِعٍ لَهُ على ذالِك اَللّهم العَنِ العِصابَة الّتى جاهدت الحسين و شايعت و بايعت و تابعت عَلى قَتلِهِ اَللّهُمَ العَنهُم جَميعاً؛ خدايا لعنت نما (و از رحمت خود دور گردان) اوّلين ستم‏گرى كه در حق محمّد (ص) و آلش ستم روا داشت و آخرين كسى كه او را در اين ستم يارى كرد، خدايا لعنت فرصت بر گروهى كه با حسين پيكار كردند و همراهى نمودند براى كشتن او و پيمان بستند و از هم پيروى مى‏كردند، خدايا همه را لعنت كن.»
آن گاه فرياد برآور بر سر پايه گزاران ستم بر اهل بيت و غاصبان خلافت اوّلى و دومى و سومى و چهارمى: «اللهُمَ خُصَّ اَنتَ اَوَّلَ ظالِمٍ بِاللَعنِ مِنّى وَابدَا بِهِ اَوَّلاً ثُم الثانى و الثالِثَ وَ الرابِع اللهُمَ العَن يَزيدَ خامِساً…(35)؛ خدايا اختصاص ده خودت از طرف من ستمگر اوّلى را به لعنت و آغازين به آن لعن اوّلى را سپس دومى و سومى و چهارمى را خدايا لعنت كن يزيد را در مرتبه پنجم.»

2- تبرّا عامل قرب الهى‏

«اِنّى اَتَقَرَّبُ اِلى اللّه و اِلى رَسُولُه… بمُوالاتِك وَ بِالبَرأئة مِمَّن اَسَّسَ اساسَ الظُلمِ وَ الجُور عَليكُم وَابرَءُ اِلى اللّه وَ اِلى رَسولِهِ مِمَّن اَسَّسَ اساس ذلِك وَ بَنى عَلَيهِ بُنيانَهُ وَ جَرى فى ظُلمِهِ وَ جَورِ هِ عَلَيكُم وَ عَلى اَشياعِكُم بَرئتُ اِلى اللّه وَ اِلَيكُم مِنهُم وَ اَتَقَرَّبُ اِلى اللّه…(36)؛ براستى من تقرّب مى‏جويم به درگاه خدا و رسول او با دوستى تو، و بيزارى جستن از كسى كه اساس ستم و جور بر شما را پايه گذارى نمود، و بيزارى مى‏جويم به سوى خدا و رسول او از كسى كه پايه گذارى نمود آن ستم را و بنياد نهاد بر آن ساختمانش را و روا داشت ستم و بيداد بر شما اهل بيت، و بر شيعيان شما، بيزارى مى‏جويم به درگاه خدا و به سوى شما و تقرّب مى‏جويم.»

از جملات فوق مطالبى استفاده مى‏شود از جمله:

الف: هم چنان كه تولّى‏و دوستى اهل بيت (ع) عامل قرب و نزديكى به پيشگاه قدس الهى است، تبرّى‏و بيزارى جستن از دشمنان اهل بيت و غاصبان حق آن‏ها نيز چنين خاصيتى دارد. پس هر دو را در كنار هم، و دوشادوش هم بايد داشت هم دوستى را و هم بيزارى، هم “حبّ فى اللّه” را و هم “بغض فى اللّه”.

ب: چنان كه تولّى‏و دوستى را با سلام و درود و اظهار محبّت به زبان آورد، تبرّى‏و بيزارى را نيز بايد در قالب الفاظى چون لعن و نفرين به دشمنان اهل بيت ابراز نمود؛ هم محبّت و دوستى بايد اظهار شود و هم خشم و بيزارى آشكار گردد.
ج: اين تولّى‏و آن تبرّى‏بايد شب و روز ادامه يابد و لحظه به لحظه استمرار داشته باشد، و بايد از خدا خواست كه تا پايان عمر بر خط تولّى‏و تبرّى باقى بمانيم : «و ثبت قدم صدق لنا عندك..».
اى خداوندا تو از ما لطف و نعمت را مگير
آن صفا و مهربانى آن محبّت را مگير
معنويت بستگى دارد به مهر اهل بيت‏
هرچه خواهى بگير اما ولايت را مگير

صفاى دل بجز مهر شما نيست‏
كه بى مهر شما دل را صفا نيست‏
شما پوشيده در ذات خداييد
خدا هم از شما هرگز جدا نيست‏
سحاب بذل تان پيوسته بارد
كتاب فضل تان را انتها نيست‏
خوشا حال دل بيمار عشقى‏
كه جز وصل شما او را دوا نيست‏
كسى غير از شما آل پيمبر
به عقبى و به دنيا مقتدا نيست‏
بنازم قدر عشاق شما را
كه كمتر از مقام انبيا نيست‏
بريدن از شما امكان ندارد
نشستن بى شما هرگز روا نيست‏

پى‏نوشت‏ها: –
1- ناصر مكارم شيرازى و همكاران، پيام قرآن (مدرسه الامام على بن ابى طالب (ع)، چاپ اوّل، 1377 ه .ش)، ج‏1، ص 365 – 366 با تغيير و اضافات.
2- ممتحنه، آيه 4 و 6.
3- احزاب، آيه 21.
4- فخر رازى، التفسير الكبير، (چاپ مصر) ج 27، ص 166.
5- شورى، آيه 23.
6- سبأ، آيه 47.
7- التفسير الكبير، ج 27، ص 166.
8- سيوطى، جمع الجوامع، ج 6، ص 156.
9- توبه، آيه 71.
10- حشر، آيه 9.
11- ممتحنه، آيه 1 و ر،ك پيام قرآن (همان) ج 1، ص 368.
12- مجادله، آيه 22.
13- ر،ك علاّمه مرتضى مطهرى، جاذبه و دافعه على(ع)، قم،صدرا، چاپ سى و نهم، 1380 ش، ص 21 – 28 با تلخيص.
14- محمد بن يعقوب كلينى، اصول كافى، (تهران، دارالكتب الاسلامية)، ج 2، ص 125، حديث 6.
15- همان، ج 2، ص 126.
16- محمد باقر مجلسى، بحارالانوار (تهران دارالكتب الاسلاميه)، ج 66، ص 24، حديث 14.
17- همان ج 67، ص 24.
18- كلينى، اصول كافى ، ح 2، ص 124 و ر،ك بحارالانوار، ج 66، ص 238، حديث 10.
19- همان، ج 66، ص 352، حديث 32.
20- همان.
21- همان، ج 66، ص 245، حديث 19، ر،ك: اصول كافى ، ج 2، ص 126.
22- بحار الانوار،، ج 66، ص 252،حديث 33.
23- همان.
24- براى توضيح بيشتر ر.ك پيام قرآن (همان)، ج 1، ص 381 – 382 و ر.ك :رسولى محلاّتى، چهل حديث،ج‏2.
25- على متقى هندى، كنزالعمّال (بيروت مؤسسّه الرسالة)، ج 1، ص 42، حديث 93 و بحارالانوار، ج 27، ص 112 و ج 44، ص 74.
26- شيخ صدوق، خصال، ج 2، ص 515.
27- هيثمى، مجمع الزوائد، ج 10، ص 281 و بحارالانوار، ج 27، ص 84 – 90 با اندكى اختلاف.
28- بحارالانوار،ج 27،ص‏194 و ر ك:مناقب خوارزمى،ص 28.
29- بحار الانوار ، ج 98 (چاپ بيروت)، ص 299 – 300.
30- همان، ص 290، روايت 1.
31- همان، ص 292.
32- همان، ص 293.
33- همان، ص 293.
34- همان.
35- همان، 293.
36- همان و مفاتيح الجنان، ص‏752.
/

جستارى درتاريخ شهادت ام الائمه، حضرت فاطمه زهرا س

 

جستارى درتاريخ شهادت ام الائمه، حضرت فاطمه زهرا (س)

حجة الاسلام سيد تقى واردى

حضرت فاطمه زهرا (س) دختر رسول گرامى اسلام(ص) و همسر اميرمؤمنان على بن ابى طالب(ع)، يكى از بانوان قدسى عالم بشريت و مهتر زنان وعالميان است. پيامبر خدا(ص) درمقام ومنزلت وى فرمود: فاطمة حوراء فى صورة انسيّة، فاذا اشتقت الى الجنّة قبلت فاطمة، فأشمّ منها رائحة الجنّة(1)؛ فاطمه، حورى (بهشتى) است كه به صورت انسان آفريده شده است. من هر گاه مشتاق بهشت مى شوم، به نزد فاطمه مى روم و بوى بهشت برين را از وى استشمام مى كنم.
حضرت فاطمه (س)، آخرين فرزند رسول خدا(ص) از همسرش حضرت خديجه كبرى (س) است كه در بيستم جمادى‏الثانى، سال پنجم بعثت پيامبر(ص)، در مكه معظمه ديده به جهان گشود ودراوج اذيت وآزار مشركين وبت پرستان قريش نسبت به رسول خدا(ص) وساير مومنان ومسلمانان مكه، دردامن مهر انگيز مادرش حضرت خديجه (س) ومكتب تربيتى پدرش حضرت محمد(ص) رشديافت. وليكن چند سالى از عمر بابركتش نگذشته بود كه مادر مهربانش بدرود حيات گفت و پيامبر(ص) وفرزندانش، ازجمله فاطمه زهرا(س) را تنها گذاشت وازآن زمان مهمترين، بلكه تنها ترين تكيه گاه حضرت فاطمه (س) پدرش حضرت محمد(ص) بود.بدين جهت علاقه طرفينى عجيبى ميان آن دو بر قراربود، به طورى كه اگر روزى همديگر را نمى ديدند آزرده خاطر مى‏شدند.
ديرى نگذشت كه هجرت رسول خدا(ص) وساير مسلمانان از مكه به يثرب، كه بعدها به مدينه الرسول ويا مدينه منوره شهرت يافت، پيش آمد ورسول خدا(ص) به امر پروردگار عالميان در ليلة المبيت، پسر عمش على بن ابى طالب(ع) را دربستر خود خوابانيد وخود مخفيانه وبه دور ازچشم مشركان وتعقيب كنندگان قريش، مكه راترك وبه سوى مدينه منوره حركت كرد. آن حضرت پيش ازحركت، امام على بن ابى طالب(ع) را متولى امورخود درمكه نمود وهجرت سر نوشت ساز فرزندش حضرت فاطمه (س) وساير بازماندگان خويش را به وى سپرد.
به هرروى، اين بانوى شريف نيز به مانند پدرش حضرت محمد(ص) به مدينه هجرت و پس از مدتى، با پسر عمويش على بن ابى طالب(ع) ازدواج نمود. ثمره ازدواج مبارك آثار آنان، دو پسر و دو دختر به نام هاى امام حسن مجتبى(ع)، امام حسين(ع)، زينب كبرى (س) و ام كلثوم(س) بود.
هم چنين وى در هنگام رحلت پدرش پيامبر خدا(ص)، به فرزند ديگرى حامله بود كه رسول خدا(ص) پيش ازاين وى را “محسن” نام نهاد. وليكن پس از رحلت پيامبر(ص) بر اثر ناملايمات فراوان وصدمات روانى وجسمى اى كه از اصحاب پدرش، به ويژه غاصبان خلافت اسلامى و مأموران بى نضاكت وبى ادب متحمل شده بود، جنين او سِقط و پيش از تولد، در رحم مادرش شهيد گرديد.
حضرت فاطمه(س) از آن پس بيمار و روز به روز حالش وخيم تر و سخت تر گرديد، تا اين كه در جمادى الاولى سال يازدهم قمرى ديده از جهان فروبست و روح ملكوتى اش به روح پاك و قدسى پدرش پيوست.(2)
درباره تاريخ شهادت حضرت زهرا(س) اكثر مورخان و سيره نويسان شيعه متفقند كه اين حادثه جان سوز در ماه جمادى به وقوع پيوست، وليكن در اين كه كدام يك از دو ماه جمادى الاولى و جمادى الآخره بوده است، اتفاق نظر ندارند.
برخى از آنان معتقدند كه آن حضرت، پس از رحلت پدرش پيامبر(ص) تنها هفتاد و پنج روز و برخى ديگر مى گويند نود و پنج روز زندگى نمودند.
آن هايى كه هفتاد و پنج روز را برگزيده‏اند، شهادتش را در روز سيزدهم جمادى الاولى مى دانند.
ابن أبى ثلج بغدادى در “تاريخ الأئمة(ع)” در اين باره گفت: و اقامت (فاطمة الزّهراء -س-) مع اميرالمؤمنين-ع- من بعد وفاة رسول‏الله(ص) خمسة و سبعين يوما.(3)
علاّمه طبرسى(ره) با اين كه مى‏گويد: و بقيت (فاطمه-س-) بعده (رسول الله-ص-) خمسة و سبعين يوما، با اين حال تاريخ شهادتش را در سوم جمادى الآخر مى داند و در اين باره گفت: توّفيت الزّهرا(س) فى الثّالث من جمادى الآخرة سنة احدى عشرة من الهجرة.(4)
به نظر مى آيد كه علت اختلاف اقوال علما درباره تاريخ شهادت آن حضرت، از دو چيز سرچشمه گرفته است:
1- آن حضرت پس از رحلت پيامبر(ص)، چه مقدار زندگى نمودند ؟ هفتاد و پنج روز و يا نود و پنج روز؟ كه اين دو قول، معروف بين علما و مورخان ما است.اما اهل سنت نيز دراين باره اختلاف دارند وبيشتر آنان معتقدند كه وى شش ماه زندگى نمودند.
2- رحلت پيامبر(ص) در چه تاريخى رويداده است؟ آيا در روز بيست و هشت صفر واقع گرديد(كه قول معروف ومشهور شيعه است ) و يا در روز دوازدهم ربيع الاول (آن طورى كه اهل سنت نقل مى كنند)؟
هر يك از اين دو قول، تأثير خاصى در تعيين روز شهادت حضرت زهرا(س) خواهد داشت. علامه طبرسى در اعلام الورى، درباره مدت زندگى حضرت فاطمه زهرا(س) پس از رحلت پدرش پيامبر(ص) و تاريخ شهادتش گفت: روايت شد كه حضرت زهرا(س) در سوم جمادى الآخره، سال يازدهم از هجرت وفات كردو مدت نود پنج روز و يا چهار ماه پس از پدر بزرگوارش در جهان زندگى كرد.(5)
بنابر گفتار علاّمه طبرسى، اگر قول نود و پنج روز را برگزينيم طبعا شهادت آن حضرت، درسوم جمادى الثانى خواهد بود. وليكن اگر قول چهار ماه را انتخاب كنيم، بايد تاريخ شهادت آن حضرت در اواخر جمادى الثانى اتفاق افتاده باشد.
البته قول هاى ديگرى هم ازجانب شيعيان وهم ازجانب اهل سنت درباره تاريخ شهادت دختر رسول خدا(ص) نقل گرديد، كه به خاطر عدم شهرت، اشاره اى به آن ها نمى كنيم.
به هر روى، اين مسئله قابل تأمل و جاى بحث و بررسى بيشتر و فنى تر است و مجال ديگري مى طلبد. اما شيعيان و محبان اهل بيت(ع) به خاطر عشق و علاقه وافر به خاندان پيامبر اكرم(ص)، هم در سيزدهم جمادى الاولى و هم در سوم جمادى الآخره، در سوگ آن بانوى بزرگ عالم اسلام، سياه پوش و عزادار مى باشند.
بدين جهت، دو ايام فاطميه را گرامى مى دارند.فاطميه اول ازروزسيزدهم جمادى الاولى وفاطميه دوم ازروز سوم جمادى الآخره كه هركدام به مدت سه روزادامه خواهد يافت.
سيد بن طاووس (ره ) در الاقبال، زيارت ويژه اى براى حضرت فاطمه زهرا(س) نقل و سپس چنين گفت: روايت گرديد كه هر كسى آن حضرت را با اين عبارت، زيارت كند و در پيشگاه پروردگار متعال استغفار نمايد، خداوند سبحان گناهانش را آمرزيده و او را وارد بهشت برين خواهد كرد.
در آغاز زيارتش آمده است: اَلسّلام عليك يا سيّدة نساءِ العالمين، السّلام عليك يا والدة الحجج على النّاس اجمعين…(6)
شايان ذكر است كه علاوه بر تاريخ وفات حضرت زهرا (س)، درباره محل تدفينش نيز اتفاقى بين مورخان و سيره نگاران نيست.
زيرا برخى معتقدند كه بدن شريفش در قبرستان بقيع، برخى مى‏گويند در خانه خود آن حضرت و عده‏اى نيز گفته اند كه ميان قبر رسول خدا(ص) و منبر آن حضرت، واقع در مسجد النّبى(ص) از سوى اميرمؤمنان(ع) دفن گرديد.
درتأييد احتمال سوم، روايتى ازرسول خدا(ص) در پيش گويى از اين واقعه، نقل گرديده است. گفته شد كه پيامبر خدا(ص) در روايتى فرمود: بين قبر و منبر من باغى است از باغ‏هاى بهشت.
به هر روى، امام على بن ابى طالب (ع ) بنا به وصيت حضرت زهرا(س)، بدن مطهرش را شبانه غسل و كفن نمود و شخصاً به همراه معدودى از نزديكان و صحابه كبار بر او نماز گزارد و به دور از چشم سايرين، بدنش را در مكانى مقدس دفن كرد.(7)
در اين جا مناسب است علت شهادت حضرت فاطمه (س) و نحوه تدفين وى را از زبان حفيد ارجمندش، حضرت جعفر بن محمد(ع) بيان كنيم:
طبرى در “دلايل الاِمامة” از ابوبصير روايت كرد، كه امام جعفر صادق(ع) فرمود: فاطمه زهرا(س) در سوم جمادى الآخر، سال 11 هجرى قمرى بدرود حيات گفت.
سبب وفاتش اين بود كه قنفذ، غلام عمر بن خطاب به دستور وى، با نيام شمشيرش ضرباتى به آن حضرت وارد ساخت و بر اثر آن، محسن او سِقط و وى به بيمارى شديدى مبتلا شد و ايامى كه در بستر بيمارى بود، اجازه نمى‏داد آنانى كه وى را مورد اذيت و آزار قرار دادند، از او عيادت كنند.
ولى آن دو صحابى پيامبر(ص) (يعنى ابوبكر و عمر بن خطاب) از اميرمؤمنان(ع) درخواست كردند كه از آنان در نزد فاطمه(س) وساطت كند، تا آنان بتوانند از وى عيادتى به عمل آورند.
حضرت على(ع) درخواست آنان را باهمسرش حضرت فاطمه زهرا(س) درميان گذاشت وحضرت فاطمه (س) على رغم ميل باطنى خويش، به خاطر وساطت حضرت على (ع ) درخواست آنان را پذيرفت وبه آنان اجازه ورود داد.
همين كه آن دو بر آن حضرت واردشدند،از او احوال پرسى كردندوحضرت فاطمه(س) فرمود: با سپاس و ستايش پروردگارم، به خير هستم.
سپس آن حضرت به آن دو فرمود: آيا از پيامبر(ص) نشنيده بوديد كه فرمود: فاطمة بضعة منّى، فمن آذاها فقد آذانى، و من آذانى فقد آذى الله؟
آن دو گفتند: چرا، شنيديم كه پيامبر(ص) چنين فرموده بود.
حضرت فاطمه(س) فرمود: سوگند به خدا، شما دو تا، مرا اذيت و آزار كرديد.
آن گاه امام صادق(ع) فرمود: آن دو از نزد حضرت زهرا(س) بيرون رفتند، در حالى كه آن حضرت، از آنان در خشم و ناخرسندى بود.(8)
ابوعلى، محمد بن همام بغدادى روايت كرد: هنگامى كه حضرت زهرا(س) به شهادت رسيد، اميرمؤمنان(ع) وى را غسل داد و براى اين كار كسى در نزد وى حاضر نبود مگر فرزندانش حسن، حسين، زينب و امّ كلثوم و هم چنين اسماء بنت عميس و كنيزشان فضه.
آن گاه بدن مطهرش را در تاريكى شب، بدون اين كه كسى بر آن آگاه باشد،به همراه حسن و حسين به قبرستان بقيع حمل و بر وى نماز گزارد و كس ديگرى بر وى نماز نكرد. آن گاه وى را در روضه شريفه (ميان منبر و قبر پيامبر”ص”) دفن و محل آن را هموار و نامشخص كرد. سپس به قبرستان بقيع برگشت و چهل مكان را به صورت قبرهايى جدا و جديد درآورد.
در روز بعد كه مردم مدينه از دفنش باخبر شدند، به قبرستان بقيع رفته و در آن جا با چهل قبر جديد رو به رو شدند و ندانستند كدام يك از آن ها قبر شريف فاطمه(س) است. بدين جهت ناله و شيون كرده و يك ديگر را (در قصور و تقصيرشان در نگهدارى حرمت دختر رسول خدا(ص)) ملامت و سرزنش كردند و به هم ديگر مى‏گفتند: واى بر ما! پيامبرمان فرزندى پس از خود به جاى نگذاشت، جز يك دخترش، كه آن هم غريبانه وفات و شبانه دفن شد و كسى از ما نه در وفاتش، نه در نمازش و نه در دفنش حاضر نبوديم و هم اينك قبر وى نيز بر ما پنهان و نامعلوم است.
دست اندركاران أمر خلافت (ابوبكر و عمر) از اين ماجرا با خبر شده و به زنان سوگوار گفتند: آيا كسى در ميان شما هست كه اين قبرها را نبش و بدن فاطمه(س) را بيابد تا ما بر او نماز گزاريم و سپس او را دفن و محل دفنش را مشخص كنيم؟
اين خبر به اطلاع اميرمؤمنان(ع) رسيد و وى را به شدت خشمگين كرده بود، به طورى كه دو چشمش را سرخى فراگرفته و رگ هاى گردنش برآمده بود و قباى زردى را كه معمولا در ايام درگيرى و ناراحتى به تن مى‏پوشيد، در بر كرد و شمشير ذوالفقار خود را به دست گرفت و به سوى بقيع رهسپار گرديد.
همين كه به مردم حاضر در بقيع رسيد فرمود: به خدا سوگند، اگر كسى يك سنگ از اين قبرها را بردارد، با اين شمشير بر سرش و بر كسى كه به وى دستور داده است مى‏كوبم.
در همين هنگام عمر بن خطاب و تعدادى از همراهان وى با اميرمؤمنان(ع) رو به رو شدند. عمر به آن حضرت گفت: تو را چه شد اى ابوالحسن! به خدا سوگند ما قبر فاطمه را نبش كرده و بدنش را بيرون مى‏آوريم و بر وى نماز مى‏گزاريم.
اميرمؤمنان(ع) به وى نزديك شد و با دستان خويش پيراهنش را گرفت و وى رااززمين بلند ودر هوا چرخاند و بر زمين كوبيد و درحالى كه درزير دست وپنجه خويش وى را جان به لب كرده بود، به وى فرمود: اى سيه چرده زاده! از حق خودم (يعنى خلافت اسلامى) به خاطر اين كه با اختلاف ما مردم از دين مرتد نشوند، درگذشتم.
اما هيچ گاه نسبت به قبر فاطمه(س) در نخواهم گذشت. سوگند به كسى كه جانم در دست او است، اگر تو و همراهان و ملازمانت چيزى از اين قبرها را جا به جا كنيد، زمين را از خونتان سيراب خواهم كرد! اگر مى خواهى، آزمايش كن، اى عمر!
در اين هنگام ابوبكر (خليفه وقت) از راه رسيد و عاجزانه به اميرمؤمنان(ع) عرض كرد: اى ابوالحسن! تو را به حق رسول خدا(ص) و به حق خدايى كه برفراز عرش است سوگند مى‏دهم كه او را رها كن و مطمئن باش هيچ يك از ما، كارى كه تو را برنجاند انجام نخواهيم داد.
آن گاه اميرمؤمنان(ع) دست از عمر برداشت و او را رها كرد و مردم نيز پراكنده شدند و از آن زمان به بعد، هيچ كس جرئت نكرد قبرهايى را كه على(ع) درست كرده بود، نبش كرده و به جستجوى بدن شريف فاطمه(س) بپردازد.(9)
اميرمؤمنان(ع) بدين سان قبر شريف همسر مظلومش فاطمه زهرا(س) را از نبش قبر رهانيد و به وصيت خود فاطمه زهرا(س) كه فرموده بود، كسى در غسل، كفن و نماز و دفنش حاضر نشود، عمل نمود. تا اعتراضى باشد براى هميشه بر آنانى كه حقشان را غصب و حرمتشان را شكسته و آنان را مظلومانه به شهادت رسانيدند.

پى‏نوشت‏ها:
1 – ألقاب الرسول و عترته- بعض قدماء المحدثين والمورخين – (از مجموعه نفيسه)، ص 42
2 – نك: كشف الغمّة – على بن عيسى اربلى – ج‏2، ص 4 و منتهى الآمال – شيخ عباس قمى – ج‏1، ص 129
3 – تاريخ الأئمّة(ع) – ابن ابى الثلج بغدادى – (از مجموعه نفيسه)، ص 6
4 – تاج المواليد – علامه طبرسى- (از مجموعه نفيسه)، ص 22
5 – زندگانى چهارده معصوم(ع) – ترجمه اعلام الورى-، ص 22
6 – الاقبال بالأعمال الحسنة (سيد بن طاووس)، ج‏3، ص 161
7 – نك: زندگانى چهارده معصوم(ع) (ترجمه اعلام الورى)، ص 226؛ وقايع الايام – شيخ عباس قمى – ص 262و كشف الغمة (على بن عيسى اربلى)، ج‏2، ص 4
8 – اللمعة البيضاء (تبريزى انصارى)، ص 851
9 – همان، ص 852
/

نگاهى به نشست عقبه

 

نگاهى به نشست عقبه‏

محمود ابوجهاد

روز 15 خرداد گذشته نشست سران كشورهاى آمريكا و اردن به همراه نخست وزيران تشكيلات خودگردان و رژيم صهيونيستى به كار خود پايان داد.
اين نشست با برگزارى مراسمى نمايشى به كار خود پايان داده و يكى از نكات قابل توجه در اين نمايش اين بود كه جورج بوش دست شارون و ابوزمان را بلند كرد و گفت: «دست به دست هم و همراه با هم در راه مبارزه با تروريسم گام برمى داريم»!
اين جمله را شايد بتوان مهمترين نتيجه و هدف برگزارى نشست عقبه توصيف كرد، اما براى تشريح بيشتر نياز به كنكاش بيشتر است، لذا مهمترين محورهاى سخنان اين دو شخص در زير مورد مطالعه قرار خواهد گرفت:
نخست محورهاى مهم سخنرانى ابومازن؛ پايان دادن به اشغالگرى كه از سال 1967 آغاز شده است.
ما رنج و مشقت يهوديان را در طول تاريخ ناديده نمى‏گيريم.
راهكار نظامى براى اين مبارزه وجود ندارد، ما بار ديگر تروريسم و خشونت را عليه اسرائيلى‏ها هرچه كه باشند محكوم مى‏كنيم، اين راهكار هيچ سنخيتى با آداب و رسوم دينى و اخلاقى ما نداشته بلكه چالشى خطرناك در برابر دولت مستقل ما به وجود مى‏آورد.
ما از تمامى تلاش‏ها و امكانات خود براى پايان دادن به انتفاضه مسلحانه فروگذار نخواهيم كرد.
هدف ما كاملاً آشكار است، خشونت و تروريسم بايد پايان يابد… سلاح مشروع تنها بايد در دست طرف‏هاى متخصص آن باشد.
ما شركاى كاملى در جنگ بين المللى عليه تروريسم خواهيم بود.
تمامى تلاش خود را عليه اعمال تحريك‏آميز و تحريك كنندگان به منظور انجام اقدامات تروريستى بكار بسته و تدابير لازم براى دو طرف را عليه اعمال خشونت و ترور تضمين كرده تا هيچ نوع اعمال تحريك‏آميز از سوى سازمان‏هاى فلسطينى متوجه دو طرف نگردد و سازمان‏هاى امنيتى فلسطينى هم بخشى از ساختار اين فعاليت‏ها خواهند بود.
آينده ملى ما در ورطه آزمايش قرار گرفته و به هيچ كس اجازه نمى‏دهيم كه اين آينده را به خطر بياندازد.
مردم فلسطين نبايد از اين پس از به خطر افتادن زندگى، اموال و منابع درآمدشان نگران باشند. مطالب فوق چكيده‏اى از مهمترين سخنان ابومازن بود، اما آريل شارون نخست وزير رژيم صهيونيستى در مقابل گفت و گوهاى ابومازن مدعى سخنان زير شد:
به عنوان نخست وزير اسرائيل، مهد ملت يهود، وظيفه خود مى‏دانم كه از امنيت ملت و دولت اسرائيل حمايت كنم.
به هيچ عنوان نمى‏توان با تروريسم كنار آمد، از اين رو اسرائيل همدوش با ديگر كشورهاى آزاد جهان به مبارزه با تروريسم تا شكست كامل آن ادامه خواهد داد.
تضمين امنيت دائمى به هر شكل در پايان راه مستلزم صلح است در مقابل، بسط صلح دائمى هم تنها از طريق امنيت ميسر است.
يك دولت دمكرات فلسطينى كه صلحى كامل را با اسرائيل ايجاد كند، مى‏تواند كمك شايانى به برقرارى امنيت و رفاه در دراز مدت براى اسرائيل بعنوان يك دولت يهودى، بكند.
صلح تنها با پشت كردن به تروريسم، خشونت و اعمال تحريك‏آميز امكان‏پذير است.
ما با همكارى فلسطينيان و كشورهاى ديگر به مبارزه با تروريسم، خشونت و تحريك افكار عمومى در تمام ابعاد آن خواهيم پرداخت.
مطالب فوق هم متعلق به اين تروريست بين المللى است، حال با مقايسه اين دو سخنرانى اين سؤال در ذهن پديدار مى‏آيد كه ابومازن در سخنرانى خود واقعاً از منافع كدام طرف دفاع كرد، او مگر مدافع حقوق و منافع ملت فلسطين نيست؟ پس چرا اصول طرح صهيونيستى را پذيرفت؟ چرا يهودى بودن آنرا به رسميت شناخت، غصب سرزمين فلسطين در سال 1948 را ناديده گرفت و تنها مناطق اشغال شده در سال 1967 را غصب شده اعلام كرد.
نتيجه مى‏گيريم كه اين اقدام ابومازن به معناى چشم پوشى از حق بازگشت آوارگان است، او با همسويى با نظرات شارون در مورد تروريسم خواست مبارزه ملت مظلوم فلسطين را براى شارون جهت انجام ترورهاى جنايتكارانه بيشتر عليه رهبران مبارز فلسطينى و مردم بى دفاع فلسطين باز كند.
ابومازن در حالى اين سخنان را بر زبان راند كه گروه‏هاى مختلف فلسطينى از جمله جنبش جهاد اسلامى، حماس و گردانهاى الاقصى از امنيت ملت فلسطين دفاع و در مقابل ماشين جنگى رژيم جنايتكار صهيونيستى ايستادگى مى‏كنند. امكانات و تجهيزاتى كه دولت آمريكا آنرا با دست و دلبازى كامل براى مقابله با فلسطينيان در اختيار صهيونيستها قرار داده است.
با كمال تأسف بايد گفت كه ابومازن و هوادارانش تلاش‏هاى فراوانى براى مهار انتفاضه انجام مى‏دهند و دولت ابومازن با فشار بر جنبش‏هاى مقاومت در تلاش است تا آنان را وادار به توقف عمليات نظامى عليه رژيم صهيونيستى، كنند.
علاوه بر آن اين دولت سعى كرد تا از مسأله گفت و گوى فلسطينى – فلسطينى بعنوان برگ برنده‏اى در ميز مذاكره با دشمن صهيونيستى سود ببرد.اين درحالى است كه جنبش‏هاى مقاومت ملى و اسلامى، بويژه جنبش‏هاى جهاد اسلامى و حماس اين نوع گفت و گوها را راهبردى براى وحدت گروه‏هاى ملى و اسلامى و ايجاد ساختار استراتژيك يكپارچه فلسطينى در مقابل تروريسم و جنايات صهيونيستى مى‏دانند.
اين اتحاد نماد عملى هم يافت و شاخه‏هاى نظامى جهاد اسلامى، حماس و گردان‏هاى الاقصى است كه منجر به انجام عمليات مشترك و متحد در مبارزه با رژيم صهيونيستى به منصه ظهور رسيده است.
اين سه گروه با عمليات خود مخالفت قاطع شان را با آنچه كه در نشست عقبه به آن پرداخته شد، اعلام كرده و بر وحدت و همدلى نيروهاى فلسطينى ملى و اسلامى بر ادامه مبارزه تاكيد و به جهانيان نشان دادند كه گزينه انتخابى ملت فلسطين ادامه دفاع از خود و مخالفت با نقشه امنيتى راه است. طرحى كه هدفى جز از بين بردن ملت فلسطين و در راس آن نيروهاى مقاومت آن كه اراده هميشه و دائمى اين ملت است، ندارد.
ملت فلسطين از عملكرد طرف رسمى فلسطينى خسته شده است، زيرا طرف رسمى فلسطينى همچنان به دويدن در پى سراب طرح‏هاى سياسى و مذاكره با صهيونيستها ادامه مى‏دهد اين در حالى است كه شكست اين راهبرد طى ده سال گذشته و از امضاى قرار داد اسلو (1993) تا كنون كاملاً مشهود است.
امروز تمامى نيروهاى فلسطينى از مبارزان اسلام گرا گرفته تا ملى و مردمى بر ادامه مبارزه در كنار حفظ گفتمان فلسطينى – فلسطينى اتفاق نظر دارند. گفتمان در ميان گروه‏هاى فلسطينى مى‏تواند همبستگى داخلى را افزايش داده و پيكر مقاومت فلسطينى را در مقابل رخنه‏ها و ضربات صهيونيستى مصون بدارد.
امروز شرط بندى و تكيه ابومازن بر دولت آمريكا بعنوان حامى بى‏طرف روند مذاكرات، توهم و اشتباهى بسيار بزرگ است و ديگر بر كسى پوشيده نيست كه هدف اصلى آمريكا حفظ امنيت رژيم صهيونيستى مى‏باشد.
مهمترين وظيفه طرف فلسطينى مذاكره كننده سهيم شدن در اين نقش محورى است و شواهد و مدارك نيز در اين رابطه بسيار زياد است.
امروز رژيم صهيونيستى در بحران بزرگ و بر لبه پرتگاهى عميق ايستاده است، پس چرا ما بايد با اعلام آتش بس جليقه نجاتى را به سوى اين رژيم غوطه ور در بحران بياندازيم؟!

رژيم صهيونيستى فروپاشى از درون‏

هفته نامه اردنى «المجد» با ارايه گزارش تكميلى در مورد اطلاعات محرمانه‏اى كه اخيرا با عنوان «حقايق در اسراييل» توسط كميته‏اى مشترك، متشكل از برخى اعضاى كنست و شوراى وزيران رژيم صهيونيستى تهيه و به خارج از كابينه صهيونيستى بروز كرده است، نوشت: اين گزارش با استناد بر اوضاع اقتصادى، سياسى و امنيتى موجود در جامعه صهيونيستى و تشديد انتفاضه و گستره اطلاع رسانى آن در سطح بين المللى؛ نسبت به فروپاشى رژيم اسراييل از داخل طى دو دهه آينده تاكيد كرد.
بنابه نوشته اين هفته نامه، گزارش ياد شده نگرانى شديدى در ميان اعضاى كابينه شارون و سردمداران رژيم اسرائيل، محافل سياسى – مذهبى صهيونيست‏ها ايجاد كرده است، بطوريكه آنان با فاش شدن اين اطلاعات مبهوت مانده و مجبور به تشكيل كميسيون فوق العاده به منظور بررسى فورى پيامدهاى آن شده‏اند.
كابينه صهيونيستى به همين منظور با تشكيل كميته‏اى ويژه متشكل از نمايندگان وزارتخانه‏هاى جنگ، امور داخلى، دفتر نخست وزيرى، موساد و امنيت داخلى در خصوص اين اطلاعات بحران زا بر دقت نظر بيشتر اين كميته در بررسى قضيه ياد شده تأكيد كرد.
در گزارش ياد شده، اوضاع وخيم و پيچيده سياسى، اجتماعى و امنيتى موجود در رژيم و جامعه صهيونيستى نيز تحليل و بررسى و نسبت به تأثير منفى انتفاضه ملت فلسطين در ايجاد پديده‏هاى تازه و غير منتظره كه تمامى آمال و خوش بينى‏هاى صهيونيست‏ها را دستخوش تغيير كرده، تاكيد شده است.
در اين گزارش تصريح شد، كودكان فلسطينى از تأثيرات منفى جامعه صهيونيستى نجات يافته و اين كودكان در سالهاى اخير نقش عمده‏اى بر تغيير مفهوم امنيت ملى رژيم اسراييل و معادله اقتصادى و سياسى اين رژيم داشته‏اند.
صهيونيست‏ها در گزارش فوق الذكر اعتراف كردند: انتفاضه احساس رعب، وحشت و ناپايدارى را در جامعه صهيونيستى افزايش داد، بگونه‏اى كه بيش از 30 درصد از صهيونيست‏ها به ترك سرزمين‏هاى اشغالى و بازگشت به كشورهايى كه پيشتر در آنها اقامت داشته‏اند، تمايل شديدى از خود نشان مى‏دهند.
بر اساس اين گزارش، رژيم اسراييل در شرايط كنونى بايد از سياه‏ترين مراحل در تاريخ سياسى، اجتماعى و اقتصادى خود عبور كند و در اين راستا بايد منتظر پيامدهاى خطرناك و ويرانگر باشد.
در مقدمه اين گزارش به حقايقى هولناك در جامعه صهيونيستى اشاره شده و بيم آن رفته كه روزى شهروندان صهيونيستى به خيابانها بريزند و اين پديده خطرناكى است كه منجر به حادثه‏اى غير قابل جبران از جمله بالا رفتن مرگ و مير و در نتيجه كاهش جمعيت صهيونيست‏ها خواهد شد و بى ترديد اين موارد خطرناك با ادامه انتفاضه فلسطين تشديد خواهد شد.
اين گزارش با اشاره به ماليات‏هاى سنگين در جامعه صهيونيستى تصريح كرد: حدود 70 درصد از ماليات‏هاى پرداختى از سوى جامعه صهيونيستى صرف هزينه‏هاى عملياتى در سرزمين‏هاى اشغالى و موازنه نظامى در منطقه مى‏شود.
اين امر نتيجه معكوس در رشد درآمد ملى خواهد داشت، امرى كه در آينده نزديك منجر به كاهش شديد پرداخت ماليات عمومى و در نتيجه سقوط اقتصاد صهيونيستى، تورم نرخ و كسرى بودجه به بيش از 4 ميليارد و 400 ميليون دلارى را به همراه خواهد داشت.
در گزارش فوق الذكر به نااميدى تعداد بيشمارى از يهوديان از ادامه زندگى و افزايش فساد در جامعه صهيونيستى و انتشار روز افزون بيمارى‏هايى چون، «ايدز» اشاره شده است.
بر اساس اين گزارش، حدود 70 درصد از كارگران خارجى كه بيشتر آنان در بخش فنى صهيونيست‏ها در سرزمين‏هاى اشغالى اشتغال داشته‏اند، از سرزمين اشغالى كوچ كرده و در واقع مى‏توان گفت كه پا به فرار گذاشته‏اند.
اين مسأله همچنين در مورد فرارى شدن سرمايه گذاران داخلى و خارجى صادق است.
در واقع بين درصد فرارى‏ها و كاهش سرمايه گذارى‏ها ارتباط تنگاتنگى وجود دارد واين امر با شدت گرفتن انتفاضه ملت فلسطين تسريع شده است، به گونه ايكه سرمايه گذارى داخلى و خارجى رژيم صهيونيستى از 30 درصد در سال 2001 به 70 درصد در سال 2002 كاهش يافته است و اين سير نزولى در جهان كم سابقه است.
در اين گزارش همچنين تاكيد شد: افت پنج ميليارد دلارى بازار رژيم اسراييل كه سرچشمه آن كاهش سرمايه گذارى است، پيامدهاى به هم پيوسته و كشنده‏اى را در پى داشته است كه زيانهاى ميلياردى شركتهاى صهيونيستى از آن جمله است در اين خصوص بايد گفت: در كمتر از يك سال گذشته، بيش از 1009 شركت و مؤسسات صهيونيستى تا مرز ورشكستگى پيش رفته‏اند، بگونه‏اى كه 800 شركت تجارى صهيونيستى به سبب اينگونه تهديدهاى جدى فعاليتهاى اقتصادى خود را متوقف كرده‏اند.
برخى سرمايه گذاران داخلى و غالب سرمايه گذاران خارجى بر اين عقيده‏اند كه با وجود اوضاع بهم پيچيده اقتصادى، سياسى و امنيتى در سرزمين‏هاى اشغالى ديگر هيچگونه اطمنيان و حتى ريسكى براى سرمايه گذارى و يا ادامه آن در سرزمينهاى اشغالى وجود ندارد.
ما حصل اين نابسامانى، ورشكستگى اقتصادى، بحران امنيتى و اجتماعى و افزايش فقر در جامعه صهيونيستى و مهاجرت بى‏سابقه صهيونيست‏ها از سرزمين‏هاى اشغالى خواهد بود كه رژيم صهيونيستى در آينده‏اى نزديك وادار به همكارى با فلسطينيان و يا برخى كشورهاى عربى براى گرفتن كمك‏هاى مالى در مقابل دادن امتيازاتى به آنان خواهد شد.
در اين گزارش همچنين تاكيد شد: به رغم اينكه «آريل شارون» نخست وزير رژيم صهيونيستى تلاش زيادى براى افزايش توان نظامى و موازنه تسليحاتى در منطقه را دارد اما ارتش اين رژيم همواره نسبت به حراست دستاوردهاى كابينه صهيونيستى در سرزمينهاى اشغالى ناموفق بوده و هرگز قادر به توقف انتفاضه و سركوب گروههاى مبارز فلسطينى نبوده است.
در مقابل فلسطينيان، با عمليات‏هاى برق آسا و متهورانه فردى و گروهى خود به قلب جامعه صهيونيستى و مراكز نظامى اين رژيم مى‏تازند.
اين در حالى است كه اطلاعات و گزارش‏هاى بدست آمده نشان مى‏دهد كه در واقع اغلب اين گروههاى فلسطينى بدون سرمايه گذارى و آموزش خاص نظامى به انجام اينگونه عمليات اقدام مى‏كنند.
– فلسطينيان با تحركات غافلگيرانه خود صفوف نظاميان صهيونيستى را در هم شكسته و با ايجاد رعب و و حشت وصف‏ناپذير در ميان سران نظامى اين رژيم وحشت را به مركز تل آويو كشاندند.
كميته فوق الذكر در پايان با خلاصه كردن گزارش خود، بازنگرى ريشه‏اى در سياست گذاريها را پيش از غرق شدن جامعه صهيونيستى در فاجعه‏اى بزرگ و غير قابل جبران ضرورى خوانده و كابينه كنونى و از آينده رژيم صهيونيستى خواست كه در بيدار كردن اين جامعه تلاش كرده و پيش از فروپاشى رژيم صهيونيستى اجراى برنامه‏هاى سياسى و امنيتى خود را با سياست گذاريهاى اقتصادى هماهنگ و هرچه سريعتر در زمينه طرحها و برنامه‏هاى كنونى خود تجديد نظر كنند.

به نقل از نداء القدس، شماره 70.

/

مادر جويبار عطوفت

 

مادر جويبار عطوفت‏

زهرا نساجى زواره‏

بيستم جمادى الثانى مصادف است با ولادت سعادت آفرين يگانه بانوى عالم بشريت، عطاى خداوند رحمان، حضرت زهرا(س) وجود مقدسى كه زنان و مردان بسيارى در كلاس درسش زانوى ادب زدند و از جويبار طيب و طاهرش جرعه‏هايى از علم و معرفت و تقوا نوشيدند و كام تشنه خويش را سيراب كردند. آن حضرت در چنين روزى كه به يمن قدم پرفيضش «روز زن» نام گرفت از پدرى كه بهترين خلق خداست و مادرى پاك و فداكار كه با بذل سرمايه و اندوخته خود سبب پيشرفت دين خدا شد، بدنيا آمد و جهان را به تلألؤ نور خويش روشن كرد.
شخصيت ارزشمند فاطمه (س) چنان والاست كه ياد و نامش بزرگان را به تعظيم وامى‏دارد و مهر و محبتش قلوب اولياء حق را صفا مى‏دهد، براى پدر آنقدر عزيز است كه دستانش را مى‏بوسد و وقتى بر او وارد مى‏شود به احترامش مى‏ايستد و با كلام «فداها ابوها» او را مدح مى‏كند. فرشته وحى با اجازه او به خانه رسول الله قدم مى‏نهد و با نزول «هل اتى» خانه‏اش روشن و منوّر مى‏گردد، همسر فاطمه (س) على مرتضى(ع) با آنكه امام اوست كاتب وحى نازل شده به آن حضرت مى‏گردد و مصحف فاطمه (س) را گردآورى مى‏كند. حضرت زهرا (س) يكى از علل آفرينش عالم امكان است و در طهارت جسم و روح آنگونه است كه مصداق آيه تطهير واقع مى‏گردد و در خرد و انديشه داراى مقامى است كه علم دين حديث مى‏كند و شاگردان مكتبش فرشتگان الهى‏اند. بنيان گزار جمهورى اسلامى امام خمينى (ره) مى‏فرمايد «فاطمه زهرا كسى است كه فضائل او همطراز فضائل بى‏نهايت پيغمبر اكرم و خاندان عصمت و طهارت مى‏باشد و تمام ابعادى كه براى زن متصور است و براى يك انسان متصور است در فاطمه زهرا(س) جلوه كرده است… زنى كه تمام خاصه‏هاى انبياء دراوست، زنى كه اگر مرد بود بجاى رسول الله بود و اگر روزى بايد روز زن باشد چه روزى والاتر و افتخار آميزتر از روز ولادت باسعادت فاطمه زهرا سلام الله عليها است.»(1) هم چنين روز ميلاد پربركت حضرت زهرا (س) به عنوان روز مادر، نامگذارى شده چرا كه آن حضرت با پرورش فرزندان لايق و والامقام وظيفه مادرى را به بهترين نحو به انجام رساند، او نمونه و الگوى كاملى است از زن انديشمند، آگاه، باتقوا و آراسته به فضائل الهى كه بايد زنان و مردان از رفتار و گفتار و كردارش تبعيت كنند و در طلب علم دين و كمالات اخلاقى و انسانى بكوشند و در پايان گرامى مى‏داريم سالروز تولد امام خمينى (ره) را كه مصادف با ولادت حضرت زهرا (س) مى‏باشد، فرزند صالحى كه با كسب دانش و معرفت از آئين حق فاطمى با هدايت و رهبرى صحيح، اين ملت را از بند ظلم رهانيد و به ساحل نجات هدايت كرد.

 * اساس خلقت انسان‏

در پهن دشت عالم هستى اراده پروردگار متعال بر اين تعلق گرفت كه از هر موجودى جفتى بيافريند تا تحت قوانين و مقررات خاص و با جذبه و كششى كه در هر زوج نسبت به ديگرى قرار داده توليد نسل ادامه يابد و سبب بقاى نظام آفرينش و بهره مندى صحيح از زندگى و حيات گردد.
خداوند در آياتى متعدد به زوجيت موجودات از جمله انسان با هدفى معين چنين اشاره مى‏كند: «ومن كلّ شى‏ء خلقنا زوجين؛(2) ما از هر چيزى جفت آن را آفريديم.» اين آيه خبر از آن دارد كه آفرينش كل كائنات بر قاعده زوجيت استوار بوده و چرخش گردونه حيات و زندگى در گرو آن است. از ديدگاه قرآن، زن و مرد نفسى واحده‏اند كه هر دو از يك ريشه و يك حقيقت آفريده شده‏اند تا به رشد و تعالى هم كمك كنند:
«يا ايها الناس اتقوا ربّكم الذى خلقكم من نفس واحدة و خلق منها زوجها؛(3) اى مردم بترسيد از خدايى كه شما را از نفسى واحد (آرام) آفريد و از آن جفت او را خلق كرد.»
بنابراين جنسيت در ماهيت و حقيقت انسانى او دخالت ندارد، آنچه موجب برترى زن و مرد مى‏شود كسب كمالات و انجام اعمال فردى است: «من عمل صالحاً من ذكرٍ او انثى و هو مؤمن فلنحيينّه حيوة طيبه؛(4) هر زن و مرد مؤمنى كه عمل صالح انجام دهد خداوند او رابه حيات طيبه و پاك زنده مى‏كند.»
در اسلام زوجين بايد نسبت به هم متعهد و مسئول باشند تا در استمرار حيات بشرى و دستيابى به كمال واقعى و رسيدن به سعادت دنيوى و اخروى موفق شوند. «واللّه جعل لكم من انفسكم ازواجاً و جعل لكم من ازواجكم بنين و حفدة؛(5) خداوند از جنس خودتان براى شما جفت آفريد و از آن جفت‏ها پسران و دختران (زنان و مردان ديگر) را خلق نمود.»
خلقت انسان از حقيقتى واحده ابتدا با آفرينش آدم و سپس همسرش حوا تحقق يافت.هزاران سال از سكونت او بر زمين گذشت و خداوند تعالى در اين مدت پيامبران و اوليا را مسئول راهنمايى و هدايت آنان قرار داد. سپس نسل بشر را به وجود مقدس و منوّر پيغمبر خاتم (ص) و خاندان عزيز او مژده داد. آن حضرت در خلقت خويش چنين مى‏فرمايد «حق تعالى نور ما را در صلب‏هاى پاك و رحم‏هاى پاكيزه منتقل نمود تا به عبدالمطلب رسيد. آن گاه به اراده او نور وجود من (من و على) تقسيم شد. خداوند نور مرا در صلب عبدالله و نور على را در صلب ابوطالب جاى داد.»(6)
بعد از آن خداوند از صلب پيامبر(ص) و رحم همسر حنيف او خديجه(س)، فاطمه(س) را به وجود آورد و على (ع) را ازصلب ابوطالب و از رحم پاك فاطمه بنت اسد در كعبه به دنيا آورد. از پيوند مبارك اين دو روح پاك بقيه معصومين (عليهم السلام) را در اصلاب شامخه و ارحام مطهره به ترتيب از پدران معصوم و مادران نيك سيرت با ويژگى‏هاى منحصر به فرد، به عالم انسانيت هديه كرد تا انسان‏ها از شعاع پر بركت علم و عملشان تا قيامت بهره‏مند شده و به سعادت و رستگارى نائل آيند.

نظرى بر شخصيت زن در تاريخ‏

چنان كه اشاره شد، خداوند زن را از ماهيت حقيقى انسان، همتا و جفت مرد بيافريد تا وسيله سكون و آرامش در خانواده گردد و بتواند مادرى نسل پاك و سالم را به عهده گيرد:«و من آياته اَن خلق لكم من انفسكم ازواجاً لتسكنوا اليها و جعل بينكم مودة و رحمة؛(7) از نشانه‏هاى قدرت اوست كه برايتان از جنس خودتان همسرانى آفريد تا به ايشان آرامش يابيد.»
نقش حساس و مؤثر زنان در جوامع انسانى موجب گرديده تا دانشمندان و نويسندگان در احوالات آنان تاريخ را كنكاش كرده و از مراحل مختلف زندگى او از گذشته تاريخ تا امروز به تحقيق و مطالعه بپردازند و ما را با وضعيت ذلت‏بار و مظلومانه زنان آشنا سازند.
زن از ابتداى خلقت تا ظهور خورشيد عالم تاب اسلام كمتر از اعتبار و ارزشى كه خداوند در آيين مقدس اسلام برايش منظور كرده شناخته و يا تعريف شده است.
ملت‏هاى قبل از اسلام نسبت به زن رفتار مناسبى نداشته و پيوسته به آزار و اذيت او مى‏پرداختند؛ حقوق او را پايمال و تا حد يك كالا و گاه پايين‏تر از آن به حسابش مى‏آوردند. در مقطعى از زمان كالاى سوداگران و سرمايه بازرگانان بود و در بازارها به بهاى معين فروخته مى‏شد.آنها از هيچ گونه استقلالى برخوردار نبودند. تا زمانى كه ازدواج نكرده بودند حاكم و قيم آنها پدر و بعد از او شوهر بود. مردان حق اجاره او را داشتند. زن را مخلوقى پست و فرومايه مى‏دانستند به طورى كه بعضى اوقات او را از خوردن و آشاميدن منع مى‏كردند و به بيگارى مى‏گرفتند. علاوه بر كارهاى سخت و خشن كه با ساختار وجودى او هماهنگى نداشت انجام كارهاى خانه را به عهده داشت. در جاهليت عرب، قبل از رسيدن به سن بلوغ او را زنده به گور مى‏كردند و از داشتنش احساس خوارى و شرمسارى مى‏كردند.(8) علامه طباطبائى مى‏فرمايد:
« در قبائل دور از تمدن مانند وحشيان آفريقا و استراليا و جزاير مسكونى اقيانوسيه و اهالى بومى آمريكاى قديم و غيره زندگى زنان نسبت به مردان، مانند زندگى چار پايان و ساير جانوران اهلى نسبت به انسان بوده است.»(9)
تنها آيينى كه زنان را از جور و جفا و افراط و تفريط و محروميت و كوتاهى در خصوص حقوق آنان نجات داد، مكتب اسلام بود كه تعاليم روح بخش آن به جامعه زنان ارزانى گشت و آنان را به هويت اصلى‏اى كه خلقت بر آن استوار بود رهنمون ساخت، امّا مكاتبى كه باترويج قوانين الهى، منافع خود را در ضرر و خسران مى‏ديدند سعى كردند با بيانات و تبليغات گسترده، زن را از روح و حيات اسلامى و دينى خويش دور كرده و به بازارهاى مد و مدپرستى. تجملات و خوش گذرانى‏هاى دنيايى و اسارت در چنگال مردان بكشانند و با فريب او از شخصيّتش كالايى بسازند كه هر لحظه با خودنمايى و تبرج جاهلى در انظار ديگران هويدا گشته و به بهانه آزادى و آزادى خواهى هويت زن را منسوخ و به انجام هر برنامه‏اى راضى كنند.
لذا بر زن امروز لازم است اگر بخواهد از دام زرق و برق‏هاى قرن كنونى و از چنگال قدرت‏هاى فريبنده، رهايى يابد به دامن پر مهر اسلام و الگوهاى آن چون حضرت زهرا(س) – كامل‏ترين اسوه زن – برگردد و با تبعيت از وجود مقدس آن حضرت، به وظايف خويش عمل نمايد و به سلامت خود و جامعه همت بگمارد.

