/

رئيس جمهور آينده و مسئوليتهاى او

در آستانه برگزارى انتخابات رياست جمهورى هستيم. مردم مؤمن و مسئوليت شناس ما مانند هميشه خود را آماده مى‏كنند تا در روز تاريخى 27 خرداد 84 براى انتخابات رئيس جمهورى لايق و شايسته و مسئوليت شناس به پاى صندوق‏هاى رأى بروند تا به خواست خداوند نهمين دور رياست جمهورى را در كمال آرامش و بدون تنش برگزار كنند و صحفه ديگرى از تاريخ انقلاب را رقم زنند.
انتخابات 27 خرداد بطور قطع حساس‏ترين دور انتخابات رياست جمهورى است چرا كه سرنوشت حاكميت اجرائى كشور را تعيين مى‏كند حاكميتى كه با شرائط خاص زمانى روبرو است. دوستان و دشمنان چشم به راه نتيجه اين آزمون بزرگ اند، آزمونى براى ملت، براى حاكميت و دست اندركاران امور و همه كسانى كه خود را در برابر خدا و خلق مسئول مى‏دانند، به سرنوشت انقلاب مى‏انديشند، بيست و هفت سال فراز و نشيب‏هاى سياسى، جناحى را ديده‏اند، چالشهاى فرهنگى و اقتصادى را مشاهده كرده‏اند، تلخى‏ها و شيرينى‏ها را در ذائقه جان ذخيره دارند، خطرها و تهديدها را با تمام وجود لمس مى‏كنند. سيلاب خون پاك شهيدان و جوانان به خون خفته را در پهنه آسمان خيال به تصوير مى‏كشند، صف طولانى راهيان عشق را كه سر از ملكوت گيتى برآوردند پيش روى خود مى‏بينند كه رو در روى آنها نشسته و دامان آنها را گرفته و آنان را به هرچه حقيقت و پاكى و عشق و ايثار است سوگند مى‏دهند كه مبادا به ما خيانت كنيد و بر آرمانهاى ما خط بطلان بكشيد و خون‏هاى پاك رهروان كوى شهادت را پايمال كنيد. اين پيامى است كه از جاى جاى خاك ميهن اسلامى ما، گلزارها و گلستان‏ها و تربت شهيدان به گوش مى‏رسد، به هر مزارى گزارمان مى‏افتد با چهره‏هاى در خون نشسته روبرو مى‏شويم كه در كلاس عشق صف كشيدند و به زنده‏ها مى‏گويند بر ميثاق خود پايبند باشيد و به خون شهيدان خيانت نكنيد و هر آن‏چه سبب تضعيف نظام و بى حرمتى به ارزشهاى انقلاب باشد خيانتى است غير قابل بخشش…بارى با چنين احساسى بايد به استقبال انتخابات رفت چه آنانكه خود نامزد اين پست كليدى اند و چه آنانكه هوادار آنان هستند، تبليغ مى‏كنند و يا رأى مى‏دهند و زمينه ساز دولت آينده‏اند…اين نگاه ياران امام و وفاداران به نظام است كه دل در گرو ارزشها دارند و از لوث شدن دست آوردهاى انقلاب در هراسند و آن‏ها را با هيچ چيز ديگر معاوضه نمى‏كنند. نوميدى دشمنان ما
و اما دشمنان ما، آنها برآنند تا از هر فرصتى تهديدى بسازند و چالشى بر سر راه انقلاب پديد آورند. در انتخابات مجلس شوراى اسلامى ديديم چه توطئه‏ها كردند و به دليل راه يافتن اصولگرايان به مجلس و در دست گرفتن سكان قوّه مقننه چه غوغا سالارى در رسانه‏ها به راه انداختند، چرا كه استقرار مجلس با اين بافت آب پاكى روى دست دشمن ريخت و اميدهاى شيطانى آنها را به نوميدى كشانيد، ديديم كه سردمداران كفر جهانى از كاخ سفيد فرياد برآوردند و رئيس جمهور سفيه آمريكا اين انتخابات را مايه يأس و نوميدى خواند و دليل درستى راه ما همين بس كه شيطان بزرگ از كار ما و انتخابات ما ناراضى باشد و رسانه‏هاى صهيونيستى و امپرياليستى زوزه كشند.
و مايه تأسف آنكه پاره‏اى عناصر داخلى با آنان همصدا شده و دست آوردهاى جمعى را زير سؤال مى‏برند. گاه با عنوان كردن اعانه‏اى كه از سوى مجلس به مستمندان و نيازمندان با دست نمايندگان مى‏رسد، گاه با سوژه فلان خبرنگار اخراجى و عناصر نامطلوب كه از ورود به مجلس منع شده‏اند و گاه بر سر مصوبات كه در جهت مصالح ملت است مانند طرح تثبيت قيمت‏ها و كاهش سود بانكى و امثال آن كه توده مردم را اميدوار به عملكرد مجلس هفتم نموده و چشم انداز آينده روشنى را انتظار مى‏كشند و شگفت آنكه پاره‏اى عناصر مسئول در درون دستگاه‏ها دانسته و ندانسته در اين دام شيطانى افتاده و جوّ مى‏سازند و گرانى سفارشى پديد مى‏آورند و برآنند تا عملكرد مجلس را مشوّه جلوه دهند با اين هدف كه خط سياسى مجلس موفق جلوه نكند و انتخابات رياست جمهورى و دولت آينده همسوئى با مجلس نداشته باشد، و كار از دستشان يكسره بيرون نرود و اصولگرائى يك پارچه نشود كه اگر يك پارچه شد بايد آنها دنبال كار خود بروند و دست از سر نظام بردارند. با اين فلسفه است كه از خارج و داخل به مجلس حمله مى‏شود تا دست آوردهاى آنرا مردم نبينند و البته آنچه خدا مى‏خواهد فراتر از خواست بندگان است. آنچه مهم است اينكه مجلس راه خود را گم نكند و نمايندگان در دام بازيهاى سياسى و خطى و نفسانى نيفتند و همّ و غم خود را مصروف خدمت كنند كه تنها در اين صورت است كه از حمايت الهى بهره‏مند شده و حمله‏ها و هجمه‏ها راه به جائى نخواهد برد و در يك سخن آهنگ پيروزى نبايد موجب غرور و فريب و افتادن در دام نفس و وسوسه شيطان گردد، زيرا انسان در هيچ حال از خطر مصون نيست و همان‏گونه كه يوسف صديق گفت: «و ما ابرأ نفسى انّ النفس لامّارة بالسوء الّا ما رحم ربى» نفس قابل اعتماد نيست چرا كه نفس فرمانده بديهاست مگر خدا رحم كند. و همه ما به رحمت خدا و دستگيرى او نيازمنديم…
بارى ورود به اين بحث هدف اصلى اين مقال نيست بلكه اشارتى است گذرا كه از آن غفلت نبايد كرد. حال كه چنين توفيقى دست داده و خداوند عنان بخشى از حاكميت را به دستمان سپرده بايد پاس اين نعمت بداريم و حق آن را ادا كنيم همين راه و روش مى‏بايست در تشكيل دولت آينده محور حركت‏ها باشد.و گذشته‏ها را مى‏توان جبران كرد و بر زخم‏هاى دلهاى مردم و دردمندان اسلام و انقلاب مرهم نهاد و بطور جد بايد بدانيم كه از كوچكترين حركت آدميان و آنچه در اوهام مى‏گذرد خدا آگاه است هرچند نوع ديگر بازگو كنيم و وجدان عمومى و فطرت آدميان نيز آن را درك مى‏كند هرچند توجيهات نوع ديگر باشد. حضور پرشور در انتخابات‏
شركت در انتخابات با بيشترين حضور، تقويت كننده نظام است همانگونه كه رهبر معظم به آن تأكيد فرمودند. آنچه تهديدات دشمن را پاسخ مى‏دهد و تاكنون ناكام ساخته همين حضور پرشور مردمى است كه با سليقه‏ها و گرايش‏هاى گوناگون با ايمان به اصل نظام به پاى صندوق‏ها بيايند و وفادارى خود را به انقلاب و اسلام در ديد جهانيان به نمايش گذارند آنچه رهبرى نظام در آغاز اين سال بر آن انگشت نهادند. همبستگى و مشاركت عمومى بر اساس اين فلسفه بود. با اين همبستگى و مشاركت پاسخ تهديدات آمريكا و اسرائيل را بايد داد و با چنين فرضى آمريكا هيچ غلطى نمى‏تواند بكند. دشمن بر آن است كه رشته اتحاد ملت را بگسلد و با ايجاد شكاف و شقاق زمينه نفوذ را فراهم سازد كه هرگز نخواهد توانست و آگاهى و هوشيارى مردم نقشه‏هاى تفرقه‏انگيز را نقش بر آب خواهد ساخت و همين سياست و تدبير بايد سرلوحه كار مسئولان باشد. جريان‏هاى سياسى بايد به اصل نظام فكر كنند نه به خواسته‏هاى حزبى و شخصى و جناحى و گرنه نتيجه همان خواهد بود كه قبل از ما عمل كردند. كسانى در اين آزمايش تاريخى سربلند هستند كه در اين روزهاى حساس در انديشه زمين زدن يكديگر نباشند. ملاك عمل و انگيزه حركت، رضاى خدا و مصلحت ملت و حفظ نظام و مأيوس كردن دشمن باشد و اگر جز اين باشد قطعاً زمين خواهيم خورد (انّ اللّه لايغيّر ما بقوم حتى يغيّروا ما بانفسهم). ويژگى‏هاى رئيس جمهور آينده‏
و اما رئيس جمهور و دولت آينده چه ويژگى‏هائى بايد داشته باشد؟ «اسلام، انقلاب، قانون اساسى، خط امام و ولايت» بنيادهاى اوليه است كه بدون آنها هيچ مقام مسئولى مشروعيت ندارد علاوه بر اينها دغدغه خدمتگذارى به مردم و دلسوزى براى اسلام و دين نه در ادعا بلكه در تجربه و عمل سالهاست كه لوث شدن ارزشها و هجمه‏ها به ارزشهاى اسلامى را در فضاى فرهنگى كشور نظاره مى‏كنيم، براى يك دولت متعهد اينها تحمّل كردنى نيست. توطئه‏هاى بيگانه در قشرهاى وسيعى به بار نشسته و ثمره تلخ آن گلوگير دردمندان و غيرت مداران شده است، دولت آينده چه فكرى براى اين نابسامانيها دارد؟ فقر و فساد و تبعيض رنج بى حساب به مردم مى‏دهد، دولت آينده جه برنامه‏اى براى سامان بخشى به اين وضع ارائه مى‏كند؟ بيكارى و سرگردانى جوانان يك معضل بزرگ است، دولت آينده براى به راه انداختن چرخ‏هاى اقتصاد و صنعت و كشاورزى و توليد كه بستر اشتغال هستند چه تصميمى دارد؟
هر آنكس كه از كانديداها به ميدان مى‏آيد و سكان دار دولت آينده مى‏شود از هم اكنون وزيران شايسته كاردان و مؤمن را بايد در گزينه داشته باشد كه همسو با ملت و مجلس و رهبرى كار كنند و هر روز در مجلس از تذكر و سؤال و استيضاح صحبت نباشد. رياست جمهورى آينده از هم اكنون بايد بداند حداقل سه سال با مجلس روبرواست و اگر هماهنگى نداشته باشد كارى از پيش نخواهد برد. چرا كه مجلس با حساسيت مسائل را دنبال مى‏كند، امروز ديگر رودرواسى و تعارف، تاريخ مصرفش گذشته و همه بايد صريح بى تعنت و تكلف در بيان حق و دفاع از حق به ميدان بيايند. با توجه به اين نكته مى‏تواند فضائى آرام و مساعد براى خدمت بوجود آورد، در فضاى آشفته و تشنج، كارى پيش نخواهد رفت رئيس جمهور آينده و دولت او بايد براى برگرداندن ارزشهاى برباد رفته كمر ببندد و وجدان عمومى را راضى نگهدارد كه رضاى خداوند نيز در اين است، هرچند قشرهاى خاصى اين سياست را نپسندند و جو سازى كنند كه نبايد به آنها اعتنا كرد.
رئيس جمهور آينده بايد مراقب باشد جناح گرائى دردستگاه دولت حاكم نشود و فرصت‏طلبى و فرصت سوزى به نوعى ديگر در نظام حكومتى رخنه نكند هرچند با عنوان‏هاى عامه فريب كه نتيجه همان خواهد شد كه ديگران عمل كردند و بالاخره منزوى شدند.
رئيس جمهور آينده بايد از عوامل نفوذى ليبرال و سكون جداً برحذر باشد كه آنها از هم اكنون در جستجوى جاى پائى براى خود در دولت آينده‏اند و اين خطر بزرگى است كه همه بايد مراقب باشند. رئيس جمهور آينده بايد قوى و قدرتمند در برابر قدرتهاى زورگو عمل كند موضع ضعف نگيرد و به تهديدها محكم پاسخ دهد آنگونه كه در شأن اين ملت است. قطعاً پس از استقرار يك دولت متعهد و يكپارچه‏گى بيشتر نظام، تهديدها هرچند زياد باشد ناكام خواهد ماند و ايستادگى و دفاع از حقوق ملت تنها پاسخى خواهد بود به زورگوئى‏هاى دشمن همانگونه كه بيست و هفت سال است اين تجربه‏ها تكرار شده است.
در يك سخن، ملت امروز دولتى مى‏خواهد كه سرلوحه كارش خدمت به مردم، دفاع از ارزشها و دست آوردهاى انقلاب و پاسدارى از كيان جمهورى اسلامى و مقابله با لجام گسيختگى و فقر و فساد و تبعيض باشد و چنين دولتى از نظر ملت، دولت اصلاح طلب خواهد بود و واژه اصلاح‏طلبى مفهوم واقعى خود را پيدا مى‏كند بدينسان اصلاح‏طلبى نبايد دستاويزى باشد براى توجيه آزادى‏هاى نامشروع و لجام گسيختگى و فساد و سهم خواهى‏هاى ناحق و مطالبات غير قانونى. و براى استقرار چنين دولتى بايد تلاش كرد و همگان خود را مسئول تحقق بدانند و خداوند بهترين ياور خواهد بود.

پاورقي ها:

/

نقش اهل بيت پيامبر در تبيين و پاسدارى از حريم عقايد اسلامى‏

چكيده‏
اهل بيت با تفسير و تبيين صحيح از آموزه‏هاى دينى و جلوگيرى از كج انديشيهاى منحرفان، نقش مؤثرى را در حفظ و بقاء تعاليم دين اسلام ايفا نموده‏اند. هر چند تعاليم ائمه معصومين(ع) بسيارى از زمينه‏هاى فكرى، عملى،فردى و اجتماعى اسلام را در بر مى‏گيرد، اما تأثير آنان در شرح و بيان مسائل زير بنايى و اصول اعتقادى اسلام از اهميت ويژه‏اى برخوردار است. بر اساس منابع روايى و تاريخى علم ائمه از ناحيه ذات اقدس ربوبى بر آنان افاضه شده و با برخوردار بودن از ملكه عصمت، آموزه‏هاى آنان عارى از هرگونه خطا و اشتباه مى‏باشد. با توجه به مسؤوليتى كه بعنوان جانشينان بحق رسول گرامى اسلام(ص) در خويش احساس مى‏كردند، از همان ابتدا با هرگونه انحراف و كج انديشى در اصول و فروع دين برخورد نموده و سعى نمودند معارف حقيقى اسلام را به پيروان آن تعليم نمايند. آنان با اين اعتقاد كه اصول كلى معارف دين در كتاب خدا و سنّت پيامبر(ص) موجود است، به بيان مصاديق و جزئيات آن پرداختند و با معرفى عقل و انديشه آدميان بعنوان حجّت باطنى براى احياء و آمادگى آن در درك معارف دين كوشش نمودند.و با تدوين اصل اعتدال در امور اعتقادى، هرگونه انحراف از صراط مستقيم الهى را مساوى با گمراهى معرفى كردند. هرچند عقل را در شناخت خداوند از طريق آثار و نشانه‏هاى او توانا يافتند. اما اين را گوشزد نمودند كه درك كنه ذات حق تعالى امرى غيرممكن و محال است. با تبيين حقيقت توحيد ربوبى و بيان مراتب آن بر عينيّت صفات باذات تأكيد ورزيدند. و از توصيف خداى سبحان بگونه‏اى كه شايسته ذات ربوبى نيست منع نموده، از توصيف او با عناوين ذهنى كه منجر به احاطه حضرت حق مى‏گردد نهى نموده و به اقرار صفات حق تأكيد ورزيدند. با يادآورى اين كه ايمان امرى قلبى و درونى است، اما اقرار با زبان و عمل به اركان دين را مؤثر در ايمان دانسته، آن را داراى مراتب و قابل شدت و ضعف و امرى اختيارى معرفى نمودند. با بيان اينكه خداوند عالم به تمام جزئيات عالم هستى است و قدرت او تمام امور ممكن را در برمى‏گيرد، پاسخ برخى از شبهات را ارائه نموده و از محدود دانستن علم و قدرت حق منع كردند. اراده حق تعالى را در امور تكوينى، آفرينش او دانسته و در تشريعيات دستور به انجام فعل معرفى كردند. متكلم بودن خداى سبحان را صفت فعلى، و الفاظ و كلمات ايجاد شده توسط او را امرى حادث دانستند. با عنايت به توانا بودن عقل انسان در درك خوبى و بدى، حق تعالى را از هرگونه عمل ناروايى منزّه دانستند و با تأكيد بر مختار بودن انسان در افعال خويش به تدوين اصل «لاجبر و لا تفويض بل امرٌ بين الامرين» پرداختند. با تعيين جايگاه مسأله قضا و قدر تغيير در بعضى مراتب آن را روا دانستند و با تشريح نسخ در امور تشريعى اصل بداء را تدوين نموده و آن را يكى از اصول مهم اعتقادى معرفى نمودند، تا نشان دهند كه دست خدا همواره در تغيير تقديرات باز است و خداوند فعّال مايشاء است. نقش اهل بيت پيامبر(ع) در تبيين و پاسدارى از حريم عقايد اسلامى‏
تعاليم اسلامى را بطور كلى مى‏توان در زير سه عنوان جاى داد. آموزه هايى كه درباره اعتقادات انسانهاست يعنى امورى كه اذعان و تصديق باطنى را مى‏طلبد، به بيان ديگر امورى كه بايد به آن‏ها ايمان داشت. دسته‏اى از معارف اسلام در ارتباط با امور اخلاقى و تربيت انسان‏ها و متخلق كردن آن‏ها به اخلاق نيكو و پاك نمودن آنها از اخلاق ناپسند مى‏باشد. بخشى ديگر از حقايق اسلام مربوط به بعد عملى و احكام فردى و اجتماعى انسانها مى‏باشد.
هدف همه اين آموزه‏ها هدايت انسانها و استكمال آنها، و رساندن آنها به مقام انسانيّت و مقام خليفه الهى و كمال مطلوب كه هدف از خلقت آنها بوده، مى‏باشد. اگر نگاهى گذرا به تعاليم انبياء الهى در طول تاريخ و سيره عملى آنها بنمائيم به آسانى درمى‏يابيم كه اين اهداف را تعقيب مى‏نمودند. البته هدايت انسانها از شؤون ربوبيّت خداى سبحان است، چون او ربّ موجودات جهان است، هدايت همه بدست اوست. «سبّح اسم ربّك الاعلى، الّذى خلق فسوّى. والذى قدّر فهدى»(1)منزه شمار نام پروردگار بلند مرتبه‏ات را، همان خدايى كه آفريد و منظم كرد و همان كه اندازه‏گيرى كرد و هدايت نمود. «ربّنا الذى اعطى كلّ شى‏ءٍ خلقه ثمّ هدى»(2)پروردگار ما آن كسى است كه همه چيز را خلق و سپس هدايت كرد. ولى پروردگار عالميان راه و رسم زندگى موجودات و راه به كمال رسيدن آنها را براى هر كدام متناسب با مرتبه وجودى آنها تعيين نموده است. گروهى از موجودات، يعنى جمادات را در زنجير نيرومند قانون آفرينش مجبور و مسخّر كرده و آنها ذرّه‏اى از مسير تعيين شده تخطى نمى‏كنند، چون انحراف از مسير مساوى با نابودى است. «و سخّر الشمس و القمر كلٌّ يجرى لاجلٍ مسمّى»(3)و مسخر گردانيد خورشيد و ماه را هر يك از اين‏ها تا وقت معينى به حركت خويش ادامه مى‏دهند. براى دسته‏اى ديگر از موجودات هدايت الهى از نوع الهام است و از اين طريق راه كمال خويش را مى‏پيمايند. «و اوحى ربّك الى النحل»(4) پروردگارت به زنبور عسل الهام كرد. اما در مورد انسان‏ها هدايت از طريق وحى به وسيله فرشتگان مقرّب به پيامبران الهى نازل مى‏شود و از اين راه، رسم زندگى را به آنان مى‏آموزد. و آن‏چه را آدميان براى رسيدن به كمال معنوى بدان نياز دارند، در اختيار آنان قرار مى‏دهد. نظامى كه خداوند براى انسان مقدّر نموده در فرهنگ قرآن «اسلام» ناميده شده. «انّ الدين عند اللّه الاسلام»(5)همانا دين نزد خدا اسلام است. حضرت حق در طول تاريخ بشريت «دين اسلام به معناى عام يعنى تسليم بودن در برابر خداى سبحان» را در قالب‏هاى متناسب با هر عصر و زمانى بواسطه انبياء به مردم ابلاغ كرده است. و حجّت را بر آنها تمام نموده است. تا اين كه در شكل نهايى و كامل آن را در قالب دين اسلام بمعناى خاص به حضرت محمّد بن عبداللّه (ص) آخرين فرستاده خدا اعطا نموده است. و در كنار آموزه‏هاى مستقيم وحيانى سيره علمى و عملى پيامبران همواره تكميل كننده اين طريق هدايت بوده است.
اما از آن‏جايى كه انسان ناسپاس است، قدر اين نعمت بزرگ هدايت الهى و سفيران او را ندانسته، نه تنها به پيام‏هاى الهى آنان گوش نمى‏دادند. بلكه به مبارزه با آن‏ها اقدام مى‏نمودند. و همواره در طول تاريخ نزاع و جنگ بين حق و باطل جريان داشته است. البته عوامل و انگيزه‏هاى مختلفى منشأ مقاومت مردم در مقابل پذيرش دعوت انبياء بوده است كه بحث از آن‏ها ما را از هدف اين نوشتار دور مى‏كند. تازه بعد از اينكه گروهى از مردم با ديدن معجزات و نشانه‏هاى صدق پيامبران دعوت آنها را مى‏پذيرفتند، شروع به بهانه جوئيها و شانه خالى كردن از زير بار مسئوليت دين خويش برمى‏آمدند. و گاهى نيز از روى جهل و نادانى دچار كج فهمى در معارف الهى مى‏گرديدند. تازمانى كه فرستادگان الهى در ميان مردم حضور داشتند، اين بد فهمى‏ها و انحرافات فكرى با راهنمايى آنان اصلاح مى‏گرديد. اما وقتى بين پيامبران فاصله‏اى ايجاد مى‏شد پيروان انبياء گذشته گاه از روى عناد و دشمنى و زمانى از روى جهل و نادانى و يا براى رسيدن به خواسته‏هاى نفسانى، دست به تحريف و تغيير آموزه‏هاى انبياء مى‏نمودند. تا اينكه مصلحت اقتضا مى‏نمود براى اصلاح آن انحرافات و بيان معارف عاليتر پيامبران بعدى ظهور نمايند و اين سنّت الهى در طول تاريخ بشر بوده است تا اينكه نوبت به رسول خاتم مى‏رسد. كليات دستورات و قوانين و تعاليم مورد نياز سعادت انسان‏ها تا روز قيامت در قالب آيات نورانى قرآن مجيد در مدت بيست و سه سال بر روح پاك رسول گرامى اسلام نازل گرديد و او نيز بدون هيچ گونه تغييرى به مردم ابلاغ نمود و سنّت گفتارى و رفتارى او تبيين كننده و تكميل كننده آموزه‏هاى اين دين جاويد گرديد. با وجود همه مخالفت‏ها، دشمنى‏ها و كارشكنى‏هاى انسان‏هاى جاهل، مكتب اسلام مسير توسعه و كمال خود را در زمان حضور پيامبر اسلام طى نمود. و پيروان وارسته و با اخلاص نيز پيدا كرد، هرچند گروهى نيز براى رسيدن به آسايش و استفاده از امتيازات اسلام در ظاهر اسلام را پذيرفتند ولى در باطن كينه اسلام را در دل داشته و منتظر فرصت مناسب براى آشكار نمودن اين عداوت بودند و اين خطرى بود كه دين نوپاى اسلام را تهديد مى‏نمود. حال پرسش اين است كه دين اسلام به عنوان آخرين دين الهى چه تدبيرى براى جلوگيرى از انحرافات انديشيده است؟ بايد دانست كه حفظ و پاسدارى از دين و شريعت گاهى از اصل ابلاغ آن مهمتر است.
پيامبر اسلام تا زمانى كه در قيد حيات بودند در كنار ابلاغ تعاليم اسلام با تحمل سختى‏ها و مشكلات فراوان به پاسدارى از آموزه‏هاى آن پرداختند و از انحرافات فكرى و عملى مسلمين جلوگيرى نمودند. اما تنها به اين اكتفا نكرده و براى صيانت از معارف دين براى بعد از خويش راهنمائيهاى لازم را ارائه نمودند و گاه با عناوين عام مثل «اهل بيت» و «عترت» و گاه با اسم و مشخصات، جانشينان بعد از خويش را تعيين نمودند و جامعه اسلامى را به حال خويش وانگذاشتند. تا اين رهبران الهى با تبيين و تفسير صحيح آيات قرآن و سيره نبوى پاسداران اين شريعت الهى باشند. و از كج انديشيها جلوگيرى نمايند. هرچند قلمرو حفاظت دينى آنان گسترده است و همه تعاليم اسلام را در بر مى‏گيرد اما در اين نوشتار تنها به نقش آنها در تبيين و حراست از اعتقادات صحيح اسلامى مى‏پردازيم و اهميت راهنمائيهاى آنان در زمينه‏هاى احكام فردى و اجتماعى، فقهى و اخلاقى را به جايگاه مناسب آن ارجاع مى‏دهيم. بيان دو نكته:
1- در اين نوشتار مباحث مفهوم و مصداق‏شناسى اهل بيت صورت نمى‏گيرد. بلكه به عنوان يك اصل پذيرفته شده، كه با استفاده از آيات قرآن و روايات پيامبر اسلام(ص) كه در جاى خود ثابت شده است، منظور ما از اهل بيت در اين مقال حضرت على بن ابى طالب(ع) و فاطمه زهرا(س) دو فرزندشان امام حسن و امام حسين(ع) كه مورد اتفاق شيعه و سنى است. و نه نفر از فرزندان امام حسين(ع) بعد از خمسه طيّبه به عنوان عترت رسول خدا و كشتى نجات و يكى از ثقلين با آنان رفتار مى‏نمائيم بدليل اين كه پيامبر اكرم(ص) در تفسير آيه تطهير «انّما يريد اللّه ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا»(6) همانا خداوند خواسته است تا پليدى و گناه را از شما اهل بيت ببرد و شما را كاملاً پاك سازد.
فرمودند: «انا و اهل بيتى مطهرون من الذنوب»(7)من و خانواده‏ام از گناهان پاك هستيم و نيز مى‏فرمايد: «انا و على و الحسن و الحسين و تسعة من ولدالحسين مطهرون معصومون»(8) من و على و حسن و حسين و نه نفر از فرزندان حسين پاك و معصوم هستيم. بنابراين اهل بيت، پس از پيامبر اكرم(ص) دخت گرامى او حضرت فاطمه زهرا(س) و دوازده امام معصوم كه اول آنها على بن ابيطالب و آخرين آنها حضرت مهدى(عج) است، مى‏باشند.
2- چون در اين نوشته مى‏خواهيم به بيانات و سيره عملى ائمه معصومين(ع) به عنوان مفسران و پاسداران عقايد اسلامى استناد كنيم، لازم است بدانيم كه منابع علم آنان چيست؟ چنان كه از رواياتى كه در تفسير بعضى از آيات بيان شده است و رواياتى كه از پيامبر گرامى اسلام نقل شده، و از اظهارات خود ائمه معصومين استفاده مى‏شود علم اهل بيت، علم اكتسابى نيست، بلكه علمى خدادادى است و خداى سبحان به خاطر لياقت و ظرفيّت وجوديشان و طهارت آنها به آنان افاضه نموده است، چون: «العلم نورٌ يقذفه اللّه فى قلب من يشاء» اينك نمونه هايى از اين روايات را ذكر مى‏كنيم.
شمارى از روايات وجود دارند كه بر اين نكته تأكيد مى‏ورزند كه تنها اهل بيت پيامبر حقايق قرآن، وجوه معانى و اهداف آن را آن گونه كه بايد مى‏فهمند. از جمله پيامبر اكرم(ص) فرمودند «من عنده علم الكتاب؛ على بن ابيطالب است»(9)و نيز على (ع) فرمود: «انا هو الذى عنده علم الكتاب»(10) من همان كسى هستم كه علم قرآن نزد اوست. و نيز امام حسين(ع) مى‏فرمايد: «نحن الذين عندنا علم الكتاب و بيان مافيه»(11) ما كسانى هستيم كه علم قرآن و بيان آنچه در آن است نزد ما است. در حديثى امام صادق(ع) مى‏فرمايد: «انّ اللّه علّم رسوله الحلال و الحرام و التأويل و علّم رسول اللّه علمه كلّه علياً»(12) همانا خداوند به پيامبرش حلال و حرام و تأويل آيات قرآن را آموخت و رسول خدا همه علمش را به على ياد داد. امام باقر(ع) تأكيد مى‏كند «اگر به رأى و هوس خود فتوى مى‏داديم هر آينه از هلاك شدگان بوديم. ما به آثار پيامبر براى مردم فتوى مى‏دهيم و بر پايه علومى كه نزد ماست و هر يك از ديگرى به ارث مى‏بريم ما اين علوم را ذخيره مى‏كنيم همانطور كه مردم طلا و نقره خود را ذخيره مى‏كنند.»(13)
امام علمش را از امام پيشين خود مى‏گيرد و اين علم ميراثى است منحصر و مخصوص به خود آنها كه در نهايت به علم الهى منتهى مى‏شود. و روايات فراوانى شاهد بر اين مدعا است كه در منابع حديثى ثبت و ضبط شده‏اند.(14)
بنابراين آنچه از آموزه‏هاى اسلام ثابت بشود كه از يكى از اهل بيت صادر شده است، قطع آور و يقينى است و با اطمينان مى‏توان بدان استناد نمود. دانشمندان شيعه در طول تاريخ زحمات زيادى را متحمل شده‏اند و سعى كرده‏اند احاديث صحيح اهل بيت را شناسايى نموده و آنها را از روايات جعلى و ساختگى جدا نمايند و لذا در زمان ما دسترسى به احاديث صحيح خيلى مشكل نيست.
با توجه به مباحث گذشته اينك به موضوع اصلى يعنى نقش اهل بيت در پاسدارى از حريم و عقايد اسلامى مى‏پردازيم. مى‏توان گفت اهل بيت داراى يك مكتب اعتقادى خاصى بوده‏اند كه بخشى از آن را به ديگران تعليم داده‏اند. ابتدا اصول كلى اين مكتب را بيان مى‏كنيم و سپس به جزئيات مى‏پردازيم.
الف: جايگاه كتاب و سنّت پيامبر در مكتب اهل بيت:
قرآن نخستين منبع معارف و احكام الهى است و همه اصول و مبادى هدايت و سعادت بشر در آن بيان شده است. ولى در فهم و تفسير آن بايد از سنّت پيامبر و بيان اهل بيت كمك گرفت. امام صادق(ع) مى‏فرمايد: «خداوند تبارك و تعالى، همه آنچه را كه بشر در مسير هدايت به آن نياز دارد، در قرآن بيان كرده است. يعنى اصل و اساس آن در كتاب الهى موجود است، گرچه عقل افراد از فهم آن ناتوان است.»(15) در حديث ديگرى سماعه از امام كاظم(ع) پرسيد: آيا همه احكام در قرآن و سنّت پيامبر(ص) مطرح شده است، يا اين كه شما نيز از پيش خود درباره آن سخنى داريد؟ امام فرمود: «بل كلّ شى‏ءٍ فى كتاب اللّه و سنّة نبيه» بلكه همه چيز در كتاب خدا و سنّت پيامبر اوست.»(16)
پيامبر اكرم(ص) هم نيازهاى علمى حوادث و وقايع زمان خويش را تأمين نموده است و هم دانش‏هاى لازم براى آينده را به على(ع) آموخته و او نيز در اختيار امام بعدى قرار داده و آنچه از خود اهل بيت به مقتضاى زمان و مكان بيان شده است با فرض عصمت گفتار و كردار آنان از خطا و لغزش، بيانگر حكم الهى است و به عنوان سنّت معصوم قابل پذيرش است. ب: جايگاه عقل در مكتب اهل بيت:
عقل در مكتب اهل بيت جايگاه بلندى دارد. تا آنجا كه از آن به عنوان حجّت باطنى خداوند در كنار حجّت ظاهرى او يعنى پيامبران الهى و اوصياء آنان معرفى شده است. امام كاظم(ع) در اين باره مى‏فرمايد: «انّ للّه على الناس حجتين: حجة ظاهرة و حجّة باطنةٌ، فاما الظاهرة فالرسل و الانبياء و الائمة و اما الباطنة فالعقول»(17) خداوند دو حجت براى مردم قرار داده است يكى حجت ظاهر و آشكار كه همان پيامبران و ائمه معصومين هستند و ديگرى حجت باطنى كه عقل انسانها است. در حديثى امام صادق(ع) فرمودند: «فبالعقل عرف العباد خالقهم و انّهم مخلوقون و انّه المدبّر لهم و انّهم المدبرون…»(18) با عقل بندگان آفريننده خودشان را مى‏شناسند و مى‏فهمند كه آنها مخلوق او هستند و او تدبير كننده آنها و انسان‏ها در قلمرو اداره او قرار دارند.
در مكتب اهل بيت عقل ملاك برترى افراد ميزان و مقياس محاسبه آنان در قيامت است. يعنى آن كسى كه از عقل و خرد بيشترى برخوردار است، مقامى برتر و مسؤوليتى سنگين‏تر از ديگران دارد. از امام باقر(ع) چنين روايت شده كه فرمودند: «انّما يداق اللّه العباد فى الحساب يوم القيامة على قدر ما آتاهم من العقول فى الدنيا»(19) دقّت و مناقشه در حساب بندگان در قيامت به ميزان عقل و خرد آنها در دنيا است. و نيز امام صادق(ع) فرمود: «العقل دليل المؤمن»(20).
در احاديث ائمه اهل بيت نه عقل به عنوان تنها راه شناخت معرفت دينى پذيرفته شده است و نه به طور كلى فاقد اعتبار و بى ارزش به شمار آمده است. بلكه برخى از معارف دينى مانند: اثبات وجود خدا، برخى از صفات جمال و جلال الهى، اثبات ضرورت بعثت انبياء، دلالت معجزه بر راستگويى پيامبر و غيره جز از طريق عقل قابل اثبات نيست. ولى در فهم ملاكات احكام شرعى مخصوصاً در باب عبادات – نقش معرفت عقلى بسيار محدود است. به همين دليل معارف وحيانى براى بشر ضرورت دارد و بسيارى از ملاكات احكام شرعى از طريق وحى بيان شده است. ج: مكتب اهل بيت و اصل اعتدال‏
بارزترين ويژگى مكتب اهل بيت اين است كه بر اساس اصل اعتدال استوار است، چنان كه امام على(ع) وقتى خلافت ظاهرى را در دست گرفت فرمود: «گرايش به راست و چپ (خروج از اعتدال) مايه گمراهى است و راه وسط، تنها جادّه حقيقت و رستگارى است، بقاى قرآن و دستارودهاى نبوت به آن است و دريچه ورود به سنّت نيز از آن و فرجام كار (سعادت و رستگارى اخروى) نيز به آن خواهد بود»(21) خروج از صراط مستقيم و طريق اعتدال، جز گمراهى نخواهد بود و ائمه اهل بيت نمونه‏هاى عينى صراط مستقيم بوده‏اند و به همين دليل مخالفت با آنان عامل گمراهى و پيروى از آنان عامل رستگارى شمرده شده است.
پس از بيان مقدمات بحث و اشاره به اصول كلى مكتب اهل بيت اينك به بيان ديدگاههاى آنان در زمينه اصول اعتقادى و پاسدارى از حريم معتقدات اسلام و نقش آنان در بيان معارف حقيقى و جلوگيرى از انحرافات فكرى مى‏پردازيم و از آنجايى كه اصل توحيد در اسلام مهمترين ركن اساسى دين است ابتدا به بيان نقاط برجسته ديدگاه خاندان وحى در مورد اين اصل اعتقادى مى‏پردازيم و سپس مسائل اعتقادى ديگرى را مى‏نگاريم. عقل و شناخت خداوند
گروهى از مسلمين (معتزله) معتقدند كه اصول اعتقادى را از طريق عقل و نقل بايد شناخت البته عقل را در مرتبه نخست قرار مى‏دهند و اصل حسن و قبح عقلى را يكى از اصول اساسى فكرى دانسته و راه نقل را تكميل كننده راه عقل مى‏دانند و چنان كه بين معرفت عقلى و نقلى تعارض بشود، عقل را مقدم داشته و دست به تأويل ادلّه نقلى مى‏زنند و بطور كلى معتقدند آنچه با عقل قابل توجيه و تأويل نباشد نبايد به آن معتقد شد. بدين جهت اصل «تأويل» يكى از اصول تفكّر معتزلى است و با يارى جستن از اين اصل هرگونه تعارضى را بين عقل و نقل حل مى‏كنند.
اما در مكتب اهل بيت در بهره‏گيرى از عقل افراط نمى‏شود بلكه راه شناخت خداوند را بر عقل گشوده مى‏داند و عقل مى‏تواند انسان را در شناخت خداوند رهنمون گردد. ولى شناخت او را از حق تعالى محدود مى‏دانند و معتقدند درك كنه ذات و صفات الهى در ظرفيّت عقل نمى‏گنجد. امام على(ع) مى‏فرمايد: «لم يطلع العقول على تحديد صفته و لم يحجبها عن واجب معرفته»(22) عقل را بر احاطه بر صفت الوهى آگاه نساخت و از معرفت واجب خود نيز محروم نكرد. بلكه مى‏توان با استفاده از مفاهيم و قواعد عقلى به نوعى معرفت حصولى نسبت به ذات و صفات الهى نايل گرديد. ولى هرگز درك كنه ذات و صفات خداوند و احاطه بر كمالات وجودى او توانايى ندارد. در مورد اصل تأويل مكتب اهل بيت بر اصل ارجاع متشابهات به محكمات استوار است و هرگونه احتمال بدون آن كه شاهدى از وحى داشته باشد پذيرفته نيست. بنابراين براى «تأويل» چارچوب و حدّ و مرز تعيين مى‏كنند و هرگونه تأويلى را نمى‏پذيرند.(23)
نظريه اهل بيت در استفاده از عقل با ديدگاه اشاعره نيز متفاوت است چون آنها نيز در استفاده از عقل تفريط كرده‏اند و تقريباً عقل را براى استفاده در تبيين اصول اعتقادى از كار انداختند. بدليل اينكه آنها در تعارض عقل با ظواهر دينى، ظواهر را مقدم داشتند و در نتيجه در بحث صفات ذات و صفات خبريه با عقايد معتزله مخالفت نمودند و اصل تحسين و تقبيح عقلى و متفرعات آن را نيز مردود دانستند و هيچ واجب عقلى را نپذيرفتند. اين نمونه‏اى از اصل اعتدال در مكتب اهل بيت در استفاده از عقل براى شناخت خدا بود. مراتب توحيد
دانشمندان مسلمان توحيد را در چهار مرتبه ذاتى، صفاتى،ربوبى و عبادى بيان كرده‏اند، كه بعضى از اين مراتب داراى فروعات ديگرى نيز مى‏باشند. و مذاهب اسلامى در تمامى مراتب آن به جز توحيد صفاتى ديدگاه مشترك دارند بنابراين تنها از توحيد صفاتى بحث مى‏شود و ديدگاه مكتب اهل بيت بيان مى‏گردد. توحيد صفاتى‏
توحيد صفاتى بدين معناست كه خداوند در حالى كه به اوصاف كماليه جمال و جلال مانند علم، قدرت، حيات و سميع و بصير متّصف است، از هرگونه كثرت و تركيب به دور است. به عبارت ديگر، مقصود اين است كه صفات خدا عين ذات اوست وقتى گفته مى‏شود خداوند عالم است به گونه‏اى نيست كه ذات او جدا از علم او باشد بلكه ذات حق عين علم است. در مسأله توحيد صفاتى بين علماى اهل سنّت اختلاف وجود دارد، معتزله توحيد صفاتى را مى‏پذيرند ولى ذات را نايب صفات مى‏دانند. اشاعره توحيد صفاتى را توجيه نموده و نفى مى‏كنند. معتزله و توحيد صفاتى‏
معتزليها مى‏گويند: اگر صفات خدا را جداى از ذات او بدانيم از توحيد دور شده و به تعدد چند قديم قائل شده‏ايم و اعتقاد به صفات قديم موجب شرك است. و اگر صفات خدا را حادث بدانيم خدا را محل حوادث دانسته‏ايم، در حالى كه خداوند از پذيرش حوادث پاك و منزه است. بنابراين ذات خداوند در عين بساطت و وحدت نايب از صفات است، يعنى خداوند داراى وصفى به نام علم و قدرت نيست،
اما ذات او داراى ويژگيهايى مانند حكمت و اتقان است.(24) اشاعره و توحيد صفاتى‏
اشاعره نيز براى اثبات عقيده خويش چنين استدلال مى‏كنند كه آنچه محال مى‏باشد تعدد چند ذات و چند صفت قديم است در صورتى كه اگر يك ذات و چند صفت قديم وجود داشته باشد هيچ گونه محالى لازم نمى‏آيد. زيرا صفات بوسيله ذات واجب و بى نياز مى‏گردند و خودشان به طور مستقل واجب الوجود نيستند.(25) توحيد صفاتى در مكتب اهل بيت‏
از برجسته‏ترين و بارزترين مباحث مطرح شده در سخنان امام على(ع) مسأله «نفى صفات» است حضرت در خطبه اول نهج البلاغه مى‏فرمايد: «اوّل الدين معرفته و كمال معرفته التصديق به و كمال التصديق به توحيده و كمال توحيده الاخلاص له و كمال الاخلاص له نفى الصفات عنه»(26)
در اين سخن كمال توحيد به اخلاص، و كمال اخلاص، به نفى صفات از حق تعالى دانسته شده است. و معلوم است كه منظور حضرت نفى صفات زائد بر ذات است. بدليل اينكه در ادامه كلام مى‏فرمايد: «لشهادة كلّ صفةٍ انّها غير الموصوف و شهادة كلّ موصوفٍ انّه غير الصفة»(27) زيرا هر صفتى دلالت مى‏كند كه با موصوف غيريت دارد و هر موصوفى دلالت مى‏كند كه با صفت غيريت دارد. و بعد مى‏فرمايد: «فمن وصف اللّه فقد قرنه و من قرنه فقدثنّاه و من ثنّاه فقد جزّأه…»(28) يعنى وصف آوردن براى حق، مستلزم تقارن ميان صفت و موصوف است و تقارن مستلزم دو بودن، تجزيه و تحديد در حق تعالى است. ابن ابى الحديد گفته است اين دليل خود شاهدى است بر اينكه مقصود امام از نفى صفات، صفات زائد بر ذات حق بوده است و گرنه صفات ذات كه عين حق تعالى باشند لوازمى چون افتراق و دو بودن و تحديد را در پى ندارند.(29)
در خطبه‏اى كه امام رضا(ع) در مجلس مأمون ايراد فرمودند، همين فقره (نفى الصفات عنه) را با اين بيان مستدل كردند كه صفتيّت و موصوفيّت هر دو از نشانه‏هاى مخلوقيت هستند، بنابراين نه تنها «صفت» مخلوق است بلكه «موصوف» نيز مخلوق است و موصوف واقع شدن به معناى نيازمندى به خالق است.(30) در جاى ديگر، امام رضا(ع) در پاسخ به پرسش فتح بن يزيد جرجانى كه از توحيد سؤال نموده بود همان بيان امام على(ع) را در پاسخ نگاشت و در استدلال بر ضرورت نفى صفات افزوده است.(31)
در مقابل باين روايات كه حمل بر نفى صفات زائد بر ذات گرديد در روايات فراوان ديگرى از هل بيت تصريح شده است كه هر صفتى كه به عقل و وهم انسان در آيد صفت مخلوق است.
و شايسته شأن الهى نيست. مثل اين عبارت كه از على(ع) نقل شده است: «كلّ ما فى الخلق لايوجد فى خالقه و كلّ ما يمكن فيه يمتنع من صانعه»(32) بدين معنا كه همه كمالات متصور بشر به صورت صفات الهى، از حقايق خلقى و امكانى گرفته شده و اثبات اين صفات براى خدا ممتنع است. بر اساس اين سخنان مطلق صفات از حق تعالى نفى شده است نه صفات زائد بر ذات. برخى معتقدند قرائنى وجود دارد كه احتمال دوم را تأييد مى‏كند.
اولاً: در هيچ يك از احاديث امام على(ع) به عينيت ذات با صفات تصريح نشده است.
ثانياً: امام على(ع) با نفى صفات به حقيقت و معرفتى فراتر اشاره دارد، معرفتى كه به سادگى به چنگ نمى‏افتد.(33) پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: 1. قرآن كريم، سوره اعلى 3 – 1. 2. سوره طه، آيه 20. 3. سوره لقمان، آيه 29. 4. سوره النحل، آيه 68. 5. سوره آل عمران، آيه 19. 6. سوره احزاب، آيه 33. 7. بيهقى، ابى بكر احمدبن الحسين، دلائل النبوة و معرفة احوال صاحب الشريعه، ج 1، ص 170، دارالكتب العلميه، بيروت، 1405 ق. 8. قندوزى حنفى، حافظ سليمان، ينابيع المودّة، 3/261/ج‏9،انتشارات شريف رضى، قم 1413 ق. 9. الحسكانى، الحافظ، شواهد التنزيل لقواعد التفضيل، ج 1، ص 40، و 422، مؤسسه طبع و نشر، تهران 1411 ق. 10. صفار قمى، محمد بن حسن، بصائر الدرجات فى فضائل آل‏محمد(ص)، ص 216 ح 21، مكتبة آية اللّه مرعشى نجفى قم، 1404 ق. 11. ابن شهر آشوب، محمد بن على، مناقب آل ابى طالب، ج 4، ص 52، انتشارات علامّه، قم. 12. مجلسى، محمد باقر، بحارالانوار، 40/208/ح‏1، بيروت، 1403 ق. 13. بصائر الدرجات، ص 30، ح‏4. 14. روايات زيادى در موسوعه‏هاى حديثى شيعه مثل «الكافى»،«تهذيب»،«استبصار»،«بحارالانوار» و غير اينها وجود دارد و اين موضوع يكى از پايه‏هاى مهم مذهب اهل بيت است. 15. كلينى، محمد بن يعقوب، اصول كافى كتاب فضل العلم، باب الرد الى الكتاب و السنه، ح 1 و 6. 16. همان حديث 10. 17. همان، ج 1،كتاب العقل و الجهل، ح‏12. 18. همان حديث، 35. 19. همان حديث، 7. 20. همان حديث، 24. 21. شيخ صدوق، التوحيد، باب 7 ح 8 و باب 6 ح 10. 22. نهج البلاغه، خطبه 49. 23. علامه محمد حسين طباطبائى، تفسير الميزان، ج‏14، ص 132، موسسه الاعلمى للمطبوعات، بيروت، 1392 ق. 24. دكتر عبدالملك عبدالرحمن السعيدى، شرح النسفيه فى العقيدة الاسلاميه، ص 80، مكتبة دارالانبار، بغداد 1408 ق. 25. همان. 26. نهج البلاغه، خطبه 1. 27. همان. 28. همان. 29. ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 74، دارالاحياء التراث العربى، 1385 ق. 30. شيخ صدوق، التوحيد، ص 35، موسسه نشر اسلامى، قم. 31. همان، ص 57. 32. همان، ص 40. 33. دانشنامه امام على(ع) زير نظر على اكبر رشاد، ج 2، ص 85، انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، چاپ اول 1380 ش.

/

شيوه‏هاى اصلاح رفتار كودكان و نوجوانان در فرهنگ اهل بيتع

 
از اساسى‏ترين وظايف والدين و مربيان در امر تربيت و تعليم كه از حساسترين و ظريف‏ترين كارهائى است كه آنان به عهده گرفته‏اند برخورد شايسته در مواجهه با لغزش‏ها و خطاهاى كودكان و نوجوانان و اصلاح و تغيير رفتار نادرست آنان است. چرا كه اگر اين امر به غير از كانال عقلانيت و شيوه‏هاى صحيح انجام شود چه بسا كه ضربات جبران ناپذيرى بر روحيات متربى خواهد گذاشت و در نتيجه مربى در امر تربيت ناكام خواهد ماند.
شخصى مى‏گفت: من در دوران كودكى در يكى از مساجد مرتكب خطائى كودكانه شدم متولّى مسجد چنان برخورد خشن و ناشايستى با من كرد كه بعد از چهل سال هنوز تلخى آن بر ذائقه‏ام سنگينى مى‏كند و من به همين خاطر بهترين سالهاى جوانى را به آن مكان مقدس نرفتم.اين بخاطر همان شيوه نادرست برخورد با خطاى كودكان و نوجوانان است.
در مقابل خاطره‏اى هم از مرحوم حاج آخوند ملاعباس تربتى در همين زمينه بخوانيم: استاد على قندهارى مى‏گويد: من از همان دوران نوجوانى شيفته حاج آخوند شدم. شبى در منزل ايشان مجلسى بود و چراغى بر سر در خانه آويزان كرده بودند. من و چند تن از نوجوانان كم سن و سال محله بر سبيل بازى و به اقتضاى شور و شر نوجوانى مرتباً وارد دالان خانه مى‏شديم و سنگ مى‏زديم و فرياد مى‏كشيديم و در راهم مى‏كوبيديم و اهل خانه را عاصى كرده بوديم. شايد چراغ را هم شكسته بوديم. در يكى از دفعات ناگهان پيرمردى (حاج آخوند) از تاريكى دالان بيرون آمد و دست ما را گرفت و در حالى كه على‏رغم انتظار با مهربانى احوال ما را مى‏پرسيد به كسانى كه در داخل منزل بودند رو كرد و گفت: اين فرزندان من خيلى بازى كرده‏اند و خسته شده‏اند حتماً گرسنه هم هستند از آنها پذيرائى كنيد كه مهمان مايند.(1)
همچنانكه ملاحظه مى‏شود رفتار شايسته با لغزش‏هاى يك نوجوان او را تا آخر عمر شيفته حاج آخوند تربتى كرده و شخصيت او را از همان نوجوانى تحت تأثير شديد قرار داده است.
رفتار اصلاح گرايانه آن مرد الهى برگرفته از آموزه‏هاى تربيتى اهل بيت(ع) است. آنجا كه على(ع) از فرزندش امام حسن(ع) پرسيد: فرزندم راه جلوگيرى از لغزش‏ها چگونه است؟ امام مجتبى (ع) پاسخ داد: بدى‏ها را با نيكى از ميان برداشتن.(2) با توجه به اين حديث در مقابله با لغزش‏ها و رفتارهاى ناپسند كودكان بايد از روش‏هاى صحيح استفاده نمود. مثلاً پرخاشگرى يك كودك را نمى‏توان با خشونت اصلاح كرد يا مثلاً رفتارهاى نادرست همانند: فرار از مسئوليت، دزدى، تقلب، ناسازگارى با ديگران، حسادت، دروغگوئى، كم رويى، خيالبافى، ترس، اضطراب و… دهها رفتار نامطلوب ديگر ممكن است در كودكان و نوجوانان مشاهده شود كه مى‏توان راههاى نتيجه بخشى را با توجه به آموزه‏هاى اهل بيت(ع) در پيش گرفت.
بنابراين اگر ما از شيوه‏هاى صحيح تربيتى در موارد خطاها و لغزشهاى كودكان و نوجوانان بهره گيريم مى‏توانيم آنگونه كه مى‏خواهيم فرزندانمان را تربيت كنيم.
در اين نوشتار سعى شده برخى از اين شيوه‏هاى اصلاح رفتار در پرتو سيره و سخن اهل بيت(ع) به والدين و مربيان گرامى عرضه شود. 1- توجه به ريشه‏ها و عوامل ناهنجارى‏
والدين وظيفه شناس به خوبى آگاهند كه هر معلولى علتى دارد و هر رفتار ناهنجارى كه از فرزندان سر مى‏زند، داراى ريشه و زمينه خاصى است. اگر بخواهيم معلولى را تغيير دهيم و رفتارى را عوض كنيم بايد به علل و زمينه‏هاى آن توجّه كرد و ريشه‏ها و زمينه‏ها را از بين برد. مثلاً در ريشه‏هاى عصبانيت افراد، بايد به پيش زمينه‏ها توجه كرد. گرسنگى، تشنگى، نگرانى، ترس و دهها عامل ديگر ممكن است در بدخلقى و تندخوئى تأثير داشته باشد. ابن شهر آشوب مى‏نويسد: روزى مردى شامى به مدينه آمده و هنگامى كه با امام حسن مجتبى(ع) برخورد كرد بلافاصله شروع به لعن و نفرين به امام كرده و سخنان ناشايستى را به امام نثار كرد. حضرت در مقابل سخنان درشت وى سكوت كرد هنگامى كه آن مرد عقده دلش را خالى نمودو خاموش شد امام با لبخندى مليح و با لحنى آرام فرمود: اى مرد! گمان مى‏كنم كه در اين شهر غريب باشى و شايد هم مرا به اشتباه گرفته‏اى؟ حال اگر از ما رضايت بطلبى از تو راضى مى‏شويم، اگر از ما چيزى بخواهى به تو مى‏بخشيم، اگر راه گم كرده‏اى راهنماييت مى‏كنيم، اگر گرسنه‏اى تو را سير مى‏كنيم، اگر لباس ندارى تو را مى‏پوشانيم، اگر نيازمندى ترا غنى مى‏سازيم، اگر از جائى رانده شده و يا فرارى هستى تو را پناه مى‏دهيم، اگر خواسته‏اى دارى برمى آوريم، اگر توشه سفرت را پيش ما آورى و مهمان ما باشى براى تو بهتر است و تا هنگام رفتن از تو پذيرايى مى‏كنيم چون كه خانه ما وسيع و امكانات مهمان نوازى ما فراهم است. آن مرد وقتى اين برخورد كريمانه را از امام مشاهده كرد آثار شرم و حيا بر صورتش ظاهر شد و گفت: تا اين لحظه شما و پدرتان منفورترين خلق خدا نزد من بوديد و اكنون شما را محبوبترين فرد روى زمين مى‏دانم.(3)
امام حسن(ع) در اين ماجرا با ديد تربيتى و روانشناختى به بررسى ابعاد قضيه مى‏پردازد و علت عصيان و نارضايتى و تمرد آن فرد را جستجو مى‏كند چرا كه ممكن است: گرسنگى، تشنگى، برهنگى و نداشتن پوشاك مناسب، نيازمندى و فقر، خستگى، نداشتن امنيت، سردرگمى و از همه مهمتر احساس از دست رفتن شخصيت و نابودى عزّت و هويت افراد و…علت پرخاشگرى و تمرد و فريادهاى مخالف باشد.
هنگامى كه مهمان به خانه مى‏آيد كودك از اوقات ديگر بيشتر شلوغ مى‏كند و حركات ناهنجار و ناشايست انجام مى‏دهد، اگر كمى دقت شود علت واقعى اين رفتار به شخصيت كودك برمى‏گردد. او وقتى احساس مى‏كند پدر و مادر در آن لحظات تمام افكارشان به مهمان و پذيرائى از او صرف مى‏شود و شخصيت و عزت نفس خود را در معرض خطر احساس مى‏نمايد براى همين مى‏خواهد كمبود شخصيتش را جبران كند و توجه ديگران را به خود معطوف دارد. حضرت امام مجتبى(ع) در گفتارى حكيمانه با اشاره به ريشه لغزش‏ها و رفتارهاى غلط افراد مى‏فرمايد: هلاك النّاس فى ثلاثٍ: الكبر و الحرص و الحسد؛ ريشه انحراف و گناهان كه مردم را به نابودى مى‏كشاند سه چيز است: غرور و خودخواهى، حرص و طمع، حسد.(4)
براى آگاهى بيشتر والدين و مربيان، برخى از علل و ريشه‏هاى لغزش در كودكان و نوجوانان را يادآور مى‏شويم:
ناآگاهى از زشتى عمل، ناكامى،فقدان عزت نفس و احساس حقارت، ترس از مجازات بزرگترها، عدم اعتماد به نفس، محروميت‏هاى اخلاقى و اجتماعى، اعمال روشهاى نامطلوب و خشونت‏آميز، بى توجهى والدين به مسأله تربيت اخلاقى و دينى، بى‏تفاوت بودن والدين در احكام دين و رعايت نكردن حلال و حرام، تأثير عوامل فرهنگى بيگانگان، آزادى‏هاى نامحدود توسط والدين و مسئولين فرهنگى و تربيتى، عدم نظارت صحيح والدين به رفت و آمدهاى خانوادگى، كنترل نكردن دوستان و روابط فرزندان، بد آموزى‏هاى وسائل ارتباط جمعى، بها ندادن به افراد تربيت يافته و درستكار، نقل كردن لغزش‏ها و انحرافات ديگر در حضور كودك (بدون اينكه توضيحى داده و عواقب خلاف كارى افراد خاطى را به جمع حاضر گوشزد كنيم) عادى جلوه دادن خلاف‏ها و ناهنجارى‏هاى جامعه و… مى‏تواند زمينه ناهنجارى‏ها و رفتارهاى نامطلوب را در كودكان و نوجوانان فراهم آورد.
امير مؤمنان على(ع) فرمود: «من كرمت عليه نفسه لم يهينها بالمعصية؛(5) آن كس كه بزرگى و كرامت نفس خود را باور داشته باشد آن را با گناه و خطا پست و ذليل نخواهد كرد.»
اين سخن مولاى متقيان اشاره به ريشه خطا در نداشتن عزت نفس و روحيه خودباورى در فرد دارد. 2- يادآورى غير مستقيم‏
براى اصلاح رفتار نادرست مى‏توان آن را به طور غير مستقيم مطرح نمود در اين حالت علاوه بر اينكه احترام و شخصيت فرد خطاكار محفوظ مانده است اشتباه او هم به وى تفهيم مى‏شود. اين شيوه اصلاحى برگرفته از روش تربيتى قرآن و اهل‏بيت(ع) است.
امام صادق(ع) فرمود: بسيارى از خطابات قرآن به عنوان سرزنش پيامبر اكرم(ص) نازل شده است ولى مقصود ديگران بوده‏اند.(6)
خداوند متعال به پيامبر(ص) مى‏فرمايد: اگر پدر يا مادرت نزد تو به پيرى رسيدند با آنان درشتى مكن!(7)
اين در حالى است كه رسول خدا(ص) پدر و مادرش را در دوران طفوليت از دست داده بود يا به حضرت عيسى(ع) مى‏فرمايد: آيا تو به مردم گفتى كه من و مادرم را به عنوان معبود غير از خداوند انتخاب كنند!(8) در اينگونه موارد مقصود خداوند متعال ديگران هستند و پروردگار عالميان به طور غير مستقيم آنان را مورد خطاب قرار داده است. در سيره اهل بيت(ع) نيز شيوه يادآورى غير مستقيم فراوان ديده مى‏شود.
داستان آموزش وضو توسط حسنين(ع) به يك پيرمرد از طريق يادآورى غير مستقيم صورت گرفت. آنان بدون اينكه به او جسارتى بكنند يا در مورد اشتباه وى سخنى به ميان آورند خود وضوى كامل گرفته و او را به داورى طلبيدند و آن مرد به خطايش واقف شده و با جان و دل پذيرفت.(9) 3- تذكر شفقت آميز
مى‏توان خطاهاى نوجوانان را در محيطى كاملاً دوستانه و بدور از خشونت و عصبانيت به آنان تذكر داد. قرآن كريم برخى از نصايح و مواعظ سودمند را از زبان ديگران بيان كرده است از جمله مواعظ پر بار جناب لقمان حكيم به فرزندش را نقل مى‏كند.(10) امّا رعايت نكاتى تربيتى در امر نصيحت و موعظه ضرورت دارد:
الف – تا حد ممكن مخفيانه و در خلوت باشد. على(ع) مى‏فرمايد: هر كس برادر دينى خود را مخفيانه موعظه كند او را آراسته ولى اگر آشكارا و در ميان جمع عيوبش را متذكر گردد به شخصيت وى اهانت نموده است.(11)
ب – همراه با محبت و احسان باشد و همچنين فهرست عيبهاى ديگرى را پشت سرهم به فرد خطاكار نشمارد. سيره امام صادق(ع) در اين زمينه راهنماى بسيار خوبى براى ماست. آن حضرت هنگامى كه متوجه شد شقرانى(فردى گنه كار و شرابخوار) نمى‏تواند از دربار منصور دوانيقى سهم خود را دريافت كند به آنجا رفت و سهم شقرانى را گرفت و به وى تسليم نمود. آن حضرت بعد از پرداخت وجه با لحنى ملاطفت‏آميز و مهربان، خطاى وى را به او گوشزد كرده و فرمود: كار خوب از هر كسى خوب است ولى از تو به واسطه انتسابى كه به ما اهل بيت دارى خوبتر و زيباتر است و كار بد از هر كسى بد است، ولى از تو به خاطر همين انتساب، زشت‏تر و قبيح‏تر است. امام صادق(ع) اين جمله را فرمود و گذشت. شقرانى با شنيدن اين جمله دانست كه امام از سرّ او و گناهش آگاه است و از اينكه امام با اين حال به يارى او شتافته و ابراز محبت نموده و با رفتارى كاملاً منطقى و پسنديده وى را به گناهش متوجه ساخت، شديداً نزد وجدان خود شرمسار گشت و خود را ملامت نمود.(12)
ج – كوتاه، مختصر و ملايم: در نصيحت دادن و تذكر عيوب نوجوانان نبايد طولانى سخن گفت و شيرينى و حلاوت نصيحت را از بين برد. امام كاظم(ع) فرمود: هر كس با سخنان زايد، شيرينى كلام خود را محو كند به نابودى عقلش اقدام نموده است.(13) 4- تقويت نيروى ايمان‏
تقويت نيروى ايمان و باورهاى مذهبى كودكان تأثير به سزائى در جلوگيرى از خطاها و لغزشهاى آنان دارد. اين سخن حقيقتى انكارناپذير است و در ميان خانواده‏ها از ديرباز امرى مسلّم و پذيرفته شده مى‏باشد. تاريخ و تجربه نشان داده است افرادى كه از اعتقادات عميق مذهبى برخوردار بوده‏اند و به اصول و ارزشهاى آن پايبندى خود را نشان داده‏اند معمولاً افرادى صالح و به دور از خطاها و مفاسد اجتماعى و انحرافات اخلاقى هستند. آنانكه به آيات قرآن، ايمان عميق دارند و خود را در حضور خداوند عالميان حس مى‏كنند و به پيامهاى آسمانى آن گوش دل مى‏سپارند كمتر در معرض آلودگى‏ها و اشتباهات هستند. به همين جهت امام صادق(ع) فرمود: «بادروا احداثكم بالحديث قبل ان يسبقكم اليهم المرجئه؛(14) نوجوانان خود را با احاديث و معارف ما آشنا كنيد قبل از اينكه گروههاى منحرف بر شما پيشى گيرند (و آنان را به انحراف بكشانند.) امام مجتبى(ع) نيز در مورد تأثير آيات قرآن فرمود: در اين قرآن چراغ‏هاى هدايت و شفاى سينه هاست براى هر عارف صاحب بصيرتى شايسته است كه در پرتو نور آن به قلب خويش جلا دهد و هر نكته سنجى را رواست كه دل خويش را به توسط قرآن مهار كند و تفكر در آن حيات بخش قلب‏هاست و كسانى كه به دنبال آن مى‏روند، مانند كسانى هستند كه در تاريكى‏ها به سراغ نور مى‏روند.(15)
اساساً ايمان مذهبى و علاقه به اعتقادات دينى و فطرت انسانها نهفته است والدين و مربيان مى‏توانند با پرورش آن و جهت دادن به فطريات نوجوانان در شكوفائى اين حس درونى آنان را يارى كرده و كودك را در مسير تربيت سالم قرار دهند.
يكى از بهترين راه‏هاى تقويت ايمان مذهبى، ايجاد جوى مذهبى و فضائى جذّاب در محيط زندگى و كودك و نوجوان مى‏باشد. امام مجتبى(ع) هنگامى كه به نماز برمى‏خاست بهترين لباسهاى خود را مى‏پوشيد، پرسيدند: اى پسر رسولخدا! چرا در نماز بهترين و تميزترين لباس خود را مى‏پوشيد؟ حضرت پاسخ داد: خداوند زيباست و زيبائى را دوست دارد و به همين جهت، من لباس زيبا براى راز و نياز با پروردگارم مى‏پوشم و پروردگارم دستور داده است كه: زينت خود را به هنگام رفتن به مسجد برگيريد.(16) دوست دارم زيباترين لباسم را بپوشم.(17) اين رفتار تربيتى امام حسن(ع) نشان مى‏دهد كه بايد فضاى عبادت جذاب و دوست داشتنى بوده و براى كودكان و نوجوانان كه ناظر آن هستند دلنشين و خوشايند باشد. آن حضرت به مربيان مى‏آموزد كه هنگام نيايش مذهبى بايد آراسته بود و با چهره‏اى گشاده با فرزندان برخورد شود. تا آنان خاطرات خوشى از اين لحظات معنوى داشته باشد. 5 – تأمين نيازهاى مادى و معنوى
فرزندان نسبت به سنّ خويش نيازهائى دارند. گاهى اين نيازها مادى و محسوسند كه والدين با درك آنها در حدّ توان در رفع آن نيازها مى‏كوشند. امّا مهمتر از آن نيازهاى معنوى فرزندان از قبيل محبت، تكريم، باور كردن شخصيت و استقلال آنان و توجه به خواسته‏هاى درونى مى‏باشد. در صورت تأمين نشدن اين خواسته‏ها در وجود فرزندان خلأ و كمبود به وجود مى‏آيد. هر انسانى هم كه تمام يا بخشى از شاكله وجودى‏اش خالى بماند، به همان اندازه غير طبيعى مى‏شود و ممكن است به صورت غير عقلائى عمل كند و دچار لغزش و خطا شود. پيامبر اكرم(ص) برخى از نيازهاى فرزندان را اينگونه بيان كرد: آموزش كتاب خدا، ياد دادن تيراندازى و شنا(ورزش و تفريحات سالم) فراهم آوردن مال پاكيزه و حلال(18) براى آنان سرچشمه لغزش‏ها، ملالت‏ها و افسردگى‏ها خلأ روحى است، روان كودك را بايد از خلأ نفرت، ملامت، و افسردگى، نااميدى و نگرانى نسبت به خود و زندگى نجات داد. طورى كه آدمى مجبور نباشد از خود و ديگران فرار كند. شايسته است روح و روان كودك را از انديشه‏هاى سالم و جنبه‏هاى مثبت زندگى، از آگاهى‏هاى مورد نياز فرد براى ادامه حيات پر نمود.
در جنگ جمل على(ع) سلاح خود را به محمد حنيفه داد كه در خط مقدم جنگ شتر عايشه را كه در قلب لشكر دشمن قرار داشت كشته و كانون فتنه را خاموش كند، امّا مدافعان و تيراندازان جبهه مخالف هيچگونه اجازه نفوذ براى محمد حنيفه را ندادند و او ناگزير به مراجعت گرديد. در اين هنگام امام حسن(ع) با اجازه پدر به قلب دشمن تاخته و بعد از خاموش كردن كانون فتنه فاتحانه بازگشت.
محمد در اين موقع از اينكه نتوانسته بود دستور پدر را اجرا كند احساس حقارت و شرمندگى كرد.
على(ع) ك اين خلأ روحى را در او مشاهده كرد محمد را مورد دلجوئى قرار داده و فرمود: پسرم! ناراحت نباش اگر حسن فتح كرد او پسر رسول خدا (ص) است ولى تو فقط پسر من هستى!(19) يعنى او از دو منبع شجاعت الهام گرفته امّا تو فقط از يك منبع. 6- شيوه منطق و استدلال‏
ممكن است براى اصلاح رفتار و تغيير روش‏هاى ناپسند، به دليل و برهان عقلانى متوسل شويم. اگر ما به نوجوان خطاكار دلائل قانع كننده‏اى اقامه كنيم و او را از عواقب عمل زشت خود آگاه سازيم معمولاً از ما مى‏پذيرد. امّا گاهى والدين بدون اينكه متوجه باشند و علت ناپسندى و غلط بودن رفتار نوجوان را به او توضيح دهند با تحكّم و استبداد مى‏خواهند كه او اين عمل را ترك كند و بدون آگاهى دادن او را به تغيير رفتار وادار مى‏سازند كه معمولاً آثار خوبى هم ندارد و هيچگونه اصلاح و تغييرى در رفتار متربى ديده نمى‏شود و گاهى خطاى نوجوان شدت مى‏گيرد.
علّامه بزرگوار شيخ جعفر كاشف الغطاء در زمينه اصلاح رفتار فرزند خويش از همين شيوه بهره مى‏گرفت. او زمانى كه احساس كرد پسر نوجوانش به سحر خيزى عادت ندارد و از خواب شيرين صبحگاهى دير بيدار مى‏شود در يكى از روزها قبل از اذان صبح كنار بستر پسرش آمد و او را بيدار كرده و گفت: پسرم برخيز! تا به حرم مولاى متقيان على(ع) مشرف شويم. نوجوان چشمان خواب آلوده‏اش را ماليده و گفت: شما برويد و من هم مى‏آيم. پدر گفت: نه من ايستاده‏ام تا با هم برويم. نوجوان برخاست، وضو گرفت و به اتفاق پدر به سوى حرم مطهر روانه شدند. جلوى در حرم فقيرى نشسته و دستش را به سوى مردم دراز كرده بود. پدر از پسر پرسيد: فرزندم! اين مرد براى چه در اينجا نشسته است؟ گفت: براى گدائى و دريافت كمك از مردم. پرسيد: فكر مى‏كنى چقدر از اين طريق بدست آورد؟ گفت: شايد چند درهمى عايدش شود. پرسيد: آيا مطمئناً اين مبلغ را به دست خواهد آورد؟ گفت: به طور قطع و مسلّم نمى‏توان پيش بينى كرد، شايد مبلغى عايدش بشود و شايد هم دست خالى برگردد. پدر كه زمينه را براى گفتن مطلب آماده ديد، گفت: پسرم! ببين اين مرد فقير، براى به دست آوردن يك مقدار منافع دنيائى احتمالى كه يقين به آن هم ندارد در اين هنگام شب اين جا آمده و دستش را دراز كرده است. در حالى كه ما واقعاً به ثواب‏هايى كه خداوند متعال براى سحرخيزى و عبادات تعيين فرموده است يقين كامل داريم و گفته ائمه اطهار(ع) را به طور حتم باور كرده‏ايم پس چرا در انجام آن سستى نشان دهيم!(20)
از منظر فرهنگ وحيانى اسلام نيز بهره گرفتن از منطق و استدلال عقلانى امرى مطلوب است. خداوند متعال در آيات بسيارى براى بيدارى و آگاهى دادن به مردم غفلت زده از عقل و انديشه آنان بهره مى‏گيرد. تفكر، تدبّر، تعقّل از جمله اصطلاحات قرآنى است كه بارها در اين كتاب آسمانى بعد از گوشزد كردن خطاى گنه كاران به آنان يادآورى مى‏شود. خداوند در سوره ملك از زبان گنه كارانى كه به جهنم و هلاكت كشيده شده‏اند مى‏فرمايد: «و قالوا لو كنّا نسمع او نعقل ما كنّا فى اصحاب الصّعير؛(21) مى‏گويند: اگر ما سخن حق را مى‏شنيديم و يا اينكه مى‏انديشيديم در ميان اهل جهنم نبوديم. بنابراين متوجه كردن نوجوان خطاكار به تفكر و انديشه در مورد عواقب اشتباه، مى‏تواند در تغيير رفتار او تأثير داشته باشد. 7 – تنبيه متناسب‏
تنبيه به معناى آگاه كردن است و هدف مربى از آن در برنامه‏هاى تربيتى، آگاه كردن فرد بر خطاى خويشتن بوده و راه اصلاح آنرا در فرا روى وى قرار دادن است. در مواردى كه پند و موعظه و آگاهى دادن به ضررهاى لغزشها و ساير شيوه‏ها بى‏تأثير باشد. مى‏توان به عنوان آخرين شيوه براى تغيير رفتار از تنبيه مناسب با رعايت مراتب آن استفاده كرد. مرحله اول تنبيه توبيخ و تهديد است، البته تهديد بايد طورى باشد كه كودك و نوجوان آنرا جدّى تلقى كند و مربى قصد عملى كردن آنرا داشته باشد و گرنه نبايد از آن سخنى به ميان آيد. اگر تهديد و توبيخ تأثيرى نداشت با بى‏اعتنائى و قهر و غيره از عوامل بازدارنده مى‏توان او را تنبيه كرد. مردى به حضرت موسى بن جعفر (ع) از لغزش و خطاى فرزندش شكايت كرده و از آن حضرت راهنمائى خواست امام به وى فرمود: فرزندت را نزن و براى تنبيه و تأديب وى از او قهر كن ولى مواظب باش قهر تو طولانى نشود.(22) تنبيه گاهى به عنوان عامل بازدارنده و در مواردى هم اگر بجا صورت پذيرد اثرات سازنده در برخواهد داشت در اين صورت تنبيه علاوه بر اصلاح فرد خطاكار نسبت به ديگران جنبه عبرت آموزى نيز خواهد داشت. در صورتى كه تنبيهات غير بدنى مؤثر واقع نشد لازم مى‏شود كودك يا نوجوان خطاكار تنبيه بدنى شود.
امام صادق(ع) در اين زمينه فرمود: در مورد كودكان خطاكار حدّ شرعى جارى نمى‏شود امّا بايد به نحو صحيح او را تأديب نمود.(23) 8 – دعا براى اصلاح فرزندان‏
در آخر اين نوشتار يادآور مى‏شويم كه به همراه اعمال شيوه‏هاى صحيح تربيتى و اصلاحى از نقش ارزنده دعا نبايد غفلت‏ورزيد چرا كه در خواست اصلاح و راهنمائى براى كودكان و نوجوان از درگاه حق تعالى آثار و بركات فراوانى در زندگى آنان دارد. امام سجاد(ع) در دعاى 25 صحيفه سجاديه براى تربيت صحيح و اصلاح رفتار فرزندان خويش اينگونه دعا مى‏كند: اللّهم و منّ علىّ ببقاء ولدى و باصلاحهم لى و بامتاعى بهم؛ خدايا با بقاى فرزندانم و اصلاح آنان و برخوردارى من از آنان بر من منت بگذار. «و اجعلهم ابراراً اتقياءً بصراء سامعين مطيعين لك ولا وليائك محبّين منا صحين ولجميع اعدائك معاندين و مبغضين، آمين؛ آنان را از نيكوكاران، پارسايان، تيزبينان، شنواى سخن حق و اطاعت كنندگان از خودت قرار ده و براى اولياى خودت عاشقان خيرخواه و از براى تمام دشمنانت آنان را ستيزه جو و كينه ورز گردان، خدايا دعايم را بپذير. پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. فضيلت‏هاى فراموش شده، ص 33. 2. تحف العقول، ص 225. 3. مناقب، ج 3، ص 19. 4. بحارالانوار، ج 75، ص 111. 5. مستدرك الوسائل،ج 11، ص 339. 6. اصول كافى، ج 2، ص 63. 7. سوره اسراء، آيه 23. 8. سوره مائده، آيه 116. 9. بحارالانوار، ج 23 ص 319. 10. سوره لقمان، آيات 13 تا 19. 11. بحارالانوار، ج 75، ص 374. 12. همان، ج 47، ص 349. 13. كافى، ج 1، ص 17. 14. التهذيب، ج 8، ص 111. 15. كشف الغمه، ج 1، ص 573. 16. سوره اعراف، آيه 31. 17. وسائل الشيعه، ج 4، ص 455. 18. كنزالعمال، ج 16، ص 444. 19. مناقب، ج 2، ص 21. 20. تعاليم آسمانى اسلام، ص 128. 21. سوره ملك، آيه 10. 22. بحارالانوار، ج 23، ص 114. 23. مستدرك الوسائل، ج 18، ص 46.

/

آزادى اجتماعى از منظر قرآن‏

##نگارش و تدوين: حجةالاسلام و المسلمين محمد رضا مصطفى پور## آزادى در اسلام‏
يكى از ويژگى‏هاى جامعه اسلامى آزادى است به اين معنا كه آيا فرد وقتى در جامعه زندگى مى‏كند از آزادى برخوردار است يا نه؟ در اين فصل اقسام معنا، حدود و شئون مختلف آزادى مطرح مى‏شود. اقسام آزادى‏
آزادى يك بحث عقلى دارد كه در كتاب‏هاى فلسفه و كلام بررسى مى‏شود و بحثى اخلاقى دارد كه در كتاب‏هاى اخلاق عنوان شده است، يك بحث عرفانى دارد كه اهل معرفت آن را عنوان مى‏كنند و بحثى حقوقى كه قانوندانها از آن بحث مى‏كنند.

اما قسم اوّل:

آزادى عقلى:
سخن درباره آزادى عقلى بحث از يك مسئله تكوينى است نه اخلاقى، قانونى، حقوق و قراردادى و آن بحث اين است كه آيا انسان مجبور است يا مفوّض و به خود وانهاده شده؟ در كتاب‏هاى فلسفه و كلام در پاسخ اين پرسش گفته شده كه انسان نه مجبور است، تا اسناد و نسبت كارهايش به او مجازى باشد و نه مفوّض است تا اسناد كار به او به نحو استقلال باشد، هم جبر باطل است و هم تفويض و آنچه حق است، امر بين الامرين است كه از آن به «اختيار و آزادى» انتخاب ياد مى‏شود. بسيارى از حكما در كتابهاى عقلى به اين سخن عقيده دارند.امّا معتقدان به جبر تاريخ و صاحبان تفكّر اشعرى انسان را آزاد نمى‏دانند.
نفى جبر و تفويض و اثبات آزادى از حوزه اين مباحث خارج است، زيرا بحثى عقلى است كه آياتى از قرآن چون: «انّا هديناه السّبيل امّا شاكراً و امّا كفوراً؛ ما انسان‏ها را هدايت كرديم و راه را به او نشان داديم او يا شكر و پذيراى هدايت است و يا كفور و ناسپاس در برابر هدايت است و آن را نمى‏پذيرد.»(1) و «و قل الحقّ من ربّكم فمن شاء فليؤمن و من شاء فليكفر؛ حق را از طرف پروردگار بگو هر كه خواهد ايمان آورد و هركه خواهد كفر ورزد»(2) مبين آن مى‏باشند. آزادى اخلاقى:
آزادى اخلاقى را قرآن كريم در روايات معصومين(ع) به انسان‏ها آموختند تا از بند رذايل اخلاقى رهايى يابند، چون يك انسان متكبر يا طمع ورز و آزمند، هرگز آزاد نيست اين آزادى در كتابهاى اخلاق قابل طرح است كه به عنوان يك فضيلت اخلاقى تحت عنوان (حرّيت) مورد بحث قرار مى‏گيرد. آزادى عرفانى:
برتر از دو قسم ياد شده، آزادى عارفانه است – نه زاهدانه – و آن اينكه انسان از هرچه رنگ تعلق، بلكه از هرچه رنگ تعيّن پذيرد آزاد باشد، چيزى او را به خود جذب و جلب نكند و براى انسان چيزى جز خدا كه مطلق محض است، جاذبه نداشته باشد اين آزادى كه عارف در پى آن است، اگر در كتاب‏هاى اخلاقى مطرح مى‏شود در حدّ يك اشاره است كه از آن مى‏گذرند و اين اوج اخلاق و در محور يافته‏هاى اهل معرفت است. آزادى حقوقى:
اين آزادى، مورد بحث حقوقدانان و قانون شناسان است كه مواد قانونى بايد طورى تدوين شود كه اجراى آن مستلزم برخورد حقوقى نباشد يعنى يك انسان در كيفيت بهره بردارى از مواهب طبيعى تا حدّى آزاد است كه آزادى او مزاحم حقوق و بهره ورى ديگران نباشد و اصل «لاضررو لا ضرار فى الاسلام» در همين محدوده قابل اجرا است. اين آزادى حقوقى و قانونى است.
از اقسام ياد شده آزادى برخى مانند آزادى عقلى در اين مقاله مورد بحث واقع نمى‏شود و بعضى مانند آزادى اخلاقى، عرفانى و حقوقى مورد بررسى قرار مى‏گيرد. محدوديّت طبيعى و قانونى آزادى‏
انسان گرچه آزاد است، ولى دستگاه آفرينش چنان كه به او ميل و اراده داده همين اراده و ميل را محدود نيز نموده است، يعنى انسان قدرت آن را ندارد كه هرچه را بخواهد اراده كند، بلكه اراده او محدود است و وقتى انسان در جامعه زندگى مى‏كند گذشته از آن محدوديّت طبيعى، محدوديّت قانونى نيز جلوى رهايى او را مى‏گيرد تا نتواند هرچه به دلش خطور كرد آن را عملى نمايد.
محدوديت طبيعى انسان اين است كه اگر او تنها هم روى زمين زندگى كند نمى‏تواند به شكل دلخواه خود عمل كند يا اراده‏هاى گزاف داشته باشد و محدوديت قانونى، آن است كه چون بهره‏بردارى از مواهب طبيعى براى همگان است و اگر كسى بخواهد به ميل و اراده خود به طور آزاد استفاده كند مزاحم ديگران خواهد بود از اين رو قانونى براى تعديل اين اراده‏ها و اميال بايد تدوين شود. تفسير آزادى‏
«آزادى» براى انسان بسيار ارزشمند و مطلوب است، همانند «سعادت» كه مفهوم آن روشن و اصل آن نيز مطلوب همه است، اما عمده تفسير آزادى است و چون آزادى وصفى از اوصاف نفسانى انسان است به ناچار اگر انسان‏شناسى‏ها متفاوت بود، معنا و تفسير آزادى نيز مختلف است، چه اينكه بر اساس اختلاف انسان‏شناسى‏ها، تفسير «سعادت» و ساير اوصاف انسانى نيز مختلف خواهد بود.
در فصل‏هاى گذشته دوگونه جهانبينى مطرح شد: يكى جهانبينى الهى كه مى‏گويد جهان مبدأ و معادى دارد و براى انسان وحى و رسالت مطرح است و انسان داراى روح و مسافرى است كه عوالمى را پشت سر گذاشته و عوالمى را نيز در پيش دارد او با مرگ نابود نمى‏شود، بلكه از عالمى به عالم ديگر منتقل مى‏شود.
اما جهانبينى مادى مى‏گويد جهان عبارت از همين جهان محسوس مادّى است و آغاز و انجامى براى جهان نيست و زندگى انسان نيز بين ميلاد و مرگ خلاصه مى‏شود كه قبل از ميلاد ماده و تطوّرات مادّه بود و سرانجام با مرگ نابود مى‏شود: «ان هى الا حياتنا الدنيا؛ زندگى جز زندگى دنيا نيست.»(3)
بر اساس اين دو بينش دو منطق نيز وجود دارد: يكى منطق احساس و سودگرايانه و ديگرى منطق عقل و حق گرايانه و بر اساس آن دو جهانبينى و اين دو منطق دو گونه تفسير نيز درباره آزادى هست. كسانى كه جهان را در ماده خلاصه مى‏كنند و انسان را هم يك موجود مادّى مى‏پندارند، آزادى را همان رهايى مى‏دانند، آنچه را كه يك عارف يا زاهد بند مى‏داد، يك انسان مادى آن را به عكس آن‏ها آزادى مى‏پندارد، چه اينكه آنچه را انسان مادّى آزادى مى‏پندارد نزد عارف يا زاهد بند است.
ممكن است انسانى بگويد من در انتخاب راه رها هستم و مى‏توانم خود را به هر عادتى معتاد كنم ولى رهايى در اعتياد به هر عادت، در واقع بندى است بر دست و پاى او. در واقع انسان معتاد برده است نه آزاد.
دلبستگى به آنچه رنگ تعلّق دارد و انسان را از مسير لقاى حق باز مى‏دارد بندگى است نه آزادى. آزادى از نظر اسلام‏
اسلام چون اساسش توحيد است و اخلاق صالح را هم ساقه درخت طوباى توحيد مى‏داند و شاخه و ميوه‏هايش را هم اعمال و فروعات مى‏داند، انسان را تنها به يك بندگى دعوت مى‏كند كه ماوراى آن همه آزادى است و آن بنده حق بودن است.
بنده حق بودن، انسان را در مرحله اعتقاد، اخلاق و عمل از تعلق و وابستگى به غير خدا آزاد مى‏كند و اين اساس در همه شئون و نسبت به هر فردى از افراد جامعه قابل تحقق است. آزادى عقيده و معناى «لااكراه فى الدين»(4)
اما نسبت به عقيده از آن جهت كه عقيده يك امر علمى است، اگر مبادى و مقدمات آن در نفس پيدا شد آن تصديق پيدا مى‏شود و گرنه پيدا نمى‏شود پس عقيده يك امر تحميلى و قابل تعبّد نيست، برخلاف اعمال كه قابل تعبّد است.
افكار بر برهان و دليل تكيه دارد و به دست خود انسان هم نيست تا بتواند عقيده‏اى را برخود تحميل يا از خود سلب نمايد. اثبات و سلب عقيده در دست هيچ كس نيست حتى خود شخص، اگر مقدمات علمى مطلبى فراهم شد به نتيجه معتقد مى‏شود و گرنه به آن باور ندارد، پس عقيده نه از طرف غير و نه از سوى خود انسان قابل تحميل يا سلب نيست و شايد آيه شريفه «لا اكراه فى الدين»(5) نيز ناظر به همين معنا باشد كه عقيده قابل تحميل نيست، نه مى‏شود فهم مطلبى را بر كسى واجب كرد و نه مى‏شود آن را بر كسى تحريم كرد.
توضيح اينكه در معناى اين آيه شريفه چند وجه بصورت احتمال مطرح است:
1- اينكه اين آيه از يك مطلب تكوينى خبر بدهد و درباره اصل فهميدن و علم باشد و معنايش اين است كه اصل فهم – نه مقدمات آن – قابل اجبار نيست نه قابل اثبات است و نه قابل سلب.
2- ايمان و اعتقاد اكراه‏پذير نيست، زيرا اعتقاد يك امر قلبى است و كسى از آن آگاهى ندارد جز خود شخص.
3- اينكه آيه ناظر به تكوين نباشد، بلكه جمله خبريه‏اى باشد كه به داعى انشاء بيان شده باشد و معنايش اين است كه هيچ كس را بر ديندارى مجبور نكنيد، زيرا موفق نخواهيد شد، چون راهى براى تحميل و ايجاد عقيده با زور وجود ندارد، اما اين به آن معنا است كه انسان در انتخاب راه آزاد است. اين بحث‏ها وقتى از هم جدا و متمايز شد، معلوم مى‏گردد كه گرچه انسان به لحاظ تكوينى آزاد است اما آزادى در اسلام هرگز به اين معنا نيست كه هر كس در انتخاب هر عقيده‏اى آزاد است و انتخاب آن عقيده نتيجه يكسان داشته باشد. چون عقايد بد از جهنم ابد سربر مى‏آورد و اسلام اين راه را براى هميشه بسته است و اما آياتى مانند: «و قل الحقّ من ربّكم من شاء فليؤمن و من شاء فليكفر»(6) و «انّا هديناه السبيل امّا شاكراً و امّا كفوراً»(7) نيز بيان كننده آزادى فلسفى است نه كلامى، يعنى راه و چاه هر دو مشخص است و انتخاب به دست خود شما است، شما مجبور نيستيد. اما راه حق به بهشت و سعادت ابدى و راه باطل به جهنّم منتهى مى‏شود، نه اينكه به هر طرف برويد امن است اين گونه نيست نه، به هر طرف برويد قدرت انتخاب داريد. پس آيه شريفه «لا اكراه فى الدين» اگر ناظر به اصل علم باشد روشن است كه فهم اكراه‏پذير نيست و اگر ناظر به اعتقاد يعنى ايمان به عصاره علم باشد، اين نيز اكراه‏پذير نيست، چون به دست كسى نيست و در اين محدوده‏ها آزادى است. فرق علم و ايمان در تكليف‏پذيرى‏
علم قابل تكليف نيست. البته ايمان غير از علم و تصديق علمى است: علم عبارت از گره و پيوندى است كه بين موضوع و محمول يك قضيّه ايجاد مى‏شود و به همين مناسبت در كتابهاى منطقى قضيّه را عقد (گره) مى‏گويند اين گره و پيوند بين موضوع و محمول به دست هيچ كس نيست، اگر مبادى و مقدمات آن فراهم شد شخص مى‏فهمد كه «الف»، «ب» است و اگر فراهم نشد نمى‏فهمد. اين يك گره، گره دوّم پيوندى است كه بين عصاره اين قضيّه و روح انسان ايجاد مى‏شود كه اين گره همان اعتقاد و ايمان و كار اختيارى نفس انسان است، پس ايمان غير از فهم است، زيرا مقدمات فهم اگر فراهم شد هيچ كس نمى‏تواند بگويد من نمى‏خواهم بفهمم او چه بخواهد يا نخواهد آن مطلب را فهميده است، ولى مى‏تواند بگويد اين مطلب گرچه حق است آن را نمى‏پذيرم. اعتقاد، ايمان و گردن نهادن همان گرهى است كه بين روح و عصاره آن علم ايجاد مى‏شود. علم مبادى قهرى دارد، امّا مبادى ايمان اختيارى است، ممكن است مطلبى براى انسان روشن باشد اما آن را نپذيرد، نظير آنچه آل فرعون به آن مبتلا بودند: «فلمّا جائتهم آياتنا مبصرةً قالوا هذا سحر مبينٌ و جحدوا بها و استيقنتها انفسهم ظلماً و علوّاً فانظر كيف كان عاقبة المفسدين»(8) و هنگامى كه آيات روشنى بخش ما به سراغ آن‏ها آمد، گفتند: اين سحرى است آشكار، آن را از روى ظلم و سركشى انكار كردند. در حالى كه در دل به آن يقين داشتند. پس بنگر سرانجام تبهكاران و مفسدان چگونه بوده است.
بعد از فهميدن معجزات كليم حق، فهميدند كه حق با موسى كليم – سلام اللّه عليه – است و نفس و جان آنان به اين مطلب يقين پيدا كرد، اما ايمان نياوردند.
حضرت موسى كليم – عليه السلام – نيز به فرعون گفت:
«لقد علمت ما انزل هؤلاء الّا ربّ السموات و الارض بصائر و انّى لاظنّك يا فرعون مبثوراً»(9) موسى گفت: تو مى‏دانى اين آيات را جز پروردگار آسمان‏ها و زمين براى روشنى دل‏ها نفرستاده و من گمان مى‏كنم اى فرعون تو به زودى هلاك خواهى شد. تو فهميدى كه اين معجزات را جز خدا كسى اقامه نكرده است، چرا ايمان نمى‏آورى؟ هر كس در درون خودش يك شعبه از فرعونيت را دارد مگر او حدّى از انسانها مثلاً در گفتگوها و مناظره‏هاى علمى انسان گاهى با اينكه مى‏فهمد حق با رقيب اوست حاضر نيست تسليم شود، بلكه تلاش مى‏كند بفهماند كه سخن او باطل است و اگر نتوانست سخن رقيب را باطل نمايد، از راه ديگر سخن خود را توجيه مى‏كند و اين همان خوى فرعونيّت است كه هر كس مى‏تواند آن را در وجود خود تجربه نمايد، پس ايمان يك فعل اختيارى نفس و زير پوشش تكليف است بنابراين انجام آن واجب و تركش حرام است.
فهميدن و علم نه قابل اكراه و اجبار است و نه قابل تكليف، مگر به مقدمات آن مانند: «طلب العلم فريضة على كل مسلم»(10) (وجود تدبّر، مطالعه، بحث و درس) كه اين امر به مقدمات اختيارى است و چون اختيارى است قابل تكليف است و ايمان چون خودش فعل اختيارى است قابل تكليف است.
بين نفس انسان و ايمان، اراده فاصله است بنابراين بعد از روشن شدن حق، انسان مى‏تواند اراده كند و بپذيرد يا انكار نمايد. حاصل اينكه ايمان و علم كاملاً دو مطلب جدا از همديگر است و آيه شريفه «لااكراه فى الدّين»(11) اگر درباره اصل علم باشد معناى آن اين است كه اصل فهم – نه مقدمات آن – به هيچ وجه اكراه‏پذير نيست، نه قابل اثبات است و نه قابل سلب، اما ايمان فعل اختيارى و قابل تكليف است و شارع مقدس مى‏تواند انسان را به ايمان آوردن مكلّف نمايد، گرچه مقدور هيچ كس نيست كه با زور سرنيزه، زندان يا شلاق كسى را مؤمن يا كافر كند، چون ايمان يك كار قلبى است و كسى از آن با خبر نيست مگر آنگاه كه با زبان به آن اقرار شود، فقطه به دست خود شخص است. حاصل اين بحث دو مطلب درباره علم و دو مطلب در مورد ايمان است:
1- علم به نتيجه بعد از علم به مقدمات ضرورى است و به دست هيچ كس حتى خود شخص نيست پس نه قابل تكليف است نه قابل اجبار.
2- مقدمات فهم و علم قابل تكليف است، چون اختيارى است (طلب العلم فريضه على كل مسلم).
3- ايمان به لحاط آنكه فعل اختيارى نفس است زير پوشش تكليف است و شارع مقدس انسان‏ها را به آن مكلّف نموده است.
4- ايمان قابل اكراه و اجبار نيست چون امرى باطنى و قلبى است و كسى از آن اطلاعى ندارد فقط در دست خود شخص است. ملازمه علم و ايمان‏
مطلب ديگرى كه در مورد علم و ايمان بايد بحث و بررسى شود ملازمه علم و ايمان است. گرچه علم و ايمان فرق هايى دارند اما ملازمه‏اى نيز بين ايندو برقرار است. اين ملازمه از يك طرف است. هر ايمانى مستلزم يك علم قبلى است اما هر علمى مستلزم ايمان بعدى نيست. يعنى هر كس به چيزى ايمان دارد حتماً به آن عالم و آگاه است يا به طور اجمالى و تقليدى و يا به صورت تفصيلى و تحقيقى چون ايمان به يك امر مجهول معنا ندارد، اما چنين نيست كه انسان به هر چيزى عالم شد نسبت به آن ايمان نيز بياورد، چون ايمان كار اختيارى نفس است و گاهى انسان به مطلبى كه نسبت به آن آگاه است ايمان ندارد شواهد قرآنى نيز اين مطلب را تأييد مى‏كند: همانگونه كه آل فرعون به تصريح قرآن كريم، با اينكه يقين داشتند حضرت موسى حق است انكار نمودند.(12) و خود فرعون نيز به تصريح حضرت موساى كليم – سلام اللّه عليه – علم داشت ولى ايمان نداشت زيرا به او فرمود: «تو عالم هستى كه اين معجزات فقط كار خداست»(13). البته علم شهودى هميشه همراه با ايمان است.
كسى كه حق را شهود نمود حتماً ايمان مى‏آورد و اما در جريان حضرت موسى – سلام اللّه عليه – كه مردم به معجزه يقين پيدا كردند و باز انكار نمودند، از اين جهت بود كه علم شهودى تنها نصيب حضرت موسى شده بود و ديگران با حسّ ادراك مى‏نمودند كه چوبى تبديل به اژدها شد منتها عقل آنان اين حس را تأييد نمود و به حدّ يقين رسيدند، زيرا آنها فهميدند كه اگر كار حضرت موسى (ع) نيز سحر بود نمى‏توانست سحر ساحران ديگر را درهم بكوبد كه در اين جريان گروهى فهميدند و ايمان آوردند ولى فرعون با اينكه فهميد ايمان نياورد و نمى‏توان گفت: معناى اين آيات اين است كه فرعون قلباً موحّد و مؤمن بود ولى بر اساس منفعت‏طلبى و به خاطر حفظ سلطنت با زبان انكار مى‏كرد، زيرا در آيات قرآنى شواهدى هست كه فرعون نه تنها اهل جهنم است، بلكه مخلّد و جاويد است و از اينجا معلوم مى‏شود كه او موحد و مؤمن نبوده، زيرا اگر كسى قلباً مؤمن باشد گرچه با زبان اقرار نكند او مهم‏ترين ركن ايمان را تحصيل نموده و اين مهمترين ركن بايد در قيامت ظهور كند، چون در آن روز عمل خير اگر باندازه ذرّه‏اى نيز باشد مشاهده مى‏شود: «فمن يعمل مثقال ذرّةٍ خيراً يره»(14) انسان مؤمن گناهكار نيز ابتدا در جهنّم پاك مى‏شود و بعد نجات پيدا مى‏كند. پس ايمان قلبى كه كوهى از فضيلت است در روزى كه ذرّه‏اى از فضيلت فراموش نمى‏شود بايد اثرش ظاهر شود.(15) استدلال عقلى در رابطه معجزه و ايمان‏
كسى كه معجزه را با حس ادراك مى‏كند با يك استدلال عقلى به حقانيّت آورنده آن پى‏مى‏برد به اين صورت كه مى‏گويد اين كار غير عادى است و مقابله‏پذير نيست(صغراى قياس) و هر كس چنين قدرتى داشته باشد از طرف خدا آمده (كبراى قياس) پى اين شخص از طرف خدا و رسول او است (نتيجه). كسى كه بخواهد بوسيله معجزه مؤمن شود بايد دو مقدمه فلسفى و كلامى را بداند:
1- شناختن خارق عادت‏ها تا بين معجزه از يك سو و شعبده، جادو، كهانت، قيافه، طلسم و ساير علوم غريبه از طرف ديگر، بتواند فرق بگذارد و فرق جوهرى آن را بتواند بفهمد كه اين آشنايى عقلى مى‏طلبد.
2- تشخيص تلازم بين «قدرت بر اعجاز» و «صدق دعواى صاحب معجزه» كه مدّعى مقام نبوّت است. پس براى ايمان به حقانيت آورنده معجزه اين دو مسئله عقلى بايد درك شود و خوف حضرت موساى كليم – سلام اللّه عليه – نيز همين بود كه در آن ميدان عظيم مسابقه كه از مار پر شده بود، اگر او عصا را بيفكند و به مارى تبديل شود، تماشاچيان نتوانند بين معجزه او و جادوى جادوگران فرق بگذارند و گرنه ترس موسى ترس برخود نبود همانگونه كه حضرت امير – سلام اللّه عليه – فرموده خوف حضرت موسى (ع) كه در آيه شريفه: «و اوجس فى نفسه خيفةً موسى»(16) موسى ترس خفيفى در دل احساس كرد (مبادا مردم گمراه شوند) مطرح شده ترس بر خود نبود(17) ولى ذات اقدس اله به آن حضرت فرمود: «لا تخف انّك انت الاعلى و الق ما فى يمينك تلقف ماصنعوا انّما صنعوا كيد ساحرٍ؛(18) موسى: نترس تو مسلماً پيروزى و آن چه در دست دارى بيفكن، تمام آن چه را ساختند مى‏بلعد آن چه ساخته‏اند تنها مكر ساحر است. يعنى نترس تو پيروز مى‏شوى براى اينكه «سحر با معجزه پهلو نزند» ما كارى مى‏كنيم كه همه سحر ساحران درهم كوبيده شود.»(19) شرط منتهى شدن علم به ايمان‏
شرط منتهى شدن علم به ايمان اين است كه يك علم ديگر كه از سنخ ايمان است به علم اوّل ضميمه شود، مثلاً اگر كسى فهميد جهان خدايى دارد، بايد علم ديگرى نيز پيدا كند و آن اينكه اعتقاد به چنين خدايى يقيناً براى من خوب و مفيد و ترك اعتقاد من به او يقيناً براى من ضرر دارد. اين علم به «بايد» وقتى در كنار آن علم به «هست» قرار گرفت، نفس ايمان مى‏آورد و گرنه به صرف اينكه بفهمد حق چيست ممكن است ايمان نياورد. نشانه‏اش آيه شريفه‏اى است كه فرعون را به خلود در جهنم تهديد مى‏كند با اينكه علم به حقانيت حضرت موسى داشت. مرز آزادى بيان و قلم در اسلام‏
منتشر نمودن عقيده در جامعه به عنوان آزادى قلم، آزادى بيان و مانند آن در اسلام ممنوع است.
هرگز نظام اسلامى كه مبتنى بر توحيد و تقوا است به منكران خدا و قيامت اجازه نمى‏دهد كه براى نشر افكار الحادى و عمل ملحدانه خود آزاد باشند. با اين آزادى نمى‏شود جامعه اسلامى را حفظ كرد. اگر كسى اين نظام را پذيرفت، در چار چوبه اين نظام و با حفظ خطوط كلّى آن اگر درباره فرعى از فروعات يا كارى از كارهاى كارگزاران نقدى دارد، در بيان نقد خود آزاد است، اما اين معقول نيست كه يك جهانبينى بر اساس توحيد استوار باشد و نشر افكار كفرآميز را آزاد بگذارد. اين با اسلام سازگار نيست. اما در مجلس علمى صاحب نظران و انديشمندان، انسانها آزاد هستند. آنجا اگر صاحب نظر انديشمندى در پى تبليغ عقيده خود نيست، بلكه شبهه اعتقادى دارد، مثلاً – معاذ اللّه – اصول دين را نپذيرفته، او در بحث با يك موحّد و انتقاد علمى از او آزاد است و اينجا ديگر سخن از تفتيش عقايد نيست تا به صرف اينكه كسى به نظام اسلامى معتقد نبود، او را از پا در بياورند، امّا مسئله ارتداد حكم ديگرى داد كه قبلاً مورد بحث قرار گرفت.
افراد غير مسلمان، كه در كشور ما نيز زندگى مى‏كنند و عقايد غير اسلامى دارند، عقيده آنان گرچه باطل است از خود آنهاست و در مناظره با انديشمندان نيز آزاداند. آنها نزد انديشمندان در مجلس علمى مى‏توانند شبهات كفرآميز خود را بازگو كنند، تا جواب بشنوند و در پذيرش يا ردّ آن نيز آزاداند، اما اگر در نظامى كه در آن زندگى مى‏كنند و بدهكار به آن هستند، بخواهند با قلم، بيان يا رفتار خود عقيده الحادى را ترويج كنند ممنوع است. پس آزادى اسلامى حدّ و مرز خاصى دارد. فضاى آزادى قلم و بيان‏
اسلام در عين حال كه به انسانها كرامت و آزادى عطا كرد راه‏هاى حسن انتخاب را نيز به آنان آموخت. چنان كه فرمود: «فبشر عباد الّذين يستمعون القول فيتّبعون احسنه»(20) يعنى به بندگان من بشارت بدهيد، به گروهى كه مكتب‏هاى گوناگون و آراى مختلف را مطالعه مى‏كنند و بهترين آن را بر مى‏گزينند. خداوند انتخاب را بر عهده بشرگذاشت و با اين آيه آزادى بيان، قلم، بحث و مناظره و جدال احسن را تأمين كرد، براى اينكه اگر ديگران در ارائه آراء خود آزاد نباشند چگونه اين بندگان مورد بشارت، آراى گوناگون را بشنوند تا بهترين آن را انتخاب نمايند؟ پس اين آيه ضمن اينكه آزادى گوش فرا دادن به سخن‏ها را تبيين مى‏كند آزادى بيان، قلم و مطبوعات را نيز به همراه دارد. تا گروهى در نوشتن و گفتن آراء خود آزاد نباشند، چگونه استماع آن آراء و انتخاب احسن ميسّر است؟
از اين آيه شريفه نكته ديگر قابل استفاده است و آن اين كه كسى حق مطالعه كتابها و شنيدن آراى گوناگون را دارد كه در فنّ انتخاب مجتهد و صاحب نظر بوده، قدرت تشخيص حسن از قبيح و احسن از حسن را داشته باشد. پس كسى كه هرچه را شنيد مى‏پذيرد، اين آيه شريفه به او آزادى نمى‏دهد تا هر كتاب و مجله‏اى را بخواند و هر سخنى را بشنود و قهراً آزادى قلم و بيان نيز – كه با ملازمه اثبات شد – محدود خواهد بود به مواردى كه مخاطب قدرت تشخيص و استنباط را داشته باشد. يك گوينده و يا نويسنده در محيطى مى‏تواند آزادانه بنويسد يا بگويد كه مخاطبان او بتوانند خوب را از بد و خوبتر را ازخوب تشخيص دهند و خوبتر را برگزينند پس چهار مطلب از آيه سوره زمر استفاده مى‏شود كه دو مطلب اول اثباتى و دو مطلب بعد سلبى است:
1- آزادى مطالعه مطبوعات و گوش دادن به نوارها و مانند آن، براى انتخاب احسن و لازمه آن كه آزادى بيان است.
2- لازمه آزادى بيان براى انتخاب احسن اين است كه در فضايى باشد كه مخاطبان آن قدرت تحقيق و استنباط را داشته باشند.
3- اگر كسى از نظر استنباط ضعيف است و قدرت تحقيق و تحليل ندارد و هر نوشته يا گفته‏اى در او اثر مى‏گذارد او حق مطالعه هر كتاب و نشريه و گوش دادن به هر سخنرانى و نوارى را ندارد.
4- قلم و بيان در فضايى كه مخاطبان و مستمعان آن قادر به تشخيص و استنباط نيستند، آزاد نيست. قرآن كريم چون كتاب تئورى محض نيست تا كلّى گويى كند بنابراين به دنبال اين گونه آيات كه اصلى كلى را تبيين مى‏كند، دو دسته ديگر از آيات دارد كه مطلب را كاملاً تحليل و روشن مى‏كند و انگشت بر روى شخص و مكتب معيّن گذارده و «احسن» را نشان مى‏دهد.
دسته اول آيه‏اى كه مى‏گويد: چه كسى بهترين سخن را مى‏گويد، چنان كه فرمود: «و من احسن قولاً ممّن دعا الى اللّه و عمل صالحاً و قال اننّى من المسلمين»(21) يعنى سخن چه كسى بهتر از گوينده‏اى است كه مردم را به توحيد دعوت كند و خود نيز موحّد باشد و در علم و عمل هادى و داعى مردم باشد؟ كسى كه قول (يعنى منطق نه لفظ) او اين باشد كه من مسلمان هستم قول او «احسن الاقوال» است. جمع اين دسته از آيات با آياتى مانند: «فبشر عباد…»؛ نشان مى‏دهد كه بشارت از آن كسانى است كه سخن دعوتگران به خدا و عاملان به عمل صالح را مى‏شنوند و آن را بر مى‏گزينند(فبشّر المستمعين الّذين يتّبعون قول من يدعوا الى اللّه و يعمل صالحا و يقول انّنى من المسلمين ؛يعنى به مستعدينى كه قول و منطق كسى كه به خدا و عمل صالح دعوت مى‏كند و مى‏گويد من از مسلمانان هستم پيروى مى‏كند بشارت بده اين حاصل جمع بندى دو گروه از آيات است، اما قرآن كريم به اين مقدار نيز اكتفا نكرده با آيات ديگر مسئله را ريزتر مى‏كند.
دسته دوم: «قل هذه سبيلى ادعوا على بصيرةٍ انا و من اتّبعنى؛ بگو اين راه من است كه با بصيرت، افراد را به خدا دعوت مى‏كنم»(22) در اين آيه پيامبر اكرم(ص) را مصداق دعوتگر به خدا معرفى مى‏كند. در آيه ديگر آن حضرت را بر هدايتى مستقيم دانسته، مى‏فرمايد: «و ادع الى سبيل ربّك انّك لعلى هدىً مستقيم؛ به سوى راه پروردگارت دعوت كن زيرا تو بر صراط مستقيم هستى»(23) و در سوره مباركه انعام به آن وجود مبارك مى‏فرمايد، بگو: «انا اوّل المسلمين؛ من اولين مسلمان هستم».(24) پس رسول اكرم(ص) از كسانى است كه به سوى خدا دعوت مى‏كند و هر كسى به خدا دعوت نمايد، سخن او بهترين سخن‏هاست و جمع بندى اين دو طايفه آيات با آيه فبشر عباد اين است كه: «فبشّر الذين يستمعون قول رسول اللّه (ص) و يتّبعون قوله – عليه آلاف التّحية و السلام؛ بشارت بده به كسانى كه قول پيامبر خدا را مى‏شنوند و از آن تبعيت مى‏نمايند.» رهائى يا آزادى؟
در اينكه سيره ائمه – عليهم السلام – بحث آزاد را امضاء مى‏كند و خود جزو زمامداران مناظره و جدال احسن بودند، سخنى نيست و مناظره‏هايى كه در كتابهاى روايى به ثبت رسيده سند گوياى اين مطلب است امّا قرآن كريم مرز آزادى مشروع را با آزاديهاى زيانبار كه همان رهايى است، كاملاً از هم مشخص نمود. آزادى بيان و قلم و ميزگردها و مانند آن در جايى است كه افراد با هم اختلاف نظر دارند، هر جا اختلاف است سخن از آزادى مطرح است اما در مواردى كه همه يك جور فكر مى‏كنند، كسى جلو كسى را نمى‏گيرد،چون همه يك سخن دارند جاى آزادى يا سلب آزادى نيست همه احساس آزادى مى‏كنند.
اختلاف را نيز قرآن كريم مشخص كرده، فرمود تا آنجا كه اختلاف قبل از علم است مناظره و بيان آراء است وقتى كه هنوز روشن نيست حق با كيست و حق چيست، نظير بحث‏هاى حوزه‏هاى علميه، مناظره و بحث‏ها موجب تولّد رأى صحيح است، همانگونه كه حضرت امير(ع) فرموده: «اضرب بعض الرّأى على بعض فانّه يتولّد منه الصّواب»(25) تضارب و برخورد علمى آراء و انديشه‏ها منشأ پيدايش بركات فراوانى است. در اين اختلاف مقدس كه همه دوستانه اظهار نظر مى‏كنند هنوز حق معلوم نيست و همه تلاش مى‏كنند تا حق را بفهمند و آرام شوند، اينجا جاى آزادى قلم و بيان و مطبوعات است. اما وقتى روشن شد كه حق چيست و با كيست، از آن به بعد ديگر جا براى آزادى نيست، بلكه رهايى و فتنه است. چون آزادى در اين مقطع به زيان آزادى است نه به سود آن، چون آزادى مطلوب ذاتى و اصيل انسان نيست، بلكه براى حفظ كرامت و پيدايش حق است. بنابراين بعد از روشن شدن حق آزاد بودن مخالف خوان، رهايى و فتنه است نه آزادى و اين بحث مربوط به داخله حوزه اسلامى است.(26)
ميزان تشخيص حق در مناظره قبل از علم نيز قرآن و عترت است، چون اتفاق كلّ ميسّر نيست و جامعه نيز معصوم نيست: «فان تنازعتم فى شى‏ءٍ فردّوه الى اللّه و الرسول»(27) اگر در چيزى منازعه دانشتيد به خدا و پيامبر رجوع كنيد، مرجعى بايد باشد تا حرف آخر را بزند و به اختلاف‏ها پايان دهد تا جامعه شكل بگيرد و اينكه حضرت امير – سلام اللّه عليه – فرمود: «جامعه نيازمند به يك زمامدار است، حال آن زمامدار عادل باشد يا فاجر»(28) براى اين است كه اگر رهبرى در جامعه نباشد كه در تنازع‏ها سخن نهايى را بگويد سنگى روى سنگ بند نمى‏شود و اين سخن حضرت در برابر شعار انحرافى خوارج بود كه مى‏گفتند: «ان الحكم الّا للّه، لا حكم لك»(29) كه حضرت به آنان فرمود شما مغالطه مى‏كنيد، حكم مال خدا است نه مال من، ولى من اميرمؤمنان هستم و شما در حقيقت مى‏گوئيد: «لا امارة» يعنى شما امير نيستيد و اين عقيده را با شعار «لاحكم الّا للّه» القاء مى‏كنيد.
و اگر كسى در اولواالامر كه پايان دهنده به اختلاف‏هاست نزاع و اختلاف كرد، همان آيه شريفه «فان تنازعهم» پيش بينى كرد، چون ابتداى آيه «تثليث» وسط آن «تشبيه» و آخر آن «توحيد» است؛ ابتداى آيه سه ضلعى است، زيرا سخن از «اللّه» و «رسول»و «اولواالامر» است. اگر كسى در مطلبى اختلاف كرد سه مرجع قضايى دارد حال اگر درباره خود اولواالامر اختلاف كرد بايد به خدا و پيامبر رجوع نمايد كه پيامبر با حديث غدير و ثقلين و مانند آن، مسئله رهبرى را مشخص فرموده و اگر درباره خود پيامبر(ص) اختلاف شد كه آيا پيامبر هست يا نه و آيا معجزه آورده يا نه، چون پايگاه اصلى توحيد است بايد به توحيد و حكمت خدا استدلال كرد. آزادى انسان در روايات‏
آزادى مطرح شده در كتاب و سنت (قرآن و روايات) اقسام گوناگونى دارد كه نبايد با هم خلط شود. بعضى روايات ناظر به آزادى عقلى و تكوينى است و برخى به ساير اقسام آزادى نظر دارد، كه به چند نمونه از آن اشاره مى‏شود:
حديث اول: على (ع): «الحرّ حرٌ و ان مسّه الضّر؛ آزاده آزاده است، گرچه در فراز و نشيب روزگار گرفتار حادثه شود.»(30)
اين حرّيت اخلاقى و عرفانى در مقابل دو قسم ديگر (عقلى و حقوقى) است. در مقابل اين حرّيت بردگى است كه فرمود: «العبد عبدٌ و ان ساعده القدر؛(31) برده رذائل اخلاقى، برده است، گرچه روزگار هم به كام او باشد.
حديث دوّم: على (ع) فرمود: «افضل الكنوز حرٌّ يدخّر؛(32) بهترين ذخيره اينكه انسان دوست آزاده‏اى را براى خود انتخاب كند و او را به خود علاقه‏مند نمايد.»
حديث سوّم: على (ع): «عجبت لاقوامٍ يشترون المماليك باموالهم و لايشترون الاحرار باخلاقهم؛(33) من در شگفتم از مردمى كه با پول خود برده مى‏خرند، ولى سعى نمى‏كنند با اخلاق خوب آزادگان را بخرند»، يعنى اگر كسى متخلّق به اخلاق الهى بود، دلهاى مردم آزاده به او گرايش پيدا مى‏كند.
حديث چهارم: على (ع): ليس للاحرار جزاءٌ الا الاكرام؛(34) اطعام و لباس دادن غير از اكرام است.» آزاده را بايد اكرام كرد چه با كمك‏هاى مادّى يا با كمك‏هاى معنوى و برخورد كريمانه.
حديث پنجم: على(ع): «من اصطنع حرّاً استفاد اجراً؛(35) اگر كسى آزاد مردى را براى خود برگزيند اجرى را كسب نموده».(36)
حديث ششم: على (ع) فرمود: «من قصّر فى احكام الحرّية اعيد الى الرّق؛(37) اگر كسى در احكام آزاد بودن و آزادگى كوتاهى كند به بردگى كشيده مى‏شود.» بعضى از شارحان سعى كرده‏اند رقّيت در اين حديث شريف را، به بندگى در قيامت و جهنم تفسير كنند كه البته آن را شامل مى‏شود ولى مخصوص آن نيست، همچنانكه هر دو جامعه هر دو را شامل مى‏شود.
احتمال ديگر كه در كلمه احكام، اينكه به كسر همزه (احكام) باشد يعنى متقن نمودن، اگر كسى در متقن نمودن آزادى كوتاهى كرد برده مى‏شود.(38)
حديث هفتم: على (ع): «من قام بشرائط العبوديّة احلّ للعتق؛(39) كسى كه شرايط بندگى ذات اقدس الهى را خوب انجام دهد، او شايسته آزاد مردى است». كه اين حديث در نقطه مقابل حديث ششم است.
حديث ششم اين بود كه اگر كسى در احكام و قوانين آزادگى كوتاهى كند برده مى‏شود، اين حديث مى‏گويد: اگر كسى به قوانين بندگى خدا قيام كرد او شايسته آزادگى است. پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: 1. سوره انسان (دهر)، آيه 3. 2. سوره كهف، آيه 29. 3. سوره مؤمنون ، آيه 37. 4. بحث تفصيلى درباره آزادى عقيده در فصل چهارده مطرح مى‏شود. 5. سوره بقره، آيه 256. 6. سوره كهف، آيه 3. 7. سوره دهر، آيه 3. 8. سوره نمل، آيات 12 تا 14. 9. سوره اسراء، آيه 102. 10. بحارالانوار، ج 1، ص 172. 11. سوره بقره، آيه 256. 12. سوره نحل، آيه 12. 13. سوره اسراء، آيه 102. 14. سوره زلزال، آيه 7. 15. بعضى از اهل معرفت در كتابهاى عرفانى خود ذيل آيه شريفه: «آمنت و انه لااله الّا الّذى آمنت به بنو اسرائيل»(سوره يونس، آيه 90)، (ايمان آوردم به خداى يگانه كه بنى اسرائيل به او ايمان آورده‏اند) گفته‏اند فرعون قلباً ايمان آورد گرچه با زبان اقرار نكرد و او گرچه بخاطر جنايات و آدمكشى هايش ساليان متمادى بايد در جهنم بسوزد ولى سرانجام نجات مى‏يابد، امّا عرفاى ديگر گفته‏اند چون قرآن كريم درباره او حكم خلود كرده است و مؤمن هرگز مخلّد نيست، معلوم مى‏شود او در حال كفر و طغيان مرده است و ايمان او مورد قبول خداوند واقع نشده. 16. سوره طه، آيه 67. 17. نهج البلاغه صبحى الصالح، خطبه 4. 18. سوره طه، آيه 68. 19. وقتى حضرت موسى (ع) عصاى خود را افكند تماشاچيان ديدند يك مار واقعى در ميدان حركت مى‏كند و بقيه يك مشت چوب و طناب است كه در گوشه‏اى افتاده است و «تلقف» به اين معنا نيست كه مار موساى كليم آن چوبها را خورد گرچه بعضى از نقل‏ها آن را تأييد مى‏كند، بلكه ظاهر آيه اين است كه «ماصنعوا» يعنى ساخته آنان را خورد و «ما صنعوا» همان سحر جادوگران بود. پس معنا اين است كه «تلقف الكيد» نه «تلقف الحبل». 20. سوره زمر، آيه 18. 21. سوره فصلت، آيه 33. 22. سوره يوسف، آيه 108. 23. سوره حج، آيه 67. 24. سوره اعراف، آيه 163. 25. غرر و در آمدى تعبير «تضارب آراء» از اينگونه احاديث نشئت گرفته است. 26. در جهان غرب به بهانه آزادى كه يكى از مواد حقوقى اعلاميه جهانى حقوق بشر است، رهايى قلم و بيان را ترويج مى‏كنند كه محصول آن جريان سلمان رشدى پليد مرتد و مانند آن است. آنها از كتاب سلمان رشدى تحت عنوان آزادى قلم حمايت مى‏كنند. 27. سوره نساء، آيه 59. 28. و 29. نهج البلاغه صبحى الصالح، خطبه 40، ص 82. 30. غررالحكم، ج 1، ص 349. 31. همان، ج 2، ص 401. 32. همان. 33. همان، ج 4، ص 343. 34. همان، ج 5، ص 81. 35. غررالحكم، ج 5، ص 276. 36. اصطناع بمعنى پروراندن، ساختن و انتخاب كردن است همانطور كه خداوند به حضرت موسى (ع) فرمود: «واصطنعتك لنفسى؛ يعنى تو را براى خود پروراندم».(سوره طه، آيه 41) و «انا اخترتك فاستمع لما يوحى» (طه، 13). 37. غررالحكم، ج 5، ص 413. 38. همان. 39. اين احتمال را مرحوم خوانسارى ذكر فرموده است.

/

نگاهى به رويدادها

اخبار جهان اسلام‏
تروريست‏ها در عراق سوگواران امام حسين عليه السلام را به خاك و خون كشيدند. (3/12/83)
7 تفنگدار آمريكايى در شمال و غرب بغداد به هلاكت رسيدند. لگد پرانى سه ويژگى مى‏خواهد، نابخردى، ناتوانى،نابردبارى. عقل اندك نظامى قاتل آمريكايى شايد ريشه در حماقت رئيس جمهور آمريكا دارد كه در جهان زبانزد خاص و عام است. ناتوانى هم به همان نشان كه هر روز عدّه‏اى از اين اشغالگران نفله مى‏شوند و بالاخره، چرا عصبانى نباشند در حالى كه پس از اين همه جنگ افروزى حكومت را به پيروان يك مرجع تقليد سپردند! (8/12/83)
عقب نشينى نيروهاى سوريه از لبنان آغاز شد. (9/12/83)
به دنبال انفجار تل‏آويو، آدم ربايان اسرائيلى 1800 فلسطينى را ربودند. (11/12/83)
پنتاگون: مسلمانان معتدل هم به جهاد عليه آمريكا برخاسته‏اند.
از سوى عمركرامى، وزير محيط زيست كابينه سابق لبنان، دست آمريكا در نآرامى‏هاى اخير لبنان رو شد. (13/12/83)
حزب اللّه: نمى‏گذاريم لبنان قربانى توطئه‏هاى اسرائيل شود. (16/12/83)
آيت اللّه سيستانى 25 اسفند را آخرين مهلت براى تشكيل دولت جديد عراق اعلام كرد. (17/12/83)
50 فلسطينى در يورش صهيونيست‏ها به الخليل بازداشت شدند. (18/12/83)
در تظاهرات تاريخى مردم لبنان به دعوت دبير كل حزب اللّه، لبنان به آمريكا «نه» گفت. (19/12/83)
نخست وزير مستعفى لبنان بار ديگر مأمور تشكيل كابينه شد. (20/12/83)
يك روحانى كويتى به دليل درخواست براى جهاد عليه نظاميان آمريكايى بازداشت شد. (24/12/83)
صدها جوان اسرائيلى: حاضر نيستيم در كشتن فلسطينى‏ها سهيم شويم. (25/12/83)
نخستين نشست مجلس ملى عراق امروز برگزار مى‏شود. رؤساى جمهور و مجلس عراق احتمالاً امروز تعيين مى‏شوند. (26/12/83)
درگيرى افراد مسلح با پليس عربستان 26 كشته و مجروح برجا گذاشت.
حاجم الحسنى رئيس مجلس ملى عراق شد.
در حمله مسلحانه افراد ناشناس به قرارگاه نظاميان آمريكايى در ابوغريب 44 نظامى آمريكايى به شدت مجروح شدند. (15/1/84) اخبار داخلى‏
بوش: صحبت از اقدام نظامى عليه تهران، حقيقت ندارد.
گداهاى مستعد زبان انگليسى مى‏آموزند. (3/12/83)
مجلس، قيمت كالاها و خدمات يارانه‏اى را تثبيت كرد.
زلزله در زرند كرمان صدها كشته و مجروح برجاى گذاشت.
در تاسوعا و عاشوراى حسينى (ع) ايران در ماتم شهداى كربلا گريست. (4/12/83)
عمليات انتقال اجساد و مصدومان زلزله زرند پايان يافت. (5/12/83)
مافياى ميوه دست به كار شد، مسؤولان چاره انديشى كنند.
خاتمى: هيچ دولتى نمى‏تواند از حق ملت ايران در فناورى هسته‏اى بگذرد.
رهبر انقلاب در ديدار نخست وزير پاكستان: غربى‏ها در مذاكرات هسته‏اى زور مى‏گويند، ما حرفهاى غير منطقى را قاطعانه رد مى‏كنيم. (6/12/83)
ايران خيال اروپا را راحت كرد، توقف غنى سازى هرگز!
رئيس جمهور از مناطق زلزله زده زرند ديدار كرد.
آيت اللّه هاشمى رفسنجانى: دنيا به اين باور رسيده است كه ايران آسيب‏پذير نيست. (8/12/83)
قرار داد تأمين سوخت نيروگاه اتمى بوشهر بين رؤساى انرژى اتمى ايران و روسيه امضاء شد.
خاتمى با رد كمك كاخ سفيد به زلزله زدگان زرند: آمريكا! ما را به خير تو اميد نيست، شر مرسان. (9/12/83)
سخنگوى قوّه قضائيه از كشف شبكه بزرگ جعل اسناد دولتى خبر داد.
هشدار صريح ايران به اروپا: اروپايى‏ها فكر توقف غنى سازى را از سر بيرون كنند.
نيروگاه كارون 3 چهارشنبه با حضور رئيس جمهور افتتاح شد. (10/12/83)
يك عضو هيأت ايرانى مذاكرات هسته‏اى: آمريكا و اروپا بايد به ايران هسته‏اى عادت كنند.
البرادعى بار ديگر عليه ايران به شوراى حكام گزارش داد. (11/12/83)
خرازى در همايش خليج فارس: اروپا مى‏داند به ايران قدرتمند نمى‏توان زور گفت.
ساختمان جديد كتابخانه ملى ايران، ديروز با حضور آقاى خاتمى افتتاح شد. (12/12/83)
دكتراى افتخارى دانشگاه«عليگر» هند به حداد عادل اعطا شد.
در نامه‏اى به رئيس جمهور، 160 نماينده از كارشكنى در برابر طرح تثبيت قيمت‏ها انتفاد كردند. (13/12/83)
رهبر انقلاب: حل مشكلات كشور با قوّه مجريه سالم و كارآمد ميسر است.
سخنگوى هئيت ايرانى در مذاكرات هسته‏اى: اروپايى‏ها كم آورده‏اند، بهانه تراشى مى‏كنند. (15/12/83)
رهبر انقلاب: جمهورى اسلامى در مقابل فشارهاى اروپا و آمريكا مى‏ايستد. (15/12/83)
مجلس 36 هزار ميليارد ريال به درآمدهاى دولت اضافه كرد.
رئيس جمهور در بوستان كوهسار نهال كاشت. (16/12/83)
رهبر انقلاب خطاب به مسئولان نيروى انتظامى: مردم بايد احساس كنند دست قدرتمندى حامى آنهاست.
دانشجويان: نمى‏گذاريم دولت آينده بيراهه برود. (17/12/83)
تلويزيون آمريكا با اعتراف به كارسازنبودن تحريم‏هاى جديد: كارى نمانده كه عليه ايران نكرده باشيم. (18/12/83)
رئيس كل بانك مركزى به ناكامى‏هاى سياست‏هاى پولى در 15 سال گذشته اذعان كرد. (19/12/83)
رهبر انقلاب در ستاد فرماندهى نيروى زمينى سپاه: ملت ايران قدرتمندانه در مقابل زورگويى مستكبران ايستاده است.
دولت مكلّف شد كليه روستائيان را به طور رايگان بيمه كند. (20/12/83)
در پى كار شكنى اروپا، مذاكرات هسته‏اى به تعويق افتاد.
مراسم بزرگداشت سالگرد ارتحال حاج سيد احمد خمينى با حضور رهبر معظم انقلاب و مسئولان نظام و اقشار مردم برگزار شد.
خاتمى پس از امضاى قراردادهاى تجارى ميان ايران و ونزوئلا: مردم آمريكا بايد بدانند ميلياردها دلارى كه ماليات مى‏پردازند صرف قطعه قطعه كردن افراد بى گناه در عراق مى‏شود. (22/12/83)
رهبر انقلاب در ديدار مسئولان بنياد شهيد: همه براى تقويت فرهنگ ايثارگرى و شهادت بكوشند. (23/12/83)
از 60 سال فعاليت فرهنگى و سياسى فخرالدين حجازى تجليل شد.
هاشمى رفسنجانى: آماده‏ام. هرچه جلوتر مى‏روم احتمال حضورم در انتخابات بيشتر مى‏شود.
در صورت عدم حضور آقاى هاشمى رفسنجانى، كانديداى شوراى هماهنگى نيروهاى انقلاب، آقاى لاريجانى خواهد بود. (24/12/83)
بهزاد نبوى: از كروبى حمايت مى‏كنم. معين مقبوليت اجتماعى ندارد.
رهبر انقلاب در ديدار اعضاى انجمن‏هاى اسلامى دانش‏آموزى: انتخابات آينده جشن تكليف سياسى جوانان است.
متروى كرج – گلشهر افتتاح شد.
اجلاس وزراى خارجه اوپك امروز در اصفهان گشايش مى‏يابد.
رهبر انقلاب: بسيارى از پيشرفت‏هاى كشور مرهون نقش آفرينى جوانان است. (25/12/83)
مسئولان دولتى ايران: توقف غنى سازى اورانيوم، هرگز. (26/12/83)
عامل قتل 20 كودك پاكدشتى به دار مجازات آويخته شد. (27/12/83)
رهبر انقلاب: مردم از همين حالا به فكر 27 خرداد باشند.
باهنر: نامزد نهايى اصولگرايان ارديبهشت معرفى مى‏شود.
آخرين روز تعطيلات سال نو در آغوش طبيعت گذشت.
رهبر انقلاب در پيام نوروزى: سال 84، سال همبستگى ملى و مشاركت عمومى است. (14/1/84)
مجلس درباره گرانى‏هاى اخير از دولت توضيح خواست. (15/1/84) اخبار خارجى‏
ده‏ها اندونزيايى در پى لغزش زمين مدفون شدند.
10 هزار سرباز آمريكايى به كانادا پناهنده سياسى شدند. (4/12/83)
ابراهيم جعفرى به عنوان نخست وزير عراق معرفى شد. (5/12/83)
پوتين: غرب براى تضعيف روسيه از حربه دموكراسى بهره مى‏گيرد! (6/12/83)
يك انفجار مهيب در كلوپ شبانه صهيونيست‏ها رخ داد.
بوش تغيير رژيم مولداوى را در دستور كار خود قرار داد. (8/12/83)
قانون تك نامزدى در انتخابات رياست جمهورى مصر لغو مى‏شود.
36 زن براى نخستين بار در وزارت خارجه عربستان استخدام مى‏شوند. (9/12/83)
حال پاپ وخيم شد. (10/12/83)
رهبر كره شمالى رسماً دستيابى به بمب اتمى را تأييد كرد. (12/12/83)
نظاميان اشغالگر در بغداد روزنامه نگار ايتاليايى را به رگبار بستند.
چين: آمريكا حق ندارد درباره حقوق بشر نظر بدهد. (15/12/83)
دانيل اورتگا بار ديگر نامزد رياست جمهورى نيكاراگوئه شد. (17/12/83)
شهردار لندن: سياست‏هاى اسرائيل تهديدى براى امنيت غرب است. (19/12/83)
15 حزب مخالف اردن خواستار استعفاى دولت شدند.
گورباچف به اشتباهات خود در فروپاشى اتحاد شوروى اعتراف كرد. (23/12/83)
پاپ درگذشت. (14/1/83)


پاورقي ها:

/

گفته‏ها و نوشتها

حضرت امام خمينى قدّس سرّه‏
ما اعتقادمان اين است كه آمريكا از اسلام ترسيده است و مى‏خواهد اسلام را به هم بزند، تصريح هم مى‏كند. ما اين كسانى كه با دولت اسلامى ايران معارضه مى‏كنند، اعتقادمان اين است كه اينها با اسلام دارند معارضه مى‏كنند. ما روى اين اعتقاد با اينها تا آخر بايد مبارزه كنيم براى اين كه اسلام همچو تكليفى براى ما معيّن كرده است. كسى كه همه موافقينش عبارتند از اشخاصى كه منحرف هستند از اسلام؛ آمريكايش منحرف، ديگرانش منحرف، كسى كه اين طور است و در مملكت خودش با مسلمين اين طور عمل مى‏كند و با مسلمين ما هم اين طور عمل مى‏كند، اين كس را جز اين كه با او به مبارزه برخيزيم، راهى نداريم. و ما تا آخر دنبال اين مطلب هستيم و خواهيم بود و به حرف‏هاى مفت آنهايى كه انحراف دارند، به حرف‏هاى اينها اعتنايى نمى‏كنيم، ما تكليف را ملاحظه مى‏كنيم.
(صحيفه امام، ج 19، ص 102) رهبر فرزانه انقلاب حفظه اللّه:
اين درست نيست كه ما بگوييم چون شيعه و محب هستيم، اگر گناه هم كرديم، خداى متعال ما را مجازات نمى‏كند؛ نه اين طور نيست. «من اطاع اللّه فهو لنا ولى» ولى آنها بايد خدا را اطاعت كند، چون خود اين بزرگواران با اطاعت خدا به اين مقام و رتبه رسيدند. امتحان اينها، قبل از وجود و آمدنشان به اين دنيا صورت گرفته: «امتحنك اللّه قبل ان يخلقك فوجدك لمن امتحنك صابرة». دستگاه خدا بى حساب و كتاب نيست.
در روايتى پيغمبر اكرم صلى اللّه عليه و آله به فاطمه زهرا عليها السلام با اين مقام و رتبه فرمود: «يا فاطمه اننى لن اغنى عنك من اللّه شيئاً». يعنى پيش خدا، نسبت با من و ارتباط با من به درد تو نمى‏خورد. مگر در ميان فرزندان پيغمبر و ائمه كسانى نبودند كه با خدا رابطه‏اى نداشتند و نتوانستند از آن گوهر نورانى و ارزش معنوى برخوردار شوند؟ آنچه اولياى دين را بر قله شرافت بشرى قرار داده، از خود شخص شخيص نبى اكرم و امير المؤمنين و بقيه اين خاندان پاك گرفته – كه اينها در عالم وجود نمونه‏هاى بى‏مانندند و شبيه اينها ديگر نيست – تا ديگران، اطاعت و عبوديت و بندگى آنها براى خداست. لذا وقتى شما مى‏خواهيد در تشهد نمازتان نام پيغمبر خدا را بياوريد و از او تجليل كنيد، مى‏گوييد «و اشهد ان محمداً عبده» اول عبوديت را ذكر مى‏كنيد، بعد مى‏گوييد: «و رسوله» عبوديت بالاتر از رسالت است. اساس و جوهر كار، عبوديت است… من و شما هم بايد از همين جاده برويم. البته اين قله‏ها خيلى بالاست. اگر چشم ما بتواند اين قله‏ها را ببيند، خيلى بايد خدا را شكرگزار باشيم، چه برسد به آنجاها برسيم؛ ليكن بايد برويم، راه اين است. اين دامنه‏ها را بايد به قدر قدرت و توانمان طى كنيم: كه اگر اين طور شد، به قدر ظرفيتمان بهره خواهيم برد. (28/5/82) بصيرت دينى
در ميان اصحاب اميرالمؤمنين عليه السلام مردى است به نام «ربيع بن خثيم» در اين كه او يكى از هشت زاهد دنياى اسلام است شكى نيست.
ربيع آنقدر به زهد و عبادت مشغول بود كه دوران آخر عمرش قبر خود را كنده بود، گاهى مى‏رفت داخل قبر مى‏خوابيد و خود را نصيحت مى‏كرد و مى‏گفت: «يادت نرود آخر بايد بيايى اينجا» تنها جمله‏اى كه غير از ذكر و دعا از او شنيدند آن وقتى بود كه اطلاع پيدا كرد كه مردم حسين بن على عليه السلام را شهيد كرده‏اند. پنج كلمه در اظهار تأسّف و تأثر از چنين حادثه‏اى به زبان آورد و گفت: «واى بر اين امت كه فرزند پيغمبرشان را شهيد كردند» مى‏گويند بعدها استغفار مى‏كرد كه چرا اين چند كلمه را كه غير از ذكر بوده به زبان آوردم!
اسلام بصيرت مى‏خواهد، هم عمل مى‏خواهد، هم بصيرت. اين آدم(خواجه ربيع) بصيرت ندارد در دوران ستمگرى معاويه و ستمگرترى مانند يزيد بن معاويه زندگى مى‏كند… و تمام زحمات پيغمبر اكرم (ص) دارد هدر مى‏رود، آقا رفته يك گوشه‏اى را انتخاب كرده شب و روز دائماً مشغول نماز خواندن است و جز ذكر خدا كلمه ديگرى بر زبان نمى‏آورد و يك جمله‏اى هم كه به عنوان اظهار تأسف از شهادت حسين بن على عليه السلام بر زبان مى‏آورد پشيمان مى‏شود كه چرا به جاى آن الحمد للّه يا سبحان اللّه نگفته است… اين با تعليمات اسلام جور در نمى‏آيد…فكر غلطى است و بسيار خطرناك…
(به نقل از كتاب طهارت روح شهيد مطهرى). ملاك اعلميّت‏
فرزند مرحوم سيد محمد فشاركى فرموده است:
بعد از وفات مرحوم ميرزاى شيرازى بزرگ، پدرم توسط من به مرحوم آقا ميرزا محمد تقى شيرازى – ميرزاى كوچك – پيغام داد اگر شما خود را اعلم از من مى‏دانيد بفرماييد تا من زن و بچه‏ام را در امر تقليد به شما ارجاع دهم و اگر مرا اعلم مى‏دانيد، شما خانواده خود را در مسئله تقليد به من ارجاع دهيد؟
هنگامى كه اين پيام را به ميرزا رساندم تأمّلى كرد و فرمود: خدمت آقا عرض كنيد كه آقا خودشان چگونه مى‏دانند؟ پدرم فرمود: برو عرض كن كه شما در اعلميّت چه چيز را معيار مى‏دانيد، اگر دقّت نظر ميزان باشد شما اعلميد و اگر فهم عرف معيار باشد من اعلمم؟
من دوباره اين پيام را به ميرزا رساندم، ايشان باز تأمّلى نموده باز فرمودند: خود آقا كداميك از اين دو را ملاك قرار مى‏دهند؟ من بازگشتم و سخنان ميرزا را ابلاغ نمودم، آقا تأمّلى كرد و فرمود بعيد نيست كه دقّت نظر ميزان و ملاك اعلميّت باشد. آنگاه فرمود: كه همگى از ميرزاى شيرازى تقليد كنيم.
(سيماى فرزانگان، ص 140) رهنمود
مال دنيا چشم را خيره مى‏كند و عقل را مى‏دزدد، توشه و كوله بار آخرت را از مال دنيا خالى و از نماز و روزه و خيرات پر سازيد تا در روز رستاخيز در پيشگاه خداوند شرمنده نباشيد.
(پاسدار شهيد ابوالقاسم جوادى) قلم
قلم وثيقه آزادى است و ضامن امن‏

بشرط آن كه نگارنده فتنه گر نبود
قلم مروّج علم است و پاسدار هنر

بشر آن كه در انگشت بى هنر نبود
(سيد صادق سرمد) حاج ميرزا جواد ملكى‏
يكى از شاگردان ميرزا جواد آقا مى‏گويد:
شبى در شاهرود خواب ديدم كه در صحرايى صاحب الامر با جماعتى تشريف داشتند و گويا به نماز جماعت ايستادند نزديك رفتم كه جمال مباركش را زيارت كنم و دست شريفش را ببوسم شيخ بزرگوارى را ديدم در كنار آن حضرت آثار بزرگوارى و وقار از سيمايش پيدا بود، هنگامى كه بيدار شدم درباره آن شيخ به فكر رفتم كه او كيست كه اينقدر به امام زمان نزديك است. جستجوى زياد نمودم تا اينكه در يكى از حجره‏هاى فيضيه مشغول تدريس او را يافتم پرسيدم اين آقا كيست؟ گفتند: حاج ميرزا جواد آقا ملكى بعد از آن ملازمتش را اختيار كردم او را چنان يافتم كه ديده بودم.
(گنجينه دانشمندان، ج 1، ص 233 و 232) آينه دار فردا
شعرى كه مشاهده مى‏كنيد غزلى است كه اگر حروف اول هر مصرع را در كنار هم قرار دهيد از آن حروف نام رهبر معظّم انقلاب بدست مى‏آيد:
سلام ما به تو اى اسوه شكيبايى‏
يقين تو روح خدايى كه باز مى‏آيى‏
يلى به عرصه انديشه چون تو پيدا نيست‏
درود بر تو كه آيينه دار فردايى‏
على است نام تو و در مصاف شب صفتان‏
لهيب شعله خورشيد عالم آرايى‏
يمين جان تو روشن ز نور عالم غيب‏
خمينى ديگر و جانشين مولايى‏
اگر كه چاه زمان راز تو نمايد باز
ميان مردم اين روزگار تنهايى‏
نشان زپير مغان در نگاه تو بينند
هميشه در همه جا مردمان بينايى‏
امير كشور عشقى و رهبرى هشيار
يگانه فاتح بيدار ملك دلهايى‏
(نصراللّه مردانى) قلم نويسنده‏
نويسنده بايد كه با قلب پاك‏

نويسد حقايق نه افزون، نه كم‏
چو ابر بهاران بشويد به مهر

زرخسار افسردگان گرد غم‏
به نيش قلم هر دم آرد برون‏

زپاى ستمديده خار ستم‏
دهد درس عبرت به خوانندگان‏

به امثال و اندرز و پند و حِكَم‏
نه بر كس دهد نسبت ناروا

نه كس را ستايد زبهر دِرَم‏
نكوهش كند از ستم پيشگان‏

به نيكى برد نام اهل كرم‏
نه روشندلان را زند افترا

نه آزادگان را كند متهم‏
چو مسموم گردد تن جامعه‏

نويسنده بايد كند دفع سمّ‏

پاورقي ها:

/

سخنان معصومين‏

قرض الحسنه در اسلام‏ رسولخدا صلى اللّه عليه و آله وسلّم:
«من اقرض اخاه المسلم كان له بكلّ درهم اقرضه وزن جبل احد من جبال رضوى و طور سيناء حسنات و ان رفق فى طلبه تعدّى به على الصّراط كالبرق الخاطف اللّامع بغير حساب و لاعذاب».
(وسائل الشيعه، ج 13، ص 88)
كسى كه به برادر مسلمانش قرض دهد، به اندازه هر درهمى كه به او مى‏دهد به بزرگى كوه احد از كوههاى رضوى و طور سيناء براى او پاداشهايى هست و اگر در مورد گرفتن طلب خود با آن مؤمن مدارا كند همانند برق خيره كننده و درخشان بدون حساب از روى پل صراط بگذرد. رسولخدا صلى اللّه عليه و آله وسلّم:
«اَلفُ دِرهَمٍ اُقرِضُها مَرَّتَينِ اَحَبُّ اِلَىّ مِن اَن اَتَصَدَّقَ بِها مَرَّةً».
(تهذيب،ج 2،ص 61)
اگر هزار درهم از مالم را دوبار به برادران دينى قرض الحسنه بدهم، نزد من بهتر از آن است كه همه آن را يك باره در راه خدا انفاق كنم. رسولخدا صلى اللّه عليه و آله وسلّم:
«مَن اَجرَى اللّهُ عَلى يَدِه فَرَجاً لِمُسلِمٍ فَرَّجَ اللّهُ عَنهُ كُربَ الدُّنيا وَالآخِرَة»
(امالى شيخ طوسى)
كسى كه به دست او گشايش در كار برادر مسلمانش حاصل شود، خداوند غم و غصّه دنيا و آخرت او را بر طرف خواهد فرمود. امام باقر عليه السلام:
« مَن اَقرَضَ قَرضاً اِلَى مَيسَرَةٍ كانَ مالُهُ فى زَكوة وَ كانَ هُوَ فى صَلوةٍ مَن المَلائِكَةِ عَلَيهِ حَتّى يَقضِيَهُ» (من لايحضره الفقيه، ص 361)
كسى كه به نيازمندى پولى وام بدهد و او را مهلت دهد تا گشايشى در كار او حاصل شود، مالش در حكم زكاة است و فرشتگان به او دعا مى‏كنند و درود مى‏فرستند تا روزى كه طلبش را دريافت كند. امام صادق عليه السلام:
«قالَ ما قَضَى مُسلِمٌ لِمُسلِمٍ حاجَةً اِلّا ناداهُ اللّهُ عَزَّ و جَلَّ عَلَىَّ ثَوابُكَ وَلااَرضى لَكَ بِدُون الجَنّة» (ثواب الاعمال)
هر مسلمانى، حاجتى از برادر دينى خود برآورد و نيازمندى او را بر طرف سازد، خداوند مى‏فرمايد: پاداش تو با من است و من پاداشى كمتر از بهشت براى تو نمى‏پسندم. امام صادق عليه السلام:
«مَن اَقرَضَ قَرضاً وَ ضَرَبَ لَهُ اَجَلاً فَلَم يُؤتَ بِه عِند ذلِكَ الاَجَلُ كانَ لَهُ مِنَ الثَّوابِ فى كُلّ يَومٍ يَتَأخَّرُ عَن ذلِك الأَجَلُ بِمِثلِ صَدَقَةِ دينارٍ واحِدٍ فى كُلِّ يَومٍ»
(ثواب الاعمال، ص 76)
كسى كه وام به مسلمانى بدهد و براى پرداخت آن زمانى تعيين كند ولى بدهكار نتواند در موعد تعيين شده قرض خود را بپردازد و او مهلتش دهد، خداوند در برابر هر روزى كه به وى مهلت دهد صدقه‏اى در نامه عمل او ثبت مى‏فرمايد. پرداخت حق مردم‏ امام باقر عليه السلام:
« كُلُّ ذَنبٍ يُكَفِّرُهُ القَتلُ فى سَبيلِ اللّهِ اِلاّ الدَّين لاكَفّارَةَ لَهُ اِلّا اَدائُهُ اَو يَقضِى صاحِبُهُ اَويَعفُو الَّذى لَهُ الحَقّ» (وسائل الشيعه، ج 13، ص 83)
شهادت در راه خدا، هر گناهى را جبران مى‏كند مگر بدهكارى مردم را كه هيچ چيز آنرا جبران نمى‏كند مگر اين كه بدهى خود را ادا كند يا وصى و ولى او آنرا بپردازد يا طلبكار از او بگذرد. امام صادق عليه السلام:
«مَنِ استَدانَ دَيناً فَلَم يَنو قَضائَهُ كانَ بِمَنزِلَةِ السّارِقِ» (فروغ كافى، ج 1، ص 355)
كسى كه وام بگيرد و قصد دادن آنرا نداشته باشد، بمنزله دزد است. امام صادق عليه السلام:
«اَيُّما رَجُلٍ اَتَى رَجُلاً فَاستَقرَضَ مِنهُ مالاً وَ فى نِيَّته اَن لايُودِّيَهُ فَذلِكَ اللُصُّ العادى» (من لايحضره الفقيه، ج 2، ص 60)
هر مردى كه براى دريافت وام به ديگرى مراجعه كند و انديشه ندادن آنرا در سر داشته باشد، چنين كسى، دزد ستمگر است. امام محمد تقى على عليه‏السلام:
«عَن اَبى ثُمامَة قال قُلتُ لِابيجعفر الثّانى عَلَيهِ السَّلام اِنّى اُريدُ اَن اُلازِمَ مَكَّةَ وَ المَدينَةَ وَ عَلَىَّ دَينٌ فَقالَ ارجِع اِلَى مُؤدَّى دَينِكَ، وَ انظُر اَن تَلقَى اللّهَ وَ لَيسَ عَليكَ دَينٌ، فَاِنّ المُؤمِنَ لايَخُونُ». (علل الشرايع، ص 178)
ابى ثمامه مى‏گويد: به امام نهم حضرت امام محمد تقى عرض كردم كه من تصميم گرفته‏ام در مدينه و مكه سكونت كنم ولى مقدارى به مردم بدهكارم، نظر شما در اين باره چيست؟ حضرت فرمود: به شهر خودت برگرد تا زمانى كه دين خودت را بپردازى و كوشش كن كه روز ملاقات پروردگار (هنگام مرگ) مديون كسى نباشى. زيرا شخص با ايمان خيانت نمى‏كند.
پاورقي ها:

/

دانستنيهايى از قرآن‏

پايان يك انتظار
«الذين يتّبعون النبى الامّى الّذى يجدونه مكتوباً عندهم فى التوراة و الانجيل يأمرهم بالمعروف و ينها هم عن المنكر و يحلّ لهم الطيبات و يحرّم عليهم الخبائث و يضع عنهم إصرهم والأغلال التى كانت عليهم فالّذين آمنوا به وعززوه و نصروه واتبعوا النور الذى انزل معه اولئك هم المفلحون».
(سوره اعراف – آيه 157)
آنها كه پيامبر امّى را پيروى مى‏نمايند، مشخصات و ويژگيهاى او را در توراة و انجيل (كتابهاى آسمانى پيشين) كه در اختيار دارند مى‏يابند، همانا آنان را به نيكيها و معروف دعوت مى‏نمايد و از زشتيها، پليديها و منكرات باز مى‏دارد، و آنچه را پاكيزه و مطبوع است حلال و آنچه را مايه تنفر و نامطبوع است حرام مى‏شمارد، و بارهاى سنگين و سهمگين و غل و زنجيرهائى را كه بر پاى فكر و انديشه آنان بسته شده از آنها بر مى‏گيرد، پس كسانى كه به او ايمان آورده و مقامش را ارج نهند و او را در اجرا و انجام رسالتش يارى رسانند و از نور آشكار (قرآن) كه بر او نازل گرديده پيروى كنند، همانا آنان رستگارانند.

بطور كلى شخصيت و شهرت مردان بزرگ تاريخ، در جريان فراز و نشيب‏هاى فراوان زندگى شكل مى‏گيرد و به مقياس اثرشان براى جامعه انسانى از معروفيت و محبوبيت عمومى برخوردار مى‏شوند و هرچند كه اثر آنها براى اجتماع بشر بيشتر و مؤثّرتر باشد داراى شخصيّت و شهرت برتر و بيشترى خواهند شد، تا آنجا كه ممكن است آوازه شهرت و شعاع شخصيت آنان از مرزهاى جغرافيائى و بلكه از محدوده عصر زندگيشان فراتر رفته و به چهره هميشه و همه كس آشناى جهانى تبديل گردند و تاريخ از اين قبيل مردان، فراوان بخود ديده است، ولى آنچه كه كاملاً استثنائى و بى‏نظير است، شخصيت والاى انسانى است كه قرنها قبل از ميلادش، تولد يافته و در كتابهاى آسمانى و در ميان جامعه‏هاى مذهبى مطرح بوده است، چرا كه اسلام به وجود مبارك او تماميّت و كمال مى‏يافت و بشارت به آمدن او به مفهوم پيروزى خط نبوت و تلاش مداوم همه پيامبرانى بود كه در طول تاريخ يكى پس از ديگرى آمدند و بسيارى از آنان در جريان مبارزه مستمرشان با قدرتهاى طاغوتى به شهادت نائل گرديدند، و چنين بشارتى آنان و پيروانشان را به پيروزى نهائى اسلام و سرانجام شكست بار شرك و كفر جهانى، اميد و اطمينان بيشتر مى‏بخشيد و در نتيجه آنها را در ادامه مبارزه و جهاد مقدسى كه براى اعلاى كلمه «اللّه» در پيش داشتند، مصمّم‏تر و قاطع‏تر مى‏ساخت، و از سوئى زمينه پذيرش هرگونه ادعاى خاتميّت را براى فرصت طلبان از ميان مى‏برد، و از اين رو آن چنان چهره كامل و مشخصى از شخصيت او براى امت‏هاى پيشين، بوسيله وحى و پيامبران به تصوير كشده شد كه به تعبير قرآن كريم «يعرفونه كما يعرفون ابناءهم» او را همچون فرزندان خويش مى‏شناختند و آيه 157 سوره اعراف در همين رابطه است.پس گرچه به صورت ظاهر نور پرفروغ حضرت محمد بن عبداللّه صلى اللّه عليه و آله در سپيده دم هفدهم ربيع المولود ظاهر شد ولى نور وجودش سالها قبل از آفرينش هر موجودى، خلق شده بود. امام صادق عليه السلام از اجدادش از حضرت امير سلام اللّه عليهم اجمعين نقل مى‏كند كه فرمود:
«انّ اللّه تبارك و تعالى خلق نور محمّد صلى اللّه عليه و آله قبل أن يخلق السّموات و الارض و العرش و الكرسى و اللّوح و القلم و الجنّة و النّار و قبل ان يخلق آدم و نوحاً و ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و موسى و عيسى و داود و سليمان…و قبل ان يخلق الانبياء كلّهم» – همانا خداى تبارك و تعالى نور محمد صلى‏اللّه عليه و آله را قبل از آفرينش آسمانها و زمين و عرش و كرسى و لوح و قلم و بهشت و دوزخ و پيش از خلقت آدم و نوح و ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و موسى و عيسى و داود و سليمان و…و پيش از خلقت جميع پيامبران آفريد.
در ساعت ولادت پيامبر عظيم الشأن اسلام صلى اللّه عليه و آله آيات عجيب و شگفت انگيزى در عالم رخ داد: آتشكده پارس كه هزارسال روشن بود، به خاموشى گرائيد، چهارده كنگره از ايوان انوشيروان فرو ريخت، درياچه ساوه خشكيد، بتها در سراسر جهان سرنگون شدند، شهابها در آسمان فراوان شدند، كاهنان گمراه كننده ناكام گشتند و…
روز ولادت سرور همه آفريدگان خداوند، خاتم پيامبران و سرّ آفرينش و عظيم‏ترين انسان عالم امكان، رسول گرامى خداوند و بنده شايسته‏اش، محمد بن عبداللّه صلى‏اللّه عليه و آله و ششمين اختر تابناك ولايت و امامت حضرت امام جعفر صادق عليه‏السلام را به محضر فرزند عزيز و احيا كننده دينش، خاتم الاوصياء حجة بن الحسن العسكرى ارواحنا لتراب مقدمه الفداء و عموم مسلمين و شيعيان جهان بويژه مقام معظم رهبرى و ملت برومند ايران، تبريك و تهنيت عرض نموده از خداى بزرگ مسئلت داريم ما را توفيق دهد كه راه و رسم آن بزرگواران را در تمام زمينه‏هاى اجتماعى، سياسى، اقتصادى و فكرى زندگى دنبال نمائيم و پيروان راستينى برايشان باشيم.

پاورقي ها:

/

«امام خمينى ثابت و استوار از آغاز تا پايان»

كشاورزان و كارگران اساس استقلال كشورند
كارگران از ارزشمندترين طبقه و سودمندترين گروه در جامعه‏ها هستند. چرخ عظيم جوامع بشرى با دست تواناى كارگران در حركت و چرخش است. حيات يك ملت مرهون كار و كارگر است كار خلاصه نمى‏شود به جنبش مخصوص و كارگر خلاصه نمى‏شود به گروهى خاص و به اين انگيزه، روز كارگر روز همه ملت است… (10/2/59)
انشاء اللّه مبارك است بر همه مستضعفين جهان و بر ملت ايران و بر شما كارگران متعهد اسلامى، روز كارگر مبارك باشد بر ملت ايران كه چنين جوانان متعهدى در كارگاه‏ها مشغول فعاليت هستند.
دو قشر از ملت ستون فقرات كشور و انقلابند. يك قشر، قشر كارگر كه با مجاهدات پيگير خود، قبل از انقلاب با اعتصابات دامنه دار خود انقلاب را به پيروزى رساندند و بعد از انقلاب هم آنها هستند كه با كوشش خود و جهاد خود در راه اسلام اين انقلاب را به پيش مى‏برند و من اميدوارم كه كوشش آنها در پيشگاه مقدس خداى تبارك و تعالى مقبول باشد و سرفراز باشند در اينجا و در آنجا و قشر دوم كشاورزانند. كشاورزان و كاگران اساس استقلال كشورند و اگر اين دو قشر به طور دلخواه انشاء اللّه عمل كنند، گرفتارى‏هاى كشور ما انشاء اللّه رفع مى‏شود و از اين جهت است كه اين دو قشر بيشتر مورد هجمه مخالفين انقلاب اسلامى هستند. بى جهت نيست كه فعاليت گروه‏هائى كه به خلاف جمهورى اسلامى هستند و وابسته به اجانب هستند به اين دو قشر بيشتر توجه دارند و اين دو قشر را بيشتر مى‏خواهند به انحراف بكشانند…
همانطورى كه سرحدات را قواى مسلح نگهدارى مى‏كنند و با شجاعت و شهامت از اسلام دفاع مى‏كنند و جوانانى پر ارزش را از دست مى‏دهند معذلك با كمال شجاعت به دفاع از كشور و اسلام مشغول هستند، در داخل كشور هم مجاهدين كارگر و مجاهدين كشاورز مجاهده مى‏كنند نظير همان مجاهدات. آنها سرحدات را از آسيب حفظ مى‏كنند و شما متن كشور را از وابستگى حفظ مى‏كنيد. آنها مجاهد فى سبيل اللّه هستند و شماها هم مجاهد فى سبيل اللّه. همانطور كه خون آنها در پيش خداى تبارك و تعالى مقدس و ارجمند است، عرق شما هم در پيشگاه خداى تعالى مقدس است. اگر شما كارگران و كشاورزان سراسر كشور قيام كنيد به امرى كه مصلحت كشور شما، استقلال كشور شما، آزادى شما به او بستگى دارد، اين كشور به پيش خواهد رفت و آسيب نخواهد ديد…(10/2/60)
از پيغمبر اكرم شنيده‏ايد كه نقل شده است كه كف دست يك كارگر را، يعنى همان محلى كه كار درش تأثير كرده و پينه بسته، آنجا را بوسيد و اين، يك نشان ارزش است براى كارگر در طول تاريخ. پيغمبر اسلام كه اولين فرد انسان هاست و بزرگترين انسان كامل است، نسبت به كارگر اينطور تواضع بكند و كف دست او را كه علامت كار است ببوسد، اين نكته دارد كه كف دست را بوسيده، نه پشت دست را. كف دست آثار كار درش هست، مى‏خواهد ارزش كار را به عالميان اعلام كند. به مسلمين اعلام كند كه ارزش كار اين است كه آنجائى كه كارگر كار كرده است، در اثر كار يك نشانه‏اى پيدا كرده من آنجا را مى‏بوسم كه ملت‏هاى اسلامى و بشر ارزش اين كارگر را بداند.
و ما مفتخريم و شما و همه مفتخرند به اينكه همچو نشانى پيغمبر اكرم به شما داده، يا در بعض روايات فرموده‏اند كه قطره عرقى كه از بدن كارگر مى‏آيد مثل خونى است كه از شهداى در راه خدا مى‏آيد چقدر اين ارزش دارد. (11/2/61) رهنمودهاى مقام معظّم رهبرى
مسلمانان بايد در عمل نشان دهند كه تواناييها و استعدادهاى آنان يك واقعيت انكارناپذير مى‏باشد و مى‏توانند به يك مجموعه تعيين كننده در شكل‏گيرى سياست‏هاى جهانى و حركت عمومى بشريت تبديل شوند…
دنياى اسلام بايد با افتخار به اسلام و احكام اسلامى، بيش از پيش درجهت ارايه عملى دستورات مترقى اسلام در زمينه‏هاى مختلف تلاش نمايد…
مسلمانان بايد با كار و تلاش و باور تواناييها و امكانات خود در مقابل جريانى كه اصرار دارد جهان اسلام را از صحنه تصميم گيريهاى جهانى حذف نمايد. بايستند و تسليم خواستهاى قدرتهاى استكبارى نشوند…
آمريكا با ارايه طرح خاورميانه بزرگ در صدد ايجاد كشورى بزرگ با نام خاورميانه و با مركزيت رژيم صهيونيستى است تا تمام امكانات و منافع اين منطقه در اختيار اسرائيل قرار گيرد و مسلمانان تحت سلطه و نفوذ غرب باشند. (18/1/84)
جنبش دانشجويى در پرتو بصيرت و احساس مسئوليت و با نشاط و شادابى و نوآورى، پيشتازى حركت عمومى ملت را براى تحقق اهداف ملى بر عهده دارد…
گرچه تشكلهاى مؤمن و انقلابى دانشجويى به علت سلايق مختلف با نامهاى متفاوت فعاليت مى‏كنند اما اين اسامى مهم نيستند، بلكه آنچه در اين تشكلهاى دانشجويى اهميت دارد انتخاب يك هدف كلى واحد و استفاده از شيوه‏هاى منطقى، علمى و كارآمد براى تحقق اين هدف صحيح است…
مجموعه‏هاى دانشجويى نيز همين هدف را دنبال مى‏كنند و با توجه به خصوصيات حركت دانشجويى نظير آگاهى، نشاط و شادابى، ابتكار و نوآورى و جرأت خطر كردن، جنبش دانشجويى، مى‏تواند در روند تحقق اين اهداف والا پيشتاز و پيشاهنگ حركت عمومى ملت باشد…
البته اين هدف ملى بايد در پرتو معنويت دنبال شود وگرنه به طور صحيح محقق نخواهد شد و نتايجى منفى به بار خواهد آورد…
ما مى‏خواهيم ضمن برخوردارى از سرزمينى آباد و پيشرفته، از سلطه بيگانگان و زورگويان جهانى نيز كاملاً آزاد باشيم و بر اساس مصالح و منافع خودمان، مستقلاً تصميم بگيريم و عمل كنيم…
نبايد آزادى را با ترويج فساد و نقض قوانين رسمى و خيانت اشتباه گرفت…
اگر چه استفاده متعادل از نعمت‏هاى مادى الهى، امرى طبيعى است اما مسئله اصلى زندگى، درخشش روزافزون جوهره معنوى انسان و افزايش تقوا و قرب الهى است كه ذخيره‏اى واقعى و تضمين كننده زندگى پرافتخار آنان در حيات اخروى به شمار مى‏رود… (27/1/84)
يك نظامى تحصيل كرده و صاحب علم، دانش و تجربه علاوه بر امتياز پژوهندگى و فعاليت علمى، به جهت تلاش براى حفظ امنيت و آسايش كشور و ملت، داراى جايگاه بسيار والايى است…
برغم عقب ماندگى علمى كه در قبل از انقلاب اسلامى بر ملت ايران تحميل شد، جوانان كشور در 26 سال گذشته به بركت انقلاب و خودباورى ناشى از آن پيشرفتهاى علمى بزرگى را بدست آورده‏اند كه موفقيت دانشمندان ايرانى در دستيابى به دانش هسته‏اى، دانش پيشرفته استفاده از سلولهاى بنيادى، ساخت هواپيما و موفقيتهاى علمى در المپيادها و مسابقات علمى جهانى نمونه‏هايى از آن است.
پيروزى انقلاب اسلامى نتيجه ايمان عميق ملت ايران بود كه باعث احساس هويت و بيدارى ديگر مسلمانان و تهديد سلطه قدرتهاى استكبارى نيز شد…
آمريكا و صهيونيست‏ها در طول 26 سال گذشته از هيچ اقدامى براى سرنگونى نظام جمهورى اسلامى ايران فروگذار نكردند اما برغم اين تلاشها، ملت بزرگ ايران با ايستادگى در مقابل فشارها در همه زمينه‏ها پيشرفت كرد و نسل جوان پرنشاط كشور قطعاً اين مسير را ادامه خواهد داد…
اين سياست كه برخى انسانها بايد مقهور برخى انسانهاى ديگر باشند محكوم به شكست است زيرا بشريت بدليل نياز خود به عدالت در مقابل اين سياست خواهد ايستاد. (28/1/84)
پاورقي ها:

/

مبانى اقتدار سياسى در قرآن‏

مقدمه
در اوج مذاكرات هسته‏اى ايران با اتحاديه اروپا و آژانس بين‏المللى مسأله عزت و اقتدار ايران اسلامى و حفظ و صيانت آن از سوى مردم و كارشناسان به شدت مورد توجه و پى‏گيرى بود. بر آن شديم تا با رجوع به قرآن مبانى عزت و اقتدار مسلمانان و جامعه اسلامى را تبيين نماييم. آن چه در اين نوشتار آمده است، نگاهى كوتاه است به اين مسأله، باشد كه هم‏چون گذشته با حفظ اقتدار و عزت و درايت از كاربردهاى فن‏آورى هسته‏اى در همه زمينه‏هاى صلح‏آميز بهره‏مند شويم.
قرآن اصول روابط ميان خودى و غير خودى را بر احترام به حقوق انسان‏ها، مقام انسانيت، ارزش‏هاى انسانى و معنوى به ويژه عدالت بنا نهاده است. در همان حال به بيان خطوط قرمزى اشاره دارد تا زمينه عزت و افتخار جامعه اسلامى در همه اشكال ارتباطى آن حفظ شود. اسلام با حفظ احترام متقابل نسبت به اقوام و اديان و پيروان آنان به هيچ كس اجازه نزديكى و تجاوز به اين خطوط قرمز را نمى‏دهد. كرانه‏مندى ارتباط جامعه اسلامى با ديگر جوامع اعتقادى اين امكان را مى‏دهد تا جامعه اسلامى از خطر نابودى در امان باشد. اين حساسيت از آن‏رو مهم است كه هويت جامعه در صورت تجاوز از حدود نه تنها دچار چالش و بحران‏هاى درونى مى‏شود بلكه زمينه براى سقوط و تجاوز برونى را فراهم مى‏آورد.
براى آنكه به ديدگاه قرآن درباره مبانى اقتدار سياسى جامعه‏اسلامى و خطوط قرمز آن راه يابيم لازم است به معيار مرزبندى جوامع در صدر اسلام و در مدينة النبى توجه شود.در حوزه جغرافيايى حجاز، مرزهاى اعتقادى مهم‏ترين مسأله براى تعيين هويت‏هاى جمعى بود. اقوام و نژادها هريك به نوعى در پاره‏اى از كره زمين مرزهاى جغرافيائى و ملى خود را تعيين كرده بودند اما در حجاز ، اين مرزهاى اعتقادى بود كه تعيين كننده مؤلفه اساسى به شمار مى‏رفت. تنش‏ها و چالش‏ها به طور عمده در دو شهر بزرگ حوزه حجاز – مكه و مدينه – ميان يهوديان كتابى با مشركان از سويى و با مسلمانان از سوى ديگر بود. هر چند كه بعدها با اوج‏گيرى و اقتدار همه جانبه اسلام يهوديان كتابى كه روزگارى ظهور پيامبر جديد را آغاز حاكميت مطلق خود بر مشركان قلمداد مى‏كردند، سرخورده خود به يارى مشركان شتافتند با اين همه، دسته‏بندى‏ها و مرزها هم‏چنان بر اصول اعتقادى مبتنى بود. از اين‏رو، پس از آن‏كه پيامبر حكومت اسلامى را در مدينه با پذيرش اكثريت مردم مسلمان در قالب پيمان‏هاى متعدد تشكيل داد، پيمان‏هاى جداگانه‏اى نيز با يهوديان منعقد كرد تا حدود روابط ميان يهوديان و مسلمانان و نحوه تعامل آن‏ها با حكومت اسلامى مشخص گردد.
بدين ترتيب جامعه اسلامى آنان را به عنوان يك جامعه جدا از جامعه اسلامى به رسميت شناخت و حقوق خاص آنان را تأييد كرد، هر چند كه به عنوان شهروند «امت واحد» از آنان نام مى‏برد و از همه حقوق شهروندان نيز برخوردار است.
با توجه به اين حقيقت تاريخى و تأكيد بر تطور مفهوم جامعه از صدر اسلام تاكنون، براى پديدارشناسى رابطه بين جوامع از ديدگاه قرآن مى‏توان از آموزه‏هاى قرآنى و گزاره‏هائى كه چگونگى تعامل مسلمانان با ديگران را گزارش مى‏كند سود جست و ملاك‏هاى بدست آمده از اين مطالعه را به عنوان اصول اقتدار سياسى جامعه اسلامى از ديدگاه قرآن به زمان حاضر تعميم دارد. اصول حاكم بر روابط سياسى ميان جوامع از ديدگاه قرآن‏ 1- عدالت:
يكى از اصولى كه در قرآن كريم بسيار مورد تأكيد و اهتمام قرار گرفته(1) مسأله «عدل» و عدالت است و اين عقيده در فرد فرد مسلمانان و جوامع اسلامى اثر مى‏گذارد و وقتى به مرحله اجرا درآيد، مى‏تواند مسلمانان را به سوى مديريت صحيح در كارها، و برافراشتن پرچم عدل و داد، نه تنها در كشورهاى اسلامى بلكه در كل جهان سوق دهد.
اهميت اين موضوع به حدى است كه هيچ چيز نمى‏تواند مانع آن گردد، و هر گونه انحراف از آن متابعت از هواى نفس است(2) در آيات قرآن به صراحت از ستم روا داشتن به دشمن – چه دشمن شخصى و چه دينى – نهى شده است.
در برنامه‏هاى اجتماعى، سياسى، نظامى و اقتصادى جامعه اسلامى عدالت بايد به عنوان زير بنا و اصل اساسى در روابط متقابل بين مسلمانان و ديگران باشد؛ چرا كه يك جامعه پيشرو، سربلند و قوى، جامعه‏اى است كه روى پاى خود بايستد و پيوند و ارتباطش با ديگران، پيوندى بر اساس رعايت عدالت و منافع متقابل باشد، همانطور كه قرآن مى‏فرمايد: «لاتَظلِمون و لاتُظلَمون»(3) «نه ستم كنيد و نه زير بار ستم رويد.» هرگاه حكومتها از اين اصل اساسى غفلت كرده يا به آن پشت پا زده‏اند، باعث تباهى خود و ديگران شده‏اند و هرگاه به آن اصل پاى‏بند بوده‏اند از عزت و سربلندى برخوردار بوده‏اند. 2- تعادل در روابط و حفظ احترام متقابل:
اصل اعتماد متقابل، پشتوانه فعاليتهاى هماهنگ اجتماعى و همكارى در سطح وسيع مى‏باشد. همين معنا در روابط بين المللى و در سطح جهانى نيز صادق است.
يكى از مصاديق بارز و تعيين كننده به عنوان ضامن اجراى اين اصل، وفاى به عهد و پيمان مى‏باشد، چرا كه وفادارى به عهد و پيمان، تأكيدى بر حفظ اين هم بستگى و اعتماد متقابل است و اگر عهد و پيمان ها شكسته شود، ديگر اثرى از اين سرمايه بزرگ (اعتماد عمومى) باقى نخواهد ماند، و اين مطلب هم در داخل جامعه اسلامى، در روابط با اقليتها، و هم در سطح جهانى در ايجاد روابط با كشورهاى غيراسلامى صادق است.
به همين دليل در آيات قرآن و احاديث اسلامى، به طور گسترده به مسأله وفاى به عهد و ايستادگى در برابر سوگندها تأكيد شده است، و شكستن آن، از گناهان كبيره محسوب مى‏شود.(4) بدون ترديد پاى‏بندى به عهد و پيمان تا زمانى لازم است كه طرف مقابل به مفاد آن وفادار باشد و در صورت پيمان‏شكنى و عدم رعايت اصول عهدنامه از سوى يك طرف، طرف ديگر نيز ملزم به رعايت آن نخواهد بود. 3- حفظ سيادت اسلام:
حفظ سيادت اسلام و جامعه اسلامى از جمله وظايف مسؤولان نظام اسلامى است كه نقض آن از حدود اختيارات مسلمين خارج بوده و بر اساس «قاعده نفى سبيل»(5) حتى تعهدات بين المللى نيز نمى‏تواند ناقض آن باشد. اين اصل كلى را فقها تحت عنوان «أَلإِسْلامُ يَعْلُو وَ لا يُعْلى عَلَيْهِ» به صورت يك قاعده حقوقى(6) در فروع و موارد مختلف حقوق اسلامى مورد بهره بردارى قرار داده‏اند و نيز عبارت مزبور عيناً به صورت حديث در كتابهاى روايى نقل شده است(7).
بنابراين دادن هر نوع امتياز سياسى، اقتصادى، نظامى، قضايى و اجتماعى به غيرمسلمانان كه به سيادت اسلام و جامعه مسلمين لطمه وارد آورد، بى ارزش و بى اعتبار خواهد بود.
قرآن در اين زمينه مى‏فرمايد: «وَ لَنْ يَجْعَلَ اللَّهُ لِلْكَفِرينَ عَلَى الْمُؤْمِنينَ سَبِيْلاً».(8) و از سوى ديگر به مسلمانان هشدار مى‏دهد كه: «يا أَيُّهَا الَّذِينَ َامَنُواْ لا تَتَّخِذُواْ بِطَانَةً مِّنْ دُونِكُمْ لا يَأْلُونَكُمْ خَبَالاً وَدُّواْ مَا عَنِتُّمْ قَدْ بَدَتِ الْبَغْضاءُ مِنْ أَفْوَاهِهِمْ وَ مَا تُخْفِى صُدُورُهُمْ أَكْبرُ قَدْ بَيَّنَّا لَكُمُ الاَيَاتِ إِنْ كُنتُمْ تَعْقِلُونَ».(9) «هان اى مؤمنين، غير مسلمانان را دوست مخصوص و محرم اسرار خويش نگيريد، زيرا آنان از فساد و تباه نمودن امور شما كوتاهى نمى‏كنند و هرچه را كه باعث رنج و زحمت شما گردد دوست مى‏دارند، عداوت و كينه از زبانشان هويدا گشته و آنچه كه در دل كتمان نموده‏اند بيش از اينها است، ما نشانه‏ها و دلايل را بر شما روشن نموديم، اگر شما تعقل نماييد».
وقتى دوست گرفتن افراد غير مسلمان اين چنين نتايج ناگوار به بار آورد و فرصتى به آنان دهد كه در تباه نمودن كارها و افساد امور بكوشند و توطئه‏هاى خصمانه به راه اندازند و در شرايط سخت، از تأييد و ايجاد عوامل ناراحت كننده دريغ نورزند، و با وجود كوشش در كتمان نمودن تضاد فكرى و كينه و نفرت، به طور ناخودآگاه زبانشان به كينه توزى و بدگويى باز شود، نتايج و آثار سيادت و تسلط آنان بر مسلمين و تصدى مقامات دولتى و سياسى و نظامى و اقتصادى از طرف غير مسلمانان، چگونه خواهد بود؟(10)
بى شك هر نوع لطمه زدن به اين سيادت، خيانتى بزرگ به اسلام و جامعه اسلامى خواهد بود و صرف نظر كردن جمهورى اسلامى از حق مسلّم خود در بحث فناورى هسته‏اى، مى‏تواند راهى براى سيادت بيگانه باز كند. بنابراين مسؤولان نظام اسلامى براى پاسدارى از عزت و سربلندى جامعه اسلامى بايد تمام توان خويش را به كار برند.
اسلام هم در زمينه سياست داخلى و هم در بعد سياست خارجى اصل عزتمندى را از نظر دور نمى‏سازد و در روابط با غيرمسلمانان قانون نفى سبيل را مطرح مى‏كند «لن يجعل الله للكافرين على المؤمنين سبيلا»(11)
علت نهى قرآن از دوستى نزديك با يهود و نصارى اين است كه تبعيت از آرا و روش آنها، هم شكل شدن با آنها را به دنبال دارد كه با عزتمندى مسلمانى سازگار نيست. زيرا امتيازخواهى آنان پايانى ندارد و آنها جز به دست برداشتن مسلمانان از آئين خود راضى نخواهند شد. قرآن كريم مى‏فرمايد: «و لن ترضى عنك اليهود و لا النصارى حتى تتبع ملتهم»(12) «يهوديان و نصارا هرگز از تو راضى نخواهند شد مگر آن‏كه از آيين آنها پيروى كنى»
بنابراين وقتى قرآن كريم دوستى خصوصى و بى پرده مسلمانان با افراد غير مسلمان را مضر دانسته و آن را، شايسته جامعه اسلامى نمى‏بيند و صريحاً از آن منع مى‏كند، بى شك نسبت به سپردن امور عامه مسلمانان به دست غير مسلمانان و تفويض مقامهايى كه موجب سلب سيادت مسلمانان و يا تسلط آنان بر مصالح و مقدرات جامعه اسلامى مى‏گردد، منع شديدتر و حساسيت بيشترى خواهد داشت. ضرورت حفظ اصل سيادت در تعهدات بين المللى‏
چنانكه گفته شد حفظ سيادت اسلام و جامعه اسلامى از جمله وظايف عمومى و از آن دسته ضروريات اسلامى است كه نقض آن از حدود اختيارات مسلمانان خارج بوده و تعهدات بين المللى نمى‏تواند ناقض آن باشد.
از اينرو در قراردادهاى بين المللى كه مسلمانان، امضا و تصويب مى‏نمايند، بايد اصل سيادت محفوظ بوده، به عنوان يك اصل ثابت منظور گردد و هر نوع شرايط و تعهداتى كه در اين قراردادها با اين اصل منافات داشته باشد، از نظر اسلام فاقد ارزش بوده، از درجه اعتبار ساقط است. و بر همين اساس است كه در شرايط كنونى دنيا، كه علم، فناورى، تكنولوژى و صنعت پيشرفته به مزيت اصلى در افزايش قدرت ملى، حفظ امنيت ملى و كسب ثروت براى ملتها تبديل شده است، كمترين غفلت و عدول از اين اصل اساسى و محورى مى‏تواند ملتهاى مسلمان را بيش از پيش در دام ذلت و تباهى و عقب افتادگى گرفتار نمايد. چرا كه توسعه تكنولوژى، حمل و نقل، ظهور ماهواره و اينترنت، افزايش رفت و آمد ميان ملتها، گسترش روابط فرهنگى و اجتماعى ميان كشورها و آسان شدن تجارت ميان ملتها، زمينه ساز كاهش فاصله كشورهاى سلطه گر و زير سلطه بوده و همين امر باعث شده كشورهاى سلطه‏گر به افزايش قدرت تمايل داشته باشند.
بايد توجه داشت كه دستيابى كشورها به تكنولوژى پيشرفته، منافع حياتى قدرتهاى بزرگ را به مخاطره مى‏اندازد، در نتيجه رقابت سالم اقتصادى به سود كشورهاى در حال توسعه و به ضرر كشورهاى سلطه‏گر خواهد بود. استراتژى غرب در مواجهه با مسائل هسته‏اى ايران‏
جاى تعجب نيست كه غرب و مخصوصاً آمريكا با توجه به شرايط جهانى امروز، استراتژى جديدى را براى قرن 21 تدوين كنند – و آن حضور ميليتاريستى (نظامى) در صحنه تكنولوژى براى تسلط بر منابع انرژى، مكانيسم گردش پول و رسانه‏ها، حضور نظامى در مناطق استراتژيك جهان، تسلط بر شاهراه‏هاى حمل و نقل در هوا، زمين و دريا، جلوگيرى از هرگونه ائتلاف و قدرت مخالف آنهاست – و براى اجراى سياست‏هاى خود واقعه 11 سپتامبر را آفريده، روند تحولات جهانى را دگرگون نمايند.
بر اساس اين استراتژى سلطه، بخشى از علم (تكنولوژى هسته‏اى، ليزر، الكترونيك، ميكروب‏شناسى، هوا-فضا، تكنولوژى ماهواره‏اى، تكنولوژى موشكى و…) بايد در انحصار چند كشور باشد. اين درخواستها كه مخالف قوانين بين المللى است، حفظ برترى غرب، رابطه استعمارىِ قانون‏مند شده در روابط بين الملل و جلوگيرى از كاهش فاصله قدرت را به دنبال دارد.
از طرف ديگر، جمهورى اسلامى ايران ،به دنبال رسيدن به استقلال و خودكفايى همه جانبه و خواهان استفاده صلح‏آميز از تكنولوژى هسته‏اى است – صرف‏نظر كردن از اين حق طبيعى، محدود به تكنولوژى هسته‏اى نيز نخواهد شد، بلكه تمام تكنولوژى‏هاى دو منظوره مذكور را شامل خواهد شد؛ به اين معنا كه اگر در حال حاضر قدرتهاى استعمارگر به بهانه حفظ صلح و امنيت جهانى يا رقابت سالم علمى در بحث انرژى هسته‏اى مخالفت كرده، خواستار انحصارى كردن آن هستند، در ساير علوم دو منظوره (تكنولوژى هوا-فضا، ميكروب‏شناسى و…) نيز چنين ادعايى خواهند داشت و به همين دليل مى‏خواهند جمهورى اسلامى ايران را وادار به انجام اين بدعت كنند.(13) نتيجه‏گيرى‏
دين اسلام، مسلمانان را از افراط و تفريط در روابط بر حذر داشته و ضوابط خاصى براى آن در نظر گرفته است. علاوه بر اينكه رفتار عادلانه را در نظر داشته، به حفظ احترام متقابل مى‏انديشد، براى سيادت اسلام و مسلمين اهميت زيادى قائل است و هرگونه رابطه با ديگران كه باعث تسلط آنان بر مسلمانان شده، از عزت آنها بكاهد را به شدت نفى مى‏كند. وقتى ارتباط و پيوندشان را با خدا و رسول او گسسته‏اند، با مؤمنين نيز پيوندشان ظاهرى و صورى بوده و مطمئناً در باطن، به گونه ديگرى درباره آنان فكر مى‏كنند، به همين جهت تظاهر دشمن به دوستى نبايد آنان را غافل كند و موجب گردد كه آنان دشمن را دوست پندارند و به او اطمينان كنند. و ثانياً: روابط دوستانه و صميمانه مسلمان با غير مسلمان بايد در حدى باشد كه لااقل با عضويتش در پيكر اسلامى ناسازگار نباشد، يعنى به وحدت و استقلال پيكر اسلامى آسيبى نرساند و تظاهر آنان به دوستى مسلمانان نبايد موجب غفلت آنان شود و چنان كه در تاريخ نيز بارها و بارها تجربه شده است، از اين ناحيه متحمل ضربات جبران‏ناپذير شوند. و بايد اين روابط در حدى باشد كه عضويت در يك پيكر و جزئيت در يك كل، ايجاب مى‏كند؛(14) بديهى است اين مسأله، چنان كه از اطلاق آيات كريمه و سيره معصومين عليهم السلام نيز استفاده مى‏شود، منافاتى با احسان و نيكى به غير مسلمان ندارد.
با توجه به آنچه گفته شد يكى از راههاى رسيدن به استقلال و خودكفايى و عزتمندى، دست‏يابى به فناورى هسته‏اى است، رشد و توسعه در اين مسير حق مسلم جمهورى اسلامى ايران است و هر امرى (چه در داخل كشور و چه در خارج از كشور) سرعت اين رشد و توسعه را كاهش دهد يا در صدد جلوگيرى از آن باشد، در جهت عزتمندى كشور نبوده و بايد با آن برخورد جدى صورت گيرد. بنابراين بر مسئولين نظام اسلامى كه بايد حافظ منافع اين ملت عزتمند باشند فرض است به دفاع از منافع ملّى برخيزند و براى دست‏يابى به فناورى هسته‏اى تلاش نموده و در هيچ شرايطى بر سر عزت و سيادت مسلمانان كه موهبتى الهى به شمار مى‏رود معامله نكنند. پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1) يكى از مفاهيم آيه «يَاأَيُّهَا الَّذِينَ َامَنُواْ كُونُواْ قَوَّامِينَ لِلَّهِ شُهَدَاءَ بِالْقِسْطِ وَ لا يَجْرِمَنَّكُمْ شَنَئَانُ قَوْمٍ عَلَى أَلاَّ تَعْدِلُواْ إِعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوَى»(مائده /9-8) اين است كه با دشمن نيز نبايد بى عدالتى كرده، ستم روا داشت. الطبرسى، ابوعلى فضل بن حسن، مجمع البيان فى تفسير القرآن، ج 2، ص 169.
2) سوره ص/ آيه 27.
3) سوره بقره / آيه 279.
4) امير مؤمنان على عليه السلام در فرمان مالك اشتر به اهميت اين مسأله در اسلام و جاهليت اشاره كرده آن را مهم ترين و عمومى‏ترين مسأله مى‏شمرد، و تأكيد مى‏كند كه حتى مشركان نيز به اين امر پاى بند بوده‏اند، زيرا عواقب دردناك پيمان‏شكنى را دريافته بودند.
5) اين قاعده از آيه شريفه «وَ لَنْ يَجْعَلَ اللَّهُ لِلْكَافِرينَ عَلَى الْمُؤْمِنينَ سَبِيْلاً» (نساء/ 141) اخذ شده است كه براساس آن هر گونه سلطه و حاكميت كافران نسبت به مسلمانان و مؤمنان نفى شده است.
6) النجفى، محمد حسن، جواهر الكلام فى شرح شرائع الاسلام، ج‏21، ص 136.
7) المتقى بن حسام الدين الهندى، كنز العمال، ج 1، ص 17.
8) نساء/141. «خداوند هرگز براى كافران نسبت به مؤمنين تسلط و حاكميت قرار نداده است».
9) سوره آل عمران، آيه 118.
10) عميد زنجانى، عباسعلى، حقوق اقليتها، ص 287-285.
11) نساء/141.
12) سوره بقره، آيه 120.
13) برگرفته از سخنرانى دكتر احمد واعظى،(عضو سابق شوراى امنيت ملى و عضو مجمع تشخيص مصلحت نظام) در جمع مبلغان نهاد نمايندگى مقام معظم رهبرى در دانشگاهها 21/7/1383.
14) ر.ك: مطهرى، مرتضى: ولاءها و ولايتها، ص 22-13

/

شهادت، اوج تعالى انسان‏

چكيده‏
شهادت، اوج تعالى انسان است. در فرهنگ اسلام و بخصوص تشيع، ارزشمندترين و گرانبهاترين حركت، شهادت است. شهيد كسى است كه با نثار جان خود، درخت اسلام را آبيارى كرده و فساد را ريشه كن مى‏كند.
شهيدان، مقاومت و پويايى جامعه را تضمين مى‏نمايند و به جامعه ظرفيت روحى مى‏بخشند و ضعف و سستى را از بين مى‏برند. اگر خون شهيدان نبود كه شجره طيبه رسالت را سيراب نمايد نه از اسلام خبرى بود و نه از مكتب توحيد بخش الهى اثرى.
و در يك جمله مى‏توان گفت كه پر محتواترين عنوان، در راستاى تكامل انسان، از ديدگاه متون اسلامى عنوان «شهيد» است. مقدمه‏
از مهمترين عوامل بازدارنده روند تكاملى جامعه و بزرگترين آفت انقلاب و حركتهاى سازنده، آميزش خطوط انحرافى و جريانات منفى با مايه‏هاى اصيل و پاك و بر حق است. حق و باطل گاه آنچنان بهم مى‏آميزد كه تميز و جدائى آنها از يكديگر محتاج به ايجاد سيل و موج قوى است تا لاشه‏ها را از درون درياى جامعه به بيرون پرتاب كند و گوهرها و مرجان‏ها و ياقوت‏ها را در درون بپرورد.
حق و باطل گاه مانند كف و آب هستند كه تشخيص و جدائى آنان ساده است و گاه آنچنان بهم مخلوط شده‏اند كه بايد با حركتهاى تند و پرحرارت از هم جدا شوند.
انتخاب آگاهانه شهادت در سايه تفكر صحيح در چنين مواردى نقش خود را ايفاء مى‏كند، شهادت چنان حرارت و سوزى مى‏آفريند و چنان حركت و تكانى را بوجود مى‏آورد كه حق و طرفدارانش از باطل و پيروانش به خوبى جدا مى‏شوند.
شهادت شجاعانه نقش جدا كردن و شناساندن و سرانجام رشد و نمو حق و نابودى باطل را به طور احسن و اكمل در جامعه ايفاء مى‏كند و با اين اثر، اجتماع را از ركود و جمود و انزوا خارج مى‏سازد و با تصفيه عميق، پويايى و بالندگى و كمال جامعه را تضمين مى‏كند.
مگر نه اين است كه مرگ به سراغ همه خواهد آمد و گريزى از آن نيست، پس چه بهتر آنكه با مردن معامله‏اى انجام شود و در برابر دادن سرمايه حيات و قربانى شدن، سود و نتيجه‏اى بزرگ عائد شود.

خداوند در قرآن مى‏فرمايد:
«اگر در راه خدا كشته شويد يا بميريد، آمرزش و رحمت خدا بهتر از هر چيزى برايتان خواهد بود.»(1)
شهادت كه نتيجه سلامت روان، روحيه شجاعت و انتخاب آگاهانه است، مقاومت و پويايى جامعه را به دنبال دارد، چرا كه ريشه در قدرت، قوت، صبر، استقامت، مبارزه با كفر، انسجام، آخرت خواهى و ظرفيت بالا دارد و اين عوامل در مجموع، مقاومت جامعه را بالا برده و اجتماعى را متحرك و پويا و سازنده مى‏سازد. شهيدان، مقاومت و پويايى جامعه را تضمين مى‏نمايند و به جامعه ظرفيت روحى مى‏بخشند و ضعف و سستى را از بين مى‏برند و هر جامعه‏اى كه افراد آن اين گونه باشند، مشمول رحمت و نصرت خداوند هستند، و ديگر شكست نخواهند خورد كه: «ان ينصركم اللّه فلا غالب لكم؛ اگر خدا ياريتان كرد، ديگر كسى بر شما غلبه نمى‏كند.»
شهادت در مكتب قرآن و تشيع داراى هفت ركن است:
1- داشتن ايمان به خدا، پيامبر و ائمه راستين معصوم اسلام.
2- گزينش آگاهانه.
3- به فرمان خدا و رسول خدا(ص) بودن، (پيروى از سنت و عترت).
4- انگيزه راه خدا قرار دادن.
5 – ايثارگرى براى خشنودى خدا و رسيدن به رضوان و قرب او.
6- براى اعلاء كلمه حق و ريشه كن نمودن باطل پيكار كردن.
7- در معيت خدا و اولياء خدا بودن.(2)

در تفكر شيعى، برترين كاميابى، بزرگترين پيروزى، والاترين مقام، بالاترين امتياز، عظيم‏ترين فوز، نيكوترين نيكى، رفيع‏ترين مرتبت و عالى‏ترين رتبت و گرانمايه‏ترين درجه، رسيدن به فيض عظماى شهادت است و براى شهيد، گرانبهاترين اوقات و شكوهمندترين لحظه‏ها و زيباترين زمانها، ساعتى است كه پيروزمندانه به دست دشمنان پست بيگانه… به مرگ شرافتمندانه نائل گردد، و جام شهادت را به لب گرفته و آن را به بهاى جان خريدارى نمايد.
اينك او شهيد است، يعنى تجسّم و عينيت يافته و شكل گرفته مكتب تشيع و الگو و معيارى براى همه بشريت.
جهاد مقدّس شهيد و خون پاكى كه در اين راه به زمين ريخته مى‏شود، عامل بقاى جوامع انسانى و تداوم ارزش‏هاى مقدّسى است كه انسانيت و شرف و عدالت و آزادى در پرتو آنها، جان و رمق مى‏گيرند و استمرار مى‏يابند.
شهيد چون شمع مى‏سوزد و با نور خويش، ظلمات و تاريكى‏هاى زندگانى بشر را روشن مى‏كند و راه رشد و سلامت و سعادت جامعه انسانى را صاف و هموار مى‏سازد. شهادت در قرآن
آيات فراوانى در قرآن كريم به مسئله شهادت اشاره نموده است، در اين قسمت به برخى از آيات اشاره مى‏نمائيم:
1. «ولا تحسبنّ الّذين قتلوا فى سبيل اللّه امواتاً بل احياءٌ عند ربّهم يرزقون ؛(3) هرگز نپنداريد كه شهيدان راه خدا مرده‏اند، بلكه زنده به حيات (ابدى) شدند و در نزد پروردگارشان متنعّم خواهند بود».
2. «ولا تقولوا لمن يقتل فى سبيل اللّه امواتٌ بل احياءٌ ولكن لاتشعرون؛(4) به كشته شدگان در راه خدا، مرده نگوئيد چرا كه زنده‏اند، لكن شما درك نمى‏كنيد».
3. «والّذين قتلوا فى سبيل اللّه فلن يضلّ اعمالهم سيهديهم و يصلح بالهم ويدخلهم الجنّة عرّفها لهم؛(5) و آنان كه در راه خدا كشته شدند، هرگز خداوند اعمالشان را ضايع نمى‏گرداند، آنها را هدايت كرده و امورشان را اصلاح مى‏فرمايد و در بهشتى كه قبلاً به آنان شناسانده وارد خواهد كرد».
4. «و من يقاتل فى سبيل اللّه فيقتل او يغلب فسوف نؤتيه اجراً عظيماً؛(6) و هر كس در جهاد در راه خدا كشته شد و يا فاتح گرديد اجر عظيمى به او عطاء خواهيم كرد. نتيجتاً، انتخاب آگاهانه شهادت در سايه تفكر صحيح است كه اين اجرها را براى شهداء به ارمغان مى‏آورد». شهادت در احاديث‏
احاديث و روايات متعددى پيرامون شهيد و مقام والاى آنان نقل شده است كه به پاره‏اى از آنها اشاره مى‏نمائيم:
1. امام صادق(ع) از رسول اللّه (ص) نقل فرمودند:
«اشرف الموت قتل الشّهادة؛(7) با شرافت‏ترين مرگها، كشته شدن به نحو شهادت است».
2. از امام صادق(ع) به نقل از پدر بزرگوارش (عليهم السّلام) است كه پيامبر اكرم(ص) فرمودند:
«فوق كلّ برّ برّ حتّى يقتل الرّجل فى سبيل اللّه، فاذا قتل فى سبيل اللّه عزّ و جلّ فليس فوقه برٌّ…؛(8) بالاتر از هر نيكى، نيكى برترى است، تا اينكه شخص در راه خدا كشته شود، پس هنگامى كه در راه خداوند عزّ و جلّ كشته شد، نيكوكارى اى بالاتر از آن نيست…»
3. امام باقر(ع) فرمود: كه على بن الحسين (عليهما السلام) مكرّر مى‏فرمودند: رسول اللّه (ص) فرمودند: هيچ قطره‏اى براى خداوند عزّ و جلّ محبوبتر از قطره خونى كه در راه خدا( ريخته شود) نيست.(9)
4. از امام صادق(ع) است كه از پيامبر اكرم(ص) پرسيدند:
چرا شهيد در قبرش مورد امتحان و ابتلاء قرار نمى‏گيرد؟ فرمود: شمشير بالاى سرش، (هنگام شهادت) براى امتحان و ابتلاء او كافى بود.(10) در حقيقت شهادت‏
در اسلام و لسان قرآن و اهل بيت معصومين(ع)، شهادت گزينش مرگ سرخ متكى بر شناخت و آگاهى بر مبناى آزادى و اختيار در مبارزه عليه موانع تكامل و انحرافات فكرى است كه مجاهد با منطق و شعور و بيدارى انتخاب مى‏كند و روحيات يك ملت و تاريخ را تضمين مى‏نمايد.
شهادت مكتب سازنده‏اى است كه شگرفترين اثرات و خلل ناپذيرترين واكنش‏هاى نسل‏هاى بهم پيچيده تاريخ را داراست.
در حقيقت، شهادت خون دوباره‏اى است كه به كالبد نيمه جان جامعه وارد مى‏گردد، خون اين عنصر خليفه اللهى در نظام اجتماعى به عنوان گوياترين و مؤثرترين عامل تبليغ صدق و صفا، حق و حقيقت آگاهى و سازندگى خواهد بود. از اين روست كه امام على(ع) بعد از شهادت محمد بن ابى بكر به عبداللّه بن عباس مى‏نويسد:
«به خدا سوگند، اگر علاقه من به هنگام پيكار با دشمن در شهادت نبود و خود را براى مرگ در راه خدا، آماده نساخته بودم، دوست مى‏داشتم حتى يك روز با اين مردمى كه محمد بن ابى بكر را تنها گذاشتند، روبرو نشوم».(11)
مرحوم استاد علامه طباطبائى در تفسير الميزان مى‏گويد:
«شهادت يكى از حقايق قرآنى است كه در موارد متعدد يادشده، داراى معانى وسيعى است. حواس عادى ما و نيروهاى وجودى ما تنها صورت افعال را تحمل مى‏كند. حقايق اعمال و معانى نفسانيه، كفر و ايمان، شقاوت و سعادت، خير و شر، حسن و قبح، و آنچه از دسترس حس مخفى است و تنها با قلوب كسب مى‏شود، اينها از ديد انسان خارج است كه نه بر آن احاطه و نه از آن احصاء است براى حاضرين چه رسد براى غايبين، اما شهيدان به ادراكى مى‏رسند كه بر اينها اشراف و از اينها مطلع و در كنارشان حضور دارند.»
مجد و عظمت والاى شهادت همواره تجلى بخش حيات امّتها بوده است.
تاريخ شهادت، تاريخ عقيده و جهاد و تمسّك به اصول و مبانى اعتقادى است. اگر خون شهيدان نبود كه شجره طيبه رسالت را سيراب نمايد نه از اسلام خبرى بود و نه از مكتب توحيد بخش الهى اثرى.
اگر شهادت در كربلا و نهضت خونين عاشورا نمى‏بود، اين اخلاص و دوستى كه ميليونها انسان از صميم قلب نسبت به اهل بيت پيغمبر پيدا كرده‏اند بوجود نمى‏آمد.

شهيدان جانهاى خود را فدا كردند، جان بر كف نهادند، اما دينشان را از دست ندادند، تنها هدف آنها، اطاعت از نداى حق و احياى دين الهى بود.
انسان تا زمانى كه در حصار مادى خود و زمانش فرو رفته باشد، نمى‏تواند دم از منطق شهيد بزند. چرا كه او را در حريم اين معنا راهى نيست مگر به عشق. بنابر گفته استاد بزرگوار شهيد مرتضى مطهرى:
«منطق شهيد را با منطق افراد معمولى نمى‏شود سنجيد. شهيد را نمى‏شود در منطق افراد معمولى گنجاند. منطق او بالاتر است. منطقى است آميخته با منطق عشق…»(12) جايگاه و منزلت شهيد
يكى از مسائلى كه در قرآن مجيد براى بيان حيات عالى شهداء و اشاره به مقام بسيار رفيع و والاى آنها آمده است، جمله «عند ربّهم يرزقون» است.
مقام عند ربّهم، عالى‏ترين مقام انسانى است و به عبارت ديگر كمال نهائى انسان است كه هيچ حائلى ميان انسان و خدا، وجود ندارد. در واقع اتصال به مقام ربوبى و لقاء الهى و نهايت كمال انسان است. چه جايگاه و منزلگاهى از آن بالاتر، كه عاشق را در جوار معشوق جاى دهند و اين، همان چيزى است كه انسانها حقيقتاً در جستجوى آن هستند.
پيامبر (ص) فرمود كه: خداوند براى شهيدان هفت خصلت مقرر كرده است:
1. با نخستين قطره خونى كه از خون او ريخته مى‏شود، تمام گناهان او مورد عفو قرار مى‏گيرد.
2. سرش در كنار دو حور از حوريان بهشتى قرار مى‏گيرد و آنها غبار از چهره شهيد پاك مى‏كنند و به او خوش آمد مى‏گويند. او هم متقابلاً به همسران بهشتى خود مرحبا مى‏گويد.
3. از لباسهاى بهشتى بر اندامش مى‏پوشانند.
4. پذيرايى كنندگان بهشتيانى كه وارد بهشت مى‏شوند، با عطرهاى بهشتى، او را عطرآگين مى‏كنند.
5. جايگاه خود را، در بهشت مى‏بيند.
6. به روحش گفته مى‏شود، در هر كجاى بهشت كه مى‏خواهى استراحت كن.
7. به وجه اللّه نظر مى‏كند، و اين موضوع رضايت و خشنودى براى هر پيامبر و شهيدى است.(13)
به شهادت «فوز عظيم» گفته شده است، چرا كه شهيد با شهادت خود به هدف نهايى كه لقاء پروردگار و مقام در جوار(عند ربّهم) باشد، رسيده است. و در اين مسابقه نهايى، پيروز شده و بعد از مسابقه نهائى ديگر آزمايشى نيست.
امام على (ع) مى‏فرمايد:
«تحقيقاً مرگ، طلب كننده‏اى است با شتاب، ايستنده از چنگال مرگ نخواهد رفت و فرار كننده از مرگ، آن را ناتوان نخواهد نمود. راستى كه گرامى‏ترين مرگها كشته شدن – در راه خدا است. سوگند به آن‏كه جان پسر ابوطالب، در دست اوست كه هزار ضربت شمشير بر من، آسان‏تر از مرگ بر بستر است».(14) انگيزه‏هاى شهادت طلبى‏
به طور خلاصه مى‏توان انگيزه‏هاى شهادت‏طلبى را اين گونه برشمرد:
1. رسيدن به تكامل و جاودانگى.
2. معامله سودمند با خداوند (تقديم جان در برابر بهشت).
3. اطاعت ازخدا و رسول و اولى الامر.
4. كمك به مستضعفين و برپايى عدالت و آزادى و رفع ظلم و فتنه.
5. رسيدن به مقام والاى شهادت كه بالاترين نيكوئيهاست.
6. پالايش روح و آمرزش گناهان و نظر به وجه اللّه و پيوستن به لقاء اللّه و تقريب الى اللّه.
7. امر به معروف و نهى از منكر و احياء و اشاعه سنتهاى الهى و قبول در امتحان الهى و ذلت ناپذيرى و ايثار در راه ارزشهاى متعالى.
8. الگو سازى براى جامعه از طريق حماسه آفرينى و تحريك عواطف و احساسات براى ترويج حق‏طلبى و انجام مسئوليت اجتماعى و حساسيت در مقابل سرنوشت جامعه.
9. تزريق خون تازه به پيكر اجتماع و تقويت روحيه انقلابى در آحاد مردم.
10. انتخاب بهترين و هنرمندترين و زيباترين نوع مردن.
11. حضور در صحنه جهاد فى سبيل اللّه كه بستر شهادت‏طلبى است و اداى تكليف.
12. سير و سلوك معنوى و طى طريق در آخرين و والاترين مراحل عرفانى و فناى فى اللّه و اثبات عشق حقيقى به معشوق. چرا شهادت؟
1. شوق به لقاء اللّه.
2. زندگى راستين.
3. بزرگى روح.
4. دل بريدن از دنياى فانى و دل بستن به حقيقت باقى.
5. اجراى حق و احياى اسلام. انتخاب آگاهانه شهادت‏
شهادت، فناشدن انسان براى نيل به سرچشمه نور و نزديك شدن به هستى مطلق است. شهادت، مرگى از راه كشته شدن است، كه شهيد آگاهانه و به خاطر هدفى مقدّس و به تعبير قرآن: «فى سبيل اللّه» انتخاب مى‏كند.
از عبارت فوق چنين نتيجه مى‏گيريم، كه هر مرگى نمى‏تواند شهادت باشد. اولاً، بايد اين مرگ با كشته شدن باشد و ثانياً، اين كشته شدن هم دو شرط اساسى دارد تا شهادت بر آن اطلاق گردد:
1. آگاهانه باشد. 2. فى سبيل اللّه باشد.
آگاهانه بودن به اين معنا است كه انسان خود با بصيرت، انتخابگر اين نوع مرگ باشد. و شرط آگاهانه بودن آن است، شهيد، حقّ و باطل زمان خود را بشناسد و در زير لواء حق، در ركاب «امام زمان» خود عليه باطل بجنگد.
قيد «فى سبيل اللّه» اشاره به جهت و هدف شهيد، در جنگ عليه كفّار و مشركين دارد. و بيانگر اين معنا است كه، جنگى داراى ارزش است كه، هيچ هدفى جز «اللّه» در آن نباشد.

كلمه شهيد در لغت به معناى «گواه» است و در اصطلاح به كسى كه در راه خدا كشته شده باشد اطلاق مى‏گردد. در اينكه چرا به كشته شده در «راه خدا» شهيد مى‏گويند، وجوه مختلفى بيان گرديده است در كتاب «لسان العرب المحيط» آمده است:
به كشته در راه خدا شهيد مى‏گويند:
1. براى اينكه، ملائكه رحمت، شاهد او هستند كه در اين صورت شهيد، به معناى مشهود است.
2. براى اينكه خدا و فرشتگان الهى، شاهدان او در بهشت اند.
3. براى اينكه در روز قيامت، او به همراه پيامبر، از ملّت‏هاى گذشته شهادت مى‏دهد.
4. براى اينكه او نمرده، شاهد زنده و حاضر است.
5. براى اينكه شهيد براى اقامه شهادت حقّ، قيام كرده تا كشته شده است.
6. براى اينكه شهيد، ناظر و شاهد بر نعمتها و كرامتهاى الهى است…(15)
در حقيقت پر محتوى‏ترين عنوان در راستاى تكامل انسان، از ديدگاه متون اسلامى، عنوان شهيد است. شهيد با قطرات خون سرخ و زيبايش، راه اصلى انسانها و خط اصيل سعادت بشر را علامت گذارى مى‏كند تا رهروان، در وسط راه گم نشوند، بلكه از پى او با نشانه به پيش بروند و به سعادت ابدى دست بيابند.
شهيد آن طائر بلند پرواز قدسى است كه فضا و عرصه گيتى را براى پرواز خود ناچيز و كوچك مى‏بيند و از اين رو پر مى‏گشايد و به سوى باغات بهشتى و منازل عاليه جهان ابدى پرواز مى‏كند.
شهادت، پايان بخشيدن به حيات طبيعى و مادى و كثيف براى دفاع از ارزشهاى والاى انسانى و شكافتن قفس كالبد مادى و حركت به مقام بلند شهود الهى است و دست شستن از بودن در حال هشيارى و آزادى و دست يافتن به شدن است، و خلاصه شهادت نوعى مرگ نيست، بلكه صنعتى است از حيات معقول و او كسى است كه از فنا رسته و به ابديت و بقاء پيوسته است. دستاوردهاى شهادت براى انسان‏
1. اطاعت بى چون و چرا از مقام ولايت تا پاى جان.
2. خدا محورى در مقابل خود محورى.
3. ايثار، ترجيح ديگران برخود با انگيزه الهى.
4. ترجيح دادن آخرت به دنيا.
5. ارزشهاى انسانى را بر منافع شخصى ترجيح دادن.
6. در مسير كمال حركت كردن.
7. صبر و استقامت.
8. سازش ناپذيرى در مقابل دشمنان.
9. عزت نفس و زير بار ظلمت نرفتن.
10. حضور در صحنه‏هاى دفاع از حق در مقابل باطل.
11. مجاهد زيستن، نگريستن و مردن.
12. نترسيدن از مرگ.
13. دورنگرى در مقابل كوته نظرى.
14. ترجيح دادن رضاى خدا به رضاى خلق.
15. آميختن عقل با عشق. شهادت شجاعانه و آگاهانه در منظر شهيدان‏
داشتن جسمى سالم و برخوردارى از روحيه شجاعت، مقدماتى براى وصول به انتخاب آگاهانه شهادت مى‏باشند. در اين بخش ديدگاه شهيدان را در مورد شهادت مرور مى‏نمائيم:(16)
1. شهيد نوجوان عبداللّه مردانى:
پدر و مادر، برايم نگران نباشيد، چرا كه من راهم را آگاهانه (شهادت) انتخاب نمودم و آن جزء در راه خدا، فى سبيل اللّه راه ديگرى نيست.(17)
2. شهيد حسين على كاويانى:
شهادت اگر در كام شير هم كه باشد، من آن را به چنگ خواهم آورد.
3. شهيد جمشيد رئيسى:
شهادت شربتى است كه هر كس توان نوشيدن آن را ندارد، مگر اينكه از تمام قيد و بندهاى ظاهرى، اعم از مال و جان و…خود گذشته باشد و بخواهد اينهمه را در راه حق عليه باطل فدا كند.
4. شهيد حميد رضا بصيرزاده:
خدايا! خود شاهد باش كه با فرمان تو به جبهه آمديم و به فرمانت به خون غلطيديم و شهيد شديم، شهادت، هدف نيست. پيروزى هم هدف نيست. بلكه ترويج دين، هدف است.
5. شهيد اكبر فارسيان:
اى خداى بزرگ! ما را به راه راست، هدايت كن! تا جانمان را در راهت هديه كنيم. شهادت را نصيبمان كن تا شهيد شويم.و شهادت را نصيبمان كن تا شاهد باشيم.
6. شهيد حسين ريخته گران:
من اين راه مقدّس را آگاهانه و عاشقانه انتخاب كردم و حالا در جبهه حضور دارم، همان محلى كه «خون» با «عقيده» پيوند مى‏خورد و در همانجا است كه شهادت ميسّر مى‏شود و شهادت پلى است كه ما را به هدف نهائى مى‏رساند.
7. شهيد اسماعيل يوسفى:
اى پدر و اى مادر عزيز! اى خواهر و تو اى برادر! من بعد از هيجده سال زندگى بيهوده، خود را بازيافتم و راه حسين(ع) را انتخاب كردم، زيرا شهيد شدن به نظر من سرآغاز زندگى دوباره مى‏باشد.
8. شهيد امير مغفورى:
خداوندا! اگر مرا به اين سرزمين شهادت نمى‏خواندى،
و اگر اميد مرا از آمدن به اين وادى عاشقان، قطع مى‏نمودى،
و اگر اين سعادت بزرگ را نصيبم نمى‏ساختى،
ديگر چگونه مى‏توانستم در محافل عزادارى حسين(عليه السلام) براى او بگريم. شهادت در انديشه امام خمينى‏
امام خمينى(قدّس سرّه) كه خود عارفى وارسته بودند و در محراب عشق در طلب وصال يار، زندگى مى‏كردند، در باب شهيد و شهادت، مطالب ارزنده‏اى فرموده‏اند كه از ميان آنها مى‏توان گزيده‏اى را در باب شهادت مقامات عرفانى آن ابراز داشت:
«مرتبه شهادت از مراتب عاليه و كمالات نفسانيه‏اى است كه از اولياى خدا به ارث رسيده است. ما خاكيان محجوب يا افلاكيان چه دانيم، كه اين «ارتزاق عند رب الشهدا» چيست؟
چه بسا مقامى باشد كه خاص مقربان درگاه او – جلّ و علا – و وارستگان از خود و ملك هستى باشد. پس مثل من وابسته به علايق و وامانده از حقايق چه گويم و چه نويسم كه خاموشى بهتر و شكستن قلم اولى‏تر است.»(18)
«در واقع شهادت راهى است پر رمز و راز كه تا خود انسان نرود و آن را نچشد، نمى‏فهمد كه چيست و چگونه است و چطور بايد آن را پيمود».(19)
شهادتى كه از روى ايمان و آگاهى و در رابطه با خدا و در حال نيايش پديد آيد، توأم با عشق است، زيرا كه پرستش وى در خون تبلور يافته و ميدان رزم، محرابش گشته و با خون سرخش وضو ساخته و در زير رگبار گلوله خصم به ستايش معشوق خود مشغول شده و در زير آسمان نيلگون شفق گونه به جهاد در راه حق به قيام برخاسته، كه چنين عبادتى به منتهاى خلوص رسيده و از بندگى به عشق عميق دست يافته كه نه تنها عابد است، بلكه عاشق، و نه تنها خدا را معبود، بلكه معشوق مى‏داند.
مقام شهادت از ملزومات مقام خليفه الهى است كه قرآن كريم وعده تجلّى نور حق را بدان نويد مى‏دهد. و اين ارث از مواليان و اولياء اللّه به ما رسيده است. اين كلام با فرازى از سخنان امام خمينى – قدّس سرّه – مزين خواهد شد.
«شهادت ارثى است كه از مواليان ما كه حيات را عقيده و جهاد مى‏دانستند و در راه مكتب پر افتخار اسلام با خون خود و جوانان عزيز خود از آن پاسدارى مى‏كردند به ملت شهيد پرور ما رسيده است».(20)
در سخنان عارفانه امام، شهيد كلمه‏اى است بس عظيم كه در عقل كوچك ما نمى‏گنجد. شهيد باران رحمت الهى است كه به زمين خشك جانها حيات دوباره مى‏دهد. عشق شهيد، عشق حقيقى است كه با هيچ چيز عوض نخواهد شد. شهيد چشمه فيض الهى است كه در دنيا پديدار شده، شهيد ساغرى است كه آبش خون و خونش روان است. از مداد علماء، شهدا برخيزند و از خون شهداء مداد علما سيراب مى‏شوند. شهيد گلواژه عشق و مقام رفعت انسان است.

خداوند فياض است و شهادت نبض والاى او. شهيد، تن برايش سنگينى مى‏كند و مانع رسيدن اوست به محبوب. شهيد نگرشى است والا، خونى است جوشان، با نورى منور و دلى لبريز از عشق به خدا. شهيد آيينه تاريخ است، كسى وجود او را درك نمى‏كند. تنها كسى مى‏تواند شهيد را بفهمد كه چون او شود.
او شهادت را مى‏آفريند و شهادت حيات امتها را. شهيد مظهر عشق الهى است. او با وضوى خون، با نماز عشق، با سجده حق، با نداى «فاستقم كما امرت» با پيكرى خونين به سوى محبوب خود مى‏رود و نداى حق را لبيك گويد.
«از شهداء نمى‏شود چيزى گفت. شهدا شمع محفل دوستانند. شهدا در قهقهه مستانه‏شان و در شادى وصولشان «عند ربهم يرزقون» اند، و از نفوس مطمئنه‏اى هستند كه مورد خطاب «فادخلى فى عبادى و ادخلى جنتى» پروردگارند. اينجا صحبت از عشق است و عشق و قلم در ترسيمش برخود مى‏شكافد».(21)
امام خمينى (ره) در عبارتى ديگر مى‏فرمايند:
«خوشا به حال آنانكه با شهادت رفتند. خوشا به حال آنان كه در اين قافله نور، جان و سر باختند. خوشا به حال آنهايى كه اين گوهر را در دامن خود پروراندند. خداوندا، اين دفتر و كتاب شهادت را هم چنان باز و ما را از وصول به آن محروم مكن. خداوندا، كشور ما و ملت ما هنوز در آغاز مبارزه‏اند، و نيازمند مشعل شهادت، تو خود اين چراغ پرفروغ را حافظ و نگهبان باش. چرا كه همين تربت پاك شهيدان است كه تا قيامت فرا راه عاشقان و عارفان و دلسوختگان و دارالشفاى آزادگان خواهد بود».(22) عاشورا و فرهنگ شهادت‏
روز عاشورا، روز حماسه و شجاعت و دلاورى و ابتلا و آزمايش بزرگ الهى و روز فداكارى و عزّت و شرف كيان اسلام و روز جانبازى و از خود گذشتگى و ايثار است. روز پيروزى خون بر شمشير است.
عاشورا، درس شهادت را به همه نسلها و آيندگان تا روز قيامت آموخت و فهماند كه براى امور دينى و مادّى نبايد دست از حق و اسلام و قرآن و ايمان شست و تسليم شد و بايد ايستاد و مقابله كرد، ولو اينكه به قيمت جان خود و ياران و خانواده تمام شود.
مهم آن است كه ذلّت و سرسپردگى و بندگى غير از خدا را نپذيريم، بنده استبداد و استعمار و استكبار نگرديم. امام درس تسليم نشدن را به ما آموخت. عاشورا روز شهادت است، روز افتادن سرها از تن‏ها، روز جدايى حق از باطل، روز مواجهه اسلام با كفر است، روز اخلاق و ضدّ اخلاق، روز بايدها و نبايدها، روز هنجارها و ناهنجارها، روز ايمان و الحاد و كفر است.
اسلام چنين افرادى را تربيت كرد كه شهادت را بر اسارت و ذلّت رجحان دادند و تاجان داشتند، پاى فشردند و اسلام را نجات دادند و ما امروز شاهد اين رشادت‏ها و دلاورى‏ها كه از سالار شهيدان و ياران نيكوكار و فداكار او درس و عبرت گرفته‏اند، هستيم، و اين فرهنگ شهادت عاشورا است كه چنين انسانهايى نيك صفت و دلير و بى باك، تحويل جامعه داده است و ما مديون روز عاشورا هستيم.
ايثار و شهادت، درسى است كه تا زمين از لوث وجود ظالمان پاك نشده، از مكتب عاشورا استنتاج مى‏گردد. تأثير حماسه عاشورا بر وصيت نامه شهدا
با نگاهى گذرا به وصيت نامه‏هاى شهداء مى‏بينيم كه تقريباً در اكثر وصيت نامه‏ها، نام و ياد امام حسين (ع) و يا جملاتى برگرفته از فرمايش‏هاى آن بزرگوار به چشم مى‏خورد و به عبارتى كل وصيتنامه‏ها الهام گرفته از نهضت امام حسين(ع) است.
در اين قسمت نمونه هايى از وصيت نامه‏هاى عرفانى شهدا در اين زمينه را مرور مى‏نمائيم:
1. تو اى حسين(ع)، اى تو كه معشوقى در مسلخ عشق، صدها عاشقت را به قربانگاه كشاندى، اى سيدالشهداء كه آخرين شب حيات را از دشمن مهلت خواستى، نه براى وداع با دنيا، با تمام وقاحت كه اسفل السافلين است بلكه براى وصال به عقبى با تمام عظمتش… امروز جوانان ما، تو را رهنمون راه خويش ساخته‏اند.(23)
2. بارالها، سال‏ها از كودكى تا به امروز نام حسين(ع) در ذهنم پرتو افشانى مى‏كرد، حسين(ع) برايم متجلّى شده است و حال دانستم كه حسين چرا اين گونه همه چيز و همه كس را قربانى كرد و از تو مى‏خواهم مرا در صف حسينيان قرار دهى.(24)
3. من رستگارى را در اين مى‏بينم كه با الهام از مكتب دينى و قرآن راهى برگزينم كه همان راه پيروزى است، راه خونين سردار شهيدان امام حسين(ع).(25)
4. پدر جان، اين درس را حسين(ع) به ما آموخته است كه مرگ در راه خدا را بر زندگى ذلّت بار ترجيح مى‏دهيم.(26)
5. بدانيد كه آگاهانه در اين راه قدم نهاده‏ام، زيرا خون سرخ شهيدان از هابيل تا حسين(ع) و از حسين(ع) تا شهداى جنوب و غرب صدايم مى‏زنند كه چرا نشسته‏اى، ما در عصرى زندگى مى‏كنيم كه ظلم سراسر جهان را فرا گرفته است، بايد خون بدهيم.(27)
6. درود بر پيامبر بزرگ اسلام كه چگونه زيستن را به ما آموخت و درود به فرزند رشيدش حسين(ع) كه چگونه مردن را به ما آموخت. موقعى انسان مى‏تواند ادعاى حسين گونه بودن كند كه يزيد زمان را نابود كند و يا تنش در زير تانكها ساييده شود.(28)
7. امروز موقعيت ما مانند زمان امام حسين(ع) است، اسلام خون مى‏طلبد و قربانى مى‏خواهد و من به پيروى از حسينم و خمينى عزيزم خون مى‏دهم تا اسلام پايدار بماند. مگر مى‏شود پشت سر حسين را خالى گذاشت و حركت او را تقويت نكرد و خود را مطيع حسين(ع) دانست.(29)
8. زمانى كه جسدم بر روى دوش شماست، اگر با چشم دل بنگريد، چشمم به سوى كربلاست.(30)
9. مادر آن تربتى كه به دهان پسرت گذاشتى از كدامين خاك بود، آيا اين تربت پاك حسين(ع) نبود و تو با زبان بى زبانى، نگفتى لبيك يا حسين(ع)، لبيك يا حسين، پسرم را براى تو بزرگ مى‏كنم كه ادامه دهنده راه اسلام عزيز باشد و حال حسين زمان ما را به فرياد رسى جدّ بزرگوارش خواند، ما هم فرياد بر آورديم لبيك يا روح اللّه.(31) جمع بندى و نتيجه‏
كسى كه در راه هدفهاى عالى اسلام با انگيزه تثبيت ارزشهاى اسلامى جان خويش را فدا كند، به بالاترين درجه كمال ممكن است دست يافته باشد و اوست كه سرباز لايق و حقيقى اسلام به شمار مى‏رود.
او در عين شجاعت و برخوردارى از روحيه شهادت، تن خويش را فدا و جان را در خدا فنا ساخته است. او با غلبه مطلق جان بر تن، از همه امكانات خويش براى رسيدن به اوج كمال بهره برده و پهلو به پهلوى انبياء، صديقين و صالحين مى‏زند.
در شهادت سه ويژگى مشاهده مى‏گردد: الف: فى سبيل اللّه ب: آگاهى ج: اختيار كه داشتن روحى بزرگ و توانمندى پيش نيازى براى رشادت و شهادت محسوب مى‏گردد.
هنگامى كه فرهنگ شهادت در جامعه رواج يافت، شوق و شعفى در قلوب بوجود آمده كه سبب مسابقه و رقابت بر سر كسب اين مقام مى‏شود. پيامبر گرامى اسلام(ص)، با ترويج فرهنگ جهاد و شهادت توانست با جمع اندك و ناتوان (به لحاظ مادى) مسلمانان اوليه، نصرت و يارى خداوند متعال را كسب كرده، بزرگترين ضربه‏ها را بر پيكر كفر و شرك زده و سبب تثبيت و گسترش سريع اسلام شود.
همان طور كه جهاد، رشادت و شهادت، سبب عزت مسلمانان مى‏شود، سرباز زدن از جهاد و شهادت، سبب سلطه دشمنان كينه توز بر اسلام و مسلمانان مى‏گردد.
با گسترش فرهنگ جهاد و شهادت‏طلبى، لرزه بر اندام دشمنان مى‏افتد و آنها را از نفوذ در دژهاى اسلام، مأيوس و نااميد مى‏كند و چه بسيار پر بركت است براى مسلمانان و چه وحشتناك است براى دشمنان اسلام.
پس تنها گسترش و رواج فرهنگ جهاد و شهادت است كه استقرار عدل جهانى را بدنبال خواهد داشت و فاصله گرفتن از اين فرهنگ، يعنى ذلّت و ضلالت جوامع و دور ماندن از قافله نور و هدايت. پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. سوره آل عمران، آيه 157. 2. فلسفه شهادت، على اكبر رضوانى، ص 118 و 117. 3. سوره آل عمران، آيه 169. 4. سوره بقره، آيه 154. 5. سوره محمد(ص)، آيات 4 الى 6. 6. سوره نساء، آيه 74. 7. بحارالانوار، ج 100، ص 8، روايت 4. 8. همان، ج 100، ص 10، روايت 14. 9. وسائل الشيعه، ج 11، ص 8، روايت 11. 10. همان، ج 11، ص 6، روايت 6. 11. نهج‏البلاغه، ص 945. 12. فصلنامه حضور، شماره 18، ص 71. 13. وسايل الشيعه، ج 11، ص 10. 14. نهج البلاغه، خطبه 122. 15. ابن منظور، لسان العرب المحيط، ج 2، ص 374. 16. درس شهيد، رجبعلى مظلومى، انتشارات واحد فرهنگى بنياد شهيد. 17. پاره‏اى از وصيت نامه اخوى نگارنده. 18. فصلنامه حضور، شماره 18، زمستان 1375، ص 69. 19. همان، ص 71. 20. سخن آشنا «مجموعه وصيتنامه» معاونت تبليغات و انتشارات نيروى زمينى سپاه، ص 24. 21. سخنان امام خمينى(ره)، 1/7/1367. 22. همان، 29/4/1367. 23. سرايش هجران، دفتر دوم، انجمن اسلامى دبيرستان شهيد حكمت، ص 33 و 34. 24. كنگره سرداران شهيد لشكر زرهى نجف اشرف، وصيت نامه شهيد سيد قاسم هاشمى. 25. همان، شهداى ديگر. 26. مجله پيام انقلاب، شماره 132، شهيد ماشاءاللّه خليفه. 27. همان، شماره 101، شهيد داود شجاع. 28. همان، شماره 154، شهيد حداد على حسينى. 29. سرايش هجران، دفتر دوم. 30. مجله پيام انقلاب، شماره 156، شهيد عباسعلى پورشايان. 31. همان، شماره 153، شهيد سرافراز.

/

لطايفى از دفاع مقدس‏

خومانيم خومانيم‏
در خاطره رزمنده‏اى آمده است: يك شب با دوست همرزمم سالار محمودى در سنگر بوديم و نگهبانى مى‏داديم. نوبت ما تقريباً تمام شده بود. منتظر نفر بعدى بوديم. سرو كله كسى از دور پيدا شد. طبق معمول ايست داديم. گفت: آشنا. پرسيدم: آشنا كيست و اسم رمز چيست؟ او پيرمردى بود كه سواد خواندن و نوشتن نداشت و اسم رمز بالطبع در خاطرش نمانده بود. دستپاچه و هراسان به زبان محلى گفت: «خومانيم،خومانيم» يعنى خودمان هستيم خودمان هستيم. او را روى زمين خوابانديم. محمودى دوباره از او اسم رمز خواست. بيچاره مانده بود چه بكند، با عصبانيت گفت: بابا من چراغان معافى هستم كه دو ساعت پيش شام با هم سيب‏زمينى خورديم.(1) يا حضرت عباس‏
در روايت برادر مرندى آمده است: خاطره‏اى كه از جلسات مشترك با ارتش…دارم، اين است كه در يك قرارگاه تاكتيكى مشترك، نماز جماعت مى‏خوانديم. يك روز از يكى از سرهنگهاى ارتش خواستند كه پيشنماز شود. پاى سرهنگ به شدت آسيب ديده بود. وقتى از او خواستند امام جماعت شود، رد كرد. چندتا از فرماندهان ما از جمله بروجردى اصرار كردند. هرچه سرهنگ گفت نمى‏تواند نماز بخواند، قبول نكردند. او هم مجبور شد برود جلو(ى) صف نماز. ركعت اول را خوانديم. وقتى مى‏خواست براى ركعت دوم از جا بلند شود، گفت: يا حضرت عباس!
همه زدند زير خنده و نماز به هم خورد. او برگشت و گفت: بابا من كه گفتم من رو جلو نفرستيد.
او از شدت درد پا نتواسته بود جلو خودش را بگيرد و گفته بود يا حضرت عباس.(2) عكس‏العمل عجيب قاطرها
در حسينيه شهيد حاج همت در دوكوهه مراسمى بود با حضور برادران اعزام مجدد. سخنران كه از برادران روحانى تبليغى – رزمى بود، ضمن صحبتهايش گفت: در يكى از مناطق كردستان عراق، با چند قاطر كه بارشان سلاح و مهمات و تجهيزات بود، راهى منطقه عملياتى بوديم. عراقيها با شليك توپ و خمپاره ردّ ما را مى‏زدند. منتها چون فاصله زيادى با ما داشتند، گلوله‏هايشان كارگر نبود. نكته قابل توجه اين بود كه وقتى با شنيدن سوت خمپاره يا سفير توپ روى زمين دراز مى‏كشيديم، قاطرها نيز كنار ما زانو مى‏زدند. و هرچند بار اين عمل تكرار مى‏شد، آنها نيز روى زمين مى‏خوابيدند…(3) تأييد نابه جا
سال 61، پادگان 21 حمزه، فخرالدين حجازى آمده بود منطقه براى ديدن دوستان، طى سخنانى خطاب به بسيجيان روى ارادت و اخلاصى كه داشت، گفت: من بند كفش شما هستم. يكى از برادران، نفهميدم خواب بود يا عبارت درست برايش مفهوم نشد، از آن ته مجلس با صداى بلند در تأييد و پشتيبانى از حرف او تكبير سر داد. جمعيت هم با اللّه اكبر خودشان بند كفش بودن او را قبول كردند!(4) كولى گرفتن از عراقى‏
در روايت آزاده‏اى مى‏خوانيم: يك بار دو نفر از بچه‏ها بر سر كولى گرفتن از سربازى عراقى شرط بندى كردند…در همين وقت سرباز مذكور وارد آشپزخانه شد و آن برادر از وى پرسيد: تو قوى‏ترى يا من؟ سرباز عراقى بادى به غبغب انداخت و خنديد و گفت: البته من، تو با اين بدن ضعيف و لاغر مردنى و تغذيه كم، اصلاً زورى ندارى و من از تو خيلى قوى ترم. برادر بسيجى به وى گفت: اگر راست مى‏گويى كه زورت زياد است، دو دور مرا دور آشپزخانه بچرخان، بعد هم من تو را مى‏چرخانم تا ببينم زور چه كسى بيشتر است. سرباز عراقى با نگاهى مردد، كمى درباره اين پيشنهاد فكر كرد و سپس پذيرفت كه او را پشت خود سوار كند و دور آشپزخانه بگرداند نوبت به برادر بسيجى كه رسيد، او به ظاهر قدرى تلاش كرد و سپس گفت كه متأسفانه نمى‏تواند آن هيكل گنده را بچرخاند. خبر اين موضوع به سرعت در تمام اردوگاه پيچيد و تا مدتها اسباب خنده و شادمانى ما بود.(5) از فرط ناراحتى نزديك بود سكته كند
در گزارشى از وضعيت نابهنجار بهداشت در زندانها و اسارتگاههاى عراق در هنگامى كه رزمندگان اسلام در آنجا اسير بودند، آمده است: توالتهاى غير بهداشتى نيز مشكل عمده‏اى را به وجود مى‏آورد. در ابتداى اسارت بدون هيچ پيش بينى درب آسايشگاهها را به روى اسرا مى‏بستند و ساعات بسيارى از روز و تمام شب كسى به توالت دسترسى نداشت. وقتى اين مطلب را به عراقيها گوشزد مى‏كرديم، در كمال بيشرمى به پنجره‏ها اشاره مى‏كردند و مى‏گفتند: از پنجره‏هاى پشت استفاده كنيد. به ناچار در چند روز اول عدّه‏اى از بين ميله‏هاى پنجره‏هاى پشت آسايشگاه به بيرون ادرار مى‏كردند و در نتيجه فضاى پشت آسايشگاهها متعفن شده بود… بعد از مدتى سطلى جهت اين امر اختصاص دادند و اسرا با آويزان كردن پتويى در پشت درب بسته آسايشگاه، آن محل را مخصوص اين (امر) قرار داده و به نوبت دو نفر هر روز صبح سطل را خالى مى‏كردند. خاطره خنده دارى كه گفتنى است، اين است كه روزى دو نفر از بچه‏ها سطل را در حالى كه پر بود، در دست گرفته و از پله‏ها آرام آرام پايين مى‏بردند. ناگهان يكى از سربازان عراقى، در تعقيب يكى از اسرا كه در حال گريز بود، از پله‏ها به سرعت بالا آمد، و چون اين دو را مقابل خود ديد، فرياد زد كه كنار برو و كابل دستش را از پايين به طرف آنان پرتاب كرد. آن دو عمداً يا سهواً از روى ترس، ناگهان سطل را رها كرده و فرار كردند. سطل واژگون شد و تمام محتويات آن به روى سرباز بعثى پاشيده شد. بيچاره از فرط ناراحتى نزديك بود سكته كند. در حالى كه دشنام مى‏داد و سربازان ديگر بر وى مى‏خنديدند، از تعقيب دست برداشت و به طرف حمام دويد.(6) پستانك را در دهان عراقى گذاشت‏
عمليات والفجر چهار، در گردان ميثم به فرماندهى برادر كساييان، تك تيرانداز بودم. آقاى ژوليده – كه احتمالاً شهيد شده باشد – مسؤول دسته بود و پستانكى به گردنش انداخته بود. همينطور كه به سوى منطقه پيش مى‏رفتيم، گاهى با صداى شبيه بچه شيرخواره گريه مى‏كرد و يكى از برادران پستانك را در دهانش مى‏گذاشت و او ساكت مى‏شد. بعد از عمليات در قله 1904 كله قندى و كانى‏مانگا چند نفر از برادران مجروح شدند. زخميها را روى برانكارد گذاشتيم و داديم دست اسرايى كه در اختيار داشتيم تا آنها را پايين بياورند… يكى از اسرا حاضر به كمك نبود. دوستى داشتيم كه او را با اسلحه تهديد كرد. عراقى فكر كرد مى‏خواهيم او را بكشيم، زد زير گريه. ژوليده پستانكش را از جيبش درآورد و در دهان اسير گذاشت. با ديدن اين صحنه همه خنديدند حتى خود اسير. بعد آمد و زير برانكارد را گرفت.(7) اى عراقى قاتل‏
در خاطره‏اى از سردار عراقى، فرمانده لشكر پياده 17 على بن ابى طالب(ع) آمده است: شب عمليات بدر، بعد از عبور از آبراههاى هور فكر مى‏كردم سنگر كمين دشمن پاكسازى شده است، غافل از اينكه دشمن از آن سنگر، حركات ما را نظاره مى‏كرد. و ناگهان از پشت سر، قايق ما زير آتش رگبار تيربار سنگر قرار گرفت. دو تن از همراهانم شهيد و يكى هم مجروح شد. دو گلوله به سمت راست سينه‏ام اصابت كرد و ريه هايم را سوراخ و از پشت كمرم بيرون آمد… همان وقت، به چهار نفر از همراهان كه سالم بودند، دستور دادم كه برگردند،… و من با پيكر دو شهيد، يكه و تنها ماندم… عراقيها آمدند، جيبهاى ما را خالى كردند و قايق را هم به كنار سنگرشان بردند… بعد از آن دوباره عراقيها به طرف قايق آمدند و يكى از آنها متوجّه شد كه من زنده‏ام و به صورتم آب ريخت. چشمهايم باز شد. مرا به سنگر خود بردند. دستهاى مرا بستند و شكنجه‏ام كردند و اطلاعات مى‏خواستند و حتى دوبار مرا با ريه تير خورده به داخل آب انداختند. وقتى مرا از آب بيرون كشيدند، ديگر تنفس برايم سخت بود و با دست و پا زدن، خون و آب از ريه هايم خارج مى‏شد. آن‏ها هم ايستاده بودند تا ظهر شد. به آنها گفتم دستم را باز كنيد تا نماز بخوانم اما اعتنا نكردند. بااشاره نماز خواندم تا اينكه متوجه شدم عراقيها دارند وسايلشان را جمع مى‏كنند تا عقب نشينى كنند. آنها رفتند و مرا كه ديگر رمقى نداشتم، تنها گذاشتند. تلاش كردم و دستهايم را باز كردم و به زحمت جليقه‏اى پوشيدم و تصميم گرفتم به داخل آب بروم و در نيزارها مخفى شوم. وقتى وارد آب شدم،آب به داخل ريه‏هايم رفت و ديگر قادر به نفس كشيدن نبودم. با زحمت زياد خودم را از آب بيرون كشيدم و بى‏حال روى زمين افتادم. ناگهان متوجه صداى قايقهاى خودى شدم. بچه‏هاى يكى از گردانهاى لشكر قم آمدند. مرا شناختند و به عقب منتقل كردند. بى‏هوش شدم. در بيمارستان شهيد دستغيب شيراز چشمهايم را باز كردم. بالاى تخت من كاغذى زده بودند كه نوشته بود: «عراقى».
خانم پرستارى وارد اتاق شد و تا به تخت من رسيد، محكم بر سر من كوبيد و گفت: اى قاتل عراقى!
امام من كه بى‏رمق روى تخت افتاده بودم، به او گفتم: من عراقى نيستم، فاميلى من عراقى است.(8) محمد گاوى‏
در روايت آزاده‏اى مى‏خوانيم: روزى يكى از برادران اسير در اردوگاه موصل 4 مورد هجوم وحشيانه سرباز عراقى به نام محمد قرار گرفت. برادر كتك خورده ناخودآگاه و با لحنى تند به سرباز عراقى گفت: مگر گاوى؟! سرباز عراقى كه معنى لغت «گاوى» را نفهميده بود، پرسيد: گاوى يعنى چه؟ برادر اسيرمان نيز در جواب اين پرسش غير منتظره سرباز عراقى گفت: سيدى(يعنى آقاى من) در ايران به انسان با شخصيت و قدرتمند اين لقب را مى‏دهند. سرباز عراقى بدون اينكه از اين توضيح، مشكوك شود، با خوشحالى و تكبّر، بادى به غبغب انداخت و او را رها كرد. فرداى آن روز وقتى يكى ديگر از برادران او را به نام سيدّ محمد صدا زد، سرباز عصبانى شد و با خشونت گفت: سيد محمد گاوى، فهميدى؟ آن بنده خدا هم كه از كل ماجرا بى‏خبر بود، با تعجب گفته او را تأييد و تكرار كرد. و از آن به بعد لقب «محمد گاوى» رسماً بين برادران (در مورد آن شخص) رواج يافت.(9) به كورى چشم دشمن چايخانه سرپاست‏
در هر مكان و وضعيتى كه بوديم چاى را آماده مى‏كرد. به شوخى مى‏گفت: هر خطى كه چايى در آن درست شود، سقوط نمى‏كند. او پيرمرد خوش مشرب و دوست داشتنى بود… حتى در عمليات والفجر 8، قند و چايى را در پلاستيكى گذاشته و زير كلاهش جاسازى كرده بود و آن سوى رودخانه كه باور نداشتيم ديگر چاى بنوشيم، با روشن كردن آتش بساط چاى را فراهم كرد… هواپيماهاى دشمن ما را بمباران كردند و چايخانه حاجى هم مورد اصابت قرار گرفت و زير و رو شد. مدتى بعد حاجى از زير خاكها بيرون آمد و بى‏اعتنا به آنچه اتفاق افتاده بود گفت: بچه‏ها غمتون نباشد، به كورى چشم دشمن چايخانه سرپاست.(10) پدر صلواتى‏
در روايت برادر جهانگيرى مى‏خوانيم: يك روز در منطقه داشتيم واليبال بازى مى‏كرديم. پاسور من برادرى بود كه مثل بعضيها او را «پدر صلواتى» صدا مى‏زدند. وقتى چند بار درست پاس نداد، برگشتم و گفتم: «پدر صلواتى دفعه آخرت باشد كه اينطور پاس مى‏دى و الاّ هرچه از دهنم در بياد، بهت مى‏گم». فرمانده گردان تخريب پشت سرم ايستاده بود. بازى كه تمام شد، دستش را گذاشت روى شانه‏ام و گفت: «آفرين خيلى خوشم آمد» او نمى‏دانست كه همه به آن بنده خدا مى‏گويند «پدر صلواتى». تصور مى‏كرد من از روى توجه و با كنترل زبان او را به اين نام صدا زده‏ام. اين شد كه مرا با خودش برد به گردان تخريب. آنقدر خوشحال بودم كه نگو و نپرس. چيزى نگذشته بود كه عمليات خيبر شروع شد. براى تخريب پل «القرنه» وارد عمل شديم كه به اسارت نيروهاى بعثى درآمدم. يك پدر صلواتى گفتن هفت سال كار دستمان داد و ما را برد و آورد.(11)

پى‏نوشت‏ها: –

1. فرهنگ جبهه، مشاهدات، ج 2، ص 132.
2. حكايت سالهاى بارانى، ص 180 و 181.
3. روايت برادر جرزه صور اسرافيل، ر.ك: فرهنگ جبهه(مشاهدات، ج 4)، ص 107 و 108.
4. همان، ص 114.
5. فرياد از بيداد، سيامك عطايى،ص 111 و 112(نمايندگى ولى فقيه در امور آزادگان، چاپ اول: 1376).
6. مقاومت در اسارت، ج 1،ص 284.
7. روايت برادر مسعودى، ر.ك: فرهنگ جبهه (مشاهدات، ج 4)، ص 114 و 115.
8. مقاومت در اسارت، ج 1، ص 304.
9. معبر(ويژه نامه ياد ياران، بزرگداشت هفته دفاع مقدس)، مهر1381، ص 7.
10. روايت يكى از رزمندگان اسلام، رك: خودشكنان، ص 82.
11. فرهنگ جبهه، مشاهدات، ج 5، ص 111 و 112.