زن در مقام مادر

از تجليات ارزشمند زن در جهان خلقت، نقش مادرى اوست. وجودى در دنياى پهناور هستى نيست كه از چشمه پر مهر و بخشنده مادر ننوشيده باشد و دست‏هاى نوازش گر او بر آلام و دردهاى او تسكين نداده باشد. مادر معماى پيچيده و شيرين زندگى، شاهكار آفرينش، همتاى مرد و همان نفس انسانى‏اى است كه با تمام ويژگى‏ها و اوصاف خود اعجوبه خلقت به شمار مى‏آيد.
در عالم هستى هر كجا صحبت از رحمت، عشق، مهر و محبت به ميان آيد نام مادر مى‏درخشد، زيرا هر كدام از اين واژه‏ها نمادى از مادراند كه مفهوم خود را از حضرت حق دريافت كرده است.
گرچه تمام افكار و انديشه‏ها به نوعى تلاش كرده‏اند تا چهره مادر را در قالبى از شعر و نثر، نمايش و تئاتر، نقاشى و پيكر تراشى، خط و موسيقى متجلى سازند، امّا واقعيت آن است كه هيچ يك نتوانسته‏اند حقيقت را آن گونه كه هست ادا كنند، چون ابزارهاى فوق، گنجايش بزرگى و شكوهمندى چنين معنايى را ندارد. عظمت مادر و زواياى پيچيده روح و جان او باعث شده تا هيچ كس به مقام و شأن او نرسد. ابعاد عاطفى و محبت مثال زدنى او به خانواده؛ خصوصاً نسبت به فرزندان، محبت مشروط و اكتسابى نيست. رحمت و مهربانى او پرتوى از رحمت و لطف الهى است كه با نافرمانى‏هاى مقطعى و سطحى به عقوبت نمى‏انجامد.
عشق و علاقه مادر در ذات و سرشت او ريشه دارد به طورى كه محبت پدر به پايه آن نخواهد رسيد. پدر اگر فرزندش ناسالم به دنيا آيد او را طردمى كند، از ارث محروم كرده و يا او را شديداً تنبيه مى‏كند. امّا محبت مادرى نه تنها چنين اجازه‏اى را نمى‏دهد، بلكه با مهر و علاقه نامحدود و غير مشروط، فرزندش را دوست دارد؛ حتى اگر در حقش ناسپاسى كند. دامن او براى هميشه پذيراى فرزند است و جهت خوشبختى او تا لحظات آخر حيات، چون شمع مى‏سوزد.
در تاريخ آمده است: فرزندى مادر خود را از خانه بيرون كرد. پس از آن بى‏احترامى را به جايى رساند كه مادر را به لب چاهى آورد و او را در قعر چاه انداخت. دل آكنده از مهر مادر، او را به داد و نفرين مبتلا نكرد و از ته چاه فرزند را صدا زد و گفت: عقب بايست تا به چاه نيفتى!
تا به دنيا زبشر نام و نشان خواهد بود
مهر فرزند گل گلشن جان خواهد بود
اندر آن ورطه كه مادر ببرد كشتى مهر
موج رحمت زكران تا به كران خواهد بود
آتش سينه زن كى شود از مهر خموش‏
كاين نسيمى است كه تا حشر وزان خواهد بود
اندر آن لحظه كه مادر نگران طفل است‏
به خدا، چشم خدا هم نگران خواهد بود

قرآن و احترام به والدين

قرآن كريم به رعايت حقوق والدين تكيه كرده و در آياتى روشن وظايف خطير آنان را بيان مى‏دارد. در چندين آيه نيكى به پدر و مادر بلافاصله پس از توحيد مطرح گرديده است ؛ از جمله آيه: «وقضى ربك الاّتعبدوا الاّايّاه و بالوالدين احسانا امّا يبلغن عندك الكبر أحدهما او كلاهما فلاتقل لهما افٍ و لا تنهرهما و قل لهما قولاً كريما. واخفض لهما جناح الذل من الرحمة و قل رب ارحهما كما ربّيانى صغيرا(10)؛ پروردگارت مقرر داشت كه جز او نپرستيد و به پدر و مادر نيكى كنيد. هرگاه تا تو زنده هستى هر دو يا يكى از آن دو سالخورده شوند. آنان را ميازار و به درشتى خطاب مكن… و در برابرشان از روى مهربانى سر تواضع فرود آور و…»

علامه طباطبائى مى‏گويد:
معلوم مى‏شود احسان به پدر و مادر بعد از توحيد، واجب‏ترين واجبات است ؛ همچنانكه عقوق والدين بعد از شرك ورزيدن به خدا از بزرگ‏ترين گناهان كبيره است. به همين جهت اين مسئله را بعد از توحيد و قبل از ساير احكام مطرح كرده است.(11)
قرآن اجازه كوچك‏ترين بى‏احترامى به پدر و مادر را نداده است.در حديثى از امام صادق(ع) آمده است كه اگر چيزى كمتر از «اُف» وجود داشت خداوند از آن نهى مى‏كرد.(12)

علامه طباطبايى در توضيح بيشتر اين آيه مى‏نويسد: كلمه «اُف» همانند «آخ» در فارسى انزجار را مى‏رساند و كلمه «نهر» به معناى رنجاندن است كه با داد زدن بر كسى و يا درشت حرف زدن انجام مى‏گيرد. اگر اين حكم به دوران پيرى پدر و مادر اختصاص داده شده به دليل آن است كه در آن دوران سخت‏ترين حالات را دارند و نياز بيشترى احساس مى‏كنند، زيرا از بسيارى واجبات زندگى خود ناتوانند…
البته آيه نمى‏خواهد حكم را منحصر به دوران پيرى پدر و مادر كند، بلكه مى‏خواهد وجوب احترام پدر و مادر و رعايت تام در معاشرت و سخن گفتن با ايشان را بفهماند؛ چه در هنگام احتياج به مساعدت فرزند و چه در مواقع ديگر. باز كردن بال و پر محبت و فروتنى از ديگر وظايف فرزند در مقابل پدر و مادر است به طورى كه آنها اين تواضع را احساس كرده و بفهمند كه مورد توجه قرار گرفته‏اند و از اينكه فرمود: و بگو پروردگارا ايشان را رحم كن چنان كه مرا در خردسالى تربيت كردند؛ دوران طفوليت فرزند را به يادش مى‏آورد و خاطر نشان مى‏سازد حال كه پدر و مادر، ناتوان شده‏اند و تو نيز به فكر دوره نيازمندى خود باش و از خدا بخواه كه به آنها رحم كند، همانطورى كه به تو رحم كرده و “تربيت ” نمودند.(13)
سيد قطب الدين در تفسير “فى ظلال القرآن ” حديثى از پيامبر اكرم (ص) نقل مى‏كند: «مردى مشغول طواف بود و مادرش را بر دوش گرفته و طواف مى‏داد. پيامبر (ص) را ديد ، عرض نمود: آيا حق مادرم را با اين كار به جا آوردم؟ فرمود: حتى جبران يكى از ناله‏هاى او را به هنگام وضع حمل نمى‏كند!»(14)

خداوند درباره پدر و مادر چنين سفارش نموده: «و وصينا الانسان بوالديه حملته امّه و هنا على و هن و فصاله فى عامين ان اشكرلى و لوالديك الىّ المصير(15)؛آدمى را درباره پدر و مادرش سفارش كرديم. مادرش به او حامله شد و هر روز ناتوان‏تر گشت و پس از دو سال از شيرش باز گرفت و سفارش كرديم كه مرا و پدر و مادرت را شكر گوى كه سرانجام تو نزد من است.»
در اين آيه به رعايت حقوق پدر و مادر؛ خصوصاً تلاش‏ها و زحمات فوق العاده مادر به هنگام حمل فرزند در دوران باردارى كه همراه ضعف و ناتوانى است، سفارش شده است. اين مسئله از نظر علمى نيز به اثبات رسيده كه مادران در دوران باردارى گرفتار ضعف و سستى مى‏شوند، چرا كه شيره جان و مغز استخوانشان به پرورش جنين اختصاص مى‏يابد و در اين زمان گرفتار كمبود انواع ويتامين‏ها مى‏شوند و بعد از آن در مدت شير دادن دچار صدمه و رنج مى‏گردند.
مادر در دوران حمل و شيردهى بزرگ‏ترين فداكارى را هم از نظر روحى، عاطفى و جسمى براى فرزندش انجام مى‏دهد. در اين آيه به شكر گزارى پدر و مادر اشاره شده و در رديف شكرگزارى نعمت‏هاى خدا قرار گرفته است. لذا از انسان مى‏خواهد كه شكر (خدا) كه خالق اصلى بوده و چنين پدر و مادرى را به او داده به جا آورده و نيز شكر پدر و مادر را كه واسطه فيض و عهده دار انتقال نعمت‏هاى خدا به تو هستند را به جاى آور.(16)
از آيات قرآن و روايات متعددى كه از زبان پيامبر اكرم (ص) و معصومين(ع) صادر شده چنين برمى‏آيد كه اطاعت از والدين و ادب و احترام و نيكى به آنها و عدم آزار و اذيت ايشان از حقوق مسلم آنهاست. كه فرزندان بايد آن را عملى سازند؛ مثلاً از اين كه آنها را به نام صدا كنند و يا جلوى آنان حركت كنند بپرهيزند. در مقابل پدر و مادر خضوع و خشوع داشته باشند و در حقشان – چه مرده و چه زنده – دعا كنند و به نيابت از آنها به نماز و روزه و انجام اعمال مستحبى بپردازند.

مقام مادر در روايات معصومين(ع)

ائمه طاهرين (ع) فرمايشات زيادى درباره احترام به مادر داشته و ما را به مقام و منزلت اين وجود گرانبها راهنمايى مى‏كنند: از امام صادق (ع) نقل شده كه مردى نزد پيغمبر (ص) آمد و عرض كرد: به چه كسى احسان كنم؟ فرمود: به مادرت، گفتم سپس به كه؟ فرمود به مادرت، گفتم: سپس به چه كسى؟ فرمود: مادرت گفتم بعد چه كسى؟ فرمود: پدرت.
از اين روايت مى‏فهميم كه مستحب است در نيكى كردن جانب مادر را بيشتر رعايت كنيم. از حضرت رسول(ص) سؤال شد كه حق كدام يك از والدين بزرگ‏تر است؟ فرمود: آن كه نه ماه تو را در شكم گرفت و بعد به سختى به دنيا آورد و سپس از سينه خود غذا داد.(17)
در نيكى به پدر و مادر، ملاك مسلمان بودن آنها نيست، بلكه اگر پدر و مادر كافر و معصيت كار هم باشند، بايد به آنها احترام نمود و به خوبى رفتار كرد.
از امام سجاد(ع) نقل شده كه فرمود: مردى به حضور پيامبر اكرم (ص) آمد و عرض كرد: هيچ كار زشتى نبوده كه به جا نياورده باشم، آيا براى من راهى به توبه هست؟ حضرت فرمود: آيا از پدر يا مادرت كسى زنده هست؟ گفت: آرى پدرم زنده است. حضرت فرمود: به او محبت و نيكى كن. وقتى آن مرد رفت پيامبر فرمود: چه خوب بود اگر مادرش زنده مى‏بود.(18)جهاد در راه خدا از واجبات دينى است و بر همه لازم است كه در آن شركت كنند، امّا اگر امر بين اطاعت از پدر و مادر و جهاد در راه خدا (كه واجب عينى نباشد) واقع گردد، شخص نمى‏تواند بدون اذن آنان به ميدان جنگ قدم گذارد.
مردى نزد رسول خدا(ص) آمد و گفت: «من جوانى با نشاط و ورزيده‏ام و جهاد در راه خدا را دوست دارم، ولى مادرى دارم كه از اين موضوع ناراحت مى‏شود. پيامبر (ص) فرمود: برگرد و با مادر خويش باش. سوگند به خدايى كه مرا به حق مبعوث كرده، يك شب با مادر خود مأنوس باشى بهتر است از يكسال جهاد در راه خدا.»(19)
بى احترامى والدين ؛ به ويژه مادرى كه از جان و دل براى فرزندش قبول زحمت كرده و آسايش و آرامش خود را فداى راحتى او مى‏كند، موجب غضب پروردگار شده و پيامدهاى سويى را به دنبال خواهد داشت.
پيامبر اكرم (ص) فرمود: «از آزردن والدين بپرهيزيد، چون بوى بهشت از هزار سال راه استشمام مى‏شود ولى عاق والدين و قطع كننده رحم آن را نمى‏يابند.»(20)
گرچه مادر بدون هيچ چشمداشتى، هستى خود را به پاى فرزند مى‏ريزد امّا بر فرزندان واجب است تا قدر مهربانى‏ها و از خود گذشتگى‏هاى او را بدانند و به زندگى آرامى كه مادر در ايام كودكى براى آنان فراهم كرد بينديشند. معصومين (ع) در رعايت حقوق مادران خويش نهايت توجه را داشته‏اند. نقل شده است كه حضرت سجاد(ع) با مادر خود هم خوراك نمى‏شد و مى‏فرمود: مى‏ترسم براى لقمه‏اى دست دراز كنم كه مادرم قصد آن را داشته و با اين عمل رعايت حرمت و ادب را ترك كرده باشم.(21)لذا قبل از او به خوردن نمى‏پرداخت.
زكريا بن ابراهيم مسلمان شد و در حج به خدمت حضرت صادق (ع) رسيد و عرض نمود: مادر پير و كورى دارم، حضرت فرمود: به مادرت توجه كن و به او احسان نما و چون مرد جنازه او را به ديگرى وامگذار، و خودت به كارهاى او قيام كن و به غسل و كفن و دفن او همت نما. زكريا پس از برگشت به كوفه، به مادرش خيلى مهربانى نمود. با دست خود لقمه به دهانش مى‏گذاشت و لباس در تنش مى‏كرد و به نظافت و خدمتكارى او مى‏پرداخت. مادرش گفت: اى فرزند! قبلاً كه بر دين نصرانيت بودى، اين‏طور با من برخورد نمى‏كردى. حال چه شده اين طور عمل مى‏نمايى؟ زكريا گفت: آقايى از اولاد پيغمبر (ص) به من چنين دستور داده كه خدمت گزار تو باشم. مادر پرسيد: آيا اين مرد پيغمبر است؟ گفت: نه، وليكن پسر پيغمبر(ص) است. مادر گفت: اى فرزند اين شخص بايد پيغمبر باشد، زيرا امرى كه به تو نموده وصيت و سفارش پيغمبران درباره مادر است. زكريا گفت: پس از پيغمبر (ص) اسلام كه نبوت به او ختم شد ديگر پيغمبرى نخواهد آمد بلكه او پسر پيغمبر (ص) است. مادر گفت: اى فرزند دين اسلام بهترين اديان است كه تو اختيار كردى به من عرضه بدار تا من هم مسلمان شوم. پس شهادتين را به او تلقين كرد و ساير عقايد و نماز را به او تعليم داد. پس از اين كه نماز ظهر، عصر و سپس مغرب و عشاء را خواند، حالتش دگرگون شد و گفت: اى فرزند آنچه را كه امروز ياد من دادى دوباره تكرار كن. عقايد اسلام را مجدداً به او يادآورى كرد و مادر پذيرفت و از دنيا رفت. زكريا به همراه مسلمانان او را غسل داد، بر او نماز خواند و او را دفن نمود.(22)

وظيفه مادرى‏

نخستين جايگاه رشد براى پرورش طفل دامان مادر است. او چون كشتزارى است كه نهال طفل در آن كاشته مى‏شود و با مراقبت‏هاى صحيح به ثمر مى‏نشيند. پيامبر گرامى اسلام (ص) فرمود: ببينيد نطفه را در چه جايگاهى مستقر مى‏كنيد، چه اينكه وراثت صفات را به فرزند منتقل مى‏سازد.(23)
در حديثى ديگر حضرت مى‏فرمايد: «اياكم و تزويج الحمقاء فانّ صحبتها بلاء وولدها ضياع؛(24) از ازدواج با زنان احمق (كم هوش) خوددارى كنيد، زيرا مصاحبت با آنها ناگوار و فرزندى كه از آنها متولد مى‏شود بى ارزش و تباه است.»
انتخاب همسرى نيكو و پاكدامن از اولين اقدامات پسنديده در زندگى كسانى است كه به آينده‏اى درخشان و فرزندانى صالح و سالم نظر دارند. چون مرد علاوه برداشتن همسرى شايسته خواهان مادرى عفيف و درست كردار براى تربيت فرزندان خود مى‏باشد. پدران و مادرانى كه ايمان مذهبى دارند و پايبند تعاليم آسمانى اند قادر به پرورش فرزندانى لايق و درستكار مى‏باشند. استاد فلسفى در گفتارى درباره نقش و وظيفه مادر بيان داشته است:
«كار مادر، مانند نقاشى نيست كه زيبايى‏ها را روى پرده نمايان مى‏سازد. به كار پيكر تراشى هم كه مرمر را حجّارى مى‏كند شباهت ندارد. مانند نويسنده‏اى هم نيست كه انديشه‏هاى منزه خود را در قالب الفاظ بريزد، بلكه او وظيفه دارد به كمك پروردگار در يك روان انسانى جلوه‏اى از الاهيت را نمودار سازد.
نمى‏توان گفت هر كس فرزندى را به دنيا آورد، در انجام نقش مادرى موفق است. تربيت صحيح و مسئوليت به سامان رساندن فرزندان از جهات اخلاقى و فرهنگى از نشانه‏هاى بارز مادران موفقى است كه از ديدگاه مكتب اسلام داراى ارزش و منزلتى خاص مى‏باشند.
مادر در اولين تولد فرزند، رابطه عاطفى با وى برقرار مى‏كند و سنگ بناى يك زندگى خوب را براى خود و فرزندش پى‏ريزى مى‏نمايد. مهارت مادر و نقش اصلى او در نگهدارى از كودك و آشنايى او با وظايف مربوطه كار كمى نيست. اگر مادرى احساس كند كه مراقبت و سرپرستى از فرزندان وظيفه كوچكى است، در آموختن مهارت‏هاى مختلف به آنان دچار ضعف و سستى مى‏شود. مادر بايد نقش حساس و دقيق خود رابشناسد و بدان راضى باشد. در غير اين صورت نمى‏تواند ارتباط خوبى با فرزندش برقرار كند و در نتيجه بنيان مهر و محبت در خانواده را متزلزل مى‏كند. مادر وظيفه دارد به دنبال برقرارى ارتباط مهرآميز و هدايت گر با فرزندان، آنان را به پدر علاقمند كند و احترام و جايگاه او را ياد آور گردد. آشنايى با زندگى دسته جمعى، تفهيم خطرات و مشكلات اجتماعى و صبر و مقاومت در برابر آنها از جمله مسئوليت‏هاى سنگين مادرى دانا و دلسوز است كه مى‏تواند فرزند خود را به موفقيت و خوشبختى برساند. پر واضح است كه نقش مخرّب و نادرست يك مادر زمينه‏هاى گمراهى و سقوط فرزندان را به وجود خواهد آورد.(25)
رسول اكرم (ص) در اين باره فرمود: «لعنت خدا بر پدر و مادرى كه فرزند خويش را بد تربيت كرده و موجبات عاق خود را فراهم كنند.»(26)
رشد و پيشرفت انسان، گوياى نقش مثبت والدين؛ خصوصاً مادران است. چنان كه كج روى و بزهكارى آنها را گاهى مى‏توان در كوتاهى اين وظيفه جست جو كرد. بيان سرگذشت ذيل ما را به حساسيت موضوع آگاه‏تر مى‏گرداند: در تاريخ آورده‏اند، جوانى محكوم به اعدام شد. از او خواستند اگر وصيتى دارد بنويسد. گفت: وصيتى ندارم ولى مايلم لحظات آخر عمرم مادرم را ببينم، مادرش را آوردند. او هنگام خداحافظى با مادر لب او را گاز گرفت مادر از شدت درد بى حال شد. اطرافيان، جوان را ملامت كردند كه اين چه كارى بود كه كردى، او گفت: اين دار اعدام من، توسط مادرم برپاشد. روزى كه كودك بودم از همسايه يك تخم مرغ دزديدم، مرا تشويق كرد تا شتر دزد شدم و سپس قاتل از آب در آمدم.
دانشمند فقيه حجة الاسلام محمد تقى فلسفى، در نقش سازنده مادرش در رسيدن به درجات عالى منبر و خطابه چنين مى‏گويد:
مادرم مواظب بود تا بچه‏هاى خود را با فضيلت و پاك و با ايمان تربيت كند. من گمان مى‏كنم بالاترين مرتبه مديريت براى يك مادر، حسن تربيت فرزند باشد. او براى پدرم نيز يك ملجأ و مرجع پر مهر و محبت بود. رفتار آن بانو در روحيه پدرم در امر تحقيق و مطالعه و اطمينان خاطر در تدريس و برخورد با مردم فوق العاده مؤثر بود. علت منبرى شدن من هم خواست مادرم بود. حتى مدتى بين او و پدرم در اين باره گفت و گو بود. پدرم معتقد بود كه من بايد درس بخوانم و مادرم مى‏گفت: كه بايستى منبر بروم. عاقبت آن دو توافق كردند كه از صبح شنبه تا غروب چهار شنبه وقت من براى درس خواندن در اختيار پدر باشد و از شب پنج شنبه تا روز جمعه (اوقات تعطيل درس طلبگى) اختصاص به منبر داشته باشد. بدين ترتيب مادرم كه عاشق حضرت اباعبداللّه (ع) بود به آرزوى خويش رسيد و مرا در مسير خطابه و منبر قرار داد.(27)
مادرانى كه با پيروى از دستورهاى الهى زندگى مى‏كنند، از همان لحظه كه در بطن خود فرزند را پرورش مى‏دهند مراقب اخلاق و رفتار خويش اند تا از اثرات سوء كارهاى ناپسند بر جنين جلوگيرى كنند. آنها از هر خوراكى استفاده نمى‏كنند مگر به حلال بودن آن آگاه باشند. مسائل مربوط به محرم و نامحرم را رعايت مى‏كنند. در هر مجلسى قدم نمى‏گذارند و به احكام دين، طهارت و نجاست توجه دارند. به واجبات عمل مى‏كنند و از آنچه ناپسند و نكوهيده است اجتناب مى‏ورزند. كه امام حسين در نبرد خونين روز عاشورا سر حر بن يزيد رياحى را به دامن مى‏گيرد حريت و آزادى او را به مادرش نسبت مى‏دهد و مى‏فرمايد! «انت حرٌ كما سمّتك امّك حراً؛ تو آزادى و اين آزادى را از مادر نشانه دارى.»
امير المؤمنين على (ع) پس از شهادت مالك اشتر بر فراز منبر مسجد كوفه مى‏فرمايد: مادران را نمى‏يابم كه فرزندى مانند مالك بياورند. مالك! چه مالكى، اگر كوه بود كوهى استوار. اگر سنگ، سنگى با صلابت، مالك براى من مانند من براى پيامبر (ص) بود.
آن حضرت پس از شهادت حضرت زهرا(س) به برادرش عقيل مى‏فرمايد: براى من زنى انتخاب كن كه از مادران شجاع عرب به دنيا آمده باشد.(28) چون مى‏خواهم براى من فرزندى بياورد كه از شجاعان عرب باشد. عقيل – كه به انساب و ريشه قبايل خوب آشنا بود – بعد از جستجو، فاطمه بنت خزام بن خالد كلابى كه بعداً به‏ام البنين مشهور شد را براى حضرت انتخاب مى‏كند.
نكته قابل توجه اين است: با اين كه پدر، اميرالمؤمنين (ع) است و نه تنها ضعفى در او نيست، بلكه داراى عالى‏ترين صفات مردانگى و پدرى است و از نظر كمالات روحى و جسمى فوق العاده مى‏باشد، مادر و صفات او را در تربيت فرزند چنان مؤثر مى‏داند كه براى داشتن فرزندانى شايسته به دنبال مادرى لايق و با استعداد مى‏گردد.
تربيت صحيح و سازنده مادران ميهن اسلامى سبب شد، جوانان با نيت‏هاى خالص و ايمان و عقيده راستين قدم به ميدان‏هاى رزم و جهاد بگذارند و با دلاورى‏هاو جانفشانى‏هاى خود در اهتزاز پرچم توحيد و حفظ كشور اسلامى از دست برد دشمنان، مبارزه كنند و در نهايت پيروزى اسلام بر كفر را با شهادت خود رقم زنند.

احترام ويژه به مادر

احترام به پدر و مادر و رعايت حقوق آنان را از نظر قرآن و روايات و اهل بيت بيان نموديم. ولى احترام به مادر موضوعى است كه بيش از اين بايد مورد نظر قرار گيرد. از رسول خدا (ع) سؤال كردند حق مادر چيست؟ فرمود: هيهات: هيهات: اگر به عدد ريگ‏هاى بيابان و قطره‏هاى باران در خدمت مادر بايستيد معادل يك روزى كه در شكم او بوده‏ايد نخواهد بود.(29)
با احترام به مادر، به دعاى خير او، عمر با بركت، رضاى پروردگار، وسعت رزق و ده‏ها ثمر ونتيجه‏اى كه امامان معصوم (ع) وعده آن را داده‏اند دست مى‏يابيم.
چه بسا وقايع و اتفاقاتى كه ديده و يا شنيده‏ايم كه بر اثر عدم حرمت مادران به وقوع پيوسته و خيلى از اوقات از فضل و رحمت پروردگار محروم مانده‏اند. اشخاصى كه به پدر و مادر خود بى‏اعتنايى كرده‏اند، اعمال و عبادات آنها تباه شده است.
احترام به والدين نه تنها بايد در زندگى آنان صورت پذيرد بلكه وظيفه فرزندان است كه بعد از مرگ با ياد و خاطره آنان و انجام عمل نيك به نيابت از آنها روحشان را شاد نمايند. گفته شده وقتى مادر والا مقام مرحوم شيخ مرتضى انصارى (قدّس سرّه) از دنيا رفت، مرحوم شيخ به بالين مادر آمده و شديداً گريه كرد. يكى از شاگردان به منظور دلجويى و تسليت به ايشان عرض كرد. شما بااين مقام علمى و عظمتى كه داريد سزاوار نيست بر بالين پيرزنى اشك بريزيد؟ شيخ فرمود: گويا شما هنوز به عظمت مقام مادر واقف نيستيد. تربيت صحيح و زحمات فراوان اين مادر مرا شيخ انصارى كرد. ريشه و بنيان وجود مرا اين مادر با دست تواناى خويش بنا نهاد. تربيت اوليه اين مادر زمينه را براى رسيدن من به اين مقام شامخ علمى و عملى فراهم نمود.(30)

نفس گرم مادر در عرصه‏هاى زندگى

همراهى مادر، در تمامى لحظات زندگى و هم دلى و هم صحبتى با فرزندان و راهبرى او نعمتى است كه هم پاى دعاى خيرش ارزانى انسان‏هاى موفق، عالم و وارسته شده است. در كتاب «تذكرة الاولياء» آمده: از بايزيد بسطامى سؤال شد كه بزرگى ميان خلق و مقام روحانى را چگونه به دست آوردى؟ گفت: به دعاى مادر! شبى مادرم از من آب خواست. برايش آب آوردم. چون برگشتم، مادرم به خواب رفته بود. گفتم: اگر او را بيدا كنم، خطا كارم. پس بر بالين او ايستادم تا بيدار شد. همان طور ايستاده بودم. صبح شد و مادرم از خواب بيدار گشت. گفت: چرا ايستاده‏اى؟ گفتم: ترسيدم بيدار شوى و من حاضر نباشم. پس مادرم برخاست و نماز خواند و دست به دعا برداشت و گفت: الهى چنان كه اين پسر مرا بزرگ و عزيز داشت، او را ميان خلق بزرگ و عزيز گردان.
امام صادق (ع) فرمود: رسول خدا (ص) هنگام فوت جوانى حاضر شد و فرمود: بگو «لا اله الا اللّه» جوان زبانش را چندين بار حركت داد ولى نتوانست اين ذكر را بگويد. پيامبر به زنى كه بالاى سر جوان بود فرمود: آيا اين جوان مادر دارد؟ گفت: بلى من مادر او هستم. حضرت فرمود: آيا تو بر او خشمگين هستى؟ زن گفت: بلى، شش سال است كه با او حرف نزده‏ام، حضرت فرمود: از او راضى شو. گفت: خدا به رضاى تو از او راضى شود. سپس رسول خدا(ص) به جوان فرمود: بگو “لا اله الا اللّه” جوان اين كلمه را گفت، پيامبر فرمود: چه مى‏بينى. گفت: مردى سياه و زشت و بد بو كه مرا احاطه كرده و گلويم را مى‏فشارد. فرمود: بگو: اى كسى كه عمل كم را مى‏پذيرى و از گناهان بسيار در مى‏گذرى عمل كم من را بپذير و از گناهان بسيارم درگذر كه حقاً آمرزنده و مهربانى. جوان اين جملات را گفت. پيغمبر(ص) به او فرمود: چه مى‏بينى؟ گفت: مردى سفيد، خوش لباس و خوش صورت و خوش بو كه مرا در بر گرفته است. در همين حال جان به جان آفرين تسليم كرد.(31)
در اين داستان واقعى به عظمت گذشت مادر و رضايت و دعاى او پى‏مى‏بريم. چه نيكو و پسنديده است كه فرزندان در تمام مدت عمر، احترام مادر را نگه دارند، نه تنها در روز مادر با يك دسته گل يا يك كادو بخواهند زحمات او را جبران كنند و در طول سال به او توجهى نداشته باشند و از تلاش‏هاى بى دريغ او قدردانى نكنند، بلكه در طول سال به ياد او باشند و به او احترام بگذارند.

پى‏نوشت‏ها: –
1- سخنرانى امام خمينى در تاريخ 11/4/58 و پيام به مناسبت ولادت حضرت فاطمه (س) در تاريخ 15/5/59.
2- سوره الزاريات، آيه 49.
3- سوره نساء، آيه 1.
4- سوره نحل، آيه 98.
5- همان، آيه 72.
6- كشف الغمه، ج اول.
7- سوره، روم، آيه 21.
8- طومار عفت.
9- الميزان، علامه طباطبائى، ج 15، ص 139.
10- سوره اسراء، آيه 25 – 24.
11- الميزان، ج 15، ص 139.
12- تفسير نمونه، ج 12، ص 80 – 78.
13- الميزان،، ج 15، ص 141.
14- تفسير نمونه، ج 12، ص 80 – 78.
15- سوره لقمان، آيه 14.
16- تفسير نمونه.
17- اصول كافى، باب احسان به پدر و مادر.
18- ره توشه راهيان نور، محرم 78، ص 144.
19- اصول كافى، باب احسان به پدر و مادر.
20- گناهان كبيره، شهيد دستغيب، ج 1، ص 127.
21- همان، ص 148.
22- مشكاة الانوار، ص 319.
23- با فرزندان در سايه قرآن، ابراهيم مظاهرى، ص 44.
24- وسائل الشيعه، ج 3، ص 6.
25- همشهرى، 8 مهر 78، ش 1942.
26- وسائل الشيعه، ج 5، ص 115.
27- گفتار وعاظ، محمد مهدى تاج الدين، ص 211.
28- خاطرات فلسفى، 41 – 40.
29- نظام خانواده در اسلام، حسين انصاريان، ص 439 – 437.
30- ره توشه راهيان نور،محرم 78، ص 85.
31- گفتار وعاظ، محمد مهدى تاج الدين، ص 211.
/

چشمه محبّت و معرفت در فضيلت زيارت عاشورا

 

چشمه محبّت و معرفت
(در فضيلت زيارت عاشورا)

اشاره:

در مجله 6 – 255 بحثى پيرامون فضيلت زيارت عاشورا تحت عنوان چشمه محبّت ومعرفت تقديم خوانندگان گرامى نموديم و بعلت فشردگى مطالب شماره‏هاى بعد موفق به درج بقيه بحث نشديم كه با عرض پوزش اينك ادامه مقاله تقديم شما عزيزان مى‏گردد.

ارمغان جاويدان‏

زيارت عاشورا آن چنان اثر معنوى و جاويدان دارد كه اگر كسى به خواندن آن مداومت و مواظبت داشته باشد ودر اين طريق اخلاص و وارستگى را در نظر بگيرد بارقه ملكوتى آن قادر است موجبات سعادت آدمى را در عالم آخرت و سراى جاويد فراهم سازد. دكتر محمد هادى امينى فرزند علامه امينى، نوشته است: در شب جمعه‏اى قبل از اذان صبح پدرم را در عالم رؤيا مشاهده كردم در حالى كه بسيار خرسند، شادمان و آرام به نظر مى‏رسيد، جلو رفتم و پس از سلام و دست بوسى گفتم: پدر جان، در آنجا چه عملى باعث سعادت و نجات شما گرديد؟ پدرم گفت چه مى‏گويى؟ بار ديگر عرض كردم: آقاجان! در آنجا كه اقامت داريد، كدام عمل موجب آسودگى شما گرديد كتاب الغدير يا ساير تأليفات شما؟ يا تأسيس بنياد و كتابخانه اميرالمؤمنين(ع) پدرم پاسخ داد نمى‏دانم چه مى‏گويى؟ قدرى روشن‏تر سخن بگو. گفتم: آقاجان! شما اكنون از بين ما رخت بربسته‏ايد و به سراى سرور انتقال يافته‏ايد. در آنجا كدامين عمل شما را از مشكلات و سختى‏هاى عالم برزخ رهانيد. علامه امينى درنگى نمود و سپس فرمود: فقط زيارت اباعبدالله الحسين(ع)! عرض كردم: شما مى‏دانيد كه اكنون روابط بين ايران و عراق تيره شده و راه كربلا بسته است. براى زيارت چه كنيم؟ فرمود در مجالس و محافلى كه براى عزادارى امام حسين(ع) بر پا مى‏شود شركت كنيد. ثواب زيارت امام حسين(ع) را به شما مى‏دهند. سپس فرمود: فرزندم! در گذشته بارها به تو يادآور شدم و اكنون نيز به تو توصيه مى‏نمايم كه زيارت عاشورا را به هيچ عنوان ترك مكن. زيارت عاشورا را دايم بخوان و آن را وظيفه خودت بدان. اين زيارت داراى آثار و بركات و فوايد بسيارى است كه موجب سعادت و خوشبختى تو در دنيا و عقبى مى‏شود. دكتر محمد هادى امينى مى‏افزايد: علامه امينى باكثرت مشاغل، تأليفات و مطالعات، مواظبت كامل بر خواندن زيارت عاشورا داشت و سفارش به خواندن زيارت مذكور مى‏نمود و بدين جهت خود من نيز سى سال است كه توفيق خواندن زيارت عاشورا را دارم(1) يادآور مى‏شود دكتر محمد هادى امينى روز چهارشنبه 25 آبان سال 1379 در سن 59 سالگى در تهران دار فانى را وداع گفت و پيكرش در باغ بهشت قم به خاك سپرده شد.(2)

گره گشاى زندگى

اهتمام به زيارت عاشورا بركات دنيوى هم دارد و در پرتو معنويت آن مى‏توان از مشكلات زندگى و دشوارى‏ها و مصائب گره گشايى نمود. مرحوم آية اللّه حاج شيخ عبدالكريم حائرى يزدى (ره) فرموده است: اوقاتى كه در سامرا مشغول تحصيل علوم دينى بودم. اهالى اين ديار به بيمارى وبا و طاعون مبتلا شدند و همه روزه عده‏اى بر اثر ابتلا به اين عارضه فوت مى‏نمودند. روزى عده‏اى از اهل علم در منزل استادم سيد محمد طباطبائى فشاركى اجتماع نموده بودند. ناگهان مرحوم آية اللّه ميرزا محمد تقى شيرازى تشريف آوردند و صحبت از بيمارى وبا شد و اين كه همه در معرض خطر مرگ هستند. ميرزاى دوم فرمود: اگر من حكم كنم آيا لازم مى‏دانيد انجام شود يا نه؟ همه حاضران پاسخ مثبت دادند. فرمود: من حكم مى‏كنم كه شيعيان ساكن سامرّا از امروز تا ده روز مشغول خواندن زيارت عاشورا شوند و ثواب آن را به روح حضرت نرجس خاتون والده ماجده حضرت مهدى (عج) اهداء نمايند تا ان شاء الله اين بلا از آنان دور شود. اهل مجلس اين حكم را به آگاهى تمامى شيعيان رسانيدند و همه مشغول خواندن زيارت عاشورا شدند. از فرداى آن روز تلف شدن مردمان شيعه به وسيله مرض طاعون متوقف گرديد. امّا تلفات اهل تسنن همچنان ادامه داشت، برخى از سنّى‏ها از آشنايان شيعه خود مى‏پرسيدند: دليل اين كه شما به اين مرض هلاك كننده مبتلا نمى‏شويد چيست؟ پاسخ دادند: زيارت عاشورا. آنان نيز مشغول خواندن زيارت عاشورا شدند و بدين گونه بلاى مذكور را از خود دور ساختند.(3)
كسى كه زيارت عاشورا مى‏خواهد بخواند، بايد درون خويش را از تمايلات نفسانى تخليه كند، رفتارش را با افراد جامعه بهبود بخشد. در جهت آن مقاصد عالى كه امام حسين(ع) برايشان فداكارى نمود، اهتمام داشته باشد، در استفاده از امكانات زندگى و بدست آوردن رزق و روزى مراعات موازين شرعى را بنمايد و يك چراغ معنوى براى خود تدارك ببيند تا با نور امام حسين (ع) روشن شود، بديهى است از لامپ سوخته نمى‏توان توقّع روشنايى داشت اگر چه به قوى‏ترين منبع نورى هم اتصال داشته باشد. اجسام كدر و كثيف نيز نورى از خود عبور نمى‏دهند پس قلب را بايد از آلودگى‏ها زدود و به نور حق آراست.

معارف ناب معنوى‏

زيارت عاشورا دل را با عقيده و ايمان پيوند مى‏دهد و اين حالت استوارترين ارتباط آدمى با مكتبش مى‏باشد. اگر چنين پيوندى گسسته شود ديگر انسان از مدار حق فاصله مى‏گيرد و دچار ضلالت مى‏شود و اگر بر اين حالت بماند باتلاق رذالت او را به كام خويش فرو مى‏برد. زيارت عاشورا همچون كشتى نجات، انسانى را كه گرفتار امواج متلاطم درياى حيرت و سرگردانى است و راه به جايى نمى‏برد و نمى‏داند كرانه آرامش كجاست، به ساحل مطمئن مى‏برد و وى را به نور پيوند مى‏دهد. زيارت عاشورا دو بعد را در آدمى تقويت مى‏كند: اشتياق به حقيقت، ارادت به خاندان عترت، روى آوردن به فضيلت و همگامى با اهل تقوا و اخلاص يك جنبه از آموزش‏هاى ارزنده كلاس درس اين زيارتنامه است، بعد ديگرش گسستن از وادى ظلمت، نفرت از اهل ستم، لعن و نفرين فرستادن بر اهل شقاوت و اعلام برائت از دشمنان دين خدا، رسول اكرم (ص) و خاندان او. در اين شعار شعور آفرين و زمزمه روح بخش زائر همراهى و همگامى با اهل حق را تمرين مى‏كند، دل دوستان اهل بيت را استوار مى‏نمايد و در قلوب دشمنان ارزشها و فضايل هراس و تزلزل ايجاد مى‏نمايد. در واقع زيارت عاشورا دو خط حبّ و بغض را به روشنى ترسيم مى‏كند و به خواننده مى‏آموزد چگونه براى پيمودن اين مسير خود را مجهز نمايد و چطور مصمم گردد.
زيارت در ژرف گرايى و تجسّم اصول اعتقادى در اعماق وجود انسان نقش ويژه‏اى دارد زيرا موضوع ولايت را در تمامى ابعادش مطرح مى‏نمايد و رابطه‏اش را با توحيد مشخص مى‏كند و مسئله معاد، برزخ، قيامت و شفاعت را مورد ارزيابى قرار مى‏دهد، زيارت مى‏خواهد به خواننداش بياموزد: بدون ولايت، اسلام شناخته نمى‏شود و توحيد تحقق نمى‏يابد، حاكميت توحيد با ولايت طاغوتى معنا ندارد چنانچه امام رضا(ع) فرموده‏اند: كلمة لا اله الاّ اللّه حصنى فمن دخل حصنى امن من عذابى بشرطها و شروطها و انا من شروطها. در زيارت عاشورا همچون ديگر متون زيارتى، زائر با امام معصوم عهد ولايت مى‏بندد كه پيرو او باشد، در راهش حركت كند و با دشمنان او خصومت داشته باشد. همچنين خواننده زيارت از پيشگاه مقربين درگاه خداوند تقاضاى شفاعت دارد. يا از خداوند مى‏خواهد شفاعت امام را شامل حال او كند و اين موضوع او را به رحمت الهى اميدوار مى‏نمايد چرا كه اطمينان دارد امام دستش را گرفته و با اذن الهى او را از باتلاق گناه نجات مى‏دهد و در چشمه توحيد و تقوا شستشويش مى‏دهد. خواننده زيارت موضوع معاد و حيات آخرت را همراه زيارت به خود تلقين مى‏كند و آن را در وجود خويش ريشه دار مى‏نمايد و با تقويت اين اعتقاد بيدار مى‏شود و خود را براى فراهم آوردن توشه سراى ديگر كه جايگاه جاويدان اوست مهيا مى‏كند ذكر خدا، ياد اولياء او، گريستن و زارى نمودن، استغفار و توبه، اسوه بودن امام براى زائر از مسايلى است كه در زيارت بر آنها تأكيد مى‏شود و اين امور در پالايش روحى و تزكيه درونى زائر اثر مهمى دارد. زيارت عاشورا صحنه روبرو شدن دو چهره حق و باطل در طول تاريخ بشريت بوده و تكرار آن از راه دور و نزديك و ذكر صد لعن و صد سلام و تقدّم لعن بر سلام زمينه ساز تربيت انسان در مرحله ظلم ستيزى تا مرحله حق جويى است. دعاى علقمه نيز تأييد و تأكيد و حتى تشديد اين دو جبهه مى‏باشد. دليل اين كه پيشوايان معصوم (عليهم السلام) سفارش‏هاى وافرى بر خواندن زيارت عاشورا نمودند اين است كه اين متن منوّر در واقع صحيفه امام‏شناسى و مظهر روشن تولّى و تبراست. زيارت عاشورا مى‏آموزد كه چگونه بايد حق را يارى كرد و از باطل دورى نمود و در هر مكانى و زمانى راه و رسم امام حسين(ع) را در پيش گرفت و با يزيديان مبارزه كرد دعاى پس از آن گوياى محتوايى عميق و بيانگر اشارات معنوى و نكته‏هاى ناب و لطايف عرشى است زيرا نخست درس توحيد و اجتناب از شرك را در قالب مضامين عالى به خواننده‏اش آموزش مى‏دهد و در بخش پايانى، شيوه زيارت و توسل به امام حسين(ع) و فرزندش امام سجاد(ع) راتعليم مى‏دهد.
زيارت عاشورا با سلام بر حضرت اباعبدالله الحسين(ع) آغاز مى‏شود و او را معرفى مى‏كند، در فراز بعدى از عظمت فاجعه عاشورا و چگونگى اين مصيبت بزرگ سخن مى‏گويد، آنگاه در فراز بعدى چهار دسته را مورد لعنت قرار مى‏دهد: آنها كه بنيان گزار ظلم بر ائمه بودند، افرادى كه امامان را از مقامشان كنار زدند، كسانى كه آنان را به شهادت رسانيدند و اشخاصى كه زمينه نبرد و جدال با اهل بيت را فراهم نمودند. آنگاه از آنها و پيروان و دوستان اين حزب عداوت نزد خداوند بيزارى جسته مى‏شود و به زائر مى‏آموزد كه بگويد: انّى سلم لمن سالمكم و حرب لمن حاربكم الى يوم القيامة. سپس دشمنانى را بر مى‏شمارد كه در بوجود آوردن حادثه عاشورا نقش اساسى داشتند و با مطرح كردن موضوع لعن و نفرين بر بنى اميه و آل مروان مى‏خواهد به شيعه بياموزد كه ستم دشمنان به عاشورا و چند روز قبل و بعد از آن منحصر نمى‏شود و جور اين خاندان استمرار دارد. در فرازهاى بعد از خدا توفيق انتقام گرفتن از خون امام حسين(ع) را همراه امام پيروزمند از اهل بيت پيامبر مى‏خواهد. از پيشگاه پروردگار خواسته مى‏شود كه به خاطر امام حسين(ع) زائر به درگاهش آبرومند گردد چه در دنيا و چه در آخرت و در عبارات بعد با موالات حسينى و برائت از دشمنانش خود را به خدا و رسولش و اميرمؤمنان و امام حسين(ع) نزديك مى‏كند كه همان موضوع شفاعت در اين فراز مطرح مى‏شود. از اين بخش، مطالب گذشته تكرار مى‏شود اما به شيوه‏اى خاص و نظمى جاذبه دار. در ادامه از خداوند خواسته مى‏شود كه زائر را در دنيا و سراى آخرت همراه سالار شهيدان قرار دهد و گامهايش را در راه حقيقت استوار سازد و او را به مقام پسنديده‏اى كه امام نزد خدا دارد نزديك نمايد و انتقام خون اباعبدالله الحسين(ع) را در ركاب امام بر حق نصيبش سازد.
در فراز ديگر از خدا خواسته مى‏شود كه زائر در زمره كسانى قرار گيرد كه مشمول رحمت و مغفرت حضرت بارى تعالى قرار گرفته‏اند و آنگاه از خداوند درخواست مى‏شود: خدايا حيات مرا همچون زندگى حضرت محمد (ص) و خاندانش و مرگم رانيز اين گونه قرار ده. سپس از شادى امويان در روز عاشورا ياد مى‏شود و لعنت رسول اكرم (ص) بر آنان مورد تأكيد قرار مى‏گيرد و به دنبالش از پيشگاه خداوند لعنت بر يكايك ستمگران اين خاندان درخواست مى‏گردد، در ادامه صد بار بايد عبارت لعن را بر زبان جارى نمود و بر امام حسين(ع) و يارانش صدبار سلام كرد. در پايان بار ديگر به سركردگان ستم لعنت فرستاده مى‏شود و در اين حال زائر به سجده مى‏رود و در هنگامى كه به سجده مى‏رود خدا را به دليل هم جهتى او در اين سوگوارى و مصائب عاشورايى سپاس مى‏گذارد و از خداوند آرزوى شفاعت امام حسين(ع) را در روز قيامت مى‏نمايد و همراهى و همگامى با سيد الشهداء و يارانش را با قدمى صادقانه و استوار مى‏طلبد. بنابراين در زيارت عاشورا بر تولاّ و تبرّا و انتظارى راستين تأكيد مى‏گردد و به زائر آموزش مى‏دهد كه همواره براى قيام و انتقام ازجنايتكاران مهيّا باشد و او را چنان پرورش مى‏دهد كه همچون ياران امام حسين آماده هرگونه فداكارى در راه اهل بيت است. به عبارتى ديگر زيارت عاشورا كلاس تعليم و تربيت نهضت حسينى است و به خواننده آن مى‏آموزد همه مكانها مى‏تواند كربلا باشد و در تمامى اعصار مى‏توان از حماسه عاشورا پيروى كرد و ثابت و استوار در اين راه گام برداشت، درس ديگرى كه در زيارت عاشورا نهفته اين است كه اگر چه نهضت حسينى از مصائب بزرگ تاريخ تشيع و حتى تاريخ بشريت است و در اين واقعه حضرت امام حسين(ع)، خاندان و يارانش شديدترين ناگوارى‏ها را به جان خريدند و حوادثى جانسوز و تأثّر برانگيز در اين قيام نهفته بود ولى علاوه بر آن كه شيعه را براى حمايت از خاندان عترت و ستيز با ستمگران بسيج مى‏نمايد فضيلت، معنويت، زيستى سازنده و رشد دهنده را به انسان تعليم مى‏دهد.

پى‏نوشت‏ها: –
1 – رمز موفقيت بزرگان، ص 82.
2 – روزنامه اطلاعات، شماره 22061، ص 4.
3 – الكلام يجّرالكلام، آية اللّه سيد احمد زنجانى، ج اول، ص 55 -54؛ سيماى فرزانگان، ص 189، داستانهاى شگفت، ص 400 – 399 ؛ گلشن ابرار، ج چهارم، مقاله نگارنده درباره سيد محمد فشاركى؛ فيض عرشى، ص 346؛ رمز موفقيت بزرگان، ص 80.