انگار هركى هركيه‏
يك روز در مقر اعلام كردند به هيچ كس بدون داشتن برگ مأموريت اجازه ورود به مقر ندهيد. من و يكى از دوستان دژبان بوديم. پاسى از شب گذشته بود كه ماشين پاترولى با چند سرنشين آمد جلو(ى) طناب. طبق دستور از آنها برگ تردد خواستيم. هيچكدام نداشتند و در عين حال مصر بودند كه بروند داخل. داشتيم با هم جر و بحث مى‏كرديم كه يكى از آنها يك دسته برگ مأموريت سفيد از جيبش درآورد و شروع كرد به نوشتن. ما به آنها خنديديم و گفت(يم) تو را (به) خدا نگاه كن، چه وضعى شده. هركس براى خودش برگ مأموريت مى‏نويسد. بعد توضيح داديم كه برگ مأموريت را بايد فرمانده بنويسد و امضاء كند. مگر هركى هركيه! آنها هم خنده‏شان گرفت. بعد از ما خواستند كه بگذاريم با فرماندهى تلفنى تماس بگيرند ولى ما اجازه نداديم. گفتيم نمى‏شود كه هركس از راه رسيد، مزاحم فرمانده بشود. خلاصه وقتى پافشارى كردند، من خودم به فرماندهى تلفن زدم و مشخصات ماشين را دادم. او بلافاصله خودش آمد دژبانى. آن وقت بود كه متوجّه شديم نامبرده فرمانده كل سپاه، برادر محسن رضايى و همراهانش هستند.(12)

راهى براى خوابيدن‏
در دوره آموزشى معمولاً بعد از نماز صبح نمى‏گذاشتند كسى بخوابد. اما اگر كسى خوابش مى‏آمد، يك راه وجود داشت. بايد مى‏رفت وضو بگيرد و نماز بخواند. بعد سرش را از روى مهر برندارد و همانطور در سجده بخوابد. در اين صورت هيچكس حق بيدار كردن او را نداشت. يعنى جايز بود كه هركس مى‏خواهد، به اين ترتيب چرتى بزند. به چنين كسى مى‏گفتند از خوف خدا غش كرده.(13)
14. روايت برادر سينايى، ر.ك: فرهنگ جبهه(مشاهدات، ج‏4)،ص 190 و 191.
15. روايت برادر اسم على، رك: فرهنگ جبهه(مشاهدات، ج 10)، ص 105 و 106.
پاورقي ها:

/

شراره‏هاى شوق‏

سروش بيدارى‏
دل جز عشق تو نپويد هرگز
جز محنت و درد تو نجويد هرگز
صحراى دلم عشق تو شورستان كرد

تا مهر كسى دگر نرويد هرگز

محرم ماه قيام و پيام مى‏باشد كه دل‏هاى شيداى نيكان و مشتاقان را به سوى مراد و محبوبشان معطوف سازد، ايام حماسه و عاطفه با فرا رسيدن اين ماه آغاز مى‏گردد تا شيفتگان معرفت و عاشقان ايثار را با كاروان كربلا همراه و هم نوا سازد، تا شور و شعور عاشورايى، ديگر بار احياء گردد و ارادت علاقه‏مندان به سرور و سالار صاحب دلان فزونى يابد و روح انسان‏ها از زندان نفس رهانيده شوند و افراد مغلوب هوى و هوس از غل و زنجير اميال فناپذير آزاد گردند و به جانب قلّه‏هاى كمال و معنويت رهنمون گرديدند. محرم مى‏آيد تا پيام پارسايى و پرهيزگارى به ارمغان آورد و سروش بيدارى سر دهد و روح سلحشورى و شهامت را زنده كند حقيقت شعار تمام با شعور كل يوم عاشورا و كل ارض كربلا را فرياد نمايد و آموزه‏هاى مكتب حسينى را آموزش دهد و آواى فداكارى و مقاومت در برابر بيداد را در جهان هستى طنين افكند. طلسم استكبار و استبداد را در هم شكند و به افسون نااميدى در برابر زورگويان و قدرت طلبان به ظاهر غالب، خاتمه دهد. وسوسه خنّاسان و خدعه اغواگران را خنثى نمايد و شعار «هيهات منّا الذّله» را عملى سازد و پرچم پرافتخار نهضت حسينى را در فرازين نقطه جهان به اهتزاز در مى‏آورد. كربلا صرفاً آرايشى نظامى نمى‏باشد بلكه علاوه بر بعد سياسى نوعى عشق و عاطفه و اوج عرفانى در آن ديده مى‏شود كه دل‏ها مى‏توانند خود را به چنين ويژگى عاشورا نزديك نمايند و پس از همدلى با عاشورا، انرژى و توان خود را در خدمت جامعه و در جهت رشد و بالندگى معنوى بكار گيرند. اصولاً همه تلاش‏ها، توصيه‏ها و تأكيدها بر اين اساس استوار است كه از صحنه‏هاى حماسى كربلا جان بگيريم نه آن كه بى رمق شويم و بى تفاوت گرديم. در كربلا عقل و عاطفه و ايمان در هم مى‏آميزد و چنان مسؤوليتى در احيا كنندگان اين قيام بوجود مى‏آورد كه آنان را هم پيام رسان باورها و اعتقادات مقدس شيعه مى‏نمايد. فلسفه ماتم‏دارى‏
اصولاً نوعى اتحاد دينى و معنوى بين امام حسين(ع) و اسلام وجود دارد زيرا رسول خدا(ص) فرموده‏اند: «حسين منّى و انا من الحسين، احب اللّه من احب حسينا، حسين سبط من الاسباط؛(1) يعنى حسين از من است و من از اويم، هر كس حسين را دوست بدارد، خداى را دوست داشته است، حسين فرزند زاده‏اى است از فرزند زادگان انبياء». همچنين پيامبر اكرم(ص) مى‏فرمايند: «انّ لقتل الحسين حرارة فى قلوب المؤمنين لاتبرد ابداً؛(2) به درستى كه براى شهادت حضرت اباعبداللّه در دل‏هاى اهل ايمان حرارتى است كه هرگز به سردى نمى‏گرايد» بنابراين به قول محدث نورى گريستن براى امام حسين(ع) اگرچه از افعال اعضاء و جوارح و خصوص چشم است امّا ريشه اصلى آن محبت قلبى است، بر اثر احتراق دل و تأثر درونى اشك از ديدگان بيرون مى‏آيد و اگر در قلب آدمى نقصانى باشد يا فرد دچار گناه و عصيان گرديده است از اين فيض محروم است و نمى‏تواند همراهى عاطفى خود را با عاشورا بروز دهد البته دلى كه اين گونه با سوگوارى صفا داده شد به نور معنويت و ولايت روشن مى‏شود. و صاحبش را به سوى فضايل و مكارم سوق مى‏دهد.(3) در منابع روايى توصيه شده است اگر كسى اشك نمى‏ريزد و گريه‏اش نمى‏گيرد تباكى كند و خود را به صورت گريه كنندگان درآورد و البته چنين فردى نيز مأجور است و داخل ثواب مى‏شود.(4)
عزادارى و احياى سنت و منش ائمه هدى بارزترين تجسّم عينى تولّا و تبرّى است زيرا يكى از امور لازم و اجتناب‏ناپذير براى ايجاد پيوند امت با امام رعايت همين اصل مى‏باشد و عزادارى براى اهل بيت و خصوصاً امام حسين(ع) مى‏تواند آن را عملى سازد بنابراين سوگوارى و گريستن بر مصائب حماسه سازان عاشورا به احياى اصل امامت مى‏انجامد و اساس دين را استحكام مى‏بخشد.
قرآن بر تعظيم شعائر الهى تأكيد دارد: «و من يعظّم شعائر اللّه فانّها من تقوى القلوب؛(5) و بعد سعى بين صفا و مروه و شترى را كه براى ذبح در منا مى‏برند از جمله آن مى‏داند.(6) وقتى اين امور به دليل انتساب به خداوند از نشانه‏هاى او به شمار آيد، به طريق اولويت، اولياى خداوند به دليل ارتباط و انتساب افزون‏تر مصداق‏هاى روشن‏ترى براى شعائر الهى هستند، از سوى ديگر تعظيم اين شعائر مصداق هايى دارد كه شادمانى در ايام سرور ائمه و سوگوارى و عزادارى در سالروز مصائب و شهادت آنان از آن جمله‏اند چنانچه مولاى متقيان فرموده‏اند: «انّ اللّه تبارك و تعالى اطّلع الى الارض فاختارنا كنا شيعة ينصروننا و يفرحون لفرحنا و يحزنون لحزننا…؛ خداوند تبارك و تعالى به جانب زمين توجّه فرمود، پس برگزيد ما را (براى خود) و انتخاب كرد بر ايمان پيروانى كه يارى مى‏كنند ما را و در شادى و اندوه ما حضور دارند…(7)
امام صادق(ع) مى‏فرمايند: «رحم اللّه شيعتنا واللّه هم المؤمنون، فقد واللّه شركونا فى المصيبة بطول الحزن و الحسرة؛(8) خداوند پيروان ما را شامل رحمت خويش كند، سوگند به پروردگار كه آنان همانند مؤمنين هستند، به خدا قسم با حزن و حسرت طولانى خويش (در سوگ ما) شريك و هم درد مصايب ما خاندان هستند. ريّان فرزند شبيب مى‏گويد در اولين روز از ماه محرم به محضر امام رضا(ع) رسيدم، حضرت خطاب به من فرمود: «اگر مى‏خواهى در درجات عالى بهشت با ماباشى، پس در ماتم ما محزون و در شادى ما شادمان باش و محبت و دوستى ما پيشه كن.»(9)
توصيه به دوستى با خويشاوندان رسول اكرم(ص) در قرآن، حكمت ديگرى را براى عزادارى به اثبات مى‏رساند زيرا قرآن مى‏گويد: «قل لا اسئلكم عليه اجراً الّا المودة فى القربى؛(10) بر اين اساس، مزد رسالت دوستى با بستگان رسول اكرم(ص) است و انسان در هنگام شادى‏ها و ناگوارى‏ها مى‏تواند اين علاقه را بروز دهد يعنى در مواقع مواليد ائمه مسرور و در وفات و ايام شهادت، سوگوار و محزون گردد. در سيره پيامبران‏
وقتى كه حضرت محمد(ص) حتى هنگام تولد امام حسين(ع) و سال‏ها قبل از وقوع حادثه عاشورا، بر مصائب كربلا گريست و بنابر روايات متعدد كه از منابع اهل سنت و شيعه رسيده، بارها حالاتى توأم با حزن و اندوه از اين بابت، پيامبر از خود بروز داد، چرا علاقه‏مندان به خاندان رسول اكرم(ص) در شهادت فرزند پيامبرشان سوگوار نباشند و اصولاً شيعه براى عزادارى‏هاى محرم و اقامه مجالس ماتم جهت سالار شهيدان نه تنها دلايل مبتنى بر نصوص قرآنى و روايى دارد بلكه براى اينكه سوگوارى‏هاى خود را عملى درست تلقى كند به سيره پيامبر و جانشينان راستين او تمسّك مى‏نمايد. على(ع) مى‏فرمايد: نزد پيامبر رفتم در حالى كه ايشان گريان بودند، گفتم پدر و مادرم به فدايت اى فرستاده الهى، چرا مى‏گريى، آن حضرت فرمود: هم اينك پيك وحى نزدم بود و به من اطلاع داد فرزندم حسين بر كنار فرات در سرزمينى به نام كربلا كشته مى‏شود، آن گاه جبرئيل مشتى از خاك كربلا را آورد و به من بويانيد.(11) ام سلمه مى‏گويد روزى پيامبر در خانه من بود و فرمود كسى نيايد، در اين حال امام حسين(ع) وارد گرديد، من ناله دردناك پيامبر را مى‏شنيدم كه مى‏گريست. وقتى باخبر شدم كه حسين در آغوش يا كنار پيامبر نشسته و رسول خدا(ص) دست بر سرش مى‏كشيد و مى‏گريست عرض كردم سوگند به خداوند تا وقتى كه امام حسين(ع) وارد گرديد من متوجه نشدم، پيامبر فرمود: جبرئيل نيز با ما در خانه بود و گفت: آيا حسين را دوست دارى؟ گفتم بلى دوست دارم امّا نه از نوع دوستى دنيايى، جبرئيل گفت: در زمينى كه كربلا نام دارد او را مى‏كشند.(12) حتى در منابع روايى مندرج است كه حضرت آدم ابوالبشر بر مصائب امام حسين(ع) گريسته و نوح از اين بابت فزع و ناراحتى نشان داده، و چون حضرت ابراهيم از طريق فرشته وحى از ماجراى عاشورا باخبر شد، ناليد و دلش سوخت و گريست، حضرت اسماعيل(ع) نيز نفرين اهل آسمان‏ها و زمين را به افرادى نمود كه امام حسين(ع) راشهيد مى‏نمايند، حضرت سليمان و حضرت موسى هم بر قاتلان اباعداللّه لعنت فرستاده و از اين بابت ناراحت شده‏اند.(13) ائمه هدى و سوگوارى‏
ابوالشهداء حضرت على(ع) قبل از حادثه عاشورا بر مصائب فرزندش سوگوار بود. ابن عباس روايت كرده است در سفرى كه همراه اميرمؤمنان على(ع) به صفين مى‏رفتم، هنگامى كه به نينوا و شط فرات فرود آمديم، امام فرمود اى فرزند عباس آيا اين مكان را مى‏شناسى، گفتم: نه، فرمود: اگر همچون من مى‏شناختى، نمى‏گذشتى جز آن كه مى‏گريستى، آنگاه چنان گريست كه محاسنش اشك آلود و حتى سينه‏اش از شدت گريه مرطوب گرديد.(14) موقعى كه در ماجراى جنگ صفين سپاهيان معاويه آب را بر لشكر حضرت على(ع) بسته بودند، امام حسين (ع) آب را باز نمود و مسلمين را از تشنگى نجات داد، در آن حال حضرت على(ع) به شدت گريست و ماجراى كربلا را يادآور گرديد.(15) يك روز حضرت سيدالشهداء (ع) بر برادرش امام مجتبى(ع) وارد گرديد و گريست، امام دوم علت گريه را جويا شد، امام حسين(ع) فرمود: از آنچه بر تو رواى مى‏دارند ناراحتم امام حسن(ع) فرمود: مرا سمّى دهند و كشته شوم ولى هيچ روزى مانند روز تو نمى‏باشد و سپس وقايع كربلا را بازگو نمود و اين كه آسمان و زمين بر برادرش مى‏گريند و در روايتى آن دو امام يكديگر را در آغوش گرفتند و گريستند.(16) امام سجاد(ع) پس از بازگشت از شام در سخنرانى جانسوزى در مدينه، اهل اين شهر را نسبت به فاجعه كربلا آگاه نمود و با بياناتى جانسوز احساسات آن‏ها را تحريك و سوگوارشان ساخت آن حضرت پس از حمد و سپاس الهى متذكر گرديدند: امام حسين(ع)، سيد جوانان بهشت، كشته شد، زنان و فرزندانش اسير شدند، سر مطهر امام بر سر نيزه قرار گرفت و در شهرها گردانيده شد، اى مردم كدام يك پس از قتل امام حسين(ع) شادى مى‏كند؟ كدام دل به ياد او افسرده نمى‏گردد و سيل اشكش را باز مى‏دارد درياها، زمين، آسمان، درختان و ماهيان دريا بر حسين گريستند، كدام دل در مصائب او شكافته نمى‏شود يا بر او نمى‏نالد، كدام گوش از شنيدن چنين خبر وحشتناكى ناشنوا نمى‏گردد.(17) امام سجاد(ع) با تاكتيك ويژه و با مبارزه‏اى استراتژيك تا بيست سال بعد از حادثه عاشورا، هر وقت بر سر سفره افطار مى‏نشست يا غذا و ابى را مشاهده مى‏نمود همراه با گريه و زارى مى‏فرمود: قتل ابن رسول اللّه جائعاً و قتل ابن رسول اللّه عطشاناً… فرزند فرستاده خدا را با حالت گرسنه و لب‏هاى تشنه به شهادت رسانيدند و چون عدّه‏اى بر گريه فراوان امام معترض بودند در جوابشان مى‏فرمود: يعقوب با آن كه مى‏دانست يوسفش زنده است در فراقش آنقدر گريست كه نابينا شد با اين وجود كه يوسف يكى از دوازده فرزندش بود، ولى من چرا نگريم كه ديدم پدرم، برادرانم، عموهايم و خويشاوندانم را در يك نيم روز با بدنهاى چاك چاك و بى سر بروى زمين افتاده‏اند، هفده نفر از فرزندان خاندانم را در آن لحظه غرق در خون ديدم.(18) امام سجاد(ع) مى‏فرمود: هرگاه شهادت اولاد فاطمه زهرا(س) را به ياد آورم گريه‏ام مى‏گيرد.(19) آن امام همام چهل سال بر پدر بزرگوارش ندبه و گريه نمود در حالى كه روزها روزه و شب‏ها به دعا و مناجات مشغول بود.(20)
پس از پايان خطبه تاريخى و افشاگرانه امام سجاد(ع) در مسجد دمشق، شخصى به نام منهال برخاست و خطاب به ايشان عرض نمود اى فرزند رسول خدا(ص) چگونه صبح كردى؟ حضرت در جوابش فرمود: چگونه مى‏باشد حال كسى كه پدرش كشته شده، يارانش اندكند، اهل و عيالش اسيرند و بدون حامى و سرپرستند. پس مرا جز به حالت اسيرى گرفتار در چنگال دشمن كه سرپرست خود را از دست داده، مشاهده نمى‏كنى همانا من و اهل بيتم لباس سوگوارى بر تن نموده‏ايم و جامه نو بر ما روا نمى‏باشد.(21)
امام باقر (ع) در سالگرد عاشورا براى امام حسين(ع) مجلس عزا برپا مى‏نمود و بر مصائب آن حضرت مى‏گريست. در يكى از اين مجالس سوگوارى كه امام پنجم حضور داشت، كميت اسدى مرثيه‏اى خواند وقتى به اين جمله رسيد كه «و قتيل بالطف…» امام بسيار گريست و فرمود: اگر توانايى مالى داشتم در پاداش اين سروده‏ات اى كميت به تو مى‏بخشيديم اما عطاى تو همان دعايى است كه رسول اللّه درباره حسان بن ثابت فرمودند كه همواره به دليل دفاع و حمايت از ما خاندان مورد تأييد روح القدس خواهى بود.(22) در روايتى امام باقر(ع) به پيروان خويش اين گونه توصيه مى‏نمايند: بر حسين (ع) بگرييد و بر اهل خانه دستور داده شود كه بر حسين (ع) بگريند و در خانه مراسم عزادارى و ناله سردادن در غم آن امام باشد و اهل خانه و شيعيان به يكديگر تعزيت و تسليت گويند.(23) امام صادق(ع) و ماتم‏دارى‏
امام صادق(ع) به عبداللّه بن حمّاد فرمود: به من خبر رسيده كه جماعتى از حوالى كوفه و نقاط ديگر اعم از زن و مرد در نيمه شعبان به زيارت امام حسين(ع) در كربلا مى‏آيند و ندبه‏ها و مرثيه‏ها و وسوگوارى‏ها دارند، وى گفت: آرى چنين است. خود شاهد برخى از اين سوگوارى‏ها بوده‏ام، حضرت پاسخ داد سپاس خداوندى را كه در ميان مردم كسانى را قرار داد تا به سوى ما آيند و ما را بستايند و براى ما مرثيه بسرايند.(24) امام صادق(ع) در روايتى مى‏فرمايند: مصيبت عاشورا از ديگر مصائب كه بر اهل بيت وارد گرديد سخت‏تر بود، راوى علت را مى‏پرسد امام جواب مى‏دهد زيرا حسين بن على عصاره و يادگار اصحاب كسا بود و با رفتنش تمامى اصحاب كسا از بين رفتند.(25) گريه امام صادق(ع) در حدى بود كه هرگاه اولاد امام حسين(ع) را مى‏ديد، گريه مى‏كرد.(26)
داود رقى مى‏گويد: خدمت حضرت امام صادق(ع) بودم، امام آب خواستند و هنگامى كه ميل فرمودند، ديدم چشمان مباركش از اشك پر شد و گريستند و سپس فرمودند: اى داود خدا، قاتل حسين بن على را لعنت كند.(27) در يكى از مجالس سوگوارى كه امام بر پا نموده بود، حضرت پس از استماع مرثيه‏اى گريه شديدى كردند، سپس بانوان منزل كه در پس پرده‏اى بودند، ناله سردادند، ناگاه كنيزى از پس پرده بيرون آمد و كودكى در دامان امام صادق(ع) قرار داد، اشك حضرت فزونى گرفت و گريه ايشان شدت يافت و فرياد بانوان بيشتر گرديد.(28) عبداللّه فرزند سنان مى‏گويد: سالى در روز عاشورا خدمت آقايم، امام صادق(ع) شرفياب گرديدم، آن حضرت را با سيمايى محزون مشاهده كردم در حالى كه اشك‏هاى ديدگان امام همچون مرواريد بر گونه‏هاى مباركش غلطان بود، عرض كردم چرا گريه مى‏نمائيد، فرمود: مگر از ماجراى عاشورا غفلت دارى؟ آيا نمى‏دانى در چنين روزى چه مصائبى بر امام حسين(ع) وارد شده است؟! عرض كردم درباره روزه اين روز چه مى‏فرمائيد؟ فرمود از خوردن و آشاميدن دورى نما بدون نيت روزه دارى، بعد از اقامه نماز عصر با مقدارى آب افطار كن، زيرا در اين لحظه بود كه دشمنان آب را باز كردند و از كشتن دست كشيدند.(29)
سيف بن عميره كه در زمره راويان زيارت عاشورا به نقل از امام باقر (ع) مى‏باشد، در عصر امام صادق(ع) در قصيده‏اى شيعيان را به سوگوارى تشويق مى‏نمايد:
اى شيعه باايمان كه به يمن دوستى با امام حسين(ع) فرداى قيامت اميد رهايى و فلاح دارى با سوز و گداز بر حسين گريه كن و اگر سرچشمه اشك تو خشك گرديد قلب را با شعله‏هاى اندوه، ذوب نما و گوهر اشك را از ديدگان جارى ساز و گريه را افزايش بده. اگرچه در كربلا حضور نداشتى تا به يارى فرزند فاطمه زهرا(س) شتاب نمايى، ولى مى‏توانى آب چشمان را با خون دل بياميزى و با ماتم سرايى حقيقت را درباره‏اش بيان كنى. در روز عاشورا لباس‏هاى حزن و ماتم بر تن نما، جامه‏هايى با رنگ تيره يا سبز.(30) فضيلت گريستن در بيان امام رضا(ع)
در ايام امامت حضرت على بن موسى الرضا(ع) به اقتضاى شرايط سياسى، اجتماعى، فضاى مساعدترى براى ترويج فرهنگ عاشورا پديد مى‏آيد و گريستن براى اباعبداللّه به عنوان هماهنگى با حماسه حسينى و موافقت با حركت سياسى او تلقى گرديد، اشك‏ها مورد قدر دانى از سوى امام رضا(ع) قرار گرفت و به نوعى سوگوارى حمايت از جبهه حق و تقويت اصل امام به حساب مى‏آمد.
در بيان مفصّلى حضرت امام رضا(ع) درباره فضيلت و ارزش و آثار گريستن بر امام حسين خطاب به ريان بن شبيب نكاتى را فرموده و اين احياگرى و يادآورى در خصوص حادثه كربلا مورد تأكيد قرار گرفته است:
اى فرزند شبيب اگر مى‏خواهى بر چيزى گريه نمايى،بر حسين(ع) گريه كن كه او را همچون گوسفند سر بريدند همراه هيجده نفر از دودمانش كه همه در عصر خويش (نسبت به همگنان خود) بى نظير بودند، آسمان‏ها و زمين در شهادت او گريه كردند.(31) آن حضرت در روايتى طولانى مى‏فرمايند: در اين ماه (محرم) دشمنان خون ما را به ناحق ريختند و هتك حرمت ما نمودند و فرزندان و بانوان ما به اسارت گرفتند و خيمه‏ها را به آتش كشيده و به غارت اموال و امكانات پرداختند. عاشورا، روز حسين، پلك‏هاى ما را مجروح و اشك هايمان را جارى ساخت و ما از سرزمين كربلا گرفتارى و رنج به ميراث برديم. پس بايد بر كسى همچون حسين(ع) گريه كنندگان، زارى نمايند كه اشك ريختن بر او، گناهان بزرگ را فرو مى‏ريزد.(32)
حضرت رضا(ع) تأكيد نموده‏اند: «من ذكر مصابنا، تبكى و ابكى لم تبك عينه يوم تبكى العيون؛(33) هر كس مصائب ما را يادآورى نمايد پس بگريد و بگرياند، در آن روزى كه ديدگاه‏ها گريان است، گريان نشود».
دعبل خزائى شاعر برجسته اهل بيت، گفته است در ايام محرم به ديدار مولايم حضرت على بن موسى الرضا(ع) رفتم، امام محزون نشسته بود و يارانش در پيرامون آن حضرت ديده مى‏شدند، وقتى امام مرا مشاهده نمود به سويم آمد و فرمود: آفرين بر تو اى دعبل، آفرين بر حاميان ما، آن كه با دست و زبانش ما را يارى مى‏نمايد سپس امام مرا در كنار خويش جاى داد و فرمود: اى دعبل دوست دارم براى من شعرى بسرايى، زيرا اين روزها، ايام غم و ماتم ما اهل بيت(ع) و زمان شادى دشمنان ما بخصوص امويان است. اى دعبل كسى كه بر مصائب ما چشمانى نمناك داشته باشد و بر آنچه از دشمنانمان بر ما رسيده است بگريد، خداوند او را با ما و در زمره ما محشور مى‏گرداند.(34) در برخى منابع روايى ديگر آمده است وقتى دعبل آمد، حضرت رضا(ع) بين حاضرين و خانواده خود پرده‏اى زدند تا بر مصائب امام حسين (ع) سوگوار باشند. سپس به دعبل فرمودند: براى امام حسين (ع) مرثيه بخوان كه تا زنده‏اى تو ياور و مدّاح مايى، تا توان دارى از نصرت ما مضايقه نكن دعبل در حالى كه گريان بود، اشعارى سوزناك سرود، در اين حال صداى گريه امام رضا(ع) و اهل بيت حضرت بلند گرديد.(35) شخصى از شيعيان كه از زيارت امام حسين(ع) در كربلا، بازگشته بود، خدمت امام هشتم رسيد و مقدارى از تربت جدش حسين بن على(ع) را به آن حضرت داد. وقتى امام آن تربت مقدّس را مشاهده فرمود، متأثر گرديد و بسيار گريست.(36)
اين توصيه‏ها اقتضاء مى‏نمايد كه در ايام عزادارى اهل بيت (ع) مخصوصاً امام حسين(ع) آدمى حزن و تأثّر خويش را به اشكال گوناگون به زبان، گفتار و كردار و خوردن و لباس پوشيدن نشان دهد، اظهار اندوه به گفتار و كردار با گريستن، نوحه گرى، لعن و نفرين فرستادن بر دشمنان خاندان عصمت، بر سر و سينه زدن و نفرت از اهل ستم عملى مى‏شود، در مورد خوراك هم آدمى بايد بكوشد در روز عاشورا حداقل تا حوالى عصر يعنى زمانى كه امام به شهادت رسيد و محاصره اهل بيت او خاتمه يافت از خوردن و آشاميدن اجتناب كند. از نظر پوشاك و لباس، براى اظهار همدردى بايد مطابق عرف و سنت متداول جامه‏اى بر تن كرد كه از نظر رنگ و نحوه پوشيدن مناسب عزادارى باشد كه پوشيدن لباس سياه و پوشاك خشن توصيه مى‏گردد. حضرت مهدى(عج) هم گريان است‏
حضرت مهدى(عج) در زمان غيبت، ايام ظهور و عصر رجعت بر جدّ بزرگوارش حضرت سيد الشهدا(ع) سوگوار است. آن داد گستر جهان مى‏فرمايد: يا جداه، اگر روزگار موجب شد كه از يارى و نصرت تو، دورمانم و در كربلا حضور نداشتم تا با دشمنان تو نبرد نمايم و با بدخواهان و اهل عداوت پيكار كنم امّا اكنون هر صبح و شام بر (ناگوارى‏هاى) شما اشك مى‏ريزم و حتى به جاى گريه از ديدگان خون مى‏بارم و آه حسرت از دل پر درد بر اين فاجعه مى‏كشم.(37) در زيارت ناحيه مقدّسه هم آمده است: مجلس ماتم برايتان در اعلى عليين برگزار گرديد و حوريان بهشتى در عزايتان بر سرو صورت زدند و اهل آسمان گريستند.(38) سوگوارى بازماندگان عاشورا در كربلا
بر حسب برخى منابع تاريخى وقتى حضرت زينب كبرى(س) بر بالين برادرش در صحراى نينوا آمد، جملاتى بر زبان جارى ساخت كه حالت مرثيه داشت كه دوست و دشمن با شنيدن آنها گريست و در واقع در همان صحراى كربلا نوعى ماتم سرايى صورت گرفت كه زينب كبرى(س) آن را ترتيب داد.(39)
زينب كبرى(س) در كربلا اين گونه نوحه گرى نمود: اين حسين است كه در زمين كربلا در خون غوطه ور است و سرش با زجر از پشت بريده شده و عمامه و لباسش به غارت رفته است، سكينه(س) دختر امام حسين(ع) نيز دردمندانه خطاب به رسول اكرم(ص) گفت: اى پيامبر اين حسين توست كه روح از تنش بيرون شده و قلبش از حركت ايستاده است. اى پيامبر اين حسين توست كه پيكرش در زمين كربلا به خون آغشته و برهنه روى خاك و سرش بر نيزه
بالا رفته است. پس از حركت كاروان اسيران نوحه‏گران ديگرى از راه رسيدند، قبيله بنى اسد بر سر زنان به قتلگاه آمدند و بدن مطهر شهيدان را به خاك سپردند، كوفيان و ساير دشمنان قيام عاشورا هم با وجود چنان شقاوت‏ها و سنگدلى‏ها وقتى از كشتن و غارت سيراب شدند با اندكى تأمل و ديدن سرهاى شهداء كه طلايه دار كاروان نورانى اسرا بود گريستند. رباب همسر سيدالشهداء و مادر سكينه و على اصغر بعد از شهادت امام حسين(ع) دائماً ناله و گريه مى‏كرد و پس از آن به مدينه بازگشت و از شدت حزن و اندوه در گذشت.(40) گوهر افشانى و افشاگرى در كوفه‏
وقتى اهل بيت با حالت اسارت و شرايط ناگوار به كوفه انتقال داده شدند، ابن زياد گفت: خداوند از حسين و نافرمايان خاندان او (با اين وضع) دل مراشفا داد، در اين حال زينب (س) گريست و فرمود: به جان خودم قسم كه بزرگ فاميل مراكشتى و شاخه‏هاى مرا بريدى و ريشه هايم را بركندى(41) مرثيه‏اى كه زينب با مشاهده سر برادر در كوفه سرود و در آن فاجعه كربلا را به خسوف ماه و نيز غروب آن تشبيه كرد، بسيار سوزناك بوده و شهرت فراوانى دارد.(42) رباب همسر امام در مجلس ابن زياد لعين از ديدن سر مقدّس حسين بن على(ع) چنان بى‏تاب شد كه از جا برخاست و سر مطهر را از طشت برداشت و ناله جانگدازى بركشيد و اهل مجلس را متأثر نمود.(43)
موقعى كه زينب كبرى(س) فاطمه دختر امام حسين(ع)، ام كلثوم خواهر امام و امام چهارم در كوفه و در مجلس ابن زياد سخنرانى كردند، بعد از هر خطبه مردم گريه و زارى مى‏كردند، زن‏ها موها را پريشان كرده بر صورت‏ها لطمه مى‏زدند و همه مى‏گريستند بطورى كه در آن روز كسى ديده نشد كه گريان نباشد. بعد از اين قضايا، ناله و صداى گريه اهل كوفه اعم از مرد و زن براى حادثه كربلا و وضع اسيران ادامه داشته و از شدّت تأثر دچار وحشت و هراس بودند، نقل كرده‏اند وقتى فاطمه دختر امام براى كوفيان خطبه‏اى ايراد نمود، اواخر سخنرانى اين بانو كوفيان به شدت گريستند و گفتند: تو را بس است اى دختر پاكان، قلب ما را آتش‏زدى و گلوهاى ما را خشك نمودى، اندرون ما را شعله ور ساختى، آن گاه فاطمه سكوت اختيار كرد.
هنگامى كه‏ام كلثوم از پشت پرده در حالى كه به شدت مى‏گريست خطبه خواند مردم چنان ضجّه زدند و خاك بر سر ريختند و مجلس ابن زياد را به يك برنامه عزادارى تبديل كردند .
برخى نقل كرده‏اند آن روز حيرت مردم را فرا گرفته بود در حالى كه دست‏ها را بر دهان‏هاى خويش نهاده بودند مى‏گريستند، مردم كوفه ضمن ناله و نوحه از روى رأفت و رحمت به كودكان اسير خرما مى‏دادند كه در اين حال زينب (س) فرمود صدقه بر ما اهل بيت حرام است، با شنيدن سخنان اين بانو بر اسيران بيش از گذشته گريستند. زينب كبرى(س) با ديدن اين منظره نتواست صبر كند ومشاهده نمايد كسانى كه در اين جنايت نقش داشته‏اند حال سوگوار باشند و به زنان بزرگ منش از دختران پيامبر مرثيه كنند در حالى كه جز كوفيان كسى اين اهانت را مرتكب نشده است از اين جهت فرياد برآورد اى اهل كوفه آيا بر ما مى‏گرييد، پس چه كسى جز شما افرادى از خاندان ما را كشت.(44)
عبداللّه فرزند عفيف ازدى با قصيده پرشور و طولانى كه در رثاى امام حسين(ع) در حضور ابن زياد سرود، مجلس وى را تحت تأثير قرار داد و به همين دليل به شهادت رسيد، او در بيتى از اشعار حزن‏انگيز گفت: خورشيد درخشان دچار كسوف و تيرگى گرديد زيرا چنين مصائبى در كربلا پيش آمد و تمامى آفاق آشكارا از اين بابت گريان گشتند.(45) سيل اشك در بارگاه يزيد
اهل بيت امام حسين(ع) در حالى به شام منتقل شدند كه بر فراز شتران در غل و زنجير كشيده شده و آفتاب داغ سيماى آنان را دچار سوختگى ساخته بود، دست‏ها بر گردن‏ها بسته و در بازارها گردانيده مى‏شدند.(46) چون آنان را به داخل بارگاه يزيد بردند زينب كبرى(س) با مشاهده سر بريده برادر بسيار ناليد و با گريه‏اى جانسوز صدا زد: اى حسين، اى حبيب رسول خدا، اى فرزند مكّه و منى، اى فرزند سرور زنان جهان فاطمه(س)، اى پسر دختر مصطفى. هر كس در آن مجلس بود با شنيدن اين جملات سوزناك گريست.(47) فردى از شاميان نقل كرده است به هنگامى كه يزيد لعين بر لبان و دندان‏هاى امام حسين(ع) چوب مى‏زد، زنى را مشاهده كردم كه با دست‏هاى بسته و چشم‏تر با سوز دل ناله و ندبه مى‏كرد و با خود نجوا مى‏نمود كاش خواهرت نبود و تو را بدين وضع نمى‏ديد.(48) روضه‏هاى زينب كبرى(س) اهل مجلس را به گريه واداشت و يزيد سكوت اختيار نموده بود، بعد زنى از بنى هاشم كه در خانه اين ستمگر زندگى مى‏كرد براى امام حسين(ع) عزادارى مى‏نمود و فرياد مى‏زد اى آقاى ما، اى فرزند محمد، اى پناه بانوان و يتيمان… هر كس صداى او را شنيد گريست، بعد ازآن سه روز عزادارى برپا شد. اين نخستين مجلس عزادارى عمومى بود كه در شام براى امام حسين(ع) و خاندان و اصحابش برپا گشت، اسيران تا زمانى كه در شام بودند آشكارا يا نهانى سوگوارى مى‏كردند. وقتى اسيران را از مجلس بيرون برده و به خانه يزيد انتقال دادند، زنان داخل منزل تا چندين روز بر حسين بن على (ع) نوحه سرايى مى‏كردند. نقل كرده‏اند چون يزيد خواست با استناد به آيه‏اى از قرآن بگويد هر مصيبتى كه به خاندان امام حسين(ع) مى‏رسد به سبب اعمال خودشان است، ناگهان با ناله زنان و صداى دردناك و مؤثرى مواجه گرديد آنها فقط زنان بنى هاشم نبودند بلكه بانوان شامى هم اشك خود را تقديم اسيران مى‏نمودند يزيد ناچار خاموش گرديد.(49) استقبال اهل مدينه از عزيزان عزادار
ناله‏ها و ماتم دارى‏هاى بازماندگان حادثه نينوا در بازگشت به مدينه و ديدن جاى خالى امام حسين(ع) و جوانان بنى هاشم شدّت يافت، راويان نقل كرده‏اند وقتى اهل بيت عازم مدينه بودند، در حوالى اين شهر مدتى كوتاه اقامت نمودند، ساكنين شهر پيامبر با التهاب خاصى به استقبال آن عزيزان عزادار آمدند امام سجاد(ع) در ميان افراد مدينه بشير بن جذلم را مشاهده نمود كه او را خطاب قرار داد و فرمود: اى بشير پدرت شاعر بود آيا تو هم از اين توانايى بهره‏اى دارى؟ او پاسخ داد: آرى خود نيز شاعرم حضرت فرمودند در حالى كه ابياتى را بر زبان مى‏آورى جلوتر از ما عازم مدينه شو و خبر ورود اهل بيت و مصيبت جانگداز كربلا را براى مردم شهر جدم نبى اكرم(ص) اعلان كن، بشير اجابت كرد و اشعارى سرود و با گريه و حالت نوحه اشعارى براى مردم خواند كه دو بيت آن چنين است:
يا اهل يثرب لامقام لكم بها

قتل الحسين فادمعى مدراراً
الجسم منه بكربلا مضرّج‏

والرأس منه على القناة يدار(50)

يعنى: اين مردم مدينه ديگر در اين شهر نمانيد كه حسين به شهادت رسيد و به اين سبب سيلاب اشك از ديدگانم روان است. بدن پاكش در كربلا به خون و خاك تپيده و سر مقدّسش را بر سر نيزه‏ها در شهرها مى‏گردانند. سپس افزود: اين على فرزند حسين است كه با عمه‏ها و خواهرانش حوالى مدينه آمده‏اند و در آنجا سكنى گزيده‏اند بشير گفت: هيچ زن پرده نشين و با حجابى در مدينه نماند مگر آنكه از پشت پرده موها را پريشان و صورت را خراشان ساخت و صداى خود را به زارى و ناله بلند نمود. جمعيت انبوهى تا بيرون مدينه آمدند و اطراف خيمه امام سجاد(ع) صداى گريه و شيون آنان بلند بود، فردى كرسى آورد و حضرت بر آن نشست و بسيار گريست و مردم نيز به ماتم سرايى پرداختند، آن مجلس يكپارچه ناله و شيون شد كه با اشاره دست امام، حاضران ساكت شدند.(51)
مدينه با اهلش به گريه و زارى آمد و بقيّه كاروان حسينى را كه در همين نزديكى وداع كرده بودند، استقبال كردند، عقيلات بنى هاشم از پشت پرده‏ها با ندبه و فرياد وا حسيناه بيرون آمدند. در مدينه خانه‏اى نماند مگر اين كه ماتم سرا شد تا آن كه از بس اشك ريختند، گريه آنان خشك شد و از بس نوحه سرايى كردند گلويشان رطوبت نداشت. رباب دختر امرءالقيس و همسر امام حسين(ع) در مدينه مجالس عزا برپا كرد، زنان مدينه با او مى‏گريستند، آنقدر گريست تا اينكه اشكش خشك گرديد امّ لقمان زينب دختر عقيل بن ابى طالب وقتى خبر شهادت عاشورائيان را شنيد با حال حسرت بيرون آمد و خواهرانش ام هانى، اسماء و رمله همراهش بودند و به كشته‏هايشان در كربلا مى‏گريستند كه زينب دختر عقيل بن ابى طالب اشعارى را به عنوان مرثيه زمزمه كرد كه ترجمه‏اش چنين است: چه جواب مى‏گوئيد وقتى كه رسول اكرم(ص) به شما بگويد كه آخرين امت‏هائيد ولى با اهل بيت و اولادم چه كرديد، آيا با شما ميثاق نداشتم، به عهد خويش وفا نكرديد و ذريّه و پسرعموهايم را مورد فشار قرار داديد، برخى را اسير و بعضى را آغشته به خون ساختيد، من كه به شما نصيحت كردم جزايم اين نبود كه به خويشانم بدى روا داريد.
ام البنين فاطمه دختر حزام كلّابيه همسر حضرت على(ع) و مادر عباس بن على، عبداللّه، جعفر و عثمان، بعد از كشته شدن فرزندانش هر روز به بقيع مى‏رفت و عبيداللّه بن عباس را نيز با خود مى‏برد و براى چهار فرزندش با ناله دردناك و دلسوز ندبه مى‏كرد به نحوى كه مردم اجتماع مى‏نمودند و گريه و زاريش را گوش مى‏دادند و متأثر مى‏شدند حتى مروان بن حكم كه كينه سختى با بنى هاشم داشت با مردم مى‏آمد.
ابن عباس روايت كرده است در منزل خوابيده بودم كه صداى ناله بلندى از خانه امّ سلمه همسر پيامبر در مكّه شنيدم بيرون آمدم، مشاهده كردم اهل مدينه به آنجا مى‏روند، گفتم اى امّ المؤمنين چه شده كه ناله مى‏كنى، جوابم را نداد و به طرف زنان هاشمى رفت و گفت اى دختران عبدالمطلب به من يارى نمائيد و با من گريه و زارى كنيد، قسم به خداوند آقاى شما و سرور جوانان بهشت كشته شده، سبط رسول اكرم و ريحانه پيامبر شهيد شده است، گفتم اين ماجرا را چگونه متوجّه شدى، گفت در همين لحظه رسول اكرم(ص) را در عالم رؤيا نگران و ناراحت ديدم، علّت را جويا شدم، فرمود: امروز فرزندم حسين و تعدادى از خاندانش كشته شدند، از خواب برخاستم، وارد خانه شدم، تربتى را كه جبرئيل از كربلا آورد، و به پيامبر گفته بود وقتى مبدّل به خون شد امام حسين(ع) كشته مى‏شود، در شيشه‏اى به توصيه پيامبر داشتم، آن را نگريستم ديدم مثل خون قربانى شده و در حال جوشش است، ابن عباس اضافه مى‏كند: امّ سلمه مقدارى از آن خون را برداشت و صورتش را با آن آغشته كرد و آن روز را ماتم گرفت و نوحه سرايى بر حسين كرده بعد قاصد خبر قتل امام حسين(ع) را آورد.
اهل بيت پيامبر صبح و شام با حزن و اندوه عميق و غم بسيار آن مصيبت را تجديد مى‏كردند و شخصيت‏هاى برجسته و دوستداران خاندان عترت به خدمت بازماندگان عاشورا مى‏رسيدند و تعزيت و تسليت مى‏گفتند و همدردى مى‏كردند، بعضى از آنان از شدت اندوه با رساترين كلامى كه ناله آور بود و با عميق‏ترين حالات كه از همدردى و دلسوزى حكايت مى‏كرد، مرثيه سرايى مى‏كردند.
زمانى كه امام حسين(ع) به شهادت رسيد زنان بنى‏هاشم در مدينه لباس‏هاى سياه و جامه‏هاى خشن پوشيده و از شدت گرما و سرما شكايت نمى‏كردند و امام زين العابدين به دليل اشتغال آنان به سوگوارى و مراسم عزادارى، برايشان غذا تدارك مى‏ديد.(52) پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. امالى صدوق، ج 1، ص 219، كنزالعمال، حسام الدين هندى، ج‏4، ص 240 ؛ مقتل خوارزمى، ج 1، ص 66، فصول المهمة ابن صباغ مالكى، ص 17. 2. مستدرك الوسايل، محدث نورى، ج 10، ص 318. 3. لؤلؤ و مرجان، محدث نورى، تحقيق و ويرايش حسين استاد ولى، ص 38 – 37. 4. بحارالانوار، ج 44، ص 288. 5. سوره حج، آيه 32. 6. بقره، آيه 158 و حج، آيه 36. 7. خصال، صدوق، ج 2، 625؛ بحارالانوار، ج 44، ص 287 ؛ امالى شيخ طوسى، ص 305، بشارة المصطفى لشيعة المرتضى، عمادالدين طبرى، حديث 389. 8. بحار الانوار، ج 43، ص 222. 9. عيون الاخبار الرضا، صدوق، ج 1، ص 299، بحار، ج 44، ص 286. 10. سوره شورا، آيه 23. 11.ينابيع الموده، قندوزى حنفى، باب شصتم. 12. كنزالعمال، حسام الدين هندى، ج 5، ص 112. 13. بحارالانوار، ج 44، ص 243، تا 245. 14. اقناع اللائم، سيد محسن امين، ص 65. 15. بحارالانوار، ج 44، ص 266. 16. همان، ص 218، الخصائص الحسينيه، ص 191. 17. بلاغة الامام، ص 112، لهوف سيد بن طاووس، ص 121، بحار، ج‏46، ص 108. 18. بحارالانوار، ج 44، ص 145، حالات امام زين العابدين . 19. خصال، ج 1، ص 131 ؛ ج 2، ص 101. 20. بحارالانوار، ج 45، ص 149. 21. ناسخ التواريخ (زندگانى امام سجاد(ع))، لسان الملك سپهر، ج 1، ص 293 و نيز بحار، ج 45، ص 143. 22. مصباح المتهجد، ص 713 ؛ كامل الزيارات، ص 174. 23. وسايل الشيعه، ج 10، ص 398. 24. همان، ص 468. 25. بحارالانوار، ج 44، ص 269. 26. همان، ج 45، ص 208. 27. همان، ج 44، ص 303. 28. معالى السبطين، ج 1، ص 260. 29. بحارالانوار، ج 45، ص 63. 30. المنتخب، مرحوم طريحى، ج دوم، ص 435 ؛ ادب الطف، سيد جواد شبر، ج 1، ص 195، اعيان الشيعه، سيد محسن امين جبل عاملى، ج‏7، ص 326. 31. وسايل الشيعه، ج 10، ص 393 ؛ بحارالانوار، ج 45، ص 257. 32. همان، ص 283. 33. كامل الزيارات، باب 33، ص 105 ؛ ثواب الاعمال، ص 109 ؛ امالى صدوق، مجلس 129، ص 125. 34. اهل البيت فى الكتاب و السّنه، محمدى رى شهرى، القسم الثامن (حقوق اهل البيت)، ص 392 – 390. 35. بحارالانوار، ج 45، ص 257. 36. همان، ج 101، ص 131. 37. همان، ص 320. 38. همان،ج 103، ص 323. 39. اللهوف فى قتلى الطفوف، سيد بن طاووس، ص 56. 40. الكامل فى التاريخ، ابن اثير، ج 4، ص 88. 41. الارشاد، شيخ مفيد، ج‏2، ص‏119. 42. نفس المهموم، ص 292. 43. وقايع الايام، مرحوم خيابانى، ص 263. 44. مجالس السّنيه، ص 124 – 123 ؛ نهضة الحسين، ص 138 – 137 ؛ موسوعة آل النبى، دكتر عايشه بنت الشاطى، ص 734. 45. مقتل الحسين، ابى مخنف، ص 174. 46. بحارالانوار، ج 101، ص 322. 47. معالى السبطين، ج 2، ص 154. 48. انوار الشهادة، ص 26. 49. اقناع اللائم، ص 153، مجالس السّنيه، ص 133 و 134 و 140 ؛ موسوعة آل النبى، ص 746. 50. بحارالانوار، ج 45، ص 147. 51. اقناع اللائم، ص 162 ؛ نهضة الحسين، ص 147 ؛ تاريخ طبرى، حادثه سال 61 ، ص 109 ؛ تاريخ ابن اثير، ج‏4، ص 45 و موسوعة آل النبى، ص 748. 52. بحارالانوار، ج 45، ص 188 ؛ وسايل الشيعه، ج 2، ص 890، محاسن برقى، حديث 195، ص 419.

/

نقش عفاف و پاكدامنى در زندگى انسان‏

قسمت اول‏ مقدمه:
مطالعه تاريخ حيات بشر در دورترين زمانهاى ذكر شده، همراه با نشانه هايى از تمسك هميشگى انسان به حفظ پاكى و احترام به عفت و پاكدامنى است. همه اينها و مراجعه به وجدان، گوياى فطرى بودن عفت‏طلبى انسان مى‏باشد؛ يعنى: خداوند متعال، پاك بودن و پاك زيستن را در سرشت و نهاد بشر به وديعت گذاشت.
در اين عصر «ارتباطات و تكنولوژى» با واگذارى امور زندگى به رايانه‏ها و دست يابى بشر به انرژيهاى نوين، بيم آن مى‏رود كه انسان در گذار از زندگى سنتى به روش مدرن و صنعتى، كم كم جايگاه اثر گذارى و موعظه فعال، به سوى اثرپذيرى و انفعال پيش رود، به طورى كه در بعضى مواقع، هويت و مسئوليت خويش را به فراموشى سپارد و همانند ابزارى در دست ساماندهندگان نظم نوين جهانى درآيد، كه در نتيجه تمام ارزشهاى فطرى و اخلاقى بى‏رنگ شود و جامعيت شريعت اسلام به دست حيلت ورزان نوين و دگرانديشان به بازى گرفته شود. نگارنده در اين نوشتار مختصر، بر آن است كه موضوع عفاف و پاكدامنى را از زواياى مختلف مورد تحقيق و بررسى قرار داده و بر اساس متون دينى نقش و آثار آن را در زندگى فردى، خانوادگى و اجتماعى مورد تجزيه و تحليل قرار دهد. تحليل واژه عفاف:
«عفاف» با فتح حرف اول، از ريشه «عفت» است و لغت شناسان درباره آن گفته‏اند:
«واصله الاقتصار على تناول الشى‏ء القليل» يعنى: عفاف اكتفا ورزيدن به بهره‏مندى كم و شايسته است. و همچنين عفت را چنين معنا مى‏كند «العفة حصول حالة للنفس تمتنع بها عن غلبة الشهوة»(1) عفت پديد آمدن حالتى براى نفس است كه به وسيله آن از افزون‏طلبى قوه شهوانيه جلوگيرى مى‏شود و همچنين در مجمع البحرين آمده است: «عف عن الشى‏ء اى امتنع عنه فهو عفيف»(2) عفاف از چيزى ورزيد، يعنى: از آن امتناع ورزيد، پس او عفيف است. ابن منظور در لسان العرب در اين باره مى‏نويسد: «العفة: الكفّ عما لايحل و لايجمل»(3) عفت: خويشتن دارى از آن‏چه كه حلال و زيبا نيست.
صاحب اقرب الموارد «عفت» را اين گونه معنا نموده است: «عفّ الرجل: كفّ عمّا لايحلّ و لا يجمل قولاً او فعلاً و امتنع»(4) عفاف ورزيد، يعنى: در گفتار و كردار، از آنچه كه حلال نيست، دورى جست و خويشتن دارى نمود. همچنين در قاموس، «عفت» را به معناى كف و خودنگهدارى از محرمات و زشتيها كه با زيباگزينى منافات دارد، معنا مى‏كند.(5)
در ادب پارسى، عفاف از نظر معنا و گويش، تفاوت يافته است. در لغت نامه دهخدا چنين آمده است: «عفاف: پارسايى و پرهيزگارى نهفتگى، پاكدامنى، خويشتن دارى».(6)
در فرهنگ فارسى «معين» آمده است: «عفاف عبارت است از: پارسايى، پرهيزگارى،پاكدامنى، در تداول غالباً به كسر اول تلفظ مى‏كنند»(7) بنابراين در گويش فارسى، عفاف به كسر اول و به معناى «پاكدامنى» به كار مى‏رود.
در تفكر اسلامى، عفاف واژه‏اى با بار معنايى خاص برگرفته از آيات و روايات، و گونه‏اى منش است همراه با كنش رفتارى و گفتارى.
مرحوم نراقى در معراج السعاده مى‏نويسد: عفت عبارت است از: مطيع و منقاد شدن قوه شهوانيه از براى قوه عاقله كه در اقدام به خوردن و نكاح و حدود اوامر الهى را به لحاظ كمى و كيفى، نگهدارد.(8) عفت همان اعتدال عقلى و شرعى است و افراط و تفريط در آن مذموم است، پس در تمامى اخلاق و احوال، حد وسط و راه ميانه «عفت» است. عفاف در آيات و روايات‏
در قرآن كريم خداوند متعال عفت را از صفات مؤمنين شمرده است.(9) در قرآن چهار بار از ريشه «عفاف» استفاده شده است.
1- سوره بقره، آيه 273: «يحسبهم الجاهل اغنياء من التعفف» كسانى كه از حال آن‏ها اطلاعى ندارند، به خاطر خويشتن دارى و عفت نفس ايشان گمان مى‏كنند كه آن‏ها غنى و بى‏نيازند.(10) در اين آيه شريفه،
كنش بزرگ منشانه، «مناعت طبع» عفاف است، يعنى: خويشتن دارى، عزت نفس و امتناع از دست نياز دراز كردن در مقابل ديگران، عفاف است.
2- سوره نساء، آيه 6: درباره شناخت زمان رشد و بلوغ يتيمان به سرپرستان سفارش مى‏كند كه از دست يازى به اموال يتيمان خوددارى كنند و عفاف ورزند. اين آيه نيز خويشتن دارى را عفاف خوانده است.
3- سوره نور، آيه 32: «و ليستعفف الذين لايجدون نكاحا حتى يغنيهم اللّه من فضله» و كسانى كه اسباب زناشوئى نمى‏يابند، پاكدامنى ورزند تا خداوند از بخشش خويش توانگرشان گرداند. در اين آيه شريفه خويشتن دارى(استعفاف) را به رام كردن قوه جنسى اطلاق فرموده است.
4- سوره نور، آيه 60: «و القواعد من النساء اللّاتى لايرجون نكاحاً فليس عليهنّ جناح ان يضعن ثيابهن غير متبرّجات بزينة و ان يستعففن خيرٌ لهنّ و اللّه سميع عليم»؛و زنان يائسه‏اى كه اميد زناشويى ندارند گناهى نيست كه جامه‏ها (چادرهايشان) را فروگذارند، به شرط آن كه زينت نمائى نكنند
و اگر پاكدامنى بورزند(و چادر را فرو نگذارند) بهتر است و خداوند، شنواى دانا است.(11)
در زبان پارسى، از خويشتن دارى در امور جنسى و شره نبودن، به پاكدامنى تعبير مى‏كنند كه بخشى از گستره معناى «عفاف» است، زيرا عفاف، مطلق خويشتن دارى را گويند. همان گونه كه در آيات ياد شده، از خويشتن دارى در امور اقتصادى و مالى نيز با كلمه استعفاف و تعفف، ياد شده است.
در روايات نيز، از عفت و پاكدامنى، به بالاترين شرافتها، نتيجه عقل، برترين عبادت و از كمال نعمت و به معناى خويشتن دارى در كردار و گفتار تعبير شده است.
در كتاب «سفينةالبحار» آمده است: «و يطلق فى الاخبار غالباً على عفة الفرج و البطن و كفّها عن مشتهياتهما المحرّمه»(12) در روايات، عفاف، بيشتر به معناى خويشتن دارى نسبت به شكم و شهوت به كار مى‏رود و بازداشتن اين دو از فزون خواهى حرام. على (ع) فرمود: «العفاف زهاده»(13) عفاف، زهد ورزى و خويشتن دارى است.
و «العفة تضعف الشهوه»(14) خويشتن‏دارى شهوت را ناتوان مى‏سازد.

از آن جا كه موضوع عفت، «شهوت» است(15) و شهوت در نقطه افراط، به شره و در نقطه تفريط، به خمود مى‏رسد و تنها در نقطه اعتدال است كه عفت تحقق مى‏يابد، شناسايى مرزهاى عفاف و رابطه آن با شهوت، ضرورى است، زيرا انحراف از اين مرز، ورود به وادى تهتّك و بى پروايى (16) را در پى دارد كه در اين وادى، غير از انسانيت، انتظار همه چيز مى‏رود. رابطه «عفت» با «شهوت»
در آيات و روايات، ميان «شهوت پرستى» و «عفت»، تقابل جدّى برقرار شده و به دينداران، آموزش داده مى‏شود كه شهوت پرستان عفيف نيستند. ولى به نظر مى‏رسد كه معمولاً تنها بخشى از گستره معنايى شهوت پرستى، مورد نظر برخى دينداران واقع شده است. مفهوم لغوى و اصطلاحى «شهوت»:
راغب اصفهانى در المفردات مى‏نويسد: «اصل الشهوة نزوع النفس الى ما تريده و ذلك فى الدنيا ضربان، صادقة و كاذبة فالصادقة ما يختل البدن من دونه كشهوة الطعام عند الجوع و الكاذبة ما لا يختل من دونه».(17) اصل شهوت، كه كشش و اشتياق نفس است به آنچه اراده كند، در دنيا بر دو گونه است: حقيقى و غير حقيقى، اشتياق حقيقى آن است: كه بدن بدون تأمين آن آسيب مى‏بيند، همانند: اشتياق به غذا هنگام گرسنگى، و اشتياق غير حقيقى «كاذب» آن است كه بدن بدون تأمين آن آسيب نمى‏بيند.
در مجمع البحرين آمده است: «الشهوات بالتحريك جمع شهوه، و هى اشتياق النفس الى شى‏ء»(18) شهوات جمع شهوت، به معناى اشتياق نفس به چيزى است.
در لغت نامه دهخدا آمده است: «شهوت عبارت است از: آرزو و ميل و رغبت و اشتياق و خواهش و شوق نفس و حصول لذت و منفعت»(19) همچنين فريد و جدى در دائرةالمعارف مى‏گويد: «الشهوة حركة النفس طلباً للملائم»؛(20) شهوت حركت نفس است در جستجوى آنچه موافق و سازگار است. اين معنا، جنبه علمى «شهوت» را نيز در بر دارد در نتيجه، شهوت، معنايى عام دارد. در اصطلاح قرآن كريم(21) نيز شهوت به معنى عام به كار مى‏رود: «زيّن للناس حبّ الشّهوات من النساء و البنين و القناطير المقنطرة من الذهب و الفضّة و الخيل المسوّمة و الانعام و الحرث ذلك متاع الحيوة الدنيا…» عشق به خواستنيها، از جمله: زنان و فرزندان و مال هنگفت، اعم از زر و سيم و اسبان نشاندار و چارپايان و كشتزاران، در چشم مردم آراسته شده است، اينها بهره زندگانى دنيا است.
معناى اصطلاحى شهوت: غالباً به خواهش و اشتياق جنسى انسان، شهوت گفته مى‏شود و شهوترانى را در بخش كوچكى از گستره اميال نفس به كار مى‏برند. حال آن كه در تحليل قرآن و روايات، «شهوت به معنى عام» در برابر «عفت به معناى عام» قرار دارد. خواهش نفس و تلاش براى برآوردن آن ميل، در برابر خويشتن دارى در طاعت خواهشهاى نفسانى است. انسان شهوت پرست، از كردار وگفتارش پيدا است. از كوزه، همان برون تراود كه در اوست.
انسان عفيف و با اصالت نيز از سخن و كنش او آشكار است. عفاف، تنها پاكدامنى جنسى نيست. متفكر شهيد استاد مطهرى در كتاب «تعليم و تربيت در اسلام» مى‏نويسد: «عفاف، يعنى آن حالت نفسانى، يعنى رام بودن قوه شهوانى تحت حكومت عقل و ايمان، عفاف و پاكدامنى، يعنى تحت تأثير قوه شهوانى نبودن، شره نداشتن. يعنى جزو آن افرادى كه تا در مقابل يك شهوتى قرار مى‏گيرند، بى اختيار مى‏شوند و محكوم اين غريزه خود هستند، نبودن. اين، معناى عفاف است.»(22) عفاف لازمه عقل و غيرت‏
تنها دين نيست كه ما را به عفاف و پاكدامنى فرا مى‏خواند، بلكه اين ندا از درون آدمى نشأت مى‏گيرد، كه دين نيز آن را تأئيد مى‏نمايد. غيرت، جوان مردى و كرامت نفسانى همگى انسان را به عفاف دعوت مى‏كند، امام على(ع) مى‏فرمايد: «العفة اصل الفتوّة»(23) عفت و پاكدامنى اصل جوانمردى است.
همچنين آن حضرت در روايت ديگرى فرمود: «قدر الرجل على قدر همّته و عفته على قدر غيرته»(24) ارزش مرد به اندازه همت او، و عفت او به اندازه غيرت وى خواهد بود.
آفريدگار هستى قبل از تشريع دين و وضع قوانين، فطرت انسان را به مواهبى عجين ساخته كه زمينه ساز كارآمدى شريعتند، چنان كه از عقل به عنوان حجت باطنى تعبير مى‏گردد و از فطرت به عنوان خميرمايه توحيد. اما نقش عفت در اين ميان چيست؟
سرچشمه ادراك عقلانى مطلوب در گستره روايات، حضور عفاف در وجود انسان است. اين خصيصه فطرى هرچه در وجود انسان تقويت شود، تكامل نيروى عقلانى قوى‏تر مى‏گردد، بدين معنا كه چون انسان به اقتضاى فطرتش عفت مدار و طالب زيبايى و نامأنوس با زشتى و پليدى است. عقل در جداسازى زيبا از زشت و نيك از بد به كمك او مى‏شتابد و راه را روشن مى‏سازد. امام على(ع) مى‏فرمايد: «اصل العقل العفاف و ثمرتها البرائة من الآثام». اساس عقل عفاف است و ثمره آن دورى از زشتى است. يعنى: هر كجا كه قواى عقلانى بر اميال نفسانى غلبه كند به واسطه رشد و حضور حركت آفرين اين خصيصه فطرى است، افزون بر اين، گوهر وجود آدمى و هويت انسانى اش در سايه قوام عفاف آشكار مى‏گردد، از اين رو رابطه‏اى معقول و منطقى بين رشد عفاف و عقل وجود دارد، از متون دينى نيز مى‏توان دريافت كه تعاملى متقابل بين اين دو نيروى باطنى برقرار مى‏باشد، به همين جهت امام على(ع) مى‏فرمايد: «من عقل عف»(25) هر آن كس كه عقل دارد، عفاف مى‏ورزد، زيرا منشأ هر دو صفت، حركت به سوى تعادل و پرهيز از افراط و تفريط است. اين همان مفهومى است كه هم در معناى عفت نهفته است و هم در معناى عقل. در اينجا جهت تشريح مطلب سخنى از رسول مكرم اسلام(ص) را كه بيانگر تعامل عقل و عفاف است، ذكر مى‏نماييم:
«وقتى شمعون بن لاوى بن يهودا حوارى حضرت عيسى(ع)، از پيامبر اسلام(ص) پرسيد كه: «اخبرنى عن العقل ما هو؟ و كيف هو و ما يتشعب منه؟، رسول اكرم(ص) فرمود: انّ العقل عقال من الجهل و النفس مثل اخبث الدواب فان لم تعقل حارث»، عقل همان ريسمانى است كه نفس به سبب آن از جهالت و مهلكه رهايى مى‏يابد و اگر عقل نفس را با اين ريسمان استوار مهار نكند، نفس همانند حيوانى سركش به ورطه نابودى مى‏افتد. حضرت بعد از بيان هويت عقل و رسالت آن فرمود: «فيتشعب من العقل الحلم و من الحلم العلم و من العلم الرشد و من الرشد العفاف و من العفاف الصيانه»(26) در اين عبارت زيبا و متقن، عفاف دست پرورده همه ارزش‏ها است، اين منافاتى با اين كه اصل عقل عفاف است، ندارد؛ زيرا خميرمايه فطرى كه در درون هر انسانى وجود دارد، عفت است. اما اين سرمايه قابليت پرورش دارد و تعقل و انديشه و حلم و علم و رشد مايه فزونى آن مى‏گردد در اين كلام گهربار رسول خدا(ص)، صيانت و حفاظت از ارزشها به عهده عفتى نهاده شد كه در سايه ساير صفات كمال، بارور گرديده است. پس عفاف پيوسته نياز به پرورش و افزايش دارد تا به سبب آن، حراست و صيانت در درون و بيرون، انديشه و عمل، نيت و قول تحقق پذيرد. همچنين در روايتى از امام على(ع) آمده است كه: «يستدل على عقل الرجل بالتحلى بالعفة و القناعة»(27)؛ ميزان انديشمندى انسان به ميزان آراستگى او به عفت و قناعت است. يعنى بارورى ارزشهاى درون انسان در نگرش و بارورى انديشه و عقل تأثير دارد. بنابراين اگر حركت بشريت به سوى توسعه و تمدن با آراستگى باطنى و عفت و پاكدامنى، عقل گريزى در او بيشتر مى‏گردد. اين حقيقت تلخ را امروزه در تمدن بشرى به وضوح در مى‏يابيم و گزارشها روز به روز حركت جوامع را به سوى جاهليت قهقرايى نشان مى‏دهد؛ نمونه بارز اين مسئله گسترش چشمگير تجارت سكس در شبكه‏هاى جهانى اينترنت، بليه روز افزون بيمارى ايدز، گسترش مخوف شبكه‏هاى خريد و فروش انسان در بازارهاى جنسى، اختصاص به جزيره هايى به عنوان بهشت جنسى براى ارضاى غرايز افراد سركش و شهوت پرست از سراسر جهان و انتقال انسانهاى مظلوم و فريب خورده به عنوان ابزار تمايلات اين موجودات شوم ديده مى‏شود.
امروزه بشريت در اين لجنزار مخوف بى عفتى، سخت حيران و سرگردان است و على رغم دستيابى به تكنيك و تمدن، پديده شوم ابتذال و بى‏بند و بارى گسترش يافته و در اين رهگذر، سردمداران استكبار جهانى به اهداف سياسى و اقتصادى خود غالب آمده‏اند، در يك جمله مى‏توان گفت: همه بدبختيهاى موجود در دنياى امروز تحقير كردن اصول عفاف و تقواى در امور جنسى است. ارتباط عفاف و نفس انسانى‏
نفس انسان بين دو قوس قرار دارد كه يك سوى آن نفس «مسوله»(28) و «اماره»(29) است و سوى ديگر آن نفس «لوامه»(30) و «مطمئنه»(31) مى‏باشد و پيوسته در اين مدار حركت مى‏كند، از اين رو، حالات متعدد و متفاوتى در انسان وجود دارد، به تعبير قرآن «و نفس و ما سوّيها فالهمها فجورها و تقواها قد افلح من زكّيها و قد خاب من دسّيها»(32)؛ بنابراين گاهى منشأ فجور مى‏شود و گاهى مبدأ تقوى. يعنى قابليت پذيرش حالات متعدد را داراست، پس نيازمند عامل مؤثرى است كه او را به رشد و تزكيه سوق دهد. اين قوه محركه و عامل صيانت و حفاظت نفس در بسيارى از متون، «عفاف» معرفى شده است. على(ع) مى‏فرمايد: «العفاف يصون النفس و ينزهها عن الدنايا»(33) ؛ عامل صيانت نفس و بازدارنده آن از زشتيها و مايه نزهت و شادابى و شكوفايى آن عفت است.
همچنين در حديث ديگرى از آن حضرت آمده است كه فرمود: «حلّوا انفسكم بالعفاف و تجنّبوا التبذير و الاسراف»(34)؛ نفس انسانى بواسطه زيور عفاف آراسته مى‏گردد، پس هيأت نفس را به جمال بياراييد و از اسراف و تبذير بپرهيزيد.
اين كلام گوهربار حضرت، حامل نكته‏اى است كه عفت حالت تعادل و ميانه گزينى را در نفس ايجاد مى‏كند و انسان را از افراط و تفريط بر حذر مى‏دارد، قوام آفرينش بر پايه اعتدال است و همه موجودات از تعادل تكوينى برخوردارند، از اين رو، خداوند هم در شريعت اسلام از انسان تعادل در سلوك و زندگى را مى‏خواهد. تفاوت عفاف و تقوى‏
با تأمل در منابع اسلامى درمى‏يابيم كه عفاف همان صفت درونى ملكه نفسانى است كه منشأ تقواى درونى مى‏شود، يعنى تقواى بيرونى، تجلى عفاف درونى است و عفاف به منزله يك قوه بازدارنده از افراط است كه وقتى به صورت ملكه‏اى در درون درآمد، حاكميتش در بيرون ظاهر مى‏شود، از اين رو، امام على(ع) فرمود: «بالعفاف تزكوا الاعمال»(35)؛ اعمال ظاهرى را بواسطه عفاف باطنى پاكيزه و تصفيه كنيد.
همچنين در روايت ديگر از آن حضرت آمده است كه فرمود: «ثمرة العفاف الصيانه»(36) صيانت و تقوى، حاصل عفت است. بر همين اساس على(ع) در صفات متقين مى‏فرمايد: «المتقون انفسهم عفيفه و حاجاتهم خفيفه، خيراتهم مأموله و شرورهم مأمونه»؛ نشان پرهيزگاران آن است كه نفسهايشان عفيف است و خواهششان كم و خفيف، و نيكى و خيرشان مورد اميد و انتظار مردم است و از بديهايشان همه در امانند.
در حكمت 474 نهج البلاغه مى‏فرمايد: «ما المجاهد فى سبيل اللّه باعظم اجرا ممن قدر فعفّ. لكاد العفيف أن يكون ملكا من الملائكه»؛ اجر شهيدى كه در راه خدا مجاهده مى‏كند، بالاتر از اجر و ثواب كار انسانى نيست كه سنجيده و بر اساس اندازه و حساب عفاف مى‏ورزد، انسان عفيف نزديك است كه در زمره ملكى از ملائكه درآيد. طبق اين بيان، عفاف همان مجاهده درونى براى غلبه ارزشهاست.
بنابراين، تلاش درونى انسان براى حاكميت خوبيها و محسنات در سيطره وجودش عفت است و چون تقويت عفت موجب پاكى و نزهت است. هر مقدار كه انسان عفيف باشد به عالم قدس و ملائك نزديك‏تر است، از اين رو، انسان عفيف در جايگاه ملائكه است. بنابراين عفت موجب عبور انسان از عالم ملك به عالم ملكوت مى‏گردد. چنانكه در مورد انسانهاى شايسته‏اى چون حضرت ابراهيم(ع) قرآن كريم مى‏فرمايد: «و كذلك نرى ابراهيم ملكوت السموات و الارض»(37) ابراهيم به بطن عالم ملكوت راه يافته بود، به گونه‏اى كه متن عالم ماده و حقايق آن را مى‏ديد. در واقع خداوند بواسطه صفت عفاف، قدرت عبور از عالم ملك را به عالم ملكوت در درون انسان به وديعت نهاده، و او مى‏تواند با بارورى و شكوفا سازى اين شاخصه اوج بگيرد و فراتر از آن‏چه تصور انسانهاست، پرواز كند. رابطه حياء و عفاف‏
حياء در لغت به معناى شرم، آزرم آمده است، شرمى برخاسته از ادراك خوبيها و بديهاى اختيارى، بدين جهت است كه انسان برخى از كارها را نيكو و بعضى ديگر را زشت مى‏داند. برخلاف حيوانات كه چون فاقد ادراك مى‏باشند، شرم و حيا نيز ندارند. على(ع) در تعريف «حيا» مى‏فرمايد: «الحياء خلق مرضى، الحياء خلق جميل»(38). و همچنين مى‏فرمايد: «الحياء تمام الكرم و احسن النسيم، الحياء يصدّ عن فعل القبيح»؛(39) حياء از كار زشت جلوگيرى مى‏كند و همچنين آن حضرت حياء را سبب «عفت» مى‏نامند: «سبب العفة الحياء»(40) و در روايت ديگر حياء را ميوه و ثمره «عفت» معرفى مى‏نمايد: «الحياء ثمرة العفة»(41) در تعبيرى از امام صادق(ع) آمده است: «الحياء نور جوهره صدر الايمان».(42)
علامه مجلسى (ره) درباره «حيا» مى‏فرمايد: «ملكه‏اى است كه موجب خوددارى از كارهاى قبيح مى‏گردد.»(43)
يكى از زمينه‏هاى عفاف و در عين حال از ثمرات آن، كه از اصلى‏ترين موانع انحراف جنسى محسوب مى‏شود، احساس حياء و شرم و آزرم از كارهاى زشت است. اين حقيقت كه شرم و آزرم، مانع افسار گسستگى‏هاى جنسى مى‏شود و بازدارنده از بسيارى گناهان اجتماعى ديگر و سرآمد خوبيهاست، در كلام درربار امام صادق(ع) نمودار است. حضرت فرمود: «اى مفضل! بنگر به آن ويژگى كه انسان را از حيوانات ممتاز نموده، و آن نعمت شرم و آزرم است. اگر اين نعمت، در وجود انسان نبود، هيچ مهمانى نوازش نمى‏شد و به وعده‏ها وفا نمى‏شد و نيازهاى مردم انجام نمى‏گرفت و زيباييها رواج نمى‏يافت. از زشتيها جلوگيرى نمى‏شد، حتى بسيارى از واجبات، كه به خاطر شرم و آزرم، انجام مى‏گيرد، ترك مى‏شد، چه اينكه گروهى از مردم، اگر شرم و آزرم نبود، حق پدر و مادر را پاس نمى‏داشتند و به خويشاوندارى و پس دادن امانت، اهمّيتى نمى‏دادند و از هيچ كار زشتى روى گردان نبودند.»(44)
هر قدر اين احساس شرم و آزرم در انسان بيشتر باشد، عفت او نيز بيشتر خواهد بود، چنان كه امام على(ع) فرمود: «اعفكم احياكم» با عفت‏ترين شما، با حياترين شماست.(45)
كسانى كه در درون خود فرياد «حيا» را خفه كرده‏اند، كمتر عاملى مى‏تواند آنها را از ارتكاب انواع اعمال ناشايست باز دارد، چنان كه در روايات به آن اشاره شده است:
رسول اكرم(ص) فرمود: «از سخنانى كه در ميان مردم است، تنها يك جمله از انبياى گذشته باقى مانده است كه مى‏گويند: اگر حيا ندارى، هرچه مى‏خواهى انجام بده».(46) بدليل اين كه دين، بلكه تمام قوانين موضوعه بشرى براى كنترل جامعه است و ضامن ا جرايى آن حيا است، شخص بى حيا در منابع روايى شريعت اسلام، «بى ايمان» معرفى شده است، امام صادق(ع) در اين باره فرمود: «لا ايمان لمن لاحياء له»(47) كسى كه حيا ندارد، ايمان ندارد.
از احاديث ذكر شده درمى‏يابيم كه در جامعه، افرادى هستند كه پاى‏بند به اخلاق و ايمان نمى‏باشند، ولى به سبب حيا از ديگران، به پاره‏اى ازگناهان دست نمى‏زنند، زيرا، شكنجه افكار عمومى و ملامتهاى مردم، از كيفر و مجازات زندان و شلاق به مراتب سخت‏تر است. مرد و زن بى عفت، از رسوايى عمومى بيشتر رنج مى‏برند تا از ساير شكنجه‏ها.
دكتر فلاسن، استاد دانشگاه روچستبر، مى‏گويد: خجالت كشيدن و حياء علامت سلامت است و در ميان تمام افراد بشر، حتى آنهايى كه برهنه زندگى مى‏كنند، نيز رايج است.(48) اگر در جامعه، روح حيا – كه به فرموده امام على(ع) ثمره عفت است – حاكم باشد، بسيارى از نزاعها و اختلافهاى خانوادگى و بسيارى از جرايم اجتماعى و بزهكاريها از بين مى‏رود.
گر حيا نبود، بيفتد رسم عصمت از ميان‏
ور حجابى در ميان است، از تقاضاى حياست‏ پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. راغب اصفهانى، معجم مفردات، ص 350. 2. طريحى، مجمع البحرين، ج 5، ص 101. 3. ابن منظور لسان العرب، ج 9، ص 253. 4. شرتونى لبنانى، اقرب الموارد، ج 2، ص 803. 5. قرشى على اكبر، قاموس قرآن، دارالكتب الاسلاميه، ج 5،ص 19. 6. دهخدا، على اكبر، لغت نامه دهخدا، ج 10، ص 14081. 7. دكتر معين، فرهنگ فارسى معين، ج 2، ص 207. 8. ملااحمد نراقى(ره)، معراج السعادة، ص 243. 9. سوره مؤمنون، آيه 5. 10. از امام باقر(ع) چنين نقل شده است: كه اين آيه درباره اصحاب «صفّه» نازل شده است (اصحاب صفه: حدود چهارصد نفر از مسلمانان مكه و اطراف مدينه بودند كه چون خانه و كاشانه‏اى نداشتند در مسجد پيامبر(ص) زندگى مى‏كردند، اين افراد به فرموده قرآن با وجود نيازمندى شديد، عفت نفس به خرج مى‏دادند، به طورى كه هر كس كه اطلاعى از وضعيت آنان نداشت، گمان مى‏كرد كه ايشان و بى‏نيازند) تفسير نمونه، ج 3، ذيل آيه 273، سوره بقره، ص 264. 11. ترجمه بهاء الدين خرمشاهى از قرآن مجيد. 12. شيخ عباس قمى، سفينة البحار، ج 2، ص 207. 13. ميزان الحكمه، ج 6، ص 359، ح 12824. 14. همان، ص 363، ح‏12861. 15. عن على(ع):الفضائل اربعه اجناس…الثانى: العفة و قوامعها فى الشهوة… 16. قال الصادق(ع)…والعفة و ضدها التهتّك. 17. راغب اصفهانى معجم مفردات الراغب، ص 276. 18. طريحى مجمع البحرين، ج 1، ص 252. 19. لغت نامه دهخدا، ج 9، 13894. 20. فريد وجدى، دائرةالمعارف القرن العشرين، ج 6، ص 515. 21. سوره آل عمران، آيه 14. 22. شهيد مطهرى، تعليم و تربيت در اسلام، انتشارات الزهراء، ص 106. 23. ميزان الحكمه، ج 6، ص 359. 24. همان منبع، ص 362. 25. رسولى محلاتى، غررالحكم موضوعى، ج 2، ص 130، ميزان الحكمه، ج 6،ص 362. 26. مجلسى محمد باقر، بحار الانوار، بيروت، مؤسسه الوفا، ج 1، ص 117، ابن شعبه، حسن بن على، تحف العقول، ترجمه احمد جنتى عطائى، انتشارات علميه اسلامى، ص 19. 27. محمد رى شهرى، ميزان الحكمه، ج 6، ص 428. 28. نفسى كه زشتيها را زيبا نشان مى‏دهد. 29. نفسى كه پيوسته انسان را به زشتى امر مى‏كند. 30. نفسى كه انسان را ملامت مى‏كند(وجدان صالح بشرى). 31. نفسى كه سكونت و استقرار و اطمينان را در سايه بندگى يافته است. 32. سوره شمس، آيه 11 – 8. 33. رسولى محلاتى، غررالحكم موضوعى، ج 2، ص 127. 34. همان منبع، ص 129. 35. همان منبع. 36. همان منبع. 37. سوره انعام، آيه 75. 38. رسولى محلاتى، غررالحكم موضوعى، ج 1، ص 311. 39. ميزان الحكمه، ج 2،ص 564. 40. غررالحكم، ح 5527. 41. همان، ح 4612. 42. بحارالانوار، ج 71،ص 336. 43. علامه مجلسى، مرآت العقول، ج 8، ص 187. 44. بحار الانوار، ج 2، ص 25. 45. همان، ح 2837. 46. سفينة البحار، ج 1، ص 361، ح 340. 47. بحارالانوار، ج 78، ص 111؛ ميزان الحكمه، ج 2، ص 565. 48. فلسفى، محمد تقى (ره)، كودك، ج 2، ص 371.

/

منزلت زن از اعصار گذشته تا انقلاب اسلامى‏

جايگاه زن در گذر تاريخ‏
نقش زن در خانواده، اجتماع و تربيت نسل پرتكاپو مطلبى است كه اگرچه نويسندگان و صاحب مكاتب گوناگون بدان اشاره كرده‏اند امّا هيچكدام نقش ارزنده‏اى را كه اسلام براى شخصيت زن قائل است مورد توجه قرار نداده و از آن غافل بوده‏اند. زيرا در جهانى كه در جاهليت وحشيانه به سر مى‏برد ناگهان از افق وحى خورشيد محمدى(ص) طلوع نمود و با كلام نورانى قرآن به پرتو افشانى پرداخت و در ميان اقشار گوناگون كه ستمهاى زيادى متحمل شده‏اند از ظلمى كه بيش از همه بر زنان رفته پرده برداشتند و براى احياى هويت بانوان و جلوگيرى از تضييع حقوقشان گامهاى اميدوار كننده در آن فضاى يأس آلود برداشتند.
يادآور مى‏شود اقوام و ملل پيشين زن را موجودى ضعيف و فاقد شأن و اعتبار دانسته و با وى رفتارى ناروا داشتند و زنان را همچون غلامان و چارپايان قابل مبادله به حساب آورده و هيچگونه اختيار و قدرت گزينشى برايشان قائل نبودند و اين درحالى است كه پرمشقت‏ترين كارها بر دوش زنان بود و اگر از عهده كارهاى طاقت فرسا برنمى‏آمدند شديداً مورد فشار و آزار و اذيت توأم با توبيخ و ملامت قرار مى‏گرفتند و چه بسا زير ضربات لگد و كتك جان مى‏دادند. در برخى از برهه‏هاى تاريخى و با حضور مصلحين اجتماعى اگرچه بانوان از بعضى مزايا برخوردار شدند با اين وجود از نظر حقوق معنوى و اجتماعى و استقلال شخصيت محروميت‏هاى فراوانى داشتند. امام خمينى در فراز يكى از بيانات خود در اين باره فرموده‏اند: «…زن در دو مرحله مظلوم بوده است يكى در جاهليت كه مثل حيوانات بلكه پايين‏تر از آن بود و اسلام زن را از آن لجن‏زار بيرون كشيد و ديگر در زمان ما… به اسم اينكه مى‏خواهند زن را آزاد كنند، به زن ظلمها كردند و وى را از آن مقام شرافت، معنويت و عزتى كه داشت پايين كشيدند».(1)
ظلم و فشارهايى كه در گذشته به زنان روا مى‏شد محدود به سرزمين و يا منطقه جغرافيايى خاص نبود، بلكه در بيشتر تمدنها حتى كهن‏ترين آنها نظير روم و يونان براى زن شخصيتى حقوقى و اجتماعى در نظر نمى‏گرفتند و او را در حد كالاهاى تجارتى به حساب مى‏آوردند از ديد چنين اقوامى زن از روح جاويد انسانى برخوردار نبود و زندگى او تا زمانى بود كه شوهرش در قيد حيات باشد و بعد از فوت همسر حق زندگى نداشت. يهوديان و مسيحيان كه بايد در اين رابطه وضعى بهتر از سايرين داشته باشند همسو با نگرشهاى منفى نسبت به زن، با تولد پسر در خانواده شاد مى‏شدند و ولادت نوزاد دختر را موجب سرافكندگى مى‏دانستند. در گذشته، زن موجودى بود كه جزء ارث قرار مى‏گرفت و بازماندگان هر طور كه مى‏خواستند از او بهره‏بردارى مى‏كردند. قرآن كريم اين روش جوامع عقب افتاده را محكوم مى‏نمايد و مى‏فرمايد: اى اهل ايمان براى شما حلال نيست كه زنان را به اكراه و جبر به ميراث گيريد و بر زنان سختگيرى و بهانه‏جويى مكنيد…(2)
هنگامى كه مادر مريم آن حضرت را به دنيا آورد به خداوند عرض كرد: پروردگارا او دختر است (نمى‏تواند چون پسران خادم حرم گردد) اما خداوند (به فضيلت‏ها و صفات برجسته او) آگاه است.(3) اين انديشه كه برخاسته از مظلوميت زن و نشناختن شأن و اعتبار او در آن دوران بود به هيچ وجه با نظر اسلام سازگار نيست زيرا كه زن و مرد در كسب فضايل و طى نمودن مراحل كمال يكسانند و هيچ كدام بر ديگرى برترى ندارند مگر به انجام اعمال صالح و خداپسندانه.
از اينها گذشته شايد بتوان ظلمى كه در جامعه عربستان قبل از اسلام به زن مى‏شد را اسفناكترين و بى‏رحمانه‏ترين نوع برخورد با وى دانست. زنده به گوركردن راحت‏ترين سرنوشتى بود كه دختران بدان مبتلا مى‏شدند. قرآن كريم در اين مورد مى‏فرمايد: و چون يكى از آنها را به فرزند دخترى مژده آيد رخسارش سياه شده و سخت دلتنگ و خشمگين مى‏شود و از عار اين مژده روى از قوم خود پنهان مى‏دارد كه آيا آن دختر را با ذلت و خوارى نگه دارد و يا زنده به خاك گور كند…(4) تكريم زن در مكتب اسلام‏
طلوع مكتب حياتبخش اسلام زندگى بشر را تحت تأثير قرار داد و برجايگاه بلند زن و مقام شايسته او تأكيد ورزيد و با بيان «انا خلقناكم من ذكرٍ وانثى»(5) خلقت زن و مرد را يكسان دانسته بطورى كه زن همچون مرد داراى روح الهى و مسيرى براى رشد و تعالى مى‏باشد مقام ويژه‏اى كه خداوند به زن عنايت كرده اين است كه بچه در رحم او شكل مى‏گيرد، رشد مى‏كند و نهايتاً در بطن مادر به او روح دميده مى‏شود روحى كه امر پروردگار حكيم است. «قل الروح من امر ربّى» (6) بنابراين نفخ روح در بدن كودك را خداوندى كه احسن الخالقين است به محل رحم مادر مربوط كرده است نه صلب پدر و اين خود بسى موجب سعادت و افتخار براى زن بوده تا جايگاه خويش را در نظر پروردگار بداند و از آن فاصله نگيرد.
از سوى ديگر براى اينكه ارزش زن عملاً به جهانيان ثابت گردد نسل پاك پيامبر اكرم(ص) را در وجود دخترش قرار داد و امامان و پيشوايان دين را از نسل زهراى اطهر(س) بوجود آورد و بدين وسيله مشت محكمى بر دهان بى خردانى زد كه دختر را جزء اولاد خويش به حساب نمى‏آوردند و از وجودش احساس ننگ و عار مى‏كردند. رفتار و كردار پيامبر مكرم اسلام (ص) نسبت به دخترش حضرت زهرا(س) حكايت از احترامى است كه مى‏تواند منشأ برخورد و رفتار صحيح مردان با زنان واقع شود بارها پيامبر(ص) بر دستان زهرا بوسه زد و مقام و موقعيت او را ستود و به همگان نشان داد كه دختر در نزد او محترم است و رعايت حال او از مهمترين كارهاست. در مراسم عبادى سياسى حج كه هر ساله ميليونها زائر حضور دارند امر شده به ياد هاجر فاصله بين كوه صفا و مروه را با ايمان و اخلاص بپيمايند و از عمل يك زن برگزيده و شايسته تبعيت كنند. قرآن كريم كه راهنماى انسانهاى طالب حقيقت است بهترين الگو براى آنها را آسيه زن فرعون معرفى مى‏كند كه با پشت پا زدن به مظاهر مادى و زندگى تجمّلى فرمان خدا را به جان خريد و درس كمال و رستگارى را به زنان و مردان مؤمن آموخت.
علاوه بر اينكه قرآن كريم شخصيت مسخ شده زن قبل از اسلام را زنده كرد، او را صاحب امتيازاتى نمود كه قبلاً هيچ فردى و آئينى بدان توجه نداشت و زن را لايق برخوردارى از چنين مواهبى نمى‏دانست. تا پيش از ظهور اسلام زنان نه تنها از حقوق فردى محروم بودند بلكه حضور آنها در فعاليت‏هاى اجتماعى نيز متصور نبود. با فرمان دين الهى زنان از تحقير و توهين رهايى يافته همچون مردان قابليت پذيرش مسئوليت‏هاى اجتماعى را يافته و نقش نظارتى آنها مورد تأييد واقع شد. بر خلاف رسم متداول آن زمان كه زنها را مالك چيزى نمى‏دانستند و او را از تصرف در سرمايه خويش منع مى‏كردند زن صاحب اختيار و مالك سرمايه‏اى شد كه بدست آورده بود. «للرجال نصيبٌ مما اكتسبوا و للنساء نصيبٌ‏مما اكتسبن»(7) اين اعتبار بخشى به زن مسلمان از جانب خداوند كريم پيش از طرح امتياز دهى كشورهاى اروپايى نظير انگستان، فرانسه و آلمان بود كه در قرن 19 ميلادى به استقلال اقتصادى زن تأكيد نمودند. زن مسلمان عزتمندى خويش را از اسلام بدست آورد و سفارشاتى كه بزرگان دين در رابطه با زنان نموده‏اند بيانگر توجّه خاص به وضعيت جسمى و روحى او دارد. امام على(ع) در سفارش خويش به فرزندش مى‏فرمايد:
«زن را در كارى كه با مقام وى سازگار نيست امر نكن زيرا كه زن گل خوشبوست نه قهرمان».(8) موقعيت زن در رژيم ستمشاهى
شايد به جرأت بتوان گفت مظلوميت زن در دوران حاكميت طاغوت از جهاتى شبيه آن چيزى بود كه در زمان جاهليت وجود داشت، با اين تفاوت كه در رژيم گذشته با شعار عوام فريبانه آزادى براى زن او را از هويت اصلى و نعمت خداداد آزادى واقعى دور كرده و به قيد و بند فساد اخلاقى، برهنگى و كالاى تجارتى كشانده كه فقط بهره‏ورى مادى و شهوانى در مورد آن صدق مى‏كرد در اين دوره مرتبه انسانى و وجه عزتمند زن به فراموشى سپرده شد و از او ظاهرى ساختند، كه تنها وسيله‏اى باشد در دست مردان و صاحبان سرمايه، تا با تبليغات تجارتى بر اندوخته آنها بيفزايند و او را از رسالت واقعى خويش دورگردانند. با كشاندن زنان به مراكز مختلط زن و مرد و دعوت به حضور در فيلمها و سريالهاى نامناسب و تقليد از الگوهاى غربى و ضد دينى و بدنبالش مبارزه جدى شاه، تلاش وسيعى را براى از بين بردن حجاب و عفت عمومى زن ايرانى پايه ريزى كردند. استعمارگران كه طرّاح اوليه اين نقشه‏ها بودند دندان تيز كرده تا شرف ملّى و مذهبى ملت مسلمان را از ناحيه اصلى‏ترين و مؤثرترين ركن جامعه كه همانا زنان بودند نابود كنند، نظير آن اتفاقى كه در سرزمين اندلس افتاد. مردم متمدن و مقيد آن‏جارا كه با سرمايه فرهنگ دينى از زير يوغ بندگى كفار رهيده بودند توسط زنان بى‏بند و بار و بد حجاب به سستى و بى‏قيدى كشاندند و كم كم ملت اندلس را از درون تهى كردند و در نتيجه جوانان فعال و مسلمان، توانايى و انگيزه‏هاى دينى خود را از دست دادند و در اثر تبليغات مسموم موج جدايى از دين تقويت گرديد و در مدتى كوتاه نور علم و دين در آن سرزمين به خاموشى گرائيد. مطمئناً دشمنان دين و قرآن در موقعيت فعلى نيز براى پيشبرد اهداف خود و نابودى جوامع اسلامى توطئه مى‏كنند، برهمگان خصوصاً زنان مؤمنه و معتقد فرض و لازم است با هوشيارى و آگاهى آنها را در اين امر ناكام گذارند.
عدم شناخت جايگاه واقعى زن و بى‏ارزش نمودن مقام و منزلت خدايى او سبب گرديد پيشرفت و ترقى از نگرش بيگانگان و كسانى كه از فرهنگ اسلامى فرسنگها فاصله داشتند چنان تعبير و تفسير گردد كه زنان نبايد خود را مقيّد به حجاب، عفّت و عدم رابطه با نامحرمان بدانند كه اين امر موجب عقب ماندگى آنها مى‏شود. چنين توجيهاتى در برهه‏اى از تاريخ سبب گرديد بنياد بسيارى از خانواده ها متلاطم و نقش اصلى زنان كه همانا همسرى و مادرى است در پس پرده آزادى‏هاى دروغين لطمه ببيند. گرچه زنان آزاده بسيارى در مقابل برنامه‏هاى طاغوت كه ديكته شده از طرف استعارگران بود مقاومت ورزيدند اما شياطين با دسيسه و نيرنگ و فريب عده‏اى سرسپرده به بعضى اهدافشان دست يافتند.
امام خمينى (ره) ره آورد آزادى در نظام طاغوت را چنين بيان مى‏كند:
«زن‏ها را در اين دوره‏هاى اخير منحط كردند. از خيانت‏هاى بزرگى كه به ملت ما شد اين بود كه نيروى انسانى ما را از دست گرفتند. نيروى جوانان ما را به عقب راندند. نيروى بانوان ما را به عقب راندند. بانوان ما را منحط كردند، خيانت كردند بر ملت ما بانوان ما را ملعبه كردند. بانوان ما را مثل عروسك‏ها كردند، بانوان ما جنگجو بودند، اينها مى‏خواستند ننگجو باشند، و خدا نخواست اينها اهانت به مقام زن كردند، اينها مى‏خواستند زن را مثل شى‏ء مثل يك متاع به اين دست و آن دست بگذارند.»(9) حضور زن در پيروزى انقلاب اسلامى‏
انقلاب اسلامى كه به همت زنان و مردان مسلمان ايران و به رهبرى حضرت امام خمينى (ره) به وقوع پيوست به زن حيات مجددى بخشيد و او را كه گرفتار دسيسه‏هاى شيطانى در حكومت شاه ستمگر شده بود نجات داد. امام خمينى(ره) كه زن را مربى جامعه و مربى انسانها مى‏داند و سعادت و شقاوت انسانها را بسته به وجود او مى‏داند پيروزى انقلاب اسلامى را وابسته به اين قشر دانسته و مى‏فرمايد: «ما همه در اين نهضت سهيم هستيم و شما خانمها سهم بزرگ داريد يعنى آمدن شما خانمها به خيابان‏ها و ميدان‏هاى مبارزه موجب اين شد كه مردها هم قوه پيدا بكنند، تقويت بشوند روحيه آنها هم با آمدن شما تقويت بشود شما سهم بزرگى را در اين نهضت داريد.»(10)
نكته قابل توجه در رابطه با نقش زن مسلمان در شكل‏گيرى انقلاب اين است كه آنها براى اولين بار نبود كه حضور خويش را در صحنه سياسى و اجتماعى به اثبات مى‏رساندند بلكه مشاركت فعالانه و متعهدانه اين قشر در لحظات حساس و سرنوشت ساز اين ملت و حماسه‏هاى ملى، مذهبى تحسين برانگيز است. پس از فرمان تحريم تنباكو توسط ميرزاى شيرازى همسران ناصرالدين شاه به شكستن قليانها اقدام كردند و در نهضت انقلابى جنگل زنان خطه گيلان با كمك‏هاى مادى و معنوى خويش مبارزان را يارى رساندند، تا آنها در وظيفه خود ترسى به دل راه ندهند، مقاومت زنان مسلمان در توطئه كشف حجاب و به پاكردن تظاهرات بزرگ در مشهد و اعتراض به اين وضع هرگز از خاطره‏ها محو نمى‏گردد.
اما نقش زنان در صحنه‏هاى قبل از پيروزى انقلاب اسلامى، ايران بسيار فعالانه‏تر و قويتر از هر زمان ديگرى بود. حضور زنان در صحنه‏هاى مبارزه و تلاش، مثلاً بردبارى خانواده‏هاى انقلابى در برابر انبوه مشكلاتى كه رژيم ستمگر شاه براى آن‏ها پيش مى‏آورد، ترغيب و تشويق همسران و پسران و مجاهده و تلاش در سرنگونى طاغوت از جمله عوامل مؤثر در روند روبه تكامل انقلاب بود. صبورى مادران داغديده كه جوانهاى خود را در صحنه تظاهرات و راهپيمايى‏ها از دست مى‏دادند و هيچ شكايتى نداشتند از امورى است كه نمى‏توان همانندى براى آن در جنبشهاى ملى و يا مذهبى در ديگر نقاط جهان پيدا كرد. در واقع اگر همكارى خالصانه زنان با همسرانشان در ميادين مبارزه، زندان رفتن و شكنجه و آزار نبود شايد اين مقاومت‏ها در راه پيروزى به ثمر نمى‏رسيد و ريشه‏هاى سازنده و شكل دهنده انقلاب پا نمى‏گرفت، شهادت تعداد زيادى از زنان مسلمان چه در تظاهرات و چه در زندانها از جمله واقعه 17 شهريور و نداى لبيك به رهبر انقلاب در راهپيمايى‏هاى گسترده‏اى چون تاسوعا و عاشوراى سال 57 نشانگر روحيه بالا و وفادارى زنان به اسلام و رهبر آن بود كه از اراده‏اى محكم و خلل‏ناپذير و ايمانى قوى سرچشمه مى‏گرفت. مأموران رژيم وقتى صحنه نمايش ميليونى زنان را در تظاهرات خيابانى مى‏ديدند و رفتارهاى محبت‏آميز و مادرانه آنها كه دلسوزانه مى‏خواستند به جمع ملت بپيوندند را مشاهده مى‏كردند، در يك لحظه تصميم مى‏گرفتند و به آغوش مردم باز مى‏گشتند و اسلحه‏هاى خود را بسوى فرماندهان و سرسپردگان رژيم نشانه مى‏گرفتند. امام خمينى كه بارها به نقش كليدى و قابل ملاحظه زنان در پيروزى انقلاب تأكيد كرده فرموده‏اند:
«… در تظاهرات خيابانى زنان ما، بچه‏هاى خردسال خود را به سينه فشرده بدون ترس از تانك و توپ و مسلسل به ميدان آمده‏اند…آنان نقش ارزنده‏اى در مبارزات ما ايفاء كرده‏اند. در چه تاريخى اين چنين زنانى را سراغ داريد و در چه كشورى»(11)
و در جاى ديگر از سهم عظيم بانوان در پيروزى انقلاب چنين فرموده‏اند:
«شما بانوان در ايران ثابت كرديد كه در پيشاپيش اين نهضت قدم برداشتيد، شما سهم بزرگى در نهضت اسلامى ما داريد. شما در آينده براى مملكت ما پشتوانه هستيد. از شماست كه مردان و زنان بزرگ تربيت مى‏شود. در دامن شما مردان و بانوان بزرگ تربيت مى‏شوند شماها عزيز ملت هستيد. پشتوانه ملت هستيد.»(12)
كمبودها و مشكلات زندگى خيلى زود براى زنان دردسر آفرين مى‏گردد. در بحبوحه پيروزى انقلاب، نبود امكانات مادى و موارد مورد نياز به ويژه سوخت زمستانى كوچكترين تزلزل و وحشتى در روحيه زنان ايجاد نكرد. با اينكه در صف‏هاى طولانى به انتظار دريافت اجناسى كه كمتر در دسترس بود ساعت‏ها معطل مى‏ماندند از اينكه براى رضاى خدا و به ثمر نشستن انقلابشان متحمل اين سختى‏ها مى‏شدند خوشحال بودند. آنها با شركت در فعاليت‏هاى نظامى، ساخت كوكتل مولوتوف و تهيه مواد لازم كه آن زمان براى پاشيدن حمله مأموران نظام به كار گرفته مى‏شد سريعاً اقدام مى‏كردند و توان خويش را در هر زمينه‏اى كه حركت عظيم ملت را به جلو مى‏برد بروز مى‏دادند. اين كار به گوشه‏نشينى و عدم تحرك و ناكار آمدى زن و همچنين آزادى‏هاى دروغين و سطحى‏نگرى در خصوص زن مهر باطل زد. امام خمينى (ره) بنيان گذار جمهورى اسلامى حضور زنان را معجزه بزرگ اسلامى مى‏داند و نتيجه نور ايمان و قدرت اسلام و قرآن و علّت تحولشان را اسلامى بودن اين نهضت بيان مى‏دارد و نهايتاً انقلاب اسلامى را وامدار زنان مسلمان و متعهد برمى‏شمارد. حمايت ايشان از زنان و قدردانى از آنها در برخوردها و ديدارهايى كه برگزار مى‏شد بخوبى مشهود است. در روزهاى نخستين كه امام(ره) از پاريس به تهران آمده بودند و در مدرسه‏اى كه با ايشان ملاقات صورت مى‏گرفت، كثرت جمعيت به حدى بود كه مسئولين نگران وضعيت امام شده تصميم گرفتند، ملاقات خواهران را حذف كنند. امام كه متوجّه اين مطلب شدند فرمودند: «زنها سهم افزونترى در انقلاب داشتند، شما مى‏خواهيد اين نيروى فعّال را كه مشوق مردها بودند و تشجيع كننده آنان در ميدان مبارزات از صحنه خارج كنيد.»(13)
شهيد مطهرى نيز بر نقش سازنده و مفيد بانوان در انقلاب اشاره دارد و مى‏فرمايد: «انقلاب اسلامى ايران ويژگى‏هايى دارد كه مجموع آن را در ميان تمامى انقلاب‏هاى جهان بى‏نظير و بى‏رقيب ساخته است يكى از آن ويژگى‏ها ذى سهم بودن بانوان است. بانوان سهم بزرگى از انقلاب را به خود اختصاص دادند و اين حقيقتى است كه جملگى برآنند.»(14)
زنان هم متقابلاً در پرتو معنويت و عظمت انقلاب اسلامى به اين واقعيت رسيدند كه اسلام براى آنها هويتى انسانى قائل است كه ريشه در گرايشهاى عالى دارد و الگوگيرى از مكتب حضرت زهرا(س) بزرگ بانوى عالم بشريت و اتكال به قوّه لايزال الهى و چنگ زدن به ريسمان حق آنان را در جايگاهى رفيع و ارزشمند قرار داد. زنان متعهد در دوران انقلاب اسلامى نقشى ماندگار از خود به جاى گذاشتند و به همگان ثابت كردند كه شخصيت زن مسلمان در تبعيت از الگوهاى مصرفى غرب و مد و مدپرستى و آنچه آنها برايش به ارمغان مى‏آورند نيست بلكه چيزى كه بر اعتبار و ارزش او مى‏افزايد نجابت، شرافت و فداكارى در راه آرمانهاى اصيل دينى است كه خداوند به آن‏ها ارزانى داشته است. امام خمينى (ره) شناخت و فهم زن مسلمان ايرانى را ستوده مى‏فرمايد: «اينجانب به زنان پرافتخار ايران مباهات مى‏كنم كه تحولى آن چنان در آنان پيدا شد كه نقش شيطانى بيش از پنجاه سال كوشش نقاشان خارجى و وابستگان بى‏شرافت آنها از شعراى هرزه گرفته تا نويسندگان و دستگاههاى تبليغاتى مزدور را نقش بر آب نمود و اثبات كردند كه زنان ارزشمند مسلمان، دچار گمراهى نشده و با اين توطئه‏هاى شوم غرب و غرب زدگان آسيب نخواهد پذيرفت.»(15) نقش زنان پس از پيروزى انقلاب اسلامى‏
زنان مبارز، متعهد و مسلمان همانگونه كه در شكل‏گيرى و پيروزى انقلاب فعالانه و جسورانه به وظايف خويش عمل كردند بعد از آن هم در حفظ و تداوم اين نعمت خدادادى با دل و جان كوشيدند از حوادث مهم بعد از انقلاب جنگ تحميلى عراق عليه ايران بود كه با توطئه مشترك دشمنان اين ملت كه تاب و تحمّل اين موفقيّت و پيروزى را براى مردم دلاور ايران نداشتند به وقوع پيوست. در چنين موقعيتى كه تمام ملت ايران بسيج شدند تا دشمن فريب خورده را از هجوم به سرزمين اسلامى برحذر دارند حضور گسترده و فداكارانه بانوان فهيم و انقلابى نسبت به روزهاى شكل‏گيرى انقلاب بيشتر احساس مى‏شد و اين مهم به خوبى محقق شد، چرا كه زنان ايرانى در يافته بودند دشمن از وحدت، تعهد و ايمان آنها شكست خورده و در صدد ضربه زدن به نهال نورسته انقلاب اسلامى است بنابراين با همتى عالى‏تر و عزمى جزم‏تر و تلاشى وافر و بردبارى ارزنده‏تر پا به ميدان گذاشتند تا نقشه توطئه گران را بى نتيجه و ناكام گذارند. گرچه شركت در عمليات جنگى و حضور در خطوط مقدم جبهه براى آن‏ها ميسر نبود آن‏ها با انجام كارهايى كه دست كمى از مبارزه رودررو با دشمن نداشت به تجهيز و ترغيب مبارزان و رزمندگان پرداختند حضور در كلاسهاى امداد و فراگيرى تعليمات نظامى جهت كمك به مردان مبارز در ميادين جنگ از قدمهاى اوليه زنان بود. به عهده گرفتن وظايف پرستارى در بيمارستانهاى صحرايى و همكارى دلسوزانه در يارى رساندن به رزمندگان مرهمى بود كه بر زخم دلاور مردان جبهه نبرد حق و باطل مى‏نهادند و به رفع نيازهاى آن‏ها اقدام مى‏كردند. زنانى كه از اين صحنه دور بودند در شهرها و روستاها زندگى مى‏كردند با ايمان و باور قلبى همدوش با هم مجاهدين راه خدا را تنها نگذاشتند و با جمع آورى اقلام مورد نياز، بافت شال و كلاه و لباسهاى گرم، پخت نان و تهيه مواد غذايى خود را در اين مبارزه سهيم و شريك نمودند. علاوه بر تلاشهاى ياد شده نقش مادران صبور و همسران مؤمن دلاوران صحنه‏هاى نبرد كه فرزندان و شوهران خويش را به مبارزه عليه كفر ترغيب مى‏كردند هرگز از يادها نمى‏رود. مطمئناً اگر روحيه مقاومت در بين زنان مسلمان در مدت زمان جنگ متزلزل مى‏شد نتيجه بر عكس اين بود. كيست كه آرامش صبورانه همسران، مادران، خواهران و دختران شهداء، اسراء و مفقود الاثرها را ببيند و به حقانيت نهضت و مبارزه ملت ايران از ابتداى شروع اين جنبش د

ينى و مذهبى و از سوى ديگر به اينهمه عظمت و ايثار آفرين نگويد. نوشتار را با كلام رهبر معظم انقلاب در خصوص زنان مبارز و متعهد به پايان مى‏بريم. تربيت اسلامى و انقلابى زن مسلمان مايه افتخار و مباهات جمهورى اسلامى است مابه زنان مسلمان خودمان افتخار مى‏كنيم…زن ايرانى كه به بركت انقلاب در راه بسيار خوبى قرار گرفت…امروز مى‏تواند در ميدان علم و ميدانهاى گوناگون وارد شود و عاليترين مدارج علمى را نيز طى كند.(16) پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. پيام به مناسبت روز زن 26/2/58. 2. سوره نساء، آيه 20. 3. سوره آل عمران، آيه 35. 4. سوره نحل، آيه 59 – 58. 5. سوره حجرات، آيه 13. 6. سوره اسراء، آيه 85. 7. سوره نساء، آيه 32. 8. نهج البلاغه، نامه سى و يكم. 9. در جمع بانوان قم 12/11/58 . 10. در ديدار با گروهى از بانوان فرهنگى و مربيان قرآن كاشمر 22/6/58. 11. مجله راه تربيت، شماره 38، ص 16. 12. جوانان از ديدگاه امام خمينى (ره)، ص 284. 13. مجموعه مقالات و سخنرانى‏هاى كنگره بين المللى شخصيت امام خمينى ص 95. 14. مجله پيام زن، شماره 100، ص 18. 15. فصلنامه شوراى فرهنگى و اجتماعى زن، شماره 5، پائيز 78، ص 2. 16. به مناسبت هفته زن، سال 1368 و 1371.

/

تاريخچه پيدايش خوارج قسمت سوم

اشاره
در سلسله مقالات پيشين به زمان، خاستگاه وعوامل پيدايش خوارج اشاره شده بود كه در ضمن آن با چگونگى شكل‏گيرى جنگ صفين آشنا شديم، نبردى كه بانيرنگ عمرو عاص در به نيزه زدن قرآن كريم، تفرقه‏اى ميان سپاهيان امام على (ع) افتاد وباعث پديدار گشتن گروهى متعصب وجاهل درتاريخ اسلام شد؛ اينك وقت آن رسيده است تا با زمينه هاى پذيرش حكميت، داستان ليلة الهرير و فريب خوردگان اين ميدان آشنا شويم.

زمينه‏هاى پذيرش حكميت‏

1. جنگ فرسايشى وافزايش آمار تلفات‏
با طولانى شدن نبرد صفين و افزايش آمار تلفات، جوّ روانى خاصى بر سپاه حضرت على(ع) تحميل شد؛ بنا به نقلى، در چهار ماه نبرد يكصدوده هزار نفر از طرفين به قتل رسيدند(1) كه بيست وپنج نفر از آنها “بُدريون” و صحابه پيامبر(ص) بودند كه در لشكر كوفه حضور داشتند. اين آمار مربوط به تلفات شناسايى شده است در حالى كه افرادى نيز مفقود شدند.(2)
در چنين شرايطى، انگيزه‏هاى نهفته بعضى از افرادِ دودل و كج‏انديش بروز كرد؛ به طورى كه برخى از شاميان نيز از ادامه جنگ به ستوه آمدند و در هر فرصتى فرياد صلح و ختم جنگ سردادند؛ چنان كه اّحنف بن قيس تميمى، (رهبر بنى‏تميم از سپاه كوفه) فرياد زد: عرب هلاك شد!(3) همچنين روزى فردى از سپاه شام، در حالى كه لباسى آهنين به تن داشت، به حضرت اميرمؤمنان(ع) در ميدان جنگ خطاب كرد: “اى على! تو در اسلام، هجرت و جهاد پيشتاز بودى، چرا اين خون‏ها را مى‏ريزى؟! بيا و اين جنگ را رها كن و به عراق بازگرد؛ ما هم به شام برمى‏گرديم”.(4)
لشكريان حضرت امام على(ع) هم كه به فاصله كمتر از شش ماه بعد از جنگ جمل در نبردى ديگر شركت مى‏جستند اراده‏اى متزلزل‏تر داشتند و در پى فرصتى بودند تا از اين مهلكه نجات يابند.
در چنين فضايى معاويه نيز جهت همراهى با اين فريادها و سست كردن اراده‏ها، نامه‏هايى مبنى بر افزايش تلفات و پشيمانى از گذشته و اميد به آينده براى حضرت على(ع) فرستاد.(5)
اين موارد، گواه است كه بيشتر سربازان از جنگ خسته بودند؛بنابراين، از درك منطق قوى و درست امام(ع) در زمينه ادامه نبرد ناتوان شدند و با كارهاى نامعقول، ايشان را آزردند. آثاراين آزردگى در خطبه‏هاى شكايت آميز اميرمؤمنان(ع) كه پس از جنگ صفين ايراد شده به خوبى مشهود است.(6) 2. دست نيافتن به غنائم جنگى‏
اعراب، به خصوص مردم عراق در جنگ‏هاى گذشته غنيمت‏هاى فراوانى مى‏گرفتند، ولى در اين جنگ طولانى، به سبب فقدان غنيمت، دل‏هايشان سست شد و به ادامه نبرد رغبتى نداشتند؛ حتى برخى از اصحاب امام(ع) درباره اندك غنيمت‏هايى كه به دست مى‏آوردند، اختلاف مى‏كردند و كار به جايى مى‏كشيد كه با دخالت حضرت على(ع) ميانشان صلح برقرار مى‏شد.(7)
چنين افرادى كه به متاع چند روزه دنيا دل بسته بودند، با اندك تطميعى از طرف فرزند ابوسفيان، از يارى امام و مقتداى خويش نيز دست مى‏كشيدند. بنا به‏گفته ابن اعثم : خالدبن مْعُمّر سدوسى، قهرمانى دلاور در سپاه امام على(ع) بود كه توانست
خود را به خيمه معاويه برساند، ولى با دريافت پيشنهاد فرماندارى خراسان از جنگ دست كشيد.(8)
اين موارد گوشه‏اى از روحيه غنيمت طلبى سپاهيان امام(ع) است كه آن را بايد از عوامل مؤثر در خوددارى سربازان بر ادامه نبرد و در نتيجه پذيرش حكميت دانست. 3. سرپيچى از دستورات
از مهم‏ترين اهرم‏هاى قدرت نمايى هر فرماندهى، داشتن سپاهيانى توانا و فرمانبر است تا به كمك آنها بتواند به مقصود خود برسد؛پر واضح است كه لشكريان سركش همواره مشكلات فراوانى مى‏آفرينند و اين امر در سپاهيان حضرت امير(ع) به خوبى مشهود بود و در پذيرش حكميت از طرف امام(ع) اثرى بسزا داشت.
لشكريان آن حضرت، هم از فرمان ايشان‏و هم از امر فرمانده‏شان سرپيچى مى‏كردند؛ در حالى كه سپاهيان معاويه به اين امر اهتمامى چشمگير داشتند. امام(ع) از اين واقعه با تأسف ياد كرد و فرمود: “دريغا! توده‏اى كه با من هستند از فرمانم سرپيچى مى‏كنند،ولى همراهان معاويه ازاو
فرمان مى‏برند و در برابرش گردن‏كشى نمى‏كنند”.(9)
آرى، سپاهيان تحت امر فرزند ابوسفيان، باوجود ناحق بودن او از وى فرمان مى‏بردند، ولى سربازان و گاه برخى از فرماندهان سپاه امام على(ع) با وجود حقانيت حضرت، از ايشان فرمان نمى‏بردند؛ براى نمونه، اشعث بن قيس كه يكى از سرداران سپاه اميرمؤمنان(ع) بود و در طول جنگ با انگيزة حمّيت(10) و تعصب خاص قبيله‏اى دلاورانه مى‏جنگيد، ناگهان در اوج نبرد و پس از ملاقات با چند تن از ياران معاويه، چهره انسانى صلح‏طلب به خود گرفت و از دستورات امام واجب الإطاعه خويش سرپيچى نمود؛ در نتيجه، بيشتر سربازان تحت امر وى نيز از زير بار مسئوليت شانه خالى كردند و از مبارزه دست كشيدند و عرصه را براى قدرت نمايى و تاخت و تاز شاميان آماده ساختند.
سرپيچى از فرمان‏هاى امام(ع) به‏اندازه‏اى بود كه حضرت لب به شكايت گشود و در سخنانى دردناك آنان را چنين سخت مورد ملامت و عتاب قرار داد:
لَقَدْ كُنْتُ أمْس أميراً فَأصْبَحْتُ اليومَ مَأمُوراً وَ كُنْتُ أمْس نَاهِيا،ً فَأصْبَحْتُ اليَومَ مَنْهيّاً وَقَدْ أحْبَبْتُمُ البَقَاءَ وَ لَيْسَ‏لي أنْ أحْمِلَكُم عَلي ماتَكْرَهونَ؛(11) من ديروز فرمانده و اميربودم، ولى امروز فرمانبر شده‏ام و ديروز نهى كننده بودم، ولى امروز بازداشته شده‏ام! شما زنده ماندن را دوست داريد و من نمى‏توانم شما را به راهى كه دوست نداريد مجبور سازم.
آرى، در چنين لشكرى آمادگى پايان جنگ به خوبى حس مى‏شد و بسيار طبيعى بود كه با نشان دادن كوچك‏ترين چراغ سبزى از دشمن براى ختم پيكار، اينان مشتاقانه به آن روى آورند. داستان ليلة الهرير(12) و توطئه عمروعاص‏
با پايان ماه محرم و فرارسيدن ايام صفر، جنگى سخت ميان دو سپاه آغاز شد و در آغازين روزها بر شدت آن افزوده شد. پيكار تن به تن هر روز ادامه داشت و درنتيجه تلفات فراوانى به بار آمد؛ از اين رو سپاهيان دو طرف به خستگى و درماندگى افتادند.
سرانجام، شب جمعه دوازدهم صفر سال 37 (ه. ق) فرا رسيد. در اين شب، زخمى‏هاى دشمن از شدت جراحت‏ها چنان مى‏ناليدند كه گويى سگ زوزه مى‏كشد؛ بدين روى اين شب را “ليلة الهرير” ناميدند.
در اين شب اشعث بن قيس در قبيله خود خطبه‏اى ايراد نمود و از اثرات نابود كنندة جنگ سخن به ميان آورد و مردم را به پايان بخشيدن جنگ فراخواند؛ معاويه نيز با شنيدن خطبه اشعث، ضمن تأييد حرف‏هاى او خطر تهديد كشورهاى ايران و روم را گوشزد كرد.(13)
يعقوبى در اين‏باره مى‏نويسد: “سخنان اشعث در گرما گرم نبرد، عوامل سستى را در سپاه “كِنده” تقويت كرد؛ حتّى به قبيله‏هاى ديگر نيز سرايت نمود؛ پس مى‏توان نتيجه گرفت كه وى با معاويه ارتباط مخفيانه داشت و قبل از اين جريان، معاويه نظر او را به خود جلب كرده بود”.(14)
در مقابل، حضرت على(ع) از اين شب به شبِ فيصله كار تعبير كرد؛(15) زيرا شدت درگيرى، سپاهيان شام را زمين‏گير و درمانده كرده بود. خبر درماندگى سپاه به معاويه رسيد و وى بى‏درنگ عمروعاص را فرا خواند و از او چاره‏انديشى خواست.
عمرو گفت: نه تو مثل على هستى و نه سپاهيانت همانند لشكريان على؛ پس بهتر است امرى را به آنان پيشنهاد كنى كه اگر قبول كردند، ميانشان اختلاف اندازد و اگر نپذيرفتند، باز هم اختلاف ميان آنان حكمفرما شود؛ آنها را به حكميت كتاب خدا فراخوان كه اين بهترين چاره است.
معاويه ضمن تصديق حرف‏هاى عمرو، دستور بالا بردن قرآن‏ها را صادر نمود(16)؛ درحالى كه قبل از اين جريان وقتى با سفيران امام(ع) مواجه مى‏شد، حرف آخرش اين بود كه ميان ما و شما فقط شمشير حاكم است، ولى اكنون به ناگاه از تصميم خود صرف نظركرد و صلح و پايان جنگ را بر وفق مراد خود ديد.
ديرى نپاييد كه قرآن‏هاى زيادى بر بالاى نيزه قرار گرفت و در صبحدم، مقابل چشمان حيرت زده سپاهيان امام على(ع) خود نمايى كرد. تميم بن حذيم، (از ياران حضرت على(ع) نقل مى‏كند: وقتى كه ما در صبح “ليلة الهرير” نگاهى به لشكر دشمن افكنديم، در پيشاپيش آنان قرآن هايى از جمله قرآن بزرگ مسجد اعظم دمشق كه آن را ده نفر حمل مى‏كردند، مشاهده كرديم.(17)
به نظر مى‏رسد نيرنگ بالا بردن قرآن‏كريم را كه عمروعاص در صفين به كار برد، از بهره‏هاى نبرد جمل بود؛ زيرا در جريان اين جنگ، بنا به دستور حضرت على(ع) فردى به نام مسلم مجاشعى (عبدالقيس) همراه قرآنى در مقابل لشكر بصره قرار گرفت و آنها را به سوى قرآن فرا خواند و آيه «و إن طائفَتانِ منُ الْمؤمنينُ اقْتَتَلوا فَأصْلِحوا بَيْنَهْما(18) » را تلاوت كرد، ولى سپاهيان مقابل، او را با تير زدند(19). اختلافى فراگير در سپاه اميرالمومنين(ع) حيله فرزند عاص كارگر افتاد و ديرى نپاييد كه شكاف عميقى در سپاهيان امام(ع) پديد آورد و اختلاف نظرى گسترده سراسر لشكر حضرت را فرا گرفت؛ عده‏اى آواز جنگ سردادند و دسته‏اى نيز به داورى قرآن كريم تن داده، فرياد صلح برآوردند و در اين ميان، موافقان و مخالفان صلح با ايراد خطبه‏اى اهداف خويش را تشريح كردند.
“يوليوس دو لهوزن” شرق شناس آلمانى بروز چنين اختلافى را طبيعى مى‏داند و مى‏گويد: “نيزه‏ها هميشه به منزله علامت و نشانه به كارگرفته مى‏شد و قرآن هم كه به مثابه پرچم اسلام بود؛ در نتيجه، اين هشدارى بود به اهل عراق؛ به آنهايى كه به جنگ با قومى پرداخته بودند كه پرچمشان همانند پرچم آنها بود؛يعنى قرآن؛ لذا نيازى نبود كه اذهان عراقى‏ها آمادگى قبلى داشته باشد تا مطلب را بفهمند؛ بنابراين، جاى شگفتى نيست كه اين حيله در آنان مؤثر افتاد”.(20)
حضرت على(ع) كه به خوبى از نيرنگ شاميان و ترفندهاى معاويه و عمروعاص آگاهى داشت، سپاهيان خود را از گرفتار شدن در اين دام برحذر داشت و بر ادامه نبرد ترغيب كرد و فرمود: “به خدا قسم! اينان پيرو قرآن نيستند؛ اينها همه فريب و نيرنگ است”(21).
قرآن كريم يعنى نفى ظلم، فريب و نفى معاويه، ولى اينان كتاب الهى را همين شكل ظاهرى آن مى‏پنداشتندو اهل قرآن را كسانى مى‏دانستند كه آن را ببوسند و احترام كنند. جهل و تعصب كور، آنها را آلت دست دشمن قرار داد؛ حضرت هر چه كوشيد تا با آيه، حديث، استدلال و منطق به آنها بفهماند كه اين فريب است و معاويه اهل قرآن نيست، ولى گويا امام(ع) با مردگان سخن مى‏گفت؛ «فَإنَك َلاتُسًمِعْ الْمْوتي ولاتُسمِع الصُّم الُدعاءَ إذا وَلَوْا مُدْبِرِينُ»؛(22) پس تو اى رسول خدا! نمى‏توانى صداى خود را به گوش مردگان و دعوت خويش را به گوش كران برسانى؛ هنگامى كه روى برگردانند و دور شوند.
ناگاه، جمعيتى‏نزديك بيست هزار نفر زره پوش كه شمشيرهايشان را بر شانه افكنده بودند و پيشانيشان بر اثر سجده پينه بسته بود و در پيشاپيش آنان مسعر بن فدكى، زيد بن حصين و گروهى از قاريان در حركت بودند، خدمت امام على(ع) رسيدند و در حالى‏كه امام(ع) را با نام و بدون ذكر كنيه و لقب صدامى‏زدند، از وى خواستند كه به حكميت قرآن تن دردهد؛ وگرنه همان‏گونه كه عثمان را كشتند وى را نيز خواهند كشت.(23)
برداشت نادرست آنها از دين، آنان را رو در روى على(ع) قرار داد و امام(ع) در تنگناى شديدى قرار گرفت؛ به گونه‏اى كه حضرت داد سخن برآورد و فرمود: “واى بر شما! من اوّلين فردى بودم كه فرمان خدا را اجابت نمودم و نخستين كسى بودم كه مردم را به كتاب الهى دعوت كردم. اينان عهدالهى را نقض و خداوند را عصيان كردند و اهل عمل به قرآن نيستند؛ من با آنها مى‏جنگم تا به حكم قرآن در آيند”(24).
ولى خوارج خواستار بازگشت فورى مالك اشتر(25) از صحنه كارزار و دستور آتش‏بس بودند؛ درحالى كه مالك اشتر سردار دلاور سپاه امام على(ع) در چند قدمى خيمه معاويه مشغول نبرد بود و تا پيروزى نهايى فاصله چندانى نداشت و اگر فرصت كوتاهى مى‏يافت، ريشه ظلم و فسادِ بنى‏اميه را مى‏خشكاند، امّا دريغا! امام در چنگال دردآور گروهى گرفتار آمد كه حقايق را نمى‏فهميدند و ناچار فرمان توقف نبرد را صادر نمود و دو مرتبه “يزيدبن‏هانى” را نزد مالك فرستاد و او را از ادامه نبرد برحذر داشت و به اردوى خود فراخواند. مالك چون جان امام خويش را در معرض خطر ديد، از جنگ دست كشيد و به خيمه‏گاه بازگشت و با خوارج مشغول بحث و استدلال گرديد(26).
بنا به نقلى، پس از مراجعت مالك، ميان او و اشعث بن قيس مشاجره‏اى در گرفت و نزديك بود با هم بجنگند و امام(ع) چون ترسيد كه يارانش از او جدا شوند، پيشنهاد صلح و تعيين حّكم را پذيرفت.(27)
پس آن حضرت چاره‏اى جز پذيرش پيشنهاد صلح نداشته، خلاف ميل باطنى خويش به صلح تحميلى تن در دادند.با پذيرش اين پيشنهاد از سوى امام و بازگشت مالك‏اشتر به اردوگاه امام، آتش‏بس برقرار و آرامش نسبى بر اردوى دو طرف حكمفرما شد.
بعد از اين رويدادها، نامه‏هايى ميان امام على(ع) از يك سو و معاويه و عمروعاص از سوى ديگر رد و بدل شد كه در آن همديگر را به حكميت قرآن كريم فراخواندند. متن اين نامه‏ها در كتاب‏هاى تاريخى ثبت شده است.(28)
نكته ديگر درباره پراكندگى سپاهيان كوفه اين است كه سه گرايش متفاوت درباره پذيرش صلح و عدم آن در لشكر امام(ع) وجود داشت. شاعرى شامى در سروده‏اى، سه نفر را همراه با عقيده‏شان چنين معرفى مى‏نمايد:
ثَلاثَةُ رَهطٍ هُم أهلُها

وَ إنْ يَسكُتُوا تَخمَدُ الواقِدَةُ
سعيدُبن‏قيس و كبشُ العراق‏

وَ ذاك المُسوَّدُ مِن كِنده(29)

يعنى سه جنگجو هستند كه اگر خاموش بمانند، آتش جنگ به سردى مى‏گرايد: سعيدبن‏قيس [كه فردى ميانه‏رو است‏] و سالار عراق [مالك‏اشتر كه بر ادامه جنگ تأكيد دارد] و سيه پوش كندى [اشعث بن قيس كه طرفدار جدى صلح و آتش‏بس است‏].
از اين شعر به خوبى مى‏توان به پراكندگى فكرى و عقيدتى سپاهيان حضرت امير(ع) پى‏برد؛ چرا كه عده‏اى همچون مالك‏اشتر برادامه جنگ تا پيروزى نهايى اصرار مى‏ورزيدند، ولى افراد ديگرى همانند اشعث بن قيس از ادامه جنگ بيزار و خواهان پايان نبرد بودند.
از اين رو،اشعث خدمت امام على(ع) رسيد، در حالى كه خواستار ملاقات و گفت‏وگو با معاويه بود و با اجازه حضرت با معاويه ديدار نمود و از او پرسيد: براى چه قرآن‏ها را بر سر نيزه زده‏ايد؟ معاويه گفت: براى اينكه ما و شما به حكم قرآن كريم گردن نهيم؛ پس شما داورى كه به آن اعتقاد داريد بفرستيد و ما هم فردى را مى‏فرستيم تا با عمل به قرآن، رأى نهايى را صادر كنند و ما هم پيرو نظرشان هستيم. اشعث با تأييد سخنان معاويه و با ارائه گزارشى از ملاقاتش با او، حضرت را در جريان كارها قرار داد و طرفين در حالى خود را براى معرفى دو داور جهت مذاكره آماده كردند كه سپاهيان هم همين را مى‏خواستند.
اميرمؤمنان(ع) تنى چند از قاريان كوفه را و معاويه هم چندين نفر از قاريان شام را به ملاقات يكديگر گسيل داشتند و اين دو گروه درحالى كه به قرآن كريم مى‏نگريستند، پس از تبادل نظر، اتفاق كردند كه هر چه را قرآن احيا كرده است، زنده نمايند و آنچه را ميرانده است، بميرانند؛ سپس هر گروه نزد اصحاب خويش برگشتند.

پس از رفت وآمدها و مجادلات بسيار و زير فشار خودى‏ها و به دليل پيش‏گيرى از خون‏ريزى، هر يك از دو طرف به تعيين داور رضايت دادند؛ شاميان به حكميت عمروعاص راضى شدند، ولى اشعث و قاريان ساده‏انديش در سپاه عراق، ضمن تعيين قطعى ابوموسى اشعرى، پيشنهاد امام(ع) را درباره نمايندگى “ابن عباس” و “مالك‏اشتر” ردكردند(30) و بدين ترتيب، دو خواسته را بر امام تحميل كردند: يكى اصل حكميت و ديگرى شخص حكم.
سرانجام، قرارداد صلح در روز چهارشنبه هفدهم صفر سال 37 (ه . ق) نوشته شد. در آغاز نگارش صلحنامه، معاويه با گذاشتن عنوان “اميرالمؤمنين” كنار اسم حضرت على(ع) مخالفت كرد و گفت: اگر على را اميرالمؤمنين مى‏دانستم با او نمى‏جنگيدم؛ ازاين رو با پيشنهاد عمروعاص لقب “اميرالمؤمنين” از كنار نام امام(ع) پاك، و اسم حضرت همراه نام پدرشان نوشته شد. امام(ع) اين ماجرا را با وقايع صلح حديبيه و حذف عنوان “رسول اللّه” از كنار اسم پيامبر(ع) قياس كرده،(31) فرمودند: “امروز ما با فرزندان همان مشركان رو به روييم”.
در نهايت، با امضاى قطعنامه‏اى كه چند تن از اصحاب دو طرف به عنوان شاهد حاضر بودند، قرار شد دو داور تا ماه رمضان در مكانى بين شام و عراق با بررسى اوضاع سياسى، جهت رفع اختلاف تلاش نمايند.(32)
به اين ترتيب، بحران صفين با انتخاب دو حكم از سوى طرفين و امضاى قرارداد صلح، به ظاهر پايان پذيرفت و همگان براى نهايى شدن صلحنامه به”دُومَةُ الجَنْدَل (33)” چشم دوختند، امّا زمزمه‏هايى حاكى از ترديد و اختلاف در زمينه پذيرش حكميت از برخى سپاهيان امام(ع) به گوش مى‏رسيد كه آغاز فتنه‏اى ديگر بود.

درمقاله بعدى ضمن بررسى چگونگى ظهور رسمى خوارج درصحنه سياسى حكومت اميرالمومنين(ع)، با دست اندركاران اين توطئه بزرگ آشنا خواهيم شد؛ ان شاء الله. پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. مروج الذهب،ج‏2،ص‏404؛ ولى به گفته‏اى ديگر، هفتاد هزار نفر در اين جنگ به قتل رسيدند(وقعة صفين، ص‏475). 2. مروج الذهب، ج‏2، ص‏405؛ التنبيه و الإشراف، ص 256. 3. وقعة صفين، ص‏387. 4. الأخبار الطوال، ص‏188. 5. همان، ص‏187. 6. ر.ك: نهج البلاغه، خطبه‏هاى 34، 121، 127، 208و… . 7. وقعة صفين، ص‏179. 8. الفتوح، ج‏3، ص‏55؛ همچنين‏ر.ك:بحار الأنوار، ج‏32، ص‏581 و 580. 9. وقعة صفين، ص 397. 10. امام(ع)، در جريان گشودن شريعه فرات،اشعث را تشويق كرد و فرمود: “هذا يَومٌ نَصَرتُم بالحَميّة” ؛ اين روزى است كه شما به كمك تعصب قبيلگى پيروز شديد. اين گواه بر عصبيت قبيلگى اوست ( همان، ص 167) . 11. نهج البلاغه، خطبه 208؛ با اندكى اختلاف: الإمامة و السياسة، ج‏1، ص‏118. 12. هرير: زوزه سگ. در نبرد قادسيه بين لشكريان اسلام و ايران نيز شبى بدين نام وجود داشت (شرح نهج البلاغه ابن‏ابى‏الحديد، ج 9، ص 98 ). 13. وقعة صفين، ص‏481. 14. تاريخ اليعقوبى، ج‏2، ص‏165. 15. وقعة صفين، ص‏476. 16. همان، ص 476 و 477؛ الكامل فى التاريخ، ج‏3، ص‏192. 17. وقعة صفين، ص 478. 18. سوره حجرات، آيه 9. 19. أنساب الأشراف، ج‏2، ص‏240؛ فضايل اميرالمؤمنين(ع) ص 180. 20. تاريخ سياسى صدر اسلام، شيعه و خوارج، ص 28 و 29. 21. وقعة صفين، ص 489. 22. سوره روم، آيه 52؛ بدون حرف “فا” در “فَإنَّك”: سوره نمل، آيه 80 . 23. البداية والنهاية، ج 7، ص 303. 24. وقعة صفين، ص 489 و 490. 25. در مورد تيز بينى و باهوشى اين سردار شجاع اسلام، امام على(ع) فرمودند: “اى كاش در ميان شما دو تن يا حتى يك تن چون مالك وجود داشت؛ زيرا آنچه من در دشمنم مى‏ديدم، او نيز مى‏ديد”(تاريخ الأمم و الملوك، ج 4، ص 43؛ همچنين ر.ك: نهج البلاغه، حكمت 443). 26. وقعة صفين، 491. 27. تاريخ اليعقوبى، ج‏2، ص‏165. 28. الأخبار الطوال، ص‏192 و 191. 29. وقعة صفين، ص‏484. 30. همان، ص‏499. 31. البداية و النهاية ؛الأخبار الطوال، ص‏194؛ تاريخ الأمم و الملوك، ج‏4، ص‏37؛ الكامل فى التاريخ، ج‏3، ص‏195. 32. وقعة صفين، ص‏510 و 511؛ تاريخ‏الأمم و الملوك، ج‏4، ص‏38 و 39. 33. دُومَةُ الجندل؛ قلعه و قريه اي است ميان شام و مدينه كه در عراق واقع است و به دستور پيامبر ( به دست خالدبن‏وليد، در سال نهم هجرى فتح شد (معجم البلدان، ج‏2، ص‏554).

/

فرهنگ عزادارى در سيره پيشوايان‏

فرهنگ عزادارى‏
سخن را با اين فراز از سخن حضرت امام خمينى(قدّس سرّه) آغاز مى‏كنيم: «گريه كردن به عزاى امام حسين(ع) زنده نگهداشتن نهضت است.»(1)
واژه فرهنگ داراى معانى مختلفى نسبت به مناسبت‏هاى گوناگون است، و در مجموع و به طور كلى يعنى «مجموعه علوم و معارف و هنرهاى هر ملّت» و نيز به معنى «مجموعه آداب و رسوم» يا به معنى «دانش و معرفت، ادب و تربيت» آمده است، ماجراى حركت و نهضت امام حسين(ع)، يك فرهنگ بود، فرهنگى فراگير، فرهنگى داراى چند فرهنگ مانند: فرهنگ نهضت و قيام، فرهنگ معرفت دين، فرهنگ ايثار و فداكارى، فرهنگ ارزش‏ها، فرهنگ ادب و تربيت، و فرهنگ عزادارى كه خود يك مكتب و كلاس جداگانه و جاودانه براى انسان سازى، و مبارزه و امر به معروف و نهى از منكر، و جنبش عواطف و احساسات براى شكوفايى ارزش‏ها، و به پيروزى رساندن ارزش‏ها بر ضد ارزش‏ها.
بنابراين مى‏توان چنين نتيجه گرفت كه فرهنگ بر دو نوع است: فرهنگ ارزشى، فرهنگ ضد ارزشى.
كربلاى حسينى پايگاه فرهنگ ارزشى بر ضد پايگاه ضد ارزشى شام به سردمدارى بنى اميّه و يزيديان بود.
اينك در اين گفتار بر آنيم تا فرهنگ عزادارى را بررسى كنيم، كه چگونه عزادارى، فرهنگ سازى مى‏كند، و مبدل به فرهنگ ارزشى مى‏شود، و به طور كلى عزادارى مثبت با منفى چه فرق دارد، و عزادارى صحيح يعنى چه؟
واژه عزا، كه واژه عربى است به دو معنى آمده: 1- به معنى نسبت دادن چيزى به چيز ديگر است. 2- به معنى تسلّى خاطر دادن، صبر و آرامش بخشيدن، و تحمّل و بردبارى(2) و معادل فارسى آن سوگوارى است، نظر به اينكه در سوگوارى، نسبت به صاحبان عزا، دل گرمى و دلدارى مى‏دهند، و علاوه بر اندوه و حزن درونى خود، حزن و اندوه سوگمندان را خالى مى‏كنند، و به جاى آن اميد و آرامش و صبر و تحمّل مى‏بخشند، از آن به عزادارى و به تعبير روايات تعزيه و تسليت تعبير مى‏شود.(3) بنابراين فلسفه و اساس عزادارى آرامش بخشيدن، و دعوت به صبر و استقامت، و روحيه دادن و نابود نمودن هرگونه يأس و نااميدى و خود زنى و خود خورى و خود باختگى است، و نتيجه آن جبران چالش‏ها، و ترسيم خسارت‏ها و نشاط بخشى به صاحبان اندوهى است كه گاهى اندوهشان موجب بيمارى روانى و سقوط و انحلال مى‏شود.
عزادارى سنّتى نوعاً با گريه و ريختن اشك همراه است، اينك اين سؤال مطرح مى‏شود كه اگر عزادارى براى آرامش است، پس گريه و نوحه چرا؟ پاسخ اينكه: چنانكه خاطر نشان مى‏شود، گريه داراى انواع مختلف است، و بيشتر انواع آن آرام بخش و به اصطلاح خالى كردن، اندوه درون، و جايگزينى آن به نوسازى است.
مسأله عزادارى به صورت‏هاى مختلف در ميان همه اقوام و ملت‏ها از قديم و نديم، وجود داشته و دارد، چرا كه يك موضوع فطرى و طبيعى است، و در برابر حوادث تلخ و پر اندوهى كه در همه جا و همه وقت رخ مى‏دهد، ناگزير مسأله عزا پيش مى‏آيد و گريزى از آن نيست، بنابراين بايد به طور صحيح و مثبت اجرا شود، و به جاى اينكه ويران گر باشد، سازنده گردد مانند ليموى ترشى كه از آن شربت ناب مى‏سازند، و موجب نشاط مى‏شود، با توجه به اين مقدمه، نظر شما را به مسأله پيشينه عزادارى، و عزادارى در سوگ شهيدان كربلا، و فلسفه آن و فلسفه ارزشى بودن آن جلب مى‏كنيم: پيشينه عزادارى‏
نخست بايد دانست كه عزادارى اختصاص به كربلا و شهيدان آن ندارد، بلكه در همه جا، در موارد بسيار بوده و هست، مهم آن است كه از آن استفاده بهينه كرد، بنابراين بايد آن را از هرگونه انحراف، تصحيح كرد. به عنوان نمونه:
1- قابيل و هابيل دو برادر از فرزندان حضرت آدم(ع) بودند، هابيل جوانى خداشناس و باتقوا و درست كار بود، ولى قابيل در گمراهى و انحراف به سر مى‏برد، هابيل در پرتو دين و معرفت به مقام ارجمندى رسيد. قابيل به مقام او حسادت ورزيد، و كينه او را به دل گرفت، و او را تهديد به كشتن نمود و سرانجام با كمال بى رحمى او را كشت، سر او را در ميان دو سنگ نهاد، و با آن دو سنگ سر او را شكست.(4)
مطابق بعضى از روايات، هابيل در خواب بود، قابيل با كمال ناجوانمردى به او حمله كرد و او را كشت.(5) آدم (ع) از اين فاجعه آگاه شد، بسيار گريه كرد و همواره در ياد او بود، و به ياد او اشك مى‏ريخت، وقتى كه هابيل كشته شد همسرش حامله بود، پس از مدتى وضع حمل كرد، نوزاد پسر بود، آدم(ع) نام او را هابيل گذاشت.(6)
آدم در سوگ جان سوز پسر شهيدش هابيل، اشعار زير را سرود و خواند:
تغيّرت البلاد و من عليها

فوجه الارض مغبرّ قبيح‏
تغيّر كلّ ذى طعمٍ و لونٍ‏

و قلّ بشاشة الوجه المليح‏
ارى طول الحياة علىّ غمّاً

و هل انا من حياتى مستريح‏
و مالى لا اجود بسكب دمعٍ‏

و هابيل تضمّنه الضريح‏
قتل هابيل قابيلاً اخاه‏

فوا حزنى لقد فقد المليح‏

يعنى: «سرزمين‏ها و آنچه در آنهاست، همه دگرگون شده و چهره زمين غبار آلود و زشت گشته است.
مزه هر غذايى، و رنگ هر چيزى تغيير يافته، و چهره شاداب و غمگين اندك شده است. طول زندگى را براى خود اندوهى دراز مى‏نگرم، آيا روزى خواهد آمد كه از اين زندگى پر رنج راحت شوم‏
چه شده است كه اشك هايم جارى نمى‏گردند، و چشم هايم از اشك فشانى دريغ مى‏كنند، با اينكه پيكر هابيل در ميان قبر قرار گرفته است.
قابيل برادرش هابيل را كشت، واى بر اين اندوه كه به فراق هابيل زيبايم گرفتار شد.»(7)
2- نمونه ديگر، در طول تاريخ عزادارى يعقوب براى يوسف(ع) و گريه يوسف(ع) است، كوتاه سخن اين كه چنان كه در قرآن در سوره يوسف آمده، برادران يوسف، او را از دست پدرش يعقوب گرفته و سپس او را در بيابان به چاه انداختند، و قافله‏اى بر سر چاه آمد و يوسف را بيرون آورد، و به مصر برده و به عنوان برده فروخت و…حضرت يعقوب چهل سال به فراق يوسف گرفتار شد. قرآن از زبان او مى‏فرمايد: «يا اسفى على يوسف و ابيضّت عيناه من الحزن؛ وا اسفا بر يوسف! و چشمان او از اندوه سفيد شد.»(8)
امام سجاد(ع) فرمود: «يعقوب از اندوه فراق يوسف(ع) آنقدر گريست كه موى سرش سفيد شد، و كمرش خم گرديد، و ديده‏اش نابينا گشت.»(9) اين مطلب از امام صادق(ع) نيز نقل شده است.(10)
يوسف (ع) نيز وقتى كه با دسيسه همسر عزيز مصر، به زندان افتاد، در زندان از اندوه فراق پدرش يعقوب به قدرى گريه كرد كه به فرموده امام صادق(ع)، زندانيان به ستوه آمدند و به او پيشنهاد كردند يا روز گريه كند يا شب، تا در يكى از اين دو وقت در آسايش باشند. يوسف اين پيشنهاد را پذيرفت.(11) عزادارى پيامبر(ص) براى حمزه و جعفر و ابراهيم‏
مسأله عزادارى در ميان پيامبران و اولياء ديگر نيز به طور فراوان بوده است، تا آن هنگام كه عصر پيامبر اسلام فرا رسيد، آن حضرت نيز در سوگ عزيزان، عزادارى مى‏كرد، و به آن دستور مى‏داد و به عنوان نمونه: وقتى كه حضرت حمزه(ع) عموى پيامبر(ص) در جنگ احد به شهادت رسيد، پيامبر(ص) در كنار جنازه به خون تپيده‏اش بسيار گريست، و وقتى كه با همراهان به مدينه آمد، از بسيارى از خانه‏هاى مدينه كه شهيد داده بودند صداى گريه شنيده مى‏شد، پيامبر(ص) به ياد حمزه(س) اشك مى‏ريخت، و مردم را به عزادارى براى حمزه(ع) تحريك كرده و فرمود: «ولكن حمزة لابواكى له اليوم!؛ولى امروز حمزه(ع) گريه كننده ندارد.»
سعد بن معاذ و اسيد بن حضير وقتى كه اين سخن را شنيدند به زن‏هاى انصار گفتند: «نخست برويد حضرت فاطمه (س) را در گريه كردن براى حمزه همراهى كنيد، سپس براى شهداى خود گريه نماييد.» بانوان صدا و گريه بلند كردند، پيامبر(ص) و فاطمه(س) كه در مسجد در عزاى حمزه(ع) مجلس داشتند، بيرون آمد و پيامبر(ص) خطاب به آنها فرمود: «رحمت خدا بر شما باد، به راستى مواسات و ايثار كرديد.»(12) از آن پس، حتى تا به امروز رسم شده كه زن‏هاى مدينه وقتى مى‏خواهند براى گذشتگان خود گريه كنند، نخست به ياد حضرت حمزه(ع) گريه مى‏كنند.(13)
و در مورد شهادت جعفر طيّار(ع) كه در جنگ موته در سال هفتم هجرت رخ داد، پيامبر(ص) در مدينه به خانه جعفر رفت، بچه‏ها و همسر او را نوازش داد و بسيار گريه كرد، و در حالى كه اشك از چشمانش سرازير بود، از خانه بيرون آمد و با حال غمبار به خانه فاطمه (س) وارد شد، شنيد گريه و نوحه فاطمه(س) براى جعفر(ع) بلند است، پيامبر(ص) فرمود: «على مثل جعفرٍ فلتبك الباكية؛ بايد بر شخصيّتى همانند جعفر هر بانوى گريه كننده بگريد.» سپس فرمود: «براى خانواده و فرزندان جعفر، غذا درست كنيد و ببريد، زيرا آنها امروز به عزادارى مشغول هستند.»(14)
پيامبر(ص) پسرى به نام ابراهيم (ع) داشت، كه در سال هشتم هجرت چشم به جهان گشود و در سال دهم در حالى كه كمتر از دو سال داشت از دنيا رفت، مادرش ماريه قبطيه بود. پيامبر(ص) در مرگ ابراهيم گريه مى‏كرد، شخصى عرض كرد: «تو ما را از گريه نهى مى‏كنى، ولى خودت گريه مى‏كنى؟» در پاسخ فرمود: «اين گريه نيست، بلكه علامت رحم و مهربانى است، كسى كه رحم نداشته باشد مشمول رحمت الهى نمى‏شود.»
پيامبر(ص) پيكر ابراهيم(ع) را به خاك سپرد، چشمانش پر از اشك شد، گريه سختى كرد، ولى فرمود: «تدمع العين، و يحزن القلب، ولانقول ما يسخط الرّب؛ چشم مى‏گريد و قلب پر از اندوه مى‏شود، ولى چيزى كه موجب خشم خدا شود نمى‏گوييم.»(15) گريه و مرثيه على(ع) و فاطمه(س)
وقتى كه پيامبر(ص) رحلت كرد، فاطمه زهرا(س) از اندوه فراق او، و ظلم هايى كه بر خاندانش شده بود، شب و روز گريه مى‏كرد و عزادارى مى‏نمود، و با اشعار جان سوزش ديگران را نيز به گريه و عزادارى فرا مى‏خواند، از گفتار و اشعار او در فراق پيامبر(ص) اين بود:
«…پدر و مادرم به فدايت! با مرگ تو چيزى قطع شد كه با مرگ ديگران قطع نشد… اگر نه اين بود كه تو مرا امر به صبر فرموده‏اى، و از بى‏تابى نهى كرده‏اى، آنقدر گريه مى‏كردم كه اشك‏هاى مخزن چشمم تمام شود، و اين درد جانكاه هميشه برايم باقى، و حزن و اندوهم هميشگى و دائمى مى‏شد، تازه اين‏ها در برابر مصيبت فراق تو كم بود…»(16)
الموت لاوالد يبقى ولا ولداً

هذا السّبيل الى ان لاترى احداً
هذا النّبىّ و لم يخلد لامّته‏

لو خلّد اللّه خلقاً قبله خلداً
للموت فينا سهامٌ غير خاطئةٍ

من فاته اليوم سهمٌ لم يفته غداً

يعنى: مرگ نه پدر و مادر باقى مى‏گذارد، و برنامه مرگ همچنان ادامه دارد تا همه بميرند. مرگ حتى پيامبر اسلام(ص) را براى امّتش باقى نگذاشت. اگر خداوند كسى را قبل از پيامبر(ص) باقى مى‏گذاشت، او را نيز باقى مى‏گذاشت. ناگزير همه ما آماج خطاناپذير تيرهاى مرگ قرار مى‏گيريم، اگر امروز هدف قرار نگرفت، فردا او را از ياد نمى‏برد.»(17)
گريه حضرت زهرا(س) در فراق پيامبر(ص) بسيار جان سوز بود، در اين مدت كوتاه بعد از پيامبر(ص) هرگز كسى او را خوشحال نديد، در هر هفته دوبار دوشنبه و پنجشنبه كنار قبر شهيدان احد مى‏رفت و در آنجا پس از نماز و دعا گريه و عزادارى مى‏كرد.
محمود بن لبيد مى‏گويد: پس از رحلت رسول خدا(ص) فاطمه(س) را در كنار قبر شهيدان احد مى‏ديدم او در كنار قبر حضرت حمزه(ع) توقف مى‏كرد، و به عزادارى مى‏پرداخت، در يكى از روزها به محضرش رفتم و گفتم: «اى سرور زنان، سوگند به خدا از اين سوز و گدازهاى تو بندهاى دلم پاره پاره شد.» فرمود: «سزاوار است كه گريه و عزادارى كنم، چرا كه برترين پدران، رسول خدا(ص) را از دست داده‏ام، آه چقدر مشتاق ديدارش هستم»، سپس اين شعر را خواند:
اذا مات يوماً ميّتٌ قلّ ذكره‏

و ذكر ابى مذ مات و اللّه اكثر

هرگاه روزى شخصى مرد، يادش كم مى‏شود، ولى سوگند به خدا از آن روز كه پدرم رحلت كرده، ياد او بيشتر شده است.»(18)
گاهى كنار قبر رسول خدا(ص) مى‏آمد و با اين اشعار جگر سوز، سوگوارى مى‏كرد:
ماذا على من شمّ تربة احمدٍ

ان لا يشمّ مدى الزّمان عواليا
صبّت علىّ مصائبٌ لو انّها

صبّت على الايّام صرن ليالياً

يعنى: «آن كسى كه بوى خوش تربت (خاك قبر) پيامبر(ص) را مى‏بويد، اگر در زمان طولانى، بوى خوش ديگرى نبويد چه خواهد شد؟ (يعنى همين بوى خوش تا آخر عمر براى او كافى است) آن چنان باران غم و اندوه بر جانم ريخته كه اگر به روزهاى روشن مى‏ريخت، آن روزها شب تيره و تار مى‏گرديد.»(19) سابقه عزادارى براى امام حسين(ع)
عزادارى براى سوگ جان سوز امام حسين(ع) و شهيدان كربلا از عصر حضرت آدم(ع) و در ميان پيامبران و اولياء خدا همواره بوده است، دراين باره نمونه‏ها بسيار است، و نظر شما را به چند نمونه جلب مى‏كنم:
1- صاحب الدّرالثمين در تفسير اين آيه: «فتلقّى آدم من ربّه كلماتٍ فتاب عليه؛ آدم از پروردگارش كلماتى دريافت داشت (و با آنها توبه كرد) خداوند توبه او را پذيرفت.»(20)
نقل نموده: آدم (ع) به ساق عرش نگاه كرد، نام پيامبر(ص) و امامان (ع) را در آن ديد، جبرئيل آن نام‏ها را به او تلقين نمود و گفت بگو: «يا حميد بحق محمّدٍ، يا عالى بحقّ علىٍّ، يا فاطر بحقّ فاطمة، يا محسن بحق الحسن و الحسين و منك الاحسان.»
آدم(ع) اين نام‏ها را به زبان آورد، همين كه نام حسين(ع) به زبانش آمد، اشكهايش جارى شد و قلبش فرو ريخت، از جبرئيل پرسيد: «علّت چيست كه وقتى نام پنجمى (حسين) بر زبانم جارى شود، قلبم شكسته شده و اشك هايم روان مى‏گردد؟»
جبرئيل گفت: اين پسرت دسختخوش مصيبتى مى‏شود كه همه مصيبت‏ها در مقايسه با آن كوچك است. آدم پرسيد: آن مصيبت چيست؟ جبرئيل گفت: او را تشنه و تنها و غريب و بى كس مى‏كشند، شدت تشنگى او باعث مى‏شود كه بين آسمان و زمين را مانند دود مى‏نگرد و آسمان را نمى‏بيند، آب مى‏طلبد كسى جواب او را جز با زبان شمشيرها و شربت مرگ نمى‏دهد در حالى كه فرياد مى‏زند: «و اعطشاه! واقلّة ناصراه! آه از شدت عطش و كمى يار و ياور». سر او را مانند سر گوسفند ذبح كنند، و دشمنانش اموال و وسائل زندگيش را غارت مى‏نمايند، و سرهاى او و يارانش را بر سر نيزه‏ها در شهرها و راه‏ها مى‏گردانند، در حالى كه زنانشان همراه آن سرها هستند. در علم خداوند يكتا اين چنين گذشته است.
در اين هنگام آدم (ع) و جبرئيل مانند زن بچه مرده گريه و زارى كردند.(21)

2- مرحوم راوندى در خرايج از تاريخ محمد النّجار، به سندش از انس، و او از پيامبر(ص) ماجراى كشتى نوح(ع) را نقل مى‏كند تا اينجا كه فرمود: در آخر كار پنج ميخ باقى ماند، و نوح(ع) به دستور خداوند، آنها را در پيشاپيش كشتى نصب كرد… وقتى كه به ميخ پنجم رسيد، آن را نصب كرد، سپس بر روى آن چكش زد، نورى از آن بالا گرفت و آثار خون از آن ديده شد، جبرئيل گفت: اين خون است، آنگاه ماجراى شهادت جان سوز امام حسين(ع) را براى نوح(ع) شرح داد، در اين هنگام نوح (يا جبرئيل) قاتل حسين(ع) و ظلم كننده به او، و واگذار كننده آن حضرت به خودش را لعنت كرد.(22)
3- در ماجراى فرمان خدا به ابراهيم(ع) در مورد قربان كردن اسماعيل(ع) پس از تسليم ابراهيم در برابر فرمان خدا، سرانجام خداوند قوچى را براى ابراهيم (ع) فرستاد تا آن را به جاى اسماعيل(ع) قربانى كند. در اين راستا از حضرت رضا(ع) روايت شده خداوند به ابراهيم (ع) وحى فرمود: اى ابراهيم! محبوب‏ترين خلق خدا در نزد تو كيست؟ ابراهيم: پروردگارا! انسانى محبوب‏تر از حبيبت محمّد (ص) وجود ندارد.
خداوند به او وحى كرد: آيا او (محمّد (ص)) را بيشتر دوست دارى يا خودت را؟
ابراهيم: بلكه او را بيشتر از خودم دوست دارم.
خداوند به او وحى كرد: آيا فرزند او را بيشتر دوست دارى يا فرزند خود را؟
ابراهيم: فرزند او را بيشتر دوست دارم.
خداوند فرمود: آيا ذبح فرزند او، از روى ظلم به دست دشمنانش براى قلب تو دردناك‏تر است، يا ذبح فرزند خودت به دست خودت در اجراى اطاعت من.

ابراهيم: پروردگارا! بلكه ذبح فرزند محمد(ص) به دست دشمنانش، براى قلبم دردناك‏تر است.
خداوند فرمود: اى ابراهيم! جمعى كه گمان مى‏كنند از امّت محمد(ص) هستند، به زودى حسين(ع) پسر محمّد(ص) را پس از او از روى ظلم و عدوان مى‏كشند و سرش را مانند گوسفند ذبح مى‏نمايند، و به اين علت سزاوار غضب و خشم من خواهند شد.
دل ابراهيم(ع) با شنيدن اين سخن به درد آمد و به سختى گريه كرد، و براى مصائب جان سوز امام حسين(ع) عزادارى و گريه نمود.(23) عزادارى پيامبر(ص) و امامان(ع)
به همين ترتيب نمونه‏هاى ديگرى نيز در اين راستا وجود دارد كه قبل از اسلام، مسأله عزادارى براى امام حسين(ع) در ميان پيامبران مطرح بوده است. و در مورد عزادارى پيامبر اسلام و فاطمه(س) و على(ع) پيرامون مصائب امام حسين(ع) نيز روايات متعدّدى ذكر شده، و همچنين عزادارى امامان(ع) بعد از شهادت امام حسين(ع) كه باز به عنوان نمونه به چند فراز مى‏پردازيم:
امام سجّاد (ع) كه در جريان كربلا حضور داشت، پس از شهادت پدر، تا آخر عمر (مدت 34 سال) در موارد مختلف براى مصائب آن حضرت گريه مى‏كرد و سوگوارى مى‏نمود.
امام باقر(ع) نيز به ياد جدّش امام حسين(ع) گريه مى‏كرد و مجلس عزا تشكيل مى‏داد و حاضران را به سوگوارى و گريه براى امام حسين(ع) تحريص و تشويق مى‏نمود.(24)
على بن اسماعيل تميمى از پدرش نقل مى‏كند كه در محضر امام صادق(ع) بودم آن حضرت از سيّد حميرى (شاعر اهلبيت) خواست تا اشعارى در ذكر مصائب امام حسين(ع) بخواند. او اشعارى خواند كه آغازش اين بود.
«امرر على جدث الحسين‏

فقل لاعظمه الزّكيّة…
يعنى: به بدن حسين(ع) عبور كن و به استخوان‏هاى پاكش بگو! پيوسته از اشك چشم‏ها سيراب خواهى شد…»

راوى گويد: ديدم اشك‏هاى امام صادق(ع) مانند آب نهر جارى شد، و صداى گريه‏اش بلند گرديد، و ناله و ندبه اهل بيتش كوچه‏هاى مدينه را پر كرد.(25)
امام رضا(ع) نيز به طور مكرر مجلس عزاى جدّش حسين(ع) را تشكيل مى‏داد، و به دعبل مى‏فرمود: مرثيه سرايى كند به طورى كه آن بزرگوار بر اثر شنيدن ذكر مصائب امام حسين(ع) مدهوش شد، و مى‏فرمود: «انّ يوم الحسين اقرح جفوننا و اسيل دموعنا… فعلى مثل الحسين فليبك الباكون…؛ مصيبت روز شهادت حسين(ع) پلك‏هاى چشم ما را زخم كرده، و اشك‏هاى ما را مثل سيل روان ساخته، بايد براى مانند مصائب حسين(ع) گريه كنندگان گريه كنند.»(26)
زيارت ناحيه امام عصر(عج) كه آكنده از ذكر مصائب جان سوز امام حسين(ع) و يارانش است، نيز بيانگر عزادارى دائم آن حضرت براى مصائب جد مظلومش امام حسين(ع) است.(27) نتيجه‏گيرى و جمع بندى‏
از مطالب گذشته تا اينجا دريافتيم كه مسأله عزادارى و مسأله عزادارى امام حسين(ع) به خصوص، از همان آغاز پديدار شدن انسان همراه انسان بوده و يك موضوع فطرى و طبيعى است، و كم كم به صورت يك فرهنگ درآمده، نهايت اين كه فرهنگ‏ها گاهى ارزشى و گاهى ضد ارزشى است، بر همين اساس فرهنگ عزادارى نيز گوناگون است، و در مورد فرهنگ عزادارى امام حسين(ع)، از آغاز بنابر اين بوده كه فرهنگ ارزشى باشد، و پايه و مايه براى مبارزه با طاغوت‏ها، و تثبيت امامت و حكومت عدالت خواهان و طرفداران حق گردد، براى وصول به اين حقيقت بايد نكات زير را مورد توجه قرار داد:
1- گريه كه عنصر اصلى عزادارى را تشكيل مى‏دهد، داراى انواع مختلفى است، مانند: 1- گريه تزوير و دروغ 2- گريه پشيمانى از گناه 3- گريه ذلّت و زبونى 4- گريه شوق 5 – گريه رحم و عاطفى 6- گريه از روى غم و اندوه 7- گريه فراق، اين گريه‏ها به جز گريه نوع اول و سوم، هر كدام در جاى خود شايسته و سازنده است، بنابراين در مورد عزادارى براى امام حسين(ع) و ساير شهيدان، هرگاه گريه به عنوان ابراز عطوفت و احساسات و گريه رحم و رأفت و رقّت قلب، و همچنين گريه فراق و گريه از روى غم و اندوه باشد، يك نوع امر به معروف و نهى از منكر است، و اظهار علاقه و برقرارى رابطه عاطفى و معنوى با آرمان‏هاى امام حسين(ع) است، و چنين گريه و عزادارى، قطعاً موجب ارتباط و پيوند با امامان (ع) و مكتب آنها شده و باعث تحول و رشد خواهد شد.
2- در تشكيل مجلس عزادارى، طبعاً انگيزه قيام امام حسين(ع) و اهداف آن، و امور تربيتى و معارفى در كنار آن بازگو مى‏شود، و روشن است كه بيان و تبيين اين امور، نقش به سزايى در پاك سازى و به سازى خواهد داشت.
3- فرهنگ عزادارى، با رعايت آداب صحيح و مثبت آن – با پرهيز از هرگونه دروغ و خرافات – الهام بخش ارزش‏هايى همچون، صبر، جوانمردى، شجاعت، غيرت، جهاد، دفاع، ايثار و فداكارى و… است، ولى اگر با خرافات آميخته باشد، عزادارى منفى و معكوس مى‏گردد.
4- فرهنگ عزادارى صحيح، مى‏تواند روح تعاون، و انقلاب و نهضت و شورش بر ضد طاغوت و محو برنامه‏هاى طاغوتى را احياء كند، و در فكر و عمل، بر برنامه‏هاى باطل خط بطلان بكشد، و درخت سرمايه‏هاى ارزشى را شكوفا سازد.
5 – فرهنگ عزادارى، نگهبان دين، و پشتوانه قوى آيين ناب بوده، و همواره عواطف را به نفع حقايق دينى به هيجان درمى آورد، و باعث نابودى بدعت‏ها، و ترويج سنت‏ها مى‏گردد و… به راستى اگر در عزادارى‏ها اين نكات و نكات ديگر توجه عميق شود، پيوسته موجب آبيارى باغستان اسلام، و نشاط و شكوفايى در اين راستا خواهد شد. پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. صحيفه نور، ج 10، ص 31. 2. القاموس و المنجد واژه عزى. 3. فروع كافى، ج 3، ص 203. 4. ماجراى كشته شدن هابيل به دست قابيل، در قرآن در سوره مائده آيه 27 تا 31 آمده است. 5. تفسير قرطبى، ج 3، ص 2133. 6. بحار، ج 11، ص 228. 7. عيون اخبار الرضا (ع)، ج‏1، ص 243 به نقل از امام على(ع). 8. سوره يوسف، آيه 83. 9. اللهوف، ص 210. 10. تفسير نورالثقلين، ج 2، ص 452. 11. بحارالانوار، ج 90، ص 336. 12. اعلام الورى، ص 94، 95. 13. اسدالغابه، ج 2، ص 48. 14. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 15، ص 70 ؛ بحار، ج 21، ص 63. 15. بحارالانوار، ج 22، ص 157 و 151. 16. نهج البلاغه، خطبه 235. 17. انوار البهيّه محدّث قمى، ص 41 و 42. 18. بيت الاحزان، محدث قمى، ص 227 و 228. 19. همان، ص 225. 20. سوره بقره، آيه 37. 21. بحارالانوار، ج 44، ص 245. 22. همان، ص 231 (به طور تلخيص). 23. عيون اخبار الرضا، ج 1، ص 209. 24. لهوف، ص 209، بحار، ج 46، ص 109. 25. الغدير، ج 2، ص 235. 26. بحارالانوار، ج 45، ص 257. 27. بحار، ج 101، ص 317 به بعد، و ص 265.

/

خروش امت عاشورايى و 22 بهمن‏

انقلاب اسلامى سر آغازش محرم بود و با كاروان محرم راه مى‏سپارد.در آن عاشورا كه امام خمينى(ره) در مدرسه فيضيه با آن سخنرانى تاريخى رژيم سفاك و وابسته پهلوى را به محاكمه تاريخى كشانيد و شاه را مخاطب ساخت كه: «من ميل ندارم كه يك روز اگر بخواهند تو بروى همه شكر بكنند… خدا مى‏داند مردم شاد بودند براى اينكه پهلوى رفت. من نمى‏خواهم تو اين طور باشى.» سوگنامه فيضيه و شهادت طلاب حوزه را به عاشورا پيوند داد و عاشوراى حسينى (ع) را به صحنه انقلاب آورد و آنگاه قيام خونين پانزده خرداد سال 1342 شكل گرفت و عاشورائى ديگر رخ نمودو و فرهنگ عاشورائى همچنان ادامه يافت تا هنگامى كه امام پس از 15 سال تبعيد و دورى از وطن مظفّر و پيروز به ميهن اسلامى بازگشت و اين درست روزهائى بود كه مردم در ماه‏هاى محرم و صفر مجالس سوگوارى سالار شهيدان را برپا مى‏نمودند و در كوچه‏ها و خيابان‏ها فرياد مى‏كردند:
«نهضت ما حسينى است ، رهبر ما خمينى است».
و در همين ايام، فجر انقلاب دميد و نهضت اسلامى به پيروزى رسيد.
امسال نيز كه بيست و شش سال از آن تاريخ پر افتخار مى‏گذرد بازهم يوم اللّه بيست و دوم بهمن به محرم پيوند خورد و در آستانه ماه پيروزى خون بر شمشير قيامى ديگر با حضور يك پارچه ملّت با صلابت و عظمت بى‏نظير رخ نمود اين از منظر تقويم زمانى، اما از بعد معنوى، انقلاب اسلامى ماهيت عاشورائى داشت چرا كه همان شرائط عاشورائى براى كشور پديد آمده بود، سيره و سياست اموى بر كشور حاكم گشته و فساد و غارت و شكنجه و اعدام و سلطه نامشروع عمّال استكبار، ايران اسلامى را عرصه تاخت و تاز بيگانه ساخته بود. ملّت بزرگمان تحقير شده و به فرياد مظلوميت‏شان پاسخى داده نمى‏شد مگر با صفير گلوله‏ها و غرش توپ و تانك‏ها و تازيانه جلادان در شكنجه‏گاه‏ها و چماق چماقداران شاه و در اين شرائط بود كه امت سرود كربلا را بازخوانى كرد و امام شهيدان بر مزار شهداى انقلاب در بهشت زهرا پايان حاكميت رژيم منحوس ستم شاهى را اعلام كرد و خون لاله‏هاى خونين ميهن به دلاور مردان كربلا پيوست تا پرچم ظفر بر افراشته شد. و همين ماجرا طى هشت سال جنگ تحميلى تكرار شد و راهيان كربلا نوار سرخ عاشورائى بر پيشانى بستند و جوانان ميهن به عشق حسين(ع) و كربلا سنگرها را فتح كردند و در خاك و خون غلطيدند تا پرچم آزادى را بر افراشتند و شرق و غربى را كه به حمايت از متجاوزان بعث كمر بسته بودند تا ختم انقلاب را جشن بگيرند، به شكست و رسوائى كشاندند و همه اينها به بركت عاشورا و درسهاى محرم و مكتب سالار شهيدان و سلاح شهادت بود و تا اين روح عاشورايى بر قلبهاى فرزندان انقلاب و عاشقان حسين بن على(ع) جارى است حرارت اين قيام و قيامت مى‏خروشد و شعله‏هاى خشم مقدسش تار و پود يزيديان زمان را به آتش مى‏كشد چنانكه در 22 بهمن 83 بار ديگر ديديم… ديديم كه ايران يك پارچه به خروش آمد و در پاسخ به نغمه تجاوزكاران و فرياد مرگ بر آمريكا گوش جهانيان را پر كرد، اين حماسه حضور كم سابقه، ياران امام و رهبرى و پاك باختگان مكتب حسينى را شادمان ساخت و كفار را به غيض و خشم واداشت: «يعجب الزراع ليغيظ بهم الكفار» (سوره فتح، آيه 29).
رشد و پويائى و استوارى اين شجره طيبه بازيگران را به شگفتى وا مى‏دارد و كافران را به خشم و غيظ مى‏كشاند خشم و غيظى كه بالاخره آنان را خواهد كشت همانگونه كه شهيد مظلوم بهشتى گفت: «آمريكا! از ما عصبانى باش و از اين عصبانيت بمير.» اينكه وارثان شهيدان مى‏بينند درختى را كه با خون عزيزانشان آبيارى كردند استوار و سر به فلك كشيده، سرپا ايستاده و به خواست خداوند بزرگ، ثمرات شيرين‏تر از گذشته خواهد داد به شرط آنكه انقلاب از مسير اصلى خود منحرف نشود و اين مائده آسمانى را كفران نكنيم و افراد ناخلفى پيدا نشوند و از تجديد نظر در اصول انقلاب حرف بزنند.
بارى، ايران اسلامى در 22 بهمن 83 حماسه‏اى خلق كرد و آن را به محرم پيوند زد حماسه‏اى كه شور حسينى و عشق خمينى (ره) را با خود حمل مى‏كرد، اقيانوس بى كران ملّت چنان خروشيد كه دوست و دشمن را به شگفتى واداشت. نسل دوم و سوم انقلاب تصويرى از بهمن ماه 57 را مشاهده كردند و اين از شگفتى‏هاى تاريخ است كه با وجود همه مشكلات اين شور و عشق آگاهانه لحظه‏اى فرو نمى‏نشيند و هر روز باشكوه‏تر از گذشته مى‏درخشد و مى‏خروشد. اين هم رفراندم ديگر
حضور بى سابقه آحاد ملت در صحنه‏هاى انقلاب، بويژه آخرين راهپيمائى 22 بهمن 83 رفراندمى ديگر بود كه مرد و زن با پاى خود به خيابان‏ها آمدند و در يك روز سرد زمستانى و زير بارش برف، شكوهمندترين حضور را به پاى صندوق‏هاى رأى ثبت كردند و اين بار نه با كارت رأى و در فضاى بسته كه انگ تقلّب بر آن بتوان زد بلكه با راهپيمائى بزرگ و با بانگ بلند و پاسخ مثبت به نظام و امام و رهبرى و بيعت با آرمان‏هاى حسينى(ع) آنچنان تو دهنى به آمريكاى جنايتكار زدند كه صداى ساعقه سايش تا به اعماق جهان رسيد و حتى در دلهاى سياه كاخ نشينيان واشنگتن و لندن و تل آويو افكند كه ديگر ياوه سرائى را بس كنند و به اين ملت دهن كجى نكنند و خيال خام توطئه و رؤياى بى‏تعبير سلطه را از سر بدر سازند كه ياران خمينى و عاشقان حسينى(ع) نخفته‏اند…اين پيام ملت ما بود براى ماوراى مرزها، ده‏ها ميليون ايرانى با خشم مقدّس خود فرياد زدند: «مرگ بر آمريكا» و پاسخى مناسب به ياوه سرائيهاى اخير سردمداران كفر دادند و مثلث شوم آمريكا و انگليس و اسرائيل را به زير ضربه‏هاى كوبنده خود خرد كردند. پيام به عناصر دگر انديش‏
اما اين حضور يك پارچه ملت و پير و جوان و زن و مرد، پيام ديگرى نيز داشت پيام براى برخى عناصر واداده دگر انديش و احزاب و تشكل‏هاى داخلى ورشكسته كه در خانه‏ها خزيدند و تاب نياوردند به خيابان‏ها بيايند تا ببينند چگونه حرارت از جان برخاسته ملت يخ‏هاى يأس و نوميدى ديكته شده عناصر ورشكسته و از ملت بريده را مى‏تواند ذوب كند! نيامدند تا رفراندم زنده را به تماشا نشينند و مردم را ببينند كه به دعوت رهبرشان و نداى تاريخى امامشان چه پاسخى مى‏دهند! چندى است كه برخى گروه‏هاى منزوى شده از رفراندم حرف مى‏زنند، آنها كه نخواستند هم پاى ملت حركت كنند و با تحليل‏هاى پوچ از پشت كردن مردم به انقلاب دم مى‏زدند و رؤيائى ديگر در سر پروراندند، نيامدند تا وفادارى مردم را شاهد باشند كه در پاسخ به نداى انقلاب به صحنه آمده‏اند. آمدند تا رأى بدهند به جمهورى اسلامى، راه امام، قانون اساسى و ولايت فقيه و حاكميت ارزشها و طرد و نفى دشمن و سلطه مجدد بيگانه. آنها كه با تحليل‏هاى غلط و محفلى هر از چندگاه از رفراندم حرف مى‏زنند مى‏گويند در يك فراخوان ملى از مردم نظر خواهى كنيم كه آيا به نظام اسلامى و آرمانهاى امام و رهبرى وفا دارند يا نه، به روشنى پاسخ خود را دريافت كردند، هرچند خود را به كرگوشى زده تا صداى پر طنين ملت را نشنوند!
بيست و هفتمين بهار آزادى در ميان سرما و برف و بارندگى دميد تا با نزولات آسمانى شكوفائى گلهاى زيباترى را نويد دهد كه اگر مردم بر سر عهد و پيمان خود بايستند خداوند به عهد و پيمانش وفادار است و اين انسان‏ها هستند كه بايد از عهد شكنى بپرهيزند چنانكه در پيام آسمانى‏اش فرمود: «اوفوا بعهدى اوف بعهدكم و اياى فارهبون؛ (سوره بقره، آيه 40) به عهدى كه با من بستيد وفادار باشيد تا من به عهدى كه با شما كرده‏ام وفا كنم و تنها از من بترسيد». آرى تنها از خدا بايد هراسيد، از معصيت خدا و تخلف و تجاوز، نه ازغير خدا حتى ابرقدرتها و غولهاى استكبارى. اين انسان‏هاى بزدل و ترسو هستند كه از مترسك‏هاى بشرى و جنگهاى روانى مى‏هراسند و از سرذلت و زبونى حرف مى‏زنند و دست به سوى دشمن دراز مى‏كنند تا دشمن بگويد: «ما در كنار شما ايستاده‏ايم» كسانى به يارى و نجات بخشى دشمن دل مى‏بندند كه خدا را نشناخته و از او واهمه ندارند، به خلق و مصالح و منافع دين و ملت و ميهن پشت مى‏كنند و رو به دشمن مى‏آورند دشمنى مانند آمريكا كه در دنيا بى‏اعتبار شده و خود در درون به عقده حقارت گرفتار است و در كار خود درمانده شده و نمى‏داند به اين طوفان برخاسته از متن توده‏ها و ايمان و عزم راسخ آنان چه پاسخى دهد! و شگفتا كه همان عناصر واداده و از خدا و خلق بريده چشم به راه چنين دشمنى نشسته‏اند كه تجربه‏اش را در عراق و فلسطين و افغانستان و زندانهاى ابوغريب و گوانتانامو ديده‏اند. اينها به لانه عنكبوت حمايت خارجى دل بسته كه سست‏ترين خانه‏هاست و ناشى از ضعف ايمان و حسادت و عقده حقارت است و آنگاه كه هواى نفس بر انسان حاكم شود به ريسمان پوسيده دشمن چنگ مى‏زند.
به هر حال، راهپيمائى 22 بهمن براى خودى‏ها هم پيام داشت، چنانكه براى بيگانه، پاسخى مناسب بود به پيشنهاد رفراندم و نظرخواهى از مردم و مردم بار ديگر رأى خود را به تاريخ عرضه داشتند كه اين ملت رأى‏شان همان رأى 12 فروردين 1358 است و چيزى عوض نشده و نسل اول و دوم و سوم همچنان خواهان اسلام و جمهورى اسلامى اند نه جمهورى دموكراتيك و شعارهاى پوچى چون سكولاريسم و دموكراسى غربى و مانند آن. تهديدات دشمن و فرهنگ شهادت‏
آنچه تاكنون انقلاب را بيمه كرده و سرمايه پيروزيها بوده فرهنگ آسمانى شهادت‏طلبى است. فرهنگى كه تمدن‏هاى بشرى با آن بيگانه است. آنچه در مصاف با دشمن تعيين كننده بوده اين فرهنگ است. اين فرهنگ بايد زنده بماند تا اسلام را براى هميشه بيمه كند و در مصاف با استكبار جهانى كه پرچم صليب را به دست نو محافظه كاران و يانكى‏ها داده تا به كشورهاى اسلامى هجوم آورند به فرزندان اسلام درس جهاد و فداكارى بياموزد درسى به بزرگى واقعه عاشورا، پيام پيروزى خون بر شمشير و عزت و عظمت در پرتو ايمان و مبارزه تا حاكميت مطلق حق و تحقق و عده‏اى كه خداوند به مؤمنان داده است. رمز بقاى عاشورا و نهضت حسينى در گستره زمان را در همين نكته بايد كاويد «و اما ما ينفع الناس فيكمث فى الارض» (سوره رعد – آيه 17) شهادت غرامتى است كه هر ملتى كه طالب عزت و عظمت است بايد بپردازد تا شاهد آزادى را در آغوش گيرد و هر كس از مرگ ترسيد ذليل مى‏شود. اين به زمان خاص و جغرافياى به خصوص محدود نيست. و ما كه بيشترين حضور را در بزرگداشت عاشورا داشته‏ايم اينك بايد طلايه دار اين راه باشيم و پيام آن را به جهانيان برسانيم. بدعت زدايى از فرهنگ عاشورا
همچنين اجازه ندهيم روح عاشورا و محرم در لفافه ظواهر پنهان بماند، در تحليل و گفتارمان، شعر و سرود و عزادارى و آموزش به جوانانمان بياموزيم و مجال ندهيم برخى بدعت‏ها و خرافات برگرفته از سنت‏هاى بيگانه و خارج از حوزه شرع و راه شريعت بنام عزادارى بر چهره نهضت الهى امام حسين(ع) سايه افكند. عزادارى سيد الشهداء بر گرفته از سيره و سنت اهل بيت(ع) است. سوگوارى در بيوت امامان سارى و جارى بوده و به نوحه و گريه و شعر و اقامه ماتم سفارش كرده و ثواب بى حساب قائل شده‏اند كه آن را بايد سرمشق ساخت و از فرو افتادن در خرافات و تحريف و اكاذيب پرهيز نمود.
دشمنان ما برآنند تا از انديشه والاى تشيّع و قيام عاشورا و نهضت حسينى(ع) چهره‏اى واژگونه بسازند، تصوير برخى حركات خود سرانه كه چهره خونين از عزاداران و سرشكستن ارائه مى‏كند به خارج صادر مى‏شود تا مكتب شيعه را خرافى جلوه دهند و اين ظلم به مكتب متعالى تشيع است كه شيعه نبايد در اين ظلم دشمن را يارى دهد و علماى دين و عقلاى قوم نبايد اجازه دهند اين حركات گسترش يابد و با آن برخورد كنند، استعمارگران كه توانمندى اسلام را در پرتو عاشورا ديدند و معجزه قرن را در شكستن دژهاى استكبار در رهگذر انقلاب اسلامى ايران مشاهده كردند پس از سالها مطالعه و كنگاش به اينجا رسيدند كه فرهنگ عاشورا را تحريف كنند و در اين راستا از هر توطئه و تحريف فروگذار نكردند، لذا بايد بهوش باشيم فرهنگ ناب عاشورا را پاس داريم و همانگونه كه در جريان نهضت اسلامى‏مان از فرهنگ عاشورا و شهادت سالار شهيدان الهام گرفتيم در تداوم آن نيز درس بياموزيم. بدانيم كه جنگ پايان نيافته و سپر نبايد از دست بيفكنيم. زمينه‏سازى ظهور منتقم‏
خون شهيدان عاشورا مى‏جوشد تا هر آنچه را پليدى و بيدادگرى و ستم و بى عدالتى است از بسيط خاك براندازد و با ظهور منجى عالم بشريت منتقم خون حسين بن على(ع) آخرين پايگاه سلطه و بيداد درهم كوبيده شود و مستضعفان عالم وارثان زمين گردند. زمينه سازى اين ظهور آمادگى و آگاهى است و اين به شناخت فرهنگ عاشورا پيوند دارد و فلسفه انتظار با اين تحليل معنى پيدا مى‏كند نه دست روى دست نهادن و شانه از بار مسئوليت خالى كردن كه نتيجه كج انديشى در مسئله انتظار است.
بارى همانگونه كه بنيانگذار نظام اسلامى در روزهاى پر التهاب نهضت به عزاداران امام حسين(ع) آموخت كه مصائب امروز اسلام را در نوحه‏ها و سرودهاى عاشورا بگنجانند و كربلا را به روز كنند امروزه نيز كه سردمداران كفر جهانى چنگ و دندان نشان مى‏دهند همان سياست و سيره بايد احياء شود، در اشعار و شعارهاى عزادارى از جهاد با كفار و مهاجمان صليبى سخن گفته شود تا دشمن حساب كار خود را بكند و بداند فرزندان عاشورا آماده و هشيارند «و كل يوم عاشورا و كل ارض كربلا» كه شعار شيعيان است به همين معنا است. عاشورا پابه‏پاى زمان و در امتداد عصرها و نسل‏ها همچنان طلايه دار نهضت‏ها بوده و پرچم‏هاى انقلاب‏ها را برافراشته و هر لحظه كه روح پليد يزيديان برآشوبد فرزندان عاشورا تا روپودش را بر باد دهند و اين آمادگى و حماسه پيروزى خون بر شمشير عامل بازدارنده‏اى است كه به دشمن مى‏آموزد تجربه‏هاى تلخ گذشته را تكرار نكند.
در يك سخن امروز خصلت پليد يزيدى در سيماى سردمداران و سياستمداران آمريكائى و متحدانش چهره نموده و نغمه‏هاى تجاوز را به زبان مى‏آورند و به همين دليل فرزندان عاشورا بايد به دشمن بياموزند كه روح حماسه ساز و ستم سوز حسينى را در كالبد دارند و خشم و كينه دشمنان خدا را عبادتى بزرگ مى‏شمارند و شهادت را فوز عظيم مى‏دانند.
و با اين سلاح ستم سوز پاسخى مناسب به آنان بدهند. عزاداريهاى اين سال بايد متناسب با چنين فضائى باشد و آحاد ملت بويژه مسئولان مى‏بايست چنين شرائطى را درك كنند و با وحدت و انسجام زمينه براى گستاخى دشمن فراهم نسازند و پوزه دولتمردان آمريكائى را به خاك بمالند كه وعده راستين الهى كه بندگان شايسته‏اش را بر كافران غلبه و پيروزى دهد حتمى است: «ان تنصروا اللّه ينصركم و يثبت اقدامكم» و سخن آخر اينكه: اين حضور باشكوه مردمى و وفادارى و پايدارى، مسئوليت مسئولان را چندان برابر مى‏كند، همه دست اندر كاران امور بايد دست به دست هم دهند و با وحدت و همدلى در خدمت به اين ملّت كه سرمايه عظيم نظامند لحظه‏اى درنگ نكنند. قواى سه گانه نظام هر يك به نوبه خود سهمى از اين مسئوليّت دارند. در اين خدمت رسانى از خداوند بزرگ مدد مى‏طلبيم.

پاورقي ها:

/

امام حسن (ع) و آموزه‏هاى تربيتى‏

تربيت امروزه نه تنها در جوامع و خانواده‏هاى مسلمان مورد توجه قرار گرفته و هر پدر و مادرى آرزو مى‏كند كه فرزندان خود را طبق رهنمودهاى صحيح و اصول و ارزشهاى والاى انسانى و الهى تربيت نموده و در آينده فرزندى رشد يافته و كارآمد داشته باشد بلكه اهداف عالى و اخلاقى تعليم و تربيت از مهم‏ترين دغدغه‏هاى جهانى است.
سازمان ملل متحد در بند2 از ماده 26 اطلاعيه جهانى حقوق بشر مقرر داشته است كه: تعليم و تربيت بايد به توسعه شخصيت انسان و تقويت و احترام به حقوق بشر و آزادى‏هاى اساسى متوجه گردد و تفاهم و اغماض و مودت را بين كلّيه ملل و دسته‏هاى نژادى و مذهبى به وجود آورد و موجب پيشرفت فعاليت‏هاى ملل متحد در راه حفظ صلح شود.(1)
موضوع اين نوشتار افزون بر اهمّيتى كه در خودمسئله تربيت وجود دارد به نقطه نظرات شخصيتى برمى‏گردد كه خود نمونه بارزى از يك انسان كامل و تربيت يافته در مكتب نبوى، علوى و فاطمى است و هم چنين پرورش دهنده فرزندانى است كه هر كدام به نوبه خود به عنوان اسوه‏هاى عالى و تجلى ارزشهاى والاى انسانى در تاريخ بشر مى‏درخشند. امام حسن مجتبى(ع) همان شخصيت تربيت يافته در دامان رسالت است كه پيامبر اكرم(ص) در مورد وى فرمود: حسن پسر من است ،او از من است. او نور چشم من و روشنائى قلب من مى‏باشد، او ميوه جان من است، او سيد و آقاى جوانان اهل بهشت است. او حجت خدا بر امت من مى‏باشد. دستورات او دستورات من و سخن او سخن من است، كسى كه از او پيروى كند او از من است و كسى كه با دستورات او مخالفت كند از من نيست.(2)
خصلت‏هاى زيبا و كمالات عالى انسانى آنچنان در وجود مقدس وى مى‏درخشد كه حتى دشمنانش را نيز به اعجاب و تحسين واداشته است. ابن حجر عسقلانى از دانشمندان اهل سنت مى‏نويسد:
هنگامى كه حسن بن على(ع) از دنيا رفت يكى از دشمنان سرسخت آن حضرت در تشييع جنازه او گريه مى‏كرد. حسين بن على(ع) به او گفت: تو با آن همه اذيت و آزار و مخالفت كه در مورد برادرم روا مى‏داشتى باز هم گريه مى‏كنى؟ او گفت: انّى كنت افعل ذلك الى احلم من هذا و اشار بيده الى الجبل؛(3) من به كسى بدى مى‏كردم و آزارش مى‏دادم كه صبورتر و حليم‏تر از اين كوهها بود.
در مورد مقام ارجمند آن حجت الهى همين بس كه حضرت سيدالشهدا(ع) با آن عظمت و جلالت خويش در مقابل دستورات و اوامر امام حسن(ع) تسليم محض بود. امام باقر(ع) فرمود: ماكلّم الحسين بين يدى الحسن اعظاماً له؛(4) امام حسين (ع) به خاطر رعايت عظمت امام حسن(ع) هيچ گاه در مقابل سخن او حرفى نمى‏زد. سيره تربيتى امام حسن(ع)
در سيره تربيتى امام حسن(ع) مسائل تربيتى و نكات باريك روان شناختى قابل توجهى ديده مى‏شود كه مى‏تواند به عنوان الگو و روش صحيح تعليم و تربيت كودكان مطرح شود و بهترين فنون پرورش كودكان براى والدين و مربيان است.
بر اساس روش تربيتى امام مجتبى(ع) بعد از اين كه به زمينه‏ها و بسترهاى مناسب در تعليم و تربيت پرداخته شد، با ايجاد ارتباط عاطفى و بكارگيرى شيوه‏هاى صحيح تربيتى به رشد و پروش فرزندان اقدام مى‏شود.
در اين شيوه مسائل اساسى و ريشه دار تربيت، عوامل و نقش آفرينان در اين صحنه، شيوه‏هاى اصلاح رفتار و جلوگيرى از لغزش‏ها، صفات و شرائط مربيان برتر، راههاى مقابله با مشكلات و حل آنان، تربيت دينى، اهميت الگو و سرمشق، موانع و آفات تربيت، اهميت خانواده و نقش بنيادى والدين از جمله مواردى است كه مورد توجه قرار گرفته است كه برخى از آنان در اين مقاله مورد بررسى قرار مى‏گيرد. اهميت تربيت‏
انسان موجودى ترقى خواه و داراى استعداد كمال است و براى سير تكاملى خويش لازم است با پيروى از يك روش تربيتى قوى و كامل تلاش نمايد و در كنار پرورش جسم در تعالى روح خود و فرزندانش نيز كوشا باشد و گرنه ماهيت انسانى‏اش را از دست خواهد داد. امام حسن مجتبى(ع) در مورد اهميت تربيت معنوى و روحى مى‏فرمايد: «عجبت لمن يتفكّر فى مأكوله كيف لايتفكّر فى معقوله فيجنّب بطنه مايؤذيه و يودع صدره ما يرديه؛ تعجب مى‏كنم از فردى كه در غذاى جسمانى خود فكر مى‏كند (كه سالم و بهداشتى و پاكيزه باشد) اما در غذاى روح و جان خويش نمى‏انديشد»، در نتيجه شكم خود را از غذاهاى زيانبخش حفظ مى‏كند ولى برايش اهميتى ندارد كه افكار پليد و ناپسند در روان او وارد شده و وجودش را در معرض افكار پست و انحرافى قرار دهند. نقش آفرينان در تربيت‏

والدين:

از منظر امام حسن مجتبى(ع) پدر و مادر در شكل‏گيرى شخصيت فرزندان اساسى‏ترين نقش را دارند به اين جهت آن حضرت به مردى كه در مورد خواستگاران دخترش از آن حضرت نظرخواهى مى‏كرد، به نقش پدر آينده و مدير خانواده اشاره كرده و فرمود: «زوّجها من رجلٍ تقّىٍ فانّه ان احبّها اكرمها و ان ابغضها لم يظلمها؛(5) براى همسرى دخترت مردى با تقوا و مؤمن برگزين، زيرا اگر او دختر ترا دوست بدارد وى را احترام خواهد كرد و اگر خوشايند او نباشد به وى ظلم نمى‏كند.»
همچنين آن گرامى به اهمّيت نقش مادر پرداخته و هنگامى كه بامعاويه مناظره مى‏كرد در مورد يكى از علل انحراف معاويه از محور حق و انحطاط اخلاقى وى از نقش مادرش هند ياد كرده و گفت: معاويه! چون مادر تو «هند» است و مادر بزرگت «نثيله» مى‏باشد و تو در دامن چنين زنان فرومايه و پست پرورش يافته‏اى اين گونه اعمال زشت از تو سر مى‏زند و سعادت ما اهل بيت پيامبر(ص) در اثر تربيت در دامن مادرانى پاك و پارسا همچون خديجه و فاطمه مى‏باشد.(6) نقش رفيق‏
بدون ترديد بعد از خانواده مهمترين عاملى كه در خلق و خوى فرزندان تأثير مى‏گذارد رفقا و دوستان وى هستند. حضرت امام مجتبى (ع) در تربيت فرزندان خويش به نقش مهم رفيق توجه داشته و به داشتن دوستانى سالم عنايت ويژه مبذول كرده است. آن حضرت به فرزندش سفارش مى‏كند كه: فرزندم! با هيچ كس دوستى مكن مگر اينكه از رفت و آمد (ويژگى‏هاى روحى، اخلاقى و رفتارى) وى آگاه گردى، هنگامى كه دقيقاً بررسى و تحقيق نمودى و معاشرت و دوستى با او را برگزيدى، آن گاه با او بر اساس گذشت و چشم پوشى از لغزش‏ها و يارى كردن در سختى‏ها همراه باش!(7) مربى و معلم‏
حساسترين دوران رشد كودك در مراكز آموزشى و مدرسه سپرى مى‏شود و مربيان و معلمان با گفتار و رفتار و منش خود صفات و اخلاق روحى و روانى شان را به فرزندان منتقل مى‏كنند و دانش‏آموزان بيشترين تأثير را از اساتيد و مربيان خود مى‏گيرند بنابراين بخش مهمى از شخصيت فرزندان بستگى به معلمان و اساتيد وى دارد. در اين راستا امام حسن (ع) تأثير چشمگير معلمان و نقش ارزنده آنان در عرصه تربيت را ياد آور شده و آنانرا به تربيت صحيح دانش آموخته‏گان سفارش كرده و فرمود: كسى كه يتيم آل محمد(ص) (دانشجو و دانش‏آموز دينى) را سرپرستى نمايد و به جاى پدر و اولياء دلسوزش وى را تحت مراقبت خويش قرار دهد، يتيمى كه در ورطه جهل و ناآگاهى فرورفته است. چنانچه او را از جهل برهاند و امور مشتبه و به هم آميخته را براى او توضيح دهد و به تأمين نيازهاى مادى او نيز اقدام نمايد فضيلت و بلندى مقام وى (در مقايسه با ديگران ) همچون درخشش خورشيد به (سها) و ستاره كم نور است.(8) محافل عمومى و مذهبى‏
محافل عمومى و مذهبى از ديگر عوامل تربيت در منظر امام حسن مجتبى(ع) است. آن حضرت در گفتارى حكيمانه افزون بر نقش مجالس و كانون‏هاى اجتماعى در اخلاق افراد به شركت در محافل مفيد و سازنده توصيه نموده و مى‏فرمايد: كسى كه پيوسته به مساجد رفت و آمد داشته باشد يكى از هشت بهره را نصيب خود خواهد كرد: آشنائى با دوستان جديد، استفاده از دانش‏هاى نو و اطلاعات تازه و ناياب، يافتن دليل محكم و قاطع در راه هدف، رسيدن به رحمتى مورد انتظار از طرف خداوند، آموختن سخنانى كه او را از لغزش و خطاها باز مى‏دارد، ياد گرفتن راههاى صحيح و هدايت بخش، ترك گناه از ترس خداوند، خوددارى از معصيت به خاطر شرم از مردم و ترس از رسوائى.(9)
در اينجا به برخى از روش‏هاى تربيت در سيره آن حضرت مى‏پردازيم: الف. تحريك حسّ كمالخواهى‏
انسان ذاتاً شخصيت خود را دوست دارد و سعى مى‏كند كه با كسب كمالات محبوبيت و عزّت خود را تقويت كرده و بالا ببرد. مربيان مى‏توانند با استفاده از اين خصلت و تحريك حس برترى‏طلبى فرزندان آنان را به سوى اهداف صحيح تربيتى هدايت كنند.
امام حسن(ع) از اين شيوه در تربيت فرزندان استفاده مى‏كرد. آن حضرت روزى فرزندان خود و فرزندان برادرش را دعوت كرده و در ضمن يك گفتگوى صميمى به آنان فرمود: انّكم صغار قومٍ و يوشك ان تكونوا كبار قومٍ آخرين فتعلّموا العلم فمن لم يستطع منكم ان يحفظه فليكتبه وليضعه فى بيته؛(10) همه شما كودكان اجتماع امروز هستيد و اميد است كه بزرگان جامعه فردا باشيد پس دانش تحصيل كنيد و علم بياموزيد. هر كس از شماها توانائى حفظ دانش را ندارد آن را بنويسد و در منزلش نگهدارى نمايد. ب. شناساندن الگوهاى غرب‏
انسان در دوران نوجوانى شديداً به دنبال الگو مى‏گردد و حس تقليد او را وادار مى‏كند تا از الگوهاى دلبخواهش تقليد نمايد. اين خواسته درونى وسيله مناسبى است كه مربيان و والدين در امر تربيت از آن بهره گيرند و الگوهاى خوب را در معرض ديد فرزندان قرار دهند و به او معرفى نمايند. امام مجتبى(ع) در سيره و سخن خويش به الگوى نيكو اشاره كرده و آنان را به پيروانش مى‏شناساند. آن حضرت بعد از شهادت پدر بزرگوارش به معرفى شخصيت ممتاز تاريخ، حضرت اميرالمؤمنين(ع) پرداخته و آن گرامى را به عنوان سرمشق خوبان عالم معرفى كرده و فرمود: اى مردم! در اين شب مردى از دنيا رفت كه در هيچ كار نيكى پيشينيان بر او سبقت نگرفتند و بندگان خدا در هيچ سعادتى به او نمى‏توانند رسيد او به همراه پيامبر(ص) جهاد مى‏كرد و جان خود را فداى او مى‏نمود.(11)
آن حضرت در سخن ديگرى حضرت فاطمه زهرا(س) را مقتداى نيايشگران به شمار آورده و در مورد آن بانوى وارسته فرمود: ما كان اعبد من فاطمة كانت تقوم حتّى تتورّم قدماه؛(12) در دنيا شخصى عابدتر از فاطمه(س) نبود، آن بزرگوار در حالت مناجات و عبادت آنقدر روى پاهاى خود مى‏ايستاد تا آن كه پاهاى مباركش ورم كرد. ج. شيوه حلم و خويشتن دارى‏
حلم و بردبارى مربيان در ارتباط با متربيان حساسيت خاصى دارد. زيرا نوجوانان و كودكان در اثر بازيگوشى و شيطنت ممكن است دچار خطاها و لغزشهائى شوند و موجبات ناراحتى بزرگترها را فراهم آورند امّا استفاده از اين شيوه مربيان را بيشتر يارى خواهد كرد. و طعم شيرين مدارا و گذشت را در آينده نزديك خواهند چشيد. اين شيوه را در رفتار امام حسن(ع) به نظاره مى‏نشينيم:
روزى امام حسن مجتبى(ع) سوار بر مركب خويش، در يكى از معابر مدينه عبور مى‏كرد. با مردى از اهل شام مواجه شد. آن مرد شامى تا حضرت را شناخت بى‏درنگ به لعن و نفرين امام پرداخته و سخنان ناشايستى را نثار امام كرد. حضرت امام مجتبى(ع) در همان حال با كمال خونسردى و بردبارى تمام سخنان زشت و دشنامهاى نارواى او را با سكوت و صبر تحمّل كرد و خشم خود را فرو مى‏برد. تا اين كه مرد شامى عقده دل را خالى كرده و خاموش شد. در آن لحظه پيشواى دوم شيعيان با سلام بر آن مرد، سكوت آن چند لحظه خاموشى را شكسته و با لبخندى مليح كه حاكى از صفاى دل آن جناب بود و در حالى كه مهر و عاطفه و محبت در چشمان نافذ و سيماى نورانى اش موج مى‏زد لب به سخن گشوده و به آرامى فرمود: اى مرد! گمان مى‏كنم كه در اين شهر غريب باشى و شايد هم مرا به اشتباه گرفته‏اى؟ حالا اگر از ما رضايت بطلبى از تو راضى مى‏شويم و اگر چيزى از ما بخواهى، به تو مى‏بخشيم، اگر راه گم كرده‏اى راهنماييت مى‏كنيم، اگر گرسنه‏اى تو را سير مى‏نمائيم، اگر لباس ندارى تو را مى‏پوشانيم، اگر نيازمندى تو را غنى مى‏كنيم، اگر از جائى رانده شده يا فرارى هستى تو را پناه مى‏دهيم اگر خواسته‏اى دارى بر مى‏آوريم، اگر توشه سفرت را پيش ما آورى و مهمان ما باشى براى تو بهتر است و تا هنگام رفتن از تو پذيرائى مى‏كنيم. چون كه خانه ما وسيع و امكانات مهمان نوازى‏مان فراهم است.
آن مرد وقتى با اين برخورد كريمانه حضرت مواجه شد و سخنان شيوا و دلنشين آن بزرگوار را شنيد، آرام آرام احساس كرد كه ناراحتى خاصى در درون وجدانش او را مى‏آزارد. آثار شرم و حيا بر صورتش ظاهر شده و پيش از آن كه سخنى بگويد، اشك ندامت بر گونه‏هايش لغزيد و بالحنى خاضعانه و مؤدبانه عرضه داشت: شهادت مى‏دهم كه تو خليفه خداوند بر روى زمين هستى، خداوند داناتر است كه رسالتش را در كدام خانواده قرار دهد: اللّه اعلم حيث يجعل رسالته؛ تا اين لحظه شما و پدرتان منفورترين خلق خدا نزد من بوديد و اكنون شمارا محبوبترين فرد روى زمين مى‏دانم. آن گاه به همراه امام حسن(ع) راهى خانه آن حضرت شد و تا روزى كه در مدينه بود در مهمانسراى حضرت پذيرائى مى‏شد. بعد از آن واقعه در رديف دوستان و ارادتمندان خاص اهل بيت (ع) قرار گرفت.(13) د. شيوه‏هاى رفتارى‏
والدين و مربيان مهمترين آموزه‏هاى تربيتى را مى‏توانند با اعمال شايسته خويش در وجود فرزندان پديد آورند. زيرا آموزه‏هاى رفتارى بطور غير مستقيم و ناخود آگاه در نهاد نونهالان تأثير مى‏گذارد. اگر آنان فقط به گفتارها و توصيه‏هاى خالى از عمل بسنده كنند ممكن است كودكان در دل خود اين ابيات را زمزمه كنند كه:
پندم چه دهى نخست خود را

محكم كمرى زپند بربند
چون خود نكنى چنان كه گويى‏

پند تو بود دروغ و ترفند

با مرورى كوتاه به سيره عملى امام مجتبى(ع) بهره‏گيرى از اين شيوه را بالعيان مشاهده خواهيم كرد كه تمام كمالات اخلاقى و معنوى و انسانى در سراسر زندگى آن حضرت به چشم مى‏خورد. عفو و گذشت، حلم و بردبارى، تواضع و فروتنى، عبادت و راز و نياز كرامت و بخشش و ساير خصلت‏هاى ويژه انسانى در زندگى آن حضرت مشهود است. نمونه‏اى از سيره عملى آن حضرت را با هم بخوانيم:
يكى از غلامان خدمتگزار حضرت امام حسن(ع) مرتكب جنايتى شد كه سزاوار كيفر بود. حضرت دستور داد تا وى را تنبيه نمايند. غلام خطاكار در آن لحظه پيشدستى كرد و خطاب به امام (ع) اين آيه را قرائت نمود: و العافين عن النّاس؛انسانهاى وارسته از خطاى گنهكاران عفو مى‏كنند. حضرت فرمود: بخشيدم. غلام ادامه داد و اللّه يحبّ المحسنين؛ خداوند نيكوكاران را دوست دارد. امام فرمود: ترا در راه خدا آزاد كردم.(14) ه. تشويق‏
از موفق‏ترين شيوه‏هاى تربيتى تشويق و ترغيب افراد است. اين شيوه علاوه بر اينكه محركى بسيار قوى در تغيير رفتار به سوى اهداف مطلوب تربيتى است در شكوفا سازى و استعدادهاى درخشان و نهفته انسانى نقش فوق العاده‏اى دارد. تجربه نشان داده است كه تشويق مناسب و بجا مى‏تواند نهفته‏ترين استعدادهاى درونى كودكان و نوجوانان را زنده كرده و در مرحله پيشرفت و سازندگى قرار دهد و آنان را در رسيدن به اهداف مهم و حياتى و كمالات قوى دل و استوار سازد. نقل دو روايت از امام حسن(ع) اهميت به نقش تشويق را در سيره آن بزرگوار روشن مى‏كند:
1- انس بن مالك مى‏گويد: يكى از كنيزان امام حسن(ع) شاخه گلى را به حضور آن حضرت هديه نمود، امام حسن(ع) آن شاخه گل را با كمال ميل پذيرفته و به او فرمود: ترا در راه خدا آزاد كردم. من به عنوان اعتراض گفتم: در مقابل اهداء يك شاخه گل او را آزاد كردى؟ امام فرمود: خداوند در قرآن به ما چنين ياد داده و فرموده است: «اذا حيّيتم بتحيّةٍ فحيّوا باحسن منها؛ هرگاه كسى به شما تحيت گويد پاسخ آنرا بهتر از آن بدهيد» سپس فرمود: پاسخ بهتر همان آزاد كردن اوست.»(15)
2- روزى آن حضرت غلام جوانى را ديد كه ظرف غذائى در پيش دارد او لقمه‏اى از آن مى‏خورد و لقمه ديگر را به سگى كه نزديك او نشسته بود مى‏داد. امام حسن(ع) پرسيد:چرا چنين مى‏كنى؟ پسر نوجوان پاسخ داد: من خجالت مى‏كشم كه خودم غذا بخورم و اين سگ گرسنه بماند. حضرت مجتبى(ع) خواست كه به اين غلام مهربان پاداشى نيكو عنايت كند به اين جهت او را به خاطر اين عمل نيك، از مولايش خريد و آزاد كرد و باغى را كه در آن كار مى‏كرد خريده و به او بخشيد.(16) و. ورزش و تفريح‏
در امر تربيت توجه به شادى سالم و روحيه بخش و حركات نشاط آفرين جايگاه ويژه دارد. چرا كه تفريح و ورزش كودكان و نوجوانان را پرتوان، فعال و نيرومند مى‏سازد و افرادى كه با نشاط باشند آموزه‏هاى اخلاقى و كمالات را بهتر مى‏پذيرند. اساساً تربيت يافتگان مكتب حيات بخش اسلام بايد شاداب و روحيه‏هاى قوى داشته باشند. امام مجتبى(ع) يكى از ويژگى‏هاى مؤمنين را پرنشاط بودن آنان مى‏داند و مى‏فرمايد: از ويژگى‏هاى انسانهاى با ايمان، شادى و نشاط داشتن در مسير هدايت و خوددارى از شهوات است.(17)
اين روحيه در والدين و كسانى كه امر تربيت را به عهده دارند به مراتب بايد بيشتر رعايت شود، زيرا كودكان دوست دارند شاد و خندان باشند و از والدين و معلمان عبوس و گرفته در رنج و عذابند.
چون وانمى‏كنى گرهى خود گره نباش‏

ابرو گشاده باش چو دستت گشاده نيست‏

براى تربيت فرزندانى پرنشاط و داراى روح و جسمى سالم شايسته است كه مربيان و والدين خود از چنين صفاتى برخوردار باشند. در اين زمينه نبايد از نقش ورزش غافل بود. در سيره امام حسن(ع) ورزش از روش‏هاى تفريح، سرگرمى و تقويت جسم و روح و بالاخره از عوامل رشد و تربيت محسوب مى‏شود آن حضرت ضمن شركت در ورزشهاى تربيتى و تفريحى از پرورش روحى و معنوى نيز غافل نبود. عاصم بن ضمره مى‏گويد: روزى به همراه حسن بن على(ع) براى گردش و تفريح به ساحل فرات رفته بوديم، عصر آن روز در حالى كه روزه بوديم آب صاف و زلال فرات، روى سنگ‏ها و شن‏ها موج مى‏زد و تمام اشياء داخل آب در مقابل چشمان ما خودنمايى مى‏كردند. حسن بن على(ع) گفت: اگر لباس شنا داشتم داخل آب مى‏شدم و آب تنى مى‏كردم. گفتم: من دارم و آن را در اختيار شما مى‏گذارم. فرمود: پس خودت چه مى‏پوشى؟ گفتم: من همين طورى به داخل آب مى‏روم. فرمود: اين همان كارى است كه من اصلاً دوست ندارم و خوشم نمى‏آيد. از رسول خدا(ص) شنيدم كه مى‏فرمود: در داخل آب موجودات زنده‏اى است كه بايد از آن‏ها شرم كنيد و به احترام آنان بدون پوشش مناسب به داخل آب نرويد.(18) پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. تربيت اسلامى، كتاب دوم، ص 204. 2. و اماالحسن (ع) فانه ابنى و ولدى، و منى و قرة عينى و ضياء قلبى و ثمرة فؤادى و هو سيد شباب اهل الجنه و حجة اللّه على الامه، امره امرى و قوله قولى، من تبعه فانه منى و من عصاه فليس منى. بحار الانوار، ج 28، ص 39. 3. تهذيب التهذيب، ج 2، ص 259. 4. المناقب، ج 3، ص 401. 5. مكارم الاخلاق، ص 233. 6. احتجاج طبرسى، ج 1، ص 282. 7. تحف العقول، ص 233. 8. منية المريد، ص 33. 9. تحف العقول، ص 235. 10. ترجمة الامام الحسن (ع)، ص 167. 11. مسند احمد، ج 1، ص 200. 12. بحارالانوار، ج 43، ص 75. 13. مناقب، ج 3، ص 19. 14. بحارالانوار، ج 43، ص 342. 15. جلوه هائى از نور قرآن، ص 27. 16. البداية و النهايه، ج 8، ص 38. 17. اعلام الدين، ص 137. 18. مسند امام مجتبى(ع)، ص 797.

/

افشاى مفاسد معاويه و يزيد در سخنان امام حسين

هر نهضت و قيامى نياز به مقدماتى دارد، مخصوصاً قيام‏هايى كه منجر به برخورد نظامى و قتل و كشتار مى‏شود. از مهمترين عامل و مقدّمه هر انقلاب و قيام كه نقش كليدى دارد، آگاهى دهى و اطلاع رسانى است، آگاهى دادن از چهره واقعى دشمنان، آگاهى دادن از اهداف قيام.
امام حسين(ع) سالها قبل از قيام عاشورا يكى از مسائلى كه سخت بر آن تكيه و پافشارى نمود افشاگرى عليه چهره فاسد و نقاب دار معاويه و همين طور بيان رسوائى‏ها و مفاسد يزيد ملعون بود، آنچه پيش رو داريد، نگاهى است گذرا به افشاگريهاى آن حضرت عليه معاويه و يزيد .

الف: افشاگرى عليه معاويه‏

1- افشاى چهره معاويه و همراهان در جنگ صفين‏
در يكى از روزهاى جنگ صفّين طراحان شام، از جمله معاويه به فكر نفوذ در خاندان عترت افتادند. عبداللّه عمر براى امام حسين(ع) پيغام ملاقات فرستاد، وقتى در گوشه‏اى از ميدان بسوى او رفت، پسر عمر گفت: من براى جنگ با تو نيامدم، مى‏خواهم تو را نصيحت كنم، امام حسين(ع) فرمود: چه نصيحتى دارى؟ گفت: قريش از پدرت اطاعت نمى‏كنند، آيا تو مى‏توانى با على(ع) مخالفت كنى و او را بر كنار سازى تا ما همه تو را به عنوان رهبر جامعه اسلامى برگزينيم؟!
حضرت، از اين سخنان برآشفت و فرمود: «سوگند بخدا! هرگز من به خدا، و پيامبر خدا(ص) و جانشين رسول خدا (ص) كافر نمى‏گردم…
گم شو، واى بر تو از شيطان متكبّر به تحقيق كه شيطان اعمال زشت تو را زينت داده و تو را فريفته است تا آنكه تو را از دين اسلام خارج ساخته كه از قاسطين اطاعت كنى و معاويه اين مرد خارج شده از دين را يارى دهى.
همواره معاويه و پدرش ابوسفيان با رسول خدا و مسلمانان در جنگ بودند و از دشمنانشان بحساب مى‏آمدند.
سوگند بخدا! كه آن دو مسلمان نشدند بلكه از روى ترس و طمع تسليم گرديدند، پس امروز تو بى سرزنشى از وجدان، جنگ مى‏كنى، و به ميدان جنگ مى‏آيى تا به زنان شامى دسترسى پيدا كنى، پس اندك زمانى لذّت ببر، كه من از خداوند عزيز و بزرگ اميدوارم به زودى تو را بكشد»(1)
وقتى عبداللّه بن عمر گزارش سخنان امام حسين(ع) را به معاويه داد معاويه گفت: حسين فرزند همان پدر است فريب تو را نمى‏خورد. 2- افشاگرى بعد از شهادت حجر:
پس از آنكه معاويه جمعى از ياران اميرمؤمنان(ع) همراه با حجربن عدى را به شهادت رساند، همان سال به سفر حج رفت.
در مجلسى با حضرت اباعبداللّه(ع) ملاقات نمود با غرورى خاص گفت: «اى اباعبداللّه! آيا اين خبر به تو رسيد كه ما با حجر و ياران او كه شيعيان پدرت بودند چه كرديم؟
امام پرسيد: چه كرديد؟ معاويه گفت: پس از آنكه آنها را كشتيم، آنها را كفن كرديم، و بر جنازه‏شان نماز ميّت خوانديم.
حضرت فرمود:«اى معاويه! اين گروه در روز رستاخيز با تو مخاصمه خواهند كرد. بخدا سوگند! اگر ما به ياران تو تسلّط مى‏يافتيم نه آنها را كفن مى‏كرديم و نه بر آنان نماز مى‏خوانديم.
اى معاويه! بمن خبر رسيده است كه تو به پدر من ناسزا مى‏گويى و عليه او اقدام مى‏كنى و يا عيبجوئى بنى هاشم را مورد تعرّض قرار مى‏دهى، اى معاويه اگر چنين مى‏كنى پس به نفس خويش بازنگر و آن را با حق و واقعيت‏ها ارزيابى كن، اگر عيب‏هاى بزرگ را در آن نيابى بى عيب هم نيستى، درست است كه ما با تو دشمنى داريم.
سپس از غير كمان خود تير رها مى‏كنى و به هدفى كه ديگران برايت تعيين كرده‏اند نشانه مى‏روى، تو از پايگاه نزديك به دشمنى و عداوت ما برخاسته‏اى.
سوگند بخدا! تو از مردى (عمر و عاص) اطاعت مى‏كنى كه نه در اسلام سابقه‏اى دارد، و نه نفاق او تازگى خواهد داشت، و نه رأى تو را خواهد داشت، اى معاويه! نگاهى به خويشتن بيانداز و اين منافق را رها كن.»(2) 3- افشاى سياست‏هاى معاويه‏
معاويه با اينكه قرار داد نامه صلح امضاء كرد و پذيرفت كه حكومت را پس از خود به شوراى مسلمين واگذارد، و آن را بصورت موروثى در نياورد، در اواخر زندگانى خود خيانت كرد و تصميم گرفت براى ولايت عهدى يزيد از مسلمانان بيعت بگيرد.
روزى امام حسين(ع) را به مجلس عمومى خود طلبيد و اظهار كرد با يزيد بيعت كند امام بپاخاست و خطابه‏اى ايراد كرد و فرمود: … اى معاويه! آنچه درباره كمالات يزيد و لياقت وى براى امّت محمّد(ص) بر شمردى شنيديم، قصد دارى طورى به مردم وانمود كنى كه گويا فرد ناشناخته‏اى را توصيف مى‏كنى، يا فرد غائبى را معرّفى مى‏كنى و يا از كسى سخن مى‏گويى كه گويا تو درباره او علم و اطلاع مخصوصى دارى، در حالى كه يزيد ماهيّت خود را آشكار كرده و موقعيّت (سياسى‏و اجتماعى و اخلاقى) خودش را شناسانده است.
از يزيد آنگونه كه هست سخن بگو! از سگ بازيش بگو، در آن هنگام كه سگهاى درنده را بجان هم مى‏اندازد، از كبوتر بازيش بگو، كه كبوتران را در بلند پروازى به مسابقه وامى‏دارد. از بوالهوسى و عياشى او بگو كه كنيزكان را به رقص و آواز وا مى‏دارد. از خوشگذرانيش بگو كه از ساز و آواز خوشحال و سرمست مى‏شود.
آنچه در پيش گرفتى كنار بگذار، آيا گناهانى كه تاكنون درباره اين امّت بر دوش خود بار كرده‏اى ترا كافى نيست؟
بخدا سوگند! تو آنقدر از روش باطل و ستمگرانه خود و ادامه تجاوز و ظلم دست بر نداشتى تا كاسه‏هاى صبر مردم لبريز گرديد، اينك بين مرگ و تو بيش از يك چشم بر هم زدن فرصتى باقى نيست پس بسوى عملى بشتاب كه براى روز رستاخيز و حضور همگان مفيد باشد، روزيكه گريز گاهى در آن نيست. اى معاويه! ترا مى‏بينم كه پس از اين اعمال ننگين متعرّض ما مى‏شوى، و ما را از ميراث پدران خود منع مى‏كنى.
بخدا سوگند! ما وارث پيامبر هستيم، ولى تو همان دلائل را پيش مى‏كشى كه به هنگام مرگ رسول خدا(ص) پيش كشيدند، و ناگزير مردم هم آن را پذيرفتند، و از روى ايمان بدان گردن نهادند آرى عذرها تراشيديد و آنچه خواستيد انجام داديد، و آنگاه گفتيد: «اين چنين بود و اين چنين هم خواهد بود» تا سرانجام از يك راه باورنكردنى كار بدست تو افتاد، اينجاست كه صاحبان بصيرت بايد عبرت بگيرند، تو براى توجيه كارهايت از عنوان صحابه‏اى پيامبر استفاده كردى…
معاويه! تو چگونه مصاحبت كسى (همچون عمرو عاص) را پذيرفته‏اى كه نه صحابى بودنش قابل اعتماد است و نه دين و خويشاونديش مورد اطمينان؟
تو مى‏خواهى لباس شك و ترديد بر اندام مردم پوشانى تا ديگران از لذّتهاى دنيا كامياب شوند، و شقاوت آخرت نصيب تو گردد، اين همان خسران آشكار و ضرر واضح و روشن است.(3) 4- سخنرانى افشاگرانه در منى‏
امام حسين(ع) در اواخر زندگى معاويه كه خيانت به صلحنامه با امام حسن(ع) را آشكارا مطرح و براى يزيد بيعت مى‏گرفت، به حج رفت و در «منى» مردان و زنان بنى هاشم و دوستان و ياران خود را جمع و به پاخاست و به افشاى سياست‏هاى شيطانى معاويه پرداخت و چنين فرمود:
«امّا بعد فانّ هذا الطاغيه قد فعل بنا و شيعتنا ما قد رأيتم و علمتم و شهدتم…؛ آن‏چه را كه اين مرد سركش (معاويه) بر ما و شيعيان ما روا داشته مى‏نگريد و شاهديد، اينك مى‏خواهم مطلبى را از شما بپرسم اگر راست گفتم تصديقم كنيد و اگر دروغ گفتم تكذيب نماييد.
سخنانم را بشنويد و حرفهايم را بنويسيد، آنگاه به شهرها و قبيله‏هاى خودتان باز گرديد و آنچه در حقّ ما ميدانيد به دوستان صميمى و افراد مورد اطمينان خود بگوييد.
من اعلان خطر مى‏كنم از اينكه اين مطلب كهنه شده و از هم بپاشد، و حق از بين برود، گرچه «خداوند نورش را گسترش خواهد داد و گرچه كافران آنرا نپسندند.»(4)
شما را به خدا سوگند! آيا مى‏دانيد كه على بن ابى طالب برادر پيامبر(ص) بود؟ در آن هنگام كه رسول خدا مسلمانان را با يكديگر برادر كرد ميان خود و پدرم پيمان برادرى بست و فرمود: «در دنيا و آخرت تو برادر منى، و من برادر تو هستم»…شما را بخدا! اى مردم آيا مى‏دانيد كه رسول خدا(ص) على بن ابى طالب را در روز غدير به جانشينى خود منصوب كرد، و مردم را به ولايت او فرا خواند…آيا مى‏دانيد رسول خدا(ص) در آخرين خطبه خود فرمود:«من دو چيز سنگين و گران قيمت در ميان شما نهادم اين دو چيز كتاب خدا و اهل بيت من است، بر آن‏ها چنگ بزنيد و تمسّك جوئيد تا گمراه نگرديد.»(5) 5 – سخنرانى ديگر در منى‏
حضرت اباعبداللّه (ع) به ميزان تحرّكات سياسى بنى اميّه و شخص معاويه در روزهاى آخر زندگى، به تبليغات گسترده‏اى در مدينه، در سفر حج دست زد.
«… شما مصيبت بارترين مردم هستيد، زيرا از مسئوليّتها عالمانه و آگاهانه دست كشيديد و علّت همه گرفتاريها آن است كه زمام امور و اجراى احكام بايد بدست علماى الهى باشد كه در رعايت حلال و حرام خدا امين هستند، ولى اين مقام و منزلت از شما سلب شده است چرا كه از محور حق پراكنده شديد، و با وجود دلائل روشن در سنّت پيامبر(ص) اختلاف كرديد، اگر بر رنجها و آزارها شكيبايى داشتيد، و سختيهاى راه خدا را تحمّل مى‏كرديد اجراء امور دين خدا بدست شما مى‏افتاد، ولكن شما ستمگران را در مقام و منزلت خود جايگزين ساختيد و امور دين خدا را بدست آنان سپرديد، و آنان به اشتباه عمل مى‏كنند، و در شهوات خود گام برمى‏دارند و بر شما مسلّط شدند.
چون شما از مرگ فرار كرديد، و عاشقانه به زندگى گذرا، دل نهاديد، و ضعيفان و بى‏نوايان را بدست ستمگران سپرديد تا برخى را برده و مقهور خود ساختند، و برخى را براى لقمه نانى بيچاره و ناتوان كردند، ستمگران در ملك خدا، طبق ميل و خواست خودگام برميدارند، و با تمايلات خود راه پستى و مذمّت را هموار مى‏سازند، از اشرار پست فطرى پيروى مى‏كنند، و جسورانه در مقابل خداى متعال مى‏ايستند، در هر شهرى بر فراز منبر گوينده‏اى دارند كه فرياد ميزند، و با صداى بلند سخن مى‏گويد.
زمين در تسلّط كامل آنان است، و دستشان از هر جهت باز و گشوده است، مردم بردگان آنانند آنگونه كه هر دستى بر سر آنان كوبيده شود قادر به دفاع نيستند.
گروهى از اين جبّاران كينه توز، سخت بر بينوايان چيره گشته‏اند، و گروهى فرمانروايانى هستند كه نه خدا را مى‏شناسند، و نه روز معاد را باور دارند.
در شگفتم!! و چرا در شگفت نباشم؟! كه زمين را مردى حيله‏گر و مكّار و فردى تيره روز، تصرّف كرده و بار مسئوليّت مؤمنين را كسى بدوش كشيده كه هرگز به آنان رحم نمى‏كند، خدا در اين نزاعى كه بين ما و او درگرفته، بهترين حاكم است، و در نبرد ما با او، قضاوت خواهد كرد…»(6) 6- نامه هشدار دهنده به معاويه:
«…هان اى معاويه! آيا تو آنكس نيستى كه حجر كندى را كشتى؟ و مردم نمازگزار و پرهيزكار را كه ظلم و بدعت را نمى‏پسنديدند؟ و در امر دين از سرزنش كسى نمى‏ترسيدند؟ تو با ظلم و ستم آنها را كشتى با اينكه سوگندهاى فراوان خوردى عهد و پيمان استوار نمودى كه آنها را نمى‏كشى، بى آنكه در ملك تو فتنه‏اى پديد آورند، يا دشمنى آغاز كنند.
هان اى معاويه، آيا تو همان نيستى كه عمر و بن حمق خزاعى صحابى رسول خداى را كشتى؟ آن مرد صالح كه عبادت اندامش را لاغر و رخسارش را زرد نموده بود، آنهم بعد از زمانى كه خط امان دادى، و بعهد خداى محكم نمودى، با آن ميثاق و پيمان كه اگر مرغى را عطا مى‏كردى از فراز كوههاى بلند بنزد تو مى‏آمد، آن‏گاه بر خدا جرئت كردى، و عهد خداى را كوچك شمردى و بى جرم و جنايت او را كشتى.
آيا تو همان نيستى كه زياد بن سميّه را كه از عبدى از بنى ثقيف متولّد شد با خود برادر خواندى؟ و او را پسر ابوسفيان شمردى؟ و حال آنكه رسول خدا(ص) فرمود: «مولود منسوب بفراش است و بهره زناكار سنگ است».
تو به مصلحت خويش سنّت رسول خداى را پشت پا زدى، و پسر عبيد را برادر گفتى، و بحكومت عراقين فرستادى، تا دست و پاى مسلمانان را قطع كرد، و چشمهاى ايشان را به آهن گداخته نابينا نمود و بدن‏هاى ايشان را بر شاخه‏هاى درخت خرما آويزان كرد.
گويا از اين امّت نبودى، و اين امّت را با تو هيچ نسبتى نبود.
آيا تو آنكس نيستى كه زياد بن ابيه براى تو نوشت مردم حضرميين بر دين على هستند، و تو دستور دادى كه از آنان كه بر دين على ميروند يك تن زنده مگذار، و او همگان را كشت و مثله كرد و حال آن‏كه سوگند به خداى على(ع) بحكم اسلام تو و پدرت را بايد دستخوش شمشير مى‏ساخت.
و امروز به بهانه همان دين، غصب مسند خلافت كردى و گرنه شرف تو و پدرت آن بود كه زمستان و تابستان دنبال شتران كاسبى مى‏كرديد…
من هيچ فتنه‏اى را در اين امّت بزرگتر از خلافت و حكومت تو نمى‏دانم و از براى خود و دين خويش و امّت محمّد (ص) هيچ سودى برتر از آن نمى‏دانم كه با تو جهاد كنم…
قسم بجان خودم كه تو به هيچ عهدى و شرطى وفا نكردى، و مسلمانان را بعد از عهد و پيمان و صلح و سوگند كشتى بى آنكه با تو مبارزه‏اى كنند و نبردى آغاز نمايند، و جرم و گناه ايشان جز ذكر فضايل ما و تعظيم حقوق ما نبود، پس كشتى ايشان را از بيم آنكه مبادا هلاك شوى و ايشان زنده بمانند يا بميرند و حرارت تيغ تيز تو را نچشند.
بدان اى معاويه كه روز حساب مى‏آيد و هنگام قصاص فرا مى‏رسد، بدان كه خداى را كتابيست كه اعمال كوچك و بزرگ را فرو گذار نكرده و تمام اعمال در آن ثبت است و خداوند فراموش نمى‏كند كه مردم را به بهتان گرفتى، و دوستان خدا را به تهمت زدى و جماعتى را كشتى و گروهى را از خانه‏ها و شهرهاى خود بيرون كردى و از براى پسرت يزيد كه جوانى شراب خوار و سگ باز بود، از مردم بيعت گرفتى…»(7) 7- نامه اعتراض آميز
بعد از آنكه معاويه براى يزيد از مردم بيعت گرفت، حضرت در نامه اعتراض‏آميز و افشاگرانه، نوشت: «اى معاويه پسرت را جانشين خود قرار دادى، او نوجوانى است كه شراب مى‏خورد، و با سگ‏ها بازى مى‏كند، توبه امانت الهى خيانت كردى و مردم را آلوده ساختى، و پندهاى پروردگارت را نپذيرفتى، چگونه ممكن است رهبرى امّت محمّد(ص) را كسى بر عهده گيرد كه شراب مى‏خورد؟ و با فاسق‏هاى شرور زمان، مست كننده مى‏نوشد، شرابخوار بر يك درهم پول امين نمى‏باشد، چگونه رهبر امّت اسلامى خواهد شد؟
معاويه! بزودى با اعمال خود وارد قيامت خواهى شد كه ديگر دفتر توبه بسته خواهد بود»(8) ب: افشاگرى عليه يزيد
بعد از مرگ معاويه، سران بنى اميّه يزيد را بر تخت حكومت نشاندند و فشار سياسى بر مخالفان مخصوصاً شخص امام حسين(ع) را آغاز كردند.
يزيد نامه‏اى به «وليد بن عتبه» فرماندار مدينه نوشت و تأكيد كرد كه از امام حسين(ع) بيعت بگيرد. وى در حالى كه مروان بن حكم يهودى زاده در كنارش قرار داشت امام را طلبيد و دستور يزيد را ابلاغ كرد.
امام فرمود: اين مسئله يك موضوع اجتماعى و عمومى است بايد در ميان عموم مردم طرح شود، مهلتى دهيد تا فردا به شما پاسخ بگويم.
مروان به فرماندار مدينه گفت: او را زندانى كن اگر از دست ما برود ديگر بيعت نخواهد كرد يا گردن او را بزن. امام حسين(ع) فرمود: «اى امير! مائيم خاندان نبوّت و معدن رسالت، در خاندان ما محل رفت و آمد فرشتگان و محل نزول رحمت خداست. خداوند اسلام را از خاندان ما شروع و افتتاح نمود، و تا آخر نيز همگام با ما خاندان به پيش خواهد برد.امّا يزيد مردى شرابخوار است كه دستش به خون افراد بيگناه آلوده است، او شخصى است كه دستورات الهى را درهم شكسته و در مقابل چشم مردم مرتكب فسق و فجور مى‏گردد، آيا رواست شخصى همچون من با آن سوابق درخشان و اصالت خانوادگى با چنين مردى فاسق بيعت كند؟…»(9) پاسخ افشاگرانه به شعارهاى يزيد
طرّاحان سياسى بنى اميّه پس از مرگ معاويه مى‏خواستند با تهاجم تبليغاتى چهره مطلوبى از يزيد نشان دهند، يزيد را واداشتند تا اشعارى در مدح و ستايش بنى هاشم و ارزش صلح و سازش بسرايد و آن را در شهر مدينه در ميان قريش و بنى هاشم پخش كردند وقتى آن اشعار بدست امام حسين(ع) رسيد اينگونه پاسخ داد: «بنام خداوند بخشنده مهربان، پس اگر به تو دروغ مى‏گويند به آنان بگو، من رفتارى دارم و شما نيز رفتار خودتان را داريد، شما از رفتار من بيزار و من نيز از رفتار شما بيزارم.»(10)
اين جملات اشاره به آن دارد كه شعارهاى يزيد كذب و خلاف واقع است و هرگز باعث خوشبينى حسين(ع) به او و خاندان بنى اميّه نخواهد شد.
از آنچه بيان شد بخوبى مى‏توان نتيجه گرفت كه علما و آن كسانى كه مردم به آنها به عنوان رهبران جامعه چشم دوخته‏اند، وظيفه دارند در مقابل ستمگران و بدعت‏گزاران و منحرفان، قد علم كنند و حداقل عكس العملى كه بايد نشان دهند اين است كه جنايات و بدعت‏ها و انحرافات آنها را در هر زمانى كه فرصت مى‏يابند بيان كنند.
امام حسين(ع) با اينكه در حال صلح بامعاويه بسر مى‏برد، (بجهت احترام به پيمان صلح برادر و امامش حسن مجتبى(ع)) با اين حال در بيان واقعيات و شناساندن چهره پليد معاويه و فرزندش يزيد هرگز و لحظه كوتاهى نكرد هر جا زمينه را مناسب ديد، با نامه و خطابه، در جلسات عادّى،…افشاگرى كرد و زمينه قيام عاشورا آماده نمود.
و امروزه در مقابل جنايات استكبار جهانى و صهيونيست بين الملل، و منحرفان و وابستگان داخلى آن‏ها، دانشمندان و علما مسئوليت سنگينى دارند، و بايد حسين گونه در شناسائى چهره آنها و بيان جنايات آنان بكوشند چرا كه خود امام حسين(ع) فرمود: «فلكم فىّ اسوةٌ؛ براى شما در رفتار من الگو است.»(11) پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. فتوح ابن اعثم كوفى، ج 3، ص 35، و فرهنگ سخنان امام حسين(ع)، محمد دشتى، ص 357 – 358. 2. بحارالانوار، ج 44، ص 129، حديث 19 – تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 213. وسائل الشيعه، ج 2، ص 704، حديث 3. 3. تاريخ طبرى، ج 3، ص 248، الغدير، ج 10، ص 248 ؛ فرهنگ سخنان امام حسين(ع)، همان، ص 256 – 257. 4. سوره صف، آيه 7. 5. الغدير، ج 1،ص 198، بحارالانوار، ج 33، ص 182 و فرهنگ سخنان امام حسين(ع)، ص 258 – 261. 6. تحف العقول، ص 168، بحارالانوار، ج 100، ص 79، حديث 37 و فرهنگ سخنان امام حسين(ع)، ص 268. 7. رجال كشى، ص 23، بحارالانوار، ج 44، ص 212 حديث 9 و فرهنگ سخنان،همان، ص 363 و 364. 8. همان، ص 362 و دعائم الاسلام، ج 2، ص 133، حديث 468. 9. فتوح ابن اعثم، كوفى، ج 5، ص 14 ؛ بحارالانوار، پج 44، ص 325. 10. مضمون آيه 41 يونس ر ك فتوح ابن اعثم كوفى، ج 5، ص 75 و فرهنگ سخنان امام حسين(ع)، ص 376. 11. بحارالانوار، ج 44، ص 381.

/

توحيد

`

مقدمه:
واژه زيباى توحيد در ميان ساير واژگان و اصطلاحات فكرى و اعتقادى، از جايگاه و موقعيّت ويژه‏اى برخوردار است و در طول تاريخ بشريّت، محور اصلى دعوت پيامبران الهى، به ويژه پيامبران ابراهيمى بود.آنان، نخستين و مهمترين گفتارى كه با مردم عصر خود داشتند، توجه و آگاهى آن‏ها به پذيرش توحيد و پرهيز از كفر و شرك بود و به آنان مى‏گفتند: «قُولُوا لا اِلهَ الّا اللّه، تُفلِحوُا؛ بگوييد جز خداى واحد، خداى ديگرى نيست تا رستگار شويد». معناى توحيد
توحيد به معناى يگانگى خدا و اعتقاد به يگانه بودن اوست.
به اين معنا، كه در مقام فكر و انديشه، شريك و رقيبى در آفرينش جهان هستى و برقرارى نظم و نظام آن، براى وى قايل نشويم و در مقام عمل، جز در برابر او، براى هيچ كس و هيچ چيزى سر تعظيم فرود نياورده و آن را سجده و پرستش ننماييم. توحيد از منظر اسلام‏
مجموعه تعليمات اسلامى را مى‏توان در سه بخش كلى، خلاصه كرد: اصول عقايد، اخلاقيات و احكام.
اصول عقايد اسلامى از ديدگاه شيعه، معروف به پنج اصل است: توحيد، عدل، نبوت، امامت و معاد.
غير از شيعه، ساير مذاهب و فرقه‏هاى اسلامى نيز به سه اصل از اصول عقايد، يعنى: توحيد، نبوت و معاد معتقد بوده و با شيعيان اتفاق نظر دارند.
اصول عقايد، از جمله توحيد، در مقام فكر و انديشه قابل بررسى است.
به اين معنا، كه هركس مى‏تواند با تدبر و تعقل و انديشيدن درباره آفريننده‏ى جهان هستى، پى به يگانگى خدابرده و اعتقاد به وحدانيت او پيدا كند. بدين جهت، تقليد و پيروى كردن از ديدگاه قرآن، بدون اين كه خود تلاش و كوشش فكرى و عقلى نمايد، كافى نيست و اساس و پايه‏ى استوارى براى آن نخواهد بود و به هنگام مواجه شدن با شبهات و ايجاد ترديد و دودلى بدخواهان و منكران، توان استقامت و ايستادگى نخواهد داشت . اساس دعوت پيامبر اسلام‏
پيامبر اسلام حضرت محمد بن عبدالله (ص) علاوه بر آن كه عرب‏هاى مشرك و بت‏پرست جزيرةالعرب را، كه متعصبانه در پرستش بت‏ها راه افراط را در پيش گرفته بودند، يهوديان و مسيحيان. ساير پيروان اديان الهى را نيز كه از اصول اوّليه دين و مذهبشان عدول كرده و مرتكب شرك شده و براى خداوند متعال شريكى قرار مى‏دادند، دعوت به توحيد و پرهيز از شرك و كفر مى‏نمود.
خداوند متعال، طى فرمانى به پيامبر اكرم (ص) وحى فرستاد: «قُل يا اَهلَ الكِتابِ تَعالوا اِلى كَلِمَةٍ سواءٍ بَينَنا وَ بَينَكُم، الّا نَعبُدَ الّا الّلهَ و لا نُشرِكَ بِهِ شَيئاً.» (1)
يعنى: بگو، اى اهل كتاب (و پيروان كتاب‏هاى مقدس آسمانى) بياييد به جانب كلمه‏اى كه ميان ما و شما يكسان است (و بر آن اتفاق كنيم) به اين كه جز خدا، چيزى را نپرستيم و براى او شريكى قرار ندهيم.
پيامبر اسلام (ص) به آنان يادآو مى‏شد كه پيامبران گذشته، همگى بر توحيد و پرهيز از شرك و كفر تأكيد داشته و در اين راه، سختى‏هاى فراوان كشيده و چه بسا به دست منكران و معاندان كشته شدند و شما كه ادعاى پيروى آن پيامبران بزرگ را داريد، بايد اهدافشان را برآورده كرده و راه توحيد و ايمان را در پيش گيريد و از شرك دست برداشته و شريكى براى خداوند متعال قرار ندهيد.
وليكن پيروان اديان و مذاهب موجود جهان، هم چنان در اشتباه و انحراف خود باقى بوده و تلاشى بر تصحيح عقايد خود به عمل نياوردند. تنها پيروان دين اسلام، يعنى مسلمانان واقعى به خاطر بهره‏مندى از قرآن كريم، كه كتاب آسمانى رسول خدا(ص) و تماماً وحى و گفتار الهى است، از شرك و كفر به دور بوده و معتقد به توحيد و يگانگى خدا بوده و هستند. از منظر عقل
عقل سليم بشرى (كه عارى از هواى نفس و دسيسه‏هاى شيطانى باشد) حكم مى‏كند به اين كه تمام پديده‏هاى جهان هستى، كه داراى نظم و نظام خاص بوده و هر كدام از آن‏ها به وظيفه تكوينى خود عمل كرده و ذّره‏اى سرپيچى و بى نظمى نمى‏نمايند، همگى از مبدأيى واحد به وجود آمده و از همان مبدأ فرماندهى مى‏گردند.
آن مبدأ واحد، چيزى جز خداى يكتا نيست، كه ما اعتقاد به يگانگى وجود آن را داريم. اساساً محال و غير ممكن است به جاى خداى واحد، دو خدا و يا چند خدا وجود داشته باشد. چون در آن صورت لازم مى‏آيد كه يك آفريننده بالاترى كه جامع آن‏ها باشد، وجود داشته باشد. دوتايى و يا چندتايى بودن چيزى، از خواص موجوداتِ محدودِ نسبى است و در ميان مخلوقات و موجودات، ممكن و عملى است ولى درباره خدا كه موجودى نامحدود، لايتناهى و مطلق است، تعدّد و چندتايى راه ندارد.
در قرآن مجيد نيز به اين برهان اشاره شده است: «لَوْ كانَ فيهِما آلِهَةٌ اِلاَّ اللّهُ، لَفَسَدَتا.»(2)
يعنى: اگر در آسمان‏ها و زمين، غير از خدا، خدايان ديگرى بود، هر آينه آسمان‏ها و زمين تباه شده و از بين مى‏رفتند.

به تعداد ذرات عالم دليل‏

بود بر وجود خداى جليل‏
همه عالم از ذره و كهكشان‏

دلالت كند بر خداى جهان‏
ز آب و ز خاك و ز نور و فضاى‏

دليل است بر هست يكتا خداى(3) يگانگى خدا از منظر قرآن كريم
قرآن مجيد در آيات متعدد خود، صفات توحيدى خداوند متعال را به روشنى و صراحت تمام بيان كرده است. شايسته است در اين‏جا به برخى از آن‏ها اشاره‏اى داشته باشيم:
1- خداوند متعال، يكتا و يگانه است: «قُلْ هُوَ اللّهُ اَحَدٌ».(4)
2- از همه كس و از همه چيز بى نياز است: «اَللّهُ الصَّمَدُ».(5)
3- كسى او را نزاييده و از او نيز كسى زاييده نشده است: «لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ».(6)
4- هم وزن و هم شأنى ندارد: «وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً اَحَدٌ».(7)
5- همتا و همانندى ندارد: «لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَى‏ءٌ»(8)
6- همباز و شريكى ندارد: «لا شَريكَ لَهُ». (9)
7- به همه چيز آگاه و دانا است: «اِنَّهُ بِكُلِّ شَى‏ء عَليمٌ». (10)
8- از آشكار و نهان همگان باخبر است: «اِنَّهُ يَعْلَمُ الْجَهْرَ مِنَ الْقَولِ وَ يَعْلَمُ ما تَكْتُمُونَ».(11)
9- بر همه چيز قادر و تواناست: «اَنَّهُ عَلى كُلِّ شَى‏ءٍ قَديرٌ»(12)
10- پروردگار همه كس و همه چيز است: «وَ هُوَ رَبُّ كُلِّ شَى‏ءٍ». (13)
11- به هر طرف كه روى آوريم، به سوى او خواهد بود: «اَيْنَما تُوَلُوّا فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ».(14)
12- از همه چيز، حتّى از رگ گردن به انسان نزديكتر است: «نَحْنُ اَقْرَبُ اِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَريدِ».(15)
13- هيچ ديده‏اى او را نبيند و او همه را مى‏بيند: «لا تُدْرِكُهُ الْأبْصارُ وَ هُوَ يُدْرِكُ الْأبْصارَ».(16)
14- همگان به او نيازمندند: «اَنْتُمُ الْفُقَراءُ اِلَى اللّهِ». (17)
15- از وسوسه‏هاى نفس و از باطن همه آگاه است: «وَ نَعْلَمُ ما تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسَهُ». (18) به گفته خواجوى كرمانى:
«هم رازق بى‏ريبى و هم خالق بى‏عيب

هم ظاهر پنهانى و هم باطن پيدا
مأمور تو از برگ سمن تا به سمندر

مصنوع تو از تحت ثرى تا به ثريا
توحيد تو خواند به سحر مرغ سحرخوان

تسبيح تو گويد به چمن بلبل گويا»(19) توحيد در كلام امير مؤمنان (ع)
امير مؤمنان، امام على‏بن‏أبى‏طالب(ع) زيباترين و شيواترين توصيف از پروردگار متعال را در كلام خويش دارد كه بسيارى از آن‏ها در كتاب شريف نهج البلاغه گردآورى شده است. در اين جا، تنها به بخشى از يك خطبه آن حضرت، كه درباره عظمت خداى سبحان است، اشاره مى‏كنيم:
«همه چيز در برابر خداى متعال، خاضع و فروتنند و همه به يارى و قدرت او پا بر جا. او بى نياز كننده هر مستمند و عزّت‏بخش هر خوار و افتاده‏اى است و نيرودهنده هر ناتوان و پناه‏گاه هر بيچاره و ستم‏ديده‏اى است. هر كه سخن بگويد، او مى‏شنود و هر كه سكوت كند، رازهاى درونش را مى‏داند. آن كه زنده است، روزى اش با اوست و هر كسى بميرد، بازگشتنش به سوى او خواهد بود .
(خدايا) چشمان كسى تو را نديده تا از تو خبر دهد و تو از قبل بوده‏اى، پيش از آن كه مخلوقان از تو سخن گفته و بتوانند تو را توصيف كنند. آفريدگان را به خاطر ترس از تنهايى نيافريدى و آنان را براى سود خويش به كار وانداشتى. كسى از قدرت تو نمى‏تواند بگريزد و آن كه را بگيرى نمى‏تواند از چنگت رهايى يابد. نافرمانى و سرپيچى گناه‏كاران، از عظمت تو نمى‏كاهد و پيروى و فرمانبردارى مطيعان بر ملكت نمى‏افزايد.
آن كس كه از قضاى تو به خشم آيد، نمى‏تواند فرمانت را برگرداند و كسى كه از فرمانت روگرداند، از تو بى‏نياز نمى‏شود.»(20)
توحيد در شعر سنايى غزنويى
مَلكا، ذكر تو گويم كه تو پاكى و خدايى

نروم جز به همان ره كه توام راه نمايى‏
همه درگاه تو جويم، همه از فضل تو پويم

همه توحيد تو گويم كه به توحيد سزايى
تو زن و جفت ندارى، تو خور و خُفت ندارى

اَحدِ بى‏زن و جفتى، ملك كامروايى
نه نيازت به ولادت، نه به فرزندت حاجت

تو جليل الجبروتى، تو نصير الأمرايى
تو حكيمى، تو عظيمى، تو كريمى، تو رحيمى

تو نماينده فضلى، تو سزاوار ثنايى
برى از رنج و گدازى، برى از درد و نيازى

برى از بيم و اميدى، برى از چون و چرايى
برى از خوردن و خفتن، برى از شرك و شبيهى

برى از صورت و رنگى، برى از عيب و خطايى
نتوان وصف تو گفتن، كه تو در فهم نگنجى

نتوان شبه تو گفتن، كه تو در وهم نيايى
نَبُد اين خلق و تو بودى، نبوَد خلق تو باشى

نه بجُنبى، نه بگردى، نه بكاهى، نه فزايى
همه عزّى و جلالى، همه علمى و يقينى

همه نورى و سرورى، همه جودى و جزايى
همه غيبى تو بدانى، همه عيبى تو بپوشى

همه بيشى تو بكاهى، همه كمى تو فزايى
اَحَدٌ لَيْسَ كمِثله صَمَد، ليس له ضِد

لمن الملك تو گويى كه مر آن را تو سزايى
لب و دندان سنايى همه توحيد تو گويند

مگر از آتش دوزخ بودش روى رهايى(21) مراتب و درجات توحيد
آن چه تا بدين جا بيان شد، مختصرى درباره توحيد به طور كلى و اجمالى بود، ولى بايد توجه داشت كه توحيد، داراى مراتب و درجاتى است، كه موحّد واقعى تا به همه آن‏ها دست‏رسى پيدا نكند، نمى‏تواند به حقيقت توحيد برسد و راه كمال و سعادت انسانى را طى كند.
علماى علم كلام، از يك لحاظ، چهار درجه براى توحيد بيان كرده‏اند، كه عبارتند از: 1- توحيد ذاتى‏
يعنى شناختن ذات خداوند سبحان به وحدت و يگانگى. به عبارت ديگر يعنى خداوند متعال، حقيقتى است كه در وجود خود، به حقيقت ديگر وابسته نيست و به چيزى اتّكا ندارد و بالعكس، همه حقيقت‏ها و پديده‏هاى جهان هستى به او وابسته بوده و متّكى به اراده و خواست او مى‏باشند. حكما و فلاسفه از چنين ذاتى به “واجب الوجود” و “علت العلل” تعبير مى‏كنند. 2 – توحيد صفاتى
يعنى شناخت يگانگى ذات و صفات خداوند متعال. به اين معنا كه صفات خدا (اعم از صفات جماليه و صفات جلاليه) عين ذات اوست و ميان ذات و صفات او، هم‏چنين ميان صفات او نسبت به يكديگر، دوگانگى و اختلافى نيست. زيرا اختلاف ذات با صفات و يا اختلاف صفات با يكديگر، لازمه محدوديت است. همان طورى كه در انسان و يا موجودات ديگر عالم آفرينش چنين چيزى ممكن و معمول است. وليكن در خداى سبحان، چون ذاتش يگانه و وجودش لايتناهى و غير محدود است، كثرت و تركيب و يا اختلاف ذات و صفات و يا اختلاف صفات با يكديگر، قابل تصوّر نيست و از محالات مى‏باشد. 3 – توحيد افعالى
يعنى شناخت اين كه جهان هستى با تمامى نظم و نظامش و علت و معلولاتش، كارِ خداست و هر فعلى بر گرفته از اراده و خواست او مى‏باشد. بنابراين، هر كار و يا هر علت و سببى براى پديده‏اى تصور شود، بى ترديد، وابسته به اراده خداست و قائم به خواست وى مى‏باشد و هيچ چيزى از خودش استقلال ندارد و هر چيز و هر كارى تابع اراده الهى است 4 – توحيد در عبادت
يعنى اين معنا، كه عبادت ، تنها براى خداوند سبحان سزاوار است واز غير او،بر هيچ چيز و هيچ كسى روا نبوده و حرام مى‏باشد.
عبادت از نظر اسلام، داراى درجاتى است كه بايد درجايى خودش مورد بحث و بررسى قرار گيرد ولى روشن‏ترين و صريح‏ترين مرتبه آن، انجام مراسم تقديس و تنزيه (مانند نماز و طواف) است كه اگر براى غير خدا انجام شود، مستلزم شرك و خروج از جرگه اهل توحيد خواهد بود. يادآورى
مراتب توحيد را از لحاظ ديگر مى‏توان به دو بخش تقسيم كرد:
1- توحيد نظرى. يعنى شناخت خداوند متعال و پى بردن به وجود وصفات او از راه فكر و انديشه. اين بخش شامل توحيد ذاتى، توحيد صفاتى و توحيد افعالى مى‏گردد.
2- توحيد عملى. يعنى درك وحدانيت خداوند متعال در مرحله عمل و انجام كار. اين بخش شامل توحيد در عبادت مى‏گردد.(22)
به هر روى، توحيد و اعتقاد به يگانگى پروردگار متعال در جان آدمى و در فطرت پاك هر انسان موجود است و تا زمانى كه زنگار گناه و انحراف از مسير حقيقت، وى را فرا نگيرد، موحد واقعى است و در آن صورت مى‏تواند راه تعالى و كمال را به پيمايد و به سر منزل تقوى و يقين برسد. به گفته اوحدى مراغه‏اى:
تا ز توحيد نگردى مَست

ندهد رتبت وصولت دست(23) شرك، در برابر توحيد
در برابر توحيد، شرك قرار دارد كه به معناى شريك قرار دادن براى خدا (چه از لحاظ نظرى و چه از لحاظ عملى) است. شرك نيز به مانند توحيد درجات و مراتبى دارد كه لازم است در جاى خودش مورد بررسى قرار گيرد. پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1) سوره آل عمران، آيه 64.
2) سوره أنبياء، آيه 22
3) سيماى توحيد، محمد رضا آدينه وند، ص 28
4) سوره توحيد، آيه 1.
5) همان، آيه 2.
6) همان آيه 3
7) همان آيه 4
8) سوره شورى آيه 11
9) سوره انعام آيه 163
10) سوره شورى آيه 12
11) سوره انبياء، آيه 110
12) سوره حج، آيه 6
13) سوره انعام، آيه 164
14) سوره بقره، آيه 115
15) سوره ق، آيه 16
16) سوره انعام، آيه 103
17) سوره فاطر، آيه 15
18) سوره ق، آيه 16
19) ديوان اشعار خواجوى كرمانى
20) نهج البلاغه فيض الاسلام، خطبه 108
21) ديوان اشعار سنايى غزنوى
22) برگرفته از مجموعه آثار شهيد آيت الله مطهرى (ره)،ج 2، ص 99
23) ديوان جام جم، اوحدى مراغه‏اى

/

بررسى جايگاه علمى و تلاش‏هاى فرهنگى امام باقر ع

نگاهى به اوضاع فرهنگى – اجتماعى جامعه‏
امام باقر (ع) در دوره‏اى امامت خويش را آغاز كرد كه جامعه اسلامى در وضع فرهنگى نابه‏سامانى به سر مى‏برد و عرصه فرهنگى جامعه گرفتار چالش‏هاى عميق عقيدتى و درگيرى‏هاى مختلف فقهى ميان فرق اسلامى شده بود. فروكش كردن تنش‏هاى سياسى پس از واقعه عاشوراى سال 61 هجرى، همچنين شكست برخى احزاب سياسى مانند «عبداللَّه بن زبير» سبب يكپارچگى حاكميت بنى اميه شده بود و ناگزير، بسيارى از دانشمندان از صحنه سياسى دور شده بودند و حركت گسترده‏اى در زمينه‏هاى مختلف علمى با بحث و بررسى درباره مسايل گوناگون آغاز شده بود. اين رويكرد گسترده به مسايل فقهى و بحث تبادل نظرهاى علمى در اين برهه و پيدايش مكتب‏ها و سبك‏هاى مختلف علمى پس از مدت‏ها ركود، رونق فراوانى به بازار علم بخشيد و به واقع نقش درخشان امام در اين دوره در روشن سازى افكار عمومى دانشمندان اسلامى و به ويژه خردورزان شيعه بسيار داراى اهميت و برترى است. با ظهور امام باقر(ع)، گام مهم و به سزايى در راستاى تبيين آراء شيعه برداشته شد و جنبش تحسين برانگيزى در ميان دانشمندان شيعى پديد آمد.
از سوى ديگر، خطر افكار آلوده يهود و سيطره نظريات فرقه مرجئه، جبريه، قدريه، غلات و… حيات فكرى شيعه را با خطر روبه‏رو كرده بود كه به راستى مرجعيت علمى شايسته‏اى چون امام باقر(ع)، تفكرات خطرناك اين فرقه‏ها را تا حد قابل توجهى منزوى ساخت كه آراء و نظرات آنها و نيز موضع‏گيرى امام در برابر هر يك، به گونه‏اى گسترده‏تر بررسى خواهد شد. ترسيمى از چهره علمى امام‏
امام به سان خورشيدى گيتى فروز، بر سپهر دانش پرتو افكن بود و در بيان برترى و بزرگى اين جايگاه، همين بس كه بيشترين حديث در بين جوامع حديثى شيعه، از آن امام همام و فرزند برومند و خردمندش امام صادق(ع) است و اين خود بزرگ‏ترين گواه در برجستگى شخصيت علمى ايشان به شمار مى‏رود.
بسيارى از دانشمندان بزرگ اسلامى درباره جايگاه علمى امام، جمله‏هاى بسيار زيبايى بر زبان رانده و يا نگاشته‏اند كه همچنان تاريخ، آن را در خاطر خود نگاهدارى مى‏كند. دانشمندان بسيارى چون «ابن مبارك»، «زهرى»، «اوزاعى»، «مالك»، «شافعى»، «زياد بن منذر نهدى» و… درباره برجستگى علمى او سخن رانده‏اند.(1) دامنه گسترده روايات امام در زمينه‏هاى گوناگون علمى، انديشوران اهل سنت و محدثين آنان را بر آن داشت تا از ايشان روايت كنند و سخنان وى را درج و نقل نمايند كه از جمله آنها «ابوحنيفه» را مى‏توان نام برد.
پايه‏گذارى نهضت بزرگ و پوياى علمى‏
امام باقر(ع) در دوران امامت خويش، با وجود شرايط نامساعدى كه بر عرصه فرهنگ اسلامى سايه افكنده بود، با تلاشى جدّى و گسترده نهضتى بزرگ را در زمينه علم و پيشرفت‏هاى آن طراحى كرد. تا جايى كه اين جنبش دامنه‏دار به بنيان گذارى و تأسيس يك دانشگاه بزرگ و برجسته اسلامى انجاميد كه پويايى و عظمت آن در دوران امام صادق(ع)، به اوج خود رسيد.
امام با برقرارى حوزه درس، با كج‏انديشى‏ها، زدودن چالش‏هاى علمى، تحكيم مبانى معارف و اصول ناب اسلامى با تكيه بر آيات رهنمون‏گر قرآن مبارزه كرد و تمام ابواب فقهى و اعتقادى را از ديدگاه قرآن بررسى كرد و به پرورش دانشمندان و فرهيختگان عصر خود و جنبش بزرگ علمى كمر بست؛ به گونه‏اى كه دانشمندى چون «جابر بن يزيد جعفى» هر گاه مى‏خواست سخنى در باب علم به ميان آورد – با آن توشه‏اى كه از دانش داشت – مى‏گفت: «جانشين خدا و ميراث‏دار دانش پيامبران محمد بن على(ع) برايم اين‏گونه گفت»(2) و به دليل ناچيز ديدن موقعيت علمى خود در برابر جايگاه امام، از خود نظرى به ميان نمى‏آورد.
«ابو اسحاق سبيعى» از ديگر فرهيختگان اين دوره، آن قدر نظرات علمى امام را درست مى‏پندارد كه وقتى از او در مورد مسئله‏اى مى‏پرسند، پاسخ را از زبان امام مى‏گويد و مى‏افزايد: «او دانشمندى است كه هرگز كسى به سان او [ در علم ] نديده‏ام».(3)
«ابو زُرعة» نيز در اين باره اقرار مى‏كند: «او بزرگ‏ترينِ دانشمندان است».(4) تحكيم بنيادهاى تفكر شيعى‏
در آن روزگار، بسيارى از شيعيان به مراتب عالى تشيع دست نيافته بودند و دسته‏اى از آنان در كنار استفاده از احاديث اهل سنت، علاقه زيادى به فراگيرى و بهره‏مندى از دانش امام نيز نشان مى‏دادند. آن گونه كه از كتاب‏هاى رجالى فهميده مى‏شود، نام بسيارى از اشخاصى كه رابطه تنگاتنگى با امام داشته‏اند، جزو اصحاب او نيست. همين موضوع مى‏توانست تا اندازه‏اى انديشه شيعه را سست كند؛ چه بسا امكان اختلاط آموزه‏هاى ديگرى با آن قسمت از معارفى كه آنان از امام مى‏آموختند وجود داشت. امام باقر(ع) نيز مانند ديگر امامان شيعه، براى تحكيم پايه‏هاى انديشه شيعه بسيار كوشيد و امامت شيعه را به خوبى براى همگان معرفى كرد. او مى‏فرمود: «فرزندان رسول خدا(ص) درهاى دانش خداوندى و راه رسيدن به خشنودى او هستند. آنان دعوت كنندگان مردم به سوى بهشت و راهنمايان به سوى آنند».(5)
امام با تكيه بر قرآن، رهبرى شيعه و تقويت مبانى پيروى از آن را معرفى مى‏كرد و مى‏كوشيد تا امامت را نيز مانند نبوت، امرى الهى و مبتنى بر قرآن تبيين كند. بازتاب ديدگاه امام در مورد رهبرى شيعه بر احاديث نبوى كه بر شباهت و قرابت ميان پيامبر(ص) و اميرالمؤمنين (ع) تأكيد مى‏كرده در بحث‏هاى كلامى ايشان انعكاس فراوانى دارد. او با بيان اينكه امام، داراى صفاتى ذاتى – مانند عصمت و علم – است، در نظر داشت رويكرد جدّى‏ترى به موضوع امامت داشته باشد. ديدگاه‏هاى ايشان درباره اين موضوع، تأثير ويژه‏اى بر مردم گذاشت و بسيارى از تهديدها و خطرات را از تفكر شيعى دور كرد و سبب شد با وجود عقايد گوناگونى كه در آن زمان درباره مرجعيت وجود داشت، تعداد گرايندگان به اين مكتب رو به فزونى گذارد.
در احاديث شيعى نيز توجه گسترده‏اى به اين موضوع در سخنان امام باقر(ع) شده است.(6) پرورش فرهيختگان و دانشوران بسيار
امام باقر(ع)، دانشمندان برجسته‏اى را در رشته‏هاى گوناگون معارف چون فقه، حديث، تفسير و ديگر شاخه‏هاى علوم اسلامى تربيت كرد كه هر يك وزنه‏اى در دانش به شمار مى‏رفتند. امام با درايت و هوشيارى تمام توانست شكافى را كه در گذر سال‏هاى متمادى بين قرآن و عترت در باورهاى دينى بخش عظيمى از مردم پديد آمده بود، از ميان بردارد. پيش از دوران امامت امام باقر(ع)، خفقان سياسى به اندازه‏اى بود كه در برخى از ادوار انتقال آموزه‏هاى ناب اسلامى فقط از طريق دعا و نيايش و يا در قالب آموزش‏هاى دينى به چند پيشكار و خدمتگزار كه با امام حشر و نشر داشتند، صورت مى‏گرفت.
در اين ميان، عصر امام باقر(ع) به دليل وجود شرايط سياسى خاص اوضاع حاكم، تا اندازه‏اى به امام اجازه برقرارى مجامع علمى داد تا ايشان بتواند استعدادهاى نهفته‏اى را كه در جامعه اسلامى وجود داشت تربيت كند؛ با اين همه، نبايد تصور كرد كه امام هيچ‏گونه محدوديتى در اين راستا نداشته؛ بلكه با رعايت تقيه و پنهان‏كارى و عدم برانگيختن حساسيّت دستگاه، اين معنا را عملى كرده و با وجود تنگناهاى خاص سياسى و فرهنگى توانست افراد زيادى – بالغ بر 462 نفر – را با آموزش‏ها و تعاليم ناب خويش پرورش دهد كه نام يكايك آنها در دست است.(7) برجسته‏ترين آنها عبارت بودند از: 1. زرارة بن اعين‏
او از بزرگ‏ترين راويان احاديث اهل بيت عليهم السلام و از ثقات آنهاست كه بسيار مورد اطمينان اهل بيت عليهم السلام بوده و بارها از زبان آنان ستايش شده است. او پس از امام باقر(ع)، محضر فرزندان آن امام همام را نيز درك كرد و در زمان امامت آنان نيز از بهترين‏ها به شمار مى‏آمد.
حتى نقل است كه امام صادق(ع) روزى به او فرمود: «اى زراره، نامت در رديف نام‏هاى بهشتيان است».(8) و نيز مى‏فرمود: «خداى رحمت كناد زراة بن اعين را كه اگر او و تلاش‏هاى او نبود، احاديث و سخنان پدرم از بين مى‏رفت».(9) و نيز: «گروهى هستند كه ايمان را به زينهار گرفته و برگردن مى‏افكنند (از آن پاسدارى مى‏كنند) كه در روز قيامت آنان را پاسداران [ايمان‏] نامند. بدانيد كه زرارة بن اعين از آن گروه است».(10)
و احاديث بسيار ديگرى كه در ثنا و ستايش ايمان زراره از امامان وارد شده است. 2. محمد بن مسلم ثقفى‏
او از بزرگان و راويان احاديث ائمه عليهم السلام بود و احاديث بسيارى از امام باقر(ع) روايت كرده است كه در كتاب‏هاى معتبر حديثى يافت مى‏شود.(11) در مورد او نيز ستايش‏هاى گوناگونى از امام باقر(ع) و امام صادق(ع) وجود دارد.
«عبداللَّه بن ابى يعفور» مى‏گويد:
«نزد امام صادق(ع) رفتم و گفتم: ما نمى‏توانيم هر ساعت شما را ملاقات نماييم و امكان دسترسى به شما [ براى پاسخ به پرسش‏هايى كه داريم ] برايمان وجود ندارد و گاه برخى از من پرسش‏هايى مى‏كنند كه پاسخ همه آنها را نمى‏دانم [ تكليف ما چيست؟] امام فرمود: چرا سراغ محمد بن مسلم ثقفى نمى‏رويد؟ همانا او [ احاديث ] بسيارى از پدرم شنيده و نزد او فردى قابل اطمينان و احترام بوده است».(12)
امام باقر(ع) درباره‏اش مى‏فرمود: «در شيعيان ما كسى فقيه‏تر از محمد بن مسلم نيست».(13)
او مدت چهار سال در مدينه سكنا گزيد و همه روزه در محضر نورانى امام باقر(ع) حاضر مى‏شد و پاسخ پرسش‏هاى خويش را مى‏شنيد و درس مى‏آموخت.(14) وى در مدت عمر خويش، سى هزار حديث از امام باقر(ع) و شانزده هزار حديث از امام صادق(ع) شنيد و آنها را روايت كرد(15) كه قسمتى از آنها به دست ما رسيده است. هم چنين او در بين مردم به عبادت بسيار، مشهور بود و از پرستش‏گران راستين زمان خود به شمار مى‏آمد.(16) او به سال 150 هجرى قمرى در كوفه بدرود حيات گفت.(17) 3. ابوبصير؛ ليث بن البَختَرىّ مرادى‏
او نيز از نزديكان و شاگردان امام باقر(ع) و امام صادق(ع) بود و سخنان بسيارى را نيز از آن دو بزرگوار نقل كرد. او كتابى نگاشت كه بسيارى از دانشمندان آن را تأييد و از آن روايت كردند.(18) «شعيب عقرقونى» مى‏گويد:
«از امام صادق(ع) پرسيدم: اگر احتياج به پرسش در مورد مسئله‏اى پيدا كرديم از چه كسى سؤال كنيم؟ امام پاسخ فرمود: از ابابصير».(19) 4. بُريد بن معاويه عجلى‏
او از بزرگان روزگار خويش و فقيهى ماهر بود و نزد امام باقر(ع) جايگاهى ويژه داشت و نيز داراى كتابى بود كه برخى از دانشمندان بعد از او، از آن روايت كرده‏اند.(20)
«ابو عُبيدة حِذاء» مى‏گويد:
«از امام صادق شنيدم كه فرمود: زراره، ابو بصير، محمد بن مسلم و بُريد از كسانى هستند كه خداى بزرگ در مورد آنان مى‏فرمايد: (وَالسّابِقونَ السابِقونَ اُولئِكَ المُقَربُونَ)(21) (واقعه: 10و11)».
امام صادق(ع) در روايتى ديگر مى‏فرمايد:
«هيچ كس به اندازه زراره، ابوبصير، محمد بن مسلم و بريد بن معاويه ياد ما را زنده نگاه نداشت و احاديث پدرم را احيا نكرد. اگر اينها نبودند كسى تعاليم دين و مكتب پيامبر(ص) را گسترش نمى‏داد. اينان پاسداران دين و امينان پدرم بودند كه بر پاسدارى از حلال خدا و حرام او كمربستند. آنان هم در دنيا به ما نزديك بودند و هم در آخرت با مايند».(22)
او در دوران امامت امام صادق(ع) زندگى را فرو گذاشت و در خاك آرميد.(23)
در اين ميان، بزرگان ديگرى چون؛ «جابر بن يزيد جعفى»، «حمران بن اعين»، «هشام بن سالم»، «فضيل بن يسار»، «ابان بن تغلب»، و بسيارى ديگر از بزرگان و فرهيختگان(24) اين عصر را نيز مى‏توان نام برد. پى‏ريزى تدوين حديث‏
در پى انحرافات عميقى كه پس از رحلت رسول اكرم(ص) به وجود آمد، رخداد تأسف برانگيزى دامن‏گير جهان اسلام شد و آن جلوگيرى از تدوين احاديث اهل بيت عليهم السلام بود كه آثار زيان‏بار آن ساليان دراز بر پيشانى فرهنگ دينى مردم باقى ماند. نزديك به يك قرن از نگاشتن و محفوظ داشتن احاديث نبوى(ص) و سخنان تابناك اهل بيت: جلوگيرى شديد به عمل آمد و به جاى آن سيل عظيمى از تحريفات در زمينه احاديث نبوى(ص) و جعل آنها به فرهنگ و اعتقاد مردم روى آورد كه به «اسرائيليات» شهرت يافت؛ تا سال 100 هجرى كه «عمر بن عبدالعزيز» فرمان تدوين احاديث را به «ابوبكر بن محمد انصارى» صادر كرد. او كه از رجال و بزرگان تابعين به شمار مى‏رفت و از اصحاب على(ع) شمرده مى‏شد، به بازگرداندن فدك به اهل بيت عليهم السلام و تدوين حديث كمربست.(25) امام باقر(ع) از اين فرصت استثنايى كمال بهره را برد و بيان احاديث را آغاز كرد و راويان مختلف از ايشان ده‏ها هزار حديث نقل كردند. در واقع، امام باقر(ع) نماينده مكتب اهل بيت عليهم‏السلام و نخستين سر و سامان دهنده احاديث تابناك معصومين عليهم السلام بود.
از اين رو، بسيارى از محدثين وقت با ديدن تلاش‏هاى بى‏دريغ امام، كمر به نگاشتن و نگاهدارى سخنان امام بستند و بدين سبب، بيشتر احاديث اهل بيت عليهم السلام، از امام باقر(ع) و امام صادق(ع) است. بنيان‏گذارى اجتهاد
يكى از شاخه‏هاى بزرگ علوم اسلام «علم اصول» است كه با بهره‏گيرى از آن احكام شرعى را از ادله شرعيه استخراج مى‏كنند. از اين رو، اجتهاد متوقف بر آن است و مجتهد براى استنباط احكام شرعى به آن نياز مبرم دارد و ملكه اجتهاد براى او حاصل نمى‏شود، مگر اينكه به تمامى بحث‏هاى آن آشنايى كامل داشته باشد.
تمامى دانشمندان شيعى بر اين باورند كه امام باقر(ع)، نخستين كسى بود كه اين علم را تأسيس كرد و قواعد آن را به وجود آورد و بدين وسيله دروازه اجتهاد را به روى دانشمندان اسلامى گشود.(26)
قواعدى را كه امام تأسيس كرد به اين نام‏ها در بين اصوليين شهرت يافت.
استصحاب، قاعده تجاوز، قاعده فراغ، قاعده نفى ضرر، علاج تعارض بين اخبار و…
تمامى اين قواعد به همراه اخبارى كه از امام در مورد آنها وارد شده است، در كتاب‏هاى اصولى موجود است. به گونه‏اى كه هر يك از اين روايات، درون مايه تأسيس قاعده‏اى بزرگ در اصول فقه قرار گرفت(27) و آن را مبناى قواعد اصولى قرار دادند.(28) مبارزه با شيوه‏هاى نادرست اجتهاد
امام باقر(ع) وقتى باب اجتهاد را به روى دانشمندان گشود، عده‏اى با اتخاذ برخى شيوه‏هاى نادرست در اجتهاد، مانند «قياس» و «استحسان» استنباط احكام شرعى را با خطرى جدى روبه‏رو كردند. آنان با قوانينى اين گونه، گاه به مخالفت با نصّ كتاب و سنّت و سيره رسول خدا(ص) برخاستند.(29)
از اين دانشمندان، مى‏توان از «نعمان بن ثابت» نام برد كه به نام «ابو حنيفه» شهرت يافت. او فتاوى عجيب و قياساتى را وارد كرد و بر پايه گمان و سليقه خود فتواهايى داد كه اين فتاوى اكنون در دست است.(30) از ديگر اين افراد مى‏توان از «سفيان بن سعيد بن مسروق» مشهور به «سفيان ثورى» نام برد كه برخى نيز او را از اطرافيان امام صادق(ع) ذكر كرده‏اند.(31) از او نيز رواياتى در دست است كه دلالت بر كژانديشى او دارد. آنان گاه مورد لعن اهل بيت عليهم‏السلام نيز قرار مى‏گرفتند.(32)
آنچه اهميت دارد اين است كه اين گونه برداشت‏هاى اشتباه و به كار گيرى شيوه‏هاى نادرست در استنباط احكام، همواره مورد ذمّ اهل بيت عليهم السلام بوده و بخشى از تلاش‏هاى امام باقر(ع) را نيز در زمينه مبارزات فرهنگى به خود اختصاص مى‏داده است. امام براى زدودن اين شيوه و به كارگيرى كاركردهاى صحيح اجتهاد به اصحاب وارسته خود مى‏فرمود:
«سنت رسول خدا قياس بردار نيست. چگونه مى‏توان قياس را ملاك [استنباط حكم ]قرار داد، در حالى كه بر زن در دوران قاعدگى‏اش قضاى روزه واجب است، ولى قضاى نماز واجب نيست؟».(33) توسعه فرهنگ انتظار
تلاش‏هاى گسترده و عميق امام باقر(ع) در نشر معارف اسلام ناب، سوق دادن امت به سوى فرهنگ انتظار امام آخرين (عج) بود. او در تبيين اين فرهنگ بر آن بود تا با روشن كردن زواياى پنهان فرج آل محمد(ص) و پاسخ دادن به پرسش‏هاى گوناگون، غيبت و ظهور او را امرى خدادادى و خارج از اختيار معرفى و نيز منتظران را به انتظار ظهور او ترغيب كند.
«ام هانى ثقفية» مى‏گويد:
«بامداد، خدمت سرورم محمد بن على الباقر(ع) رسيدم و گفتم: سرورم! آيه‏اى از كتاب خدا بر دلم خطور كرده و مرا پريشان ساخته و خواب از چشمم در ربوده است. فرمود: بپرس اى امّ هانى. گفتم: (فَلا اُقسِم بِالخُنَّسِ الجَوار الكُنّسِ) (تكوير: 15 و 16) فرمود: اى امّ هانى، خوب مسئله‏اى پرسيدى. او مولودى در آخر الزمان است. او مهدى اين دودمان است و براى او غيبتى خواهد بود كه اقوامى در آن گمراه مى‏شوند و گروهى نيز هدايت مى‏يابند و خوشا بر تو اگر او را دريابى و خوشا به حال كسى كه او را دريابد».(34)

نشر فرهنگ اصيل اسلامى‏

1. بازيافت بهره‏گيرى صحيح از قرآن‏
هر چند سياست جلوگيرى از تدوين احاديث نبوى(ص) با شعار «كافى بودن قرآن» پيش مى‏رفت، اما از عمل به قرآن خبرى نبود و فقط از آن به صورت ابزارى براى جلوگيرى از نشر معارف اهل بيت عليهم السلام و زنده شدن نام آنها استفاده مى‏شد. كتاب خدا به ابزارى براى دست‏يابى به اغراض سياسى و سركوبى پيروان اهل بيت عليهم السلام با تأويل و تفسير به رأى، به ابزار سركوبى مخالفين تبديل شده و در واقع، قرآن در انزواى شديد بود.
امام باقر(ع) در جايگاه بهترين مفسّر قرآن با بازگو كردن تفسير درست آيات، بسيارى از ابهام‏ها را زدود و مشت مخالفين و سودجويان را باز كرد. او همواره براى به اثبات رسانيدن مدّعاهاى خود از آيات قرآن بهره مى‏جست و كلام خدا را گواه بر سخن خويش مى‏گرفت و مى‏فرمود:
«هر چه را مى‏گويم از من سؤال كنيد [اين كه گفتى‏] در كجاى قرآن آمده تا آيه مربوط به آن را برايتان تلاوت نمايم».(35) امام به اندازه‏اى بر آيات قرآن تسلط داشت كه «مالك بن اعين جهنى» شاعر هم عصر امام درباره او سرود:
«اگر مردم در صدد جست‏وجوى علوم قرآن بر آيند، بايد بدانند كه قريش بهترين داناى آن را دارد و اگر امام باقر(ع) در علوم قرآنى لب به سخن گشايد، فروع زيادى براى آن ترسيم خواهد نمود…»(36)
شايان ذكر است كه امام كتابى در تفسير قرآن نگاشت كه «زياد بن منذر» و بسيارى از بزرگان چون «ابو بصير» از آن روايت كردند.(37) 2. مرجعيت فقهى و موقعيت پاسخگويى علمى‏
از ديگر تلاش‏هاى چشم‏گير امام در راستاى نشر تعاليم اسلامى، مرجعيت عملى امام در پاسخگويى به مسايل فقهى مردم بود. «ابو حمزه ثمالى» مى‏گويد:
«نزد امام باقر(ع) در مسجد پيامبر(ص) نشسته بودم كه مردى نزد من آمد و سلام كرد و پرسيد: كيستى اى بنده خدا؟ گفتم: از كوفيان هستم، چه مى‏خواهى؟ گفت: آيا ابا جعفر را مى‏شناسى؟ گفتم: بله، كارت با او چيست؟ گفت: چهل مسئله آماده كرده‏ام و در پى جواب آنم تا بدانم به كدام بايد عمل كنم… در اين هنگام، امام وارد شد؛ در حالى كه جماعتى از اهل خراسان و ديگر استان‏ها همراه وى بودند و در مورد مسايل حج از امام مى‏پرسيدند. آن مرد نيز نزديك امام نشست و پرسش‏هاى خود را مطرح كرد و پاسخ گرفت».(38)
همچنين، بسيارى از دانشمندان چون «قتادة بن دعامة»، «طاووس يمانى» و «عاصم بن عمر»، هر گاه حضرت را مى‏ديدند براى پاسخ گرفتن پرسش‏هاى خود از لحظات بهره مى‏جستند و در هر حالى از امام سؤال مى‏كردند. نمونه‏هاى زيادى از اين گونه گفت‏وگوها و پرسش و پاسخ‏ها در تاريخ آمده است.(39) 3. شناساندن رهيافتى جايگاه امام‏
امام باقر(ع) تلاش فراوانى براى جلب دل‏ها به سوى دوستى اهل بيت عليهم السلام مبذول مى‏داشت و در صدد بود تا با اين شيوه، جايگاه امامت را به گونه‏اى روشن‏تر براى مردم ترسيم كند و وسيله نجات و رستگارى را به آنان بنماياند. «حكم بن عتيبه» طى داستان تأثير گذارى در اين باره مى‏گويد:
«من كنار ابا جعفر(ع) در مجلس پر ازدحامى نشسته بودم كه پيرمردى عصا زنان وارد مجلس شد. بر آستانه در ايستاد و گفت: درود و رحمت خدا بر تو اى پور پيامبر. امام پاسخ سلامش گفت. سپس رو به حاضرين كرد و به آنان نيز سلام نمود. پس پيش روى امام آمد و گفت: اى پسر فرستاده خدا، مرا نزديك خود جاى ده كه جانم فدايت باد! به خدا سوگند كه من شما [ اهل بيت‏] را دوست مى‏دارم و با هر كه شما را دوست بدارد دوستم و به خدا سوگند كه اين دوستى با شما [ اهل بيت‏] و دوستداران‏تان به خاطر مطامع دنيوى نيست. من از دشمنان شما بيزارم و سوگند كه دشمنى‏ام با آنان به خاطر گمراهى و زبونى‏شان است. سوگند كه حلال شما را حلال مى‏دانم و حرامتان را حرام و دستورتان را بر چشم قرار داده‏ام. فدايت شوم، آيا بر من اميدى [ از رستگارى ]هست؟ امام به او فرمود: جلوتر بيا. و او را آنقدر به پيش خواند كه پهلوى خود نشاند و فرمود: اى پيرمرد! مردى از پدرم على بن الحسين(ع) همين را پرسيد و پدرم پاسخ داد: آن گاه كه از دنيا رخت بر بستى، نزد جدم رسول خدا(ص)، حسن(ع) و حسين(ع) و فرزندانش وارد مى‏شوى. دلت سرور مى‏يابد، خاطرت آسوده مى‏گردد، چشمت [به ديدارشان‏] روشن مى‏شود و به بهترين گونه نزد پروردگارت حاضر مى‏شوى و آن گاه كه جانت به اينجا رسيد [ و به گلوى پيرمرد اشاره فرمود] در بالاترين منزلگاه با ما خواهى بود و زندگانى آخرت، روشنى چشمت خواهد شد. پيرمرد از خرسندى پرسيد: چگونه؟ امام باز هم برايش گفت. پيرمرد با شور و اشتياقى بسيار گفت: اللَّه اكبر! آيا به راستى آن گاه كه بميرم نزد پيامبر و خاندانش وارد مى‏شوم و [از ديدارشان ]ديده روشن مى‏كنم؟ و…
اشك شوق بر رخسار پيرمرد تراويد، زانوانش سست شد، گريه‏اش بالا گرفت و بر زمين نشست. حاضرين نيز با ديدن اين عشق‏بازى اشك شوقشان بيرون تراويد. امام اشك از چشمان پيرمرد پاك كرد. پيرمرد گفت: اى فرزند فرستاده خدا، فدايت گردم دستت را به من بده. دست امام را گرفت بوسيد و بر صورت و چشمانش كشيد. آن گاه گريبان گشود و دست امام را بر روى قلب خود گذاشت و گفت: سلام خدا بر شما [اهل بيت عليهم السلام‏] باد و رفت. امام به حاضرين رو كرد و فرمود: هر كه دوست دارد مردى از اهل بهشت را ببيند به او نگاه كند. راوى مى‏گويد: هرگز مجلسى را چنين حسرت زده نديده بودم».(40) 4. نيايش؛ كانون ترويج آموزه‏هاى دينى‏
يكى از فعاليت‏هاى بارز امامان در زمينه نشر تعاليم دينى و آموزه‏هاى بلند عرفانى، بهره‏گيرى از زبان نيايش براى اشاعه فرهنگ ارتباط با خدا در تمامى حالات زندگى است. آنان در هنگامى كه جامعه را امواج متلاطم فساد و تباهى، زورگويى و زر سالارى و خفقان و اسلام ستيزى در نورديده بود، با خداى خويش راز و نياز مى‏كردند و براى بيان بخشى از عقايد و فرهنگ اسلامى از دعا بهره مى‏گرفتند و در سنگر دعا، مردم را به توجه بيشتر به پروردگار و مبارزه با زورگويان فرا مى‏خواندند. هر چند مقصود اصلى آنان در اين نيايش، بندگى و پرستش خداى بزرگ بود، با توجه به تعابيرى كه در نيايش آنها وجود دارد از لابه‏لاى آن، مفاهيمى چون خلافت اهل بيت عليهم السلام، عدم سكوت در برابر ظلم و… را نيز مى‏توان دريافت.
در بيشتر ادعيه، جمله صلوات بر محمد و آل محمد(ص) به چشم مى‏خورد و اين در حالى است كه دشنام به اهل بيت عليهم السلام به ويژه اميرالمؤمنين(ع) سكه رايج حكمرانان وقت شده و آيات خدا به دست فراموشى سپرده شده بود. امام باقر(ع) در نيايشى براى دريافت خواسته‏هاى خود از خدا، چنين مى‏فرمايد:
«… پروردگارا، تو را به تمامى نام‏هايت مى‏خوانم كه آنها را خود ناميدى و يا در كتابت فرو فرستادى و يا آنها را بر برخى از بندگانت فرا آموختى كه بر محمد(ص) و خاندان او درود فرستى و قرآن را بهار قلبم قرار دهى و آن را نور چشمم و وسيله از بين بردن غم‏هايم قرار دهى…».(41)
امام در ديگر دعاهاى خود افزون بر اين مسايل، اعتقادات درست اسلامى را در زمينه يگانه‏پرستى، خدا محورى، رسالت، بازگشت به سوى خدا، وسوسه‏هاى شيطان و… نيز بيان مى‏كردند.(42) پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1) ابو جعفر محمد بن على، ابن شهر آشوب مازندرانى، مناقب آل ابى طالب، بى‏جا، انتشارات ذوى القربى، چاپ اول، 1421 ق، ج 4، ص 211.
2) محمد بن محمد نعمان شيخ مفيد، الارشاد، قم، مؤسسه آل البيت، بى‏تا ، ج 2، ص 230.
3) همان، ص 231.
4) مناقب آل ابى طالب، ج 4، ص 221؛ سيد محسن امين، اعيان الشيعة، بيروت، دار التعارف للمطبوعات، بى‏تا، ج 1، ص 651.
5) محمد بن حسن، حرّ عاملى، وسائل الشيعة، قم، مؤسسه آل البيت، 1409 ق، وسايل الشيعه، ج 18، ص 9.
6) ن. ك: محمد بن يعقوب الكلينى، اصول كافى، قم، انتشارات اسوه، ج 2، كتاب الحجة.
7) ابوجعفر محمد بن حسن طوسى، رجال الطوسى، نجف، مطبعة الحيدرية، 1381 ق، چاپ اول، صص 102 – 142.
8) ابو جعفر محمد بن حسن طوسى، اختيار معرفة الرجال، قم‏مؤسسه آل البيت:، 1404 ق، ج 2، ص 345.
9) همان، ص 348.
10) همان، ص 378.
11) محمد جوهرى، المفيد من معجم رجال الحديث، قم، مكتبة المحلاتى، 1417 ق، ص 578.
12) اختيار معرفة الرجال، ج 2، ص 383.
13) همان، ص 391.
14) همان.
15) همان، ص 386، اعيان الشيعه، ج 1، ص 650.
16) محمد بن النعمان العكبرى البغدادى (شيخ مفيد)، الإختصاص، قم، منشورات جماعة المدرسين فى الحوزة العلميه، ص 51.
17) ابوالعباس احمد بن على بن نجاشى كوفى، رجال النجاشى، قم، مؤسسة النشر الاسلامى، 1407 ق، ص 324.
18) رجال النجاشى، ص 321.
19) اختيار معرفة الرجال، ج 2، ص 400.
20) رجال النجاشى، 112.
21) اختيار معرفة الرجال، ج 2، ص 348.
22) همان؛ الاختصاص، ص 66.
23) رجال النجاشى، ص 112.
24) رجال الطوسى، صص 102 – 104.
25) قاموس الرجال، ج 11، ص 232؛ ابن عماد ابوالفلاح عبدالحى بن احمد بن محمد العكرى الحنبلى، تذكرات الذهب فى اخبار من ذهب، بيروت، دار ابن كثير، 1408 ق، چاپ اول، ج 2، ص 90.
26) باقر شريف قرشى، حياة الامام محمد الباقر7، نجف، مطبعة النعمان، (ع)139 ق، چاپ اول، ج 1، ص 226.
27) نك: وسائل الشيعه، ج 2، ص 1006، ابا جعفر محمد بن الحسن بن على الطوسى، تهذيب الاحكام، تهران، مكتبة الصدوق، 1417 ق، چاپ اول، ج 1، ص 446؛ ابا جعفر محمد بن الحسن بن على الطوسى، الاستبصار فيما اختلف من الاخبار، بيروت، دارالاضواء، 1406 ق، چاپ سوم، ج 1، ص 183.
28) روح اللَّه خمينى، الاستصحاب، تهران، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى، 1417 ق، چاپ اول، ص 41؛ مرتضى انصارى، فرائد الاصول، قم، مؤسسه نشر اسلامى، 1416 ق، چاپ ششم، ج 2، صص 564 و 697، 737؛ محمد باقر صدر، دروس فى علم الاصول، قم، مركز الابحاث و الدراسات التخصّصيه للشهيد الصدر، 1421 ق، ج 1، ص 454.
29) المفيد من معجم رجال الحديث، ص 641.
30) ن. ك، محمد تقى التسترى، قاموس الرجال، قم، مؤسسه النشر الاسلامى، چاپ دوم، 1415 ق، ج 10، صص 376 – 386.
31) المفيد من معجم رجال الحديث، ص 255.
32) محمد باقر مجلسى، بحار الانوار، بيروت، مؤسسة الرسالة، 1403 ق، ج 2، ص 306.
33) بحارالانوار، ج 2، ص 307.
34) ابو جعفر محمد بن على بن الحسين بابويه القمى الصدوق، كمال الدين و تمام النعمة، تهران، مكتبة الصدوق، 1390 ق، ج 1، ص 330.
35) ابو منصور احمد بن على بن ابى‏طالب الطبرسى، الاحتجاج، قم، دارالاسوه للطباعة و النشر، چاپ دوم، 1416 ق، ج 2، ص 169.
36) سيد جمال‏الدين احمد بن على بن الحسنى معروف به ابن عنبه، عمدة الطالب فى انساب آل ابى‏طالب، نجف، منشورات المطبعة الحيدرية، 1380 ق، چاپ دوم، ص 195؛ على بن محمد، ابن احمد مالكى، الفصول المهمة فى معرفة الأئمة، قم، مؤسسه دارالحديث الثقافيه، چاپ اول، 1422 ق، ج 2، ص 879، الارشاد، ج 2، ص 226.
37) المجمع العالمى لاهل البيت، اعلام الهداية، قم، مركز الطباعة و النشر للمجمع العالمى لأهل البيت، چاپ اول، 1422 ق، ج 7، ص 215.
38) بحارالانوار، ج 46، ص 357.
39) ن، ك: همان، صص 349 – 354.
40) بحارالانوار، ج 46، ص 361.
41) ابوالقاسم على بن موسى بن جعفر بن طاووس، مهج الدعوات و منهج العبادات، بيروت، منشورات مؤسسة الاعلمى للمطبوعات، 1414 ق، چاپ سوم، ص 213.
42) ن. ك: همان، صص 212 – 219 و 357.

/

منطق جامعه الهى و جامعه الحادى‏

##نگارش و تدوين: حجةالاسلام و المسلمين محمد رضا مصطفى پور## تذكر:
موضوع بحث زندگى اجتماعى در اسلام بوده است كه تاكنون مباحثى در اين رابطه مطرح و مورد بررسى قرار گرفت در شماره گذشته ساختار جامعه الهى و الحادى، مورد كنكاش واقع شد و از اصالت توحيد به عنوان مبناى جامعه الهى سخن به ميان آمد اما در جامعه الحادى اساس بر ماده‏گرايى و محدوده كردن زندگى به عالم طبيعت است. در ادامه به تفاوت منطق و تفكر كسانى كه در اين دو نوع جامعه زندگى مى‏كنند اشاره مى‏شود. و در ادامه از اسلام و نسبت آن با دنيا سخن به ميان مى‏آيد. اصالت عقل و اصالت حس‏
در جامعه الهى و الحادى بر پايه دو نوع جهان بينى توحيدى و الحادى دو گونه تفكر و منطق وجود دارد. جهان بينى الحادى اصالت را به حس و جهان بينى الهى اصالت را به عقل واگذار مى‏كند و اگر اصالت از آن حس باشد محور و انگيزه فعاليت مردم آن جامعه نفع‏طلبى است و اگر اصالت از آن عقل باشد محور فعاليّت مردم حق گرايى و حق‏طلبى است، قلمرو فعاليّت آنان نيز متفاوت است، بر اساس اصالت حس فعاليّت براى توجه مردم است ولى بر اساس اصالت عقل قلمرو فعاليّت جلب رضاى خداى سبحان است در آثار و نتايج نيز با هم تفاوت دارند، از اين رو در اين بخش به اين تفاوت‏ها اشاره مى‏شود. 1- تفاوت محورى اصالت عقل و اصالت حس‏
از آن جايى كه در جامعه الحادى زندگى مبتنى بر نفع‏طلبى است، آدمى در چنين جامعه‏اى به دنبال سود حركت مى‏كند چه حق باشد و چه باطل و چه حلال باشد و چه حرام، شعار اين جامعه تلاش در جهت نفع همه جانبه است، اين انديشه هم در جاهليت كهن حاكم بود و هم در جاهليت جديد حاكم است. در جاهليت كهن شعار مردم اين بود كه «انصر اخاك ظالماً او مظلوماً» به برادر و قبيله‏ات كمك كن چه ظالم باشد و چه مظلوم، در جاهليت جديد نيز همين شعار حاكم است.
اسلام تلاش كرد تا شعار اصالت حس و اصالت نفع را به شعار اصالت عقل و وحى و حق تبديل كند. از اين رو به جاى اين كه بگويد: «انصر اخاك ظالماً او مظلوماً» گفت: به يارى ستمديده بشتاب چه برادرت باشد و چه بيگانه و فرمود: «كونوا للظالم خصماً و للمظلوم عوناً»(1) خصم ستمگر باش و ياور مظلوم و در قرآن فرمود: «ما لكم لاتقاتلون فى سبيل اللّه و المستضعفين من الرجال و النساء و الولدان الذين يقولون ربّنا اخرجنا من هذه القرية الظالم اهلها»(2)
چرا در راه خدا و در راه مردان و زنان و كودكانى كه به دست ستمگران تضعيف شده‏اند پيكار نمى‏كنيد، همان افراد ستمديده‏اى كه مى‏گويند: پروردگارا ما را از اين شهر كه اهلش ستمگرند بيرون ببر.
اسلام اولاً سعى كرد تا شعار جاهليت را از آنان گرفته و آن را به شعار ياد شده كه از قرآن استفاده مى‏شود متحول گرداند و ثانياً در معناى آن تحوّل ايجاد كند و بگويد:معناى «انصر اخاك ظالماً او مظلوماً» آن است كه بيارى برادرت بشتاب، اگر مظلوم است به يارى و دادخواهى او بشتاب و اگر ظالم است با نهى از منكر كردن او را از ستمگرى بازدار كه در واقع اين كار كمك به اوست.
بر اساس اصالت حس و نفع‏طلبى است كه «عنتره» شاعر جاهلى منش مى‏سرايد:
و قولى كلّما جشأت و جاشت‏

مكانك تحمدى او تستريح(3)

در هر حادثه ناگوارى كه عدّه‏اى مضطرب مى‏شوند من به خود خطاب مى‏كنم و مى‏گويم تو پايدار و استوار باش زيرا ياكشته مى‏شوى و مردم ثناگوى توأند و يا مى‏كشى و از شرّ دشمن راحت مى‏شوى.
اما در برابر نظام الحادى، نظام توحيدى بر اصالت عقل و وحى مى‏آموزد كه مردم بر محور حق رفتار كنند و در برابر تفكر جاهلى مى‏گويد: شما براى حق دفاع كنيد و در برابر ظالم مقاومت كنيد يا شهيد مى‏شويد و از رزق الهى برخوردار مى‏شويد يا پيروز و فاتح مى‏گرديد و دين خدا را حفظ و باعث توسعه آن مى‏شويد و به تعبيرى به «احدى الحسنيين» يكى از دو سعادت نايل مى‏شود يا سعادت شهادت و يا سعادت پيروزى، قرآن كريم مى‏فرمايد: «قل لن يصيبنا الا ما كتب اللّه لنا هو مولينا و على اللّه فليتوكّل المؤمنون قل هل تربصون بنا الااحدى الحسنيين و نحن نترتص بكم ان يصيبكم اللّه بعذاب من عنده او بايدينا فتربصوا انا معكم متربصون»(4)
بگو: هيچ حادثه‏اى براى ما رخ نمى‏دهد مگر آنچه خداوند براى ما نوشته و مقرر داشته است او مولا و سرپرست ماست و مؤمنان بايد بر خدا توكّل كنند. بگو: آيا درباره ما جز يكى از دو نيكى را انتظار داريد؟ يا پيروزى يا شهادت ولى ما انتظار داريم كه خداوند، عذابى از سوى خودش در آن جهان به شما برساند يا در اين جهان به دست ما مجازات شويد. اكنون كه چنين است شما انتظار بكشيد. ما هم با شما انتظار مى‏كشيم.
بنابراين مؤمنان و موحدان در جامعه الهى بر مبناى عقل و وحى بر محور حق رفتار مى‏كنند نه بر محور سود و منفعت از اين رو حق بر تمام ابعاد زندگى آن‏ها حاكم است به عدل رفتار مى‏كنند، به توليد درآمد حلال مى‏پردازند، با ستمگران مبارزه مى‏كنند و ستمديدگان را مورد حمايت قرار مى‏دهند، اما ملحدان بر محور سود و منفعت تلاش مى‏كنند چه حق باشد و چه باطل، براى آنان تفاوتى نمى‏كند. 2- تفاوت قلمرو منطق موحدان و ملحدان‏
كسانى كه بر اساس اصالت و سودگرايى فعاليّت مى‏كنند به دليل اين كه بينش آن محدود به قلمرو دنيا و عالم طبيعت است، كارى كه انجام مى‏دهند به سود مادى و ستايش و مدح مردم در دنيا مى‏انديشند. زيرا انگيزه آن‏ها بر اساس بينش آن‏ها، آنان را به كار وا مى‏دارد. و چون محدوده ديد او طبيعت و دنيا و حس و ماده است تلاش‏هاى او نيز همان محدوده مى‏باشد.
اما كسانى كه بر اساس عقل و حق قيام مى‏كنند و بينش آن‏ها تنها به عالم ماده و طبيعت محدود نيست بلكه ماوراء طبيعت و عالم آخرت و جهان ابدى را در بينش خود دارند قلمرو ديد آن خيلى وسيع است او مستقيم با خدا در ارتباط است و مى‏داند كه «و اللّه من ورائهم محيط»(5) خداى سبحان بر آن‏ها احاطه دارد. و «هو معكم اينما كنتم»(6) او با شماست هرجا كه باشيد و «لايعزب من علمه مثقال ذرة»(7) مثقال ذره‏اى از علم او غايب و پنهان نيست. و «على كل شى‏ء شهيد»(8) خداى سبحان بر هر چيزى شاهد و گواه است «و ماكان ربّك نسياً»(9) پروردگارت فراموش كار نيست و «لاتأخذه سنة ولانوم»(10) خداى سبحان را چرت و خواب در نمى‏يابد.
اين موحّد با خداى داراى اين صفات داد و ستد دارد و براى او قيام مى‏كند خواه مردم حق شناس باشند يا نباشند. خادمان را تشويق كنند يا نكنند، خواه مردم بدانند يا ندانند. انبياء و وارثان آنان از اين گروهند. 3- تفاوت آثار منطق موحّدان و ملحدان‏
با توجه به منطق موحدان و ملحدان آثارى نيز بر منطق پيش آن‏ها مترتب مى‏شود كه به آن اشاره مى‏گردد.
1- انسانى كه بر اساس اصالت نفع و در قلمرو حس و طبيعت كار مى‏كند اگر دستش به تباهى دراز شد و كسى به آن آگاه نشد، انگيزه‏اى براى معرفّى خود جهت جبران آن تباهى ندارد. اما انسانى كه بر اساس اصالت حق و عقل تلاش مى‏كند اگر گناهى مرتكب شد سعى مى‏كند با توبه خود را پاك نمايد. همان گونه كه در صدر اسلام عدّه‏اى به حضور پيامبر اكرم(ص) مشرف مى‏شدند و از آن حضرت مى‏خواستند، تا حد الهى را بر آنان جارى كنند زيرا منطق آنان اين بود كه تحمل آتش جهنم را ندارند.
اگر كسى بر اساس منطق عقل حكم كرد، مشمول آيه شريفه سوره فاطر است كه مردم را به سه گروه تقسيم كرد و فرمود: «فمنهم ظالم لنفسه و منهم مقتصد و منهم سابق بالخيرات باذن اللّه ذلك هو الفضل الكبير»(11) از ميان آنان عده‏اى بر خود ستم كرده‏اند و عده‏اى ميانه رو بودند و گروهى به اذن خدا در نيكى‏ها از همه پيشى گرفتند و اين همان فضيلت بزرگ است.
ذيل آيه شريفه حديثى است كه مى‏فرمايد: گروهى «يحوم حول نفسه» گروهى خود محورند و برخى «يحوم حول قلبه» قلب محورند و عدّه‏اى «يحوم حول الحق»(12) گروهى حق محورند. آن‏ها كه سابق بالخيرات هستند مانند ائمه معصومين(ع) و پيروانشان حق محورند. اينان مصداق «يدور مع الحق حيثما دار» هستند، آنان كه بر محور قلب حركت مى‏كنند چنين نيست كه دائماً در مدار حق باشند، چون گاهى در تشخيص حق دچار اشتباه مى‏شوند و در عمل مى‏لغزند ولى بايد توجّه داشت كه بالاترين گروه آنانى هستند كه حق محور هستند. اسلام و نسبت آن با دنيا
تاكنون به اثبات رسيد كه تشكيل جامعه انسانى از نظر اسلام اهميت و احترام فراوانى دارد و اسلام در اين زمينه سخن جديدى دارد و جامعه انسانى اسلامى بهترين جامعه است. شبهه‏اى كه در اين زمينه مطرح مى‏شود اين است كه سير اجمالى در مسايل دين نشان مى‏دهد كه دين كارى به مسايل اجتماعى و دنيايى ندارد چون دين همه كارها را براى به دست آوردن «اجر عنداللّه» و پاداشى از ناحيه خدا مى‏داند و اين پاداش عبارت از رسيدن به بهشت و پرهيز از عذاب جهنّم است، پس دين كارى به مسايل اجتماعى و تأمين نيازهاى جامعه ندارد، بنابراين شما چگونه مدعى هستيد كه دين انسانها را به زندگى جمعى فرا مى‏خواند؟ پاسخ استاد علّامه طباطبائى(ره)
براى پاسخ اين سؤال لازم است معناى تحصيل اجر و درخواست پاداش الهى روشن شود تا معلوم گردد كه دين امرى فردى نيست بلكه جنبه اجتماعى نيز دارد. استاد علامه طباطبايى در جواب اين شبهه فرمودند: درباره دستوارت دين 3 نظريه وجود دارد كه يكى افراطى و ديگرى تفريطى و سوّمى همان صراط مستقيم است: 1- تلقى افراطى درباره دين اين است كه دين دنيا را يك سر پل موقّت و زودگذر مى‏داند و زندگى در دنيا را در حدّ اسارت و ضرورت تلقّى مى‏كند و اساس كار را براى بعد از مرگ مى‏پندارد و تمام اجر را نيز به لحاظ نجات از آتش جهنم و ورود به بهشت در نظر مى‏گيرد. با اين تلقى افراطى انسان از تأمين نيازهاى فردى نيز باز مى‏ماند چه رسد به اينكه بتواند نيازهاى جمعى جامعه را بر طرف كند.
تلقى ديگر ديد روشنفكرانه تفريطى است كه مى‏گويد: اساس دين براى بپاداشتن عدالت اجتماعى است پس هر كس عدل اجتماعى را تأمين نمايد، او متديّن است و عبادات نيز جزو امور فرعى و شخصى است كه هيچ نقشى در عدالت اجتماعى ندارد و اگر كسى عبادات فردى را انجام داد، كمال زايدى تحصيل كرده است ولى اصل همان عدالت اجتماعى است. خطر افراط متحجّرانه و تفريط روشنفكرانه‏
در توضيح و تشريح پاسخ مرحوم علّامه – قدس سرّه در آغاز بايد ناهماهنگى اين بينش با خطوط كلى دين و خطر آن تشريح شود، آنگاه به تبيين بينش حقّ كه مصون از افراط متحجّرانه و تفريط روشنفكرانه است پرداخت.
كسى كه زاهدانه به دنيا نگاه مى‏كند و دين را زهد گرايانه و مذمت گرانه به دنيا مى‏نگرد، بين تعلّق به دنيا كه يك امر مذموم و ناپسند است، با بهره‏بردارى صحيح از مواهب خداداد كه يك امر ممدوح و پسنديده است، خلط كرده است. دستورات فراوانى در اسلام هست كه فرمود: شما آدميان به دنيا آلوده نشويد. كمتر آيه يا روايتى است كه در مسائل زندگى دنيا را تشريح كند و دستور به پرهيز از دنيا ندهد. پرهيز از دنيا يعنى آلوده نشدن به علاقه به دنيا، اگر كسى خود را به علاقه به دنيا آلوده نكرد زاهد است، زيرا زهد بمعناى تنبلى، بيكارى يا انزواى از جامعه و گوشه‏گيرى نيست. زهد انزواى از «تعلّق به دنيا» و انعزال از محبّت به آن چيزى كه «رأس كل خطيئه»(13) است، مى‏باشد. بنابراين نبايد بين انزواى از كارهاى دنيا و ترك تلاش در دنيا كه بسيار بد است با انزواى از علاقه به دنيا كه بسيار خوب است، خلط بشود.
سيره انبياء و ائمّه اطهار عليهم السلام در چگونگى نگرش به دنيا بهترين شاهد اين مطلب است:
در نيمروز بسيار گرمى زاهد يا صوفى منشى امام باقر (ع) را ديد كه در باغ خود مشغول كشاورزى است او به قصد نصيحت حضرت عرض كرد: اگر در اين حال بميرى خدا را چگونه ملاقات مى‏كنى؟ فرمود: «اگر در اين حال بميرم در حال اطاعت خدا مرده‏ام»(14) روايات فراوانى به مؤمنان دستور قناعت مى‏دهد اما مراد قناعت در مصرف است نه در توليد آن‏ها هيچگاه نفرموده‏اند كه در كار قانع باشيد.
2- مرحوم شيخ مفيد – رضوان اللّه عليه – نقل مى‏كند كه رهگذرى از حضرت امير(ع) پرسيد بار اين شتر چيست؟ حضرت فرمود: مثلاً سيصد درخت خرما. آن رهگذر به حضرت عرض كرد اين مقدار درخت روى يك شتر جا نمى‏گيرد، حضرت فرمود: اينها هسته‏هاى خرما است كه قصد دارم آنها را بكارم تا نخلستانى ببار آيد. اين نمونه تلاش در توليد است. با وجود اين كه حضرت در توليد تلاش مى‏كرد، اما غذاى آن حضرت بسيار ساده بود بگونه‏اى كه مى‏فرمايد: سائلى به من مى‏گويد اگر غذاى على بن ابيطالب همين نان ساده است او در صحنه‏هاى جنگ و سلحشورى از پا در مى‏آيد. آنگاه حضرت مى‏فرمايد: اگر همه عرب جمع بشوند و در جنگ با من از يكديگر پشتيبانى كنند من از آن‏ها رو بر نمى‏گردانم.(15) اين هم قناعت در مصرف است.
دستور به پرهيز از دنيا و زهد، لسان سلبى ادلّه دينى است اما لسان اثبات آن روايات فراوانى است كه فضيلت دامدارى، كشاورزى، باغدارى، كشتيرانى صيد ماهى و شيلات و صبح زود به دنبال كار رفتن را بيان مى‏كند.
به گونه‏اى كه اگر يك حديث شناس متخصص اين نوع احاديث را جمع آورى نمايد، همانگونه كه مرحوم محدّث قمى – رضوان اللّه عليه – در مورد عبادات انجام داد، جلد دوّم كتاب مفاتيح الجنان را آماده كرده است.
مفاتيح الجنان اكنون يك جلد در مورد عبادات نظير نماز، روزه و زيارت و مانند آن نگاشته شده، اما روايات فراوانى رسيده كه اگر كسى درختى را پرورش داد خداوند چند درخت در بهشت به او مى‏دهد. و اگر ظرف آبى به پاى نهالى بريزد گويا مؤمنى را از تشنگى نجات داده است.
«ايّما رجلٍ سقا طلحةً او سدرةً فكانّما سقا مؤمناً من ظمأٍ» پس همه فضايل و اجرها براى كارهاى فردى نيست همانطور كه در كارهاى فردى امر به زهد و پرهيز شده در كارهاى جمعى نيز دستور زهد داريم منتها زهد در مصرف نه در توليد. 3- فضيلت‏هاى فراوانى در مورد صدقات جاريه از قبيل وقف باغ مزرعه و مرتع و مانند آن رسيده است كه رسيدن به آن فضيلت‏ها و اجرها بدون كار و توليد فراوان ميسور نيست.
در برخى از رواياتى كه در اين زمينه از معصومين – عليهم السلام – به ما رسيده، تجارت و كسب و كار به عنوان عزّت معرفى شده است: معلى بن خنيس مى‏گويد: امام صادق(ع) مرا ديد كه ديرتر از ديگران به بازار مى‏روم، حضرت به من فرمود: به طرف عزّتت، يعنى مركز كسب خود برو: «وروى عن معلىّ بن خنيس انه قال رآنى ابوعبداللّه (عليه السلام) و قد تأخّرت عن السوق، فقال لى: اغد الى عزّك».(16) «تغدى» يعنى بامداد در اوّل وقت به طرف كار رفتن، حضرت فرمود: اوّل صبح به سراغ عزتت برو و نفرمود «اغد الى كسبك»(17) مرحوم صدوق – رضوان اللّه عليه – در كتاب شريف من لايحضره الفقيه رواياتى با عنوان «باب التّجارة و آدابها و فضلها و فقهها» آورده كه با رواياتى مانند «التّجارة تزيد فى العقل» يعنى تجارت باعث افزايش عقل مى‏شود و «ترك التجارة مذهبة للعقل» ترك تجارت باعث زوال عقل مى‏گردد. آغاز مى‏شود.(18) پس تجارت موجب عزّت است چون خداوند دست پائين را دوست ندارد: «ان اللّه يحبّ متعالى الامور و يكره سفسافها»(19) خداى سبحان كارهاى مهم را دوست دارد و از كارهاى پست كراهت دارد و «انّ اللّه يحبّ اليد العليا» دست پائين همان دست بگير است كه نزد خدا مذموم است. كسى كه اهل كار نيست و چشمش به دست و كيف پول ديگران است، به ناچار ذليلانه زندگى مى‏كند، گرچه اظهار ننمايد، اما كسى كه دست برتر (عليا) دارد عزيز است، يعنى دست دهنده عزيز است و در روايت دستور داده شده كه كارى بكنى كه دست تو بالا باشد يعنى دهنده باشى نه گيرنده. تو زندگى ديگران را تأمين كن نه اينكه ديگران بكوشند تا حيات تو را تأمين نمايند: «فان استطعت ان تكون يدك العليا فافعل»(20) انسان با اينگونه معارف ديد وسيعى نسبت به احكام دين پيدا مى‏كند كه ديگر دين را در محدوده كارهاى فردى و معنوى خلاصه نمى‏كند، زيرا همانگونه كه نافله، نماز اوّل وقت و هر ماه 3 روز روزه گرفتن فضيلت‏هاى فراوان دارد آباد كردن زمين، جارى ساختن اب، شيلات و تسخير درياها نيز فضيلت دارد.
آنچه تا كنون بيان شد تلقى افراطى از نگاه دين به دنيا و پاسخ آن بوده است.
اما ديد آميخته با تفريط روشنفكرانه كه مى‏گويد دين براى برپاداشتن عدالت اجتماعى آمده و بقيّه امور جزء فروع است و نقش سازنده ندارد، به منطق احساس و وهم منتهى مى‏شود، زيرا اساس همه كارها عبادت است و اگر كسى مسائل عبادى را يك امر فرعى دانست، قهراً مسائل اجتماعى او رنگ دينى به خود نمى‏گيرد، يعنى ديگر صنعت، باغدارى و توليد او براى رفع نياز جامعه نيست، بلكه براى آن است كه «ان تكون امّةٌ هى اربى من امةٍ»(21) بشود يعنى شما براى برترى در زندگى تلاش مى‏كنيد. راه ميانه در نگرش به احكام اسلامى‏
«طريق وسطى» و راه اعتدال در نگرش به احكام اسلامى اين است كه اسلام همان شجره طيّبه‏اى است كه چه در مسائل فردى و چه در مسائل جمعى، توحيد را اصل مى‏داند و اخلاق را ساقه و تنه آن درخت و عبادات را شاخه‏هاى اين اخلاق و آن عقايد و رشد جامعه را ميوه اين شجره طوبى ترسيم مى‏كند.
آيات قرآن كريم و روايات معصومين (عليهم السلام) نشان مى‏دهد كه ساختار جامعه اسلامى هم منزّه از آن افراط متحجّرانه و هم مبرّاى از اين تفريط روشنفكرانه است و دين همانگونه كه براى كارهاى فردى و عبادى فضائل بيشمارى بيان مى‏كند درباره كارهاى جمعى نيز فضائل زيادى بيان كرده است: كه به نمونه هايى از آن اشاره مى‏شود.
1- درباره دريانوردى، كشتى سازى، شيلات و مانند آن آياتى كه تسخير دريا را مطرح مى‏كند سند خوبى است «اللّه الذّى سخّر لكم البحر لتجرى الفلك فيه بامره و لتبتغوا من فضله و لعلّكم تشكرون و سخّر لكم ما فى السموات و ما فى الارض جميعاً منه انّ فى ذلك لآيات لقومٍ يتفكّرون»(22) خداى سبحان آن است كه دريا را مسخّر شما قرار داد تا كشتى‏ها به فرمانش در آن حركت كنند و بتوانيد از فضل او بهره گيريد و شايد شكر نعمت هايش را بجا آوريد، او آن‏چه در آسمان‏ها و آن چه در زمين است، همه را از سوى خودش مسخّر شما ساخته.در اين مجموعه نظام هستى و تسخير آن‏ها براى انسان نشانه‏هاى مهمى است براى كسانى كه انديشه مى‏كنند.
تعبير «بامره»(23) همانگونه كه مسئله «اقيموا الصلوة و آتو الزكوة» هست در مسئله كشتيرانى و شيلات نيز هست و اين نشانگر روح توحيد است كه در مسائل فردى و جمعى حضور دارد و معناى جريان كشتى در دريا اين نيست كه مردم صبر كنند تا همانند داستان نوح خداوند از راه معجزه كشتى فراهم كند، بلكه اين آيات در مقام ترغيب به صنايع كشتى سازى و كشتى رانى و بهره بردارى از دريا است.
تعبير «لعلّكم تشكرون» و «لتبتغوا من فضله» در اين آيه شريفه، نظير «لعلّكم تتّقون» و «لعلّكم تفلحون» ذيل آيات نماز و روزه است «و تسخير ما فى السموات و الارض» (آنچه در آسمانها و زمين است) شامل همه صنايع مى‏شود در سوره مباركه نحل مى‏فرمايد: «و هو الّذى سخّر لكم البحر لتأكلوا منه لحماً طرّياً و تستخرجوا منها حليةً تلبسونها وترى الفلك مواخر فيه ولتبتغوا من فضله و لعلكم تشكرون»(24) او خدايى است كه دريا را مسخر شما ساخت تا از آن گوشت تازه بخوريد و زيورى براى پوشيدن از آن استخراج كنيد. و كشتى‏ها را مى‏بينى كه سينه دريا را مى‏شكافد تا شما (به تجارت بپردازيد) از فضل خدا بهره گيريد، شايد شكر نعمت‏هاى او را به جا آوريد. سفر به عمق درياها و استفاده كردن از گوهرها و ماهيهاى آن‏ها و سفره‏هاى دريائى به وسيله كشتى براى اين است كه انسان با آن سپاسگزار نعمت‏هاى الهى بوده و از آن نعمت‏ها به خوبى بهره‏بردارى نمايد كه در واقع هماهنگى با «لعلكم تشكرون» و «لتبتغوا من فضله» مى‏باشد.
«و القى فى الارض رواسى ان تميد بكم وانهاراً و سبلاً لعلكم تهتدون و علاماتٍ و بالنّجم هم يهتدون افمن يخلق كمن لايخلق افلا تذكّرون و ان تعدّوا نعمة اللّه لاتحصوها ان اللّه لغفورٌ رحيم»(25) و در زمين كوه‏هاى ثابت و محكمى افكند تا لرزش آن را نسبت به شما بگيرد و نهرها و راه هايى ايجاد كرد تا هدايت شويد و نيز علاماتى قرار داد و شب هنگام به وسيله ستارگان هدايت مى‏شوند. آيا كسى كه اين گونه مخلوقات را مى‏آفريند همچون كسى است كه نمى‏آفريند؟ آيا متذكّر نمى‏شويد؟ و اگر نعمت‏هاى خداى را بشماريد. هرگز نمى‏توانيد آن‏ها را احصا كنيد، خداوند بخشنده و مهربان است.
در سوره مباركه ابراهيم ابتدا مسئله تسخير دريا و ساير بخش‏هاى طبيعت را مطرح نموده آنگاه اين مسائل تكوينى را با مسائل تشريعى هماهنگ مى‏نمايد:
«اللّه الذى خلق السموات و الارض و انزل من السماء ماءً فاخرج به من الثمرات رزقاً لكم و سخّر لكم الفلك لتجرى فى البحر بامره و سخّر لكم الانهار و سخّر لكم الشمس و القمر دائبين و سخّر لكم الليل و النهار و آتيكم من كلّ ما سألتموه و ان تعدّوا نعمة اللّه لاتحصوها ان الانسان لظلوم كفّار»(26)
خداى سبحان، آسمان‏ها و زمين را آفريد و از آسمان آبى فرود آورد و با آن ميوه‏هاى مختلف را براى روزى شما از زمين بيرون آورد و كشتى‏ها را مسخّر شما گردانيد تا بر صفحه دريا به فرمان او حركت كنند و نهرها را نيز مسخّر شما نمود و خورشيد و ماه را – كه با برنامه منظمى در كارند – به تسخير شما در آورد و شب و روز را نيز مسخّر شما ساخت، و از هر چيزى كه از او خواستيد به شما داد و اگر نعمت‏هاى خدا را بشماريد هرگز آن‏ها را شماره نتوانيد كرد. انسان ستمگر ناسپاس است.
در اين آيات بخش‏هاى اوليه ناظر به مسائل تكوينى و جمله اخير آن (ان الانسان…) ناظر به تشريع است يعنى اگر كسى حق‏شناس، موحد و متعبّد نبود او ستمگر ناسپاس است.
اين آيات انسان را به بهره بردارى از مواهب طبيعى وادار نموده در كنار آن شكر و ثنا را نيز از او طلب مى‏كند. تشويق به تلاش در توليد و قناعت در مصرف‏
مرحوم صدوق – رضوان اللّه تعالى عليه – دركتاب شريف «من لايحضره الفقيه» باب “المعايش و المكاسب و الفوائد و الصناعات” روايات فراوانى را نقل كرده كه كسب و كار را فضيلت دانسته نسبت به آن تشويق مى‏فرمايد: حديث اول:
«عن ابى عبداللّه – عليه السلام – فى قول اللّه عزّ و جلّ (ربّنا آتنا فى الدنيا حسنة و فى الآخرة) قال: رضوان اللّه و الجنّه و الآخره و السعة فى الرزق و المعايش و حسن الخلق فى الدنيا.»(27) در معناى آيه فرمود: رضوان الهى و بهشت حسنه آخرت و توسعه در روزى و معيشت و حسن خلق و حسنه دنياست.
امام صادق(ع) در اين حديث حسنه در دنيا را به توسعه در زندگى و رزق تطبيق فرموده است. حديث دوم:
«عن ابى عبداللّه (ع) قال: نعم العون الدنيا على الآخره».(28)
امام صادق(ع) فرمود: دنيا بهترين كمك بر آخرت است. همه ما مى‏خواهيم خوب زندگى كنيم و آسوده باشيم اما معصومين – عليهم السلام – به ما آموختند كه زندگى خوب و ساده زيستن است و فرق زاهد و عاقل در اين است كه زاهد يك سوداگر است زيرا او از لذّت‏هاى دنيا مى‏گذرد، تا در بهشت به لذّت‏هاى برتر برسد و او در حقيقت يك تاجر است، اما عاقل از دنيا پرهيز مى‏كند تا سبكبار باشد، چون در زندگى تجمّلى آسايش نيست. به مقدار معقول كه حيثيّت و آبرو محفوظ باشد انسان راحت است، از بيانات نورانى حضرت امير سلام اللّه عليه – است كه: «استغناك عن الشى‏ء خير من استغنائك به» يعنى اگر بجاى اينكه خود را با چيزى بى نياز كنيد از آن چيز بى نياز كرديد، راحت‏تر هستيد. اين رهنمود رفاه واقعى است پس بايد ساده زندگى كرد گرچه لازم است پيچيده توليد نمود. حديث سوم:
«و قال عليه السلام ليس منّا من ترك دنياه لآخرته و لا آخرته لدنياه.»(29) از ما نيست كسى كه دنيايش رابه خاطر آخرت و آخرتش را به خاطر دنيا ترك گويد. حديث چهارم:
«وروى عن العالم – عليه السلام – انه قال: اعمل لدنياك كانّك تعيش ابداً و اعمل لآخرتك كانّك تموت غدا»(30) اين روايت دو گونه معنا شده: يكى اينكه: «كارهاى دنيا را تأخير بينداز گو اينكه هميشه زنده هستى ولى كار آخرتت را جلو بينداز گويا فردا ميميرى»، اما اين روايت شايد تحمّل اين معنا را نداشته باشد. معناى دوّم اينكه «شما نمى‏دانيد چه زمانى از دنيا مى‏رويد شايد مدّت طولانى زنده بوديد، پس طورى كار كنيد كه در تمام اين مدّت محتاج ديگران نباشيد.» حديث پنجم:
«قال رسول اللّه – صلى اللّه عليه و آله – نعم العون تقوى اللّه الغنى».(31) پيامبر گرامى اسلام (ص) فرمود: بهترين كمك بر تقواى الهى غنا و بى‏نيازى است. حديث ششم:
«عن الصادق – عليه السلام – انه قال: انّ اللّه تبارك و تعالى ليحبّ الاغتراب فى طلب الرزق.»(32) امام صادق(ع) فرمود: خداى سبحان غربت و دورى از وطن را براى طلب روزى و رزق دوست دارد.
يعنى خداوند دوست دارد كه اگر كسى در شهر خود نتوانست تأمين رزق كند رنج غربت را تحمّل كرده براى تحصيل روزى هجرت كند. حديث هفتم:
«و قال – عليه السلام – اشخص يشخص لك الرزق»(33) يعنى تو شخوص (مسافرت) داشته باش تا روزى براى تو مقرّر شود. حديث هشتم:
«وروى علىّ بن عبدالعزيز عن ابى عبداللّه – عليه السلام – انه قال: انّى لاحب ان ارى الرّجل متحرّفاً فى طلب الرزق ان رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله قال: اللّهم بارك لامّتى فى بكورها»(34) امام صادق(ع) فرمود: من دوست دارم كه ببينم انسان حرفى را براى طلب رزق دست و پا كند زيرا پيامبراكرم (ص) فرمود: خدا بركت را صبح گاهان براى امّت من قرار داده. حديث نهم:
«و قال عليه السلام: اذا اراد احدكم الحاجة فليبكّر اليها فانى سألت ربّى عزّ و جلّ ان يبارك لامّتى فى بكورها».(35) يعنى اگر كسى خواهان رفع حاجت و نياز است صبح گاهان بسوى آن بشتابد، زيرا من از خداى سبحان خواستم كه بركت را در امت من قرار دهد. حديث دهم:
«و قال عليه السلام: اذا اراد احدكم الحاجة فليبكّر اليها و ليسرع المشى اليها»(36) اگر كسى خواهان حاجت است صبح گاهان به سوى آن بشتابد تا آن را مرتفع سازد. حديث يازدهم:
«عن ابى عبداللّه – عليه السلام – قال: لاتكسلوا فى طلب معايشكم فان آبائنا قد كانوا يركفون فيهاو يطلبونها»(37) مى‏فرمايد: در تحصيل روزى كسالت نورزيد زيرا گذشتگان ما با تلاش و سرعت بدنبال كار مى‏رفتند. حديث دوازدهم:
«و قال الصادق – عليه السلام -: من ذهب فى حاجة على غير وضوء فلم تقض حاجته فلا يلومنّ الّا نفسه»(38) اگر كسى بدون وضو در طلب حاجت خود برود و حاجتش برآورده نشود، جز خويشتن كسى را سرزنش ننمايد.
اين حديث شريف دين و دنيا را بهم دوخته مى‏فرمايد: اگر مى‏خواهى درياها و معادن را تسخيركنى و كشاورزى و دامدارى كنى با وضو باش، اين نشان دهنده آن روح توحيد است كه در همه كارهاى فردى و جمعى حضور دارد و آن ديد روشنفكرانه را ردّ مى‏كند. اگر روح توحيد در كارها حضور داشت انسان در توليد مواظب حلال و حرام و در مصرف مراقب زهد و قناعت است. اين حديث مى‏فرمايد: «اگر بدون وضو دنبال كارى رفتى و حاجتت برآورده نشد تنها خودت را سرزنش كن» معلوم مى‏شود كه تنها كار به دست ربّ العالمين است و انسان‏ها موظف هستند از طريق علل و اسباب صورى و ظاهرى كه مجارى فيض حق هستند اقدام نمايند. حديث سيزدهم:
«قال ابو جعفر – عليه السلام – انّى اجدنى امقت الرجل يتعذّر عليه المكاسب فيستلقى على قفاه و يقول: اللّهم ارزقنى و يدع ان ينتشر فى الارض و يلتمس من فضل اللّه و الذّرة تخرج من حجرها تلتمس رزقها»(39)؛ يعنى خوش ندارم كسى تنبل باشد و به پشت بخوابد و بگويد: خدايا به من روزى بده، او بايد بدنبال كار برود، مگر نمى‏بيند كه يك مورچه از لانه‏اش خارج شده بدنبال كار مى‏رود. حديث چهاردهم:
«قال اميرالمؤمنين – عليه السلام – ان اللّه تبارك و تعالى يحب المحترف الامين»(40)؛ يعنى خدا پيشه ور با امانت را دوست دارد. حديث پانزدهم:
«وروى عن محمد بن عذافر عن ابيه قال: دفع الىّ ابوعبداللّه عليه السلام سبعمائة دينار و قال يا عذافر اصرفها فى شى‏ء ما و قال: ما افعل هذا على شره منى و لكن احببت ان يرانى اللّه تبارك و تعالى متعرضاً لفوائده قال عذافر: فربحت فيها مأة دينار. فقلت له: فى الطواف: جعلت فداك قد رزق اللّه عزّ و جلّ فيها مأة دينار قال: اثبتها فى رأس مالى»(41).
محمد بن عذافر از پدرش نقل مى‏كند كه امام صادق – عليه السلام – هفتصد دينار به من داد و من در آن صد دينار سود بردم. در طواف امام صادق – سلام اللّه عليه – را ديدم و به او عرض كردم: ما صد دينار استفاده كرديم. حضرت فرمود: آن را به سرمايه من اضافه كن اين همان تلاش در توليد است. حديث شانزدهم:
«عن ابى عبداللّه – عليه السلام – قال سأله رجل فقال له: جعلت فداك اسمع قوماً يقولون: ان الزراعة مكروهة فقال: ازرعوا و اغرسوا فلا و اللّه ما عمل الناس عملاً احلّ و اطيب منه و اللّه ليزرعنّ الزرع و النخل بعد خروج الدّجال».(42)
گروهى مى‏پنداشتند كه زراعت مكروه است حضرت فرمود: ازرعوا يعنى كشاورزى كنيد «و اغرسوا» يعنى باغدارى كنيد كه بخدا سوگند هيچ كارى حلال‏تر و پاك‏تر از اين نيست و كشاورزى و باغدارى بعد از خروج دجّال ظهور مى‏كند چون حضرت مهدى – عجل اللّه تعالى فرجه – بر اساس توليد كشور را اداره مى‏كند و بنابراين نيست كه آن حضرت با معجزه كشور را اداره بفرمايد، پس كشاورزى و باغدارى و مانند آن در زمان ظهور آن حضرت تقويت مى‏شود.
و اما زهد و قناعت در مصرف، سيره ائمه اطهار – عليهم السلام – بهترين اسوه براى آن هستند ؛ از باب مثال حضرت امام حسن مجتبى – عليه السلام – در مدينه سفره‏اى مى‏گستراند كه سفره‏اى رنگين‏تر از سفره آن حضرت نبود، اما زندگى هيچ كس نيز در مدينه ساده‏تر از آن امام نبود، چون آن حضرت سفره رنگين داشت ولى رنگين خور نبود او مانند حضرت امير – عليه السلام – زندگى ساده‏اى داشت و آن سفره‏ها را نيز براى ديگران آماده مى‏فرمود.
حاصل اينكه طلب اجر الهى روحى است كه در تمام كارهاى فردى و جمعى مادى و معنوى، عبادى و غير عبادى حضور دارد، يعنى همانطور كه نماز و روزه «للّه» است كشاورزى، دامدارى، باغدارى، شيلات و كشتيرانى نيز «للّه» است.
دين نه به تنبلى و تن پرورى متحجّرانه دستور مى‏دهد كه اين ديد افراطى درباره احكام دين است، و نه دستور روشنفكرانه تفريطى مى‏دهد كه اساس دين عدالت اجتماعى باشد و عبادت در حاشيه زندگى.
اساس دين توحيد است و اين روح توحيد در همه احكام دينى جارى است، همانگونه كه درباره نماز مى‏فرمايد: «لاصلوة الّا بطهورٍ»(43) در مورد كشاورزى، دامدارى، صنعت و مانند آن نيز مى‏فرمايد «اگر كسى بدون وضو به دنبال كارى رفت و نيازش تأمين نشد، جز خود كسى را ملامت نكند»(44) منتها اين وضو و طهارت در اولى به عنوان عمل عبادى شرط صحيح بودن عمل است و در دوّمى شرط تأثير عمل است. پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. نهج البلاغه، نامه 17. 2. سوره نساء، آيه 75. 3. الميزان، ج 4، ص 112. 4. سوره توبه، آيه 50 و 51. 5. سوره بروج، آيه 20. 6. سوره حديد ، آيه 4. 7. سوره سبأ، آيه 3. 8. سوره حج، آيه 17. 9. سوره مريم، آيه 64. 10. سوره بقره، آيه 255. 11. سوره فاطر، آيه 32. 12. نورالثقلين، ج 4، ص 363. 13. اصول كافى، ج 3، ص 465 باب حبّ الدنيا. 14. وافى، ج 17، ص 29. 15. نهج البلاغه، صبحى الصالح، نامه 45. 16. من لايحضره الفقيه، ج 3، ص 192. 17. منظور از بامداد بعد از طلوع آفتاب است چون قبل از طلوع منتهى و كار شيطان است. 18. من لايحضره الفقيه، ج 3، ص 191. 19. همان، ص 92. 20. عليا در اين حديث شريف به معنى برترى‏طلبى دنيائى نيست ذيل آيه شريفه «تلك الدار الآخرة نجعلها للذين لايريدون علّواً فى الارض و لافساداً» آمده است كه اگر كسى به «شسع نعل» يعنى بند كفش نيز برترى طلب بود، سهمى از آخرت ندارد، يعنى بگويد بند كفش من از بند كفش ديگرى زيباتر و گرانتر است (شسع همان بند كفش‏هاى عربى است كه لاى انگشتان قرار مى‏گيرد نه نخى كه كفشهاى بنددار را با آن مى‏بندند». 21. سوره نحل، آيه 92. 22. سوره جاثيه، آيه 12 و 13. 23. «بأمره» به معناى “باذنه” است كه اين اذن تكوينى است و براى مؤمن و كافر يكسان است و «لتبتغوا من فضله» و «لعلكم تشكرون» ناظر به مسائل تشريعى است يعنى توحيد، اخلاق و عبادتتان در اين امر ظهور مى‏كند. 24. سوره نحل، آيه 14. 25. سوره نحل، آيات 15 تا 18. 26. سوره ابراهيم، آيات 32 تا 34. 27. ج 3، ص 156. 28. و 29. و 30. و 31. و 32. و 33. و 34. و 35. و 36. و 37. همان. 38. و 39. و 40. و 41. ج 3، ص 157. 42. من لايحضره الفقيه، ج‏3، 158. 43. همان، ج 157.

/

تازه‏ترين كتاب‏هاى منتشر شده از بوستان كتاب قم

تازه‏ترين كتاب‏هاى منتشر شده از بوستان كتاب قم كه به دفتر مجله رسيده است.
سربداران، مجد الدين معلّمى.
مبانى فلسفه اسلامى، آية اللّه مختار امينيان.
آنچه يك جوان بايد بداند: ويژه پسران، رضا فرهاديان.
آنچه والدين و مربيان بايد بدانند، رضا فرهاديان.
اخلاق در اداره، آية اللّه حسين مظاهرى.
همسردارى، آية اللّه ابراهيم امينى.
پارساى كوير، خاطرات و آموزه هايى از زندگى آية اللّه حاج شيخ محمد ابراهيم اعرابى.
احكام بانوان، محمد وحيدى.
احكام روابط زن و مرد، سيد مسعود معصومى.
احكام خانواده، عبدالرحيم موگهى.
بهارى‏ترين فصل انسان، حسين مهديان.
جلوه‏هاى رفتارى حضرت زهرا(س)، عذرا انصاريان.
رؤيت هلال، جلد دوم به كوشش رضا مختارى و محمد رضا نعمتى.
فقه و پوشش بانوان، دكتر على اكبر كلانترى.
قرآن و اسرار آفرينش، تفسير سوره حمد، آية اللّه جعفر سبحانى.
مربّى نمونه – تفسير سوره لقمان، آية اللّه جعفر سبحانى.
رشد جمعيّت، تنظيم خانواده و سقط جنين، محمد هادى طلعتى.
رشوه و احكام آن در فقه اسلامى، حميد رضا داودى دربكنده.
اقتصادنا، شيد آية اللّه سيد محمد باقر صدر.
دروغ مصلحت‏آميز، سيد حسن اسلامى.
بازشناسى احكام صادره از معصومين (ع)، محمد رحمانى.
دانش تاريخ و تاريخ نگارى اسلامى، حسن حضرتى.
تفسيره سوره مباركه حمد، آية اللّه سيد عزّالدين حسينى زنجانى.
بررسى مبانى فرهنگى غرب، حبيب اللّه طاهرى.
سيرى در كانون نويسندگان ايران، مسلم نجفى.
ديپلماسى و رفتار سياسى در اسلام، سيد عبدالقيّوم سجّادى.
اخلاق و سياست در انديشه سياسى اسلام، رضا خراسانى.
چيستى فلسفه سياسى در حوزه تمدن اسلامى، محمد پزشكى.
كند و كاو در ماهيّت معمايى ايران، دكتر حسين كچويان.
درآمدى بر اسلام و جهانى شدن، سيد عبدالقيّوم سجادى.
انديشه سياسى نائينى،آية اللّه دكتر احمد بهشتى.
انديشه سياسى شهيد ثانى، سيد محمد رضا موسويان.
انديشه سياسى جماالدين محمد خوانسارى.
الطريقة النقيه، شرح فارسى النهجة المرضيه، تقى منفرد.
اصول و قواعد فقه الحديث، محمد حسن ربانى.
بيست رساله آية اللّه ميرزا احمد آشتيانى، تحقيق آية اللّه رضا استادى.
آموزه‏هاى اخلاقى رفتارى امامان شيعه، محمد تقى عبدوس و محمد محمّدى اشتهاردى.
فرهنگ قرآن جلد اوّل، اكبر هاشمى رفسنجانى و محققان مركز فرهنگ و معارف قرآن.
دائرة المعارف قرآن كريم جلد اوّل، مركز فرهنگ و آموزش قرآن.
تفسير راهنما، جلد 20، اكبر هاشمى رفسنجانى و جمعى از محققان مركز فرهنگ و آموزش قرآن.
المباحث فى علم الاصول، جزء دوم، آية اللّه محمد حسن قديرى.
ذبح با ابزار جديد، دكتر محمد اديبى مهر.
زندگانى امام حسن مجتبى(ع)، سيد هاشم رسولى محلاتى.
شرح خطبه حضرت زهرا سلام اللّه عليها، آية اللّه سيد عزّالدين زنجانى.
فروغ ابديت، آية اللّه جعفر سبحانى.
طلايه دار صبح، زندگانى آيت اللّه شهيد مرتضى مطهرى، جمعى از نويسندگان مجله حوزه.
عشق دمشق، محمد حسن عرب.
حديث برادرى در سيره نبوى، محمد رضا هدايت پناه.
چهره‏ها در حماسه كربلا، محمد باقر پور امينى.
اينگونه باور كنيم، آية اللّه احمد على احمدى شاهرودى.
هويّت فلسفه اسلامى، دكتر سعيد رحيميان.
البراهين القاطعة، جلد 2.
اخلاق معاشرت، جواد محدّثى.
اسالم، زن و جستارى تازه، علّامه سيد محمد حسين فضل اللّه.
باغ سيب، درخت شكيب، محبوبه زارع.
ترجمه و شرح مكاسب جلد 13، محى الدين فاضل هرندى.

پاورقي ها:

/

نگاهي به رويدادها

اخبار جهان اسلام‏
ارتش اسرائيل از زمين و هوا غزه را گلوله باران كرد. (23/10/83)
4 نظامى اسرائيلى در عمليات كمين فلسطينى‏ها به هلاكت رسيدند. (24/10/83)
6 نظامى صهيونيست در عمليات 3 گروه فلسطينى به هلاكت رسيدند. (26/10/83)
حكيم: سياست‏هاى دولت موقت عامل گسترش تروريسم در عراق است. (27/10/83)
شارون به ارتش رژيم صهيونيستى براى كشتار فلسطينى‏ها اختيار تام داد. (28/10/83)
مجلس اعلا از تقلب در انتخابات عراق ابراز نگرانى كرد.
حمله انتحارى مجدد به دفتر مجلس اعلاى عراق 4 كشته و 8 زخمى برجاى گذاشت. (1/11/83)
در انفجار مقابل مسجد شيعيان بغداد 55 نفر كشته و زخمى شدند. (3/11/83)
آيت اللّه سيستانى بر حضور كامل مردم عراق در انتخابات تأكيد كردند. (6/11/83)
افراد مسلح به 13 مركز انتخاباتى عراق حمله كردند. (7/11/83)
31 تفنگدار آمريكايى بر اثر سقوط هلى كوپتر در عراق به هلاكت رسيدند. (8/11/83)
آيت اللّه سيستانى به خاطر شركت گسترده در انتخابات از مردم عراق تشكر كردند. (12/11/83)
در پى پيروزى طرفداران آيت اللّه سيستانى در انتخابات جشن و پايكوبى مردم عراق برپا شد. ديروز و امروز مناطق مختلف عراق شاهد ابراز شادمانى مردم به خاطر خبردار شدن از پيروزى نامزدهاى فهرست ائتلاف يكپارچه عراق (فهرست 169) بود. اين فهرست كه مورد حمايت آيت اللّه على سيستانى، مرجع شيعيان عراق است در مناطق مركزى و جنوبى اين كشور توانست بيش از 80 درصد آراء را به خود اختصاص دهد. (14/11/83)
مراجع بزرگ نجف نسبت به جداسازى دين از سياست در عراق هشدار دادند. (19/11/83)
مقاومت حماس و جهاد اسلامى اجلاس شرم الشيخ را به شكست كشاند. (21/11/83)
همزمان با برپايى مراسم سوگوارى سالار شهيدان، تردد خودروها در كربلا ممنوع شد. (26/11/83)
احتمال دخالت موساد در ترور رفيق حريرى قوت يافت. (27/11/83)
نيوزويك: با پيروزى شيعيان در انتخابات عراق، آيت اللّه سيستانى هيمنه آمريكا را شكست.
تحليلگران عرب: واشنگتن و تل آويو در ترور حريرى دست دارند. (28/11/83) اخبار داخلى‏
ايران در ساخت نفربر زرهى به خودكفايى رسيد.
بخشى از بزرگراه “تهران – قم” به بزرگراه “خليج فارس” تغيير نام يافت. (16/10/83)
رفسنجانى: هنوز براى نامزدى قانع نشده‏ام. (17/10/83)
فرمانده نيروى دريايى ارتش: هرگونه شرارت در خليج فارس را قاطعانه پاسخ مى‏دهيم. امير دريادار محتاج ضمن تكذيب ورود شناورهاى زيرسطحى رژيم صهيونيستى به خليج فارس براى حمله به نيروگاه اتمى بوشهر، تأكيد كرد كه ما بر خليج فارس تسلّط كامل داريم.
رهبر انقلاب: باور به فتوحات علمى را در ملّت خوش استعداد ايران ايجاد كنيد. (19/10/83)
رهبر انقلاب: مردم رئيس جمهورى مى‏خواهند كه براى آنها كار كند.
وزير مسكن: خانه‏ها را ماهى 1000 ريال به محرومان اجاره مى‏دهيم.
رئيس جمهور بودجه 150 هزار ميليارد تومانى سال 84 را امروز به مجلس ارائه كرد.
رئيس جمهور ويژگى‏هاى لايحه بودجه سال 84 را رشد 6 درصدى اقتصادى، كاهش نرخ بيكارى به ميزان 4/10 درصد و مهار نرخ تورم تا حد 13 تا 14 درصد عنوان كرد. (20/10/83)
پالايشگاه آبادان براى توليد 215 ميليون ليتر بنزين نوسازى شد. (21/10/83)
حداد عادل: جلو افزايش قيمت‏ها را مى‏گيريم حتى اگر انگ سياسى بزنند.
سفر رئيس جمهور به 7 كشور آفريقايى آغاز شد. (22/10/83)
قيمت بنزين، گاز، آب، برق و تلفن در سال 84 افزايش نمى‏يابد. (23/10/83)
رهبر انقلاب: روحانيون با درد مردم برخورد طبيبانه داشته باشند.
دبير شوراى عالى امنيت ملى: غنى سازى اورانيوم به زودى آغاز مى‏شود. (24/10/83)
ايران و نيجريه 5 سند همكارى امضاء كردند. (26/10/83)
خاتمى: آمريكا به جاى بحث حقوق بشر پاسخگوى جناياتش باشد.
مخالفت ايران با روابط جنسى نامشروع اعتراض پارلمان اروپا را برانگيخت. (27/10/83)
هاشمى رفسنجانى: افراد توانمند براى اداره كشور كم نيستند.
با افزايش حجم كالاهاى صادراتى به عراق از مرز شلمچه و آغاز ترانزيت كالا به اين كشور، انتظار مى‏رود فعاليت‏هاى تجارى در منطقه بهبود يافته و رونق اقتصادى به خرمشهر باز گردد. (28/10/83)
رهبر معظم انقلاب اسلامى در پيام مهمى، يك ميليارد و چند صد ميليون مسلمان جهان را به اتحاد، عقلانيت، عدالت و پيشرفت علمى و اقتصادى فرا خواندند. (29/10/83)
خاتمى: آمريكا اگر از عراق سالم بيرون برود هنر كرده است. (3/11/83)
نمايندگان مجلس: با افزايش نرخ دلار در بودجه سال 84 مخالفت كردند.
نخستين دور مسابقات زنان پايتخت كشورهاى اسلامى و آسيايى با سخنان رئيس مجلس شوراى اسلامى و رئيس سازمان فرهنگى هنرى شهردارى تهران آغاز شد.
رئيس سازمان انرژى اتمى: تأسيسات هسته‏اى توليد اكسيد اورانيوم اوايل سال آينده به بهره‏بردارى مى‏رسد. (5/11/83)
رهبر انقلاب طى نامه‏اى به مجلس، مخالفت خود را با استيضاح وزيران اعلام كرد. (6/11/83)
بر اساس تازه‏ترين نظر سنجى، 70 درصد ايرانيان، انتخابات رئيس جمهورى را پر اهميت مى‏دانند.
رهبر انقلاب خطاب به رئيس جمهور آذربايجان: روابط ايران و جمهورى آذربايجان نبايد تحت تأثير بيگانگان قرار گيرد. (7/11/83)
خاتمى و كرزاى در مرز افغانستان جاده دوغارون – هرات را افتتاح كردند. (8/11/83)
رهبر انقلاب: اجراى عدالت و كار بى‏وقفه، مهمترين وظيفه رئيس جمهور آينده است.
رئيس جمهور و هيأت وزيران با امام راحل و آرمانهاى انقلاب تجديد ميثاق كردند. (11/11/83)
نيويورك تايمز: آمريكا در برابر ايران به بن بست رسيده است.
رحمتى با 170 رأى وزير راه شد. (13/11/83)
رهبر انقلاب در ديدار جامعه اسلامى دانشجويان: مسلمانان باور كرده‏اند مقابله پيروزمند با استكبار ممكن است.
وزير نفت از چاپ كوپن براى سهميه بندى بنزين خبر داد.
رهبر انقلاب: بوش هم مثل رؤساى جمهور قبلى آمريكا نمى‏تواند هيچ غلطى بكند. (17/11/83)
نمايندگان با كوپنى شدن بنزين مخالفت كردند.
نخستين كنگره ملى تجليل از ايثارگران با حضور رئيس جمهور برگزار شد.
رئيس مجمع تشخيص مصلحت نظام: بهاى فناورى هسته‏اى را مى‏پردازيم، ولى از حق خود نمى‏گذريم. (19/11/83)
رهبر انقلاب: با حضور پرشور مردم در راهپيمايى 22 بهمن، امسال هم دشمن وادار به عقب نشينى مى‏شود.
ديويدكى: ايران نمى‏تواند برنامه اتمى خود را پس از 18 سال متوقف كند.
وزير دفاع آمريكا: ايران در زمينه فناورى هسته‏اى پيشرفت‏هاى مهمى كرده است. (20/11/83)
ملت ايران، با حضور پرشور و گسترده در راهپيمايى 22 بهمن، جهان را مبهوت كرد.
خاتمى: ايران را به جهنمى سوزان براى متجاوزان تبديل مى‏كنيم.
آيت اللّه هاشمى رفسنجانى: حتى يك لحظه هم در ادامه غنى سازى اورانيوم شك نمى‏كنيم. (24/11/83)
رهبر انقلاب: اتحاد و ايمان ملت ايران براى دشمنان رازى ناشناخته است.
كيسينجر: نگذاريم ايران با فناورى اتمى قدرتمندتر شود.
رهبر معظم انقلاب از حضور حماسى و پرشكوه مردم در راهپيمايى 22 بهمن قدردانى كردند.
برف 5 هزار واحد مسكونى و ادارى را در رشت تخريب كرد. (25/11/83)
عضو كميسيون تلفيق: 21 هزار ميليارد تومان بودجه دولت خارج از نظارت مجلس است. (26/11/83)
آتش سوزى مسجد ارك تهران، دهها كشته و مجروح بر جاگذاشت. (27/11/83)
مسجد ارك، ديشب از عاشقان حسينى(ع) لبريز شد. (28/11/83)
شمخانى: پاسخ ما در برابر هر حمله نظامى به ثانيه نخواهد كشيد. (29/11/83) اخبار خارجى‏
ماجراى گروگانگيرى در پرو، با حمله نيروهاى نظامى پايان يافت.
سازمان بهداشت جهانى آمار مجروحين زلزله جنوب شرق آسيا را نيم ميليون نفر اعلام كرد. (16/10/83)
ديلى تلگراف: مردم انگليس، اسرائيل را منفورترين رژيم دنيا مى‏دانند. (17/10/83)
زير دريايى هسته‏اى آمريكا در اقيانوس آرام به گل نشست.
رهبر شورشيان جنوب سودان، معاون عمر البشير مى‏شود. (20/10/83)
قربانيان زلزله در گورهاى دسته جمعى دفن مى‏شوند. (21/10/83)
كيسينجر خواستار تجزيه عراق توسط آمريكا شد. (22/10/83)
پنتاگون به 2 شركت دست اندركار شكنجه در ابوغريب پاداش داد. (28/10/83)
روسيه اتهامات واشنگتن عليه سوريه را بى‏پايه خواند.
بوش: آزادى را با زور به همه دنيا صادر مى‏كنم! (3/11/83)
سربازان انگليسى: به دستور فرماندهان، عراقى‏ها را شكنجه كرديم. (4/11/83)
علاوى خواستار ادامه حضور دراز مدت نظاميان اشغالگر آمريكايى در عراق شد. (5/11/83)
دادستان اسبق آمريكا، خواستار محاكمه بوش در كنار صدام شد. (7/11/83)
سازمان ملل: كمك كنيد! اقتصاد آمريكا بحرانى است. (8/11/83)
نخستين انتخابات پارلمانى عراق پس از سقوط صدام آغاز شد.
هزاران نفر در پاكستان عليه ژنرال مشرف به خيابانها ريختند. (11/11/83)
اتحاديه اروپا تحريم‏هاى كوبا را لغو كرد. (13/11/83)
پاپ در بيمارستان بسترى شد. (15/11/83)
ژنرال آمريكايى: از كشتن مردم واقعاً لذت مى‏برم(!) (17/11/83)
فرماندهان گارد صدام توسط دولت عراق دعوت به كار شدند. (18/11/83)
كره شمالى: مجهز به بمب هسته‏اى هستيم. (24/11/83)
كانديداى سابق رياست جمهورى، رهبر حزب دموكرات آمريكا شد. (25/11/83)
افراد مسلح ناشناس اهالى نيويورك را به گلوله بستند. (26/11/83)
دانشجويان يك دانشگاه آمريكا فرستادگان ارتش را بيرون انداختند. (29/11/83)
پاورقي ها:

/

معمار اسلو و راههاى رهايى از دام رژيم صهيونيستى‏

حزب صهيونيستى ليكود در روز 6/1/2005 ميلادى با افتتاح شعبه خود در منزل خانواده “محمود عباس” در شهر “صفد” (واقع در مناطق اشغالى سال 1948) كه سالها قبل توسط صهيونست‏ها اشغال شده بود، در واقع به وى پيام داد گرچه انتشار اين خبر و دست زدن صهيونيست‏ها به چنين اقدامى كسى را شگفت زده نكرد.
اين در حالى است كه محمود عباس پيش از انتخابات رياست تشكيلات خودگردان فلسطين با محكوم كردن انتفاضه و مقاومت و پافشارى بر ضرورت حذف به اصطلاح انتفاضه مسلحانه و هرج و مرج در امر سلاح و از سرگيرى گفت و گوها با دشمن صهيونيستى امتيازات سياسى و تبليغاتى زيادى به دشمن اعطا كرد.
اين همان شهر صفد است كه محمود عباس در گفت و گو با نشريه “يديعوت آحارانوت” آن را به عنوان مادرى هميشه دلسوز و مهربان توصيف كرد. اما ملت فلسطين هنگامى كه عكس خانوادگى محمود عباس، همسر، فرزندان و نوه‏هايش را با اين حجم گسترده در رسانه‏هاى گروهى ديد شوكه شد گويى او دولت مستقل فلسطين را تشكيل داده، سرزمين و مقدسات فلسطين را آزاد كرده، آزادى و استقلال را به ملت فلسطين بازگردانده و يا بازگشت آوارگان و پناهندگان، ملت واحد فلسطين را در اين سرزمين جمع كرده است از اين رو مستحق اينهمه تكريم و تقدير است!!!
گويا ابومازن در فضاى هرج و مرج در نقش‏ها و اولويت‏ها درتشكيلات خودگردان فراموش كرده كه امروز منصب و مسؤوليت در فلسطين در واقع تكليفى براى تلاش تا دستيابى به استقلال واقعى و باز پس‏گيرى سرزمين‏هاى غصب شده است و هرگز موضوعى تشريفاتى به شمار نمى‏رود. به نظر مى‏رسد محمود عباس با اين چنين جشن‏هاى كارناوال گونه مى‏كوشد بر واقعيت اين پيروزى و اشكالات آن و همچنين شركت اندك مردم در انتخابات و تأثير قدرتمند نيروهاى اسلامى (جنبش جهاد اسلامى و جنبش حماس) بر افكار عمومى فلسطين سرپوش گذارد. محمود عباس 62 درصد از آراء رأى دهندگان را به دست آورد.
اما با بررسى شمار افرادى كه حق رأى داشتند نسبت واقعى فقط 8/26 درصد است. شمار فلسطينى‏هاى ثبت شده بالغ بر 8/1 ميليون نفر بود. اين درصد بسيار اندك براى پيروزى در انتخابات رياست تشكيلات خودگردان فلسطين اين احتمال را كه رأى‏گيرى بر اساس برنامه سياسى عباس يا محبوبيت وى بوده است، منتفى مى‏سازد. ابومازن امروز به عنوان رييس تشكيلات خودگردان فلسطين اختيار كامل براى انجام هر كارى را در زمينه مذاكره با دشمن صهيونيستى و همچنين مسأله فلسطين و مقاومت ندارد.
در اينجا يك نكته حقوقى و تشكيلاتى وجود دارد و آن اينكه انتخاب محمود عباس از سوى برخى اعضاى كميته به عنوان رييس دائم كميته اجرايى سازمان آزادى بخش فلسطين در واقع گذر از مجلس ملى فلسطين است چرا كه مى‏شد ابومازن مانند “روحى فتوح” كه به عنوان رييس موقت تشكيلات خودگردان فلسطين برگزيده شد تا زمان برگزارى نشست فوق العاده اعضاى مجلس ملى فلسطين و تمام نمايندگان ملت و نيروهاى سياسى فلسطين در داخل و خارج به عنوان رييس كميته برگزيده شود.
محمود عباس به عنوان رييس تشكيلات خودگردان فلسطين بايد از تجربيات گذشته در پيمان‏هاى اسلو در زمينه درك نيات دشمن صهيونيستى و صداقت آن در روند صلح و ساير موارد مشابه درس عبرت بگيرد. به رغم تجربه محمود عباس در زمان تصدى پست نخست وزيرى در دوران عرفات كه پر از نكات و عبرت‏هاست اما متأسفانه ابومازن در آن زمان قادر به مقابله با فشارهاى آمريكا و رژيم صهيونيستى، دفاع شجاعانه از حقوق و خواسته‏هاى فلسطين يا مذاكره جدى در فلسطين با تمام نيروهاى سياسى ملى و اسلامى فعال نبود. او حتى نتوانست از ابوعمار به عنوان دوست مبارزاتى خود دفاع كند. محمود عباس، رهبرى تاريخى را ترك كرد تا در محاصره بميرد و به دست دشمن صهيونستى در رام اللّه تصفيه شود.
“حسن الكاشف” از رهبران جنبش فتح و تحليلگر مسائل سياسى در اين باره گفت: ياسر عرفات در آن واحد يك مذاكره كننده و يك مبارز بود اما مرجعيت محمود عباس فقط سياسى است. اگر اين توصيف براى عباس و شيوه‏اش در حل مسأله فلسطين را بپذيريم بايد بدانيم كه در الفباى علم سياست، فعاليت سياسى و گفت و گو همان امتداد جنگ و همراه و همسو با آن است و جايگزين آن قلمداد نمى‏شود.
ويتنامى‏ها با جنگ، موفق به بيرون راندن اشغالگران آمريكايى از سرزمين خود شدند و حتى وقتى پشت ميز مذاكره مى‏نشستند باز هم مى‏جنگيدند. واقعيت هايى كه نبردها را مى‏سازد همان مؤلفه‏ها و برگ‏هاى برنده‏اى است كه به گفت و گو كننده قدرت مى‏بخشد و فشارهاى اشغالگران بر او را كاهش مى‏دهد. پس چرا امروز به رغم دستاوردها و موفقيت‏هاى ملموس مقاومت و اقدام مسلحانه در برابر دشمن صهيونيستى و شكست سنگين روند سازش از زمان امضاى پيمان اسلو تا كنون از ملت فلسطين خواسته مى‏شود كه از تمام عناصر قدرت و مقاومت خود دست بردارد و پرچم تسليم را در برابر دشمن صهيونيستى به اهتزاز درآورد و آنگاه مذاكرات را آغاز كند؟
محمود عباس امروز فرصتى تاريخى دارد تا خلأ پس از عرفات را پر كند اما براى موفقيت در اين زمينه با چالش‏ها و مسؤوليت‏هاى داخلى و خارجى و شخصى روبروست لذا:
1- عباس بايد در شخصيت و ايده خود ميان يك مبارز و سياستمدار تعادل برقرار كند و به صورت يك روشنفكر كه سكوت اختيار كرده و فقط نظاره‏گر تحوّلات باشد با مسأله فلسطين برخورد نكند ودر روند ايجاد تحولات با ملتش مشاركت داشته باشد. اين امر او را بيش از پيش به آرمان‏ها و آرزوهاى مردم و گرايش‏هاى سياسى و ملى آنها در زمينه فوائد مقاومت نزديك خواهد ساخت و سهم بسزايى در ايجاد يك پايگاه مشترك براى همسويى با سنگر مقاومت و نيروهاى اسلامى و ملى آن خواهد داشت.
2- او بايد از امتياز دهى رايگان در رسانه‏هاى گروهى، جشن‏ها، مراسم‏ها و روابط عمومى سياسى با صهيونيست‏ها، آمريكايى‏ها و اروپايى‏ها به صورت محكوم كردن انتفاضه ملت فلسطين و مقاومت مسلحانه دست بردارد زيرا تمام اقشار مردم و گروههاى ملى و اسلامى بر انتفاضه و مقاومت مسلحانه به عنوان امتداد تاريخ مبارزه 55 ساله ملت فلسطين در برابر رژيم صهيونستى اتفاق نظر دارند.
3- ابومازن بايد از تكرار طرح‏هاى شكست خورده سياسى سابق و اشتباهات گذشته كه باعث كاهش محبوبيت وى به ميزان زيادى شد دست برداشته و در دام دشمن صهيونيستى و تلاش اين رژيم براى قرار دادن توپ بحران‏هاى خود در زمين فلسطينى‏ها نيفتد. دشمن صهيونيستى زير ضربات مقاومت تصميم به عقب نشينى گرفت. بنابراين اگر عباس پيروزى فلسطينى را به پيروزى اسراييلى تبديل كند ديگر اين امر ملى گرايى به شمار نمى‏رود. امروز عمليات‏هاى مقاومت در غزه پاسخى به تجاوزات و تروريسم شارون است و در چارچوب دفاع از ملت فلسطين قرار دارد از اين رو كه بگويد: «اگر مقاومت به تروريسم صهيونيستى پاسخ ندهد رژيم صهيونيستى در غزه به ما امنيت خواهد بخشيد و به فكر عقب نشينى از آن مى‏افتد» دچار توهم شده است.
4- عباس بايد به اصول و آرمان‏هاى ملى كه خطوط قرمز محسوب مى‏شوند و دستكم آن چيزهايى كه عرفات در كمپ ديويد به آن تمسك جست مانند قدس، آوارگان، دولت فلسطين و مرزها، مسؤوليت‏ها و اختيارات اين دولت، انحلال شهرك‏ها و ساير مسائل راه حل نهايى پايبند بوده و از سخنرانى هايى كه احساسات ملت فلسطين را جريحه دار مى‏سازد و همچنين از معامله پنهانى با دشمن صهيونيستى خوددارى ورزد.
5 – محمود عباس و نزديكان وى تا ديروز رژيم صهيونيستى را عامل شكست وى به عنوان نخست وزير در دوره عرفات مى‏دانستند پس چه عاملى باعث شد دشمن صهيونيستى امروز خود عوامل موفقيت را در اختيار ابومازن قرار دهد. آيا اين امر مى‏تواند علتى جز موافقت ابومازن با قرار گرفتن در سنگر دشمن صهيونيستى و گردن نهادن به شروط و تمايلات تل آويو داشته باشد. امرى كه به مثابه مرگ سياسى و ملى ابومازن است.
6 – مسؤوليت دشوار اساسى عباس ايجاد توافق ميان فلسطينى‏ها در داخل به منظور حل مشكلات است. اگر عباس در اين امر موفق شود رژيم صهيونيستى با ملتى متفق القول بر سر يك استراتژى واحد روبرو خواهد شد. به طور حتم تحقق اين امر نيازمند يك مرجعيت ملى و رهبريتى است كه تمام جناح‏هاى سياسى ملى و مذهبى در آن شركت داشته باشند. نبايد فراموش كنيم كه ما همچنان در مرحله آزادى، تحقق استقلال ملت فلسطين و تعيين سرنوشت قرار داريم و وارد مرحله تشكيل دولت مستقل فلسطين كه آرزويش را در سر مى‏پرورانيم، نشده‏ايم.
7- همه، ميزان استقبال آمريكا و رژيم صهيونيستى از پيروزى محمود عباس در انتخابات رياست تشكيلات خودگردان فلسطين را ديدند. شارون وعده داد كه به سرعت با وى ديدار كند و دولت آمريكا مقرر كرد كه 100ميليون دلار به منظور حمايت از دستگاههاى امنيتى فلسطين اختصاص دهد اما ديرى نپاييد كه پيش از اداى سوگند اعمال فشار و باج خواهى بر وى آغاز شد. روشن است كه هدف آمريكا و رژيم صهيونيستى از اين فشارها سوق دادن ابومازن به سوى برخورد شديد با نيروهاى مقاومت تحت عناوينى چون مقابله با تروريسم فلسطينى و نابود سازى زيربناى آن، جمع آورى سلاح، جلوگيرى از اقدامات تحريك‏آميز و ساير خواسته‏هاى امنيتى جديد و قديم رژيم صهيونيستى مى‏باشد در غير اين صورت هيچ گفت و گويى با عباس صورت نمى‏گرفت و عباس بايد از ميان دو راه قرار گرفتن در سنگر دشمن صهيونيستى يا ايستادن در سنگر مقاومت، يكى را برگزيند.
8 – مردم فلسطين از فساد سياسى، مالى و ادارى و امنيتى در تشكيلات خودگردان منزجر و خواستار اصلاحات هستند اما اين ملت اصلاحات را به عنوان يك نياز داخلى در فلسطين مى‏خواهند كه مبتنى بر ضرورت‏هاى تاريخى و سياسى باشد نه اصلاحاتى هدايت شده و گزينشى به شيوه آمريكايى كه هدف از آن درهم شكستن پايه‏هاى مقاومت و قدرت ملت فلسطين و فروپاشى كيان، هويت و فرهنگ جامعه فلسطين از درون است تا در نهايت مجبور به پذيرش مشروعيت اشغالگر و فرهنگ آن به مانند الگوى آمريكايى در عراق شويم.
در اين ميان برخى معتقدند در نكاتى كه ذكر شد قدرت رژيم صهيونيستى و همچنين امكانات و توانمندى‏هاى اين رژيم براى ضربه زدن به ملت فلسطين ناديده گرفته شده است. با كمال تأسف صاحبان اين انديشه همان عوامل مصيبت و بدبختى ملت ما هستند زيرا عامل بى اعتمادى در ملت ما بوده و نسبت به قدرت و دستاوردهاى اين ملت در 55 سال گذشته در زمينه زنده نگه داشتن مسأله فلسطين از خود بى‏تفاوتى نشان مى‏دهند. اگر بخواهيم نسبت به اين افراد ديدى خوش بينانه داشته باشيم بايد بگوييم كه نمى‏توانند درك كنند كه عقب نشينى دشمن صهيونيستى از نوار غزه و ايجاد ديوار امنيتى توسط صهيونيست‏ها (حتى در صورت ناديده گرفتن دستاوردهاى انتفاضه) نشانگر پيروزى دشمن نيست بلكه نمايانگر شكست تل آويو مى‏باشد. به نظر من نكاتى كه ذكر شد مهمترين مؤلفه‏هاى خلاصى محمود عباس از شرك دشمن صهيونيستى است. محمد ابوجهاد نماينده جنبش جهاد اسلامى فلسطين در ايران‏
به نقل از نداء القدس، شماره 83.



پاورقي ها:

/

جراحى يك اسير فلسطينى بدون بيهوشى‏

تاكنون مطالب زيادى درباره وضعيت زندان‏هاى رژيم اشغالگر قدس و اقدامات غير انسانى صهيونيست‏ها عليه مردم فلسطين نوشته و گفته شده است اما وضعيت “انس كامل شحاده” كه در زندان صحرايى «نقب» بسر مى‏برد دردآورتر از همه اينگونه مطالب است.
انس كه 24 سال دارد از اهالى روستاى بيت اكسا واقع در جنوب رام اللّه (در كرانه باخترى رود اردن) مى‏باشد. وى در دانشگاه “بيرزيت ” در رشته مهندسى الكترونيك مشغول تحصيل بود كه در روز 12 دسامبر سال 2003 ميلادى دستگير و در بازداشتگاه صحرايى نقب زندانى شد.
وى داستان غمبار خود را اينگونه بازگو مى‏كند:
وقتى خورشيد اولين روز ورودم به اين زندان كه در عمق صحرا قرار دارد فرا رسيد دلم درد گرفت. اين اولين بار بود كه چنين حالتى به من دست مى‏داد. هم سلولى‏هايم متوجه درد من شدند از اين رو از سربازها خواستند بهيار را خبر كنند. پس از دو ساعت خواهش و تمنا بهيار آمد و با حالتى خشمگين در حالتى كه با عصبانيت به من نگاه مى‏كرد. دو قرص مسكن به من داد و به سرعت رفت. اما قرص فايده‏اى نداشت.
روز بعد درد شديدى همه جانم را گرفت. ناله كردم و كمك خواستم اماكسى به حرف‏هايم گوش نمى‏داد. جوانان هم سلولى ام نخوابيدند. آنها فرياد مى‏زدند و تقاضا مى‏كردند كه بهيار يا دكتر بيايد.
پاسخ صهيونيست‏ها از پيش مشخص بود فردا صبح، امروز دكتر نيست. براى اين كار نيروى كافى نداريم. فردا صبح جوانان مرا براى معاينه به درمانگاه بردند. آنها مرا روى يك صندلى قرار دادند. سپس شروع به داد و فرياد كردند تا به صهيونيست‏ها بگويند كه حال من بسيار خطرناك است و بايد فوراً معالجه شوم. من در دستم مقدارى قرص داشتم، تهديد كردم كه اگر اين وضع ادامه يابد تمام قرص‏ها را به يكباره خواهم خورد و بدين ترتيب مسؤوليت هرگونه اتفافى بر عهده آنها خواهد بود.
سرانجام پس از تهديدهاى زياد تعدادى از نظاميان اشغالگر با تجهيزات كامل براى بردن من آمدند اما به شرط آنكه هيچ كس همراه من نيايد. به رغم دشوارى‏هاى فراوانى كه اين شرط داشت، پذيرفتم. مانند مرده‏ها راه مى‏رفتم. ديگر نتوانستم قدم از قدم بردارم. سرم گيج رفت و به روى زمين افتادم.پرستار فوراً آمپول تقويتى به من تزريق كرد. اما يادش رفت كه بند پلاستيكى را از دستم باز كند تا خون راحت در رگ‏ها جريان يابد به همين سبب خون و دارو زير پوست جمع شد.
بالاخره به درمانگاه رسيديم. اما دكتر نيامده بود. دو ساعت منتظر شدم. دلم خيلى درد مى‏كرد. اين دو ساعت مانند يك عمر گذشت. دكتر آمد. او گفت كه مرا به بيمارستان ببرند. دست و پايم را بستند و مرا به بيمارستان “سروكا” بردند.
در بيمارستان سربازها مرا روى تخت قرار دادند. دكتر با حالتى عصبانى دستش را روى شكمم فشار داد. سپس رفت تا چيزى بنويسد. با زبان انگليسى از او پرسيدم ماجرا چيست؟ اما پاسخى نداد. براى بار دوم، سوم و چهارم نيز پرسيدم تا اينكه گفت: آپانديست بايد هرچه زودتر عمل شود.
از دكتر خواستم تا پرونده پزشك مرا مطالعه كند تا از وضعيت جسمانى من آگاه شود اما نپذيرفت و بسيار عصبانى شد. سپس درخواست كردم تا دست و پايم را باز كنند اما قبول نكردند. 5 سرباز با تمام تجهيزات و اسلحه اطرافم بودند. پس از دو يا سه ساعت مرا به داخل اتاق آمادگى بردند.
در اين لحظه زنى از اتاق جراحى خارج شد. از خود پرسيدم اسلحه و پزشكى چه ربطى به هم دارند. از او پرسيدم آيا از بى حسى موضعى استفاده مى‏كنيد يا از بيهوشى كامل اما پاسخى نداد.
مرا به اتاق جراحى بردند. در آنجا همين دكتر را ديدم. پايم را محكم به تخت بست. از آنها خواستم دستانم را باز كنند اما اين بار دكتر مخالفت كرد. شگفت زده شدم. چرا دكتر نقش يك نيروى امنيتى را بازى مى‏كند.
پرسيدم: چرا اين قدر محكم. من كه بيهوش مى‏شوم.
كسى پاسخ نداد. سپس دستان را محكم به بدنم بستند و عمل جراحى بدون بيهوشى شروع شد!!!شوكه شدم. خون به اين طرف و آن طرف مى‏پاشيد. از درون فرياد زدم. بدنم مى‏لرزيد. مرگ را با چشم خود ديدم. براى چند ثانيه بى هوش شدم. وقتى كمى هوشم را بازيافتم مى‏شنيدم كه دكتر فحش مى‏دهد و نفرين مى‏كند.
پرستارها از او خواستند اندكى آرام باشد اما او فقط ناسزا مى‏گفت. خون فواره زد و عرق همه جاى بدنم را گرفت. پس از لحظاتى يك ميله داغ آورد. چيزى مانند بوى پوست سوخته احساس كردم. دوباره از حال رفتم. دكتر براى آنكه مرا به هوش آورد دائم به من شوك وارد مى‏كرد. عمل دوساعت طول كشيد اما براى من انگار هزار سال.
پرستارها زخم را پانسمان كردند و مرا به اتاق اول برگرداندند. درد اعصابم را به هم ريخته بود. نگهبانها مى‏خنديدند و لطيفه‏هاى غير اخلاقى مى‏گفتند. از شدت درد فرياد زدم. پرستار يك آمپول به من زد. اندكى راحت شدم اما شب باز هم درد به سراغم آمد. آن قدر فرياد زدم تا پرستار دوباره به من آمپول مسكن تزريق كرد.
صبح روز بعد سربازها همراه با دكتر آمدند و از من خواستند كه بايستم. گفتم نمى‏توانم. گفتند: بايد به زندان برگردى. گفتم: من هم مى‏خواهم برگردم. نمى‏خواهم حتى يك لحظه هم شما را ببينم.
بالاخره يك صندلى چرخدار آوردند و من با تمام دردهايم به زندان برگشتم. دلم درد مى‏كرد و شكنجه شده بودم در حالى كه سربازها با خنده‏هاى مسخره شان آزارم مى‏دادند.
آرى، اين همان ارتش اسراييل است كه شارون آن را اخلاقى‏ترين ارتش دنيا خواند و اين همان اسراييلى است كه خود را تنها واحه دموكراسى در صحراى خاورميانه مى‏داند!!!
به نقل از نداء القدس، شماره 83.
پاورقي ها:

/

بر ساحل معرفت‏

پرسش: ويژگى‏هاى منافقان در قرآن كدام است؟
پاسخ: منافق كسى است كه به زبان خودش را مؤمن معرفى مى‏كند امّا قلباً كافر است چنان‏كه خداوند مى‏فرمايد: «يَقُولُونَ بِأَفْوَ هِهِم مَّا لَيْسَ فِى قُلُوبِهِمْ؛ (آل‏عمران،167) به زبان مى‏آورند [اظهار اسلام مى‏كنند] آن‏چه در قلبهايشان نيست.» و از اين‏روست كه در تعريف نفاق گفته‏اند «استتار الكفر و اظهار الايمان» يعنى پنهان كردن كفر و وانمود كردن ايمان.(1)
قرآن مجيد در سوره‏هاى زيادى نشانه‏ها و ويژگى‏هاى منافقان را بيان كرده است؛ مانند: سوره‏هاى بقره، آل‏عمران، نساء، مائده، انفال، توبه، عنكبوت، احزاب، نور، محمّد، فتح، حديد، مجادله، حشر، منافقون.
برخى از ويژگى‏هاى آنان عبارت است از:
1. ايمان ظاهرى دارند؛ منافقان با زبان اظهار ايمان مى‏كنند؛ ولى در دل آنان از ايمان خبرى نيست. (بقره، 8)
2. هر روز به رنگى در مى‏آيند و در ميان هر جمعيتى با آن‏ها همصدا مى‏شوند؛ به مؤمنان كه مى‏رسند مى‏گويند: «ءامنّا» (ما ايمان آورده‏ايم)؛ ولى هنگامى كه با مخالفان رو به رو مى‏شوند، مى‏گويند: «إنّامعكم» (ما با شماييم). (بقره، 14)
3. خود را عاقل و هوشيار و مؤمنان را سفيه و ساده لوح و خوش باور مى‏پندارند. (بقره، 13)
4. داعيه اصلاح‏طلبى دارند؛ در حالى كه مفسد واقعى هستند. (بقره، 11)
5. مردم را به «منكرات» تشويق و از «نيكى‏ها» باز مى‏دارند. (توبه، 67)
6. براى رسيدن به اهداف خود از راه خدعه و نيرنگ وارد مى‏شوند. (بقره، 9)
7. هنگامى كه به نماز مى‏ايستند، غرق كسالت و بى‏حالى‏اند. (از راز و نياز با خدا لذت نمى‏برند) و عبادت و عمل نيكشان ريايى است. (نساء، 142)
8. جاسوسان كفار و در نهان مشوق آنان براى جنگ با مسلمانانند: «ألم نستحوذ عليكم و نمنعكم مِّن المؤمنين» (نساء، 141)
9. پيمان‏شكن و دروغگو هستند. (توبه،77)
10. سوگند دروغ يكى از ابزار كار آنان براى گمراه ساختن مردم است. (توبه، 56)
11. فتنه‏گر و تفرقه افكنند. (توبه، 47 – 48).
12. ظاهرى آراسته و زبانى چرب و فريبنده دارند: «و إذا رأيتهم تعجبك أجسامهم و إن يقولوا تسمع لقولهم» (منافقون، 4)
13. از افشا شدن انحرافات و نقشه‏هاى خود بيمناكند. (توبه، 64)
و…
از نظر اسلام «نفاق» بدترين نوع كفر است و منافقان دورترينِ مردم از خداوند هستند: چرا كه منافقان در ظاهر با مسلمانان، ولى در باطن با كافران و مشركان مى‏باشند؛ و از همين روى خداوند در بيان عاقبت دردناك و شوم آنان در بعضى از آيات، مجازاتشان را به همراه «كافران» ذكر كرده است و مى‏فرمايد: «إِنَّ اللَّهَ جَامِعُ الْمُنَفِقِينَ وَالْكَفِرِينَ فِى جَهَنَّمَ جَمِيعًا ؛ (نساء، 140) خداوند همگى، منافقان و كافران را در دوزخ جمع مى‏كند. و در جاى ديگر علاوه بر وعده آتش دوزخ به آنان، از دورى رحمت و استعداد خود نسبت به آن‏ها خبر داده و مى‏فرمايد: «خداوند به مردان و زنان منافق و كفار، وعده آتش دوزخ داده: جاودانه در آن خواهند ماند – همان براى آن‏ها كافى است -و خدا آن‏ها را از رحمت خود دور ساخته، و عذاب هميشگى براى آن‏هاست.» (توبه، 68)، (محمد، 20-24)
از طرفى، به دليل مصونيتى كه آنان در پناه اظهار ايمان براى خود كسب كرده‏اند و ناجوان مردانه از پشت به مسلمانان و افراد بى‏دفاع خنجر مى‏زنند، خطرها و آسيب‏هايى كه از ناحيه منافقان به جوامع انسانى و اسلامى مى‏رسد با هيچ خطر و آسيبى قابل قياس نيست؛ به همين جهت، جايگاه آنان بدترين و پست‏ترين نقطه دوزخ است؛ آن جا كه مى‏فرمايد: «إِنَّ الْمُنَفِقِينَ فِى الدَّرْكِ الْأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ وَلَن تَجِدَ لَهُمْ نَصِيرًا ؛ (نساء، 145) منافقان در پايين‏ترين دركات دوزخ قرار دارند؛ و هرگز ياورى براى آن‏ها نخواهى يافت.»(2) سخن آخر اين كه منافقان چون در دنيا، در تاريكى وحشتناك كفر و نفاق و گناه زندگى مى‏كنند، در جهان
ديگر نيز در تاريكى مى‏برند و فريادشان بلند است و ملتمسانه از مومنان تقاضاى «نور» مى‏كنند، اما چيزى جز جواب منفى نمى‏شنوند. قرآن كريم مناظره و گفتگوى آنان را با مؤمنان، در روز قيامت چنين بيان مى‏فرمايد: «روزى كه مردان و زنان منافق به مؤمنان مى‏گويند: نظرى به ما بيفكنيد تا از نور شما برترى برگيريم، به آن‏ها گفته مى‏شود: به پشت سرِ خود «دنيا» بازگرديد و كسب نور كنيد.» در اين هنگام، ديوارى ميان آن‏ها حايل مى‏شود كه درى دارد، درونش رحمت است و برونش عذاب منافقان، مؤمنان را صدا مى‏زنند و مى‏گويند: مگر ما با شما نبوديم؟! مى‏گويند: چزا؛ ولى شما خود را به هلاكت افكنديد و انتظار [مرگ پيامبر را ]كشيديد، و [در همه چيز ]شك و ترديد داشتيد و آرزوهاى دور و دراز، شما را فريب داد تا فرمان خدا فرا رسيد و شيطان فريبكار شما را در برابر [فرمان ]خداوند فريب داده. پس امروز نه از شما فديه‏اى پذيرفته مى‏شود و نه از كافران و جايگاهتان آتش است و همان سرپرستتان مى‏باشد؛ و چه بد جايگاهى است! (حديد، 13 – 15).
آرى اين همه، قسمتى از عاقبت و سرنوشت شوم منافقان در قيامت است.(3) پرسش: مخلِصين از ديدگاه قرآن كريم چه كسانى هستند؟
پاسخ: مخلِص به كسى گفته مى‏شود كه داراى صفت والاى اخلاص باشد، و منظور از اخلاص همان خلوص نيت است، و خلوص نيت آن است كه انگيزه تصميم‏گيرى تنها خدا باشد و بس. به گفته مرحوم فيض كاشانى، حقيقت اخلاص آن است كه نيّت انسان از هرگونه شرك خفى و جلّى پاك باشد.(4)
قرآن كريم به اخلاص اهميت ويژه داده است و مى‏فرمايد: «به آنان دستور داده نشده بود جز اين‏كه خدا را بپرستند در حالى كه دين خود را خالص كنند و از شرك به توحيد باز گردند…» (بينه،5) و خطاب به همه مسلمانان مى‏فرمايد: «خداوند يگانه را بخوانيد و دين خود را براى او خالص كنيد، هر چند كافران ناخشنود باشند.» (غافر،14)
و در جاى ديگر شخص پيامبر را خطاب قرار داده و به طور قاطع به او دستور مى‏دهد: «بگو من مأمورم خدا را پرستش كنم، در حالى كه دينم را براى او خالص كرده باشم.» (زمر،11)
قرآن كريم بر اخلاص تأكيد نموده و روايات معصومين(ع) ويژگى‏هاى مخلصين را بيان كرده‏اند. از راه ويژگى‏هاى مخلصين
پى مى‏بريم چه كسانى مخلِص هستند و آن ويژگى‏ها چنين است:
1. قلبش تسليم خدا است؛ 2. اعضايش تسليم فرمان اوست؛ 3. خير خود را در اختيار مردم مى‏گذارد؛ 4. شرّ خود را از مردم باز مى‏دارد؛ 5. دوست ندارد كسى او را به خاطر كارهاى الهى‏اش بستايد.(5)
در برابر مخلِص، رياكار است. مناسب است به ويژگى‏هاى رياكار هم اشاره شود تا از باب «شناخت اشياء با ضد آن‏ها» مخلِصان بهتر شناخته شوند. برخى از ويژگى‏هاى رياكاران چنين است:
1. در تنهايى، اعمال خود را با كسالت انجام مى‏دهد؛ 2. در ميان مردم، كار خود را با نشاط انجام مى‏دهد؛ 3. هر گاه او را مدح و ثنا گويند بر علم خود مى‏افزايد، و در تمام كارهايش اصرار دارد مردم او را ستايش كنند؛ 4. سعى مى‏كند ظاهرش را در نظر مردم خوب جلوه دهد.
مخلصان كسانى هستند كه از ويژگى‏هاى مخلصان برخوردار بوده و از صفات رياكاران پاك باشند.(6) پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1) حجةالتفاسير، سيدعبدالحجت بلاغى، ج 6، ص 357، نشر حكمت. يكى ديگر از دليل‏هايى كه براى علت نامگذارى منافق به اين نام، ذكر كرده‏اند اين است كه «نفق» به معنى خروج است و منافق، به سوى مؤمنان با ايمان خارج مى‏شود و به سوى كفار با كفر (از طريق اسلام خارج مى‏شود و به كفر مى‏رود و بالعكس) و… ر.ك: مجمع‏البيان، علامه طبرسى، ج 3، ص 52، نشر الحيات / مفردات راغب، ص 502، نشر دارالمعرفه / قاموس قرآن، سيدعلى‏اكبر قرشى، ج 7، ص 98، دارالكتب.
2) ر.ك: تفسير نمونه، آيت اللَّه مكارم شيرازى و ديگران، ج 4، ص 180، دارالكتب الاسلامية.
3) ر.ك: تفسير نمونه، آيت اللَّه مكارم شيرازى، ج 23، ص 329 – 336، و ج 4، ص 168 – 180، دارالكتب الاسلامية.
4) ر.ك: محجة البيضاء، ج 8، ص 128.
5) بحارالانوار، علامه مجلسى، ج 69، ص 304، مؤسسة الوفاء، بيروت.
6) ر.ك: اخلاق در قرآن، آيت‏اللَّه مكارم شيرازى، ج 1، ص 266-292، مدرسه اميرالمؤمنين، قم.

/

مناسبات اخلاقى و رفتارى با همسايگان‏

قسمت اول‏ ضرورت نيكى به همسايه‏
بدون ترديد، پس از خانواده، افرادى كه در يك محلى گرد هم آمده‏اند، جامعه‏اى مهم را پديد مى‏آورند كه اتحاد و وفاق اجتماعى و معاشرت‏هاى آنان مى‏تواند استحكام و استوارى اين تشكل را در بعد انسانى و اخلاقى تضمين كند، اسلام براى افرادى كه در مجاورت يكديگر سكونت دارند، حقوقى در نظر گرفته است؛ كه اگر فردى بخواهد آنها را زير پا نهد خاطى و خلافكار محسوب مى‏شود. حق همسايگى در اين آيين چنان اهمّيتى دارد كه قرآن كريم پس از مطرح نمودن يكتاپرستى و اجتناب از شرك ورزى، دعوت عملى به تعاون و تضامن اجتماعى مى‏نمايد و در اين ميان پس از پرستش خداوند، نيكى به والدين، ارحام،يتيمان و فقيران و احسان به همسايه را مورد توجّه قرار مى‏دهد. «و اعبدوا الله و لا تشركوا به شيئاً و بالوالدين احساناً و بذى القربى و اليتامى و المساكين و الجار ذى القربى و الجار الجنب و الصاحب بالجنب و ابن السبيل و ما ملكت ايمانكم ان اللّه لايحبّ من كان مختالاً فخوراً».(1) جالب اين كه رعايت حقوق مجاورين طبق آيه قرآن، عملى نمودن فرمان الهى است و نيز اين سلوك و رفتار نيك در رديف عبادت پروردگار تلقى گرديده است. منظور از عبارت «جار ذى القربى»، همسايه نزديك،خويشاوند و يا هم عقيده مى‏باشد و «جار جنب»، دور بودن از نظر فاصله، خويشاوندى يا اعتقاد را مى‏رساند.(2)
ارتباط شايسته افراد يك محل كه با هم همسايه‏اند و نيز خوش رفتارى آنان تا بدان حد است كه حضرت امام رضا(ع) اين ويژگى را از جمله اهداف بعثت رسول اكرم (ص) برشمرده‏اند.(3) حضرت على(ع) نيز فرموده‏اند شيعيان ما كسانى مى‏باشند كه به خاطر ولايت ما نسبت به يكديگر بذل و بخشش مى‏نمايند… مايه بركت همسايگان هستند و با معاشران خود، در صلح و صفا بسر مى‏برند.(4) آن حضرت چهار خصلت را بر شمرده‏اند كه اگر كسى آنها را مراعات نمايد اهل بهشت است كه يكى از آن‏ها رفتار پسنديده با همسايگان است.(5)
امام صادق(ع) در سخنى جاويدان نيك رفتارى با همسايه را بعد از نماز و در رديف اقامه اين فريضه الهى در مسجد، ذكر كرده‏اند.(6) ابن مسكان مى‏گويد: امام صادق(ع) فرمود: ما ريشه همه خوبى‏ها و نيكى‏ها هستيم و اين‏ها همه از شاخه‏هاى وجود ماست. در اين روايت تفقّد از همسايه به عنوان خير و خوبى معرفى شده است.(7)
امام حسن مجتبى(ع) در ايام صباوت، شبى تا صبح صادق، مراقب عبادت مادرش حضرت صديقه كبرى(س) بود و مى‏نگريست كه آن بانوى بانوان مدام در حال ركوع، سجود، قيام و قعود است و به خوبى مى‏شنيد كه مادرش درباره زنان و مردان دعاى خير مى‏نمايد و براى هر يك از آنان سعادت، رحمت و بركت مى‏خواهد. دومين فروغ امامت صبح هنگام، خطاب به مادرش گفت: هرچه گوش كردم درباره ديگران دعاى خير نمودى امّا درباره خودت دعايى ننمودى. حضرت فاطمه زهرا(س) فرمودند: يا بنىّ: الجار ثم الدار؛ اى فرزندم اوّل همسايه بعد خانه.(8)
حضرت على (ع) در خطبه قاصعه از تعصب‏هاى غلط، افتخارات بيهوده و مباهات به طايفه و قبيله به شدت انتقاد مى‏كند و مى‏فرمايد: اگر كسى بخواهد واقعاً تعصب به خرج دهد بايد كردار پسنديده، خصال نيكو و خوى خوب انسانى را ملاك مباهات و فضيلت قرار دهد و در فرازى از اين خطبه تأكيد نموده‏اند به صفات حميده و اخلاق كريمه افتخار كنيد و به دنبال اين سخن آسمانى برخى از خصلت هايى را كه سزاوار است افراد داشته باشند برمى شمارد. نخستين اين حالات نيكو از ديدگاه نخستين امام، حقوق همسايه و رعايت حال اوست: من الحفظ للجوار.(9) يكى از صفات متقين كه حضرت على(ع) در خطبه همام بدان اشاره فرموده است زيان نرسانيدن به همسايه مى‏باشد.(10) آن امام در بستر شهادت نيز بازماندگان را اين گونه وصيت فرمود: از خدا پروا داشته، از پروردگارتان بترسيد. از خدا بترسيد درباره همسايگانتان كه آنان سفارش شده پيامبرتان هستند.(11) حضرت امام حسين (ع) نيز مسلمانان را به پنج خصلت توصيه نموده‏اند كه يكى از آنها خوش رفتارى با همسايه است.(12) در فرازى از رساله حقوق امام زين العابدين(ع) حقوق همسايگان اين گونه ترسيم گرديده است.
«…امّا حق همسايه‏ات حفظ اوست در نهان و بزرگداشت او در عيان و حمايت از وى در صورتى كه ستمى به وى رسيده باشد و اگر احتمال تأثير اندرز مى‏دهى، او را موعظه نمايى. در هنگام بلاها و سختى‏ها او را رها نكنى و از خطا و خلاف او درگذرى، گناهش را ببخشى و با كرامت و رعايت حيثيت وى، با همسايه‏ات معاشرت كنى…»
دعاى چهل و چهارم صحيفه سجاديه مربوط به هنگام فرا رسيدن ماه رمضان و استقبال از اين ايام مبارك است. در بخشى از اين نيايش نورانى امام چهارم از پيشگاه خداوند مى‏خواهد كه به آن حضرت توفيق دهد با همسايه‏اش از طريق فضل و سخاوت رفتار نموده و در رفع احتياجات و مساعدت به فقيرانشان اقدام نمايد و در مقابل آزارشان از در نيكى و خوش خويى درآيد.
امام صادق(ع) فرموده‏اند: آيين ائمه(ع) ورع، عفّت…نيكو معاشرت كردن با همه و حسن همجوارى (خوش همسايگى) است.(13) حضرت امام رضا(ع) در كلامى گران سنگ فرموده‏اند: بر شما باد به تقواى الهى، پارسايى، كوشش در طاعت و بندگى، اداى امانت، راستگويى و حسن هم‏جوارى كه اين موارد اساس رسالت حضرت محمد مصطفى(ص) است.(14) مرزهاو حقوق همسايگان‏
در خصوص حدّ همسايگى، رسول اكرم(ص) فرموده‏اند:تا چهل خانه از روبرو، پشت سر، طرف راست و سوى چپ همسايه محسوب مى‏شوند.(15) بر اساس اين روايت در روستاها و شهرهاى كوچك، محلات مسكونى، شهرك‏ها و بلوك‏هاى ساختمانى افراد كثيرى با يكديگر همسايه‏اند و لازم است حقوق متقابل خويش را مراعات نمايند اگر سفارش مؤكّد اسلام در اين نواحى بين ساكنين آنان عمل گردد مردمى كه تا مسافتهاى قابل توجّهى با هم زندگى مى‏كنند بسيارى از دشوارى‏هاى اجتماعى، اخلاقى، امنيتى و تربيتى را پشت سر نهاده و از زندگى آميخته به مودت بهره‏مند مى‏گردند، چنين پديده‏اى در رشد عاطفى و بهبود ساختار اقتصادى اجتماعى مناطق مسكونى تأثيرى قابل ملاحظه خواهد گذاشت. بنا به فرمايش خاتم رسولان الهى همسايگان به سه دست تقسيم مى‏گردند. نخست همسايه‏اى كه در سه محور بر گردن ما حق دارد: حق همسايگى، حق خويشاوندى و اسلام(برادر دينى و ايمانى)؛ دوم همسايه‏اى كه داراى دو حق است: حق همسايگى و حق برادر ايمانى؛ سوم همسايه‏اى كه صرفاً داراى حق همسايگى است و آن حق افراد غير مسلمان از اهل كتاب است.(16) بنابراين حقوق هم‏جوارى را بايد حتى در مورد همسايه‏اى كه در اعتقادات و باورها با ما وجه اشتراكى ندارد، مراعات نمود.
مجاورت خانه‏هاى مسكونى براى صاحبان آنها تعهد بوجود مى‏آورد. از خصوصيات حق همسايگى اين است كه مزاياى متقابل دارد و بين مردم جريان يافته است چنين نيست كه همسايه‏اى حقوقى بر عهده ديگران داشته باشد ولى خودش نسبت به مجاورين حقى را تعهد نكند. در واقع هر كس كه تصور مى‏كند به گردن ديگرى حق دارد در همان حال بايد متوجه اين حقيقت گردد كه او هم مديون است. امام صادق(ع) مى‏فرمايند: آيا مردى از شما شرم نمى‏كند كه همسايه‏اش حق هم جوارى را در خصوص او رعايت كند ولى او اين حقيقت را نشناسد.(17)
در روايتى حضرت رسول اكرم(ص) فرموده‏اند: حق همسايه آن است كه اگر در بستر بيمارى قرار گرفت از وى عيادت نمايى و اگر مرگش فرا رسيد در تشييع جنازه او حضور يابى و اگر از تو قرض خواست از پرداخت آن امتناع ننمايى و اگر سرور و شادى در زندگيش رخ داد بر او تبريك و تهنيت گويى و در مصائب و ابتلائات با او هم دردى نمايى. ساختمان محل سكونت خود را از خانه او بالاتر نبرده و او را از نسيم فرح زا و هواى خنك محروم نكنى.(18)
در حديث ديگرى آن مرد آسمانى توصيه نموده‏اند: چون ميوه‏اى خريدى مقدارى به همسايه‏ات هديه كنى و در غير اين صورت آن را پنهانى به منزل ببرى. فرزندت را در حالى كه ميوه مى‏خورد به بيرون از خانه نفرست كه مبادا بچه همسايه آزرده شود و نيز بوى غذاى تو، وى را ناراحت ننمايد(امكان دارد آن را نتواند تهيه كند) مگر اين كه مقدارى برايش بفرستى.(19)
امام زين العابدين (ع) حقوق متقابل همسايگان را اين گونه بيان فرموده‏اند: حق همسايه‏ات اين است كه او را در غيابش حفظ كنى و در حضورش به وى احترام بگذارى. اگر ستمى وى را تحت فشار قرار داد، به امدادش بشتابى و در رفع ستم از وى بكوشى. در عيوب او تجسّس ننموده و اگر ناگوارى از همسايه ديدى ناديده تصوّر كنى…و با عزّت و شادمانى با او معاشرت كنى و قادرى جز خداوند تبارك و تعالى نمى‏باشد.(20) خوش همسايگى‏
خوب همسايه دارى، خوش رفتارى با همسايه و احسان در خصوص آنان دستورى دينى است. امام صادق(ع) فرموده‏اند: بر شما باد به خوش همسايگى پس به درستى كه خداوند عزّ و جل بدان امر كرده است.(21) رسول اكرم (ص) توصيه فرموده‏اند: اگر خواستار آن هستيد كه پروردگار و فرستاده‏اش شما را دوست بدارند، وقتى امانتى به شما سپردند آن را ادا كنيد، درسخن گفتن، صداقت را در نظر گيريد و با همسايگان به نيكى رفتار كنيد.(22) همچنين آن حضرت فرموده‏اند آنچه براى خود مى‏خواهى براى ديگران نيز بخواه تا مؤمن باشى و با همسايگان خوش رفتارى كن تا در زمره افراد مسلمان به شمارآيى.(23) ابو ربيع شامى مى‏گويد: حضرت امام صادق(ع) فرمود: بدانيد از ما نيست كسى كه با همسايه‏اش خوشرفتارى نكند.(24) حضرت على(ع) نيز در اهميت اين موضوع فرموده‏اند: خدا رحمت كند همسايه‏اى را كه همسايه خويش را به نيكى كردن يارى نمايد.(25)
امام كاظم (ع) مى‏فرمايند: درميان قوم بنى اسرائيل مردى مؤمن مى‏زيست كه همسايه‏اى كافر داشت، آن مرد غير مسلمان نسبت به آن فرد با ايمان رئوف بود و برايش كار خير انجام مى‏داد، وقتى او از دنيا رفت، خداوند در دوزخ خانه‏اى از گل برايش بنا كرد تا او را از حرارت آتش جهنّم حفظ كند و حتى به او روزى هم مى‏رسيد به آن مرد گفتند: اين لطف حق به خاطر مدارا و نيكى تو به همسايه مؤمن مى‏باشد.(26)
حضرت على (ع) نويد داده‏اند: نيكوكارى و خوش رفتارى با خويشاوندان موجب افزايش عمر و آبادانى خانه‏ها مى‏شود.(27) حضرت امام رضا(ع) مى‏فرمايند: مرا حديث كرد محمد بن على – امام باقر(ع) – كه صله ارحام و نيكى با همسايگان دارايى و توانايى مالى انسان را افزايش مى‏دهد.(28) و اين سخنان الهام گرفته از فرمايش رسول اكرم(ص) است كه فرموده‏اند خوش سلوكى با همسايه يكى از چهار چيزى است كه روزى را زياد مى‏نمايد.(29) بنابراين نيكى به همسايه در همين دنيا آثار و بركاتى دارد. امام صادق(ع) از رسول اكرم(ص) نقل نموده‏اند: خوش رفتارى با همسايه مرگ را به تأخير مى‏افكند،(30) از ثمرات ديگر خوش رفتارى آن است كه همسايگان زياد مى‏شوند، زيرا دوستان انسان خوش خوى افزايش مى‏يابد و مردمان بيشترى با فرد خوش اخلاق انس مى‏گيرند چنانچه حضرت على(ع) متذكر گرديده‏اند.(31) همچنين خوش رفتارى با همسايگان سبب مى‏شود تا در مشكلات و گرفتارى‏ها، به يارى آدمى برخيزند و بارش را از دوش او بردارند، زيرا به فرمايش مولاى متقيان نيكى به افراد هم‏جوار، خدمه را زياد مى‏كند.(32) از چشمه تا مرداب‏
برخوردارى از همسايه صالح از عوامل سعادت انسان است. انس و الفت با چنين انسان‏هايى در واقع شكرگزارى نعمت و قدردانى از لطفى است كه خداوند در حق ما نموده است. محيط و معاشرت‏هاى محله‏اى چه در بعد مثبت و چه در بعد منفى بر روان‏هاى آدميان اثر مى‏گذارد. به قول شهيد مطهرى روح انسان حسّاس است و بدون آن كه خود شخص متوجّه باشد صلاح و فساد از فردى ديگر به وى سرايت مى‏كند.(33) امام على(ع) فرموده‏اند: همنشينى با هواپرستان فراموش خانه ايمان است.(34) مولوى چه نيكو سروده است:
مى‏رود از سينه‏ها در سينه‏ها

از ره پنهان صلاح و كينه‏ها
همنشين اهل معنا باش‏

هم عطايابى و هم باشى فتى‏
يك زمان هم صحبتى با اولياء

بهتر از صد ساله طاعت بى ريا
صحبت صالح تو را صالح كند

صحبت طالح تو را طالح كند
همسايه خوب چون گلى خوشبوى با رايحه خود جان آدمى را معطر مى‏سازد، روح و روان را صفا مى‏دهد و طراوت زندگى را افزون مى‏سازد، اما همسايه ناشايست چون ماده‏اى متعفن مشام مجاورين خود را آزرده و نه تنها محيط زندگى را به مردابى آلوده تبديل مى‏كند بلكه حالات درونى و افكار و گرايش‏هاى همسايگان خود را خدشه‏دار مى‏سازد:
گلى خوشبوى در حمّام روزى‏

رسيد از دست محبوبى به دستم‏
بدو گفتم كه مشكى يا عبيرى‏

كه از بوى دلاويز تو مستم‏
بگفتا من گلى ناچيز بودم‏

وليكن مدتى با گل نشستم‏
كمال همنشين در من اثر كرد

وگرنه من همان خاكم كه هستم‏

حضرت على(ع) به پيروان خويش تذكر مى‏دهند: با كسى همسايه شويد كه از وى در امان باشيد و خوبى او در نگذرد.(35)
پنجمين فروغ ابديت مى‏فرمايند: شيعه على(ع) كسى است كه براى همسايگان خود مايه بركت باشد و با معاشران خويش در صلح و صفا بسر برد.(36) رسول اكرم(ص) نيز به جامعه اسلامى توصيه مى‏فرمايند: به گونه‏اى رفتار نمائيد كه همسايگان از دست شما آسوده باشند.(37) همسايگان بايد با ديد و بازديد، احوالپرسى و مانند آن، روابط متقابل خويش را استوار و ماندگار نمايند و در صورتى كه رابطه همسايگان قطع باشد واقعاً محلّه به كالبدى بدون روح تبديل مى‏شود و خاصيت اصلى، نشاط و شادابى را از دست مى‏دهد از اين جهت حضرت على(ع) مى‏فرمايند: شايسته است همسايگان به ديدار هم روند در غير اين صورت همسايگى را ترك گويند.(38) رسول خدا(ص) نيز در كلامى نورانى گوهرافشانى فرموده‏اند: وقتى دو نفر تو را دعوت كردند، فراخوانى كسى را كه خانه‏اش به محل سكونت تو نزديكتر است، بپذير زيرا آن كه منزلش در قرب خانه شماست در همسايگى تقدّم دارد.(39) حرمت همسايه‏
حفظ حرمت همسايه و توجه داشتن به حيثيت او، از ديگر وظايف اخلاقى ما نسبت به همسايگان است. حضرت پيامبراكرم(ع) مى‏فرمايند: هر كس به خدا و روز قيامت ايمان دارد بايد همسايه‏اش را حرمت نهد و او را اكرام نمايد.(40) امام صادق(ع) مى‏فرمايند در كتاب اميرمؤمنان(ع) خواندم كه رسول خدا(ص) فرموده بودند: همسايه همچون نفس انسان است، نبايد خسرانى متوجه او گردد و نيز روا نيست همسايه را (بدون جهت) مجرم تلقى كرد و حرمت همسايه با احترام مادر برابر است و نيز از آن حضرت نقل شده است: حرمت همسايه همچون حرمت خون است و بايد همسايه را گرامى داشت اگرچه غير مسلمان باشد.(41)
معمولاً رفتار و كردار افراد در يك محله يا مجتمع مسكونى مورد ارزيابى همسايگان قرار مى‏گيرد و افراد در مورد شيوه‏هاى اخلاقى و خصال افراد به داورى مى‏پردازند و اگر در مجموع خوبى‏هاى كسى را تأييد كردند بايد خداى را سپاسگزار بود، در غير اين صورت بايد در مناسبات رفتارى و حالات و خلق و خوى خويش تجديد نظر نمائيم و نسبت به اصلاح رفتار خويش بكوشيم و در اين بازنگرى‏ها خصلت‏هاى منفى را از خود دور نموده و آن خلق و خويى را كه مورد تأييد افراد خوش فكر و اهل انصاف است تقويت نموده و نسبت به شكوفايى آن همت ورزيم. ابوذر غفارى از رسول اكرم(ص) سؤال نموده است: چگونه بدانم نيكوكار يا بدكارم؟ آن حضرت فرمود: هنگامى كه از همسايگانت شنيدى درباره‏ات مى‏گويند به تحقيق نيكو عمل كرد پس نيكوكارى و اگر متوجه شدى كه مى‏گويند، بد كرد، بدكارى!.(42) همدردى با همسايگان‏
اسلام دايره زندگى مسلمانان را از محدوده خانواده به سوى دوستان، خويشاوندان و همسايگان گسترش مى‏دهد و از انسان معتقد به قرآن و قيامت مى‏خواهد كه نبايد به رفاه خويش فكر كند و صرفاً در اين جهت بكوشد در حالى كه همسايه‏اش وضع مشقت بارى دارد و از تهيه و تدارك كمترين امكانات زندگى خويش ناتوان است.
سعيد بن جبير نقل كرده است عبداللّه بن عباس بر عبداللّه بن زبير وارد گرديد، فرزند زبير خطاب به وى گفت: آيا مرا به دنائت و بخل نسبت مى‏دهى؟ او پاسخ داد: آرى. زيرا رسول اكرم(ص) مى‏فرمود: از دايره مسلمين بيرون است كسى كه فقط شكم خود را سير كند ولى همسايه‏اش در گرسنگى بسر برد.(43)
امام چهارم فرمود: كسى كه شب را با سيرى بگذراند و در همسايگى او مؤمنى گرسنه باشد خداوند مى‏فرمايد: اى فرشتگان شما را بر اين بنده گواه مى‏گيرم كه من او را به نيكى امر نمودم ولى پيروى نكرد و از غير من اطاعت كرد او را به اعمال خودش واگذار نمودم. سوگند به عزّت و جلال خودم هرگز چنين شخصى را نخواهم بخشيد.(44)
حتى پيامبر اكرم(ص) مى‏فرمايند: كسى كه خود را سير كند ولى در اين مورد همسايه‏اش با مشكل مواجه باشد به آيين من ايمان نياورده است.(45)
بنابه فرمايش امام سجاد(ع) از جمله گناهانى كه مانع نزول باران مى‏شود ترك كمك به همسايه است و از فرموده‏هاى آن امام همام است كه: اگر فردى بيش از احتياجات خود پوشاك داشته باشد و بداند كسانى در همسايگى او هستند كه به آن نياز دارند و از دادن به آنان خوددارى مى‏كند، خداوند او را در آتش دوزخ خواهد افكند.(46)
امام صادق(ع) در پاسخ به مكتوب يكى از اصحاب خود نوشت، از پدرم شنيدم و ايشان از آباء گرام خود از امير مؤمنان (ع) نقل كردند كه آن جناب از رسول اكرم(ص) شنيد كه فرمودند: كسى كه با حالت سيرى سربر بالين نهاد در حالى كه همسايه‏اش با حالت گرسنگى در بستر قرار گيرد، ايمان ندارد، اصحاب عرض كردند: با اين وضع هلاك مى‏شويم، فرمود: از غذاها يا خرماهايتان آنچه اضافه داريد يا از وجوه نقدى و يا از لباس‏هايتان به آنان دهيد تا بدين وسيله خشم خداوند را خاموش سازيد.(47)
از عادات پسنديده حضرت يعقوب نبى آن بود كه هر شب گوسفندى در خانه‏اش ذبح مى‏گرديد و فرزندان و اهل خانه‏اش ملزم بودند حداقل نيمى از آن را براى فقيران بخصوص همسايگان مستمند ببرند در شب جمعه‏اى، وقتى نصف گوسفند ذبح شده را انفاق نمودند و باقى مانده را مصرف كردند، مردى فقير كه در همسايگى آن بيت نبوت سكونت داشت و نامش «ذميال» بود، مقارن افطار با زبان روزه در خانه يعقوب آمد و اظهار داشت روزه دارم، از غذاى خويش مقدارى به من بدهيد و چندين بار اين تقاضا را تكرار نمود اهل خانه صدايش را شنيدند ولى با بى‏اعتنايى از آن گذشتند و يا اين كه در
تاريكى تشخيص ندادند او همان همسايه نيازمند و صائم است در واقع به ادعاى او شك نمودند. آن مرد با ايمان به حال نااميدى از در خانه يعقوب رفت در حالى كه ذكر خداوند و حمد الهى بر زبانش جارى بود، با همان حال گرسنگى بدون افطار خوابيد، روز بعد را نيز روزه گرفت و با متانت گرسنگى را تحمّل نمود و آن روز را بدون خوردن طعامى سپرى كرد.
خداوند متعال به حضرت يعقوب(ع) وحى نمود: اى رسول من، به راستى محبوب‏ترين فرستادگانم كسى است كه بر مستمندان ترحّم نمايد و فقيران را به خود نزديك كرده و آنان را اطعام نمايد و در هر شرايطى به فكر سير نمودن آنان باشد. شب گذشته بر بنده‏اى از عباد من – ذميال – توجه نكردى و با وجود آن كه غذا در خانه‏ات بود وى را سير ننمودى. او بازارى به خانه خويش رفت. اى يعقوب بدان كه دوستانم را زودتر از ديگران به بلاو گرفتارى مبتلا مى‏سازم. اينك آماده ابتلا شويد و بر آنچه برايتان پيش مى‏آيد شكيبا باشيد. از همان شب مشقت و رنج يوسف نبى آغاز شد ولى چون اين پيامبر پاكدامن و صديق در ميدان‏هاى آزمايش الهى استوارى و پايدارى نشان داد و در اين راستا پيروزى را نصيب خويش ساخت مقامات دنيوى و اخروى والايى بدست آورد.(48)
ابوذر غفارى مى‏گويد، رسول خدا(ص) توصيه فرمود كه اگر غذايى طبخ كردى آن را چنان افزايش بده كه بتوانى همسايه‏ات را از آن برخوردار سازى.(49) اسحاق بن عمار از امام ابوالحسن(ع) درباره زكات فطره پرسيد: آن حضرت فرمود: همسايگان نيازمند نسبت به دريافت آن سزاوارترند.(50)
حضرت امام خمينى در خصوص زكات فطره چنين فتوا داده‏اند: مستحب است كه فطريه را به بستگان، همسايگان، مهاجرين در راه دين، اهل فقه و عقل و ساير كسانى كه چنين اولويت هايى را حايزند، بايد اختصاص داد.(51) پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. سوره نساء، آيه 36. 2. تفسير القرآن الكريم، سيد عبداللّه شبر، ص 114. 3. سيرى در نماز، حسين انصاريان، ص 23. 4. كافى، ج 3، ص 323. 5. سفينة البحار، محدث قمى، ماده رحم. 6. امالى، شيخ مفيد، ص 205. 7. الروضة من الكافى، كلينى، ج‏2، ص 51 – 52. 8. كشف الغمه، اربلى، ج 2، ص 25؛ بحارالانوار، ج 43، ص 85. 9. نهج البلاغه، خطبه قاصعه. 10. نهج البلاغه، خطبه همام (خصال متقين، 193). 11. نهج البلاغه، نامه 47، بحارالانوار، ج 71، ص 153. 12. نهج الشهادة، ص 316. 13. بحارالانوار، ج 74، ص 158. 14. همان، ج 78، ص 341. 15. كافى، ج 2،ص 669، وافى، ج‏1، ص 359. 16. المحجةالبيضاء فى تهذيب الاحياء، فيض كاشانى، ج‏3، ص 422. 17. الروضة من الكافى، ج 1، ص 214 ؛ آثار الصادقين، احسان بخش، ج‏2، ص 379. 18. نهج الفصاحه، ص 291. 19. مستدرك الوسايل، ميرزا حسين نورى، ج 2، ص 79، بحار، ج 82، ص 93. 20. بحارالانوار، ج 74، ص 7؛ ميزان الحكمة، ج 2، ص 195. 21. بحارالانوار، ج 71، ص 150. 22. نهج الفصاحه، ص 110 و 463؛ ميزان الحكمه، همان جلد، ص 190. 23. نهج الفصاحه، ص 14. 24. اصول كافى، ج‏4، ص 492. 25. غررالحكم و دررالكلم، ص 410. 26. بحارالانوار، ج 8، ص 349. 27. غررالحكم، ص 486. 28. صحيفة الرضا، ص 126. 29. نزهة النواظر، ص 45. 30. آداب معاشرت از ديدگاه معصومين، ص 101. 31. همان، ص 61. 32. همان، ص 62. 33. حكمت‏ها و اندرزها، مطهرى، ص 281. 34. تحف العقول، ص 319. 35. غررالحكم، ص 369. 36. تحف العقول، ص 344. 37. تنبيه الغافلين، ص 105. 38. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج‏20، ص 322. 39. نهج الفصاحه، ص 25. 40. المحجة البيضاء، ج‏5، ص 125 ؛ نهج الفصاحه، ص 573 ؛ كيمياى سعادت، ج 1، ص 427. 41. اصول كافى، ج 1، ص 465 ؛ مشكوة الانوار، طبرسى، ج 1، ص 464 ؛ جامع الاخبار، ص 98. 42. المحجةالبيضاء، ج 3، ص 425. 43. تتمة المنتهى، محدث قمى، ص 51. 44. ثواب الاعمال، ص 298. 45. وافى، ج‏1، جزء سوم، ص 96، اصول كافى ج 4، ص 493 ؛ نهج الفصاحه ص 559 ؛ مكارم الاخلاق، ص 298. 46. عقاب الاعمال، ص 298. 47. پند تاريخ، ج 2، ص 61. 48. الجواهر السنية فى احاديث القدسيه، شيخ حرّ عاملى، ص 44، اصول كافى، ج 4، ص 491 ؛ تفسير نورالثقلين، ج 2، ص 411؛ تفسير برهان، ج 2، ص 243. 49. المحجة البيضاء، ج 3، ص 425. 50. من لايحضره الفقيه، شيخ صدوق، كتاب صوم، ج 2، ص 536. 51. تحريرالوسيله، امام خمينى، ج‏1، ص 350.

/

طليعه‏اى به سوى نور

پرسش: چرا آمدن امام دوازدهم خواسته باطنى همه انسان‏هااست؟
پاسخ: عظمت ظهور امام زمان(عج) و ابعاد حكومت جهانى حضرت را بايد در اهداف عظيم اين دولت كريمه و استقرار عدالت فراگير و همه جانبه به وسيله ايشان، جست و جو نمود.
از يك سو برنامه‏ها و رسالت منحصر به فرد حضرت بقية اللّه(عج) به قدرى وسيع و گسترده و عميق است كه در هيچ مقطعى از تاريخ بشر همانندى ندارد. حتى حكومت حضرت سليمان و داوود نيز در برابر آن ناچيز و بى‏اهميت است؛ زيرا او خلاصه همه انبياء الهى و تحقق بخش ايده‏آل‏هاى تاريخ بشر مى‏باشد.
از سوى ديگر كمال جويى و رشد و ترقى خواهى، جزء فطرت انسان‏ها است و اين خواست فطرى، فقط در عصر ظهور و با رهبرى الهى آن بزرگ الهى تحقق‏پذير مى‏باشد. بنابراين، آمدن حضرت و عشق به مهدى(عج) در واقع عشق به همه كمالات و ايده‏آل‏هاست كه در دوران هر انسانى يا هر دين و مذهبى، چنين عطشى شعله‏ور مى‏باشد و ظهور مصلح جهان، مهدى موعود(عج) پاسخ اين عطش عمومى است. پرسش: ديدگاه اهل سنّت در مورد ولادت – ظهور – قيام و ساير مسائل مربوط به امام زمان(عج) چيست؟
پاسخ: برادران اهل سنت در بسيارى از مسائل مربوط به حضرت مهدى(عج)، با شيعيان هم‏نظر و هم‏عقيده‏اند، با اين تفاوت كه اهل سنت بيش‏تر به مهدى نوعى عقيده دارند و مى‏گويند كه مهدى در آينده متولد مى‏شود و جهان را از عدل و داد پر مى‏كند، اما شيعه به مهدى بالفعل و با مشخصات فردى و نَسَبى، عقيده دارند. بر همين اساس يكى از تفاوت‏هاى جدى ميان ديدگاه اهل سنت با شيعه موضوع ولادت حضرت مى‏باشد و به تبع آن بحث غيبت و…
در ساير مسائل مثل: نَسَب حضرت مهدى(عج)، ظهور حضرت مهدى(عج) در آخرالزمان و قيام حضرت براى برپايى حكومت عدل جهانى، عقيده اهل سنت نيز مثل شيعه مى‏باشد؛ زيرا در منابع اهل سنت نيز، روايات مربوط به مهدى از پيامبر اكرم(ص) نقل شده است كه اين احاديث به عنوان «احاديث المهدى» مورد پذيرش شيعه و سنى مى‏باشد. لذا دانشمندان اهل سنت هم‏چون شيعه، بحث‏هاى مفصلى درباره حضرت مهدى داشته و دارند و در مورد خصوصيات فردى و سيره عملى حضرت بعد از ظهور، كتاب‏هاى متعددى به رشته تحرير در آورده‏اند.(1) پرسش: آينده اسلام از كيست؟
پاسخ: اين سئوال قدرى ابهام دارد، اگر منظورتان اين است كه آينده اسلام چگونه است؟ بايد گفته شود كه آينده اسلام بسيار درخشان است و دين همگانى خواهد شد؛ زيرا بر اساس رواياتى بعد از قيام امام زمان عليه السلام دين همگانى، اسلام است.(2)
و اگر منظورتان اين است كه آينده از نظر اسلام چگونه است؟ بايد گفته شود كه آن هم درخشان است؛ زيرا با ظهور امام زمان (عج) عدل و داد همه جا را فرامى‏گيرد و مردم از دولت او خشنود هستند. بنابراين، آينده در قلمرو اسلام است؛ زيرا خداوند متعال در سوره توبه آيه 33 مى‏فرمايد: «ليظهره على الدين كله و لو كره المشركون» يعنى اسلام بر همه آيين‏ها غالب مى‏گردد هر چند مشركان را خوش نيايد.(3) يا در آيه ديگرى خداوند اين چنين وعده داده است «وعد اللّه الذين آمنوا منكم و عملوا الصالحات ليستخلفنهم فى الارض…»؛ «خداوند به آنها كه ايمان دارند و عمل صالح انجام مى‏دهند وعده داده است كه حكومت روى زمين را در اختيارشان بگذارد» كه در روايات ذيل آن از پيشوايان بزرگ اسلام نقل شده كه منظور از اين آيه «هو القائم و اصحابه»، مهدى و ياران او هستند.(4) پرسش: انقلابات پيش از ظهور حضرت مهدى از نظر تاريخى و ارتباط آنها با زمينه ظهور حضرت مهدى(عج) را توضيح دهيد؟
پاسخ: به عقيده شيعه هر حكومتى غاصب و ظالم است به هر شكل و قالبى كه باشد مگر آنكه امام معصوم (ع) يا مأذون از امام (ولو به صورت مطلق به معناى نيابت عامه) حكومت را بدست گيرد. در مجموع قيام‏هاى شكوهمند شيعه از حمايت مردمى توده‏ها و شخصيت‏هاى نام‏آور اسلامى برخوردار بوده و فقهاء و علماى اعصار مختلف در صف مقدم بوده‏اند و تشيع را تبليغ و گسترش مى‏دادند. و اين نهضت‏ها و انقلاب‏ها گرچه از نظر تئورى و عمل با نظام ايده‏آل توحيدى قابل مقايسه نيست ولى در راستاى احكام اسلامى بوده است.
در مجموع تلاش علماء از آغاز غيبت كبرى تا عصر معاصر با انديشه‏هاى متفاوت سياسى و مبانى عدالت اجتماعى اسلام مطرح بوده كه اوج تمام جنبش‏هاى اسلامى، نهضت اسلامى امام خمينى (ره) به شمار مى‏رود كه مردم به پيروى از بزرگمردى برخاستند كه او را نايب عام امام زمان(عج) مى‏دانستند. البته نبايد از گروه‏ها و فرقه‏هايى كه از نام مهدى براى رسيدن به اهداف دنيوى خود استفاده كرده‏اند؛ غافل شد. پرسش: مهدويت و تأثير آن بر جنبش‏هاى اسلامى در جهان اسلام چه مى‏باشد؟
پاسخ: در پاسخ به اين سئوال، منابع ذيل معرفى مى‏گردد تا بتوانيد به خوبى بحث را دنبال كنيد:
1- فصلنامه انتظار ش 2 مقاله انتظار و انقلاب، رحيم كارگر
2- فصلنامه انتظار ش 4 – 3 – 1 مقاله نگاهى دوباره به انتظار، مجيد حيدرى نيك‏
3- فصلنامه انتظار ش 5 مقاله مهدى انكارى، انتظارستيزى، محمد صابر جعفرى‏
4- فصلنامه انتظار ش 5 مقاله تأثيرات اجتماعى اعتقاد به مهدويت، حسن عبدى‏پور پرسش: آيا اينكه مى‏گويند شب پيروزى انقلاب و موقع اعلام حكومت نظامى بختيار، امام خمينى(ره) در پاسخ به درخواست مرحوم طالقانى(ره) مبنى بر عدم حضور مردم در خيابانها به خاطر احتمال كشتار مردم فرمودند اگر آقا امام زمان(عج) بگويند شما مخالفتى داريد، صحت دارد؟
پاسخ: البته نقل قول‏هايى از بزرگان شده است، ولى جزئيات مطلب به شكل دقيق معلوم نيست. در ماجراى شب 22 بهمن كه امام اصرار به شكستن حكومت نظامى داشتند و آقاى طالقانى مصر بودند كه حكومت نظامى رعايت شود، آنچه از امام نقل شده اشاره صريح به دستور امام زمان(عج) نيست؛ بلكه جمله‏اى است كه مى‏توان اشاره ضمنى به آن را فهميد. آن جمله كه برخى از بزرگان نقل كرده‏اند، اين است:
«اگر پيام از جاى ديگرى باشد، باز (بر سر حرف) خود ايستاده‏ايد؟»
براى اطلاع بيشتر مى‏توانيد به مجله انتظار شماره 1 مقاله جان و جانان مراجعه فرماييد. پرسش: آيا رابطه آقاى خامنه‏اى رهبر عزيز ما با امام زمان مانند رابطه امام خمينى با امام زمان است؟
پاسخ: منظور شما از رابطه مشخص نيست. اگر منظور ارتباط مستقيم با امام زمان (عج) است، به گونه‏اى كه مشكلاتشان را مستقيم از آن حضرت بپرسند و جواب و راهنمايى دريافت كنند؛ نه خود آن بزرگواران چنين ادعايى كرده‏اند و نه چيزى در اين زمينه ثابت شده است.
امّا از آن جهت كه اينان نايبان عام امام زمان(عج) در دوران غيبت هستند و سرنوشت شيعيان در ابعاد مختلف در دست آنان است، مسلّماً مورد توجه و عنايت خاص حضرت هستند و حضرت از طريقى كه خود صلاح بدانند آنها را يارى مى‏دهند. پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1) براى اطلاع بيشتر كتاب «خورشيد مغرب» و «در انتظار ققنوس» را مطالعه فرماييد.
2) نورالثقلين، ج 2، ص 211.
3) ر.ك تفسير نمونه، ج 7، ص 369.
4) تفسير نمونه، ج 7، ص 388.

/

دستاورد اولين اعزام دانشجو به فرانسه‏

حاج عباس شيرازى در سال 1235 هجرى قمرى براى فراگرفتن فن گل سازى (ساخت گل‏هاى مصنوعى از پارچه و كاغذ) به فرانسه اعزام شد. از اين روى وى را مى‏توان نخستين دانشجو و كارآموز اعزامى از ايران به فرانسه دانست.
اعزام حاج عباس شيرازى به پاريس حكايت جالبى دارد كه مرحوم دكتر جواد شيخ الاسلامى مورخ معاصر در خصوص آن چنين مى‏نگارد:
«در زمانى كه محمد شاه قاجار هنوز جوان بود و پيش پدرش عباس ميرزا در تبريز زندگى مى‏كرد يكى از تجار فرنگى مقدارى گل مصنوعى به ايران آورد و چند دسته از همان گل‏ها از تهران به تبريز رسيد. زنان اندرونى محمد ميرزا عاشق و فريفته آنها شده و خواستار تزيين اتاق‏هاى خود با گل مصنوعى خارجى شدند. از آنجا كه تهيه آن مقدار گل مصنوعى در تبريز امكان نداشت و كسى هم يافت نمى‏شد كه بتواند نظيرشان را بسازد، محمد ميرزا يكى از نقاشان خود (حاج عباس شيرازى) را روانه فرنگستان كرد تا صنعت گل سازى را فرا گيرد و با اين هنر به ايران بازگردد.
حاج عباس به پاريس رفت و نهايت توان خود را براى آموزش اين هنز نزد بانوانى كه از متخصصان ساخت آن بودند به كار گرفت. اما در تحصيل اين امر ناكام ماند و موفق به فراگرفتن ظرايف صنعت گل سازى در فرانسه نشد.

با اين همه وى تدبيرى انديشيد و از محمد ميرزا اجازه خواست يكى از خانم‏هاى گل ساز فرانسوى را براى آموزش گل سازى به ايرانيان به كشور بياورد. محمد ميرزا با تقاضاى وى موافقت كرد و به حاج عباس براى دعوت از يكى از خانم‏هاى گل ساز فرانسوى به ايران اختيار تام داد. وى نيز خانمى از اهالى ايالت اورليان فرانسه را كه در پاريس كار مى‏كرد و 30 سال سن داشت با حقوق ساليانه 8000 فرانك استخدام كرد و همراه وى روانه تبريز گرديد.
حاج عباس در بين راه متوجه شد كه اين خانم علاوه بر مهارت در صنعت گل سازى، در رشته‏هاى ديگرى چون قلاب دوزى و خياطى و آشپزى فرنگى هم خيلى ماهر است.
سرانجام اين زن فرانسوى در بين راه به دين مبين اسلام مشرف شد و سپس به عقد و ازدواج حاج عباس درآمد. خانم فرانسوى نيز از اين كه به همسرى فردى متنفذ، خوش بيان، باهنر و ثروتمند درآمده بود چندان ناراضى نبود.»
حاج عباس شيرازى ظاهراً نخستين فرد ايرانى است كه همسرى فرانسوى اختيار كرده است. ازدواج نخستين شهروند ايرانى با يك زن فرانسوى ابعاد فراتر از مسايل خانوادگى به خودگرفت و آثارى در فضاى سياسى وقت ايران بر جاى گذاشت.
مادام حاج عباس كه زنى بسيار زيرك و باهوش بود پس از رسيدن به ايران در اندك زمانى زبان فارسى را فرا گرفت و در دربار محمد ميرزا آرايشگر زنان حرم وليعهد ايران شد. وى همچنين پادشاه آينده را با نقل حكايات و داستان‏هاى اروپايى و تاريخ مغرب زمين مشغول مى‏كرد. دامنه نفوذ و اقتدار اين بانوى فرانسوى در دربار ايران به تدريج به جايى رسيد كه حتى در مصالح سياسى و كشورى نيز با وى مشورت مى‏كردند.
در اين ميان همسر ارشد محمد ميرزا (ملك جهان خانم معروف به مهد عليا مادر ناصرالدين شاه شاه آينده) روابط بسيار نزديكى با اين زن فرانسوى برقرار كرد و تربيت دو فرزند خود، ناصرالدين ميرزا و شاهزاده خانم عزت الدوله را به وى سپرد.
حاج عباس شيرازى 10 سال پس از بازگشت به ايران در گذشت و همسر فرانسوى‏اش كه فرزندى نداشت در حرم شاه باقى ماند. به ادعاى مورخان ايرانى وى در تمام فعاليت‏هاى سياسى مهد عليا كه متأسفانه با توطئه‏هاى فراوان اخلاقى و سياسى همراه بود مشاركت داشت.
پس از مرگ فتحعلى شاه و رسيدن نواده وى محمد ميرزا به سلطنت كه به افزايش قدرت مهد عليا به عنوان ملكه كشور انجاميد، قدرت و نفوذ مادام حاج عباس نيز در دربار فزونى گرفت. مهد عليا كه هنگام مرگ محمد شاه در تهران اقامت داشت. با كمك و راهنمايى اين نديمه فرانسوى، تا هنگام رسيدن ناصرالدين شاه از تبريز به تهران به اداره امور كشور پرداخت. به عبارت ديگر مهد عليا با راهنمايى نديمه فرانسوى خود زمينه را براى رسيدن ناصرالدين شاه به قدرت فراهم كرد.
مادام حاج عباس از اين تاريخ (1264 هجرى قمرى) تا اواخر سال 1295 در حرم ناصرالدين شاه به اعمال نفوذ سياسى مشغول بود و در همين سال يعنى حدود 90 سالگى درگذشت.
عباس اقبال آشتيانى مورخ بزرگ ايرانى در يكى از مقالاتش نوشت: «هيچ بعيد نيست كه اين نديمه فرانسوى در توطئه هايى چون كور كردن عباس ميرزا ملك آرا و حتى در ماجراى قتل امير كبير نيز مشاركت داشته باشد. به نوشته آشتيانى “دسيسه يك زن به تنهايى مى‏تواند خاندانى را بر باد دهد، وقتى كه دو زن مكار و توطئه گر (مهد عليا و مادام حاج عباس) با هم همدست شوند معلوم است كه دامنه فساد و اخلال ايشان به چه حوادث شومى مى‏تواند منتهى گردد.» پاورقي ها:

/

سخنان معصومين‏

روابط اجتماعى در اسلام‏

اداء سلام‏

رسولخدا صلى اللّه عليه و آله وسلّم:
«اولى النّاس باللّه و برسوله من بدء بالسّلام». (كافى، ج 4، ص 471)
شايسته‏ترين مردم در پيشگاه خدا و پيغمبر، كسى است كه ابتدا بسلام نمايد. رسولخدا صلى اللّه عليه و آله وسلّم:
«والّذى نفسى بيده لاتدخلون الجنّة حتّى تؤمنوا و لا تؤمنون حتّى تحابّوا، افلا ادلّكم على عمل اذا عملتموه تحاببتم؟ قالوا بلى يا رسول اللّه قال: افشوا السّلام بينكم». (حقوق اسلامى، ص 341)
يعنى قسم بخداونديكه جانم در دست او است به بهشت و سعادت ابدى نمى‏رسيد مگر اينكه با ايمان شويد و با ايمان نخواهيد شد مگر آنكه يكديگر را دوست بداريد. آيا شما را راهنمائى نكنم بكاريكه در اثر انجام آن، بين شما دوستى و محبت پيدا شود؟ گفتند چرا يا رسول اللّه. فرمود آشكارا به يكديگر سلام كنيد. رسولخدا صلى اللّه عليه و آله وسلّم:
«ابخل النّاس من بخل بالسّلام»
(مكارم الاخلاق، ص 117)
بخيلترين مردم كسى است كه در سلام كردن، بخل كند. اميرالمؤمنين على عليه‏السلام:
« لاتَغضِبُوا و لاتُغضَبُوا افشوا السّلام و اطيبوا الكلام و صلوا بالّليل و النّاس نيامٌ، تدخلوا الجنّة بسلام» (كافى ،ج 4، ص 471)
يعنى: خشمگين نشويد و ديگران را خشمگين نسازيد، به يكديگر آشكارا سلام كنيد و نماز شب بخوانيد تا به بهشت و سعادت ابدى برسيد. امام باقر عليه‏السلام:
«انّ اللّه عزّ و جلّ يحبّ افشاء السّلام»
(كافى، ج 4، ص 471)
خداوند متعال دوست دارد بندگانش، صريح و آشكار به يكديگر سلام كنند.

فشردن دست يكديگر

رسولخدا صلى اللّه عليه و آله وسلّم:
«اذا لقى احدكم اخاه فليسلم و ليصافحه» (حقوق اسلامى، ص 347)
هرگاه يكى از شما به برادر مسلمانش برخورد مى‏كند بايد به او سلام كند و با او مصافحه نمايد. رسولخدا صلى اللّه عليه و آله وسلّم:
«تمام تحياتكم بينكم المصافحة»
(حقوق اسلامى، ص 347)
تحيت و سلام، در برخوردها و ملاقاتهاى شما وقتى كامل خواهد بود كه با دست دادن و مصافحه توأم باشد.

محبت به انسانها

رسولخدا صلى اللّه عليه و آله وسلّم:
«مثل المؤمنين فى توادّهم و تراحمهم و تعاطفهم مثل الجسد الواحد اذا اشتكى منه عضو واحدٌ تداعى له سائر الجسد بالسّهر و الحمى» (اسلام و حقوق بشر)
يعنى: مردم با ايمان، در محبت و وداد و عواطف نسبت به يكديگر مانند يك پيكرند كه وقتى يكى از اعضايش ناراحت شود، ساير اعضاء با تب و بيخوابى، با او همدردى مى‏كنند. اميرالمؤمنين على عليه‏السلام:
«ابلغ ما تستدرّ به الرّحمة ان تضمر لجميع النّاس الرّحمة». (غرر الحكم، ص 212)
رساترين چيزيكه بوسيله آن مى‏توانى رحمت الهى را به خود جلب كنى اين است كه در باطن به همه مردم عطوف و مهربان باشى. اميرالمومنين على عليه‏السلام:
«انّ اللّه سبحانه يحبّ ان يكون نيّة الانسان للنّاس جميلةٌ». (غررالحكم، ص 271)
خداوند دوست دارد كه مردم درباره هم خوب فكر كنند و خيرخواه يكديگر باشند. امام صادق عليه‏السلام:
« انّ رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله كان يقول: انّ للّه خلقاً عن يمين العرش بين يدى اللّه و عن يمين اللّه وجوههم ابيض من الثّلج واضوء من الشّمس الضّاحية يسئل السّائل ما هؤلاء فيقال: هؤلاء الّذين تحابّوا فى جلال اللّه». (حقوق اسلامى، ص 304)
از امام صادق(ع) نقل شده كه پيغمبر اسلام مى‏فرمود: خداوند بندگانى دارد كه در روز قيامت، در زير سايه الطاف و عنايات او جاى دارند صورتشان بسيار سفيد و مانند خورشيد نورانى است، آنها كسانى هستند كه بخاطر خدا، يكديگر را دوست داشته‏اند و با هم مهربان بوده‏اند. امام موسى عليه‏السلام:
«انّ اهل الارض لمرحومون ما تحابوّا و ادّوا الامانة و عملوا الحقّ».
(مجموعه ورام،ج 1، ص 12)
مردم روى كره زمين پيوسته در رحمت و شفقت بسر مى‏برند مادامى كه يكديگر را دوست بدارند و اداء امانت كنند و رفتارشان بر وفق حق و حقيقت باشد.
پاورقي ها:

/

دانستنيهايى از قرآن

پاداش ده برابر «من جاء بالحسنة فله عشر أمثالها و من جاء بالسيئة فلا يجزى الا مثلها و هم لا يظلمون» (سوره انعام ج آيه 160).
هر كس كار نيكى بياورد، ده برابر آن خواهد داشت و هر كس كار بدى بياورد جز برابر آن، كيفرش ندهند و هرگز به آنان ظلم و ستم نشود.
خداوند پيوسته بر انسانها منت مى نهد و آنان را در برابر كار خيرى كه انجام مى دهند، اعمّ از واجب و مستحب، پاداش افزونتر عطا مى فرمايد و از سوئى ديگر، اگر كسى كار بدى انجام دهد، تنها به اندازه كا ربدش كيفر مى گيرد نه بيشتر.
و چنانچه در اين آيه مى خوانيم كار خير و نيكو را ده برابر پاداش مقرر كرده هرچند گاهى ممكن است از اين تعداد نيز بالاتر رود. توجه كنيد در آيه اى ديگر مى فرمايد:
«و مثل الذين ينفقون أموالهم فى سبيل الله كمثل حبة أنبتت سبع سنابل فى كل سنبلة مائة حبة و الله يضاعف لمن يشاء» آنان كه اموالشان را در راه خدا انفاق مى كنند مانند دانه اى است كه هفت خوشه از آن بر مى آيد و در هر خوشه اى صد دانه ديگر وجود دارد و همانا خداوند به هر كس بخواهد پاداش بيشترى مى‏دهد( از اين آيه معلوم مى شود حسنه انفاق در راه خدا تا هفتصد برابر پاداش دارد و باز هم در ادامه آيه كلمه “يضاعف” آورده است كه معلوم مى شود همچنان در حال افزايش است.
در آيه ديگرى مى فرمايد: “فأما الذين آمنوا و عملوا الصالحات فيوفيهم أجورهم و يزيدهم من فضله” پاداش مؤمنانى كه كار نيك انجام داده اند را به نحو كامل ج بدون كم و كاست ج عطا مى كند سپس با فضل و كرمش، پاداش زيادترى به آنها مى دهد كه اين زيادى تعيين نشده است. ولى در آيه مورد نظر مقدار افزايش حسنه را ده برابر به طور مشخص تعيين نموده است. معلوم مى شود هر حسنه اى ده برابر قطعا پاداش و مزد دارد ولى گاهى به برخى از بندگان، طبق نيت ها و انگيزه هاشان، بدون حساب، پاداش مى دهد.
پس آنچه مسلم است اين كه خداوند از نظر لطفى كه بر بندگانش دارد، هر حسنه‏اى را تا ده برابر زيادتر مى كند ولى بديها را به اندازه خود آن، سزا مى دهد.
البته واضح است كه هيچ كس حقى بر خدا ندارد و ما در برابر آن همه نعمت كه به ما داده است، بايد همواره كار خوب داشته باشيم و بايد واجبات و تكاليف شرعيه را به نحو احسن انجام دهيم تا شايد بتوانيم مقدار بسيار ناچيزى را از آن همه نعمت هاى فراوان و سترگ، شكرگزار باشيم. پس بر خداوند وتجب نيست كه به ما پاداش دهد چه رسد به اينكه ده برابر باشد ولى از آنجا كه لطف خداوند بى كران و نامتناهى است لذا ما در برابر اين درياى بى كران كرم و رحمت حق قرار گرفته ايم واز آن همه لطف برخوردار شده ايم تا شايد كسى قدر شناس باشد.
مطلب ديگرى كه لازم است به آن اشاره شود اين است كه اين لطف و كرم، تنها شامل كسانى است كه ولايت داشته باشند، پس اگر كسى ولايت على و فرزندانش را نداشته باشد نبايد چشمداشت چنين پاداشى در سر بپروراند.
در تفسير برهان راوى نقل مى كند كه در مجلس امام صادق عليه السلام نشسته بودم، شخصى از حضرت تفسير اين آيه را پرسيد و ادامه داد: آيا اين آيه شامل كسانى مى شود كه با ولايت آشنائى ندارند ؟ حضرت قاطعانه فرمود: اين آيه مخصوص مؤمنين است. و مؤمن در روايت امامان بر كسى اطلاق مى شود كه پيرو على و فرزندانش عليهم السلام باشد.
نكته ديگرى كه لازم است به آن اشاره شود تفاوت پاداش دنيوى و اخروى است يعنى ما نمى توانيم پاداش اخروى را با عقلهاى ناقص خود تصور كنيم. و اين كه خداوند در اين آيه پاداش را ده برابر بيان فرموده، نمى دانيم اين واحد پاداش چيست ؟ و لذا مى بينيم در مواردى آن را اضعافا مضاعفه بيان مى كند و گاهى به دانه گندم تشبيه مى كند كه تا هفتصد برابر مى شود و يا اينكه مى فرمايد: “و يضاعف لمن يشاء” يا واژه “و زياده” مى آورد، تمام اينها دلالت دارد بر اينكه واحدى كه در نظر ما متصور است در عالم خداوندى چندين برابر است ولى هرگز قابل توصيف در عالم مادى و با ابزار مادى نيست.
وانگهى كار نيكى كه يك عارف خداشناس يا يكى از اولياى خدا انجام مى دهد، با كار نيكى كه يك بنده معمولى با شناخت بسيار محدود انجام مى دهد متفاوت است و هرگز نمى تواند يكسان باشد هرچند نفس عمل باشد، گو اينكه انگيزه ها و درجه خلوص نيز در هر كس با ديگرى فرق مى كند.
به هر حال در اين آيه ده برابر به طور كلى بيان شده است، كنايه از اينكه اين ده برابر براى همگان است و براى خواص افزايش وجود دارد.
با اين حال برخى از مفسران گفته اند ده برابر كنايه از زيادى است و هرگز انحصارى نمى باشد.
سعدى گويد: نكوكارى از مردم نيك راى يكى را به ده مى فزايد خداى تو نيز اى پسر هر كه را يك هنرببينى زده عيبش اندر گذر به هر حال آنچه لازم به گفتن است اين است كه عارفان و اولياى خدا هرگز به طمع اين ده برابر يا آن اضعاف مضاعفه نيستند و اين ما هستيمكه پيوسته چشم به آن نعمتهاى بهشتى دوخته ايم و با اين حال ، اعمالمان اگر هم انجام پذيرد، هرگز به حال و هواى خداشناسان نمى رسد ولى آنها كه عاشق لقاى اويند، او را مى‏خواهند و بس.
امير عارفان سلام الله عليه مى فرمايد: “ما عبدتك خوفا من نارك و لا طمعا فى جنتك و لكنى وجدتك أهلا للعبادة فعبدتك” من هرگز به طمع بهشتت يا به ترس از دوزخت تو را عبادت نكردم بلكه چون تورا سزاوار عبادت دانستم تو را پرستيدم.
مرحبا آن عشق جمع پاكباز
كه يك از ده مى ندارد هيچ باز
او همى خواهد كه ميرد پيش دوست‏

نه عوض خواهد نه، جز در بند اوست‏
كى به ياد او جزا و خدمت است‏
يا كه اين رنج و آن يك راحتست
شرح اين بايد نوشت از خون دل‏

نيست جايش در كتاب و در سجل‏
عشق ميخواهد كاين ميان افشا شود

تا كه عاشق، تند و بى پروا شود

به هر حال اميدواريم اين نويد و آن تهديد موجب اميدوارى عزيزان شود و انگيزه خدمت و كار خير را در آنان محكمتر سازد تا پيوسته به ديگران خدمت كنند و از هر كار نكوهيده اى است دور شوند و همچنان كه نويد خدا را جدى مى گيرند تهديدش را نيز كاملا جدى بگيرند زيرا اگر واحد پاداش براى ما متصور نيست قطعا واحد كيفر نيز قابل تصور و تحمل نخواهد بود. والسلام.
پاورقي ها:

/

«امام خمينى ثابت و استوار از آغاز تا پايان»

12 فروردين سالروز تأسيس جمهورى اسلامى‏
روز دوازدهم فروردين سالروز رسميّت يافتن حكومت مستضعفين بر مستكبرين در ايران است، سالروز تحقق وعده حق تعالى است منت خداى را كه ملت مستضعف ايران بر مستكبرين جهان، چه شرقى و چه غربى چيره و پيروز شد. دوازده فروردين روز غلبه جنود اللّه بر جنود شيطان و روز فتح و نصر خدا و بندگان مؤمن به اوست. ملت ايران اين روز را عيدى اسلامى – ملى تلقى مى‏كند. و آن روز فتح مطلق و نصر به تمام معناست كه همه مستضعفين جهان را اين نور سنت الهى و سايه پرچم «نصر من اللّه» فرا گيرد. آن روزى كه مسلمين جهان با مدد غيبى در هر كشور و قطر دست جنايتكار ستمگران و چپاولچيان را از كشور خود قطع كنند و پرچم اسلام و آرم اللّه اكبر را افراشته نمايند. (12/1/59)
اينجانب در آغاز سال جديد و سالروز رسميت جمهورى اسلامى انتظار دارم كه تمام نهادهاى اين جمهورى از مجلس و ارگان‏هاى دولتى و جهاد سازندگى و شوراى نگهبان و شورايعالى قضائى و قضات محترم سراسر كشور و دادستانى‏هاى سطح كشور و قواى مسلح از ارتش و سپاه و بسيج و ژاندارمرى و كميته و شهربانى و نيروهاى مردمى و عشايرى «ايّدهم اللّه تعالى» همه و همه كوشش كنند در پياده كردن احكام اسلام، در افزايش تعهد به ابعاد مختلف اين مكتب انسان‏ساز، در مجاهده در راه حق و ساختن خويش، در اصلاح درون و برون كه خود با اصلاح آنان كشور رو به صلاح مى‏رود. (12/1/62)
گرامى باد بر ملت بزرگ ايران و بر پيروان شاهد بزرگ، حضرت محمد مصطفى صلى اللّه عليه و آله و سلم وجود رادمردانى كه راه شهادت را برگزيده‏اند و در هجرت از زندگى عالم ادنى و جهان سفلى به وادى ايمن و ملكوت اعلا رسيده‏اند و در جستجوى حيات، سرچشمه را يافته‏اند و سيراب و سرمست از جرعه «ارجعى الى ربك» به رؤيت جمال و كشف رضايت حق نايل آمده‏اند «و كفى بهم فخراً» و چه غافلند دنيا پرستان و بيخبران كه ارزش شهادت را در صحيفه‏هاى طبيعت جستجو مى‏كنند و وصف آن را در سروده‏ها و حماسه و شعرها مى‏جويند و در كشف آن از هنر تخيل و كتاب تعقل مدد مى‏خواهند و حاشا كه حل اين معما جز به عشق ميسر نگردد كه بر ملت ما آسان شده است. و اينك ما شاهد آنيم كه سبكبالان عاشق شهادت بر توسن شرف و عزت به معراج خون تاخته‏اند و در پيشگاه عظمت حق و مقام جمع الجمع به شهود و حضور رسيده‏اند و بر بسيط ارض، ثمرات رشادت‏ها و ايثارهاى خود را نظاره مى‏كنند كه از همّت بلندشان جمهورى اسلامى ايران پايدار و انقلاب ما در اوج قله عزت و شرافت مشعل‏دار هدايت نسل‏هاى تشنه است و قطرات خونشان سيلابى عظيم و طوفانى سهمناك را برپا كرده است و اركان كاخ‏هاى ظلم و ستم شرق و غرب را به لرزه انداخته است و آنان را در عزا و ماتم از دست دادن ياران و نوكرانى…سياهپوش كرده است و هنوز اول ماجراست و كابوس‏هاى ديگرى دارند و بايد خود را براى نابودى و مرگ جيره خوارانى چون صدام و دست نشاندگانى چون اسرائيل غاصب آماده كنند، كه اينها همه از بركات سحر شهيدان ماست و ما در انتظار رؤيت خورشيديم و به شهيدان بايد گفت «اتيكم اللّه مالم يؤت احداً من العالمين».
و مبارك باد بر خانواده‏هاى عزيز شهدا، مفقودين و اسرا و جانبازان و بر ملت ايران كه با استقامت و پايدارى و پايمردى خويش به بنيانى مرصوص مبدل گشته‏اند كه نه تهديد ابر قدرت‏ها آنان را به هراس مى‏افكند و نه از محاصره‏ها و كمبودها به فغان مى‏آيند و نه از خيانت و وحشيگرى‏ها خم به ابرو مى‏آورند و چون گذشته به راه خود كه همان راه اسلام عزيز و عزت و شرف و انسانيت است ادامه مى‏دهند و زندگى با عزت را در خيمه مقاومت صبر، بر حضور در كاخ‏هاى ذلت و نوكرى ابرقدرت‏ها…ترجيح مى‏دهند. (16/1/65)

رهنمودهاى مقام معظّم رهبرى
پيشرفت‏هاى شگرف محققان جوان ايرانى در عرصه‏ها مختلف از جمله ساخت نيروگاه، ساخت هواپيما، ساخت تجهيزات نظامى و دستيابى به دانش پيچيده هسته‏اى از بركات انقلاب اسلامى است.
ملت ايران با توليد علم و گشايش آفاق جديد در عرصه‏هاى علمى و فناورى به جهشى دست يابد تا بتواند فاصله خود را با پيشرفت‏هاى علمى جهان كمتر كند.
دستيابى بيش از پيش ايران به پيشرفت‏هاى علمى در عرصه‏هاى مختلف علاوه بر غرور و اعتزاز ملى، بسود ملت‏هاى ديگر به ويژه ملت‏هاى مسلمان خواهد بود.
ما بايد در زمينه دانش و فناورى به مرحله‏اى برسيم كه در شأن ملت ايران و گذشته پرافتخار علمى اين ملت است. در اين دوره صد ساله سردمداران كشور با تقليد بى چون و چرا از غرب، عملاً مانع از هر گونه خلاقيت، ابتكار و خودباورى شدند و دنياى صنعتى غرب نيز با نگاه جهان‏گشايى و استعمارگونه بر كشور مسلط شد و ملت ايران را از حركت طبيعى خود در مسير شكوفايى و پيشرفت علمى بازداشت و ايرانى با استعداد به دنباله‏رو بى‏اراده غرب تبديل شد.
نظام جمهورى اسلامى، ملت ايران را از آن حالت افسون‏شدگى خارج كرد و به اين باور رساند كه مى‏توانند، و پيشرفت‏هاى شگرف محققان جوان ايرانى در عرصه‏هاى مختلف از جمله سدسازى، ساخت نيروگاه، ساخت هواپيما، ساخت تجهيزات نظامى و دستيابى به دانش پيچيده هسته‏اى از بركات انقلاب اسلامى ايران است.
اين پيشرفت‏ها به رغم غير قابل مقايسه بودن با قبل از پيروزى انقلاب، به هيچ وجه كافى نيست و ملت ايران بايد با توليد علم و گشايش آفاق جديد در عرصه‏هاى علمى به فناورى جهشى دست يابد تا بتواند فاصله خود را با پيشرفت‏هاى علمى جهان كمتر كند.
در سال‏هاى اخير اقدامات خوبى در زمينه توجه به علم و دانش و تحقيقات علمى انجام گرفته اما بايد روحيه تحقيق و پيشرفت در بخش‏هاى مختلف علمى كشور از جمله محيطهاى مهندسى و فنى كه همواره محل پرورش برترين استعدادها و نيروهاى روشن‏بين، مبارز و آگاه بوده، مضاعف شود.
نظام مهندسى كشور بايد ضوابط و مقررات را به صحنه عمل بياورد و مهندسين ناظر به طور جدى بر ساخت ساختمان‏ها نظارت داشته باشند و ترميم بافت‏هاى فرسوده شهرها و روستاها در اولويت كارى دستگاه‏هاى مسئول قرار گيرد. پاورقي ها:

/

انقلاب اسلامى، بارقه‏اى‏الهى‏

انقلاب اسلامى پس از ظلمت جهل و تيرگى فساد، از افق اسلام طلوع نمود و با پرتو افشانى معنوى خويش مردم را به آگاهى، بيدارى، فداكارى، عزت، استقلال واقعى و پاسدارى از حريم اعتقادات رسانيد و در ضمن به همه نشان داد كه با آشكار گرديدن فجر صادق ديگر شب‏پرستان كوردل و خفّاشان متنفّر از نور و فرورفتگان در ظلمت نمى‏توانند جاى پايى و پروازى داشته باشند. انقلاب اسلامى با رهبرى امام خمينى به جهانيان ثابت كرد كه ريشه‏هاى ديانت با طراوت و صلابت بوده و قادرند به شكوفايى برسند و با عطر افشانى و صفاى معنوى، هرگونه بيداد، تهاجم و سلطه گرى را نفى نموده و امن و امان را براى جوامع اسلامى نويد دهند. قرآن كريم مى‏فرمايد: «ما يفتح اللّه للناس من رحمةٍ فلا ممسك لها؛(1) يعنى درى كه خداوند از رحمت بر روى مردمى گشايد هيچ كس قادر به بستن آن نخواهد بود.
بزرگترين ويژگى اين نهضت بزرگ مكتبى بودن و اسلامى بودن آن است، انقلاب از ارزش‏هايى سرچشمه مى‏گرفت كه فرستادگان الهى براى تحقّق آنها قيام نمودند و ائمه هدى (ع) با تمامى توان براى صيانت از آن‏ها و گسترش ارزشها اهتمام ورزيدند. امام خمينى آن را بارقه‏اى الهى مى‏داند كه در اعماق قلوب مردمان تحت ستم انفجارى شگرف بوجود آورد.(2) مقام معظم رهبرى حضرت آية اللّه العظمى خامنه‏اى نيز خصوصيت برجسته انقلاب اسلامى را كه رمز ماندگارى آن است اين مى‏دانند كه مبناى آن ارزش‏هاى دينى، اخلاقى و معنوى بود.(3) شهيد مظلوم آية اللّه دكتر بهشتى هم تأكيد مى‏نمايد: انقلاب اسلامى، انقلاب ارزش‏ها بود، بايد اين معيارها را شناخت و برمحور آنها حركت كرد و مخلصانه در دفاع از چنين بنيان‏هاى استوارى كوشيد، منزلت افراد و كارنامه آنان با اين محك مشخص مى‏گردد.(4)
از آنجا كه مردم با اخلاص و ايمان فرياد زدند ما اسلام را مى‏خواهيم و دنبال ارزشها هستيم عنايت خداوند متوجّه جامعه گرديد و دگرگونى معنوى را چون رودى خروشان جارى ساخت، تحولى كه بشر قادر نبود آن را سامان دهد بلكه الهى بود و تنها مقلّب القلوب مى‏توانست دل‏ها را از هراس و وحشت بيرون آورد و شجاعت، پايدارى و عدم نگرانى را جانشين آن نمايد، آن نيروى محرّكه‏اى كه انقلاب را به پيروزى رسانيد، اين بود كه مردم با هدايت رهبرى فرزانه و عاليقدر و با اعتقادى عميق و باورى قوى وارد ميدان شدند. آن چه را همه محال تصور مى‏كنند، عملى ساختند. امام خمينى (ره) فرموده‏اند: «انقلابى كه در ايران حاصل شد پيروزيش در اثر دو مطلب بود. يك مطلب مهمش كه از همه مطالب بالاتر بود، اين بود كه مردم با اسلام پيش رفتند، يعنى سرتاسر ايران فريادشان اين بود كه ما اسلام را مى‏خواهيم امر دوّمى اين بود كه همه قشرها در اين مسئله متحد بودند، اين دو مطلب اساس پيروزى بود…»(5)
امام طى سخنانى در قم خاطرنشان ساختند: «اين قيام، قيام ملى نيست، قرآنى است، اسلامى است.
يك ملت ضعيفى كه هيچ نداشت در مقابل ابرقدرتها و در مقابل اين قدرت شيطانى كه همه چيز داشتند و تا دندان مسلّح بودند و به قوه ملّيت نمى‏توان غلبه كرد…اين اسلام است كه غلبه كرد بر ابرقدرت‏ها. اين قوّه ايمان است كه سرتاسر ايران را بسيج كرد…قدرت ايمان، قوّه اسلام، قدرت معنوى ملّت، اين پيروزى را به ما ارزانى داشت…»(6) عبداللّه قصيد نماينده حزب اللّه در مجلس لبنان، گفت: انقلاب اسلامى اميد به پيروزى الهى را در مردم بوجود آورده اين كه حتى در شرايط دشوار و نداشتن حمايت جهانى خداوند ملّت‏هاى ايثارگر را پيروز مى‏كند.(7)
«سايروس برام»، محقّق و نويسنده ايرلندى از اعتصاب‏ها و راهپيمايى‏هاى مردم ايران در جهت مبارزه با استبداد و ابرقدرت‏ها به عنوان برنامه‏اى شگفت آور سخن مى‏گويد و مى‏افزايد: نبايد ترديد كرد كه نيروى اعتقاد و ايمان اسلامى از مايه‏هاى اصلى قوت، توان، استقامت و وحدت اين نهضت انقلابى است همچنين اگر هدايت آن را سياستمداران سست ايمان يابى‏ايمان بر عهده گرفته بودند، بى گمان نه اين انقلاب چنين فراگير و تزلزل‏ناپذير مى‏شد و نه اميد چندانى به رستگارى و آينده آن بود. به اعتقاد وى از علل عمده تقابل مردم با نظام طاغوتى آن بود كه كارگزاران استبداد انحطاط معنوى را ترويج مى‏كردند و بر اين اساس فساد و تباهى و بى‏غيرتى جاى فضيلت‏ها را گرفته و امور مادى و دنيايى معيار ارزش‏ها شده بود، از آثار ديگر اين سقوط روحانى دون پرورى و شريف آزارى و سپردن كارهاى بزرگ به افراد پست و كارهاى دون به مردان سترگ مى‏باشد و عمّال ساواك رسماً و عملاً ديوان سالار بودند، بى عفت‏ترين زنان از حقوق بانوان و آزادى اين صنف سخن مى‏گفتند، بى غيرت‏ترين مردان از مردانگى و غيورى دم مى‏زدند. در چنين شرايط آشفته‏اى كه با خفقان و فشار سياسى توأم بود اكثريت مسلمان جز مذهب و ديانت پناهگاه ديگرى بدست نياوردند، اين امّت محروم و مظلوم و رانده شده از همه جا به مسجد و حسينيه پناه آوردند و در هر جايى كه اثرى از معنويت و روحانيت داشت اجتماع مى‏نمودند اين تحصّن معنوى و خلوت نشين اگرچه بوى عرفانى و اشراقى داشت اما جهت‏گيرى مبارزه را روشن مى‏ساخت و مى‏خواستند به استكبار جهانى و اعوان و انصارش ثابت كنند از ديو و دد ملولم و انسانم آرزوست، اين پناهگاه پرتوان معنوى، مردمان با ايمان و داراى شكيبايى و استقامت را از بند استبداد رهانيد البته راهنمايى‏هاى روحانيان، نويسندگان و سنگرداران فكر و انديشه در اين راستا بسيار مؤثر بود؛ او متذكّر مى‏شود ايمان رهبرى قيام و اعتقادات مردمان ايران سلاح معنوى را كار ساز ساخت و اين حربه فراموش شده چنان به كار گرفته شد كه بساط استبداد و استكبار را درهم كوبيد و شرق و غرب را بهت زده ساخت. از بركت همين ايمان است كه همه با هم يكدل و يك زبان بپاخاستند و خشم و خروش و فرياد را توأم ساختند و با فرياد اللّه اكبر و طنين ناپيداى آن در وهله اول دل‏ها را بهم پيوند زدند و در مرحله بعد بر توپ و تانك و سلاح‏هاى مدرن غلبه يافتند.(8) خروش مردم، خواست خدا بود
وقتى امّتى تصميم گرفت بر اساس باورهاى عميق خود تلاشى انجام دهد، خداوند به امداد او رو مى‏آورد و براى رسيدن به هدفى عالى و مقصدى مقدس هدايتش مى‏نمايد. امام خمينى مى‏فرمايند: «چراغ را خود خداى تبارك و تعالى جلو گرفته و تاريكى‏ها را روشن كرد و هيچ وقت نگذاشت كه ملت سست شود. اين براى آن بود كه ملت راهش را پيدا كرد و به صراط مستقيم رسيد.»(9) امام در جاى ديگر يادآور شده‏اند: «خداوند خواست كه به داد اين مملكت برسد و اين يك قدرت مافوق طبيعت بود و هيچ قدرتى نمى‏تواند چنين كارى را كه در ظرف پنجاه و چند سال اين مملكت را طور ديگر درست كرده بودند، در ظرف يك سال يا بيشتر چنين تحولى روى دهد… اين را خدا خواست كه هيچ اعتنايى به آن حكومت نظامى نكنند و اين كار هم الهى بود و هيچ كار بشر نبود…»(10)
اگر بخواهيم براى امور انقلاب و جنبه‏هاى مبارزاتى مردم، موازين مادى و طبيعى را در نظر بگيريم مبارزين با يورش نظاميان و نيروهاى انتظامى رژيم طاغوت، در مراحل اوليه يا از بين مى‏رفتند و يا عقب نشينى مى‏كردند امّا چون قدرت ايمان و پشتيبانى خداوند در كار بود، پيروزى بدست آمد. امام چنين تذكر داده‏اند: «گمان نكنيد كه قدرت مادّى اين كار را كرد، روى حساب دنيايى نبايد شما غلبه كنيد، آنها بايد با يك يورش شما را از بين ببرند لكن همه حسابهايى كه مى‏كردند باطل شد. البته (اين كه) يك جمعيت فاقد همه چيز بر ابرقدرت هايى كه همه چيز داشتند، غلبه كرد، حساب معنوى است…»(11) تلاش‏هاى بشرى قادر است شهر يا منطقه‏اى را از يوغ استبداد و استكبار آزاد كند امّا نمى‏تواند اجتماعى را چنان به حركت وادارد كه با دست خالى، حكومت سلطنتى با سابقه 2500 ساله را واژگون نمايد، كار الهى بود كه مردم ريشه جنايت و فساد را از بيخ و بن برانداختند و انقلاب با پشتيبانى خداى بزرگ پيروز شد همچنين اگر اين انقلاب همچون ساير انقلاب‏ها به گروه و حزبى مربوط بود و يا عده‏اى مى‏خواستند براى رسيدن به اهداف گروهى كودتا كنند و نظام را به دست گيرند امكان نداشت مردم از آن حمايت نمايند، بنابراين انقلاب مستند به اسلام و لطف الهى است و ما بايد قدر اين نعمتى كه خداوند به ما ارزانى داشته است را بدانيم، چون مردم براى خدا و طلب رضايت حق بپاخاسته بودند از اين غم نداشتند كه حالا چه اتفاقى روى خواهد داد، ملّت اسلامى با چنين اتكالى و با پشتوانه‏اى آسمانى، نظامى را روى كار آورد كه مقصدش اجراى احكام و مقررات اسلامى بود، مردمى كه به خيابان‏ها ريختند و فرياد اللّه اكبر و مرگ بر استبداد سر دادند، همچون قيام‏هاى ديگر در برخى كشورهاى جهان طالب زندگى مرفه و برآوردن نيازهاى مادى و سامان يافتن زندگى معمولى نبودند بلكه به فرمايش امام خمينى (ره): «نهضت ايران نهضتى بود كه خداى تبارك و تعالى در آن نقش داشت و مردم به عنوان اسلام و احكام اسلامى در خيابان‏ها ريختند و همه گفتند ما اين رژيم را نمى‏خواهيم و حكومت جمهورى اسلامى مى‏خواهيم.»(12) اصولاً رمز پيروزى اين نهضت در آن نهفته است كه به جنبه‏هاى معنوى توجه داشت، نسل جوان با اشتياق درونى همچون مسلمانان صدر اسلام از شهادت استقبال مى‏نمود و در عين حالى كه با تانك‏ها و مسلسل‏ها روبرو بودند نه تنها بيمى نداشت

ند بلكه مشت بر اين سلاح‏هاى مجهز غلبه يافت. اصولاً رهبرى قيام با ديدى الهى به آينده مبارزه با شاه مى‏نگريستند و اوضاعى اميد بخش براى ايشان بخوبى روشن بود.(13) امام تأكيد نموده‏اند: «من اين (پيروزى) را مستند به شخص نمى‏دانم، مستند به ملّت نمى‏دانم، يك تحوّلى در اين ملت پيدا شد با دست خداى تبارك و تعالى، آن تحوّل روحى بود، ملتى كه از سايه پاسبان مى‏ترسيد در خيابان ريخت و گفت: مرگ بر شاه. اين تحول الهى بود نه انسانى، انسان نمى‏توانست يك همچو كارى بكند.هر كس خيال كند كه فلان (شخص) اين كار را انجام داد صحيح نيست. خدا اين كار را انجام داد. اين يد غيبى بود كه بر سر اين ملّت سايه افكند…و بر قدرت‏هاى بزرگ موفق كرد…»(14) هيچ بشرى چنان قدرتى ندارد كه اين گونه مردم را بيدار كند و تمامى عوامل و شواهد مؤيد آن است كه حركت كاملاً غير عادى است و منبعث از لطف خداوند مى‏باشد.(15) امام كه رهبرى اين انقلاب را در تمامى ابعاد عهده دار بود تأكيد مى‏نمايند اگر تصور نمائيد تمامى قواى انسانى جمع شوند و بتوانند در قلبى دگرگونى ايجاد كنند، هرگز نمى‏توانند اين خداوند است كه در برهه‏اى از تاريخ دل‏ها را متحوّل ساخت و ملّتى را در مقابل تمامى قدرت‏هاى شيطانى به مقاوت و پايدارى واداشت و دست همه اجانب را از ايران كوتاه ساخت، امام اصرار دارند كه حتى اين پيروزى را به شخص ايشان ارتباط ندهند بلكه به لطف خداوند متعال اتصال داشت،(16) امام اين پيروزى را هديه‏اى غيبى مى‏دانند و مى‏افزايند از آغاز نهضت تا مراحل بعد چنين نشانه‏هاى غيبى كاملاً قابل مشاهده بود و حتى خاطرنشان مى‏نمايند همانگونه كه جنود غيبى در آغاز نشر اسلام، حامى لشكريان اسلام بود در ماجراى انقلاب اسلامى چنين نيروهاى ناپيدايى همگام و همراه امّت مسلمان گرديد و پيروزى را براى آنان به ارمغان آورد البته چنين حمايتى وقتى محقق مى‏گردد كه مردم براى خدا قيام كنند، به پروردگار خويش توكّل نمايند، به عهدى كه با قرآن و اسلام بسته‏اند عمل كنند. امام انقلاب را اعجازى دانسته‏اند كه همه را براى فتح و ظفر بسيج ساخت و قدرت‏هاى بزرگ را تهديد نمود.(17) محورهاى شگفتى قيام‏
1- اساس انقلاب اسلامى بر اين اصل استوار گرديد كه مردم بر حسب اعتقادات و باورها و نيت‏هاى خالصانه جلو آمدند و مبارزه را آغاز كردند و چون در همه ايمان و رضايت حق ريشه داشت، با يكديگر متحد شدند قطره‏هاى جدا از هم، اجتماع نمودند و به صورت سيلى بنيان كن، بنيان بيداد و دست‏هاى بيگانه را از بن قطع نمودند، آنها بدون توجه به گرفتاريهاى فردى همصدا شدند و در پرتو وحدت كلمه و پناه قدرت اسلام پيروزى پرمايه‏اى را تحصيل نمودند، انسجام ملت به جايى رسيد كه اجانب احساس نمودند، قادر نخواهند بود چنين بنيان مرصوصى را در هم بشكنند ناگزير تسليم گرديدند. تمامى اختلاف‏هاى قومى، گروهى، جغرافيايى، فردى و اجتماعى كنار نهاده شد و همه فرياد مى‏زدند اللّه اكبر، اين ويژگى سبب شد كه پيروزى اعجاز آورى كه تصورش از طريق مجارى طبيعى و مادى امكان نداشت حاصل گردد، همه مى‏گفتند ما رژيمى را كه به ترويج فساد، ابتذال و جفا روى آورده است نمى‏خواهيم، اخوّت ايمانى قيام آنان را چنان با ابهت ساخت كه چرثومه‏هاى رذالت در مقابل آن مقاومت نكرده و نابود گشت، البته اين تحوّل روحى كه آحاد جامعه را به هم متصل ساخت، از جانب خدا بود، اوست كه قلب‏ها را بهم پيوند داد و دشمنان از چنين قدرت و اراده‏اى خبر نداشتند و نمى‏توانستند آن را درك و فهم كنند.
جالب اين است كه تمامى اقشار در اين نهضت حضورى فعال داشتند و يك زبان نابودى باطل را خواستار شدند حتى آنهايى كه بعدها به مخالفت برخاستند در هنگام مبارزه با استبداد به اقيانوس خروشان ملّت پيوستند، كودكان همان شعارى را مى‏دادند كه بزرگسالان تحقق آن را مى‏خواستند، شهرى و روستايى، بازارى، كارگر، كشاورز، دانشگاهى و حتى برخى نيروهاى نظامى درون تشكيلات رژيم پهلوى هم زبان شدند، شعور دينى همه را به تحرك و تحول و جنبش وادار نمود. و امام خمينى ضمن اشاره به اين نكته مهم فرموده‏اند: «هيچ دستى نمى‏تواند اينطور وحدت كلمه درست كند الّا دست خدا، خدا اين كار را كرد اين وحدت كلمه‏اى كه بين همه اقشار پيدا شد…نمى‏تواند يك آدم درست كند از اوّل كه ديدم يك همچو وحدتى پيدا شده است( متوجه گرديدم) بايد يك غيب در كار باشد. من اميدوار شدم لهذا هيچ وقت سستى در كارم نبود براى اين كه اميد داشتم كه خدا اين كار را انجام مى‏دهد…»(18) امام در جمع گروهى از دانشگاهيان كشور در تاريخ 28 بهمن 1358 فرمودند: «…من نمى‏توانم تصور بكنم كه بشر بتواند يك ملت… را در مدت كوتاهى هم زبان بكند، هم قلب بكند كه بچّه دو سه ساله زبان باز مى‏كند و همين مسايل را مى‏گويد. آن پيرمرد هشتاد ساله هم همين را مى‏گويد. زن و مرد و صغير و كبير همه يك روال حركت كردند. جز اراده الهى نمى‏شود باشد و من هم از اوّل اين معنا را چون احساس كرده بودم اميدوار شده بودم به (پيروزى) اين نهضت، نهضتى كه ملّت به خواست خدا وحدت پيدا كرده است، پيروز خواهد شد…»(19)
2- مردم با دست خالى و بدون خوف و هراس به ستيز با عوامل جور و كارگزاران ستم به مبارزه‏اى بى‏امان، مداوم روى آوردند. طبيعى است ملّتى كه با ايمان به خداى خويش و توكل به خالق هستى به سوى هدفى پاك گام برمى‏دارد خداوند در قلب و اعماق وجودش آرامشى معنوى مى‏افكند و اين موضوع، حقيقتى قرآنى است: «هو الّذى انزل السكينة فى قلوب المؤمنين ليزدادوا ايماناً و للّه جنود السموات و الارض و كان اللّه عليماً حكيما؛(20) (اوست كه بر دل‏هاى مؤمنان آرامش فرستاد تا به ايمانشان پيوسته بيفزايد و از آن خداست لشكرهاى آسمانى و زمين و خداست دانا و حكيم) قرآن تأكيد مى‏فرمايد: «فانزل السكينة عليهم و اثابهم فتحاً قريباً؛(21) پس آرامش بر آنها فرو فرستاد و به فتحى نزديك پاداششان داد. اين بدان جهت بود كه خدا از ايمان آنان آگاه بود و چنين باورى را محبوبشان ساخت و در دل‏هاى آنان بياراست و كفر و نافرمانى را در نظرشان مكروه گردانيد: «حبّب اليكم الايمان و زيّنه فى قلوبكم و كرّه اليكم الكفرو الفسوق و العصيان؛(22) در آيه بعدى خداوند اين نكته را نيز فضل و نعمت الهى مى‏داند: «فضلاً من اللّه و نعمةً و اللّه عليم حكيم؛(23) جهان اسلام و تمامى انسان‏ها مشاهده كردند كه ملت غيور ايران به بركت ايمان و پارسايى با دست تهى از ساز و برگ نظامى ابرقدرت‏ها را به زانو درآورد، انقلاب شكوهمند اسلامى را با همه مشكلاتى كه در پيش روى داشت، برق آسا به ثمر رسانيد و نقشه‏هاى جنايتكاران تاريخ و نيز توطئه‏هاى ابرقدرت‏ها و گروهك‏هاى چپ‏گرا و راست گرا با قلبى مشحون از ايمان يكى پس از ديگرى بى اثر ساخت، امام خمينى (ره) مى‏فرمايند: «و خدا خواست كه با قدرت الهى، اين تحول پيدا بشود، تحول معجزه آسا، يك تحولى كه زن و مرد و بچه و بزرگ در مقابل توپ و تانك بايستند و بگويند ديگر مسلسل اثر ندارد، مسلسل مى‏كشت آنها را، لكن قدرت روحى اين طور شده بود كه مشت شان را گره مى‏كردند و مى‏گفتند اثر ندارد…خدا بود كه قلب‏هاى ما را جورى كرد كه ديگر نترسيم از آن هياهو و (ديگر) نتوانند آنها را به ما تحميل كنند».(24)
جوان‏ها از شهادت هراسى نداشتند بلكه كشته شدن در راه خدا را يك زندگى جاويدان تلقى مى‏كردند و اين شجاعت و شهامت در جامعه‏اى بوجود آمد كه از پاسبان مى‏ترسيد.
امام خمينى در جمع پزشكان قم در 16 اسفند 1357 فرمودند: «همين جهت كه ديروز از يك ستاره دار (درجه دار نظامى) آن طور خوف و وحشت مى‏كرد مشتش را گره كرد، مقابل همه ايستاد و همه را بيرون كرد، اين غير از تقدير الهى نيست، ايمان است، ايمان به خدا اين كار را كرد.»(25) قلب‏هاى ضعيف، قوى شدند و از شهادت، فداكارى و مقاومت در برابر تهاجم نظاميان استقبال كردند، در فرازى از بيانات امام خمينى در 19 ارديبهشت 1358 آمده است: «اراده خدا طورى مى‏كند كه يك ملت ضعيفى كه هيچ دستش نيست قيام مى‏كند، اللّه اكبر مى‏گويد و كم‏كم قشرها به او متصل مى‏شوند، رودخانه‏هاى عظيم هى به آن متصل مى‏شود ارتش (و) ژاندارمرى به آن متصل مى‏شود، يك اجتماع مركب از اين چيزهايى كه با هم بد بودند، همه با هم خوب شدند و ارتش براى ملت، ملت براى ارتش و همه براى اسلام، اين كارى بود كه خدا كرد.»(26)
حاكميت بى چون و چراى اختناق‏آميز نقطه امنى باقى نگذاشته بود، همه جا، لب‏ها را مى‏دوختند و حنجره‏ها را مى‏بريدند، دست را مى‏بستند، پاها را مى‏شكستند، حتى در كنج خانه‏ها فراغت و امنيتى احساس نمى‏گرديد شيطان تيره‏گى خود را در همه جا گسترانيده بود اما در قلب مؤمنان جايى نداشت، در آن فضاى پر وحشت امّتى مسلمان و مؤمن به رهبرى مردى خدايى از تبار ابراهيم و از نسل رسول اكرم(ص) و اهل بيت او در برابر چنين فضاى رعب آورى قيام كرد و سخن از حق گفت تا آن كه پيروزى را در آغوش كشيد.
3- اين حركت الهى دشمنان را دچار هراس ساخت، نيروهاى مسلّح رژيم قادر بودند با امكانات نظامى پيشرفته از طريق هوا و زمين مردم تظاهر كننده را از بين ببرند و تمامى شهرهاى ايران را بمباران كنند امّا خداوند رعبى در دل آنان افكند كه از چنين جنايتى منصرف شدند و حتى آنان به صف مردمى كه اللّه اكبر مى‏گفتند پيوستند. امام خمينى (ره) مى‏فرمايند: «اگر چنانچه تأييدات غيبى نبود، در يك شب مى‏توانستند ايران را خراب كنند، شاه مخلوع هم گفته بود اگر بنا باشد بروم يك خرابه‏اى مى‏گذارم و مى‏روم. لكن خداى تبارك و تعالى آن چنان رعبى، آن چنان ترسى دردل اينها انداخت كه ديگر مجال اين كه خرابكارى بزرگى بكنند پيدا نكردند. اذهان آن‏ها را خدا منصرف كرد از اين كه آن طور خيانت بزرگ را بكنند…»(27) تمامى توطئه‏ها و كودتاهايى كه در بحبوحه انقلاب و پس از آن براى درهم شكستن اين قيام، تدارك ديدند خنثى گرديد. دولت‏هاى سلطه‏گر پيش خود محاسباتى كرده بودند كه بر اساس آن‏ها انقلاب به پيروزى نمى‏رسد، تصور نمى‏كردند امّتى كه چيزى ندارد، به فتح و ظفر دست مى‏يابد، به نظرشان قطع كردن دست قدرت‏هاى بزرگ با اين شيوه غير معقول است امّا حسابهايشان باطل گشت. زيرا مسايل مادى را در نظر مى‏گرفتند و از معنويات غافل بودند همه تحليل گران غربى تصديق كردند و تأييد نمودند كه اين نهضت با حساب‏هاى مادى و دنيايى پيش نرفت بلكه امورى خارق العاده در روند آن قابل مشاهده بود از اين جهت به انقلاب و مردم ايران با نظرى كوچك نگاه نكردند و خاطرنشان ساختند ايرانيان ملّتى قوى هستند، نهضتى با عظمت را ترتيب دادند و بر دشمنان داخلى و خارجى فائق آمدند. البته آنان نقشه‏هاى گوناگونى به اجرا گذاشتند تا شايد نيروى محرّكه انقلاب را از توان بياندازند، از جمله رهبرى انقلاب را در فشار و سختى قرار دادند و با وجود ادعاى دموكراسى، فشار سياسى و اختناق را توسط رژيم پهلوى افزايش دادند، حتى مانع شدند كه امام به ايران بيايد امام به اين نكته اشاره دارند: «آن وقت هم كه در سختى بودم و هجوم از اطراف و تهديد از آمريكا بود، مى‏خواستند مانع شوند از اين كه من بيايم به ايران و آن نقشه‏ها را كشيدند و بحمداللّه آن نقشه‏ها نقش بر آب شد من از آن وقت مطمئن (شدم)»(28)
4- مردم به يك نوع بيدارى و آگاهى رسيدند و ناگهان احساس كردند چقدر در غفلت بسر مى‏برده‏اند در واقع انقلاب آن زنجيرهاى اسارت فكرى و فرهنگى را از روح، ذهن و فكرشان برافكند «و يضع عنهم اصرهم و الاغلال الّتى كانت عليهم»(29). بارقه‏اى از جانب خداوند تبارك و تعالى همه اقشار را از خواب گرانى كه ابرقدرتها و عوامل استبداد، زمينه‏هاى آن را فراهم ساخته بودند، بيدار نمود اين كه مردم فرياد مى‏كردند ما اسلام مى‏خواهيم بايد كفر، نفاق و ستم نابود شوند و براى رسيدن به چنين منظورى جان خود را در طبق اخلاص نهادند و جوان‏ها و ساير طبقات با اشتياق به ميدان نبرد با دشمنان آمدند نمونه هايى از آن باران بيدارى است كه امور محال و نشدنى را ممكن ساخت، اين تحول روحى ناگهانى كه دل و ذهن و گرايش‏هاى همه را دگرگون ساخت و آنان را به سوى ارزش‏ها، فضايل و خوبى‏ها سوق داد از فساد و تباهى منزجر ساخت، همان برخاستن از خواب غفلت مى‏باشد.
عوامل رژيم مى‏كوشيدند مردم را به سوى باتلاق ضلالت سوق دهند امّا بر خلاف حيله‏هاى آنان مردم متحول شدند و از رشدى ايمانى و اخلاقى برخوردار گرديدند، افرادى كه تمام توجه آنها به عياشى و خوشگذرانى و رفاه‏طلبى بود ناگهان به اصل خويش بازگشتند، خود را كه فراموش كرده بودند باز يافتند و فهميدند چه توانايى‏هاى روحى و معنوى دارند ولى از آنها استفاده نمى‏كنند، اين خود آگاهى انرژى زيادى را آزاد كرد كه تمام تشكيلات وابسته به ابرقدرت‏ها را درهم شكست. قدرت غيبى گوهرهايى را از لابلاى لجن‏هاى ابتذال بيرون كشيد كه با ايثار و حماسه آفرينى خود، به پرتو افشانى پرداختند، جوان به اين كه در مسير حق گام نهاده و براى امحاى باطل خون خود را تقديم مى‏كند شادمان مى‏گشت و والدين به چنين فرزندان رشيد و تزكيه شده افتخار مى‏كردند. مردم حاضر بودند جان و مال خود را تقديم كنند كه اسلام باقى بماند و ستم و جهالت و منكرات از بين بروند آنان در اين مسير به حماسه آفرينان عاشورا اقتدا كردند و صحنه‏هاى پرشورى از فداكارى‏هاى صدر اسلام را در اذهان زنده نمودند. امام خمينى مى‏فرمايند: «پيروزى انقلاب مرهون اسلامى بودن… و توجه مردم به اسلام و تحول روحى عظيمى است كه خداوند در اين ملت، معجزه آسا ايجاد فرمود. از آن جمله اين جوانان بسيار عزيز در سطح كشورند كه ناگهان و با يك جهش برق آساى معنوى و روحى با دست رحمت حق تعالى از منجلابى كه براى آنان تهيه ديده بودند نجات يافته و يك شبه ره صد ساله را پيمودند و آنچه عارفان در ساليان دراز آرزوى آن را مى‏كردند، ناگهان بدست آوردند و عشق به لقاء اللّه را از حدّ شعار به عمل رسانيده و آرزوى شهادت را در دفاع از اسلام عزيز به ثبت رسانيدند و اين تحول عظيم معنوى با اين سرعت بى سابقه را جز (با) عنايت پروردگار مهربان و عاشق پرور نتوان توجيه كرد…»(30)
5 – زنان در دوران طاغوت بيش از اقشار ديگر مورد ستم و اجحاف قرار گرفتند و به رغم اين كه برخى حقوق ظاهرى و مصنوعى برايش در نظر گرفته بودند ولى به دليل فضاى فاسد و ناامن موجود، بسيارى از بانوان از مشاركت در فعاليت‏هاى فرهنگى، سياسى و اجتماعى محروم بودند اما بين سالهاى 1356 و 1357 با حوادثى كه منجر به پيروزى انقلاب اسلامى گرديد، در نگرش زنان تحولى جدّى پديد آمد و همين دگرگونى موجب گرديد كه زنان در صحنه‏هاى انقلابى حضورى فعال و مشاركتى گسترده داشته باشند، امام خمينى كه به دليل اوضاع آشفته رژيم منحط پهلوى نسبت به حضور زنان در تلاش‏هاى اجتماعى ابراز ترديد و نگرانى مى‏نمودند، در اين ايام خود مشوّق ورود زنان به متن جامعه و بدست گرفتن مقدرات خود مى‏شوند و بر اين باور بودند كه زنان بايد در مقدرات اساسى كشور دخالت نمايند و هر موقع كه اقتضا كند، قيام نمايند، امام اعتقاد داشتند اگر اين انقلاب اسلامى هيچ نداشت به غير از تحولى كه در بانوان مشاهده شد، همين براى ما كافى بود، حتى ايشان تحول ايجاد شده در زن‏ها را در جريان نهضت اسلامى بيش از تحول پيدا شده در مردان دانسته‏اند.(31) ايشان مى‏فرمايند: «خواهران (در اين انقلاب) حظّ وافر داشتند چون بانوان كه بيرون مى‏آمدند مردم مهيّج مى‏شدند و جمعيت ده مقابل يا صد مقابل مى‏شد»(32) و در جاى ديگر فرموده‏اند: «شما بانوان اثبات كرديد كه در صف جلو(مبارزه) هستيد، شما اثبات كرديد كه مقدّم بر مردها هستيد، مردها از شما الهام گرفتند.»(33)
6- معمولاً انقلاب هايى كه در جهان انجام گرفته‏اند، اوضاع سياسى واجتماعى را بهم ريخته‏اند امنيت روانى و اجتماعى را تهديد مى‏كنند و از شهروندان آرامش و آسايش را سلب مى‏نمايند امّا انقلاب اسلامى با همه قيام‏هاى ديگر كه در اعصار گذشته يا دهه‏هاى اخير رخ داده، تفاوت بارزى دارد زيرا در سال‏هاى اول پيروزى به رغم برخى حركات منفى گروههاى چپ و منافقين در مجموع نظام اسلام مستقر گرديد و مردم كمتر مواجه با نگرانى و آشفتگى هايى كه معمولاً از عوارض تغيير رژيم است، گرديدند به تعبير امام خمينى همه چيز بهتر از اوّل شد.(34) ايشان مى‏فرمايند: «بحمداللّه آشفتگى هايى كه در انقلاب ايران شد، وقتى با ديگر انقلاب‏ها مقايسه شود، بسيار كم است (با وجود اين كه) رژيم گذشته خرابكارى‏هاى زيادى كرد و اقتصاد ما را ورشكسته كرد.»(35) و در پيامى تلويزيونى تأكيد مى‏نمايند: «مردم ايران بايد بدانند كه اين انقلاب با ساير انقلاباتى كه در دنيا واقع شده است، فرق دارد. اين انقلاب از باب اين كه انقلابى اسلامى، انسانى بود ضايعات كمى به بار آورد و ما بحمد اللّه با كمى ضايعات به پيروزى بزرگى نايل شديم.»(36) اگر واقعاً انقلاب، ريشه‏اى اسلامى و حامى غيبى نداشت به اين سرعت كارهايش انجام نمى‏گرفت، قدرت معنوى امور آن را پيش مى‏برد. امام خمينى متذكر گرديده‏اند: «درظرف يك سال و چند ماه تمام چيزهايى كه يك حكومت لازم دارد ملت ما بر آن رأى دادند و محقق كردند شما بدانيد كه در بعضى از ممالك كه انقلاب كرده‏اند، انقلاب شيطانى، بعد از بيست سال بعد از سى سال باز قانون اساسى ندارند. اين عراق كه حكومت جابر دارد و يك حكومت جابر يك حكومت جابر ديگر را از بين برده است با اين كه با تمام قدرت دارد سركوب مى‏كند ملت خودش را، نتوانسته تا حالا يك قانون اساسى براى خودش درست كند.»(37)
7- تأثير شگفت انقلاب اسلامى بر ملل كشورهاى ديگر، اين حركت ضمن اين كه به مردمان جهان كمك كرد، خود را بازيابند و تحت تأثير مثبت قدرت و ارزش‏هاى انقلابى براى مبارزه با استكبار و سلطه ابر قدرت‏ها مصمم‏تر گرديدند و مبارزات خويش را تشديد نمودند، آنان ضمن احساس نزديكى با اين حركت اسلامى، حمايت خويش را از انقلاب اسلامى به طرق گوناگون نشان دادند. مسلمانانى كه بينش ارزشى عميق نداشتند توانستند مجدداً هويت ارزشى خود را كشف نمايند و با اسلام به عنوان دينى پويا، زنده و انقلابى آشنا شوند، نوعى هم بستگى بين مسلمانان جهان آشكار گرديد و اختلافات جزئى فرقه‏اى را كنار نهاده و با احساس وحدت، برادرى و هم دلى براى رهايى از يوغ قدرت‏هاى بزرگ مى‏كوشند. تأثير انقلاب اسلامى بر ژئوپليتيك جهان سبب شده است كه امپرياليسم جهانى در استراتژى خود تجديد نظر كند و از تأثير وسيع اين خورشيد فروزان بر بخش‏هاى تحت سيطره خود جلوگيرى نمايد همچنين انقلاب چهره‏هاى ارتجاعى و دست نشاندگى برخى رژيم‏هاى حاكم بر كشورهاى اسلامى را افشا نمود و به همين دليل آنان احساس خطر نموده و براى تضعيف انقلاب اسلامى از هيچ كوششى فروگذارى نمى‏كنند.(38) شكر گزار اين نعمت باشيم‏
در مقابل اين همه بركت و نعمت كه انقلاب اسلامى برايمان به ارمغان آورده است بايد شكر گذارى و سپاس خويش را نشان دهيم و اين ويژگى را در عمل و رفتار پياده كنيم، همه اعم از اقشار جامعه و كارگزاران و مسؤولين بايد به تكليف شرعى و اسلامى خود عمل كنند، اين صبغه الهى را حفظ كنند، براى رضاى خدا در ميدان‏هاى علم، فرهنگ و اقتصاد گام نهند تا خدا آنها را هدايت، اعانت و همراهى كند، تمام آحاد جامعه به تربيت، تزكيه و خودسازى درونى نياز دارند و اگر به اين مقصد روى آورند شياطين در قلوب آنان لانه نمى‏كنند.
به كمال و معنويت نزديك مى‏شوند، آنهايى كه مقامى دارند بايد بيشتر مراقب باشند و آن گرايش‏هاى نفسانى را اگر از وجود خود پالايش نكنند به وضع ناگوارى مبتلا مى‏شوند زيرا سقوط آنهايى كه بر قله‏ها و ارتفاعات قرار گرفته‏اند از آنهايى كه بر زمين هموار فرو مى‏افتند بسيار بدتر و خطرناك‏تر است، وقتى نظامى ادعاى اسلامى بودن دارد بايد بكوشد مفاسد و نواهى از جامعه رخت بربندد و با امكانات و تجهيزاتى كه در اختيار مى‏باشد لازم است اصل استوار امر به معروف و نهى از منكر زنده و جارى و سارى باشد و در ميان مردم چون بوستانى عطر افشانى كند و نه آن كه خداى ناكرده مردم مؤمن، شهيد داده، جانبازان، بسيجيان وارسته و رزمندگان دلاور از باتلاق‏هاى گناه، ابتذال و برنامه‏ها و حركت‏هاى ضد ارزشى و نشريات مخرّب و وهن‏انگيز شكوه و گلايه كنند و برخى كارگزاران را براى زمينه سازى چنين امورى مورد انتقاد قرار دهند و از اين بابت نگران و آشفته باشند.
همه بايد همّت خويش را در اين راستا بكار گيرند كه عدالت و قسط اسلامى در جامعه اقامه گردد، فاصله بين اقشار جامعه به لحاظ امكانات رفاهى و برخى تسهيلات كاهش يابد، محرومين صالح به حقوق واقعى خود برسند و بدانند عدالت و توزيع مناسب در متن اسلام وجود دارد و از اصول مهم انقلاب اسلامى بوده و هست،
پس عملى نمودن آن را با شتاب افزون‏تر در برنامه كار خود قرار دهند. امام خمينى مى‏فرمايند: «شكرگزارى در اين نعمت بزرگ اين است كه اولاً تقوا را پيشه خود كنيم و خداى تبارك و تعالى را در تمام امور حاضر و ناظر ببينيم…همه عالم محضر خداست، هرچه واقع مى‏شود در حضور خداست…»(39)
عمّال اجانب در صدد آن هستند كه در ميان مردم بروند و آنان را به جان هم بيندازند و در صفوف استوار آنان سستى ايجاد كنند و زمينه فراموشى حركتى انقلابى و ارزشى را تدارك ببينند، بايد مراقب اين افراد كه در مواقعى برخى جاهلان هم در بين آنان ديده مى‏شوند، باشيم. اين قلم‏هاى مسمومى كه با نوشته‏هاى خود مى‏كوشند انقلاب را از خاصيت خود خالى كنند، نبايد در برابر كارشكنى آنان بى‏تفاوت بود، ارگانهاى ذيربط بايد حساسيت افزون‏ترى نشان دهند، اگر خطبا، مبلغان، مربيان و ساير افراد دلسوز كنار بروند و اين‏ها با قلم و افكار انحرافى پيش بروند، نيروى محرّكه نظام صدمه مى‏بيند و گرفتارى‏هاى زيادى براى همه بوجود مى‏آيد. امام خمينى مى‏فرمايند: «يك كشور وقتى آسيب مى‏بيند كه ملتش بى تفاوت باشد راجع به آسيب‏ها»(40) يأس و افكندن بذر نااميدى در بين مردم كار پيروان شيطان است، آنان كه به ملّت اسلامى تزريق مى‏كنند كه نمى‏توانيد و عاجز مى‏باشيد، بايد تابع اراده ديگران باشيم بايد كنار زده شوند، در عوض بايد به مردم اميد داد، نويسندگان، روزنامه نگاران، گويندگان، رسانه‏هاى گروهى بايد اين واقعيت را در مردم زنده نگه دارند كه توانا هستند، استعدادهاى خلّاقى در بين آنان وجود دارد چنانچه هر روز شاهد شكوفايى‏هاى علمى و فكرى و اختراعات و اكتشافات هستيم، ايجاد اطمينان و استقلال روحى در جامعه آرامش و امنيت و توسعه علمى و فرهنگى را تقويت مى‏كند.
اهانت توطئه است و حساب انتقاد كنندگان باافرادى كه همه چيز را تخطئه مى‏كنند كاملاً جداست اين كه القاء مى‏نمايند مردم آن شور مذهبى را از دست داده‏اند خود نوعى سمپاشى است البته امكان دارد افرادى از افكار و باورهاى انقلابى فاصله گرفته باشند ولى خوشبختانه نشاط مذهبى، حرارت ارزشى همچنان با حضور خود جامعه را عطر آگين مى‏سازد، برخى كه برخاسته‏اند و قلم بر دست گرفته و مدام نق مى‏زنند و به خرده‏گيرى و اشكال تراشى مى پردازند و مى‏خواهند اوضاع را آشفته، خراب و نااميد كننده جلوه دهند گويا از حقايق تاريخى، واقعيت‏هاى اجتماعى و برخى حقايق غافلند يا مى‏دانند و نمى‏خواهند بيان نمايند. بديهى است در شكل اجرايى برخى امور فرهنگى، اجتماعى و اقتصادى نارسايى‏ها و سوء مديريت‏هايى ديده مى‏شود ولى ضمن تذكرات براى اصلاح اين امور بايد از موفقيت‏ها و تلاش‏هاى اميدوار كننده هم سخن گفت.
در سال 1357 حدود 6 ميليون بشكه نفت از مخازن ايران برداشت مى‏گرديد و عمده‏اش صادر مى‏شد اما در چند سال اخير 5/3 ميليون بشكه نفت برداشت شده كه نيمى از انرژى توليد شده در كشور مصرف و بقيه صادر مى‏گردد. در آن زمان صرفاً 5 شهر از نعمت گاز برخوردار بودند و در سال جارى 400 شهر گاز دارند، مشترك گاز در سال 1357، 46000 نفر بود ولى حالا 5 ميليون نفرند. خطوط لوله گاز در سال 1357 حدود 2000 كليومتر بود ولى اكنون قريب به هفتاد هزار كيلومتر است، در رژيم گذشته 13 سد ساخته شد اما پس از انقلاب ضمن اين كه دهها سد در حال مطالعه و طراحى است يكصد و پنجاه سد احداث شده است. در سال 1357 صرفاً هفت هزار مگاوات برق داشتيم و امروزه حدود 33000 مگاوات برق نصيب كشور شده است. در سال 1357 3 ميليون مشترك برق داشتيم و اكنون ميزان مشتركين به 18 ميليون نفر رسيده است.در سال 1357، آب بهداشتى و سالم آشاميدنى در روستاها نبود ولى پس از انقلاب تمامى روستاها از آب شُرب برخوردار گرديدند، در سال 1357، كشور سيستم فاضلاب نداشت امّا اكنون در اكثر شهرهاى ايران اين خطوط يا احداث شده و يا در حال انجام است.(41) در حالى كه ميانگين جهانى نرخ اميد به زندگى 63 سال است اين نرخ براى ايران به حدود 75 سال رسيده است. تعداد خانه‏هاى بهداشت در ابتداى پيروزى انقلاب اسلامى 2536 واحد بود ولى اين ميزان در سال 1381 به 16000 واحد رسيد. تعداد پزشكان عمومى در سال 1357،14725 نفر بود ولى در سال 1381 به حدود 70000 نفر رسيده‏اند، در هنگام پيروزى انقلاب، از هر صد هزار تولد زنده 255 مادر جان خود را از دست مى‏دادند، در حال حاضر اين رقم به كمتر از 35 نفر رسيده است، 93% روستاها و صد در صد شهرها به خدمات اوليه بهداشتى دسترستى دارند كه از متوسط برخى كشورها بالاتر است.(42)
آنان كه در روزنامه‏ها مى‏كاوند تا خبرى بيابند مبنى بر اين كه فردى از گرسنگى مرده است و اين را در كتاب خود به عنوان كارنامه منفى نظام بياورند، فكر نمى‏كنند كه اولاً مشخص نشده آن فرد بر اثر چه عاملى جان خويش را از دست داده است. ثانياً موارد جزئى و نادر نمى‏تواند شاخص كلّى باشد. ثالثاً چرا اين همه موفقيت بدست آمده براى محروم زدايى را درج نمى‏كنند تلاش هايى كه كميته امداد امام خمينى، سازمان بهزيستى، تأمين اجتماعى و جهاد كشاورزى براى رسيدن به يك زندگى عارى از فقر و نادارى و خودكفايى رسيدن به عدالت اجتماعى انجام داده‏اند از نظر اين آقايان دورمانده است اميد آن كه آنان انديشه و خرد خويش را بكار گيرند و واقعيت‏ها را بنگارند و ضمن انتقاد اصولى موفقيت‏ها و پيروزى‏ها را هم از ياد نبرند و براى خوش آمد اين و آن حقايق را كتمان نكنند. خاتمه نوشتار را با فرازهايى از بيانات مقام معظم رهبرى حضرت آية اللّه العظمى خامنه‏اى معطّر مى‏سازم: «آيا روشنفكر نمايانى كه در سايه آزادى اسلامى فرصت و امكان آن را يافته‏اند كه صفحاتى را به داعيه روشنفكرى از سخنانى خوشايند بيگانگان پر كنند، شهامت آن را دارند كه به صراحت اقرار كنند كه داغ و غصه آنان نه براى علم و آزادى بلكه به خاطر جمع شدن سفره فساد و كوتاه شدن دست مروّجان فرهنگ غربى است و دشمنى آنان با نظام نه به دليل وجود عيب و نقيصه‏اى در آن بلكه به انگيزه بازگشت به همان دنياى شرم آورى است كه بيگانگان براى آنان بوجود آورده و از خود آنان در راه آن كمك گرفته بودند و از مسخ شدگان فرهنگ استعمارى غرب هيچ انتظارى نيست. اميد و انتظار از روشنفكران صادق و دلسوزى است كه تعالى و عزت و پيشرفت معنوى و مادى كشور خود را مى‏جويند. شايسته است كه اينان نظام اسلامى را قدر بدانند.»(43) پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. سوره فاطر، آيه دوم. 2. درجستوى راه از كلام امام، دفتر دهم، ص 114. 3. مجله نگهبان، شماره 56، ص 9. 4. پيرامون انقلاب اسلامى، شهيد دكتر بهشتى، ص 54 – 53. 5. در جستجوى راه از كلام امام، همان دفتر، ص 147. 6. همان، ص 167. 7. روزنامه اطلاعات، شماره 22131. 8. انقلاب ايران و مبانى رهبرى امام خمينى، سايروس برآم، ترجمه پ شيرازى، ص 3، 10، 18، 76. 9. صبح اميد(ويژه نامه روزنامه اطلاعات)، شماره 22122 ، ص 3. 10. در جستجوى راه از كلام امام، دفتر 10، ص 146. 11.همان، ص 125. 12. همان، ص 172. 13. بيانات آية اللّه لنكرانى، سرگذشت‏هاى ويژه از زندگى امام خمينى، ج 6، ص 115. 14. صبح اميد، ص 3. 15. نك: نداى حق، ص 118. 16. صبح اميد، ص 3. 17. نك در جستجوى راه از كلام امام، دفتر دهم، ص 136، 148، نيز دفتر 22، ص 235. 18. صحيفه نور، ج سوم، ص 352. 19. همان، ص 300. 20. سوره فتح، آيه 4. 21. سوره فتح، آيه 18. 22. سوره حجرات، آيه 7. 23. همان، آيه 19. 24. صحيفه نور، ج 4، ص 131 – 130. 25. در جستجوى راه از كلام امام، دفتر 10، ص 128. 26. صبح اميد، ص 3. 27. صحيفه نور، ج 7، ص 468. 28. در جستجوى راه از كلام امام، دفتر 10، ص 126. 29. سوره اسرى، آيه 36. 30. روزنامه اطلاعات 24 بهمن 1361. 31. تأملى بر جايگاه زن، جلد اول، ص 255 – 254. 32. در جستجوى راه از كلام امام، دفتر ده، ص 143. 33. حديث ولايت، ج 4، ص 367 – 366. 34. سيماى زن، در كلام امام خمينى، ص 96. 35. روزنامه جمهورى اسلامى، 23 خرداد، 1361. 36. صحيفه نور، ج 5، ص 137. 37. همان، ج سوم، ص 279. 38. همان،ج 7، ص 469. 39. اسلام انقلابى و انقلاب اسلامى، دكتر ابوالفضل عزتى، ص‏436. 40. صبح اميد، ص 3. 41. در جستجوى راه از كلام امام، دفتر 22، ص 191. 42. روزنامه اطلاعات، شماره 23111، ص 2. 43. مرورى كوتاه بر دستاوردهاى بهداشتى درمانى پس از انقلاب، دكتر على اكبر سيارى، جام جم، شماره 802، سال سوم، ص‏12.

/

جايگاه زن در نظام آفرينش از ديدگاه قرآن‏

اشاره‏
زن به عنوان نيمى از پيكره اجتماع و نقش تعيين‏كننده‏اش در بقا و گسترش نسل انسانى و پرورش و تربيت فرزندان و مانند آن، هميشه مورد توجه انديشمندان بوده است. نمى‏توان در تاريخ از انسان سخن گفت، ولى از زن سخن نگفت. در طول تاريخ، زن پا به پاى مرد در فراز و نشيب‏هاى زندگى و سازندگى مطرح است. گاه به طور مستقيم و گاه با ترغيب مردان و ايجاد انگيزه‏هاى لازم در آنان، نقش سازنده خود را در تاريخ انسانى نشان داده است.
با اينكه زن هميشه در كنار مرد، در تمدن‏سازى و رشد و شكوفايى جوامع انسانى – مستقيم يا غير مستقيم – نقش آفرين بوده است، ولى از دير زمان، مورد داورى‏هاى غيرمنصفانه نيز قرار گرفته است. بسيارى از انديشمندان و كارشناسان علوم انسانى و اجتماعى يا نخواستند و يا نتوانستند، نقش حقيقى و جايگاه واقعى زن را در پيكره انسانى بشناسند.
بررسى ديدگاه قرآن كريم درباره جايگاه زن در نظام خلقت و روشن ساختن مقام و منزلت انسانى او هدفى است كه در اين مقاله دنبال مى‏شود.
قرآن كريم در نخستين آيه از سوره نساء مى‏فرمايد: (يَاَيُّهَا النَّاسُ اتَّقُواْ رَبَّكُمُ الَّذِى خَلَقَكُم مِّن نَّفْسٍ وَاحِدَةٍ وَخَلَقَ مِنْهَا زَوْجَهَا وَبَثَّ مِنْهُمَا رِجَالًا كَثِيرًا وَنِسَآءً وَاتَّقُواْ اللَّهَ الَّذِى تَسَآءَلُونَ بِهِ وَالْأَرْحَامَ إِنَّ اللَّهَ كَانَ عَلَيْكُمْ رَقِيبًا)
در اين آيه كه روى سخن با تمام انسان‏هاست، خداوند همگان را به تقواى الهى و ترس از مخالفت با پروردگار سفارش مى‏كند. آنگاه در توصيف خداوند به يكى از صفات، اشاره به صفت خالقيّت او كرده و مى‏فرمايد: همان پروردگارى كه شما را از نفس واحدى آفريد. و همسرش را نيز از همان نفس و ماهيت خلق كرده و از اين دو صنف، مردان و زنان فراوانى پديد آمدند.
بار ديگر، تقواى الهى را مطرح مى‏كند و به ارتباط با ارحام و خويشاوندان سفارش كرده و از قطع رحم پرهيز مى‏دهد و براى تأكيد بر سفارشات خود، و ترغيب به انجام آنها و اجتناب از ترك اين امور، بر مراقبت خداوند از اعمال و رفتار انسان، تأكيد مى‏ورزد.
اين آيه كه به خلقت انسان و ريشه آفرينش و گسترش نسل انسانى اشاره دارد، تصريح مى‏كند كه همه انسان‏ها از «يك نفس» آفريده شدند و به گفته مرحوم طبرسى: «مراد از نفس در اين آيه، به اجماع همه مفسران، آدم عليه السلام است».(1)
ادامه آيه نيز قرينه خوبى بر اين حقيقت است؛ چرا كه فرمود: «همسر آن «نفس» را از جنس او قرارداد و از آن دو (مرد و زن) مردان و زنان فراوانى را منتشر ساخت» اين بيان مى‏رساند كه «نفس واحده» همان آدم عليه السلام است كه خداوند به وسيله او و همسرش حوّا نسل انسانى را گسترش داد.
پرسشى كه در اينجا مطرح است، اين است كه از برخى روايات استفاده مى‏شود: همسر آدم از دنده‏اى از دنده‏هاى او آفريده شده است. و بر همين اساس، جمعى مفسران نيز همين نظريه را تقويت كرده‏اند.
علامه طبرسى مى‏گويد: «بيشتر مفسران معتقدند، حوا از ضلعى از ضلع‏هاى آدم عليه السلام آفريده شده است و از پيامبر صلى اللّه عليه و آله و سلم روايت كرده‏اند كه فرمود: «خُلِقَتِ الْمَرْأَةُ مِنْ ضِلْعِ آدمَ، إنْ أَقَمْتَها كَسَرْتَها و إِنْ تَرَكْتَها – و فيها عِوَجٌ – إِسْتَمْتَعْتَ بِها»؛ زن آدم عليه السلام از يك قسمت از دنده‏هاى وى آفريده شد (و از اين‏رو، كمى كج خلق و ناسازگار است؛ لذا) اگر بخواهى وى را راست كنى، مى‏شكند (و زندگى مشترك به تباهى مى‏انجامد) ولى اگر به همان صورت رهايش سازى (و با كاستى‏ها و كج خُلقى‏هاى وى بسازى) از او بهره‏مند خواهى شد.»(2) روايات ديگرى به همين مضمون نيز نقل شده است.(3)
شايد آيه محل بحث كه مى‏گويد:(وَخَلَقَ مِنْهَا زَوْجَهَا) ناظر به همين معنا باشد (اگر من در «مِنْها»، تبعيض را برساند) هر چند اين روايات ماهيت انسانى زن را نفى نمى‏كند، ولى آيا از آنها، طفيلى بودن و فرع بودن زن در خلقت بدست نمى‏آيد؟
در پاسخ به اين پرسش و بيان چگونگى خلقت حوّا عليها السلام بايد گفت:
اولاً: هر چند مصداق «نفس واحده» در اين آيه آدم عليه السلام است، ولى به كار بردن واژه «نفس» و انتساب خلقت همه انسان‏ها به آن «نفس» در واقع نكته مهم ديگرى را در بر دارد؛ و آن اين كه همه افراد بشر اعم از زن و مرد از يك ريشه و اصل، سرچشمه مى‏گيرند و گوهر آفرينش آنها به يك گوهر و يك نفس بر مى‏گردد.
واژه «نفس» به گفته علامه طباطبايى: «آن چيزى است كه انسانيت انسان به اوست و مقصود از آن، همان مجموعه روح و جسم آدمى است (در دنيا) و در حيات برزخى روح تنهاست.»(4)
به هر حال، همه افراد بشر، از حضرت آدم سرچشمه مى‏گيرند و از همان طينتى كه خداوند آدم را آفريد بقيّه ابناى بشر را خلق كرد و چه زن و چه مرد، همگى از سرشت واحد آفريده شدند و همه را «بنى آدم» مى‏گويند.
ادامه آيه كه فرمود: (وَخَلَقَ مِنْهَا زَوْجَهَا) مى‏رساند همسر آدم از ماهيّت و جنس خود اوست و هر دو از يك حقيقت برخوردارند. بنابراين، جفت آن پدر (آدم) از سرشت و طينت خود او بوده است.
مرحوم علامه طباطبايى مى‏فرمايد: « «مِنْ» در اين آيه «نشويه» است (يعنى منشاء چيزى را بيان مى‏كند؛ نه براى تبعيض) يعنى جفت اين مرد، از نوع او بوده است و همانند اوست. اين آيه، به مانند برخى ديگر از آيات قرآن است كه فرمود: (وَ مِنْ ءَايَتِهِ أَنْ خَلَقَ لَكُم مِّنْ أَنفُسِكُمْ أَزْوَ جًا لِّتَسْكُنُواْ إِلَيْهَا…) «از نشانه‏هاى الهى آن است كه از سرشت، و نوع خودتان، براى شما همسرانى آفريد تا به سوى آنان و در كنار آنها، آرامش يابيد.»(5)
بنابراين، آنچه در بعضى از تفسيرها آمده است كه مراد اين آيه آن است كه، اين جفت، از آن نفس (آدم) مشتق شده و از برخى از اجزاى او گرفته شده است، دليلى ندارد.»(6)
در ادامه آيه فرمود: (وَبَثَّ مِنْهُمَا رِجَالًا كَثِيرًا وَنِسَآءً)؛ «خداوند از آدم و همسرش، مردان و زنان فراوانى را به وجود آورد.»
اين آيه به روشنى مى‏گويد، نسل انسانى و ريشه همه آدميان به آدم و همسرش بر مى‏گردد و آدميان از يك زن و مرد، پديد آمده‏اند و در تكوّن و رشد و گسترش نسل انسانى، هر دو صنف (زن و مرد) نقش دارند؛ در نتيجه، مرد هر چند بزرگ و با عظمت باشد، بايد بداند، ريشه او به يك مرد و زن بر مى‏گردد. پس اگر مرد از ماهيت انسانى برخوردار است، از ازدواج مرد و زنى، پديد آمده است كه آن دو – هر دو با هم ماهيّت واحدى داشته‏اند. و از ماهيت انسانى آن دو، انسان‏هاى فراوانى – از مرد و زن – خلق شده‏اند.
در واقع قرآن خلقت همسر آدم را، از همان گوهر و حقيتى مى‏داند كه آدم عليه السلام از آن آفريده شد.
ثانياً: در روايات ديگر، شكل خلقت حوّا به گونه‏اى ديگر بازگو شده است، كه با روايات گذشته معارض است:
امام باقر عليه السلام فرمود: «إِنَّ اللَّهَ تعالى خَلَق حَوّاء مِن فَضْلِ الطِّينَةِ الّتى خَلَقَ مِنْها آدَم؛ خداوند متعال، حوّا را از باقيمانده گِل آدم، آفريد.»(7)
و در روايت ديگرى آمده است كه راوى مى‏گويد از امام باقر عليه السلام پرسيدم: «خداوند حوّاء را از چه چيزى آفريد؟» فرمود: «مردم چه مى‏گويند؟» گفتم: «آنها مى‏گويند خداوند او را از ضلعى از ضلع‏هاى آدم آفريد» فرمود: «دروغ مى‏گويند! آيا خداوند نمى‏توانست از غير آن بيافريند؟» پرسيدم: «پس از چه چيزى آفريد؟» فرمود: «پدرم به من خبر داد، او نيز از پدرانش كه پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: «خداوند مقدارى از گل را گرفت و آنها را مخلوط كرد، و از وى آدم را آفريد، و از باقيمانده همان گل، حوّا را آفريد.»(8)
در روايتى كه مرحوم شيخ صدوق، در «علل الشرايع» و «من لا يحضره الفقيه» نقل كرده است، آمده است كه زرارة بن اعين، از امام صادق عليه السلام سؤال كرد، نزد ما مردمى هستند كه مى‏گويند: «خداوند حوّا را از بخش نهايى ضلع چپ آدم آفريد» امام عليه السلام فرمود: «خداوند از چنين نسبتى منزه است و برتر از آن است… آيا كسى مى‏تواند بگويد كه خداوند توان آن را نداشت كه همسر آدم را از غير دنده او خلق كند، تا بهانه بدست عيب‏جويان دهد كه بگويند، بعضى از اجزاى آدم، با بعضى ديگر نكاح نمود» سپس فرمود: «خداوند بعد از آفرينش آدم، حوّا را به صورت تازه و نو پديد آورد… .»(9)
همانگونه كه ملاحظه مى‏كنيد، در برابر رواياتى كه مى‏گفت: «حوّا از دنده آدم و يا دنده چپ وى آفريده شد» رواياتى است كه برخى از آنها مى‏گويند: «حوّا از باقيمانده گل آدم آفريده شد» و برخى نيز مى‏گويد: «به صورت نو ظهور آفريده شد.»
در دو روايت، عقيده خلقت حوّا از قسمتى از اعضاى بدن آدم، ردّ شده و صريحاً مورد تكذيب قرار گرفته است.
بنابراين، به لحاظ هماهنگى با آيات و اين دسته از روايات، نتيجه مى‏گيريم كه حوّاء از دنده چپ آدم و از بخشى از اندام او آفريده نشد. بلكه خدايى كه آدم ابوالبشر را آفريد، براى تكميل و تكثير نسل انسانى، از همان نوع و گوهر، انسانى ديگر به عنوان همسر و جفت براى وى آفريد كه هر يك براى ديگرى آرامش روحى به ارمغان مى‏آورد.
علاوه بر اين‏كه روايات «آفرينش حوّاء از دنده آدم» هماهنگ با توراتِ تحريف شده است و بوى «اسرائيلى» بودن از آنها كاملاً احساس مى‏شود.(10)
از مجموع مباحث مطرح شده درباره خلقت زن و مرد، دو نكته اساسى روشن شد:
1. زن و مرد هر دو از ماهيّت واحد انسانى برخوردارند و سرشت و طينت آنان يكى است.
2. زن از جزء و عضوى از اعضاى مرد آفريده نشده است؛ بلكه از همان طينت و سرشتى كه مرد (آدم) آفريده شد، او را نيز خدا خلق كرده است. پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1) مجمع البيان، ج 3، ص 8، فخررازى نيز مى‏گويد: «اجمع المسلمون على انّ المراد بالنفس الواحدة هيهنا هو آدم‏عليه السلام إلّا انّه أنّث الوصف على لفظ النفس»(تفسيركبير، ج 9، ص 160)
2) مجمع البيان، ج 3، ص 8.
3) نور الثقلين، ج 1، ص 434، حديث 16 و 17 (به نقل از كافى). و البرهان، ج 2، ص 10.
4) الميزان، ج 4، ص 135.
5) سوره روم، آيه 21 (آيات 72 سوره نحل و 11 سوره شورى نيز، همين حقيقت را مى‏رساند.)
6) الميزان، ج 4، ص 136. ابومسلم اصفهانى از مفسران پيشين مى‏گويد: «مراد از «خلق منها زوجها» يعنى از جنس همان «نفس» همسرش را آفريد. شبيه به اين آيات كه «نفس» در آنها به معناى «جنس» استعمال شده است: «واللَّه جَعَلَ لَكُمْ مِن انفسِكُمْ اَزْواجاً»(نحل/ 72) و مثل: «إذ بَعَثَ فيهم رَسُولاً مِنْ اَنْفسِهِم»(آل‏عمران/ 164) و مثل: «لَقد جَاءَكُم رَسُولٌ مِنْ اَنْفسِكُم»(توبه/ 128) (تفسير كبير، ج 9، ص 161)
7) مجمع البيان، ج 3، ص 8.
8) الميزان، ج 4، ص 146 (به نقل از نهج البيان شيبانى).
9) علل الشرايع، ص 17، باب 17، ح 1؛ الفقيه، ج 3، ص 239، حديث 1133.
10) ر.ك: تورات، «سفر تكوين» فصل دوم.

/

تاريخچه پيدايش خوارج‏

(قسمت دوم ) اشاره‏
درمقاله پيشين به زمان، خاستگاه، روندشكل گيرى وعوامل پيدايش خوارج اشاره شده بود؛ تعصبات قبيله اى، طولانى شدن نبردهاى جمل وصفين، دست نيافتن به غنايم، ضعف بنيان‏هاى عقيدتى، ترديد وشك درجنگ با دشمنان به ظاهر مسلمان، تندروى و قرائت هاى نادرست ازدين، مجموعه عواملى بود كه در پديدار شدن اين گروه متعصب وفتنه گر نقش بسزايى داشت اينك با نحوه شكل‏گيرى جنگ صفين آشنا مى‏شويم. چگونگى شكل‏گيرى نبرد صفين‏
سرزمين شام، در سال(17ه.ق) در عهد خلافت خليفه دوم فتح شد؛ او يزيدبن ابى سفيان و بعد از مرگ وى برادرش معاوية بن ابى‏سفيان رابه فرمانروايى آنجا منصوب كرد. معاويه در حكومت خود، به تقليد از حكومت امپراطورى روم شرقى، دستگاهى مفصل فراهم كرد و خدم وحشم انبوهى را به كار گرفت؛ به طورى كه از طرف خليفه دوم، به او اعتراض شد، ولى وى در زمان خلافت عثمان به مقصود خود نزديك‏تر شد؛ زيرا در اين زمان حميت و تعصبات قبيله‏اى و مال اندوزى شدت يافت؛ از اين رو فرزند ابوسفيان در شام براى خود حكومت خاصى، شبيه حكومت‏هاى شاهان ايران و روم ترتيب داد.
هنگام شورش مردم برضد عثمان و محاصره خانه او، معاويه به نامه و درخواست كمك خليفه(1) اعتنايى نكرد و هيچ‏گونه كمكى به مدينه (پايتخت حكومت‏اسلامى) نرساند، ولى با كشته شدن عثمان، وى پيراهن خون آلود او و انگشتان بريده “نائله” همسر خليفه را روى منبر دمشق آويخت و شاميان دسته دسته به نظاره مى‏نشستند و بر مظلوميت خليفه مقتول اشك ماتم مى‏ريختند.
سرانجام معاويه با دسيسه‏هايى فراوان، در ميان مردم شام و قبايل اطراف، امام على‏عليه السلام را كشنده عثمان و خود را ولى خون خليفه مقتول معرفى كرد وبا وجود نامه صريح امام‏عليه السلام(2) به وى براى گرفتن بيعت از اهالى شام، او عَلَم مخالفت برافراشت و از گردن نهادن به فرمان حكومت نوپاى امام‏عليه السلام سرباز زد.
از سويى، اميرمؤمنان‏عليه السلام پس از به‏دست گرفتن قدرت سياسى، فرمانداران و كارگزاران عثمان را از كار بركناركرد؛ مثلاً على‏رغم سفارش‏هاى افرادى چون مغيرة بن شعبه و ابن‏عباس بر ابقاى معاويه، امام‏عليه السلام وى را از فرماندارى شام خلع نمود(3).
به هر روى، با پيروزى قاطع حضرت اميرعليه السلام در جنگ جمل كه توسط عايشه، طلحه، زبير و گروهى ازناكثين بر امام تحميل شده بود، بر شدت بغض و كينه فرزند ابوسفيان به اميرمؤمنان، على عليه السلام افزوده شد و امام عليه السلام پس از پيروزى در اين نبرد راهى كوفه شد و آنجا را مركز خلافت خويش قرار داد. اهالى كوفه، نخستين كسانى بودند كه با هدايت امام حسن مجتبى‏عليه السلام، عمار بن ياسر، حجر بن عدى و مالك اشتر با امام على عليه‏السلام بيعت كردند و در جنگ جمل قاطعانه از امام حمايت نمودند.(4)
در بدو ورود امام على عليه‏السلام به كوفه، اشراف، قُراء و اهالى كوفه به استقبال رهبر و مقتداى خويش شتافتند وحضرت امير عليه‏السلام پس از ورود به مسجد اعظم كوفه و خواندن دو ركعت نمازِ تحيت، براى مردم سخنرانى كرده، آنان را از پيروى هواى نفس برحذر داشت و به تقواى الهى سفارش نمود.(5)
به طور طبيعى، حمايت‏سراسرى مردم كوفه از امام عليه‏السلام تهديدى جدى عليه معاويه محسوب مى‏شد و از طرفى، بيعت نكردن معاويه با اميرمؤمنان، على عليه‏السلام رهبران شيعى كوفه را برآن داشت تا امام عليه‏السلام را به جنگ با وى ترغيب كنند، ولى حضرت كه روش مسالمت‏آميز را بر جنگ و خون‏ريزى ترجيح مى‏دادند، با ارسال نامه‏هاى بسيارى نزد معاويه از وى خواست كه به حكومت او تن در دهد و تحت رهبرى خليفه مسلمانان درآيد، امّا معاويه با ترفند خاصِ خود، با پيش كشيدن بهانه واهى خون‏خواهى عثمان، عملاً از دستور امام على عليه‏السلام سرپيچى كرد و از اطاعت امام عليه‏السلام شانه خالى نمود.
بنابراين، امام عليه‏السلام مصلحت را برآن ديد كه فردى را جهت بيعت گرفتن نزد معاويه بفرستد تا در صورت عدم پذيرش، با اقدام نظامى او را به اطاعت وا دارد.
بدين ترتيب حضرت امير عليه‏السلام جرير بن عبدالله بجلى را همراه نامه‏اى(6) به شام فرستاد و در ضمن آن از معاويه خواست مانند حاضران در مدينه و ساير مناطق اسلامى كه با او بيعت كردند، وى نيز تحت امر خليفه مسلمانان در آيد.
جرير رهسپار شام شد و معاويه را از بيعت مهاجر و انصار با حضرت اميرمؤمنان عليه‏السلام با خبر ساخت و گفت: تنها سرزمين‏هاى تحت امر شما در اين امر سرپيچى كردند؛ بهتر است شما نيز به راه راست هدايت شوى و با على عليه‏السلام بيعت‏كنى،(7) ولى معاويه با بهانه‏هاى گوناگون نماينده امام را در دمشق معطل كرد و در اين ميان با ايراد خطبه‏هايى مردم شام و قبايل اطراف را تحريك و خود را خون خواه عثمان معرفى مى‏كرد.
در اين گيرودار، معاويه در نامه‏اى به عمروعاص كه آن روز در فلسطين بود، او را به شام فرا خواند. عمرو نيز به دعوت معاويه پاسخ مثبت داد و رهسپار شام شد و به ديدار پسر ابوسفيان شتافت و با او به گفت‏وگو و مشورت پرداخت؛ معاويه ضمن معطل ساختن او از وى كمك خواست و به او قول داد در صورت پيروزى بر على عليه‏السلام امارت مصر را به وى واگذار نمايد.(8)
از طرفى در كوفه، ياران امام عليه‏السلام با فشار آوردن بر او خواستار مبارزه با معاويه بودند، ولى حضرت امير عليه‏السلام در پاسخ فرمودند: «مهيا شدنم براى جنگ با شاميان، درحالى كه جرير را به سويشان فرستاده‏ام، به معناى اين است كه راه را به روى آنها بسته‏ام و اگر بخواهند به كار نيكى اقدام كنند، آنها را منصرف ساخته‏ام؛ من مدتِ اقامت وى را در شام معين كردم كه اگر تأخير كند، روشن مى‏شود يا فريبش داده‏اند يا از اطاعتم سرپيچى كرده است؛ به عقيده من صبر كنيد، ولى در عين حال آمادگى خود را براى پيكار حفظ نماييد…».(9)
در اين ميان، جرير به امام عليه‏السلام نوشت كه معاويه تقاضاى حكومت بر مصر و شام را دارد، ولى حضرت پاسخ داد كه او با اين پيشنهاد مى‏خواهد تو را سرگرم كند تا وضع شام برايش مشخص شود.(10)
با طولانى شدن مدت اقامت جرير در شام و سرگردانى وى، معاويه به اهداف شومِ خود نزديك‏تر مى‏شد؛ به طورى كه در مدت اقامت فرستاده امام در شام، مردم را براى انتقام گرفتن خون عثمان آماده ساخت؛ حتى بچه‏ها در كوچه و بازار شعارهايى هيجان‏آور درباره مظلوميت خليفه مقتول و انتقام گرفتن خون وى سرمى‏دادند. سرانجام، معاويه با ارسال نامه‏اى توسط جرير، از نيت پليد خود پرده برداشت و آشكارا امام عليه‏السلام را به جنگ و مبارزه فرا خواند و فرستاده امام مأيوسانه به كوفه باز گشت.(11)

حضرت امير عليه‏السلام كه جهت تدارك نيرو و آگاهى از نتيجه مذاكرات با معاويه چهار ماه در كوفه مانده بود، اكنون با دريافت نامه تهديد آميز او، به نبرد با شاميان مصمم گشت و در اولين فرصت با مهاجر و انصار جهت مقابله با اهل شام به مشورت پرداخت.(12) سپس با نيرويى عظيم به سوى شام حركت كرد تا به سرزمين “رقه(13)” رسيد.
از طرفى، معاويه نيز با مشورت عمروعاص به سوى “صفين” حركت كرد و زودتر از سپاه كوفه در كنار فرات اردو زد و با اقدامى ناجوانمردانه در اولين مرحله، آب را بر لشكريان امام بست. حضرت على عليه‏السلام با ارسال پيامى براى معاويه، وى را از اين كار برحذرداشت، ولى او نپذيرفت، در اين هنگام، امام عليه‏السلام خطاب به سپاهيان خويش فرمود:
قَدِ اسْتَطْعَمُوكُمُ الْقِتَالَ، فَأقَرُّوا عَلَي مَذَلَّة، وَ تَأخِيرِ مَحَلَّة؛ أوْ رَوُّوا السُّيُوفَ مِن الدِّمَاء تَرْوَوا مِن الماء؛ فَالْمَوْتُ فِي حَيَاتِكُمْ مَقْهُورِينَ، وَالْحَياةُ فِي مَوْتِكُم ْقَاهِرينَ.ألا إنَّ مُعَاويَةَ قَادَ لُمَةً منَ الْغُوَاةِ، وَ عَمَّسَ عَلَيْهمُ الْخَبَرَ، حَتَّي جَعَلُوا نُحُورَهُمْ أغْراضَ الْمَنِيَّةِ؛(14) شاميان با بستن آب، شما را به پيكار دعوت كردند. اكنون بر سر دو راهى قرار داريد؛ يا به ذلت و خوارى بر جاى خود بنشينيد يا شمشيرها را از خون آنها تر نماييد تا از آب سيراب شويد. پس بدانيد كه مرگ در زندگى توأم با شكست و زندگى جاويدان در مرگ پيروزمندانه شماست. آگاه باشيد! معاويه گروهى از گمراهان را همراه آورده و حقيقت را از آنان پوشيده داشته، تا كوركورانه گلوهاشان را آماج تير و شمشير كنند.
در نهايت، لشكريان امام عليه‏السلام با رشادت‏هايى چشم‏گير بر شريعه سلطه يافتند و پس از دست‏يابى بر فرات، گروهى خواستار مقابله به مثل و بستن آب بر روى سپاهيان شام شدند، ولى حضرت آنها را از اين كارِ دور از منطق و انسانيت برحذر داشت؛ به گونه‏اى كه سپاهيان شام آزادانه با برداشتن از آب فرات، خود و حيواناتشان را سيراب مى‏كردند.
سپس دو لشكر به تثبيت مواضع خويش پرداخته و گهگاهى مانورهايى را به اجرا در مى‏آوردند. در طول مدت صف آرايى دو سپاه در مقابل يكديگر، سفيران و نامه‏هايى ميان‏آنها مبادله مى‏شد؛ در حالى كه درگيرى‏هاى پراكنده‏اى در طول شبانه روز آرامش را از اردوى دو طرف مى‏ربود. در اين ميان، معاويه همچنان بر ادعاى دروغين خويش مبنى بر خون خواهى عثمان پافشارى مى‏كرد؛ بلكه كم‏كم پا را از اين فراتر گذاشته، در مواردى به سفيران امام عليه‏السلام مى‏گفت: از نزد من دور شويد كه جز شمشير ميان من و شما چيز ديگرى حكمفرما نيست.(15) صفين، صحنه بروز خوارج
در جريان پيكار صفين ابتدا از صلح گفت‏وگو مى‏شد و هيئت‏هايى ميان دو طرف رفت و آمد مى‏كرد، ولى طراحان اصلى قتل عثمان كه در سپاه امام على عليه‏السلام حضور داشتند، از پذيرش صلح از سوى امام عليه‏السلام مخالفت مى‏ورزيدند؛ زيرا ممكن بود روزى عوامل پنهان در قتل عثمان آشكار گردد و با تحويل قاتلان عثمان از سوى حضرت امير عليه‏السلام آنها خود را در معرض خطر جدى ببينند؛ حتى بعضى از اين سفيران همانند شبث بن رِبعى(16)، جدايى و اختلاف را بين دو لشكر مى‏افزودند و زمينه شروع جنگ و آتش نبرد را شعله‏ور مى‏كردند.(17)
رفت و آمد سفيران و تبادل نظر و ردوبدل كردن نامه‏ها سودى نبخشيد وسرانجام پس‏از”محرم الحرامِ”(18) سال 37 (ه .ق) طبل جنگ نواخته شد و سپاهيان دو طرف با تمام قدرت مشغول كارزار شدند.
در طول جنگ، مراجعات فراوانى به اميرمؤمنان عليه‏السلام و اصحاب خاصش مى‏شد و برخى در مورد مشروعيت پيكار با ديگر مسلمانان از امام سؤالاتى داشتند و حضرت هم با استدلال‏هاى قرآنى به اين گونه شبهات پاسخى قاطع مى‏دادند.(19)
از مطالب گذشته روشن مى‏شود كه خوارج، از طرفى نگران افشاى دسيسه قتل عثمان بودند و از سويى درباره جنگ با مسلمانان در حيرت فرو رفته بودند.
در اين ميان، نبايد از نقش كسانى كه كينه و حسد اميرمؤمنان، على عليه‏السلام را در دل داشتند ولى ناچار در سپاه آن حضرت قرار گرفته بودند به سادگى گذشت. اين افراد همواره در پى فرصتى بودند تا به امام عليه‏السلام ضربه‏اى وارد و آنچه را مدت‏ها پنهان كرده بودند آشكار سازند و چنين‏فرصتى را بهترين زمان براى آغاز پرخاش‏گرى و طغيان خود و هم فكرانشان مى‏ديدند؛ از اين‏رو با ترسيم نقشه‏هاى شوم و ترفندهاى زيركانه، عملاً صحنه جنگ را براى رشد تفكر خارجى‏گرى و پيدايش فرقه نوظهور خوارج فراهم كردند. اثر شهادت عمار بن ياسر
درست هنگامى كه ترديد و شك سراسر وجود سپاهيان حضرت اميرمؤمنان عليه‏السلام را فرا گرفته بود و چون خوره پيكره لشكر را متلاشى و نابود مى‏كرد، عماربن‏ياسر، صحابى نود و سه ساله رسول اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلّم كه از نخستين مسلمانان بود، ميان دو لشكر چون كوهى پرصلابت ايستاد و با ايراد خطبه‏اى رسا برحقانيت على عليه‏السلام وبطلان معاويه صحه گذاشت.پس از مدتى جنگيدن تشنگى بر او غالب شد و شربتى خواست كه براى او شير آوردند و عمار با ديدن آن تكبير گفت و فرمود: «پيامبرصلى اللّه عليه و آله و سلّم به من خبر داد كه آخرين نصيب تو از دنيا، شربت شيرى خواهد بود و تو را فرقه ستمكار خواهند كُشت».(20) وى پس از نوشيدن شير دوباره راهى ميدان نبرد شد تا از حريم ولايت دفاع كند كه بر اثر حمله دشمن به شهادت رسيد.
شهادت عمار سندى برحق بودن على عليه‏السلام و باطل بودن معاويه شد؛ چون حديث پيامبر صلى اللّه عليه و آله و سلّم درباره عمار كه «او را فرقه‏اى ستمكار خواهند كشت»، متواتر بود، ولى معاويه با ترفندهاى گوناگون آن را به گردن على عليه‏السلام انداخت و وانمود كرد كه او عمار را به ميدان جنگ كشاند تا كشته شد؛ با اين‏حال، برخى چون خزيمه بن ثابت (ذوالشهادتين)(21) كه تا آن زمان در ترديد بودند، با شهادت عمارياسر، به ناحق بودن معاويه و حقانيت على عليه‏السلام پى‏بردند و با اعتقادى راسخ به نبرد با شاميان پرداختند. خذيمه پس از شست‏وشوى شمشير خويش به پيكار پرداخت تا به شهادت رسيد، اما شهادت عمار هم نتوانست بيمارى شك و ترديد را كه در بيشتر سپاهيان امام عليه‏السلام رسوخ كرده بود درمان كند وسرانجام، سرنوشت نهايى جنگ صفين با حيله‏هاى معاويه و عمروعاص به دست حكمين رقم خورد. درمقاله بعدى با زمينه هاى پذيرش حكميت و توطئه گران اين ميدان آشنا خواهيم شد؛ ان شاء الله. پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. الجمل، ص 195. 2. نهج البلاغه، نامه 75. 3. مروج الذهب، ج‏2، ص 263و 264. 4. الجمل، ص‏254-251 . 5. وقعة صفين، ص‏3 و4. 6. نهج البلاغه، نامه 6؛ با اندكى اختلاف در متن نامه: وقعة صفين، ص‏29. 7. وقعة صفين ، ص 27 و28 . 8. همان، ص 34. 9. نهج البلاغه،خطبه 43. 10. وقعة صفين، ص 52. 11. همان، ص 56. 12. همان ،ص 92. 13. “رقه يا رافقه” در مجاورت منطقه صفين درسرزمين شام قرار دارد. چون رود فرات در اين قسمت گسترده مى‏شود، بدين نام شهرت يافت و در اصطلاح به زمين‏هاى رملى كنارفرات گفته مي‏شود.اين منطقه در سال هفدهم هجرى فتح شد. (معجم البلدان، ج‏3، ص‏67). اين شهر هم اكنون در كشور سوريه، 547 كيلومترى شمال شرقى دمشق قرار دارد. 14. نهج البلاغه، خطبه 51. 15. الكامل فى التاريخ، ج‏3، ص‏169. 16. در مورد ملونى و چند چهره‏گى اين شخص، ر.ك: كتابِ خوارج، تنديس فتنه، اثرنگارنده، ص‏124-122. 17. وقعة صفين، ص‏188. 18. به نوشته نصربن‏مزاحم، جنگ درماه محرم به علت حرمت اين ماه متوقف شده بود كه اين توقف زمينه‏اى براى دستيابى به صلح در آينده شد(همان،ص‏196). 19. همان، ص‏132 ،131. 20. فضائل اميرالمؤمنين (مناقب خوارزمى )، ص‏230؛ كَنز العمال، ج‏13، ص‏426 540 وج‏11، ص‏351؛ صحيح مسلم، ج‏4، ص‏2236؛ مسند، احمدبن‏حنبل، ج‏8، ص 380 و ج‏4، ص 45. 21. وى از اولين مسلمانان بود كه در جنگ بدر و نبردهاى بعدى در ركاب پيامبر اسلام‏صلى اللّه عليه و آله و سلّم عليه مشركان شمشير مى‏زد. رسول خداصلى اللّه عليه و آله و سلّم به او لقب “ذوالشهادتين” دادند؛ زيرا پيامبر( اسبى را از فردى به نام سواءبن‏قيس خريد او بعد از مدتى انكار كرد و اسب را از حضرت مطالبه نمود، اما خزيمه شهادت داد كه آن اسب متعلق به رسول الله صلى اللّه عليه و آله و سلّم است. حضرت از وى پرسيدند: تو كه از خريد من اطلاع نداشتى، چگونه شهادت دادى؟ پاسخ داد: هر چه تو آورده‏اى من تصديق كردم و مى‏دانم جز حق، چيز ديگرى نمى‏گويى؛ سپس پيامبرصلى اللّه عليه و آله و سلّم فرمودند: گواهى خزيمه به جاى شهادت دو نفر است و براى هر كسى شهادت دهد، كافى است (اُسدالغابة في معرفة الصحابة، ج‏1 ص‏610؛ الإصابة فى تمييز الصحابة، ج‏2، ص‏239 و 240؛ الإستيعاب في معرفة الأصحاب، ج‏2، ص‏30 و31؛ الكني و الألقاب، ج‏2، ص‏255).

/

اهمّيت قضاوت در سيره پيشوايان‏

معنى وسيع قضاوت، و اهميت آن‏
قضاوت به معنى حكم كردن و داورى نمودن بر اساس موازين اسلامى است، به گونه‏اى كه موجب رفع و دفع منازعه و دعوا و مرافعه بين افراد شده، و ناهنجارى و نابه‏سامانى آنها را به هنجار و سامان دهى تبديل سازد. و در اصطلاح عبارت است از تشكيل دادگاه و دادرسى و تحقيق و تفحص در راستاى جرم‏شناسى، و معرفى مجرم، و حكم به كيفر او بر اساس عدل و رأفت اسلامى و گواهى شهود يا اقرار مجرم به طورى كه حق به حق دار برسد، و از باطل جلوگيرى گردد. از اين رو قاضى بايد از شرايط بالاى علم و آگاهى و هشيارى و عدالت و تقوا برخوردار باشد آن گونه كه هرگونه تهديد و تطميع او را از صراط مستقيم حق وحقيقت باز ندارد، و با توجه به همه جوانب و شرايط زمان و مكان، قضاوت كند.
پنج عنصر مقدس تقوا، آگاهى، عدالت، رأفت و هشيارى از اركان قضاوت است، كه اگر يكى از آنها نباشد قضاوت كامل انجام نخواهد شد، لذا از نظر اسلام براى حفظ حريم قضاوت، احكام و آدابى ذكر شده كه همه بيانگر اهميت فوق العاده قضاوت است، مانند: نظارت دقيق به كار قاضيان، نگاه مساوى قاضى به مراجعه كنندگان، هماهنگى قاضى با مرافعه كنندگان در صدا و نگاه و اشاره، پرهيز قاضى از نجوا وسخن در گوشى با افراد، هنگام قضاوت، پرهيز از قضاوت قبل از شنيدن ادعاى مرافعه كنندگان، عدم گرسنگى و تشنگى و بى حوصلگى و عصبانيت و پرهيز از تلقين گواهان، و ياد دادن بعضى از مرافعه كنندگان، تأمّل و دقت در قضاوت و پرهيز از توجه و خطاب بيشتر به بعضى از شاكيان و…ابوالاسود دئلى از دوستان مخلص حضرت على (ع) بود، حضرت على (ع) او را به خاطر لياقت علمى و معنوى، به عنوان قاضى يكى از مناطق نصب كرد، ولى پس از مدتى او را از اين مقام عزل نمود، او به محضر على (ع) آمد و از علّت عزل پرسيد، حضرت على(ع) قاطعانه به او فرمود: «در تو خيانتى نديدم ولى: رأيت كلامك يعلو كلام خصمك؛ ديدم هنگام قضاوت، صداى تو بلندتر از صداى مرافعه كننده است كه براى قضاوت در نزد تو آمده است.»(1)
يعنى نبايد صداى قاضى به گونه‏اى باشد كه به صداى متهمين فائق شود و آنها را در تنگنا يا تحت تأثير قرار دهد.
در مورد وسعت ابعاد قضاوت بايد توجه داشت كه قضاوت اختصاص به دادگاه و قاضى رسمى و غير كودكان ندارد، بلكه قضاوت به معانى عام در كوچه و بازار در بين افراد، و يا در مجالس عادى در خانه‏ها، و يا نسبت به كودكان نيز وجود دارد، بنابراين اگر در مرافعه‏اى، افرادى نزد اعضاء شورا، يا نزد معتمدين و بزرگان آمدند و آنها او را حكم قرار دادند، و به او گفتند آمده‏ايم تا مشكل ما به صورت كدخدا منشى حل شود، بايد آنان كه مرجع قضاوت قرار گرفته‏اند، احكام و آداب قضاوت را رعايت كنند، و اگر نمى‏توانند، حتماً از قضاوت كردن پرهيز نمايند.
براى روشن شدن اين مطلب نظر شما را به يك آيه قرآن و يك سخن از اميرمؤمنان على (ع) جلب مى‏كنيم: در مسأله اختلاف زن و شوهر قرآن مى‏فرمايد: «و ان خفتم شقاق بينهما فابعثوا حكماً من اهله و حكماً من اهلها؛ اگر از جدايى و شكاف بين زن و شوهر بيم داريد يك داور از خانواده شوهر و يك داور از خانواده زن انتخاب كنيد تا به كار آنان رسيدگى كنند.»(2) روشن است كه منظور از اين داور، قاضى به معنى اصطلاحى نيست بلكه شخص عادى است كه او را افراد خانواده به عنوان داور برمى‏گزينند. بنابراين لازم است در اين محكمه صلح فاميلى، كسانى كه براى قضاوت انتخاب مى‏شوند، بدانند كه در مقام بسيار ارجمندى قرار گرفته و بايد آن‏چه با عدالت و حكم خدا و تقوا هماهنگ است داورى نمايند.
روايت شده: دو كودك، خطى نوشته بودند به محضر امام حسن مجتبى (ع) رسيدند تا آن حضرت درباره بهتر بودن يكى از آنها قضاوت كند، در اين هنگام على(ع) نگاهى به فرزندش امام حسن(ع) كرد و فرمود: «يا بنىّ انظر كيف تحكم فانّ هذا حكمٌ، و اللّه سألك عنه يوم القيامه؛ اى پسرجان! مراقب باش كه چگونه قضاوت مى‏كنى، قطعاً اين نيز بنوعى از قضاوت است، و خداوند در روز قيامت در مورد آن از تو بازخواست مى‏كند.»(3)
به هرحال مسأله قضاوت از هركس و در همه جا و در مورد هر شخصى از مسايل بسيار عميق و دقيق و پرمسؤوليت است تا آنجا كه امام صادق(ع) فرمود: «اىّ قاضٍ بين اثنين فاخطأ سقط ابعد من السّماء؛ هر كس كه بين دو نفر قضاوت كند، ولى (بر اثر سهل انگارى) در قضاوت خطا كند، در عالم معنا گويى از فاصله دورتر از آسمان بر زمين سقوط كرده است.»(4)
و پيامبر (ص) فرمود: «كسى كه در مورد دو درهم، از روى ظلم قضاوت كند و بر اجراى آن اصرار نمايد مشمول اين آيه است: «و من لم يحكم بما انزل اللّه فاولئك هم الكافرون؛ كسانى كه مطابق احكام نازل شده از سوى خدا قضاوت نكنند، آنها كافرند.»(5) و حضرت على (ع) به شريح قاضى فرمود: «قد جلست مجلساً لايجلسه الّا نبىّ او وصىّ نبىٍّ اوشقىٍّ؛ اى شريح! در جايگاهى نشسته‏اى كه در آنجا جز پيامبر(ص) يا وصى پيامبر(ص) يا انسان تيره بخت در آن ننشيند.»(6)
ابوحمزه ثمالى مى‏گويد امام باقر(ع) فرمود: يك نفر قاضى در بين بنى اسرائيل سال‏ها قضاوت كرد، در آستانه مرگش به همسرش چنين وصيت نمود: «پس از مرگ مرا غسل بده و كفن كن، و جنازه‏ام را در ميان تابوت بگذار، و چهره‏ام را بپوشان، بعد خبر كن تا بيايند و جنازه‏ام را بردارند.» او از دنيا رفت، و همسرش به وصيت او عمل كرد، پس از مدتى براى آخرين بار روپوش را از چهره شوهرش برداشت، تا آخرين بار به او بنگرد، ناگاه ديد كرمى وحشت آور در بينى او فرو رفته و آن را مى‏خورد، هراسناك شد و روپوش را بر سرش افكند. مردم آمدند و جنازه قاضى را برداشته و بردند و به خاك سپردند، شب در عالم خواب، قاضى به نزد همسرش آمد از او پرسيد آيا با ديدن آن كرم وحشت كردى؟ زن گفت: آرى. قاضى گفت: رازش اين است، آن كرم كيفر يكى از گناهانم بود (كه در عالم برزخ به سراغم آمده بود) و آن گناه اين بود كه هنگامى كه در دنيا در دادگاه قضاوت مى‏كردم، روزى برادرت را از دور ديدم كه با شخصى در حال نزاع و مرافعه است، و به سوى من مى‏آيند تا بين آنها قضاوت كنم، من در ذهنم خطور دادم كه‏اى كاش حق با برادرت باشد و به نفع او قضاوت كنم، آنها آمدند و ادعاى خود را بيان كردند، پس از تحقيق ديدم به راستى حق با برادرت است، طبق حق به نفع او قضاوت كردم. اين كرم كيفر گناه ذهنى من بود كه چرا در ذهنم خطور دادم كه كاش حق با برادرت باشد، در صورتى كه ذهن قاضى بايد كاملاً شفّاف باشد، من نبايد قبل از اثبات حق چنين فكرى مى‏كردم و چنان حالتى مى‏داشتم.(7)
امام صادق(ع) فرمود: «قاضيان چهار دسته‏اند، سه دسته آنها مشمول عذاب دوزخ هستند، و تنها يك دسته سزاوار بهشت مى‏باشند، اما آن سه دسته كه مستوجب عذابند عبارتند از: 1- كسى كه از روى عمد و آگاهى قضاوت ناحق مى‏كند. 2- كسى كه قضاوت ناحق مى‏كند ولى آگاهى به آن ندارد. 3- كسى كه قضاوت به حق مى‏كند ولى از روى ناآگاهى. اما آن دسته‏اى كه اهل بهشتند آنهايى هستند كه از روى آگاهى قضاوت به حق مى‏كنند.»(8) پاسخ به يك سؤال
هرگاه سؤال شود، اگر كار قضاوت اين گونه دقيق و ظريف و پر خطر است، همين موجب مى‏شود كه شايستگان از آن مقام پرهيز كنند در نتيجه كار قضاوت تعطيل شود، وانگهى روايات بسيارى در تمجيد قضاوت به ما رسيده از جمله: امام صادق(ع) فرمود: «خير النّاس قضاة الحق؛ برترين انسان‏ها قاضى‏هايى هستند كه به حق داورى مى‏كنند.»(9) و حضرت على (ع) فرمود: «افضل الخلق اقضاهم بالحقّ؛ برترين انسان‏ها كسى است كه از همه بهتر بين مردم داورى مى‏كند.»(10)
پاسخ آنكه: بين اين دو دسته روايات هيچ گونه تعارضى نيست، رواياتى كه از قضاوت و قاضى تمجيد مى‏كنند، منظور آن قاضى‏اى است كه بر اساس موازين اسلامى به طور كامل قضاوت مى‏كند، و همه آداب را رعايت مى‏نمايد، ولى روايات ديگر كه قضاوت كردن را خطرناك مى‏داند و به انسان‏ها هشدار مى‏دهد، منظور قضاوتى است كه از روى سهل انگارى و عدم انضباط اسلامى و يا از روى ناآگاهى باشد. در اين راستا عالم بزرگ شيخ مفيد( متوفى 413 ه.ق) مى‏نويسد: «قضاوت بين مردم داراى درجه عالى است، و شرايط مشكلى دارد، پس سزاوار نيست كه هركس آن را بپذيرد، مگر كسى كه اطمينان دارد كه به وظيفه‏اش عمل مى‏كند، و نيز بايد او عالم به قرآن و ناسخ و منسوخ آن و عام و خاصش باشد، و محكم و متشابه قرآن را بشناسد، و شرط ديگرش اين است كه از سنّت نبوى و روايات اهل بيت(ع) و ناسخ و منسوخ آن، آگاه باشد، و نيز كسى كه به لغت و كلمات و ادبيات عرب آگاهى داشته باشد، و از محرمات الهى پرهيز كند، و به دنيا بى‏علاقه باشد و در انجام كارهاى شايسته كوشا، و از گناهان گريزان، و از هوس‏هاى نفسانى دورى گزيند، و به تقواى الهى حريص باشد.»(11)
برهمين اساس حضرت على(ع) در عصر حكومت خود، وقتى كه شريح را در مقام قضاوت ابقاء نمود، قضاوت‏هاى او را تحت نظارت خود قرار داد، و به او فرمود: «هرگونه قضاوتى كه در مورد قصاص يا حدود يا حقى از حقوق مسلمين نمودى، حتماً بايد حكم آن قبل از اجرا به نظر من برسد، و پس از تأييد من آن را اجرا كن.»(12) چند نمونه از جلوه‏هاى رفتارى پيشوايان‏
روش و شيوه پيامبر(ص) و امامان (ع) و آموزه‏هاى آنها در راستاى قضاوت آن چنان مسؤولانه، حساب شده و دقيق بود، كه به راستى، موجب مى‏شد كه حق به حق دار برسد، و از ستم ظالم جلوگيرى شود، و مدينه فاضله از ارزش‏هاى والاى اسلامى انسانى پديدار گردد، به عنوان نمونه نظر شما را به موارد زير جلب مى‏كنيم:
1- هنگامى كه در سال هشتم هجرت، پيامبر(ص) همراه لشگر اسلام وارد مكه شدند، و مكه را فتح نموده و تحت سيطره حكومت اسلامى درآوردند، در خانه كعبه بسته بود، و عثمان بن طلحه يكى از مشركان كليددار كعبه بود، پيامبر(ص) او را احضار كرد و كليد را از او گرفت، تا درون خانه كعبه را از لوث وجود بت‏ها پاك سازد. عباس عموى پيامبر(ص) پس از انجام اين مقصود، از پيامبر (ص) تقاضا كرد، با دادن كليد در كعبه به او، او را به افتخار كليد دارى كعبه مفتخر كند. پيامبر(ص) بر خلاف اين تقاضا، پس از تطهير درون كعبه از بت‏ها، در خانه را بست و كليد را به عثمان بن طلحه داد. در حالى كه اين آيه را تلاوت مى‏فرمود: «انّ اللّه يأمركم ان تؤدّوا الامانات الى اهلها، و اذا حكمتم بين النّاس ان تحكموا بالعدل؛ خداوند به شما فرمان مى‏دهد كه امانت‏ها را به صاحبانش برسانيد، و هنگامى كه ميان مردم داورى مى‏كنيد، از روى عدالت داورى كنيد.»(13)
در اين ماجرا گويا عباس مى‏خواست از موقعيت و نفوذ خود براى كسب مقام كليد دارى، كه مقام برجسته‏اى بود، به خاطر اينكه عموى پيامبر(ص) است استفاده كند، ولى پيامبر(ص) با قضاوت عادلانه خود، پيشنهاد او را رد كرد، زيرا خداوند فرموده بود بر اساس عدالت داورى كنيد.
2- بانويى از قبيله بزرگى عمل منافى عفت مرتكب شده بود، با اين كه شوهر دار بود، به حكم اسلامى مى‏بايست سنگسار شود، پيامبر(ص) حكم او را صادر كرد، سران آن قبيله به محضر آن حضرت آمده و گفتند: ما در ميان قبايل داراى شأن و مقام ارجمند هستيم، به اين خاطر آبروى ما را حفظ كن، و اين زن را سنگسار نكن، پيامبر (ص) پيشنهاد آنها را رد كرد، و با كمال قاطعيت بر اساس عدالت و تساوى قانون براى همه قضاوت نمود، و فرمود: «الخلق امام الحقّ سواءٍ؛همه مردم در برابر حق و قانون حق مساوى هستند.» نظير اين حادثه در مورد زنى از اشراف يهوديان خيبر رخ داد، آنها مى‏خواستند با ترفندهايى از حكم رسول خدا(ص) در اجراى رجم سرپيچى كنند، آن حضرت با نشان دادن حكم تورات كه هماهنگ با حكم اسلام بود، ترفند آنها را خنثى كرده و حكم را اجرا نمود.»(14)
3- بانويى به نام فاطمه مخزوميه، كه از قبيله بنى مخزوم بود دزدى كرد، و اين موضوع براى پيامبر(ص) ثابت شد، و حكم آن قطع انگشتان دست راست او بود. سران اين قبيله ديدند اجراى اين حكم، بزرگترين سرشكستگى و سرافكندگى براى آن قبيله است. با هم به مشورت پرداختند، أسامة بن زيد نديم پيامبر(ص) را بهترين شخص تشخيص دادند، او را ديدند تا در محضر پيامبر(ص) شفيع (پارتى) گردد، اسامه به محضر آن حضرت آمد و اظهار شفاعت نمود، پيامبر(ص) خشمگين شده و با تندى به او فرمود: «اى اسامه! تو مى‏خواهى يكى از حدود الهى تعطيل شود، و براى تعطيل شدن قانون خدا، مى‏خواهى شفاعت كنى؟!» آنگاه آن حضرت در مسجد براى مسلمانان خطابه‏اى خواند از جمله فرمود: «مردمى كه پيش از شما زندگى مى‏كردند از اين رو به هلاكت رسيدند و شيرازه ملّيت آنان از هم گسيخت و پاره شد كه هرگاه اگر در ميان افراد صاحب نفوذى، دزدى يا خلافى مى‏شد، قانون حق اجرا نمى‏شد، ولى اين قانون در مورد افراد ضعيف اجرا مى‏شد، سوگند به خدا اگر دخترم فاطمه(س) دزدى كند، دستش را قطع خواهم كرد.»(15)
4- حضرت على (ع) به شريح قاضى فرمود: «واس بين المسلمين بوجهك و منطقك و مجلسك حتّى لايطمع قريبك فى حيفك و لا ييأس عدوّك من عدلك؛ هنگام قضاوت در ميان مسلمانان، مساوات در سخن گفتن و نگاه كردن و نشستن را رعايت كن، تا نزديكانت در جانبدارى از حق خود، در تو طمعى نداشته باشند، و دشمنانت از داورى تو مأيوس نگردند.»(16)
5 – پيامبر(ص) در ماه رمضان سال دهم هجرت، حضرت على(ع) را به عنوان مبلّغ اسلام، و قاضى براى داورى بين مردم به سوى يمن فرستاد، در حالى كه آن حضرت در آن وقت 33 سال داشت، آن حضرت به يمن رفت و چندماهى كه در آن‏جا بود، آنچنان مردم را به سوى اسلام جذب كرد كه نخست قبيله بزرگ همدان، سپس قبايل ديگر يكى پس از ديگرى مسلمان شدند، و اين يكى از افتخارات ممتاز زندگى حضرت على(ع) است كه باعث مسلمان شدن جمعيت بسيار گرديد.(17) در آنجا حضرت قضاوت‏هاى مختلف كرد، كه همه مورد تأييد پيامبر(ص) واقع شد. در يكى از موارد بعضى از صاحبان نفوذ و افزون طلب كه در برابر عدل على(ع) از سهميه بيت المال مانند ساير مردم به طور مساوى گرفته بودند، به عنوان شكايت به محضر رسول خدا(ص) آمدند، در آن هنگام پيامبر(ص) براى انجام مراسم حجة الوداع در مكه بود، پيامبر(ص) به منادى خود دستور داد تا در برابر جوسازان ضد على(ع) چنين اعلام كند: «ارفعوا السنتكم عن على بن ابيطالبٍ، فانّه خشنٌ فى ذات اللّه عزّ و جلّ غير مداهنٍ فى دينه ؛ زبان‏هاى خود را درباره شكايت از على(ع) كوتاه كنيد، زيرا او در امور مربوط به خدا (مقرّرات دين) قاطع و پرصلابت است، و اهل سازش و سهل انگارى نيست».
شاكيان پس از شنيدن پيام پيامبر(ص) دم فرو بستند و مقام ارجمند على(ع) را در پيشگاه پيامبر(ص) دريافتند، و فهميدند كه هر كس در مورد على(ع) خرده‏گيرى كند، مورد خشم پيامبر(ص) خواهد شد.(18) و در مورد ديگر شبيه مورد مذكور، پيامبر(ص) به شاكيان افزون طلب فرمود: «على (ع) هرگز ستم نكند و براى ستم آفريده نشده، بعد از من او صاحب ولايت است، و داورى او داورى صحيح مى‏باشد، و سخن او حق است، و هيچ كس جز كافر ولايت و قضاوت او را رد نكند، و هيچ كس جز مؤمن به ولايت و داورى او خشنود نشود.»
وقتى كه مردم يمن اين سخن را شنيدند، عرض كردند: «اى پيامبر خدا به حكم و قول تو رسول خدا (ص) در شأن على(ع) راضى شديم.» پيامبر (ص) فرمود: «هو توبتكم ممّا قلتم؛ اين اقرار، توبه شما از شكايت بى موردتان است.»(19)
6 – عصر خلافت عمر بود، زن حامله‏اى را به محكمه عمر آوردند، و با اقرار خودش ثابت شد كه او بر اثر عمل منافى عفت حامله شده است. نظر به اينكه او شوهردار بود، عمر دستور داد او را به جرم زناى محصنه رجم(سنگسار) كنند. او را به طرف بيابان براى اجراى حكم مى‏بردند، در مسير راه حضرت على(ع) از ماجرا باخبر شد، فرمود: آن زن را نزد عمر برگردانيد. او را نزد عمر آوردند، و على (ع) حاضر شد و به عمر فرمود: «توبه خود اين زن سلطه دارى نه بر بچه‏اش كه در رحم دارد» بنابراين تا وضع حمل نكرده اجراى حكم رجم نمى‏شود. سپس على(ع) فرمود: شنيده‏ام اين زن بر اثر ترس و هراس و شكنجه، اعتراف به زنا كرده، عمر گفت: چه بسا چنين باشد، على (ع) فرمود: مگر نشنيده‏اى كه رسول خدا(ص) فرمود: «لا حدّ على معترفٍ بعد بلاءٍ؛ بر كسى كه پس از شكنجه اقرار به گناه كند حدّى نيست.» بدان كه اقرار اين زن، پس از ترساندن و دستگيرى، بى اثر است. در اين هنگام عمر آن زن را آزاد كرد. آنگاه عمر گفت: «عجزت النّساء ان يلدن مثل علىٍّ بن ابيطالبٍ، لولا علىّ لهلك عمر؛زنان از اينكه فرزندى همچون على بن ابى‏طالب را به دنيا آورند عاجزند، اگر على(ع) نبود، عمر هلاك مى‏شد.»(20)
7- عصر خلافت على(ع) بود، روزى على(ع) زره خود را در دست يك نفر مسيحى كه از افراد معمولى بود مشاهده كرد، به او فرمود: اين زره مال من است (كه گويى در يكى از جنگ‏ها از بار مركب برداشته‏اى، مسيحى منكر شد، على(ع) او را نزد شريح قاضى برد تا او قضاوت كند.
على(ع) به قاضى گفت: اين زره مال من است، نه او را فروخته‏ام و نه به كسى بخشيده‏ام. شريح از نصرانى نظرخواهى كرد، او گفت: «زره مال خودم است.»
شريح رو به على(ع) كرد و گفت: آيا براى ادعاى خود شاهدى دارى؟ حضرت تبسم فرمود و گفت: رسم قضاوت همين است كه تو دارى، ولى من بر اين امر گواه ندارم، شريح به نفع مسيحى حكم كرده، و زره را به او داد.
مسيحى زره را گرفت و از آنجا رفت، امام (ع) همچنان به او نگاه مى‏كرد، مسيحى از اين كه در اين حادثه غير منتظره كه رئيس يك كشور بزرگ اسلامى در دادگاهى كه متعلق به خود اوست، در برابر يك نفر آدم معمولى غير مسلمان، محكوم شده، و از قدرت خود اعمال نفوذ نمى‏كند، و همه را در برابر قانون مساوى مى‏داند، تعجب كرد و بسيار تحت تأثير قرار گرفت، هنوز چند قدمى دور نشده بود كه به محضر على(ع) بازگشت و گفت: من گواهى مى‏دهم كه اين دستوها از دستورات پيامبران است، و اين گونه روش و برخورد، از رفتار پيامبر(ص) مى‏باشد. آخر چگونه ممكن است، رييس كشورى در دادگاهى كه متعلق به اوست حاضر شده و محكوم گردد؟ آنگاه گفت: «حقيقت اين است كه من در ادعاى خود دروغ گفتم، اين زره مال شما است، آنگاه كه از جنگ صفين باز مى‏گشتى از روى شتر شما برداشتم.» در اين هنگام اسلام را پذيرفت، و از دوستان مخلص آن حضرت گرديد، و در جنگ نهروان در ركاب على(ع) با دشمنان جنگيد تا به شهادت رسيد.(21) پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. مستدرك الوسائل، ج 3، ص 197. 2. سوره نساء، آيه 35. 3. تفسير مجمع البيان، ج 2، ص 64. 4. فروع كافى، ج 7، ص 408. 5. همان؛ سوره مائده، آيه 44. توجه به فرازى از عهدنامه مالك اشتر در مورد آداب و اهميت قضاوت، كافى است كه ما را به اوج مقام قضاوت و احتياط و دقت در آن آشنا كند (نهج البلاغه – نامه 53). 6. وسائل الشيعه، ج 18، ص 7. 7. فروع كافى، ج 7، ص 410. 8. همان، ص 407، كنزالعمّال، ج 6، ص 91. 9. بحارالانوار، ج 101، ص 269. 10. ميزان الحكمه، ج 8، ص 187. 11. مقنعه شيخ مفيد، ص 721. 12. وسائل الشيعه، ج 18، ص 6 و 155 و 156؛ فروع كافى، ج 7، ص 407. 13. سوره نساء، آيه 58 ؛ تفسير مجمع البيان، ج 3، ص 63. 14. تفسير مجمع البيان، ج 2، ص 424؛ جنگ و صلح در اسلام، ص 448. 15. روح الدين الاسلامى، ص 399، اسلام و حقوق بشر، ص 176. 16. من لايحضره الفقيه، ص 319. 17. ارشاد شيخ مفيد، ص 31، كامل ابن اثير، ج 2، ص 305. 18. ارشاد شيخ مفيد(ترجمه شده)، ج 1، ص 160؛ بحار، ج 21، ص 385 ؛ براى اطلاع از دهها نمونه قضاوت‏هاى جالب حضرت على(ع) به كتاب قضاوت‏هاى اعلم اصحاب على(ع) تأليف نگارنده مراجعه كنيد. 19. فروع كافى، ج 7، ص 352. 20. فرائد السّمطين، ج 1، ص 350 ؛ مناقب خوارزمى، ص 80. 21. الغارات، طبق نقل بحارالانوار، ج 104، ص 290.