 

/

از تزكيه درون تا تصفيه برون آخرين قسمت

 

از تزكيه درون تا تصفيه برون
آخرين قسمت‏

غلامرضا گلى زواره‏

به صلابت كوه به لطافت باران‏

امام در عرفان حماسى خود با معنويت قيام كرد و رابطه تنگاتنگ اين دو را بيان داشت و تبلور اجتماع عرفان و حماسه در تمامى ابعاد شخصيت ايشان مشاهده گرديد. امام در حالى كه حشمت، وقار و ابهت خيره كننده و كم مانند داشت حالتى از معنويت در سيمايش درخشندگى داشت كه از اين جهت با درك منحصرش آدمى به آرامش و امنيت خاطر مى‏رسيد. در حالى كه تحمل نگاه نافذ و شكافنده‏اش آسان نبود گرمى، مهر و عطوفتى كه در چشمانش موج مى‏زد چنان انسان را مجذوب مى‏ساخت كه چه بسا فراموش مى‏كرد در مقابل مردى خارق‏العاده با قدرتى شگفت‏انگيز قرار دارد. آن شخصيت بزرگ با تمامى اقتدار و عظمتى كه قدرتهاى جهان از شنيدن نامش به هراس مى‏افتادند. آن قدر رئوف بود كه وقتى با كودكان مواجه مى‏گرديد به آنان سلام مى‏نمود و حتى سهم اين نوباوگان را در پيشبرد نهضت اسلامى فراموش ننموده و از آنان تشكر نموده‏اند.(1) اگر هم مى‏خواستند به اطفال تذكرى دهند شخصيت آنان را تكريم مى‏نمودند و اجازه نمى‏دادند عزت نفس بچه‏ها مورد خدشه و نقصان قرار گيرد.
گمان نمى‏رود در همدردى و تشخيص زبان واقعى مردم و بيان عمق انديشه‏هاى آنان كسى چون امام پيدا شود كه چون پدرى مهربان و با چهره‏اى سرشار از محبت و صفا به خواسته‏هاى آحاد مردم توجه كند و براى غمخوارى آنان و گره‏گشايى از مشكلاتشان تلاش نمايد. امام در حالى كه در مقابل ابرقدرت‏ها و دشمنان گوناگون داخلى و خارجى دلى به استقامت كوههاى پولادين و بلكه با صلابت‏تر از آنها دارد، در برابر مردمان رنج ديده و ستم كشيده و مسلمان چنان خاضع و نرم مى‏گردد كه با ديدن مناظر غم‏آلوده و صحنه‏هاى مصيبت بار از زندگى محرومان اشك تأثر به صورت پرصلابتش جارى مى‏گردد و وسعت اين قلب به اندازه‏اى مى‏شود كه در ملاقات با مردم و گوش دادن به خواسته‏هاى آنان و نيز در خدمت بى‏شائبه به طبقات جامعه هرگز احساس خستگى نمى‏كند و كوشش ايشان همواره بر اين واقعيت استوار بوده كه بين او و مردم هيچ مانعى و حاجبى نباشد و يا چيزى از امّت مسلمان مكتوم نماند.(2)
امام در ابراز محبت به ديگران هيچ ملاكى جز رضايت حق نداشتند. اشتياق ايشان صبغه‏اى الهى داشت و خدمت به مردم نيز از منظر امام نوعى عبادت و تقريب به حق تلقى مى‏گرديد. او كه در برابر مردم اين قدر فروتنى از خويشتن بروز مى‏داد بر اين باور بود كه آدمى داراى آن چنان منزلتى است كه اگر بخواهد در مقابل همچون خودش سر تسليم و ذلت فرود آورد و از غير خدا هراس داشته باشد دون از شأن اوست. خود را خوار و بى مقدار نموده است از اين رو با جرأت و علم به قدرت نظامى سياسى آمريكا فرمود: «امريكا هيچ غلطى نمى‏تواند بكند». در مقام تربيت و ارشاد فرزندان، شاگردان و مريدان خويش امام آنان را به نماز شب كه از بهترين راههاى تزكيه است توصيه مى‏نمودند و هم آنان را به كوشش و مبارزه و قرار گرفتن در جبهه‏هاى حق براى محو باطل فرا مى‏خواندند و بدين گونه ثابت نمودند جمع بين زهد و تقوا خدمت و مسؤوليت اجتماعى امكان دارد و خود هم به نحو اكمل اين گونه بودند.
حماسه آفرينى قهرمانان، جامعه را به سوى كمال مطلوب سوق مى‏دهد و روح دلاورى را در افراد جامعه تقويت مى‏كند و ساحت و غايت آن بهبودى جنبه معنوى انسان است، عرفان نيز اين گونه است و عرفاى راستين تلاش مى‏نمايند تا جامعه را از تعلقات فناپذير و امور ناپايدار و هواهاى نفسانى برهانند و افراد را به ساحل سلامت، هدايت و سعادت برسانند. بنابراين، اين دو اگر چه عرصه‏هاى مختلفى دارند ولى اشتراكاتى هم در آنان قابل مشاهده است، عرفان فضيلت است و شجاعت نيز اين حالت را دارد و بنابراين مى‏توانند با هم جمع شوند زيرا هيچ فضيلتى، فضيلت ديگر را نفى نمى‏كند، امكان ندارد عارف واقعى اهل ترس و هراس باشد و ممكن نيست يك انسان شجاعى كه بر عليه باطل بپاخاسته است از معنويت و حالات عرفانى بى‏بهره باشد و اگر مشاهده مى‏شود عارفى سلطه را مى‏پذيرد و تسليم ستم مى‏شود و طغيان طاغوت را تأييد مى‏كند بايد دانست كه ادعاى او كاذب است و اگر مشاهده مى‏گردد شخص شجاعى از معنويت بهره‏اى ندارد و در جهت تزكيه درون و تصفيه باطن تلاشى نكرده است شجاعت او نوعى تهور است كه ناپايدارى و زوال در آن ديده مى‏شود.
امام خمينى در بخش‏هاى مهمى از وصيت نامه خود، مردم را به روى آوردن به دعاى عرفه، مناجات شعبانيه و صحيفه فاطميه فرا خوانده‏اند و در فرازهايى از اين نوشتار با ارزش مردم را به قيام عليه ستمگران و استكبار جهانى دعوت كرده‏اند زيرا عرفان آدمى را به كناره‏گيرى از دنيا توصيه مى‏نمايد نه جدايى گزينى از افراد جامعه. شجاع كسى است كه توانمندى خود را در راه احياى اهداف مقدس و معنوى صرف كند ابوعلى سينا در معرّفى عارف نوشته است: او انسانى شجاع است زيرا از مرگ هراسى ندارد.(3)
اميرمؤمنان حضرت على (ع) از يك سو دنيا را چنان از خود طرد مى‏كند كه به حرم امن علوى هيچ راهى ندارد: «يا دنيا غُرّى غيرى لا حاجة لى فيك قَد طَلَّقتِك ثلاثاً لا رَجعَةَ فيها؛(4) اى دنيا غير مرا بفريب كه مرا در تو هيچ حاجتى و نيازى نيست تو را سه طلاقه كرده‏ام تا بازگشتى در آن نباشد». امّا آن فروغ امامت از طرف ديگر براى رسيدن به مقام زمامدارى و قرارگرفتن در مسند رهبرى مردم و مديريت سياسى اجتماعى كوشش‏هاى زيادى مى‏نمايد و خطبه شقشقيه از همين مقوله است. احتجاجات و مناظراتش نيز حول اين محور دور مى‏زند و خطاب به ديگران مى‏فرمايد: رهبرى از آن من است و من قطب آسياى سياستم وقتى هم با حضور مردم صحنه بيعت و سياست حجت بر او تمام گرديد خود را مسؤول مى‏بيند. در فرهنگ اهل بيت(ع) امكان ندارد انسانى عارف و اهل معنا در قبال جامعه احساس وظيفه نكند زيرا به فرمايش حضرت على (ع) خداوند از عالمان راستين تعهد گرفته است در برابر فقر محرومان و تكاثرطلبى زراندوزان ساكت ننشينند اگر چه همه افراد جامعه در اين داستان مسؤوليت دارند ولى علما وظيفه‏اى سنگين‏تر و رسالتى مهم‏تر بر دوش دارند و رهبران اجتماع مسؤوليتى مضاعف دارند.
حضرت امام حسين (ع) از سويى با خداى خويش در صحراى عرفات مناجاتى عارفانه دارد كه به دعاى عرفه موسوم است، او در آن بيابان غرق در حالات ملكوتى و معنوى است و تمامى لحظات زندگى امام از چنين ويژگى برخوردار است ولى از سوى ديگر فرياد مى‏زند: من قيام كرده‏ام تا راه جدّ و پدرم را بروم اگر چه زمامداران قبلى روشى جداى از سنت نبوى پيش گرفته و مردم به روش آنان خو گرفته‏اند. خود دعاى عرفه نيز حاوى نكات حماسى است اگر چه عالى‏ترين مضامين عرفانى را داراست. عارف از خدا مى‏خواهد كه او را بپذيرد و از او بگيرد و به سود جامعه انسانى مصرف شود. در واقع عارف مى‏كوشد در همه حال غبار دنياطلبى به دامنش ننشيند اما در متن مردم باشد و بكوشد بار جامعه را بر دوش گيرد و گره كارشان را بگشايد اگر كسى توفيق اين را به دست آورد كه مردم را از بردگى هواى نفس به بندگى خدا برساند كار عرفانى كرده است و البته چه بسا اين اهتمام، به مبارزه، مقاومت و دفاع هم نياز دارد كه همان حماسه است.
انبياء و فرستادگان الهى ضمن بندگى خداوند و توجه خالصانه به ساحت قدس الهى براى اصلاح جامعه و خلع قدرت از ستمگران به عرصه‏هاى سياسى و اجتماعى آمدند و در اين راه مرارت‏ها كشيدند و حتى كشته شدند. امام خمينى در تأسى از سيره انبياء و اولياء نيز مناجات‏هاى خود را با حماسه‏هاى نستوهانه خويش جمع كرد، او از سويى در پيشگاه پروردگار از ذلت‏هاى خود سخن مى‏گويد و از طرف ديگر از اقتدار و صلابت خود در برابر ابرقدرت‏ها و اجانب خبر مى‏دهد و پيروانش را بدين سو فرا مى‏خواند، بين نرم خويى و انعطاف ناپذيرى در ظاهر اختلاف و انفكاك ديده مى‏شود اما وقتى اين دو خصلت از يك سرچشمه منشأ گيرند نه تنها ناموزون نبوده بلكه هماهنگ هستند. قرآن كريم بين عفو و ملايمت و نبرد با مهاجم يا قساوت مقدس چنين تقريبى ايجاد كرده است: «تعاونوا على البرّ والتقوى و لا تعاونوا على الاثم و العدوان»(5)
و در حالى كه مردم را به مودّت و رحمت، برادرى و اصلاح بين يكديگر دعوت مى‏كند، تأكيد مى‏نمايد اگر كسى از راه موعظه و نصيحت هدايت نشد و به مفاسد روى آورد و به عفت عمومى آسيب رسانيد نه تنها در مورد او رأفتى نشان ندهيد بلكه حكم الهى را در موردش جارى كنيد و اجراى عدالت را بر عفو و اغماض ترجيح دهيد. در خصوص ارتباط با خداوند در آيات نورانى قرآن و نيز احاديث شريف به حالتى بين خوف و رجاء تأكيد شده است يعنى در ضمن اين كه بايد به رحمت و عطوفت الهى اميدوار بود در مسير زندگى بايد از پروردگار خوف داشت. در مورد كوتاهى وظايف و دچار شدن به آلودگى و معاصى، حضرت على(ع) فرموده‏اند: مردان با تقوا به خدا اميدوارند و هيچ نقطه اميدى غير از حضرت حق ندارند در عين حال از خدا هم خوف دارند و هيچ عاملى غير از حضرت بارى تعالى آنان را به هراس وانمى دارد.(6)
امام خمينى حماسه و عرفان را با هم جمع كرده بود يعنى هم روحى لطيف داشت و هم با دشمنان و معاندان سازش‏ناپذير بود. آن روح قدسى به مصداق والّذين آمنوا اشدّ حبّا للّه (7) نسبت به خداوند شديدترين اشتياق‏ها را داشت و بر اثر تطهير دل از بصيرت ويژه‏اى محظوظ گشت او با اين كوله بار معنوى و بينش ملكوتى و توجه كامل به معبود و عشق آتشين به وصال حق هماره با كژى‏ها به ستيز پرداخت و در ضمن رهبرى جبهه حق را عهده دار گشت. سر چشمه سلحشورى و سيماى حماسى امام در پيكار با پليدى و سرسختى در توسعه ارزشها، در قرآن نهفته است زيرا كلام وحى خداوند را قهّار، عزيز(شكست‏ناپذير) خشم گيرنده بر جويندگان باطل و… معرفى كرده است. معصومين نيز در نيايش‏هاى خود خدا را به صفاتى چون كوبنده ستمگران، غلبه كننده و نجات دهنده صالحان ستوده‏اند. انسانى كه آيينه حق نماست جامع صفات حماسى هم خواهد بود اين شيوه استمرار و احياء كننده سيره رسول اكرم (ص) است كه صاحب ذوالفقار(حضرت على (ع)) درباره آن وجود مبارك و والا فرموده است: ما هرگاه كارزار برايمان دشوار مى‏شد خود را با رسول خدا نگاه مى‏داشتيم چنانكه از ما هيچ كس جز او به دشمن نزديكتر نبود.(8)آنگاه كه سپاه معاويه در نبرد صفين آب را بر روى سپاه امام على (ع) بست گدازه‏هاى حماسه از آتشفشان نخستين پيشواى شيعيان فوران كرد و به نيروهاى خود فرمود: از شما خواسته‏اند تا دست به نبرد گشائيد پس يا به خوارى تن در دهيد و از مقامى كه داريد فرود آييد يا شمشيرهاى خود را از خون دشمن سيراب سازيد و از آب گوارا بياشاميد.
حماسه امام خمينى كه پرتوى از قهر و غضب الهى است در شخصيت او شكوه خاصى را به نمايش گذاشت و همانگونه كه امام حسين (ع) فرياد زد: «هيهات مناالذّله» از امام خمينى نيز فرياد برائت از مستكبران جهان در مراسم حج و غرش او عليه قرار داد اسارت بار كاپيتولاسيون را مى‏شنويم. امّا بايد دانست كه مسلك عرفانى امام بر مبناى قرآن و سنت است و با محور بودن ثقلين، تعمق و تفكر، ملازم با اجتماع، عشق آتشين به حضرت حق گره خورده است و به همين دليل مسلك از ساير مسالك عرفانى جدا مى‏شود.

انقطاعى عارفانه استقامتى دليرانه‏

كسى كه هيچ گونه ستمى را امضاء نمى‏كند روح ستبر دارد. و چنين حالتى راز و نياز، نجوا و ذلت در برابر خداى خويش را به همراه مى‏آورد. مرد الهى وقتى در برابر حق خود را تسليم ديد و هيچ قدرت و غرورى را در خود احساس نكرد در اين وقت مشمول عنايت پروردگار گرديده و آنگاه عزيز مى‏شود در اين حال است كه او كمالات معنوى را درك مى‏نمايد و با بصيرتى ملكوتى حقايقى را مشاهده مى‏كند.
به نسبت همين نگرش مسؤوليتى كه عارف بر عهده دارد خيلى بيش از وظايف حكيم مى‏باشد. دل عارف به ياد حق آرام مى‏گيرد و در پرتو اين اطمينان، آرامش و امنيت روحى، قادر است عليه طغيان و تباهى قيام كند و اين همان خصلت حماسى عارفى شوريده حال است كه هيچ عاملى او را نمى‏ترساند و تحت هيچ شرايطى خوف و هراس به دل راه نمى‏دهد. اگر او را به زنجير هم ببنديد چون در بيشه شيران پرورش يافته و با دعا و راز و نياز درون را صيقل داده از اين وضع پروايى ندارد. دستگيرى، حبس‏ها و فشارها تنها مى‏تواند پيكر او را مورد تهاجم قرار دهد امّا روح عارف از حماسه آفرينى دست برنمى دارد و در اين حال هم فرياد مى‏كند و اعتراض مى‏نمايد. استاد شهيد مرتضى مطهرى مى‏گويد: عارف تكيه‏اش به نيروى عشق است كه نيروى انقلابى است نه به نيروى عقل كه نيروى محافظه كارانه است.(9)
انسان عارف با يقين و توكّلى فوق العاده براى نشر توحيد و خدمت به خداپرستان از هيچ كوششى دريغ نمى‏نمايد، هرگز آرام نمى‏گيرد مگر آن كه به محبوب خود برسد و هيچ گاه به وصال حق نمى‏رسد مگر آن كه تمام آنچه را كه در اختيارش بوده، در راه حضرت دوست نثار كند. حماسه عارف اين است كه در راه دين آن چنان فداكارى نمايد تا «كلمة اللّه» اعتلا يابد يا با آنان كه اهل شرك و نفاقند و طغيان كرده و ادعاى سلطه‏طلبى دارند مبارزه مى‏كند تافتنه ريشه كن شود و موانع حق جويى و حق خواهى بر طرف گردد چنانچه قرآن كريم فرموده است: «وَ قاتِلُوهُم حَتّى لاتَكونَ فتنة و يكون الدين كُلّه للّه(10)؛ با آنان نبرد نمائيد تا ديگر فتنه‏اى نباشد و دين همه دين خدا گردد».
چون عارف به فكر تحصيل رحمت مختص الهى است هرگز از مبارزه در راه دين مضايقه و اعراض نمى‏نمايد زيرا مقاومت، دفاع و جهاد در راه خدا موجب جلب رحمت حق مى‏گردد اگر چه راز آن براى همگان مشهود نمى‏باشد. امام خمينى آيينه‏اى از عرفان ناب را با ايجاد شور و حماسه در جامعه به نمايش گذاشت و جنبه‏هاى معنوى او نيروى محرّكه نهضت اسلامى گرديد و گرنه كدام سياستمدارى تجويز مى‏كرد كه بدون ابزار قدرت به شرق بتازد و بدون آن كه از شرق استمداد طلبد به غرب يورش ببرد. آن روح وارسته با جلوه‏هاى عارفانه كه در پرتو تزكيه، تهذيب و بندگى خداوند بدست آورد از سرزمينى كه سال‏هاى متمادى بر آن بذر شرك، نفاق و فساد افكنده بودند، خرمن توحيد، اشتياق و محبت درو كرد و نسل در گهواره آرميده قيام پانزده خرداد سال 1342 ه. ش را به ميادين نبرد فرستاد تا آرامش استكبار و آسايش شيطان بزرگ را بر هم بزند. شورى كه آن عارف كامل در سراسر گيتى افكند انسانهاى نااميد را در آن سوى جهان حركت داد و گوهرهاى نهفته و گنج‏هاى دفن شده درونى را ياد آور شد كه تمامى اين‏ها به يمن وجود ملكوتى و انفاس قدسى او بود. اگر اين تحول فكرى و روحى و اسلامى كه امام در جهان پديد آورد مى‏خواست از مسير طبيعى و مجارى متداول عبور كند بايد چندين سال در بستر تاريخ در حال كوچ باشد اما چون اين حماسه‏ها با بصيرت معنوى و عرفانى توأم بود تاريخ را طى الارض كرد و آنگاه عروج، صعود و وصال را به ارمغان آورد. در واقع امام قبل از اقدام به قيام، توجه درونى خود را به سوى حق معطوف ساخت و موانع اين معرفت باطنى را بر طرف ساخت. عبادتش رياضت تمام نيروهاى درونى بود كه از قلمرو طبيعت رها شده و به سوى آسمان پركشيده و به روح عروج اولياء واصل شده تا هنگام تجلى حق چيزى در حرم آمن دلش رهزنى نكند و غبار آلود نسازد و با ايجاد اين ملكه ثابت هر وقت خواهان شهود شروق حق بود، بدون مزاحمت انجام مى‏شد زيرا تمامى وجودش در سلك قدس و رشته قداست در آمده بود.(11) پيروزى حيرت آور و معجزه آساى مردى بى سلاح و بدون حمايت و هماهنگى حتى يك كشور خارجى و تنها به اتكاى خالصانه به معشوق ازلى را بايد جلوه‏اى از دم عيسوى و كلام موسايى امام خمينى دانست:
آب كوثر نخورم منّت رضوان نبرم‏
پرتو روى تو اى دوست جهانگيرم كرد(12)

حماسه عرفانى امام خمينى در نخستين سال‏هاى مبارزه اين گونه جلوه نموده است:
«به خداى متعال من اين زندگى را نمى‏خواهم انّى لا ارى الموت الا السعادة و لا الحيوة مع الظالمين الّا برما. اى كاش مأموران بيايند و مرا بگيرند تا تكليف نداشته باشم»، در جاى ديگر فرموده‏اند: «خمينى را اگر دار بزنند تفاهم نخواهد كرد»(13)
و در پيامى خاطر نشان ساخته‏اند: «امروز خمينى آغوش و سينه خويش را براى تيرهاى بلا و حوادث سخت در برابر توپ‏ها و موشك‏هاى دشمن باز كرده است و همچون همه عاشقان شهادت براى درك شهادت روز شمارى مى‏كند.»(14)
امام خمينى از همان آغاز مبارزه سياسى رأس حكومت و اساس سلطنت استبدادى را هدف قرار داد و در هيچ شرايطى از مواضع اصولى خود دست بر نداشت و فرياد زد: «هيهات كه خمينى در برابر تجاوز ديوسيرتان و مشركان و كافران به حريم قرآن كريم و عترت رسول خدا(ص) و امت محمد و پيروان ابراهيم حنيف ساكت و آرام بماند و يا نظاره‏گر صحنه‏هاى ذلت و حقارت مسلمانان باشد. من خون و جان ناقابل خويش را براى اداى واجب حق و فريضه دفاع از مسلمانان آماده نموده‏ام و در انتظار فوز عظيم شهادتم قدرت‏ها و ابر قدرتها و نوكران آنان مطمئن باشند كه اگر خمينى يكّه و تنها بماند به راه خود كه راه مبارزه با كفر و ظلم شرك و بت پرستى است ادامه مى‏دهد…»(15)
امام در اعلاميه‏اى كه به مناسبت فرا رسيدن چهلمين روز فاجعه خونين فيضيّه صادر نمود، فرمود: «من مصمّم هستم كه از پاى ننشينم تا دستگاه فاسد را به جاى خود بنشانم و در پيشگاه مقدّس حق تعالى با عذر وفود كنم. شما هم اى علماى اسلام مصمّم باشيد و بدانيد پيروزى با شماست.»(16)

در شب پانزدهم خرداد 1342 ه.ش كه مأمورين نظامى رژيم پهلوى امام را دستگير كردند تا به تهران ببرند در چهره دژخيمانى كه ايشان را به تهران مى‏بردند وحشت هويدا بود و با هراس به اطراف نگاه مى‏كردند امام در مقام دلدارى به آنان اظهار داشت: اين قدر وحشت زده نباشيد در اين بيابان كسى نيست كه به شما تعرض وارد نمايد و طى خاطره‏اى بيان فرمودند: از اوّل كه با آنها رفتم هيچ نترسيدم و اصولاً هرچه فشار و تهديد، زندان و تبعيد در مورد ايشان اعمال مى‏گرديد امام براى مبارزه با طاغوت و استكبار مصمّم‏تر مى‏گرديد.
امام اين شجاعت و شهامت برخاسته از معنويت درونى را در عرصه‏هاى ديگر نيز بروز داد و از موضع عارفى وارسته موفق گرديد با متحجران و افراد مقدّس مآب به ستيز برخيزد و آنان را رسوا و منزوى سازد. آن روح قدسى در نامه‏اى سراسر افتخار كه محتوايى عرفانى داشت و براى رأس هرم كمونيسم نگاشت، از شكسته شدن استخوان هاى كمونيزم خبر داد و با اين بصيرت معنوى، كرامتى جاويدان را در تاريخ ثبت كرد.

پى‏نوشت‏ها: –
1- نك: صحيفه نور، ج 5، ص 265.
2- نك: فرازهاى فروزان، ص 297 – 291.
3- اشارات، ابوعلى سينا،ج سوم، نمط نهم، فصل 24، ص 391.
4- نهج البلاغه، فرازى از خطبه سوم (شقشقيه).
5- سوره مائده، آيه 2.
6- نهج البلاغه، كلمات قصار، حكمت 432.
7- بقره، آيه 165.
8- نهج البلاغه، كلمات قصار، حكمت 9.
9- عرفان حافظ ،شهيد آية الله مطهرى، ص 104.
10- سوره انفال، آيه 39.
11- نك: عرفان و حماسه، ص 36.
12- ديوان امام، ص 83.
13- فرازهاى فروزان، ص 322.
14- يا ساغر از هزار، ص 59.
15- صحيفه نور، ج 20، ص 113.
16- صحيفه نور، ج 1، ص‏81.
/

نقش احكام جزايى در ايجاد امنيت

 

نقش احكام جزايى در ايجاد امنيت‏

محمد آصف عطائى‏

اين مقاله توسط مركز فرهنگ و معارف قرآن دفتر تبليغات اسلامى تهيه شده است‏
نظم و امنيت اجتماعى و اعتماد و اطمينان عامه‏اى مردم، نسبت به حفظ ارزش‏هاى ملى و مذهبى، از اساسى‏ترين و حساس‏ترين بخش‏ها و حوزه‏هاى امنيت، و از جمله‏ى نيازهاى اوليه‏ى جوامع بشرى به حساب مى‏آيد، ضرورت حياتى آن، هنگامى درك مى‏شود كه انسان پيامدهاى ايجابى و سلبى آن را شناسائى نمايد.
حفظ جان، مال، ناموس و حيثيت انسان، متوقف به وجود امنيت و ثبات اجتماعى مى‏باشد. اگر امنيت از جامعه‏اى‏رخت بر بندد، و به جاى آن هرج و مرج و ناامنى گسترش پيدا كند، به گونه‏اى كه جان، مال و آبروى افراد، در معرض خطر قرار گيرد، قطعاً ادامه‏ى حيات، زندگى و پيشرفت در چنين محيط ناامنى، امكان‏پذير نخواهد بود.
افزون بر اين سرمايه‏گذارى، پيشرفت، تلاش و فعاليت در جهت رشد و ترقى جامعه و مردم، نيازمند بستر مناسبى است كه نخستين شرط آن در حوزه‏هاى مختلف سياسى، اقتصادى و فرهنگى، استقرار نظم و امنيت است. وقتى شرائط اجتماعى ناامن باشد، تجّار و ثروتمندان در حوزه‏ى اقتصاد، از سرمايه‏گذارى خوددارى خواهند كرد و در مسائل علمى و فرهنگى اهل قلم و انديشه، فعاليت لازم را انجام نخواهند داد و در اظهارنظر و عقيده مردم راه كتمان و تقيه را در پيش خواهند گرفت و تضارب افكار، آرا و انديشه‏ها، ديگر معنايى نخواهد داشت. در يك چنين فضاى آلوده و مسموم، انسان‏هاى بى‏شخصيت و متملق، صحنه‏گردان جامعه شده و با نفاق و دورويى ارزش‏هاى مادى و معنوى جامعه و مردم را بازيچه‏ى اميال و خواسته‏هاى خود قرار خواهند داد.
حضرت على(ع) يكى از ويژگى‏هاى عصر جاهليت را، عدم امنيت، مخصوصاً براى انديشمندان و آگاهان جامعه شمرده و مى‏گويد: «جامعه‏ى جاهليت، جامعه‏اى بود كه انديشمندان و آگاهان جامعه، دهانشان بسته و نادانان و انسان‏هاى بى‏هويت، مورد احترام بودند…»(1)
بعلاوه استفاده از امكانات و نعمت‏هاى مادى و معنوى كه خداوند در اختيار انسان‏ها قرار داده است در سايه‏ى امنيت و آرامش اجتماعى، امكان‏پذير خواهد بود. لذا اگر امنيت و آرامش در زندگى انسان، وجود داشته باشد، استفاده از مواهب و نعمت‏هاى الهى و تلاش و فعاليت براى رفع نيازها و مايحتاج زندگى، فراهم خواهد شد، ولى اگر شب و روز انسان، در فضاى آلوده به ترس، ناامنى و اضطراب سپرى شود، استفاده از نعمت‏ها و لذائذ زندگى، شيرينى و حلاوتش را از دست خواهد داد ولو انسان در محيطى باشد كه از نظر آب و هوا مساعد و از نظر رفاه و آسايش هم در وضع مطلوب به سر برد، ولى هيولاى ترس، اضطراب و ناامنى شرنگ تلخ و ناگوارش را به كام همه خواهد پاشيد. به همين خاطر، در جامعه و محيطى كه ناامنى حاكم شود، افراد آن، از همه‏ى امكانات مادى و رفاهى خويش دست بر مى‏دارند و در مكان امن، با حداقل امكانات مادى و رفاهى زندگى مى‏كنند.
لذا امام صادق(ع) مى‏فرمايد: «پنج خصلت و ويژگى اگر در زندگى انسان نباشد، لذت و شيرينى زندگى از بين خواهد رفت، و عقل و خرد از كار افتاده و دل را به خود مشغول مى‏دارد كه اولى آن، صحت و سلامتى و دومى آن، نعمت امنيت و آرامش است…»(2)
خلاصه آنكه نخستين شرط زندگى سالم اجتماعى استقرار نظم و امنيت اجتماعى است، نظم و امنيتى كه در سايه‏ى آن، آحاد جامعه در انجام فعاليت‏هاى مشروع و قانونى خود، آزادى كامل داشته و از امكانات جامعه به طور يكسان برخوردار باشند و همه‏ى افراد بدون توجه به رنگ، نژاد، مليت و منزلت اجتماعى، اقتصادى، سياسى و خانوادگى در برابر قانون مساوى باشند.
حال سخن را با اين سؤال پى مى‏گيريم كه: دين اسلام براى ايجاد نظم و امنيت در جامعه، چه راهكارهايى را در نظر گرفته است؟
نظم و امنيت اجتماعى، جايگاه خاص و ويژه‏اى را در متن فرهنگ غنى اسلام، به خود اختصاص داده است. دين مقدس اسلام براى ايجاد وضعيت مطلوبى كه در پرتوى آن، عامه‏ى مردم در تمام زواياى زندگى فردى و اجتماعى، مادى و معنوى از آرامش و امنيت كامل برخوردار شوند. اصول و قوانينى را مطرح، و پيشكش جوامع بشرى نموده است تا از يك سو از درون، انسان‏ها را متحول ساخته و زمنيه اكتساب فضايل اخلاقى را فراهم سازد، و از طرف ديگر، عليه اراذل و اوباش و قانون‏شكنان كه با اعمال و رفتار غيرانسانى و غير اخلاقى خويش، امنيت و آرامش مردم را بر هم زده و نظم عمومى را مختل مى‏سازد، مبارزه‏ى جدى، مداوم و قاطعانه‏اى را سازماندهى نمايد. دين اسلام در كنار اصل خودآگاهى، اصول و راهكارهايى را «به منظور پاك‏سازى جامعه از فساد و تبهكارى و مبارزه و پيكار با ريشه‏هاى ناامنى و ناهنجارى‏هاى اجتماعى» قوياً مورد توصيه و تأكيد قرار داده است كه به برخى از آن‏ها به صورت فهرست‏وار اشاره مى‏شود:
1. اعلام مقررات از قبيل: اعتقاد قلبى، احكام عبادى و دستورات اخلاقى، رعايت تقوا، عدالت و تعاون و همكارى، منع از فساد، تجاوز و ستمگرى… و گنجاندن اين امور، زيرِ پوشش فرامين و قوانين الهى كه سرپيچى و تخلف از آن، خشم و غضب الهى و عذاب و آتش اخروى را به دنبال خواهد داشت.
ناگفته پيداست كه تهديد انسان‏هاى مجرم و تبهكار و قانون‏شكن به عذاب الهى، در واقع تعبيه‏ى يك دستگاه پليسى نيرومند و كنترل كننده در درون جان انسان‏هاست. نيروى قدرتمندى كه در خلوت و جلوت و در حضور و غياب، مراقب رفتار و گفتار انسان‏ها مى‏باشد.
2. طرح و برنامه‏هاى تربيتى كه از دامان مادر و محيط خانواده شروع و محيط اجتماع و مراحل مختلف زندگى انسان را در بر مى‏گيرد. اصول و ارزش‏هاى تربيتى كه اگر درست پياده شود قطعاً جامعه‏ى بشرى را به سوى ارزش‏هاى انسانى و اخلاقى و كمالات معنوى، رهنمون مى‏گردد.
3. ايجاد مسؤوليت مشترك در قالب اصل امر به معروف و نهى از منكر و اينكه آحاد جامعه در قبال حوادث و اتفاقات كه در گوشه و كنار جامعه به وقوع مى‏پيوندد، مسؤول هستند و تا جايى كه برايشان مقدور و ممكن باشد بايد از لغزش‏ها و انحرافات يكديگر جلوگيرى كنند و همديگر را به اعمال نيك و انسانى دعوت نموده و از اعمال زشت و ناپسند و مجرمانه‏اى كه قهر و غضب الهى، فساد، هرج و مرج و ناامنى اجتماعى را به دنبال دارد نهى نموده و آنها را به وظايف دينى، اجتماعى و ملى‏شان وادار نمايند و آگاه سازند.
4. وضع قوانين جزايى و كيفرى كه حاكم و حكومت اسلامى براى ايجاد نظم و امنيت و جلوگيرى از هرج و مرج و ناامنى بدون هيچ گونه تبعيض و تفاوتى دقيقاً بايد اجراء نمايد، مى‏توان گفت آخرين راهكار كه دين مقدس اسلام، براى استقرار نظم و امنيت و توسعه و گسترش آن و مبارزه با چالشهاى اجتماعى و خشكاندن ريشه‏هاى ناامنى، بزهكارى و تبهكارى… در نظر گرفته است احكام جزايى و قوانين كيفرى، مثل قصاص، حدود و تعزيرات… مى‏باشد و ما نيز در اين بخش قدرى درنگ و تأمل نموده و نكاتى را يادآور مى‏شويم:

قصاص و امنيت‏

قصاص به معناى مقابله‏ى به مثل در جنايات عمومى و عمدى است. قصاص را از آن جهت، قصاص گويند كه در تعقيب و به دنبال جنايت اوليه مى‏باشد.
عزيزترين سرمايه‏ى انسان در زندگى دنيوى، حيات او است. در قوانين اسلامى، ارزش حيات انسان، با هيچ چيز ديگرى، قابل مقايسه نيست، تا جايى كه جرم قتل و آدم‏كشى، در رديف گناهانى چون شرك به خدا، و كشتن يك انسان به منزله‏ى كشتن تمام انسان‏ها و هدايت و نجات يك انسان به منزله‏ى هدايت و نجات تمام انسان‏ها تلقى شده است. به جرأت مى‏توان گفت: مقام، منزلت و ارزشى كه دين مقدس اسلام براى انسان‏ها و حيات او قائل شده است در هيچ مكتب ديگرى ديده نمى‏شود. دين مقدس اسلام براى اينكه حيات و زندگى انسان را در مجراى طبيعى، پويا و پرتحرك آن به جريان در آورد در كنار ساير اصول تربيتى و ضوابط ديگرى قانون قصاص را در نظر گرفته است و با تشريع و اجراى آن، حيات را براى جامعه‏ى انسانى به ارمغان آورده و عرصه‏ى زندگى را براى تاخت و تاز افراد مجرم، تبهكار و متخلف از قوانين و مقررات، كه مانع آسايش و آرامش زندگى مردم مى‏شوند، تنگ نموده است لذا در يك جمله‏ى كوتاه اما بسيار رسا و بليغ و پر معنا، فلسفه‏ى قانون قصاص را بيان داشته است كه: «وَ لَكُمْ فِى الْقِصَاصِ حَيَوةٌ يَااولى الألْباب لَعَلَّكُمْ تَتَّقُون» (3).
درك و فهم قانون قصاص در آيه‏ى شريفه به صاحبان خرد و انديشه واگذار شده است ولى امام سجاد(ع) در يك بيان بسيار زيبا، آيه‏ى مباركه را تفسير و درك و فهم آن را سهل و آسان كرده است لذا مى‏فرمايد: «اگر فردى تصميم بگيرد ديگرى را به قتل رسانده و از بين ببرد و از قانون قصاص و الزامى بودن آن، اطلاع داشته و بداند كه در صورت ارتكاب قتل، خود او نيز به دست قانون، افتاده و به كيفر عمل ننگين خود، خواهد رسيد، قطعاً دست از قتل و آدم‏كشى بر مى‏دارد و نتيجه‏اش اين مى‏شود كه: كسى را كه مى‏خواسته است به قتل برساند، زنده بماند، و نيز خود فرد جانى كه تصميم ارتكاب قتل را داشته است زنده مانده و قصاص نخواهد شد، چون جرمى مرتكب نشده است تا كيفرش را ببيند و نيز حيات بقيه‏ى افراد جامعه بيمه و تضمين مى‏شود: زيرا انسان‏هاى جانى و تبهكار، هرگاه متوجه قانون قصاص و ضرورت اجراى آن شوند، ترس و لرزه بر اندام و قامت‏شان مستولى شده دست از قتل و آدم‏كشى بر مى‏دارند»(4)
از حضرت على(ع) نيز نقل شده است كه: «خداوند قصاص را واجب نموده است تا جان مردم در امان بوده و خون آن‏ها به ناحق بر زمين ريخته نشود.»(5) باز از آن حضرت نقل شده است كه: «سنگ را از همان جاى كه دشمن پرت كرده است بازگردانيد كه شرّ را جز شرّ پاسخى نيست.»(6)
آنچه از مجموع آيات و روايات استفاده مى‏شود اين است كه: قانون قصاص و اجراى آن، براى استقرار نظم و امنيت، بر طرف ساختن هرج و مرج از جامعه، جلوگيرى از توسعه و گسترش فساد و جنايت… و عبرت‏گيرى آحاد مردم… وضع شده است، نه براى انتقام و انتقام‏گيرى، اجراى قصاص، نسبت به افراد جانى و تبهكار براى جلوگيرى از جنايات و قتل‏هاى بعدى، مؤثرترين راه و منطقى‏ترين روش است، وجود افراد جانى و تبهكار در اجتماعات انسانى بسان عضو فاسد شده و غده‏ى چركين بدن است كه اگر به موقع علاج نشود امكان سرايت ميكروب به بقيه‏ى اعضاء نيز وجود دارد، لذا اگر طبيب و جراح حاذق از طريق دارو و درمان بتواند راه علاجى پيدا كند، اقدام خواهد كرد ولى اگر راه ديگرى وجود نداشته باشد. جز جراحى و قطع عضو، يك لحظه هم درنگ نخواهد كرد.
حق قصاص و از بين بردن افراد شرور و تبهكار و پاك‏سازى جامعه از وجود ننگين آن‏ها، درست مانند جراحى غده‏ى چركين است كه فاسد شده و قابل اصلاح و درمان نيست.
ولى با تمامى آثارى كه در اجراى قانون قصاص، وجود دارد، در قوانين اسلامى، حق قصاص كه براى اولياى مقتول در نظر گرفته شده است حتمى و لازم‏الاجراء نيست بلكه حقى است قابل تغيير و اسقاط، دين اسلام براى افرادى كه بخواهند به مراتب عالى انسانى سير و صعود كنند، مسير را مشخص و راه را باز گذاشته است، در كنار حق قصاص، جنبه‏ى عفو و گذشت را بيشتر رنگ و رونق داده است، لذا در آيه شريفه مى‏خوانيم كه: «اى افرادى كه ايمان آورده‏ايد! حكم قصاص در مورد كشتگان بر شما نوشته شده است، آزاد در برابر آزاد، و برده در برابر برده، زن در برابر زن، پس اگر كسى از سوى برادر «دينى» خود چيزى به او بخشيده شود «حكم قصاص او به ديه تبديل گردد» بايد از راه پسنديده پيروى كند «و صاحب خون، حال پرداخت‏كننده‏ى ديه را در نظر گيرد» و او «قاتل» نيز به نيكى ديه را پرداخت كند، اين تخفيف و رحمتى است از جانب پروردگار شما»(7)
در سوره‏ى شورى‏ مى‏خوانيم كه «جزاى بدى، بدى است، با وجود اين هر كس عفو و اصلاح كند پاداش او با خداست»(8) پيامبرگرامى اسلام هم فرموده‏اند: «هر كس از خون بگذرد ثوابى براى او نيست جز بهشت»(9) و نيز ابابصير از امام‏صادق(ع) درباره «فَمَن تَصَدَّقَ بِهِ فَهُوَ كَفَّارَةٌ لَّه»(10) سؤال مى‏كند. حضرت در جواب مى‏فرمايد: يعنى اگر صدقه بدهد و از قاتل كمتر بگيرد به همان مقدار كه عفو كرده از گناهانش مى‏ريزد»(11)
از مجموع مطالب ياد شده جواب اشكالاتى همچون:
«عمل قصاص، تكرار جنايت قبلى است.» يا «قصاص، ناشى از غريزه‏ى انتقام‏جوئى است.» يا «قانون قصاص، يادگار دوران سبعيت و توحّش است…» به خوبى روشن مى‏شود، زيرا قصاص تكرار همان جنايت قبلى نيست، بلكه در مبدأ و غايت، با جنايت اولى فرق دارد قصاص، انتقام نيست بلكه براى ايجاد امنيت اجتماعى و حيات جمعى، نعمت ارزشمندى است، لذا مخاطب قرآن هم جمع و جامعه است نه وارث «ولكم فى القصاص حياة»(12)
قدمت يك اصل و قانون، دليلى بر يادگار بودن دوران سبعيت و توحش نيست، بلكه هدف و انگيزه است كه ارزش و جايگاه يك اصل و قانون را روشن و مشخص مى‏كند، در اجرا و تشريع قانون قصاص اگر غرض، برپائى عدالت اجتماعى و استقرار نظم و امنيت عمومى باشد، قانون است ممدوح و پسنديده و تمدن‏ساز، ولو به دوران گذشته ارتباط داشته باشد، درست است كه گفته‏اند: «الرحمة فوق العدل» ولى نبايد فراموش كرد كه فضل و رحمت هرگز نمى‏تواند به اندازه‏ى اجراى عدالت، در جهت تثبيت امنيت و حفظ و پاسدارى از مصالح و منافع عمومى، مؤثر واقع شود.

حدود و امنيت‏

تعريف حدّ

در لغت، هر چيزى كه بين دو چيز، واسطه شده و از اختلاط آنها، جلوگيرى كند، حدّ گفته مى‏شود، كه جمع آن حدود است و در اصطلاح فقه و شرع، به كيفر و مجازات بدنى، كه براى بعضى از اعمال و جرائم، معين شده است؛ اطلاق مى‏گردد، فرق حدود با تعزيرات، اين است كه در حدّ، مقدار كيفر و مجازات، تعيين شده است؛ ولى تعزير؛ مجازات سبكتر است و اندازه آن، منوط به رأى و نظر حاكم شرع است، به گفته راغب: علت تسميه و نامگذارى «حد» زنا و «خمر» آن است كه: اجراى حدّ، مرتكبين را از، ارتكاب مجدد بازداشته و ديگران نيز، به خود آمده و براى اين كه مشمول قانون اجراى حدود الهى نشوند، دست و بالشان را جمع خواهند كرد و دنبال اعمال خلاف و غير قانونى و جرم و جنايت، نخواهند رفت.

حدود در قرآن‏

اعمال و جرائمى كه حد آنها در قرآن كريم ذكر شده است عبارت است از: زنا، سرقت، قذف و محاربه‏

حدّ محارب‏

در سوره «مائده» راجع به حدّ محارب مى‏خوانيم كه: «كيفر آنها كه با خدا و پيامبرش به جنگ برمى خيزند و اقدام به فساد در روى زمين مى‏كنند (و با تهديد اسلحه، به جان، مال و ناموس مردم حمله مى‏برند) اين است كه اعدام شوند، يا به دار آويخته گردند يا (چهار انگشت از) دست (راست) و پاى (چپ) آنها بعكس يكديگر، بريده شود و يا از سرزمين خود، تبعيد گردند؛ اين رسوايى آنها در دنياست و در آخرت مجازات عظيمى دارند.»(13)
در آيه شريفه خدا و رسول خدا(ص)، با هم ذكر شده است، لذا مراد از دشمنى و محاربه، دشمنى خاصى است كه علاوه بر خداوند؛ حضرت رسول اكرم نيز در آن دخالت دارد؛ لذا مراد از محاربه با خدا و رسول او، اعمال و رفتارى است كه برگشت مى‏كند به ابطال اثرِ چيزى كه رسول خدا بر آن ولايت دارد؛ لذا مراد از محاربه و افساد در زمين، از طريق جنگ، دزدى و راهزنى… مصداق پيدا كرده و امنيت و آرامش عمومى را خدشه دار مى‏سازد. محاربه و افساد در زمين هنگامى باعث ايجاد خوف و ناامنى عمومى مى‏شود، كه مردم را با اسلحه، تهديد به قتل و سرقت اموال و تجاوز به عرض و ناموس آنها بنمايند.(14)
از حضرت رضا(ع) در تفسير آيه نقل شده است: «آنكه با خدا و رسولش محاربه كند و در گسترش فساد در زمين بكوشد و مثلاً كسى را به قتل برساند، به همان جرم كشته مى‏شود و اگر هم «بكشد» و هم مالى را بدزدد هم كشته مى‏شود و هم به دار آويخته مى‏شود و اگر مال را بدزدد ولى كسى را نكشد، تنها دست و پايش، به طور خلاف، قطع مى‏گردد و اگر شمشير بكشد و به محاربه خدا، و رسول خدا برخيزد و فساد هم در زمين بگستراند، ولى نه كسى رابكشد و نه مالى را بدزدد، از آن شهر، تبعيد مى‏شود.»(15)

حدّ سارق‏

«دست مرد دزد و زن دزد را، به كيفر عملى كه انجام داده‏اند، بعنوان يك مجازات الهى قطع كنيد؛ و خداوند توانا و حكيم است»(16) «نكال» در متن آيه، به معناى عقوبتى است كه به مجرم مى‏دهند تا از جرائم خود، دست بردارد و ديگران هم با ديدن آن، عبرت بگيرند. از امام صادق(ع) نقل شده است كه «وقتى دزد دستگير شد و وسط كف دستش، قطع گرديد، اگر دوباره دزدى كند، پايش نيز از وسط قدم قطع مى‏شود و اگر بار سوم، باز دزدى كرد، به حبس ابد، محكوم مى‏گردد، در صورتى كه در آن زندان نيز مرتكب دزدى شود كشته خواهد شد».(17)

«حدّ زِنا»

از جمله شهوات كه در طبيعت انسان، قرار داده شده و اكثراً باعث جرم و جنايت و ناامنى و احياناً نزاع و خونريزى مى‏شود، شهوت جنسى است. شهوت جنسى آتش زير خاكسترى را مى‏ماند، كه اگر درست، جهت داده نشود و كنترل نگردد، هر لحظه امكان دارد فردى، خانواده‏اى و يا جامعه‏اى را طعمه خويش ساخته و نابود كند.
در بعضى آيات قرآن، عمل شنيع زنا، در كنار گناهانى چون: شرك به خدا و قتل نفس آمده است، كه اين خود شدت جرم زنا را مى‏رساند؛ لذا در سوره فرقان مى‏خوانيم كه: «و (بندگان خاص خداوند) كسانى هستند كه معبودى ديگرى با خداوند نمى‏خوانند، و انسانى كه خداوند خونش را حرام شمرده، جز بحق نمى‏كشند، و زنا نمى‏كنند، هر كس چنين كند مجازات سختى خواهد شد».(18)
در سوره اسراء، ابتدا منعى از كشتن فرزند، به خاطر ترس از گرسنگى شده است، يك آيه بعدش منعى از كشتن انسانهاى بى گناه بيان شده و در وسط اين دو آيه، آيه منعى از عمل ننگين زنا آمده كه: «و نزديك زنا نشويد» كه كار بسيار زشت و بد راهى است».(19)

اجراى حد زنا و امنيت اجتماعى‏

دين مقدس اسلام، راههاى مشروع و قانونى را براى ارضاء و كنترل غرائز جنسى،: در نظر گرفته است، تا بتواند آرامش و آسايش فردى و اجتماعى را تأمين؛ و دغدغه و نگرانى روحى و روانى غيرتمندان عفيف و پاكدامن را مرتفع سازد، آخرين راهكار دين مقدس اسلام، در اين حوزه؛ اجراى حدّ زنا، مى‏باشد. حدّ زناى كه بهترين وسيله و مؤثرترين روش بازدارنده از جرم و جنايات است. حدّى كه نيكان را عزيز و محترم، و مجرمين و جنايتكاران را رسوا و تأديب نموده و امنيت و آرامش را در جامعه ايجاد مى‏نمايد، دستهاى آلوده و كثيف را، از حريم عفاف مردم، قطع و كوتاه مى‏سازد؛ لذا در سوره مباركه نور مى‏خوانيم: «هر يك از زن و مرد زنا كار را صد تازيانه بزنيد، و نبايد رأفت (محبت كاذب) نسبت به آن دو، شما را از اجراى حكم الهى؛ مانع شود، اگر به خدا و روز جزاء ايمان داريد؛ و بايد گروهى از مؤمنان مجازاتشان را مشاهده كنند».(20)
اينكه قرآن كريم مى‏گويد: بايد عده‏اى از مؤمنين، هنگام اجراى حدّ، حضور داشته و از نزديك، جريان را مشاهده كنند، براى اين است كه از يك طرف، شخص مجرم، چهره كثيفش؛ روشن شده و عرصه زندگى در اجتماع، برايش تنگ شود، تا از ارتكاب مجدّد، خوددارى كند، از طرفى ديگر، ديگران نيز دست و پاى خود را جمع كرده و هوس فحشاء و منكرات نكنند و اِلاّ به چنگ قانون افتاده و رسواى خاص و عام خواهند شد.
اجراى حدود؛ كه در متون اسلامى، فراوان مورد تأكيد قرار گرفته است از يك جهت مؤثرترين وسيله‏اى است براى ايجاد امنيت و آرامش اجتماعى، اگر دست جانى بزهكار، قطع شود، بقيه دستها؛ هوس دزدى نخواهند كرد، ولى اگر دست سارق قطع نشود، هر روز بر تعداد آنها افزوده و زندگى اجتماعى به جهنمى غير قابل تحمّل، تبديل خواهد شد. اگر افراد زانى، قاذف، شارب الخمر و محتكر… حدود و تعزيرات اسلامى را در تعقيب خود، احساس كنند، دست از اعمال ننگين خود، برداشته و يا به حداقل اكتفا خواهند كرد، ولى در صورتى كه حدود و تعزيرات اسلامى، تعطيل شود، افراد تبهكار و جانى، بدون ترس و وحشت، زندگى را به كام مردم، تلخ خواهند كرد.

اجراى حدود و حيات واقعى‏

هنگامى كه از امام كاظم (ع) راجع به تفسير آيه «يُحْيىِ الارضَ بَعد مَوتِها» سؤال مى‏شود و اينكه مراد از احياى زمين چيست؟ و با چه چيزى، احياء مى‏شود؟ امام در جواب مى‏فرمايد: «زنده شدن زمين به اين نيست كه باران ببارد و آب در نهرها جارى شود و دشتها سبز و خرّم گردد و درختها شكوفه بدهد، بلكه حيات واقعى در روى زمين، آن وقت، تحقق پيدا مى‏كند، كه خداوند براى هدايت مردم، مردانى را مبعوث، و آنها، عدالت را در جامعه حاكم نمايند، و با حاكميت عدالت و ارزشهاى الهى، روى زمين آباد مى‏گردد و انسانها؛ روى سعادت و خوشبختى را خواهند ديد. آگاه باشيد كه پياده شدن و اجراى حدود الهى در روى زمين، از چهل روز بارش باران، بيشتر به حال مردم، سودمند است».(21)
به اميد روزى كه با اجراى قوانين، احكام و دستورات اسلام راستين در پهندشت هستى، ظلم ،تجاوز، سرقت، اختلاس و ناامنى‏ها و ناهنجاريها، از كل جهان، رخت بر بندد، و خورشيد عدالت و برابرى، امنيت و آزادى و سعادت و خوشبختى، از وراى جبال، و حجابهاى خفقان، استثمار و استعمار و بى عدالتى و نامردى، سر برآورده و بر صفحه زندگى تاريك و آشفته انسان، بتابد، و چشمه ساران فضيلت، انسانيت و نيكبختى، از هر سو، به جوش آمده و بر پهنه كوير زندگى، جارى شود، گلهاى اخلاق و آزادى از هر سو جوانه زده و گلبوته‏هاى اميد، صلح، آرامش و امنيت زينت بخش آغوش گرم انسانها و اجتماعات بشرى شود.

پى‏نوشت‏ها:
1) نهج البلاغه، خطبه 2: بَارضٍ عالِمُها مُلْجَمٌ و جاهِلُها مُكرَّمٌ.
2) الخصال، ج 1، ص 19؛ بحارالانوار، ج 81، ص 171: خمسُ خصالٍ مَن فقد منهن واحدة لم يزل ناقص العيش زايل العقل مشغول القلب فأولها صحة البدن و الثانية الامن… .
3) سوره بقره، آيه 179.
4) التفسير المعين، ص 115، ذيل آيه 45 سوره مائده: «…لاَنّ من هم بالقتل يعرف اَنّه يقتَصّ منه فكفّ لذلك عن القتل كان حياة للذى كان هَمَّ بقتله و حياة لهذا الجانى الذى اراد ان يقتل و حياة لغيرهما من الناس اذا علموا ان القصاص واجب لايجسرون على القتل مخافة القصاص»
5) نهج البلاغة، حكمت 252، فرض اللَّه القِصاص حُقناً لِلدّماء.
6) همان، حكمت: 314 «ردُّو الحجر من حيث جاء فان الشرّ لا يدفعُه ألاّ الشر.»
7) بقره / 178: «يَا ايُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِصَاصُ فِى الْقَتْلَى الْحُرُّ بِالْحُرِّ وَ الْعَبْدُ بِالْعَبْدِ وَ الْأُنثَى‏ بِالْأُنثَى‏ فَمَنْ عُفِىَ لَهُ مِنْ أَخِيه…».
8) شورى/ 40: «وَ جَزَ ؤُاْ سَيِّئَةٍ سَيِّئَةٌ مِّثْلُهَافَمَنْ عَفَا وَ أَصْلَحَ فَأَجْرُهُ عَلَى اللَّه».
9) التفسير المعين، ذيل آيه 45 مائده: من عَفا عن دم لم يكن له ثواب الّا الجنّه.
10) مائده/ 45.
11) التفسير المعين، ذيل آيه 45 مائده: عن ابى‏بصير قال: سألت اباعبداللَّه(ع) فَمَن تصدق به فهو كفارة له قال: يكفر عنه من ذنوبه بقدرما عَفا من جراح او غيره.
12) بقره/ 179.
13) قرآن كريم مائده 33. اِنّما جَزاؤ الّذينَ يُحارِبُونَ اللَّه وَ رَسُولَهُ و يَسْعَوْنَ فى الارض فَساداً اَنْ يُقَتَّلُوا اَوْ يُصَلَّبُوا او تُقَطَّعَ اَيْديهِمْ وَ اَرْجُلُهُمْ مِن خِلاف اَوْ يُنْفُوا مِنَ الاَرْضِ ذلكَ لَهُم خِزْىٌ فى الدُّنيا و لَهُم فى الاخِرَةِ عذابٌ عظيمٌ.
14) الميزان جلد 6 ذيل آيه 33 مائده.
15) همان صفحه 338:… فقال: اذا حارب اللَّه و رسوله و سعى فى الارض فساداً فَقَتل، قُتِل به و ان قتل و اخذ المال قُتل و صُلب و ان اخذ المال و لم يقتل قطعت يده و رجله من خلاف و ان شهر السيف فحارب رسوله وسعى فى الارض فساداً فقتل قتل به….
16) قرآن كريم، سوره مائده آيه /38: و السارق و السارقةُ فاقَطعُوا ايديهُما جَزاءً بما كسَبَا نكالاً مِن اللَّه و اللَّه عزيزٌ حكيم.
17) تفسير عياشى: 1 صفحه 318 ح 105.
18) قرآن كريم فرقان 68: و الَّذينَ لا يَدْعُونَ مع اللَّه اِلهاً ءَاخَرَ و لا يَقْتُلُونَ النَّفْسَ الَّتى حَرَّمَ اللَّهُ اِلا بالحَقِّ و لا يَزْنُونَ و مَن يَفْعَل‏ذلك يَلْقَ أثاماً.
19) قرآن كريم اسراء 33: و لا تَقَربُوا الزِّنى‏ اِنَّهُ كانَ فاحشةً و سآءَ سبيلاً.
20) قرآن كريم سوره نور/2: الزانية و الزّانى فاجلِدُوا كُلَّ واحدٍ مِنهُما مائَةَ جَلْدَة و لا تَأخُذْكُم بهما رَأفة فى دِينِ اللَّه اِنْ كُنْتُمْ تُؤمِنُونَ باللَّه و اليوم الآخرِ و ليَشْهَدْ عَذابَهُما طائِفَة مِنَ المؤمنينَ.
21) وسائل الشيعه ، ابواب مقدمات حدود ج 28/12 حديث 3: قال ليس يحييها بالقطر ولكن يبعث الله رجلاً فيحيون العدل، فتحيى الارض لاحياء العدل و لاقامة الحدّ فيه انفع فى الارض من القطر اربعين صباحاً.
/

خدمت رسانى در سيره پيشوايان

 

خدمت رسانى در سيره پيشوايان‏

حجة الاسلام و المسلمين محمد محمدى اشتهاردى‏

اشاره:

نظر به اين كه امسال از طرف مقام معظم رهبرى (مدّظلّه) به عنوان سال نهضت خدمت رسانى اعلام شده مقاله زير تقديم مى‏گردد:

از آن جا كه بشر داراى خوى اجتماعى بوده، و براى وصول به تكامل همه جانبه فردى و اجتماعى نياز به تعاون هم گرايى و هم كارى دارد، پيامبران، امامان (ع)، اديان و كتاب‏هاى آسمانى، همگان را به خدمت رسانى به همديگر در عرصه‏هاى مختلف فرا خوانده‏اند. خدمت به خلق از اركان اصلى تمدن‏ها و نظام‏هاى الهى و انسانى است كه بدون آن زندگى انسان‏ها بى‏محتوا گشته و شايد به يك زندگى حيوانى تبديل شود.
در مسئله خدمات، به دو بخش اساسى كه از آن به بخش آسيب‏شناسى و درمان تعبير مى‏شود بايد توجه كامل داشت :
الف: از هرگونه عواملى كه ضد خدمت است جلوگيرى شود.
ب): به هرگونه عواملى كه بنيه‏ها و بدنه‏هاى خدمت رسانى را تشكيل داده همّت گماشت و آن را تقويت كرد(1).
بنابر اين خدمت كامل بستگى به پاك سازى و نيكو كارى دارد، لذا مبارزه همه جانبه با فساد، فقر، تبعيض و هرگونه انحرافات فكرى و عملى، بخش اول خدمات رسانى را تشكيل مى‏دهد. بخش ديگر آن احسان و نيكى به انسان‏ها، ايجاد شغل براى آنها، و سعى و كوشش در رفع نيازهايشان مى‏باشد كه اين دو بخش بايد در طول و عرض همديگر باشند، تا خدمات رسانى به طور سالم و چشم گير و مفيد، تحقق يابد.
زدودن جامعه از رشوه، گران فروشى، ربا خوارى، بى عدالتى، رانت خوارى، تبعيض، كلاه بردارى، اسراف، جهل و ندانم كارى و خروج از خدا مدارى بخش مهمى از خدمت به خلق و خدمات رسانى را تشكيل مى‏دهند، به طورى كه اگر جامعه‏اى از اين‏گونه امور پاك سازى نشود قطعاً امور
مثبت كار ساز نخواهد بود، زيرا اين امور، آثار درخشان كارهاى مثبت را خنثى كرده، و نقش آنها را بى‏تأثير مى‏سازد. آيات متعددى از قرآن به تشويق خدمت به خلق در عرصه‏هاى گوناگون پرداخته است ؛ مثلاً مى‏فرمايد: «اِنَّ اللّهَ يَأمُر بِالعَدلِ وَ الاِحسانِ(2)؛خداوند به عدالت واحسان فرمان مى‏دهد.»
در جاى ديگر مى‏فرمايد:«فَاستَبِقُوا الخَيراتِ(3)؛ در انجام نيكى‏ها و اعمال خير بر يكديگر سبقت جوييد.
در آيه‏اى ديگر اعلام مى‏كند: «اِنَّمَا المُؤمِنُون اِخوَةٌ(4)؛ مؤمنان برادر يكديگرند.
همه اين آيات ما را به خدمت به خلق از جهات مختلف فرا خوانده و تأكيد مى‏كند كه در خدمت رسانى به هم از يكديگر پيشى گيريد و هرگز سستى نكنيد؛ به ويژه مؤمنين، زيرا آنها با هم برادرند و آيين برادرى اقتضا مى‏كند كه با كمال عطوفت و مهربانى به همديگر خدمت كنند و با تلاش مخلصانه مداوم، هرگونه موانع خدمت رسانى به آنها را از سر راه بردارند.
بايد توجه داشت كه خدمت به خلق، مصاديق بسيار مختلفى دارد و هرگونه گره‏گشايى و نجات انسان‏ها خدمت است، ولى اولويّت‏ها را بايد شناخت و آنچه مهم‏تر است مقدّم داشت؛ مانند: اولويّت‏هاى معيشتى، مسكن، بهداشت، قرض الحسنه و امثال آن. براى توضيح بيشتر، به بخشى از مصاديق خدمات اسلامى كه در كلام امام سجّاد (ع) آمده اشاره مى‏كنيم.
آن حضرت فرمود: «هركس حاجت برادر دينى خود را برآورد، خداوند در عوض، صد خواسته او را كه يكى از آنها بهشت است برآورد، هركس ناراحتى و گرفتارى برادر دينى خود را بر طرف سازد، خداوند در روز قيامت ناراحتى‏هاى او را محو كند، و كسى كه برادر دينى خود را در برابر ستم گرى يارى كند، خداوند او را از پل صراط – كه محل لغزش قدم‏ها است – آسان بگذراند و كسى كه در رفع نياز او بكوشد و او را خوشحال كند، مانند آن است كه رسول خدا (ص) را خوشحال نموده است. كسى كه به دادن جرعه آبى، تشنگى او را برطرف كند، خداوند او را از شربت‏هاى سر به مُهر بهشتى سيراب نمايد و كسى كه با دادن غذايى، او را از گرسنگى برهاند، خداوند از ميوه‏هاى بهشت به او بخوراند و كسى كه برهنه‏اى را بپوشاند، خداوند جامه‏هايى از استبرق و حرير بهشتى بر تن او بپوشاند و كسى كه به فقيرى با اين كه برهنه نيست، لباس دهد، همواره در پناه خدا خواهد بود، تا وقتى كه از آن پارچه نخى باقى باشد. كسى كه برادر مؤمنش را در پيشامدى كه موجب خوارى و سرشكستگى او است كفايت كند و آبروى او را در آن حادثه حفظ كند، خداوند نوجوانان جاويدان بهشت را خدمت گزار او سازد و كسى كه پيكر او را از مركب پياده كند، يا بدن بيمارش را به دوش گيرد، يا جنازه‏اش را حمل كند، خداوند او را از قبر برناقه‏اى از ناقه‏هاى بهشت سواره، وارد محشر سازد، به گونه‏اى كه برفرشتگان افتخار نمايد. كسى كه جنازه مؤمنى را كفن كند، به گونه‏اى باشد كه او را از آغاز عمر تا لحظه مرگش پوشانده است و كسى كه واسطه ازدواج برادر دينى اش شود تا همسرش موجب آرامش و انس او گردد، خداوند در عالم قبر كسى را كه به صورت محبوب‏ترين بستگان او است با او مأنوس نمايد و هر كس در هنگام بيمارى‏اش از او عيادت كند، فرشتگان الهى در آن وقت، او را فرا گيرند و برايش دعا كنند، تا هنگامى كه به خانه‏اش باز گردد و به او بگويند پاكيزه گشتى و بهشت براى تو پاك و آماده شد. سوگند به خدا! برآوردن حاجت مؤمن نزد من از روزه و اعتكاف و روزه دوماه پى در پى از ماه‏هاى حرام، محبوب‏تر خواهد بود».(5)
در اين حديث به سيزده كار نيك اشاره شده كه هر كدام از آنها به نحوى خدمت به خلق است. بنابر اين خدمات رسانى داراى ده‏ها مصداق مى‏باشد، ولى چنان كه گفتيم بايد اولويت‏ها را شناخت و براى تحقق آنها كوشيد.