/

نگاهى به توطئه‏هاى دشمنان انقلاب اسلامى و امدادهاى غيبى‏

سپيده سخن
در يكصد سال اخير با طرح نهضت احياى فكر دينى در منطقه آفريقا، شبه قاره هند و منطقه خاورميانه توسط انديشمندان مصلحى همچون سيد جمال الدين اسدآبادى، اقبال لاهورى، محمد عبده، كواكبى و ديگر شخصيت‏هاى متفكر اسلامى حركات جديدى به وقوع پيوست. اين انديشه انقلابى در ايران در نهضت تنباكو، انقلاب مشروطيت و نهضت ملى ايران به رهبرى علماء و انديشمندان دينى به ويژه چهره‏هاى ارزنده‏اى همچون ميرزاى شيرازى بزرگ، شهيد شيخ فضل اللّه نورى، آيت اللّه كاشانى، شهيد نواب صفوى و در نهايت در پديد آمدن انقلاب اسلامى ايران به رهبرى بزرگ رهبر حركت اسلامى در جهان معاصر ظهور يافت. گسترش شعاع حركت‏هاى اسلامى در سراسر جهان، استكبار جهانى را بر آن داشت كه براى مقابله جدّى با اين حركت‏هاى شتابنده و انقلابى كه تمام منافع شان را در معرض خطر قرار داده است به مقابله و مبارزه برخيزد. چرا كه سياست استكبار جهانى چه در دوره نفوذ استعمار پير انگليس و يا در دوران سلطه آمريكا بر بخش عمده‏اى از مناطق جهان بر جلوگيرى و خاموش نمودن شعله‏هاى انقلاب در سطح جهان استوار گرديده بوده و در طول قرنهاى اخير اين سياست آنان همچنان ادامه يافته است.

امّا همان گونه كه خداوند متعال وعده داده است: «و لا يحيق المكر السىّ‏ء الّا باهله؛(1) نيرنگ‏هاى بد و انديشه‏هاى زشت تنها دامان صاحبانش را مى‏گيرد». همه توطئه‏ها و نقشه‏هاى شياطين شرق و غرب به خودشان برگشته و نقش بر آب شده است. پرواضح است كه اين رويه و سنت الهى در ناكام گذاشتن اهل باطل تا زمانى ادامه خواهد يافت كه ملت مسلمان ايران و متوليان نظام جمهورى اسلامى ايران با خلوص نيت در مسير الهى گام بر مى‏دارند امّا اگر خداى نخواسته روزى از اين مسير منحرف شوند و يا انگيزه‏هاى غير الهى را در اقدامات خود مد نظر داشته باشند آنگاه ديگر نمى‏توان به اميد امدادهاى الهى چشم دوخت چرا كه خداوند متعال مى‏فرمايد: «ان تنصروا اللّه ينصركم و يثبّت اقدامكم؛(2) اگر آئين خدا را يارى كنيد او هم شما را يارى خواهد كرد و گامهايتان را استوار مى‏گرداند.» امّا خداوند متعال اين وعده‏اش را مشروط به استوارى در راه حق و صراط مستقيم قرار داده است و اگر از اين طريق مسلمانان تخطّى كنند ديگر دست غيبى الهى بر سر آنان سايه افكن نخواهد بود خداوند متعال فرمود: «عسى ربّكم ان يرحمكم و ان عدتم عدنا؛(3) اميد است پروردگارتان به شما رحم كند امّا هرگاه(از راه حق) برگرديد ما هم (از انديشه امداد و يارى شما) بر مى‏گرديم.
همچنان كه در مدت 25 سال گذشته شاهد بوده‏ايم دشمنان قسم خورده انقلاب اسلامى ايران چه در داخل و چه در خارج لحظه‏اى از طرح‏هاى خائنانه و نقشه‏هاى شيطانى خود دست نكشيده‏اند و همواره انديشه سقوط نظام اسلامى را در سر پرورانده‏اند.
اساساً ماهيت نظام اسلامى و ساختار تشكيلاتى جبهه كفر چنين اقتضاء مى‏كند كه مادامى كه از اسلام و ارزشهاى اسلامى در منطقه خاورميانه بويژه كشور اسلامى ايران دفاع مى‏شود دشمنان اسلام براى محو كامل آن از هيچ تلاشى فروگذارى نكنند زيرا با تحقق اهداف آسمانى دين مبين اسلام تمام سياست‏ها و منافع جبهه كفر در خطر نابودى و در آستانه سقوط قرار مى‏گيرد و به طور حتم نابودى دشمنان اسلام را بدنبال دارد به همين جهت خداوند به پيامبر عظيم الشأن خويش هشدار مى‏دهد كه: «لن‏ترضى عنك اليهود و لاالنّصارى حتّى تتبع ملّتهم؛(4) هرگز يهود و نصارى از تو راضى نخواهند شد مگر اينكه (بطور كامل) تسليم خواسته‏هاى آنان شوى و از آئين آنان پيروى كنى!» انگيزه‏ها و ريشه‏هاى توطئه‏
خطر و تهديد كه استكبار جهانى براى منافع خود از ناحيه حركت اسلامى احساس مى‏كرد با استقرار جمهورى اسلامى در ايران وضعيت ديگرى پيدا كرد و آنچه كفر جهانى براى مقابله با آن جدّيت مى‏كرد با اقتدار تمام در قالب يك نظام سياسى در ايران متجلّى گرديد.
ديرى نپائيد كه اين حركت برق آسا از مرزهاى ايران بيرون رفت و تمام كشورهاى دنيا را در نورديد و با دميدن روح اميد و اطمينان به محرومان عالم، بيش از يك ميليارد مسلمان را تحت تأثير قرار داد. به همين جهت جرج شولتر وزير خارجه آمريكا گفت: «انقلاب اسلامى ايران خطرناك‏ترين دشمن مشترك تمدّن غرب در سراسر تاريخ آن است».(5) دشمن با بسيج نيروهاى خود و با بهره‏گيرى از امكانات بسيار گسترده راه كارهاى جديد و پيشرفته‏اى را براى جلوگيرى از گسترش حركت اسلامى در جهان و سركوب انقلاب در ام‏القراى آن يعنى ايران طرح ريزى نمود و به كمك عوامل داخلى و خارجى خود به مرحله اجرا گذاشت. استاد حسن التلّ اردنى از معروفترين نويسندگان مجله «الدستور» در مورد ريشه‏ها و علل توطئه‏هاى دشمنان انقلاب اسلامى مى‏گويد: «رشد سريع ارزشهاى انقلاب اسلامى در ديگر جوامع، غرب را ناچار به چاره جوئى و نشان دادن واكنش كرده است و ما اين واكنش را در به راه انداختن جنگ هشت ساله عليه ايران و ديگر توطئه‏هائى كه هر روزه در ايران راه مى‏اندازد، مى‏بينيم».
قبل از انقلاب اسلامى كشور ايران به عنوان يكى از حساسترين نقاط استراتژيك جهان در حوزه نفوذ غرب قرار داشت، زيرا بعد از پايان جنگ جهانى دوم به ويژه بعد از كودتاى 28 مرداد 1332، با ريشه كن شدن آخرين بقاياى نفوذ شوروى در ايران، غرب كاملاً نفوذ خود رادر اين كشور گسترش داد. برژينسكى، مشاور امنيّتى دولت زمان كارتر در اين مورد مى‏گويد: «ايران مهم‏ترين پايگاه استراتژيك ما در خليج فارس پس از خروج انگليس از «شرق سوئز» به شمار مى‏رفت تخليه نيروهاى انگليسى از خليج فارس خلأ قدرتى در اين منطقه به وجود آورد و سياست آمريكا در آن زمان پركردن اين خلأ با افزايش قدرت نظامى ايران در وهله اول و عربستان سعودى در مرحله بعد بود…»(6)
به اين ترتيب در زمان پيروزى انقلاب اسلامى، به اعتراف سايروس ونس وزير خارجه وقت آمريكا: «در واقع ايران جانشين طبيعى و منطقى قدرت نظامى روبه زوال انگلستان در خليج فارس به شمار مى‏آمد.»
طوفان انقلاب اسلامى، اين پايگاه امن جهان غرب را به لرزه انداخت و تلاشهاى مكرر و بى ثمر امپرياليسم غرب، براى شكست انقلاب و جلوگيرى از فرجام پيروزمند آن به جائى نرسيد. با پيروزى انقلاب و استقرار نظام نوپاى جمهورى اسلامى، نظريه پردازان غرب به ارزيابى نشستند. سايروس ونس بر اين باور بود كه: «در ايران يك عامل، عمده ثبات در منطقه خليج فارس به شمار مى‏آمد. قدرت اين كشور هم امنيت گذرگاه حياتى خليج فارس براى كشتى‏هاى بازرگانى و كشتى‏هاى نفت كش غرب را تأمين مى‏كرد و هم سدّى در برابر مقاصد توسعه طلبانه شوروى به شمار مى‏رفت.»(7)
بر اين اساس از ديدگاه غربى‏ها ايران از دو جهت عمده براى آنان ارزش حياتى داشت: 1- مهم‏ترين پايگاه استراتژيك غرب‏
2- نقش ايران در تأمين نفت و تضمين امنيت خليج فارس به عنوان «انبار نفت جهان غرب» هرچند به خطر افتادن اين محور به تنهائى كافى بود كه ايران بعد از انقلاب اسلامى آماج سهم‏گين‏ترين توطئه‏ها قرار گيرد، امّا فرانسوا ميتران، به عنوان نظريه پرداز سوسياليسم – صهيونيسم و حلقه رابط ميان امپرياليسم غرب و كمونيسم شرق به پديده مهم‏تر در انقلاب ايران متوجه شد و بلوك شرق و غرب را متوجه خطر اساسى و تعيين كننده‏اى ساخت كه قبل از وى غربى‏ها از آن غفلت داشتند، او دقيقاً دو روز پس از پيروزى انقلاب اسلامى ايران، در روز 24 بهمن 1357 به همفكران غربى و شرقى خود چنين هشدار داد: «انقلاب هائى از نوع انقلاب ايران، در كشورهاى همسايه نيز روى خواهد داد، مسلمانان زيادى در اطراف ايران، در عراق و آسياى مركزى، زندگى مى‏كنند. انقلاب ايران رژيم‏هاى منطقه را با خطر سقوط مواجه خواهد كرد.»(8)
دكتر ميشل جانسون در مقاله‏اى در نشريه «ژئوپوليتيكال استراتژيست» خطر رو به گسترش انقلاب اسلامى ايران را براى سياستمداران جهان غرب چنين گوشزد نمود: بنياد گرائى اسلامى(9) در سراسر جهان اسلام رشد قابل توجهى كرده است. از مراكش تا فيليپين، اسلام در حال گسترش است و به موازات رشد اسلام، نفوذ و منافع غرب شديداً تحت تأثير آن قرار مى‏گيرد. «بنياد گرائى اسلامى نيروئى پويا، متنفذ و پرجنب و جوش است كه قادر به مبارزه عليه منافع غرب در سراسر جهان اسلام است. جامعه مسلمين جهان از آن حالت ضعف و ناتوانى خود خارج شده و به يك قدرت بدل گرديده است».(10) تبليغات قوى‏ترين ابزار توطئه‏
از آنجائى كه استحكام قدرتهاى استكبارى بر پايه تبليغات، تسليحات و اطلاعات پايه ريزى شده است و هر يك از اين ابزارها به نوبه خود نقش مهمى را در تثبيت قدرتهاى استكبارى ايفا نموده‏اند. طبيعى است كه دشمنان اسلام در مواجهه با پديده حيرت‏انگيز انقلاب اسلامى ايران با تمام توان از اين حربه‏هاى خود استفاده نمايند. امّا در اين ميان تبليغات از اهميت و كارآيى بيشترى برخوردار بوده است و حتى نسبت به آن دو ركن ديگر نقش زيربنائى و تعيين كننده دارد. اين عامل مهم در طول تاريخ همواره در راستاى تحكيم كفر جهانى و مقابله با حركت‏هاى ضد استعمارى و ضد استكبارى به ويژه در جهت مقابله با اسلام به كار گرفته شده است.
پس از پيروزى انقلاب، استكبار جهانى با رهبرى آمريكا بهره‏گيرى از همه ابزارهاى تبليغاتى، هجوم گسترده‏اى را در سطح جهان اسلام بر عليه باورهاى دينى و نظام جمهورى اسلامى به كار گرفت و علاوه بر بهره‏گيرى از رسانه‏هاى خبرى، صدها نويسنده معاند و مزدور در جهان غرب و اروپا را براى تخريب مبانى دينى استخدام كرده كه جريان سلمان رشدى مرتد يكى از آنها بود. خشن‏ترين چهره‏هاى توطئه‏
در اينجا به خشن‏ترين چهره‏هاى توطئه استكبار جهانى كه در چهار واژه خلاصه مى‏شود مى‏پردازيم: كودتا، تجزيه، ترور و تجاوز الف – كودتا
يكى از كودتاهاى شاخص كه توسط استكبار جهانى بر عليه انقلاب اسلامى تدارك ديده شد كودتاى نوژه بود. كودتايى كه نمونه‏هاى بسيار كوچكتر آن رژيم‏هاى بسيارى را در سراسر جهان سرنگون كرده است. به جرأت مى‏توان ادّعا كرد، كه كودتاى آمريكائى 28 مرداد سال 1332 در ايران در مقايسه با كودتاى نوژه بازى كودكانه‏اى بيش نبود، كودتاى نوژه در تاريخ 18 تيرماه 1359 خنثى شد. ب – تجزيه‏
تجزيه و يا حداقل ايجاد آشوب‏هاى جدائى طلبانه، يكى ديگر از چهره‏هاى اصلى توطئه‏هاى استعمارى و نواستعمارى است. با اوج‏گيرى انقلاب اسلامى، انواع طرح‏هاى تجزيه طلبانه توسط سازمان‏هاى جاسوسى و امنيتى «سيا» و «كا،گ، ب» مورد بررسى قرار گرفت اين چهره توطئه در محور به هم پيوسته‏اى اكثر استان‏هاى مرزى و حاشيه‏اى كشور را در بر مى‏گرفت: از تركمن صحرا تا كردستان، از خوزستان و منطقه ايل قشقايى (فارس، بوشهر، و بخشى از هرمزگان) تا بلوچستان و آذربايجان.
اين توطئه‏ها هم على رغم تلاشهاى زياد عوامل خارجى و داخلى آمريكا به نتيجه‏اى نرسيد، و ملت مسلمان ايران در پرتو عنايت حضرت ولى عصر (عج) شاهد امدادهاى غيبى بودند. ج – ترور
در ادامه توطئه‏ها استكبار جهانى به سركردگى آمريكا همزمان با آشوب‏هاى مختلف پرده ديگرى از توطئه هايش را به نمايش گذاشت و به فاصله‏هاى اندكى ياران امام(ره) و پيروان اسلام ناب محمدى (ص) را آماج حملات ناجوانمردانه تروريسم كور خويش قرار داد. حربه ترور در چنان مقياس وسيعى عليه انقلاب به كار گرفته شد كه در هيچ نقطه جهان همانند و نظير نداشت. توجه به بخشى از فهرست گسترده و زنجيره‏اى ترورهاى دشمنان در ماه‏هاى اول انقلاب مى‏تواند ما را به اين حقيقت واقف سازد كه، چه طور اين توطئه‏هاى ناجوانمردانه مى‏توانست در مدت كوتاهى هر نظام نوپائى رااز پاى درآورد، برخى از ترورهاى كور دشمنان عبارت بودند:
ترور سرلشگر ولى اللّه قرنى، نخستين رئيس ستاد كل ارتش جمهورى اسلامى ايران (3/2/1358) ترور آيت اللّه مطهرى، نخستين رئيس شوراى انقلاب و برجسته‏ترين نظريه پرداز انقلاب اسلامى (11/2/1358) ترور حاج طرخانى(7/4/1358) ترور حاج مهدى عراقى و پسرش(4/6/1358) ترور آيت اللّه قاضى طباطبائى اولين شهيد محراب (12/8/1358) ترور آيت اللّه مفتح (27/9/1358) شهادت آيت اللّه بهشتى و 72 يار امام (7/4/1360) و بسيارى از ترورهاى ديگر… دشمن با طرح و اجراى اين نقشه‏هاى جنايتكارانه استكبار جهانى و با غفلت تمام از مددهاى غيبى و الطاف الهى، به انتظار سقوط جمهورى اسلامى ايران لحظه شمارى مى‏كرد.
پس از اين ترورهاى ناجوانمردانه، مجله «تايم» چاپ آمريكا نوشت: «بهشتى مى‏رفت تا مردى پرقدرت شود و در سن 52 سالگى اميد اصلى براى تداوم انقلاب اسلامى بود.»(11)
نشريه ديگر آمريكائى «واشنگتن استار» با خوشحالى و ذوق زدگى نوشت: با مرگ بهشتى، روحانيت حاكم، تواناترين استراتژيست و سازمانده خود را از دست داده است و ديگر كسى وجود ندارد كه بتواند جانشين او شود، ايران در حال حاضر با فقدان سازماندهى و آگاهى سياسى روبروست.(12)
در همان ايام اميد دنياى استكبارى به سقوط جمهورى اسلامى ايران آنچنان بالا گرفت كه مجله نيوزويك از قول بنى‏صدر نوشت: فقط دو تن از مقامات مهم در دستگاههاى دولتى باقى مانده‏اند، فقط يك انفجار ديگر و از آن پس همه چيز تمام مى‏شود. آرى فقط دو نفر رجائى و باهنر.
امّا بزودى دشمنان اسلام و انقلاب اسلامى به شكست‏هاى خود در طرح اين چهره توطئه نيز اقرار نمودند. آنان با اين حال دست از توطئه‏هاى خشن بر نداشتند و علاوه بر ترور رهبران شاخص نظام اسلامى، تيم‏هاى ترور آمريكائى، در كوچه‏ها و خيابانها مردم عادى را هدف قرار دادند و حتى كار را به جائى رساندند كه در روز عاشوراى حسينى (ع) در حرم مطهر رضوى(ع) زائران و عاشقان امام رضا(ع) را به خاك و خون كشيدند.
جالب توجه است كه شيطان بزرگ، ملت مسلمان ايران را كه چنين بيرحمانه آماج حملات تهاجم تروريستى قرار گرفتند به عنوان تروريست معرفى مى‏كند! خانم فلوارالؤئيز نويسنده برجسته آمريكائى كه انديشه‏ها و مقالات او بر عملكرد سياستمداران آمريكا تأثير به سزائى دارد، چنين مى‏نويسد: «برداشت حكومت ما از تروريسم اين است كه اگر كسى در برابر ادعاهاى ما قد علم كند، تروريست بالفطره است و چنين آدمى وقتى مورد حمله ما قرار مى‏گيرد بايد به حقانيت اين حمله، بسان يك كيفر آسمانى اذعان كند! حمله ما به اين چنين فردى شامل قوانين حقوقى مربوط به جنگ نمى‏شود، زيرا اين كار ما يك جنگ نيست، بلكه يك «جهاد مقدس صليبى» است. به نظر ما تروريست كسى است كه در مقابل حملات ما از خود دفاع كند.» د – تهاجم از طبس تا صدام‏
با اشغال لانه جاسوسى آمريكا در ايران توسط «دانشجويان مسلمان پيرو خط امام» در 13 آبان 1358، آمريكا حيثيت جهانى خود را در معرض ضربه‏اى شديد و حقارت‏آميز و شكستى بسيار بى‏سابقه احساس كرد و از آن روز به بعد به تكاپو افتاد تا راه چاره‏اى براى اعاده حيثيت و آزادى گروگانهاى خود بيابد. امّا هنگامى كه آمريكا هرگونه اميد و سازش با رهبرى انقلاب را از دست داد به فكر توطئه تجاوز نظامى افتاد آمريكا در بخش اول اين توطئه كه به «ماجراى طبس» معروف شد توسط نيروى معنوى و غيبى خداوند متعال گرفتار آمد او كه هيچگاه به مخليه‏اش آن قدرت مافوق بشرى را راه نداده بود به صورت شگفت‏انگيز در محاصره طوفان شن قرار گرفته و به رسواترين وجهى شكست خورد.
بخش دوم طرح تجاوز، حمله گسترده نظامى به ايران از طريق كشور عراق بود. اين حمله در 31 شهريور 1359 با تعرض ارتش عراق به خاك ايران و حمله هواپيماهاى آن به 10 پايگاه هوائى ايران آغاز گرديد. ولى با استقامت و پشتكار رزمندگان اسلام در طولانى‏ترين جنگ قرن، بعد از 8 سال دفاع افتخارآميز با پيروزى ملت مسلمان ايران و شكست توطئه گران خاتمه يافت و به اين ترتيب يكى از طولانى‏ترين نبردهاى تاريخ معاصر جهان كه سه برابر جنگ جهانى اول و دو برابر جنگ جهانى دوم و يك و نيم برابر جنگ آمريكا و كره بود، به پايان رسيد. از ويژگيهاى اين نبرد اين بود كه به عنوان يكى از نمونه‏هاى نادر در تاريخ، دو ابر قدرت با هماهنگى كامل از مهاجم پشتيبانى مى‏كردند و ديگر اينكه در اين نبرد از هر سلاح و ابزارى براى سرنگونى نظام اسلامى استفاده شد.(13)

ساير چهره‏هاى توطئه‏

سياسى:
در شيوه سياسى تهاجم دشمن بر دو حركت استوار بود:
1- چهره‏شناسى و چهره سازى
2- تأثير بر افكار عمومى.
در اين دو حركت دشمن تلاش مى‏كند عناصر سياسى را كه گرايش به نظام داشته يا در داخل نظام مسئوليتى دارند امّا ماهيت تفكر انقلاب و مبانى انديشه نظام را باور ندارند، مورد شناسايى قرار دهد و سپس در جهت تأثيرگذارى آنها روى افكار عمومى تلاش نمايد.
در نظام اسلامى ايران دشمن در موارد متعددى از اين شيوه استفاده كرده است كه به دو نمونه از اوائل انقلاب اشاره مى‏كنيم گرچه در سالهاى بعد نيز اين توطئه همچنان ادامه داشته است:
1- حمايت از دولت موقت‏
2- حمايت از بنى صدر مهره هدايت شده دشمن.
در اين دو مورد دشمن با چشم اميد به اين چهره‏ها نگاه مى‏كرد، امّا لطف الهى و اقدامات به موقع حضرت امام خمينى(ره) و دستگاههاى مربوطه و درك صحيح مردم از شرائط زمان، توطئه دشمنان انقلاب خنثى گرديد. اقتصادى:
از شيوه‏هاى رائج دشمن براى براندازى، بهره‏گيرى از محاصره اقتصادى است. تا كنون قدرتهاى استكبارى بارها از اهرم محاصره و تحريم اقتصادى براى از پا درآوردن نظام اسلامى استفاده كرده‏اند. آمريكا در اين زمينه با تصويب قوانين فرامرزى، توقيف دارائى‏هاى ايران در بانك‏هاى آمريكا و ساير رويه‏ها فروگذارى نكرده است. جاسوسى:
شيوه جاسوسى از خطرناك‏ترين روش‏ها براى براندازى و انحراف حركت‏هاى انقلابى است. آمريكا براى اين منظور كارهاى بسيارى انجام داد كه مهم‏ترين آنان در تسخير سفارتخانه آن كشور نمايان گرديد كه به عنوان لانه جاسوسى لقب گرفت و بعدها هم چندين مورد عوامل جاسوسى وى شناسايى و شبكه‏هاى جاسوسى آنان منهدم گرديده است. فرهنگى:
اين شيوه يكى از مؤثرترين و بدترين روش‏هاى براندازى است. كه متأسفانه هم اكنون عليه انقلاب اسلامى در حال اجراست. تهاجم فرهنگى بر خلاف ديگر توطئه‏ها و حملات بويژه تهاجم نظامى كه با سرو صداى شديد و به صورت علنى و محسوس مى‏باشد بسيار تدريجى، و نامرئى است.
گستردگى، جاذبه و كشش، برخوردارى از امكانات وسيع، طولانى بودن و نفوذ عميق در جوانان، از جمله ويژگيهاى تهاجم فرهنگى است.
در اين جبهه فرهنگى نيز اگر متوليان نظام اسلامى و مردم مسلمان ايران خود را در پناه عمل به اصول و ارزشهاى الهى قرار دهد و با خلوص نيت از حضرت حق مدد طلبد و با آگاهى و هوشيارى كامل با توطئه‏هاى فرهنگى برخورد كند از سوى قدرت لايزال الهى و عنايات اهل بيت (ع) برخوردار خواهد گرديد و بار ديگر نقشه‏هاى دشمنان انقلاب اسلامى بى‏نتيجه و عقيم خواهد ماند.
امّا اگر دنياگرايى، تجمل گرايى، تبعيض و ناعدالتى، فساد اخلاقى و اقتصادى و سياسى دامنگير جامعه اسلامى و مسئولين آن گرديده و ارزشهاى الهى به بوته فراموشى سپرده شود در آن صورت ممكن است دشمنان تدريجاً در اركان نظام تسلط يافته و نقشه‏هاى خائنانه خود را به اجرا بگذارند. زيرا خداوند متعال با هيچ كس عقد اخوّت نبسته است هر كس به عهد خود با خدا وفا كند او را يارى مى‏كند و هركس عهد خود را شكسته و از مسير حق خارج شود هلاكت و نابودى او حتمى خواهد بود خداوند با آن همه ارزش و احترامى كه بر پيامبر اسلام (ص) قائل است و در سرتاسر قرآن آن حضرت را با عبارات دلنشين مى‏ستايد امّا باز هم در مورد آن حضرت مى‏فرمايد: «و لو تقوّل علينا بعض الاقاويل لاخذنامنه باليمين، ثمّ لقطعنا منه الوتين؛(14) اگر او (پيامبر اكرم(ص)) سخنى دروغ به ما نسبت دهد با دست تواناى خود او را مى‏گيريم و رگ قلبش را قطع مى‏كنيم. پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. سوره فاطر، آيه 43. 2. سوره محمد، آيه 7. 3. سوره اسراء، آيه 8. 4. سوره بقره،آيه 120. 5. انقلاب اسلامى و توطئه، ص 73. 6. راه انقلاب، ج 1، ص 282. 7. توطئه در ايران، ص 105. 8. انقلاب اسلامى و توطئه در دهه نخستين، ص 13. 9. اطلاعات، 25/11/1357. 10. بنياد گرائى اسلامى، واژه ايست كه در نوشتار بين المللى براى ارجاع به پديده انقلاب جهانى اسلام رواج يافته است ؛ بنيادگرائى بازگشت به اصول كهن و اوليه مذهب با بارى سنّت گرايانه و جزم انديشانه را مى‏رساند. 11. كودتاى نوژه، ص 21. 12 و 13. كودتاى نوژه، ص 48، 49. 140. انقلاب اسلامى و تهديدات، ص 24. 15. سوره الحاقه، 44 – 46.

/

سيماى اميرالمؤمنين على در خطابه غدير

اى على اى بى‏نهايت بى‏كران‏

اى جهان بى‏كران در تو نهان‏
اى على اى آفتاب كوى عشق‏

مى‏دهد كوى ولايت بوى عشق

در آن دوران كه اعراب جاهلى شبه جزيره عربستان در تاريكى و ظلمت محض به پرستش بت‏ها مشغول بودند و جنگ و خون ريزى بين قبايل همه‏جا را فرا گرفته بود، خداوند كاملترين دين را به دست خاتم رسولان و پيامبر رحمت بر مردم عرضه داشت، بعد از تلاش بى وقفه آن حضرت آرام آرام بين مردم بدوى و صحرا نشين آن روزگار الفت و همدلى و برابرى و برادرى ايجاد، و مدينه تبديل به مدينه فاضله گشت، و همه مردم، مهاجر و انصار به عنوان مسلمان گرد پيامبر جمع شدند، و امّت اسلامى را در آن زمان بوجود آوردند، و گرچه عده‏اى منافق بودند ولى با وجود پيامبر اكرم(ص) جرأت اظهار نيات پليد خويش را نداشتند: ولى بعد از رحلت پيامبر اكرم(ص) همه چيز دگرگون شد و اتفاقاتى رخ داد كه پايه و اساس اختلاف در امّت اسلام و در اقلّيت قرار گرفتن اهلبيت عصمت و طهارت(ع) پديد آمد، از مهمترين اتفاقات مسأله رهبرى و جانشينى پيامبر اكرم(ص) بود.
امّا از آنجا كه پيامبر اكرم(ص) اين آينده شوم را مى‏ديد از همان آغاز بعثت بارها و بارها على(ع) را به عنوان شايسته‏ترين فرد، و منتخب از جانب خداوند براى امر امامت معرّفى نمودند. شاهد اين ادّعا احاديث فراوانى است كه از آن حضرت در اين زمينه رسيده است از جمله: حديث يوم الدّار(1) حديث منزلت(2) حديث معروف ثقلين، و حديث غدير كه در ضمن خطبه غديريّه آن حضرت آمده است. آنچه پيش رو داريد نگاهى است گذرا به خطبه غدير و مطالبى كه درباره اميرمؤمنان در آن آمده است: 1- على خليفه بعد از من است‏
بعد از حمد و ثناى الهى فرمود: «خداوند بر من چنين وحى كرده است: «اى پيامبر! آنچه از طرف پروردگارت بر تو نازل شده ابلاغ كن و اگر انجام ندهى، رسالت او را نرسانده‏اى و خداوند تو را از مردم حفظ مى‏كند.»(3)
اى مردم! من در رساندن آن‏چه خداوند بر من نازل كرده كوتاهى نكرده‏ام، جبرئيل سه مرتبه بر من نازل شد و از طرف خداوند سلام رساند… و مرا مأمور كرد كه در اين محل اجتماع بپاخيزم و بر هر سفيد و سياهى اعلام كنم «ان علىّ بن ابى طالب اخى و وصيّى و خليفتى و الامام من بعدى، الّذى محلّه منّى محل هارون من موسى الّا انه لانبىّ بعدى و هو وليّكم بعد اللّه و رسوله؛ به راستى على بن ابى‏طالب برادر، وصى و جانشين من و امام بعد از من است. كسى كه نسبت او به من همانند نسبت هارون به موسى است، جز اينكه پيامبرى بعد از من نيست و او صاحب اختيار شما (و سرپرست شما) بعد از خدا و رسولش مى‏باشد.»(4)
جملات فوق با صراحت تمام اعلام مى‏دارد كه خليفه و امام بعد از پيامبر اكرم(ص) اميرمؤمنان على(ع) است و اين جملات صريح هيچ توجيه ديگرى غير از خلافت را نمى‏پذيرد. 2- آيه ولايت درباره حضرت على(ع) است‏
آنگاه فرمود: خداوند درباره ولايت و امامت على (ع) (آياتى نازل نمود و از جمله) در آيه‏اى از قرآنش مى‏فرمايد: «انّما وليّكم اللّه و رسوله والّذين آمنوا الّذين يقيمون الصلاة و يؤتون الزكاة و هم راكعون؛(5) سرپرست شما فقط خدا و رسول خدا و كسانى هستند كه ايمان آورده و نماز را برپا داشته و زكات (صدقه) را در حال ركوع، و على بن ابى‏طالب كسى بود كه نماز را برپا داشت و صدقه را در حال ركوع (در راه خدا به فقير) داد. و على كسى است كه در همه حال اراده خدا داشت (و جز رضايت خداوند چيزى نخواست).» و آنگاه در ادامه فرمود: مردم آيه تبليغ درباره على(ع) نازل شده است و خدا در آن تهديد كرده اگر ابلاغ نكنم رسالت الهى من ناتمام مانده است. 3- اطاعت على واجب و مخالفت او ممنوع است‏
براى تأكيد بيشتر مسأله امامت و خلافت فرمود: بدانيد اى مردم! «انّ اللّه قد نصبه لكم وليّاً و اماماً مفترضة طاعته على المهاجرين و الانصار…و على البادى والحاضر و على الاعجمى و العربى و الحرّ و المملوك و الصغير و الكبير و على الابيض و الاسود؛براستى خداوند على را به عنوان ولى (و سرپرست) شما و امام شما نصب كرده است كه اطاعت او بر مهاجر و انصار، بيابانى و شهرى، عرب و عجم، آزاده و برده، بزرگ و كوچك، سفيد و سياه واجب است» هرچه بگويد و فرمان دهد واجب الاطاعت است.
«و على كل موحد ماض حكمه، جائز قوله نافذٌ امره ملعونٌ من خالفه مرحوم من تبعه و من صدّقه فقد غفر اللّه له و لمن سمع منه و اطاع له؛ بر هر خداپرستى حكمش واجب و سخنش لازم و امرش نافذ است. ملعون (و دور از رحمت خدا) است آنكه او را مخالفت كند و مورد رحمت الهى است كسى كه او را متابعت و تصديق نمايد. پس خدا ببخشد على را و كسى را كه سخن او را شنيد و اطاعت كرد.»(6) 4- امامت در نسل على(ع)
پيامبر اكرم(ص) در غدير به بيان امامت اميرمؤمنان (ع) بسنده نكرد در چندين مورد مسأله امامت را در طول زمان، و در نسل على(ع) بيان و تصريح نمود از جمله فرمود: «ثمّ من بعدى علىٌ وليّكم و امامكم بامر اللّه ربّكم، ثم الامامة فى ذريتى من ولده الى يوم تلقون اللّه و رسوله لاحلال الّا ما احلّه اللّه و رسوله و هم ولا حرام الّا ما حرّمه اللّه و رسوله و هم؛(7) و بعد از من على صاحب اختيار شما و امام شما به امر خداوند، پروردگار شماست و سپس امامت در نسل من از فرزندان اوست تا روزى كه خدا و رسولش را ملاقات كنيد. حلالى نيست مگر آنچه خدا و رسولش و آنان (امامان) حلال كرده باشند و حرامى نيست مگر آنچه خدا و رسولش و آنان حرام كرده باشند…». 5 – مخالفت با ولايت على قابل بخشش نيست‏
براى تحكيم پايه‏هاى امامت على(ع) بارها مردم را از مخالف با آن حضرت ترساند و شديداً تهديد نمود كه اگر كسانى مخالف امامت آن حضرت باشند جرمشان قابل بخشش نيست، به اين جهت فرمود: «معاشر النّاس فضّلوه فقد فضّله اللّه، و اقبلوه فقد نصبه اللّه، معاشر النّاس انّه امامٌ من اللّه، ولن يتوب اللّه على احدٍ انكر ولايته ولن يغفر له حتماً على اللّه ان يفعل ذلك بمن خالف امره فيه، و ان يعذّبه عذاباً نكراً ابد الابد و دهر الدهور…؛ اى مردم خدا على (ع) را (بر همه) برترى داده است شما هم او را برترى دهيد، و روى آوريد به على(ع) به راستى خدا او را نصب نموده است (براى امامت) اى مردم به راستى او امامى است از طرف خدا، هر كس ولايت او را انكاركند خداوند توبه او را نمى‏پذيرد و او را نمى‏بخشد و بر خدا است كه همين رفتار را با كسى داشته باشد كه با فرمان او مخالفت كند و او را دچار عذاب سختى براى هميشه و ابد نمايد.»(8) ممكن است برخى افراد در اين سخنان روا دارند كه چگونه انكار امامت باعث عذاب ابدى مى‏شود، پيامبر اكرم(ص) براى رد اين ترديد فرمود: «فمن شكّ فى ذلك فقد كفر كفر الجاهلية الاولى و من شكّ فى شى‏ءٍ من قولى فقد شكّ فى الكل منه و الشّاك فى ذلك فله النّار؛ هر كس در اين باره شك كند، مانند كفر جاهليت نخستين كافر شده است و هر كس در چيزى از سخن من شك كند در همه آنچه (بر من نازل شده) شك كرده، و شك كننده در اين‏باره جايگاهش در آتش است. 6- على برترين مردم بعد از من است‏
در فراز بعدى علاوه بر اثبات فضيلت على(ع) بر تمام مردم بعد از خود، ولايت تكوينى خود و امامان را به اثبات رسانده لذا فرمود: «معاشر النّاس فضّلوا عليّاً فانّه افضل النّاس بعدى من ذكرٍ و انثى بنا انزل اللّه الرزق و بقى الخلق؛اى مردم! على را برترى دهيد، زيرا او برترين مردم از مرد و زن بعد از من است به (بركت و) وسيله ما خداوند روزى را نازل مى‏كند و (به بركت ماست كه هستى دوام دارد) خلقت پايدار است.»(9) اين مطلب همان است كه در روايات ديگر آمده كه اگر لحظه‏اى هستى از حجّت و امام خالى باشد تمام هستى از هم خواهد پاشيد و زمين اهلش را فرو خواهد برد. 7- على(ع) و اهلبيت ثقل اصغرند
در فراز ديگر باز حديث ثقلين را گوشزد مردم نموده و دوباره همراهى قرآن و اهلبيت را و عدم جدايى آن دو را از هم گوشزد نموده و فرمود: «معاشر النّاس انّ عليّاً و الطيبين من ولدى هم الثقل الاصغر و القرآن هو الثقل الاكبر و كلّ واحد مبنى‏ءٌ صاحبه و موافقٌ له، لن يفترقا حتّى يردا علىّ الحوض؛ اى مردم! براستى على و فرزندان پاك من ثقل اصغرند و قرآن ثقل اكبر الهى است اين دو از همديگر خبر داده و همديگر را تأييد مى‏كنند، هرگز از هم جدا نمى‏شوند تا در حوض (كوثر) بر من وارد شوند.»(10) 8 – على مفسّر قرآن و جامع الكلمات‏
براى همراه بودن قرآن و اهلبيت وجوه مختلفى بيان شده است كه برخى از آنها در جملات فوق مورد اشاره قرار گرفت، يكى از وجوه اين است كه قرآن را بايد اهل بيت تفسير كنند و هر تفسيرى كه از غير اهلبيت منشأ گيرد، تفسير واقعى قرآن نيست، لذا هميشه حضور امامى از اهلبيت در كنار قرآن لازم و ضرورى است، لذا پيامبر اكرم(ص) در فراز بعدى خطبه غدير فرمود: «معاشر النّاس هذا علىّ اخى و وصيّى و داعى علمى و خليفتى على امّتى و على تفسير كتاب اللّه عزّ و جلّ و الدّاعى اليه و العامل بمايرضاه و المحارب لاعدائه، و الموالى على طاعته، و الناهى عن معصيته، خليفة رسول اللّه و امير المؤمنين…؛(11) اى مردم اين على برادر و وصى و مخزن علم من، و خليفه من بر امتم است (جانشين من) در تفسير كتاب خداى عزيز و جليل و دعوت كننده به آن است و عمل كننده به آنچه كه پسند خدا در آن است و مبارزه كننده با دشمنان خدا، و دوستدار مطيعان خدا، و بازدارنده از معصيت، خليفه خدا و اميرمؤمنان است.» 9- امامت على (ع) باعث كمال دين‏
راستى دين بى امامت ناقص، و قرآن بى حجّت نامفهوم، و هستى خالى از امام مهدوم و نابود شدنى خواهد بود، در همين راستا پيامبر اكرم(ص) فرمود: «معاشر النّاس انّما اكمل اللّه عزّ وجلّ دينكم بامامته، فمن لم يأتمّ به و بمن يقوم مقامه من ولدى من صلبه يوم القيامة و العرض على اللّه عزّ و جلّ فاولئك حبطت اعمالهم و فى النار هم خالدون؛(12) اى مردم همانا خداوند با امامت او دين شما را كامل نمود، پس كسى كه او را و كسانى كه جانشين او هستند از فرزندان من از نسل او تا روز قيامت و زمان عرضه شدن بر خداوند امام نداند اعمالش نابود شده و در جهنم ابدى خواهد بود.» 10 – رابطه على (ع) با پيامبر(ص)
عظمت يك فرد در برخورد او با رهبر و پيامبر خويش بخوبى نمايان مى‏شود، على (ع) در اين بخش نيز سرآمد روزگار است چرا كه بهترين و بيشترين حمايت را از پيامبر اسلام داشت، و جز در راه رضايت الهى و رسولخدا(ص) قدم برنداشت. خوب است از زبان خود پيامبر بشنويم كه فرمود: «معاشر النّاس هذا علىٌّ انصركم لى واحقكم بى و اقربكم الىّ و اعزّكم علىّ و اللّه عزّ و جلّ و انا عنه راضيان؛اى مردم اين على يارى كننده‏ترين شما نسبت به من، و سزاوارترين شما نزد من، و نزديكترين فرد در در پيشگاه من، و عزيزترين شما نزد من مى‏باشد. و خداى عزيز و جليل و من از او راضى هستيم.» در سطور بعد فرمود: «او ياور دين خدا، دفاع كننده از رسول خدا، پاكيزه و هدايت شده و هدايتگر است، پيامبر شما بهترين پيامبر، وصى شما بهترين وصى و فرزند او برترين اوصياء هستند. 11- على(ع) در قرآن‏
هميشه اين بحث مطرح بوده كه چند آيه از قرآن درباره على (ع) است؟ دويست آيه، پانصد، يا بيشتر؟ پيامبر اكرم(ص) به اين پرسش اين گونه پاسخ مى‏دهد: «و ما نزلت آية رضىً الّا فيه و ما خاطب اللّه الذين آمنوا الّا بدأ به و لا نزلت آية مدحٍ فى القرآن الّا فيه، ولاشهداللّه فى الجنّة فى «هل اتى على الانسان» الّا له و لا انزلها فى سواه و لامدح بها غيره؛ هيچ آيه‏اى درباره خشنودى (خدا) نازل نشده است مگر درباره اوست، و با مؤمنين در قرآن سخن نگفته جز آنكه به او آغاز نموده، و هيچ آيه مدحى وارد نشده است جز آنكه درباره اوست. و شهادت به پاداش بهشت در سوره هل اتى جز براى او نيست و جز درباره او و در مدح او نازل نشده است در فراز ديگر فرمود: «معاشر النّاس القرآن يعرّفكم ان الائمة من بعده ولده و عرّفتكم انه منى و انا منه حيث يقول اللّه عزّ و جلّ «كلمة باقية فى عقبه»(13) و قلت: لن تضلّو ما ان تمسّكتم بهما؛(14) اى مردم! قرآن به شما معرّفى مى‏كند كه امامان بعد از على فرزندان اوست و من نيز گفتم به شما كه على از من و من از او هستم، قرآن مى‏گويد: «كلمه باقى مانده است در نسل او» و من نيز گفتم: اگر به قرآن و اهلبيت تمسّك جوييد هرگز گمراه نمى‏شويد. 12 – فرزندان پيامبر(ص) از نسل على(ع) است‏
پيامبر(ص) اين سنّت خرافى را شكست كه فرزند دختر، فرزند انسان شمرده نمى‏شود چنان كه عرب جاهلى چنين بودند كه فقط فرزندان پسر را فرزندان خويش مى‏دانستند نه فرزندان دختر را(15) ولى پيامبر اكرم(ص) فرمود: «معاشر النّاس ذرية كل نبىّ من صلبه و ذريتى من صلب علىّ؛(16) اى مردم! نسل هر نبى از صلب خودش بود، ولى ذريه من از نسل على است.» به همين جهت است كه به امامان معصوم (ع) يابن رسول اللّه گفته مى‏شود، و ذريّه رسول خوانده مى‏شوند. 13- دوستان و دشمنان على(ع)
على ميزان سنجش الهى است، و دوستى و دشمنى او معرّف شخصيّت واقعى افراد. راستى اگر همه به گرد دوستى على(ع) حلقه مى‏زدند جهنّم و عذابى در كار نبود، امّا چه مى‏شود كرد كه افراد شقى و فاسد هميشه در جامعه حضور داشته و دارند، به اين جهت پيامبر اكرم(ص) فرمود: «الا انّه لا يبغض عليّاً الّا شقىٌ و لا يتوالى عليّاً الّا تقى و لا يؤمن به الّا مؤمنٌ مخلصٌ(17)
بيدار به راستى دشمن نمى‏دارد على را جز شقى و دوست نمى‏دارد على را جز انسان با تقوى و ايمان نمى‏آورد به او جز مؤمن بااخلاص.»
در بخش ديگر فرمود: «الا انّ اعداء علىّ هم اهل الشقاق و النفاق و اخوان الشياطين الّذين يوحى بعضهم الى بعض زخرف القول غروراً؛ بيدار باشيد دشمنان على اهل شقاوت و نفاقند و برادران شياطين كه بعضى بر بعض ديگر سخنان فريبنده از روى غرور القاء مى‏كنند».
آنگاه فرمود: دوستان على و اهلبيت كسانى هستند كه ايمان دارند به خدا و آخرت (18) و ايمان خويش را به ستم نيالوده‏اند(19) آن‏ها بدون حساب وارد بهشت مى‏شوند(20) و…(21). 14- على اوّلين وصى و مهدى آخرين آنها
اشاره شد كه در غدير فقط امامت على (ع) مطرح نبوده بلكه امامت تمامى امامان دوازده‏گانه مطرح و با تأكيد زياد بيان شده است. از جمله فرمود: «انى نبىّ و علىّ وصيى الا انّ خاتم الانبياء منّا القائم المهدى؛ براستى من پيامبرو على وصى من است. بيدار باشيد كه آخرين امامان مهدى قائم از ماست».(22) 15- گرفتن بيعت براى على(ع) و امامان‏
حضرت سخنان خويش را ادامه داد تا رسيد به جمله معروف «من كنت مولاه فهذا علىٌّ مولاه…؛ هر كس من صاحب اختيار اويم، اين على صاحب اختيار اوست» تا مى‏رسد به اينجا كه بدانيد كه من با خدا بيعت و على با من بيعت كرده است و من از جانب خدا براى او از شما بيعت مى‏گيرم…
اى مردم! شما بيش از آن هستيد كه با يك دست و در يك زمان با من دست دهيد، و پروردگارم مرا مأمور كرده است «ان آخذ من السنتكم الاقرار بما عقدت لعلىٍّ من امرأةٍ المؤمنين و من جاء بعده من الائمّة…؛ كه درباره آنچه براى على اميرالمؤمنين و امامانى كه بعد از او مى‏آيند و از نسل من و اويند منعقد نمودم از زبان شما اقرار بگيرم «فقولوا باجمعكم انا سامعون مطيعون راضون منقادون لما بلّغت عن ربّنا و ربّك فى امر علىٍّ و امر ولده من صلبه من الائمة» سپس همگى چنين بگوييد: ما شنيديم و اطاعت مى‏كنيم و راضى هستيم و سر تسليم فرود مى‏آوريم درباره آنچه از جانب پروردگار ما و خودت درباره امامت امامان، على اميرالمؤمنين و امامانى كه از صلب او به دنيا مى‏آيند به ما رساندى بر اين مطلب با قلبهايمان و با جانمان و با زبانمان و با دستانمان با تو بيعت مى‏كنيم. بر اين عقيده زنده‏ايم و با آن مى‏ميريم و با آن محشور مى‏شويم، تغيير نخواهيم داد و تبديل نمى‏كنيم و شك نمى‏كنيم و انكار نمى‏نماييم و ترديد به دل راه نمى‏دهيم و از اين قول بر نمى‏گرديم و پيمان را نمى‏شكنيم.»(23)
آنگاه فرمود: «معاشر النّاس فبايعوا اللّه و بايعونى و بايعوا عليّاً اميرالمؤمنين و الحسن و الحسين و الائمة كلمة باقية؛اى مردم! با خدا بيعت كنيد و با من بيعت نماييد و با على اميرمؤمنان و حسن و حسين و امامان از ايشان به عنوان كلمه باقيه بيعت كنيد»(24) و اضافه فرمود: هر كس بيعت را بشكند به ضرر خويش شكسته است و هر كس به آنچه با خدا پيمان بسته وفا كند خداوند به او اجر بزرگى عنايت مى‏فرمايد…». 16- پيشگامان در بيعت‏
پيشگامان هر كار خير از ارزش و عظمت خاص برخوردار است، و قرآن نيز دستور داده كه در انجام كار خير پيش قدم باشيد «سارعوا الى الخيرات»(25) و پيشگامان در اسلام و جهاد را مى‏ستايد «والسابقون السابقون اولئك المقرّبون»(26) منتهى مهم‏تر از پيشگامى حفظ پيشگامى است، آيا اين پيشگامان تا آخر خط ماندند؟ پاسخ اين پرسش را تاريخ بخوبى بيان نموده و در آينده به آن اشاره مى‏كنيم، اكنون بايد ديد سابقان در بيعت چه كسانى بودند.
مردم به سوى پيامبر اكرم(ص) و على(ع) هجوم آوردند و مى‏گفتند: «آرى شنيديم و طبق فرمان خدا و رسول با قلب و جان و دستمان اطاعت مى‏كنيم» آنگاه به عنوان بيعت با پيامبر(ص) و على(ع) دست مى‏دادند و به آنها تبريك مى‏گفتند: «فكان اوّل من صافق رسول اللّه (ص) الاوّل و الثانى و الثالث و الرّابع و الخامس و باقى المهاجرين و الانصار و باقى الناس عن آخرهم على قدر منازلهم؛ پس اوّل كسانى كه به پيامبر دست داد اوّلى(ابوبكر)و دوّمى (عمر) و سوّمى (عثمان) و چهارمى و پنجمى بودند، آنگاه مهاجرين و انصار و باقى مردم به ترتيب منزلتشان بيعت نمودند. 17- پيشگامان ثابت قدم رستگارند
انسان‏ها چهار دسته‏اند، برخى از اوّل تا آخر خوب و روبراه هستند، گروه دوّم از اوّل تا آخر گمراه و بى راهه مى‏روند، گروه سوم كسانى هستند كه از اوّل منحرف و گمراهند، ولى عاقبت هدايت‏پذير مى‏شوند، گروه چهارم كه از همه بيچاره‏تر و زيانكارتر است كسانى هستند كه از اوّل در مسير و پيشگامند ولى عاقبت گمراه و منحرف مى‏شوند، و بر صراط مستقيم تا ابد نمى‏مانند، پيشگامان در بيعت غدير اگر جزء گروه دوّم نمى‏باشند، يقيناً مصداق گروه چهارم شدند، همين‏ها اوّل كسانى بودند كه سر از سقيفه درآوردند و پيشگام در بيعت شكنى شدند، لذا پيامبر اكرم(ص) هشدار داد و فرمود: «معاشر النّاس السابقون الى مبايعته و التسليم عليه بامرة المؤمنين اولئك الفائزون فى جنات النعيم؛ پيشگامان در بيعت با او (على) و دوستى او و تسليم شدن به عنوان حاكم مؤمنين (و ماندن بر اين بيعت) رستگارند در بهشت نعيم.»(27) و آخرين سخن ما اين است كه خدايا ما را تا آخرين لحظه بر امامت و ولايت على و اولادش ثابت قدم بدار. پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. «هذا اخى و وصيّى و خليفتى فيكم ؛ اين (على) برادر و خليفه بعد از من در ميان شما است. ر.ك تاريخ ابن اثير، بيروت دارصادر 1399 ه،ج 2، ص 63 و بحارالانوار، داراحياء التراث، ج 38، ص 144. 2. اما ترضى ان تكون بمنزلة هارون من موسى، اى على راضى نيستى كه نسبت به من به منزله هارون نسبت به موسى باشى؛ ر ك صحيح بخارى، داراحياء التراث، ج 5، ص 24. 3. سوره مائده، آيه 67. 4. محمد باقر مجلسى، بحارالانوار، داراحياء التراث، ج 37، ص 206 و عوالم ج 15، ص 307 و الغدير، ج 1، ص 12. 5. سوره مائده، آيه 55. 1، بحار، همان، ص 207. 6. همان، ص 207 – 208. 7. همان، ص 208. 8. همان، ص 208 – 209. 9. همان، ص 209. 10. همان، ص 209. 11. همان، ص 210. 12. همان، ص 210. 13. سوره زخرف، آيه 28. 14. بحار، ج 37، همان، ص 215. 15. اين شعر منسوب به دوران جاهلى است كه بنونا بنو ابنائنا…. 16. بحارالانوار، همان، ج 37، ص 210. 17. همان. 18. سوره مجادله، آيه 22. 19. سوره انعام، آيه 82. 20. سوره مؤمن، آيه 40. 21. بحار، همان 7 ص 213 با تلخيص. 22. همان، ص 213. 23. همان، ص 218- 219. 24. همان، ص 219. 25. سوره آل عمران، آيه 133. 26. سوره واقعه، آيه 11. 27. بحار، همان، ج 37، ص 217.  

/

تلاش‏ها و مبارزات فرهنگى امام هادى عليه‏السلام‏

قسمت اول‏ گذرى بر اوضاع فرهنگى جامعه‏
دوران امامت امام على النقى عليه‏السلام به دليل گسترش فرهنگى در گرايش‏هاى اعتقادى و بحث‏هاى علمى كه از برخورد ميان مكتب‏هاى كلامى و تحولات فرهنگى مختلف ناشى شده بود از ويژگى خاصى برخوردار است. در اين دوران، مكتب‏هاى عقيدتى گوناگونى چون «معتزله» و «اشاعره» گسترش يافته و پراكندگى آراى فراوانى در سطح فرهنگى جامعه پديد آمده بود. مباحثى كلان چون جبر و تفويض، ممكن يا ناممكن بودن رؤيت خداوند، تجسيم و مباحثى از اين قبيل، افكار عمومى جامعه را دست‏خوش تاخت و تازهاى فكرى كرده بود. سرچشمه اين تحولات فكرى، در رويكرد دولت عباسى به مسائل علمى و فرهنگى و نيز هجوم فلسفه و كلام ديگر ملل به سوى جامعه مسلمانان خلاصه مى‏شود. دستگاه حكومتى، كتاب‏هاى علمى دانشمندان ملل ديگر را به عربى ترجمه مى‏كرد و در اختيار مسلمانان مى‏گذاشت. اين روند از زمان مأمون آغاز شد و به تدريج ادامه يافت و به اوج خود رسيد. او تلاش فراوانى در ترجمه كتاب‏هاى ديگر ملل، به ويژه يونان داشت و بودجه بسيارى را در اين راه هزينه كرد.
«جرجى زيدان» در اين باره مى‏نويسد: «مأمون هم‏وزن كتاب‏هاى ترجمه شده طلا مى‏داد و به قدرى به ترجمه كتابها توجه داشت كه روى هر كتابى كه به نام او ترجمه مى‏شد، از خود علامتى مى‏گذاشت و مردم را به خواندن و فرا گرفتن آن علوم تشويق مى‏كرد. با دانشمندان خلوت مى‏نمود و از معاشرت با آنان لذت مى‏برد».(1)
پس از آن، اين روند تا آنجا ادامه يافت كه ثروتمندان و بزرگان دوره عباسى نيز به اين كار مبادرت ورزيدند و دانشمندان را گرامى داشتند. رفته رفته تعداد كتاب فروشان و كاغذ فروشان در بغداد فزونى مى‏يافت و انجمن‏هاى علمى و ادبى تشكيل مى‏شد و مردم بيش از هر كار به مباحثات علمى و مطالعه مى‏پرداختند. اين رويه همچنان در دوره عباسى رو به رشد نهاد و كتاب‏هاى بسيارى از زبان‏هاى يونانى، سريانى، هندى، نبطى و لاتين ترجمه گرديد.(2) عباسيان لحظه‏اى دانشمندان غيرمسلمان را از خود دور نمى‏كردند. متوكل و مهتدى، دانشمندان را بر تخت مى‏نشاندند و با آنان شراب مى‏نوشيدند و اميران و وزيران خود را در برابر آنها ايستاده نگه مى‏داشتند، به گونه‏اى كه هيچ بزرگى در مقابل آنها حق نشستن نداشت.(3) نزديكى بيش از حد خلفا با غير مسلمانان و احترام بيش از اندازه به آنها، عقايد شوم و ضد اسلامى آنها را به روشنى بر ملا مى‏ساخت. به خوبى آشكار است كه اين احترام و صرف آن همه بودجه‏هاى هنگفت، صرفاً جهت دانش پرورى و علم دوستى نبوده است. آنان با جمع آورى كتاب‏هاى علمى گوناگون جايگاهى مناسب را در گسترش مناظره‏هاى علمى فراهم آوردند كه اهداف مشخص و از پيش تعيين شده‏اى را در اين موضوع دنبال مى‏كرد.
البته آنچه از بررسى زندگى علمى امام هادى عليه‏السلام در مناظره‏هاى علمى به دست مى‏آيد، برترى مبانى اعتقادى شيعه را در اين برهه از زمان آشكار مى‏سازد. گذشته از اين مطالب، پيدايش اين همه آرا و نظرات گوناگون، سبب آشفتگى در اوضاع فرهنگى و اجتماعى گرديده و حاصل اين آشفتگى، در پيدايش گروه‏هاى گوناگونى چون: غلات، واقفيه، صوفيه، مجسّمه و… نمود يافت. حاكميت نيز از اين آشفتگى فرهنگى، براى دست‏يابى به اهداف خود بهره مى‏جست. عباسيان مى‏خواستند از اين جريان‏ها به عنوان حربه‏اى براى تضعيف مبانى فكرى و اعتقادى مسلمانان بهره بردارى كنند.
در اين ميان، تيز بينى امام در شناخت خط توطئه و استحاله فرهنگى، نقشه‏هاى دين ستيزانه آنان را آشكار مى‏ساخت. اگر چه مراقبت شديد از ايشان، اندكى آنان را در رسيدن به هدف ننگين‏شان يارى مى‏داد و عدم دسترسى به امام، مشكلات جامعه اسلامى را افزون‏تر مى‏كرد، ولى امام با نهايت درايت، در خنثى كردن اين توطئه‏هاى فرهنگى مى‏كوشيد. تلاش‏هاى گسترده امام در زمينه‏هاى فرهنگى‏
يكى از پر دامنه‏ترين تلاش‏هاى امام در دوران زندگى‏شان، فعاليت‏هاى ايشان در زمينه‏هاى فرهنگى بود كه برخى از مهمترين آنها در قالب‏هاى ذيل انجام مى‏پذيرفت؛ 1. مبارزه فرهنگى با گروه‏هاى منحرف عقيدتى
همان گونه كه گفته شد، دوران امام هادى عليه‏السلام، اوج پيدايش مكتب‏هاى گوناگون عقيدتى بود كه بستر آن با ايجاد فضاى فكرى از سوى حكومت عباسى فراهم شده بود. گردانندگان و نظريه پردازان اين حركت‏ها را نيز مشتى عناصر فريب خورده، فرصت طلب و سودجو تشكيل مى‏دادند. اين گروه‏ها عبارت بودند از: الف) غلات‏
«غلات»، انسان‏هايى تندرو، افراطى و بى‏منطق بودند كه درباره امامت، مبالغه بيش از اندازه نموده و امام را تا سر حد الوهيت و پرستش بالا مى‏بردند و با بهره‏گيرى از عقايد انحرافى خويش، بسيارى از واجبات الهى را حرام و بسيارى از گناهان كبيره را بر خود حلال شمرده بودند.
گاه خود را از سوى امام، كه خدا قلمداد شده بود، پيامبر معرفى كرده و بسيارى از موجبات بدنامى شيعه را در عصر گسترش فرهنگ‏ها فراهم مى‏آوردند. آنان سعى داشتند تا وجوهاتى را كه مردم ساده و بى‏آلايش به امام مى‏پرداختند، به چنگ آورند و با تشريع بدعت‏هاى مختلف در دين، به اميال نفسانى خود رنگ شرعى و دينى بدهند اما امام به سختى با آنان مبارزه كرده، آنان را طرد مى‏كرد.
سران اين فرقه عبارت بودند از: «على بن حسكه قمى»؛ «فارس بن حاتم»؛ «حسن بن محمد مشهور به ابن بابا قمى»؛ «قاسم يقطينى يا قاسم بن يقطين» و «محمد بن نصير نميرى يا فهرى».(4) كه هر كدام از اين افراد، به گونه‏اى در تشريعات اين گروه سهيم بودند. به عنوان نمونه على بن حسكه قمى، امام هادى عليه‏السلام را پروردگار جهانيان مى‏دانست و خود را از سوى ايشان پيامبر هدايت انسانها معرفى كرده بود. او تمامى واجبات و فروع دينى، مانند زكات، حج، روزه و… را به شدت زير سؤال برد. محمد بن نصير نميرى، بر بدعت‏هاى على بن حسكه، جواز ازدواج با محارم (مادر، خواهر، دختر)، حلّيت لواط و اعتقاد به تناسخ(5) را افزود.(6)
امام با موضعى صريح و جدى، ضمن برائت و دورى جستن از آنان، حتى دستور قتل يكى از آنان را صادر كرد. ايشان براى نماياندن چهره كريه آنان، در پاسخ شيعيانى كه از عقايد منحرف على بن حسكه پرسيده بودند، چنين نگاشت:
«ابن حسكه – كه نفرين خدا بر او باد – دروغ‏گويى بيش نيست و من او را در شمار دوستان و شيعيان خود نمى‏پندارم. خدا او را لعنت كند. به خدا سوگند، پروردگار جهانيان، محمد صلى اللّه عليه و آله و سلّم و پيامبران پيشين او را مگر به آيين يكتا پرستى و دستور به بر پا داشتن نماز و پرداخت زكات و انجام حج و دوستى و ولايت بر خلق نفرستاد. او نيز مردم را جز به سوى پرستش خداوند دعوت نكرده است. ما جانشينان پيامبر صلى اللّه عليه و آله و سلّم و بندگان خدا هستيم كه هرگز به او شرك نخواهيم ورزيد. اگر اطاعتش كنيم، رحمت او شامل حالمان شده و اگر از فرمان او سرپيچى كنيم، گرفتار عذاب دردناك او خواهيم شد. ما نمى‏توانيم براى خدا نشانه‏اى بياوريم، ولى خدا براى ما و همه آفريدگانش، نشانه و دليل فرو فرستاده است. من از كسى كه چنين سخنانى مى‏گويد، بيزارى مى‏جويم و از چنين گفته‏هايى به خدا پناه مى‏برم. شما نيز از آنان برائت و بيزارى جوييد و آنان را در فشار قرار دهيد.»
در ادامه، امام، دستور قتل آنان را صادر مى‏كند.(7) گفتنى است امام به قتل فارس بن حاتم كه از سران غلات بود نيز فرمان داد.(8) كه به محض صدور اين فرمان يكى از شيعيان امام، او را از صحنه روزگار محو و دل امام را شاد كرد. ب) صوفيه
از ديگر انديشه‏هاى منحرفى كه با رخنه در جامعه اسلامى، سبب بدنامى شيعه و تشويش افكار عمومى جامعه مسلمانان شده بود، «تصوف» بود. پيروان اين مكتب، با نماياندن چهره‏اى زاهد، عارف، خدا پرست، بى ميل به دنيا و پاك و منزه از پستى‏ها و آلايش‏هاى دنيايى، مردم را گمراه مى‏كردند. آنها نيز چون غلات از همگى اين عنوان‏ها در راستاى اهداف سود جويانه خود در زمينه‏هاى گونه گون بهره‏مند مى‏شدند. آنها در اماكن مقدسى چون مسجد پيامبر صلى‏اللّه عليه و آله و سلّم گرد هم مى‏آمدند و به تلقين اذكار و اوراد با حالتى خاص مى‏پرداختند، به گونه‏اى كه مردم با ديدن حالت آنها مى‏پنداشتند با پرهيزكارترين افراد رو به رو هستند و تحت تأثير رفتارهاى عوام فريبانه آنان قرار مى‏گرفتند. امام هادى عليه‏السلام نيز با واكنش‏هايى سريع و به هنگام، اين توطئه عقيدتى را كشف و خنثى ساخت. نگاشته‏اند روزى آن حضرت با گروهى از ياران صميمى خود در مسجد مقدس پيامبر اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلّم نشسته بودند. گروهى از صوفيه وارد مسجد النبى صلى اللّه عليه و آله و سلّم شده و گوشه‏اى از مسجد را برگزيده، دور هم حلقه مى‏زنند و با حالتى ويژه، مشغول تهليل مى‏شوند. امام با ديدن اعمال فريب‏كارانه آنها، به ياران خود فرمود:
«به اين جماعت حيله‏گر و دو رو توجهى نكنيد. اينان هم‏نشينان شياطين و ويران كنندگان پايه‏هاى استوار دينند. براى رسيدن به اهداف تن پرورانه و رفاه طلبانه خود، چهره‏اى زاهدانه از خود نشان مى‏دهند و براى به دام انداختن مردم ساده دل، شب زنده دارى مى‏كنند. به راستى كه اينان مدتى را به گرسنگى سر مى‏كنند تا براى زين كردن، استرى بيابند. اينها لا اله الا اللّه نمى‏گويند، مگر اين كه مردم را گول بزنند و كم نمى‏خورند مگر اين كه بتوانند كاسه‏هاى بزرگ خود را پر سازند و دل‏هاى ابلهان را به سوى خود جذب كنند. با مردم از ديدگاه و سليقه خود درباره دوستى خدا سخن مى‏گويند و آنان را رفته رفته و نهانى، در چاه گمراهى [كه خود كنده‏اند] مى‏اندازند. همه اين وردهايشان، سماع و كف زدنشان و ذكرهايى كه مى‏خوانند، آوازه خوانى است و جز ابلهان و نابخردان، كسى از آنان پيروى نمى‏كند و به سوى آنان گرايش نمى‏يابد. هر كس به ديدار آنها برود، چه در زمان زندگانى او و چه پس از مرگ او، گويى به زيارت شيطان و همه بت پرستان رفته است و هر كس هم به آنان كمك كند، مانند اين است كه به پليدانى چون يزيد و معاويه و ابوسفيان يارى رسانده است».
وقتى سخنان امام به اينجا رسيد، يكى از حاضران با انگيزه‏اى كه امام از آن آگاهى داشت، پرسشى مطرح كرد كه سبب ناراحتى ايشان شد. او پرسيد: «آيا اين گفته‏ها در حالى است كه آنان به حقوق شما اقرار داشته باشند؟»
امام با تندى به او نگريست و فرمود:
«دست بردار از اين پرسش! بدان كه هر كس به حقوق ما اعتراف داشته باشد، هرگز اين چنين مشمول نفرين و طعن و لعن ما نمى‏شود. [آنان كه اين اعمال را انجام مى‏دهند و به حقوق ما نيز اعتراف دارند ]پست‏ترين طايفه صوفيانند؛ چرا كه تمامى صوفيان با ما مخالفند و راهشان نيز از ما جداست. آنها يهوديان و نصرانيان امت اسلامند. همين‏ها هستند كه سعى در خاموش كردن نور الهى دارند، ولى خداوند نورش را بر همگان به طور كامل خواهد تاباند هر چند كه كافران ناخشنود باشند.»(9) ج) واقفيه
«واقفيه» از ديگر فرقه‏هاى دوران امامت امام هادى عليه‏السلام بودند كه امامت على بن موسى الرضا عليه‏السلام را نپذيرفته و پس از شهادت پدر گرامى ايشان، امام موسى بن جعفر عليه‏السلام، متوقف در ولايت پذيرى ائمه شده و در امامت و رهبرى جامعه دچار ايستايى شدند. آنان با انكار امامان پس از امام كاظم عليه‏السلام و موضع‏گيرى در مقابل امامان، حتى مردم را از پيروى ايشان منع كردند. امام هادى عليه‏السلام نيز براى اثبات جايگاه امامت و پيشوايى خود با آنان دست به رويارويى فرهنگى زد و آنان را نيز به سان غلات و صوفيان، مشمول لعن و نفرين خود كرد تا آنان را به مردم بشناساند. در اين باره «ابراهيم بن عقبة» در نامه‏اى به امام هادى عليه‏السلام مى‏نويسد: «فدايت شوم! من مى‏دانم كه ممطوره (واقفيه) از حق و حقيقت دورى مى‏كنند، آيا اجازه دارم در قنوت نمازهايم آنان را نفرين كنم؟» امام با صراحت تمام پاسخ مثبت داد(10) و اين گونه بر انديشه‏هاى گمراه كننده آنان خط بطلان كشيدند. سركردگى اين گروه را «على بن ابى حمزه بطائنى» بر عهده داشت كه از زمان امامت على بن موسى الرضا عليه‏السلام از پرداخت ماليات‏هاى اسلامى به امام خوددارى كرده و به نشانه مخالفت و رد صلاحيت ايشان، به رفتارهايى از اين قبيل دست مى‏زد. آنها رويّه خود را هم چنان تا عصر امام هادى عليه‏السلام ادامه دادند. روزى امام يكى از آنان، به نام «ابوالحسن بصرى» را ديد و چون او را قابل هدايت و بيدارى يافت، به او رو كرد و فقط در يك جمله به او فرمود: «آيا زمان آن نرسيده كه به خود آيى؟» سخن روح فزاى ايشان در وى اثرى ژرف بر جاى نهاد و سبب تغيير رويه و بيدارى او گرديد.(11) د) مجسّميه
اين گروه مى‏پنداشتند خداوند جسم است. آنان برداشت‏هايى بسيار سطحى و ابتدايى از دين داشتند و از درك مجرّدات و چيزهايى كه از سيطره جسم و ماده خارج است، بسيار ناتوان بودند. از اين رو، همواره بسيارى از حقايق هستى را كه خارج از دايره ماده بود، انكار مى‏كردند يا آن را تا عالم مادّه پايين مى‏كشيدند. كم كم آنها و انديشه‏هاى بدوى و يكسويه‏شان در بين شيعيان رسوخ كرد و عقايد آنان را نيز تحت تأثير سطحى‏نگرى و كوته‏بينى خود قرار داد. خبر به امام هادى عليه‏السلام رسيد و شيعيان از امام كسب تكليف كردند. «ابراهيم بن همدانى» در نامه‏اى، عقايد منحرف آنان را به عرض امام رساند و از ايشان راهنمايى خواست. او به امام نوشت كه در بين شيعيان و دوستداران اهل‏بيت عليهم‏السلام افرادى پيدا شده‏اند كه تحت تأثير اين عقايد پوچ قرار گرفته‏اند و مى‏پندارند كه خداوند جسم است. امام در پاسخ او براى روشن شدن پيام مكتب ناب اهل بيت عليهم السلام در اين زمينه نگاشت: «پاك و منزه است آن خدايى كه هيچ حد و مرزى ندارد! هرگز اين گونه توصيف نمى‏شود، هيچ مثل و مانندى ندارد و او شنواى داناست».(12) ه) باورمندان به رؤيت
اشاعره گروهى بودند كه مى‏پنداشتند خداوند را در روز رستاخيز خواهند ديد. حتى آنها بر اين عقيده بودند كه خداوند با همين چشم مادى قابل ديدن است. شيعيان درباره اين گروه به امام نامه نوشته و توضيح خواستند. امام در پاسخ نوشت:
«پايبندى به اين نظريه به هيچ وجه جايز نيست. مگر نه اين است كه بايد بين چشم شما و شى‏ء انعكاسى صورت گيرد كه حامل نور باشد و ديدن صورت پذيرد؟ حال اگر انعكاسى و نورى در ميان نباشد و اين ارتباط برقرار نشود، چگونه امكان ديدن آن شى‏ء وجود دارد؟ در اين نظريه اشتباهى بزرگ وجود دارد؛ زيرا بيننده چيزى را مى‏تواند با چشم خود ببيند كه در جسم بودن، با خود او مساوى باشد و در صورت ديده شدن، هر دو بسان هم [جسم ]خواهند بود و لازمه آن، جسم دانستن خداست؛ چرا كه علت‏ها با معلول‏هاى خود رابطه‏اى جدايى‏ناپذير دارند».(13)
بدين ترتيب، امام تفكر مخدوش و منحرف اين گروه را نيز باطل اعلام كرد. 2. تحرير رساله كلامى
از جمله تلاش‏هاى علمى – فرهنگى امام على النقى عليه‏السلام در گستره اعتقادات، نوشتن رساله كلامى است كه آن را به انگيزه پاسخ‏گويى به مشكلات اعتقادى اهالى اهواز نگاشته است. امام در اين رساله، با ايراد بحث‏هاى مستدل درباره قرآن و عترت و معرفى ثقلين و لزوم تمسك به آن، مبحث جبر و تفويض را كه از پيچيده‏ترين مسائل كلامى است، با بيانى بسيار روشن و شيوا مطرح و نقد كرده و نظر اماميه را با عنوان «الأمرُ بينَ الأمرينِ» به اثبات رسانيده است. در بخشى از اين رساله آمده است:
«در اين باره به گفتار امام صادق عليه‏السلام آغاز مى‏كنم كه فرمود: نه جبر است و نه تفويض؛ بلكه مقامى است ميان آن دو كه عبارت است از: تندرستى، آزادى، مهلت كافى و توشه، مانند مركب سوارى و وسيله تحريك فاعلى بر كار خود.
پس اين پنج چيز است كه امام صادق عليه‏السلام به عنوان اسباب جمع كننده فضل گرد آمده است. پس اگر بنده‏اى يكى از آنها را نداشته باشد، به لحاظ آن كاستى و كمبود، تكليف از او ساقط است… همچنين روايت شده كه فرمود: مردم در عقيده به سه دسته تقسيم مى‏شوند: دسته‏اى مى‏پندارند كه كار به آنها وانهاده شده است كه آنان خدا را در سلطه و قدرتش سست دانسته و خود را به هلاك انداخته‏اند. دسته‏اى ديگر مى‏پندارند كه خداى عزوجل بندگان را به نافرمانى مجبور ساخته و آنان را به آنچه توان انجامش را ندارند، مكلف فرموده است. اينها نيز خداوند را ستمگر مى‏انگارند كه سبب هلاك خود را با اين انديشه فراهم آورده‏اند. دسته‏اى ديگر معتقدند كه خداوند بندگان را به اندازه توانشان مكلف فرموده و تكليفى بيش از توان بر دوش آنها ننهاده است. آنها چون كار نيك انجام دهند، خدا را بستايند و چون بد كنند، از او آمرزش بخواهند كه اينان به حق رسيدگانند. پس امام صادق عليه‏السلام خبر داده كه هر كس پيرو جبر و تفويض است و به آنها اعتقاد دارد، بر خلاف حق است و من آن جبرى را كه هر كس بدان معتقد باشد دچار خطاست، شرح دادم و بيان كردم كه كسى كه پيرو واگذارى است، دستخوش باطل است. پس نظر ما ميان اين دو نظريه است…»
سپس حضرت به بررسى بيشتر مسئله جبر و تفويض در قالب پنج مثال ديگر مى‏پردازد كه در تفسير تندرستى، گشوده بودن راه، سنت مهلت، توشه و انگيزه بيان مى‏دارند و با بهره‏گيرى از آيات قرآن و استدلال‏هاى عقلانى و با نهايت دقت و حوصله، آن را از زواياى مختلف بررسى مى‏كنند؛ به گونه‏اى كه مطالب با بيانى بسيار ساده، مستند و عقلانى مطرح مى‏شوند و در عين كامل و مبسوط بودن، جمله‏اى را تكرارى، بدون غرض و خالى از بار محتوايى لازم نمى‏يابيم.(14) 3. مناظره‏هاى علمى و اعتقادى
امامان معصوم عليهم السلام چشمه‏هاى جوشان معرفت و گنجينه‏هاى دانش الهى‏اند و چون چراغى پر فروغ و زوال ناپذير، فراسوى علم را با پرتو افشانى خود روشن مى‏كنند. آنان با بيان شيوا و روشنگر خود، تاريكى نادانى را از بين برده و در هر زمان، اميد نور ستيزان را نوميد مى‏ساختند.
همان گونه كه پيش‏تر نيز بدان اشاره شد، دولت عباسى، همواره به دنبال برپايى جلسه‏هاى مناظره و گفت‏وگوى علمى بود كه برقرارى اين گونه جلسه‏ها در زمان مأمون عباسى به اوج خود رسيد و اين روند تا دوران امامت امام هادى عليه‏السلام نيز ادامه يافت. برپايى اين مجالس هدفدار براى در هم شكستن چهره علمى امامان و زير سؤال بردن دانش و حتى امامت آنان تشكيل مى‏شد. البته با اين كار، آنان نه تنها به مقصود خويش نمى‏رسيدند، بلكه موجب رسوايى و فضاحت آنان نيز مى‏شد؛ چرا كه آن بزرگ پيشوايان دانش و معرفت، از اين فرصت براى روشن كردن اذهان عمومى و نشر فرهنگ اصيل اسلامى بهره بردارى مى‏كردند. دولت عباسى مى‏كوشيد تا با زير نظر گرفتن امام و كنترل شديد ملاقات‏هاى ايشان با شيعيان، از روشن شدن افكار مردمى جلوگيرى كند و جلوى فيضان اين سرچشمه بزرگ را بگيرد، ولى برپايى نشست‏هاى علمى در تناقض با اين سياست بر مى‏آمد و تمام تلاش‏هاى عباسيان را بيهوده مى‏ساخت. پى‏گيرى اين سياست متناقض از سوى سردمداران نفاق، حاكى از كوته‏فكرى، ناكارآمدى، نارسايى در چاره جويى و بن بست‏هاى فكرى آنان در برابر اهداف معين خود بود.
متوكل عباسى براى اين منظور، دو تن از دانشمندان به نام‏هاى «يحيى بن اكثم» و «ابن سكّيت» را به خدمت خواند تا نشستى علمى با امام على النقى عليه‏السلام ترتيب دهند. در نشستى كه به اين منظور ترتيب داده شده بود، متوكل از ابن سكّيت خواست تا پرسش‏هاى خود را مطرح كند. او نيز پرسيد: «چرا موسى با عصا بر انگيخته شد، عيسى عليه‏السلام با شفاى بيماران و زنده كردن مردگان و محمد صلى اللّه عليه و آله و سلّم با قرآن و شمشير؟»
امام در پاسخ فرمود: «موسى عليه‏السلام با عصا و يد بيضا در دوره‏اى بر انگيخته شد كه مردم تحت تأثير جادو قرار گرفته بودند. او نيز به همين منظور برايشان معجزه‏اى آورد كه جادويشان را از بين ببرد و حجت را برايشان تمام سازد. عيسى عليه‏السلام با شفاى بيماران خاص و بدون درمان و با زنده كردن مردگان بر انگيخته شد، زيرا در آن زمان پزشكى و پيشرفت‏هاى آن، مردم را شگفت زده كرده بود و او به فرمان خدا، مردگان را زنده مى‏كرد و بيماران بى‏درمان را شفا مى‏داد. محمد صلى اللّه عليه و آله و سلّم با قرآن و شمشير در دوره‏اى بر انگيخته شد كه شعر و شمشير بر انديشه مردم حكمرانى مى‏كرد. او نيز با قرآن تابنده و شمشير برنده بر شعر و شمشيرشان چيره گشت و پيام خدا را به آنان رساند و حجت را بر آنها تمام فرمود».
پاسخ امام، بسيار روشن و قانع كننده بود. ابن سكيت از روى ناچارى پرسشى بى‏محتوا را بيان كرد و گفت: «اكنون حجت خدا چيست؟» امام نيز با كنايه، مهر خاموشى بر زبان دشمن زد و فرمود: «عقل كه به خوبى در مى‏يابد آن كه به خدا دروغ بندد، رسوا مى‏شود». شكست ابن سكيت در اين گفت‏وگوى كوتاه و آن هم فقط با يك پرسش ساده، خشم يحيى بن اكثم را بر انگيخت. او با ناراحتى گفت: «ابن سكيت را به مناظره چه كار؟! او هم‏نشين نحو و شعر و لغت است». سپس كاغذى بيرون آورد كه در آن پرسش‏هاى پراكنده‏اى را مطرح كرده بود و پاسخ را از امام به طور مكتوب خواست.(15) پرسش‏هاى او درباره تأويل و تفسير برخى آيات قرآن، گواهى زن، احكام خنثى، دليل بلند خواندن نماز صبح و مسائلى درباره عملكرد اميرمؤمنان على عليه‏السلام بود. امام با نهايت دقت، ظرافت و كمال به پرسش‏هاى وى پاسخ فرمود و افزون بر اثبات جايگاه علمى خود، سيزده پرسش پيچيده و مشكل را براى شيعيان پاسخ گفت و به صورت غير مستقيم، معارف واقعى اسلام را در اختيار خواهندگان قرار داد. پاسخ‏هاى امام هادى عليه‏السلام آن چنان كوبنده و دقيق بود كه يحيى بن اكثم در پايان اين رويارويى به متوكل گفت: «پس از اين جلسه و اين پرسش‏ها ديگر سزاوار نيست كه از او درباره مسئله ديگرى پرسش شود؛ زيرا هيچ مسئله‏اى پيچيده‏تر از اينها وجود ندارد [و او از عهده پاسخ‏گويى به همه آنها بر آمد ]و موجب آشكار شدن بيشتر مراتب علمى او، موجب تقويت شيعيان خواهد شد».(16) 4. رفع شبهه‏هاى دينى
افزون بر شبهه‏هاى خرد و كلانى كه از سوى دانشمندان مزدور و فرقه‏هاى مرجع آن دوران در حوزه دين مطرح مى‏شد، كشمكش‏هاى بزرگ بر سر مسائل بنيادين و زير بنايى اسلام، هر از چند گاهى رخ مى‏نمود كه دامنه فتنه انگيزى آن، انديشه قشر گسترده‏اى از مسلمانان و گاه شيعيان را در بر مى‏گرفت. يكى از بزرگ‏ترين اين فتنه جويى‏ها، موضوع مخلوق بودن قرآن بود كه مدت‏ها انديشه مسلمانان را به خود مشغول ساخته بود و چه بسيار انسان‏هايى كه به جهت عقيده به آن، جان خود را از دست دادند! خلفاى عباسى با مطرح ساختن اين پرسش و نيافتن پاسخ دلخواه خود، مخالفان‏شان را به شدت سركوب مى‏كردند. از اين دسته «احمد بن نصر خزاعى» را مى‏توان نام برد كه از مخالفان دولت عباسى بود و يك بار هم نقشه قتل واثق، خليفه عباسى را كشيد، ولى نافرجام ماند. خليفه نيز براى از ميان برداشتن او با طرح اين پرسش كه آيا قرآن مخلوق است يا نه، برنامه سركوب او را آغاز كرد و پس از بيان پرسش‏هاى گوناگون در اين زمينه و ديگر مسائل اعتقادى، بهانه‏اى براى قتل وى به چنگ آورد و او را از ميان برداشت.(17) واثق، احمد بن نصر را كه معتقد به خلق قرآن نبود، دست بسته از بغداد به سامرا آورد و از او درباره خلق قرآن پرسيد. هنگامى كه از عقيده او آگاهى يافت، گردن او را زد و دستور داد سرش را در بغداد و بدنش را در سامرا آويزان كنند و برگه‏اى به گوش او آويختند كه بر آن نوشته شده بود: «اين سر احمد بن نصر است كه معتقد به خلق قرآن و نفى تشبيه خداوند نيست!»(18)
معتزله كه گرايشى افراطى به عقل دارند، قرآن كريم را حادث و مخلوق مى‏دانستند و آن را از صفات بارى تعالى مى‏شمردند، ولى در برابر آنها، اشاعره به مخالفت برخاسته و قرآن را قديم و غيرمخلوق دانستند. جرقه‏هاى اين كشمكش كه برخاسته از نظريه جبر يا تفويض بود، از اواخر حكومت امويان آغاز گرديد و با پيدايش اين دو مكتب كلامى در عصر عباسيان به اوج خود رسيد. تا پيش از مأمون، حكمرانان عباسى گرايش شديد و تعصب بسيارى بر نظر اشاعره و جبرگرايى داشتند و معتزليان را به شدت شكنجه و سركوب مى‏كردند. با به حكومت رسيدن مأمون، ورق برگشت و مخالفان معتزله و نظريه خلق قرآن با حربه‏هاى گوناگون از صحنه روزگار پاك مى‏شدند! پس از مأمون نيز خلفاى عباسى از او پيروى كردند و كسانى را كه به عقايد معتزله پايبند نبودند، شكنجه مى‏كردند يا از ميان برمى‏داشتند.
هنگامى كه متوكل به حكومت دست يافت، دوباره به عقايد اشاعره پيوست و اين بار قربانيان اين ماجرا، معتزليان بودند! در گير و دار اين آشوب زدگى‏هاى اعتقادى، امام هادى عليه‏السلام پيشواى انديشه اسلامى، وارد عرصه شد و با بدعت شمردن اين بحث‏ها، خط سير مكتب ناب اسلامى را براى پيروان خود ترسيم كرد. ايشان براى تنوير اذهان پيروان خود در بغداد نوشت:
«به نام خداوند بخشايشگر مهرورز. پروردگار ما را از فتنه‏هاى اين روزگار در پناه دارد كه در اين صورت بزرگ‏ترين مرحمت را در برابر ما به انجام رسانيده است كه در غير آن، چيزى جز نابودى و بدبختى دستاورد كسى نخواهد شد. نظر من درباره جدالى كه بر سر [مخلوق بودن يا نبودن‏] قرآن در گرفته، اين است كه آن بدعتى بيش نيست كه در گناه اين بدعت پرسش كننده و پاسخ دهنده، هر دو يكسانند؛ چرا كه براى پرسش كننده سودى در بر نخواهد داشت [و به واقع آن دست نمى‏يابد] و براى پاسخ دهنده نيز جز رنجى ناشى از طرح موضوعى كه از فهم و درك او خارج است، باقى نخواهد ماند. همانا خالقى جز خدا وجود ندارد و جز او، همه آفريدگانش هستند. قرآن نيز كلام خداوند بزرگ است. پس از پيش خودتان بر آن نامى قرار ندهيد كه از گمراهان خواهيد بود و خداوند شما و ما را در شمار افراد اين آيه قرار دهد كه فرمود: آنان كسانى هستند كه در نهان از خداى خويش مى‏ترسند و از روز جزا سخت در وحشتند».(19)
و اين گونه شيعيان را از آشفتگى فكرى بيرون آوردند.(20) اين پرسش پيش‏تر نيز از امامان پرسيده شده بود كه از امام رضا عليه‏السلام پرسيدند و امام قاطعانه پاسخ داد: «قرآن كلام خداست، همين و بس!»(21) بدين ترتيب، امام با تبيين موضعى اصولى و روشنگرانه در اين بحث، شيعيان را از كاوش در اين گونه بحث و جدل‏هايى كه ثمره‏اى در بر ندارد، بر حذر داشته و نظر خود را بيان كرده‏اند. ادامه دارد. پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: 1) جرجى زيدان، تاريخ تمدن اسلام، تهران، مؤسسه مطبوعاتى اميركبير، 1333 ش، ج 3، ص 216.
2) همان.
3) همان، ص عليه‏السلام‏237.
4) باقر شريف قرشى، حياة الامام على الهادى عليه‏السلام، بيروت، دار الاضواء، چاپ اول، 1408 ق، ص 468.
5) حلول ارواح مردگان در كالبدى غير از بدن مادى خود فرد.
6) حياة الامام على الهادى عليه‏السلام، ص 469؛ ابا جعفر محمد بن حسن الطوسى، رجال كشى، مشهد، دانشگاه مشهد، 1348 ش، ص 520.
7) محمد بن حسن حرّ عاملى، وسائل الشيعه، بيروت، داراحياء التراث العربى، بى تا، ج 18، ص 555.
8) رجال كشى، ص 518.
9) شيخ عباس قمى، سفينة البحار، ج 2، ص 58.
10) رجال كشى، ص 460.
11) سيد ابوالقاسم خويى، معجم رجال الحديث فى طبقات الرواة، منشورات آية الله الخويى، بيروت، چاپ سوم، 1403 ق، ج 1، ص 259.
12) شيخ صدوق، التوحيد، تهران، مكتبة الصدوق، 1378 ه . ق، باب تجسيم و صورة، ص 100.
13) احمد بن على بن ابى طالب الطبرسى، الاحتجاج، قم، انتشارات اسوه، چاپ دوم، 1416 ق، ج 2، ص 486.
14) ابن شعبة الحرّانى، تحف العقول، تهران، كتاب فروشى اسلامية، 1384 ق، ص 496.
15) محمد باقر مجلسى، بحار الانوار، بيروت، مؤسسة الرسالة، 1403 ق، ج 50، ص 164.
16) همان.
17) محمد بن جرير طبرى، تاريخ طبرى، بيروت، روائع التراث العربى، بى‏تا، ج 9، ص 134.
18) جلال الدين السيوطى، تاريخ الخلفاء، بيروت، دار القلم، چاپ اول، 1406 ق، ص 384؛ تاريخ طبرى، ج 9، ص‏134.
19) انبياء، 49.
20) التوحيد، ص 223.
21) همان.

/

سيره ائمه اطهار (ع) در زنده نگه داشتن عاشورا

در ميان حوادثى كه در طول تاريخ بشريّت به وقوع پيوسته است، هيچ نهضت و حركتى به پويايى و برجستگى قيام عاشورا نيست، نهضتى كه در سرزمينى محدود، زمانى كوتاه و با فداكارى افراد معدودى رخ داد، امّا توانست الگويى عملى براى آزاد مردان جهان ارائه كند و براى هميشه به عنوان «انقلاب بزرگ» بر تارك تاريخ بشر بدرخشد.
آن چه بيش از همه حادثه كربلا را پرفروغ و سازنده جلوه مى‏دهد، سيره ائمه اطهار(ع) است در زنده نگه داشتن اين حماسه زيبا و احياى فرهنگ آن. امامان معصوم(ع) على‏رغم اين كه در دوران امامت خويش در محدوديت‏هاى شديدى به سر مى‏بردند و حاكمان مستبد اموى و عباسى سايه شوم خود را بر شهرهاى اسلامى گسترده بودند، ولى با اتخاذ صحيح‏ترين تصميم‏ها و موضع‏گيرى‏هاى مناسب و با استفاده از مؤثرترين شيوه‏ها توانستند از فرهنگ عاشورا و دستاوردهاى ارزشمند آن به صورت شايسته پاسدارى كنند و راه حماسه آفرينان كربلا را تداوم بخشند.
آنان اين واقعه را به ديد معجزه نگريسته‏اند و در سيره عملى خود به عنوان راهكارهاى مؤثّر و زنده براى مبارزه عليه ظلم و ستم از آن بهره جسته‏اند كه در اين مقال به روش‏هاى عملى آنان جهت حفظ اين نهضت از تحريفات و زنده نگه داشتن آن اشاراتى گذرا خواهيم داشت.
توصيه به سوگوارى و عزادارى‏
عاشورا دهم ماه محرم الحرام است كه از دير باز مورد توجه و احترام مردم بوده است. ولى در فرهنگ شيعه به خاطر شهادت سومين پيشواى شيعيان و اصحاب او در سرزمين كربلا، اين روز از جايگاه والايى برخوردار است. دهم ماه محرم با رخداد قيام سيدالشهداء (ع) در بين امامان(ع) و دوستداران اهل بيت (ع) به عظيم‏ترين روزسوگوارى و ماتم تبديل شد.(1) پيشوايان معصوم(ع) همواره جهت زنده نگه داشتن ياد و خاطره عاشورا، شيعيان را به سوگوارى و عزادارى توصيه نموده و اثرات و ثمرات اين شعاير را تشريح مى‏نمودند. راز اين كه ائمه هدى(ع) بر ماتم سرايى شهداى كربلا تأكيد نموده‏اند اين است كه: اوّلاً دشمنان و مخالفان اهل بيت (ع) اين روز را به جشن و سرور سپرى مى‏كردند و ثانياً اين عزادارى‏ها و سوگوارى‏ها اگر آگاهانه، خالصانه و سازنده باشد، دل صاحب عزا را با دل حماسه‏سازان دشت نينوا پيوند مى‏دهند و اين ارتباط خود باعث ازدياد معرفت و قرب به بارگاه ملكوتى خواهد شد.
امام صادق(ع) در توصيف مصايب روز عاشورا اين گونه فرمودند: «وَ اَمّا يَومَ عاشوراءَ فَيَومٌ اُصيبَ فيه الحُسين صريعاً بينَ اَصحابِهِ و اصحابُهُ حَولَهُ صَرعى عُراةٌ؛(2) امّا روز عاشورا روزى است كه در آن حسين(ع) ميان يارانش كشته بر زمين افتاد و ياران او نيز اطراف او بر خاك افتاده و عريان بودند».
امام رضا(ع) دراين‏باره مى‏فرمايد: «من ترك السّعى فى حوائجه يوم عاشوراء قضى اللّه له حوائج الدّنيا و الآخرة و من كان عاشوراء يوم مصيبته جعل اللّه عزّ و جلّ يوم القيامة يوم فرجه و سروره؛(3) هر كس تلاش در رفع نيازهايش را در عاشورا به خاطر به پاداشتن عزا ترك كند، خداوند حوايج دنيا و آخرتش را برآورده سازد و هر كس عاشورا را روز مصيبت خويش قرار دهد، خداوند تبارك و تعالى روز قيامت را روز شادى و خوشحالى او قرار مى‏دهد.»
هم چنين امام صادق(ع) فرمودند: «انّ يوم الحسين اعظم مصيبةً من جميع سائر الايّام؛(4) روز شهادت امام حسين(ع) سوزناك‏ترين روزهاست.»
در سيره اهل بيت عصمت و طهارت(ع) هرچه بيشتر تفحّص گردد، مشاهده مى‏شود كه آن بزرگواران براى ترويج فرهنگ عاشورا و تطبيق آن بر مصاديقش بر اساس مقتضيات هر عصر، اهتمامى وافر و تأكيدى مصرّانه داشته‏اند. امام باقر(ع) در تعقيب اين هدف و توجه دادن مردم به ستمى كه بر اهل بيت(ع) روا شده، وصيّت مى‏كند تا ده سال در موسم حج در منى براى امام حسين(ع) و همراهانش عزادارى كنند.
آن حضرت بودجه‏اى را براى چنين امرى اختصاص داد. عزادارى گروهى در ايام حج و سرزمين حسّاس منى، سؤالات معنا دارى را در اذهان ترسيم مى‏كند و اين خود بهترين نوع مبارزه غير مستقيم ائمه(ع) براى توجه دادن افكار عمومى بر ضد جنايات اموى بود.
ائمه هدى(ع) غير از آن كه قولاً و عملاً در سيره و رفتار خود در جهت برپايى مجالس سوگوارى براى اباعبداللّه(ع) تأكيد و اصرار داشته‏اند، از مردم خواسته‏اند كه در اين امر مهم كوتاهى نكنند و به آنان نويد داده‏اند كه براى عزاداران حسينى پاداش بسيار ويژه‏اى در نظر گرفته شده است.
از منابع روايى چنين برمى‏آيد هر كس بر مصايب ائمه خصوصاً امام حسين (ع) بگريد و از اين بابت محزون گردد:
1- در روز جزاء با ائمه هدى(ع) محشور خواهد بود.
2- حضرت سيدالشهداء (ع) براى سوگوار خود از خداوند طلب آمرزش مى‏كند.
3- عزادار اباعبداللّه(ع) مصداق كسى است كه در شادى اهل عترت شادمان و در حزن آنان اندوهناك و محزون است.
4- در هنگام احتضار سوگوار اباعبداللّه(ع)، ائمه هدى(ع) حاضر مى‏شوند و عزرائيل را به مراعات حال وى توصيه مى‏كنند به حدى كه ملك الموت از مادر نسبت به او رؤوف‏تر است.
5 – سوگوار حماسه ساز عاشورا، از آب گواراى كوثر جرعه‏هايى مى‏نوشد و به ميوه‏هاى جنّت متنعم مى‏شود.
6- شفاعت رسول خدا(ص) شامل عزاداران امام حسين(ع) مى‏شود.
7- قبر ماتم دار كربلا نورانى است و از عذاب برزخى مصون مى‏باشد.
8 – خداوند از اين كه عزادار امام حسين(ع) را عذاب كند، پروا مى‏كند.
9- سوگواران و زائران در پرتو عرش الهى در مجلس منوّر در محضر اباعبداللّه هستند.(5) گريستن و گرياندن‏
گريه براى مصايب امام حسين(ع) نوعى پيوند با راه و روش و هدف آن حضرت است كه باعث آمادگى براى مبارزه و جهاد در راه خدا مى‏شود و نيروى ايمان و عقيده را از هر جهت بسيج مى‏كند و نااميدى و زبونى را از انسان دور مى‏نمايد. از آن‏جا كه شهادت سالار شهيدان و ياران با وفايش از منظر عمومى، آثار ويرانگرى براى حكومت بنى‏اميه و سال‏ها بعد براى بنى عباس داشت و مشروعيّت حاكمان اين دو سلسله را زير سؤال برده بود، براى اين كه اين تراژدى غم‏بار به دست فراموشى سپرده نشود، امامان(ع) با گريه بر شهيدان نينوا و زنده نگه داشتن ياد و خاطره جانبازى‏هاى آنان اهداف شهيدان كربلا را دنبال مى‏كردند. عظمت حادثه كربلا به قدرى دلخراش بود كه شاهدان آن مصيبت تا زنده بودند آن را فراموش نكردند.
امام سجّاد(ع) در مناسبت‏هاى گوناگون بر عزيزانش گريه مى‏كرد. اشك‏هاى آن حضرت(ع) عواطف را بر مى‏انگيخت و در اذهان مخاطبان مظلوميّت شهداى كربلا را ترسيم مى‏نمود. امام سجّاد (ع) بنيانگذار فرهنگ گريه در ميان مؤمنان بود و طى 35 سال امامتش به اين روش ادامه داد (6) تا جايى كه يكى از «بكّائين پنج گانه تاريخ»(7) ناميده شد. وقتى راز آن همه گريه را از آن حضرت مى‏پرسيدند، حضرت مصايب جانگداز كربلا را بازگو مى‏كرد و مى‏فرمود: مرا ملامت نكنيد. بدرستى يعقوب(ع) پس از آن كه يك فرزند خود را از دست داد، آن قدر گريست تا از غصّه چشم‏هايش سفيد شد. در حالى كه يقين به مرگ فرزندش نداشت.
ولى من به چشم خود در نصف روز ديدم كه چهارده نفر از اهل بيت مرا سربريدند.(8)
او نه تنها خود در سوگ شهداى كربلا مى‏گريست، بلكه شيعيان و مؤمنان را نيز ترغيب به گريستن بر آن شهدا مى‏كرد و مى‏فرمود: «هر مؤمنى كه بر شهادت حسين(ع) بگريد به طورى كه اشك بر گونه‏هايش جارى شود، خداوند براى او غرفه هايى در بهشت آماده مى‏سازد كه تا ابد در آن اقامت خواهد گزيد».(9)
امام صادق(ع) فرمودند: «على بن الحسين(ع) به ياد عاشورا بيست سال گريست و هرگز طعامى نمى‏خورد مگر اين كه گريه مى‏كرد».(10)
همچنين امام رضا(ع) فرمودند: «فعلى مثل الحسين فليبك الباكون فانّ البكاء عليه يحطّ الذّنوب العظام؛(11) گريه كنندگان بايد بر كسى همچون حسين(ع) گريه كنند، زيرا گريستن بر او گناهان بزرگ را فرو مى‏ريزد».
باز امام صادق (ع) فرمودند: «كلّ الجزع و البكاء مكروهٌ سوى الجزع و البكاء على الحسين؛(12) هر ناله و گريه‏اى مكروه است، مگر ناله و گريه بر حسين(ع)».
اين اشك‏ها و گريه‏ها در عزاى مظلوم كربلا، فرياد مداوم عليه ستمگران و ابلاغ پيام خون مطهر شهدا بود. اگر گريه‏هاى ائمه(ع) نبود، حادثه عاشورا از خاطره‏ها محو مى‏شد و شعاع اين مشعل فروزان فروكش مى‏كرد. بيان گريه نظام هستى
مسأله گريه نظام هستى به ويژه گريه آسمان بر شهادت حضرت اباعبداللّه(ع) در روايات منقول از ائمه هدى(ع) منعكس شده است.راز اين گريه اظهار عظمت مصيبت است به نحوى كه در جزء جزء عالم هستى داراى تأثير بوده است.
پس از بازگشت اهل بيت عصمت و طهارت از كربلا و ورود به مدينه امام سجاد(ع) ضمن خطبه‏اى چنين فرمودند: «اى مردم! پس از اين مصيبت عظمى كدام يك از مردانتان تواند شاد بود يا كدامين چشم مى‏تواند اشكش را حبس كند؟ همانا آسمان‏هاى هفت گانه بر قتل او گريستند و درياها با امواجشان و آسمان‏ها با اركانشان و زمين با پهنه وسيعش و درختان با شاخه‏هايشان و ماهيان اعماق دريا و ملائكه و اهل آسمان بر شهادت او گريستند».(13)
امام صادق(ع) در روايتى به صحابى بزرگوارش زراره فرمودند: «اى زراره! آسمان چهل روز بر حسين(ع) گريست و زمين چهل روز با سياهى و خورشيد چهل روز با سرخى و كسوف و كوه‏ها از هم پاشيدند و درياها متلاطم شدند و ملائكه چهل روز بر حسين(ع) گريستند».(14)
هم چنين امام رضا(ع) در روايتى به گريه آسمان‏هاى هفت گانه و زمين اشاره نموده‏اند.(15)
از رواياتى كه گذشت مى‏توان چنين استنباط كرد كه اصل مسأله گريه هستى بر شهادت امام حسين(ع) امرى است قطعى كه خود سند متقنى است براى زنده نگه داشتن اين قيام. ترغيب شاعران به سرودن شعر و مرثيه‏
برپايى مجالس نوحه خوانى و خواندن شعر و مرثيه از عباداتى است كه داراى ثواب و پاداش فراوانى در نزد پروردگار است.
امام صادق(ع) مى‏فرمايد: «الحمد لله الّذى جعل فى النّاس من يفد الينا و يمدحنا و يرثى لنا؛(16) حمد و ستايش خداوندى را كه در ميان مردم كسانى را قرار داد كه به سوى ما مى‏آيند و ما را مدح مى‏كنند و براى ما مرثيه مى‏خوانند».
اين نشان دهنده جايگاه «مرثيه» و «مدح» در فرهنگ شيعه و در راستاى احياى فرهنگ اهل بيت(ع) است.
بيان مصايب و مراثى سرور شهيدان امام حسين (ع) به اندازه‏اى مهم و ضرورى است كه پيشوايان معصوم(ع) همواره بدان سفارش كرده و خواستار زنده نگه داشتن نام و ياد آن امام(ع) به اين شيوه شده‏اند. آنان خود نيز بدين امر پاى‏بند بوده و در بزرگداشت اين واقعه جانسوز قلبى سوزان و زبانى نوحه‏گر داشته‏اند.
استاد شهيد آيت اللّه مرتضى مطهرى (ره) در اين زمينه مى‏نويسد: «ائمه دين خواستند قيام امام حسين(ع) به صورت يك مكتب و به صورت يك مشعل فروزان هميشه باقى بماند. اين يك چراغى است از حق، از حقيقت دوستى و از حقيقت خواهى. اين يك ندايى است از حق‏طلبى، از حرّيت و آزادى، اين مكتب آزادى و اين مكتب مبارزه با ظلم را خواستند براى هميشه باقى بماند. در زمان خود ائمه اطهار(ع) كه اين دستور صادر شد، سبب شد كه جريان زنده و فعّال و انقلابى به وجود آيد. نام امام حسين(ع) شعار انقلاب عليه ظلم گشت، يك عدّه شاعر انقلابى به وجود آمدند مانند: كميت اسدى، دعبل خزايى، سيّد حميرى و…كميت اسدى مى‏دانيد كيست؟ همان كسى كه با اشعارش از يك سپاه بيشتر براى بنى اميّه ضرر داشت».(17)
مشهور است كه چون اهل بيت عصمت و طهارت (ع) از شام به مدينه بازگشتند، در حوالى مدينه براى مدتى كوتاه اقامت نمودند. اهالى مدينه با شور و شوق خاصى به استقبال آنان رفتند. در ميان استقبال كنندگان فردى بود به نام «بشير بن جذلم» كه چون امام سجاد(ع) او را ديد، فرمود: اى بشير! پدرت شاعر بود. آيا تو هم از شاعرى بهره‏دارى، وى جواب داد: آرى! خود نيز شاعر هستم. حضرت(ع) فرمودند: ابياتى بسراى و خبر ورود اهل بيت(ع) و مصيبت جانگداز كربلا را اعلام كن. بشير مى‏گويد بر مركب خود سوار و با عجله وارد مدينه شدم و صدا به گريه بلند كردم و اين اشعار را خواندم:
يا اهل يثرب لامقام لكم بها

قتل الحسين و ادمعى مدرار
الجسم منه بكربلا مضرّج‏

و الرأس منه على القناة يدار

يعنى: اى اهل يثرب (مدينه) ديگر در شهر نمانيد چون حسين(ع) كشته شد. پس اشك فراوان از گونه‏ها جارى كنيد. بدنش در كربلا آغشته به خون شده و سر مطهرش را بر سر نيزه كردند.
بعد از اين مرثيه، شهر مدينه شكل ماتم به خود گرفت. همه اهل شهر از منازل بيرون آمدند و به گريه و زارى پرداختند و اين ماتم‏سرايى تا چندين روز ادامه داشت.
در عصر امامت ائمه(ع) شعرايى چون كميت اسدى، سيّد حميرى، دعبل خزايى و… به سفارش آن بزرگواران براى فداكاران كربلا به مرثيه گويى پرداختند. اشعار حماسى و عميق اين ياران اهل بيت(ع) بنى اميّه و بنى عباس را در هراس افكنده بود.(18)
شاعر و مدّاح اهل بيت(ع) «دعبل خزايى» اين گونه نقل كرده است: ايام محرم بود كه به زيارت امام هشتم على بن موسى الرضا(ع) رفتم. ديدم آن حضرت با حالت حزن و اندوه نشسته و اصحاب هم دور او جمع شده‏اند. چون مرا ديد، فرمود: اى دعبل! دوست دارم شعرى بخوانى، زيرا اين روزها غم و اندوهى است كه بر خاندان ما رفته است و كسى كه بر مصيبت جدّم امام حسين(ع) بگريد، خداوند گناهان او را مى‏آمرزد. سپس آن حضرت از جاى خويش برخاست و پرده‏اى را نصب كرد و اهل خانه را در پشت آن پرده قرار داد تا در مصايب جدّشان عزادارى كنند. در اين حال رو به سوى من كرد و فرمود: براى جدّم حسين(ع) مرثيه‏اى بخوان. دعبل مى‏گويد: اشعارى خواندم به طورى كه صداى گريه امام رضا(ع) و اهل بيت او بلند شد.(19)
زيد شجام مى‏گويد: «با جمعى از كوفيان نزد امام جعفر صادق(ع) بوديم كه جعفر بن عفان وارد شد. امام صادق(ع) او را نزديك خود جاى داد. سپس فرمود: شنيده‏ام تو درباره عزادارى امام حسين(ع) خوب شعر مى‏گويى، گفت: بلى! فرمود: بگو! پس جعفر شعرى درباره امام حسين(ع) سرود به طورى كه امام صادق(ع) و تمام اطرافيان گريستند. سپس امام (ع) فرمود: اى جعفر! به خدا قسم ديدم ملائكه اشعار تو را درباره حسين(ع) مى‏شنوند و آن‏ها هم گريه مى‏كنند.
اى جعفر! خداوند همين الآن بهشت را بر تو واجب كرد و گناهانت را بخشيد».(20) سفارش به زيارت سالار شهيدان‏
از شيوه هايى كه امامان (ع) براى احياى نهضت عاشورا به كار گرفتند، توجه فراوان به زيارت امام حسين(ع) بود. سفارش‏هاى فراوانى كه از خاندان عترت و طهارت در باب بزرگداشت مقام آن حضرت و زيارت آن امام مظلوم در اوقات مختلف به ما رسيده است، عمق و ميزان مقام الهى سالار عشق را به وضوح بيان مى‏كند.
امام سجاد(ع) در سخنان گهر بار خويش، سفارش زيادى به زيارت امام حسين(ع) داشت. ايشان بعد از بازگشت به مدينه در بيرون شهر خيمه‏اى برپا كرد و چندين سال در آن اقامت گزيد تا ملاقاتى با دشمنان عترت نداشته باشد. حضرت پيوسته در طول اين مدت به قصد زيارت پدر و جدّ خويش به عراق مى‏آمد، ولى كسى متوجّه نمى‏شد.(21)
امام صادق(ع) فرموده‏اند: «لو يعلم النّاس ما فى زيارة قبر الحسين(ع) من الفضل لماتوا شوقاً؛(22) اگر مردم فضيلت زيارت قبر امام حسين(ع) را مى‏دانستند از شوق جان مى‏باختند».
سدير صيرفى مى‏گويد: امام صادق(ع) به من فرمود: اى سدير! آيا هر روز حسين(ع) را زيارت مى‏كنى، عرض كردم فدايت شوم نه، فرمود: چقدر جفاكار هستى! سپس فرمود: آيا هر جمعه او را زيارت مى‏كنى؟ عرض كردم نه، فرمود: آيا هر ماه او را زيارت مى‏كنى؟ عرض كردم نه. فرمود: آيا هر سال او را زيارت مى‏كنى؟ عرض كردم گاهى. حضرت فرمود: شما به حسين(ع) چقدر جفا مى‏كنيد! آيا نمى‏دانى كه خداوند عزّ و جلّ دو ميليون فرشته دارد كه پريشان حال بر حسين گريه مى‏كنند و او را زيارت مى‏كنند و خسته نمى‏شوند؟
چه مانعى دارد كه قبر حسين(ع) را در هر جمعه پنج بار و يا در هر روز يك بار زيارت كرده باشى؟ عرض كردم: فدايت شوم. ميان ما و قبر حسين(ع) بسيار فاصله است. حضرت فرمود: زيارت را از راه دور انجام بده و آن بدين گونه است: برو بالاى پشت بام و به راست و چپ توجه كن. آن وقت سر به طرف آسمان بلند كن سپس به طرف قبله توجه كن و بگو: «السلام عليك يا اباعبداللّه الحسين. السلام عليك و رحمة اللّه و بركاته» اگر چنين كنى براى تو يك زيارت مى‏نويسند معادل يك حج و يك عمره.(23)
امام رضا (ع) فرمودند: «من زار قبر ابى عبداللّه بشطّ الفرات كان كمن زار اللّه فوق عرشه؛(24) هر كس قبر امام حسين(ع) را در كنار رود فرات زيارت كند، مانند كسى است كه خداوند را در بالاى عرش زيارت كرده است».
آرى از سياست‏هاى ثابت و تغييرناپذير امامان معصوم(ع) بعد از شهادت سالار شهيدان احياء اين نهضت بود. تأكيد آنان بر عزادارى، گريه، فضايل، زيارت و… از عاشورا مشعلى جاويدان ساخت و كربلا را به صورت بزرگ‏ترين دژ مقاومت امت اسلامى در برابر كفر و نفاق و بيداد در آورد. امروزه با استفاده از سيره ائمه هدى(ع) عاشوراى حسينى سمبل ظلم ستيزى و عدالت خواهى و راه رهايى مظلومان جهان از سلطه مستكبران شناخته مى‏شود. اگرچه در طول تاريخ از سوى كوردلان تلاش‏هايى براى فراموش شدن نام حسين(ع) و خاموشى اين مشعل هدايت صورت گرفته است، امّا همه اين تلاش‏هاى مذبوحانه نشان وحشت آنان از جوشش خون پاك حسينى در رگ‏هاى نسل جوان است و على‏رغم همه اين كوشش‏ها هر روز گرايش دل‏هاى صالحان و مؤمنان به سوى عاشورا و محرم افزون‏تر و گسترده‏تر مى‏گردد و محبت حسينى دل‏هاى مظلومان جهان را شيداى فرزند فاطمه (س) مى‏كند. والسلام… پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. ماهنامه مبلّغان، شماره 39، ص 71. 2. اصول كافى، كلينى، ج 4، ص 147. 3. عيون اخبار الرّضا، شيخ صدوق، ج 1، ص 298. 4. همان، ص 225. 5. مجله پاسدار اسلام، شماره‏هاى 267 و 268(اسفند 82 و فروردين 83) ص 29 – 27، برگرفته از مقاله جارى با جرعه‏هاى عاشورا، غلامرضا گلى زواره. 6. امالى شيخ صدوق، ص 140. 7. حضرت آدم(ع)، حضرت نوح(ع)، حضرت يعقوب(ع)، حضرت فاطمه(س) و امام سجاد(ع). 8 امالى شيخ صدوق، ص 140. 9. ثواب الاعمال و عقاب الاعمال، شيخ صدوق، ص 83. 10. بحارالانوار، مجلسى، ج 46، ص 108. 11. همان، ج 44، ص 283. 12. همان، ج 45، ص 313. 13. عوالم العلوم و المعارف، عبداللّه بحرانى، ج امام حسين(ع)، ص‏459. 14. بحارالانوار، ج 45، ص 207 – 206. 15. همان، ج 44، ص 286. 16. وسايل الشيعه، حرّ عاملى، ج 10، ص 469. 17. ده گفتار، شهيد مطهرى، ص 252 – 251. 18. مجله پاسدار اسلام، شماره 163، تير 1374، ص 32. 19. بحارالانوار، ج 45، ص 275. 20. وسايل الشيعه، ج 4، ص 594. 21. الامام زين العابدين، علّامه مقدم، ص 42. 22. ثواب الاعمال و عقاب الاعمال، ص 319. 23. وسايل الشيعه، ج 10، ص 386. 24. مأخذ قبل، ص 183.

/

ساختار جامعه الهى و الحادى‏

##نگارش و تدوين: حجةالاسلام و المسلمين محمد رضا مصطفى پور##
تشكيل جامعه به يك سلسله اهداف، اصول و خطّمشى نياز دارد. اكنون بايد بررسى كنيم كه چه علل و عواملى جامعه را مى‏سازد. عوامل سازنده جامعه ارتباط مستقيم با نحوه جهان بينى دارد و چون دو جهان بينى مقابل در جهان وجود دارد قهراً سازندگان و مؤسسان جامعه نيز دو گروهند در نتيجه جوامعى كه تشكيل مى‏شود نيز دو گونه جامعه خواهد بود. ساختار يك جامعه غير الهى
عده‏اى معتقدند كه كلّ اين جهان در نشئه طبيعت خلاصه مى‏شود و انسان نيز كه جزئى از اين مجموعه است، سرگذشتى جز ميلاد و سرنوشتى جز مرگ ندارد و بين ميلاد و مرگ خلاصه مى‏شود، او نه قبل از ميلاد سرگذشتى داشته و نه بعد از مرگ سرنوشتى دارد؛ همه موجودات جهان يك روز موجود و روز ديگر نابود مى‏شوند و قبل از آن تطوّر و تحولى نبود مگر تطوّرات ماده و بعد از مرگ آنها نيز عالمى نيست جز تطوّرات ماده. همانگونه كه يك درخت حالات گوناگون مادّى را پشت سر نهاد تا درخت شد و بعد از چند سال نيز كه پژمرده شد و پوسيد باز حالات مادى را در پى دارد و پى‏آمدى ندارد، يك انسان نيز قبلاً تطوّرات مادّى خاك و آب را پشت سرگذاشت، بعد از مرگ نيز اطوار مادّى را تعقيب مى‏كند يعنى بدنش مى‏پوسد، خاك مى‏شود و هركارى كه طبيعت با خاك مى‏كند با بدن او نيز مى‏كند، پس خوبى و بدى او هيچ نقشى براى بعد از مرگ ندارد. بر اساس اين بينش، انسان خود را به هيچ‏وجه نيازمند به قانون نمى‏بيند، بلكه در همه كارها خود را رها مى‏داند مگر آن مقدار كه طبيعت او را محدود كند و در بخش‏هاى عقايد، اخلاق و اعمال رها است پس فراگرايى و ماديگرى، فضيلت و رذيلت، عبادت و ناسپاسى براى او يكسان است. او آزاد است تا در حيطه مسايل شخصى با بدن خود به دلخواه، هر كارى انجام بدهد، همچنين در بخش اراده‏اى كه نسبت به جهان طبيعت اعمال مى‏كند و نيز بهره‏بردارى كردن از هر بخش طبيعت به هر نحوى كه بخواهد آزاد است، چنين انسانى پنج بخش (عقيده، اخلاق، عمل فردى، برخورد ارادى با جهان طبيعت و نحوه بهره‏ورى از منابع و مواهب طبيعى) هيچ نيازى به قانون ندارد تا او را محدود كند و تنها هستى اوست كه برايش قانون طبيعى تعبين مى‏نمايد، مثلاً اينكه چقدر بخورد، چه بخورد، چه زمانى از غذا استفاده كند، او نمى‏تواند بيش از گنجايش معده خود غذا بخورد و بيش از نياز خود هوا استنشاق كند بعد از تلاش وكار بخوابد و بالأخره غير از محدوديتى كه نظام طبيعت بر وى تحميل نموده در همه مراحل ديگر خود را رها مى‏پندارد و چون تنها او نيست كه زندگى مى‏كند، ديگران هم در كنار او بسر مى‏برند و آنان نيز در اين پنج مقطع خود را رها مى‏دانند، اگر مجموعه اين افراد رها و گسيخته بخواهند با هم زندگى كنند، هدفشان تأمين نمى‏شود. چون هدف كسى كه مى‏گويد: «ان هى الّا حياتنا الدّنيا نموت و نحيى»(1)جز بهره بردارى و لذّت بردن از دنيا نيست، شعار او نيز همان نان، مسكن رهايى است و چون همه داراى همين هدف شعار هستند، اگر كسى بخواهد به مقدار ميل خود آزادانه از منابع و مواهب طبيعى بهره‏بگيرد مقدور او نيست بنابراين به ناچار بايد قانونى داشته باشند تا فقط مقطع چهارم و پنجم از اين مقاطع پنج گانه را تنظيم كند، زيرا آنان براى عقيده، اخلاق و اعمال فردى مانند غذا خوردن و كيفيت و كميت آن به قانون طبيعى بسنده مى‏كنند. قانون تنها براى كيفيّت برخورد ارادى از طبيعت و بهره‏بردارى از آن لازم است، تا مرزى براى آنان وجود داشته باشد و اراده‏ها را تعديل كند، توزيع امكانات و منابع طبيعى نيز عادلانه باشد و به همه برسد. قانون تنها براى اين لازم است كه اگر تجاوزى به حريم منافع ديگران شود، مورد توبيخ و كيفر قرار گيرد، از اين رو قوانين جزايى را نيز تدوين مى‏كنند و مسئوليت اجراى آن را بعهده اشخاص معيّنى مى‏سپارند، اين ساختار يك جامعه غير الهى است، چنين جامعه‏اى چون پاى بند به اعتقاد و اخلاق نيست، بگونه‏اى قانون تدوين مى‏كند كه به سود كشورش باشد و يا اگر نژادپرست بودند سود نژادشان باشد، چون كسى كه در عقيده، اخلاق، عمل، اراده و انتفاع از طبيعت رها بود، قانونى تدوين مى‏كند كه با خوى و سرشت او هماهنگ باشد، بنابراين اصل قانون به سود گروه خاص نوشته مى‏شود و بر فرض آن‏ها در تدوين قانون عدل و داد را در نظر بگيرند و از جهل و اشتباه نيز مصون باشند، ولى چون عمده ضمانت اجراى اين قانون است، اجراى اين قانون به دست كسانى سپرده مى‏شود كه در جهان جز لذّت چيزى را نمى‏شناسند در چنين جامعه‏اى قدرت در دست كسى است كه مى‏گويد: «ان هى الّا حياتنا الدّنيا»(2) حال چه عاملى او را وادار مى‏كند تا حقوق مردم را به آنان بدهد؟ كسى كه در همه امور رها است، چرا لذّت نقد را از دست بدهد؟ چرا تجاوز نكند؟ و اگر مسئله علاقه به وطن يا خوشنامى بعد از مرگ براى آن‏ها مطرح باشد در نزد آن‏ها در حد يك امر عاطفى و احساسى است، او مى‏گويد من فعلاً بايد لذّت ببرم و بعد از مرگ و معدوم شدن من وطنم آزاد باشد يا در بند، براى من يكسان است و ديگران مرا مدح كنند يا قدح، براى من بى تفاوت است. الآن شخصى كه در مجلس ما نيست نه از مدح ما طرفى مى‏بندد و نه از قدح ما مى‏رنجد، چه ما لسان صدق درباره او داشته باشيم يا لسان سوء براى آن معدوم يكسان است. اگر كسى هوش متوسطى داشته باشد و بداند كه مرگ نابود شدن است و پس از آن نه لذّتى از ثنا مى‏برد و نه رنجى از هجو، آنگاه چه عاملى مى‏تواند باعث شود كه او با داشتن قدرت از لذّت بگذرد؟ البته ممكن است جوان يا نوجوانى را خام كنند و به او بگويند بعد از مرگ تو با پوستر، عكس، گراميداشت تو و مانند آن، خاطره تو را زنده نگه مى‏داريم، ولى وقتى او بالغ باشد و به گمان باطل خود فهميد كه مرگ نابودى است و براى او فرقى ندارد كه همه عالم به سوگ او بنشينند يا شادمان باشند، او هرگز مجرى قانون نخواهد بود، گرچه آن قانون بر اساس قسط و عدل تدوين شده باشد. نشانه اين مطلب نظام دموكراسى غرب است كه اوّلين ثمره تلخ آن همين كمونيزم است. كمونيسم از آزادى مطلق نظام دموكراسى غرب سرچشمه گرفت، وقتى عده‏اى در سرمايه دارى رها و در نتيجه متورّم شدند، محرومان و پابرهنگان نتوانستند تحمّل كنند اقدام به تدوين و ايجاد نظام سوسياليستى و كمونيستى ديكتاتورى نمودند. سرتاسر نظام كاپيال غرب سود است آن‏ها جز پول چيزى را نمى‏شناسند و ازعقيده، عاطفه، عبادت و اخلاق بهره‏اى ندارند فقط: «دينهم دنانيرهم» و لا غير. ساختار يك جامعه توحيدى
در مقابل جهان‏بينى الحادى و ساختار اجتماعى نشئت گرفته از آن، جهانبينى ديگرى وجود دارد كه مى‏گويد: جهان و انسان را خدا آفريده و اين جهان سرگذشت فراوانى را پشت سرگذاشته و سرنوشت زيادى را نيز در پيش دارد، انسان نيز عوالمى را پشت سر گذاشته و عوالمى را در پيش دارد او هرگز با مرگ نابود نمى‏شود و مبدأ اين مجموعه جهان و انسان خداوند است همانگونه كه بازگشت همه نيز به سوى او است: «انّا للّه و انّا اليه راجعون»(3) چنين شخصى چون با خود و خدا و محيط طبيعى خود ارتباط دارد اگر تنها هم زندگى كند نياز به قانون دارد در نظام الهى و اسلامى قانون مقدّم بر جامعه است. در نظامهاى غير الهى جامعه نياز به قانون دارد ولى در نظام الهى و اسلامى انسان محتاج قانون است، فرد باشد يا جامعه. منتها چون ظهور زندگى قانونى در جمع است نياز به نبوّت و قانون و مانند آن در جامعه انسانى مطرح مى‏شود و گرنه يك انسان در همه آن بخش‏هاى پنج‏گانه نيازمند به قانون و قانونگذار الهى است و همانطورى كه جامعه به قانون نياز دارد، فرد هم نياز دارد مگر بعضى از كارها كه در غير زندگى اجتماعى فاقد موضوع است. بر همين اساس خداوند اولين انسان يعنى حضرت آدم عليه السلام را با قانون آفريد. بشر هرگز بدون قانون رهانمى شود و فقط اجتماع عامل نياز به قانون نيست.
كسى كه جهانبينى الهى دارد و در جهان خود را مسافر و زندگى دنياى خود را مقدمه حيات جاويد آخرت مى‏داند، مى‏گويد ما براى يك لحظه هم معدوم نمى‏شويم، حتى چنين نيست كه تصور شود انسان با مرگ معدوم مى‏شود و سپس در معاد و جهان آخرت زنده شود، اين قافله هرگز نابود نمى‏شود و مرگ به معناى فاصله شدن مرگ ميان اين متحرّك و آن هدف نيست. انسان زندگى را با «كدح» آغاز مى‏كند تا به ملاقات پروردگار نائل مى‏شود: «يا ايّها الانسان انّك كادحٌ الى ربّك كدحاً فملاقيه»(4) پيوسته قوّه‏اى را به فعليتى تبديل مى‏كند و از سرايى به سراى ديگر منتقل مى‏شود، در عالم طبيعت كه هست بايد ره توشه آن سفر ابدى را فراهم نمايد، قهراً در تمام مراحل پنجگانه (عقايد، اخلاق، اعمال فردى، نحوه اراده با جهان طبيعت و نحوه انتفاع از منابع و مواهب طبيعى) بنده خداست. و قانون الهى را مى‏پذيرد و بر آن گردن مى‏نهد.
چنين انسانى وقتى با همفكران خود جامعه تشكيل مى‏دهد، هدفش اين نيست كه بر اساس «ان هى الّا حياتنا الدّنيا»(5) فقط از دنيا و از همديگر بهره ببرد، بلكه زندگى او بر اساس «المال و البنون زينة الحيوة الدّنيا و الباقيات الصّالحات خيرٌ عند ربّك ثواباً(6)؛ مال و فرزندان آرايش زندگى دنيا هستند و باقيات و صالحات در نزد پروردگار خير است» تنظيم شده است كه به هدف تعالى و لقاء الهى نائل شود و اگر هدف اين است، هدف را با هر كارى نمى‏توان تعقيب نمود، هدف مشخص را بايد با كارهاى معيّن تعقيب كرد و هر كارى را نيز به استناد هر اصل و مبنايى نمى‏شود تصويب كرد، بلكه اصول و مبانى خاصّى به آن كارهاى مخصوص راهنمايى مى‏كند، بنابراين در جهانبينى موحّدانه هدف يك انسان موحّد لقاء اللّه خواهد بود، اصول و مبانى‏اش هم همان است كه انبيا آوردند، خطّ مشى عملى او نيز به استناد همين اصول و مبانى تنظيم و تدوين مى‏شود و در نتيجه اشكالاتى كه در جامعه‏هاى غير الهى وجود داشت در اينجا برطرف مى‏شود.
در نظام الهى قانونگذار معصوم و مصون از جهل و خطاست او منفعت طلب و سودجو نيست تا به سود فرد يا گروهى قانون وضع كند. در اين نظام «سواءٌ العاكف فيه و الباد؛(7) مسافر و حاضر در آن برابرند» و «لافضل لعربّىٍ على عجمى» (8) و عرب بر عجم امتيازى ندارد و پيامبر او نيز بطور يكسان «ارسلت الى الابيض و الاسود و الاحمر»(9) به سوى سفيد و سياه و سرخ فرستاده شده است و «النّاس سواء كاسنان المشط»(10) همه مردم در آن بسان دندانه‏هاى شانه برابرند.
پس در حوزه تدوين قانون، قانون گذار از جهالت،ضلالت، سفاهت، ظلم و مانند آن مصون است، در حوزه اجرايى نيز مجريان اوّلى اين قانون انسانهاى وارسته و معصومند، كارگزاران عصر غيبت نيز كسانى هستند كه فقط انگيزه آنان قانون و عمل به قانون است و اساس اين انگيزه همان اعتقاد و اخلاق و عبادات است. البته جهان ايده‏آلى كه هيچ‏گناهى در آن نباشد فقط در بهشت است كه همه كسانى كه در آن استقرار پيدا مى‏كنند معصوم هستند: «لا لغوٌ فيها و لا تأثيمٌ»(11) در بهشت نه تنها كسى عمداً به حق ديگران تجاوز نمى‏كند بلكه سهواً و از روى خطا نيز تعدّى ندارد، همان كارى كه انبيا و اوليا – عليهم السلام – در دنيا داشتند مؤمنين در بهشت دارند. البته با حفظ مراتب همه در آن عالم عادل و معصومند، آنها اهل تباهى نيستند و اصولاً در بهشت بدى راه ندارد(به صورت نفى جنس) و اگر كسى بگويد چرا خداوند چنين عالمى را نيافريد، جواب آن اين است كه خدا چنين عالمى را در آخرت آفريده كه وسعت آن به گستردگى آسمانها و زمين است: «سابقوا الى مغفرةٍ من ربّكم و جنّةٍ عرضها كعرض السّماء و الارض اعدّت للذّين آمنوا باللّه و رسله ذلك فضل اللّه يؤتيه من يشاء و اللّه ذوالفضل العظيم»(12) پيشى گيريد به سوى آمرزش پروردگارتان و بهشتى كه عرض آن مانند عرض آسمان‏ها و زمين است كه آماده شد براى آنان كه به خدا و رسولش ايمان دارند آن فضل خداست به هر كسى بخواهد مى‏دهد و خدا صاحب فضل بزرگ است. اما چنين عالمى رايگان به كف نمى‏آيد، انسانى كه در حيطه تكليف بخواهد زندگى كند و به كمال اختيارى برسد بهترين راه و معقول‏ترين آن همين راه است، يعنى قانون را تنها ذات اقدس اله تدوين كند، مجريان اوّليه آن انسان‏هاى معصوم و خليفة اللّه باشند، مفسّران اين قانون نيز در درجه اول همان معصومان باشند و سپس اسلام شناسان وارسته و عادل با انگيزه اعتقادى، اخلاقى و عبادى اجراى آن را برعهده گيرند و اگر در مقام عمل چنين قانونى را در دست انسان‏هاى مختار سپرده شود ممكن است ضايعاتى نيز داشته باشد، اما اين حداقل ضايعات است كه گريزى از آن نيست.
اسلام براى اينكه اين نظام از هرگزندى محفوظ بماند، مردم را نيز به عنوان ناظر ملّى موظّف كرده است تا بر مجموعه نظام نظارت كند، پس چنين نيست كه مردم مشمول قانون باشند و ديگر هيچ سمتى نداشته باشند، بلكه اسلام مردم را ناظر به حسن جريان قانون نيز قرار داده است و امر به معروف و نهى از منكر را بر همه آنان واجب كرد. عده‏اى از فقيهان ما مانند مرحوم محقق – رضوان اللّه عليه – آن را «واجب عينى» دانسته‏اند منتهى وقتى ديگران قيام كردند، موضوع ساقط مى‏شود، البته معروف بين فقها اين است كه امر به معروف و نهى از منكر واجب كفايى است.
اين تصويرى است از ساختار يك جامعه الهى البته آنچه كه ذكر شد براى متوسطين از مردم است، اما آنها كه جزو «اوحدى» هستند، هدفى بالاتر از اين دارند. متوسطان هدفشان اين است كه طورى زندگى و عبادت كنند كه از عذاب الهى مصون بوده و به بهشت ابدى راه يابند. اما اوحدى از مردم كه از «احرار» و آزادگان هستند، اين امور را هدف متوسط مى‏دانند و عمده هدفى كه آنان دنبال مى‏كنند همان «وجدتك اهلاً للعبادة فعبدتك» است. يعنى چون خدا را شايسته عبادت و اطاعت يافته‏اند او را عبادت و اطاعت مى‏كنند. اصالت توحيد در نظام الهى
با توجه به اين كه يكى از فرق‏ها اساسى و مهم جامعه الهى با جامعه غير الهى و توحيدى آن است كه در نظام توحيدى انسانها در هيچ يك از بخش‏هاى پنج‏گانه (عقايد، اخلاق، اعمال فردى، كيفيّت برخورد با جهان طبيعت و نحوه استفاده از منابع و مواهب طبيعى) خود را رها و آزاد نمى‏دانند براى اين است كه جامعه الهى در همه اين بخش‏ها بر اساس توحيد شكل مى‏گيرد.
استاد علّامه طباطبايى – قدّس سرّه – در تفسير ارزشمند الميزان توحيد را به صورت يك نمودار به درختى تشبيه و ترسيم مى‏كند، مى‏فرمايد: «معناى اصالت توحيد اين نيست كه انسان عقيده‏اى داشته باشد بعد اخلاق و اعمالى را نيز فراهم نمايد، بلكه اخلاق و عمل مرحله ظهور و شكوفايى همان عقيده است، عقيده اگر باز شود به صورت اخلاق و رفتار، ظاهر مى‏شود و رفتار، گفتار و اخلاق، اگر به صورت متن بيان شود به عقيده توحيدى در مى‏آيد كه رابطه عقيده با اخلاق و عمل، رابطه متن و شرح است.
توحيد اگر باز شود به صورت يك نظام اخلاقى و عملى مبتنى بر قسط و عدل در همه شؤون ظهور مى‏كند و اگر اين نظام بسته و جمع شود همان توحيد خواهد بود.»
ايشان اين نمودار درختى را از آيه شريفه: «ضرب اللّه مثلاً كلمةً طيّبةً كشجرةٍ طيبةٍ اصلها ثابتٌ و فرعها فى السمّاء تؤتى اكلها كلّ حينٍ باذن ربّها»(13) استفاده كرده‏اند. توحيد شجره طوبايى است كه از ريشه تا بالاترين شاخه ميوه مى‏دهد نظير درخت‏هاى معمولى نيست كه ريشه و ساقه آن ميوه ندهد چنين درختى جز در بهشت يافت نمى‏شود. اين يك تشبيه معقول به محسوس است، تشبيه توحيد به يك درخت بهشتى كه از ريشه تا شاخه ميوه مى‏دهد، يك تشبيه رسا است اما اگر توحيد به درختى از درختان دنيا تشبيه بشود نارساست، چون درختان دنيا ريشه، ساقه و برگ آن ميوه نمى‏دهد تنها در كنار برگ در قسمتى از شاخه ميوه رشد مى‏كند، ولى شجره توحيد سراسر آن ميوه و بار است چنان چه هر زمانى نيز ميوه مى‏دهد، ممكن است درختى بر اثر تربيت صحيح كشاورزى سالى چند فصل محصول بدهد ولى چنين نيست كه هر روز و هر جاى درخت ميوه بدهد، ولى كلمه طيّبه هر لحظه و هر جاى آن بار مى‏دهد، مانند درختان بهشت كه: «اكلها دائمٌ»(14) يعنى خوراكى درختان بهشت دايمى است، هرگز كم نمى‏آيد. ذيل آيه شريفه «لامقطوعةٍ ولا ممنوعةٍ»(15) روايتى از معصوم رسيده است كه: فرمودند: «درختان بهشت هرگز بى‏ميوه نخواهند بود، همانگونه كه شما اگر در فنون مختلفه علوم الهى آگاهى داشته باشيد و ميوه‏هاى گوناگون علمى بدهيد كه هرگز تمام نمى‏شود!!.»(16) مثلاً كسى اديب، فقيه، اصولى، رجالى، مفسّر، حكيم و عارف باشد و از اين علوم به ديگران بياموزد. توحيد دژ امن الهى‏
كلمه توحيد(لااله الّا اللّه) در روايات بعنوان حصن (و دژ) معرفى شده است كه براى تبيين حصن بودن كلمه توحيد لازم است چند روايت از رواياتى را كه مرحوم صدوق – رضوان اللّه عليه – در كتاب شريف توحيد ذكر فرموده است بررسى كنيم. اين روايات در باب «ثواب الموحّدين و العارفين» كه مشتمل بر سى و پنج حديث نورانى است آمده و نوع اين روايات «سلسلة الذهب» است يعنى معصوم – سلام اللّه عليه – از پدران گراميش نقل مى‏كند تا سلسله سند به حضرت امير – عليه السلام – و در نهايت به وجود مقدس حضرت رسول اكرم(ص) مى‏رسد. روايات اين باب به چند دسته و طائفه تقسيم مى‏شود:
دسته اول: رواياتى است كه مى‏فرمايد هيچ پيامبرى سخنى به عظمت لاالا الّا اللّه نياورده: «عن ابى سعيد الخدرى قال: قال رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلّم: ما قلت و لاقال القائلون قبلى مثل لااله‏الّا اللّه»(17) ابى سعيد خدرى از پيامبر اكرم(ص) نقل كرده است كه آن حضرت فرمود: نه من و نه كسانى كه پيش از من بوده‏اند، سخنى به عظمت «لااله الّا اللّه» نگفته‏اند.
دسته دوم: رواياتى است كه لااله الّا اللّه را به عنوان حصن و قلعه امن معرفى مى‏كند كه هر كس به آن وارد شود از عذاب الهى ايمن است: «لا اله الّا حصنى فمن دخل حصنى امن من عذابى»(18) حصن بودن اين كلمه تنها به تلفظ آن يا شهادت به وحدانيت و يكتائى خداوند نيست، گرچه گفتن «لااله الّا اللّه» موجب نجات از خلود در آتش است، اما اين حديث امن مطلق را تضمين كرده است، يعنى گوينده «لااله الّا اللّه» از هرگونه عذابى در امان است.
دسته سوم: روايتى كه دسته دوم را مقيد به اخلاص مى‏كند:
«امام رضا(ع): حدثنى ابى العبدالصّالح موسى بن جعفر قال حدثنى ابى الصادق جعفر بن محمّد قال حدثنى ابى ابو جعفر محمد بن علّى باقر علم الانبياء قال حدّثنى ابى علّى بن الحسين سيّد العابدين قال حدّثنى ابى سيدّ شباب اهل الجّنه الحسين قال حدثنى ابى علىّ بن ابى طالب عليه السلام قال سمعت النّبى صلى اللّه عليه و آله و سلّم يقول: قال اللّه جلّ جلاله: انّى انا اللّه لا اله الّا انا فاعبدونى من جاء منكم بشهادة ان لا اله الّا اللّه بالاخلاص دخل فى حصنى و من دخل فى حصنى امن من عذابى»(19) امام رضا(ع) از پدرش و او از پدرش امام صادق(ع) و او از پدرش امام باقر(ع) و او از پدرش امام زين العابدين (ع) و او از پدرش سرور اهل بهشت امام حسين(ع) و او از پدرش على ابن ابيطالب (ع) نقل كرده است كه آن حضرت فرمود از پيامبر اكرم(ص) شنيدم كه مى‏فرمود: كه خدا فرموده است: من خدا هستم جز من معبودى نيست پس فقط مرا پرستش كنيد و هركه با اخلاص به وحدانيت خدا شهادت دهد در حصن و دژ وارد مى‏شود و هركه در دژ من وارد شد از عذاب من ايمن است.
دسته چهارم: روايتى كه به شرح اخلاص در روايت قبلى مى‏پردازد. «عن ابى عبداللّه (ع): قال من قال لااله الّا اللّه مخلصاً دخل الجنّة و اخلاصه ان تحجره لااله الّا اللّه عمّا حرّم اللّه عزّ و جلّ»(20) هر كس «لا اله الّا اللّه» را با اخلاص بگويد وارد بهشت مى‏شود و اخلاص او به آن است كه او را از حرام باز مى‏دارد. يعنى اخلاص گوينده اين كلمه آن است كه لا اله الّا اللّه او را از گناه باز دارد.
دسته پنجم: روايت معروف امام رضا (ع) است كه مسئله امامت و حكومت را تبيين مى‏كند و مى‏فرمايد:
«سمعت جبرئيل يقول: سمعت اللّه جلّ جلاله: لا اله الّا اللّه حصنى فمن دخل حصنى امن من عذابى فلمّا مرّت الراحلة نادانا و اما بشروطها و انا من شروطها»(21)(يعنى امام هشتم (ع) در همان نيشابور بعد از چند قدمى سر را از كجاوه بيرون آورد و فرمود: از جبرئيل شنيدم كه گفت: از خداى سبحان شنيدم كه فرمود: «لا اله الّا اللّه» دژ من است و هر كس وارد دژ من شود از عذاب من ايمن است. اين سخن (انا من شروطها) را قبل از امام رضا(ع)، امام باقر (ع)، و ساير ائمه(عليهم السلام) فرموده‏اند. اين حديث نشان مى‏دهد كه توحيد شروطى دارد كه يكى از آنها پذيرفتن امامت امام هشتم است كه اين تمام شرط نيست، قهراً پذيرفتن امامان قبلى و بعدى نيز از شروط اين كلمه است. با توجه به اين روايت جامعه اسلامى مبتنى بر اصل توحيد است و توحيد قلعه امن است و هيچگاه، كسى به گناه آلوده نمى‏شود مگر اينكه در آن محدوده از توحيد محروم باشد و داعيه ربوبيّت و خدائى داشته باشد. پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. سوره مؤمن، آيه 37. 2. همان، . 3. سوره بقره،آيه 156. 4. سوره انشقاق ، آيه 6. 5. سوره مؤمن، آيه 37. 6. سوره كهف، آيه 46. 7. سوره حج، آيه 25. 8. تحف العقول، ص 24 نقل به معنى . 9. بحار، ج 89، ص 14. 10. تحف العقول، ص 274. 11. سوره طور، آيه 23. 12. سوره حديد، آيه 21. 13. سوره ابراهيم، آيه 24. 14. سوره رعد، آيه 35، اكل در اين آيه شريفه به معناى مايؤكل (يعنى خوراكى) است، نه به معناى اكل و خوردن و معنا اين نيست كه اهل بهشت دائم الاكل و پرخورند. 15. سوره واقعه، آيه 33. 16. اين روايت از غرر روايات است كه با يك تشبيه معناى دايمى بودن ميوه، كم نشدن آن و ميوه دادن همه جاى يك درخت را بيان مى‏كند. 17. حديث اوّل. 18. حديث 23. 19. حديث 22. 20. حديث 26. 21. حديث 23.

/

نگاهى به رويدادها

اخبار جهان اسلام‏
مسلمانان دانمارك به يك فيلم سينمايى موهن عليه اسلام اعتراض كردند. (17/9/83)
تعدادى از مردم عراق در بصره در اعتراض به سياست‏هاى اقتصادى و اجتماعى اشغالگران به روى سربازان انگليسى بمب‏هاى آتش‏زا پرتاب كردند. اين اقدام موجب وحشت سربازان شد و سراسيمه محل را ترك كردند. همزمان در نتيجه درگيرى مردم با اشغالگران آمريكايى 39 نفر كشته و 29 نفر ديگر زخمى شدند. (21/9/83)
مردم مراكش عليه اجلاس آمريكايى خاورميانه بزرگ در رباط تظاهرات كردند. (22/9/83)
7 نظامى صهيونيست در عمليات استشهادى مبارزان فلسطينى به هلاكت رسيدند. (23/9/83)
با انفجار بمب در نزديكى حرم امام حسين عليه السلام كربلا بار ديگر خونين شد. (26/9/83)
آمريكا از پيروزى اكثريت شيعه در انتخابات عراق اظهار نگرانى كرد. (28/9/83)
صهيونيست‏ها در حمله به خان يونس 61 فلسطينى را شهيد و مجروح كردند.
فروش اعضاى بدن قربانيان و مجروحان جنايات فلوجه توسط نظاميان آمريكايى، افشاء شد. در فلوجه اجسادى مشاهده شده‏اند كه برخى از اعضاى بدن آنها جدا شده‏اند. (29/9/83)
حماس در انتخابات شهردارى‏هاى كرانه باخترى به پيروزى رسيد. (5/10/83)
توطئه ترور سيد عبدالعزيز حكيم ناكام ماند. (7/10/83)
انفجارها و حمله افراد مسلح 71 كشته در عراق به جا گذاشت. (9/10/83)
خبرگزارى فرانسه: در ايالت زلزله زده “آچه” كه اغلب شهرهايش با خاك يكسان شده‏اند، مساجد اين منطقه سرپا مانده‏اند. (14/10/83) اخبار داخلى‏
كشف چند انبار بزرگ كالا قاچاقچيان را به وحشت انداخت.
آيت اللّه هاشمى رفسنجانى: اگر اروپا به تعهدات خود عمل نكند همه چيز به هم مى‏خورد. (16/9/83)
خاتمى در مراسم روز دانشجو: از اردوگاه اصلاح طلبان صداى دشمن را مى‏شنوم. (17/9/83)
اعتراض به جشنواره مستهجن اهواز بالا گرفت. (21/9/83)
معاون سازمان انرژى اتمى از تربيت 5هزار متخصص هسته‏اى در ايران خبر داد.
رئيس مجلس خواستار مؤاخذه مسئولان مقصر در رسوايى جشنواره اهواز شد. (22/9/83)
خاتمى: تغيير قانون اساسى بحثى كاملاً انحرافى است. (24/9/83)
وزير ارشاد ضمن بركنارى مدير كل ارشاد خوزستان از مردم عذرخواهى كرد. (25/9/83)
رهبر انقلاب بر كاربردى شدن تحقيق در كشور تأكيد كردند.
رئيس جمهور: براى ماندن راهى جز نيرومند شدن نداريم. (28/9/83)
توسعه محدوده شهرها تا سال 1400 ممنوع شد. (29/9/83)
رهبر انقلاب در ديدار كارگزاران حج: پشت حوادث كربلا و نجف، سيا و موساد قرار دارند.
رئيس سازمان انرژى اتمى: هيأت مذاكره كننده ايرانى بايد دستاورد ملى غنى سازى اورانيوم را براى ملت حفظ كند. (1/10/83)
بوش: نمى‏توانيم برنامه اتمى ايران را متوقف كنيم. (2/10/83)
توليد بنزين تا پايان امسال 25 ميليون ليتر افزايش مى‏يابد. (6/10/83)
سخنگوى دولت با طرح جلوگيرى از افزايش قيمت‏ها مخالفت كرد. (8/10/83)
رهبر انقلاب در ديدار رئيس و اعضاى شوراى عالى انقلاب فرهنگى: قواى سه گانه تصميمات شوراى عالى انقلاب فرهنگى را جنبه اجرايى و عملى ببخشند. (9/10/83)
رئيس مركز پژوهش‏هاى مجلس: هزينه ناكارآمدى مديران دولت نبايد از جيب مردم پرداخت شود.
هزاران تن سيب زمينى روى دست كشاورزان اردبيل مانده است.
تبليغات زودرس انتخابات رياست جمهورى به صحن مجلس كشيده شد.
قرارداد نهايى ساخت و پرتاب ماهواره ملى “زهره” ميان ايران و روسيه امضاء شد. (10/10/83)
مدير عامل سازمان جمع آورى و فروش اموال تمليكى: سالانه 15 ميليارد دلار كالاى قاچاق وارد كشور مى‏شود. هرچند متأسفانه آمار دقيقى از پديده قاچاق در كشور ارائه نمى‏شود، اما واقعيت تلخ قاچاق 15 ميليارد دلارى تبعات ناميمونى در پى داشته است. در 9 ماهه امسال 669 ميليارد و 568 ميليون ريال درآمد حاصل از فروش كالاهاى قاچاق، متروكه و ساير كالاهايى كه در محاكم به نام دولت مصادره، ضبط و يا استرداد مى‏شود جذب شده است.
تمام معافيت‏ها و تخفيف‏هاى مالياتى از سال آينده حذف مى‏شود.
مردم، رئيس جمهور آينده را 27 خرداد انتخاب مى‏كنند. (13/10/83)
دكتر على لاريجانى يكى از نامزدهاى انتخاباتى اصولگرايان: پيشرفت، عدالت و پاكدامنى، سه هدف اصلى دولت اصولگراست.
مراكز باندهاى قاچاق كالا در كشورهاى همسايه، شناسايى شد. (15/10/83) اخبار خارجى‏
درگيرى مسلحانه در كنسولگرى آمريكا در شهر “جده” عربستان با 13 كشته پايان يافت.
جك استراو: با اصلاحات در سازمان ملل حمله نظامى به ديگر كشورها آسان‏تر مى‏شود. (17/9/83)
ژاپن پس از 50 سال، سياست دفاعى خود را كنار گذاشت. (21/9/83)
كانديداهاى طرفدار چين در انتخابات تايوان به پيروزى رسيدند.
آمريكا 90 بمب اتمى در تركيه مستقر كرد. آمريكا 480 بمب اتمى در 5 كشور اروپايى مستقر كرده است. (22/9/83)
البرادعى: اسرائيل را با وجود داشتن 200 كلاهك هسته‏اى نمى‏توانيم تحت فشار قرار دهيم. (24/9/83)
بوش به قاتلان مردم عراق مدال آزادى داد. (25/9/83)
پس از اقدام دولت فرانسه، كاخ سفيد هم جلو پخش برنامه‏هاى شبكه المنار را گرفت. (28/9/83)
كوبايى‏ها تصاوير مربوط به جنايات آمريكا در عراق را در خيابان‏هاى هاوانا به نمايش گذاشتند. (29/9/83)
نخست وزير ايتاليا: تركيه براى پيوستن به اتحاديه اروپا بايد كاملاً غربى شود.
در جريان حمله خمپاره‏اى به پايگاه نظامى “الغزلانى ” در موصل كه بين 400 تا 500 نفر در آن جمع بودند 20 آمريكايى به هلاكت رسيدند و 42 تن ديگر نيز زخمى شدند. پنتاگون ديروز را تلخ‏ترين روز براى آمريكايى‏ها ظرف يكسال گذشته دانسته است. (2/10/83)
نيويورك تايمز: سياست‏هاى بوش آمريكا را به هم ريخته است. (3/10/83)
اروپا روابط با اوكراين را به نتيجه انتخابات امروز مشروط كرد. (6/10/83)
بزرگترين زلزه قرن در 7 كشور شرق آسيا هزاران قربانى گرفت. (7/10/83)
برژينسكى: تلاش امروز آمريكا جلوگيرى از شكست خود در عراق است. (8/10/83)
ارتش آمريكا به اشتباهات فاحش خود در عراق صريحاً اعتراف كرد. (12/10/83)
البرادعى تنها نامزد رياست آژانس انرژى اتمى باقى ماند.
به دليل آثار سوء روانى بر روحيه مردم، اعلام آمار قربانيان زلزله در اندونزى كه احتمالاً بيش از نيم ميليون نفر است ممنوع شد. (13/10/83)
كاخ سفيد شكنجه زندانيان را مجاز اعلام كرد. (14/10/83)
خانواده‏هاى آمريكايى، به جنگ وحشيانه بوش در عراق اعتراض كردند.
كره شمالى: براى جنگ با آمريكا آماده‏ايم. (15/10/83)

پاورقي ها:

/

انگيزه‏هاى واقعى عقب نشينى از نوار غزه‏

“آريل شارون” نخست وزير رژيم صهيونيستى معمولاً در برابر افرادى چون شيمون پرز و ايهود باراك كه افرادى ميانه رو به حساب مى‏آيند جزو جناح افراط گرا قلمداد مى‏شود امّا اصطلاحاتى مانند افراط گرايى و ميانه روى نيازمند تفسير و تحليل درست است به ويژه اگر مرتبط با ويژگى‏هاى رژيم صهيونيستى باشد. لذا بايد اين امر را در چارچوب اسكان و شهرك سازى مورد بحث و بررسى قرار داد.
رويدادهاى سالهاى اخير حاكى از آن است كه ميانه روى صهيونيست‏ها فقط تا زمانى ادامه داشته كه فلسطينى‏ها دست به هيچ اقدامى نزنند اما در صورت قيام و درخواست حق و حقوق و تغيير موازنه قوا به نفع خود به گونه‏اى كه تهديد كننده دشمن صهيونيستى باشد ميانه روى ديگر به امرى مردود تبديل مى‏شود و افرادى مانند شارون اين شعار را سر مى‏دهند كه: آنچه را نمى‏توان با زور گرفت بايد با زور بيشتر گرفت. در اين ميان شهرك‏ها از اهمّيتى تاريخى و راهبردى در رژيم اشغالگر قدس برخوردارند زيرا عمده ملت يهود در آن زاده شده‏اند و اين شهرك‏ها عمق استراتژيك صهيونيستى براى حفاظت از موجوديت آن به شمار مى‏رود. بدين سبب شارون با هرگونه دعوت به انحلال يا تخليه شهركها به مخالفت برخاست و عليه تقسيم سرزمين بزرگ اسراييل كه از درياى مديترانه تا رود اردن امتداد دارد و همچنين عليه ديوار حائل و تشكيل دولت مستقل فلسطين موضع گرفت.
صدها روز گذشت و روزگار شكست شارون در سركوب انتفاضه را به اثبات رساند. شهرك نشين‏هاى صهيونيست به اين نتيجه رسيده‏اند كه افراط گرايى شارون آنها را به بن بست رسانده از اين رو ايده عقب نشينى از نوار غزه مطرح شد كه توانست موافقت 69 درصد از شهرك نشين‏هاى ساكن اراضى اشغالى سال 1948 ميلادى را به دست آورد.
مشكل واقعى شارون آن است عقب نشينى ذلت بار از جنوب لبنان همچنان در اذهان صهيونيست‏ها دور مى‏زند بدين سبب او در تلاش است تا عقب نشينى از غزه را به عنوان يك عقب نشينى پيروزمندانه به تصوير بكشد كه ترورهاى سياسى، سركوب، انهدام منازل مسكونى و اراضى كشاورزى و نابود كردن هر گونه جنبنده در منطقه در همين راستا انجام مى‏شود تا اينگونه وانمود شود كه شارون با پيروزى از نوار غزه عقب نشينى خواهد كرد اما حقيقت چيز ديگرى است.
“اوفير شيلاه” با چاپ مقاله‏اى در روزنامه “يديعوت آحارانوت” چاپ رژيم صهيونيستى (مورخه دوم نوامبر سال 2004 ميلادى) با عنوان “رابطه‏اى وجود ندارد” نوشت: پس از گذشت 50 ماه از انتفاضه مى‏توان گفت انتفاضه هيچ رابطه‏اى با رفتار اسراييلى‏ها ندارد زيرا نيروهاى ما توانمندى خود براى پيروزى را به اثبات رسانده‏اند. ما از طريق نيروهايمان مانع از شليك موشك‏هاى قسام خواهيم شد، جلوى هر فلسطينى كه بخواهد با كمربند انفجارى ديوار حائل را بشكافد خواهيم گرفت و اين واقعيت را كه مى‏گويد ما عقب نشينى مى‏كنيم تغيير خواهيم داد.
به گفته شيلاه، افكار عمومى اسراييل نمى‏تواند رابطه ميان عقب نشينى (يا به اصطلاح صهيونيست‏ها، قطع درگيرى با فلسطينى‏ها) و افزايش مقاومت فلسطينى‏ها و يا اين نكته را بپذيرد كه عقب نشينى نتيجه شكست راهكار نظامى و ماشين جنگ اسراييل در سركوب انتفاضه است. در همين حال “يارون لندن” در روزنامه يديعوت آحارانوت مورخه 28 اكتبر سال 2004 ميلادى با چاپ مقاله‏اى با عنوان “علت واقعى درگيرى” نوشت: نخست وزير و هيچيك از وزرا علل واقعى قطع درگيرى را توضيح نمى‏دهند. شارون به مسأله نياز به تفاهم با فلسطينى پرداخت اما تغيير ناگهانى مواضعش در اين زمينه را به خوبى تفسير نكرد. او ابتدا كفارداروم و نتساريم را به صحراى نقب و تل‏آويو تشبيه كرد اما اينك قطع درگيرى را پشتيبان موضع امنيتى ما مى‏داند.
لندن افزود: ما از يك زمين عقب نشينى نكرديم مگر آنكه مجبور شديم. اشغال پايانى ندارد مگر آنكه نيروهايمان تحليل رود يا نيروهاى بزرگتر ما را مجبور به اطاعت از دستورات خود در زمينه عقب نشينى كنند. ما از سينا به سبب خسارات سنگينى كه در جنگ كيپور(جنگ اكتبر سال 1973 ميلادى) متحمل شديم عقب نشينى كرديم. از لبنان نيز رفتيم زيرا ديگر قادر به تحمّل زيان‏هاى وارده از سوى حزب اللّه نبوديم. ما از غزه نيز عقب نشينى خواهيم كرد زيرا نتوانستيم برترى نظامى خود را ثابت كنيم و فلسطينى‏ها اين فكر در مغزشان جا افتاده كه اسراييلى‏ها نمى‏توانند اين منطقه (نوار غزه) را نگه دارند و عقب نشينى از منطقه ابدى خواهد بود. آنهم منطقه‏اى كه مبالغ هنگفتى براى آن هزينه شد و در زمان عقب نشينى نيز مبالغ هنگفت ديگرى صرف خواهد شد. منطقه‏اى كه صدها نظامى و غير نظامى جان خود را براى اشغال و دفاع از آن از دست دادند. اين عقب نشينى شكستى تلخ است.
با توجه به اين مطالب مى‏توان دو نتيجه گرفت:
1- انتفاضه بر رژيم صهيونيستى پيروز شده و ثابت كرده كه قدرت نظامى اسراييل قادر به درهم شكستن عظمت و شوكت ملتى نيست كه از سرزمين، آزادى و حقوق دفاع مى‏كند. علاوه بر آنكه كذب اين ادعا كه نظامى شدن انتفاضه فلسطينى‏ها را به بن بست كشانده است نيز ثابت شده است.
2- افسانه محال بودن مقاومت در برابر حمايت‏هاى مطلق آمريكا از رژيم صهيونيستى و سلطه بى چون و چراى لابى‏هاى صهيونيستى به باد رفت. گرچه دولت بوش براى عربده كشى به شارون چراغ سبز نشان داد اما با اين حال شارون به رغم مخالفت راستگرايان صهيونيست از غزه عقب نشينى و شهرك‏ها را منحل مى‏كند چرا كه جنگ واقعى در واشنگتن نيست بلكه در فلسطين و جهان عرب جريان دارد. به نقل از نداء القدس، شماره 82.

پاورقي ها:

/

طليعه‏اى به سوى نور

مقدمه:
سلام بر انتظار، سلام بر منتظران، سلام بر آنان كه تبلور باران نوراند، سلام بر آنان كه اشتياق را با انتظار درآميخته و از آن عشقى مقدس ساخته‏اند، سلام بر منتظران هميشه بيدار شيعه كه انتظار را وسيله شناختن به حق و تاختن به ناحق مى‏دانند و سلام بر سردار بزرگ پنهان در سراپرده غيب كه به انتظار يارى بندگان فتاده در سيلاب حيرت است. آن موعود منتظر كه منتظران چشم به راه به ياد او چشم به افقهاى دور دوخته‏اند تا با آمدنش شكوفايى گلهاى اميد را به نظاره نشينند.
بدين سبب صفحاتى گشوده‏ايم تا در حدّ امكان ابهامات و شبهات و ابرهاى تيره‏اى كه مانع رؤيت خورشيدند را بزداييم و جرعه‏اى از معرفت در كام تشنگان ظهور حضرتش ريزيم، از اين پس پاسدار اسلام بنا دارد با تشريك مساعى و همكارى بنياد فرهنگى حضرت مهدى موعود عجل اللّه تعالى فرجه الشريف پاسخگوى بخشى از سؤالات مهدويت باشد اميد كه مقبول درگاه حضرت باريتعالى و وجود مقدس آقا حجة بن الحسن عجل اللّه تعالى فرجه الشريف افتد. پرسش: چگونه آقا را بشناسيم، اين شناخت ظاهرى باشد يا واقعى يعنى آيا فقط بايد ظاهر آقا را بشناسيم؟
پاسخ: شناخت و ايمان به آقا ولى عصر(عج) واجب و لازم است و اين شناخت نيز از روى ايمان و باور قلبى بايد باشد، نه صورى و ظاهرى.
در احاديث و دعاها نيز موضوع شناخت اهلبيت، به‏ويژه حضرت بقيةالله(عج)، شرط ايمان معرفى شده است. به عنوان مثال از پيامبرصلى اللّه عليه و آله و سلّم وارد شده است كه هر كس امام زمان خود را نشناسد و بميرد، با مرگ جاهلى و غير مسلمان مرده است: «من مات و لم يعرف امام زمانه مات ميتة الجاهلية»(1) و نيز پيامبرصلى اللّه عليه و آله و سلّم مى‏فرمايد: «من مات و لابيعة عليه مات ميتة الجاهلية»(2) هم چنين امام صادق‏عليه السلام مى‏فرمايد: «من مات ليلةً لايعرف فيها امام زمانه مات ميتة الجاهلية»(3).
بديهى است كه مراد از (ليله) از باب مثال است و گرنه حتى يك لحظه نيز اگر معرفت امام معصوم‏عليه السلام در كار نباشد، موجب خروج از ايمان مى‏شود؛ چون ايمان بدون معرفت حجت، قوام ندارد. حتى در بعضى از روايات بى‏تفاوتى در اين مسأله مهم نيز موجب گمراهى دانسته شده است. امام صادق‏عليه السلام مى‏فرمايد: «من لم يعرفنا و لم ينكرنا كان ضالاً حتى يرجع الهدى الذى افترض الله عليه من طاعتنا الواجبة»(4)؛ يعنى كسى كه معرفت ما را ندارد و منكر ما نيز نمى‏باشد و در حالت بى‏تفاوتى بسر مى‏برد، او گمراه است؛ مگر اين‏كه به هدايت يعنى ايمان و پذيرش ولايت اهلبيت عليهم السلام برگردد.
لذا در دعاها، بعد از معرفت خدا و پيامبر، معرفت امام زمان از خداوند خواسته مى‏شود و عدم معرفت به امام زمان با ضلالت و گمراهى مساوى دانسته شده است؛ الهم عرفنى حجتك فانك ان لم تعرفنى حجتك ضللت عن دينى.
بنابراين، مسأله شناخت و معرفت امام زمان(عج) مسئله بسيار مهم و تعيين كننده‏اى است و ديانت و ايمان افراد وابسته به اين معرفت و شناخت است. بديهى است كه لازمه شناخت امام زمان(عج) شناخت اهداف و عمل به وظايف شرعى فردى و اجتماعى است. پرسش: آيا اديان ديگر نيز عقيده به ظهور حضرت مهدى فاطمه عليه‏السلام دارند يا خير؟ يا (اين عقيده) فقط مخصوص شيعه است؟ توضيح دهيد.
پاسخ: اعتقاد به منجى در آخرالزمان، يك اعتقاد فرادينى و فرامذهبى است و اديان توحيدى مثل: مسيحيت، يهوديت و زردشتى نيز ما به مسأله منجى و مصلح جهانى، معتقدند و در كتاب‏هاى مقدس آنان، نسبت به اين مسأله، مطالبى بازگو شده است. حتى در ميان پيروان آيين بودايى و هندى نيز اين اعتقاد، ريشه دارد.
يهوديان، حضرت موسى كليم‏عليه السلام را موعود آخرالزمان مى‏دانند. مسيحيان نيز بر اساس بشارت‏هاى كتاب مقدس خود، در انتظار ظهور حضرت مسيح هستند. زردشتيان چشم به راه منجى خود به نام (سوشيانت)، به سر مى‏برند و همين طور ديگر اديان.(5)
مسلمانان نيز، منتظر ظهور حضرت مهدى(عج) هستند. در واقع اخلاف نظرها در تعيين مصداق، مى‏باشد، اما اصل اعتقاد به منجى نهايى، عمومى و همگانى است. تفاوت در تعيين شخص است كه پيروان هر دينى، بر اساس نگاه دينى خاص خود هر كدام مشخصات و آدرس‏دهى خاص خويش را دارند. از اين ميان، تنها مكتبى كه به طور شفاف و مستدل در اين خصوص سخن گفته است، دين مقدس اسلام است كه بر اساس تصريح قرآن كريم و بيان پيامبر اكرم‏صلى اللّه عليه و آله و سلّم، هم اصل مسأله به عنوان يك اعتقاد اصيل اسلامى و قرآنى، مورد اتفاق همه مسلمانان است و هم اين كه خصوصيات فردى شخص موعود به روشنى تبيين شده است.
بنابراين، اعتقاد به مهدويت و ظهور و انقلاب جهانى حضرت مهدى(عج) در آخرالزمان در ميان همه مذاهب اسلامى – شيعه و سنى – مسلم و قطعى است و روايات مربوط به مهدى، متواتر مى‏باشد و دانشمدان شيعه و سنى بر تواتر اين احاديث، وحدت نظر دارند. حتى نويسندگان و علماء اهل سنت تا كنون در رابطه با حضرت مهدى(عج) بيش از 112 عنوان كتاب نوشته‏اند كه بسيارى از اين كتب به طور ويژه در مورد حضرت تأليف شده است.(6)
اما نگاه شيعه در اين خصوص، با ديدگاه اهل سنت و ديگران تفاوت اساسى و جوهرى دارد زيرا؛ آنان نوعاً معتقد به مهدى نوعى هستند، مگر بعضى از انديشمندان آنان. در حالى كه مسأله مهدويت در نگاه شيعه، يك اعتقاد و باور زنده و پويا است، زيرا تنها شيعه، مصداق بالفعل و مشخص براى اين اعتقاد، قائل است و به همين جهت مسأله مهدويت با شيعه گره خورده است و قبل از اين كه اعتقاد عام اسلامى تلقى شود، بيش‏تر به عنوان تئورى سياسى – مذهبى شيعه مطرح مى‏باشد. پرسش: چرا در قرآن كريم، مستقيماً به موضوع ظهور امام زمان(عج) اشاره نشده است و با چه دلايل و اَسنادى برخى از آيات را مربوط به ظهور امام زمان(عج) مى‏دانيم؟
پاسخ: مسأله ظهور امام زمان(عج) در آيات قرآن، به بهترين وجه بيان شده است و آيات مربوط به پيروزى مطلق ستمديدگان(7) و جهانى شدن دين مقدس اسلام به وسيله آخرين وصى پيامبر خاتم‏صلى اللّه عليه و آله و سلّم(8)، در اين باره نازل شده است.
نكته قابل توجه در اين رابطه، اين است كه قرآن كريم در بيان مسائل، شيوه خاصى دارد؛ زيرا قرآن نه كتاب تاريخ است و نه كتاب فلسفه و كلام، بلكه كتاب هدايت و نور و موعظه(9) مى‏باشد. و نسبت به مسائل تاريخى و قصص نيز با اين نگاه مى‏نگرد و جنبه‏هاى تربيتى آن را مورد اشاره قرار مى‏دهد و فقط نكات آموزنده سرگذشت افراد و بيان اوصاف آنان را متذكر مى‏شود.
در خصوص معرفى امام زمان(عج) نيز چنين شيوه‏اى را در پيش مى‏گيرد و بدون اين‏كه به مشخصات رسمى و شناسنامه‏اى حضرت بپردازد، از راه بيان ويژگى‏هاى منحصر به‏فرد، حضرت را به صورت توصيفى معرفى مى‏نمايد، اما تطبيق اين آيات بر مصاديق و تفسير آن را بر عهده پيامبرصلى اللّه عليه و آله و سلّم گذاشته است.
در ديگر موارد نيز، بيان مصاديق آيات را بر عهده پيامبرصلى اللّه عليه و آله و سلّم واگذار كرده است؛ (لتبين للناس ما نزل اليهم).(10)
بر اين اساس، موضوع ظهور امام زمان(عج) از منظر قرآن، هيچ گونه ابهامى ندارد و حتى قطع نظر از معرفى امام زمان در روايات، دلالت خود آيات نيز نسبت به ظهور مصلح جهانى، حضرت مهدى موعود(عج) قطعى و ترديدناپذير است.
برخى از اين آيات نيز، منحصراً بر موضوع قيام جهانى حضرت مهدى(عج) قابل انطباق است و هيچ‏گونه مصداق و تفسير ديگرى براى آن، وجود ندارد. مانند آيه 55 سوره نور كه مى‏فرمايد: (وعدالله الذين آمنوا منكم و عملوا الصالحات ليستخلفنهم فى الارض كما استخلف الذين من قبلهم و ليمكنن لهم دينهم الذى ارتضى لهم…) پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1) ميزان‏الحكمة، ج 4، ص 120.
2) همان.
3) همان.
4) ميزان‏الحكمة، ج 1، ص 120، شماره 145، حرف (الف و ميم).
5) ر.ك، خورشيد مغرب، محمد رضا حكيمى، صص 51 – 59.
6) ر.ك، سيد هاشم ثامرالعميدى، در انتظار ققنوس، ترجمه مهدى على زاده.
7) قصص 5؛ «و نريد ان نمن على الذين استضعفوا فى الارض و نجعلهم ائمه و نجعلهم الوارثين».
8) توبه 33؛ «هوالذى ارسل رسوله بالهدى ليظهر على الذين كله و لوكره المشركون».
9) مائده 46؛ «هذا بيان للناس و هدى و موعظة للمتقين».
10) نحل، 44؛ «و انزلنا اليك الذكر لتبين للناس ما نزل اليهم».

/

سخنان معصومين‏

پاكيزگى و نظافت در اسلام رسولخدا صلى اللّه عليه وآله وسلّم:
«النظافة من الايمان و الايمان فى الجنة».
(مستدرك الوسائل، ج 1، ص 101)
پاكيزگى جزئى از ايمان است و ايمان، انسان را به بهشت رهبرى مى‏كند. رسولخدا صلى اللّه عليه وآله وسلّم:
«من اتّخذ ثوباً فلينظفه».
(مكارم الاخلاق، ص 117)
هر كسى لباسى براى خود تهيه كرد، بايد هميشه آن را پاكيزه نگهدارد. (لباسهاى رنگين، بخصوص رنگهاى تيره، چرك و آلودگى را نمايان نميسازد و در نتيجه ممكن است، مدتها انسان لباس كثيف پوشيده باشد و خود از آن بى اطلاع باشد). رسولخدا صلى اللّه عليه وآله وسلّم:
«ليس من لباسكم احسن من البياض فالبسوه»
(مكارم الاخلاق، ص 117)
در ميان لباسهاى شما هيچكدام بهتر از لباسهاى سفيد نيستند، شما براى پوشيدن، لباس سفيد انتخاب كنيد. رسولخدا صلى اللّه عليه وآله وسلّم:
« اكنسوا افنيتكم ولاتشبّهوا باليهود»
(مكارم الاخلاق، ص 145)
فضاى جلو خانه خود را، جارو بزنيد و تميز كنيد و مانند يهوديان كثيف نباشيد. رسولخدا صلى اللّه عليه وآله وسلّم:
«عشرون خصلةٌ تورث الفقر… و وضع القصاع و الاوانى غير مغسولة و ترك بيوت العنكبوت و وضع اوانى الماء غير مغطاة الرؤوس…»
(جامع الاخبار)
ظرفهاى غذا خورى را ناشسته و كثيف رها كردن، تارهاى عنكبوت را در خانه باقى گذاشتن، ظرفهاى آب را بدون سرپوش گذاردن، فقر مى‏آورد. رسولخدا صلى اللّه عليه وآله وسلّم:
«لاتبيتوا القمامة فى بيوتكم فانّها مقعد الشّيطان»
(مكارم الاخلاق، ص 490)
نگذاريد خاكروبه و آشغال، شب در خانه شما بماند، زيرا آنجا جايگاه شيطان است. رسولخدا صلى اللّه عليه وآله وسلّم:
«لايطولنّ احدكم شعرابطيه فأنّ الشّيطان يتّخذه مخبئا يستتربه»
(وسائل، ج 1، ص 436)
هيچگاه نگذاريد موهاى زير بغلتان بلند شود، زيرا شيطان آنجا را براى خود پناهگاه قرار داده در آن مسكن مى‏گزيند. اميرالمؤمنين على عليه‏السلام:
«الطّهر نصف الايمان»
(دعائم الاسلام، ج‏1، ص 100)
پاكيزگى و نظافت نيمى از ايمان است. اميرالمؤمنين على عليه‏السلام:
«ترك نسج العنكبوت فى البيت يورث الفقر… و ترك القمامة فى البيت يورث الفقر…».
(مشكوة الانوار)
تارهاى عنكبوت را در اطاق باقى گذاشتن فقر ميآورد و خاكروبه و آشغال را در خانه نگهداشتن، انسانرا به تهيدستى ميكشاند. امام على عليه‏السلام:
«لاتؤووا منديل الغمر فى البيت فانّه مَريَض الشّيطان».
(وسائل الشيعه)
دستمال چرب و گوشتى در خانه جاى ندهيد كه استراحتگاه و مأواى شيطان است. امام على عليه‏السلام:
«لاتشربوا الماء من ثلمة الاناء ولامن عروته فانّ الشّيطان يقعد على العروة و الثّلمة ».
(محاسن، ص 578)
از ظرفى كه آب مى‏خوريد (اگر شكستگى دارد) از جاى شكستگى آن و همچنين از جانب دستگيره‏اش آب نياشاميد، زيرا شيطان در اين نقطه جاى مى‏گيرد» امام صادق عليه‏السلام:
«نقاء الثّوب يكبت العدوّ و غسل الثّياب يذهب الهم و الحزن ».
(دعائم الاسلام)
پاكيزگى لباس، دشمن انسان را خوار مى‏سازد و شستشوى جامه‏ها، غم و اندوه را بر طرف مى‏كند. امام صادق عليه‏السلام:
«انّ استر و اخفى ما يسلّط الشّيطان من ابن آدم ان صاريسكن تحت الاظافير».
(وسائل، ج 1، ص 433)
پنهان‏ترين راهى كه شيطان بر آدمى از آن راه مسلط مى‏شود، اين است كه زير ناخن‏ها مسكن گزيند. امام صادق عليه‏السلام:
«من غسل يده قبل الطّعام و بعده عاش فى سعة و عوفى من بلوى فى جسده».
(وسائل، ج 16، ص 572)
كسى كه دست خود را پيش از شروع غذا و پس از آن بشويد، دوران زندگى را با رفاه و وسعت خواهد گذرانيد و از بيماريها و ابتلائات جسمى هم محفوظ خواهند ماند.

پاورقي ها:

/

دانستنيهايى از قرآن‏

كار خير را كوچك نشماريد
«و اقيموا الصّلاة و آتوا الزكاة و ما تقدّموا لأنفسكم من خير تجدوه عند اللّه انّ اللّه بما تعملون بصير». (سوره بقره – آيه 110)

نماز را بر پا داريد و زكات بدهيد و بدانيد كه هرچه از كار خير براى خود پيش مى‏فرستيد، آن را نزد خدا خواهيد يافت و به تحقيق خداوند به همه كارهاى شما آگاه است.
همچنانكه نبايد انسان گناهان را هرچند كوچك و محقّرند، كوچك بشمارد و ناديده بگيرد زيرا ممكن است غضب و سخط الهى در همان گناه كوچكى باشد كه از نظر انسان كوچك است ولى از نظر خداوند بزرگ، گو اينكه اگر انسان گناهان را كوچك شمرد، به تدريج قلبش پر از گناه مى‏شود و ديگر مجال هدايت و اصلاح براى او نمى‏ماند. به همين منوال است، اعمال و كارهاى خير، پس ممكن است از نظر ما يك كار خيرى كوچك و بى ارزش باشد ولى از نظر خداوند، بسيار ارزشمند باشد؛ از آن كه بگذريم همين كارهاى خير كوچك است كه به تدريج زياد مى‏شود و هرچه بيشتر شود، از گناهان ما كاسته شده و بر ثواب و اجر ما افزوده مى‏گردد. و به هر حال تمام كارهاى خير ما چه كوچك و چه بزرگ، در روز قيامت مايه خرسندى و اطمينان خاطر ما است.
پس هيچ كار خيرى را نبايد كوچك شمرد، همچنانكه نبايد به كارهاى خير بسيار، مغرور شد، زيرا قصد قربت و خلوص در هر دو حالت لازم است، تنها چيزى كه در اينجا مطرح است، اين است كه ضمن داشتن خوف و هراس از هر گناه كوچكى، انسان بايد به هر كار خير و عمل صالحى كه انجام مى‏دهد – هرچند كوچك – اميدوار باشد، اى بسا همان يك كار خير موجب غفران تمام گناهان انسان گردد و تأمين كننده بهشت برين باشد.
در روايتى از حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام نقل شده است كه فرمود: «افعلوا الخير ولا تحقّروا منه شيئاً، فانّ صغيره كبير و قليله كثير».
(بحار، ج 71، ص 190)
كار خير انجام دهيد و هرگز چيزى از آن كوچك مشماريد چرا كه كوچكش بزرگ و كمش افزون است.
و در روايت ديگرى از امام صادق عليه‏السلام نقل شده است كه مى‏فرمايد:
«لاتصغّر شيئاً من الخير، فانك تراه غداً حيث يسرّك». (بحار، ج 71، ص 182)
و هيچ كار خيرى را كوچك مشمار، زيرا فرداى قيامت آن را به نحوى خواهى ديد كه مايه خرسندى و خوشحاليت باشد.
و در اين آيه مباركه نيز به همين معنى تصريح شده است كه نتيجه هر كار خيرى را در روز رستاخيز خواهيد ديد، و آنچه از اعمال صالحه كه از پيش براى خود بفرستيد، نتيجه شيرينش را در خواهيد يافت. و آنچه در اين آيه ديده مى‏شود تأكيد بر نماز و زكات است، سپس مى‏فرمايد هر كار خيرى را پيش فرستاديد، آن را نزد خدا خواهيد ديد. و با اينكه نماز و زكات نيز از اعمال خير است ولى چون از اهمّيت بيشترى برخوردارند لذا خداوند آن‏ها را مقدّم بر تمام كارهاى خير داشته است، پس اگر انسان نماز بخواند و رابطه معنوى خود و خدايش را قوى و محكم گرداند و زكات مالش را بدهد و از اين راه نيز رابطه خود و بندگان خدا را محكم نمايد، بى گمان راه را براى ساير اعمال خير بر روى خويش باز كرده و به توفيقات الهى، موفّق خواهد شد زيرا كارهاى خير از اين دو حالت خارج نيست يا براى خودسازى و تزكيه نفس و ايجاد رابطه معنوى بين انسان و معبود است و يا براى بذل مال در راه خدا و تقويت رابطه معنوى بين انسان و بندگان خدا است.
در آخر آيه آمده است كه: خداوند به هر كارى كه انجام مى‏دهيد آگاه است. و اين جمله براى تأكيد بر اين مطلب است كه خيال نكنيد، كار خيرى از كارهاى شما ناديده گرفته و يا به حساب آورده نشود بلكه خداوند تمام كارهايتان را به حساب مى‏آورد و از هيچ كوچك و بزرگى فروگذار نخواهد بود. در سوره آل عمران آيه 30 نيز همين معنى را مى‏بينيم كه مى‏فرمايد: «يوم تجد كل نفس ما عملت من خيرٍ محضراً» روزى كه هر كس هرچه كار خير انجام داده است، روبروى خود حاضر ببيند.
و در آخر سروه زلزال نيز مى‏خوانيم: «فمن يعمل مثقال ذرّة خيراً يره و من يعمل مثقال ذرّة خيراً يره» هر كه به اندازه ذره‏اى كار خير داشته باشد آن را خواهد ديد و هركه به اندازه ذره‏اى كار بد داشته باشد، آن را خواهد ديد.


پاورقي ها:

/

«امام خمينى ثابت و استوار از آغاز تا پايان»

رمز پيروزى اسلام بر كفر جهانى‏
ما امروز دور نماى صدور انقلاب اسلامى را در جهان مستضعفان و مظلومان بيش از پيش مى‏بينيم و جنبشى كه از طرف مستضعفان و مظلومان جهان عليه مستكبران و زورمندان شروع شده و در حال گسترش است، اميد بخش آتيه روشن است و وعده خداوند تعالى را نزديك و نزديكتر مى‏نمايد گويى جهان مهيّا مى‏شود براى طلوع آفتاب ولايت از افق مكّه معظمه و كعبه آمال محرومان و حكومت مستضعفان از پانزدهم خرداد 42 كه حكومت مستكبران جبّار در اين سرزمين، به اوج خود رسيده بود و مى‏رفت تا عربده شوم «انا ربكم الاعلى» از حلقوم فرعون زمان طنين افكند تا 22 بهمن 57 كه پايه حكمرانى جباران عصر در اين مرز و بوم فرو ريخت و تخت و تاج دوهزار و پانصدساله فرعون گونه ستمشاهى به دست تواناى زاغه نشينان و ستمديدگان تاريخ بر باد رفت و طومار تاراجگرى و حكمفرمايى‏هاى شيطان بزرگ و شيطانك‏هاى وابسته و پيوسته به آن درهم پيچيده شد، ايامى معدود بيش نبود. و از 22 بهمن 57 تا امروز… ساعاتى محدود بيش نيست ولى تحوّلى كه كمتر از صد سال بعيد به نظر مى‏رسيد با تقدير خداى بزرگ در اين ايام معدوده و ساعات محدوده تحقق يافت و جلوه‏اى از وعده قرآن كريم نورافشانى كرد و چه بسا كه اين تحول و دگرگونى، در مشرق زمين و سپس در مغرب و اقطار عالم تحقق يابد. «و ليس من اللّه بمستنكر» كه دهر را در ساعاتى بگنجاند و جهان را به مستضعفان، اين وارثان ارض بسپارد و آفاق را به جلوه الهى ولى اللّه الاعظم صاحب العصر ارواحنا له الفداء روشن فرمايد و پرچم توحيد و عدالت الهى را در عالم بر فراز كاخ‏هاى سپيد و سرخ مراكز ظلم و الحاد و شرك به اهتزار درآورد. «و ما ذلك على اللّه بعزيز».
و ملت عظيم ايران لازم است شكر نعمت‏هاى غير متناهى الهى را… به جان و دل بجا آورد و تمام آنچه گذشته و مى‏گذرد را از عنايات خاصّه خداوند متعال بداند كه هرچه هست از اوست و به سوى اوست. و رمز پيروزى اسلام بر كفر جهانى را در اين قرن كه پانزدهم خرداد 42 سرآغاز آن بود، در دوازدهم محرّم حسينى جستجو كند كه انقلاب اسلامى ايران، پرتوى از عاشورا و انقلاب عظيم الهى آن است. ملت بزرگ ما بايد خاطره عاشورا را با موازين اسلامى هرچه شكوهمندتر حفظ نمايد و به بركت آن و ارزش بى حساب ثاراللّه با حضور در صحنه، انقلاب عظيم خود را هرچه پايدارتر نگه دارد…
به دولت‏هاى كشورهاى اسلامى هشدار مى‏دهم كه از اشتباهات گذشته دست بردارند و با يكديگر دست برادرى دهند و با خضوع در مقابل خداوند تعالى و اتكال به قدرت اسلام، دست ظالمانه جباران و غارتگران جهانخوار خصوصاً آمريكا را از منطقه كوتاه كنند…
و بدانند چنانچه كراراً گفته‏ام و شنيده‏ايد، اسرائيل به اين قراردادها اكتفا نمى‏كند و حكومت اعراب را از نيل تا فرات غصبى مى‏داند و دير يا زود با كمك آمريكا به نقشه شوم خود، اگر خداى ناخواسته فرصت پيدا كند و حكومت‏هاى عربى از خواب گران بيدار نشوند، جامه عمل مى‏پوشاند. آيا براى مسلمانان و حكومت‏هاى اسلامى ننگ نيست كه آمريكا از آن طرف دنيا بر مقدراتشان حكومت كند و به دست اسرائيل كافر غاصب همه را به دام اندازد و به خاك سياه بنشاند…آيا مسلمانان غيور منطقه باز به سكوت مرگبار خود ادامه مى‏دهند و فرصت مى‏دهند كه آمريكا و اسرائيل با مقدرات آنان بازى كنند و اسلام را تحت سلطه آمريكا در آورند…
متصديان محترم جمهورى اسلامى كراراً تذكر دادند كه دولت و ملت جمهورى اسلامى، طالب اخوت ايمانى با مسلمانان جهان و منطقه و طالب زيست مسالمت‏آميز با همه كشورهاى عالم است و امروز نيز كه تنها قدرت منطقه است. همان مطلب را تكرار مى‏كنند و صلاح مسلمانان را در وحدت مقابل جهانخواران و سلطه جويان مى‏دانند و نفاق و تفرقه را همان نحو كه قرآن كريم فرموده است موجب شكست و هلاكت مى‏دانند. (15/3/62) رهنمودهاى مقام معظّم رهبرى
امروز جهان اسلام در محاصره علمى و اقتصادى و تبليغاتى و اينك نظامى است. اشغال قدس و فلسطين به اشغال عراق و افغانستان انجاميد، و اختاپوس صهيونيزم و استكبار وقيح و نفرت‏انگيز آمريكا، اكنون براى همه خاورميانه و شمال آفريقا و همه دنياى اسلام توطئه و نقشه در سر مى‏پرورانند و نهضت بيدارى را كه امروز جان تازه‏اى در پيكر امت اسلامى دميده است، هدف كينه و انتقام خويش ساخته‏اند.
اكنون آمريكا و غرب مستكبر به اين جمع بندى رسيده‏اند كه كانون بيدارى و ايستادگى در برابر نقشه حاكميت آنان بر همه جهان، كشورها و ملتهاى مسلمان و بويژه در منطقه خاورميانه است، و اگر با ابزار اقتصادى و سياسى و تبليغاتى و سرانجام، نظامى نتوانند در چند سال آينده، نهضت بيدارى اسلامى را مهار و سركوب كنند، همه محاسبات آنان براى حاكميت مطلق بر جهان و سيطره بر مهمترين منابع نفت و گاز كه تنها وسيله محرك ماشين صنعتى و برترى مادى آنان بر همه بشريت است، به هم خواهد ريخت و كلان سرمايه داران غربى و صهيونيست كه بازيگر پشت صحنه همه دولتهاى مستكبرند، از اوج اقتدار تحميلى خود ساقط خواهند شد…
مهمترين ابزار اين ددمنشان آدميخوار، پرده نفاق و فريبى است كه بر چهره خود كشيده‏اند. جوخه‏هاى تروريستى را تجهيز و به قصد جان بيگناهان روانه مى‏كنند و دم از مبارزه با تروريسم مى‏زنند. از دولت تروريست و جلادى كه فلسطين را غصب كرده، علناً پشتيبانى مى‏كنند و مدافعان جان به لب رسيده فلسطينى را تروريست مى‏نامند…
امروز بر اثر گستاخى و بى‏پروايى حماقت‏آميز زمامداران آمريكا و انگليس، نقاب خدعه و نفاق آنان شكاف برداشته و نفرت از اين مستكبران، به دست خودشان دل ملت‏ها و جوانان مسلمان را انباشته است. امروز در هر كشور اسلامى، انتخابات آزاد صورت گيرد، ملت‏ها بر ضد خواسته آمريكا و انگليس رأى خواهند داد…
امروز دنياى اسلام بيش از هميشه، به اتحاد و يكدلى تمسك به قرآن نيازمند است. از سويى ظرفيت‏هاى جهان اسلام براى توسعه و عزت و اقتدار، امروز بيش از گذشته آشكار شده و بازيابى مجد و عظمت امت اسلامى، امروز در سراسر جهان اسلام، انگيزه و خواست جوانان و فرزانگان شده است. شعارهاى منافقانه مستكبران، رنگ باخته و نيات پليد آنان براى امت اسلامى، بتدريج، آشكار شده است…
امروز روز اخوت عملى در همه عرصه‏ها و در برابر همه فتنه‏ها است. روز فراهم ساختن زمينه براى حكومت حضرت مهدى عجل اللّه تعالى فرجه الشريف است. روز اجابت دعوت الهى در همه زمينه‏ها است. روزى است كه بايد آيه «انما المؤمنون اخوه» و آيه «لاتقولوا لمن المى اليكم السلام لست مؤمنا» و «اشداء على الكفار رحماء بينهم» را بار ديگر بر دلهاى خود تلاوت كنيم، بايد چه در هنگام بمباران نجف و فلوجه و موصل، چه هنگام زلزله دريائى در اقيانوس هند كه دهها هزار خانواده را داغدار كرد، چه در هنگام اشغال عراق و افغانستان، و چه در حوادث خونبار هر روزه فلسطين، تكليف الهى را بر دوش خويش، احساس كنيم. ما مسلمانان را دعوت به اتحاد مى‏كنيم. اين اتحاد، نه عليه مسيحيان يا ساير اديان و ملتها، بلكه براى مقابله با متجاوزان و اشغالگران و جنگ افروزان، براى اجراى اخلاق و معنويت و احياء عقلانيت و عدالت اسلامى و پيشرفت علمى و اقتصادى و بازيابى عزت اسلامى است. (1/10/83)
پاورقي ها:

/

از «پاسدار انقلاب» تا «پاسدار اسلام»

ضرورت پاسدارى از ارزش‏ها
انقلاب شكوهمند اسلامى ايران كه به رهبرى امام خمينى(قدّس سرّه)، بر جنود استبداد و استكبار غلبه يافت محصول تحول در باورهاى امّت اسلامى ايران نيز مى‏باشد و جامعه مسلمان براى تحقق عقايد اسلامى خويش، صدها هزار شهيد و جانباز تقديم نمود تا بتواند نظام طغيان‏گر و تجاوز كار حاكم را سرنگون سازد و خود سررشته نظامى را بر عهده گيرد كه در تمامى زمينه‏ها از سرچشمه‏هاى قرآنى و روايى استفاده نمايد.
امّا پيروزى نهايى، راستين و حقيقى هر انقلابى مشروط به تحول بنيادى و ريشه‏اى در نظام اخلاقى، عقيدتى و تربيتى جامعه در راستاى اهداف پاك و با اصالت انقلاب مى‏باشد. براى اين منظور بايد هدف‏هاى مقدس و ارزش‏هاى متعالى را براى جامعه و خصوص نسل جوان تبيين نمود و محتوايى منطبق بر انديشه ناب دينى با استفاده از اصولى‏ترين فنون علمى، نوين و پويا، ارائه داد، تا از اين رهگذر آحاد جامعه به هدف‏هاى معنادارى دست يابند و با درك ارزشهاى متعالى و جاويدان به گوهر اصيل خويش پى ببرند و براى شكوفايى خود و نيز در راه جلب رضاى معبود از هيچ تلاشى فرو گذار نكنند، ناگفته نماند اين حركت بايد در جامعه و فضايى صورت گيرد كه سالهاى متمادى زير چكمه استعمار فرهنگى و استبداد سياسى قرار گرفته و تمامى مراكز آموزشى، تبليغى و تعليماتى آن از خانواده تا شهرهاى بزرگ و كوچك، در روستاها و كانون‏هاى عشايرى، زخم‏هاى دردآورى را از دشنه زهرآگين اين چپاولگران فكر و انديشه تحمل نموده‏اند و سال‏ها بود كه اختناق حاكم و حاكميت ستم و جفا مانع بروز خلّاقيت‏ها، شكوفا شدن استعدادها و رشد و پويايى انسان‏ها مى‏گشت. بديهى است گام برداشتن در اين حركت عظيم، سخت محتاج همكارى انديشمندان اسلام شناس و صاحب نظران متعهد و متدينى است كه در چشمه با طراوت حوزه علميه به صفاى باطن رسيده‏اند و بصيرت و معنويت را با يكديگر توأم نموده‏اند و با استفاده از سرچشمه اصيل منابع دينى، ذهن روح خويش را به فرهنگى والا آراسته‏اند.
دست اندركاران مجله با درك چنين واقعيتى و احساس وظيفه در قبال اين ضرورت اجتناب‏ناپذير و براى بيان معارف اسلامى و گشايش روزنه‏هايى از انوار درخشان علوم قرآن و فرهنگ عترت بر روى انسانهاى تشنه انديشه اسلامى و براى ايفاى مسؤوليتى سترگ و حياتى و با بهره‏گيرى اساسى از خاستگاه انقلاب اسلامى يعنى حوزه علميه قم، مجله «پاسدار انقلاب» را در هيجده شماره تقديم امّت مسلمان نمود، استقبال پرشور علاقه‏مندان، ضمن آن كه هيأت تحريريه مجله را بسيار مسرور و شادمان نمود و شوراى نويسندگان را به راهى كه برگزيده بودند اميدوار ساخت، وظيفه افزون‏تر و سنگينى را با تمام وجودش احساس نمود و سرانجام نشريه مورد اشاره در ادامه رسالت فرهنگى و تبليغى خويش به خواست قادر متعال و با بذل عنايت شخصيت‏هاى برجسته حوزوى و برخى انديشمندان ديگر با نام «پاسدار اسلام» به راه خود، استوارتر و با توان بيشتر، ادامه داد كه به لطف خداوند استقبال شايان توجه و اعجاب برانگيز از آن، سبب گرديد كه در سومين شماره به شمارگانى در حدود يكصد هزار نسخه برسد، با وجود آن كه توزيع رايگان و اهدايى نداشت، حتى كثرت تقاضاها براى دريافت شماره‏هايى از مجلات به جايى رسيد كه مجموعه سال اول و دوم آن ناياب گرديد و به دنبال درخواست‏هاى فراوان مشتركين و مشتاقان معارف اسلامى، شماره‏هاى اوّل تا 24 مجله، به چاپ دوم رسيد. مقالات پربار در زمينه‏هاى گوناگون علوم دينى، شيوه ارائه بحث‏ها به لحاظ بكر بودن و مطرح شدن مبانى اعتقادى، اخلاقى و تربيتى با روش‏هايى نوين، روحيه انقلابى مردم و پاى بندى آنان به موازين شرعى و گشودن صفحاتى چون استفتائات از امام خمينى(ره)، خاطره‏هايى خواندنى از زندگى و سيره عملى رهبرى انقلاب اسلامى، پاسخ به نامه‏ها در خصوص مشكلات مذهبى و شرعى، مسايل روز و برخى گرفتاريهاى اجتماعى، فرهنگى، توجه به مقتضيات زمان و در نظر گرفتن نيازهاى اساسى خوانندگان در عرصه‏هاى تبليغى و فرهنگى از مواردى بود كه مجله را اين گونه پرمخاطب و با جاذبه ساخت. محورهاى محتوايى مجله‏
مجله پاسدار اسلام، از آغاز انتشار، رسالت مطبوعاتى خويش را با تمامى ابعاد و جوانب آن در نظر داشت و كوشيد تا در قلمروهاى ذيل خوراك فكرى و فرهنگى خوانندگان را فراهم نمايد:
1- منعكس نمودن آرمان‏هاى ملّت انقلابى و معرفى ارزشهاى دينى و تأكيد بر همان بيانات امام خمينى كه فرموده‏اند: «آن طورى كه در روايات و قرآن هست، آن طور (اسلام را) به مردم ارائه دهيم و همين خودش از هزارها توپ و تانك بيشتر مى تواند مؤثر باشد. آن چيزى كه با ارشاد حاصل مى‏شود، قلب مردم را بر مى‏گرداند و اين كار، اين هنر از اسلام برمى‏آيد…».(1)
2- تربيت انسان‏هاى متديّن، متفكّر و شجاع براى دفاع از ارزش‏هاى معنوى و استقلال كشور، نكته‏اى كه امام بر آن اصرار دارد: «مجله بايد در خدمت كشور باشد، جوان تربيت كند، انسان درست كند، انسان برومند، انسان متفكر درست كند تا براى مملكت مفيد باشد. اگر عكسى دارد، عكسى باشد كه تهييج كند براى اين كه مقابله با ديگران بكند. اگر مطلبى دارد، مطلبى باشد كه بسيج كند اين را براى حفظ استقلال خودش، براى حفظ مملكت خودش…» (2) «…بايد مجله راه بيندازيد كه وقتى جوان‏ها باز مى‏كنند شكل و صورت و عكس‏هاى مجله و تيترهاى مجله طورى باشد مقابل آن كه پنجاه سال ما را به نابودى كشيد، شما بايد جبران آن خرابى پنجاه سال را بكنيد…»(3)؛ «…در مقاله‏ها و نوشتارهاى خود…بايد همت بگمارند و بيشتر كار كنند تا در راه تربيت صحيح و تهذيب جامعه وضعيت همه قشرها را در نظر گرفته و راه و روش زندگى شرافتمندانه…را به ملّت بياموزند.»(4) «…بايد نشرياتمان مفيد باشد و اخلاق جامعه را اصلاح كنيم…».(5) و البته جامعه به چنين تربيت و تحولى نياز دارد چنانكه امام فرموده‏اند: «اگر تحول در نظام باشد و تحول در افراد نباشد…فردا همين افراد هستند كه مى‏خواهند اين نظام را پيش ببرند و همين افراد نظام را كج مى‏كنند. تحول در افراد و روحيه آن‏ها ميزان است…».(6)
3- متفكران و انديشمندان حوزه در مقوله‏هاى گوناگون معارف اسلامى، سخنان تازه و نكات بديعى دارند كه شايسته بود اين نوآورى‏ها با زبانى قابل فهم براى استفاده عموم، به جامعه عرضه مى‏گرديد به علاوه اگر خواهان تثبيت هويت اسلامى هستيم و مى‏خواهيم به خودباورى برسيم و روحيه ذلّت آور از خودباختگى در برابر فرهنگ‏هاى مهاجم و بيگانه را در جامعه بزدائيم، بدون شك بايد سرمايه‏هاى فكرى و علمى خود را بشناسيم و قدر و ارج آنها را باور كنيم، دانشورانى نستوه كه با حوصله و دقّت در زواياى كتابخانه‏ها و مراكز تحقيقاتى و علمى مشغول پژوهش بوده و دُرهاى ناب و گوهرهاى درخشان را از اعماق درياى حكمت، معرفت، فقاهت، تفسير و تاريخ و…استخراج مى‏كنند و به ساحل نشينان اقيانوس انديشه اسلامى عرضه مى‏نمايند.
4- معرفى ابعاد ناشناخته‏اى از مسايل عقيدتى و ارزشى، ناگفته نماند كه حقايق ناب و بخصوص ارزشهاى شيعه و فرهنگ اهل‏بيت(ع) در طول قرون و اعصار در محاق محروميت و مظلوميت بسر مى‏برد آن مسايلى كه عمق و محتواى برنامه‏هاى اسلامى بود نه تنها پياده نگرديد بلكه براى مردم گفته نشد و ملت‏ها را از آن‏ها بى‏خبر گذاشتند و دشمنان كوشيدند جنبه‏هايى از اسلام را كه به جوامع و امّت‏ها حيات و پويايى مى‏دهد و آنان را بيدار مى‏نمايد و نسبت به فجايع جهان آگاه مى‏كند در حجاب نگه دارند و نگذارند اين مكتب رهايى بخش و حامى محرومان صالح و مخالف مستبدان و مستكبران، معرفى بشود كه ضرورت داشت چنين امور ناشناخته تبيين گردد، همان نكته‏اى كه امام خمينى(قدس سره) بر آن پافشارى نموده‏اند: «من اميدوارم همه عزيزان ما توفيق پيدا كنند كه اين پرده‏هايى كه قدرتمندان بر روى اسلام كشيده‏اند و حقايق اسلام را در ستره (پوشش) نگه داشته‏اند با دست علماى اسلام و مبلّغان اسلام عرضه بشود…»(7)
5 – پرده برداشتن از روى مقاصد شوم دشمنان و افشاى توطئه‏هاى آنان و خنثى كردن تحركات استكبارى با شيوه‏هاى گوناگون، امام خمينى توصيه مى‏نمايند: «مابايد در كارهايى كه دشمنان ما مى‏كنند دقت كنيم و تحليل كنيم ببينيم كه آنها به چه زياد اهمّيت مى‏دهند و انگشت روى چه حيثيتى از مسلمين مى‏گذارند و بفهميم آنچه كه آن‏ها بر آن اصرار دارند همانى است كه براى مسلمين و براى بشر بد است، ما از گفتار و كردار آن‏ها بايد كشف كنيم كه اينها چه مى‏خواهند و ما چه بايد بكنيم؟»(8)
6- حضور مستمر و فعّال در خط مقدّم نبرد تبليغاتى بر عليه بوق‏هاى خبرى تبليغى استكبار جهانى: از همان روزهاى نخستين پيروزى انقلاب اسلامى، دشمنان،رويارويى خود را با اين حركت الهى و اسلامى در برخوردهاى فيزيكى و فرهنگى پى‏گرفتند و تمامى تلاش آن‏ها در گذشته و حال اين بوده است تا سنگربانان انديشه اسلامى، دروازه‏ها را بر روى خصم بگشايند و بلكه شرايط را به گونه‏اى جلوه مى‏دهند كه مردم از ورود بيگانگان نه تنها ناراحت نشوند بلكه خرسند گردند!
آنها و اعوان و انصارشان براى نيل به اين مقصد نامبارك و شوم در پى ترويج فرهنگ مهاجم و تضعيف فرهنگ اصيل و هويت راستين هستند و مصرّند مردم را از فرهنگ خود منفور ساخته و در برابر آداب و رسوم اجانب، شيفتگى پيدا كنند، و با به كارگيرى رنگين نامه‏هاى گوناگون، استفاده از شبكه‏هاى تلويزيونى، ماهواره‏اى، اينترنت و باايجاد تسهيلات و تنوع بخشيدن به مجلات و نشريات قصد دارند به راحتى اهداف خطرناك و مخرّب خود را در جاى جاى جهان خصوص كشورهاى اسلامى و بويژه جمهورى اسلامى ايران دنبال كنند. در برابر اين هجوم سيل‏آسا و توفان بنيان‏كن و نقشه‏هاى مزوّرانه براى تضعيف مبانى اعتقادى مردم و دور ساختن آنان از احكام و شريعت اسلامى ؛ دست اندركاران مجله بر آن شدند تا سلاح قلم را بر دوش گيرند و در اين عرصه، جبهه‏اى بر عليه تحركات ايذايى دشمن در جنبه‏هاى فرهنگى و تبليغى بگشايند و با بهره‏مندى از محصولات فكرى حوزويان؛ مدافعان فرهنگ تشيع را براى رويارويى با دشمن در بعد فرهنگى، آموزشى و تربيتى مهيّاتر سازند.
7- آشنايى با مسايل جهان اسلام: مجموعه مسلمانان جهان كه در كشورهاى اسلامى و سرزمين‏هاى داراى اقليت مسلمان زندگى مى‏كنند رقمى حدود يك و نيم ميليارد نفر را تشكيل مى‏دهند كه با وجود قرار گرفتن در موقعيت‏هاى استراتژيك و حساس و آبراهه‏هاى مهم و حياتى، برخوردارى از ذخائر سرشار و منابع و معادن غنى، با نقشه‏هاى استكبارى و سلطه گرى برخى حكام جور پيشه و محافظه كار داراى مشكلات فراوان اقتصادى، سياسى، فرهنگى و ارتباطى هستند در ميان معضلات گوناگون مسلمانان، موضوع فلسطين، لبنان، افغانستان،عراق، كشمير، بوسنى هرزگوين و…در دهه‏هاى اخير زخم‏هاى خونچكانى را براى دنياى اسلام پديد آورده‏اند. مجله پاسدار اسلام كوشيده است در اين زمينه‏ها با توجه به آخرين اطلاعات و شيوه‏هاى مبتنى بر مبانى جغرافياى سياسى مقالاتى ارائه نمايد و نيز در حد توان خوانندگان را با دشوارى‏ها و مسايل جهان اسلام آشنا كند.
8 – ايجاد اميد و حفظ آرامش در جامعه: مجله پاسدار اسلام از آغاز انتشار، در صدد آن بوده است كه روح اميدوارى را در جامعه بدمد، براى امنيت روانى تلاش كند و در جهت رسيدن كشور به آرامش لازم گام بردارد، و اين مهم در راستاى عملى نمودن رهنمودهاى امام خمينى است كه فرموده‏اند: «آنهايى كه اهل قلم اند…آنهايى كه صالح‏اند…در صدد اين باشند كه اميد بدهند به اين جامعه، اين مردم احتياج به اميد دارند ديگران اينها را نااميد مى‏كنند…»(9) «…ما الان در ايران احتياج به آرامش داريم،…بايد آرامش اين مملكت را حفظ كنيم.»(10)
البته تلاش پاسدار اسلام اين بوده است كه ضمن حفظ امنيت و آرامش روانى ، مردم را متوجه اين واقعيت بكند كه دشمنان بيرونى و درونى دارند، منشأ ضعف‏ها در كجاست و در مواقعى با انتقادهاى سازنده و تذكرات اصلاحى مسؤولين را متوجه مسايلى ساخته است كه غفلت از آن به سود جامعه نمى‏باشد. چنانچه امام تأكيد مى‏فرمايند: «بايد مسايل را گفت و هم آرامش را حفظ كرد، هم مطالب را مردم بدانند و هم آرامش را بايد حفظ كنند»(11)
اگر در جايى پاسدار اسلام از دردها و مشكلات سخن گفته است، در صدد علاج آنها هم برآمده و ريشه‏هاى ضعف‏ها، لطمه‏ها و صدمه‏ها را نيز تا حدودى روشن كرده است.
9- دفاع از انقلاب اسلامى: مجله پاسدار اسلام مولود انقلاب اسلامى است، تجربه‏هاى شخصيت‏هاى متدين، مبارز و انقلابى، استعدادهاى مقاوم و با صلابت، بر آن گرديد كه اساس استوارى را پايه‏گذارى نمايد كه زيربناى فكرى و ارزشى مردم انقلابى را تقويت كند به گونه‏اى كه خواننده با مطالعه مطالب آن به رشدى برسد كه در برابر جامعه و نظام و انقلاب بى تفاوت نماند و احساس مسؤوليت كند و چنان عمل نمايد كه ساختمان و انسجام آحاد مردم كه سلاح اصلى و رمز واقعى پيروزى است مستحكم‏تر شود. البته قضاوت نهايى با خوانندگان است كه آيا اين مجله در ادعاى خود كه مى‏خواهد زمينه و كشتزارى براى استعدادهاى نسل انقلابى باشد صادق است يا خير؟
علاوه بر اين سياست كلى حاكم بر مجله، سرمقاله و نوشته‏هاى متعددى به مناسبت‏هاى تقويمى تهيه و تدوين گرديده است تا ضمن آنها ابعاد انقلاب اسلامى، رمز پيروزى آن، نقش رهبرى انقلاب، توطئه‏هاى دشمنان در جهت نابودى اين بارقه الهى و…روشن شود، جريان‏هاى انحرافى و التقاطى از دامن پاك انقلاب زدوده گردند، تهاجم گسترده استكبار بر عليه اين نهضت تا حدودى خنثى گردد و مردم تحت محور رهبرى با اتحاد و تفاهم، دژى آسيب‏ناپذير تشكيل دهند. همچنين به خوانندگان گوشزد شود در مقابل نارسايى‏ها، كمبودها و كاستى‏ها مقاومت نمايند و اين كه لطمه خوردن و زحمت ديدن براى رسيدن به اهداف اسلامى ارزشمند است و نيز براى تقويت معنويت و باورهاى خود تلاش كنند و خويشتن را به خدا متصل نمايند تا امور مادى، آنان را از مقاصد اصلى بازندارد.
10 – امام خمينى (قدس سره) فروغ پرتابش و خورشيد درخشنده‏اى است كه با تكيه بر ايمان و پارسايى و برخوردارى از صلابت و استوارى، جهان را از خواب غفلت بيدار نمود و جوامع اسلامى را متوجه توطئه‏هاى استكبارى در عرصه‏هاى گوناگون فرهنگى،سياسى و اقتصادى ساخت و مسلمانان را به سوى هويتى اصيل، جاويدان و رشددهنده كه منبعث از ارزشهاى قرآنى و روايى است فراخواند. آن روح قدسى انقلابى را بنيانگذارى و رهبرى نمود كه همچون درختى پربار در بوستان تشيّع به شكوفايى رسيد. حركتى كه تمامى معادلات ابرقدرتها را بر هم ريخت و نقشه‏هاى حيله گرانه آنان را براى گسترش استثمار و استبداد در جهان افشاء ساخت و ايران را از زير يوغ ستم رهانيد. آشنايى با سيره و سخن چنين شخصيت برجسته از برنامه اصلى مجله پاسدار اسلام بوده و هست. تهيه و تدوين مطالبى تحت عنوان «امام خمينى ثابت و استوار از آغاز تا كنون» با توجه به مسايل تاريخى و موضوعات گوناگون فرهنگى و تبليغى، درج خاطراتى از خاندان امام خمينى، ذكر نكاتى از سيره عملى، فضيلتها و مكارم اخلاقى ايشان توسط دانشورانى كه با امام ارتباطى نزديك و تنگاتنگ داشته و شاهد زندگى فردى و اجتماعى ايشان بوده‏اند، حجم قابل توجهى از مندرجات مجله را به خود اختصاص داده كه مورد استقبال فراوان خوانندگان در سطوح مختلف قرار گرفته است.
11 – مبارزه با خرافات و برخى آداب و رسوم موهن: شكى نيست كه حماسه عاشورا و برپايى مراسم سوگوارى براى خامس آل عبا و ساير سنت‏هاى مذهبى در پيروزى انقلاب اسلامى بسيار اثر گذار بود. آموزش‏هاى مذهبى ماه رمضان، درهم فشرده شدن مجالس دينى در اين ماه مبارك، حضور سرشار مفاهيم سياسى و تكاليف دينى در تعاليم وعّاظ و منابر، پيوستگى ابعاد مقاومت و بيدادگرى‏ها و شهادت‏ها در معابر و خيابان‏ها و در مساجد و محفل‏هاى دينى در مردم شورى بزرگ ايجاد كرد و به مبارزات آنان استوارى و پايدارى داد.
عاشوراى حسينى (ع) با قيام خمينى(ره) شكل ديگرى گرفت و محتواى واقعى آن كه روزگارى دراز از مسير خود جدا شده بود، بدان بازگشت، نوحه‏هاى سينه‏زنى با مبارزات ضداستبدادى توأم گرديد، از حسين زمان و يزيد وقت سخن گفته شد و مرثيه‏سرايى و مصيبت‏خوانى در خدمت حماسه قرار گرفت و سرانجام عاشوارى سال 1399 ه. ق بنياد ستم را متزلزل ساخت و بدين سان بارديگر خون بر شمشير غلبه يافت. امّا رسوخ برخى موهومات و رسم‏هاى خرافى به مراسم عزادارى‏هاى محرم، آن‏ها را دچار تحريف و خدشه ساخته بود و ضرورت داشت كه دست اندركاران فرهنگى به گلستان عاشورا گام نهند و ضمن برخوردارى از رايحه معطّر آن، آفت‏ها را از ميان بردارند و فرمايش امام خمينى را عملى سازند كه مدام تأكيد مى‏نمودند عزادارى به شيوه سنتى برقرار بماند امّا پيرايش و پالايش شود، دست اندركاران مجله پاسدار اسلام با استناد به احاديث معتبر و بهره‏مندى از پرتو انديشه‏هاى پرورش يافتگان مكتب اهل بيت و حوزه علميه با نگارش مقالاتى براى زدودن تحريفات و خرافات از اين گونه مراسم گام برداشتند زيرا بر اين باور بوده و هستند كه بايد محافل و مجالسى كه به نام فروغ‏هاى فروزان آسمان امامت و فداكارى‏هاى عاشورائيان برگزار مى‏شود از شرح مقاصد اصلى و هدف‏هاى عالى، تهى نباشد و هيچگاه در جهت ضد آن هدف‏ها حركت نكند. مجالس حسينى بايد روح مقاومت، فداكارى، دفاع از مظلومان، اجراى عدالت، نفى هرگونه تبعيض و شكاف اقتصادى – اجتماعى را ترويج نمايد نه آن كه مروّج ذلّت پذيرى و خداى ناكرده مبلّغ امور وهن‏انگيز و غير اصولى و مغاير با مقاصد مقدس ائمه هدى باشد و برخى نابرابرى‏ها و بدى و زشتى‏ها را با طرح مسئله جبر، توجيه نمايد. تلاش براى بهبود كمّى و كيفى مجله‏
دست‏اندركاران مجله از آغاز انتشار اين نشريه تاكنون در صدد آن بودند كه از طُرُق گوناگون بر بهبود كمى و كيفى و ارتقاى محتوايى و شكلى مجله بيفزايند، تلاش‏هايى كه در اين راستا صورت گرفته‏است، عبارتند از:
1- نظرخواهى از خوانندگان و مشتركين مجله در مورد كيفيت مطالب، سطح موضوعات و تنوع آنها و اولويت بندى درباره مقالات به لحاظ موضوعى و مولّفان آنها و نيز استفاده از پيشنهادات اصلاحى و ارشادى مشتركين و مشترى‏هاى دائمى مجله.
2- مشورت با اساتيد، محققان و نويسندگان حوزه و بكار گرفتن نقطه نظرات دانشوران در تدوين مطالب و ارائه مقالات و رعايت ضرورت‏ها و توجه به مسايل اساسى و بنيادى.
3- تحريريه مجله بر حسب رسالتى كه براى خود قائل بوده‏اند ضمن سعى در بالابردن دانش آگاهى‏هاى خوانندگان، كوشيده‏اند مقالات و مطالب را به زبانى ساده، آسان فهم و در عين حال شيوا و دور از لغزش هاى ادبى و خطاهاى چاپى عرضه نمايند تا بر مذاق خوانندگان ناگوار نيايد، به علاوه حفظ متانت و وزانت مجلّه اصلى استوار بوده كه رعايت آن براى دست اندركاران، در رأس ديگر امور بوده است. حتى در مطالبى تحت عنوان گفته‏ها و نوشته‏ها كه ظاهرى تفنّنى و تفريحى دارد از ذكر نكات افسانه‏اى، غيربرهانى، ابهام برانگيز و مغاير آيات و روايات اجتناب گرديده است.
4- تنوع بخشيدن به مطالب به دليل گوناگونى مخاطبين و اين كه مجله براى عموم مردم و تمامى اقشار انتشار مى‏يابد، نياز سنجى و در نظر گرفتن مقتضيات زمان نيز مورد توجه بوده است.
5 – استقبال از انتقادات خوانندگان، صاحب نظران و ساير افراد.
6 – برگزارى جلسات با حضور مديرمسؤول و سردبير محترم، اعضاى هيأت تحريريه و نويسندگان به منظور بررسى نيازهاى خوانندگان، چگونگى عرضه مطالب، اولويت بندى موضوعات و تقسيم كار بين مؤلفان.
7- برقرارى ارتباط با برخى مراكز پژوهشى، تبليغى و دفتر ساير مجلات دينى و احياناً استفاده از تجارب و نتايج پژوهشى و محصولات فكرى و علمى آنان.
8 – مستند نمودن مطالب، مراجعه به منابع دست اول، ارجاعات درست و پى‏نوشتهاى معتبر، پيروى از شيوه‏هاى نوين نگارش و زبان فارسى. نقد و بررسى و ارزيابى‏
ماهنامه پاسدار اسلام كه اكنون در آستانه سال بيست و چهارم قرار دارد و شماره 277 آن را ملاحظه مى‏نمائيد، اگرچه با دشوارى‏ها، فرازها و نشيب‏هاى گوناگون مواجه بوده است موجب خوشوقتى است كه در تعدادى از مراكز فرهنگى وابسته به حوزه، دانشگاه،مراكز علمى و فرهنگى و كانون‏هاى اطلاع رسانى آرشيو گرديده و در شبكه‏هاى رايانه‏اى و برخى سايت‏هاى مربوط به معارف اسلامى و علوم دينى مقالات و مطالب آن معرفى و موضوع بندى شده و احياناً براى آنها آگاهى‏هاى توصيفى و چكيده خلاصه نگارى تدوين گرديده است. مركز اطلاع رسانى پژوهشكده باقرالعلوم سازمان تبليغات اسلامى، پايگاه اطلاع رسانى اسلامى(پارسا)، مركز پژوهش‏هاى اسلامى صدا و سيما، خانه پژوهش قم، مركز اطلاع رسانى دفتر تبليغات اسلامى، مركز اطلاع رسانى كامپيوترى علوم اسلامى، مركز تحقيقات فرهنگيان استان قم، و… از آن جمله هستند.
در عين حال مسؤولين اين مجله ادعا ندارند كه در تهيه مطالب از نظر كيفى و قالب عرضه آنها از خطا و اشتباه مصون هستند و كارى كه مى‏كنند عارى از كاستى است و مؤيد اين ادعا جلساتى است كه با حضور عده‏اى از نويسندگان و محققان همكار مجله برگزار شده و طى آنها محتواى مجله و چگونگى ارائه موضوعات توسط آنان به نقد كشيده شده است.
به علاوه پاسدار اسلام از نقدهاى منطقى، اصولى، دردمندانه، دلسوزانه با آغوش باز استقبال كرده و در حد توان نظرات اصلاحى را كاربردى نموده است، البته ناگفته نماند كه حساب خرده‏گيران و عيب‏جويان كه تا تلاشى را مى‏بينند به ملامت و مذمت آن مى‏پردازند و در صدد مخدوش كردن روند كارها هستند از منتقدين راستين جدا است.
بديهى است انتقاد كنندگان نيز در صورتى حق دارند، مضامين و ساختار مطالب مجله را نقد كنند كه از فنون و علوم موضوع مورد نقد مايه‏اى و بهره‏اى داشته باشند و درباره نوشتارى كه در خصوص دانش اسلامى و معارف دينى عرضه مى‏گردد از مطالعات كافى برخوردار بوده، واقعيت و دشوارى‏ها را در نظر گيرند و يا عينى گرا باشند و لمس جنبه‏هاى كار را در نظر گيرند در غير اين صورت نقد جز سخنى بازارى و نكته‏اى براى عرض اندام و خودى نشان دادن و خرده‏گيرى دور از خردمندى نخواهد بود.
نقد محتوايى و ساختارى شناخت و بصيرت مى‏خواهد، رأيى كه شناساى راستين مطرح مى‏كند البته اعتبار دارد زيرا او به غوغاى جناح بازى و جنجال نااهلان كارى ندارد، آنچه برايش حائز اهميت است سعى مداوم در كشف و ادراك خوبى‏ها و نقاط قوت و امور مثبت و تأثير گذار است و براى رسيدن به چنين مقصودى به كاستى‏ها، عيب‏ها و نارسايى‏ها هم توجه دارد، اگر اشكالى در كار مى‏بيند ريشه‏هاى آن را باز مى‏شناسد و آن را بيش از آن‏چه هست جلوه نمى‏دهد در ارائه نظرات و پيشنهادات صرفاً نقص و كاستى نمى‏جويد بلكه به كمال، زيبايى و جلوه‏هاى جالب نظر دارد و تا نقدى عيب‏پوش و خالى از عقده‏ها، غرض‏ها و گرايش‏هاى فردى، حزبى و گروهى، در ميان نيايد نمى‏توان توقع داشت كه در تقويت و غناى مطالب مجله و ظهور موفقيت‏هاى آموزنده و ارزنده، مؤثر واقع گردد و محتواى مجله را پرمايه سازد و بر بهبود ساختارى آن بيفزايد. ماهم با سعدى هم سخن هستيم كه مى‏گويد: «متكلم را تا كسى عيب نگيرد سخنش صلاح نپذيرد».(12)
اما سودمندى آن در صورتى است كه تلاش فكرى نويسندگان و دست اندركاران را اصلاح كند و به سوى رشد و كمال سامان دهد و مجلّه را به سوى سيرى عالى‏تر، مؤثرتر، نافذتر و پربارتر سوق دهد لحن نقد سالم: محصول سلامت نفس و نيّت صادق ناقد است:
دلايل قوى بايد و معنوى‏

نه رگهاى گردن به حجّت قوى(13)
در عين حال هيأت تحريريه مجله پاسدار اسلام قبول دارد كه:
1- مجله تا رسيدن به هدف‏هاى مطلوب و والا فاصله دارد و بايد بكوشد اين فاصله را كم كند.
2- در تشخيص نيازهاى فكرى، معنوى، فرهنگى جامعه و تهيه مطالب بر اساس آنها بايد اهتمام افزون‏ترى نشان دهد.
3- ابهامات و شبهه هايى را كه برخى روشنفكران مطرح مى‏كنند بايد دقيقاً بررسى نمايد و با پيروى از جدال احسن كه قرآن بر آن تأكيد دارد و به قصد ايجاد فضاى زلال و سالم و تنوير افكار عمومى به دفع اين ناگوارى‏ها بپردازد و خوانندگان را با برهان و استدلال از راهرو ترديد به بوستان ايمان برساند.
4- در معرفى مجله از طريق رسانه‏هاى جمعى، نشريات و مطبوعات تا حدودى كوتاهى شده است.
5 – براى پاسخگوئى به مسائل نسل جوان كه درصد مهمى از افراد جامعه را تشكيل مى‏دهند در وهله نخست بايد

مسايل تربيتى با ديدگاهى قرآنى و روايى مدّ نظر قرار گيرد. اصولاً در اين مجله جاى مطالبى كه بعد پرورشى و تربيتى داشته باشند و براى نسل جوان مفيد باشند خالى است، در مرحله بعد مطالبى بايد عرضه گردد كه براى اين قشر از جامعه جذاب، شيوا، در عين حال آموزنده باشد اگرچه پاسدار اسلام با ترسيم زندگى علماى وارسته نمونه‏هاى عينى از ويژگى‏هاى اخلاقى، تنديس زهد و تقوا و مبارزه را ارائه مى‏دهد ولى اين برنامه استمرار ندارد و گاهى به بوته فراموشى سپرده مى‏شود.
6- يكى از محورهايى كه در مجله براى خوانندگان جاذبه داشت، پاسخ به سؤالات و نيز استفتائات بود كه اكنون جاى خالى آن كاملاً احساس مى‏گردد و بايد در جهت احياى اين نهج‏ناب گام‏هايى برداشته شود.
7 – مجله بايد صفحه يا صفحاتى را به معرفى كتابهاى مفيد، سالم و آموزنده و نيز نقد كتابهاى مورد تأمل اختصاص دهد و به مسؤولين فرهنگى و تبليغى در خصوص انتشار برخى كتابهاى مسئله دار، تذكر دهد.
8 – اگرچه روى آوردن به مباحث تقويمى و فصلى و مصرفى در شأن مجله نمى‏باشد امّا به بهانه رويدادهاى هر ماه مى‏توان تحليل جالبى با تكيه بر مسايل فرهنگى، اخلاقى و تربيتى ارائه داد.
9 – رنگين نمودن مجله و تنوع بخشيدن به ظاهر آن در حد متعادل مناسب است و اگر محتوايى مفيد در قالبى زيبا ارائه شود طالب افزون‏ترى خواهد داشت، امّا هيأت تحريريه اعتقاد ندارد كه گرايش به اين سمت و سو بايد هدف مجله شود و متمركز نمودن كارها براين جنبه، به محتوا خسارت وارد مى‏كند به علاوه نمى‏توان گفت: مجلّه‏هايى كه معمولاً پرخواننده هستند صرفاً به دليل تنوع در رنگ و ظاهر آنهاست بلكه كم نيستند افرادى كه كمتر به اين امور توجه دارند، به علاوه برخى نشريات به بهانه جذب خواننده به امورى روى مى‏آورند كه يا خنثى بوده و يا احياناً با مبانى و ارزشهاى اعتقادى در تباين است و مجله پاسدار اسلام با چنين نگرشى به شدت مخالف است و مجلّه با اهداف و رسالت آن چنين شيوه‏اى در تضاد مى‏باشد.
10- احتمالاً براى عده‏اى امكان دارد اين سؤال پيش بيايد كه به دليل فاصله گرفتن مجله از سالهاى نخستين انتشار به لحاظ شمارگان و تعداد مشتركين سير نزولى داشته است، امّا اين واقعيت را در مسايل ديگرى كه ارتباطى با تلاش هيأت تحريريه هم ندارد بايد جستجو نمود، يكى آنكه در وضع كنونى ديگر آن حال و هواى اوايل انقلاب و دوران دفاع مقدّس بر جامعه حاكم نمى‏باشد. نيروهاى معتقد به انقلاب كه در آن زمان صفى واحد را در برابر دشمنان داخلى و خارجى و خط نفاق و سازش و ارتجاع تشكيل مى‏دادند، در وضع فعلى از هم پراكنده شده‏اند و ديدگاههايى احياناً متفاوت و حتى متعارض پيدا كرده‏اند. به علاوه در آن سال‏ها شخصيت‏هاى برجسته حوزه كه عده‏اى از آن‏ها در سطح مرجعيت مردم به شمار مى‏روند، با مجله همكارى داشتند و بطور مرتب و مستمر مقاله ارائه مى‏دادند كه در شماره‏هاى اخير چنين وضعى به مجله حاكم نيست، همچنين تعداد مجلاتى كه در مورد معارف اسلامى و مسايل كلامى و اعتقادى مطالبى مى‏نويسند بسيار زياد شده و در برخى موضوعات، مجلات، كاملاً تخصصى انتشار مى‏يابند كه خوانندگان بسيارى به آنها رويكرد نشان مى‏دهند، از آن گذشته مجله پاسدار اسلام قصد ندارد در فضايى ژورناليستى وارد شود و تمايل دارد رسالت اصلى خودرا كه نشر معارف قرآن و اهل بيت(ع) است، همچنان ادامه دهد و البته به نوآورى‏ها و شيوه‏هاى جديد و مسايل روزمرّه هم توجه داشته باشد.
11- اگرچه توقف در مسايل سياسى – اجتماعى، مجله پاسدار اسلام را از هدف اصيل خود دور مى‏نمايد ولى شايسته است مقتضيات زمان، مباحثى كه در سطح جهان اسلام مطرح مى‏گردد، و نيز برنامه‏هاى فرهنگى و تبليغى كه به نحوى از سوى محافل استكبارى سامان داده مى‏شود، از نظر نويسندگان اين مجله فاصله نگيرد، مسايلى چون جهانى شدن، تساهل و تسامح، تكثرگرايى دينى، جدايى دين از علم و نيز انفكاك بين ديانت و سياست از طرف جناح مهاجم داخلى و خارجى به شكلى گسترده در مطبوعات، كتابها، شبكه‏هاى اطلاع رسانى مورد توجه قرار مى‏گيرد كه بايد متناسب با آنها ديدگاههاى اسلامى تبيين و تشريح گردد و به ايرادها و سؤال‏ها و ابهام‏ها در اين باره پاسخ مستدل، منطقى، اصولى و مستند داده شود.
12- اگرچه مجله قصد ندارد به سوى مطالب كاملاً فنى و تخصصى سوق داده شود و معمولاً مخاطب آن عموم جامعه است و مردم دوست دارند تمامى مسايل اسلامى را بطور يكجا در اين نشريه مطالعه كنند امّا اين بدان معنا نيست كه هركدام از مقالات نبايد مبتنى بر معيارهاى علمى و حكمت‏هاى اسلامى تهيه شوند.
13 – در هنگام پرداختن به مسايل قشرى خاص نبايد ساير اقشار و مسايل و مشكلات آنان فراموش شوند. به عنوان نمونه روى آوردن افراطى به مسايلى درباره جوانان معادل غفلت از مسايل خانواده، مناسبات اجتماعى و فرهنگى خواهد بود. بنابراين نوعى اعتدال و همه جانبه نگرى و ژرف كاوى در پرداختن به موضوعات بايد مراعات گردد. پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. صحيفه نور، ج 18، ص 243. 2. همان، ج 8، ص 24. 3. همان، ج 15، ص 38 – 37. 4. همان، ج 19، ص 109. 5. همان، ج 14، ص 249. 6. در جستجوى راه از كلام امام، دفتر دهم، ص 105. 7. همان، دفتر 22، ص 258 – 257. 8. همان، ص 239. 9. صحيفه نور، ج 14، ص 23. 10. همان، ج 12، ص 209. 11. همان، ص 210. 12. گلستان سعدى، باب هشتم. 13. كليات سعدى، چاپ تهران، ص 302.

/

قيام قم، حماسه مقاومت و فداكارى‏

حضرت امام صادق(ع) فرموده‏اند: «تربة قم مقدسة و اهلها منّا و نحن منهم؛(1) سرزمين قم مقدس است و مردم آن از ما هستند و ما از آنها مى‏باشيم». همانگونه كه از منابع روايى برمى‏آيد اين شهر مقدس مركز علم و معرفت مى‏باشد. البته مردمان اين سامان از گذشته‏هاى تاريخى به هيچ عنوان به دانش و انديشه اكتفا ننموده‏اند بلكه آن را با ايمان و عمل توام ساخته‏اند و اين حقيقتى است كه اهل بيت(ع) بر آن تأكيد كرده‏اند. امام خمينى مى‏فرمايند: «قم مركز فعاليت‏هاى اسلامى است. تحرّك از قم است، از خود قم، از طلاب قم، از علماى قم، از مدرّسين قم، ايّدهم اللّه تعالى، از توده قم كه سرباز وفادار به اسلام هستند، از آنجا(قم) تحرك به همه مناطق ايران سرايت مى‏كند».(2) به دليل تأثير گذارى اين شهر در فرهنگ و معارف ديگر نقاط تشيع، ستمگران و متجاوزان خواسته‏اند اين ديار به سوى رشد و پويايى گام ننهد. امام تأكيد مى‏نمايند: «اين‏ها نقشه شان اين بود قم نباشد. قم را با منافع خودشان مضر مى‏دانند. قم لشكر حق است. جنود ابليس، جنود حق را با مقاصد خودشان مخالف مى‏دانند…»(3)
در تاريخ معاصر دو درخشندگى به چشم مى‏خورند كه از افق قم طلوع كرده‏اند يكى قيام 15 خرداد 1342 ه.ش و ديگرى خروش 19 ديماه 1356 ه.ش، مقام معظم رهبرى فرموده‏اند: «قيام دليرانه مردم قم، نقطه شروع مبارزه بى امانى بود كه تا لحظه سقوط حكومت رژيم پهلوى ادامه يافت و پس از آن نيز ادامه خواهد داشت. سهم مردم قهرمان قم به عنوان آغازگر اين مبارزه بزرگ بر ضد ظلم و كفر و استكبار و الحاد داخلى و خارجى در تاريخ انقلاب اسلامى ايران محفوظ خواهد ماند چرا كه آنان بطور اوّليه كتاب انقلاب اسلامى را با خون عزيزترين و رشيدترين فرزندان خود رقم زدند…»(4) ايشان افزوده‏اند: «در نهضت عظيم انقلاب اسلامى ما دو نقطه شروع وجود دارد كه يكى 19ديماه و ديگرى شروع مبارزات در سال 1342 كه هر دو مربوط به قم است.»(5)
آرى نوزده دى روزى بود كه روزنه‏ها را به سوى عاشورا گشود و بار ديگر «كل يوم عاشورا و كل‏ارض كربلا» در اين شهر رقم خورد، روزى كه مشت‏هاى گره كرده روحانيان، طلّاب و ساير اقشار قم در دفاع از ارزشهاى دينى به خون نشست و گلواژه آزادگى سرداده شد، نوزده دى جرقه‏اى بود بر انبار خشم مردم قم تا همه بافته‏هاى چندين ساله طاغوت و اعوان و انصارش را در شعله‏هايش فرو ببرد. زمينه‏ها
پس از قيام خونين امّا با بركت 15 خرداد 1342 ه.ش فشار سياسى و اختناق شديد،
سراسر ايران را فرا گرفت، شاه با دستگيرى نيروهاى مبارز، انقلابى و ارزشى و تبعيد آنان به نقاط دور افتاده و بد آب و هوا، محيط كشور را براى بيگانگان، بخصوص آمريكا، فراهم ساخت. اگرچه حضرت امام خمينى (قدس سره) در تبعيد تركيه و عراق و نيز بنا به مناسبت‏هاى گوناگون و در مقاطع مختلف نسبت به كارنامه سياه رژيم پهلوى و نفوذ استكبار جهانى و صهيونيست‏ها در برنامه‏هاى سياسى، فرهنگى و اقتصادى ايران موضع‏گيرى جدّى و ريشه‏اى مى‏نمودند و بنابه مقتضيات و مصالحى اعلاميه‏ها و اطلاعيّه‏هايى صادر مى‏فرمودند امّا تشكيلات جفا و جور با دستگيرى ياران و حاميان امام در حوزه‏ها و دانشگاهها، به تصور اينكه زمينه‏هاى يك خيزش عمومى را از ميان برده است، به حكومت خود ادامه مى‏داد. تلاش مأموران حكومت پهلوى در اين بود كه به هر نحو ممكن مراكز علوم دينى از امام دور نگه داشته شوند و اجازه هرگونه تحركى فكرى و عملى به آنان داده نشود، زيرا از اين واقعيت هراس داشت كه اگر امام خمينى همچون قيام شكوهمند خرداد 1342 ه.ش رهبرى جنبشى دينى را عهده‏دار شود، بساط ظلم و سلطنت ساقط مى‏گردد. از آن سوى، استكبار جهانى به رهبرى آمريكا براى ايجاد ثبات سياسى در كشورهاى داراى نظام ديكتاتورى و سرسپرده و جلوگيرى از تشكّل افراد ناراضى براى براندازى چنين حكومت‏هايى و وقوع انقلاب مردمى، كوشيد تا فشار سياسى را تعديل نمايد و پاره‏اى اصلاحات روبنايى و جزئى در مسايل اجتماعى صورت دهد و افراد معترض و مخالف را كه محافظه كار و ميانه رو بودند به نام دفاع از آزادى حقوق بشر به فعاليت هايى سوق دهد كه چنين رژيم‏هايى را تأييد نمايند. شاه ايران تلاش كرد زودتر از ديگران در آستانه روى كار آمدن جيمى كارتر، خود را با سياست‏هاى جديد آمريكا هماهنگ سازد و از فضاى باز سياسى و انتخابات سخن به ميان آورد، امّا طبق برنامه‏هايى حساب شده در اسفند ماه سال 1355 ه.ش سازمان عفو بين الملل در دادگاه لاهه رژيم شاه را به دليل اختناق محكوم كرد و در فروردين ماه سال 1356 ه.ش وزيران خارجه آمريكا و انگلستان طى ملاقاتى خصوصى با محمدرضا پهلوى، با لحن تند و تحكّم‏آميزى، او را دعوت به تعديل رژيم ديكتاتورى و رعايت حقوق بشر به جاى انبار نمودن اين همه سلاح نظامى كردند، وى قول داد، در اين زمينه اقداماتى را به عمل آورد، از اين جهت سه ماه بعد از ملاقات مذكور هويدا را بركنار كرد و جمشيد آموزگار را كه مهره قديمى آمريكائيان بود، روى كار آورد، همان كسى كه استكبار تصور مى‏نمود مى‏تواند نقش على امينى در سال 1340 ه.ش را عهده دار گردد، چنين تغييرات سطحى مورد پسند آمريكا قرار گرفت و سبب شد تا حدودى از فشار و اختناق كاسته شود. در دى ماه سال 1355 ه.ش لايحه اصلاحات بنيادى در امور قضايى به مجلس فرمايشى داده شد و در 14 بهمن ماه همين سال تعداد 66 زندانى سياسى كه مدت محكوميت آنان منقضى شده بود، مود عفو قرار گرفتند! در دهم اسفندماه، شاه طى مصاحبه‏اى اعلام نمود: تمام پست‏هاى ادارى و سياسى كشور در اختيار ملّت قرار دارد؟!
با اين برنامه‏هاى به ظاهر اصلاحى كه پشت پرده آن آمريكا قرار داشت، استكبار سازماندهى جديدى را براى سركوب قيام مردم به اجرا مى‏گذاشت، دسته‏اى از ملى گرايان و روشنفكران بيمار و غرب‏زده كه با رژيم، اختلاف اصولى نداشتند و مى‏گفتند: شاه بايد سلطنت كند نه حكومت، در چنين فضايى به فعاليت‏هاى سياسى پرداختند.
در مرحله دوم از اين طرح، گروهها و جمعيت‏هاى محافظه كار و غرب زده تقويت شدند و ميدان عمل بيشترى براى آنان فراهم گرديد. در فروردين ماه سال 1356 جمعيت ايرانى دفاع از آزادى و حقوق بشر با موافقت يكى از مسؤولان اصلى كميته حقوق بشر آمريكا به نام «باتلر» تشكيل
گشت، بعد از اين شاه، حزب رستاخيز را مأمور ايجاد فضاى مصنوعى باز سياسى نمود، در چهارچوب عملى ساختن سياست جدايى دين از مسايل حكومتى، افراد متحجّر و مقدس مآب كه ادعاى ديانت و شريعت داشتند با برنامه ريزى‏هاى رژيم شاه در برخى مراكز تبليغى و آموزش علوم دينى نفوذ پيدا نمودند تا در غياب رهبرى كه در تبعيد بسر مى‏برد عملاً حركت انقلاب اسلامى و خيزش عمومى را به انفعال كشانيده و آذرخشى را كه در كوير ستم روشنايى ايجاد مى‏نمود و در خرمن ستم و زورگويى حريق مى‏افكند، خاموش سازند، اشاره امام به خون دل‏هايى كه از دست اين متحجّران و عالمان مقدس مآب و متنسّك و افراد متهتك خورده است، بدون ارتباط با اين حركت حيله گرانه و مزوّرانه استكبار نمى‏باشد زيرا اين‏ها با ظاهرى دينى،عوام پسند و موجّه نظر مردم را از نهضت اصيل و مقدس اسلامى، منحرف مى‏ساختند و نه تنها براى رژيم شاه خطرى نداشتند بلكه به نوعى او را تأييد و تقويت مى‏نمودند امّا امام با فراستى ويژه كوشيد در فرصت‏هاى بوجود آمده مردم را براى عملى ساختن انديشه‏هاى اصولى و مخالفت‏هاى اساسى خود با اساس سلطنت، تهييج نمايد، ايشان فضاى بازسياسى را بازگشت مجدّد و بيشتر استبداد معرفى نمود و اقشار گوناگون ايران را نسبت به ظاهرسازى، عقب نشينى مصلحتى و تهاجم وحشيانه بعدى هشيار ساخت.
در ديماه سال 1356 ه.ش جيمى كارتر به صورت غير مترقبه و چند هفته پس از سفر شاه به آمريكا، عازم ايران گرديد. در مجلس ضيافتى كه در كاخ نياوران برگزار گرديد، كارتر در مقام خوشايندى شاه، اعلام كرد: ايران مرهون شايستگى شاه در اداره كشور است، زيرا او موفق گرديده چنين كشورى را به صورت جزيره ثبات در يكى از پرآشوب‏ترين نقاط جهان درآورد و من نسبت به هيچ شخصيت سياسى همچون شاه، اين همه احساس حق‏شناسى عميق و دوستى صميمانه ندارم!؟ سخنان ستايش‏آميز رئيس جمهور آمريكا كه مصداقى از اين ضرب المثل است كه «ابلهى گفت و كاهلى باور كرد!» در آن مقطع خاص اعتماد به نفس شاه را تقويت كرد و او را به اين فكر واداشت كه مى‏تواند سياست فشار و سركوب را با شدّت افزون‏ترى ادامه دهد و رهبران مخالف به ويژه قلّه آنان يعنى امام خمينى را از صحنه خارج كند!؟(6)
يكى از همگامان راستين امام، فرزندش، روحانى دانشمند و مبارز شهيد سيد مصطفى خمينى (ره) بود كسى كه هنگام تبعيد پدر، بازداشت و زندانى گرديد و پس از آزادى به تركيه – تبعيدگاه امام – رفت و در مهاجرت امام از تركيه به نجف، رهبر انقلاب را همراهى نمود ودر تمام ايّام اقامت در عراق، در مبارزه هيچ گاه، امام را رها ننمود، اين شخصيت برجسته، سازش‏ناپذير و بافراست، خطرى بالقوه براى رژيم پهلوى محسوب مى‏گرديد كه با نقشه ساواك او را به شهادت رسانيدند.
شهادت فرزند امام در آغاز آبان سال 1356 ه.ش به انسجام نيروهاى مخالف رژيم پهلوى شتاب خاصى بخشيد و پس از اين حادثه مجالس ختم مفصلى در داخل و خارج ايران به مناسبت شب هفت و چهلم ايشان برگزار گرديد كه هريك از آن‏ها عاملى مؤثر براى تظاهرات گسترده عليه حكّام دست نشانده پهلوى گشت. فرصت بدست آمده، موقع ارزشمندى بود كه طى آن امام بار ديگر به عنوان رهبرى انقلاب اسلامى مطرح گردد آتش انقلاب رفته رفته برافروخته گرديد و پيام‏ها و بيانات امام جهت‏گيرى نهضت را روشن ساخت.(7) داغى كه شهادت سيد مصطفى خمينى بر قلوب شيفتگان پدر وى نهاده بود چون بشكه باروتى گرديد كه مستعد انفجارى مهيب با كوچكترين جرقّه‏اى بود. وقاحت و اهانت‏
در روز 17 دى ماه سال 1356 ه.ش در سالروز به اصطلاح آزادى زن، در شهر مشهد زنان با چادر مشكى تظاهرات وسيعى بر عليه رژيم طاغوت برپا نمودند كه با توجّه به پيام و تازگى آن از انعكاس گسترده‏اى برخوردار گرديد. روزنامه رستاخيز در سرمقاله خود درباره اين حركت نوشت: ماجراى مشهد تظاهرى از يك اتحاد نامقدس سرخ و سياه بود! در همين روز، روزنامه اطلاعات با چاپ مقاله‏اى تحت عنوان «ارتجاع سرخ و سياه در ايران» به قلم احمد رشيدى مطلق، به امام خمينى اهانت نمود.(8)
برنامه ريزى، حساب شده بود، روز آزادى زنان و تقارن آن با آستانه ورود كورت والدهايم، دبير كل سازمان ملل متحد به ايران بهانه بسيار خوبى بدست مى‏داد تا حداكثر استفاده را در جهت پيشرفت مقاصد سياسى خود بنمايند و تظاهر كننده‏ها و مخالفان را افرادى مرتجع تلقى كنند كه مخالف اعطاى آزادى و توسعه و ترقى مى‏باشند!
اين مقاله موهن و مشوّه كه به دستور شخص شاه در يكى از مطبوعات با سابقه درج گرديده بود، نخستين جرقه‏اى به حساب آمد كه آتش انقلاب را روشن ساخت و حوادث بعدى نشان داد كه اظهارات كارتر در تهران مبنى بر ثبات سياسى در ايران به هيچ وجه با واقعيت‏ها و شرايط حاكم بر اين كشور تطبيق نمى‏كند. به اعتقاد يكى از مورّخان اروپايى، اين مقاله موجب گرديد تا جامعه ايران حول محور رژيم شاه از يك سو و آية اللّه خمينى از طرف ديگر، دو قطبى شود و امام رهبرى مخالفين را برعهده گيرد.چاپ اين مطلب چنان آتشى به دامن رژيم پهلوى افكند كه شراره‏هايش تمام ابّهت و هيبت آن را سوزانيد و از دگر سو بر اقتدار، عزت و عظمت رهبرى انقلاب كه در تبعيد بسر مى‏برد، افزود به قول مولانا جلال الدين رومى:
گرخدا خواهد كه پرده كس درد

ميلش اندر طعنه پاكان برد

شاه براى گروههاى چريكى كه گاه دست به عمليات ضد رژيمى مى‏زدند و نيز افراد روشنفكر غرب زده كه لحنى انتقادى داشتند، اهميت زيادى قايل نبود و از ميان تمامى نيروهاى مخالف صرفاً از امام خمينى واهمه و هراس داشت. بدين جهت مبارزه با ايشان را با دستور تهيه و انتشار مقاله مذكور به منظور بى اعتبار كردن آن رهبر فرزانه آغاز كرد اما با چنين اقدامى وارد مهلكه‏اى آن چنان خطرناك گرديد كه دامنه و وسعت آن موجب درهم شكستن پايه‏هاى نظام شاهنشاهى در ايران گرديد، عموميتى كه اين حادثه به اعتراضات مردم ايران بخشيد در رويدادهاى سال‏هاى قبل همانند نداشت.(9)
به دنبال انتشار اين مقاله كه در آن با صراحت به ساحت مرجع عالم تشيع اهانت گرديده و قيام مذهبى و مردمى 15 خرداد 1342 توطئه استعمار سرخ و سياه معرفى گرديده بود، موج عظيمى از اعتراض سراسر ايران را فرا گرفت.(10) خروش خونين‏
اولين بازتاب انتشار مقاله مورد اشاره در مركز انقلاب – شهر مقدس قم – منعكس گرديد. در روز انتشار مقاله هنگامى كه كاميون حامل روزنامه‏هاى اطلاعات براى قم و اصفهان از شهر قم مى‏خواست عبور كند، مردم اين سامان كه از قبل، خبر انتشار آن را در تهران شنيده بودند، به كاميون مزبور هجوم بردند و روزنامه‏ها را آتش زدند.(11)
فرداى آن روز طلّاب علوم دينى، كلاس‏هاى درس را تعطيل كرده و در مسجد اعظم دست به تجمع زدند و طى اين روزها زدوخوردهاى پراكنده‏اى رخ داد.(12)
غروب روز 17 دى 1356 ه.ش چندين نفر از مدرّسين برجسته حوزه علميه قم كه نظرشان بر اين بود كه كارى هماهنگ و منسجم عليه اين حركت رژيم صورت گيرد در منزل آية اللّه حسين نورى همدانى اجتماع نمودند در جلسه‏اى كه تا ساعت دو بعد از نيمه شب طول كشيد پس از بحث‏ها و مشورت‏هاى لازم مقرر گرديد در روز هيجدهم دى حوزه بطور كامل تعطيل گردد و در روز نوزدهم دى درس‏ها شروع شود اما در آغاز آن اساتيد و علما درباره حوادث پيش آمده صحبت كنند، در اين روز طلبه‏ها پس از خاتمه درس به منزل مراجع مى‏رفتند تا آنان را براى مبارزه دعوت نمايند. سرانجام مقرر گرديد ساعت چهار بعد از ظهر هيجدهم دى براى حركت بيشتر و منسجم‏تر تجمعى در منزل آية اللّه حسين نورى صورت گيرد. از تهران هم عده‏اى آمده بودند و حياط و اتاق‏هاى منزل ايشان كه در كوچه بيگدلى خيابان صفائيه(شهداء كنونى) واقع بود و حتى كوچه از جمعيت پر شده بود در آغاز يكى از استادان حوزه و سپس آية اللّه نورى براى حاضران سخنرانى كرد، صحبت‏هاى انقلابى استوار و محكم اين مرجع مبارز حاضران را تهييج نمود و آنان از آنجا راهپيمايى را آغاز كردند، در حالى كه آفتاب غروب كرده بود آنان تا حوالى چهار راه بيمارستان(ميدان شهداء) رفتند، در آن‏جا مأموران امنيتى و پليس به سوى تظاهر كنندگان آتش گشودند و عده‏اى را شهيد و گروهى را مجروح نمودند.
البته جمعيت مى‏كوشيد ضمن اعتراض و شعار دادن نظم و آرامش را حفظ كند و تلاش بر اين بود كه درگيرى رخ ندهد و از مقابل مأمورين آماده حمله، به آرامى عبور كنند امّا ناگهان متوجه شدند شيشه‏هاى بانك صادرات واقع در مجاور كلانترى توسط خود نيروهاى پليس خرد گرديد و سنگ اندازى آغاز شد. به دنبال اين زمينه‏سازى تيراندازى و مقابله با معترضين شروع گشت. كشته‏ها و زخمى‏ها به قدرى زياد بود كه گذشته از آن كه، عده‏اى را مردم به خانه‏هاى خويش مى‏بردند، تخت‏ها و تمام راهروهاى بيمارستان‏هاى قم و كف اتاق‏ها انباشته از اجساد و مجروحين بود، كه در بين آنها روحانى و غير روحانى، كودك و پير و جوان، اعم از مرد و زن ديده مى‏شد. مأموران درنده خوى در مقابل مراجعه و تقاضاى صاحبان جنازه‏ها يا اجساد را تحويل نمى‏دادند يا شرط مى‏كردند كه بايد به تعداد هر گلوله‏اى كه به بدن شهداء اصابت نموده است، مبلغ پانصد تومان بپردازند تا جسد مورد نظر تحويل داده شود و كسان مقتولين تعهد بدهند بدون سر و صدا، فرد كشته شده را در نقطه نامعلومى به خاك بسپارند، جنايتى وحشتناك آن هم در شهر مقدس قم و پايگاه روحانيت آن هم درست در ايامى كه دبير كل سازمان ملل متحد در ايران به سر مى‏برد از هراس رژيم و نيز نقشه از قبل طرح ريزى شده حكايت داشت.
سوژه اصلى عكّاسان ساواك، در وهله نخست زن‏هاى چادرى قم و بعد طلّاب و روحانيان بودند كه در راهپيمايى و تعرض روز 19 دى مى‏توانستد مقاصد اصلى شاه را در تصاوير بيان كنند.
نقشه توسط مأموران به اجرا درآمد و با كشتن و مجروح نمودن عده كثيرى از مبارزين و دستگيرى تنى چند از علما و روحانيان سرشناس، همراه با اسناد و مدارك مفصل عازم تهران شدند تا نتيجه اقدامات خود را به اطلاع شخص شاه برسانند و مژده دهند كه اين بار نيز اعليحضرت همايونى بر ارتجاع سياه پيروز گرديد؟!
شاه بقدرى از موفقيت اين نقشه اطمينان داشت كه حتى براى دريافت چنين گزارشى صبر نكرد و صبح روز نوزده دى ماه عازم مصر گرديد تا تعهدات مالى جيمى كارتر را به انورسادات بپردازد و همان روز همسر خود – فرح پهلوى – را به آمريكا فرستاد تا در آنجا مهياى تسليم گزارش اجراى حقوق بشر در ايران، به رئيس جمهور آمريكا باشد، وليعهد را نيز به سوى تايلند، نيوزلند و استراليا اعزام نمود تا اتهام دست داشتن خانواده شاه را در اين حادثه خونين برطرف كند.
«كورت والدهايم» كه طبق قرار قبلى در نوزدهم دى ماه وارد ايران شده بود با شنيدن خبر اعتراض قمى‏ها شگفت زده شد، مأموران ساواك حقايق را دگرگون جلوه دادند و به وى گفتند وقتى شاه، اعطاى آزادى را در برنامه خود قرار داد، بلافاصله در قم عليه آزادى زن قيام كردند و آنان را مجبور به پوشيدن چادر و نفى تمام ترقى‏هاى آريامهرى ساختند، ملّاهاى مرتجع نيز در مخالفت با آزادى بانوان به ميدان آمدند و با مأموران حكومتى درگير گرديدند و اين تصويرها مؤيّد ادعاهاى ماست! در هر حال دبير كل را چنان دچار بمباران تبليغاتى ساختند كه رشته اصلى تحقيقات در اين بابت از دستش بيرون رفت و در روز چهارم اقامت در ايران، با شاه كه به تازگى از سفر مصر و عربستان بازگشته بود، ملاقاتى يك ساعته انجام داد و نظرات وى را در خصوص مخالفت مرتجعين با ترقّى و توسعه و آزادى، تصديق نمود و قول داد دراين‏باره گزارشى به سازمان ملل ارائه نمايد و جيمى كارتر را در جريان اين تحرّكات بازدارنده، قرار خواهد داد. از سوى ديگر خبرگزارى‏هاى وابسته به امپرياليسم جهانى عكس‏ها و گزارش‏هاى حادثه قم را كه توسط ساواك تهيه شده بود، در سطح وسيعى منتشر نمودند و جوّ مساعدى براى شاه ايجاد كردند و شروع به دفاع از او نمودند.(13)
قيام نوزده دى قم، الهامى از نهضت 15 خرداد 1342 ه.ش با همان شعارها و پيروى و حمايت و تبعيت از رهبرى امام خمينى بود، با ويژگى‏هاى مذهبى و مبتنى بر ارزش‏هاى اعتقادى و به دور از شعارهاى روشنفكرى، انگيزه‏هاى قيام نشأت گرفته از اعماق قلب، ايمان و باور مردم بود و يكرنگى خاصى در آن به چشم مى‏خورد به همين دليل مانند جرقه‏اى در انبار باروت عمل كرد، البته دست قدرت لايزال الهى را به خوبى مى‏شد از وراى آن با بصيرت درونى مشاهده كرد ، نوزده دى به دليل همين پشتوانه الهى و سرچشمه‏اى مذهبى، شگفت آسا عمل نمود به نحوى كه هيچ قدرتى نه مى‏توانست پيش بينى آن را بنمايد و نه هيچ فردى قادر بود چنين حرارتى را در اعماق وجود مردم، ايجاد كند.(14)
در صدر اين حركت مقدس، علما و روحانيان نقش فعّالى را ايجاد كردند، برخى مراجع و از جمله آية اللّه گلپايگانى اعلاميه‏اى را در اعتراض به جنايات رژيم شاه در اين قيام صادر نمودند، ايشان از دستگاه حكومت خواست بابت چنين اقدامى توضيح دهد. عوامل ساواك به غلط تصوّر مى‏كردند كشتار مردم موجب خاموش گشتن نيروى محرّكه انقلاب خواهد گرديد امّا با تعجّب دريافتند شعله‏هاى قيام روزبروز فروزان‏تر مى‏شود و سيل جمعيت با حركت‏هاى خانه به خانه از علما و مراجع چاره جويى مى‏كنند.(15)
رژيم كه در برابر اين فروزندگى به استيصال رسيده بود گروهى از مجتهدان و علماى برجسته و استادان بارز حوزه علميه قم را به نواحى بد آب و هوا و گرمسير تبعيد نمود كه با اين تبعيدها امواج نهضت قم به ساير نقاط سرايت كرد. در چهلمين روز شهداى قم، و در 29 بهمن 1356 ه.ش مردم تبريز به پاخاستند و كنترل شهر را تا مدتى از دست مأموران خارج نمودند و با به آتش كشيدن سينماها، مشروب فروشى‏ها و مقر حزب رستاخيز، خشم خود را نسبت به خشونت‏هاى رژيم پهلوى بروز دادند و سرانجام ارتش با كاميون‏هاى سرباز و تانك‏هاى خود، صحنه‏اى خونين بوجود آورد و ده‏ها نفر را به شهادت رسانيد. در اربعين شهداى تبريز كه مقارن با نهم فروردين سال 1357 ه.ش بود حوادث مذكور در يزد تكرار گرديد و پس از آن اعتراض‏هاى عمومى در سراسر كشور گسترش يافت.(16) عكس‏العمل امام خمينى‏
پس از قيام خونين قم، امام خمينى در تبعيدگاه نجف، طى لحنى شديد به رژيم پهلوى هشدار دادند و آشكارا حكومت ستم شاهى را به مبارزه طلبيدند، امام در فرازى از بيانات خود كه در اول بهمن ماه 1356 فرمودند، خاطر نشان ساختند: «من متحيّرم كه اين فاجعه را… به كى بايد تسليت بگويم. آيا به رسول اكرم صلى اللّه عليه و آله و ائمه معصومين(ع)، به حضرت حجت(سلام اللّه عليه) تسليت بگويم يا امّت اسلام، به مسلمين، به مظلومين در تمام اقطار عالم تسليت بگويم يا به ملت مظلوم ايران…يا به اهالى قم محترم، قم داغديده‏ها، تسليت بدهم…يا به حوزه‏هاى علم و علماى اعلام… به كى بايد تسليت گفت و از كى بايد تشكر كرد در اين قضايا كه براى اسلام پيش مى‏آيد و اين ملت بيدار ايران در مقابل اين مصيبت‏ها استقامت مى‏كند، كشته مى‏دهد، هتك مى‏شود. بى جهت و بدون هيچ مجوّزى مردم را به مسلسل بستند…ملت ايران. ملت بيدارى است. در عين حالى كه اين همه ظلم مى‏بيند، كشته مى‏دهد… مقاومت مى‏كند، ايستادگى مى‏كند و اين ايستادگى به نتيجه خواهد رسيد هيچ اشكالى نيست كه بعد از اين كه ملت‏ها بيدار شدند و بعد از اين كه زن‏ها قيام كردند بر ضد دولت و بر ضد اين جبّاران يك همچو ملتى پيروز مى‏شود. ان شاء اللّه.»(17)
امام در اين سخنان با تيزبينى و نوعى همه جانبه نگرى در اولين گام، قيام را با برنامه‏هاى رسول اكرم و خاندان او، پيوند مى‏دهد و علما و روحانيان و امت‏هاى مبارز را با خاندان عترت مرتبط مى‏سازد و در ادامه، با بصيرت ناشى از نور معنوى، اين قيام را طلوعى براى پيروزى انقلاب اسلامى تلقى مى‏نمايد. امام در پيامى كه بدين مناسبت صادر فرمودند، نوشتند، نهضت اخير كه پرتوى از نهضت 15 خرداد است و شعاعش در سراسر كشور نورافكنده، خود كوبندگى خاصى دارد كه شاه را از خود بيخود كرده و او و دارودسته چاقو كشش را به تلاش مذبوحانه واداشته(است) جنايات 29 محرم امسال(19 دى 1356) نقطه عطفى است به جنايات شاهانه 12 محرم آن سال (15 خرداد 1342)، شاه خواست ضرب شستى به ملت مسلمان نشان دهد. پس از تماميت حساب با رئيس جمهورى آمريكا، به بهانه مختصرى كه مأمورين ايجاد كردند مركز تشيع و حوزه فقاهت اسلام را در جوار مرقد پاك حضرت فاطمه معصومه (س) به مسلسل بست… شاه مى‏خواهد ثابت كند كه نوكرى او تحكيم شده و ملت نبايد گمان كند او از پشتيبانى اجانب برخوردار نيست ولى ملت با تظاهرات عمومى و تعطيل سرتاسرى دامنه‏دار و اظهار تنفّر، بار ديگر ثابت كرد كه او را نمى‏خواهد و از او و خاندانش بيزار است و اين رفراندوم طبيعى در حقيقت خلع او از سلطنت غاصبانه جابرانه است.(18) هراس و وحشت رژيم ستم‏شاهى‏
اصولاً يكى از دلايل سركوبى قيام نوزده دى، وحشت زدگى بساط طاغوت مى‏باشد، امام فرموده‏اند: امروز كه به خواست خداى قادر، ملّت ما با همه طبقات ابعاد آگاهانش به پاخاسته و مجال را بر شاه و دارودسته اراذلش تنگ كرده‏اند كه حتى از سايه خود وحشت دارند و همين وحشت زدگى موجب حركات وحشيانه جنون‏آميز شده كه به قتل عام 19 دى (بيست و نه محرم – 1398 ه.ق) پناه برده تا از ناراحتى‏هاى روزافزون و دلهره‏هاى پياپى با خون آشامى ضحاك وار آسايش موقتى به دست آورند…»(19) مأمورين و نيروهاى سرسپرده رژيم پهلوى از ترس آن كه مبادا رهبرى مردم ناراضى در جريانات اعتراض عمومى در دست امام خمينى قرار گيرد، تا چند روز پس از قيام قم، به تبليغات فراوان منفى پرداخت كه اين وضع بيانگر نگرانى شاه از نهضت روبه رشد مردم ايران به رهبرى امام خمينى بود. مؤيد اين نكته گزارش سفارت آمريكاست كه به وزارت كشور متبوع خود فرستاده است كه طى آن نگرانى خود را از ناتوانى رژيم شاه ابراز داشت و نوشت: امكان دارد دولت كنترل خود را روى عوامل مذهبى خود از دست بدهد.(20)
نمونه ديگر از هراس رژيم پهلوى آن بود كه در پى كشتار وحشيانه قم، براى عوام فريبى يك تظاهرات ساختگى در اين شهر برپا كرد. به دنبال آن خبرگزارى پارس اعلام داشت: مردم قم در يك اجتماع بزرگ حزبى اقدامات ضد امنيت ملّى را محكوم كردند.(21) پيامدها و بركت‏ها
شاه با كشتار قم تلاش كرد تا بر روى تمام شايعات مبنى بر اختلاف با آمريكائيان و عدم حمايت كارتر از سياست‏هاى سركوبگرانه او خط بطلان بكشد و با تفكيك مخالفين و معترضين از يكديگر به آنها بفهماند كه كسانى كه با اساس سلطنت سروكار دارند پاسخى جزسركوب و استفاده از زور نخواهد داشت ولى آماده است براى آن گروهى كه مرز انتقاد از خرابكارى (؟!) را تشخيص مى دهند ادامه حضور در بازى سياسى را تحمل نمايد. از قضا سركنجبين صفرا فزود. شاه و آمريكا غافل از اين امر مهم بودند كه رژيم، تمامى برگهايش را در طول اين سال‏ها رو كرده و در عوض انقلاب اسلامى طى سيزده سال گذشته اقدام به ايجاد زيربناى مناسب براى فعاليت‏هاى سياسى فرهنگى كرده است. اين فراز حساس و نقطه اوج در چرخش نيروها باامدادهاى غيبى الهى حمايت و تضمين گشت. در اوج‏گيرى نهضت به بركت قيام قم، رشته‏هاى ادعائى رژيم به طنابهاى دار او، تبديل شده تبليغات و شايعات، استفاده از زور و حربه‏ها ى سركوبگرانه بى اثر گرديد.(22)
واقعه عظيم و تكان دهنده مزبور و حمايت گروههاى گوناگون مردم در تهران و برخى شهرها، در ابراز همدردى با آن، ميزان نفوذ و محبوبيت امام و تبعيت توأم با علاقه مردم از ايشان را، به جرثومه‏هاى فساد و استكبار نشان داد. به علاوه مردم متوجه شدند چه كسى منشأ اين همه مفاسد است، امام خمينى فرمودند: «مردم مجرم حقيقى را پيدا كردند، پيدا بود امّا نمى‏دانستند و يا جرئت نمى‏كردند بگويند، بحمداللّه اين سد خوف شكست و مجرم اصلى را بدست آوردند و فهميدند بدبختى ملت از كيست؟…»(23) به دنبال قيام قم بود كه مدارس عالى و دانشگاههاى كشور با اعتصاب، تظاهرات و يورش به مراكز دولتى و انتظامى موج اعتراض دانشجويان را گسترش دادند و مطبوعات جهان به نقل آن پرداختند، اعلام تنفر و انزجار نسبت به شاه از طرف روحانيت و حوزه‏هاى علميه و قشرهاى مختلف مردم در شكل هاى جديد ظاهر گرديد.(24) به فرمايش امام خمينى: «حوزه علميه قم اسلام را زنده كرد… مردم و طلّاب قم اثبات كردند كه زنده هستند»(25) در واقع اين حادثه بيش از همه باعث كنار رفتن پرده‏هاى تزوير و فريب از چهره سفاك شاه گرديد به گونه‏اى كه از اين پس «مرگ بر شاه» شعار اصلى و تكيه كلام مردم در
حركت انقلاب خود گشت. تو خالى و كاذب بودن تبليغات دستگاه ستم مبنى بر باز بودن فضاى سياسى بر ملا گرديد و ثابت شد كه تا چه اندازه از تحرك مذهبى هراس دارد. با قيام قم آهنگ حركت انقلاب به صورت استراتژى اربعين‏هاى متوالى با صورت و محتواى ارزشى شتاب فزاينده و گسترده‏اى به خود گرفت و جايگاه رهبرى امام به عنوان سردمدار اصلى مبارزه با رژيم طاغوت و نقش بارز ايشان در رهبرى تثبيت گرديد. امام در اين باره مى‏فرمايند: «كشتار بيرحمانه قم، ايران را به هيجان آورد و تبريز عزيز را به قيام همگانى مردانه در قبال ظلم و بيدادگرى نشاند و كشتار دسته جمعى تبريز ملت غيور ايران را چنان تكان داد كه در آستانه انفجار است. انفجارى كه دست اجانب را به خواست خداى متعال براى هميشه قطع كند. انفجارى كه انتقام مظلومان را از شاه بگيرد و دودمان سياهروى پهلوى را براى هميشه از تاريخ ايران محو كند و ننگ را از صفحه آن بزدايد.»(26) اين قيام بين حوزه و دانشگاه وحدت ايجاد نمود و اين دو قشر برجسته با هوشمندى خاص تمامى انرژى و توان خويش را براى محو ستم و برچيدن بساط استبداد بكار برد اين پيوستگى و انس مقدس و حفظ اتحاد موجب گرديد تا همه با نداى همگانى در راه قطع ايادى اجانب و عمّال وابسته آنان بكوشند و با تكيه بر ارزشهاى دينى و احكام اسلامى همدست و همداستان شوند.
قيام قم تمامى ترفندهاى رژيم شاه را براى انحراف مسير صحيح مبارزه خنثى ساخت و ثابت كرد كه آمريكا عملاً در جذب مردم مسلمان به سوى افراد ليبرال و ميانه‏رو، موفقيتى نداشته و اين جريان هيچ گونه پايگاهى در ميان اقشار جامعه بدست نياورده است، به علاوه متحجرين و مروّجان جدايى دين از سياست كه در صدد ستيز با امام بودند يا رسوا شدند و يا اين كه برخى از
آنان در صدد جبران شكست خود و تفكرشان برآمدند.
قيام قم به افشاى چهره‏هايى پرداخت كه از مدار شريعت با شاه مناسبات خوبى داشتند و حتى در ليست حقوق بگيران ساواك بودند و براى تشكيل يك سپاه دينى با رژيم ستم شاهى همكارى مى‏كردند.(27)
اين نوشتار را با سخنانى از مقام معظم رهبرى حضرت آية اللّه العظمى خامنه‏اى خاتمه مى‏دهيم: «در ماجراى نوزدهم ديماه و حوادثى كه به مناسبت برگزارى چهلم‏ها به صورت فزاينده و پى در پى بوجود آمد نكته اساسى اين است كه مردم متدين آماده فداكارى بر دستگاهى كه از لحاظ قدرت مادى هيچ كم و كسر نداشت طورى پيروز شدند كه هم آن دستگاه گيج ماند، هم همه محاسبه گران سياسى مبهوت ماندند يعنى مثل توفانى نظامى را كه مردم متدين و فداكار با آن مقابل شدند، در نورديد…»(28) پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. بحارالانوار، علامه مجلسى، ج 60، ص 218. 2. مجله شاهد، دى ماه 1360، ص 9. 3. صحيفه نور، ج 1، ص 66. 4. چهار سال با مردم، ج 1، ص 29 – 28. 5. روزنامه جمهورى اسلامى، 18 دى 1369، شماره 3366، ص 12. 6. مجله بيان، دى ماه 1369، ش 8، ص 20 – 19. 7. تاريخ سياسى معاصر ايران، دكتر سيد جلال الدين مدنى، ج 2، ص 242. 8. دو سال آخر، ه.موحد، ص 90 – 89. 9. رويارويى انقلاب اسلامى ايران و آمريكا، جميله كديور، ص 68، انقلاب اسلامى و چرايى و چگونگى رخداد آن محمد پزشكى و ديگران، ص 90. 10. يادمان قيام قم، رضا رفيع، روزنامه اطلاعات، شماره 22677، ص 2. 11. از سيد ضياء تا بختيار، مسعود بهنود، ص 741. 12. انقلاب اسلامى چرايى و چگونگى رخداد آن، ص 91 – 90. 13. همگام با خورشيد، حجةالاسلام و المسلمين فردوسى پور، ص 254 – 253، دو سال آخر، ص 90، حماسه‏هاى اسلامى ملت به رهبرى امام خمينى، ولى اللّه فوزى، ص 40. 14. روزناهمه جمهورى اسلامى، سال دوازدهم، 18 دى 1369، شماره 3366، ص 12. 15. خاطرات رجبعلى طاهرى، تهران، سازمان تبليغات اسلامى، ص 102. 16. تاريخ سياسى معاصر ايران، ج 2 و ص 410؛ انقلاب اسلامى چرايى و چگونگى…، ص 91. 17. صحيفه نور، چاپ جديد، ج‏1، ص 440 – 439. 18. همان، ص 450 و نيز تبيان، دفتر بيستم، ص 509. 19. تبيان، همان دفتر، ص 505. 20. روزنامه جمهورى اسلامى، شماره 3654، ص 14. 21. دو سال آخر، ص 92 . 22. تحليلى از انقلاب اسلامى، حاتم قادرى، ص 99. 23. شاهد، همان، ص 9. 24. تحولات سياسى و اجتماعى ايران در دوران پهلوى، دكتر عليرضا امينى، ص 336. 25. شاهد، همان، ص 11. 26. تبيان، همان، ص 499. 27. نك: فرازهايى از تاريخ انقلاب به روايت اسناد ساواك ص 248. 28. حديث ولايت، ج 6، ص 153.

/

سخنان معصومين‏

بى‏رغبتى نسبت به دنيا؟
«الرَّغبَةُ فى الدّنيا يكثر الهم و الحزنَ و اَلزُهدُ فى الدّنيا يُريحُ القَلبَ و البَدن ».
(سفينة البحار، ج 1، ص 465)
اشتياق و رغبت به دنيا غم و اندوه را زياد مى‏كند و زهد و بى اعتنايى به دنيا و جان را آسوده مى‏گرداند. رسولخدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم:
«الدُّنيا خُلِقَت لِغَيرِها وَ لَم تُخلَق لِنَفسِها».
(نهج الفصاحه)
گذشتن از دنيا از صبر تلختر و از شكستن شمشيرها در راه خدا سخت‏تر است. امام على عليه السلام:
«ثمرة الزهد الرّاحة».
(غررالحكم، ص 360)
ثمره زهد در دنيا آسودگى خاطر است. امام على عليه السلام:
«وَ مِنهُم مَن يَطلُبُ الدُّنيا بِعَمَلِ الآخِرَةِ وَ لا يَطلُبُ الآخِرَةَ بِعَمَلٍ الدُّنيا».
(نهج البلاغه، خطبه 32)
بعضى از مردم با كارى كه آخرت راست، دنيا را جويد، و بدانچه در دنيا كند، راه آخرت را پويد. امام على عليه السلام:
«فَلتَكُنِ الدُّنيا فى اَعيُنِكُم اَصغَرَ مِن حُثالَةِ الفَرَظِ و قُواظَةِ الجَلَم وَ اَتعِظُوا بِمَن كانَ تَبلَكُم قبل اَن يَتَعِظَ بِكُم مَن بَعدَكُم. وَ ارفُضُوها ذَيمَةً فَاِنَّها قَد رَفَضَت مَن كان اَشغَفَ بِها مِنكُم».
(نهج البلاغه، خطبه 32)
پس دنيا را خُرد مقدارتر از پركاه و خشكيده گياه بينيد، و از پيشينيان خود پند گيريد، پيش از آنكه پسينيان از شما عبرت گيرند دنياى نكوهيده را برانيد، چه او كسانى را از خود رانده است كه پيش از شيفته آن بوده‏اند. امام على عليه السلام:
«وكونو قوماً صيحح بهم فانتبهوا و اعلموا انّ الدّنيا ليست بدارٍ فاستبدلوا».
(نهج البلاغه، خطبه 64)
چرا مردمى باشيد كه بانگ بر آنان زدند و بدار گشتند، دنيا را ناپايدار ديدند و از سر آن گذشتند(آخرت جاويدان را گرفتند) و جهان فانى را هشتند. امام على عليه السلام:
«وَ لَبِئنَ المَتجَرُ اَن تَرَى الدُّنيا لِنَفسِكَ ثَمَناً وَ مِمّا لَكَ عِند اللّهِ عَوِضاً».
(نهج البلاغه، خطبه 32)
بد سودايى (تجارتى) است كه دنيا را بهاى خود انگارى و پاداشى را كه نزد خدا دارى به حساب نياورى. امام على عليه السلام:
«فتزوّد فى الدّنيا من الدّنيا ما تحرزون به انفسكم غداً فاتّقى عبدٌ ربّه نصح نفسه. قدّم توبته و غلب شهوته فانّ اجله مستورٌ عنه…». (نهج البلاغه، خطبه 64)


پس، در دنيا از دنيا چندان توشه برداريد كه فردا خود را بدان نگاه داريد. پس بنده بايد پرواى پروردگار دارد، خيرخواه خود باشد و پيش از رسيدن مرگ توبه آرد. بر شهوت چيره شود، چه مرگ او پوشيده است…. امام على عليه السلام:
«عِبادَ اللّهِ اُوصيكُم بِالرَّفضِ لِهذِهِ الدُّنيا التارِكَةِ لَكُم و اِن لَم تُحِبُّوا تَركَها وَ المُبتَلِيَةِ لاجسامِكُم وَ اِن كُنتُم تُحِبُّون تَجديدَها».
(نهج البلاغه، خطبه 99)
بندگان خدا! شما را سفارش مى‏كنم اين دنيا را كه وانهنده شماست واگذاريد، هرچند وانهادن آن را دوست نمى‏داريد. دنيايى كه تن‏ها را كهنه مى‏كند هرچند نو شدن آن را دوست داريد. امام على عليه السلام:
«انظروا الى الدّنيا نظر الزّاهدين فيها، الصّادفين عنها. فانّها واللّه عمّا قليلٍ تنزيل التاوى السّاكن و تفجع المترف الأمِنَ لايرجع ما تولّى منها فادبر، ولايدرى ماهو آتٍ منها فينتظر…».
(نهج البلاغه، خطبه 103)
بنگريد بدين جهان! نگريستن پارسايان رويگردان از آن، كه به خدا سوگند آن كه در آن مانده و جاى گرفته ديرى نپايد، و آن كه به ناز پرورده و ايمن به سر برده به دردآيد. آنچه از آن رفت و پشت كرد، بازگشتنى نيست، و آنچه آينده است نتوان دانست چيست تا در انتظار آن زيست. شادى آن آميخته به اندوه است و بدى حال، و چابكى و چالاكى مردان را ناتوانى و سستى به دنبال. پس فريفته نگرداند شما را فزونى آنچه شادمان گرداند، كه اندك است آنچه از آن با شما مى‏ماند. پاورقي ها:

/

تاريخچه پيدايش خوارج

قسمت اول‏ چكيده‏
در اين مقاله و سلسله مقالات بعدى به تاريخچه، خاستگاه، روند شكل گيرى و زمان پيدايش يكى از فرقه هايى كه جامعه اسلامى را با چالش هاى زيادى مواجه كرده است،خواهيم پرداخت كه درضمن بحث، عوامل پيدايش خوارج، چگونگى شكل‏گيرى نبرد صفين و زمينه هاى پذيرش حكميت تجزيه و تحليل خواهد شد؛ همچنين تلاش شده است افراد مؤثّر در اين توطئه ها معرفى شوند. مقدمه‏
تاريخ نگاران، سر چشمه پيدايش گروه خوارج را جنگ صفين و داستان حكميت دانسته‏اند،(1) ولى آيا باور كردنى است كه حزبى متشكل و سازمان يافته، بى هيچ پيشينه و به يكباره و در چند ساعت، متولد شود و شعارهايى تند دهد؛ حتى امام على(ع) خليفه بر حقّ مسلمانان و همفكران وى را كافر به شمار آورد.
ساده انگاشتن اين جريان، برازنده محقق راستين نيست؛ بلكه بايد با ريشه‏يابى زمينه‏هاى فكرى چنين رويدادهايى به بررسى، نقد و تحليل گفتار و نظريات مورّخان پرداخت و با قضاوت عادلانه حوادث تاريخى را تجزيه و تحليل‏كرد؛ ازاين‏رو در اين مقاله ومقالات بعدى، همراه بيان شواهد معتبر تاريخى، بعضى از نظريات تاريخ‏نويسان درباره پيدايش اين گروه را بررسى و نقد مى‏كنيم. ردپاى خوارج در زمان رسول اكرم(ص)
از منابع تاريخى قديم و جديد و تحقيقات محققان معاصر به دست مى‏آيد كه خوارج نخستين، بيشتر از اعراب باديه‏نشين بودند؛ در سال‏هاى پايانى عمر پيامبر اسلام(ص) بسيارى از قبايل عرب به ميل خود و گروهى به اكراه اسلام آوردند. قرآن كريم مى‏فرمايد: «قالَتِ الاعرابُ آمَنّا قُل لَم تُؤمِنُوا وَ لكِنْ قُولُوا أسْلَمْنا ولَمّا يَدخُل الايمانُ فى قُلُوبِكم وَ إنْ تُطِيعُوا اللّه و رَسُولَهُ لايَلِتْكُم مِنْ أعمالِكم شَيئاً إنَّ اللُهَ غَفورٌ رَحِيم(2) عرب‏هاى باديه نشين گفتند: ما ايمان آورديم، به آنها بگو شما ايمان نياورديد؛ چون حقيقت ايمان هنوز در قلب شما داخل نشده است، بلكه بگوييد كه اسلام آورديم و اگر از خدا و رسول وى اطاعت كنيد، از اجر اعمال شما هيچ كاسته نخواهد شد؛ كه خداوند آمرزنده و مهربان است».
در زمان پيامبر اكرم(ص) برخى از اين افراد به ظاهر مسلمان، مخالفت و دشمنى خويش را با پيامبر اسلام در جنگ‏ها يا مجالس عمومى اعلام مى‏كردند و گاهى اهانت‏هايى‏به حضرتش روامى‏داشتند كه با دقت در گفتار و كردارشان ونيز تأمل در وابستگى‏هاى قبيله‏اى و طايفه‏اى اين افراد، مى‏توان ردپايى از خوارج و تفكر خارجى‏گرى را ميان آنها مشاهده نمود؛ در اينجا دو نمونه از بى‏ادبى و اهانت به ساحت مقدس رسول الله(ص) را ذكر مى‏كنيم:
1- مرحوم طبرسى در ذيل آيه چهارم از سوره «حجرات» (3) نقل مى‏كند: «روزى جمعى از قبيله بنى‏تميم وارد مسجد پيامبر(ص) شدند و بدون احترام و ادب از پشت پنجره ندا دادند: اى محمد! بيرون بيا، مى‏خواهيم با تو مفاخره كنيم؛ آنگاه، مال، ثروت و جمعيت قبيله خويش را بر شمردند و بر نبى مكرّم اسلام(ص) فخر كردند.»(4) اين نمونه‏اى از بى‏ادبى اين به ظاهر مسلمانان نسبت به پيامبر بزرگوار اسلام (ص) است.
2- طبق نقل مرحوم علامه طباطبايى، طبرسى، زمخشرى و… در ذيل آيه پنجاه و هشتم از سوره «توبه»،(5) در جريان جنگ حُنَين (در منطقه جُعرانه) وقتى پيامبر اسلام(ص) غنائم قبيله «هوازِن» را تقسيم مى‏كرد، مردى از قبيله بنى‏تميم به نام «ذوالخويصره»(6) اعتراضش بلند شد و گفت: اى محمد! عدالت را رعايت كن! پيامبر در جواب فرمودند: واى برتو! اگر من عدالت را رعايت نكنم، چه كسى مراعات خواهد كرد؟
عمربن‏خطاب در اين هنگام ناراحت شد و پيشنهاد كرد وى را به قتل برساند، ولى پيامبر مكرّم اسلام (ص) فرمودند: رهايش كن، همانا براى او يارانى خواهد بود كه نماز و روزه شما در مقابل نماز و روزه آنان كوچك شمرده مى‏شود؛ آنها قرآن تلاوت مى‏كنند ولى از گلويشان تجاوز نمى‏كند؛ آنان از دين خارج مى‏شوند؛ همانند تيرى كه در صيد فرو مى‏رود و از طرف ديگر خارج مى‏شود. نشانه آنها اين است كه در ميانشان مردى سياه چهره هست كه يكى از پستان‏هاى او مانند پستان زن است. زمانى كه اين گروه خروج كردند آنها را بكُشيد؛ پس اگر مجدداً خروج كردند آنان را بكشيد.(7)
در بعضى از نقل‏ها آمده است كه بر روى بازوى او چيزى شبيه پستان زن است. ابن‏كثير اين حديث را از طريق دوازده سند از رسول‏اللّه(ص) نقل مى‏كند،(8) ولى برخى معاصران، اين داستان را افسانه‏اى بيش ندانسته‏اند؛(9)در حالى‏كه ماجراى ذوالثديه از اخبار متواتر و مسلّمات است كه در بسيارى از منابع و كتب تفسير، تاريخ، حديث و تراجم آمده است. اين تواتر و اشتهار كه به منابع اصلى و بسيارى از منابع دست اول مستند است، نشان مى‏دهد كه ادعاى اين گروه از معاصران پندارى بيش نيست.
آنچه گذشت نمونه‏اى بود از پيشينه خوارج درزمان رسول‏خدا(ص) و نشانى از وجود رد پاهايى از اين گروه افراطى در آن زمان؛ بنابراين، مى‏توان ادعا كرد كه خوارج و بعضى از رهبرانشان در همان زمان حضور پيامبر اسلام (ص) بنا را بر ناسازگارى با حكومت اسلامى گذاشتند و تا حدّى بر جرأت خويش افزودند كه به شخص رسول‏اللّه (ص) اعتراض و او را به جهت عدم رعايت عدالت (به گمان خويش) نكوهش و سرزنش كردند. عوامل پيدايش خوارج‏ 1- تعصبات قبيله‏اى
تعصبات قبيله‏اى كه ميان عرب‏ها رايج بود، در ظهور اين فرقه نقشى بسزا داشت؛ بسيارى از رهبران خوارج از قبيله «بنى‏تميم» و «بنى‏ربيعه» بودند؛ چنان كه شَبُث بن رِبعى، حْرقوص بن زُهير، مسعر بن فدكى، عروة بن أديه و مرداس بن أديه(10) همگى از قبيله بنى‏تميم و بنى‏ربيعه(11) بودند. گرچه از قبايل ديگر، كم و بيش، در ميان آنان يافت مى‏شد، ولى بيشتر رهبران خوارج و هسته مركزى آنان را قبيله بنى‏تميم تشكيل مى‏داد و از طايفه «قريش» كسى در ميان آنان نبود(12) و اكثر سربازان خارجى نيز از قبيله بنى تميم بودند.(13)
قبيله بنى‏تميم در زمان جاهليت با قبيله «مُضَر»(14) خصوصاً با تيره قريش، دشمنى و ستيز داشتند؛ به طورى كه پس از اسلام كه به ظاهر مسلمان شده بودند، گاه و بيگاه دشمنى خويش را ابراز مى‏كردند و از اينكه پيامبر(ص) از قريش است ناراحت بوده، رشك مى‏ورزيدند.
اين پيشينه سوء، تفاخر و تعصبات قبيله‏اى، نقشى بسزا در جدايى آنان از مسير اسلام راستين داشته است كه نخستين نشانه‏هاى آن در ماجراى سقيفه، بعد از رحلت رسول‏اكرم (ص) رخ نمود و سرنوشت امت اسلام را برخلاف خواست خدا و رسولش رقم زد و امت پيامبر را به مسيرى بيراهه سوق داد و از مسير حق منحرف ساخت.
پس از رحلت رسول اكرم (ص) و در زمان حكومت خليفه اول، بسيارى از قبايل ياد شده به جهت عدم پرداخت زكات، دست به شورش زدند كه در تاريخ به واقعه «رِده» معروف است؛ در عصر زمامدارى خليفه دوم كه ده سال به طول انجاميد و همراه با پيروزى‏هاى مهمى براى مسلمانان بود، فرهنگ و تربيت خاصى بر جامعه حكمفرما شد كه يكى از آنها روحيه خاص خشونت بود كه شخصيت نسل آينده را شكل بخشيد.
در دوران حكومت عثمان، عصبيت‏ها، سنت‏هاى قبيله‏اى و تموّل‏گرايى بار ديگر زنده شد و كارهاى مخالف سنت پيامبر(ص) گسترش يافت؛ از جمله اينكه گردنبند زنش به اندازه ماليات شمال آفريقا قيمت داشت و گاه خراج شهرى را به يكى از اطرافيانش مى‏بخشيد.(15) اين كارهاى ناشايست، در نهايت، قيام مردم و قتل خليفه را به دنبال داشت؛ طيف وسيعى كه در اين قتل شركت داشتند – عده زيادى از آنها بعدها هسته مركزى خوارج را تشكيل دادند – پس از كشتن خليفه، نزد امام على(ع) آمدند وبا وى دستِ بيعت دادند؛(16) از جمله اينكه هفتصد تن از مهاجران و هشتصد نفر از انصار با حضرت بيعت كردند.(17)
ديرى نپاييد كه گروهى نقض بيعت كردند؛ براى نمونه طلحة بن عُبيدالله و زُبير بن عوام، جزء اولين نفراتى بودند كه با امام على(ع) بيعت كردند،(18) ولى به همراهى عايشه، جنگ جمل را برامام (ع) تحميل نمودند؛ حضرت اميرمؤمنان(ع) ضمن بررسى انحرافات و كينه توزى‏هاى طلحه و زبير، به پيشگاه الهى چنين شكوه كردند: «اللُّهمَّ إنّهما قَطَعانى و ظَلَمانِى و نَكَثا بَيْعَتى و ألبّا النّاسَ عَلَىّ(19) خدايا! آن دو پيوند مرا گسستند و بر من ستم كردند و بيعتم را شكستند و مردم را براى جنگ با من گرد آوردند».
در پى جنگ جمل كه با پيروزى قاطع امام على(ع) پايان يافت، دومين جنگ توسط معاويه بر امام(ع) تحميل شد. سپاهيان حضرت امير(ع) كه از قبايل مختلف و با انگيزه‏هاى گوناگون مانند تعصبات قبيله‏اى در صحنه «صفين» حضور پيدا كرده بودند، با حيله عمروعاص روبه‏رو شدند و در اندك زمانى شمشير برزمين نهادند و حضرت را به داورى كتاب الهى و در نهايت پذيرش حكميت واداشتند، ولى در اين ميان، تعصبات قبيله‏اى پديدار گشت و اين جريان انحرافى هنگام انتخاب حكمين، بروز بيشترى پيدا كرد.
بدين شرح كه وقتى امام(ع) عبداللّه بن عباس را براى داورى برگزيدند و فرمودند كه هر گرهى عمروعاص ببندد، ابن‏عباس باز خواهد كرد و هر گرهى را كه عمرو باز كند، او خواهد بست، در اين ميان صداى اشعث بن قيس بلند شد كه نبايد دو حَكَم از قبيله مُضَر باشند؛ ما از طرف خود بايد فردى از اهالى يمن را انتخاب كنيم؛ وى گفت: اگر دو حَكم به ضرر ما حُكم كنند ولى يمنى باشند، بهتر است تا به نفع ما حُكم كنند و از قبيله مُضَر و قريش باشند! اين غائله، سرانجام با انتخاب ابوموسى اشعرى يمنى ختم گرديد.(20)
چنان كه مشاهده مى‏شود، اين گروه متعصب و نژادپرست، ضرر احتمالى خويش را در نتيجه حَكَميت، بر انتخاب فردى قريشى ترجيح دادند و اين نشانه‏اى از شدت تعصبات قبيله‏اى در ميان آنان بود؛ حتى هنگامى كه امام على(ع) ابن‏عباس را جهت مذاكره نزد آنان به اردوگاه حروراء فرستاد، آنها وقتى خود را در مقابل استدلال‏هاى قوى و منطقى او خلع سلاح يافتند، در نهايت به يكديگر گفتند: احتجاج قريش را براى خود حجت قرار ندهيد؛ زيرا آنان قومى هستند كه خداوند درباره آنها فرمود: «بَل هُم قَومٌ خَصِمُون»(21)بنابر اين، همگى از كنار ابن‏عباس دور شدند.(22)
تاريخ اسلام همواره از اين دست تعصبات قبيله‏اى پر بوده كه همگى‏نشان‏گرِ روح نژاد پرستى خوارج است كه على‏رغم تظاهرشان به اسلام، زهد و تقوا تعصب‏هاى قبيله‏اى در اعمال آنها آشكار بود.نكته درخور تامل در سيره عملى و نظرى آنان اين است كه در وراى سيماى فريبنده خود، اين گونه تعصبات را نيز داشتند كه با اندكى درنگ به روشنى مشاهده مى‏شود. اين نژاد پرستى چنان شدت يافت كه روح ناسازگارى را در آنان برتافت؛ به گونه‏اى كه در برهه‏اى از زمان، فرمانروايى بر جامعه را انكار و نوعى آنارشيسم را در انديشه‏ها تبليغ مى‏كردند؛ اگرچه عملاً، در «حروراء» براى خود فرمانده وامير برگزيدند و با عبداللّه بن وهب راسبى دست بيعت دادند.
بنابراين، بايد در مواردى ريشه‏هاى دشمنى سران خوارج با اميرمؤمنان، على(ع) را در تعصبات قبيلگى آنها جست وجو كرد و چنين مى‏نمايد كه آنان از مدت‏ها پيش، در صدد ضربه زدن به حضرت بودند و جريان حكميت را بستر مناسبى براى اجراى منويات خود يافتند، ولى بايد حساب اكثريت نادانى را كه به نام «قُراء»، جاهلانه و با حماقت، از شعارهاى فريبنده سران خوارج پيروى كردند، از حساب اين گروه متعصب، مغرض و فتنه‏گر جدا دانست. 2- ترك صحنه سياست توسط خواص‏
دومين عامل مهم در پيدايش گروه خوارج، ترك صحنه سياست از سوى خواص بود؛ به طورى كه گروهى از صحابه از روى كج فهمى و سوء برداشت، از صحنه سياسى اجتماعى كناره‏گيرى كردند و بعضى حتى از بيعت با اميرمؤمنان(ع) سرباز زدند و در جريان جنگ‏هاى جمل و صفين، خويش‏را از حوادث جارى جامعه اسلامى كنار كشيدند.
اين عامل توانست در ايجاد روزنه‏هاى شك و ترديد در ميان توده مردم مؤثر واقع شود و به مخالفت‏ها و شورش‏هايى ضد حاكم اسلامى بينجامد؛ چنان كه در جنگ جمل، سعدبن أبى وقّاص، سردار فاتح جنگ‏هاى صدر اسلام، عبداللّه بن عمر بن خطّاب، محمد بن مُسلَمُه و اسامة بن زيد به حضور اميرمومنان(ع) رسيدند و به بهانه شركت نكردن درجنگ با مسلمانان، حضرت‏على(ع) را در اين جنگ همراهى نكردند؛(23) حتّى سعد بن أبى وقّاص به امام عرض كرد: «اگر شمشيرى به من بدهى كه مؤمن را از كافر تشخيص دهد، با تو همراه خواهم شد».(24)
بنابراين، برخى از خواص، به علت عدم درك صحيح از حساسيت‏هاى سياسىِ آن روز، از صحنه سياست شانه خالى كردند صحنه سياسى را به روى يكه‏تازى انسان‏هاى كج انديش و بدون تشخيص گشودند و در چنين موقعيتى زمينه رشد خوارج و تفكر خارجى‏گرى مهيا شد و به دنبال آن، حكومت اسلامى نو پاى امام على(ع) با انبوه سؤالات و شبهات انتقادى روبه‏رو شد. 3- طولانى شدن جنگ و عدم كسب غنائم‏
از عواملى كه در پيدايش اين فرقه بايد بدان توجه كرد، طولانى شدن جنگ‏هاى جمل، صفين و تحمل تلفات فراوان و عدم كسب غنيمت‏هاى جنگى است. سرزمين عراق، خصوصاً دو مركز اصلى آن يعنى بصره و كوفه، نقطه هجوم مسلمانان به كشورهاى ديگر از جمله ايران بود، در اين دو شهر، مردمى زندگى مى‏كردند كه همگى اهل جبهه و جنگ بوده، پيوسته پيروزمندانه و همراه غنائم بسيارى به خانه‏هايشان باز مى‏گشتند، ولى در نبردهاى جمل و صفّين با مسلمانان درگير شدند و نيز كشته‏هاى فراوانى دادند كه بنابه بعضى از گفته‏ها فقط در جنگ جمل، نزديك ده تا چهارده هزار نفر از طرفين كشته شدند.(25) همچنين ضمن طولانى شدن اين جنگ‏ها، غنيمتى هم به دست نياوردند.
عوامل ياد شده در تضعيف روحيه سربازان اثر شگرفى گذاشت؛ از اين رو با حركتى كوچك از طرف فتنه انگيزان، دوازده هزار نفر به دنبال آنان راهى شدند و به نام خارجى در مقابل خليفه مسلمانان موضع گرفتند. 4- عدم تقويت بُنيان‏هاى عقيدتى‏
مردم عراق، در آن روزها هميشه در جنگ بودند؛ ازاين رو از نظر اعتقادى و تقويت مبانى فكرى، كار چندانى بر روى آنها صورت نگرفت؛ به طورى كه غير از احكام نماز، روزه و جنگ، از ديگر مبانى و آموزه‏هاى عقيدتى اطلاعات چندانى نداشتند.
در دوره خلفاى گذشته با كمال تأسف، بيشتر به‏كشورگشايى اهتمام مى‏شد؛ غافل از اينكه به موازات بازكردن دروازه‏هاى اسلام به روى ملت‏هاى ديگر مى‏بايست فرهنگ و معارف اسلامى را نيز به مسلمانان تعليم داد. افزون بر اين، مردم عراق از ابتدا داراى رهبرى خاص و مشخص نبودند تا بنيان‏هاى فكرى آنان را بر اساس اصولى صحيح تربيت كند؛ زيرا همواره با درخواست اهالى اين ديار از طرف خليفه وقت، حاكم اين منطقه و به خصوص كوفه، تعويض مى‏شد و اهل عراق به علت كنجكاوى و هوشيارى، به عدم اطاعت و ايجاد اختلاف با فرمانروايان خود معروف بودند و اين خود در رشد و نمو عقيده خارجى‏گرى و طغيان‏گرى سهمى چشم‏گير داشت؛ برخلاف مردم شام كه پس از فتح اين سرزمين، يزيد بن ابى‏سفيان و سپس برادرش معاوية بن ابى‏سفيان، مسلك اموى را به نام اسلام حقيقى به مردم آن ديار باورانده بودند و آنان نيز كوركورانه تقليد مى‏كردند.(26) 5 – ترديد و دودلى‏
عامل ديگرى كه در پيدايش خوارج نقشى مؤثر داشت، ترديد و شكى بود كه در سربازان حضرت على(ع) رسوخ كرده بود؛ جنگ جمل شكاف عميقى در جامعه اسلامى به وجود آورد و ترديدهاى بسيارى در توده مردم برانگيخت، به طورى كه گروهى از ياران امام در جنگ با اهل شام، اين دشمنان اصلى اسلام و مسلمانان، دچار دودلى و ترديد شدند.
براى نمونه عبدالله بن مسعود، عْبيده سلمانى و رَبيعة بن خُثَيم همراه چهارصد تن از قاريان قرآن به حضور حضرت امير(ع) رسيدند و گفتند: اى اميرالمؤمنين! با آنكه به فضل شما معترف هستيم، ولى درباره اين جنگ گرفتار شك و ترديديم؛ ما را براى نگهدارى يكى از مرزها گسيل فرما تا در آنجا انجام وظيفه نماييم و از جنگ با مسلمانان معاف بدار. حضرت على(ع) نيز آنان را براى مرزبانى سرزمين‏هاى رى و قزوين فرستاد.(27) 6 – تندروى و قرائت نادرست از دين‏
يكى از عوامل پيدايش فرقة خوارج، تندروى‏ها و قرائت نادرست آنها از دين بود. اين عامل نقشى بسزا داشت وگويا همين كج‏فهمى‏ها سبب شد از زير رهبرى اميرمؤمنان(ع) بيرون روند و به وادى گمراهى گام نهند؛ تا جايى كه امام زمان خويش را كافر پنداشته، از وى خواستند از گناه ناكرده توبه كند.
در مقابل، آن‏حضرت با استدلال ومنطق روشن با اين كج‏انديشى‏ها به مبارزه گفتارى برخاست، امّا اين‏گروه كه هيچ‏گونه دليل و حجت روشنى نداشتند، ناآگاهانه و از سرتندروى دست به شمشير بردند و سرانجام در جنگ نهروان از دم تيغ امام(ع) و يارانش گذشتند.
مجموع عواملى كه برشمرديم در ظهور گروه فتنه‏گر خوارج مؤثر افتاد و موجب پيدايش فرقه‏اى جديد در تاريخ اسلام شد كه در نبرد صفين، نقاب ِنفاق از چهره خود برداشت و هويت خود را افشا كرد. در قسمت بعدى نگاهى گذرا به شكل‏گيرى جنگ «صفين» خواهيم داشت تا با چگونگى پيدايش خوارج در هنگامه اين نبرد آشنا شويم. پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. آقاي ناصربن‏عبدالكريم العقل، ظهور خوارج را در جريان قتل عثمان مى‏داند، الخوارج اول الفرق فى‏تاريخ الاسلام، چاپ اول، رياض، دارالوطن، 1416 ه.ق ص 16. 2.سوره حجرات،آيه 14. 3.« إنَّ الذينَ يُنادُونك مِنْ وَراءِ الحُجُراتِ أكثرُهُمْ لايَعقِلونِ؛ كسانى كه تو را از پشت پنجره با صداى بلند مى‏خوانند، بيشترشان بى عقل هستند». 4. مجمع‏البيان، ج‏9، ص 195. 5. «وَمِنْهُم مَنْ يَلمِزُكَ فِى الصدَقاتِ فَإن اُعطُوا مِنها رَضُوا و إن لَم يُعطَوا مِنها إذا هُم يَسخَطُونَ؛ بعضى از مردم در تقسيم صدقات بر تو اعتراض مى‏كنند، اگر از آن غنائم به آنها داده شود، راضى مى‏شوند و اگر داده نشود، خشم مى‏گيرند». 6. «ذوالخويصره»،«ذوالثديه» همان حرقوص بن زهير است كه يكى از رهبران خوارج بود و در نبرد نهروان به هلاكت رسيد. حضرت على (ع) بعد از پايان جنگ، جنازه وى را جست و جو كرد و به جهت تحقق وعده پيامبر، خدا را شكر كرد.براى آگاهى بيشتر ر.ك:كتاب خوارج تنديس فتنه، نوشته نگارنده، ص‏119- 117. 7. الميزان، ج 9، ص 319؛ مجمع البيان، ج‏5، ص‏63 ؛ الكشاف، ج‏2، ص‏281، تفسير نمونه، ج‏7 ،ص 454، الملل و النحل، ج‏1، ص‏115 شرح‏نهج‏البلاغه ابن‏ابى‏الحديد، ج‏2، ص 266 ؛بحار الانوار، ج‏22، ص 37 و 38 ؛صحيح‏مسلم،ج 2، كتاب‏الزكات، ص‏750 – 743، ح 148، 147، 158 و 156. 8. البداية و النهاية، ج‏7، ص 327 – 321. 9. تاريخ سياسى صدر اسلام شيعه و خوارج ،يوليوس ولهوزن، ترجمه:محمود افتخارزاده، چاپ‏اول،(1375 ه.ش) ،قم،دفترنشرمعارف‏اسلامى،ص 42 ؛ الخوارج هم انصار على، الجزاير، 1403 ه.ق(1983م)، ص 58. 10. براى آشنايى با سرگذشت و نحوه برخورد اين افراد با حكومت اسلامى، ر.ك: كتاب خوارج تنديس فتنه، ص‏138 – 111. 11. بنى ربيعه نيزتيره‏اى از بنى تميم بود. 12. الخوارج فى العصرالاموى، ص 28. 13. فجر الاسلام ص 256. 14. «مُضَر» اسم طايفه‏اى بزرگ است از اعراب عدنانى كه منسوب به مُضَر بن نزار بن معد بن عدنان، از نوادگان حضرت اسماعيل است. اينان درتهامه، حجاز و نجد زندگى مى‏كردند كه قريش تيره‏اى از اين قبيله بزرگ است. مُضَر بن نزار چون شير ماضِر(ترش) مى‏نوشيد، بدين نام شهرت يافت؛ پيامبر اسلام(ص) نيز از اين طايفه است و درباره صداقت اين قبيله فرمودند: «إذا اختَلَفَ الناسُ فَالعدل فى مُضر»؛ اگرمردم با هم اختلاف كردند، حق با مضر است. (القصد و الامم فى التعريف بأصول أنساب العرب والعجم، ص 65، لسان العرب، ج 13، ص 127 ؛ دائرة المعارف القرن الرابع عشر، ج 6، ص 248 و 249 ؛ المنجد، ص 765). 15. مروج الذهب، ج‏2، ص 341 ؛ جهت آگاهى بيشتر ر.ك: كتاب رسالت خواص، نوشته سيد احمد خاتمى. 16. تاريخ الخلفاء، ص 194. 17. الجمل، ص 101. 18. همان، ص 130، مناقب آل ابى طالب، ج 3، ص 195. 19. نهج البلاغه، خطبه 137. 20. وقعة صفين، ص 500، مروج الذهب، ج 2، ص 402 ؛ اسدالغابة فى معرفة الصحابة، ج 3، ص 265. 21. سوره زخرف، آيه 58، آنان (مشركان قريش) گروهى كينه‏توز و پرخاش‏گر هستند. 22. الخوارج تاريخهم و أدبهم، ص 27. 23. الاخبار الطوال، ص 143، الجمل، ص 94. 24. همان، ص 95. 25. الجمل، ص 419، تاريخ الأمم و الملوك، ج 1، ص 543. 26. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 1، ص 343. 27. وقعة صفين، ص 115، الأخبار الطوال، ص 165.

/

شيعه حقيقى در سيره پيشوايان‏

معنى لغوى و اصطلاحى شيعه
واژه شيعه در اصل از شَيَعَ به معنى مشايعت و دنباله روى، و پيروى و بدرقه كردن آمده است، و بر همين اساس در اصطلاح به معنى گروهى است كه پيرو شخصى، و يا پيرو آيين خاصى هستند. اين كلمه معنى عام دارد و شامل شيعه فكرى، اعتقادى، عملى و حزبى نيز خواهد شد، و غالباً در مورد پيروان راستين حق استعمال مى‏شود، گرچه گاهى در مورد پيروان، باطل نيز به كار مى‏رود، چنان كه امام حسين(ع) در روز عاشورا دشمنان و پيروان يزيد را شيعيان دودمان ابوسفيان خواند.(1)
و در قرآن مجيد، پيرو حضرت موسى(ع) و نوح(ع) باعنوان شيعه آنها ياد شده است.(2) و اكنون در ميان مسلمين شيعه و شيعيان به كسانى اطلاق مى‏شود كه امام على(ع) را خليفه بلافصل پيامبر اسلام(ص) مى‏دانند، و پيرو اهل بيت پيامبر(ص) مى‏باشند. با توجه به اينكه شيعيان نيز داراى فرقه‏هاى گوناگون هستند، مانند: شيعه اماميه، شيعه زيديّه، شيعه اسماعيليه و شيعه فتحيه و هفت امامى و…كه معروف‏ترين و پرجمعيت‏ترين آنها شيعه اماميه هستند كه معتقد به امامت دوازده امام بر حق بعد از رسول خدا(ص) بوده كه نخستين آنها حضرت على بن ابيطالب(ع) و آخرين آنها حضرت قائم آل محمد (عج) مى‏باشد. آغاز پيدايش تشيّع‏
گرچه بعضى از مغرضين يا ناآگاهان، تشيّع را مولود حوادث بعد از رحلت پيامبر(ص) دانسته و با نسبت‏هاى ناروا مانند اينكه عبداللّه بن سبا(3) آن را تأسيس كرد، و يا ايرانيان به تأسيس آن پرداختند ولى حقيقت اين است كه مؤسّس شيعه شخص رسول خدا(ص) بود، و آغاز پيدايش آن به وسيله آن حضرت تكوين و تأسيس شد، چنانكه روايات بى شمار از كتب اهل تسنن و شيعه بر اين مطلب دلالت دارند از جمله اين كه وقتى كه آيه 7 و 8 سوره بيّنه نازل شد: «انّ الّذين آمنوا و عملوا الصّالحات اولئك هم خير البريّة…؛كسانى كه به خداى يگانه ايمان آورده و اعمال نيكو انجام دادند، بهترين مخلوقات (خدا) هستند».
حاكم حسكانى با اسناد مختلف از ابن عباس نقل مى‏كند كه پس از نزول اين آيه، پيامبر(ص) به على(ع) فرمود: «هو انت وشيعتك؛ منظور از بهترين خلق خدا تو و شيعيان تو هستند».
نيز از ابوبريره روايت شده گفت: پيامبر(ص) اين آيه را قرائت كرد، و آنگاه خطاب به على (ع) فرمود: «هو انت و شيعتك…؛(4) منظور از برترين خلق، تو و شيعيان تو هستند». نيز فرمود: «و ربّ هذه البنيّه انّ هذا و شيعته هم الفائزون؛سوگند به خداى اين كعبه اين مرد(اشاره به على عليه السلام)و شيعيانش در قيامت رستگارانند».(5)
روايات بى شمار در موارد متعدد ديگر از ائمه اهل البيت(ع) و آنها از پيامبر(ص) همين مطلب و نظير آن را نقل كرده‏اند، از جمله امام سجّاد(ع) فرمود: پيامبر(ص) روزى به على(ع) فرمود: «بشّر لشيعتك انّى لشفيعٌ لهم؛ به شيعيانت مژده بده كه من حتماً در قيامت از آنها شفاعت مى‏كنم».(6) جالب اين كه طبق پاره‏اى از روايات، پيامبر(ص) شيعيان على(ع) را شيعيان خود و شيعيان اهل بيت(ع) خوانده است.(7)
شيخ ابو محمد حسين بن موسى نوبختى كه از علماى تسنن در قرن چهارم است در كتاب الفرق و المقالات مى‏نويسد: «اركان فرقه‏هاى اسلامى چهار فرقه مى‏باشند: 1- شيعه 2- معتزله 3- مرجئه 4- خوارج. شيعه همان فرقه پيرو على بن ابيطالب(ع) مى‏باشند كه در عصر زندگانى پيامبر(ص) و پس از رحلت او به نام شيعه على خوانده مى‏شدند و على(ع) را پس از پيامبر(ص) امام برحق مى‏دانستند، مانند سلمان، مقداد،ابوذر و عمّار ياسر…اينها نخستين افرادى در اسلام هستند كه به عنوان شيعه خوانده مى‏شدند، و قبل از اسلام به پيروان حضرت ابراهيم(ع) و موسى(ع) و عيسى(ع) و انبياء ديگر، شيعه مى‏گفتند».(8)
نتيجه اينكه: مطابق اسناد و مدارك قطعى، عنوان شيعه براى پيروان حضرت على(ع) در همان عصر پيامبر(ص) و مقارن رحلت پيامبر(ص) و بعدها از امور قطعى و انكارناپذير بوده و در همان عصر پديدار شده است. شيعه حقيقى كيست؟
اكنون به اصل مسأله باز مى‏گرديم، و آن اين كه شيعه حقيقى كيست؟ پاسخ آن كه شيعه در يك تجزيه و تحليل فشرده داراى اقسام و مراتب و درجات است، مانند: شيعه اعتقادى،شيعه زيدى، شيعه امامى، شيعه اسماعيلى و… و در ميان اينها و و معروف ترينشان شيعه اماميه يعنى همان شيعه اثنى عشرى (دوازده امامى) است، و اين شيعيان نيز از نظر ايمان و علم و عمل داراى درجات مختلف هستند، و در مجموع به دو قسم تقسيم مى‏شوند: شيعه كامل و شيعه ناقص، شيعه كامل كسى است كه حقيقتاً با كمال صداقت در همه ابعاد پيرو امام على(ع) و امامان معصوم بعد از او باشد، كه نمونه اعلاى اين گونه شيعه را بايد از سيماى افرادى مانند: سلمان، ابوذر، مقداد، و عمار، مالك اشتر، محمد بن ابى‏بكر و…جستجو كرد. كه هم از نظر عقيده و ايمان، محكم و استوار بودند، و هم در عمل در عرصه‏هاى گوناگون زندگى پيرو راستين بودند، و بايد دانست كه فرق است بين دوست على(ع) و شيعه آن حضرت، شيعه مقامى است كه در درجه علّيين قرار دارد و هر كس نمى‏تواند اين ادعا را بكند، چرا كه ادعاى بسيار بزرگى است و شرايط سنگين دارد و هر كس را ياراى وصول به اين مقام نيست.
در اين راستا نظرى به قرآن مى‏افكنيم مى‏بينيم كه خداوند ابراهيم خليل (ع) را شيعه حضرت نوح(ع) دانسته و چنين مى‏فرمايد: «و انّ من شيعته لابراهيم اذ جاء ربّه بقلبٍ سليمٍ؛و از پيروان او (نوح عليه السلام) ابراهيم است، آنجا كه او با قلب سليم به پيشگاه پروردگارش آمد.»(9)
از اين دو آيه چنين فهميده مى‏شود كه اوّلاً واژه شيعه قبل از اسلام، حتى در عصر ابراهيم(ع) وجود داشت، ثانياً اين واژه داراى ارزش و محتواى بزرگ است، چرا كه پيامبر بزرگى همچون ابراهيم(ع) به عنوان شيعه(و پيرو حضرت نوح در توحيد و اصول) نام گزارى شده، و ثالثاً از شرايط شيعه حقيقى آن است كه در پيشگاه الهى داراى قلب سليم و روح پاك و كامل و خالى از هرگونه آلودگى و شوائب باشد، قلبى كه خالى از شرك، و خالص از معاصى و نفاق، و آكنده از عشق به خدا و سالم از هرگونه انحراف معنوى، و تهى از هرگونه شك و ترديد، و موجب نيت راستين و پاك گردد، چنانكه امام صادق(ع)فرمود: «النّيّة الصّادقة صاحب القلب السّليم، لانّ سلامة القلب من هواجس المذكورات تخلّص النّيّة فى الامور كلّها؛(10) كسى كه نيت راست و پاك دارد، صاحب قلب سليم است، چرا كه سلامت قلب از هرگونه شرك و شك، نيت را در همه چيز خالص مى‏كند». كوتاه سخن آن كه تنها كسى كه در روز قيامت نجات مى‏يابد و رو سفيد مى‏شود شخصى است كه با داشتن قلب سليم وارد محشر شود، چنان كه در قرآن از زبان حضرت ابراهيم (ع) آمده: «يوم لاينفع مالٌ و لابنون – الّا من اتى اللّه بقلبٍ سليمٍ؛(11) در روز قيامت مال و فرزندان سودى نمى‏بخشد، مگر كسى كه با قلب سليم به پيشگاه خدا آيد».
بر همين اساس روايت شده: شخصى به امام سجّاد(ع) عرض كرد: اى پسر رسول خدا(ص)! من از شيعيان خالص شما هستم. امام سجّاد(ع) به او فرمود: اى بنده خدا هرگاه قلب تو مانند قلب ابراهيم خليل(ع) بود كه خداوند او را شيعه خوانده و فرموده: «و انّ شيعته لابراهيم – اذ جاء ربّه بقلبٍ سليمٍ». تو از شيعيان ما هستى، ولى اگر قلب تو مانند قلب او از هرگونه نيرنگ و خيانت پاك نبود، تو از محبّان ما هستى نه از شيعيان ما. وگرنه اگر با دانستن اين موضوع به دروغ ادعاى شيعى بودن كنى به مكافات جذام يا فلج شدن تا آخر عمر مبتلا شوى، تا اين دردها كفّاره دروغگويى تو باشند».
نيز در عصر امام باقر(ع) كه حكومت در دست خلفاى جور بود و شيعيان مورد آزار و سرزنش قرار مى‏گرفتند: روزى امام باقر(ع) به جمعى از شيعيان فرمود: «ليهنيكم الاسم؛بايد براى شما نام شيعه گوارا و باعث سرافرازى باشد». ابو بصير كه در آن‏جا حاضر بود عرض كرد: براى چه اين نام براى ما مبارك باشد، چرا به ما تبريك مى‏گويى؟ امام باقر(ع) در پاسخ او فرمود: خداوند در قرآن ابراهيم را شيعه خوانده(و انّ من شيعته لابراهيم) و نيز پيرو موسى(ع) را شيعه ناميده است (فاستغاثه الّذى من شيعته) بنابراين با داشتن اين نام، سرافراز و شادمان باشيد و افتخار كنيد.(12) شيعه حقيقى در گفتار پيامبر(ص) و امامان(ع)
بايد توجه داشت چنان كه اشاره شد، شيعه بودن با لفظ و ادّعا تحقق نمى‏يابد، بلكه بايد نخست ارزش والاى شيعه بودن را شناخت، آنگاه با پيمودن راه‏هاى صحيح و عمل به دستورها به اين مقام ارجمند نايل شد، بر همين اساس نظر شما را به چند نمونه از گفتار پيامبر(ص) و امامان(ع) در اين راستا جلب مى‏كنم:
امير مؤمنان على(ع) فرمود: «شيعيان ما كسانى هستند كه در راه ولايت ما به يكديگر بخشش كنند، و در راه دوستى ما با همديگر دوستى نمايند، و براى زنده كردن فرهنگ ما به ديدار يكديگر روند، در حال خشم ستم نكنند، و در حال رضايت و رفاه، اسراف ننمايند، مايه بركت همسايگان مى‏باشند، و با مردم معاشرت آميخته با سازگارى و صفا و صميميت دارند.»(13)
امام صادق(ع) فرمود: «ليس من شيعتنا من قال بلسانه، و خالفنا فى اعمالنا و آثارنا؛(14) كسى كه به زبان بگويد شيعه هستم، ولى با اعمال و روش‏هاى ما مخالفت نمايد، از شيعيان ما نيست.»
امام كاظم(ع) فرمود: «ليس من شيعتنا من خلأثمّ لم يرع قلبه؛(15) از شيعيان ما نيست كسى كه در خلوت مراقب منحرف شدن قلبش نباشد».
و از سخنان امام صادق(ع) است: «از شيعيان ما نيست كسى كه در شهرى پرجمعيت زندگى كند و در آنجا شخص (از غير شيعه) از او با تقواتر باشد».(16)
نيز فرمود: «شيعيان ما داراى چهار چشم هستند، دو چشم در صورت دارند و دو چشم در قلبشان است، همه مردم چنين هستند، ولى دو چشم قلبشان كور است جز شيعيان ما».(17) معرّفى شيعه حقيقى در آيينه رفتار پيشوايان‏
1- مردى به محضر رسول خدا(ص) آمد و گفت: «فلان كس به ناموس همسايه‏اش نگاه مى‏كند، و اگر آميزش حرام براى او ممكن باشد، ابائى ندارد». پيامبر(ص) از اين خبر ناراحت و خشمگين شد و فرمود: او را نزد من بياوريد. مرد ديگرى عرض كرد: اى رسول خدا! او از شيعيان شما است و به دوستى شما و دوستى على(ع) اعتقاد دارد، و از دشمنان شما بيزارى مى‏جويد. پيامبر (ص) فرمود: «انّ شيعتنا من شيّعنا و تبعنا فى اعمالنا؛(18) شيعيان ما كسانى هستند كه در اعمال و رفتار از ما پيروى و اطاعت مى‏كنند».
2- مردى به همسرش گفت: به محضر حضرت زهرا(س) برو و از او بپرس كه آيا من از شيعيان آنها هستم يانه. او نزد حضرت زهرا(س) آمد و پيام همسرش را ابلاغ كرد، حضرت زهرا(س) به او فرمود: به شوهرت بگو «اگر به آنچه ما دستور مى‏دهيم عمل كنى، و از آنچه نهى مى‏كنيم ترك مى‏كنى، از شيعيان ما هستى و گرنه از شيعيان ما نيستى». او نزد شوهر باز گشت و پاسخ فاطمه(س) را به او رسانيد، شوهر ناراحت شد، گفت: اى واى بر من، كيست كه گناه و خطا نكند؟ بنابراين من اهل دوزخ هستم، زيرا كسى كه از شيعيان اهل بيت(ع) نباشد، اهل جهنم است و در آن جاودانه خواهد ماند.
همسر او هراسان نزد فاطمه (س) آمد و پريشانى شوهرش را به او خبر داد. فاطمه زهرا(س) فرمود: به شوهرت بگو چنين نيست كه تو جاودانه در دوزخ بمانى، بلكه شيعيان از برترين‏هاى بهشت هستند، و آنان كه از محبّان ما رفتار خلاف مى‏كنند گرچه جزء شيعيان (حقيقى) ما نيستند، ولى گناهانشان بر اثر گرفتارى‏ها و بلاها يا انواع سختى‏ها در عرصه‏هاى قيامت يا در طبقه اعلاى دوزخ پاك مى‏گردد، و سرانجام حب ما آنها را نجات داده و از دوزخ به بهشت نزد ما مى‏آورد».(19)
3- شخصى به امام حسن مجتبى عرض كرد: من از شيعيان شما هستم. آن حضرت فرمود: «اگر در امر و نهى ما مطيع ما هستى، راست مى‏گويى و گرنه با ادعاى اين مقام بزرگ (شيعه بودن) بر گناهانت نيفزا، نگو من از شيعيان شما هستم، بلكه بگو من از دوستان شما، و دشمن دشمنان شما هستم، در اين صورت از مرحله‏اى نيك وارد مرحله نيك ديگر شده‏اى». نظير اين مطلب در گفتار امام حسين(ع) نيز آمده است.(20)
4- عصر امام باقر(ع) بود، مردى در حضور آن حضرت بر ديگران افتخار مى‏كرد كه من از شيعيان آل محمد(ص) هستم، امام باقر (ع) به او فرمود: «ادعاى دروغ چيزى نيست كه به آن افتخار كنى، من از تو مى‏پرسم آيا آنچه دارى و آن را براى هزينه زندگى خودت مصرف كنى براى تو بهتر است يا در زندگى برادران دينيت مصرف نمائى؟». او عرض كرد: براى زندگى خودم مصرف كنم برايم بهتر است. امام باقر(ع) فرمود: «پس تو از شيعيان ما نيستى، زيرا ما انفاق براى ديگران را بهتر از انفاق براى خودمان مى‏دانيم، بلكه بگو من از محبين شما هستم، و اميد آن دارم كه اين محبت مرا نجات دهد».(21)
5 – عمّار دهنى يكى از شيعيان در عصر امام صادق(ع) بود، روزى در حضور ابى ليلى قاضى كوفه براى احقاق حقى گواهى داد، قاضى (كه از مخالفان بود) گواهى او را نپذيرفت و به او گفت برخيز و برو، گواهى تو پذيرفته نيست زيرا تو رافضى هستى(با توجه به اينكه مخالفان به ادعاى خود، شيعيان را رافضى مى‏خواندند يعنى آنان روش خلفاى صدر اول را ترك نموده‏اند) عمار دهنى در حالى كه گريان و بسيار پريشان شده بود برخاست. قاضى به او گفت: تو مردى از دانشوران و حديث دانان هستى، اگر از اين كلمه رافضى ناراحت شدى، از اين مرام بيزارى بجوى آنگاه از برادران ما خواهى شد. عمار به قاضى چنين پاسخ داد: «سوگند به خدا از اين جهت كه تو مرا رافضى خواندى گريان و پريشان نشدم، بلكه علت گريه‏ام هم براى تو بود و هم براى خودم، اما گريه‏ام براى خودم از اين رو بود كه مقام بسيار ارجمندى (شيعه بودن) را به من نسبت دادى كه من لايق آن نيستم، تو پنداشتى كه من رافضى هستم، واى بر تو، امام صادق (ع) فرمود: نخستين كسانى كه رافضى خوانده شدند ساحران مصر بودند كه پس از ديدن معجزات موسى(ع) و ايمان آوردن به موسى(ع) فرعون و روش فرعون را ترك كردند، و تسليم موسى(ع) شدند، از اين رو فرعون آنها را رافضى خواند، بنابراين رافضى كسى است كه همه آن‏چه را كه خداوند ناپسند مى‏داند ترك نمايد، و فرمان خدا را انجام دهد، در اين زمان كيست كه اين گونه باشد؟ آرى گريه‏ام از اين رو است اگر خداوند كه بر قلبم آگاهى دارد بنگرد، و آن را با چنين نام ارجمند(شيعه بودن) هماهنگ نداند، آنگاه مرا نكوهش فرمايدو بگويد: اى عمّار! آيا به راستى تو رافضى يعنى ترك كننده باطل‏ها و بجا آورنده اطاعات هستى؟ در نتيجه با اين ادعا اگر خدا مرا ببخشد، از درجاتم مى‏كاهد، و اگر نبخشد مشمول عذابش خواهم شد، مگر اين كه شفاعت امامانم دستم را گرفته و نجاتم دهند. و اما گريه‏ام براى تو (اى قاضى) از اين رو است كه دروغ بزرگ به من نسبت دادى، اگر مرا به غير نامم كه اشرف نام‏ها است خواندى دلم برايت نگران است كه به اين خاطر گرفتار عذاب شديد الهى شوى، و بر تو هراسانم كه اگر مرا در جايگاه پايين درجات اين نام بگذارى، چگونه بدنت از عذاب چنين سخنى طاقت مى‏آورد».
وقتى امام صادق(ع) از پاسخ عمّار با خبر شد فرمود: اگر عمار داراى گناهانى بزرگتر از آسمان‏ها و زمين‏ها مى‏داشت، بر اثر اين پاسخش محو مى‏شد، و در پيشگاه خداوند آن چنان بر حسناتش مى‏افزايد كه هر ذره‏اى از حسناتش هزار برابر از دنيا بزرگتر است».(22)
6- به امام كاظم(ع) گزارش دادند كه شخصى در بازار فرياد مى‏زند: «من از شيعيان خالص آل محمد(ص) هستم، چه كسى است كه اين پارچه‏ها را از من افزونتر (گران‏تر) بخرد؟» امام كاظم(ع) فرمود: كسى كه قدر خود را بداند خود را تباه نمى‏كند آيا مى‏دانيد مثل اين شخص چگونه است؟ اين شخص مدعى است كه من مثل سلمان و ابوذر و مقداد و عمّار هستم و در عين حال در خريد و فروش، كم و زياد كرده و با دغل بازى جنس معيوبش را سالم و زيبا نشان مى‏دهد، و با حرف‏هاى چربش مشتريان را گول مى‏زند، آيا اين مثل سلمان و ابوذر و… است؟ نه هرگز ولى چرا به جاى اين ادعا(شيعه بودن) نمى‏گويد من از دوستان آل محمد(ص) هستم، دوستانشان را دوست دارم و دشمنانشان را دشمن… نظير اين مطلب در برخورد امام رضا(ع) با گروهى از شيعيان در خراسان رخ داد، و نيز امام جواد(ع) به مردى كه مدّعى تشيّع بود شبيه اين مطلب را فرمود.(23) پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. لهوف سيد بن طاوس، ص 145. (يا شيعة آل ابى سفيان…). 2. سوره قصص، آيه 15 ؛ سوره صافات، آيه 83. 3. با اينكه عبداللّه بن سبا از غلات بود به دستور حضرت على (ع) او را سوزاندند و خاكسترش را بر باد دادند.(بحار، ج 41، ص 214 و215). 4. شواهد التنزيل، ج‏2، ص 357 ؛ تفسير جامع البيان طبرى، ج 29، ذيل آيه 7 سوره بيّنه. 5. همان، ج 2، ص 362، تفسير روح المعانى، ج 30، ص 307. 6. احتجاج طبرسى، ج 1، ص 210. 7. عيون اخبار الرضا، ج‏3، ص 58. 8. اعيان الشيعه، چاپ ارشاد، ج 1، ص 18 و 19. 9. سوره صافات، آيه 83 و 84. 10. تفسير صافى، ذيل آيه 83 سوره صافات. 11. سوره شعرا، آيه 88 و 89. 12. تفسير نورالثقلين، ج 4، ص 405 ؛ بحار، ج 68، ص 12 و 13 و 18. 13. اصول كافى، ج 2، ص 236 و 237. 14. بحارالانوار، ج 68، ص 164. 15. همان، ص 153. 16. همان، ص 164. 17. همان، ص 82. 18. تنبيه الخواطر(مجموعه ورّام)، ص 347. 19. بحار، ج 68، ص 155. 20. و 21. همان، ص 156. 22. بحارالانوار، ج 68، ص 156 و 157. 23. همان، ص 158، 159.

/

سپاسگزارى از والدين

قدرشناسى از ولى نعمت امرى فطرى و طبيعى است و هر انسان طبيعتاً از افرادى كه به او احسان نموده و يا خدمت كرده‏اند تقدير و سپاس به عمل مى‏آورد. جايگاه پدر و مادر در اين مقام بس عظيم و ارزشمند است.
خداوند متعال از همان روز نخست كه انسان را آفريد و از حضرت آدم و حوا نسل بشر تداوم يافت به توسط پيامبران، مقام و منزلت والدين را بيان كرده و سپاس از زحمات بى‏دريغ آنان را به فرزندان گوشزد فرمود. قرآن كريم در برخى از آيات وحيانى خويش به اين مهم تصريح و عالى‏ترين آموزش اخلاقى را ك در حقيقت كاملترين منشور حقوق بشر مى‏باشد به جهانيان عرضه نموده است. خداوند متعال در اين آيات حياتبخش سپاس از پدر و مادر را در كنار سپاسگزارى و پرستش از ذات خويش بيان داشته مى‏فرمايد:
« و اذ اخذنا ميثاق بنى اسرائيل لاتعبدون الّا اللّه و بالوالدين احساناً؛(1) از بنى اسرائيل پيمان گرفتيم كه جز خدا را نپرستيد و به پدر و مادر نيكى و احسان نمائيد.»
هم چنين حضرت يحيى را به خاطر رعايت حقوق والدين ستوده و اعلام مى‏دارد كه: «و برّاً بوالديه و لم يكن جبّاراً عصيا؛(2) او نسبت به پدر و مادرش نيكوكار و خوشرفتار بود و هرگز نافرمان و متمرد نبود». قرآن از زبان حضرت عيسى بن مريم(ع) مى‏گويد:«و برّاً بوالدتى و لم يجعلنى جبّاراً شقيّاً؛(3) خداوند مرا نسبت به مادرم نيكوكار قرار داده و جبار و شقى نگردانيد». و در نهايت پيامبر اكرم(ص) نيز چون از نعمت پدر و مادر محروم بود آرزو مى‏كرد كه اگر پدر و مادرش زنده بودند به آنان خدمت كرده و رضايت‏شان را جلب كند.(4)
با توجه به اهميت اين آموزه قرآنى و تأثير آن در سالم سازى جامعه، آرامش روانى خانواده‏ها، حل اختلافات ميان والدين و فرزندان و حاكم شدن مهر و صفا و صميمت در بين آنان، در اين نوشتار، وظائف فرزندان در اداى حقوق والدين را در كلمات پيشواى ششم (ع) بررسى و به مخاطبان گرامى تقديم مى‏داريم. سپاس از والدين جلوه‏اى از معرفت حق‏
امام صادق(ع) مى‏فرمايد: نيكى به پدر و مادر از معرفت عميق شخص به پروردگارش سرچشمه مى‏گيرد، زيرا هيچ عبادتى در رساندن يك فرزند به رضايت خداوند متعال، سريعتر و نزديكتر از نيكى به پدر و مادر مسلمان به خاطر خدا نيست. چونكه حقوق والدين از حق خدا ناشى مى‏شود به شرطى كه پدر و مادر در راه دين خدا و سنت پيامبر(ص) باشند. چنين پدر و مادرى هيچ‏گاه فرزندشان را از راه خير به سوى شرّ و از طاعت به سوى عصيان دعوت نمى‏كنند، پس در معاشرت با آنان مدارا و ملايمت كن! اذيت و ناراحتى‏هاى آنان را تحمّل نما! هم چنان كه آنان آزار و اذيت تو را در دوران كودكى به جان خريدند. و در خوراك و پوشاك هم چنان كه به تو وسعت داده تو هم آنان را در مضيقه قرار مده! چهره‏ات را از آنان بر مگردان، صدايت را از صداى آنان بالاتر مبر! كه اين حقيقت تعظيم خداست. و با آنان نيكو سخن بگو و نرم و لطيف باش، همانا كه خداوند پاداش نيكوكاران را ضايع نمى‏كند! «انّ اللّه لايضيع اجر المحسنين»(5) خطاب با كلمات دلپذير
از نكات مهمى كه جوانان بايد در مورد پدر و مادرشان رعايت كنند لحن خطاب و استفاده از كلمات دلپذير و دوست داشتنى است. رعايت اين نكته تأثير بسزائى در استحكام روابط والدين و فرزندان مى‏تواند داشته باشد. فرزندان با اين شيوه نه تنها دردل والدين جا باز مى‏كنند و محبت افزون‏ترى بدست مى‏آورند بلكه خشنودى خداوند متعال را نيز كسب خواهند كرد. روايتى جذّاب و قابل توجه از ارتباط پيامبر(ص) با دختر گرامى‏اش حضرت فاطمه (س) گوياترين سند اين ادعاست. امام صادق (ع) به نقل از حضرت فاطمه زهرا(ع) مى‏فرمايد: هنگامى كه آيه «لاتجعلوا دعا الرّسول بينكم كدعاء بعضكم بعضاً؛(6) رسول خدا(ص) را در هنگام خطاب مانند خودتان صدا نكنيد و نام نبريد( او را يا رسول اللّه خطاب كنيد) نازل شد من بيم داشتم كه در خطاب به رسول خدا بگويم: «اى پدر». بلكه مى‏گفتم: يا رسول اللّه، دو سه بار آن حضرت چيزى به من نگفت، امّا يكبار به من رو كرده و فرمود: اى فاطمه! آن آيه در مورد تو نازل نشده و در مورد خانواده و نسل تو نيز نازل نشده، تو از منى و من از توأم؛ آن آيه براى جفاكاران و درشتخويان قريش كه اهل گردنكشى و تكبرند نازل شده است. دلم مى‏خواهد تو همچنان مرا «اى پدر» خطاب كنى، اينگونه صدا كردن دل را زنده‏تر مى‏دارد و خداوند را خشنودتر مى‏سازد.»(7) قرآن و حقوق والدين‏
ابى ولّاد حنّاط مى گويد: از امام صادق(ع) شنيدم كه در تفسير آيه «و بالوالدين احساناً؛(8) فرمود: احسان به پدر و مادر سخن گفتن نيكو و دلنشين با پدر و مادر است همچنين فرزندان بايد تلاش كنند تا والدين مجبور نشوند آنچه را كه لازم دارند يا دلشان مى‏خواهد به زبان بياورند و با ترس و شرم از آنان بخواهند بلكه بايد قبل از درخواست والدين نيازهاى آنان را برطرف كرد.
آيا خداوند نفرموده است كه: «لن تنالوا البرّ حتى تنفقوا ممّا تحبّون؛(9) هرگز به مقام نيكان و ابرار نمى‏رسيد مگر اينكه از آنچه دوست داريد احسان كنيد.»
آنگاه امام در ادامه تفسير آيه افزود: اينكه خداوند مى‏فرمايد: «امّا يبلغنّ عندك الكبر احدهما اوكلاهما فلا تقل لهما افٍّ و لا تنهرهما؛هرگاه يكى از آن دو يا هر دوى آنها به سن پيرى رسيدند، كمترين اهانتى به آنان روا مدار! و بر آنها فرياد مزن!».
يعنى اگر ترا ناراحت كردند تو كوچكترين سخن را در عتاب و آزار آنان بر زبان مياور! گرچه ترا كتك بزنند بلكه با آنان كريمانه سخن بگو:«و قل لهما قولاً كريماً؛(10) و گفتار لطيف، سنجيده و بزرگوارانه به آنها بگو!» امام صادق (ع) فرمود: يعنى در مقابل درشتى و تندخوئى والدين بگو: خداوند شما را ببخشايد! خداوند فرمود: «واخفض لهما جناح الذّل من الرّحمة و قل ربّ ارحمهما كما ربّيانى صغيرا؛(11) و بالهاى تواضع خويش را از محبت و لطف در برابر آنان فرود آر و بگو: پروردگارا! همان گونه كه آنها مرا در كوچكى تربيت كردند مشمول رحمتشان قرار ده!». امام در توضيح اين آيه مى‏فرمايد: با نگاه تند و آزار دهنده آنان را مرنجان فقط با نگاههاى مهرآميز و محبت‏انگيز دلهايشان را بدست آر! صداى خود را بلندتر از آن‏ها نكن! دست خود را بالاتر از دست آنان نبر و خود را مقدم بر آنان قرار نده!(12) بركات سپاس از پدر و مادر
امام صادق(ع) بر اين باور بود كه حق‏شناسى در مورد والدين و رعايت حقوق آنان آثار و بركات فراوانى در زندگى افراد در پى دارد و همواره مى‏فرمود:«ما يمنع الرّجل منكم ان يبرّ والديه – حييّن و متيّين – يصلّى عنهما و يتصدّق عنهما و يصوم عنهما فيكون الذى صنع لهما و له مثل ذلك، فيزيده اللّه ببرّه و صلته خيراً كثيراً؛(13) چه چيزى مانع مى‏شود كه شخصى از شما به والدين خود نيكى كند – چه زنده باشند يا از دنيا رفته باشند – از سوى آنها نماز و صدقه و روزه انجام بدهد و هرچه به نيت آنان انجام دهد معادل پاداش آن براى خود او نيز خواهد بود و خداوند نيكى‏هايش را پاداش بسيار عطاء خواهد كرد.»
آن حضرت در گفتار راهگشاى ديگرى فرمود: مردى به محضر رسول خدا(ص) آمده و عرضه داشت: يا رسول اللّه مرا راهنمائى كن! پيامبر در ضمن توصيه‏هايش به او سفارش كرد كه: از پدر و مادرت اطاعت كن و به آنان نيكى و احسان نما چه زنده باشند يا مرده و اگر به تو فرمان دادند كه از خانواده و اموالت فاصله بگير و جداشو! اين كار را بكن كه از ايمان است.(14) البته والدين وظيفه شناس اينگونه امر نمى‏كنند امّا اين تأكيد، اهمّيت مقام والدين و ارزش آنرا مى‏رساند.
در اينجا نمونه‏هائى از آثار و بركات خدمت و نيكى به والدين را از منظر حضرت صادق(ع) مى‏خوانيم:
1- مردى به حضور امام ششم(ع) آمده و عرضه داشت: اى پسر رسول خدا! پدر من پير شده است من او را به آغوش گرفته و براى رفع نيازهايش به اين طرف و آن طرف مى‏برم امام فرمود: «تا مى‏توانى اين كار را خودت انجام بده كه اين عمل ترا به بهشت خواهد برد.»(15) با ارزشتر از جهاد و هجرت‏
2- حضرت امام صادق(ع) فرمود: مردى پيش پيامبر اكرم(ص) آمده و عرض كرد: اى رسول خدا! من با تو براى هجرت و جهاد بيعت مى‏كنم. پيامبر پرسيد: آيا از پدر و مادرت يكى زنده است؟ گفت: بلى هر دوى آنها در حال حياتند. پيامبر دوباره پرسيد: آيا از خداوند متعال پاداش اخروى مى‏خواهى؟ گفت: بلى. حضرت رسول (ص) فرمود: پس به سوى پدر و مادرت برگرد و با آنان نيك رفتارى كن.(16) برترين عمل‏
3- منصور بن حازم به امام ششم(ع) عرضه داشت: كدام يك از اعمال نيك از ساير اعمال برتر است؟ امام فرمود:«الصّلاة لوقتها و برّالوالدين و الجهاد فى سبيل اللّه؛(17) نماز در وقت، نيكى به پدر و مادر و جهاد در راه خدا.» نيكى به فرزندان‏
4- آن حضرت يكى ديگر از بركات سپاسگزارى از والدين را، داشتن فرزندان نيكو كار و صالح مى‏داند و مى‏فرمايد:«برّوا آباءكم يبرّكم ابناءكم؛(18)به پدرانتان نيكى كنيد تا فرزندانتان نيز به شما نيكى كنند». رفاه و راحتى در هنگام مرگ‏
5 – حضرت امام صادق(ع) راحتى در هنگام مرگ و آسان شدن سكرات موت را از ديگر آثار نيكى به والدين شمرده است و به فرزندان صالحى كه با والدين خود خوشرفتارى مى‏كنند مژده داد كه: هر كس دوست دارد خداوند متعال در لحظه مرگ بر او آسان بگيرد به بستگان خود صله رحم كرده و به پدر و مادرش نيكى كند. در اين صورت علاوه بر اين كه در لحظه جان دادن احساس آرامش و راحتى خواهد كرد، در دنيا نيز در زندگى خود به فقر و بيچارگى دچار نخواهد شد.(19) آموزش گناهان‏
6- رئيس مذهب جعفرى بهترين راه آمرزش گناهان را رسيدگى به نيازهاى پدر و مادر اعلام كرده و با بيان داستان زير اهمّيت خدمت به والدين را به شيعيان گوشزد نمود: روزى مردى به حضور پيامبر اسلام (ص) آمده و گفت: اى رسول خدا! زمانى من صاحب دخترى شدم. او را پرورش دادم تا به حد بلوغ رسيد، تا آن كه روزى بر وى لباس نو پوشانده و آراستم و آن گاه بر سر چاهى آورده و در ميان آن انداختم. او ناله‏اى كرد و استمداد طلبيد: آخرين سخنى كه از او به گوشم رسيد اين بود كه با آه و ناله جانسوز مى‏گفت: بابا!!
يا رسول اللّه! كفاره گناه من چيست؟
پيامبر فرمود: آيا مادرت زنده است؟ گفت: نه.
آيا خاله‏ات زنده است؟ مرد گفت: بلى.
رسول خدا (ص) به او سفارش كرد: اى مرد! برو و با خاله‏ات خوش رفتارى كن و به او نيكى نما زيرا كه او به منزله مادر تو است و نيك رفتارى با او كفّاره گناه تو خواهد بود.
امام صادق(ع) بعد از نقل اين داستان فرمود: در زمان جاهليت پدران، دختران خود را مى‏كشتند كه مبادا اسير شده و در ميان قبيله‏هاى ديگر صاحب فرزندانى شوند.(20)
با توجه به اين سخنان ارزنده امام جعفر صادق(ع) سپاسگزارى از زحمات توانفرساى پدر و مادر سعادت دنيا و آخرت را بدنبال داشته و فرزندان را در زندگانى خوشبخت و كامروا خواهد ساخت.
شاعر خوش ذوقى سپاسگزارى از مادر را در قطعه شعرى اينگونه به تصوير كشيده است:
مادرم روى مهت روح و روان است مرا

مهر تو قوّت تم و قوّت جان است مرا
در دل انديشه تو گنج نهان است مرا

يك نگاه تو به از، هر دو جهان است مرا
فارغم با تو زهر خوب و بد اى پاك سرشت‏

زيرپاى تو نهادست خدا باغ بهشت‏
همه آثار وجودم زوجود تو بود

به خدا بود من از پرتو بود تو بود رهنمودهاى پيشواى ششم به جوان تازه مسلمان‏
زكريا بن ابراهيم يكى از محدثين شيعى و از ياران امام صادق(ع) است او در شرح حال خود مى‏گويد: من اوائل مسيحى بودم و سپس به اسلام گرويدم. به خانه خدا مشرف شده و در همان سفر معنوى به محضر امام صادق(ع) شرفياب گشتم.
به آن پيشواى بزرگ عرض كردم: آقا! من مسيحى بودم و الآن به دين شما گرويده‏ام. امام صادق(ع) پرسيد: در اسلام چه امتيازى احساس كردى كه آن را داوطلبانه پذيرفتى؟ گفتم: اين آيه از قرآن به دلم نشست:«ما كنت تدرى ماالكتاب و لاالايمان و لكن جعلناه نوراً نهدى به من نشاء؛(21) تو نمى‏دانستى كتاب و ايمان يعنى چه؟ ولى ما آنرا نورى قرار داديم كه هر كسى را كه بخواهيم بدان هدايت كنيم». امام (ع) فرمود: خداوند ترا به اسلام هدايت فرموده و قلبت را به نورانيت آن روشن ساخته است. آنگاه برايم دعا كرد و هدايت بيشترى را از خداوند برايم مسئلت نمود. در ادامه گفتم: پدر و مادرم و ساير بستگانم همچنان به آئين مسيحيت باقى مانده‏اند و مادرم هم نابينا است. آيا با اين حال بر من جايز است كه با آن‏ها زندگى كنم و ارتباط نزديك خانوادگى داشته باشم؟
امام صادق(ع) پرسيد: آيا آنها گوشت خوك مى‏خورند؟
گفتم: نه!
فرمود: معاشرت تو با آنان مانعى ندارد پس سفارش كرد كه: درباره مادرت بيشتر مراقبت كن! به او نيكى و احسان نما! و هرگاه زندگى اش به پايان رسيد و از دنيا رفت خودت عهده دار كفن و دفنش باش!
چون از سفر مكّه و مدينه به زادگاهم كوفه بر گشتم. طبق فرمان امام ششم(ع) به مادرم بيش از گذشته و زيادتر از ديگران رسيدگى و مهربانى نمودم. خودم به او غذا مى‏دادم، لباسش را مرتب مى‏كردم، سرش را شانه مى‏زدم و عهده دار تمامى خدمات لازم براى مادرم بودم. زمانى كه مادرم اين تغييرات را در روش من احساس كرد به من گفت: زكريا! تو در آن روزگارى كه به دين ما بودى اين چنين به من خدمت نمى‏كردى! چه دليلى موجب شده كه بعد از مسلمان شدن اين قدر به من محبت مى‏كنى؟
گفتم: يكى از فرزندان پيامبر اسلام(ص) به من دستور داده كه اينگونه رفتار كنم. گفت: آيا او همان پيامبر شماست؟ گفتم: نه. بعد از پيامبر ما ديگر پيامبرى مبعوث نخواهد شد. او فرزند پيغمبر ماست. گفت: اين دستورات از آموزه‏هاى پيامبران است و دين تو از دين من بهتر است مرا راهنمائى كن تا مسلمان شوم. من طريقه اسلام را به او آموختم و او مسلمان شد. نماز ظهر و عصر و مغرب و عشاء را خواند و در نيمه شب حالش منقلب شد. من در كنار بسترش ايستاده و به پرستارى او مشغول بودم. به من گفت: پسرجان! اعتقادات اسلام را دوباره برايم تكرار كن. من آنها را براى او بازگو كردم و او به همه آنها اقرار كرد و در همان شب چشم از جهان فرو بست. بامداد روز بعد جنازه‏اش به وسيله گروهى از مسلمانان و طبق مراسم اسلامى تشييع شد و من بر جنازه مادرم نماز خواندم و با دست خود به خاك سپردم.(22) در سيره ابرار
طبق فرمايشات حضرت امام صادق(ع) نيكى به والدين و سپاس از عمرى خدمات آنان مى‏تواند بسيارى از گرههاى مشكل زندگى را حل كرده و زمينه موفقيت را در طول زندگى فراهم آورد.
در اينجا به مناسبت، نمونه‏هائى را از خاطرات بزرگان و انسانهاى موفق تاريخ در اين زمينه يادآور مى‏شويم: 1- آيت اللّه مطهرى‏
آيت اللّه مطهرى در مورد يكى از عوامل توفيقات خويش چنين مى‏گويد: گاهى كه به اسرار وجودى خود و كارهايم مى‏انديشم، احساس مى‏كنم يكى از مسائلى كه باعث خير و بركت در زندگى‏ام شده و همواره عنايت و لطف الهى را شامل حال من كرده است، احترام و نيكى فراوانى بوده است كه به والدين خود به ويژه در دوران پيرى و هنگام بيمارى كرده‏ام. علاوه بر توجّه معنوى و عاطفى، تا آن جا كه توانائيم اجازه مى‏داد با وجود فقر مالى و مشكلات مادى در زندگى‏ام، از نظر هزينه و مخارج زندگى به آنان كمك و مساعدت كرده‏ام.
يكى از فرزندان شهيد مطهرى(ره) نيز در اين زمينه مى‏گويد: هرگاه به فريمان(زادگاه آقاى مطهرى) سفر مى‏كرديم، پدرم تأكيد خاص داشتند كه ابتداء به منزل پدر و مادرشان بروم. پس از آن اقوامى را كه براى ديدن ايشان و خانواده به منزل حاج شيخ مى‏آمدند مى‏پذيرفتند در موقع روبرو شدن با پدر و مادر دست آنان را مى‏بوسيدند و به ما نيز توصيه مى‏كردند كه دست ايشان را ببوسيم.(23) 2- شيخ انصارى‏
شيخ مرتضى انصارى بزرگ پرچمدار جهان تشيع و سرآمد فقها و مجتهدين اماميه است، او بعد از آنكه مدتى در شهر كربلا در حضور استادش مرحوم شريف العلما و ساير اساتيد حوزه علميه نجف تحصيل كرد به زادگاهش شوشتر مراجعت نمود. شيخ مدتى تحصيلات خود را در همان جا ادامه داده، دوباره خواست تا براى تكميل مراتب علمى به عتبات عاليات برگردد. امّا مادرش به رجوع دوباره وى راضى نبود. اصرار شيخ و ديگر افراد براى جلب رضايت مادر بى‏نتيجه بود. تا اين كه شيخ به مادرش عرضه داشت: آيا اجازه مى‏دهى تا استخاره كنم و جواب هرچه بود در مقابل آن هر دو تسليم باشيم؟ مادرش پذيرفت. در جواب استخاره شيخ اين آيه آمد: «ولاتخافى و لاتحزنى انّا رادّوه اليك و جاعلوه من المرسلين؛(24) هرگز مترس، محزون مباش كه ما او را به تو باز مى‏گردانيم و از رسالت مداران خود قرار مى‏دهيم». وقتى اين آيه را به مادرش توضيح داد، او خيلى خوشحال شد و به شيخ مرتضى اجازه مسافرت داد. شيخ انصارى در اين مسافرت سرنوشت ساز خود، به بركت دعاى مادر، توفيق الهى و تلاش و استقامت خويش به بالاترين درجه اجتهاد و مرجعيت نائل شد و پرچم اسلام بر دوش وى قرار گرفته و بزرگترين رهبر مذهبى در عصر خود گرديد: هنگامى كه به مادر شيخ انصارى گفته شد: آيا از اين همه ترقى و عظمت فرزندش برخود نمى‏بالد و افتخار نمى‏كند؟! در جواب گفت: رسيدن فرزندم به شكوه و عظمت، براى من شگفت‏انگيز نيست، بلكه اگر چنين نمى‏شد من متعجب مى‏شدم، چرا كه هر وقت كه به او مى‏خواستم شير بدهم وضو مى‏گرفتم و با طهارت و پاكيزگى، به او شير مى‏دادم. بلى شير پاك، فكر پاك و شير ناپاك انديشه ناپاك توليد مى‏كند.
در حوزه علميه نجف رسم شيخ بر اين بود كه در بازگشت از مجلس تدريس، ابتداء نزد مادر مى‏رفت و براى دلجوئى از آن پيرزن با وى به گفتگو مى‏پرداخت و از اوضاع زندگى مردم پيشين مى‏پرسيد و مزاح مى‏كرد و از او پوزش مى‏طلبيد. سپس به اتاق مطالعه و عبادت مى‏رفت.
زمانى كه مادر شيخ انصارى از دنيا رفت او در فراق مادر به شدت مى‏گريست و در كنار پيكر بى جان مادرش زانوى غم زده و اشك ماتم مى‏ريخت. يكى از شاگردان نزديكش او را تسليت گفته و به عنوان دلجوئى اظهار داشت: جناب استاد! براى شما با اين مقام علمى، شايسته نيست كه براى درگذشت پيرزنى كه عمرش سرآمده بود اين طور اشك بريزيد و بى تابى كنيد. آن بزرگ مرد تاريخ سر برداشته و گفت: گويا شما هنوز به مقام ارجمند مادر واقف نيستيد، تربيت صحيح و زحمات فراوان اين مادر مرا به اين مقام رسانيد و پرورش اوليه او، زمينه ترقى و پيشرفت را در من ايجاد كرد. در حقيقت اين همه توفيقات من مرهون زحمات و تلاش‏هاى مشفقانه و مخلصانه اين مادر است.(25) 3- آيت اللّه مرعشى نجفى‏
آيت اللّه مرعشى نجفى بزرگ فرهنگبان ميراث اهل بيت(ع) در بيشتر علوم اسلامى صاحب نظر بود و تأليفات ارزشمند ايشان – كه نزديك به صد و پنجاه اثر در موضوعات مختلف است – گواه روشنى بر اين حقيقت است. كرامات معنوى، دريافت بيش از چهار صد اجازه اجتهادى و روايتى از علماى بزرگ اسلامى، تدريس متجاوز از شصت و هفت سال در حوزه علميه قم و نجف، تربيت هزاران طلبه و مشتاق دانش، تأسيس ده‏ها مدرسه علمى، مسجد،حسينيه، مراكز فرهنگى، رفاهى و درمانى و ايجاد بزرگترين و مشهورترين كتابخانه در جهان اسلام، از جمله توفيقات اين فقيه فرزانه مى‏باشد او يكى از مهمترين عوامل توفيقات خود را از بركت محبت و سپاس از پدر و دعاى والدين مى‏داند. و در خاطرات خود مى‏گويد: زمانى كه در نجف بوديم، يك روز مادرم فرمودند: پدرت را صدا بزن، تا براى صرف نهار تشريف بياورد. حقير به طبقه بالا رفتم و ديدم پدرم در حال مطالعه خوابش برده است. مانده بودم چه كنم: از طرفى مى‏خواستم امر مادرم را اطاعت كنم و از سوئى ديگر مى‏ترسيدم با بيدار كردن پدر، باعث رنجش خاطر او گردم، خم شدم و لبهايم را كف پاى پدر گذاشتم و چندين بوسه برداشتم، تا اين كه در اثر قلقلك پا، پدرم از خواب بيدار شد و وقتى اين علاقه و ادب و كمال احترام را از من ديد فرمود: شهاب الدين تو هستى؟ عرض كردم: بله آقا؛ دو دستش را به سوى آسمان بالا برد و فرمود: پسرم خداوند عزتت را بالا ببرد و تو را از خادمين اهل بيت(ع) قرار دهد. حضرت آية اللّه مرعشى نجفى مى‏فرمود: من هرچه دارم از بركت آن دعاى پدرم مى‏باشد.(26) 4- پاستور شيميدان فرانسوى‏
در كشورهاى غربى بر اثر حاكميت تكنولوژى و صنعت، روابط عاطفى ضعيف و كم‏رنگ است و روابط عاطفى اعضاى خانواده‏ها متزلزل و گاهى اصلاً وجود ندارد. امّا از آن جائى كه عاطفه و محبت امرى فطرى است در نهاد برخى افراد غربى به ويژه فطرت‏هاى سالم، عقلاء و نخبگان انديشمند آنان اين حس درونى و نداى وجدان خاموش نشده و گاهى شعله‏هائى از آن مشاهده مى‏شود. بلى از نظر اقتصادى و نظامى كشورهاى غربى، پيشرفته و متمدن جلوه مى‏كنند ولى به شدت در خلأ فرهنگى و فقر عاطفى در رنج و عذابند. لوئى پاستور، شيميدان معروف فرانسوى و صاحب كشف‏هاى مهم علمى، هنگامى كه بر اثر نظريه‏هاى بديع خود به اوج افتخار جهانى نائل شد، دولت فرانسه در صدد برآمد خانه‏اى را كه محل تولد او بود به موزه تبديل كند، پاستور در آن مراسم ضمن يك سخنرانى كه در خانه محقرشان ايراد كرد از مادر فداكارش كمال سپاس و حق‏شناسى را بجاى آورد او با صدائى كه از فرط تأثر مى‏لرزيد چنين گفت: اى مادر عزيز! اى گمشده دلبند، كه ساليانى دراز در اين خانه با من به سر بردى، توئى كه اكنون همه چيز را مديون تو مى‏بينم. مادر شجاع و دلدارم! تمام حسن فداكارى و شور و هيجانى كه در راه عظمت علم و بزرگى ميهنم به كار بسته‏ام و از اين پس نيز به كار خواهم بست، تو به من آموخته‏اى و در وجودم رسوخ داده‏اى. كار مشقت بارى كه تو در خانه و دركارگاه كوچكمان پيش گرفته بودى، به من درس صبر و حوصله در تحقيقات علمى آينده‏ام داد. از آن گاه كه با وجود فقر و مسكنت مرا به مكتب فرستادى، عشق به ميهن و خدمت به بشر را در شب و روز به من آموختى. اكنون از تو اجازه مى‏خواهم، تمام سرافرازى كه ميهنم در جشن امروز به من اعطاء مى‏كند به پيشگاه عظمتت تقديم كنم. همين قدر بدان كه فرزندت امروز كه در ميان امواج افتخار و سربلندى غوطه ور است. بازهم خود را بدون تو، اى مادر عزيز! در اين جهان بزرگ تنها و بى‏پناه مى‏بيند!(27) عواقب ناسپاسى به والدين
همچنانكه، نيكى و احسان به پدر و مادر موجب سعادت و رستگارى فرزندان شده و آثار و بركات مادى و معنوى به همراه دارد ناسپاسى و بدى در حق آنان نيز فرجام ناشايست و آثار ذلت بارى را به همراه دارد. كه به چند مورد اشاره مى‏كنيم: سلب عدلت‏
شخصى به امام صادق(ع) عرضه داشت: پيش نمازى كه تمام شرائط امامت را داراست، جز اينكه با پدر و مادرش رفتارى تند دارد و با سخنان درشت آنان را مى‏رنجاند، آيا شايستگى امامت را دارد و ما مى‏توانيم به او اقتداء كنيم؟ پيشواى ششم فرمود: تا زمانى كه او با پدر و مادرش رفتارى ناشايست دارد و والدين خود را ناراحت مى‏كند در پشت سر او نماز نخوان!(28) محروميت از الطاف خداوندى‏
امام صادق(ع) فرمود: هنگامى كه يعقوب(ع) براى ملاقات فرزندش يوسف(ع) وارد مصر گرديد يوسف(ع) به استقبال پدر بزرگوارش آمد يعقوب (ع) با ديدن يوسف(ع) فوراً از اسب پياده شد ولى جناب يوسف(ع) به خاطر رعايت مقام سلطنت ظاهرى، براى احترام بيشتر به پدر از مركب پائين نيامد و همان طورى كه روى اسب قرار داشت دست در گردن پدر انداخت. حضرت يوسف(ع) هنوز از خوش آمدگوئى با يعقوب فارغ نشده بود كه جبرئيل نازل شده و به يوسف فرمود: دست خود را باز كن! يوسف كف دست خود را گشود، نور درخشانى از دستش به سوى آسمان بالا رفت، يوسف(ع) پرسيد: اين چه نورى بود كه از كف دست من خارج شد؟ جبرئيل فرمود:«نزعت النّبوة من عقبك عقوبةً لما لم تنزل الى الشّيخ يعقوب فلا يكون من عقبك نبىّ؛(29) نور نبوت از صلب تو بيرون رفت و ديگر پيامبرى از نسل تو به وجود نخواهد آمد. به سبب آن كه كمال احترام را در مورد پدر پيرت رعايت نكردى، پس كسى از فرزندانت به نبوت نخواهد رسيد».
الا اى يوسف مصرى كه كردت سلطنت مغرور

پدر را باز پرس آخر، كجا شد مهر فرزندى‏ محروميت از حقوق اجتماعى‏
با اين كه در مورد اهميت به دستورات اخلاقى در متون دينى‏ما سفارش‏هاى اكيد شده است. امّا در مورد كسانى كه به والدين خود اهانت كرده و ناسپاسى مى‏كنند دستورات باز دارنده‏اى آمده است. در حالى كه در مورد سلام دادن اين همه سفارش و توصيه‏ها داريم امّا امام صادق(ع) مى‏فرمايد: به چند گروه سلام ندهيد: 1- شراب خواران 2- قمار بازان و شطرنج بازان 3- اهل ساز و آواز و رقص و موسيقى 4- كافران 5 – كسانى كه به مادرانشان دشنام مى‏دهند 6- شاعران و گويندگان بددهن و هرزه.(30) پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. سوره بقره، آيه 83. 2. سوره مريم، آيه 14. 3. همان، آيه 32. 4. كنزالعمال، ج 16، ص 470. 5. مصباح الشريعه، ص 70. 6. سوره نور، آيه 63. 7. المناقب، ج 3، ص 102. 8. سوره اسراء، آيه 23. 9. سوره آل عمران، آيه 92. 10. سوره اسراء، آيه 23. 11. همان، آيه 24. 12. مستدرك الوسائل، ج 15، ص 197. 13. و 14. مستدرك الوسائل، ج 15، ص 199. 15. عده الداعى، ص 86. 16. مستدرك الوسائل، ج 15، ص 177. 17. بحارالانوار، ج 71، ص 46. 18. الكافى، ج 5، ص 554. 19. روضه الواعظين، ج 2، ص 367. 20. الكافى، كتاب الايمان و الكفر، باب البرّ بالوالدين، حديث 18. 21. سوره شورى، آيه 52. 22. اصول كافى، باب برّالوالدين، حديث 11. 23. حقوق متقابل والدين و فرزندان، ص 151. 24. سوره قصص، آيه 7. 25. حقوق متقابل والدين و فرزندان، ص 234. 26. حقوق والدين، ص 12. 27. مادر، ص 239. 28. من‏لايحضره الفقيه، ج‏1، ص 379. 29. الكافى، ج 2، ص 309. 30. خصال شيخ صدوق، ج‏1، ص 330.

/

جايگاه خرد و خردورزان در سخنان امام هشتم

اساس تمام پيشرفتهاى مادى و معنوى بشر در طول تاريخ انديشه و تعقل از يك طرف و سعى و تلاش خردورزان از طرف ديگر بوده است. اگر بشر قرن بيستم و بيست و يكم از نظر صنعتى و تكنولوژى به موفقيتهاى چشمگيرى دست يافته، بر اثر انديشه و تلاش بوده است چنان كه پيشرفتهاى معنوى جوامع و افراد نيز بر اثر بهره‏ورى از توان عقل و خرد و قدرت عقل و تلاش بوده است.
پيامبران، امامان و بندگان صالح الهى همه اهل خرد و تعقّل و مروجان تفكّر و انديشه بوده‏اند ابوذر شاگرد تربيت شده و خردورز پيامبر اكرم(ص) بيشترين اوقات خويش را صرف تعقّل و انديشه و عبرت اندوزى و بهره‏گيرى از خرد ديگران مى‏نمود.(1)
قرآن اين كتاب جاويد و ماندگار الهى و آسمانى براى انديشه و خردورزى و صاحبان عقل و خردورزان، ارزش والا و حياتى قائل است و زيباترين و رساترين سخنان را درباره ارزش دانش و تعقّل و دقت و تفقّه بيان نموده است. در قرآن بيش از هزار بار(2) كلمه «علم» و مشتقات آن، كه نشانه بارورى خرد و انديشه است تكرار شده، و افزون بر 17 آيه به طور صريح انسان را دعوت به تفكّر نموده، بيش از 10 آيه با كلمه «انظروا، دقت كنيد» شروع شده است. بيش از پنجاه مورد كلمه «عقل» و مشتقّات آن به كار رفته است و در چهار آيه نيز قاطعانه به تدبّر در قرآن امر شده است و همچنين از كلمه فقه و تفقّه و امثال آن بهره جسته است.
از طرف ديگر فقهاى خردورز ما نيز عقل و خرد را يكى از چهار منبع استنباط و استخراج معرّفى نموده و حكيمان و انديشمندان اسلام نيز با بهره‏گيرى از خرد، فلسفه و كلام اسلامى را در اوج عظمت و متانت ارتقاء و صعود داده‏اند و بر توده مردم نيز لازم است كه در اعتقادات اصولى و اساسى از خرد بهره جويند.
راستى از انصاف بسيار فاصله دارد آنانى كه دين اسلام را غير عقلانى قلمداد نموده و احكام آن را به دور از انديشه و عقلانيت مى‏دانند.
آنچه در پيش رو داريد نگاهى است گذرا به جايگاه عقل و تعقّل و عاقلان و خردورزان در كلام عالم و انديشمند اهلبيت(ع) حضرت على بن موسى(ع).

الف: جايگاه خرد

1- عقل حجّت باطنى:
عقل را تعريف گوناگونى شده است، در روايات به «العقل ما عبد به الرحمان ؛ عقل چيزى است كه بوسيله آن خدا بندگى مى‏شود» و يا حجّت باطنى تعريف شده است(3) امام هشتم (ع) نيز عقل را حجّت باطنى در كنار حجّت ظاهرى يعنى انبياء و امامان دانسته است. ابن سكّيت به امام عرض كرد: «ما اَلحُجّةُ عَلَى الخَلقِ اَليَومَ؟ فَقال(ع) اَلعَقلُ يَعرِفُ بِهِ الصّادِقُ عَلَى اللّهِ فَيُصَدِّقُهُ وَ الكاذِبُ عَلَى اللّه فَيُكَذِّبُهُ فَقالَ اِبنُ السِّكّيت. هذا وَ اللّهِ هُوَ الجَواب؛ امروز حجّت بر مردم چيست؟ امام(ع) فرمود: همان خرد باشد كه انسان به وسيله آن راستگويى بر خدا را مى‏شناسد و او را تصديق مى‏كند و از دروغ پرداز بر خدا آگاهى مى‏يابد و او را تكذيب مى‏كند، پس ابن سكّيت گفت: به خدا سوگند كه اين همان پاسخ (درست) است».(4)
خود حضرت نيز در روزگارى كه حجت ظاهرى خداوند يعنى امامت الهى در حد پادشاهى و ولايت عهدى تنزّل يافته و امامان معصوم ناشناخته مانده‏اند از حجّت باطنى بيشترين بهره را برد و با تشكيل مناظرات و احتجاجات عقلانى، خردورزان را جذب خويش نموده و عده‏اى از آنها را به راه اصلى و حجّت ظاهرى و امامت هدايت نمود.
مهمترين احتجاجات عقلى حضرت عبارتند از:
1- مناظره با جاثليق، رئيس اسقفها و پيشواى مسيحيان.
2- مناظره با رأس الجالوت بزرگ يهوديان.
3- مناظره با هربز اكبر، بزرگ زرتشتيان.
4- مناظره با عمران صابى.
5 – مناظره با سليمان مروزى دانشمند علم كلام.
6 – مناظره با على بن محمد بن جهم ناصبى.
7- مناظره با ارباب مذاهب مختلف در بصره.
هر يك از مناظرات حضرت داراى محتواى عميق عقلانى است كه هر خردمندى را مقهور خود مى‏سازد.(5) 2- عقل هديه الهى:
خداوند نعمت‏هاى فراوانى ارزانى انسان داشته، در بين اين نعمت‏ها، نعمت ولايت و نعمت عقل از جايگاه ويژه و خاصى برخوردار است. به همين جهت است كه در جاى جاى روايات، اين نعمت را مخصوصاً به خداوند نسبت داده و هديه الهى دانسته است با اينكه تمام نعمت‏ها از آن اوست، در واقع اين يك نوع اضافه تشريفى به خداوند متعال است حضرت على بن موسى (ع) به ابى هاشم جعفرى فرمود: «يا اَبا هاشِمٍ اَلعَقلُ حِباءٌ مِنَ اللّهِ و الاَدَبُ كُلفَةً، فَمَن تَكَلَّف الاَدَبَ قَدَرَ عَلَيهِ وَ مَن تَكَلَّفَ العَقل لَم يَزدَد بِذلِكَ اِلّا جَهلاً؛(6) اى ابى هاشم خرد ارزانى خداوند است و (به دست آوردن) ادب مشقّت آور است. پس هر كس مشقّت ادب آموزى را بر عهده گيرد به آن دست يابد و هر كس مشقّت خرد آموزى (و به دست آوردن آن را) بر عهده گيرد جز نادانى نيفزايد(چرا كه عقل را خداوند بايد عنايت كند). 3- تعقّل برترين عبادت:
عده‏اى بر اين باورند كه عبادات منحصر است در انجام نماز و خواندن نمازهاى مستحبى و گرفتن روزه‏هاى واجب و مستحب، بدون آن كه در رمز و راز آن انديشه كنند، و يا در زمان و اوضاع آن تعقل نمايند.
امام هشتم(ع) با گوشزد اين خطر عبادت اصلى را در زيادى انديشيدن و بهره‏ورى از خرد مى‏داند آنجا كه فرمود: «ليست العبادة كثرة الصّيام و الصّلوة، و انّما العبادة كثرة التّفكر فى امر اللّه؛(7) عبادت (زيادى روزه و نماز نيست و بلكه) فقط بسيار انديشيدن در امر خداوند است». 4- بهترين دوست:
خرد علاوه بر آنكه در كار فكرى و نظرى مددكار انسان است و به عبادت انسان ارزش و بهاء مى‏دهد، در كارهاى عملى نيز بهترين يار انسان و در تنهائى‏ها بهترين رفيق و دوست انسان شمرده مى‏شود، امام هشتم (ع) در اين‏باره مى‏فرمايد: «صديق كلّ امرءٍ عقله و عدوه جهله؛(8) دوست هر مردى (و انسانى) خرد اوست و دشمنش نادانى او». و پيامبر اكرم(ص) نيز عقل را قوام انسان و عامل نگهدارنده او دانسته آنجا كه فرمود: «قوام المرء عقله؛(9) قوام مرد (و آنچه انسان را سرپا نگه مى‏دارد) عقل اوست. و على (ع) نزديك‏ترين يار انسان را خرد معرّفى مى‏كند كه: «العقل خليل المؤمن؛(10) خرد دوست مؤمن است». 5 – مهر عامل دوستى‏
عقل و خرد نه تنها دوست و يار خود انسان است، كه دوستى با دوستان و ياران نيز با عقل و خرد ميسر است، انسان بخواهد دوستان خود را در سطح جامعه و فاميل و خانواده حفظ كند بايد از مهربانى برخواسته از خرد بهره برد، امام هشتم(ع) در كلام نغز و زيباى خود فرمود: «التودّد الى النّاس نصف العقل؛(11) مهربانى با مردم نيمى از خرد است. 6- برترين عقلها:
عقل انسان داراى مرابت و درجاتى است، برترين عقلها آن است كه انسان را به سوى اهداف نورانى هدايت كند، و شناخت انسان را نسبت به خالق هستى، جهان‏شناسى، و انسان‏شناسى، بيشتر سازد، در اين ميان شناخت خود انسان بعنوان پلى براى خداشناسى و جهان‏شناسى از جايگاه ويژه برخوردار است حضرت رضا(ع) باتوجّه به اين نقش مى‏فرمايد: «افضل المال ماوقى به العِرض و افضل العقل معرفة الانسان نفسه؛(12) بهترين مال، مالى است كه آبروى آدمى توسط آن حفظ شود، و بهترين عقل، شناختن انسان است خودش را». ب: نشانه خردورزان
بسيارند كسانى كه ادّعاى خردورزى مى‏كنند و گاه خود را برترين خرد ورز معرّفى مى‏نمايند، امّا اينگونه نيست كه هر مدّعى خردى، خردورز باشد، چه بسيار كسانى هستند كه بجاى عقل از شيطنت و حيله‏گرى برخوردارند، و همچون عمروعاص براى هر كارى حيله‏اى، و براى هر حق باطلى و براى هر راست، دروغى پيش ساخته دارند، اين‏ها هرگز از نظر دينى خردمند و عاقل بحساب نمى‏آيند، براى تشخيص اين امر حضرت ثامن الحجج(ع) نشانه خردمندان واقعى را به جامعه معرّفى مى‏نمايد آنجا كه فرمود: «لا يتمّ عقل امرءٍ مسلمٍ حتّى تكون فيه عشر خصالٍ الخير منه مأمول و الشّرّ منه مأمونٌ يستكثر قليل الخير من غيره، و يستقلّ كثير الخير من نفسه، لايسأم من طلب الحوائج اليه، و لا يملّ من طلب العلم طول دهره، الفقر فى اللّه احبّ اليه من الغنى، والذّلّ فى اللّه احبّ اليه من العزّ فى عدوّه، و الخمول اشهى اليه من الشّهرة، ثمّ قال العاشرة و ما العاشرة، قيل له: ماهى؟ قال(ع): لايرى احداً الّا قال هو خيرٌ منّى واتقى؛(13) خرد مرد مسلمان كامل نمى‏شود مگر آنكه ده ويژگى در او باشد:
1- به نيكى او اميد رود(و دست خير او در جامعه مورد اميد نيازمندان باشد).
2- از بدى او آسودگى باشد(و كسى از شرّ او بر خود بيم نداشته باشد).
3- و نيكى اندك ديگرى را بسيار شمارد.
4- و نيكى بسيار خويش را ناچيز داند.
5 – و از نيازخواهى (ديگران) نزد او دلگير و خسته نمى‏شود.
6- و از علم‏جويى در طول عمرش دلخسته نمى‏گردد.
7 – و تهديستى در راه خدا را بيشتر از توانگرى دوست مى‏دارد.
8 – و خوارى (ظاهرى) در راه خدا را از بزرگمندى درنزد دشمن خدا خوشتر دارد.
9- و گمنامى براى او رغبت انگيزتر از بلند آوازگى (و شهرت) است.
10 – سپس حضرت فرمود: دهمى و چه (دانى) دهمى (چيست)؟ عرض شد به حضرت: دهمى چيست؟ فرمود: كسى را نبيند مگر آن كه گويد: او از من بهتر و پارساتر است.
در ادامه آن حضرت فرمود: «اِنَّما النّاسُ رَجُلان: رَجَلٌ خَيرٌ مِنه وَاَتقى تَواضَعَ لَهُ لِيَلحَقَ بِهِ، فَاِذا فَعَلَ ذلِكَ فَقَد عَلا مجدُهُ وَ طابَ خَيرُهُ وَ حَسُنَ ذِكرُهُ وَ سادَ اَهلَ زَمانِهِ؛(14) به راستى مردم دو دسته‏اند: بهتر و پارساتر از او و بدتر و پائين‏تر، پس (خردمند) هرگاه مردى بدتر از خود را ملاقات كند مى‏گويد: شايد نيكى و خوبى او در درون و باطن اوست كه اين به سود اوست، ولى نيكى من آشكار است و (شايد) اين به زيان من است. و هرگاه بهتر و پارساتر از خويش را ببيند در برابرش فروتنى كند تا همپاى او گردد، پس چنانچه اين گونه كند بى گمان بزرگمندى‏اش فراز گيرد و نيكى‏اش پاكيزه شود و ياد او نيك گردد و سرور مردم دوران خويش باشد.
به حقيقت اگر به آنچه در روايت فوق بعنوان اوصاف خردمندان و خردورزان اشاره شده عمل شود، بسيارى از امور جامعه امروز ما اصلاح خواهد شد.
يكى از مشكلات جامعه امروز ما نديده گرفتن خدمات و تلاشهاى جناح مخالف است هر گروهى براى بيرون كردن رقيب ازميدان، بيش از آنكه نقاط مثبت خويش را بيان دارد، تلاش در بزرگ جلوه دادن نقاط منفى مخالف دارد، بدون آنكه نقاط مثبت و كارهاى انجام شده گروه مخالف را بيان كند، اگر طرفين به اوصاف خردمندان پايبند بودند، در كنار انتقاد و بيان ضعف، كارهاى خير و مثبت رقيب را نيز بيان مى‏كردند، و در جامعه بخوبى جلوه مى‏دادند، چنانكه امام هشتم(ع) فرمود:
مشكل ديگر احساس خستگى مسئولان و مراجع ذى‏ربط و افراد متشخص در مقابل مراجعات و اظهار حاجات مردم است و حال آنكه خردمندان بنابه گفته امام هشتم (ع) هرگز در مقابل حاجت‏هاى مردم و گرهگشائى از كار آنان اظهار عجز و ملامت و خستگى نمى‏كنند.
مشكل سوّم در جامعه، شهرت طلبى و شهر خواهى است، نمونه بارز آن را در ايام انتخابات مى‏بينيم خيلى از نامزدها يقين دارند كه در انتخابات كشورى يا استانى برنده نمى‏شوند، با اين حال خرجهاى كلان و اسراف‏هاى بى‏شمارى را مرتكب مى‏شوند، آنهم در اوضاعى كه خيلى از جوانهاى ما بر اثر نداشتن توان مالى از امر ازدواج عاجزند، و خيلى از خانواده‏هاى فقير در نان شب شان درمانده، و…آن همه خرجها و تلاشها جز به هدف شهرت خواهى انجام نمى‏پذيرد. و حال آن كه حضرت ثامن الحجج فرمود: انسان خردمند و خردپيشه از شهرت‏طلبى گريزان، مگر آنجاى كه در مسير انجام وظائف الهى باشد. پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. بحارالانوار، علّامه مجلسى، ج 22، ص 431. 2. آمار استخراج شده بر اساس اطلاعات كتاب «المعجم المفهرس» محمد فؤاد عبدالباقى (دارالحديث قاهره) مى‏باشد. 3. منتخب ميزان الحكمه، محمدى رى شهرى، ص 358. 4. شيخ ابومحمد حرّانى، تحف العقول، انتشارات آل على(ع)، چاپ اوّل، ص 814، شماره 48. 5. صدوق، عيون اخبار الرضا، ج 1، ص 155، بحار، ج 49، و ر ك مجموعه آثار دوّمين كنگره جهانى حضرت رضا(ع) 1366، ه.ش، ج 1، ص 432 – 452. 6. همان، ص 812، شماره 46. 7. همان، ص 802، شماره 3. 8. همان، ص 804، شماره 14. 9. روضة الواعظين، ص 9، و منتخب ميزان الحكمه، ص 357. 10. همان، ص 357 و تحف العقول، ص 203. 11. تحف العقول، همان، ص 804، شماره 15. 12. ميزان الحكمه، محمدى رى شهرى، ج 10، ص 577. 13. همان، ص 804، شماره 17. 14. همان، ص 804.

/

اسوه پايمردى‏

اشاره:
شجره پاك انقلاب شكوهمند اسلامى، ريشه در رشادت‏ها و پايمردى‏هاى بزرگ مردانى دارد كه با هديه كردن خون پاك خود، ضامن تداوم حركت و حيات آن شدند. بررسى ابعاد مختلف زندگانى اين شخصيت‏هاى بزرگ و تاريخ ساز انقلاب، علاوه بر ارج نهادن بر مقام شامخ و مساعى آنان، سبب تداوم خط سرخ شهادت و مشى انديشه‏هاى ناب آنان است. چرا كه دميدن روح حماسه و شهادت‏طلبى، رمز سربلندى جامعه اسلامى و نشاط و بالندگى در دستيابى به اهداف و آرمان‏هاى بلند معمار سترگ انقلاب حضرت امام خمينى (ره) خواهد بود.
اين نوشتار بر آن است تا با پرداختن به ابعاد گسترده زندگانى مجاهد نستوه «حضرت آيت اللّه شهيد شيخ حسين غفارى» گامى هر چند اندك در راستاى ارج نهادن به تلاش‏ها و مجاهدتهاى اين سرباز فداكار اسلام و يار وفادار حضرت امام(ره) بردارد. تولد و كودكى‏
در تابستان سال 1293 هجرى شمسى،(1) مطابق با عيد قربان 1335 هجرى قمرى،(2) شهر «دهخوارقان»(3) تبريز(آذرشهر كنونى)، شاهد شكفتن غنچه‏اى در بوستان دانش و انديشه، بر دامان فرزانه پرور خود بود. شهرى كه ياد و خاطره دانشمندان فرزانه‏اى چون «شيخ حسن مامقانى»، «شيخ عبداللّه مامقانى»(صاحب اثر ارجمند تفقيح المقال)، آيت اللّه حاج مقدس تبريزى، و شهيد محراب «آيت اللّه مدنى» را هم چنان بر لوح سينه داشت. شهرى كه بيش از دو قرن مهد پرورش عارفان و دانشوران فرهيخته‏اى چون:
ملايوسف دهخوارقانى، شيخ رضا دهخوارقانى، ضياء العلماء دهخوارقانى، شمس العلماء دهخوارقانى، آية اللّه شيخ على توتونچيان، شيخ ابوالقاسم دهخوارقانى، آية اللّه سيد جلال الدين دهخوارقانى، شيخ محمد حسن منطقى، آيةاللّه عظيمى و…(4)
و دهها اسطوره دانش و استوانه عرفان و پارسايى، قرار گرفته بود. و اكنون مى‏رفت تا نام اسوه‏اى ديگر در دانش و پارسايى و استقامت را در خاطره خويش حك كند. پدرش «حاج عباس غفارى» به پاس بزرگداشت و ارادتى كه به ساحت مقدس بزرگ مرد عاشورا، حضرت سيد الشهداء(عليه السلام) داشت، نام فرزند خويش را «حسين» نهاد و از ابتدا جريده زندگانى و آينده روشن او را در طالع خون و شهادت پيشگى پيچيد. خاستگاه تربيتى حسين، خانه‏اى كوچك و ساده بود در ميان ساير خانه‏هاى شهر، اما شميم دلنواز دوستى وارادت به ساحت تابناك خاندان وحى، فضاى آن را آكنده بود. او در دامان پدر و مادرى پرورش يافت كه الفباى زندگى ساده و بى‏پيرايه آنان را دلدادگى به اهل بيت(ع) تلاش در پارسايى، كوشش در تربيت سالم فرزندان و سعى در بدست آوردن روزى حلال، تشكيل مى‏داد و در روزگار تاريك سرسپردگى به اجانب، كه فساد و تباهى و ستم، سايه‏اى سنگين بر جامعه انداخته بود، تمام هم و غم والدين حسين به تربيت فرزندى صالح در فضاى معنوى خانواده معطوف شده بود. از تبار شهيدان‏
در نياكان حسين، شهيدان سربلندى بودند كه نگارينه سرخ شهادت، نامى آشنا از آنان به ياد دارد كه هر يك از آنان افتخار بزرگى براى تبار او و پيشينه ظلم ستيز ديارش به حساب مى‏آمدند. حسين يك سال و نيم نداشت كه پدرش به شهادت رسيد. پدر او در غيرت دينى و ظلم ستيزى زبان‏زد مردم آب و خاكش بود. وى در برابر زورگويى عوامل مزدور رضاخان كه دست چپاول به سوى اموال و دسترنج كشاورزان دراز كرده بودند. قد علم كرد و درخون خود غلطيد.(5) نياكان حسين، آشناى شهادت بودند. «حاج ملامحسن» جدّ حسين نيز كه از علماى نجف اشرف به شمار مى‏رفت، شخصيت برجسته‏اى در منطقه و روحانى‏اى بلند مرتبه بود. او نيز در مبارزه با استبداد رضاخانى و ستم پيشگى استعمار گرانى كه جان و مال و ناموس و اعتقاد مردم را دستخوش تعرّض خويش قرار داده بودند، سرش بريده شد و بر افتخار شيعه و عاشورا سيرتان افزود.(6) نگاشته‏اند هفت نفر از اجداد مادرى حسين در مبارزه با اجانب و بيدادگران زمانه به شهادت رسيدند و آيت اللّه حاج ملااحمد امين العلماء نيز كه از ديگر نياكان او بود شربت شهادت نوشيد.(7) حسين با توشه‏اى پربار از تجربه شهادت، بزرگ مى‏شد و كم كم وارد اجتماع مى‏گرديد. آغاز دوران تحصيل‏
وجود فقدان پدر و مشكلات كمرشكن اقتصادى، هرگز آتش دانش دوستى را در حسين سرد نگردانيد. تربيت سالم و علاقه شديد به تحصيل او را در شش سالگى به مكتب درس كشانيد. وى در ضمن كار و تلاش براى امرار معاش خانواده، به تحصيل علوم مقدماتى حوزه نزد «حاج شيخ على» و «ميرزا محمد حسن منطقى» در زادگاهش پرداخت و خود را براى كسب سطوح عالى‏تر علمى آماده نمود. پس از چندى به تبريز رفت و در مدرسه علميه «طالبيه» مشغول به ادامه تحصيل شد. او در آنجا نيز ضمن درس خواندن، به شدت كار مى‏كرد اما فقر و تنگدستى خانواده فراتر از آن بود كه به او رخصت ماندن در تبريز بدهد. از اين رو به زادگاهش بازگشت و مصمم‏تر به كار كشاورزى پرداخت و در كنار آن درس‏هايش را نزد دايى‏اش آية اللّه «حاج سيد محسن ميرغفارى» ادامه داد.(8) هجرت به قم‏
عطش و علاقه وافر شيخ حسين نسبت به علوم دينى اشباع‏ناپذير بود به گونه‏اى كه در اثناى كار كشاورزى نيز هرگاه كه كشاورزان براى تجديد قوا و يا صرف چاى و غذا، اندكى به استراحت مى‏پرداختند، كتابش را باز مى‏كرد و به مطالعه مى‏پرداخت و اغلب تا نيمه شب درس مى‏خواند و مطالعه مى‏كرد.(9) بهبودى نسبى وضعيت اقتصادى خانواده به او فرصتى داد تا در مورد وضعيت درس خود تجديد نظرى نمايد. او در سن سى‏سالگى، در سالهاى 1324 يا 1325 شمسى، آن گاه كه قم، رفته رفته به مركزى مهم در علوم اسلامى بدل مى‏شد، بار سفر بست و به شوق ادامه تحصيل به قم مهاجرت نمود و از محضر اساتيد و بزرگانى چون:
حضرت امام خمينى (ره) آيت اللّه العظمى بروجردى (ره)، آيت اللّه فيض قمى (ره)، آيت اللّه سيد احمد خوانسارى(ره)، آيت‏اللّه محمد تقى خوانسارى(ره) و آيت اللّه حجت كوه كمره‏اى (ره) ، كسب دانش و بينش نمود. او نسبت به اساتيد خود به ويژه حضرت امام خمينى (ره) و مرحوم آيت اللّه حجت كوه‏كمره‏اى (ره) و ديگر اساتيدش ارادت ويژه‏اى نشان مى‏داد و همواره نام آن بزرگواران را با بزرگداشت و احترام بر زبان جارى مى‏نمودند.(10) فرزندشان حجت‏الاسلام «هادى غفارى» مى‏نويسد: «ايشان ارادت خاصى به مرحوم آيت اللّه كوه كمره‏اى داشتند. خيلى با احترام از ايشان ياد مى‏كردند يك عكس از ايشان موجود است كه پشت آن قبل از نام مرحوم آيت اللّه كمره‏اى(ره) ده – دوازده لقب كه حاكى از ارادت ايشان به مرحوم كوه كمره‏اى است، ذكر شده است. همچنين نسبت به مرحوم آيت اللّه فيض قمى (ره) ارادت داشتند و هر وقت به قم مى‏رفتيم ايشان با اصرار سر قبر مرحوم فيض(ره) رفته، مى‏گفتند: شما نمى‏دانيد كه اينجا چه كسى خفته است. نسبت به مرحوم حاج شيخ عبدالكريم حايرى يزدى، بنيانگذار حوزه علميه قم ارادت داشتند و همچنين نسبت به آيت اللّه صدر بزرگ و آيت اللّه محمد تقى خوانسارى كه نماز معروف باران را خوانده‏اند ارادت داشتند و از ايشان به نيكى ياد مى‏كردند. ايشان درس مكاسب حضرت امام(ره) حاضر شده و علاقمندى و دلبستگى خاصى به حضرت امام (ره) داشتند.»(11) موقعيت برجسته علمى‏
جديت در تحصيل و عطش سيرى‏ناپذير علم. از شيخ حسين، چهره‏اى استوار از يك دين پژوه واقعى ساخته بود و سبب برانگيخته شدن تحسين و تشويق اساتيد و هم درسان ايشان شده بود و استادان او اميد بسيارى به آينده روشن علمى‏اش بسته بودند به گونه‏اى كه موقعيت وارسته علمى و جديت در تحصيل به صورت ويژگى‏اى بارز در شخصيت او گرديد و زمينه‏هاى توجه بيشتر اساتيد به خود را فراهم نمود، آن سان كه نگاشته‏اند همين موضوع عاملى بود تا استاد گرانقدر «حضرت آيت اللّه حاج ميرزا على مقدس تبريزى»(12) صبيه خود را با نهايت افتخار به عقد شيخ حسين درآورد.
او از همان ابتداى طلبگى به تدريس علوم حوزوى نيز مشغول گرديد و در موطن خود به تربيت شاگردان علوم دينى پرداخت. وى به تدريس ابواب الجنان، جامع عباسى و ديگر كتب فقهى، اخلاقى و قرآنى پرداخت و نيز جزوه‏اى را در همان دوران در علوم قرآنى تدوين و محور تدريس خود قرار داد(13) و جمع زيادى از علاقمندان را گرد شمع وجود خويش فراهم آورد. او پس از يازده سال سكونت در قم به تهران عزيمت كرد و در آنجا نيز خط سير تدريس را ادامه داد و درگذر اين سالها توشه غنى و پربارى را كه مهيا كرده بود، در اختيار جوانان عاشق و متعهد قرار داد و رفته رفته به موقعيت علمى فراترى دست مى‏يافت. او ديگر ستاره‏اى درخشان در جمع عالمان شده بود و آثار ارزشمندى را از خود به جاى گذاشت كه از آن جمله به حاشيه مفصّلى كه بر «عروةالوثقى» نوشت مى‏توان اشاره كرد. اما كوران سالهاى درگيرى و ستمگرى رژيم پهلوى مانع قلم زدن و انتشار آثار او مى‏شد. بسيارى از دست نوشته‏هاى او در هجوم شب پرستان كوردل رژيم به دست شعله‏هاى آتش ظلم آنان از بين رفت(14) و خاكسترش به دست بادهاى پائيزى فراموشى سپرده شد اما اين موضوع هرگز خدشه‏اى به درخشندگى علمى او وارد نساخت. اگرچه آثار علمى هر فرد برترين سند ترسيم جايگاه علمى اوست اما تاريخ قصه پيشرفت‏هاى علمى او را به همراه جديت وافرش از خاطر نخواهد برد. چرا كه وى در نخستين سالهاى ورود به قم موفق به دريافت اجازه اجتهاد از اساتيد خود شده بود كه گوياترين سند در تبيين مقام علمى ايشان است.(15)

ويژگيهاى برجسته اخلاقى و رفتارى‏

1- عبادت و نماز شب‏
عبادت و شب زنده دارى، رمز جاودانگى مردان خداست. عشق به خلوت با معبود از جلوه‏هاى زيباى اخلاقى آيت اللّه غفارى به شمار مى‏رود هم او كه در سنين نوجوانى، امامت جماعت مسجد محراب (قاضى) را در زادگاه خود به عهده مى‏گيرد و بار سفر دراز خويش را در مسير دانش و مبارزه، با نماز مى‏بندد. در شبهاى سرد و سخت زندان، با بدنى مجروح و شكنجه ديده وضو مى‏سازد و به راز و نياز با معبود خويش مى‏ايستد و شبهاى دراز و تاريك زندان را با نجواى عاشقانه به صبح سپرى مى‏نمايد و حتى شبهايى كه بسيار شلاق خورده بود نماز شبش را ترك نمى‏كرد.(16) 2- تلاش و سخت كوشى‏
از كودكى به دليل فقر و تنگدستى و عدم وجود پدر در خانواده، بار مسئوليت رابه دوش گرفت و در كنار درس به كار توان فرساى كشاورزى مشغول شد. خود در يادداشت‏هاى شخصى‏اش مى‏نويسد: «در تمام مدت به علت نداشتن پول كافى در بساط و نبودن پدر و نيز دنيا دوستى برادرم، زير طعنه‏هاى برادر و زير فشار كار مجبور بودم كه درس را اكثراً در مغازه، زمين باغ، مدرسه و در منزل در خلال كار و ساعات استراحت و خواب بخوانم.»(17) دوستانش همواره در ملاقات با او خستگى را از چهره‏اش مى‏خواندند. يكى از دوستانش مى‏گويد: «هر وقت او را مى‏ديديم چهره‏اش خسته به نظر مى‏آمد بعد كه جويا مى‏شديم مى‏ديديم كه او شب را مطلقا نخوابيده يا در اندك فرصتى كه به دست آمده بر روى كتابش خوابش برده است. بارها ديده بوديم كه او روى نهج البلاغه يا اصول كافى خوابش برده است. همين كه مى‏خواستيم روى او پتويى بيندازيم از خواب مى‏پريد و دوباره به خواندن كتاب مشغول مى‏شد تا اينكه دوباره خوابش مى‏برد.»(18) 3- ساده زيستى‏
آيت اللّه غفارى زندگى خويش را از پائين‏ترين سطوح فقر و تنگدستى آغاز نمود و روحيه زهد پيشگى و ساده زيستى ايشان. براى لحظه‏اى ايشان را به سوى دنيا نكشاند. حتى تشكيل خانواده و زندگى مشترك نيز نتوانست او را به سوى دنيا سوق دهد. اگرچه همسر او نيز، دخترى فهميده و تربيت يافته در بيت عالمى وارسته بود، اما سخنان آيت اللّه غفارى در حضور پدر دختر و ديگران، خبر از سلوكى ديگر گونه و على‏وار مى‏داد. او رو به همسر آينده‏اش نمود و گفت: «همسر آينده من بايد بداند كه با كسى زندگى خواهد كرد كه جز فقر و مبارزه هيچ در بساط ندارد. خانه‏اى هم ندارد. اكنون كه همسرش را به قم مى‏برد بايد حجره‏اش را رها كرده و اتاقى اجاره نمايد. پولى براى گذران زندگى ندارم. و اين لباسى كه در تن من است بايد آنقدر كار كند تا ديگر قابل استفاده نباشد. تنها اميد ما اين است كه آينده و عاقبتى خوب داشته باشيم و براى اسلام كارى بتوانيم انجام دهيم.» دختر نيز در پاسخ گفت:«من به آن‏چه شما راضى باشيد رضايت دارم و اگر حس كنم به خاطر ادامه كار و درستان بيشتر بايد تحمل كرد به كمتر از اين هم قانعم و حاضر به فداكارى هستم. قطعاً مسئله ما مسئله نان نيست.»(19) بيشتر اوقات غذاى او را آش، بادمجان، و يا مقدارى پياز سرخ شده و در اصطلاح خودش «كباب بى دود» بود. در مواقعى كه مهمانى به خانه‏اش مى‏آمد با زحمت بسيار مقدارى برنج معمولى تهيه مى‏كرد و فقط جلوى مهمان برنج خالى مى‏گذاشت. فرزندش مى‏گويد: «در خاطرم نيست كه پدرم براى من كت و شلوار خريده باشد. هر موقع لباسهاى پدرم كهنه مى‏شد مادرم آنها را مى‏شكافت و پشت و رو مى‏كرد و براى من لباس مى‏دوخت.»(20) در سالهاى ازدواج، آيت اللّه غفارى صاحب پنج فرزند مى‏شوند كه سه فرزند ايشان به دليل فقر و بيمارى از دنيا مى‏روند. پسرش مى‏گويد:«پدرم پولى براى تهيه شيرخشك نداشت، نان سنگگ شب مانده را داخل سينى مقابل آفتاب مى‏گذاشت و آن را خشك مى‏كرد، بعد آن را مى‏كوبيد و نرم مى‏نمود و آن را با آب جوش و قند مخلوط مى‏نمود و غذاى نوزاد تهيه مى‏كرد.»(21)
او زيرزمين خانه‏اى در فقير نشين‏ترين محله‏هاى قم (باغ پنبه) را ماهى بيست تومان اجاره مى‏كند و تا هشت سال به شهادتش فرشى در خانه نداشت و اين در حالى بود كه گليم زيرپاى‏اش از وسط پاره شده و چيزى از آن باقى نمانده بود.(22) 4- خوش رفتارى با خانواده‏
او با همه خوش رفتار بود و اساساً نام هيچ كس حتى بچه‏اى را بدون پيشوند آقا و خانم صدا نمى‏زد و به همه سلام مى‏كرد(23) اما در محيط خانواده به دليل وجود فشارهاى اقتصادى كه افراد خانواده تحمل مى‏كردند، بيشتر خوش رفتارى نشان مى‏داد. در كارهاى خانه كمك مى‏كرد، ظرف مى‏شست، غذا درست مى‏كرد و حتى لباس مى‏شست و كودكان خود را نظافت مى‏نمود.(24) و اجازه نمى‏داد تا علاوه بر فشارهاى مالى، فشار عاطفى بر همسر و فرزندانش، زندگى را دشوارتر نمايد. 5 – تلاش در تربيت فرزند صالح‏
آيت اللّه غفارى تلاش فراوانى مى‏نمود تا در دوران فساد و تباهى پهلوى، فرزندانش را از گزند آسيب‏هاى تربيتى دور دارد. از اين رو نام فرزندش را در مدارسى كه دختر و پسر مختلط بودند نمى‏نوشت و پسر او مجبور بود، هر روز راه طولانى را بپيمايد و به مدرسه‏اى برود كه همگى پسر بودند. آيت‏اللّه غفارى روزى متوجه مى‏شود كه معلّمى براى تدريس موسيقى به مدرسه پسرش مى‏رود. بلافاصله به آنجا رفته و به ناظم مدرسه مى‏گويد:«آقا! من نمى‏خواهم پسرم موسيقى ياد بگيرد. اصلاً به او صفر بدهيد. او را تجديد كنيد. فكر كنيد كه او در اين درس نمره نياورده است. مسئولين مدرسه نيز با ديدن جديت ايشان مى‏پذيرند كه پسر او اين كلاس را شركت نكند.(25) 6 – امر به معروف و نهى از منكر
آيت اللّه غفارى با بينش ژرفى كه از شرايط حاكم بر اجتماع داشت همواره براى جلوگيرى از فساد در جامعه، دختران و پسران را امر به ازدواج مى‏نمود(26) تا معروف جاى فساد را در جامعه بگيرد. از سوى ديگر با منكرات جامعه برخوردى سازشكارانه نداشت و هر منكرى مى‏ديد به شدت بر خورد مى‏كرد. روزى يكى از معلّمان مدرسه سر كلاس شيشه‏اى آبجو را از جيبش در مى‏آورد و مى‏خورد.
آيت اللّه غفارى از مسئله آگاه مى‏شود و خود را به مدرسه مى‏رساند و در حضور ديگر معلمان و كادر مدرسه با معلم مشروب خوار درگير مى‏شود، معلمان مدرسه درگيرى را خاتمه داده و آن دو را از هم جدا مى‏نمايند. او سر معلم فرياد مى‏كشد: «آخر مرد حسابى، اگر مى‏خواهى اين زهرمارى را بخورى توى خانه‏ات بخور! آدم حسابى كه شيشه مشروب توى جيبش نمى‏گذارد و بياورد داخل مدرسه و جلوى بچه‏هاى مدرسه آبجو بخورد».برخورد شديد اللحن ايشان سبب مى‏شود تا او هرگز اين كار را تكرار ننمايد.(27) 7- شجاعت وصف‏ناشدنى‏
شايد بارزترين صفتى كه در ايشان تحسين هر شنونده‏اى را بر مى‏انگيخت شجاعت او در احياى حق و ايستادگى‏اش در برابر ظلم بود. از هيچ تهديدى نمى‏ترسيد و براى ريشه كن كردن فساد و ويران كردن لانه تباهى، از جان مايه مى‏گذاشت. نگاشته‏اند در شب جمعه‏اى كه ايشان به همراه مردم مشغول خواندن دعاى كميل در مسجد خود بودند، به ناگاه صداى آواز و موسيقى به گوش ايشان مى‏رسد پس از پايان دعا رو به مردم نموده و مى‏گويد: «امشب بايد درب اين باغ را ببنديم حتى به قيمت كشته شدن و زندان رفتن.»
سپس به همراه مردم داخل باغ ريختند و عناصر فساد را بيرون رانده، درب باغ را هم بستند. از آن پس ديگر درب آن باغ باز نشد. وقتى ايشان را به كلانترى احضار كردند با قاطعيت فرياد زد:«ما مسلمانيم، در كشورى كه اكثريت مردم آن مسلمان و شيعه و متدين هستند جايى براى چنين مراكز فسادى وجود ندارد.»(28) ايشان هرگاه كه براى سخنرانى بالاى منبر مى‏رفت، از گفتن هيچ حقيقتى كه چهره كريه و اسلام ستيز شاه را نمايان كند، فرو گذار نمى‏كرد و با صراحت و شجاعت پرده از چهره پليدشاه بر مى‏داشت. پيش از 15 خرداد 1342، در يكى از شبها كه ايشان مشغول سخنرانى و آگاه كردن مردم بودند، يك سرهنگ شهربانى، خشمگين و عصبانى وارد مسجد مى‏شود و در انتهاى جمعيت، دست به كمر زده و مى‏ايستد تا شايد ايشان متوجه حضور چكمه پوشان دست نشانده و مزدور رژيم شده و صحبت خود را قطع نمايند، اما در اين هنگام، آيت اللّه غفارى فرياد مى‏زند: «جناب سرهنگ! شما هم مثل بقيه بنشينيد و گوش دهيد، چرا اين گونه ايستاده‏ايد؟! مى‏خواهيد مردم را بترسانيد؟». در اكثر گزارش‏هاى ساواك كه در پرونده او موجود بود بيشتر نام ايشان به عنوان يك روحانى بى‏پروا و جسور و مخالف رژيم آمده است(29) كه حاكى از روح شجاع و آزاد انديش ايشان دارد كه دشمن را به تنگ آورده بود. 8 – عشق آتشين به ولايت
شهيد غفارى درس آموخته مكتب عاشورا بود و ولايت پذيرى شمشير برنده مبارزات او بود. او عشق و ارادت بسيارى به حضرت امام(ره) داشت و هر لحظه، با اوج‏گيرى مبارزات، آتش عشق او به حضرت امام (ره) بيشتر مى‏شد. جمله معروف و تاريخى «دشمن خمينى (ره) كافر است»(30) از بيانات توفنده اين بزرگ مرد قهرمان است. او خط انديشه خود را با قلم عشق به حضرت امام(ره) ترسيم كرده بود و لحظه‏اى از امام(ره) و انديشه سبز او دست برنمى‏داشت. در بازجويى‏ها، شجاعانه از امام(ره) و بيكران عشق به او دم مى‏زد و فشارهاى رژيم هرگز توان ساكت كردن او را نداشت. او از ابتدا گوش به فرامين امام(ره) سپرده بود و با دستور ايشان در سال 1335 به تهران آمده بود.(31) و در مبارزات همگام با مقتداى خويش پيش رفته و هرگاه دستگير و يا زندانى مى‏شد و از او بازجويى مى‏شد، نام امام را با احترام مى‏برد و بيشتر شكنجه مى‏شد ولى دست بر نمى‏داشت و مى فرمود: «فكر مى‏كنم تنها كسى كه مى‏تواند ايران را نجات بدهد حضرت امام خمينى (ره) است»(32) وى در محكوم كردن توهين ساواك به امام، در بالاى منبر فرياد برمى‏آورد: «هركس به امام خمينى توهين كند بت پرست محض است».(33) 9- شهادت طلبى‏
اساس شجاعت، عشق به شهادت است و شجاعت راستين آن هنگام معنا مى‏يابد كه طومار آن با شهادت پيچيده شود. شجره پاك شهادت در تبار شهيد غفارى ريشه دوانده بود و اين واژه پرمعنا، از كودكى براى حسين، نامى آشنا بود و اين عشق به شهادت بود كه تأثير كلامش را دوچندان نموده و پايمردى و استقامتش را فزونى مى‏بخشيد. او مى‏گفت: «شهادت تحفه‏اى است از جانب خداوند متعال كه به بندگانش هديه مى‏شود»(34) و اين آرزوى بزرگ او بود تا در خون خويش بغلطد. از اين رو هرگز از شكنجه‏هاى رژيم خم به ابرو نمى‏آورد و ذره‏اى ترس به دل راه نمى‏داد و در پاسخگويى به بازجويان ساواك علناً مى‏فرمود: «من عالماً و عامداً به اين راه آمده‏ام. من براى دفاع از مشى حسين بن على(ع) به اين راه آمده‏ام.»(35) مبارزات و فعاليت‏هاى فرهنگى و سياسى‏ 1- مبارزات و فعاليت‏هاى سياسى پيش از 15 خرداد 42
براى يك انقلابى سترگ، هرگز نمى‏توان تاريخى براى شروع مبارزات او معرفى كرد. چرا كه انقلابى راستين، همواره حقيقت جو است و حقيقت نيز همواره در ستيز با باطل و باطل پرستان است. شهيد آيت اللّه غفارى، پيش از سالهاى 1340، آنجا كه زمزمه‏هاى نارضايتى مردم و روحانيت از بيدادگرى و فساد كم كم اوج مى‏گرفت، موضعگيرى هوشمندانه و اعتراض‏آميز خود را آغاز نمود. حيات مشحون از مجاهدت و پايمردى ايشان در راه مبارزه با ظلم و اعتلاى كلمه اللّه، تجلى مبارزه‏اى آگاهانه و بى‏پايان بود. تحليل‏هاى عميق ايشان از جريانات پشت پرده رژيم، حاكى از تيزبينى و هوشيارى اين انقلابى سترگ بود. ايشان در اين سالها با بيدار كردن مردم در قالب تبليغ و ارشاد دينى در ايام تبليغ ماه مبارك رمضان و محرم، مبارزه علنى را با رژيم آغاز كرد اما پس از سال 1340، فعاليت‏هاى سياسى ايشان، جلوه‏اى تازه يافت. با تصويب لايحه استعمارى انجمن‏هاى ايالتى و ولايتى در مهرماه سال 1341، روند افشاگرى و مبارزه‏ايشان افزايش يافت و در سال 1342 به اوج خود رسيد. ايشان در 15 خرداد آن سال دستگير و روانه زندان شد و پس از تحمّل 40 روز شكنجه از زندان آزاد گرديد. زندانى شدن و شكنجه، نه تنها اثرى منفى در روحيه انقلابى ايشان نگذاشت بلكه وى را راسخ‏تر نيز نمود. او پس از آزادى از زندان گفت: «اگر چيزى به نام زندان و شكنجه ممكن بود مرا از ادامه راه باز دارد(از اين به بعد) ديگر هيچ اثرى نخواهد داشت.»(36) چرا كه زندان و شكنجه كوچكترين خدشه‏اى نمى‏توانست در روحيه او وارد سازد. پس از تبعيد امام در پى مخالفت با لايحه كاپيتالاسيون به تركيه و عراق، نقش مبارزات شهيد آيت اللّه غفارى پررنگتر شد و دوباره دستگير و روانه زندان گرديد و دو سال و نيم در حبس ماند. اما به محض آزادى از زندان اولين كارى كه انجام داد، در تاريخ 15/1/1344 تلگراف تبريكى براى امام به مناسبت ورودشان به نجف فرستاده، مى‏نگارد: «حضرت آيت اللّه العظمى آقاى حاج روح اللّه خمينى، مقدم مبارك را به عالم روحانيت و اسلام (نجف) تبريك عرض مى‏نماييم».(37) 2- مبارزات و فعاليت‏هاى سياسى پس از سال 42
همان گونه كه گذشت روند جديد مبارزات اين مجاهد نستوه، پس از آزادى از زندان در سال 42 آغاز گرديد. اولين تنشى كه پس از اين آزادى در اين سالها صورت گرفت، ماجراى ترور ناموفق شاه بدست «رضا شمس آبادى» در كاخ مرمر بود كه از سوى رژيم به مردم و ائمه جماعات مساجد ابلاغ شد تا در مراسمى همزمان، جان سالم بدر بردن شاه را جشن گرفته و در مساجد و تكايا مراسم شكرگزارى برپا دارند.
شهيد غفارى با زيركى، به بهانه فرستادن فرش مسجد براى شستشو، مانع برپايى اين محفل گرديد.(38) بين سالهاى 1346 تا 1350 مبارزات ايشان به صورت برگزارى جلسات و محافلى براى روشنگرى و آگاه‏سازى جوانان ادامه يافت.
اما سالهاى 1350 به بعد از حساسيت ويژه‏اى برخوردار بود و فضاى سياسى خاصى حاكم شد. اين ويژگى برخاسته از معرفى محمد رضا شاه به عنوان شخصيت برتر و مقتدر منطقه بود كه او را بيشتر به سوى سركوب مخالفان و ريشه كن كردن آشوب‏هاى داخلى در راستاى حفظ چهره مقتدر خود در منطقه وا مى‏داشت. در چنين شرايطى، شهيد غفارى هم چنان به روشنگرى خود ادامه داد تا اينكه در ارديبهشت سال 1351 از سوى رئيس ساواك تهران، مورد احضار و تهديد قرار گرفت.(39) اما وى در هدفى كه برگزيده بود استوارتر از آن مى‏نمود كه با تهديدى ميدان را خالى كند. او در يك سنگر به تقويت اعتقادى پايگاههاى مردمى مى‏پرداخت و در سنگر ديگر با عناصر التقاطى و چپ‏زده در پوشش مجاهدين خلق كه در ارتباط با ماركسيستها بودند، دست و پنجه نرم مى‏نمود و با آنان به مناظره مى‏پرداخت. او در بحث‏ها و گفتگوهايى كه بين آنها در مى‏گرفت مى‏گفت: «ما به همان اندازه كه با شاه مخالفيم با شما (ماركسيستها) هم مخالفيم…چون شما براى ماركس مبارزه مى‏كنيد و ما براى خدا، راه ما و شما دو مسير جداگانه است. هم رژيم شاه و هم شما با ما دشمن هستيد و روزى از پشت به ما خنجر خواهيد زد و اگر دستتان برسد ما را تكه تكه مى‏كنيد.»(40) بازجويى‏ها و دادگاه‏
در تاريخ پنجم آبان ماه 1353 به دلايل فوق ايشان دادگاهى و محكوم به زندان شدند. در بازجويى از ايشان پرسيدند، چرا به زندان آورده شديد؟ پاسخ داد نمى‏دانم. پرسيدند: چندبار به زندان آمده‏ايد؟ پاسخ داد: نيامده‏ام، آورده‏اند. پرسيدند:نظر شما راجع به شاهنشاه آريامهر چيست؟ پاسخ داد: ايشان با كودتاى پدرشان سركار آمده‏اند و غاصب اند. دوباره پرسيدند: نظر شما راجع به حزب رستاخيز چيست؟ گفت: اين حزب را شاه ساخته است به مردم هيچ ربطى ندارد. پرسيدند: نظر شما نسبت به خمينى(ره) چيست؟ شهيد غفارى برآشفت و نام مراد خويش را با كلمه «آقا» همراه ساخت اما مورد ضرب و شتم قرار گرفت.(41)
او با شجاعت تمام در دادگاه نيز براى حكم نهايى حاضر مى‏شود و بدون هيچ ترسى، آن‏گاه كه متن دادخواست را با نام شاه شروع مى‏كنند و متهم را روحانى افراطى معرفى مى‏نمايند فرياد مى‏زند: «ساكت شو مرد!» رئيس دادگاه مى‏گويد: «زندانى ساكت باش!» شهيد غفارى پاسخ مى‏دهد: «اگر مى‏خواستم ساكت باشم اينجا چكار مى‏كردم؟» سپس اجازات خود را از آيات عظام حجت و حكيم بيرون آورد و گفت: آقايان حجت و حكيم به اندازه اين مردك هم نمى‏فهمند كه به من گفته‏اند: يحرم عليك التّقليد؛ تقليد بر تو حرام است(تو مجتهدى) حالا اين مرد بايد حرف خودش را پس بگيرد(در مورد عنوان متهم) تا من بقيه سؤالها را پاسخ دهم و الّا هيچ يك را جواب نمى‏دهم. اين آقا بايد مثل آدم صحبت كند، حق ندارد توهين بكند. مطابق قانون اساسى شاه هم موظف به احترام به مجتهدين است. شاه هم بايد به من احترام بگذارد چه رسد به نوكر شاه!» شهيد غفارى به گونه‏اى آنان را زير سؤال مى‏برد كه گويا نمى‏دانست با مشتى خونخوار روبروست و بدون ترس حرف خود را زده و آنان را وادار به اطاعت از خود مى‏كرد. وكيل شهيد غفارى براى بازگرداندن آرامش به دادگاه مى‏گويد: «موكّل من پير است هيچ غرض و مرضى ندارد. او به سنى رسيده كه نياز به كمك دادگاه دارد». اما شهيد غفارى دوباره با شجاعتى بيشتر مى‏گويد: «آقاى وكيل بنشين، چرا ياوه مى‏گويى؟ پيرمرد خودت هستى كه عقل از سرت گذشته است. درست است كه شصت سال دارم اما ده‏تاى تو را حريفم. ساكت باش. مگر من چه كرده‏ام كه بايد بگويم: ببخشيد؟ من هيچ اشتباهى نكرده‏ام و راهم را درست آمده‏ام. من مخالف نوكرى بيگانه هستم. من مخالف آزادى زنانى هستم كه شاه مدعى آن است. شاه توسط حكومت انگليسى‏ها روى كار آمده است و او مى‏خواهد روحانيت را به زانو درآورد». او همچنان سخن مى‏گفت و به پرسش‏ها، پاسخى دندان شكن مى‏داد مأمورين دادگاه او را روى صندلى نشاندند و دادگاه او را به هشت ماه زندان محكوم نمود.»(42) زندان؛ سنگر ديگرى براى مبارزه‏
شهيد غفارى روانه زندان قصر شد و هر روز مورد شكنجه و آزار جسمى و روحى قرار مى‏گرفت اما روحيه شجاع و نترس او شكنجه گران را به شدت عصبى مى‏كرد وقتى او را به بند 1 زندان مى‏بردند، «سرهنگ محررى» رئيس زندان به او مى‏گويد: «شيخ! به خمينى فحش بده تا بگويم ريش‏هايت را نزنند» شهيد غفارى پاسخ مى‏دهد: «مسئله‏اى نيست من دشنام مى‏دهم اما به رضاخان پالانى! و محمد رضا!» سرهنگ محررى محكم به صورت او زد و دستور داد تا محاسنش را بتراشند.(43) روحيه قوى او همواره سبب خرد شدن و تخريب روحيه شكنجه‏گران مى‏شد.
آنان هرگاه از سرسختى او به تنگ مى‏آمدند از او مى‏پرسيدند: «چرا اين قدر به شاه اهانت مى‏كنيد مگر شما ادب نداريد؟» با ريشخندى هيبت پوشالى آنان را به بازيچه مى‏گرفت و مى‏گفت: «آخر ما توى روستا بزرگ شده‏ايم به ما از اين آداب ياد نداده‏اند».(44)
روحيه قوى او در زندان، هم شكست بزرگى براى دشمن و هم قوت قلبى براى زندانيان در بند بود. او بيشتر از همه شكنجه مى‏شد اما عليرغم سن زيادى كه داشت بيشتر از همه هم كار مى‏كرد و به ديگران خدمت مى‏نمود. همين موضوع سبب تغيير رويه بسيارى از زندانيان فريب خورده از انديشه‏هاى منحرف و بيدارى آنان مى‏شد و سبب محبوبيت او نزد زندانيان مى‏گرديد. در يكى از روزهاى سرد زمستان، مسئولين زندان براى آزار زندانيان به آنان فقط يك پتو مى‏دهند به گونه‏اى كه هيچ كس از سرما خوابش نمى‏برد. در فضايى كه هيچ كس جرأت اعتراض نداشت. شهيد محكم به درب زندان مى‏كوبد. وقتى زندان‏بانان مى‏آيند، مى‏گويد: «اين آقايان (ماركسيستها) سردشان است، پتوى آقايان را بدهيد». مسئول زندان مى‏گويد: «آشيخ! شما ديگر چرا از منافقين و ماركسيست‏ها دفاع مى‏كنيد! وى پاسخ مى‏دهد: هرچه هستند كمونيست يا مسلمان فرق نمى‏كند، يا ببريد آنها را بكشيد يا اگر قرار است زنده بمانند پتو به آنها بدهيد…» مسئول زندان به خيال اينكه بهانه‏اى براى التيام زخم‏هايى كه از زبان برنده و سرنترس شهيد غفارى خورده بودند مى‏گويد: «آشيخ! بگو پتوى من را بدهيد تا فقط به تو يك نفر پتو بدهم». شهيد غفارى پاسخ داد: «ما اگر مى‏خواستيم «من» باشيم اينجا نمى‏آمديم، اينجا كه آمديم براى آن است كه «ما» هستيم. حالا هم من سردم نيست بدنم سالم است و قوى. آقايان سردشان است. اگر پتوها را ندهيد همگى اعتراض مى‏كنند و جنجال به راه خواهيم انداخت. سپس همگى شروع مى‏كنيم به نماز خواندن و آقايان ماركسيست هم نشان مى‏دهند كه نماز خواهند خواند. حالا پتوها را مى‏دهيد يا زندان را به هم بريزيم و درها را بشكنيم؟» مسئول زندان گفت: «آشيخ! اگر جنجال راه بيندازى كتك مفصلى مى‏خورى». كم كم صداى زندانيان درآمد و صداها اوج گرفت و آنان مجبور شدند به خواسته شهيد غفارى تن در دهند. وقتى پتوها را آوردند طنين «صلوات» كه شعار بچه‏هاى مسلمان بود از همگى برخاست و سپس ماركسيست‏ها نزد آقاى غفارى آمدند تا نماز بخوانند و نماز جماعت برپاشد.(45) روحيه بذله گو و قوى و پرنشاط شهيد غفارى بسيارى از ماركسيست‏ها را به راه درست بازگرداند. در يكى از روزها پس از بحث با يكى از سران آنان به شوخى به او فرمود: «بلند شو نمازت را بخوان!» او گفت: من ماركسيستم. شهيد غفارى اصرار ورزيد تا جايى كه او در پاسخ گفت: «به خدا قسم كه م

ن ماركسيستم». شيخ فرمود: «تو غلط كرده‏اى! اگر واقعاً ماركسيست هستى چرا به ماركس قسم نمى‏خورى؟ همين قسم خوردنت ثابت مى‏كند كه به خدا اعتقاد دارى» به تدريج روحيات آن فرد عوض شده و از انديشه‏هاى پيشين خود فاصله گرفت و مسلمان واقعى شد.(46) شهيد غفارى حتى جلوى صف زندانيان براى ورزش مى‏دويد و «اللّه اكبر» مى‏گفت و آنها نيز پاسخ مى‏دادند. برخى از سران آنها كه سرسخت‏تر بودند مى‏گفتند: «اين آقا را از كجا آورده‏اند كه همه مفاهيم و آراء ما را باطل كرده او يك نفرى با كار كردنش همه تبليغات ما را از بين برده است.»(47) پرواز به سوى دوست‏
رژيم به خوبى دريافته بود كه چاره‏اى جز از ميان برداشتن شهيد غفارى ندارد چرا كه او زندان را نيز به سنگرى ديگر براى مبارزه با رژيم تبديل كرده بود. پسرش كه با او در زندان به سر مى‏برد، در بيان عشق او به شهادت مى‏نويسد: «در زندان شبى نبود كه دعاى افتتاح را نخواند و در پايان جمله «خدايا، شهادت رانصيبم كن» را نخواند. به او مى‏گفتم مگر دعاى افتتاح چه دارد؟ مى‏گفت: دعاى افتتاح در تكه آخرش شهادت مى‏خواهد و معمولاً حتى در شبهايى كه شلاق سخت خورده بود، نماز شب را رها نمى‏كرد».(48) او را به شدت مضروب ساخته بودند و تصميم به قتل او داشتند. در واپسين ملاقات با خانواده‏اش، به سختى با اعضاى خونين و استخوان‏هاى خرد شده به پسرش مى‏گويد: بالاخره ديديد كه راه همين است؟ اين راه را رها نكنيد… پسرم روحانيت را رها نكن! من راضى نخواهم بود كه شغل ديگرى انتخاب كنى… مبادا كه از اين راه برگردى، سپس رو به همسرش مى‏كند و مى‏گويد: «كتك خوردن ارثيه‏اى بود كه ما از موسى بن جعفر(ع) به ارث برديم. اين ارثيه را حفظ كنيد».(49) فردا با خانواده او تماس مى‏گيرند كه براى تحويل گرفتن جنازه پدرتان به دادستانى ارتش مراجعه كنيد. فردا بدنش را در تابوتى كه كف آن پر از خون بود تحويل گرفتند. بدنى كه سراسر آن جاى كبودى،شكستگى، سوختگى و حفره‏اى در جمجمه بود كه با پنبه پرشده بود.(50) صبح روز هفتم ديماه سال 1353 بدنش بين ازدحام دستهاى عاشقان راه خمينى (ره) و در قبرستان دارالسلام قم به خاك سپرده شد.(51) نامش بلند و يادش گرامى.
در بين دست نوشته‏هاى دوران زندانش به اين غزل بر مى‏خوريم كه سخن را با آن به پايان برده و كتاب خاطراتش را مى‏بنديم:
عاشق چو رو به كعبه صدق و صفا كند

احرام خود زكسوت صبر و رضا كند
در پيش راه باديه گير، غريب‏وار

ترك عشيره و بلد و اقربا كند
از صدق چون قدم بنهد در فناى عشق‏

اول به پاى دوست سر و جان فدا كند
آنجا كه موقف عرفات محبت است‏

برجاى سنگريزه سرازكف رها كند
آن گاه دست و روى بشويد زخون خويش‏

برخيزد و نماز شهادت اداكند(52) پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. جمعى از نويسندگان گلشن ابرار، قم نشر معروف، چاپ اول، 1379ه.ش، ج 2، ص 757. 2. گروهى از نويسندگان، ستارگان حرم، قم انتشارات زائر آستانه مقدسه قم، چاپ اول، 1377 ه.ش ج 3، ص 41. 3. دهخوارقان از توابع آذربايجان شرقى و در 54 كيلومترى تبريز است. در سال 1316 ه.ش بنابه پيشنهاد فرهنگستان ايران‏نامش به آذرشهر تغيير يافت. (پاسدار اسلام، ش 261، ص 35). 4. گلشن ابرار، ج 2، ص 757. 5. ابوالفضل چيت ساز، مسافر ملكوت، تهران، مركز اسناد انقلاب اسلامى، چاپ اول، 1382 ه.ش ص 12. 6. گلشن ابرار، ج 2،ص 758. 7. همان مدرك. 8. ستارگان حرم، ج 3، ص 42. 9. هادى غفارى، خاطرات هادى غفارى، تهران، حوزه هنرى سازمان تبليغات اسلامى، چاپ اول، 1374 ه.ش، ص 23. 10. جمعى از نويسندگان، شهيد آيت اللّه حسين غفارى، تهران، مركز بررسى اسناد تاريخى وزارت اطلاعات، چاپ اول، 1381 ه.ش، ص 12. 11. خاطرات هادى غفارى، ص 23. 12. آيت اللّه حاج ميرزا على مقدس تبريزى از علماى طراز اول آذربايجان در دوران حكومت رضاخان بود. او فقيهى دانشمند و روشنفكر بود و تأليفات بسيارى داشت. از جمله تأليفات او كتاب «اسلام در خطر است و ما بى خبر»، «فلسفه آفرينش»، و چاپ نشريه «الدين و الحيوة» پيرامون ايدئولوژى و نقش آن در زندگى است. كه در آن دوران خفقان دست به تأليف و نشر آن زد. رژيم دوبار ايشان را دستگير و حتى تا پاى چوبه اعدام برد كه هر دو بار به دليل ترس دستگاه از محبوبيت ايشان بين مردم، موفق به چنين جنايتى نشد.(برگرفته از خاطرات هادى غفارى، ص 19 – 20. 13. گلشن ابرار، ج 2، ص 759 – 760. 14. همان مدرك، ص 763. 15. ستارگان حرم، ج 3، ص 43. 16. گلشن ابرار، ج 2، ص 762؛ خاطره‏هاى غفارى، ص 19. 17. على ربانى خلخالى، شهداى روحانيت شيعه، ناشر بى‏جا، چاپ اول، 1402 ه.ق، ج 1، ص 245. 18. همان مدرك. 19. ستارگان حرم، ج 3، ص 43؛ شهيد آيت اللّه عفارى، ص 13. 20. خاطرات هادى غفارى، ص 33؛ ستارگان حرم، ج 3، 51. 21. شهداى روحانيت، ج‏1، ص 245. 22. على دوانى،نهضت روحانيون ايران ،تهران ،انتشارات مركز اسناد انقلاب اسلامى ،چاپ دوم ،1377 ه ش،ج 6،ص 423. 23. ستارگان حرم،ج 3،ص 51. 24. شهداى روحانيت،ج 1،ص‏247. 25. خاطرات هادى غفارى،ص 33. 26. ستارگان حرم،ج 3،ص‏51. 27. خاطرات هادى غفارى،ص 34. 28. مسافر ملكوت،ص‏22. 29. همان مدرك،ص‏24 – 25. 30. گلشن ابرار،ج 2،ص 762. 31. مسافر ملكوت،ص 21. 32. همان مدرك،ص‏28،گلشن ابرار،ج 2، ص 761،شهداى روحانيت شيعه،ج‏1، ص 249. 33. آية اللّه غفارى، ص‏17. 34. ستارگان حرم،ج‏3،ص‏50. 35. آية اللّه غفارى،ص‏17. 36. مسافر ملكوت،ص‏26. 37. آية اللّه غفارى،ص‏17. 38. همان . 39. همان . 40. ستارگان حرم،ج‏3،ص 45 -46. 41. جمعى از نويسندگان،رويدادها،دبيرخانه مركزى ائمه جمعه،چاپ اول،1370 ه ش ،ج 1،ص 271. 42. ستارگان حرم، ج 3، ص 50. 43. نهضت روحانيون ايران،ج 6، ص 426. 44. همان مدرك،ص 425 و 427. 45. ستارگان حرم،ج 3،ص 48 – 47، خاطرات هادى غفارى، ص 112. 46. مسافرملكوت، ص 31،خاطرات هادى غفارى،ص 111. 47. ستارگان حرم،ج 3،ص 46. 48. آية اللّه غفارى،ص 19. 49. خاطرات هادى غفارى، ص 130 – 131. 50. نهضت روحانيون ايران، ج 6، ص 428. 51. خاطرات هادى غفارى، ص 136. 52. گلشن ابرار،ج 2،ص 763.

/

رابطه فرد و جامعه در اسلام‏

##نگارش و تدوين: حجةالاسلام و المسلمين مصطفى پور##
يكى از مباحثى كه در رابطه با جامعه و مسائل اجتماعى مطرح است آن است كه آيا جامعه مستقل از وجود افراد داراى هستى است و اگر جامعه وجود دارد آيا وجود او حقيقى است يا اعتبارى؟
در پاسخ به سؤال فوق لازم است در آغاز دو مقدمه بيان گردد.
مقدمه اول: اثبات وجود حقيقى و مستقل براى هر چيز آن گاه ميسور است كه آن چيز يا محسوس باشد و يا مبرهن. برخى امور را آدمى با حواس پنجگانه احساس مى‏كند و وجود آن‏ها را مى‏پذيرد از باب مثال آب و رطوبت آن و آتش و حرارت آن را احساس مى‏كند و مى‏گويد وجود دارد و برخى امور را با برهان اثبات مى‏كند و از راه آثار وجود مؤثر را مبرهن مى‏كند و به عبارت ديگر وجود اشياء يا با حواس اثبات مى‏شود و يا از راه عقل استدلال مى‏شود و وجود آن اثبات مى‏گردد از باب مثال از راه آثار اشياء بر وجود آن‏ها استدلال مى‏شود يعنى از راه آثار بر وجود مبدء آثار استدلال مى‏كند و وجود آن را اثبات مى‏نمايد. اگر چيزى وجود حقيقى داشت داراى آثار حقيقى است و از راه آثار به مبدء و منشأ اثر آن، علم پيدا مى‏شود.
مقدمه دوم: تركيب اشياء و امور، اقسام مختلفى دارد، تركيب حقيقى، اعتبارى، صناعى، شيميايى و اجتماعى…
تركيب حقيقى آن است اجزاء گوناگونى كه از تأثير و تأثر و فعل و انفعال آن‏ها اثر جديدى ظهور كند به گونه‏اى كه اين اثر در هيچ يك از اجزاء او وجود نداشته است از باب مثال از تركيب اكسيژن و هيدروژن آب به وجود مى‏آيد كه آثار خاص خود را دارد و اين آثار در اجزاء به تنهايى وجود ندارند.
تركيب اعتبارى آن است كه در صورت تركيب اجزاء گوناگون منشأ اثر جديد نباشد بلكه منشأ مجموع آثار باشد از باب مثال اگر ظروف زيادى را در يك ظرف و كيسه‏اى جمع كنيم و بخواهيم بر يك وسيله نقليه‏اى آن را حمل كنيم. آن وسيله نقليه تك تك اين ظروف را به راحتى حمل مى‏كرد و قدرت تحمل آن را داشت اما در برابر مجموعه آن‏ها اين قدرت تحمل را ندارد. در اين صورت اين گونه نيست كه اين مجموعه، واحد حقيقى را تشكيل دهد كه اين واحد حقيقى قدرت تحمل و مقاومت آن وسيله نقليه را تضعيف كند بلكه اثر مجموع اين ظروف همانا مجموع آثار است نه اثر جديد.
بنابراين اگر صد ظرف موجود بود اكنون با اجتماع آن‏ها صد و يك چيز موجود نيست – خواه اين موجود مفروض متمايز از هم باشد يا به عنوان كل و مركب، همه را در ضمن خود داشته باشد – بلكه همان صد ظرف است زيرا اثر جديدى پديد نيامده است بلكه اثر مجموع، مجموع آثار است از اين رو در شمارش آثار مى‏گوييم: صد آثار و در شمارش مبدأ و منشأ اثر مى‏گوييم صد مؤثر و مبدأ اثر موجود است.
پس از بيان اين دو مقدمه حال اين سؤال مطرح مى‏شود كه آيا جامعه داراى وجود مستقل است يا جامعه در واقع همان افراد است، آيا تركيب جامعه از افراد تركيب حقيقى است يا تركيب اعتبارى؟
در پاسخ اين سؤال مى‏گوييم: آن چه در خارج وجود دارد، افراد است زيرا افراد محسوس هستند و بالاتر آن كه آن چه در خارج وجود دارد افراد است و در اين هيچ ترديدى نيست چه آنكه كلى طبيعى انسان وجود دارد كه اين كلى در واحد، واحد است و در كثير،كثير مى‏باشد نه آن كه كلى طبيعى در ذهن باشد و يا وجودى متمايز و جداى از افراد داشته باشد و يا اين كه به نحو وحدت شخصى همانند فرد خارجى، عين همه افراد باشد وگرنه لازم مى‏آيد كه واحد عين كثير، كثير عين واحد باشد. در حالى كه اين دو مقابل هم مى‏باشند. بلكه وحدت كلى طبيعى غير از وحدت شخصى است. از اين رو مى‏تواند عين كثير باشد و رابطه كلى با افراد، غير از ارتباط كل با اجزاء مى‏باشد و تحقيق آن خارج از حوزه بحث كنونى است.
اما اين كه آيا جامعه نيز علاوه بر افراد وجودى مستقل دارد، خواه جداى از افراد و خواه به عنوان مجموع افراد كه آحاد به منزله اجزاء حقيقى محسوب گردد و جامعه به مثابه مركب و كل حقيقى به شمار آيد در اثبات وجود حقيقى گفته شد كه چند چيز با هماهنگى و اتّفاق بخواهند چيز ديگرى را تشكيل دهند، اين تركيب وقتى حقيقى است كه از تأثير و تأثر و فعل و انفعال اجزاء، اثر جديدى ظهور كند كه در اجزاء آن وجود نداشته است و اين اثر مربوط به آن امر جديد است اما اگر از مجموع اجزاء امر جديدى بوجود نيامده است پس وجود حقيقى ندارد بلكه وجود آن اعتبارى است يعنى چيزى غير از افراد وجود پيدا نكرده است از اين رو اثر جديدى ندارد.
در اين رابطه برخى مانند مرحوم علامه طباطبائى (ره) مى‏گويند جامعه مستقل از افراد داراى وجود حقيقى است. نظريه استاد علامه طباطبايى(ره)
ايشان مى‏گويند: جامعه داراى وجود حقيقى است و از چگونگى پيدايش آثار مى‏توان به دست آورد كه وجود جامعه چنين است زيرا هر يك از افراد ميزان مشخصى از قدرت، اراده و ساير خواص روحى و بدنى را دارد ولى وقتى جامعه تشكيل شد و يك حكم جمعى صادر كرد، يك چيز جديد است كه افراد را نيز به همراه خود مى‏برد به گونه‏اى كه فرد نمى‏تواند در جهت خلاف جامعه حركت كند بلكه جامعه او را با خود مى‏برد از باب مثال، در انقلاب‏ها، تهاجم‏ها، غوغاها و مبارزه‏ها افراد محافظه كار و ترسو نيز جذب مى‏شوند و همراه سير جامعه به راه مى‏افتند چه اين كه در جهت عكس نيز ناامنى، ترس، دلهره و مانند آن اگر بر جامعه‏اى حاكم شد افراد شجاع نيز قدرت تصميم‏گيرى خود را از دست مى‏دهند و اين كار برد مخصوص نشان مى‏دهد كه جامعه وجودى غير از وجود افراد دارد.
جامعه و امّت اگر تصميم خاص گرفت، مخالفين تصميم او نيز در اين محور هضم مى‏شوند خواه در جهت خلاف باشد و خواه در جهت وفاق، در قرآن كريم نيز روى مسئله جامعه و امّت تكيه شده و بسيارى از مسايل را متوجه اقوام و ملل كرده است، قرآن كريم درباره جامعه دو ابتكار اعمال كرد، ابتكار اول قرآن اين است كه جامعه را احياء كرد، يعنى حيثيت اجتماعى افراد را به آنان تفهيم كرد و قوانين خود را به صورت اجتماعى تدوين نمود. ابتكار دوّم در باب معرفت است كه اسلام جامعه‏شناسى را شكوفا كرد و بر خلاف تاريخ نگاران ديگر كه سرگذشت افراد را شرح مى‏دهند قرآن كريم اصرار دارد تا قصص امّت‏ها و اقوام را بازگو كند. و از بيان قصص و اقوام قوانينى را كه حاكم بر جامعه‏ها است بيان نمايد. ابتكار دوم باعث شد تا در اسلام افرادى مانند ابن خلدون و مسعودى به فكر تدوين جامعه‏شناسى بيفتند؛ در غرب يك قرن و نيم است كه «اگوست كنت» مسئله جامعه‏شناسى را پايه‏گذارى كرده است، ولى پيش از آن ابن خلدون در عالم اسلام علم جامعه‏شناسى را تدوين كرد ريشه، ابتكار از قرآن كريم است، زيرا قرآن به استثناى انبياء كه رهبران جوامع انسانى‏اند قسمت مهم قصص خود را در شرح حال امّت‏ها تلخيص مى‏كند.
ظاهر قرآن كريم اين است كه براى جامعه حساب ويژه‏اى باز كرده و براى آن حيات، ممات، سعادت، شقاوت، اطاعت، عصيان، عزّت، ذلّت و مانند آن قائل است.
قرآن همانگونه كه براى افراد زندگى و مرگ قائل است و درباره آنان مى‏فرمايد:
«كُلُّ نَفسٍ ذائِقَةُ المَوتِ»(1) و «ما جَعَلنا لِبَشَرٍ مِن قَبلِكَ الخُلدَ اَفَاِن مِتَّ فَهُمُ الخالِدُون»(2) براى جامعه نيز حيات و مرگ قائل است و مى‏فرمايد: فلان جامعه زنده، و فلان جامعه مرده است و همانگونه كه براى افراد سعادت و شقاوت و اطاعت و عصيان قايل است، براى امت‏ها نيز آن را مى‏پذيرد و همانطور كه براى افراد كتاب و نامه عمل قايل است براى امّت‏ها نيز نامه عمل ذكر مى‏كند. به عنوان نمونه درباره اجل امّت‏ها فرموده است:
«لكُلِّ اُمَّةٍ اَجَلٌ فَاِذا جاءَ اَجَلُهُم لايَستَأخِرُونَ ساعةً و لايَستَقدِمُون»(3) همانطور كه اگر اجل فرد فرا برسد لحظه‏اى تقديم و تأخير در آن راه ندارد اگر اجل امتى نيز فرا برسد تقديم و تأخيرپذير نيست.
نمونه ديگر آن كه از نظر قرآن كريم مقدّسات هر امتى نزد آن امّت عزيز است:
«وَلاتَسُبُّو الَّذينَ يَدعُونَ مِن دُونِ اللّه فَيسُبُّواللّه عَدواً بِغيرِ عِلمٍ كَذلِكَ زَيّنا لِكُلِّ اُمَّةٍ عَمَلَهُم ثُمَّ اِلى رَبِّهِم مَرجِعُهُم…»(4) به بت‏هاى بت‏پرستان بد نگوئيد كه آنان نيز جاهلانه و از روى دشمنى به خدا بد مى‏گويند. در مناظره و استدلال نبايد به عقيده مخالفان بد گفت گرچه زمانى كه رهبرى مانند حضرت ابراهيم خليل قيام كرد، پس از استدلال و اقامه حجت و ظهور شكست مخالفان در مناظره، و عدم تأثير موعظه و اندرز، فرمود: «اُفٍّ لَكُم وَ لِما تَعبُدُونَ مِن دُونِ اللّه»(5) و يا با تبر بت‏ها را درهم مى‏شكند اما در حال عادى در مقابل عقايد انحرافى ديگران بايد بامنطق مقاومت كرد، زيرا بدگفتن كار آسانى است و از رقيب هم برمى‏آيد و به مقدسات شما بد مى‏گويد؛ همواره در محاوره با رقيبان مؤدّبانه برخورد كنيد و از راه برهان و استدلال وارد شويد، تا از احترام متقابل برخوردار گرديد، زيرا آنان نيز توقع احترام به اصول ارزشى خود را دارند. آنگاه مى‏فرمايد: اين نهى از دشنام و عكس العمل حادّ آن، اختصاص به بت‏پرستى و بت پرستان ندارد: «كذالك زيّنا لكلّ امّةٍ عملهم»(6) بلكه مقدّسات هر امّتى پيش آنان عزيز است، البته اگر راه انقلاب را طى كرديد به جائى مى‏رسيد كه مانند حضرت خليل: «فجعلهم جزازاً الّا كبيراً لهم»(7) بت شكنى مى‏كنيد اما راه عادى راه مناظره علمى مؤدّبانه است، زيرا مقدّسات هر امتى نزد آن امت گرامى است، از اين آيه معلوم مى‏شود هر امّتى يك هدف و يك سلسله مقدّسات دارد كه آن را تقديس مى‏كند و تحمّل شنيدن دشنام به آن‏ها را ندارد.
حضرت على(ع) اميرمؤمنان فرموده است: «اكره ان تكونوا سبّابين»(8) كراهت دارم شما دشنام دهنده باشيد، بلكه اوصاف امت‏ها را بازگو كنيد تا مردم از آن‏ها عبرت بگيرند و خود شما هم درس بياموزيد، اگر امّت‏ها موجوداند و داراى مقدسات و كتاب، قهراً در قيامت محشور خواهند شد و برابر آن كتاب محاسبه و محاكمه خواهند شد:
«وترى كلّ امّةٍ جاثية كلّ امّةٍ تدعى الى كتابها اليوم تجزون ماكنتم تعملون»(9) نامه عمل امّت غير از كتاب شخصى هر فرد است، و چون نامه عمل فردى را به دست چپ يا راست يا از پشت سر به او مى‏دهند. اگر براى جامعه نيز كتاب جداگانه باشد، توزيع نامه اعمال جامعه هم به يكى از اقسام سه‏گانه مزبور خواهد بود.
فرق نامه فردى و نامه جمعى را مى‏توان چنين ترسيم كرد كه يك سلسله وظايف، فردى است كه در كتاب شخصى نوشته مى‏شود و بخشى از وظائف، جمعى است كه در كتاب جامعه ثبت مى‏گردد؛ مثلاً: امّتى را در قيامت احضار مى‏كنند كه اگر در آن يك واجب كفايى امتثال نشده باشد، همه را مورد سؤال قرار مى‏دهند. يعنى علاوه بر اينكه فرد از جهت حكم فردى خود مسئول و معاقب است، جامعه و امّت نيز از لحاظ احكام اجتماعى مسئول هستند.
پس انسان از نظر قرآن دوگونه محاسبه دارد، يعنى همانطور كه هر فردى به كتاب خاص خود مى‏رسد، امّت‏ها نيز كتاب جمعى خود را دريافت مى‏كنند. ممكن است نامه اعمال شخصى در مسايل فردى سياه نباشد، اما در مسايل جمعى نامه سفيدى نداشته باشد، زيرا او در مسائل جمعى ره‏آوردى ندارد، گرچه از جهت احكام شخصى كوتاهى و تقصيرى نكرده است.
قرآن كريم در ضمن بازگو كردن قصص امّت‏ها مى‏فرمايد:
«و همّت كلّ امّةٍ برسولهم ليأخذوه و جادلوا بالباطل ليدحضوا به الحقّ فاخذتهم فكيف كان عقاب»(10) هر امتى به اين فكر بود كه در برابر پيامبر خود بايستد و او را دستگير كند، و از رشد تبليغ او بكاهد، و درباره امّت هايى كه در برابر انبياء قيام مى‏كردند و اين خروج و شورش آنها بجائى نرسيده است چنين مى‏فرمايد: «ذلك من انباء القرى نقصّه عليك منها قائمٌ و حصيدٌ و ما ظلمناهم ولكن ظلموا انفسهم»(11) يعنى آنچه بيان شد، از جريان‏هاى منطقه‏هاى شهرى يا روستائى است كه بر تو بازگو مى‏نمائيم، بعضى از آبادى‏ها هنوز سرپا هستند و بعضى را مانند زرع درو كرديم و از بين برديم. و ما به آن‏ها ستم نكرده‏ايم ولى آنان به خودشان ظلم نموه‏اند از اين شواهد معلوم مى‏شود جامعه و امت وجود دارد ليكن در همه مواردى كه بيان نشد و يا بيان مى‏شود، بايد توجه نمود كه آيا اثر تكوينى بر جامعه و امت مترتب است يا اثر اعتبارى، زيرا اگر اثر تكوينى بود وجود جامعه تكوينى خواهد بود و اگر اثر اعتبارى بود وجود آن نيز اعتبارى مى‏باشد.
قرآن كريم در مورد حساب عمل امّت‏ها مى‏فرمايد:
«تلك امّة قدخلت لها ما كسبت ولكم ما كسبتم ولاتسئلون عمّا كانوا يعملون»(12) عصاره آن اين است هر امتى براى خود حسابى دارد كه با همان حساب رخت بر مى‏بندد و با همان نيز محشور مى‏شود و سود و زيان هر امّتى مخصوص همان جامعه مى‏باشد، و امّت ديگر مسئول آن نخواهد بود و درباره اهل كتاب مى‏فرمايد: «منهم امّةٌ مقتصدةٌ و كثيرٌ منهم ساء ما يعملون»(13) و همانطور كه براى هر فرد شاهد اعمال وجود دارد براى امّت نيز شاهد سيره و رفتار و گفتار قائل است. درباره شاهد خود مى‏فرمايد: «و جائت كلّ نفسٍ معها سائقٌ و شهيدٌ»(14) و در مورد شاهد امّت مى‏گويد: «فكيف اذا جئنا من كلّ امّةٍ بشهيدٍ و جئنابك على هؤلاء شهيداً»(15) كه بر اساس اين آيه كريمه وجود مبارك پيامبر – صلّى اللّه عليه و آله و سلّم – شهيد شاهدانست. هر امتى براى خود يك شاهد اعمال دارد كه او پيغمبر و امام آن امّت است و همه اين امّت‏ها و همه شهداى آنان زير پوشش شهادت پيغمبر – صلّى اللّه عليه و آله و سلّم – هستند زيرا كلمه هؤلاء تنها راجع به خصوص امت رسول اكرم(ص) يا امت‏ها نيست، بلكه شاهدان آنان را نيز شامل مى‏شود. بنابراين بر اساس نظر علامه طباطبايى جامعه داراى وجود حقيقى است. نقد نظريّه استاد علّامه (ره)
در تبيين اين نظريه بايد دو مقدمه مورد بحث قرار گيرد:
مقدّمه اوّل: اولاً اين مطلب بحث يك مسأله تعبّدى نيست تا ظواهر الفاظ در آن حجّت باشد، پس بر فرض آنكه ظاهر چند آيه اين بود كه جامعه وجود حقيقى دارد، چون اين مطلب عقلى و علمى است، نه تعبّدى، و از طرف ديگر ظواهر نقلى جز «مظنّه» ره آوردى ندارد و مظنّه نيز در اينگونه از مسائل حجّت نيست، حتى اگر دليل عقلى بر خلاف آن اقامه نشود، بنابراين با صرف ظنون لفظى مطالب علمى اثبات نمى‏شود، مگر در حدّ مظنّه نه جزم، البته مى‏توان در همين محدوده يعنى در حدّ گمان نه بيش از آن به اسلام اسناد داد، و گفت مظنون آنست كه قرآن كريم براى جامعه و امت وجودى غير از وجود افراد قائل است، ليكن اسناد يقينى به اسلام ممكن نيست و ثانياً اگر برهان عقلى بر خلاف ظاهر نقلى اقامه شد، يعنى دليل قطعى اقامه شد كه جامعه وجود حقيقى يا مستقل ندارد، همه اين ظواهر نقلى بايد توجيه شوند، زيرا هرگز ظواهر نقلى – با اقامه برهان عقلى بر خلاف آن – حجّيت ندارد، توضيح آنكه: برهان عقلى سه حالت دارد:
الف. اينكه عقل به طور روشن مسئله را برهانى كند كه جامعه وجود مستقل ندارد، در اين حال ظواهر نقلى توجيه مى‏شوند.
ب. اينكه بطور روشن اثبات كند كه جامعه وجود مستقل دارد، يعنى همانگونه كه افراد موجودند جامعه نيز موجود است. در اين حال عقل و نقل هماهنگ خواهند بو.
ج. اينكه براى عقل وجود جداگانه يا عدم، ثابت نشده بلكه شواهدى بر وجود او و شواهدى نيز بر عدم آن پيدا شده، عقل به جايى راه پيدا نكرد و در حالت شك مى‏ماند و يا اينكه هيچ شاهدى بر وجود يا عدم آن قائم نشده است در اين صورت ظواهر نقلى به ظهورش باقى است زيرا دليل بر طرد اين ظواهر نيست.
خلاصه آنكه عقل يا قطع به وجود مستقل براى جامعه دارد يا قطع به عدم و يا شك دارد، اگر قطع به عدم داشته باشد، ظواهر نقلى بر وجود جامعه بايد توجيه شود و در صورتى كه قطع به وجود داشته يا شاك باشد اين ظواهر به ظهور خود باقى است، با اين تفاوت كه اگر برهان عقلى بر وجود اقامه شد، انسان به قطع و يقين مى‏رسد و اگر برهان عقلى و قطعى اقامه نشد، ادلّه لفظى جز مظنّه نتيجه ديگرى ندارد و در مسائل علمى مظنّه كارآمد نيست مگر در همان اسناد ظنّى كه قبلاً بيان شد، و در همين محدوده مى‏توان به اسلام اسناد داد.
مقدّمه دوّم: استاد علّامه طباطبايى (قدس سرّه) فرمودند خاصيّت وجود جمعى يك امّت آن است كه قدرت تصميم بر خلاف را از فرد سلب مى‏كند، يعنى اگر جامعه‏اى در يك سمت حركت كرد و فردى بخواهد با وى همسو نباشد يا مخالفت كند براى او مقدور نيست، بلكه حركت جامعه او را با خود موافق مى‏كند چه در جنبه اثباتى و چه در طرف نفى و براى هر دو نمونه ذكر كردند، در جنبه اثباتى مانند اين كه اگر جامعه‏اى قيام و انقلاب كرد، چنين جامعه‏اى يك فرد ترسو و محافظه كار را نيز با خود هماهنگ مى‏كند و در طرف منفى مانند اينكه اگر حادثه سخت و سهمگينى رخ داد و جامعه ترسيد، يك فرد شجاع و نيرومند نيز قدرت تصميم‏گيرى و اراده خلاف را از دست مى‏دهد و جامعه ترسو انسان شجاع را نيز هراسناك مى‏كند. اين گونه مطالب و شواهد در حدّ تقريب به ذهن خوب است، امّا دليلى بر وجود مستقل جامعه نيست، زيرا جامعه چه وجود حقيقى داشته باشد، چه وجود اعتبارى دو اثر مذكور را دارد چون اثر مجموع اراده‏ها بيش از اثر يك اراده است، از اينرو بر آن غالب مى‏شود، و آن را با خود هماهنگ مى نمايد. پس هم سويى يك انسان شجاع با جامعه هراسناك يا فرد محافظه كار با جامعه شجاع نشانه وجود حقيقى جامعه نيست، بلكه قدرت برتر اراده جامعه از باب «مجموع الآثار» است نه بعنوان اثر جديد، مثلاً سيل خروشانى كه از دامنه كوه به سمت دشت در حركت است، آب‏هاى آرام و بى حركت بركه‏ها و چشمه‏هاى كوچك مسير خود را نيز حركت مى‏دهد، گرچه در جهت مخالف سيل حركت داشته باشد در حالى كه سيل وجود خارجى ندارد و جز مجموع آبها چيز ديگرى نيست و اثر سيل نيز جز مجموع آثار آب‏هاى جزئى چيز ديگرى نيست، اما وقتى اين آثار كنار هم جمع مى‏شود، تصور مى‏كنيم كه سيل وجود جدا و مستقلى دارد، جامعه نيز احتمال دارد در انقلاب مانند سيل باشد كه افراد ساكن را متحرك و مخالف را موافق مى‏كند. غرض آنكه اگر جامعه در دو حالت، دو اثر مختلف داشت اين نشانه وجود حقيقى جامعه نيست، زيرا آن چه وجود حقيقى هم ندارد اين آثار را بهمراه دارد و اين در حقيقت مجموع آثار است نه اثر جديد، پس دليل اعم از مدعى است، زيرا هم در مورد وجود حقيقى صادق است، و هم در مورد عدم وجود حقيقى، چون در موجود اعتبارى هم صادق مى‏باشد. وجود حقيقى و اعتبارى‏
غرايز عقلا و قرارهاى آن‏ها بر اين است كه به بعضى از امورى كه اصلاً وجود ندارد، وجود اعتبارى و شخصيّت حقوقى مى‏دهند، مثلاً دولت نزد عقلاى بشر يك «شخصيّت حقوقى» و يك «وجود اعتبارى» دارد كه تمامى داد و ستدها و روابط سياسى يا نظامى دولت‏ها با يكديگر بر اساس آن انجام مى‏گيرد.
بنابراين اگر همه اعضاى دولت بر اثر سالمند شدن و از دست دادن توان كار يا انتخاب مشاغل ديگر، استعفا بدهند و اعضاى جديدى براى كابينه دولت انتخاب بشود، تمام معاهدات دولت، باقى و معتبر است زيرا دولت اين معاهده را امضاء نموده و عهده‏دار آن است و با استعفا يا از بين رفتن اشخاص حقيقى كه اعضاء دولت‏اند نمى‏گويند دولت از بين رفت. معاهدات و تمليك و تملّك‏هاى دولت با رفتن اشخاص نه نابود مى‏شود و نه به ورثه آنان منتقل مى‏شود، چون شخصيت حقوقى دولت همچنان باقى است پس عقلا براى عنوان و جهت يك وجود اعتبارى و شخصيت حقوقى قائلند كه اصلاً در خارج وجود حقيقى ندارد.
اگر دولت مركب حقيقى باشد، علل مادى آن را اجزاى او مى‏سازد و علت صورى آن را عنوان دولت و مانند آن بعهده دارد و اگر همه اعضاء و اجزاى قبلى آن از بين رفت ممكن نيست كه مركب بدون اجزاء وجود داشته باشد پس يقيناً دولت يك امر اعتبارى و قراردادى است نه حقيقى، و وجود خارجى نداد و كارهاى اعتبارى متوجه جهت شخصيت حقوقى و مانند آن مى‏شود؛ مثلاً مالى را وقف مطلق بيمارستان مى‏كنند و بيمارستان يك جهت است كه اين جهت، مالك مى‏شود منتها عين مال وقفى محبوس و ثمره آن كه منفعت آن است مال بيمارستان مى‏شود. حال اگر اين بيمارستان خراب شد، بيمارستان ديگر مصداق موقوف عليه قرار مى‏گيرد، اين گونه از عناوين اعتبارى نشانه آن نيست كه آن شى‏ء واقعاً موجود است، بلكه ممكن است موجود حقيقى باشد و مالك بشود و ممكن است موجود اعتبارى و بى حقيقت باشد ولى داراى ملكيّت بشود، زيرا ملكيّت امر اعتبارى است، و براى آن وجود اعتبارى مالك كافى است. اطلاق امّت بر انواع حيوانات‏
قرآن كريم همانگونه كه انسان‏ها را داراى جامعه و امت مى‏داند حيوانات را نيز امّت‏ها ناميده آيا مى‏توان گفت قرآن براى حيوانات نيز يك جامعه حقيقى و وجود جمعى قائل است؟ آيا حيوانات گذشته از وجود فردى يك وجود جمعى حقيقى نيز دارند؟ مثلاً مى‏فرمايد: «وَ مامِن دابَّةٍ فِى الاَرضِ وَلاطائِرٍ يَطير بجناحَيهِ اِلّا اُمَمٌ اَمثالُكُم ما فَرطّنا فِى الكِتابِ مِن شَى‏ءٍ ثُمّ اِلى رَبِّهِم يُحشَرُون»(16) در اين آيه كريمه بر هر گروه از انواع حيوانات امّت اطلاق شده است، در حالى كه صرف امّت ناميدن افراد يك جامعه، دليل وجود مستقل براى حيثيت اجتماعى آن افراد نيست. وجود حقيقى جامعه از ديدگاه روايات‏
ظاهر بعضى از روايات آنست كه مؤمنين با هم يك حقيقت را تشكيل مى‏دهند، لازم است در مضمون آنها تأمل كافى كرد كه آيا همراه با استدلال است يا نه، آيا براى گروه مؤمنان اثر تكوينى جداى از آثار افراد پديد مى‏آيد، تا بتوان به وجود روح جمعى آنها استدلال كرد يا نه. اين روايات چند طايفه است(17) كه برخى جنبه تشبيهى و بعضى جنبه تحقيقى دارد. شايد از اين روايات بتوان استفاده كرد كه بعضى از امت‏ها و جوامع داراى وجود حقيقى است: روايت يكم: عن المفضّل بن عمر قال: قال ابوعبداللّه (ع): انّما المؤمنون اخوةٌ بنو ابٍ و امٍّ و اذا ضرب على رجلٍ منهم عرقٌ سهركه الآخرون.(18)
شعر معروف «بنى آدم اعضاى يكديگرند» از همين روايات گرفته شده: يعنى مؤمنين باهم برادرند، فرزندان يك پدر و مادرند و اگر رگى از رگ‏هاى كسى آسيب ببيند ساير رگ‏ها و اعضاء بى خوابى دارند يعنى همانطور كه اگر يك عضو از اعضاء انسان آسيب ببيند ساير اعضاء آرام نيست، يك فرد از جامعه اسلامى نيز اگر آسيب ببيند، ديگران در رنج هستند، آيا اين روايت بيانگر يك حكم دستورى و اخلاقى است يا يك حكم وصفى؟ از اين روايت نمى‏شود استفاده كرد كه يك حكم وصفى باشد، بلكه ظاهر آن يك حكم دستورى است.
روايت دوم: عن ابى بصير قال: سمعت اباعبداللّه(ع) يقول المؤمن اخ المؤمن كالجسد الواحد ان اشتكى شيئاً منه وجد الم ذلك فى سائر جسده و ارواحهما من روحٍ واحدةٍ و انّ روح المؤمن لاشدّ اتّصالاً بروح اللّه من اتّصال شعاع الشّمس بها؛(19) يعنى افراد با ايمان به منزله اعضاى يك بدن هستند كه اگر يك عضو آسيب ببيند، ديگر اعضاء نيز ناراحت هستند و ارواح دو مؤمن از يك روح است. آنگاه از باب تشبيه معقول به محسوس مى‏فرمايد ارتباط روح مؤمن به ذات اقدس اله قوى‏تر از اتصال شعاع خورشيد به خود خورشيد است. ظاهر اين حديث نشان مى‏دهد كه در امت اسلامى يك روح واحد وجود دارد حال اگر برهان عقلى بر خلاف اين ظاهر اقامه شد بايد اين ظاهر توجيه بشود، اما اگر عقل نتوانست به اين راز پى‏ببرد به ناچار سكوت مى‏كند و بر فرض اثبات و تماميّت اين دليل وجود جمعى را به صورت موجبه جزئيه اثبات مى‏كند نه موجبه كلّيه، زيرا اين روايت در محور ايمان و جامعه مؤمن است، اما در كشورى كه كافران بسر مى‏برند يا مسلمان و غير مسلمان با هم زندگى مى‏كنند اثبات وحدت جمعى براى آن دشوار است، چون در اين حديث و مانند آن آمده است كه ارواح مؤمنين يك روح است و همه اينها بر اثر ارتباط با ذات اقدس خداوند مى‏توانند واحد بشوند. از اين بيان لطيف‏تر و گوياتر روايت ديگر اين باب است:
روايت سوم: «عن جابر الجعفى قال: تقبّضت بين يدى ابى جعفرٍ عليه السلام فقلت: جعلت فداك ربّما حزنت من غير مصيبةٍ تصيبنى او امرٍ ينزل بى حتّى يعرف ذلك اهلى فى وجهى و صديقى، فقال: نعم يا جابر انّ اللّه عزّ و جلّ خلق المؤمنين من طينة الجنان و اجرى فيهم من ريح روحه فلذلك المؤمن اخ المؤمن لابيه و امّه فاذا اصاب روحاً من تلك الارواح فى بلدٍ من البلدان حزنٌ حزنت هذه لانّها منها»(20)
معناى اين روايت نوعى استمداد از تحليل روانى براى جامعه‏شناسى است جابر به امام باقر عليه السلام – عرض كرد: من گاهى بى جهت غمگين مى‏شوم به طورى كه نشانه اندوه را خانواده و دوستان من در چهره‏ام، مشاهده مى‏كنند، بدون اينكه حادثه ناگوار و تلخى برايم پيش آمده باشد راز اين مطلب چيست؟ حضرت امام باقر(ع) فرمود: اگر كسى در جايى غمگين مى‏شود برادر مؤمن او نيز ناخودآگاه متأثر مى‏شود براى اينكه اينها يك واقعيت و يك روح دارند، چنانكه روابط اعضاى يك پيكر نيز همينطور است، زيرا اعضاى ديگر بدون احساس مستقيم درد رنجور مى‏شوند. البته اين روايت ربطى به جامعه ندارد و شامل دو مؤمن نيز مى‏شود، گرچه يكى در شرق و ديگرى در غرب عالم زندگى كنند، اما اگر همه مسلمانان در يك جا بسر ببرند، آيا غير از روحى كه به تك تك آنان داده شده، يك روح واحد حقيقى در همه آنان هست يا اين وحدت يك امر اعتبارى است تا «بنى آدم اعضاى يكديگرند» يك حكم دستورى باشد نه وصفى؟ به حسب اين روايت اگر واقعاً يك روح در افراد مؤمن باشد و اثرش اينكه اگر كسى غمگين شد ديگران نيز غمگين هستند پس افراد مؤمن يك واحد واقعى هستند اينگونه روايات بايد ارزيابى بشود تا بتوان در اثبات وجود مستقل جامعه از آن مدد گرفت.
اين روايات بر فرض كه به نصاب حجّيت برسد، بيگانه از مدّعا است زيرا مدّعا اين است كه جامعه وجود مستقل دارد ولى مضمون روايت اين است كه: مؤمنين با هم داراى يك روح هستند، خواه اهل يك جامعه باشند يا چند جامعه و يا اصلاً عضو جامعه‏اى نباشند، بلكه زندگى فردى داشته باشند، و در جامعه‏اى كه در آن مؤمن و غير مؤمن بسر مى‏برند، هيچگاه بين آنها چنين رابطه‏اى وجود ندارد، در حالى كه آنها اعضاى يك جامعه‏اند، پس مفاد حديث مزبور نه جامع افراد است، و نه مانع اغيار. پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: –  1. سوره آل عمران، آيه 185. 2. سوره انبياء، آيه 34. 3. سوره اعراف ، آيه 34. 4. سوره انعام، آيه 108. 5. سوره انبياء، آيه 67. 6. سوره انعام، آيه 108. 7. سوره انبياء، آيه 58. 8. نهج البلاغه صبحى الصالح، خطبه 206 ص 323. 9. سوره جاثيه، آيه 28. 10. سوره غافر، آيه 5. 11. سوره هود، آيه 100. 12. سوره بقره، آيه 134. 13. سوره مائده، آيه 66. 14. سوره ق، آيه 21. 15. سوره نساء، آيه 41. 16. سوره انعام، آيه 38. 17. اصول كافى، كتاب الايمان والكفر باب «اخوة المؤمنين بعضهم لبعض»، ج 3، ص 254. 18. اصول كافى، ج 3، ص 254. 19. همان ، ص 255. 20. همان، ص 254.

/

آمارهاى 4 سال انتفاضه ومقاومت ملت فلسطين‏

به رغم شرايط دشوار وپيچيده‏اى كه مردم فلسطين به سبب اقدامات اشغالگران صهيونيست در محاصره قتل كشتار و ويرانى با آن روبرو هستند 160 صهيونيست در چهارمين سال انتفاضه به هلاكت رسيدندكه اين رقم مساوى با شمار تلفات صهيونيست‏ها در سال اول اين قيام مبارك ومردمى است .
در چهار سال انتفاضه حدود 1017 صهيونيست از جمله 703 غير نظامى وپليس كشته و5598 نفر ديگر شامل 4566غير نظامى و1032 نظامى و پليس زخمى شدند (روزنامه يديعوت آحارانوت 29/9/2004).
در سه سال اول انتفاضه 867 صهيونيست متشكل از 608 غير نظامى و259 نفر ارزنيروهاى امنيتى به هلاكت رسيدند .390 نفرازاين افراد در جريان عمليات‏هاى رزمندگان فلسطينى در شهرهاى صهيونيست كشته شدند.همچنين 5787 نفر شامل 4184 غير نظامى و1694 نظامى نيز زخمى شدند.
اين آمار مربوط به اجراى 18876 عمليات است كه 96درصد آن در كرانه باخترى ونوار غزه و 4 درصد آن در مناطق صهيونيست نشين مى‏باشد. اما عمليات‏هاى منطقه اخير بسيار سنگين‏تر از ساير مناطق بوده است.(29/9/2003).
با توجه به اين اطلاعات مى‏توان اينگونه نتيجه‏گيرى كرد كه 40درصد از كشته‏هاى اسراييلى به سبب عمليات‏هاى شهادت طلبانه بوده است.
اين در حالى است كه از زمان آغاز انتفاضه مسجدالاقصى تاروز 20/9/2004 ميلادى 3586 فلسطينى به شهادت رسيدند كه ازاين ميان 721نفر در سال اول، 1300نفر در سال دوم و 786نفر درسال سوم و780نفر در سال چهارم بوده‏است .
علت افزايش آمار شهدادرسال دوم به سبب افزايش شدت درگيرى ميان فلسطينى‏ها و صهيونيست‏ها به فلسطينى‏ها يك به سه مى‏باشد. در چهار سال انتفاضه مسجدالاقصى به طور ميانگين سالانه 260صهيونيست به هلاكت رسيدنددرحالى كه اين رقم در 6سال انتفاضه اول سالانه 65نفر بود.(383 نظامى وشهرك نشين صهيونيست).
اين درحالى است كه در 18 سال اشغال جنوب لبنان و بقاع غربى توسط اشغالگران، 858 صهيونيست كشته شدند كه ميانگين آن درسال 45 نفر مى‏باشد.
“آفى ديختر” رييس سازمان امنيت د اخلى رژيم صهيونيستى (شاباك) دراين باره گفت: از آغاز انتفاضه در سپتامبر سال 2000 تا تاريخ 8/8/2004 ميلادى تعداد كشته‏ها و زخمى‏هاى اسراييلى بسيار بيشتر از همين تلفات از سال 1948 ميلادى يعنى زمان تشكيل اسراييل تا سال 2000 ميلادى است چرا كه در چهارسال انتفاضه 11356 اسراييلى كشته و زخمى شدند درحالى كه اين رقم در خلال سالهاى 1948 تا 2000ميلادى 4319 نفر بود.(هاآرتض – 9/8/2000).
باتوجه به اين آمارها مى‏توان گفت، شارون نخست وزير دولتى است كه در دوره‏اش بيشترين صهيونيست به قتل رسيده‏اند و اسراييل تنها رژيمى در جهان است كه يهوديان در آن به سبب سياست‏هاى دولت و به علت يهودى بودن جان خود را از دست مى‏دهند.امرى كه شعار “اسراييل پناهگاه امن براى يهوديان جهان ” را در هم شكست .
در زمينه اقتصاد به سبب اقدامات صهيونيست‏ها در تخريب زير ساخت‏هاى فلسطين، منازل مسكونى، زمين‏هاى كشاورزى، محروم كردن افراد ازشغل و محاصره سالانه، بين 5 تا 7 ميليارد دلار به اقتصاد فلسطين ضربه وارد شده كه اين امر افزايش فقر در جامعه فلسطين را در پى داشته است .
در سه سال اول انتفاضه حدود 75 ميليارد شيكل نيز به اقتصاد رژيم صهيونيستى زيان وارد شد و سطح زندگى بيش از 6 درصد كاهش يافت. نكته ديگر خسارات وارده به اقتصاد رژيم صهيونيستى تنها 5 درصد توليد ناخالص ملى اين رژيم را تشكيل مى‏دهد كه آن نيز با حمايت‏هاى آمريكا و يهوديان جهان جبران مى‏شود درحالى كه خسارات وارده به اقتصاد فلسطين معادل 150درصد توليد ناخالص اين دولت مى‏باشد.
(نداء القدس، شماره 81) پدر شهيد هنادى جرادات:
انتفاضه و مقاومت بايد تا طرد اشغالگران ادامه يابد
او خورشيد تابان فلسطين است كه شب پويندگان راه فلسطين تا پيروزى و شهادت را روشن خواهد كرد.ياد وخاطره او در قلب‏هاى ما زنده باقى خواهد ماند و مانند مناره‏اى خواهد بود كه براى ادامه راه از آن تأسى خواهيم جست .
بااين سخنان: تيسيرجرادات ” پدر “هنادى جرادات “به توصيف دختر شهادت طلب خود پرداخت. هنادى جرادات مجرى عمليات شهادت طلبانه “ماكسيم “در”حيفا”بود كه گروهان‏هاى قدس شاخه نظامى جنبش جهاد اسلامى فلسطين مسؤوليت آن را بر عهده گرفت .
وى در باره دخترش گفت: هرگز حتى يك لحظه عروس، خورشيد، ماه وستاره فلسطين هنادى رافراموش نخواهيم كرد كه حاضر نشد پيش از انتقام خون برادر، پسر عمو و تمام اعراب و فلسطينى‏ها اعم از كودك، زن ومرد كه باگلوله خيانت پيشه اسراييل به شهادت رسيدند، به خواب رود.
هنادى جاويداست اما ملت ما بايد ياد او و فداكارى شهدا براى ادامه مسير را زنده نگه دارد. انتفاضه و مقاومت بايد تا بيرون راندن اشغالگران و آزادى تمام خاك فلسطين ادامه يابد.
تيسير يك فلسطينى آواره است كه 5 دهه از عمرش مى‏گذرد. او اينك با بيمارى دست و پنجه نرم مى‏كند اما با اين حال مى‏خواهد خود از افراد شركت كننده در مراسم سالگرد هنادى در منزل محقرش استقبال كند.
نيروهاى اشغالگر در روز اجراى عمليات توسط هنادى را كه قلب رژيم صهيونيستى را به لرزه در آورد (و تل آويو آن را زلزله‏اى ويرانگر توصيف كرد) و آثار آن تا دهها سال بر رژيم باقى خواهد ماند ، منزل تيسير را منهدم كردندلذا وى مجبور به نقل مكان به اين منزل جديد و كوچك شد.
با اين كه ميهمانان يكى پس از ديگرى مى‏آمدند و مى‏رفتند او سخن درباره هنادى يعنى وكيلى كه جان خود را در راه فلسطين فدا كرد متوقف نساخت وى افزود مفتخرم كه دخترم جان خود را فدا كرد البته از فراق او اندوهگين هستم اما به كارى كه او در دوره سازش تسليم وخيانت انجام داد افتخار مى‏كنم. رنجهاو آلام ملت ما و جنايات اشغالگران روح انقلاب و خشم را در او دميد وباعث شد دست به كارى بزند كه حكومت‏ها ارتش‏ها وحاكمان از انجام آن ناتوانند .هنادى نمونه يك دختر مخلص وگرانقدر بود كه به خانواده‏اش عشق مى‏ورزيد، زندگى خود را وقف كمك به آنها وكاستن از شدت رنج‏ها ومشكلات ناشى از زندانى شدنم كرد وهمراه با مادرش به التيام زخمهاى خانواده پرداخت.وى به سبب طينت پاك اخلاص وشجاعت در قلب همه افراد خانواده جاى داشت ودوست داشتنى بود.شهادت صالح جرادات پسر عمويش كه از فرماندهان گروهان‏هاى قدس بود تاثير زيادى بر وى گذاشت وسوگند ياد كرد كه انتقام خون وى را بگيرد.
صهيونيست‏ها فادى وصالح را در برابر چشمان هنادى به شهادت رسانده واجازه ندادند كه به آنها كمك كنند.ازهمان زمان زندگى هنادى دستخوش تغيير شد وشبانه روز از خداوند متعال مى‏خواست تا شهادت را نصيبش گرداند ووى را به فادى ملحق كند.
هنادى به طور كاملاپنهانى وبدون اطلاع ما به جنبش جهاد اسلامى پيوست زيرا جنايات اشغالگران اورا به خشم آورده بود.درتشيع جنازه شهدامى گريست واشغالگرانى كه‏كودكان را به قتل رسانده و مردم را شهيد يا آواره مى‏كنند را لعن مى‏كرد.
وقتى از دانشگاه فارغ التحصيل شد آرزوى مابراى وكيل شدن اومحقق شد اما او با اجراى عمليات به جهان گفت كه فلسطينى‏ها مى‏توانند براى كرامت وآزادى خود راه خون وفداكارى را برگزينند.
هنادى مدرسه آگاهى و ايمان بود وى دين اسلام راآموخت وبه ترويج آگاهى دين و شريعت در ميان اعضاى خانواده و نزديكان و همسايگان همت گمارد. او از كوچكترين فرصت براى آگاه كردن ديگران بهره مى‏برد به گونه‏اى كه پس ازمدتى به منبع جذب اهالى منطقه تبديل شد و مردم براى شنيدن سخنانش و دعوتش به ايمان از يكديگر پيشى مى‏گرفتند.بارهاختم قرآن كرد ونوارهاى مذهبى را در ميان همكلاسى هايش پخش مى‏كرد.
كلماتى كه بتواند حق مطلب را درباره هنادى قهرمان ادا كند وجودندارد او پيام ملت ما و فريادحق در برابراشغال و بيداد بود.او خورشيد فلسطين بود كه بامقاومت راه رهايى را در برابر ما ترسيم كرد. از اين رو وقتى چهره‏اش را ديدم و وصيتنامه‏اش را شنيدم به او افتخار كردم گويى هنادى با ماست و ما را به صبر و پايدارى و ادامه راه تشويق مى‏كند.
اشغالگران به سبب جناياتشان مسؤولند پسرم فادى در عنفوان جوانى و در حالى به شهادت رسيد كه آماده ازدواج مى‏شد.آنها مانع از معالجه همسرم كه به سرطان مبتلاست شدند.هر وقت خواستيم او را براى در مان ببريم اشغالگران به بهانه مسايل امنيتى مخالفت كردند امرى كه زندگى همسرم را به مخاطره افكنده است.از اين رو بايد به ظلم و جنايات آنها عليه ملت فلسطين پاسخ داده مى‏شد.لذا هنادى خواست تا پيام رسان مخلص وصادق ملت ما باشند.از خداوندمتعال مى‏خواهم شهادتش رابپذيردكه نام فلسطين را متعالى گرداند.
درست است كه اشغالگران منزلمان را منهدم و ما رااز سفر به خارج براى معالجه منع كردند اما اين مسائل هيچ تأثيرى بر روحيه ما ندارد و ما باز هم به هنادى افتخار خواهيم كرد.من ازملت فلسطين مى‏خواهم‏به انتفاضه مقاومت در برابر اشغالگران غاصب ادامه دهد زيرا نبرد ما با اشغالگران در اصل تنازع بقاست و با مذاكره صلح و امتياز دهى خاتمه نمى‏يابد چراكه اشغالگران جز مصيبت و بدبختى چيزى براى ما نياوردند.تنها راه حل همان راهى است كه هنادى و همراهان شهادت طلبش ترسيم كردند يعنى مقاومت عمليات و انتفاضه.من به عنوان يك پدر فلسطينى كه دو شهيد در اين راه تقديم كرده است به دنيا مى‏گويم طرح همه ما شهادت است.فرياد هنادى در هر مكان با تفنگ‏هاى انقلابيون و مجاهدان همراه و تبديل به يك فرياد واحد يعنى فرياد جهاد تا پيروزى يا شهادت خواهد شد.اين همان درسى است كه مااز هنادى آموخته‏ايم ودر مسير آن تا بيرون راندن اشغالگران گام خواهيم برداشت.

پاورقي ها:

/

بيش از پاداش عمل‏

«للذين أحسنوا الحسنى و زيادة و لا يرهق وجوههم قتَرٌ و لا ذلّة أولئك أصحاب الجنة هم فيها خالدون»
(سوره يونس ج آيه 26)
آنان كه در دنيا كار خوب كرده اند، نيكوترين پاداش خواهند داشت بلكه بيش از آن (لطف الهى) و هرگز بر رخسارشان گرد خجلت و خوارى ننشيند و همانا آنان اهل بهشت اند و در آنجا زندگى جاودان خواهند داشت.
يرهق: اصل آن “رهق” است به معناى پوشاندن قهرى و بدون اختيار.
قتَر: به معناى گرد و غبار و يا دود است. و از اين رو به كسى كه بسيار بخل مى‏ورزد مى‏گويند “اقتار” مى‏كند يعنى به اندازه گرد و خاكى از پول خود انفاق و مصرف مى‏كند!
ذلة: كوچكى، پستى و خوارى است بر خلاف عزت.
خداوند در اين آيه كريمه بشارت مى‏دهد به كسانى كه در دنيا احسان و خوبى مى‏كنند و كارهاى نيكو و أعمال صالحه انجام مى‏دهند و خيرشان به مردم مى‏رسد، كه اينان بى گمان در آخرت، عزيز و ارجمند هستند و گرد و خاك ذلت و خوارى بر چهره هايشان نمى‏نشيند و بيش از آنكه در دنيا خوبى كرده اند، در آخرت اجر و پاداش خواهند داشت، و سرانجام در بهشت برين براى هميشه متنعم خواهند بود.
زيادة: مقصود از زياده (اضافه و افزونى) در اين آيه چيست؟ خداوند نيكوكاران را نويد مى‏دهد كه نه تنها پاداش خود را بدون كم و كاست دريافت خواهند كرد بلكه براى آنان افزونى و زيادى خواهد بود. معلوم است كه ما هرچه در دنيا كار خوب انجام دهيم، به اندازه يك روز زندگى شيرين در بهشت با آن همه نعمت بى پايان نخواهد بود. با اين حال خداوند به مؤمنان بشارت مى‏دهد كه اگر كار خوب انجام داديد نه تنها زندگى جاودان خواهند داشت بلكه چيزى فراتر و زيادتر از آن.
چنانچه از بعضى روايات استفاده مى‏شود “زياده” به اين معنى است كه خداوند از آن همه نعمت كه به آنها در دنيا داده است، بازخواستشان نمى‏كند و در آخرت حسابش را از آنان نمى‏خواهد.
قال أبو جعفر عليه السلام: «و زيادة معناه ما أعطاهم الله فى الدنيا لا يحاسبهم به فى الآخرة» معناى زياده اين است كه خداوند هر چه در دنيا به آنها بدهد در آخرت حسابش را از آنان نمى‏خواهد. و اين مطلب بسيار با ارزش و مهمى است كه انسان نيكوكار هرچقدر نعمت نيز داشته باشد، به خاطر خدمات شايسته‏اش به مردم و احسان و نيكوئيش به همنوعان، خداوند از او حساب آن همه نعمت را نمى‏خواهد.
برخى ديگر گفته اند مقصود از زياده همان ده برابر شدن پاداش است كه خود مى‏فرمايد: «فله عشر أمثالها». ولى به نظر مى‏رسد كه “زياده” از اين هم افزونتر و ارجمندتر باشد.
در قرآن در مواردگوناگونى تكرار شده است كه خداوند بيش از آنچه تصور مى‏شود به نيكوكاران و محسنان خواهد داد.
در آيه اى مى‏فرمايد: «لهم مايشاؤون و لدينا مزيد» هرچه نعمت در بهشت بخواهند به آنان داده خواهد شد به اضافه آنكه چيزى زيادتر نزد ما هست. و اين افزونى را خداوند مجمل قرار داده و به آن تصريح نكرده است بلكه در جاى ديگر مى‏فرمايد: «فلا تعلم نفسٌ ما أخفي لهم من قرة أعين» هيچ كس نمى‏تواند بداند چه چشم روشنى براى آنان مخفى نگه داشته است. شايد به اين خاطر باشد كه مغز محدود و فكر كوته ما قدرت درك و شناخت آن “زياده” را هرگز نخواهد داشت.
و شايد اين زياده اشتره اى باشد به “رضوان الهى” و خشنودى خدا از بندگان نيكوكارش كه فرمود: «و رضوانٌ من الله أكبر» يعنى هرچقدر به شما نعمت در بهشت داده شود مانند رضاى الهى نيست. در اينجا نكته اى نهفته است كه تمام دانشمندان علوم اسلامى را در طول تاريخ مبهوت ساخته است. “رضوان” يعنى چه؟ واقعا چگونه مى‏توان “رضوان” را تفسير و تأويل كرد جز آنكه سر تسليم و رضا فرود آوريم كه هرگز عقول ناقص ما به گرد آن نمى‏رسد و چنانكه گفته اند كميت بيان در اينجا لنگ است.
و اصلا چه بايد گفت كه خداوند در اين باره مى‏فرمايد: «فأما الذين آمنوا و عملوا الصالحات فيوفيهم أجورهم و يزيدهم من فضله» پاداش آنان را به نحو كامل و تمام به آنها مى‏دهد و با فضل و لطف خويش، بيشتر از آن پاداش، به آنها عطا مى‏فرمايد. اين هم از فضل الهى كه تمام آنچه مى‏دهد فضل است. واقعا انسان ها هر چه كار نيك انجام دهند و هرچه عبادت و پرستش خداوند بكنند حتى اولياى خدا در برابر آن همه نعمت كه در دنيا به آنان داده مى‏شود، هيچ ارزشى ندارد، چه رسد به نعمتهاى جاودانه سر منزل مقصود.
مگر نه اين امام معصوم است كه وقتى از او مى‏پرسند: تو كه قطعا اهل بهشتى، چرا اين همه خود را در عبادت به زحمت و مشقت مى‏اندازى؟ پاسخ مى‏دهد: «ألم أكن عبدا شكورا» آيا در برابر آن همه نعمت كه خداوند به من ارزانى داشته، بنده اى شكرگزار نبايد باشم؟ آنان كه پروردگار را شناخته اند و عرفان حقيقى دارند آن همه عبادت و نيايش را در برابر نعمتهاى فراوان الهى انجام مى‏دهند و پيوسته خود را مقصر مى‏دانند، نه اينكه چشم داشتى داشته باشند مانند ما جاهلان كه اگر نمازى مى‏خوانيم خودرا طلبكار مى‏دانيم. زهى جهل و نادانى.
بنابر اين ما اگر در دنيا عبادت كنيم و خود را در پرستش به زحمت بياندازيم، كار ى جز شكر (آن هم ناقص) انجام نداده ايم چرا كه خود خدا مى‏گويد كه نمى‏توانيم شكر نعمتهاى بى حد و حصرش را انجام دهيم «و إن تعدوا نعمت الله لا تحصوها» پس آنچه خداوند در قيامت به ما عطا مى‏كند، همه اش فضل است نه حق زيرا ما را هيچ حقى بر او نيست. نه تنها ما بلكه امامان و پيامبران و صديقان و شهدا و مخلصان نيز هيچ حقى ندارند و هرچه به آنان عطا شود فضل الهى است، با اين حال خداوند نه تنها به اندازه عمل (اگر براى آن ارزشى قائل باشيم) پاداششان مى‏دهد كه زيادتر بر آنان منت مى‏گذارد و لطف مى‏كند.
بيائيد عزيزان. از اين بشارت الهى بيشترين استفاده را بكنيم و خود را براى آن روز كه بيشترين چهره ها سياه است و گرد و خاك ذلت و خوارى آن را پوشانده، آماده سازيم، شايد در برابر احسانى كه در دنيا مى‏كنيم، خداوند بر ما منت نهد و تفضل كند و ما را جزء آن گروه از نيكوكاران قرار دهد كه هرگز بر رخساره شان گرد و خاك ذلت نيست و در بهشت رضوان الهى براى هميشه منعم خواهند بود. و اين امر ميسر نيست جز با خدمت خالصانه به بندگان خدا و پرستش مخلصانه ذات حق. والسلام.
پاورقي ها:

/

تزكيه نفس و آثار آن در قرآن‏

جستارگشايى
تزكيه نفس از رذائل اخلاقى و شهوات نفسانى به جهت آثار و فوائدى كه براى انسان دارد مورد توجه تمام ملت‏ها و اديان الهى بوده و آنان براى تحصيل اين امر از روش‏هاى گوناگونى بهره مى‏جسته‏اند. اهل كتاب يعنى يهود، نصارى‏ و مجوس نيز به تزكيه نفس اهتمام زيادى مى‏ورزيدند و در كتب آنان دستورهاى فراوانى براى اصلاح نفس و تهذيب آن از شهوات وجود دارد؛ چنان كه قرآن كريم در آياتى به برخى اعمال آنان براى تهذيب نفس همچون تلاوت آيات الهى و خواندن نماز در نيمه‏هاى شب(1) گوشه‏گيرى از مردم براى عبادت و خودسازى(2) ترك دنيا و انتخاب رهبانيت (3) اشاره كرده است.(4) اسلام نيز براى تزكيه نفس و تطهير پيروان خود از آلودگيهاى كفر و گناه و اخلاق ناپسند اهميت زيادى قائل شده كه اين امر را از موارد ذيل مى‏توان استفاده نمود:
1. تزكيه هدف بعثت انبياء: قرآن در آيه 51 سوره بقره خطاب به مسلمانان مى‏گويد: ما به سوى شما پيامبرى فرستاديم تا با تلاوت آيات الهى شما را از آلودگيها پاك سازد. در آيه‏اى ديگر خداوند بر فرستادن رسولان خويش براى تزكيه بشر بر آنان منت نهاده است.(5) در آيه 129 سوره بقره نيز حضرت ابراهيم و اسماعيل دو پيامبر بزرگ الهى از خداوند تقاضاى فرستادن رسولانى مى‏كنند تا نسل و ذريه آنان را از آلودگيها پاك نمايدو در آيه‏اى ديگر خداوند موسى(ع) را با پيام دعوت به تزكيه به سوى فرعون مى‏فرستد.(6) از مجموع اين آيات بدست مى‏آيد كه تزكيه و طهارت نفس يكى از عمده‏ترين اهداف تمام رسولان الهى بوده است.
2.رستگارى در گرو تزكيه: رسيدن به فلاح اُخروى از بالاترين اهداف مؤمنان است كه قرآن راه دستيابى به اين هدف را از مبارزه با هواهاى نفسانى و تزكيه ذكر كرده است.(7) همچنين قرآن در آياتى ديگر
مؤمنانى را رستگار دانسته است كه در جهت تزكيه نفس تلاش مى‏كنند.(8) كه زكات در اين آيه اعم از پرداخت زكات و تزكيه نفس است.(9)
3. تقدم تزكيه بر تعليم و تعلم: قرآن در چهار آيه. تزكيه را با تعليم و تعلم در كنار يكديگر مطرح نموده كه در سه آيه تزكيه را مقدم داشته (10) و در يك آيه تعليم مقدم شده است.(11) در اين كه فلسفه اين تقديم و تأخير چيست و كداميك در واقع تقدم بر ديگرى دارد اقوال متعددى در بين مفسران مطرح است. برخى تزكيه را مقدم دانسته به اين دليل كه در سه آيه تزكيه مقدم گرديده علاوه بر اين كه هدف اصلى از تعليم تزكيه انسانها است.(12) عده‏اى معتقد به تقديم تعليم بوده و به دليل تقدم آن در يك آيه و نيز به اين دليل كه تزكيه بدون تعليم و تعلم و آگاهى امكان‏پذير نيست.(13) برخى قائل به تساوى رتبه اين دو بوده و معتقدند اصولاً در موضوع تزكيه و تعليم، تقديم و تأخير معنى ندارد و در قرآن كريم موضوعات دنيوى و اُخروى به طور آميخته و در كنار يكديگر
آمده است مثلاً در حالى كه در يك سوره سخن از مسائل مالى است در كنارش از موضوعات عرفانى سخن به ميان آمده است. روى همين جهت گاهى تزكيه مقدم شده و گاهى تعليم(14) برخى تقدم و تأخر تزكيه را از باب تعدد مراتب آن دانسته و گفته‏اند: تزكيه مراتب گوناگونى دارد. مرتبه‏اى از آن تنها ارشاد محض و اتمام حجت است، مرتبه‏اى ديگر دور كردن رذائل اخلاقى از نفس است، مرتبه‏اى متحلى شدن انسان به فضائل اخلاقى و مرتبه ديگر تجلى انسان به اسماء و صفات ربوبيت است كه براى هر يك از اين مراتب درجاتى است و آياتى كه در آن تزكيه مقدم شده اشاره به مرتبه‏اى از تزكيه و آيه‏اى كه تزكيه مؤخر شده اشاره به مرتبه‏اى ديگر از مراتب آن دارد.(15) و لكن ضمن صحت برخى از اين توجيهات، نظريه صحيح تقدم تزكيه بر تعليم است و اين تقدم نه از حيث وجود خارجى بلكه(16) از جهت اهميت و درجه است كه تمام تلاشها و تعليم و تعلم‏ها مقدمه و براى رسيدن به تزكيه است كه اگر اين هدف بدون تعليم حاصل مى‏شد ضرورتى براى تعليم نبود ضمن اين كه علم بدون تزكيه همچون بار نهادن كتب بر حيوان است. «كَمَثَلِ الحِمارِ يَحمِلُ اَسفارًا»(17) و تقدم تزكيه در سه آيه از چهار آيه مؤيد همين نظريه است(18) اما اين كه در دعاى ابراهيم تعليم بر تزكيه مقدم شده بدان جهت است كه ابراهيم در مقام طلب چند خواسته از خداوند است و مقام طلب تقدم و تأخر نقشى ندارد بلكه اين مشمول امر است كه در مرحله عمل به اين خواسته‏ها، بايد تقدم و تأخر را رعايت كند.(19)
4. قرار دادن خداوند، انبياء را در زمره تزكيه كنندگان: امر ديگرى كه حكايت از اهميت تزكيه و جايگاه والاى آن در اسلام دارد اين است كه قرآن، خداوند و انبياء الهى را در زمره كسانى قرار داده كه وظيفه تزكيه بشر را بر عهده داشته و او را در اين راه يارى مى‏رسانند. عوامل تزكيه
عوامل و اسباب متعددى در عالم خارج يا درون انسان وجود دارد كه هر يك به نوعى در تزكيه انسان نقش دارند كه اين عوامل عبارتند از:
1- توفيق الهى: مهمترين عامل تزكيه بشر توفيق الهى و فراهم كردن اسباب از جانب خداوند است كه اگر فضل و رحمت خداوند در اين مورد وجود نداشته باشد هيچ انسانى قادر به تزكيه خود نخواهد بود(20) و لكن تزكيه بشر از سوى خداوند دو نوع است. گاهى موهبتى و غير اكتسابى است به اين معنى كه خداوند از همان آغاز برخى انسانها همچون انبياء امامان و برخى اولياء خاص الهى را بر فطرت پاك خلق كرده و آنان را در برابر آلودگيها از حمايت ويژه خود برخوردار مى‏نمايد. چنان كه ابراهيم، اسحاق و يعقوب را پاك و خالص نموده و آنان را از برگزيدگان قرار داد.(21) ( و پليدى و رجس را از اهل‏بيت(ع) دور نموده و آنان را پاك گردانيد(22) و يا مريم را از ميان زنان عالم برگزيد و به او طهارت نفس عطا كرد(23) و گاهى اكتسابى است كه بشر خود بايد با تلاش، نفس خويش را از آلودگيها منزه سازد ولى خداوند اسباب و زمينه‏هاى تزكيه را فراهم مى‏كند مانند فرستادن پيامبران الهى براى آشنا كردن انسان با معارف دينى و تطهير انسان (24) و يا توفيق توبه انسان از گناه و پذيرش توبه(25) و يا امور ديگرى همچون عبادات و… كه براى حصول تزكيه تشريع نموده است و تزكيه خداوند تنها شامل كسانى مى‏شود كه استعداد تزكيه را داشته و با زبان استمداد از خداوند تزكيه را طلب نمايند چنان چه جمله «سَميعٌ عَليم» در آيه «ولكِنَّ اللَّهَ يُزَكّى مَن يَشاءُ واللَّهُ سَميعٌ عَليم»(26) دلالت بر همين امر دارد؛ يعنى خداوند نسبت به درخواست كسانى كه خواهان تزكيه‏اند شنواست و نسبت به كسانى كه آمادگى تزكيه را دارند آگاه است(27) اما كسانى كه از دين و ايمان روى برتافته و در راه كفر سرعت مى‏گيرند مورد تزكيه خداوند قرار نخواهند گرفت(28) چنان كه عهد شكنان و كسانى كه دين را به دنيا مى‏فروشند نيز از تزكيه الهى بى‏بهره خواهند بود.(29)
2. رهبران الهى: پيامبران، امامان و ديگر رهبران الهى با آشنا كردن انسانها با معارف دين، از ديگر عوامل عمده تزكيه انسانها به شمار مى‏روند.(30) و روى همين جهت كه اينان نقش عمده‏اى در اين جهت دارند ابراهيم(ع) از خداوند تقاضاى فرستادن پيامبرانى مى‏كند تا نسل او را از آلودگيها پاك نمايند.(31) و لكن يكى از شرائط پيشوايان الهى و هر آن كس كه وظيفه تزكيه ديگران را بر عهده دارد تزكيه خود قبل از ديگران است چنان كه خداوند به پيامبر كه وظيفه تزكيه مردم را بر عهده دارد فرمان مى‏دهد كه از آلودگيها دورى نمايد «وثيابَكَ فَطَهِّر * والرُّجزَ فَاهجُر» (32) كه مراد به تطهير لباس، تزكيه نفس است چنان كه «رجز» نيز تمام افعال و اخلاق ناپسند و گناهان را شامل است(33) على(ع) نيز در روايتى فرمود: كسى كه امامت ديگران را بر عهده دارد بايد قبل از تربيت ديگران به تربيت خود بپردازد(34) همچنين آنان بايد به دنبال افراد آلوده رفته و آنان را دعوت به تزكيه نمايند نه اين كه منتظر آمدن افراد به نزد آنان جهت تزكيه باشند.(35)
3- قرآن كريم: قرآن كتابى است كه عمل به آن انسان را از تاريكيها به سوى نور و روشنايى هدايت مى‏كند (ابراهيم/14) و باعث مى‏شود انسان از آلودگيهاى جهالت، شرك و گناه پاك گرديده و نفس خود را تطهير نمايد(36) .
4- ايمان و عمل صالح: پذيرش دين الهى و انجام اعمال نيك از ديگر عوامل تزكيه در نگاه قرآن است (37) عمل صالح اختصاص به كارى خاص نداشته بلكه انسان هر كارى را خالصانه و به قصد تقرب به خدا انجام دهد موجب دور شدن از آلودگيها و تزكيه نفس خواهد شد.(38)
5- تقوا: خداوند در طبيعت آدمى هم زمينه ارتكاب فجور و هم زمينه كسب تقوا را به وديعه نهاده و تنها آن كس را اهل فلاح و رستگارى دانسته است كه راه تقوا را برگزيده و بدين وسيله نفس خود را تزكيه نمايد.(39) در آيه‏اى ديگر قرآن مؤمنان را از خودستايى و پاك شمردن خود برحذر داشته و خداوند را آگاه‏تر به حال تقوا پيشگان معرفى كرده است(40) كه از اين آيه بدست مى‏آيد كه تنها راه دستيابى به تزكيه تقوا و عمل است، نه ادعا و حرف(41) همچنين در آيات 17 و 18 سوره ليل، از سرگذشت با تقواترين انسان در قيامت خبر داده كه با انفاق مال خويش براى تزكيه نفس از آتش جهنم دورى مى‏كند كه توصيف چنين افرادى به صفت تقوا نشانگر نقش مهم تقوا در تزكيه نفس مى‏باشد. در روايتى على(ع) نيز تقوا را داروى دردهاى قلب و پاك كننده آلودگيها از نفس دانسته است.(42)
6- خوف خداوند: خوف از خداوند باعث مى‏شود انسان نفس را از هواها و خواسته‏هاى باطل نهى كرده و از ارتكاب گناه دورى گزيند (43) و انذارهاى انبياء الهى را بشنود و در نتيجه نفس خود را از آلودگيها پاك نمايد.(44)
7- عبادات: تمام عبادات و اعمال نيكى كه اسلام براى پيروان خود تشريع نموده و مسلمانان را ترغيب به آن نموده است خود عاملى براى تزكيه نفس و دور شدن فرد از آلودگيها به شمار مى‏رود كه برخى از عباداتى كه قرآن در اين جهت بدان اشاره نموده عبارت است از
الف) نماز: نماز از عباداتى است كه اگر با آداب و شرائط آن بجا آورده شود هم باعث جلوگيرى از آلوده شدن به گناهان مى‏گردد(45) و هم انسان را از گناهانى كه مرتكب شده پاك مى‏نمايد.(46) در شأن نزول آيه فوق نقل شده كه يكى از مسلمانان بنام ابواليسر گناهى را مرتكب شد و براى پاك شدن خود نزد رسول خدا آمد كه آيه فوق نازل شد و پس از آن پيامبر به وى فرمود: نماز تو كفاره گناهت مى‏باشد.(47) در آيات 14 و 15 سوره اعلى نيز تزكيه و نماز موجب رستگارى مؤمنان دانسته شده است كه ذكر
نماز بعد از تزكيه مى‏تواند ذكر خاص بعد از عام و يكى از مصاديق تزكيه باشد. در روايتى نماز همچون آبى دانسته شده است كه تمام گناهان بين دو نماز را محو مى‏كند(48) و در روايتى ديگر پيامبر(ص) فرمود: نمازى كه با آداب و شرائط اقامه شود گناهان را همچون برگ خزان مى‏ريزاند.(49)
ب) روزه: از آنجا كه يكى از شرائط اصلى روزه ترك محرمات و حتى اجتناب از برخى امور حلال است اين عمل موجب دور شدن انسان از گناه و طهارت نفس و ايجاد تقوا مى‏گردد.(50)
ج) وضو، غسل، تيمم: سه عمل وضو، غسل و تيمم نيز علاوه بر اين كه موجب طهارت ظاهرى است طينت و باطن مؤمن را نيز از آلودگيهاى گناه و صفات ناپسند پاك مى‏گرداند.(51) در روايتى پيامبر وضو را موجب پاك شدن گناهان قبل از آن دانست(52) و نيز فرمود: وضو موجب باز شدن گره ههاى شيطان و طهارت نفس است(53) از امام رضا(ع) نيز نقل شده كه وضو موجب پاك شدن از نجاسات رفع كسالت و چرت و تزكيه نفس مى‏باشد.(54) د: انفاق: انفاق مال چه واجب و چه مستحب موجب پاك شدن اموال و نيز تطهير قلوب از آلودگيها و صفات ناپسند همچون بخل، دوستى دنيا مى‏گردد(55) برخى دادن زكات و انفاق مستحبى را هم موجب تزكيه فرد و هم تزكيه جامعه دانسته مى‏گويند: بسيارى از آلودگيها در جامعه به خاطر فقر است و انفاق به افراد نيازمند موجب رفع فقر و پاك شدن جامعه از بسيارى از آلودگيها مى‏گردد.(56) خداوند در آيه 102 سوره توبه به پيامبر(ص) فرمان مى‏دهد كه بخشى از اموال مسلمانان را گرفته تا بدين وسيله آنان را تطهير و تزكيه نمايد. بيشتر مفسران مراد از آيه فوق را گرفتن زكات واجب دانسته‏اند.(57) اما برخى مراد از آن را بخشى از اموال افراد گنه‏كار
دانسته‏اند كه جهت كفاره گناه خويش پرداخت مى‏نمايد.(58) شأن نزول آيه فوق(59) كه به گناه ابى لبابه و گرفتن بخشى از اموال او از سوى پيامبر جهت كفاره گناه اشاره دارد و نيز آيه بعد كه از پذيرش توبه گناهكاران و قبول صدقات آنان از سوى خداوند ياد نموده(60) نيز اين نظريه را تأييد مى‏كند اگر چه استفاده حكم زكات واجب از آيه منافاتى با شأن نزول و آيه بعد از آن ندارد. در آيات 18 و 19 سوره ليل نيز به انفاق مستحبى و نقش آن در تزكيه اشاره كرده و آن را از صفات متقين دانسته است. در روايات اسلامى نيز بر تأثير انفاق در تزكيه و محو گناهان تأكيد گرديده از جمله پيامبر(ص) فرمود: هر كس خانواده مسلمانى را يك شبانه روز پذيرايى كند خداوند گناهان او را محو مى‏كند.(61)
8- رعايت احكام و قوانين الهى: قرآن در آياتى، پس از آن كه از برخى احكام و قوانين الهى سخن به ميان مى‏آورد رعايت اين قوانين از سوى مؤمنان را موجب تزكيه و تطهير قلوب آنان برمى‏شمارد. از جمله در آيه 232 سوره بقره از سخت‏گيرى نسبت به زنان مطلقه نهى نموده و رعايت آن را موجب طهارت و تزكيه دانسته است. در آيات 28 سوره نور از اجازه گرفتن از صاحبان خانه ياد نموده و در آيه 30 همين سوره مؤمنان را سفارش به عفت نموده و عمل به اين توصيه ها را موجب تطهير و تزكيه قلوب آنان برشمرده است. همچنين در آيه 53 سوره احزاب به مؤمنان سفارش نموده كه با زنان پيامبر از وراى حجاب سخن گفته و اين امر را هم موجب طهارت قلوب مردان و هم طهارت قلوب زنان پيامبر(ص) دانسته است.
9- مسجد: مسجد مكانى است كه مؤمنان با ورود به آن هم خود را از آلودگيهاى ظاهرى پاك مى‏سازند و هم با عبادت و ذكر خدا قلوب خود را تطهير مى‏نمايند قرآن در آيه 108 سوره توبه از مسجد قبا(62) و ورود مؤمنانى كه دوست دارند خود را در آن تطهير نمايند ياد نموده است «لَمَسجِدٌ اُسِّسَ عَلَى التَّقوى‏ مِن اَوَّلِ يَومٍ اَحَقُّ اَن تَقومَ فيهِ فيهِ رِجالٌ يُحِبّونَ اَن يَتَطَهَّروا». كه تطهير در اين آيه هم تطهير ظاهرى را شامل است چنان كه برخى روايات(63) بر اين امر دلالت دارند و هم پاكسازى روحانى از آثار شرك و گناه(64) و تزكيه نفس را. موانع تزكيه‏
موانع دستيابى انسان به رشد معنوى و تزكيه نفس فراوان است كه برخى از آنها عبارت است از:
1- شيطان: از آنجا كه شيطان دشمن انسان است (فاطر/35،6) و سوگند خورده كه همه انسانها را گمراه نمايد(65) يكى از عوامل اصلى آلوده شدن انسانها به گناه و مانع عمده تحصيل تزكيه بشمار مى‏رود بر همين اساس قرآن مؤمنان را از تبعيت او برحذر داشته و مى‏گويد اگر لطف خدا نبود – با توجه به دامها و وسوسه‏هاى شيطان(66) هيچ كس قادر به تزكيه خود نمى‏بود.(67)
2- كفر و نفاق: عدم پذيرش دين الهى و نفاق از ديگر موانع طهارت قلب و تزكيه است.(68)
3- عصيان و گناه: نافرمانى خداوند و ارتكاب گناه از ديگر امورى است كه قرآن در آياتى آن را مانع تطهير قلوب مؤمنان برمى‏شمارد. از جمله در آيه 77 آل عمران به پيمان شكنى يهود به قصد رسيدن به مال دنيا اشاره كرده و آن را مانع تزكيه آنان دانسته است كه مراد به عدم تزكيه اين افراد اين است كه خداوند آنان را از آلودگى گناهشان به وسيله آمرزش پاك نمى‏كند و يا مراد تزكيه در گفتار است يعنى خداوند چنان كه اولياء خود را مدح مى‏كند آنان را مورد ستايش قرار نمى‏دهد.(69) يا مراد اين است كه خداوند اين افراد را در جايگاه پاكان قرار نمى‏دهد.(70) در آيات 41 و 42 مائده/5 نيز به گناهانى همچون، گوش سپارى به شايعات، سخنان دروغ، جاسوسى براى ديگران، تحريف كتب آسمانى و حرام خوارى از سوى يهود اشاره نموده و ارتكاب آنها را از موانع تطهير قلوب برشمرده است. آثار تزكيه:
تزكيه نفس و تطهير آن از آلودگيها آثار و فوائد فراوانى براى فرد و جامعه‏اى كه فرد در آن زندگى مى‏كند دارد كه در درجه اوّل اين فوائد به خود تزكيه كننده باز مى‏گردد.(71) از جمله اين فوائد عبارت است از:
1- فلاح و رستگارى: تزكيه نفس موجب رستگار شدن فرد در دنيا و آخرت است(72).
2- محبت خداوند: پيامد ديگر تزكيه جلب محبت خداوند است «فيهِ رِجالٌ يُحِبّونَ اَن يَتَطَهَّروا واللَّهُ يُحِبُّ المُطَّهِّرين»(73)
3- فهم معانى باطنى قرآن: قرآن كريم ظاهرى دارد و باطنى و دست يابى به معانى ظاهرى قرآن براى غالب انسانها ميسر است اما به معانى باطنى قرآن جز پاكدلان دست نخواهند يافت.(74) طهارت در اين آيات علاوه بر اين كه طهارت ظاهرى را شامل بوده و دلالت بر حرمت مس قرآن بر غير طاهرين دارد طهارت باطنى را نيز شامل است و بر اين مطلب اشاره دارد كه تنها كسانى به اسرار و معانى باطنى قرآن دست مى‏يابند كه قلوب آنان از آلودگيهاى شرك و گناه پاك باشد و دست يافتن به تمام يا بخشى از اين معانى بستگى به مقدار طهارت باطنى فرد دارد كه در درجه اول پيامبر و امامان معصوم هستند و در درجات بعد ديگر انسانها هر يك به اندازه طهارت نفس خود.(75)
4- پاداش الهى: پاداش مؤمنانى كه قلوب خود را از آلودگيها تزكيه نموده و اعمال صالح انجام دهند درجات بالاى بهشت و زندگى دائمى در آن است.(76) علاوه بر اين كه اين‏گونه افراد از آتش جهنم مبرا بوده و از ناحيه آن ضررى نخواهند ديد.(77) پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1) آل عمران، 114
2) مريم/ ،16
3) مائده،82 و نيز حديد،27
4) الميزان، ج 6، ص 182 – 185.
5) آل عمران، 164
6) نازعات، 17و 18
7) اعلى،14 و نيز شمس ،9
8) مؤمنون،1 و 4
9) نهايه، ج 2، ص 107؛ الفرقان، ج 17 – 18، ص 207؛ تفسير كبير، ج 8، ص 261.
10) بقره،151 و نيز آل عمران،164 و جمعه،2
11) بقره،129
12) بيّنات، شماره 16، ص 157.
13) همان.
14) همان، ص 157 – 158.
15) مواهب الرحمن، ج 2، ص 165.
16) الفرقان فى تفسير القرآن، ج 1 – 2، ص 161.
17) جمعه،5
18) الفرقان فى تفسير القرآن، ج 1 – 2، ص 161.
19) بيّنات، شماره 16، ص 159.
20) نور،21
21) ص، 47
22) احزاب، 33
23) آل عمران، 42
24) جمعه، 2
25) تفسير بيضاوى، ج 7، ص 29؛ مراغى، ج 6، ص 338؛ صافى، ج 3، ص 426؛ كنزالدقائق، ج 7، ص 35.
26) نور، 21
27) الميزان، ج 15، ص 93 – 94.
28) مائده، 41
29) آل عمران، 77
30) آل عمران، 164
31) بقره، 129
32) مدثر، 4 و 5
33) همان، ج 20، ص 81؛ مجمع البيان، ج 10، ص 581.
34) نهج البلاغه،حكمت 73؛ ميزان الحكمه، ج 4، ص 3327.
35) نازعات، 17 و 18
36) بقره،151 و نيز ،129، و آل عمران، 164 و جمعه، 2)
37) طه، 75 و 76.
38) هود، 114
39) شمس، 9 و 10
40) نجم، 32
41) الفرقان، ج 27، ص 447.
42) نهج البلاغه، خ 198؛ ميزان الحكمه، ج 4، ص 3333.
43) نازعات، 40 و 41
44) فاطر، 18
45) عنكبوت، 45
46) هود، 114
47) مجمع البيان، ج 5، ص 307،308؛ منهج الصادقين، ج 4، ص 460؛ مستدرك الوسائل، ج 5، ص 16.
48) بحارالانوار، ج 82، ص 220.
49) منهج الصادقين، ج 4، ص 462.
50) بقره، 183
51) مائده، 6
52) مجمع البيان، ج 3، ص 259.
53) الدعوة الاسلاميه منهجها و معالمها، ص 132.
54) آداب الصلوة، ص 115.
55) منهج القرآن فى تربية المجتمع، ص 204؛ بحارالانوار، ج 6، ص 104؛ تفسير نمونه، ج 8، ص 117.
56) تفسير نمونه، ج 8، ص 117 و 118.
57) مجمع البيان، ج 5، ص 102؛ الميزان، ج 9، ص 377؛ التفسير المنير، ج 11 – 12، ص 28.
58) جامع البيان، ج 7، ص 25 و 26؛ مجمع البيان، ج 5، ص 102.
59) جامع البيان، ج 7، ص 25 و 26؛ الميزان، ج 9، ص 384.
60) توبه، 104
61) بحارالانوار، ج 74، ص 389.
62) كشاف، ج 2، ص 109؛ مجمع البيان، ج 5، ص 109.
63) مجمع البيان، ج 5، ص 111.
64) تفسير نمونه، ج 8، ص 140.
65) حجر، 39 و 40
66) مجمع البيان، ج 7، ص 210.
67) نور، 21
68) مائده، 41
69) تفسير كبير، ج 8، ص 106؛ مجمع البيان، ج 2، ص 464.
70) مجمع البيان، ج 2، ص 464.
71) فاطر، 18
72) شمس، 9 و نيز اعلى، 14)
73) توبه، 108
74) واقعه، 77 – 79
75) الفرقان فى تفسير القرآن، ج 28، ص 103 – 104.
76) طه، 75 و 76
77) ليل، 14 – 18

/

شهيد آيت اللّه دكتر مفتح از پايگاه مسجد در عرصه فرهنگ و اجتماع

شهد شكوفايى‏
روحانى پرهيزگار و زاهد مرحوم حاج شيخ محمود مفتح در مساجد و حسينيه‏هاى شهر همدان علاوه بر سخنورى و وعظ، براى حاضران اشعارى زياد كه در مدح و رثاى ائمه هدى سروده بود براى حاضران مى‏خواند. او در اواخر خردادماه سال 1307 ه.ش داراى فرزندى گرديد كه محمّد ناميده شد. اين كودك كه دوران صباوت را تحت تربيت پدرى فاضل و مادرى نيكو سرشت سپرى كرد، در مواقعى همراه پدرش به مجالس وعظ و خطابه مى‏رفت و قبل از به پايان رسيدن سخنرانى پدرش. پاى منبر از جاى بر مى‏خاست و با صداى جذّاب و دل نشين به ذكر مصيبت اهل بيت مى‏پرداخت، سنتى كه در محافل شيعه به «پا منبرى» يا پيش واقعه و احياناً نوحه موسوم مى‏باشد.(1) بنابراين بخش مهمى از شخصيت اين عالم عامل در ايّام كودكى و نوجوانى در محافل دينى و مذهبى شكل گرفت.
وى پس از خاتمه تحصيلات مقطع ابتدايى به حوزه علميه شهر دانشور پرور همدان راه يافت و از محضر اساتيدى پر آوازه همچون آية اللّه آخوند ملاعلى همدانى(2)، مقدمات علوم و زبان و ادبيّات عربى، فقه و بخشى از منطق را آموخت و در سال 1322 ه.ش به قم هجرت كرد و در مدرسه دارالشفاء اين ديار: رسايل، مكاسب و كفايه را طى دو سال فرا گرفت. و خود در زمره اساتيد حوزه قلمداد گرديد. مباحث خارج فقه و اصول، عرفان، حكمت و فلسفه را از محضر امام خمينى، علامه طباطبايى، آية اللّه ميرزا ابوالحسن رفيعى قزوينى، آية اللّه بروجردى، آية اللّه مجاهد تبريزى و نيز مدتى از محضر آيات عظام گلپايگانى و مرعشى نجفى بهره برد و در فقه چنان تبحر يافت كه عنوان اجتهاد را احراز نمود، هم زمان با تحصيلات حوزوى، فراگيرى علوم دانشگاهى را مجدّانه پى گرفت و در رشته الهيات و معارف اسلامى در دانشگاه تهران به دريافت درجه دكترا نايل آمد. پايان نامه تحصيلى وى در اين مقطع «حكمت در نهج البلاغه» بود كه با درجه عالى مورد قبول واقع شد.(3) فرزند حوزه، شهيد دانشگاه‏
شهيد مفتح از شخصيت‏هاى برجسته علمى محسوب مى‏شود و از او تأليفات با ارزشى در مباحث فلسفى، كلامى و اعتقادى بر جاى مانده است. مهمترين اثرش حاشيه‏اى است كه بر كتاب اسفار ملاصدرا نوشته است. روش انديشه در علم منطق، نقش دانشمندان اسلام در پيشرفت علوم، ترجمه مجلداتى از تفسير مجمع البيان و مقالات متعددى كه به خصوص در مجله مكتب اسلام درج گرديده است، از آثار مهم او هستند.(4)
اين استاد ژرف انديش كه در حوزه علميه همدان و قم انديشه‏هاى خويش را شكوفا و پربار ساخته بود، عمر پر بركت خود را در راه ترويج معارف اسلامى و ارزش‏هاى دينى در ميان اقشار گوناگون جامعه اسلامى خصوص نسل جوان و دانشجويان سپرى نمود و يك لحظه از اين تلاش مقدس و با بركت آرام نگرفت. يكى از اهداف مهم، رشد دهنده و پر ثمر او ايجاد پيوند ميان حوزه و دانشگاه و برقرارى رابطه‏اى توأم با تفاهم بين طلبه و دانشجو بود.(5) با تدريس در دانشگاه نشاى مكتب را در مزرعه دانشگاه افتتاح كرد و در روزگارى كه فاتحان دروازه غرب و شرق بر روى كشور اسلامى ايران مغرورانه با ارزشهاى دينى و موازين اعتقادى به ستيز برخاسته بودند، شهيد مفتح، مفاتيح ايمان و عقيده را در دست گرفت و با فتوحات معنوى چشمه پر بهره و با صفاى فضيلت را در دانشگاه جارى ساخت و در ايامى كه نغمه شوم جدايى دين از علم از سوى غرب زدگان و افراد خود باخته، سر داده مى‏شد بين محافل علمى و دينى ارتباط برقرار كرد و بر اين عقيده بود كه براى تسخير دل‏ها و ساختن آينده‏اى درخشان و استوار نمودن پايه‏هاى ديانت در تمامى زواياى زندگى بايد معنويت دين را با دانش مرتبط نمود و عملاً در اين راستا اهتمامى با اهميت از خويشتن بروز داد. تلاش‏هاى علمى و فرهنگى در قم‏
آية اللّه دكتر مفتح اعتقاد داشت براى تقويت بنيان‏هاى عقيدتى اقشار جامعه، در مسجد به عنوان كانون عبادت و مكانى با قداست بايد با برنامه ريزى‏هاى دقيق و اصولى كانون‏ها و محافل دينى و فرهنگى را پايه گذارى نمود. آن شهيد با همكارى حضرت آية اللّه خامنه‏اى و شهيد دكتر بهشتى به مناسبت تقويت پيوند دانش‏آموزان، فرهنگيان، دانشجويان و روحانيون اقدام به تأسيس «كانون اسلامى دانش‏آموزان و فرهنگيان» در مسجد رضوى قم نمود. مسؤوليت مستقيم اين حركت پربار را شهيد مفتح به عهده گرفت. اين كانون اولين مجتمع اسلامى زنده و پويا بود كه در آن گروههاى مختلف جمع مى‏شدند، در واقع جلوه و نمادى بود از هماهنگى همه قشرهاى جامعه بر محور بينش سازنده اسلامى. در جلسات هفتگى آن افرادى فاضل در خصوص مسايل مهم دينى و ابعاد معارف اسلامى و عرصه‏هاى آن سخنرانى مى‏كردند.(6)
مقام معظم رهبرى در اين مورد فرموده‏اند: سال 1339 يا 1340 ه.ش اقدام كرديم براى ايجاد يك كانون اسلامى دانش‏آموزان و فرهنگيان در قم و اوّلين مجمع هماهنگ كننده و نزديك كننده روحانى و دانشجو – كه پيوندشان مبارك بود – را در آن شهر بوجود آورديم. روحانى، دانشجو دانش‏آموز و فرهنگى در مسجد (رضوى) گردهم مى‏آمدند و بحث‏هاى سازنده اسلامى داشتيم با آهنگ اجتماعى.(7) شهيد آية اللّه دكتر بهشتى در خصوص فعاليت‏هاى اين كانون يادآور شده است: بسيار جلسات جالبى بود. در هر هفته يكى از ما سخنرانى مى‏كرديم و دوستانى از تهران مى‏آمدند و گاهى مرحوم (شهيد) مطهرى و گاهى ديگران (استادان حوزه قم) مى‏آمدند در يك مسجد و در يك جلسه، طلبه، دانش‏آموز و دانشجو و فرهنگى همه دور هم مى‏نشستند و اين حقيقت نمونه ديگرى بود از همان تلاش براى پيوند دانشجو و روحانى و اين‏بار در رابطه با مبارزات و رشد دادن و گسترش دادن فرهنگ اسلام. اين تلاش‏ها و كوشش‏ها بر رژيم (شاه) گران آمد و در زمستان سال 1342 ه.ش مرا ناچار كردند كه از قم خارج بشوم و به تهران بيايم.(8)
در همين مكان (مسجد رضوى) دكتر مفتح با همكارى جمعى از انديشمندان تلاشى پژوهشى را آغاز كردند. دكتر بهشتى در اين مورد مى‏گويد: در يك كار تحقيقى كه آغاز كرديم از طريق دسته جمعى ايشان (دكتر مفتح) بودند و به هر حال همين طور با هم مأنوس بوديم تا سال 1349، ده سال قبل كه من تهران بودم (زمان اظهارات سال 1359 بوده است) و ايشان هم بودند و ما با هم همسايه بوديم و اُنس، آشنايى و همكاريمان بيشتر بود يك فعاليت تحقيقاتى را شروع كرديم. در تهران در سال 1349 ايشان در آن عضويت و همكارى داشتند.(9) در اين جلسات علمى علاوه بر دكتر مفتح و دكتر بهشتى آيات گرام موسوى اردبيلى و مهدوى كنى حضور داشتندو با استفاده از منابع اصيل اسلامى به تحقيقى ارزنده، عميق و گسترده دست زدند. موضوع اين كار تحقيقى مشخص كردن نظام سياسى اسلامى و سامان دادن به انديشه حكومت اسلامى بود و تأثير آن، چنان براى عوامل رژيم رعب آور گشت كه بر آنها شديداً گران آمد و شهيد بهشتى را وادار كردند قم را ترك كند و به تهران برود البته ايشان ازتهران همكارى با اين جمع علمى و پژوهشى را ادامه داد و بعد كه فشار دستگاه ساواك كاهش يافت ارتباط خويش را با جلسات مزبور برقرار نمود، هر چند بعدها ساواك بسيارى از افراد اين تشكّل را دستگير كرد.(10) اين فعاليت‏هاى بنيادين بركات فراوانى داشت و پس از شهادت دكتر مفتح بنابر وصيّت ايشان فيش‏هاى مربوط به اين مطالعات در اختيار شهيد دكتر بهشتى قرار گرفت.(11)
البته بعد از پيروزى انقلاب اسلامى بدين سبب كه هر يك از افراد مورد اشاره در مشاغل حساس و پست‏هاى مهم نظام جمهورى اسلامى مشغول انجام وظيفه گرديدند فرصت استمرار اين كار بدست نيامد و تحقيقات مذكور گرچه به انجام نرسيد ولى از فيش‏هاى موجود به صورت كاربردى برخى دانشوران استفاده‏هاى زيادى نمودند. در شهرهاى استان خوزستان‏
شهيد مفتح از آغاز فعاليت‏هاى اجتماعى – سياسى، مسافرت‏هاى تبليغى خود را به منبرهاى افشاگرانه، روشنگرانه تبديل ساخته بود. او در سالهاى دهه 1340 ه.ش كه با قيام امام امت همراه است اغلب به شهرهاى استان خوزستان مى‏رفت و در اين مناطق مساجد را پايگاه فعاليت‏هاى خود قرار مى‏داد. او كه بارها به دليل خطابه‏هاى بيدار كننده با آزارها و فشارهاى شديد از سوى رژيم پهلوى مواجه شده بود با شروع نهضت امام خمينى همه كوشش‏هاى خويش را در اين راستا متمركز كرد و پيرو تأكيد آن رهبر فرزانه، سخنرانى‏هاى آگاه كننده و حركت آفرينش آن چنان جوش و خروش و تحولى در نقاط گوناگون استان خوزستان خصوصاً آبادان، دزفول، اهواز و خرمشهر ايجاد كرد كه پس از آن ديگر دستگيرى‏هاى پى در پى و جلوگيرى‏هاى پيوسته از رفتن ايشان به مساجد و منابر مؤثر واقع نشد. ساواك از سر درماندگى، دكتر مفتح را از ورود به استان خوزستان منع كرد تا شايد از اين طريق بتواند جلوى جارى شدن اين چشمه جوشان عشق و ايمان را بگيرد و او را از رساندن پيام جذّاب امام به مردمان مشتاق حقايق باز دارد.
در تعقيب اين مقصد شوم تصاوير متعددى از شهيد مفتح توسط ساواك در اختيار مراكز مسافربرى قرار گرفت.مأموران اين تشكيلات مخوف در تمامى ايستگاه‏هاى راه آهن، گاراژهاى مسافربرى و فرودگاهها مراقبت مى‏نمودند كه ايشان وارد استان خوزستان نشود. يكى از روحانيان كه در اين برنامه‏هاى تبليغى همگام با شهيد مفتح مشغول فعاليت بوده است مى‏گويد: براى دهه اول محرم سال 1343 ه.ش تصميم گرفتيم به آبادان برويم، پس از خداحافظى با امام به سوى آبادان حركت كرديم. مرحوم شهيد مفتح در آبادان بيش از همه در اين جريان پيش‏قدم بود. از نظر منبر هم منبر خيلى جالبى داشت و در مسايل سياسى بى پرده براى مردم صحبت مى‏كرد. لذا منبر ايشان در ايام تاسوعا و عاشورا آن قدر پر حرارت مى‏شد كه گاهى به مسجد مى‏آمدند و مى‏خواستند از ادامه آن جلوگيرى كنند.(12)
دكتر مفتح فعاليت‏هاى تبليغى خود را به شهرهاى اين استان منحصر نكرد و در مواقع مقتضى و ايام ماه مبارك رمضان، محرم و صفر در اغلب شهرهاى استانهاى مركزى، شمالى و جنوبى از طريق سخنان پرمحتوا و شيرين و شيواى خود در مساجد و بر فراز منابر به نشر انديشه‏هاى اسلامى مى‏پرداخت و حقايقى را براى مخاطبان بيان مى‏كرد. باتمجيد امام خمينى از فعاليت‏هاى خستگى‏ناپذير دكتر مفتح، وى تلاش خود را بيش از پيش ادامه داد تاجايى كه ديگر رژيم شاه وى را عنصرى فعال و خطرناك مى‏دانست. به همين منظور در سال 1347 ه.ش وى را به نواحى بد آب و هواى جنوب تبعيد كرد و رابطه‏اش را با قم قطع نمود. با پايان يافتن دوران تبعيد وى، ساواك او را ناگزير به اقامت اجبارى در تهران كرد. با سكونت درتهران مبارزه ايشان شكل ديگرى به خود گرفت از آن‏جا كه دور كردن آية اللّه مفتح از قم، درس و حوزه موجى از نارضايتى‏ها را پديد آورد، با اوج‏گيرى اين مخالفت‏ها كارگزاران رژيم پهلوى تصميم گرفتند در ظاهر براى از بين بردن جوّ مخالفت و در باطن مشغول نمودن افكار مفتح به امور فرعى، ايشان را به دانشكده الهيات دانشگاه تهران بياورند. شهيد مفتح به شوق هم كارى، با متفكر شهيد آية اللّه مطهرى كه در آن زمان مديريت گروه فلسفه و حكمت اين دانشكده را عهده دار بود و نيز گشودن باب ديگرى از مبارزه، آن هم در سنگر ارزشمند دانشگاه، اين فراخوانى را پذيرفت و در سمت استاد يار در گروه فلسفه شروع به كار كرد كه در اندك مدتى توانست در جمع دانشگاهيان موقعيت علمى ويژه‏اى بدست آورد. همچنين دو روز از وقت خويش را به تشكيل جلسات مذهبى در مسجد دانشگاه صنعتى شريف به دانشجويان اختصاص داد.(13)
در دانشگاه تهران نيز علاوه بر تدريس و بسط زمينه‏هاى همكارى با شهيد مطهرى بنا به دعوت دانشجويان به اقامه نماز جماعت در مسجد دانشگاه همت گمارد. سخنرانى‏هاى مستدل و با حلاوت ايشان در مسجد دانشگاه تهران در ترغيب نسل روشنفكر و تحصيل كرده به معارف اسلامى اثر بسزايى داشت.(14) در مسجد الجواد و مسجد صاحب الزمان(عج)
برنامه‏هاى تبليغى مسجد الجواد در سال‏هاى 1349 تا 1350 زير نظر آية اللّه مطهرى بود آية اللّه مفتح بنا به دعوت مؤمنان و اهل محلّه به اين مسجد دعوت شد، تا از اين سنگر به ارشاد و هدايت جامعه خصوصاً نسل جوان بپردازد. اين مكان عبادى از معدود پايگاههاى عرضه اسلام راستين و معارف تشيع ناب در تيرگى‏هاى طاغوت و جهالت استبداد بود شهيد مفتح به ايراد سخنرانى و انجام جلسات تفسير در آن مسجد پرداخت و از اين طريق به روشنگرى و ارتباط افزون‏تر بين نسل تحصيل كرده و روشنفكر و اقشار روحانى متعهد و مسؤول همت گمارد، ارمغان اين برنامه مفيد جذب جوانان به سوى اسلام و انس دانشگاهيان با فرهنگ حوزه بود،(15) آن دانشور سخت كوش در اين مسجد و ديگر مساجد با تشكيل كلاسهاى متعدد براى جوانان در جهت انتقال علوم اسلامى صحيح كوشش فراگير را آغاز نمود كه شهداى بزرگوار آية اللّه مطهرى، دكتر بهشتى، دكتر باهنر و ديگر دوستان فاضل او را همراهى مى‏كردند، تدريس درس فلسفه با زبانى ساده و به شيوه‏اى در خور فهم نسل جوان و متناسب با مقتضيات زمان به عهده شهيد مفتح بود. اين فعاليت عميق فرهنگى كه اصلى‏ترين كانون مبارزه را در برداشت به اهتمام آن عالم متفكر و ديگر ياران امام بطور جدّى استمرار يافت.(16)
مسجد صاحب الزمان از ديگر كانون هايى بود كه شهيد مفتح طى سخنانى در آن به افشاى وقايع و نشر حقايق و تنوير افكار جامعه پرداخت، در سلسله بحث‏هايى تحت عنوان حكومت اسلامى كه در مسجد مزبور صورت گرفت آية اللّه مفتح با استناد به مباحث قرآنى و نكات تفسيرى زمينه‏هاى نهضت اسلامى را تشريح نمود و تأكيد كرد نجات جامعه در پرتو اسلام با تمامى ابعادش بدست مى‏آيد.(17) جويبار معنويت در مسجد جاويد
اين انديشمند آگاه در سال 1352 براى ايجاد انسجام و همسويى بين تشكل‏هاى دينى و نيروهاى مسلمان و گشودن سنگرى ديگر براى ارائه اسلام راستين، امامت مسجد جاويد را پذيرفت و در واقع با فعاليت وى در اين مسجد، خلأيى كه بعد از بسته شدن حسينيّه ارشاد بوجود آمده بود، جبران گرديد.(18) بدين گونه مسجد جاويد كه توسط آقاى عباس جاويد بنيان نهاده شده بود. به يكى از كانون‏هاى فعاليت فرهنگى آن شهيد تبديل گشت. او در اين مكان مبارك يك هسته مقاومت تشكيل داد و اكثر اوقات از سخنرانان متعهد و مبارز كه در راه نهضت اسلامى گام بر مى‏داشتند دعوت به عمل مى‏آورد تا آن كه توانست جوانان و خصوص دانشجويان را به سوى معارف اصيل و مباحث زندگى ساز اسلامى ترغيب نمايد، او براى تعميق بخشيدن به چنين تلاش‏هايى با وجود آن كه خود متفكرى والامقام و مسلط به علوم اسلامى بود مشورت با شخصيت هايى چون آية اللّه مطهرى را زير بناى حركت‏هاى فرهنگى و آموزشى خويش قرار داده بود.(19)
وى در مسجد جاويد كتابخانه‏اى مجهز و پربار تأسيس نمود و كلاس‏هاى گوناگونى در رشته‏هاى تفسير قرآن، نهج البلاغه، اصول عقايد، فلسفه، اقتصاد، تاريخ اديان، عربى، جامعه‏شناسى در سطح خواهران و برادران تشكيل داد كه در ارتقاء ميزان آگاهى دينى و تقويت شعور سياسى قشرهاى مذكور بسيار اثر داشت. در اين كلاس‏ها خود مفتح، آيةاللّه مطهرى، دكتر باهنر و تنى چند از اساتيد برجسته حوزه و دانشگاه مطالب مورد نظر را با سبكى جديد تدريس مى‏نمودند.(20)
آقا سخايى در اين‏باره مى‏گويد: شهيد مفتح از من خواسته بود كه تعدادى از دانشجويان را دعوت كنم تا ايشان بتوانند در مسجد جاويد براى آنها كلاسى ترتيب دهند، من هم چنين كردم و شهيد مفتح هم كلاسى تشكيل داد كه استادان آن خود وى، علامه محمد تقى جعفرى، آية اللّه بهشتى و برخى ديگر بودند. در مسجد جاويد كلاس‏هاى گوناگونى را ايشان به طور ابتكارى ايجاد و دانشجويانى را جذب كرده بودند. از جمله اين كلاس‏ها فلسفه تاريخ بود كه يكى از دوستان در آنجا تدريس مى‏كرد. نهج البلاغه را هم شهيد باهنر درس مى‏دادند، استاد كلاس عربى دكتر دبورى بود. كلاس تفسير قرآن را هم خود شهيد مفتح اداره مى‏كرد چون ايشان ممنوع المنبر بودند و اجازه نداشتند سخنرانى كنند در قالب اين كلاس‏ها مطالبى را بيان مى‏كردند.(21) كلاس‏هايى كه در مسجد جاويد تشكيل مى‏شد بويژه جلسه تفسير قرآن كه توسط دكتر مفتح اداره مى‏گرديد از سوى مقامات امنيتى رژيم پهلوى به شدت كنترل مى‏شد. گزارش هايى كه از اين مسجد توسط ساواك و شهربانى تهيه شده نشان‏گر حساسيت ساواك و ساير نهادهاى امنيتى در قبال فعاليت‏هاى ايشان است. در يكى از گزارش هايى كه پليس تهران به رياست اداره اطلاعات شهربانى كلّ كشور ارسال گرديده، آمده است: اطلاعيه واصله حاكى بود آقاى شيخ محمد مفتح، استاد دانشگاه و پيش نماز مسجد جاويد در جاده قديم شميران كه مدتى است ممنوع المنبر مى‏باشد اخيراً در قسمت شمالى ساختمان مسجد كه نوساز و هنوز نيمه تمام مى‏باشد و داراى درب جداگانه‏اى است جهت عده‏اى از دختران و پسران جوان كه بين آنان دانشجويان دانشگاه ديده شده‏اند كلاس تفسير قرآن تشكيل داده است. در اين گزارش قيد گرديده است: اين كلاس تفسير روزهاى پنج شنبه و جمعه بعد از ظهر در دو كلاس جداگانه تشكيل مى‏شود، در ادامه همين گزارش آمده است: ضمن مراقبت،مشاهده گرديد عده‏اى دختر جوان كه همگى چادر مشكى به سر داشتند و با خود كيف و كتاب حمل مى‏نمودند از ساعت 13 به تدريج به درب شمالى‏مسجد مراجعه و وارد زير زمين كه در آن صندلى و ميز قرار داده شده بود گرديده و تا ساعت 14 حدود 35 نفر دختر در محل فوق اجتماع كرده و آقاى شيخ محمد مفتح نيز مراجعه و مشغول تدريس بوده‏اند و كلاس مزبور تا ساعت 18 ادامه داشت… رئيس اداره اطلاعات شهربانى سرهنگ محمد سجادى در جواب اين گزارش ابلاغ كرد: تا زمانى كه نامبرده بالا(مفتح) ممنوع
المنبر باشد مجاز به تشكيل كلاس درس تفسير قرآن نبوده و از آن پس نيز تشكيل كلاس مورد بحث با كسب اجازه از وزارت آموزش و پرورش امكان‏پذير مى‏باشد. متعاقب اين دستور حاج عباس جاويد مسؤول مسجد به كلانترى احضار و از وى تعهّد گرفته شد كه از تشكيل جلسه تفسير قرآن و هرگونه فعاليت غير عادى(!) در مسجد جلوگيرى شود و مراتب را به اطلاع دكتر مفتح برساند.(22)
با اوج‏گيرى اين فعاليت‏ها و تبديل شدن مسجد جاويد به سنگرى مستحكم براى مبارزه با طاغوت و استقبال فراوان دانشجويان و طبقات تحصيل كرده، دعوت از شخصيت هايى چون آية اللّه مطهرى و آية اللّه خامنه‏اى و محتواى غنى روشنگرانه مسايل مطرح شده در كلاس‏ها و سخنرانى‏ها و انتشار اعلاميه‏هاى گوناگون در سطح وسيع، تلاشهاى شهيد مفتح در اين سنگر مقدس بر ساواك گران آمد و اجازه نداد اين مسجد بيش از هيجده ماه به فعاليت‏هاى چشمگير و تأثير گذار فرهنگى تبليغى خود ادامه دهد.
سرانجام در روز سوم آذرماه سال 1353ه. ش پس از سخنرانى حضرت آية اللّه خامنه‏اى و با هجوم ساواك، مسجد جاويد تعطيل و دكتر مفتح پس از دستگيرى روانه زندان گرديد.(23)
دكتر مفتح به جرم فعاليت‏هاى آموزشى و فرهنگى مدت دو ماه زير سخت‏ترين شكنجه‏هاى رژيم پهلوى قرار گرفت. پس از رهايى از زندان، سازمان امنيت ديگر به ايشان اجازه فعاليت نداد. حضرت آية اللّه خامنه‏اى نيز پس از سخنرانى در اين مسجد دستگير و مدتى زندانى شدند و اين ششمين و سخت‏ترين بازداشت معظم له بود چنانچه خودبدان اشاره دارند: مدت‏ها در سلولى با سخت‏ترين شرايط و همواره بازجويى‏هاى دشوار در وصفى كه فقط براى آنان كه آن شرايط را ديده‏اند قابل فهم است نگه داشته شدم.(24)
اگرچه شهيد مفتح ديگر نتوانست به مسجد جاويد برود اما در كنار آية اللّه شهيد مرتضى مطهرى در برابر توطئه‏هاى خطرناك الحاد ماركسيست‏ها كه از سوى ساواك تقويت و حمايت مى‏شدند، ايستاد. مسجد قبا پايگاه استوار انقلاب اسلامى‏
در سال 1354 ه.ش با كمك اهالى محل و برنامه ريزى‏هاى دكتر مفتح در خيابان دكتر شريعتى كنونى و بالاتر از حسينيه ارشاد در قطعه زمينى وقفى مسجدى بنا شد كه آن را مسجد قبا ناميدند تا يادآور مسجدى باشد كه رسول اكرم(ص) در مسير هجرت به مدينه و هنگام توقف در دهكده قبا آن را بنيان نهادند. آية اللّه مفتح كه پس از تعطيلى مسجد جاويد مدتى را در زندان با شرايط آشفته به سر برده بود، توسط آية اللّه طالقانى، شهيد مطهرى، دكتر شريعتى و تنى چند از روحانيون انقلابى به امامت اين مكان عبادى برگزيده شد. از آن پس شهيد مفتح همچون حركت‏هاى فرهنگى مسجد جاويد ليكن در سطحى وسيع‏تر دست به تشكيل كلاسهاى عقيدتى و سخنرانى‏هاى روشنگرانه زد و در كنار آن كتابخانه قبا را تأسيس كرد و با استفاده از صحن كتابخانه در فصل تابستان اردوهاى تربيتى – تفريحى براى دانش‏آموزان تشكيل داد. اين برنامه‏هاى متنوع و سازنده و رشد دهنده سرآغاز فعاليت‏هايى بود كه سرانجام مسجد قبا را به بزرگترين مركز انقلاب تهران و يكى از مهمترين پايگاههاى ضد رژيم استبدادى مبدّل ساخت و نقش عمده‏اى در اوج‏گيرى و پيروزى نظام جمهورى اسلامى بر عهده داشت.
از جمله اقدامات قابل توجه دكتر مفتح در بعد فرهنگى برگزارى نمايشگاه كتاب بود كه براى اولّين بار صورت مى‏گرفت. او علاوه بر تشويق، از تمام امكانات و توانايى‏هاى خود براى راه‏اندازى نمايشگاه بزرگ كتاب‏هاى اسلامى استفاده كرد. آقاى پيشگاهى كه در تدارك اين برنامه حضور فعّالى داشته است مى‏گويد: ايشان (دكتر مفتح) شديداً از دوستانمان در ايجاد نمايشگاههاى كتاب حمايت مى‏كردند. نمايشگاه كتاب در مسجد قبا در آن فضايى كه فراهم شده بود، كتاب‏هاى مذهبى و اعتقادى مورد استقبال بسيار وسيع دانشجويان، طلّاب و جوانان آن روز بود. يادم هست آن روزها نياز به كمك مالى داشتيم، براى تأسيس اين نمايشگاهها خود اين شهيد بزرگوار زمينه هايى را فراهم مى‏كردند افراد متديّنى را كه آمادگى كمك داشتند معرفى مى‏كردند تا بتوانيم كتاب‏ها را با تخفيف افزون‏ترى در نقاط مختلف كشور در نمايشگاهها ارائه كنيم.(25)
به موازات اين برنامه‏ها شهيد مفتح كه از مشكلات اقتصادى وضع اسف بار افراد مستمند و محروم، غافل نبود اقدام به تأسيس صندوق ذخيره قبا كرد و در سالگرد بنا نهادن آن به مصر رفت و از دو شخصيت متخصص و استاد برجسته اقتصاد اسلامى دانشگاه الازهر دعوت كرد كه به ايران آمده و در ايامى كه مصادف با سالگرد تأسيس صندوق و سالروز ميلاد با سعادت حضرت زهرا(س) بود، شركت كنند و در خصوص اقتصاد اسلامى مطالبى بيان نمايند ولى وقتى شهيد مفتح به ايران آمد تا مقدمات برگزارى مجلس را فراهم كند عوامل رژيم پهلوى از اجراى آن جلوگيرى كردند. ايشان در يك سخنرانى به اين كار شكنى‏هاى شب افروزان ستم اشاره مى‏كند: مابه ايران آمديم و در صدد مقدمات برگزارى مجلس مى‏شديم، از طرف رژيم آمدند كه موضوع چيست؟ گفتم جريان اين است بشما ليست سياه(!) را نگاه كنيد فكر نمى‏كنيم اسم اين سخنران‏هايى كه ما از آنان دعوت كرده‏ايم در آن باشند. گفتند بعداً به شما خبر مى‏دهيم. ده روز بعد تماس گرفتند كه نه آقا ما با مقامات بالا تماس گرفتيم اين دو نفر نبودند و اضافه كردند امّا من بعد از فلانى خواهش مى‏كنيم ديگر در اين كارها دخالت نكند. اين از وظايف اوقاف است اگر بخواهيد يك شخصيت دينى و مذهبى از كشورى به اينجا بيايد بايد سازمان اوقاف دعوت كند نه مسجد قبا!…(26)
در همين سال‏ها يك كشيش معروف آمريكايى كه از گروه مسيحيان ضد جنگ ويتنام بود براى بررسى وضع ايران و تماس با مخالفان رژيم پهلوى به ايران آمد. اين شخص با بسيارى از مبارزان داخل كشور تماس گرفت و با آنان مذاكراتى انجام داد. از جمله آنها مصاحبه‏اى هم در كتابخانه مسجد قبا با دكتر مفتح انجام داد، كه در آن اوضاع تيره و تار و توأم با اختناقى كه ساواك پديد آورده بود بسيار شجاعانه و با صراحت صورت گرفت و ايشان به دور از هرگونه هراس، موقعيت خفقان بار و تبهكارى رژيم شاه را تشريح كرد و نظرات خويش و ياران خود را در برابر تشكيلات طاغوتى بيان داشت. جلسات شور آفرين‏
مقارن با ماه مبارك رمضان سال 1356 ه.ش كه به دليل تغيير سياست امپرياليسم آمريكا و آغاز شعارهاى پرفريب حقوق بشر. رژيم حاكم در اين محيط پرآشوب از فضاى باز سياسى دم زد. دكتر مفتح به دنبال افشاى ماهيت اين شعار دروغين و بهره‏گيرى از ضعف رژيم اقدام به تشكيل جلساتى در مسجد قبا كرد كه براى اولين بار در تاريخ معاصر ايران با حضور جمعيتى متجاوز از سى‏هزار نفر برگزار مى‏شد و مردمان مشتاق و تشنه حقايق براى گوش فرا دادن به سخنرانى‏هاى گويندگان مذهبى از شهرستان‏ها به مسجد قبا هجوم مى‏آوردند و با هيجان و التهاب خاصى در اين مراسم شكوهمند شركت مى‏كردند.
عوامل ساواك كه از اين شور و شوق و تحول نگران شده بودند دكتر مفتح را در تنگنا و فشار قرار دادند تا او را از استمرار چنين حركت اميد بخشى منصرف نمايند ولى او كه تأثير شگرف و قابل ملاحظه اين سخنرانى‏ها را در افكار و قلب‏هاى مردم بخوبى مشاهده مى‏كرد و نقش وافر آن را در بيدارى مردم لمس مى‏نمود تنها و مقاوم و استوار در مقابل اين فشارها ايستاد و با استقبال از خطرهاى احتمالى، بدون واهمه رسالت سنگين خود را در پى گرفت. اين جلسات با جمعيت فراوانى كه مسجد قبا و خيابان‏هاى اطراف آن را پر كرده بود و رفت و آمد را عملاً تا شعاع زيادى در اطراف مسجد با تراكم و دشوارى مواجه مى‏نمود، در ماه رمضان سال 1398 ه. ق تشكيل شد و نقش بارزى در افزايش تحرك و تقويت بيدارى مردم داشت و براى نظام طاغوتى خطر آفرين بود شهيد مفتح به اين ازدحام پرشور اشاره دارد:
الآن مى‏بينم بعد از نماز عشاء مردم، جوانان عزيز، با چه ازدحامى وارد مسجد مى‏شوند در اين فضاى فشرده و گرم، عرق ريزان به اين شكل كه ملاحظه مى‏كنيد بر بالاى درب و ديوار ايستاده‏اند. خيابان نيز مملو از جمعيت است. كتابخانه مسجد پر است تا جايى كه قدرت داشتيم بلندگو گذاشتيم و جمعيت ايستاده‏اند، چرا؟ با اين كه نه در روزنامه اعلام كرديم نه مى‏توانستيم اعلام كنيم. امّا اين مردم به اين جهت كه به اينجا بيايند و سخنى بشنوند، در اينجا جمع شده‏اند اينها را خوب مطالعه كنيد، جامعه را بشناسيد. خواسته‏هاى مردم، مذهب مردم براى اين مردم مقدّس و پرارزش است. خوشبختانه اين حركت اسلامى منحصر به ايران نيست. در حال حاضر در دنياى اسلام يك جنبش اسلامى بوجود آمده (است)…(27)
در گزارش ساواك در مورد مفتح آمده است: با توجه به جذب جوانان مذهبى و برنامه‏هاى سخنرانى و كلاس‏هايى كه در مسجد قبا بر پا مى‏شود، قطب تازه‏اى براى فعاليت مذهبيون بوجود آمده و جاى مسجد هدايت(پايگاه آية اللّه طالقانى) را گرفته است.
در سندى اظهارات دكتر مفتح در مسجد قبا بدين گونه گزارش شده است: روز ششم شهريور 1357 شيخ محمد مفتح پيش نماز مسجد قبا ضمن يك گفتگوى دوستانه اظهار داشته است:
اين شريف امامى – نخست وزير وقت – كسى است كه جواز مشروب فروشى‏ها را امضاء مى‏كرد؟ چطور شده كه گربه زاهد شده است. در پايان بحثش گفته است: فريب اين برنامه‏ها (ظاهرنمايى‏ها) را نخوريد منتظر امر مرجع خودمان (امام خمينى) از نجف اشرف هستيم. در مدرك ديگرى از اسناد ساواك درباره مسجد قبا مى‏خوانيم: ساعت ده روز سيزده شهريور 1357 سخنرانى دكتر مفتح (در مسجد قبا) خاتمه يافت و جمعيت در ساعت 10:10 دقيقه كه تعداد آنها 13 الى 14 هزار نفر مى‏شد. نامبرده اظهار داشت ما هيچ كس به جز آقاى خمينى را قبول نداريم(به عنوان رهبر) و از مردم دعوت نمود روز پنج شنبه را به عنوان همدردى با شهداء تمام مغازه‏ها و بازارها را تعطيل نمايند و در خاتمه ضمن انتقاد از دولت و حكومت(پهلوى) مردم را به نظم و آرامش دعوت كرد و گفت: اكنون برنامه‏اى نداريم. به خانه‏هاى خود برويد.(28)
شهيد مفتح به موازات برنامه‏هاى تبليغى ارشادى خود به مسايل جهان اسلام هم توجه داشت و ضايعه اسفناك اشغال سرزمين اسلامى فلسطين به دست غاصبان صهيونيست سخت ذهن اين متفكر را آزار مى‏داد به همين دليل در اوج فعاليت‏هاى فرهنگى در مسجد قبا هنگامى كه اشغالگران قدس با نقشه‏هاى شوم خود آتش جنگ داخلى را در لبنان برافروخته و نيروهاى لبنانى و فلسطينى را به جان هم انداخته بودند طبق يك برنامه منظم و اصولى و با مدد ديگر ياران هم فكر خود اقدام به جمع آورى كمك براى آوارگان اين نزاع خونين كرد، كه در اين راه موفق به جمع آورى مقادير زيادى اعانه براى شيعيان لبنان و فلسطينى‏هاى آواره گرديد و خود شخصاً به اين سرزمين مسافرت نمود و با يارى امام موسى صدر كمك‏هاى مردم ايران را بين افراد شيعه لبنانى و آوارگان فلسطينى تقسيم كرد.(29) دعوت از عبدالفتاح عبدالمقصود
عبدالفتاح عبدالمقصود نويسنده سنّى مذهب بزرگ مصرى است كه هشت جلد كتاب درباره حضرت على(ع) نوشته است. مجلّد اوّل از اين مجموعه را آية اللّه طالقانى ترجمه نمود و ساير جلدها را دكتر محمد مهدى جعفرى به زبان فارسى برگردانيده است. شهيد آية اللّه مفتح در سال 1356 ه.ش از وى دعوت نمود تا به ايران بيايد، او هم پذيرفت و مقارن با ايام ولادت حضرت امام رضا(ع) به ايران آمد در پيش نويس اعلاميه‏اى كه توسط دكتر مفتح براى برگزارى جشن و مراسم سخنرانى ايشان انتشار يافت، آمده بود: آقاى عبدالفتاح عبدالمقصود نويسنده توانايى كه در محيط مصر با نوشتن كتاب «الامام على» و كتابهاى ديگر درباره فاطمه زهرا(س) و امام حسين(ع) و نيز نگارش تقريظ بر كتاب الغدير اثر علامه امينى علاقه شديد خود را به اهل بيت رسول اللّه (ص) نشان داده است.
عبدالفتاح عبدالمقصود در اوقات اقامت در ايران علاوه بر آن كه ثمرات تأليفات خود را در كشور ايران مشاهده كرد و حق‏شناسى شيعيان را احساس نمود. طى مصاحبت و مجالست با بزرگان شيعه و دانشمندان حوزه علميه قم و بازديد از شهرهاى مختلف ايران بيش از گذشته با فرهنگ شيعيان آشنا گرديد، اين ديدارها موجب گشت تا او كتابهاى ديگرى درباره شخصيت‏هاى بزرگ شيعه بنويسد.
آقاى حسين مهديان كه در جريان برنامه‏هاى مسجد قبا بوده است مى‏گويد: عبدالمقصود به همراه همسر و دخترش به ايران آمد. قرار شد كه محل استقرار ايشان منزل ما باشد. علما و انديشمندان زيادى از داخل كشور براى گفتگو و مباحثه باوى مى‏آمدند، قرار بر اين شد كه بازديد علماى تهران در منزل استاد محمد تقى فلسفى انجام شود و ديدار علماى قم با او در منزل آية اللّه العظمى وحيد خراسانى – از مراجع كنونى – صورت پذيرد.(30)
مرحوم آية اللّه سيد محمود طالقانى شوق فراوانى براى ديدار با اين نويسنده شهير داشت و خود شخصاً بارها از ايشان جهت ديدار با مردم ايران دعوت كرده بود ولى هنگامى كه عبدالمقصود با دعوت دكتر مفتح به ايران آمد مرحوم آية اللّه طالقانى در زندان به سر مى‏برد و تلاش‏هاى وى براى ملاقات با آن ابوذر زمان به ثمر نرسيد. اين نويسنده مصرى وقتى اوضاع آشفته ايران را مشاهده كرد و موفق نگرديد به دليل اختناق شديد حتى با مترجم كتاب خود ديدارى داشته باشد با توضيحاتى كه از وضع اسفناك ايران برايش دادند، پس از بازگشت به مصر، با استفاده از موقعيت علمى و فرهنگى خود اقدام به افشاگرى عليه رژيم پهلوى نمود.(31)
آية اللّه مفتح در مسجد قبا براى اين محقق مصرى يك سخنرانى را ترتيب داد و او هم در بيانات خويش به حقايقى در خصوص مسايل جهان اسلام اشاره كرد و پيروزى امت مسلمان را در پرتو قدرت ايمان و مذهب ميسّر دانست و افزود: مسايل ملى، قومى و نژادى اگر هم موفقيتى داشته باشند زود گذر و فصلى‏اند و اقتدار دينى پايدارتر و قوى‏تر از آن خواهد بود.(32)
علاوه بر عبدالفتاح عبدالمقصود، توسط دكتر مفتح چند تن از استادان دانشگاه الازهر به ايران دعوت شدند كه با ممانعت ساواك مواجه گرديدند. آقاى فحام شيخ الازهر و عبدالحليم خفاجى نيز جزو مدعوين بودند كه تنها شيخ فحام در سال 1356 موفق گرديد به ايران بيايد و در مسجد قبا سخنرانى كند.(33)
يكى ديگر از اقدامات شهيد مفتح دعوت از قاريان معروف و برجسته مصرى بود كه به ايران مى‏آمدند و در مسجد قبا برنامه قرائت داشتند و اين برنامه بسيار مورد استقبال مردم قرار گرفت.(34) نمازى با شكوه و سرنوشت ساز
پايگاه اصلى شهيد مفتح در سالهاى 1356 و 1357 مسجد قبا بود، آقاى مهديان كه قبل از پيروزى انقلاب اسلامى عضو هيأت امناى مسجد قبا بوده است. مى‏گويد: بنده و آقايان توكلى، بينا، حاجى طرخانى و بعضى ديگر درهيأت امنا بوديم و دوشنبه‏ها در منزل هر يك از افراد عضو با شهيد مفتح جلسه داشتيم. در ماه رمضانى كه به عيد فطر معروف سال 1357 و آن راهپيمايى ميليونى منجر شد هر شب جلسات سخنرانى پرشورى در مسجد قبا برگزار مى‏شد. جمعيت فوق العاده بود. صحن مسجد آن موقع خيلى كوچكتر بود اما كوچه و خيابان‏هاى اطراف مسجد از مردم پر مى‏شد. حتى افراد از كرج و شميرانات هم به اين جلسات مى‏آمدند. اين مراسم ادامه داشت تا اين كه قرار شد نماز عيد فطر در قيطريه برگزار شود، اگر چه براى سخنرانى برنامه ريزى كرده بودند اما براى اين حركت عظيم پيش بينى نشده بود. روز عيد فطر نماز به طرز با شكوهى برگزار شد. جمعيت به داخل خيابان شميران سرازير شد و هرچه راهپيمايى جلوتر رفت جمعيت بيشتر شد و راهپيمايى به يك رود خروشان تبديل گرديد و تا خيابان سهروردى و بعد از آن تا خيابان آزادى ادامه پيدا كرد.(35)
در واقع برگزارى نماز پرشكوه عيد فطر سال 1357 ه.ش پايان بخش برنامه‏هاى منسجم و مؤثر مسجد قبا با هدايت بزرگ مردى خستگى‏ناپذير يعنى شهيد مفتح بود و به راستى كه اين نماز، نماز عيد فطر حضرت امام رضا(ع) را در اذهان تداعى مى‏كرد. در ساعت هفت صبح روز عيد، بيش از 500000 نفر از مردم مسلمان تهران در زير برق سلاح‏ها و خودروهاى مسلّح ارتش شاهنشاهى در زمين‏هاى قيطريه براى انجام فريضه باشكوه نماز عيد فطر به دعوت آية اللّه مفتح تجمع كرده بودند. در تاريخ چنين اجتماعى براى اقامه نماز كم سابقه بود. پس از نماز، دكتر مفتح با روشنگرى و افشاگرى عليه رژيم پهلوى ضرورت مبارزه‏اى متشكل و همه جانبه برعليه استبداد را يادآور شد و نام امام خمينى را در حضور سيل نمازگزاران بر زبان جارى كرد و به اطاعت از رهبرى آن پيشواى نستوه تأكيد نمود. عوامل رژيم با اشغال نظامى تپه‏هاى قيطريه سعى در پراكنده نمودن آنان و جلوگيرى از راهپيمايى مجدد داشتند اما بر خلاف ممانعت‏هاى نيروى مسلّح، تظاهرات ديگرى شكل گرفت و مردم با شعار «نصر من اللّه و فتح قريب» در خيابان هابه راه افتادند. ارتش طاغوت براى متفرق كردن مردم از گاز اشك آور استفاده كرد و مردم را مورد ضرب و شتم قرار داد و چون در اين راستا نااميد شد به آية اللّه مفتح حمله نموده و او را مجروح كردند او به رغم جراحات وارده، مردم رابه ادامه راهپيمايى تشويق نمود و خود پيشاپيش آنان حركت كرد.
راه پيمايى با وجود كارشكنى‏هاى ساواك، نيروهاى امنيتى و ارتش تا دندان مسلح ادامه يافت و در پايان مراسم وعده حضور در ميدان ژاله(شهداء) براى صبح روز بعد (جمعه 17 شهريور 1357) ساعت هشت صبح گذاشته شد كه رژيم پهلوى در شامگاه روز 16 شهريور حكومت نظامى اعلام كرد و در روز بعد آن فاجعه خونين و سياه را پديد آورد كه به عنوان روز مقابله خون با شمشير و تكرار عاشورا از سوى مردمى مقاوم و حماسه آفرين در تاريخ ضبط گرديد. دكتر مفتح كه به دليل جراحات زياد در بيمارستان بسترى شده و در اين روز از بيمارستان به خانه بر مى‏گشت در اولين ساعات حكومت نظامى دستگير و به زندان كميته انتقال داده شد و بيش از دو ماه در زندان بسر برد تا آن كه با اوج‏گيرى انقلاب اسلامى از حبس رهايى يافت.(36) از مسجد دانشگاه تا حرم حضرت فاطمه معصومه(س)
دكتر مفتح علاوه بر تدريس در دانشكده الهيات و بسط زمينه‏هاى همكارى با شهيد مطهرى بنابه درعوت انجمن اسلامى دانشجويان دانشگاه تهران در مسجد دانشگاه عهده‏دار برگزارى نماز جماعت شد. اقامه نماز جماعت در مسجد آن هم با حضور دانشجويان و نيز تأثير سخنرانى‏هاى ايشان كه پس از نماز ايراد مى‏گرديد در ترغيب و جذب جوانان به سوى اسلام و معارف تشيع و نيز انس روحانى و دانشجو دخالت مهمى داشت. او با حركت‏هاى فكرى و فرهنگى در جهت رشد ارزشهاى دينى در دانشگاه، شكوفايى انديشه‏هاى مذهبى پويا را در بين جامعه تحصيل كرده پديد آورد كه اين تلاش ابتكارى و تحوّل آفرين بر گروههاى منجمد و متصلّب انحرافى گران آمد كه يكى از آن گروه منحط و منحرف فرقان مى‏باشد، از اين جهت خزندگان فرقانى در صبح 27 آذر 1358 ه.ش از كمين گاه خود بيرون آمدند تا نيت پليد خويش را با نيشى زهرآگين عملى سازند و در محوطه دانشكده الهيات دكتر مفتح راهدف گلوله‏هاى آتشين قرار دهند، وى به شدت از ناحيه سر و كتف مجروح شد و به همين دليل با وجود تلاش پزشكان در ساعت 12 ظهر روز 27 آذر 1358 به شهادت رسيد، دو پاسدار همراهش نيز به چنين فيضى نائل آمدند، پس از تشريفات قانونى پيكر مطهر او و دو محافظش در ساعت دو بامداد روز 28 آذر به مسجد دانشگاه تهران انتقال داده شد، در اين روز، در ميان تأثر خيل عظيمى از مردم سوگوار در مسجد دانشگاه مراسمى برگزار گرديد. در مدخل شبستان مسجد شهيد دكتر بهشتى، دكتر محمد جواد باهنر،تنى چند از شخصيت‏هاى معروف حضور داشتند، در اين مراسم برادر دكتر مفتح تلاش‏هاى فكرى و فرهنگى دكتر مفتح را تشريح كرد و در پايان شهادت وى را افتخارى براى فرزندان راستين انقلاب دانست.(37)
جنازه دكتر مفتح و دو پاسدارش با حضور سيل عظيم جمعيت و تشييع باشكوهى از مسجد دانشگاه به مقصد لانه‏جاسوسى آمريكا و از آنجا به شهرستان قم انتقال يافت و پس از مراسم باشكوه تشييع در اين شهر كه امام خمينى نيز در آن حضور داشت، حوالى اذان مغرب روز 27/9/1358 در حجره 23 صحن مطهر حضرت معصومه (س) به خاك سپرده شد.(38) پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. ديدار با ابرار، ج‏78، ص 23 – 22. 2. نك: نجوم امت، شماره 46، مجله حوزه، شماره 27؛ مجله اعتصام شماره 19، آبان 1362، ص 22. 3. فرازهايى از زندگى شهيد دكتر مفتح، واحد فرهنگى بنياد شهيد اسلامى. 4. آيات اصول اعتقادى قرآن، بخش دوم. 5. روزنامه جمهورى اسلامى، شماره 4508 و شماره 6520. 6. شهيد مفتح تكبير وحدت، ص 38. 7. ديدگاهها، حضرت آية اللّه سيد على خامنه‏اى، ص 224 – 223. 8. رسالت دانشگاه و دانشجو، شهيد دكتر بهشتى، ص 13. 9. ويژه نامه شهيدان، روزنامه جمهورى اسلامى، 27 آذر 1359. 10. رسالت دانشگاه و دانشجو، ص 12 و 15. 11. مرورى بر فعاليت‏هاى دكتر مفتح، جام جم، شماره 757، ص 9. 12. خاطرات آية اللّه طاهرى خرم آبادى، مركز اسناد انقلاب اسلامى، ص 279. 13. آيات اصول اعتقادى قرآن، بخش دوم، ص 55 – 54. 14. گفتگوى حوزه و دانشگاه، روزنامه همشهرى، شماره 2593، ص‏5. 15. دانستنى‏هاى انقلاب اسلامى، ج 21، محمد زرگر، مركز اسناد انقلاب اسلامى، ص 60. 16. مجله شاهد، شماره 50، ص 22. 17. آيات اصول اعتقادى قرآن، شهيد مفتح، ص 97 – 95. 18. همان، ص 56. 19. مطهرى مطهر انديشه‏ها، گرد آورنده، محمد حسين واثقى راد، ج 1، ص 57. 20. شهيد مفتح تكبير وحدت، ص 106. 21. روزنامه جام جم، شماره 757. 22. استاد شهيد به روايت اسناد مركز انقلاب اسلامى، تهران. 23. بزرگ مردى در راستاى تشيع سرخ، مجله اعتصام، ش 8. 24. ديدگاهها، حضرت آية اللّه سيد على خامنه‏اى، قم، تشيع، ص 5. 25.روزنامه جام جم، شماره 757، ص 9. 26. ويژگى‏هاى زعامت و رهبرى، شهيد دكتر مفتح،ص 57 – 56. 27. همان، ص 37 – 36. 28. روزنامه اطلاعات، شماره 19217 29. شهيد دكتر مفتح، تكبير وحدت، ص 119 – 118 ؛ حديث عاشقى، ص 69 – 68. 30. گفتگو با حسين مهديان، دومين بخش، روزنامه كيهان، شماره 17610، ص 12. 31. فرازهايى از زندگى شهيد مفتح، ص 16. 32. ويژگى‏هاى زعامت و رهبرى، ص 37. 33. جام جم، همان، ص 7. 34. كيهان، همان. 35. همان.00/ 36. تحليلى از انقلاب اسلامى ايران، دكتر حاتم قادرى، ص 113 – 110 ؛ فرازهايى از زندگى شهيد مفتح، ص 20 – 21؛ شهيد مفتح، تكبير وحدت، ص 131-128. 37. روزنامه اطلاعات، ش 16030. 38. سه شهيد، مؤلف، قم انتشارات آزاد، ص 15.