ارزش خدمت در روايات اسلامى‏

در روايات اسلامى مطالب گوناگونى درباره خدمت به خلق بيان شده است كه بيان گر اوج ارزش و جايگاه رفيع آن است كه در ذيل به نمونه‏هايى از آنها اشاره مى‏كنيم:
1- پيامبر (ص) فرمود: «المُؤمِنُ مِنَ المُؤمِنِينَ كَالرَّاسِ مِنَ الجَسَدِ، اِذَا اشتَكى الرَّأسُ، تداعى اِلَيهِ سائِر جَسَدِهِ،(6)؛مؤمن نسبت به مؤمنان ديگر هم چون سر نسبت به اعضاى پيكر است، هنگامى كه سر انسان درد گرفت، ساير اندام‏هاى بدن او نيز درد مى‏گيرد.»
نظير اين مطلب از امام صادق (ع) نيز نقل شده است.(7) سعدى هم بر همين اساس در اشعار معروف خود گويد:
بنى آدم اعضاى يكديگرند
كه در آفرينش ز يك گوهرند
چو عضوى به درد آورد روزگار
دگر عضوها را نماند قرار

بنابر اين انسان‏ها بايد خود را نسبت به ديگران هم چون اعضاى يك پيكر بدانند، در اين صورت خدمت به يكديگر را در حقيقت خدمت به خود دانسته با شوق بدان اقدام خواهند نمود.
2- اميرمؤمنان على (ع) در استوار نامه مالك اشتر، در مورد رفتار و رابطه استاندار (و هر مسئولى كه دست اندر كار است) نسبت به نيازمندان جامعه چنين مى‏فرمايد: «دور افتاده‏ترين مردم داراى همان حقى هستند كه نزديك‏ترين آنها داراى آن مى‏باشند، مسئوليت همه آنها بر عهده تو است، مبادا مستى رياست و ثروت تو را از خدمت و رسيدگى به آنها باز دارد، پس توجّهت را از آنان برمگردان و در برابرشان چين بر پيشانى ميفكن و به كار آنان كه دستشان به تو نرسد و در ديده‏ها خوارند و نزد مردان خُرد، دلجويانه رسيدگى كن، و افراد مورد اعتماد خود را بر آنها برگمار تا كارهايشان را به تو گزارش دهند.»
جالب اين كه امام حسن مجتبى (ع) درباره سياست اسلامى در ضمن گفتارى فرمود: «سياست يعنى پس از رعايت حقوق الهى، حقوق زندگان را رعايت كنى، وظيفه‏ات را نسبت به برادران دينى انجام دهى، در خدمت كردن به مردم دريغ نكنى و نسبت به ولىّ امر تا هنگامى كه مخلصانه در خدمت مردم است كمك نمايى.»(8)
3- آن حضرت از رسول خدا (ص) نقل مى‏كند كه فرمود: «به هر اندازه‏اى كه مسلمانى به مردم خدمت كند، خداوند به همان اندازه خدمت كارانى را در بهشت مى‏گمارد تا به او خدمت كنند.»(9)
4- امام صادق (ع) فرمود: «اَلمُؤمِنُون خَدَمٌ بَعضُهُم لِبَعضٍ؛(10) مؤمنان خدمت گزاران يكديگرند، يكى از حاضران پرسيد: چگونه؟ فرمود: «به يكديگر فايده رسانند و سود بخشند.»
5 – معصومين (ع) فرمودند: «مَن اَصبَحَ لايَهتَمُّ بِأمُورِ المُسلِمين فَلَيسَ بِمَسلِمٍ(11)؛هر كس صبح كند و به امور مسلمانان همّت نگمارد، مسلمان نيست.»
6- رسول خدا (ص) فرمود: «مَن رَدَّ عَن قَومٍ مِنَ المُسلِمِين عادِيَة ماءٍ، اَو ناراً وَجَبَت لَهُ الجَنَّة؛(12) هر كس از طغيان آب (مثل سيل) يا آتش سوزى نسبت به مسلمين جلوگيرى كند و جلو بلا را نسبت به آنها بگيرد، بهشت بر او واجب است.»
اين نيز يكى از خدمت‏هاى بزرگ است كه انسان براى جلوگيرى از هرگونه بلا نسبت به انسان‏ها بكوشد و موجب دفع و رفع بلا از آنها گردد.
7- به طور كلى از رسول خدا (ص) سؤال شد: نافع‏ترين انسان‏ها نزد خداوند كيانند؟ آن حضرت در پاسخ فرمود: «اَنفَعُ النّاسِ لِلنّاسِ؛ آنانى كه فايده و سودشان به انسان‏ها بيشتر است.»(13)
8 – پيامبر اكرم (ص) فرمود: «هفت كار است كه اگر كسى انجام داد، بعد از مرگش نيز ثواب آنها را در نامه عمل او مى‏نويسند كه عبارتند از: كاشتن درخت، حفر چاه، احداث نهر آب، بناى مسجد، نوشتن قرآن، به ارث گذاشتن علم و به جاى گذاشتن فرزند صالحى كه براى او استغفار و دعا كند.»(14)
در جاى ديگر فرمود: «وقتى مؤمن از دنيا رفت، اعمال او قطع مى‏شود (و پرونده عمل او بسته مى‏گردد) مگر در سه مورد، به جاى گذاشتن صدقه جارى (كار نيكى كه آثار آن ادامه دارد)، علمى كه به وسيله آن ديگران سود مى‏برند و فرزند شايسته‏اى كه براى او دعا كند.»(15)
روشن است كه هر يك از اين امور نوعى خدمت رسانى به خلق خدا است كه ارزش آنها به گونه‏اى است كه تا باقى هستند، در نامه عمل صاحبش، پاداش نوشته مى‏شود.

نمونه هايى از خدمت رسانى پيشوايان‏

1- قرآن در شأن پيامبر (ص) مى‏فرمايد: «ولَقَد جائَكُم رَسُولٌ مِن اَنفُسِكُم عَزِيزٌ عَلَيهِ ما عَنتُّم حَريصٌ عَلَيكُم بِالمُؤمِنينَ رَئوف رحَيمٌ؛ رسولى از خودتان به سوى شما آمد كه رنج‏هاى شما بر او سخت است و بر هدايت شما اصرار دارد و نسبت به مؤمنان، پر محبت و مهربان است.(16)
امام صادق (ع) فرمود: رسول خدا (ص) اوقات خود را به طور منظّم و عادلانه بين اصحاب و مسلمانان تقسيم نموده بود، به همه آنان به طور مساوى مى‏نگريست، هرگز پاى خود را نزد آنها نمى‏گشود. هرگاه در نماز بود و شخصى نزد او مى‏آمد و مى‏نشست، آن حضرت نمازش را سبك (مختصر) به جاى مى‏آورد و سپس از او مى‏پرسيد چه حاجتى دارى؟ وقتى نيازش را مى‏گفت، پيامبر (ص) آن را انجام مى‏داد و سپس به نماز مى‏ايستاد.
جرير بن عبدالله مى‏گويد: از آن هنگام كه اسلام را پذيرفتم، هيچ گاه بين من و رسول خدا (ص) حجابى نبود، هر وقت خواستم، به محضرش رسيدم و هر وقت او را ديدم، خنده بر لب داشت، با اصحاب خود مأنوس بود، با آنها مزاح مى‏كرد، به كودكان آنهامهربان بود در كنار خود مى‏نشانيد و در آغوش مى‏گرفت. دعوت آزاد،برده، و كنيز و فقير را مى‏پذيرفت، از بيماران در دورترين نقاط مدينه عيادت مى‏كرد و در تشييع جنازه مسلمين شركت مى‏نمود، معذرت عذر خواهان را مى‏پذيرفت و در خوراك و پوشاك بر بردگان هيچ امتيازى نداشت.
روايت شده آن حضرت در سفرى همراه ياران بود، دستور داد گوسفندى را ذبح كرده و گوشتش را آماده سازند، يكى گفت: ذبح آن با من، ديگرى گفت: پوست كندن آن با من، سومى گفت: پختن آن با من… آن حضرت فرمود: جمع كردن هيزم براى تهيه آتش نيز با من. حاضران گفتند: اى رسول خدا! شما زحمت نكشيد، ما اين كار را انجام مى‏دهيم، فرمود: مى‏دانم، ولى دوست ندارم در ميان شما امتياز داشته باشم، خداوند براى بنده‏اش نمى‏پسندد كه در ميان همراهانش داراى امتياز باشد، آن گاه برخاست به بيابان رفت و به گردآورى هيزم پرداخت. او مى‏فرمود: «سَيِّدُ القَومِ خادِمُهُم؛ آقا و بزرگ قوم، خدمت گذار آنها است.»(17)
در روايت ديگر آمده: در محضر رسول خدا(ص) از شخصى تعريف و تمجيد كردند، گفتند: «او براى انجام مناسك حج، به كاروان ما آمد و از آغاز سفر تا پايان شب و روز مشغول ذكر خدا بود.» پيامبر (ص) از حاضران پرسيد: پس چه كسى غذاى او را آماده مى‏كرد، و علوفه مركب او را حاضر مى‏نمود؟ عرض كردند: اين كارها را ما انجام مى‏داديم. پيامبر (ص) فرمود: «كُلُّكُم خَيرٌ مِنهُ؛ همه شما بهتر از او هستيد.»
هم چنين فرمود: «كسى كه به مؤمن در مسافرت خدمت كند، خداوند هفتاد و سه اندوه را از او بزدايد و در دنيا او را از هرگونه غم و حزن پناه داده و اندوه عظيم قيامت را از او دور سازد.»(18)
2- حضرت على (ع) آن چنان در خدمت به مردم در ابعاد مختلف كوشا بود كه گويى همه زندگى خود را وقف مردم نموده تا آن جا كه – به فرموده امام صادق (ع) – با دست رنج و كارهاى كشاورزى و احداث نخلستان‏ها آنچه به دست مى‏آورد، در راه فقرا و آزاد كردن بردگان و سامان بخشى جامعه مصرف مى‏نمود، تا آن جا كه از همين محصول دست رنجش هزار برده خريد و آزاد كرد.(19)
از ده‏ها نمونه اين كه: آن حضرت با حفر چاه و احداث باغ در منطقه‏اى در اطراف مدينه، مزرعه آبادى به نام چشمه ينبع به وجود آورد كه از نظر آب و رشد كشاورزى چشم‏گير بود، همين باعث شد كه شخصى به محضر على (ع) آمد و در اين مورد به آن حضرت تبريك گفت. حضرت على (ع) فرمود: «به وارث مژده دهيد! به وارث مژده دهيد! كه اين مزرعه را وقف كردم، تا درآمد محصول آن در راه تأمين معاش و مخارج زائران خانه خدا و مسافران سفر حج به مصرف برسد…»(20)
3- درعصر امامت امام حسن مجتبى(ع) يكى از مسلمانان به كمك و خدمت، احتياج پيدا كرد، به محضر امام حسن (ع) آمد، و نياز خود را به عرض رسانيد، امام حسن (ع) فرمود: چرا نزد فلان كس نرفتى تا نيازت را بر طرف سازد؟ عرض كرد: نزد او رفتم، ولى در مسجد بود و گفت: «من اكنون در اعتكاف به سر مى‏برم» (يعنى سه روز بايد براى انجام اعتكاف در مسجد بمانم و روزه بگيرم و از مسجد خارج نشوم) امام حسن فرمود: «اَما اِنَّهُ‏لَو اَعانَكَ كانَ خَيراً لَهُ مِن اِعتِكافِهِ شَهراً؛ آگاه باش! اگر آن شخص تو را در مورد انجام نيازت يارى مى‏كرد، براى او بهتر از اعتكاف يك ماه بود.»(21)
4- در سيره درخشان امام سجّاد (ع) آمده: هنگامى كه با كاروانى به سوى مكه براى انجام مراسم حج حركت مى‏نمود با مسئولين كاروان شرط مى‏كرد كه او را معرفى نكنند و كاروانيان او را نشناسند، تا در مسير راه به آنها خدمت كند. در يكى از سفرها شخصى او را شناخت و به كاروانيان گفت: آيا مى‏دانيد اين شخص كيست؟ آنها اظهار بى‏اطلاعى كردند، او گفت: اين شخص على بن الحسين (ع) است. آنها دويدند و به دست و پاى امام افتاده و بوسه زدند و عذرخواهى كردند كه ما تو را نشناختيم و گرنه نمى‏گذاشتيم، به ما خدمت كنى… چرا خود را به ما معرفى نكردى؟ امام سجّاد (ع) فرمود: «من يك بار با كاروانى به سوى حج رفتم، افراد كاروان مرا شناختند، احترام شايانى به من كردند، آن گونه كه پيامبر (ص)را احترام مى‏كنند (در نتيجه به جاى اين كه من به آنها خدمت كنم آنها به من خدمت مى‏كردند) از اين رو دوست دارم ناشناس باشم.»(22)
در جاى ديگرى فرمود: «احسان و خدمت به برادران دينى خود را كوچك نشمريد، بدانيد كه در قيامت هيچ چيزى براى شما نافع‏تر از اين خصلت نيست.»(23)
5 – يكى از نمونه‏هاى خدمت امامان (ع) به مردم شفاعت آنها در نزد افراد براى رفع گره‏گشايى بود، تا آن جا كه نامه مى‏نوشتند و در مورد احقاق حق و رفع مشكلات مردم اقدام مى‏نمودند؛ مثلاً در عصر امام صادق (ع) يكى از شيعيان به محضر آن حضرت آمد و در مورد حاكم و فرماندار آن منطقه‏اى كه در آن سكونت داشت گله كرد كه ماليات كمرشكن از من گرفته است. آن حاكم به نام نجاشى در منطقه شيراز و اهواز حكمرانى مى‏كرد و از شيعيان بود، امام صادق (ع) براى او چنين نامه نوشت: «بِسم اللّهِ الرَّحمن الرَّحيم، سُرَّ اَخاكَ يَسُرُّكَ اللّهُ؛ به نام خداوند بخشنده بخشايش گر، برادرت را شاد كن، خدا تو را شاد فرمايد.» آن شخص نامه را نزد حاكم برد حاكم بسيار به او احترام نمود، آنچه از ماليات از او گرفته بودند به اضافه هدايايى فراوان به او داد و او را راضى و خشنود نمود. او پس از آن به محضر امام صادق (ع) رسيد و ماجرا را به عرض رسانيد، امام صادق (ع) فرمود: «سوگند به خدا! نجاشى با شاد نمودن تو، خدا و رسولش را نيز شاد كرد.»(24)
نظير اين رخ‏داد، در مورد امام كاظم (ع) نيز نقل شده، كه براى رفع مشكل يكى از مسلمانان رى براى حاكم آن جا نامه نوشت، آن حاكم به نامه آن حضرت احترام نموده و مشكل آن مسلمان بينوا را رفع نمود. در نامه امام كاظم (ع) به حاكم رى چنين آمده: «به نام خداوند بخشنده مهربان، بدان كه براى خداوند در زير عرش خود سايه‏اى است كه در آن سكونت نمى‏يابد مگر كسى كه به برادر دينى‏اش احسان كند، يا مشكل او را برطرف سازد، يا او را شاد كند و اين حامل نامه برادر توست – والسّلام.»(25)
حضرت امام خمينى (قدّس سرّه) به مسئله خدمت به مردم، بسيار سفارش كرد و مى‏فرمود: به من رهبر نگوئيد، بلكه مرا خدمت گزار بخوانيد و در فرازى از وصيت نامه الهى سياسى خود فرمود: «به مجلس و دولت و دست اندركاران توصيه مى‏نمايم كه قدر اين ملّت را بدانيد، و خدمت گزارى به آنان، خصوصاً مستضعفان و محرومان و ستمديدگان كه نور چشم ما و اولياى نِعَم همه ما هستند…فروگزار نكنيد.»(26)
شهيد مظلوم آيت اللّه دكتر بهشتى آن شهيد والا مقام مى‏فرمود: «ما شيفته خدمتيم، نه تشنگان قدرت.»
به هر حال پايان گفتار را به يكى از رؤياهاى صادقه و يك فراز از زندگى امام خمينى (قدّس سرّه)زينت مى‏بخشيم:
مرحوم آيت اللّه سيد جواد بروجردى (برادر علامه بحر العلوم و جد سوم آيت اللّه العظمى بروجردى (ره)) در سال 1242 ه. ق در بروجرد وفات كرد و قبرش در آن جا زيارت گاه مردم است. اين عالم ربّانى در عصر خود يكى از علماى بزرگ و شخصيت‏هاى بلند پايه؛ به ويژه در غرب كشور به شمار مى‏آمد، از آيت اللّه بروجردى (ره) نقل شده كه فرمود: «… در ايام اقامت در بروجرد، شبى در عالم خواب ديدم كه به خانه‏اى وارد شدم، گفتند: رسول اكرم (ص) در آن جا تشريف دارند، به آن جا وارد شدم، سلام كردم و در آخر مجلس كه جا بود نشستم، ديدم حضرت رسول (ص) در صدر مجلس نشسته و بزرگان سلسله علما و زهّاد در كنار ايشان به ترتيب نشسته‏اند و مقدّم بر همه و نزديك‏تر از همه به رسول خدا(ص) مرحوم آيت اللّه سيّد جواد نشسته بود، به فكر فرو رفتم كه در ميان حاضران كسانى هستند كه نسبت به آقاى سيد جواد، هم عالم‏تر و هم زاهدتر مى‏باشند، پس چرا سيد جواد از همه آنها به رسول خدا (ص) نزديك‏تر مى‏باشد؟ در اين فكر بودم كه رسول اكرم (ص) با عبارتى به اين مضمون فرمودند: «سيد جواد در خدمت به مردم و رسيدگى به كار آنها و سامان دهى به نيازهاى آنها، از همه كوشاتر بود.» در يافتم كه راز تقدم و برترى آقاى سيد جواد (ره) در محضر پيامبر (ص) مسئله خدمت گزارى بيشتر او در دنيا به مردم بوده است.»(27)
در سيره زندگى درخشان امام خمينى (قدّس سرّه) نقل كرده‏اند: يكى از علما مى‏گويد: يك سال (سال‏هاى قبل از 1340 شمسى) تابستان به اتفاق امام راحل و چند تن ديگر از روحانيون به مشهد براى زيارت مشرّف شديم، خانه دربستى گرفتيم، برنامه ما چنين بود كه بعد از ظهرها پس از يكى دوساعت استراحت و خواب، بلند مى‏شديم و دسته جمعى به حرم مى‏رفتيم و پس از زيارت و نماز و دعا به خانه باز مى‏گشتيم و در ايوان خانه چايى مى‏خورديم ؛ اما برنامه امام خمينى اين بود كه همراه ما به حرم مى‏آمد، وقتى ما از حرم باز مى‏گشتيم مى‏ديديم همه چيز فراهم و روبه راه و چايى نيز آماده شده است. يك روز من به حضرت امام عرض كردم: «اين چه كارى است كه شما مى‏كنيد و زحمت مى‏كشيد، دعا و زيارت را به خاطر چايى دم كردن مختصر مى‏كنيد، و با شتاب به خانه باز مى‏گرديد؟!» ايشان در پاسخ فرمود: «من ثواب اين كار (خدمت) را كمتر از آن زيارت و دعا نمى‏دانم.»(28)
مقام معظم رهبرى (مدظلّه) نيز در اين راستا فرموده: «خدمت به مردم بهترين راه مبارزه با آمريكاست.»

پى‏نوشت‏ها: –

1- مائده، 2.
2- نحل، 90.
3- بقره، 148.
4- حجرات، 10.
5- ثواب الاعمال و عقاب الاعمال (ترجمه شده)، ص 325 و 327.
6- بحار الانوار ج 20، ص 127.
7- همان، ج 24، ص 274؛ نظير اين مطلب در اصول كافى، ج 2، ص 166 آمده است.
8- نهج البلاغه، نامه 53؛ حياة الامام الحسن، باقر شريف قرشى، ج 1، ص 42؛ الحياة السّياسيه للامام حسن، جعفر مرتضى، ص 5.
9- اصول كافى، ج 2، ص 207.
10- همان، ص 168.
11- همان، ص 163 و 164.
12- اصول كافى، ج 2، ص 164.
13- همان.
14- المواعظ العدديه، ص 194.
15- بحار، ج 2، ص 22.
16- توبه، 128.
17- كحل البصر، تأليف محدّث قمى، ص 167 و 161 ؛ بحار الانوار ج‏76، ص 273.
18- بحار، ج 76، ص 274.
19- فروع كافى، ج 5، ص 74.
20- وسائل الشيعه، ج 13، ص 303.
21- اصول كافى، ج 2، ص 198.
22- عيون اخبار الرّضا، ج 2، ص 145(به طور اقتباس).
23- بحار، ج 74، ص 308.
24- اقتباس از اصول كافى، ج 2، ص 190.
25- بحار، ج 74، ص 313.
26- صحيفه نور، ج 21، ص 181 – 182.
27- اقتباس از شرح زندگى آيت اللّه بروجردى، نوشته سيد اسماعيل علوى طباطبايى ؛ نظير اين مطلب درباره ابن فهد حلّى، متوفّاى 841 ه.ق نقل شده است(قصص العلماء، ص 19).
28- سرگذشت هايى ويژه از زندگى امام خمينى، ج 1، ص 97 و 98 ؛ مقاله سيد حميد روحانى.
/

دين و مسئله تجدّد و سنّت

 

دين و مسئله تجدّد و سنّت‏

آيت الله جوادى آملى‏
تهيه و تنظيم از: حجة الاسلام و المسلمين محمد رضا مصطفى پور

در جهان امروز از مسئله تجدّد و سنّت سخنان فراوانى مطرح مى‏شود گاهى گفته مى‏شود سنّت مربوط به دوران گذشته است و بشريت امروز در جهان مدرن زندگى مى‏كند و در جهان مدرن بايد سنّت‏ها را ترك گفت و خود را با جهان جديد هماهنگ ساخت. حال اين سئوال مطرح مى‏شود كه پاسخ دين به اين پرسش چيست؟ آيا دين موافق تجدّد است يا خير؟ رابطه سنّت با دين چگونه است؟ آيا خود دين از سنّت است و از اين رو در دوران تجدّد جايى براى آن نيست يا خير؟ براى پاسخ به اين مسئله در آغاز بايد مبادى تصورى مطلب را روشن كرد و سپس به ديدگاه قرآن در اين رابطه پرداخت.

معانى سنّت و تجدّد

سنّت گاهى به معنى روش گذشتگان است و گاهى به معناى عادت. و تجدّد هم گاهى به معناى روشى است كه با علم و تكنولوژى همراه باشد و گاهى به معناى ره‏آوردى است كه با پيشرفت علم نصيب جامعه بشرى مى‏شود.
در بحث تجدّد و سنّت اول بايد سنّت به معناى عادت و روش را از سنّت به معناى طريقه و روش الهى و انبياء و اولياء او جدا كرد.

سنّت به معناى عادت‏

اگر سنّت به معناى عادت جامعه باشد ممكن است با تجدّد هماهنگ نباشد و لذا اگر علم ره‏آوردى داشت كه عادت با آن هماهنگ نيست و قهراً سنّت گرايان ممكن است در برابر اين رخداد تازه و نو علمى يكى از دو واكنش را داشته باشند. آنها كه سنّت گرا و عادت زده‏اند از خود مقاومتى سرسختانه نشان دهند كه البته اين مقاومت بى‏جاست اما آنهايى كه عادت را پديده خاصى مى‏دانند كه در گذشته وجود داشته و حال بايد عوض شود و با دين هم هيچ رابطه‏اى ندارد، در برابر ره آورد علم خاضعند و آن را مى‏پذيرند. البته هم طرد مفرطانه گروه اوّل و هم پذيرش مفرّطانه گروه دوم كه هرچه نو است بايد پذيرفت، نارواست زيرا انسانى كه از مرز تعادل مى‏گذرد و دچار افراط يا تفريط مى‏شود در واقع جاهل به حقيقت است: لاترى الجاهل الاّ مفرط او مفرّط؛(1) و چون جاهل است بايد بداند سنّت به معناى عادت چيزى نيست كه انسان از او دفاع كند. چه اينكه صرف نو بودن نشان حق بودن نيست.

سنّت به معنى طريقه و روش و رابطه آن با تجدّد

سنّت به معنى طريقه و روشى كه خدا در نظام عالم و آدم دارد – و به عبارت ديگر: سنّت تكوينى و تشريعى خداوند نسبت به انسان و جهان اين طور نيست كه با تجدّد و نوآورى به طور كلى هماهنگ نباشد گرچه ممكن است بعضى سنّت را درست تفسير نكنند و فكر كنند، تجدد با سنّت هماهنگ نيست. و يا تجدّد را درست ادراك نكنند و با سنّت به مخالفت بر خيزند آن‏ها مى‏گويند: تجدّد اوّلاً رابطه انسان با عالم و آدم را عوض كرد و ثانياً رابطه انسان با مبدأ عالم و آدم را عوض كرد.
متجدّد چيزى جز طبيعت را حق نمى‏داند و هر قانون قراردادى، خواه الهى و خواه غير الهى، كه مخالف قانون طبيعى باشد، پيش او مطرود است و به عبارت ديگر: آن‏هايى كه طبيعت محورند و به ماوراء طبيعت معتقد نيستند با سنّت الهى به مخالفت بر مى‏خيزند از اين رو به طور طبيعى متجدّد طبيعت محور با دين هماهنگ نيست و دين هم با طبيعت محورى محض هماهنگ نيست. زيرا طبق اين پندار اولاً محور تجدّد طبيعت است و ثانياً هر قانونى كه مخالف با قوانين طبيعت باشد «خواه الهى و خواه غير الهى» باطل است لذا اگر ره‏آورد و قوانين دين هم مطابق با طبيعت نبود، باطل است و ثالثاً چيزى كه باطل است حق دخالت در زندگى انسان را نخواهد داشت.
بنابر اين با اين ديد جمع بين سنّت و تجدد ممكن نيست و لذا در نظر اين‏ها مكتب يا افراد و گروهى كه حامى سنّت الهى هستند بايد ساقط شوند.
براى جواب اين مطلب بايد مسئله را عميق‏تر و از ريشه بررسى كنيم، تا بطلان اين سخن روشن شود. زيرا مدعاى آن‏ها كه مى‏گويند: طبيعت حق است و قوانين مطابق با طبيعت حق است و قوانين مخالف با طبيعت باطل است حق و درست است و دعوت آنان كه مى‏گويند: كسى سعادتمند است كه در مسير طبيعت گام بردارد و كارهاى او مطابق با طبيعت باشد، حق و صحيح است. اما عمده آن است كه: آيا طبيعت حق بالذات است يا حق بالغير؟ اگر چيزى موجود بالذات بود حق بالذات است و هرچه كه موجود بالغير بود، حق بالغير است. آن چه كه مى‏توان با آن موجود بالذات و حق بالذات را تشخيص داد حكمت الهى است. حكمت الهى مى‏گويد: چيزى موجود بالذات است كه مجرّد محض بوده و از تغيير و زوال و دگرگونى مصون باشد، اما طبيعت يك مفهومى دارد كه اين مفهوم از مجموع موجودات طبيعى از قبيل گياهان و جمادات و آب و هوا و امثال آن انتزاع مى‏شود، نه اين كه يك شى‏ء مشخصى باشد. قهرا چيزى كه وجود شخصى خارجى و عينى ندارد و يك مفهوم جامعى است كه از حقايق خارجى انتزاع شده است، نمى‏تواند موجود بالذات باشد. زيرا همه امور طبيعى از قبيل گياهان و سنگ‏ها و امثال آن‏ها در معرض دگرگونى و زوال هستند و چيزى كه تحوّل‏پذير است و متبدل مى‏شود، هستى او عين ذات او نبوده و مالك هستى خود نخواهد بود، وقتى موجود بالذات نبود، موجود بالغير خواهد بود و هر موجود بالغير بايد به موجود بالذات تكيه كند موجود بالذات بايد از آسيب زوال و گزند تغيير مصون و محفوظ باشد، نامتناهى باشد هستى او عين ذات او باشد و چنين حقيقتى بايد منزّه از ماده و مدت و امثال آن باشد. موجودى كه بالذات است دين و فلسفه الهى او را خدا مى‏داند. خداست كه حق محض است و تغيير و تبدل در او راه پيدا نمى‏كند، خدا موجود بالذات است از اين رو چون خدا موجود بالذات است حق بودن او نيز بالذات است و عمل به رهنمود او سعادت بالذات را به دنبال دارد و انحراف از رهنمود او شقاوت بالذات را.
طبيعت مخلوق خداست و چون مخلوق خداست، موجود بالغير است نه موجود بالذات و در نتيجه حق بالغير است، قوانينى كه مطابق با طبيعت است حق‏بالغير است و هماهنگى و انطباق با او هم سعادت بالغير مى‏آورد.
اگر اين مسئله روشن شد كه طبيعت حق است ولى حق بالغير، آن گاه مسئله تجدد با سنّت معارض نيست، زيرا تجدد در محور همين طبيعت حركت مى‏كند و سنّت دست تجدد را مى‏گيرد و مى‏گويد: در بين راه توقف نكن، متحجّر نباش، ساكن نباش، طبيعت و قوانين طبيعى را مبدء فراطبيعى آفريد؟، قهراً اين موجود بالغير و حق بالغير را آن موجود بالذات و حق بالذات آفريده است.
قرآن مى‏فرمايد: «الحقّ من ربّك»(2)؛ يعنى هر چه در جهان امكان به عنوان حق تلقى مى‏شود، از ناحيه خداست چه عالم طبيعت باشد و چه عالم مثال و چه عالم عقل و هر مرتبه‏اى از مراتب عالم خلقت كه سكوى پرواز انسان به مقام برتر است، انسان نبايد خود را به عالم طبيعت كه نازل‏ترين طبقات و نشئات عالم آفرينش است محدود و سرگرم كند و اگر كسى خود را با نازل‏ترين درجه هستى سرگرم نمايد خود را پست كرده است. زيرا انسان مى‏تواند از سكوى طبيعت به عالم مثال پرواز كند و عالم مثال را سكوى پرواز به سوى عالم عقل قرار دهد و به عالم مجردات تامّه راه يابد و از اين سه عالم پرواز كرده و به لقاءاللّه بار يابد.
اما انسان طبيعت محور، چون خود را در نازل‏ترين مرحله هستى معطّل كرده است به مراتب عاليه هستى راه نمى‏يابد. در بيانات نورانى اهل بيت عصمت و طهارت (عليهم السلام) آمده است كه فرمودند: «من هوان الدنيا على اللّه انه لا يعصى الاّ فيها و لا ينال ما عند اللّه الاّ تبرّكها؛(3) از فرومايگى عالم طبيعت همين بس كه خداوند در هيچ عالمى جز همين عالم، معصيت نمى‏شود و جز با ترك اين دنيا به فضايل الهى و لقاء اللّه نايل نمى‏گردد.
بنابراين كسى كه در طبيعت مطالعه مى‏كند و علومى از قبيل گياه‏شناسى يا معدن‏شناسى يا جانورشناسى يا اخترشناسى را فرا مى‏گيرد. گرچه اين علم‏ها حق است ولى اين حق در مرحله نازل علمى است.
علم واقعى و برين، علمى است كه از راه توجه به عالم مثال و عقل و عالم اله حاصل شود. زيرا خدا حق بالذات است علم به او و نيز بهره‏گيرى از طريق او هم حق خواهد بود. زيرا متعلق آن علم، حق است پس اين كه گفته مى‏شود طبيعت حق است مدعاى صحيحى است ولكن حق بالغير است نه حق بالذات.
اين كه قوانين مطابق با طبيعت، حق است، اين سخن نيز درست است، اما كسى مى‏تواند تشخيص تمام و كمال بدهد كه اين قانون مطابق با طبيعت است كه طبيعت آفرين باشد. انسانى كه زبان حال و مقال وى اين است كه:
يك شمه زفقر خويش اظهار كنم‏
چندانكه خدا غنى است من محتاجم‏

حق ندارد درباره طبيعت اظهار علم قطعى، جامع و كامل كند و به استناد آن قانون گزارى نمايد بلكه تا خداست كه علم قطعى و احاطى دارد و برابر آن قانون گزارى مى‏كند و از آن خبر مى‏دهد.
اينكه گفته‏اند هر سخنى كه مخالف طبيعت باشد باطل است اين هم سخنى حق است براى اين كه طبيعت صنع خداست و در صنع خدا باطل راه ندارد. اما سخن گوى طبيعت فقط طبيعت آفرين است و بس.
اگر ثابت شد كه طبيعت يك موجود گسيخته و گسسته از فراطبيعت نيست و اگر ثابت شد كه طبيعت و فرا طبيعت گسيخته از ذات اللّه نيستند كسى مى‏تواند از اين مجموعه خبر بدهد كه هم از طبيعت و هم از فرا طبيعت و هم از پيوند ناگسستنى طبيعت و فرا طبيعت با ذات اقدس اله، با خبر باشد و او فقط خداست.
دين قانونى است كه مطابق با نظام آفرينش عمومى و سرشت انسانيت است كه براى تبيين روابط صحيح انسان‏ها با مبدء هستى و با يكديگر و رابطه انسان با طبيعت و تبيين صحيح رابطه انسان با گذشته و آينده تاريخ و همچنين ارتباط او با آينده قطعى وى مثل برزخ و قيامت، به صورت وحى نازل شده است بنابراين همان طورى كه قوانين طبيعت سنّت‏هاى الهى هستند. دين هم از سنّت الهى است، تجدّد هم گوشه‏اى از سنن الهى است، زيرا اگر عقل تجريدى يا علم تجربى به مطلب صحيحى رسيده است انجام آن كار يا واجب نفسى است و يا واجب غيرى و مقدمى و لذا فراگيرى آن و هم گامى با آن لازم است.
اگر كسى عالم طبيعت شناس بود، او در حدّ خويش يك مفسّر كتاب تكوينى خداست، چنان كه مفسّر قرآن مفسّر كتاب تدوينى خداست .
اين كه بعضى گفتند: عالمان طبيعت، مغيّر طبيعتند نه مفسّر طبيعت، اين سخن صحيح نيست، زيرا همانطورى كه افرادى مفسّر كتب تدوينى هستند، عالمان علوم طبيعى هم مفسّر طبيعت خواهند بود گرچه او مى‏پندارد كه طبيعت را تغيير مى‏دهد و حال اين كه در واقع او عادت‏هاى فردى يا قومى را تغيير مى‏دهد زيرا او براى ايجاد تحول در عين حال از قوانين علمى استفاده مى‏كند، يعنى در چهارچوب سنّت‏هاى الهى به ايجاد تحول مى‏پردازد، ولى گوينده اين سخن چون بين عادت و سنّت خلط كرد و عادت را همان سنّت پنداشت مى‏گويد: من سنّت را تغيير دادم و حال اينكه سنّت الهى تغييرناپذير است «ولن تجد لسنّة اللّه تبديلا ولن تجد لسنّة اللّه تحويلا»؛(4) سنّت همان صراط مستقيمى است كه ذات اقدس اله، آدم و عالم تكوين را بر آن اساس آفريده و اداره مى‏كند از اين رو تغييرى در آن راه ندارد.
و به عبارت ديگر اجزاء عالم، ارتباط و پيوند حقيقى با هم دارند. مثل پيوند بين حلقات رياضى كه نمى‏شود آن‏ها را جابجا كرد، نه اين كه پيوند آن‏ها صناعى باشد چنان كه مصنوعات بشرى قابل تغيير مى‏باشند، چون پيوند آن‏ها صناعى است نه حقيقى. هر گونه تحوّلى كه در جهان خارج رخ مى‏دهد گرچه به حسب ظاهر تفسير ساختار كوه، دشت، دريا صحرا و مانند آن است ولى همگى در راستاى سنّت خداست.
در سنّت‏هاى اجتماعى هم بين عادت و سنّت خلط مى‏شود.
از اين رو گاهى تغيير عادت را به حساب تغيير سنّت مى‏گذارند و حال اين كه عادت‏هاى اجتماعى از قبيل نظام سرمايه دارى يا نظام فئودالى كه عادت اجتماعى هستند، تغيير پيدا مى‏كند و عادتهاى ديگرى جاى آن را مى‏گيرد.
پس سنّت را كه همان فعل رياضى الهى است، نمى‏توان تغيير داد گرچه عادت را مى‏توان تغيير داد. چنان كه نظام ارباب و رعيتى يا نظام سرمايه دارى را مى‏توان تغيير داد.
بنابر اين اگر هر كدام از سنّت و تجدد درست تفسير شود هرگز بين تجدد و سنّت مخالفتى نيست. اين طور نيست كه هر ره آورد تازه و نو حق و درست باشد يا هر چه كه رنگ كهنگى داشت باطل و نادرست باشد بلكه هر ره‏آورد نو را با اجتهاد پويا مورد بررسى قرار مى‏دهد تا حق و صدقش را مشخص كند و همچنين حكيم الهى قانون تازه را در ميزان حق كه عقل متقن و برهانى است ارزيابى مى‏كند تا آن چه كه حق است پذيرفته و به كار ببندد. چنان كه اگر همان عالم طبيعى معيار شناخت را محدود به حس و تجربه نكند. بلكه عقل تجريدى را هم معيار شناخت قرار دهد ره آورد حس و تجربه را زير پوشش براهين كلى قرار مى‏دهد و حق و صدق آن را مشخص مى‏كند.

نتيجه‏گيرى

با توجه به مطالبى كه تاكنون گفته شد روشن مى‏شود سنّت همان قوانين الهى هستند كه در آن تغيير و تبديل راه پيدا نمى‏كند و تجدّد هم خود از سنن الهى است و دين هم از سنّت‏هاى خداوند است. انبياء الهى سنّت‏هاى الهى را تفسير و تشريح مى‏كنند از اين رو در قرآن به طبيعت و علم به طبيعت حرمت نهاده شده است، زيرا خدا به آن‏ها سوگند ياد مى‏كند و اگر طبيعت باطل مى‏بود، خدا به آن‏ها سوگند ياد نمى‏كرد.
دين يك حالت شخصى نيز نيست، بلكه بايد در متن جامعه حضور و بروز داشته باشد. و انسان سالك بايد در متن جامعه ضمن اين كه دنيا و طبيعت را گوشه‏اى از خلقت مى‏داند از آن به عنوان سكويى براى پرواز به عالم مثال و عقل استفاده كند، تا در نهايت اين انسان سالك صالح به لقاء اللّه بار يابد.
عمل كرد حوزه‏ها هم درست تفسير كردن سنّت و تجدد است و عمل كرد عالمان طبيعت، شناخت عالم طبيعت و كشف آن‏هاست و هر كس بايد در مدار فن خود فعاليت داشته باشد و در هر محور جاهل هر علمى بايد به عالم آن علم مراجعه كند، چنان كه يك فقيه به طبيب مراجعه مى‏كند يا به يك مهندس، يك طبيب و مهندس هم بايد در اصول ارزشى و شناخت معارف دينى به فقيه و دين شناس مراجعه كند. تا همه اين‏ها در كنار هم به سوى هدف واحد در طريق مستقيم سنّت الهى حركت كنند. و به مقام لقاء الهى بار يابند.

سنّت در قرآن

در پايان اين فصل از سنّت در قرآن كه به معنى طريقه و روش است و از اقسام سنّت سخن به ميان مى‏آيد تا ضمن روشن شدن معنى سنّت، معنى تجدد هم روشن شود.

الف: سنّت الهى

در قرآن از سنن الهى وانواع آن فراوان سخن به ميان آمده است و اين سنن شامل سنّت‏هاى تكوينى و تشريعى است.
خصوصيت سنّت الهى مستقيم بودن آن است، خداوند در قرآن فرمود: اوّلاً زمام همه موجودات به دست خداست «ما من دابة الاّ هو آخذ بناصيتها»؛(5) رهبرى تمامى موجودات را خدا به عهده دارد – البته عنوان دابّه اختصاص به موجودات زمينى ندارد، بلكه هرچه كه موجود امكانى است، زمامش به دست خداى سبحان است – «سبحان الذى بيده ملكوت كل شى‏ء»؛(6) منزّه است خدايى كه ملكوت هر چيزى در دست اوست چه اينكه، ملك هر چيزى نيز در اختيار او است: «تبارك الذى بيده المك»؛(7) و ثانياً: خداوند موجودات را در صراط مستقيم رهبرى مى‏كند «انّ ربّى على صراط مستقيم» كارهاى خدا بر صراط مستقيم است و چون كارهاى خدا بر صراط مستقيم است نظام تكوين نه تخلّف بردار است و نه اختلاف در آن راه پيدا مى‏كند. نه ظلم و جور و حيف و ميل در آن راه دارد و نه جهل‏پذير است. و هرچه كه اين خصوصيت را داشته باشد سنّت الهى است و ثالثاً سنّت الهى نه تغييرپذير است و نه تحويل‏پذير نه كم و نه زياد مى‏شود و نه جابجا «فلن تجد لسنة اللّه تبديلاً ولن تجد لسنّة اللّه تحويلاً»؛(8) هرگز در سنّت خدا تبديل و تحويل راه نمى‏يابد.

سنّت تشريعى خداوند

آنچه كه به نام صراط مستقيم و سنّت الهى در نظام تكوين وجود دارد اگر به صورت كتاب تدوينى درآيد و به عنوان قوانين و امر و نهى تشريعى تنظيم شود، قرآن است و دين و قرآن عصاره سنّت الهى است و اين عصاره هم تغيير و تبديل در آن راه ندارد.

ب: سنّت پيامبر اكرم (ص) و اهل بيت (عليهم السلام)

مجموعه آن چه كه از پيامبر و ائمه معصومين (عليهم السلام) به صورت قول و فعل و تقرير در اختيار جامعه اسلامى قرار دارد، سنّت معصومين نام دارد و سنّت معصومين هم در واقع راه و روش و طريقه اعتقادى، اخلاقى و عملى آن‏هاست.

لزوم پيروى از سنّت الهى و سنّت معصومين (عليهم السلام)

وظيفه امت اسلامى پيروى از سنّت الهى و معصومين است ما در مقام نيايش از خداوند درخواست مى‏كنيم «واجعلنى مستنةً بسنن اوليائك»؛(9) خدايا ما را مستنّ به سنّت اوليائت قرار ده. ما موظّفيم از راه خدا و راه انبياء پيروى نماييم.

سنّت‏هاى جاهلى‏

مقابل سنّت و طريقه الهى ومعصومين (عليهم السلام) هر چه باشد، چه سنّت‏هاى كهنه و چه سنّت‏هاى تازه بايد از آن اجتناب كرد، زيرا هرچه موافق سنّت الهى ومعصومين (عليهم السلام) باشد، حق است و آن چه در مقابل آن هاست باطل است چه كهنه باشد و چه تازه.
از نظر قرآن كريم نه تعلق به گذشته داشتن و كهنه بودن نشانه حق بودن است و نه نو و تازه بودن چيزى نشانه و دليل بطلان آن. از اين رو قرآن برخى از سنّت‏هاى كهنه را نكوهش كرده است و فرمود: «و لا تبرّجن تبرّج الجاهلية الاولى»؛(10) مانند روزگار جاهليت پيشين زينت‏هاى خود را آشكار مكنيد. هم جاهليت كهنه، زشت است و هم جاهليت جديد. هم سنّت موافق با شريعت در گذشته حق بود و هم سنّت‏ها و روش هايى كه اخيراً پديد آمده است و به عبارت ديگر: معيار سنّت حسنه الهى بودن و موافق با عقل و فطرت بودن آن است، ميزان سنجش سنّت و تجدّد، سنّت الهى است و همه سنن بايد با سنّت الهى سنجيده شود در صورت مطابقت با آن حق است و در صورت مخالفت با آن باطل است چه كهنه و چه نو و تازه. وقتى قرآن نازل شد، ذات اقدس اله فرمود:«قل جاء الحق و ما يبدء الباطل و ما يعيد»؛(11) يعنى بگو: حق آمد و با آمدن سنّت الهى نه جا براى جاهليت كهنه است و نه جا براى جاهليت جديد. با آمدن دين خدا نه كهنه دوباره برمى گردد و نه جا براى باطل‏هاى نوظهور است پس قرآن هم سنّت‏هاى جاهلى را كه كهنه بود ابطال كرد و هم تازه‏هايى كه مخالف دين‏اند ابطال خواهد كرد.

ناروايى تغيير در سنن حسنه‏

در بيان نورانى على (عليه السلام) در عهدنامه مالك اشتر چنين آمده است «ولا تنقض سنّة صالحة عمل بها صدور هذه الامّة»؛(12) اگر گذشتگان سنّت خوبى داشتند، مبادا آن گذشته صحيح را به جرم كهنه بودن از بين ببرى.
بنابر اين سنّت‏ى كه برابر وحى ومطابق با عقل و فطرت باشد، حق است و سنّت‏ى كه مقابل آن باشد باطل است وهمچنين هر تجدّدى كه مطابق باعقل و فطرت و قرآن و فتواى عترت باشد، حق است و تجدّدى كه مقابل آنها باشد باطل است، نه گذشت زمان چيزى را از قداست ساقط مى‏كند و نه نوظهور بودن چيزى باعث تقديس او مى‏شود.
بنابر اين انسان قبل از اين كه بگويد سنّت حق است يا باطل، تجدد حق است يا باطل، بايد معيار حق و باطل را مشخص كند و با آن معيار سنّت‏ها و تجدّدها راارزيابى نمايد.

مبارزه با كدام سنّت و تقويت كدام تجدّد؟

اگر سخن از لزوم مبارزه با سنّت است در آغاز بايد تشريح شود كه منظور كدام سنّت است تا مبادا به مبارزه با حق اقدام گردد و اگر سخن از تقويت تجدّد است، قبلا بايد روشن شود كه كدام تجدّد را اراده كرده است. تا مبادا به تقويت باطل اقدام شود منطق قرآن كريم همواره زنده است كه فرمود: «وزنوا بالقسطاس المستقيم»؛(13) من براى شما ترازويى فرستادم كه شما عقايد و اخلاق و اعمال خود را با آن بسنجيد.

لزوم كارشناسى معيار حق و باطل‏

اگر ميزانى هست كه با آن عقايد و اخلاق و اعمال را مى‏سنجند كارشناسى لازم دارد، همان طورى كه سنجيدن هر چيزى كارشناس مناسب با خود را طلب مى‏كند، پس بايد انسان محققى بود كه با كارشناسى امور دين حق و باطل را بسنجد. چنانكه در قيامت وزن حق است والوزن يومئذ الحق ؛(14) و با ميزان حق، افكار و عقايد و اخلاق و اعمال را در قيامت مى‏سنجند در دنيا هم بايد انسان حق‏شناسى وجود داشته باشد كه اولاً: محقّق باشد و ثانياً: متحقّق به حق گردد و ثالثاً بتواند درست ارزيابى كند تا حق را شناخته و به وادى تيه باطل گرفتار نشود.

پى‏نوشت‏ها:
1 – نهج البلاغه، قصار الحكم، 70.
2 – سوره بقره، آيه 147.
3 – نهج البلاغه، قصار 385.
4 – سوره فاطر، آيه 43.
5 – سوره هود، آيه 56.
6 – سوره يس، آيه 83.
7 – سوره ملك، آيه 1.
8 – سوره فاطر، آيه 43.
9 – زيارت امين الله.
10 – سوره احزاب، آيه 33.
11 – سوره سبأ، آيه 49.
12 – نهج البلاغه، نامه 53، قطعه 38.
13 – سوره اسراء، آيه 35.
14 – سوره اعراف، آيه 8.
/

سخنان معصومان عليهم السلام ديدار برادران دينى

 

سخنان معصومان عليهم السلام‏
ديدار برادران دينى‏

* رسول خدا صلى اللّه عليه و آله:

«اِنَّ اللّهَ تَعالى يَقُولُ: حَقَّت مَحبَّتى لِلَّذينَ يَتَزاوَرُونَ مِن اَجلى وَحقَّت مَحَبَّتى لِلَّذينَ يَتَناصَرُونَ مِن اَجلى وَحَقَّت مَحَبَّتى لِلَّذينَ يَتَحابُّونَ مِن اَجلى وَ حَقَّت مَحَبَّتى لِلَّذينَ يَتَباذَلُونَ مِن اَجلى».

(محجة البيضاء، ج 3، ص 286)

خداوند متعال مى‏فرمايد: كسانى كه به خاطر من از يكديگر ديد و بازديد مى‏كنند (به زيارت يكديگر مى‏روند) و كسانى كه به خاطر من يكديگر را يارى مى‏كنند و كسانى كه به خاطر من يكديگر را دوست مى‏دارند و به يكديگر محبّت مى‏كنند و كسانى كه به خاطر من به يكديگر بخشش مى‏كنند، مستحقّ محبّت من هستند.

* رسول خدا صلى اللّه عليه و آله:

«مَثَلُ اَلاَخَوَينِ اِذا التَقَيا مَثَلُ اليَدَينِ تَغسِلُ اِحديهُمَا الاُخرى وَ مَاالتَقَى المُؤمِنانِ قَطُّ اِلاّ اَفادَ اللّهُ اَحدَهُمَا مِن صاحِبِهِ خَيراً».
(محجة البيضاء، ج 3، ص 285)
مَثَلِ دو برادر دينى كه يكديگر را ملاقات مى‏كنند مانند دو دستى است كه يكى ديگرى را مى‏شويد، و وقتى دو مؤمن با يكديگر ملاقات مى‏كنند خداوند از يكى به ديگرى خير مى‏رساند.

* رسول خدا صلى اللّه عليه و آله:

«اَلزِّيارَةُ تُبنِتُ المَوَدَّةَ»
(سفينة البحار، ج 1 ص 567)
ديدار، دوستى آور است.

* رسول خدا صلى اللّه عليه و آله:

«الزّائِرُ اَخاهُ المُسلِمَ اَعظَمُ اَجراً مِنَ المَزوُرِ»
(ميزان الحكمة، ج 4، ص 297)
آن كه برادر مؤمن خود را ديدار مى‏كند پاداشى بزرگتر از شخص ديدار شده دارد.