/

غيرت در سيره پيشوايان‏

  معنى غيرت و اقسام آن‏
يكى از ارزش‏هاى مهم اخلاقى كه موجب آثار درخشان و سازنده در زندگى انسان مى‏شود و باعث كسب عزّت و آبرو و شخصيت ممتاز مى‏گردد، خصلت غيرت است. واژه غيرت در اصل از تغيير و تغيّر گرفته شده و به معنى دفاع شديد از عرض و ناموس، يا مال و كشور و دين است، و معمولاً چهره انسان غيور هنگام دفاع، متغيّر و دگرگون مى‏گردد و نشانه‏هاى دفاع جدّى و شديد در چهره‏اش ديده مى‏شود. و ضد آن دياثت و بى غيرتى و بى تفاوتى و سستى و سهل انگارى است كه چنين خصلتى موجب پيامدهاى ويرانگر و انحرافات بسيار زشت خواهد شد. غيرت از صفات برجسته و كليدى است كه موجب جلوگيرى شديد از تجاوز بيگانه به حريم استقلال و عزّت و ناموس شده، و باعث پيدايش ارزش‏هاى ديگرى مى‏شود كه هر كدام در جاى خود تكميل كننده هويّت و شخصيت انسان مى‏گردند، و ره گشايى براى كسب آزادى، عفّت، استقلال و عزّت جامعه و فرد خواهند شد، و در بسيارى از موارد عامل تحصيل افتخارات عظيم شده كه با نبودن آن، دستيابى به چنان افتخاراتى امكان‏پذير نيست.
در حقيقت خصلت غيرت همچون يك پليس مخفى هشيار و بيدار در روح و روان انسان، مراقب مرزها و حدود و خط قرمزها است، و انسان را به نظارت قاطع در اين راستا وامى‏دارد، تا به پاسدارى و نگهبانى از حريم‏ها بپردازد.
واژه غيرت معمولاً درجايى به كار مى‏رود كه چيزى حق اختصاصى شخصى يا گروهى است و ديگران مى‏خواهند مرز و حريم آن را بشكنند و انسان غيور با دفاع شديد خود از تجاوز حريم شكنان جلوگيرى مى‏كند. بنابراين غيرت داراى يك معنى عام و گسترده است مانند غيرت در حفظ اموال، در حفظ ناموس، درحفظ حيثيّت و آبرو، در حفظ استقلال همه جانبه كشور و در حفظ دين و آيين و… ولى غالباً در حفظ حريم عفت و ناموس به كار مى‏رود. و بايد نيز چنين باشد چرا كه موجب حمايت قوى از ارزش‏هاى اخلاقى شده و به جامعه آرامش و امنيت و پاكى مى‏بخشد، در حالى كه بى‏غيرتى باعث از هم پاشيدگى شيرازه خانواده‏ها و ده و صدها بلاهاى خانمان سوز
و جبران‏ناپذير خواهد شد. بنابراين غيرت داراى اقسام گوناگونى است كه از همه آنها مهم‏تر غيرت ورزى براى حفظ حريم ناموس مى‏باشد و ضد آن بى‏بند وبارى و افسار گسيختگى ناموسى و انحرافات و آلودگى‏هاى جنسى است. ولى بايد توجه داشت كه آن غيرتى، محبوب بوده و به عنوان ارزش به شمار مى‏آيد كه مانند ساير صفات ارزشى، در حد اعتدال باشد و گرنه نكوهيده و ضد ارزش خواهد شد.
مانند دفاع‏هاى غير منطقى از ناموس كه به صورت وسواس و سوءظن درآيد، بر همين اساس پيامبر(ص) فرمود: «مِنَ الغَيرَة ما يُحِبُّ اللّهُ، وَ مِنها ما يَكرَهُ اللّهُ، فَاَمّا ما يُحِبُّ فَالغَيرَةُ فِى الرَّيبَةِ، وَ اَمّا ما يَكرَهُ فَالغَيرَةُ فِى غَيرِ الرَّيبَة؛ غيرت بر دو گونه است، نوعى از آن را خدا دوست دارد و نوعى از آن را دوست ندارد، اما آن غيرتى را كه خدا دوست دارد، غيرتى است كه در موارد مشكوك (و مظان آلودگى‏ها) مى‏باشد، و اما آنچه از غيرت را كه دوست ندارد غيرتى است كه در غير اين موارد باشد.»(1)
امام صادق(ع) فرمود: «لاغيرة فى الحلال؛ در امور حلال ، غيرت ورزى، نابجاست.»(2)
بر همين اساس اميرمؤمنان على(ع) فرمود: «غيرة الرّجل ايمانٌ، و غيرة المرئة عدوانٌ؛ غيرت ورزى مرد از ايمان نشأت گرفته، ولى غيرت ورزى زن (در رابطه با هوو) از روى دشمنى (و حسادت) است.»(3)
و در نهج البلاغه در فرازى از وصاياى حضرت على(ع) به فرزندش امام حسن(ع) چنين آمده: «ايّاك والتّغاير فى غير موضع الغيرة، فانّ ذلك يدعو الصّحيحة الى السقم و البريّة الى الرّيب؛از غيرت ورزى در غير موردش پرهيز كن، زيرا اين گونه غيرت (افراطى) سبب گرفتارى و انحراف افراد درستكار از آنان شده، و موجب آن مى‏شود كه افراد بى‏گناه در معرض تهمت قرار گيرند.»(4)
غيرت از ديدگاه قرآن و روايات‏
1- يكى از پيامبران بزرگ خدا، حضرت يوسف(ع) هنگامى كه به عنوان غلام و برده به خانه عزيز مصر آورده شد نوجوان بود، در آنجا همسر عزيز مصر شيفته جمال او شد و گروهى از زنان را بر آن داشت كه از يوسف(ع) كامجويى نمايند، يوسف كه در برابر طوفان شهوات قرار داشت در مخاطره شديد قرار گرفت، حتى او را تهديد كردند كه اگر تسليم هوس‏هاى آنها نشود، زندانى خواهد شد، يوسف(ع) كه بسيار غيور و عفيف بود، باكمال مقاومت، زندان را برگزيد، و از كيد و مكر آنها فرار كرد در حالى كه طبق قرآن، به درگاه الهى چنين مى‏گفت: «ربّ السّجن احبّ الىّ مما يدعوننى اليه؛پروردگارا زندان نزد من محبوب‏تر است از آن‏چه اين‏ها مرا به سوى آن فرا مى‏خوانند.»(5)
خداوند دعاى يوسف(ع) را به استجابت رسانيد، وگرچه سال‏ها به جرم غيرت و عفت، زندانى شد، ولى غيرت او، او را از انحراف و رويكرد به سوى بى‏عفتى باز داشت.
2- خداوند براى حفظ غيرت و عفت زنان مى‏فرمايد: «ولا يضربن بارجلهنّ ليعلم ما يخفين من زينتهنّ؛ زنان بايد هنگام راه رفتن پاهاى خود را بر زمين نزنند تا مبادا زينت پنهانيشان دانسته شود.» (و صداى خلخال كه بر پا دارند به گوش رسد.)(6)
3- در مدينه گروهى از اراذل و اوباش و جوانان هرزه به بانوانى كه براى شركت در نماز مغرب و عشاء به سوى مسجد رفت و آمد مى‏كردند، پرخاش نموده، و با متلك و گفتار ناروا به آنها آزار مى‏دادند و مزاحم آنان مى‏شدند، و گروه ديگرى نيز بودند كه از راه نفاق و شايعه سازى باعث مزاحمت مى‏شدند، خداوند به پيامبر(ص) دستور قاطع داد تا آنها را از مدينه تبعيد كند، و از اين گونه هوسبازانى كه با بى‏غيرتى خود به حريم عفّت تجاوز مى‏كردند با تعبير «فى قلوبهم مرضٌ» (بيمار دلان تيره دل) و ملعون ياد كرد، چنان كه اين مطلب در آيه 60 و 61 سوره احزاب آمده است.
در تاريخ و روايات آمده: حكم بن ابى‏العاص پدر مروان در عين آن كه مسلمان شده بود، و به مدينه هجرت نموده بود، شخصى هوسباز و منحرف بود، روزى پيامبر(ص) در حجره يكى از همسرانش بود، او از درز در به داخل آن حجره نگاه كرد، پيامبر(ص) از اين چشم چرانى او به قدرى ناراحت شد كه عصاى سركجى كه نوك تيز داشت برداشت، و او را تعقيب كرد، او پابه فرار گذاشت و از دست پيامبر(ص) گريخت. پيامبر(ص) به او نرسيد و فرمود: «اگر او را مى‏گرفتم، چشمش را بيرون مى‏آوردم.» سپس دستور داد او و فرزندش مروان را از مدينه به طائف تبعيد نمودند. آنها در عصر پيامبر(ص) همچنان در تبعيد به سر مى‏بردند، بعد از رحلت پيامبر(ص) در عصر خليفه اول و دوم نيز در تبعيد بودند، تا اين كه آن‏ها در عصر خلافت عثمان به مدينه بازگشتند، و همين يكى از اعتراض‏هاى شديد مسلمانان به عثمان بود، كه چرا اجازه بازگشت تبعيد شدگان پيامبر(ص) به مدينه را داده است.(7)
آرى پيامبر(ص) اين گونه در برابر خدشه دار شدن جامعه به هوسبازى و بى عفّتى، حساس بود و مى‏فرمود: «كان ابراهيم ابى غيورٌ،و انا اغيرمنه، و ارغم اللّه انف من لايغار؛ پدرم ابراهيم (ع) بسيار غيرتمند بود، و من از او غيرتمندتر هستم، و خداوند بينى آن كسى را كه بى‏غيرت است به خاك بمالد و ذليل كند.»(8)
نيز رسول خدا(ص) فرمود: «بوى خوش بهشت تا مسير پيمودن پانصد سال راه، مى‏رسد، ولى به مشام چند نفر نمى‏رسد، يكى از آن‏ها بى غيرت است.»(9) يعنى آدم بى‏غيرت تا اين اندازه (ميليون‏ها فرسخ) از بهشت دور است.
امام صادق(ع) فرمود: «خداوند غيور است، و هر غيورى را دوست دارد، و به خاطر غيرتش تمام كارهاى زشت – اعم از آشكار و پنهان – را حرام فرموده است.»(10)
اميرمؤمنان (ع) فرمود: «من لايغار فانّه منكوس القلب؛ كسى كه غيرت نورزد قلب چنين فردى واژگونه است.»(11) يعنى كور و بسته است و قابليت پذيرش نور الهى و نصايح دين را ندارد. نيز آن حضرت دستور داد كه دو ركعت نماز بخوانيد، و در قنوت آن عرض كنيد: «اللّهمّ ارزقنى زوجةً قنوعاً غيوراً؛ خداوندا! همسر اهل قناعت، و غيرتمند به من عنايت فرما.»(12) يعنى چنين دعايى مطلوب است، همسر قانع و غيرتمند، داراى ارزش ممتاز خواهد بود.
نيز در ضمن گفتارى فرمود: «قدر عفّة الرّجل على قدر غيرته؛ اندازه عفت انسان به اندازه غيرت او است.»(13) بنابراين رعايت اندازه كمال عفت، بستگى به كمال غيرت دارد. و اگر كسى به هر اندازه از غيرت بى‏بهره باشد، به همان اندازه از عفّت ناموسى بى‏بهره خواهد بود. چند نمونه از غيرت پيشوايان‏
1- حضرت ابراهيم(ع) به داشتن خصلت غيرت – به ويژه غيرت ناموسى – معروف بود، در مورد حفظ عفت همسرش بسيار حسّاس بود، امام باقر(ع) فرمود: روزى عزرائيل (يكى از فرشتگان مقرّب حق) به صورت جوانى وارد خانه ابراهيم (ع) شد، ابراهيم وقتى كه او را ديد او را نشناخت، نزد او آمد و باتندى به او گفت: «با چه اجازه‏اى وارد خانه من شده‏اى؟» او گفت: با اجازه خداى خانه. آنگاه خود را معرفى كرد، و گفت من از سوى خداوند مأمور شده‏ام تا مقام خليل (دوست خالص خدا) را به تو بدهم. ابراهيم خوشحال شد. در روايت ديگرى آمده كه اين فرشته جبرئيل بود.(14)
و نيز روايت شده: ابراهيم در يكى از سفرها، بر اثر آلودگى محيط، همسرش را در ميان صندوقى سرپوشيده نهاده بود، در مرز ايالت مصر، مأمور از او پرسيد در ميان اين صندوق چيست؟ ابراهيم پاسخ‏هايى داد و سرانجام فرمود: در ميان اين صندوق همسر من قرار دارد. مأمور پرسيد: چرا او را در ميان صندوق نهاده‏اى؟ ابراهيم گفت: «غيرتم نسبت به ناموسم چنين اقتضاء كرد تا چشم ناپاكى به او نيفتد.»(15)
2- خداوند حضرت ايوب(ع) را به انواع بلاها مبتلا و امتحان كرد، از همه آنها روسفيد بيرون آمد، سرانجام او را به بيمارى سختى مبتلا نمود، او با صبر و مقاومت، همه رنج‏ها را تحمّل نمود و همواره شكر خدا مى‏گفت، تا اين كه كار به جايى رسيد كه همسر باوفايش، براى تأمين معاش زندگى، گيسوان خود را به زنى فروخت، وقتى نزد ايوب بازگشت، ايوب پس از اطلاع، بسيار ناراحت شد، به طورى كه هيچ كدام از گرفتارى‏هاى شديد سابق او را اين گونه غمگين ننموده بود، با دلى شكسته و حالى زار به درگاه الهى عرض كرد: «خدايا مرا به انواع بالاها مبتلا نمودى، صبر كردم، و سپاس گزارى نمودم، ولى كار به جايى رسيده كه همسرم گيسوانش را فروخته، اين مصيبت قابل تحمّل نيست(غيرتم مانع از آن است كه بتوانم تحمّل كنم) خدايا لطفى كن. ناگاه ندايى شنيد كه پاى خود را بر زمين بكوب، كه اين چشمه آبى خنك براى نوشيدن و شستشو است، او چنين كرد، خود را در آن آب شستشو داد، در همان لحظه همه بلاها بر طرف شد، و ايوب غرق در نعمت‏هاى سرشار الهى گرديد.»(16)
3- دريكى از جنگ‏ها چند نفر اسير را به حضور پيامبر(ص) آوردند كه مستحق اعدام بودند، پيامبر(ص) فرمان اعدام آنها را صادر كرد، ولى در ميان آنها يكى از آنها را آزاد نمود، او پرسيد: چرا مرا آزاد كردى؟ پيامبر(ص) فرمود: جبرئيل به من خبر داد كه تو داراى پنج خصلت هستى كه خدا و رسولش آنها را دوست دارد: 1- نسبت به ناموست، غيرت شديد دارى 2- داراى سخاوت 3- حسن خلق 4- راست گويى 5 – و شجاعت مى‏باشى. آن شخص با شنيدن اين سخن، مجذوب پيامبر اسلام شد و مسلمان گرديد، و در راه اسلام استوار بود تا اين كه در يكى از جنگ‏ها در ركاب پيامبر(ص) به شهادت رسيد.(17)
4- عصر پيامبر(ص) بود، در مدينه دو نفر به نام‏هاى هيت و ماتع از افراد هوسباز بودند و همواره با گفتار زشت و خلاف عفّت، مردم را مى‏خنداندند، روزى پيامبر(ص) از نزديك آنها عبور مى‏كرد. شنيد به يكى از مسلمانان مى‏گفتند: «وقتى كه به شهر طائف حمله كرديد و آنجا را فتح نموديد، در كمين دختر غيلان ثقفى باش، او را اسير كرده و براى خود نگهدار، او زنى چنين و چنان…است.» سخن آنها به غيرت پيامبر (ص) برخورد، به طورى كه به آنها اعتراض شديد نمود و سپس آنها را از مدينه به سرزمين «غرابا» تبعيد كرد، آنها فقط حق داشتند در طول هفته، تنها روزهاى جمعه براى خريد غذا و لوازم زندگى به مدينه بيايند.(18)
5 – پيامبر(ص) روزى در ميان ازدحام مسلمين (گويا در مسجد) بود، ناگاه ديد گروهى در گوشه‏اى داد و فرياد مى‏كنند، پرسيد: چه خبر است؟ گفتند: جوانى گستاخ آمده مى‏گويد: اجازه بدهيد نزد پيامبر(ص) بروم از او اجازه بگيرم زنا كنم. پيامبر(ص) فرمود: به او اجازه بدهيد نزديك بيايد، اجازه دادند او نزديك آمد و در برابر پيامبر(ص) ايستاد و گفت: اجازه بده زنا كنم. پيامبر (ص) از او پرسيد: آيا دوست دارى(غيرتت اجازه مى‏دهد) كه با مادر يا دختر يا خواهر تو چنين كنند؟ او گفت: نه هرگز غيرتم اجازه نمى‏دهد. پيامبر(ص) فرمود: مردم نيز در مورد مادر يا دختر و خواهرشان راضى نيستند كه با آنها عمل منافى عفت انجام شود. آن جوان از سؤال خود پشيمان شد و اظهار عذرخواهى و پشيمانى كرد. پيامبر(ص) دست به سينه او نهاد و چنين دعا كرد: «خدايا قلب اين جوان را پاك گردان، و دامان او را از آلودگى بى عفتى حفظ كن، و گناهانش را ببخش.» از آن پس منفورترين كار در نزد آن جوان، گناه بى‏عفتى بود.(19) پيامبر(ص) در اين حادثه، با شكوفانمودن غيرت آن جوان، او را نهى از منكر كرد، و او در پرتو غيرت از آلودگى نجات يافت.
6- عصر خلافت امير مؤمنان على(ع) بود، به آن حضرت گزارش رسيد كه در مسير راه‏ها بعضى از مردان و زنان رعايت حريم عفت را نمى‏كنند، بسيار ناراحت شد. مردم كوفه را جمع كرد، در ضمن سخنرانى به آنها فرمود: «نبّئت انّ نسائكم يدافعن الرّجال فى الطّريق، اما تستحيون؟ لعن اللّه من لايغار؛ به من خبر رسيده كه زنان شما در مسير راه‏ها به مردان تنه مى‏زنند، آيا حياء نمى‏كنيد، خداوند لعنت كند كسى را كه غيرت نمى‏ورزد.»(20)
نيز روايت شده: به مردم كوفه فرمود: «آيا خجالت نمى‏كشيد، و زنان شما غيرت نمى ورزند؟ به طورى كه در بازارها رفت و آمد مى‏كنند، و با مردان بيگانه رخ به رخ شده و به همديگر تنه مى‏زنند؟»(21)
آخرين سخن اين كه: پيامبر(ص) در عين آن كه شركت بانوان را در امور سياسى جايز بلكه لازم مى‏دانست، تأكيد فراوان داشت كه آنها حريم عفاف را حفظ كنند، به عنوان مثال پس از فتح مكّه، پيامبر(ص) مسلمانان را براى بيعت مجدد فرا خواند، و بانوان را نيز (مطابق آيه 12 سوره ممتحنه) با شرايطى به بيعت كردن امر كرد، ام حكيم از پيامبر (ص) پرسيد: ما چگونه با تو بيعت كنيم؟ پيامبر (ص) فرمود: «من با زنان مصافحه نمى‏كنم» (دست نمى‏دهم) آنگاه فرمود ظرفى (مانند تشت) را حاضر نمودند، آن را پر از آب كردند، پيامبر(ص)، دستش را ميان آن آب برد و بيرون آورد. سپس به زنان فرمود: دست خود را در ميان اين آب داخل كنيد و خارج سازيد و همين بيعت شماست.(22) پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. كنزالعمال، حديث 7067، ج 3، ص 385. 2. وسائل الشيعه، ج 14، ص 176. 3. غررالحكم، ميزان الحكمة، ج 7، ص 395. 4. نهج البلاغه، نامه 31. 5. سوره يوسف، آيه 33. 6. سوره نور، آيه 31. 7. الغدير، ج 8، ص 243؛ اسدالغابه، ج‏2، ص 33. 8. بحارالانوار، ج 103، ص‏248. 9. من لايحضره الفقيه، ج‏3، ص 281. 10. فروع كافى، ج‏5، ص 535. 11. بحار، ج 79، ص 115؛ وسائل الشيعه، ج‏14، ص 108. 12. بحار، ج 103، ص 268. 13. نهج‏البلاغه، حكمت 47. 14. اقتباس از بحار، ج 12، ص 5 و 13. 15. اقتباس از تفسير الميزان، ج 7، ص 241. 16. اقتباس از لئالى الاخبار، ج 1، ص 265. 17. وسائل الشيعه، ج 14، ص 109. 18. بحار، ج‏22، ص 88، به نقل از فروع كافى. 19. تفسير المنار، ذيل آيه 104 و 105، آل عمران. 20. وسائل الشيعه، ج 14، ص 174. 21. همان مدرك. 22. همان، ص 153 و 154.

/

تهاجم فرهنگى و مواضع انفعالى ما

دير زمانى است كه از تهاجم فرهنگى و يا شبيخون فرهنگى سخن بر زبان مى‏رانيم و آن را به عنوان يك خطر و تهديد براى نظام و دين و نسل جوان گوشزد مى‏كنيم اما نه راه چاره‏اى براى آن انديشيده شده و نه بطور جدى با اين خطر مهاجم به روياروئى پرداخته‏ايم اين رويه به صورت يك سنت در جامعه فرهنگى ما درآمده است كه حتى مسئولين امور كشور – آنها كه درد دين دارند – نامى از هجوم و شبيخون فرهنگى برده و در عمل غارت شدن ارزشها و سقوط قشرهائى از نسل جوان ما را مى‏بينند اما هرگز به چاره‏جوئى نپرداخته و حتى بيان درد را نيز به فراموشى سپرده است و چنين مى‏نمايد كه بادرد خو كرده‏ايم و به تدريج عادى شدن انحطاط فرهنگى و ابتذال اخلاقى را مشاهده مى‏كنيم و گناه و فساد و ابتذال و گستاخى بصورت يك فرهنگ در آمده و همه را به تسليم كشانده و تدريجاً از حساسيت‏هاى رسمى نيز اثرى مشاهده نمى‏شود و اين همان چيزى است كه بنام عادى شدن فساد و سنت شدن بدعت‏ها در روايات از آن نام برده شده است. مى‏گويند: طبيبى به شهرى آمد، مردم شهر را ديد كه به مرض سودا مبتلا شده اما به گونه‏اى اين بيمارى در طبيعتشان رسوخ كرده كه حاضر نيستند بپذيرند، بيمارند طبيب دلسوز به مردم شهر گفت: شماها بيمار هستيد و سودا بر پيكر شما چنگال افكنده اما در صدد علاج برنمى‏آييد! مردم سودا زده پاسخ دادند بيمار كسى است كه سودا ندارد و تو بيمارى كه ما را بيمار خطاب مى‏كنى!
بالاخره پس از اصرار فراوان تنى چند از مردم شهر را حاضر ساخت كه بيايند تحت معالجه قرار گيرند و براى بهبودى از بيمارى به معالجات آن طبيب تن دهند و هرگاه يكى از آنها از بيمارى نجات پيدا مى‏كرد مى‏گفت: آه، كه راحت شدم و معنى سلامت را مى‏فهميد. اين سرنوشت انسان‏هائى است كه با فساد و گناه و اعمال منكر خو گرفته و حتى حاضر نيستند باور كنند به بيمارى اخلاقى مبتلا هستند و از اين شگفت‏تر كه آن طبيبانى كه مى‏بايست مردم را توجه به بيمارى و آلودگى دهند ديگر حاضر نيستند از درد و رنج اخلاقى نامى ببرند تا چه رسد به آنكه در صدد معالجه بيمارى‏ها برآيند! جمعى نيز كه درد دين دارند از درد مى‏نالند اما چاره ندارند، خون دل مى‏خورند و غصه گلوگيرشان شده و بر باد رفتن ارزشها را نظاره مى‏كنند اما نه قدرت اجرائى دارند و نه دستشان به جائى مى‏رسد، بيشتر اينان كسانى هستند كه براى انقلاب شهيد و اسير و جانباز داده‏اند و امروزه شاهد برباد رفتن دست آوردهاى عزيزانشان هستند، مى‏بينيد كه مشتى بلهوس،خوشگذران، عياش و لجام گسيخته با منظره‏هاى زشت و ناهنجار پيش رويشان راه مى‏روند و لبخند تمسخر مى‏زنند كه در فضائى از سكوت و بى تفاوتى پشت پا به همه چيز زده‏اند و آزاد آزاد در بازار و خيابان رژه مى‏روند و احدى حتى يك تذكر به آنان نمى‏دهد و حتى در پاره‏اى از جشنواره‏ها و مراكز برگزارى كنسرت‏هاى مبتذل صدقه سر وزارت ارشاد زنان و دختران جلف، همان دستمالى كه به عنوان حجاب اسلامى بر سر انداخته بودند از سر برداشته و با دست مى‏چرخانند و مى‏رقصند و كسى نيست متعرض آنان شود. اين همان آزادى است كه هديه آنان كرده‏اند و شادى و طرب كه هنر بى تعهد به ارمغان آورده است.
در ساير موارد گناه و هنجار شكنى و گستاخى نيز تقريباً وضع به همين منوال است. اين همان موضع انفعالى است كه عنوان اين مقاله بود. حال ببينيم آيا انفعالى عمل كردن توجيه عقلى يا شرعى دارد يا نه؟!
اگر به فلسفه سياسى اجتماعى اسلام بنگريم ناموجه بودن اين رويه را روشن‏تر خواهيم ديد، هجوم بردن بر دشمن در عرصه كارساز آنگاه كه راه چاره به آن منحصر باشد موضوعى است كه بدان توصيه شده است و در سخنان اميرمؤمنان عليه السلام شاهدى بر آن خواهيم يافت. لشگر معاويه به شهر انبار حمله مى‏كنند و به چپاول و غارت مى‏پردازند و زيور از زنان مسلمان و غير مسلمان مى‏ربايندو بر مى‏گردند بدون اينكه كسى متعرض آنان شود. اين خبر به اميرالمؤمنين(ع) مى‏رسد، بى درنگ در خطبه‏اى شورانگيز بر كوفيان فرو مى‏خواند و از آن واقعه اسفبار با دردمندى ياد مى‏كند. اين خطبه موسوم به خطبه جهاد است كه با اين جملات آغاز مى‏گردد: «ان الجهاد باب من ابواب الجنة فتحه اللّه لخاصة اوليائه و هو لباس التقوى و درع اللّه الحصينة و جنته الوثيقه…؛ جهاد درى از درهاى بهشت است كه خداوند بر روى دوستان خود گشوده است، جهاد لباس تقوا و زره محكم و سپر مطمئن خداوند است كسى كه از جهاد روى گردان شود و آن را ترك نمايد خداوند لباس ذلت و خوارى بر او مى‏پوشاند و دچار بلا و مصيبت گردد…» تا آنجا كه مى‏فرمايد: به من خبر رسيده كه مردى از دشمن بر زن مسلمان و غير مسلمان كه در پناه اسلام است هجوم برده و خلخال و دست بند و گوشواره و گردن بند از زنان ربوده در حالى كه هيچ وسيله براى دفاع جز گريه و التماس نداشته‏اند…تا آنجا كه مى‏فرمايد: «فلو ان امرأً مسلما مات من بعد هذا اسفا ما كان به ملوما بل كان به عندى جديراً» بخدا قسم اگر مرد مسلمان از اين پس از غصه و تأسف بميرد جاى ملامت نيست بلكه بنظر من شايسته است. در بخش ديگرى اين خطبه با عتاب به اهل كوفه مى‏فرمايد: «زشت باد روى شما و از اندوه آسوده خاطر نباشيد ،چرا كه هدف تيرها قرار گرفته‏ايد، بر شما حمله مى‏كنند و شما حمله نمى‏كنيد، با شما مى‏جنگند و شما به جنگ آنان نمى‏پردازيد، معصيت خدا مى‏شود و شما رضايت مى‏دهيد…» (خطبه 27).
امام در اين خطبه پرشور به مسلمانان مى‏آموزد كه در برابر دشمنان چه شيوه‏اى پيشه كنند به مسلمانان نبايد بنشينند مهاجمان دشمن حتى اگر نام اسلام را يدك مى‏كشند بر شهرها هجوم آورند، متعرض نواميس مردم شوند، گناه و معصيت را رواج دهند، اما مسلمين، بنشينند و نگاه كنند و بى‏تفاوتى پيشه سازند تا غيرت و حميت منسوخ گردد. اين درس براى هميشه تاريخ و همه عرصه‏ها در برابر هجمه دشمنان اسلام است.
آيا آنچه امروزه، از هجوم بيگانه و طرح‏هاى فساد انگيزى كه در كشورهاى اسلامى به اجرا در مى‏آورد مشاهده مى‏كنيم از مصاديق بارز اين سخن امام نيست؟
تهاجم فرهنگى را دشمن طراحى مى‏كند و به دست خودى‏هاى ناآگاه به اجرا در مى‏آيد و سكوت و بى‏تفاوتى‏ها گسترش آن را دامن مى‏زند. يكى از نمونه هايش همين كشف حجاب نوين و لباس‏هاى نامشروع است كه صهيونيست‏ها طراحى كرده‏اند و توليدى‏ها تكثير مى‏كنند و فروشگاه‏ها به نمايش مى‏گذارند و مشتى زنان و دختران مى‏پوشند و عملاً اعلام جنگ با ارزشهاى اسلامى مى‏دهند. شگفتا كه همه جا سخن از اين بى‏حجابى نوين بر زبان هاست اما هيچ كس در صدد چاره‏جوئى نيست.اينها در ادارات دولتى مى‏آيند، در دانشگاه‏ها مانور مى‏دهند در خيابان‏ها رژه مى‏روند و احدى در فكر چاره‏جوئى نيست. گاه همين‏ها با پسران به اردوى مختلط مى‏روند، كوه نوردى مى‏كنند، به شمال و كنار دريا مى‏روند و هيچ كس متعرض آنها نمى‏شود. و شگفتا كه هرگاه از ضرورت برخورد با اين افراد هنجار شكن سخن به ميان مى‏آيد، عده‏اى مى‏گويند: مگر تنها مشكل جامعه حجاب است؟! اينها غفلت دارند كه حجاب امروزه به عنوان نماد اسلام در سطح جهانى مطرح است. اگر دولت فرانسه چند دختر دانش‏آموز مسلمان را به جرم حجاب از مدرسه اخراج مى‏كند اين براى ما درس است كه چه شده كه يك دولت مدعى دموكراسى از حجاب دختران دانش‏آموز وحشت دارد؟!
پاسخ همان است كه مى‏دانيم كه رعايت حجاب امروزه يك مسئله راهبردى و علامت استكبار ستيزى و معارضه با فرهنگ بيگانه و لذا دشمنان از آن هراس دارند. از سوى ديگر بيگانگان تصريح كرده‏اند كه انقلاب اسلامى را با كشف حجاب و نشر فساد در ايران زمين گير خواهيم كرد و بدحجابى و بى‏حجابى امروز همان سلاحى است كه دشمن به دست مشتى عناصر لجام گسيخته داده و با طراحى مد و لباس‏هاى غير شرعى به جنگ ارزشهاى دينى و انقلابى ما آمده و روز افزون به اجراى اين طرح مى‏پردازند و ما را خواب گرفته و هيچ كس احساس مسئوليت نمى‏كند نه دستگاه‏هاى قضائى و نه اجرائى و نه رياست مدرسه و دانشگاه و نه مدرس و نه استاد و همه موضع انفعالى گرفته و مى‏ترسند با اين پديده زشت برخورد كنند. و البته مى‏دانيم كه مشكل امروز تنها مسئله حجاب نيست و مسائل ديگرى نيز وجود دارد مانند مواد مخدر كه مجازاتى جز اعدام ندارد و روز افزون خرمن زندگى نسل امروز را به آتش مى‏كشد و نا امنى و آدم ربائى و سرفت و خشونت و صدها ناهنجارى ديگر…، صاحبان تصميم و مسئولان مربوط بايد بدون فوت وقت به حل اين معضلات بصورت جدى بپردازند، چرا كه مواضع سست و انفعالى زمينه گسترش مفاسد را فراهم مى‏سازد دوستان را دلسرد و دشمنان را اميدوار و متجاهران به فسق را گستاخ‏تر مى‏كند اينجاست كه نتيجه بايد گرفت: برخورد قاطع و اصولى و مستمر با مفاسد و انحراف‏ها از ضرورت‏هاى قطعيه است كه از آن گزيرى نيست و البته اين مطلب راه كارهاى فرهنگى، توجيهى و تربيتى را نفى نمى‏كند كه در تربيت اصل نقش بنيادين ايفا مى‏كند و برخورد كيفرى و مجازات‏هاى اسلامى فرع است و دست اندركاران امور بايد براى ريشه كن ساختن مفاسد و ابتذال از هر دو ابزار يارى جويند و درنگ و ترديد نكنند كه بى‏تفاوتى گناهى است غيرقابل بخشش. پاورقي ها:

/

تقويت امانتدارى مهمترين نياز جامعه‏

از مهمترين دغدغه‏هاى عصر ما تضعيف و كم رنگ شدن خصلت زيبا و خدا پسندانه امانتدارى است. فراگير شدن اين پديده ناشايست ممكن است در تمام رده‏هاى جامعه تأثير منفى بگذارد. حتى بعيد نيست در اثر عملكرد برخى افراد اساساً اين صفت والاى انسانى جايگاه ارزشمند خود را از دست بدهد و در نتيجه انسانهاى امين و درستكارى عقب رانده شده و نكوهش شوند و افراد خيانت پيشه و چاپلوس و دروغگو مورد مدح و ستايش و تشويق قرار گيرند. اين امر همان وارونه شدن ارزش‏ها و تبديل آن به ضد ارزش مى‏باشد كه اميرمؤمنان على(ع) در خطبه 108 نهج البلاغه آن را پيش‏بينى كرده و فرمود: «و غار الصّدق و فاض الكذب و استعملت المودّة باللسان و تشاجر النّاس بالقلوب و صار الفسوق نسباً و العفاف عجباً و لبس الاسلام لبس الفرو مقلوباً؛راستى از ميان رفته و دروغ شايع مى‏شود مردم در زبان با هم دوست و در دل با هم دشمن مى‏شوند، به گناه افتخار مى‏كنند و از پاكدامنى به شگفت مى‏آيند و اسلام را همچون پوستينى واژگونه مى‏پوشند.»
عبدالواسع جبلى نيز در اين زمينه چنين سروده است:
منسوخ شد مروت و معدوم شد وفا

زين هر دو نام ماند چو سيمرغ و كيميا
شد راستى خيانت و شد زيركى سفه‏

شد دوستى عداوت و شد مردمى جفا
بنابراين براى جبران اين مشكل اخلاقى در جامعه متوليان امور فرهنگى لازم است قدمهائى برداشته و در حدّ توان و امكانات خود در رفع اين خلأ اخلاقى بكوشند تا خداى ناكرده به جائى نرسيم كه معروف‏ها منكر و منكرها معروف شود. ارزش ضد ارزش و خلافكاريها و فريب دادن‏ها و اختلاس‏ها به عنوان كارهاى مورد پسند و زرنگى و هوشيارى تلقى گردد. اگر ما بتوانيم با تقويت و پرورش امانتدارى در وجود افراد تحولى ايجاد كرده و افراد جامعه را زير پوشش صفات اخلاقى بويژه امانتدارى گرد آوريم بسيارى از مشكلات و گرفتاريها، برطرف شده و برخى از مشكلترين پرونده‏هاى قضائى ديگر تشكيل نخواهد شد. چرا كه اكثر درگيرى‏ها، اختلافات از خيانت در امانت و دروغگوئى‏ها و تجاوزها به حقوق همديگر سرچشمه مى‏گيرد. امّا در صورت ايمان به راستى و امانتدارى و دانستن فوائد و بركات بى‏شمار اجتماعى و فردى آن خيلى‏ها آنرا با جان و دل پذيرفته و به سوى آن متمايل مى‏شوند. در اين مقاله تلاش شده برخى از روشهاى تقويت امانتدارى در افراد جامعه از منظر قرآن و اهل بيت(ع) بررسى شود و به عنوان راهكارى عملى در منظر شيفتگان اهل بيت(ع) قرار گيرد. 1- آشكار ساختن اهمّيت امانتدارى‏
همچنانكه مى‏دانيم كه اشتياق به چيزى بعد از معرفت و شناخت ارزش آن است و ميانبرترين راه براى نشان دادن اهمّيت هر چيزى شناساندن صحيح آن و بيان كردن منافع و فوائد اوست. گذشته از اين انسان فطرتاً طالب سود و نفع بوده و تلاش مى‏كند با جلب منفعت و دفع مفسده، عزت نفس خويش را كه يك نياز طبيعى است به دست آورد و در نهايت غريزه كمالجوئى خود را ارضا كند. بنابراين ما مى‏توانيم با ذكر آثار و بركات امانتدارى و تأثير آن، كمال شخصيت انسان و توضيح اهمّيت آن در زندگى افراد و سطح جامعه، مردم را به سوى امانتدارى ترغيب نموده و اين ويژگى را در وجود آنان تقويت كنيم.
شواهد فراوانى در سيره و تاريخ ائمه اطهار(ع) و زندگى بزرگان دين در رابطه با اين شيوه وجود دارد كه ما به برخى از آنان اشاره مى‏كنيم:
امام باقر(ع) در مورد اهميت فوق العاده امانتدارى مى‏فرمايد: «عليكم بالورع والاجتهاد و صدق الحديث و اداء الامانة الى من ائتمنكم عليها برّاً كان او فاجراً، فلو انّ قاتل علىّ بن ابى طالبٍ(ع) ائتمننى على امانةٍ لادّيتها اليه؛(1) بر شما باد! پارسائى، تلاش و كوشش، راستگوئى و بازدهى امانت به هر كسى كه شما را امين ساخته و امانتى به شما سپرده است شخص نيكوكار باشد يا بدكار، اگر قاتل على بن ابى‏طالب (ع) بر من امانتى بسپارد مطمئناً من آنرا براى او باز خواهم گرداند.»
اين بيان شيواى پيشواى پنجم(ع) با استفاده از اين شيوه در توسعه و گسترش فرهنگ امانتدارى صورت گرفته است. در بعضى از روايات ضمن توصيه به امانت دارى و راستگوئى، اين ويژگى ارزشمند مهمترين ملاك ارزيابى ايمان و شخصيت افراد قرار گرفته است. امام صادق(ع) فرمود: «لا تغترّوا بصلاتهم، و لا بصيامهم فانّ الرّجل ربّما لهج بالصّلاة و الصوم حتى لو تركه استوحش ولكن اختبروهم عند صدق الحديث و اداء الامانة؛ به نماز و روزه افراد فريب نخوريد چه بسا برخى از مردم به نماز و روزه عادت كرده و به آن شيفته مى‏شود تا آنجائى كه اگر اين عادت را ترك كند به هراس مى‏افتد ولى آن‏ها را با راستگوئى و اداء امانت آزمايش كنيد.»
امام صادق(ع) با اين گفتار حكيمانه خويش اهميت امانتدارى و راستگوئى را آن چنان بالا برده كه ميزان شخصيت، اعتماد كردن و در واقع ملاك سنجش ايمان راستين افراد قرار داده است. زيرا نماز و روزه ظاهرى و ساير اعمال عبادى افراد را نمى‏توان معيار ارزش قرار داد براى اينكه ممكن است بعد از مدتى اينها جزء عادات شخصى وى شده باشد و فرد بدون توجه به روح عبادت آن اعمال را انجام دهد و يا به انگيزه‏هاى غير خدائى به عبادت اشتغال ورزد كه هيچگونه تأثيرى در تكامل روح و پيشرفت فضائل اخلاقى در انسان ندارد بلكه گاهى عبادت‏هاى بى خاصيت افراد تأثير منفى در نسل جديد مى‏گذارد.
بنابراين در شناخت ايمان راستين بايد به راستگوئى و امانتدارى افراد تكيه كرد. در همين رابطه امام جواد(ع) از اميرمؤمنان (ع) نقل فرمود كه: «لاتنظروا الى كثرة صلاتهم و صومهم و كثرة الحجّ و المعروف وطنطنتهم بالليل، انظروا الى صدق الحديث و اداء الامانة؛(2) نگاه نكنيد به بسيارى نماز و روزه افراد يا اينكه زياد به حج مى‏روند و در ظاهر كارهاى نيك انجام مى‏دهند و شبها دعا و زمزمه دارند (اين اعمال شما را فريب ندهد) شما فقط دقت كنيد به راستگوئى و اداء امانت آن‏ها». با توجه به اين سخنان ارزنده ما بايد افراد جامعه خود را از اهميت اين خلق پسنديده در نزد خداوند و رهبران الهى آگاه سازيم و همچنين به كارگمارى افراد و سپردن مسئوليت‏ها را با توجه به اين معيار انجام دهيم و گرنه ممكن است در جامعه ما افرادى پيدا شوند كه در مراسم مذهبى شركت مى‏كنند، به دين دارى تظاهر نمايند در حج رفتن پيشقدم بوده و بارها مشرف شوند امّا در راستگوئى و امانت‏پردازى دچار مشكل باشند و نتوانند از عهده برآيند: البته امانتدارى از منظر امام صادق(ع) سه مرحله دارد كه بايد يك شخص امين در هر سه مرحله موفق باشد و گرنه نمى‏توان به وى امين و امانتدار راستين اطلاق كرد. آن حضرت فرمود: «لايكون الامين اميناً حتّى يؤتمن على ثلاثةٍ فيؤدّيها: على الاموال و الاسرار و الفروج، و ان حفظ اثنين و ضيّع واحدةً فليس بامينٍ؛(3) كسى را نمى‏توان امين دانست تا اينكه در سه مورد امانتدارى خود را نشان دهد: در حفظ اموال، حفظ اسرار و حفظ ناموس اگر چنانكه دو مورد را مراعات كند اما در يكى بلغزد او امين نخواهد بود.» ناگفته نماند كه اين مراحل به ترتيب درجات امانتدار را نشان مى‏دهد زيرا امانتدارى در اموال آسانتر از اسرار است و اين دو آسانتر از امانتدارى در ناموس است.
اين همه اهتمام و توجه ويژه به مقوله امانتدارى در سيره اهل بيت(ع) اگر به عموم بيان شود. مى‏تواند در پايدارى و تقويت اين روحيه والا آحاد مردم را يارى كند.
آيا مى‏دانيد مهمترين عاملى كه سبب شد على(ع) در نزد پيامبر(ص) به آن مقامات عاليه دست يابد چه بود؟ امام صادق در پاسخ به اين پرسش فرمود: «فانّ علياً(ع) انّما بلغ ما بلغ به عند رسول اللّه (ص) بصدق الحديث و اداء الامانة؛(4) همانا على(ع) به آن مقامات عالى در نزد رسول خدا با راستگوئى و اداء امانت نائل شد». 2- ياد آورى فوائد و بركات‏
بيان فوائد بيشمارى كه براى امانتدارى ذكر شده تأثير فراوانى در تقويت روحيه امانتدارى در افراد دارد. به عنوان نمونه رسولخدا(ص) در اين زمينه فرمود: «الامانة تجلب الغنى؛حفظ و اداء امانت موجب جلب ثروت مى‏شود.» آن حضرت با اين بيان شيوا يكى از فوائد امانتدارى را بيان كرده و مردم را به سوى آن ترغيب مى‏كند. البته علت اين قضيه روشن است اگر فردى امين و درستكار باشد مردم به آنها اعتماد مى‏كنند و در اثر اطمينان و اعتماد مورد توجّه خلق قرار مى‏گيرند و مردم كارهاى خود را به آنان واگذار كرده و كار و زندگى‏شان رونق مى‏گيرد.
در اين زمينه مى‏توان با استفاده از آيات و روايات متعدد و خاطرات و نظرات بزرگان دين و تجربيات شخصى آثار و فوائد بيشمار امانتدارى را بررسى كرده و به مسئولين، مديران، جوانان، زنان و مردان جامعه اسلامى بيان كرده و توضيح داد.
آنچه از بررسى روايات بر مى‏آيد برخى از فوائد امانت دارى عبارتند از: حاكم شدن فضاى اعتماد به همديگر، گسترش امنيت و آسايش در جامعه، تحكيم جايگاه اجتماعى افراد، داشتن زندگى شاد و نشاط آور، كامل شدن ايمان و فضائل اخلاقى، محبوبيت نزد خداوند متعال، رسيدن به سرچشمه فضائل، تقويت احساس اعتماد به نفس و آرامش وجدان، هماهنگى با انبياء و اولياء، مأيوس شدن شيطان، امنيت در روز قيامت، ايجاد وحدت و همدلى.(5)
اساساً بدون شناخت منافع و آثار يك عمل خير انجام آن غير مقدور است زيرا انسان انگيزه و محرّكى براى آن نخواهد داشت. مولاى متقيان فرمود: «من لم يعرف منفعة الخير لم يقدر على العمل به؛(6) هر كس بهره‏هاى اعمال نيك را نداد براى انجام آن قادر نخواهد بود.
براى توضيح بيشتر نقل خاطره‏اى از سيره تربيتى امام صادق(ع) در اين زمينه مناسب مى‏نمايد:
عبدالرحمن بن سيابه كوفى مى‏گويد: موقعى كه پدرم از دنيا رفت، يكى از دوستانش براى تسليت به منزل ما آمد و پس از تفقد و دلدارى، از وضع مالى ما جويا شد. برايش توضيح دادم كه پدرم هنگام مرگ مالى بجاى نگذاشت و ما هم اكنون دست خالى هستيم. او هزار درهم به من داد و گفت: با اين پول، خريد و فروش كرده و از منافعش مخارج زندگى را، تأمين نماو در حفظ و نگهدارى اصل آن مراقبت كن!
من بى اندازه از اقدام به موقع آن مرد مسرور شدم و نزد مادرم دويدم و گشايشى را كه خداوند برايمان فراهم نموده بود براى او گفتم و شب را با خوشحالى تمام بسر برديم. روز بعد بازار رفتم و به شخصى كه با پدرم سابقه رفاقت داشت مراجعه كردم. او براى من مقدارى كالاى تجارتى و و پوشاك خريد و من در مغازه‏اى آنها را در معرض فروش گذاشتم. خريدو فروش لباس ادامه يافت و من به فضل الهى از اين راه سود كلانى بردم و كارم رونق گرفت. موسم حج فرا رسيد و شوق زيارت خانه خدا و انجام مناسك حج در دلم افتاد، مادرم را از نيت خود با خبر كردم. او گفت: پسرم! تو قبل از سفر حج وظيفه مهمترى دارى كه بايد انجام دهى و آن اين است كه هزار درهم امانت آن مرد را به او برگردانى و خود را از بدهكارى مردم نجات دهى. من آن پول را آماده كردم و نزد او رفته و امانت را به صاحبش تسليم نمودم. گفت: چرا پول را بر مى‏گردانى؟ اگر مقدارش كم است بر آن بيفزايم؟ گفتم: نه. قصد سفر حج دارم و خواستم امانت ترا قبل از سفر رد كرده باشم، صاحب پول آنچنان خوشحال شد كه گويا من آن مبلغ را از جيب خودم به وى بخشيدم. آنگاه به تهيه مقدمات سفر پرداخته و قدم در راه خدا نهادم.
پس از انجام مناسك، به مدينه رفته و به محضر امام صادق(ع) شرفياب شدم. گروه بسيارى از مردم در اطراف آن حضرت گرد آمده و مسائل خود را از حضرت مى‏پرسيدند.
من كه جوانى نورس بودم پائين مجلس نشستم. هنگامى كه مجلس خلوت شد، امام(ع) به من اشاره كرد و من نزديك رفتم. از من پرسيد: آيا كارى دارى؟ خودم را معرفى كردم. از پدرم سؤال كرد: گفتم: وفات كرد! حضرت ناراحت شد فرمود: خدايش رحمت كند، آيا ثروتى براى تو باقى گذاشت؟ گفتم، نه. پرسيد: پس مخارج حج را از كجا آوردى؟ من نيز داستان آن مرد نيكوكار و تجارت خود را براى امام (ع) شرح دادم، پيش از آنكه سخنان من تمام شود، حضرت با نگرانى پرسيد: با پول امانتى آن مرد چه كردى؟ گفتم: آنرا به او رد كردم. فرمود: احسنت! كار خوبى كردى! مى‏خواهى ترا نصيحتى بكنم؟ گفتم: بله، فدايت شوم. فرمود: بر تو باد راستگوئى و امانتدارى! انسان راستگو و امانتدار شريك مال مردم است. آنگاه انگشتان دستانش را درهم داخل كرد و فرمود: اين چنين!(7)
عبدالرحمن بن سيابه در ادامه مى‏افزايد: بعد از آن من سفارش امام(ع) را به كار بستم و تا الآن (آنچنان وضع ماليم خوب شده است كه) سيصد و شصت هزار درهم حقوق مالى و وجوهات شرعيه پرداخته‏ام.(8)
پيشواى ششم در اين روايت، علاوه بر اينكه، اين جوان كوفى را بخاطر امانتدارى ستوده و تشويق مى‏كند، براى شناساندن و تقويت امانتدارى در وجود او، ضمن توصيه به اين خصلت زيبا، آثار و بركات آنرا نيز بر وى يادآور مى‏شود تا او با آگاهى بيشترى به سمت امانتدارى متمايل شود. همچنين مادر اين جوان نيز كه در تحريك و ترغيب فرزندش به اداى حقوق مردم پافشارى كرده و قاطعيت نشان مى‏دهد در اين زمينه سرمشق مناسبى براى پدران و مادران و مسئولين است. گذشته از اينها، بازگرداندن سپرده‏هاى مردم در هنگام مسافرت كه به پيروى از سيره اهل بيت (ع) انجام يافته – بويژه آنكه امام(ع) با نگرانى از او مى‏پرسد: وقتى به سفر آمدى با آن وديعه چه كردى؟ – يكى ديگر از پيامهاى تربيتى اهل‏بيت (ع) به آحاد مردم بويژه بر متوليان امر مى‏باشد. افزون بر اينها در اين روايت پرداختن وجوهات شرعيه مورد توجه قرار گرفته كه يكى ديگر از اقسام امانت‏دارى است. 3- آموزش عملى امانتدارى‏
در ميان شيوه‏هاى تربيتى آموزش عملى بهترين و موفقترين طريقه تعليم و تربيت است. پند و اندرزى كه از راه گوش ما به قلب انسان راه مى‏يابد قطعاً مؤثر است ولى اثرش محدود و موقتى است، بدين جهت اگر مبلغ و مربى به موعظه تنها اكتفاء كند و گفته هايش در عمل او محسوس نباشد تأثيرى بر مخاطب نخواهد داشت. ولى اگر او گفتارش را در رفتار نشان دهد اثرى عميق و ماندگار در دلهاى مخاطبان گذاشته و مؤثرترين انگيزه را براى عمل ايجاد خواهد كرد. راز موفقيت رسول اكرم(ص) و پيشوايان معصوم(ع) در تربيت انسانها را بايد در همين حقيقت جستجو نمود. پيامبر اسلام (ص) قبل از بعثت در مكه در اثر عملكرد شايسته خويش، به لقب «امين» شهرت يافت و يا در سخت‏ترين بحران‏هاى زندگى اش كه حتى جانش در خطر بود و مى‏خواست به سوى مدينه مهاجرت كند، على(ع) را مأمور نمود كه امانتها را به صاحبانش برگرداند، گرچه آنان دشمن او بودند، قرآن از پيامبران بزرگ الهى به عنوان امين ياد مى‏كند.(9) و بالاخره نمونه‏هاى فراوانى در سيره عملى اهل بيت(ع) در اين زمينه وجود دارد، كه ما را به اين واقعيت رهنمون مى‏شود. بنابراين سرمشق عملى بودن رهبران جامعه، مديران ارشد، مربيان، معلمان چنين تأثير ماندگارى در تقويت روحيه امانتدارى در افراد دارد.
ما فقط به نقل دو نمونه از سيره عملى رسول اكرم(ص) در زمينه پاسدارى از امانت بسنده مى‏كنيم:
1- پيامبر اكرم (ص) دوران جوانى را قبل از بعثت مى‏گذراند و هنوز با خديجه ازدواج نكرده بود كه به عنوان وكيل با اموال خديجه يك سفر تجارتى به سوى شام رفت. قبل از سفر خديجه كسى را به دنبال آن حضرت فرستاد كه: راستگوئى، امانت دارى و اخلاق پسنديده‏ات توجه مرا جلب كرده است من حاضرم دو برابر آنچه به ديگران مى‏دادم، به تو بدهم و دو غلام ويژه خود را با تو همراه خواهم كرد كه در تمام مراحل سفر در تحت فرمان تو باشند.
پيامبر(ص) اين پيشنهاد را پذيرفت و به همراه كاروان به شام رفت. سفر پايان يافت و همگى اهل كاروان با سودى سرشار و بى سابقه به مقصد رسيدند. خديجه در مورد وكيل جوان و امين قريش از غلام خود سؤال كرد. او نيز وقتى از كرامات، صفات برجسته و پسنديده و امانتدارى حضرت محمد(ص) به خديجه گزارش داد خديجه گفت: ميسره! كافى است علاقه مرا به محمد(ص) دو چندان كردى. برو من تو و همسرت را آزاد كردم.(10)
2- در ماجراى هجرت پيامبر(ص) از مكه به سوى مدينه حضرت رسول(ص) على (ع) را در مكه گذاشت كه امانتها و سپرده‏هاى مردم را ادا كند زيرا قريش آن حضرت را پيوسته در جاهليت به امانتدارى و راستگوئى مى‏شناختند و او را محمد امين مى‏گفتند و امانت‏هاى بسيارى به آن حضرت مى‏سپردند و هم چنين در موسم حج در مكه زائران حرم امانتهاى خويش را نزد آن حضرت به وديعه مى‏سپردند و بعد از بعثت نيز اين برنامه ادامه داشت براى همين به على (ع) در هنگام هجرت فرمود: صبح و شام در ابطح ندا كن و با صداى بلند بگو: هر كس نزد محمد(ص) امانتى به وديعه نهاده بيايد و از من بگيرد و امانتهاى مردم را در ملأ عام و آشكارا به آنان تحويل ده زيرا تو جانشين من هستى.(11)
على(ع) نيز به نقش عملى مربى گرانقدرش حضرت رسول خدا(ص) مباهات كرده و مى‏فرمايد: «يرفع لى فى كلّ يومٍ علماً من اخلاقه و يأمرنى بالاقتداء به؛ آن حضرت براى من هر روز از سجاياى پسنديده خود پرچمى مى‏افراشت و امر مى‏فرمود، عملاً از اخلاق آن حضرت پيروى كنم.(12)
پرورشهاى عميق و عالمانه و عملى رسول اكرم(ص) تمام استعدادهاى نهانى وجود مقدس على(ع) را شكوفا نموده و در مدت كوتاهى به عالى‏ترين مدارج انسانيت رسانيد و اين گوياى تأثير شگرف رفتار بزرگان، رهبران و مربيان جامعه در اعمال و رفتار آحاد مردم و جوانان و نوجوانان مى‏باشد. يكى از بزرگان در ضمن سخنانى كه خطاب به مبلغان و مربيان ايراد مى‏كرد چنين گفت: اگر شما يك ماه تمام در رابطه با يك موضوع اخلاقى صحبت كنيد و تمام جوانب و زواياى آنرا بررسى و موشكافى نموده و با شكلى زيبا و سخنانى شيوا بر مخاطبين عرضه كنيد در مدت كوتاهى تمام گفته‏هاى شما و يا اكثر سخنانتان از حافظه شنونده‏گان پاك مى‏شود اما در طول اين مدت اگر يك عمل مثبت و يا منفى قابل توجه از شما سر بزند آن عمل تا مدتهاى مديد در خاطر آنان باقى خواهد ماند. 4- شناساندن اسوه‏هاى امين‏
تأثير الگو و نقش پذيرى انسان از وى يك امر طبيعى است كه از غريزه تقليد سرچشمه مى‏گيرد. حس تقليد يكى از نيرومندترين غرايز بشرى است كه در طبيعت هر انسانى به وديعت نهاده شده است و در صورت هدايت صحيح آن مى‏تواند دستاوردهاى ريشه دار و سودمندى را براى شخص در پى داشته باشد. در حقيقت وجود غريزه تقليد زمينه ساز تأثير الگوها و اسوه هاست.
از شاخص‏ترين ويژگيهاى مكتب تربيتى اسلام ارائه الگوهاى كامل و بى عيب و نقص براى پيروان خود مى‏باشد كه آنها را مى‏توان مظهر جلال و جمال و كمال حضرت حق قلمداد كرد. در همين راستا يكى از شيوه‏هاى تربيتى قرآن شناساندن اسوه و سرمشق مى‏باشد. بر خلاف ساير مكاتب تربيتى و مادّى كه در آن مدل روشن و كاملى از انسانهاى خودساخته و ايده آل براى عرضه به مردم وجود ندارد. از منظر آئين وحيانى اسلام رسول اكرم(ص) بارزترين الگوى كامل و تمام عيار براى مسلمانان مى‏باشد و خداوند در اين زمينه فرمود: «لقد كان لكم فى رسول اللّه اسوةٌ حسنهٌ؛(13)مسلّماً براى شما در زندگى رسول خدا(ص) سرمشق خوبى است.»
هر چقدر مسلمانان بيشتر از آن حضرت پيروى كنند و در اخلاق و رفتار و كردار از آن بزرگوار تأسّى جويند بيشتر به كمالات نزديك خواهند شد. يكى از مهمترين ويژگيهاى رسول خدا(ص) امانتدارى وى است كه دوست و دشمن آنرا پذيرفته بود. او در امانتدارى نه تنها سرمشق مسلمانان بلكه الگوى همه انسانها بود. رسول خدا نه تنها خود چنين بود بلكه ياران خويش را نيز با اين ويژگى ارزش داده و براى امور مهم برمى‏گزيد و امانتدارى و صداقت را در سرلوحه برنامه هايش قرار داده بود. به همين جهت امام صادق(ع) در پيام خود به عبداللّه بن ابى يعفور به اين نكته تأكيد كرده و فرمود: اى عبداللّه! دقت كن در آن چيزى كه حضرت على(ع) را در نزد رسول خدا(ص) سرافراز كرد و به آن مقامات عالى رسانيد، پس تو هم آنها را براى خودت لازم بدان و شخصيت خويش را به آن صفات زيبا بياراى! بدان! مطمئنّاً على (ع) در نزد پيامبر(ص) به آن درجه و عظمت نرسيد مگر با راستى و امانتدارى.(14)
گذشته از اين مى‏توان براى ترويج و تقويت امانتدارى نمونه‏هاى عينى و ملموس را از عصر خود شناسائى كرده و معرفى كنيم. هر كجا فردى امين و درستكار باشد او را به ديگران شناسانده و خصلت‏هاى نيكويش را بستائيم. خاطرات، و داستانها و هرگونه مطالبى را در اين زمينه منتشر سازيم. در قرآن حضرت يوسف و حضرت موسى و ساير پيامبران الهى را با صفت امين در ناموس و اسرار و اموال ستايش كرده و با روشنترين عبارات معرفى مى‏كند. زندگى ائمه اطهار(ع)، ياران شايسته آن بزرگواران، علماى صاحب نفس، عرفاى برجسته و انسانهاى پاك و وارسته در هر عصر و زمانى مى‏تواند مطرح شده و سرمشق ديگران باشد. گاهى نيز مى‏توان با ارائه نشانه‏ها و علامت‏هاى انسانهاى وارسته آنها را شناساند. روزى پيامبر اكرم(ص) رو به مردم كرده و فرمود: آيا مى‏خواهيد مؤمن واقعى را بشما معرفى كنم؟ مؤمن كسى است كه انسانهاى با ايمان او را بر جان و مال خود امين بدانند.(15) 5 – تشويق و تكريم انسانهاى امين‏
تشويق در روح و جان آدمى اثر فوق العاده و معجزه آسائى دارد و او را در انجام كار مصمم‏تر مى‏كند چرا كه هر انسانى طبعاً خودش را دوست دارد و احترام و قدرشناسى ديگران عزت نفس او را تقويت كرده و از ته دل مسرور مى‏سازد. اين شيوه محركى بسيار قوى براى رساندن افراد تشويق شده به سوى اهداف مطلوب مى‏باشد. آرى تكريم و تشويق، افراد را در مداومت آن عمل به شوق مى‏آورد و او را ناخواسته به سوى تكرار عمل مى‏كشاند. در مقابل ناسپاسى، دلسردى و يأس بدنبال دارد. على(ع) مى‏فرمايد: هرگز نيكوكار و بدكار در نزد تو يكسان نباشند زيرا چنين روشى نيكوكار را در كار نيك بى رغبت كرده و بدكار را به سوى كار بد سوق مى‏دهد.(16) تجربه نشان داده است كه هرگاه متوليان و دست اندركاران جامعه در مقابل فردى كه فعاليت‏هاى دلسوزانه و مخلصانه انجام مى‏دهد بى‏تفاوت باشند و عمل نيك وى را مورد ستايش و تحسين قرار ندهند او براى ادامه فعاليت‏هاى دلسوزانه كمتر علاقه نشان مى‏دهد و يا مأيوس مى‏شود.
از منظر اسلام اصل تشويق و تنبيه به عنوان يك اصل مسلّم تربيتى پذيرفته شده است و اساساً وجود بهشت و جهنم، انذار و تبشير پيامبران و آيه‏هاى مربوط به پاداش و كيفر، وعده و وعيدهاى شوق‏انگيز و هراسناك و ساير موارد جلوه‏هائى از تشويق و تنبيه است.
خداوند متعال حضرت يوسف(ع) را به خاطر امانتدارى و حفظ ناموس مردم در نوجوانى، تشويق و ستايش مى‏كند و او را با صفات زيباى “امين”، “محسن”، “متقى” و “مخلص” تحسين كرده و علاوه بر اعطاى حكومت دنيوى، وعده پاداش نيك اخروى و فضل و رحمت الهيه به وى مقرر داشته و دوازدهمين سوره قرآن را به تمجيد و تكريم از آن شخصيت وارسته و امين اختصاص داده است. امام صادق(ع) نيز عبدالرحمن بن سيابه را بخاطر اداى امانت تشويق و تحسين نمود. در هر صورت براى تقويت روحيه امانتدارى در افراد، جوانان، مسئولين و ساير رده‏هاى اجتماعى بهتر است از اين شيوه قرآنى بهره بگيريم. بدون ترديد تشويق كارگزاران امين، متصدّيان درستكار و مديران و مجريان و كارگران و كارفرمايان و ساير آحاد مردمى كه امانتدارى خود را به نوعى در جامعه ثابت كرده‏اند نتايج خوب و ثمر بخشى را به دنبال خواهد داشت. 6- استفاده از هنر
انسان طبيعتاً از هنر لذت مى‏برد و از شيوه‏هاى متنوع و جديد نيرو مى‏گيرد، چه زيباست براى انتقال و آموزش صفات نيك از روشهاى هنرى و القاءات غير مستقيم بهره گيريم. به كارگيرى هنر و شيوه‏هاى جديد عصر در قالب فيلم، كارتون، تآتر، نقاشى، خط، مسابقه، معمّا، شعر، سرود، خاطره، قصه، برنامه‏هاى رايانه‏اى و…مى‏تواند ما را در ترويج آموزه‏هاى اخلاقى و دينى يارى كند. اگر بجاى اين همه برنامه‏هاى بى خاصيت و گاهى زيانبار هنرى، تلويزيونى و سينمائى، بازيگران و هنرپيشه‏ها در نقش انسانهاى امين و درستكار البته با پشتوانه‏اى قوى و…عمل كنند يقيناً در تمام مردم بويژه در نسل جديد نفوذ خواهند كرد و ويژگى‏هاى اخلاقى و معنوى را خواهند پذيرفت.
اين برنامه‏هاى هنرى، اگر با سوژه‏هاى مثبت و با شيوه‏هاى صحيح تربيتى تنظيم و اجرا گردد، ضمن بيان وقايع تاريخى، معرفى زندگى و شخصيت افراد صالح، آشكار ساختن آثار سوء انحرافات و كجرويهاى افراد خائن و منحرف، روح و قلب مخاطبان خود را تسخير كرده و تا عمق حوادث وقايع آنان را با خود همراه مى‏كند و با همين شيوه مى‏توان الگوهائى ملموس و محسوس از افراد امين در اذهان مخاطبان مجسم ساخته و گفتار و رفتار آنان را سرمشق قرار داد.
در فرهنگ اسلامى براى تربيت افراد استفاده از خلاقيت‏هاى هنرى و روش‏هاى غير مستقيم جايگاه ويژه‏اى دارد. بخش اعظمى از تربيت‏هاى قرآنى با بهره‏گيرى از هنر قصه، تمثيل، موزون و همگون بودن آيات – كه جذابيت ويژه‏اى براى خواننده و شنونده دارد – حركات نمايشى(مانند داستان آموزش خاك سپارى جنازه هابيل براى قابيل توسط حركت نمايشى دو كلاغ و يا مرافعه نمايشى دو فرشته در پيش حضرت داوود(ع)) شيوه سؤال و جواب و ساير روشهاى هنرى بيان شده است.
خداوند متعال تأثير هنر در انحراف مردم را در قرآن كريم بيان كرده و به آثار سوء خيانت سامرى كه با يك هنرنمائى (مجسمه سازى) همراه بود اشاره مى‏فرمايد و همچنين با نقل قصه‏هاى شيرين و جذّاب به فوائد و آثار امانتدارى و عواقب زشت خيانت در امانت مى‏پردازد.
حضرت امير مؤمنان على(ع) در برابر خواست نامشروع برادرش عقيل، كه از آن حضرت تقاضا مى‏كرد مقدارى گندم از بيت المال مسلمانان به صورت غير قانونى به او بدهد و در امانت مردم خيانت كند؛ ميله‏اى آهنى داغ كرده و به دست او نزديك نمود. آنگاه كه او حرارت آتش را احساس كرد بانگ ناله‏اش بلند شد. امام (ع) به او فرمود: «اتئنّ من حديدةٍ احماها انسانها للبعه و تجرّنى الى نارٍ سجرها جبّارها لغضبه؛(17)آيا تو از آهن پاره‏اى كه آدمى آنرا براى بازى خود (در ضمن يك حركت نمايشى) سرخ كرده ناله مى‏كنى؟ و مرا بسوى آتشى كه خداوند قهار آنرا از روى خشم خويش افروخته، مى‏كشانى؟! و بدين ترتيب آثار خيانت را عملاً به او فهمانيد. 7- تكرار و مداومت‏
اهميت تكرار و دوام پى‏گيرى در يك برنامه ترتيبى و پرورش اخلاقى و رشد خصلت‏هاى نيك، در نهاد انسانها بر كسى پوشيده نيست. در بيان فرق ميان تعليم و تربيت گفته‏اند: كه در تربيت،تكرار و ممارست يك اصل اجتناب‏ناپذير است. تكرار موجب مى‏شود تا خصلت‏هاى پسنديده‏اى كه مورد نظر مربّى است در عمق جان مخاطب نفوذ كرده و به صورت يك عادت و ملكه درآيد.
براى ترويج امانتدارى لازم است كه اين موضوع در رأس برنامه‏هاى تبليغى، فرهنگى قرار گيرد، موضوعات امانتدارى پى‏گيرى شود و پيامها و برنامه‏هاى مربوطه به صورت مداوم تكرار شود.
در برنامه آموزشى و تربيتى پيشوايان دين ما اين شيوه به صورت گسترده‏اى مورد بهره‏بردارى قرار گرفته است، دستورات اكيد به مداومت در نماز و روزه و بطور كلى انجام دائمى تكاليف شرعيه، توصيه و ترغيب به تلاوت مكرر قرآن، تكرار برخى آيات بيش از سى مرتبه و توصيه به زنده نگه داشتن ايام اللّه، ياد و نام و خاطره اهل بيت(ع) (بويژه عزادارى امام حسين(ع)) ترغيب به زيارت‏هاى مكرر، دعاها و مراسم‏هاى مذهبى،ممارست به كارهاى پسنديده و صفات نيكو، نمونه‏هائى از روش تكرار در فرهنگ اهل بيت(ع) است. آنان براى عمق بخشيدن به روحيه امانتدارى در روح و جان مسلمانان با پيامهاى متعدد بيان فوائد و بركات آن سعى مى‏كردند كه آنرا به صورت يك عادت در وجود افراد در آورند. تكرار موضوع امانت و امين در آيات قرآن و صدور اخبار و احاديث فراوان كه موجب فتح بابى در متون روائى و فقهى شده است، نشانگر بهره‏مندى پيشوايان معصوم ما از شيوه تكرار و مداومت مى‏باشد. پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. تحف العقول، ص 299. 2. وسائل، ج 19، ص 69. 3. تحف العقول، ص 316. 4. وسائل الشيعه، ج 19، ص 67. 5. تفصيل اين بخش را در مقاله آثار امانتدارى از نگارنده مى‏توانيد مطالعه كنيد. 6. غررالحكم، حديث 9009. 7. الكافى، ج 5، ص 134. 8. بحارالانوار، ج 47، ص 384. 9. انى لكم رسول امين، اين آيه شريفه مكرر در مورد پيامبران الهى در قرآن بيان شده است. 10. فروغ ابديت، ج 1، ص 190. 11. حيوةالقلوب، ج 2، ص 461. 12. حليه الابرار، ج 2، ص 30. 13. سوره احزاب، آيه 21. 14. وسائل الشيعه، ج 19، ص 67. 15. اصول كافى، باب مؤمن و علاماته، ح 19. 16. نهج البلاغه، عهدنامه مالك اشتر. 17. نهج البلاغه، خطبه 224.  

/

وحدت حوزه و دانشگاه، عوامل و آثار آن‏

مقصود از وحدت حوزه و دانشگاه‏
وحدت، قانون حاكم بر هستى است. قطرات باران با همگرايى خود رود و دريا را تشكيل مى‏دهند، و تمام هستى با همگرايى و همدلى در پى تأمين سعادت انسان است.
ابر و باد و مه و خورشيد و فلك در كارند

تا تو نانى به كف آرى و به غفلت نخورى‏
همه از بهر تو سرگشته و فرمان بردار

شرط انصاف نباشد كه تو فرمان نبرى‏

و اتحاد و هماهنگى اعضاى انسان باعث رسيدن انسان به اهداف و كارهاى بزرگى مى‏شود، و سلولهاى بدن انسان با وحدت، سلامت بدن انسان را تأمين مى‏كنند و … بر اين اساس نظام آفرينش نظام توحيد و وحدت گرا است.
آفرينش درس وحدت مى‏دهد بر عالمى‏

چون كه بنيان جهان شد از بناى اتحاد
رمز وحدت را بجو از «قل هو اللّه احد»

مى‏دهد اين آيه عالم را صلاى اتحاد(1)

اقبال لاهورى مى‏گويد:
برگ و ساز كائنات از وحدت است‏

اندرين عالم حيات از وحدت است(2)
در عالم تشريع هم، جامعه اسلامى و اقشار و اصناف آن بايد از قانون وحدت پيروى كند تا همسو با نظام هستى شود. ضرورت وحدت حوزه و دانشگاه‏
در قرآن و منابع اسلامى هم وحدت اديان مطرح است، چنان كه مى‏خوانيم: «قُل يا اَهلَ الكِتابِ تَعالَوا اِلى كَلِمَةٍ سَواءٍ بَينَنا وَ بَينَكُم اَلّا نَعبُدَ اِلاّ اللّه و لانُشرِكَ بِهِ شَيئاً…؛(3) بگو اى اهل كتاب بياييد به سوى سخنى كه ميان ما و شما يكسان است تا جز خداوند يگانه را نپرستيم و چيزى را همتاى او قرار ندهيم.» و هم وحدت مذاهب در درون جامعه اسلامى چنان كه قرآن با فرمان صريح دستور مى‏دهد: «وَاعتَصِمُوا بِحَبلِ اللّه جَميعاً وَ لا تَفَرَّقُوا وَاذكُرُوا نِعمَةَ اللّهِ عَلَيكُم اِذ كُنتُم اَعداء فَاَلَّفَ بَينَ قُلُوبِكُم فَاَصبَحتُم بِنِعمَتِهِ اِخواناً…؛(4) همگى (مسلمانان) به ريسمان خدا چنگ زنيد و پراكنده نشويد و نعمت خدا را به ياد آوريد كه دشمن يكديگر بوديد و او در ميان شما الفت ايجاد كرد و به بركت نعمت او برادر شديد.» و هم وحدت بين اقشار و اصناف جامعه مورد تأكيد و سفارش اسلام بوده و هست، على (ع) همبستگى جامعه را زمينه ساز ريزش فيض الهى دانسته و همگرايى را يكى از ارمغانهاى بعثت پيامبر(ص) بيان كرده است.(5) و در قسمتى از سخنان خود مى‏فرمايد: «وَ لَيسَ رَجُلٌ – فَاعلَم – اَحرَصَ عَلى جَماعَةِ اُمّةٍ مُحَمّدٍ وَ اُلفَتِها مِنّى اَبتَغى بِذالِكَ حُسنَ الثَّوابِ وَ كَرَم المآب؛(6) اين نكته را بدان، هيچ مرد (و كسى) از من حريص‏تر بر اتحاد و همبستگى امّت محمّد (ص) نيست كه بدان ثواب مى‏جويم و فرجام نيك مى‏طلبم.»
جاى ترديد نيست كه براى از بين بردن سياست‏هاى تفرقه‏انگيز دشمنان اسلام، مخصوصاً جامعه تشيّع، بر دو مغز متفكر جامعه، حوزه و دانشگاه است كه براى حفظ عزّت و آزادى جامعه و بالندگى مذهب تشيّع باهم وحدت و اتحاد و همگرايى داشته باشند. على (ع) مى‏فرمايد: «هيچ ملّتى در انجام كارى با هم متحد نشدند، مگر اين كه خداوند گرفتارى آنان را بر طرف كرد و آن‏ها را از بلاى ذلّت نجات داد»(7). و همچنين در روايات فراوانى بر لزوم وحدت در جامعه مؤمنين و تشيّع و بين اقشار مختلف آن تأكيد شده است، پيامبر اكرم(ص) فرمود: «اَلمُؤمِنُ لِلمُؤمِن كالبنيان بَشيرٌ بَعضُه بَعضاً؛(8)افراد با ايمان نسبت به يكديگر همانند اجزاى يك ساختمانند كه جزئى از آن جزء ديگر را محكم(نگاه) مى‏دارد.
و فرمود: «المؤمنون كالنّفس الواحدة؛(9) مؤمنان(و شيعيان) همچون يك روحند و نيز فرمود: «مثل المؤمنين فى توادهم و تراحمهم كمثل الجير الواحد اذا استكى بعضه تداعى سائره بالسّهر و الحمى؛(10) مثل افراد با ايمان در دوستى و نيكى به يكديگر همچون اعضاى يك پيكر است كه چون بعضى از آن (رنجور شود) و به درد آيد اعضاى ديگر با بيدارى و تب (قرار و آرامش نخواهد داشت و آن عضو را) همراهى مى‏كنند.
و با اجازه سعدى بايد گفت كه: «تشيّع همه عضو يك پيكرند و…».
در بين وحدت‏هاى پيش گفته وحدت دو قشر متفكر جامعه تشيّع حوزه و دانشگاه از اهمّيت بالا و جايگاه ويژه‏اى برخوردار است. تصويرى كه از عالمان و دانشمندان دانشگاهى و حوزوى در فرهنگ دينى ترسيم شده است، محبت، هميارى، همسويى،مسئوليت پذيرى و از خود گذشتگى است، و اين همسويى فقط يك سفارش و درخواست عادّى نيست بلكه يك وظيفه و تكليف و مسئوليت الهى است كه فرداى قيامت مورد حسابرسى و پرسش قرار مى‏گيرد.
چنان چه در كلام ارزشمند اميرمؤمنان(ع) مى‏خوانيم: «وَ اعلَمُوا اَنَّ عبِادَاللّهِ المُستَحفِظينَ عِلمَهُ يَصُونُونَ مَصُونَهُ وَ يُفَجِّرُونَ عُيُونَهُ، يَتَواصَلُونَ
بِالوِلايَةِ وَ يَتَلاقُونَ بِالمَحَبَّةِ وَ يَتَساقُونَ بكَأسٍ رَوِيّةٍ وَ يصدُرُونَ بِرَيّةٍ، لاتَشُوبُهُم الرَيبَةُ ولاتُسرَعُ فيهِمُ الغِيبَةُ عَلى ذلِكَ عَقلَ خَلقَهُم وَ اَخلاقَهُم فَعَليهِ يَتحابُّونَ وَ بِهِ يَتَواصَلُونَ؛(11)بدانيد كه آن گروه از بندگان خدا كه پاسدار علم اويند، رازهايش را نگه مى‏دارند و چشمه‏هايش را جوشان مى‏سازند، پيوندشان با هم بر اساس ولايت و ديدارهايشان با (عشق) و محبّت است. جام‏هاى سيراب ساز را به يكديگر مى‏نوشانند و سيراب بيرون مى‏شوند. در روابطشان نه شائبه‏اى از بدبينى و شك راه مى‏يابد (كه هر يك ديگرى را ردّ و تكفير نمايند) و نه غيبت نفوذ مى‏كند (كه پشت سر يكديگر و عليه هم سخن بگويند) سرشت و خويشان بر اين ويژگى‏ها پرورش يافته و بر اين اساس است تمامى دوستى‏ها و پيوندهاشان. قطعاً بارزترين مصداق علما حوزويان و دانشگاهيان متعهد خواهد بود. لذا بر آن‏ها لازم و واجب است كه از مسئوليت خويش در قبال جامعه و حفظ
وحدت آن بخوبى عمل نمايند چرا كه على (ع) فرمود: «زلّة العالم كانكسار السّفينة تَغرُقُ و تُغرِقُ؛(12) لغزش عالم همچون كشتى درهم شكسته است كه هم خود غرق مى‏شود و هم (جامعه‏اش) را (به سقوط مى‏كشاند).
بر اساس همين احساس مسئوليت بود كه در زمان ستم شاهى در دورانى كه عميق ترين شكاف بين حوزه و دانشگاه وجود داشت، عده‏اى از علماى حوزه و روشنفكران برجسته دينى، با درك عميق از فضاى خصومت‏آميز حوزه و دانشگاه احساس مسئوليت نموده و بدون در نظر داشتن جوّ عمومى با قبولى تمامى اتهامات اولين حركت منظم و سازمان يافته را جهت نزديكى اين دو مركز آموزشى آغاز نمودند، و دهه 50 در واقع دهه تلاش براى بهبودى روابط بين حوزه و دانشگاه بود. مرحوم شهيد دكتر مفتح در اين باره مى‏گويد: «به يادم دارم در همان موقع كه (در) قم بودم، من و جمعى از دوستان تزى داشتيم و آن تز
«روحانيت غير حرفه‏اى» بود، يعنى دانشجوى علوم دينى در دوران تحصيل ناچار از كمك مالى يك دانشجو (هزينه تحصيل) برخوردار باشد، ولى بعد به يك مرحله‏اى كه رسيد به كار متناسب بپردازد مثل آن چه خود ما و بعضى از دوستان هم فكر به آن پرداختيم، منظور من از تدريس در دانشگاه و فعاليت‏هاى روحانى و دينى، فقط بر اساس مسئوليت و نه بر اساس نفع برى بوده است. و مى‏بينيم كه لزوم دارد و چقدر در جامعه مؤثر است.»(13)
اين حركت كه عملاً از سوى مرحوم شهيد دكتر مفتح، علامه شهيد مرتضى مطهرى و مرحوم شهيد دكتر بهشتى و جمعى ديگر آغاز شده بود با پيروزى انقلاب شتاب بيشترى گرفت و گام‏هاى جدى‏تر و مؤثرتر و راهبردى‏ترى در مسير وحدت اين دو قشر برداشته شد كه به تدريج تأثيرات ارزنده‏اى در مراكز دانشگاهى گذاشت، و فضاى خالى از معنويت دانشگاه به فضاى معنوى مبدّل شد ولى با اين وصف كافى نيست، حوادثى چون «درگيرى كوى دانشگاه» و از اين قبيل نشان داد كه هنوز آن وحدت واقعى به وقوع نپيوسته، و ضرورت تلاش و پافشارى بر وحدت اين دو قشر، و مغز متفكر جامعه همچنان باقى است. همان ضرورتى كه پيامبر اكرم(ص) با ندايى به بلنداى ابديت فرمود: «ايّها النّاس عليكم بالجماعة و ايّاكم و التفرقه؛(14) مردم بيدار باشيد كه بر شما لازم است كه همراه جماعت باشيد(و با هم متحد و همگام باشيد) و بر حذر باشيد از تفرقه و جدايى.» و على (ع) درباره حفظ وحدت در اقشار جامعه فرمود: «…والزموا السّواد الاعظم فانّ اللّه مع الجماعه و ايّاكم والفرقة فانّ الشّاذّ من النّاس للشيطان كما انّ الشاذ من الغنم للذّئب الا من دعا الى هذا الشعار فاقتلوه و لو كان تحت عمامتى هذه؛(15) همواره با بزرگترين جمعيت‏ها(يى كه بر حق هستند) باشيد كه دست خدا با جماعت (و اتحاد) است از پراكندگى بپرهيزيد كه انسان تنها بهره شيطان است آن گونه كه گوسفند تنها طعمه گرگ (و اقشار جدا از هم طعمه استعمارو..) خواهد بود. آگاه باشيد هر كس كه مردم را به اين شعار (تفرقه و جدايى) دعوت كند او را بكشيد هرچند كه زير عمامه من باشد.»
اصولاً واژه «وحدت» يا «اتّحاد» در مواردى كاربرد دارد كه نوعى از اختلاف وجود داشته باشد زيرا بدون اختلاف اتحاد موجود بوده و ديگر اين همه پافشارى بر وحدت و دعوت به آن معنى نخواهد داشت و حال آن كه اشاره شد قرآن و روايات به شدّت دعوت به همگرايى و اتحاد نموده است بنابراين معناى وحدت اين دو قشر عظيم و حساس جامعه آن نيست كه در جامعه اختلاف سليقه، تضارب انديشه، و انتقاد افكار حوزويان توسط دانشگاهيان و بالعكس، و جناح بندى‏هاى سياسى وجود نداشته باشد، زيرا در اسلام انتقادهاى سازنده، انتقاد پذيرى و رقابت‏هاى سياسى معقول، از اصول پذيرفته شده هستند، و باعث رشد انديشه‏ها مى‏شود، چنان كه معناى وحدت «حوزه و دانشگاه» آن نيست كه حوزويان همه دانشگاهى شوند و به فراگيرى علوم جديد روى آورند و يا دانشگاهيان در سلك روحانيت و طلّاب علوم دينى در آيند، بلكه مقصود از وحدت متفكران جامعه آن است كه تمام افراد اين دو قشر، با بهره‏گيرى از عوامل وحدت و مشتركانى كه دارند و با اتخاذ سياست‏ها و موضع‏هاى اصولى و منطقى در برابر دشمنان مشترك و قسم خورده خويش متحد بوده و از اختلاف غير اصولى و شكننده كه باعث نفوذ بيگانگان در صفوف داخلى آن‏ها خواهد شد پرهيز كنند و اختلافات در انديشه را با تبادل فكرى و مباحث منطقى و با صلح و صفا حل نموده در كنار هم زندگى كنند و فرهنگ واحدى را به جامعه ارائه دهند درست مانند انگشتان يك دست كه از نظر ظاهرى و كاربردى با هم اختلاف دارند ولى براى برداشتن بارى و مقابله با دشمنى همه با هم همكارى و همسويى دارند.
غرض از انجمن و اجتماع جمع قواست‏

چرا كه قطره چو شد متصل به هم درياست‏
زقطره هيچ نيايد ولى چو دريا گشت‏

هر آن چه نفع تصور كنى در آنجاست‏
زفرد فرد محال است كارهاى بزرگ‏

ولى ز جمع توان خواست هرچه خواهى خواست‏
بدين دليل «يداللّه مع الجماعة» سرود

كه با جماعت دست قوى يدى طولاست(16)

وحدت حوزه و دانشگاه اين است كه در دفاع از اسلام و نظام، در نگاه دينى به گزاره‏هاى علمى در تأمين نيازمندى‏هاى اجتماعى، در برخورد و مقابله با توطئه‏هاى دشمنان خارجى و سرسپردگان داخلى آن‏ها وحدت و اتحاد موضع داشته باشند، درباره راهكارهاى عملى وحدت حوزه و دانشگاه قبلاً در همين مجله مطالبى بيان شده است كه جهت پرهيز از تكرار، به آن مطالب نمى‏پردازيم و خوانندگان عزيز را به آن مقاله ارجاع مى‏دهيم.(17)
مقصود از وحدت فرهيختگان جامعه همان است كه پيامبر اكرم(ص) در مدينه فاضله خود به وجود آورد، و تمام اقشار جامعه در رأس آن‏ها عالمان و آگاهان را در صف واحدى براى دفاع از اسلام و قرآن و رسيدن به ارزش‏ها قرار داد، «جان ديون پورت» مى‏نويسد: «…محمد يك نفر (آدم) ساده قبايل پراكنده كوچك و برهنه و گرسنه كشور خودش را مبدّل به يك جامعه فشرده و با انضباط نمود.»(18) عوامل و محورهاى وحدت‏
نياز به گفتن نيست كه براى ايجاد وحدت در ميان هر قشر و جامعه‏اى نياز به عوامل و حلقه‏هاى اتصالى است كه اعضاى يك جامعه را مانند دانه‏هاى تسبيح منظم و به هم پيوند و قطعاً عوامل ظاهرى و صورى چون زبان و جغرافيا…نمى‏توانند آن وحدت مورد نظر را ايجاد نمايند، قرآن كريم مى‏فرمايد: «اى رسول من اگر تو بخواهى همه ذخائر زمينى را توزيع كنى تا مردم را متحد كنى، نمى‏توانى و آن خداست كه بين قلبها الفت ايجاد مى‏كند»(19) و يقيناً اين عوامل معنوى در جامعه تشيّع بين دو قشر روحانى و دانشجو وجود دارد كه اهم آن‏ها از اين قرار است:
1- اصل توحيد: در قرآن اصل توحيد هم به عنوان عامل وحدت اديان مطرح است.(20) و هم به عنوان عامل وحدت مذاهب در بين امّت واحده اسلامى «انّ هذه امّتكم امّةً واحدةً و انا ربّكم فاعبدون؛(21) اين همه امّت واحدى بودند، و من پروردگار شما هستم. پس مرا پرستش كنيد.» و هم عامل وحدت اقشار جامعه «انّما المؤمنون اخوةٌ؛(22) همانا فقط مؤمنان (و گرايش يافتگان به خداى واحد و يكتا با هم) برادرند.» به همين جهت على(ع) در نكوهش آن عدّه از دانشمندان و آگاهانى كه با وجود خداى واحد، كتاب واحد و پيامبر واحد اختلاف دارند، مى‏فرمايد: «اليهكم واحدٌ نبيّهم واحدٌ و كتابهم واحدٌ؛(23) خداى آن‏ها يكى پيامبرشان (هم) يكى و كتابشان (نيز) يكى است.
2- دين اسلام: اختلاف سليقه‏ها، تفاوت انديشه‏ها، بين حوزويان و دانشگاهيان گاهى ايجاد اختلاف و شكاف مى‏كند، آن چه مى‏تواند همه اين انديشه‏ها را به همه نزديك سازد اسلام و دستورات آسمانى آن است، اگر همه تن به دستورات اسلام دهيم، هم اتحاد و وحدت بوجود مى‏آيد، و هم از نظر روانى راحت و آسوده خواهيم بود. على(ع) با اشاره به همين مطلب است كه مى‏فرمايد: «اما دينٌ يجمعكم؛(24) آيا دينى نيست تا محور اتحادتان شود» و در جاى ديگر فرمود: «واقعيت جز اين نيست كه همگى شما بر اساس دين خدا برادريد.»(25)
دو قبيله اوس و خزرج نام داشت‏

يك ز ديگر جان خون آشام داشت‏
كينه‏هاى كهنه‏شان از مصطفى‏

محو شد در نور اسلام و صفا
اولاً اخوان شدند آن دشمنان‏

همچو اعداد عنب در بوستان‏
وز دم «المؤمنون اخوةٌ» به پند

در شكستند و تن واحد شدند
آفرين بر عشق كل اوستاد

صدهزاران ذره را داد اتحاد
همچو خاك مفترق در رهگذر

يك سبوشان كرد دست كوزه‏گر(26)

و قرآن گاهى هشدار مى‏دهد كه اتحاد در دين را از دست ندهيد. «ولاتكونوا من المشركين من الّذين فرّقوا دينهم و كانوا شيعاً كل حزب بما لديهم فرحون؛(27) و از مشركان نباشيد، از كسانى كه دين خود را پراكنده ساختند و به دسته‏ها و گروهها تقسيم شدند (و عجيب اين كه) هرگروهى به آنچه نزد آن هاست (دلبسته و) خوشحالند .
در توضيح آيه مى‏خوانيم: «مذهب هميشه عامل وحدت و يكپارچگى در محيط بوده همان گونه كه اسلام به اختلافات قبايل حجاز و حتى اقوام خارج از جزيرة العرب پايان داد و آن را امّت واحده ساخت.»(28)
و در بطن اسلام، قرآن به عنوان اصلى‏ترين دستورات دين اسلام، نيز به عنوان مهمترين عامل وحدت جامعه و اقشار مختلف آن مطرح است، خود مى‏گويد: «واعتصموا بحبل اللّه؛(29) به ريسمان الهى (يعنى قرآن و يا اسلام) چنگ بزنيد» در آيات قرآن نور هميشه به صورت «مفرد» و ظلمت به مدّت جمع (ظلمات)(30) آمده اين در واقع اشاره لطيفى است به اين حقيقت كه ظلمت (اعم از حسى و معنوى) همواره سرچشمه پراكندگى‏ها وجدايى‏ها و دور افتادن‏ها است در صورتى كه نور رمز وحدت و اجتماع مى‏باشد.
بسيارى ديده‏ايم كه در يك شب تابستانى چراغ و يا لامپى در وسط حياط يا بيابان روشن مى‏شود در صورت كوتاهى انواع پروانه‏هاى عاشق و دلسوخته و حشرات دور آن جمع مى‏شوند و در واقع مجمعى از زندگى را در اشكال متنوع تشكيل مى‏دهند امّا هنگامى كه آن را خاموش كنيم هر كدام به طرفى مى‏روند و پراكنده مى‏گردند.
در مسائل معنوى و اجتماعى نيز همين گونه است، نور علم و قرآن و اسلام مايه وحدت و ظلمت جهل و كفر و هواهاى نفسانى موجب پراكندگى و نفاق مى‏شود.(31) اقبال لاهورى مى‏گويد:
از يك آيينى مسلمان زنده است‏

پيكر ملّت ز قرآن زنده است‏
ما همه خاك و دل آگاه اوست‏

اعتصامش كن كه حبل اللّه اوست‏
چون گهر در رشته او سفته شو

ورنه مانند غبار آشفته شو(32)

3- پيامبر اكرم اسلام: سرسپردگى در برابر فرامين پيامبر اكرم(ص) و سنّت‏هاى او بخوبى مى‏تواند انديشمندان جامعه ما را كنار هم جمع نموده و به همگرايى و همسويى بكشاند، قرآن كريم مى‏فرمايد: «فلا و ربّك لايؤمنون حتّى يحكّموك فيما شجر بينهم ثمّ لايجدوا فى انفسهم حرجاً ممّا قضيت و يسلّموا تسليما؛(33) قبل از ترجمه آيه اشاره كنيم كه «زبيربن عوام» با يكى از انصار در مسأله‏اى با هم اختلاف نظر پيدا كردند، رسول خدا حكمى كرد كه مورد قبول مرد انصارى واقع نشد آن گاه آيه فوق نازل شد. «پس به پروردگارت قسم كه آن‏ها مؤمن نخواهند بود مگر اين كه تو را در اختلافات خود به داورى طلبند، پس در دل خود از داورى تو احساس ناراحتى نكنند كه كاملاً تسليم آن باشند.» متأسفانه امروزه اختلافاتى بوجود مى‏آيد كه گاهى به سطح روزنامه‏ها كشيده مى‏شود يكى از عوامل آن عدم پذيرش دستورات اسلام و فرامين پيامبر اكرم(ص) مى‏باشد اقبال مى‏گويد:
دل به محبوب حجازى بسته‏ايم‏

زين جهت با يكديگر پيوسته‏ايم‏
عشق او سرمايه جمعيّت است‏

همچو خون اندر عروق ملّت است‏
عشق ورزى از نسب بايد گذشت‏

هم زايران و عرب بايد گذشت‏
امت او مثل او نور حق است‏

هستى ما از وجودش مشتق است(34)

4- امامت و ولايت: عامل مهّم ديگر در ايجاد وحدت در جامعه تشيع و بين دانشمندان آن قبول امامت و سرسپردگى در مقابل دستورات و رفتارهاى امامان معصوم (ع) است. در حديث پيش گفته كه از اميرمؤمنان نقل شد مهمترين ويژگى آگاهان جامعه را اين دانسته كه «يتواصلون بالولاية؛(35) پيوندشان با هم بر اساس ولايت است.» و در جاى ديگر فرمود: «الامامة نظاماً للامّة و الطّاعة تعظيماً للامامة؛(36) (خداوند) امامت را عامل نظم (و هماهنگى) امّت و پيروى (از ائمه را) بزرگداشت امامت قرار داد.» و درباره خود فرمود: «واقعيت جز اين نيست كه من قطب آسيابم، چرخهاى كشور بايد بر محورم هماره بچرخد و من در جاى خويش ثابت بمانم؛ اگر لحظه‏اى من جايگاهم را رها كنم مدارش سرگردان مى‏شود و سنگ زيرين آن به لرزش مى‏گرايد»(37) و در زمان غيبت امام زمان(عج) علماى جامع الشرائط به عنوان حاكمان جامعه و محور اتحاد معرفى شده‏اند، على (ع) فرمود: «موقعيت زمامدار، همچون ريسمانى است كه مهره‏ها را در نظام مى‏كشد و آن‏ها را جمع كرده ارتباط مى‏بخشد، اگر ريسمان از هم بگسلد مهره‏ها پراكنده مى‏شوند و هر كدام به جايى خواهند افتاد! پس هرگز نتوان همه را جمع آورى نمود و از نو نظام داد.»(38)
5 – ارزشها و مصالح عمومى: هر جامعه براى خود ارزشهاى پذيرفته شده‏اى دارد، و همچنين مصالح عمومى، جامعه تشيّع نيز از اين دو امر مستثنى نمى‏باشد و مغزهاى متفكر جامعه علوى مى توانند بر محور ارزشهاى پذيرفته شده و مصالح عمومى جامعه تشيّع با هم اتحاد و وحدت داشته باشند.
بيا تا شمع هم پروانه هم يار هم باشيم‏

در اين گلشن بهار هم، گل هم، خار هم باشيم‏
چو ياران نبى در «صفه» توحيد بنشينيم‏

صفاى هم، گل هم، باغ هم گلزار هم باشيم‏
عوامل اختلاف (تأثير گذار بر دوگانگى)(39)

با توجه به اين كه در گذشته مراكز و رشته‏هاى مختلف علمى مكمل يكديگر بوده‏اند، يا حداقل معارض و مخالف هم نبوده‏اند، در اين زمان عواملى چند در جدايى حوزه و دانشگاه و به وجود آمدن جوّ بد بينى ميان آن دو نقش دارد. 1- تز جدايى دين و علم در مغرب زمين و تأثير آن بر فضاى دانشگاهى:
سالها است كه در مغرب زمين تز جدايى دين از علم مطرح، و كاملاً پذيرفته شده است، البته اين جدايى در اديان تحريف شده مسحيّت و يهود راه دارد، ولى متأسفانه برخى دانشگاهيان بى خبر از معارف دينى اسلام اين ديدگاه را توسعه داده و به دين اسلام نيز تسرّى داده است در صورتى كه دين اسلام هيچ تضادى با علم و علوم نداشته بلكه مؤيّد و مشوّق آن است، يكى از صاحب نظران دانشگاهى در اين باره گفته است «مسلّم است كه يكى از علل مهم جدايى دهنده حوزه و دانشگاه همين افتراق علم و دين در مغرب زمين است دانشگاه در كشورها بر اساس علوم پديد آمده در چهار قرن اخير اروپا تأسيس و مسأله جدايى علم و دين به طور طبيعى به كشور ما منتقل شد.»(40) 2- استعمار خارجى:
با پيروزى انقلاب اسلامى كه از مهمترين عامل آن وحدت نيروهاى حوزوى و دانشگاهى بود استعمار جهانى به صورت عام، و آمريكاى جهانخوار ضربه سختى خوردند، قطعاً استعمارگران آرام نخواهند نشست و تلاش مضاعف را براى جدايى حوزه و دانشگاه به كار خواهند بست تا از اين راه دوباره به منافع از دست رفته خويش دست يازند، چنان كه در گذشته با بدبين كردن دانشگاهيان به حوزه و علماى دين، به اهداف خويش دست يافته‏اند، امام راحل (ره) در اين‏باره مى‏گويد: «نقشه جهانخواران و عمّال آنان جدا كردن اين دو طبقه مؤثر، متفكر در زمان رژيم طاغوتى بود، و مع الأسف موفق شدند كشور را به تباهى كشاندو آن نقشه بار ديگر در دست اجراست، كه با غفلت جزئى روبه تباهى خواهيم رفت.»(41) 3- همدستان داخلى استعمار:
وابستگان و جيره خواران قدرت‏هاى خارجى، منافقان و دوست‏هاى نادان، و منافع طلب، عامل ديگرى است براى جدايى حوزه و دانشگاه، مخصوصاً در سالهاى اخير با نفوذ بعضى از اين عناصر در مراكز فرهنگى و دانشگاهى كشور قدمهايى در مسير جدايى اين دو مغز متفكر برداشته شده، اگر جلو آن‏ها توسط عالمان زمان شناس، و دانشگاهيان متديّن گرفته نشود ممكن است فاجعه جبران ناپذيرى ببار آورد، حادثه ناگوار كوى دانشگاه تهران، تعطيلى امتحانات و تظاهرات دانشجويان در برخى شهرها در سال جارى زنگ بيدار باشى براى همه دلسوزان كشور بود،و اعلام هشدار به كسانى كه از دانشجويان بهره بردارى فصلى و انتخاباتى و جناحى و ابزارى مى‏نمايند. 4- تحجرگرايى و كم رنگ شدن دين:
عامل ديگر در جدايى اين دو قشر عظيم، رشد تحجرگرايى و دورى از مسائل زمان در حوزه‏ها و كم رنگ شدن دين و ديانت در دانشگاهها است، هرچه اين دو عامل بيشتر رشد و ميدان بيابند زمينه جدايى نيز بيشتر فراهم مى‏شود. آثار و بركات وحدت حوزه و دانشگاه در اجتماع‏
پيامبر اكرم(ص) فرمود: «الجماعة رحمةٌ و الفرقة عذابٌ؛(42) وحدت و اتحاد (باعث نزول) رحمت الهى و تفرقه و جدايى(موجب مشكلات و) عذاب مى‏شود. و از ديدگاه اميرالمؤمنين وحدت اقشار جامعه باعث سعادت دنيوى مى‏شود و هيچ ارزشى به پاى آن نمى‏رسد، آن جا كه در سرزنش كوفيان بى وحدت و جدا از هم فرمود: «…فانّ اللّه سبحانه قد امتنّ على جماعة هذه الامّة فيما عقد بينهم من حبل هذه الالفة الّتى ينتقلون فى ظلّها و يأوون الى كنفها بنعمةٍ لا يعرف احدٌ من المخلوقين لها قيمةً لانّها ارجح من كلّ ثمنٍ و اجلّ من كلّ خطرٍ؛(43) آگاه باشيد كه شما هم اكنون دست از رشته اطاعت كشيديد و بازنده كردن ارزش‏هاى جاهليّت دژ محكم الهى را در هم شكستيد در حالى كه خداوند بر اين امّت اسلامى بر «وحدت و برادرى» منّت گذارده بود كه در سايه آن زندگى كنند و به آن پناه برند، نعمتى بود كه هيچ ارزشى نمى‏توان همانند آن تصور كرد، زيرا از هر ارزشى گران قدرتر، و از هر كرامتى والاتر است.»(44) و قطعاً وحدت رهبران فكرى جامعه، بر مردم و جامعه آثار دارد، چرا كه جامعه موجودى بى روح و خنثى نيست كه در برابر مسايل فكرى عملى، هيچ گونه واكنشى از خود نشان ندهد بلكه جامعه موجودى زنده و فعال است كه از گروههاى مختلف انسانى تشكيل يافته و داراى ذوق‏هاى فكرى، هنرى و عملى گوناگون در داخل خود مى باشد آن چه به اين ذوق‏ها، سليقه‏ها و تمايلات متنوع و گاهى متضاد قدرت مهار مى‏بخشد و مانع از هم گسيختگى اجتماع مى‏گردد، وجود يك فرهنگ عمومى قوى در ساختار جامعه است تا نوعى هماهنگى و همسويى در ميان مردم به وجود آورد، هرگاه جامعه از لحاظ فرهنگ عمومى دچار از هم گسيختگى گردد، بحران هويت آن را فرا گرفته و جوّ ناامنى و ناهنجارى در ميان افراد آن به وجود آمده و رشد خواهد كرد.
براى رهايى جامعه از بحران هويت و شكل‏گيرى فرهنگ مطابق با ارزش هاى اسلامى و ملّى شايسته است قبل از همه توليد كنندگان محصولات فكرى و فرهنگى به باورهاى مشترك و همسان دست يابند تا زمانى كه اين هماهنگى در سطح مقامات و نهادهاى فكرى و فرهنگى بالاتر بوجود نيايد همفكرى در سطوح پايين نيز شكل نخواهد گرفت؛ مثلاً اگر دانشگاهيان بدون در نظر داشتن فرهنگ دينى و ملّى به گسترش و ترويج محصولات فكرى، فرهنگى غرب و شرق كه بر اساس «اومانيسم= عقل گرايى‏محض» و «سكولاريسم= دين زدايى» بنيان گذارى شده بپردازند و حوزويان هم به ترويج فرهنگ اسلام مبتنى بر «خدا محورى» و «حق محورى» چگونه مى‏توان انتظار داشت كه مشكلى در اجتماع به وجود نيايد؟
اين اصل را همگان قبول دارند كه «تأثير علوم انسانى در ادامه جوامع انكارناپذير است» به همين جهت توليد كنندگان انديشه و فرهنگ – حوزه و دانشگاه – بايد همسو و هم جهت با يكديگر حركت نموده و جامعه را به سمت انسجام و همگرايى ارزشى و فرهنگى سوق دهند، تا جامعه از خطر گسيختگى فرهنگى مصون بماند. فرهنگ و باورهاى مشتركى كه در سايه وحدت حوزه و دانشگاه متولد مى‏شوند و داراى ويژگى‏هاى ذيل خواهد بود:
1- اصالت به ارزش‏هاى اسلامى و دينى دادن.
2- احترام به فرهنگ و دستاوردهاى معنوى ملّى مورد تأييد دين.
3- استفاده از دستاوردهاى مثبت بشرى.
4- دور بودن از ناهنجارى‏هاى فرهنگى غرب و شرق.

چنان كه اتحاد و وحدت سياسى اين دو پايگاه عظيم آثار ذيل را در پى خواهد داشت.
1- هماهنگى در تصميم‏گيرى‏ها و برنامه ريزى‏ها.
2- اجراى مطلوب برنامه.
3- حاكميت يافتن قانون گرايى نه جناح‏گرايى.
4- ارائه چهره خدمت گذار از دولت مردان اسلامى.
5 – مسدود شدن راه بر عناصر نفوذى.

و امّا عدم وحدت فرهنگى حوزويان و دانشگاهيان آثار شوم ذيل را به دنبال خواهد داشت:
1- ايجاد شك و ترديد نسبت به ارزش‏هاى دينى.
2- عدم احترام به فرهنگ و دستاوردهاى معنوى ملّى.
3- استفاده نبردن از دستاوردهاى مثبت بشرى.
4- دچار شدن به ناهنجارى‏هاى فرهنگى غرب و شرق.

چنان كه عدم وحدت سياسى حوزه و دانشگاه اين آثار را در سطح كلان ايجاد خواهد كرد:
1- پراكندگى و ناهماهنگى در تصميم‏گيرى.
2- ضعف در اجراى برنامه‏ها.
3- رشد جناح بازى.
4- تضيع سرمايه‏هاى مادى و معنوى.(45)
5 – بد بين شدن مردم به مسئولان.
6- نفوذ عناصر فرصت طلب در بين جناح‏ها.
بجهت همين پيامدها و امثال آن كه بر اختلاف و دو دستگى و چند دستگى در جامعه مترتب است قرآن تفرقه و عدم اتحاد را در رديف عذابهاى آسمانى دانسته، آن جا كه مى‏فرمايد: «قل هو القادر على ان يبعث عليكم عذاباً من فوقكم او من تحت ارجلكم او يلبسكم شيعاً و يذيق بعضكم بأس بعضٍ انظر كيف نصرّف الآيات لعلّهم يفقهون؛(46) بگو او قادر است كه عذابى از طرف بالا يا از زير پاى شما(همچون زلزله و سيل و…) بر شما بفرستد يا به صورت دسته‏هاى پراكنده شما را با هم بياميزد، و طعم جنگ (و ناراحتى) را به هر يك از شما به وسيله ديگرى بچشاند، ببين چگونه آيات گوناگون را براى آن‏ها باز مى‏كنيم شايد بفهمند و بخود آيند.»
تعبير «يلبسكم شيعاً» كه به معناى گروهها و دسته‏هاى مختلف به هم آميخته و متضاد است، نشان مى‏دهد كه مسأله اختلاف و دو دستگى در جامعه و بين مقامات و رهبران فكرى جامعه، به قدرى خطرناك است كه در رديف عذابهاى آسمانى و صاعقه‏ها و زلزله‏ها قرار گرفته و راستى چنين است، بلكه گاهى ويرانيهاى ناشى از اختلاف و پراكندگى به درجات بيشترى از ويرانيهاى ناشى از صاعقه‏ها و زلزله‏ها است كراراً ديده شده است كه كشورهاى آباد و پيشرفته در سايه شوم نفاق و تفرقه بين نيروى فكرى به نابودى كشيده است و ثروت‏هاى ملى آن در مسير رقابت‏هاى ناروا به كار رفته، اين آيه و امثال آن هشدارى است به رهبران و سردمداران فكرى و فرهنگى جامعه.
ولى دردمندانه بايد گفت امروز جامعه ما مخصوصاً جوانان به نوعى دچار بحران هويت شده‏اند و اين بر اثر همان عدم وحدت كامل فرهنگى حوزه و دانشگاه است چرا كه از طريق فيلم‏ها، مخصوصاً فيلم‏هاى سينمائى و برخى كتاب‏هاى تراوش يافته از مغر روشن فكران دانشگاهى نوعى از فرهنگ تبليغ مى‏شود كه درست در مقابل مطالبى است كه از شخصيت‏هاى دينى و حوزوى و كتاب‏هاى مذهبى بهره بردارى مى‏شود، چنان كه بر اثر همين عدم هماهنگى و همسويى سياست‏هاى خارجى نيز دچار نوعى سردرگمى و تضاد شده است.
آن بحران و اين تضاد را گاهى حتى در چهره و لباس و رفتار برخى از جوانان مى‏توان مشاهده نمود، مى‏بينى جوان در عزادارى و يا نماز جماعت و جمعه شركت نموده منتهى كاملاً با لباس و چهره غربى كه آن چهره و لباس با اين مكان‏هاى دينى همخوانى ندارد. البته اين حالت براى هميشه نخواهد ماند سرانجام يك طرفه خواهد شد، واى بر آن روزى كه اين جوان با تمام مراكز مذهبى و دينى خداحافظى كند، و دنبال همان فرهنگى برود كه از سوى عده‏اى از روشنفكران غرب زده ترويج مى‏شود.
پس بر دلسوزان حوزه و دانشگاه است كه با وحدت خويش جوانان را از اين بحران فكرى و نا آرامى روانى نجات بخشند. به اميد آن روز. پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. احمد احمدى، بيرجندى، شعر در زندگى، ص 211. 2. كليات اقبال لاهورى، ص 418. 3. سوره آل عمران، آيه 64. 4. همان، آيه 103. 5. ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، ج‏1، ص 93. 6. نهج‏البلاغه، نامه 78 و فرهنگ آفتاب ج 1، ص 88. 7. شرح ابن ابى الحديد، ج‏3، ص 185. 8. 9. 10. ابوالفتوح رازى، ج‏2، 45، و ر ك تفسير نمونه (همان) ج‏3، ص 33. 11. عبدالمجيد معاديخواه، فرهنگ آفتاب (نشر ذره، 1373 ش)، ج 7، ص 3711. 12. محمدى رى شهرى، ميزان الحكمه، ج 8، ص 4010 حديث 14067. 13. شهيد دكتر مفتح، وحدت دو قشر روحانى و دانشگاهى(نشر حجت)، ص 15. 14. محمدى رى شهرى، منتخب ميزان، سيدحميد حسينى(قم، دارالحديث، چاپ دوم، 1382)، ص 102. 15. نهج‏البلاغه، محمد دشتى خطبه 127، ص 240. 16. مهدوى كنى(محمد رضا)، نقطه‏هاى آغاز در اخلاق عملى، ص 606. 17. مبلّغان، شماره 24، سال 1422 ه.ق، ص‏7 – 12. 18. عذر تقصير به پيشگاه محمد و قرآن، ترجمه سيد غلام رضا سعيدى، ص 77. 19. سوره انفال، آيه 63. 20. سوره آل عمران، ص 64. 21. سوره انبياء، ص 92. 22. سوره حجرات، آيه 10. 23. معاديخواه، فرهنگ آفتاب (همان)، ج 1، ص 90. 24. همان. 25. همان. 26. مثنوى معنوى، دفتر دوّم ، ص 376 – 377. 27. سوره روم، آيه 31 – 32. 28. ناصر مكارم شيرازى، تفسير نمونه (دارالكتب الاسلامية، 1370)، ج 20، 382. 29. سوره آل عمران، آيه 103. 30. احمد احمدى بيرجندى،شعر در زندگى، ص 212. 31. سوره نساء، آيه 65. 32. مجله تقريب، مجمع تقريب مذاهب اسلامى، شماره 5، ص 145. 33. سوره انعام، آيه 1. 34. تفسير نمونه (همان)، ج 5، ص 147. 35. فرهنگ آفتاب (همان) ج 7، ص 3711. 36. همان، ج 9، ص 4743. 37. همان، ج 1، ص 91. 38. نهج البلاغه، محمد دشتى، خطبه 146، ص 268. 39. در اين بخش از شماره 28 ره توشه راهيان نور سال 1420 ق بهره برده‏ايم. 40. پيام حوزه، سال اوّل شماره سوّم، پاييز 1373، ص 65، سخنان دكتر حداد عادل. 41. تبيان، شماره 15، ص 283. 42. منتخب ميزان الحكمه(همان) ص 102، حديث 1117. 43. نهج البلاغه، ترجمه محمد دشتى، ص 396، خطبه 192. 44. ر – ك پيام حوزه، سال اوّل، شماره 3، ص 67 – 68 و ره توشه راهيان نور شماره 28، رمضان 1420 ق، ص 234-236 و روزنامه رسالت، 26 آذر 1376، ص 6. 45. سوره انعام، آيه 65.

/

زندگى اجتماعى از نظر قرآن‏

##نگارش و تدوين: حجةالاسلام و المسلمين مصطفى پور## نقش وحى در شكوفايى جوامع انسانى‏
تكامل تدريجى جامعه در سايه عنايت مكتب‏هاى الهى و به ويژه اسلام به جامعه پيدا شده است البته نموّ آمارى در اثر توالد در افراد بشر امرى طبيعى است، چنان چه در حيوانات نيز چنين هست ولى حركت‏هاى كيفى آنان يكسان نيست. زيرا افراد جامعه گاهى در مسير كيفى خود به مرحله‏اى مى‏رسند كه فخرشان به غارتگرى است. از باب مثال قبايل عرب جاهلى در بازار عكاظ با طرح ميزان غارت خود يا نياكان خويش فخر و مباهات مى‏كردند و آن چه در قيصرهاى روم، كسراهاى ايران، خاقان‏هاى چين و فرعون‏هاى مصر وجود داشت از همين قبيل بود. يعنى رشد كيفى آنان بر اساس «قد افلح اليوم من استعلى»(1) آن كه امروز برترى و غلبه يابد او پيروز است، با شكل‏هاى گوناگون تحقق پيدا كرده بود. عرب جاهلى زمانى براى پسر خود زن مى‏گرفت و او را لايق تشكيل خانواده مى‏دانست و اقدام به انتخاب همسر براى او مى‏كرد كه او بتواند قافله‏اى را غارت كند تا از اين راه ارتزاق نمايد و يا در تهاجم‏هاى ابتدايى خون بيگناهى را بريزد و از اين جهت يك نامور جنگى گردد.
اما پيامبر اسلام وقتى در بين آنان به رسالت مبعوث شد و با عطر وحى آن جامعه را متحول كرد اخوت و برادرى، عدالت و آزادى و ارزش‏هاى معنوى و انسانى، ايثار و گذشت بر آن حاكم شد.
با توجه به اين نكته است كه مى‏توان گفت: جامعه بشرى همانگونه كه در مسائل فردى به غذا و پوشاك و مسكن نياز دارد و اين نياز طبيعى اوست، در مسائل جمعى نيز به تغذيه و پوشش و اسكان نيازمند است اما در عين حال در مسائل جمعى نيازمند راهنمايى است كه او را هدايت كند تا چه كارى را انجام دهد و چه كارى را انجام ندهد، چه امورى براى او خوب است و چه چيزهايى براى او بد است گرچه نياز انسان به زندگى اجتماعى او است اما چگونه زيستن او منوط به وحى الهى است.
خواجه نصير طوسى (ره) مى‏فرمايد: منكران خدا و پيامبر زندگى جمعى دارند ليكن در تأمين اجتماع برين و زندگى مقبول محتاج به هدايت آسمانى‏اند و به عبارت ديگر: انسان‏ها مى‏توانند زندگى مادى خود را شكل دهند و با قرارداد زندگى كنند اما زندگى سعادتمندانه واقعى كه در پرتو آن سعادت ابدى و جاودانه نيز تأمين باشد نيازمند به هدايت انبياء الهى است.(2) و به عبارت ديگر چنانكه انسان در زندگى فردى نيازمند به غذاست اما علم تغذيه و پزشكى و شعب وابسته به آن‏ها وى را به كيفيت تغذيه راهنمايى مى‏كنند تا براى زنده ماندن چه غذاهايى را و به چه مقدار بخورند درمسائل اجتماعى نيز چگونه زيستن انسان نيازمند به راهنما است.
شيخ بهايى در كشكول نكته ظريفى را نقل مى‏كند وى مى‏گويد: «از حكيمى پرسيدند: چرا كم غذا مى‏خوريد؟ او در پاسخ گفت: گروهى زنده‏اند تا غذا بخورند ولى من مى‏خورم تا زنده بمانم و براى زنده ماندن همين مقدار كافى است و زائد بر آن را بايد حمل كنم ولى اگر به مقدار لازم بخورم او مرا حمل مى‏كند.» معناى اين سخن آن است كه آدميان در مقدار غذا، كيفيت آن، چگونه خوردن آن به تعليم و راهنمايى نيازمند است. راه رشد جامعه از ديدگاه قرآن‏
قرآن كريم در زمينه رشد تدريجى جامعه از نظر كمى و كيفى مشتمل بر آياتى است كه مضامين آن آيات هم عهده‏دار و متمم تأمين نموّ تدريجى جامعه و هم مقدمه و سرپلى براى عنايت اسلام به مسائل اجتماعى است.
قرآن مى‏گويد: بشر اولى با هم زندگى مى‏كردند. پس از آن كه در ميان آنان اختلاف ظهور كرد خداى سبحان براى حل اختلاف آنان پيامبران را مبعوث كرد و قانون در اختيار آن‏ها قرار داد تا زندگى جمعى انسان‏ها را نظم و سامان بخشيده و در پرتو حاكم شدن نظم آن را ارجمند كرد.
براى اين كه جامعه از جهت كمى و كيفى رشد نمايد نيازمند به هدف واحد و اصول و مبانى و خط مشى‏هاى واحد است تا انسان‏ها در پرتو آن در مسير واحد و در جهت هدف واحد حركت كنند و كسى در جهت خلاف آن حركت نكند و اگر كسى در مسير خلاف حركت كند او را برگردانند تا هماهنگ با ديگران حركت كند.
«كان الناس امة واحدة فبعث اللّه النبيين مبشّرين و منذرين وانزل معهم الكتاب بالحق ليحكم بين الناس فيما اختلفوا فيه(3) مردم يك گروه بودند پس خدا رسولان فرستاد كه نيكان را بشارت دهند و بدان را بترسانند و با آنان كتاب به راستى فرستاد تا تنها دين خدا به عدالت در موارد نزاع مردم حكم فرما باشد.
بنابراين پيام انبياء الهى آن است كه جامعه بشرى براى شكوفايى به هدف واحد و مشترك نيازمند است و لازمه داشتن هدف واحد اصول و مبانى واحد است و اصول و مبانى واحد ملازم با خط مشى است و با وحدت خط مشى فروع جزئى آن نيز واحد خواهد بود. وقتى همه در مسير واحد و به سمت واحدى حركت كنند هركس راه خود را مى‏رود و سرعت مستعدان و سبقت تيزهوشان موجب برخورد نخواهد بود. بر همين اساس است كه قرآن كريم دستور داد به سرعت حركت كنيد «و سارعوا الى مغفرة من ربّكم»(4) به سوى مغفرت پروردگار خود با سرعت حركت كنيد و در ميدان خيرات از يكديگر سبقت بگيريد، «فاستبقوا الخيرات.»(5)
اگر وحى و رسالت نبود جامعه نه گسترش كمّى داشت و نه رشد كيفى، اما رشد كمّى نداشت به اين دليل كه جوامع پيوسته گرفتار جنگ‏هاى خانمان سوز بود و اين جنگ و كشتار مجال رشد به جامعه نمى‏داد راه رشد كيفى نداشت به اين دليل است كه در صورت نبود وحى و رسالت، جوامع انسانى هدفى جز هدف حيوانى و تأمين لذايذ و بهره مادى نمى‏داشت و اگر هدف حيوانى باشد نتيجه آن محروميت از زندگى اصيل انسانى است. رفع اختلافات در جوامع توسط انبياء
قرآن كريم در آيات فراوانى به اين نكته مى‏پردازد كه با اختلاف جامعه از شكوفايى باز مى‏ماند و براى جلوگيرى از توقف و ركود و هدر دادن نيرو و توان بايد اختلاف و نزاع را به كنارى نهاد و با اعتصام به ريسمان الهى به رشد و شكوفايى نائل آمد. از جمله در سوره يونس فرمود:
«و ما كان الناس الّا امة واحدة فاختلفوا و لولا كلمة سبقت من ربّك لقضى بينهم فيما فيه يختلفون»(6) يعنى بشرهاى اولى زندگى ساده‏اى داشتند. زيرا آن‏ها نه وسائل صنعتى و كشتار جمعى داشتند و نه سرمايه‏هاى سنگين و علل و عوامل آشوب برانگيز ديگر، بلكه آن‏ها ساليان متمادى در يك زندگى ساده بسر مى‏بردند تا كم‏كم رشد كردند و از صنعت و سرمايه برخوردار گرديدند. پس از آن بود كه اختلاف در ميان آنان پديد آمد و وقتى اختلاف پيدا شد كتاب‏هاى آسمانى كه حاوى مجموعه قوانين و مقررات بود نازل گرديد، تا به اين اختلاف پايان دهد و به زندگى آنان نظم و سامان بخشد.
شايان توجه است كه نازل نشدن كتاب‏هاى آسمانى بر بشر اوليه به اين معنا نيست كه آن‏ها بدون حجت الهى زندگى مى‏كردند و پيامبرى در بين آنان نبود بلكه در بين آنان پيامبرى بود كه آن‏ها را هدايت مى‏كرد، از اين رو هميشه حجت الهى و پيامبر در بين مردم بود تا آن‏ها را هدايت كند گرچه كتاب مدوّنى در اختيار آنان نبود. اين نكته نيز قابل توجه است كه كتاب در اصطلاح قرآن كريم: مجموعه قوانينى است كه عقايد، احكام، حقوق، اخلاق و مسايل كيفرى و مانند آن را تبيين مى‏كند. خداوند در ميان انبياء الهى به پنج پيامبر اولوالعزم كتاب داده است و پيامبران ديگر يا با مواعظ و نصايح و بيان امور اخلاقى مردم را اداره مى‏كردند و يا حافظ شريعت يكى از انبياء اولوالعزم گذشته بودند گرچه برخى از بزرگان مانند ابونصر فارابى در كتاب (الملة) براى حضرت آدم نيز كتاب قائل بوده است.
بنابراين انسان‏ها هيچگاه بدون حجت الهى نبوده‏اند و اولين انسانى كه در روى زمين خلق شده و زندگى مى‏كرد و نسل فعلى به او ختم مى‏شود – يعنى حضرت آدم(ع) – حجت خداوند بوده است. زيرا حجت الهى پيش از خلق است «لان الحجة قبل الخلق»(7) حجت خدا قبل از خلق افراد عادى است چنانچه حجت با خلق و بعد از خلق نيز خواهد بود از برخى روايات استفاده مى‏شود كه قبل از آدم انسان‏هاى ديگرى بودند اما ظاهراً منقرض شدند و نسل كنونى بشر به حضرت آدم و حوا(ع) ختم مى‏شود و اولين سخنى كه از زمينه ثواب و گناه مطرح شد به وسيله حضرت آدم بود كه هابيل به برادر خود گفت: انى اريد ان تبوأ باثمى و اثمك فتكون من اصحاب النار و ذلك جزاء الظالمين.(8) مى‏خواهم گناه كشتن من و گناه مخالفت تو، هر دو به تو باز گردد تا تو اهل آتش جهنم شوى كه آن آتش جزاى ستمكاران است. از اين آيه استفاده مى‏شود كه هابيل سخن ثواب و گناه و آتش را از زبان پدرش حضرت آدم(ع) آموخت و با برادر خود مطرح نمود پس حجت خدا قبل از خلق افراد عادى است در سوره مبارك هود فرمود: ولوشاء ربّك لجعل الناس امة واحدة ولايزالون مختلفين(9) اگر ذات اقدس الهى مى‏خواست مردم را با اجبار و اضطرار يكسان قرار مى‏داد. ولى تكامل در آن نبود زيرا هر كس با اراده و سليقه و نظر خاص خود در اين صراط تكامل حركت نمى‏كرد بلكه با جبر در اين مسير قرار مى‏گرفت اما چون انسان‏ها با اختيار در مسير تكامل حركت مى‏كنند بين آنان اختلاف پيدا مى‏شود و چون اختلاف در بين آنان به وجود مى‏آيد ضرورت نزول كتاب مطرح مى‏شود.
بنابراين اصل اختلاف نظر، طرز تفكر و تفاوت استعدادها سهم مؤثرى در تكامل بشرى دارند اما كتاب الهى كه جامع قوانين مدنى، حقوقى و كيفرى است از طرف خدا نازل مى‏شود تا مردم به اختلاف‏ها و نزاع‏ها پايان دهند، اختلاف پسنديده و اختلاف ناپسند.
دو نوع اختلاف در بين انسان‏ها قابل مشاهده است:
1- اختلاف ممدوح و پسنديده: اختلافى كه طبيعى است و مايه تكامل انسان‏ها است، اختلافى كه از اختلاف سليقه‏ها ناشى مى‏شود و اين اختلاف قبل از علم است اما همين كه قانون آمد و واقع روشن شد آن اختلاف حل مى‏شود از اين رو انسان‏هايى كه بر اساس فطرت اوليه به قانون علاقمندند بعد از روشن شدن حق و پذيرش آن متحد شده و به اختلاف پايان مى‏دهند.
2- اختلاف ناپسند: برخى انسان‏ها بعد از روشن شدن حق با ديگران اختلاف پيدا مى‏كنند اين اختلاف مذموم و ناپسند است منشأ اين اختلاف نيز عالمان بى‏تقوا يا سياست بازان هوس هستند. كه اين اختلاف بعد از علم و آگاهى و روشن شدن حق است: «كان الناس امة واحدة فبعث اللّه النبيين مبشرين و منذرين و انزل معهم الكتاب بالحق ليحكم بين الناس فيما اختلفوا فيه و ما اختلف فيه الا الذين اوتوه من بعد ما جائتهم البينات بغياً بينهم»(10) مردم يك دسته بودند و تضادى در بين آنها وجود نداشت بتدريج جوامع و طبقات پديد آمد و اختلافات و تضادهايى در ميان آنها پيدا شد در اين حال خداى سبحان پيامبران را برانگيخت تا مردم را بشارت و بيم دهند و كتاب آسمانى كه به سوى حق دعوت مى‏كرد با آن‏ها نازل شد تا در ميان مردم در آن چه اختلاف داشتند، داورى كند افراد با ايمان در آن اختلاف نكردند تنها گروهى از كسانى كه كتاب را دريافت داشته بودند و نشانه‏هاى روشن به آن‏ها رسيده بود به خاطر انحراف از حق و ستمگرى در آن اختلاف كردند.
استاد علامه طباطبايى رضوان اللّه عليه در تفسير الميزان(11) فرمودند: اختلاف قبل از علم، اختلاف، فطرى و ضرورى و طبيعى است و سرچشمه آن اختلاف سواد انسان‏ها است كه منجر به اختلاف احساسات و ادراكات و احوال است و اين اختلاف منتهى به اختلاف اغراض و مقاصد و آمال است و اين اختلاف خود سبب اختلاف در افعال و اعمال مى‏شود و همين اختلاف است كه سرانجام آن، اختلال نظام اجتماع است و براى رفع اين اختلاف بشريت نيازمند به وحى و ره آورد انبياء است اما اختلاف ديگرى بعد از آمدن دين و كتاب پيدا مى‏شود كه اين اختلاف بعد از علم است كه آن را حاملان دين به وجود آوردند كه در واقع سرچشمه اين اختلاف بغى و ستم است نه فطرت.
گويا اختلاف ممدوح نظير اختلاف دو كفه ترازو است كه اختلاف وزن و موزون را نشان مى‏كند و تلاش اين است تا با توازن دوكفه ترازو قسط و عدالت را نشان دهد و ممكن است اختلافى بعد ازتوازن بين دو كفه با دستكارى كم فروش و مطفف پديد آيد كه ستم و تجاوز به حقوق صاحب حق است و شخص مطفف مشمول (ويل للمطففين) مى‏شود و چاه ويل را به جان مى‏خرد. و چون اختلاف در دين ريشه در بغى و ستمگرى و هوا و هوس عالمان و سياست بازان دارد، كتاب‏هايى كه در زمينه ملل و نحل نوشته شده داراى دو بخش است. يك بخش آن عهده تبيين ملل است كه انبياء از آدم(ع) تا خاتم آن را آوردند و بخش ديگر مشتمل بر نحل و متحولات است كه آگاهان جامعه و علماء سوء در برابر انبياء برساختند و علماء سوء براى اين كه در تحكيم متحولات خود موفق گردند با طاغيان عصر خود ساختند تا از آن‏ها به عنوان بازوان اجرايى خود بهره ببرند. از اين رو ملاحظه مى‏شود كه در طول تاريخ آمار متنبيان يعنى كسانى كه بدروغ ادعاى نبوت كرده‏اند كمتر از سلسله انبياء نبودند. حل اختلاف غايت و فايده بعثت انبياء
حل اختلاف مردم و ايجاد وحدت گاه به صورت فايده بر انگيختن انبياء و نزول كتاب‏هاى آسمانى مطرح مى‏شود و گاه به صورت فايده و غايت بعثت آنان و نزول كتاب‏هاى آسمانى ذكر مى‏شود.
برخى آيات قرآن به اين مسئله مى‏پردازد كه كتاب الهى براى داورى در اختلاف هاست «و ماانزلنا عليك الكتاب الّا لتبيّن لهم الذى اختلفوا فيه و هدىً و رحمة لقوم يؤمنون»(12) ما قرآن را فقط براى اين منظور نازل كرديم كه تو موارد اختلاف آن‏ها را تبيين كنى تا حق براى آن از باطل تمايز پيدا كند و به مقتضاى آيه «قد تبيّن الرشد من الغىّ»(13) هدايت از ضلالت تبيّن يابد و افراد جامعه بتوانند در بين آراء گوناگون اعتقادى، اخلاقى، اجتماعى و اقتصادى و سياسى موجود در جامعه، حق را بيابند و بگروند كه در اين صورت پيامبر بمانند قاضى عادل و معصوم و كتاب آسمانى كتاب قانون و عدالت خواهد بود و آراء مختلف بمنزله طرفين دعوا است كه گاهى هر دو حق مى‏گويند. داورى وحى به اين است كه شما مخيّر هستيد كه هر كدام را انتخاب كنيد چه هر دو مساوى باشند يا يكى افضل از ديگرى باشد و گاهى يكى حق مى‏گويد و ديگرى باطل كه در اين صورت وحى احقاق حق و ابطال باطل مى‏كند.
رسالت پيامبر اسلام(ص) نيز پايان دادن به اختلاف‏هاى قبل از علم به قرآن است اما اختلافى كه بعد از علم به قرآن پديد مى‏آيد اين اختلاف را خداى سبحان در قيامت حل مى‏كند، چنان كه فرمود: «الى اللّه مرجعكم جميعاً فينبئكم بما كنتم فيه تختلفون»(14) بازگشت همه شما به سوى خداست. سپس از آن چه در آن اختلاف مى‏كرديد به شما خبر خواهد داد.
سرّ اين كه حل اختلاف بعد از علم در قيامت خواهد بود براى آن است كه در قيامت معنى واقعى ظهور مى‏كند و هيچ مجالى براى انكار آن نيست زيرا در دنيا هر كس تلاش و كوشش مى كند تا برداشت خود را از كتاب آسمانى توجيه كند ولى در قيامت چنين نيست و اما اگر خودخواهى در بين نباشد اختلافاتى كه در دايره اسلام وجود دارد در هر عصرى با معيارهاى قرآنى قابل برطرف شدن هست از اين رو خداى سبحان تنها مرجع حلّ اختلاف را وحى الهى و پيامبر گرامى مى‏داند و مى‏فرمايد: «يا ايها الذين آمنوا اطيعوا اللّه و اطيعوا الرسول و اولى الامر منكم فان تنازعتم فى شى‏ء فردّوه الى اللّه و الرسول…»(15) اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد، اطاعت كنيد خدا را و اطاعت كنيد پيامبر خدا و اولياى امر را و هرگاه در چيزى نزاع داشتيد آن را به خدا و پيامبر بازگردانيد و از آن‏ها داورى بطلبيد. زيرا رسول اكرم(ص) قاضى عادل و معصوم است و قانون يعنى وحى الهى نيز معصوم است.
پس اختلاف‏هاى عالمانه و عامدانه درباره قرآن فقط در قيامت حل مى‏شود، زيرا در آنجا دسيسه‏هاى دشمن و وسوسه‏هاى شيطان تأثيرى نخواهد داشت و اما اختلاف مؤمنان كه از روى غرض نيست با مراجعه به وحى برطرف خواهد شد. شكوفايى جامعه در پرتو دعوت به وحدت‏
انبياء براى اين كه جامعه را در پرتو وحدت شكوفا كنند هم زمينه‏هاى پيدايش وحدت را بيان كردند و هم دعوت به وحدت نموده و از تفرقه نهى كردند. زمينه‏هاى پيدايش وحدت كه تاكنون بيان گرديد عبارت بود از:
1- ارائه هدف مشترك.
2- ارائه اصول و مبانى مشترك.
3- راهنمايى به خط مشى مشترك.
4- تعليم فروع جزئى زير پوشش خط مشى كلّى.
5 – پيروى از راهنماى واحد و رهبر مشترك.
و اما آياتى كه دعوت به وحدت و نهى از تفرقه مى‏كند عبارتند از:
الف: دعوت به وحدت با پيروى صراط مستقيم: «و انّ هذا صراطى مستقيماً فاتّبعوه و لا تتبعوا السبيل فتفرق بكم عن سبيله ذلكم وصّيكم به لعلّكم تتّقون»(16) اين راه مستقيم من است از آن پيروى كنيد و از راه‏هاى پراكنده و انحرافى پيروى نكنيد كه شما را از طريق حق دور مى‏سازد. اين چيزى است كه خداى سبحان شما را به آن سفارش مى‏كند شايد تقوا و پرهيزكارى پيشه كنيد.
وجود مبارك حضرت رسول (ص) در جمع اصحاب خود براى بيان مضمون اين آيه كريمه يك خط مستقيم بر روى زمين ترسيم كرد سپس خطوطى جزئى و فرعى از طرف راست و چپ آن رسم فرمودند، آنگاه از اصحاب پرسيدند اين نقشه چيست آن‏ها عرض كردند ما نمى‏دانيم. رسول خدا(ص) فرمود: راهى كه من آورده‏ام مانند همين راه وسط است و آن راه‏هاى چپ و راست، راه‏هاى گمراهى است.
بنابراين اگر مسلمانان خواهان فلاح ورستگارى هستند بايد از صراط مستقيم پيروى كنند و از راه‏هاى ديگر كه راه گمراهى است پيروى ننمايند.
ب: نهى از تفرقه و اختلاف: «انّ الذين فرّقوا دينهم و كانوا شيعاً لست منهم فى شى‏ء انما امرهم الى اللّه ثم ينبّئهم بما كانوا يفعلون»(17) كسانى كه آيين خود را پراكنده ساختند و به دسته‏هاى گوناگون و مذاهب مختلف تقسيم شدند، تو هبچ گونه رابطه‏اى با آن‏ها ندارى، سرو كار آنها تنها با خداست،سپس خدا آن‏ها را از آن چه انجام مى‏دهند با خبر مى‏كند.
ج: دعوت به اتحاد و بيان خط مشى و اصول آن: در سوره آل عمران خداوند طى آياتى هم مردم را به اتحاد نموده و خط مشى و اصول آن را بيان مى‏كند و هم از تفرقه و اختلاف نهى مى‏كند «واعتصموا بحبل اللّه جميعاً و لاتفرّقوا»(18) و همگى به ريسمان خدا(قرآن و اسلام و هرگونه وسيله وحدت) چنگ بزنيد و پراكنده نشويد در اين آيه هم امر به اتحاد و هم نهى از اختلاف مى‏كند تا ضرورت وحدت روشن شود.مفاد آيه آن نيست كه هر فردى از افراد جامعه لازم است مسلمان و مؤمن باشد بلكه منظور آن است كه همگان با هم مسلمان و مؤمن باشند،توضيح آن كه اگر هزار نفر در منطقه‏اى بسر مى‏برند و هر كدام مؤمن و مسلمان باشند ولى هماهنگ، مساعد، معاضد و معاون يكديگر نباشند هيچ كدام از آنان به آيه عمل نكردند و اگر همه آنان هماهنگ و معاون يكديگر باشند به آيه عمل كرده‏اند.
دستور قرآن به ايمان و شهادت به صدق ره‏آورد وحى و رسالت يك مسئله فردى است اما وقتى مى‏فرمايد: «واعتصموابحبل اللّه جميعاً و لاتفرقوا»(19) و قيد جميعاً را مى‏آورد يعنى همگان بايد چنين باشند.
قرآن كريم گاهى مى‏فرمايد: «يا ايهاالذين آمنوا اوفوا، بالعقود،(20) اى مؤمنان به پيمان‏ها و قراردادها وفا كنيد»، معناى آن اين است كه هر كس به عقد خود وفا كند و اگر هزار نفر از بازار كالا خريد مى‏كنند در اين مورد هزار عقد است و هزار وفاى به عقد را به دنبال دارد. هيچ كس ملزم به وفاى به عقد ديگرى نيست. و به طور كلى خاصيت قانون آن است كه اغلب به صورت حقيقيه بيان مى‏شود ولى در مقام عمل و امتثال به قضاياى متعدد به تعداد مكلفين انحلال مى‏يابد و گاهى مى‏فرمايد: «واعتصموابحبل اللّه جميعاً ولاتفرقوا» كه قيد «جميعاً» را بعد از دستور به اعتصام به حبل اللّه مى‏آورد يعنى تكليف و وظيفه‏اى به همه مسلمانان است كه همگان بايد در خدمت قرآن وعترت باشند، همگان از اسلام دفاع نمايند اگر قرآن چنين دستورى نمى‏داد يك انسان منزوى نيز مى‏توانست معتقد باشد كه مسلمان كاملى است در حالى كه حفظ وحدت در دين آمده و از وظائف همگان است.
قران پس از دستور به اتحاد، فضائل آن را بيان مى‏كند و مى‏فرمايد: «و اذكروا نعمة اللّه عليكم اذ كنتم اعداءً فالّف بين قلوبكم فاصبحتم بنعمته اخوانا و كنتم على شفا حفرة من النار فانقذكم منها كذلك يبيّن اللّه لكم آياته لعلّكم تهتدون»(21) نعمت بزرگ خدا را بر خود به ياد آوريد كه چگونه دشمن يكديگر بوديد و او ميان دلهاى شما الفت ايجاد كرد و به بركت نعمت او، برادر شديد. و شما بر لب حفره‏اى از آتش بوديد، خدا شما را از آن نجات داد، اين چنين، خداوند آيات خود را براى شما آشكار مى‏سازد. شايد پذيراى هدايت شويد. قضاوت عمومى و ولايت مشترك‏
قرآن در كنار دعوت به اتحاد و پرهيز از تفرقه با امر به نظارت عمومى به عنوان عامل ولايت و پيوند مشترك امر به معروف و نهى از منكر را لازم شمرده است تا با اجراى آن هم از وقوع آن از فساد و تبهكارى پيش‏گيرى گردد و هم در مقام مبارزه با فساد و تبهكارى، همه كارها براى قضا و داورى به محاكم رسمى كشانده نشده و به اجراى حدود و تعزيرات منتهى نشود از اين رو فرمود: «ولتكن منكم امة يدعون الى الخير و يأمرون بالمعروف و ينهون عن المنكر و اولئك هم المفلحون، و لاتكونوا كالذين تفرقوا و اختلفوا من بعد ماجائهم البيّنات و اولئك لهم عذاب عظيم، يوم تبيضّ وجوه وتسودّ وجوه»(22) بايد از ميان شما جمعى دعوت به نيكى و امر به معروف و نهى از منكر كنند و آنان همان رستگارانند. و مانند كسانى نباشيد كه پراكنده شدند و اختلاف كردند. آن هم پس از آن كه نشانه‏هاى روشن پروردگار به آنان رسيد و آن‏ها عذاب عظيمى دارند و آن عذاب عظيم روزى خواهد بود كه چهره‏هايى سفيد و چهره‏هايى سياه مى‏گردند. در اين آيات پس از فراخوانى به دعوت به خير و امر به معروف و نهى از منكر و نظارت عمومى، با سبك گفتارى خاصى با شديدترين لحن به خطر تفرقه و اختلاف اشاره مى‏كند. زيرا چنين مى‏گويد: بعد از روشن شدن حق و آشكار شدن مطلب اگركسى داعيه اختلاف در سر بپروراند گرفتار عذاب عظيم خواهد شد و زمان اين عذاب روزى است كه صورت گروهى سياه مى‏شود. اين يك هشدار و زنگ خطر است كه بخشى از عذاب عظيم همان روسياهى قيامت است واين روسياهى در قيامت رسوايى است انسانى كه در قيامت سيه روى باشد. نشانه سياهى درونى اوست در قيامت اگر انسانى سفيدروى باشد نشانه روسفيدى دنيا و سعادت آن‏هاست‏و اگر سيه روى باشد روسياهى درونى و رسوايى آن‏هاست.
پس از هشدار به خطر اختلاف و تفرقه وعذاب عظيم آن‏هااز قيامت براى تشكل جامعه و انسجام مطلوب آن يكى از امتيازات جامعه ايمانى را بيان مى‏كند كه اين جامعه امر به معروف و نهى ازمنكر مى‏كنند وبه خدا ايمان مى‏آورند: «كنتم خير امّة اخرجت للناس تأمرون بالمعروف و تنهون عن المنكر و تؤمنون باللّه ولو آمن اهل الكتاب لكان خيراً لهم منهم المؤمنون واكثرهم الفاسقون» (23)شما بهترين امتى بوديد كه به سود انسان‏ها آفريده شده‏اند چه اين كه امر به معروف و نهى از منكر مى‏كنيد و به خدا ايمان داريد و اكثر اهل كتاب به چنين برنامه و آيين درخشانى ايمان آورند براى آن‏ها بهتر است ولى عده كمى از آن‏ها با ايمانند و بيشتر آن‏ها فاسقند و خارج از اطاعت پروردگار.
پيامبر اسلام(ص) هنگام ورود به مدينه و قبل از ساختن مسجد و اقدام به كارهاى عمرانى به منظور تأسيس جامعه ايمانى و ايجاد همدلى در آحاد يك امت، اولين شعارش اين بود كه فرمود: «تأخوا فى اللّه اخوين اخوين»(24) يعنى همه شما دو به دو در راه خدا برادر شويد، حضرت رسول (ص) با برقرارى عقد اخوت بين مؤمنان و بين خود و وجود مبارك حضرت امير(ع) و برادرى بين اوس و خزرج. شعار اتحاد و هماهنگى را تحقق بخشيد.
اين شعار حضرت در آغاز تأسيس حكومت بود و در حجةالوداع نيز خطبه معروف به وحدت را ايراد كرد و در آن فرمود: «المسلمون اخوة تتكافا دمائهم يسعى بذمتهم ادناهم و هم يد على من سواهم»(25) يعنى مسلمانان با هم برادرند خون هايشان شبيه هم هست، خون هيچكس ارزش مندتر از خون ديگر نيست.
در سوره مباركه حجرات فرمود: «انما المؤمنون اخوة فاصلحوا بين اخويكم و اتقوا اللّه لعلكم ترحمون»(26) مؤمنان برادران يكديگرند پس دو برادر خودرا صلح و آشتى دهيد و تقواى الهى پيشه كنيد، باشد كه مشمول رحمت او شويد.
بر اساس روايتى كه پيامبر اكرم(ص) فرمود: «انا و على ابوا هذه الامه»(27) من و على پدران اين امت هستيم. پس همه مسلمانان فرزندان پيامبر و على (ع) و برادران يكديگر هستند چه اين كه قرآن همه مؤمنان را فرزندان حضرت ابراهيم خليل مى‏داند و مى‏فرمايد: «ملّة ابيكم ابراهيم هو سمّاكم المسلمين من قبل و فى هذا»(28) از آيين پدرتان ابراهيم پيروى كنيد خداوند شما را در كتاب‏هاى پيشين و اين كتاب آسمانى مسلمان ناميد.
با توجه به آيات و روايات، اولاً مسلمانان بر اساس ديانت اسلام فرزندان يك پدرند و على عليه السلام نيز نقش پيامبر است و اين سلسله نيز به ابراهيم (ع) ختم مى‏شود و آن حضرت، هم پدر انبياى ابراهيمى و هم پدر امت هاست. اهميت جامعه در اسلام‏
اسلام به جامعه برين با ديد تكريم مى‏نگرد و در ساختار آن سعى بليغ دارد اهتمام اسلام به جامعه در حدّى است كه نوع احكامش را به روال جمعى تنظيم كرده است و در هنگام تزاحم مصلحت فرد و جامعه، صلاح جامعه را بر صلاح و سود فرد مقدم داشته است، علاوه بر اين، آياتى كه در گذشته در رابطه با جامعه و لزوم وحدت و پرهيز از تفرقه و لزوم نظارت عمومى مورد بررسى قرار گرفت نيز نشانه اهتمام اسلام به جامعه است.
با يك نگاه اجمالى به مجموعه احكام اسلام معلوم مى‏شود كه روح جمعى در همه احكام و حكم اسلامى پخش است چنان كه گلاب در گل مفروش است و با گرفتن گلاب از گل، آن برگ گل فاقد منظر زيبا و بوى خوش مى‏شود اگر روح جمعى را از مسلمانان و احكام اسلامى بردارند. اين دين نيز بى‏خاصيت مى‏شود.
در مورد نماز كه كار روزانه مسلمانان است از طرفى دستور داده است كه آن را با جماعت اقامه كنند و اقل جماعت هم دو نفر است. گرچه از برخى روايات استفاده مى‏شود كه اگر كسى نباشد كه مؤمن با او نماز جماعت برگزار كند، نماز فراداى او نيز جماعت است «المؤمن وحده جماعة»(29) سرّ جماعت بودن آن است كه فرشتگان با او هستند. و از طرفى دستور مى‏دهد كه‏اين فريضه را در مسجد برگزار كنند «لاصلوة لجارالمسجد الّا فى المسجد» همسايه مسجد بايد نماز را در مسجد اقامه كند.
بر اساس اين كه اجتماع‏هاى كوچك در طول هفته به صورت يك اجتماع عمومى در شهر ظهور كند دستور برگزارى نماز جمعه را صادر كرده است و براى عظمت و اهميت نماز جمعه دو حكم فقهى بيان كرد كه اولاً تا شعاع يك فرسخ نبايد نماز جمعه ديگرى برگزار شود و ثانياً تا شعاع دو فرسخى همه كسانى كه عذرى ندارند موظف‏اند در نماز جمعه شركت نمايند.

علاوه در محدوده شهر در سال اجتماع بزرگترى شكل مى‏گيرد تا نماز عيد قربان و عيد فطر در آن برگزار گردد و براى تأمين چنين هدفى دستور داد كه به صحرا بروند تا در فضاى وسيع زير آسمان گرد آمده و يك معبود را با يك نوا و ندا پرستش نمايند و براى ظهور و حضور روح جمعى مسلمانان در سطح جهان دستور داد تا همه مردم از شهر و روستا از كشورهاى مختلف سالى يك بار در كنگره عظيم و بين المللى حج شركت كنند. مردمى كه از حضيض هر دره و فجّ عميق سر برآورده و از اوج قلّه هر كوهى سر فرود آورند و همگان در كنار كعبه، خداى يگانه و يكتا را با يك صدا و نجوا بخوانند و بخواهند.
بنابراين احكام اسلامى نظير نمازهاى جماعت، جمعه، عيد، كنگره عظيم حج، جهاد، انفاق و زكات با توجه به مصارف هشتگانه آن از احكام اجتماعى اسلام است و اين احكام و احكام اجتماعى ديگر به گونه‏اى تنظيم شده است كه جنبه زيست اجتماعى بشر تقويت شود. پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. سوره طه، آيه 64. 2. الاشارات و التنبيهات، ج 3، ص 237. 3. سوره بقره، آيه 213. 4. سوره آل عمران، آيه 133. 5. سوره بقره، آيه 148 و مائده، آيه 48. 6. سوره يونس، آيه 19. 7. اصول كافى، ج 1، ص 177. 8. سوره مائده، آيه 29. 9. سوره هود، آيه 118. 10. سوره بقره، آيه 213. 11. الميزان، ج‏2، ص 121 – 126. 12. سوره نحل، آيه 64. 13. سوره بقره، آيه 256. 14. سوره مائده، آيه 48 و انعام، آيه 164. 15. سوره نساء، آيه 59. 16. سوره انعام، آيه 153. 17. همان، آيه 159. 18. سوره آل عمران، آيه 103. 19. همان. 20. سوره مائده، آيه 1. 21. آل عمران، آيه 103. 22. سوره آل عمران، آيه 104 – 106. 23. سوره آل عمران، آيه 110. 24. السيرة النبويه ابن هشام، ج 2، ص 150. 25. بحارالانوار، ج‏67، ص 242. 26. سوره حجرات، آيه 10. 27. بحارالانوار، ج 26، ص 342. 28. سوره حج، آيه 78. 29. وسائل الشيعه، ج 5، ص 379.

/

نگاهى به رويدادها

اخبار جهان اسلام‏
طالبان مسئوليت ترور نافرجام برادر احمد شاه مسعود را بر عهده گرفت. (16/7/83)
200 اسرائيلى در انفجار يك هتل در مصر كشته يا زخمى شدند. (18/7/83)
رژيم صهيونيستى اردوگاه”جباليا” را به خاك و خون كشيد.
آيت اللّه سيستانى: انتخابات عراق بايد كاملاً سالم و آزاد برگزار شود. (20/7/83)
سربازان آمريكايى براى حمله نهايى به فلوجه سنگر گرفتند. اشغالگران با سنگر گرفتن در اطراف شهر فلوجه خود را آماده مى‏كنند تا براى كشتار مردم بى‏دفاع و بى‏گناه و دستگيرى عراقى‏هاى مبارز وارد شهر شوند. شهر فلوجه واقع در غرب بغداد در آستانه يك فاجعه انسانى قرار دارد و روحانيون شهر هشدار داده‏اند كه در صورت ورود اشغالگران اعلان جهاد خواهند كرد. (25/7/83)
آيت اللّه سيستانى و ديگر مراجع عراق سفير آمريكا را نپذيرفتند. (26/7/83)
24 نظامى صهيونيست در درگيرى با فلسطينى‏ها به هلاكت رسيدند. (27/7/83)
گذرنامه امام موسى صدر پس از 26 سال پيدا شد. (28/7/83)
دستگيرى زنان از سوى سربازان آمريكايى خشم مردم فلوجه را برانگيخت. صدها نفر از مردم خشمگين فلوجه با سردادن شعارهاى ضدآمريكايى خواستار آزادى زنانى شدند كه توسط نظاميان اشغالگر بازداشت شده‏اند. (2/8/83)
شيخ قبلان: امام موسى صدر همچنان در ليبى به سر مى‏برد. (3/8/83)
صهيونيست‏ها از زمين و هوا و دريا به غزه حمله كردند. در جريان تهاجم گسترده به خان يونس و بيت‏لاهيا 9 فلسطينى شهيد و 30 تن ديگر زخمى شدند. اين حمله كه از ديشب آغاز شده، همچنان ادامه دارد. (4/8/83)
پليس تايلند 88 مسلمان روزه دار را كشت. در درگيرى ميان نيروهاى امنيتى تايلند و تظاهر كنندگان مسلمان جنوب اين كشور، دست كم 88 تن از مسلمانان روزه دار جان باختند كه علت مرگ اكثر آنها خفگى پس از بازداشت بوده است. (6/8/83)
ياسر عرفات براى مداوا در يك بيمارستان نظامى در غرب پاريس بسترى شد و از هم اكنون بحث انتخاب جانشين براى وى در رسانه‏هاى منطقه و جهان مطرح شده است. (9/8/83)
ارتش آمريكا فلوجه را به توپ بست. (11/8/83)
شهادت طلب 16 ساله، 48 صهيونسيت را به خاك و خون كشيد.
اختلاف در دولت عراق حمله به فلوجه را عقب انداخت. (12/8/83) اخبار داخلى‏
فرمانده كل قوا: نيروى انتظامى بايد مقتدر و حامى مردم باشند. (16/7/83)
آيت اللّه هاشمى رفسنجانى: عقب نشينى از فناورى هسته‏اى ننگ پاك نشدنى است.
خاتمى: در كنار سوريه ايستاده‏ايم. (18/7/83)
رهبر انقلاب در ديدار هيأت رئيسه مجلس: مجلس بدون اتلاف وقت به حل مشكلات اصلى بپردازد. (19/7/83)
1375 استاد دانشگاه طى نامه‏اى به رؤساى جمهور و مجلس، از ادامه فعاليت‏هاى هسته‏اى ايران حمايت كردند. (20/7/83)
رهبر انقلاب: رويش نسل جوان مؤمن نمايانگر حركت رو به رشد نظام است.
گرانى و بودجه 84 در نشست مجلس و دولت بررسى شد.
بهره‏بردارى از چند كارخانه بزرگ بازيافت زباله با حضور شهردار تهران آغاز شد. (21/7/83)
دكتر خرازى: ايران هرگز در جريان گفتگو دست از غنى سازى برنمى‏دارد. (22/7/83)
رهبر انقلاب: سياست‏هاى منطقه‏اى بدون نظر ايران به جايى نمى‏رسد.
عامل جنايات پاكدشت به 15 بار قصاص محكوم شد. (23/7/83)
رئيس ستاد كل نيروهاى مسلح: توليد سوخت اتمى در ايران ده‏ها برابر ارزان‏تر از قيمت خارجى است. (25/7/83)
از سوى رئيس مجلس پيشنهاد تشكيل دادگاه ويژه براى رسيدگى به تحقيق و تفحص‏ها به آيت اللّه شاهرودى داده شد.
توزيع كالاهاى يارانه‏اى به وزارت رفاه محول مى‏شود.
ذخاير طلا و ارز ايران 15 درصد افزايش يافت. (28/7/83)
بهره‏بردارى از 13 طرح عمرانى – ترافيكى در تهران آغاز شد.
26 آبانماه، جشن خودكفايى گندم در سراسر كشور برگزار مى‏شود. (29/7/83)
پاسخ خاتمى به اروپا: از توليد سوخت اتمى نمى‏گذريم، در حالى كه اروپايى‏ها گام به گام، خواسته نهايى خود را كه تعطيل و توقف كامل برنامه اتمى ايران است، آشكار مى‏كند، رئيس جمهور آب پاكى روى دست رقباى اروپايى ريخت و اعلام كرد كه ايران تحت هيچ شرايطى از حق خود براى توليد سوخت هسته‏اى كوتاه نمى‏آيد. (30/7/83)
پيچيده‏ترين فلز اتمى در ايران توليد شده اين فلز”زيركونيوم” نام دارد و در قلب راكتور به عنوان محافظ سوخت هسته‏اى فعاليت مى‏كند.
ديدار صميمى و گفتگوى خانواده‏هاى معظم شهدا با رهبر انقلاب صورت گرفت. (4/8/83)
ايران در ساخت ميله‏هاى سوخت هسته‏اى به خودكفايى رسيد. (5/8/83)
رئيس سازمان انرژى اتمى ايران: به دانش هسته‏اى دست يافته‏ايم و راه برگشت وجود ندارد.
تأسيسات توليد آب سنگين راكتورهاى هسته‏اى توسط متخصصان داخلى در اراك راه اندازى شد. (6/8/83)
تفاهم نامه 25 ساله همكارى نفتى بين ايران و چين امضاء شد. (9/8/83)
خاتمى: بسيج بايد در همه عرصه‏ها پيشتاز باشد. (10/8/83)
طرح جامع مبارزه با دخانيات تصويب شد.
رهبر انقلاب: هيچ كس نبايد خود را طلبكار مردم بداند.
با رأى قاطع مجلس دولت به تأمين چرخه سوخت هسته‏اى ملزم شد. (11/8/83)
صدها تن از دانشجويان دانشگاه‏هاى تهران در برابر دوربين‏هاى خبرنگاران خارجى و داخلى مقابل ساختمان سازمان انرژى اتمى در تهران يك حلقه سپر انسانى تشكيل دادند و اعلام كردند براى حفظ فناورى هسته‏اى تا پاى جان ايستاده‏ايم. (12/8/83)
خاتمى: حرف‏هاى اروپائى‏ها براى ما پذيرفتنى نيست. (13/8/83)
مردم سراسر كشور در سالروز 13 آبان از آمريكا و اسرائيل ابراز تنفر كردند.(14/8/83) اخبار خارجى‏
رئيس جمهور بلاروس: آمريكا سر جاى خود بنشيند و دهانش را ببندد. (16/7/83)
انتخابات رياست جمهورى افغانستان آغاز شد. (18/7/83)
عده‏اى از افغان‏ها به تقلب گسترده در انتخابات رياست جمهورى افغانستان اعتراض كردند. عكس صف طويل رأى دهندگان افغانى در انتخابات رياست جمهورى را نشان مى‏دهد. 14 نفر از كانديداها و برخى از سازمانهاى بين‏المللى خواستار ابطال انتخابات شده‏اند، امّا دولت با اين درخواست موافقت نكرده است.
ده‏ها هزار يونانى، بوش را خطرناك‏ترين تروريست جهان خواندند. (19/7/83)
يونس قانونى: تقلب در انتخابات افغانستان از قبل سازماندهى شده است. (28/7/83)
بوش قانون مداخله در امور داخلى كره شمالى را امضاء كرد. (29/7/83)
بزرگترين پايگاه موساد در شمال عراق تأسيس شد. (2/8/83)
زلزله يك دقيقه‏اى در ژاپن با 8/6 درجه در مقياس ريشتر 18 كشته و 1500 بر جاى گذاشت.
اسناد محرمانه ذخاير نفتى روسيه به سرقت رفت. (3/8/83)
كاسترو به 10 سال حكومت دلار در اقتصاد كوبا پايان داد. (5/8/83)
رئيس دولت امارات در سن 86 سالگى درگذشت. (13/8/83)
پاورقي ها:

/

گفته‏ها و نوشته ها

در گذشت سلمان‏
صبحگاهى اميرالمؤمنين وارد مسجد شد و فرمود: در خواب پيامبر اكرم(ص) را ديدم بمن فرمود، سلمان از دنيا رفت او را غسل بدهم و كفن كنم، نماز بر بدنش بخوانم و دفن نمايم اينك من براى تجهيز سلمان عازم مدائن هستم. هنوز ظهر نشده بود برگشت، فرمود: او را دفن كردم اما بيشتر مردم اين حرف را باور نمى‏كردند تا اينكه نامه‏اى از مدائن رسيد كه سلمان در فلان روز از دنيا رفت مرد عربى آمد او را غسل داد و كفن كرد و نماز خواند و رفت همه مردم از اين جريان تعجب كردند. (دارالسلام، ج‏1، ص 62) رباخوار
پيامبر فرمودند: در شب معراج گروهى را ديدم كه جثه آنان به گونه‏اى ورم كرده كه قدرت حركت نداشتند از جبرئيل راز آن را پرسيدم. پاسخ داد اينان ربا خوارانند و با آل فرعون محشور هستند و صبح و شام آتش بر آنان زبانه مى‏كشد.
(مستدرك الوسائل، ج 13 ، ص 332 و 333) منشأ خنده در انسان‏
راوى گويد: خدمت امام محمد باقر(ع) بودم ايشان با اشاره به امام صادق(ع) او را به عنوان امام بعد از خود معرفى كردند. و فرمودند پيروان او در دنيا و آخرت پيروز و دشمنانش مغلوبند، امام صادق خنديد و صورتش قرمز شد. امام پنجم(ع) از من خواست سؤالى كنم من پرسيدم منشأ خنده در انسان كجاست؟ فرمود: عقل از قلب، حزن و اندوه از كبد، نفس از ريه و خنده از طحال برخاسته است. (بحار، ج 47، ص 15) خنده رسولخدا(ص)
امام رضا (ع) فرمودند: عربى بيابانى نزد رسول خدا مى‏آمد و چيزى به عنوان هديه تقديم مى‏كرد و همان جا مى‏گفت بهاى هديه ما را بده رسول خدا(ص) خنديد و چون غمگين مى‏شد مى‏فرمود: آن عرب بيابانى چه شد، كاش نزد ما مى‏آمد.
(بحار،ج 16،ص 259) پاداش هر روز
روزى پيامبر به طرف آسمان نگاه كرده و خنديد، شخصى علت را پرسيد؟ پيامبر فرمود: به آسمان نگاه كردم ديدم دو فرشته به زمين آمدند تا پاداش عبادت شبانه روزى بنده با ايمانى را كه هر روز در محل نماز خود مشغول است بنويسند كه او را نيافتند و در بستر بيمارى يافتند به آسمان رفته و كسب تكليف كردند خداوند فرمود: تا او در بستر بيمارى است همان پاداش را كه هر روز براى او مى‏نوشتيد بنويسيد. (بحار، ج 22، ص 83) خواب ام ايمن‏
امام صادق عليه السلام فرمودند: همسايه‏هاى ام ايمن خدمت پيامبر رسيدند و گفتند: آقا ام ايمن ديشب تا صبح نخوابيد و پيوسته گريه مى‏كرد پيغمبر از پى او فرستاد وقتى علت را جويا شد. ام ايمن گفت: خوابى ديده‏ام مى‏ترسم به زبان آورم، پيامبر فرمود: آن طور كه تو خيال كردى تعبير نمى‏شود. بگو ببينم چه بود. گفت: ديشب در خواب ديدم كه يك قسمت از بدن شما در خانه من است. فرمود: ام ايمن خوشحال باش فاطمه فرزندى مى‏آورد كه تو پرستارى او را مى‏كنى وقتى امام حسين(ع) متولد شد، پيامبر فرمودند اين تعبير و تفسير خوابى است كه ديده بودى. (دارالسلام، ج 1، ص 206) درخواست انگشتر
حضرت فاطمه از پيامبر درخواست انگشترى كرد، پيامبر فرمود وقتى نماز صبح خواندى از خداوند تقاضاى انگشترى كن، برآورده مى‏شود. حضرت زهرا(س) نيز چنين كردند و درخواست خود را ابراز نمودند صدايى شنيدند كه آنچه از من خواستى در زير جانماز است ، بلند كرد ديد انگشترى ياقوت و با ارزش است. آن را در انگشت كرد شب در خواب ديد وارد بهشت شده سه قصر ديد كه در بهشت مانند نداشتند، پرسيد اين قصرها مال كيست؟ گفتند مال فاطمه دختر پيغمبر(ص) وارد يكى از قصرها شد ديد كه در آنجا تختى است كه داراى سه پايه است پرسيد چرا سه پايه دارد اين تخت؟ گفتند: چون صاحب آن انگشترى از خداوند درخواست كرده يكى از پايه‏ها را براى او انگشتر ساخته‏اند. صبح جريان خواب خود را براى پيامبر نقل كرد: پيامبر فرمودند: دنيا مال شما نيست، آخرت متعلق به شماست. (دارالسلام، ج 1، ص 68) بخشيدن هزينه سفر حج‏
عبداللّه بن مسعود گفت: سالى در روز عرفه هنگام حج در گوشه‏اى به خواب رفتم. پس شنيدم كه گفتند امسال حج هيچ كس مقبول نيست، مگر شيخ موفق. بعد از انجام مراسم حج به ديدار شيخ موفق رفتم و گفتم چه كرده‏اى كه چنين است. گفت: من مردى كفش دوزم و درآمد سالانه خود را به سه قسم مى‏كنم. سهمى براى مخارج ضرورى و سهمى براى فقرا و يك سهم را براى حج كنار مى‏گذارم. چون تصميم به حج گرفتم همسرم كه حامله بود از خانه همسايه بوى كباب شنيد پس به خانه همسايه رفتم تا مقدارى بگيرم ولى همسايه گفت: آنچه بر من حلال است بر تو حرام است چون اين كباب از گوشت الاغى مرده از خرابه است چون ناچار بودم آن را كباب كردم پس هزينه حج خود را به او دادم. (دارالسلام، ج 1، ص 160) «هفته بسيج گرامى باد»
بسيجى عاشق قرآن و دين است‏

بسيجى رسم و آئينش همين است‏
بسيجى اهل اخلاص و عبادت‏

نمازش همچو سدّ آهنين است‏
بسيجى پيرو خط امام است‏

ولايت با تن و جانش عجين است‏
بسيجى حافظ اصل نظام است‏

چو سربازى فداكار و امين است‏
بسيجى دائماً در صحنه حاضر

به قرآنى كه آن حبل المتين است‏
بسيجى سازش و سستى ندارد

كه اين يك از صفات مؤمنين است‏
بسيجى خادم اسلام ناب است‏

عجب فخرى كه جاى آفرين است‏
(سيد محمد شاهچراغى) نداى بسيجى‏
دل بسيجى‏ام از بازى زمانه گرفت‏

به ياد غربت نامم به لب بهانه گرفت‏
فراغ روى شهيدان به دامن دردم‏

زچشم غمزده‏ام اشك دانه دانه گرفت‏
من آن بسيجى در خون نشسته عشقم‏

درخت سرخ شهادت زمن جوانه گرفت‏
من آن سپرده به دست فراغ اين دهرم‏

كه دستم از دو لب رهبرم نشانه گرفت‏
حقيقتى كه لباس جهاد بر تن داشت‏

به زعم بى‏خردان حالت فسانه گرفت‏
من آن بسيجى سنگر نشين خاموشم‏

كه صحن جبهه زتكبير من جوانه گرفت‏
منم كه پيكر بى جان به دوش مى‏بردم‏

منم كه تير ستم بر دلم كمانه گرفت‏
امام در كف خود جام زهر و من غربت‏

كدام مرد عمل بار ما به شانه گرفت‏
كجا شدند عزيزان خفته در يَمِ خون‏

دلم زغربتشان ناله شبانه گرفت‏
به پشت پرده ايثار و از نظر غافل‏

زوارثان همه، نامى به كنج خانه گرفت‏
خوشم كه عشق علىّ زمانه، عشق منست‏

كه راه فطره به درياى بى‏كرانه گرفت‏
اگرچه فيض جهادم شد افتخار اما

زبان طعنه تنم را به تازيانه گرفت‏
شنيد ناله دردم فدا و خود ناليد

زغصه، مرغ دلم جا به آشيانه گرفت‏
(محمد سعيد ثقفى(فدا)
  پاورقي ها:

/

سايه روشن عادى شدن روابط عراق با اسراييل‏

“اسراييل براى گرفتن سهم خود وارد عراق شد” اين جمله‏اى است كه “بوعز گاوون” در مقاله خود با عنوان “نيروهاى ما در عراق” در روزنامه صهيونيستى “معاريو” به چاپ رساند.
ورود رژيم اشغالگر قدس به عراق از جمله مسائلى است كه پس از دست دادن “اياد علاوى” نخست وزير موقت عراق با “سليوان شالوم” وزير امور خارجه رژيم صهيونيستى در مقر سازمان ملل متحد در نيويوك و همچنين سخنان “صلاح الشبخلى” سفير عراق در لندن مبنى بر وجود يك لابى عراقى براى عادى سازى روابط با رژيم تل‏آويو و در رأس آن هوشيار زيبارى وزير امور خارجه عراق ابعاد پيچيده‏اى به خود گرفت.
از سوى ديگر سفر “مثال الالوسى” از معاونان “احمد چلبى” به فلسطين اشغالى شايعه سفرهاى پنهانى رهبران كنگره ملى عراق به اين سرزمين را قوت بخشيد.
ناظران سياسى اين سفر را اشتباهى استراتژيك از سوى هواداران خط الالوسى مى‏دانند. اما برخى ديگر آن را جزو تلاش‏هاى مأيوسانه اين جناح براى بازگشت به قدرت پيشين خود مى‏دانند. به باور اين عده ديدار ياد شده به مثابه سنجش واكنش جناح‏هاى داخلى و منطقه‏اى و فتح بابى براى عادى سازى غير رسمى روابط ميان دو طرف است.
از سوى ديگر رژيم صهيونيستى از مدتها قبل با استفاده از شركت‏هاى بازرگانى و خدماتى از جمله شركت “سيلكوم” كه در زمينه تلفن همراه فعاليت دارد، وارد عراق شد.
در بيانيه اين شركت آمده است: هر شهروند اسراييلى از اين پس قادر است با تلفن همراه با هر نقطه از عراق تماس بگيرد.
“يعقوب ببرى” مدير كل اين شركت كه اخيراً بر سر راه اندازى خطوط جديد در عراق با مقامات اين كشور به توافق رسيده است مدتى رييس سازمان امنيت داخلى اسراييل (شاباك) بود.
از اين رو مى‏توان گفت مصافحه شالوم و علاوى كه از سوى آمريكا به اين سمت منصوب شده در واقع در راستاى روابط پنهان و آشكار ميان برخى سياستمداران عراقى و اسراييلى مى‏باشد. البته اين بدان معنا نيست كه در گذشته يعنى پيش از اشغال عراق چنين روابطى وجود نداشته است چه اينكه تنها تفاوت در افزايش آن پس از اشغال بوده كه سفر “جلال طالبانى” رهبر اتحاديه ميهنى كردستان عراق به فلسطين اشغالى در چند ماه اخير خود گواهى بر اين مدعاست. پاورقي ها:

/

گروهانهاى قدس و الگوبردارى از شيوه‏هاى رزمى حزب اللّه لبنان‏

عمليات‏هاى اخير رزمندگان گروهانهاى قدس شاخه نظامى جنبش جهاد اسلامى فلسطين در مناطق مختلف صورت گرفت اوج دقت و توان بالاى اين مبارزان مسلمان در وارد كردن ضربات سنگين به تجهيزات و امكانات نظامى دشمن صهيونيستى را به اثبات رساند امرى كه در تصاوير عمليات‏هاى رفح و خانيونس مشاهده شد.
در اين زمينه روزنامه الانتقاد گفت و گويى را با ابواحمد عزالدين از فرماندهان قدس ترتيب داد تا از وى درباره پيشرفت‏هاى حاصله در بمب‏ها و موشك‏هاى دست ساز اين گروهانها كه موازنه وحشت و بازدارنگى را در سرزمين‏هاى اشغالى بوجود آورده‏اند، سؤال كند.
ابواحمد در اين باره گفت: گروههاى مقاومت فلسطين توانستند به رغم محاصره شديد مناطق فلسطينى نشين توسط نيروهاى اشغالگر كه ورود هرگونه مواد منفجره و تجهيزات آن را دشوار كرده بود، امكانات رزمى، مهمات و تجهيزات خود را امروزينه ساخته و عملكرد آن را بهبود بخشند. فكر رزمندگان هرگز از خلاقيت و ابتكار براى مقابله با تلاش‏هاى دشمن و غلبه بر آن باز نايستاد و آنها به اذن پروردگار به ابداع شيوه‏هاى جديد و ساخت بمب‏ها و موشك‏هاى ويران كننده‏تر و قوى‏تر براى نابود كردن ماشين جنگى صهيونيست‏ها ادامه دادند. در اين ميان بمب و قرار دادن آن در نقطه مناسب نقش بسزايى در مبارزه دارد. رزمندگان پس از آنكه مشاهده كردند نيروهاى دشمن براى خنثى كردن بمب‏هاى آنها از لودرها و بولدوزرهاى غول پيكر استفاده مى‏كنند به استفاده از بمب‏هاى هوشمند روى آوردند تا بدين ترتيب موفق به شكار تجهيزات اشغالگران شوند. بهترين دليل در اين زمينه بمب گذارى در نزديكى گذرگاه نظامى صوفا واقع در شرق شهر رفح بود كه طى آن بيش از يك بمب كار گذاشته شد بدين شكل كه پس از انفجار عمومى بمب اول خودروى دشمن را متوقف و سپس بمب دوم منفجر شد از اين رو خودرو بطور كامل منهدم گرديد.
همچنين گروهان‏هاى قدس با همين شيوه موفق به انهدام يك دستگاه جيپ حامل يكى از فرماندهان بلندپايه ارتش اشغالگر در نزديكى شهرك موراج واقع در جنوب شهر خانيونس شدند. البته دشمن تلاش كرد زيان‏هاى سنگين وارده به خود را پنهان كند. امّا رزمندگان فلسطينى با استفاده از تجربه ديدارى حزب اللّه يعنى فيلمبردارى از عمليات اين توطئه را خنثى كرده و ميزان خسارات و تلفات وارده به دشمن را برملا سازند. امرى كه تأثير مثبت بسزايى بر روحيه مردم فلسطين گذاشت و صهيونيست‏ها را در حالتى از يأس و نااميدى فرو برد.
از سوى ديگر بمب هاى ساخته شده توسط واحد مهندسى گروهانهاى قدس كه در حى الزيتون واقع در شهر غزه بر سر راه يك دستگاه خودروى نظامى رژيم اشغالگر قدس منفجر شد و جان 6 نظامى صهيونيست را گرفت. هر يك بين 20 تا 50 و گاهى 100 كيلوگرم وزن دارد. مجاهدان پيوسته در انديشه بهتر كردن مهمات و تسليحات خود هستند و هرگز به اين ميزان بسنده نمى‏كنند يكى از اين اقدامات تلاش براى ساخت بمب‏هاى كوچكتر امّا با قدرت انفجار بسيار بالاست. در همين راستا رزمندگان مقاومت با منفجر كردن يك دستگاه نفربر صهيونيستى در شهر رفح 5 نظامى اشغالگر را به هلاكت رسانده و چند نفر ديگر را زخمى كردند.
  پاورقي ها:

/

موشك شهاب در برابر موشك حيتس‏

 
مدتهاست كه بحث و جدل در محافل مختلف سياسى و امنيتى منطقه و جهان بر سر حمله رژيم صهيونيستى به تأسيسات اتمى ايران جريان دارد. اين در حالى است كه ايران بارها هشدار داده كه در صورت وقوع چنين مسأله‏اى نقاط مختلف اسرائيل به ويژه تأسيسات اتمى ديمونا را مورد حمله موشكى قرار خواهد داد.
در مقابل رژيم اشغالگر قدس نيز بر ضرورت نابودى رآكتورها و تأسيسات اتمى ايران پيش از سال 2007 يا 2008 ميلادى يعنى پيش از دستيابى به سلاح اتمى تأكيد كرده و براى مقابله با موشك‏هاى شهاب ايران نيز موشك‏هاى حيتس را به صحنه آورده است.
موشك حيتس در اصل نسخه مشابه پاتريوت موشك‏هاى ضد موشك پاتريوت آمريكاست كه براى مقابله با موشك‏هاى شهاب 3 ايران تدارك ديده شده، زيرا موشك شهاب 3 بيش از 1200 كيلومتر برد دارد در حالى كه فاصله فلسطين اشغالى با ايران تنها 965 كيلومتر است.
ايران خاطره بمباران تأسيسات اتمى “تموز” عراق در سال 1981 ميلادى توسط رژيم صهيونيستى را در ذهن دارد و مى‏داند كه اين رژيم اجازه نمى‏دهد هيچ كشورى در منطقه خاورميانه سلاح اتمى داشته باشد. زيرا در صورت دستيابى يكى از اين كشورها به ويژه ايران به بمب اتمى تل‏آويو نه تنها موجوديت خود را در خطر مى‏بيند بلكه بايد راهبردهاى سياسى و نظامى و حتى بسيارى از برنامه‏هاى نظامى خود را تغيير دهد.
بنابر گزارش‏هاى رسيده از جنوب لبنان، رژيم صهيونيستى موشك‏هاى ضد موشك خود را در منطقه الجليل عليا و موشك‏هاى بالستيك را همراه با نيروهاى نظامى در شمال فلسطين اشغالى مستقر كرده تا در صورت حمله به تأسيسات اتمى بوشهر با حملات احتمالى حزب اللّه لبنان به مقابله بپردازد.
همچنين گزارش‏ها حاكى از آن است كه حمله به تأسيسات اتمى ايران از طريق يكى از پايگاههاى اسراييل مستقر در شمال عراق كه عراقى‏ها منكر وجود آن هستند، انجام مى‏شود. از اين رو ايران نگران است كه هواپيماهاى جنگى رژيم اشغالگر قدس با پرواز از خاك عراق تأسيسات اتمى بوشهر را هدف قرار دهند.
از سوى ديگر واشنگتن به عنوان حامى اصلى رژيم صهيونيستى مى‏كوشد ازتمام ابزارهاى ديپلماتيك و سياسى براى وادار كردن ايران به توقف برنامه‏هاى هسته‏اى خود بهره بردارى كند كه اين امر موضوع پرونده اتمى ايران را پيچيده‏تر كرده است.
در اوايل دهه 90 قرن بيستم يكى از ديپلمات‏هاى عربستان گفت كه كشورش به رغم پايان جنگ عراق با ايران همچنان عراق را قدرتى بزرگ عليه اسراييل مى‏بيند. البته در آن زمان رياض اين سخنان را تكذيب كرد، اما ديرى نپاييد كه جهان نيروهاى عراق را بر صفحه تلويزيون مشاهده كرد كه پس از اشغال دوست قديمى خود كويت وارد شهر “خنجى” عربستان شدند.
در اين ميان ايران نيز كه از حاميان سرسخت مبارزان فلسطينى، حزب اللّه لبنان و دولت سوريه به شمار مى‏رود با توجه به موشك‏ها و برنامه‏هاى اتمى خود، خطرى براى رژيم صهيونيستى به شمار مى‏رود گرچه هيچ سخنى به طور رسمى از سوى مقامات ايران در زمينه دستيابى به سلاح‏هاى هسته‏اى مطرح نشده است.
كشورهاى منطقه مى‏دانند كه تبليغات رژيم صهيونيستى عليه ايران بهانه‏اى بيش نيست. گرچه ايران تهديد كرده كه در صورت حمله تل‏آويو به تأسيسات اتمى بوشهر اين رژيم را مورد حمله قرار خواهد داد اما واقعيت آن است كه اگر قرار بر نگرانى باشد اين كشورهاى مجاور ايران هستند كه بايد از زرادخانه اتمى ايران احساس نگرانى كنند و گرنه حتى احتمال اينكه ايران زرادخانه نظامى خود را براى حمله به اسراييل در اختيار گروههاى مدافع خود قرار دهد نيز كاملاً بعيد است. امرى كه تبليغاتى بودن و كذب ادعاهاى تل‏آويو درباره خطر اتمى و موشكى ايران را نشان مى‏دهد. اين تبليغات در اصل براى آن است كه كشورهاى اطراف وارد مسابقه تسليحاتى شده و به اين ترتيب كارخانجات اسلحه سازى جهان كه عمدتاً يهودى هستند سود سرشارى را وارد جيب‏هاى بزرگ خود نمايند.
  پاورقي ها:

/

زلزله، پيامها و عبرتها

«و لنبلونّكم بشى‏ءٍ من الخوف و الجوع و نقص من الاموال و الانفس و الثمرات»(1)
(و قطعاً شما را با چيزى از ترس، گرسنگى و كاهش در مالها و جانها و ميوه‏ها آزمايش مى‏كنيم.)

زلزله شديد و جانكاه شهر بم يكى از بزرگترين و شديدترين زلزله‏هاى قرن اخير بود كه خبر آن تمام نفس‏ها را در سينه حبس كرد و ناخودآگاه كلمه طيبه «لااله الا اللّه» را بر زبان هر انسان مؤمنى جارى ساخت و همه را به تفكر واداشت و به دنبال آن زلزله‏هاى مختلفى در نقاط گوناگون بوقوع پيوست.
اگرچه اين واقعه تأسف بار و حزن آور شوك عظيمى بر تمام انسانها وارد كرد، ولى درسهاى زيادى به همراه داشت كه موجب تنبّه همه انسانها بخصوص مؤمنان خداترس خواهد گرديد.
چه خوب است پس از گذشت مدتها از اين حادثه دردناك، مرورى بر پيامهاى ماندگار آن داشته باشيم و اين درسها را براى هميشه در خاطرمان ثبت كرده و راهگشاى آينده‏مان قرار دهيم انشاء اللّه.
1- «اذا زلزلت الارض زلزالها»(2) اولين پيام، هشدار به كسانى است كه روز قيامت و حساب و كتاب آن را انكار مى‏كنند؛ وقتى در مدتى اندك، در يك نقطه از زمين، زلزله‏اى تمام شهر را به يك‏باره و در عرض چند ثانيه خراب و ويران كرد، آيا جايى براى ترديد و انكار نسبت به زلزله قيامت مى‏ماند؟!
2- «اينما تكونوا يدرككم الموت و لو كنتم فى بروج مشيّدة»(3)
در اين حادثه اسف بار تمام ساختمانها تخريب شد مگر برخى ساختمانهايى كه محكم ساخته شده بود و حتى ساختمانهاى محكم نيز خراب شد و تقدير الهى به سراغ همه رفت!! اما اگر قلب انسانها مملو از نور ايمان و محكم به اعتقاد صحيح باشد، با هيچ حادثه‏اى متزلزل نخواهد شد.
3- تصاوير زلزله حكايت از اين داشت كه هر كس در آن لحظه، در هر حالتى بوده، به همان حالت از دنيا رفته و حتى شدت زلزله اجازه نداده است كه افراد خواب، بيدار شوند و مادر بيدار، طفل خود را در آغوش گيرد و يا سجده كنندگان از سجده برخيزند.«فاعتبروا يا اولى الابصار»(4)
4- كسانى كه مال و ثروت و مقام داشتند هم، به يكباره زير خروارها خاك، به ديدار حق شتافتند و اين درسى است براى آنها كه به مال و ثروت و مقام مى‏بالند و آن را موجب تفاخر مى‏دانند.«اعلموا انما الحيوة الدنيا لعب و لهو و زينة و تفاخر بينكم و تكاثر فى الاموال و الاولاد»(5)
5 – انسانهاى صالحى بودند كه در اين حادثه جان سالم به در بردند؛ همانطور كه بسيارى نيز به ديدار معبود شتافتند. آنهايى كه قلبشان پر از نور ايمان بود، اعمال صالح انجام داده بودند و تكاليف الهى را بنحو احسن بجاى آورده بودند با كسانى كه اينگونه نبودند به يك صورت دفن شدند، ولى قرآن جايگاه گروه اول را بهشت برين و همنشين مقربين درگاه الهى ذكر مى‏كند و مى‏فرمايد: «فاما الذين آمنوا و عملوا الصالحات فهم فى روضة يحبرون»(6)
6- آنهايى كه بدنبال مال و ثروت و مكنت و مقام بودند، با آنهايى كه به دنبال كسب علم و دانش و ايمان و انجام كارهاى خير بودند، به يك نحو رفتند. اما ثروت و مقام در يك لحظه از بين رفت و صاحبان آن هيچ‏چيز با خود نبردند بخلاف گروه دوم. چرا كه آنچه در قيامت به كار مى‏آيد قلب سليم و عمل صالح است. «يوم لاينفع مال و لا بنون الا من اتى اللّه بقلب سليم»(7)
7- «و ما تدرى نفس باىّ ارضٍ تموت»(8) بعضى از كسانى كه تقدير بر بسته شدن دفتر عمرشان بود در آن شب به بم رفتند و بسيارى كه تقدير بر باقى بودن عمرشان بود به هر نحو از شهر خارج شدند و يا از زير سقف‏ها به بيرون رانده شدند و يا با وسايلى ساده و كم اهمّيت در زير آوارها زنده ماندند!!
8 – اگر تقدير الهى بر ادامه زندگى فردى قرار بگيرد پيرزن 90 ساله و نيز كودك چندماهه را بعد از چند روز زنده از زير خروارها خاك نجات مى‏دهد، و در غير اينصورت، حتى كسانى كه به زور و بازوى خود مطمئن هستند نيز نمى‏توانند از تقدير الهى فرار كنند. «و لكل امّة اجل فاذا جاء اجلهم لا يستأخرون ساعه و لايستقدمون»(9)
9- «و ما تدرى نفس ماذا تكسب غدا»(10) آيا مردم بم كه شب در خانه‏هاى خود آرميدند، تصور مى‏كردند كه ديگر برنخواهند خاست ،و امشب آخرين شب عمرشان است؛ و آيا ما به ادامه حتى چند لحظه ديگر از زندگى خود مطمئن هستيم؟! هر لحظه احتمال مرگ براى انسان وجود دارد، پس بايد آماده شد؟!
10- يكى ديگر از درسهاى اين حادثه اين است كه فرمايش گهربار رسول گرامى اسلام(صلى اللّه عليه و آله) را كه مى‏فرمايند: «حاسبوا انفسكم قبل ان تحاسبوا»(11)، نصب‏العين قرار داده و هر شب قدرى به حساب اعمال و رفتار و كردار خود فكر كرده و حقوق ديگران را ادا كنيم كه به هيچ‏وجه حق‏الناس بخشيده نمى‏شود. ممكن است بخوابيم و ديگر فرصتى براى اين كار نيابيم!!
11- اگرچه اين حادثه دردناك بود، اما صبر بازماندگان بر اين مصيبت امتحان بزرگى بود كه قطعاً اجر و پاداش فراوان و بشارت الهى را در پى خواهد داشت كه قرآن مى‏فرمايد: «و بشر الصابرين الذين اذا اصابتهم مصيبه…»(12)
12- امتحان ديگر ايثار مردم از جان و مال و خون خود براى كمك به آسيب ديدگان بود، آنهايى كه در اين امتحان موفق شدند، اجر دنيوى و اخروى نصيبشان خواهد شد. قرآن اينچنين مى‏فرمايد: «و يؤثرون على انفسهم و لو كان بهم خصاصه و من يوق شحّ نفسه فاولئك هم المفلحون»(13)
13- بعضى از افراد به محض اطلاع از اين خبر، خود را به بم رساندند تا مرحمى بر دل مصيبت ديدگان و بازماندگان حادثه باشند كه اميرالمؤمنين(عليه السلام) مى‏فرمايد: «و من كفّارات الذنوب العظام اغاثة الملهوف و التنفيس عن المكروب»(14)
14- عده‏اى نيز به عيادت مجروحان حادثه رفتند و از آنها دلجويى كردند كه امام على(عليه السلام) مى‏فرمايد: «احسن الحسنات عيادة المريض و أمرنا رسول اللّه (صلى اللّه عليه و آله) عيادة المريض»(15)
15- و عده‏اى ديگر در اين حادثه، وقت خود را وقف كردند، تا مردم را براى كمك به مصيبت زدگان تشويق كنند. كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله) مى‏فرمايد: «من مشى فى حاجة أخيه ساعة من ليل أو نهار قضاها أو لم يقضها كان خير له من اعتكاف شهرين»(16)
16- برخى نيز با اعلام آمادگى براى برعهده گرفتن سرپستى كودكانى كه در اين حادثه يتيم شده‏اند، توشه‏اى براى آخرت خود ذخيره نمودند كه اميرالمؤمنين (عليه السلام) در آخرين لحظات عمر مباركشان اينچنين وصيت نمودند: «اللّه اللّه فى الايتام فلا تغبّوا افواههم و لا يضيعوا بحضرتكم»(17)
و همچنين از وجود مقدس رسول گرامى اسلام (صلّى اللّه عليه و آله) روايت شده كه: «احب بيوتكم الى اللّه بيت فيه يتيم مكرّم»(18)
17- با دقت در آيات قرآن به اين نكته مى‏رسيم كه جدا از عوامل طبيعى و فيزيكى زلزله، بايد به عوامل اعتقادى، اخلاقى و اجتماعى آن نيز توجه كنيم و ببينيم كدام رفتار و چه اخلاقى باعث مى‏شود اينگونه مصيبت‏ها بر يك جامعه وارد آيد. قرآن مى‏فرمايد: «و ما اصابكم من مصيبة فبما كسبت ايديكم و يعفوا عن كثير»(19)
18- ايمان به تقدير الهى چه در مصيبت‏ها و چه در شادى‏ها انسان را از تكبّر و فخر فروشى نسبت به ديگران باز مى‏دارد، چون كه مى‏داند آنچه اتفاق افتاده است خواست خدا بوده و بنابراين نبايد براى داشته‏هاى خود، زياد خوشحال و مغرور باشد و در مقابل آنچه از دست مى‏دهد نگرانى شديد و دلتنگى و افسردگى نشان دهد. «ما أصاب من مصيبة فى الارض و لا فى انفسكم الّا فى كتاب من قبل أن نبرأها…لكيلا تأسوا على مافاتكم و لاتفرحوا بما آتيكم و اللّه لا يحب كل مختال فخور»(20)
19- در اين حادثه، حساب مسئولينى نيز كه به وظيفه خود عمل كردند، از آنان كه احياناً خدمتگذارى را با مسائل سياسى و هياهوى انتخاباتى، جابجا كردند، مشخص گرديد! و به فرموده اميرالمؤمنين (عليه السلام) «فى تقلّب الاحوال علم جواهر الرجال»(21)
20- و يك بار ديگر مردم، خدمتگذاران حقيقى و دلسوز خويش را باز شناختند، و جلوه‏هاى مردمى حكومت اسلامى را با حضور مكرّر و بى تكلّف مقام معظم رهبرى در كنار مصيبت ديدگان، به جهانيان نشان داده شد.
خلاصه آنكه آزمونى الهى برگزار شد و همگان چه مصيبت ديدگان و چه مردم مناطق ديگر و چه مسئولين، مورد امتحان و آزمايش قرار گرفتند. اميد آنكه درسهاى اين حادثه را بياموزيم و تجربه‏ها و عبرت‏هاى آن را چراغ آينده خويش سازيم؛ چرا كه هر كس امر تجربه شده‏اى را دوباره به تجربه بنشيند، نتيجه آن جز پشيمانى نخواهد بود. «من جرّب المجرّب حلّت به النّدامه». پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. سوره بقره، آيه 155. 2. سوره زلزله آيه 1 «هنگامى كه زمين شديداً به لرزه درآيد.» 3. سوره نساء، آيه 78«هر جا باشيد مرگ شما را در مى‏يابد ؛ هر چند در برجهاى محكم باشيد». 4. سوره حشر، آيه 2 «پس اى هوشياران عالم از اين حادثه پند و عبرت گيريد.» 5. سوره حديد، آيه 20 «بدانيد زندگى دنيا تنها بازى و سرگرمى و تجمل پرستى و فخر فروشى در ميان شما و افزون‏طلبى در اموال و فرزندان است، همانند بارانى كه محصولش كشاورزان را در شگفتى فرو مى‏برد، سپس خشك مى‏شود به گونه‏اى كه آن را زرد رنگ مى‏بينى، سپس تبديل به كاه مى‏شود…» 6. سوره روم، آيه 15،«آنان كه ايمان آورده و عمل صالح انجام دادند در باغى از بهشت شاد و مسرور خواهند بود.». 7. سوره شعراء، آيه 88، 89،«روزى كه مال و فرزندان سودى نمى‏بخشد، مگر كسى كه با قلب سليم به پيشگاه خدا آيد.». 8. سوره لقمان، آيه 34،«هيچ كس نمى‏داند كه به كدام سرزمين مرگش فرا مى‏رسد.» 9. سوره اعراف، آيه 34،«و براى هر قوم و جمعيتى زمان و سرآمد معينى است و هنگامى كه سرآمد آنها فرا رسد، نه ساعتى از آن تأخير مى‏كند و نه بر آن پيشى مى‏گيرد.» 10. سوره لقمان، آيه 34،«و هيچ كس نمى‏داند كه فردا چه خواهد كرد.» 11. بحارالانوار، ج 7، چاپ بيروت، ص 73 «به حساب (اعمال) خودتان برسيد قبل از اينكه (روز قيامت) به حسابتان برسند.» 12. سوره بقره، آيه 156 و 155،«و بشارت باد بر صبر كنندگان، آن كسانى كه چون به حادثه سخت و ناگوار دچار مى‏شوند (صبورى پيشه مى‏كنند).» 13. سوره حشر، آيه 9،«كسانى كه ايثار كرده و ديگران را بر خود مقدم مى‏دارند، هر چند خودشان بسيار نيازمند باشند، و كسانى كه از بخل و حرص خويش باز داشته شده‏اند، رستگارانند.» 14. نهج البلاغه، حكمت 24« از كفاره گناهان بزرگ، به فرياد مردم رسيدن و آرام كردن مصيبت ديدگان است.» 15. الحكم الزاهره، ج 2، ص 322، «بهترين حسنات عيادت مريض است و اين كار مورد امر و سفارش است.» 16. همان، ص 321، «رسول خدا(صلى اللّه عليه و آله) مى‏فرمايد:«كسى كه ساعتى از شب و روز را براى برآوردن حاجت برادر مؤمنش قرار دهد (و وقتش را صرف حاجت او كند) خواه بتواند آن نياز را بر طرف كند يا نتواند، (اين صرف وقت) از اعتكاف دو ماه بهتر است.» 17. نهج البلاغه، نامه 47، «خدا را خدا را درباره يتيمان، نكند آنان گاهى سير و گاهى گرسنه بمانند و حقوقشان ضايع گردد.» 18. الحكم الزاهره، ص 324، «بهترين خانه‏هاى شما نزد خدا، خانه‏اى است كه در آن يتيمى گرامى داشته (و سرپرستى) شود.» 19. سوره شورى، آيه 30،«و آنچه از رنج و مصيبت‏ها به شما مى‏رسد همه بواسطه اعمال خود شماست، در حالى‏كه خدا بسيارى از شما را مورد بخشش خود قرار مى‏دهد.» 20. سوره حديد، آيه 22 و 23،«هيچ رنج و مصيبتى نيست كه در زمين (از قحطى و آفت و بلاهاى طبيعى) يا از نفستان به شما برسد مگر اينكه در لوح محفوظ ثبت شده است… هرگز بر آنچه كه از دست شما رفته است دلتنگ نشويد و بر آنچه كه به شما مى‏رسد شاد نشويد كه خدا هيچ متكبر و افتخار كننده خودستايى را دوست ندارد.». 21. نهج البلاغه، حكمت 217، «در دگرگونى روزگار، گوهر شخصيت مردان شناخته مى‏شود.»

/

سخنان معصومين‏

از چه كسى سخن بشنويم؟ رسولخدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم:
«ما انفق مؤمنٌ من نفقةٍ هى احبّ الى اللّه عزّ و جلّ من قول الحق فى الرضا و الغضب».
(خصال صدوق، ص 49)
هيچ مؤمنى نمى‏بخشد چيزى را كه بهتر باشد نزد خداوند از سخن حق گفتن در حال خشنودى و غضب. رسولخدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم:
«لمقام احدكم فى الدّنيا يتكلّم بحقٍ يردّ به باطلاً او ينصر به حقاً افضل من هجرةٍ معى».
(كنزالعمّال، ج‏3،ص 80)
درنگ و ماندن هر يك از شما در دنيا، در صورتى كه سخن حقى بگويد كه باطلى را از ميان بردارد، يا حقّى را استيفا كند از هجرت در معيّت من بهتر است. امام على عليه السلام:
«الا أنبّئكم بالعالم كلّ العالم؟ من لم يزيّن لعباد اللّه معاصى اللّه، و لم يؤمنهم مكر اللّه و لم يؤيسهم من روحه».
(نهج السعاده، ج 3، ص 133)
آيا دانشمند حقيقى را به شما معرّفى نكنم؟ او كسى است كه گناهان را براى بندگان خدا نيارايد و آنها را از مكر الهى ايمن ندارد و از رحمتش نااميد نگرداند. امام على عليه السلام:
«استصبحوا من شعلة واعظٍ متعظٍ و اقبلوا نصيحة ناصحٍ متيقّظ وقفوا عندما افادكم من التعليم».
(غررالحكم، ج‏1، ص 136)
روشنى را از زبانه چراغ آن واعظى طلبيد كه پند خود به كار بندد و به نصحيت ناصحى روى آوريد كه ديده وراست، و هرجا كه تعليم سودتان مى‏رساند، درنگ كنيد. امام على عليه السلام:
«لا تَقُل ما لا تَعلَم بَل لاتَقُل ما تَعلَمُ».
(نهج البلاغه، حكمت 382)
آنچه نمى‏دانى مگو، بلكه همه آنچه را هم كه مى‏دانى مگو. امام على عليه السلام:
«غَشَّكَ مَن اَرضاكَ بِالباطِلِ وَ اَغراكَ بِالمَلاهى وَ الهَزلِ».
(غررالحكم، ص 508)
كسى كه تو را به مطالب باطل خشنود سازد، و به بازيها و مسخرگيها فريب دهد حقايق را از تو پنهان داشته و درباره‏ات خيانت كرده است. امام على عليه السلام:
«مَن تَرَكَ الاِستِماعَ مِن ذَوِى العُقُولِ ماتَ عَقلُهُ».
(بحار، ج 1، ص 53)
آن كس كه گفتار حكيمانه خردمندان را نشنود(و كسب فيض ننمايد) رفته رفته عقلش مى‏ميرد. امام على عليه السلام:
«لا تتكلّمنّ اذالم تجد للكلام موقعاً».
(غررالحكم)
هرگاه زمينه‏اى براى سخن نيافتى، سخن مگوى. امام سجّاد عليه السلام:
«القول الحسن يثرى المال و ينمّى الرّزق و ينسى‏ء فى الاجل و يحبّب الى الاهل و يدخل الجنّة».
(امالى صدوق، ص 12)
گفتار نيك دارايى را زياد مى‏كند، روزى را رشد مى‏دهد و اجل را به تأخير مى‏اندازد و انسان را نزد خانواده محبوب مى‏گرداند و (شخص را) وارد بهشت مى‏كند. امام جواد عليه السلام:
«مَن اَصغى اِلى ناطِقٍ فَقَد عَبَدَهُ فَاِن كانَ النّاطِقُ عَنِ اللّهِ فَقَد عَبَدَاللّهَ وَ اِن كانَ النّاطِقُ يَنطِقُ عَن لِسانِ اِبليسَ فَقَد عَبَدَ ابليس».
(تحف العقول، ص 456)
كسى كه به سخن گوينده‏اى گوش فرا دارد با اين عمل وى را بندگى كرده است. اگر گوينده سخن از خدا مى‏گويد، او خدا را بندگى كرده و اگر از زبان شيطان و افكار شيطانى سخن مى‏گويد، شيطان را بندگى نموده است.

پاورقي ها:

/

بيشترين مردم گمراهند

«و إن تطع أكثر من فى الأرض يضلّوك عن سبيل الله إن يتبعون إلا الظن و إن هم إلا يخرصون». (سوره انعام، آيه 116)
اگر از بيشتر كسانى كه در زمين هستند پيروى كنى، تو را از راه خدا برمى گردانند زيرا آنها تنها از گمان پيروى مى‏كنند و بيهوده‏بافند.

خرص: در لغت به معناى دروغ و يا تخمين و حدس آمده است. و چنين مى‏رساند كه بيشتر مردم دنيا گمراهند زيرا مسائل و أحكام دين را بيشتر با گمان و حدس مى‏تراشند در حالى كه امور دينى و تشريعات الهى بايد با تكيه به علم و يقين به دست آورد. از اين رو است كه بيشتر جاهلان كه در امور دينى نظر مى‏دهند، مايه گمراهى و ضلالت ديگران مى‏شوند.
خداوند در اين آيه كريمه پيامبر اكرم را مورد خطاب قرار مى‏دهد و به او مى‏فهماند كه اگر گوش به حرف بيشتر مردم بدهى تو را از راه حق منحرف مى‏سازند.
علتش هم اين است كه آنها با توسل به گمان‏هاى از پيش خود ساخته و حدس و تخمين، مى‏خواهند پى به حقائق ببرند و اين گمان‏هاى آلوده به هوا و هوس بى گمان انسان را به ضلالت و كژروى مى‏كشاند و از راه راست و صراط حق منحرف مى‏سازد.
تُطع: اطاعت به معناى پيروى كردن و امتثال امر نمودن است. البته روشن است كه خطاب متوجه به رسول اكرم است ولى در حقيقت خداوند امت او را مورد خطاب قراردهد زيرا رسول اكرم هرگز و تحت هيچ شرايطى پيروى از منحرفان نمى‏كند و او جز راه راست نمى رود و جز وحى بر زبانش جارى نمى‏شود. پس هرچند خطاب به پيامبر شده است ولى در اصل خطاب به پيروان آن حضرت است در تمام زمانها و مكانها.
حال بايد ديد چگونه ممكن است چنين افراد آلوده و گمراهى مردم را به سوى خود سوق مى دهند و آنان را به گمراهى مى‏كشانند ؟ اطاعت در حقيقت نياز به دو عامل مؤثر دارد: يكى اينكه مطيع، طرف مقابل (مطاع) را لايق و شايسته اطاعت بداند و ديگر اينكه مطيع از نظر علمى در مقام پائين تر قرار بگيرد. خوب دقت كنيد چه بسا يك فرد جاهل و نادانى كه همگان به جهالت و نادانى او اطمينان دارند، مردم را به امرى دعوت كند يا از امرى نهى كند، قطعا هيچ كس او را جابت نمى‏كند و براى سخنش ارزشى قائل نمى‏شود اما اگر همين آدم در ميان افرادى جاهل تر از خود برود و يا اينكه خود را به صورت عالم و دانا درآورد، امكان اطاعت ديگران بسيار زياد خواهد بود ولذا براى عامه مردم بسيار دشوار است كه بتوانند خوب را از بد و منحرف را از مستقيم تشخيص دهند خصوصا كه افراد منحرف به آسانى خود را ملبس به لباس اهل علم مى‏كنند و ملت بيچاره را مورد گمراهى قرار مى‏دهند و از راه خدا دور مى‏سازند.
مطلب ديگرى كه از آيه استفاده مى‏شود اين است كه بيشتر دعوت كنندگان، مردم را به سوى انحراف و كژرهى دعوت مى‏كنند و اين نيز قابل توجه است كه افراد اندكى در روى زمين وجود دارند كه واقعا براى خدا و به سوى خدا، مردم را دعوت مى‏كنند.
البته در شأن نزول آيه گفته شده است كه كفار، مسلمانان را فريب مى‏دادند و مى‏گفتند: چگونه شما حيوانى را كه خود سر مى‏بريد وكشيد، مى‏خوريد ولى حيوانى را كه خدا كشته است (كه همان ميته و مردار مى‏باشد) خوريد و از اين راه برخى ساده لوحان را از راه منحرف مى‏كردند يا لا اقل آنها را به شك و ترديد مى‏انداختند و لذا در ادامه آيه آمده است: «فكلوا مما ذكر اسم الله عليه ان كنتم بآياته مؤمنين» اگر به آيات خدا ايمان داريد پس بخوريد از آنچه نام خدا بر آن برده مى‏شود يعنى حيوانى را كه مى‏خواهيد ذبح كنيد، با نام خدا آن را ذبح كنيد تا حلال شود. به هر حال چه اين آيه شأن نزول داشته باشد و چه نداشته باشد، مطلب كلى و عمومى است و يك موضوع بسيار مهم را گوشزد مى‏كند و آن اينكه بيشتر مردم، حتى آنان كه به صورت ظاهر، دعوت كنندگان به خير و خدا هستند، به خاطر توسل به وسائل غلطى از قبيل گمان و نتيجه گيريهاى ناشى از قياس و خودبافيها، مردم را فريب داده و از راه حق خارج مى‏سازند.
پس اگر كسى بخواهد واقعا مردم را به سوى خدا و حقيقت سوق دهد، نمى‏تواند با گمان حق بودن امرى، آن را واجب الإطاعه بشمارد، بلكه بايد از راه علم و يقين، به حق برسد آنگاه مردم را به سوى آن دعوت كند زيرا گمان هرگز راه رسيدن به حق نيست. در قرآن مى‏خوانيم :«إنّ الظنّ لا يغنى من الحق شيئا» و در جاى ديگر مى فرمايد: «و لا تقفُ ما ليس لك به علم» پيروى نكن از آنچه به آن علم ندارى.(1)
از اين آيه نيز مطلب ديگرى استفاده‏شود كه هيچ اعتبارى به زيادى يا كمبود پيروان نيست بلكه به عكس مى‏خواهد به ما بفهماند كه اهل حق غالبا كم هستند و پيروان باطل، بسيار.
در روايت أمير المؤمنين عليه السلام آمده است: «لا تستوحشوا فى طريق الهدى لقلة أهله» در راه هدايت از كمى پيروان نهراسيد.
و شايد اين آيه اشاره باشد به اينكه راه رسيدن به حق، دموكراسى يا رأى اكثريت نيست. زيرا اكثريت غالبا راه را از چاه تشخيص نمى دهد. البته در مسائل معمولى و ادارى، دموكراسى مفيد و كارساز است.
مطلب مهم ديگر اين است كه گمراه شدن يا گمراه كردن، فعل بندگان است نه فعل خدا. به عبارت ديگر: على رغم اينكه هيچ امرى در جهان بدون اراده و مشيت حقتعالى تحقق‏پذيرد، با اين حال خداوند مردم را به گمراهى وانمى دارد چنانكه اهل جبر گويند بلكه خداوند گمراه شدن و گمراه كردن را به خود بندگان واگذار كرده است و لذا در مواردى كه انسان مواجه مى‏شود با افرادى كه معلوم نيست پيروان حق اند يا باطل، لازم است خود مقدارى با حق آشنا باشد تا فريب آنان را نخورد.
حضرت امير المؤمنين عليه السلام به حارث همدانى مى‏فرمايد: «يا حار ! الحق لا يعرف بالرجال. إعرف الحق تعرف أهله» اى حارث ! حق با شناخت افراد شناخته نمى‏شود. حق را بشناس تا پيروان حق را بشناسى.
پس لازم است انسان خود با مقدارى از علوم اسلامى آشنا باشد تا حق را از نا حق تشخيص دهد و فريب دجالان و گمراهان نخورد. والسلام‏ پاورقي ها:پى‏نوشت: – 1- جالب اينجا است كه در اوائل انقلاب يكى از سيه روزانى كه با امام مخالفت آشكار مى كرد و مردم را به سوى خود سوق مى‏داد در يك سخنرانى پر شور قبل از فرار از كشور اين آيه را چنين خواند: ” و لا تقِفْ ” اين بيچاره كه حتى آيه قرآن را نمى‏توانست درست بخواند و آن را به غلط تلفظ و معنى مى‏كرد ادعاى اسلام شناسى هم داشت و از راه‏هاى كژ مردم را فريب مى‏داد.

/

«امام خمينى ثابت و استوار از آغاز تا پايان»

وحدت روحانى و دانشگاهى‏
از اينكه احساس مى‏كنم طبقات جوان غيور دانشجوى قديم و جديد داخلى كشور و خارج و روشن ضميران ساير طبقات ملت شريف مسلمان ايدهم اللّه تعالى از خواب گران چند صد ساله كه به نغمه‏هاى خواب آور عمال خبيث استعمار بر ملت‏ها غلبه كرده بود، بيدار شده‏اند و در فكر چاره هستند و از پيوستگى دانشجويان مدارس قديم و دانشگاه‏ها و همكارى آنها و ساير طبقات بيدار در اين نهضت مقدس اسلامى كه به خواست خداوند متعال منتهى به قطع ايادى اجانب و استعمار خواهان و غربزدگان خواهد شد، احساس مسرت و سربلندى مى‏كنم.
اين پيوستگى، قدم اول است كه به رغم اجانب و نوكران چشم و زبان بسته آنها، در راه آزادى ملت‏هاى زير دست برداشته شده و اساس و زيربناى شكست نهائى چپاولگران و عمال خبيث كسانى است كه با تبليغات مسمومه ساليان دراز شما برادران و فرزندان ملت را مانند دشمنان ستمگر ملت‏هاى ضعيف، بر مركب آمال به تاخت و تاز و بند كشيدن ملل اسلامى و مكيدن خون آنها با كمال امنيت و آرامش خاطر اشتغال داشتند.
اكنون كه مى‏بينم شما فرزندان عزيز شاهراه اساس را يافته و بر پايه وحدت اسلامى به هم پيوسته‏ايد و نور تابناك قرآن مجيد – دستور آزادى ملل ضعيف و راهنماى چگونگى نهضت مردان تاريخ و پيمبران پاك در هر عصرى بر ضد ستمگران و استثمار و استعمار پيشگان – بر قلب‏هاى شما پرتو افكنده است، به خود نويد مى‏دهم كه به خواست خداى بزرگ آتيه درخشان زندگى نزديكى در انتظار ملل مظلوم است.
بر شما جوانان روشنفكر است كه از پا ننشينيد تا خواب رفته‏ها را از اين خواب مرگبار بر انگيزانيد و با فاش كردن خيانت‏ها و جنايت‏هاى استعمارگران و پيروان بى‏فرهنگ آنها غفلت زده‏ها را آگاه نمائيد و از اختلاف كلمه و تفرقه و هواهاى نفسانى كه رأس همه فسادهاست احتراز كنيد و به خداوند تبارك و تعالى روى نياز آوريد كه شما را در اين راه هدايت فرمايد و با جنود فوق طبيعت كمك كند. (صحيفه نور، ج‏1، ص 130)
ما بايد اين اجتماعى كه در ايران حاصل شد و اين تحول بزرگى كه حاصل شد اين را سرمشق خودمان قرار بدهيم و از ياد نبريم. توجه داشته باشيم كه آن‏چه ما را پيروز كرد، آن‏چه ما را با دست تهى پيروز كرد، اين اجتماع ابدان و اجتماع ارواح و وحدت كلمه و وحدت مقصود بود.
اين مطلب مهم است و نسبت (به) كسانى كه دولتمردان هستند اهميتش بيشتر است؛ آن‏ها بايد توجه داشته باشند كه سند پيروزى ما همين وحدت كلمه و همين توحيد كلمه بوده است و آنها بايد بدانند كه رسيدن هر يك از آنها به هر مقامى براى خاطر همين ملتى است كه بپاخاستند و وحدت كلمه را ايجاد كردند و با هم يك كلمه گفتند و آن «آزادى، استقلال، جمهورى اسلامى» و همه همين مقصد را داشتند. (7/12/59) رهنمودهاى مقام معظّم رهبرى
دنياى اسلام بايد باور كند كه با اتكاء به توانايى‏هاى بالقوه و حركت در مسير دستورات پيامبر اسلام(ص) و وحدت كلمه مى‏تواند قدرت عظيم خود را باز يابد و در مقابل ظلم و زورگويى دشمنان بايستد.
آنچه كه باعث مى‏شود قدرتهاى جهانى صريحاً در مقابل دنياى اسلام با يك پنجم جمعيت دنيا و با امكانات گسترده مادى و معنوى بايستند و موضع‏گيرى نمايند، ضعف و سستى مسلمانان و اختلافات آنان است.
در چنين شرايطى، دنياى اسلام و دولتهاى اسلامى به تماشاچى بيطرفى تبديل شده‏اند كه بسيار تأسف بار است.
بر اساس دستور اسلام تنها راه عزت مندى مسلمانان ايستادگى همراه با شجاعت، قدرت و وحدت است.
به رغم همه تهديدها ملت ايران به بركت اسلام، با شجاعت و صلابت در مقابل فشارها ايستاده است.
مسئولين بايد با اخلاص و با تمام توان براى خدمت به اين مردم تلاش نمايند. (25/8/1383)

بسم اللّه الرحمن الرحيم‏
امت اسلامى‏
حوادث مصيبت بار عراق اكنون به حدى رسيده است كه جا دارد هر انسان مسلمان يا برخوردار از عواطف انسانى را به شدت مصيبت زده و نگران سازد.
كشتار كودكان و زنان و غير نظاميان در تعداد هزاران، اعدام مجروحان، دستگيرى افراد بى گناه، ويران كردن خانه‏ها و مساجد و عبادتگاهها، شكستن حريم خانواده‏ها كه در مقياس‏هاى شگفت‏آور در فلوجه صورت گرفته، خواب را از چشم و راحت را از دلها مى‏زدايد.
اكنون پس از فلوجه سخن از تكرار فاجعه در موصل و سامرا و بعقوبه و شهرهاى ديگر است و اين همه جنايت فقط با اين بهانه از سوى اشغالگران توجيه مى‏شود كه گروهى تروريست در ميان مردم‏اند.
آيا وجود جمعى تروريست در ميان مردم، اگر اين ادعا كه جداً مورد ترديد است، راست باشد، مجوز كشتن بيگناهان و بيدرمان گذاشتن مجروحان و بدون آب و غذا رها كردن كودكان است؟
كسانى كه لغو حكم اعدام براى جنايتكاران را از افتخارات خود مى‏شمردند چگونه حاضرند اعدام‏هاى دستجمعى بيگناهان را با خونسردى تماشا كنند.
دولتهاى اسلامى و عربى چگونه حاضرند نقش ناظر بى تفاوت ايفا كنند؟
نداى يا للمسلمين خانواده‏ها و مردم از عراق به گوش مى‏رسد، آيا اين به دولتها و ملتها تكليف نمى‏كند كه حداقل در برابر اين ظلم بزرگى كه از سوى مستكبرين حربى بر جمعى مسلمان مظلوم مى‏رود، حداقل صدا به اعتراض بلند كنند.
اينجانب از امت اسلامى در هر يك از نقاط جهان به ويژه از دولتها و مجامع و نخبگان مسلمان و عرب انتظار دارم كه به وظيفه خود در اين دورانى كه براى امت اسلامى سرنوشت ساز است عمل كنند.
ولاحول ولاقوه الا باللّه.
سيد على خامنه‏اى
پنجم شوال 1425، مصادف با بيست و هشتم آبانماه 1383
پاورقي ها:

/

رويكردى به توبه‏

توبه به معناى بازگشت از گناه است.(1) و برخى گفته‏اند كه توبه، پشيمانى و تصميم بر عدم انجام فعل است، زيرا گناه عملى زشت و شرعاً ممنوع مى‏باشد و با توبه امتثال امر الهى صورت مى‏گيرد و غير از اين مفهوم از توبه چيز ديگرى مورد نظر نمى‏باشد.(2) در كتاب اربعين آمده است كه توبه در لغت، رجوع است و هم به عبد نسبت داده مى‏شود و هم به خداى سبحان. چنانچه به بنده نسبت داده شود، به معناى بازگشت از معصيت به سوى طاعت است و اگر به خداوند نسبت داده شود، به معناى بازگشت از كيفر نمودن به لطف و تفضل است. توبه در اصطلاح به معناى پشيمانى از گناه است از آن جهت كه گناه است. بنابراين كسى كه از خوردن شراب از آن راستا كه به بدنش ضرر رسانده، پشيمان شده، توبه نكرده است.(3)
ملامحسن فيض گويد: توبه به مفهوم رجوع و پشيمانى است. وقتى به خداى متعال نسبت داده شود به حرف جرّ «على» متعدى مى‏شود و وقتى به بنده نسبت داده شود به «الى» متعدى مى‏گردد. شايد علت تعدى آن به على در هنگام نسبت به خداوند، تضمين معناى اشفاق و لطف است. معناى توبه بنده‏ها رجوع به خداوند در پرتو طاعت و انقياد از او بعد از عصيان و تجاوز از حدود الهى است. معناى توبه خداوند، رجوع او در راستاى لطف به بنده با الهام توبه و پذيرفتن پشيمانى و توبه‏اش است. بنابراين خداوند دو توبه دارد و بنده، يكى كه ميان دو توبه الهى است. خداوند متعال مى‏فرمايد: «ثم تاب الله عليهم ليتوبوا»(4) يعنى به معصيت كاران توبه را الهام كرد تا به سوى او بازگردند.
سپس وقتى گنهكاران به سوى او بازگشتند، توبه‏شان را مى‏پذيرد، چرا كه او بسيار توبه‏پذير و رحيم است.(5)
نتيجه اينكه توبه به مفهوم ندامت و پشيمانى بر انجام گناه است و در اين صورت فقط به بنده نسبت داده مى‏شود و اگر اين واژه را به خداوند متعال نسبت دهيم به معناى عنايت خاص به بنده مى‏باشد و موفق داشتن معصيتكار براى انجام توبه و سپس پذيرش آن. و توبه بنده در حقيقت با الهام و لطف حق صورت مى‏گيرد و الّا بنده موفق به اين عمل نمى‏شود و پيش از رجوع و توبه بنده، رجوع و توبه الهى وجود دارد و بعد از توبه و رجوع بنده هم توبه الهى شامل بنده مى‏شود يعنى اينكه خداوند بازگشت بنده را به درگاهش مى‏پذيرد. چگونگى توبه‏
آيا با صرف پشيمانى و استغفار، توبه واقعى حاصل مى‏شود يا اينكه بايستى علاوه بر استغفار و ندامت و تصميم برعدم بازگشت به گناه، جبران و تدارك گذشته‏ها هم صورت گيرد؟ پاسخ اين است كه توبه واقعى هميشه فقط با ندامت و تصميم بر عدم بازگشت به بزه و معصيت تحقق نمى‏پذيرد و بايستى در مواقعى كه ظلم و ستمى نسبت به كسى شده يا عبادت فوت شده و قابل تدارك است، تدارك گردد و جبران شود. در تفسير نيشابورى در اين باره مى‏خوانيم: از ذوالنون مصرى پرسيدند توبه چيست؟ پاسخ داد: توبه اسمى است كه در بردارنده شش معناست: نخست پشيمانى بر گذشته دوم عزم بر ترك معصيت در آينده سوم به جا آوردن هر فريضه‏اى كه ضايع نموده و ما بين تو و خداوند است. چهارم اداى مظالم به مظلومين نسبت به اموال و اعراض آنها. پنجم آب كردن هر گوشت و خونى كه از حرام در پى معاصى روييده است. ششم چشاندن سختى عبادات به نفس همچنانكه شيرينى معاصى به آن چشانده شده است.
نظير چنين پاسخى به قاضى سعيد قمى، هم نسبت داده شده است.(6)
شبيه مطلب فوق بدين صورت از امام على(ع) حكايت شده است: گويند شخصى در حضور امام(ع) بدون توجه لازم گفت: استغفراللّه امام فرمود: مادرت بر تو بگريد. مى‏دانى معناى استغفار چيست؟ استغفار درجه والا مقامان است و داراى شش معناست: اول پشيمانى از آنچه گذشته، دوم تصميم بر عدم بازگشت، سوم پرداختن حقوق مردم آنگونه كه خدا را پاك ديدار كنى و چيزى بر عهده‏ات نباشد، چهارم تمام و اجبهاى ضايع ساخته را به جاى آورى، پنجم گوشتى كه از حرام بر اندامت روييده، با اندوه فراوان آب كنى چنانكه پوست به استخوان چسبيده، گوشت تازه برويد، ششم: رنج طاعت به تن بچشانى چنانكه شيرينى گناه را به او چشانده بودى، آنگاه بگويى استغفراللّه.(7) محبوبيت توبه‏
بدون ترديد توبه از همه بزهكاريها و گناهان، مزيت و رجحان دارد. قرآن مجيد و روايات و اجماع بر اين مطلب دلالت مى‏كند. شايد عقل هم چنين باشد:(8)
در آيه 222 سوره بقره آمده است: «انّ اللّه يحبّ التّوابين و يحبّ المتطهرين» همانا خداوند بسيار توبه كنندگان و پاكيزگان را دوست دارد.
در آيه 134 و 135 سوره آل عمران مى‏خوانيم: «والذين اذا فعلوا فاحشة او ظلموا انفسهم ذكروا اللّه فاستغفروا لذنوبهم و من يغفر الذنوب الّا اللّه و لم يصرّوا على ما فعلوا و هم يعلمون اولئك جزاءهم مغفرة من ربّهم و جنّات تجرى من تحتهاالانهار خالدين فيها و نعم اجرالعاملين»؛ و كسانى كه چون گناه زشتى به جاى مى‏آورند يا به خود ستم مى‏كنند، خداى را ياد مى‏كنند، پس طلب آمرزش مى‏نمايند. و چه كسى جز خدا گناهان را مى‏بخشد؟ و اصرار بر آنچه كرده‏اند، ندارند چون به زشتى معصيت آگاه شده آنان پاداششان آمرزش از جانب پروردگار است و بهشتهايى كه از زير آنها نهرها جارى است. جاودانه در آنها هستند و چه نيكوست پاداش عاملين. و جز آن رواياتى هم كه گوياى اين مطلب باشد، فراوان است كه به برخى از آن‏ها اشاره مى‏كنيم:
1- در روايت معاويةبن وهب آمده است: شنيدم امام صادق(ع) مى فرمود: وقتى بنده توبه نصوح كند، خداوند او را دوست خواهد داشت.(9)
2- در روايت ابوبصير از حضرت امام صادق(ع) نقل شده كه آن حضرت فرمود: خداوند از ميان بندگانش آنان را كه فريب خورده و توبه مى‏كنند، دوست مى‏دارد.(10)
3- و در خبر ابو عبيده آمده كه گويد: شنيدم امام باقر(ع) مى‏فرمايد: خداوند تبارك و تعالى به توبه بنده‏اش بيشتر از كسى كه راحله‏اش را پيدا كرده، خوشحال مى‏شود.(11)
4- و در خبر ابن قداح از امام صادق(ع) نقل شده كه خداى عزّ و جل از توبه بنده مؤمنش شادمان مى‏شود همچنانكه يكى از شما وقتى گمشده‏اش را مى‏يابد، خرسند مى‏شود.(12)
مراجعه به سخنان علما هم گوياى اتفاق آنان بر رجحان توبه است. عقل هم استنباط مى‏كند كه در صورت كفران نعمت مُنعم، جلب رضايت و خشنودى او رجحان و مزيت دارد. وجوب توبه‏
علاوه بر مزيّت داشتن توبه، مى‏توان گفت كه توبه واجب است و ترك آن موجب گناه مى‏باشد. برخى چون آيت اللّه العظمى سيد محمد مجاهد گويند: «آيا توبه از معاصى كبيره و صغيره، واجب است به گونه‏اى كه تارك آن مستحق عقوبت و كيفر باشد يا اينكه مستحب است؟» وى سپس در پاسخ گويد: آنچه قابل اعتماد است، نظر نخست مى‏باشد(13) و علامه حلى در نهج المسترشدين و مقدادبن عبداللّه سيورى در ارشاد الطالبين(14) اين قول را اختيار كرده‏اند. جز آنان كسان ديگرى هم، چنين نظريه‏اى ارائه داده‏اند. از ميان اهل سنّت هم چنين عقيده‏اى ابراز شده است. مثلاً قوشچى گويد: توبه واجب است عقلاً زيرا دفع ضررى كه كيفر است، مى‏نمايد و دفع ضرر واجب است و آنچه بواسطه آن دفع ضرر مى‏شود، هم واجب است.(15)
ابوحامد غزالى در اين‏باره ادعاى اجماع كرده گويد: اجماع بر وجوب توبه منعقد شده است…(16) آيا توبه واجب فورى است؟
آيا وجوب توبه فورى است و تأخير آن جايز نيست يا اينكه در توبه، توسعه وجود دارد و تأخير آن رواست؟ شيخ بهايى در كتاب اربعين نظر اول را اختيار كرده گفته است: شكى در وجوب فورى توبه وجود ندارد. زيرا گناهان مانند سم، مضر براى بدن هستند و همچنانكه شارب سم بايستى فوراً استفراغ كند تا مشرف بر مرگ نشود، بزهكار هم بايد گناه را ترك كرده و توبه كند زيرا گناه او را مشرف بر اضمحلال و هلاكت نموده است. و كسى كه مبادرت به توبه را مهمل بگذارد و آن را به تأخير افكند، ميان دو خطر عظيم واقع مى‏شود كه اگر از يكى رهايى پيدا كند شايد از ديگرى جان سالم در نبرد: يكى آن‏كه شايد مرگ به سراغش آيد و از خواب غفلت بيدار نشود و وقت تدارك به سر رسد و درهاى تلافى كردن بسته گردد و دوم آنكه ظلمت معاصى قلب رافرا مى‏گيردبه حدى كه بر او غلبه نموده و به صورت طبع او در مى‏آيد و ديگر از او محو و نابود نمى‏شود. زيرا هرگناهى كه انسان آن را انجام مى‏دهد، باعث ايجاد تاريكى در قلب مى‏شود و وقتى ظلمت گناهان متراكم شود، بر طبع آدمى غلبه مى‏يابد و در اين حال قلب آدمى مهر خورده و ديگر درخشنده و نورانى نخواهد شد. به چنين قلبى، قلب منكوس و قلب تاريك گويند.(17) شيخ بزرگوار محمدبن يعقوب كلينى در كافى از امام صادق(ع) حكايت كرده است كه آن حضرت فرموده است: پدرم مى‏فرمود: هيچ چيزى براى دل آدمى فاسد كننده‏تر از گناه نيست زيرا هنگاميكه قلب با گناه مواجه مى‏شود پيوسته با اوست تا آن جا كه بر وى چيره شده و آن را زير و رو كند.(18)
در روايت ديگرى از امام باقر(ع) آمده است كه هيچ بنده‏اى نيست جز آنكه در قلبش نقطه‏اى نورانى است. وقتى گناهى مرتكب شد، نقطه‏اى تاريك در آن قسمت نورانى ايجاد مى‏شود. اگر توبه كرد، آن سياهى مى‏رود و اگر به گناه ادامه داد، آن سياهى زياد مى‏شود تا سفيدى را بپوشاند وقتى آن سفيدى پوشانده شد، ديگر صاحبش به سوى خير و نيكى بازگشت نمى‏كند…(19)
اينكه امام فرمود: «ديگر صاحبش به خير و نيكى باز نمى‏گردد». دلالت مى‏كند كه دارنده چنين قلبى از انجام معاصى دست بر نمى‏دارد و از آنها هيچگاه توبه نمى‏كند گرچه با زبان بگويد به سوى خدا توبه كردم و لذا چنين جمله‏اى از او فقط زبانى است و قلب با آن همراه نيست و براى همين اصلاً اثرى ندارد.(20)
آيت اللّه سيد محمد مجاهد بعد از نقل اقوال پيرامون وجوب توبه گويد: تحقيق آن است كه دليلى بر وجوب فورى توبه در قرآن و روايات نداريم. زيرا در آنها فقط امر به توبه شده است. و مادر كتابهاى اصولى خود گفته‏ايم كه امر به هيچ وجه – گرچه در شريعت – افاده فوريت نمى‏كند و اجماع بر فوريت هم براى من تاكنون محقق نشده است و براى من چنين اجماعى به طور قابل اعتبار هم حكايت نشده است. پس مستند وجوب توبه به نحو فورى فقط عقل است. انصاف آن است كه گرچه عقل به فوريتش دلالت مى‏كند اما بر تمامى اقسام توبه و تدارك آنها دلالت نمى‏كند و چنين چيزى محل اشكال است. بنابراين مى‏گوييم كه واجب است ترك معاصى به نحو فورى و نيز پشيمانى از انجام گناه‏ها و عزم بر گناه نكردن هم واجب فورى است. و تدارك مافات مثل نمازى كه عمداً ترك شده و زكاتى كه عمداً ترك شده، واجب است فوراً تدارك شود و مانند آنها و دليلى بر فوريت زايد بر آنها نداريم. بلكه عدم وجوب فوريت توبه نسبت به جميع اقسام تدارك به نحو اجماع ادعا شده است. به هر حال شايسته نيست احتياط در مواردى كه امكان فوريت وجود دارد، ترك گردد، بلكه احتمال وجوب فورى نفس توبه و آنچه اين لفظ و واژه در عرف عام بر آن صدق مى‏كند، در نهايت قوه است. و چنانچه وجوب فورى توبه ترك گردد، بايستى درزمان بعد به طور فورى به جا آورده شود. و آيا ترك توبه از جمله گناهان كبيره است يا نه؟ در آن اشكال وجود دارد و من تاكنون نديده‏ام كه كسى به يكى از دو شق آن تصريح كند.(21) اختلاف معصيتها و تفاوت ميان توبه آنها
معاصى گوناگون‏اند و براى همين، كيفيت توبه آنها با يكديگر متفاوت است. در ذيل به اين موضوع مى‏پردازيم: 1- توبه از گناهانى چون دروغ و نميمه‏
برخى از گناهان نه حق اللّه است و نه حق الناس و نه آنكه حدى از حدود الهى را پايمال مى‏كند و تنها عملى قبيح به شمار مى‏آيد مانند دروغ و غنا و حسد و نميمه و مانند آن. در برخى از كتابها تصريح شده كه براى توبه از چنين گناهانى بايستى فقط مجرد ندامت و عزم بر عدم عود وجود داشته باشد. در كتاب تحرير مى‏خوانيم: اگر توبه از معصيتى است كه موجب حقى نشده مثل نوشيدن شراب و دروغ، توبه از آن با پشيمانى از گناه مزبور و عزم بر عدم بازگشت تحقق مى‏گيرد.(22) در نهج المسترشدين آمده است: اگر توبه از عملى است كه ويژه گنهكار است و ارتباطى به ديگرى ندارد، مثل شرب خمر و پشيمانى و عزم بر عدم رجوع – كه قبلاً درباره آن سخن گفتيم – كفايت مى‏كند.(23) در اربعين آمده كه اگر گناه مستلزم و مستتبع امر ديگرى نباشد كه شرعاً به جا آوردنش لازم است، مثل پوشيدن لباس حرير مثلاً، براى توبه از آن، ندامت و عزم بر عدم عود كافى است و چيز ديگرى واجب نمى‏باشد.(24)
اما مطلبى كه از سرائر – كه از مبسوط حكايت كرده – ظاهر مى‏شود، آن است كه در چنين مواردى علاوه بر ندامت و عزم بر عدم عود، استغفار هم لازم است.
سيد محمد مجاهد بعد از اين نقل قول گويد: سخن شيخ به احتياط نزديك است گرچه آنچه ديگران پيرامون چنين گناهانى گفته‏اند – كه صرف ندامت و عزم بر عدم عود در توبه كافى است – در نهايت قوت و متانت است.(25) 2- توبه از گناهانى مثل عدم پرداخت زكات‏
و اگر گناه مورد نظر موجب تضييع حق مالى نشده و در عين حال ترك واجب است مانند منع زكات، توبه از اين نوع گناه انجام نمى‏پذيرد مگر با رساندن مال به مستحق، در كتاب نهج المسترشدين در اين‏باره آمده است: و اگر توبه از ترك واجبى چون زكات است، انجام نمى‏گيرد مگر با دادن آن.(26) و در شرح اين كتاب آمده است. اگر توبه از ترك واجبى باشد، يا وقت اداء آن واجب باقى است يا باقى نيست. اگر باقى است، توبه آن بدين صورت است كه آن عمل انجام شود مانند پرداخت زكات و انجام حج. و اگر وقتش گذشته يا قضايش واجب است كه بايد قضا شود مثل نمازهاى روزانه و يا واجب نيست مثل نماز عيدين كه در صورت اخير فقط بايد حالت پشيمانى ايجاد گردد.(27)
مشمول اين حكم امثال خمس و كفارات و آنچه انسان برخود به نذر و مانند آن لازم مى‏كند، مى‏شود.(28) 3- توبه از گناهانى چون ترك نماز و روزه‏
برخى از معصيتها موجب ترك واجب مى‏شود و قضا و تدارك در پى دارند مانند ترك نماز و ترك روزه واجب و واجبات فورى كه تكليف به آنها جز بعد از انجام دادنشان ساقط نمى‏شود. در مورد چنين معاصى‏اى جماعتى تصريح كرده‏اند كه توبه از آنها جز با قضا و تدارك صورت نمى‏گيرد. 4- توبه از گناهانى چون اضلال ديگران‏
برخى از معاصى كار حرام و موجب گمراهى غير و فاسد كردن دين شخص در اصول يا فروع است. در پاره‏اى از كتابها تصريح شده كه توبه از چنين گناهى با ارشاد شخصى كه گنهكار او را گمراه كرده، تحقق مى‏گيرد.(29) مثلاً در نهج المسترشدين آمده كه اگر توبه از اضلال (گمراه ساختن ديگرى) است، متحقق نمى‏شود، مگر بعد از راهنمايى فرد گمراه.(30) در شرح باب هادى عشر آمده كه اگر گناه صورت گرفته در مورد انسان باشد، اگر با اضلال در دين او از راستاى فتواى اشتباه باشد، توبه از آن با ارشاد او و اعلام خطا تحقق مى‏گيرد.(31) و در حق اليقين آمده است: اگر معصيت انجام گرفته گمراه نمودن غير باشد، در توبه از آن ارشاد و راهنمايى فرد گمراه به سوى حق و بازگرداندنش از اعتقاد باطل به اعتقاد صحيح لازم است اگر امكان داشته باشد. و اگر امكان نداشته باشد، از برخى از روايات به دست مى‏آيد كه تا وقتى افرادى را كه به بدعت و گمراهى او گمراه شده‏اند هدايت نكند، توبه‏اش پذيرفته نمى‏شود. و بيشتر علما اين روايت را به توبه كامل حمل كرده‏اند.(32)
سيد محمد مجاهد بعد از نقل اقوال علماء در اين‏باره گويد: اين سخن – كه بايستى افراد گمراه را به حق باز گرداند تا توبه‏اش پذيرفته شود – نيكوست. زيرا تمامى علماء بر اين مطلب اتفاق نظر دارند. به اضافه حديثى است كه در وسائل به آن اشاره شده است: امام صادق(ع) فرموده است: در زمان نخست فردى در پى دنيا از راه حلال بر آمد اما موفق نشد سپس از راه حرام به اينكار اقدام كرد كه باز موفق نشد. شيطان به نزد او آمده گفت: آيا مى‏خواهى تو را به كارى راهنمايى كنم كه دنيا به تو رو آورد و پيروانت زياد گردند؟ او گفت: آرى. شيطان گفت: دينى اختراع كن و مردم را به آن فراخوان. آن مرد آن كار را كرده و مردم دعوتش را پذيرفته و از او فرمانبردارى نمودند و دنيا به او رو آورد. آنگاه آن مرد تأملى كرد و با خود گفت: اين چه كارى است كرده‏ام، دينى اختراع كرده و مردم را به آن دعوت كرده‏ام! فكر نمى‏كنم راهى براى توبه داشته باشم جز آنكه نزد كسانى كه آنها را به آن دين دعوت كرده‏ام رفته و از آن بازشان گردانم. در پى آن پيش يارانش كه به پاسخش نداى مثبت داده بودند مى‏رفت و مى‏گفت: دينى كه شما را به آن فرا خوانده‏ام باطل است؛ من آن را از پيش خود وضع كرده بودم. اما آنان مى‏گفتند: دروغ مى‏گويى آن دين به حق است و تو در دين خود دچار شك و ترديد شده و از آن بازگشته‏اى. وقتى او اوضاع را چنين ديد، به سوى زنجيرى رفته، يك سر آن را با ميخ به زمين كوفته و يكسر ديگر آن را به گردنش بست و گفت: آن را باز نمى‏كنم تا آنكه خداوند عزّ و جلّ نظر لطفى به من نمايد. در آن هنگام خداوند به پيامبرى از انبياء وحى كرد به فلان شخص بگو: به عزتم سوگند اگر آنقدر مرا بخوانى كه اعضاى بدنت از هم گسسته شود، پاسخت را نخواهم داد تا كسانى را كه با دين اختراعيت گمراه كرده و از دنيا رفته‏اند، به دنيا باز گردانى و آنان از آن دين دست بردارند.(33) پاسخ به چند پرسش‏
1- آيا اگر كسى نتوانست كسانى را كه گمراه كرده به راه راست هدايت كند يا آنكه چنين كارى براى او عسر و حرج داشت، باز در مورد وى توبه صادق است يا نه؟ برخى گفته‏اند كه چنين كسى بايستى امكان مزبور را داشته باشد و به عسر و حرج دچار نشود.(34)
2- اگر فرد مورد نظر نتوانست تمامى افراد گمراه شده را به راه حق بازگرداند آيا باز توبه نسبت به او واجب است؟ پاسخ مثبت است.(35)
3- آيا براى ارشاد گمراهان صرف تصريح به خطا كافى است يا بايد شبهه و ترديد ايجاد شده از خاطر گمراه شدگان با آوردن دليل و استدلال محو گردد؟ آيت اللّه مجاهد گويد: سخن اخير صحيح و قابل اعتماد است.(36) 5 – توبه از ظلم به ديگران و نظير آن‏
برخى از معاصى، عمل حرام و با اخذ مال ديگرى و تصرف در آن موجب ظلم بر غير است. در چنين مواردى براى توبه بايستى افزون بر ندامت و عزم بر عدم بازگشت به گناه در آيند، براءت ذمه مالك را در صورت وجود او (و بالغ بودن و عاقل بودنش) كسب كرد. و اين از چند طريق امكان‏پذير است:
الف – مالك، مال مزبور را به گنهكار ببخشد و ذمه او را برى كند حال چه با گرفتن عوضى يا بدون آن.
ب – با فرد گنهكار مصالحه كند.
ج – معصيتكار عين مال و منفعتهاى آن را كه بهره‏بردارى كرده باز گرداند و اجرت تصرف در آن مال را هم پرداخت نمايد.
د – فرد گنهكار عوض آن مال را كه مثلى يا قيمى است، پرداخت كند. واين در صورتى است كه عين آن مال تلف و نابود شده باشد و به طور خلاصه بايستى براءت ذمه به نحوى كه در شرع گفته شده تحقق گردد.
البته بايد دانست كه در صحت و صدق مطالب مزبور تفاوتى ميان آنكه مالك مؤمن باشد، وجود ندارد. اگر مالك غير شيعى هم باشد، باز بايستى طبق دستورهاى فوق عمل كرد. همچنين فرقى نمى‏كند كه مالك بچه باشد يا بالغ، عاقل باشد يا مجنون.(37) اگر شرايط توبه فراهم نباشد
اگر گنهكار نتواند به هيچ وجه براءت ذمه كسب كند، بايستى عزم بر عدم گناه داشته باشد تا توبه‏اش محقق شود.در نهج المسترشدين آمده است: اگر توبه از ظلم و ستم مالى باشد، جز با پرداخت دين به مظلوم يا ورثه او – در صورت وفات مظلوم – يا بخشوده شدن از ناحيه او يا آنان تحقق نمى‏گيرد. اگر ظالم از انجام اين امور عاجز شد و نتوانست، توبه‏اش به عزم و تصميم به پرداخت در صورت توانايى در آينده است.(38) در كتاب نافع آمده است: گناه اگر نسبت به يكى از حقوق مالى انسانها باشد، توبه از آن با رساندن حق مزبور به صاحب حق يا وارثان او يا بخشوده شدن از ناحيه صاحب حق يا وارث (در صورت قدرت بر اين كار) صورت مى‏گيرد و در صورت عجز، بايستى افزون بر توبه، تصميم به اداء دين در صورت توانايى داشته باشد.(39)
آيا عسرو حرج هم به عجز و عدم توانايى الحاق مى‏گردد؟ برخى چون آيت اللّه مجاهد بر اين عقيده هستند.
و چنانچه مالك حق زنده نباشد، بايد براءت ذمه را از ورثه كسب كرد و اگر آنان هم در قيد حيات نباشند از وارثانشان. و اگر وارث، صغير باشد يا مجنون، بايد به ولىّ آنان مراجعه كرد.(40) آخرين وقت براى توبه‏
تا پيش از آنكه انسان از مرگ خود اطلاع پيدا نمايد، باب رحمت الهى توبه باز است و به اتفاق نظر علما بعد از آن پذيرفته نيست.(41) در روايتى كه رسول خدا(ص) آن را در آخرين خطبه‏اش ايراد فرمود، آمده است: هر كس پيش از مرگش به فاصله يكسال، توبه كند، خداوند توبه‏اش را مى‏پذيرد. سپس فرمود: يك سال بسيار زياد است، هر كس پيش از مرگش به فاصله يك ماه توبه كند خدا توبه‏اش را مى‏پذيرد، سپس فرمود: يكماه بسيار زياد است، هر كس قبل از مرگش به فاصله يك روز توبه كند، خداوند توبه‏اش را قبول مى‏كند. آنگاه فرمود: مسلماً يكروز هم زياد است، هر كس قبل از مرگش به فاصله ساعتى(42) توبه كند، خداوند توبه‏اش را مى‏پذيرد. سپس با اشاره به حلق خويش فرمود: هر كس توبه كند و نفسش به اينجا برسد، خداوند توبه‏اش را قبول مى‏كند.(43) چند گزارش واقعى از توبه‏كنندگان واقعى‏
1- در روايتى شخصى از اصحاب امام صادق(ع) گويد: به همراه قافله‏اى به سفر حج مى رفتيم و همراه ما پيرمردى خداشناس و اهل طاعت و عبادت بود اما اهل ولايت نبود و اميرالمؤمنين(ع) را قبول نداشت امّا برادر زاده‏اش شيعه بود و اهل ولايت. پيرمرد مريض شد و مرضش شدت گرفت. به برادرزاده‏اش گفتم اگر ولايت اميرالمؤمنين(ع) را به او عرضه كنى، شايد خدا او را نجات دهد. او به عمويش گفت: عموجان، مردم بعد از پيامبر اكرم(ص) مرتد شدند مگر تعداد كمى و براى على بن ابى‏طالب همان طاعتى بود كه براى پيغمبر وجود داشت و بعد از پيامبر(ص) حق خلافت از آن او بود.
راوى خبر گويد: ناگاه پيرمرد نفسى كشيد و فرياد زد: من بر همين امر مى‏باشم. سپس جان به جان آفرين تسليم كرد.
بعد از مدتى خدمت امام صادق(ع) رسيديم و ماجرا را براى ايشان بازگو نموديم. حضرت فرمود: او مردى است از اهل بهشت. على بن سمرى(ياسرى) عرض كرد: آقا، اين شخص از ولايت چيزى نمى‏دانست غير از همين لحظه آخر عمرش! امام فرمود: از او ديگر چه مى‏خواهيد؟! به خدا سوگند او به بهشت وارد شده است.(44)
2- در كتاب منتخب التواريخ حكايت شده كه در قوم بنى‏اسرائيل جوان بزهكارى بود كه اهل شهر از گناهانش عاجز شده و شكايت او را نزد پروردگار كردند. به حضرت موسى(ع) خطاب شد كه او را از شهر بيرون كن چرا كه به واسطه او آتش غضب بر اهالى آن سامان نازل گردد. حضرت موسى(ع) او را از آن شهر بيرون كرد و او به شهر ديگرى رفت. دوباره خطاب رسيد كه از آن شهر هم او را بيرون كن. آن جوان بعد از اخراج به غارى پناه برد و ناخوش گشت و نزد او كسى نبود كه كمكش كند. صورتش را روى خاك گذارده و عرض كرد: پروردگارا، اگر مادرم به بالينم حاضر بود، حتماً به من ترحم مى‏كرد و بر غربت و ذلت من مى‏گريست. و اگر پدرم به بالينم حاضر بود، مرا غسل مى‏داد و كفن مى‏كرد و به خاك مى‏سپرد. و اگر خانواده‏ام به بالينم حاضر بودند، بر من گريه و زارى مى‏كردند و مى‏گفتند: خدايا، ببخش اين پدر غريب و ناتوان و معصيتكار و طرد شده و آواره از اين شهر به آن شهر و از آن شهر به اين غار افتاده را.
سپس عرض كرد: خدايا، حالا كه بين من و پدر و مادر و اهل و عالم جدايى انداخته‏اى مرا از رحمت خود نااميد مكن. و همچنانكه قلبم را از فراق نزديكانم سوزاندى، مرا با آتش خشم خود به واسطه معصيتهايم مسوزان.
در پى آن خداوند، فرشته‏اى را به صورت پدر و حوريه‏اى را به صورت مادر و حوريه ديگرى را به صورت همسر و غلامانى را به صورت فرزندانش فرستاد كه نزد او بنشيند و بر او گريه كنند. آن جوان با ديدن آنها گمان كرد كه پدر و مادر و خانواده‏اش هستند كه گرداگردش جمع شده‏اند. براى همين با خاطرى آسوده از دنيا رفت.
سپس خطاب رسيد: اى موسى، ولى اى از اولياء ما در فلان نقطه از دنيا رفته، برو و او را غسل بده و كفن كن و بر او نماز بخوان و دفنش كن.
حضرت موسى(ع) به آن مكان آمد. ديد همان جوانى است كه او را از شهر اخراج كرده بودند، خطاب رسيد: اى موسى، من به خاطر ناله‏ها و دورى او از پدر و مادر و عيال و اولادش بر او ترحم كردم و به خاطر ذلتش حورالعين را به صورت مادر و همسرش نزد او فرستادم و فرشته‏اى را هم به صورت پدرش و غلامانى را به صورت فرزندانش.
سپس خداوند فرمود: بدان اى موسى، وقتى غريبى از دنيا مى‏رود، ملائكه آسمانها بر غربت او گريه مى‏كنند. چگونه من بر غربت او ترحم نكنم در حالى كه ارحم الراحمين هستم.(45)
3- يكى از اصحاب حضرت صادق(ع) به نام على بن ابى حمزه گويد: دوستى در كوفه داشتم كه جزو دربار بنى اميه و كاتب آنان بود. او به من گفت: وقتى به مدينه رفتيم، از امام صادق(ع) اجازه بگير تا به محضرشان شرفياب شويم. اجازه گرفتم و خدمتشان رسيديم. او بعد از سلام، نشست و عرض كرد: آقا من در ديوان دفتر بنى اميه بودم و مال زيادى از اين طريق به دست آورده‏ام.
امام(ع) فرمود: اگر گروهى كاتب بنى اميه نمى‏شدند و گروهى براى آن‏ها دارايى نمى‏آوردند و جمعى به نفع آنان نمى‏جنگيدند و در نماز جماعتشان شركت نمى‏كردند، آنها حق ما را غصب نمى‏كردند. اگر مردم، بنى اميه را تنها مى‏گذاشتند آنها با اموالشان كارى از پيش نمى‏بردند، آن جوان عرض كرد: فدايتان شوم، آيا راه نجاتى براى من وجود دارد؟
امام (ع) فرمود: اگر بگويم، عمل مى‏كنى؟
عرض كرد: آرى.
فرمود: خود را از تمام داراييهايى كه از طريق ديوان بنى‏اميه به دست آورده‏اى، رها كن. اموالى را كه صاحبانشان را مى‏شناسى، به آنها باز گردان و اموالى را كه صاحبانشان را نمى‏شناسى، از طرفشان صدقه بده و من در مقابل براى تو بهشت را ضمانت مى‏كنم.
آن جوان سرش را پايين انداخت و در فكر فرو رفت و آنگاه گفت: انجام مى‏دهم. على بن ابى حمزه گويد: اين جوان با ما به كوفه بازگشت و هرچه داشت، در راه خدا صدقه داد حتى لباسهاى تنش را، و ما براى او لباس خريديم و براى او فرستاديم. چندماه بعد مريض شد. يك روز به ملاقاتش رفتم. ديدم در حال احتضار است. او گفت: اى على بن ابى حمزه، به خدا قسم، امام به وعده‏اش وفا كرد.
على بن ابى حمزه گويد: او از دنيا رفت و ما او را به خاك سپرديم. سال بعد كه مدينه رفتم، تا نگاه امام صادق(ع) به من افتاد فرمود: اى على بن ابى حمزه، به خدا قسم ما نسبت به رفيق تو به وعده‏مان وفا كرديم.
عرض كرديم: درست مى‏فرماييد، فدايتان شوم. او خود موقع احتضار به من گفت: به خدا قسم امام صادق(ع) به وعده‏اش وفا كرد.(46) پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. قواعد المرام، ميثم بن على عبرانى، ص 157، تحقيق حسينى، منشورات كتابخانه آيت اللّه نجفى. 2. مجمع الفائدة و البرهان، مقدس اردبيلى، ج 12، ص 321، مؤسسه نشر اسلامى. 3. الاربعين، ص 235 – 234 تبريز، مكتبة الصابرى. 4. سوره توبه، آيه 118. 5. تفسير صافى،ملامحسن فيض كاشانى، ج 1، ص 105، منشورات مؤسسه اعلمى، بيروت. 6. ر.ك تفسير نيشابورى مصمى به غرائب القرآن، ج 1، ص 96 – 95، چاپ سنگى. 7. نهج البلاغه، ترجمه محمد دشتى، حكمت 417. 8. فى رحاب التوبة، آيت اللّه سيد محمد مجاهد، تحقيق آقاى باقرى، ص 39، انتشارات زائر، چاپ اول: 1377. 9. وسائل الشيعه، ج 11، ص 357. 10. همانجا. 11. ر.ك: فى رحاب التوبة، ص 39. 12. همان، ص 40. 13. فى رحاب التوبه، ص 41. 14. ر.ك: نهج المسترشدين، ص 83 و ارشاد الطالبين، ص 432: تحقيق رجايى ، قم، كتابخانه آيت اللّه نجفى. 15. شرح تجريد، قوشچى، ص 422، چاپ تبريز. 16. المحجة البيضاء، فيض كاشانى، ج 7، ص 9 تا 10. 17. اربعين، ص 237 – 235 (باتصرف). 18. كافى، ج 2، ص 268 (با تصرف) اصل روايت چنين است: ما من شى‏ء افسد للقلب من خطيئة ان القلب ليواقع الخطيئة فلاتزال به حتى تغلب عليه فيصير اعلاه اسفله. 19. كافى، ج 2، ص 273. 20. فى رحاب التوبة، ص 50 و 51. 21. همان، ص 56. 22. تحرير الاحكام، ص 208، طبع سنگى. 23. نهج المسترشدين، ص 83 – 82. 24. الاربعين، ص 242. 25. فى رحاب التوبة، ص 65. 26. نهج المسترشدين، ص 83. 27. ارشاد الطالبين، ص 433. البته اين در صورتى است كه نماز عيدين واجب باشد مانند زمان حضور ائمه عليهم السلام. 28. فى رحاب التوبه، ص 67. 29. همان، ص 67، 68. 30. نهج المسترشدين، ص 83. 31. شرح باب حادى عشر، ص 63. 32. حق اليقين، محمد باقر مجلسى، ص 453 ، تهران، رشيدى. 33. وسائل، ج 6، ص 344 (با تصرف و توضيح). 34. ر.ك: فى رحاب التوبه، ص 71. 35. همان. 36. همان، ص 72. 37. فى رحاب التوبه، ص 71 و 72. 38. نهج المسترشدين، ص 83(با تصرف) 39. فى رحاب التوبة، ص 72 و 73. 40. ر.ك فى رحاب التوبة، ص 73 و 74. 41. گناهان كبيره آيت اللّه دستغيب، ج 2، ص 444، ناشر: ضرابى، تهران، چاپ هفتم، 1360. 42. ظاهراً يعنى لحظه‏اى. 43. تفسير صافى، ج 1، ص 399 ؛ تصحيح اعلمى دار المرتضى، مشهد چاپ اول. 44. گناهان كبيره، ج 2، ص 456؛ راه بازگشت، على موسوى دهسرخى، ص 167، نشر حافظ نوين. 45. راه بازگشت، ص 222 و 223. 46. همان، ص 233 و 234(با تصرف).

/

مسكن، مكان آرامش و آسايش‏

قسمت دوّم‏ نشانه سعادت‏
از مسايلى كه آيين اسلام در خصوص مسكن بر آن تأكيد دارد فراخى و وسعت خانه است. رسول اكرم(ص) فرموده‏اند: سه چيز در اين جهان مايه سعادت مرد مسلمان است. همسايه خوب، خانه وسيع و مركب خوش رفتار.(1)
امير مؤمنان (ع) نيز بشارت داده‏اند: براى خانه شرافت و بركتى است، شرافت آن در وسيع بودن جلو حيات و منزل و صالح بودن خانواده است اما بركت آن در برترى نشيمن گاه، وسعت، صحن و حيات و نيكوبودن همسايه‏هايش نهفته است.(2) امام صادق(ع) مى‏فرمايد: وسيع بودن منزل از سعادت مرد است و راحتى مؤمن در فراخى خانه‏اش مى‏باشد.(3) وسيع بودن خانه با روى آوردن به تجمل و رفاه فرق مى‏كند و اسلام خانه‏اى را مورد توجّه و تشويق قرار داده كه صبقاى عاطفه و شور زندگى در آن حاكم باشد و نبض حيات سالم در آن بطپد و زلال محبت در آن جارى باشد از ديدگاه اهل بيت عصمت و طهارت يكى از چيزهايى كه آسايش مسلمان را تأمين مى‏كند خانه وسيعى است كه ناموس صاحبش و وضع او را از چشم مردم بپوشاند. همانگونه كه در اسلام افراد به زيستن در خانه‏هاى وسيع تشويق گرديده‏اند، زندگى در مساكن تنگ و تاريك در اين آيين نكوهش شده است. رسول اكرم (ص) يكى از سه چيزى را كه سبب بدبختى آدمى مى‏شود خانه محقرى كه جاى كمى دارد دانسته‏اند.(4) امام باقر و امام صادق(ع) نيز خانه‏هاى تنگ و كوچك را مذمت نموده‏اند.(5) معمربن خالد مى‏گويد: امام كاظم خانه‏اى خريد و به يكى از دوستانش كه در خانه‏اى تنگ زندگى مى‏كرد، فرمود: برو در آن خانه بنشين. وى عرض كرد: آخر اين خانه پدرم را كفايت مى‏كرد و با وجود كوچكى با آن مى‏ساخت: امام در جوابش فرمود: شايد پدرت نادان بوده است آيا تو هم مى‏خواهى مثل او باشى.(6) با تأمل در اين روايات و مشاهده زندگى آنان كه در خانه‏هاى كوچك، تاريك و پرسر و صدا زندگى مى‏كنند، ملاحظه مى‏گردد كه ساكنين اين مساكن به لحاظ بهداشتى و سلامتى بدنى و روانى چقدر مشكل دارند و از هواى پاك، نور مناسب و آفتاب كه تابش آن ضامت سلامتى است محرومند همين كاستى‏ها موجب شده كه آنان از نظر وضع عمومى، دچار برخى بيمارى‏ها و ناگوارى‏ها باشند. يكى از پژوهشگران اروپايى به دنبال تحقيقاتى به اين نتيجه رسيده است كه زيستن در اتاق‏هاى كوچك و بدون پنجره كه كمتر با فضاى بيرون و هواى سالم ارتباط دارد، در پيدايش كسالت روحى و افسردگى ساكنين تأثير مى‏گذارد.(7)
محيط محدود و فضاى بسته زمينه را براى تنگنا انديش فراهم مى‏كند. بر اساس پژوهش‏هاى به عمل آمده در يكى از سرزمين‏هاى اروپايى، رشد فكرى و بدنى اطفال با نوع مسكن ارتباط دارد. اين بررسى‏ها نشان داده است كه مالك يا مستأجر بودن، منطقه محل سكونت و تراكم جمعيت بر جنبه‏هاى عاطفى و فكرى كودكان اثر مى‏گذارد. اغلب اطفالى كه در خانه‏هاى محقر و فضاهاى كوچك زندگى مى‏كنند از بيمارى‏هاى تنفسى رنج مى‏برند، زندگى در خانه‏هاى آپارتمانى در تماس كودكان با افراد هم سال مشكل ايجاد مى‏نمايد.(8)
بسيارى از اختلافات ساكنين مجتمع‏هاى مسكونى فشرده و لاله زنبورى ناشى از كمى فضا و ايجاد مزاحمت براى يكديگر است زيرا آنان تصوّر مى‏نمايند چون صاحب خانه هستند هرگونه بخواهند مى‏توانند زندگى كنند. بروز هر نوع دشوارى و ناگوارى را براى همسايگان خود، ناشى از فضاهاى مسكونى و نوع بنا مى‏دانند، اين روند هرگونه تفاهمى را از بين برده و آسايش ديگران را مختل مى‏كند. سرو صداى بچه‏ها، عدم احساس مسؤوليت نسبت به خرابى‏ها، نم زدگى‏ها، تركيدگى لوله‏ها، چكه نمودن آب، عدم رعايت موازين شرعى در خصوص وضع حجاب، نوع پوشش و مانند آن، مشكلاتى است كه براى ساكنين اين خانه‏هاى محقر پديد مى‏آيد، چنين زندگى، عاطفه، الفت و صميميت را به تحليل مى‏برد. اصولاً افراد در چنين مساكنى با هم تجانس ندارند و منافعشان در تضاد است، ارزشهاى معنوى و فضايل اخلاقى معمولاً در مقابل ملاك‏هايى چون نوع لباس، ميزان حقوق، دارايى، بهاى خانه، چگونگى امكانات و تجملات، وسيله نقليه و موقعيت شغلى رنگ مى‏بازد و چون پايگاه اجتماعى افراد به چنين امورى بستگى دارد و برخى افراد نمى‏توانند از مسير متعارف، قانونى و مشروع به چنين موقيعيتى دست يابند به خلاف، جرم و تجاوز به حريم ديگران روى مى‏آورند، از اين روى كج‏روى‏هاى اجتماعى در محلات غير بومى و مناطقى كه مساكن جديد و فشرده دارند نسبت به مناطق سنتى افزون‏تر است.
خودخواهى، خودبرتر بينى، خشم و خشونت غير منطقى، ترجيح منافع شخصى بر منافع اجتماعى، رقابت غير اصولى و ستيزه جويى، عدم پيروى از نگرش‏هاى خردمندانه، جدال ناگوار و حتى خونين معمولاً عوارضى منفى است كه در اين گونه نواحى مسكونى قابل مشاهده است.
معمولاً وقتى افراد از نظارت اشخاص آشنا رها شوند بيشتر مستعد انحراف و گژى مى‏شوند. در محلات بومى كه هويّت مذهبى و فرهنگى حاكميت دارد معمولاً همسايه‏ها به نوعى اخلاق و رفتار يكديگر را اصلاح مى‏كنند، به يكديگر تذكر مى‏دهند، هشدارهايى سازنده دارند و خلافكاران را ملامت مى‏كنند امّا در بلوك‏هاى ساختمانى به دليل فقدان روابط عاطفى و صميمانه افراد قادر نخواهند بود ارزشهاى اخلاقى را نسبت به هم بيازمايند و به محك گذارند و يا آنها را متعادل كرده، خويشتن را با ديگران هماهنگ سازند. نكوهش ارتفاع زياد
از مجموعه روايات منقول از ائمه هدى(ع) بر مى‏آيد كه در احداث ساختمان، ارتفاع دادن به بنا روا نمى‏باشد و اين مساكن براى اهل آن عوارضى به بار مى‏آورند. در برخى احاديث تصريح گرديده است هرگاه ارتفاع ساختمان ازهشت ذراع فراتر رفت بايد بر فراز آن آية الكرسى نوشت.(9) ابو خديجه گفت: من مشاهده كردم آية الكرسى بر اطراف خانه امام صادق (ع) نوشته شده بود.(10) رسول اكرم(ص) فرموده‏اند حق همسايه آن است كه بناى خود را از بناى او بالاتر نبرند و جريان هوا را بروى مسدود نكنند.(11) در منابع روايى تصريح گريده است خانه‏هاى با ارتفاع زياد محل سكونت جنيان و شياطين خواهند بود.(12)
اين كه شهرى را به تورم ساختمانى مبتلا كرده‏اند، بخشى از آن را با آسمان خراش‏ها اشباع نموده‏اند و بخش ديگر را مخروبه و محروم نگه داشته‏اند امر درستى نمى‏باشد، خانه‏هاى با ارتفاع زياد در ميان مساكن معمولى براى صاحبان آنها نوعى غرور كاذب ايجاد مى‏كند، اين بناها بر خانه‏هاى مجاور اشراف پيدا مى‏نمايند و زمينه‏هاى نگاه حرام را بوجود مى‏آورند، اين روند هوس‏هاى آدمى را تحريك نموده و موجب مى‏شود افراد خلاف‏هاى خطرناكى مرتكب شوند كه شرف انسانى را خدشه دار مى‏سازند. بر افراشتن خانه‏اى مرتفع درميان بناهاى عادى غير از آن كه نمادى از تفرقه و خودبرتر بينى است همسايگان را از حقوق طبيعى چون نور مناسب، تهويه، نسيم خنك و فضاى باز محروم مى‏كند و امنيت داخل منازل نيز دچار نقصان مى‏گردد. ساكنين خانه‏هاى يك اشكوبه در نتيجه وجود ساختمان بلند هم جوار از بسيارى از حقوق مسلّم خويش محروم گرديده و زندگى خصوصى آنان در معرض ديد بالانشينان قرار مى‏گيرد.(13)
نقل كرده‏اند روزى رسول اكرم(ص) همراه صحابه از جايى عبور مى‏نمودند كه ساختمان بزرگ، مرتفع و قبّه مانندى را مشاهده كردند، پرسيدند: اين بنا به چه كسى تعلّق دارد. گفتند: از آن مرد انصارى است. بعد از چند روز صاحب خانه مزبور به محضر آن بزرگوار شرفياب گرديد. حضرت از وى روى برتافت و او متوجّه شد پيامبر به دليل احداث بناى مرتفع از دست وى ناراحت شده است. حضرت عقيده داشتند چنين بناهايى براى اهل محل، زحمت و دردسر ايجاد مى‏كند.(14)
مستحب است لب بام هم سطح آن نباشد و حداقل يك ذراع حائلى بلندتر داشته باشد. در روايتى رسول اكرم(ص) مسلمانان را از خوابيدن بر بامى كه فاقد ديوار است، نهى فرموده‏اند و افزوده‏اند هر كس بر بام بدون ديوار بخوابد از امان الهى خارج مى‏شود. همچنين امام صادق(ع) فرموده‏اند: تنها خوابيدن بر بام مكروه بوده و خوابيدن بر روى بام بدون ديوار جايز نخواهد بود و اين حكم براى زن و مرد مساوى است، پرسيدند اگر سه جانب آن ديوار باشد چگونه است؟ فرمودند كفايت نمى‏كند،(15) دليل اين توصيه‏ها و تأكيدها، جلوگيرى از حوادث ناگوار چون سقوط از پشت بام و اصلاح و كنترل روابط همسايگان و رعايت شئونات اخلاقى، حفظ حياء و عفت است. منع از نگاه به خانه‏ها
اشراف بر زندگى ديگران و گشودن روزنه و پنجره به مساكن اهل محل در نظام معمارى اسلامى روا نبوده و تجاوز به حقوق ديگران به حساب مى‏آيد امام صادق(ع) فرمودند: مؤمن در سه چيز آسوده است كه يكى از آنها خانه گسترده‏اى است كه از ناديدنى‏هاى او پرده پوشى كند و حالات ناروا را از ديد مردم مصون بدارد.(16) از امام پنجم روايت گرديده است كسى كه خانه مسلمانى سرك كشد در آوردن چشمانش بر آن مسلمان مباح خواهد بود.(17)(مى‏تواند آن را آماج تير و مانند آن سازد). قرآن مسلمانان را از تجسّس در امر يكديگر منع نموده(18) و اين موضوع درباره خانه‏ها نيز صادق است. نقل كرده‏اند يكى از خلفاء شبى در مدينه صداى مردى را شنيد كه در منزل خود مشغول خواندن آواز بود. پس از ديوار خانه‏اش بالا رفت و خطاب به وى گفت:اى دشمن خدا گمان كردى معصيت پروردگار را مرتكب شدى و خداوند از تو مى‏گذرد. آن مرد در پاسخ گفت: در عقوبت من تعجيل مكن چون اگر مرتكب خالفى شده‏ام تو در طريق معصيت بر من سبقت گرفته‏اى زيرا سه تخلف نموده‏اى، چرا كه خداوند انسا نها را از جستجو در امور هم نهى نموده است ولى تو اين تجسس را انجام دادى، همچنين بدون اجازه وارد منزل من شدى و قرآن چنين مجوّزى را صادر ننموده است جز به استيناس و نيز ار ديوار بالا آمدى نه از درب كه اين عمل نيز خلاف مى‏باشد. از رسول اكرم(ص) روايت شده است: لغزش‏هاى مسلمين را دنبال نكنيد. اگر چه نهى از منكر و جلوگيرى از خلاف‏هاى ديگران از ضرورت‏هاى مهم و دستورات مؤكّد آيين اسلام است ولى پافشارى در افشاى گناه مسلمان كار درستى نمى‏باشد و نبايد همت مسلمانان اين باشد كه عيب‏جوئى از ديگران را مشى خود قرار دهد مصطفاى پيامبران رسول خدا(ص) فرموده‏اند: خانه هر كس حرم اوست،(19) پس نبايد كسى بدون اجازه و جلب رضايت صاحبش وارد آن شود. بعد از فتح مكّه آن حضرت به مخالفان امان داد و فرمود: خانه هركس وقتى صاحبش در آن بماند ودرب را ببنددو نيز مسجدالحرام امان گاه مى‏باشد.(20) دختر ابوطالب (امّ هانى) دوتن از بستگان شوهر خويش را در منزل پناه داد، حضرت على(ع) كه قصد به هلاكت رسانيدن آن دو را داشت به دستور رسول اكرم(ص) نكشت.(21)
ارزش چشم در قوانين قضايى و حقوقى با جان آدمى برابر است تا آنجا كه اگر فردى دو چشم ديگرى را نابينا نمايد ديه كامل يك انسان بر عهده‏اش مى‏باشد و بايد آن را بپردازد.(22) اما همين چشم اگر نگاه خائنانه و خلاف بنمايد و بخواهد به مساكن، اسرار و نواميس مردم بنگرد، اگر از سوى اهل منزلى كه وى بدان دزدانه ديد مى‏زند آسيب ببيند و حتى منجر به كورى شود، ديه ندارد، اين حكم شدّت مذمّت چشم ناپاكى را مى‏رساند كه بى اذن و به ناروا و حرام وارد حريم ديگران مى‏شود و مرتكب گناه مى‏گردد.(23) امام خمينى (قدس سره) در اين‏باره چنين فتوا داده‏اند: ديد زدن به خانه مردم و نگاه به نامحرم گناه است و صاحب خانه حق دارد سنگ يا چيزى به سوى نگاه كننده پرتاب كند و ضمانى هم بر او نيست حتى اگر به درون خانه‏هايى دور با ابزارى (مثل دوربين قوى) بنگرد مثل آن است كه از نزديك نگاه مى‏نمايد. نگاه به درون خانه كسى از طريق نصب آيينه نيز همين حكم را دارد.(24)اين مجازات شديد براى ديدگان ناپاك حرمت گذارى براى حقوق شخصى در زندگى خصوصى انسان‏هاست و برگرفته از روايات معصومين مى‏باشد. چنانچه رسول اكرم(ص) در حديثى تصريح فرموده‏اند: هر كس به خانه همسايه‏اش سرك كشد تا به عورت مردى يا موى زنى يا بدن بانويى بنگرد بر خداوند رواست كه او را همراه منافقان به آتش دوزخ بيافكند.(25) نقل نموده‏اند رسول خدا(ص) در خانه خويش مشغول شانه زدن به موهاى مبارك بود و در آن حال يكى از همسران آن وجود مقدس در كنارش نشسته بود، كسى از شكاف در به اندرون خانه حضرت مى‏نگريست، پيامبر فرمود: اگر به تو نزديك بودم، چشمانت را با همين شانه در مى‏آوردم و در برخى روايات آمده است حضرت آن مرد خاطى را تعقيب نمود و او گريخت.(26)امام صادق(ع) هم فرموده‏اند هر كسى بدون اجازه به خانه‏اى نگاه كند در چنين حال اگر چشمش را معيوب سازند ديه‏اى بر آنان نيست.(27)
در تفسير ابوالفتوح رازى آمده است. جوانى در اوقات نماز، بر فراز مأذنه مسجدى اذان مى‏گفت: يك روز در حال اذان گفتن به خانه‏هاى اطراف نظر انداخت، نظرى كه اسلام از باب مصلحت انسان و حفظ وى از فتنه‏ها حرام كرده است. ناگهان چشمانش در خانه‏اى به دخترى نيكو منظر و صاحب جمال افتاد. پس دل به او داد بعد از اذان به سوى آن خانه رفت و دربش را كوبيد، صاحب منزل درب را گشود. جوان خطاب به وى گفت: اگر دخترتان را شوهر مى‏دهيد من مايلم او را به همسرى خويش برگزينم، صاحبخانه گفت ما آسورى مذهبيم اگر آيين ما را مى‏پذيرى از اين كه وى را به عقد تو در آورم پرهيزى ندارم. جوان كه دل به جمال و زيبايى آن دختر دوخته بود از پذيرش اين شرط استقبال كرد و از اسلام دست بر داشت امّا هنگامى كه مى‏خواست آن دختر را بر طبق رسم آسوريان عقد كند از بالاى پله‏هاى خانه با سر بر زمين آمد و به هلاكت رسيد.
از حضرت امام حسن عسكرى(ع) روايت شده است: به خاتم رسولان حضرت محمد(ص) وحى گرديد فردى به خانه همسايه خويش مى‏نگرد و از ديدن زن نامحرم مضايقه ندارد آن حضرت بر آشفت و فرمود: او را به نزد من آوريد. كسى عرض كرد از پيروان شماست و به رسالت آن جناب و امامت حضرت على(ع) اعتقاد دارد و از دشمنان اهل بيت بيزارى مى‏جويد، رسول اكرم(ص) فرمود: مگوئيد از متابعان ماست دروغ مى‏گويد، آگاه باشيد مطيع ما كسى است كه در اعمال و رفتار پيرومان باشد و اين گونه عمل نكرده است.(28) لقمان به فرزندش مى‏گويد: فرزندم خدمت چهار هزار پيامبر رفته و از هر كدام كلمه‏اى آموختم و از ميان آنها هشت كلمه برگزيدم كه يكى از آنها اين است: چون در خانه ديگرى بودى چشم خود را حفظ كن.(29) ايجاد انس براى اهل خانه‏
از ديدگاه شريعت اسلامى هيچ كس حق ندارد بدون اطلاع و اجازه قبلى به خانه ديگرى وارد شود. در عصر جاهليت در حجاز رسم نبود كسى براى دخول به بيت ديگران اذن بگيرد و در خانه‏ها باز بود و حتى اجازه گرفتن را نوعى اهانت به خود تلقّى مى‏كردند و سرزده به خانه‏هاى هم مى‏رفتند، آيين اسلام اين رسم غلط را باطل اعلام كرد و دستور داد مردم بايد با اطلاع قبلى به منازل هم بروند و حكمت چنين حكمى دو چيز است: آماده شدن زنان ساكن در خانه براى پوشيدن خود و نيز هر كسى در خانه اسرارى و مسايلى دارد كه مايل نباشد ديگران از آن‏ها آگاه گردند خويشاوند، دوستى و الفت نيز موجب نمى‏شود كه اين حكم ناديده گرفته شود همچنين توصيه مذكور به منازلى كه زنان در آن‏ها اقامت دارند نمى‏باشد و براى ورود به هر خانه‏اى اذن از اهلش لازم است.
قرآن كريم مى‏فرمايد: «يا ايها الّذين آمنوا لا تدخلوا بيوتاً غير بيوتكم حتى تستأنسوا و تسلّموا على اهلها ذلكم خيرٌ لعلّكم تذكّرون؛(30) اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد به خانه‏اى غير از محل سكونت خود، بدون آن كه اجازه گرفته و بر ساكنانش سلام كرده باشيد داخل مشويد. اين برايتان بهتر است باشد كه پند گيريد». اين انس كه قرآن بدان تصريح دارد ضد وحشت است يعنى جلب آرامش اهل خانه زيرا اگر مردى ناگهانى به منزل ديگرى برود نوعى نزع و نگرانى به اهل خانه غالب مى‏گردد، قرآن هشدار مى‏دهد اجازه ندهيد اين تشويش و آشفتگى بر ذهن‏ها حاكم شود. در واقع از ديدگاه كلام وحى خانه محل آسايش است و بايد آرامش اهل آن حفظ گردد. چه بسا وضع خانه‏اى به نحوى است كه صاحبش دوست ندارد كسى آن اوضاع را مشاهده كند و يا آن كه خسته و بيمار بوده و آمادگى پذيرش كسى را ندارد. چه بسا سرزده وارد اتاق يا خانه‏اى شدن سبب شود كه نگاه فورى به چهره‏اى يا اندامى يا صحنه‏اى افكنده شود كه بر اثر آن هوس و شهوات بيدار شوند و دام فتنه و گناه را شيطان بگستراند. قرآن در دنباله تأكيد در آيه فوق اضافه مى‏كند:«فان لم تجدوا فيها احداً فلاتدخلوها حتّى يؤذن لكم و ان قيل لكم ارجعوا فارجعوا هو ازكى لكم و اللّه بما تعملون عليم؛(31)اگر در خانه كسى را نيافتيد داخل مشويد تا شما را رخصت دهند و اگر گويند باز گرديد، مراجعت كنيد اين برايتان پاكيزه‏تر است و خداوند به هر كارى كه مى‏كنيد آگاه است. اگر خانه‏اى مصون از ديد ديگران و چشم و نگاههاى آلوده نباشد ديگر محل آسايش، آرامش و امنيّت نخواهد بود. اين كه بايد بر در خانه يا اتاق پرده‏اى باشد و با اين وجود باز هم اهل آن را خبردار نمود تا وارد شويد براى جلوگيرى از برخى خلاف‏ها و معاصى است. البته صاحب خانه هم بايد در تجهيز امكانات خويش و تأمين وسايلى كه به اين ايمنى و احساس آرامش كمك مى‏كند بكوشد. رهگذران، همسايگان و ساكنين طبقات بالاتر و خانه‏هاى مشرف نيز بايد نگاه خويش را تحت كنترل درآورند.
رسول اكرم(ص) فرموده‏اند: براى خبردادن به اهل خانه ذكر خدا بر زبان جارى گردد همچون سبحان اللّه، اللّه اكبر و اين كه ايرانيان به هنگام ورود به منازل افراد يا اللّه مى‏گويند: الهام گرفته از اين توصيه است. همچنين طبق آيه قرآن بايد بر اهل خانه سلام كرد. امام باقر(ع) فرموده‏اند: به هنگام ورود به منازل افراد بايد بر اهل آن سلام نمود و چنانچه كسى نباشد بگوئيد السلام علينا من عند ربّنا (درود بر ما از جانب پروردگار ما) چرا كه خداوند فرموده است: تحيّت با بركت و پاكيزه نزد خداست.(32) رسول اكرم(ص) وقتى به در خانه كسى مى‏آمدند با صداى بلند اجازه ورود مى‏گرفتند زيرا آن روزها متداول نبود بر در خانه‏ها پرده‏اى نصب كنند(33)، اگر اهل خانه اجازه ورود مى‏دادند داخل مى‏شدند و اگر جوابى نمى‏شنيدند در نوبت دوم و سوم سلام را تكرار مى‏فرمودند و اگر پاسخى نمى‏شنيدند برمى‏گشتند. آن حضرت اين روش را حتى در مورد خانه دخترش حضرت فاطمه زهرا(س) به اجرا در مى‏آوردند.(34)
امام صادق(ع) فرموده‏اند: اجازه خواستن براى ورود به خانه ديگران سه بار است، بار اول مى‏شنوند، بار دوم خود را حفظ مى‏كنند و در سومين بار اگر خواستند اجازه ورود مى‏دهند در غير اين صورت مستأذن باز مى‏گردد.(35) يك بار ابوسعيد خدرى روبروى خانه حضرت محمّد(ص) ايستاده اذن ورود طلبيد، پيامبر فرمود: روبروى در اجازه نگير.(36) سرزده به خانه خويش نيز وارد شدن روا نمى‏باشد. در آداب سفر آمده است پيامبر اكرم(ص) نهى نمود اگر كسى شبانه از مسافرت برگشته سرزده وارد خانه شود مگر آن كه قبلاً اعلام كند و خبر دهد.(37)
از امام صادق(ع) رسيده است مرد هنگام ورود به خانه‏اش، به اهل خانه سلام كند و در حال ورود به درگاه پاپوش خويش را به صدا در آورد و سرفه كند تا اهل خانه خبردار شوند، مبادا چيزى به چشم ببيند كه وى را ناخوشايند باشد و نيز توصيه شده است هنگام بيرون آمدن از خانه آيات آخر سوره آل عمران، آية الكرسى، انّا انزلنا و فاتحه الكتاب خوانده شود. در حديث مستندى آمده است هنگام بيرون آمدن از خانه اين عبارت بايد زمزمه گردد: آمنت باللّه، توكلت على اللّه، لاحول ولا قوة الّا باللّه. ابوحمزه ثمالى روايت مى‏كند امام سجاد(ع) هنگام بيرون رفتن از خانه اين ذكر را بر زبان مبارك خويش جارى مى‏فرمود:« بسم اللّه حسبى اللّه توكلت على اللّه اللهم انّى اسئلك خير امور كلّها و اعوذبك من خزى الدنيا و عذاب الاخرة»(38)، از حضرت على (ع) روايت شده است وقتى كسى بخواهد پى كارى رود پگاه پنج شنبه از خانه بيرون آيد.(39)
مردى خدمت حضرت محمّد (ص) آمد و عرض كرد: آيا براى وارد شدن به محل سكونت مادرم بايد اجازه بخواهم، پيامبر اكرم(ص) فرمود: آرى، آن مرد پرسيد: چون مادرم خدمتكارى جز من ندارد باز هم لازم است هر بار كه نزدش مى‏روم اجازه بگيرم؟ حضرت فرمود: آيا دوست دارى مادرت را عريان مشاهده كنى؟ مرد گفت: نه!، حضرت فرمود: پس اجازه بگير و وارد شو.
ادب ديگرى كه اسلام به پيروان خود مى‏آموزد و به سلامتى خانوادگى و اخلاقى نوجوانان و افراد نابالغ مربوط مى شود اجازه گرفتن براى ورود به اتاق والدين است و اين دستور را بايد والدين و فرزندان مراعات كنند به نحوى كه زمينه‏هاى بد آموزى، تحريك و انحراف در كودكان و نوجوانان پديد نيايد. توصيه قرآن اين است: «يا ايها الّذين آمنوا ليستأذنكم الّذين ملكت ايمانكم والذين لم يبلغوا الحلم منكم ثلاث مراتٍ من قبل صلوة الفجر و حين تضعون نيابكم من الظهيره و من بعد صلوة العشاء ثلاث عوراتٍ لكم ليس عليكم ولا عليهم جناح بعد هنّ طوافون عليكم بعضكم على بعض كذلك يبيّن اللّه لكم الآيات و اللّه عليم حكيم.»(40)
اى آنان كه ايمان آورده‏ايد خدمتكاران شما و كودكانى كه به سن بلوغ نرسيده‏اند (بايد براى ورود به اتاق) سه بار اذن بگيرند قبل از نماز صبح، هنگام استراحت ظهر، شب بعد از عشاء. قرآن در اذن گرفتن براى رفتن نزد والدين بين كودكان نابالغ و اطفالى كه به سن بلوغ رسيده‏اند تفاوت قائل مى‏شود زيرا افرادى كه ايام بلوغ را درك نكرده‏اند تنها در سه وقت مشخص موظف به اجازه گرفتن هستند چون زندگى آنان با زندگى پدر و مادر آنقدر آميخته است كه اگر بخواهند در همه حال اذن بگيرند مشكل خواهد بود، از اين گذشته غريزه جنسى آنان بطور كامل بيدار نشده است امّا قرآن در مورد نوجوانان بالغ چنين حكم صادر نموده است:
«و اذا بلغ الاطفال منكم الحلم فليستأذنوكما استأذن الّذين من قبلهم كذلك يتّبين اللّه لكم آياته و اللّه عليم حكيم».(41) و هنگامى كه كودكان به بلوغ (آشكار شدن علايم مردى) برسند موظفند (در همه حال) اذن بگيرند چنانكه پيش از ايشان اجازه مى‏گرفتند تا وارد شوند بدين گونه خداوند نشانه‏هاى خويش را براى شما بيان مى‏كند اين حكم مخصوص موقعى است كه والدين در جايى مشخص استراحت مى‏نمايند ولى وارد شدن به اتاق عمومى، بويژه موقعى كه ديگر اعضاى خانواده يا ميهمانان حاضرند بدون اذن گرفتن جايز است و اشكالى ندارد.(42)
به نظر علامه طباطبايى اجازه گرفتن براى آمدن به داخل خانه اين زمينه را فراهم مى‏سازد كه ساكنين منزل خود را بپوشانند و از ناحيه خويشتن ايمن و خاطر جمع باشند و اين شيوه شايسته كمك مى‏كند روح اخوت، تفاهم و تعاون عمومى در مسير گسترش فضايل و مكارم و پوشانيده شدن امور ناروا استمرار يابد.(43)
متأسّفانه ما مسلمانان نسبت به اين گونه ظرافت و دقت‏هاى اخلاقى، شرعى و دينى حساسيت خود را از دست داده‏ايم. شخصى به خانه يكى از بستگان خود مى‏رود و برايش تفاوت نمى‏كند كه چه لحظه‏اى از شب است آنقدر زنگ درب يا آيفون را مى‏زند تا درب باز شود، با وجود آن كه تلفن هم دارد، تماس نمى‏گيرد و هماهنگى نمى‏كند من قصد آمدن به خانه شما را دارم تا صاحب خانه موقعيت خود را در نظر گيرد و براى پذيرايى آمادگى لازم را به دست آورد، با نهايت تأسف عرف هم نمى‏پذيرد كه اين آقايى كه بى‏خبر آمده و بدون قول و قرار قبلى اصرار دارد پا به خانه خويشاوند خويش بگذارد، باز گردد، آرى سرزده به منزل آشنايان و دوستان مى‏رويم و توقع داريم با بهترين برخوردها و گشاده‏رويى از ما پذيرايى بنمايند و اگر غذاى مناسب، ميوه مرغوب و شيرينى عالى نياورند و با عواطف و احساسات احوالپرسى نكنند رنجيده خاطر مى‏شويم، اين گونه رفت و آمده‏ها علاوه بر آن كه نشان مى‏دهد ما با ادب قرآنى و سيره رسول اكرم(ص) و اهل بيت، تربيت نشده‏ايم، موجب زوال روابط عاطفى و علاقه و به تحليل رفتن محبت‏هاى خويشاوندى مى‏گردد و روح نفرت و انزجار، بدبينى و كدورت را جايگزين آن مى‏سازد. قرآن تأكيد مى‏كند اگر صاحب خانه به شما گفت برگرديد فعلاً آمادگى نشستن و پذيرايى را ندارم بدون آن‏كه ناراحت شويد بايد بازگرديد و از اين برخورد صادقانه دچار ملال نشويد امّا سوگمندانه چنين فرهنگى در جامعه ما حاكميت ندارد و صراحت لهجه صاحب خانه را در مورد عدم آمادگى در آن وقت معين براى پذيرايى را نوعى اهانت و تحقير تلقى نموده، قهر كرده و در هر محفل و مجلسى زبان به مذمت و انتقاد و غيبت گشوده و مى‏گوئيم فلانى ما را به منزل خويش راه نداد، چه بسا خداى ناكرده نسبت ناروا هم مى‏دهيم كه چرا ما را نپذيرفته است. اين رفتار علاوه بر آن كه ناشى از جهالت و عدم رشد فكرى و اجتماعى است از ضعف ايمان، سستى در اخلاق و رفتار نيز حكايت دارد.(44)
بنابراين آيين اسلام به ما هشدار مى‏دهد بايد به حقوق ساكنين در منازل احترام گذاشت و البته اين موضوع صرفاً مسئله فقهى نمى‏باشد كه به عنوان مثال تصرف در ملك غير بدون رضايتش و اجازه‏اش حرام است يا نه بلكه مسئله‏اى اخلاقى، انسانى و اجتماعى مطرح است كه در فضايى فراتر از محدوده حقوق مدنى سير مى‏كند و باحيثيت، آبرو و آزادى افراد ارتباط دارد. كه بايد مصون از تعرض باقى بماند و عدم رعايت اين دستور، خلافى آشكار و رفتارى ضد قرآن به شمار مى‏آيد.(45)
قرآن در مورد چگونگى ورود به خانه پيامبر اكرم و نحوه برخورد با آن حضرت طى آيه‏اى رهنمودى بسيار عالى، آموزنده و رشد دهنده دارد كه يك فرد مسلمان مى‏تواند آن را در مورد مشاهير و رهبران دينى و مراجع عظام، برنامه‏اى براى رفتار خويش قرار دهد: «يا ايها الّذين آمنوا لاتدخلوا بيوت النّبى الّا ان يؤذن لكم الى طعام غير ناظرين انيه ولكن اذا دعيتم فادخلوا فاذا طعمتم فانتشروا و لا مستأنسين لحديث انّ ذلكم يؤذى النّبى فيستحيى منكم و اللّه لا يستحيى من الحق…(46)؛ اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد در بيوت پيامبر داخل مشويد مگر آن كه به شما براى صرف غذا اجازه داده شود(مشروط بر آن كه قبل از موعد معين نياييد) و در انتظار وقت غذا ننشينيد امّا هنگامى كه دعوت شديد داخل شويد و وقتى غذا خورديد پراكنده شويد و (بعد از صرف غذا) به بحث و گفتگو ننشينيد. اين رفتار، رسول اكرم(ص) را ناراحت مى‏كند ولى او از شما شرم مى‏نمايد، امّا خداوند از بيان حق شرم ندارد.
بنابه حكم قرآنى نبايد بى‏موقع به خانه‏اى كه دعوت شده‏اند وارد گرديد و نه اجابت دعوت را ناديده انگاشت و نه بايد پس از صرف غذا براى مدت طولانى درنگ كرد.(47) پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. نهج الفصاحه، ص 261 – 260 ؛خصائل صدوق، ج 1، ص 179. 2. بحارالانوار، علّامه مجلسى، ج 76، ص 148. 3. مكارم الآثار، ص 24. 4. نهج الفصاحه، ص 254، حديث 1254. 5. خصال صدوق، ج 1، ص 122 ؛ كافى، ج 6، ص 526، حديث ششم. 6. كافى، ج 6، ص 525، روايت دوم. 7. اولين دانشگاه و آخرين پيامبر، ج 2، ص 182. 8. مجله فولاد، آبان 1374، مقاله آقاى حسين قاسمى جامى، ص 27 – 26. 9. بحارالانوار، ج 76، ص 151. 10. همان. 11. نهج الفصاحه، ص 291. 12. نك: حلية المتقين، علامه مجلسى، ص 447 – 446. 13. نك: جامعه‏شناسى انحرافات، دكتر داور شيخاوندى. 14. فصلنامه فرهنگ كوثر، شماره 50، ص 56. 15. حلية المتقين، ص 232. 16. كافى، ج 5، ص 327، روايت 6. 17. معارف و معاريف، سيد مصطفى حسينى دشتى، ج 5، ص 37. 18. سوره حجرات، آيه 13. 19. نهج الفصاحه، ص 331، حديث 1582. 20. تاريخ پيامبر اسلام، دكتر آيتى، ص 561. 21. تاريخ يعقوبى، ج 1، ص 419. 22. رساله نوين منطبق با فتاوى حضرت امام خمينى، ج 4، ص 285. 23. اخلاق معاشرت، مقاله جواد محدثى، مجله پيام زن، شماره 74، ص 10. 24. تحريرالوسيله، ج 1، ص 493. 25. وسايل الشيعه، ج 14، ص 141. 26. همان، ج 19، ص 49 – 48. 27. همان، ص 50. 28. تنبيه الخواطر(مجموعه ورّام)، ج 2، ص 204. 29. چهل حديث، محمد اسماعيل ملّايى، ص 50 به نقل از سفينة البحار. 30. سوره نور، آيه 27. 31. همان، آيه 28. 32. آداب معاشرت از ديدگاه معصومين، ص 69. 33. تفسير فخر رازى، ج 23، ص 198. 34. تفسير نمونه، ج 14، ص 431. 35. خصال صدوق، ج 1، ص 431. 36. تفسير فخر رازى، همان جلد، ص 199. 37. مكارم الاخلاق، ص 266. 38. معارف و معاريف ، ج 5، ص 40. 39. تفسير مجمع البيان، ج 14، ص 135. 40. سوره نور، آيه 58. 41. همان، آيه 59. 42. تفسير نمونه، ج 14، ص 541. 43. الميزان فى التفسير القرآن، ج 15، ص 118. 44. نك: مسئله حجاب، شهيد مطهرى، بحث استيناس، ص 119 – 113 ؛ آشنايى با قرآن، همان مؤلف، ج 4، ص 84 – 73. 45. نقطه‏هاى آغاز در اخلاق عملى، آية اللّه مهدوى كنى، ص 579. 46. سوره احزاب، آيه 53. 47. تفسير نمونه، ج 17، ص 400.

/

فضيلت ماه مبارك رمضان‏

مركز فرهنگ و معارف قرآن‏
«رمضان» در لغت از «رمضاء» به معناى شدت حرارت گرفته شده و به معناى سوزانيدن مى‏باشد.(1) چون در اين ماه گناهان انسان بخشيده مى‏شود، به اين ماه مبارك رمضان گفته‏اند.
پيامبر اكرم(ص) مى‏فرمايد: «انما سمى الرمضان لانه يرمض الذنوب؛(2) ماه رمضان به اين نام خوانده شده است، زيرا گناهان را مى‏سوزاند.»
رمضان نام يكى از ماه‏هاى قمرى و تنها ماه قمرى است كه نامش در قرآن آمده است و يكى از چهار ماهى است كه خداوند متعال جنگ را در آن حرام كرده است.(مگر جنبه دفاع داشته باشد.)
در اين ماه كتاب‏هاى آسمانى قرآن‏كريم، انجيل، تورات، صحف و زبور نازل شده است.(3)
اين ماه در روايات اسلامى ماه خدا و ميهمانى امت پيامبر اكرم(ص) خوانده شده و خداوند متعال از بندگان خود در اين ماه در نهايت كرامت و مهربانى پذيرايى مى‏كند؛ پيامبر اكرم(ص) مى‏فرمايد: «ماه رجب ماه خدا و ماه شعبان ماه من و ماه رمضان، ماه امت من است،(4) هر كس همه اين ماه را روزه بگيرد بر خدا واجب است كه همه گناهانش را ببخشد، بقيه عمرش را تضمين كند و او را از تشنگى و عطش دردناك روز قيامت امان دهد.»(5)
اين ماه، در ميان مسلمانان از احترام، اهميت و جايگاه ويژه‏اى برخوردار و ماه سلوك روحى آنان است و مؤمنان با مقدمه‏سازى و فراهم كردن زمينه‏هاى معنوى در ماه‏هاى رجب و شعبان هر سال خود را براى ورود به اين ماه شريف و پربركت آماده مى‏كنند، و با حلول اين ماه با شور و اشتياق و دادن اطعام و افطارى به نيازمندان، شب‏زنده‏دارى و عبادت، تلاوت قرآن، دعا، استغفار، دادن صدقه، روزه‏دارى و… روح و جان خود را از سرچشمه فيض الهى سيراب مى‏كنند. فضائل ماه رمضان‏
گرچه ذكر تمام فضائل ماه مبارك رمضان از حوصله اين مقال خارج است؛ ولى پرداختن و ذكر برخى از فضائل آن از نظر قرآن و روايات اسلامى خالى از لطف نيست. 1. برترين ماه سال‏
ماه مبارك رمضان به جهت نزول قرآن كريم در آن و ويژگى‏هاى منحصرى كه دارد در ميان ماه‏هاى سال‏قمرى برترين است؛ قرآن كريم مى‏فرمايد: «ماه رمضان ماهى است كه قرآن براى هدايت انسان‏ها در آن نازل شده است.»(6)
پيامبر گرامى(ص) درباره ماه رمضان مى‏فرمايد: «اى مردم! ماه خدا با بركت و رحمت و مغفرت به شما روى آورد، ماهى كه نزد خدا از همه ماه‏ها برتر و روزهايش بر همه روزها و شب‏هايش بر همه شب‏ها و ساعاتش بر همه ساعات برتر است، ماهى است كه شما در آن به ميهمانى خدا دعوت شده و مورد لطف او قرار گرفته‏ايد، نفس‏هاى شما در آن تسبيح و خوابتان در آن عبادت، عملتان در آن مقبول و دعايتان در آن مستجاب است…. بهترين ساعاتى است كه خداوند به بندگانش نظر رحمت مى‏كند… .»(7)
2. نزول كتب آسمانى در اين ماه‏
تمام كتب بزرگ آسمانى مانند: قرآن كريم، تورات، انجيل، زبور، صحف در اين ماه نازل شده است. حضرت امام صادق(ع) مى‏فرمايد: «كل قرآن كريم در ماه رمضان به بيت المعمور نازل شد، سپس در مدت بيست سال بر پيامبر اكرم(ص) و صحف ابراهيم در شب اول ماه رمضان و تورات در روز ششم ماه رمضان، انجيل در روز سيزدهم ماه رمضان و زبور در روز هيجدهم ماه رمضان نازل شد.»(8)
3. توفيق روزه‏
در ماه رمضان خداوند متعال توفيق روزه‏دارى را به بندگانش داده است؛ «پس هر كه ماه [رمضان‏] را درك كرد، بايد روزه بگيرد.»(9)
انسان افزون بر جنبه مادى و جسمى، داراى بُعد معنوى و روحى هم هست و هر كدام در رسيدن به كمال مطلوب خود، برنامه‏هاى ويژه را نياز دارند، يكى از برنامه‏ها براى تقويت و رشد بُعد معنوى، تقوا و پرهيزگارى است؛ يعنى اگر انسان بخواهد خودش را از جنبه معنوى رشد و پرورش دهد و به طهارت و كمال مطلوب برسد، بايد هواى نفس خود را مهار كند و موانع رشد را يكى پس از ديگرى بر دارد و خود را سرگرم لذت‏ها و شهوات جسمى نكند. يكى از اعمالى كه در اين راستا مؤثر و مفيد است روزه‏دارى است، قرآن كريم مى‏فرمايد: «… اى افرادى كه ايمان آورده‏ايد! روزه بر شما نوشته شد، همان گونه كه بر پيشينيان از شما نوشته شده، تا پرهيزگار شويد.»(10) برخى از فوايد و فضائل روزه:
الف. تقويت تقوا، پرهيزگارى و اخلاص؛(11)
امام صادق(ع) مى‏فرمايد: خداوند متعال فرموده: «روزه از من است و پاداش آن را من مى‏دهم.»(12)
حضرت فاطمه(س) مى‏فرمايد: «خداوند روزه را براى استوارى اخلاص، واجب فرمود.»(13)
ب. مانع عذاب‏هاى دنيوى و اخروى:
امام على(ع) مى‏فرمايد: «روزه روده را باريك مى‏كند گوشت را مى‏ريزد و از گرماى سوزان دوزخ دور مى‏گرداند.»(14)
پيامبر اكرم(ص) مى‏فرمايد: «روزه سپرى در برابر آتش است.»(15) ج. آرامش روان و جسم:
روزه‏دارى روح و روان و قلب و دل و نيز جسم را آرامش داده و باعث سلامتى روح و تندرستى جسم مى‏شود.
پيامبر اكرم(ص) مى‏فرمايد: «روزه بگيريد تا سالم بمانيد.»
باز مى‏فرمايد: «معده خانه تمام دردها و امساك [روزه ]بالاترين داروهاست.»(16)
حضرت امام باقر(ع) مى‏فرمايد: «روزه و حج آرام‏بخش دلهاست.»(17)
حضرت على(ع) مى‏فرمايد: «خداوند بندگان مؤمن خود را به وسيله نمازها و زكات و حديث در روزه‏دارى روزه‏هاى واجب [رمضان ]براى آرام كردن اعضا و جوارح آنان، خشوع ديدگانش و فروتنى جان‏هايشان و خضوع دلهايشان حفظ مى‏كنند.»(18)
امروزه در علم پزشكى و از نظر بهداشت و تندرستى نيز در جاى خود ثابت شده كه روزه‏دارى تأثيرهاى فراوانى بر آرامش روح و روان و سلامتى جسم و بدن دارد، دفع چربى‏هاى مزاحم، تنظيم فشار، قند خون، و… نمونه آن است.(19) د. مانع نفوذ شيطان:
امام على(ع) به پيامبر اكرم(ص) عرض كرد: يا رسول الله! چه چيزى شيطان را از ما دور مى‏كند؟ پيامبرگرامى(ص) فرمود: روزه چهره او را سياه مى‏كند و صدقه پشت او را مى‏شكند.»(20)
بنابراين، روزه مانع نفوذ شيطان‏هاى جنى و انسى شده و وسوسه‏هاى آنان را خنثى مى‏كند. ه . مساوات بين غنى و فقير:
انسان روزه‏دار در هنگام گرسنگى و تشنگى، فقرا و بينوايان را ياد مى‏كند و در نتيجه به كمك آن‏ها مى‏شتابد. حضرت امام حسن عسگرى(ع) درباره علت وجوب روزه مى‏فرمايد: «تا توانگر درد گرسنگى را بچشد و در نتيجه به نيازمند كمك كند.»(21) و. احياء فضائل اخلاقى‏
حضرت امام رضا(ع) درباره علت وجوب روزه مى‏فرمايد: «تا مردم رنج گرسنگى و تشنگى را بچشند و به نيازمندى خود در آخرت پى‏ببرند و روزه‏دار بر اثر گرسنگى و تشنگى خاشع، متواضع و فروتن، مأجور، طالب رضا و ثواب خدا و عارف و صابر باشد و بدين سبب مستحق ثواب شود،… روزه موجب خوددارى از شهوات است، نيز تا روزه در دنيا نصيحت‏گر آنان باشد و ايشان را در راه انجام تكاليفشان رام و ورزيده كند و راهنماى آنان در رسيدن به اجر باشد و به اندازه سختى، تشنگى و گرسنگى كه نيازمندان و مستمندان در دنيا مى‏چشند پى ببرند و در نتيجه، حقوقى كه خداوند در دارايى‏هايشان واجب فرموده است، به ايشان بپردازند… .»(22)
و… . 4. وجود شب قدر در اين ماه‏
شب قدر از شب‏هايى كه برتر از هزار ماه است و فرشتگان در اين شب به اذن خدا فرود مى‏آيند و جميع مقدرات بندگان را در طول سال تعيين مى‏كنند(23) و وجود اين شب در اين ماه مبارك نعمت و موهبتى الهى بر امت پيامبر گرامى اسلام(ص) است و مقدرات يك سال انسان‏ها (حيات، مرگ، رزق و…) براساس لياقت‏ها و زمينه‏هايى كه خود آنها به وجود آورده‏اند تعيين مى‏شود و انسان در چنين شبى با تفكر و تدبر مى‏تواند به خود آيد و اعمال يك سال خود را ارزيابى كند و با فراهم آوردن زمينه مناسب بهترين سرنوشت را براى خود رقم زند.(24)
حضرت امام صادق(ع) مى‏فرمايد: «تقدير مقدرات در شب نوزدهم و تحكيم آن در شب بيست و يكم و امضاء آن در شب بيست و سوم است.»(25) 5. بهار قرآن‏
نظر به اين‏كه قرآن كريم در ماه مبارك رمضان نازل شده و تلاوت آيات آن در اين ماه فضيلت بسيارى دارد، در روايات اسلامى، از ماه رمضان به عنوان بهار قرآن ياد شده است؛ چنان‏كه حضرت امام باقر(ع) مى‏فرمايد: «هر چيزى بهارى دارد و بهار قرآن ماه رمضان است.»(26) يك نكته!
بديهى است فضائل و ثواب‏هايى كه براى ماه مبارك رمضان و روزه‏دارى ذكر شده و به برخى از آن‏ها اشاره شد، از آنِ كسانى است كه حقيقت آن را درك كنند و به محتواى آن عمل و در گفتار و كردار به كار گيرند و به آن‏ها جامه عمل بپوشانند. چنان در روايات اسلامى براى روزه‏دارى آدابى ذكر شده و كسانى كه صرفاً تلاوت قرآن مى‏كنند، ولى به آيات و احكام آن عمل نمى‏كنند و يا آن كه از روزه‏دارى تنها رنج گرسنگى و تشنگى را مى‏كشند و بوسيله گناه، تأثير روزه را از بين مى‏برند و ماه مبارك رمضان و فضاى معنوى آن تأثيرى بر اشخاصى بر جاى نمى‏گذارد، مورد نكوهش قرار گرفته‏اند.
چنان‏كه پيامبر اكرم(ص) به زنى كه با زبان روزه كنيز خود را دشنام مى‏داد فرمود: چگونه روزه‏دارى و حال آن‏كه كنيزت را دشنام مى‏دهى؟! روزه فقط خوددارى از خوردن و آشاميدن نيست، بلكه خداوند آن را علاوه بر اين دو، مانع كارها و سخنان زشت كه روزه را بى‏اثر مى‏كنند قرار داده است، چه اندكند روزه‏داران و چه بسيارند كسانى كه گرسنگى مى‏كشند.»(27)
حضرت امام سجاد(ع) در دعاى حلول ماه رمضان به درگاه خداوند عرض مى‏كند: به وسيله روزه اين ماه ياريمان ده تا اندام‏هاى خود را از معاصى تو نگه داريم و آن‏ها را به كارهايى گيريم كه خشنودى تو را فراهم آورد، تا با گوش‏هايمان سخنان بيهوده نشنويم و با چشمانمان به لهو و لعب نشتابيم و تا دستمانمان را به سوى حرام نگشاييم و با پاهايمان به سوى آن‏چه منع شده ره نسپاريم و تا شكمهايمان جز آن‏چه را تو حلال كرده‏اى در خود جاى ندهد و زبان‏هايمان جز به آن‏چه تو خبر داده‏اى و بيان فرموده‏اى گويا نشود… .»(28)
بنابراين، در ماه مبارك بايد تمام اعضا و جوارح را از حرام دور نگه داشت و با اخلاص، توكل و توسل از اهل‏بيت(ع) و عمل به دستورها و احكام قرآن كريم و دورى از گناهان، انجام توبه نصوح و واقعى، عبادت، شب‏زنده‏دارى، درك فضيلت شب قدر و… فضيلت ماه مبارك رمضان را درك كرد و از آن در راستاى رسيدن به كمال حركت كرد و بايد در اين ماه به گونه‏اى خودسازى كرد كه با اتمام ماه مبارك تأثير و فوايد آن در روح و جان افراد باقى باشد و اثر آن تا ماه رمضان سال بعد ماندگار باشد. پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: 1) مفردات الفاظ القرآن، راغب اصفهانى، ص 209، دارالكتاب العربى، بيروت.
2) بحارالانوار، علامه مجلسى، ج 55، ص 341، مؤسسه الوفاء، بيروت.
3) ر.ك: الكافى، محمد بن يعقوب كلينى، ج 2، ص 628، دارالكتب الاسلامية، تهران.
4) وسائل الشيعه، شيخ حر عاملى، ج 2، ص 628، دارالكتب الاسلامية، تهران.
5) . …
6) سوره بقره، آيه 185.
7) ر.ك: وسائل الشيعه، همان، ج 10، ص 313.
8) ر.ك: الكافى، همان، ج 2 ،ص 628.
9) سوره بقره، آيه 185.
10) سوره بقره، آيه 183.
11) همان.
12) ميزان الحكمة، محمد محمدى‏رى‏شهرى، ترجمه: حميدرضا شيخى، ج 7، ص 3207، مؤسسه دارالحديث، قم.
13) همان، ص 3209.
14) همان.
15) همان.
16) همان.
17) همان.
18) همان.
19) تفسير نمونه، آيت‏الله مكارم شيرازى و ديگران، ج 1 ،ص 631، دارالكتب الاسلامية، تهران.
20) مستدرك الوسائل، محدث نورى، ج 7، ص 154، مؤسسه آل‏البيت، قم.
21) ميزان الحكمة، همان.
22) همان، ص 3209.
23) سوره قدر، آيه 1 – 5.
24) تفسير الميزان، علامه طباطبايى، ج 18، ص 132؛ ج 19، ص 90، مؤسسه مطبوعاتى اسماعيليان، قم.
25) وسائل الشيعه، همان، ج 10، ص 354.
26) وسائل الشيعه، همان، ج 6، ص 203.
27) الكافى، همان، ج 4، ص 87.
28) الصحيفة السجادية، امام سجاد(ع) ص 186، دفتر نشر الهادى، قم.

/

خرد ورزى و مناظره در سيره پيشوايان‏

عقلانيت و خرد ورزى در اسلام‏
بدون شك يكى از بزرگترين نعمت‏هاى خداوند به بشر، عقل و ادراكات عقلى است، بلكه نعمتى براى انسان فراتر از نعمت عقل وجود ندارد، تا آنجا كه امام سجّاد (ع) خطاب به خداوند عرض كرد: «آن كس را كه عقل دادى چه ندادى، و آن كس را كه عقل ندادى چه دادى؟» و رسول خدا(ص) فرمود: «قِوامُ المَرءِ عَقلُهُ، وَلادِين لِمَن لاعَقلَ لَهُ؛ استوارى و راست قامتى انسان از ناحيه عقل او است، و كسى كه عقل ندارد، دين ندارد.»(1)
به طور كلى برترى انسان نسبت به ساير موجودات به داشتن گوهر عقل او است، عقل حجت و امام باطن است، و همچون چراغى فروزان براى روح مى‏باشد، چنان كه اميرمؤمنان على(ع) فرمود: «مَثَلُ العَقلِ فِى القَلبِ كمَثَلِ السِّراج فِى وَسَطِ البَيت؛ مثل عقل در روح و روان انسان، همانند چراغ روشن در وسط خانه (تاريك) است»(2) و رسول اكرم(ص) در سخنى فرمود: «ما قسّم للعباد شيئاً افضل من العقل؛ خداوند نعمتى را بين بندگانش تقسيم نكرده كه برتر از نعمت عقل باشد.»(3)
امام كاظم (ع) فرمود: «خداوند بر مردم دو حجّت دارد، حجّت آشكار و حجّت پنهان، حجّت آشكار، رسولان و پيامبران و امامان هستند، و حجت پنهان عقل مردم است.»(4) بر همين اساس فقهاى اسلام، عقل را يكى از مبانى و سند اصلى براى استخراج احكام اسلام، در كنار قرآن و سنّت قرار داده‏اند.
به هر حال گروهى در گفتار و رفتار پيشوايان و امامان(ع) براى عقل و خرد ورزى، و تفكر و بصيرت و معرفت، بسيار اهميت داده شده، و آن را اساس، بلكه قوى‏ترين اركان و پايه زندگى دانسته‏اند، تا آنجا كه عدم آن را فاجعه و مصيبتى بزرگ معرفى كرده‏اند، چنان كه امام باقر(ع) فرمود: «لا مصيبة كعدم العقل؛ مصيبتى مانند بى خردى نيست.»(5) با كمال تأسف گروهى در بيان شيوه زندگى درخشان پيشوايان و امامان (ع) به امورى كه با عقلانيت و برهان و خردورزى سرو كار دارد، كمتر توجّه كرده و بيشتر به امورى پرداخته‏اند كه – گرچه حق باشد – از شيوه استدلال و برهان به دور است، با اين كه در فرازى از زيارت جامعه خطاب به امامان (ع) مى‏گوييم: «السَّلامُ على…ذوى النُّهى و اولى الحجى…و معادن حكمة اللّه؛ سلام بر دارندگان عقل و خرد، و معدن‏هاى حكمت الهى.»(6)
بر همين اساس مراجع و بزرگان علم به طور مكرر تذكّر مى‏دهند كه گويندگان و سرايندگان تنها به جنبه‏هاى احساسات و عواطف تكيه نكنند، و مسائل عقلانيت و برهان‏هاى امامان (ع) را نيز مطرح نمايند، و در همين ايّام يكى از مراجع تقليد به مناسبت بيان مسايل مهدويّت در اين راستا فرمود: «برخى فرهنگ مهدويت را به گونه‏اى بيان مى‏كنند كه عقلانيّت در آن كم اهميت نشان داده مى‏شود، اين‏ها برخى از افراد را كه در طول عمرشان كار بزرگى نكرده‏اند، مطرح كرده، ولى كسانى كه خدمات بزرگى براى اسلام داشته‏اند، گمنام مى‏مانند… خطبايى كه به منبر مى‏روند بايد به مباحث علممى توجه كنند…بايد مردم را آگاه كرد، و حقايق مهدويّت را بر اساس عقلانيت به صورت مستدل بيان نمود.»(7)
توضيح اين كه منتظران و زمينه سازان ظهور حضرت ولى عصر(عج) بايد به ويژگى‏هاى حكومت آن حضرت توجه كنند، و در اين راستا به فرهنگ سازى بستر سازى بپردازند، از ويژگى‏هاى حكومت جهانى امام عصر(عج) اين است كه امام باقر (ع) فرمود: «هرگاه قائم ما قيام كند، خداوند دست رحمتش را بر سر بندگان گذارد، و خردهاى آنها را با آن كامل، و افكارشان را تكميل نمايد.»(8)
و امام صادق(ع) فرمود: «علم و دانش، داراى بيست و هفت شعبه است، تمام آن‏چه پيامبران الهى تاكنون آورده‏اند دو شعبه بيش نبود، و مردم تاكنون جز آن دو شعبه را نشناخته‏اند، هنگامى كه قائم ما قيام كند بيست و پنج شعبه ديگر علم را آشكار نموده، در ميان مردم منتشر نمايد، و دو شعبه ديگر را به آن ضميمه مى‏كند، تا بيست و هفت شعبه تكميل و منتشر شود.»(9) تعقّل و تفكّر از نظر قرآن و روايات اسلامى‏
قرآن به مسأله برهان و انديشيدن و خرد ورزى و خرد گرايى، اهميت فراوان داده، و بر همين اساس حضرت على(ع) در وصف قرآن مى‏فرمايد: «وَ فُرقاناً لايُخمُدُ بُرهانُهُ؛قرآن جدا كننده حق و باطلى است كه درخشش برهان و استدلالش خاموش نگردد.»(10) به عنوان نمونه نظر شما را به چند فراز از دعوت قرآن به تعقّل و خردورزى جلب مى‏كنيم:
خداوند در قرآن خطاب به پيامبر(ص) در برابر دعاى يهود و نصارى مبنى بر اينكه جز آنها كسى وارد بهشت نمى‏گردد، مى‏فرمايد: «قُل هاتوا بُرهانَكُم اِن كُنتُم صادِقين؛بگو اگر راست مى‏گوييد برهان و دليل خود را بياوريد.»(11)
اين آيه بيانگر آن است كه براى اثبات امور، بايد دليل و برهان آورد، و نبايد هرچيزى را بدون دليل پذيرفت.
و در آيه ديگرى مى‏خوانيم: «كَذلِكَ يُبَيِّنُ اللّهُ لَكُم آياتِهِ لَعَلَّكُم تَعقِلُونَ؛ خداوند اين گونه آياتش را براى شما تبيين مى‏كند تا عقل خود را به كار گيريد و بينديشيد»(12) و نيز مى‏فرمايد: «قُل هَل يَستَوِى الاَعمى وَالبَصِيرُ اَفَلا تَتَفَكَّروُن؛بگو آيا نابينا و بينا (نادان و دانا) يكسان هستند؟ آيا نمى‏انديشيد؟.»(13)
امام كاظم(ع) به يكى از شاگردان دانشمندش به نام هشام بن حكم مى‏فرمايد: «اى هشام! خداوند در قرآن، صاحبان عقل و فهم را مژده داده و مى‏فرمايد: «آن بندگانم را كه سخنان را مى‏شنوند، و از نيكوترين آنها پيروى مى‏كنند مژده بده كه خداوند هدايتشان كرده، و همين‏ها خردمندان هستند.»(14)
در قرآن به طور مكرّر سخن از تفكّر، تدبّر، تعقّل، تدكّر، برهان، نظر، شور و واژه‏هاى مرادف آن به ميان آمده، و انسان‏ها را با تأكيد به خرد ورزى و واقع گرايى دعوت نموده تا آنجا كه با صراحت از قول دوزخيان نقل مى‏كند كه در قيامت به خدا عرض مى‏كنند: «لو كنّا نسمع او نعقل ما كنّا فى اصحاب السّعير؛اگر ما گوش شنوا داشتيم، يا از عقل خود پيروى مى‏كرديم، در ميان دوزخيان نبوديم.»(15)
و در گفتار پيشوايان بيش از آنچه تصور شود، به تعقل و خرد ورزى بها داده شده، به عنوان نمونه:
1- پيامبر(ص) فرمود: «لكلّ شى‏ءٍ آلةٌ وعدّةٌ و آلة المؤمن وعدّته العقل…؛ براى هر چيزى ابزار و وسائلى است، و ابزار و وسايل مؤمن عقل است، و براى هر چيزى مركبى است، و مركب راهوار انسان، عقل است، و براى هر چيز هدفى است، و هدف از عبادت، خردمندى است.»(16)
2- امير مؤمنان على(ع) فرمود: «العقول ائمة الافكار، و الافكار ائمّة القلوب، و القلوب ائمّة الحواس، و الحواسّ ائمّة الاعضاء؛ عقل‏ها پيشوايان انديشه‏هايند، و انديشه‏ها پيشوايان دل‏هايند، و دل‏ها راهنمايان عواطف و حس هايند، و عواطف و حس‏ها پيشواى اعضاء مى‏باشند.»(17)
نيز فرمود: «اَعقَلُ النّاسِ اَقرَبُهُم مِنَ اللّهِ؛ عاقل‏ترين انسان‏ها، نزديك‏ترين آنها در پيشگاه خدا هستند.»(18)
امام صادق(ع) فرمود: و كسى كه عاقل و خردمند باشد، دين دار است، و كسى كه دين دار باشد وارد بهشت مى‏گردد.»(19) نيز فرمود: «رسول خدا(ص) فرمود: هرگاه از شخصى نزد شما تعريف و تمجيد شد، بنگريد عقل و فكر او چگونه است، چرا كه انسان‏ها بر اساس اندازه درجه عقلشان حساب‏رسى مى‏گردند.»(20)
از اين روايات و روايات بى‏شمار ديگر استفاده مى‏شود كه جايگاه عقل در اسلام، بسيار بلند و رفيع است، و انسان در وهله اول در رابطه با عقل و ادراكات عقلى و تفكّر سنجيده مى‏شود، هر كس كه در اين راستا گوى سبقت را ربوده، برتر و پيشقدم‏تر خواهد بود. بر همين اساس پيامبر(ص) و امامان معصوم (ع) نسبت به ديگران از از نظر عقل و علم، برتر بودند، و عقل و علم هيچ كس به درجه عقل و علم آنها نمى‏رسيد. در ماجراى ايثار بى‏نظير امام على(ع) در ليلة المبيت، هنگامى كه در آن شب خطير، پيامبر(ص) از مكه به سوى مدينه هجرت كرد،. حضرت على(ع) با خوابيدن در رختخواب او جانش را فداى آن حضرت نمود، كفار قريش اطراف بستر را محاصره نمودند، وقتى كه على(ع) را در آنجا يافتند ابوجهل نسبت جهل به على (ع) داد، حضرت على(ع) در ضمن گفتارى به او فرمود: «يا اَبا جَهلُ بَلِ اللّهُ قَد اَعطانى مِنَ العَقلِ ما لَو قُتيم عَلى جَميع حُمَقاءِ الدُّنيا وَ مَجانِينها لَصارُوا بِهِ عُقَلاءً؛ اى ابوجهل! بلكه خداوند از مقام عقل به قدرى به من عنايت فرموده كه اگر آن را بر همه احمق‏ها و ديوانگان دنيا تقسيم كنند، همه آنها از عاقلان و خردمندان خواهند شد.»(21)
امام على(ع) در مورد خردورزى و خردگرايى آل محمّد(ص) فرمود: «هم عيش العلم و موت الجهل…عقلوا الدّين عقل وعاية و رعايةٍ، لا عقل سماعٍ و روايةٍ، فانّ رواة العلم كثيرٌ، ورعاته قليلٌ؛ آن‏ها زنده كننده دانش، و نابود كننده جهالت مى‏باشند…آنها دين را در حوزه عقل و انديشه دريافته‏اند، و از كژى نگه داشته‏اند، نه اينكه تنها شنيده و روايت كرده باشند، چرا كه روايت كنندگان بسيارند، ولى دريابندگان حقايق اندك مى‏باشند.»(22) چند نمونه از مناظرات پيشوايان‏
بر اين اساس مى‏بينيم پيشوايان راستين دين در هر عصر و زمانى، با تشكيل مجالس مناظره با مخالفان و معاندان و شبهه افكنان، به ميدان مى‏آمدند و با براهين قاطع و مطرح كردن مطالب دقيق علمى و عقل پسند، آنها را محكوم و مبهوت مى‏نمودند، و خود به پيروان و شاگردانشان شيوه استدلال هاى عقلى و راه دفاع از حريم حق، و مرز دارى فرهنگى را مى‏آموختند، و آنها را تشويق مى‏كردند كه حتماً در عرصه‏هاى علمى و برهانى حاضر شده و به دفاع علمى و فرهنگى برخيزند، امام باقر(ع) در اين راستا فرمود: «علماء شيعتنا مرابطون فى التعز الّذى بلى ابليس و عفاريته…؛ دانشمندان پيروان ما همانند مرز دارانى هستند كه در برابر ابليس و لشگرهايش صف كشيده‏اند، و از حمله كردن آنها به افرادى از شيعيان ما كه قدرت دفاع از خود ندارند جلوگيرى مى‏كنند، و نيز از تسلّط ابليس و پيروان ناصبى او بر آنها جلوگيرى مى‏نمايند، آگاه باشيد! ارزش آن دانشمندان شيعه‏اى كه چنين با تجهيزات استدلالى، خود را درمعرض دفاع قرار داده‏اند، هزار هزار بار بالاتر از سپاهيانى است كه در برابر هجوم دشمنان اسلام از كفّار روم و ترك و خزر، پيكار مى‏نمايند، زيرا آنها (دانشمندان شيعه) نگهبانان عقايد و فرهنگ اسلام، و مدافع دين دوستان ما هستند، در حالى كه مجاهدان حافظ مرزهاى جغرافيايى مى‏باشند.»
پر واضح است كه ارزش نگهبانى از مرزهاى عقيدتى و فرهنگى، برتر از ارزش پاسدارى از مرزهاى جغرافيايى است.(23)
براى روشن شدن بيشتر از خردورزى امامان (ع) نظر شما را به چند نمونه از مناظرات برهانى و استدلالى آنها جلب مى‏كنيم: چند نمونه از مناظرات پيشوايان‏
1- روزى گروهى به محضر پيامبر(ص) آمده و گفتند براى مناظره آمده‏ايم، و به قرآن اشكالى داريم. پيامبر (ص) فرمود: اشكال چيست؟ گفتند: «اشكال ما اين است كه در قرآن (آيه 98 سوره انبياء) مى‏خوانيم: «انّكم و ما تعبدون من دون اللّه حصب جهنّم؛ شما و آنچه (از معبودانى كه) جز خدا مى پرستيد هيزم دوزخ مى باشيد.» اشكال ما اين است كه طبق اين عبارت، بايد حضرت مسيح(ع) نيز اهل دوزخ باشد، زيرا مسيح(ع) را نيز عدّه‏اى مى‏پرستند؟ پيامبر (ص) با كمال آرامش گفتار آن‏ها را گوش كرد، آنگاه به آنان چنين پاسخ داد: «قرآن بر طبق متعارف كلام و ادبيات عرب نازل شده است، و در كلام عرب واژه «مَن» نوعاً براى ذوى‏العقول (افراد صاحب عقل) استعمال مى‏شود، ولى واژه «ما» نوعاً براى افراد غير ذوى العقول (مانند حيوانات و جمادات و گياهان) به كار مى‏رود، در آيه مورد اشكال شما، واژه «ما» آمده است، بنابراين منظور از آن، معبودانى است كه صاحب عقل نيستند، مانند بتهايى از چوب و سنگ و گل و…مى‏ساختند و مى‏پرستيدند، در نتيجه معنى آيه چنين مى‏شود: «جايگاه شما غير خدا پرستان، و معبودهايى كه از بت‏هاى مختلف ساخته‏ايد در دوزخ است» آن گروه از پاسخ معقول پيامبر(ص) قانع شده و او را تصديق نموده و سپس برخاستند و رفتند.(24)
2- عبداللّه ديصانى از منكران خدا بود، روزى با وساطت هشام بن حكم (يكى از شاگردان امام صادق عليه السلام) به محضر امام صادق(ع) رسيد، و پرسيد: مرا به معبودم راهنمايى كن، امام(ع) به او فرمود: بنشين. او نشست، در همين هنگام كودكى تخم مرغى در دست داشت از آنجا عبور كرد، امام (ع) به آن كودك فرمود: آن تخم مرغ را به من بده، كودك اطاعت كرد، امام(ع) آن تخم مرغ را به دست گرفت و به عبداللّه فرمود: اى ديصانى! اين تخم مرغ را نگاه كن كه سنگرى (پوست و…) آن را پوشانده است، و اين سنگر از چند چيز تشكيل شده است: 1- پوست ضخيم 2- پوست نازك در زير آن پوست روئين 3- سفيده مايع نقره‏اى روان در زير آن پوست نازك 4- مايع طلايى روان در درون آن سفيده، كه اين دو مايع سفيد و زرد با هم مخلوط نمى‏شوند. به همين وضع باقى است، نه سامان دهنده‏اى از ميان آن بيرون آمده كه بگويد من آن را ساخته‏ام و نه تباه كننده‏اى از بيرون به درونش رفته كه بگويد من آن را تباه ساخته‏ام، و روشن نيست كه براى توليد فرزند نر يا ماده درست شده، ناگاه پس از مدتى شكافته مى‏شود، و پرنده‏اى مانند طاووس رنگارنگ از آن بيرون مى‏آيد. آيا به نظر تو چنين تشكيلات (ظريف و حساب شده) داراى تدبير كننده‏اى نيست؟ عبداللّه در همين هنگام در برابر سؤال امام (ع) مدتى سر به زير افكند و در فكر فرو رفت، سپس (در حالى كه نور ايمان به قلبش تابيده بود) سر بلند كرد و گفت: گواهى مى‏دهم كه معبودى جز خداى يكتا نيست، و او يكتا و بى همتاست، و گواهى مى‏دهم كه محمّد (ص) بنده و رسول خدا است. و تو امام و حجّت از طرف خدا بر مردم هستى و من از عقيده باطل خود برگشتم و توبه كردم و پشيمان هستم.»(25)
3- عبداللّه ديصانى (منكر خدا) توسط هشام بن حكم از امام صادق پرسيد: «آيا خداى تو مى‏تواند همه دنيا را در ميان تخم مرغ بگنجاند، بى آن كه دنيا كوچك شود، و درون تخم مرغ وسيع گردد؟» امام توسط هشام به او پيام داد: «انسان داراى پنج حس است كه عبارتند از: حس بينايى، حسّ شنوايى، حسّ بويايى، حسّ چشايى و حس بساوايى (لامسه)، وسيله بينايى به اندازه يك عدس يا كوچك تر است، انسان به وسيله همين وسيله كوچك بخش وسيعى از آسمان و زمين و كوه‏ها و درخت ها را مى‏نگرد، همان خداوندى كه قادر است آن همه وسعت را در ميان عدسى كوچك قرار دهد، مى‏تواند همه جهان را در درون تخم مرغ بگنجاند… عبداللّه با شنيدن اين سخن تصميم گرفت به محضر امام صادق(ع) برسد، او به محضر امام صادق(ع) رسيد، و پس از طرح چند سؤال و دريافت پاسخ آنها، قانع شده و مسلمان شد.(26)
مناظرات امامان(ع) با منكران و ملحدان و…بسيار است، و همه اينها حاكى است كه مسأله خردورزى و برهان و عقلانيت از تكيه گاه‏هاى مهم امامان (ع) در برخورد با مردم مختلف بوده است، تا آنجا كه ابن ابن العوجا يكى از منكران سرشناس و دانشمند عصر امام صادق(ع) در شأن آن حضرت مى‏گويد:
«آن حضرت با ما برخورد بسيار متين و نيك داشت، گفتارهاى ما را با كمال آرامش مى‏شنيد، هيچگاه به ما ناسزا نگفت، و در پاسخ به ما از مرز انصاف خارج نشد، او انسان خود دار و باوقار است، و داراى انديشه محكم و استوار مى‏باشد، تندى و سستى رأى ما و سبكى‏هاى ما او را خسته نمى‏كند، او گفتار ما را خوب مى‏شنود و گوش فرا مى‏دهد، به طورى كه ما خيال مى‏كنيم او را محكوم كرده‏ايم، بعد كه نوبت به او مى‏رسد، با كمال متانت يك يك از استدلال‏هاى ما را بررسى كرده و با گفتارى اندك رد مى‏كند، به گونه‏اى كه هرگونه بهانه در بحث بر روى ما بسته مى‏شود.»(27)

پى‏نوشت‏ها: –

1. بحارالانوار، ج 1، ص 94.
2. همان، ج 1، ص 99.
3. اصول كافى، ج 1، ص 12.
4. همان، ص 16.
5. بحار، ج 78، ص 165.
6. مفاتيح الجنان.
7. خبرنامه شماره 857، ص 8، به نقل از آيت اللّه صافى گلپايگانى مدّ ظله.
8. اصول كافى، ج 1، ص 25.
9. بحارالانوار، ج 52، ص 336.
10. نهج البلاغه، خطبه 198.
11. سوره بقره، آيه 111.
12. آل عمران، آيه 190.
13. سوره انعام، آيه 50.
14. (سوره زمر – آيه 18) اصول كافى، ج 1، ص 13.
15. سوره ملك، آيه 10.
16. بحار، ج 1، ص 95.
17. بحار، ج‏1، ص 96.
18. غررالحكم، ج‏2، ص 211.
19. اصول كافى، ج‏1، ص 11.
20. همان.
21. ناسخ التواريخ حضرت على(ع)، ج‏1، ص 16 و 17.
22. نهج البلاغه، خطبه 239.
23. احتجاج طبرسى، ج‏1، ص 155.
24. بحارالانوار، ج‏9، ص 282.
25. اصول كافى، ج‏1، ص 79 و 80 – به طور اقتباس.
26. همان، به طور اقتباس.
27. بحار، ج 3،ص 58. پاورقي ها:

/

شكاف طبقاتى زمينه ساز مفاسد اجتماعى

هرگاه در صدد جستجوى عوامل فساد در جامعه برآييم، بطور قطع از دو عامل اساسى كه در دو قطب متضاد اجتماعى قرار دارند مى‏بايست ياد كنيم، يكى از اين دو رفاه زدگى است و ديگرى فقر و نيازمندى. رفاه زدگى از يكسو انگيزه‏هاى شهوت و هوس را در وجود آدمى مشتعل مى‏سازد و امكانات لجام گسيختگى و بهره‏ورى نامشروع از ابزارهاى لذت جوئى را ميسر مى‏سازد، به ناروائى‏ها و سرمستى‏ها دامن مى‏زند، و فقر و نيازمندى از سوى ديگر پايگاه‏هاى روحى و استقلال روانى انسان را – اگر تكيه‏گاه ديگرى نداشته باشد – ويران مى‏كند و به تن دادن به پستى‏ها و خود فروشى‏ها مى‏كشاند. در نتيجه يكى از اين دو قطب اجتماعى به صورت حاكم و بهره‏كش و استثمارگر در مى‏آيد و ديگرى به صورت مستضعف و تحقير شده و ابزار بى اراده به چنگال قطب اول مى‏افتد.
مصيبت بشر از نخستين روزهاى تاريخ حياتش تاكنون در همين شكاف طبقاتى بوده و امروز نيز كه عصر ديكتاتورى دانش و تكنولوژى است چيزى جز اين نيست.
جالب است كه بدانيم قرآن كريم با نگاه عميق جامعه شناسانه اين عوامل را مورد توجه قرار داده و در تصوير تاريخى كه از امت‏ها دارد به صراحت از اين مسئله اساسى پرده برمى‏دارد. براى نمونه به پاره‏اى از اين موارد مى‏نگريم‏
1- در داستان فرعون ديكتاتور خودكامه مصر چنين بيان مى‏كند: «انّ فرعون علا فى الارض و جعل اهلها شيعا يستضعف طائفة منهم يذبّح ابنائهم و يستحيى نسائهم انّه كان من المفسدين» (سوره قصص – آيه 4).
فرعون در زمين سر به طغيان بر افراشت و مردم را طبقه بندى كرد، گروهى را به بند استضعاف كشيد، كودكانشان را مى‏كشت و زنانشان را (براى بهره‏كشى) باقى مى‏گذاشت. به حق او از تبهكاران بود.
با دقت در اين آيه مباركه، موشكافى جالبى را در بحران‏هاى اجتماعى مشاهده خواهيم كرد و آنگاه خواهيم گفت كه قرآن براى خواندن نيست، بلكه براى فهميدن و عبرت گرفتن است و راه چاره پيدا كردن، كه قرآن نيز با اين هدف نازل شده و راه كار رهائى را به انسان آموخته. آيه كريمه به نكات باريكى توجّه مى‏دهد:

الف – اقطاب سلطه گر براى اعمال حاكميت ابليسى خود، جامعه را بصورت طبقاتى در مى‏آورند. عامل اين طبقاتى شدن مى‏تواند از جنس نژادپرستى، جنسيتى، رنگ، اقليم، پايگاه‏هاى اقتصادى و قدرت و ثروت، دانش و تكنولوژى و حتى دستاويزهاى منسوخ دينى باشد كه هر يك در جاى خود بحث فراوان دارد. و به هر حال جامعه طبقاتى زمينه ساز بازتاب‏هاى منفى از جمعه مفاسد اخلاقى و فحشاء و فسادهاى ديگر است.
ب – طبقاتى شدن، زمينه ساز استضعاف و استكبار است. استضعاف كه از واژه‏هاى ويژه قرآن است بار مفهومى عميقى دارد. كه ديگر واژه‏ها چون استعمار فاقد اين بار مفهومى است. استضعاف يعنى تضعيف كردن، ضعيف شمردن و صعيفان را به بردگى كشيدن كه واژه مقابل آن استكبار است يعنى خود بزرگ بينى سلطه‏گرى و برده‏گيرى، همان سرنوشتى كه هزاران سال بشريت آزاده و امروزه نيز در اوج جباريت خود حكومت مى‏كند و درد و رنج انسان را در همين دو واژه بايد كاويد: «استكبار و استضعاف».

ج – هرگاه جامعه طبقاتى شد، و سرنوشت استضعاف بر ملتى حاكم گرديد به دنبال آن قتل و غارت و فساد و شهوت حاكم خواهد گشت. از يكسو مردان آن جامعه با شمشير استكبار قلع و قمع مى‏شوند. همان راهى كه امروزه آمريكائيها و متحدانش در كشورهاى تحت سلطه پيش گرفته‏اند، نمونه‏اش افغانستان، عراق و فلسطين اشغالى.
و از سوى ديگر زنان آن جامعه بصورت بردگان شهوت و ابزار فحشاء در مى‏آيند. باز همانگونه كه آمريكائيها در كشورهاى تحت سلطه پيش گرفته‏اند و البته امروزه قطب استكبارى براى ديگر كشورها طرح هاى ديگرى دارد كه هر چند چهره نظامى ندارد اما جنگ به صحنه فرهنگ و ترويج فساد كشيده شده يعنى هجمه فرهنگى كه كمتر از هجمه نظامى نيست و بلكه خطرناكتر است، چرا كه هجوم با چراغ خاموش انجام مى‏شود و بصورت غده سرطانى شكل مى‏گيرد كه نمونه آن كشور خود ماست.
ما امروز شاهد طرح‏هاى به اجرا در آمده طراحى بيگانه و اجراى آن به دست خودى‏هاى بيگانه پرست هستيم و نمودارهاى آن را در مواد مخدر و انواع فساد و كشف حجاب نوين و رواج فحشاء و بى تفاوتى در برابر منكرات و هنر و سينما و مطبوعات شاهديم و شگفت آنكه در برابر اين هجوم برخى سازمان ها به نام جوانان و زنان و غيره بصورت پياده نظام دشمن درآمده و پاره‏اى مطبوعات با يارانه‏اى كه از خون اين ملت مى‏گيرند آتش افروز اين معركه شده و پاره‏اى هنرمندان و فيلم سازان مجريان امين سياست‏هاى شيطانى و برخى رسانه‏هاى صدائى و تصويرى رسمى ابزار تبليغاتى آنها شده‏اند و پاره‏اى سياست بازان ليبرال و دموكرات مآب و ورشكسته‏گان احزاب سينه چاك به استقبال دشمن رفته و عقده‏هاى روانى خود را – به دليل آنكه از سوى ملت طرد شده‏اند – اينگونه خالى مى‏كنند و پاره‏اى به نام دفاع از حقوق بشر و برنده جايزه نوبل، برخى با فلسفه بافى و عرفان مآبى پادوئى اين نكبت را پذيرفته و پستى را به جان خريده و چه تركيب عجيبى در اين جبهه پديد آمده و تنها چيزى كه مى‏تواند به مصاف اين جبهه متحد كفر و نفاق برود آگاهى فرزندان اسلام و قاطعيت و آشتى ناپذيرى و كار و تلاش و در صحنه ماندن و با جبهه نفاق آشكار و پنهان جنگيدن است و درهم كوبيدن پايگاه‏هاى فساد و طغيان و طرد كردن عناصر خود فروخته و كوتاه كردن دست آنها از حريم حاكميت و مديريت كشور و عبرت آموزى از آنچه سالها بر سرمان آوردند و در جامعه مدنى اين آشفته بازار را دامن زدند و امروزه دشوارترين كارمان همين مصاف است در صحنه سياسى و فرهنگى و اگر هوشيار نباشيم و فريب خوردن را تكرار و تجربه كنيم ديگر از دست آوردهاى انقلاب و خون شهيدان چيزى باقى نخواهند گذاشت و از اسلام انقلابى جز چند سطرى در تاريخ باقى نخواهد ماند…
د – و آخرين نكته آيه كريمه فوق اينكه در حاكميت زورمدار و زراندوز زنان بصورت بردگان شهوت در مى‏آيند، نام آزادى براى آن برمى‏گزينند و حق حيات به بهاى لذت جوئى و نمونه آن سرنوشت زن در جهان كنونى تكنولوژى مدار در غرب و شرق و شگفتا كه امروزه زن در تمدن ماشين و مدرنيسم فجيع‏ترين روزهاى بردگى خود را مى‏گذراند و نام آزادى و رشد و پويائى هم بر آن نهاده‏اند، همين آمريكا و اروپائى كه عده خودى‏ها ذليلانه شيفته آن شده‏اند و مى‏خواهند جامعه زن ايرانى مسلمان را بر اساس آن بازسازى كنند؟ و كشف حجاب نوين و حقوق نويسى بدعت‏آميز جديد برخى سازمان‏هاى بنام زن و زن ابزارى در فيلم‏ها و رسانه‏ها و فروشگاه‏ها و نمايشگاه بين‏المللى دولتى و تبليغات تجارى و… رفاه زدگى مرداب فساد
برگرديم به سخن اول مقال، گفتيم شكاف طبقاتى مردابى است كه ميكرب فساد در آن زاد و ولد مى‏كند. اين موضوع دوسويه است به اين معنا كه هر دو طبقه را به فساد آلوده مى‏سازد. از يكسو قشر مرفه و پولدار با امكاناتى كه دارند به يك زندگى مشروع و عادلانه راضى نيستند. ثروت و مكنت طغيان مى‏آورد، مفسده مى‏آفريند، انسان‏هاى مرفه بر آنند تا هرچه بيشتر از زندگى لذت ببرند از ديگران بهره‏كشى كنند، انسان‏ها را خريدارى كنند از اندام‏هاى قابل تمتع كامجوئى نمايند. كسانى كه از خانه و ماشين و پول و پارتى‏هاى شبانه استفاده مى‏كنند افراد بالا نشين اند به عبارت قرآن «مترفين» و كامجويان افسار گسيخته.
عجب است كه قرآن در اينجا نيز آياتى دارد از جمله: «و اذ اردنا ان نهلك قرية امرنا مترفيها ففسقوا فيها فحق عليها القول فدمرناها تدميراً» (سوره اسراء، آيه 16). هرگاه بخواهيم مردم شهرى را به هلاكت افكنيم، لجام گسيخته‏گان را رها كنيم تا به فسق و فجور دامن زنند. آنگاه مستوجب فرمان گردانيم و به هلاكت و ويرانى در اندازيم.
به اين نكته قرآنى توجّه شود كه اراده حق تعالى نسبت به هلاكت يك ملت بى‏دليل تعلق نمى‏گيرد بلكه معاصى و گناهان آن ملت چنين سرنوشتى را براى آنان رقم مى‏زند چنانكه آيه ديگر تصريح دارد كه «هرگز خداوند هلاكت مردمى صالح و نيك كردار را اراده نمى‏كند» (و ما كان ربك ليهلك القرى بظلم و اهلها مصلحون) (سوره هود، آيه 117).

چرا كه عدل الهى چنين اقتضاء مى‏كند. «ان اللّه لايظلم الناس شيئا ولكن الناس انفسهم يظلمون» (سوره يونس، آيه 44). خداوند به مردم ستم نمى‏كند بلكه آنها خود در حق خويش ستم مى‏كنند.
در هر حال، عناصر لذت‏جو و خودكامه عامل فسادند و فساد عامل ويرانى است. براى پيشگيرى از فساد و فحشاء و منكرات در مرحله اول ريشه مفاسد اقتصادى را بايد خشكانيد، جلوى ثروتهاى باد آورده را گرفت. مفسدان اقتصادى را مهار كرد و اين شياطين را در بند كشيد تا ريشه فتنه بسوزد و خود كامگى حاكم نگردد. مع‏الأسف مبارزه با مفاسد اقتصادى با موفقيت همراه نبوده! و رانت خوارى در بسيارى از دستگاه‏ها نفوذ كرده، حيف و ميل بيت المال و ولخرجى‏ها در نهادهاى دولتى نيز رخنه كرده و كسى پرسش نمى‏كند و كسى پاسخگو نيست. در تشكيلات يك وزارتخانه كه كار عمرانى يا فرهنگى بايد بكند هدر دادن بيت المال و سوء استفاده و جشن و جشنواره و كنسرت و اركستر داخلى و خارجى و جشن‏هاى عروسكى و سفرهاى خارجى آمار و ارقام كلان بيت‏المال را به حلقوم مى‏كشد، از نان و آب و مواد اوليه نيازهاى مردم محروم كم مى‏گذارند و بيت المال را در مراسم‏ها و افتتاحيه‏ها بى دريغ خرج مى‏كنند، هزاران ميليارد صرف جشن‏ها و شادى‏هاى مشتى بلهوس و بازيگر و بيهوده‏گرا مى‏كنند و گرانى ارزاق عمومى را به حساب مردم كم درآمد مى‏گذارند. اگر دستگاه بازرس و تحقيق و بررسى راه نفوذ به دنياى بسته را پيدا كنند و ارائه دهند آنوقت مردم خواهند ديد مشكل بحران‏هاى اقتصادى كه سرچشمه مفاسد اخلاقى است در كجاست، اگر طلسم جادوئى رانت و رانت خوارى شكسته شود و راز و رمز ثروتهاى بادآورده كشف گردد معلوم مى‏شود كه چگونه قشر محروم بايد غرامت غول‏هاى ثروت و مافياهاى رانت را بپردازند، از سوى ديگر بانكها هستند كه پرشكوه‏ترين ساختمان‏ها را در شهر و روستا به خود اختصاص داده و سود بيست و شش درصد تا سى و شش درصد مى‏گيرند و نام اسلامى را نيز يدك مى‏كشند . شرح ماجراى انباشت ثروت و شكاف فقر و غنا آنقدر طولانى است كه اين قلم توان تحرير آن را ندارد. فقر و فساد
به اين سوى جامعه مى‏نگريم، قشرهاى كم درآمد، عيالوار، از كار افتاده، بى سرپرست، بى‏خانمان مستأجر با اجاره بهاى سنگين. خانواده‏هائى كه با عائله پنج شش‏نفره در يك يا دو اطاق محقر يا زاغه‏ها به سر مى‏برند، خرج زندگى و تحصيل و لباس فرزندانشان را ندارند در چنين شرائطى فكر كنيد چه اتفاق مى‏افتد. فرزندان جوان و نوجوان و دختران دم بخت از يكسو تهى دستى پدر و رنج مادر را مى‏بينند و از سوى ديگر پسران و دختران پول دار با ماشين‏هاى پژو و زانتيا و ماكسيما در چنين فضاى آكنده از بى‏عدالتى و تبعيض چه مى‏كنند؟ آنها كه اصالت دينى و اعتقادى و خانوادگى آنان را محدود كرده است با صبر و عقده‏هاى روحى و خواسته‏هاى سركوفته روزگارى را با تلخى و رنج مى‏گذرانند تا شايد فرجى شود و سامانى در زندگى پيدا كنند در ميان اين خانواده‏هاى نيازمند بسيارند كه از چنين مصونيت اخلاقى و تربيتى و خانوادگى برخوردار نيستند اينها بندها را پاره مى‏كنند، راه فرار از خانه را پيش مى‏گيرند دختر يا پسرى كه از خانه بيرون شد در پى يك پناهگاه مى‏گردد تا خواسته‏هاى دل خود را آنجا پيدا كند. اين پناهگاه‏ها همواره مطمئن نيستند، بلكه عمدتاً صيادانى هستند كه در پى صيد ارزان در خيابان‏هاى شهر و ترمينال ها و پارك‏ها پرسه مى‏زنند تا صيد خود را به چنگ آورند و با اندك بهائى به دام اندازند و آنان را روانه خانه‏هاى تيمى فساد و فحشاء كنند. آمار و ارقام دختران فرارى هر روز چهره زشت و ننگين فقر و بى‏عدالتى و نابسامانى شرائط خانوادگى را در جامعه به تصوير مى‏كشد، اغلب اين دختران كه در سن و سال نه چندان بالا به دام فساد و فحشاء مى‏افتند در اين شرائط رشد مى‏كنند، بخشى از آلودگى‏هاى اخلاقى و مفاسد اجتماعى و مواد مخدر و فساد جنسى در اين مرداب و لجن‏زار توليد مى‏شود و به جامعه پخش مى‏گردد. آيا مسئوليت حكومت در اين اوضاع و احوال چيست؟ مگر در روايت نخوانده‏ايم كه هرگاه فقر داخل سرزمينى شد دين و ايمان از دروازه ديگر آن ديار بيرون مى‏رود؟ تجربه تلخ استضعاف و بهره كشى از زنان و دختران در جهان مستضعفان ماجراى اسفبارى را تصوير مى‏كند كه بخشى از آن همان فساد و فحشاء است. كه امروزه در جامعه ما رو به رشد است. آيا دستگاه‏هاى حاكمه مسئوليت ندارند به اين وضع ناهنجار سامانى بدهند؟ آنها كه در جاى گرم و نرم نشسته‏اند و براى جامعه نرخ كالا تدوين مى‏كنند از اين ناهنجارى‏ها چه مقدار باخبرند؟ آنها كه فرزندان و حاشيه‏هايشان و مديران دفاترشان سالى چند بار سفر خارجى مى‏روند و با دلار و ريال دور دنيا را گشت مى‏زنند، مى‏دانند در سايه شوم فقر در اين جامعه چه اتفاقاتى مى‏افتد؟ آنها كه ميلياردها حق اين ملت را صرف جشنواره موسيقى و تالارهاى رودكى و وحدت و فرهنگ سراى نياوران و غيره مى‏كنند، آنها كه ميلياردها صرف تزيين دكوراسيون دفاتر كارشان مى‏كنند. آنها كه هرچه مى‏خواهند برايشان فراهم است، مى‏دانند بر دلهاى زار نيازمندان چه مى‏گذرد؟!
اينست كه براى ريشه يابى فساد و فحشاء بايد در جستجوى اين عوامل بود. و تا ريشه مفاسد اقتصادى و بى عدالتى خشكانده نشود سخن از مبارزه با مفاسد اخلاقى گفتن راه به جائى نمى‏برد.
حاصل اينكه: در جامعه از يكسو رفاه و تجمل نقش تخريبى دارد كه متأسفانه در تشكيلات ما به وفور ديده مى‏شود، و از سوى ديگر فقر و نيازمندى و بى عدالتى كه زمينه فساد و فحشاء را فراهم مى‏سازد و فقر و فساد و تبعيض سه واژه نفرت بارى است كه از يكديگر تفكيك ناپذيرند و براى ريشه كن ساختن آنها لحظه‏اى درنگ جايز نيست و اين مسئوليت حكومت است كه بى چون و چرا بايد در اين پيكار وارد شود و گرنه همه چيز بر باد است. پاورقي ها:

/

ره توشه‏هائى از عيد فطر

فرا رسيدن روز مبارك عيد فطر، نويد بخش تحوّلاتى سرنوشت ساز در زندگى اهل ايمان است. چرا كه عيد فطر يكى از ايام اللّه، زمينه ساز وحدت كلمه براى مسلمانان و تقويت اتحاد و اراده آنان، تجديد حيات دوباره براى اسلام، دميدن روح ايمان و سرور و نشاط براى بندگان الهى، روز نمايش عظمت دين و بازگشت دوباره به فطرت انسانى و بالاخره روز فتح و پيروزى در جهاد اكبر براى رهروان خداجوى مى‏باشد. در شب و روز عيد فطر، اهل ايمان از سوئى به شب زنده دارى و نماز و دعا مى‏پردازند و از سوئى ديگر با زمزمه زيارت امام حسين(ع) با آن حضرت و مقاصد آسمانى‏اش پيمان مجدد امضاء كرده و روح حماسه و عرفان و فداكارى را در وجودشان احياء مى‏كنند. اين اعمال معنوى آنان را براى پرواز در عالم ملكوت به همراه قدسيان آماده مى‏كند و آنان بدين وسيله از قيد و بند مادّيات و علاقه‏هاى بى‏ارزش رهائى يافته و با دلى سرشار از شوق ايمان و عشق به خدا زندگى نوينى را آغاز مى‏كنند. چه زيباست كه تمام اقشار جامعه از اين فرصت به دست آمده در راه اعتلاى كلمه حق و توسعه و ترويج معارف حياتبخش الهى بهره گرفته و خود را يك سال ديگر در پناه ايمان و مصونيت بيمه كنند. در آن روز مسلمانان با شوق وصف ناپذيرى از عبادات و رياضات شبهاى ماه رمضان و شبهاى قدر و زيباترين لحظات ارتباط با خداوند فارغ شده و در اجتماع روز فطر صف مى‏كشند و اتّحاد و يگانگى و برادرى و همدلى خود را به نمايش گذاشته و بار ديگر دست رد به سينه شيطان و شيطان صفتان مى‏زنند و هم نوا با برادران دينى خود، پروردگار با عظمت را صدا كرده و توفيق در تمام كارهاى خير و دورى از تمام بدى‏ها رابه همراه حضرت محمّد و آلش – كه درود خدا بر آنان باد – از درگاه خداوند درخواست مى‏كنند. در همين راستا به برخى از دستاوردهاى اين روز باشكوه اشاره كرده و روح و جان خويش را با آموختن درسهائى از آن صفا مى‏بخشيم به اميد اينكه ره توشه‏هائى را براى سلوك به سوى حق به دست آوريم.
در اجتماع بزرگ مسلمانان در روز فطر، مى‏توان پيامهاى مهم و حياتبخش اسلام را به گوش حاضرين رساند چرا كه برخى افراد فقط در چنين روزى فرصت راه‏يابى به مجالس مذهبى را پيدا مى‏كنند و در چنين فضائى آمادگى شنيدن مطالب معنوى و دستورات انسان ساز اسلامى را دارند. به همين جهت اميرمؤمنان على(ع) در يكى از خطبه‏هاى خويش در روز عيد فطر بعد از حمد و ثناى الهى و فراهم نمودن زمينه پيامهاى آسمانى به بيان مهمترين دستوارت الهى پرداخته و اهم احكام كليدى را به نمازگزاران فطر مى‏آموزد در فرازهائى از گزارشى كه شيخ صدوق از بيانات اميرمؤمنان على(ع) در خطبه عيد فطر آورده است چنين مى‏خوانيم: «انّ هذا اليوم جعله اللّه لكم عيداً و جعلكم له اهلاً فاذكروا اللّه يذكركم و ادعوه يستجب لكم؛امروز را خداوند متعال براى شما عيد قرار داده است و به شما شايستگى آنرا عنايت فرموده پس شما هم به شكرانه آن خدا را ياد كنيد تا شما را ياد كند و او را بخوانيد تا شما را اجابت كند به يكى از مهمترين اعمال روز عيد فطر كه پرداخت زكات فطره است اشاره كرده و اهمّيت آنرا متذكر مى‏شود، چرا كه اگر زكات فطره از صورت پرداخت فردى به سمت بُعد اجتماعى آن سوق داده شود پشتوانه و سرمايه مهم اقتصادى در حلّ مشكلات مردم خواهد بود. ايجاد مراكز درمانى، تأسيس كانون‏هاى علمى و صنعتى براى اشتغال‏زائى بيكاران جامعه، سرمايه گذارى براى مسائل بهداشتى و عمران محيط زيست، تقويت بنيه دفاعى مسلمانان و حراست از مرزهاى اسلامى، توسعه فرهنگ عمومى و دينى و ايجاد مؤسسات پژوهشى و تحقيقاتى برخى از دستاوردهاى پرداخت زكات فطره در روز عيد است كه در صورت جمع آورى و مصرف صحيح اين بودجه دينى به دست خواهد آمد.
ائمه جمعه و جماعات و مبلغان گرامى در صورت هدايت صحيح مردم و مخاطبين خويش در اين زمينه توفيقات افزون‏ترى را در امر تبليغ خواهند داشت و در به وجود آوردن مراكز علمى، عمرانى و بهداشتى كه نوعى باقيات صالحات است شريك خواهند بود؛ چه بسيار از عالمان متعهد و مبلغان پر تلاشى كه از همين زاويه به توسعه و ترويج معارف عالى اسلام پرداخته‏اند. به همين جهت امير مؤمنان مردم را به پرداخت دَينِ شرعى خويش تشويق نموده و با ياد آورى اهمّيت موضوع مى‏فرمايد: «و اَدّوا فِطرَتَكُم، فَاِنَّها سُنَّةُ نَبيِّكُم وَ فَريضَةٌ مِن رَبِّكُم فَليُؤدّها كُلُّ اِمرِءٍ مِنكُم عَنهُ وَ عَن عيالِهِ كُلِّهِم ذَكَرِهِم وَ اُنثاهُم، صَغيرِهِم و كَبيرِهِم وَ حُرِّهِم و مَملُوكِهِم عَن كُلِّ اِنسانٍ مِنهُم صاعاً مِن بُرٍّ اَوصاعاً مِن تَمرٍ اَو صاعاً مِن شَعيرٍ؛ زكات فطره خود را – كه سنت پيامبرتان و فريضه واجبى از سوى پروردگارتان مى‏باشد – هر يك از شما از سوى خود و افراد تحت تكفل خود از زن و مرد، كوچك و بزرگ، آزاد و مملوك يك صاع گندم يا خرما يا جو پرداخت نمايد.»
على(ع) در فراز ديگرى از خطبه خويش به مهمترين دستورات الهى پرداخته و به مسلمانان يادآور مى‏شود كه: «اطيعوا اللّه فيما فرض اللّه عليكم و امركم به من اقام الصّلوة و ايتاء الزّكوة و حجّ البيت و صوم شهر رمضان و الامر بالمعروف و النّهى عن المنكر و الاحسان الى نساء كم و ما ملكت ايمانكم؛ در مواردى كه خداوند بر شما واجب كرده و به انجام آن امر نموده است از فرمان خداوند اطاعت كنيد، از بپا داشتن نماز، پرداخت زكوة، زيارت خانه خدا، روزه ماه رمضان، امر به معروف و نهى از منكر و نيكى و احسان به همسران و زيردستان خود. مولاى متقيان باتذكر زشتى برخى گناهان كبيره اضافه مى‏كند كه: «و اطيعوا اللّه فيما نهاكم عنه من قذف المحصنة و ايتان الفاحشة و شرب الخمر و بخس المكثال و نقص الميزان و شهادة الزّور و الفرار من الزّحف؛(1) اى مردم! خدا را در مورد چيزهائى كه شما را نهى كرده اطاعت كنيد و از انجام آن دورى گزينيد كه از جمله نسبت ناروا به زنان شوهر دار و آبرومند، انجام اعمال زشت همچون فحشا و شرب خمر، كم فروشى در معاملات، گواهى باطل و دروغ و فرار از ميدان نبرد از مقابل دشمن است.
برخى از مردم عيد را به معنى نشاط و شادى ظاهرى دانسته و با پوشيدن لباسهاى نو و رنگارنگ و با تدارك غذاهاى متنوع و شيرينى و شربت و گفتن و خنديدن و سياحت و تفرج بى‏محتوا خود را سرگرم مى‏كنند. در حالى كه عارفان با بصيرت و اولياء خاص الهى با چشم دل به عيد نگريسته و زواياى معنوى آنرا جستجو مى‏كنند. بخشى از كوششهاى مردان الهى در ايّام عيد بعد اجتماعى دارد كه در حلّ مشكلات برادران دينى،رسيدگى به نيازمندان و محرومان و گرفتاران، شاد و مسرور ساختن برادران و خواهران دينى، كمك به مستضعفان فكرى جامعه و اهتمام به مسائل عمومى و مبتلا به مسلمانان جلوه مى‏كند چرا كه آنها بر اين باورند كه على(ع) در مورد ويژگيهاى مردان الهى فرموده است: «نفسه منه فى عناءٍ والنّاس منه فى راحةٍ اتعب نفسه لآخرته و اراح النّاس من نفسه؛(2) نفس او از دستش در رنج و ناراحتى است امّا مردم(بخاطر خدماتى كه او انجام مى‏دهد) از او در آسايش‏اند. او براى (رسيدن به درجات عالى در روز) قيامت خود را به زحمت مى‏افكند ولى مردم را به رفاه و آسايش مى‏رساند».
و برخى ديگر از فعاليت‏هاى اهل ايمان مربوط به ارتباط خود و خدايشان است، آنان از آنجائى كه در طول ماه مبارك رمضان با زحمات شبانه روزى خود بر شيطان نفس تسلط يافته و در جهاد بزرگ به پيروزى نائل شده‏اند روز عيد فطر را به شكرگزارى و ارتباط نزديكترى با پروردگارشان مى‏گذرانند: حضرت امام خمينى در اين مورد سخنان قابل توجهى ارائه كرده و مى‏فرمايد: البته عيدهائى كه اسلام تأسيس فرموده است به حسب نظرهاى مختلفى كه اهل نظر دارند و بحسب قشرهاى مختلفى كه برخورد مى‏كنند برداشتهاى مختلفى وجود دارد. آن برداشتى كه اهل معرفت از عيد مى‏كنند، با آن برداشتى كه ديگران مى‏كنند بسيار متفاوت است. آنها بعد از اينكه در ماه مبارك رمضان آن رياضتها را مى‏كشند و كشيدند، روز عيد روز لقاى آنهاست لقاء اللّه است آن روز براى آنها. «الغيرك من الظّهور ما ليس لك؛(3) خدايا! براى غير تو چه ظهورى هست كه براى تو نيست.؟!» آنها همه چيز را از او مى‏دانند و آن روزرا عيد مى‏كنند براى اينكه بعد از رياضات يوم ورود به حضرت است. و در عيد قربان نيز بعد از اينكه تمام عزيزانشان را از دست دادند، مهيا براى ملاقات مى‏شوند، بعد از اينكه نفس خودشان را كشتند و هرچه عزيز است در راه خدا از آن گذشتند آن وقت است كه روز لقاء است و جمعه هم در اثر اجتماعاتى كه مسلمين با هم دارند، اهل معرفت مهيا مى‏شوند براى لقاء اللّه. پس برداشت آنها غير از برداشت ماست و ما اميدواريم كه به تبع اولياء خدا به جلوه‏اى از آن جلوه‏ها برسيم و ذره‏اى از آن معارف در قلب ما واقع بشود.(4)» به همين جهت حضرت امام مجتبى(ع) هنگامى كه مشاهده كرد عدّه‏اى از مردم در روز عيد فطر مشغول لهو و لعب و خنده هستند خطاب به يارانش فرمود: خداوند متعال ماه رمضان را معيار آزمايش مردم قرار داده است كه در آن مردم براى كسب مقامات معنوى و بهشتى مسابقه مى دهند عدّه‏اى در اين مسابقه برنده شده و برخى ديگر از كسب اين مقامات باز مى‏مانند.
كمال شگفتى است از كسى كه بى خبر از نتيجه اين مسابقه به خنديدن و خوشگذرانى مشغول است به خدا سوگند! اگر پرده‏ها كنار رورد نيكوكاران به نتائج نيكو رفتارى خود مشغول بوده و بدكاران گرفتار اعمال بد خود هستند.(5) شوق ديدار يار
از برجسته‏ترين و به يادماندنى‏ترين ساعات روز عيد فطر لحظاتى است كه منتظران راستين ظهور حضرت ولى عصر(عج) آرزوى ديدار آن حضرت را كرده و در فراقش با دلى مملو از اميد اشك حسرت مى‏ريزند. آنان به ياد سخن حضرت باقر(ع) مى‏افتند كه فرمود: «ما مِن يَومِ عَيدٍ لِلمُسلِمينَ اَضحَىً وَ لا فِطرٍ اِلّا و هُوَ يُجَدِّدُ اللّهُ لآلِ مُحَمَّدٍ (ع) فِيهِ حُزناً قالَ قُلتُ وَ لِمَ ذلِك قالَ اِنَّهُم يَرَونَ حَقَّهُم فى اَيدى غَيرِهِم؛(6) هيچ عيد فطر و قربان نيست كه با آمدن آن غم و اندوه آل محمد(ص) تجديد مى‏شود راوى گفت: چرا در روز عيد غمگين مى‏شوند؟ امام فرمود: زيرا آنان حق خود را در دست ديگران مى‏بينند و از اينكه افراد غير شايسته بر جايگاه رهبرى امت قرار دارد و امام راستين هنوز ظهور نكرده است كه حكومت عادلانه و سايه پر از عدل و داد خود را بر مردم بگستراند، غمگين و ناراحتند.
به همين جهت يكى از رايجترين اعمال اين روز كه اولياء خدا و عارفان واصل به آن اهتمام خاص دارند زمزمه دعاى ندبه در روز فطر است كه دردمندانه و عاشقانه با امام زمان(ع) نجوا مى‏كنند: «هل اليك يا بن احمد سبيلٌ فتلقى…متى ترانا و نراك و قد نشرت لواء النّصرترى…».
اين ابيات مولوى تا حدودى بيانگر راز دل ندبه خوانان عيد فطر است كه به مولاى خويش عرضه مى‏دارند:
در هوايت بى‏قرارم روز و شب‏

سر زپايت بر ندارم روز و شب‏
اى مهار عاشقان در دست تو

در ميان اين قطارم روز و شب‏
تا كه بگشايم به قندت روزه‏ام‏

تا قيامت روزه دارم روز و شب‏
چون زخوان فضل روزه بشكنم‏

عيد باشد روزگارم روز و شب‏
جان روز و جان شب اى جان تو

انتظارم، انتظارم روز و شب‏
تا بسالى نيستم موقوف عيد

بامه تو عيد دارم روز و شب‏
زآن شبى كه وعده كردى روز وصل‏

روز و شب را مى‏شمارم روز و شب‏
بس كه كشت مهر جانم تشنه است‏

زابر ديده اشك بارم روز و شب‏

عارف وارسته حاج ميرزا جواد آقا ملكى تبريزى در اين مورد در كتاب ارزشمند المراقبات(7) مى‏نويسد: بر مؤمن راستين شايسته است امروزه غيبت آن حضرت و غصب حكومت آن حضرت توسط دشمنان، سختى حال شيعيان و رعاياى او را در دست كافران و فاجران بنگرد و ببيند كه به آنان از قتل نفوس و هتك آبرو و غصب اموال و بدى حال و مقام خوارى و ابتذال چه مى‏رسد بايستى خوشحالى او به اندوه زياد و خنده او به گريه و عيد او به ماتم مبدّل گردد و به خواندن دعاى ندبه بسان زن بچه مرده‏اى بگريد و فرج او را از خدا بخواهد… بارى چون خواستى براى نماز عيد بيرون روى كه با امامى نمازگزارى يا خودت امام جماعت شوى برتست كه از مصيبتى كه براى غيبت امام خودت بر تو وارد شده است غافل نباشى، زيرا نماز عيد حق خاص اوست و آن از مقامات معروفه اوست. پس بنگر حال به چه منوال گشته است كه نماز با امام به نماز تو و امثال تو مبدّل شده است و به زمان حضور آن حضرت و اجتماع مؤمنان به نماز او و نمازشان با او تفكر نماى و در پيش خويش ميزان بگير كه چون براى مؤمن خطيب، امام او باشد و سخنش را بشنود و از علومش فرا گيرد حال او چگونه خواهد بود؟! و به آنچه از بركات و انوار زمان حضور آن بزرگوار و نشر عدالت و محوجور و ضلالت و عزت اسلام و حرمت قرآن و رواج ايمان و تكميل عقول و تزكيه قلوب و تحسين اخلاق و رفع شقاق و دفع نفاق ونظر كن و با صداى بلند خود او را ندا ده و به زبان شوق خويش به ساحت مقدس عرضه بدار: اى زاده احمد! آيا راهى به سوى تو هست كه ملاقات شوى؟…اى آقاى من:
و تلافى ان كان فيه أتلافى‏

بك عجّل به جعلت فداكا
اگر تلف شدن من در رسيدن به تو باشد، در آن شتاب كن فداى تو شوم.
و بما شئت فى هواك اختبرنى‏

فاختيارى ماكان فيه رضاكا
و به هرچه بخواهى در راه عشق خودت مرا آزمايش كن كه آنچه را كه رضاى تو در آن است انتخاب مى‏كنم.
بجمال حجبته بجلالٍ‏

هام واستعذب العذاب هناكا
قسم به جمال خودت كه از او پوشيده‏اى و جلال خودت كه او را سرگردان ساخته‏اى و در كوى تو عذاب را شربت گوارا مى داند.
ذات قلبى فأذن له يتمنّا

ك فيه بقيّة لرجاكا
دل من آب شد پس به او اجازه بده كه ترا آرزو كند، در اين قلب نيم رمقى براى اميد و تمناى تو هست.
بنابراين درخواست برقرارى دولت كريمه حضرت مهدى(عج) بهترين پاداش و عيدى است كه مى‏توان در روز عيد فطر از خداوند متعال آن را درخواست نمود.
سيدبن طاووس در ضمن اعمال روز عيد از امام باقر(ع) نقل مى‏كند: هنگامى كه از منزل خارج شده و به سوى نماز عيد مى‏روى دعاى اللّهم من تهيّأ را مى‏خوانى و هنگامى كه به نام مبارك حضرت صاحب الزمان(ع) رسيدى با آرزوى تحقق وعده الهى و استقرار حكومت عدل مهدوى (ع) مى‏گويى: «اللّهم افتح لنا فتحاً يسيراً و انصره نصراً عزيزاً…اللّهم انّا نرغب اليك فى دولةٍ كريمةٍ تعزّ بها الاسلام و اهله و تذّلّ بها النّفاق و اهله…؛(8) خداوندا براى ما فتح آسان عنايت فرما و آن حضرت را با نصرتى عزتبخش يارى نما، پروردگارا! ما خواهان ايجاد دولت كريمه‏اى هستيم كه با آن به اسلام و مسلمانان عزت بخشيده و جبهه نفاق و اهلش را به خاك مذلّت بنشانى … درسى از امام صادق(ع)
از آموزنده‏ترين فرازهاى زندگى امام صادق(ع) حادثه‏اى شنيدنى است كه در عيد فطر اتّفاق افتاد ماجرا از اين قرار بود كه ابوالعباس سفاح، اولين خليفه عباسى در هنگام خلافت خويش در بغداد، روزى امام صادق(ع) را به مركز خلافت خود احضار كرد. او به دنبال فرصتى مى‏گشت تا آن حضرت را به شهادت برساند تا اينكه وى آخرين روز ماه مبارك رمضان را عيد فطر اعلام كرد. آن روز هنگامى كه حضرت صادق(ع) در منطقه حيره بر او وارد شد خليفه از او پرسيد: اى اباعبداللّه! نظر تو راجع به روزه امروز چيست؟ امام صادق با بهره‏گيرى از آيه تقيه كه مى‏فرمايد: «لايتّخذ المؤمنون الكافرين اولياء من دون المؤمنين و من يفعل ذلك فليس من اللّه فى شى‏ءٍ الّا ان تتّقوا منهم تقيهً و يحذّركم اللّه نفسه و الى اللّه المصير؛(9) افراد با ايمان نبايد به جاى مؤمنان، كافران را به دوستى بگيرند و هر كس چنين كند، هيچ رابطه‏اى با خدا ندارد مگر اينكه از آنان به نوعى تقيه كنيد و خداوند شما را از عقوبت خود بر حذر مى‏دارد و بازگشت همه به سوى خداست. و با پيروى از اجداد طاهرين خويش تقيه نموده، و به سفاح فرمود: اين مربوط به پيشواى مردم است، تو اگر روزه بگيرى، من هم روزه مى‏گيرم و اگر افطار كنى من هم افطار خواهم كرد. در اين هنگام سفاح به غلام خود دستور داد تا سفره غذا را بچيند و امام صادق(ع) به همراه او غذا خورده و روزه‏اش را شكست با اينكه مطمئنّاً مى‏دانست آن روز از ماه رمضان است و عيد فطر نيست. آن حضرت در توضيح عمل خويش به ياران نزديكش فرمود: «و اللّه انّه يومٌ من شهر رمضان فكان افطارى يوماً و قضاؤه ايسر علىّ من ان يضرب عنقى ولايعبد اللّه ؛(10) به خدا سوگند آن روز از ماه رمضان بود و يك روز شكستن روزه ماه رمضان (بخاطر تقيه و حفظ دين) و اداى قضاى آن براى من آسانتر از اين است كه كشته شوم و خدا عبادت نشود.»
حضرت صادق(ع) با اين تدبير الهى توطئه خليفه ستمگر را خنثى نموده و به شيعيان درسى ديگر آموخت. آن حضرت در اين روايت ضمن تأكيد بر اصل قرآنى تقيه، به فلسفه آن نيز اشاره مى‏فرمايد كه تقيه براى حفظ دين است نه براى حفظ زندگى افراد.
و اضافه مى‏كند كه اگر من بخاطر حادثه‏اى كوچك كشته شوم دين الهى از ميان رفته و عبادت و اطاعت از خداوند متعال به فراموشى سپرده خواهد شد. سيره تربيتى امام سجاد(ع) در عيد فطر
با مرورى كوتاه به سيره تربيتى ائمه اطهار(ع) در مى‏يابيم كه آن بزرگواران از ماه مبارك رمضان به عنوان يك دانشگاه تربيتى بهره گرفته و با پرورش شاگردان و انسانهاى با استعداد در روز عيد فطر هدايا و جوائز مادّى و معنوى به آنان عطا مى‏كردند و به اين ترتيب اين ماه را به يك آموزشگاه و كلاس پرورش روح و جسم و اخلاق تبديل نموده و به پرورش يافته‏گان اين مكتب در محدوده وسع و اختياراتش نسبت به شايستگى افراد، عطايائى در نظر گرفته و آنان را تشويق مى‏كردند. در اينجا گوشه‏اى از سيره تربيتى و آموزنده امام سجاد(ع) را به روايت سيدبن طاووس مى‏خوانيم:
امام صادق(ع) فرمود: شيوه حضرت على بن الحسين (ع) در ماه رمضان چنان بود كه هرگاه غلامان يا كنيزان آن حضرت خطائى را مرتكب مى‏شدند آنان را تنبيه نمى‏كرد. آن حضرت فقط خطاها و گناهان آنان را در دفترى ثبت كرده و تخلّفات هر كس را با نام و موضوع مشخص مى‏نمود. در آخر ماه همه غلامان و كنيزان را جمع كرده و در ميان آنان مى‏ايستاد. آنگاه از روى نوشته تمام كارهاى خلاف آنان را كه در طول ماه رمضان مرتكب شده بودند برايشان گوشزد مى‏كرد و به تك تك آنان مى‏فرمود: فلانى تو در فلان روز و فلان ساعت تخلفى كردى و من ترا تنبيه نكردم!آيا به ياد مى‏آورى؟ مى‏گفت: بلى اى پسر رسول خدا! و تا آخرين نفر اين مطالب را متذكر مى‏شد و آنان به اشتباهات و خطاهاى خود اعتراف مى‏كردند. آنگاه به آنان مى‏فرمود: «ارفعوا اصواتكم و قولوا يا على بن الحسين! انّ ربّك قد احصى عليك كلّما عملت كما احصيت علينا كلّما قد عملنا و لديه كتابٌ ينطق عليك بالحقّ لايغادر صغيرةً و لا كبيرةٌ ممّا اتيت الّا احصاها و تجد كلما عملت لديه حاضراً…؛با صداى بلند بگوئيد: اى على بن الحسين! پروردگارت تمام اعمال و رفتار تو را نوشته است چنانكه تو اعمال ما را نوشته‏اى نزد خداوند نامه اعمالى هست كه با تو به حق سخن مى‏گويد و هيچ عمل ريز و درشتى را فروگزارى نمى‏كند و هرچه انجام داده‏اى به حساب آورده و تمام آنچه را كه انجام داده‏اى نزد او حاضر و آماده خواهى يافت، چنانكه ما اعمال خود را در نزد تو آماده و ثبت شده ديديم. پس ما را ببخش همچنانكه دوست دارى خدا تو را ببخشد. اى على بن الحسين! به ياد آر آن حقارت و ذلّتى را كه فرداى قيامت در پيشگاه خداى حكيم و عادل خواهى داشت. آن پروردگار عادل و حكيمى كه ذرّه‏اى و كمتر از ذرّه‏اى به كسى ظلم و ستم روا نمى‏دارد و اعمال بندگان را همچنانكه انجام داده‏اند به آنان عرضه خواهد كرد و حساب و گواهى خدا كافى است …
ببخش و عفو كن تا پادشاه روز قيامت از تو عفو كرده و درگذرد چنانكه خودش در قرآن مى‏فرمايد: «وليعفوا و ليصفحوا الا تحبّون ان يغفر اللّه لكم واللّه غفورٌ رحيمٌ؛(11) بايد ببخشند و درگذرند. آيا دوست نداريد خداوند شما را بيامرزد؟ او خداوند آمرزنده و مهربان است.
امام سجاد(ع) اين كلمات را براى خويش و غلامان و كنيزانش تلقين مى‏كرد و آنان با هم تكرار مى‏كردند و خود امام(ع) كه در ميان آنان ايستاده بود و مى‏گريست و با لحنى ملتمسانه مى‏گفت: «ربّ انّك امرتنا ان نعفوا عمّن ظلمنا فقد ظلمنا انفسنا فنحن قدعفونا عمّن ظلمنا كما امرت فاعف عنّا فانّك اولى بذلك منّا و من المأمورين…؛ پروردگارا، تو به ما فرمودى از ستمكاران خويش درگذريم و ما براستى بر خود ستم كرده‏ايم. همان طور كه فرمودى، ما از كسانى كه ستم كرده‏اند درگذشتيم، تو هم از ما درگذر كه تو در عفو كردن از ما و از ماموران برترى. تو به ما فرمودى سائلى را از درگاه خود محروم نكنيم و هم اكنون ما سائلان و گدايان در آستانه در خانه‏ات زانو زده و احسان و عطاى تو را مى‏طلبيم، بر ما منّت بگذار و محروممان نگردان، كه تو در اين كار شايسته‏تر از ما و از مأموران هستى. خدايا! من اكرام كردم تو هم به من اكرام كن و با اهل نعمت و مغفرت محشور نما اى صاحب احسان و كرامت.
پس از اين برنامه عرفانى حضرت سجاد(ع) خطاب به غلامان و كنيزان خويش مى‏فرمود: من شما را عفو كردم، آيا شما هم من و بدرفتاريهاى مرا كه فرمانرواى بدى براى شما و بنده فرومايه‏اى براى فرمانرواى بخشاينده عادل و نيكوكار بودم، بخشيديد؟! همگى يكصدا مى‏گفتند: با اينكه ما از تو جز خوبى نديده‏ايم ترا بخشيديم. آنگاه به آنان مى‏فرمود: بگوئيد خداوندا! از على بن الحسين درگذر! همان طور كه او از ما در گذشت، او را از آتش جهنم آزاد كن همان طور كه او ما را از بردگى آزاد كرد. آنان دعا مى‏كردند و امام سجاد(ع) هم آمين مى‏گفت. و در پايان مى فرمود: برويد، من از شما در گذشتم و آزادتان كردم به اميد اينكه خدا نيز از من درگذرد و آزادم كند. در روز عيد فطر چندان به آنها جايزه و هدايا مى‏بخشيد كه از ديگران بى‏نياز مى‏شدند. هر سال در شب آخر ماه مبارك رمضان در هنگام افطار حدود بيست بنده آزاد مى‏كرد و مى‏گفت: «انّ للّه تعالى فى كلّ ليلةٍ من شهر رمضان عند الافطار سبعين الف عتيقٌ من النّار كلّاً قد استوجبوا النّار؛ خداوند متعال در هر شب ماه مبارك رمضان هفتاد هزار كس را از آتش جهنم آزاد مى‏كند كه همگى مستحق عذاب بوده‏اند آن حضرت هيچ بنده‏اى را بيش از يك سال به بندگى نمى‏گرفت. هرگاه كسى را در اول سال و يا در وسط آن مالك مى‏شد در شب عيد فطر آزاد مى‏كرد. اين عمل روش هر ساله او بود. بندگان سياه را كه هيچگونه نيازى به آنان نداشت مى‏خريد و در عرفات بعد از مراسم عرفه همه را آزاد ساخته و هداياى قابل توجهى را به آنان عطاء مى‏كرد.(12)
با توجّه به اين روايت نسبتاً طولانى در مى‏يابيم كه رهبران الهى و پيشوايان معصوم ما چقدر در ترويج فرهنگ اسلامى و آموختن آن به انسانهاى تشنه معرفت تلاش نموده و نه تنها در ماه رمضان و عيد فطر در آزادى جسم آنان مى‏كوشيدند بلكه افكار و انديشه‏هاى آنان را نيز از بند جهل و غفلت و خرافه پرستى رها مى‏ساختند و به‏دين گونه بود كه تربيت يافتگان مكتب اهل بيت(ع) از پستى ذلّت به اوج عزت مى‏رسيدند و بردگان گرفتار به رهبران جامعه و عارفان خدا جوى مبدل مى‏گشتند. كه فهرست مفصلى از اينان را مى‏توان در كتابهاى رجالى، تاريخى و سيره مطالعه نمود. پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: 13. من لا يحضره الفقيه، ج 1، ص 516. 14. نهج البلاغه صبحى صالح، خطبه 193. 15. فرازى از دعاى عرفه. 16. صحيفه امام، ج 18، ص 395. 17. وسائل الشيعه، ج 7، ص 681. 18. تهذيب الاحكام، ج 3، ص 289. 19. المراقبات، ص 343. 20. اقبال الاعمال، ج 1، ص 476. 21. سوره آل عمران، آيه 28. 22. الكافى، ج 4، ص 82. 23. سوره نور، آيه 22. 24. اقبال الاعمال، ص 260. 25. رهبر آزادگان، ص 430.

/

گوشه‏اى از كرامات و مناظرات امام حسن مجتبى ع

در دامن وحى مجتبى ديده گشود

آن جلوه حق زغيب آمد به شهود
چون ماه خدا، دو نيمه شد طلعت او

با حسن حسن روى زمين جلوه نمود
پيشواى دوّم جهان تشيّع، اوّلين ثمره زندگى مشترك على(ع) و زهرا(س) ديده به جهان گشود.(1)
وقتى خبر ولادت امام مجتبى(ع) به گوش گرامى پيامبر اسلام رسيد، شادى و خوشحالى رخسار مبارك آن حضرت را فرا گرفت، و مردم نيز شادى كنان مى‏آمدند و به محضر مبارك پيامبر(ص) و على و زهرا(عليهما السلام) تبريك مى‏گفتند. رسول خدا آنگاه كه قنداقه حسن را بغل گرفت در گوش راستش اذان و در گوش چپش اقامه خواند(2) در روز هفتم ولادت، پيامبر اكرم گوسفندى را عقيقه (قربانى) كرد و هنگام ذبح گوسفند اين دعا را خواند: «بِسمِ اللّهِ عَقيقَةٌ عَنِ الحَسَنِ، اَللّهُمَّ عَظمُها بِعَظمِهِ و لَحمُها بِلَحمِهِ شَعرُها بِشَعرِهِ اَللّهُمَّ اجعَلها وِقاءً لِمُحَمّدٍ و آله(ع)؛(3) بنام خدا، عقيقه‏اى است، از جانب حسن، خدايا! استخوان عقيقه در مقابل استخوان حسن، و گوشتش در برابر گوشت او، خدايا! عقيقه را وسيله حفظ(او و بيمه جان او) قرار بده به (عظمت) محمّد و آل محمّد(ص) سپس پيامبر گرامى (ص) موهاى سر او را تراشيد و فاطمه زهرا(ع) هم وزن آن به مستمدان «درهم» نقره سكّه دار انفاق نمود.(4)
از اين تاريخ آيين عقيقه و صدقه به وزن موهاى سرنوزاد مرسوم شد حسن بن على، هفت سال در دوران جدّش زندگى كرد و سى سال از همراهى پدرش اميرمؤمنان برخوردار بود. پس از شهادت پدر(در سال 40 هجرى) به مدّت 10 سال امامت امّت را به عهده داشت و در سال 50 هجرى با توطئه معاويه بر اثر مسموميّت در سنّ 48 سالگى به درجه شهادت رسيد و در قبرستان «بقيع» در مدينه مدفون گشت.
به بهانه ولادت آن بزرگوار در اين مقال برآنيم كه گوشه هايى از كرامات و مناظرات او را بيان كنيم. الف: كرامات آن حضرت‏
كرامت عبارت است از «انجام كار خارق العاده با قدرت غير عادّى و بدون ادّعاى نبوت و يا امامت»(5) و اگر با ادّعاى نبوّت و امامت همراه باشد، معجزه ناميده مى‏شود، به عقيده اكثريت علماى مذاهب اسلامى جز – گروه اندكى از معتزلى‏ها – صدور كرامت از اولياى خداوند و به دست آن‏ها ممكن است.
در تاريخ نمونه‏هاى زيادى از كرامات اولياى خداوند نقل شده است. مثل سرگذشت حضرت مريم(ع) و جريان ولادت فرزندش حضرت عيسى(ع) و نزول ميوه‏هاى بهشتى در محراب عبادت براى او نيز داستان آصف بن برخيا و انتقال تخت ملكه صبا از يمن به فلسطين در يك چشم بهم زدن و داستان‏هايى كه از شيعه و سنّى درباره كرامات حضرت على(ع) نقل شده است.(6) نمونه‏هايى از معجزات و كرامات امام حسن(ع) 1. سخن گفتن با دشمن خدا در كودكى‏
در سال ششم هجرى قرار دادى بين پيامبر اكرم(ص) و كفّار قريش منعقد گرديد كه بعدها به «صلح حديبيّه» معروف شد. يكى از مواد صلح نامه اين بود كه هر دو سپاه مى‏توانند با هر قبيله‏اى كه بخواهند پيمان دوستى امضاء كنند. بر اين اساس، رسول خدا(ص) با قبيله «خزاعه» پيمان دوستى بست.
در سال هشتم هجرى يكى از افراد قبيله «بكر» كه هم پيمان كفار قريش بود، نسبت به پيامبر اسلام (ص) جسارت كرد، و شخصى از قبيله خزاعه او را در مقابل جسارتش سرزنش نمود و از رسول اكرم(ص) دفاع كرد. آن گاه با هم درگير شدند و كفار قريش نيز به كمك قبيله هم پيمان خود «بكر» وارد صحنه گرديده و در نتيجه يك نفر از افراد قبيله «خزاعه» را كشتند و بدين وسيله صلح حديبيّه نقض گرديد. كفار قريش از اين نقض معاهده پشيمان گشته، ابوسفيان را براى عذرخواهى و تجديد قرار داد به محضر پيامبر اكرم، فرستادند. ابوسفيان به حضور آن حضرت رسيد و در خواست امان و تجديد پيمان نمود، ولى آن حضرت به سخنان او ترتيب اثر نداد.
ابوسفيان به ناچار به نزد اميرمؤمنان، على(ع) شرف‏ياب شد واز وى درخواست نمود كه در نزد پيامبر اكرم(ص) شفاعت نمايد. على(ع) در جواب فرمود: پيامبر خدا(ص) با شما پيمانى بست و هرگز از پيمانش برنمى‏گردد… در اين هنگام، امام حسن(ع) كه كودك خردسالى بود، به حضور پدر آمد و ابوسفيان خواست كه على(ع) اجازه دهد فرزندش حسن، نزد پيامبر اكرم(ص) از ابوسفيان شفاعت كند. با شنيدن اين سخنان، «فَاَقبَلَ الحَسَنُ(ع) اِلى اَبى سُفيانَ وَ ضَرَبَ اِحدى يَدَيهِ عَلى اَنِفه وَ الاُخرى عَلى لِحيته ثُمَّ اَنطَقَهُ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِاَن قالَ: يا اَبا سُفيان! قُل لا اِلهَ اِلّا اللّهُ مُحَمّدٌ رَسول اللّهِ حَتّى اَكُونَ شَفيعاً فَقال (ع) اَلحَمدُ لِلّهِ الّذى جَعَلَ فى آلِ مُحَمّدٍ مِن ذُرّية مُحَمَّد المُصطَفى نَظِير يَحيى بن زَكرِيّا (وَ آتيناهُ الحكم صبيّاً)»(7) پس امام حسن نزد ابوسفيان رفت و با يك دست بر بينى او و با دست ديگر بر محاسن او زد و خداوند او را به زبان آورد تا بگويد: اى ابوسفيان! بگو جز خداى يكتا خدايى نيست و محمد رسول خداست، من (برايت) شفاعت كنم. پس آنگاه على(ع) (كه با شنيدن سخنان فرزندش فوق العاده خوشحال شده بود) فرمود: سپاس خداوندى را سزاست كه در ذرّيه محمد(برگزيده‏اى) مانند يحيى بن زكريا قرار داد كه در كودكى از جانب خداوند به او حكمت (علم و دانش مخصوص) عطا گرديد.»(8) 2. گرفتار شدن مرد ناصبى به نفرين امام حسن(ع)
بعد از داستان صلح حضرت با معاويه، مشاور معاويه ،عمرو عاص، از امام حسن(ع) خواست كه در ميان سربازان دو سپاه سخنرانى نمايد، حضرت با استفاده از فرصت به دست آمده به سخنرانى مبادرت ورزيد بعد از حمد و ستايش الهى، به معرّفى خود پرداخت و خود را امام و پيشواى واقعى معرّفى نمود، و اضافه كرد كه ما خانواده داراى كرامات، و مورد عنايت الهى مى‏باشيم؛ ولكن چه كنم كه از حقم محروم شدم.
معاويه از نتايج سخنان حضرت احساس وحشت كرد؛ لذا از او خواست كه سخنان خود را قطع نمايد، حضرت نيز مجبور شد سخنرانى خود را نيمه تمام گذارد. وقتى آن حضرت نشست، عدّه‏اى به او جسارت كردند. از جمله، يك جوان ناصبى از بين مردم از جا بلند شد و به حضرت امام حسن(ع) و پدر بزرگوارش اسائه ادب نمود. تحمّل آن همه فحاشى و تحقير سخت بر حضرت گران آمد و از طرف ديگر امكان داشت موجب شك و ترديد راهيان ولايت و امامت گردد؛ بنابراين، حضرت دست به دعا برداشت و عرضه داشت: «اللّهمّ غيّر ما به النّعمة و اجعله انثى ليعتبربه؛ خدايا نعمت (مردانگى) را از او سلب كن، و او را همچون زنان قرار بده تا عبرت بگيرد.» دعاى حضرت مستجاب شد و جسارت كنندگان در آن مجلس شرمنده شدند. معاويه به عمرو عاص روكرد و گفت: تو به وسيله پيشنهاد خودت مردم شام را گرفتار فتنه كردى، و آنان به وسيله سخنرانى و كرامت او بيدار شدند.عمروعاص گفت: اى معاويه! مردم شام تو را به خاطر دين و ايمانشان دوست ندارند، بلكه آنان طرفدار دنيا هستند و شمشير و قدرت و رياست نيز در اختيار تو قرار دارد؛ لذا نگران موقعيّت خود نباش. ولى به هر حال مردم از اثر نفرين امام حسن(ع) با خبر شدند و از اين امر تعجّب مى‏كردند، سرانجام جوان نفرين شده از كار خويش نادم و پشيمان گشته، با همسرش در حالى كه گريه مى‏كردند، نزد امام حسن(ع) آمدند و از پيشگاه حضرت درخواست عفو و بخشش نمودند، حضرت نيز توبه آنها را پذيرفته، بار ديگر دست به دعا برداشت، و از خداوند خواست كه جوان نادم به حال اوّل خود برگردد، و چنين هم شد.(9) 3. خبر از تعداد رطب‏هاى درخت و جنايات معاويه‏
بعد از گذشت شش ماه از امامت، امام حسن(ع) براى حفظ خون شيعيان و مصالح ديگر، با شرائطى صلح نامه‏اى با معاويه امضاء كرد. هنوز لشگرگاه خود را در «نخيله» ترك نكرده بود كه معاويه وارد شد، و در آنجا به بحث و گفتگو پرداختند. در اين ميان، پسر هند از امام حسن(ع) پرسيد: اى ابا محمد! شنيده‏ام كه رسول خدا از عالم غيب خبر مى‏داد! مثلاً مى‏گفت: اين درخت خرما چه مقدار ميوه و رطب دارد! آيا شما نيز در اين موارد علومى داريد؟ زيرا شيعيان شما عقيده دارند كه هرچه در آسمانها و زمين است، از شما پوشيده نيست و شما از همه آنها آگاهى داريد! حضرت در جواب معاويه فرمود: «اى معاويه! اگر رسول خدا از نظر مقدار و كيل اين قبيل ارقام را تعيين مى‏كرد، من مى‏توانم به صورت دقيق، تعداد آن را مشخص سازم.
در اين وقت، معاويه به عنوان آزمايش سؤال كرد: اين درخت چند دانه رطب دارد؟ حضرت فرمود: دقيقاً چهار هزار و چهار عدد.
معاويه دستور داد دانه‏هاى خرماى آن درخت را چيدند و به طور دقيق شمردند و با كمال تعجّب ديد، تعداد آنها چهار هزار و سه عدد است! حضرت فرمود: آنچه را گفته‏ام درست است. سپس بررسى دقيق‏ترى كردند و ديدند كه يك دانه خرما را «عبداللّه بن عامر» دردست خود نگه داشته است! آن گاه حضرت فرمود: اى معاويه! من به تو اخبارى مى‏دهم كه تعجب مى‏كنى كه من چگونه اين اخبار را در دوران كودكى از پيامبر آموختم! و آن اين كه تو در آينده زياد بن ابيه را برادر خود مى‏خوانى! و حجربن عدى را مظلومانه به قتل مى‏رسانى! و سرهاى بريده را از شهرهاى ديگر براى تو حمل مى‏كنند.(10)
در تحقق اين گونه پيشگوييها و اخبار از آينده كه حضرت حسن مجتبى(ع) از آنها پرده برداشته است، علماء بزرگ اهل سنت درتاريخ آورده‏اند كه: زياد بن ابيه از طرف معاويه فرماندار كوفه شد و چون شناخت كاملى به اصحاب اميرمؤمنان داشت، يكايك آنها را دستگير كرده و دستور داد آنها را گردن زدند. از جمله دستگير شدگان «حجربن عدى» بود كه او را به شام فرستاد. حجر در كنار معاويه قبرهاى آماده را يكطرف و كفن‏هاى مهيّا را در طرف ديگر ديد، خود را آماده مرگ نمود(11) و اجازه خواست دو ركعت نماز بخواند. پس از آن سر او را از بدنش جدا كردند.
و همين معاويه زياد بن ابيه را در بالاى منبر نشانيد و به طور علنى اعلان كرد كه وى برادر معاويه از نطفه ابوسفيان است كه به طور نامشروع متولد گرديده است و آن گاه، شرح ماجراى خلاف عفت پدرش را نيز تشريح كرد! 4. شفاى وصال با عنايت امام حسن(ع)
ميرزا محمّد شفيع شيرازى متخلص به وصال شيرازى متوفّى سال 1262 ه. ق در شيراز از بزرگان شعرا و ادبا و عرفاى عصر فتحعلى شاه قاجار بود. علاوه بر مراتب علمى، به تمام خطوط هفت گانه (نسخ، نستعليق، ثلث، رقايم،ريحان،تعليق،و شكسته) مهارتى به سزا داشته و كتابهاى فراوانى نيز با خطوط مختلف نگاشته است. از جمله، اينكه 67 قرآن به خط زيباى خود نوشته است. بر اثر نوشتن زياد چشمش آب مى‏آورد و به پزشك مراجعه مى‏كند، دكتر مى‏گويد: من چشمت را درمان مى‏كنم، به شرطى كه ديگر با او نخوانى و خط ننويسى. پس از معالجه و بهبودى چشم، دوباره شروع به خواندن و نوشتن مى‏كند تا اين كه به كلّى نابينا مى‏شود. سرانجام با حالت اضطرار متوسل به محمّد(ص)و آل او مى‏شود.
شبى در عالم رؤيا پيغمبر اكرم(ص) را در خواب مى‏بيند، حضرت به او مى‏فرمايد: چرا در مصائب حسين (و حسن) مرثيه نمى‏گويى تا خداى متعال چشمانت را شفاء دهد. در همان حال حضرت فاطمه زهرا(س) حاضر گرديده مى‏فرمايد: وصال! اگر شعر مصيبت گفتى، اوّل از حسنم شروع كن؛ زيرا او خيلى مظلوم است.
صبح آن روز وصال شروع كرد در خانه قدم زدن و دست به ديوار گرفتن و اين شعر را سرودن:
از تاب رفت و طشت طلب كرد و ناله كرد

آن طشت راز خون جگر باغ لاله كرد
نيمه دوّم شعر را كه گفت، ناگهان چشمانش روشن و بينا شد. آن گاه اضافه كرد:
خونى كه خورد در همه عمر، از گلو بريخت‏

دل را تهى زخون دل چند ساله كرد
زينب كشيد معجر و آه از جگر كشيد

كلثوم زد به سينه و از درد ناله كرد(12) 5. گزارش حضرت از كيفيت شهادت خود
طبق روايات فراوان، ائمه اطهار از علوم غيبى به اذن الهى آگاهى دارند(13) و امام حسن(ع) نيز از چنين علمى برخوردار بود، از جمله: اطلاع دادن آن حضرت از كيفيت شهادت و ماجراى بعد از آن است كه فرمود: «انا اموت بالسّمّ كما مات رسول اللّه(ص) قالوا: و من يفعل ذلك بك؟ قال امرأتى جعدة بنت الاشعث بن قيس…(14)؛ من چون رسول خدا(جدّم) به وسيله زهر از دنيا مى‏روم. گفتند: چه كسى تو را مسموم مى‏كند؟ فرمود: همسرم جعده، دختر اشعث بن قيس؛ زيرا معاويه بانيرنگ خاص او را فريب مى‏دهد و او نيز مرا مسموم مى‏كند. به آن حضرت پيشنهاد دادند كه او را از خانه‏ات بيرون كن. فرمود: چنين كارى انجام نمى‏دهم، به چند جهت:
1. در علم خداوند متصوّر است كه او قاتل من است(و از قضا و قدر حتمى الهى نمى‏توان فرار كرد).
2. هنوز جرمى مرتكب نشده است كه من او را به عنوان مجازات اخراج كنم.
3. اخراج او بهانه مى‏شود براى حملات و تهمت‏هاى ناجوانمردانه دشمنان عليه من(15) (از همه اينها گذشته، امام وظيفه دارد علم اختصاصى خود را ناديده گرفته، با ديگران همانند افراد عادى رفتار نمايد).
و همين طور امام حسن مجتبى(ع) به برادرش امام حسين(ع) وصيّت كرد كه بعد از شهادتش پيكر او را جهت ديدار به روضه مبارك پيامبر اكرم(ص) ببرند…و از جمله، فرمود: «وَ اَعلَم اَنَّه سَيُصيبُنى مِن عائِشَةَ ما يَعلَمُ اللّهُ وَ النّاسُ مِن بُغضِها و عَداوَتِها لِلّه وَ لِرَسولِهِ وَ عَداوَتِها لَنا اَهلَ البَيت؛ بدان كه از عايشه بر من ظلمهايى مى‏رسد كه خدا و مردم از كينه و بغض او نسبت به خداوند و رسول خدا(ص) و ما اهل بيت آگاهى دارند.
بعد از مدّتى هم پيش بينى اوّل به وقوع پيوست كه جعده با تحريك معاويه حضرت را مسموم كرد و هم خبر دوّم تحقق يافت كه عايشه نسبت به جنازه آن حضرت اهانت كردو طبق برخى نقل‏ها جنازه را تيرباران نمودند، و هفتاد چوبه تير به سوى آن بدن و تابوت هدف‏گيرى شد.(16)
يكى از اهداف مهم حضرت از كرامت‏ها هدايت انسان‏ها و يا دفاع از حق كه خود نيز جنبه هدايتى دارد بوده است و همين طور مواردى كه از افراد خاص به عنوان شفا و كرامت دستگيرى نموده‏اند. هم باعث تثبيت آن شخص بر حق و امامت مى‏شود و هم زمينه جذب ديگران را فراهم مى‏آورد. ب: احتجاجات و مناظرات آن حضرت‏
نوع ديگر از هدايت‏ها و روشنگريهاى ائمه اطهار(ع) از طريق احتجاج‏ها و مناظره‏هاى آنان بوده است. به همين جهت، بلا استثناء تمام حضرات معصومين(ع) مناظرات و استدلالهايى داشته‏اند، چنان كه امام حسن(ع)مناظرات متعددى براى دفاع از حريم اسلام، و بيان اعمال ضد اسلامى معاويه و سوابق زشت او و دودمان بنى اميّه داشته است. از جمله، مناظره آن حضرت با عمرو عاص، عقبة بن ابى سفيان، وليد بن عقبه، مغيرة بن شعبه، و مروان حكم… 1. مناظره امام حسن (ع) با معاويه درباره امامت‏
سليم بن قيس مى‏گويد: از عبداللّه بن جعفر شنيدم كه گفت: معاويه روزى به من رو كرد و گفت: اى عبداللّه! چرا اين قدر حسن و حسين(ع) را احترام مى‏كنى و حال آن كه آن دو ار تو بهتر نمى‏باشند، پدرشان نيز از پدرت بهتر نيست و اگر فاطمه دختر پيغمبر نبود، مى‏گفتم: مادرت، اسماء بن عميس از او كمتر نبود.
عبداللّه مى‏گويد: از سخنان معاويه ناراحت شدم، به گونه‏اى كه نتوانستم خود را كنترل كنم. پس به او گفتم: به راستى كه آدم كم اطلاعى نسبت به آن دو و پدر و مادرشان هستى. بله، به خدا قسم! آن دو بهتر از من مى‏باشند و پدر آن دو بهتر از پدر من و مادرشان بهتر از مادر من مى‏باشد، و اين سخنان را در كودكى از پيامبر(ص) شنيدم. آن گاه معاويه – در حالى كه در آن مجلس جز حسن و حسين(ع)، عبداللّه بن جعفر، و ابن عباس و برادرش فضل نبود – گفت: بيا(بيان نما) آنچه را شنيدى(از پيامبر اكرم(ص)). پس به خدا قسم تو دروغ گو نيستى. پس جعفر گفت: آنچه من شنيده‏ام، بزرگ‏تر از آن است كه در نفس شما است (و شما فكر مى‏كنيد). معاويه گفت: هرچند بزرگتر از (كوه) احد و حرى باشد، بيار؛ در صورتى كه كسى از اهل شام نباشد، باكى ندارم(از بيان آن)؛ امّا در زمانى كه خداوند طغيان گر شما را كشت و جمع شما را پراكنده نمود، و امر خلافترا به اهل و جايگاه خود برگرداند! پس از آنچه مى‏گوييد، باكى ندارم و آنچه ادّعا مى‏كنيد به ما زيان نمى‏رساند.
عبداللّه گفت: از رسول خدا(ص) شنيدم كه فرمود: «من نسبت به مؤمنين از خود آنها برترى دارم. پس هر كس كه من پيشوا و سرپرست او هستم، تو اى برادر من، على! ولىّ آنها هستى…آن گاه فرمود: براى امّت من دوازده نفر امام گمراه مى‏باشدكه تمامى آنها گمراه و گمراه كننده‏اند .ده نفر از آن‏ها از بنى اميه، و دونفر از قريش كه وزر و وبال تمامى پيشوايان گمراه و آن كسانى كه گمراه شدند، به گردن آن دو نفر است. آن گاه پيامبر تك تك آنها را نام برد…
معاويه گفت: اگر آنچه مى‏گويى حق باشد، من هلاك شده‏ام، و سه نفرى كه قبل از من عهده دار خلافت بوده‏اند و تمامى كسانى كه آنها را دوست مى‏دارند، هلاك گشته‏اند، و عده‏اى از اصحاب و تابعين نيز هلاك شده‏اند، جز شما اهل بيت و شيعيان شما.
عبداللّه گفت: آنچه گفتى به خدا حق بود كه (عين آن را) از پيامبر اكرم(ص) شنيدم.
آن گاه معاويه به امام حسن و امام حسين(ع) و ابن عباس گفت: عبداللّه بن جعفر چه مى‏گويد؟ همه او را تأييد كردند، تا رسيد نوبت به امام حسن مجتبى(ع) حضرت فرمود: تمامى آنچه را گفتى و ابن عباس وديگران گفتند، شنيدم. تعجب از توست اى معاويه! و از كمى حياء تو، و از جسارتى كه نسبت به خداوند نمودى آنگاه كه گفتى: «خدا طاغيه شما را كشت و خلافت را به جاى خود برگرداند…» ؛ پس آيا اى معاويه! تو معدن خلافت مى‏باشى نه ما؟ و واى (و هلاكت) بر تو و آن سه نفرى كه قبل از تو بر خلافت نشستند، و اين سنّت را براى تو پايه‏گذارى نمودند! من كلامى را مى‏گويم كه تو اهل آن نيستى ولكن براى شنيدن افرادى كه در كنار من هستند، مى‏گويم: به راستى مردم در امورى با هم اتفاق دارند، مانند: توحيد، رسالت پيامبر، نمازهاى پنج گانه، زكات…و درامورى اختلاف كردند و با هم جنگيدند و آن مسئله «ولايت» است كه بعضى بعض ديگر را در اين رابطه لعن كردند، و برخى با برخى ديگر جنگيدند، حالا كدام يك سزاوارتر است؟ آنهايى كه پيرو قرآن و سنّت (و گفتار) پيامبر(ص) باشند ما اهل بيت مى‏گوييم: امامت از آن ماست و خلافت جز در خاندان ما صلاحيّت نداردو به راستى خداوند ما را اهل خلافت قرار داد(و معرّفى كرد) در كتاب و سنّت پيغمبرش و به راستى علم و دانش (قرآن) در ميان ما مى‏باشد، و ما اهل آن هستيم، و دانش (قرآن) با تمام جزئياتش در نزد ما موجود است. و هيچ چيزى به وجود نمى‏آيد تا روز قيامت، حتى ديه يك خش و خراشيدگى، جز آنكه علمش در نزد ما به صورت كتاب با املاى رسول خدا و خط على(ع) (در كتاب جامعه) در دست ما موجود است.
و گروهى مى‏پندارند كه نسبت به ما در امر خلافت برترى دارند حتى تو اى پسر هند ادّعاى چنين امرى دارى…، هر صنفى از مخالفين ما كه اهل قبله (و نماز نيز) هستند گمان مى‏برند كه آنها معدن خلافت و دانش مى‏باشند نه ما. پس يارى مى‏جويم از خداوند بر كسى كه درحق ما ظلم كرد، و حق ما را انكار نمود و بردوش ما حاكميّت يافت، و سنتى را پايه گذارى نمود كه مردم محتاج امثال تو باشند… «اِنما النّاسُ ثَلاثَةٌ: يَعرف حَقَّنا و يَسلِمُ لنا وَ يأتِمُ بِنا فَذلك ناجٍ مُحِبٌّ لِلّهِ وَلِى؛مردم سه دسته‏اند: (گروهى) مؤمن و آشناى به حق ما و تسليم امر ما، و پيرو ما هستند. پس اين (گروه) رستگار و محب و دوستدار الهى مى‏باشند.
و (گروه ديگر) دشمن ما هستند و از ما بيزارى مى‏جويند و ما را نفرين مى‏كنند و خون ما را حلال مى‏شمارند، وحق ما را انكار مى‏كنند و با بيزارى ما به خدا متدين مى‏شوند. پس اين (گروه) كافر و مشرك و فاسق هستند، و همانا كفر و شرك ورزيدند از طريقى كه نفهميدند؛ چنان كه از روى دشمنى و ناآگاهى خدا را ناسزا گفتند…
و (گروه سوّم) همچون مردى كه به آنچه اختلافى نيست، اخذ مى‏كند و آنچه را نمى‏داند و مشكل است، به خدا واگذار مى‏كند نسبت به ما و ولايت ما آگاهى ندارد و دشمنى هم با ما ندارد. پس ما اميدواريم چنين فردى را خداوند ببخشايد و او را داخل بهشت نمايد. اين، مسلمان ضعيف به حساب مى‏آيد. پس وقتى معاويه سخنان امام حسن (ع) را شنيد دستور داد به آنها كمك‏هاى مالى بشود….(17) 2. احتجاج و مناظره در مورد صلح با معاويه‏
از سليم بن قيس نقل شده كه حضرت امام حسن مجتبى(ع) بعد از صلح بامعاويه بر منبر رفت و بعد از حمد و ثناى الهى فرمود: «مردم بيدار باشيد! معاويه مى‏پندارد كه من او را لايق خلافت مى‏دانم و خود را اهل آن نمى‏دانم، ولى معاويه دروغ پنداشته است. من برترين مردم نسبت به آنها (طبق آنچه) در قرآن و زبان پيامبر(ص) (آمده است) مى‏باشم. پس سوگند به خداوند! اگر مردم با من بيعت مى‏كردند، و اطاعت امر من مى‏كردند، و مرا (در اين جنگ) يارى مى‏نمودند، به راستى آسمان باران خود را مى‏فرستاد و زمين بركات خويش را ارزانى مى‏داشت، و تو اى معاويه! (نيز با اين اوضاع) طمع خلافت نمى‏كردى؛ «فَأُقسِمُ بِاللّه لَو اَنَّ النّاسَ بايَعونى وَ اَطاعُونى وَ نَصَرُونى لاعطَتهُم السّماءُ قَطَرَها و الاَرضُ بَرَكاتَها، وَ لَما طَمَعتَ فيها يا مُعاوِيَه».
آن گاه ادامه داد: به راستى،پيامبر(ص) فرمود: «ما وَلَّت اُمَةٌ اَمرَها رَجُلاً قَطّ وَ فيهِم مَن هُوَ اَعلَمُ مِنه اِلّا لَم يَزل اَمرُهُم يَذهَبُ سِفالاً حَتّى يَرجِعُوا اِلى مِلَّةٍ عَبَدَه العجِل؛هر ملّتى ولايت (و حكومت) را به دست كسى بسپارد كه از او داناتر (ولايق‏تر) وجود داشته باشد، هميشه رو به پايين (و عقب گرد) خواهد بود تا آنجا كه به ملّتى گوساله پرست تبديل خواهد شد.» (مگر د رتاريخ چنين نشد كه)بنى اسراييل هارون را رها كرده، دور گوساله (سامرى) جمع شدند، با اين كه مى‏دانستند هارون خليفه موسى است. و (همين طور مگر نديديد كه) امت اسلامى على(ع) را رها كردند، با اينكه شنيده بودند كه پيامبر اكرم(ص) فرموده بود: «تو يا على منزلت هارون نسبت به موسى را، نسبت به من دارى (و مانند هارون وصى پيامبر خود هستى) جز نبوت(زيرا كه) بعد از من نبى نخواهد بود. و (مگر در تاريخ اسلام اتّفاق نيفتاد كه) پيامبر اكرم(ص) (از مكه) به سوى غار فرار كرد ؛ اگر حضرت يارانى مى‏داشت، فرار نمى‏كرد(و مجبور نمى‏شد از مكّه هجرت كند) و من هم اگر ياورانى داشتم، با تو اى معاويه! صلح و بيعت نمى‏كردم. و به راستى خداوند هارون را دست باز قرار داد، آن گاه كه تضعيف شد و نزديك بود او را به قتل برسانند و (لذا مجبور شد سكوت كند، چرا كه) ياور نداشت، و همين طور به پيامبر اجازه داد كه (از مكه هجرت كند) و از قومش فرار كند ؛ آن گاه كه تنها ماند و ياور نداشت، و همين طور، وقتى امّت، مرا تنها گذاردند و با غير من بيعت نمودند، و ياورى نيافتم به من هم اجازه داده شد (كه تن به صلح دهم) اين قانون و سنّت الهى است كه در مورد هم مثل و همنوع جارى است.
«ايها النّاس! اِنَّكُم لو اِلتَمَستُم فيما بَينَ المَشرِقِ و المَغرِب لَم تَجِدُوا رَجلاً مِن وُلِد نَبِىٍّ غَيرى وَ غَيرَ اَخى؛ مردم بيدار باشيد! به راستى اگر شما ما بين شرق و غرب بگرديد، مردمى را از فرزند پيغمبر(اسلام) نمى‏يابيد، جز من و برادرم (حسين(ع))!».
نكات قابل توجهى از سنّت‏هاى الهى در كلام حضرت آمده كه عبارت‏اند از:
1. هر امّتى كه رهبران لايق جامعه را رها كند و براى طمع دنيا…دور نااهلان و نامحرمان و بى لياقتها را بگيرد، سرانجام آن امّت، جز ارتجاع و عقب گرد و بردگى نخواهد بود.
2. مردان الهى وقتى تنها و بى‏ياور ماندند، مجبورند تن به صلح تحميلى و سكوت تلخى بدتر از نوشيدن زهر بدهند.
3. سنّت‏ها و قوانين الهى هميشه در حال تكرار است. هميشه و در هر زمان، موسى و هارون‏ها يك طرف و در طرف ديگر فرعون‏ها قرار دارند؛ محمّد و يارانش يك طرف، و طرف مقابل ابوجهل‏ها و ابوسفيانها، همين طور امام حسن(ع) در برابر معاويه، و امام حسين(ع) در مقابل يزيد…در طول تاريخ خواهند بود. و بر مردم است كه در هر زمان دنبال نيكان و عالمان و منتخبان الهى باشند. پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. محمد باقر مجلسى، بحارالانوار، (بيروت داراحياء التراث العربى) ج 44، ص 134 و 144. 2. همان، ج 43، ص 282. 3. هاشم معروف الحسنى، سيرة الائمة الاثنى عشر (قم منشورات الشريف الرضى)، ج 1، ص 462. 4. همان، ص 257. 5. شيخ محمد رضا مظفر، بداية المعارف، ج 1، ص 239. 6. ر.ك علّامه حلّى، كشف المراد (قم)، مؤسسة النشر الاسلامى، چاپ پنجم، 1415 ه.ق، ص 351. 7. سوره مريم، آيه 12. 8. ر – ك كامل ابن اثير، ج 2، ص 239 – 241؛ مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص 6 ؛ بحارالانوار، ج 43، ص 326؛ خرائج راوندى، ج 1، ص 236 شماره 1. 9. بحارالانوار، ج 44، ص 90 و 91، ح 4؛ خرائج راوندى، ج 1، ص 237 ؛ اثباة الهداة، ج 2، ص 557، شماره 10. 10. بحارالانوار، ج‏43، ص 329 – 330، ح 9 ؛ جلاءالعيوان شبره، ج 3، ص 334؛ تجلّيات ولايت، ص 335. 11. كامل ابن اثير، ج 3، ص 483 – 488؛ شرح ابن ابى الحديد، ج 16، ص 180 – 187.شيخ على مير خلف زاده، ص 273 – 272؛ ر.ك: گلشن وصال؛ كشكول شمس. 12. اصول كافى، ج 1، ص 279. 13. بحارالانوار، ج 43، ص 324؛ مناقب ابن شهر آشوب، ج 3، ص 174. 14. خرائج راوندى، ج 1، ص 241 – 242 ؛ اثبات الهداة، ج 2، ص 554 – 558 ؛ تاريخ عمادزاده، ص 550 ؛ مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص 44؛ اصول كافى، ج 1، ص 300، ح 1 – 3. 15. الاحتجاج (انتشارات اسوه، 1413 ه.ق، چاپ اوّل) ج 2، ص 56 – 65، ح 155، باتلخيص و ترجمه آزاد. 16. همان، ج 2، ص 66 – 67، ح 156.

/

نقش خوارج در شهادت امير مومنان عليه السلام

چكيده
اين مقاله به چگونگى پيدايش خوارج، معانى لغوى و اصطلاحى اين واژه، نقش اين گروه در شهادت اميرمؤمنان وشبهات مربوط به آن پرداخته است كه درضمن بحث به صورت گذرا به برخى ازعقايد اين گروه اشاره مى شود. همچنين تلاش شده است، با استفاده از منابع دست اول تاريخى، عاملان شهادت امام على معرفى شده واين مسئله مورد تجزيه وتحليل قرارگيرد. مقدمه
پيدايش فرقه «خوارج» كه به ظاهردرجنگ «صفّين» شكل گرفت، زخم تازه‏اى بر پيكر جامعه اسلامى بود. اين گروه متعصب و پرخاشگر كه نقاب تقوا و ديندارى بر چهره داشت، با عقايد و باورهاى عجيب و دور از منطق خود، همواره براى حكومت نو پاى امير مؤمنان، على (ع) مشكل ساز بودند وپى در پى فتنه انگيزى مى كردند و مشكلات زيادى برسر راه حاكميت اسلام پديد آوردند؛ از اين رو امام كه آنها رامردمى كم عقل وآلت دست شيطان مى‏دانستند، طى مراحل مختلف برخوردهاى متفاوتى باآنان داشت و ضمن بيان نظر صريح اسلام درباره حكميت و برخى مسايل ديگر، توانست گروهى بى غرض از اين بى خردان را از سراشيبى سقوط نجات دهد، ولى دسته اى ديگر كه همچنان بر لجاجت و عصيان خود اصرار مى ورزيدند، درنبردى سخت با سپاهيان اسلام به هلاكت رسيدند و باقى ماندگان اين گروه با هم فكرى هم دستان خويش، توطئه قتل امير مؤمنان را پى‏ريزى كردند كه متأسفانه دراين توطئه شوم موفق شدند.
به دليل اهميت موضوع وماندگارى اين افكار پليد درتاريخ اسلام ونيز دورنگه داشتن جامعه اسلامى از اين تفكرانحرافى، دراين نوشته تلاش شده است تا ضمن شناسايى فرقه خوارج، نقش آنان درشهادت امام على (ع) مورد بررسى وتجزيه و تحليل قرار گيرد؛ اميد است مرضى مولاى متقيان واقع شود. خوارج در لغت
بررسى‏دقيق واژگان «خوارج» و «خارجى» در فرهنگ‏هاى لغت(1) نمايان‏گر اين نكته مشترك است كه كلمه خوارج از فعل لازم خَرَجَ، يَخْرُجُ، خُرُوجاً مشتق مى‏شود و به معناى بيرون رفتن است. اين كلمه اگر با «عَلى‏» متعدى شود، دو معناي نزديك به يكديگر دارد:1. در مقام پيكار و جنگ برآمدن؛ خَرَجَ عَلَيْهِ أى بَرَزَ لِقِتالِه؛ آماده جنگ شد. 2. تمرد وشورش؛ خَرَجَتِ الرَّعيَّةُ عَلَى المَلِك أى تَمَرَّدتْ؛ ملت عليه شاه طغيان كرد.
معادل فارسى خوارج، واژه شورشيان است كه از خروج به معناى دوم گرفته شده و مفهوم سركشى در آن نهفته است؛ بنابراين، شورشيان و مخالفان حاكم وقت را «خارجى» مى نامند. خوارج در اصطلاح‏
در اصطلاح خوارج به گروهى از مخالفان كتاب و سنّت اطلاق مى‏شود كه در نبرد صفّين عليه امام على‏بن‏ابى‏طالب شورش كردند وبا عقايدى مخصوص در «حروراء»(2) ساكن شدند، به علت خروجشان بر ضد امام واجب الاطاعه اسمِ «خوارج» برازنده قامت آنها شد. گروه پرخاش‏گرى كه در جنگ صفين،نخست پذيرش حكميت را بر اميرالمؤمنين، على خليفه شرعى و قانونى وقت مسلمانان تحميل كردند؛ سپس با وى به مخالفت برخاستند.
گفتنى است: اگرچه در اصطلاح، متبادر از لفظ خوارج نزد مسلمانان، گروهى هستند كه در اثناى جنگ صفين بر امام على خروج كردند، ولى امروزه «اباضيان»(3) را نيز خوارج مى‏نامند. برخى از عقايد خوارج
خوارج حضرت على را به دليل پذيرش حكميت كافر قلمداد كردند، اينان هر فردى را كه راضى به اين كار بود، از دين بيرون دانستند. خلافت ابوبكر، عمر، نيمه اول خلافت عثمان و تا اواخر حكومت على (قبل از پذيرش حكميت) را باور داشتند و معاويه، عمروعاص وابوموساى اشعرى را نيز تكفير مى كردند(4)و پس از حضرت على با خلفاى اموى و عباسى نيز مخالفتى شديد داشتند؛ به‏خصوص از بنى‏اميه با دشنام‏هاى زشتى ياد كرده، همواره با آنان درگير بودند.
اين گروه به ظاهر اندك، با عقايد منحصر به فردشان پيوسته براى جامعه اسلامى مشكل ساز مى‏شدند؛ آنان مرتكب گناه كبيره و حتى مخالفان عقايد خويش را كافر مى‏شمردند و خروج بر امام ستم‏گر(به زعم خويش) را واجب مى‏پنداشتند.

اين گروه به‏دليل جمود، تحجّر فكرى، جهل علمى وجهالت عملى، ناخواسته حكومت را به سوى معاويه سوق دادند و هنگام باز گشت امام على از صفيّن به كوفه از لشكر آن حضرت جدا شده، با جمعيتى دوازده هزارنفرى در حروراء اردو زدند و ديرى نپاييد كه به راهزنى و فتنه‏انگيزى روى آوردند. اميرمؤمنان پيوسته با فرستادن سفيرانى آنها را به هدايت دعوت مى‏كردند، ولى متأسفانه مؤثر نمى‏افتاد؛ ازاين‏رو چاره‏اى جز درگيرى با آنان نديدند. به هر روى، فتنه خوارج با اتمام جنگ «نهروان»(5) به ظاهر پايان پذيرفت.
خطر فتنه‏گرى آنها در ضربه‏زدن به اسلام و مسلمانان به اندازه‏اى بود كه امام پس از رويارويى با آنها فرمودند: «فَإنّى فَقَأتُ عين الفتنة»(6) اين من بودم كه چشم فتنه را در آوردم. خوارج و شهادت امام على(ع)
گرچه ردپايى از خارجيان را مى توان درزمان پيامبراكرم(ص) مشاهده كرد(7) ولى اينان درجريان نبرد صفين قدرت بروزپيداكرده و جريان حكميت رابرامام على(ع) تحميل كردند؛ آنها بعدازماجراى ننگين داورى حكمين وخيانت عمروعاص وابوموساى اشعرى، همواره درپى فرصتى بودند تا به على(ع) ضربه‏اى وارد كنند؛ درست به همين علت جنگ نهروان رابر حضرت تحميل كردند، دراين نبردكه بنابه پيشگويى امام كمتراز ده‏نفراز خوارج جان سالم به دربردند(8) بقيه به خاك نگون بختى سرازير شدند.
باقى ماندگان از اين گروه درپى نقشه‏اى براى قتل امام على(ع) بودند، تا اينكه به گفته بسيارى از تاريخ نگاران گروهى از خوارج بعد از شكست‏هاى مفتضحانه، توطئه‏اى بزرگ را پايه‏ريزى كردند كه به قتل حضرت على(ع) انجاميد؛ آنان، در موسم حجّ سال 39 (ه .ق) در مكّه گردآمدند و درباره زمامداران به بحث پرداختند و از اعمال و رفتارشان انتقاد كردند و براى كشتن آنان نقشه كشيدند. آنها با يادآورى كشته‏هاى خود در نهروان براى آنان اشك ماتم ريختند و معتقد بودند كه دنيا ديگر برايشان خيرى ندارد و بايد در راه خدا جانشان را بفروشند!
سرانجام، اينان به اين نتيجه رسيدند كه همه فتنه‏ها از على‏بن‏ابى‏طالب، معاوية بن ابى‏سفيان و عمروبن‏عاص برمى‏خيزد و بايد امت اسلام را از دست اين پيشوايان گمراهى نجات داد تا جامعه اسلامى طعم خوشى و راحتى را بچشد؛ از اين‏رو سه خارجى متعصب داوطلب اجراى اين نقشه شدند؛ عبدالرحمن بن ملجم مرادى (9) قتل على(ع) را به عهده گرفت و بَرَك بن عبيداللّه تميمى كشتن معاويه و عمرو بن بكر تميمى قتل عمروعاص را پذيرفتند و ضمن هم قسم شدن با يكديگر پيمان بستند كه در شب نوزدهم ماه رمضان سال چهلم هجرى(10) اين نقشه را عملى كنند، سپس هر يك راهى مقصد خود شدند.(11)
بَرَك بن عبيداللّه در شام توانست شمشيرى بر ران معاويه فرود آورد و او را مجروح كند و به‏گفته برخى تاريخ نگاران، معاويه با اين ضربت تا ابد مقطوع النسل گرديد(12) ولى عمرو بن بكر در مصر موفق به ترور عمروعاص نشد؛ زيرا عمرو به جهت درد شكم، در آن صبحدم به نماز حاضر نشد و به جاى خود خارجة بن حذافه رئيس داروغه را براى اقامه نماز فرستاد كه وى با شمشير عمرو بن بكر از پا درآمد(13) و بدين صورت، عمروعاص از اين حمله جان سالم به در برد.
ابن ملجم نيز به كوفه آمد و با دوستان خارجى خود ملاقات كرد، ولى آنان را از قصد خود آگاه نساخت، تا اينكه روزى با گروهى از قبيله «تيم‏الرباب» ملاقات نمود كه براى كشته شدگان خود در نهروان نگران بودند. در همين روز وى با دخترى بنام «قطام» آشنا شد كه سرآمد جمال و زيبايى بود و پدر و برادرانش در نهروان كشته شده بودند. زاده ملجم، عاشق اين دختر شد و به وى پيشنهاد ازدواج داد، ولى قطام يكى از شرطهاى ازدواج با او را قتل امام على(ع) قرار داد.(14)

بدين ترتيب ابن ملجم از كتمان قصد خود دست كشيد و گفت كه براى اجراى همين كار به كوفه آمده است؛ سپس با همدستى وردان بن الماجد تميمى (پسرعموي قطام) و شبيب بن‏بجره و فردى كه از طرف عمروعاص وكيل بود و نوشته‏اى صد هزار درهمى در دست داشت و تحريكات اشعث بن قيس، در سحرگاه نوزدهم رمضان سال چهلم هجرى آن حادثه غم‏انگيز را در محراب مسجد كوفه آفريد و مولاى متقيان را به شهادت رساند و بدين صورت، خوارج در اين مرحله از توطئه خويش خون امام(ع) را در محراب عبادت ريختند.(15)
درخور تأمل است : به گفته برخى تاريخ نويسان، ابن ملجم با شعار «الحكمُ للّه‏ياعلى‏لا لَكَ »؛ حكم فقط از آن خداست نه از طرف تو اى على!، شمشيرش را مقابل امام(ع) بلند كرد؛ يعنى هنوز بر عقيده خارجى‏گرى خود باقى بوده است.(16) شناسايى قاتلان واقعى امام‏
دراين جا مناسب است درباره عمق فتنه قتل اميرمؤمنان(ع) موشكافى كنيم و از زاويه‏اى ديگر به اين حادثه غم‏انگيز بپردازيم.
در نگاهى سطحى، به نظر مى رسد، سه نفر خارجى در اقدامى شخصى توطئه ترور حضرت‏على(ع)، معاويه و عمروعاص را پى‏ريزى كردند و حضرت هم به دست ابن‏ملجم كشته شد، ولى با ژرف‏نگرى درمى‏يابيم كه اين توطئه از سوى گروه خوارج بود كه به دست اين سه نفر عملى شد؛ زيرا:

اولاً: بيشتر روايات تاريخى بر اين واقعيت تأكيد دارند كه گروهى از خوارج در مكّه گرد هم آمده، اين توطئه را پايه‏ريزى كردند و اين سه نفر داوطلب اجراى نقشه شدند؛ تاريخ نويسان، ضمن ثبت اجتماع اين گروه در مكّه، تصريح كرده‏اند كه اينان از خوارج بوده‏اند.(17)
ثانياً: به نقل بيشتر تاريخ نگاران، ابن ملجم جزء همان نُه نفر خارجى است كه از جنگ نهروان جان سالم به در بردند.
ثالثاً: همچنان كه گذشت، خوارج كوفه وقتى از قصد ابن ملجم آگاهى يافتند، از وى پذيرايى كردند و به او در اين كار شوم يارى رساندند.
رابعاً: تكرار شعار معروف خوارج از زبان ابن ملجم در لحظه فرود آوردن شمشير بر فرق امام على(ع)، دليل ديگرى بر خارجى بودن قاتل امام است.
با وجود اين شواهد،برخى از محققان، ضمن نفى هر گونه نشستى از خوارج در مكّه و ترغيب سه نفر براى قتل حضرت‏على(ع)، معاويه و عمروعاص، مى‏نويسد: «برفرض صحّت اين مطلب، اين سه نفر داوطلب، اصلاً جزء خوارج نيستند و انتساب آنها به خوارج درست نيست».(18)
اينان، اشعث بن قيس و معاوية بن ابى‏سفيان را در توطئه قتل امام على(ع) متهم كرده، مى‏نويسد: «خوارج، ابن ملجم را بر اين كار ترغيب نكردند؛ بلكه آنها از كشتن على مبرّا هستند؛ در حالى كه اشعث، بعد از شهادت على هميشه تلاش مى‏كرد تا خوارج را به اين كار متهم كند و در اين راه، گام‏هاى مؤثرى برداشت و توانست تا حدودى نزد افكار عمومى، خوارج را قاتلان اصلى امام معرفى كند».(19)

در جواب اين شبهه بايد گفت:
اوّلاً: در منافق بودن اشعث و ارتباط مخفيانه وى با معاويه ترديدى نيست، ولى همه اَسناد دست اول تاريخى، قاتل على(ع) را از خوارج مى‏دانند؛ خوارج به دنبال كينه‏اى كه از امام(ع) در جريان حكميت و سپس در جنگ نهروان بر دل داشتند، او را مهدورالدم دانسته، سرانجام خون پاكش را درمحراب مسجد كوفه ريختند و چنان كه گذشت، شعار ابن‏ملجم در هنگامه به شهادت رساندن حضرت امير(ع) همان شعار هميشگى و معروف خوارج بود.
ثانياً: گرچه معاويه آرزوى قتل على(ع) را در دل داشت، ولى طبق شواهد تاريخى، وى از توطئه شوم سحرگاه نوزدهم رمضان بى خبر بود و زمانى كه «برك بن عبيدالله» را بعد از ترور نافرجام معاويه نزد وى آوردند، او جهت رهايى از بند معاويه راز پليد خود و همدستانش را در قتل حضرت‏على(ع) و عمرو، فاش كرد و با اين خبر، سرتاپاى معاويه غرق در سرور و شادى شد؛ پس فرزند ابوسفيان از توطئه قتل امام على(ع) بى خبر بوده است. اگرچه بعداً معاويه هميشه سعى داشت تا مقام معنوى ابن‏ملجم را بالا ببرد؛ به طورى كه با اهداء چهار هزار درهم به سمرة بن جندب، از وى خواست تا آيه 207 سوره بقره(20) را در شأن ابن‏ملجم تفسير كند؛ (21) در حالى كه به شهادت مفسران شيعه و سنى، اين آيه در شأن و منزلت حضرت على(ع) نازل شده بود.(22)
بررسى مجموع شواهد تاريخى نشان مى‏دهد كه توطئه قتل اميرمؤمنان(ع) كارى فردى نبود؛ بلكه عملى از پيش طرّاحى شده بود كه بزرگان خوارج در ترسيم آن نقش بسزايى داشتند و ابن‏ملجم فقط مجرى اين طرح بود؛ براى اثبات اين ادعا شواهد گوناگون تاريخى در دست است؛ مانند:

1. ابن ابى‏الحديد اشعارى را از خوارج نقل مى‏كند كه به روشنى شركت آنهارا در قتل امام(ع) تأييد مى‏كند:
دَسَسْنا لَهُ تَحْتَ الظِّلامِ ابن‏مُلجَمٍ‏
جزاءً إذا ما جاءَ نَفْساً كِتابُها
أباحَسن خُذها عَلى الرأس ضَرْبَةً
بِكَفّ كريمٍ، بَعد موتٍ ثوابُها؛(23)
يعنى‏ما خوارج در تاريكى شب به دست ابن ملجم با دسيسه‏هايى سرنوشت على را هنگامى كه اَجل او فرارسيد رقم زديم. اى على! از دست ابن ملجم كريم ضربه‏اى را برسرت پذيرا باش كه ثواب آن در گرو قتل تو است.
2. طبرى نيز شعرى را از ابن‏ابى‏مياس مرادى نقل مى‏كند كه دال بر شركت خوارج در اين توطئه است:
ونَحنُ ضَرَبنا يا لك‏الخيرُ حَيدَرا

أباحَسن مأمومَةً فََتَفَطّرا
ونَحن خَلَعْنا مُلكَهُ مِن نظامِهِ‏

بِضَربةِ سيفٍ إذْ عَلا و تَجبَّرا
و نَحنُ كرامٌ فى الصباح أعزَّةٌ

إذا الموتُ بالموتِ ارتَدَي و تأزّرا(24)

يعنى اى اباالحسن، حيدر! اين ما (خوارج) بوديم كه فرق سرت را دو نيم كرديم و شكافتيم؛ ما بوديم كه رشته سلطنت على را هنگامى كه تكبر و عصيان ورزيد با ضربه شمشيرى از نظامش پاره كرديم. ما در هنگامه صبح، گرامى و عزيزيم؛ هنگامى كه مرگ جز با مرگ پاسخ داده نمى‏شود (بنابراين ما انتقام خود را گرفتيم).
اين اشعار حماسى كه توسط شاعران خوارج ايراد شده است، شاهد روشنى بر مدعاى ماست كه خوارج از طراحان اصلى قتل امام(ع) بوده‏اند و پاداش خود را در گرو قتل آن حضرت مى‏دانستند و همواره بر آن فخر مى‏كرده‏اند.

3. يكى از مواردى كه شركت خوارج را در شهادت امام تأييد مى‏نمايد، ماجراى دفن شبانه جنازه مطهر امام(ع) و مخفى كردن قبر اوست؛ به طورى كه فرزندان امام على(ع) از بيم آنكه مبادا جنازه حضرت به دست خوارج بيفتد و توهينى نسبت به آن روا دارند، بدن مطهر پدرشان را شبانه به خاك سپردند و قبر آن حضرت را نيز مخفى نگاه داشتند و درباره محل دفن سخنانى مختلف گفتند.(25)
4. ابن ملجم در كوفه با فردى به نام شبيب بن بجره ملاقات كرد و وى را به همكارى در قتل على(ع) دعوت كرد، امّا او نپذيرفت و قرابت و خويشاوندى امام با پيامبر و سابقه حضرت در اسلام را پيش كشيد، ولى زاده ملجم در پاسخ گفت: او برادران ما را كشت؛ ما هم به جهت انتقام خون برادران خويش، على را مى‏كشيم. در نهايت، شبيب با ابن ملجم همكارى كرد.(26)
5. در گفت‏وگوى ام‏كلثوم، دختر امام على(ع) با ابن ملجم، ام‏كلثوم به وى گفت: چرا اميرالمؤمنين را كشتى؟ ابن‏ملجم در جواب گفت: من اميرالمؤمنين را نكشتم؛ بلكه پدرت را كشتم!(27)
از مجموع اين شواهد در مى‏يابيم كه اولاً ابن ملجم، بر اساس همان عقايد خارجى‏گرى امام(ع) را به شهادت رساند. ثانياً شركت خوارج و آلوده بودن دست بيشتر آنان در اين توطئه شوم تأييد مى‏گردد. ثالثاً گفتار برخى از معاصران در اين زمينه، طرفدارى كوركورانه‏اى است كه از عدم تحقيق و تفحص برمى‏خيزد و ادعاى مبرّا بودن خوارج در شهادت اميرمؤمنان (ع) ادعايى گزاف و بى اساس است.

به نقل ابن‏كثير: «اصحاب امام على(ع) به دليل ترس از خوارج هر شب ده نفرمسلح، در مسجد براى حفظ جان اميرمؤمنان(ع) نگهبانى مى‏دادند وحضرت در ملاقات با آنها فرمود: چرا در اينجا اجتماع كرده‏ايد؟ جواب دادند: براى حفظ جان شما، امام(ع) فرمود: خداوند نگهبان خوبى براى من است و براى حفاظت هر فردى دو فرشته را مأمور كرده است؛ هنگامى كه قضا و قدر الهى فرا رسد، آن دو اين شخص را رها مى‏كنند».(28)
سرانجام در واپسين ساعات شب نوزدهم ماه مبارك رمضان، خوابى بر چشمان اميرمؤمنان(ع) مستولى شد و ايشان پيامبر اكرم(ص) را در خواب ديدند و از نامهربانى‏ها و لجاجت امت، به آن حضرت شكايت و رنج‏هايى را كه از مسلمانان ديدند، بيان كردند:
مَلَكَتْنِى عَيْنِى وَ أنَا جَالِسٌ فَسَنَحَ لِى رَسُولُ اللّهِ ( فَقُلْتُ يَا رَسُولَ اللّه مَاذَا لَقِيتُ مِنْ أمَّتِكَ مِنَ الْأوَدِ وَ اللَّدَدِ فَقَال: «اُدْعُ عَلَيْهم» فَقُلْتُ: أبْدَلَنِى اللَّهُ بِهمْ خَيْراً مِنْهُمْ وَ أبْدَلَهُمْ بى شَرّاً لَهُمْ مِنِّى؛(29)
همان‏گونه كه نشسته بودم، خواب چشمانم را ربود و رسول خدا(ص) را ديدم؛ پس گفتم اى رسول خدا! از امّت تو چه تلخى‏ها ديدم و از لجبازى و دشمنى آنها چه كشيدم! پيامبر(ص) فرمود: نفرينشان كن. گفتم: خدا بهتر از آنان را به من بدهد و به جاى من شخص بدى را بر آنها مسلّط گرداند.
آرى، شِكوه‏ها و رنج‏هاى امام(ع) از امت به شكل نفرين درآمد و بعد از حضرت با واقعيت گره خورد ومعاويه‏ها، ابن‏زيادها وحجاج‏ها و… بر همين ملت مسلط شدند و روز روشن را چون شب براى آنان تيره و تار كردند! در حالى كه مولاى متقيان(ع) در بهشت برين همنشين رسول اكرم(ص) گرديد.

در نهايت، دعاى امام مستجاب شد و در شب بيست و يكم ماه مبارك رمضان سال چهلم هجرى هماى سعادت بر دوش اميرمؤمنان(ع) نشست و آن حضرت با انبوهى از گلايه‏هاى ناگفته به سراى باقى شتافت.
آرى، على(ع) قهرمان بزرگى كه از معركه‏هاى مرگبار و جنگ با مشركان و يهود، پيروزمندانه برگشت و از جبهه ناكثين خطرناك و قاسطين نيرومند فاتحانه برگشت سرانجام به دست مارقين به شهادت رسيد؛ (وَسَلامٌ عَليهِ يَومَ وُلِدَ ويَومَ يَمُوتُ ويَومَ يُبعَثُ‏حَيّاً.)(30) پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. كتاب‏العين، ج 4، ص‏158 و 159 لسان‏العرب، ج 4، ص‏52و53؛ تاج‏العروس، ج 2، ص 30؛ مجمع‏البحرين، ج 2، ص 294؛ مقاييس اللغه، ج 2، ص‏175 و 176؛ المنجد، ص‏173. 2. «حروراء» نام دهكده‏اى است بيرون شهر كوفه كه نخستين مكان اجتماع خوارج عليه امام على(ع) بود (معجم البلدان، ج 2، ص‏286). 3. «اباضيه»طرفداران عبدالله بن اباض تميمى هستند كه معتدل‏ترين گروه از خوارج‏اند وتندروى‏هاى معمول خوارج را ندارند.هم‏اكنون اين مذهب طرفدارانى دركشورهاى مغرب، عمان ومراكش دارد (خوارج در تاريخ، ص 189 و 190). 4. مقالات الاسلاميين، ج 1، ص 180. 5. نهروان به منطقه پهناورى اطلاق مى‏شود كه ميان بغداد و واسط در شرق دجله قرار دارد. داراى شهرها وآبادى‏هاى متعدد و از زيباترين مناطق بغداد است كه شامل سه رود بالايى، وسطى و پايينى است. اسم فارسى آن «جوروان» بود كه معرّب به «نهروان» شد، اين سرزمين چون در راه بغداد به خراسان قرار داشت بسيار آباد بود، امّا در زمان سلجوقيان خراب شد (معجم البلدان، ج 5، ص 375). 6. نهج البلاغه، خطبه 93. 7. جهت اطلاع بيشتر ر،ك: الميزان، ج 9، ص 319؛ مجمع البيان، ج 5، ص 63؛ الكشاف، ج 2، ص 281 ؛تفسير نمونه، ج 7، ص 454؛ الملل و النحل، ج 1، ص 115؛ شرح‏نهج‏البلاغه ابن‏ابى‏الحديد، ج 2، ص 266 ؛بحار الانوار، ج 22، ص 37 و 38 ؛صحيح‏مسلم،ج 2 ؛كتاب‏الزكات، ص‏750 – 743، ح 148،147،158 و 156. 8. نهج البلاغه، خطبه 59. 9. جهت آگاهى ازسرگذشت و روحيات اين فرد ر،ك: خوارج، تنديس فتنه، اثرنگارنده، انتشارات ميراث ماندگار، قم، چاپ اول، تابستان 1383. 10. طبرى و بلاذرى، اين شب را هفدهم رمضان سال 42(هجرى) مى‏دانند. 11. تاريخ الامم و الملوك، ج 4، ص 110 ؛ أنساب الاشراف، ج 2، ص 490؛ مناقب آل ابى طالب، ج 3، ص 311. 12. انساب الاشراف، ج 2، ص‏490. 13. همان، ص 490 و 491. 14. مهريه قطام، غير از قتل امام على( شامل يك بنده، يك كنيز و سه هزار درهم بود؛ همچنان كه ابن ابى مياس مرادى در شعر خويش بدان اشاره كرده است: وَلَم أرَ مَهراً ساقَهُ ذُوسَماحَةٍ
كَمَهرِ قُطامٍ مِن فَصيحٍ وأعجمٍ‏ ثَلاثَةُ آلافٍ و عَبدٌ و قِينَةٌ
وَضَربُ علىٍ بِالحُسامِ المُصَمَّم‏ فَلا مَهَر أغلى مِن علىٍ وإن عَلا
وَ لافَتكَ اِلاّ دونِ فَتك ابن‏ملجم‏ درميان تمامى عرب و عجم هيچ فرد بخشنده‏اى را نديدم كه همانند مهريه قطام بپردازد: سه هزار درهم، يك غلام و يك كنيز و كشتن على(ع) با شمشيربران. هيچ مهريه‏اى هر چند گران مايه باشد، بالاتر از قتل على نيست و هيچ جنايتى بدتر از جنايت ابن‏ملجم نيست (بحار الانوار، ج 42، ص 267؛ تاريخ الامم و الملوك، ج 4، ص 116 ؛الاخبار الطوال، ص 214؛ مناقب آل ابى طالب، ج‏3 ، ص 311؛ الارشاد، ج‏1 ص 22). 15. تاريخ الامم و الملوك، ج 4، ص 110 و 111؛ أنساب الاشراف، ج 2، ص 493 و 491؛ بحار الانوار، ج 42 ، ص 229 و 230. 16. بحار الانوار،همان آدرس؛ مناقب آل ابى طالب، ج 3، ص 312؛ انساب‏الاشراف، ج 2 ص 493 – 491. 17. مناقب آل ابى طالب، همان آدرس؛ الكامل فى التاريخ، ج 3، ص 255 ؛ انساب الاشراف، ج 2، ص‏487. 18. و 19. ر،ك: الخوارج هُم انصار على،چاپ الجزاير،1403 ق /1983م ،اثر سليمان بن داوودبن يوسف، ص 196 – 194. 20. وَمِن الناسِ مَن يَشري نَفسَه إبْتِغاءَ مَرضاتِ الله وَاللهُ رَئُوفٌ بِالعِباد؛ بعضى از مردم (با ايمان و فداكار، همچون على) در«ليلة المبيت» به هنگام خفتن در جايگاه پيغمبر جان خود را به خشنودى خدا مى‏فروشد و خداوند به بندگان مهربان است. 21. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج‏4 ص 73. 22. مجمع البيان، ج‏1 ص 535؛ الميزان، ج 1 ص 100؛ التفسيرالكبير، ج 6 ص 174؛ روح المعانى، ج 1، ص 492. 23. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 13؛ ص 241. 24. تاريخ الامم و الملوك، ج 4، ص 115 و 116 شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 5 ص 185 با اندكى اختلاف. 25. تاريخ الخلفاء، ص 196؛ أنساب الاشراف، ج 2، ص 497. 26. تاريخ الخلفاء، ص 196؛ أنساب الاشراف، ج 2، ص 491. 27. أنساب الاشراف، ج 2، ص 495 ؛ بحار الانوار، ج 42، ص 231 ؛ الاخبار الطوال، ص 214. 28. البداية والنهاية، ج 8، ص 13 و 14. 29. نهج البلاغه، خطبه 70. 30. سوره مريم، آيه 15.

/

زندگى اجتماعى از نظر قرآن‏

  ##تدوين و نگارش: حجةالاسلام و المسلمين محمد رضا مصطفى پور##
موضوع بحث سلسله مقالاتى كه از اين پس در معرض مطالعه اهل نظر قرار مى‏گيرد به بررسى زندگى اجتماعى آدميان از نظر قرآن مى‏پردازد كه در اين مقاله از انسان و جامعه و منشأ گرايش انسان به زندگى اجتماعى و مطالب ديگر مى‏پردازد اميد است اهل مطالعه از آن بهره لازم را ببرند.
ترديدى نيست كه انسان موجودى اجتماعى است و در جمع زندگى مى‏كند. گرچه ممكن است كسى در يك دير يا صومعه زندگى انفرادى داشته باشد اما اين زندگى، انسانى يعنى مسئولانه نخواهد بود. زيرا زندگى‏اى انسانى است كه در آن آدمى بكوشد تا ديگران را هدايت كند و يا اگر جاهل است از ديگران بياموزد و اگر عالم است به ديگران تعليم دهد، در حالت ضلالت از راهنمايانى هدايت جويد و در حالت هدايت. هادى گمراهان گردد. اگر تهيدستى را ديد در صورت توانمندى او را يارى كند و اگر خود تهيدست است. مشكل خود را با استعانت از ديگران رفع نمايد، در بيمارى به پزشك مراجعه كند و اگر طبيب است خود به بالين بيمارى برود و… اين گونه امور لازمه زندگى انسانى است كه در آن خرد منزوى يا ساكن در دير و صومعه يافت نمى‏شود. انسان منزوى گرچه زندگى دارد اما زندگى او، زندگى انسانى به معناى واقعى نخواهد بود.
ناگفته نماند: گاهى افراد فوق العاده‏اى يافت مى‏شوند كه بدون معاشرت با ديگران و يا استمداد از آن‏ها، به دليل فوق العاده بودن قادر به تأمين نيازمندى‏هاى خود هستند و گاهى افرادى يافت مى‏شود كه مادون انسان‏هاى عادى مى‏باشند و زندگى آن‏ها در حد زندگى حيوانى است اما اين دو دسته يكى به لحاظ عظمتش و ديگرى به خاطر دنائتش از موضوع بحث و مطالعه خارج هستند، زيرا آن از حد طبيعى خارج‏اند، اما عموم انسان‏ها اگر بخواهند زندگى انسانى داشته باشند كه از زندگى حيوانى برتر باشد و همگام و هماهنگ با زندگى عادى انسانى لازم است با هم زندگى كنند و از تعاون و همكارى همديگر براى رفع نيازهاى خود بهره‏مند شوند. با توجه به مطالب مطرح شده زندگى اجتماعى و اجتماعى زيستن يك امر روشن و بديهى است. منشأ گرايش انسان به زندگى جمعى‏
اگر انسان موجودى اجتماعى است و به ناچار در اجتماع زندگى مى‏كند اين سؤال مطرح مى‏شود كه منشأ گرايش به زندگى اجتماعى و جمعى چيست؟ آيا او بطبع خود متوحّش است و با ديگران مى‏جوشد و همگام مى‏شود تا از آن‏ها نفع ببرد يا طبعاً متمدن است و با ديگران مى‏جوشد تا آن به آنها نفع برساند در اين مسئله اختلاف عميقى است كه مبنا در زندگى اجتماعى چيست؟ در اين رابطه سه مبنا وجود دارد.
1- انسان متمدن و مدنى بالطبع است، گروهى انسان‏ها را متمدن بالطبع مى‏دانند و مى‏گويند انسان داراى طبيعت تمدن گراست و از اين روست كه وى طالب زندگى جمعى است.
2- انسان مستخدم بالطبع است. استاد علامه طباطبايى در چندين موضع از تفسير ارزش‏مند الميران انسان را مستخدم بالطبع مى‏داند و نظريه متمدن بودن بالطبع انسان را مورد نقد قرار مى‏دهد و مى‏گويد: آدميان مى‏كوشند تا از ديگران بهره‏گيرى نمايد، اما چون مى‏بيند ديگران نيز مانند سودجو هستند و در صدد بهره بردارى از او بر مى‏آيند، و تن به قانون مشترك مى‏دهد، پس با پذيرش آن حدود سودجويى از يكديگر را مشخص و محدود سازند و به برخورد و در نهايت نابودى يكديگر پردازند.
بر اساس اين ديدگاه، انسان بالطبع متمدن و فرشته خوى نيست، انسان طبعاً جمعى زندگى مى‏كند امّا تمدن طبيعى او نيست يعنى مدنيت اگر بمعناى دين دارى يا تمدّن باشد انسان به اين معنا مدنى بالطبع نيست. اما اگر به معناى شهرنشينى باشد، انسان مدنى بالطبع است. زيرا او مستخدم بالطبع است و طبيعت استخدام گرى وى او را به سمت زندگى اجتماعى مى‏كشاند و اگر انسان بالطبع مدنى مى‏بود خواه به معناى دين دار و خواه متمدن مى‏بايست اكثر آن‏ها، عادل، عالم و عاقل مى‏بودند، در حالى كه چنين نيست. انسان مستخدم بالطبع است و مى‏خواهد ديگرى را به خدمت بگيرد او بالطبع ديگران را استثمار و استعمار مى‏كند و اين استثمار و استعمار زير پوشش استخدام است، اما چون مى‏بيند ديگران نيز با همين سلاح به ميدان آمده‏اند، ناچار به حكومت قانون تن در مى‏دهد در غير اين صورت به طور طبيعى انسان قانون‏پذير نبوده و علاقمند به قانون نيست.
3- انسان مستخدم بالطبع و مدنى بالفطرة است، بر اساس اين ديدگاه انسان نه مانند فرشته‏اند تا نافرمانى خدا از آن‏ها صادر نشده و امر الهى را معصيت نكنند «لايعصون اللّه ماامرهم»(1) و نه مانند حيوان و بهايم اند كه همّت او و نهايت اهتمامش شكمش باشد (نعمته بطنه) بلكه داراى دو جهت است يكى حيثيت طبيعى او كه ذات اقدس اله آن جهت را به طبيعت، طين، حمأمسنون و گل ولاى اسناد داده است و فرمود: «انى خالق بشراً من صلصال من حمأمسنون»(2) همانا بشرى را از گلى خشك سياه و بدبو شده خلق مى‏كنم و فرمود: «اذ قال ربك للملائكة انى خالق بشراً من طين»(3) به خاطر بياور هنگامى را كه پروردگارت به ملائكه گفت: من بشرى را از گل مى‏آفرينم و ديگرى حيثيت فرشته منشى كه خداوند سبحان آن را به خود اسناد مى‏دهد و مى‏فرمايد: «فاذاسوّيته و نفخت فيه من روحى فقعوا له ساجدين»(4) هنگامى كه آن را نظام بخشيدم و از روح خود در آن دميدم براى او سجده كنيد و نيز فرمود: «الذى احسن كل شى‏ء خلقه و بدأ خلق الانسان من طين ثم جعل نسله من سلالة من ماء مهين، ثم سوّاه ونفخ فيه من روحه وجعل لكم السمع والابصار و الافئدة قليلاً ما تشكرون»(5) خداى سبحان همان است كه هرچه را آفريد نيكو آفريد و آغاز آفرينش انسان را ازگل قرار داد، سپس نسل او را از عصاره‏اى از آب ناچيز و بى قدر خلق كرد، بعد اندام او را موزون ساخت و از روح خويش در وى دميد و براى شما گوش‏ها و چشم‏ها و دل‏ها قرار داد، اما كمتر شكر نعمت‏هاى او را بجاى مى‏آوريد.
در آيه اول سخن از افاضه روح الهى به «حضرت آدم» و در آيه دوم به «نسل او» است و در افاضه روح بنى آدم بين آدم و فرزندان او فرقى وجود ندارد. زيرا خداى سبحان پس از خلق نسل انسان از نطفه و تسويه دستگاه بدنى او از روح خود به وى اعطاء مى‏كند بنابراين انسان اعم از آدم و نسل او همه داراى دو حيثيت هستند. از جنبه طبيعت يعنى حمأمسنون و طين بالطبع استثمارگر و استخدام گر است اما روح او مدنى بالفطره است مادامى كه اسير طبيعت نگردد و اگر در جهاد اكبر، روح او اسير طبع و طبيعت او گردد، متوحّش بالطبع مى‏شود و همه هوشمندى و فرزانگى‏هاى فطرى را در خدمت آن قرار مى‏دهد. به طور خلاصه چون انسان دائم در حال جهاد اكبر است بايد در جامعه زندگى كند و اين گرايش به جامعه فطرى اوست يعنى فطرت وى او را به دين دارى و تمدن فرا مى‏خواند گرچه به لحاظ طبيعت خويش مستخدم باشد. قرآن و زندگى اجتماعى‏
آياتى از قرآن ناظر به زندگى اجتماعى آدميان است از جمله آن‏ها:
1- «يا ايهاالناس انا خلقناكم من ذكر و انثى و جعلناكم شعوباً و قبائل لتعارفوا انّ اكرمكم عند اللّه اتقيكم انّ اللّه عليم خبير»(6) اى انسان ما شما را از زن و مرد آفريديم و شما را شعبه شعبه و قبيله قبيله قرار داديم تا همديگر را بشناسيد. با كرامت‏ترين شما نزد خدا باتقواترين شماست، خداى سبحان به حق دانا و خبره است.
اين آيه مشتمل بر سه بخش است.
بخش اول مى‏فرمايد: همه انسان‏ها از يك زن و مرد آفريده شده‏اند و از اين جهت امتيازى بين آحاد امت و افراد جامعه نيست.
بخش دوم: هيچ جامعه بر جامعه ديگر برترى و فخر ندارد و گروه بندى‏هايى نظير عرب و عجم و قريش و ايرانى و مصرى و غيره سند شرافت و نشانه برترى و افتخار نيست. اختلاف زبان ها، رنگ‏ها، پيدايش اقوام و قبائل و عشاير، شناسنامه‏اى طبيعى براى معارفه است. بر اين اساس نه سفيدبودن برگ‏هاى شناسنامه موجب فخر و مباهات است و نه سياه بودن آن مايه وهن است.
بخش سوم: اصل نهايى و اساسى را در كرامت ذكر مى‏كند و مى‏فرمايد: ملاك برترى و كرامت در پيشگاه خدا تقوا است. در اين آيه اصل زندگى اجتماعى تثبيت شده است زيرا فرمود: ما شما را عشيره، عشيره و قبيله قبيله قرار داديم نه اين كه شما آحاد و افراد باشيد.
2- «اهم يقيمون رحمة ربّك نحن قسمنا بينهم معيشتهم فى الحيوة الدنيا و رفعنا بعضهم فوق بعض درجات ليتخذ بعضهم بعضاً سخريا و رحمة ربّك خير مما يجمعون»(7) آيا آن‏ها رحمت پروردگارت را تقسيم مى‏كنند ، ما معيشت آنها را بين آنان در حيات دنيا تقسيم مى‏كنيم و بعضى را بر بعضى برترى داديم تا يكديگر را تسخير و با هم تعاون كنند و هم ديگر را خدمت نمايند. رحمت پروردگارت از تمام آن چه گردآورى مى‏كنند برتر و بهتر است.
از اين آيه استفاده مى‏شود كه تقسيم ارزاق نيز مانند مقامات معنوى از قبيل: رسالت و نبوت تنها به دست ذات اقدس اله است، او استعدادها و روزى‏ها را تقيسم كرده است تا هر كس به ديگرى نيازمند باشد و از اين طريق جامعه شكل بگيرد. خداى سبحان همه خصوصيات و ارزاق را به گروه خاصى نداده است بلكه اموال و صفات، قدرت‏ها و خلاقيت‏ها را تقسيم نموده است تا انسان‏ها يكديگر را تسخير نمايند ولى تسخير آن‏ها متقابل است و نه يك جانبه. زيرا زندگى انسان يك زندگى دست جمعى است و اداره اين زندگى جز از طريق تعاون و خدمت متقابل امكان‏پذير نيست. بر اساس اين تسخير متقابل يك پزشك به باربر نياز دارد تا بار او را جابجا كند و همين طور بار بر اگر بيمار شد، پزشك لباس كار پوشيده، در بالين او حاضر مى‏شود تا او را معالجه نمايد.
در تسخير متقابل هيچ كس بر ديگر فخرى ندارد، همانگونه كه داد و ستد بين فروشنده و خريدار يك كار متقابل بدون فخر است. در تمام شؤون اجتماعى بين افراد جامعه يك دادوستد و تسخير متقابل بدون فخر وجود دارد.
همين نفى فخر در كريمه: «فاستجاب لهم ربّهم انّى لااضيع عمل عاملٍ منكم من ذكرٍ او انثى بعضكم من بعضٍ…(8)؛ پس، پروردگارشان دعاى آنان را اجابت كرد(و فرمود كه:) من عمل هيچ صاحب عملى از شما را، از مرد يا زن، كه همه از يكديگرند تباه نمى‏كنم…». نيز مطرح شده كه مى‏فرمايد: همه شما اجزاى يك اصول و بمثابه، خاك‏هاى يك معدن و آب‏هاى يك چشمه هستيد هيچ فرقى بين آحاد شما نيست، ظاهر جمله «بعضكم من بعضٍ» كه در چند موضع از قرآن آمده همين است. نقش وحى و رسالت در شكوفايى جوامع بشرى‏
جوامع انسانى همواره يك سير تكاملى داشته و دارد. حيثيّت اجتماعى انسان، مانند ساير حيثيّت‏ها و خواص او، پديده‏اى است كه ذات اقدس اله از ابتدا آن را متكامل نيافريده، بلكه همانند ساير خواص روحى و پديده‏هاى انسانى، به تدريج رشد مى‏كند و از نظر كمّى و كيفى كامل مى‏شود و چنين نيست كه به يك‏باره يك جامعه چند ميليونى عالم كامل خلق شده باشد.
پس حيثيّت اجتماعى انسان چه از جهت كمى و چه از جهت كيفى رشد تدريجى دارد. خانواده اوّلين هسته تشكيل جامعه‏
رشد تدريجى كمّى جامعه از خانواده آغاز و به ارحام نزديك و دور و بعد به عشيره سپس به قبيله و آنگاه به قوم و بعد به روستا و شهر توسعه مى‏يابد.
قرآن كريم در تبيين ريشه‏هاى پيدايش اجتماع مى‏فرمايد:
«و من آياته ان خلق لكم من انفسكم ازواجاً لتسكنوا اليها و جعل بينكم مودّةً و رحمةً انّ فى ذلك لآيات لقومٍ يتفكّرون؛(9) و از نشانه‏هاى او اينكه از (نوع) خودتان همسرانى براى شما آفريد تا بدانها آرام گيريد، و ميانتان دوستى و رحمت نهاد، آرى، در اين (نعمت) براى مردمى كه مى‏انديشند قطعاً نشانه هايى است». اوّلين ريشه طبيعى براى تشكيل يك جامعه كوچك در انسان همسر خواهى است. مودّت و رحمت دو ركن اساسى در استحكام خانواده‏
تشكيل خانواده دو عامل و ركن مهم دارد كه آن مودّت و رحمت است، بالا بودن ميزان مهريّه و جهيزيّه و مانند آن، هرگز عامل اصيل براى تشكيل و استحكام خانواده نيست.
اين دو عامل مهم يكى دوستى عاقلانه نسبت به يكديگر و ديگرى گذشت مهربانه از لغزش‏هاى همديگر است.
مودّت: تشكيل خانواده اگر بر اساس غريزه باشد ديرپا نيست زيرا هرچه بر سن زوجين افزوده گردد، غريزه همسرخواهى ضعيف‏تر مى‏شود، و پايه زندگى غريزى سست‏تر مى‏گردد، و در نتيجه خانواده فرو پاشيده‏تر مى‏شود اما اگر دوستى بر اساس عقل باشد، با افزايش سن شوهر و همسر، تجارب عقلى قوى‏تر مى‏شود و پايه زندگى عقلى قوى‏تر مى‏گردد و در نتيجه خانواده صميمى‏تر و گرم‏تر و محكم‏تر مى‏شود.

رحمت: رسيدگى به نيازهاى عاطفى طبيعى يكديگر، عامل اصيل دوم در تأسيس و دوام خانواده است، و از طرف ديگر غير از حضرات معصومين (عليهم السلام) افراد عادى بدون لغزش نيستند، گرچه بر اثر اختلاف سليقه باشد، بنابراين براى استحكام اساس خانواده راهى جز گذشت رئوفانه از اشتباهات يكديگر نيست. اين دو ركن كه مودّت مجعوله الهيّه و رحمت مجعوله الهيّه است اساس خانواده را مى‏سازد و در چنين خانواده‏اى فرزندى به بار مى‏آيد كه خداوند سبحان به او مى‏فرمايد:
«امّا يبلغنّ عندك الكبر احدهما اوكلاهما فلا تقل لهما افٍّ و لا تنهرهما و قل لهما قولاً كريماً و اخفض لهما جناح الذّلّ من الرّحمة و قل ربّ ارحمهما كما ربّيانى صغيراً؛(10) هرگاه يكى از آن دو، يا هردوى آنها، نزد تو به سنّ پيرى رسند، كمترين اهانتى به آنها روا مدار! و بر آنها فرياد مزن! و گفتار لطيف و سنجيده و بزرگوارانه به آنها بگو! وبالهاى تواضع خويش را از محبّت و لطف، در برابر آنان فرو آر! و بگو: پروردگارا! همانگونه كه آنها مرا در كوچكى تربيت كردند. مشمول رحمتشان قرار ده!».
فرزندى كه به پدر و مادر اف نمى‏گويد بلكه با سخن كريمانه با آن‏ها برخورد مى‏كند و بال ذلّت و مهربانى و رحمت را براى آنها مى‏گستراند و يا دستور مى‏دهد نسبت به يكديگر به معروف معاشرت داشته باشند. از اين رو مى‏فرمايد:
«و عاشرو هنّ بالمعروف؛(11)و با آنها بشايستگى رفتار كنيد». و اگر بر اثر اختلاف سليقه ادامه زندگى مشترك مقدور نبود، مى‏فرمايد: يا در كمال احسان باهم زندگى كنيد و همسر را نگاهداريد، يا دركمال ادب و احسان او را آزاد كنيد:
«الطّلاق مرّتان فامساكٌ بمعروفٍ او تسريحٌ باحسانٍ؛(12) طلاق (رجعى) دوبار است. پس از آن يا بايد زن را بخوبى نگاهداشتن، يا بشايستگى آزاد كردن».

«معاشرت و امساك به معروف» و «تسريح به احسان» مانند ملات نرم و رقيقى است كه در درون همه اين گردونه‏ها هست، چون آن دو ركن اصلى عامل تشكيل خانواده است، آنگاه پدر و مادر نسبت به فرزندان و نيز فرزندان نسبت به آنان و همچنين زن و شوهر نسبت به يكديگر، در همان مدار صفا و وفا زندگى مى‏كنند. اسلام اين جامعه كوچك بنام خانواده را زمينه رشد و گسترش جامعه بزرگ قرار مى‏دهد و پس از آن مسئله ارحام مطرح مى‏شود كه درباره آن دستور تقوا داده شده است:
«و اتّقوا اللّه الّذى تسائلون به والارحام؛(13) و ازخدايى كه به (نام) او از همديگر درخواست مى‏كنيد پروا نماييد، و زنهار از خويشاوندان مبريد» مسئله رعايت ارحام در اسلام به قدرى مهمّ است كه ذات اقدس اله همانگونه كه گرامى داشت پدر و مادر را در كنار گرامى داشت خود ياد مى‏كند و به تكريم آنان بها مى‏دهد: «ان اشكرلى و لوالديك؛(14) شكر گزار من و پدر و مادر باش» درباره ارحام نيز، به خاطر اهمّيت آن، مى‏فرمايد از خدا و ارحام بپرهيزيد: «و اتّقوا اللّه الّذى تسائلون به والارحام» در يك آيه مى‏فرمايد: «خدا و پدر و مادر» و در آيه ديگر سخن از «خدا و ارحام» دارد و اين براى ارج وافر نهادن به اساس خانواده است.
يكى از امورى كه خداوند امر به وصل و پيوند آن فرمود مسئله رحامت است و اگر كسى با خويشاوندان قطع رابطه كرد به حكم آيه شريفه:
«والّذين ينقضون عهد اللّه من بعد ميثاقه و يقطعون ما امر اللّه به ان يوصل و يفسدون فى الارض اولئك لهم اللّعنة و لهم سوء الدّار؛(15) و كسانى كه پيمان خدا را پس از بستن آن مى‏شكنند و آنچه را خدا به پيوستن آن فرمان داده مى‏گسلند و در زمين فساد مى‏كنند، برايشان لعنت است و بدفرجامى آن، سراى ايشان است».

مشمول لعنت الهى است پس خداوند متعال چه در جانب اثبات و چه در جنبه سلب، اركان خانواده و ارحام را مستحكم كرد زيرا هم دستور به صله ارحام و پيوند بستگان نسبى را صادر كرد، و هم فرمان پرهيز از قطع آنها را نازل نمود، و هنگامى كه جريان عشيره «داخله رحامت شكل گرفت آنگاه حقوق مالى متقابل نيز بين آنان قرار داد، مثلاً: ارث را تا طبقه سوم مقرّر نمود و ارحام را در غنيمت‏ها و همچنين در غرامت‏ها شريك كرده، فرمود: اگر كسى از روى خطا خلافى مرتكب شد ديه بر عاقله او است چون همه آنان را در ساختار خاندان يك واحد مى‏داند و همه را در مسائل حقوقى نيز سهيم كرده است، قانون ارث، ديه بر عاقله،صله رحم و مانند آن يك جامعه كوچك را در احكام حقوقى و عاطفى و تربيتى به هم پيوند داده اين جامعه‏هاى كوچك خانواده كه در كمال صفا و صميميّت زندگى مى‏كنند جامعه بزرگترى را تشكيل مى‏دهند كه آن نيز خردمند و رئوف و مهربان است. قرآن كريم در مورد رسيدگى به مسائل ارشادى و اخلاقى نيز در آغاز از خانواده شروع مى‏كند:
«يا ايّها الّذين آمنوا قوا انفسكم و اهليكم ناراً و قودها النّاس و الحجارة(16)؛ اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد، خودتان و كسانتان را از آتشى كه سوخت آن، مردم و سنگهاست حفظ كنيد».
و پس از آن درباره عشيره دستور انذار مى‏دهد: «و انذر عشيرتك الاقربين؛(17) و خويشان نزديكت را هشدار ده».
و سپس دستور: «فاصدع بما تؤمر و اعرض عن المشركين؛(18)پس آنچه را بدان مأمورى انجام ده و از مشركان روى برتاب». را دارد.

ابتدا مى‏فرمايد: اى مردم خود و افراد خانواده‏تان را از آتش نجاب بدهيد، كه اين دستور اصلاح تهذيب ارشاد و تربيت است، بعد به پيامبر اكرم(ص) به عنوان اسوه مى‏فرمايد: بستگان نزديك و ارحام و قبيله‏ات را رعايت كن، و آنها را از عذاب الهى بيمناك كن، آنگاه نوبت به افراد ديگر جامعه مى‏رسد، پس اگر جامعه‏هاى كوچك به نام خانواده، در كمال نزاهت تربيت شدند و به جامعه بزرگ پيوستند جامعه بزرگ نيز كه از اين آحاد وارسته تشكيل مى شود جامعه متمدّن و متشكّلى خواهد بود.
آياتى كه در اين فصل مورد بحث قرار گرفت نشان مى‏دهد نموّ تدريجى جامعه از خانواده و زن و شوهر و اولاد شروع و به ارحام و عشيره و سپس به جامعه بزرگ مى‏رسد. پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. سوره تحريم، آيه 6. 2. سوره حجر، آيه 28. 3. سوره ص، آيه 71. 4. همان، 72 و سوره حجر، آيه 29. 5. سوره سجده، آيه 9. 6. سوره حجرات، آيه 12. 7. سوره زخرف، آيه 32. 8. سوره آل عمران، آيه 195. 9. سوره روم، آيه 21. 10. سوره اسراء، آيه 23. 11. سوره نساء، آيه 19. 12. سوره بقره، آيه 229. 13. سوره نساء، آيه 1. 14. سوره لقمان، آيه 14. 15. سوره رعد، آيه 25. 16. سوره تحريم، آيه 6. 17. سوره شعراء، آيه 214. 18. سوره حجر، آيه 94.

/

نگاهى به رويدادها

اخبار جهان اسلام‏
صهيونيست‏ها با موشك غزه را به خاك و خون كشيدند. (17/6/83)
افغان‏ها هلى‏كوپتر آمريكايى را با 18 سرنشين ساقط كردند. (18/6/83)
رفت و آمد مردم از 8 شب الى 4 صبح در خيابان‏هاى مركزى بغداد ممنوع شد.
طى دو روز گذشته 77 عراقى توسط نظاميان آمريكايى در 5 شهر عراق كشته شدند. (24/6/83)
آلمان از برگزارى كنگره اسلامى در برلين جلوگيرى كرد. (1/7/83)
كارزار پايان‏ناپذير فرزندان فلسطينى عليه صهيونيست‏ها ادامه دارد. در حالى كه انقلاب سنگ جوانان پرشور فلسطينى عليه نظاميان صهيونيست در شهرهاى مختلف بالا گرفته است. در بيت المقدس يك زن شهادت طلب، شجاعانه خود را به قلب نظاميان صهيونيست زد و با فشار دادن دكمه كمربند انفجارى سه نظامى را به هلاكت رساند و 16 تن ديگر را زخمى كرد.
ده‏ها آمريكايى در انفجار و درگيريهاى عراق كشته و مجروح شدند.
آيت اللّه سيستانى حمله نظاميان آمريكايى به دفتر مقتدى صدر را محكوم كرد. (2/7/83)
افراد ناشناس يك تبعه فرانسوى را در جده به قتل رساندند. (5/7/83)
با تهاجم زمينى و هوايى صهيونيست‏ها روز خونين غزه با 170 شهيد و مجروح فلسطينى رخ داد.
در انفجار پنجاب 30 نمازگزار شيعه پاكستانى به شهادت رسيدند. (11/7/83)
يك مسجد در فرانسه به آتش كشيده شد. (12/7/83)
10 گروه عراقى به اشغالگران براى خروج از اين كشور اخطار دادند. (14/7/83)
آيت اللّه سيستانى: مرجعيت دينى عراق نگران تعويق انتخابات اين كشور است. (15/7/83) اخبار داخلى‏
اكونوميست: اشتباهات آمريكا ايران را قدرت برتر منطقه كرد.
4 هزار خانواده زلزله زده بم هنوز چادر نشين هستند. (16/6/83)
دادستان كل كشور مأمور پيگيرى پرونده دانشگاه هاوايى شد.
رهبر انقلاب: عمق بخشيدن به تحقيقات علمى و پاسخگويى به پرسش‏هاى روز جامعه مهمترين نياز در عرصه معارف دينى است. (17/6/83)
بساط دانشگاه هاوايى در ايران برچيده شد.
با پيروزى 2 بر صفر در برابر اردن، فرزندان شايسته ايران گل كاشتند.
نماينده ولى فقيه در بنياد شهيد: عوامل آمريكا با ترويج تساهل و تسامح مى‏خواهند تولى و تبرى را از ما بگيرند. (19/6/83)
ايران و بلاروس 6 سند همكارى امضاء كردند. (21/6/83)
تحركات آمريكا عليه جمهورى اسلامى ايران در آستانه نشست شوراى حكام افزايش يافت. (22/6/83)
ايران شروط تازه اروپا را براى بستن پرونده اتمى نپذيرفت. (24/6/83)
رئيس دانشگاه غيرقانونى هاوايى بازداشت و ممنوع الخروج شد. (25/6/83)
رهبر انقلاب در ديدار شركت كنندگان اجلاس بانك توسعه اسلامى: كشورهاى اسلامى مى‏توانند به يك بلوك مقتدر تبديل شوند.
توسط ده نفر از پژوهشگران، ربات انسان نما در كرمان ساخته شد.
پرچم متبرك علمدار كربلا به رضازاده اهدا مى‏شود.
جمهورى اسلامى ايران پيش نويس قطعنامه شوراى حكام را مردود دانست. (26/6/83)
غير متعهدها در حمايت از ايران آژانس اتمى را تهديد به پايان دادن بدون قطعنامه اجلاس كردند. (28/6/83)
فرمانده كل قوا در بازديد از رزمايش بزرگ عاشورا: دشمنان راه به جايى نخواهند برد.
فرمانده كل قوا با حضور در يكى از مناطق برگزارى رزمايش عاشوراى 5 در غرب كشور، از نزديك در جريان مرحله نهايى اين رزمايش قرار گرفتند.
شوراى حكام قطعنامه پيشنهادى سه كشور اروپايى عليه ايران را بدون رأى‏گيرى تصويب كرد. (29/6/83)
رئيس ستاد كل نيروهاى مسلح: تجهيزاتى داريم كه دشمن فكرش را هم نمى‏كند.
خاتمى: در برابر زياده خواهى قدرت‏هاى بزرگ مى‏ايستيم. (30/6/83)
خاتمى در مراسم رژه نيروهاى مسلح و با تأكيد بر ادامه فعاليت‏هاى هسته ايران: انتخاب خود را كرده‏ايم.
خاتمى: با همه توان از انقلاب و كشور و ملت دفاع مى‏كنيم. (31/6/83)
رهبر انقلاب: آنچه نظام سلطه از ما مى‏خواهد «اصلاح» نيست، «افساد» است. (1/7/83)
خاتمى: به هر قيمتى حتى خروج از «ان. پى .تى» به فعاليت‏هاى هسته‏اى خود ادامه خواهيم داد. (2/7/83)
تيم بسكتبال جوانان ايران با كسب عنوان قهرمانى جوانان آسيا، به مسابقات جهانى راه يافت.
رهبر انقلاب در پيامى به مناسبت مراسم گلباران و عطر افشانى مزار شهداى هشت سال دفاع مقدس: پا در گل ماندن اشغالگران در عراق حاصل درس دفاع مقدس ملت ايران است. (4/7/83)
مجلس، دولت را ملزم به اخذ مجوز براى اجراى قرارداد ايران سل و تاو كرد. (5/7/83)
رهبر انقلاب در ديدار صميمى و بى تكلف از نخبگان جوان تجليل كردند.
ايران در توليد باروت پيشرفته خودكفا شد. (6/7/83)
استخدام 39 هزار معلم حق التدريس با مصوبه امروز مجلس قطعى شد.
سردار قاليباف: زنان بدحجاب انضباط اجتماعى را بر هم زده‏اند. (7/7/83)
به همت متخصصان داخلى، ايران موتور جت ساخت.
طرح سه فوريتى الزام دولت به خروج از «ان. پى. تى» بزودى به مجلس ارائه مى‏شود. (8/7/83)
هرالد تريبون: آينده آمريكا در دست ايران است.
هيئت 500 نفرى بازرگانى تركيه به ايران آمد. (9/7/83)
رهبر انقلاب با عفو و تخفيف 1660 محكوم دادگاه‏ها موافقت كردند. (11/7/83)
در جلسه استيضاح امروز مجلس، گزارش تكان دهنده نمايندگان كار خرم وزير راه و ترابى را دشوار كرد.
مجمع تشخيص مصلحت نظام اصل 44 قانون اساسى را مرخص كرد!! (12/7/83)
خاتمى از مجلس و دانشگاههاى الجزاير مدال شجاعت و دكتراى افتخارى گرفت.
خرازى: ديگر به اروپا اعتماد نخواهيم كرد.
آقاى خاتمى در گفتگو با تلويزيون الجزاير: ما مى‏خواهيم مستقل باشيم و برخوردارى از فناورى هسته‏اى را حق خود مى‏دانيم. (13/7/83)
رهبر انقلاب: كارآيى وزارت اطلاعات بايد افزايش يابد.
مردم: بى تفاوتى دولت، گرانى را تثبيت كرد.
238 نماينده خواستار ادامه فعاليت‏هاى هسته‏اى از سوى دولت شدند.
يك بسيجى هنگام اجراى فريضه امر به معروف و نهى از منكر در بوشهر به شهادت رسيد. (14/7/83)
رهبر انقلاب در ديدار قهرمانان المپيك و پارالمپيك: قهرمانان كشور نماد هويت ملى و اسلامى مردم هستند.
آيت اللّه هاشمى در همايش فضا و امنيت ملى: ايران در آستانه ورود به جمع كشورهاى دارنده فناورى ماهواره‏اى است.
كميسيون امنيت ملى مجلس طرح دستيابى به فناورى هسته‏اى را تصويب كرد. (15/7/83) اخبار خارجى‏
نظاميان آمريكايى، 500 عراقى رابودند.
عزت ابراهيم مرد شماره 2 رژيم صدام دستگير شد.
پوتين: برخورد ما با بحران گروگانگيرى ضعيف بود. (16/6/83)
كانديداى مستقل انتخابات رياست جمهورى آمريكا: آمريكايى‏ها از فقر و گرسنگى بيشتر مى‏ميرند تا تروريسم.
شكنجه گر آمريكايى زندان ابوغريب فقطه به 8 ماه حبس محكوم شد. (22/6/83)
بوش بخاطر كسب آراى بيشتر، خريدو فروش سلاح‏هاى مرگبار را آزاد كرد.
سران سه كشور آلمان، فرانسه و اسپانيا: كنترل عراق از دست همه خارج شده است. (25/6/83)
پكن: پيروى كوركورانه از غرب به معنى مرگ چين است.
كاخ سفيد از اصلاحات سياسى پوتين ابراز نگرانى كرد. (26/6/83)
اعلام غير قانونى بودن حمله آمريكا به عراق خشم مقامات آمريكايى را برانگيخته است. (28/6/83)
سناتورهاى برجسته جمهوريخواه به صف منتقدان از بوش پيوستند. (30/6/83)
امير و وليعهد كويت از قدرت كناره‏گيرى مى‏كنند. (5/7/83)
كارتر در آستانه انتخابات رياست جمهورى آمريكا: مى‏ترسم بوش دوباره تقلب كند.
روزنامه وابسته به مجلس اعلا از برنامه ريزى آمريكا براى حضور 50 ساله در عراق خبر داد. (7/7/83)
يك تاجر پولدار نخست وزير مجارستان شد.
هولبروك: بوش منفورترين رئيس جمهور تاريخ آمريكا در عرصه بين المللى است.
آمريكا با تجديد رياست البرادعى در آژانس بين المللى انرژى اتمى مخالفت كرد. (9/7/83)
12 هزار نفر بر انتخابات افغانستان نظارت مى‏كنند. (11/7/83)
استراليايى‏هاى خشمگين: آمريكا؛ ما را راحت بگذار.
جيمى كارتر: جنگ عراق نامشروع است.!! (13/7/83)
ابزرور از ردپاى انگليس در قتل عام دانش‏آموزان روسيه خبر داد.
8 وزير كابينه سوريه تغيير كرد. (14/7/83)
افغان‏ها: تحقق دموكراسى با حضور بيگانگان غير ممكن است. (15/7/83) پاورقي ها:

/

گفته‏ها و نوشته‏ها

در دربار خدا و سلطان‏
يكى از وزرا پيش ذوالنون مصرى رفت و همت خواست كه روز و شب بخدمت سلطان مشغولم و بخيرش اميدوار و از عقوبتش ترسان. ذوالنون بگريست و گفت: اگر من خداى را عزّ و جلّ چنين پرستيدمى كه تو سلطان را از جمله صديقان بودمى.
(گلستان‏سعدى ، ص 63) دوستى پايدار
على عليه السلام فرموده: كسى‏كه پس از آزمايش صحيح، كسى را به دوستى برگزيند رفاقتش پايدار و مودتش استوار خواهد ماند. (غررالحكم، ص 659) ذكر وتر نماز شب‏
در كتاب «من لايحضره الفقيه» از حضرت امام صادق(ع) روايت است كه: هر كس در نماز شب خود آن هنگام كه نماز وتر مى‏گذارد هفتاد مرتبه بگويد، «استغفر اللّه و اتوب اليه» و بر اين كار مدت يك سال مداومت نمايد، خداوند متعال نام او را از جمله مستغفرين بالاسحار نوشته و مغفرت و آمرزش حق تعالى شامل او مى‏گردد.
(نشان از بى نشان‏ها، ص 425) نماز
مثل نماز مثل خيمه است، اگر ستون خيمه بر پا باشد طناب‏ها و ميخ‏ها و پوشش خيمه نيز سودمند است و آن گاه كه ستون خيمه بشكند ميخ و طناب و پوشش خيمه سودى نخواهد داشت. (من لايحضره الفقيه، ج 1، ص 211) گرفتن حاجت‏
شهيد مدنى مى‏فرمايند: روزى به مشهد مشرف شدم حاجتى داشتم به امام رضا عرض كردم ولى اثرى نديدم بعد از 12 روز دوباره به امام رضا عرض كردم! من از افرادى نيستم كه زود دست بردارم تا وقتى حاجتم را برآورده نكنى از خانه‏ات نمى‏روم فرداى آن روز در مسجد نماز مى‏خواندم پس از نماز مردى كه با امام ارتباط قلبى داشت دستش را روى شانه من گذاشت و فرمود سيد حاجتت برآورده شد و همين طور شد و به آن چه مى خواستم رسيدم.
(يادواره شهيد محراب، آيت اللّه مدنى، ص 51) آرزوى حضرت مريم (س) بعد از مرگ:
بعد از آنكه حضرت مريم از دنيا رفت حضرت مسيح جنازه مادرش را به خاك سپرد پس روح مادر را در خواب ديد مسيح پرسيد: مادر! آيا هيچ آرزويى دارى؟ مريم(س) پاسخ داد. آرزويم اين است كه در دنيا بودم و شبهاى سرد زمستانى به مناجات و عبادت در درگاه خدا به بامداد مى‏رساندم و روزهاى گرم تابستانى را روزه مى‏گرفتم.
(حكايتهاى شنيدنى، ج 5، ص 62) آزادى بشر
جرج جرداق مى‏نويسد: يكى از دوستان من گفت: در يكى از كشورهاى اروپائى مى‏زيستم كه درباره آزادى بشر كوشش و كار مى‏كرد، روزى به وزير فرهنگ آن كشور گفتم: ما عربها هزار سال پيش اين حقيقت را درك كرده بوديم كه شما امروز به فكر آن افتاده‏ايد. گفت: چطور؟ گفتم: على بن ابيطالب(ع) چندين قرن پيش گفته است «ما رأيت نعمة موفورة الا والى جانبها حق مضيع» هيچگاه فراوانى نعمت را نديدم جز اينكه در مقابلش حقى از ديگران ضايع گشته است. آن مرد گفت: پس به همين دليل شما مسلمانها نالايقيد: زيرا پيشواى بزرگوار شما سيزده قرن پيش اين معنى را درك كرده و اعلام داشته و تاكنون كوچكترين قدمى در اين باره برنداشته‏ايد.
(سرمايه سخن به نقل از حكايتهاى برگزيده، ص 365) امور كشورى‏
شخصى نزد على(ع) عرض كرد يا على چرا امور كشور براى ابوبكر و عمر هموار بود ولى براى شما نبود؟
حضرت فرمود: براى اينكه ابوبكر و عمر بر افرادى مانند من حكومت مى‏كردند لذا امور براى آن‏ها هموار بود ولى من بر افرادى نظير تو حكومت مى‏كنم لذا همه چيز بهم ريخته و مضطرب است.
(همراه با راستگويان، ترجمه سيد محمد جواد مهرى، ص 191) ايمان فروشى‏
مردى عالم از گرسنگى مشرف به مرگ بود شيطان براى اينكه ايمان او را بربايد غذائى آورد به او نشان داد و گفت: اين غذا را به تو مى‏دهم بشرط اينكه ايمانت را به من بفروشى مرد قبول كرد اول غذا را گرفت و خورد وقتى كه سير شد گفت: آن‏چه را در حين گرسنگى به تو فروختم چيز موهوم و معدودى بيش نبود چون از قديم گفته‏اند: آدم گرسنه ايمان ندارد، پس ايمانى نبود كه من آن را به تو بفروشم.
گرگ گرسنه چو يافت گوشت نپرسد

كاين شتر صالح است يا خر دجّال‏
(مردان علم در ميدان عمل، ص 483) بصيرت دينى‏
در ميان اصحاب اميرالمؤمنين مردى است به نام «ربيع بن خثيم» در اين كه او يكى از هشت زاهد دنياى اسلام است شكى نيست.
ربيع آنقدر به زهد و عبادت مشغول بود كه دوران آخر عمرش قبر خود را كنده بود، گاهى مى‏رفت داخل قبر مى‏خوابيد و خود را نصيحت مى‏كرد و مى‏گفت: «يادت نرود آخر بايد بيايى اينجا» تنها جمله‏اى كه غير از ذكر و دعا از او شنيدند آن وقتى بود كه اطلاع پيدا كرد كه مردم حسين بن على عليه السلام را شهيد كرده‏اند. پنج كلمه در اظهار تأسف و تأثر از چنين حادثه‏اى به زبان آورد و گفت: «واى بر اين امت كه فرزند پيغمبرشان را شهيد كردند» مى‏گويند بعدها استغفار مى‏كرد كه چرا اين چند كلمه را كه غير ذكر بوده به زبان آوردم!
اسلام بصيرت مى‏خواهد، هم عمل مى‏خواهد، هم بصيرت. اين آدم (خواجه ربيع) بصيرت ندارد در دوران ستمگرى معاويه و ستمگرترى مانند يزيد بن معاويه زندگى مى‏كند… و تمام زحمات پيغمبر اكرم(ص) دارد هدر مى‏رود، آقا رفته يك گوشه‏اى را انتخاب كرده شب و روز دائماً مشغول نماز خواندن است و جز ذكر خدا كلمه ديگرى بر زبان نمى‏آورد. و يك جمله‏اى هم كه به عنوان اظهار تأسف از شهادت حسين بن على عليه السلام بر زبان مى‏آورد پشيمان مى‏شود كه چرا بجاى آن الحمدللّه يا سبحان اللّه نگفته است …اين با تعليمات اسلام جور در نمى‏آيد…فكر غلطى است و بسيار خطرناك…
(به نقل از كتاب طهارت روح شهيد مطهرى) ملاك اعلميّت‏
فرزند مرحوم سيد محمد فشاركى فرموده است:
بعد از وفات مرحوم ميرزاى شيرازى بزرگ، پدرم توسط من به مرحوم آقا ميرزا محمد تقى شيرازى – ميرزاى كوچك – پيغام داد اگر شما خود را اعلم از من مى‏دانيد بفرماييد تامن زن و بچّه‏ام را در امر تقليد به شما ارجاع دهم و اگر مرا اعلم مى‏دانيد، شما خانواده خود را در مسئله تقليد به من ارجاع دهيد؟
هنگامى كه اين پيام را به ميرزا رساندم تأملى كرد و فرمود: خدمت آقا عرض كنيد كه آقا خودشان چگونه مى‏دانند؟ پدرم فرمود: بور عرض كن كه شما در اعلميّت چه چيز را معيار مى‏دانيد، اگر دقّت نظر ميزان باشد شما اعلميد و اگر فهم عرفى معيار باشد من اعلمم؟
من دوباره اين پيام را به ميرزا رساندم، ايشان باز تأملى نموده باز فرمودند: خود آقا كداميك از اين دو را ملاك قرار مى‏دهند؟ من بازگشتم و سخنان ميرزا را ابلاغ نمودم، آقا تأمّلى كرد و فرمود بعيد نيست كه دقّت نظر ميزان و ملاك اعلميّت باشد. آنگاه فرمود: كه همگى از ميرزاى شيرازى تقليد كنيم.
(سيماى فرزانگان، ص 140) رهنمود
مال دنيا چشم را خيره مى‏كند و عقل را دزدد، توشه و كوله بار آخرت را از مال دنيا خالى و از نماز و روزه و خيرات پر سازيد تا در روز رستاخيز در پيشگاه خداوند شرمنده نباشيد. (پاسدار شهيد ابوالقاسم جوادى) قلم‏
قلم وثيقه آزادى است و ضامن امن‏

بشرط آن كه نگارنده فتنه گر نبود
قلم مروّج علم است و پاسدار هنر

بشرط آن كه در انگشت بى‏هنر نبود (سيد صادق سرمد) ندا، نداى خمينى است…
دوباره عطر كلام امام مى‏شنوم‏

پيام قدسى آن زنده نام مى‏شنوم‏
ندا، نداى خمينى است يا زخامنه‏اى؟

به حيرتم كه ندانم كدام مى‏شنوم‏
تو لب گشا به عنايت، تو لب گشا به عتاب‏

كه هرچه مى‏شنوم خير تام مى‏شنوم‏
هم از جبين تو نقش اميد مى‏خوانم‏

هم از كلام تو، صدق كلام مى‏شنوم‏
زنكته نكته آواى دلنشين تو، من‏

حكايت دل خود را تمام مى‏شنوم‏
حديث عشق كه بيم ختام آن مى‏رفت‏

چو دل به مهر تو بستم مدام مى‏شنوم‏
كرم نما و سخن گو بدان زبان كه توراست‏

كه از كريم كلام كرام مى‏شنوم‏
بجز سرود تو كالهام آزادى است‏

زهر كجا خبر بند و دام مى‏شنوم‏
بزرگ رهبر من، اى اميد محرومان‏

دعاى خير تو از خاص و عام مى‏شنوم‏
گرم به رزم دهى امر و گر به صلح، رواست‏

كه از تو مژده دارالسلام مى‏شنوم‏
تو زنده باش كه آواز دلنواز امام‏

زتار جان تو هر صبح و شام مى‏شنوم‏ (حميد سبزوارى) على در محراب‏
فرو ريزد به دامن،از سپهر ديده كوكب‏ها

على اين مظهر علم الهى چون دگر شب‏ها
چه در پيش است گز باغ فلك، بوى خزان خيزد

ز دشت شب چو نرگس‏ها نمى‏رويند كوكب‏ها
مگر رنگين ز خون پاك او محراب خواهد شد

كه مى‏رويد به ناكامى گل افسوس بر لب‏ها
تب و تابى به جانش شعله افكنده است و مى‏داند

كه در خون سحر بى تاب مى‏گردد از اين تب‏ها
چه افتاده است در كروبيان عالم بالا

كه مى‏گريند و مى‏نالند با فرياد يا رب‏ها
چو مهر خاورى غلتيد در خون سحرگاهان‏

به هنگامى كه با معبود در دل داشت مطلب‏ها
على شد كشته با شمشير كين كز ديدگان “مشفق”

فرو ريزد به دامن،از سپهر ديده كوكب‏ها (مشفق كاشانى) پاورقي ها:

/

سخنان معصومين

قرآن‏ رسولخدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم:
«عَلَيكَ بِقراءَةِ القُرآنِ، فَاِنَّ قِرائَتَهُ كَفّارَةٌ لِلذُّنُوبِ و سِترٌّ فِى النّارِ وَ اَمانٌ مِنَ العَذاب». (بحارالانوار، ج 92، ص 17)
بر تو باد به خواندن قرآن، چرا كه خواندن قرآن كفّاره گناهان و نگهدار از آتش و امان از عذاب اخروى است. رسولخدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم:
«اَصدَقُ القَولِ وَ اَبلَغُ المَوعِظَةِ وَ اَحسَنُ القَصَص كِتابُ اللّه».
(من لايحضره الفقيه، ج 4، ص 402)
راست‏ترين سخن، رساترين پند و بهترين داستان، كتاب خداست. رسولخدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم:
«عَلَيكُم بِتَعَلُّمِ القُرآنِ وَ كَثرَةِ تِلاوَتِه».
(كنزالعمّال، حديث 4025)
بر شما باد فراگيرى قرآن و تلاوت بسيار آن. امام على عليه السلام:
«تَدَبَّرُوا آياتِ القُرآنِ وَ اعتَبِرُوا بِه، فَاِنَّهُ اَبلَغُ العِبَر».
(غررالحكم، حديث 4493)
در آيات قرآن بينديشيد و از آن پند بگيريد، چرا كه قرآن، رساترين پندها و عبرتهاست. امام على عليه السلام:
«وَ اعلَمُوا أَنَّ القُرآنَ هُوَ النَّاصِحُ الَّذِى لا يَغُشُّ، وَ الهَادِى الَّذِى لايُضِلُّ، وَ المُحَدِّثُ الَّذِى لايَكذِبُ وَ مَا جَالَسَ هذَا القُرآنَ أَحَدٌ اِلّا قَامَ عَنهُ بِزِيادَةٍ أَونُقصَانٍ: زِيَادَةٍ فِى هُدًى، أَو نُقصَانٍ مِن عَمىً. وَ اعلَمُوا أنَّهُ لَيسَ عَلَى أحَدٍ بَعدَ القُرآنِ مِن فَاقَةٍ، وَ لالِأَحَدٍ قَبلَ القُرآنِ مِن غِنًى؛ فَاستَشفُوهُ مِن أَدوَائِكُم، وَ استَعِينُوا بِهِ عَلَى لَأوَائِكُم، فَاِنّ فِيهِ شِفَاءً مِن أَكبَرِ الدَّاءِ: وَ هُوَ الكُفرُ وَ النِّفَاقُ، وَ الغَىُّ وَ الضَّلالُ، فَاسأَلُوا اللّهَ بِهِ، وَ تَوَجَّهُوا اِلَيهِ بِحُبِّهِ، وَ لا تَسألُوا بِهِ خَلقَهُ، اِنَّهُ مَا تَوَجَّهَ العبادُ الَى اللّه تعالى بِمِثلِهِ. وَ اعلَمُوا أَنَّهُ شَافِعٌ مُشَفَّعٌ، وَ قَائِلٌ (ماحل) مُصَدَّقٌ، وَ أَنَّهُ مَن شَفَعَ لَهُ القُرآنُ يَومَ القِيَامَةِ شُفِّعَ فِيهِ، وَ مَن مَحَلَ بِهِ القُرآنُ يَومَ القِيامَةِ صُدِّقَ عَلَيهِ، فَاِنَّهُ يُنادِى مُنَادٍ يَومَ القِيامَةِ:
«ألا اِنَّ كُلّ حارِثٍ مُبتَلّى فِى حَرثِهِ وَ عاقِبَةِ عَمَلِهِ، غَيرَ حَرَثَةِ القُرآن». فَكُونُوا مِن حَرَثَتِهِ وَ أَتبَاعِهِ، وَ استَدِلُّوهُ عَلَى رَبِّكُم، وَ استَنصِحُوهُ عَلَى أَنفُسِكُم، وَ اتَّهِمُوا عَلَيهِ آرَاءَكُم، وَ استَغِشُّوا فِيهِ أَهوَاءَكُم.
(نهج البلاغه، خطبه 176)
آگاه باشيد! همانا اين قرآن پند دهنده‏اى است كه نمى‏فريبد، و هدايت كننده‏اى است كه گمراه نمى‏سازد، و سخنگويى است كه هرگز دروغ نمى‏گويد. كسى با قرآن همنشين نشد مگر آن كه بر او افزود يا از او كاست، در هدايت او افزود و از كور دلى و گمراهى‏اش كاست.
آگاه باشيد كسى با داشتن قرآن، نيازى ندارد و بدون قرآن بى‏نياز نخواهد بود.
بس درمان خود را از قرآن بخواهيد، و در سختى‏ها از قرآن يارى بطلبيد، كه در قرآن درمان بزرگترين بيمارى‏ها يعنى كفر و نفاق و سركشى و گمراهى است، پس به وسيله قرآن خواسته‏هاى خود را از خدا بخواهيد، و با دوستى قرآن به خدا روى آوريد، و به وسيله قرآن از خلق خدا چيزى نخواهيد، زيرا وسيله‏اى براى تقرّب بندگان به خدا، بهتر از قرآن وجود ندارد.
آگاه باشيد، كه شفاعت قرآن پذيرفته، و سخنش تصديق مى‏گردد، آن كس كه در قيامت، قرآن شفاعتش كند بخشوده مى‏شود، و آن كس كه قرآن از او شكايت كند محكوم است، در روز قيامت ندا دهنده‏اى بانگ مى‏زند كه: «آگاه باشيد امروز هر كس گرفتار بذرى است كه كاشته و عملى است كه انجام داده، جز اعمال منطبق با قرآن».
پس شما در شمار عمل كنندگان به قرآن باشيد، از قرآن پيروى كنيد، با قرآن خدا را بشناسيد، و خويشتن را با قرآن اندرز دهيد، و رأى و نظر خود را برابر قرآن متّهم كنيد، و خواسته‏هاى خود را با قرآن نادرست بشماريد. امام على عليه السلام:
«افضل الذكر القرآن، به تشرح الصدور و تستنير السراير»
(ميزان الحكمه، حديث 1616)
بهترين ذكر قرآن است كه بوسيله آن انسانها به شرح صدر مى‏رسند و باطن آنها نورانى مى‏شود. امام على عليه السلام:
«اللهم اشرح بالقرآن صدرى و استعمل بالقرآن بدنى و نوّر بالقرآن بصرى و اطلق بالقرآن لسانى»
(ميزان الحكمه، حديث 16206)
خدايا به قرآن مرا شرح صدر عطا كن و به قرآن بدنم را به كار بندگى خود وادار و به قرآن ديده‏ام را روشنى بخش و به قرآن زبانم را رهاكن. امام صادق عليه السلام:
«اِذا قُرِءَ القُرآنُ عِندَكَ فَقَد وَجَبَ عَلَيكَ الاِستِماعُ و الاِنصات»
(بحارالانوار، ج 92، 222)
هرگاه پيش تو قرآن خوانده شود، بر تو لازم است كه گوش بدهى و توجّه كنى . پاورقي ها:

/

دانستنيهايى از قرآن‏

ظلم، پوشش ايمان‏
«الذين آمنوا و لم يلبسوا إيمانهم بظلم أولئك لهم الأمن و هم مهتدون»
(سوره انعام ج آيه 82).
آنان كه به خدا ايمان آورده اند و ايمانشان را با ظلم نياميختند، آنان را ايمنى و آسايش است و همانا ايشان از هدايت شدگانند.
اين جمله در حقيقت، جوابي است كه حضرت ابراهيم عليه السلام در استدلال خود با مشركين اختيار كرده است زيرا قبلا از آنها پرسيده بود شما به ايمنى سزاوارتريد يا من ؟ و بدون آنكه منتظر پاسخشان شود خود جوابى دندان شكن به آنها مى‏دهد كه تنها كسانى ايمن خواهند بود كه ايمان خود را با ظلم و تجاوز از حد نياميختند.
به هر حال از آيه استفاده مى‏شود كه امنيت و سعادت جزء خواص و آثار قطعى ايمان است، البته به شرط اينكه ايمان انسان با ظلم و تجاوز پوشيده نشده باشد. و مطلب ديگرى كه از آيه شريفه استفاده مى‏شود اين است كه اصل ايمان همواره با هر انسانى وجود دارد زيرا جزئى از فطرت و وجدان درونى او است، پس آنان كه كافرند يا از خدا بدورند، در حقيقت وجودشان، ايمان هست ولى آن را با گناه‏ها (كه مشخص ترين نمودار ظلم و تجاوز است) مى‏پوشانند.
حال بايد ديد ظلم چيست ؟
درباره معناى ظلم، ارباب لغت نوشته اند: «وضع الشي‏ء في غير موضعه» چيزى را در غير جاى خودش قرار دادن و يا اينكه به معناى تجاوز از حد عدالت، معنى مى‏كنند كه با اين حساب هر نوع افراط و تفريطى در حقيقت ظلم است. هر صفتى يك حد وسط دارد كه اگر از آن حد تجاوز شد چه به اين سوى و چه به آن سوى، ظلم حساب‏شود. مثلا: ميانه روى در انفاق، عدالت است پس اگر كسى اسراف كند و زياده روى نمايد تا جائى كه عيال و خانواده خود را به اذيت بياندازد و به آنان رحم نكند و نانى براى خوردنشان ذخيره ننمايد، از حد تجاوز كرده و قطعا ظلم نموده است و اگر كسى بخل ورزد و اموال خود را در بانكها نگه دارد و حقوق فقرا و مستمندان را ندهد و حقوق شرعى خود را نپردازد و در راه خدا انفاق ننمايد، او نيز تجاوز كرده و از حد اعتدال خارج شده و ستم نموده است. «و لا تجعل يدك مغلولة الى عنقك و لا تبسطها كل البسط فتقعد ملوما محسورا» و همچنين هر صفت ديگرى همين وضعيت را دارد. نمونه ديگر شجاعت است، اگر شجاعت از حد خود بالاتر رفت به تهوّر مبدل مى‏شود و اگر به تفريط رسيد به قبول ذلت و ترس تغييركند و هر دو نكوهيده است.
بنابر اين هر نوع مخالفتى از اوامر الهى، تجاوز از حد و ظلم است ولى نسبتها به تناسب اوضاع و احوال فرق مى‏كند.
علامه طباطبائى (قدس سره) در تفسير «الميزان» به نكته دقيقى اشاره فرموده است و آن اينكه گناه اختيارى امرى است كه بر حسب اختلاف درجه فهم مرتكب گناه، داراى مراتب گوناگونى‏شود، چه بسا عمل اختيارى در نظر گروهى گناه و ظلم حساب شود ولى در نظر گروهى ديگر ظلم نباشد.
مثلا كسى كه از دو طريقت شرك و توحيد، راه توحيد را براى خود برگزيند و مى‏فهمد كه براى جهان، صانع و آفريدگارى است كه خود اجزاى آن را آفريده و اطراف و آفاق آن را شكافته و آسمان و زمينش را بدون پايه و ستون،نگه داشته و همچنين مى داند كه خود او و غير او همه مخلوق و مربوب آن پروردگار و تحت تدبير مستقيم او هستند و به خوبى دريافته است كه سعادت در زندگى حقيقى يك انسان به داشتن ايمان و باور قلبى به پروردگار و خضوع و خشوع در برابر او است؛ در نظر چنين كسى بدترين ظلم‏ها همان شرك به خدا و ايمان به غير او و اعتقاد به ربوبيت بت‏ها و ستارگان و افلاك و جمادات و امثال آن است. پس در نظر چنين كسى وقتى ايمان به خدا مى‏تواند اثر خود را ظاهر سازد يعنى ايمنى از شقاوت بياورد كه صاحب آن، اين ايمان را با شرك و نافرمانى آلوده نكند. و كسى كه اين مرحله را طى كند و به خداى يكتا ايمان بياورد مواجه مى شود از ظلم با گناهان كبيره اى مانند خوردن مال يتيم، عقوق والدين، زنا و قتل نفس محترمه و شرابخوارى؛ پس ايمان خود را در بروز اثر، مشروط به پرهيز از اين قبيل ظلم‏ها مى‏داند.وقتى در نظر چنين كسى سعادت انسان اين باشد، قهرا شقاوت و بدبختى او هم همان بى اثر ماندن ايمان و دچار شدن به عذاب شرك و عقاب گناهان كبيره است.
بنا بر اين، هر مقدار تقواى چنين شخصى و معرفتش به مقام پروردگارش بيشتر باشد، به مقدار بيشترى از مصاديق ظلم برخورد مى‏كندتا آنجا كه ارتكاب مكروهات و ترك مستحبات را هم ظلم‏داند. و اگر درجه تقوا و معرفت به خدا از اين حد هم بالاتر رفت، به گناهان ديگرى برخورد مى كند كه خار راه محبت معشوق واقعى و در پيرامون بساط قرب او قرار دارند و تنها اهل اين مقام و مرتبت، آن را درك مى‏كنند و بس.
پس ايمان به خدا تنها مشروط به نبودن شرك و گناهان كبيره نيست بلكه در هر مرحله اى از اين مراحل هنگامى ايمان به خدا از شقاوت و بدبختى جلوگيرى مى‏كند كه صاحبش مناسب آن مرحله از ظلم دور باشد.
بنا بر اين اطلاقى كه كلمه «ظلم» در آيه شريفه دارد اطلاقى است كه بر حسب اختلاف مراتب و درجات ايمان، مختلف‏شود.
پس وقتى حضرت ابراهيم عليه السلام از مشركين مى‏پرسد كدام يك از ما به ايمنى سزاوارتر است با اينكه هر دو گروه به خدا ايمان داريم، آن ايمان ارزنده و اعتبار دارد كه مشوب و مخلوط به ظلم يعنى هر نوع شرك و آلودگى نباشد چرا كه ظلم بر چيزى اطلاق مى شود كه ايمان را فاسد و بى اثر مى‏سازد. همچنانكه اهتداء (و هم مهتدون) دورى و خلاصى از مطلق عذاب‏ها است.
خلاصه سخن اين است كه بالاترين ظلمى كه ايمان را در “لبس” قرار مى‏دهد و آن را مى‏پوشاند همان شرك به خدا است خصوصا كه اين آيه در پاسخ مشركين وارد شده است ولى از آنجائى كه آيه اطلاق دارد بايد خيلى مواظب بود كه هر مقدار ظلم به نفس زيادتر شود، به همان مقدار ايمان پوشيده مى‏شود.به عبارت ديگر، شرك بالاترين ظلم به نفس است كه ايمان را كاملا مى‏پوشاند ولى گناه‏هاى ديگر نيز هر يك به اندازه خود، مقدارى از ايمان راپوشانند و هرچه گناه بيشتر شود، ايمنى كمتر مى‏گرددو هرچه ايمنى كمتر گردد، انسان در معرض عقاب بيشترى واقع مى‏شود.
پس بايد خدا را ناظر و حاضر ديد و تلاش كرد كه از تمام گناهان كه ايمان را به نحوى مى‏پوشانند دورى جست، شايد از عذاب الهى و شقاوت اخروى در امان بود.
در خاتمه سزاوار است به روايتى بسيار زيبا در اين زمينه گوش دهيم: عن أبى عبد الله فى قوله «الذين آمنوا و لم يلبسوا ايمانهم بظلم قال: آمنوا بما جاء به محمد صلى الله عليه و آله من الولاية و لم يخلطوها بولاية فلان و فلان فهو اللبس بظلم». (تفسير عياشى: 366/1)
امام صادق عليه السلام مى‏فرمايد: مقصود از اين مؤمنان كسانى هستند كه ايمان دارند به رسول خدا و به ولايتى كه از سوى رسول خدا به آنان رسيده است نه به ولايت فلان و فلان.
پس ولايت أمير المؤمنين عليه السلام همان ايمانى است كه به ظلم آميخته نشده و كسانى كه چنين ولايتى ندارند، ايمانشان پس پرده ظلم‏ها پنهان شده و بى فايده و بى اثر خواهد بود.
خدايا ما را جزء كسانى قرار ده كه ايمانشان را با پيروى از مخالفان على نياميختند و ولايت او را با دل و جان پذيرا شدند و با همان ولايت تا آخرين لحظه زندگى ما را منعم فرما آمين رب العالمين. پاورقي ها:

/

امام خمينى ثابت و استوار از آغاز تا پايان‏

روز قدس، روز اسلام‏
همه بايد بدانند كه هدف دولتهاى بزرگ از ايجاد اسرائيل، تنها با اشغال فلسطين پايان نمى‏پذيرد، آنها در اين نقشه‏اند كه – پناه بر خدا – تمامى كشورهاى عربى را به همان سرنوشت دچار كنند.
آيا سران قوم نمى‏دانند و نديده‏اند كه مذاكرات سياسى با سياستمداران قدرتمند و جنايتكاران تاريخ، قدس و فلسطين را نجات نخواهد داد، و هر روز بر جنايات و ستمگريها افزوده خواهد شد.
ما طرفدار مظلوم هستيم، هر كسى در هر قطبى مظلوم باشد ما طرفدار آنها هستيم، و فلسطينيها مظلوم هستند و اسرائيليها به آنها ظلم كرده‏اند، از اين جهت ما طرفدار آنها هستيم.
بايد همه بپاخيزيم و اسرائيل را نابود كنيم، و ملت قهرمان فلسطين را جايگزين آن گردانيم.
روز قدس كه همجوار شب قدر است، لازم است كه در بين مسلمانان احيا شود و مبدأ بيدارى و هشيارى آنان باشد.
مسلمانان جهان بايد روز قدس را روز همه مسلمين، بلكه مستضعفين بدانند.
اين آواى اللّه اكبر است، اين همان فرياد ملت ماست كه در ايران، شاه را و در بيت المقدس، غاصبين را به نوميدى كشاند.
اصولاً اين تكليف همه مسلمين است كه قدس را آزاد كنند و شر اين جرثومه فساد را از سر بلاد اسلامى قطع كنند.
مسأله قدس يك مسأله شخصى نيست، و يك مسأله مخصوص به يك كشور و يا يك مسأله مخصوص به مسلمين جهان در عصر حاضر نيست، بلكه حادثه‏اى است براى موّحدين جهان و مؤمنان اعصار گذشته و حال و آينده.
قدس متعلق به مسلمين است و بايد به آنان برگردد.
روز قدس روز اسلام است.
روز قدس روزى است كه بايد سرنوشت ملتهاى مستضعف معلوم شود.
روز قدس يك روز جهانى است، روزى نيست كه فقط اختصاص به “قدس” داشته باشد، روز مقابله مستضعفين با مستكبرين است.
روز قدس روزى است كه اسلام را بايد احيا كرد.
روز قدس كه آخرين روزهاى “شهر اللّه اعظم ” است سزاوار (آن) است كه همه مسلمانان جهان از قيد اسارت و بردگى شياطين بزرگ و ابرقدرتها رها شده و به قدرت لايزال اللّه بپيوندند.
اسرائيل از نظر اسلام و مسلمين و تمامى موازين بين المللى غاصب و متجاوز است؛ و ما كمترين اهمال و سستى را در پايان دادن به تجاوزات او جايز نمى‏دانيم.
من طرفدارى از طرح استقلال اسرائيل و شناسايى او را، براى مسلمانان يك فاجعه و براى دولتهاى اسلامى يك انفجار مى‏دانم.
ملتهاى برادر عرب، و برادران لبنان و فلسطين بدانند كه هرچه بدبختى دارند از اسرائيل و آمريكاست.
اسرائيل بايد از صحنه روزگار محو شود.
بر همه آزاديخواهان جهان است كه با ملت اسلام همصدا شده، تجاوزات غير انسانى اسرائيل را محكوم نمايند.
من به جميع دول اسلام، و مسلمين جهان در هر جا هستند اعلام مى‏كنم كه ملت عزيز شيعه از اسرائيل و عمال اسرائيل متنفرند، و از دولتهايى كه با اسرائيل سازش مى‏كنند متنفر و منزجرند. رهنمودهاى مقام معظم رهبرى حضرت آية الله خامنه‏اى‏
مجلس شوراى اسلامى بايد با تمام توان و بدون از دست دادن فرصت و با نگاهى عميق و همه جانبه، در جهت حل مشكلات اصلى گام بردارد.
قواى سه گانه بايد دائماً با يكديگر گفت و گو داشته باشند و مجلس نيز بصورت جدى بايد بر اجراى صحيح مصوبات و طرحها و لوايح نظارت نمايد. (19/7/83)
در كنار برخى ريزش‏ها، رويش‏هاى پرطراوت و پرنشاطى كه در نسل مؤمن جوان صورت ميگيرد، حركت رو به رشد نظام را كاملاً نويد بخش ساخته است.
نقائص و كاستى‏هاى اقتصادى،اجتماعى،فرهنگى و سياسى را بايد با برنامه ريزى صحيح و تلاش بيشتر براى اجراى كامل و صحيح برنامه‏ها برطرف كرد.
دشمنان انقلاب اسلامى در مقابل نظام اسلامى جبهه‏هاى مختلفى گشوده‏اند كه ملت و مسئولان با حفظ نشاط پايدارى در راه حق، به تدبير امور و پيشبرد اهداف خود مى‏پردازند. 21/7/83)
ملت ايران با توكّل بر خدا و با ايمان مستحكم و با تكيه بر نيروى جوان و بالنده خود، همچون گذشته كه در مقابل نفوذ قدرتهاى بيگانه ايستاد، در اين مقطع نيز اجازه نخواهد داد پنجه خونين سلطه دشمن بار ديگر بر اين كشور مسلط شود.
در فرهنگ اسلامى، نظامى با جان و هستى خود وارد ميدان دفاع از استقلال و هويت ملت و ارزشهاى دينى مى‏شود، لذا مجاهد فى سبيل اللّه است و مجاهدت او هرگز فراموش نخواهد شد.
نيروهاى مسلح بايد همواره از دانش و علم روز و تجربيات ارزشمند دفاع مقدس بهره‏مند باشند.
جمهورى اسلامى ايران كه در 25 سال گذشته در مقابل حركت نظام سلطه ايستاده و آنرا به چالش طلبيده، اكنون مقتدرتر از گذشته است و علت اصلى واهمه دشمنان از اين ملت نيز روحيه ايمان، شجاعت، ابتكار و نوانديشى آن، بخصوص جوانان اين سرزمين اسلامى است.
پشتوانه اصلى اين انضباط سازمانى، احساس اقتدار معنوى نظام اسلامى در تمام اركان و بخشهاى نيروهاى مسلح است.
برغم اين تلاشها (تلاش دشمن در جهت مخفى نگه داشتن اقتدار معنوى جمهورى اسلامى ايران) اقتدار معنوى نظام اسلامى بيش از گذشته است و هيچيك از سياستهاى منطقه‏اى بدون لحاظ كردن نظر ايران قابل پيشبرد نيست.
نيروهاى مسلح نيز بايد در برنامه ريزيهاى خود حتماً روشها و شرايط جديد را لحاظ نمايند. (23/7/83)
تلاوت قرآن به صورت ممتاز و با لحن زيبا بايد زمينه ساز و مشوّق گرايش عمومى جانها و دلها با قرآن و فراگير شدن فهم و معرفت قرآن شود.
يكى از نكاتى كه قاريان بايد به هنگام تلاوت قرآن رعايت نمايند، توجه به مضمون و مفاهيم آيه‏ها است كه تأثير بسيار زيادى نيز روى مخاطب خواهد داشت. (26/7/83) پاورقي ها:

/

جهاد و مجاهدان در قرآن‏

قسمت پايانى‏
تا اينجا آياتى كه در مورد ضرورت جهاد سخن مى‏گفت را به اختصار بررسى كرديم.در ادامه به يك سرى از احكام و دستوراتى كه خداوند درباره جهاد و زمان آن و غيره مقرر فرموده است مى‏پردازيم.