حديث قدسى:

«اَيُّما مُسلِمٍ زارَ مُسلِماً فَلَيسَ اِيّاهُ زارَ، اِيّاىَ زارَ وَثَوابُهُ عَلَىَّ الجَنَّة»
(سفينة البحار، ج 2، ص 567)
هر مسلمانى كه به ديدار مسلمانى برود او را نه، بلكه مرا زيارت كرده است و پاداش او بر عهده من، بهشت است.

* امام صادق عليه السلام:

«تَزاوَرُوا فَاِنّ فى زِيارَتِكُم اِحياء لِقُلُوبِكُم وَ ذِكراً لِاَحاديثِنا وَ اَحاديثُنا تُعطَّفُ بَعضُها عَلى بَعضٍ فَاِن اَخَذتُم بِها رَشَدتُم وَ نَجوتُم وَ اِن تَرَكتُمُوها ضَلَلتُم وَ هَلَكتُم فَخُذُوا بِها وَ اَنَا بِنَجاتِكُم زَعيمٌ»
(بحار، ج 74، ص 258)
به ديدار يكديگر برويد كه بى‏گمان اين ديدارها زنده كننده دلهاى شما و ياد كردى از سخنان ماست و سخنان ما شما را به يكديگر مهربان مى‏سازد و اگر بدان عمل كنيد ره مى‏يابيد و رهايى پيدا مى‏كنيد واگر آن را كنار نهيد، ره گم مى‏كنيد و نيست مى‏شويد. پس آن را فراپيش گيريد كه من ضامن نجات و رهايى شما هستم.

* امام صادق عليه السلام:

«مَن زارَ اَخاهُ فِى اللّهِ جَلَّ وَ عَزَّ قالَ اللّهُ جَلَّ وَ عَزَّ اِيّاىَ ذُرتَ وَثَوابُكَ‏عَلَىَّ وَلَستُ اَرضى لَكَ ثَواباً دُونَ الجَنَّةِ».
(اصول كافى، ج 2، ص 176)
هر كه به خاطر خداى عزّ و جلّ با برادر خود ديدار كند. خداوند عزّ و جلّ فرمايد: تو در حقيقت مرا ديدار كردى و پاداش تو بر عهده من است. و من به پاداش كمتر از بهشت براى تو راضى نمى‏شوم.

* امام صادق عليه السلام:
«مازارَ مُسلِمٌ اَخاهُ المَسلِمَ فِى اللّهِ وَ لِلّهِ اِلاّ ناداهُ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ: اَيُّهَا الزّائِرُ طبتَ وَ طابَت لَكَ الجَنَّةُ». (اصول كافى،ج‏2، ص 177 ح 10)
هيچ مسلمانى برادر دينى‏اش را در راه خدا و براى خدا زيارت نمى‏كند مگر آن كه خداى متعال به او ندا مى‏دهد: اى ديدار كننده! خوش به حالت، بهشت براى تو سزاوار و گوارا باد.

* امام هادى عليه السلام:

«مُلاقاتُ الاِخوانِ نَشرَةً وَ تَلقيحُ العَقلِ وَ اِن كانَ نَزاراً قَليلاً» (بحار، ج 74، ص 353)
ديدار برادران سبب انبساط خاطر و بارورى انديشه است. هرچند كوتاه و اندك باشد.

/

دانستنى هايى از قرآن؛ دريچه هاى نور را بر روى مردم بگشائيد

 

دانستى هايى از قرآن‏
دريچه هاى نور را بر روى مردم بگشائيد

«قد جاءكم بصائر من ربّكم فمن أبصر فلنفسه و من عمي فعليها و ما أنا عليكم بحفيظ» (سوره انعام، آيه 104)
همانا از سوى پروردگارتان بينائى ها (آيات و نشانه ها) براى شما آمده است پس هر كه بينا شد (و ايمان آورد) به سود خويش بينا شده و هر كه كور شد (و ايمان نياورد) به زيان خودش بوده و من نگهبان شما نخواهم بود (تا شما را به زور وادار به ايمان نمايم).
رسول خدا صلى الله عليه و آله كارى جز تبليغ و رساندن پيامهاى الهى به مردم را ندارد. او با دو بال تبشير و انذار مردم را از باطل مى‏رهاند و به سوى حق دعوت مى‏كند. پس هرگاه رسول خدا احكام را به آنان ابلاغ كرد جاى عذر و بهانه اى براى كسى نمى‏ماند.
بصائر: دلائل و نشانه هائى كه توسط آنها بتوان حق را از باطل تشخيص داد و هدايت را از گمراهى جدا ساخت. در اين آيه شريفه دانش و حق به عنوان بيدارى و بينائى مطرح شده و جهل و گمراهى را كورى خوانده است و اين استعمال مجازى است.
اين آيه مباركه مى‏خواهد به مردم بگويد: آنهائى كه بوسيله اين نشانه ها و دلايل روشن، حقيقت را بيابند و آن را دربرگيرند، به سود خود گام برداشته اند و آنها كه مانند نابينايان از ديدن آن همه دليل و نشانه، خود را محروم ساخته اند، به زيان و ضرر خود اقدام كرده اند.
و ما أنا عليكم بحفيظ: و در پايان آيه، از زبان رسول خدا صلى الله عليه و آله اعلام مى‏دارد كه آگاه باشيد من نگهبان و حافظ شما نيستم. وظيفه و رسالت من تنها ابلاغ احكام الهى و تلاش براى هدايت شماست ومن هرگز نمى‏توانم با زور شما را به ايمان دعوت كنم بلكه وظيفه ام تنها بيان منطقى و استدلال حقايق است و تصميم نهائى چه مثبت و چه منفى با خود شما است.
به هر حال شايد مراد از «بصائر»، كليه وسائل پيشرفت فكرى و بصيرت درونى باشد كه خداوند با آنها پيامبران خود را مجهز ساخته و از انسان خواسته است با تعمق و شگرفى در آن آيات و نشانه ها و كتابهاى آفرينش و كتابهاى هدايت بنگرد و به خوبى تأمل و تدبر نمايد تا به دقايق و جزئيات آن پى ببرد و از ميان اين كنكاش ها و جستجوها دريچه هاى شناخت فكرى و روحى و معنوى بر روى وى گشوده شود و او را به سوى صراط مستقيم الهى در مسير زندگى عملى‏اش رهنمون گردد.
و بدينسان بخش اصلى رسالتهاى الهى، پيشرفت و تعالى انسان است كه او را شخصيت و جهش بخشد و نقش واقعى اش را در تنظيم امور زندگى، مشخص سازد تا بر اساس آسايش فكرى و آرامش روانى، همگام با كار و فعاليت و تلاش و بينائى به بالاترين و والاترين درجات سعادت و خوشبختى در دنيا و آخرت برسد.
اينچنين است كه خداوند به او گوشزد مى‏فرمايد: اگر در اين مسير دقت كردى و دريچه هاى نور را بر قلب خود گشودى و با ديده بصيرت بين به حقايق زندگى نگريستى، خود سود برده اى و اگر خداى نخواسته درهاى حق را بر روى خود بستى و ديدگانت را از ديدن حقايق نابينا ساختى، خويشتن را به زيان انداخته اى زيرا خود از ميدانهاى خير و خوشبختى دورى گزيده اى و مانند نابينايان در آفاق زندگى، به بيراهه رفته‏اى. اين است كه در آيه اى ديگر مى‏فرمايد: «فإنّها لا تعمى الأبصار و لكن تعمى القلوب التي في الصدور» انسانِ فكر و شعور، نه انسانِ جسد مادى و ناسوتى. انسانِ حركت نه انسان جمود.
اين است برنامه انبيا تا انسان را آزادانه نه با توسل به زور و وضع قانون! به سوى خدا و حق دعوت كند و آنان را در آفاق روح متحرك و با نشاط، جولان بخشد و ضمن پرداختن به نيازهاى فرهنگى‏اش، او را با شناخت، به خدا برساند نه با جبر و زور.
والسلام‏

/

نمايه معنا

 

نمايه‏ى معنا

جواد نعيمى‏

خواهرم! حجاب، افتخار توست، ميراثى گرانقدر است سپرده بر دست‏هاى مباركت!
حجاب، تلألؤ شبنم بر چهره‏ى زيباى گل است.
حجاب، فرياد جرس تقواست.
حجاب، آواى ملكوتى جمال‏طلبى معنوى زن است.
حجاب، ترنّم ايمان بر لبان گوياى بى‏زبانى است.
حجاب، تضمينى براى تداوم خطّ زيباى شرافت است.
حجاب، زمزمه‏ى بلند گوهر پاكى است.
حجاب، تداوم بخش آيه‏هاى مهربانى متقابل همسران است.
حجاب، بوته‏ى خوشبوى «گُل عفاف» است.
حجاب، سپرى است قوى، در برابر شمشيرهاى تهاجم فرهنگى.
حجاب، تحميل محروميت بر مستعمره‏هاى شيطان‏نشين است.
حجاب، تجليگاه خلوص و جلوه‏گاه اراده‏ى زن مصمم و مسلمان است.
حجاب، سند اطاعت از فرمانده هستى است.
حجاب، زنجيرى گران بر دست‏هاى ديو گناه است.
حجاب، نويد سپيده دمان عزّت و فخر و آزادگى است.
حجاب، نشان وقار، علامت افتخار، و بيانگر نيكى كردار است!
حجاب، نمايه‏اى از مصونيت در برابر آفات اجتماعى و كينه‏هاى پليدان است.
حجاب، روشناى انديشه‏هاى بلند و عمل‏هاى خداپسند است.
حجاب، پند محكمى بر پاى پليد شهوات است.
حجاب، منشور والاى آگاهى است.
حجاب، گام‏هاى بلندِ انسان در كوچه‏هاى معانى است.
خواهرم، سند زيبنده‏ى افتخار، بر قامت موزون انديشه و عملت، همواره پايدار باد!

/

نگاهى به رويدادها

 

نگاهى به رويدادها

جهان اسلام

صهيونيست‏ها با گلوله تانك كودك 18 ماهه فلسطينى را شهيد كردند. (18/2/82)
مردم جنوب عراق از آيت الله حكيم استقبال پرشورى كردند. (20/2/82)
3 انفجار مهيب در رياض مجتمع آمريكايى‏ها را ويران كرد.
طى تظاهراتى در بغداد، مردم عراق خواستار برپايى حكومت اسلامى شدند. (27/2/82)
شهادت طلب فلسطينى بمب همراه خود را در اتوبوس حامل صهيونيست‏ها منفجر كرد كه بر اثر آن 7 صهيونيست در دم به هلاكت رسيدند و 19 تن ديگر زخمى شدند.
بزرگترين تظاهرات ضد آمريكايى در بغداد انجام شد، ده‏هاهزار مسلمان عراقى با سرازير شدن به خيابان‏هاى بغداد خواستار خروج نيروهاى اشغالگر آمريكايى و استقرار يك دولت عراقى در كشورشان شدند. اين تظاهرات كه خبرگزارى‏هاى خارجى آن را بزرگترين اجتماع ضد آمريكايى در بغداد از هنگام ورود اشغالگران به اين كشور خوانده‏اند، به دعوت شيعيان عراقى برگزار شد.
در پى 5 عمليات شهادت طلبانه جوانان فلسطينى، ضربه سنگينى به رژيم صهيونيستى وارد شد. (28/2/82)
اشغالگران آمريكايى به حريم خانواده‏ها در بغداد تعرض مى‏كنند. وقتى زنان عراقى در خانه و محل امن زندگى شان، توسط سربازان آمريكاى و بيگانه تفتيش بدنى مى‏شوند، آزادى و دموكراسى آمريكايى معنى پيدا مى‏كند. (30/2/82)
نظاميان آمريكايى به دفاتر مجلس اعلا در دياله عراق حمله كردند. (1/3/82)
كشورهاى اسلامى اجلاس خلع سلاح را به دليل رياست رژيم صهيونيستى تحريم كردند.
(5/3/82)
شارون: نمى‏توانيم تا ابد فلسطينى‏ها را تحت سلطه نگه داريم.
زن عراقى خود را در ميان نيروهاى آمريكايى منفجر كرد. (7/3/82)

داخلى

خاتمى: ليبراليسم با مبانى دينى ما ناسازگار است.
رهبر انقلاب: ايجاد اشتغال از اهداف كلان است و بايد به طور جدى پيگيرى شود.
(17/2/82)
به دستور رهبر انقلاب استراتژى 20 ساله كشور تدوين مى‏گردد. (18/2/82)
سفر رئيس جمهور به چند كشور عربى آغاز شد. (22/2/82)
رهبر انقلاب در جمع پرشور دانشجويان دانشگاه شهيد بهشتى: راه مقابله با زورگويى آمريكا مستحكم كردن درون نظام است.
موجودى صندوق ذخيره ارزى به 8 ميليارد دلار رسيد.
مردم لبنان مثل ايرانى‏ها از خاتمى استقبال كردند.
كروبى: درباره لوايح دوگانه به قانون عمل مى‏كنيم. (23/2/82)
با امضاى تفاهمنامه اقتصادى در كيش، مقدمات همكارى وسيع بين ايران و عربستان فراهم شد.
خاتمى در لبنان: به دولت آمريكا هشدار مى‏دهيم. ده‏ها هزار لبنانى كه ديروز در استاديوم ورزشى بيروت براى استماع سخنان رئيس جمهور كشورمان اجتماع كرده بودند، با ورود خاتمى به استاديوم فرياد «حزب الله، حزب الله» سر دادند.
خاتمى در ديدار با دبير كل حزب الله لبنان: حزب الله لبنان رمز موفقيت براى مقابله با اشغال و تجاوز است. (24/2/82)
رهبر انقلاب: گسترش بيدارى اسلامى در جهان، استكبار را سراسيمه كرده است.
اشرار كشور شناسنامه انتظامى مى‏گيرند.
(30/2/82)
وزير كشور حكم شهردار تهران را صادر كرد.
فرمانده نيروى انتظامى باواگذارى خدمات انتظامى به بخش خصوصى مخالفت كرد.
(31/2/82)
10 ميليون بسيجى براى تأمين امنيت پايدار در كشور سازماندهى شدند. (1/3/82)
رئيس جمهور به مناسبت سالروز دوم خرداد بيانيه صادر كرد. رئيس جمهور در اين بيانيه راه سوء استفاده را بست. (3/3/82)
رهبر انقلاب: ادعاى بحران مشروعيت نظام نتيجه ترس و عجز است.
كروبى اصلاحات آمريكايى را مردود دانست.
رهبر انقلاب: راه مقابله با تهديدات خارجى، وحدت، حل مشكلات مردم و تقويت ارزشهاى انقلابى است. (4/3/82)
يك مقام ارشد سابق سيا: ايرانى‏ها را بايد بترسانيم، اما نه طورى كه عليه ما بسيج شوند.
دادستان تهران: نمى‏گذاريم مجرمان يقه سفيد احساس امنيت كنند. (6/3/82)
162 نماينده مجلس در دفاع از خط امام، رهبرى و قانون اساسى بيانيه صادر كردند.
(7/3/82)
رهبر انقلاب در ديدار رئيس و نمايندگان مجلس: آمريكا زمانى راضى مى‏شود كه از حاكميت ملى خود دست بر داريم.
(8/3/82)
هاشمى رفسنجانى: ملت ايران دست هر متجاوزى را قطع خواهد كرد.
رئيس جمهور: كشورهاى اسلامى و عربى بايد در مقابل تهديدات آمريكا بايستند.
(10/3/82)
خاتمى: امام را براى قدرت و منافع باندى خود نخواهيم.
رهبر انقلاب در ديدار دبير كل سازمان كنفرانس اسلامى: كشورهاى اسلامى بايد در مقابل مداخلات آمريكا در عراق بايستد.
(11/3/82)
خاتمى طى نامه‏اى به رئيس مجلس درباره لوايح دوگانه: با شوراى نگهبان بايد به تفاهم رسيد.
دلدادگان بنيانگذار جمهورى اسلامى در چهاردهمين سالگرد ارتحال امام (ره)، پاى پياده مرارت فرسنگ‏ها فاصله را به جان خريدند در طلب آفتاب امام… كاروان‏هاى سوگوار به سوى حرم مطهر امام خمينى (ره) عزيمت كردند. (12/3/82)
چهاردهيمن سالگرد رحلت امام خمينى و چهلمين سالگرد قيام خونين 15 خرداد با حضور گسترده مردم در سراسر كشور برگزار شد.
رهبر انقلاب: خدمت به مردم بهترين راه مبارزه با آمريكاست.
رئيس جمهور: اصلاحات، يعنى ايستادگى در برابر موج خطرناك يكجانبه گرايى آمريكا.
(17/3/82)

خارجى‏

100 موشك هسته‏اى كره شمالى آماده شليك به شهرهاى آمريكا شد.
يك مقام كره شمالى: چنانچه كاخ سفيد كشور ما را تحريم اقتصادى كند موشك‏هاى هسته‏اى كره، سرزمين آمريكا را هدف قرار خواهند داد. (15/2/82)
يك مقام دولتى ژاپن: به دليل داشتن بمب اتمى زياد سر به سر كره شمالى نگذاريم.
(16/2/82)
شهروندان سائوپائولوى برزيل در اعتراض به سياست جنگ‏طلبى بوش و اشغال عراق توسط آمريكا و انگليس تصاويرى به در و ديوار اين شهر چسباندند كه جرج بوش، رئيس جمهور آمريكا را در شكل و قيافه «آدولف هيتلر» ديكتاتور نازى نشان مى‏دهد. اين عكس را رويتر مخابره كرده است. مردم برزيل با چسباندن اين تصاوير سياست‏هاى بوش را با سياست‏هاى هيتلر يكسان دانستند. آنها روى اين تصاوير نوشته‏اند: جرج هيتلر، آدولف بوش.
تحليلگر فرانسوى: دوران زوال كاخ سفيد فرا رسيده است. (17/2/82)
يو اس تودى: مردم عراق اعتمادى به آمريكايى‏ها ندارند. 2 سرباز آمريكايى گلوى يك شهروند عراقى را با خشونت هرچه تمام‏تر مى‏فشارند تا صداى مخالفت او با اشغال كشورش توسط متجاوزان آمريكايى به گوش ديگران نرسد. آنها در صددند با اين شيوه آزادى را به عراق بازگردانند!
حاكم آمريكايى جديد (پل برمر) عراق توسط بوش منصوب شد. (18/2/82)
گاردين از نقش وزير دفاع آمريكا در تجهيز كره شمالى به سلاح هسته‏اى پرده برداشت.
(20/2/82)
سفارت خانه‏هاى آمريكا و انگليس به خاطر وحشت از حملات جديد در رياض بسته شد.
(31/2/82)
مردم كابل سفارت آمريكا را سنگباران كردند.
(4/3/82)
ده‏ها نظامى آمريكايى در حملات مردم عراق كشته و مجروح شدند. (17/3/82)

/

بر ساحل معرفت

 

بر ساحل معرفت

پرسش: آيا درست است كه خداوند از روح خود در انسان دميده است؟ اگر چنين است چگونه روح انسان در جهنم مى‏سوزد در حالى كه روحش قسمتى ازخداست؟

پاسخ: در سه جاى قرآن روح انسان منسوب به خدا شده است (حجر/29 و ص/72)
«و نَفَخْتُ فيهِ مِنْ روحى» و از روح خود در او دميدم.
و (سجده/9) «و نُفخ فيهِ مِن روحه» و از روح خود در او بدميد.
منشأ پرسش شما در اين است كه ياء اضافه به روح چه معنايى را دربردارد و اين اضافه براى چيست. بايد دانست خدا خالق همه چيز است و همه چيز مخلوق خداست و روح يكى از مخلوقاتست. از اين روى اضافه روح به خدا «روحى‏» به معناى تكريم و تشريف است(1) يعنى از آن جا كه روح، مسأله بسيار مهمى است و خلقت آن بسيار پيچيده، خدا آن را به خود نسبت داده است. بنابراين روح جزء و قسمتى از خدا نيست كه اين اشكال پيش آيد كه چرا عذاب مى‏شود(2) آنچه نبايد از آن غفلت كرد اين است كه خداوند متعال يك موجود بسيط است يعنى هيچ جزئى ندارد و تقسيم‏پذير نيست. و هرچه هست همه مخلوق است و بس. اين مسأله در فلسفه با دلائل محكم عقلى به راحتى اثبات مى‏شود.(3)
در پايان به اين نكته اشاره مى‏كنيم كه انسان در بهشت و جهنم با هر دو جزء خود (روح و جسم) حاضر است و با هر دو متنعم و يا عذاب مى‏شود.

* * *

پرسش: منظور از محل اعراف و اصحاب اعراف در آيه شريفه «و على الأعراف رجالٌ يعرفون كلاً بسيماهم»(4) چيست؟

پاسخ: اعراف، از قراينى كه در آيات و روايات آمده روشن مى‏شود كه اعراف همچون حجاب و زمين مرتفعى بين بهشت و جهنم است؛ به طورى كه افراد روى آن، بر بهشت و دوزخ مشرفند و هر دو گروه را مشاهده مى‏كنند، و مى‏توانند آنها را از چهره‏هاى روشن و تاريك هر يك بشناسند.
بنابراين در اعراف كه گذرگاه صعب‏العبورى بر سر راه بهشت جاويدان است، دو گروه وجود دارند: ضعيفان و آلودگانى كه در رحمتند، و پيشوايان بزرگى كه در همه حال چون فرماندهان لشكر يار و ياور ضعيفانند. صالحان و پاكان، از اين گذرگاه با سرعت عبور مى‏كنند؛ امّا افرادى كه خوبى و بدى را به هم آميخته‏اند در اين مسير وامى‏مانند.
آيات و روايات نيز دو دسته‏اند: يك دسته آنها ناظر به گروه اوّل، يعنى ضعفا است كه آرزو دارند وارد بهشت شوند؛ ولى موانعى (گناهانشان) آنها را از رفتن باز مى‏دارد و دسته ديگر ناظر به گروه دوم يعنى بزرگان و انبياء و امامان و صالحان است.
در بعضى از روايات نيز شاهدى بر اين جمع بخوبى ديده مى‏شود؛ مانند روايتى كه در تفسير برهان، ج 2، از امام صادق(ع) نقل است كه فرمود: «اعراف، تپه‏اى ميان بهشت و دوزخ است، و امامان آن مردانى هستند كه در كنار پيروان گنهكارشان قرار مى‏گيرند؛ در حالى كه مؤمنان خالص بدون نياز به حساب، در بهشت جاى گرفته‏اند…»
البته بايد توجه داشت: دخالت انبياء و امامان در قيامت در وضع گروهى (ضعفا) كه نه جزو معاندانند و نه جزء مؤمنانى كه به آرامش كامل رسيده‏اند، همانند دخالتشان در زمينه رهبرى در اين دنيا هيچگونه منافاتى با قدرت مطلق پروردگار و حاكميت او بر همه چيز ندارد؛ بلكه هر چه مى‏كنند به اذن و فرمان اوست.

* * *

پرسش: با يك عمل ساده رياضى مى‏توان به زمان تقريبى آفرينش حضرت آدم(ع) پى برد كه چيزى حدود يك تا دو ميليون سال قبل است؛ در حالى‏كه باستان شناسان، اجداد اوّليه انسان را كه مربوط به ميليونها سال قبل از اين تاريخ است كشف كرده‏اند؛ پس تكليف آنها چيست آيا آنها چيزى جدا از آدم و حواى ما هستند؟

پاسخ: مرحوم علامه طباطبايى(ره) در ذيل آيه 1 سوره نساء مى‏فرمايد: «از ظاهر سياق برمى‏آيد كه مراد از «نفس واحده»، آدم و مراد از «زوجها» حوا است كه پدر و مادر نسل انسانند و ما نيز از آن نسل هستيم، و به طورى كه از ظاهر قرآن كريم برمى‏آيد، همه افراد نوع انسان به اين دو تن منتهى مى‏شوند. از آيه شريفه برمى‏آيد كه نسل موجود از انسان، تنها به آدم و همسرش منتهى مى‏شود و جز اين دو نفر، هيچ كس ديگرى در انتشار اين نسل دخالت نداشته است.
«در تاريخ يهود آمده است كه عمر نوع بشر از روزى كه در زمين خلق شده تا كنون، بيش از حدود هفت هزار سال نيست كه اعتبار عقلى هم با اين تاريخ مساعد است؛ ليكن دانشمندان طبقات‏الارض و به اصطلاح «ژئولوژى» معتقدند كه عمر نوع بشر بيش از ميليونها سال است، و بر اين گفتار خود، از فسيل آثارى از انسانها و نيز ادلّه‏اى از اسكلت سنگ شده خود انسانهاى قديمى آورده‏اند، كه عمر هر يك از آنها طبق معيارهاى علمى خودشان بيش از پانصدهزار سال است.
اين اعتقاد ايشان است؛ امّا ادلّه‏اى كه آورده‏اند قانع كننده نيست. دليلى نيست كه بتواند اثبات كند اين فسيل‏ها، بدن سنگ شده اجداد همين انسانهاى امروزى است، و دليلى نيست كه بتواند اين احتمال را رد كند كه اين اسكلت‏هاى سنگ شده مربوط به يكى از ادوارى است كه انسانهايى در زمين زندگى مى‏كرده‏اند، چون ممكن است چنين بوده باشد، و دوره ما انسانها متصل به دوره فسيل‏هاى نامبرده نباشد. بلكه انسانهايى قبل از آفرينش آدم ابوالبشر در زمين زندگى مى‏كرده‏اند و سپس منقرض شده باشند، و اين پيدايش انسانها و انقراضشان تكرار شده باشد تا پس از چند دوره، نوبت به نسل حاضر رسيده باشد. قرآن كريم به طور آشكار، كيفيت پيدايش انسان در زمين را بيان نكرده كه آيا ظهور اين نوع موجود (انسان) در زمين، منحصر در همين دوره فصلى است كه ما در آن قرار داريم، و يا دوره‏هاى متعددى داشته، و دوره ما انسانهاى فعلى آخرين ادوار آن است؟
ممكن است از بعضى آيات شريفه قرآن استشمام كرد كه قبل از آفرينش حضرت آدم، ابوالبشر و نسل او، انسانهايى ديگر در زمين زندگى مى‏كرده‏اند؛ مانند آيه شريف «و اذ قال ربك للملائكة انّى جاعل فى الارض خليفة قالوا اتجعل فيها من يفسد فيها و يسفك الدّماء…»(5)
«و زمانى كه پروردگارت به فرشتگان فرمود: مى‏خواهم در زمين جانشينى بگذارم، گفتند [باز] در زمين كسانى مى‏گذارى كه در آن فساد كنند و خونها بريزند»
كه از آن برمى‏آيد، قبل از آفرينش بنى نوع آدم، دوره ديگرى بر انسانيت گذشته است.
در بعضى از روايات وارده از ائمه(ع) مطالبى آمده كه سابقه ادوار بسيارى از بشر را قبل از دوره حاضر اثبات مى‏كند.
در كتاب (توحيد، ص 277، ج 2، چاپ تهران) از امام صادق(ع) روايتى آورده كه در ضمن آن به راوى فرموده: شايد شما گمان مى‏كنيد كه خداى عزوجل غير از شما هيچ بشر ديگرى را نيافريده است. نه، چنين نيست؛ بلكه هزار هزار آدم آفريده كه شما از نسل آخرين آنها هستيد.
مرحوم صدوق در كتاب، (خصال، ج 2، ص 652، ح 54) از امام باقر(ع) روايت كرده كه فرمود: خداى عزوجل از روزى كه زمين را آفريده، هفت عالم را در آن خلق (و سپس منقرض كرده است) كه هيچيك از آن عوالم از نسل آدم ابوالبشر نبوده‏اند و خداى تعالى همه آنها را از پوسته روى زمين آفريد و نسلى را بعد از نسل ديگر ايجاد كرد و براى هر يك، عالمى بعد از عالم ديگر پديد آورد تا در آخر، آدم ابوالبشر را بيافريد و ذريه‏اش را از او منشعب ساخت…(6)

* * *

پرسش: بعضى آيات قرآن، خلقت انسان را از گل و برخى ديگر از آب ذكر فرموده، توجيه معقول آن چيست؟

پاسخ: آياتى كه مبدأ پيدايش انسان را آب مى‏دانند، با عبارت‏هايى مانند: آب (فرقان، 54)، آب جهنده (ماءدافق؛ طارق، 6) بيان شده است.
«ماء» در اصطلاح قرآن، منحصر به ماده ويژه‏اى كه از تركيب اكسيژن و ئيدروژن به دست مى‏آيد نيست؛ بلكه اصطلاحى است با گستره وسيع كه شامل نطفه هم مى‏شود و تقريباً «ماء» در اين موارد به معناى مايع است و مى‏توانيم بگوييم: منظور از «ماء»، آب شناخته شده و معروف است و اگر در برخى آيات گفته شده كه انسان از آب آفريده شده، با توجه به آيه: «وَجَعَلْنَا مِنَ الْمَآءِ كُلَّ شَىْ‏ءٍ حَىٍّ»(7) بوده است كه انسان موجودى زنده است و آب در حيات يافتن او سهم عمده‏اى دارد.
امّا آياتى كه مبدأ پيدايش انسان را خاك مى‏دانند، با عبارات: خاك، گل، گل بدبو و تيره رنگ، چكيده گل، گل چسبنده و گل خشكيده آمده است كه اين تعبيرات هم قابل جمع است؛ چون ماده واقعى در انسان، يك چيز است كه همان خاك مى‏باشد و خاك با افزودن آب، «گل» مى‏شود؛ وقتى آبش كم شود و خشك گردد، «صلصال» مى‏گردد و…
امّا جمع بين آياتى كه پيدايش انسان را از آب مى‏دانند و بين آن‏ها كه آفرينش انسان را به «تراب» نسبت مى‏دهند، اين است كه: اصولاً اصل نطفه كه قرآن از آن به ماء تعبير مى‏كند، از مواد غذايى‏اى كه از خاك مى‏رويد، به وجود مى‏آيد.
اين آيات حصر را نمى‏فهماند؛ يعنى وقتى مى‏فرمايد: «شما را از خاك خلق كرد» اگر بدين معنا بود كه تنها و تنها از خاك آفريده شده‏ايد و يا در جايى كه مى‏گويد: «شما را از آب خلق كرد»، يعنى تنها از آب آفريده شده‏ايد؛ اختلاف باقى بود؛ ولى مى‏دانيم كه براى معرفى منشأ پيدايش يك موجود، گاهى مجموع عناصر تشكيل دهنده آن موجود را ذكر مى‏كنند و گاهى به اقتضاى بلاغت، برخى از آن‏ها را يادآور مى‏شوند و اين در عرف، معمول است؛ بنابراين جمع بين اين دو دسته از آيات، چنين است كه در گروهى از آيات به برخى عناصر تكيه شده كه «تراب» يا «ماء» باشد و در برخى ديگر به مجموع آن دو كه «طين» باشد، اشاره شده است.
وجه جمع ديگر، اين است كه اين آيات، اشاره به مراحل پيدايش انسان دارد؛ انسانِ نخستين، تنها از خاك يا گل خلق شده، ولى انسان‏هاى مراحل بعدى از نطفه آفريده شده‏اند كه با ساير انسان‏ها به لحاظ مبدأ بعيد، مى‏توان گفت: از تراب آفريده شده‏اند.

[با تقدير از مركز فرهنگ و معارف قرآن دفتر تبليغات اسلامى كه در تهيّه پرسش‏ها و پاسخ‏هاى قرآنى، مجله را همراهى كردند.
ضمناً خوانندگان گرامى مى‏توانند براى دريافت پاسخ‏هاى قرآنى به اين آدرس مكاتبه، يا تماس حاصل نمايند:
قم – صندوق پستى 3775 – 37185 نمابر: 7736270 – تلفن: 7742160 – 7742150]
پى‏نوشت‏ها: –
1) مرحوم علامه طباطبائى در تفسير الميزان در ذيل هرسه آيه اضافه ياء به روح را اينگونه معنا كرده‏اند.
2) خدا روح را با آن پيچيدگى كه دارد مختار آفريده، يعنى اين روح با خلقت پيچيده‏اى كه دارد، مى‏تواند راه كمال را بپيمايد و به مراحل بالايى از آن دست يابد و از همه مخلوقات به خدا نزديكتر شود و مى‏تواند به راه گمراهى بيافتد و از همه مخلوقات پست‏تر شود و اينها همه بخاطر عظمت خلقت آن است كه مى‏تواند چنين اوج گيرد و يا تا آن حد سقوط نمايد.
3) به نهايةالحكمة، تأليف علامه طباطبائى، ص 275 – 279 مراجعه شود.
4) سوره اعراف، آيه 46.
5) بقره، آيه 30.
6) ترجمه تفسير الميزان، همان، ج 4،ص 221 – 231.
7) سوره انبياء، آيه 30.

 

/

يهود در قرآن

 

يهود در قرآن
آخرين قسمت‏

مصطفى قويدل‏

حال كه با افكار و رفتارهاى اجتماعى يهود بيشتر آشنا شديم. برخوردهاى يهوديان را با مسلمانان كه در آيات قرآن به آن اشاره شده است مورد بررسى قرار مى‏دهيم، باشد كه براى مسلمانان امروز مخصوصاً دولت‏هاى اسلامى تذكّرى باشد و به رفتارهاى يهوديان و صهيونيزم با مسلمانان با دقت بيشترى بنگرند: «لتجدن اَ شَدّ النّاس عَداوةً للّذين امنوا اليهود والّذين أشركوُا(1)؛ به طور مسلم يهود و مشركان را دشمن‏ترين مردم نسبت به مؤمنان خواهى يافت.» در اين آيه خداوند يهود و مشركان را در يك صف قرار داده است.
تاريخ به نحوى نشان مى‏دهد كه در بسيارى از نبردهاى ضد اسلامى، يهود به طور مستقيم يا غير مستقيم دخالت داشته‏اند و از هيچ كارشكنى و دشمنى دريغ نورزيده‏اند. اكثريت يهود به خاطر اين كه خود را نژاد برتر مى‏دانستند از پذيرش آئين حق سرباز مى‏زدند و افراد بسيار كمى از آنان به اسلام گرويده‏اند. با آن كه داراى كتاب آسمانى بودند، امّا به خاطر دلبستگى بيش از اندازه به ماديات در صف مشركانى قرار گرفته‏اند كه از نظر مذهبى با آنها هيچ وجه اشتراكى نداشتند.
اين تعبير در جاى ديگرى از قرآن نيز بيان شده است، آن جا كه مى‏فرمايد:«وَلَنَسمَعُنَّ مِنَ الّذين اوتُوا الكتاب مِن قَبلِكُم وَ مِنَ الّذين أشركوا أذىً كثيراً(2)؛ و از آنها كه پيش از شما كتاب آسمانى داده شد(يهوديان) و هم چنين از مشركان سخنان آزار دهنده فراوان خواهيد شنيد.»قرآن با بيان اين مطلب مسلمانان را به ادامه مقاومت با اين دو گروه كه در يك صف قرار گرفته‏اند، دعوت مى‏كند. از آن جا كه اذيت و آزار يهوديان اكثراً به صورت زخم زبان بود. اين اذيت‏ها در روح مسلمان‏ها تأثير بيشترى مى‏گذاشت و آن آيات باعث دلگرمى و صبر بيشتر مسلمانان مى‏شد.

در صدر اسلام عده‏اى از مسلمانان به سبب همسايگى، قرابت يا پيمانى كه پيش از اسلام بسته بودند با يهوديان دوست بودند تا آن جا كه بعضى از اسرار مسلمانان را با آنها در ميان مى‏گذاشتند. بدين وسيله يهوديانى كه سرسخت‏ترين دشمن مسلمانان بودند به ظاهر خود را دوست آنها نشان مى‏دادند و از اسرار مسلمين آگاه مى‏شدند. خداوند راجع به اين دوستى به مسلمين هشدار مى‏دهد: «ها أنتُم اولاءِ تُحبّونَهُم ولا يُحِبّونكم و اذا لقوكم قالوا آمَنّا و إذا خَلَو عَضّوا عليكم الأ نامِلَ مِنَ الغَيظ قُل موُتوُابِغيضِكُم(3)؛ شما اى مسلمانان! آنان را (يهوديان) از روى هم جوارى يا خويشاوندى و يا به علل ديگر دوست مى‏داريد غافل از اين كه آنها شما را دوست نمى‏دارند، در حالى كه شما به تمام كتاب‏هايى كه از طرف خداوند نازل شده ايمان داريد، ولى آنان به كتاب آسمانى شما ايمان ندارند.» سپس به بيان چهره واقعى آنان پرداخته و مى‏فرمايد: «و اين دسته از اهل كتاب منافق هستند. چون هرگاه با شما ملاقات كنند، مى‏گويند: ما ايمان داريم و آيين شما را تصديق مى‏كنند، ولى چون تنها شوند از شدت عداوت و خشم سرانگشتان خود را به دندان مى‏گيرند. اى پيامبر! بگو با همين خشمى كه داريد بميريد»
اين همان تعبير شهيد مظلوم دكتر بهشتى است كه مى‏فرمايد: «به آمريكا بگوييد از دست ما عصبانى باش و از اين عصبانيت بمير». گروهى از يهود كه دشمنى با حق نداشتند در ملاقات با مسلمانان، صفات پيامبر را كه در تورات بيان شده بازگو مى‏كردند. بزرگان يهود بعد از اطلاع از اين ماجرا ناراحت شده و آنان را از اين كار منع كردند. خداوند پرده از روى حقيقت تلخ ديگرى پيرامون اين جمعيت حيله گر و منافق بر مى‏دارد و يادآور مى‏شود كه: «إذا لَقُوا الّذين آمَنوا قالوا آمَنّا و إذا خَلا بَعضُهُم إلى بعضٍ قالوا أتُحَدّثونَهم بما فَتَح اللّهُ عَليكُم لِيُجاجّوكم بِهِ عِندَ ربّكُم،افلا تَعقِلون(4)؛ هرگاه با مؤمنان روبه رو شوند گويند: ما نيز مانند شما ايمان آورده‏ايم و چون با يكديگر خلوت كنند گويند: چرا درى كه خداوند از علوم براى شما گشوده بر روى مسلمانان باز مى‏كنيد تا به كمك همان علوم (و ادلّه رسالت پيامبر خاتم) با شما محاكمه و خصومت كنند. چرا تعقّل نمى‏كنيد؟.»
آرى يهوديان هر چند با مسلمين به روى خوش ملاقات كنند و اظهار محبت كنند و به نحوى برخورد كنند كه گويا خيرخواه هستند واى بسا حرف‏هايى بزنند كه به طبع مسلمين خوش آيد، ولى جز گمراه كردن مسلمين از صراط مستقيم قصدى ندارند لذا براى رسيدن به اين هدف از دوستى رياكارانه، نفاق، دروغ و خدعه نيز به كرّات بهره مى‏گيرند.

قرآن كريم يكى ديگر از آيين‏هاى دوستى يهود را اين چنين برمى شمرد: «ان تَمسَسكُم حسنةٌ تَسُؤهُم و ان تُصِبكُم سَيّئةٌ يَفرحوا بها(5)؛ اگر نيكى به شما برسد آنها را ناراحت مى‏كند و اگر حادثه ناگوارى براى شما رخ دهد آنها خوشحال مى‏شوند.» اين دوستان در آيين دوستى خود اين گونه عمل مى‏كنند. همان گونه كه بر مسلمانان صدر اسلام لازم بوده كه از قرابت با يهود بپرهيزند، امروز هم مسلمانان و به ويژه حكومت‏ها و دولتهاى اسلامى وظيفه سنگين‏ترى بردوش دارند. مبناى اعتقادى يهود از پاى بست ويران است، لذا هر چقدر هم كه از تاريخ و قدمت آن مى‏گذرد نه تنها تفكر خود را اصلاح نكرده، بلكه با سرعتى بيشتر به سمت انحراف و خود برتربينى و سركشى در مقابل خداوند و انسان‏ها پيش رفته‏اند. در قرآن مشاهده مى‏كنيم كه باز خداوند يهود را در كنار مشركان قرار داده و از دوستى آنها توصيف مى‏كند: «ما يَوَدُّ الّذين كَفَرُوا مِن أهل الكتابِ و لاَ المشركينَ أن يُنَزّلَ عليكم مِن خيرٍ مِن رَبِّكم(6)؛ كافران اهل كتاب (يهود) و مشركين دوست ندارند خير و بركتى از سوى خداوند بر شما نازل گردد.»
اين دشمنان تاريخى از شدّت حسادت حاضر نبودند اين افتخار را بر مسلمانان ببينند كه پيامبرى بزرگ و صاحب يك كتاب آسمانى با عظمت از سوى خداوند بر آنها مبعوث گردد.آنها از يك طرف خود را دوست و خيرخواه مسلمانان نشان مى‏دادند و از طرف ديگر حاضر نبودند خير و نيكى‏اى به مسلمين برسد، يعنى همه چيز را براى خود مى‏خواستند. اين افراد تنها به اين قناعت نمى‏كردند كه خود آئين اسلام را نپذيرند، بلكه اصرار داشتند كه مؤمنان نيز از ايمانشان باز گردند. انگيزه آنان در اين امر چيزى جز حسادت نبود. قرآن كريم با اشاره به اين مطلب مى‏فرمايد: «وَدّ كثيرٌ من اهل الكتاب لو يُرَدوّكم من بَعدِ ايمانِكم كُفّارًا حسداً من عِندِ أنفسهم(7)؛ بسيارى از اهل كتاب (يهود) از روى حسد كه در وجود آنها ريشه دوانده دوست داشتند شما را بعد از اسلام و ايمان، به كفر بازگردانند. اين حسادت آنها كه جنبه شخصى داشت در جان و عمق آنها ريشه دوانده بود.»

دشمنان اسلام؛ مخصوصاً يهود براى دور ساختن تازه مسلمانان از اسلام از هيچ كوششى فرو گذار نبودند و حتى درباره ياران مخصوص پيامبر نيز چنين طمعى داشتند كه بتوانند آنها را از اسلام باز گردانند. بى شك اگر مى‏توانستند در يك يا چند نفر از ياران نزديك آن حضرت نفوذ كنند ضربه بزرگى به اسلام وارد مى‏شد و زمينه براى تزلزل ديگران نيز فراهم مى‏گشت. خداوند در قرآن با اشاره به اين مطلب مى‏فرمايد: «ودّت طائفةٌ مِن اهلِ الكتابِ لَو يُضِلّونكم و ما يُضلّونَ‏الاّ انفسكم و ما يشعُرون(8)؛ جمعى از اهل كتاب (يهود) دوست داشتند شما را گمراه كنند(امّا آنها بابد بدانند كه نمى‏توانند شما را گمراه سازند) آنها مگر خودشان را گمراه نمى‏كنند و نمى‏فهمند»
آيه فوق ضمن افشاى اين نقشه دشمنان به آنها يادآور مى‏شود كه دست از تلاش بيهوده خود بازدارند. اينان غافل بودند كه اين تربيت شدگان مكتب اسلام هرگز دست از آيين خود بر نخواهند داشت. آنها اسلام را با تمام هستى خود دريافته بودند و به آن عشق مى‏ورزيدند و اين عداوت آنها جز خسران براى خودشان و دور كردن بيشتر آنان از حق فايده‏اى به آنان نمى‏رساند.
همانطور كه مى‏دانيم مسلمانان ابتدا به سوى بيت المقدس نماز مى‏خواندند. پس از ورود پيامبر به مدينه، يهود اين موضوع را دستاويز خود قرار دادند و مرتباً مسلمانان را سرزنش مى‏كردند كه آنهااز خود استقلال ندارند و قبول قبله ما دليل بر قبول مذهب ما است. تا اين كه خداوند آيه نازل فرمود و قبله مسلمين را به سمت مكه تغيير داد. جالب اين جاست كه تغيير قبله يكى از نشانه‏هاى پيامبر بوده كه در كتب پيشين ذكر شده بود و يهوديان در كتب خود خوانده بودند كه او به سوى دو قبله نماز مى‏خواند. خداوند با اشاره به اين موضوع تأكيد مى‏فرمايد كه: «انّ الّذين اوُتوا الكتاب ليعلمون اَنّهُ الحَقُّ من ربّهم(9)؛ كسانى كه كتاب آسمانى به آنها داده شده (يهود) مى‏دانند كه اين فرمان حقى است از ناحيه پروردگارشان.»

با توجه به اين موضوع باز تعصب‏ها و لجاجت‏هاى يهود نگذاشت كه آنان حقيقت را پذيرفته و به پيامبر ايمان آورند، بلكه بر شدت تمسخر و اذيت خود افزودند. خداوند براى دلدارى پيامبر و بيان رفتار يهود با قاطعيت مى‏فرمايد: « وَلَئن أتَيتَ الّذينَ اوُتوا الكتاب بِكُلِّ آية ما تَبعوا قِبلَتَك(10)؛ سوگند كه اگر هر گونه آيه و نشانه و دليلى براى اين گروه از اهل كتاب(يهود) بياورى از قبله تو پيروى نخواهند كرد.» باز براى تأكيد و قاطعيت بيشتر به پيامبر اخطار مى‏كند: «اگر پس از اين آگاهى كه از ناحيه خداوند به تو رسيد تسليم هوس‏هاى آنان شوى و از آنان پيروى كنى مسلّماً از ستم‏گران خواهى بود: «وَ لَئِن اتّبعت أهواءَهم مِن بَعدِ ماجائكَ مِنَ العِلمِ انّك اذاً لِمن الظّالمين(11)»
بعد از آن كه يهود در اين جريان هم شكست خوردند خداوند به پيامبر اعلام كرد كه اين گروه از يهود و نصارى نه با هماهنگى در قبله و نه با چيز ديگر از تو راضى نخواهد شد، مگر اين كه به طور كامل تسليم خواسته‏هاى آنان شوى و آيين آنان را بپذيرى: «وَلَن ترضى عنك اليهود و لا النّصارى حَتّى تَتَّبِعَ مِلَّتَهم(12)؛ آنها هرگز از تو راضى نخواهند شد، مگر اين كه به طور كامل تسليم خواسته‏ها و پيرو آيين آنها شوى.»
البته اين ادعاى يهود كه مى‏گويند اگر اين كار را انجام دهى ايمان مى‏آوريم همه بهانه جويى است و با قصد كارشكنى و اذيت و آزار مسلمانان اين درخواست‏ها را مطرح مى‏كنند.

با اين كه يهوديان اين قدر به اذيت و آزار مسلمين دست مى‏زدند و آنان را از لحاظ روحى در فشار قرار مى‏دادند ولى تا مدتى پيامبر اجازه جهاد با يهوديان را نداشتند و در برابر اذيت و آزار و كارشكنى‏هاى يهود آيه «فَاعفوا و اصفحوا حتّى يأتى اللّه بأمره؛(13)در گذريد و مدارا كنيد تا هنگامى‏كه فرمان خدا برسد.» دستور تاكتيكى به مسلمانان داد و آنها در برابر فشار شديد دشمن در آن شرايط خاص از سلاح عفو و گذشت استفاده مى‏كردند و به ساختن خويشتن و جامعه اسلامى مى‏پرداختند و در انتظار فرمان خداوند بودند.
تا اين كه بعد از مدتى آيه بيست و نه سوره توبه نازل شد. از آن جا كه اهل كتاب از نظر پيروى از يك دين آسمانى شباهتى با مسلمانان دارند، خداوند در صورتى اجازه كنار آمدن با اهل كتاب را به مسلمانان مى‏دهد كه اهل كتاب حاضر شوند به عنوان يك اقليت سالم مذهبى با مسلمانان زندگى مسالمت‏آميز داشته باشند؛ اسلام را محترم شمرده و دست به تحريكات ضدّ اسلامى نزنند و در برابر آن به مسلمانان «جزيه» بپردازند، در غير اين صورت خداوند در اين آيه اجازه مبارزه و پيكار را صادر مى‏كند: «قاتِلوا الّذين لا يُؤمِنونَ باللّه و لا باليومِ الآخِر و لا يُحرِّمون ما حَرَّم اللّهُ و روسله و لا يَدينُون دينَ الحَقِّ من الذّين اوُتوا الكتابَ حتّى يُعطوُا الجِزيةَ عن يَدٍ و هم صاغِروُنَ(14)؛ با كسانى از اهل كتاب كه نه به خداوند و نه به روز جزا ايمان دارند و نه آنچه را خدا و رسولش تحريم كرده حرام مى‏شمرند و نه آيين حق را مى‏پذيرند، پيكار كنيد تا زمانى كه جزيه را به دست خود با خضوع و تسليم بپردازند» البته بعد از نزول اين آيه «كعب بن اشرف» به دستور پيامبر اعدام انقلابى شد.
حال كه رفتارها و برخوردهاى يهوديان را با مسلمانان مورد بحث قرار داديم، در ادامه به نقشه‏ها و توطئه‏هايى كه يهوديان بر ضد مسلمين انجام مى‏دادند مى‏پردازيم:
يهوديان كه شاهد پيشرفت روز به روز اسلام و حتى مسلمان شدن جمعى از يهوديان بودند(و اين براى آنان سخت گران بود) دست به توطئه‏ها و نقشه هايى بر ضد مسلمانان مى‏زدند كه البته تمام آنها توسط پيك وحى برملا و خنثى مى‏شد. جمعى از دانشمندان يهود، هنگامى كه موقعيت اجتماعى خود را در خطر ديدند كوشش كردند نشانه هايى كه در تورات درباره آخرين پيامبر وجود داشت و شخصاً آنها را نوشته بودند، تحريف نمايند و حتى سوگند ياد كردند كه اين جمله‏هاى تحريف شده از ناحيه خداست. لذا خداوند متعال در آيه 77 سوره آل عمران به اين خلاف كارى يهود اشاره كرده و مجازات آنها را بيان مى‏كند.

بعد از آنكه «عبداللّه بن سلام» كه از دانشمندان يهود بود با عده‏اى ديگر مسلمان شدند، بزرگان يهود از اين حادثه بسيار ناراحت شده و در صدد برآمدند كه آنها را متهم به شرارت كرده و آنها را نزد ديگر يهوديان پست جلوه دهند، گفتند: اگر آنها افراد درستى بودند، دين نياكان خود را ترك نمى‏گفتند و به ملت يهود خيانت نمى‏كردند، بدين ترتيب خواستند جلو مسلمان شدن ديگر يهوديان را بگيرند. خداوند در آيه صد و سيزده سوره آل عمران علاوه بر جواب دادن به يهوديان، براى رعايت عدالت و احترام به حقوق افراد شايسته و اعلام اين كه همه آنها را نمى‏توان به يك چشم نگاه كرد مى‏فرمايد: «همه اهل كتاب يكسان نيستند» و از آنها با تعبير «يسارعون فى الخيرات» نام مى‏برد.
قرآن از اين كه نژاد يهود را به كلى محكوم مى‏كند خود دارى كرده و تنها روى اعمال زشت آنها انگشت مى‏گذارد. قرآن با تجليل از افرادى كه به اكثريت فاسد نپيوستند و در برابر حق تسليم شدند به نيكى ياد مى‏كند. به اين روش اسلام است كه در هيچ مورد مبارزه او، رنگ نژادى و قبيله‏اى ندارد.و تنها بر محور عقايد و اعمال و رفتار افراد دور مى‏زند.
در حالى كه دين مبين اسلام در مورد يهوديان با انصاف و عدالت قضاوت مى‏كند، سركردگان و تشنگان زور و قدرت هنوز هم از ادعاهاى خويش دست برنمى دارند و از آزار و اذيت انسان‏ها نه تنها شرم نمى‏كنند كه با توسل به نژاد پرستى و عقايد كثيف خويش جنايت را حق خود مى‏شمرند.(15)
يكى ديگر از نقشه‏هاى يهوديان اين بود كه دوازده نفر از دانشمندان يهود براى متزلزل ساختن بعضى از مؤمنان با يكديگر تبانى كردند كه صبح گاهان خدمت پيامبر برسند و به ظاهر ايمان بياورند و مسلمان شوند، ولى در آخر روز از دين اسلام برگردند و چون از آنها سؤال شود چرا چنين كرديد؛ بگويند: ما از نزديك مشاهده كرديم و هنگامى كه به كتب دينى خود مراجعه نموديم ديديم كه با صفات پيامبر مطابقت ندارد، لذا منصرف شديم. بنابراين هدفشان تزلزل ديگر ايمان آورندگان بود.

از آن جا كه اين نقشه ماهرانه در افراد ضعيف النفس اثر مى‏گذاشت، خداوند از اين نقشه پرده برمى‏دارد: «وقالَت طائفَةٌ مِن اهلِ الكتابِ آمنِوُا بالّذى اُنزِلَ عَلَى الّذينَ آمَنوا وَجهَ النّهار واكفُروا آخِرَةُ لَعَلَّهُم يَرجعون(16)؛ و گروهى از اهل كتاب (يهود) گفتند كه به دين و كتابى كه بر مسلمانان نازل شده اول روز ايمان آوريد و آخر روز كافر شويد شايد بدين حيله آنها نيز از دين اسلام برگردند.» خداوند با اين آيات پرده از اين توطئه محرمانه برداشته و آنها را رسوا مى‏سازد تا هم درس عبرتى براى مؤمنان باشد و هم وسيله‏اى براى هدايت مخالفان.
همان طور كه قبلاً اشاره شد يكى از عادات زشت يهوديان تحريف حقايق بود. يكى از يهوديان به نام «ابورافع» به اتفاق عده‏اى از مسيحيان خدمت پيامبر آمده و اظهار داشتند: آيا مايل هستى تو را پرستش كنيم و براى تو مقام الوهيت قائل شويم؟!
البته اين پيشنهاد توطئه‏اى براى بد نام كردن پيامبر و منحرف ساختن افكار عمومى بود كه خود پيامبر به شدت با آن برخورد كرده و خداوند نيز در جواب اين گروه مى‏فرمايد: «ما كان لِبَشرٍ أن يُوتِيَهُ اللّهُ الكتاب و الحكم و النُّبوَّة ثُمَّ يَقولُ لِلنّاسِ كوُنوا عباداً لى مِن دون اللّهِ(17)؛ براى هيچ بشرى سزاوار نيست كه خداوند كتاب آسمانى و حكم و نبوّت به او دهد و سپس او به مردم بگويد مرا. غير از خدا پرستش كنيد.»
يهوديان هيچ كس را قبول نداشتند حتّى راجع به حضرت عيسى نيز دست به تحريف و بهتان زدند: «وَ بِكُفرِهِم وَ قولِهم عَلى مريَم بُهتاناً عظيماً و قولهم انّا قَتَلنا المسيحَ عيسى ابنَ مَريَمَ رَسولَ اللّهِ(18)؛ و هم به واسطه كفرشان و هم بهتان بزرگشان به مريم (س) و هم از اين رو كه (به دروغ) گفتند ما عيسى ابن مريم، رسول خدا را كشتيم(بر دل هايشان مهر نهاد كه بجز اندكى ايمان نياورند)»
آنان در راه كفر آن چنان سريع تاختند كه به مريم پاكدامن. مادر حضرت عيسى كه به فرمان الهى، بدون همسر باردار شده بود تهمت بزرگى زدند و حتى به كشتن عيسى افتخار مى‏كردند و با صراحت مى‏گفتند كه ما او را كشتيم كه خداوند اين افسانه و اين تحريف‏ها را رد مى‏كند.
يكى ديگر از توطئه‏ها و نقشه‏هاى اين قوم حيله گر اين بود كه گروهى از آن‏ها براى اين كه براى اشراف خود حدود الهى را اجرا نكنند، سراغ پيامبر اسلام رفتند. هدفشان اين بود كه پيامبر حكم آسان‏ترى درباره آنها صادر كند. جالب اين كه مى‏گفتند: اگر پيامبر مثل ما حرف زد آن را قبول كنيد و گرنه رد كنيد: «إن اوتيتُم هذا فخذوه و إن لَم تُؤتوه فاحذروا(19)؛ اگر اين را كه ما مى‏خواهيم به شما دادند بپذيريد و گرنه دورى كنيد.»
در واقع مشاهده مى‏كنيم كه اين قوم به قضاوت با ديد ابزار قدرت نگاه مى‏كنند، نه وسيله‏اى براى احقاق حقّ.

گروهى ديگر از يهوديان توطئه كردند و پس از تبانى با يكديگر نزد پيامبر رفتند و گفتند: ما دانشمندان و اشراف يهود هستيم و اگر ما از تو پيروى كنيم مطمئناً ساير يهوديان نيز از ما تبعيت مى‏كنند، ولى شرط پيروى ما اين است كه ما و گروهى ديگر (در مورد قتل يا چيز ديگرى) نزاع داريم و تو بايد در اين نزاع به نفع ما داورى كنى تا ايمان بياوريم. پيامبر از انجام اين كار خود دارى فرمود، در اين موقع اين آيه نازل شد و به پيامبر هشدار داد: «واحذَرهُم ان يَفتنوك عن بَعض ما انزَل اللّهُ اليك(20)؛ آگاه باش كه اينها تبانى كرده‏اند تا تو را از آيين حق و عدالت منحرف كنند.»
اين يهوديان امروزه نيز موقعى از حقوق بشر و سازمان ملل دم مى‏زنند كه حرف‏هاى خود آنها تكرار شود و گرنه ذرّه‏اى اعتبار براى حقوق بين الملل قائل نيستند. جالب اين است كه به اين تبعيض‏ها وبى عدالتى‏ها جنبه قانونى و حتّى مذهبى نيز مى‏دهند.(21)
به عنوان آخرين موضوع، پيش گوييهاى قرآن درباره يهود و آينده اين قوم را مورد بررسى قرار مى‏دهيم:
خداوند سرچشمه هدايت و نور و رحمت است، هدف از نبوت و ظهور مكاتب آسمانى چيزى جز به تكامل رسيدن و سعادت حقيقى بشر نبوده است. خداوند در هر دوره‏اى از حيات انسان، پيغمبرانى فرستاده تا پيام آوران نداى او باشند. هر دينى مكمّل مكتب و دين پيش از خود بود، تا اين كه نعمت و رحمت رادر حقّ بندگان خود تمام كرده و با نزول دين اسلام بر بندگانش منّت گذاشت. آن دسته از بندگان خدا كه رضاى او و سعادت خويش را مى‏جستند سر تسليم بر آستان توحيد و نبوتش گذاردند و آن دسته كه از دام خويش و منيّت رهايى نيافتند(مانند يهوديان) سر از بندگى تافته و از رحمت و لطف و هدايت خداوند دور گشتند و گرنه خداوند عين عدل و رحمت است و هرگز مانند بندگانش بر معيار، نژاد و خون و… تمايزى قائل نمى‏شود، بلكه آنها به سبب رفتار زشتشان خود را از رحمت خداوند محروم كردند و تا امروز در آتش سرگردانى و آوارگى مى‏سوزند و متأسفانه بى‏گناهان زيادى را نيز با خود همراه كرده‏اند. افسوس كه از اعمال و انديشه اشتباهشان دست برنمى‏دارند و به نتايج و آينده كارهايشان فكر نمى‏كنند.

خداوند در آيه صد و يازده سوره آل عمران به مسلمانانى كه از طرف قوم كافر خود و يهوديان تحت فشار قرار گرفته‏اند و به خاطر پذيرش اسلام نكوهش و احياناً تهديد شده‏اند بشارت مى‏دهد كه مخالفان هرگز نمى‏توانند زيانى به آنان برسانند و زيان آنها بسيار جزيى و كم اثر خواهد بود: «لن يَضُرّوكم الاّ اذىً».
اين آيه متضمن پيش گويى و بشارت مهم به مسلمانان است و بيان مى‏كند كه اهل كتاب هيچ گاه نمى‏توانند ضرر مهمى به مسلمين برسانند و زيان‏هاى آنها جزيى و زود گذر است. در ادامه آيه مى‏فرمايد: «وَ ان يُقاتلوكُم يُولوّكُم الأدبار؛ هرگاه در جنگ با آنها روبه رو شويد شكست خواهند خورد. و طعم پيروزى نهايى را مسلمين خواهند چشيد.» در ادامه خداوند فرمان تكوينى و حكم قاطع تاريخ را بيان مى‏كند: «ضرِبَت عَلَيهم الذلّة؛ آنها هر كجا يافت شوند مهر ذلت بر آنان خورده و همواره ذليل و بيچاره خواهند بود»، مگر اين كه در برنامه خود تجديد نظر كرده و راه خدا را در پيش گيرند.
البته طولى نكشيد كه اين وعده‏هاى الهى و بشارت آسمانى در زمان خود پيامبر تحقق يافت و مخصوصاً يهوديان حجاز پس از تحريكات فراوان بر ضد اسلام، در ميدان‏هاى مختلف جنگ يكى يكى از مسلمين شكست خورده و متوارى گشتند.
يكى ديگر از پيش گويى‏هاى قرآن درباره يهوديان آيه پنجاه و پنج سوره آل عمران است كه مى‏فرمايد: «و جاعِلُ الّذينَ اتّبَعوك فوقَ الّذينَ كفروا الى يَومِ القِيامة؛ خداوند در اين آيه به حضرت عيسى و پيروان راستين او بشارت مى‏دهد كه «پيروان تو را تا روز قيامت بر كافران برترى مى‏دهيم.»
بديهى است كه منظور از «الذين كفروا» در اين جا يهود است كه به حضرت عيسى كافر شدند. اين بشارتى است كه خداوند به مسيح و پيروان او داد تا مايه دل گرمى آنها در مسيرى كه انتخاب كرده بودند گردد.
در واقع اين آيه يكى از آيات اعجازآميز و از پيش گويى‏هاى غيبى قرآن است كه مى‏گويد: پيروان حضرت عيسى همواره بر يهود كه مخالف حضرت عيسى هستند برترى خواهند داشت. هم اكنون در دنياى امروز اين حقيقت را با چشم خود مى‏بينيم كه يهود و صهيونيست‏ها بدون ارتباط و همبستگى به مسيحيان حتى يك روز نمى‏توانند به حيات سياسى، اجتماعى خود ادامه دهند.
البته از اين آيه استفاده مى‏شود كه حتى پس از ظهور امام زمان (عج) تمامى يهوديان مسلمان نمى‏شوند و عده‏اى حتى در آن زمان نيز با پرداخت «جزيه» در كنار مسلمانان زندگى خواهند كرد.

يكى ديگر از آيات بشارت دهنده به مسلمانان، مخصوصاً در عصر حاضر آيه صد و شصت و هفت سوره اعراف است كه در آن آيه خداوند صراحتاً مى‏فرمايد: «وَ اذا تَأذَّن رَبَّكَ لَيبعَثَنَّ علَيهم الى يوم القيامةِ مَن يسومُهم سوءَ العذاب؛ (و نيز به خاطر بياور) هنگامى كه پروردگارت اعلام كرده تا دامنه قيامت كسى را بر آنها (يهوديان) مسلط خواهد ساخت كه آنها را به طور مداوم در عذاب سختى قرار دهد.»
اين آيه اشاره به قسمتى از كيفرهاى دنيوى يهود دارد. از اين آيه استفاده مى‏شود كه اين گروه هرگز روى آرامش كامل نخواهند ديد؛ هر چند براى خود حكومت و دولتى تأسيس كنند.

پى‏نوشت‏ها:
1- مائده،آيه 82.
2- آل عمران، آيه 186.
3- همان، آيه 119.
4- بقره، آيه 76.
5- آل عمران، آيه 120.
6- بقره، آيه 105.
7- همان، آيه 109.
8- آل عمران، آيه 69.
9- بقره، آيه 144.
10- همان، آيه 145.
11- همان.
12- همان، آيه 120.
13- توبه، آيه 29.
14- همان، آيه 109.
15- اسرائيل در نزد خداوند بيشتر از ملائكه محجوب و معتبر است. اگر غير يهودى يك يهودى را بزند چنان است كه به عزّت الهيّه خسارت زده است و جزاى چنين شخصى جز مرگ چيز ديگرى نيست و بايد او را كشت (تلمود). به اعتقاد ما حق بعنى اعمال زور، واژه حق واژه‏اى ذهنى است كه به هيچ وجه عينيّت به خود نمى‏گيرد(پروتكل).
16- آل عمران، آيه 72.
17- همان، آيه 79.
18- نساء، آيه 155 – 156.
19- مائده، آيه 41.
20- همان، آيه 49.
21- هرگاه يهودى و اجنبى شكايت داشته باشند بايد حق را به يهودى داد اگر چه بر باطل باشد(تلمود) دزدى از يهودى حرام و از غير يهودى جايز است.(تلمود)

 

/

محمد بن ابى بكر ، فرماندار دلاور امير مومنان عليه السلام در سرزمين مصر

 

محمد بن أبى بكر فرماندار دلاور اميرمؤمنان (ع) در سرزمين مصر

حجة الاسلام سيد تقى واردى‏

دين حيات بخش اسلام ؛ به ويژه مكتب اهل بيت (ع) در طول تاريخ افتخارآميز خود، افراد و اشخاصى را در دامان خويش پرورانيده كه در دين دارى، خدا محورى وعدالت خواهى به درجات عالى و مراتب والاى انسانى دست يافته و با رفتار و كردار عزت آفرين خود، سرمشق همگان گرديدند و تأثيرات شگفتى را در ميان مسلمانان و جوامع اسلامى پديد آوردند.
آنان به همان مقدارى كه از سيره و سنّت پيشوايان معصوم (ع) پيروى كرده و آموزه‏هاى فكرى و عملى آنان را شيوه رفتار و كردار خويش قرار دادند، به همان سان در وارستگى و تحصيل درجات كمال بشرى پيشرفت نموده و تشويق و تحسين حقيقت جويان عالم را نصيب خود كردند.
محمد بن ابى بكر، يكى از رجال معروف و دلاور مردان صدر اسلام است كه در زمره محبّان و ارادتمندان اميرمؤمنان (ع) بود.
به مناسبت شهادت وى در پانزدهم جمادى الاولى، اين نوشتار را تحرير و به روح ملكوتى‏اش تقديم مى‏داريم:
آنچه در اين مقال خدمت خوانندگان ارجمند ارائه خواهيم كرد عبارت‏اند از:
1- پدر و نسب پدرى؛ 2- شخصيت مادر ارجمند؛ 3- تولد در سفر حجة الوداع؛ 4- در عصر خلفا؛ 5 – حضور در ماجراى قتل خليفه سوّم؛ 6- تلاش در تثبيت خلافت اميرمؤمنان (ع) ؛ 7- پايدارى در جنگ جمل؛ 8 – استاندارى مصر؛ 9 – موقعيت سرزمين مصر؛ 10- دشمنى‏هاى معاويه با او ؛ 11- انتصاب مالك اشتر به جاى وى؛ 12- ادامه درگيرى با مخالفان اميرمؤمنان(ع)؛ 13- شهادت جان سوز؛ 14- اندوه مولا در شهادت يارى فداكار؛ 15- عكس العمل‏هاى متفاوت.

* * *

پدر و نسب پدرى‏

پدر محمد بن ابى بكر، شخصيّت معروف صدر اسلام، يعنى عبدالله بن ابى قحافة بن عمرو تيمى، معروف به ابوبكر است، كه در سال سوم عام الفيل (50 سال پيش از هجرت پيامبر «ص») از بانويى به نام امّ الخير سلمى بنت عمر بن عامر تيمى، در مكه به دنيا آمد.(1)
ابوبكر، از نخستين گروندگان به دين پيامبر (ص) پس از حضرت على(ع) و حضرت خديجه كبرا(س) بود كه هم زمان با زيد بن حارثه و بلال حبشى در زمره ياران رسول خدا (ص) قرار گرفت. به گفته ابن خلدون، مردى مهربان و نرم خوى بود و مردان قريش با او الفت داشته و گروهى از اهالى مكه توسط او مسلمان شدند.(2)
وى در هنگام هجرت پيامبر (ص) از مكّه به مدينه همراه آن حضرت بود و در پنهان گاه غار ثور، بر اثر تعقيب كفار قريش، وحشت زده گشت. پيامبر (ص) نيز او را تسلّى داد، تا از كيد و كين دشمن در امان ماندند.امّا هنگامى كه به روستاى «قبا» در حوالى مدينه رسيدند و رسول خدا (ص) براى پيوستن حضرت على (ع) و ساير خانواده‏اش به وى در آن جا توقف كرده بود، ابوبكر تأمّل چندانى نكرد و از پيامبر (ص) جدا شد و به روستاى «سنح» در نزديكى مدينه رفت.(3)
وى پس از رحلت رسول خدا (ص) بدون در نظر گرفتن وصيت رسمى پيامبر (ص) در جانشينى حضرت على (ع) از سوى عده معدودى از مهاجر و انصار در مكانى به نام «سقيفه بنى ساعده» به خلافت اسلامى برگزيده شد و على رغم مخالفت حضرت على (ع)، حضرت فاطمه (س) و برخى از اصحاب رسول خدا (ص)، از مردم بيعت گرفت. لذا دو سال و سه ماه و پنج روز خلافت مسلمين را بر عهده داشت و سرانجام در هفتم جمادى الآخر بيمار شد و پس از پانزده روز درد و رنج، در 22 جمادى الآخر، سال سيزدهم قمرى از دنيا رفت.
بدنش را به درخواست دخترش عايشه (همسر پيامبر«ص»)در جوار قبر مطهّر رسول خدا (ص) به خاك سپردند.(4)
وى داراى سه پسر و چند دختر بود. پسران وى عبارت بودند از: عبدالله، عبدالرحمان و محمد كه عبداللّه در حيات پدرش فوت كرد ولى دو پسر ديگرش هنگام مرگ پدر، زنده بودند.(5)

شخصيت مادر ارجمند

مادر محمد بن ابى بكر، بانويى شريف و عفيف به نام اسماء بنت عميس بود. وى از زنان معروف، شجاع و ولايت مدار صدر اسلام بود كه در شهر مكّه با جعفربن أبى طالب(ع) ازدواج كرد و با ظهور بعثت نبوى (ص) به همراه همسرش از پيش كسوتان مسلمانان و ايمان آورندگان به پيامبر (ص) قرار گرفت.
آن گاه كه مسلمانان تحت فشار فزاينده قريش قرار گرفتند، تعدادى از آنان به حبشه هجرت كردند تا در پناه نجاشى – پادشاه بى آزار حبشه – در امنيت و آسايش زندگى كرده و از حيثيت دينى خويش محافظت كنند. اسماء بنت عميس نيز با همسر و فرزندانش در اين هجرت بزرگ شركت كرد. همسرش (جعفر بن ابى طالب«ع») در آن ديار غريب، سخن گوى مسلمانان مهاجر بود و در كنار نجاشى و دولت مردان حبشه، از پيامبر اكرم (ص) و دين اسلام به نيكى دفاع نمود و زمينه اقامت هم كيشان خويش در آن سرزمين را فراهم كرد.
پس از هجرت پيامبر (ص) به مدينه و تشكيل حكومت اسلامى، بار ديگر مهاجران حبشه بار سفر بستند و مهاجرت ديگرى را آغاز كردند. اين بار به سوى مدينه هجرت كرده و در كنار رسول خدا (ص) و ساير مسلمانان، زندگى عزّت بخش اسلامى را آغاز نمودند.
امّا ديرى نگذشت كه جعفر بن ابى طالب (ع) به همراه زيد بن حارثه و عبدالله بن رواحه، از سوى رسول خدا(ص) در رأس سپاهى عازم نبرد با روميان شدند و پس از رويارويى با آنان در سرزمين شام، هر سه نفر به همراه تعداد زيادى از مسلمانان در آن جنگ كه به جنگ موته معروف شد، به شهادت رسيدند.
پس از شهادت جعفر بن ابى طالب(ع) معروف به جعفر طيار، اسماء به عقد ابوبكر بن ابى قحافه درآمد و پس از مدتى، محمد بن ابى بكر را به دنيا آورد. (6)
وى با اين كه همسر خليفه اوّل بود، هميشه جانب اهل بيت (ع) را مى‏گرفت و از آنان حمايت مى‏كرد، محرم اسرار حضرت فاطمه (س) بود و در غسل و كفن كردن آن حضرت حضور داشت.
پس از مرگ ابى بكر (سال سيزدهم قمرى) به عقد اميرمؤمنان على بن ابى طالب (ع) درآمد و فرزند خردسالش (محمد) را نيز به خانه اميرمؤمنان (ع) آورد و در مكتب تربيتى آن حضرت پرورشش داد.

تولد در سفر حجة الوداع‏

آخرين سفر زيارتى رسول خدا (ص) به مكه – كه بسيارى از مسلمانان در آن حضور داشتند – به «حجة الوداع» معروف گرديد.
ابوبكر و همسرش (اسماء بنت عميس) بسان ساير مسلمانان عازم مكه معظمه شدند تا مراسم حج را به جاى آورند. در آن زمان، اسماء به فرزندش محمد، حامله بود و همين كه به نزديكى‏هاى مكه رسيدند، وضع حمل كرد و محمد را به دنيا آورد.
روايت شده است كه اسماء بنت عميس در اوايل ذى الحجه سال دهم قمرى، در بين راه مدينه و مكه، در مكانى به نام «ذوالحليفه» محمّد را به دنيا آورد و وى را به همراه خود به مكه برد.(7)
بدين سان، فرزند دلبندش را در آغاز زندگى با تهليل و تكبير و زيارت خانه خدا آشناو روح و روانش را با عبادت و عرفان عجين كرد.

ادامه درگيرى با مخالفان اميرمؤمنان(ع)

محمد بن ابى بكر، در عصر خلفاى سه گانه، دوران خردسالى، كودكى و نوجوانى را پشت سر گذاشت و در اواخر خلافت عثمان بن عفان، جوانى رشيد و دلير بود. هنگامى كه پدرش (خليفه نخستين) مرد، تنها دو سال ونيم داشت. او پس از مدتى به خاطر ازدواج مادرش با اميرمؤمنان (ع) به خانه آن حضرت، نقل مكان كرد و عملاً از مكتب تربيتى اميرمؤمنان (ع) و فرزندان والامقامش امام حسن مجتبى (ع) و امام حسين (ع) بهره‏مند گرديد و از همان هنگام، روحيه دلاورى و عدالت خواهى در جان و روانش نهادينه شد، به طورى كه از كودكى در صراط مستقيم الهى قرار گرفته و از هر گونه آلودگى و فسق و فجور در أمان ماند.
امام رضا (ع) در حديثى از جدش اميرمؤمنان (ع) روايت كرده كه آن حضرت در شأن محمد بن ابى بكر فرمود: «ان المحامدة تأبى أن يعصى اللّه عزّ و جل.
قيل: و من المحامدة؟ قال (ع): محمد بن جعفر، و محمد بن ابى بكر، و محمد بن ابى حذيفة و محمد بن الحنفيه؛(8) محمدّها مرتكب معصيت الهى نمى‏گردند.
پرسيده شد: محمّدها چه كسانى‏اند؟ آن حضرت فرمود: محمّدها، عبارت‏اند از: محمد بن جعفر(بن ابى طالب)، محمد بن ابى بكر، محمد بن ابى حذيفه و محمد بن حنفيه(فرزند اميرمؤمنان(ع).»
به هر حال درعصر خلافت عمربن خطاب، دوران خردسالى و نوجوانى را پشت سر گذاشت، ولى در عصر خلافت عثمان بن عفان، كه به مرحله جوانى رسيده بود، در برابر تبعيض‏ها و رفتار ناخوش آيند خليفه و مأموران حكومتى او ساكت نمى‏نشست و اعتراض خويش را آشكار مى‏كرد. عثمان كه از اعتراضات محمد بن ابى بكر و موقعيت اجتماعى وى هراسان بود، او را به همراه دوستش محمد بن حذيفه به سرزمين مصر فرستاد، تا در آن جا در سپاه عبدالله بن ابى سرح قرار گرفته و با مشركان و كافران آفريقا مشغول جهاد گردند و از اعتراض بر خليفه، غافل شوند.
امّا هنگامى كه محمد بن ابى بكر و محمد بن حذيفه وارد مصر شدند، مشاهده كردند كه رفتار و كردار عبدالله بن ابى سرح، عامل عثمان در آفريقا، هيچ شباهتى به رفتار و كردار يك فرماندار اسلامى ندارد واساساً با اسلام و مسلمانى فاصله زيادى دارد و با حمايت‏هاى خليفه بساط ظلم و فسق در آن ديار پهن گرديده است. لذا طاقت نياورده و در آن جا نيز بر ضد ظلم و جنايت فعاليت نموده و مردم را بر ضد عامل خليفه شورانيدند.
عبد الله بن ابى سرح از رفتار آنان بسيار ناراحت و دل‏گير گشته و براى اخراج آنان از مصر، نامه‏هايى براى عثمان بن عفان نوشت، ولى عثمان وى را به خويشتن دارى توصيه كرد.
آنان نيز هم‏چنان هسته‏هاى انقلاب و قيام را كاشته و زمينه را براى اقدامى سراسرى بر ضد خلاف كارى‏هاى دستگاه خلافت آماده كردند.(9)

حضور در ماجراى قتل خليفه سوم‏

هنگامى كه خلاف كارى‏هاى خليفه سوم و جنايت پيشه‏گى عاملان و حاكمان او به اوج خود رسيد، از سراسر شهرهاى مهم اسلامى اعتراض هايى بر ضد عثمان به راه افتاد.علاوه بر مدينه مردم كوفه، مصر، يمن و بصره نيز با اعزام نمايندگان خويش به مدينه، خواهان بركنارى خليفه از مقام خود و كوتاه شدن دست حاكمان ستمگرش گرديدند. مصرى‏ها – كه تعدادشان پانصد و به قولى يك هزار تن بود – با رهبرى محمد بن ابى بكر و فرماندهى افرادى، چون عبدالرحمان بن عديس بلوى، كنانة بن بشر ليثى، سودان بن حمران سكونى، ميسره سكسكى و غافقى بن حرب عكى به جمع معترضان عثمان بن عفان در مدينه پيوستند. مصريان به پيروى از محمد بن ابى بكر، خواهان خلع خليفه سوم و انتخاب خليفه راستين و عدالت پرور بودند.
محمد بن حذيفه در مصر باقى مانده با انقلابيون اين ناحيه، اين سرزمين را از دست عبد الله بن ابى سرح بيرون آورد. محمد بن ابى بكر عازم مدينه شد و در صدد خلع خليفه وقت بر آمد.
سرانجام عثمان بن عفان در محاصره انقلابيون قرار گرفت و به علت برآورده نكردن درخواست آنان و عدم صداقت با معترضان، در ذى حجه سال 35 قمرى كشته شد و برخى از كشندگان وى از معترضان مصر بودند.(10)
بدين جهت هواداران عثمان وطايفه بنى اميه، شايعه كردند كه محمد بن ابى بكر در قتل وى دخالت داشت، حال آن كه او مانند مولايش اميرمؤمنان (ع) بود و آن حضرت هيچ‏گاه راضى به قتل عثمان نبود، بى ترديد او نيز در قتل عثمان مشاركت نكرد و دست خود را به خون وى آلوده ننمود.

تلاش در تثبيت خلافت اميرمؤمنان(ع)

پس از قتل عثمان، انقلابيون درباره انتخاب خليفه بعدى به مشورت پرداخته و درباره برخى از صحابه، از جمله اعضاى قبلى شوراى منتخب به گفت و گو پرداختند.
از ميان صحابه معروف رسول خدا (ص) در مدينه – عمار بن ياسر – و از مهاجران كوفه – مالك اشتر نخعى – و از مهاجران مصر – هم چون محمد بن ابى بكر – از خلافت حضرت على (ع) حمايت كرده و همگان را در اين باب مجاب نمودند و مردم را به حركت درآورده و نزد آن حضرت رفتند و از او درخواست بيعت نمودند.
مهاجران انقلابى مصر به پيروى از محمد بن ابى بكر خواهان خلافت حضرت على (ع) بودند و پس از اصرار زياد و تأكيد فراوان صحابه بزرگ پيامبر و مهاجران و انصار، سرانجام على (ع) درخواست آنان را پذيرفت و خلافت را بر عهده گرفت و قلب تمامى شيفتگان ولايت و اهل بيت (ع)، به ويژه محمدبن ابى بكر را شاد كرد

پايدارى در جنگ جمل‏

با اين كه چند ماه از حكومت تازه تأسيس امام على (ع) نگذشته بود، جنگى ناخواسته بر وى تحميل گرديد.
افرادى چون طلحه، زبير و ديگر بستگان عثمان در مكه گرد آمده و آشكارا با خلافت حضرت على (ع) به مخالفت برخاستند و خواهان كيفر قاتلان خليفه مقتول شدند.
سر دستگى اين جماعت فتنه‏انگيز را عايشه دختر ابى بكر بر عهده داشت و با استفاده از موقعيت اجتماعى خود، به خاطر قرابت سببى با پيامبر (ص) و دختر خليفه نخستين، هوادارانى براى خويش فراهم كرد و آنان را در نبرد با اميرمؤمنان (ع) با خود هم دست نمود.
از ميان پسران ابوبكر عبدالرحمان با خواهر خويش (عايشه) هم فكر و هم عقيده شد و او را در جنگ جمل همراهى كرد، ولى محمد بن ابى بكر(برادر ديگر عايشه) رفتار و كردار وى را تقبيح و غير اسلامى دانست و در برابرش ايستاد و با مشاركت در سپاهيان امام على (ع)، عملاً با سپاهيان عايشه به نبرد برخاست و در جنگ جمل فداكارى‏هاى بزرگى به عمل آورد.
محمد بن ابى بكر در برابر هر كسى كه از روى عناد و كينه ورزى، با اميرمؤمنان (ع) دشمنى مى‏كرد، مى‏ايستاد و با صلابت تمام با او مبارزه مى‏نمود براى او تفاوتى نداشت آن شخص يا گروه، چه كسى و چه طيفى و حتّى اگر برادر و خواهر خود او باشند. روايت ذيل، گوياى اين مطلب است:
«ابو جميله بكايى كه از سربازان سپاه حضرت على (ع) در جنگ جمل بود گفت: إنّى لفى الصّفّ مع على (ع) إذ عقر بأمّ المؤمنين جملها، فرأيت محمد بن ابى بكر و عمار بن ياسر يشتدان بين الصفين ايّهما يسبق اليها،فقطعا عرضة الرحل فاحتملاها فى هودجها.»(11)
سرانجام با تلاش‏هاى بى دريغ اميرمؤمنان (ع) و ياران نزديكش ؛ چون مالك اشتر، عمار ياسر و محمد بن ابى بكر و ديگران پيروزى كامل نصيب جبهه حق شد و اصحاب جمل باخوارى و ذلت تمام متحمل شكست سنگين گرديدند. امّا اميرمؤمنان (ع) از شكست خوردگان در گذشت و عايشه را با محافظت برادرش محمد بن ابى بكر به مدينه برگردانيد.(12)

استاندارى مصر

حضرت على (ع) پس از خلافت، حاكمان و عاملان نالايق قبلى را بر كنار و افرادى شايسته به جاى آنان منصوب كرد. در همين راستا قيس بن سعد انصارى را در ماه صفر سال 36 قمرى به جاى عبد الله بن ابى سرح، به استاندارى مصر منصوب و او را به آن ديار اعزام كرد.
هنگامى كه امام على (ع) سرگرم دفع غائله عايشه و اصحاب جمل بود، معاوية بن ابى سفيان (حاكم طاغى و خود خوانده شام) در صدد نفوذ در سياست‏هاى قيس بن سعد و جذب وى به سوى خود برآمد. لذا با ارسال نامه هايى متعدد عملاً وى و سرزمين مصر را هدف تيرهاى شيطانى خويش قرار داد. قيس بن سعد با پاسخ‏هاى قاطع و اعمال رفتارهاى متناسب با ديپلماسى آن زمان اميد معاويه را به يأس تبديل كرد، ولى تبادل نامه‏هاى متعدد ميان آن دو، شايعاتى مبنى بر روابط و توافق‏هاى پنهانى آن دو، عليه قيس منتشر و شخصيت وى را مورد پرسش قرار داد.
اميرمؤمنان (ع) با اين كه به صداقت و وفادارى قيس، اعتماد كامل داشت، در عين حال براى حفظ شخصيت و منزلت وى از يك سو و اجابت درخواست‏هاى ياران نزديك خود مبنى بر عزل او از استاندارى مصر از سوى ديگر، به ناچار تصميم گرفت به جاى قيس، محمد بن ابى بكر را به اين مقام منصوب نمايد. به همين خاطر او را كه جوانى انقلابى، متعهد و مبارز بود به مصر اعزام كرد.(13)
متن حكم اميرمؤمنان (ع) و توصيه‏هاى او در أمر زمامدارى و كشوردارى به محمد بن ابى بكر، بدين قرار است:
«هذا ما عهد عبداللّه على أميرالمؤمنين؛ الى محمد بن ابى بكر حين ولاّه مصر. أمره بتقوى اللّه و طاعته فى خاص أمره و عامه، سره و علانيته، و خوف اللّه و مراقبته فى المغيب و المشهد و باللين للمسلم و الغلظة على الفاجر و انصاف المظلوم، و التّشديد على الظالم و العفو عن النّاس و الإحسان (اليهم) ما استطاع، فانّ اللّه يجزى المحسنين و يثيب المصلحين و أمره أن يلين حجابه و يفتح بابه ويواسى بين النّاس فى مجلسه و وجهه و نظره و أن يحكم بالعدل و يقيم القسط و لا يتّبع الهوى و لا يأخذه فى اللّه لومة لائم و كتب عبيد اللّه بن أبى رافع.»(14)
محمد بن ابى بكر، پس از دريافت حكم از عراق عازم مصر شد و بر قيس بن سعد انصارى وارد و حكم امير مؤمنان (ع) را بر او عرضه نمود و حكومت سرزمين پهناور مصر و شمال آفريقا را بر عهده گرفت.
شايان ذكر است كه قيس بن سعد، شوهر عمه محمد بن ابى بكر بود، زيرا فرسة بنت ابى قحافه، خواهر ابوبكر بن ابى قحافه، همسر قيس بود. بدين جهت ميان قيس و محمد بن ابى بكر قرابت و نزديكى وجود داشت. لذا محمد بن ابى بكر علاقمند بود كه قيس بن سعد در كنارش بماند و با يارى و هم‏فكرى وى در برابر توطئه‏هاى معاوية بن ابى سفيان ايستادگى نمايد، امّا قيس بن سعد از اين كه افرادى پشت سر او فرافكنى كرده و اميرمؤمنان (ع) را نسبت به وى بدگمان نمودند، آزرده خاطر شد و در مصر نماند و به مدينه منوره برگشت. پس از چند روز استراحت به سوى صفين رهسپار گرديد تا در ركاب اميرمؤمنان (ع) بر ضد سپاهيان معاوية بن ابى سفيان بجنگد.(15)

موقعيت سرزمين مصر

كشور كنونى مصر با 739/997 كيلومتر مربع مساحت و با جمعيتى بالغ بر شصت و پنچ ميليون نفر، واقع در شمال آفريقا و در جنوب شرقى درياى مديترانه است. در دوران گذشته، يكى از ايالت‏هاى مهم اسلامى به شمار مى‏آمد. و در قرن پيش از اسلام، مقر حكومت و سلطنت فرعونيان بود. هنگام ظهور اسلام، يكى از ايالت‏هاى جنوبى امپراتورى روم شرقى به شمار مى‏آمد و «مقوقس» بر آن حكومت مى‏كرد. مقوقس عنوان رسمى حاكم بود، كه در اين سرزمين به نمايندگى از امپراتور روم شرقى حكمرانى مى‏كرد و يكى از مقوقس‏هاى آن زمان، به نام «جريح بن مينى» در عصر رسول خدا (ص) نامه‏اى از سوى آن حضرت دريافت نمود و باهداياى ارزش مندى به آن حضرت پاسخ داد.(16)
اين سرزمين، در عصر خليفه دوّم هنگام لشكر كشى‏هاى مسلمين به اطراف و اكناف خاورميانه، به دست عمرو بن عاص و زبير بن عوام گشوده شد و از آن زمان در سيطره مسلمانان قرار گرفت.(17)
در عصر خليفه سوّم (عثمان بن عفان)، عمرو بن عاص از حكومت آن عزل و برادر رضاعى خليفه، عبد الله بن ابى سرح به فرماندارى آن گماشته شد. ولى بعد از اعتراض سراسرى مسلمانان بر ضد خليفه و كشته شدن وى توسط اهالى مبارز و عدالتخواه اين منطقه از مصر اخراج گرديد. مدتى محمد بن ابى حذيفه اداره آن را بر عهده گرفت.(18) تا اين كه قيس بن سعد از جانب اميرمؤمنان (ع) بر آن حكومت يافت.
اين سرزمين به خاطر موقعيت مهم استراتژيكى و واقع شدن در نقطه اتصال سه قاره آفريقا، آسيا و اروپا و عبور رود عظيم نيل از آن، از جايگاه مهمّى براى خلافت اسلامى برخودار بود. بدين جهت اميرمؤمنان (ع) در مدت خلافت خويش، سه نفر از بهترين ياران خويش را به اين ايالت اسلامى منصوب كرد: قيس بن سعد، محمد بن ابى بكر و مالك اشتر. ليكن مالك اشتر پيش از رسيدن به مصر، به دست جاسوسان معاويه در «قلزم» و به قولى در «عريش» مسموم و به شهادت رسيد.

دشمنى‏هاى معاويه با محمد بن ابى بكر

از وقتى كه محمد بن ابى بكر وارد مصر گرديد و حكومت آن ديار را بر عهده گرفت، معاوية بن ابى سفيان در صدد جذب او به سوى خود و روى گردانى‏اش از اميرمؤمنان (ع) بر آمد. ولى با عكس العمل شديد محمد بن ابى بكر رو به رو گرديد.ميان معاويه و محمد بن ابى بكر چند نامه مبادله گرديد، امّا لحن نامه‏هاى طرفين تند و تهديدآميز بود. در آغاز يكى از نامه‏هاى محمد بن ابى بكر به معاويه چنين آمده است:
«مِن محمد بن ابى بكر اِلى الغاوى معاوية بن صخر، سلام على أهل طاعة اللّه ممّن هو سلم لأهل ولاية اللّه.»(19)
در آغاز نامه معاويه به محمد بن ابى بكر نيز آمده است:
«مِن معاوية بن أبى سفيان الى محمد بن ابى بكر الزارى على أبيه، سلام على من اتّبع الهدى و تزود التقوى.»(20)
گفتنى است كه وقتى معاويه سرگرم جنگ با اميرمؤمنان(ع) در نبرد صفين بود، فرصت چندانى براى پرداختن به مصر و توطئه عليه محمد بن ابى بكر نيافت. امّا هنگامى كه جنگ صفين پايان يافت و طرفين به شهرهاى خويش برگشتند، معاويه توجه ويژه‏اى به مصر نمود و آن را در اولين رديف توطئه‏هاى خويش قرار داد، زيرا پيش از جنگ صفين به عمرو بن عاص وعده داده بود در صورتى كه او در جنگ صفين حضور يابد و سپاه شام را در برابر حضرت على (ع) يارى كند، وى را به حكومت مصر منصوب كند. معاويه مى‏خواست با اشغال سرزمين مصر، به وعده‏اش عمل كرده و آن را در اختيار عمروبن عاص قرار دهد. بدين جهت، توطئه‏ها و نقشه‏هاى گوناگونى براى تصرف مصر مطرح و دشمنى‏هاى فزاينده‏اى عليه محمد بن ابى بكر به كار بست.لذا از يك سو سپاهى سنگين به فرماندهى عمرو بن عاص به سوى مصر گسيل داشت واز سوى ديگر منافقان داخلى و هواداران عثمان مقتول در مصر را تقويت و آنان را در ضديت با خلافت حضرت على (ع) و عامل وى در مصر، خط دهى و پشتيبانى نمود.
بدين جهت منافقان داخلى پيش از رسيدن نيروهاى مهاجم شامى، صحنه را براى محمد بن ابى بكر تنگ و هر روز وى را با اعتراض‏ها و شورش‏هاى گوناگونى مواجه مى‏نمودند. محمد بن ابى بكر نيز با آنان برخورد و در جاهاى مختلف با آنان درگير و سركوبشان مى‏كرد و تلاش زيادى به عمل آورد تا پيش از رسيدن مهاجمان ستم پيشه شامى از شرارت‏ها و فتنه انگيزى‏هاى منافقان داخلى رهايى يابد و فرصت مناسبى به دست آورد تا اهالى مصر را بر ضد مهاجمان، آماده و مهياى دفاع گرداند.

انتصاب مالك اشتر به جاى وى‏

امير مؤمنان على (ع) پس از جنگ نهروان، قيس بن سعد را به حكومت آذربايجان و مالك اشتر نخعى را به حكومت جزيره (بين النهرين) به مركزيت نصيبين منصوب كرد. امّا چون از اوضاع بحرانى مصر و توطئه‏هاى فزاينده داخلى و خارجى بر ضد محمد بن ابى بكر با خبر گرديد، تصميم گرفت مالك اشتر نخعى را كه فرمانده‏اى كاردان و زبده عالم سياست و نبرد بود به جاى او بفرستد و محمد را در جايى آرام‏تر منصوب نمايد.بدين جهت مالك اشتر نخعى را به كوفه فرا خواند و با نوشتن عهدنامه معروف وى را به حكومت سرزمين مصر منصوب كرد.
معاويه از اين امر آگاه گرديد و جاسوسان و نفوذى‏هاى متعددى در سر راه مالك اشتر به كمين گذاشت و سرانجام اين فرمانده رشيد و بى بديل اميرمؤمنان (ع) را به دست يكى از نفوذى‏هاى خود مسموم و در ناحيه قلزم و يا عريش، غريبانه به شهادت رسانيد.
امام على (ع) كه از شهادت مالك اشتر بسيار اندوهگين و متأثر شده بود، نامه‏اى به محمد بن ابى بكر نوشت و يادآورى كرد كه فرستادن مالك اشتر به جانب مصر، به خاطر عدم رضايت از محمد بن ابى بكر نبود، بلكه علت اين امر، توانايى بيشتر و قدرت بالاى مالك اشتر در خنثى كردن توطئه‏هاى معاويه و دشمنان داخلى بود.
آن گاه امير مؤمنان (ع) به وى توصيه كرد كه به راه خويش در مبارزه با ستمگران و آشوب پيشه گان ادامه دهد. آن حضرت در بخشى از نامه‏اش فرمود: «فأصحر للعدو، و شمّر للحرب،وادع الى سبيل ربّك بالحكمة و الموعظة الحسنة، واستعن باللّه واستكفه يعنك و يكفك ان شاءاللّه.»(21)

ادامه درگيرى با مخالفان اميرمؤمنان (ع)

محمد بن ابى بكر پس از دريافت مأموريت مجدد خويش از اميرمؤمنان (ع) به مبارزه بى امان خود با دشمنان ولايت و خلافت اسلامى ادام داد.معاوية حرص و ولع عجيبى به مصر پيدا كرده بود و بنابه گفته بلاذرى: «فلم يكن لمعاوية همّة إلّا مصر، و قد كان لاهلها هائباً.»(22)
وى، عمروبن عاص را به حكومت مصر منصوب و وى را در رأس شش هزار جنگ جوى شامى روانه شمال آفريقا كرد و به هواداران عثمان مقتول و مخالفان اميرمؤمنان (ع) در مصر پيام فرستاد و آنان را مأمور به ادامه درگيرى و جنگ با محمد بن ابى بكر نمود تا سپاهيان شام به فرماندهى عمرو بن عاص به آنان ملحق گشته و كار محمد بن ابى بكر را يك سره كنند.
محمد بن ابى بكر كه با بحران بزرگ داخلى و فشار خارجى مواجه شده بود نامه‏اى به مولايش اميرمؤمنان (ع) نوشت و از او تقاضاى نيروهاى كمكى و امكانات مالى نمود.
حضرت على (ع) نيز با شهادت ياران عزيز و نزديكش چون عمار ياسر، اويس قرنى و مالك اشتر نخعى احساس تنهايى مى‏نمود و از عدم هم‏كارى و هم‏يارى همه جانبه مردم رنج مى‏برد، در مسجد كوفه خطبه‏اى خواند و مردم را از وضعيت آشفته مصر با خبر گردانيد و از آنان خواست كه جهت كمك به محمد بن ابى بكر آماده حركت به جانب مصر گردند.
اهالى كوفه كه چند جنگ بزرگ و كوچك را پشت سر گذاشته بودند، احساس خستگى و خانه نشينى مى‏كردند و چندان پاسخ مثبتى به دعوت اميرمؤمنان (ع) ندادند،مگر عدّه‏اى اندك. امام على (ع) آنان را به فرماندهى كعب بن مالك همدانى، جهت كمك و يارى محمد بن ابى بكر به سوى مصر اعزام نمود.

شهادت جان سوز

فاصله شام تا مصر، بسيار كمتر از فاصله كوفه تا مصر است. بدين جهت نيروهاى شامى خيلى زودتر از نيروهاى كوفى وارد مصر شده و كار محمد بن ابى بكر را سخت كردند.
محمد بن ابى بكر بنابه فرمان حضرت على(ع) سپاهى به استعداد دو هزار رزمنده به فرماندهى كنانة بن بشر سكونى براى نبرد با سپاهيان شامى اعزام كرد و پس از آن، دو هزار نفر ديگر را نيز به يارى آنان گسيل داشت. عمرو بن عاص نيز معاوية بن حديج سكونى را كه هم طايفه كنانة بن بشر سكونى بود، در رأس سپاهى به نبرد مصريان اعزام كرد و از آن پس پشت سر هم گروه هايى از شاميان را به يارى آنان مى‏فرستاد.
دو سپاه در مصر با يك ديگر درگير شده و بسيارى از طرفين، كشته و زخمى گرديدند و در اين ميان، كنانة بن بشر سكونى، فرمانده مبارز و دلاور مصرى به شهادت رسيد و باقى مانده مصريان پراكنده گرديدند.
محمد بن ابى بكر كه تمامى ياران و سربازان خود را به يارى كنانه فرستاده بود، در مركز اين ايالت، تنها مانده و با تعدادى اندك، نبرد بى امان خويش را ادامه داد و آن قدر جنگيد تا يكّه و تنها شد و هيچ كس در كنار او باقى نماند. لذا براى گريز از دست دشمن جرّار، به بيرون شهر گريخت تا مبادا در دست آنان اسير گردد.
امّا معاوية بن حديج كه به شدت وى را تعقيب مى‏كرد. او را در خرابه‏اى يافت كه از شدت زخم و تشنگى در حال جان دادن بود. با همان وضع وى را اسير كرد و با غل و زنجير به سوى فسطاط – مقر فرماندهى عمرو بن عاص – منتقل نمود. عبدالرحمان بن ابى بكر كه از مخالفان اميرمؤمنان (ع) و از هواداران عثمان مقتول بود، در سپاه عمرو بن عاص به سر مى‏برد و چون از اسارت برادرش باخبر گرديد، به نزد عمرو بن عاص رفت و از او تقاضا نمود كه از وى درگذشته و او را به قتل نرسانند.
عمرو بن عاص نيز پيامى به معاوية بن حديج رسانيد و از او خواست كه محمد را سالم به فسطاط بياورد، امّا معاوية بن حديج سر باز زد و گفت: «قتلتم كنانة بن بشر و هو ابن عمى واخلّى عن محمد، هيهات هيهات؛ شما كنانة بن بشر را كه پسر عمويم بود، در ميدان نبرد كشتيد امّا از من مى‏خواهيد كه محمّد را رها كنم. هرگز هرگز.»
محمد بن ابى بكر از شدّت تشنگى درخواست جرعه‏اى آب نمود، ولى معاويه بن حديج با سنگ دلى و بى رحمى تمام، از آن امتناع نمود و در حالى كه محمّد به شدت تشنه و بى رمق شده بود، به وى نزديك و سرش را از بدن جدا كرد. آن گاه سرش را به فسطاط نزد عمرو بن عاص ارسال كرد تا او به شام نزد معاويه بن ابى سفيان بفرستد. سپس بدن مطهرش را در شكم حمارى گذاشت و وحشيانه، آن را آتش زد و برگ سياه ديگرى در پرونده جنايت كارى‏هاى خويش و سپاهيان معاويه بن ابى سفيان افزود.
امّا آن سپاهى كه به يارى محمد بن ابى بكر از كوفه عازم مصر شده بودند، هنوز بيش از پنچ فرسنگ از كوفه دور نشده بودند كه از قتل ناجوانمردانه وى و اشغال مصر به دست سپاهيان معاويه با خبر شده و به ناچار به سوى كوفه برگشتند.(23)
تاريخ شهادت جانگداز محمد بن ابى بكر، بنا به گفته مورخان و سيره نويسان، مصادف با نيمه جمادى الاولى، سال 38 قمرى بود.(24)
بنا به گفته شيخ عباس قمى (ره) هم اينك در مصر قبرى است كه منصوب به محمد بن ابى بكر است و در آن، بدن مطهرش دفن گرديده و يا در آن جا به شهادت رسيد اين قبر شريف در آن جا مهجور است و اهل سنت، هنگامى كه به نزد قبر مى‏رسند، پشت به قبر او كرده و براى پدرش ابى بكر فاتحه مى‏خوانند.(25)

اندوه مولا در شهادت يار فداكار

اميرمؤمنان (ع) با شنيدن خبر شهادت محمد بن ابى بكر، بسيار متأثر و اندوهگين شد و مردم كوفه را به خاطر كندى در كمك و يارى رسانى به وى، سرزنش كرد.
آن حضرت درباره شهادت محمد بن ابى بكر، در ضمن خطبه‏اى فرمود: «ألا إنّ محمد بن ابى بكر رحمه اللّه (قد) قتل، و تغلب ابن النابغة (يعنى عمرو بن العاص) على مصر. فعند اللّه نحتسب محمّداً، فقد كان ممّن ينتظر القضاء و يعمل للجزاء.»(26)
در جاى ديگر فرمود: فقد كان (محمد) لى ربيباً و كان (من) ابنى اخى جعفر اخاً و كنت اعدّه ولداً(27)
عبداللّه بن جعفر طيّار كه برادر مادرى محمد بن ابى بكر بود، در اين باره روايت كرد: «لمّا جاء على بن ابى طالب (ع) مصاب محمد بن ابى بكر، حيث قتله معاوية بن حديج السكونى بمصر، جزع جزعاً شديداً.»(28)
هم چنين از حضرت على نقل گرديد كه آن حضرت فرمود: جزع و حزن ما بر محمد بن ابى بكر، به قدر شادى و سرور معاويه است و از زمانى كه من وارد بر اين جنگ (با معاويه) شدم براى هيچ كشته‏اى به اندازه محمد بن ابى بكر ناراحت و محزون نشدم.(29)

عكس العمل‏هاى متفاوت‏

پس از شهادت مظلومانه و سرافرازانه محمد بن ابى بكر، جهان اسلام شاهد عكس العمل‏هاى متفاوتى بود. از يك سو، معاويه و كاخ نشينان اموى در شام و اشغال گران مصر، اظهار شادمانى كرده و فتح مصر را جشن گرفتند. از سويى ديگر هواداران خلافت اسلامى، ساير مسلمانان غيرت‏مند، صحابه كبار پيامبر (ص) و وابستگان محمد بن ابى بكر ناراحت و غمگين شده و قاتلانش را نفرين كردند. از خواهر پدرى‏اش عايشه نقل شد كه وى بسيار ناراحتى و بى تابى مى‏كرد و بر قاتلش، معاوية بن حديج نفرين مى‏نمود.
بلاذرى در اين باره روايت كرد: «فلمّا بلغ ذلك عايشه(رض) جزعت عليه و قبضت عياله و ولده اليها، و لم تأكل مذذاك شواءً حتى توفيت، و لم تعثر قطّ الاّ قالت: تعس معاوية بن حديج.»(30)
هم چنين اسماء بنت عميس، همسر اميرمؤمنان (ع) در شهادت فرزندش محمّد بسيار ناراحتى و بى تابى مى‏كرد و حضرت على (ع) وى را تسلّى و دلدارى مى‏داد.
امام محمد باقر (ع) درباره ايمان و اعتقاد قوى محمد بن ابى بكر و وفادارى او نسبت به اميرمؤمنان (ع) فرمود: «أن محمد بن ابى بكر بايع عليّاً عليه السّلام على البرائة من أبيه(ابوبكر بن ابى قحافة).»(31)
علماى شيعه، وى را از اصحاب و از حواريون امام على (ع) و ازاعضاى اصلى شرطة الخميس(فداييان حضرت على «ع») دانستند و در فضل و فضايلش سخنان زيادى بيان كردند.
مرحوم آيت اللّه خويى (ره) – به نقل از رجال شناسان شيعه – درباره‏اش فرمود: محمد بن ابى بكر؛ عدّه الشيخ فى رجاله تارة فى اصحاب رسول اللّه (ص)، و اخرى فى اصحاب على (ع)، قائلاً: محمد بن ابى بكر بن أبى قحافة؛ وعّده البرقى من اصحاب اميرالمؤمنين (ع) الذين كانوا من شرطة الخميس، وعدّه المفيد من اصفياءِ اصحاب على (ع) تارة،و من السابقين المقربين منه (ع) اخرى، و من الحواريين ثالثة.(32)

پى‏نوشت‏ها: –
1- العدد القوية (على بن يوسف حلّى)، ص 343.
2- تاريخ ابن خلدون، ج 1، ص 386.
3- الكافى (كلينى)، ج 8، ص 338، حديث 536.
4- التّنبيه و الاشراف(مسعودى)، ص 248 ؛ تاريخ اليعقوبى، ج 2، ص 136.
5- تاريخ اليعقوبى، ج 2، ص 138.
6- الطبقات الكبرى(محمدبن سعد)، ج 8، ص 282.
7- همان.
8- نقد الرّجال (تفرشى)، ج 4، ص 97.
9- أنساب الاشراف – ترجمة اميرالمؤمنين «ع» (بلاذرى)، ص 293.
10- نك: تاريخ ابن خلدون، ج 1، ص 564؛ الطبقات الكبرى، ج 3، ص 73.
11- تاريخ خليفة بن خياط(عصفرى)، ص 143.
12- نك: الفتوح (ابن اعثم كوفى)، ص 398؛ تاريخ ابن خلدون، ج 1، ص 578؛ أنساب الاشراف – ترجمة اميرالمؤمنين «ع» (بلاذرى)، ص 129.
13- بحارالانوار (علامه مجلسى)، ج 33، ص 533؛ أنساب الاشراف – ترجمة اميرالمؤمنين «ع» (بلاذرى)، ص‏294 و 310.
14- انساب الاشراف، ترجمة اميرالمؤمنين، ص 298.
15- همان و الدرجات الرفيعة (سيد على بن معصوم)، ص 340.
16- نك: مكاتيب الرّسول «ص» (على بن حسينعلى احمدى)، ج 1.
17- تاريخ ابن خلدون، ج‏1، ص 526.
18- همان، ص 567.
19- أنساب الاشراف – ترجمة اميرالمؤمنين «ع» -، ص‏299.
20- همان، ص 301.
21- همان، ص 303.
22- همان، ص 305.
23- همان، ص 306 و تاريخ ابن خلدون، ج 1 ص 616.
24- نك: وقايع الايام (شيخ عباس قمى)، ص 249؛ نقد الرجال (تفرشى)، ج 4 ص 97؛ التحرير الطاووسى (صاحب المعالم)، ص 498.
25- وقايع الأيام، ص 250.
26- أنساب الاشراف – ترجمة اميرالمؤمنين «ع» -، ص 308.
27- همان، ص 309.
28- معجم رجال الحديث (آيت اللّه خويى)، ج 51، ص 168.
29- وقايع الايام، ص 249.
30- أنساب الاشراف – ترجمة اميرالمؤمنين «ع» -، ص 308.
31- اختيار معرفة الرجال (شيخ طوسى)، ج 1، ص 282.
32- معجم رجال الحديث، ج 51، ص 241.

 

/

از تزكيه درون تا تصفيه برون

 

از تزكيه درون تا تصفيه برون‏
آخرين قسمت‏

غلامرضا گلى زواره‏

گسترش دايره عرفان ناب‏

با وجود آن كه امام خمينى روش صوفيان را به باد انتقاد مى‏گرفت، ضمن زدودن هرگونه انحراف از اهل تصوف و عرفان به مخالفان مشى عرفانى سخت مى‏تاخت، چنانچه در مكتوبى نوشته‏اند: «… انكار مقامات عارفين و صالحين را نكنى و معاندت با آنان را از وظايف دينى نشمرى چون ما جاهلان از آنها محروميم با آن به معارضه برخاستيم، من نمى‏خواهم مدعيان را تطهير كنم كه‏اى بسا خرقه كه مستوجب آتش باشد مى‏خواهم اصل معنى و معنويت را انكار نكنى»(1)
به همان اندازه كه عرفان منفى جمود، خمود و ركود به بار مى‏آورد، انسجام جامعه را مخدوش مى‏سازد و فرهنگ خودمحورى، خزيدن به كنج عزلت و بى تفاوتى نسبت به سرنوشت جامعه را ترويج مى‏سازد و از باورهاى قرآنى و روايى فاصله گرفته است، عرفان ناب و حقيقى و مباحثى كه اين مشرب مطرح مى‏سازد جويبار باصفايى مى‏باشد كه از فرهنگ مقدس اسلامى منشأ گرفته است، به اعتدال و واقعيت‏ها توجه دارد، از ايجاد يأس و حرمان و برخوردهاى انحرافى و تفريط و افراط پرهيز مى‏كند و به منظور رسيدن به مقام قرب به خداوند ضمن تزكيه و تطهير باطن مى‏كوشد افراد جامعه را
از باتلاق معاصى و مرداب مفاسد، دنيا زدگى و زخارف فناپذير برهاند و همه را به سوى حق و حقيقت رهنمون سازد. اين گونه عرفان نه تنها با حماسه آفرينى مغايرتى ندارد بلكه با تقويت روحيه فداكارى، مقاومت و مبارزه در افراد، آنان را براى از بين بردن مظاهر شرك، كفر، ستم و نفاق بسيج مى‏كند. عرفان مثبت مسيرى برهانى و عقلانى را طى مى‏كند و مقصدش قرار گرفتن در جاذبه كمال مطلق است و هيچ واقعيتى را از عالم هستى حذف نمى‏كند بلكه همه عالم را با يك عامل قدسى درونى صيقل و شفاف مى‏نمايد. انعكاس نور الهى را در تمام ذرات و روابط اجزاء جهان هستى نشان مى‏دهد.(2)
عرفان ناب نااميدى و يأس را كه چون موريانه‏اى مهلك جوامع انسانى را از درون تهى مى‏سازد و روح و روان را آشفته و متزلزل مى‏نمايد ريشه كن مى‏كند. در انديشه و شعر حافظ اين روح اعتدال و اميدوارى ديده مى‏شود و استقبال فارسى زبانان از سروده‏هاى اين شاعر شيرين سخن مى‏تواند به دليل همين ويژگى و اعتماد به نفس حافظ باشد. اصولاً حافظ وقتى مى‏خواهد حادثه‏اى ناگوار و توام با سوگ و ماتم را مطرح كند باز هم حديث غمش شيرين و دلنشين است:
چون غمت را نتوان يافت مگر در دل شاد
ما به اميد غمت خاطر شادى طلبيم‏
حافظ مصلح اجتماعى هم هست و با آفت‏هاى جامعه به مبارزه بر مى‏خيزد. از حكّام و سلاطين جور، عارف نمايان و زهد پيشگان دروغين انتقاد مى‏كند و روح اميدوارى، عشق، آرزومندى را در اذهان و قلوب زنده مى‏كند و مى‏گويد: «مژده‏اى دل كه مسيحا نفسى مى‏آيد» يا «يوسف گم گشته باز آيد به كنعان غم مخور» و يا «نفس باد صبا مشك فشان خواهد شد» و اين عبارت: «خطاب آمد كه واثق شو به الطاف خداوندى»(3) اما در بررسى شخصيت امام خمينى (ره) ايشان را انسان كاملى مى‏بينيم كه هم عارف است و هم فيلسوف و فقيه و فرماندهى نيروهاى نظامى را عهده دار است، رهبر جامعه اسلامى هم هست و چون سيماى ملكوتى او با ابعاد گوناگونش مورد بررسى قرار مى‏گيرد مشاهده مى‏شود عرفان ايشان بر مسلك عرفانى ديگر عارفان تفوق دارد زيرا او از اين موضع، شجاعت‏ها و استقامت‏هاى خاص نشان داده و ضمن آن كه خصائص انسانى را در خود به كمال رسانيده همچون اجداد پاكش امّتى را آگاه كرده و به آنان بينش داده و به قيامى واداشته و انقلابى را شخصاً رهبرى كرده است. امام رزمندگانى را تربيت كرد كه همه با حالاتى عارفانه و عاشقانه و توأم با عبادت، دعا و ذكر حماسه آفريدند. در واقع امام چنان دايره ارشاد عرفانى را گسترش داده عمومى نمود تا همه افراد اجتماع به اين جرگه وارد شوند و اگر شايستگى و لياقت دارند از اين ارشاد بهره گيرند و مشاهده شد كه جوانان و نوجوانان با چهره‏هاى گلگون و ايثارگرى‏هاى خود چگونه در پرتو رهنمودهاى امام خمينى (ره) به اوج كمال رسيدند و ره صدساله را يك شبه پيمودند، سلحشوران راستينى كه نشانه‏هاى اهل سير و سلوك در سيماى پر صلابت آنان مشهود بود و بيانات امير مؤمنان (ع) درباه شان صادق است كه فرموده‏اند: «كجايند مردمانى اين چنين كه به اسلام دعوت شده و آن را پذيرفتند، قرآن را قرائت نموده و معنى آن را متقن و محكم يافته و باور نمودند و به سوى جهاد برانگيخته شدند آنگاه عاشقانه به مانند شوق مادرى شتر ماده نسبت به فرزندان خود بدان سوى حركت كردند و شمشيرها را از غلاف بدر آوردند و در اطراف زمين گروه گروه شدند، برخى كشته و عده‏اى نجات يافتند نه به زندگانى كسانى كه از مرگ رهايى پيدا كردند مژدگانى دريافت نمودند و نه از كشته شدن كسانى كه به شهادت رسيدند نگران بودند تا تسليت و تعزيت داده شوند.»(4)
چهارمين فروغ امامت امام سجاد (ع) در مناجات عارفين ضمن برشمردن بسيارى از اوصاف و شرايط ويژه آنان، نتايج و آثار عرفان را چنين بيان فرموده‏اند: «چشم‏هايشان از نظر كردن به محبوب و معشوقشان روشن شود و در معامله دنيا براى بدست آوردن آخرت، تجارتى سود آور مى‏كنند.»(5) حالتى كه رزمندگان ايران از خود بروز دادند و امام خمينى در وصفشان فرمود: «شهيد نظر مى‏كند به وجه اللّه» و يا «شهادت اوج كمال انسان است» وقتى آدمى با عرفان و معارف معنوى به بوستان عرشيان گام نهاد چنين مقامى را از آن خود مى‏نمايد. شيخ نجم الدين كبرى كه خود از مشاهير عرفان است، بر اين اعتقاد مى‏باشد كه عرفان بدون ايثار و فداكارى نتيجه‏اش همان خواهد بود كه گوش نامحرمى چون حسن بصرى جاى پيغام سروش نگردد و در تحت سلطه و نفوذ شيطان باشد و شخصى چون عبدالله عمر را به بيعت با پاى حجّاج وادارد و نجم الدين دايه را به فرار و ترك ناموس و فرزندان و خانه و كاشانه ترغيب نموده و اين كار را مقبول و پسنديده جلوه دهد.(6)
اساسى‏ترين مختصات عرفان ناب را قرآن كريم ترسيم كرده است. آنجا كه مى‏فرمايد:«قُل اِنَّ صَلوتى و نُسُكى و محياى و مماتى للّه ربّ العالمين.»(7) و اصولاً دنيا به تعبير قرآن عرصه‏اى براى سبقت در نيكى‏ها، و امور خير مى‏باشد: «ولكلّ وجهة هو مولّيها فاستبقوا الخيرات(8)؛ و براى هر كسى طريقى يا هدفى است كه روى بدان جهت دارد و شما براى خوبى از يكديگر سبقت بگيريد». از رسول اكرم (ص) نقل شده است كه آن سرور عالميان فرموده‏اند: سه گروه‏اند كه در روز قيامت مى‏توانند شفاعت نمايند و شفاعت آنان را خداوند قبول مى‏كند: پيامبران، عالمان، و شهيدان.(9)
البته نيل به مقام شامخ شفاعت از بهترين آمال عارفان خداست گرچه عارف حقيقى چيزى جز لقاء حق طلب نمى‏كند ولى تداوم راه معرفت وى را به مقام شفاعت واصل مى‏نمايد و آنچه خواسته مُسلّم عارف است در دسترس شهيدان شاهد قرار مى‏گيرد و جهاد با اين هدف بدون عرفان سازنده امكان‏پذير نخواهد بود كما اين كه عرفان با انگيزه‏هاى مزبور بدون فداكارى در راه دين نخواهد آمد البته عارفى كه همواره مشغول جهاد اكبر و تزكيه درونى است هرگز جهاد اصغر را ترك نمى‏كند و گرنه در جهاد با نفس دچار شكست خواهد گرديد.(10) و سرانجام عارف راستين انسانى است در گلستان جهان بدون خار، دين حق را يار و ياور، در گفتار با مردم گوينده‏اى بيدار است. در برابر حق و حقيقت موجودى پركار و در باغ انسانيت درختى پر بار و در تمام اعمال، رفتار و حركاتش صفات خداوندى نمودار، فرمان حق را به گوش جان نيوشيده، در اين درگه دل سپرده و جان خويش به عشق زنده كرده و جز حق نگفته و غير حضرت جمال و جلال چيزى نديده است. پرورش مكتب انبياست و مأنوس با فرهنگ اوليا و به سير و سلوك بينا، عاشق خدا، مجاهدى فى سبيل الله، آراسته به اخلاق وارستگان، همراه و همراز ابرار و اميد نااميدان.(11) و ما در سيره نظرى و عملى امام خمينى عارفى را نظاره گر بوديم كه خود را به چنين خصايلى زينت داده بود. در واقع امام، سلوك يك عارف را طى نمود و به حقيقت واصل گرديد، تكليف خويش را تمام شده تلقى نكرد و متوجه جامعه گرديد تا انسان‏ها را با مراقبت‏هاى ويژه تربيت نمايد،او كه قبلاً شيطان را از ساحت تفكر و عمل خويش رانده بود، تصميم گرفت عرصه‏هاى اجتماعى را از لوث وجود اين جرثومه فساد پاك كند و چون خواست به اين تلاش همت گمارد با حاكميت طاغوت مواجه گشت و در اين حال ستيز با استبداد و ستم را در رأس برنامه‏هاى خويش قرار داد. در اين حال گويى بالاترين مرحله سلوك عرفانى امام آغاز گرديد و وظيفه‏اى كه پيش رويش نهاده شده بود بخوبى از انجامش برآمد و حماسه‏اى آفريد كه در طول قرون و اعصار هيچ كدام از عارفان موفق به تحقق آن نشدند و همچون اولياى الهى اصلاحات اجتماعى را از حقايق ملكوتى كه عرفان به آن دست مى‏يابد انفكاك‏ناپذير دانست و بى‏تفاوتى نسبت به جامعه را يك نوع محروميت دينى تلقى كرد:
خرقه پوشان به وجود تو مباهات كنند
ذكر خير تو در آن سوى سماوات كنند
پارسايان سفر كرده در آفاق شهود
با شميم صلوات تو مناجات كنند
بعد از اين شرط نخستين سلوك اين باشد
كه خط سير نگاه تو مراعات كنند…(12)
ياران امام خمينى همانها بودند كه در مكتب عاشورا عرفان و حماسه را بخوبى آموختند، شهيدان كربلايى كه ثبات و اخلاص از خود نشان دادند و جان مقدس خود را در حمايت از حق فدا كردند و مرگ باعزت و سعادت را به زندگى ننگين با گروه ستمگر ترجيح دادند.(13)

مدرّس عالى مقام هنر آميختن معنويت با سياست‏

هنر امام خمينى اين بود كه مسايل معنوى و عرفانى را با شريعت ارتباط داد و اين دو را به سياست پيوند زد و راه رستگارى را در دنيا و آخرت در اين ويژگى جستجو نمود. نكته مهم اين است كه امام خمينى چنين هنرى را نزد كه آموخت، به نظر مى‏رسد يكى از ريشه‏هاى آن شخصيت استاد وارسته و عارف فرزانه آية الله ميرزا محمد على شاه آبادى(1369 – 1292 ه. ق) نهفته است و اين درس مهم را امام نزد آن بزرگوار عرصه عرفان و سياست آموخته است.(14) اگر چه آية الله شاه‏آبادى به عرفان شهرت دارد امّا آغاز آشنايى امام با ايشان از بحث‏هاى فلسفى بين آن دو مى‏باشد. تجاذب و تجانس روحى و فروتنى در برابر استاد مذكور باعث شد كه امام امت درباره آن مرحوم بفرمايد: من در تمام عمرم مردى به اين لطيفى نديده‏ام، لطافت روحى شگفتى داشت و آية الله شاه‏آبادى را گوهرى كمياب تشخيص داد كه در مورد بحث هايش خاطر نشان ساخت اگر هشتاد سال هم درس بگويد در درس او حاضر مى‏شوم. آن عارف مبارز چنان با امام صميمى بود كه مى‏گفت: «روح الله واقعاً روح الله است» يا «روح الله فرد خاصى است».(15)
آية الله شاه آبادى علاوه بر آن كه قله‏هاى دانش، حكمت، عرفان و فقه را فتح نموده و از نظر سجاياى اخلاقى و كمالات روحى و خصال معنوى سيره معصومين را تداعى مى‏نمود، شيوه‏هاى تبليغاتى و مبارزات پيگيرش با رژيم پهلوى و افشاى خلاف كارى‏هاى كارگزاران ستم، استمرار حركت انبياء را به ذهن آدمى متبادر مى‏نمايد. آن مرحوم عرفان و حماسه را با يكديگر عجين ساخت و ضمن طى مقامات معنوى و سلوك عرفانى هيأت‏هاى مذهبى را تشكيل داد كه بعدها به هسته‏هاى مقاومت عليه نظام پهلوى تبديل گشت به همين دليل امام خمينى درباره‏اش فرمود: «… مرحوم آية الله شاه آبادى علاوه بر آن كه يك فقيه و يك عارف كامل بودند يك مبارز به تمام معنا هم بودند».(16)
آية الله شاه آبادى علاوه بر آن كه مقتضيات زمان و مسايل سياسى اجتماعى عصر خود را به خوبى مى‏شناخت، داراى رفتار مبارزاتى بود و مشى او در اين مسير بر انديشه ملهم از مبانى عرفانى استوار بود. رئوس كلّى نگرش سياسى او را مى‏توان در كتاب «شذرات المعارف» وى مشاهده نمود. هنگامى كه نام اين اثر به گوش مى‏خورد آنچه در ذهن آدمى ترسيم مى‏گردد و انتظارش را از خواندن اين نوشتار دارد طرح مباحثى درباب معرفت شهودى و عرفان و مقولاتى از اين نمونه است ولى وقتى كتاب گشوده مى‏شود و نخستين شذره «مرواريد» با عنوان «شعاء صدور الانام» ملاحظه مى‏شود، خواننده درمى يابد كه مؤلّف بابصيرتى خاص و احاطه‏اى كامل به بحث آسيب‏شناسى اجتماعى جوامع اسلامى و علل رشد انديشه‏هاى باطل و رذايل اخلاقى و رفتارهاى مذموم و قبيح پرداخته است و بدين گونه آينه‏اى از عرفان ناب و پيوند ميان معارف شهودى و مسايل اجتماعى در برابر چشم خواننده اثر مذكور نهاده مى‏شود در همين بخش آيةالله شاه آبادى مى‏گويد: «قرآن مجيد با اسلام انفرادى مناسبت ندارد زيرا كه نمى‏فرمايد: به تنهايى نماز كن بلكه علاوه توليد نمازگزار و اقامة صلوة را در عهده مسلمين گذارده (است)…»(17)
آية الله شاه آبادى اسلام را دينى اجتماعى و مؤثر در سرنوشت مردم معرفى مى‏كند و عقيده دارد براى درمان دردهاى اجتماعى، مسلمانان بايد غرور به حقانيّت خود را كنار بگذارند و ميدان تبليغ را به دشمن واگذار نكرده و به اسلام انفرادى قناعت نكنند بلكه بايد با امر به معروف و نهى از منكر به ميدان آمده، يأس از سعادت دنيوى و اخروى را كنار نهاده، افتراق و اختلاف را فراموش كنند و بنيه اقتصادى را تقويت نمايند تا موفق شوند. در شذره دوم ايشان سياست را اين گونه تعريف مى‏كند:سياست تحريف نشده و غير شيطانى عبارت از تدبير در جريان مصالح نوعيّه و منع از تحقّق مفاسد آنهاست. از نگاه آن فقيه عارف نه تنها حدود، ديات و قصاص، سياست اسلامى و دينى است بلكه اغلب احكام اسلامى مشتمل بر سياست است و در پايان اين مباحث خاطر نشان مى‏نمايد: مى‏توان گفت على التحقيق دين اسلام سياسى است.(18)
مباحث اين اثر از مسايل اجتماعى – سياسى و راههاى علاج مشكلات جوامع و اتخاذ تدابيرى در اين ارتباط آغاز مى‏گردد و به بحث‏هاى ژرف عرفانى و شهودى، مطالبى درباره اسماء، صفات و مظاهر آن ختم مى‏گردد و در واقع واژگان اسلام، عرفان و سياست از بنيادهاى اساسى انديشه آية الله شاه آبادى است كه خود نيز در ميدان عمل اين طرح را به اجرا نهاد و همين بنياد اعتقادى عميق است كه در دهه‏هاى بعد در انديشه و رفتار امام خمينى (ره) به عنوان هنر شگرف احياگر اسلام ناب محمّدى در عصر حاضر در تابلويى اعجاب آور و عظيم به شرح، بسط و تعميق مى‏نشيند و عرض اندام مى‏نمايد و به طور تفسير گونه، تقرير و تحرير يافته و انديشه موجز و درهم پيچيده مرحوم شاه آبادى در آثار گوناگون امام خمينى (ره) مشاهده مى‏گردد، نكات اساسى نظريه امام در اين مجموعه نورانى در دو محور خلاصه مى‏گردد. نخست: پيوند شريعت و طريقت (به هم آميختگى ظاهر و باطن دين) دوم: ارتباط اساسى بين موازين شرعى و مسايل سياسى. اوّلين محور در شرح دعاى سحر مطرح شده است: عارف كامل كسى است كه دو چشم دارا باشد ظاهر و باطن، كتاب الهى هر دو را ببيند ظاهر بدون باطن، جسم بدون روح و دنياى بدون آخرت است، به باطن نيز جز از طريق ظاهر نمى‏توان دست يافت. كسى كه با چنگ زدن به ظاهر دينى خود را به باطن شريعت برساند و به آينه نظر افكند تا جمال محبوب را مشاهده كند به راه مستقيم راه يافته است.(19)
محور دوم كه مبنى بر پيوند ديانت با سياست است از بديهيات و ضروريات در سيره و انديشه امام خمينى است، امام مى‏گويد: «واللّه اسلام تمامش سياست است»(20) و معتقد است: «اين معنا را كه كسى بگويد اسلام با زندگانى چه كار دارد اين جنگ با اسلام است، اين نشناختن اسلام است…»(21) در وصيت نامه سياسى الهى امام متذكر گرديده‏اند: «… اسلام مكتبى است كه بر خلاف مكتب‏هاى غير توحيدى در تمام شئون فردى و اجتماعى و مادى و معنوى و فرهنگى و سياسى و نظامى و اقتصادى دخالت و نظارت دارد و از هيچ نكته ولو بسيار ناچيز كه در تربيت انسان و جامعه و پيشرفت مادى و معنوى نقش دارد فروگذار ننموده است و موانع و مشكلات سر راه تكامل را در اجتماع و فرد گوشزد نموده و به رفع آنها كوشيده است…»(22)

از آموزش‏هاى اخلاقى تا تلاشهاى مبارزاتى‏

پرورش شاگردانى كه بتوانند با سلاح حكمت و عرفان و معارف معنوى در مقابل افكار پوچ و جريانات الحادى و التقاطى بايستند نخستين اقدام امام در حوزه علميه قم به شمار مى‏آيد و لذا اين مباحث را از سال 1324 ه ش تدريس مى‏نمودند و مقيّد بودند در مجلس درسشان افراد شناخته شده، فاضل و معتقد حضور يابند. با اين وجود با امتحان كتبى و شفاهى كه مرتب از شاگردان به عمل آوردند آنان را به طور مستمر ارزيابى مى‏نمودند.(23) امام به هنگام تدريس حكمت و عرفان از سوى جاهلان متنسّك تحت فشار بود. مرحوم حاج سيد احمد خمينى در اين باره گفته است: مقدس مآبها در زمينه دروس عرفانى و فلسفى تحمّل بينش امام را نداشتند اما آن روح قدسى شكستن اين جوّ متحجّران و سد انجماد را در درون حوزه به عنوان قدم نخست مبارزه تشخيص دادند و روحيه و توان علمى و مبارزاتى ايشان كه جويبارى از لطف و رحمت خداوند متعال بود، نگذاشت امام در برابر رسوبات فكرى عقب نشينى نمايند يا شكست بخورند.(24)
شهيد آية الله مرتضى مطهرى كه از برجسته‏ترين شاگردان امام در عرصه حكمت و عرفان بود، شيوه ستيز با افكار انحرافى مادى گرايى را از مكتب امام آموخت و با تأليف آثار گرانبهايى به دفاع از اسلام و مبارزه با تجددگرايى و تفكرات معارض دين وانديشه‏هاى التقاطى پرداخت.(25) پروفسور حامد الگار در اين مورد نوشته است: امام در بيست و هفت سالگى با تدريس حكمت كه بسيار به عرفان نزديك است كار تدريس خود را شروع كرد و اندك زمانى پس از آن جلسات خصوصى تدريس عرفان را ترتيب داد. در همين جلسات بود كه امام بهترين و صميمى‏ترين شاگردان خود نظير آيةالله مطهرى را تعليم داد كه پس از شهادت ايشان، او را پاره تن خود ناميد.(26)
مرحوم آية الله جوادى ملكى تبريزى بحث خصوصى در اخلاق و عرفان داشت كه امام جزء مستمعين اين مباحث بود، امام پس از ارتحال مرحوم ملكى درس مذكور را عصر روزهاى جمعه به ترتيب شرح منازل السائرين خواجه عبدالله انصارى براى جمعى از اهل علم و عده‏اى از مقدسين بازار ادامه دادند. درس مذكور كه در مدرسه فيضيه برگزار مى‏گرديد به دليل دور نبودن از مسائل سياسى، توسط عمّال رضاخان تعطيل گرديد تا آن كه مكان تدريس به مدرسه حاج ملاصادق انتقال يافت.(27)
كتاب اربعين حديث امام خمينى بخشى از همين درس‏هاى اخلاقى است كه در سال 1358 ه ق از تأليف آن فارغ گشته‏اند.(28) امام با مطرح نمودن اين مباحث مى‏خواست ضمن تعليم مكارم اخلاقى و مبارزه با آفات نفسانى (از جمله ترس و هراس) زمينه‏هاى فكرى – تربيتى لازم براى مبارزه با رژيم شاه را در اذهان بوجود آورد يا حداقل از گرفتار شدن اغلب مردم در دام‏هاى الوانى كه دستگاه ستم گسترده بود جلوگيرى كند.(29) شهيد آيةالله مرتضى مطهرى درباره اثرات ارزشمند اين دروس نوشته است: «درس اخلاقى كه وسيله شخصيت محبوبم در هر پنج شنبه و جمعه گفته مى‏شد و در حقيقت درس معارف و سير و سلوك بود نه اخلاق به مفهوم خشك علمى، مرا سراسر مست مى‏كرد…بخش مهمى از شخصيت فكرى و روحى من در آن درس و درس‏هاى ديگر – كه در طى دوازده سال از آن استاد الهى فرا گرفتم – انعقاد يافت و همواره خود را مديون او دانسته و مى‏دانم راستى كه او روح قدسى الهى بود.»(30)
فرهنگ عرفانى تربيتى امام خمينى شاگردانى پرورش داد كه از حصارهاى پولادين دود و آتش عبور كردند و بر هستى غارتگران زر، زورگويان و سلطه طلبان حرمان هستى سوز عصيان محرومين صالح را نشان دادند و اين مبنايى شد براى آن كه جهان خواران به خود آيند. امام از آغازين روزهاى تدريس آيينه تمام نماى صدق، صفا و سمبل ايثار و تقوا بوده با رسالت الهى اصلاح، تربيت و تزكيه مبارزه عليه ظلم و بيداد و تمامى عوامل استكبار در تاريك‏ترين دوران توحش دنياى متمدن قد برافراشت و با اتكا به خداوند متعال و حمايت ياران باوفايش و فداكارى مردم دست از جان شسته جامعه جهانى و دنياى اسلام را دچار تحول نموده و نظام تربيتى نوينى بنيان نهاد كه در اسلام ناب محمّدى ريشه داشت. آن اسوه راستين تربيت دينى، تمامى نيروهاى مستعد را از ورطه تباهى به قله ايثار و نور رهنمود ساخت. عزت و افتخار را براى مسلمين جهان به ارمغان آورد.
امام در دوران جوانى متأثر از انديشه‏هاى اساتيد عرفان و اخلاق بود و در همين سنين وقتى سياست‏هاى ضد اسلامى رضاخان را مشاهده كرد با تأليف و تدريس علوم و معارف دينى از فرهنگ اسلام و ارزش‏هاى الهى پاسدارى نمود و اين موضوع را تا ايستادگى در برابر كارشكنى عمّال رژيم در تعطيل كردن مجلس درس و بحث ادامه داد.(31)
عرفان و مسايل عبادى و ادعيه كه در تزكيه و سير و سلوك نقش مهمى دارند موضوع اولين نوشته‏هاى امام را تشكيل مى‏دهند. در حالى كه بيست و هفت بهار از عمر ايشان سپرى مى‏گشت، نخستين اثر عرفانى خود را، كه از نبوغ و ذوق سرشار عرفانى او حكايت داشت، در قالب شرح دعاى مباهله كه داراى اسم اعظم و تجلى اتمّ است بيان كرد. اين نوشتار بانام شرح دعاى سحر معروف و به طبع رسيده است بعدها آن روح قدسى آثار ديگرى را در اين قلمرو به رشته نگارش در آورده اين آثار چيزى جز سلوك و پيشرفت مداوم ايشان به سوى منبع حقيقت نبود، سازماندهى مردم براى قيام اسلامى و مبارزه با ستم. استكبار توسط امام از جهتى مرحله‏اى از پرتو افشانى عرفانى ايشان بوده است در واقع ثمره تلاش درونى و تزكيه روحى امام از مرحله فردى عبور نمود و با تأثيرگذارى عميق بر قلمرو سياست ببار نشست. در اولين اعلاميه‏هاى سياسى امام اين آيه زينت بخش است: قل انّما اعظكم بواحدة ان تقوموا للّه مثنى و فرادى ثمّ تتفكروا.(32) اين همان آيه‏اى است كه در آغاز كتاب منازل السايرين در ابتداى باب يقظه آمده است، نوشتارى كه در ايام درس آية الله شاه‏آبادى مأخذ به شمار مى‏رفت و امام آن را به عنوان متن درس مورد استفاده و مراجعه قرار مى‏داد. قيام كردن بر اين اساس در راه حق نقطه عزيمت سير و سلوك است به همين دليل امام در اين باره مى‏گويد: خداوند قادر متعال. راه حركت از دنياى تاريك طبيعت به سوى دورترين نقطه انسانيت واقعى را پيش روى بشر گذاشته است و فرمان خداوند در اين آيه تنها راه اصلاح در اين دنياست. پس از تفسير عرفانى اخلاقى اين آيه، امام در ادامه به تحليل وضع اسف بار مسلمانان مى‏پردازد و آن را ناشى از اين مى‏داند كه همه مسلمانان فقط براى ارضاى نفس طمّاعشان قيام كرده‏اند. تنها به كمك «قيام براى خدا» است كه مسايل و مشكلات اصلاح مى‏شوند. در نتيجه قيام براى خدا هم علمى است براى تزكيه نفس و هم مسئوليتى است براى اصلاح امور امّت مسلمان. مبارزه را هم عليه نفس و غفلت و هم عليه فساد، بى‏دينى و ظلم در جهان. شايد در هيچ جاى ديگر جز در همين تفسير كه امام از قيام براى خدا ارائه مى‏دهد ايشان به اين صراحت به ارتباط تنگاتنگ درونى ميان عرفان، اخلاق و سياست در تجزيه و تحليل‏هاى خود نپرداخته است.(33)

پى‏نوشت‏ها: –
1- نامه عرفانى امام خمينى (ره‏عشق)، ص‏19 ؛ يك ساغر از هزاران، دكتر فاطمه طباطبايى، ص‏58.
2- عرفان در ارتباط چهارگانه انسان، علامه محمد تقى جعفرى، مجله حضور، شماره 5 و 6، سال 1371، مشرب عرفان امام خمينى و حافظ، احمد فرشبافيان، ص‏58.
3- نك: گفتگويى با بهاءالدين خرمشاهى، سوره جنگ دهم، 187 و 184.
4- نهج البلاغه، خطبه 121.
5- مناجات خمس عشر(مناجات عارفين). مفاتيح الجنان.
6- مشرب عرفانى امام خمينى و حافظ، ص‏21
7- سوره انعام، آيه 162.
8- سوره بقره، آيه 148.
9- جامع الاحاديث، ج‏13، ص‏16.
10- عرفان و حماسه، آيةالله جوادى آملى، ص 43 و 42.
11- عرفان اسلامى، حسين انصاريان، ج اول، ص‏36 و 35.
12- دفتر تبسّم‏هاى شرقى، ذكريا اخلاقى، ص 26 و 25.
13- نك: مقتل الحسين، علامه مقرّم،ص‏89.
14- در اين مورد بنگريد به كتاب كاروان علم و عرفان از نگارنده، ج دوم ،ص 33 – 9.
15- عارف كامل(نكته‏ها و آموزه‏هايى از آية الله شاه آبادى، ص 50، 35، 26، مجله رشد معارف اسلامى، شماره 14 و 15، پاييز و زمستان 1370 ؛صحيفه نور، ج‏18، ص‏267.
16- نك: فرازهاى فروزان (پژوهشى در سيره تربيتى، اخلاقى و عرفانى امام خمينى)، از نگارنده، ص‏305 – 300.
17- شذرات المعارف، آيةالله ميرزا محمد على شاه آبادى، ص‏4.
18- همان، ص 11.
19- بنگريد به شرح دعاى سحر امام خمينى، ص 63 – 62.
20- صحيفه نور، ج اول، ص 65.
21- همان، ج 2، ص 165.
22- صحيفه امام، ج 21، ص 403 – 402.
23- بررسى و تحليلى از نهضت امام خمينى، سيد حميد روحانى، ج اول، ص 38.
24- امام حوزه و سياست، سيد احمد خمينى، مجله حضور، شماره اول، خرداد 1370، ص 9.
25- نقش امام خمينى در احياء تفكر فلسفى، على‏اكبر ضيايى،ص‏24 – 23.
26- پگاه حوزه، شماره 9، ص 8 – 7.
27- مجله حوزه، شماره 32، ص 51.
28- بنابه اظهارات آيةالله سبحانى.
29- زندگينامه سياسى امام‏خمينى، محمد حسن رجبى، ج اول، ص 86.
30- علل گرايش به مادى گرى، ص 9 – 8.
31- علما و رژيم رضاخان، ص 278.
32- سبأ، آيه 46.
33- مجله پرسمان، شماره 11، ص 3.

 

/

دين و سياست در رويكرد امام خمينى (ره) به قرآن

 

دين و سياست در رويكرد امام خمينى(ره) به قرآن‏

ابراهيم طالبى‏دارابى‏

اين مقاله توسط مركز فرهنگ و قرآن دفتر تبليغات اسلامى تهيه شده است.

مسأله دين و سياست از اصلى‏ترين مباحث و مبانى انديشه‏هاى سياسى امام است. دو پديده‏ى خطرناك باعث گرديد تا اين موضوع در نظر امام مهم جلوه كند و پيش از هر اقدام و نظرى به شرح و بحث پيرامون آن بپردازند:
1. تلاش بيگانگان و قدرتمندان براى القاى اين تفكّر كه سياست عندالاقتضاء از دين جداست و پيوند اين دو حاصلى جز ويرانى و عقب ماندگى ندارد.
2. اهمال پاره‏اى از مسلمانان خصوصاً صاحب نظرانى كه تقدّس و معنويت دين از جمله اسلام را منافى توجه به سياست و سياستگذارى فرض كرده‏اند و با پرهيز از عمل و اقدام سياسى، دين را در انزوا و حاشيه جستجو نموده و مى‏كنند.
امام با هر دو تلقى به مخالفت برخاست. هم با دلايل عقلى از پيوند ميان سياست و ديانت دفاع كرد و هم قرآن را به صحنه آورد و مبانى و استدلالات خود را به وحى (در برگيرنده‏ى روش‏ها، اهداف و احكام) يعنى نصّ خداوند منضم و مستند ساخت.
هدف اصلى اين نوشتار نيز روشن ساختن استنادات آيات وحى در انديشه وى است. در حقيقت امام نيز همان كار رسول‏اللَّه(ص) را انجام داد: همّ و اهتمام امام معطوف راهى شد كه در آن راه مسلمانان بيدار و آگاه شدند.

اسلام دربردارنده همه جهات آدميان است‏

قرآن در منظر امام، كتابى است كه آحاد جامعه را به تعالى و تحرّك مى‏رساند. هم عادات اجتماعى بشر را معين ساخته و هم عبادات آدميان را بى جهت نگذاشته است. اين كتاب الهى به تحرّك و بيدارى مردم مى‏انجامد و همين عاملى است براى ايجاد عدالت اجتماعى. در اين‏باره امام معتقد است:
«اسلام مكتب تحرّك است و قرآن كريم كتاب تحرّك، تحرّك از طبيعت به غيب، تحرّك از ماديّت به معنويت، تحرّك در راه عدالت، تحرك در برقرارى حكومت عدل و مع‏الاسف آنهايى كه مى‏خواستند شرق را غارت كنند و ملت‏هاى مسلمان را به اسارت بكشند آن‏ها تبليغاتى كردند كه حتى خود شرقى‏ها هم، آنها كه غافل بودند از اسلام و از مكتب‏هاى توحيدى، باورشان آمد. آنها بعكس آن چيزى كه مكتب‏هاى توحيدى هست كه همه مكتب تحرك بودند، گفته‏اند ديانت افيون جامعه است.(1) يعنى دين آمده است كه مردم را خواب كند،… مثل يك افيونى كه به چرت فرو مى‏رود، مردم را اين طور كند تا اينكه آن سرمايه‏دارها مردم را بچاپند.(2) بعكس آن، وقتى كه تاريخ انبياء را ملاحظه كنيد مى‏بينيد كه انبياء آمدند مردم را بيدار كنند، اين مردم افيونى را هشيار كنند. موسى(ع) كه تفصيل تاريخش در قرآن هم هست و در كتب آسمانى هم هست، ملاحظه مى‏كنيد كه يك آدمى بوده است، يك شبانى بوده است. شبانِ حضرت شعيب بود مدت‏ها و با يك عصا مردم را، همين مردم توده را بر ضد فرعون كه در زمان او بزرگ‏ترين قدرت بود بسيج كرد نه اينكه مردم را خواب كرد تا فرعون بچاپد آنها را. مردم را بيدار كرد كه فرعون نچاپد آن‏ها را… آيا اسلام آمده است كه مردم را تخدير كند؟ خواب كند؟ يا اينكه قرآن يك كتاب سلحشورى است، قرآن يك كتاب جنگجويى است در مقابل مشركين، مشركينى كه قدرتمند بودند، اينكه مى‏فرمايد: «قاتلوا المشركين كافّة»(3) مشركين در آن‏وقت همان قدرتمندها بودند. مشركين قريش همه‏ى قدرت دست آنها بود. آيا پيغمبر را مشركين، قدرتمندها بسيج كردند، درست كردند كه مردم را خواب كند و مشركين بچاپند مردم را؟ يا پيغمبر اسلام مردم را بسيج كرد؟ همين سر و پا برهنه را بسيج كرد بر ضد مشركين و قتال كرد و جنگ كرد تا مشركين را دماغشان را به خاك ماليد و عدالت اجتماعى را ايجاد كرد …».(4)

امام با بيان مطالب بالا در پى تبيين جامعيت قرآن است. تلقيّات باطلى كه از سوى پاره‏اى فيلسوفان غربى و مادّى در جوامع گسترانده شد و اوهام مخدّرى كه گردا گرد مسلمانان به هاله‏اى خطرناك در آمده بود امام را بر آن داشت تا به زدودن انحرافات همّت نمايد. دغدغه ايشان بيش از همه اين است كه اين نوع تفاسير اغوا كننده به باور عمومى تبديل شده است. اصلاح باورهاى غلط راههاى گوناگونى دارد امّا وى به قرآن استناد مى‏كند و از طريق آموزه‏هاى قرآنى به اصلاح و احياء مى‏پردازد. نگرش امام اين است كه با قرآن و از طريق فهم دقيق و درست آن مى‏توان سنت رسول‏اللَّه(ص) و ائمه اطهار(ع) را در جوامع اسلامى احياء و اجرا كرد. اسلام در بيان امام مكتب تحرّك اجتماعى و انسانى است. انسان در سايه‏ى قرآن به تعالى و مدارج اكمال مى‏رسد و اجتماع بشر به عدالت منتهى مى‏گردد.
نقد بالا به پالايش نگرشى متمركز است كه با قرار گرفتن در متن مسيحيت و عملكرد كليسا به نفى مذهب و يا به حاشيه راندن دين رسيده است. يا دين را افيون و تخدير كننده يافته است و به الغاى آن رأى داده است و يا عملكرد عده‏اى از مذهبيان مسيحى را به حساب تمام دين گذاشته و براى حفظ قداست دين به جدايى آن با سياست فرمان رانده است. امام هر دو تفكّر را به عنوان عوامل خطرناك و ويرانگر نقد مى‏كند. مستندات ايشان، آموزه‏هاى قرآن است. «قاتلوا المشركين كافة» پاسخ به انديشه‏ى باطلى است كه مى‏گويد دين آمده است مردم را خواب كند تا قدرتمندان و ثروتمندان آرامش داشته باشند و اغنياى ستمگر توسط توده مردم نابود نشوند. به استناد قرآن «همچنان كه مشركان همگى به جنگ شما برخاستند، همگى به جنگ ايشان برخيزيد و بدانيد كه خدا با پرهيزكاران است.» «و قاتلوا المشركين كافَّة كما يقاتلونكم كافّة و اعلموا انّ اللَّه مع المتّقين»(5) امام با اين آيه، نگرش ماركسيستى مذهب را باطل مى‏كند و اسلام را عامل تحرك، بيدارى و عدالت اجتماعى معرفى مى‏كند. تاريخ انبياء را به استناد قرآن تاريخ بيدارى، مقابله با زورمندان و ستمگران و بسيج توده مردم براى ايجاد عدالت مى‏داند. وى با ردّ دو تلقّى گمراه كننده از اسلام كه يكى صرفاً به امور معنوى اسلام توجه دارد و ديگرى به امور مادّى آن، مى‏گويد:
«اين غفلت كردن از اسلام بود كه اسلام را به يك ورق شناخته بودند… اين دو طايفه،(6) اسلام را به تمامى معنى نشناختند كه اسلام چى است، اسلام نه دعوتش به خصوص معنويات است و نه دعوتش به خصوص ماديّات است؛ هر دو را دارد. يعنى اسلام و قرآن كريم آمده است كه انسان را به همه‏ى ابعادى كه انسان دارد بسازند او را، تربيت كنند او را.»(7)

به طور كلى در ديدگاه امام «اسلام كافل همه جهات ما»(8) مى‏باشد. سعادت هر دو جهانِ بشر با تأسّى به قرآن بدست مى‏آيد. زيرا قرآن در انديشه امام «تِبيان كل شى‏ء»(9) است يعنى روشنگر همه چيز و همه‏ى امور است.

دين اسلام در ميان مردم غريب است‏

امام همواره از خاصيت حياتى و انقلابى قرآن و اسلام دفاع مى‏كرد. دل مشغولى اصلى وى اين بود كه مسلمانان خصوصاً علماى دينى با تفاسير و تحليل‏هاى غلط و انحرافى خود مانع از خروش و جنبش و نهضت مردمى و دينى نباشند. وقتى به مباحث آغازين كتاب حكومت اسلامى دقت كنيم به اين مهم مى‏رسيم كه فغان و آه بلند امام از اعوجاجات چسبيده به اسلام بلند است و فريادهاى هشدار دهنده‏ى او سراسر ناشى از هاله‏هاى انبوه شده در اطراف اسلام و قرآن و سنت است. غمى كه در دل امام آكنده شد، تماماً به اين نكته بر مى‏گردد كه عده‏اى تلاش كردند قرآن و اسلام را از سياست و اجتماع دور نگه‏دارند. عمده فعاليت امام صرف باطل كردن اين افتراق هولناك شده است. اگر به استدلالات توأم با شِكوه‏ى ايشان در اسفندماه سال 1348، يعنى در ايامى كه در نجف اشرف و در تبعيد بود توجه كنيد به اهميت آنچه كه مدعاى ما را تشكيل داده است پى خواهيد بُرد:

«اسلام دين افراد مجاهدى است كه به دنبال حق و عدالت‏اند. دين كسانى است كه آزادى و استقلال مى‏خواهند. مكتب مبارزان و مردم ضد استعمار است. اما اينها اسلام را طور ديگرى معرفى كرده‏اند و مى‏كنند. تصور نادرستى كه از اسلام در اذهان عامه بوجود آورده و شكل ناقصى كه در حوزه‏هاى علميه عرضه مى‏شود براى اين منظور است كه خاصيت انقلابى و حياتى اسلام را از آن بگيرند، و نگذارند مسلمانان در كوشش و جنبش و نهضت باشند، آزاديخواه باشند، دنبال اجراى احكام اسلام باشند تا حكومتى بوجود بياورند كه سعادتشان را تأمين كند، چنان زندگى داشته باشند كه در شأن انسان است. مثلاً تبليغ كردند كه اسلام دين جامعى نيست، دين زندگى نيست، براى جامعه نظامات و قوانين ندارد. طرز حكومت و قوانين حكومتى نياورده است. اسلام فقط احكام حيض و نفاس است. اخلاقياتى هم دارد؛ اما راجع به زندگى و اداره‏ى جامعه چيزى ندارد، تبليغات سوء آنها متأسفانه مؤثر واقع شده است. الآن گذشته از عامه‏ى مردم، طبقه‏ى تحصيلكرده چه دانشگاهى و چه بسيارى از محصلين روحانى، اسلام را درست نفهميده‏اند و از آن تصور خطايى دارند. همان طور كه مردم افراد غريب را نمى‏شناسند، اسلام را هم نمى‏شناسند و اسلام در ميان مردم دنيا به وضع غربت زندگى مى‏كند. چنانچه كسى بخواهد اسلام را آن‏طور كه هست معرفى كند، مردم به اين زودى‏ها باورشان نمى‏آيد، بلكه عمال استعمار در حوزه‏ها هياهو و جنجال به پا مى‏كنند.»(10)
امام پس از گفتار فوق براى اين‏كه فرق ميان اسلام اصيل را با آنچه به عنوان اسلام معرفى مى‏شود، بيان كند به مقايسه ميان قرآن و كتب حديث و رساله‏هاى عمليه مى‏پردازد و چنين مى‏گويد:
«قرآن و كتابهاى حديث، كه منابع احكام و دستورات اسلام است، با رساله‏هاى عمليه كه توسط مجتهدين عصر و مراجع نوشته مى‏شود، از لحاظ جامعيت و اثرى كه در زندگانى اجتماعى مى‏تواند داشته باشد بكلى تفاوت دارد. نسبت اجتماعيات قرآن با آيات عبادى آن، از نسبت به صد به يك هم بيشتر است.»(11)

مطالب مربوط به اجتماعيات در قرآن از نظر امام شامل اجتماعيات، اقتصاديات، حقوق و سياست و تدبير جامعه است كه 99 درصد كل قرآن را در بر مى‏گيرد. اين نوع سخنان بيانگر آسيب‏شناسى دقيق امام در مباحث اساسى مربوط به دين و قرآن است. امام با آسيب‏شناسى دينى به سراغ اين الگو در حركت بود كه اسلام مُدل زندگى است و مكتبى است براى تمام جوامع. هرگونه تلاش براى بقاى عالى و زيست پيامبرانه بايد در چارچوب احكام مترقى اسلام باشد. تلاشهاى ساير كسانى كه به جدايى ميان دين و سياست مى‏رسيدند از نظر امام حركتى خلاف و خائنانه بوده است. غربت اسلام دقيقاً ناشى از باورهاى غلط عالمان و عامه است كه گمان دارند اسلام صرفاً مكتبى اخلاقى و جدا از اجتماعيات و سياسيات است. باورى كه بيش از همه، امام را خشمگين مى‏كند همين تلقى است كه اسلام به سياست هيچ كارى ندارد. به گفته‏ى امام «اين معنا را كه كسى بگويد اسلام به زندگى چه كار دارد، اين جنگ با اسلام است؛ اين نشناختن اسلام است. اسلام به سياست چه كار دارد! اين جنگِ با اسلام است.»(12) اين نكته اوج مخالفت امام با كسانى را نشان مى‏دهد كه چه در درون حوزه و چه در دانشگاه و چه در متن جامعه به دنبال عملى ساختن تئورى استعمارى «جدايى دين از سياست» بودند.
اسلام اصلاح‏كننده فرد و اجتماع‏
يكى ديگر از پايه‏هاى فكرى امام كه از اهميت خاصى برخوردار است، اين عقيده است كه مكتب اسلام به اصلاح فرد و جامعه توجه دارد. از اهداف بنيانى انبياى عظام و از جمله پيامبر اكرم(ص) توجه دادن آدميان به اصلاح فردى و اجتماعى است. خداوند از طريق رسولان خود اين زمينه‏ها را مهيا ساخت تا بشر از سير قهقرايى نجات يافته و در مسير متعالى قرار بگيرد و بهتر زيستن را با بكار گرفتن آموزه‏هاى وحيانى و تكاپوى عقلانى پيشه خويش سازد. امام معتقد است كه مكتب پيامبر اكرم(ص) در برگيرنده‏ى تمامى مردم است و خطاب اسلام به همه آدميان باز مى‏گردد. مهمترين دغدغه‏ى فرد در آيين محمد(ص) بايد رهايى از ضلالت‏ها و سلطه‏هاى غير باشد. امام در هر دو مورد، بيانش را به آيات الهى مستند مى‏سازد و مى‏گويد:
«اسلام براى همه است. اسلام آمده است تمام بشر را اصلاح كند، اينجور نيست كه اسلام براى مسلمين باشد، اسلام آمده است همه مردم را «يا ايها الناس»(13) مردم را دارد دعوت مى‏كند، براى اين است كه آدم بسازد، آمده است كه مردم را از ضلالت و از چنگ طاغوت بيرون بياورد و به هدايت برساند و همه چيزشان را، دنياشان را، آخرتشان را اصلاح بكند.»(14)

رهايى انسان از چنگ طاغوت از برنامه‏هاى اساسى پيامبران الهى بوده است. اصلاح انسانها هم به رهايى از ضلالت‏ها و گمراهى‏ها وابسته است و هم بيرون خزيدن از ورطه هلاكت‏آميز طاغوت‏ها و ستمگران و قدرتمندان سلطه‏گر. انسان‏ها مورد خطاب خداوند قرار گرفتند تا زير سلطه‏ى غير نباشند. خداوند به عنوان صاحب اصلى انسان‏ها هيچگاه اجازه نمى‏دهند تا موجود احسنِ او زير سلطه‏ى زورگويان، طواغيت و ظالمان قرار گيرد. انسان‏ها آفريده شدند تا به سعادت برسند. يكى از شرايط مهم اين هدف، بيدارى و آگاهى بشر است كه موجب مى‏گردد به راحتى زير سلطه‏ى غير نباشد:
«اسلام مى‏خواهد كه هيچ يك از افراد اين مملكت اسلامى پيوسته‏ى به غير نباشد، تحت نفوذ غير نباشد…»(15)
از نظر امام اين مسأله در آيات مختلف قرآن آمده است و قرآن پر از اين مفاهيم است كه انسان فقط تحت فرمان و حكومت خداوند باشد. آيه‏ى نفى سبيل با صراحت خاص، آدميان را از اين مسير هلاكت بار بر حذر مى‏دارد: «و لَن يَجعل اللَّه للْكافرين على المؤمنينَ سبيلا»(16). «و او هرگز براى كافران به زيان مسلمانان راهى نگشوده است.» انديشه‏ها و مبارزات سياسى امام، ملهم از آياتى است كه به صراحت اعلان مى‏كند تحت نفوذ و سلطه‏ى زورمندان و حكومتهاى باطل قرار نگيريد. نه در دوره‏ى مبارزه بلكه در دوره‏ى تأسيس و استقرار نظام جمهورى اسلامى نيز امام، همگان را از اين بليّه ويرانگر بر حذر مى‏داشت. از پيام حج وى در مردادماه 1366 چنين بر مى‏آيد كه آن دغدغه‏ها و دل‏مشغولى‏ها هنوز هم باقى است:
«آيا براى علماى كشورهاى اسلامى ننگ‏آور نيست كه با داشتن قرآن كريم و احكام نورانى اسلام و سنت پيامبر(ص) و ائمه معصومين(ع) احكام و مقررات كفر در ممالك اسلامى تحت نفوذ آنان پياده شود و تصميمات ديكته شده‏ى صاحبان زر زور و تزوير و مخالفان واقعى اسلام اجرا مى‏گردد.»(17)

آنچه كه در قرآن آمده است، با اين هدف وحى شد تا بشر و اجتماع اصلاح شود و حقايق بر جامعه آشكار گردد و صالحان توسط مردم به تنظيم و تدبير اجتماع مأمور گردند. صلاح و رستگارى بشر و جامعه در اين است كه با باطل مبارزه كنند و زورگويى را تحمل نكنند و نگذارند كافران و ملحدان بر آنها حاكم و فرمانروا شوند. قرآن كه بيانِ مكتب اسلام است راههاى اصلاح و سعادت جامعه و آدميان را مشخص ساخته است. اين گونه نيست كه آدمى به حال خود رها شده باشد و تسليم هر گونه اجتماع و حكومتى باشد. امام كه پيشگام حركت نوين مبارزه با استعمار خارجى و استبداد داخلى در قرن بيستم است، آموزه‏هاى قرآن را بكار گرفت و راه اصلاح اجتماعى و انسانى را پيش روى گذاشت و با بسيج افكار عمومى، قرآن را در صحنه حاضر ساخت. از نظر وى مناسبات فردى و اجتماعى بايد براساس قواعد و دستورات قرآنى شكل بگيرد. به عنوان مثال حج يك حركت اجتماعى و سياسى محسوب مى‏شود. مطابق انديشه‏ها و سياست‏هاى امام، حج را بايد به صحنه بيدارى و قيام همگانى عليه زورمندان و دشمنان خداوند تبديل كرد. هدف اصلى حج‏گزاردن اين است كه به امور مسلمانان اهتمام و التفات شود. در اسلام، حج به كنگره عظيم و تأثيرگذارى مى‏ماند كه مسلمانان از طريق آن بايد سعادت و صلاحيت خويش را تضمين نمايند. به عبارتى، مسلمانان هر سال در ايام حج بايد به امور فردى و سياسى خود آگاه و عامل گردند. امام در اين زمينه نيز به قرآن استناد مى‏كند:
«سياست يك خدعه نيست، سياست يك حقيقتى است، سياست يك چيزى است كه مملكت را اداره مى‏كند، خدعه و فريب و اينها نيست، اينها همه‏اش خطاست. اسلام سياست است، طبيعت سياست است. خدعه و فريب نيست…اين اجتماع حج از امور بسيار سياسى اسلام است كه تمام طبقات مستطيع كه هر جاى ايران اسلامى هستند، هر جاى ممالك اسلامى هستند جمع بشوند در هر سال در يك محل، چند تا مجتمع‏شان بكنند، بنشينند مطالبشان را بگويند، بنشينند رفع اشكالاتشان را بكنند. يك همچو مجلس‏هايى كه اسلام درست كرد مثل حج، هيچ قدرتى نمى‏تواند درست كند، همه ممالك اسلامى و سران ممالك اسلامى جمع بشوند كه نيم ميليون جمعيت را يك جايى ببرند، نخواهند موفق شد، با خرج فلان‏ها، تبليغات فلان، خداى تبارك تعالى با كلمه‏ى «وللَّه على الناس حج البيت»(18) با يك كلمه مردم را فرستاده به آنجا، اجتماعات را فراهم كرده است… اين اجتماعات، اجتماعات سياسى است. اجتماعى است… ما مسلمين نمى‏توانيم از آن استفاده كنيم. بى عُرضه هستيم، او فراهم كرد همه را، و ما مسلمين نمى‏توانيم از آن استفاده كنيم… ليكن مى‏روند آنجا و كار مثبتى انجام نمى‏دهند، از اوّل هم مى‏روند، فكر اينند كه سوغاتى چقدر بگيرند، فكر آنى كه بايد باشند نيستند. اعمالشان را بجا مى‏آورند، بعدش هم هيچ كلمه‏اى راجع به گرفتارى‏هاى مسلمين و گرفتارى‏هاى اسلام،… فكر اين نيستند.»(19)

امام بر آن است كه اسلام براى نجات آدميان از انواع خسران‏ها (چه اخلاقى و چه اجتماعى و سياسى) آمده است. اگر آحاد انسان‏ها بايد در فكر اصلاح خويشتن مجاهده و كوشش نمايند، همانا براى خسران‏هاى سياسى و اجتماعى نيز بايد فكر بنيادى بنمايند. تلاش نهايى امام چه در عرصه اجتماعى و چه در عرصه فردى اين است كه آدمها بكوشند تا از اسارت‏هاى مختلف نجات يابند. به نظر وى اگر انبياء نمى‏آمدند انسان‏ها بدتر از حيوانات به جان هم مى‏افتادند. انبياء داعى اين مطلب بودند كه انسانها بايد به سوى صالحات و حقايق در حركت باشند. امام به اين نكته‏ها توجه خاص داشت:
«ان الانسان لفى خسر»(20) انسان در خسارت است، انسان شقى است «الّا الذين ءامنوا» يعنى الّا آن اشخاصى كه تحت تربيت واقع شده‏اند. نه اسلموا، آمنوا، غير مؤمن‏ها، غير اشخاصى كه در تحت تربيت انبياء عظام واقع شدند و در اين زمان در تحت تربيت رسول اكرم واقع شده‏اند، همه‏شان خسارت دارند، در زيان و خُسر هستند، مستثنى فقط مؤمنيند كه مؤمنين البته داراى اين صفات هم هستند «و عملوا الصالحات و تواصوا بالحق و تواصوا بالصبر»(21) به اين استثناست. ما بقى همه ما ديگر در خسران هستيم. اسلام آمده است كه همه اين خسارتمندها را، همه اين ناقص‏ها را بياورد در اين جهت مؤمنين، اسلام نيامده است كه جنگ بكند، اسلام نيامده است كه كشورگيرى كند، نيامده است كه فتح كند، اسلام و ساير اديان حقه آمده‏اند كه مردم را از اين خسران بيرون كنند و وارد كنند در اين حصار ايمان و مع‏الاسف موفق نشدند، كوشش خودشان را كردند و موفق نشدند، الّا مقدارى. اين مقدار از كمال هم كه در انسان‏ها در عالَم هست به تبع انبياست. اگر انبياء نيامده بودند، شايد همه مردم، الّا نادرى، همه شان مثل حيوانات جنگل و بدتر از او به جان هم مى‏افتادند.»(22)

در مكتب فكرى امام، اسلام برنامه متكامل و جامع است و لذا با عمل به توصيه‏هاى آن، آدمى به هدف عالى و نهايى‏اش نائل مى‏شود. قانونِ اسلام، همان قرآن است كه براى تمامى امور راه حل و دستور ارائه كرده است. يكى از امتيازات مسلمانان اين است كه از نظر برنامه‏ها و اهداف دچار سردرگمى و بلاتكليفى نيستند. قرآن اين نقيصه مهم و اساسى انسانها را مرتفع نموده است. انديشه سياسى امام كه منبعث از آموزه‏هاى وحيانى و نگرشهاى عقلانى است از اين ويژگى برخوردار است كه راه‏حل‏ها و برنامه‏هاى بنيادين را فروگذار نكرده است. از نظر ايشان، قوانينى كه خداوند از طريق پيامبر اكرم(ص) براى بشر فرستاد در هر شرايط پاسخگوى جوامع مختلف خواهد بود. چونكه جامع است و از مراكز اقتدار و آگاهى مطلق ناشى شده است:
«آن روز كه در غرب هيچ خبرى نبود و ساكنانش در توحّش به سر مى‏بردند و آمريكا سرزمين سرخپوستان نيمه وحشى بود، دو مملكت پهناور ايران و روم محكوم به استبداد و اشرافيت و تبعيض و تسلط قدرتمندان بودند و اثرى از حكومت مردم و قانون در آنها نبود، خداى تبارك و تعالى به وسيله‏ى رسول اكرم(ص) قوانينى [قرآن كريم ]فرستاد كه انسان از عظمت آنها به شگفت مى‏آيد. براى همه‏ى امور قانون و آداب آورده است. براى انسان پيش از آنكه نطفه‏اش منعقد شود تا پس از آن كه به گور مى‏رود، قانون وضع كرده است. همان طور كه براى وظايف عبادى قانون دارد براى امور اجتماعى و حكومتى قانون و راه و رسم دارد. حقوق اسلام يك حقوق مترقى و متكامل و جامع است… هيچ موضوع حياتى نيست كه اسلام تكليفى براى آن مقرر نداشته و حكمى درباره‏ى آن نداده باشد.»(23)

مهم‏ترين نتيجه‏اى كه از اين مباحث امام مى‏توان اتخاذ كرد اين است كه ايشان در پى آن بود كه اسلام و قرآن را از مهجوريت شديد بيرون آورد. كوشش او هدفدار بوده است. اصلى‏ترين هدف اين بود كه اسلام بر جامعه اسلامى، حكومت كند و مسلمانان تحت فرمان خداوند و در سايه حكومت قرآن زندگانى نمايند. از نظر امام هر گونه كوتاهى و ضعف براى به حاكميت رساندن صالحان و مؤمنان بيانگر دو چيز است: يا ناشى از قرائت و فهم نادرست و انحرافى عالمان و روشنفكران است و يا بخاطر ترس و واهمه‏اى است كه عده‏اى را در راه رسيدن به مقاصد حقّه‏ى انبياء و اولياى الهى به تشكيك و قصور واداشته. او با هر دو مانع مبارزه كرد. علت اصلى اين انگيزه، فهم و قرائت درستى است كه امام از اسلام و قرآن و سنت ارائه كرده است. در منظر وى، اسلام براى تنظيم مناسبات همه جانبه مسلمانان آمده است. حال اگر حكومت و نظامى بر جامعه اسلامى مسلط باشند كه هيچ تعهدى به كارگيرى و اجراى احكام اسلام نداشته باشند، آن سيستم سياسى نمى‏تواند مشروعيت داشته باشد از اين‏رو بر مسلمانان لازم است براى اجراى احكام اسلامى و حاكم كردن «ما انزل الله» نهايت كوشش و فداكارى را انجام بدهند. هيچ عاملى مسقِط تكاليف الهى آدمى نيست كه با زورگويان و ظالمان و آنانكه از نظر قرآن غاصب حقوق اجتماعى و الهى‏اند، در ستيز و مبارزه نباشد. پذيرش هر نوع حكومتى كه مبتنى بر اسلام نباشد و خصوصاً ظالم و متجاوز به حقوق اسلامى باشد از نظر وى خلاف مشى انبياء، سيره ائمه اطهار و سنت لايتغيّر الهى است.

بطور كلى اولين مؤلّفه بنيانى انديشه سياسى امام كه اغلب به آيات و آموزه‏هاى قرآنى(24) مستند و مدلّل است اين نكته است كه اسلام مكتب مبارزه و سياست است. اين دين مجموعه‏ى قوانين و مقررات و توصيه‏هايى است كه بايد بر جامعه سارى و جارى باشد. مكتبى كه متكفل معنويات و اجتماعيات آدميان است، بايد بر مسلمانان حاكم باشد. و به عبارت ديگر از نظر امام، دين با سياست ممزوج و آميخته است و هيچ قدرتى نمى‏تواند اين دو را از هم بگسلد و ميان آنها جدايى افكند.

از اسلام (قرآن و سنت) برداشت‏ها و قرائات مختلفى ارائه شده است. فهم و برداشت‏هاى امام از متون دينى از ويژگى‏هاى با اهميتى برخوردار است. همانگونه كه شهيد مطهرى مى‏گفت اسلام شناسان و فقيهان و مجتهدين با توجه به مقتضيات زمان، گره گشايى مى‏كردند؛ امام نيز دو عنصر كليدى زمان و مكان را در فهم و برداشت‏هاى دينى‏اش دخالت مى‏داد. دقايقى كه امام بر آنها تأكيد داشت و در سياست عملى‏اش نيز بكار گرفت باعث گرديد همانند وى در تاريخ كمتر وجود داشته باشد. در بسيارى از زمينه‏ها، روش و نگرش قرآنى و سياسى امام بى‏مانند است. دو ويژگى منحصر به فرد امام در اين عرصه اين بود كه وى اولاً با كسانى كه برداشت‏هاى بسيار سطحى و قشرى از دين ارائه مى‏كردند، مقابله‏ى شديد داشت. به طورى كه مبارزه با آنها را مهم‏تر و مشكل‏تر از مبارزه با شاه و حكومت استبداد مى‏دانست. اين گروه در نظر امام متحجّران و خشكه‏مقدسانى‏اند كه ضربات سختى بر پيكر اسلام وارد نموده و مى‏كنند. و ثانياً در نظر و عمل با آن عدّه از متفكران و عالمان كه اساساً با ايجاد و برقرارى حكومت اسلامى و تلفيق ديانت و سياست مخالفت مى‏ورزيدند، مبارزه مى‏كرد. كارزار صعب امام باعث گرديد تا از وى به عنوان «مجدد المذهب قرن»(25) ياد گردد.

مهمتر اين‏كه در عصرى كه اغلب تأكيد داشتند كه «هدف اساسى مذهب جلوگيرى از كشتار اغنيا به دست تهيدستان و فقراست».(26) و برخى در راه آزادسازى مللِ ستمديده و مظلومان زمين بر آن بودند كه «مردم جهان سوم براى مبارزه با امپرياليسم غرب بايد دين خود را كنار بگذارند.» و نيز به زعم و پندار باطل افرادى تأثير گذار «دين افيون مردمان»(27) بوده است. امام به صحنه آمد و اصرار نمود كه فقط با دين و قرآن بايد به جنگ و ستيز با باطل و طواغيت رفت. تأكيد مؤكد وى اين بود كه دين براى نجات و صلاح و سعادت بشر است و بر همه آراء و افكار كه از دين برداشتى منحرفانه ارائه مى‏كردند. نشان باطل زد و اتفاقاً به پيروزى نيز نائل شد و يك نظام نوين اسلامى در يكى از با سابقه‏ترين سرزمين‏هاى طاغوتى و پادشاهى، بنيادگذارى كرد و اسلام را در نزد مسلمانان و مردم دنيا عزيز ساخت.
از مؤلّفه‏هاى اساسى و كاربردى انديشه‏هاى سياسى امام در اين وادى، اين بود كه وى ارزشهاى قرآنى و آيات و آموزه‏هاى قرآنى را در بدترين شرايط به گفته‏ها و استدلالات خود مضاف ساخت. يك رويداد جهانى كه در غرب متمركز شده بود مانع عمده‏اى بر سر راهِ احياءگران و اصلاح‏گران اسلامى ايجاد مى‏كرد و اغلب وسوسه غريبى در اذهان به وجود مى‏آورد كه دين نمى‏بايد در صحنه سياست بكار آيد. نمونه مهمى كه آنان ارائه مى‏نمودند اين بود كه در قرون ميانه (وسطى) مسيحيان، و ارباب كليسا عملكرد بسيار ناگوار و خشنى از خود بر جاى نهادند و زمينه‏هاى گرايش به سكولاريسم را در نزد فيلسوفان ليبراليست اروپا فراهم ساختند. در چنين شرايطى كه هيچ كس در درون حوزه‏هاى علميه جرأت نمى‏كرد براى حاكميت اسلام تن به خطر بدهد، امام يك تنه پا پيش نهاد و عظيم‏ترين و دينى‏ترين انقلاب قرن را به راه انداخت و دلها و افكار را مجذوب شيوه‏ها و نگرش‏هاى قرآنى و اسلامى خويش كرد. از همان آغازين روزها فرياد بر آورد كه «اسلام و قرآن در خطر است» و صريح‏ترين بيان سياسى خود را فاش ساخت:
«اين معنا را كه كسى بگويد اسلام به زندگى چه كار دارد، اين جنگ با اسلام است، اين نشناختن اسلام است. اسلام به سياست چه كار دارد! اين جنگ با اسلام است.»(28)

با همين سخنان امام به جنگ دو گروه خطرناك رفت: آنهايى كه از اساس مخالف تشكيل حكومت اسلامى بودند و از نظام سلطنتى موروثى شاه حمايت مى‏كردند و كسانى كه اذهان عمومى را مشوش مى‏ساختند كه سياست دونِ شأن علما و مسلمانان است. امام به همه آن‏ها گفت:
«اسلام تز دارد، برنامه دارد اسلام … براى حكومت اسلامى دستور دارد، براى تشكيلاتش دستور دارد… براى تحرك جامعه دستور دارد.»(29)
و نيز فرياد برآوردند كه:
«واللَّه اسلام تمامش سياست است، اسلام را بد معرفى كرده‏اند، سياست مدُن از اسلام سرچشمه مى‏گيرد. من از آن آخوندها نيستم كه در اينجا بنشينم و تسبيح دست بگيرم. من پاپ نيستم كه فقط روزهاى يكشنبه مراسمى انجام دهم و بقيه اوقات براى خودم سلطانى باشم و به امور ديگر كارى نداشته باشم(30)… اسلام برنامه حكومت دارد… دعا و زيارت يك باب از ابواب اسلام است لكن سياست دارد اسلام، اداره‏ى مملكتى دارد اسلام(31)… و مسجد مركز سياست اسلام بوده است.»(32)
بطور خلاصه مؤلفه‏ها و دقايق اصلى انديشه سياسى امام در باب مكتب اسلام به عنوان منبع و مخزن عادات و عبادات انسان و جامعه عبارت است از:
1. مسلمانان بايد آگاهى و هوشيارى خود را تشديد كرده و همواره از حاكميت و حكومت اسلام و قرآن دفاع نمايند.
2. اسلام را بايد در تمامى ابعادش جستجو كرد و از گرايش يك بُعدى علما و عامه پرهيز نمود.
3. اسلام دين مبارزه، زندگى، ساختن و در يك كلمه دين سياست است.
4. هيچ مبارزه‏اى قاطعيت و مشروعيت ندارد مگر آنكه مبانى و ارزشهاى آن منبعث از اسلام باشد.
5. علما و روشنفكران و عامه مردم وظيفه دارند هيچگاه تحت سلطه و نفوذ اغيار نباشند.
6. قرآن راهنما و هادى انسانها براى رهايى از سلطه، بيدارى از غفلت‏ها و اصلاح شدن از خسران‏هاست.
7. آنهايى كه معتقدند اسلام از سياست جداست، در واقع با اسلام مى‏جنگند.
8. مبارزه و انقلاب سياسى امام با حكومت ظالمانه شاه، با اتكاء به مكتب اسلام و آموزه‏ها و آيات قرآن صورت گرفت.
9. و كلاً از نظر امام اسلام با سياست عجين است و برنامه حكومت و تدبير اجتماع در دين اسلام مندرج است.
10. از همه اينها مهمتر اينكه انديشه‏هاى امام در باب اسلام و سياست به آيات و آموزه‏هاى مختلف قرآن مستند و منضم است.

پى‏نوشت‏ها:
1) اشاره به سخن كارل ماركس و فريدرش انگلس: «مذهب آه و ناله خلق ستمديده است، قلب دنيايى بى قلب و روحِ وضعيتى بى‏روح است. مذهب افيون مردمان است.» برخى‏ها معتقدند كه منظور آن‏ها اين است كه مذهب عاملى آرامبخش و مسكّن در جهانى پر درد و رنج است. اما ماركس به صراحت مى‏گويد: «الغاى مذهب به عنوان خوشى موهومِ مردم لازمه‏ى شادى واقعى آنهاست.»
2) ناپلئون بناپارت در اين باره مى‏گويد: «هدف اساسى مذهب جلوگيرى از كشتار اغنيا به دست تهيدستان و فقراست.» اين سخن كاملاً با استدلال امام در تعارض است. امام با قرائت خود با افكار القاء شده در سطح جهان (غرب و شرق) ستيزه دارد.
3) توبه/ 36.
4) صحيفه نور، ج 4، ص 520 و 521، چاپ جديد.
5) توبه/ 36.
6) منظور امام دو قشر «متحجّر» و «متجدّد» است. اوّلى خشك مقدّسان و دومى روشنفكران غير متعهدند.
7) كوثر (مجموعه سخنرانى‏هاى امام خمينى)، ج 2،ص 7.
8) كوثر، ج 3، ص 333، (سخنرانى 5 / 12 / 57)
9) اشاره به آيه 89 سوره‏ى نحل: «و نزّلنا عليك الكتاب تبياناً لِكل شى‏ء و هُدى و رحمة و بشرى للمسلمين» و ما قرآن را كه بيان كننده‏ى هر چيزى است و هدايت و بشارت براى مسلمانان است بر تو نازل كرده‏ايم.
10) امام خمينى، ولايت فقيه، چاپ اول (تهران: مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام، 1373) ص 4 و 5. (اميرالمؤمنين(ع)، سخنى دارد كه ذكر آن در اينجا مفيد است: «ولا يدرك الحقّ الّا بالجدّ؛ حق جز با كوشش بدست نيايد.» نهج البلاغه خطبه‏ى 29).
11) ولايت فقيه، ص 5.
12) كوثر، ج 1، ص 484، (سخنرانى 23 / 7 / 57).
13) در سراسر قرآن اين عبارت مكرراً آمده است.
14) صحيفه‏ى نور، جلد 5، چاپ جديد، ص 567، (سخنرانى 5 / 7 / 58).
15) صحيفه نور، ج 2، چاپ جديد، ص 573. (سخنرانى 1 / 10 / 57).
16) سوره‏ى نساء/ 141.
17) صحيفه نور، ج 20، ص 126، (پيام به حجاج – 6 / 5 / 66)
18) آل عمران/ 97.
19) صحيفه نور، ج 5، چاپ جديد، ص 560 (سخنرانى 4 / 7 / 58)
20) آيات سوره‏ى عصر.
21) آيات سوره‏ى عصر.
22) صحيفه نور، ج 12، ص 171 (سخنرانى 20 / 3 / 59)
23) ولايت فقيه، ص 6.
24) منظور ما از آموزه‏هاى قرآنى در اينجا اين است كه امام در برخى از موارد به مفاهيم و مضامين قرآنى اشاره مى‏كند و به آيه خاص استناد نمى‏كند. از اين رو اصطلاح آموزه قرآنى را براى اين گونه مستندات اشاره‏اى و مضمونى بكار گرفتيم تا نسبت به واژه‏ى آيات تميز يابد.
25) تعبير از آيت الله العظمى اراكى.
26) سخن مشهور ناپلئون بناپارت.
27) جمله‏اى از فرانتس فانون نويسنده انقلابى و مشهور كتاب «دوزخيان روى زمين».
28) كوثر، ج 1، ص 484 (سخنرانى 23 / 7 / 57).
29) كوثر، ج 1، ص 271 و 472.
30) صحيفه نور، ج 1، ص 99 و 100 (سخنرانى 21 / 1 / 1343).
31) صحيفه نور، ج 1، ص 198 (سخنرانى 23 / 8 / 1344).
32) صحيفه نور، ج 1، ص 199 (سخنرانى 23 / 8 / 1344).

 

/

سلطه محافظه كاران جديد در آمريكا

 

سلطه محافظه كاران جديد در آمريكا

دولت جرج بوش پسر شباهت زيادى به دولت ليكودى اسراييل به رياست آريل شارون دارد كه افراط گرايان صهيونيست در اركان آن نفوذ كرده‏اند.
اما در برابر اين سياست شبكه‏اى از فرهنگيان آمريكايى قرار دارند كه نام آنها را (محافظه كاران جديد) نام نهاده‏اند. اين عده همان بازهاى راستگراى مسيحى آمريكا هستند كه در واقع جزو مسيحيان صهيونيست شده به شمار مى‏روند و تعداد زيادى از يهوديان آمريكا به آن پيوسته‏اند.
محافظه كاران جديد براى اولين بار در دهه 60 ميلادى ظاهر شدند. در آن زمان تعدادى از انديشمندان از جمله يهوديان كه همگى از مخالفان كمونيسم بودند از انحراف در داخل حزب دموكرات آمريكا كه به آن وابسته بودند، خبر دادند. بنيانگذاران اين جنبش افراط گراى سياسى به جاى استفاده از نظريه سپر هسته‏اى براى ايجاد موازنه قوا خواستار تقويت ارتش آمريكا و مقابله با اتحاد جماهير شوروى شدند.
تعدادى از اين گروه، كميته خطر با علامت اختصارى (سى.بى.دى) را بنيان نهادند و تدريجاً به حزب جمهورى خواه آمريكا تبديل شدند، بر سياست خارجى آمريكا در دوران رونالد ريگان رييس جمهورى آمريكا به ميزان زيادى افزايش يافت و در اصل در همين دوره قدرت آنان متجلى شد.
پس از گذشت 20 سال محافظه كاران جديد به شكلى قدرتمند در دولت بوش پسر ظاهر شدند تا سياست‏هاى داخلى و خارجى آمريكا را طراحى و ترسيم كنند.
آنها انديشه نظامى بوش را كه بر پايه (جنگ پيشگيرانه در برابر خطرات فرضى) استوار بود، تدوين و ترسيم كردند و او را به سمت جنگ عليه عراق تحت عنوان «اولين جنگ پيشگيرانه در قرن 21» سوق دادند. اين همان نامى است كه بوش در يكى از سخنرانى‏هاى خود بر اين جنگ اطلاق كرد.
محافظه كاران جديد افكار خود را در مجلاتى مانند «كامنترى» و «ويكلى استاندارد» كه سردبيرى آن را ويليام كريستون بر عهده دارد، ترويج مى‏كنند.
پدر ويليام يعنى اروينگ كريستول همان كسى است كه جنبش محافظه كاران جديد را بنا نهاد.
در اين ميان، مراكز تحقيقاتى مانند آكادمى هدسون، آكادمى پروژه آمريكايى، پروژه دهه جديد آمريكايى و مركز سياست‏هاى امنيتى فرانك گافنى مرتعى مناسب براى رشد و نمو اين نظريه‏ها به شمار مى‏رود. اما به هر حال مؤسسه پژوهشى راند وابسته به وزارت دفاع آمريكا (پنتاگون) مركز اصلى اين گروهها در سايه سيطره بازها بر اين وزارت خانه به شمار مى‏رود.
اين محافظه كاران از آنچه آن را واقعيت گراهاى قديمى مى‏خوانند، دورى مى‏جويند يعنى افرادى كه به فعاليت از طريق كانال‏هاى ديپلماتيك و استفاده از سازمان ملل متحد و ساير ابزارهاى مشابه اعتقاد دارند و سياست ريگانى مبنى بر تقويت توان نظامى را دنبال مى‏كنند. اين گروه از واقعيت گراها جهان را به صورت خير مطلق در برابر شر مطلق تقسيم بندى كرده‏اند.
محافظه كاران جديد اسراييل را همواره تأييد كرده و خواستار از بين بردن خطراتى هستند كه اين رژيم را تهديد مى‏كند. تا جايى كه يكى از اعضاى كنگره آمريكا مدتى قبل در اين باره گفت: يهوديان آمريكا مى‏توانند از جنگ عراق جلوگيرى كنند زيرا آنها همان كسانى هستند كه دولت بوش را به سمت جنگ سوق مى‏دهند.
يكى از مهمترين و معروف‏ترين بازهاى آمريكا هنرى كيسينجر وزير خارجه اسبق آمريكا و مشاور فعلى وزارت دفاع اين كشور(پنتاگون) است كه گفت: راه قدس از بغداد مى‏گذرد. وى در واقع با اين سخن اهداف آمريكا از جنگ عليه عراق و نقش صهيونيست‏ها را در اين زمينه برملا كرد.
در اين ميان دونالد رامسفلد وزير جنگ آمريكا به عنوان رهبر معنوى بسيارى از افراط گرايان دولت آمريكا كه از نظر سنى هم بزرگتر از سايرين به شمار مى‏رود، تعداد زيادى از افراط گرايان آمريكايى كه داراى گرايش‏هاى ميليتاريستى هستند را به دور خود گرد آورده است.
يكى از اين افراد ريچارد پرل معاون پل ولفوو تيز است كه در حال حاضر عضور شوراى سياستگذارى‏هاى دفاعى در وزارت جنگ آمريكاست. همچنين وى يكى از كسانى است كه با ارتش اسراييل رابطه دارد و برادرش نيز در رژيم صهيونيستى زندگى مى‏كند.
از ديگر معاونان رامسفلد، داگلاس ويث مشاور سياسى وزارت جنگ آمريكا (پنتاگون) است كه در حمايت از اسراييل گوى سبقت را از سايرين ربوده است و رابطه تنگاتنگى با سازمان صهيونيستى آمريكا دارد به طورى كه حتى يهوديانى كه با نظرات افراط گرايانه‏اش مخالفند را مورد حمله قرار مى‏دهند.
دوف زاخم يكى ديگر از معاونان رامسفلد است كه كارمند عاليرتبه پنتاگون نيز به شمار مى‏رود. او داراى شناسنامه اسراييلى است و قبلاً استاديار دانشگاه يهودى – تلمودى نيويورك بوده است.
همچنين ادوارد لوتواك عضو گروه پژوهشهاى امنيت ملى در پنتاگون است كه در رژيم صهيونيستى درس خوانده و داراى شناسنامه اسراييلى است و پيوسته در مطبوعات اسراييل قلم مى‏زند.
از ديگر مسيحيان صهيونيست شده در پنتاگون مى‏توان به كنت ادلمان و جيمز شيلسنجر از مشاوران وزارت و از اعضاى شوراى سياست گذارى‏هاى دفاعى آمريكا اشاره نمود.
از سوى ديگر مارك گروسمن معاون سياسى وزير امور خارجه آمريكا يكى از طرفداران سرسخت اسراييل است كه از دولت بيل كلينتون رييس جمهورى سابق آمريكا باقى مانده و بوش او را نه تنها باقى گذاشت بلكه مقام بالاترى هم به وى داد.
ريچارد هاس نيز يكى از بازهاى حامى رژيم اشغالگر قدس در دولت فعلى آمريكاست كه در حال حاضر مدير بخش برنامه‏ريزى سياسى وزارت خارجه آمريكا و مدير برنامه امنيت ملى و عضو بلند پايه شوراى روابط خارجى آمريكا و همچنين عضو شوراى امنيت ملى و عضو گروه پروهشهاى امنيت ملى در پنتاگون مى‏باشد.
نفرات بعدى ليتكولن بلومفيلد معاون وزير امور خارجه در امور نظامى – سياسى، راس ديويس مدير آكادمى روابط خارجى و مسؤول آموزش تمام كارمندان وزارت امور خارجه و بونى كوهن معاون وزير امور خارجه در امور ادارى هستند.

كاخ سفيد و اسامى بارز:

در كاخ سفيد آرى فلايشر از موقعيت ممتازى در جامعه يهوديان آمريكا برخوردار است. وى داراى شناسنامه اسراييلى است و ارتباط محكمى با يهوديان (قبلانيه) كه به غير يهود با ديدى پست مى‏نگرند، دارد. وى مدتى شريك باشگاه يهوديان در كنگره آمريكا بود.
نفر دوم، جاشوا بولتون مدير سياسى اول دولت بوش، بانكدار و از رهبران بارز و سرشناس جامعه يهوديان آمريكاست.
نفر بعد استيو گولد اسميت مشاور ارشد بوش و دوست ايهود اولمرت شهردار سابق شهر قدس اشغالى است.
چهارمين نفر آدام گولدمن، رابط ميان كاخ سفيد و يهوديان آمريكاست. در شوراى امنيت ملى وابسته به دفتر بوش كه رياست آن را كونداليزا رايس برعهده دارد، تعدادى از افراط گرايان صهيونيست شده حضور دارند از جمله: فوبر ساتلوف مشاور شورا، مدير اجرايى كميته انديشه وابسته به لابى يهودى كه «آكادمى سياست خاور نزديك واشنگتن» نام دارد.
اليوت آبرامز يكى ديگر از مشاوران امنيت ملى كه از بارزترين بازها طرفدار اسراييل در وزارت امور خارجه در دوران رونالد ريگان رييس جمهورى اسبق آمريكا بود.
لوييس ليبى مشاور بلند مرتبه ديك چنى و معاون سابق ولفووتيز مايكل شرتوف معاون دبير كل دايره جنايى در وزارت دادگسترى آمريكا.
كريستوفر گيرستن همسر ليندا چاوز وزير دادگسترى، و معاون وزير در امور كودك و خانواده.
مارك واينبرگر معاون وزير خزانه دارى در امور سياست‏هاى مالياتى.
ساموئل بودمان وزير بازرگانى آمريكا.

ريچارد پرل ؛ شاه جنگ‏هاى پيشگيرانه:

ريچارد پرل يكى از شاخص‏ترين برنامه ريزان دولت جرج بوش پسر و يكى از بازهاى افراطگراى اين دولت به شمار مى‏رود كه در مجموعه محافظه كاران جديد قرار دارد. پرل يكى از مشاوران رونالد ريگان رييس جمهور اسبق آمريكا بود. وى همچنين از جمله افرادى است كه خواهان برنامه ريزى براى گرفتن انتقام شكست ويتنام مى‏باشد و مدتى رييس شوراى سياستگذارى‏هاى دفاعى در پنتاگون بود.
اين شورا در واقع يك كميته سياستگذارى خارجى است كه تا مدتى بسيار ضعيف عمل كرد اما با آمدن پرل، تبديل به يك گروه مشورتى بسيار قوى و مهم شد. از سوى ديگر پرل يكى از بنيادگذاران «طرح قرن جديد آمريكايى» است كه از دو سال قبل پيشنهاد افزايش بودجه تسليحاتى به ميزان 48 ميليارد دلار براى اجراى عملياتهاى بزرگ و همزمان را مطرح كرد.
وى همچنين يكى از بارزترين اعضاى گروه مطالعات رياست جمهورى است كه سياست گذارى‏هاى كاخ سفيد را بر عهده دارد.
گفته مى‏شود پرل يكى از مهمترين و معروف‏ترين طراحان جنگ همه جانبه است كه در حال حاضر دولت بوش به جاى سياست «فعاليت‏هاى ديپلماتيك هوشمند» از اين طرح استفاده مى‏كند.
پرل درباره حمله به عراق قوانين بين المللى و سازمان ملل متحد را به استهزاء گرفت و هيچ اهميتى براى آن قائل نيست و معتقد بود جنگ حتى در صورت و توى فرانسه انجام خواهد شد. از سوى ديگر وى روابط بسيار نزديكى با احمد چلبى رييس كنگره ملى عراق دارد.
پرل همچنين با نواف بن عبدالعزيز مدير سازمان اطلاعات عربستان سعودى درباره جنگ عراق گفتگو و دو يادداشت را درباره دوران پس از صدام به وى ارائه داد. پرل يكى از راستگرايان مسيحى صهيونيست است كه در حال حاضر قدرت دولت آمريكا را در دست گرفته‏اند و از جمله اسراييلى هايى است كه ميزان وفادارى اش به يهودى‏ها فراتر از حد تصور است.
برخى محافل او را مزدور اسراييل مى‏دانند و حتى در دهه 70 ميلادى به دليل ارائه اسناد فوق سرى به سفارت اسراييل در آمريكا از سوى سازمان امنيت ملى دستگير و از دفتر سناتور هنرى جكسون اخراج شد.
او همچنين مدتى براى شركت اسلحه سازى اسراييل به نام سولتام كار مى‏كرد. پرل در حال حاضر مشاور مركز يهودى امنيت ملى است كه در سال 1976 ميلادى تشكيل شد.
وى رياست واحد مطالعات استراتژى جديد اسراييل در سال 2000 و همچنين مسؤوليت گزارش سال 1996 درباره استراتژى جديد حفظ اسراييل را بر عهده داشت. در اين گزارش از اسراييل خواسته شده اصل زمين در برابر صلح را كنار گذاشته و بر اصل صلح به جاى صلح با صلح با استفاده از زور تكيه كند. در آن زمان بنيامين نتانياهو وزير امور خارجه فعلى اسراييل، نخست وزير بود.
در اين ميان سوريه نقش مهمى در فعاليت‏ها و ديدگاههاى پرل دارد تا حدى كه در گزارش خود وارد كردن ضربه به آنچه كه سيطره سوريه بر لبنان ناميد، را خواستار شد.
پرل حتى در گفتگو با روزنامه فرا منطقه‏اى شرق الاوسط چاپ لندن در 28 فوريه گذشته به بشار اسد رييس جمهورى سوريه هشدار داد كه در صورتى كه اصلاحات را انجام ندهد هدف بعدى پس از عراق خواهد بود.
وى از اسد خواست تا دفاتر سازمان‏هاى باصطلاح تروريستى را در دمشق تعطيل كرده و لبنان را به لبنانى‏ها برگرداند.
اين در حالى است كه پرل عضو يكى از جمعيت‏هايى است كه آمريكايى‏هاى لبنانى الاصل كه رابطه نزديكى با لابى‏هاى صهيونيستى دارند و براى خارج كردن نيروهاى سورى از لبنان تلاش مى‏كنند، آن را بنا نهادند.

به نقل از نداء المقاومة

/

انفاق در سيره پيشوايان

 

انفاق در سيره پيشوايان

حجة الاسلام و المسلمين محمدى اشتهاردى‏

اشاره‏

بدون ترديد طبيعت انسان اقتضا مى‏كند كه زيست اجتماعى داشته باشد، و روابط تنگاتنگ با انسان‏هاى ديگر برقرار كند، و مسائل اجتماعى خود را سامان بخشد، و جامعه فاضله مدنى به وجود آورد. و نيز بدون شك، حوادث و گرفتارى‏هاى مختلف كه در جامعه رخ مى‏دهد، موجب شكست و نابه‏سامانى‏هاى گوناگون در بعضى از انسان‏ها و خانواده‏ها مى‏گردد، در نتيجه آنها به طور طبيعى نياز به كمك و مساعدت ديگران خواهند داشت، و بايد به آنها كمك نمود و زندگيشان را آبرومندانه تأمين كرد، چرا كه همه افراد جامعه همانند اعضاء يك پيكرند، كه اگر يك يا چند عضو به درد آيد، اعضاء ديگر را بى‏تاب مى‏كند، و آدميت انسان مى‏طلبد كه نسبت به محنت ديگران بى‏غم نباشد، بلكه با تعاون و همكارى به يارى رسانى پردازد.
خداوند در قرآن مى‏فرمايد: «وتَعَاوَنُواْ عَلَى الْبرِّ وَالتَّقْوَى؛ در راه نيكى و پرهيزكارى با هم تعاون و همكارى كنيد.»(1)
تعاون يك اصل كلى اسلامى در سراسر مسائل اجتماعى، حقوقى، اخلاقى و سياسى است. طبق اين اصل همه مسلمانان موظفند، دردهاى جامعه را بشناسند، و به سامان بخشى و گره گشايى بپردازند، و با همدلى و همفكرى، چالش‏هاى مختلف، از جمله چالش‏هاى اقتصادى و مالى را پر كنند. و تعبير «برّ و تقوا» در آيه فوق بيانگر آن است كه اين تعاون بايد از يك سو همراه نيكى‏ها باشد، و از سوى ديگر با هر گونه فساد و بدى‏ها مبارزه كرده و از آنها جلوگيرى نمايد. براساس خلوص و نيت پاك باشد، و در آن هيچ گونه منّت گذارى و آزاردهى نباشد.
امام صادق(ع) فرمود: «المؤمن اخو المؤمن، كالجَسَدِ الواحِد، اِن اشتَكى‏ شيئاً وَجَدَ الم ذلك فى سائر جَسَدِه؛ مؤمن برادر مؤمن است، همانند اعضاء يك پيكر نسبت به همديگر پيوند دارد، كه اگر يكى از اعضاء درد گرفت، ساير اعضا نيز آن درد را احساس مى‏كنند.»(2)
اينجا است كه به اهميت مسائل اعتقادى و لزوم و ضرورت انفاق پى مى‏بريم، بر همين اساس، اسلام داراى قوانين محكم پيرامون انفاق‏هاى واجب و مستحب است، و آن را تحت عناوين مختلف مانند: زكات، خمس، نذر، قَسَم، آزاد كردن برده، قرض الحسنه، صدقه، كفّارات و جرائم و… مطرح نموده است.
در قرآن در آيات متعدد به مسأله انفاق پرداخته شده، تا آن جا كه آن را به عنوان جهاد مطرح نموده «وَجَاهَدُواْ بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنفُسِهِمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ؛ و با انفاق مال و ايثار جان، در راه خدا جهاد كنيد.»(3)
بنابراين اسلام به مسأله انفاق، بسيار توجه نموده، و مسلمانان قطعاً بايد در زندگى داراى انفاقات گوناگون باشند؛ و آن را در سرلوحه زندگى خود قرار دهند.
بر همين اساس، يكى از امورى كه در زندگى درخشان پيشوايان و چهارده معصوم(ع) بسيار مى‏درخشد، و در كنار توحيد و نماز و ساير برنامه‏هاى نخستين آنها قرار دارد انفاق با مال است، تا آنجا كه انفاق آنها در بسيارى از موارد، به ايثار، و مقدم داشتن ديگران بر خود، مى‏رسيد، كه آيات قرآنى در شأن اين فداكارى‏هاى خالصانه آنها نازل شد، به عنوان نمونه، نظر شما را به چند رخداد زير جلب مى‏كنيم:
1. ماجراى معروف نذر روزه گرفتن سه روز حضرت على(ع) و فاطمه(س) و فضّه براى شفاى بيمارى حسن و حسين(ع) است، آنها سه روز روزه گرفتند، در آن وقت حضرت على(ع) در شدّت تهى دستى به سر مى‏برد، سه من جو قرض كرد، فاطمه(س) آن را آرد نموده و از آن نان پخت، شب اول هنگام افطار مسكين به در خانه على(ع) آمد و غذا طلبيد، آنها غذاى خود را به او دادند، و گرسنه ماندند، روز دوم هنگام افطار، يتيمى آمد و تقاضاى غذا كرد، آنها غذاى خود را به او دادند، و گرسنه ماندند. روز سوم نيز هنگام افطار اسيرى گرسنه آمد، آنها غذاى خود را به او دادند، و آن شب را نيز با گرسنگى شديد به سر آوردند. صبح حضرت على(ع) دست حسن و حسين (ع) را گرفت و نزد پيامبر(ص) آورد، پيامبر(ص) ديد آنها از شدت گرسنگى مى‏لرزند. به خانه فاطمه(س) رفت، او را در محراب عبادت ديد، در اين هنگام سوره دهر (هفتاد و ششمين سوره قرآن) نازل شد، كه آيات پنجم تا يازدهم اين سوره در ستايش انفاق و ايثار خاندان حضرت على(ع) است در آيه 8 مى‏خوانيم:
«وَيُطْعِمُونَ الطَّعَامَ عَلَى حُبِّهِ مِسْكِينًا وَيَتِيمًا وَأَسِيرًا؛ اين‏ها غذاى خود را با اين كه به آن غذا علاقه و نياز دارند، به مسكين و يتيم و اسير مى‏دهند.»(4)
2. شيخ طوسى به سند خود از ابوهريره نقل مى‏كند كه گفت: مرد فقيرى به محضر رسول خدا(ص) آمد، و از شدّت گرسنگى خود شكايت كرد، پيامبر(ص) دستور داد از منزل غذايى براى او بياورند، ولى در نزد هيچ يك از همسران او غذا نبود، حضرت در مسجد چنين اعلام كرد:
«چه كسى امشب اين مرد را مهمان مى‏كند؟»
حضرت على(ع) عرض كرد: من.
آن گاه على(ع) آن مستمند گرسنه را به خانه‏اش برد، به فاطمه (س) فرمود: «آيا غذايى در خانه هست؟»
فاطمه(س) فرمود: «چيزى جز به اندازه غذاى شب خودمان و بچه‏ها وجود ندارد، ولى ما امشب مهمان را بر خود مقدّم مى‏داريم.»
على(ع) فرمود: اى دختر رسول خدا! چراغ را خاموش كن، و كارى كن كه بچه‏ها بخوابند. حضرت زهرا(س) چنين كرد. آن شب غذاى خود را به مهمان دادند و خود و بچه‏ها گرسنه خوابيدند. صبح على(ع) به محضر رسول خدا(ص) آمد، و ماجرا را خبر داد. در همين هنگام اين آيه در تمجيد و شأن ايثار و انفاق على(ع) و افراد خانواده‏اش نازل گرديد: «وَيُؤْثِرُونَ عَلَى أَنفُسِهِمْ وَلَوْ كَانَ بِهِمْ خَصَاصَةٌ؛ آنها گرسنگان را بر خودشان مقدم مى‏دارند، هرچند خودشان بسيار در سختى و نياز باشند.»(5)
3. انفاق و ايثار رسول خدا(ص) به محرومان و مستمندان در حدّى بود كه هيچ كسى را نزد خود نااميد رد نمى‏كرد، فقيرى به محضرش آمد و درخواست كمك كرد، در نزد آن حضرت چيزى نبود، به او فرمود: مشكل تو به خواست خدا حل خواهد شد. او عرض كرد: پيراهنت را كه پوشيده‏اى به من بده، آن بزرگوار، پيراهنش از تنش بيرون آورده و به او داد. در نتيجه در تنگنا قرار گرفت و از خانه بيرون نيامد. خداوند اين آيه را توسط جبرئيل بر او نازل نمود: «وَلاَ تَجْعَلْ يَدَكَ مَغْلُولَةً إِلَى عُنُقِكَ وَلاَ تَبْسُطْهَا كُلَّ الْبَسْطِ فَتَقْعُدَ مَلُومًا مَّحْسُورًا؛ هرگز دستت را بر گردنت زنجير نكن (و ترك انفاق ننما) و بيش از حد هرگز (نيز) دستت را مگشا، تا مورد سرزنش قرارگيرى و از كار فرو مانى.»(6)
4. روزى فقيرى به محضر امام صادق(ع) آمد و تقاضاى كمك كرد، آن حضرت برخاست و كنار زنبيلى كه پر از خرما بود آمد، دو دستهايش را از خرما پر كرد و به او داد، فقير ديگرى آمد، باز آن حضرت اين گونه به او كمك كرد، به همين ترتيب چندين فقير را كمك كرد، و اندكى از خرما ماند، و آن را براى خود نگهداشت. آنگاه فرمود: پيامبر(ص) هر چيزى را كه نزدش بود، به محرومان انفاق مى‏كرد، بانويى پسرش را براى درخواست كمك نزد پيامبر(ص) فرستاد، و گفت: اگر چيزى نداشت، پيراهنش را مطالبه كن، آن پسر نزد پيامبر(ص) آمد و تقاضاى كمك كرد. پيامبر(ص) فرمود: چيزى در نزدم نيست تا به شما بدهم. او عرض كرد: پيراهنت را بده. آن حضرت پيراهنش را از تن بيرون آورد و به او داد. در اين هنگام آيه (29 اسراء) نازل شد «وَلاَ تَجْعَلْ يَدَكَ مَغْلُولَةً إِلَى عُنُقِكَ…» و آن حضرت را به اعتدال در انفاق امر فرمود.(7)
منظور امام صادق(ع) اين بود كه به حاضران خبر دهد كه من به پيامبر(ص) اقتدا مى‏كنم، و مطابق آيه اندكى را براى خودم باقى مى‏گذارم.
5. در يكى از جنگ‏ها، سرباز دشمن كه از كَرَم و سخاوت على(ع) خبرهايى شنيده بود، نزد آن حضرت آمد و گفت: «هَبْ لى سيفك؛ شمشيرت را به من ببخش.» حضرت على(ع) شمشيرش را به او بخشيد. او تعجّب كرد كه در چنين موقعيتى على(ع) خود را خلع سلاح كرد، و دشمن را مسلّح نمود، با تعجّب پرسيد: آيا در چنين موقعيتى به سؤال من پاسخ مثبت دادى؟
آن حضرت در پاسخ فرمود:
«يا هذا انّك مددت يد المسألة الىّ و ليس من الكرم ان يردّ السّائل؛ اى شخص! تو دست سؤال به سوى من دراز كردى، و از كرم نيست كه سائل رد شود.»
آن سرباز آن چنان تحت تأثير بزرگوارى حضرت على(ع) واقع شد كه هماندم شمشير را به زمين نهاد و گفت: «اگر مكتب اسلام اين چنين درس جوانمردى و سخاوت مى‏آموزد، مرا از تاريكى كفر نجات بده.»
آنگاه در حضور على(ع) مسلمان و هدايت شد.(8)
6. روزى يك نفر عرب فقير و چادرنشين از حضرت على(ع) كمك خواست، حضرت به نماينده‏اش فرمود: «هزار به او بده» پس از ساعتى نماينده نزد على(ع) آمد و عرض كرد: «هزار دينار (طلا) به او بدهم يا هزار درهم (نقره)؟»
حضرت على(ع) در پاسخ فرمود: «كلاهُما عندى حجران، فاعط الاعرابىّ انفعهما له؛ طلا و نقره هر دو در نزد من، مانند دو سنگ (دو جماد) است، آنچه را كه براى آن فقير نافع‏تر است، همان را به او بده.»(9)
7. روز ديگرى ابن زبير نزد على(ع) آمد و گفت: در دفتر حساب‏رسى پدرم (زبير) ديدم كه هشتاد هزار درهم از پدرت (ابوطالب) طلب دارد، و هنوز ابوطالب آن را نپرداخته است.
حضرت على(ع) فرمود: «پدرت راستگو است»؛ آنگاه دستور داد، همين مبلغ را به ابن زبير دادند.
پس از مدتى ابن زبير نزد على(ع) آمد و گفت: اشتباه كردم، بلكه در آن دفتر حساب نوشته، پدرم اين مبلغ را به پدرت ابوطالب، بدهكار است. على(ع) فرمود: «پدرت را از بند بدهكارى آزاد كردم (و آن مبلغ را بخشيدم) و آنچه را نيز از من اشتباهاً بابت بدهكارى پدرم گرفته‏اى، به تو بخشيدم.»(10)
3. روزى رسول اكرم(ص) سيصد دينار كه براى او هديه آورده بودند، به على(ع) داد، على(ع) آن را گرفت و با خود گفت سوگند به خدا اين پول را در راه خدا آن چنان صدقه مى‏دهم كه خداوند آن را قبول كند، شب بعد از آن، نماز عشا را به جماعت با پيامبر(ص) خواند، سپس از مسجد بيرون آمد، در مسير راه با بانويى روبرو شد، صد دينار آن را به آن بانو داد، شب بعد صد دينار به مرد فقيرى عطا كرد، شب سوم نيز چنين كرد، در نتيجه همه پول‏هاى اهدايى رسول خدا(ص) را به محرومان داد.(11)
به اين ترتيب مى‏بينيم حضرت على(ع) انفاق‏هاى كلان به افراد مختلف داشت.
8. در مدينه مردى به نام عبدالرحمن زندگى مى‏كرد و مكتب خانه داشت و به كودكان درس مى‏داد، امام حسين(ع) يكى از پسرانش به نام جعفر(12) نزد او براى آموختن فرستاد، معلّم سوره حمد (و يا آيه الحمد لله رب العالمين) را به جعفر ياد داد. جعفر به خانه آمد و آن را براى پدرش امام حسين(ع) خواند.
امام حسين (ع) معلّم را به حضور طلبيد و احترام شايانى به او نمود، و هزار دينار و مقدار بسيار لباس و لوازم زندگى به او بخشيد، و دهان او را پر از دُرّ (مرواريد) نمود.
بعضى به عنوان اعتراض به امام حسين(ع) گفتند: اين چه كارى بود كه كرديد؟ آن همه بخشش؟!
آن حضرت در پاسخ فرمود: «اين بخشش من از كجا با ارزش كار آن معلم برابرى مى‏كند كه او به پسرم «الحمدلله رب العالمين را ياد داده است؟»(13)
9. امام حسين(ع) هنگام فراغت به مسجدالنبى(ص) مى‏رفت و در آن جا مشغول نماز مى‏شد، روزى فقيرى بيابان‏نشين به مدينه آمد، و از مردم پرسيد: «كريم‏ترين و بزرگوارترين مرد كيست؟»
مردم گفتند: حسين بن على(ع).
او به جستجوى حسين(ع) پرداخت، گفتند: حسين (ع) اكنون در مسجد مشغول نماز است. فقير به مسجد رفت، ديد امام حسين در نماز است، در مقابل آن حضرت ايستاد و اين اشعار را خواند:
لم يجب اليوم من‏رجاك و مَنْ
حرَّك مِنْ خلْفِ بابك الْخَلْقَةِ
أنْتَ جوادٌ و انتَ معتمدٌ
أبوكَ قدْ كان قاتلُ الفَسَقَةِ
امروز كسى كه اميد به تو داشته باشد، و حلقه درِ خانه تو را حركت دهد نااميد نخواهد شد. تو سخاوتمند و پناه بى‏پناهان هستى، پدرت كشنده فاسقان است.»
امام حسين(ع) نماز را كوتاه كرده به پايان رسانيد، قنبر را صدا زد، قنبر به محضر امام رسيد، قنبر عرض كرد: دويست درهم باقى مانده كه به من فرمودى آن را بين بستگان تقسيم كنم. امام(ع) فرمود: آن را بياور، كسى كه از بستگان سزاوارتر است آمده است. قنبر رفت و آن را آورد، امام حسين(ع) آن مبلغ را به آن فقير داد، و در جواب اشعار او، اشعارى خواند…
وقتى كه آن فقير آن پول‏ها را گرفت، سخت گريه كرد، حضرت به او فرمود: «گويا عطاى ما را اندك دانستى؟» او عرض كرد: «نه، بلكه علت گريه‏ام آن است كه چگونه رواست دست با اين گونه جود و كرَم، زير خاك برود؟»(14)
10. امام سجاد(ع) عازم بود، وقتى كه مدينه را به عزم مكه ترك كرد، خواهرش حضرت سكينه(س) هزار درهم براى آن حضرت فرستاد، تا در سفر حج، مصرف كند، در سرزمين حَرّه (دو كيلومترى مدينه) اين پول به دست آن حضرت رسيد. امام (ع) آن را پذيرفت، هنوز چندان از آن جا دور نشده بود، كه عده‏اى از فقرا را در مسير راه ديد، همه آن هزار درهم را بين آنها تقسيم نمود، و حتى يك درهم از آن براى خود نگه نداشت.(15)

پاسخ به يك سؤال‏

اينك اين سؤال مى‏شود كه طبق آنچه در روايات مختلف و در نهج البلاغه آمده حضرت على(ع) و ساير امامان(ع) در مصرف بيت المال حتى يك درهم از حريم عدل و مساوات خارج نمى‏شدند، پس اين انفاقات كلان از چه مالى بوده است؟ و با توجه به اين كه همه امامان داراى اين گونه انفاق‏ها بوده‏اند، منابع اين انفاق‏ها چه بوده است؟
پاسخ: اين انفاقات كلان، قطعاً از بيت‏المال نبوده است، چرا كه حضرت على(ع) و امامان ديگر نهايت دقت عادلانه را در صرف بيت المال مى‏نمودند، بلكه اين انفاق‏ها از محصول باغ‏ها و نخلستان‏ها و مزرعه هايى بود كه خود آن حضرت با دسترنج خود احداث نموده بود، و گاهى نيز از هدايايى بود كه دوستان امامان(ع) به آنها مى‏رساندند، مانند سيصد دينارى كه به رسول خدا(ص) اهداء شده بود، و آن حضرت به على(ع) داده و على(ع) در راه خدا انفاق نمود، كه روايت آن خاطرنشان گرديد.
حضرت على(ع) باغ‏ها و مزارع متعددى را كه حاصل دسترنجش بود، وقف كرد، امامان ديگر نيز از اين موقوفات سرپرستى نموده، و محصول آنها يا پول به دست آمده از محصول آنها را در راه خدا انفاق مى‏كردند. حضرت على(ع) باغ‏ها و مزرعه‏هايى به نام‏هاى: ابى‏نيزر، بُغَيبغَه، اُرَينه، رَغَد، رزين، رياح و… و چاه‏هاى قنات آب براى كشاورزى در راه مكه و كوفه، و در سرزمين مسجد فتح در مدينه، و در نزديك مرقد حضرت حمزه(ع)، و در ميقات و در بصره و آبادان و… حفر نمود.(16)
مرحوم عالم بزرگ سيد بن طاووس (متوفاى سال 664 ه.ق) در كتاب كشف المحجّه نقل مى‏كند كه اميرمؤمنان على(ع) فرمود: هنگامى كه با حضرت زهرا(س) ازدواج كردم، فرش زير پا نداشتم، ولى اكنون باغ‏هاى موقوفه‏اى كه آن را وقف كرده‏ام آنقدر است، كه هزينه زندگى همه بنى‏هاشم را تأمين مى‏كند. آن حضرت اموالى كه ارزش غلاّت محصول يك سال آن معادل چهل هزار دينار بود، وقف كرد، در همين هنگام شمشيرش را در معرض فروش قرار داد، و مى‏فرمود: «اگر به اندازه هزينه نان شبم را مى‏داشتم شمشيرم را نمى‏فروختم.»(17)
امام صادق(ع) فرمود: «اميرمؤمنان على(ع) زمين‏ها را آماده كشاورزى مى‏كرد، و مزرعه هايى احداث كرد، و از دسترنج خود، هزار برده خريد و آزاد نمود.»(18)

در يكى از سال‏ها امام حسين(ع) مقروض شد، معاويه خواست از اين فرصت سوء استفاده كند، براى آن حضرت پيام داد كه دو باغ ابونيزر و بُغَيبغَه را به دويست هزار دينار خريدار هستم، امام حسين(ع) در پاسخ فرمود: «اين دو باغ فروشى نيست، پدرم آن‏ها را بر عموم فقرا و محرومان وقف نموده است، تا چهره‏اش از آتش دوزخ محفوظ بماند، بنابراين من آن‏ها را به هيچ قيمتى نمى‏فروشم.»(19)
نتيجه اين كه انفاق‏هاى مختلف و كلان حضرت على(ع) و امامان(ع) از بيت المال نبود، بلكه بيشتر از اموال خالص خود، و از موقوفاتى بود كه خود وقف كرده بودند، و خود متولّى آن بودند وبخشى از هداياى دوستانشان بود.
آخرين سخن اين كه امام غزالى در كتاب احياء العلوم مى‏نويسد: «حضرت على(ع) از بيت المال مصرف نمى‏كرد، تا آنجا كه براى تأمين مخارج مورد نياز زندگى‏اش، شمشيرش و نيز پيراهنش را فروخت به گونه‏اى كه تنها يك پيراهن داشت، و هنگام غسل، جز همان يك پيراهن را نداشت.»(20) صبر مى‏كرد تا خشك شود، سپس آن را بپوشد.

پى‏نوشت‏ها: –
1. سوره مائده، آيه‏2.
2. الاختصاص شيخ مفيد، ص‏22؛ بحارالانوار، ج‏74، ص‏277.
3. سوره توبه، آيه‏41؛ نظير اين مطلب در سوره صف، آيه‏11 آمده است.
4. الغدير، ج‏3، ص‏107 تا 111؛ احقاق‏الحق، ج‏3، ص‏157 تا 171.
5. تفسير نورالثقلين، ج‏5، ص‏286، حديث‏53، ذيل آيه 9 حشر.
6. همان، ج‏3، ص‏159، ذيل آيه 29 سوره اسراء.
7. همان، ص‏158، حديث‏176.
8. مناقب آل ابيطالب، ابن شهر آشوب، ج‏1، ص‏298.
9. بحارالانوار، ج‏41، ص‏32.
10. همان، ص‏32.
11. اقتباس از مناقب آل ابيطالب، ج‏2، ص‏75.
12. جعفر يكى از پسران امام حسين(ع) بود كه در كودكى از دنيا رفت (كشف الغمّه، ج‏2، ص‏214)
13. بحارالانوار، ج‏44، ص‏91.
14. همان، ص‏190.
15. همان، ص‏32.
16. همان، ص‏43.
17. فروع كافى، ج‏5، ص‏74.
18. مستدرك الوسائل، ج‏2، ص‏514.
19. مناقب آل ابيطالب، ج‏2، ص‏97.
20. فصول المهمه، چاپ نجف، ص‏189.