خداوند در آيات 45، 46 و 47، سوره انفال در زمينه جهاد 6 دستور مهم به مسلمانان مى‏دهد.
نخست مى‏گويد: «اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد! هنگامى كه گروهى از دشمنان را در برابر خود در ميدان نبرد ببينيد ثابت قدم باشيد». بعنوان دستور دوم مى‏فرمايد: «خدا را فراوان ياد كنيد تا رستگار و پيروز شويد» (آيه 45). از نشانه‏هاى بارز ايمان، ثبات قدم در همه زمينه‏ها مخصوصاً در پيكار با دشمنان است. ياد خدا كه منظور خدا را در درون جان خود حاضر ديدن است نيز باعث تقويت روحيه مجاهد در ميدان و باور كردن تكيه‏گاه محكمى است كه هيچ قدرتى در برابر آن مقاومت نمى‏كند. يكى ديگر از مهمترين برنامه‏هاى مبارزه، توجه به مسأله رهبرى و اطاعت از دستوارت او است. «و فرمان خدا و پيامبرش را اطاعت نمائيد»(آيه 46) و در ادامه خداوند چهارمين دستور را اينچنين برمى‏شمرد: «و از پراكندگى و نزاع بپرهيزيد تا سست نشويد و نتيجه اين سستى و فتور از ميان رفتن قدرت و هيبت شما است» سپس خداوند دستور به استقامت در برابر دشمنان و حوادث سخت داده مى‏فرمايد: «استقامت كنيد كه خداوند با استقامت كنندگان است». در آيه بعد، خداوند مسلمانان را از پيروى از كارهاى ابلهانه و اعمال غرورآميز و بى‏محتوا و سروصداهاى توخالى و بى معنى باز مى‏دارد و مى‏فرمايد: «مانند كسانى نباشيد كه از سرزمين خود از روى غرور و هوى پرستى و خودنمايى در برابر مردم (بسوى ميدان بدر) خارج شدند. همانها كه (مردم را) از راه خدا باز مى‏داشتند» و سرانجام شكست خوردند.
خداوند در بيان نحوه مبارزه و چگونگى حضور در ميدان جنگ چنين مى‏فرمايد: «و هنگامى كه با كافران در ميدان جنگ روبرو شديد. (با تمام قدرت به آنها حمله كنيد) و گردنهايشان را بزنيد».(محمد، آيه 4). بديهى است گردن زدن كنايه از قتل است. هنگامى كه انسان با دشمنى خونخوار در ميدان نبرد روبرو مى‏شود اگر با قاطعيت هرچه بيشتر حملات سخت و ضربات كوبنده بر دشمن وارد نكند خودش نابود خواهد شد و اين دستور يك دستور كاملاً منطقى است. سپس مى‏افزايد: اين حملات كوبنده بايد همچنان ادامه يابد «تا به اندازه كافى دشمن را درهم بكوبد، در اين هنگام اسيران را محكم ببنديد». آيه فوق بيانگر يك دستور حساب شده جنگى است كه پيش از درهم شكستن قطعى مقاومت دشمن نبايد اقدام به گرفتن اسيران كرد، چرا كه پرداختن به اين امر، گاهى سبب تزلزل موقعيت مسلمانان در جنگ خواهد شد و پرداختن به امر اسيران و تخليه آنها در پشت جبهه آنها را از وظيفه اصلى باز مى‏دارد. در مرحله بعد خداوند، حكم اسيران جنگى را بيان مى‏كند و سپس در دنباله آيه مى‏افزايد: «اين وضع بايد همچنان ادامه يابد و دشمنان را بايد همچنان بكوبيد و گروهى را به اسارت در آوريد تا جنگ بارهاى سنگين خود را بر زمين نهد».
تنها وقتى از جنگ دست بكشيد كه توان مقابله دشمن را درهم شكسته باشيد و آتش جنگ سرد گردد. با دقت در مطالب فوق پى به دستورات متعالى اسلام مى‏بريم و مى‏بينيم اين دستورات آنقدر سنجيده است و همه ابعاد را در برمى‏گيرد كه حتى براى اسير ميدان جنگ نيز اهميت قائل است. خداوند در يك دستور احتياطى براى حفظ جان افراد بيگناهى كه ممكن است مورد اتهام قرار گيرند مى‏فرمايد: «اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد هنگامى كه در راه جهاد گام برمى‏داريد. تحقيق و جستجو كنيد و به كسانى كه اظهار اسلام مى‏كنند نگوئيد مسلمان نيستيد، مبادا به خاطر نعمتهاى ناپايدار اين جهان افرادى را كه اظهار اسلام مى‏كنند متهم كرده و آنها را به عنوان يك دشمن به قتل برسانيد و اموال آنها را به غنيمت بگيريد، در حالى كه غنيمتهاى جاودانى در پيشگاه خداست».(نساء، آيه 94).
يكى از سنتهايى كه از زمانهاى قديم و اعصار انبياى پيشين در ميان اعراب مرسوم بود، تحريم جنگ در ماههاى حرام بود. بعد از اسلام مسلمانان در اين باره از پيامبر سؤال مى‏كردند: «از تو درباره جنگ كردن در ماههاى حرام سؤال مى‏كنند، به آنها بگو، جنگ در آن (گناه) بزرگى است.» (سوره بقره، آيه 217) و بدين ترتيب خداوند اين سنت را با قاطعيت امضاء مى‏كند. خداوند در جاى ديگر با تأكيد حرمت جنگ در ماههاى حرام مى‏فرمايد: «از دوازده ماه، چهار ماه حرام است، اين آيين ثابت و پابرجا و تغييرناپذير است، در اين چهار ماه (با شكستن احترام ماهها) به خود ستم روا مداريد» (توبه، آيه 36). مى‏بينيم كه در اسلام، براى زمان جهاد نيز مقررات وجود دارد. ولى از آنجا كه ممكن بود، تحريم جهاد در اين چهار ماه وسيله‏اى براى سوء استفاده دشمنان بشود و آنها را در حمله كردن به مسلمانان جسور كند، خداوند در ادامه اضافه مى‏كند كه: «با مشركان بطور دسته جمعى پيكار كنيد، همان گونه كه آنها متفقاً با شما مى‏جنگند».
(و قاتلوا المشركين كافّةً كما يقاتلونكم كافّة). از آن طرف مشركان مكه در نظر داشتند مسلمانان را غافلگير ساخته و در ماههاى حرام به آنها حمله‏ور شوند و شايد گمانشان اين بود كه اگر آن‏ها احترام ماههاى حرام را ناديده بگيرند، مسلمانان به مقابله برنمى‏خيزند، آيه 194 سوره بقره نازل شد و به اين پندارها پايان داد و نقشه‏هاى احتمالى آنها را نقش بر آب كرد و دستور داد اگر آنها در ماههاى حرام دست به اسلحه ببرند مسلمانان در مقابل آنها بايستند. خداوند مى‏فرمايد: «ماه حرام در برابر ماه حرام است و حرمات قصاص دارد. هر كس به شما تجاوز كند، به مانند آن بر او تجاوز كنيد ولى از خدا بپرهيزيد(و زياده روى نكنيد) و بدانيد خدا با پرهيزكاران است» اسلام به هر كس حق مى‏دهد كه اگر به او تعدى شود، به همان مقدار مقابله كند، تسليم در برابر متجاوز، مساوى است با مرگ و مقاومت برابر است با حيات، اين است منطق اسلام.
يكى ديگر از مسائلى كه اسلام نسبت به آن هشدار مى‏دهد اين است كه مسلمانان بايد احترام مسجدالحرام را نگهدارند و اين حرم امن الهى بايد هميشه محترم شمرده شود و لذا «با آنها (مشركان) نزد مسجد الحرام پيكار نكنيد، مگر آنكه آنها در آنجا با شما بجنگند ولى اگر آن‏ها با شما در آنجا جنگ كردند، آنها را به قتل برسانيد، چنين است جزاى كافران».(سوره بقره، آيه 190).
اسلام دين صلح و دوستى است و كسانى كه با روح اسلام و فلسفه آيات جهاد بيگانه باشند و همچنين دشمنان قسم خورده اسلام در صدد خشن معرفى كردن چهره اسلام‏اند. اسلام، حتى در جنگها نيز از پيشنهاد صلح طرف مقابل استقبال كرده و به مسلمانان اجازه نمى‏دهد بعد از صلح، مبارزه كنند. «اگر آنها از پيكار با شما كناره‏گيرى كنند و پيشنهاد صلح نمايند، خداوند به شما اجازه تعرّض نسبت به آنها را نمى‏دهد» (سوره نساء، آيه 90) و موظفيد دستى را كه به منظور صلح بسوى شما دراز شده بفشاريد. در آيه 61 سوره انفال نيز خداوند پيرامون صلح با دشمن سخن مى‏راند و اين مطلب را روشن‏تر مى‏سازد. «و اگر آن‏ها تمايل به صلح نشان دادند تو نيز (دست آنها را عقب نزن) و تمايل نشان ده». از آنجا كه به هنگام امضاى پيمان صلح غالباً افراد، گرفتار ترديدها و دودليها مى‏شوند. خداوند به پيامبر دستور مى‏دهد در قبول پيشنهاد صلح ترديدى به خود راه مده و چنانچه شرايط آن، منطقى، عاقلانه و عادلانه باشد، آنرا بپذير «و بر خدا توكل كن، زيرا خداوند هم گفتگوهاى شما را مى‏شنود و هم از نيات شما آگاه است». ولى با اين حال به پيامبر و مسلمانان هشدار مى‏دهد كه «اگر بخواهند تو را فريب دهند (و صلح را مقدمه‏اى براى ضربه غافلگيرانه‏اى قرار دهند يا هدفشان تأخير جنگ براى فراهم كردن نيروى بيشتر باشد، از اين موضوع نگرانى به خود راه مده)، زيرا خداوند كفايت كار تو را مى‏كند و در همه حال پشتيبان توست». ضمن آماده ساختن مؤمنان براى جهاد، به تشريح صفات و خصوصيات مجاهدان پرداخته و مقام و پاداش اين افراد را بيان مى‏كند، و اين خود يكى از شيوه‏هاى خداوند براى تشويق و ترغيب مسلمانان به مسأله جهاد است.
خداوند در آيه 74 سوره نساء مى‏فرمايد: «آنهايى بايد در راه خدا پيكار كنند كه آماده‏اند زندگى پست جهان ماده را با زندگى ابدى و جاويدان سراى ديگر مبادله نمايند» يعنى تنها كسانى مى‏توانند جزء مجاهدان واقعى باشند كه آماده چنين معامله‏اى گردند. سپس در ذيل آيه مى‏فرمايد: «سرنوشت چنين مجاهدانى كاملاً روشن است. زيرا از دو حال خارج نيست، يا شهيد مى‏شوند و يا دشمن را درهم مى‏كوبند و بر او پيروز مى‏شوند در هر صورت پاداش بزرگى به آن‏ها خواهيم داد». (و من يقاتل فى سبيل اللّه فيقتل او يغلب فسوف نؤتيه أجراً عظيماً) مسلماً چنين سربازانى با چنين روحيه‏اى، شكست در قاموسشان راه ندارد و در هر دو صورت خود را پيروز مى‏بينند، حتى دانشمندان بيگانه‏اى كه درباره اسلام و پيروزيهاى سريع مسلمين، در زمان پيامبر و بعد از آن، بحث كرده‏اند. اين منطق را يكى از عوامل مؤثر پيشرفت آنها دانسته‏اند. در آيه 74 سوره انفال نيز خداوند روى اهميت مقام مهاجران و انصارى كه با مجاهدت به پيشبرد اهداف جامعه اسلامى كمك كرده‏اند. اشاره كرده و از آنها بدين گونه تقدير مى‏كند: «آنها كه ايمان آوردند و هجرت كردند و در راه خدا جهاد نمودند و آنها كه پناه دادند و يارى كردند، مؤمنان حقيقى و راستين هستند و آنها آمرزش و روزى شايسته‏اى خواهند داشت.»
در آيه 95 سوره نساء خداوند مقايسه‏اى ميان مجاهدان و غير مجاهدان به عمل آورده، مى‏فرمايد: «افراد با ايمانى كه از شركت در ميدان جهاد خوددارى مى‏كنند و بيمارى خاصى كه آنها را از شركت در اين ميدان مانع شوند، ندارند، هرگز با مجاهدانى كه در راه خدا و اعلاى كلمه حق با مال و جان خود جهاد مى‏كنند، يكسان نيستند.» سپس برترى مجاهدان را بار ديگر بصورت صريح و آشكارتر بيان كرده، مى‏فرمايد: «خداوند، مجاهدانى را كه با مال و جان خود در راهش پيكار مى‏كنند برخود دارى كنندگان از شركت در ميدان جهاد برترى عظيمى بخشيده است؛ فضّل اللّه المجاهدين باموالهم و أنفسهم على القاعدين درجةً».
البته در نقطه مقابل اين دسته از مجاهدان، افرادى هستند كه جهاد براى آن‏ها واجب عينى نبوده و يا اين كه بخاطر بيمارى و ناتوانى و علل ديگر قادر به شركت در ميدان جهاد نبوده‏اند، لذا براى اينكه پاداش نيت صالح و اعمال نيك آنها ناديده گرفته نشود، به آنها نيز وعده نيك داده، و مى‏فرمايد: «به هر دو دسته، وعده نيك داده است» ولى از آنجا كه اهميت جهاد در منطق اسلام از اين هم بيشتر است بار ديگر به سراغ مجاهدان رفته و تأكيد مى‏كند كه «خداوند مجاهدان را بر قاعدان اجر عظيمى بخشيده است» «و فضّل اللّه المجاهدين على القاعدين اجراً عظيماً». اين اجر عظيم در آيه بعد چنين تفسير شده است: «درجات مهمى از طرف خداوند و آمرزش و رحمت او، زيرا خداوند آمرزنده و مهربان است».
قبل از اسلام، منصب سيراب كردن حاجيان خانه خدا «سقاية الحاج» در رديف كليددارى خانه كعبه و از مهمترين مناصب محسوب مى‏شد. خداوند در يك مقايسه ديگر براى برترى جهاد مى‏فرمايد: «آيا سيراب كردن حاجيان خانه خدا و عمران مسجدالحرام را همانند كار كسى قرار داديد كه ايمان به خداو روز قيامت دارد و در راه خدا جهاد كرده است؟ اين دو هيچ گاه در نزد خدا يكسان نيستند و خداوند جمعيت ستمكار را هدايت نمى‏كند.» (توبه، آيه 19). مطابق روايتى كه در بسيارى از معروفترين كتب اهل سنت نقل شده اين آيه در مورد حضرت على (ع) و بيان فضائل او نازل شده است و در عين حال مكمل بحث آيات گذشته است و مقام و منزلت مجاهدان در راه حق و فضيلت را بيان مى‏كند.
يكى ديگر از آياتى كه در آن، خداوند مسأله جهاد و مجاهدان را مطرح كرده است، آيه 4 سوره صف مى باشد. خداوند در اين آيه مى‏فرمايد: «خداوند كسانى را دوست مى‏دارد كه در راه او پيكار مى‏كنند، گويى بنايى آهنين‏اند؛ انّ اللّه يحبّ الّذين يقاتلون فى سبيله صفّاً كانّهم بنيانٌ مرصوص».
مطابق اين آيه شريفه نفس پيكار مهم نيست، آنچه مهم است اينكه اين پيكار «فى سبيل اللّه» باشد و آن هم با اتحاد و انسجام كامل چون سدّى فولادى. آيه 20 سوره توبه نيز به بيان مقام و پاداش مجاهدان مى‏پردازد. كسانى كه ايمان آوردند و هجرت نمودند و در راه خدا با مال و جان خود، جهاد كردند، اينها در پيشگاه خداوند مقامى برتر و بزرگتر دارند و اينها به افتخار بزرگى نائل شده‏اند؛ الّذين آمنوا و هاجروا و جاهدوا فى سبيل اللّه باموالهم و انفسهم اعظم درجةً عند اللّه، اولئك هم الفائزون» خداوند در آيه بعد سه موهبت بزرگى كه در برابر اين سه كار (ايمان، هجرت، جهاد) به آنها مى‏بخشد را بيان مى‏كند. پروردگارشان آنها را به رحمت گسترده خود بشارت مى‏دهد، آنها را از رضايت و خشنودى خود بهره‏مند مى‏سازد و باغهايى از بهشت در اختيار آنها مى‏گذارد كه نعمتهايش دائمى و هميشگى است. (توبه، آيه 21) «جاودانه در آن خواهند ماند، نزد خداوند پاداشهاى عظيمى است» (توبه، آيه 22). اگر «ايمان» و «جهاد» توأم گردد، هرگونه خير و بركتى را به همراه خود خواهد داشت.
«اما پيامبر و آنها كه با او ايمان آوردند، با اموال و جانهاى خود در راه خدا جهاد كردند، همه نيكيها براى آنها است و گروه رستگاران همينها هستند»(توبه، آيه 88). در آيه بعد خداوند به قسمتى از پاداشهاى اخروى اين گروه اشاره كرده و مى‏فرمايد: «خداوند باغهايى از بهشت براى آنان فراهم ساخته كه از زير درختانش، نهرها جارى است. جاودانه در ان مى‏مانند و اين پيروزى بزرگى است.» (توبه، آيه 89) خداوند در جاى ديگر اين گروه را چنين توصيف كرده و از آنان قدردانى مى‏كند: «كسانى كه ايمان آوردند و كسانى كه هجرت نمودند و در راه خدا جهاد كردند، آن‏ها اميد به رحمت پروردگار دارند و خداوند آمرزنده و مهربان است.»(بقره، آيه 218).
يكى از مفاهيم و مطالبى كه در فرهنگ جهاد بعنوان يك مفهوم كليدى است، «شهادت» است. بطور طبيعى در ميدان نبرد، مجاهدانى كشته مى‏شوند. كه ما از آن‏ها به «شهيد» تعبير مى‏كنيم. شهود و شهادت به معنى حضور و معاينه است، شهيد به معنى شاهد است و جمع آن «شهداء». ناگفته نماند «شهيد» به معنى مقتول در راه خدا در قرآن نيامده است. مگر بنابر بعضى از احاديث.
ولى در اصطلاح و روايات، بسيار تعبير «شهيد» وجود دارد. در قرآن از «شهيد» تعبير «قتل فى سبيل اللّه» بكار رفته است (قاموس قرآن). در هر حال خداوند از آن گروه بعنوان گروه ممتاز، ياد كرده است و درباره آنها مى‏فرمايد: «و كسانى كه در راه خدا هجرت كردند، سپس شربت شهادت نوشيدند و يا به مرگ طبيعى از دنيا رفتند، خداوند به همه آنها، روزى نيكويى مى‏دهد، چرا كه او بهترين روزى دهندگان است»(حج، آيه 58). خداوند در پاسخ به منافقينى كه كشته شدن در راه خدا را مرگ زودرس مى‏پنداشتند مى‏فرمايد: «تازه اگر در راه خدا بميريد يا كشته شويد (چيزى از دست نداده‏ايد) زيرا آمرزش و رحمت پروردگار از تمام اموالى كه شما با منافقان با ادامه حيات براى خود جمع آورى مى‏كنيد بالاتر است». (آل عمران، آيه 157) از اينها گذشته مرگ به معنى فناو نابودى نيست كه از آن وحشت داشته باشيد، بلكه دريچه‏اى است بسوى زندگانى ديگر، در سطحى بسيار وسيع‏تر و آميخته با ابديت:
«و اگر بميريد و يا كشته شويد، بسوى خدا باز مى‏گرديد» (آل عمران، آيه 158). در آخر آيه 4 سوره محمد نيز خداوند از شهيدانى كه در ميدان جهاد، جان شيرين خود را از دست مى‏دهند و حقّ بزرگى بر جامعه اسلامى دارند. سخن به ميان آورده و مى‏فرمايد: «كسانى كه در راه خدا كشته شدند، خداوند اعمالشان را هرگز نابود نمى‏كند؛ والّذين قتلوا فى سبيل اللّه فلن يضلّ اعمالهم» و خداوند. در آيه بعد به 2 نعمت و موهبت ديگر اشاره كرده و مى‏فرمايد: «خداوند آنها را هدايت مى‏كند و وضع حال آنها را اصلاح مى‏كند؛ سيهديهم و يصلح بالهم» (محمد، آيه 5) و موهبت ديگر اينكه: «آنها را در بهشت جاويدانش كه اوصاف آنرا براى آنان بازگو كرده است، وارد مى‏كند؛ و يدخلهم الجنّة عرّفهالهم» (محمد، آيه 6).
خداوند، آنقدر مقام مجاهدان شهيد را بالا مى‏داند كه با صراحت مسلمانان را از اطلاق كلمه «ميت» بر شهيدان نهى مى‏فرمايد: «هرگز به آنها كه در راه خدا كشته مى‏شوند و شربت شهادت مى‏نوشند، مرده مگوئيد، بلكه آنها زندگانند، اما شما درك نمى‏كنيد؛ ولاتقولوا لمن يقتل فى سبيل اللّه امواتٌ بل احياءٌ ولكن لاتشعرون» (بقره، آيه 154). خداوند با صراحت مى‏فرمايد كه شما حق نداريد كسانى كه در راه خدا جان مى‏دهند را مرده بخوانيد، آنها زنده‏اند، زنده جاويدان و از روزيهاى معنوى در پيشگاه خدا بهره مى‏گيرند. خداوند در بيان مقام شامخ و بلند شهيدان، خطاب به پيامبرش (تا ديگران حساب كار خود را بكنند) مى‏فرمايد: «اى پيامبر، هرگز گمان مبر، آنها كه در راه خدا كشته شدند، مرده‏اند، بلكه آنها زنده‏اند و نزد پروردگارشان روزى داده مى‏شوند؛ و لا تحسبنّ الّذين قتلوا فى سبيل اللّه امواتاً بل احياءٌ عند ربّهم يرزقون» (آل عمران، آيه 169).
منظور از حيات و زندگى در اينجا، همان حيات و زندگى برزخى است كه ارواح در عالم پس از مرگ دارند و اين تنها مخصوص شهيدان نيست، ولى از آنجا كه شهيدان به قدرى غرق مواهب حيات معنوى هستند كه گويا زندگى ساير برزخيان در مقابل آنها چيزى نيست، تنها از آنها نام برده شده است، در آيه بعد، خداوند به گوشه‏اى از مزايا و بركات فراوان زندگى برزخى شهيدان اشاره كرده و مى‏فرمايد: «آنها بخاطر نعمتهاى فراوانى كه خداوند از فضل خود به آنها بخشيده است، خوشحالند؛ فرحين بما اتيهم من فضله» و خوشحالى ديگرشان به خاطر برادران مجاهد آنها است. همانطور كه قرآن مى‏فرمايد: «و به خاطر كسانى كه هنوز به آنها ملحق نشده‏اند (مجاهدان و شهيدان آينده) شادمانند (زيرا مقامات برجسته آنها را در آن جهان مى‏بينند و مى‏دانند) كه نه ترسى بر آنها است نه غمى؛ و يستبشرون بالّذين لم يلحقوا بهم من خلفهم الّا خوفٌ عليهم ولا هم يحزنون» (آل عمران، آيه 170). آيه بعد تأكيد و توضيح بيشترى است درباره بشارتهايى كه شهيدان، بعد از شهادت دريافت مى‏كنند. آنها از دو جهت خوشحال و مسرور مى‏شوند: نخست از اين جهت كه نعمتهاى خدا را دريافت مى‏دارند، نه تنها نعمتهاى او بلكه فضل او (كه همان افزايش و تكرار نعمت است) نيز شامل حال آنها مى‏شود، (ديگر آنكه) آنها مى‏بينند كه خدا پاداش مؤمنان را ضايع نمى‏كند ؛ يستبشرون بنعمةٍ من اللّه و فضل و انّ اللّه لايضيع اجر المؤمنين» (آل عمران، آيه 171).
از آنجا كه شهادت يك امر اختيارى نيست و معلوم نيست كه در جنگ كدام مجاهدان به شهادت مى‏رسند. بعد از هر جنگ عده‏اى از مسلمانان، از اينكه چرا شهيد نشده‏اند ناراحت بودند و منتظر فرصت بودند تا زمينه جهاد بعدى مهيا شود كه در صف نخستين شركت كنند. خداوند با اشاره به اين گروه از مؤمنان كه در تأسى به پيامبر از همه پيشگامتر بودند و بر سر عهد و پيمانش با خدا، يعنى فداكارى تا آخرين نفس و آخرين قطره خون خود ايستادند، مى‏فرمايد: «در ميان مؤمنان، مردانى هستند كه بر سر عهدى كه با خداى خود بستند، صادقانه ايستاده‏اند، بعضى پيمان خود را به آخر بردند (و در راه او شربت شهادت نوشيدند) و بعضى ديگر در انتظارند تغيير و تبديلى در پيمان خود ندادند، «من المؤمنين رجالٌ صدقوا ما عاهدوا اللّه عليه، فمنهم من قضى نحبه و منهم من ينتظر و ما بدّلوا تبديلاً» (احزاب، آيه 23).
آيه چنان مفهوم وسيعى دارد كه تمام مؤمنان راستين را در هر عصر و زمان شامل مى‏شود، چه آنها كه جامه شهادت در راه خدا بر تن پوشيدند و چه آنها كه بدون هيچ گونه تزلزل بر سر عهد و پيمان با خداى خويش ايستاده‏اند و آماده جهاد و شهادتند.
همان‏گونه كه مى‏دانيم شيوه تبليغى قرآن و پيامبر، شيوه بشارت و انذار است و پيامبر بشير است و نذير در مورد جهاد نيز خداوند از يك طرف به ترغيب و تشويق مجاهدان پرداخته و از طرف ديگر، متخلفين از جهاد را نيز وعده عذاب مى‏دهد. اينگونه نيست كه فقط كسانى كه مجاهدت نمايند، پاداش مى‏گيرند، بلكه آنانكه تخلف ورزند نيز عذاب ببينند، البته همان طور كه قبلاً اشاره شده است، مسلمانان راستين هدف «فى سبيل اللّه» را در نظر مى‏گيرند و نه از ترس عذاب و نه وعده بهشت كه آنان، حق را يافته‏اند و از جهت اطاعت از خدا و رسول شمشير مى‏زنند. در هر حال خداوند درباره متخلفان از جهاد مى‏فرمايد: «گروهى از اعراب باديه نشين نزد تو آمدند تا به آنها اجازه داده شود و از جنگ معاف گردند (و واقعاً معذور بودند) و در مقابل كسانى كه به خدا و پيامبر دروغ گفتند، بدون هيچ عذرى در خانه خود نشستند». خداوند گروه دوم را شديداً تهديد كرده، مى‏گويد: «به زودى به آن دسته از ايشان كه كافر شدند، عذاب دردناكى خواهد رسيد» (توبه، آيه 90).
و نيز درباره آنها مى‏فرمايد: «خداوند بر دلهايشان مهر نهاده و به همين دليل چيزى نمى‏دانند.» (توبه، آيه 93).
خداوند به گروهى از متخلفين فرصت دوباره مى‏دهد و مى‏فرمايد: «پس اگر اطاعت كنيد خداوند پاداش نيكى به شما مى‏دهد و اگر سرپيچى كنيد، خداوند شما را با عذاب دردناكى كيفر مى‏دهد». (فتح، آيه 16).
بعد از آنكه خداوند متخلفين از جهاد را تهديد به «عذاب اليم» كرد جمعى از معلولين و بيماران خدمت پيامبر آمدند و كسب تكليف نمودند: آيه نازل شد و حكم آنان را چنين بازگو كرد: «بر نابينا و گنگ و بيمار گناهى نيست» (فتح، آيه 17). و اين گروه از شركت در ميدان معاف شدند البته آنها نيز بايد به مقدار توان خود براى تقويت قواى اسلام و پيشبرد اهداف الهى آن بكوشند. گروه ديگرى كه از جهاد معاف هستند، در آيه 91 سوره توبه معرفى شده‏اند، كسانى كه ضعيف و ناتوان هستند، همچنين بيماران و آنها كه وسيله لازم براى شركت در ميدان جهاد ندارند، بر آنها نيز ايرادى نيست كه در اين برنامه واجب اسلامى شركت نكنند» البته اين در صورتى است كه «از هرگونه خيرخواهى مخلصانه درباره خدا و پيامبرش دريغ ندارند» و گروه بعدى كه از جهاد معاف بودند. فقيرانى بودند كه مركب براى شركت در جنگ نداشتند و از عشق جهاد اشك مى‏ريختند «همچنين بر آن گروه ايراد نيست كه وقتى نزد تو آمدند كه مركبى براى شركت در ميدان جهاد در اختيارشان بگذارى گفتى مركبى در اختيار ندارم كه شما را بر آن سوار كنم، ناچار از نزد تو خارج شدند در حالى كه چشمهايشان اشكبار بود و اين اشك بخاطر اندوهى بود كه از نداشتن وسيله براى انفاق در راه خدا سرچشمه مى‏گرفت.
واقعيتى كه براى مسلمانان جنبه حياتى دارد اين است كه گرچه جهاد بسيار پراهميت است و تخلف از آن ننگ و گناه ولى در مواردى كه ضرورتى ايجاد نمى‏كند كه همه مؤمنان در ميدان جنگ شركت كنند. مخصوصاً در مواقعى كه پيامبر شخصاً در مدينه باقى مانده، همه نبايد به جهاد بروند، بلكه لازم است مسلمانان دو گروه شوند، گروهى فريضه جهاد را بجا آورند و گروهى در مدينه بمانند و احكام و معارف اسلامى بياموزند. «شايسته نيست مؤمنان همگى به سوى ميدان جهاد كوچ كنند. چرا از هر گروه، طايفه‏اى كوچ نمى‏كنند و (طائفه‏اى در مدينه بمانند) تا در دين و معارف و احكام اسلام آگاهى يابند و به هنگامى كه ياران مجاهدشان از ميدان بازگشتند احكام و فرمانهاى الهى را به آنها تعليم دهند و از مخالفت آن انذارشان دهند.» (توبه، آيه 122)
«اللّهم ارزقنا شهادة فى سبيلك تحت راية وليّك» پاورقي ها:

/

آذرخشى در كوير ستم

سيماى صلابت‏
قسمت آخر اشاره:
امام خمينى به دليل مقاومت در برابر تباهكارى‏هاى شب‏پرستان و مبارزه با استبداد و استكبار، نخست به تركيه و در جمادى الثانى سال 1385 ه.ق به عراق تبعيد شدند، گرچه رژيم شاه با اين حركت قصد تضعيف امام و كنترل حاميان ايشان را داشت ولى موقعيت آن رهبر فرزانه در عراق روزبروز بهتر شد.
پس از ورود امام خمينى به نجف اشرف اگرچه ايادى ساواك و ديگر مخالفان مى‏كوشيدند نام آن وجود مبارك به فراموشى سپرده شود اما قاطبه طلاب حوزه نجف تشنه راه و سياست و روش مبارزاتى و انقلابى امام بودند، زوّارى كه از ايران و برخى كشورها به عتبات عراق مى‏آمدند بر خورد لازم مى‏ديدند خدمت رهبر و مرجع خويش برسند، اقشار گوناگونى از مردم نجف هم امام را به عنوان زعيم عاليقدر مى‏شناختند. روش مبارزاتى امام در ايام تبعيد و مقابله با رژيم بعثى عراق، اعراض از روش جاهلان متنسك و توجّه به فضايل و مكارم اخلاقى، برخوردى صادقانه و موضع‏گيرى‏هاى قاطع، روشن و با صلابت موجب گرديد اعتبار و عزت امام در حد بسيار بالايى در نجف ارتقاء يابد و علما و مراجع نجف تكريم و تجليل ايشان را در برنامه خود قرار دادند. صلابت امام در برابر گروههاى منحرف، به درماندگى كشيدن سياستمداران بعثى و تحقير دژخيمان و مخالفت با رفتارهاى غير انسانى و سازش ساواك با رژيم بعثى عراق امام را در موقعيتى قرار داد كه ديگر تحمل ايشان براى ارباب ستم دشوار بود از اين جهت ناگزير عراق را در مهرماه 1357 ترك نمودند و اين نكات در نوشتار حاضر مورد ارزيابى قرار گرفته است.
رژيم ايران وقتى صلابت امام را در برابر رژيم بعث عراق مشاهد كرد در صدد برآمد به ايشان نزديك شود و بدين وسيله به سود اهداف خود بهره‏بردارى كند. رئيس نمايندگى ساواك در عراق دستور يافت كه با امام ملاقات كند و نظر ايشان را درباره بازگشت به ايران يا پاكستان جويا شود، نماينده ساواك كه از مواضع قاطع امام آگاهى داشت بدون استفسار نظر امام در گزارش خود به مقامات ايرانى اين بازگشت را خلاف مصلحت رژيم اعلام نمود. امام نهضتى را بنيان نهادند كه به پيروزى آن اميدوار بودند و هيچ يك از اين نقشه‏ها نمى‏توانست در ايشان تأثير بازدارنده بگذارد. وقتى رهبر نهضت از مخالفت عراق با خروجشان از آن كشور آگاه شدند، بى‏هيچ واهمه‏اى در جمع طلّاب و روحانيون كه مسلماً مأموران مخفى و عمّال جاسوسى عراق هم در آن شركت داشتند با سخنان پرشورى تأكيد كردند: دولت‏ها زودگذرند و عمرشان كوتاه است و در مورد رژيم بعث عراق كه با اعمال فشار و اختناق، نفس‏ها را در سينه حبس و حتى مرحوم آية اللّه حكيم بزرگترين مرجع شيعه را ناگزير به خانه نشينى و سكوت كرده بود خطاب به روحانيت مقيم نجف ضمن تأكيد بر ضرورت حفظ وحدت و تهذيب نفس و توصيه بر ملت ايران جهت يارى به ايرانيان رانده شده از عراق فرمودند: «اين دولت، كه اصلاً نمى‏توان نام آن را دولت گذارد، قدرت ندارد كه در برابر ملت‏ها ايستادگى كند و اگر با من و شما معارضه نمايد با ملّت‏ها نمى‏تواند معارضه كند. اگر آقايان ايرانى را اخراج كردند، ديگر آقايان كه از ممالك ديگرند بايد بايستند و به وظايف دينى خود اهمّيت دهند» با اين سخنرانى امام طلاب ديگر را به ماندن و مقاومت در حوزه ترغيب كردند و طرح ديرينه حزب بعث عراق را عقيم ساختند و اجازه ندادند حوزه نجف متروك گردد.(1) مساوات در توزيع وجوهات‏
از استراتژى‏هاى در خور توجه امام خمينى در حوزه علميه نجف اين بود كه هرگز به كارى به طور ناگهانى دست نيازيد تا موجب نگرانى و وحشت عناصرى كه از خود سازى و تهذيب نفس بى‏بهره بودند و نسبت به امام احساس رقابت مى‏كردند فراهم آيد از اين رو در نخستين سال اقامت در نجف از پرداخت شهريه رسمى خوددارى و تنها به تقسيم وجوهى در ماه مبارك رمضان بسنده كرد. آنگاه حدود يك سال، هر دو ماه يك بار شهريه مى‏داد و سرانجام از تاريخ آبان ماه 1347 ه.ش به طور رسمى و مرتب به دادن شهريه پرداخت. بازتاب گسترده تقسيم بودجه‏اى از طرف امام در حوزه نجف اشرف رژيم شاه و دستگاه جاسوسى ساواك را كه با تمام قدرت مى‏خواستند او را در نجف مردود كنند و يادش را از اذهان بزدايند، سخت ناراحت كرد و بيش از پيش بر آن داشت كه از رسيدن بودجه براى او از راه ايران پيشگيرى كنند. مغزهاى متفكر ساواك همراه با كارشناس‏ها و متخصص‏هاى ورزيده و ماهر دور هم گرد آمدند تا شايد بتوانند جهت جلوگيرى از بودجه‏هايى كه مرتب از طرف مردم ايران براى امام به نجف فرستاده مى‏شد راه حلى بيابند. ليكن هرچه بيشتر تلاش مى‏كردند كمتر نتيجه مى‏گرفتند و بر عكس مدام گزارش‏هايى كه رسيدن بودجه افزون‏ترى را به امام از راه ايران تأييد مى‏كرد دريافت مى‏كردند. ساواك در تاريخ اول تير ماه 1345 ه.ش طى گزارشى آورده است: طبق اطلاع واصله همه ماهه وجوهى از طرف بازاريان به عنوان سهم امام و غيره جمع آورى و به وسيله چند نفر از معممين داده مى‏شود كه به آقاى خمينى مسترد دارند.(2) اصولاً رژيم شاه و كارگزاران ساواك از روز انتقال امام به نجف اشرف تلاش گسترده‏اى را جهت شناسايى افراد و منابعى كه وجوهات در اختيار امام قرار مى‏دادند، آغاز كردند و اين تلاش را تا روزهاى آخر سلطنت و قدرت خود ادامه دادند و بسيارى از افراد متعهد و فداكارى را كه احتمال مى‏داند وجوهات براى امام مى‏فرستند تحت فشار قرار دادند و به زندان و شكنجه كشيدند، تمامى مراكز و منابعى را كه تصور مى‏نمودند از آن براى فرستادن پول جهت استفاده امام استفاده مى‏شود ماهها در كنترل گرفتند ولى نتيجه‏اى نگرفتند. شاه با بكارگيرى توطئه‏ها و ترفندهاى فراوان بر اين گمان بود كه مى‏تواند روحيه امام را درهم شكند و ايشان را براى هميشه از مبارزه و حركت عليه رژيم باز دارد برخى از گزارش‏هاى ساواك حاكى از شكست شاه در اين مرحله بود: برابر اطلاعات واصله پرداخت شهريه خمينى در نجف و ساير حوزه‏هاى علميه از جمله قم رو به تزايد گذاشته و با آن همه محدوديتى كه به عمل آمده، ياد شده كماكان شهريه خود را پرداخت و حتى گفته مى‏شود وضع وى در حال حاضر به مراتب بهتر از زمانى است كه در ايران به سر مى‏برده است، عليهذا با توجّه به اهمّيت موضوع خواهشمند است دستور فرمائيد با استفاده از كليه امكانات موجود، نسبت به شناسايى افرادى كه به خمينى وجوه شرعيه مى‏پردازند و همچنين عاملين جمع آورى و ارسال به عراق اقدام نمايند.(3) شاه با وصول اين گزارش و ديگر گزارش‏هاى مشابه دريافت كه تبعيد امام به نجف هيچ‏گونه كمكى به رژيم نكرده است، اين است كه شتاب زده با دولت عراق وارد گفتگو شد تا موافقت آن را در تغيير محل تبعيد امام جلب كند و ايشان را به يكى از كشورهاى دوردست همچون هند كه ايرانيان و مسلمانان نتوانند به ايشان دست يابند، تبعيد سازد اما گروههاى مختلف مردم با فرستادن نامه و مخابره تلگرام، دولت عراق را از عواقب ناهنجار اين اقدام برحذر داشتند. واكنش‏هاى شديد محافل مذهبى و سياسى ايران و جهان نقشه شاه را براى تبعيد امام از عراق به هند با شكست روبرو ساختند.(4)
امام خمينى بى‏اعتنا به نگرانى كارشناسان ساواك و وحشت رژيم برنامه مورد نظر خود را در داخل و خارج بى‏سرو صدا و آهسته دنبال مى‏كرد و به صور گوناگون موضع خود را در برابر ارتجاع و استبداد تحكيم مى‏بخشيد و قدم به قدم پيش مى‏آمد. در اولين ماه رمضان اقامت خود در نجف در سال 1344 بين عموم روحانيون و محصلان حوزه نجف اعم از ايرانى، افغانى، پاكستانى، هندى، عرب و ساير كشورها وجوهى به عنوان مساعدت به طور مساوى تقسيم كرد كه اين كار بازتاب وسيع و شگفت آورى در سطح حوزه داشت و براى مدتى افكار را به خود جلب كرد و در هر مجلس و محفلى از آن سخن مى‏رفت زيرا براى اولين بار بود كه مرجع تقليدى در حوزه نجف بين روحانيون ايرانى و غير ايرانى در تقسيم وجوهات فرق نمى‏گذاشت اين در حقيقت نخستين گامى بود كه در حوزه نجف در جهت درهم شكستن تبعيض نژادى برداشته مى‏شد. اين عمل اسلامى و انسانى امام جايگاه والايى براى او در دل عموم روحانيون و محصلان كشورهاى اسلامى در نجف اشرف بوجود آورد و محبوبيت ژرف و عظيمى در پى‏داشت. طلاب محروم و بى‏پناه غير ايرانى به ويژه افغانى و پاكستانى كه ساليان درازى در حوزه نجف به جرم افغانى و پاكستانى بودن تحقير شده بودند به امام روى آوردند و او را براى بى‏پناهان پشتيبان و ياور يافتند و از حمايتى كه امام با اين عمل ارزنده و برجسته از آنان كرده بود نيرو گرفتند.(5) تبعيض در توزيع شهريه بين ملت‏ها را امام از ميان برداشت و اين برنامه تحولى خاص در حوزه نجف ايجاد كرد، برنامه امتحانى هم سبب گرديد كه طلاب به طور جدّى درس بخوانند.(6) در نجف هر كس درس خارج مى‏گفت به شاگردانش علاوه بر شهريه معمول حوزه، شهريه اضافى مى‏داد بخصوص آنهايى كه در شرف مرجعيت بودند و برخى روزى پنج درس مى‏رفتند و در آخر ماه از هركدام پنج دينار اضافه مى‏گرفتند ولى امام اين رسم نجف را قبول نكرد و به هيچ‏كس شهريه اضافى نداد.(7) استيصال سياستمداران
مقامات حكومت عراق در اوقات خاصى به ديدن مراجع مى‏آمدند. در زمان روى كار آمدن حزب بعث احمد حسن البكر رئيس جمهور وقت بود نيز كارگزاران حكومتى به خدمت امام هم مى‏آمدند در آن ايّام دولت عراق برنامه راديويى در اختيار نيروى‏هاى انقلابى گذاشته بود و آنان در آنجا عليه رژيم ايران برنامه اجرا كردند، از اين جهت حكومت عراق انتظار داشت امام هم در مواقع خاص امتيازاتى به آنها بدهد. يك شركت نفتى انگليسى ملى شده بود و عراقى‏ها اصرار داشتند كه امام در اين رابطه مطلبى بگويد. امّا ايشان امتناع نمودند و فرمودند: هر وقت تمامى شركت‏هاى خارجى تعطيل شد و نفت عراق در اختيار دولت قرار گرفت آن موقع بايد جشن گرفت و چون اين گونه نمى‏باشد من حرفى نمى‏زنم. آن‏ها هم مطلبى مبنى بر تأكيد ملى كردن نفت از قول امام در راديو پخش كردند. امام مقامات دولتى را خواستند و گفتند من كه چيزى نگفته‏ام يا بايد تكذيب نمائيد يا در خارج عليه شما تكذيب نامه مى‏نويسم و آبرويتان را مى‏ريزم، آنها هم پذيرفتند و در راديو اعلام كردند منبع خبر ما غير مطلع بوده و اشتباه كرده و آية اللّه خمينى تصريح به اين موضوع ننموده است. تا قبل از آمدن تيمور بختيار به عراق، رژيم بعثى مخالفتى با امام نداشت امّا وقتى وى به عراق آمد با تمامى آقايان حوزه ملاقات كرد ولى امام به وى اجازه ديدار نداد. بختيار واسطه فرستاد كه من اطلاعات تازه‏اى دارم مى‏خواهم در اختيار شما قرار دهم. امام گفتند: من اطلاعات تازه‏ترى دارم و احتياجى به اطلاعات شما ندارم. از اينجا بود كه دولت عراق موضع خصمانه‏اى نسبت به امام در پيش گرفت و يك روز طى حمله‏اى تعدادى از دوستان آقا را دست‏گير كردند، گذرنامه‏ها را تمديد نمى‏نمودند و به شكلى امام را تحت فشار قرار دادند، ايشان گذرنامه خود را به بغداد فرستادند و خاطر نشان ساختند: خروجى بزنيد من از اينجا مى‏روم، آنها گفتند اشتباه شده و ما با شما موافقيم و گذرنامه را برگردانيدند.(8) يك بار عده‏اى از شخصيت‏هاى عراق خدمت مراجع از جمله امام رسيدند و در اين ملاقات‏ها تصور مى‏كردند چون امام با دولت ايران مخالف است و با شاه مبارزه مى‏كند آنان هم با رژيم پهلوى مخالفند لذا امام آنان را تأييد و حمايت مى‏كند، فكرشان اين بود كه رفتار امام هم همچون سياستمداران ديگر است كه براى بدست آوردن امكانات بيشتر جهت مبارزه با شاه، اگرچه در لفظ هم شده ، دولت عراق را تأييد مى‏كند اما به هيچ عنوان به اين هدف نرسيدند و موفق نشدند كوچكترين موافقتى از امام بگيرند و حتى آقا به آنان روى خوش نشان نمى‏داد. يك بار در جرايد عراق اعلام شد كه هيأتى از سوى دولت مركزى خدمت آقايان مراجع رفته است و آنان در اين ملاقات براى رئيس جمهور عراق – حسن البكر دعا كرده‏اند. با وجود اين كه در آنجا نام امام برده نشده بود، ايشان از اين خبر ناراحت گرديد و دستور داد با قائم مقام فرماندار نجف تماس تلفنى برقرار كنند و از ايشان بخواهند مطلب مطرح شده تكذيب گردد، مقاومت و ايستادگى امام به قدرى قوى بود كه بعثى‏ها ناگزير به تكذيب خبر مزبور شدند.(9) تحقير جفاكاران
مرحوم آية اللّه سيد محسن حكيم به دليل موضع مخالفى كه در برابر حكومت بعثى‏ها داشت در انزوا قرار گرفت و به صورت مظلومانه‏اى رحلت نمود، پس از درگذشت ايشان حكومت عراق درصدد كسب اعتبار در بين شيعيان و جبران مسايل گذشته برآمد، از اين روى حسن البكر رئيس جمهور وقت در مراسم تشييع جنازه آية اللّه حكيم شركت كرد و مسؤولين حكومتى استان نيز تلاش داشتند در مجلس فاتحه‏اى كه برگزار مى‏شود حضور يابند. تنها مجلس ختمى كه تصميم گرفتند در آن شركت كنند، مجلس فاتحه‏اى بود كه حضرت امام گرفتند، عراقى‏ها قصد داشتند با اين كار به مردم نشان دهند چون ايشان مرد مبارزه و ضد شاه است شركت مى‏كنيم. هنگامى كه امام به عنوان صاحب مجلس دم در نشسته بودند و به افرادى كه مى‏آمدند احترام مى‏نمودند مقامات حكومت عراق از قبيل استاندار، فرماندار، فرمانده لشكر، شهردار، رئيس شهربانى و… آمدند و مردم همه در انتظار عكس العمل امام در برابر اين افراد بودند. امام همانطور كه نشسته بودند از جاى خود برنخاستند و تكان نخوردند به طورى كه استاندار نجف ناگزير گرديد خم شود و با امام دست دهد. اطرافيان هم به تبعيّت از امام جلوى اين افراد بلند نشدند و آنان در تهايت تحقير رفتند و در لابلاى مردم جايى را پيدا كردند و نشستند در همين حال شيخ ساده و ناشناسى وارد مجلس شد، امام تمام قد در مقابلش برخاست و نسبت به او احترام نمود، اين دو برخورد چنان روشن بود كه تمامى حضار بى‏اعتنايى ايشان را نبست به رجال حكومتى عراق درك كردند.(10)
در يكى از سالهاى اقامت امام در عراق، ايشان كسالت پيدا كردند و ملاقات با آقا امكان نداشت اما طبق عادتشان كه پنج شنبه‏ها و جمعه‏ها از نجف به كربلا مشرف مى‏شدند راهى اين شهر مقدس شدند، محل اقامت معظم له در كوچه‏اى واقع در خيابان بين الحرمين (خيابان بين مرقد اباعبداللّه و حضرت ابوالفضل) بود، رئيس شهربانى استان كربلا، رئيس سازمان امنيت و استاندار كربلا در بيرونى منزل امام در كربلا نشسته بودند و منتظر آقا بودند، لحظاتى بعد امام در اندرونى را باز كردند وارد شدند و در گوشه اتاق بيرونى نشستند، برخورد ايشان با اين مقامات بسيار سرد بود. استاندار شروع به صحبت نمودن كرد و خيلى قاطع حرف مى‏زد، امام بدون اين كه نگاهى بكند گوش مى‏داد. وقتى كه او برخورد امام را ديد، آرام آرام از موضع قدرت پايين آمده و حالت انفعالى به خود گرفت و گفت: جناب رئيس جمهورى وقتى شنيدند شما كسالت داريد خيلى متأثر شدند و امر نمودند كه شوراى پزشكى شما را معاينه كند ولى متأسفانه نشد حال اگر امر فرماييد در اين مورد اقدام كنيم. امام سخنان او را نه تأييد كرد و نه تكذيب نمود و چون استاندار نتوانست در اين مورد پاسخى دريافت كند حرفش را به موضوعى ديگر اختصاص داد كه امسال بحمداللّه موكب‏هاى سوگوارى زياد بود و دولت تسهيلات فراهم كرد، اين مسئله را نيز خيلى بسط داد اما باز هم امام گوش مى‏داد و صحبت‏هاى وى باز هم بدون پاسخ ماند، استاندار به موضوع آب افتادن به سرداب مطهر قبر حضرت ابوالفضل اشاره كرد كه آن زمان اين حادثه شيعيان را نگران كرده بود، سپس افزود ما براى جلوگيرى از تخريب به دستور مركز آنجا را بتون آرمه كرديم و سعى مى‏نمود مسايل را با اهمّيت جلوه دهد تا امام از خود عكس‏العملى نشان دهد كه امام جز گوش دادن سخنى بر زبان جارى نساخت، باز استاندار به موضوع درمان كسالت امام بازگشت كه آقا براى پايان دادن به اين ماجرا يك جمله فرمودند: احتياجى نيست زيرا گفتند اگر اجازه دهيد شوراى پزشكى براى معالجه بيايد، استاندار در اين حال ساكت شد. امام از خاموشى او استفاده كرده و بلافاصله به اندرونى تشريف بردند. اين رفتار امام در برابر مقاماتى كه فكر مى‏كردند امام با رژيم شاه مخالف است پس به آنان روى خوش نشان مى‏دهد، نقشه هايشان را خنثى نمود.(11)
در ايامى كه از سوى رژيم ايران قواى فراوانى به مرزهاى عراق آورده بودند و حكومت بعث عراق در وحشت بسر مى‏برد چند نفر از بغداد از سوى مجلس قياده و رياست جمهورى در بيرونى منزل امام به خدمت ايشان آمدند كه آقا را وادار كنند در خصوص بسيج قوا تلگرافى يا بيانيه‏اى صادر نمايند چون امام تقاضاى ملاقات خصوصى را نپذيرفته بودند در جلسه عمومى بيرونى حضور پيدا كردند، در اين بين آن روح قدسى با صلابت خاصى به بيرونى تشريف آوردند، پس از طى مراسم معمولى آن افراد با كمك مترجم كه شيخ على پاكستانى بود تقاضاى خود را مطرح كردند، آقا با اشاره دست فرمودند نخير ما چنين تلگرافى نمى‏نمائيم. مترجم خواست به اصطلاح جواب منفى امام را به هنگام ترجمه ملايم نمايد كه بلادرنگ امام فرمودند درست مطلب را انتقال دهيد و عين جواب را بگوئيد آن دو سه نفر كه هرگز توقع اين برخورد را نداشتند و به گمان خام خود امام را اسير خود مى‏پنداشتند كمى ژست درشتى كلام و حالت خشونت به خود گرفتند كه آقا بدون اعتنا به رفتارشان مجلس را ترك فرمودند و راهى بارگاه مطهر حضرت على (عليه السلام) شدند و با اين عمل كوبنده آنان را بهت زده و سردرگم نمودند.(12)
به دليل ارتحال عموزاده آية اللّه حاج سيد مصطفى خمينى مجلس ترحيمى از سوى ايشان در مدرسه آية اللّه بروجردى نجف اشرف منعقد گرديد كه حضرت امام در آن مجلس شركت فرمودند. در اين بين جمعى از كارگزاران حكومت بعث از بغداد و استاندارى كربلا براى حضور در آن جلسه فاتحه آمدند، وقتى آنان وارد شدند امام نه تنها حركتى ننمود بلكه حتى سيماى خود را به سويشان برنگردانيدند چه در ورود و چه در هنگام خروج در حالى كه آن بزرگوار براى تجليل از هر تازه واردى در آن مجلس حركت نموده و احترام مى‏گذاشتند.(13)
امام خمينى با عزت نفس و درايت خاصى مى‏خواست در مبارزات ضد استكبارى و حملات عليه دستگاه ستم پهلوى به هيچ تشكيلاتى وابسته نباشد و اصولاً از نظر امام حزب بعث و حكومت اين گروه از رژيم پهلوى دست كمى نداشت و او هم مصداق ظلم و بيداد بود و از اين جهت نه تنها بايد با دولت عراق همكارى نكرد بلكه مبارزه با آن امر اجتناب ناپذيرى مى‏باشد، گذشته از آن بين انديشه امام در مورد محو نظام حكومتى ايران با نقشه حزب بعث هيچ گونه سنخيتى وجود نداشت زيرا آن رهبر فرزانه به حق و حقيقت و اجراى دستورات دينى و ايجاد نظام اسلامى به جاى رژيم پهلوى فكر مى‏كرد ولى رژيم بعثى به ديانت اعتقادى نداشت و نوعى حكومت سكولار را ترويج مى‏نمود، اين تفكر از تراوشات ذهن ميشل عفلق مسيحى بود كه افراد حزب بعث را تغذيه مى‏نمود.(14) مخالفت با اقدام غير انسانى‏
در تاريخ دوم دى ماه 1350 مطابق چهارم ذيقعده سال 1391 ه.ق و در دوره تبعيد امام در نجف روابط ايران و عراق به دنبال كودتاى بعثى‏ها در آن كشور، رو به وخامت نهاد، به دنبال آن رژيم عراق در يك اقدامى خشن و انتقام جويانه تصميم به اخراج دهها هزار ايرانى از خاك عراق گرفت و آنان را در سرماى شديد زمستان به طرز فجيعى در بيابان‏هاى مرزى رها كرد امام خمينى به رغم تمام محدوديت‏هايى كه به عنوان فردى تبعيدى داشت تلگرافى به رياست جمهورى عراق مخابره نمود و پس از ترسيم دورنماى سياسى زشت اين عمل شرحى از خدمات ايرانيان را براى استقلال عراق برشمرد و سپس نظر خود را نسبت به رفتار مأموران بعثى با ايرانيان مقيم آن كشور بيان داشتند و در تلگراف خود نوشتند: «به نظر اين جانب اين عمل با اين شدت و خشونت كه مأموران انجام مى‏دهند در اين سرماى مرگ‏بار كه زنان و اطفال در معرض هلاكت هستند به حيثيات سياسى و به اقتصاد مملكت ضربه مى‏زند» و در پايان از او خواستند: «…با توجه به اين جهات و جهات ديگر انتظار مى‏رود كه در اين امر تجديد(نظر) شود و مراعات اخوت اسلامى كه مورد سفارش اكيد خداوند و حضرت رسول اكرم(صلى اللّه عليه و آله و سلّم) است بشود. رژيم ضد اسلامى بعث به اين توصيه امام توجهى نكرد اما به منظور ساكت نگه داشتن امام ناگزير با انجام مانورى تازه، به ظاهر، از بيرون راندن ايرانيان خوددارى كرد ولى در عمل با ايجاد شرايطى طاقت فرسا آنان را وادار به ترك عراق مى‏نمود. از سوى ديگر با نمايش وساطت تيمور بختيار رسماً اعلام كرد كه بيرون راندن ايرانيان متوقف شده و آنان كه اخراج شده‏اند مى‏توانند به عراق بازگردند. با اين همه اخراج ايرانيان از عراق همچنان ادامه داشت، رژيم بعث با مصادره اموال ايرانيان، آنان را بدون دادن هيچ‏گونه فرصتى به ايران گسيل مى‏داشت امام كه تلاش‏هايشان براى جلوگيرى از اين اقدام غير انسانى مؤثر واقع نشد در تاريخ دى ماه همان سال طى سخنانى در مسجد شيخ انصارى و با حضور جمعى از طلاب و روحانيان حوزه علميه نجف تصميم خود مبنى بر هجرت از عراق به سوى لبنان را اعلام كردند. تصميم امام خمينى، رژيم بعث را در هراس قرار داد، زيرا به اين نكته واقف بود كه سخنرانى‏هاى امام ماهيت حكومت استبدادى عراق را بيش از پيش افشا خواهد كرد و به حيثيت جهانى آن لطمه خواهد زد از اين رو با خروج امام از عراق موافقت نكرد. از سوى ديگر رژيم ايران نيز با آگاهى از ايجاد اختلاف بين امام و رژيم عراق در صدد بهره‏بردارى برآمد، هوشيارى به موقع امام باعث شد كه ساواك و عوامل وابسته به او در عراق، نتوانند به منظور خود برسند در اين بحبوبه ميشل عفلق – ايدئولوگ حزب بعث – وارد بغداد شد و با ارائه طرح‏هايى خطرناك وسيله‏اى فراهم كرد تا فرزند مرحوم حكيم به جاسوسى به نفع ملامصطفى بارزانى متهم گردد و نقشه ترور چند تن از شخصيت‏هاى دينى كشيده شود.(15)
بعثى‏ها بر حسب سياستى كه پيگير آن بودند خبر دادند كه برخى اشخاص براى ملاقات با امام از بغداد به نجف مى‏آيند يكى از آنان عليرضا معاون صدام و از افراد قسى‏القلب و هتاك بود، هنگامى كه اين گروه بعثى به نجف آمدند اعلام كردند كه من به اينها راه نمى‏دهم و هيچكدام حق ملاقات ندارند و من تذكره‏ام را فرستاده‏ام كه خروجى بزنند و با هم وطنانم بيرون روم. مردم از اين كه امام با صراحت فرمودند آنها را راه نمى‏دهم وحشت كردند زيرا معاون صدام آدم خطرناك و ستمگرى بود، ماجرا براى علما و طلاب نجف هم توأم با نگرانى بود و لذا از شيخ نصراللّه خلخالى خواستند كه وى نزد امام برود و از او خواهش كند با بعثى‏ها ديدارى داشته باشد وى پذيرفت و خواسته مردم و طلبه‏ها را به استحضار امام رسانيد. امام فرمودند با او ملاقات مى‏كنم ولى صولت و قدرتش را مى‏شكنم و سپس راهش مى‏دهم، در هر صورت پس از اين كه آن افراد خدمت امام رسيدند امام بانهايت صراحت و قدرت خطاب به عليرضا فرمود: شما از يهودى‏ها هم بدتر كرديد كارى كه شما انجام داديد اسرائيل هم انجام نداده است، آن موقعى كه يهودى‏ها را از عراق بيرون مى‏كردند به آنها شش ماه مهلت دادند و پس از انقضاء مهلت بازهم بيرون نمودن آنان را تمديد نمودند كه به كارها و حسابهايشان رسيدگى كنند ولى شما تنها شش روز به ايرانيان مهلت نداديد وانگهى شما را با طلبه‏ها چكار؟ آن مرد گفت: بايد حوزه هم نظم داشته باشد، معلوم شود كى مى‏آيد و كى مى‏رود؟ امام فرمودند: تنها من نيستم كه در امر حوزه بايد نظر بدهم علماى نجف همه باهم بايد در اين گونه موارد تصميم بگيرند.(16) آشتى شياطين
وقايع و حوادثى كه در ايران و برخى كشورهاى اسلامى با هدايت و نظارت امام خمينى به وقوع مى‏پيوست استكبار جهانى و اربابان رژيم شاه را به وحشت انداخت به طورى كه در صدد چاره برآمدند و اين بار با هماهنگى حكومت‏هاى دست نشانده بالاخره شاه خائن و صدام حسين كه در كنفرانس الجزاير شركت كرده بودند با وساطت ژنرال بومدين رئيس الجزاير آشتى كرده و قرارداد 1975 م الجزاير را كه بعدها مورد نزاع و اختلاف قرار گرفت به امضاى طرفين رسيد پس از آشتى ايران و عراق استاندار نجف ياران امام را تهديد نمود كه حق فعاليت سياسى بر عليه ايران نداريد و حتى چاپ كتاب توضيح المسايل امام خمينى توقيف شد، كم كم فشارهاى سياسى رژيم بعثى به شخص امام رسيد تا آن كه رئيس سازمان امنيت عراق و يكى از وزيران خدمت معظم‏له رسيدند و گفتند ما با دولت ايران قرار داد امضا كرده‏ايم كه عليه رژيم ايران فعاليت سياسى نداشته باشيم و شما هم بايد از هرگونه تلاشى در اين راستا دست برداريد، آن بزرگوار فرمودند: اگر شما با دولت ايران قراردادى اين گونه داريد من با ملت ايران عهد بسته‏ام كه به فعاليت سياسى خود ادامه دهم، آنها گفتند: بين توقف مبارزه عليه شاه ايران و بيرون رفتن از عراق مخيّر هستيد، امام فرمودند من از عراق مى‏روم، اينجا نمى‏مانم و به خاك اينجا وابستگى ندارم، پرسيدند: كجا مى‏رويد، امام بدون مقدمه فرمودند مثلاً به پاريس به جايى كه مستقل باشد نه وابسته، در آن جلسه عذرخواهى كردند و گفتند عراق وطن شماست حتى گذرنامه را خروجى نزدند و پس فرستادند ولى محدوديت عليه امام و همراهان را شدت بخشيدند و بيت حضرت امام را در مهرماه سال 1357 محاصره كردند و به نزديكترين ياران امام اجازه ورود نمى‏دادند، اين وضع كه پانزده روز ادامه داشت در آغاز به بهانه حفظ و حراست صورت گرفت ولى بعد به حالت كنترل و مراقبت درآمد و تا زمان هجرت امام يعنى 11/7/1357 ادامه يافت.(17) در يكى از اسناد ساواك آمده است: قضيه از اين قرار است كه سعدالحمادى وزير امور خارجه عراق رفته نزد آقا و گفته كه چون ما روابطمان با ايران حسنه شده شما كمى كوتاه بياييد و در غير اين صورت مى‏ترسم كه با اقدامات شما روابط مجدداً تيره شود كه آقا (مطالب اين سند از زبان سيد فخرالدين طاهرى نقل مى‏شود) گذرنامه را به وزير داده و گفته كه من همين هستم اگر ناراحتيد گذرنامه‏ام را ويزا كنيد تا بروم كه وزير كوتاه آمده و گفته كه پس اجازه بدهيد براى حفظ جان شما عده‏اى مستحفظ شخصى دور منزل و در مسير بگماريم ليكن آقا قبول نكرده‏اند.(18)
مهرماه سال 1357 ه.ش تلفنى از نجف به ايران اطلاع دادند كه منزل حضرت امام در محاصره نيروهاى انتظامى عراق قرار دارد، اين خبر موجب نگرانى و خشم مردم و حوزه‏هاى علميه را فراهم نمود سيل تلگراف‏هاى اعتراض‏آميز مراجع و علما و مردم به رئيس جمهور عراق و نيز تلگراف‏هايى به امام خمينى سرازير شد و اعلاميه‏هايى از سوى فضلاى حوزه علميه و اهالى قم و پيام مشتركى از طرف مراجع عظام قم صادر شد كه در قسمتى از اعلاميه آنان آمده بود: به حكومت ايران اعلام مى‏كنيم كه اگر در اين عمل و سلب آزادى از ايشان، حضرت آية اللّه خمينى، كه توهين مستقيم به ملت ايران و جامعه روحانيت و تشيع است با دولت عراق تبانى ندارد رسماً عدم رضايت خود را از عمل دولت عراق اعلام نمايد. از آن سوى، امام خمينى در برابر اخطارهاى عراقى‏ها فرموده بود: من هم اهل سياست هستم و هم مذهبى، هيچ وقت از نظرات سياسى خود عدول و نزول نخواهم كرد.(19)
به دنبال اين موضع‏گيرى شديد امام بود كه مقامات عراقى ضمن هماهنگى با هيأت اعزامى از ساواك ايران، تصميم به اخراج امام از نجف گرفتند. قرار بود ايشان به كويت برود اما مقامات اين كشور مخالفت كردند، آن بزرگوار و همراهان ناگزير در تاريخ 13 مهر 1357 از مرز كويت به بغداد بازگشته و از آن جا در تاريخ 14 مهر 1357 به مقصد پاريس پرواز كردند.(20)
پيام امام خمينى به ملت ايران به مناسبت خروج از عراق (تاريخ 14/7/1357) چنين است: «اكنون كه من به ناچار بايد ترك جوار مولا اميرالمؤمنين (عليه السلام) را نمايم و در كشورهاى اسلامى دست خود را براى خدمت به شما ملت محروم كه مورد هجوم همه جانبه اجانب و وابستگان به آنها هستيد باز نمى‏بينم و از ورود به كويت با داشتن اجازه، ممانعت نموده‏اند به سوى فرانسه پرواز مى‏كنم. پيش من مكان معينى مطرح نيست عمل به تكليف الهى مطرح است مصالح عاليه اسلام و مسلمين مطرح است.»(21) پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. كوثر، ج اول، ص 262 – 263. 2. نهضت امام خمينى، ج 2، ص 183. 3. بررسى و تحليلى از نهضت امام خمينى، ج دوم، ص 271. 4. كوثر، ج اول، ص 222. 5. نهضت امام خمينى، ج دوم، ص 182. 6. مصاحبه با آية اللّه محمود يوسفى غروى، حوزه شماره 48، ص 44. 7. فصلنامه ياد، شماره 31 و 32، ص 116. 8. همان، ص 118، 117. 9. سيماى نجف اشرف، سعيد بابايى حائرى، ص 111 به نقل از جلوه‏اى از خورشيد، ص 103. 10. مصاحبه با حجة الاسلام و المسلمين سيد محمود دعايى، مجله حوزه، شماره 45، ص 91. 11. پابه‏پاى آفتاب، ج 5،ص 29 و 27. 12. صحيفه دل، ج‏2، ص 16. 13. همان، ص 17. 14. الامام الخمينى و الثورة الاسلاميه، احمد حسين يعقوب، ص 128. 15. كوثر، ج 1، ص 259 – 256. 16. جلوه‏هاى حسينى در سيماى خمينى، ص 177، همگام با خورشيد، ص 232 – 230. 17. الامام الخمينى و الثورة الاسلاميه فى ايران، ص 129 – 128؛ ماخذ قبل، ص 379 – 378. 18. ياران امام به روايت اسناد ساواك، كتاب دهم (نفس مطمئنه: شهيد آية اللّه سيد عبدالحسين دستغيب)، مركز بررسى اسناد تاريخى وزارت اطلاعات، تهران خرداد 1378، ص 614. 19. زندگينامه سياسى امام خمينى، محمد حسن رجبى، ص 480. 20. كوثر، ج 1، ص 416، همگام با خورشيد، ص 421. 21. صحيفه نور، طبع جديد، ج 1، ص 587.

/

شكرگزارى در قرآن‏

شكر خدا
از مسائلى كه فرهنگ اسلامى بر آن تأكيد كرده و در قرآن و روايات به عنوان خصلتى ارزنده و نيك براى انسانها بيان شده شكرگزارى و سپاس از بابت نعمتهاى الهى است. اسلام مى‏خواهد افراد به درجه‏اى از يقين برسند كه در هر حالى اعم از آرامش و يا روى آوردن مصائب شكر خدا را بجاى آورند. بنظر مى‏رسد كه انسانها پس از دريافت نعمت، شكر بجاى آورند امّا عارفان و اهل معرفت معتقدند كه حتى بلايى كه انسان بدان گرفتار مى‏شود جاى سپاس دارد و شخصى كه به ناراحتى مبتلا شده خداوند را حمد گويد كه از ميان بلاهاى گوناگون به يكى از آنها گرفتار آمده است. علماء درجه شكر را از صبر برتر دانسته و گفته‏اند شكر از رضا برخيزد و ريشه صبر در ناپسندى نهفته است. شكر در قرآن و منابع اسلامى‏
شكرگزارى بدرگاه الهى از مهمترين خصوصيات انسان است. گرچه نعمتها و فضل پروردگار بسيار زياد مى‏باشد و قابل احصاء نيست امّا همين معرفت و شناخت كه بشر بداند از شكر الهى عاجز است مقدمه‏اى بر رويش اين فرهنگ در وجود او خواهد بود. به قول شاعر:
فضل خداى را كه تواند شمار كرد

يا كيست آنكه شكر يكى در هزار كرد
بنده همان به كه زتقصير خويش‏

عذر به درگاه خداى آورد
ورنه سزاوار خداونديش‏

كس نتواند كه به جاى آورد

ثناگويى در برابر نعمت و بخشش را شكر گويند. چنانچه قرآن درباره حضرت ابراهيم مى‏فرمايد: «شاكراً لانعمه و هداه الى صراط مستقيم(1)؛چون حضرت ابراهيم نسبت به نعمت‏هاى الهى شكرگزار بود و در اين راه ايستادگى كرد و از مشركان اعراض نمود، خداوند وى را به عنوان رسول خويش برگزيد و به راه راست هدايت كرد.»
هم چنين وقتى كه حضرت ابراهيم هاجر و اسماعيل را در سرزمين بى‏آب و علف مكه قرار داد با خداوند راز و نياز كرد كه‏اى پروردگار ما: برخى از فرزندانم را به وادى بى‏آب و علف نزديك خانه گرامى تو جاى دادم تا نماز بگذارند پس اى خداوند متعال دلهاى مردمان را چنان كن كه بسوى آنها ميل كنند و از هر ثمره‏اى روزيشان ده باشند كه سپاس گذارند.(2) در اين آيه كه ترجمه آن گذشت حضرت ابراهيم در دعاى خويش بر شكر و سپاسگزارى بر نعمتهاى الهى تأكيد مى‏ورزد. همانگونه كه يادآورى نعمت و اظهار آن را شكر گويند. فراموش نمودن نعمت و غفلت از آن و تفكر نكردن درخصوص منعم، خود كتمان حقيقتى است كه معادل كفر محسوب مى‏شود.
شكر مراتب و درجاتى دارد، تشكر به قلب و اعماق روح و روان و تذكر به آنچه اعطاء شده است، جارى ساختن بر زبان و ثناگويى منعم، بروز شكر بر جوارح و اعضاء به نحوى كه انسان در حد توان بتواند از قواى خود در جهت مصالح و امورى كه رضايت الهى در آن نهفته است اقدام نمايد.
در منابع اسلامى شكر را اينگونه معرفى كرده‏اند: ثناگويى و سپاسگزارى بر زبان آوردن الفاظ نيست كه بر سبيل تكرار و به منظور ساقط شدن بار تكليف ادا گردد. بلكه شكر گويى مرحله‏اى بالاتر و رتبه‏اى ژرف‏تر دارد. انسان شاكر در فيض هستى و سرچشمه رحمت و نعمت الهى تفكر مى‏كند و از رهگذر اين انديشه به باورى مى‏رسد كه رشته هستى او را به طور عملى و عينى به بارگاه پروردگار ربط مى‏دهد چنين تفكر و باورى موجب مى‏شود كه انسان حتى لحظه‏اى از عمر خود را تباه نسازد و اوقات گرانبهاى خويش را به عبث نگزارند و از تلاش در جهت تزكيه و سبقت در تحصيل خيرات و كمالات دست بر ندارد و براى نيل به مكارم و فضايل اهتمام ورزد. روايت شده كه خداوند به حضرت موسى وحى فرستاد كه‏اى موسى حق شكر مرا به جاى‏آر، عرض كرد پروردگارا چگونه شكر كنم تو را كه حق شكر تو باشد در حالى كه هيچ شكرى نيست كه به آن ترا شكر كنم، مگر آنكه همان شكر هم نعمتى است كه تو به من ارزانى داشتى، فرمود: اى موسى اكنون حق شكر مرا ادا كردى كه دانستى آن هم از من است.(3)
علامه طباطبائى در توضيح آيه…سيجزى اللّه الشاكرين مى‏فرمايد: و حقيقت شكر اظهار نعمت است. چنانكه حقيقت كفرى كه مقابل آن است اخفاء نعمت مى‏باشد و اظهار نعمت عبارت از استعمال آن در محلى است پس شكر خدا به اين است كه انسان نعمت را در محل خودش بكار برده و در موقع استفاده از آن نيز متذكر خدا بوده باشد.(4)
قرآن كريم تشكر از خدا را قرين با ذكر پروردگار مى‏داند و مى‏فرمايد: «فاذكرونى اذكركم و اشكرولى ولاتكفرون»(5) در اينجا ياد كردن و شكر الهى تنها يك ذكر زبانى صرف نيست بلكه منظور از ياد، پاك ساختن روح و جان از رذايل و آماده شدن آن براى پذيرش رحمت پروردگار است و منظور از شكر استفاده كردن هر نعمتى به جاى خود و در راه همان است كه براى آن آفريده شده. معناى ديگر شكر كه از آيه: «اعملوا آل داود شكراً»(6) مستفاد مى‏شود اين است كه شكر بيشتر عمل انسان را در بر مى‏گيرد گرچه يكى از اقسام شكر عمل به جوارح است. امّا بايد تلاش گردد با بهره‏گيرى صحيح از نعمت‏هاى داده شده شكر آن را در عمل بجا آوريم كه اقل مراتب شكر است. به عبارتى ديگر مى‏توان بيان داشت كه شكر آن است كه انسان هميشه و در همه حال بدون فراموشى به ياد خدا باشد و بدون انجام گناه به دستورات الهى گردن نهد. شكر از ديدگاه معصومين(ع)
وظيفه شكرگزارى نعمتى است كه بزرگان دين در كسبش كوشيده‏اند و خويش را بدان آراسته‏اند. از امام صادق(ع) روايت شده كه رسول خدا(ص) در شبى كه نزد عايشه بود در پيشگاه الهى سر تواضع فرود آورده و به عبادت و دعا مشغول شد، عايشه كه اين حالت را از پيامبر خدا ديد به او گفت: يا رسول اللّه چرا خود را به زحمت مى‏اندازى با اينكه خداوند تو را آمرزيده است نسبت به گذشته و آنچه آينده خواهى داشت. آن حضرت فرمود: اى عايشه نبايد بنده شاكرى باشم؟(7)
توفيقى كه انسان به گاه شكر و عبادت به درگاه حق بدست مى‏آورد نعمتى است ارزنده كه خداوند او را بدان مفتخر نموده و لازم است به پاس اين شكرگزارى به شكرى ديگر پردازد چنانچه امام سجاد(ع) در مناجات شاكرين مى‏فرمايد: چگونه مى توانم حق شكر تو را به جاى آورم در حالى كه همين شكر من نياز به شكر جديدى دارد و هر زمانى كه مى‏گويم الحمدللّه. بر من فرض است كه بخاطر همين توفيق شكرگزارى بگويم: الحمدللّه.
حضرت على(ع) در موارد متعددى به اهميت شكر و فضيلت آن اشاره كرد و مى‏فرمايد: حمد و سپاس سزاى خداوندى است كه حمد را به نعمتها و نعمتها را به شكر پيوند زده و به ازاء نعمتها حمد را واجب كرده و شكر را سبب فراوانى آنها قرار داده، بر نعمت هايش او را حمد مى‏كنيم چنانكه بر بلايش سپاسگزاريم.(8)
نعمتهاى الهى افزون بر شكر و حمد انسانهاست و يادآورى اين مطلب كه بشر از سپاسگزارى الطاف بى حد الهى عاجز است نزول نعمت از جانب پروردگار را بيشتر نموده و زمينه اين امر را تحقق مى‏بخشد. با اين حال اگر انسان از ديد خويش پنداشت كمتر از نعمتها بهره‏مند شده و به بلايا و سختى‏ها گرفتار آمده وظيفه دارد به سپاسگزارى آفريدگار جهان بپردازد. و اين نكته‏اى است كه حضرت على(ع) بدان اشاره فرموده است: اى مردم زهد، دل نبستن به دنيا، كم كردن آرزوها و شكرگزارى نعمتهاى – خداوندى – و دورى از حرامهاست. پس اگر به اين سه چيز دست نيافتيد حرام بر شكيبايى و صبر شما غالب نشود و شكرگزارى از نعمتها را فراموش نكنيد.(9)
شكر به هنگام برخوردارى از نعمت‏ها و يادآورى عظمت و ارزش آنها اعم از مادى و معنوى موجبات تقرب به درگاه الهى و قرار گرفتن در بستر پرستش حق است كه نهايت هدف جهان خلقت مى‏باشد.
انجام اعمال صالح و بروز رفتار صحيح و پسنديده از جلوه‏هاى شكرگزارى و بيانگر تواضع، معرفت و شناخت بندگان با ايمان است و مسلماً بايد خداوند را به عمل شكر گفت، امّا بزرگان و پيشوايان دين حمد و سپاس از طريق زبان را نيز نوعى شكرگزارى دانسته‏اند. صفوان جمال مى‏گويد:
امام صادق(ع) به من فرمودند: خدا هر نعمتى كه به بنده‏اى دهد كوچك يا بزرگ و او بگويد الحمدللّه شكرش رابجا آورده و باز فرمود: خدا هر نعمتى به بنده‏اش دهد كه آن را از دل بفهمد شكرش را ادا كرده است.(10)
از آموزه‏هاى دينى درمى‏يابيم كه ايمان دو قسم است يكى صبر و ديگرى شكر، چنانچه در احوالات پيامبر اسلام(ص) آورده‏اند كه هرگاه امرى پيش مى‏آمد كه آن حضرت را شاد مى‏كرد. مى‏فرمود: حمد خدا را بر اين نعمت و چون امر غم آورى برايش رخ مى‏داد، مى‏فرمود: حمد خدا را به هر حال. تشكر از واسطه‏هاى نعمت‏
از نشانه‏هاى ايمان در وهله اول سپاسگزارى و شكر نسبت به خداوند است كه مظهر لطف و بخشش بوده و با نعمتهاى فراوان مخلوقاتش را به بندگى و اطاعت از خويش فرمان داده است. در مرتبه دوم تشكر از كسانى كه راه رسيدن به نعمات الهى را هموار نموده و واسطه اين فيض شده‏اند وظيفه‏اى است كه مورد سفارش خدا و اولياء دين مى‏باشد. در روايت است كه: «من لم يشكر المخلوق لم يشكر الخالق» هر كس در مقابل احسان و نيكى بندگان خداوند شكرگزارى نكند خدا را شكر نگفته است. بنابراين اگر در جامعه روحيه تشكر و قدردانى از انسانهاى خيّر، مبتكر و خلّاق از بين برود، گرايش به فعاليت‏هاى مثبت و سازنده كمرنگ شده و دلسردى و خمودگى جاى آن را خواهد گرفت.
از آنجايى كه تشكر و تشويق به انگيزش افراد در ارائه خدمات بهتر و مطلوبتر كمك مى‏كند و روح و روان آنها را شاد و بانشاط مى‏گرداند، اين امر هميشه مورد تأكيد اسلام و پيشوايان دينى بوده است.
در روايت است كه خداوند به يكى از بندگانش در روز قيامت فرمان مى‏دهد به آتش، آن بنده گويد پروردگارا مرا امر مى‏كنى كه به آتش بروم در حالى كه من قرآن تلاوت نمودم، خطاب مى‏رسد، آرى قرآن خواندى ولى نعمت مرا كه به تو داده بودم شكر نكردى. بنده مى‏گويد: خدايا هر نعمتى كه دادى من شكر آن را بجا آوردم. آنگاه نعمتها را بر مى‏شمارد و بيان مى‏كند كه شكر آنها را انجام دادم. خطاب مى‏رسد. بنده من راست مى‏گويى وليكن تو شكر كسى كه نعمت مرا به تو رسانيد انجام ندادى و من تعهد كردم برخودم كه نپذيرم شكر بندگان خودم را در مقابل نعمت هايى كه به او دادم مگر آنكه شكر كند بنده‏اى را كه به او نعمت مرا رسانيده است.(11)
علامه جعفرى مى‏گويد: شكر و سپاس، يكى از عالى‏ترين عوامل سازنده روح انسانى است. آغاز چنين معرفت و عمل، آغاز تكامل انسانى و برقرارى يك ارتباط معقول ميان او و جهان هستى و همنوعان خويش مى‏باشد. در راه وصول به چنين مقام والا، نخستين معرفتى كه نصيب انسان مى‏گردد، اين است كه اولاً مى‏فهمد كه به هيچ وجه از خلاق هستى و فيض بخش كائنات، طلبكار نيست كه در نتيجه آن‏چه را كه در اين زندگانى به دست مى‏آورد، يك ضرورتى باشد كه خداوند مجبور است آن را به مخلوقات خود بدهد؟ تنها چنين معرفت است كه فيض بودن هستى را براى انسان قابل درك مى‏سازد. يك نتيجه بسيار با اهميت كه از اين درك حاصل مى‏شود طراوت و انبساط و سرور درونى است كه با غوطه ورشدن در مصائب و ناگوارى‏هاى حيات طبيعى هرگز مختل نمى‏گردد… هر نعمتى شايسته شكرى است كه براى برآمدن از عهده حق آن نعمت بايستى آن را به جاى آورد و خود اين توجه و آگاهى تدريجاً مى‏تواند اراده شكرگزارى را تحريك نموده و اين كمال را نصيب انسان سازد.(12) ثمرات شكرگزارى‏
خداوند در قرآن آورده است «لئن شكرتم لازيدنّكم ولئن كفرتم انّ عذابى لشديد» از اثرات قابل توجه شكر فزونى نعمت است و از اثرات كفر نعمت، عذاب پروردگار مى‏باشد. با دقت در آيه فوق درمى‏يابيم كه خداوند در برابر نعمت‏هايش نيازى به شكر ما ندارد گرچه دستور به شكرگزارى داده و اينكار موجب نعمت ديگرى بر ما مى‏شود، مهم اين است كه ببينيم حقيقت شكر چيست و بخشنده نعمت كيست؟ كه اين توجه و آگاهى قدم اول شكر و ثنا با زبان مرحله بعدى و از هر دو بالاتر اقدام و شكر عملى است.
افزايش نعمتهاى خداوند كه به شكرگزاران وعده داده شده تنها به نعمتهاى مادى تازه منحصر نمى‏باشد. بلكه نفس شكرگزارى توأم با توجه خاص به خداوند و عشق به ساحت مقدس ربوبى است خود نعمتى بزرگ مى‏باشد كه موجب تربيت نفس و هدايت به مسير حق مى‏گردد.
در روايت است كه حضرت رضا(ع) فرمود: بپرهيزيد خدا را و بر شما باد تواضع و شكر و حمد خدا، به درستى كه در بنى‏اسرائيل مردى بود كه شبى در خواب ديد كسى كه گفت نصف عمرت در وسعت رزق و روزى هستى، انتخاب كن نصف اول عمر باشد يا نصف آخر، مرد گفت صبر كن تا با شريك زندگيم – همسرم – مشورت كنم و بعد پاسخ گويم. صبح كه از خواب بيدار شد به همسرش گفت: ديشب مردى به من خبر داد كه نصف عمرت در رفاه خواهى بود و مخيرى انتخاب كنى كه نصف اول باشد يا نصف آخر و من مهلت خواستم تا با تو مشورت كنم. حال تو انتخاب كن. همسرش گفت: نصف اول را انتخاب مى‏كنيم. مرد پذيرفت و آنگاه دنيا به او روى آورد و هرچه نعمت بر او بيشتر مى‏رسيد همسرش مى‏گفت به فلان همسايه و فلان فاميل كه محتاجند كمك كن و اين روش آنها بود هر وقت نعمتى خداوند به آنها مى‏داد صدقه مى‏دادند، شكر مى‏كردند و بخش مى‏نمودند تا اينكه شبى در خواب ديد كه به او گفتند نصف عمرت كه بايد در رفاه باشى تمام شد. مرد گفت صبر كن با همسرم مشورت كنم صبح به همسرش گفت: ديشب مرا خبر دادند كه نصف عمرت كه بايد در رفاه باشى تمام شده است. همسرش گفت: خداوند به ما نعمت داد و ما شكر كرديم و خدا وعده داد، كه اگر شكر نعمت كنيد، نعمت شما زياد مى‏شود و او اولى به وفاء است پس شب به مرد خبر دادند كه گفته همسرت درست است و نصف ديگر عمرت را نيز در رفاه خواهى بود. زيرا كه شكر نعمت كردى.(13)
ثمره شكر متوجه خود انسان است خداوند مى‏فرمايد: «ان اشكرلله و من يشكر فانما يشكر لنفسه و من كفر فان اللّه غنى حميد»(14) هر كس سپاس گذارد جز اين نيست كه براى خود سپاس گزارد، زيرا خداوند بى‏نياز و حميد است. نتيجه شكر و يا كفر نعمت به سود و يا ضرر خود انسان است. زيرا كه خداوند از همگان بى‏نياز است و اگر همه عالم شكر گويند و يا كفران كنند به ساحت الهى گردى نمى‏نشيند بلكه سود شكرگزارى كه دوام نعمت و پاداش اخروى است عائد خود انسان مى‏شود همانگونه كه زيان كفران نعمت فقط دامان خودش را مى‏گيرد.
حضرت على(ع): محققاً خدايتعالى را در هر نعمتى حق سپاس است، پس هر كه بجا آورد خداوند از آن نعمت بر او فراوان دهد و هركه در بجاآوردن آن حق كوتاهى كند خدا آن نعمت را در خطر نابودى و دور شدن اندازد.(15) سجده شكر
خداوند در قرآن مى‏فرمايد: «يا ايها الذين آمنوا اركعوا و اسجدوا و اعبدوا ربكم»(16) اى كسانى كه ايمان آورديد ركوع كنيد و سجده كنيد و پروردگار خود را عبادت كنيد. يكى از مشخصه‏هاى ايمان آورندگان سجده به درگاه الهى جهت عرض حال، تقصير و شكر مى‏باشد كه بارزترين نمونه آن را در فعل و رفتار پيامبر(ص) و ائمه معصومين (ع) مشاهده مى‏نمائيم.
از امام صادق(ع) روايت است: هر مؤمن كه براى خدا سجده كند از جهت نعمتى در غير نماز، حقتعالى ده حسنه برايش بنويسد و ده گناه او را محو كرده و ده درجه در بهشت او را بلند گرداند و در حديثى ديگر فرمود: سجده شكر واجب است بر هر مسلمانى بدرستى كه هرگاه بنده نماز بگذارد و بعد آن سجده شكر كند، پروردگار عالميان حجاب را از ميان بنده و ملائكه بردارد و بگويد اى ملائكه من، نظر كنيد بسوى بنده من كه ادا كرد فرض مرا و تمام كرد عهد مرا و سجده كرد نزد من براى شكر آنچه من بر او انعام كرده‏ام. اى ملائكه من او را چه بايد داد؟ گويند پروردگارا رحمت تو، پس فرمايد: ديگر چه؟ گويند پروردگارا بهشت تو و باز فرمايد، ديگر چه؟ و ملائكه گويند كفايت مهمات او و بر آوردن حاجاتش، پس حق تعالى مكرر سؤال كند و ملائكه جواب گويند: تا آنكه ملائكه گويند پروردگارا ديگر چيزى نمى‏دانيم. آنگاه خداوند كريم فرمايد: كه من او را شكر كنم چنانچه او مرا شكر كرد و اقبال كنم بسوى او به فضل و رحمت عظيم خود در روز قيامت.(17)
ظاهراً لفظ شكر بعد از نماز بر زبان جارى مى‏گردد. امّا اين عمل جلوه شكر قلب و رضايت انسان است به آنچه پروردگار به او بخشيده، چنين بنده‏اى به مقام تسليم پروردگار نائل شده و در پيشگاه او به مقامى بلند دست مى‏يابد.
امام صادق(ع) فرمود: رسول خدا(ص) در سفرى بر پشت شترى سوار بود كه ناگهان پياده شد و پنج بار سجده كرد، سپس سوار شد همراهان از علت اين كار پرسيدند؟ فرمود: جبرئيل نزد من آمد و از طرف خداوند به من مژده داد و من بخاطر هر يك سجده‏اى بجا آوردم. و در ادامه فرمود: هرگاه يكى از شماها نعمت خدا را به ياد آورديد، بايد گونه بر خاك نهاده و به شكرانه آن سجده كنيد. اگر سواره باشد پياده گردد و گونه بر خاك گذارد و اگر از بيم شهرت نتوانست پياده گردد همانجا سجده كند. و خدا را بدانچه بر او نعمت بخشيده سپاس گويد.(18) شكر در دعا
شكر در قبال نعمات مادى و معنوى كه خداوند به ما ارزانى داشته تنها به زبان خلاصه نمى‏گردد. رسيدن به مقام شاكرين و قرار گرفتن در اين جايگاه از آن افرادى است كه دائماً در محضر الهى خويش را سنجيده و به عجز و ناتوانى در مقابل اينهمه نعمت اعتراف كرده‏اند. امام سجاد(ع) كه به عاليترين مراتب شكر و سپاسگزارى نائل گشته در مناجات الشاكرين مى‏فرمايد: اى خدا نعمتهاى پى‏درپى تو مرا از انجام وظيفه شكرگزارى غافل كرد و…عجز و ناتوانى مقام كسى است كه به نعمت‏هاى فراوان تو اعتراف كرده و به تقصير در اداى شكر آنها روبروست.
شكر در مقابل نعمتهاى پروردگار نصيب افرادى مى‏گردد كه به قرب پروردگار رسيده و در انجام فرامين او كوشيده‏اند. و در پى رضايت او بوده‏اند. حضرت على(ع) در دعاى كميل مى‏فرمايد:
اسئلك بجودك ان تدنينى من قربك و ان توزعنى شكرك. از تو مى‏خواهم به بخشش و جودت كه مرا به مقام قربت نزديك كنى و سپاسگزارى و شكر به درگاهت را نصيبم گردانى. پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. سوره نحل، آيه 121. 2. سوره ابراهيم، آيه 37. 3. اصول كافى، ج 4، ص 301. 4. تفسير الميزان، ج 7، ص 65. 5. سوره بقره، آيه 152. 6. سوره سباء، آيه 12. 7. اصول كافى، ج 4، ص 289. 8. نهج البلاغه، خطبه 113. 9. همان خطبه 80. 10. اصول كافى، ج 4، ص 293. 11. همان، ص 303. 12. ترجمه و تفسير نهج البلاغه، علامه جعفرى، ج‏12، ص 13-10. 13. مشكاة الانوار،ص 45. 14. سوره لقمان، آيه 14. 15. نهج‏البلاغه، حكمت 236. 16. سوره حج، آيه 77. 17. مفاتيح الجنان، سجده شكر. 18. اصول كافى، ج 4، ص 301.

/

در جستجوى راه براى مبارزه با فساد و منكرات‏

گسترش روزافزون فساد در ابعاد اخلاقى، اقتصادى و شيوع و اشاعه منكرات هر ناظر آشنا و بيگانه را به شگفتى واداشته تا بدانجا كه دشمنان ما نيز روند موجود را تحقق توطئه‏هاى خود دانسته و از اينكه طرح‏هاى تهاجمى آن به ثمر نشسته است اظهار خوشحالى مى‏كنند. يكى از طراحان سياستهاى آمريكائى گفت: بى‏حجابى در ايران نتيجه عملكرد اصلاح طلبان! است و ما از اين روند خشنوديم و شايد خيلى مسائل ديگر كه آنها سامان داده و از آن خشنودند. اين در حالى است كه مسلمانان ديگر كشورهاى اسلامى وقتى قدم به فرودگاه‏هاى ما مى‏گذارند يا از ديگر مرزها به ايران وارد مى‏شوند و پرده درى‏ها و با لباس و چهره و حركات ناهنجارى دختران و زنان خيابانى روبرو مى‏گردند و فروشگاه‏هاى لباس و مانكن‏ها و مناظرى از اين قبيل را مشاهده مى‏كنند و اخبار مفاسد اجتماعى را مى‏شنوند انگشت حيرت به دندان گرفته و خيره مى‏مانند كه اين چه وضعى است؟! يكى از برادران مسلمان ما كه از هند آمده بود مى‏گفت: بيست سال است كه در اين كشور به سر مى‏برم تا كنون يك مورد تعرض نسبت به خانواده من با لفظ يا اشاره نديده‏ام امّا چند روز است در ايران هستم. همسرم مى‏گويد: بدون همراهى تو به خيابان نمى‏روم. مواردى از مزاحمت‏هاى اخلاقى را ديده‏ام آيا اينها شرم‏آور نيست؟! در كشورى كه داعيه دار رهبرى جهان اسلام است و مى‏خواهد، ام‏القراى كشورهاى اسلامى باشد، چرا اينگونه شاهد لجام گسيختگى و بى بند و بارى و كشف حجاب زنان و دختران و مزاحمت‏هاى خيابانى بايد باشيم؟!
اگر به اينها بيفزائيم جشنواره‏هائى را كه به نام سازمان ملى جوانان و سينما و نظائر آن با اختلاط و امتزاج پسرها و دخترهاى آنچنانى با عنوان شادى آفرينى و ارائه الگوى برتر براى جوانان ايرانى برگذار مى‏شود و تنها يك جشنواره اخير بنام جوانان هفتاد ميليون تومان هزينه از خون اين ملّت را بلعيده و آن صحنه‏هاى زشت و شرم‏آور را آفريد كه لكّه‏هاى ننگ آن از دامن مسؤلان و برگذار كنندگانش به اين زودى‏ها زدوده نخواهد شد و ملت آنان را نخواهد بخشيد و انتقام اين بدآموزى و ناهنجارى را از مسببان آن خواهد گرفت، و اگر پاره‏اى كنسرت‏هاى موسيقى مانند آنچه در چهل ستون اصفهان در روزهاى اخير با مجوز ارشاد و اماكن و ميراث فرهنگى رخ داد و آن صحنه‏هاى ناپسند را از حضور پسران و دختران هوسباز و فرو افتادن مرز حيا و حجاب از اينگونه تجمع ها نشان داد بر اينها بيفزائم و اگر…و اگر… ده‏ها از اين قبيل در ورزشگاه‏ها و نمايشگاه‏ها را كه در نظر آوريم بيش از پيش سر مسؤولان فرهنگى و اجرائى به زير خواهد افتاد و جز سكوت و انفعال و شرمندگى پاسخى براى ملت نخواهند داشت و از اين آزمايش تاريخى كه در آن رفوزه شدند براى هميشه سرافكنده خواهند بود. تاريخ اين حوادث را در حافظه خود ضبط نموده و براى نسلهاى بعدى تعريف مى‏كند مانند آنچه از كشف حجاب هشتاد سال پيش بدست آن دودمان خبيث امروز حكايت دارد با اين تفاوت كه آنروز در زير سرنيزه رضاخانى بود كه انگليسى‏ها او را روى كار آوردند و امروز در كشورى رخ مى‏دهد كه فضاى عطر آگين انقلاب به مشام مى‏رسد و خون پاك شهدا نخشكيده و اين ميراث معنوى و مائده آسمانى را به دست ما داده‏اند و ما لياقت پاسدارى و شايستگى حراست آن را نداريم. در برابر اين ماجرا عدّه‏اى بى‏درد به اين وضع افتخار مى‏كنند و آن را ثمره آزادى و حقوق برابر و دست آورد اصلاحات!! مى‏دانند. و در پيشگاه خداو خلق محكوم و شايسته محاكمه و مجازات‏اند.
از سوى ديگر عدّه‏اى دردمند فقط مى‏نالند اما درپى راهكار و چاره‏جوئى نيستند، خون دل مى‏خورند اما مرعوب اند، اينهمه امكانات در كشور وجود دارد و آنهمه نيروهاى انسانى و وسائل خبرى و رسانه‏اى در اختيار است اما سر درگم و درمانده به خود مى‏پيچند و نمى‏دانند چه كنند! در حالى كه اسلام راه چاره را نشان داده و عقل و خرد راهگشاى هر مشكل است و امكانات و ابزارهاى ما احتكار شده و نمى‏دانيم چگونه از آن بهره‏بردارى كنيم! از طرف ديگر آنچنان بى‏تفاوتى در كشور حاكم شده و در فضاى حاكميت سايه افكنده كه اگر بدتر از اين هم بشود و برهنه به خيابانها بيايند و به زشت‏ترين كارها دست بزنند، احدى عكس العمل نشان نمى‏دهد. نيروهاى دولتى بى‏تفاوت‏اند، و نيروهاى مردمى هم جرئت اقدام ندارند، چرا كه يك چيزى هم بدهكار مى‏شوند و محكومشان مى‏كنند و از دادگاه پشيمان برمى‏گردند. خبرهائى كه از كنار
درياى شمال مى‏رسد يادآور عصر طاغوت و صحنه‏هاى زشت و رسواى آن دوران است و نه نيروى انتظامى و نه از سازمان امر به معروف و نهى از منكر، هيچكدام در هيچ عرصه‏اى حضور ندارند، جشن‏هاى عروسى در باغات اطراف شهرها، تهران، اصفهان و… با وضع ناهنجار و اختلاط مرد و زن و مشروبخوارى و نوازندگى برگزار مى‏شود و نه پاسگاه‏هاى منطقه و نه هيچ نيروى ديگر برخورد نمى‏كند و اگر خبرى شد زير سبيلى رد مى‏شود!! و رشوه كه همه جاكار ساز است اينجا نيز به عنوان حق سكوت حل مشكل مى‏كند!! شرمندگى و رسوائى آنقدر زياد است كه قلم از بيانش ناتوان است و تصوريش جز تأسف و تأثر بازتابى ندارد. و تكرارش نيز ملال‏آور و بى‏تأثير است.
بالاخره چه بايد كرد؟ بايد از جائى شروع شود، اين قفل جادوئى شكسته شود. براى اين مطلب به چند موضوع بايد پرداخت.
1- مسؤولان نظام بايد در هر رده و جايگاه هستند پاسخگو باشند و با حساسيت بيشتر به مسئله بنگرند، آنها كه در احساس مسؤوليت از مردم عقب مانده‏اند خود را به مردم برسانند، آن‏ها بجاى اينكه پيشرو در حوادث و تكاليف و مسئوليت‏شناسى باشند پس رو و وامانده شده‏اند. شايد در ميان آنها افرادى دلسوز باشند اما اكثر بى تفاوت اند و دلسوزان نيز به چاره‏جوئى نمى‏نشينند، هماهنگى ندارند، ميان قواى سه گانه قانونگذارى و اجرائى و قضائى همسوئى نيست، به تبادل نظر نمى‏نشينند، تا اين وحدت و هماهنگى نباشد و در مسائل مشترك كه با حيات دينى و ملى گره خورده با يكديگر نجوشند و با عزم و اراده به جستجوى راه‏حل نباشند نه تورم مهار مى‏گردد، نه فساد ادارى و اقتصادى و فرهنگى كاهش مى‏يابد نه از مواد و فساد و كشف حجاب جلوگيرى خواهد شد… و سردرگمى و خنثى سازى اقدامات عرصه را براى مفسدان و مروجان فساد و فحشاء بازتر و زمينه را مستعدتر مى‏سازد. آنها از اختلاف ما سوء استفاده مى‏كنند و بدتر از همه اعتبار و اقتدار نظام خدشه‏دار مى‏شود و ديگر هيچ قدمى در جهت اصلاحات واقعى نمى‏توان برداشت. خلاصه آنكه: گام اول را بايد مسئولان بردارند. اگر آنها به ميدان بيايند ياران بى‏شمارى خواهند يافت و كمك‏هاى فكرى و انسانى رايگانى همراهشان خواهند شد. اين اشتباه است كه مثلاً سازمان امر به معروف و نهى از منكر از كمى بودجه و دفتر و دستك و نداشتن كادر و پرسنل اجرائى شكايت كند و منتظر باشد همه چيز فراهم شود يا يك مسئول به ميدان بيايد! و پشت ميز بنشيند و امر و نهى كند! نه اين توهّم غلط بايد در قدم اول از مغزها زدوده شود. درست است كه هر حركت اصلاحى ساز و كار و بودجه و امكانات مى‏خواهد اما دفاع از دين و ارزشها آرمانى است كه توده ملت در طلب‏آنند، مگر ما در جنگ از كدام نيروها استفاده كرديم مگر همين بسيج داوطلب نبود كه خود را به آب و آتش مى‏زد و در گرداب حوادث فرو مى‏رفت و گوهر آزادى و پيروزى را به ارمغان آورد، اين نيروها امروزه از زمان جنگ كمتر نيستند بلكه افزايش يافته‏اند اما جرئت اقدام ندارند، چرا كه فرمانده ندارند، خون دل مى‏خورند و دست روى دست گذاشته‏اند تا چه سرنوشتى براى اسلام و كشور رقم زده شود. حضور جوانان مسلمان و مرد و زن در مراسم اعتكاف و جلسات مذهبى و نمازهاى جمعه و مانورهاى بسيجى و نظامى، حضور انبوه مردم عاشق و نگران سرنوشت انقلاب اسلامى را به تصوير مى‏كشد، اما مشتى افراد بى‏هويت فاسد و مفسد و مروج فساد بازيگر صحنه‏هاى گناه و ترويج فساد شده و مسئولان ما عرضه بهره بردارى از نيروهاى خودى را براى جلوگيرى از اوباش و اراذل ندارند. بيش از هر چيز شكوه و گلايه مردم از مسئولان است كه چرا آرام و بى‏تفاوت نشسته و برنامه و سازمان و تحركى در برابر امواج فساد ندارند. بنابراين اصلاح مسئولان نخستين گام در جهت اصلاح وضع ناهنجار جامعه است. كه پيامبر اكرم(ص) فرمود:«صنفان من امتى اذا اصلحا صلح العالم؛ دو صنف از امت من هستند كه اگر صالح شدند جهان اصلاح خواهد شد..» و البته صالح شدن تنها به نماز و روزه و روضه و دعا و تهجد و زيارت نيست، امر به معروف و نهى از منكر نيز از واجبات است و بلكه مهمترين آنهاست. اميرمؤمنان (ع) فرمود: «تمام اعمال نيك از خرد و كلان در برابر امر به معروف و نهى از منكر چون قطره است در برابر درياى عميق» و اين وظيفه امروز به فراموشى سپرده شده حتى از آنانكه مورد انتظار مردم‏اند. 2- خانواده دولت‏
براى مبارزه با منكرات و مفاسد اخلاقى، بايد از خانواده دولت و ديگر دستگاه‏هاى مسئول آغاز كرد. اگر مسئولان نتوانند افراد درون دستگاه‏هاى خود را كه حقوقشان را مى‏پردازند اصلاح كنند، پس كجا را مى‏توانند اصلاح نمايند؟! رعايت شئونات اسلامى بويژه حجاب از مسائل اوليه ادارات، سازمان‏ها و مدارس و دانشگاه‏هاست.
مردم پيش از آنكه متخلفين اخلاقى و انضباطى را مؤاخذه كنند دستگاه‏هاى حاكم، وزارت‏ها و معاونت‏ها و رؤسا و مديران را مسئول مى‏دانند كه چرا در پاسدارى از شئونات اسلامى كوتاه مى‏آيند. آنها بنام اسلام حقوق اين ملت را مى‏گيرند. اگر به تكليف عمل نكنند مقامى را كه اشغال كرده‏اند غصب است و مشروعيت ندارند و بايد كنار زده شوند اين تكليفى است كه قرآن مشخص كرده:«الذين ان مكناهم فى الارض اقاموا الصلوة و آتوا الزكات و امروا بالمعروف و نهوا عن المنكر».
به سراغ دانشگاه‏ها مى‏رويم كه ميعادگاه عاشقان شده است. البته اساتيد و دانشجويانى هستند كه داراى تعهد دينى‏اند اما آنها نيز در برابر وضع بدحجابى، آرايشگرى و لباسهاى تنگ وشلوارها و آستين‏هاى كوتاه دختران دانشجو و جلف و روابط آزاد و رفاقت‏هاى گردشى و سياحتى در فضائى از بى‏تفاوتى مسئولان رنج مى‏برند…حال چه بايد كرد؟ در اينجا راه حل نخستين اين است كه رؤساى دانشگاه‏ها و نمايندگى‏هاى ولى فقيه و مديران معارف و بسيج اساتيد و بسيج دانشجوئى دست به دست هم بدهند و تصميم واحدى بگيرند. بطور جدى بخشنامه صادر كنند و از آنچه خلاف شرع و عرف دانشگاه اسلامى است دانشجويان را برحذر دارند، اول اتمام حجت كنند، و يك هفته مجال بدهند كه دانشجويانى كه پايبند اصول و ضوابط نيستند خود را اصلاح كنند، سپس متخلفين را به كميته انضباطى معرفى نمايند و اساتيد از ورود آنان به كلاس مانع شوند و نگهبانى اجازه ورود افراد متخلف را ندهد، اگر يك ماه اين وضع ادامه يابد دانشگاه سامان مى‏پذيرد و همين امر درباره پاره‏اى اساتيد كه احياناً دامن به بى‏انضباطى اخلاقى مى‏زنند بايد اجرا شود و تذكر و هشدار و اخطار پياپى ادامه يابد. در عين حال اگر از روش‏هاى آموزشى با تدريس معارف اسلامى و آداب عملى دين دانشجويان توجيه شوند و عناصر متعهد تشويق گردند و عناصر ناصالح توبيخ گردند، وضعيت دانشگاه عوض خواهد شد. جز اين راهى وجود ندارد و اين راهى كه دانشگاه بايد به پيمايد و مسئولان بايد خواهان آن شوند و مقامات عاليه نظام بر آن پاى بفشارند و مردم مصرانه از آنها بخواهند و بزرگان دين ناظر بفرستند و بازرسى نمايند و مسئولان متخلف را پيگرد قانونى كنند.
توليدى‏ها و فروشگاه‏هاى لباس‏ لباسهائى كه اخيراً برخى دختران و زنان مى‏پوشند به سفارش صهيونيست‏ها و دشمنان ديگر اسلام سفارش داده شده، اين لباس‏ها و آرايش‏ها حتى در اروپا و آمريكا هم رواج ندارد اما در كشور اسلامى ما بازار روز شده است. توليدى‏هاى داخل هم به اين دام افتاده و در فروشگاه‏ها به نمايش مى‏گذارند و برتن مانكن‏ها پشت ويترين مغازه‏ها ارائه داده و به دست خريداران مى‏دهند. در فروشگاه‏هاى ما ديگر از سرانداز و مانتوى قابل قبول اثرى نيست! چرا اينطور شده؟ زيرا ناظران توليد و اتحاديه‏ها و نيروهاى نظارتى به صورت اموات بى‏حركت درآمده و هيچ‏گونه واكنشى نشان نمى‏دهند. اگر نيروهاى دولتى به كمك افراد متعهد صنفى اين توليدى‏ها را تعطيل كنند و اين مغازه را پس از اعلام و هشدار لاك و مهر نمايند اين لباس‏هاى جلف چسبان و زمينه ساز بدحجابى از محيط پاكسازى مى‏شود.
اصولاً لباس پوشيدن قانون دارد. چرا اين قانون اجرا نمى‏شود. وقتى مركز سازمان جوانان و سينماها و نمايشگاه‏ها و دانشگاه‏ها و اماكن دولتى و نيمه دولتى عرصه نمايش اين لباس‏ها با بدن‏هاى نيمه برهنه باشد و هيچ‏كس احساس مسئوليت نكند بديهى است كه قانون نيز به مسخره گرفته مى‏شود و پشمى به كلاه كسى نمى‏ماند. متظاهرين به گناه امروز خاطر آسوده شده‏اند بايد اين امنيت روانى از آنان گرفته شود با شيوه‏هاى صحيح و كاربردى و ريشه‏اى و قاطع…موارد ديگرى نيز هست مانند برنامه‏هاى سينمايى، تلويزيونى زن بارگى مطبوعاتى كه مجال بحث آن نيست.
در پايان اين مقال كه البته تمام شدنى نيست به صراحت مى‏گويم: كليه دست اندركاران از صدر و ذيل در تمام رده‏هاى نظام مسئول اين روند نابسامان اند، روندى كه با نصيحيت و تذكر و موعظه و پس از 25 سال، با كار فرهنگى كه برخى به آن دل‏خوش داشته‏اند و تنها حرف آن را مى‏زنند اصلاح شدنى نيست. چرا كه بعد سياسى نيز پيدا كرده و دشمن جنگ را با اين سلاح و تجهيزات به درون كشور و خانه‏هاى مردم كشانيده و عقب‏نشينى و كوتاه آمدن در اين ميدان با هيچ سياستى – حتى سياست سازشكارانه – وفق نمى‏دهد.
امروزه مردم مسلمان همان هائى كه با نا اميدى از اوضاع سالهاى گذشته نزديك و اوضاع اخير سياسى كشور با حضور در انتخابات شوراها و مجلس شورا به ميدان آمدند چشم به اقدامات شايسته و سريع و قاطع كسانى دوخته‏اند كه آن‏ها را اركان نظام و متوليان انقلاب و دلسوز كشور و دين مى‏دانند، اگر دلسوزان و نيروى خودى – نه منافقان چهره عوض كرده – كوتاه بيايند اين مردم ديندار و اميدوار را نيز از دست خواهند داد. آنوقت پشتوانه ديگرى براى دين باقى نمى‏ماند. بنظر مى‏رسد تعامل و سازشكارى و تساهل امروزه از سوى دوستان انقلاب جواب نمى‏دهد و خطرى جدى است كه نه تنها دل چهره‏هاى ناصالح را رام نمى‏كند بلكه چهره‏هاى صالح را نيز نااميد مى‏كند و خطر اين امر جدى است. پس بايد كارى كرد كه خداو خلق راضى شوند و در فكر رضاى ديگران نبود كه آنها نه ارزش دارند و نه دل در گرو انقلاب سپرده‏اند. والسلام. پاورقي ها:

/

توسعه مهدوى‏

در طول تاريخ هر يك از انديشه وران از درچه‏اى خاص مدينه فاضله را مورد بررسى قرار داده‏اند و هدف آنان برقرارى حكومتى بوده است كه در سايه آن، انسانها در ناز و نعمت زندگى كنند و با مشكلات قبل از جامعه توسعه يافته روبرو نشوند اگر نقطه شروع نهضت برپايى اين مدينه فاضله را افلاطون به حساب آوريم مى‏توانيم ادعا كنيم كه ديدگاه افلاطون نسبت به آن جامعه آرمانى، ديدگاهى سياسى است. افلاطون بر تمام نظامهاى سياسى موجود زمان خويش خرده مى‏گيرد و حتى دموكراسى را مقدمه هرج و مرج مى‏داند زيرا معتقد است كه مردم از روى هوى و هوس تصميم مى‏گيرند كه نهايت اين تصميم، هرج و مرج و فروپاشى است. او معتقد است نابسامانيهاى بشر محصول نظامهاى سياسى آشفته است و اين آشفتگى زمانى به پايان مى‏رسد، فيلسوفان، به پادشاهى رسند و يا پادشاهان فيلسوف گردند.
پس از او فارابى در قرن چهارم هجرى امت فاضل را امتى مى‏داند كه بناى آن بر تعاون و همكارى باشد تا آن امت به سعادت برسند.
در عصر جديد يعنى بعد از رنسانس كه انسان از حاشيه به متن آمد و تفكرات اومانيستى بر جهان سايه افكند با اين ديدگاه آرمانشهرهاى جديدى به جهان معرفى شد.
مثلاً آرمانشهر توماس مور شهرى است انسانى كه انسان، رفاه، آسايش و بهزيستى او مورد توجه است و آرامش، آسايش و آسودگى انسان از اهميت ويژه‏اى برخوردار است فرانسيس بيكن نيز ديدگاهى تقريباً مشابه توماس مور دارد.(1) اين گونه تفكر تا زمان ما نيز با اندك تفاوتى همچنان مسير خود را طى مى‏كند و وجه مشترك همه نظريه پردازان اين قرون اخير توجه خاص به انسان و كنار گذاشتن دين از صحنه اجتماع و محدود كردن دين به عبادتهاى فردى، آزادى سرمايه دارى و تفكر ليبراليستى است.
و آنطور كه تاكنون بر جهان گذشته است گويا اين مسير تا زمان حكومت مهدوى ادامه خواهد داشت گرچه با فراز و فرودهايى نيز همراه بوده اين انديشه‏ها را با همه ويژگى‏ها كنار مى‏گذاريم و اين نوشتار را با نگاهى به توسعه مهدوى پى مى‏گيريم.

ويژگى‏هاى توسعه مهدوى‏

1- عدالت‏
براى واژه عدالت اوصاف گوناگونى در متون دينى ما آمده است. از عسل شيرين‏تر، از كره نرم‏تر و خوشبوتر از مشك معرّفى شده است.(2) يك ساعت اجراى آن برتر از هفتاد سال عبادت است.(3) لذا امام على(ع) فرمود: هنگامى كه هزينه‏هاى مردم را سبك گردانى اين كار نبايد بر تو گران آيد چه آن اندوخته‏اى خواهد بود كه مردم با آباد كردن شهرها و آراستن آباديهاى تو به تو باز مى‏گردانند و از اين رهگذر ستايش آنان را به خود جلب كرده‏اى و از آنكه عدالت را ميانشان گسترانيده‏اى شادمان خواهى شد.(4) و چون عدالت، چنين است امام على(ع) به اجراى عدالت در جامعه دستور مى‏دهد گرچه نياز به شمشير باشد.
اى مؤمنان هر كس بنگرد كه ستمى اعمال مى‏شود يا مردم را به منكرى فرا مى‏خوانند و او از بُن دل آنها را نپذيرد سالم مانده و گناه نكرده است و هر كس به زبان پرخاش كند پاداش مى‏برد و از فرد نخست بهتر است و آن كه با شمشير به انكار برخيزد تا كلام خدا بلند و گفتار ستمگران پست گردد او راه رستگارى را يافت و نور يقين در دلش تابيد.(5)
با تمام زحماتى كه تا كنون براى برپايى جامعه رفاه و عدل كشيده شده و حتى در اين راه خونها بر زمين ريخته شده امّا همچنان عدل و عدالت گمشده جامعه امروزى است.
گرچه شعار انسان مدارى و اصالت به انسان در مانيفست همه حكومتهاى دموكراسى آمده است امّا هر روز شاهد بى‏عدالتى و ريختن خون همين انسانها نيز هستيم كه ابزار و هدف توسعه هستند، مدعيان دروغين اسلام نيز در بعضى از كشورهاى اسلامى به جاى آنكه شمشير از نيام بكشند و به برقرارى عدالت قيام كنند عدالت و عدالت خواهى را به مسلخ مى‏كشند. اسلامى كه خليفه اول آن به عقيده ما و خليفه چهارم آن به عقيده آنها حتى بى‏عدالتى در بين حيوانات را روا نمى‏داشت و مى‏فرمود:
هرگاه حيوانات را به دست امينى سپردى به او سفارش كن تا:
بين شتر و نوزادش جدايى نيفكند و شير آن را ندوشد تا به بچه‏اش زيانى وارد نشود و در سوار شدن بر شتران عدالت را رعايت كند و مراعات حال شتر خسته يا زخمى را كه سوارى دادن بر او سخت است بنمايد، آنها را در سر راه به درون آب ببرد و از جاده هايى كه در اطراف آن علف‏زار است به جاده بى علف نكشاند و هرچند گاه شتران را مهلت دهد تا استراحت كنند و هرگاه به آب و علفزار رسيد فرصت دهد تا علف بخورند و آب بنوشند.(6)
امّا اين زخم كهنه و عقده به دست كسى كه به عدل مشهور است مرهم خواهد ديد و گشوده خواهد شد و دوران هجران به سر خواهد آمد (السلام على العدل المشتهر)…
همانطور كه جاهليت به دست پيامبر(ص) ويران شد جاهليت امروز هم كه با نام مدرنيته دنيا را فريب مى‏دهد از بين خواهد رفت.
امام صادق(ع) فرمود: «يصنع كما صنع رسول اللّه يهدم ماكان قبله كما هدم رسول اللّه امر الجاهليه و يستأنف الاسلام جديداً؛ راه و روش او چون پيامبر(ص) است يعنى هرچه را پيش از او باشد ويران مى‏كند چنان كه پيامبر(ص) جاهليت را ويران ساخت و اسلام را از نو نمايان كرد.»(7)
عدل آشكارترين صفات نيك آن امام است. در دعاى شبهاى رمضان مى‏خوانيم:
«اللهم صل على ولى امرك القائم المؤمّل و العدل المنتظر».
كسانى كه تازيانه نابرابرى بر پيكرشان نواخته شده است و از ميان اين همه خط و ربطهاى اجتماعى در زير خط فقر پناه گرفته‏اند و هر شب تيره آنها چون شب يلدا طولانى است همواره به دنبال آخرين پرده زندگى اين جهان دل خوش دارند كه روزى سايه اين ابرهاى سياه بركنار خواهد رفت و خورشيد عدالت طلوع خواهد كرد و تن بى‏رمق آنان را جانى دوباره خواهد بخشيد و زندگى بر آنان گوارا خواهد شد.
و در پناه اين عدالت بندگى و بردگى رخت بر خواهد بست. و قرض‏ها اداء خواهد شد. و حقوق انسانها به آنها باز خواهد گشت.
«فلا يترك عبداً مسلماً الاّاشتراه و اعتقه و لاغارماً الاّقضى دينه و لا مظلمة لاحد من الناس الاّردّها»(8)
در سايه اين دولت عدل گستر، مستكبران درهم كوبيده خواهند شد و محرومان و مستضعفان، جانى دوباره خواهند گرفت. 2- رفاه‏
مفهوم رفاه اجتماعى welfare()social و دولت رفاه عمومى state()welfare همچون بسيارى از مفاهيم علوم اجتماعى و انسانى سهل و ممتنع است سهل است زيرا هر شخصى كه به هر حال با چند كتاب علوم اجتماعى آشنا باشد برداشتى از آن را در ذهن دارد امّا با كنكاش بيشتر درباره اين مفهوم سادگى و سهولت اوليه رنگ مى‏بازد و مباحث و نگاههاى گوناگونى مطرح مى‏شود كه مفهوم رفاه اجتماعى را به كلافى درهم تنيده تبديل مى‏كند به گونه‏اى كه صاحب نظران در اين موضوع معتقدند بعضى از كتابها يا مقالاتى كه پيرامون اين مفهوم نگاشته شده بايد يك نسل از آن بگذرد تا براى همگان قابل هضم شود.(9)
مفهوم رفاه ارتباط تنگاتنگى با توزيع درآمد دارد به گونه‏اى كه تغييرات رفاه افراد وابستگى خاصى به سطوح درآمدى آنها دارد و لذا شاخص‏هاى ارائه شده در مورد رفاه اجتماعى در علم اقتصاد عمدتاً از شاخص‏هاى نابرابرى توزيع درآمد تبعيت مى‏كنند.
ميزان رفاه اجتماعى خانوارها به ميزان درآمد آن‏ها بستگى دارد و توزيع متناسب درآمد مى‏تواند باعث افزايش رفاه اجتماعى در كل جامعه و براى اكثريت خانوارها گردد.(10)
بعد از سالها كه غارتگران و چپاولگران منابع عمومى مفهوم زيباى رفاه را به بازى انديشه‏ها گرفته‏اند هنوز به لحاظ ذهنى نتوانسته‏اند تعريف دقيقى كه قابل اجرا باشد ارائه دهند از يك سو شعار آزادى و دموكراسى مى‏دهند و از سوى ديگر شعار برابرى اجتماعى و چون اين دو مفهوم سازگارى ندارند و حدود دو ميليارد فقير و هشتصد ميليون گرسنه زندگى را با فقر و گرسنگى مى‏گذرانند تا انديشمندان در مورد جنگ مفاهيم، آتش بس اعلام نمايند. امّا اعتقاد ما بر اين است كه روزى ابرها به كنار خواهند رفت و پرده از رخسار آن ماهرو برداشته خواهد شد و چشمان منتظران پرفروغ خواهد گشت.
ابوسعيد خدرى از پيامبر نقل مى‏كند كه فرمود:
«يتنعم امتى فى زمانه نعيماً لم يتنعّموا مثله قط البرّ و الفاجر يرسل السماء عليهم مدراراً ولاتدخرّ الارض شيئاً من نباتها،(11) در زمان او مردم به چنان نعمت و برخوردارى و رفاه دست يابند كه در هيچ زمانى دست نيافته باشند( اين رفاه شامل تمامى انسانها خواهد بود) چه نيكوكار و چه بدكار، آسمان مكرر بر آنان ببارد و زمين چيزى از روييدنيهاى خود را پنهان نسازد.
در روايات ديگر سخن از اداى قرض تمام مقروضين است سخن از بى‏نيازى تمام انسانهاست و سخن از بذل و بخشش امام(ع) برهمگان است.
به طورى كه از طلب مال و بخشش ديگران بى‏نياز گردند در آن جا سخن از عمران و آبادى تمامى عرصه خاك است به گونه‏اى كه چون آن حضرت قيام كند همه خرابيها را آباد كند، تمامى سطح زمين را از سرسبزى و نشاط و طراوت بپوشاند، گنجها و معادن زمين همگى مورد استخراج قرار گيرند و زمين آنچه را كه در درون مخفى داشته است براى رفاه و آسايش انسانها به دست او خواهد سپرد.(12)
3 – فراگير شدن امنيت‏
امنيت از جمله كالاهاى عمومى است كه نفع آن متوجه همه جامعه است ولى دولت‏ها هزينه آن را مى‏پردازند گرچه با واسطه به توليد و سرمايه‏گذارى كمك مى‏كند ولى بطور مستقيم. برون داد و بازده‏اى ندارد دولت‏ها بخش مهمى از بودجه را به امنيت اختصاص مى‏دهند ولى هنوز آرامش كه مولود امنيت است بر دنيا سايه نيفكنده است. در آرمانشهر مهدوى ترس و دلهره جاى ندارد و انسان بعد از آنهمه آشفتگى روحى و روانى سر بر بالين آرامش خواهد گذاشت و هيچ كس به حقوق ديگرى تجاوز نخواهد كرد. «لا يظلم احدٌ احداً؛(13) و هيچ خونى به ناحق ريخته نخواهد شد.»(14)
امام صادق(ع) نقل مى‏كند كه امام على(ع) در مجلسى براى ياران خود درسهايى داد كه براى دين و دنياى آنان مفيد باشد از جمله فرمود: هرگاه قائم ما قيام كند آسمان بارانش را بريزد و گياهان زمين سر از خاك برون آرند، كينه از دلها برود و حيوانات درنده رام شوند به گونه‏اى كه زنها بين شام و عراق بدون هيچ ترسى آمد و شد كنند.(15)
4- فراگير شدن علم‏
همانگونه كه امكانات اقتصادى بطور عادلانه در جهان تقسيم نشده است و كشورهاى شمال، سهم بيشترى از آن مى‏برند توزيع امكانات علمى فرهنگى جهان نيز وضعيت نابسامانى دارد كشورهاى جنوب با استعدادهاى بيشتر و با مواهب طبيعى بهتر همچنان مصرف كننده كالاهاى مصرفى و علوم كشورهاى شمال هستند و هنوز علوم نتوانسته است به تناسب كشورها بومى گردد، با كمال تأسف حتى مسلمانان كه روزى توليد كننده علم بوده‏اند امروز، مصرف كننده علوم شده‏اند و براى سامان بخشيدن به وضعيت اقتصادى و اجتماعى و فرهنگى كشورهاى خود دست نياز به سوى كشورهاى صنعتى دراز كرده‏اند و هر ساله ميلياردها دلار استعداد از كشورهاى اسلامى به سوى كشورهاى شمال سرازير شده و كالاهاى مصرفى و علوم توليدى آن كشورها را به جوامع اسلامى صادر مى‏كنند.
امّا به هنگام ظهور منجى بشريت هيچ مؤمنى به مؤمن ديگر در علم اندوزى نياز نخواهد داشت (16) و فرشته دانائى و فرزانگى جايگزين ديو جهل و نادانى خواهد شد و جهان آكنده از نور عقل و دانش خواهد گشت.
5 – فضائل اخلاقى‏
توسعه مهدوى توسعه‏اى است پايدار كه جهان از بركات اقتصادى و سياسى آن برخوردارند امّا ويژگى مهم ديگر آن برخوردارى از فضائل انسانى است.
در آن محيط علاوه بر آنكه ثروت‏ها عادلانه توزيع شده است و برخوردارى از رانت‏هاى اقتصادى متوقف گرديده است.(17) و عدل فراگير شده و امنيت بر همه جا سايه افكنده فضائل و سجاياى اخلاقى نيز چراغ اين حكومت را پر فروغ مى‏كند در آن جامعه كينه‏هاى اخلاقى از قلبها ريشه كن مى‏گردد و دروغ و تزوير و نامردمى در روابط اجتماعى جاى خود را به يك رويى و يك رنگى مى‏بخشد و به واقع در چنين بسترى است كه رفاه و عدالت و امنيت نيز معنا و مفهوم و حقيقت خويش را باز مى‏يابند و جز با اين نگرش همه جانبه به انسان و در كنار هم چيدن اجزاى حقيقى او در برابر هم نمى‏توان به تعبير رؤياى هميشگى انسان در تأسيس آرمان شهر انسانى پرداخت.(18)
در خاتمه اين گفتار به پيروى از آن پير فرزانه كه جلوه هايى از سرنگونى حكومت ظلم را نمايان كرد و طومار 2500 ساله شاهنشاهى را درهم پيچيد. با توكل بر خداوند متعال از استعانت از بارگاه مهدوى زمينه ساز تشكيل آن آرمانشهر و مدينه فاضله مهدوى باشيم و براى آبادى و رفاه جامعه اسلامى دل به دوستى دونان و نامحرمان نبنديم و به قول حافظ:
پير پيمانه كش من كه روانش خوش باد

گفت پرهيز كن از صحبت پيمان شكنان‏
دامن دوست بدست آر و زدشمن بگسل‏

مرد يزدان شو و فارغ گذر از اهرمنان‏ پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. مجله حوزه، شماره 70 – 71. 2. كافى، ج 2، ص 147. 3. بحارالانوار، ج 75، ص 372. 4. نهج البلاغه، نامه 53. 5. نهج البلاغه، قصار 373. 6. نهج البلاغه، نامه 25. 7. نعمانى، الغيبه ص 239. 8. بحارالانوار، ج 52، ص 224. 9. مارك بلاگ، اقتصاد دانان بزرگ جهان، ص 295 توضيح نظريات هايك، فريدريش‏ 10. براى اطلاع بيشتر نگاه كنيد به: www.forough.net 11. بحارالانوار، ج 51، ص 78. 12. نگاه كنيد به بحارالانوار جلدهاى 51، 52. 13. كمال الدين و تمام النعمه، ص 527. 14. بحارالانوار، ج 52، ص 195. 15. كتاب الفتن، ص 222. 16. بحارالانوار، ج 52، ص 316، ح 11. 17. بحارالانوار، ج 53، ص 85. 18. رسول اللّه (ص): اذا قام قائمنا اضمحلت القطائع فلا قطائع (قرب الاسناد: ج 80، ص 260.) 19. مجله حوزه، 71 – 70.

/

صبر و مقاومت در سيره پيشوايان‏

صبر يا كيمياى اعظم‏
سخنم را با اين داستان شروع مى‏كنم: لقمان به زيارت حضرت داود(ع) آمد ديد او به درست كردن و بافتن زره مشغول است، لقمان كه قبلاً چنين چيزى نديده بود نمى‏دانست او چه مى‏سازد، سكوت و صبر كرد و همچنان به تماشاى خود ادامه داد، تا اينكه داود(ع) يك زره را به طور كامل بافت، سپس برخاست و آن را پوشيد و به لقمان گفت: «به راستى چه وسيله دفاعى خوبى براى جنگ با دشمنان است.» لقمان گفت: «صبر نيز يار و پناه خوب و برطرف كننده اندوه است.» سعدى مى‏گويد:
چو لقمان ديد كاندر دست داود

همى آهن به معجز موم گردد
نپرسيدش چه مى‏سازى كه دانست‏

كه بى پرسيدنش معلوم گردد(1)
مولانا در ديوان مثنوى پس از ذكر ماجراى فوق گويد:
گفت لقمان صبر هم نيكو دمى است‏

كو پناه و دافع هرجا غمى است‏
صد هزاران كيميا حق آفريد

كيميايى همچو صبر آدم نديد
صبر گنج است اى برادر صبر كن‏

تا شفايابى تو زين رنج كهن(2)
به راستى صبر و مقاومت كيميايى اعظم و خميرمايه پيروزى‏ها و رشد و پيشرفت‏ها است.
بايد توجه داشت كه صبر به معنى تحمّل در برابر ظالم، و دست روى دست نهادن در برابر شكست‏ها نيست، بلكه واژه صبر در لغت به معنى عزم و جزم براى انجام عمل است. بنابراين معنى درست بر ضد تحمّل عجزآميز است، و معنى حقيقى آن مقاومت و استقامت در كوران‏هاى حوادث و در برابر گناهان و شدايد بوده و باعث ايجادروحيّه قوى در راه اهداف عاليه انسانى و انجام وظيفه مى‏شود. بر همين اساس قرآن مى‏فرمايد: «وَ اِن يَكُن مِنكُم عِشرُونَ صابِرُونَ يَغلِبُوا مِأَتَين؛ و هرگاه بيست نفر از شما با استقامت باشند، بر دويست نفر غلبه كنند.»(3)
بنابراين اگر صبر در اسلام به معنى تحمّل عجزآميز بود، موجب ضعف مى‏شد نه اين كه روحيّه انسان را ده برابر نيرومندتر و مقاوم‏تر كند. در حقيقت صبر و مقاومت همان است كه ملك الشّعرا در اشعار معروف خود گويد:
جدا شد يكى چشمه از كوهسار

به ره گشت ناگه به سنگى دچار
به نرمى چنين گفت با سنگ سخت‏

كرم كرده راهى ده‏اى نيكبخت‏
گران سنگ تيره دل سخت سر

زدش سيلى و گفت: دور اى پسر
نجنبيدم از سيل زور آزماى‏

كه‏اى تو كه پيش تو جنبم زجاى؟
نشد چشمه از پاسخ سنگ سرد

به كندن در استاد و ابرام كرد
بسى كند و كاويد و كوشش نمود

كز آن سنگ خارا رهى برگشود
زكوشش به هر چيز خواهى رسيد

به هر چيز خواهى كماهى رسيد
گرت پايدارى است در كارها

شود سهل، پيش تو دشوارها
ارزش صبر در گفتار پيشوايان‏
رسول خدا(ص) فرمود: «اَلصَّبرُ خَيرُ مَركَبٍ، ما رَزَقَ اللّهُ عَبداً خَيراً لَهُ وَ لا اَوسَعُ مِنَ الصَّبرِ؛ صبر و استقامت، مركب نيكى است، خداوند به بنده‏اش چيزى كه بهتر و نيرومندتر از صبر و استقامت باشد نداده است.»(4)
حضرت على (ع) مى‏فرمايد: «اَلصَّبرُ اَحسَنُ حُلَلِ الاِيمانِ، و اَشرَفُ خَلائِقِ الاِنسانِ؛ صبر و استقامت برترين زيور ايمان، و شريف‏ترين خوى‏هاى انسان است.»(5)
امام صادق(ع) در ضمن گفتارى فرمود: «لا يَنبَغِى لِمَن لَم يَكُن صَبُوراً اَن يُعَدَّ كامِلاً؛ كسى كه صبور و استوار نباشد، شايسته آن نيست كه در شمار افراد كامل شمرده شود.»(6)
و از سخنان على(ع) است: «بِالصَّبرِ تُدرَكُ مَعالِى الاُمُورِ؛ ارزش‏ها و مقام‏هاى عالى در پرتو صبر و مقاومت، به دست مى‏آيد.»(7)
امام صادق(ع) فرمود: «هرگاه شخصى از مؤمنان به بلايى گرفتار شود، و در اين راستا صبر و استقامت كند، پاداشى همچون پاداش هزار شهيد را دارد.» نظير اين مطلب نيز از آن حضرت نقل شده است.(8)
از گفتار پيشوايان فهميده مى‏شود كه صبر و استقامت سه گونه است: 1- صبر در برابر ناگوارى‏ها 2- صبر در راه اطاعت 3- صبر در برابر گناه. چنان كه اين مطلب از پيامبر(ص) روايت شده است.(9) و از حضرت على (ع) نقل شده فرمود: «صبر در برابر گناه، بهتر و ارزشمندتر از صبر در راه اطاعت و صبر در گرفتارى است.»(10) و نيز از اقسام صبر، و برترين صبر، صبر جميل است، چنان كه يعقوب(ع) در برابر عمل بى‏رحمانه فرزندانش نسبت به فرزند ديگرش يوسف(ع) فرمود: «فَصَبرٌ جَمِيلٌ؛ صبر زيبا و نيك مى‏نمايم.»(11) و خداوند خطاب به پيامبر اسلام (ص) مى‏فرمايد: «فَاصبِر صَبراً جَمِيلاً؛ پس صبر جميل پيشه كن.»(12) از امام باقر(ع) و امام صادق(ع) نقل شده؛ «صبر جميل، صبرى است كه در آن شكايت به مردم نباشد.»(13) و از گفتار پيامبر(ص) است كه: «سه چيز از نشانه‏هاى صبر و استقامت است؛ 1- انسان روحيه‏اش را كسل نكند. 2- روحيه‏اش را خسته و پژمرده ننمايد 3- به درگاه خدا شكايت ننمايد، زيرا كسالت موجب تباهى حق شده، و خستگى و پژمردگى موجب ناشكرى، و شكايت از پروردگار موجب نافرمانى از او خواهد شد.»(14) چند نمونه از صبر و مقاومت پيشوايان‏
1- امام صادق(ع) فرمود: خداوند به حضرت داود(ع) وحى كرد: نزد خلاده دختر اَوس برو و او را به بهشت مژده بده، و به او اعلام كن كه او همنشين تو در بهشت خواهد شد. حضرت داود(ع) به در خانه خلاده آمد، و حلقه در را زد، خلاده پشت در آمد و در را گشود، ناگاه چشمش به چهره داود(ع) افتاد، عرض كرد: آيا درباره من چيزى از طرف خدا نازل شده كه به اينجا آمده‏اى؟ داود(ع) فرمود: آرى. خلاده گفت: آن چيست؟ داود گفت: خداوند به من وحى كرد كه تو اهل بهشت هستى و به من فرمود تا تو را به بهشت مژده دهم و به تو اعلام كنم كه همنشين من در بهشت هستى. خلاده كه چنين چيزى را عجيب مى‏دانست و خود را لايق همنشينى با داود(ع) در بهشت نمى‏دانست عرض كرد: گويا اشتباهى شده، آن زن همنام من است، نه اين كه خود من باشم. داود گفت: نه، آن زن تو هستى. خلاده گفت: اى پيامبر خدا! سوگند به خدا تو را تكذيب نمى‏كنم، ولى در خودم صفتى سراغ ندارم كه مرا به مقام همنشينى تو در بهشت برساند. داود(ع) گفت: مقدارى از حالت باطنى خودت را براى من شرح بده. خلاده در ضمن گفتارش گفت: از صفات من اين است كه هرگز دردى – هرگونه باشد – به من نرسيده، و نيز هرگز ناراحتى و نياز و گرسنگى – هرگونه كه باشد – به من نرسيده مگر اين كه در برابر آن صبر و تحمّل نموده و به مقدرات الهى خشنود مى شدم، و صبر مى‏كنم، و به گونه‏اى در مقام صبر و رضا هستم كه از درگاه خدا تقاضاى رفع آن را نمى‏كنم، و از خدا تشكر مى‏نمايم.» داود (ع) گفت: «فبِهذا بَلَغتِ ما بَلَغتِ ؛ تو به خاطر همين حالت و خصلت به اين مقام (همنشينى با من در بهشت) نايل شده‏اى.»
آنگاه امام صادق(ع) فرمود: «اين همان دينى است كه خداوند آن را براى صالحان پسنديده است.»(15)
2- صبر و استقامت در زندگى درخشان پيامبر(ص) به قدرى آشكار و گسترده بود، كه در سراسر زندگيش. در عرصه‏هاى مختلف ديده مى‏شد. به عنوان نمونه، آن حضرت در سال‏هاى آغاز بعثت آن چنان شاگردان صبور و پر استقامت پرورانده بود، كه در برابر سخت‏ترين شكنجه‏ها استقامت مى‏كردند، افرادى مانند: بلال حبشى، عمّار ياسر، ياسر، سميّه و…تا آنجا كه ياسر پدر عمّار، و سميّه مادر عمار در تحت شكنجه به شهادت رسيدند.
ياسر و سميّه با اين كه در سن پيرى بودند، آن چنان مقاومت كردند، كه داغ حسرت عجز در برابر دشمنان را در دل آنها نهادند و سرفرازانه شهد شهادت نوشيدند، روزى پيامبر(ص) در كنار آنها كه شكنجه مى‏شدند عبور كرد، خطاب به آنها فرمود: «صَبراً آلَ ياسِرٍ، مَوعِدُكُم الجَنَّة؛ اى آل ياسر! صبر و مقاومت كنيد كه وعده‏گاه شما بهشت است.»(16) در فراز ديگر مى‏خوانيم: سران شرك توسط ابوطالب براى پيامبر(ص) پيام دادند كه دست از كار خود (تبليغ اسلام) بردار، و در اين پيام شديدترين تهديدها را نمودند، و در ضمن گفتند اگر محمد(ص) با ما مماشات و سازش كند، عالى‏ترين مقام‏ها را در اختيارش مى‏گذاريم، و گرنه در سخت‏ترين شكنجه‏ها قرار خواهد گرفت… ابوطالب پيام آنها را به پيامبر(ص) رسانيد، پيامبر(ص) به ابوطالب فرمود: «اى عمو! اگر مشركان خورشيد را در دست راستم و ماه را در دست چپم قرار دهند تا من دست از تبليغ اسلام بكشم، هرگز چنين نكنم تا اسلام پيروز گردد، و يا در اين راه كشته شوم.» ابوطالب پيام پيامبر(ص) را به مشركان ابلاغ كرد.
و قاطعانه به مشركان گفت: «سوگند به خدا محمّد (ص) هرگز دروغ نگفته، بنابراين تسليم نمى‏شود، برويد و در حالى كه تسليم به اسلام شده‏ايد برگرديد.»(17)
3- صبر و استقامت حضرت على(ع) در همه دوران‏هاى زندگيش، به راستى عجيب و بى نظير است. مقاومت او در جنگ‏هاى صدر اسلام، مقاومت او در برابر منافقان، استقامت او در عصر خلافت خودش در جنگ‏هاى ناخواسته همچون جنگ جمل، صفّين و نهروان، هركدام آينه شفّافى براى نشان دادن استوارى و مقاومت است. از ذكر آنها صرف نظر نموده تنها به اين سخن از او مى‏پردازيم؛ آن حضرت در برابر حوادث بسيار تلخ و خطير بعد از رحلت پيامبر(ص) مى‏فرمايد:
«فَرَأيتُ اَنّ الصَّبرَ عَلى هاتا اَحجى، فَصَبَرتُ وَ فِى العَين قَذىً وَ فِى الحَلقِ شَجى؛ديدم صبر و استقامت به عقل و خرد نزديك‏تر است، از اين رو با اين كه همانند كسى بودم كه خاشاك چشمش را فرا گرفته، و استخوان در راه گلويش گير كرده، صبر و استقامت نمودم.»(18)
حضرت على(ع) بعد از پيامبر(ص) با سخت‏ترين حوادث روبرو شد كه اگر بر كوه وارد مى‏شدند، فرو مى‏ريخت، آن حضرت در برابر حوادث طاقت فرسا دو ركعت نماز به جا مى‏آورد، و اين آيه را مى‏خواند: «وَ استَعِينوا بِالصَّبرِ وَ الصَّلاةِ؛ از صبر و نماز يارى جوييد.»(19) و در پناه نماز و قرآن، مقاومت مى‏كرد.
مقاومت او در راه خدا به گونه‏اى بود كه وقتى ضربت شهادت بر فرق سرش رسيد، به جاى آه و ناله نام خدا را به زبان آورد و سپس فرمود: «فُزتُ وَ رَبِّ الكَعبَة؛ به خداى كعبه سوگند پيروز و رستگار شدم.»(20)
4- در مورد مقاومت و صبر امام حسين(ع) همين بس كه در روز عاشورا، آن چنان در ميان آن همه شدائد، چهره بر افروخته داشت كه حميد بن مسلم مى‏گويد:
«وَ اللّهِ ما رَأيتُ مَكثُوراً قطّ قَد قُتِلَ وُلدُهُ وَ اَهلُ بَيتِهِ و اَصحابُهُ اَربَطُ جأ شاً وَلا اَمضى جَناةً مِنهُ…؛
سوگند به خدا هرگز مرد مغلوب و گرفتارى را نديدم كه فرزندان و خاندان و يارانش كشته شده باشند، در عين حال دلاورتر از حسين(ع) باشد، او با شمشير بر دشمنان حمله شديد مى‏كرد، و آنها از طرف راست و چپ مانند روبهانى كه از حمله شير مى‏گريزند، فرار مى‏كردند، آن حضرت به آنها كه سى‏هزار نفر بودند حمله مى‏كرد، آنها همچون ملخ‏هاى پراكنده در پيش رويش پراكنده مى‏شدند، سپس امام حسين (ع) به مركز خود باز مى‏گشت و مى‏فرمود: «لا حَولَ وَلا قُوَّةُ اِلّا بِاللّهِ.»(21)
سخنان امام حسين (ع) و يارانش، و استقامت آنها در يك جنگ كاملاً نابرابر، و قاطعيت و صلابت آنها هر كدام صدها درس مقاومت به ما مى‏آموزد و نشان مى‏دهد كه امام و دست پروردگانش داراى عالى‏ترين روحيه فداكارى و ايثار و نيروى مقاومت بوده‏اند. براى ترسيم اين رويكرد، كافى است كه از ميان صدها نمونه به فراز تاريخى زير توجه كنيد: كاروان امام حسين(ع) از جانب چپ قادسيّه(كه به كوفه مى‏رفت) حركت كرده لشكر حر نيز همراه آن كاروان رهسپار بودند، در اين مسير، حر گفت: «اى حسين! تو را به خدا اگر بخواهى جنگ كنى كشته خواهى شد.»
امام حسين (ع) فرمود: آيا مرا به مرگ تهديد مى‏كنى؟ آيا اگر مرا بكشيد كارهاى شما رو به راه مى‏شود و سامان مى‏يابد، من در جواب تو همان را گويم كه برادر اوس به پسر عمويش كه مى‏خواست به يارى رسول خدا(ص) برود گفت، او را بيم مى‏داد و مى‏گفت كجا مى‏روى؟ كشته مى‏شوى. او در پاسخش اين اشعار را خواند:
سَأمضِى وَ ما بِالمَوتِ عارٌ عَلَى الفَتى‏

اِذا مانَوى حَقّاً وَ جاهَدَ مُسلِماً
وَ واسَى الرِّجال َالصّالِحينَ بِنَفسِهِ‏

وَ فارَقَ مَثبوُراً وَ خالَفَ مُجرِماً
فَاِن عِشتُ لَم اَندَم، وَ اِن مِتُّ لَم اَلَم‏

كَفى بِكَ ذُلّاً اَن تَعِيشَ وَ تَرغَماً
يعنى: من مى‏روم، و مرگ براى جوان(يا جوانمرد) ننگ نيست، هنگامى كه نيّتش حق باشد و در حال اسلام بجنگد.
و در راه مردان صالح جانبازى كند، و از نابود شدگان (در دين) جدا گشته، و بر گنهكار پشت كند.
پس در اين صورت اگر زنده ماندم پشيمان نيستم، و اگر مردم سرزنشى ندارم. بس است براى تو كه زنده بمانى ولى زبون شوى و بينى‏ات را به خاك بمالند.»(22)…
5 – وقتى كه هارون الرشيد ، امام كاظم (ع) را در زندانى تاريك و هولناك حبس كرد، پس از مدتى ربيع حاجب را به زندان نزد امام فرستاد تا از آن حضرت دلجويى نمايد، بلكه او تقاضايى كند، ربيع به امام هرچه گفت، امام به او اعتنا نكرد، و تنها در پاسخ هارون اين دو جمله را فرمود: «لاحاضِرٌ مالِى فَيَنفَعُنِى وَ لَم اُخلَقُ سؤلاً؛ اموالم در نزدم حاضر نيست تا از آن بهره‏مند گردم، و خداوند مرا تقاضا كننده از خلق نيافريده است.» ربيع با اين پيام نزد هارون بازگشت.
هارون به ربيع گفت نظر تو درباره موسى بن جعفر (ع) چيست؟ ربيع گفت: «اى سرور من! اگر در روى زمين خطى بكشى، و موسى بن جعفر(ع) وارد آن سوى خط شود، سپس بگويد از آن خارج نمى‏گردم، هرگز از آن خارج نشود.» هارون گفت: همين گونه است كه گفتى.(23)
6 – پس از امام كاظم (ع) حضرت رضا(ع) در عصر هارون قلدر، امامت خود را آشكار ساخت، با اين كه شرايط، بسيار سخت بود، و چنين كارى موجب خشم هارون شده، و مجازات اعدام را داشت. محمد بن سنان كه يكى از شيعيان است مى‏گويد: به امام رضا(ع) عرض كردم: «شما چگونه جرأت كرديد كه بعد از پدرتان، امامت خود را آشكار نموديد با اين كه از شمشير هارون خون مى‏چكد؟» در پاسخ به اين مضمون فرمود: «همان گونه كه پيامبر(ص) در برابر ابوجهل ايستادگى و مقاومت كرد. و فرمود: اگر ابوجهل يك لاخه مو از سرم بردارد من پيامبر نيستم، من نيز به شما مى‏گويم، اگر هارون از سرم يك لاخه مو بگيرد، من امام نيستم.»(24)
به اميد آن كه از روحيه عالى و صبر و مقاومت استوار و خلل‏ناپذير پيشوايان در همه ابعاد زندگى، سازنده‏ترين درس ها را بياموزيم. پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. گلستان سعدى، باب 8. 2. ديوان مثنوى به خط ميرخانى، ص 248 و 249. 3. سوره انفال، آيه 65. 4. بحارالانوار، ج 82، ص 139. 5. غررالحكم، ميزان الحكمة، ج 5، ص 256. 6. بحار الانوار، ج‏78، ص 246. 7. غررالحكم ؛ ميزان الحكمة، ج 5، ص 260. 8. اصول كافى، ج‏2، ص 92، بحار، ج 81،ص 206. 9. بحار، ج 71، ص 77. 10. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 1، ص 319. 11. سوره يوسف، آيه 83. 12. سوره معار، آيه 5. 13. اصول كافى، ج 2، ص 93 ؛ بحار، ج 71،ص 87. 14. بحار، ج 1، ص 71. 15. بحار، ج 71، ص 89. 16. الغدير، ج 9، ص 20. 17. همان، ج 7، ص 354. 18. نهج البلاغه، خطبه 3. 19. سوره بقره، آيه 45. 20. منتهى الآمال، ج 1، ص 128. 21. لهوف، ص 145؛ ترجمه ارشاد شيخ مفيد، ج 2، ص 116، به نقل از عبداللّه بن عمّار. 22. ترجمه ارشاد شيخ مفيد، ج 2، ص 83. 23. محدّث قمى، انوار البهيّه، ص 303 و 304. 24. همان، ص 340.

/

سيماى حضرت مهدى در آيينه نهج البلاغه‏

بشريت سال‏ها است كه در انتظار بس بزرگى بى‏قرار است، توده‏هاى عظيم انسانى هر كدام به فراخور حال و مجال دين و فرهنگ خويش در انتظار آمدن اصلاح‏گر توانمند و بزرگ جهانى بسر مى‏برند، در اين ميان انبياء و امامان معصوم بيش از ديگران از انتظار و شرائط آن، ظهور و علائم آن، دوران ظهور و ره‏آورد آن…سخن گفته‏اند:
از جمله اميرمؤمنان(ع) در نهج‏البلاغه به صورت‏هاى مختلفى از عزيز دلها و آن يار سفر كرده ياد نموده، گاه از ياد شيرين و سيماى ديدنى مهدى سخن گفته و گاه از آينده روشن بشرى در زمان ظهور امام زمان، و آخرالزمان و علائم آن سخن به ميان آورده است، و در برخى جملات از ويژگيهاى حكومت جهانى آن حضرت و ره‏آورد آن، مى‏گويد و بيان مى‏كند كه چگونه عدالت در آن دوران فراگير و جهانى خواهد شد، و اسلام و قرآن و سنّت زنده خواهد گشت و فاسدان و ستمگران به مجازات خويش خواهند رسيد.
آنچه در پيش رو داريد نگاهى است به سيماى مهدى موعود(عج) در نهج البلاغه امير بيان على عليه السلام * ياد شيرين مهدى *
يوسف كنعان عشق، بنده رخسار اوست‏

خضر بيابان عشق تشنه گفتار اوست‏
موسى عمران عشق، طالب ديدار اوست‏

كيست سليمان عشق؟ بر در او يك فقير(1)

راستى او كيست كه از تمام دلربايان دل ربوده، و همه مشتاق ديدار جمال دلاراى او هستند و تشنه يك نگاه چشمان مست جادوئى او، على(ع) كه همه انبياء مشتاق ديدار او بودند، و تمام اولياء در حسرت ديدار روى او در لحظه جان يك عمر انتظار كشيدند، چه فهميده از جمال يوسف زهرا(س) كه با آه و ناله بزرگترين آرزوى خويش را ديدن چهره نورانى مهدى موعود مى‏داند؟
جمال از نور يزدان دارى اى دوست‏

صفاى باغ رضوان دارى اى دوست‏
توئى يوسف كه در هر كوى و برزن‏

هزاران پير كنعان دارى اى دوست‏

آرى على عمرانى هنوز جمالت را نديده، مشتاق و خريدار تو گشته و آنجا كه سخن از تو به ميان مى‏آيد اينگونه حسرت ديدار را به صحنه بيان و كلام مى‏آورد، و با حالت سرشار از عشق و شيدايى به سينه خود اشاره كرده و آهى كشيده مى‏فرمايد: «شوقاً الى رؤيته(2)؛چقدر به ديدار او مشتاقم» و در نهج البلاغه مى‏خوانيم:«الا بابى و امّى هم من عدّةٍ اسمائهم فى السّماء معروفةٌ و فى الارض مجهولةٌ(3)؛ آگاه باشيد! آنان كه پدر و مادر فدايشان باد، از كسانى هستند كه نام آنها در آسمان معروف و در زمين ناشناخته و گمنامند».
به اميرمؤمنان بايد حق داد كه اينگونه عاشق ديدار جمال زيباى مهدى باشد، چرا كه خود مولا، آن‏چنان او را وصف كند كه هركس بشنود نديده شيدا و خريدار او مى‏شود:
ديده در هجر تو شرمنده هجرانم كرد

بسكه شب‏ها گهر اشك بدامانم كرد
شمه‏اى از گل روى تو به بلبل گفتم‏

آن تنك حوصله رسواى گلستانم كرد
گوشه‏اى از غم هجران تو گفتم با شمع‏

آنقدر سوخت كه از گفته پشيمانم كرد

آنجا كه فرمود:«هو شابّ مربوع حسن الوجه حسن الشّعر يسيل شعره على منكبيه و نور وجهه يعلو سواد لحيته و رأسه بابى ابن خيرة الاماء(4)؛او جوانى چهارشانه، نيكو صورت و نيكو موى مى‏باشد كه موهايش بر شانه فرو ريخته و نور صورتش سياهى موى سر و ريش او را تحت الشعاع قرار مى‏دهد. پدرم فداى او باد كه فرزند بهترين كنيزان است».
هر دم كه جلوه با گل رخسار مى‏كنى‏

آفاق را معاينه گلزار مى‏كنى‏
با جلوه و جلالت آن قامت رسا

هر سرو را خجل تو زرفتار مى‏كنى‏
گه مهر را به نور رخت تاب ميدهى‏

گه ماه را بزلف سيه تار مى‏كنى‏
با يك نگاه شيشه و سنگ حصارا

ياقوت و لعل و گوهر شهوار مى‏كنى‏
مستانه‏گر بكوى خرابات بگذرى‏

مستان عشق را همه هوشيار مى‏كنى‏
ساقى و جام خم همه در انتظار توست‏

وقتى گذر به خانه خمّار مى‏كنى‏
اى شهريار ملك نجاتم، به پاس عشق‏

آيا مرا روانه دربار مى‏كنى؟
يوسف به خانه روى ز بازار مى‏كند

هرگه ز خانه روى به بازار مى‏كنى‏
هر كس فتد بدام غمت تا به پاى عمر

او را بدرد عشق گرفتار مى‏كنى…

ياد شيرين مهدى و عشق سركش مولا، به فرزندان معصومش مخصوصاً امام زمان(عج) امان نمى‏دهد كه از آن‏ها و اوصاف و كمالاتشان در جاى جاى نهج البلاغه يادى نكند و مردم زمان خود و آيندگان را به اين صورت آگاه نكند: «آرى خداوندا! زمين هيچ‏گاه از حجّت الهى خالى نيست، كه براى خدا با برهان روشن قيام كند، (آن حجت و امام) ظاهر و آشكار است و يا بيمناك و پنهان تا حجّت خدا باطل نشود و نشانه‏هايش از ميان نرود. تعدادشان چقدر؟ و در كجا هستند؟ به خدا سوگند كه تعدادشان اندك ولى نزد خداوند بزرگ مقدارند(چرا) كه خدا به وسيله آنان حجّت‏ها و نشانه‏هاى خود را نگاه مى‏دارد تا به كسانى كه همانندشان هستند بسپارد، و در دل‏هاى آنان بكارد، آنان كه دانش، نور حقيقت بينى را بر قلبشان تابيده و روح يقين را دريافته‏اند. كه آن‏چه را خوشگذران‏ها دشوار مى‏شمارند.و يا آنچه كه ناآگاهان از آن هراس داشتند انس گرفتند، در دنيا با بدن‏هايى زندگى مى‏كنند كه ارواحشان به جهان بالا پيوند خورده است، آنان جانشينان خدا در زمين، و دعوت كنندگان مردم به دين خدايند» آنگاه فرمود:«آه آه شوقاً الى رؤيتهم؛آه آه، چقدر مشتاق ديدارشان هستم»(5).
من مات قد و قامت موزون توام‏

مفتون جمال روى بى‏چون توأم‏
حاشا كه بگويمت تو ليلاى منى‏

امّا من دلباخته مجنون توأم‏

مخصوصاً دوران ظهور آن حضرت و استقرار حكومت عادله او، كه جمال و كمال و دولت و صولت گردهم آمده، سخت مورد اشتياق اميرمؤمنان بوده است، لذا فرمود: «يا شوقاً الى رؤيتهم فى حال ظهور دولتهم(6)؛ چقدر مشتاق ديدار آنها هستم در آن زمان كه در ظهور دولتشان به سر مى‏برند.» تداوم امامت تا ظهور مهدى‏
از مسائلى كه اميرمؤمنان به آن توجه نموده ادامه و استمرار امامت است در طول زمان تا دوران ظهور مهدى موعود(عج) و اين كه هيچ زمانى خالى از حجّت و امامى نيست. اين همان سخن و مطلب است كه در منابع شيعه و سنى آمده است كه خلفا و جانشينان پيامبر اكرم(ص) دوازده نفرند و همه از بنى‏هاشم(7) مى‏باشند و به قول شيخ سليمان قندوزى مقصود از دوازده خليفه همان امامان دوازده گانه شيعه است، زيرا نمى‏توان احاديث را بر خلفاى راشدين تطبيق كرد، چون تعداد آنان كمتر از دوازده است و نمى‏توان بر حاكمان اموى منطبق نمود چون بيش از دوازده نفر بودند، و غالب آنها عناصرى ظالم و ستمگر بوده‏اند گذشته از اين آنها از دودمان هاشم نبودند بلكه از تيره اميّه بوده‏اند، و همين طور به خلفاى عباسى نمى‏توان تفسير كرد چون تعداد آنها نيز بيش از دوازده نفر است و افزون بر آن پيوسته با نزديكان پيامبر در جنگ و ستيز بوده‏اند، لذا راهى جز اين نيست كه بگوييم كه همان امامان دوازده‏گانه شيعه مقصود است و لاغير.(8)
كلام امير مؤمنان در اين زمينه چنين است:«اَلا اِنَّ مَثَل َآل مُحَمَدٍ(ص) كَمَثَلِ نُجُومِ السَّماءِ اِذاخَوى نَجمٌ طَلَع نَجمٌ فَكَاَنَّكم قَد تَكامَلَت مِنَ اللّهِ فيكُمُ الصنائِع وَ اَراكم ماكُنتُم تَامَلُون ؛بيدار باشيد مثل آل محمد(ص) چونان ستارگان آسمان است اگر ستاره‏اى غروب كند، ستاره ديگرى طلوع خواهد كرد(اين امر تا ظهور امام زمان ادامه دارد و در دوران اوست كه) گويا مى‏بينم(در پرتو خاندان پيامبر) نعمت‏هاى خدا بر شما تمام شده و شما به آنچه آرزو داريد رسيده‏ايد.»(9)
در جاى ديگر صريحاً فرمود: «انّ الائمّة من قريشٍ غرسوا فى هذا البطن من هاشمٍ؛ لاتصلح على سواهم، و لا تصلح الولاة من غيرهم ؛ همانا امامان (دوازده گانه) همه از قريش مى‏باشند كه (درخت) آنها را در خاندان بنى‏هاشم كاشته‏اند مقام ولايت و امامت در خور ديگران نيست و ديگر مدعيان (زمامدارى) شايستگى آن را ندارند.»(10) خبر از غيبت امام زمان(عج)
سالها قبل از تولد آن حضرت، امير بيان خبر از غيبت يوسف زهرا مى‏دهد و اين خبر تلخ را براى همراهان و آيندگان بيان مى‏كند كه «اَلا وَ اِنَّ مَن اَدرَكَها مِنّا يَسرى فِيها بسِرِاجٍ مُنيرٍ و يَحذُو فيها عَلى مِثالِ الصّالِحين ليَحلَّ فيها رِبقاً وَ يُعتِقَ فيها رقّا وَ يَصدَعُ شَعباً، وَ يَشعَبَ صَدعاً، فى سُترَةٍ عَنِ النّاسِ لايُبصِرُ القائِفُ اَثَرَهُ وَلَو تابَعَ نَظَرهُ(11)؛بيدار باشيد و براستى آن كس از ما(يعنى حضرت مهدى(ع)) كه فتنه‏هاى آينده را دريابد، با چراغى روشنگر در آن گام مى‏نهد، و برهمان روش صالحان (پيامبر اكرم(ص) و امامان گذشته) رفتار مى‏كند تا گره‏ها را بگشايد، بردگان (و ملّت‏هاى اسير) را آزاد سازد، و جمعيّت گمراه (و ستمگر را) پراكنده، و حق جريان پراكنده را جمع آورى كند (حضرت مهدى(ع) سالهاى طولانى) در پنهانى از مردم به سر مى‏برد آن چنان كه اثر شناس اثر قدمش را نمى‏يابد گرچه در يافتن اثر (و نشانه‏ها) تلاش فراوان نمايد.»
دلا ديدى كه دلدارم سفر كرد

سفر كرد و مرا خونين چگر كرد
دلا ديدى كه مهدى رفت و امت‏

غريبانه عجب خاكى به سر كرد
دلا ديدى پدر رفت و يتيمان‏

به هر كوهى نداى وا پدر كرد

و در بخش ديگر فرمود: «فَهُوَ مُغتَرِبٌ اِذا اغتَرَبَ الاِسلامُ، وَ ضَرَبَ بِعسببِ ذَنبِهِ وَ الصَقَ الاَرضَ بِجِرانِهِ، بَقيّةٌ مِن بَقايا حُجّتِهِ، خَليفَةٌ من خَلائِفِ اَنبِيائِهِ(12)؛ در آن هنگام اسلام غروب مى‏كند و چونان شترى(در راه مانده) دم خود را به حركت در آورده گردن به زمين مى‏چسباند(13) او (حضرت مهدى) پنهان خواهد شد (و غيبت صغرى و كبرى آغاز خواهد شد) او باقيمانده حجّت‏هاى الهى و آخرين جانشين از جانشينان پيامبران است.
نگاهم باز بر در ماند برگرد

خيالت باز در برماند بر گرد
تمام عمر چشم خسته ما

به يادت همچنان‏تر ماند برگرد(14)

راستى غيبت و هجران مهدى(عج) روزى است كه ياد آن دل هر شيعه را رنجور مى‏كند و بى اختيار اشك و آه فرياد مى‏زند:
دلم آگاهى از جايت ندارد

نشان از رد پاهايت ندارد
در اين دنياى ما، مى‏دانم اى دوست‏

كسى تاب تماشايت ندارد ظهور نزديك است‏
از نكاتى كه بسيار قابل دقت است اين است كه اميرمؤمنان(ع) ظهور و قيام آن حضرت را نزديك مى‏داند، اين بشارت روح تازه در كالبد خسته دلان دوران غيبت مى‏دهد، و باعث مى‏شود رنج دورى از حضرت را و فتنه‏ها و فسادهاى آخرالزّمان را با شهد شيرين ياد ظهور و نزديك بودن آن تحمّل نمايند.
بازآ كه اين دل خستگان ديوانه روى توأند

مست از مى عشق تو و خاك سر كوى توأند
چشم انتظار ديدن چشمان جادوى توأند

دل بسته مهر تو و آن دسته موى توأند
جان بر كف راه تو و تيغ دو ابروى توأند

محو تماشاى تو و آن قد دلجوى توأند

على (ع) مى‏فرمايد: «وَ ما اَقرَبَ اليَوم مِن تَباشير غَدٍ! يا قَوم هذا اِبّان وُرودِ كُلِّ مَوعُودٍ، و دُنُوّ مِن طَلعَةِ مالاتَعرِفون؛ و چه نزديك است امروز ما به فردايى كه سپيده آن آشكار شد، اى مردم! اينك ما در آستانه تحقق وعده‏هاى داده شده(براى دوران ظهور) و نزديكى طلوع آن چيزهايى كه بر شما پوشيده و ابهام‏آميز است، قرار داريم.»(15)
وعده ديدار نزديك است ياران مژده باد

روز وصلش مى‏رسد ايّام هجران مى‏رود(16) آينده روشن در حكومت مهدى(عج)
از امتيازات بزرگ تشيّع در انتظار مصلح جهانى اين است كه آينده روشن و اميد بخشى را چشم براه است كه توسط عدل‏گستر جهان ايجاد خواهد شد بشارت به چنين آينده‏اى را تك تك امامان معصومان داده‏اند و در رأس آنها امير بيان على(ع) مى‏فرمايد: «اَلا وَ مَن اَدرَكَها مِنّا يسرى فيها بِسراجٍ مُنيرٍ و يَحذُوا فيها عَلى مِثالٍ الصّالِحينَ ليَحُلَّ فيها ربقاً ورقيق فيها رِقاً… ثمَّ ليشحذنَّ فيها قَومٌ شَحذَ القَين النَّصل تُجلى بِالتَّنزيلِ اَبصارُهُم وَ يُرمى بِالتَّفسير فى مَسامِعِهِم وَ يغبقونَ كَأسَ الحِكمَةِ بَعدَ الصَّبُوح(17)؛بيدار باشيد آن كس از ما (يعنى مهدى(ع)) كه فتنه‏هاى آينده را دريابد با چراغى روشنگرى در آن گام مى‏نهد، و بر همان سيره و روش پاكان(و پيامبر و امامان(ع)) رفتار مى‏كند تا گره‏ها را بگشايدو بردگان(و ملّت‏هاى اسير) را آزاد سازد…(و بعد از غيبت طولانى او) سپس گروهى براى درهم كوبيدن فتنه‏ها آماده مى‏گردند و چونان شمشيرها صيقل مى‏خورند، ديده‏هاشان با قرآن روشنايى گيرد، و در گوش‏هاشان تفسير قرآن طنين افكند، و در صبحگاهان و شامگاهان جامهاى حكمت سر مى‏كشند.»
و در جاى ديگر فرمود: «لنعتفنّ الدّنيا علينا بعد شماسها عطف الضروس على ولدها(18) و تلا عقيب ذلك و نريد ان نمنّ على الّذين استضعفوا فى الارض و نجعلهم ائمةً و نجعلهم الوارثين»(19) دنيا پس از سركشى (در زمان ظهور مهدى(ع)) به ما روى مى‏كند، چونان شتر مادّه بدخو كه به بچه خود مهربان گردد. پس اين آيه را تلاوت كرد و اراده كرديم كه بر مستضعفين زمين منّت گذارده آنان را امامان و وارثان (حكومت‏ها) گردانيم» جملات فوق مانند اشاره به فوتوريسم )Futurism( = (آينده نگرى) است نظر اميرمؤمنان يك آينده نگرى مثبت است كه آينده جهان را روشن و متكامل مى‏شناساند، بر خلاف برخى نظريه پردازان امروزى كه آينده دنيا را تاريك، وحشت‏زا معرّفى مى‏كنند. ره آورد حكومت امام زمان(ع)
آنچه تمام بشريت به آن چشم دوخته و در آرزوى تحقق آن بسر مى‏برند، ره آورد دوران ظهور و حكومت مصلح جهانى است، و امتياز مهمّ تشيع از ديگران اين است كه اين ره آورد را به صورت مشخص و دقيق بيان نموده تا بشريت براى تحقق و فرارسيدن چنين دورانى بيشتر تلاش كند، اين دستاوردها به صورت گسترده و دقيق در كلمات ائمه(ع) بيان شده است، آنچه در اين جا مطرح مى‏شود بيان اميرمؤمنان در نهج البلاغه در اين زمينه است: 1- اصول گرائى:
از مهمترين ره‏آورد نظام دوران ظهور اين است كه به پايه و رشته‏ها و ساختن انسان بيشتر توجه مى‏شود و آثار بعدى نيز بر همين پايه‏ها استوار است.
على (ع) در اين زمينه مى‏فرمايد: «يعطف الهوى على الهدى اذا عطفوا الهدى على الهوى، و يعطف الرّأى على القرآن اذا عطفوا القرآن على الرّأى(20)؛ او (حضرت مهدى) خواسته‏ها را تابع هدايت مى‏كند، هنگامى كه مردم هدايت را تابع هوس‏هاى خويش قرار مى‏دهند، و در حالى كه (به نام تفسير) نظريه‏هاى گوناگون خود را بر قرآن تحميل مى‏كنند، او نظريه‏ها و انديشه را تابع قرآن مى‏سازد.» 2- امام زمان و زنده كردن اسلام(قرآن و سنّت):
از مهمترين دستاوردها و آثار حكومت امام زمان، زنده شدن اسلام، قرآن و سنّت است، چنانكه على(ع) فرمود: «و يحيى ميّت الكتاب و السّنّة(21)؛(مهدى) كتاب خدا و سنّت پيامبر(ص) را (كه تا آنروز متروك مانده) زنده مى‏كند.» و در قسمتى از خطبه 138 كه قبلاً نقل شد اين جمله آمده: «و يعطف الرّأى على القرآن؛ او نظريه‏ها و انديشه‏ها را تابع قرآن مى‏سازد.» 3- استقرار عدالت فراگير:
از ديگر مهمترين ره‏آورد حكومت حضرت مهدى(ع) كه آرزوى تمامى انسانها است، استقرار عدالت جهانى و گسترده است، كه در روايات متواتره نيز به عنوان مهمترين دستاورد قيام آن حضرت «الّذى يملأ الارض عدلاً و قسطاً» ذكر شده است.
و على (ع) هم مى‏فرمايد: «فيريكم عدل السّيرة(22)؛او روش عادلانه(در حكومت حق) را به شما مى‏نماياند. 4- مجازات فاسدان:
قطعاً براى برپائى حكومت عدل، جلوگيرى از فساد و مفسدان و تخلّف متخلفان لازم و ضرورى مى‏نمايد، لذا مولا مى‏فرمايد: «و سياتى غدٌ بما لاتعرفون يأخذ الوالى من غيرها عمّا لها على قساوى اعمالها؛و فردايى كه شما را از آن هيچ شناختى نيست (و زمامدارى حكومت مى‏كند كه غير از حاكمان امروزى است او حضرت مهدى است) كه عمّال و كارگزاران حكومتها را بر اعمال بدشان كيفر خواهد داد. 5 – آزادگى و آزادى:
از ديگر ره‏آورد دوران ظهور و حكومت عادلانه مهدى(ع) آزادى انسان‏ها از بردگى و ستمگرى است، بشرى كه در طول تاريخ ستم‏ها و ظلم‏ها آزادى واقعى او را سلب كرده و او را به بردگى و بندگى كشيده است در آن دوران به آزادى واقعى و مشروع و دلخواه خود خواهد رسيد.
على(ع) در اين‏باره فرمود: «…ليحل فيها ربقاً و يعتق رقّاً(23)؛مهدى بر سيره صالحان رفتار مى‏كند، تا گره‏ها را بگشايد، و بردگان (و ملّت‏هاى اسير و رنج ديده و ستم كشيده) را آزاد سازد. 6- وحدت واقعى:
با توسعه عدالت اجتماعى در زير سايه قرآن و سنّت محمّدى، و فراهم شدن زمينه آزادى واقعى و برچيده شدن تبعيض‏ها، خودبخود جامعه به سوى وحدت و اتحاد قدم برخواهد داشت.
اميرمؤمنان كه خود براى وحدت و اتحاد جامعه اسلامى فداكاريها نمود، از خلافت و حق خود گذشت، اهانت‏هاى به همسرش را ناديده گرفت، و سكوت تلخ چند ساله را تحمّل نمود، مى‏فرمايد: «و يصرع شعباً و يشعب صدعاً(24)؛ جمعيت گمراه و ستمگر را پراكنده و حق‏جويان پراكنده را جمع آورى مى‏كند(و وحدت واقعى بين آنها ايجاد مى‏نمايد). 7- وفور نعمت:
قطعاً هر زمامدارى به اسلام و قرآن عمل نمايد، و عدالت را در جامعه فراگير سازد، و جلو مفسدان را بگيرد، رحمت الهى نيز دست آنها را خواهد گرفت، به هر اندازه مسائل فوق مراعات شوند، امدادها و رحمت الهى نيز فراگيرتر خواهد بود، اين امر در زمان عدالت گستر هستى به اوج خود مى‏رسد، لذا زمين تمام نعمت‏هاى خويش را در اختيار او قرار مى‏دهد، در نهج البلاغه دراين‏باره مى‏خوانيم: «و تُخرَج لَهُ الاَرضُ اَفاليذَ كَبِدِها وَ تُلقى اِلَيهِ سِلماً مَقاليدَها(25)؛ زمين جگر گوشه (و ميوه‏ها و گنج‏ها) خود را براى او بيرون مى‏ريزد، و كليدهاى (معادن) خود را به او مى‏سپارد.
و در جاى ديگر فرمود: «فَكَانَكم قَد تكامَلَت مِنَ اللّهِ فيكُم الصّنائع(26)؛ (در پرتو خاندان پيامبر و مهدى آل محمد(ص)) نعمت‏هاى خدا بر شما تمام خواهد شد. 8 – برآورده شدن آرزوها:
سالها است كه بشر در آرزوى تحقق عدالت جهانى، امنيّت فراگير، آزادى واقعى و…به سر مى‏برد، و هنوز كه هنوز است آرزوى‏هاى بشر به صورت كامل و تمام بحقيقت نپيوسته و جامه عمل به خود نپوشيده است، تنها دورانى كه اصلى‏ترين و اصولى‏ترين آرزوهاى بشر تحقق عينى خواهد يافت دوران ظهور مهدى موعود(عج) است، چنانكه مولا على(ع) فرمود: «و اراكم ما كنتم تأملون(27)؛(در دوران مهدى(عج)) كه نشان مى‏دهد آنچه را آرزو داشتيد(و به آرزوهاى خود خواهيد رسيد).
اى دل مخور اندوه و غم سرها به سامان مى‏رسد

با يك جهان شور و شعف آن جان جانان مى‏رسد
ويرانگر كاخ ستم باجيش ايمان مى‏رسد

احياگر دين خدا حامى قرآن مى‏رسد
چشم انتظاران را بگو يوسف ز كنعان مى‏رسد

اى دل شب هجران ما آخر به پايان مى‏رسد پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. مرحوم شيخ حسين اصفهانى(كمپانى). 2. بحارالانوار، ج 51، ص 115. 3. نهج البلاغه، محمد دشتى، خطبه 187، ص 368. 4. شيخ طوسى،كتاب الغيبة(مؤسسه معارف اسلامى) ص 47 و ر – ك ابن ابى الحديد شرح نهج البلاغه، ج 7، ص 58. 5. نهج البلاغه، همان حكمت 147 ، ص 660 شماره 11 – 14. 6. محمد بن يعقوب كلينى، الكافى،دارالتعارف، ج 1، ص 235، ح‏3. 7. ر – ك صحيح مسلم، ج 6، ص 3 سبحانى، بحوث فى‏الملل و النحل، ج 6، ص 58 – 61. 8. شيخ سليمان قندوزى، ينابيع المودة، چاپ استانبول سال 1301، ص 446، باتلخيص. 9. نهج البلاغه، همان، خطبه 100، ص 186، شماره 7. 10. همان، خطبه 144، ص 264، شماره 4. 11. همان، خطبه 150، ص 274. 12. همان خطبه 182 ص 348، شماره 24. 13. ضرب المثلى است براى شتر خسته، كه دم خود را بحركت مى‏آورد، و گردن به زير مى‏چسباند كه اين حالت نشانه ضعف و درماندگى اوست. 14. غلامرضا كرمى گناوه. 15. نهج البلاغه (همان) خطبه 150، ص 274، شماره 3. 16. امام خمينى ره. 17. خطبه 150، ص 274، شماره 3 – 5. 18. همان حكمت 209، ص 672. 19. سوره قصص، آيه 5. 20. همان خطبه 138 ، ص 256، شماره 3 . 21. همان. 22. همان خطبه 150، ص 274، شماره 3. 23. همان، ص 274، خطبه 150. 24. همان، خطبه 138، ص 256 شماره 3. 25. همان خطبه 100، ص 186. 26. همان، ص 186.

/

مديريت اسلامى و علوم بشرى‏

## نگارش و تدوين: حجةالاسلام و المسلمين محمد رضا مصطفى‏پور##
در مقالات گذشته تحت عنوان مديريت اسلامى، مدير كارآمد به مباحث گوناگونى در اين رابطه پرداخته شد و از هماهنگى مديريت دين با مديريت علمى سخن به ميان آمد آنگاه عناصر محورى مديريت در قرآن و چگونگى استنباط اصول مديريت در منابع دينى مورد بررسى قرار گرفت و اكنون يكى از متون دينى كه به مسائل مختلف مديريت پرداخته است به اهل فكر و انديشه معرفى مى‏گردد. منشور امام صادق(ع) به كارگزاران حكومت اسلامى‏
امام صادق عليه السلام همانند امام على(ع) در عهدنامه خود به مالك اشتر در حديث جامعى(1) منشور جاويدى براى همه حاكمان دينى در جميع زمان‏ها و مكان‏ها باقى گذاشته است كه از آن استفاده مى‏شود. مشكل حكومت اسلامى فقدان قانون آزاد نيست، بلكه كمبود مجرى آزاده است . زيرا قانون الهى از هرگونه جهل و غفلت و تبعيض آزاد است. «و اللّه يقول الحق»(2) هيچ نقص علمى در محدوده قانون خداوند راه ندارد. نظامى را كه ذات اقدس الهى آفريد با اين قانون هماهنگ است. خداوند نه انسان را بى‏تفاوت خلق كرد، نه جهان را؛ بلكه هم انسان را در ساختارى آفريد كه جز حق نمى‏پذيرد؛ «فأقم وجهك للدين حنيفاً فطرت اللّه التى فطر الناس عليها لاتبديل لخلق اللّه ذلك الدين القيم»(3) «و نفس و ما سوّيها* فألهمها فجورها و تقويها* قد أفلح من زكّيها * و فد خاب من دسيها»(4)
هم نظام هستى را برپايه حق آفريد؛ «ما خلقنا السموات و الأرض و ما بينهما الّا بالحق»(5)* «و ما خلقنا السماء و الارض و ما بينهما باطلا»(6) پس اساس عالم و آدم بر حق است و اگر كسى بر خلاف آن عمل نمايد، چه در مسايل شخصى يا جهانى، پايدار نمى‏ماند. هر قصرى كه بنا كند، پس از مدتى از پاى در مى‏آيد. چون قصر كاذب دوام ندارد.
بنابر اين هر مشكلى كه در طول تاريخ براى حكومت‏هاى دينى پديد آمد، به سبب كمبود مجريان آزاده و حق محور بوده است. از اين رو در قرآن كريم به همان اندازه كه به قانون توجّه كرده است به همان اندازه يا بيش‏تر از مباحث اخلاقى سخن گفته است. همچنين بخش وسيعى از روايات اسلامى را افزون بر مباحث فقهى و حقوقى، بحث‏هاى اخلاقى در بر گرفته است. زيرا قانون هرچند حق و عدل باشد، اگر در دست مجرى غير عادل قرار بگيرد، سود بخش نخواهد بود.
البته حديث امام صادق (ع) بيشتر ناظر به بخش‏هاى اخلاقى كارگزاران حكومت دينى است، ولى عهدنامه مالك اشتر افزون بر تذكره اخلاقى، بخش نامه عملى را نيز به همراه دارد. زيرا على (ع) خود حاكم و والى مسلمين بود، عهدنامه او به مالك جنبه بخش نامه‏اى نيز دارد.
گفتنى است، طرح و بررسى حديث شريف امام صادق(ع) دو فايده مهم دارد:
1- فايده علمى، زيرا ما را به شيوه حكومت اسلامى و شرايط مجريان و كارگزاران آن آشنا مى‏كند.
2- فايده ديگر مربوط به مبلغان دينى است. زيرا رسالت مهم هدايت مردم در پرتو سجاياى اخلاقى و وارستگى مبلّغان جامه عمل مى‏پوشد. از اين رو، اين حديث شريف و مانند آن بايد راهنماى عملى براى همه كارگزاران حكومت دينى و مبلّغان دينى كه رسالت بزرگ هدايت مردم را به عهده دارند، قرار گيرد.
«روى الشهيد الثانى الشيخ زين الدين فى (رسالة الغيبة) باسناده عن الشيخ الطوسى عن المفيد عن جعفربن محمد بن قولويه عن أبيه عن سعد بن عبداللّه عن احمدبن محمد بن عيسى عن أبيه محمد بن عيسى الأشعرى عن عبداللّه بن سليمان النوفلى قال: كنت عند جعفربن محمد الصادق(ع)…
عبداللّه بن سليمان نوفلى مى‏گويد: در محضر امام صادق(ع) نشسته بودم كه خدمت گزار عبداللّه نجاشى كارگزار حكومت بنى عباس در اهواز بر آن حضرت وارد شد، او پس از سلام نامه عبداللّه را به امام صادق(ع) داد و امام(ع) نامه را گشود و خواند.
عبداللّه نجاشى به امام ششم(ع) نوشت: به نام خداوند بخشنده مهربان…من به سمت ولايت اهواز مبتلا شدم. تقاضايم از آقا و مولايم اين است كه بخش نامه و دستورالعملى را برايم مرقوم فرماييد كه عمل به آن سبب تقرب من به خدا و رسولش گردد. همچنين وظيفه‏ام را درباره چگونگى پرداخت امور مالى(زكات) و مصرف آن مشخص كنيد (وجوهاتم را به به چه كسى بپردازم)، رابطه اجتماعى‏ام را نيز بيان كنيد كه با چه كسانى ارتباط برقرار كنم و با چه گروهى رابطه نداشته باشم، سخن چه كسانى را قبول كنم و حرف چه گروهى را نپذيرم، با حكومت وقت چگونه رفتار كنم. با همكاران و ارباب رجوع چگونه رفتار و برخوردى داشته باشم، به چه كسى اطمينان كنم و اسرارم را با او در ميان گذارم؟ اميد است كه خداوند مرا با هدايت شما كه حجت خدا بر خلق و امين او در زمين هستيد، رهايى بخشد. نعمت او بر شما مستدام باد.
امام صادق (ع) جواب نامه عبداللّه را در حضور من مرقوم فرمود:
به نام خداوند بخشنده مهربان. خداوند ترا به صنع و قدرت خود حفظ كند و با منت خويش به تو لطف كند و در كنف حمايت خود قرار دهد. بدرستى كه او ولى اين كار است. سپس امام (ع) نوشت:
نماينده شما نامه‏تان را به من رساند و آن را خواندم و از همه خواسته‏هايى كه در آن بيان داشتى باخبر شدم. چنين دريافتم كه سمتى را از حكومت عباسيان در اهواز پذيرفتى. از آن‏جا كه تو از شيعيان ما هستى، از اين خبر هم مسرور شدم، هم ناراحت.
سرور من از پذيرش سمت شما در دستگاه جور عباسى از اين جهت است كه اميدوارم خداوند به وسيله تو گرفتاران از آل‏محمد(7) صلى اللّه عليه و آله و سلّم يعنى شيعيان را پناه دهد و مشكلى از آنها را بگشايد.و به وسيله تو شيعيان خوار و ذليل را عزيز كند، آنان كه پوشاك ندارند، بپوشاند، ضعيفشان را تقويت كند و آنها كه در معرض آتش مخالفت مخالفانند، به كمك تو اين آتش را خاموش سازد.
و اما آن‏چه مرا از اين خبر متأثر و ناراحت كرده و از آن ناخوشايندم آن كه بيم آن دارم كه يكى از شيعيان ما كار مشروعى داشته باشد و به تو مراجعه كند و تو عمداً موفق به انجام آن نشوى و شيعه ما را نااميد كرده و برنجانى كه در اين صورت بوى بهشت به مشام تو نمى‏رسد.(8) و اما نسبت به درخواست‏هايى كه بيان داشتى، به طور خلاصه به آن‏ها پاسخ مى‏گويم و اميدوارم كه اگر به اين بخش‏نامه عمل كنى و از آن تجاوز ننمايى، ان شاء اللّه از خطرهايى كه تو را تهديد مى‏كند، سالم بمانى. و سعى مى‏كنم درباره خواسته‏هايت خالصانه سخن بگويم. چون من خود بايد نخستين كسى باشم كه به حديث جدّم عمل كنم، زيرا آن حضرت فرمود: اگر كسى با برادر مؤمنش درباره امرى مشورت كند و او رأى ناب و خالص را به وى ارائه ندهد، خداوند عقل و خردش را از او مى‏گيرد – همان‏گونه كه اگر كسى مالش را به جا مصرف نكند و حقوق مالى خود را نپردازد، خداوند آن مال را از او مى‏گيرد، احتكار علم و عقل و هوش و بجا مصرف نكردن آن مانند احتكار مال است – پس به آن عقلى كه خدا به ما عطا فرمود، درباره مشورتى كه به عمل آوردى، خالصانه به كار مى‏گيرم و آنچه حق است را به تو مى‏گويم كه اگر بدان عمل كنى، از آن‏چه هراسناكى رهايى مى‏يابى.
رأى خالص من اين است: بدان كه راه رهايى تو از آن‏چه به سبب آن بيمناكى در رعايت امور ذيل است:
1. بايد از ريختن خون (بى‏گناهان) پرهيزكنى 2. از اذيت و آزار اولياى الهى خوددارى كنى 3. با مردم مدارا كنى 4. از آنجا كه كارگزار حكومت هستى، نه آن گونه نرم خو و نرم رفتار باش كه در تو احساس ضعف كنند و نتوانى مسئوليت خود را به خوبى انجام دهى(ضعف مديريت نداشته باشى)، نه چندان شديد و خشن باش كه تو را به داشتن قساوت قلب متهم كنند. شدّت بايد بدون قساوت ولين (نرم خويى) بدون ضعف باشد. 5. با صاحب خود(منصور دوانيقى) مدارا كن – بدان كه او انسان خشن و قسى القلبى است – از اين رو با فرستادگان او نيز مدارا كن چون اگر بخواهى به نام شيعه همواره انتقاد كنى، به زحمت مى‏افتى. 6. بر پايه حق و عدل به رتق و فتق امور مردم بپرداز. 7. هيچ‏گاه با سخن چين‏ها و نمام‏ها رابطه برقرار مكن، آنان كه اهل سعايت و سخن چين‏اند، خود را به تو نچسبانند. نه تنها آنان را به حضور نپذير، بلكه اگر نزد تو اظهار ندامت كردند، توبه‏شان را هم قبول نكن مراد از «صرف و عدل» اين است: حتى اگر بگويند ما فلان خدمت را به جاى فلان سعايت انجام داديم كه معادل و كفاره آن است، پس آن خدمت را كفاره سعايت ما قرار ده، از آن‏ها نپذير. اين كه در بحث‏هاى فقهى و حقوقى گفته مى‏شود: خداوند صرف و عدلى دارد، مراد از صرف، توبه است كه نشانه انصراف گناهكار از گناه است و منظور از عدل معادل و كفاره است، آيه شريفه «عدل ذلك صياماً» (9) يعنى همتا و عدلش را بياورد، كفاره‏اش را بدهد. طرد سخن چينان براى اين است كه آنها عناصر مرموز و غير قابل شناختند. از اين رو امام(ع) هرگونه ايجاد رابطه با آنان را نهى فرمود و آن را سبب غضب و انتقام الهى برشمرد و به عبداللّه نجاشى فرمود: اگر آن‏ها را به حضور بپذيرى، مورد غضب خدا قرار مى‏گيرى و خداوند پرده‏ات مى‏درد و اسرارت را هويدا مى‏كند. 8. از مكر قبيله خوز اهواز بر حذر باش كه پدرم از پدران خود از اميرالمؤمنين(ع) خبر داده است كه ايمان هرگز در قلب يهودى و خوزى ثابت نمى‏ماند. – ظاهراً قبل از اسلام چنين بودند، اما به بركت اسلام و ولايت اهل بيت عصمت(ع) اين مكر از آن قبيله برطرف شد. از اين رو، بزرگانى چون شيخ انصارى و بسيارى از فحول علما در رشته‏هاى مختلف علمى از آن سرزمين برخاستند. اين مطالب مربوط به اوصاف سلبى بود.
اما اين كه سؤال كردى با چه كسانى رفاقت كنم و رفت و آمد داشته باشم، به چه اشخاصى اطمينان كنم و اسرارم را با چه افرادى در ميان گذارم؟ 1- راز دارى و راز داران‏
فردى كه با او مأنوس شوى و از او احساس آرامش كنى و پناهگاهى براى امورت باشد؛ «تأنس به وتستريح اليه و تلجى أمورك اليه» بايد فردى باشد كه امتحان داده، مستبصر، امين و موافق تو در دينت باشد، چون كسى كه خداوند قلبش را به تقوا امتحان كرده است، در رديف اولياى الهى قرار دارد . هرچند او به منزله شمع است در برابر آفتاب، ليكن هر دو نورند. شمع وجود مؤمن امتحان داده، در رديف شمس وجود انبياء و اوليا قرار دارد. نور ضعيف مؤمن در حد سعه وجودى خود روشنايى بخش است. مراد از «مستبصر» كسى است كه نگاه كند و نگاهش با بصيرت باشد. زيرا آن كه خواب است توانايى ديدن را ندارد و آن كه به حسب ظاهر بيدار است ولى نگاه نمى‏كند چيزى و جايى را نمى‏بيند و آن كه نگاه مى‏كند گاهى اهل نظر است، گاهى اهل بصر. چه بسا انسان به چيزى نگاه مى‏كند ولى نمى‏بيند. مستبصر در كلام امام (ع) به معناى كسى است كه داراى نگاه با بصيرت است. چون بعضى از انسان‏ها فقط اهل نظرند «و تراهم ينظرون اليك و هم لا يبصرون»(10) كسانى كه پيامبر را صرفاً به عنوان فرد عرب (پسر عبداللّه) از دودمان قريش مى‏بينند، فقط خصوصيات شناسنامه‏اى تو را مى‏دانند ولى به عنوان رسول الهى نمى‏بينند و نمى‏شناسند، اينان اهل نظرند، نه اهل بصر. به تو نظر مى‏كنند، اما آگاهى و بصيرت به تو ندارند.
پس فرمود: آنچه به تو مربوط است عاميان آن را تمييز ده. مخالف و موافق را تجربه كن، پس اگر كسى را آزمودى و دريافتى كه از جهت تقوا، قلب امتحان شده دارد و به لحاظ هوش و خردمندى مستبصر و از جهت رازدارى امين و موافق با دين توست، چنين كسى شايستگى آن را دارد كه با او رفاقت كنى و به او اطمينان داشته باشى و اسرارت را با او در ميان گذارى. 2- امور مالى و دارايى‏
از آن‏جا كه در دستگاه حكومت عباسى طنازى، بذله‏گويى و مزاح و سرايندگى وجود دارد و تو بايد مقدارى از مال را ناگزير در اين‏گونه امور و جشن واره‏ها كه مورد رضايت خدا نيست صرف كنى، پس براى جبران و كفاره آنها معادل آن را در امور الهى و اخلاقى كه مورد رضايت خداست، هزينه كن. يعنى اگر درهمى يا جامه‏اى را به صورت خلعت به كسى مى‏دهى يا به كسى ارفاق مى‏كنى كه بر مركبى سوار شود و از جايى به جايى برود و به مقصد خود برسد به شاعرى مى‏دهى كه مداحى كرده يا به مضحكى عطا مى‏كنى كه خندانده يا به طنازى مى‏دهى كه مزاح كرده است، همانند آن بودجه را براى تعليم اخلاق و احكام و قرآن و حكمت كه مورد رضايت الهى است، هزينه كن، جايزه‏ها و عطايا و خلعت‏هايت را به فرماندهان بسيج و لشكر بده كه تلاش آنها براى حفظ دين است، به كسانى كه در مسايل مربوط به حكومت پيك ميان شما و مردمند، به آنان كه در جبهه‏هاى جنگ بسر مى‏برند، به آنان كه از اصحاب اخماسند، بپرداز. امام (ع) فرمود: به آنان كه در يكى از اين گردان‏ها حضور دارند، جايزه بده. اصحاب الشروط و الاخماس يعنى سربازان حاضر در يكى از قسمت‏هاى پنج‏گانه ميدان نبرد. شُرَط جمع شرطه به معناى سرباز است.
آنگاه امام(ع) شرايط اين اموال را بيان فرمود: آنچه را از اين اموال كه اراده كردى در وجه برّ و فتوت و صدقه و حج و… هزينه كنى، جوايز و عطايا و خلعت‏هايى كه مى‏بخشى، مصرف‏هاى شخصى و جامه‏اى كه با آن‏ها و در آن‏ها نماز مى‏خوانى و صله رحم مى‏كنى و صدقه مى‏دهى، پولى كه با آن به سفر مكه مى‏روى، صله و هديه‏اى كه به خدا و رسولش (ص) اهدا مى‏كنى و… همه اين‏ها بايد از مال حلال و صد در صد خالص و پاكيزه باشد، وگرنه گناه آن مضاعف است. چون اگر انسان مالى را از راه حرام به دست آورد و در راه حلال صرف كند، از آن جهت كه اجازه اين كار را ندارد، صرف آن در راه حلال نيز گناه محسوب مى‏شود.
از اين بيان امام(ع) استفاده مى‏شود كه مشكل دستگاه‏هاى حكومت نداشتن قانون نيست، بلكه فقدان انسان‏هاى آزاده است. آرى، اگر چنين افرادى يافت شوند، همگان راضى خواهند بود. پس آن‏چه گفتنى بود، بيان گرديد. و لذا امام باقر(ع) به دو نفر از اصحابش مى‏فرمايد: به مشرق برويد يا مغرب، حرف همين است كه ما مى‏گوييم، «قال ابوجعفر(ع) لسلمة بن كهيل و الحكم بن عتيبه شرقا أو غرباً لن تجدا علماً صحيحاً الّا شيئأً يخرج من عندنا اهل البيت(ع)»(11).
امام صادق (ع) اين منشور را براى پرورش كارگزار متدين و متعهد مرقوم فرموده است. سعى كن از قدرت اجرايى خود سوء استفاده ننمايى و چيزى از طلاو نقره را اندوخته نكنى كه اگر چنين كنى، مصداق اين آيه شريفه مى‏گردى: «الذين يكنزون الذهب و الفضّه ولاينفقونها فى سبيل اللّه فبشّر هم بعذاب أليم»(12) نه تنها مال حرام را جمع نكن، بلكه از انفاق مال حلال نيز هرچند به ميزان سير كردن شكم گرسنه‏اى باشد، غافل مباش و آن را كوچك نشمار كه اين كار بزرگى است كه با آن غضب الهى از تو دور مى‏شود.
بدان من از پدرم شنيدم و او از پدران بزرگوارش از اميرالمؤمنين (ع) نقل فرمود كه او از پيامبر(ص) شنيد كه آن حضرت روزى به اصحابش فرمود: كسى كه سير بخوابد و همسايه‏اش گرسنه باشد به خدا و روز قيامت ايمان ندارد. چه همسايه گرسنه مسلمان باشد يا غير مسلمان. اصحاب گفتند: هلاك شديم. چون وضع مالى ما چندان مناسب نيست كه بتوانيم مستمندان را دريابيم. رسول خدا(ص) فرمود: از زيادى غذا و پوشاك و…خود بهره جوئيد و آتش غضب پروردگارتان را خاموش سازيد. اگر دو لباس داريد، يكى را بدهيد، كمتر غذا بخوريد مقدارى به فقرا اطعام كنيد تا كسى گرسنه و برهنه نماند.
آنگاه نوشت: پستى و سستى دنيا را برايت تشريح مى‏كنم كه بدانى داشتن دنيا شرف نيست كه عدّه‏اى براى آن دورخيز برداشته‏اند يعنى اين طور نيست كسى كه وضع مالى‏اش خوب شود و از حدّ متوسط بگذرد، بر شرفش افزوده شده باشد، اين معنا به طور تفصيل در كلام اميرالمؤمنين(ع) درباره تأسى به رسول خدا(ص) آمده است: «…فلينظر ناظر بعقله: أكرم اللّه محمد(ص) بذلك أم أهانه!»(13).
گفتنى است: داشتن مال نقص نيست، برداشت مرفهانه نقص است و گرنه طمع و تلاش در توليد براى حل مشكلات اقتصادى جامعه عبادت است، تحقير و اهانت مربوط به تلاش در مصرف است. زندگى مرفهانه با اهانت الهى همراه است. بنابراين رعايت پنج اصل اجتماعى و اخلاقى و ارزشى زير براى همگان ضرورى است: پس از آن امام صادق(ع) حديث زهد اميرالمؤمنين (ع) در دنيا و طلاق دادن آن را يادآور شده است. تا آنجا كه فرمود: من مكارم دنيا و آخرت را از زبان رسول خدا(ص) پيش‏روى تو قرار دادم (برايت بيان داشتم) بنابراين اگر به نصيحت‏هايم در اين منشور عمل كنى، پس اگر بين خود و خدا گناهان شخصى داشته باشى كه به وزن كوه‏ها و امواج درياها باشد اميد دارم كه خداوند به قدرت خود از تو بگذرد.
اى عبداللّه! مبادا مؤمنى را بترسانى زيرا پدرم از پدرش از جدش اميرالمؤمنين(ع) روايت فرمود: اگر كسى فردى را بى‏جا بترساند، رعب‏آور به او نگاه كند، خداى سبحان او را در روزى كه هيچ سايه‏اى جز سايه خدا نيست، مى‏ترساند و او را به صورت مور ضعيف و ظريفى محشور مى‏كند. يعنى كسى كه امروز متكبّر باشد، در روز قيامت ذليلانه محشور مى‏شود.
آنگاه امام (ع) در اين بخش از منشور به دستوراتى كه صبغه اخلاقى و وظيفه تربيتى دارد، اشاره كرده و فرمود: پدرم از پدرانش از على(ع) و آن حضرت از پيامبر(ص) روايت كرد كه فرمود: هر كس مؤمن گرفتارى را پناه دهد، خداوند او را در روزى كه سايه‏اى جز سايه او نيست، پناه مى‏دهد و او را از روزى كه دلهره بزرگ همه را فرا مى‏گيرد، ايمن مى‏كند و از بازگشت و سرانجام بد رهايى مى‏بخشد و كسى كه حاجت برادر مؤمن خود را برآورد، خداوند حاجت‏هاى فراوانى از او را برآورده مى‏سازد كه يكى از آنها بهشت است و كسى كه برادر مؤمن عريانش را بپوشاند، خداوند او را از لباس‏هاى فاخر بهشتى مى‏پوشاند و پيوسته در رضوان الهى است تا آن هنگام كه بر لباسى كه عريان را پوشانده، نخى باقى باشدو كسى كه برادر مؤمن گرسنه‏اى را سير كند، خداوند او را از طعام‏هاى پاكيزه بهشت برخوردار مى‏سازد و كسى كه تشنه‏اى را سيراب سازد، خداوند او را از رحيق مختوم بهشت مى‏نوشاند و كسى كه به برادرش خدمت كند، خداوند در بهشت خدمتگزار او را «ولدان مخلّدين» قرار مى‏دهد و او را در جوار اولياى طاهرينش سكونت مى‏دهد و كسى كه به اندازه يك قدم برادر مؤمنش را بر مركبى سوار كند، خداوند او را بر ناقه‏اى از ناقه‏هاى بهشتى حمل مى‏كند و فرشتگان مقرب الهى در روز قيامت به او مباهات مى‏كنند و كسى كه زنى را به همسرى برادر مؤمنش درآورد كه به او انس گيرد و سبب قوت بازوى او گردد و در كنار او به آرامش برسد، خداوند حورالعين را به ازدواج او در مى‏آورد و او را با كسى كه دوستش دارد از صديقين از اهل بيت پيامبرش(ص) مأنوس مى‏كند و آنها را نيز با او مأنوس مى‏سازد و كسى كه برادر مؤمنش را در برابر سلطان ستمگرى يارى رساند، خداوند او را در روزى كه قدم‏ها هنگام عبور از صراط لرزانند، يارى مى‏رساند و كسى كه به زيارت برادرش برود البته نه به سبب نيازى كه به او دارد، از زوار خدا نوشته شود و خداوند نيز زاير خود را گرامى مى‏دارد.
گفتنى است: گاهى صرفاً كارمندى كار را به عنوان وظيفه ادارى انجام مى‏دهد يعنى در برابر مزدى كه مى‏گيرد، وى حلال بودن اجرت را منوط به انجام وظيفه مى‏داند.
اما گاهى كارش را با صبغه عبادى و قصد تقرّب به خدا انجام مى‏دهد. يعنى چون خدا از اين كار راضى است و اهل بيت(ع) به آن امر كرده‏اند، نياز ارباب رجوع را برطرف كند. چنين انسانى كه حل مشكل مردم با ايمان را فضيلت و مورد رضاى خداو اهل بيت (ع) و ادخال سرور در قلب مؤمن مى‏داند افزون بر حلال بودن اجرتى كه مى‏گيرد، روح و ريحان بهشت را نيز براى خود تأمين مى‏كند. مانند امور عبادى كه شخصى به نيابت از ديگرى انجام مى‏دهد چون در امور مربوط به نيابت مثل حج نيابى يا نماز و روزه نيابى از هر ده ثواب 9 ثوابش براى نائب است، يكى براى منوب عنه.
بنابراين كارهايى كه كارگزاران حكومت اسلامى انجام مى‏دهند، اگر با قصد قربت همراه باشد و براى رضاى خداوند و عمل به دستورات اهل بيت(ع) انجام پذيرد، رضايت مؤمن را رضايت خدا تلقى كنند، عبادت است.
پس از آن فرمود: پدرم از پدرانش(ع) از اميرالمؤمنين(ع) و آن حضرت از رسول خدا (ص) شنيد كه به اصحابش فرمود: مردم! كسى با زبانش ايمان آورد اما با قلبش ايمان نياورد، مؤمن نيست. پس از لغزش‏هاى مؤمنان تجسّس نكنيد، لغزش‏هاى مؤمن را دنبال نكنيد. چون كسى كه لغزش مؤمنى را دنبال كند، خداوند لغزش‏هاى او را در قيامت دنبال مى‏كند و در اندرون خانه‏اش او را رسوا مى‏سازد.
پس از آن امام احاديثى را درباره مقام و ارزش مؤمن نزد خداوند، لزوم حفظ آبروى مؤمن، ادخال سرور در قلب مؤمن و… از رسول خدا(ص) و اميرالمؤمنين(ع) نقل فرمود و در پايان اين منشور نوشت: تو را به تقواى الهى و ترجيح اطاعت خدا و چنگ زدن به ريسمان الهى سفارش مى‏كنم.زيرا هر كسى كه به ريسمان خداوند چنگ زند به صراط مستقيم هدايت مى‏شود. پس از خدا پروا كن و كسى را بر رضا و ميل الهى مقدم مدار كه اين وصيت و سفارش خدا به بندگانش است، خداوند غير تقوا را از بندگان نمى‏پذيرد و جز آن را بزرگ نشمرده است و بدان كه مردمان به چيزى بزرگ‏تر از تقوا واگذار و سفارش نشده‏اند و اين سفارش ما اهل بيت (ع) است. پس اگر مى‏توانى چيزى از دنيا را برنگيرى، تا فردا(ى قيامت) تو را زير سؤال ببرد، پس چنين كن.
عبداللّه بن سليمان گفت: هنگامى كه نامه امام صادق (ع) به دست نجاشى رسيد، در آن نظر كرد و گفت: به خدايى كه جز او خدايى نيست مولا و سرورم امام صادق(ع) راست گفت: كسى به متن اين نامه عمل نكرد، مگر اين كه نجات يافت. و او نيز همواره در طول زندگى خود بدان عمل كرد. پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. شيخ انصارى اين حديث را در كتاب مكاسب آورده است و شيخ حر عاملى آن را در وسايل الشيعه، جلد 17، باب 49 از ابواب ما يكتسب به نقل كرده است. شهيد ثانى حديث را درباره تكليف شيعه در عصر غيبت در «رسالة الغيبة» آورده است. 2. سوره احزاب، آيه 4. 3. سوره روم، آيه 30. 4. سوره شمس، آيه 7 – 10. 5. سوره احقاف، آيه 3. 6. سوره ص، آيه 27. 7. مراد از آل محمّد (ص) شيعيان هستند. چون پيامبر (ص) فرمود: «انا و على أبوا هذه الامه» بحار، ج 16، ص 95 ؛ من و على دو پدر اين امت هستيم. يعنى اگر كسى مطيع و پيرو اين خاندان باشد، فرزند معنوى و آل آن‏ها محسوب مى‏شود. 8. مراد از «حظيرة» جايى است كه پرچين شده يا با سنگ و ديوار محجوب گرديده است. گرچه در بهشت باز است. اما كسى بدون اذن خدا و اولياى الهى حق ورود به آن را ندارد. از اين رو «حظيرة القدس» ناميده شده است. 9. سوره مائده، آيه 95. 10. سوره اعراف، آيه 198. 11. بحار، ج 2، ص 92، ح 20. 12. سوره توبه، آيه 34. 13. نهج البلاغه، خطبه 160.

/

خاستگاه پاداش و كيفر در نظام آفرينش‏

اشاره‏
قرآن كريم در بيان اثبات معارف، انديشه آدمى را در چارچوب اصطلاحات فلسفى و براهينِ دقيق و پر پيچ و خم محصور نمى‏سازد. هر چند كه در ارائه حقايق، اشاراتى دقيق داشته و خواص نيز از آن استفاده مى‏نمايند، ولى سبك عمومى استدلال و بيان الهى، توجه دادن انسان به فطرت و برانگيختن زمينه‏هاى فطرى و توجه به خودشناسى و يا مظاهر طبيعت مى‏باشد. به طورى كه حقايقى همچون رستاخيز و پاداش و كيفر را به صورت يك حادثه طبيعى مطرح نموده و وجدان‏هاى پاك و به دور از غفلت را سيراب مى‏گرداند.
براساس همين روش، در تبيين خاستگاه پاداش و كيفر كه موضوع نوشتار ما در اين مقاله مى‏باشد، قرآن كريم بر دو عنصرِ هدفمندى نظام آفرينش و عدالت الهى كه هر دو منبعث از حكمت الهى است، تكيه نموده و در آيات متعددى به آن مى‏پردازد. «پاداش و كيفر» و غايت آفرينش‏
مطالعه اجمالى توأم با دقت در جهان نشان مى‏دهد كه نظام آفرينش و حتى جزئيات آن، براساس هدفى حكيمانه بوده، مخلوق و مصنوعِ خداوند حكيمِ على الاطلاق مى‏باشد.
هدفمندى نظام خلقت كه از مقتضيات حكمت الهى است با بيان‏هاى گوناگونى در قرآن ياد شده و در بعضى از آيات رسيدن به پاداش و كيفر به عنوان غايت و هدف آفرينش معرفى گشته است و بر اين مبنا، پاداش و كيفر، مندرج در قاموس خلقت و منبعث از حكمت الهى است.
خداوند متعال مى‏فرمايد: «وَ خَلَقَ اللَّهُ السَّمَواتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِ‏ّ وَ لِتُجْزَى‏ كُلُّ نَفْسٍ بِمَا كَسَبَتْ وَ هُمْ لَا يُظْلَمُونَ؛(1) خداوند آسمان‏ها و زمين (مجموعه عالم) را به حق آفريده و هدف، آن است كه هر كس در برابر اعمالى كه انجام داده است، جزا داده شود؛ در حالى كه هيچ ستمى به آن‏ها نخواهد شد.»
زمخشرى در كشاف مى‏گويد: «جمله «ولِتُجْزى» عطف بر «بالحق» است؛ زيرا در آن معناى تعليل است. يا عطف بر جمله محذوفى مى‏باشد كه تقدير آن چنين است: «و خلق اللَّه السموات و الارض بالحق ليدل به على قدرته و لتجزى كل نفس»(2). در آيات ديگرى نيز غايت آفرينش را رسيدن به پاداش و كيفر اعلام نموده مى‏فرمايد: «وَ لِلَّهِ مَا فِى السَّمَواتِ وَ مَا فِى الْأَرْضِ لِيَجْزِىَ الَّذِينَ أَساؤاْ بِمَا عَمِلُواْ وَ يَجْزِىَ الَّذِينَ أَحْسَنُواْ بِالْحُسْنَى؛(3) براى خدا است آنچه در آسمان‏ها و آنچه در زمين است تا بدكاران را به خاطر اعمال بدشان كيفر دهد و نيكوكاران را در برابر نيكى‏شان پاداش دهد.»
در تركيب آيه محل بحث، وجوهى محتمل است كه بنابر نظر اكثر مفسران مى‏توان گفت: جمله «وَ لِلَّهِ مَا فِى السَّمَواتِ وَ مَا فِى الْأَرْضِ» جمله مستأنفه و لام «لِيَجْزِىَ الَّذِينَ…» براى غايت و متعلق به معناى مفهوم و متنزع از جمله «لِلَّهِ مَا فِى السَّمَواتِ وَ مَا فِى الْأَرْضِ» مى‏باشد. از اين‏رو، معناى آيه چنين مى‏شود: «آنچه در آسمان‏ها و زمين است براى خداست و آن را آفريده تا بدكاران را كيفر و نيكوكاران را پاداش دهد.»
با استفاده از آياتِ مذكور غايت و هدف از آفرينش اين است كه انسان در پرتو برنامه‏هاى تكوينى و تشريعى و تعليم و تربيت، در مسير تكامل پيش رفته و به قرب الهى و لوازم آن برسد كه در حقيقت، وصول به اين نتيجه در هر مرحله‏اى، پاداش كسانى است كه در اين مسير گام بر مى‏دارند. از سوى ديگر، كسانى كه در مسير عكس هدف آفرينش حركت نمايند، نتيجه ناخوشايند سير انحرافى خويش را خواهند ديد.
با بيان مذكور، اصل پاداش و كيفر در دنيا و آخرت، خود غايت و هدف خلقت خواهد بود وگرنه كاشت و داشت بدون برداشت كارى بيهوده بوده، از يك باغبان حكيم، قبيح مى‏باشد و از حكيم على الطلاق محال است. «پاداش و كيفر»، و عدل الهى‏
عدالت از مقتضيات حكمت الهى بوده، در آسمان‏ها و زمين و در سراسر جهان هستى ديده مى‏شود.
رسول خدا(ص) مى‏فرمايند: «بِالعَدْلِ قامَتِ السِّمواتُ و الاَرَضُ؛(4) آسمان‏ها و زمين با عدالت بر پاست.»
پس عدالتِ حاكم بر اين نظام كه از مقتضيات حكمت بالغه الهى مى‏باشد، ايجاب مى‏كند كه نيكوكار و بدكار، مطيع و عاصى هر كدام در جايگاه خويش قرار گرفته، به پاداش و كيفر مناسب خويش برسند در غير اين صورت اگر بنا شود حكم به تساوى شده، همه بخشيده شوند يا همه كيفر ببينند يا هيچ كيفر و پاداشى نباشد، لازم مى‏آيد بر خلاف آئين عدالت به اكثر نيكوكاران ستم شده، و مجرمان و مفسدان (هر چند در ظرف دنيا) ظاهراً خوشبخت باشند.
به حكم عقل، پاداش دادن نيكوكاران بر خدا لازم نيست و اين امر از باب تفضّل و احسان است نه استحقاق؛ زيرا آنان با برخوردارى از نعمت‏ها و سرمايه‏هاى الهى او را اطاعت كرده‏اند و بر اين اساس، استحقاق مطالبه چيزى را ندارند و تنها كيفر نيكوكاران، قبيح و بر خلاف عدل الهى است.
همچنين به حكم عقل، كيفر نافرمايان نيز حقِ محضِ خداوند بوده كه مى‏تواند ببخشد و يا كيفر دهد؛ زيرا فرد گنه‏كار فقط او را مخالفت كرده و بر او طغيان نموده است و حق او را ناديده گرفته است و چنانچه حقى از مخلوقات را نيز ضايع كرده است او مى‏تواند آنها را جبران كند و فرد گنه‏كار را در هر حال ببخشد و از كيفر معاف دارد. اين احكام در صورتى صحيح است كه حكم عقل در مورد هر يك از مطيع و عاصى جداگانه در نظر گرفته شود؛ بدين معنا كه اگر همه مردم مطيع فرمان الهى باشند، پاداش دادن لازم نيست؛ بلكه تفضلى از ناحيه خداوند خواهد بود و اگر همه مردم هم نافرمان و عاصى باشند، باز كيفر دادنشان بر خدا واجب نيست و عفو و بخشش همه جايز است. ولى واقعيت اين است كه انسان‏ها بر دو دسته‏اند: برخى فرمانبردار و برخى نافرمان، و رفتار يكسان با همه به هر صورتى كه باشد؛ چه همه را پاداش دهد و يا همه را كيفر دهد و يا هيچ كس را براى جزاء و پاداش زنده نكند، اين رفتار يكسان بر خلاف عدالت و حكم عقل است.(5)
وانگهى او خود به پاداش و كيفر تصريح و وعده و وعيده داده است و عمل به وعده واجب، و تخلف از وعيدهاى مؤكد با قسم نيز بعيد مى‏باشد. و بالجمله حذف پاداش و كيفر از قاموس آفرينش با عدل الهى كه خداوند خود را به آن توصيف مى‏كند، سازگار نيست.(6) در مجموعه‏اى از آيات به هر دو برهان به طور يكجا و به صورت پيوسته تصريح شده، مى‏فرمايد: «وَ مَا خَلَقْنَا السَّمَآءَ وَ الْأَرْضَ وَ مَا بَيْنَهُمَا باطِلاً ذَ لِكَ ظَنُّ الَّذِينَ كَفَرُواْ فَوَيْلٌ لِّلَّذِينَ كَفَرُواْ مِنَ النَّارِ * أَمْ نَجْعَلُ الَّذِينَ ءَامَنُواْ وَ عَمِلُواْ الصَّالِحاتِ كَالْمُفْسِدِينَ فِى الْأَرْضِ أَمْ نَجْعَلُ الْمُتَّقِينَ كَالْفُجَّارِ؛(7) ما آسمان و زمين و آنچه را بين آن دو است، به باطل خلق نكرديم. اين پندار غلط كسانى است كه كافر شدند. پس واى به حال كفار از آتش جهنم: (آيا هيچ عاقلى احتمال مى‏دهد) ما كسانى را كه ايمان آورده‏اند و عمل صالح انجام داده‏اند، همچون مفسدان در روى زمين قرار دهيم و يا پرهيزگاران را همچون فاجران قرار دهيم؟»
در آيات فوق، طى آيه اول به هدف و غايت بودن پاداش در آفرينش اشاره داشته مى‏فرمايد: «نظام خلقت بيهوده و باطل آفريده نشده، بلكه پاداش و كيفرى به دنبال داشته و كفار به كيفر جهنمى خويش مى‏رسند». و در طى آيه دوم به عدالت خداوند اشاره داشته و حكم به تساوى بين مصلح و مفسد، متقين و فجار را رد مى‏نمايد. گستره برهان هدف و عدالت‏
آنچه از براهين بر ضرورت پاداش و كيفر در جهان آفرينش اقامه شد، هر دو نشئه دنيوى و اخروى را شامل مى‏شود.
هر چند موطن اصلى، اتمّ و اكمل پاداش و كيفر، سراى آخرت است، ولى حكمت و عدالت خداوند در ظرف دنيا نيز موجب آن مى‏گردد كه هر كدام از صالح و طالح، مطيع و عاصى به نحوى از انحاء به بخشى از پاداش و كيفر خويش برسند.
آياتى كه پاداش و كيفر را به عنوان غايت و هدف آفرينش ترسيم مى‏نمايد اطلاق داشته، ظرف دنيا را نيز فرامى‏گيرد.(8)
همچنين آياتى كه به برهان عدالت اشاره دارد نيز مطلق بوده،(9) بعضى از آن آيات منطوقاً نيز عموميت دارد؛ آنجا كه حكم به تساوى مؤمنان با فاسقان و مطيعان با مجرمان را در حيات و ممات رد كرده، مى‏فرمايد: «أَمْ حَسِبَ الَّذِينَ اجْتَرَحُواْ السَّيَِّاتِ أَن نَّجْعَلَهُمْ كَالَّذِينَ ءَامَنُواْ وَ عَمِلُواْ الصَّالِحاتِ سَوَآءً مَّحْيَاهُمْ وَ مَمَاتُهُمْ سَآءَ مَا يَحْكُمُونَ؛(10) آيا كسانى كه مرتكب سيئات شدند، گمان كردند كه ما آنها را همچون كسانى كه ايمان آورده‏اند قرار مى‏دهيم كه در حال زندگى و در حال مرگ (سراى آخرت) با هم يكسان باشند؟! چه بد داورى مى‏كنند.» عدم ظرفيت دنيا براى جزاى كامل‏
هر چند بخشى از پاداش‏ها و كيفرهاى الهى در دنيا به صورت مقطعى و اجمالى و به حكمت تنبيه و تربيت جريان دارد و در صحنه دنيا گونه‏هاى مختلفى از پاداش‏ها يا كيفرهاى تشريعى و تكوينى، مادى و يا معنوى اجراء مى‏گردد، ولى عموميت نداشته، تماميت آن پاداش يا كيفر براى افراد گوناگون به ظهور نمى‏رسد. وانگهى ميزان آنها كامل و جامع نيست و به طور كلى تنها جايگاهى كه پاداش و كيفر به نحو كامل بروز مى‏كند، سراى آخرت است و دنيا از ظرفيت استيفاى كامل پاداش و كيفر الهى برخوردار نمى‏باشد.
براى اثبات اين ادعا ادله و شواهد فراوانى قابل ارائه مى‏باشد كه به طور خلاصه بعضى از آنها را ذكر مى‏نمائيم. الف. عدم امكان جزاى برخى اعمال در دنيا
همان‏طور كه بيان شد استيفاى كيفر و پاداش كامل اعمال در دنيا مقدور نيست؛ جنايتكارى كه صدها يا هزارها نفر را به قتل رسانده، چگونه مى‏توان در دنيا او را كيفر داد؟ حتى اگر اعدام شود، باز به كيفر خود نمى‏رسد.
شهيدى كه جان خويش را براى اهداف عاليه و مقدس از دست مى‏دهد، آيا در دنيا باقى مى‏ماند تا به او پاداشى عطا شود؟ كسى كه عمرى را براى خدمت به انسان‏ها زحمت مى‏كشد، در دنيا چه چيزى را به عنوان پاداش مى‏توان به او داد؟ گاهى ارزش اعمال آن‏قدر عظيم است كه پاداش‏هاى دنيوى قابليت پاداش براى آن اعمال را ندارد.
زندگى مادى اين جهان كه پر از گرفتارى‏ها و ناراحتى‏هاست، آيا قابل پاداش براى نيكوكاران است؟ دنيائى كه به تعبير قرآن متاع قليل و فانى شدنى است، چگونه پاداش اعمال بسيار نيك قرار مى‏گيرد؟ از طرفى بر فرض اين‏كه پاداش يا كيفر انسان به او داده شود، پاداش و كيفر اعمال آخرين روزها يا آخرين لحظات حيات او كجا داده مى‏شود؟! مولاى موحدان على(ع) مى‏فرمايد: «اِنَّ اللّهَ سُبحانَهُ لَمْ يَرضَها ثَواباً لِاَوْليائِهِ و لا عِقاباً لِاَعدائِهِ؛(11) خداوند سبحان (بر اثر حقارت و پستى دنيا و عدم ظرفيت آن) راضى نگشت كه آن را پاداش دوستان خود و كيفر دشمنانش قرار دهد.» ب. تنافى جزاى كامل در دنيا با اختيار انسان‏
دنيا ظرف و مهلتى براى عمل و امتحان آدمى است كه مستلزم وجود اختيار و آزادى كافى در عمل مى‏باشد. فرمان و حكم تكوينى خداوند بر اين محقق گشته تا زمان معينى كه همان اجل مسمى و مرگ حتمى است، به انسان مهلت داده شده، ظرف مناسبى براى امتحان او فراهم گردد. از اين‏رو، مجازات كامل به سراى ديگرى موكول شده است و براساس اين سنت، دنيا دار مجازات كامل نيست. خداوند مى‏فرمايد: «وَ لَوْلَا كَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِن رَّبِّكَ إِلَى‏ أَجَلٍ مُّسَمًّى لَّقُضِىَ بَيْنَهُمْ؛(12) و اگر فرمانى از سوى پروردگار تو صادر نشده بود كه آنها تا سرآمد معينى زنده و آزاد باشند، خداوند در ميان آنها داورى مى‏كرد.»
اگر همه افراد، آن هم به سرعت، در دنيا پاداش و كيفر كامل خويش را ببينند، اختيار و آزادى در عمل كه بستر رشد و تكامل است، از انسان گرفته مى‏شود و همه به خاطر خوف زياد يا شوق شديد تن به خوبى‏ها داده يا از بدى‏ها فرار مى‏كنند. بديهى است اين امر، فاقد ارزش خواهد بود.
شرف انسان به آزادى و انتخاب اوست وگرنه عبادت قهرى را ميليون‏ها ملائكه داشته و دارند. خداوند انسان را آفريده تا در ميان هوى‏ها و هوس‏ها و انگيزه‏هاى ضد و نقيض، حق را انتخاب نمايد. مهم اين است كه انسان در ميان راه حق و باطل با وجود كشش‏هاى مختلف، هوى و هوس را زير پا گذارد، همانند يوسف(ع) شعار «معاذاللّه» سر داده و از گناه برهد.(13)
يا همچون ابراهيم(ع) فرزند را به حكم خدا به قربانگاه برده و يا اسماعيل‏وار تن به اطاعت و بندگى دهد.(14) و يا همانند على(ع) در ليلة المبيت رضاى خدا را ترجيح داده، جانش را در خطر انداخته، در شب حادثه در بستر پيامبر(ص) بخوابد(15) و يا در صحنه‏هاى ديگر انفاق مال و يا ايثار طعام نمايد.(16) ج. برچيده شدن زندگى دنيوى‏
اگر كيفر انسان‏ها در همين دنيا به طور كامل و سريع صورت گيرد، نظام دنيوى استمرار نيافته، سريع به هم مى‏خورد و هدف خلقت كه فراهم شدن زمينه تكامل و تقرب است و نظام دنيوى هم ميدان آن مى‏باشد، محقق نمى‏شود.
قرآن كريم مى‏فرمايد: «وَ لَوْ يُؤَاخِذُ اللَّهُ النَّاسَ بِظُلْمِهِم مَّا تَرَكَ عَلَيْهَا مِن دَآبَّةٍ وَلَكِن يُؤَخِّرُهُمْ إِلَى‏ أَجَلٍ مُّسَمًّى؛(17) اگر خداوند مردم را به خاطر ظلمشان (سريعاً و بدون مهلت در دنيا) مجازات كند، جنبنده‏اى بر روى زمين باقى نخواهد گذاشت، ولى خداوند آنها را تا اجل نام برده شده، مهلت مى‏دهد.»
بنابراين، بااستفاده از آيه فوق، اگر بنا بر سرعت در مجازات كامل در ظرف دنيا باشد، مجازات‏هاى جانكاهى چون: صاعقه‏ها، زلزله‏ها و طوفان‏هاى شديد گنه‏كاران را در هم مى‏كوبد كه ديگر زمين جاى زندگى براى كسى نخواهد بود. ولى خداوند به لطف و كرمش و به اقتضاء حكمتش، حيات آن‏ها را تا زمان معينى تأخير انداخته، به آنها فرصت توبه و اصلاح را نيز مى‏دهد. د. تنافى جزاى كامل در دنيا با عدالت و رحمت الهى‏
پاداش و كيفر فورى در بعضى موارد، عادلانه نيست؛ زيرا كيفر و پاداش كامل، آن است كه تنها به خود عمل نگاه نشود، بلكه عوارض و لوازم آن و پيامدهاى مثبت و منفى آن به طور مستمر مورد توجه قرار گيرد و به تعبير قرآن، مقدّم و مؤخّر و آثار آن هم لحاظ شود.(18)
به عنوان مثال، شخصى كه با يك كتاب يا فيلم ايجاد صلاح يا فساد مى‏كند و مردم سال‏ها اثر خوب يا بدش را دريافت مى‏كنند، پاداش يا كيفر عجولانه بعنوان پاداش يا كيفرِ تام و تمام بر خلاف عدالت است.
بنابراين، ضمن اين كه كيفرها و پاداش‏هاى مقطعى در دنيا نيز جارى است، اما پرونده افراد تا آخر عمر و حتى پس از آن در عالم برزخ باز و آثار و لوازم اعمال نيز به آن ملحق مى‏شود تا زمانى‏كه نظام دنيوى بر چيده و سراى آخرت براى پاداش و كيفر كامل بر پا گردد.
از طرفى، در برخى موارد اجراى كيفر به نحو كامل، منافات با لطف و رحمت الهى دارد؛ زيرا ممكن است مجرم و گنه‏كارى با يك انقلاب درونى و توبه واقعى خود را اصلاح، حقوق مافى الذمه را اداء و مفاسد قبلى را جبران كند كه اين امر مستلزم مهلت در تمام مدت عمر او مى‏باشد.
پس اقتضاى لطف و رحمت الهى آن است كه انسانِ ضعيف در دامِ شيطان و اسيرِ شهوات را تا پايان عمر مهلت دهد و كيفر تام را بعد از اتمام مهلت به اجرا گذارد هر چند اين مهلت براى بعضى سبب سوء استفاده و به ضرر آنان تمام شود.
خداوند متعال مى‏فرمايد: «وَ رَبُّكَ الْغَفُورُ ذُو الرَّحْمَةِ لَوْ يُؤَاخِذُهُم بِمَا كَسَبُواْ لَعَجَّلَ لَهُمُ الْعَذَابَ بَل لَّهُم مَّوْعِدٌ لَّن يَجِدُواْ مِن دُونِهِ مَوْلاً؛(19) پروردگار تو آمرزنده و صاحب رحمت است. اگر مى‏خواست آنها را به اعمالشان مجازات كند، هر چه زودتر عذاب را بر آنها مى‏فرستاد. ولى براى آنها موعدى است كه با فرارسيدن آن راه فرارى نخواهند داشت.»
اين مقاله توسط آقاى محمد حسين رنجبرى به سفارش مركز فرهنگ و معارف قرآن دفتر تبليغات اسلامى تهيه شده است. پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1) جاثيه، 22.
2) تفسير كشاف، زمخشرى، ج 4، ص 290.
3) نجم، 31.
4) تفسير صافى، فيض كاشانى، ج 5، ص 107.
5) اقتباس از الهيات، محاضرات آيت‏الله سبحانى، ج 4، ص 170 و 171.
6) شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لَآ إِلَهَ إِلَّا هُوَ وَالْمَلَئكَةُ وَأُوْلُواْ الْعِلْمِ قَآئمَا بِالْقِسْطِ لَآ إِلَهَ إِلَّا هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ»(آل‏عمران، 18)
7) سوره ص، 27 و 28.
8) وَ لِلَّهِ مَا فِى السَّمَواتِ وَ مَا فِى الْأَرْضِ لِيَجْزِىَ الَّذِينَ أَساؤاْ بِمَا عَمِلُواْ وَ يَجْزِىَ الَّذِينَ أَحْسَنُواْ بِالْحُسْنَى» (نجم، 31)، «وَ خَلَقَ اللَّهُ السَّمَواتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِ‏ّ وَ لِتُجْزَى‏ كُلُّ نَفْسِ بِمَا كَسَبَتْ وَ هُمْ لَا يُظْلَمُونَ »(جاثيه، 22)
9) أَفَنَجْعَلُ الْمُسْلِمِينَ كَالْمُجْرِمِينَ * مَا لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ»(قلم، 35 و 36)، «أَمْ نَجْعَلُ الَّذِينَ ءَامَنُواْ وَ عَمِلُواْ الصّالِحاتِ كَالْمُفْسِدِينَ فِى الْأَرْضِ أَمْ نَجْعَلُ الْمُتَّقِينَ كَالْفُجَّارِ» (ص،28)
10) جاثيه، 21.
11) نهج البلاغه، فيض الاسلام، حكمت 407.
12) شورى، 14.
13) وَ قَالَتْ هَيْتَ لَكَ قَالَ مَعَاذَ اللَّهِ»(يوسف، 23)
14) فَلَمَّآ أَسْلَمَا وَ تَلَّهُ لِلْجَبِينِ…»(صافات،103)
15) وَمِنَ النَّاسِ مَن يَشْرِى نَفْسَهُ ابْتِغَآءَ مَرْضَاتِ اللَّهِ» (بقره، 207)
16) وَ يُطْعِمُونَ الطَّعَامَ عَلَى‏ حُبِّهِ مِسْكِينًا وَ يَتِيمًا وَ أَسِيرًا» (انسان، 8)
17) نحل، 61. «وَ لَوْ يُؤَاخِذُ اللَّهُ النَّاسَ بِمَا كَسَبُواْ…»(فاطر/ 45)
18) إِنَّا نَحْنُ نُحْىِ الْمَوْتَى‏ وَ نَكْتُبُ مَاقَدَّمُواْ وَ ءَاثَرَهُمْ وَ كُلَّ شَىْ‏ءٍ أَحْصَيْنَهُ فِى إِمَامٍ مُّبِينٍ» (يس، 12)؛ «يُنَبَّؤُاْ الْإِنسَنُ يَوْمَئذِ بِمَا قَدَّمَ وَ أَخَّرَ»(قيامت/ 13)
19) كهف، 58. موئل از ماده «وئل» به معنى ملجا و پناهگاه و وسيله نجات است.

/

انفجار نور اسلامى در فراسوى مرزها

گفتگو با حجت الاسلام سيد نصرالدين الحسنى‏ اشاره:
«گاهى اوقات آنقدر در روزمرگى زندگى غرق مى‏شويم و گرد و غبار غفلت وجودمان را پرمى‏كند كه نمى‏دانيم واقعاً در كجا ايستاده‏ايم و چه مسيرى را طى كرده‏ايم. همين كه پاى صحبت بزرگى مى‏نشينيم احساس مى‏كنيم كه تلنگرى بر ذهن غبار گرفته‏مان زده مى‏شود و ما را از خواب غفلت بيدار مى‏كند. هنگامى كه عظمت و دستارودهاى انقلاب اسلامى و تأثير شخصيت معنوى حضرت امام بر روى مسلمانان را از زبان مسلمانى در آن سوى دنيا مى‏شنويم به ما هشدار مى‏دهد كه بدان در چه نعمتى غرق هستى.
حجت السلام سيد نصرالدين الحسنى از مبلغين فعال، در سال 1967 در شهر «بومرداس» در پنجاه كيلومترى شهر الجزيره بدنيا آمد. بعد از اتمام تحصيلات دبيرستان، تحصيل در رشته رياضى را رها مى‏كند و به عشق امام خمينى (س) و بهره‏مندى از فضاى معنوى ايران و تحصيل در حوزه علميه قم به كشورمان مهاجرت و پس از آن سالهاست كه در آلمان براى ترويج معارف اسلام و قرآن تلاش مى‏كند. هنگامى كه شنيديم دگربار به ايران سفر كرده‏اند، فرصت را مغتنم شمرديم و براى مصاحبه از او دعوت كرديم. ايشان با كمال تواضع دعوت ما را پذيرفتند. آنچه مى‏خوانيد ماحصل گفتگويى است كه با اين روحانى وارسته و مخلص انجام داده‏ايم.» پاسدار اسلام‏ اگر موافق باشيد اولين سؤالمان را اينگونه آغاز مى‏كنيم:«چگونه شيعه شديد؟»
به نام خدا، با درود بر ارواح مطهر شهدا، من 15 سال داشتم كه با انقلاب اسلامى آشنا شدم و بدين ترتيب توانستم افكار و انديشه‏هاى حضرت امام خمينى را بهتر بشناسم و بعدها از طريق بعضى از برادران شيعه كه در همسايگى ما زندگى مى‏كردند و همچنين با مسافرت كردن به ساير شهرها در مورد مذهب شيعه تحقيق كردم وقتى حقايق را فهميدم به مذهب تشيع روى آوردم. با اينكه اصالتاً از خانواده اهل سنت بوديد آيا آنها مخالفتى با شما نكردند؟
نه، من در اين مورد كاملاً آزادانه مذهب شيعه را پذيرفتم، ضمن اينكه برادر بزرگترم نيز قبل از من به مذهب شيعه پيوسته بود. چگونه شد كه به ايران مهاجرت كرديد؟
وقتى از طريق مطالعه كتابها و نقل قول بعضى از شخصيت‏هاى مذهبى سياسى با افكار و اهداف والاى حضرت امام خمينى آشنا شدم، شوق ديدار ايشان روز به روز در من بيشتر مى‏شد. وقتى تصوير امام را مى‏ديدم، با خود مى‏گفتم كى مى‏شود ايشان را از نزديك ببينم. در اين زمان بود كه تصميم گرفتيد به ايران بياييد؟
بله قصد داشتم براى تحصيل در حوزه علميه به ايران بيايم. اين بود كه تحصيل در رشته رياضى را رها كردم و آماده سفر به ايران شدم. در همين زمان احساس كردم كه شايد كمى عجولانه تصميم گرفته‏ام اين بود كه با برادر بزرگم مشورت كردم. آيا مشورت با برادر بزرگتان نتيجه بخش بود؟
شايد خواست خدا بود كه من با ايشان مشورت كردم چرا كه ايشان مرا با يكى ديگر از شخصيت‏هاى بزرگ جهان اسلام يعنى شهيد سيد عباس موسوى آشنا كرد. ايشان سيد عباس موسوى را از كجا مى‏شناخت؟
يكى از نزديكان شهيد پزشك بود و در الجزاير طبابت مى‏كرد. ايشان با برادر بزرگم دوست صميمى بودند، از اين طريق بود كه من توانستم راهى لبنان شوم. براى چه منظورى به لبنان رفتيد؟
براى ادامه تحصيل در علوم دينى، شهيد سيد عباس موسوى پيشنهاد كرد بيا لبنان درس بخوان، بعداً براى ادامه تحصيل به ايران برو. و شما هم قبول كرديد؟
بله، به اين اميد كه بعد از تحصيل در لبنان به ايران بروم. در كدام مدرسه لبنان تحصيل مى‏كرديد؟
در مدرسه علميه منتظر تحصيل كردم. يك سال و نيم در آنجا درس خواندم مسئوليت آن مدرسه به عهده شهيد سيد عباس موسوى بود. در چه سالى به ايران آمديد؟
من در زمان جنگ تحميلى به ايران آمدم. درست زمانى بود كه عمليات فاو آغاز شده بود. من اخبار جنگ ايران را روزانه دنبال مى‏كردم به ايران كه آمدم بيشتر به جنگ ايران فكر مى‏كردم تا تحصيل، چرا كه ما طلبه‏هاى خارجى احساس مى‏كرديم كشور ايران خيلى مظلوم است زيرا تك و تنها بود و همه قدرتهاى بزرگ به طور غير مستقيم و مستقيم با او در جنگ بودند. چطور شد عازم جبهه شديد؟
بر اساس وظيفه دفاع از اسلام و مسلمين به همراه چندين نفر از طلبه‏هاى خارجى داوطلبانه و با عشق به جهاد به جبهه اعزام شديم. آيا كسى از همرزمان شما در جبهه به شهادت رسيد؟
بله يكى از دوستان و همرزمان ما بنام«عبدالرحمان بويشه» كه ايشان نيز فرانسوى جزايرى الاصل بود به جبهه اعزام شد و به درجه شهادت نائل آمد. ايشان در وصيتنامه‏اش مرا به عنوان وصى خود انتخاب كرده بود. حقانيت جمهورى اسلامى در دفاع مقدس چه تحولى بر روى ديگران ايجاد كرد؟
دفاع مقدس تحول شگرفى روى مسلمانها گذاشت نمونه‏اش يكى از دوستان من بود بنام «كمال كورسل» ايشان فرانسوى بودند بعدها مسلمان شدند به مذهب اهل سنت پيوستند بعد از آن شيعه شد، و سپس اعتقاد عميق و خاصى به ولايت فقيه در وجود او متبلور شد بطورى كه براى تحصيل به ايران آمد، به جبهه عزيمت كرد و نهايتاً در عمليات مرصاد شهيد و در مزار شهداى قم به خاك سپرده شد. وقتى جنگ تمام شد تصميم نگرفتيد كه به وطن خود بازگرديد؟
چرا اول تصميم داشتم به وطنم برگردم اما وقتى ياد شهدا افتادم ياد طلبه‏هايى كه از كشورهاى مختلف آمده بودند، با هم درس خوانده بوديم در كنار هم جنگيده بوديم.
ياد خاطرات آنها كه مى‏افتادم از رفتن به وطنم منصرف شدم، به مدرسه حجتيه رفتم و درسم را ادامه دادم. چگونه با همسرتان آشنا شديد؟
سال 1990 ميلادى بود با ايشان ازدواج كردم همسرم اهل آلمان بود و او نيز در قم درس مى‏خواند. چند فرزند داريد؟
چهار فرزند، بتول 13 ساله، حسن و حسين دو قلو هستند و آخرين فرزندم نرجس است. از كارتان برايمان بگوييد؟
من در آلمان زندگى مى‏كنم. در آنجا به كار تبليغ، حل و فصل امور خانوادگى مسلمانان مشغول هستم و در كنار اين كارها در ايام ماه محرم، رمضان، ولادت ائمه اطهار(ع) و يا شهادت و وفيات برنامه‏هاى ويژه‏اى را در مساجد برگزار مى‏كنيم. نقش انقلاب اسلامى و انديشه‏هاى حضرت امام تا چه حد بر روى انديشه‏هاى مردم ساير كشورها به ويژه جهان اسلام مؤثر بوده است؟
انقلاب اسلامى و افكار حضرت امام تأثير مهمى روى افكار مردم ساير كشورها داشته است از شاخ آفريقا گرفته تا اروپا، آمريكا و آمريكاى جنوبى تأثير گذاشته است. وقتى مى‏بينيم در حال حاضر طلبه‏ها از 90 كشور خارجى، براى تحصيل به ايران آمده‏اند و اين در حالى است كه اكثر آنها ابتدا مسلمان شدند و شيعه را قبول كردند و بعد براى تحصيل به ايران آمده‏اند. آيا اين نشان از عمق تأثير انقلاب اسلامى بر روى مردم كشورهاى جهان نيست؟ انقلابى كه به فرموده امام انفجار نور بود. و اين يعنى همه جا در تاريكى بود به يكباره انفجار نور همه جا را روشن كرد. و اين را كسانى كه قلبشان پاك است و اين نور را قبول مى‏كنند. مى‏فهمند منظور امام چه بوده است. شخصيت جوانان مسلمان الجزايرى تا چه حد تحت تأثير انقلاب اسلامى بوده است؟
اجاره بدهيد يك نمونه عينى از اين تأثير را خدمتتان عرض كنم. در فرانسه مسجدى بود كه برادران مسلمان الجزايرى به آنجا مى‏آمدند، عبادت مى‏كردند، و در مراسم مختلف مذهبى شركت داشتند. در ميان اين‏ها پزشكى بود كه اهل سوريه بود. بعد از انقلاب اسلامى اين پزشك شيعه مى‏شود و به تأسى از ايشان ساير جوانان اين مسجد شيعه مى‏شوند. در واقع كارهاى اصلى مسجد را جوانان شيعه به عهده مى‏گيرند. من اين نكته رابه آنها يادآور شدم« كه بخاطر اين نعمتى كه خداوند به شما عنايت فرموده است و پيشتاز در كارهاى مسجد هستيد خدا را شكر كنيد.» باز برگرديم به ابعاد شخصيتى كه حضرت امام خمينى داشتند. به نظر شما امام چه ويژگى خاصى داشت كه باعث مى‏شد در اولين برخورد جوانان جذب چهره معنوى ايشان شوند؟
يكى از ويژگيهاى بارز حضرت امام كه تأثير زيادى روى جوانان الجزايرى داشت، شجاعت حضرت امام بود. امام نه از آمريكا مى‏ترسيد نه از شوروى مى‏ترسيد و نه از هيچ ابرقدرتى در جهان. او فقط از خدا مى‏ترسيد. براى حق كار مى‏كرد. و فقط حق را در نظر مى‏گرفت. به خاطر اين اوصاف بود كه جوانان شيفته او مى‏شدند. علاوه بر اوصافى كه جنابعالى مطرح كرديد. آيا ويژگى ديگرى از امام نظر شما را جلب كرده است؟
ويژگى‏هاى اخلاقى و عرفانى حضرت امام را شايد بارها از زبان بزرگان شنيده‏ام و بخش مهمى از آن را در كتاب«در سايه آفتاب» تأليف آقاى رحيميان كه تحت عنوان «فى ظلال الشمس» به عربى ترجمه شده است مطالعه كردم كه مجموعه اين ويژگى‏ها تأثير مهمى روى مردم و جوانان داشت به عنوان نمونه وقتى ايشان در نوفل‏لوشاتو در اتاقى با جمعى نشسته بود. حضرت امام ديد كه لامپ اتاق ديگر روشن است. خودش بلند مى‏شود و لامپ را خاموش مى‏كند و دوباره در ميان جمع حضور پيدا مى‏كند بدون اينكه به كسى دستور بدهد كه «برو لامپ را خاموش كن» خوب اين سيره، اين رفتار مى‏تواند تأثير زيادى روى مردم داشته باشد. ما در كتابها و تاريخ خوانده‏ايم كه على(ع) شخصيت بزرگوارى بودند، اما در تاريخ معاصر به عينه ديديم كه حضرت امام چگونه زندگى مى‏كردند. فرهنگ ايثار و شهادت تا چه حد در حيات و عزت يك جامعه مؤثر است؟
ملت‏ها اگر مى‏خواهند عزت و شرف خودشان را داشته باشند بايد فداكارى كنند، ايثار كنند. اگر بخواهند به اين فكر باشند كه اگر خواستيم ايثار و فداكارى كنيم دنيا را از دست خواهيم داد مال و منال مان از بين خواهد رفت، آنگاه ذليل خواهند شد. شما ملّت الجزاير را ببينيد كه نه مرجع داشت نه ولايت فقيه داشت اما همين مسلمانان الجزاير مى‏گفتند كه الجزاير مال محمد(ص) است و با همين شعار ايثار و فداكارى كردند. از طرفى همين مردم الجزاير بعد از مردم لبنان بيشتر از همه متأثر از انقلاب اسلامى ايران بوده‏اند. اگر ممكن است نمونه هايى از اين تأثير را مثال بزنيد؟
شما ببينيد كه جوانان مسلمان الجزايرى حتى جوانهاى «اخوان المسلمين» چقدر به امام علاقه داشتند كه همواره تصوير ايشان را نزد خود نگهدارى مى‏كردند. فيلم‏هاى انقلابى ايرانى در سالهاى 1980 و 1981 در ميدانهاى شهر الجزاير پخش مى‏شد. اما متأسفانه در اين راستا وهابيت شروع كردند عليه انقلاب اسلامى و ايرانيان تبليغ كردند و اينكه ايرانيان مجوس هستند، در اين زمينه زياد هزينه كردند حتماً كتابهاى رايگان در همه جا پخش مى‏كردند براى اينكه نگذارند نور انقلاب اسلامى به جوانان برسد. تأثير فرهنگ ايثار و شهادت را در ملّت‏هاى معاصر چگونه ارزيابى مى‏كنيد؟
عزت و عظمت ملّت‏هايى چون ايران و لبنان در سايه فرهنگ ايثار و روحيه شهادت‏طلبى شكل گرفت. شما در جنگ ايران و عراق ديديد كه ابرقدرتها و بعضى از كشورها به عراق كمك كردند، ايران را شكست بدهند اما نتوانستند چون رهبرى مانند امام خمينى با الهام از سيره اهل بيت(ع) و قرآن كريم اسلام را طورى احيا كرد كه به مسلمانان ايران و ساير مسلمانان حيات و عزت بخشيد يا مسلمانان حزب اللّه لبنان را مثال بزنم كه گروه كوچكى هستند. اما چون راه مستقيم ولايت را مى‏پيمايند. بنابراين هميشه پيروزند. خيلى از گروه‏هاى سياسى در لبنان راهشان را ادامه ندادند اما حزب اللّه لبنان راهش را ادامه داد و الآن مى‏بينم كه حزب اللّه لبنان قدرتى است كه حدود جغرافى ندارد و همه دنيا روى آن حساب باز مى‏كند و اين را مديون ايثار و شهادت هستند. سرانجام اشغالگران عراق به ويژه آمريكا را چگونه مى‏بينيد؟
كشور عراق ميدان امتحانى بود براى مسلمانان و براى غربى‏ها. آمريكا در اين قضيه شكست خورده به حساب مى‏آيد و به بن‏بست رسيده است. اين را نه ما مسلمانان مى‏گوييم بلكه اروپايى‏ها، آلمانى‏ها و ملّت‏هايى كه حق را مى‏فهمند به اين قضيه اذعان دارند، به گفته حضرت امام «آمريكا شيطان بزرگ است» و منطق اين شيطان منطق جنگل است، منطق زور است و چنين منطقى سرانجامش به شكست منتهى مى‏شود. مردم عراق بايستى متحد باشند. آنها نبايد فراموش كنند كه همين آمريكا بود كه روزى صدام را سركار آورد و نبايد فراموش كنند كه كشورشان بدست آمريكا و حاميانش اشغال شده است. بايستى به ولايت تمسك كرده و متجاوزين را از كشورشان بيرون كنند. با توجه به اينكه شما در اروپا زندگى مى‏كنيد ديد مردم آنجا نسبت به مسلمانان چگونه است؟
متأسفانه، بعد از حادثه 11 سپتامبر ديد منفى به مسلمانان دارند، با توجه به تبليغات وسيع آمريكا و صهيونيست سعى دارند مردم اروپا را نسبت به مسلمانان و اسلام بدبين كنند. آنها خيلى تلاش مى‏كنند كه بگويند اسلام يعنى بن‏لادن اسلام يعنى طالبان. مگر بن لادن و طالبان دست پروده خود آمريكايى‏ها نبود؟
مسلم است اينطور بوده. گفتم كه آمريكا شيطان اكبر است بن لادن و طالبان را پرورش داد كه در چنين روز از آنها عليه اسلام استفاده كند و يك چهره بدى از اسلام در نزد اروپايى‏ها و ساير كشورها مجسم كند. نمونه‏اش مسئله حجاب كه در فرانسه سعى دارند آن را ممنوع كنند و الآن هم در بلژيك و شايد بعدها در ساير كشورها حجاب زنان را ممنوع كنند. چه راهكارى براى ترويج فرهنگ اسلامى پيشنهاد مى‏كنيد؟
مسلمانان جهان بايد متحد باشند شما يهودى‏ها را نگاه كنيد كه چطور با هم متحد هستند ولى متأسفانه در ميان مسلمانان اينگونه نيست. الجزايرى يك سلطه دارد، لبنانى يك سلطه و فلان كشور سلطه ديگر مگر نه اينكه ما يك قرآن داريم و يك پيامبر، پس چرا متحد نيستيم. فكر مى‏كنيد چه مشكلى فراروى مسلمانان قرار دارد؟
مشكل ما مسلمانان، مشكل فرهنگى است. به آنچه داريم عمل نمى‏كنيم شما در نظر مى‏گيريد كه پيامبر اكرم(ص) چقدر به عهد و پيمان سفارش كرده‏اند. حالا يك اروپايى وقتى قرارى با كسى مى‏گذارد درست سر قرار حاضر مى‏شود. اما ما مسلمانان وقتى قرارى با كسى مى‏گذاريم بموقع سرقرارمان حاضر نمى‏شويم. ما كه در قرار انجام مصاحبه بدقولى نكرديم؟
خير، با تشكر از شما كه به موقع آمديد و به هنگام نيز مصاحبه را تمام كرديد. پاورقي ها: