/

حق با على است


كسى كه در ميدان و مسجد پيوسته با خدا بود

آن شب ستاره هاى غمگين, با آه و ناله گرد هم آمده بودند و از بالا به خانه اى در كوفه مى نگريستند. زمين مى گريست. آسمان نالان بود. ديوارهاى كوفه از ترس حدوث ((واقعه)) به هم نزديك مى شدند, شايد جلوگير آن باشند. پرنده هاى نگهبان در چارسوى مسجد كوفه, نگهبانى مى دادند. شب پره هاى مهاجم ضمن اين كه به يكديگر نويد مى دادند, ترس و رعب سراسر وجودشان را فراگرفته بود, آخر حمله به يك فرد نبود; حمله به تمام انبيا و اوليا و صالحان و صديقان بود. مى خواستند عرش خدا را به لرزه درآورند و مى خواستند عروه الوثقاى دين را نابود سازند. ابن ملجم, نماينده خفاشان شب با وحشت, براى رسيدن به آرزوى ديرينه اش, به مسجد آمده و كمين كرده بود. ولى چگونه اقدام به آن كار كرد؟! چقدر بايد شقاوت و بدبختى, وجود يك به ظاهر انسانى را فراگيرد تا دستش به شمشير بلند شود و بر فرق قهرمانى فرود آيد كه برق ذوالفقارش دل يلان عرب را مى لرزاند و زهره قهرمانان را مى شكافت; رادمردى كه در برابر اشك يتيمان و محرومان مهربان تر از پدر و مادر بود و با لطف و مهربانى اشك هاى غم ديدگان را پاك مى كرد و دست محبت بر سرشان مى كشيد و با آنان چون فرزندان خويش رفتار مى نمود.
چگونه مى توانست آن اشقى الاشقيا شمشير زهراگينش را بر سر آن نامتناهى فرد بزند; او كه محور مركزى تمام فضايل بود. آن انسان كاملى كه مجسمه تمام نماى رسول خدا و نفس او و برادر او و جانشين به حق او بود. او كه نمى توان با كلمات حقش را ادا كرد و توصيفش نمود, زيرا جز خدا و رسولش كسى نتوانست و نخواهد توانست ـ تا روز رستاخيز ـ او را بشناسد و قدرش را بداند و عظمتش را درك كند; نه آن ها كه پرستيدندش و نه آن ها كه پيرويش كردند; همه در شناخت مقامش حيران و سرگردانند.
شاعران و سرايندگان در برابر كوه عظمت, چه مى توانند بسرايند و سخنوران و نويسندگان چه سخنى بر زبان و قلم برانند! دانشمندان و حكيمان در اين اقيانوس مواج حكمت غرق مى شوند, جز آن كه او خود به دادشان برسد و آن ها را به كرانه نجات برساند. نه تنها زمينيان كه افلاكيان نيز از اين عظمت خدايى كه متجلى در يك فرد شده است, انگشت حيرت به دهان گرفته اند. اين چگونه مخلوقى است كه تمام صفات متضاد را در خود جمع كرده است. هنگامى كه گرد و خاك جنگ, فضا را تيره و تار مى كند و قلب پهلوانان به لرزه مىآيد, سيماى او برافروخته و لبانش متبسم و قلبش محكم, آن چنان بر ميمنه و ميسره مى تازد و با شمشير برانش بر فرق دشمنان فرود مىآورد و با ضربت هاى سهمگينش در لحظه لحظه هاى كارزار, يلان بى شمار را در خاك و خون مى غلطاند كه جز او كسى مانند او نيست, و همو شب هنگام در محراب عبادت از خوف خدا مى گريد و براى اين كه بنده اى سپاسگزار باشد در خانه و در ميدان, با نماز و نيايش و گريه و زارى, شب را به صبح مى رساند ((إلم إكن عبدا شكورا)).
هرگز فجرى بر روزگار على نتابيده كه ديده اش در خواب باشد و هرگز دمى از عمرش نگذشته كه در غفلت باشد. پيوسته به ياد خدا و دايم در ذكر او است, او را از خدايش هيچ امرى جدا نمى سازد, چه در جنگ باشد و چه در دكه القضإ; چه در خانه باشد و چه بيرون از خانه, چه در بازار باشد و چه در مسجد, براى او فرق نمى كند; همواره در حال عبادت و شكرگزارى است. او تنها اطاعت خدا را مد نظر دارد وتنها به تكليف شرعى اش عمل مى كند چه در مسند خلافت باشد و چه در خانه, زندانى! چه در مصاف دشمن باشد و چه همراه با يتيمان! چه در نبرد قاسطين و مارقين و ناكثين باشد و چه در كنج عزلت از خلق! و خلاصه چه در حال زائيده شدن از مادر در كعبه باشد و چه در حال جان دادن در مسجد كوفه. آن جا لب به شهادتين مى گشايد و اين جا لب با ذكر شهادتين فرو مى بندد. لحظه زاييده شدن خدا را بر زبان جارى مى سازد و لحظه جان دادن ((فزت و رب الكعبه)) مى گويد, به پروردگار كعبه ـ همان جايى كه در آن زاييده شدم ـ رستگار گشتم, كه رستگارى از نخستين لحظه ولادت تا آخرين روز زندگى با على همراه است, چون هميشه حق با على است.
على نقطه مركزى و تمام فضايل و منش هاى والا و اخلاق انسانى و كمالات معنوى گرداگرد وجودش مى چرخد; پس على هميشه رستگار است و اگر كسى خواهان رستگارى و رسيدن به خوشبختى و سعادت باشد, بايد فقط دنباله رو او و پيرو او باشد. و جز اين راهى براى رسيدن به سعادت ـ چه در دنيا و چه در آخرت ـ نيست. بايد تنها در راه على گام برداشت و در تمام رخدادها, فقط على را الگو قرار داد.
على طريق وسطى است ((اليمين واليسار مضله و الطريق الوسطى هى الجاده)) و على صراط مستقيم است; همان صراطى است كه هر صبح و شام, در هر نماز واجب از خدا مى خواهيم كه ما را به آن هدايت كند و راهنما باشد ((اهدنا الصراط المستقيم)).
و على ((نعيم)) است; همان نعمت بزرگى كه خداوند در روز رستاخيز بى گمان از ما سوال مى كند كه آيا شكر اين نعمت را به جا آورديم يا نه؟! ((ثم لتسإلن يومئذ عن النعيم)) كه شكرانه اين نعمت بزرگ, فقط در پيروى كردن و تبعيت از على و اولاد على محقق مى شود و لا غير. و اگر كسى از او پيروى نكند, اعمالش پذيرفته نيست, هرچند روزهاى زندگيش را روزه بدارد و شب ها را تا صبح در كنار خانه خدا در مسجدالحرام به عبادت سپرى كند! اصلا تا گذرنامه على در دست كسى نباشد, نمى تواند از صراط بگذرد ((لايجوز الصراط الا من بيده صك من على)) كسى از صراط نمى گذرد جز آن كه گذرنامه عبور از على در دست داشته باشد.
و على نفس محمد و جان او و روح و روان اوست. و نه تنها پيامبر او را نفس خود مى داند كه خداوند او را نفس محمد مى داند ((و إنفسنا و إنفسكم)). و اين بالاترين مقام است كه رسول الله او را نفس خود بداند و خداوند بر اين امر صحه بگذارد و تمام مفسران سنى و شيعه اتفاق نظر در اين امر دارند كه مقصود از ((إنفسنا)) در آيه مباهله, على است و بس.
و على ((هادى)) و راهنماى مردم است. على مردم را به سوى خدا دعوت مى كند و على همگام با محمد, رسالت او را ادامه مى دهد و تكميل مى كند. خود آن حضرت در تفسير آيه ((انما إنت منذر و لكل قوم هاد)) مى فرمايد: ((رسول الله المنذر و إنا الهادى; رسول خدا هشدار دهنده است و من هدايتگرم.))(مستدرك الصحيحين, ج3, ص129)
فخر رازى در تفسير اين آيه ادامه مى دهد: رسول خدا(ص) دستش را بر سينه اش گذاشت و فرمود: من منذرم و سپس اشاره به كتف على كرد و فرمود:
((إنت الهادى, بك يهتدى المهتدون من بعدى; تو هادى هستى كه پس از من هدايت خواهان به وسيله تو هدايت مى شوند.))
و همين يك سخن كافى است بر خلافت بلافصل على پس از رسول الله; ولى چه بايد كرد كه برخى از دانشمندان حق را آشكار مى بينند و باز هم از آن روى برمى گردانند!
و على ((شاهد)) است و بر بينه پيامبر, گواه است ((إفمن كان على بينه من ربه و يتلوه شاهد منه)) آيا كسى كه دليلى روشن (قرآن) دارد و پس از آن گواهى صادق و راستين (على)… كه بر تمام شئون وجودى دليل بر صدق ادعاى رسول الله است.
سيوطى در تفسير ((درالمنثور))ش در ذيل اين آيه شريفه نقل مى كند كه اميرالمومنين على ـ عليه السلام ـ خود فرمود: ((رسول الله على بينه من ربه و إنا شاهد منه)) و در موردى ديگر از خود رسول الله روايت مى كند كه فرمود: ((إفمن كان على بينه من ربه إنا و شاهد منه على)).
و على ((صالح المومنين)) است. جايى كه ولايت به خدا نسبت داده مى شود چه كسى پس از ((الله)) ولايت بر مومنين را داراست؟ همه تفسير اين آيه را مى دانيد و تمام مفسران بزرگ آن را مخصوص على نقل كرده اند كه مقصود از ((الذين آمنوا)) كه در آيه ولايت آمده, على است, زيرا تنها او بود كه در حال نماز, به سائلى صدقه داد و خداوند آيه ولايت را درباره اش نازل كرد ولى در جاى ديگر نيز خداوند مى فرمايد: ((فان الله هو مولاه و جبريل و صالح المومنين)) پس خداوند و جبرئيل و آن رادمرد شايسته از مومنان, ولى اوست.
در اين جا نيز پيش از مفسران شيعه, مفسران اهل سنت, غرض از صالح المومنين را در اين آيه ((على)) دانسته اند و از رسول الله نقل مى كنند كه فرمود: ((و صالح المومنين, على بن ابى طالب)) و نه تنها سيوطى در ((درالمنثور))ش, كه صاحب ((كنزالعمال)) در صفحه237 از جلد اول كتابش همين مطلب را نقل كرده اند. و ابن حجر در ((صواعق))ش و هيثمى در ((مجمع الزوايد))ش نيز به تفصيل و با بيان بيش ترى نقل كرده اند.
و على ((انفاق كننده است در پنهانى و آشكار)). ابن عباس در ذيل آيه شريفه ((الذين ينفقون اموالهم بالليل و النهار سرا و علانيه)) نقل كرده كه اين آيه درباره على نازل شد, زيرا على چهار درهم داشت, يك درهم را شبانه و درهمى را روزانه و يك درهم را آشكارا و درهمى را مخفيانه, در راه خدا انفاق كرد.(اسد الغابه ابن اثير ـ ج4 ـ ص25)
زمخشرى در ((كشاف)), سيوطى در ((درالمنثور)), هيثمى در ((مجمع الزوايد)) و ابن حجر در ((صواعق المحرقه)) و ده ها مفسر و دانشمند همين را ذكر كرده اند.
و على ((خير البريه)) است. او بهترين مخلوقات و برترين آفريدگان آفريدگار متعال است. او والاتر و شريف تر و افضل همه انسان هاى روى زمين است. و پس از على بهترين مردم, پيروانش هستند. من اين را نمى گويم كه مفسران اهل سنت مى گويند, پس چرا خود جزء پيروان على نمى شوند و چرا خود شيعه ((خير البريه)) نمى شوند و چرا از او فاصله مى گيرند.
ابن جرير طبرى در جلد30 صفحه171 از تفسير معروفش ((طبرى)) نقل مى كند كه پيامبر در ذيل آيه ((اولئك هم خير البريه)) فرمود: ((انت يا على و شيعتك)). تو اى على و شيعيانت بهترين مردم هستيد.
چه گواهى و چه شاهدى بالاتر از خدا و رسولش سراغ داريد؟ پس چرا ((اذن واعيه)) نيست و چرا گوش شنوا وجود ندارد؟
سيوطى در تفسير الدر المنثور به تفصيل بيشتر نقل كرده كه جابربن عبدالله گويد: ما نزد پيامبر نشسته بوديم كه ناگهان على وارد شد. حضرت فرمود: ((و الذى نفسى بيده ان هذا و شيعته هم الفائزون يوم القيامه; به همان خدايى كه جان من در قبضه او است سوگند كه اين مرد و شيعيانش رستگارانند در روز رستاخيز)). سپس اين آيه نازل شد: ((ان الذين آمنوا و عملوا الصالحات اولئك هم خير البريه)).
و على ((اهل ذكر)) است. پس هر چه را نفهميديم بايد از پيشگاه على و آل على سوال كنيم و بايد از علوم آنان بهره ببريم تا پاسخ سوالهايمان را دريابيم.
جابر جعفى نقل مى كند كه وقتى آيه ((فاسإلوا اهل الذكر ان كنتم لا تعلمون)) نازل شد, على عليه السلام فرمود: ((نحن اهل الذكر; ما اهل ذكريم)). (تفسير طبرى,ج17,ص5)
و على ((رحمت خدا)) است. و چه شيرين است سخن حق كه مى فرمايد: ((قل بفضل الله و برحمته فبذلك فليفر حوا هو خير مما يجمعون; بگو به فضل خدا و به رحمتش اميدوار باشند و اين سان خرسند شوند كه اين بهتر است از آنچه جمع مى كنند.))
ابن عباس مى گويد: مقصود از فضل الله, رسول خدا ـ صلى الله عليه و آله و سلمـ و مقصود از ((رحمته)) على عليه السلام است. (تاريخ بغداد,ج5,ص15)
و على ((صديق)) است. هر جا سخن از رسول خدا است, پس از او به نحوى به على اشاره شده است. در سوره زمر مى فرمايد: ((والذى جإ بالصدق و صدق به اولئك هم المتقون; و آن كسى كه صدق و راستى را آورد و كسى كه او را تصديق نمود, آنان تقوا پيشگان اند.)) و در اينجا رسول خدا است كه دليلى راستين از سوى پروردگارش آورده و پيام خدايش را به مردم ابلاغ كرده و كسى كه از ساعت نخست, او را تصديق كرد و به او ايمان آورد و در تمام مراحل دعوت همراه او و پشتيبان او بود, على بود.
آنچه در اين جا فهرست وار ياد آور شديم, كمتر از يكهزارم فضايل آن حضرت است كه تنها در برخى از كتابهاى اهل سنت ديده شده و اگر كسى بخواهد همه فضايل حضرت را از زبان حضرت رسول, صلى الله عليه و آله, ـبه تنهايىـ ياد آور شود, مثنوى هفتاد من مى شود.
بى گمان آن همه فضائل و مناقب على از زبان رسول گرامى اسلام در گه و بى گاه, در سفر و حضر, در صبح و شام, به مناسبت و بدون مناسبت, نقل شده, تصادفى نيست كه سخن او سخن حق است ((و ما ينطق عن الهوى ان هو الا وحى يوحى)). پس آنچه پيامبر درباره على گفته است, تكرار سخن پروردگار است. ولى چه رازى در اين امر نهفته است؟ و چرا پيامبر پيوسته از على سخن مى گويد و نه تنها در جمع كه اگر يك نفر هم در محضر مباركش نشسته بود, به مناسبتى يا هم بدون هيچ مناسبت, بلكه ابتدإ به ساكن, در مدح و وصف على, سخن مى راند؟
شايد راز آن همه تإكيدهاى پى در پى رسول خدا صلى الله عليه و آله در اين باشد كه خود مى ديد اين مردم ـ پس از رحلت حضرتش ـ با على چه مى كنند! او سقيفه را و سقيفه سازان را مى ديد كه چگونه پيش از خشك شدن آب غسل جسد مباركش, گردهم مىآيند و تمام سخنان او را ناديده مى گيرند و با يك توطئه از پيش ترسيم شده, على را از حق خويش جدا مى سازند و خلافت را ـ كه امرى است الهى ـ به ديگرى مى سپارند و سپس به يكديگر پاس مى دهند و على را خانه نشين مى كنند و به اين هم بسنده نكرده كه خانه اش را آتش مى زنند و همسرش را ـ كه تنها يادگار رسول خدا است ـ به شهادت مى رسانند و آن روز هم كه با فرياد عمومى مردم, خلاف به او منتقل مى شود, از همان روز اول, جنگ و كارزار را با او آغاز مى كنند و تا روز رسيدن به لقاى محبوب, از جنگيدن و قتال او فروگذار نمى كنند.
پيامبر تمام اين رخدادهاى تلخ را مى ديد, و لذا بيشتر تإكيد بر يارى رساندن به على و تإييد مطلق او مى كرد, شايد افرادى از مهاجرين و انصار متإثر شوند و به احقيت على معتقد گردند و در روزى كه او غريب و تنها مى ماند, از او دفاع كنند و دست از اهل بيت رسول الله بر ندارند. و چقدر اينان كم بودند! همواره ياوران حق در تاريخ كم بوده اند. خود حضرتش مى فرمايد: ((لاتستوحشوا فى طريق الهدى لقله إهله; در راه حق از كمى يارانش نهراسيد)).
و سرانجام على كه صبرش كوه را به لرزه در مىآورد, در برابر آن همه بى وفايى ها, نامردىها, نفاق ها و آزارهاى دشمنان و يا نااهلان سست عنصر, فرياد بر مىآورد: ((قاتلكم الله لقد ملاتم قلبى قيحا و شحنتم صدرى غيظا… و ها إنا ذا قد ذرفت على الستين, ولكن لا رإى لمن لايطاع; خدا شما را بكشد. قلبم را پر از جراحت و سينه ام را مالامال از اندوه و غم كرديد… هان اينك عمر را از شست سال مى گذرد (ولى به سخنم گوش نمى دهيد و اطاعتم نمى كنيد) و كسى كه اطاعت نشود, رايش پذيرفته نيست.))
و اين چنين درد دل هاى على بسيار است كه نه تنها از دشمنان بلكه از ياران بى وفايش ناله مى كند و آن چه نگفته است بسيار زيادتر از گفتنى ها است. به خدا هر گاه ناله هاى على را مى خوانم, بيش از حادثه شهادتش دلتنگ و گريان مى شوم;
گو اينكه شهادت على مايه آسايش و آرامش او بود كه از دست اين نااهلان راحت شود و به دوست بپيوندد, چه او آن قدر به مرگ علاقه مند است كه از كودك بره پستان مادر افزونتر.
و اين سان على جهان را با قلبى پر از خون وداع مى كند و در شب قدر, رستگارانه به خداى كعبه مى پيوندد.
شهادت مظلومانه امام تقوا پيشگان را به همه شيعيان و محبانش تسليت عرض مى كنيم. سلام و درود خدا بر على و آل على باد.
پاورقي ها:

/

انسان و انديشه درباره قيامت


((لا إقسم بيوم القيامه و لا إقسم بالنفس اللوامه إيحسب الانسان إلن نجمع عظامه))(1)
سوگند به روز قيامت , و سوگند به (نفس لوامه و) وجدان بيدار و ملامت گر (كه رستاخيز حق است). آيا انسان مى پندارد كه هرگز استخوان هاى او را جمع نخواهيم كرد.
مسإله قيامت و معاد, مورد قبول پيروان همه اديان است; حتى آنان كه بر اساس فطرت, ماورإ الطبيعه را پذيرفته اند بدان معتقدند.
پيشوايان معصوم ما ـ عليهم السلام ـ مسئله دنيا و آخرت و كيفر و پاداش را با تعبيرهاى گوناگون بيان كرده اند كه همه آن ها در واقع, تفسير و تبيين آيات قرآنى است. آن بزرگواران در جمله هاى كوتاه, معانى بلندى را به ره جويان ارائه كرده اند تا آنان كه در پى يافتن حقيقت اند بدان دست يابند و از وادى تباهى جان به در برند.
بيان معصوم به گونه اى است كه هيچ جاى ابهام باقى نمى گذارد و با اندكى تإمل انطباق آن با قرآن بر ما آشكار مى شود. يكى از سخنان عميق و پرمعنا, اين فرمايش امام هادى(ع) است كه مى فرمايد: ((الدنيا سوق ربح فيها قوم و خسر فيها آخرون; دنيا چونان بازارى است كه گروهى در آن سود مى برند و دسته اى زيان كارند.))
اميرمومنان(ع) مى فرمايد: ((اليوم عمل و لاحساب و غدا حساب و لاعمل;امروز (دنيا) وقت عمل است و نه جاى بازخواست و فردا (قيامت) روز بازخواست و حساب رسى است و نه جاى عمل.))
هنگامى كه اين دو جمله نورانى را كنار آيه ((كل نفس بما كسبت رهينه))(2) قرار دهيم, درمى يابيم كه هيچ تباين و اختلافى ميان آن ها وجود ندارد, جز در لفظ ((اما)) و مفهوم يكى است و آن بازگشت به محضر عدل الهى و حضور در عرصه قيامت به منظور كيفر و پاداش; همان چيزى كه آيات آغازين, به آن پرداخته است.
در جاى ديگرى از سخنان على(ع) مى خوانيم: ((جان هاىتان ارزش مندند آن ها را به كم تر از بهشت نفروشيد.))
داد و ستدى كه مورد نظر امام است, همان بندگى و فرمان بردارى از خداوند و پيروى از احكام است و عملى كه بر اساس رهنمودهاى بزرگان و متكى به آيات قرآن باشد بهشت را به ارمغان مىآورد.
كسى كه در اين خاكدان, دامان به گناه آلوده نكند و فرصت نبازد همانند كشاورزى است كه زمانى را به كاشت و داشت مى پردازد, تا زمان برداشت فرا رسد, اعمال انسان, چونان بذرى است كه روزى ثمر مى دهد. و اين, مفهوم روايت است كه: ((الدنيا مزرعه الاخره)).
مخاطبان آيه ((كلوا واشربوا هنيئا بما اسلفتم فى الايام الخاليه;(3) بخوريد و بنوشيد, گواراتان باد به[ پاداش] آن چه در روزهاى گذشته انجام داديد.)) جز پاكان و كسانى كه در دنيا راه صلاح پيمودند, نيستند, چرا كه پرهيز از گناه چنين پاداشى دارد.
آنان كه سر به فرمان خدا و رسول نهادند و وعده هاى الهى را با يقين پذيرفتند شايسته چنين خطابى هستند. اما كسانى كه ره توشه اى برنگرفته و خويش را آماده حساب رسى نكرده كجا سزاوار چنين پاداشى اند. آن چه كه در كلام معصوم آمده و به انسان پيام داده كه خويشتن را به كم تر از بهشت نفروشيد, تنها در اعمال نيك تبلور مى يابد: خدمت به بى نوايان, يارى زيردستان و تن دادن به مشكلات و بردبارى در گرفتارىها از مصاديق كارهاى نيك است كه انسان را به درجه اى مى رساند كه در قيامت, خطاب مى شود كه: ((سلام عليكم بما صبرتم فنعم عقبى الدار;(4) درود بر شما به[ پاداش] آن چه صبر كرديد, راستى چه نيكوست فرجام آن سراى)).
اگر اندكى به آخرت بينديشيم و گوش دل به سخنان رسولان هدايت بسپاريم, يقينا ترديد نخواهيم داشت كه ما نيز در آن روز بايد به انتظار بنشينيم تا كيفر كردار و يا پاداش اعمال خود را ببينيم; روزى كه هر كس دل مشغول گرفتارى خويش است و بدون توجه به عزيزان خود كه عمرى را در كنار آنان سپرى كرده و با آنان انسى داشته, در پى يافتن راه گريز است, اما افسوس كه بدان دست نمى يابد.

ترسيم صحنه قيامت
قرآن كريم آن صحنه هولناك را اين گونه ترسيم مى فرمايد:
((يوم يفر المرء من إخيه و امه و إبيه و صاحبته و بنيه لكل امرى منهم يومئذ شإن يغنيه;(5) روزى كه آدمى از برادرش و از مادرش و پدرش و از همسرش و پسرانش مى گريزد در آن روز, هر كسى از آنان را كارى است كه او را به خود مشغول مى دارد. ))
در جاى ديگر به توصيف آن روز پرداخته و مى فرمايد:
((تعرج الملائكه والروح اليه فى يوم كان مقداره خمسين الف سنه فاصبر صبرا جميلا انهم يرونه بعيدا و نريه قريبا يوم تكون السمإ كالمهل و تكون الجبال كالعهن ولايسئل حميم حميما;(6) فرشتگان و روح در روزى كه مقدارش پنجاه هزار سال است به سوى ((او)) بالا مى روند, پس صبر كن, صبرى نيكو. زيرا آنان[ عذاب] را دور مى بينند. و[ ما] نزديكش مى بينيم. روزى كه آسمان ها چون فلز گداخته شود. و كوه ها چون پشم زده گردد. و هيچ دوست صميمى از دوست صميمى[ حال] نپرسد.))
در چنين روز وانفسايى, مردم به دو دسته تقسيم مى شوند: گروهى رستگار و مشمول آيه كريمه ((فى عيشه راضيه)) اند و دسته دوم كه توشه اى براى آن روز برنگرفته اند بانگ برآرند كه: ((يا ليتها كانت القاضيه;(7) اى كاش آن[ مرگ] كار را تمام مى كرد.))
و ((انا انذرناكم عذابا قريبا يوم ينظر المرء ما قدمت يداه و يقول الكافر يا ليتنى كنت ترابا;(8) ما شما را از عذابى نزديك هشدار داديم, روزى كه آدمى آن چه را با دست خويش پيش فرستاده است بنگرد, و كافر گويد: كاش من خاك بودم.))
دسته اول روزگار دنيايى خود را به سلامت سپرى كردند و آن چه در توان داشتند در خدمت به خلق خدا به كار مى گرفتند و امروز به دليل سبك بارى, حسابى نه چندان سخت پس مى دهند و به لطف و رحمت هميشگى الهى مى پيوندند: ((فسوف يحاسب حسابا يسيرا و ينقلب الى اهله مسرورا;(9) به زودىاش حسابى بس آسان كنند و شادمان به سوى كسانش باز گردد.))

احوال زيان ديدگان و كافران در قيامت
جمعيت زيان ديده در قيامت از سر زبونى و ناتوانى, از گذشته اظهار ندامت مى كنند, ولى براى آنان سودى ندارد, زيرا در فرصتى كه مى توانستند توشه اى برگيرند, به غفلت سپرى كردند. پيام خدا و رسولان را ناشنيده انگاشتند اينك به ياد تباهى هاى خود, ناله كنان راه چاره مى جويند.
قرآن كريم از زبان آنان مى گويد: ((يا ليتنى اتخذت مع الرسول سبيلا;(10) اى كاش با پيامبر خدا همراه شده و از او پيروى مى كردم)).
اما پيش تر و در دار دنيا هرگاه مورد خطاب پيامبران قرار مى گرفتند و از مرگ و قيامت بيم داده به راه هدايت فراخوانده مى شدند به سخريه پاسخ مى دادند ((و قالوا ان هى الا حياتنا الدنيا و ما نحن بمبعوثين;(11) و گفتند: جز زندگى دنياى ما
[ زندگى ديگرى] نيست و برانگيخته نخواهيم شد.))
و از پذيرش حق گريزان بودند و مناديان حق را مىآزردند. آنان كارهاى خويش را درست و معيار عمل مى دانستند, هاديان راه حق را به تمسخر مى گرفتند, در زمين فساد و تباهى مى كردند و مى پنداشتند كه كارى نيكو انجام مى دهند. خداوند متعال در معرفى اينان كه بى ترديد از زيان كارترين افرادند, خطاب به رسول اكرم(ص) مى فرمايد: ((قل هل ننبئكم بالاخسرين اعمالا الذين ضل سعيهم فى الحيوه الدنيا و هم يحسبون انهم يحسبون صنعا;(12) بگو: آيا شما را از زيان كارترين مردم آگاه گردانم[ آنان] كسانى اند كه كوشش شان در زندگى دنيا به هدر رفته و خود مى پندارند كه كار خوب انجام مى دهند.))
مخاطبان اين آيه كسانى هستند كه در دنيا از ارتكاب هيچ خلافى دريغ نمى كردند, معروف را منكر و منكر را معروف مى شمردند, احكام خدا را تغيير مى دادند و بندگى خدا را بر خود, گران مى ديدند, اينان چون به عرصه قيامت درآيند با كوله بارى سنگين از گناه در انتظار حساب رسى مى ايستند, روزى كه به تعبير قرآن كريم معادل پنجاه هزار سال است و قرآن, آن را اين گونه معرفى مى فرمايد: ((فكيف تتقون ان كفرتم يوما يجعل الولدان شيبا;(13) پس اگر كفر بورزيد, چگونه از روزى كه كودكان را پير مى گرداند, پرهيز توانيد كرد.))
بايد به حساب هاى آنان رسيدگى شود, حساب سركشى هايى كه پيشه ساخته بودند و گوش به هيچ بشير و نذيرى نمى سپردند.
اين وضعيت عرصه قيامت است و حال مردم نيك كردار و بد رفتار. چون انسان مومن را پاداش جاودان دهند و او را به بهشت برند مى گويد: ((انى ظننت إنى ملاق حسابيه;(14)من يقين داشتم كه به حساب خود مى رسم.))
بى نوا آن كس كه برگ عيشى پيش نفرستاده است, قرآن كريم در توصيف حال آنان مى فرمايد: ((خذوه فغلوه ثم الجحيم صلوه ثم فى سلسله ذرعها سبعون ذراعا فاسلكوه, انه كان لايومن بالله العظيم, و لا يحض على طعام المسكين;([ (15گويند] بگيريد او را و در غل كشيد, آن گاه ميان آتشش اندازيد. پس در زنجيرى كه درازى آن هفتاد گز است وى را در بند كشيد, چرا كه او به خداى بزرگ نمى گرويد, و به اطعام مسكين تشويق نمى كرد.
و چون به دوزخ درآيند از ايشان بپرسند: ((ما سلككم فى سقر قالوا لم نك من المصلين و لم نك نطعم المسكين و كنا نخوض مع الخائضين و كنا نكذب بيوم الدين حتى اتانا اليقين;(16) چه چيز شما را در آتش[ سقر] درآورد. گويند: از نمازگزاران نبوديم. با هرزه درايان هرزه درايى مى كرديم و روز جزا را دروغ مى شمرديم, تا مرگ ما در رسيد.))
و نيز از آنان مى پرسند: ((تكاد تميز من الغيظ كلما القى فيها فوج سإلهم خزنتها إلم يإتكم نذير قالوا بلى قد جإنا نذير فكذبنا و قلنا ما نزل الله من شىء ان انتم الا فى ضلال كبير و قالوا لو كنا نسمع إو نعقل ما كنا فى اصحاب السعير;(17) نزديك است كه از خشم شكافته شود هر بار كه گروهى در آن افكنده شوند, نگاهبانان آن از ايشان پرسند: مگر شما را هشدار دهنده اى نيامد.
گويند: چرا؟ هشدار دهنده اى به سوى ما آمد ولى تكذيب كرديم و گفتيم: خدا چيزى فرو نفرستاده است, شما جز در گمراهى بزرگ نيستيد, و گويند: اگر شنيده و پذيرفته بوديم يا تعقل كرده بوديم در ميان دوزخيان نبوديم.
منكران رسالت و معاد و قيامت, زبان به اعتراف گشوده, اعمال خود را باز مى گويند: آنان گناهان خود را برشمرده و مى پذيرند كه نماز نخوانده اند, بر يتيمان انفاق نكرده و به روز قيامت ايمان نياورده اند.

احوال مومنان در قيامت
اما كسانى كه در دنيا از فرمان خدا پيروى كردند با اين خطاب الهى رو به رو مى شوند: ((ادخلوها بسلام آمنين;([ (18به آنان گويند]: با سلامت و ايمنى در آن جا داخل شويد.))
در تفسير اين آيه آمده است كه: ((سلام)), به معناى ((ايمنى)) و نيز سلام از سوى خداوند و فرشتگان است. رسيدن به اين فوز عظيم براى همه ميسر است.
به شرطى كه انسان در پى رسيدن به آن باشد, چون:
نابرده رنج گنج ميسر نمى شود
مزد آن گرفت جان برادر كه كار كرد
با تفصيلى كه گفته شد, عمق فرموده امام هادى(ع) را درمى يابيم كه چگونه گروهى در اين بازار سود بردند و دسته اى زيان كردند.
دورى از منابع وحى و رهنمودهاى پيشوايان معصوم(ع) باعث تباهى و محروم شدن از معارف اسلامى مى شود. حتى با اندكى توجه به گفته امامان ـ عليهم السلام ـ يقينا راه به جايى خواهيم برد و در غير اين صورت, به بى راهه فرو مى غلتيم.
امام سجاد(ع) در دعا و مناجات خويش مى فرمايد: ((إبكى لخروجى من القبر عريانا; بر آن زمانى مى گريم كه برهنه گام به عرصه محشر مى نهم.))
انديشيدن در اين دعا فطرت پاك را تحت تإثير قرار مى دهد. سر سپردگى به شيطان و هواى نفس, انسان را از پذيرش اين حقايق باز مى دارد, شيطان و هواى نفسى كه انسان را به دنياطلبى فرا مى خواند و اين حقايق در ديدگان او چون افسانه اى مى نماياند.
همان گونه كه انسان در داد و ستدهاى رايج تلاشى مى كند تا بهترين را برگزيند, سزاوار است كه به معاد و قيامت خود آن چنان حساب شده بينديشد كه هرگز انگشت حسرت و پشيمانى به دندان نگيرد. بايد قدر و بهاى خويشتن را بدانيم و فقط با خدا معامله كنيم كه معامله با شيطان زيان ابدى به همراه دارد و هرگز امكان و فرصت جبران آن در عرصه قيامت فراهم نمى شود. شيطان هميشه در كمين است و هر كسى را به شيوه اى مى فريبد, براى مومن ده ها راه شرعى مى گشايد تا او را در يكى از آن ها به گمراهى و گناه بكشاند.

هشدار حضرت حق درباره قيامت
اى عزيز, فرصت ها را مغتنم بدان كه خداوند متعال مى فرمايد:
((يوم لاينفع مال و لابنون الا من اتى الله بقلب سليم;(19) روزى كه هيچ مال و فرزندى سود نمى دهد, مگر كسى كه دلى پاك به سوى خدا بياورد.))
باز مى فرمايد: ((فيومئذ لاينفع الذين ظلموا معذرتهم و لا هم يستعتبون;(20) و در چنين روزى[ ديگر] پوزش آنان كه ستم كرده اند سود نمى بخشد, و بازگشت به سوى حق از آنان خواسته نمى شود.))
امروز اگر از خداوند معذرت بخواهيم يقينا مشمول الطاف او هستيم كه او ما را براى عذاب نيافريده است.
دست از ((تسويف)) بداريم و فرصت فراهم آمده را به اميد فرداى نيامده از دست ندهيم تا مصداق آيه ((و يوم يعض الظالم على يديه يقول يا ليتنى اتخذت مع الرسول سبيلا;(21) و روزى است كه ستم كار, دست هاى خود را مى گزد و مى گويد: اى كاش با پيامبر راهى بر مى گرفتم.))
خوب بودن كار دشوارى نيست, گذشتن از باطل است و پيروى از حق و نگاه داشتن ((حرمت)) و ((حريم)) ديگران.
مبادا كه در قيامت دوستان خود را بخوانيم و بگوييم: ((ينادونهم الم نكن معكم قالوا بلى ولكنكم فتنتم انفسكم و تربصتم و ارتبتم و غرتكم الامانى حتى جإ امرالله و غركم بالله الغرور;([ (22دورويان] آنان را ندا مى دهند آيا ما با شما نبوديم, مى گويند چرا ولى شما خودتان را در بلا افكنديد و امروز و فردا كرديد و آرزوها شما را غره كرد تا فرمان خدا آمد و شيطان مغرور كننده, شما را درباره خدا بفريفت.))
آيا با شما نبوديم و با هم زندگى نمى كرديم چه شد كه شما رستگار شديد و ما زيان كار.
يكى از نام هاى قيامت ((يوم الحسره)) است, يعنى روز حسرت و افسوس خوردن. اگر مثل معروف ((چرا عاقل كند كارى كه باز آرد پشيمانى)) را آويزه گوش خود كنيم يقينا در انتخاب مسير, تإمل مى كنيم و گام به بى راهه نمى گذاريم. فرصت را از دست ندهيم كه وقت تنگ است, از كرده هاى ناپسند توبه كنيم كه او توبه پذير و مهربان است. سختى چند روزه دنيا و به نان خشكى بسنده كردن, اما به حرام نرفتن و حرام نخوردن و حرام نگفتن! نعمت جاودان الهى را در پى دارد.
براى بازگشت به راه راست بايد شتاب كرد كه غفلت, موجب پشيمانى است اما اگر توان پاسخ به حساب رسان الهى را, كه از دانه خردل نيز نمى گذرند, داريد آن چه مى خواهيد بكنيد. بايد بينديشيم و به خود آييم تا مبادا كه در محضر الهى و در ديدگان محشريان, از شرم سر به زير اندازيم.

پاورقي ها:پى نوشت ها: 1 ) قيامت(75) آيات 1 ـ 3. 2 ) مدثر (74) آيه38. 3 ) حاقه (69) آيه24. 4 ) رعد (13) آيه24. 5 ) عبس(80) آيه34 ـ 37. 6 ) معارج (70) آيه4 ـ 10. 7 ) حاقه (69) آيه27. 8 ) نبإ (78) آيه40. 9 ) انشقاق (84) آيه 8 ـ 9. 10 ) فرقان (25) آيه27. 11 ) انعام (6) آيه29. 12 ) كهف (18) آيه103 ـ 104. 13 ) مزمل (73) آيه17. 14 ) حاقه (69) آيه20. 15 ) همان, آيه30 ـ 34. 16 ) مدثر (74) آيه42 ـ 47. 17 ) ملك (67) آيه8 ـ 10. 18 ) حجر (15) آيه46. 19 ) شعرإ (26) آيه88 ـ 89. 20 ) روم (30) آيه57. 21 ) فرقان (25) آيه27. 22 ) حديد 57) آيه14.

/

خود شناسى و خداشناسى


قسمت دوم

((يا ايها الذين آمنوا اتقوا الله ولتنظر نفس ما قدمت لغد واتقوا الله ان الله خبير بما تعملون و لاتكونوا كالذين نسوا الله فانسيهم انفسهم اولئك هم الفاسقون)).(1)
ترجمه:
اى كسانى كه ايمان آورده ايد, از خدا پروا داريد; و هر كسى بايد بنگرد كه براى فردا[ى خود] از پيش چه فرستاده است و[ باز] از خدا بترسيد. در حقيقت خدا به آن چه مى كنيد آگاه است. و چون كسانى مباشيد كه خدا را فراموش كردند و او[ نيز] آنان را دچار خودفراموشى كرد; آنان همان نافرمانان اند)).

ذكر حق; راه خودشناسى
كسى كه ياد حق را از دست داده است كيفرى كه دامن گيرش مى شود اين است كه خداوند او را به جاى ((اشهدهم على انفسهم)), ((انساهم انفسهم))اش مى كند يك بار ((اشهاد)) بود الان ((انسإ)) است. اگر كسى بخواهد خدا او را به او نشانش بدهد راهش ذكر و ياد حق است. خداوند در پايان سوره مباركه اعراف فرمود: ياد حق را صبح و شام داشته باشيد: ((واذكر ربك فى نفسك تضرعا و خيفه و دون الجهر من القول بالغدو والاصال و لاتكن من الغافلين))(2) هم نام خدا را به لب و هم ياد خدا را در دل داشته باشيد اما با حالت تضرع و ترس. انسان بايد همان سرمايه و سلاح اش را كه همان ((البكإ)) هست هميشه داشته باشد, انسانى كه خود را مقتدر مى بيند در همان لحظه اقتدار, محجوب از خدا است. شكى نيست كه آدمى قدرت دارد اما قدرت از آن خداست نه مال او, چيزى كه مال خداست اگر به خود اسناد بدهد اين مى شود حجاب و چيزى كه مال خود اوست همان ضعف و مسكنت است.
فرمود: هم در جان و هم در لب و صبح و شام خدا را بخوانيد. اين صبح و شام يا كنايه از دوام است يا نه, اول روز به ياد حق باشيد كه روز به ياد حق تإمين شود و اول شب هم به ياد حق باشيد تا شب تإمين بشود. ((و لاتكن من الغافلين)) مبادا خود را جزء غافلين بشماريد. پس اگر كسى خدا را فراموش كرد يقينا خود را هم فراموش مى كند آن وقت اين سه آيه اى كه خوانده شد يعنى آيه ((واشهدهم على انفسهم)) يا آيه ((و ضرب لنا مثلا و نسى خلقه)) و آيه محل بحث كه ((و لاتكونوا كالذين نسوا الله فانسيهم انفسهم)) اين سه آيه يك ارتباط منطقى با هم دارند, بعضى عكس هم اند, برخى عكس نقيض هم اند و امثال ذلك.
حديث معروف ((من عرف نفسه فقد عرف ربه)) عكس نقيض آيه سوره حشر است. عكس نقيضش اين است كه ((من لم يعرف ربه لم يعرف نفسه)). لم يعرف ربه يعنى نسى ربه, لم يعرف نفسه يعنى نسى نفسه. پس اگر كسى خدا را فراموش كرد خود را فراموش مى كند, آن وقت اين آيه به منزله عكس نقيض آن حديث معروف است.
يك راه معرفت نفس است كه با ذكر حق تإمين مى شود فرمود: ((و لاتكونوا كالذين نسوا الله فانسيهم انفسهم اولئك هم الفاسقون)) شيطان هم براى اين كه سرمايه را از انسان بگيرد اول ياد حق را از انسان مى گيرد. در آيه 19 سوره مباركه مجادله ـ كه قبل از همين سوره حشر است ـ مى فرمايد: ((استحوذ عليهم الشيطان فانسيهم ذكر الله)) شيطان بر اين ها محيط و مسلط مى شود و ياد حق را از دل شان برمى دارد, كجا مىآيد كه ياد حق را از دل برمى دارد؟ در همان بيان نورانى حضرت امير هست كه وقتى شيطان از راه گناه در درون دل وسوسه كرد كم كم جا باز مى كند, وقتى جا باز كرد آن جا تخم گذارى مى كند: فباض و فرخ فى صدورهم و دب و درج فى حجورهم(3) وقتى دبيب دارد كم كم مى جنبد, در صفحه نفس مى بيند صاحب خانه بيدار نشده با اين دبيبش بعد آشيانه مى سازد, مى بيند اين صاحب خانه بيدار نشده, تخم گذارى مى كند, باز صاحب خانه بيدار نشده ((دب و درج فى حجورهم)) وقتى بيضه گذاشت و تخم گذارى كرد از آن به بعد ديگر مالك اين سرزمين مى شود. ((فنظر باعينهم و نطق بالسنتهم)) با زبان آن ها حرف مى زند و با چشم شان مى بيند. اين شخص مى بيند ولى در حقيقت بيننده شيطان است, حرف مى زند ولى در حقيقت گوينده شيطان است. اين, در مقابل آن گروهى هستيم كه خدا و لطف او آن ها را اداره مى كند, در حديث در قرب نوافل, حديث معتبر اين بود كه انسان به جايى مى رسد كه فيض و لطف خدا همه امورش را اداره مى كند; يعنى اگر حرف مى زند با زبان خدا حرف مى زند, اگر مى بيند با چشم خدا مى بيند و اگر مى شنود با سمع خدا مى شنود.
اين تازه ((قرب نوافل)) است بالاتر از اين, ((قرب فرايض)) است كه در روايات ما آن چه كه مرحوم صدوق در توحيد نقل كرد در جوامع ديگر آمده است كه حضرت امير ـ سلام الله عليه ـ دارد: ((إنا جنب الله إنا يد الله)) و امثال ذلك. انسان در مقام فعل و ظهور حق مى شود يدالله, يعنى اگر خدا سخن مى گويد با زبان اين انسان سخن مى گويد, اين قرب فرايض است كه بالاتر از قرب نوافل است. در روايات ما فراوان درباره اهل بيت ـ عليهم السلام ـ آمده است و چون همه اين ها در محور فعل حق و كار حق است نه در محور ذات حق يا محور اوصاف ذاتى حق, خودشان فرمودند در مقام ذات, احدى را راه نيست آن جا جايى است كه ((لايدركه بعد الهمم و لايناله غوص الفتن)). (4)
يعنى در مقام فعل و ظهور فعل است, در مقام فعل, انسان يا تحت ولايت خداست يا تحت ولايت شيطان كه باز هر دو معلوم است, يا انسان به جايى مى رسد كه شيطان به زبان او حرف مى زند (واقعا شيطان است, شياطين الانس اين مجاز نيست نه مجاز در كلمه است نه مجاز در اسناد).
((فباض و فرخ فى صدورهم)) آن گاه ((فنطق بالسنتهم و نظر باعينهم)) و امثال ذلك.
اين دو راه است: شيطان براى اين كه بر آنان مسلط بشود اول ياد خدا را از آن ها مى برد, وقتى ياد خدا را برد, خودش به جاى خدا مى نشيند, مى گويد من هرچه دلم بخواهد مى كنم, روزى كه انسان دهان باز كرد و گفت من هرچه بخواهم مى كنم همان روزى است كه بايد به او گفت: ((اف لكم و لما تعبدون من دون الله)) حالا يك بتكده اى در درون خود ساخته است. بزرگان مى گويند اصنام و اوثان يك سان نيستند: ((لطايف الطفها الهوإ واكثفها الوثن)) اين حرف آن عارف بزرگ است بت ها چند جورند: رقيق تر و لطيف ترش هواست و كثيف ترش همين سنگ و گل و چوب است.
خلاصه, الان هم سخن حضرت ابراهيم ـ سلام الله عليه ـ زنده است و به انسان هواپرست مى گويد: ((اف لكم و لما تعبدون من دون الله))(5) همين كه انسان به خودش اجازه داد كه بگويد من هرچه بخواهم مى كنم يعنى معبود من و رب من همان هواى من است, اين حرف را او نمى زند, اين حرف را شيطان مى زند: ((الم اعهد اليكم يا بنى آدم ان لاتعبدوا الشيطان)).
پس كارى كه شيطان مى كند ((استحوذ عليهم الشيطان فانسيهم ذكر الله)) وقتى ياد حق را از يادشان برده است فراموش كرد همه معاصى ظهور مى كند, لذا درسوره مباركه ص مى فرمايد: تمام گناهان براى اين است كه آنان قيامت از يادشان رفته است. در سوره ص آيه 26 مى فرمايد: ((ان الذين يضلون عن سبيل الله لهم عذاب شديد)) چرا؟ ((بما نسوا يوم الحساب)) نه چون دروغ گفتند يا غيبت كردند, بلكه چون دروغ گفتن و غيبت كردن و معصيت كردن هاى ديگر همه در اثر نسيان روز حساب است. فرمود: ((ان الذين يضلون عن سبيل الله لهم عذاب شديد بما نسوا يوم الحساب)). يوم الحساب هم كه رجوع به همان الله است. پس اگر كسى به ياد خود نبود هم مبدإ را فراموش مى كند هم معاد را.
لذا فرمود: ((و لاتكونوا كالذين نسوا الله فانسيهم انفسهم))

ملاك هاى سفاهت
در بحث هاى قبل خوانديد كه اگر كسى خود را فراموش كرد از نظر قرآن كريم ((سفيه)) است, چون قرآن ميزان است و انسان همه فكرها را بر اين ميزان بايد عرضه كند خودش را هم بايد با اين ميزان بسنجد. اگر كسى خواست بفهمد كه عاقل است يا سفيه, راه ها و ملاك هايى دارد. يكى از راه ها مسإله ((اختلاف)) بود كه فرمود: ((فتحسبهم جميعا و قلوبهم شتى ذلك بإنهم قوم لايعقلون)) معلوم مى شود هر كسى كه داعيه اختلاف دارد و مى خواهد نظامى را پراكنده كند عاقل نيست. ضابطه ديگر اين است كه اگر كسى واعظ غير متعظ بود, يعنى ديگران را امر به معروف و نهى از منكر كرد ولى خود عمل نكرد عاقل نيست; آيه 44 سوره بقره هم همين است كه: ((إتامرون الناس بالبر و تنسون انفسكم و انتم تتلون الكتاب)). كتاب كه اختصاص به تورات و انجيل ندارد شامل قرآن كريم هم مى شود, پس اگر كسى واعظ غير متعظ بود قرآن مى فرمايد چون خودت راه را فراموش كردى إفلا تعقلون. پس كسى كه خود را فراموش كرد مى شود واعظ غير متعظ. اگر كسى خود را فراموش كرد حق را فراموش مى كند و به دام همه معاصى مى افتد و در نتيجه به قعر جهنم خواهد رفت; لذا در آيه بعد مى فرمايد: اصحاب آتش و اصحاب بهشت يك سان نيستند: ((لايستوى اصحاب النار و اصحاب الجنه)) وگرنه سخن از بهشت و جهنم نبود الان كه, سخن از نسيان نفس و نسيان رب بود چون نسيان رب زمينه همه معاصى را فراهم مى كند و مايه جهنم رفتن است لذا مى فرمايد: ((لايستوى اصحاب النار و اصحاب الجنه إصحاب الجنه هم الفائزون)) در قرآن كريم نسيان را به حق تعالى هم نسبت داده است كه فرمود: خدا را فراموش كرده اند خدا هم آنان را فراموش كرده است. اما هم قرينه عقلى است در معنا كردن نسيان در آن جا و هم قرينه نقلى. درباره منافقين آمده است كه آن ها خدا را فراموش كرده اند خدا هم آنان را فراموش كرده است. ((المنافقون والمنافقات بعضهم من بعض يإمرون بالمنكر)) در سوره توبه آيه68 مى فرمايد: ((يإمرون بالمنكر و ينهون عن المعروف و يقبضون ايديهم)) دستشان را از خدمت به جامعه مى كشند نسوا الله فنسيهم اين ها خدا را فراموش كرده اند, خدا هم آنان را فراموش كرد; يعنى به حال خود واگذاشت.
دليل عقلى بر استحاله نسيان حق اين است كه علم خدا ذاتى است, اگر علم, ذاتى بود علم كه نسيان نمى شود, اين فرضش مستحيل است. او علم محض است وقتى علم محض شد اگر كسى علم محض را تصور كرد نسيان بر او راه ندارد.
اما برهان نقلى آن هم در قرآن كريم آمده است كه: ((و ما كان ربك نسيا))(6) اين از مواردى است كه نكره در سياق نفى, مفيد عموم است كه به هيچ وجه نسيان درباره خدا نيست. اين ((و ما كان ربك نسيا)) اصلا نسيان بردار نيست خدا چه اين كه در سوره مباركه طه وقتى فرعون از موسى و هارون سلام الله عليهما سوال مى كند كه نسل هاى گذشته كه مرده اند در چه حالت اند ((قال فمن ربكما يا موسى قال ربنا الذى اعطى كل شىء خلقه ثم هدى)) آيه 51 و 52 سوره طه اين است ((قال فما بال القرون الاولى قال علمها عند ربى فى كتاب لايضل ربى ولاينسى)).
پس نسيان هم مستحيل است عقلاو نقلا. اين كه فرمود: ((نسوا الله فنسيهم)) يعنى ((تركهم)) يعنى منافقين را به حال خودشان ترك كرد. اگر موجود ضعيفى كه هيچ توان ايستادن ندارد به حال خود ترك شد يقينا سقوط مى كند و تعبير سقوط هم اين است كه: ((من يشرك بالله فكانما خر من السمإ فتخطفه الطير إو تهوى به الريح فى مكان سحيق))(7) مثل يك انسانى كه بين آسمان و زمين بى پناهگاه باشد, يا همان جا كركس ها او را بربايند و يا تندبادى او را به قعر دره مسحوق مى كند. سحيق يعنى ((مسحوق)) به چيزهايى كه در داروخانه ها پودر مى شود ((مسحوقات)) مى گفتند.
اين خاصيت نسيان الرب است كه باعث مى شود كه خود انسان خودش را فراموش مى كند لذا در اين كريمه به ما هشدار داد: ((و لاتكونوا كالذين نسوا الله فانسيهم انفسهم)) آن خود حقيقى يادشان رفته, و بيگانه آمد نشست به جاى او و صاحب خانه شد و اكنون فقط به فكر آن بيگانه هستند: ((و لاتكونوا كالذين نسوا الله فانسيهم انفسهم)) اين لسان, لسان حصر است: ((اولئك هم الفاسقون)) فسق يعنى خرج عن الطريق. اين ها فاسق حقيقى اند در مقابل آن مهاجر و انصار كه فرمود: ((اولئك هم الصادقون)) يا ((اولئك هم المفلحون)).

لزوم توجه به هشدارهاى الهى
اين هشدارها اگر كسى را بيدار نكند سخت است كه توفيق خدا نصيب او بشود. در سوره مباركه كهف آيه 57 آمده است كه: ((من اظلم ممن ذكر بآيات ربه فاعرض عنها و نسى ما قدمت يداه انا جعلنا على قلوبهم اكنه ان يفقهوه و فى آذانهم و قرا و ان تدعهم الى الهدى فلن يهتدوا اذا ابدا)) فرمود: كسى كه به آيات الهى متذكر شد ما تذكر داديم ولى او گوش نداد, اين تذكر داديم يعنى اصل را در نهاد او گذاشتيم از بيرون هم يادآورى كرديم, ما چيز تازه اى يادش نداديم اين ها همه ((تذكره)) است, ((فذكر)) است, اين ((ان هذه تذكره)) است, اين غير از ((يعلمهم الكتاب والحكمه)) است, اين آيه مطلب جديدى است, اما آن آياتى كه فرمود اين ها ((تذكره)) است معلوم مى شود كه اصل سرمايه در نهان ما هست كه اين را يادآورى مى كنند, در اين نوع يادآورى هم سرمايه را همه دارند و هم يادآورى به همه رسيده است. ممكن است در ((يعلمهم الكتاب والحكمه)) خواص بايد آن را بفهمند, اما اين كه فرمود ما يادآورى كرديم عقل را هم به عنوان سرمايه به او داديم, پس اگر كسى با داشتن سرمايه اصلى با يادآورى بعدى اعراض كرد خيلى ستم كار است, از اين به بعد ((و نسى ما قدمت يداه)) ما گفتيم ((ولتنظر نفس ما قدمت لغد )) ببين چه كردى اگر ما گفتيم ((ولتنظر نفس ما قدمت لغد )) اين ((نسى ما قدمت يداه)) ديگر او را به حال خودش رها مى كنيم. اين به حال خود رها كردن, يك معناى ديگرى دارد, مگر ممكن است كه خداوند يك موجود را به حال خود رها بكند, اين ((الهى لاتكلنى الى نفسى طرفه عين)) يا ((لاتكلنا الى غيرك و لاتمنعنا من خيرك)) اين نه به آن معنا است كه خدايا ما را به حال خودمان رها نكن اين اصلا قابل قبول و شدنى نيست كه خدا يك موجود ممكن را به حال خود رها بكند چيزى كه ذاتا نيازمند به خداست نمى تواند به حال خود رها باشد; يعنى آن فيض خاص را از ما نگير, اگر آن فيض خاص را از ما گرفتى و اگر تو ولى ما نشدى ديگرى ولى ما مى شود. ما دو ولى كه بيش تر نداريم: خدا و طاغوت; ((الله ولى الذين آمنوا يخرجهم من الظلمات الى النور)) تو اگر ما را رها كردى آن ديگرى كه ((والذين كفروا اوليائهم الطاغوت)) ما تحت ولايت او قرار مى گيريم. او هم كه ((احتناك)) مى گيرد ((حنك)) مى گيرد, سوارى مى خواهد. اين چنين نيست كه شيطان انسان را از پاى دربياورد و بكشد و او را راحت بكند, بلكه نه مى كشد و نه مى گذارد انسان حيات طيب داشته باشد, كار شيطان و خطر او اين است كه اسير مى گيرد, وقتى اسير گرفت انسان تمام هوش و فكرش را بايد در خدمت شيطان پياده كند. اگر انسان بميرد و نابود بشود و يا مرگ هم براى نابودى باشد كه راحت مى شود يعنى عذابش موقت است. كار شيطان اين است كه با همين ابزار بخواهد كار خود را انجام بدهد. اين است كه اگر كسى يادآورىهاى حق در او اثر نكرد آن گاه مى فرمايد: ((انا جعلنا على قلوبهم اكنه ان يفقهوه و فى آذانهم و قرا و ان تدعهم الى الهدى فلن يهتدوا اذا ابدا)) هر چه شما هدايتش كنى نمىآيد, لذا چون ما ديديم لايق نيست توفيق را از او گرفتيم و به حال خودش رهايش كرديم او از اين به بعد در تحت ولايت شيطان است.
اين آيه غرر آيات سوره مباركه حشر به شمار مىآيد چون هم مراقبت را دارد و هم محاسبت را; مخصوصا آيه بعدى كه ما را به مراقبت وادار مى كند: ((ولاتكونوا كالذين)) امر و نهى اش به يك جا برمى گردد گاهى به زبان امر مى گويد به ياد خدا باشيد و گاهى به زبان نهى مى فرمايد كه خدا را فراموش نكنيد: ((ولاتكونوا كالذين نسوا الله فانسيهم انفسهم)) اين كه گفته اند هر كارى را به نام حق شروع كنيد يعنى كارى را انسان بايد انجام بدهد كه بتواند وقتى كه وارد آن كار مى شود بگويد: ((بسم الله الرحمن الرحيم)) اين يا واجب است يا مستحب, وگرنه در حرام و مكروه كه نمى تواند بگويد خدايا به نام تو اين ((ادخلنى مدخل صدق و اخرجنى مخرج صدق)) هم كه مخصوص اين دو ـ سه مقطع دنيا و برزخ و قيامت نيست كارى كه انسان بتواند به خودش اجازه بدهد كه بگويد ((بسم الله الرحمن الرحيم)) يا واجب مى شود و يا مستحب. پس هر كارى كه مى كنيد به نام خدا شروع كنيد يعنى كار بايد طورى باشد كه بشود به نام خدا شروع كرد.
آن گاه خانه اى كه در آن, چنين افرادى در آن به سر مى برند رفيع است, وگرنه ((فى بيوت اذن الله ان ترفع)) كدام خانه است كه اذن تشريعى به آن ها داده نشد نگفتند به اين كه شما بلند باشيد اذن تشريعى كه همگانى است كه خدا به همه گفت بياييد ترقى و تعالى پيدا كنيد, به همه اذن تشريعى داد, اما اين ((فى بيوت اذن الله ان ترفع)) يك اذن تكوينى است.
خود ائمه ـ عليهم السلام ـ مخصوصا امام باقر ـ سلام الله عليه ـ يا ائمه ديگر مى فرمودند كه: كعبه سنگى از سنگ ها است كه ((لاتضر و لاتنفع)) مردم موظف شدند بيايند مكه زيارت كنند كه ((من تمام الحج لقإ الامام)) بيايند با ما بيعت كنند, امامت ما را بپذيرند و گرنه سنگى است كه ((لايضر و لاينفع)) حالا خانه اى كه ((اذن الله ان يرفع)) براى ساكن بيت است يا خود بيت, مسجد را نمازگزار آبرو مى دهد وگرنه ((حجر لايضر و لاينفع)) مسجد جزو بيوتى است كه ((اذن الله ان ترفع)) شد, مشاهد ائمه ـ عليهم السلام ـ را خود ائمه آبرو دادند. اگر فرمود: ((فى بيوت اذن الله ان ترفع)) دليلش را هم ذكر فرمود: ((و يسبح له فيها بالغدو والاصال رجال لاتلهيهم تجاره و لا بيع عن ذكر الله و اقام الصلوه و ايتإ الزكوه))(8) اين ها هستند كه به آن بيوت آبرو دادند. پس انسان مى تواند بيت خود را جزء بيوتى كند كه ((اذن الله ان ترفع)) همان طورى كه مسجد را نماز نمازگزار رفيع كرده است.ادامه دارد
پاورقي ها:پى نوشت ها: 1 ) حشر (59) آيات 19 ـ 18. 2 ) اعراف (7) آيه205. 3 ) نهج البلاغه خطبه7. 4 ) همان, خطبه 1. 5 ) انبيإ (21) آيه67. 6 ) مريم(19) آيه64. 7 ) حج (22) آيه31. 8 ) نور (24) آيه37.

/

مفاتيح ترنم


ويژه رمضان
^


توحيد
اى شب قدر از قلمت يك برات
نيشكر از باغچه ات يك نبات
چشمه خضر از تو نمى يافته
روح مسيح از تو دمى يافته
نور صفاتت زتجلى ذات
ذات تو پنهان زظهور صفات
نه به تو كس ماند و نه مانى به كس
هيچ نمانند و تو مانى و بس
زلف سيه بر رخ شام افكنى
حلقه زر بر در بام افكنى
آن كه خليل است حبيبش تويى
وآن كه مسيح است طبيبش تويى
مزرع دل آب روان از تو يافت
درج بدن جوهر جان از تو يافت
در چه مكانى كه مكان بى تو نيست
چيست نشانت كه نشان بى تو نيست
قادرى و جمله به تقدير توست
نقش دو عالم به تصاوير توست
كز لمن الملك چو آيد خطاب
كسب نبود جز تو كه گويد جواب
هستى ((خواجو)) كه به فرمان توست
قطره اى از قلزم احسان توست
جان وى از مهر پر از نور دار
وز همه دوران دلش دور دار
O خواجوى كرمانى

كوثر عرفان
ذكر سحر عارف فرزانه نماز است
غوغاى دل عاشق ديوانه نماز است
رفتم كه زنم بر در حق دست تمنا
ديدم كه كليد در آن خانه نماز است
اى قطره به درياى دل خويش نظر كن
در بحر صفا گوهر يك دانه نماز است
گفتيم كه از كوثر عرفان قدحى ده
گفتند مى و ساغر و پيمانه نماز است
در جمع همه سوختگان نيك بگشتيم
ديديم كه شمع و گل و پروانه نماز است
O شجاع الدين شيدا

محراب غم
دارم فغان از اين شب حيرت فزاى تلخ
حيرانم از حكايت اين ماجراى تلخ
امشب درخت خانه دل را شكوفه نيست
ديگر بهار, همدم دامان كوفه نيست
امشب كه سيل اشك ره خواب را گرفت
بغضى غريب دامن محراب را گرفت
امشب نشان از آن دل و دست كريم نيست
تاب و قرار در دل طفل يتيم نيست
فصلى گذشت در غم اين داغ سينه سوز
فصلى غريب با شب بيداد و مرگ روز
فصل سكوت و ناله خون در شب سياه
فصل غريب ماندن و نجواى درد و چاه
امروز در طليعه صبحى كه روشن است;
صبحى كه فصل جوشش ناب شكفتن است
ما مانده ايم و عشق كه ميراث راه اوست
وين روشناى سينه, كه راز نگاه اوست
ماييم و اين حكايت خورشيد زاد عشق
اين راه بى نهايت و اين امتداد عشق
در وسعتى كه باور اين ره خداى ماست
ما مى رويم و روح على ره گشاى ماست
O حمدالله رجايى بهبهانى

مثل آفتاب
اى شكفته در نگاه روشن ستاره ها
اى شهيد
رفتى و هنوز هم
عطر نام تو ميان كوچه مى وزد
كوچه ها به نام روشن تو ماهتابى اند

رفتى و هنوز هم
غنچه غنچه خاطرات سبز تو شكفتنى ست
قصه هاى پر غرور رزم تو
مثل شعرهاى ناسروده شهادتت
شنفتنى ست
اى شكفته در نگاه روشن ستاره ها
مثل آفتاب
بر خمير تشنه حياتمان بتاب
O تقى متقى

ذوالفقار
نخستين كس كه در مدح تو شعرى گفت, آدم بود
شروع عشق و آغاز غزل شايد همان دم بود
نخستين اتفاق تلخ تر از تلخ در تاريخ
ـ كه پشت عرش را خم كرد ـ يك ظهر محرم بود
مدينه نه, كه حتى مكه ديگر جاى امنى نيست
تمام كربلا و كوفه غرق ابن ملجم بود
فتاد از پا كنار رود در آن ظهر دردآلود
كسى كه عطر نامش آبروى آب زمزم بود
دلش مى خواست, مى شد آب شد از شرم, اما حيف
دلش مى خواست صد جان داشت, اما باز هم كم بود!
اگر در كربلا توفان نمى شد كس نمى فهميد
چرا يك عمر پشت ذوالفقار مرتضى خم بود
O عليرضا قزوه

مولا على
اين كوچه ها لبريز از غوغاى او بود
افسوس اين دنياى كوچك جاى او بود
تصويرهاى زنده يك شهر سرسبز
آيينه اى از جلوه زيباى او بود
وقتى ورق مى زد سكوت آسمان را
دنيايى از احساس در سيماى او بود
مى ديدمش دزدانه او را در دل شب
بر جاده مهتاب جاى پاى او بود
فزت و رب الكعبه اين تصوير آخر
زيباترين شعر جهان در ناى او بود
من نيستم او آيه هاى پاك دل هاست
او, مقصد پايانى روياى او بود
O محمد رضا پيغمبرى

^ پاورقي ها:

/

جنوب لبنان صحنه ابتكار عمل براى حزب الله لبنان


به هلاكت رسيدن 7 صهيونيست طى چند روز اخير چيزى نيست كه شهرك نشينان, سازمان امنيتى و نظامى رژيم صهيونيستى به راحتى از كنار آن بگذرند چرا كه عمليات هاى مركبا, بلاط و الدشبه, نتانياهو را از اروپا به تلآويو و مناطق مرزى كشاند و باعث پيچيده تر شدن اوضاع ارتش صهيونيستى گرديد.
در اين راستا برخى منابع معتقدند: اقدامات ارتش اشغالگر طى ماههاى اخير از چند جهت بى فايده بوده و مقاومت اسلامى به راحتى آن را كشف و خنثى نموده است. از جمله:
بعد نظامى: اجراى عمليات مركبا كه طى آن رزمندگان مقاومت رادارهاى دشمن را از كار انداخته و سپس اقدام به بمب گذارى نمودند. از يكسو نمايانگر ترس و وحشت سربازان صهيونيست و فروپاشى ساختارهاى امنيتى و نظامى دشمن و از سوى ديگر نمايانگر شجاعت و اقتدار رزمندگان مسلمان مى باشد.
بعد سياسى: تحت فشار قرار گرفتن تلآويو به منظور عقب نشينى از جنوب لبنان كه به همين دليل دشمن در جستجوى راهكارهاى سياسى براى وارد آوردن فشار بر بيروت و دمشق و كاهش فشارهاى داخلى, منطقه اى و بين المللى بر خود است.
بعد بين المللى: افزايش نگرانى آمريكا و هم پيمانان رژيم صهيونيستى از تبديل شدن لبنان به فلسطينى ديگر كه در سخنان سفير آمريكا در لبنان به خوبى نمايان شد.
وى گفت: پس از عمليات اخير, ما بيش از گذشته نگران اوضاع جنوب لبنان هستيم. به همين خاطر, آمريكا در تلاش است زمام امور را در دست گرفته و روحيه سربازان صهيونيست را در مقابله با رزمندگان مقاومت كه به راحتى تا عمق دهها مترى فلسطين اشغالى نفوذ مى كنند افزايش دهد.
در اينجا سوالى مطرح مى شود و آن اينكه: موضعگيرى دشمن در روزهاى آينده به خصوص پس از نشست فوق العاده هيإت وزيران رژيم صهيونيستى چگونه خواهد بود؟
براى پاسخ به اين سوال ابتدا بايد به دعوت هيإت دولت صهيونيستى از وزيران خود براى بازديد برنامه ريزى شده از سربازان مستقر در جنوب لبنان اشاره نمود, (كه نمايانگر ترس دشمن از عمليات رزمندگان مقاومت بر ضد وزراى صهيونيست مى باشد. ) همچنين گفت: دشمن نمى تواند به سرعت از جنوب لبنان خارج شود, زيرا اين امر تإثير سياسى نامناسبى بر مذاكرات اين رژيم با طرفهاى فلسطينى, سورى و لبنانى داشته و منجر به شكست منطقه اى تلآويو خواهد شد. بنابراين دشمن چند راه در پيش رو دارد:
1 ـ عقب نشينى از پايگاههايى كه براى مقاومت اسلامى سهل الوصول است يا كاهش نفرات پايگاههايى كه همواره در معرض حملات رزمندگان مقاومت قرار دارند.
2 ـ ايجاد استحكامات بيشتر در پايگاههايى كه در خطوط تماس يا مكانهايى مرتفع هستند.
3 ـ ضد گلوله كردن خودروهاى نظامى و لباس سربازان صهيونيست. (اما با اين وجود آمار مجروحين همچنان بالاست و در سال گذشته به 106 تن رسيد.)
4 ـ كاهش فعاليتهاى نظامى ارتش صهيونيستى و افزايش فعاليت مزدوران لحد.
5 ـ افزايش حملات هوايى به مراكز مقاومت اسلامى و جاسوسى هوايى بر فراز اين مركز.
به همين دليل مى توان گفت: دشمن در صدد برنامه ريزى براى خروج از لبنان است ولى در عين حال منتظر يك فرصت سياسى مناسب مى باشد اما مقاومت اسلامى راه خارج ساختن دشمن از جنوب لبنان را به خوبى مى داند.والسلام.
پاورقي ها:

/

نگاهى به رويدادها


جهان اسلام
پليس عرفات چند عضو جنبش جهاد اسلامى را در كرانه باخترى بازداشت كرد.
شهردار اسلام گراى استانبول از مقام خود بركنار شد.(17/8/77)
در سالروز مرگ آتاتورك 478 نفر از مخالفين دولت لائيك تركيه دستگير شدند.(20/8/77)
صدها فلسطينى مخالف پيمان مريلند تصويرهاى كلينتون, آلبرايت و نتانياهو را آتش زدند.(24/8/77)
رژيم مبارك 3 مسلمان انقلابى را به شهادت رساند.(7/9/77)
آيت الله حكيم با دخالت امريكا براى براندازى رژيم عراق مخالفت كرد.(9/9/77)
عرفات سركوب مبارزان مسلمان فلسطينى را تشديد كرد.(10/9/77)
نبردهاى مقاومت اسلامى پيشروى ارتش اسرائيل در جنوب لبنان را متوقف كردند. (15/9/77)


داخلى
دكتر حسن كامران نماينده اصفهان: دعوت از جاسوسان امريكايى مغاير خط امام است, چرا وزارت خارجه موضع گيرى صريح نمى كند؟
وزير كشور: برگزارى انتخابات شوراها مهم ترين كار وزارت كشور است.
مهندس دانش جعفرى نماينده تهران: تنگناهاى اقتصادى هر روز جدىتر مى شود, بانك مركزى فراتر از مجوزها استقراض كرده است.(17/8/77)
عمليات احداث بخش دوم خط لوله گاز ايران در خاك تركيه آغاز شد.
اعضاى هيإت عالى نظارت بر انتخابات شوراها انتخاب شدند.(19/8/77)
مجلس طرح تشكيل, تقويت و توسعه بسيج دانشجويى را تصويب كرد.
مجموع بدهى هاى جارى ايران به 3/11 ميليارد دلار كاهش يافت.
تقاضا براى سرمايه گذارى صنعتى در كشور 43 درصد كاهش يافت.(20/8/77)
شوراى نگهبان طرح انطباق امور پزشكى با موازين شرع را تإييد كرد.
توقيف دارايى هاى ايران در امريكا به دستور كلينتون تمديد شد.
هاشمى رفسنجانى: نبايد اجازه دهيم جوانان و نيروهاى مخلص ما را تحقير كنند, ا فراد تازه به دوران رسيده مى خواهند افتخارات را زير سوال ببرند.(21/8/77)
پرداخت 6 ميليارد تومان هزينه ماهيانه شوراها به عهده مردم است.
رئيس جمهور ايستگاه پرقدرت راديو و تلويزيونى جماران را افتتاح كرد.(24/8/77)
با سخنان رئيس جمهور, مسابقات بين المللى قرآن با شركت قاريان, حافظان و مفسران برگزيده جهان اسلام در تهران آغاز شد.
جمعيت دفاع از ارزش هاى انقلاب اسلامى فعاليت سياسى خود را تعطيل كرد.(25/8/77)
روزنامه قرآنى ((آيات)) منتشر شد.
علامه محمد تقى جعفرى درگذشت.(27/8/77)
پيكر پاك علامه محمد تقى جعفرى با حضور دهها هزار نفر از اقشار مختلف مردم تشييع شد.(28/8/77)
وزارت امور خارجه از سفر هيإت 13 نفره امريكايى به تهران اظهار بى اطلاعى كرد.(30/8/77)
خاتمى: ديدگاه ها درباره جامعه مدنى مختلف است, ما آن چه را كه مورد تإييد اسلام است مى پذيريم.
به دنبال حمله گروهى معترض به خودرو حامل امريكايى ها, هيإت امريكايى مجبور به خروج زودهنگام از كشورمان شدند.
رئيس جمهور در اولين روز سفر به آذربايجان شرقى: راه سازندگى را با جديت ادامه مى دهيم.(1/9/77)
عصر روز گذشته در تهران, داريوش فروهر و همسرش به قتل رسيدند.(2/9/77)
رهبر انقلاب: دولت و مردم در برابر امريكا ايستاده اند هيچ كس جرإت ندارد برخلاف خواست ملت حركتى انجام دهد.
رئيس جمهور: زندگى مردم را قربانى توسعه نمى كنيم.(3/9/77)
رئيس جمهور كاهش كاركنان دولت را در شرايط فعلى نادرست خواند.(4/9/77)
خاتمى: دغدغه دوستداران انقلاب نسبت به ارزش ها مقدس است, مطبوعات بايد حرمت اين عده كثير را رعايت كنند.
چند مظنون به دخالت در قتل داريوش فروهر و همسرش دستگير شدند.
طلاب, دانشجويان و اقشار مختلف مردم قم تظاهرات ضد امريكايى برپا كردند.(5/9/77)
دبير كل جنبش حزب الله لبنان با رئيس جمهور ديدار و گفت و گو كرد.
رئيس جمهور: اميدواريم انتخابات شوراها صحنه افتخار آميز ديگرى در كارنامه 20 ساله نظام جمهورى اسلامى باشد.
عمليات اجرايى 100 كيلومتر از خط لوله انتقال گاز ايران به تركيه پايان يافت.(7/9/77)
رئيس جمهور لايحه بودجه 275 هزار ميليارد ريالى سال 1378 كل كشور را تقديم مجلس كرد.(8/9/77)
رئيس جمهور: توافق اخير عرفات با اسرائيل سركوب فلسطينى ها را شديدتر كرده است.
رئيس جمهور: گروه هاى فشار نمى توانند در مقابل جامعه هوشيار, سد مهمى باشند. (9/9/77)
رهبر انقلاب: دانشجو بايد سياسى باشد, اما دانشگاه عرصه عقده گشايى گروهك هاى مردود در انقلاب نيست.
يك زندانى در گنبد به خاطر حفظ 12 جزء قرآن عفو شد.(10/9/77)
سازمان مجاهدين انقلاب اسلامى خواستار اصلاح ساختار وزارت اطلاعات شد.(11/9/77)
رهبر انقلاب: مطبوعات از ايجاد يإس نسبت به آينده و خوشحال كردن دشمن پرهيز كنند.
ثبت نام حج تمتع از امروز در سراسر كشور آغاز شد.
شركت باطرى سازى ((نيرو)) به جرم گران فروشى 490 ميليون تومان جريمه شد.
رهبر انقلاب: تحميل فشارهاى اقتصادى به هيچ وجه ملت و دولت ايران را وادار به قبول سلطه امريكا نخواهد كرد.
هم زمان با سال روز ميلاد امام عصر(عج) شهرهاى مختلف كشور غرق در نور و شادى شد.
جبهه مشاركت ايران اسلامى اعلان موجوديت كرد.(15/9/77)


خارجى
امريكا براى حمله نظامى به عراق آماده مى شود.(17/8/77)
طالبان كشت خشخاش را در چند استان افغانستان اجبارى كرد.
عرفات قلع و قمع فلسطينى هاى مخالف سازش را تشديد كرد.
اتحاديه عرب با حل بحران عراق از طريق نظامى مخالفت كرد.(18/8/77)
دور تازه بازى سياسى امريكا و عراق بار ديگر منطقه را در آستانه بحران قرار داد.
نتانياهو خواستار شدت عمل عرفات در برابر مبارزان فلسطينى شد.(19/8/77)
رژيم صهيونيستى بخشى از زمين هاى فلسطينيان ساكن در كرانه باخترى را مصادره كرد.
اتحاديه اروپا بر تشديد تحريم ها بر ضد عراق تإكيد كرد.
دولت عربستان موافقت نامه همكارى همه جانبه با ايران را تصويب كرد.(20/8/77)
نيروهاى نظامى امريكا در خليج فارس به حال آماده باش درآمدند.(21/8/77)
تركيه خواستار استرداد اوجالان از ايتاليا شد.(23/8/77)
همكارى 30 ساله عرفات با سازمان جاسوسى امريكا افشإ شد.
در آخرين لحظات اجراى تهديد نظامى امريكا, عراق تسليم شد.(24/8/77)
يلتسين معاون نخست وزير روسيه را بركنار كرد.
يك روزنامه انگليسى: رژيم صهيونيستى در حال ساختن بمب بيولوژيك براى سركوب ملت هاى منطقه است.
نواز شريف: پاكستان به يك نظام شبيه طالبان نياز دارد.
بازرسان آنسكام به عراق بازگشتند.(27/8/77)
امريكا:ايتاليابايداوجلان راتحويل تركيه بدهد.
طالبان غير نظاميان شمال شرق كابل را به خاك و خون كشيدند.
روابط تركيه و ايتاليا تيره شد.
عمرو موسى وزير خارجه مصر: قاهره براى توسعه مناسبات با تهران توجهى به سياست هاى امريكا ندارد.(28/8/77)
دولت ييلماز در آستانه سقوط قرار گرفت.
دادگاه طالبان بن لادن را تبرئه كرد.(30/8/77)
تشكيلات خودگردان فلسطين رژيم صهيونيستى را به نقض پيمان مريلند متهم كرد.
رئيس جمهور جديد لبنان: وظيفه اصلى ارتش لبنان مقابله با صهيونيست ها است.(1/9/77)
ايتاليا اعلام كرد: مسإله اوجالان ربطى به امريكا ندارد.(2/9/77)
امريكا از سفير سوئيس در تهران به خاطر خارج كردن سريع هيإت امريكايى تقدير كرد.(4/9/77)
به دنبال سقوط دولت ييلماز, حزب اسلام گراى فضيلت براى تشكيل دولت جديد در تركيه آماده مى شود.
امريكا بار ديگر عراق را به حمله وسيع هوايى تهديد كرد.(5/9/77)
اجويت: اگر احزاب لائيك ائتلاف نكنند اسلام گرايى در تركيه به قدرت باز مى گردد. (9/9/77)
امريكا براى سركوب مبارزان فلسطينى 400 ميليون دلار به عرفات مى پردازد.
كوفى عنان: امريكا و انگليس براى حمله به عراق نياز به مجوز شوراى امنيت ندارند.
حكمتيار: قطع كمك هاى خارجى به طالبان باعث شكست آنان شده است.(10/9/77)
لائيك هاى تركيه تانسو چيللر را به خاطر استفاده از حجاب به دادگاه مى كشانند.
((بولنت اجويت)) نخست وزير جديد تركيه با مخالفت احزاب سياسى مواجه شد.(12/9/77)
چيللر تشكيل دولت ائتلافى تركيه را با شكست مواجه كرد.(15/9/77)
پاورقي ها:

/

پاسخ به نامه ها


O سوال:
1ـ آيا وضو قبل از وقت نماز به نيت همان نمازى كه در پيش داريم باطل است؟
2ـ اگر پسرى قبل از ازدواج همسر خود را نديده باشد و به همين علت با كراهت زياد عقد كند و دختر هم به احتمال زياد همين طور باشد و بعد از ازدواج هم زياد ميلى به هم نداشته باشند آيا عقد باطل است؟
3ـ آيا در جهان آخرت هيچ احتمال دارد كه خدا به بنده ذيحقى پاداشى بدهد تا از حق خودش از ديگرى بگذرد يا نه؟
(ميبد يزد: على,ر)
پاسخ:
1ـ اشكال ندارد.
2ـ اگر كسى يكى از آن ها را بر ازدواج اكراه كرده باشد يعنى با تهديد وادار به قبول شده باشد عقد باطل است در غير اين صورت عقد صحيح است هرچند تمايل چندانى به همديگر نداشته باشند.
3ـ آرى.


O سوال:
1ـ اين جانب حدود دو ماه پيش با دختر دائى ام ازدواج كرده ام, نكته اى كه مرا آزار مى دهد اين است كه پدر دختر مهريه اش را فقط يك جلد كلام الله مجيد قرار داده است و من احساس مى كنم كه در حق اين دختر ظلم كرده ام. سوالم اين است كه آيا مى توانم با مراجعه به دفاتر ثبت ازدواج و طلاق مهريه اى براى او تعيين كنم يا خير؟
2ـ يا انسان مى تواند چنان چه از پدر زن خود طلبى داشته باشد اين طلب را از كل مهريه كسر كند يا نه؟
(بندرعباس: محمد,م)
پاسخ:
1ـ اگر مهر با توافق همسرتان بوده است همان بر ذمه شماست و تغيير مهر معنى ندارد ولى اگر ايشان موافق نبوده است و پدرش را هم وكيل در تعيين مهر نكرده است مستحق مهرالمثل است يعنى مهر دخترى مانند او از همه جهات در عرف محل, ولى احتياط واجب از نظر حضرت امام ـ قدس سره ـ اين است كه در اين مورد مصالحه شود و بر مهر معينى توافق شود.
2ـ طلب شما از پدر دختر هيچ ربطى به مهر او ندارد.


O سوال:
1ـ اگر دمپايى يا كفش كسى را بدون اطلاع بپوشيم و وضو بگيريم آيا وضوى ما صحيح است؟
2ـ اگر بخواهيم قضاى نماز عصر را بخوانيم ولى بدون توجه نيت قضاى نماز مغرب يا عشإ بكنيم و بعد در بين نماز متوجه شويم چه بايد بكنيم؟
3ـ اگر نماز جماعت به وقت ادا نشود, نماز فرادى اول وقت ثواب بيش ترى دارد يا نماز جماعت بى وقت؟
4ـ آيا تغيير مرجع تقليد دادن شرايطى دارد؟(بندر بوشهر ـ م,ر)
پاسخ:
1ـ وضو صحيح است.
2ـ اگر قصدتان نماز عصر بوده و به اشتباه نام ديگرى را ببريد اشكال ندارد.
3ـ نماز جماعت ثوابش بيش تر است ولى طبق نظر بعضى از فقها درك فضيلت وقت مهم تر است.
4ـ بايد تقليد از اعلم كنيد.

تهران خواهر مرضيه, م
به نظر ما اين گونه افراد كه مدعى ارتباط با امام زمان سلام الله عليه هستند دروغ گو و دجال اند و خود آن حضرت اين مطلب را به وسيله آخرين نماينده خود اعلام نموده اند و ذكرى هم كه او به شما سفارش كرده واقعيت ندارد. البته خدا را به حق حضرت زهرا عليها سلام و پدر و شوهر و فرزندانش قسم دادن خوب است ولى آن ذيلى كه ذكر كرده بى معناست و عدد را از خود ساخته است. بايد از اين گونه افراد دورى كنيد بلكه مسئولين دانشگاه را در جريان قرار دهيد كه جلوى انتشار فساد گرفته شود. موارد متعددى از اين قبيل پيدا شدند كه جوانان را فريب دادند و بعضى از آن ها اعدام شدند. به نظر ما راه صحيح براى مشكل شما اين است كه به نحوى به آن شخص بفهمانيد كه باز هم رسما به خواستگارى شما بيايد و خودتان با صراحت به پدر و مادر بگوييد كه با ازدواج با او موافقيد و برادر هم حق دخالت ندارد, البته اگر واقعا مطمئنيد كه به صلاح شماست وگرنه بهتر است به مصلحت انديشى پدر احترام بگذاريد زيرا او بدون شك خيرخواه شماست و ازدواج هم براى شما دير نشده است. به هر حال اگر مطمئنيد ازدواج با او به مصلحت شماست به پدر يا مادر اعلام كنيد.

ورامين برادر مردانى:
1ـ خرافات است.
2ـ خبر دادن از بعضى حوادث به وسيله هيپنوتيزم و امثال آن واقعيت دارد.
3ـ مرد حق ندارد به دليل باسواد بودن يا شهرى بودن از همسر خود بيش از آن چه شرع وظيفه قرار داده بخواهد. وظيفه زن تإمين نظم خانه و خدمت مرد نيست بلكه وظيفه او فقط اجابت مرد در خواسته هاى جنسى اوست و مرد بايد در مقابل, همه نيازهاى زن را برآورده كند حتى اگر نياز به خدمت كار داشته باشد بايد تهيه نمايد. اگر مرد بخواهد حقوق شرعى خود را مطالبه كند حقوق شرعى زن بيش تر و مهم تر است و مردان معمولا از عهده آن برنمىآيند. بهتر همان است كه با ملاطفت و مهربانى با او زندگى كند و در كار خانه و مشكلات زندگى با او شريك باشد.
4ـ اگر آن شخص اظهار صفات زشت درونى خود را نكند و عملا كارى بر اساس حسد انجام ندهد از نظر شرعى مشكلى ندارد ولى از نظر اخلاقى بايد سعى كنددر خود اين حالات را برطرف سازد و راه آن توجه به نعمت هايى است كه خداوند به او ارزانى داشته است. اگر انسان به اين نعمت ها و به عمل خود كه به جاى اين همه لطف مستحق عقوبت است توجه كند شايسته است كه بر آن چه دارد شكرگزار باشد و از حسد نسبت به ديگران و موقعيت هاى آنان دور شود.
5ـ اطلاع انبيا و ائمه از غيب در اثر الهام و وحى خداوند است وگرنه خود اطلاعى ندارند و اما ديگران از راه هاى طبيعى به آن چه بر ديگران پوشيده است مى رسند و خبر مى دهند و آن گونه اطلاعات براى آن ها ديگر غيب نيست مانند كسى كه با دوربين از راه دور خبر از حادثه اى مى دهد كه ديگران كه دوربين در اختيار ندارند آن را نمى بينند اين خبر از غيب نيست. و اما اين كه خدا غيب مى داند به اين معنى است كه هيچ چيز از او غايب نيست و نسبت به او غيب معنى ندارد.
6ـ خدا هر كسى را طبق حجتى كه بر او تمام كرده مورد بازخواست قرار مى دهد و مسلما آن چه از يك فرد در خانواده مسلمان متوقع است از يك فرد در خانواده كافر متوقع نيست ولى هر كس به نحوى حجت بر او تمام است.

آمل برادر موسى ر:
1 ـ مستند مسايل فقهى در رساله هاى عمليه نوشته نمى شود بلكه در كتاب هاى استدلالى درج شده به آن ها مراجعه كنيد.
2ـ طبق بعضى روايات نماز رو به عكس بلكه در جايى كه عكس نصب شده است كراهت دارد.
3ـ نگاه به عكس هاى مستهجن با شهوت و لذت يا با خوف كشيده شدن به گناه جايز نيست.
4ـ براى رها شدن از وسوسه بايد به شك هاى ناشى از آن اعتنا نكنيد, غسل را مانند معمول انجام دهيد و لازم نيست يقين كنيد كه آب به همه جاى بدن رسيده است زيرا يقين براى شما از راه طبيعى و معمولى حاصل نمى شود.


جديدترين آثار مركز انتشارات دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم كه به دفتر مجله اهدإ شده است:
شرح فصوص الحكم: تحقيق آيه الله حسن زاده آملى.
نشانه هايى از او: آيه الله سيد رضا صدر.
مربى نمونه: آيه الله جعفر سبحانى.
نظام اخلاقى اسلام: آيه الله جعفر سبحانى.
ترجمه و شرح المكاسب جلد اول: محى الدين فاضل هرندى.
رساله احكام براى نوجوانان: مطابق با فتاواى آيه الله العظمى بهجت.
پرسشنامه علوم قرآنى: حسين جوان آراسته.
پژوهشى در اسراف: سيد مهدى موسوى كاشمرى.
اسلام و حقوق كودك: دكتر احمد بهشتى.
25 اصل از اصول اخلاقى امامان عليهم السلام: محمد تقى عبدوس, محمد محمدى اشتهاردى.
آئينه آفتاب: احمد لقمانى.
تفسير سوره فاتحه الكتاب: استاد سيد جلال الدين آشتيانى.
شبى كه به خوابم آمدى: سيد سعيد هاشمى.

پاورقي ها:

/

گزارش هاى علمى پژوهشى


تحليل علمى خطرات بهداشتى غذاهاى آماده براى سلامت بدن
غذاهاى آماده نظير ساندويچها و چيپسها و همبرگرها و ديگر غذاهاى پرورده شده (تهيه شده به وسيله كارخانه هاى غذا سازى) همراه با انواع كولاها تنها سبب چاق شدن بى رويه مصرف كنندگان نمى شود بلكه مى توانند معده آنان را با انواع باكتريهاى نامطلوب و خطرناك نيز پر سازند.
هفته نامه علمى نيوسايتنيست در اين مورد مى نويسد فرق بين محتويات معده شما و رسوبات ته نشين شده در مصب يك رودخانه چيست؟ اگر شما در زمره آن دسته از افراد هستيد كه برنامه غذائى شان عمدتا شامل غذاهاى آماده و سريعfast foods است, بايد گفت تفاوت زيادى در كار نيست.
دليل اين امر آن است كه همان انواع باكتريهاى علاقمند به گوگرد كه به لجن ته نشين شده در مصب رودها و كف اقيانوسها بوى تند و عفن مانند تخم مرغ گنديده را مى دهد, از طريق غذاهاى آماده و سريع در معده شما نيز انبار مى شوند. اين باكتريها در درياها مشكلات بسيارى به بار مىآورند و قدرت زيادى در سوراخ كردن و از بين بردن لوله هاى نفتى كه در آب كار گذاشته شده اند, دارند. انها همين توانايى را در سوراخ كردن روده و معده آدمى به كار مى گيرند.
اين ميكروبها براى آن كه بتوانند در معده آدمى رشد كنند تنها نياز به تركيبات گوگرد دارند و اين دقيقا همان چيزى است كه غذاهاى به اصطلاح سريع براى آنها فراهم مىآورند. كسانى كه غالبا غذاهاى آماده مى خورند همه چيزهايى را كه اين باكترىها براى رشد لازم دارند در اختيارشان مى گذارند و در عين حال ميكروب هاى مفيد معده و روده را از بين مى برد.
محققينى كه طى دهه گذشته درباره نقش باكترىهاى مضر در بدن تحقيق كرده اند شواهد زيادى در خصوص تاثير اين نوع باكتريهاى گوگرد خوار در ايجاد التهاب معده و سرطان روده جمع آورى كرده اند.
در اغلب غذاهاى پرورده شده از موادى براى طولانى تر كردن عمر مواد به كار رفته در غذا استفاده مى شود كه در آن تركيبات گوگرد به كار رفته است. اين نوع تركيبات از دوران مصريان و يونانيان باستان براى افزودن عمر شرابها به كار مى رفت و بى خطر تلقى مى شد. اما تحقيقات اخير نشان داده است كه اين تركيبات سبب رشد باكتريهاى مضر در معده مى شوند.
ماجراى كشف باكترىهاى گوگردخوار به ابتداى دهه 1980 و زمانى باز مى گردد كه دو دانشجوى دوره دكترا در دانشگاه داندى اسكاتلند براى تكميل رساله خود به بررسى لايه هاى رسوب شده در مدخل رودخانه تىTay مشغول شدند.
در جريان اين تحقيق, دو دانشجو با باكترىهايى برخورد كردند كه در محيط فاقد اكسيژن درون رسوبات و لجن رودخانه قادر بودند هم با استفاده از هيدروژنى كه از تجزيه ميكربهاى موجود در لجن به وجود مىآمد و هم با سولفات فراوانى كه درون لجن بود انرژى مورد نياز خود را تامين كنند.
اين باكتريها سولفات را به سولفيد تبديل مى كردند و سپس با توليد سولفيد هيدوژن ماده اى سمى بوجود مىآوردند كه بوى متعفن تخم مرغ گنديده را دارد. اين ماده در تركيب با آب به اسيد سولفوريك مبدل مى شود كه از خاصيت خورندگى بسيار زيادى برخوردار است و به عنوان نمونه مى تواند آسيب زيادى به لوله هاى نفت كه در دريا كار گذارده شده وارد سازد.
دو دانشجوى اسكاتلندى پس از اتمام كار رساله براى ادامه فعاليت به شهر كمبريج نقل مكان كردند و در يك موسسه پزشكى كه سرگرم بررسى در مورد نقش باكتريهاى درون معده در صحت يا بيمارى افراد بود, مشغول كار شدند.
در اولين قدم اين تحقيق, گروه پژوهشگران روش دقيقى را براى تجزيه و تحليل تركيبات شيميايى كه در باد گلو و يا باد معده اشخاص وجود دارد ابداع كردند. در اين روش گروهى از افراد داوطلب را به مدت 36 ساعت در اتاقكهايى كه جريان هواى آن به دقت كنترل مى شد, جاى دادند و با بررسى تغييراتى كه در هواى درون اتاقكها ايجاد مى شد, نوع تركيبات بادها مشخص مى شد.
وقتى نتيجه اين تحقيق در سال 1992 منتشر شد, اسباب حيرت پژوهشگران را فراهم آورد. تا آن زمان اين نكته بر محققان روشن بود كه باكتريهاى درون معده مجموعه اى از گازهاى بى بو نظير هيدروژن, نيتروژن, دى اكسيد كربن و متان را توليد مى كنند. اما نتايج بررسى هواى درون اتاقكها نشان مى داد كه ميزان هيدروژن توليد شده در اتاقك, بسيار كم است, در حاليكه غذاهايى كه به داوطلبان داده شده بود از انواعى بود كه حاوى هيدروژن فراوان بود. اين نكته پژوهشگران را به اين موضوع منتقل ساخت كه احيانا عاملى در درون معده هيدروژن توليد شده را به مصرف مى رساند.
يك نكته ديگر كه اسباب حيرت محققان را فراهم آورد آن بود كه عليرغم يكسان بودن غذاهايى كه به داوطلبان داده شده, برخى از آنها مقادير زيادى گاز متان توليد مى كردند در حاليكه برخى ديگر يا مقادير بسيار اندكى متان توليد مى كردند و يا اساسا هيچ مقدار متان در معده شان توليد نمى شد.
بر محققان روشن بود كه گاز متان تنها از يك منبع ناشى شده است: باكتريهاى مولد متان كه متانوژن ناميده مى شوند. اما آزمايشهايى بر روى بازدم شمار زيادى از داوطلبان در امريكا و اروپاى شمالى به عمل آمده است نشان داده كه تنها نيمى از مردم در اين دو قاره گاز متان توليد مى كنند و بنابراين داراى متانوژن در معده خود هستند. به اين ترتيب اين پرسش مطرح شد كه چرا تنها نيمى از جمعيت ساكن اين دو قاره داراى متانوژن هستند و اگر متانوژن مسئول تبديل هيدروژن به متان نيست چه عاملى اين فراگرد را انجام مى دهد؟
در اينجا بود كه رساله دكترى دو دانشجويى كه اينك مشغول تحقيق بر روى اين مساله بودند به كمك شان آمد. اين دو محقق در مقالات علمى پزشكى به تحقيق برخوردند كه در دهه 1970 به چاپ رسيده بود و به وجود باكتريهاى گوگرد خوار در معده انسان اشاره كرده بود.اين مقاله دو محقق را به ياد باكتريهاى گوگرد خوار مصب رودخانه تى انداخت كه در لجن و گل و لاى ته رودخانه, هيدروژنى را كه از تجزيه ميكرب ها توليد مى شد, به سولفيد هيدروژن تبديل مى كردند.
دو محقق به سرعت دريافتند كه تخمير مواد غذايى در درون معده و روده در آخرين مرحله دفع موارد هضم شده, شرايطى را در درون روده بوجود مىآورد كه بسيار مشابه لجن رسوب شده بستر رودخانه است كه مناسب ترين مكان براى رشد باكتريهاى گوگرد خوار به شمار مىآيد. دو محقق در بررسى هاى خود در مصب رودخانه مشاهده كرده بودند كه زمانى كه در محيط سولفات وجود داشته باشد, باكترىهاى گوگرد خوار مقادير زيادى گاز متان نيز توليد مى كنند و به اين ترتيب محققان يك گام بلند به حل معما نزديك شدند.
محققان به منظور بررسى اين نظريه گروهى از داوطلبان را كه معمولا در بازدم شان متان توليد مى شود خواستند تا غذاهايى را كه سرشار از سولفات بودند مصرف كنند. ده روز بعد در بازدم شمار قابل توجهى از اين داوطلبان هيچ نشان قابل توجهى از متان ديده نمى شد. از روز پانزدهم به بعد تراز سولفيد در بدن آنان به ميزان زيادى بالا رفت و به صورت لكه هاى قرمز رنگ در مدفوعشان ظاهر شد. وقتى اين افراد خوردن سولفات را متوقف كردند متانوژن ها دوباره در بدنشان به فعاليت پرداختند و در عوض از شمار باكترى مولد سولفيد كاسته شد. در بررسى ديگرى بر روى گروهى از مردم ساكن افريقاى جنوبى كه رژيم غذائيشان حاوى مقادير بسيار كمى تركيبات گوگرد است, مشاهده شده كه اين افراد تقريبا بتمامه متان توليد مى كنند و از سولفيد در بدنشان خبرى نيست.
نتايجى كه از بررسيهاى پژوهشگران به دست آمده تكان دهنده بود. در معده و روده همه كسانى كه به ورم روده بزرگ مبتلا بودند باكتريهاى گوگرد خوار موجود بود, اما از اين باكترىها تنها در معده و روده و پنجاه درصد از افراد سالم يافت مى شد. معده و روده افراد مبتلا به ورم روده بزرگ بخصوص جايگاه رشد مناسبى براى يك نوع خاص از باكترى گوگرد خوار بود كه جنس كلى انها راdesulfovibrio مى نامند و انواع بسيار متعددى از اين جنس در بدن ادميان يافت شده است. يكى از اين انواع كه در روده مبتلايان به ورم روده بزرگ پيدا شده, خود را با شرايط زندگى در اين محيط كاملا تطبيق داده است بطوريكه قادر است در برابر نيروى خارج كننده انواع مسهل ها و داروهاى لينت بخش مقاومت نمايد و از محيط روده خارج نشود.
با اين حال تحقيقات نشان داد كه در بدن برخى از افراد سالم نيز از اين جنس باكترى يافت مى شود.به علاوه در بدن برخى از كسانى كه به ورم روده بزرگ مبتلا بودند اين نوع باكترى موجود يافت نشده است. پس چه رابطه اى ميان اين باكترى و ورم روده بزرگ موجود است؟ آيا اين باكترى علت بروز اين بيمارى است يا تشديد كننده آن و يا آنكه نقشى در بروز اين بيمارى ندارد؟ به اعتقاد پژوهشگران تعيين يك علت واحد براى ورم روده بزرگ امكان پذير نيست, زيرا اين بيمارى مزمن كه نوعى التهاب عضو محسوب مى شود ارتباط نزديكى با سيستم ايمنى بدن دارد و بنابراين ممكن است بروز ان در اثر عكس العمل خاص بدن باشد. اين امكان وجود دارد كه باكتريهاى گوگرد خوار در تداوم بيمارى نقش داشته باشند نه بروز آن. از آنجا كه در معده و روده بيش از 400 نوع باكترى موجود است كه باز توليد اغلب انها در ازمايشگاه امكان پذير نيست و بنابراين نمى توان نقش هر يك از انها را بطور جداگانه مورد بررسى قرار داد, هر چند كه اغلب انها بى ضرر هستند.
دانشمندان اكنون در تلاش اند با بررسى نحوه عمل انواع جهش يافته باكترى گوگرد خوار نقش اين باكترى را در توليد يا تشديد بيمارىهاى روده و معده مشخص سازند.
گوشت و ديگر غذاهايى كه داراى مقادير زياد پروتئين هستند هنگامى كه در بدن جذب مى شوند مقادير زيادى اسيدهاى امينه گوگردى توليد مى كنند.
اين اسيدهاى امينه, بهترين منبع غذايى براى باكترىهاى گوگرد خوار به شمار مىآيند. آزمايشها نشان مى دهد كه اگر مصرف گوشت از 60 گرم در روز به 600 گرم افزايش يابد ميزان سولفاتهايى كه در ادرار شخص مشاهده مى شود دو برابر مى گردد.
دانشمندان مدتهاست به اين نكته پى برده اند كه زياده روى در مصرف گوشت زمينه ساز بروز سرطان روده بزرگ است و اكنون برخى از محققان چنين مى انديشند كه احتمالا علت اين امر توليد سولفيدهاى سمى به وسيله باكتريهاى گوگرد خوار است رشد عوامل سرطان زا در روده و معده را تسريع مى كند و با لطمه زدن به مولكول ((دى ان آ)) سلول هاى جدار روده و معده, راه را براى بروز سرطان هموار مى سازد.
آيا افراد گياهخوار و سبزىخوار از اين خطر بركنارند؟ واقعيت اين است كه بسيارى از دانه هاى گياهى و انواع بقولات مانند نخود و لوبيا و عدس داراى اسيدهاى آمينه گوگردى هستند. اما تفاوتى كه در اين ميان وجود دارد در توازن مواد غذايى است كه به بدن شخص مى رسد. در غذاهاى گياهى پروتينى كه وارد بدن مى شود در بسته هايى قرار دارد كه سرشار از هيدروكربن هستند.
اين تركيب مى تواند از خطر اسيدهاى امينه گوگردى جلوگيرى كند.
هيدروكربن ها سبب رشد باكترىهاى مفيد مى گردد و اين باكتريها اسيدهاى امينه گوگردى را به مصرف مى رسانند و با پروتئين خود تركيب مى كنند.
هر چند مقدار گوگردى كه از راههاى مختلف وارد بدن مى شود, زياد است اما تاكنون هيچ نوع اقدامى در خصوص تعيين تراز حداكثر و خطر خيز اين ماده در بدن صورت نگرفته است. به اعتقاد برخى از محققان ازدياد تدريجى اين ماده در بدن يكى از عوامل اصلى بروز ورم روده و ناراحتى معده است و به اين اعتبار اتخاذ يك رهيافت توام با احتياط و مسئولانه در قبال مصرف اين نوع مواد افزودنى, مى تواند يك اقدام پيشگيرانه و موثر محسوب شود.

پاورقي ها:

/

مقاله وارده


وفادارى به پيمان هاى الهى

احترام به پيمان و لزوم عمل به آن, ريشه فطرى و ارتكازى دارد و هر انسانى لزوم عمل به پيمان را در نخستين مدرسه ((تربيت)) يعنى فطرت و سرشت انسانى مىآموزد و از آن الهام مى گيرد. كودكان در آغاز زندگى با سرشت پاك خود, عمل به پيمان را لازم مى دانند, و پيمان شكنى را نكوهش مى كنند و از پيمان هاى پوچ و توخالى برخى از پدران و مادران, ناراحت مى شوند, كودكان با اين احساس رشد و نمو مى كنند و بزرگ مى گردند و تا دستى از خارج, آنان را از راه راست فطرت منحرف نسازد و از راه گوش و چشم, مخالف مقتضاى فطرت وارد فضاى فكر آن ها نشود, اين احساس در نهاد آنان باقى مى ماند.
به خاطر فطرى بودن اين اصل در جامعه انسانى, نقض عهد و پيمان شكنى, از رذائل اخلاقى بزرگى است كه ضربت شكننده اى بر شخصيت و انسانيت فرد, وارد مى سازد و در صحنه هاى سياسى چيزى رسواتر از پيمان شكنى نيست, تنها ملتى عزيز و سربلند است كه به تعهدات خود عمل كند و آن ها را محترم بشمارد.
به خاطر همين اهميت است كه قرآن دستور مى دهد تا به عهد و پيمان خود پيوسته وفادار باشيم و بدانيم كه در برابر خدا, مسئوليت خاصى داريم چنان كه مى فرمايد: ((و بعهد الله اوفوا ذلكم وصاكم به لعلكم تذكرون;(1) به عهد الهى وفا كنيد اين چيزى است كه خداوند شما را به آن سفارش كرده است, تا متذكر شويد.))
و نيز مى فرمايد: ((و اوفوا بالعهد ان العهد كان مسئولا(2) به پيمان هاى خود وفادار باشيد, زيرا از پيمان ها سوال خواهد شد.))
و نيز مى فرمايد: ((والذين هم لاماناتهم و عهدهم راعون;(3) آنان به امانت و عهد و پيمان خود وفادارند.))
اين سه آيه مى تواند موقف پيمان را در قرآن روشن سازد و اهميت ويژه آن را بيان كند.
ناديده گرفتن پيمان ها جز خودخواهى و بى اعتنايى به حقوق ديگران علتى ندارد, و فرد خودخواه, كه محور زندگى او را غرائز حيوانى تشكيل مى دهد نمى تواند خداخواه و حق جو (كه خصيصه يك مسلمان است) باشد, از اين جهت پيامبر گرامى پيمان شكنان را افراد غير مسلمان مى خواند و مى فرمايد:
((لا دين لمن لاعهد له;(4) آن كس كه به پيمان خود وفادار نيست, مسلمان نيست.))
قرآن بزرگ ترين دشمن اسلام را يهود و مشركان مى داند, آن جا كه مى فرمايد:
((لتجدن اشد الناس عداوه للذين آمنوا اليهود والذين اشركوا;(5) يهود و مشركان را, لجوج ترين دشمن نسبت به افراد باايمان مى يابى.))
ولى همين قرآن هر موقع پاى پيمان به ميان مىآيد دستور مى دهد كه مسلمانان پيمان هاى خود را حتى با اين گروه ها حفظ كنند و چيزى از آن كم نكنند آن جا كه مى فرمايد: ((الا الذين عاهدتم عند المسجد الحرام فما استقاموا لكم فاستقيموا لهم ان الله يحب المتقين;(6) مگر با آنان كه در نزديكى مسجدالحرام پيمان بستيد تا آنان به پيمان خود وفادارند, شما نيز وفادار باشيد, خداوند پرهيزگاران را دوست مى دارد.
از نكوهشى كه قرآن درباره پيمان شكن مى كند مى توان نظر اسلام را در اين مورد به خوبى به دست آورد و ما يك نمونه از آن را در اين مورد مىآوريم.
((و ان نكثوا ايمانهم من بعد عهدهم و طعنوا فى دينكم فقاتلوا ائمه الكفر انهم لاايمان لهم لعلهم ينتهون;(7) اگر آنان پيمان هاى خود را شكستند, و در آئين شما طعن زدند, سران كفر را بكشيد براى آنان پيمانى نيست شايد آنان بپرهيزند.))
در آيه ديگر با شدت هر چه تمام تر دستور مى دهد كه با پيمان شكنان نبرد شود چنان كه مى فرمايد: ((الا تقاتلون قوما نكثوا ايمانهم;(8) چرا با گروه پيمان شكن نبرد نمى كنيد.))
در اهميت حفظ پيمان همين بس كه اگر در اثنإ نبرد, فردى از دشمن بخواهد از منطق اسلام آگاه گردد, آن گاه درباره گرايش به اسلام تصميم بگيرد به حكم قرآن, بايد به او امان داد و پيمان بست, تا سخن خدا و منطق قرآن را به خوبى بشنود, هرگاه بخواهد به اردوگاه خود بازگردد, بايد او را با كمال احترام به آن جا باز گردانيد. و اين حقيقت در اين آيه به خوبى منعكس شده است, چنان كه مى فرمايد: ((و ان احد من المشركين استجارك فاجره حتى يسمع كلام الله ثم ابلغه مإمنه;(9) هرگاه مشركى امان بخواهد تا سخن خدا را بشنود به او امان بده, تا كلام الهى را گوش كند آن گاه او را به جايگاه خود باز گردان.))

وعده هاى اخلاقى
گروهى از مردم به عهد و پيمان هاى رسمى, احترام خاصى قائل اند, ولى به وعده هاى اخلاقى خود چندان احترامى قائل نيستند, وعده كردن و عمل نكردن در نزد آنان جرم و گناهى شمرده نمى شود, در صورتى كه بى اعتنايى به چنين وعده هاى دوستانه, هر چند جرم محسوب نشود از نظر اصول اخلاقى اسلام بسيار نكوهيده است و از يك نوع كم شخصيتى و بى اعتنايى به ديگران حكايت مى كند.
پيامبر گرامى فرمود: ((من كان يومن بالله و اليوم الاخر فليف اذا وعد;(10) آن كس كه به خدا و روز رستاخيز ايمان دارد بايد به وعده هاى خود وفادار باشد.))
در برخى از روايات عمل به وعده هاى اخلاقى به صورت يك امر واجب طرح شده است و اين حاكى از اهميت عمل به چنين وعده هايى است تا آن جا كه برخى از پيشوايان معصوم مى فرمايند: ((يجب على المومن الوفإ بالمواعيد;(11) بر فرد باايمان لازم است به پيمان خود عمل كند.))
گروهى به خاطر خودشيرينى و اظهار شخصيت, چيزى را متعهد مى شوند كه به انجام آن قدرت ندارند, چيزى را ضمانت مى كنند كه از وفإ به آن عاجزند.
اين گروه غافل از آن هستند كه وعده هاى خارج از حد توانايى, از شخصيت انسان مى كاهد, و او را يك فرد غيراصولى و بى مبنا معرفى مى كند.
سرانجام اسلام عمل به پيمان را از حقوق ملى اسلامى تلقى نمى كند كه تنها بايد درباره فرد مسلمان رعايت كرد, بلكه آن را از حقوق بين المللى بشر تلقى مى نمايد و آن را از يكى از سه چيز مى داند كه بايد درباره تمام افراد بشر رعايت گردد.
پيامبر گرامى فرمود: سه چيز است كه تخلف از آن بر احدى مجاز نيست, اول: عمل به پيمان, خواه طرف وعده مسلمان باشد يا كافر; دوم: نيكى به پدر و مادر, خواه مسلمان باشند يا غير مسلمان; سوم: ادإ امانت, خواه صاحب امانت مسلمان باشد يا كافر.(12)

مقصود از ((عهد الهى)) چيست ؟
در قرآن مجيد در مواردى لفظ ((عهد)) به (الله) اضافه شده و به صورت ((عهدالله)) استعمال شده است:
1ـ در سوره بقره آيه 27 مى خوانيم: ((الذين ينقضون عهدالله من بعد ميثاقه; كسانى كه عهد خدا را مى شكنند پس از محكم بستن.));
2ـ در سوره آل عمران آيه77 اين چنين فرموده است: ((ان الذين يشترون بعهدالله و ايمانهم ثمنا قليلا; كسانى كه پيمان الهى و سوگندهاى خود (به نام مقدس او) را به بهاى ناچيزى مى فروشند.));
3ـ در سوره رعد آيه20 اين چنين فرموده: ((الذين يوفون بعهدالله و لاينقضون الميثاق; آن ها كه به عهد الهى وفا مى كنند و پيمان را نمى شكنند.))
4ـ در سوره نحل آيه 91 اين چنين آمده: ((و اوفوا بعهدالله اذا عاهدتم; و هنگامى كه با خدا عهد بستيد به عهد او وفا كنيد.)) و در آيه 95 مى فرمايد: ((و لا تشتروا بعهدالله ثمنا قليلا; و هرگز پيمان الهى را با بهاى كمى مبادله نكنيد (و هر بهايى در برابر آن ناچيز است))) بايد ديد مقصود چيست؟
ممكن است مقصود پيمان هائى باشد كه در آن, لفظ جلاله يعنى (الله) به نحوى از انحإ به كار رود, مانند سوگند به خدا يا نذر و غيره, گويى طرف معامله خدا است از اين جهت به آن عهدالله گفته مى شود, چنان كه در اين كريمه لفظ شهادت به سوى خدا اضافه شده است مانند ((و لانكتم شهاده الله;(13) شهادت خدايى را پنهان نمى كنيم)).
احتمال دارد مقصود, احكام و سفارش ها و دستورهاى كلى الهى باشد كه بر دوش امت ها گذارده شده است مانند: ((و اوفوا بعهدى اوف بعهدكم;(14) به سفارش هاى من عمل كنيد تا من نيز به درخواست هاى شما عمل نمايم.))
ممكن است مقصود پيمان هاى فطرى و تكوينى باشد كه دست آفرينش در نهاد انسان گذارده است و در حقيقت مجموع ادراكات فطرى, پيمان هاى تكوين الهى است كه در آفرينش ما نهفته است.
بهتر اين است كه بگوييم مقصود همه نوع پيمان هايى است كه در آن پاى خدا به گونه اى در ميان باشد, خواه پيمان تكوينى باشد, خواه تشريعى, خواه به صورت قسم و سوگند باشد يا به صورت دستورهاى كلى الهى.

شخصيت هاى برجسته تاريخ
تاريخ از شخصيت هاى برجسته اى نام مى برد, كه عمل به پيمان را تا پاى جان محترم مى شمردند. در تاريخ سياه حجاج مى خوانيم: وى به قتل گروهى فرمان داد, وقتى نوبت به قتل آخرين فرد رسيد, صداى موذن بلند شد وى آن فرد را به يكى از مإموران خود سپرد, كه شب مراقب او باشد و او را صبح به دارالاماره بياورد, تا مجازاتش كند. وقتى هر دو نفر مقر حكومت حجاج سفاك را ترك كردند, آن فرد رو به مإمور حجاج كرد و گفت: من بى جهت گرفتار شده ام و به رحمت خداوند اميدوارم تمناى من اين است كه به من نيكى كنى و اجازه دهى, من امشب به خانه خود برگردم و همسر و فرزندانم را وداع كنم و وصاياى خود را بگويم, حقوق مردم را ادا كنم و فردا اول وقت پيش تو بيايم.
مإمور حجاج از اين درخواست در شگفت ماند و گفت هرگز ديده اى مرغ از قفس بپرد و بار ديگر به قفس باز گردد. من چگونه تو را آزاد كنم در حالى كه اميدى به بازگشت تو ندارم, آن فرد گفت: عهد مى كنم كه فردا در اول وقت بازگردم و خدا را بر اين عهد گواه مى گيرم.
مإمور حجاج برخلاف تمام مإموران دستگاه هاى طاغوتى لحظه اى منقلب شد, و او را آزاد ساخت وقتى او از ديدگان وى غائب گشت, سخت پريشان شد و خود را در معرض خشم حجاج ديد آن شب تا صبح نخوابيد, وقتى صبح شد آن مرد به پيمان خود عمل كرد و در خانه مإمور حجاج را زد, و چشم مإمور به وى افتاد, گفت چرا آمدى؟ گفت: هر كس عهد كند و خداوند را به آن گواه بگيرد, بايد به آن وفادار باشد, و از طرف ديگر به رحمت پروردگار جهان اطمينان كامل دارم.
مامور او را به دارالاماره برد و سرگذشت خود را با حجاج در ميان نهاد و از وفاى او به پيمان خود سخت تعجب كرد, حجاج او را به مامور بخشيد, او نيز او را با كمال مهربانى آزاد ساخت موقع آزاد شدن هرگز از مامور حجاج سپاسگزارى نكرد, ولى فرداى آن روز آمد و مراتب حق شناسى خود را ادا نمود و علت تاخير آن را چنين بيان كرد و گفت: نجات دهنده من خدا بود و تو وسيله اين كار, هرگاه از تو تشكر مى كردم تو را شريك نعمت خدا قرار داده بودم, لازم دانستم نخست از خدا تشكر كنم, آن گاه از تو قدردانى نمايم.(15)

پاورقي ها:پى نوشت ها: 1 ) انعام (6) آيه152. 2 ) اسرإ (17) آيه34 3 ) مومنون (23) آيه8. 4 ) بحارالانوار, ج16, ص144. 5 ) مائده (5) آيه82. 6 ) توبه (9) آيه17. 7 ) همان, آيه12. 8 ) همان, آيه13. 9 ) همان, آيه6. 10 ) اصول كافى, ج2, ص362. 11 ) مستدرك, ج2, ص85. 12 ) مجموعه ورام, ج2, ص121. 13 ) مائده (5) آيه106. 14 ) بقره (2) آيه40. 15 ) ناسخ التواريخ, جلد مربوط به امام باقر عليه السلام, ص97.

/

سخنان معصومان


روزه در كلام على(ع)

((و صوم شهر رمضان فانه جنه من العقاب)).(1)
روزه ماه رمضان سپرى است براى جلوگيرى از عذاب

((لكل شىء زكاه و زكاه البدن الصيام)).(2)
براى هر چيز زكاتى است و زكات بدن روزه است[ و انسان را در برابر شهوات نفس قوى مى كند]

((والصيام ابتلإ لاخلاص الخلق)).(3)
خداوند روزه را واجب كرد براى امتحان مردم.

((كم من صائم ليس له من صيامه الا الجوع والظمإ)).(4)
بسا روزه دارى را كه از روزه داشتنش جز گرسنگى و تشنگى نمى ماند.

((صيام القلب عن الفكر فى الاثام افضل من صيام البطن عن الطعام)).(5)
روزه دارى دل از اين كه در انديشه گناهان باشد بالاتر از روزه گرفتن شكم از طعام است.

((صوم النفس عن لذات الدنيا انفع الصيام)).(6)
خوددارى از لذات دنيا سودمندترين روزه گرفتن هاست.

((… و مجاهده الصيام فى الايام المفروضات تسكينا لاطرافهم, و تخشيعا لابصارهم, و تذليلا لنفوسهم,و تخفيضا لقلوبهم, و اذهابا للخيلإ عنهم لما فى ذلك من… و لحوق البطون بالمتون من الصيام تذللا)).(7)
خداوند بندگان مومنش را حفظ مى كند به وسيله… كوشش در گرفتن روزه در روزهاى واجب, براى آرام ماندن دست وپا و ديگر اعضإ از نافرمانى و خشوع چشم ها و فروتنى جان ها و زبونى دل ها و بيرون كردن كبر و خودپسندى از آنان زيرا در… روزه است رسيدن شكم ها به پشت ها براى خضوع و اظهار عجز.

((صوم الجسد الامساك عن الاغذيه باراده و اختيار خوفا من العقاب و رغبه فى الثواب والاجر)).(8)
روزه گرفتن بدن خوددارى كردن از خوردن غذاست به اراده و اختيار در حالى كه از عقاب الهى ترس داشته باشد و به اجر و ثواب رغبت نشان دهد.

((صوم النفس امساك الحواس الخمس عن ساير المآثم و خلو القلب من جميع اسباب الشر)).(9)
روزه گرفتن نفس خوددارى كردن حواس پنج گانه است از همه گناهان و پاك كردن دل است از كليه اسباب شر و زشتى.

((صوم القلب خير من صيام اللسان و صوم اللسان خير من صيام البطن)).(10)
روزه داشتن دل بهتر است از روزه داشتن زبان و روزه داشتن زبان بهتر است از روزه داشتن شكم.

((الله الله فى صيام شهر رمضان فان صيامه جنه من النار)).(11)
خدا را, خدا را درباره روزه ماه رمضان كه روزه آن سپر است از آتش.

((الصوم عباده بين العبد و خالقه لايطلع عليها غيره و كذلك لايجازى عنها غيره)).(12)
روزه عبادتى است بين بنده و خالقش كه هيچ كس جز خدا بر او اطلاع ندارد و جز خداهم كسى جزاى او را نمى دهد.

((ليس الصوم الامساك عن المإكل والمشرب, الصوم الامساك عن كل ما يكره الله)). (13)
روزه فقط امساك از خوردن و خوابيدن نيست بلكه روزه امساك است از آن چه خداوند آن را اكراه دارد.

پاورقي ها:پى نوشت ها: 1 ) نهج البلاغه, خطبه110. 2 ) كلمات قصار, حكمت 136. 3 ) همان, 252. 4 ) همان, 145. 5 ) غرر الحكم, ج1. 6 ) همان. 7 ) نهج البلاغه, خطبه192, صبحى الصالح. 8 ) غرر الحكم, ص460. 9 ) همان. 10 ) همان. 11 ) تحف العقول, ص195. 12 ) قصار الجمل, ص395.

/

دانستنى هايى از قرآن


هنگام شنيدن قرآن

((و اذا قرى القرآن فاستمعوا له وانصتوا لعلكم ترحمون))(سوره اعراف(7), آيه204)
و چون قرآن خوانده شود, پس به آن گوش فرادهيد و سكوت كنيد, تا مورد رحمت خداوند قرار گيريد.
انصات: سكوت كردن همراه گوش دادن.
اين آيه چنان چه از ظاهرش استفاده مى شود, كلى است يعنى هرگاه قرآن تلاوت شود, بايد انسان سكوت كند و به آن گوش بدهد تا حقايق و نصايحش را درك نمايد و از آن بهره گيرد. البته برخى از راويان اهل سنت و برخى مفسران شيعى نيز, سكوت را مخصوص نماز مى دانند و روايت هايى در شإن نزول آيه نقل مى كنند كه ضرورت سكوت كردن و گوش دادن به قرآن در هنگام برپايى نماز را مى رساند, ولى از ظاهر آيه چنين ويژگى برنمىآيد, گو اين كه در مجمع البيان از امام صادق عليه السلام روايتى نقل كرده است كه كلى بودن اين امر ارشادى را مى رساند. آن حضرت چنين مى فرمايد: ((يجب الانصات للقرآن فى الصلاه و غيرها)) بايد براى شنيدن قرآن سكوت كرد چه در حال نماز باشد و چه در غير آن. البته فقها اين لفظ ((وجب)) را حمل بر استحباب نموده اند هرچند بر آن تإكيد شده است.
به هر حال آن چه مسلم است بايد مسلمانان در هنگام شنيدن آيات قرآن, هم به احترام كلام خدا و هم براى شنيدن و استفاده كردن و احكام الهى را در زندگى خود پياده كردن و از نصايح قرآن بهره بردن, سكوت كنند و پيام خدا را با گوش جان بشنوند كه هيچ سخنى شيرين تر و دلرباتر و زيباتر و مفيدتر و مقدس تر و ارزشمندتر و شيواتر و موثر از سخن خدا نيست.
جدا ما هرچه شكر كنيم براى همين يك نعمت, توان آن را نداريم كه خداوند بر ما منت نهاده و ما را مورد لطف و مرحمت خويش قرار داده و با ما سخن گفته است; سخنى كه اگر در آن دقت كنيم زندگى دنيا و آخرتمان با سعادت و خوشبختى توإم خواهد شد و اگر ـ خداى نخواسته ـ از آن روى برگردانيم و به آن اعراض كنيم و از آن پند نگيريم, در دنيا جز ذلت و خوارى و در آخرت جز عذاب دردناك چيزى عايدمان نخواهد شد.
اين كه در قرآن تإكيد شده است كه مردم را يادآور كن و تذكر بده براى اين است كه فراموشى و غفلت در سرشت انسان وجود دارد, هرچند شياطين انس و جن و نفس اماره همواره او را به غفلت يا تغافل و خود را به غفلت و جهل زدن وامى دارند؟!
پس بايد هميشه به قرآن گوش فرا داد و همواره قرآن را خواند و شنيد و تلاوت كرد و حتى مطالعه نمود تا شياطين نتوانند انسان را به غفلت اندازند و در منجلاب شهوات و هواهاى نفسانى غرق سازند كه در نتيجه مورد استدراج قرار گيرد و زيغ و رين بر قلبش نقش بندد تا آن جا كه قلبش را مهر زنند ((ختم الله على قلوبهم)).
ما اگر همواره پيام هاى قرآن را گوش مى داديم, هرگز تن به ذلت و خوارى به خاطر زندگى بهتر در اين دنياى فانى نمى داديم و هرگز از عزتى كه خداوند براى ما خواسته است و آن را در خودش و رسولش و مومنين منحصر كرده است ((العزه لله و لرسوله وللمومنين)) دست برنمى داشتيم و آن قدر زرق و برق ماديات ما را به خود مشغول نمى كرد و توصيف و تعريف بيگانگان ما را فريب نمى داد.
اگر ما به نصايح خداوند با دقت گوش مى داديم, هرگز آزادى و استقلال خود را با معيارهاى مادى نمى سنجيديم و براى برقرارى روابط با دشمنان ديرينه مان, ذوق زده نمى شديم و شتابان به سوى تمدن جاهلى گام بر نمى داشتيم.
ما اگر پيام هاى قرآن را با گوش جان مى شنيديم به جاى دست دراز كردن پيش بيگانگان و استعمارگران ـ كه ما را فقط براى نوكرى مى خواهند ـ با چنگ و دندان از انقلاب خونينمان دفاع مى كرديم و براى پشتيبانى كردن از بند بند اصولش كه ارزان به دست نيامده, تا مرز از خود گذشتن و به يار پيوستن, به پيش مى تاختيم ((لعل الله يحدث بعد ذلك إمرا)).
جوانان غيور ايران اسلامى! اكنون كه ماه مبارك رمضان و ماه بهار قرآن و ماه خودسازى فرا رسيده است, فرصت را غنيمت بشمريد و با ديد فهميدن و درك كردن و استفاده نمودن و در زندگى خود پياده كردن, به قرآن بنگريد و آن را با دقت بيش تر بخوانيد و مطالعه كنيد و تفسيرش را از زبان مفسران واقعى اش بشنويد و متذكر شويد كه ((ان الذكرى تنفع المومنين)).


پاورقي ها:

/

پارساى پايدار


سيرى در شرح حال, مبارزات و انديشه هاى نخستين شهيد محراب آيه الله قاضى طباطبايى
آخرين قسمت

تنها در تنگنا
با رحلت آيه الله سيد محسن حكيم ـ كه شهيد قاضى نمايندگى ايشان را در خطه آذربايجان عهده دار بود و نفوذ مردمى آيه الله قاضى را تقويت مى كرد ـ از يك طرف و نيز نبودن حضرت امام در ايران در آن دوران خفقان و اختناق و نيز به دنبال ارتحال آيه الله ميلانى كه تا زنده بود, پشتيبان آيه الله قاضى بود, ميدان براى برخى روحانى نماهاى محلى در جهت تضعيف خط امام و اذيت اين سيد باز شد و روحانيانى كه براى تقويت جبهه امام براى روشن گرى به منطقه مىآمدند به اجبار وادار مى شدند از تبليغات خويش دست بردارند.(1) اذيت برخى ايادى نفاق به حدى رسيد كه آيه الله قاضى گفت: ((از اين بابت به جدم شكايت مى برم.)) در واقع وى در ميان مبارزين با رژيم در زمره معدود افرادى بود كه هم با ستم مى جنگيد و نيز با عوامل نفاق داخلى درگير بود در عين حال مسجدى كه ايشان در آن فعاليت داشت, مورد توجه مردم بود و چنين ويژگى اى حسادت ديگران را برمى انگيخت.
شهيد قاضى پرونده اى در ساواك تبريز در چهار مجلد داشت كه محتوا و مضامين و گزارش هاى آن از سازش ناپذيرى و قاطعيت ايشان حكايت دارد, تمام تلفن هاى وى را كنترل نموده و ضبط كرده اند. در سال 1357 هـ.ش افراد روحانى نما از طرف نخست وزيرى نزد ايشان رفتند و از وى خواستند تا به امام نامه اى بنويسد يا خودش شخصا به پاريس نزد امام برود و عرض كند كه آن روح قدسى از اعتراض به شاه دست بردارد و هرچه مى خواهد بگويد. آيه الله قاضى مى گويد: نخير ريشه تمام فسادها شاه است و امام بهتر از ما مى داند و هر چه بفرمايد. مطيع و تابع او هستيم.(2)
در بحبوحه انقلاب اسلامى و اواخر نهضت امام خمينى, ((بنى احمد)) كه نماينده تبريز در مجلس شوراى ملى بود, درصدد آن بود تا با همكارى برخى چهره هاى سازش كار اين جوشش معنوى را خاموش كرده و مردم تبريز را از ادامه مسير امام منصرف كند و به آنان چنين القا كنند كه بايد به قانون اساسى تكيه شود, آيه الله قاضى با آن تيزبينى و درايت خود اين حركت را توطئه اى خطرناك دانست و متوجه شد ((بنى احمد)) رسما از طرف شاه آمده است تا شايد بتواند جويبار خروشان نهضت را از حركت باز دارد, لذا با افراد زيادى تماس گرفت و در عرض دو روز قصد ناپاك وى را خنثى كرد. (3)
نخستين اعلاميه اى كه جامعه مدرسين عليه شاه منتشر كردند خلع وى از سلطنت بود و تصميم گرفته شد كه علماى طراز اول شهرستان هاى ايران اين متن را تإييد كنند, با آيه الله قاضى در اين مورد از قم تماس گرفته شد. ايشان فرمود بفرستيد تا امضا كنيم. در تبريز سه نفر اعلاميه خلع شاه از سلطنت را با امضاى خود تإييد كردند: مرحوم قاضى طباطبايى, آيه الله آقا سيد حسن انگجى و حاج آقا سيد محمد على انگجى. البته برخى نه تنها نخواستند آن را امضا كنند, بلكه وقتى رسيده بودند به اين عبارت كه: ((سلطنت در ايران غير قانونى است و شاه از حكومت مخلوع است.)) تا آن را خوانده بودند به آورندگان اعلاميه گفته بودند زودتر بيرون برويد كه با اين تعابير نزديك است ديوانه شويم!(4)
با نزديك شدن چهلم شهداى قم مراجع بزرگوار و علماى بلاد به رغم سانسور شديد مطبوعات از طريق اعلاميه و سخنرانى جنايات عديده دستگاه ستم را برشمرده و مردم را به برگزارى هرچه باشكوه تر مراسم يادبود به خون خفتگان 19 دى 1356 هـ.ش شهر خون و قيام (قم) فرا خواندند. در استان آذربايجان آيه الله قاضى با همفكرى علماى بزرگى از جمله فقيه عالى قدر آيه الله حاج سيد حسن انگجى(ره) با انتشار بيانيه اى, مردم هميشه در صحنه آذربايجان را به شركت در مراسم مزبور دعوت نمودند و به دنبال آن در روز سه شنبه 29 بهمن 1356هـ.ش مردان و زنان غيرت مند آذرى دسته دسته به سوى ((مسجد حاج ميرزا يوسف)) در حركت بودند تا در مجلس باشكوه چهلم شهداى قم حضور يابند. اين در حالى بود كه رئيس كلانترى (حق شناس) به همراه مإموران شهربانى و عوامل خودفروخته ساواك با آرايش كامل نظامى جلو مردم صف كشيدند. سروان حق شناس مغرور دستور داد مردم متفرق شوند و چون كسى گوش نكرد به ساحت مقدس مسجد اهانت كرد. جوانى از اهل تبريز با شجاعت خاصى از سخنان توهينآميز وى برخروشيد و با وى گلاويز شد كه سروان با اسلحه كمرى وى را به شهادت رسانيد. مردم خشمگين پيكر خونآلود اين جوان قهرمان را برداشته و به سوى معابر و خيابان ها به راه افتادند و از اين جا قيام اهالى تبريز شروع شد و مإموران مردم را هدف رگبار مسلسل و انواع سلاح قرار دادند, مسلمين باغيرت نيز توسط چوب و سنگ و وسايل ديگر از خود دفاع كردند. ده ها نفر شهيد يا مجروح شدند و صدها نفر دستگير گشتند, مراكز فساد و فحشا و اماكن مربوط به فرقه ضاله بهائيت و افراد طاغوتى توسط مردم به آتش كشيده شد.(5) علمدار اين مبارزات آيه الله قاضى بود و چون اين جريان به استحضار امام مى رسد, آن رهبر والامقام دستور مى دهند آيه الله اشراقى از مرحوم قاضى سوالاتى در اين مورد بنمايند, در جواب يكى از پرسش ها كه نوار آن موجود است آيه الله قاضى مى گويد من تنها خودم هستم كه مى روم جلو!(6)
در روز 21 رمضان سال 1357 هـ.ش در مسجد ((مقبره)) واقع در راسته بازار تبريز مردم مقاوم و مومن اين ديار نماز جماعت را به امامت آيه الله قاضى اقامه نمودند. پس از آن به دليل ممنوع المنبر بودن او واعظى به سخنرانى پرداخت در بيرون مسجد گروهى كه در سوگ شهادت مولاى پرهيزگاران عزادار بودند, با ستم گران عصر درگير شدند و عده اى از جوانان با شعار ((مرگ بر شاه)) وارد مسجد شدند. مإموران به قصد دستگيرى آنان خواستند حرمت مسجد را ناديده بگيرند. آيه الله قاضى دستور داد در مسجد را بسته و مانع ورود آنان به اين محيط طاهر شوند, اما آن سفاكان به بام خانه خدا رفتند و اطراف كولرها گاز اشكآور رها كردند كه در اثر مكش كولرها فضاى داخلى مسجد از گاز اشكآور پر شد به نحوى كه برخى در آستانه خفگى قرار گرفتند و چشمان آقا متورم گشت, ولى مومنين فداكار با اراده اى استوار مراسم را به آخر رسانيدند چون آيه الله قاضى خواست از بازار وارد خيابان فردوسى شود, دژخيمان رو به روى ايشان و يارانش صف كشيدند و فرمانده آنان خطاب به سيد مقاوم گفت: نمى توانيد از اين سو برويد زيرا مردم با ديدن شما تحريك مى شوند هنوز صداى آن دژخيم رژيم پهلوى به پايان نرسيده بود كه قاضى مبارز و شجاع قدم به ميدان نهاد و سيلى محكمى به گوش آن افسر چنان نواخت كه كلاهش به سويى پرت شد به دنبال آن آيه الله قاضى فرياد كشيد خجالت نمى كشيد اين قدر مردم را اذيت مى كنيد به شما چه مربوط است كه از كجا مى خواهيم برويم. بدين ترتيب مزدوران شاه با ذلت خود را به كنار كشيدند تا ايشان و همراهان وارد خيابان شوند.(7)
حضور ايشان در پيشاپيش صفوف مرصوص مردم بيدار و متدين خطه آذربايجان در تمامى راهپيمايى ها به مردمان اين سامان قوت قلب و دلگرمى داد, آن سيد با شهامت در اين مسير حتى از بذل جان ابايى نداشت چرا كه چندين بار به روى مردم تظاهر كننده كه ايشان در پيشانى آن ها حضور داشت آتش گشوده شد, اما اين پير پيرو امام امت با صلابت به مسيرش ادامه داد.

پژوهشگر پرمايه
آيه الله قاضى, به موازات مبارزات سياسى وفعاليت هاى اجتماعى, در عرصه علمى و ميدان پژوهش از عالمان كم نظير به شمار مى رود, مقام علمى و تقوايش بر كسى پوشيده نبوده و بيست نفر از مراجع و فقيهان برجسته و دانشمندان معروف توانايى هاى معرفتى و علمى ايشان را كتبا تاييد كرده و به آيه الله قاضى اجازه روايت داده اند.
آثارش نمايانگر قدرت علمى عالم متبحرى است كه به فرازين قله هاى دانش و فضيلت صعود كرد, اين پژوهش گر خستگى ناپذير در طول عمر با بركتش با تلاشى گسترده و انگيزه اى آميخته به صداقت و سوز و گداز توانست تحقيقات آموزنده و ارزنده خود را با بيانى رسا و قلمى شيوا به تشنگان فرهنگ و انديشه عرضه بدارد, استوارى نثر و تتبع ايشان در منابع دينى, روايى و تاريخى تا بدانجا بود كه آيه الله ميلانى در تجليل از نوشته هاى ايشان, شيوه ماهرانه قاضى را شگفت و اعجاب برانگيز وصف كرد. در بخشى از نامه اى كه آن مرجع جهان تشيع به شهيد قاضى نوشته مى خوانيم: تعليقات و حواشى كه در دو جلد ((انوار نعمانيه)) و ((حنيفه الماوى)) از تبريز به بنده رسيده بسى جالب و جاذب دل اخلاص مند گرديده است. البته سعه معلومات و اطلاعات و داراى فكر عميق بودن و صاحب تحقيق بودن معنايى است بسيار مهم و عزت وجود دارد, مع ذلك صاحب قلم بودن و مطلب را به عبارت فصيح و رسا نوشتن بسى مورد تقدير و اهميت است. و نعمتى است كه خداى متعال موهبت فرموده است. (8) يادآورى شود شهيد قاضى, مقدمه بليغى در 112صفحه, بر كتاب ((جنه الماوى)) مرحوم ((كاشف الغطا)) نوشته و پس از پايان متن تعليقات جالبى در 134صفحه, بر آن افزوده است. شيخ آقا بزرگ تهرانى طى نامه اى كه به آيه الله قاضى نوشته اظهار داشته است: كتاب مستطاب ((جنه الماوى)) اهدايى حضرت عالى را مطالعه نمودم, فى الحقيقه بسيار خدمت بزرگى به مرحوم آيه الله كاشف الغطا ـقدس سرهـ فرموده و اثر بسيار نفيسى را از ايشان منتشر نموده ايد. ايشان علاوه بر اين كه خود اهل تحقيق بود و به اين كار اشتياق داشت, مشوق ديگران بود و كتابخانه خصوصى آيه الله قاضى بى شك يكى از غنى ترين كتابخانه هاى موجود در آذربايجان مى باشد كه به روى اهل پژوهش باز بود هر كتابى كه در سطح حوزه هاى علميه چاپ مى شد (به زبان عربى يا فارسى) برايش ارسال مى نمودند و همه را مطالعه مى كرد, قبل از سال 1343 اثرى جامع و مفيد داراى مدارك گوناگون و نقشه هاى مختلف در اختيار داشت كه به استناد آن مسايل و فجايع منطقه خاورميانه و فلسطين را براى مردم بازگو مى نمود و در واقع آگاهى هاى سياسى ـ جغرافيايى و تاريخى اين مجتهد مبارز در سطح بسيار بالايى بود. (9)
برخى از آثار تحقيقى شهيد قاضى در پاسخ به سوالات مردم به رشته نگارش در مىآمد و در واقع ايشان در قلمرو تحقيق مقتضيات زمان و نيازهاى علمى جامعه را در نظر داشت و مى كوشيد باورها و اطلاعات مردم را نسبت به مبانى و تاريخ تشيع و سيره ائمه غنى بخشيده و يا اصلاح نمايد, به عنوان نمونه از آن عالم محقق پرسيده بودند كه آيا اسرإ خاندان رسالت در اربعين اول بيستم ماه صفر سال 61 هجرى از شام برگشته و وارد كربلا شده اند, چنانچه مشهور بين شيعه است و روز اربعين را زمان ملحق كردن راس اطهر و انور آن حضرت به جسد اطيب در كربلا مى دانند يا در غير آن روز ورود اسرا به كربلا روى داده است؟ ((كتاب تحقيق درباره اول اربعين حضرت سيد الشهدإ)) را كه در قريب هزار صفحه به نگارش در آمده شهيد قاضى براى پاسخ دادن به سوال مذكور نوشته است.
برخى از آثار شهيد قاضى عبارتند از: تقريرات فقه و اصول آيه الله حجت; تاريخ قضا در اسلام; كتاب صدقات اميرالمومنين و صديقه طاهره;(10) تقريرات دروس اساتيد نجف; مقدمه نافع و جامع بر تفسير جوامع الجوامع علامه طبرسى. (11) حديقه الصالحين;(12) انيس الموحدين علامه نراقى با مقدمه و تصحيح و تعليق آيه الله قاضى; تحقيق در ارث زن از دارائى شوهر (تنظيم از بيانات آيه الله ق(13)اضى.)
شهيد قاضى طبع شهر هم داشته و اين شعر از اوست:
چهل سال بيش با خرد و هوش زيستم
آخر نيافتم به حقيقت كه چيستم
عاقل ز هست گويد و عارف ز نيستى
من در ميان آب و گل هست و نيستم
من صدر بزم انسم و مجلس نشين قدس
ليكن تو چون به بزم نشينى بايستم
ز آن خنده آمدم به كمالات ديگران
كاندر كمال خويش چو ديدم گريستم(14)

ويژگى هاى اخلاقى
قاضى طباطبايى, روحيه اى قاطع و اراده اى استوار داشت. وقتى تصميم مى گرفت از هيچ قدرتى پروا نداشت. در برابر دشمنان سازش ناپذير بود و در اين مورد به هيچ عنوان اهل تساهل و تسامح نبود, ولى در مقابل دوست ادبى توام با فروتنى داشت و در زمان طاغوت اگر حتى استاندار وابسته به رژيم در جلسه اى كه ايشان بود وارد مى شد به وى اعتنايى نمى كرد و اگر مى خواست پهلويش بنشيند به وى جاى نمى داد. يك بار در مسجدى براى يكى از درباريان كه فوت نموده بود مجلس فاتحه گرفته بودند و راه منتهى به اين مكان را براى عابرين مسدود كرده بودند شهيد قاضى چون خواست از مقابل مسجد عبور كند, افسر ارشدى از شهربانى آمد و گفت آقا اينجا ممنوع است, از آن طرف تشريف ببريد. ايشان با حالتى عصبى گفت: برو گم شو.)) و چنان اهانتى به آن فرد كرد كه ترسيد وكنار رفت اما يك روز شخصى كه زياد هم با مرحوم قاضى ميانه خوبى نداشت به خانه اش آمد. او بى درنگ تمام قد به پاى او بلند شد و احترامش كرد, يكى از نزديكان دليل اين رفتار را جويا شد, ايشان جواب داد: احترام ميهمان واجب است ولو با من مخالف باشد. (15) آيه الله موسوى اردبيلى, طى خاطره اى گفته است: ((وقتى انسان به منزل ايشان وارد مى شد بسيار گرم از او پذيرايى مى كرد. جلسات فرح بخشى داشت و از آنها كسى خسته بيرون نمىآمد وقتى در اردبيل بودم با هم مكاتبه داشتيم و چون شرايط خفقان زايى بود با هم قرار گذاشتيم كه نامه هاى يكديگر را پس از مطالعه پاره كنيم, يك وقتى ماموران به خانه اش ريخته و يكى از نامه هاى مرا كه پاره نكرده بود آنجا يافته بودند و زحمتى از اين بابت براى من ايجاد شد بدون اينكه از ايشان گله اى بكنم در مقابل اين حادثه بارها موضوع مزبور را پيش مى كشيد و عذر خواهى مى كرد.)) (16)
آيه الله قاضى در ميان اقشار گوناگون مردم آذربايجان نفوذ معنوى داشت و افراد نسبت به ايشان ارادت مى ورزيدند و ساواك به دليل وجهه فوق العاده قوى از آن سيد بزرگوار مى ترسيد. ديگر از ويژگى هاى وى آن كه در آن منطقه اغلب افراد سرشناس و زبده هر طبقه را مى شناخت و مى دانست; مثلا در بازار توسط چه اشخاصى مى توان به نهضت اسلامى كمك كرد, در كارخانه ها به دست چه كسانى مى توان تحول بوجود آورد و انقلاب را حركت داد, با وجود آن كه شب و روز كار مى كرد خستگى به خويشتن راه نمى داد و در نهضت حضرت امام تلاش و تحرك وى فوق العاده قوى بود. (17)
اين عالم روش بين بر وحدت اسلامى تاكيد داشت و در فرصت هاى مقتضى با رفتار مدبرانه خود در اين راستا مى كوشيد در خاطره اى گفته است: به ياد مىآورم در ((رمارى)) كه از سوريه برگشته و وارد عراق شدم, حوالى غروب بود. توقف كرديم تا نماز مغرب را ادا كنيم. وضو گرفته, در صحن خانه وسيعى حصير انداخته, خواستم نماز بخوانم. ديدم گروهى از جوانان اهل تسنن آمدند و در چند قدمى ايستادند فهميدم مى خواهند بدانند چگونه سجده مى كنم من هم جبين بر حصير نهادم و مإمومين اغلب متابعت نمودند. بعد از فراغت از نماز چند نفر از آنان جلو آمده و از سجده بر تربت كربلا كه برخى همراهان بر آن نمازگزادند, پرسيدند واقعيت را بيان كردم قانع شده و تشكر كردند و گفتند براى ما به گونه اى ديگر تشريح كرده بودند, نظير اين قضيه در زينبيه دمشق روى داد كه وقتى به بيان واقع امر پرداختم. عذرخواهى نمودند. (18)
وجود آن پدر مهربان, براى اهل خانه به عنوان مربى دلسوز و دوست صميمى, موجب آرامش و كلام گرمش صفاى منزل را مضاعف مى ساخت. او هرگز با همسر و فرزندان به درشتى سخن نگفت و اثرهاى روحى ناراحتى ها و مصايب اجتماعى را كه به نحو شديدى متحمل مى شد به داخل خانه سرايت نمى داد و با چهره اى شاد پا به منزل مى نهاد.
بر خوردش با اهل منزل در عين حال كه از احترام, ادب و فروتنى حكايت مى كرد حساب شده و خردمندانه بود و فرزندان را به رعايت هر چه افزونتر اخلاق اسلامى تشويق مى نمود, بر حفظ شئون و وظايف شرعى از جانب خانواده تاكيد داشت, ولى تذكراتش در صورت لزوم بر اصول صحيح تربيت دينى استوار بود و اصولا شعاع معنوى و نور اخلاص و صداقت اين مرد آنقدر فرزندان را تحت تاثير قرار داده بود كه كه نيازى براى سفارش به نماز و روزه و ديگر واجبات نبود و آنان از روى اشتياق و ميل باطنى به انجام تكاليف مذهبى مبادرت مى نمودند.
در هر مجلس و نشستى نسبت به تكريم و احترام مادر توسط فرزندان سفارش مى كرد و مى گفت كمتر زنى پيدا مى شود كه اين گونه با سختى ها و دشوارىها مبارزه كند قدرش را بدانيد و نسبت به او مهربان باشيد. در لباس پوشيدن چه در مجالس خصوصى و چه در محافل عمومى لباس خود را مرتب مى كرد و تا آخر مجلس چهار زانو مى نشست و مراقب بود كه مبادا عبا از دوشش بيفتد, برخى يارانش نقل كرده اند تا به حال نفهميده ايم كه رنگ شلوار آقا چگونه است در محيط خانه يك قباى ساده مى پوشيد و عرقچين بر سر مى نهاد و هرگز سر برهنه نمى نشست, تا گرسنه نمى شد لب به غذا نمى زد و در بين غذا آب نمى خورد قبل از آن كه سير شود از خوردن دست مى كشيد و قبل از برخاستن خداى را شكر مى گفت. (19)

شيفته خاندان عصمت و طهارت
آيه الله قاضى دريايى از علم و آگاهى بود كه گوهرهاى گرانبهاى عشق و دلباختگى نسبت به اهل بيت (ع) در آن ديده مى شد اين رادمرد علم و معرفت با توشه اى ارزشمند از علوم اسلامى شيفته ائمه اطهار بود و مدام روايتى از معصومين (ع) را زينت بخش سخنان شيوا و بيانات دلنشين خود مى نمود, در تذكراتى كه به دوستان و خانواده و افراد عادى مى داد با نقل سخنى از ستارگان درخشان آسمان امامت گفتار خود را استوار مى نمود و به ذكر مصيبت خاندان عترت و طهارت و خصوصا خامس آل عبا(ع) ملتزم بود و هرگاه بر فراز منير مى رفت در پايان ذكر مصيبتى از اهل عصمت مى نمود و با سرشك از مظلوميت رهبران شيعه سخن مى گفت و با اين برنامه روح مبارزه با ظالمان و ارادت ورزيدن نسبت به پاكان و خوبان را در جان هاى عاشق مى دميد.(20)
او در نوشته هاى تحقيقى خود نيز اين اشتياق را بروز مى داد و صلوات فرستادن بر رسول الله و اولاد طاهرينش (ع) را با ادله هاى عقلى و نقلى امر با بركتى مى دانست و بر اين باور بود چنين ذكرى در تمامى حالات و اوقات رجحان شرعى داشته و از اعمال حسنه و اقوال مستحبه مى باشد, خصوصا در موقعى كه بيشتر از شعائر دينى محسوب گردد با صداى بلند چنانچه خود آن وجود مقدس دستور داده اين شعار اسلامى را بايد انجام داد و از مواردى كه صلوات گفتن بسيار خوب و هيچ گونه رجحانش مشكوك نيست در تعقيبات بعد از نمازهاى فرائض پنجگانه است كه از تعقيبات مهمات به شمار است.(21)
و در مداومت بر سوگوارى براى حضرت امام حسين(ع) مى گويد: مسلمين عموما و شيعه خصوصا در زنده نگاه داشتن تاريخ واقعه جانگداز كربلا و احيإ آثار آن دشت پر بلا اهتمام تمام بكار ببرند و چه كسى از سيد مظلومان لايق تر باشد كه هر سال تا اربعين او آثار و ماثر او را بايد زنده نگاه داشت و البته بايد فقط به قدردانى از سيد شهيدان اكتفا نكرد بلكه عمده آن است كه در هدف با آن حضرت قدم برداشت و در هر زمان از آن سالار حماسه سازان سرمشق اخذ نمود, مزايا و نتايجى كه نهضت سيدالشهدإ بر پا نموده, تمام شدنى نيست و درس عبرتى است بر آيندگان و الگوه اى بر از جان گذشتگان و لذا شيعه هميشه در تمامى روزهاى سوگوارى و به ويژه روز اربعين آن حضرت نبايد از زيارت و اقامه ماتم و عزادارى كوتاهى كند و از اين جاست كه امام حسن عسگرى(ع) زيارت اربعين را از علائم ايمان شمرده چون مومن واقعى كسى است كه نگذارد آثار نهضت حسينى فراموش شود و در قدردانى و شركت در هدف آن حضرت كوتاهى نورزد. (22)
او درسى آموزنده از عاشورا را به علاقه مندان يادآور مى شود و خاطرنشان مى نمايد: ((سيد مظلومان در آن موقع كه شمشيرهاى دشمن از هر طرف از غلاف كشيده شده و تيرها مثل قطرات باران او را هدف قرار داده بود, نماز را در اول وقت ترك نفرموده و با جماعت ادا فرمود; چنانچه در اسلام حتى در جنگ ها نماز را بايد با جماعت بخوانند و چند قسم نماز خوف در كتب فقه بيان شده است, بر عموم علاقه مندان و عزاداران بر سيدالشهدإ كه در مواكب حسينى و مجالس نوحه خوانى شركت مى نمايد, اعلام مى شود اگر واقعا علاقه مند به آن حضرت هستند و محبت به آن بزرگوار دارند و مى خواهند تبعيت از سيد مظلومان كنند و در دين خودشان از روى فهم و عقل قدم بردارند بايد بدانند كه امام حسين(ع) در روز عاشورا و در آن موقع گرماى هوا و تشنه لب و هجوم دشمن نماز را فراموش نكرد و آن را با جماعت نماز خوف به جاى آورد و آنان كه مجالس سوگوارى براى خامس آل عبا تشكيل مى دهند, ولى به نماز اهميت نمى دهند و اهانت كرده و استخفاف مى كنند و آن را از اول وقت به تاخير مى اندازند و يا احيانا نماز را رها كرده و مشغول نوحه سرايى و سينه زنى مى شوند, معنايش اين است: اى سيد مظلومان كه خون پاك خود را در راه اقامه نماز و بر پا نگاه داشتن آن بر زمين ريختى, ما قدردان تو هستيم و براى ريختن خون تو گريه مى كنيم, ولى در آنچه خون تو به خاطر آن بر زمين ريخته شده از تو تبعيت نداريم و نماز را كه در آن موقع اول وقت با جماعت خواندى, در آن عمل و هدف با شما شركت نداريم و باعث ملامت مخالفان عالم شيعه مى شويم و موجبات ايراد و اشكال و اعتراض دشمنان را فراهم آورده و هر چه عقلا بر ما نصيحت كنند, به حرف آنان گوش نمى كنيم, اين قبيل اشخاص بايد بدانند اگر نماز قبول نشود اعمال ديگر آنها به طريق اولى قبول نخواهد شد. )) (23)
آيه الله قاضى, از طريق توسل به ائمه مشكل علمى خود را حل مى كرد و در نامه اى كه در 24 صفر 1398 هـ.ق از محل تبعيد در ((بافت)) به آيه الله سيد عبدالحسين دستغيب نوشته, به نمونه اى از اين امدادهاى غيبى اشاره مى كند: ((در ايام تحصيل در قم در مسئله علم پيامبر و امام كوشش زيادى مى كردم, تا اعتقاد خود را در اين موضوع استوار سازم و به ظن و تخمين اكتفا نكرده و از مرحله تقليد فراتر روم در راه وصول به اين مطلب چند روزى توسل به حضرت امام رضا(ع) نموده و در حرم مطهر در پشت سر مبارك مى نشستم و منظورم اين بود كه مى خواستم در اين موضوع توجهى از آن حضرت بشود و عقيده ام محكم گردد, چند روزى به اين توسل ادامه دادم تا روزى در حرم مطهر در همان مكان مقدس در مقابل ضريح مبارك قرار گرفته و در تفكر بودم گويا به قلبم الهام شد كه در موضوع علم پيامبر و امام آيه شريفه تطهير كافى است)). (24)

محراب خونين
آيه الله قاضى طباطبايى, به رغم مبارزات سياسى و تلاشهاى علمى از عمران مساجد, حسينيه ها و مرمت اماكن عمومى چون حمام غافل نبود, احداث مساجد طوبائيه, ارزيل (درآبادى ارزيل) مسجد امام حسين(ع) واقع در آخر كوچه باغ تبريز, مسجد حضرت آيه الله حكيم (در خيابان كمربندى), تجديد بناى مسجد شيعيان (در خيابان تربيت) حسينيه امام حسين(ع) از بركات و باقيات صالحات اوست. (25)
بعد از پيروزى انقلاب اسلامى, اكثر كارهاى اجتماعى به عهده ايشان بود. آذربايجان شرقى و غربى را از طريق كميته ها هدايت مى نمود و بعد در راه اندازى نهادهاى جوشيده از انقلاب دخالت مهم و موثرى داشت. در آشوب هاى نقده, كردستان و آذربايجان غربى كه توسط اشرار پديد آمده بود, نيروهاى زيادى را براى برقرارى امنيت و سركوبى ضد انقلاب به اين مناطق گسيل داشت, در رسيدگى به امور محرومان و درماندگان منزل ايشان مرجع و ماواى مستضعفان بود. اولين نماز جمعه را پس از پيروزى انقلاب در تبريز برگزار كرد و چون آيه الله مدنى هم آن روزها در اين شهر حضور داشت به تناوب اين دو بزرگوار امام جمعه تبريز بودند و چون آيه الله مدنى به مجلس خبرگان آمد, ايشان به مدت هشت ماه (تا لحظه شهادت) چنين مسووليتى خطير را به عهده داشت, ضد انقلاب و مخصوصا ((گروه منحط فرقان)) قدرت تحمل چنين ستاره فروزان را نداشت و از اين جهت خفاش صفت در صدد آن بود تا ايشان را به شهادت برسانند و چون آن شهيد را تهديد به قتل كرده بودند, در آخرين سخنرانى (روز عيد قربان) گفته بود: مرا تهديد به قتل مى كنند, من از شهادت نمى ترسم و آماده ام و از خدا مى خواهم و همان شب هم در محراب مسجد شهيد شدند كه با دهم آبان سال 1358 هـ. ش مصادف بود. آرى:
در مسلح عشق جز نكورا نكشند
رو به صفتان زشت خو را نكشند
گر عاشق صادقى ز كشتن مهراس
مردار بود هر آن كه او را نكشند
امام خمينى در بخشى از پيامى كه به مناسبت شهادت آيه الله قاضى, در يازدهم ذيحجه الحرام 1399 هـ.ق صادر فرمود, اظهار داشتند: ((با كمال تاسف ضايعه ناگوار شهادت عالم مجاهد حجه الاسلام والمسلمين آقاى حاج سيد محمدعلى قاضى طباطبايى(ره) به عموم مسلمانان متعهد و علماى اعلام مجاهد و مردم غيور و مجاهد آذربايجان و به خصوص بازماندگان اين شهيد سعيد تسليت عرض و از خداوند متعال صبر انقلابى براى مجاهدين راه حق و اسلام خواستارم…))
او با شهادتش رتبه اى عالى يافت و به ملكوت اعلى پيوست و مخالفان منافق در بيغوله ها و لانه هاى عنكبوتى خزيدند و در باتلاق اعمال نكبت بار خويش فرو رفتند. اين نوشتار را با شعرى از باباطاهر عريان كه در مورد آيه الله قاضى صادق است پايان مى برم:
عاشق آن بى كه دايم در بلابى
به درد و رنج و محنت مبتلا بى
حسن آسا بنوشد كاسه زهر
حسين آسا شهيد كربلا بى

پاورقي ها:پى نوشت ها: 1 ) مصاحبه با آيه الله بنى فضل, پيام انقلاب, شماره 96, ص40. 2 ) يادواره شهيد قاضى طباطبايى, همان, ص3. 3 ) شهيد قاضى طباطبايى محبوب مردم آذربايجان, روزنامه جمهورى اسلامى, 11 / 8 / 1361, ص2. 4 ) مجله پيام انقلاب, همان, ص40. 5 ) نهضت روحانيون ايران, على دوانى, ج7, ص74. 6 ) روزنامه جمهورى اسلامى, همان مإخذ, ص3, اظهارات حجه الاسلام والمسلمين سيد حسين موسوى تبريزى. 7 ) ديدار با ابرار, ج40, ص86 ـ 87. 8 ) ر. ك: مقدمه جنه المإوى, چاپ دوم. 9 ) يادواره شهيد قاضى طباطبايى, همان, ص5. 10 ) مجله پيام انقلاب, هشتم آبان 1361, شماره هفتاد, ص55. 11 ) اين كتاب در ج6 كتاب الذريعه ص387 معرفى شده است. 12 ) در كتاب مجلس نشين قدس ديگر آثار قاضى معرفى گرديده اند. 13 ) گوشه اى از زندگى سراسر مبارزه شهيد سيد محمد على قاضى طباطبايى, روزنامه جمهورى اسلامى 11آبان 1361. و نيز گنجينه دانشمندان, ج3, ص323. 14 ) يادواره شهيد قاضى طباطبايى, همان, ص6. 15 ) همان, ص4. 16 ) مصاحبه با آيه الله بنى فضل, پيرامون شخصيت آيه الله قاضى طباطبايى, پيام انقلاب, شماره 96, ص40. 17 ) تحقيق درباره اول اربعين حضرت سيدالشهدا(ع), آيه الله سيد محمد على قاضى طباطبايى, ص416 ـ 417. 18 ) ديدار با ابرار, ج40, ص108 ـ 110. 19 ) مجلس نشين قدس, ص102. 20) يادواره شهيد قاضى طباطبايى, همان, ص7. 21 ) همان, ص7. 22 ) از نوشته شهيد آيه الله قاضى طباطبايى, همان, ص8. 23 ) مجلس نشين قدس, ص105 ـ 106 به نقل از جلد دوم پرونده آيه الله قاضى. 24 ) مختصرى از تاريخ زندگى آيه الله قاضى, ص33 ـ 34.

/

مدرس و روشنفكران


لكه هاى ابر در آسمان معرفت
به رغم مدعيانى كه منع عشق كنند
جمال چهره تو حجت موجه ما است
حافظ
روشنفكرى و تجدد طلبى در ايران, پس از آشنايى با فرهنگ غرب به صورت جريانى سطحى و آفت زده, پديد آمد.
آنان خواستار تغيير سنت ها و پذيرش فرهنگ و تمدن غرب شدند. در عصرى كه شهيد مدرس به عنوان دانشورى عالى رتبه و فقيهى برجسته طلوع نمود, روشنفكران مى كوشيدند براى جايگزينى باورهاى تمدن جديد در زندگى فردى و اجتماعى افراد با ارزشها و آداب دينى به ستيز و مقابله برخيزند. اين افراد ضمن تقليدى سطحى از متفكران غربى در صدد محو ميراث فرهنگى و تخريب حصارهاى اعتقادى بودند, ظهور اين طبقه نتيجه استيلاى تهاجمى تمدن جديد بود و افراد اين قشر با مسائل اجتماعى به طور غير منطقى و سطحى برخورد مى كردند و نوعى بيگانگى با فرهنگ خودى داشتند.اگر دم از آزادى يا قانون طلبى مى زدند مى خواستند با اين حربه ها به مبارزه با ديانت مردم و جنبه هاى تقدس جامعه برخيزند. روشنفكران اين دوره به عنوان تاكيد بر مليت گرايى به عنوان محور اصلى انديشه خود, از تئوريسين هاى رضاخان بودند و در استقرار و تحكيم اقتدار سياسى وابسته به استكبار تلاش مى كردند, نفى شريعت اسلامى, حاكميت ليبراليستى به همراه پيروى از غرب را اين افراد تنها راه ترقى و توسعه سياسى اجتماعى ايران قلمداد مى كردند و گرچه با طرح حاكميت قانون به مبارزه با استبداد برخاستند اما در عمل نه تنها با رژيم رضاخان به توافق رسيدند بلكه با حمايت و تقويت آن به تحكيم پايه هاى لرزانش مبادرت ورزيدند و تقدير از استعمار و قدرت هاى غربى را در راس برنامه هاى خود قرار دادند, جهان بينى اين افراد از ميدان به در كردن فرهنگى بود كه بينش معنوى را محور همه حركت هاى اجتماعى و فردى تلقى مى كرد و ابداع ارزشها و باورها را مربوط به خالق هستى مى دانست. آنان مذهب گريزى و حمله به معتقدات مذهبى و انتقاد از مقدسات را شيوه خويش قرار داده بودند.

حركت بر محور هويت
آيه الله مدرس كه دانشمندى متدين, با شهامت و پايدارى بود و در زندگى فردى و اجتماعى خويش مناعت طبع داشت و به واسطه توجه به ساحت قدس پروردگار قدرت روحى فوق العاده اى به دست آورده بود و دلش به نور ايمان روشن گشت و اين فروغ معنوى حكمت و معرفت را برايش به ارمغان آورد, در مقابل تفكر باطل و كج انديشى روشنفكران ايستاد و در برابر روشنفكرانى كه متاسفانه تعزيه گردانهاى مجلس و سياستگذاران كشور شده بودند و سياست هاى غربى را پى گيرى كردند مقاومت نشان داد و تحت هيچ شرايطى تسليم اين عده نشد.
مدرس, در برابر دنياى فكر و انديشه چنين گروهى از آزادى و استقلال سخن مى گويد و در دوران تسلط كامل سياست امپراتورى انگلستان با شجاعتى وصف ناپذير اظهار داشت: تمايل سياست ها براى ما مضر است, ايرانى مسلمان بايد مسلمان و ايرانى باشد, ايرانى بايد خودش ايرانى و سياستش هم ايرانى باشد. (1)
اين شهيد والامقام عقيده داشت سبب درماندگى جامعه ايرانى اين است كه به خويشتن تكيه ندارد, روشنفكران بيمار و گروهى سياستمدار دور از انديشه و خرد و محروم از تدين منتظرند كسى از بيرون بيايد و دست ايران را گرفته نجات دهد و اين براى ملتى با آن هويت قوى روا نمى باشد. مدرس مى گفت ما لياقت آن را داريم كه از خويشتن كفايت و استغنا نشان دهيم و آن قدرت هاى پوشالى با مشاهده عزت و عظمت ما كه ريشه در ارزشها و وفاق اجتماعى دارد ناچارند در مقابل ما تسليم شوند و احتراممان را نگه دارند و حقوقمان را بيش از گذشته مراعات كنند. اگر از خود بى كفايتى, خودباختگى و حقارت نشان دهيم دشمن در وجودمان لانه مى كند و انديشه و فكر جامعه مرتع شياطينى مى شود كه از بيرون برايمان تصميم مى گيرند, نبايد سست عنصر باشيم و در برابر تشكيلاتى كه بر زور و قدرت بنيان نهاده شده كوتاه بياييم; اين روش ابهت ما را از بين برده و صبغه دينى و معنويمان را به تحليل مى برد, امكان دارد آنان تهمت خرافى, موهوم پرست و كهنه گرا بر ما بزنند, اما اگر اراده و همت و عزمى استوار باشد فريب چنين تبليغات مسمومى را نخواهد خورد و لحظه اى از قله ارزشمند خوبى ها به سوى دره ناپسندىها تنزل نمى كند.

اداره امور و اراده اجتماعى
روشنفكران با استعمار غربى هم سنخ بودند. آنان روحانيت آگاه و بيدارى چون مدرس را مدافع پاسدار از جان گذشته و سر سخت تفكر دينى و شريعت اسلامى و مانع اصلى تحقق تجدد طلبى و حاكميت قانون ليبراليستى مى ديدند. از اين رو, هرگاه توان و امكان مى يافتند به ستيز با چنين افرادى مى پرداختند. تنى چند از مشروطه خواهان با مدرس در نجف ملاقات كردند, و به وى مى گفتند ما براى نجات فقرا, ضعفا و ستمديدگان و معاونت به آزادى خواهان ايران آماده ايم, مشروطه دارد پا مى گيرد شما كه از علماى سياست دان هستيد افكار آزادى خواهانه ما را در قوانين خود بگنجانيد, آنان از حكومت شوراهاى آينده در روسيه حرف هايى مى زدند كه ما هم براى برقرارى مشروطه و اميدهاى آينده مى زديم, مدرس مى گويد: طى دو سه جلسه مذاكره اين ها را از سر خود باز كرديم و بعد هم مرتجع و نا فهم سياسى شديم از همان نخستين روزهاى مشروطيت و صدور فرمان آن بيانيه هايى پراكنده بودند, چون مى ديدند علما خواهان يك قانون اسلامى و تضمين كننده حقوق ملت هستند. (2) اين برخورد نشان مى دهد مدرس از همان دوران طلبگى اين افراد را شناخته و به اهداف و مقاصد واقعى آنان كه خير ملت در آن نبود, دست يافته است. مدرس در يكى از نطق هاى مشهور خود كه حاوى تحليلى عميق در مورد انقلاب مشروطه است مى گويد: ((اشخاص منورالفكر از داخله به اين فكر افتادند كه امورات اجتماعى اين مملكت از اداره شخصى خارج شود و به صورت اداره اجتماعى اداره گردد و نسبت به اين مساله هر عاقلى كه به درجه اول عقل باشد تصديق مى كند كه اداره كردن امور شخصى با اراده اجتماعى اقوى و امتن است, اين مساله از بديهيات است, استبداد و مشروطه هم اصلا با هم مناسبت ندارد.)) در واقع از نظر وى در درجه اول عقل ما را از استبداد و ديكتاتورى بر حذر مى دارد و نياز به هيچ استدلالى نيست و چون برخى راه را براى ديكتاتورى رضاخانى فراهم مى سازند فرياد هشدارش را بلند مى كند, اين وسوسه را مى شناسدو به مقابله با آن برمى خيزد و مى گويد: امروز اثرى از آن مشروطه نيست, خيال مى كنم از كسى ملاحظه داريد, به خدايى كه مرا خلق كرده اين حرف ها را بگذاريد. مدرس مى داند كه مكانيزم ترس از طريق خود بيگانگى و جهل نيروى مولد رشد را فلج ساخته و جامعه را دچار نا اميدى و سرخوردگى مى سازد, به همين خاطر شديدا در جهت هويت بخشيدن به ملت و ايجاد اتكا و اعتقاد به نيروى خود در ميان مردم تلاش مى كند. (3)

عقل زيستن
مدرس بر خلاف روشنفكران سياست موازنه عدمى نسبت به همه قدرت هاى خارجى را پيش گرفت و در اشاره به دلايل افول قدرت هاى شرق و صعود قدرت هاى غربى و عملكرد جهانخواران گفت: ((در قرون اخير وضعيت دنيا در آثر كهنه شدن بعضى دول و غفلت بعضى دول و غرور بعضى دول در دنياى كهنه, بعضى دول به خيال ترقى خود افتادند يا از هوشيارى يا از احتياج يا از تجدد بالخصوص در اروپا در قرون اخير, از صد و پنجاه سال قبل يك دولت هايى وجود پيدا كردند در صدد برآمدند كه دول كوچك دنيا را بخورند, سپس به جديد نبودن اين پديده اشاره كرده و مى گويد: البته وضعيت دنيا هميشه اين اقتضإ را داشته است.))(4) و در جاى ديگر مى گويد: ((سه چهار كشورند كه مى خواهند جهان را بخورند, بايد ترفندهاى اينان را كشف كرد و به ديگر كشورها فهمانيد كه در دامشان نيفتند. ما در عصرى زندگى مى كنيم كه بايد عقل زيستن را بياموزيم و تقويت كنيم. دارد غذاى روح ما عوض مى شود. غذاى جسممان در حال تغيير است به جايى خواهيم رسيد كه هر دو را هم بايد كمپانى ها برايمان تهيه كنند و فكر و دست ما در آن دخالتى نداشته باشد, صيانت, تاريخ ما, دين ما, قوانين ما معيشت فردى و اجتماعى ما را اگر از دست ما خارج كردند و خود متولى آن شدند هر روز چيزى به آن مى افزايند يا از آن كم مى كنند و ما گيج و منگ نمى دانيم دنبال چه بايد برويم.)) وى در خصوص آورندگان عقايد دهرى و بلشويكى اظهار داشت: سياسى ما, مذهبى ما, مورخ و نويسنده ما نفهميد كه از همان اول جلو اين عقيده و مسلك يا مرام را بگيرد و ترس مردم را بريزد و از خشم حكام نترسد و بيدارشان كند, هى آمدند و گفتند و نوشتند در كنار ما و در خانه همسايه ما انقلاب شده و آزادى و عدالت حاكم گرديده و يك مسلك سياسى را در اروپا ساختند و براى تجربه در آسيا پياده كردند, به تعريف و تمجيدش پرداخته به آن عظمت دادند و ملت ما را كه شجاعت داشت نهضت تنباكو را با موفقيت از سر بگذراند مرعوب و دلباخته اين حباب سياسى نمودند. (5)
گروهى از روشنفكران اين موضوع را مطرح كردند كه الفاظ بايد تبديل به فارسى شود, مدرس نه تنها اين شعار را موافق وطن خواهى ندانست, بلكه گفت با آن مغايرت دارد و افزود بايد وطن واقعى شناخته شود و به دفاع از آن بپردازيم. از يمن تا جزيره العرب ارض ايران بود, لغت عرب, كرد و لر همه جزء زبان ايرانى بود و اينان همه اقوام هموطن ما بوده اند, مقصود عرضم اين است كه اگر آقايان در قانون نويسى يك لفظى را از جهت ادبى خوب نمى دانند من هم موافقم, ولى اگر سياسى است كه بنده جدا عرض مى كنم بعضى پيشنهادات به خصوص به مقتضاى امروز خيلى مضر است و علاوه بر آن كه وطن خواهى نيست زيان هم دارد, عربى هم لغت خودمان است. لرى زبانمان است و بايد اينها را نگاه داشت كه برايمان نافع است. (6) او موضع گيرى در برابر لغات و اصطلاحات عربى را عملى مى داند كه به ضعف فرهنگى منجر خواهد شد و در پايان از اين كه هيچ گونه حساسيتى از جانب اين گروه در برابر لغات فرهنگى نقش بسته روى كاغذ, قبض تلگراف و مانند آن مشاهده نمى شود, اظهار تعجب مى كند, به حق اين موضع گيرى مدرس از مواضع ارزشمند او است و در برابر آن گروه كج سليقه و بى توجه به مصالح كشور و فرهنگ آن نه تنها دچار موضع تقابلى يا انفعالى نمى شود, بلكه به حل مشكل پرداخته و با تاليف وطن خواهى و اسلاميت و ايرانى بودن و دفاع از فرهنگ غنى اين مرز و بوم راه اصلاح طلبان سلف را در انديشه و عمل استمرار مى بخشد. (7)
او آنچه را ديگران در آئينه نمى ديدند در خشت خام ملاحظه مى كرد و با هوش ذاتى و روشن بينى ناشى از تقوا و تهذيب نفس, آينده كشور و روى كار آمدن رژيم تجدد خواه را پيش بينى كرد و آنچه را بعدا به دست رضاخان و پسرش انجام شد پيش بينى و به احمد شاه گوشزد مى نمايد و مى گويد: گذشته از جهات اقتصادى, رژيم آينده تصميم دارد با نوعى تجدد خواهى مصنوعى, تمدن مغرب را با رسواترين وضع و قيافه اى زيبا تقديم نسل هاى آينده كند, برنامه اش اين است كه به زودى چوپان ورامين و كشاورز كنگاور با فكل و كراوات در خيابانهاى تهران خودنمايى كرده كار اساسى خود را ترك كنند, اما هرگز آب لوله كشى براى مردم فراهم نكند, كارخانه هاى شراب سازى و عروسك سازى داير كند, ولى كوره آهن گدازى و يا كارخانه كاغذ و ماشين سازى بر پا نشود, درهاى مساجد و مدارس و تكايا به عنوان مركز خرافات و اوهام بسته خواهد شد, سيل رمان هاى خارجى و داستانهاى خيالى منتشر خواهد شد به وسيله مطبوعات و سينما فساد را در اين كشور شايع نمايند به طورى كه پايه ها, افكار و عقايد و انديشه هاى نسل جوان از پسر و دختر بر بنيادهاى افسانه و پوچ قرار گيرد, رژيم آينده دزدى, رقص, آواز و بى عفتى را ترويج خواهد كرد و مملكت را دچار فاجعه و ضايعه خواهد نمود. (8)

وزش توفان تجدد
يحيى دولت آبادى, عنوان برنامه هاى مبتذل رضاخان را اصلاحات اساسى مى گذارد و مى گويد: به همين خاطر جمعى از آزادى خواهان به وى نزديك شدند. (9)
آرى روشنفكران ايرانى, على رغم تمامى ادعاها و شعارهاى آزادى خواهى و استقلال طلبانه به دليل سنخيت ذاتى و جوهرى با رژيم رضاخان و غايات غرب گرايانه و تجدد طلبانه آن به عنوان ابزارى در خدمت ديكتاتورى اين رژيم و استعمار انگليس عمل نمودند و به توجيه و تبليغ ايدئولوژيك و خدمت گذارى آن تشكيلات طاغوتى پرداختند و تنها علمايى چون مدرس به دفاع از حقيقت اسلام و استقلال و آزادى كشور پرداختند. (10) تلاشهاى همين روشنفكران غرب زده موجب شد تا فرهنگ خارجى چون طوفانى به سوى ايران بوزد, مقام معظم رهبرى حضرت آيه الله خامنه اى بر اين واقعيت تاكيد نموده و فرموده اند: ((تهاجم فرهنگى عليه ملت ما مشخصا از دوران رضاخان شروع شد, البته قبل از او مقدمات تهاجم فراهم شده بود.)) (11) امام خمينى ـ قدس سره ـ به وسعت ضربه هاى وارد شده از اين افراد اشاره دارند: ((ضربه هاى مهلكى كه بر كشور مظلوم ما در اين پنجاه سال اخير از دانشگاهها و اساتيد منحرفى كه با تربيت غربى بر مراكز علم و تربيت حكمفرما بودند, وارد آمد از سر نيزه رضاخان و پسرش وارد نشد البته اساتيد و معلمان متعهدى بودند كه زمام امور در دست آنان نبود, ما از شر رضاخان خلاص شديم لكن از شر تربيت يافتگان غرب و شرق به اين زودىها نجات نخواهيم يافت.)) (12)
استعمارگران تنها از راه تربيت روشنفكران وابسته نمى توانستند استيلاى خود را بر كشور و منافع آن تإمين كنند و به افراد باقدرتى نياز داشتند كه بتوانند نيروى آنان را همراه با فكر و انديشه روشنفكران تربيت شده در خدمت خود بگيرند. در ايران رضاخان را مطلوب نظر خود يافته و او را بر مسند قدرت نشانيدند.(13)

انصاف و منطق
البته مدرس در مقابله با روشنفكران از جاده انصاف خارج نشد و وقتى صحبت از علوم جديد و دانش روز گرديد با صراحت و سماجت خواهان يادگيرى اين علوم براى افراد كشور خصوصا طلاب گرديد و گفت: ((مى گويند مدارس علوم قديمه و مدارس جديد, اين جدا نمودن در حقيقت پاره پاره نمودن ريسمان علم است كه همه را به يك نقطه مشخص مى رساند و آن از ميان برداشتن جهل و در نتيجه فقر است, در دين ما صريحا مورد تاكيد قرار گرفته طلاب علوم مدارس عتيقه و محصلين مدارس جديد بايد همه علوم را بخوانند)). (14) او صريحا به يادگيرى زبان خارجى, خصوصا براى قشر روحانى تاكيد مى كند و مى گويد: ((طلبه و آخوند ما اگر چند زبان خارجى را بلد نباشد, علمش ناقص است. اگر كسى بگويد آخوند را چه به دانستن لسان انگليسى يا فرانسه يا جاى ديگر من قبول نمى كنم.)) (15) حتى در مورد آوردن استاد از خارج نظر موافق داشت: ((امروز كه محتاج به علوم اروپايى هستيم بايد علم را به مملكت خودمان بياوريم, عقيده من اين است كه بايد معلم را از خارج(16) بياوريم…)) او مدام خواستار تعالى و پيشرفت كشور در مسائل علمى و صنعتى بود و در همين راستا در پى كسب دانش از كشورهاى پيشرفته آن زمان بود و در سخنانى خاطر نشان ساخت: ((نمى دانم ما كه مقلديم در كارهاى خودمان چرا از ساير كارهاى خوبى كه ساير دول مى كنند تقليد نمى كنيم.))(17)
او مقتضيات زمان و مكان را در نظر داشت و در پيشرفت سياسى اجتماعى كشور از انديشه ها و تفكرات صحيح استفاده مى كرد. او گرچه انسان زاهدى بود, ولى اين اعراض از دنيا موجب آن نشد كه از توجه به مصالح اجتماعى و تامين نيازهاى مردم غافل شود, دنيا را هنگامى عزيز و شريف مى دانست كه وسيله اى باشد براى خدمت به مردم و بسط عدل و آزادى و تحكيم بنيان هاى برابرى, صلح, هماهنگى و همگامى و تربيت براى آمادگى زيست جاويدان در سراى ديگر. آخرت زده و دنيا گريز نبود و پيرو همين عقيده حدود هفده سال (از سال 1289 تا 1307 هـ.ش) نمايندگى مجلس را عهده دار گشت و براى گشودن گره هاى اقتصادى, سياسى و اجتماعى دمى آسوده نبود. براى انتقاد از افراد و ملامت مخالفان به حربه دين توسل نجست. تحمل افراد مخالف از جانب مدرس حاكى از عظمت روح, سعه صدر و ظرفيت زيادش مى باشد, به هيچ عنوان راضى نمى شد افراد ضد خود را به كلى از صحنه به در كرده و در كنج انزوا بنشاند و در برخورد با مخالفان عقل و منطق را بر احساسات و عواطف منفى ترجيح مى داد و جاذبه اش بر دافعه او غلبه داشت درباره مبادلات فرهنگى مى گفت: عقيده دارم تبادل فرهنگى در همه زمينه ها بين ممالك كه علمى, عملى و صنعتى دارند به نحو اكمل و احسن انجام شود, هيچ ملتى از علم و صنعت و علوم معرفت نفس ديگر ملل بى نياز نيست جز اينكه ممالك داراى علم و صنعت هر چه هم از ما اقوى باشند كوچكترين فهم و دركى از قوانين و اصول دينى و مذهبى ما ندارند, مخصوصا ما در علوم انسانى, قضاوت و ادبيات از همه ملل به علت كار و همت يك هزار ساله پيشرفته تريم علم قضاوت در اسلام آن چنان كه در مجموعه قضا در اسلام به ما رسيده به نحو اكمل مى تواند حافظ عدالت باشد منتهى قاضى و قضات بدون هيچگونه ترديدى بايد مجتهدين با تقوى و پرهيزگار باشند. (18)
درباره آزادى اعتقاد داشت: نيروى محركه حيات انسانها است, آرمان و آرزوى هميشگى و محبوب بى رقيب انسانها از آغاز تا پايان زندگى اوست و آنان كه اين پيام را با حفظ حدود و شئون امانت دارى بدون توجه به منافع شخصى از نسلى به نسل ديگر انتقال مى دهند و بقاى آن را با حفظ آن در درون صندوق جان تضمين مى كنند مردان درخشنده و ابدى تاريخ اند.(19) و در مورد حقوق انسان مى گفت: براى حفظ حيثيت انسان بايد كارى كرد كه مجتهد عادل و قاضى با انصاف به كرسى قضاوت بنشيند اگر غير از اين باشد روح آزادى و شرافت انسانى ضربه مى خورد و عدليه كه ركن اساسى حفظ ارزشهاى انسانى است مى شود نظير صرافخانه هاى خودمان يا مثل وزارتخانه سردار سپه (رضاخان). (20) او نداى حق طلبانه خود را در يكى از سخنرانى ها كه در مجلس شوراى ملى ايراد نمود به گوش مخاطبان رسانيد و گفت: مملكت اصلش و مبنايش ملت است, حقيقت مملكت عبارت است از ملتى كه در آن مملكت جمع شده و تعيش مى نمايد, دولت هم از جانب ملت يك خدمتى را وظيفه دار است. (21)

شجاعت معنوى
مدرس در هر سنگرى كه قرار مى گرفت چه در بحث و تدريس و چه در ضمن سخنانى كه در مجلس شوراى ملى ايراد مى نمود با براهين عقلى و مشى حكيمانه سخن مى گفت, اين مجتهد جامع الشرايط از لحاظ علمى و فقهى شخصيتى نمونه و برجسته بود. او پرورش يافته مكتب حيات بخش تشيع بود و نسبت به مضامين قرآنى و روايى شناختى ژرف داشت و اين گونه نبود كه به دليل سطحى نگرى در برخورد با فرهنگ هاى وارداتى دچار خودباختگى شود. او مى گفت به اين دليل از نوشته هاى ژان ژاك روسو تقليد نمى كنيم براى اين كه افكار عالى و انديشه هاى ناب اسلامى و تعاليم حضرت رسول اكرم(ص) و ائمه طاهرين(ع) را براى هدايت و نظم جامعه بهتر از افكار او مى دانيم. (22)
سرچشمه قدرت روحى و معنوى اين عالم عامل توجه به خدا, شناخت او و اشتغال به ياد پروردگار است, انسانى اين گونه در امور زندگى و جهت گيرىهاى سياسى اجتماعى ثابت قدم است و از هيچ دشوارى و مانعى نمى هراسد و ناهموارىها را با شجاعت و شهامت و استوارى خاص پشت سر مى نهد. از ستم گريزان است, زير بار زور نمى رود. حق را طالب است و براى آن جد و جهد نشان مى دهد, ارمغان چنين حالتى يك بزرگوارى روحى و شجاعت معنوى بود كه سراسر وجودش را آغشته به سرور و نشاط روحانى كرده بود و به همين دليل در ابراز عقايد خود ترسى به دل راه نداد و با قاطعيت و صلابت گفت: من عقيده خودم را اظهار مى كنم ولو مخالف با تمام مردم روى زمين باشد.(23) و خود را از هر قيد و بند دنيايى آزاد كرده بود تا در ابراز عقايد دچار مشكل نشود و موضع انفعالى به خود نگيرد, در بياناتى خاطر نشان ساخت: اگر كه از من سوال مى كنيد كه چگونه هر حرف حقى را در جاى خود مى زنم و از كسى نمى ترسم به خاطر اين است كه چيزى ندارم و از هيچ كس هم چيزى نمى خواهم شما خودتان را آزاد بكنيد تا بتوانيد حرف خود را بزنيد.(24) در ملاقات با سلطان محمد پنجم پادشاه عثمانى, ناگهان شروع به سخن كرد و گفت: اصولا ما روحانيون در زمان حكومت استبداد ايران آزاد بوديم و هيچ قيودى براى ما در كار نبود و من نيز پس از استبداد در حكومت مشروطه هم به علت آن كه نماينده مجلس شوراى ايران بودم در تمام مراحل آزاد صحبت مى كردم, در اينجا هم بيانات خود را آزادانه اظهار مى كنم.(25) روزى مدرس, در منزل مشهدى عبدالكريم كه مستاجر بود نامه اى نوشت و آن را روى زمين گذاشت نوه آن شهيد مى گويد من تمامى متن آن را خواندم, در آن خطاب به احمد شاه نوشته بود: شهريارا, خدا دو چيز به من نداد يكى ترس و ديگرى طمع, هر كس همراه اسلام باشد, من با او همراهم.(26)
مدرس, هميشه در پى كسب استقلال كشور بود و هيچگاه راضى نگرديد كه ايران زير پرچم يكى از دول بزرگ قرار بگيرد وى طى نطقى روشنفكران را خطاب قرار داد و گفت: آقايان ملت محض خاطر رضاى شما نمى خواهد بميرد شما هم راضى نشويد كه ملت ايران استقلالش فداى شهوت و رضاى شما شود.(27)

توازن عدمى و وجودى
در حالى كه رجال سياسى و برخى دولتمردان بر اين عقيده بودند كه حفظ موجوديت كشور در صورتى تإمين مى شود كه بطور اجبار و از روى الزام سلطه امپراتوران را بپذيريم و با دادن امتياز به دو كشور روس و انگليس رضايت خاطر آن دول را فراهم كنيم, اما مدرس ايجاد رابطه با كشورها را با حفظ هويت و استقلال و تماميت ارضى ايران پذيرفت و با اتخاذ سياست توازن عدمى و وجودى باهرگونه دخالت خارجى مخالفت كرد و هر دولتى كه صبغه يكى از قدرتهاى سلطه گر را قبول مى كرد, يك تنه در برابرش مى ايستاد و در تمامى محافل و مجالس طى بياناتى خردمندانه شعله بر خرمن هستى وى مى افروخت و او را از قدرت مى انداخت و به جامعه معرفى مى كرد. ضديت وى با رضاخان يك مخالفت عادى نبود, بلكه چون اين شخص عامل اجراى مقاصد و سياست هاى استعمارى بود با او مخالف گرديد و گفت با شيوه هايى كه آزادى و استقلال ملت ايران و جهان اسلام را تهديد كند به ستيز بر مى خيزم و راه و هدف خويش را نيكو مى شناسم در اين مبارزه هم پشت سر خود را نمى نگرم كه كسى مرا همراهى مى كند يا خير؟
مدرس,بر خلاف روشنفكران سياست را از ديانت جدا ندانست و با بهره مندى از انديشه هاى اعتقادى در عرصه مبارزه گام نهاد و نيز بين دانش و دين الفت برقرار كرد و اظهار داشت در بينش اسلامى و تفكر توحيدى كل اسلام به صورت يك مجموعه اى هماهنگ و هدف دار ديده مى شود, اعضاى آن از يكديگر تفكيك ناپذيرند و نمى توان سياست و دانش را از آن جدا كرد و دين را منزوى نمود.

صبغه دينى و جلوه مذهبى
بحران هاى اجتماعى و سياسى, دخالت استكبار و پايين بودن ميزان آگاهى مردم اين مجال را از شيخ فضل الله نورى و آيه الله نائينى گرفت كه با پشت سر گذاشتن اين بحران و ستيزها بتوانند به وحدت آرا دست يابند, ولى سيد حسن مدرس كه در متن اين جريان هاى سياسى و حقوقى آبديده شده بود توانست با استعداد ذاتى و نگرشى هوشمندانه از اين حوادث تاريخى عبرت بگيرد و دامنه خطر را گسترده تر از چيزى يافت كه شيخ فضل الله نورى به آن رسيده بود, شهيد مدرس بيش تر در محور مشتركات شيخ شهيد و مرحوم نائينى عمل كرد و به همين دليل او را مى توان قدر جامع اين دو تفكر دانست.
مدرس , وقتى كه مشاهده كرد روشنفكران تشكيلات نوين حقوقى و مركز قانون گذارى پديد آورنده اند به نفى آنها پرداخت و كوشيد به چنين موسساتى صبغه دينى و جلوه اسلامى بدهد. او چه در موقعى كه به عنوان يكى از پنج نفر عالم طراز اول براى نظارت و تصويب قوانين در مجلس دوم انتخاب شد و چه موقعى كه نماينده مردم در چندين دوره مجلس بود نسبت به خلاف كارىهاى گوناگون فتواى شرعى صادر كرد, و با اين كار خود را در معرض خطر قرار داد, از نظر او آن چه حاوى ارزش بود, ميزان سازگارى قوانين جديد با شريعت اسلام و مكتب پرفيض تشيع است, برايش اين نكته اهميت داشت كه ايران با عزت, مستقل و سربلند باشد و قانون بر مردم حكومت كند, لذا در اين باره گفت: هر كس بايد عقيده خود را بگويد و حاكم قانون اساسى است, هر چه قانون گفته بايد عمل شود.(28)
مدرس, بر اين اعتقاد بود كه هر چيزى بايد به قاعده و براساس نظم و مقررات باشد و افراد ناباب نبايد در راس قوه مقننه قرار بگيرند. آن شهيد والامقام و ديگر علماى مبارز در رويارويى با غرب باوران و فريب خوردگان دسايس مجامع فراماسونرى و زدودن غبار از احكام الهى كوشيدند كه البته از طرف روشنفكران به قانون ستيزى و واپس گرايى متهم گرديدند.

پاورقي ها:پى نوشت ها: 1 ) مرد روزگاران, على مدرسى, ص 433. 2 ) همان ماخذ, ص 601-602 . 3 ) مدرس, تاريخ و سياست, گروهى از نويسندگان, ص175 – 176. 4 ) آرإ, انديشه ها و فلسفه سياسى مدرس, محمد تركمان,ص99. 5 ) مرد روزگاران, ص 591. 6 ) همان ماخذ, ص 521-522. 7 ) آرإ انديشه ها و فلسفه سياسى مدرس, ص 118. 8 ) مدرس مجاهدى شكست ناپذير, عبدالعلى باقى, ص 68-69. 9 ) حيات يحيى, ميرزا يحيى دولت آبادى, ج 4, ص 281. 10 ) تإملاتى درباره روشنفكرى در ايران, شهريار زرشناس, ص 112. 11 ) روزنامه جمهورى اسلامى, 22 مرداد 1371. 12 ) صحيفه نور, ج 12, ص 267. 13 ) تهاجم فرهنگى غرب (نقش روشنفكران وابسته ج اول), ص 10. 14 ) ياد, فصلنامه بنياد تاريخ انقلاب اسلامى, سال پنجم, شماره بيستم, پاييز 1369, ص 109. 15 ) همان ماخذ, ص 110. 16 ) مدرس, بنياد تاريخ انقلاب اسلامى, ج اول, ص 174. 17 ) مدرس, همان, ج دوم, ص 287. 18 ) مرد روزگاران, ص 584. 19 ) همان ماخذ, همان صفحه. 20 ) همان, ص 585. 21 ) مجله حوزه, سال سيزدهم شماره 76-77, ص 358. 22 ) مدرس, همان, ج اول, ص 64. 23 ) يادنامه شهيد مدرس, گروهى از محققان, ص 73. 24 ) مدرس, همان, ص 28. 25 ) ديدار با ابرار (ج 67) شهيد مدرس ماه مجلس, از نگارنده, ص 111. 26 ) مجله نگهبان, سال پنجم, شماره 41, دى و بهمن 1375, ص 62. 27 ) از نطق مدرس در جلسه 12 دوره ششم مجلس شهريور 1305. 28 ) مجله حوزه, سال سيزدهم, شماره 76-77,ص 360.

/

مهدى موعود ، يارانى اين گونه دارد


اشاره:
انديشه پيروزى حق بر باطل و غلبه صالحان بر طالحان و عادلان بر ظالمان كه برگرفته از متن قرآن كريم است,(1) بارقه اى از نور اميد در دل ها تابانيده و همه را چشم به انتظار شخصى گذاشته كه منادى حق است و سفير نور, كشتيبان هدايت است و قافله سالار رهايى; مجدد حيات بشريت است و احياگر اخلاق خدايى, اين شخصيت بزرگ را در روايات اسلامى ((مهدى)) ـ عليه السلام ـ مى نامند. چنين انتظارى افضل عبادات شمرده شده است.(2) زيرا اين انتظار با اميد, تعهد, تحرك با مسووليت و سازندگى و رفع نااميدى از جامعه همراه مى باشد. منتظران واقعى, خود را در حال مهياى جامعه اى مى بينند كه انتظار موعودى را مى كشد, بنابراين براى حضور حضرتش شرايطى لازم است كه هم زمينه ساز قدومش باشد و هم پذيراى حكومت عدل او, زيرا تحمل عدالت خود نياز به سازندگى دارد. و الا, پذيرايى حق بر افراد بسى مشكل خواهد بود.
بنابراين, ما براى خودسازى به يكى از بهترين راه ها كه طريق پرورش يافتگان مكتب انسان ساز اسلام; يعنى ياوران خاص ولى عصر(عج) است متمسك مى شويم, ويژگى هاى آن ها را بشناسيم و به كار بنديم تا زمينه ساز حضور حضرتش باشيم. زمينه ساز حكومت حضرت, خيزش ايمان است نه ازدياد فساد.
ما در اين نوشتار به برخى از خصال ياوران باوفاى حضرت اشارتى خواهيم داشت.
ايمان ياوران مهدى (ع)
ايمان از مهم ترين مايه هاى يك انسان خداجو است. پايدارى, شجاعت, رشادت, ايثار, فداكارى و… يك انسان مومن ريشه در ايمان وى دارد. ياوران مهدى از مومنانى هستند كه ايمانشان آن ها را به مرحله اى رسانده است كه هرگونه شك و ريبى در دلشان راه نمى يابد.(3) همان كسانى كه به نقل روايات در ترنم روح بخش تلاوت قرآن و مناجات شبانه آن ها هم چون صداى زنبوران عسل درهم پيچيده و شب را تا به صبح به راز و نياز با خداى خويش مشغولند.(4) و خودخواهى ها و منيت ها را در زير آسياب تهجد سورمه كرده و با آن چشم دل را روشن نموده اند. خدا را با معرفت شناخته و ايمان به خدا در اعماق جانشان نفوذ كرده است. لذا در راه ايمان و اجراى فرامين الهى از هيچ مانعى هراس ندارند و از سرزنش هيچ سرزنش كننده اى بيم به دل راه نمى دهند. چنان كه صادق آل محمد(ص) از قرآن كريم اوصاف آن ها را بيان داشته و به ايمان آن ها و راهشان سفارش مى كنند: سليمان بن هارون مى گويد: به آن جناب عرضه داشتم بعضى از اين عجليان گويند كه شمشير رسول خدا(ص) نزد عبدالله بن حسن است! فرمود: به خدا سوگند, نه او و نه پدرش با هيچ يك از دو چشمانش آن را نديده, مگر آن كه پدرش آن را نزد حسين(ع) ديده باشد, و البته براى صاحب اين امر محفوظ است, پس, مبادا به راست و چپ روى آورى, كه به خدا سوگند امر روشن است. به خدا سوگند اگر اهل آسمان و زمين هم دست شوند كه اين امر را از جايگاهى كه خداوند آن را در وى قرار داده برطرف سازند نخواهند توانست, و چنان چه همه مردمان كفر ورزند تا جايى كه هيچ كس باقى نماند; همانا خداوند براى اين امر كسانى را خواهد آورد كه او شايستگان آن باشند. سپس فرمود: آيا نمى شنوى كه خداوند مى فرمايد: ((اى كسانى كه ايمان آورده ايد هر كدام از شماها از دين خود مرتد شويد پس به زودى خداوند قومى را كه دوست مى دارد و آن ها نيز خدا را دوست مى دارند و نسبت به مومنان فروتن و بر كافران سرافراز و مقتدرند به نصرت اسلام بر مى انگيزد…))(5) تا آخر آيه را تلاوت فرمود و در آيه ديگر فرمود: ((پس اگر اين قوم به آن كفر ورزند, همانا قومى را كه هرگز به آن كافر نشوند بر آن برگما(6)ريم)). سپس حضرت فرمود: همانا (اهل) اين آيه همان اهل آن آيه مى باشند. ))(7)
آيه اى كه امام صادق ـ عليه السلام – آن را تلاوت فرموده اند اوصاف مومنانى كه بايد اين رسالت بزرگ را انجام دهند چنين بيان مى دارد:
1ـ آن ها به خدا عشق مى ورزند و جز به خشنودى او نمى انديشند: ((يحبهم و يحبونه;
2ـ در برابر برادران دينيشان خاضع و فروتن هستند: ((اذله على المومنين;
3ـ نسبت به كافران ستم گر و كج انديش, سرسخت, خشن و سرافرازند: ((اعزه على الكافرين));
4ـ براى بسط عدل و اجراى فرامين الهى همواره در راه جهاد فى سبيل الله هستند: ((يجاهدون فى سبيل الله));
5ـ در جهت نابودى كافران و برچيدن بساط ستم گران كوشا و از هيچ ملامتى پروا ندارند: ((و لايخافون لومه لائم)).
اين ها همه از اعتقاد به خدا و ايمان به مقصد و ميل به هدف آن ها نشإت گرفته و از آن ها انسان هايى ساخته كه در حقيقت علاوه بر قدرت جسمانى چنان شهامتى دارند كه از شكستن سنت هاى غلط و مخالف با اكثريتى كه راه انحراف را پيش گرفته اند, و با تكيه بر كثرت عددى خود ديگران را به استهزا مى گيرند, پروايى ندارند. بسيارى از افراد را مى شناسيم كه صفات ممتازى دارند, اما در مقابل غوغاى محيط و هجوم افكار عوام و اكثريت هاى منحرف بسيار محافظه كار, ترسو, و بى جرئتند, و زود در مقابل آن ها ميدان را خالى مى كنند, در حالى كه براى يك رهبر سازنده و افرادى كه براى پياده كردن افكار او وارد ميدان مى شوند, قبل از هر چيز چنين شهامتى لازم است. عوام زدگى, محيطزدگى, و امثال آن كه همگى نقطه مقابل اين امتياز عالى روحى هستند, سد راه بيش تر اصلاحات محسوب مى گردند.))(8) آرى به دست آوردن اين امتيازات و موفقيت ها در هر درجه اى كه باشد علاوه بر كوشش خود فرد, مرهون فضل خداوند است كه به هر كس بخواهد و شايسته بيند عطا كند و حاصل لطف اوست: ((ذلك فضل الله يوتيه من يشإ)).

عبادت ياران مهدى(ع)
همان گونه كه اشاره شد آنان پارسايان شب اند كه تا بامدادان به ذكر و راز و نياز و بر قيام و قعودند. آتش عشق به معشوق و معرفت به ذات بارىتعالى خواب را از ديدگان آنان ربوده است:
جز خم ابروى دلبر هيچ محرابى ندارم
جز غم هجران رويش من تب و تابى ندارم
گفتم اندر خواب بينم چهره چون آفتابش
حسرت اين خواب در دل ماند چون خوابى ندارم
سر نهم بر خاك كويش, جان دهم در ياد رويش
سر چه باشد, جان چه باشد, چيز نايابى ندارم(9)
مردانى كه شب هنگام زمزمه تلاوت قرآن و ذكر مناجاتشان, هم چون صداى زنبوران عسل درهم پيچيده و هيبت الهى آن ها را به قيام واداشته و بامدادان سوار بر مركب ها شوند, آنان راهيان شب اند و شيران روز.(10)
گفتيم همه اين عبادت ها و نيايش ها, رشادت ها و شهامت ها و… از ايمان يك فرد مومن سرچشمه گرفته و اوصاف بارزى از معرفت و ايمان نهفته در قلب او است. كه در اين اعمال ظهور مى يابد و هر چند درجه ايمان فزونى يابد در اين اعمال نيز فزونى خواهد يافت و هيچ امرى سد راه آنان نخواهد شد, نه تنها جهاد و كوشش آن ها را از عبادت و راز و نياز به درگاه الهى باز نمى دارد, بلكه اين تلاش ها سبب مى گردد تا حلاوت ايمان بيش تر در كام خود چشند و همه رفتارهاى خود را رنگ و جلوه الهى دهند كه چه رنگى بهتر از رنگ الهى: ((صبغه الله و من احسن من الله صبغه و نحن له عابدون)).(11)

آمرين به معروف و پيكاركنندگان با منكر
رسالت حضرت مهدى و ياران باوفايش احيإ دين خدا و اتمام رسالت انبيا و اوليا و اصلاح زمين كه ظالمان و فاسدان با بدعت ها و ظلم هايشان روز خاكيان را مبدل به شب ديجورى كرده با شراره سم ستمشان, سيماى سپيده را روشنى بخشند و نقاب تزوير را از چهره مزوران بركشند و رسالتش را در دو عنوان سبز بسط در ((قسط)) و ((عدل)) خلاصه گرداند. ((يملا الارض قسطا و عدلا كما ملئت ظلما و جورا)).(12)
سيره رسول گرامى اسلام و همه معصومين(ع) بر امر به معروف و نهى از منكر بود, و از بدو دوران كودكى تا واپسين لحظات حيات آن را پاس داشته اند. يعقوب سراج, خدمت امام صادق(ع) مى رسد در حالى كه حضرت در كنار گهواره فرزندش حضرت موسى بن جعفر(ع) ايستاده و با او سخن مى گويد. يعقوب گويد: من نشستم تا امام از سخن گفتن با فرزندش فارغ شد, پس برخاستم, امام صادق(ع) به من فرمود: نزديك سرورت بيا و او را سلام گوى. من نزديك گهواره رفتم و به كودك سلام كردم, امام موسى بن جعفر(ع) از درون گهواره با زبانى فصيح و گويا سلام را پاسخ گفت فرمود: ((اذهب و تغير اسم ابنتك التى سميتها امس فانه اسم يبغضه الله)) برو و آن نام را كه ديروز بر دخترت نهاده اى تغيير ده زيرا اين اسم را خدا دشمن دارد. آن گاه امام صادق(ع) فرمود: به دستور فرزندم عمل كن تا هدايت يابى. من نيز به دستور آن حضرت عمل كردم و نام ((حميرا)) دختر يك روزه ام را تغيير دادم.))(13)
بنابراين, يكى از اوصاف بارز ياران حجت, امر به معروف و نهى از منكر مى باشد. امام صادق(ع) در تفسير آيه ((الذين ان مكناهم فى الارض اقاموا الصلاه و آتوا الزكاه و امروا بالمعروف و نهو عن المنكر و لله عاقبه الامور)).(14)
مى فرمايند: براى آل محمد(ص) مهدى(ع) و اصحاب او, خداوند متعال مشارق و مغارب زمين را به تصرف آن ها درآورد, و دين را آشكار سازد, و خداوند متعال به وسيله او و يارانش بدعت ها و باطل را از بين مى برد, هم چنان كه سفيهان حق را ميرانده باشند, تا جايى كه اثرى از ظلم ديده نشود و امر به معروف و نهى از منكر خواهند نمود و عاقبت كارها به دست خداست.(15)

ايمان و اطاعت از رهبرى
امامت و رهبرى, از اركان دين مبين اسلام و محور و اساس همه كارها اعم از عبادى و غيرعبادى است: ((و انه ليعلم ان محلى منها محل القطب من الرحا…))(16) و همه اعمال اعم از فردى و اجتماعى به نوعى وابسته به امامت است. لذا ايمان به رهبرى زمينه ساز فلاح و رستگارى مسلمانان است. همين ايمان و اطاعت از رهبرى و پيامبر بود كه در مدتى بسيار كم مسلمانان صدر اسلام از حضيض ذلت به اوج عزت رسيدند و پوزه ظالمان و متكبران را به خاك ماليدند چرا كه به فرمان خدا به آن چه پيامبر مى فرمود گردن مى نهادند: ((و ما آتاكم الرسول فخذوه و ما نهاكم عنه فانتهوا))(17) و بعد از رسول خدا شيعيان اهل بيت همان عقيده و ايمان را نسبت به ائمه اطهار داشته و ياران حجت(ع) در بالاترين درجه آن نسبت به امام زمان ـ عليه السلام ـ دارند كه اين عشق و ايمان در وجود آن حضرت متمركز گرديده: ((يتمسحون بسرح الامام عليه السلام يطلبون بذلك البركه))(18) اين عشق به امام است كه سر از پا نشناخته براى اطاعت و اجراى فرامين او شب و روز را نمى شناسند و در راه فرمان بردارى او از يك كنيز نسبت به مولايش مطيع تراند و در هنگام خطرات براى دفاع از وجود او جانشان را فدا مى كنند: ((و يخفون به يقونه بإنفسهم فى الحروب و يكفونه ما يويد… هم اطوع له من الامه لسيدها))(19) از وجود مباركش و آن چه متعلق به اوست تبرك و شفا مى جويند:
كيست كاشفته آن زلف چليپا نشود
ديده اى نيست كه بيند تو و شيدا نشود
ناز كن ناز كه دل ها همه در بند تو اند
غمزه كن غمزه كه دلبر چو تو پيدا نشود
سر به خاك سر كوى تو نهد جان از دست
جان چه باشد كه فداى رخ زيبا نشود(20)
اين عشق و علاقه امام و يارانش به حدى به هم گره خورده كه ((آن چه شخص امام بدان وصف شده اند, آنان نيز به آن توصيف گشته اند: ((انهم اذا ساروا الرعب امامهم سيره شهر; هنگامى كه به طرف مكانى حركت مى كنند, ترس از آنان پيشاپيش در دل مردمان افتد.))
((لايكفون سيوفهم حتى يرضى الله عزوجل; آنان دست از شمشيرهاى خود در پيكار با دشمنان دين باز نمى گيرند تا آن كه خداى تعالى راضى شود.))
اين همه به سبب آن است كه ياران مهدى شيعه كاملى براى مولاى خود بوده و افعال و صفاتشان مطابق افعال و صفات امام عليه السلام مى باشد.(21)

شجاعت ياوران مهدى
وصف بارزى كه در روايات براى اصحاب آقا امام زمان ـ عليه السلام ـ برشمرده شده شجاعت ياران حضرت است, شجاعت وصفى ذاتى است كه داراى لوازماتى است كه بر روى هم اين صفت براى فرد حاصل مى گردد كه اصحاب آقا واجد آن اوصاف بوده و ما به برخى از آن ها اشاره مى كنيم:

عدم ترس:
ترس و جبن از خصلت هاى مذموم يك انسان است, چرا كه ترس نشإت گرفته از ضعف ايمان و يقين و عاجز بودن نفس است: ((شده الجبن من عجز النفس و ضعف اليقين. ))(22) شخص ضعيف النفس و ضعيف الايمان مايه اميد از او گرفته شده, يقين به رحمت الهى و پاداش روز جزا نداشته همواره در نوعى بيم و ترس به سر مى برد. ترس از آن دارد كه هر لحظه اين دفتر عمر بسته شود و به ديار نيستى كوچ كند. اما شخص مومن در اقيانوسى از اميد به سر برده و در همه مشكلات تكيه گاهش را خدا مى داند و يقين دارد كه: ((ولله العزه و لرسوله و للمومنين.))(23)
دليلى ندارد كه احساس ضعف و ترس كند, بلكه ترس را عار و ننگ و نقصى براى خود دانسته و سعى در دورى از آن مى كند: ((احذروا الجبن فانه عار و منقصه))(24) ياران مهدى كه قلبشان مالامال از عشق به خدا و يقين به روز جزا و يارى پروردگار است از هيچ كس هراسى به دل ندارند.
ياد روى تو غم هر دو جهان از دل برد
صبح اميد همه ظلمت شب باطل كرد(25)

عشق به شهادت:
از محك هايى كه خداوند افراد راستگو و با ايمان را از افراد دروغگو جدا مى سازد ((تمناى مرگ است))(26) يك فرد مومن كه آينده اى درخشان و زيبا براى خود پيش بينى مى كند و عاشق كوى يار و قرب الى الله و هم نشينى اوليإ الله را در دلش زمزمه مى كند همواره تمناى مرگ دارد:
آتش بجانم افكند شوق لقاى دلدار
از دست رفت صبرم اى ناقه پاى بردار(27)
((لولا اجل الذى كتب الله عليهم لم تستقر ارواحهم فى اجسادهم طرفه عين شوقا الى الثواب و خوفا من العقاب.))(28)
اصحاب حجت كه مهدى(ع) را با معرفت شناخته و ايمان به راه و هدفش دارند و به او عشق مى ورزند و همه هستيشان را فانى در وجود او مى دانند, عاشق شهادت در راه وى هستند: ((يدعون بالشهاده و يتمنون ان يقتلوا فى سبيل الله شعارهم يالثارات الحسين عليه السلام))(29) بنابر اين, فردى كه جانش را از هدفش بيش تر دوست دارد نمى تواند شجاعت ورزد, بلكه او بايد همواره حافظ جانش باشد تا به او آسيبى نرسد لذا شجاعت شيرانى چون ياوران مهدى(عج) را مى طلبد.

قلب نورانى و دل فولادين
از ديگر اوصافى كه ياوران مهدى ـ عليه السلام ـ دارا هستند ((قلب قوى و پولادين)) است كه در روايات مختلفى تعبير به ((پاره هاى آهن)) شده است: ((تجيىء الرايات السود من قبل المشرق كان قلوبهم زبر الحديد))(30) و در روايات ديگر مى خوانيم كه قلب هاى آن ها سخت تر از پاره هاى آهن است ((… و ان قلب رجل منهم اشد من زبر الحد(31)يد)).
آرى قلب هاى آن ها پنجره هايى به آسمان معنا گشوده اند و دل ها را به ريسمان الهى پيوند داده اند خانه دل را با قنديل هاى ايمان روشن نموده اند: ((كان قلوبهم القناديل و هم من خشيه الله مشفقون.))(32) اينان با پشتوانه اى از ايمان به خدا و يقين به روز جزا و هدفى مقدس ((هم چون مشعل هاى فروزانند كه دل هاى استوارشان بسان قنديل هاى نور در سينه هاى سترگشان آويخته است و اين رادمردان تنها دل به خداى خويش داده اند و تنها از او هراس دارند)) و قلب را به ياد او قوت بخشيده اند: ((إلا بذكر الله تطمئن القلوب.))(33)

جسم قوى
قدرت جسمانى از ديگر لوازمات اعمال شجاعت است كه از اوصاف اصحاب صاحب الامر(عج) شمرده شده و در روايات قدرت آن ها را برابر با چهل مرد قرار داده است: ((فان الرجل منهم يعطى قوه اربعين رجل)) قدرت جسمانى برگرفته شده از ايمان راسخ به خدا و يقين به امامت و حقانيت هدف او است; ياوران مهدى(ع) با اين قدرت جسمانى و روحيه عالى بوده كه مى توانند خط بطلان بر جميع مفاسد كشيده و ظلم و جور را از صحنه گيتى براندازند.
موالا با افراد ضعيف الجسه و ضعيف الايمان كه چنين مهمى امكان ندارد كما اين كه امام على بن موسى الرضا(ع) در پاسخ ((ديان بن صلت)) كه از او سوال مى كند كه آيا شما صاحب اين امر هستيد؟! حضرت در جواب مى فرمايد: من صاحب اين امر هستم ولكن من آن كسى نيستم كه زمين را پر از عدل و قسط كنم چنان كه پر از جور و ستم شده; چگونه من مى توانم با اين ضعف جسمانيم زمين را پر از عدل و قسط كنم و به درستى كه قائم, آن كسى است كه وقتى خروج مى كند با اين كه داراى سن زيادى مى باشد, ولى جوان است بدن او قوى حتى اگر دست هاى مباركش را به طرف بزرگ ترين درخت دراز كند و او را به طرف زمين آورد مىآورد و مى شكند, حتى اگر صيحه اى بين كوه ها زند از فرياد او كوه ها درهم ريزند…))(34)
حال برگرديم به سخن اصلى; يعنى شجاعت اصحاب آن حضرت, با اين اوصاف است كه آن ها سدى محكم, نيزه و شمشيرى برنده, و ركن ركينى هستند كه حضرت لوط ـ عليه السلام ـ هنگام رويارويى با قوم كافر و منحرف خود تمناى آن ها را مى كرد. ((قال ابو عبدالله(ع) ما كان يقول لوط(ع) ((لو ان لى بكم قوه او آوى الى ركن شديد)) الا تمنا لقوه القائم عليه السلام و لا ذكر الا بشده اصحابه فان رجل منهم يعطى قوه اربعين رجلا و ان قلبه لاشد من زبر الحديد و لو مروا بجبال الحديد لتدكدكت
[ لقطعوها], لايكفون سيوفهم حتى يرضى الله عزوجل))(35) اين روايت كه بيان گويايى از شجاعت آن عزيزان است, ما را از ذكر ديگر احاديث بى نياز مى كند. در تشبيه قلب هاى آن ها به پاره هاى آهن يا به قطعات سنگ, براى تاكيد بيش تر بر عظمت و شهامت آنان و نفى هرگونه ترس و وحشت از قلوب و افكارشان مى باشد. پرواضح است كه به كارگيرى, واژه هاى شمشير و نيزه نيز فقط به لحاظ تاثير مادى آن ها نيست, بلكه نشانى بر توان فعاليت موثر آن ها مى باشد; يعنى آن ها در زمينه عمل و مبارزه دليرتر از شير و برتر از نيزه هستند. در بيان امام ـ عليه السلام ـ كه مى فرمايد: ((به هر فردى از آن ها نيروى چهل مرد داده مى شود)) مقصود محدود نمودن اين نيرو نيست, بلكه تقريبى است براى ميزان فوق العاده قدرت ايشان و اشاره است, بر اثر عملى فعاليت هاى هر يك از اصحاب مهدى(ع) كه از كوشش گروهى مركب از چهل نفر نيز فزون تر است.
… هنگامى كه تلاش انسان با توانايى طبيعى, براى انجام كارى توام مى گردد; مثل دوران جوانى, نتيجه كارها بهتر و كامل تر خواهد شد. و شايد به همين جهت است كه بيش تر ياران ((حضرت مهدى)) را جوانان تشكيل مى دهند, زيرا به سبب اين كه به صراحت با حق مواجه مى شوند و آن را عميقا درك مى نمايند و با اخلاص تمام اطاعت امام خويش را پى مى گيرند, هر كدام از توان و نيروى بزرگى برخوردارند. و حاصل تلاششان به نحوى است كه گروه هاى بزرگ نيز از عهده آن برنمىآيند. بيانات ائمه ـ عليهم السلام ـ مبنى بر اين كه به هر كدام از ياران مهدى(ع) نيروى چهل مرد داده مى شود. گوياى اين نكته نيز هست كه خداوند اين توانايى را از راه هاى طبيعى, و نه از سر اعجاز, به آنان عطا مى كند, چرا كه نفس انسانى قابليت اين تكامل و ترقى را در شرايط معين و تحت تربيت خاصى دارا است . و اين پرورش و شجاعت نه تنها صفت عمومى لشكر امام مهدى(ع) است, بلكه شامل تمام مومنان مى شود. چرا كه همه مومنان به نحوى جزء لشكر امام زمان هستند از اين جهت است كه در روايات آمده: ((فلايبقى مومن الا صار قلبه اشد من الحديد و اعطاه الله عزوجل قوه اربعين رجلا; هيچ مومنى نمى ماند مگر آن كه قلبش هم چون پاره هاى آهن گشته و خداوند به هر يك از آنان قدرت چهل مرد عطا گرداند.))(36)

پاورقي ها:پى نوشت ها: 1 ) و نريد ان نمن على الذين استضعفوا فى الارض و نجعلهم ائمه و نجعلهم الوارثين و نمكن لهم فى الارض و نرى فرعون و هامان و جنودهما منهم ما كانوا يحذرون)) (قصص, آيه 5). ((و لقد كتبنا فى الزبور من بعد الذكر ان الارض يرثها عبادى الصالحون.)) (انبيإ, آيه 105). 2 ) قال رسول الله(ص): افضل العباده انتظار الفرج (علامه مجلسى, بحار الانوار, ج 52, ص 125, ح 11). 3 ) قال على(ع): ((الحق اوسع الاشيإ فى التواصف واضيقها فى التناصف (نهج البلاغه, خطبه 214). 4 ) و رجال كان قلوبهم زبر الحديد, لايشوبها شك فى ذات الله اشد من الحجر ((ياران مهدى مردانى هستند فولاددل كه همه وجودشان يقين به خدا است مردانى سخت تر از صخره ها…)) (بحارالانوار, ج 52, ص 308). 5 ) …فيهم رجال لايتامون الليل, لهم دوى فى صلاتهم كدوى النحل يبيتون قياما على اطرافهم و يصبحون على خيولهم, رهبان بالليل, ليوث بالنهار; برخى از آنان شب را نخوابند و زمزمه قرآن و مناجاتشان, هم چون صداى زنبوران عسل فضا را آكنده سازد. تا بامداد به عبادت خداى بايستند و بامدادان سوار بر مركب ها شوند. آنان راهبان شب اند و شيران روز.)) 6 ) مائده, آيه 54. 7 ) انعام, آيه 89. 8 ) سيد مهدى حائرى قزوينى, سيماى حضرت مهدى در قرآن (ترجمه المحجه فيما نزل فى القائم الحجه) ص 120ـ119. 9 ) جمعى از نويسندگان, تفسير نمونه, ج 4, ص 416. 10 ) ـ ديوان امام خمينى, ص 149. 11 ) بحار الانوار, ج 52, ص 308. 12 ) بقره آيه 138 ((رنگ الهى و چه رنگى نيكوتر از رنگ الهى و ما او را پرستش مى كنيم)). 13 ) السيوطى, الحاوى للفتاوى, ج 2, ص 58, علامه بحرانى, غايه المرام ب 142, ص 705. 14 ) علامه بحرانى, مدينه المعاجز, ج 6, ص 224 و بحار الانوار, ج48, ص 19, ح24. 15 ) علامه بحرانى, الحجه فيما نزل فى القائم الحجه, ص 143. 16 ) محمد جعفر امامى, محمد رضا آشتيانى, ترجمه و شرح فشرده اى بر نهج البلاغه, ج1, خطبه3, ص 64. ((او (ابوبكر) خوب مى دانست; من در گردش حكومت اسلامى هم چون محور سنگ هاى آسيابم (كه بدون آن آسياب نمى چرخد).)) 17 ) حشر, آيه 7. 18 ) بحار الانوار, همان روايت ((آنان براى تبرك دست خويش را به زين اسب امام مى كشند, و بدين سان تبرك مى جويند.)) 19 ) همان ((او را در ميان مى گيرند و جان خويش را در جنگ ها پناه او مى سازند و هر چه را اراده كنند با جان و دل انجام مى دهند… و اطاعت آنان نسبت به مولاى خود از اطاعت كنيز نسبت به مولايش بيش تر است.)) 20 ) ديوان امام خمينى, ص 112. 21 ) سيد محمد صدر, تاريخ مابعد الظهور, ص 505. 22 ) سيد حسن شيخ الاسلامى, هدايه العلم فى تنظيم غررالحكم, ص87. 23 ) منافقون, آيه 8. 24 ) هدايه العلم, ص 87. 25 ) ديوان امام خمينى, ص 81. 26 ) جمعه,آيه 6. 27 ) كليات شيخ بهائى, ص 70. 28 ) نهج البلاغه, فيض(الاسلام) ص 612. 29 ) بحار الانوار, ج 52, ص 308. ((همواره شهادت و كشته شدن در راه خدا را آرزو مى كنند و شعار آنان ((يالثارات الحسين)) (بيائيد به طلب خون حسين و ياران حسين) است)). 30 ) الحاوى للفتاوى, ج 2, ص 64, (در زمان ظهور حضرت مهدى); پرچم هاى سياهى از جانب شرق خواهد آمد كه برگرد آن ها افرادى هستند, با دل هايى هم چون پاره هاى آهن سخت و محكم.)) 31 ) الحجه فيما نزل فى القائم الحجه, ص 16 و بحار الانوار, ج 52, ص ;327 ((دل هاى آن ها (ياران مهدى((ع))) از پاره هاى فولاد محكم تر است.)) 32 ) بحار الانوار,ج 52, ص 308. 33 ) رعد, آيه 28. 34 ) بحار الانوار,ج 52, ص 332, ح 30. 35 ) المحجه فيما نزل فى القائم الحجه, ص 106 و بحار الانوار, ج52, ص 327, ح;44 ((امام صادق عليه السلام فرمود: گفتار لوط ـ عليه السلام ـ درباره قومش كه فرمود: ((اى كاش مرا قوتى و يا پناه گاهى امن و استوار مى بود كه از شر شما محفوظ مى ماندم)) آرزوئى است بر قدرت قائم ما مهدى(ع) و استوارى يارانش كه همان اركان محكم مى باشند. هر كدام از مردان و ياران مهدى(ع) داراى قدرت چهل مرد هستند, دل هاى آن ها از پاره هاى فولاد محكم تر است اگر بر كوه ها بگذرند كوه ها درهم فرو مى ريزند, دست از شمشيرهاى خود بر نمى گيرند تا آن كه خداى تعالى راضى شود)). 36 ) تاريخ ما بعد الظهور, ص 50 ـ52.

/

ولايت فقيه و رد شبهه ها 2


دلايل عقلى و نقلى مسإله ولايت فقيـه

اشاره:
گفتيم ولايت فقيه, امتداد امامت است. بنابراين بحث و بررسى در مورد مبانى و مشروعيت آن, بايد در علم كلام مطرح و پى گيرى شود, ولى صرف نظر از اصالت آن و نظر به اين كه در امور مختلف اجرايى و برنامه هاى عملى, نياز به حكم و اجازه ولى فقيه هست, چنان كه جمله ((يرجع الى الحاكم)) (به رهبر رجوع شود) در موارد بسيار در احكام به چشم مى خورد, فقهاى بزرگ ما, اين مسإله را در فقه استدلالى به بحث كشيده اند. با اين حال, حقيقت اين است كه مسإله ولايت فقيه, بالاصاله بايد در علم كلام مورد تجزيه و تحليل و بررسى قرار گيرد.(1) كوتاه سخن آن كه گاهى مسايل كلامى در فقه و گاهى به عكس, مسايل فقهى در علم كلام بنا به تناسب مطرح مى گردد.
به هر حال, مهم روشن شدن دلايل و مبانى ولايت فقيه است, و جايگاه بحث و بررسى آن كه آيا علم كلام است يا علم فقه, به مقصود ما آسيب نمى رساند.
از منظر علم كلام, مسإله ولايت فقيه, هم متكى به دليل عقل است و هم نقل. و از نظر فقه نيز همين طور است, با اين توضيح كه در فقه از دلايل چهارگانه (كتاب (قرآن), سنت, اجماع و عقل) سخن به ميان مىآيد كه بازگشت آن همان دليل عقلى و نقلى است.
نظر به اين كه ولايت فقيه, همان حكومت دينى و همان امتداد خط نبوت و امامت و مسإله رهبرى است, در اين جا نظر شما را به مبانى عقلى و نقلى آن به طور فشرده جلب مى كنيم:

مبانى عقلى ولايت فقيه
همان دليل هاى عقلى كه مسإله نبوت و امامت را ضرورى و واجب مى دانست, در مسإله ولايت فقيه نيز جريان دارد, توضيح اين كه: چنان كه در علم كلام مطرح است يكى از قواعد مورد قبول متكلمان عدليه, ((قاعده لطف)) است, مفاد اين قاعده اين است كه هرگاه كارى از طرف خداوند, موجب دفع زيان و ضرر, و جلب منافع و سعادت براى بشر گردد, بر خداوند به مقتضاى اين كه او عادل و حكيم است, واجب عقلى است كه آن كار را در اختيار بشر بگذارد, تا بشر با اختيار خود در پرتو آن كار, از ضرر و زيان رهايى يافته و به كسب سعادت نايل بشود. بدون شك بشر موجودى اجتماعى است و هر اجتماعى در روابط و داد و ستدهاو… به قانون و رهبر نياز دارد, چرا كه با فقدان قانون و رهبر, هرج و مرج دامن اجتماع را مى گيرد و پىآمدهاى شوم و ويران گر آشوب و سرگردانى بر كسى پوشيده نيست, ضرورت نياز انسان به وجود رهبر به عنوان مجرى قانون و رهنمود دهنده, به قدرى بديهى و مهم است كه حتى وجود رهبر غير عادل, بهتر از فقدان رهبر است; چنان كه اميرمومنان على(ع) بر همين اساس مى فرمايد: ((و انه لابد للناس من امير بر إو فاجر;(2) مردم نياز به رهبر دارند, خواه آن رهبر نيكوكار باشد يا بدكار.))
بنابراين, وجود رهبر در مجموع, بهتر از نبود او است, و وجود رهبر عادل قطعا انسان ها را به سوى عدل و داد و مصالح انسانى كشانده و از انحرافات و مفاسد باز مى دارد, و موجب تإمين سعادت دنيا و آخرت مى گردد. نتيجه اين كه به حكم عقل, مسإله امامت و رهبرى (كه ولايت فقيه در امتداد آن است) لطفى است از جانب خداوند, و منظور از ((قاعده لطف)) جز اين نيست.(3)
اين موضوع عقلى به زمان خاصى اختصاص ندارد, بلكه اعصار گذشته و زمان حاضر را نيز شامل مى شود, چرا كه عقل در همه اعصار حكم مى كند كه براى سعادت جامعه و دورى آن از انحرافات و فساد به رهبر نياز ضرورى است, بر همين اساس اميرمومنان على(ع) در ضمن گفتار خود به كميل بن زياد مى فرمايد: ((لاتخلو الارض من قائم لله بحجه, اما ظاهرا مشهورا, و اما خائفا مغمورا, لئلا تبطل حجج الله و بيناته;(4) هرگز روى زمين خالى نمى شود از رهبرى كه به حجت الهى قيام كند, خواه آن رهبر ظاهر و آشكار باشد و يا ترسان و پنهان.))
اين سخن بيان گر همان ضرورت عقلى بر لزوم رهبر براى جامعه است كه در كلام اميرمومنان على(ع) به اين شكل عنوان شده است.
بايد گفت, در مورد ضرورت نياز به رهبر, بين زمان حضور امامان معصوم(ع) و عصر غيبت آن ها فرقى نيست همان گونه كه خداوند توسط پيامبرش با نصب حضرت على(ع) حجت خود را به وسيله امام معصوم(ع) بر خلق تمام كرد, بر امام معصوم(ع) نيز كه از طرف رسول خدا(ص) ولايت بر مومنين و مومنات دارد, واجب است كه در عصر غيبت خود شخص شايسته اى را براى اداره شوون و مصالح مردم تعيين كند, و اجازه ندهد كه مصالح آن ها در معرض خطر, تباهى و نابودى قرار گيرد.
روشن است كه چنين فرد شايسته اى كه جانشين امام معصوم(ع) گردد و به جاى او عهده دار رهبرى امور دين و دنياى مردم شود, جز ولى فقيه (مجتهد جامع الشرايط) نخواهد بود, چرا كه دو خصلت اجتهاد (آگاهى) و عدالت, او را نزديك ترين شخص به شوون امام معصوم(ع) مى كند, و ديگران را راهى به اين مقام نيست.

ولايت فقيه از نگاه امام خمينى
حضرت امام خمينى ـ قدس سره ـ در كتاب ارزشمند ((ولايت فقيه)) سه موضوع مهم را به عنوان دلايل ضرورت تشكيل حكومت اسلامى ذكر مى كند كه عبارت اند از:
1ـ عمل پيامبر(ص) در تشكيل حكومت و رويه حضرت على(ع) پس از پيامبر(ص);
2ـ ضرورت استمرار اجراى احكام الهى براى هميشه كه بدون تشكيل حكومت, نمى توان آن را به طور كامل اجرا كرد;
3ـ ماهيت و چگونگى قوانين اسلام به گونه اى است كه بدون حكومت قابل اجرا نيست, مانند احكام مالى, دفاع ملى, احكام حقوقى و جزايى. امام خمينى ـ قدس سره ـ پس از تبيين مستدل ضرورت حكومت اسلامى, سه عنوان فوق را مورد بررسى قرار داده, در مورد عنوان اول چنين مى نويسد:
((سنت و رويه پيغمبر اكرم(ص) دليل بر لزوم تشكيل حكومت است, زيرا:
اولا, خود (آن حضرت) تشكيل حكومت داد. و تاريخ گواهى مى دهد كه او تشكيل حكومت داده, و به اجراى قوانين و برقرارى نظامات اسلام پرداخته, و به اداره جامعه برخاسته است. او والى به اطراف مى فرستاده, به قضاوت مى نشسته, و قاضى نسب مى فرمود, سفرايى به خارج و نزد روساى قبايل و پادشاهان روانه مى كرده, معاهده و پيمان مى بسته, جنگ را فرماندهى مى كرده, و خلاصه احكام حكومتى را به جريان مى انداخته است.
ثانيا, براى پس از خود به فرمان خدا, تعيين حاكم كرده است. وقتى خداوند متعال براى جامعه پس از پيامبر اكرم(ص) تعيين حاكم مى كند (و آن را در ماجراى غدير به طور رسمى توسط پيامبر(ص) اعلام مى نمايد) به اين معنى است كه حكومت پس از رحلت رسول اكرم(ص) نيز لازم است و چون رسول اكرم(ص) با وصيت خود فرمان الهى را (در روز غدير) ابلاغ مى نمايد, ضرورت تشكيل حكومت را نيز مى رساند.))(5)
امام خمينى ـ قدس سره ـ در مورد عنوان دوم (استمرار اجراى احكام) مى نويسد:
((بديهى است ضرورت اجراى احكام كه تشكيل حكومت رسول اكرم(ص) را لازم آورده منحصر و محدود به زمان آن حضرت نيست, و پس از رحلت رسول اكرم(ص) نيز ادامه دارد و طبق آيه شريفه(6) تنها براى زمان رسول خدا(ص) نيامده, تا پس از آن متروك شود, و ديگر حدود و قصاص; يعنى قانون جزاى اسلام, اجرا نشود, يا انواع ماليات هاى مقرر گرفته نشود, يا دفاع از سرزمين و امت اسلام تعطيل گردد, اين حرف كه قوانين اسلام تعطيل پذير يا منحصر و محدود به زمان يا مكانى است, برخلاف ضروريات اعتقادى اسلام است. بنابراين, چون اجراى احكام پس از رسول خدا(ص)و تا ابد ضرورت دارد, تشكيل حكومت و برقرارى دستگاه اجرا و اداره نيز ضرورت مى يابد, بدون حكومت و بدون دستگاه اجرا و اداره, كه همه جريانات و فعاليت هاى افراد را از طريق اجراى احكام تحت نظام عادلانه درآورد نمى توان قوانين را اجرا نمود, بنابراين به ضرورت شرع و عقل آن چه در دوران حيات رسول اكرم(ص) و زمان امير مومنان على بن ابى طالب(ع) لازم بوده; يعنى حكومت و دستگاه اجرا و اداره, پس از ايشان و در زمان ما لازم است.
براى روشن شدن مطلب اين سوال را مطرح مى كنم; از غيبت صغرى تاكنون كه بيش از هزار سال مى گذرد, و ممكن است صد هزار سال ديگر بگذرد و مصلحت اقتضا كند كه حضرت
[ ولى عصر(عج]( تشريف بياورد, آيا در طول اين مدت مديد, احكام اسلام بايد زمين بماندو اجرا نشود, و هر كه هر كارى خواست بكند؟ اين كه هرج و مرج است. قوانينى كه پيامبر اسلام(ص) در راه بيان و تبليغ و نشر و اجراى آن بيست و سه سال زحمت طاقت فرسا كشيد, آيا فقط براى مدت محدودى بود؟ آيا خدا اجراى احكامش را محدود به دويست سال كرد, و پس از غيبت صغرى, اسلام ديگر همه چيزش را رها كرده است؟ اعتقاد به چنين مطالب يا اظهار آن بدتر از اعتقاد و اظهار منسوخ شدن اسلام است. هيچ كس نمى تواند بگويد ديگر لازم نيست از حدود و ثغور و تماميت ارضى وطن اسلامى دفاع كنيم, يا امروز ماليات و جزيه و خراج و خمس و زكات نبايد گرفته شود, يا گفته شود كه قانون كيفرى اسلام و ديات و قصاص بايد تعطيل شود. هر كه اظهار كند كه تشكيل حكومت اسلامى ضرورت ندارد, منكر ضرورت اجراى احكام اسلام شده, و جامعيت احكام و جاودانگى دين مبين اسلام را انكار كرده است.))(7)
بعد از رسول خدا(ص) نيز هيچ كس با لزوم تشكيل حكومت, مخالفت نكرد, گرچه شخص اميرمومنان حضرت على(ع) را از مقام رهبرى كه شايسته و بايسته او بود كنار زدند, ولى او در هر فرصتى از حق خود دفاع كرد, سرانجام پس از رفع موانع و كشته شدن عثمان, با بيعت مردم, زمام حكومت را به دست گرفت و سازمان دولتى تشكيل داد, و به رتق و فتق امور رهبرى پرداخت, بنابراين آن حضرت براى استمرار و اجراى قوانين و احكام اسلام, عهده دار منصب امامت شد, و هرگز بدون موانع, از آن كناره نگرفت.
امام خمينى ـ قدس سره ـ در مورد قابل اجرا نبودن قوانين اسلام بدون تشكيل حكومت چنين مى نويسد: ((ماهيت و كيفيت قوانين اسلام (تنها چند نصيحت اخلاقى نيست كه نياز به تشكيل حكومت نداشته باشد, بلكه به گونه اى است كه) براى تكوين يك دولت, و براى اداره سياسى و اقتصادى و فرهنگى جامعه تشريع گشته است.
اولا, احكام شرع حاوى قوانين و مقررات متنوعى است كه يك نظام كلى اجتماعى را مى سازد, در اين نظام حقوقى هرچه بشر نياز دارد, فراهم آمده است, از طرز معاشرت با همسايه و اولاد و عشيره و قوم خويش و همشهرى و امور خصوصى و زندگى زناشويى گرفته تا مقررات مربوط به جنگ و صلح و مراوده با ساير ملل, از قوانين جزايى تا حقوق تجارت و صنعت و كشاورزى… قرآن مجيد و سنت شامل همه دستورها و احكامى است كه بشر براى سعادت و كمال خود, احتياج دارد, در كتاب اصول كافى فصلى است به عنوان اين كه تمام احتياجات مردم در كتاب و سنت بيان شده است…(8)
ثانيا: با دقت در ماهيت و كيفيت احكام شرع درمى يابيم كه اجراى آن ها و عمل به آن ها مستلزم تشكيل حكومت است, و بدون تإسيس يك دستگاه عظيم و پهناور اجرا و اداره, نمى توان به وظيفه اجراى احكام الهى عمل كرد.))(9)
آن گاه امام خمينى, چند مورد را به طور اختصار شرح داده است; مانند 1ـ احكام مالى; 2ـ احكام دفاع ملى; 3ـ احكام احقاق حقوق و احكام جزايى. سپس پيرامون لزوم انقلاب سياسى, لزوم وحدت اسلامى, لزوم نجات مردم مظلوم و محروم, مطالبى فرموده كه تحقق همه اين ها نياز به تشكيل حكومت اسلامى دارد.

دلايل نقلى بر مشروعيت ولايت فقيه
در قرآن آيات متعددى وجود دارد كه به لزوم تشكيل حكومت صالحان تإكيد مى كند, و مردم را از پيروى طاغوت و حاكمان ستم گر برحذر مى دارد, به علاوه نشان دهنده حكومت پيامبران منصوب شده از جانب خداوند, تصريح نموده, كه مفهوم همه آن آيات اين است كه در عصر حاضر بايد ولايت فقيه روى كار آيد, و مشروعيت كارها به حكومت حاكمان صالح, مانند فقهاى جامع الشرايط بستگى دارد. در اين جا به عنوان نمونه نظر شما را به ذكر چند آيه جلب مى كنيم:
1ـ ((و لقد بعثنا فى كل امه رسولا ان اعبدوا الله واجتنبوا الطاغوت;(10) ما در ميان هر امتى رسولى برانگيختيم كه خداى يكتا را بپرستيد, و از طاغوت اجتناب كنيد.))
2ـ ((والذين كفروا اوليائهم الطاغوت;(11) كسانى كه كافر شدند, اوليإ و سرپرستان آن ها طاغوت ها هستند.)) يعنى كسانى كه مومن هستند حكومت ناصالحان را نمى پذيرند, بلكه حاكمان صالح را براى خود برمى گزينند.
3ـ ((يريدون ان يتحاكموا الى الطاغوت و قد امروا ان يكفروا به;(12) منافقان مى خواهند داورى را نزد طاغوت و حكام باطل ببرند, در حالى كه قطعا از سوى خدا مإمورند تا به طاغوت كفر ورزند.))
از اين آيه فهميده مى شود كه مومنان راستين حتى اراده مراجعه به طاغوت و زمام داران ناصالح را نمى كنند.
4ـ ((ان الله يإمركم ان تودوا الامانات الى إهلها و اذا حكمتم بين الناس ان تحكموا بالعدل;(13) خداوند به شما فرمان مى دهد كه امانت ها را به صاحبانش برسانيد و هنگامى كه ميان مردم داورى و حكومت مى كنيد, به عدالت داورى كنيد.))
منظور از امانت ها, شامل اموال, علوم, رهبرى, مسووليت ها و منصب ها و… است.
مطابق روايات متعدد, منظور از امانت در اين جا, رهبرى جامعه است كه اهلش امامان معصوم(ع) و جانشينان برگزيده آن ها هستند, آن ها كه بر اساس عدالت, حكومت و داورى مى كنند, آرى كليد خوشبختى جامعه ها, رهبرى افراد لايق و رفتار عادلانه است, كه در اين عصر مصداق بارز ـ بلكه منحصر ـ آن, در ولايت فقيه تبلور مى يابد, با توجه به اين كه حكومت در آيه اعم از حكومت و قضاوت مى باشد, و اختصاص به باب قضاوت ندارد.
5ـ ((يا ايها الذين آمنوا اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولى الامر منكم;(14) اى كسانى كه ايمان آورده ايد, خدا و پيامبر و صاحبان فرمان را اطاعت كنيد.))
اطاعت رسول و اولى الامر, شعاعى از اطاعت خدا, و به فرمان خدا است. منظور از اولى الامر اطاعت بى چون و چرا از رسول خدا(ص) و اولى الامر, نشان مى دهد كه آن ها معصوم از گناه و خطا هستند.(15) بنابراين, آن حاكمانى كه صلاحيت براى رهبرى در عصر حاضر (كه عصر غيبت امامان است) دارند, كه نواب عام آن ها باشند, و از نظر علم و عمل نزديك ترين افراد به آن ها باشند, چنين افرادى جز فقهاى جامع الشرايط نخواهند بود. بنابراين, حكومت حاكمان صالح, قطعا مردود است.
6ـ ((افمن يهدى الى الحق احق ان يتبع امن لايهدى الا ان يهدى فما لكم كيف تحكمون;(16) آيا كسى كه هدايت به سوى حق مى كند براى پيروى شايسته تر است يا آن كس كه خود هدايت نمى شود, مگر هدايتش كنند؟ شما را چه مى شود, چگونه داورى مى كنيد؟ ))
مفهوم اين آيه نيز اين است كه حاكمان صالح (كه مصداق روشن آن در عصر حاضر, فقهاى جامع الشرايط هستند) به خدا و حق نزديك ترند, و اطاعت از آن ها بر اطاعت از ديگران مقدم است.
7ـ ((و اذ ابتلى ابراهيم ربه بكلمات فاتمهن قال انى جاعلك للناس اماما قال و من ذريتى قال لاينال عهدى الظالمين;(17) به ياد آوريد هنگامى كه خداوند ابراهيم(ع) را با وسايل گوناگونى آزمود, و او به خوبى از عهده آن آزمايش ها برآمد, خداوند به او فرمود: من تو را امام و پيشواى مردم قرار دادم, ابراهيم عرض كرد: از دودمان من (نيز امامانى) قرار بده. خداوند فرمود: پيمان من به ستم گران نمى رسد.)) (و تنها آن دسته از فرزندان تو كه پاك و معصوم باشند, شايسته اين مقامند.)
اين آيه نيز رهبرى افراد ناصالح را مردود مى شمرد, و به نوعى رهبرى فقيه جامع الشرايط را تإييد مى نمايد. اين آيات كه نمونه اى از ده ها نمونه ديگر است, علاوه بر اين كه بر لزوم تشكيل حكومت صالحان دلالت دارند, بيان گر لزوم وجود شايستگى علمى و عملى براى احراز مقام رهبرى هستند, روشن است كه در عصر ما كه عصر غيبت امام معصوم(ع) است, چنين لياقت و صلاحيتى در وجود فقهاى جامع الشرايط تبلور مى يابد كه ما از آن به ولايت فقيه تعبير مى كنيم.

در رواياتى كه از پيامبر(ص) و امامان معصوم(ع) نقل شده, نيز با دلالت آشكار بر لزوم ولايت فقيه و مشروعيت آن تصريح شده است. حضرت امام خمينى در كتاب ارزشمند ((ولايت فقيه)) به شرح چند روايت با بررسى سند و وجه دلالت آن ها پرداخته كه هر كدام به نحوى دلالت بر حجيت ولايت فقيه و لزوم پيروى از واليان فقيه مى كند. در اين باره به آن كتاب مراجعه شود.(18) در اين جا تنها به ذكر شش روايت و ترجمه و وجه دلالت آن ها اشاره مى كنيم:
1ـ اميرمومنان على(ع) نقل مى كند كه رسول خدا(ص) سه بار فرمود: ((اللهم ارحم خلفائى; خدايا جانشينان مرا رحمت كن.)) شخصى از آن حضرت پرسيد: جانشينان تو چه كسانى هستند؟ فرمود: ((الذين يإتون من بعدى يروون حديثى و سنتى فيعلمونها الناس من بعدى;(19) آنان كه بعد از من مىآيند, حديث و سنت مرا نقل مى كنند, و آن را پس از من به مردم مىآموزند.))
2ـ امام كاظم(ع) در ضمن سخنى فرمود: ((لان المومنين الفقهإ حصون الاسلام كحصن سور المدينه لها;(20) زيرا فقهاى مومن دژهاى اسلام اند, همانند قلعه و حصار شهر, نسبت به شهر.))
روشن است كه جانشين و حصن بودن فقها نشان دهنده مشروعيت ولايت آن ها, و لزوم اطاعت از آن ها است.
3ـ عمر بن حنظله مى گويد از امام صادق(ع) پرسيدم: درباره دو نفر از دوستانمان (يعنى شيعه) كه نزاعى در مورد قرض يا ميراث بينشان بود, و براى رسيدگى به قضات وقت مراجعه كرده بودند, آيا چنين مراجعه اى جايز است؟)) امام صادق(ع) در پاسخ فرمود: ((من تحاكم اليهم فى حق إو باطل فانما تحاكم الى الطاغوت, و ما يحكم له فانما يإخذه سحتا و ان كان حقا ثابتا له, لانه اخذه بحكم الطاغوت, و ما امر الله الا ان يكفر به… قلت كيف يصنعان؟ قال: ينظران منكم ممن قد روى حديثنا, و نظر فى حلالنا و حرامنا, و عرف احكامنا… فليرضوا به حكما, فانى قد جعلته عليكم حاكما…;(21) هر كه در مورد دعاوى حق يا دعاوى ناحق به آن ها مراجعه كند, در حقيقت به طاغوت (حاكم ناحق) مراجعه كرده, و هرچه را كه به حكم آن ها بگيرد, در حقيقت به طور حرام مى گيرد, گرچه آن را كه دريافت مى كند حق ثابت او باشد, زيرا كه آن را به حكم و با رإى طاغوت و آن قدرتى گرفته كه خدا دستور داده, به آن كافر شود… پرسيدم آن دو نفر چه كنند؟ فرمود: بايد نگاه كنند ببينند از شما چه كسى است كه حديث ما را روايت كرده, و در حلال و حرام ما مطالعه نموده و صاحب نظر شده و احكام و قوانين ما را شناخته است… بايد او را به عنوان قاضى و حاكم بپذيرند, زيرا كه من او را حاكم بر شما قرار داده ام.))
4ـ رسول خدا(ص) در ضمن گفتارى فرمود: ((ان العلمإ ورثه الانبيإ ان الانبيإ لم يورثوا دينارا و لادرهما, ولكن ورثوا العلم, فمن اخذ منه اخذ بحظ وافر;(22) همانا دانشمندان ميراث برنده پيامبرانند, و پيامبران هيچ گونه پولى به ميراث نمى گذارند, بلكه علم به ميراث مى گذارند, بنابراين هر كس بهره اى از علم (آن ها) فراگيرد, بهره اى شايان و فراوان برده است.))
اين دو روايت نيز مسلمين را به مشروعيت ولايت فقيه, و لزوم اطاعت از آن ها دعوت مى كند.
5ـ در توقيع و جواب نامه اى كه حضرت ولى عصر (عج) در پاسخ به سوالات اسحاق بن يعقوب صادر شده و توسط محمد بن عثمان (دومين نايب خاص امام زمان عليه السلام) به اسحاق بن يعقوب رسيده چنين آمده كه آن حضرت فرمود: ((و اما الحوادث الواقعه فارجعوا فيها الى رواه حديثنا, فانهم حجتى عليكم و انا حجه الله;(23) در حوادث و پيشآمدها به راويان حديث ما رجوع كنيد, زيرا آن ها حجت بر شمايند, و من حجت خدايم.))
حضرت امام خمينى ـ قدس سره ـ مى فرمايد: ((منظور از حوادث واقعه در اين جا احكام شرعى نيست, زيرا اين مطلب مسلم بود كه شيعيان در اين مورد به امامان(ع) و فقها مراجعه مى كردند روايت كننده اى مانند اسحاق بن يعقوب به اين مطلب توجه داشته است, بلكه منظور, پيشآمدهاى اجتماعى و گرفتارىهايى بوده كه براىمردم و مسلمين رخ مى داده است, و منظور از حجه الله اين است كه همان گونه كه حضرت رسول(ص) حجت و مرجع تمام مردم است, فقها نيز مسوول امور و مرجع عام توده هاى مردم هستند.))(24)
6ـ امام حسين(ع) در ضمن گفتارى فرمود: ((ان مجارى الامور و الاحكام على ايدى العلمإ بالله, الامنإ على حلاله و حرامه;(25) همانا جريان امور و احكام در دست عالمان ربانى است كه امين بر حلال و حرام خدا هستند.)) دلالت اين روايت نيز بر مشروعيت ولايت فقيه روشن است.

اين روايات و روايات ديگر, از جمله رواياتى است كه فقهاى بزرگ ما براى مشروعيت ولايت فقيه و لزوم پيروى از فقيه جامع الشرايط به عنوان حاكم و زمام دار, استدلال نموده اند. مسإله ولايت فقيه از نظر كتاب, سنت, عقل و اجماع, ثابت شده, و در اصل ((ولايت فقيه)) هيچ گونه اختلافى نيست, تنها در مورد دامنه حدود ((ولايت فقيه)) نظريات گوناگونى وجود دارد كه در بحث آينده به بررسى آن خواهيم پرداخت. اصل حجيت و مشروعيت ولايت فقيه, و لزوم اطاعت از آن در حدى است كه مرحوم آيه الله العظمى شيخ محمد حسن نجفى, صاحب كتاب جواهر الكلام(وفات يافته سال 1266هـ. ق) پس از نقل اتفاق آراى فقها بر ثبوت ولايت و نيابت عامه فقيه جامع الشرايط در عصر غيبت مى نويسد: ((فمن الغريب وسوسه بعض الناس فى ذلك, بل كانه ماذاق من طعم الفقه شيئا و لا فهم من لحن قولهم و رموزهم امرا;(26) از امور عجيب است كه بعضى در مورد ثبوت ولايت فقيه, وسوسه مى كنند, بلكه ثبوت ولايت فقيه به قدرى روشن است كه هر كس در آن تشكيك كند هيچ طعمى از فقه را نچشيده, و با طرز گفتار معصومين(ع) و اشاره هاى آن ها هيچ گونه آشنايى ندارد.))
توضيح اين كه مرحوم آيه الله شيخ محمد حسن(ره) معروف به ((صاحب جواهر)) در كتاب ارزشمند ((جواهر الكلام)) ج21 (چاپ جديد) كه پيرامون امر به معروف و نهى از منكر, سخن به ميان آورده, حدود هفده صفحه آن را به شرح پيرامون ولايت عامه امامان(ع) و سپس ولايت فقيه, و دايره اختيارات فقيه جامع الشرايط پرداخته, و چنين نتيجه مى گيرد كه: ((مسإله ولايت فقيه)) از امور روشن است و نياز به دليل ندارد.
قابل توجه اين كه: مرحوم صاحب جواهر, در كتاب جواهرالكلام, آخرين كتابى كه نوشته, كتاب امر به معروف و نهى از منكر است(27) بنابراين, نظريه او در مسإله ولايت فقيه, پس از تكميل همه فقه به صورت استدلالى, بوده است.

پاورقي ها:پى نوشت ها: 1 ) هرگاه در مسإله اى سخن از فعل الله باشد, آن مسإله كلامى است, نه فقهى, و اگر سخن از تكليف مردم و فعل آن ها باشد, آن مسإله فقهى است, در مسإله ولايت فقيه, بحث در اين است كه آيا خداوند براى زمان غيبت دستورى داده است يانه؟ در اين صورت بحث پيرامون آن, بحث كلامى است, ولى اگر بحث در اين باشد كه آيا اطاعت از ولى فقيه واجب است يا نه؟ اين بحث فقهى خواهد بود (اقتباس از گفتار آيه الله جوادى آملى; نقل از مجله ولايت فقيه و رهبرى, ويژه نامه خبرگان, شماره2, ص100 و 101). 2 ) سيد رضى, نهج البلاغه, خطبه40. 3 ) فاضل مقداد, شرح باب الحادىعشر, ص83 و84. 4 ) سيد رضى, نهج البلاغه, خطبه147. 5 ) امام خمينى, ولايت فقيه, نشر موسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى, چاپ ششم, ص18. 6 ) مانند آيه 52 از سوره ابراهيم, 2 از سوره يونس, 49 از سوره حج, 40 از سوره احزاب و 70 از سوره يس. 7 ) امام خمينى, ولايت فقيه, ص19 و 20 (به طور اقتباس). 8 ) شيخ كلينى, اصول كافى, ج;1 ص76 ـ 80. 9 ) امام خمينى, ولايت فقيه, ص 20 ـ22. 10 ) نحل (16) آيه36. 11 ) بقره(2) آيه257. 12 ) نسإ (4) آيه60. 13 ) همان, آيه58. 14 ) همان, آيه59. 15 ) ملامحسن فيض, تفسير صافى, ج1, ص336, اكمال الدين شيخ صدوق, ص146. 16 ) يونس(10) آيه35. 17 ) بقره (2) آيه124. 18 ) امام خمينى, ولايت فقيه, از صفحه 48 تا 71. 19 ) شيخ صدوق, عيون اخبار الرضا, ج2, ص37, امالى شيخ صدوق, ص152. 20 ) شيخ كلينى, اصول كافى, ج;1 ص38. 21 ) همان, ص67, شيخ حر عاملى, وسايل الشيعه, ج18, ص99. 22 ) شيخ كلينى, اصول كافى, ج;1 ص34. 23 ) شيخ صدوق, اكمال الدين, ج2, ص484. 24 ) امام خمينى, ولايت فقيه, صفحه 68 و 69 (به طور اقتباس). 25 ) ابو محمد حسن بن على, تحف العقول, ص168. 26 ) آيه الله شيخ محمد حسن نجفى, جواهر الكلام, ج21, ص397. 27 ) همان, پاورقى ص410.

/

حكومت فدرال راه حل بحران افغانستان3


حكومت مركزى ائتلافى در ترازوى نقد
قسمت سوم

در اين قسمت نظريه ((حكومت مركزى)) ائتلافى از نيروهاى سياسى افغانستان, مورد نقد و بررسى قرار گرفته و لزوم استقرار حكومت فدرال جهت حل يا لااقل كاهش بحران افغانستان مورد تإكيد قرار مى گيرد. استقرار حكومت بسيط مركزى, با ائتلاف نيروهاى سياسى افغانستان به دلايل زير در اين كشور امكان پذير نيست و اگر چنين حكومتى مستقر گردد يا مجبور به اتخاذ روش سياسى خشن و شديدا سركوب گرانه خواهد بود تا براى مدتى عمر خود را طولانى نمايد, و يا اين كه افغانستان را از بى ثباتى و تداوم بحران برخوردار خواهد كرد. لذا به نظر نمى رسد اين الگوى حكومتى از پايدارى و آرامش در صحنه سياسى افغانستان برخوردار باشد, زيرا:
1ـ الگوى ملت در افغانستان تركيبى است و اقوام مختلف آن از نوعى توازن نسبى برخوردارند و قوم پشتون اگرچه از اكثريت ضعيفى در بين ساير قوميت هاى افغانستان برخوردار است, ولى اكثريت ملت افغانستان را شامل نمى شود: بنابراين نمى تواند ارزش هاى مورد نظر خود را بر تمامى افغانستان حاكم گرداند و نمى تواند حاكميت قدرتمندى را به دست آورد. آمار و ارقام مختلف درباره تركيب ملت افغان, نشان مى دهد كه ملت افغانستان از نه قوم تشكيل شده است كه به ترتيب عبارت اند از پشتون ها, تاجيك ها, هزاره ها, ازبك ها, تركمن ها, بلوچ ها, نورستانى ها, پشه يى ها و قيرقيزها.
در بين اين اقوام, پشتون ها, تاجيك ها و هزاره ها از اكثريت قابل توجهى برخوردارند و ساير اقوام داراى نسبت درصد قابل توجهى نمى باشند. پشتون ها 38%, تاجيك ها 25%, هزاره ها 19% ازبك ها 6% و بقيه اقوام 12% جمعيت افغانستان را تشكيل مى دهند. ارقام مزبور نشان مى دهد كه هيچ كدام از اقوام برجسته نيز نمى توانند مدعى به دست گرفتن حكومت افغانستان باشند, زيرا اقوام پشتون, تاجيك و هزاره از توازن نسبى و با فاصله اى كم برخوردارند. و خصلت هاى قومى آن ها نيز مانع از هم گرايى واقعى بين آن ها مى گردد.
الگوى ملت, علاوه بر بعد قوميت از ابعاد زبانى و مذهبى نيز, داراى الگوى خاص خود است و تركيبات زبانى و مذهبى نيز الگوى ملت را در افغانستان تحت تإثير قرار مى دهد. از نظر زبانى ملت افغانستان داراى هشت زبان مختلف است كه عبارتند از: پشتو, فارسى درى, ازبكى, تركمنى, بلوچى, نورستانى, پشه يى و قرقيزى. در بين گروه هاى زبانى, فارسى درى و پشتو و تركى (ازبكى و تركمنى) در اكثريت قرار دارند و نيمى از جمعيت افغانستان (50%) به فارسى درى صحبت مى كنند كه عمدتا شامل هزاره اىها و تاجيك ها مى باشند. پشتو زبانان, در حدود 35% جمعيت را تشكيل مى دهند كه خود آن نيز شاخه اى از زبان فارسى محسوب مى شود. ترك زبانان ازبك و تركمن نيز در حدود 11% جمعيت افغانستان را شامل مى شود. بنابراين, الگوى زبانى ملت در افغانستان نشان مى دهد كه غلبه با فارسى زبان, به ويژه فارسى زبانان درى كه به فارسى متداول در ايران بسيار نزديك مى باشد است و اين امر نيز حاكى از پيوستگى فرهنگى داخلى فلات ايران مى باشد.
در بعد مذهبى نيز ملت افغانستان داراى الگوى تركيبى است. اگرچه دين غالب در افغانستان اسلام است, ولى از نظر مذهبى افغانستان داراى دو مذهب سنى و شيعه مى باشد و حدود 85% از جمعيت افغانستان سنى مذهب و حدود 15% آن شيعه مذهب هستند. در واقع پيروان مذهب اهل سنت در اكثريت قرار دارند. حال با ملاحظه تركيبات ملت در افغانستان از سه بعد قومى, مذهبى و زبانى مشخص مى شود كه الگوى ملت در اين كشور از تجانس برخوردار نيست و نمى توان انتظار داشت كه بر اساس تمام يا يكى از ابعاد تركيبى ملت بتوان يك حكومت بسيط را در افغانستان پايه گذارى كرد.
2ـ الگوى تركيبى ملت در افغانستان از تمايز جغرافيايى و فضايى برخوردار است و هر بخشى از ملت داراى قلمرو جغرافيايى خاصى است و برخى از بخش ها نيز با ملت هاى خارج از افغانستان پيوند مى خورند.
الگوى بخش متمايز اقوام و مليت هاى افغانى تا اندازه اى از الگوى ناهموارى و ساخت توپوگرافيك افغانستان متإثر است. به طورى كه قلمرو جغرافيايى هر يك از اقوام بر يكى از قلمروهاى توپوگرافيك همراه با اختصاصات خاص خود تطبيق مى نمايد مثلا ترك هاى ازبك و تركمن بر قلمرو سرزمينى پست و كم ارتفاع شمال ـ كه به گونه اى دنباله صحراى قره قوم محسوب مى شود ـ تطبيق دارند. بلوچ ها نيز در منطقه سرزمين هاى پست و كم ارتفاع جنوب مستقر مى باشند ـ هزاره اىها در منطقه مركزى افغانستان و بر ارتفاعات بخش مركزى, تطبيق دارند كه ارائه اين مرتفعات به سمت شرق به فلات باير و قلمرو قوم تاجيك مى پيوندد.
پشتون ها بر سرزمين هاى مرتفع و فلاتى جنوب و مركزى و پيرامون قلمرو هزاره نشين استقرار دارند. كه شهرهاى بزرگ قندهار, جلال آباد و تا اندازه اى كابل نيز در قلمرو جغرافيايى آن ها قرار گرفته است. تاجيك ها در منطقه شمال شرق افغانستان پراكنده اند و قلمرو جغرافيايى آن ها را منطقه كوهستانى بلند شمال شرق كشور تشكيل مى دهد كه ادامه آن به پامير يا بام جهان مى پيوندند و با قلمرو قرقيزها همسايگى دارند. در واقع تاجيك ها بر مرتفع ترين بخش خاك افغانستان كه از كوه ها و دره هاى صعب العبور برخوردار است, تطبيق دارند. مشاهده مى شود كه الگوى پخش اقوام در افغانستان تابع الگوى ناهموارى و ساختمان توپوگرافيك اين كشور است و تا اندازه اى مى توان گفت كه ساخت گسيخته سرزمينى بر آرايش اقوام افغان تإثير داشته است.
علاوه بر اين, همان طور كه اشاره گرديد اين ساخت گسيخته از حيث طبيعى و انسانى با مناطق متجانس تر پيرامونى هم بستگى و هم خوانى دارد و لذا پيوندهاى اقوام افغانى با خارج از مرزهاى افغانستان امرى بديهى به نظر مى رسد; مثلا تاجيك ها در گوشه كشور افغانستان قرار گرفته و از تجانس كافى با ملت و كشور مستقل تاجيكستان برخوردارند. و به راحتى مى توانند با آن كشور پيوند بخورند, البته در شرايطى كه با ((حكومت كابل)) سازگارى نداشته باشند. ازبك ها و تركمن ها با ملت هاى ازبكستان و تركمنستان در شمال تجانس دارند. بلوچ ها با بلوچستان ايران و پاكستان متجانس هستند. پشتون ها با بخش عمده اى از پشتون هاى ايالت هاى بلوچستان و سرحد (پيشاور) پاكستان تجانس دارند.
مردم هزاره و مناطق غربى افغانستان هم از حيث زبانى و هم دينى و مذهبى با شرق ايران تجانس پيدا كرده اند. بنابراين, ملاحظه مى شود كه گسيختگى فضايى و جغرافيايى ملت افغانستان, توإم با برخوردارى از قلمروهاى گسترش يافته ويژه هر قوم, و نيز وابستگى هاى پيرامونى مى تواند, مانع از شكل گيرى يك حكومت بسيط متمركز در افغانستان شود.
از حيث زبانى نيز هزاره اىها و تاجيك هاى فارسى زبان به صورت يك كمربند گسترده, مناطق گسيخته زبانى در شمال و جنوب افغانستان را از همديگر جدا مى نمايد. در واقع قلمرو فارس زبان افغانستان از مرزهاى شرقى ايران شروع شده و به مرزهاى تاجيكستان مى پيوندد. به عبارتى اين كمربند بخش مركزى كمربند بزرگ فارس زبانان جهان را تشكيل مى دهد كه شامل سه بخش ايران, افغانستان و تاجيكستان مى باشد و اين سه بخش از اين طريق داراى پيوستگى فضايى ـ جغرافيايى مى باشد.
از حيث مذهبى نيز شيعيان افغانستان عمدتا بر بخش مركزى و مرتفعات داخلى آن تطبيق يافته اند و پيرامون آن ها را پيروان اهل سنت تشكيل مى دهند (شيعيان عمدتا هزاره اى هستند).
ادامه دارد

پاورقي ها:

/

مهدى ؛ حقيقتى انكار ناپذير


سخن از مهدى منتظر سابقه اى ديرينه دارد.(1) و از همان صدر اسلام; يعنى ابتداى رسالت پيامبر اكرم(ص) تاكنون جهت بررسى اين امر, صدها زبان به صدا درآمده و هزاران قلم آثارى را آماده و مهيا كرده اند(2) و هيچ جهتى از جهات زندگى حضرت مهدى نيست مگر اين كه از آن سخنى به ميان آمده و هيچ كلمه و گفتارى در شإن ايشان نيامده, مگر آن كه مورد بحث و بررسى قرار گرفته باشد. خصوصا اين كه گروه هاى زيادى از مسلمانان وحتى پيروان كتاب هاى آسمانى, كمال و تمام ايمان را متوقف بر اعتقاد به مهدى مى دانند.(3) آرى, اعتقاد به رهايى بخش كه در ((آخر الزمان)) مىآيد. اعتقادى است كهن و ديرينه, چرا كه تمام پيامبران ـ عليهم السلام ـ و از جمله آنان حضرت محمد بن عبدالله ـ صلى الله عليه و آله و سلم ـ از آمدن اين رهايى بخش, خبر داده اند.(4)
معتقدان به مهدى منتظر از عالمان شيعه و سنى, در طول تاريخ اسلام بر اين امر اتفاق دارند كه:
((مهدى منتظر غير از مسيح عيسى بن مريم است.(5) بلكه او در زمان امام ـ عليه السلام ـ از آسمان نزول مى كند و پشت سر حضرت نماز مى خواند.))(6)
احاديث فراوانى بر اين دلالت دارند كه مهدى, همان حجه بن الحسن عسكرى ـ عليه السلام ـ دوازدهمين امام, از امامان اهل بيت پيامبر اكرم(ص) مى باشد(7) كه اولين آن ها امام على(ع) و آخرينشان نيز حضرت مهدى(ع) است. و ديدگاه شيعه اماميه راجع به حضرت امام زمان ـ عليه السلام ـ همين است, و اعتقاد بر اين دارند كه حضرت, متولد شده و در قيد حيات هستند هرچند به علت هايى در سراپرده غيبند و زمانى ظهور خواهند نمود.
تذكر اين نكته ضرورى است كه قائلان به ظهور امام ـ عليه السلام ـ و اين كه ايشان متولد شده و الان در قيد حيات هستند. تنها شيعه اماميه نيستند, بلكه بسيارى از دانشمندان و عالمان بزرگ اهل سنت در اين اعتقاد با آنان موافق و هم عقيده اند; به عنوان مثال, چند تن آنان را نام مى بريم:
1ـ كمال الدين محمد بن طلحه شافعى (متوفى 652) در كتاب مطالب السوول فى مناقب الرسول;
2ـ محمد بن يوسف بن محمد كنجى شافعى. (م658) در كتاب البيان فى اخبار صاحب الزمان;(8)
3ـ نورالدين على بن محمد صباغ مالكى (م855) در كتاب الفصول المهمه فى معرفه الائمه;
4ـ محى الدين بن عربى(9) (م638) در كتاب الفتوحات المكيه;
5ـ عبدالله بن احمد معروف به ابن خشاب (م567) در كتاب تواريخ مواليد الائمه و وفياتهم;
6ـ يوسف بغدادى حنفى, معروف به سبط ابن جوزى, (م654) در كتاب تذكره الخواص.
اينان و بسيارى از عالمان بزرگ اهل سنت كه از آوازه زيادى برخوردار بوده و با احترام و بزرگى از آنان نام برده مى شود و اين نوشتار گنجايش ذكر نام آنان را ندارد, همان ديدگاه شيعه اماميه را قائلند كه: ((مهدى ـ عليه السلام ـ همان فرزند امام حسن عسكرى است; و زنده است و در مكانى نامعلوم در اين جهان زندگى مى كند.)) اينان, چيزى كه از نظر عقل اين ديدگاهشان را رد كند, نيافته اند. خصوصا اين كه ما زندگى حضرت را از امور خارق عادتى بدانيم كه خداوند متعال به صورت معجزه براى بعض پيامبران و كرامت براى بعض اوليائش اجرا كرده است. مانند زندگى حضرت عيسى و خضر از انبياى الهى و يا شيطان و دجال. از اشقيا.))(10)

دلايل اعتقاد به مهدى ـ عليه السلام ـ

قرآن كريم(11)
با اين كه, مسإله امام مهدى ـ عليه السلام ـ با صراحت نيامده است,(12) اما ما كه با همان اعتقاد شيعه به اين مسإله مى نگريم كه به استناد سنت پيامبر(ص) و گفتار امامان اهل بيت ـ عليهم السلام ـ كه حضرت مهدى را همان فرزند امام حسن عسكرى(ع) مى دانند و از اين اعتقاد آنان نيز آگاهيم كه مى گويند امامان ـ عليهم السلام ـ تمام اوصاف و مشخصات پيامبر اكرم(ص) را (غير از دريافت وحى) دارا مى باشند. و چنان كه حضرت رسول از مقام عصمت برخوردار است, آنان نيز معصوم بوده و از هر خطا پاك و منزه اند. و به طريق اولى از هر دروغ و افترايى نيز پيراسته و به دور مى باشند. به علاوه اين كه امامان نيز اين روايات را از پيامبر اكرم نقل مى كنند. و اقوال آن ها درباره حضرت مهدى و قيام او به حد تواتر نيز رسيده است.
و لذا مناسب آن است كه مسإله حضرت مهدى را از امور خارق عادت به حساب بياوريم. چنان كه خداوند آتش را بر حضرت ابراهيم سرد كرد(13) و عصا را در دست موسى(ع) به اژدها تبد(14)يل نمود و آهن را در دست هاى داوود پيامبر نرم كرد.(15) و مائده را بر حضرت عيسى فروفرستاد.(16) و قدرت سخن گفتن با مردم را در حال طفوليت در گهواره به او عنايت فرمود(17) و او به اذن خداوندى كور و لال را شفا مى داد.(18) و هنوز نيز (19)زنده است و در آخرالزمان رجعت خواهد نمود. و لذا بهتر است كه هر مسلمانى در دين خود احتياط بيش ترى كند. و به وجود امام مهدى و اين كه ايشان الان در قيد حيات هستند و تا زمان ظهورشان زنده خواهند بود, اعتقاد داشته باشد.
و كسى كه به اين گمان كه تصور اين امر بعيد به نظر مى رسد مسإله حضرت مهدى را انكار مى كند; مانند كسى است كه آن معجزه ها و ديگر معجزه هايى را كه در قرآن كريم با صراحت تمام ذكر شده اند, انكار كند.

اعتراض اول
اين اعتراض ـ كه وجود حضرت مهدى و زنده بودن ايشان در مدتى بيش از هزار سال محال به نظر مى رسد ـ وارد نيست, چرا كه اين امر, يعنى طول عمر در اين حد براى كسانى قبل از ايشان نيز جريان داشته است, چنان كه حضرت نوح ـ عليه السلام ـ بنا به نص صريح قرآن در بين قوم خود 950 سال فقط مردم را به توحيد و خداوند دعوت مى كرد.(عنكبوت,14) اما اين كه قبل از اين چه مدت زندگى كرده بودند, خدا مى داند.
انس بن مالك, از پيامبر اكرم(ص) روايت مى كند كه فرمود: ((نوح 1450 سال زندگى كرد و حضرت آدم 930 سال و شيث پيامبر 912 سال.))(20) همان گونه كه در تورات نيز آمده است.
به علاوه اكثر دانشمندان مسلمان اتفاق نظر دارند كه حضرت خضر ـ عليه السلام ـ در قيد حيات است و عقيده اكثراهل كتاب درباره حضرت خضر اين قول را تإييد مى كند.

اعتراض دوم
هم چنين اين اعتراض ـ كه اگر حضرت مهدى زنده بود, بايد كسى او را مشاهده مى كرد, در حالى كه بعد از غيبت كبرى, هيچ كس ايشان را رويت و مشاهده نكرده است ـ پذيرفته نيست, چرا كه هر موجودى كه به قدرت الهى وجود دارد قابل مشاهده و رويت نيست. چنان كه فرشتگان و جن كه در بين ما هستند, ولى ما آن ها را نمى بينم.
بالاتر از آن, خداوند متعال, هميشه با ما است هر جا كه باشيم او نيز هست.(21) اما هيچ چشمى توان درك او را ندارد. پس آيا اين كه ما نمى توانيم خدا را ببينيم دليل بر نبود او مى شود؟ چه زيبا گفته اند. در اين باره كه:
حجاب روى تو هم روى توست در همه حال
نهان زچشم جهانى زبس كه پيدايى

استدلال شيعه به قرآن كريم
به علاوه اين كه شيعه اماميه, به طريق رمز و اشاره و امثال آن بر استوارى عقيده خود راجع به مهدى ـ عليه السلام ـ از بعض آيات قرآن بهره مى گيرد. از جمله آن آيات ((بقيه الله خير لكم ان كنتم مومنين.))(22)
مى گويند: ((بقيه الله)) همان مهدى ـ عليه السلام ـ آخرين امام شيعيان است و در اين باره به حديث امام صادق ـ عليه السلام ـ استناد مى كنند كه امام در جواب اين سوال كه چگونه بر مهدى ـ عليه السلام ـ سلام كنيم, امام فرمود:
همه بايد بگويند: ((السلام عليك يا بقيه الله)) پس امام اين آيه را تلاوت فرمود. (23)و(24) (و آيات ديگرى كه از ذكر آن ها در ترجمه خوددارى كرديم)

سنت و حديث
از آن جايى كه اعتقاد به حضرت مهدى(ع) و مسايل مربوط به ايشان از ولادت و غيبت تا قيام و بيعت مستند واضح و صريحى از قرآن كريم ندارد, اما آن چه را كه شيعه اماميه, درباره اين مسإله از احاديث پيامبر اكرم(ص) روايت كرده است, كم تر از شش هزار حديث اعم از صحيح و ضعيف نيست و آن چه را كه عالمان اهل سنت در اين باره روايت كرده اند, بيش از پنجاه حديث مى باشد.(25) و اين (تواتر احاديث) چيزى است كه از مسلمانانى كه منكر خروج و قيام حضرت در آينده هستند مى خواهد كه متنبه شده و مسإله مهدى(ع) را به استهزا و تمسخر نگيرند, كه مبادا اين تمسخر و استهزا به پيامبر بزرگوارشان حضرت محمد بن عبدالله(ع) نيز برسد, خصوصا احاديثى كه شيعه در اين باره روايت مى كند. كلمه به كلمه آن ها در كتاب هاى معتبر اهل سنت; مانند صحيح بخارى و صحيح مسلم و ابوداود و ترمذى و نسائى و ابن ماجه آمده است.(26)
از جمله آن احاديث عبارت اند از: پيامبر اكرم فرموده اند: 1ـ ((يكون فى آخر امتى خليفه بحثوا المال حثيا لايعده عدا;(27) در آخرالزمان ميان امت من خليفه مى باشد كه چندان مال به مردم مى دهد كه از شمارش بيرون باشد.))
2ـ پيامبر فرموده اند: ((لو لم يبق من الدنيا الا يوم لطول الله ذلك اليوم حتى يبعث رجلا من اهل بيتى يواطى اسمه اسمى. و اسم ابيه اسم إبى يملا الارض قسطا و عدلا كما ملئت ظلما و جورا;(28)و(29) اگر از عمر جهان جز يك روز باقى نماند, خداوند همان يك روز را چنان طولانى كند تا مردى از خاندان مرا كه هم نام من مى باشد مى فرستد و او زمين را بعد از آن كه پر از ظلم و جور بوده, لبريز از عدل و داد نمايد.))
3ـ باز فرموده اند: ((لاتذهب الدنيا حتى يملك العرب رجل من اهل بيتى يواطى اسمه اسمى;(30) دنيا به پايان نمى رسد, مگر اين كه مردى از خاندان من كه هم نام من باشد بر عرب حكومت و سلطنت نمايد.))
4ـ فرموده اند: ((انا اهل بيت اختار الله لنا الاخره على الدنيا. و ان اهل بيتى سيلقون بعدى بلائا و تشريدا حتى يإتى قوم من قبل المشرق معهم رايات سود. فيسإلون الحق فلايعطون فيقاتلون فينتصرون فيعطون ما سإلوا فلايقبلون حتى يدفعوها الى رجل من اهل بيتى فيملاها قسطا كما ملووها جورا فمن إدرك ذلك منكم فليإتهم ولو حبوا على الثلج;(31) همانا ما اهل بيت هستيم كه خداوند آخرت را براى ما بر دنيا ترجيح داده و اختيار كرده است و اهل بيت من بعد از من مصيبت ها مى بينند و آواره مى گردند تا آن كه مردمى از طرف مشرق با پرچم هاى سياه مىآيند. و حق را طلب مى كنند. اين حق را به آن ها نمى دهند تا اين كه مى جنگند و پيروز مى شوند و حق را مى گيرند و آنان را به مردى از خاندان من مى سپارند كه دنيا را پر از عدل مى كند. چنان كه آن ها آن را پر از ظلم كرده باشند. پس هر كس از شما كه آن ها را درك كند, خود را به آن ها برساند, اگرچه به رفتن روى برف باشد.))
5ـ در حديث ديگرى چنين فرموده است: ((فاذا رإيتموه فبايعوه ولو حبوا على الثلج, فانه خليفه الله المهدى.))(32)
گفته شده است كه اين گروهى كه از شرق مىآيند, ايرانيان هستند كه به دنبال آزاد كردن فلسطين مى باشند.
احاديث درباره حضرت مهدى آن قدر روايت شده كه شيخ الاسلام ابن تيميه, در كتاب ((منهاج السنه)) نوشته است: ((همانا احاديثى كه به آن ها بر عقيده به قيام مهدى استناد و احتجاج مى شود, احاديث صحيحى هستند كه ابوداود, ترمذى, احمد بن حنبل و ديگران از طريق ابن مسعود و غير او روايت كرده اند.))(33)
چنان كه شوكانى در ((التوضيح فى تواتر ما جإ فى المهدى المنتظر والمسيح)) مى گويد:
((احاديثى كه درباره حضرت مهدى وارد شده است و ما بر آن ها اطلاع يافته ايم, پنجاه حديث است كه همه صحيح و حسن هستند. و اگر هم ضعفى داشته باشند, جبران شده است. و آن احاديث متواترند و هيچ شكى در آن ها راه ندارد.))(34)
اين بعض احاديثى بود كه از طريق اهل سنت روايت شده بود و ديدگاه بعض عالمان اهل سنت بر تواتر آن احاديث و چه زياد است احاديثى كه از طريق شيعه اماميه ذكر شده اند كه اين نوشتار گنجايش آن ها را ندارد. آن احاديث در كتاب هاى معتبر آنان ذكر شده است.(35)

عقل
چنين نيست كه هر چه به حكم عادت محال باشد, از نظر حكم عقل نيز محال قلمداد گردد, چرا كه لازمه اين حرف آن است كه معجزه هاى پيامبران هم كه مورد نص صريح قرآن كريم هستند, قابل انكار باشد. آرى صحيح است كه اسلام به عقل توجه زيادى كرده و براى آن ارزش فراوانى قائل شده است, اما دين و مسائل آن محدود به آن چه كه عقل توان درك آن را دارد نيست, بلكه امورى ديگر را كه بالاتر از درك و فهم عقل است نيز در بر دارد, و آن امور غيبى هستند كه تمام مومنين صادق و درست كار به آن ها ايمان آورده و تسليم شده اند. از جمله آن امور غيبى مسإله مربوط به حضرت مهدى ـ عليه السلام ـ است. حال كه عقل از درك مستقيم آن عاجز است, چه مانعى از اثبات آن مسإله به واسطه چيزى ديگر غير از عقل هست و چه واسطه اى قوىتر از جمع بزرگ و متواتر از احاديث پيامبر اكرم و گفتارهاى امامان علم و هدايت از خاندان و عترت ايشان.
حال كه معلوم شد اعتقاد به مهدى(ع) در ديدگاه اهل سنت به استناد احاديث فراوان; مانند اعتقاد شيعه ثابت شده است. بنابراين مسإله امام مهدى(ع) از امورى است كه در دين اسلام ثابت شده است, چرا كه احاديث پيامبر مفسر قرآن و متمم آن است. دين نيز احساسى است كه در دل مومن با تصديق كامل (نه با دليل و برهان صرف) جاى گرفته است. حالت قلبى تصديق به دين بيش تر از حالت عقلى و برهانى آن است, و لذا خداوند متعال نيز در صفات متقين ابتدا, ايمان به غيب را ذكر فرمود. سپس نماز كه ستون دين است و زكات را كه مايه حيات و انتظام جامعه مى باشد, متذكر شده است. آن جا كه فرموده است:
((ذلك الكتاب لاريب فيه هدى للمتقين. الذين يومنون بالغيب و يقيمون الصلوه و مما رزقناهم ينفقون))(36) در قرآن كريم, فراوان است اخبار و عقايدى كه عقل در فهم آن ها متحير و درمانده است. آيا بايد آن ها را انكار كرد؟ و به صرف اين كه عقل توان درك آن ها را ندارد, و يا آن ها را جايز و يا متقن نمى داند بايد مورد انكار قرار گيرند؟
ما درباره فرشتگان, جن, صراط, برزخ, لوح و قلم, بهشت و جهنم و قيامت كه در بلنداى غيب قرار دارند و در قرآن كريم نيز آمده اند, چه مى گوييم. آيا تصديق مى كنيم و ايمان مىآوريم. و يا بدان جهت كه دليل عقلى و قرينه حسى بر اثبات آن ها نداريم تكذيب مى كنيم و كفر مى ورزيم.
عميق ترين و دقيق ترين چيزهايى كه در قرآن آمده اند, از امور غيبى اند. غيب نيز وسيله امتحان مومنان است. و مومن صادق در ايمان نيز كسى است كه بدون بحث و مجادله به هر غيبى كه در دين اسلام, چه از طريق قرآن و يا سنت ثابت شده است, ايمان بياورد.
خلاصه اين كه صحيح نيست مسلمان اعتقاد به مهدى ـ عليه السلام ـ را خرافه اى بافته شده از خيال بداند, بلكه بهتر و سزاوارتر آن است كه در دين خود احتياط كند و به حقيقت مهدى(عج) ـ كه تمام كتاب هاى آسمانى, به آن اعتراف دارندو احاديث متواترى از پيامبر اكرم كه صحت آن ها مورد اتفاق علماى شيعه و سنى نيز مى باشد. به ظهور و خروج امام تإكيد داشته و مكان ظهور و صفات و هويت و علامات آن را بيان و كرامات و منزلت بلند و رفيع مهدى(ع) را ذكر كرده و مدت حكومت, جنگ ها و پيروزىها و ديگر امور مربوط به ايشان را مطرح كرده اند ـ اعتقاد داشته باشد.
احاديثى كه از طريق امامان و غير از آنان, در تفسير و توضيح گفتار رسول الله, و مضمون كتاب هاى آسمانى وارد شده است, جاى هيچ شك و ترديد و يا انكارى در اعتقاد به مهدى ـ عليه السلام ـ را باقى نمى گذارد.(37)
آرى آن چه كه بر هر مسلمانى لازم است اين است كه در دين خود احتياط كرده و بدون آن كه بگويد, مهدى را به ما نشان دهيد تا ما به او ايمان بياوريم چنان كه بنى اسرائيل به حضرت موسى ـ عليه السلام ـ گفتند: ((لن نومن لك حتى نرى الله جهره))(38) و به حقيقت مهدى(ع) ايمان و اعتقاد داشته باشد حال چه بگوييم ايشان متولد شده و الان در قيد حيات هستند; چنان كه شيعه و تعداد زيادى از اهل سنت مى گويند يا اين كه در زمان خودش متولد خواهد شد, چنان كه خيلى از اهل سنت بدان قائلند. اعتقاد حضرت بايد سرمنشإ از دل و ايمان قلبى داشته باشد و به اعتماد احاديث صحيح و آثار و اخبار متواترى كه در اين باره وارد شده است, آن را بپذيرد. (39) و به دنبال برهان و حجت و دليل محسوس نرود, چه بسا امورى كه آن را خرافه مى پنداشتند اما حقيقت پيدا كرد و يا آن را انكار مى كردند, اما به واقعيت رسيد.
مهدى(ع) غيب است و شناخت و معرفت غيب نيز در گرو ايجاد آن امر غيبى است: ((فالمهدى غيب و معرفه الغيب حدوثه)).
و چه راست گفته است آن كس كه چنين فرمود:
((لاتخلو الارض من قائم لله بحجه اما ظاهرا مشهورا و اما خائفا مغمورا لئلا تبطل حجج الله و بيناته;(40) هرگز روى زمين خالى نمى شود از كسى كه به جهت الهى قيام كند, خواه ظاهر باشد و آشكار, يا ترسان باشد و پنهان تا دلايل الهى و نشانه هاى روشن او باطل نگردد.))
بنابراين وجود امام عصر ـ عليه السلام ـ و انتظار فرج آن نه تنها در احاديث و كتاب هاى روايى و تاريخى آمده است, بلكه شاعران و اديبان نامدار نيز فراخور حال خود با آن غايب حاضر زبان حالى داشته اند.
عطار نيشابورى (م 618ق) چنين مى سرايد:
صد هزاران اوليا روى زمين
از خدا خواهند مهدى را يقين
يا الهى مهديم, از غيب, آر
تا جهان عدل گردد آشكار
اسدى طوسى (م 465) چنين سروده است:
از اين پس نباشد پيمبر دگر
به آخر زمان ((مهدى)) آيد به در
بگويد خط و نامه كردگار
كند دين پيغمبرى آشكار
بدارد جهان بر يكى دين پاك
برآرد ز دجال و خيلش هلاك
رسد زآسمان هر پيمبر فراز
شوند از پس ((مهدى)) اندر نماز
و خلاصه حافظ شيرازى نيز چنين ناله سرداده است:
اى پادشاه خوبان داد از غم تنهايى
دل بى تو به جان آمد, وقت است كه بازآيى
يا رب به كه شايد گفت اين نكته كه در عالم
رخساره به كس ننمود آن شاهد هر جايى
كجاست صوفى دجال فعل ملحد شكل
بگو بسوز كه مهدى دين پناه رسيد

پاورقي ها:پى نوشت ها: 1 ) استاد شهيد مطهرى در اين باره چنين گفته اند: ((… از همان نيمه دوم قرن اول, اخبار مربوط به مهدى موعود, منشإ حوادثى در طول تاريخ اسلام شده است, چون چنين نويدى و چنين گفته اى در كلمات پيامبر اكرم بوده است. احيانا از آن سوء استفاده هايى شده است, و اين خود دليل بر اين است كه چنين خبرى در ميان مسلمين از زمان پيغمبرشان پخش و منتشر بوده است…)) (سيرى در سيره ائمه اطهار, مهدى موعود, ص282) 2 ) ر.ك به: كتاب نامه هاى مربوط به حضرت امام مهدى(ع) از جمله: در جست و جوى قائم منتظر(ع) معرفى 1850 كتاب, تإليف سيد مجيد پورطباطبايى, از انتشارات مسجد جمكران قم. 3 ) ر.ك: فتح البارى, به شرح صحيح البخارى, بيروت, دارالمعرفه, ج6, كتاب الانبيإ, ب49, ص493 ـ ;494 غايه المإمول فى شرح التاج الجامع للاصول, ج5, ب7, ص341. و شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد, ج10, ص96 كه مى نويسد: ((ميان همه فرقه هاى مسلمانان اتفاق قطعى است كه عمر دنيا و احكام و تكليف پايان نمى پذيرد, مگر پس از ظهور مهدى(ع). 4 ) ر.ك: محمد رضا حكيمى, خورشيد مغرب, فصل چهارم, (در كتاب هاى پيشين) ص51 ـ 58. 5 ) ر.ك: ابوعبدالله محمد بن يوسف كنجـى شافعى, البيان فى اخبار صاحب الزمان, باب يازدهم. 6 ) ؟ 7 ) ر.ك: تهذيب التهذيب, ج9, ص144 و اسعاف الراغبين, ص140 (به نقل از براهين اصول المعارف الالهيه, ابوطالب تجليل,ص486) 8 ) اين كتاب در سال 1382 هـ.ق با مقدمه محمد مهدى فرسان, توسط مطبعه نعمان نجف اشرف, به طور مستقل چاپ شده است. ضمن اين كه در پايان جلد دوم, الزام الناصب, چاپ انتشارات حق بين نيز به طور كامل چاپ شده است. 9 ) او غير از آن كه در فتوحات مكيه و ديگر آثارش در اين باره سخنان بسيار دارد, كتابى نيز تحت عنوان ((عنقإ المغرب فى بيان المهدى الموعود و وزرائه)) دارد رك: خورشيد مغرب, ص16, پاورقى3. 10 ) رك: به البيان فى اخبار صاحب الزمان, باب 25. 11 ) رك: امحجه فيما نزل فى القائم الحجه, سيد هاشم البحرانى, (صاحب تفسير البرهان) در اين كتاب بيش از 120 آيه در اين باره ذكر شده است. اين كتاب به فارسى نيز ترجمه شده است. 12 ) استاد شهيد مطهرى در اين باره چنين نوشته اند: ((در قرآن كريم اين مطلب به صورت يك نويد كلى در كمال صراحت هست; يعنى هر كس كه قرآن كريم را مطالعه كند, مى بيند قرآن كريم آن نتيجه را كه بر وجود مقدس حضرت حجت مترتب مى شود در آيات زيادى به عنوان يك امرى كه به طور قطع در آينده صورت خواهد گرفت ذكر مى كند. )) (سيرى در سيره ائمه اطهار عليهم السلام, ص279) 13 ) انبيإ, آيه69 و عنكبوت, آيه24. 14 ) سبإ, آيه10. 15 ) اعراف, آيه117. 16 ) مائده, آيه112 ـ 115. 17 ) مريم, آيه29 ـ 30. 18 ) مائده,آيه111 و آل عمران49. 19 ) نسإ, آيه157 ـ 159. 20 ) رك: بحارالانوار, ج11, ص290 به نقل ا اثبات الوصيه, راجع به نوح و ص268 و 269 راجع به آدم و شيث. 21 ) و هو معكم اينما كنتم. حديد, آيه4. 22 ) هود, آيه86. 23 ) به نقل از تفسير نور الثقلين, ج2, ص390 و بحارالانوار, ج52, ص317 ــ 318. 24 ) در متن مقاله دو آيه ديگر يونس/ 53 و بنى اسرائيل/ 6 ـ 4 نيز ذكر شده كه در ترجمه نياورديم. 25 ) براى دست يابى به احاديث اهل سنت منابع مختلفى در دست هست, از جمله رك: كنز العمال فى سنن الاقوال و الافعال, علإالدين على متقى هندى(م975) ج14, باب خروج المهدى, ص261 ـ 275 و ص584 ـ 598. و هم چنين منتخب الاثر, تإليف حضرت آيه الله صافى كه احاديث اهل سنت را جمع آورى و تإليف كرده اند. 26 ) رك: صحيح بخارى, كتاب الانبيإ, باب 49, نزول عيسى بن مريم, فتح البارى به شرح صحيح البخارى, ج6, ص490 ـ 494. سنن ابن ماجه, ج2, كتاب الفتن باب 34, خروج المهدى; صحيح ابوداود ج4, كتاب المهدى و صحيح ترمذى ج4 كتاب الفتن. 27 ) صحيح مسلم (م 261ق) به نقل از بحارالانوار, ج51, ص92 و كنزالعمال, ج14, حديث 38659. 28 ) سنن ابوداود (م275) ج4, ص106 حديث 4282 و كنز العمال, ج14, حديث 38676. صحيح ترمذى (م279) ج4, كتاب الفتن, باب 52, حديث 2230 و 2231. 29 ) در اكثر روايات اهل سنت نيز اين قيد (اسم ابيه اسم ابى) نيامده است. چنان كه در صحيح ترمذى و سنن ابن داوود نيز نيامده است. و بسيارى از دانشمندان اهل سنت نيز اين قيد را زيادى مى دانند. در روايت زائده آمده است و او هم در احاديث چيزهايى را زياد مى كرده است, جهت اطلاع بيش تر رك: به ينابيع الموده, حافظ سليمان قندوزى حنفى, ص590. البيان فى اخبار صاحب الزمان, باب اول. 30 ) صحيح ترمذى, ج4, كتاب الفتن, باب 52, ح2230 و بحارالانوار, ج51, ص85. 31 ) سنن ابن ماجه, كتاب الفتن , باب 34 (خروج المهدى) ح4082 و بحارالانوار, ج51, ص87. 32 ) همان, حديث 4084 و بحارالانوار همان. 33 ) منهاج السنه. 34 ) رك: فتح البارى, به شرح صحيح البخارى, ج6, باب 49, ص493 ـ 494 و غايه الاصول شرح التاج الجامع للاصول, ج5, باب7, ص341. 35 ) جهت اطلاع بيش تر از كتاب هاى شيعه در اين باره رك: خورشيد مغرب, محمد رضا حكيمى, فصل ششم, ص90 به بعد. 36 ) بقره, آيه 1 و 2. 37 ) چنان كه شيخ منصور على ناصف استاد دانشگاه الازهر مى نويسد. غايه المإمول, ج5, باب 7, ص341. هر كسى كه احاديث (امام) مهدى را به طور كلى تضعيف كند, مانند ابن خلدون و ديگران به خطا افتاده است. و در جاى ديگر نوشته است: و هكذا يكفى لمن كان عنده ذره من الايمان و قليل من الانصاف, همان ص360. (براى كسى كه ذره اى ايمان و كمى انصاف داشته باشد همين قدر كافى است). 38 ) بقره, آيه55. 39 ) وهابيون نيز اعتقاد به امام مهدى ـ عليه السلام ـ را قبول داشته و آن را از مسلمات پنداشته و مفصل در آن باره بحث كرده اند. رك: به تفسير نمونه ج7, ص375 ـ 374 و خورشيد مغرب, 76 ـ 79. 40 ) نهج البلاغه, صبحى صالح, كلمات قصار (147) و هم چنين فتح البارى به شرح صحيح البخارى, ج6, باب49, ص494, كه از آن حديث شريف تعبير به الصحيح من الاقوال مى كند.

/

رابطه علم و دين از ديدگاه علامه طباطبايى


آخرين قسمت

اشاره:
رويكرد نظام مند به پديده علم در تمدن مدرن و كاوش و پژوهش توسط انسان قرن بيستم در مسايل متافيزيكى مسووليت پاسداران دين و نگهبانان شريعت اسلامى را روز به روز قوىتر مى سازد, بدون شك جهان معاصر به دليل سرخوردگى از ماديات و انحرافات جديدى كه هويت او را در مخاطره قرار مى دهد گرايش جديدى به دين و معنويت پيدا كرده است اگر شبهات جديد درست مورد تحقيق و پژوهش قرار گيرد و فقر تئوريك ما در زمينه مفاهيم برطرف شود و گونه هاى تعارض علم و دين و عقل و نقل درست تشريح گردد, ديگر مانعى براى زانو زدن در محضر تعاليم(1) حيات بخش اسلام نخواهد بود.
در اين مقاله برآنيم تا تعارض علم و دين در مسإله خلقت و آفرينش انسان را مورد بررسى قرار داده و به نقد شبهات بپردازيم.
لازم به ذكر است كه تفصيل اين مطالب در كتابى كه تحت عنوان ((كلام جديد و فلسفه دين)) توسط نگارنده تدوين يافته و در آستانه چاپ است, تقديم خوانندگان عزيز مى گردد.

تلازم دين با زندگى انسان از ديدگاه علامه طباطبائى
علامه طباطبائى معتقد است كه زندگى اجتماعى انسان بدون پيروى از دين و مقررات و برنامه هاى دينى و قوانين اسلامى ميسر نيست و ضمن تإكيد بر اين نكته, به ديدگاه قرآن كريم مبنى بر اين كه بشر از دين, گريزى ندارد اشاره مى كند و طى يك ديدگاه كلى درباره دين چنين مى فرمايد:
((ترديد نيست در اين كه هر يك از افراد انسان كه در زندگى, طبعا به همنوعان خود گراييده, در محيط اجتماع و زندگى دسته جمعى اعمال و كارهايى كه انجام مى دهد از همديگر بيگانه و بى رابطه نيستند و اعمال گوناگون وى مانند خوردن و نوشيدن, خواب و بيدارى, گفتن و شنيدن, نشستن و راه رفتن و اختلاطها و معاشرت ها در عين حال كه صورتا از همديگر جدا و متميز مى باشند, با همديگر ارتباط كامل دارند. هر كارى را در هر جا و به دنبال هر كار ديگر نمى شود كرد, بلكه حساب در كار است, پس اعمالى كه انسان در مسير زندگى انجام مى دهد, تحت نظامى است كه از آن تخطى نمى كند و در حقيقت از يك نقطه مشخص سرچشمه مى گيرد و آن اين است كه انسان مى خواهد يك زندگى سعادتمندانه داشته باشد كه در آن تا مى تواند كامروا بوده به خواسته ها و آرزوهاى خود برسد و به عبارت ديگر: تا مى تواند نيازمندىهاى خود را از جهت بقاى وجود به طور كامل ترى رفع نمايد و از اين جاست كه انسان پيوسته اعمال خود را با مقررات و قوانينى كه به دلخواه خود وضع كرده يا از ديگران پذيرفته تطبيق مى كند و روش معينى در زندگى خود اتخاذ مى نمايد. براى تهيه وسائل زندگى كار مى كند; زيرا تهيه وسائل زندگى را يكى از مقررات مى داند. براى التذاذ ذائقه و رفع گرسنگى و تشنگى, غذا مى خورد و آب مىآشامد, زيرا كه خوردن و آشاميدن را براى بقإ سعادتمندانه خود ضرورى مى شمرد و به همين قرار… قوانين و مقررات نامبرده كه در زندگى انسان حكومت مى كند به يك اعتقاد اساسى استوارند و انسان در زندگى خود به آن تكيه داده است و آن تصورى است كه انسان از جهان هستى كه خود نيز جزيى از آن است, دارد و قضاوتى است كه در حقيقت آن مى كند و اين مسإله با تإمل در افكار مختلفى كه مردم در حقيقت جهان دارند, بسيار روشن است.
مجموعه اين اعتقاد و اساس (اعتقاد در حقيقت انسان و جهان) و مقررات متناسب با آن كه در مسير زندگى مورد عمل قرار مى گيرد, دين ناميده مى شود و اگر انشعاباتى در دين پديد آيد هر شعبه را مذهب مى نامند مانند مذهب تسنن و مذهب تشيع در اسلام و مذهب ملكانى و مذهب نسطورى در مسيحيت.
بنابر آن چه گذشت هرگز انسان ((اگر چه به خدا نيز معتقد نباشد)) از دين, ((برنامه زندگى كه بر اصل اعتقادى استوار است)) مستغنى نيست. پس اين همان روش زندگى است و از آن جدايى ندارد. قرآن كريم معتقد است كه بشر از دين گريزى ندارد و آن راهى است كه خداى متعال براى بشر باز كرده كه با پيمودن آن به وى برسند منتهاى امر, كسانى كه دين حق (اسلام) را پذيرفته اند, به راستى راه خدا را مى پيمايند و كسانى كه دين حق را نپذيرفته اند راه خدا را كج كرده عوضى گرفته اند(2))). علامه طباطبائى ضمن اشاره به برخى از شبهات روشنفكران غرب زده پيرامون دين مى فرمايد:
((و اياك ان تتوهم ان الدين الالهى مجموع امور من معارف و شرايع جافه تقليديه لا روح لها الا روح المجازفه بالاستبداد… و لارابط لها يربطها بالنواميس التكوينيه المماسه للانسان الحاكمه حياته القائمه شوونها القيمه باصلاحها… فهذا من الجهل بالمعارف الدينيه… وبالجمله الكتاب الالهى يتضمن مصالح العباد… والدين الالهى هو مجموع القوانين المصلحه)).(3)

ديدگاه علامه درباره فطرى بودن دين
علامه طباطبائى دين را فطرى مى داند و ريشه دين حقيقى يعنى اسلام را در سرشت و نهاد نوع انسان, راسخ دانسته ((الفطره بنإ نوع من الفطر بمعنى الايجاد و الابداع))(4) و مخاطب اسلام را ((انسان طبيعى)) يعنى انسانى كه فطرت خدادادى را داشته و خود را از مسير مستقيم فطرى خارج نساخته مى داند و بر اين اساس قوانين دين اسلام به صورت جهانى و جاودانى براى تمامى اعصار و امصار است و هيچ حد و مرز جغرافيايى و نژادى و مانند آن را برنمى دارد, از ديدگاه علامه نه تنها يكتاپرستى و خداشناسى بلكه مجموعه معارف دينى فطرى است(5) و در اعماق جان انسان ريشه دارد وى در ذيل آيه 30 روم مى فرمايد: ((ففيه اشاره الى ان هذا الدين الذى يجب اقامه الوجه له هو الذى يهتف به الخلقه و يهدى اليه الفطره الالهيه التى لاتبديل لها)). (6)
انسان طبيعى: يعنى انسانى كه فطرت خدادادى را داشته و شعور و اراده او پاك باشد و با اوهام و خرافات لكه دار نشده باشد كه ما او را انسان فطرى مى ناميم و بايد افزود كه دعوت دينى در اسلام به سوى يك سلسله عقايد پاك و اخلاق فاضله و قوانين عملى است كه انسان فطرى با تعقل خدادادى خود و خالى از شائبه اوهام و خرافات, صحت و واقعيت آن را تإييد مى كند.))
تبيين ديدگاه علامه در اين باره مقاله اى مفصل مى طلبد كه در اين مقال نمى گنجد.
علامه طباطبائى ضمن اشاره به منطق كلاسيك و تقسيم علم به تصور و تصديق و ارتباط طولى و ترتبى معارف تصورى و معارف تصديقى و رسيدن معارف نظرى به معارف اوليه و بديهى, بديهيات اوليه ارسطويى را ((عقل فطرى)) مى داند و مى گويد: در هر چه شك كنيم در اين شكى نيست كه واقعيتى براى ذهن موجود است.
نيل به آن واقعيت از طريق استدلال ممكن نيست مگر با توسل به قضاياى بديهى اولى كه آن ها غير قابل شك اند, فكر از راه چيدن قضاياى بديهى و اولى و با استفاده از قواعد منطقى چه از نظر ماده و يا صورت به نتايج نظرى مجهول مى رسد و اين امور ارتكازى و نظرى عقل است.
علامه(7) در تفسير شريف ((الميزان)) در موارد بسيارى به شكل منطقى آيات اشاره مى كند و معتقد است استنتاج احكام عام از آيات مشتمل بر تعقل و تفكر و تدبر و فهم و فقه و حكمت با استفاده از قضاياى بديهى مضمر و مطوى ممكن است و تا يارى آن ها نباشد چنين استنتاجاتى صورت نخواهد گرفت.
يكى از آن موارد كه توسط شاگردان علامه به شكل قياس منطقى درآمده اين آيه است ((ولو شئنا لرفعنا بها ولكنه اخلد الى الارض واتبع هويه فمثله كمثل الكلب ان يهلث إو تتركه يهلث ذلك من القوم الذين كذبوا بآياتنا فاقصص القصص لعلهم يتفكرون)).(اعراف آيه177)
بر اساس روايات و تفاسير, اين آيه در مورد ((بلعم باعورا)) است او نخست مورد عنايت خاص الهى بود اما در اثر پيروى از هوى و هوس خويش منحرف شد و هم چون سگ هار به لذات دنيا چسبيد و بر اثر بيمارى هارى به حالت عطش كاذب مبتلا شد كه با هيچ چيز سيراب نمى گردد, نتيجه اين مقدمه نقلى به ضميمه مقدمه عقلى و بديهى كه در مقدمه دوم نهفته است, چنين مى شود: ((هر كس تكذيب آيات الهى كند انجامش مشابه او خواهد بود.))
صورت و شكل منطقى آيه فوق چنين است:
1ـ خود ((الف)) به دليل ((ب)) مبتلا به سرانجام ((ج)) شد.
2ـ هر كس حالتى مشابه ((الف)) داشته باشد سرانجامى چون ((ج)) خواهد داشت. در مقدمه دوم اين قضيه بديهى ((حكم الامثال فيما يجوز و فيما لايجوز واحد)) نهفته است نتيجه اين قياس منطقى همان حكم عام و كلى است از اين قرار ((هر كس آيات ما را تكذيب كند, سرانجامش چنين خواهد بود)).(8)
((ذلك مثل القوم الذين كذبوا بآياتنا)).(9)
نگارنده طرحى جامع و نوين پيرامون مسائل اساسى فطرت با زاويه ديد شبهات تهيه نموده است كه به خواست خداوند در آينده ارائه مى گردد.
در پايان اين مقاله تذكر اين نكته ضرورى است كه با توجه به متدلوژى و اصول اساسى تمدن سازى اسلامى و رسيدن به توسعه و تعميق دين در جوامع دينى و در يك كلمه براى تحقق نظريه حاكميت دين در دانشگاه كه به قول امام خمينى محور سعادت و شناخت جامعه, دانشگاه است, بايد در راستاى امور زير همتى جدى بگماريم و از برخورد سطحى, اورژانسى, شعارى با مسائل اساسى معرفتى و فرهنگى پرهيز كنيم تا در نهايت به وحدت حوزه و دانشگاه و يا علم و دين در ايران معاصر نائل گرديم:
1ـ طراحى برنامه اى جامع, كلان, دقيق و عميق در راستاى حاكميت دين در دانشگاه, الگوى نوين مديريت اسلامى, الگوى نوين فقاهت و ديگر مسائل اساسى دين به صورت مستقل.
2ـ طراحى سازمانى فعال و كارآمد براى اجراى برنامه هاى طراحى شده.
3ـ شناسايى مغزهاى عالى جهت تربيت يك تيم قوى مديريتى بر اساس اصول و مبانى مديريت دينى و علمى.
4ـ تإسيس دانشگاه بزرگ مديريت اسلامى براى تصدى مسئوليت هاى كلان اساسى كشور.
5ـ تربيت مبلغان روزآمد و آشنا كردن آنان با بهترين نظريات دين شناختى و مسلح نمودن به دقيق ترين دستاوردهاى تكنولوژى آموزش و تبليغ.
6ـ تربيت كادر مديريت و راه اندازى پروژه ها به صورت تخصصى و علمى, اسلامى و پرهيز از كارهاى تكرارى و دكان دارى در امور پژوهشى.

نيم نگاهى به ديدگاه علامه درباره موضع علم و دين در خلقت انسان
نظر به اين كه علم و دين از محصولات و فرآورده هاى عقل و وحى است سزاوار است در اين زمينه هم اشاره اى داشته باشيم.
ديدگاه علامه طباطبائى از سوى برخى از نويسندگان معاصر پيرامون علم و دين و رابطه آن دو مورد بررسى قرار گرفته است برخى بعد از طرح تعارض علم و دين در مسإله خلقت چنين برداشت كرده اند كه ايشان با ديد ابزار انگارانه در علم نگاه مى كنند(10) و نمونه هايى را آورده اند و نتيجه گرفته اند كه علامه در برخى از تفسير خويش اين روش را برگزيده اند و حفظ ظاهر كتاب را از جانب ايشان مستلزم ابزارى شمردن پاره اى از فرضيات علمى دانسته اند(11) برخى ديگر اين اسناد را ناتمام دانسته اند و ضمن تإكيد بر مردود دانستن فرضيه تنازع بقإ توسط علامه, تعارض علم و دين را در مسإله خلقت انكار كرده و گفته اند: ((علامه در تفسير آيات خلقت, ابزار انگارى در علم را نپذيرفته اند و پاى علم را قاطعا و جازما در مقابله و معارض با دين كوتاه دانسته اند و حال آن كه اگر قرار بود حضرت ايشان با ديد ابزارانگارى علم به قضيه بنگرند, حداقل لازم بود تا براى علم مقام ظن و گمان را قائل مى شدند تا پس از تعارض با دين, علم به علت ظنى بودن, كنار زده شود.))(12) از تحقيقات علامه طباطبائى پيرامون مسإله خلقت انسان برمىآيد كه ايشان نه مدعى ابطال فرضيه تكامل هستند و نه مدعى دلالت صريح آيات قرآن بر خلقت مستقل نخستين انسان بلكه در مورد فرضيه تكامل انواع يادآور شده اند كه در خصوص تبديل نوعى به نوع ديگر هيچ شاهدى آن را تإييد نكرده است و در مورد آيات قرآن نيز مى گويند كه خلقت مستقل انسان مفاد ظاهر آيات قرآن است و تصريح مى كنند كه ظهور اين آيات, نص صريحى كه قابل تإويل نباشد نيست.(13)
علامه معتقد است كه مدلول ظاهرى آيات قرآن در مسإله خلقت انسان با هيچ نظريه علمى تعارض ندارد و بر فرض از نظر علمى به صورت قطعى, خلقت انسان ثابت شود آيات قرآن قابل تإويل است ولى فرضيه تكامل در مورد تطور انسان از ميمون فاقد شاهد علمى است زيرا كليه شواهد علمى كه توسط برخى از دانشمندان اقامه شده است مربوط به تطور حالات و صفات افراد يك نوع است و نه پيدايش فردى از يك نوع از فردى از نوع ديگر.
از آن چه بيان شد به خوبى به بطلان كلام برخى از نويسندگان(14) كه گفته است ((روش علامه در حل تعارض اين است كه اولا: دلالت آيات بر خلقت مستقل آدم از خاك بر خلاف نظريه تكاملى به گونه اى است كه تإويل بردار نيست و ثانيا: تئورى تكامل باطل است)) پى مى بريم زيرا علامه معتقد است از ظاهر آيات قرآن در مورد آفرينش برمىآيد كه نسل انسان به آدم منتهى مى شود و آدم از طريق تولد از نوع ديگرى مانند ميمون با فرد ديگرى از انسان كه فاقد عقل باشد به وجود نيامده است بلكه خداوند انسان را از خاك آفريده و حيات و زيست در او دميده است اما كيفيت اين كار كه آيا به صورت دفعى بوده يا تدريجى؟ از آيات قرآن چيزى به دست نمىآيد, علامه سپس تصريح مى كند كه اين مطلب از ظاهر قرآن به دست مىآيد و چنين نيست كه قابل تإويل نباشد و اين مدلول ظاهرى آيات با هيچ نظريه علمى تعارض ندارد و بر فرض تعارض بعد از ثبوت قطعى نظريه علمى, آيات ظاهر قرآن قابل تإويل است.(15)
در پايان اين مقاله يادآور مى شويم كه مباحث مبسوطى تحت عنوان ((ريشه هاى جدايى علم و دين در ايران معاصر)) با استفاده از تيم تحقيقى فضلاى حوزه و دانشگاه مورد بررسى و تحقيق قرار گرفته و ديدگاه هاى صاحب نظران و اساتيد و فضلاى حوزه و دانشگاه جمع آورى شده و ضمن تحليل آسيب شناسى ريشه اى علم و دين در ايران معاصر به راه هاى درمان, آن هم به صورت كاربردى و اجرايى پرداخته شده است كه به لطف خداوند و با همت معاونت محترم فرهنگى وزارت فرهنگ و آموزش عالى منتشر خواهد شد.
اميدواريم در پرتو عنايات ويژه حضرت حجت ـ سلام الله عليه ـ بتوانيم در تحقق فرهنگ ناب اسلامى با استفاده از تعاليم قرآن و اهل بيت ـ عليهم السلام ـ گام هاى بلندى برداريم.والسلام.

پاورقي ها:پى نوشت ها: 1 ) براى آشنايى با مباحث ((عقل و دين و رابطه آن با زمان و مكان)) رجوع كنيد به مقاله نگارنده كه در كنگره بين المللى بررسى مبانى فقهى امام خمينى ((نقش زمان و مكان در اجتهاد)) ج8, ص 414ـ348 به چاپ رسيده است. 2 ) علامه طباطبائى, شيعه در اسلام, ص25 ـ 20 انتشارات كتابخانه اسلامى سال 54. 3 ) الميزان ج8, ص300, موسسه مطبوعاتى اسماعيليان قم, ايران. 4 ) الميزان ج16, ص178,موسسه مطبوعاتى اسماعيليان. 5 ) فرازهايى از اسلام, ص65 ـ 63. 6 ) الميزان, ج5, ص355. 7 ) همان و نهايه الحكمه (مقدمه) و اصول فلسفه و روش رئاليسم. 8 ) مراجعه كنيد به سلسله درس هاى تفسير استاد جوادى آملى ذيل آيه 177 سوره اعراف كه نوار آن در دفتر تبليغات اسلامى قم, واحد صوت موجود است. 9 ) اعراف آيه177. 10 ) دكتر عبدالكريم سروش, قبض و بسط تئوريك شريعت, ص145 ـ 141. 11 ) موضوع علم و دين در خلقت انسان, ص92 ـ 81. 12 ) همان. 13 ) تفسير الميزان ج3, ص143 و 144. 14 ) احمد فرامرز قراملكى, موضوع علمى و دين در خلقت انسان, ص82. 15 ) علامه طباطبائى الميزان, ج16, ص:255 فهذا هو الذى يفيده الايات ظهورا معتدا به و ان لم يكن نصه صريحه لاتقبل التإويل.

/

امام زمان عج در كلام شهيدان


((اين وصيت نامه ها انسان را مى لرزاند و بيدار مى كند))
(امام خمينى1)

((همه جا خدا و انسان تنهاى تنها, همه جا خاموش و دهشتزا و ((انسان تنها و بى همراه, كس نباشد تا بپرسد راه)) اما انسان تنها نبود, با انتظار به سر مى برد.. . انتظار حجت خدا… آرى حجت خدا راستى او كجا است؟… كجاست آن كه كژىها و كاستى ها را به سامان آورد؟ آن كه رسم ستم را براندازد؟ … پرچم عدل را برافرازد؟ كجاست آن يادگار پيامبر و امامان؟ كجاست آن آرمان مطلوب حق پرستان؟ كجا است نابودكننده سركشان و خودسران؟ كجاست ريشه كن كننده معاندان؟ كجاست انتقام گيرنده خون حسين سرور شهيدان؟ كجاست آن كه پيشوايان فرمودند… شرار جرقه خون حسين از شرق زبانه كشد, رهبر اين قيام وارث حسين ((از قم)) در جهان طلوع كند… زمينه ساز انقلاب جهانى او شود تا او بيايد, او از خاندان ماست….)) (طلبه شهيد على اكبر مازنى از: نوكنده)

((روزى امام عصر(عج) با اراده خداوند از پس پرده غيب, ظاهر خواهد شد و بساط ظلم و استكبار را از جهان برخواهد كند.))(بسيجى شهيد عبدالله كاويان تلورى از: بندرگز)

((من كاملا از روى آگاهى و بينش و درك صحيح و با اعتقاد كامل به اين كه به خاطر دفاع از آرمان هميشه جاويد تشيع و براى دفاع از مملكت امام زمان حجت ابن الحسن(ع) به جبهه مى روم و شهادت در اين مسير را فوز عظيم مى دانم بنابراين اگر افرادى درباره ماها كه به جبهه مى رويم سوء ظن دارند بايد در عقيده خود تجديد نظر كنند.))
(روحانى شهيد غلام رضا عليزاده از: مشهد)

((دشمنان اسلام, اى ابرجنايتكاران! بدانيد تا حزب الله زنده است, نخواهد گذاشت كه شما نفس بكشيد و لطمه اى به اين انقلاب اسلامى بزنيد. و بدانيد با به شهادت رساندن بچه ها و نوجوانان و پيرمردان و پيرزنان, اين مردم حزب الله را نمى توانيد از اسلام سرد كنيد و بدانيد صاحب اين انقلاب حضرت مهدى(عج) است.))(محصل شهيد عليشاهى از: تهران)

((براى اصلاح جامعه و رسيدن به هدف اصلى, يعنى بهتر زيستن و انسان شدن, يا بايد اين افراد را ارشاد كرد و ساخت و اصلاح كرد, يا با از بين بردن آن ها, ريشه فساد را كند. اصولا هدف انبيإ و ائمه هدى ـعليهم السلام ـ هم اين بوده است كه ابتدا با ارشاد, سپس با قهر و جنگ, فاسدان را اصلاح كنند. و اين وظيفه هر انسانى است كه براى اقامه اين معنا, قيام كند. و در طول تاريخ همواره نبرد مردان حق و فاسدان و ظالمين ادامه داشته است. حضرت هابيل, قابيل را با شهادت خودش رسوا كرد, و امام حسين(ع) با خون سرخ خويش دستگاه يزيدى را فرو ريخت, و هم اكنون حضرت امام خمينى, به نيابت حضرت مهدى(عج), ابرجنايتكاران شرق و غرب را رسوا كرده است.))
(دانشجوى شهيد جلال رستمى از: شهريار)

((تمام مستكبران بدانند كه ما تا جان در بدن داريم, دست از اسلام و اماممان برنمى داريم و تا ظهور حضرت مهدى(عج) مبارزه مى كنيم. شيعه نمى تواند ساكت باشد و ظلم را ببيند. مخالفان اسلام و آنهايى كه با اسلام از سر ستيز وارد شده اند بدانند كه ما تا زنده هستيم, نمى گذاريم كه آن ها به خواب راحت بروند. كشته شدن در راه خدا افتخار ماست.))(محصل شهيد محسن طحانى مزرعه نو از: تهران)

((خطاب به برادران پاسدار: از دشمن هيچ باكى نداشته باشيد و مى دانم باكى نداريد و بدانيد خدا پشت سر شما سربازان اسلام است و شما فقط سعى كنيد كه تمام كارهايتان در رابطه با خدا باشد و از خدا بخواهيد هرچه زودتر ظهور ولى عصر(عج) را نزديك كند و عمر اين نايب ولى عصر(عج) را طولانى تر بگرداند; سعى كنيد نيت ها پاك و خالصانه باشد و ان شإالله تعالى پيروز هستيد.))
(پاسدار شهيد مجيد داودآبادى از: تهران)

((برادران بسيجى عزيزم, من از شما خيلى انتظار دارم. شما بايد از هر نظر نمونه و الگو باشيد چون سربازان امام زمان(عج) هستيد. برادرانم, راه مرا ادامه دهيد و به سوى جبهه ها بشتابيد و جبهه ها را خالى نگذاريد, و راه سعادت بخش حسين را ادامه دهيد و زينب وار زندگى كنيد.))
(بسيجى شهيد محمد گروسى از: تهران)

((من به خاطر اسلام و به فرمان مردى به جهاد رفته ام كه نايب امام زمان(عج) است و جهادم براى حق و حقيقت و مبارزه با كفار است. شهادت, تولدى است براى زندگانى جاودانه و اى كاش, جان ها داشتم و بارها براى پيروزى اسلام بر كفر مى جنگيدم. بدانيد راه خير و بركت و سعادت ((شهادت)) است.))
(كفاش شهيد محمد الهامى نژاد از: سبزوار)

((ما گناهكاران درگاه خداوندى, ما سربازان خمينى, ما جانبازان حسينى, آگاهانه و با بصيرت كامل اين راه را انتخاب كرديم و به نداى ((هل من ناصر ينصرنى)) خمينى لبيك گفته, و عاشقانه آغوش خود را براى استقبال از شهادت گشوديم; چرا كه عزت و شرف اسلام و آن امانت الهى كه از شهداى بدر و احد و كربلا گرفته ايم تنها با جهاد و مجاهده در راه خداست كه به مقصد نهايى خود ـ كه همان انقلاب حضرت بقيه الله الاعظم(عج) است ـ مى رسد. پس, اى اهل دنيا و اى امت مسلمان, بدانيد هجرت وسيله ما, جهاد سلاح ما, و شهادت سعادت ماست كه حقيقتا رستگارى دو عالم در زير شمشيرها و سنگرها به دست مىآيد.))(محصل شهيد محمد (كورش) مهاجر از: تهران)
پاورقي ها:

/

سخنان معصومان


حفـظ زبـان

رسول خدا(ص): ((طوبى لمن امسك الفضل من لسانه و من انفق الفضل من ماله)). (1)
خوشا به حال كسى كه از زيادگويى پرهيز كند و زيادى مال خود را در راه خدا انفاق نمايد.

رسول خدا(ص): ((رحم الله عبدا تكلم خيرا فغنم إو سكت من سوء فسلم)).(2)
خدا رحمت كند بنده اى را كه حرف خوب بزند پس سود ببرد يا از بد كناره گيرى كند و سالم بماند.

رسول خدا(ص): ((احفظ لسانك, ويحك و هل يكب الناس على مناخرهم فى النار الا حصائد السنتهم)).(3)
زبانت را نگهدار, واى بر تو آيا مردم را جز دروشده زبانشان به رو در آتش مى افكند.

امام على بن الحسين(ع): ((ان لسان ابن آدم يشرف على جميع جوارحه كل صباح فيقول: كيف اصبحتم؟ فيقولون: بخير ان تركتنا, و يقولون الله الله فينا و يناشدونه و يقولون: انما نثاب و نعاقب بك)).(4)
در هر بامداد زبان آدميزاد بر تمام اعضايش مشرف مى شود و مى گويد: چگونه صبح كرديد؟ گويند: اگر تو ما را رها كنى خوبيم و مى گويند: خدا را
خدا را نسبت به ما به يادآور و سوگندش دهند و گويند: ما به سبب تو ثواب و عقاب مى شويم.

امام باقر(ع): ((كان ابوذر رحمه الله عليه ـ يقول: يا مبتغى العلم ان هذا اللسان مفتاح خير و مفتاح شر فاختم على لسانك كما تختم على ذهبك و ورقك)).(5)
ابوبصير گويد: شنيدم امام باقر عليه السلام فرمود: ابوذر مى گفت اى دانش جو همانا اين زبان كليد خير و كليد شر است پس همان گونه كه بر طلا و نقره ات مهر مى زنى بر زبانت مهر بزن.

امام صادق (ع): ((ان النوم راحه للبدن والنطق راحه للروح والسكوت راحه للعقل)).(6)
خواب آسايش بدن, سخن گفتن آسايش روح و سكوت آسايش عقل است.

امام صادق(ع): ((لايزال العبد المومن يكتب محسنا مادام ساكتا فاذا تكلم كتب محسنا إو مسيئا)).(7)
بنده مومن تا آن زمان كه خاموش باشد نيكوكار نوشته مى شود و آن زمان كه سخن گفت يا نيكوكار است يا گنه كار.

قال ابوالحسن الرضا(ع): ((من علامات الفقه الحلم والعلم والصمت, ان الصمت باب من ابواب الحكمه ان الصمت يكسب المـحبه, انه دليل على كل خير)).(8)
از نشانه هاى فقاهت بردبارى و علم و خاموشى است, همانا خاموشى يكى از درهاى حكمت است, همانا خاموشى محبت مىآورد و راهنماى هر امر خيرى مى باشد[ زيرا انسان با تفكر به هر خيرى مى رسد و خاموشى موجب تفكر مى شود]

پاورقي ها:

/

غيبت و حيرت


غيبت و حيرت
او را چگونه بستايم كه بزرگتر از ستايش است و درباره او چه بگويم كه هر چه گويم نمى از يم و قطره اى از درياى بى كران فضل و كمال او بيش نيست.
او است حجت بزرگ خدا, ولى اعظم پروردگار, نجات دهنده بشر, وارث تمام انبيا و اوصيا و جانشين همه پيامبران و امامان, خلف صالح, قائم به حق, مبين احكام دين, پروراننده عدل و داد, سمبل حق و حقيقت, تالى تلو قرآن, بقيه الله فى الارض, صاحب الزمان و خليفه الرحمن.
او است: منصور.. مويد به تاييدات خداوند.. حجت.. نور.. فرقان.. صاحب امر.. پناهگاه امت.. انتقام گيرنده مظلومان.. پشتيبان محرومان.. برهان الهى.. سيد و سرور همگان.. امير اميران.. قاتل ستمگران.. نور چشم مستضعفان.. نابود كننده تمام بدعت ها, ضلالت ها,گمراهى ها و گمراهان و خلاصه او است احيا كننده ميراث رسول خدا و معصومان عليهم صلوات الله.
او پرچمدار حق است كه هر كه زير لوايش قرار گرفت به كرانه نجات مى رسد و هر كه از او دورى جست, در ظلمتكده گمراهى غرق خواهد شد.
مهدى طاووس اهل بهشت است و از سيماى درخشانش فروغ نور خدا بر آسمان و زمين مى تابد.. او همان كوكب درى و ستاره درخشان است كه شرق و غرب جهان به او فروزان است.
امام رضا عليه السلام چنين مى ستايدش:
((او شبيه من و شبيه حضرت موسى است. بر او جامه اى از نور پوشانده شده كه از شعاع قدس الهى مى افروزد. او خلقتى معتدل و ميانه دارد و رنگى روشن و درخشان. خوى و منشش مانند رسول خدا است.))(1)
وجود مباركش رحمت است بر مومنان و صالحان و نقمت است بر كافران و تبهكاران. خداوند بوسيله او مردگان را زنده و كوردلان را بينا و گمراهان را هدايت مى كند.

نقش امام زمان در دوران غيبت
شايد برخى چنين بيانديشند كه اكنون در دوران غيبت, امام زمان سلام الله عليه هيچ نقشى در هدايت مردم ندارد و هيچ استفاده اى از وجودش نيست ـ و العياذ بالله ـ ولى اين گمان باطلى است چرا كه زمين بدون حجت هرگز نمى ماند ((لولا الحجه لساخت الارض باهلها;(2) پس بايد همواره حجت خدا بر روى زمين و در ميان مردم باشد.)) ولى اكنون كه امام ما غايب است چگونه از حضرتش بهره مى گيريم؟
اين همان سوالى است كه جابر بن عبد الله انصارى از رسول خدا ـ صلى الله عليه و آله ـ كرد كه: ((هل ينتفع الشيعه بالقائم فى غيبته؟; آيا شيعيان در دوران غيبت از وجود قائم ـ عليه السلام ـ استفاده مى كنند؟))
حضرت رسول صلى الله عليه و آله فرمود:
((اى والذى بعثنى بالنبوه, انهم لينتفعون به, و يستضيئون بنور ولايته فى غيبته كانتفاع الناس بالشمس و ان جللها السحاب.;(3) آرى به همان خدايى كه مرا به پيامبرى مبعوث فرمود سوگند, كه شيعيان از وجود او بهره و از نور ولايتش در دوران غيبتش پرتو مى گيرند چنانكه مردم از آفتاب بهره مى برند هر چند پشت ابرها پنهان شده باشد.))
آرى! در دوران غيبتش, پيوسته منتظر قدومش هستيم. و براى رسيدنش و انتقام گرفتن از دشمنان الهى و دشمنانمان, لحظه شمارى مى كنيم. نمى شود خود در حالت انتظار بسر بريم و براى رسيدنش ـ كه هر لحظه ممكن است تشريف بياورد ـ خود را آماده نسازيم و به ولايتش مسلح نباشيم و به عدالتش عشق نورزيم و به اوامرش تمسك نجوئيم و از آنچه نزد او ناپسند است دورى نكنيم.
گو اينكه او پيوسته در راه و مسجد و بازار و همه جا ممكن است حاضر شود و ما او را نشناسيم; پس بايد كاملا مواظب اخلاق و رفتار و كردار و منش و خوى خويش باشيم, نكند سرورمان از ما برنجد و قلب مباركش از تيرگى دلهاى آكنده به گناهانمان, اندوهناك گردد.
پس حضرت مهدى موجود است و در هر حال مراقب اعمال ماست هر چند از ديدگان آلوده ما پنهان باشد.

راز طول عمر امام
و شايد برخى از روى جهل و نادانى به راز طول عمر امام جهالت ورزند و سوالى در ذهنشان بوجود آيد كه چگونه امام زمان را چنين عمرى دراز است؟ علما و تاريخ نگاران در اين باره مقاله ها, بحث ها و كتابها نوشته اند و ما را در اين خلاصه گويى مجال سخن نيست, ولى هيچ سخنى برتر از سخن پيشوايان ما نمى باشد, پس ببينيم آنان چه پاسخ مى دهند.
روايت است كه امام صادق عليه السلام وقتى ديد يكى از اصحابش از طول دوران غيبت, شگفت زده است, فرمود:
((ان الله تعالى ادار فى القائم ثلاثه, ادارها لثلاثه من الرسل: قدر مولده تقدير مولد موسى, و قدر غيبته تقدير غيبه عيسى, و قدر ابطائه تقدير ابطإ نوح, و جعل له من بعد ذلك عمر العبد الصالح دليلا على عمره; خداى تبارك و تعالى سه مطلب را درباره قائم آل محمد ايفا نموده كه درباره سه پيامبر انجام داده بود: ولادتش مانند ولادت حضرت موسى, و غيبتش مانند غيبت حضرت عيسى و طول عمرش مانند طول عمر نوح تقدير كرد, سپس عمر حضرت خضر را دليلى بر عمر درازش قرار داد.))
آنگاه حضرت, علت غيبت آن سه پيامبر را طى حديثى طولانى بيان مى فرمايد, و چنين نتيجه مى گيرد:
((و اما العبد الصالح الخضر, فان الله تبارك و تعالى ما طول عمره لنبوه قدرها له و لا لكتاب ينزل عليه و لا لامامه يلزم عباده الاقتدإ بها, و لا لطاعه يفرضها له, بل ان الله تبارك و تعالى لما كان فى سابق علمه ان يقدر فى عمر القائم فى ايام غيبته, و علم من انكار عباده لمقدار ذلك العمر فى الطول, طول عمر العبد الصالح من غير سبب, فما اوجب ذلك الا لعله الاستدلال على عمر القائم, و ليقطع بذلك حجه المعاندين لئلا يكون للناس على الله حجه;(4) و اما در مورد بنده شايسته, حضرت خضر, پس بى گمان خداى تبارك و تعالى عمر او را دراز نگردانيد به خاطر پيامبرى ويژه اى كه براى او در نظر داشت و نه به خاطر كتابى كه بر او مى خواست نازل كند و نه شريعتى كه شريعتهاى پيامبران پيش از او را نسخ نمايد و امامتى كه بندگانش را ملزم به پيروى از او كند, و نه به خاطر اطاعتى كه براى او بر بندگانش واجب گرداند, بلكه خداى تبارك و تعالى چون قبلا در علمش نهفته بود كه عمر حضرت قائم را در دوران غيبتش طولانى گرداند, و مى دانست كه بندگانش نسبت به آن عمر دراز اعتراض و انكار خواهند نمود, لذا بدون هيچ علتى عمر خضر را طولانى كرد تا به آن بر عمر حضرت قائم عليه السلام استدلال نمايد و راه انكار را بر دشمنان و مخالفان ببندد و حجت را بر مردم تمام كند تا اعتراضى به كار خدا نداشته باشند.))
و اصلا در روايتهاى گوناگونى ملاحظه مى كنيم كه امامان ما به عمر حضرت نوح ـ كه در قرآن نيز از آن ياد شده است ـ در اين مورد استدلال مى كنند و گاهى با تندى و تعجب آن را بيان مى كنند. امام صادق عليه السلام ـ در حديثى ـ با ناراحتى مى فرمايد:
((ما تنكرون ان يمد الله لصاحب هذا الامر فى العمر كما مد لنوح عليه السلام فى العمر;(5) چه جاى انكار است كه خداوند همچنانكه عمر حضرت نوح را طولانى قرار داد, عمر صاحب اين امر را نيز دراز گرداند.))
و اصلا كجاى اين امر تعجب آور است! خدائى كه توانست حضرت مسيح را بدون پدر به دنيا آورد و او را در گهواره به سخن گفتن وا دارد و نبوت را به كودك شيرخواره واگذار نمايد و عزير را صد سال بميراند و زنده نمايد و يونس را در شكم ماهى مدتها زنده نگه دارد و ابراهيم را در ميان كوهى از آتش و دود, حفظ كند و حضرت موسى را در تابوتى از سعف خرما در ميان نهر نيل به سلامت دارد و هزاران هزار امر خارق العاده را براى اظهار قدرت خود در جهان دنيا انجام دهد, آيا نمى تواند حضرت قائم را هزار و اندى سال عمر دهد در حالى كه نه اين امر محال است و نه غير ممكن.
وانگهى بعيد نيست يكى از اين انگيزه هاى اين عمر دراز, آزمايش و امتحان مسلمانان باشد, تا اينكه خوبان از بدان و صالحان از طالحان شناخته شوند. آنان كه ايمانى ضعيف دارند بايد جاى را خالى كنند و به مومنان راستين واگذار نمايند.
امام كاظم عليه السلام فرمود:
((انما هى محنه من الله عزوجل امتحن بها خلقه…;(6) علت غيبت طولانى امام زمان چيزى جز آزمايش الهى براى امتحان بندگانش نيست.))
در حديثى يافتم كه راوى از امام عسكرى عليه السلام مى پرسد:
اى فرزند رسول خدا! آيا غيبت فرزندت طولانى مى شود؟ حضرت پاسخ مى دهد:
((اى و ربى, حتى يرجع عن هذاالامر اكثر القائلين به, فلا يبقى الا من اخذ الله عهده بولايتنا و كتب فى قلبه الايمان و ايده بروح منه;(7)آرى به خدايم سوگند, تا آنگاه كه بيشتر معتقدان به اين امر (شيعيان) از آن روى برگردانند (آن را انكار كنند) و كسى نماند جز آنانكه خداوند از آنها بر ولايتمان پيمان گرفته است و ايمان را در دلهايشان مستحكم گردانيده و با روح خودش در آنان دميده است.))
و رسول خدا ـ صلى الله عليه و آله ـ طى حديثى فرمود:
((تكون له غيبه و حيره تضل فيها الامم;(8) براى او غيبتى باشد و سر گردانى و حيرتى كه امتها را به گمراهى افكند.)) همينطور هم هست. امروز بسيارى از مسلمانان ـ متاسفانه ـ در گمراهى از شناخت حجت و امام زمانشان هستند و از او روى برگردانده اند هر چند خود بارها و بارها متذكر شده اند كه ((هر كس امام زمانش را نشناسد و از دنيا برود,مانند اهل جاهليت از دنيا رفته است)).
امروز بيشتر مردم, با اينكه احساس نياز به رهبرى مقتدر مى كنند كه مشكلات بى شمارشان را حل كند و آنان را از سر در گمى و گمراهى بيرون آورد و انتقام ظالمان را از مظلومان بگيرد, با اين حال, نسبت به امام زمان شناختى ندارند و او را از ياد برده اند و آن همه روايتهاى رسول اكرم ـ صلى الله عليه و آله ـ را ناديده مى گيرند جز زبدگان و نخبگانى كه خداوند بر آنها منت گذارده و نعمت بزرگ ولايت را به آنها عطا كرده است كه اميدواريم ما نيز جزء آن اندك مخلصان و صديقان باشيم.
امام باقر عليه السلام فرمود:
((يخرج بعد غيبه و حيره, لا يثبت فيها على دينه الا المخلصون المباشرون لروح اليقين الذين اخذ الله ميثاقهم بولايتنا و كتب فى قلوبهم الايمان و ايدهم بروح منه.))(9)
او پس از غيبت و سرگردانى طولانى مردم, ظهور مى كند و در دوران غيبتش كسى بر دينش باقى نمى ماند جز مخلصانى كه با روح يقين پيوند دارند (در ولايتشان پابرجا هستند و به غيبت و ظهور پس از غيبت, اطمينان كامل دارند) آنان كه خداوند پيمان ولايتمان را با آنها بسته است و ايمان را در درون قلبهايشان قرار داده و با روح خويش تاييدشان نموده است.
پس اكنون كه در سخت ترين دوران دورى از امام و پيشواى معصوممان قرار داريم, و ملت هاى مسلمان در سرگردانى و حيرت به سر مى برند, لازم است ما ـ طبق پيمانى كه در روز الست با خداى خود بستيم ـ در اين عهد و پيمان, ثابت و پا بر جا باقى بمانيم و خداى نخواسته روى از اماممان برنگردانيم و به حجت و ولى اعظم خدا پشت نكنيم و ولايت را پيوسته پاس بداريم و در اين راستا چاره اى جز صبر نيست و انتظار فرج در اين زمان از هر عملى برتر و فضيلتش بيشتر و پاداشش افزون تر است.
امير مومنان عليه السلام مى فرمايد:
((انتظروا الفرج و لاتيإسوا من روح الله, فان احب الاعمال الى الله عزوجل انتظار الفرج.. و المنتظر لامرناكالمتشحط بدمه فى سبيل الله;(10) منتظر فرج باشيد و از رحمت خدا نوميد مگرديد زيرا محبوب ترين و پسنديده ترين اعمال نزد خداوند, انتظار فرج است.. و همانا كسى كه منتظر امر ما است, مانند كسى است كه با خون خود در راه خدا پيكار كند)).
آرى! شيعيان مخلص و صديق خداوند و آنها كه در پنهانى و آشكار, دعوت به سوى دين حق مى كنند, منتظران فرج هستند.
و يكى از مهمترين و برجسته ترين دست آوردهاى انتظار, همين است كه در اين دنياى وانفسا كه مشكلات از هر سوى گريبانگير انسانهاى متعهد مى شود و بلاها بر او همچون ابر بهارى مى بارد و مومنان واقعى در تنگناى اقتصادى و محاصره سياسى و يورش بى رحمانه تبليغاتى دشمنان قسم خورده اسلام قرار گرفته اند, روحيه اميد را در آنان زنده نگه مى دارد و در سايه همين اميد است كه انسان مومن روبروى خويش ميدان گسترده اى از فضل و كرم الهى مى بيند و حقيقت ظهور برايش مجسم مى شود, و به خاطر همين روزنه اميد است كه آرزويش از غير خدا منقطع مى گردد و به انتظار گشايش زندگى مادى و معنوى, جز فضل الهى را نمى طلبد و جز او را نمى خواند و به جز او ـ كه معشوق تمام صديقان و اوليا و اصفيا و برگزيدگان است ـ به ديگرى دل نمى بندد, و اين سرآمد آرزوهاى هر انسان است.
بار الها! ما را دلبند و شيفته خود قرار ده و قلوبمان را جز از حب خويش, تهى گردان و پيوند ما را با ولايت و با ولى الله اعظمت ارواحنا فداه, مستحكم تر ساز و عيد سعيد ميلادش را بر همه ما و شيعيانش و محبانش مبارك گردان و چشمهاى مارا به ديدار جمال دل آرايش روشن ساز و كشورش را از شر تمام دشمنانش حفظ فرما و رهبر و ملت را تا روز رسيدنش در كنف حمايت خود از بلايا و حوادث مصون ساز.

پاورقي ها:پى نوشت ها: 1 ) منتخب الاثر, ص422. 2 ) از حضرت رسول ـ صلى الله عليه و آله ـ روايت معتبرى نقل شده كه به تواتر رسيده و سنى و شيعه آن را در كتاب هاى خود نقل كرده اند, مى فرمايند: دو چيز گران بها در ميان شما مى گذارم كتاب خدا و عترتم اهل بيتم كه اگر به اين هر دو با هم تمسك جوئيد هرگز گمراه نشويد و همانا اين دو هميشه با هم هستند و هرگز از يكديگر جدا نمى شوند تا اين كه در حوض بر من وارد شوند. و اين بهترين دليل بر مدعا است كه زمين هرگز از حجت و ولى خدا خالى نمى شود. 3 ) بحارالانوار, ج52, ص93. 4 ) منتخب الاثر, ص361. 5 ) غيبت طوسى, ص359. 6 ) منتخب الاثر, ص218. 7 ) بحارالانوار, ج51, ص244. 8 ) بحارالانوار, ج51, ص72. 9 ) كشف الغمه, ج3, ص311. 10 ) بحارالانوار, ج52, ص123.

/

با اصحاب علم و دين


اين سخن رانى براى طلاب علوم دينى بنياد باقرالعلوم ايراد شده است, اما از آن جا كه نكته هاى بسيار خوبى در آن هست, مناسب ديديم كه تحت عنوان ((با اصحاب علم و دين)) آن رابه شكل كنونى تنظيم و ويرايش كنيم. در شماره هاى قبل هم از حضرت ايشان, اين نوع تنظيم ها را انجام داده ايم; مثلا ((با جوانان)).والسلام

فرقى كه ما با ساير مردم, حتى با ساير مومنين, داريم اين است كه ما افتخار خدمت گزارى به پيشگاه ولى عصر ـ صلوات الله عليه ـ را داريم. گرچه همه مومنين و همه شيعيان, ريزه خوار خوان نعمت آن حضرتند. ولى ما, در ميان همه اقشار مردم, يك ويژگى خاصى داريم, زيرا انتساب ما بيش تر, و خدمت گزارى ما مستقيم تر و واسطه اش كم تر است. ما هستيم كه درصدد برآمديم تا ان شإالله همان وظايف انبيا و اوليا ـ سلام الله عليهم ـ را عهده دار شويم. و به عنوان مقدمه اين كار, بايد از مباحث علمى و مكتب تربيتى آن ها استفاده كنيم تا صلاحيت عهده دارى بخشى از اين وظايف را پيدا كنيم.
غافل شدن از اين مطلب موجب خسران عظيم است كه در واقع هويت ما از دست مى رود, زيرا قوام هويت ما به عنوان طالب علم, به اين است كه نوكر امام زمان(عج) باشيم. اگر در اعتقاد و رفتارمان, اين حقيقت وجود نداشته باشد و اثرش را نبخشد, نشانه اين است كه ما مصداق ((خسروا انفسهم)) هستيم.
يعنى خودمان را باختيم, هستى خودمان را از دست داديم; هويت خودمان را فراموش كرديم.
ارزش و افتخار ما به همين انتساب و به اين خدمت گزارى است. اگر اين نباشد, ما چه ارزشى مى توانيم داشته باشيم. واقعا اگر اين مطلب نباشد مگر بنده و شما بلد نيستيم وارد كارى بشويم كه درآمد خوبى داشته باشد; همين كارهايى كه صدها و هزارها نفر انجام مى دهند و آلاف و الوف جمع مى كنند. بسيارى از ما شايد لياقتمان, براى اين كارها بيش تر از سايرين باشد.
پنجاه ـ شصت سال عمر و جوانى خود را صرف چه كرده ايم؟ براى چه از مزاياى زندگى و از لذت هاى اين عالم, چشم پوشى كرديم؟ براى اين كه چه بشويم؟ آيا براى اين كه سرپيرى, آن وقتى كه ديگر پاىمان لب گور است, تازه به يك رفاه زندگى برسيم؟
آن وقتى كه جوانى بود, نشاط و سلامت و نيرومندى بود; در آن وقت با فقر و فلاكت و گرفتارى و محروميت مى گذرانديم; حال كه سر پيرى است و بعد از گذراندن شصت سال از عمرمان, حالا بياييم فكر اين باشيم كه چهار ريال پولى جمع كنيم؟ يك خانه اى درست كنيم؟ يا چيزهايى مانند آن؟
شما جوان ها اگر دنبال اين ها هستيد, راه هاى خيلى بهترى وجود دارد.
اما ادعاى ما اين است كه خداى متعال به ما يك معرفت و شناختى داده كه دل از زخارف دنيا كنديم و به اين ها دل نبستيم; يعنى گول دنيا را نخورديم.
افتخار ما به اين است كه اهل دنيا فريب زرق و برق دنيا را خوردند و اين سبب اين شد كه كور شوند, و وظايف خودشان را نبينندو نفهمند كه چه مسئوليت هايى دارند; يعنى دنيا چشم آن ها را نابينا كرد. اما خداى متعال به ما توفيق داد, چشم بينا داد كه گول دنيا را نخوريم و وظايفمان را فداى لذايذ دنيا نكنيم.
اصل براى ما, انجام وظيفه است. اصل براى ما, خدمت گزارى به پيش گاه مقدس دين و اولياى دين است. بهره مندى از زندگى دنيا, براى رفع ضرورت ها است. به منزله اكل ميته اى است كه هيچ اصالتى ندارد. و استفاده از آن به اندازه اى است كه بتوانيم وظيفه مان را انجام بدهيم.
اگر اين مطلب را فراموش كرديم, واى به حال ما چرا كه مصداق خسر الدنيا والاخره مى شويم. در نتيجه خيلى بدتر از آن كسانى مى شويم كه از اول دنبال زندگى دنيا رفتند. آن ها ديگر خودشان را گول نزدند. گفتند ما دنياپرستيم و رفتند به دنبالش و به اندازه اى كه مقدر بود به آن رسيدند. اما ما, خودمان را گول زديم, خيال كرديم كه براى خودمان آخرت درست مى كنيم, از نظر معنوى پيشرفت مى كنيم, نور چشمى خدا و امام زمان شديم. اگر پس گردنى به ما بزنند و بگويند: برو! ما گول تو را نمى خوريم; آن وقت چه كنيم؟ : ((قل هل ننبئكم بالاخسرين اعمالا)) دنياپرستان خاسرند; اما اگر ما به دنبال دنيا رفتيم, اخسرين هستيم, چون خيال مى كنيم اهل دين و تقوا و آخرتيم: ((الذين ضل سعيهم فى الحياه الدنيا و هم يحسبون انهم يحسنون صنعا)) خيال مى كنيم عمامه پيغمبر بر سر و لباس امام زمان به تن داريم. بر مقام اوليا تكيه مى زنيم, جانشين آن ها هستيم, اين چيزها را پيش خودمان تخيل مى كنيم. حالا كم يا زياد, اما قدر مشتركمان اين است كه بالاخره براى خودمان يك ارتباط خاصى با خدا و اولياى خدا قائليم, بيش از آن چه ساير مردم دارند. اما اگر معلوم شد كه ارتباط واقعى برقرار نيست و ما را نپذيرفتند, نه به خاطر اين كه آن ها بخيل باشند, بلكه به اين خاطر كه ما, دروغ گفتيم, و در ادعايمان صداقت نداشتيم و خواستيم به سر خدا و پيغمبر كلاه بگذاريم, خوب خدا و پيغمبر كلاه سرشان نمى رود. خواستيم امام زمان را گول بزنيم و بگوييم ما نوكر تو هستيم, او امام است و از دل ما آگاه هست. مى داند كه نوكرش نيستيم, و اعمالمان هم اين را نشان مى دهد. بنابراين نه به دنيا رسيديم و نه به آخرت چه خسرانى از اين بدتر؟
بهتر اين است كه تا دير نشده اول بياييم حسابمان را صاف كنيم, اگر واقعا دنيا مى خواهيم راهش مدرسه و طلبگى و روحانيت نيست. اين كارها براى آدم دنيا درست نمى كند. اگر يك عده معدودى رسيدند, يك امر بالعرض و اتفاقى بوده. اين, راه دنياطلبى نيست, دنياطلبى راه هاى ديگرى دارد كه خيلى زود مى شود به آن رسيد, خيلى هم مشكل نيست. مقدارى آدم به حلال و حرام توجه نكند خيلى زود مى شود پول جمع كرد.
امااگر واقعا ما طالب آخرت هستيم, دنبال اين هستيم كه چيزى بيش از دنيا گيرمان بيايد, بايد حواسمان جمع باشد كه مصداق ((زينا لهم اعمالهم)) نشويم. خيال نكنيم كه با اين درس خواندن ها خيلى هنر داريم مى كنيم در حالى كه در واقع فقط ظاهرى درست كرديم به جز انتساب دروغين چيز ديگرى نباشد.
اما اگر واقعا طالب آخرت هستيم بايد در رفتارمان تجديد نظر كنيم. بايد توجه داشته باشيم حركاتى كه انجام مى دهيم, آيا به طرف همان مقصد است يا نه؟ آيا خطورات ذهنى ما از صبح تا شب و از شب تا صبح فكر زخارف دنيا است؟ يا فكر ابتغإ مرضات الله؟ هر حركتى كه مى كنيم ببينيم خدا راضى است, يا ببينيم دلمان آن را مى خواهد. اين تلاش هايى كه مى كنيم, نقشه هايى كه مى كشيم, افكارى كه داريم, كارهايى كه مى كنيم, به سوى چه هدفى است؟ آيا انگيزه ما براى اين حركت ها و تلاش ها اين است كه بيش تر به رضايت خدا برسيم؟ يا بيش تر به دلخواهمان برسيم؟
تجديد نظر كنيم, دقت بيش ترى بكنيم; زود است اگر اين دقت را نكنيم به پشيمانى عظيمى بيش از پشيمانى دنياپرستان مبتلا شويم.
بارى من چون خودم آلوده هستم كم و بيش به ديگران هم سوءظن پيدا مى كنم. مى گويم: شايد ديگران هم مثل من باشند. اگر شما هم مثل من هستيد, خوب است بياييم با هم, تك تك و جدا جدا (مثنى و فرادى) در كارمان تجديد نظر كنيم. اگر اين كار را نكنيم, قطعا پشيمان خواهيم شد, آن هم چه پشيمانى; آن وقت اگر هزار بار هم بر سر خودمان بزنيم, هيچ فايده اى نخواهد داشت. اگر خون بگرييم نتيجه اى ندارد چرا كه ديگر گذشت.
درس مى خوانيم؟ دنبال چه چيزى مى گرديم؟ براى چه درس مى دهيم؟ و مطالعه و مباحثه مى كنيم؟ براى چه مى نويسيم؟ هدفمان چيست؟
بنده به چه انگيزه اى اين حرف ها را مى زنم؟ آيا براى اين است كه وقتى آقايان از اين جا بلند شوند بگويند: احسنت! چه حرف هاى خوبى زد! يا نه يك احساس وظيفه اى مى كنم؟ آيا انگيزه ام ابتغإ مرضات الله است؟ يا جلب قلوب مردم و براى اين كه محبوبيت پيدا كنم؟
آيا آدميزاد گاهى آن قدر نفهم است كه از همه اين زندگى دنيا به چهار تا سلام و تعظيم قانع مى شود؟ انسان گاهى آن قدر غافل مى شود كه نمى فهمد آن مقامات عظيم پيش خدا كجا, خم و راست شدن چهار نفر در مقابلش كجا؟

نيت تحصيل
سعى كنيم تجديد نظرى در نيتمان براى تحصيل داشته باشيم. اگر نيتمان خالص شد آثارى در رفتار ما خواهد داشت. اين چنين نيست كه فقط در اصل نيت با هم اختلاف داشته باشيم; خواه ناخواه, در عمل ما اثر مى گذارد. آن جايى كه امر داير شود بين دو نوع درس خواندن كه يكى از آن ها احتمال منافع دنيوى بيش ترى داشته باشد و ديگرى احتمال منافع اخروى, كدام را ترجيح مى دهيم؟ ممكن است هزار و يك دليل درست كنيم كه اين اولى است. اما خودمان هم مى دانيم دروغ مى گوييم و مى فهميم كه آن يكى معنويتش بيش تر است و آن يكى را خدا بيش تر دوست دارد. اما ديگرى چون منافع ماديش بيش تر است, براى آن هزار دليل مى تراشيم كه: اين اولى است, واجب شرعى است, واجب عينى شده و اصلا بر من متعين است و هيچ كس ديگر نمى تواند اين كار را بكند, قوام اسلام به اين است كه اين كار را من بكنم و اگر نكنم, اسلام از بين مى رود. اين چنين تزييناتى شيطان براى آدم درست مى كند. خودش را گول مى زند, كه اين وظيفه شرعى است ولى در واقع, به خاطر اين است كه منافع مادى آن بيش تر است.

كيفيت تحصيل
كيفيت درس خواندنمان چگونه است؟ وقتى مطالعه مى كنيم حواسمان را جمع مى كنيم؟ درست دقت مى كنيم كه مطلب را بفهميم؟ يا نه, دلمان به فكر معامله خانه و زمين و ماشين, و يا بدهى هستيم.
اگر تحصيل براى خدا باشد بايد بگوييم: وظيفه شرعى من است كه حواسم را جمع كنم, حالا وقت اين فكرها نيست. هنگام مطالعه و درس بايد تمركز حواس داشته باشيم.
برادران! همه ما معتقديم كه غير از آن چه كه مشهودات و محسوسات اين عالم است حساب هاى ديگرى هم در كار است: خدا و قيامتى هست, پشت پرده غيبت, امام زمانى وجود دارد و او از اعمال ما آگاه است. لااقل او مى تواند براى ما دعا كند. حالا اگر ولايت تكوينى برايش قايل نباشيم, لااقل معتقديم كه دعا مى كنند و دعايش هم كه مستجاب است. خوب است مقدارى هم درباره اين مسايل فكر كنيم; همه توجهمان به اين اسباب ظاهرى دنيا و نتايج زرق و برق هاى حاصله از آن نباشد.
من اين ها را براى تلقين به خودم مى گويم, روزى پشيمان خواهم شد از آن كار و فكر و انديشه و گفتار و نوشتارى كه خالص لله نباشد پشيمانيى كه ديگر راه جبران نخواهد داشت. اگر اين توجهات را داشتيم نه تنها آينده و آخرت ما تإمين مى شود و از خسران اخسريت نجات پيدا مى كنيم, بلكه موفقيت ما, در همين عالم هم بيش تر خواهد بود.
تجربه نشان داد, آن كسانى كه با خلوص كار كردند, با اين كه دستشان از همه ابزار و مقدمات و اسباب و وسايل, كوتاه بود, ولى بركات وجودشان عالم گير شد. و در مقابل, آن كسانى كه بسيار مرفه زندگى مى كردند, درآمد و مستغلاتى داشتند, و پول هاى كلان در اختيارشان بود و خانه و زندگى شان مرفه بود چندان منشإ اثر خيرى نشدند. چنان كه ديديم آن قدر مرفهين و پول دارها و نورچشمى ها بودند كه امكانات زيادى در اختيار داشتند اما نتوانستند يك قدم مثبت در راه اسلام بردارند. ممكن است كتابى نوشته باشند و با كيفيت عالى و كاغذ اعلى, اما اين كتاب, در گوشه هاى كتاب خانه خاك مى خورد. اما كسانى كه با هزار زحمت روى كاغذ پاره هايى كه از خيابان جمع مى كردند مطلب مى نوشتند, همان ها منشإ آثار گران بها شد. از اين گونه افراد شيخ انصارىها درآمدند.
اين يك نصيحت كلى است كه بايد به يكديگر بكنيم.

رعايت نظم
در هر جا, رعايت انضباط و ضوابط و مقررات از چيزهايى است كه در پيشرفت كار موثر است. چه طمع انسان اين چنين است كه مى خواهد آزاد باشد: ((بل يريد الانسان ليفجر امامه))(قيامت5/) انسان به هيچ وجه و در هر حدى كه باشد, هيچ وقت نمى خواهد كسى به او دستور بدهد و برايش تكليف معين كند و در رفتارش قيد و بندى قرار دهد. دوست ندارد تحت مقررات و ضوابطى باشد. گرچه, اصل اين ميل بد نيست; منتها بايد تعديل شود. مثل همه ميل هاى فطرى كه اصلشان, بد نيستند, ولى بايد تعديل بشوند. ميل به آزادى مطلق هم, اصل داشتنش بد نيست, آدميزاد بايد آزاد باشد. اما اين, حدى دارد, هر جايى, خواه ناخواه, براى اين كه نظم بيش ترى برقرار شود بايد ضوابطى در ميان باشد. اين ضوابط افت ها و ضايعاتى هم دارد, و در بعضى موارد با واقعيت هم نمى سازد. ولى بودن ضوابط ناقص, بهتر از نبودن ضوابط است; شبيه فرمايش اميرمومنين ـ سلام الله عليه ـ كه مى فرمايند: ((لابد للناس من امير بر إو فاجر)) بودن حاكم, ولو فاجر و فاسد بهتر از نبودن حاكم است. سرش همين است كه اگر ضوابط و نظم و انضباطى در كار نباشد, اين نيروها, هدر مى روند. تضادهايى واقع مى شود, اصطكاكاتى پيش مىآيد و به هر حال استفاده از همين نيروهاى موجود و امكانات موجود هم امكان پذير نيست. بنابراين اگر رعايت ضوابطى براى آقايان سخت مىآيد, هموار كنند و تصميم بگيرند كه مقررات را رعايت كنند.
مرحوم دكتر بهشتى ـ رضوان الله عليه ـ مى گفت: من مقيد هستم وقتى از جايى مى روم و يا از درى وارد و يا خارج مى شوم از سمت راست باشد, البته كسى اين را نگفته و قاعده اى وضع نكرده, چه بسا اگر اين را رعايت نكنم برايم راحت تر باشد مثلا آن طرف خلوت تر باشد; اما مقيدم كه ضابطه را رعايت كنم و از سمت راست حركت كنم. ولو اتفاقا سمت راست شلوغ تر باشد; اما رعايت ضابطه, خودش يك ارزش است. فكر نكنيد آزاد بودن و به دل خواه عمل كردن ارزش است بلكه نظم داشتن و پذيرفتن ضوابط يك ارزش انسانى, و در نظام ارزشى اسلام يك ارزش اسلامى است. امام على(ع) مى فرمايد: ((الله الله فى نظم اموركم)) نظم, بدون وجود ضوابط كه نظم نيست, بلكه بايد ضوابطى باشد, تا نظمى پديد آيد. پس نظم يعنى رعايت ضوابط و مقررات.
وقتى مقرراتى كه در آن اشتباه هست, رعايتش بهتر از بى نظمى است. نه تنها از اين ضوابط ناراحت نمى شويم, بلكه خوشحال هم مى شويم, تشكر هم مى كنيم.
پاورقي ها:

/

خود شناسى و خداشناسى


((يا ايها الذين آمنوا اتقوا الله ولتنظر نفس ما قدمت لغد واتقوا الله ان الله خبير بما تعملون و لاتكونوا كالذين نسوا الله فانسيهم انفسهم اولئك هم الفاسقون)).(1)
ترجمه:
اى كسانى كه ايمان آورده ايد, از خدا پروا داريد; و هر كسى بايد بنگرد كه براى فردا[ى خود] از پيش چه فرستاده است و[ باز] از خدا بترسيد. در حقيقت خدا به آن چه مى كنيد آگاه است. و چون كسانى مباشيد كه خدا را فراموش كردند و او[ نيز] آنان را دچار خودفراموشى كرد; آنان همان نافرمانان اند)).

خداوند سبحان بعد از اين كه قصد منافقين و اهل كتاب را بيان فرمود, راه تربيتى را هم به ما آموخت كه انسان همانند آنان گرفتار عذاب نشود; آن راهى كه گرچه دقيق است ولى همراه همه است همان ((معرفت نفس)) است. در معرفت نفس, دو راه ذكر شد: عمومى و خصوصى, راه عمومى هم ميسور همه است, اين راهى هم كه خصوصى است براى همه ميسر است هيچ اصطلاح فنى در آن به كار برده نشده است كه مخصوص علما باشد, كسى نمى تواند بگويد من چون درس نخوانده ام و از اين اصطلاحات باخبر نشده ام نمى توانستم اين راه را طى كنم. گرچه اين راه دقيق است ولى براى همه قابل رفتن است, زيرا راه معرفت نفس است و انسان اگر از همه چيز غافل باشد از خود غافل نيست لذا فرمود: ((يا ايها الذين آمنوا اتقوا الله ولتنظر نفس ما قدمت لغد واتقوا الله ان الله خبير بما تعملون)). گرچه خطاب مال همه انسان ها است از اين جهت كه مومنين برخوردارند مومنين را ندا مى دهد و اين ((اتقوا الله)) اول ناظر به مراقبت است آن ((اتقو))ى دوم ناظر به محاسبت است.
جمله ((ولتنظر نفس ما قدمت لغد )) به كمك چند طايفه از آيات تا حدودى روشن شد اما ذيل آيه هميشه ضامن مضمون آيه است اين ((ان الله خبير بما تعملون)) ضامن آن تقواى اول است هم محاسبه است هم تقواى دوم است چون انسان به جميع كارهاى خود در معرض و مشهد خدا است و خداوند به همه كارهاى انسان آگاهى دارد, لذا هم مى تواند دليل باشد براى تقواى در مراقبت, هم مى تواند دليل باشد براى تقواى در محاسبه. مى فرمايد شما هرچه مى كنيد خدا خبير است نه تنها عليم است بلكه خبير است همه ذرات ريز را كارشناسانه مى داند.
در آيه ششم سوره مجادله آمده است: ((يوم يبعثهم الله جميعا فينبئهم بما عملوا احصيه الله و نسوه)) همه كارها را خدا به اين ها گزارش مى دهد, خدا همه كارها را احصا كرده است, اما اين ها فراموش كرده اند. بنابراين اگر يك حساب رس دقيقى بر ما احاطه دارد ما هم در مراقبت بايد با تقوا باشيم و چيزى را كم و زياد نكنيم. اين كه محاسبه و مراقبه بسيار سخت است براى آن است كه قاضى مى خواهد خودش را محاكمه كند, اين حب نفس مايه كورى قضاهاى قاضى است: ((حب الشىء يعمى و يصم)) چه اين كه ((بغض الشىء هم يعمى و يصم)). انسان مى خواهد دشمن خود را محكوم و خود را حاكم كند, لذا به دشمن بغض و به خودش محبت دارد, آن گاه همين قاضى كه به خود علاقه و به دشمنش كينه دارد, بخواهد سالم قضاوت كند بسيار سخت است, از اين رو فرمود: ((ان الله خبير بما تعملون)).
خيلى از كارهاست كه از يادت مى رود يا تناسى (خود را به فراموشى زدن) دارى ولى خداوند احصا مى كند. در يكى از خطبه هاى نورانى نهج البلاغه هست كه: ((ذهب المتذكرون و بقى الناسون إو المتناسون))(2) آن ها كه به ياد حق بودند رحلت كردند و آن ها كه يا اهل نسيان اند و يا تناسى مى كنند مانده اند. اگر كسى بداند كه ((ان الله خبير بما تعملون)) و بداند كه ((احصاه الله و نسوه)) هم در مراقبه دقيق است و هم در محاسبه. در سوره مباركه انبيا آيه 47 فرمود: ((و نضع الموازين القسط ليوم القيامه فلاتظلم شيئا و ان كان مثقال حبه من خردل إتينا بها)).
اگر يك پر اسفنجه هم باشد ما او را احضار مى كنيم: ((و كفى بنا حاسبين)) پس يك چنين موجودى در فوق ماده بر ما احاطه دارد و ما در محضر او مى خواهيم اهل مراقبت باشيم و رقبه بكشيم. ببينيم چه كارهايى انجام داده ايم و اهل محاسبه باشيم, اگر چنان چه كار خيرمان زيادتر بود كه حمد كنيم و اگر كار بدمان زيادتر بود استغفار كنيم و با توبه جبران نماييم. اين راهش است پس اين ((ان الله خبير بما تعملون)) هم مضمون ((اتقوا الله)) اول را تإمين كند هم مى تواند مضمون اتقوا الله ثانى را تإمين كند, پس هيچ كدام تكرار نيستند.

راه مراقبت از نفس
ما از چه راه اين ((ولتنظر نفس)) را طى كنيم مى فرمايد راهش اين است: ((و لاتكونوا كالذين نسوا الله فانسيهم انفسهم اولئك هم الفاسقون)) فاسق حقيقى كسى است كه خود را فراموش بكند. اين ديگر درس خواندن نمى خواهد تا كسى بگويد من درس نخواندم و نمى توانستم اهل حساب باشم. فرمود شما خدا را فراموش نكنيد اگر كرديد خودتان را فراموش مى كنيد, اگر خودتان را فراموش كرديد ديگرى به جاى شما مى نشيند و ديگرى را به جاى خدا مى نشانيد. اين كه مكتب هاى گوناگون در غرب و غير غرب پيدا شده است كه انديشه انسان را به جاى وحى و انسان را به جاى خدا مى نشاند براى اين است كه خدا را فراموش كرده اند وقتى خدا را فراموش كردند كسى بالاخره بايد اين جهان را اداره و قوانينى وضع كند, اگر خدا و وحى فراموش شد انسان و انديشه انسان به جاى خدا و وحى مى نشيند.
فرمود: مثل كسانى نباشيد كه خدا را فراموش كرده اند. در اين كريمه چند لطيفه است:
يكى اين كه نفرمود خدا را فراموش نكنيد فرمود مثل آنان كه خدا را فراموش كرده اند نباشيد. در كتاب هاى ادبى آمده است كه انسان اگر يك قاعده كلى را با مثل ذكر كند بهتر در اذهان جاى مى گيرد. مى فرمايد مانند كسانى نباشيد كه خدا را فراموش كرده اند و خدا آن ها را از ياد خودشان برده است. اگر بفرمايد: ((و لاتنسوا الله)) اين لطيفه و مزيت را ندارد و دلالت نمى كند به اين كه يك عده خدا را فراموش كرده اند و كيفر تلخ اش را هم چشيده اند, اما وقتى بفرمايد: ((و لاتكونوا كالذين نسوا الله فانسيهم انفسهم)) معلوم مى شود كه عده اى كه خدا را فراموش كرده اند به اين كيفر رسيده اند. اين صرف تئورى و فرض نيست بلكه واقعيتى است.
دوم آن است كه در قرآن كريم آمده كه اگر كسى خداوند را فراموش كند خود را فراموش مى كند. در بخش ديگرى از قرآن آمده است: كسانى كه خدا را فراموش كرده اند فقط به فكر خودشان هستند. معلوم مى شود نفس و خود, چند مرحله دارد: يك خود اصيل و واقعى است كه اگر ما خدا را متذكر بوديم آن را متذكريم و اگر او را فهميديم خدا را مى فهميم. و يك خود حيوانى است كه ((اولئك كاالانعام بل هم اضل))(3) كه اگر خدا را فراموش كرديم به فكر اوئيم, چون در اين مراتب نزولى وقتى كه قرآن از افراد بى خبر سخن مى گويد مى فرمايد اين ها كه از حيات انسانى تنزل كرده اند در حد حيات حيوانى اند: ((ذرهم يإكلوا و يتمتعوا و يلههم الامل))(4) اين ها در حد حيات حيوانى اند از اين مرحله نازل تر مى فرمايد: ((بل هم اضل)) از اين مرحله نازل تر حيات گياهى است و از اين نازل تر به مرحله جمادات مى رسد و از اين مرحله نازل تر اين است كه: ((و ان منها كالحجاره او اشد قسوه))(5) كه از جماد هم پايين تر مىآيد يعنى از سنگ پر بركت هم پايين تر مىآيد يعنى جماد بى اثر مى شود. در سير نزولى همه مراحل را گذرانده است در اين بخش مى فرمايد: كسانى كه به ياد خدا نيستند خودشان را فراموش مى كنند. در سوره مباركه آل عمران هم مى فرمايد: اين ها فقط به فكر خودشان اند. ((اهمتهم انفسهم)) آيه 154 سوره آل عمران است كه مى فرمايد: سخن از اعزام به جبهه و مسإله جنگ و ايثار و فداكارى شد, اين ها فقط به فكر خودشان هستند: ((ثم انزل عليكم من بعض الغم امنه نعاسا يغشى طائفه منكم و طائفه قد اهمتهم انفسهم يظنون بالله غير الحق ظن الجاهليه)) اين ها فقط به اين فكرند كه فقط خودشان را حفظ كنند. كسى كه خود را فراموش كرده است چه خودى براى او باقى مانده كه فقط به فكر خودش هست, اين كدام خود است؟ آن خودى است كه فراموش كرد يا اين خودى است كه الان اوست؟ اين نفس كه گفته شد: ((من عرف نفسه فقد عرف ربه)) اين كدام نفس است؟ اين نفسى كه ((قد اهمتهم انفسهم)) اين نفس است يا آن نفسى كه ((و لاتكونوا كالذين نسوا الله فانسيهم انفسهم)) قرآن كريم كه مى فرمايد: ممكن نيست كسى خود را ببيند و خداى را نبيند اين شدنى نيست انسان يك آينه است يعنى آن خود حقيقى انسان بى غبار. ممكن نيست كسى آينه شفاف بى غبار را ببيند و صاحب صورت را نبيند. اگر كسى آينه را ديد صاحب صورت را مى بيند, ولى اگر آينه را آن قدر غبارآلود كرد كه او را نديد و چيز ديگرى را ديد البته صاحب صورت را نمى بيند. اين كه فرمود اگر شما خدا را فراموش كرديد خودتان را هم فراموش مى كنيد و كيفر تلخ فراموشى خدا اين است كه خودتان را فراموش مى كنيد مقابلش در سوره مباركه اعراف آيه 173 آمده است: ((و اذ اخذ ربك من بنى آدم من ظهورهم ذريتهم واشهدهم على انفسهم الست بربكم قالو بلى)) حالا اين موطن كجا است موطن عقد است موطن فطرت است بماند, ولى مى فرمايد در آن موطن, خداوند انسان را به خودش نشان داد: ((اشهدهم على انفسهم)) يعنى انسان را شاهد خودش كرد خودش مشهود خود شد, خود را ديد. خدا در اين ((اشهاد)) سوال مى كند چه چيزى را مى بينى؟ گفت تو رامى بينم ربوبيت تو و عبوديت خودم را مى بينم: ((و اذ اخذ ربك من بنى آدم من ظهورهم ذريتهم)) اين آيه ((ذر)) نيست اين ((ذريه)) است, اين سخن از آن نيست كه از صلب حضرت آدم ـ سلام الله عليه ـ ذرات ريزى استخراج شد براى اين كه با ظاهر آيه هم مطابق نيست نمى فرمايد: ((و اذ اخذ ربك من آدم من ظهره ذريتهم)) مى فرمايد: ((من بنى آدم من ظهورهم ذريتهم)) حالا اين موطن كجاست بحث ديگرى دارد ولى از ((و اشهدهم على انفسهم)) يعنى جعلهم شاهدين على انفسهم, انسان را به خودش نشان داد آن گاه سوال كرد كه چه مى بينى؟ گفت: تو را مى بينم.
مثل اين كه اگر كسى قدرت داشته باشد سر آينه را خم كند آينه را نشان خود آينه بدهد و از او سوال كند كه چه مى بينى؟ مى گويد: تو را. ممكن نيست كسى آين را ببيند و در آينه, صاحب صورت را ننگرد سخن از اين نيست كه ((انا عبد و انت رب)) و يا از اين كه ((مولاى يا مولاى انت الخالق و انا المخلوق)) بلكه سخن بالاتر از اين مرحله است: ((انت الرب و انا المربوب و هل يرحم المربوب الا الرب)). مناجات معصومين ـ عليهم السلام ـ هم درجاتى دارد. سخن از اين نيست كه من مربوبم و تو ربى و تو بايد مرا اداره كنى, سخن از ((من)) نيست ولو به عنوان من فقير, بلكه سخن از ((تو)) است. از انسان سوال مى كند چه چيزى را مى بينى مى گويى تو را مى بينم, نه اين كه تو خالقى و من مخلوقم اين جا سخن از من و تو نيست سخن از توست, فقط. اين حالت هست.
از بزرگان سوال كردند كه شما اين آيه ((ذريه)) يادتان هست فرمود: آرى, مثل اين كه ديروز بود. حالا اين ها كى اند, نمى دانيم. به هر حال ما اگر آن راه ها برايمان پيچيده باشد ظاهر اين كلمه كه مستور نيست, مى فرمايد: ما وقتى انسان را نشان خود انسان داديم ديگر سوال نكرديم. نفرمود قال يا قلت الست بربكم, مرا نمى بينى قال بلى, چرا, ديگر نفرمود ((و اذ اخذ ربك من بنى آدم من ظهورهم ذريتهم واشهدهم على انفسهم و قال الست. قال هم متحلل)) نشده همين كه انسان را نشان خود انسان داد, فرمود مگر من رب نيستم؟ عرض كرد: چرا, قالوا بلى تو ربى, ما ربوبيت تو را مى بينيم. در جهان طبيعت چنين چيزى نيست كه كسى آينه اى بسازد و سر آن را خم بكند و به خودش نشان بدهد و از او حرف بگيرد و بگويد كه: كه را مى بينى؟ بگويد: تو را. اما جان آدمى يك چنين آينه اى است. حالا اگر كسى صاحب صورت را نديد خوب خودش را نمى بيند ديگر فرمود: ((و لاتكونوا كالذين نسوا الله فانسيهم انفسهم)) شما او را فراموش نكنيد وگرنه خودتان از يادتان مى رويد. آن خود اصلى مستور مى شود همين خودى كه ((كالانعام بل هم اضل)) ظهور مى كند اين مى شود ((اهمتهم انفسهم)) هرچه بگويند جبهه نيرو لازم دارد اين مى گويد من به فكر خودم هستم, همين كسى كه آن خود اصلى را فراموش كرده, حيوان شده است و فقط به فكر خودش است, قبلا كه اين خود او نبود, ابزار بود; يعنى در مرحله نفس نباتى يا در مرحله گياهى كه انسان احتياج به غذا دارد اين ها ابزار آدم است, اگر كسى آن اصل را رها كرد خود اين ابزار مى شود صاحب انسان, يعنى همان ((اهمتهم انفسهم)). حالا اگر از اين سخن بخواهيد ((يظنون بالله بغير الحق ظن الجاهليه)) تا آخر آيه حرف همين است كه چرا جبهه رفتند اگر نمى رفتند كشته نمى شدند, حالا همين اين دارد حرف مى زند ((يظنون بالله غير الحق ظن الجاهليه)) و امثال ذلك.
بنابراين آن آيه مباركه سوره حشر در كنار اين آيه سوره مباركه اعراف كه قرار مى گيرد معلوم مى شود اين حرف در دو طرف است: اگر كسى خود را ببيند خداى خود را مى بيند, خود را نبيند, خدا را نمى بيند, اگر كسى سرى به آينه بزند صاحب صورت را مى بيند, اگر كسى كارى به آينه نداشته باشد, صاحب صورت را نمى بيند.
اين اصل كلى در شواهد فراوانى از قرآن كريم ظهور كرده است, در پايان سوره مباركه يس استدلال قرآن كريم اين است كه كسى كه معاد را منكر است, منكر خدا است, چون معاد در حقيقت همان رجوع به مبدإ است ((و ما قدروا الله حق قدره)) چون مبدإ را نشناخته اند منكر معادند. آنان كه منكر معادند, قرآن درباره شان در آيه 78 سوره يس مى فرمايد: ((و ضرب لنا مثلا و نسى خلقه قال من يحى العظام و هى رميم)) اين چون نفس خود را نديد و خود را فراموش كرد منكر معاد شد. اگر كسى خودش يادش باشد امكان ندارد منكر معاد باشد. فرمود: كسى كه اشكال مى كند و مى گويد ((من يحى العظام و هى رميم)) براى اين است كه خودش يادش رفته است. چطور ممكن است كسى خودش يادش باشد و بگويد من؟ ((هل إتى على الانسان حين من الدهر لم يكن شيئا مذكورا))(6) من هيچ بودم و خداى سبحان به اين وضع آورد ((كسونا العظام لحما)) شد و((انشإناه خلقا آخر)) خوب الان كه همه اجزا هست روح هم كه از بين نمى رود دوباره مى تواند به حالت اولى برگردد اين چون خودش يادش رفته است معاد را از دست داده است.
استدلال قرآن كريم اين است: ((و ضرب لنا مثلا و نسى خلقه)). معلوم مى شود اگر خودش را فراموش نمى كرد هرگز در مورد معاد اشكال نمى كرد هم چنين روشن مى شود كه معرفت نفس, آن نقش را دارد كه اگر كسى خود را فراموش بكند مبدإ را فراموش مى كند اگر خود را فراموش بكند معاد را فراموش مى كند, اگر خود را ببيند و فراموش نكند, مبدإ را مى بيند, اگر خود را فراموش نكند معاد را مى بيند.
ادامه دارد

پاورقي ها:پى نوشت ها: 1 ) حشر (59) آيات 19 ـ 18. 2 ) نهج البلاغه خطبه176. 3 ) انعام (6) آيه179 4 ) حجر (15) آيه3. 5 ) بقره (2) آيه74. 6 ) انسان (76) آيه1.

/

نگاهى به رويدادها


جهان اسلام
صف 2500 كيلومترى عليه لائيك ها در تركيه با دستان 3 ميليون زن براى دفاع از حجاب به هم پيوست.(20/7/77)
صرب ها از بازگشت 600 هزار آواره مسلمان به ((صربسكا)) جلوگيرى كردند.(25/ 7/77)
اولين راهپيمايى سياهان انگليس با فرياد الله اكبر برگزار شد.(26/7/77)
مسلمانان انگليس خواستار جمع آورى كتاب آيات شيطانى از سوى دولت اين كشور شدند.(29/7/77)
پليس عرفات خطيب مسجدالاقصى را به دليل مخالفت با قرارداد مريلند بازداشت كرد.
علامه سيد ساجد نقوى: چون دولت پاكستان در دفاع از شيعيان اقدامى نمى كند, مسلحانه از خود دفاع خواهيم كرد.(3/8/77)
فلسطينى ها در اعتراض به پيمان ننگين ((مريلند)) يكپارچه به خيابان ها ريختند. (5/8/77)
مإموران امنيتى اسرائيل اتومبيل مسوول جهاد اسلامى در صيدا را منفجر كردند. (6/8/77)
عرفات عليه مبارزان فلسطينى وارد جنگ شد.(9/8/77)
گروه هاى مبارز فلسطينى: عرفات به ابزار دست امريكا و صهيونيست ها تبديل شده است.(10/8/77)
حماس: احتمال نشانه روى سلاح هاى ما به سوى پليس عرفات وجود دارد.(11/8/ 77)
شيخ احمد ياسين: نبرد با اسرائيل تنها راه بازپس گيرى حقوق مردم فلسطين است. (13/8/77)
سازمان ملل: طالبان 8000 شيعه را در مزار شريف قتل عام كرده است.(16/8/ 77)

داخلى
تجاوز طالبان به خاك جمهورى اسلامى ايران سركوب شد.
آيت الله طاهرى از نامزدى در انتخابات مجلس خبرگان انصراف داد.(18/7/ 77)
33 هزار شبعه اخذ رإى در سراسر كشور براى جمعآورى آرإ انتخابات خبرگان دائر مى شود.(20/7/77)
رهبر انقلاب: پيكار واقعى فرهنگى ـ سياسى بين لشكر انقلاب و دشمن در جريان است, همه هوشيار باشند.
آيت الله خلخالى از نامزدى نمايندگى مجلس خبرگان انصراف داد.(21/7/77)
آيت الله فاضل لنكرانى: شركت در انتخابات مجلس خبرگان واجب عينى است, مبادا وسوسه خناسان در انجام اين وظيفه ترديد ايجاد كند.
رسيدگى به پرونده كرباسچى در دادگاه تجديد نظر آغاز شد.
رئيس جمهور براى ديدار با مردم و افتتاح چند طرح عمرانى و صنعتى وارد كرمانشاه شد.
مجلس با پيشنهادهاى دولت براى تإمين كسرى بودجه سال جارى موافقت كرد.
10 گروگان ايرانى از بند طالبان آزاد شدند.
آيت الله عبايى خراسانى از نامزدى نمايندگى مجلس خبرگان انصراف داد.(22/7
/77)
مظفر: اجازه نمى دهيم آموزش و پرورش عرصه تاخت و تاز گروه ها باشد.
جمهورى اسلامى ايران خواستار ايجاد كمربند امنيتى در اطراف افغانستان شد.
فرمانده كل قوا سه تن از فرماندهان ارشد ارتش را منصوب كردند.(23/7/ 77)
خاتمى: عده اى فكر نكند كه با تضعيف روحانيت مى توان جايگزين براى آن در نظام پيدا كرد.
مراجع تقليد, ائمه جمعه, نهادها و گروه هاى سياسى مردم را به حضور گسترده در انتخابات خبرگان دعوت كردند.
پس ازاقامه نماز جمعه پيكر مطهر 3 ديپلمات كه به دست طالبان به شهادت رسيدند در تهران تشييع شد.(25/7/77)
26 ايرانى در بند طالبان آزاد و وارد كشور شدند.
رئيس جمهور: همه با شور و اشتياق در انتخابات خبرگان شركت كنند.(26/7/ 77)
رهبر انقلاب: دشمن درصدد ضربه زدن به انقلاب است, اما بار ديگر از اسلام تو دهنى خواهد خورد.(27/7/77)

حضور پرشكوه ملت در انتخابات خبرگان توطئه هاى دشمنان انقلاب را درهم شكست.(2
/8/77)
فروش 300 ميلياد ريال اوراق مشاركت آغاز شد.
نمايندگان 27 استان در مجلس خبرگان مشخص شدند.(3/8/77)
مردم در انتخابات مجلس خبرگان 50 درصد بيش تر از دوره قبل شركت كردند.
رئيس جمهور در ديدار وزير امور خارجه سوريه: نمى گذاريم حقوق ملت فلسطين با توافق مريلند پايمال شود.
3/46 درصد از واجدين شرايط كل كشور در سومين دوره انتخابات خبرگان مشاركت كردند.(4/8/77)
30 ميليارد ريال براى ايجاد خوابگاه هاى دانشجويى در 17 شهر اختصاص يافت.(6
/8/77)
طلاب حوزه علميه قم شهريه يك ماه خود را به اجرا كننده حكم قتل سلمان رشدى اختصاص دادند.
رهبر انقلاب در هزارمين نماز جمعه: ملت در انتخابات اخير نشان داد كه به آرمان هاى انقلاب پاىبند است.
رهبر انقلاب از حضور گسترده مردم در انتخابات مجلس خبرگان صميمانه تشكر كردند.(9/8/77)
آئين نامه معافيت از خدمت سربازى تصويب شد.(11/8/77)
ايران سفير خود را از پراگ فرا خواند.
عمليات احداث بزرگ ترين پايانه صادراتى گل و گياه خاور ميانه در تهران آغاز شد.
رئيس جمهور: هر ايرانى با هر عقيده و گرايش شهروند جمهورى اسلامى ايران است. (13/8/77)
توليد گندم در كشور امسال 50 درصد افزايش يافت.
با تصويب مجمع عمومى سازمان ملل, آغاز قرن آينده به پيشنهاد رئيس جمهور سال گفت وگوى تمدن ها نام گرفت.(14/8/77)
آيت الله هاشمى رفسنجانى: انتخابات شوراها اهميت خاصى دارد, ولى نبايد به ميدان منازعه و اختلاف تبديل شود.
جامعه جهانى آشوريان, خاتمى را به عنوان مردسال انتخاب كرد.(16/8/77)

خارجى
روساى جمهورى تركيه و سوريه از ميانجى گرى ايران استقبال كردند.(16/7/ 77)
دولت ايتاليا سقوط كرد.(18/7/77)
با تصويب لايحه آزادى مذهبى بين المللى توسط مجلس نمايندگان, دست كاخ سفيد براى مداخله در امور كشورها بازتر شد.(19/7/77)
پنتاگون اعراب حوزه خليج فارس را به ايجاد سيستم ضدموشكى فرا خواند.
مصر در صورت حمله تركيه در كنار سوريه خواهد بود.(21/7/77)
157 كشور جهان تحريم اقتصادى امريكا عليه كوبا را محكوم كردند.(23/7/ 77)
روسيه بار ديگر بر لزوم گسترش همكارىهاى منطقه اى با ايران تإكيد كرد.(25/ 7/77)
ناتو 10 روز ديگر به صرب ها براى ادامه كشتار در كوزوو مهلت داد.
دومين دور مذاكرات واشنگتن در مورد صلح خاورميانه بى نتيجه پايان يافت.(26/ 7/77)
كوفى عنان: سازمان ملل گروگان امريكا شده است.
امريكا ادامه كمك به روسيه را منوط به قطع همكارى هسته اى با ايران كرد.(29
/7/77)
طرح استيضاح ييلماز در مجلس تركيه تصويب شد.(30/7/77)
قرارداد توليد مشترك موشك هاى هوا به زمين ميان آنكارا و تلآويو به امضا رسيد.(2/8/77)
وزير خارجه مصر خواستار تقويت روابط با ايران شد.(3/8/77)
روشنفكران بلغارى به پخش فيلم هاى مستهجن امريكايى از تلويزيون اين كشور اعتراض كردند.
مصر از پيمان ننگين مريلند استقبال كرد.(4/8/77)
دميرل از رئيس جمهور ايران به خاطر كاهش تنش ميان سوريه و تركيه تشكر كرد.
طالبان اسامه بن لادن را محاكمه مى كند.(5/8/77)
مجمع عمومى سازمان ملل خواستار لغو قوانين فرامرزى امريكا شد.
سازمان ملل قطعنامه پيشنهادى ليبى مبنى بر محكوميت اعمال تحريم هاى يك جانبه را تصويب كرد.
كلينتون وضعيت اضطرارى در روابط ايران و امريكا را تمديد كرد.(6/8/77)
نتانياهو: تعهدات اخير با عرفات را اجرا نخواهم كرد.
در نشست مشتركى در لوزامبورگ: اتحاديه اروپا و شوراى همكارى خليج فارس از گسترش روابط با تهران استقبال كردند.(7/8/77)
شورشيان تاجيكستان: در صورت حمله نيروهاى دولتى 90 گروگان خود را تيرباران مى كنيم.
قانون جلوگيرى از ثروت اندوزى مسوولان در لبنان تصويب شد.(16/8/77)
پاورقي ها:

/

مفاتيح ترنم


ميلاد نور
ويژه پانزدهم شعبان
^



خسرو خوبان
آتش عشق تو تا شعله زد اندر دل ما
داد بر باد فنا يك سره آب و گل ما
تا كه از ما بنهفتى رخ خود را شاها
چون شب هجر شده تار و سيه محفل ما
تا كه شد كشتى ما غرقه درياى فراق
بر سر كوى وصال تو بود ساحل ما
به اميدى كه ببينيم رخ دوست دمى
ساربان تند مران بهر خدا محمل ما
گر به ما گوشه چشمى فكند از ره لطف
بشود خيل سلاطين جهان سائل ما
حجه ابن الحسن اى خسرو خوبان جهان
دارم اميد شود لطف خدا شامل ما
چهره بگشايى و آيى زپس پرده برون
نور گيرد زطفيل رخ تو منزل ما
روز پاداش كه پرسند زاعمال عباد
نيست جز مهر رخت چيز دگر حاصل ما
هديه ماست ((حكيمى)) دو سه شعرى كه مگر
بپذيرد زكرم هديه ناقابل ما

O محمد رضا حكيمى

ولايت
تو را باور ندارد, اى اميد حضرت زهرا
هر آن كس مى كند انكار, معناى ولايت را
زعيم امت عشقى, ولى ملت ايران
عزيز جان پيغمبر, زتو دين خدا برپا
هر آن كس روى گرداند, زتو لب تشنه مى ماند
ميان دوزخ و وحشت سراى تيره دنيا
تو خود آن كشتى نوحى, كه هر كس با تو همره شد
نگردد غرق و پيمايد, تمام هفت دريا را
نباشد لايق جنت, كسى كو با تو دشمن شد
نگردد آشنا با تو, به دوزخ آشنا جانا
هميشه نهروانى هست با جمعيت عصيان
بكن با تيغ بنيان نفاق اى باور جان ها
زدنيا رفته كافر, هر كه نشناسد امامش را
هميشه دارد اندر گوش, اين فرموده را ليلا

O ليلا كيارستمى

چشم به راه
تابيايى منم اى دوست تو را چشم به راه
به اميد گل رويت همه جا چشم به راه
بيش از اين اى گل گلزار محبت مگذار
عاشقان سركويت همه را چشم به راه
اى نسيم سحرى تا زتو جانى گيرند
گل جدا, لاله جدا, سبزه جدا چشم به راه
تا نثار قدمت گوهر اشك افشاند
مانده نرگس به گلستان وفا چشم به راه…
چشمه چشم من از هجر تو ديگر خشكيد
بيش از اينم نگذارى صنما چشم به راه
روى بنماى كه خورشيد جهان آرا هست
بهر ديدار تو اى مه به خدا چشم به راه

O جواد جهان آرايى

صبور سبز
نظر ز راه نگيرم مگر كه بازآيى
دوباره پنجره ها را به صبح بگشايى
تمام شب به هواى طلوع تو خواندم
كه آفتاب منى آبروى فردايى
تو رمز فتح بهارى كلام بارانى
تو آسمان نجيبى, بلند بالايى
چه مى شود كه شبى اى نجابت شرقى
دمى برآيى و اين ديده را بيارايى
به خاك پاى تو تا من بگسترم دل و جان
صبور سبز, بگو از چه سمت مىآيى
هجوم عاصى توفان به فصل غيبت تو
چه سروها كه شكست و چه ريخت گل هايى

O مصطفى على پور

مونس جان
ياسمن چهره بياراست بيا
شور در گل كده برپاست بيا
اى دواى همه علت ها
ديده از عشق تو بيناست بيا
همدمى نيست در اين دهر غريب
ياد تو همدم دل هاست بيا
چشم در راه تو اى مونس جان
خيل دل خسته دنياست بيا
پا به راه تو نهاديم اى دوست
سر به تقديم مهياست بيا
اى چراغ شب تنهايى دل
بى تو هر شب, شب يلداست بيا

O زهره نارنجى

روشن گر راه خدا
تو جهان را نور باران مى كنى
رو به سوى شهر ياران مى كنى
دشمنى را مى زدايى از حيات
عشق را در شهر مهمان مى كنى
مى گشايى خانه اميد را
بام آن را نورافشان مى كنى
با فرود قطره هاى ناب عشق
بيشه زاران را گلستان مى كنى
مى فشانى نورى از درك حضور
ظلمت ما را چراغان مى كنى
آن چه را محروم از آنيم اى عزيز
با خلوص و لطف, احسان مى كنى
مهدى, اى روشن گر راه خدا
چون بيايى, جسم را جان مى كنى

O هوروش نوابى

مشرق ايمان
مژده اى دل كه دگر باره به تن جان آمد
همره باد صبا, بوى بهاران آمد
نخوت جور و جفا در قدم عدل شكست
آيت صلح و صفا, دولت قرآنآمد
صبح آزادى عشاق, در آيينه فتح
رخ نمود و شب اغيار به پايان آمد
خون رخشان سحر موج زد اندر رگ شب
شاهد فجر به سيماى درخشان آمد
خرم آن روز كه هنگامه هجران بگذشت
بوى پيراهن يوسف سوى كنعان آمد
كشتى نوح زگرداب حوادث بگذشت
فارغ از موج بلا, وزدل توفان آمد
بر بلنداى جهان بيرق توحيد افراشت
دستى از نور كه از مشرق ايمان آمد

O زكريا اخلاقى

ميراث آرزو
با يادت اى سپيده چه شب ها كه داشتيم
در باغت اى اميد چه گل ها كه كاشتيم
عمرى در آرزوى تو بوديم و پير شد
آن طفل انتظار كه بر در گماشتيم
بر دفتر زمانه به عنوان خاطرات
هر صفحه را به خون شهيدى نگاشتيم
از تيغ حادثات چه سرها كه شد به باد
هر جا به ياد قامت تو قد فراشتيم
مىآيى اى عزيز سفر كرده, اى دريغ
شايسته نگاه تو چشمى نداشتيم
زاديم با ولاى تو, مرديم با غمت
ميراث آرزو به جوانان گذاشتيم

O سيد مهدى حسينى

^ پاورقي ها:

/

دانستنى هايى از قرآن


قسم به روز درخشان

((والشمس و ضحاها و القمر اذا تلاها و النهار اذا جلاها))(سوره شمس, آيات 1 ـ 3)
قسم به خورشيد و قسم به گسترش نور آن در چاشتگاه, و قسم به مهتاب آنگاه كه پس از آفتاب طلوع كند, و قسم به روز كه تاريكى را از جهان بزدايد.
خداوند در اين آيات به افلاك و ظواهر طبيعى جهان سوگند ياد مى كند كه تمام اين ها مخلوقات الهى اند و به خاطر آسايش انسان ـ مخلوق برتر ـ آفريده شده اند تا او را به سوى عبادت و پرستش خداى يكتا فرا خوانند و نعمت هاى او را شكر گويند.
ابر و باد و مه و خورشيد و فلك در كارند
تا تو نانى به كف آرى و به غفلت نخورى
همه از بهر تو سرگشته و فرمانبردار
شرط انصاف نباشد كه تو فرمان نبرى
خداوند به آفتاب قسم ياد مى كند; همان آفتاب عالمتابى كه جهان را روشن ساخته; نورى از آن مى تابد كه با نفوذ به آسمان آن را رونق و صفا مى بخشد و زمين را زندگى و زيبايى عطا مى كند و زندگان را حرارت و طراوت مى دهد و اگر به چاشتگاه قسم مى خورد زيرا در اين وقت بيش از هر وقت ديگر روز, آفتاب در آسمان جلوه اى فزونتر دارد و آن را صفايى و ظرافتى بيشتر مى بخشد و خداوند به مهتاب قسم ياد مى كند كه پس از آفتاب مىآيد و از شعاع نور آن روشن مى شود و روشنى زا, آنگونه كه عاشقان و دلباختگان, در زير پرتو شاعرانه اش به مدح و ستايش معشوقشان, نغمه سرايى مى كنند و صديقان براى رسيدن به محبوب, در دل شب و در زير شعاع پر نفوذ مهتاب به راز و نياز مناجات مى پردازند. و روز را خداوند مورد قسم قرار مى دهد چرا كه راز عظمت آفتاب را بر ملا مى سازد و پرده را از تيرگيهاى شب تار بر مى دارد.
اما معصومين ما ـ كه درود بى پايان خداوند بر آنان باد ـ تفسير ديگرى براى آفتاب و ماه و روز كرده اند و چه زيبا تفسيرى و چه دلنشين تحليلى.
حارث اعور از امام حسين ـ عليه السلام ـ مى پرسد: يا ابن رسول الله, فدايت شوم! از سخن خداوند كه فرمود ((والشمس و ضحاها)) به من خبر ده.
حضرت پاسخ مى دهد:
((ويحك يا حارث, ذلك محمد رسول الله صلى الله عليه و آله)) ـ حارث تو را چه مى شود؟ آفتاب عبارت است از شخص حضرت رسول(ص).
عرض كردم: قربانت گردم! ((والقمر اذا تلاها)) را چه تفسير مى كنيد؟
فرمود: او است امير المومنين على بن ابى طالب عليه السلام كه پس از محمد ـ صلى الله عليه و آله ـ مىآيد.
عرض كردم: ((و النهار اذا جلاها)) فرمود:
((ذلك القائم من آل محمد(ص) يملا الارض قسطا و عدلا)) ـ او است قائم آل محمد(ص) كه زمين را پر از عدل و داد مى كند.
امام صادق عليه السلام به تفصيل بيشتر بيان مى كند كه: آفتاب همان رسول خدا ـصلى الله عليه و آلهـ است زيرا اوست كه دين و احكام دين را به مردم ياد مى دهد و بيان مى كند و سپس ماه مىآيد كه همان على عليه السلام است.
و اما مقصود از روز ((و النهار اذا جلاها)) همان امامى است كه از ذريه حضرت زهرا و از نسل رسول خدا ـصلى الله عليه و آلهـ است; او مىآيد تا تيرگيهاى ظلم و ستم را بر طرف سازد و نور حق را بنماياند و لذا خداوند از او سخن به ميان مىآورد و در اين آيه او را مورد نظر قرار مى دهد.
و اين چنين است كه امامان ما عليهم السلام راز اين سوگندهاى الهى را بيان مى كنند و به مردم مى فهمانند كه خداوند اگر به خورشيد قسم مى خورد, خورشيد رسالت است و مهتاب, فروغ ولايت است و روز, همان جلوه رسالت و ولايت در وجود اقدس امام زمان ـ عجل الله فرجه الشريف ـ است كه تمام ظلمت ها و تباهى ها و فسادها و ستم ها را بر طرف مى سازد و جهان را پر از عدل و حق مى كند و بدينسان خداوند نورش را در سراسر گيتى به اتمام مى رساند هر چند مشركان و كافران را خوش نيايد.
پاورقي ها:

/

پارساى پايدار


سيرى در شرح حال, مبارزات و انديشه هاى نخستين شهيد محراب آيه الله قاضى طباطبايى
قسمت اول

مشكلات معرفت
شهيد آيه الله سيد محمد على طباطبايى در زمره عالمان راستينى است كه رايحه روان بخش ايمان از وجودش ساطع بود, اين فرزانه مجاهد در طريق عرفان به درجاتى معنوى راه يافت و اين مسير را در محراب خونين به پايان رساند.
او مى كوشيد با رفتار و اخلاقش فضيلت را در جامعه ترويج نمايد.
در سالهايى كه بسيارى در كنج عافيت آرميده بودند, منادى حقايق اسلامى گرديد و قلوب عاشقان حقيقت را از شور معنوى پر نمود.
اين مجاهد نستوه از طريق پژوهش هاى پرمايه علمى به صيانت از مرزهاى عقيدتى مبادرت ورزيد و انديشه پر توانش كه از سرچشمه پر بهره توحيد سيراب گشته بود, در جويبارى آميخته به صفاى ملكوتى جارى گشت و فرهنگ ناب و والاى اهل بيت(ع) را تشريح و تبيين ساخت و ميراث علمى گرانقدرى از خويشتن بر جاى نهاد.

خاندان و خانواده
خاندان قاضى طباطبايى از ذريه امام حسن مجتبى(ع), از نسل حسن مثنى و اولاد ابراهيم طباطبا هستند. در فضاى اختناق آميز عباسيان جد آنان از مدينه منوره ابتدا به اصفهان و از آنجا به زواره مهاجرت نمود. امير عبدالغفار طباطبايى به هنگام استيلاى تيموريان, زواره را به قصد اقامت در تبريز ترك نمود. وى به دليل توانايى هاى علمى و اقتدار اجتماعى در دستگاه سلسله ((آق قويونلو)) به سمت قضاوت مشغول شد و از اين طريق آن عالم متبحر و فقيه دانشور, زمام امور دينى را به كف با كفايت خود گرفت و به ترويج ديانت پرداخت تا آن كه به سال 877 هـ.ق به دار بقا شتافت, نامبرده سرسلسله سادات قاضى در تبريز است و شهيد قاضى طباطبايى و مفسر كبير علامه طباطبايى به وى انتساب دارند.
(1)از دير باز خاندانى كه به ((قاضى)) مشهور شدند اكثرا از عالمان و مفاخر دينى بوده و در قرون متمادى به امر قضاوت و حل و فصل امور اجتماعى مردم اشتغال داشته اند و در برخورد با حكام ستم گستر و عوامل استبداد روح شهامت و شجاعتى را كه از اجداد طاهرين خويش به ارث برده اند بروز داده اند و در دفاع از مظلومان و محرومان و بيان حقايق و تشريح فجايع اجتماعى از هيچ مقامى پروا نداشته اند, به عنوان نمونه در زمان ناصرالدين شاه قاجار چند صباحى استاندارى آذربايجان به شخص نالايقى محول گشت كه شايستگى و برازندگى آن مقام دروى ديده نمى شد, حاج ميرزا محسن قاضى طباطبايى, در جلسه اى كه عده اى از اعاظم كشورى و بزرگان منطقه حضور داشتند. با يك بيت شعر بى لياقتى و عدم كفايت استاندار مزبور را اعلام كرد:
تا رشته به دست اين ملنگ است
اين قافله تا به حشر لنگ است
چون گزارش مجلس مزبور به دربار رسيد, پس از مدتى كوتاه استاندار را عزل نموده و فرد ديگرى را به جايش گمارد. (2)
حاج ميرزا باقر قاضى طباطبايى (1285 ـ 1366 هـ.ق) پس از به پايان بردن تحصيلات در نجف, جهت ترويج شعائر اسلامى و نشر احكام الهى و تدريس و تعليم طلاب در سال 1324 هـ.ق به وطن بازگشت و عمر با بركت خويش را صرف تعليم و تربيت نسل مشتاق معارف ناب تشيع نمود. (3) شجاعت علوى, شهامت حسينى و بردبارى حسنى در وجودش ديده مى شد. او كه چراغى فراسوى جامعه بود در روز يكشنبه ششم جمادى الاول سال 1331 هـ.ق. صاحب فرزندى گشت كه نام ((محمد على)) را بروى نهاد. دوران شكوفايى سيد محمد, در دامن پر عطوفت مادرى سپرى گشت كه خود از پرورش يافتگان مكتب علوى بود و در مسير زندگى, اسوه اش يگانه بانوى دو سرا جده اش فاطمه زهرا(س) به شمار مى رفت (ميرزا باقر قاضى) پس از سپرى گشتن دوران كودكى فرزندش تصميم گرفت تعليم و تربيت اين نهال نو پا را به ميرزا محمد حسين و برادر بزرگوار خويش ـ حاج ميرزا اسد الله قاضى طباطبايى ـ كه هر دو از مربيان دلسوز و دانشور بودند ـ بسپارد, پس از اين, سيد محمد على با اشتياقى وافر از منزل به سوى مسجد اول بازار شيشه گر خانه راه مى افتاد و بعد از كلاس درس به مدرسه طالبيه تبريز رهسپار مى گشت تا در آن محيط آميخته به صفاى معنوى با دوستان خود به مباحثه بنشيند.(4) در اين زمان او نوجوانى پانزده ساله بود.
در محضر معاريف
نوجوان تشنه انديشه, نخستين جرعه هاى معرفت را از چشمه پدر نوشيد و مقدمات و سطح را كه از مراحل دروس حوزوى است نزد والد ماجد فرا گرفت. با گسترش بساط ستم توسط رضاخان و ستيز وى با مقدسات و ارزش هاى دينى, اين بار نيز تبريز پرچم حماسه سازى را بر دوش گرفت و همگام و هماهنگ با ديگر شهرهاى ايران خروش و فرياد رعد آساى خود را در كوير استبداد منتشر ساخت, در اين شرايط آشفته سيد محمد على كه نوجوانى شانزده ساله بود با دقت و ژرف نگرى و كنجكاوى خاصى كه داشت, برخوردهاى سياسى پدر و نيز شيوه هاى هدايتى او را دنبال مى كرد و راه و رسم مقابله با تيرگى هاى جهل و ظلم را مىآموخت. وى اولين تجربه مبارزه را زمانى درك كرد كه به هنگام انقلاب اهالى تبريز عليه ديكتاتورى رضاخان, در سال 1348 هـ.ق كه علماى اين ديار از خانه و كاشانه خويش به نقاط دوردست فرستاده شدند, به اتفاق پدر بزرگوارش به تهران تبعيد شد و به مدت دو ماه ناگزير به اقامت اجبارى در تهران گرديدو از آن جا بار ديگر به مشهد مقدس, تبعيد شد و در آن ديار پاك دورانى را گذرانيد, دژخيمان پهلوى به آواره نمودن آن عالم ربانى و فرزند نوجوانش اكتفا نكردند و در غياب آقا ميرزا محمد باقر قاضى طباطبايى, دستور دادند خانه مسكونى وى را در تبريز تخريب كرده و زمين آن را جزو خيابان قرار دهند. هنوز جراحت خنجر بيداد بر قلب سيد محمد على التيام نيافته بود كه حادثه الم ناك ديگرى روان اين نهال نو رسته را دچار پژمردگى كرد و استاد و عموى گراميش ميرزا اسد الله قاضى در ميان موجى از غم و اندوه خانواده و دوستداران علم به سراى باقى شتافت. (5)
شهيد قاضى, بعد از يكسال اقامت در مشهد به آذربايجان مراجعت نمود و به بحث و درس دينى مشغول گرديد و در سال 1359 هـ.ق براى تكميل مبانى علمى خود به قم مقدس مشرف شده و از محضر اساتيد طراز اول حوزه علميه اين شهر, استفاده هاى فراوانى برد. در آن موقع امام خمينى (قدس سره) به عنوان استادى برجسته در رشته فلسفه دو كتاب مهم ((شرح منظومه و اسفار)) را تدريس مى فرمود كه سيد محمد على با شور وصف ناپذيرى در اين حوزه پرفيض شركت نمود و ضمن استفاده هاى علمى ارتباط عاطفى و پيوند عميق بين او و رهبر كبير انقلاب برقرار شد. (6)
شهيد قاضى, علاوه بر فلسفه, خارج اصول را از امام امت آموخت و در واقع او جزو شاگردانى بود كه از جميع جهات, محضر امام را مغتنم شمرد و به درجاتى عالى نائل گرديد, وى در كتاب ((اللوامع)) امام را جزو افرادى بر شمرد كه از آنها اجازه روايت داشته و با تعبير ((الامام المجاهد الاكبر فى سبيل الله تعالى)) از آن روح قدسى نام برده و با داشتن چنين امتيازى مراتب علمى خويش را به اثبات رسانيده است. اين مريد مخلص امام در سالهاى سياه خفقان نام مراد و امامش را با عنوان ((المرجع الاكبر سيدنا و استاذنا الامام المجاهد الاكبر فى سبيل الله تعالى المرجع الاشهر فى العالم الاسلامى)) فرياد مى زند و به تشريح و تبيين انديشه هاى والاى امام خمينى (قدس سره) پرداخت. (7) قاضى تكميل متون فقه, اصول, علم درايه و رجال را نزد آيه الله العظمى گلپايگانى, آيه الله العظمى حجت كوه كمرى و آيه الله العظمى سيد صدر الدين صدر فرا گرفت.

اقامت در شهر ولايت
اقامت علمى ايشان در شهر مقدس قم, ده سال به درازا كشيد, اما هر روز كه مى گذشت عطش علم اندوزى وى افزون مى گشت و گويا احساس مى كرد بايد خود را از حوزه نجف نيز سيراب سازد. از اين جهت در سال 1369 هـ.ق راهى عتبات عاليات گشت و پس از زيارت حرم مقدس جدش امير مومنان(ع) و توسل به آن امام همام جهت موفقيت در علوم و استقامت و استوارى در اين راه به حوزه هاى درس اين ديار ابرار راه يافت و محضر اعاظم و افاضلى چون آيات عظام سيد محسن حكيم, حاج شيخ عبدالحسين رشتى, حاج شيخ محمد حسين كاشف الغطإ, سيد عبدالهادى شيرازى, حاج ميرزا باقر زنجانى و بجنوردى را طى مدت سه سال درك كرد و در ميان اساتيد نجف براى حاج شيخ محمد حسين كاشف الغطإ, احترام ويژه اى قائل بود و با آن فقيه نستوه انس و الفت داشت و در واقع شيفته اخلاق والا و تبحر عميق علمى و وسعت نظر وى در عرصه هاى سياسى و اجتماعى گشت. كاشف الغطإ مجاهد خستگى ناپذيرى بود كه به اعتلاى اسلام و بازگشت جامعه مسلمين به هويت اصيل خويش مى انديشيد و از وضع اسف بار سياسى كشورهاى اسلامى رنج مى برد و چندين بار شخصا, در ميدان نبرد حضور يافت تا با سلطه طلبى استعمار انگليس بجنگد. (8)
مرحوم كاشف الغطإ, در يكى از نامه هاى خويش خطاب به شاگرد برجسته اش ـ آيه الله قاضى ـ چنين نگاشته است: ((اى سيد والا مقام و دانشمند بزرگوار… از اكنون مشاهده مى كنم كه مردم آذربايجان بطور اعم و اهالى تبريز خصوصا از هدايتگرىهاى شما محظوظ مى شوند و چه زود است اثرات خدمات و تلاش هاى ارزنده شما در يارى حق و محو باطل محسوس و قابل لمس باشد. در يارى حق چه كسى بهتر است از شما, پدر روحانى شما. محمد حسين.)) (9)
حاج سيد على طباطبايى ـ عموزاده شهيد قاضى ـ گفته است: ((چون در سال 1371 هـ. ق براى ديدار والده ام كه در نجف اقامت داشت به حضور آيه الله العظمى كاشف الغطإ رسيدم و كتاب ((جنه المإوى)) را كه شهيد قاضى طباطبايى فرستاده بود تقديم آن فقيه فرزانه نمودم, فرمود در فاميل شما همچون ايشان كسى نيست گل پر عطرى است كه بايد از رايحه آن استفاده شود و به شما و تمامى ساكنين خطه آذربايجان توصيه مى كنم اجازه ندهيد اين گل, پر پر گردد.)) (10)
علامه شهيد قاضى طباطبايى, دوازدهمين اجازه روايتى را از آيه الله العظمى حاج سيد محمد هادى ميلانى, دريافت كرد و البته با ايشان انس و الفتى شگفت داشت و در ايام تبعيد بطور مستمر توسط مكاتبه يا فرستادن افراد اين دو عالم از حال يكديگر با خبر مى شدند و چنين ارتباطى همانگونه كه شهيد قاضى در يكى از نامه هاى خود نوشته اثر فراوانى در روحيه وى داشته است. (11)
از جمله مجتهدينى كه شهيد قاضى در محضر پر نورش زانوى ادب بر زمين زد آيه الله حاج سيد محمود حسينى شاهرودى است كه براساس نوشته او در مقدمه كتاب ((اللوامع)) هيجدهمين اجازه روايتى را از آيه الله شاهرودى دريافت داشته است. (12)
البته اولين عالمى كه در سال 1357 هـ.ق و قبل از مهاجرت آن شهيد به نجف اشرف به نامبرده اجازه روايت داد, آيه الله شيخ محمد محسن, مشهور به ((شيخ آقا بزرگ تهرانى)) مى باشد. در سامرا نيز آيه الله تهرانى عسگرى به شهيد قاضى اجازه داده تا روايت نقل كند او خود مى گويد: ((در اواخر سنين عمر شريف و زندگى پرمايه اش در دنيا در سامرا به حضور شيخ كبير مشرف شدم. او را مردى جليل, فقيه و محققى گرانمايه يافتم. موقعى كه مرا شناخت بسيار احترام كرد پس به من اجازه روايت بلا واسطه داد)).(13)
آيه الله سيد محمد على قاضى, در چهل و دو سالگى با كوله بارى از معارف ناب تشيع نجف را با آن معنويت و قداست ويژه اش ترك نمود و به سوى زادگاه خود شهر تبريز مراجعت نمود تا با توشه هايى از انديشه اسلامى كه فراهم آورده در جهت نشر فرهنگ غنى و پوياى قرآن و عترت گام بردارد.

شهاب سحاب شكن
در آن زمان تبريز چون ديگر شهرهاى ايران در آتش بيداد مى سوخت و شرايط توام با اختناق مجال شكوفايى انديشه و آرامش فكرى را از مردم گرفته بود و موقعيت عالمان شيعه توسط عوامل نفاق و وابسته به دستگاه استبداد تضعيف مى گرديد و كوشش خودكامگان در اين جهت بود كه اقشار جامعه و خصوصا نسل جوان از ارزشهاى دينى و باورهاى مذهبى فاصله بگيرند و از آن سوى فساد, فحشإ و رفتارهاى منكر ترويج مى گشت. به دليل هم مرزى آذربايجان با شوروى سابق و خصوصيت هاى ملى اين منطقه به همراه سوابق درخشان مردم غيور تبريز در مبارزات سياسى و نهضت هاى گذشته و مسايلى از اين قبيل, رژيم را متوحش نموده و بر اين اساس تصميم گرفت, براى اين منطقه برنامه طاقت فرسايى پياده كند و شرايط ويژه اى در آنجا بر قرار سازد. پس از ارتحال آيه الله العظمى بروجردى و شروع مبارزات به رهبرى امام خمينى, در ماجراى طرح موضوع ((انجمن هاى ايالتى و ولايتى)) و سپس انتخابات و سرانجام پانزدهم خرداد 1342 هـ.ش دستگاه ستم متوجه گشت كه تبريز بيش از ديگر نقاط مهياى انقلاب و حركت هاى اعتراض آميز عليه رژيم است و هرگونه تحولى در اين ديار بر ديگر نقاط اثر مى گذارد و در تحريض و تحريك مردم, براى مقابله با حكومت تاثير مهمى دارد, لذا رژيم به تهديد و ارعاب مبارزان اعم از روحانى و غير روحانى پرداخت و بين اهالى اين سامان بذر تفرقه و سم اختلاف پاشيد.
در مبارزات سال 1342 هـ.ش شهر قهرمان پرور و مقاوم تبريز, اكثر علما و روحانيان شركت داشتند و اعلاميه ها را امضا مى نمودند و هر كدام بر حسب موقعيت, توانايى ها و ميزان شناختى كه در خويشتن مى ديدند, عليه رژيم در منابر و جلسات سخنرانى مى كردند, ولى مردم و حتى دستگاه رژيم به خوبى متوجه اين واقعيت بود كه رهبرى اين مبارزات, راهپيمايى ها و افشاگرىها, باز و بسته نمودن بازارها و خيابان ها تا حدود پانزده روز و اجتماعات عظيم كه در برابر استان دارى, شهربانى, اتاق بازرگانى و منازل بزرگان ترتيب داده مى شد, در آذربايجان به عهده آيه الله قاضى طباطبايى بود, كه با الهام از بيانات و توصيه هاى موكد رهبر كبير انقلاب اسلامى, اين نقش حساس را به نحو احسن ايفا مى نمودند. بسيارى از مجالس علما كه حالت غير علنى داشت يا در منزل خود تشكيل داده و يا با دعوت ايشان در منزل علماى نامدارى چون مبارز نستوه حضرت آيه الله آقاى حاج سيد حسن انگجى تشكيل مى شد, پيش نويس اعلاميه ها اغلب با خط اين سيد تحرير مى گشت و خودش قبل از ديگران امضا مى نمود, ولى از باب فروتنى محل امضاى خويش را عقب تر از همه قرار مى داد, مردم آذربايجان مريدانه مطيع ايشان بوده و مرحوم قاضى در بين مسلمانان اين ديار شخصيتى محبوب و پرجذبه به شمار مى رفت و در باز و بسته بودن بازارها از فرمان ايشان پيروى مى كردند,(14) در واقع علم مبارزه به تنهايى بر دوش اين مجتهد وارسته بود.
ايشان با سخنرانى هاى آتشين, پس از خروش امام امت در سال 1342 هـ.ش مردم قهرمان تبريز را به صحنه پيكار آورد و شرر بر خرمن دشمن زد و بر آشفتگى آنان افزود, زيرا طاغوتيان قيام اين خطه را به معناى تحولى شگرف در ديگر نقاط تلقى مى كردند و از آن بسيار وحشت داشتند, لذا سراسيمه ساواك مركز با همآهنگى ((على دهقان)) استان دار وقت آذربايجان, به حسن مهرداد ـ رئيس ساواك تبريز ـ دستور داد كه آيه الله قاضى را دستگير نموده و روانه تهران سازند. روزى كه در سازمان امنيت تصميم گرفته شد كه ايشان را تبعيد كنند و خبر آن در سطح بازار پخش شد, حدود ساعت دو بعد از ظهر, همه بازار يكسره تعطيل گشت و مردم عموما در مسجد ـ مقبره كه مركزفعاليت هاى ايشان بود ـ اجتماع كردند, و چون از سوى شهربانى براى عذرخواهى نزد وى آمدند, خاطرنشان ساخت, خودتان به مردم اعلام كنيد و با تقاضا و ابرام آنان آقاى ((انزايى)) كه از وعاظ مبارز و معروف تبريز بود, از سوى آيه الله قاضى به مسجد آمده و از اعتراض عمومى مردم بر اين حركت تشكر كرده و دعوت نمودند كه بازار را باز كنند, سرانجام ساواك با نگرانى و سراسيمگى در تاريخ 13 آذر 1342 علامه قاضى را به بند كشيده و به پادگان زرهى تهران برده و به سياه چال معروف ((قزل قلعه)) تحويل داد.(15) در تاريخ 27 آبان همين سال ((آيه الله العظمى ميلانى)) تلگرافى به ((آيه الله قاضى طباطبايى)) (كه در زندان به سر مى برد) مخابره نمود كه در بخشى از آن آمده بود: ((خبر بازداشت جناب عالى و ديگر آقايان حجج اسلام عموم ملت مسلمان را فوق الحد متإثر و نگران مى سازد, گرچه براى خود آقايان اين پيش آمد موجب مزيد عز و شرف است, تإسى به اولياى خدا و حضرات ائمه(ع) كرده و در راه احقاق حق و دفاع از مصالح امت اسلامى توقيف و زندانى شده ايد… بدون شك جامعه روحانيت و افكار عمومى از شما رجال مذهبى و مجاهد فى سبيل الله حمايت مى كند)).(16)
وقتى ((قاضى)) از زندان آزاد شد, شاه دستور داده بود همان گونه كه امام را در ((قيطريه)) نگه داشتند, ايشان را هم چند ماهى در منزلى زير نظر افراد حكومتى نگه دارند, اما حضرت امام خمينى به قاضى فرمودند: به تبريز بروند و گوش به اين حرف ندهند و چون تبريز آمدند, از ايستگاه راهآهن تا خانه اش حدود شش كيلومتر راه بود و خيابان وسيع اين مسير از جمعيت مملو بود كه گاو و گوسفند فراوانى براى قربانى آورده بودند و شعارهاى ((نصر من الله و فتح قريب)) مى دادند, آرى آن مجتهد دورانديش به سخن عوامل حكومتى وقعى ننهاد و تبعيت از فرمان رهبر را بر خود لازم شمرد, اگرچه براى اجراى اين برنامه دچار زحمت زيادى شد. به محض ورود به تبريز, طى سخنرانى مبسوطى به افشاى ستم پرداخت و گفت: ((ما از هيچ قدرت زمينى واهمه نداريم, ممكن است دوباره به زندان و تبعيد برويم, ولى وظيفه ما اين است كه تابع ولى فقيه باشيم و چون به ايشان خبر دادند: ساواكى ها بار ديگر براى دستگيرى شما آمده اند همان جا به آنان پرخاش نموده بود و چون خواستند بازويش را بگيرند و از خانه بيرون ببرند, فرياد زد دست به من نزنيد. شما نجس هستيد! خودم راه مى افتم و مىآيم, گزارش دادند كه نمى گذارد دست به او بزنيم, لذا ساواك از روى عناد دستور داد اجازه ندهيد لباس بپوشد و كارى كنيد كه چند نفر دست وپايش را گرفته و بياورند, ايشان كه مقاومت كرده بود سرانجام كشان كشان برده بودند كه به دليل كشيدگى پوست دستش رفته بود. گزارش ساواك اين است: آيه الله قاضى در اتاقى نشسته و هيچ كدام از افراد و بازپرس ها جرإت نكردند بروند با ايشان صحبت كنند تا آن كه سرهنگ سليمى معدوم (رئيس ساواك) دستور مى دهد بروند لباس و عمامه سيد را آورده تا دوباره قاضى را به تهران انتقال دهند.(17) قاضى در اين باره مى گويد: ساواكى ها به خانه ام ريخته و مرا دستگير كردند. چند نفر پاهايم و چند نفر ديگر سر و دست هايم گرفته و همان طور مرا به سر كوچه برده به ماشين سوار كردند و به سلطنت آباد تهران بردند. پس از مدتى با وساطت آيه الله العظمى ميلانى ايشان آزاد شده و به تبريز مراجعت نمود كه اين وضع زياد طول نكشيد و پس از چند روز بار ديگر دستگير و به تهران انتقال يافت. در تهران به دليل كسالت و نيز اجبار رژيم مدت شش ماه, در بيمارستان مهر تحت مراقبت شبانه روزى ساواك بسترى گرديد. بعد از مرخصى از بيمارستان در يازدهم آذرماه سال 1343 پس از يك سال تبعيدها و دستگيرىهاى مكرر به عراق تبعيد گشت كه آيه الله قاضى اين فرصت را غنيمت شمرد و در اين فرصت از محضر علماى حوزه نجف و مخصوصا امام امت استفاده هاى شايانى نمود و پس از اقامت اجبارى يازده ماهه در عراق به زادگاه خويش بازگشت و علاوه بر اشتغال به تدريس و تإليف در دو مسجد بزرگ تبريز; يعنى مقبره و شعبان اين دو مكان را پايگاهى براى مبارزه با جور و محلى براى بيان حقايق قرار داده بود.(18)
حضرت امام خمينى ـ قدس سره ـ در نطق آتشينى كه در تاريخ چهارم آبان 1343ش ايراد فرموده به ماجراى تبعيد آيه الله قاضى اشاره داشته و مى فرمايد: ((… بايد مصونيت براى آشپزهاى امريكايى, براى مكانيك هاى امريكايى براى ادارى امريكايى, .. . براى خانواده هايشان مصونيت باشد لكن آقاى قاضى در حبس باشند!…))(19)

تبعيد به بافت كرمان
سى ام آذر 1347 هـ.ش با عيد سعيد فطر مقارن و مصادف بود. در آن روز مردم مسلمان تبريز هم چون ديگر مردم خداجوى شهرهاى ايران, پس از يك ماه شركت در ضيافت الهى و پرداختن به تهجد و راز و نياز با شورى معنوى و اشتياقى روحانى به سوى مسجد مقبره بازار رفتند تا نماز عيد فطر را به امامت آيه الله قاضى به جاى آورند. صف هاى فشرده نمازگزاران به حدى بود كه مسجد و بازار مملو از جمعيت گشت و حتى كسانى كه در مساجد ديگر نماز عيد فطر را اقامه كرده بودند, براى استماع سخنرانى اين سيد وارسته به سوى مسجد مزبور شتافتند. قاضى با صراحت لهجه و با حدت و شدت خطبه مهيج و آتشينى ايراد نمود و اظهار داشت: كليه مشكلات مسلمين را امريكا و صهيونيست پديد آورده است. وى از شخص شاه و مزدورانش انتقاد نموده و حمايت صريح خويش را از امام امت براى چندمين بار اعلام نمود, روابط خفت بار و توإم با ذلت دولت ايران با رژيم غاصب و نامشروع صهيونيستى محكوم گشت و از اين طريق ((قاضى)) مردم را عليه سياست هاى ديكته شده استكبار برانگيخت و با يادآورى حماسه هاى دينى, شور حسينى در حاضران برپا ساخت. به دنبال اين سخنرانى كه چون شعله اى سوزان خرمن بيداد را در معرض خطر قرار داد, عوامل ساواك را بر آن داشت تا در جلسه اى اضطرارى اين مجاهد نستوه را به مدت شش ماه به شهرستان بافت كرمان تبعيد كنند, غروب روز عيد فطر فرا رسيد و با صداى فرحزاى الله اكبر نماز جماعت به امامت آيه الله قاضى در مسجد مورد اشاره برگزار شد, هنوز امام جماعت چند قدمى از در مسجد فاصله نگرفته بود كه ماشين ساواك جلو پايش ترمز كرد و ايشان را با اجبار سوار نمودند و مجتهدى والامقام را به جرم حق گويى و نفرت از كفر و استبداد به پاسگاه ((باسمنج)) از توابع تبريز انتقال دادند. در آن جا هيبت معنوى آقا به حدى بود كه افسر غرق در غرور را وادار نمود تا سيد را احترام كند و از اين بابت عذرخواهى نمايد!
عالم دلاور, با قيافه اى عصبانى و چهره اى كه خشم بر جبين آن هويدا بود, فرياد زد رئيستان كجاست و به چه جرمى مرا به اين جا احضار كرده ايد؟ چون از شخص مربوطه كه بايد به پاسگاه بيايد خبرى نشد, دوباره قاضى طباطبايى خروشيد: اين فرمانده كجاست؟ خدا همه شما را لعنت كند و به دنبال آن در حمله اى ناگهانى يكى از صندلى ها را برداشت و به طرف افسر خيز برداشت و گفت چقدر بايد منتظر آن نامرد باشم؟ افسر مزبور كه از هراس رنگ باخته بود بى درنگ از اتاق خارج شد اين بود كه با شتاب زياد سيد را سوار بر اتومبيلى نموده و به سوى تبعيدگاه (بافت كرمان) بردند.(20)
آيه الله قاضى, در نامه اى كه خطاب به آيه الله العظمى ميلانى از بافت كرمان در پانزدهم شوال 1388 هـ.ق نوشته, اين وضع را چنين گزارش نموده است:
((…شب كه از مسجد بعد از ادإ فريضه بيرون آمدم به شهرستان بافت حركت دادند و فعلا در اين جا به جرم اين كه روز عيد فطر در بيانات خود به يهود ـ خذ لهم الله تعالى و خزاهم ـ نفرين كرده ام بايد مدتى باشم, هيچ جاى نگرانى نيست. فقط يكه و تنهايى است, ولى مهر و محبت اهالى اين شهرستان به تمام طبقات هم آن تإثرات غربت را زايل مى كند و دل شادم كه در محل تبعيد دچار اين پيشآمدها مى شوم. ))(21)
تبعيدگاه ايشان كه در آن, روزها را به تنهايى سپرى مى كرد, اتاق كوچك, گود و محقرى بود. مإمور ساواك براى اين كه زور دستگاه حاكم را به رخ اين سيد عزيز تبعيدى بكشاند, به جاى آن كه از در اتاق وارد شود با كفش و در حالتى از خودخواهى و عجب از پنجره به وسط اتاق مى پريد و با صداى كريه و ناهنجار خود خطاب به شهيد قاضى مى گفت: زود امضا كن!
تذكرات آيه الله قاضى بر رفتار وى اثرى نداشت و با لجاجتى كه داشت نمى خواست از اين حركت دست بردارد. يك روز وقتى او با همين دنائت و حالت بى ادبى به ميان اتاق محل اقامت قاضى پريد, ايشان بلافاصله كتاب سنگين و نسبتا حجيم ((المنجد)) را برداشته و محكم بر پس گردن آن مإمور كوبيد و گفت: بى تربيت چرا مودب نمىآيى, مغرور خود باخته, با حالت ذلت و وحشت از اتاق بيرون رفت. آيه الله قاضى با مقاله هاى تند انقلابى و نامه هاى افشاگرانه نسبت به احكام غيرقانونى صادره از سوى محكمه هايى كه مصالح رژيم را بر حقوق افراد ترجيح مى دادند, انتقاد مى كرد. پافشارى وى در ارسال نامه هاى اعتراضآميز موجب شد كه عوامل وابسته به قدرت پوشالى رژيم در مقام پاسخ برآيند و از اداره كل سوم ساواك مركز به رياست ساواك كرمان بنويسند: به قاضى طباطبايى ابلاغ شود: شما اختيار زبان خود را نداريد مكرر مطالب خلاف مصالح گفته ايد و حتى در آخرين مرتبه در مسجد مقبره شهرستان تبريز مطالب تحريكآميزى پيرامون لغو برخى از تعطيلات,… و تشويق روحانيون به دخالت در سياست و امور كشور نموده ايد و همين امر موجب گرديد كه در بافت محكوم به اقامت اجبارى شويد.(22)
اقامت اجبارى شش ماهه قاضى در بافت كرمان رو به اتمام بود كه رئيس ساواك ـ نصيرى معدوم ـ طى نامه اى اعلام داشت: قرار است پس از خاتمه محكوميت خود به يكى از شهرستان هاى شمال كشور منتقل گردد. به دنبال اين تصميم ظالمانه در هفتم تيرماه1348 به آيه الله قاضى ابلاغ مى شود به شهر زنجان عزيمت نموده تا اطلاع ثانوى در آن جا بماند اما ايشان بدون اعتنا به دستورات و تهديدهاى ساواك به جاى آن كه به محل مزبور برود راه تبريز را پيش گرفت و در يازدهم تيرماه به بستانآباد واقع در شصت كيلومترى تبريز وارد گرديد اما دستگاه هاى سياسى وابسته به رژيم از مراتب امر خبردار شده و ايشان را در دوازدهم تيرماه همين سال به زنجان انتقال دادند. به رغم منع ارتباط مردم با اين سيد عالى قدر اهالى با ايمان و پرعطوفت زنجان مقدم آيه الله قاضى را گرامى داشته و مشتاقانه به ديدارش شتافته زيارت و مصاحبت وى را غنيمت شمردند. در همين شهر عوامل ساواك به چندين نامه حماسه ساز كه بين حضرت امام خمينى و قاضى طباطبايى مكاتبه شده بود دست يافته و اين وضع به همراه نفوذ معنوى آن عالم برجسته در بين مسلمانان اين ديار و عدم شناخت كافى از شخصيت با عظمت آيه الله قاضى موجب گرديد كه ساواك زنجان سوابق مبارزاتى او را از ساواك آذربايجان جويا شود.(23)
برخلاف تصورات غلط و پندارهاى موهوم مإموران امنيتى رژيم پهلوى آيه الله قاضى در زمره افرادى نبود كه با تبعيد و فشارهاى سياسى و محروميت از خانواده و ياران و شيفتگان انقلاب از ادامه مبارزه و استمرار ستيز با ستم و حمايت از نهضت امام خمينى ـ قدس سره ـ دست بردارد.
ادامه دارد

پاورقي ها:پى نوشت ها: 1 ) در خصوص اين شخصيت بنگريد به نسخه خطى خاندان آل عبدالوهاب از شهيد قاضى طباطبايى و نيز تطور حكومت در ايران بعد از اسلام, سيد محمد محيط طباطبايى, ص142. 2 ) ر.ك: همان نسخه خطى. 3 ) اعيان الشيعه, سيد محسن امين, ج3, ص;532 ريحانه الادب, ميرزا محمد على مدرس تبريزى, ج4, ص44 ـ 45. 4 ) مختصرى از تاريخ زندگى علامه سيد محمد على قاضى, محمد عاصفى, ص9. 5 ) همان مإخذ و نيز مجله پيام انقلاب, هشتم آبان 1361, شماره هفتاد, ص54 ـ 55. 6 ) در كتاب بررسى و تحليلى از نهضت امام خمينى ج اول, ص43 پنجمين نفر از شاگردان مبرز امام, شهيد قاضى است. 7 ) مجلس نشين قدس, على اصغر شعر دوست, ص22 ـ 23. 8 ) ديدار با ابرار (ج4) قاضى طباطبايى قله شجاعت و ايثار, محمد ابراهيم نژاد, ص45 ـ 46. 9 ) الفردوس الاعلى مرحوم كاشف الغطإ, پاورقى ص64. 10 ) مختصرى از تاريخ زندگانى علامه شهيد قاضى طباطبايى, ص18. 11 ) مجلس نشين قدس, ص85. 12 ) همان مإخذ, ص94. 13 ) اللوامع الالهيه فى المباحث الكلاميه, جمال الدين حلى (متوفى826 هـ.ق) تحقيق و تعليق از شهيد قاضى طباطبايى, ص64 و نيز مجلس نشين قدس, ص78. 14 ) مجلس نشين قدس, ص14. 15 ) ديدار با ابرار (ج40), ص62. 16 ) اسناد انقلاب اسلامى, مركز تنظيم اسناد انقلاب اسلامى, ج اول, ص181. 17 ) يادواره شهيد قاضى طباطبايى, اظهارات سيد محسن موسوى تبريزى, روزنامه جمهورى اسلامى 11 / 9 / 61. 18 ) مجلس نشين قدس, ص35. 19 ) صحيفه نور, ج اول, ص106. 20 ) آيه الله قاضى اين وضع را در سفرنامه بافت كرمان آورده كه هنوز ظاهرا به طبع نرسيده است, نك: ديدار با ابرار, همان, ص74. 21 ) مجلس نشين قدس, ص;36 ديدار با ابرار, همان, ص74. 22 ) ديدار با ابرار, ج40, ص83. 23 ) همان, ص78.

/

شبنم شقايق ايمان


سيرى در زندگى, مبارزات و انديشه هاى شهيد سيد عبدالكريم هاشمى نژاد
قسمت دوم

سفير نور
سير در زمين اگر هدف دار آن هم با مقصدى مثبت و به قصد خدمات مذهبى و تبليغات دينى توإم با دقت نظر و ژرفاى انديشه صورت پذيرد, مورد خواست و توصيه خداوند است. هاشمى نژاد به نقاط گوناگون كشور مسافرت مى نمود تا ديد وسيع ترى نسبت به جوامع بيابد و جلوه هايى از سنت الهى را با مشاهده آثار گذشتگان نظاره گر باشد. بديهى است عالمى كه بر اثر استعدادى شگرف و برخوردارى از محضر اساتيدى برجسته كمال و پختگى لازم را به دست آورده, خود را بى نياز از اين سفرها نمى بيند و با سعدى هم سخن مى گردد:
در اقصاى عالم بگشتم بسى
به سر بردم ايام با هر كسى
ز هر گوشه اى توشه اى يافتم
ز هر خرمنى خوشه اى يافتم
اما سير و سياحت شهيد هاشمى نژاد , مقصدى فراتر اين را هم در پى دارد, زيرا او مى خواهد در هر شهر و ديارى كه توقفى دارد, مردم را با سخنان پرجاذبه و ژرف خويش, آگاه نمايد و حقايقى را كه پشت پرده جهل و ستم مخفى كرده اند, براى مشتاق روشن كند و در واقع به دليل احساس تكليف و كوشش براى ترويج اعتقادات مذهبى به مناطقى كه زمينه مهيا بود يا احساس نياز مى گرديد هجرت مى كرد و رنج سفر را بر خويشتن هموار مى نمود. او به منظور سيراب شدن از چشمه سار اهل بيت(ع) در 22 سالگى به عراق سفر نمود و در مدت يك سالى كه در كشور مزبور اقامت داشت بارگاه و ضريح مقدس ائمه مدفون در شهرهاى كربلا, نجف, كاظمين و سامرا را زيارت نمود و به دليل فراهم نبودن شرايط تحصيل و كسالتى كه به وى دست داد عتبات را به قصد قم ترك نمود.(1)
با گذشت چندماهى از پيروزى انقلاب شكوهمند اسلامى, در خرداد 1358 با قبول رياست هيئت ايرانى به دو كشور ليبى و سوريه مسافرت نمود. اين سفر به مناسبت دهمين سالگرد برچيده شدن پايگاه هاى امريكايى در ليبى صورت گرفت, هاشمى نژاد حدود يك ساعت با سرهنگ قذافى در خصوص مسايل جهان اسلام بحث كرد. او از اين كه دولت مردان ليبى در عين حال كه با ايران اظهار دوستى مى كنند و خود را حامى مسلمانان و محرومان مى دانند, ولى در برابر اشغال گران روسى و دولت وابسته افغانستان موضع مناسبى نداشتند و نيز در مقابل رژيم بعثى عراق كه آن روزها به صور مختلف با انقلاب اسلامى خصومت نشان مى داد و تجاوزات پراكنده اى در مرزهاى ايران آغاز كرده بود, نرمش نشان مى داد و با چنين حاكمانى روابط دوستانه داشت به شدت انتقاد كرد و نارضايتى امت ايران را با قذافى در ميان نهاد, نامبرده مى كوشيد در مقام رياست جمهورى ليبى از اين مسايل بگذرد, ولى هاشمى نژاد با آن صراحت لهجه و قوت بيان بر اثر استدلال هاى محكم و متين, قذافى را وادار به تجديد نظر در مواضع خود نسبت به موارد مذكور نمود.(2) هيئت بلندپايه ايرانى پس از ليبى به سوريه و سپس به اردن رفت, روحيه ساده زيستى هاشمى نژاد و فروتنى وى تعجب و تحسين هيئت همراه را به دنبال داشت. هم چنين در بهمن 1359 هاشمى نژاد هم زمان با سومين سالگرد پيروزى انقلاب اسلامى از سوى شوراى عالى تبليغات اسلامى به دو كشور ژاپن و بنگلادش سفر كرد. در اين مسافرت در دفاع از مواضع جمهورى اسلامى سخنرانى جالبى ايراد نمود و به سوالات خبرنگاران در زمينه هاى گوناگون پاسخ داد و در جمع دانشجويان و دانشآموزان بنگلادش به تشريح اهداف انقلاب اسلامى پرداخت. صلابت هاشمى نژاد در سخنان وى براى اعضاى هيئت بسيار تحسين برانگيز بود و با همان حرارت سخن مى گفت كه در سخن رانى پانزدهم خرداد 1360 در افشاى جريان ليبرال ها در دانشگاه تهران از او مشاهده شد. در ژاپن خطاب به خبرنگاران گفت: آشكارا اعلام مى كنم كه براى ما مسإله فلسطين همان مسإله ايران است و از آن جدا نيست و تإكيد داشت: اگر ملت ايران يك گلوله داشته باشد همان را به سينه اسرائيل غاصب رها مى كند.(3)
البته زمانى كه ساواك لرزه بر اندام اشخاص مى انداخت, رياست سازمان امنيت و استان دار بهشهر تقاضاى ملاقات با سيد را داشتند او با عزت نفس اعتنايى به آن ها نكرد, با نااميدى به او پيغام دادند كه بر فراز منبر سخنى عليه امريكا و اسرائيل نگويد و او با شجاعت پاسخ داد: اين مربوط به خودم مى شود كه بگويم يا نگويم. بعد طى سخنانى خطاب به استان دار و رئيس ساواك در جمع عده كثيرى از مردم فرياد زد: چرا بايد از اسرائيل و جنايات امريكا سخن نگويم؟ آيا شما مسلمان نمى باشيد و نمى بينيد كه مسلمين به دست اسرائيل قتل عام مى شوند, چرا بايد شاه اين مملكت صهيونيسم را در قبله اول مسلمين به رسميت بشناسد؟(4)

ديدار با سلحشوران
سى و پنج روز از جنگ تحميلى نگذشته بود كه اين شير بيشه شجاعت به سوى جبهه هاى جنگ شتافت كه حضور وى به عنوان شخصى برجسته تإثير زيادى در تقويت روحيه اهالى مناطق جنگى خصوصا دزفول داشت; چند روز قبل از ورود هاشمى نژاد مردم اين شهر مقاوم مورد حمله موشك هاى مخرب رژيم عراق قرار گرفته و عده زيادى شهيد و مجروح داده بودند كه سيد با سخنرانى پرشور خود در مسجد جامع دزفول بخشى از آلام مردمان اين سامان را تسكين داد. همان شب وى به همراه تعدادى از برادران دزفولى و چند دوست طلبه در زيرزمينى روى يك زيلو و چند تكه روزنامه خوابيده بود كه نيمه هاى شب در اثر صداى مهيب چند موشك نه مترى عراق از خواب بيدار شد. هاشمى نژاد به همراه دوستان به محل حادثه كه در دويست مترى بود رفت و در هنگام مشاهده صحنه دل خراش حادثه اشك در چشمانش حلقه زد. با اين حال صدايش دچار لرزش نشد و با فرياد رسا به بازماندگان شهدا دل دارى مى داد و مردم قهرمان دزفول را مى ستود, روز بعد به كرمانشاه رفت و پس از سخنرانى هاى پرشور در جبهه هاى غرب , به دزفول مراجعت كرد و در اين شهر لباس رزم بر تن نمود و به خط مقدم جبهه رفت تا براى يك لحظه هم كه شده در لباس مقدس و پرافتخار سربازى و دفاع از اسلام باشد, در شب چهارم آبان قبل از آن كه بخوابد به پايگاه هوايى دزفول رفت و كاخى كه بنى صدر در آن زندگى مى كرد از نزديك ديد كه دربار شاه در ذهنش تداعى گشت, در آن جا به درد دل هاى افسران كه از آلودگى هاى بنى صدر در رنج بودند گوش داد و با خاطره اى تلخ و حالتى تإثربار خوابيد كه صداى مهيب بمب قواى بعثى او را از خواب بيدار كرد.
ايشا(5)ن كه به اتفاق اعضاى شوراى عالى دفاع به جبهه رفته بود, ضمن آن كه در تاريكى شبانه مدام با الفاظ خاصى صداميان را نفرين مى كرد, از عملكرد برخى خصوصا بنى صدر در برخورد با برادران سپاه و نيروهاى ارتشى بسيار ناراحت بود و از اين كه تعدادى سلاح هاى معمولى هم در اختيار نيروها به اكراه قرار مى دادند, در درون خويش مى جوشيد و آرام نداشت او با فكر وسيعى كه داشت پيشنهادهاى بديع و مفيدى مى داد كه از جمله آن ها بسيج عمومى و تشكيلاتى مردم بود كه به نام طرح ((لبيك يا خمينى)) در جامعه مطرح شد.(6)

جرعه هاى فرزانگى
در كنار تلاش هاى مبارزاتى و تبليغى شهيد هاشمى نژاد بخش مهمى از اوقات خويش را صرف كارهاى علمى و تقويت بنيان هاى عقيدتى جوانان نمود و از پايه گذاران جلسات بحث و انتقاد مشهد بود, در واقع روشن گرىهاى اين دانشور در قالب بحث هاى عميق و گسترده با جوان هاى دانشجو و غير آن بسيار مورد استقبال واقع گرديد و شور و نشاط معنوى در انسان هاى تشنه معارف ايجاد كرد و به همين دليل در فاصله سال هاى 1342 ـ 1351 چهره آن شهيد براى مخاطبان حالت فرهنگى و علمى به خود گرفت و تلاش هاى سياسى وى تحت الشعاع چنين جلسات علمى واقع شد. در سال 1350 در جلسه اى كه جمعه شب هر هفته در شهرستان قوچان تشكيل مى شد حضور مى يافت. وقتى به مشهد بازمى گشت شب از نيمه گذشته و سيد خواب و استراحت نداشت در سال 1356 وقتى از زندان آزاد گرديد به تهران مى رفت تا در جلسه اى كه با حضور شهيد بهشتى, دكتر باهنر و تنى چند از علما در روزهاى جمعه تشكيل مى شد, حضور يابد. در اين نشست علمى راجع به قانون اساسى و نحوه حكومت اسلامى و ابعاد و جوانب تشكيلات مذهبى بحث مى شد و بنا به اظهارات همسر شهيد هاشمى نژاد پس از بررسى هاى لازم در اين جلسه يك قانون اساسى مطابق با موازين دينى و شرعى تدوين گرديد.(7) آن شهيد بر اين باور بود كه يك مسلمان متعهد و مومن نمى تواند از مسائلى كه در جامعه مى گذرد دور باشد و موظف است در مقابل هرگونه ستم و خلافى مقاومت كند و فرياد بزند و جدايى دين از سياست را نغمه شوم استعمار مى دانست كه سال ها در ايران منعكس شده بود و از اين كه جمعى مى خواستند به صورت ديگرى اين دو را از هم تفكيك كنند ناراحت به نظر مى رسيد.
اولين اثر قلمى, هاشمى نژاد در سال 1337 به رشته تحرير درآمد و او در اين زمان 26 سال داشت, كتاب مزبور از نظر روانى نثر و پختگى محتوا و سبك نگارش براى خوانندگان جاذبه اى خاص پديد آورد بحث كتاب از گفت وگوى چند مسافر كه در قطارى نشسته اند شروع مى شود و در ادامه به بيان ارزش هاى اسلامى و دفاع از قوانين جاودانه اسلام پرداخته شده است. كتاب ((مناظره دكتر و پير)) آن چنان مورد استقبال كم نظير نسل جوان اسلامى قرار گرفت كه پس از مدتى كوتاه براى نهمين بار به طبع رسيد, در فرازهايى از اثر ياد شده سيد از تمدن غرب و آفت هاى آن به شدت انتقاد كرده و با ذكر مداركى مستند و به نقل از برخى دانشمندان غربى هم چون ((گوستاولوبون)) بر اين نكته تإكيد نموده كه تمدن غرب براى مشرق زمين جز نكبت و بدبختى چيزى به بار نياورده است. در ادامه نويسنده از زبان پيرمرد در اين كتاب مى گويد: ((با كمال اطمينان مى گويم بسيارى از آثار تمدن صحيح كه در اروپا و امريكا ديده مى شود, از ملت مسلمان سرچشمه گرفته است. در آن روزگارى كه در سراسر اروپا حتى يك مكتب خانه وجود نداشت مسلمين داراى بزرگ ترين مراكز علمى و فرهنگى بودند و در روزگارى كه دانشمندان اروپا در اثر اظهار عقيده و نظريات علمى خود متهم به جنون شده و در گوشه زندان ها به سر مى بردند و يا از طرف كشيشان تكفير شده و به فجيع ترين وجه آن ها را به دار مىآويختند و يا در آتش مى سوزانيدند مسلمين بزرگ ترين دانشمندان خود را كه حتى در دنياى امروز جزء معلمين بشر به شمار مىآيند در آغوش خود تربيت مى نمودند.)) سپس اعترافات دانشمندان غربى را در خصوص پيشرفت هاى مسلمين در علوم گوناگون را بر مى شمارد.(8)
هاشمى نژاد عقيده داشت نسل جوان به لحاظ مذهبى داراى مشكلاتى است كه ناديده گرفتن آن ها موجب روى گردانيدن اين قشر جامعه از تعاليم عاليه اسلام خواهد بود و براى پاسخ گويى به چنين مشكلاتى كوشيد تا بر مبناى منطق و استدلال صحيح و اصولى پاسخ هايى را تهيه كند, به عنوان نمونه در كتاب ((مشكلات مذهبى روز)) به پرسش هاى متعدد درباره حضرت مهدى(عج) در ابعاد گوناگون پاسخ داد و در بخش دوم اين نوشتار ثابت نمود كه وجدان نمى تواند جايگزين دين شود و كسى كه با تعاليم و روش هاى ساخته انديشه انسان ها تربيت مى شود, نمى تواند خود را بى نياز از دين بداند. آن شهيد از انتقادات بى جايى كه برخى جاهلان و عده اى مغرضان مطرح مى نمودند به شدت ناراحت بود و مى گفت: ((اسلام با آن چهره علمى و درخشان خويش در برابر اين قبيل انتقادات غيرواقعى مانند فرشته اى است كه در تنگناى حملات ديوانى قرار گرفته است در چنين شرايط دردناك و اسف بار بر دانشمندان صلاحيت دار دينى فرض است كه به حمايت منطقى و اصولى خود از حريم مقدس اين آيين برخيزند و وظيفه خطير و اساسى خويش را در اين باره به خوبى انجام دهند.))(9)
چون برخى دوستان از آن شهيد خواستند اصول پنج گانه اعتقادى اسلام را از زاويه اى ديگر مورد بررسى قرار دهد, دو جلد كتاب ((هستى بخش)) و ((رهبران راستين)) را تإليف نمود و در اين آثار توحيد, عدل و نبوت را به صورتى كه زندگى ساز و تحول انگيز است به رشته نگارش درآورد. هم چنين اين انديشمند توانا جنبه هاى گوناگون اعجاز قرآن را مورد تجزيه و تحليل قرار داد و برترى اين كتاب را بر ديگر كتب آسمانى ثابت نمود.(10)

اثرى ارزنده و آموزنده
كتاب ((درسى كه حسين(ع) به انسان ها آموخت)) پژوهش پرمايه سيدعبدالكريم هاشمى نژاد است كه آن را در سه بخش تدوين نموده است. در بخش نخست عواملى كه ضرورت نهضت امام را ايجاب مى نمود, قدم به قدم مورد تعقيب قرار گرفته و در قسمت دوم روش خاصى كه فرزند پيامبردر آن شرايط خفقان و دردناك در پيش گرفت تا توانست با رهبرى صحيح و همه جانبه نهضت خونين و انسانى خويش را به ثمر برساند و آن را از دست برد حكومت هاى فاسد و تبه كار مصون نمايد, در سومين بخش نقش حياتى و بزرگ كاروان اسيران در به ثمر رساندن نهضت و كوشش هايى كه آن دودمان فضيلت به صور گوناگون براى رسيدن به اين آرمان مقدس انجام داده اند, دقيقا بررسى گرديده و در خاتمه طرح هاى مفيدى به منظور بهره بردارى صحيح از نهضت در شرايط حاضر ارائه داده شده است. هاشمى نژاد در اين اثر ارزنده و آموزنده كوشيده است تا از انقلاب خونين عاشورا و مجالس سوگوارى تحريف زدايى نموده و خواننده را به استفاده سازنده و صحيح از مجامعى كه به نام سوگ وارى حسين بن على(ع) به وجود مىآيد تذكر دهد و در فرازى ازكتاب مى نويسد: ((چه بهتر كه در اين گونه مجامع هم از نظر سوگوارى و شئون معنوى استفاده كنيم و هم در راه نشر تعاليم عاليه اسلام و آشنا ساختن مردم به احكام و اصول و مقررات اسلامى و مبارزه با فساد و آلودگى ها و خلاصه در راه زنده كردن هدف هاى عالى و اسلامى حسين بن على(ع) قدم هاى برجسته و موثرى برداريم. )) اين سيد هاشمى در جاى ديگر سوگ مندانه مى گويد: با كمال تإسف گاهى به نام عرض ارادت به پيشگاه مقدس پيشواى شهيدان ـ حسين(ع) ـ كارهايى انجام مى شود كه در برابر دنياى امروز موجب شرمسارى و سرافكندگى است و براى نمونه يكى از اعمالى را كه نه با شئونات اسلامى مى سازد و نه از نظر منطق قابل درك است قمه زنى مى داند.(11)
هاشمى نژاد, ضمن آن كه نقش عظيم و حياتى مجالس سوگوارى براى خامس آل عبا را حقايقى انكار ناپذير مى دانست از برخى علف هاى هرز كه در چنين بوستان معطرى مى رويد, محزون مى گشت و در همين اثر نوشت: ((آيا اين غم انگيز نيست كه خاطره هاى حيات بخش نينوا را كه بر كالبدهاى اجتماعات مرده و ملت هاى ستم ديده روح آزادگى و زندگى مى دمد و حوادثى كه در آن سرزمين عدل و آزادى واقع شد كه هر يك عالى ترين درس عزت, آزادگى و فضيلت به جهان انسانيت مى دهد به صورت مبتذل و ذلت آورى ياد كنيم و مثلا به بهانه زبان حال از قول سالار شهيدان بخوانيم: شدم راضى كه زينب خوار گردد؟!… و گاهى هم هدف بزرگ و جهانى حسين بن على(ع) را از آن نهضت تا آن جا دچار تحريف مى سازند كه آن سلاله نبوت و ياران پاك او را كه برگزيدگان خدا بودند ((فدايى امت گنه كار))!! معرفى مى نمايند و مقصد اصلى آن بزرگوار را تنها شفاعت افراد آلوده و گناهكار در قيامت مى دانند!!))(12)

ويژگى هاى اخلاقى
هاشمى نژاد, فرزندى منسوب به خاندان عصمت و طهارت(ع) بود و از نظر اخلاق و رفتار نيز از اجداد پاك و طاهرش نشانه هايى داشت به عنوان نمونه شخصيتى با شهامت در موضع گيرى بود و به هيچ وجه تابع مجامله و محافظه در خصوص شرايط و موقعيت هاى زمان نبود. در هيچ تلاشى تسامح و مضايقه را روا نمى دانست قاطع, محكم و با قدرت در مقابل انحراف ها و كژىها مى ايستاد و برخوردى روشن و با صراحت و به دور از ابهام داشت.
آن ها كه با اين انديشمند دنياى تشيع از نزديك آشنا بوده اند مى دانند كه او علاوه بر دانش, تقوا و سلامت نفس داراى دو ويژگى بود. يكى صلابت در دفاع از عقيده و ديگرى محبت و مدارا با دوستان و افراد خودى, در سفرهاى رسمى كه به خارج از كشور داشت با وجود آن كه رئيس هيئت اعزامى بود گويى مسإله اى به عنوان رياست برايش وجود ندارد, با برادران هم سفر همان روشى را داشت كه امام زين العابدين(ع) با همراهان در سفر حج داشت و در اين مسافرت ها آن چنان مجذوبش مى شدند كه يكى از آنان گفته بود: از خدا خواسته ام مسافرت به مشهد را نصيبم كند و به ديدار هاشمى نژاد بروم. حق هم داشت چرا كه آن شهيد به دليل سوابق مبارزاتى ممتد و فروتنى و مراتب كمال و فضلى كه داشت نمونه اى از ياران ائمه(ع) بود, به هر جمعى وارد مى شد و همكارى را با آنان آغاز مى كرد آن مجلس نشاط و نيرويى تازه مى يافت. مقام معظم رهبرى در وصف حالات اخلاقى وى اظهار داشته اند: هاشمى نژاد از لحاظ شخصى فرد متواضعى بود. انسان شجاع, خوش فكر و خوش قريحه بود, زحمت كشيده و درس خوانده بود, بى طمع و بدون چشم داشت به مال و مقام كار مى كرد و به كارش علاقه داشت صداقت, اخلاص و وفاى او را همه مى دانند, او يك شخصيت از همه نظر ممتاز بود. (13)
در خصوص پرهيزگارى آن شهيد به حدى رشد يافته بود كه از زندگى فردى و خانوادگى تا زندگى اجتماعى اين اصل مهم را مراعات مى نمود, رعايت نظم در زندگى و عملكردهايش مشهود بود, رازدارى, قابل اعتماد بودن, مقاومت و خستگى ناپذيرى از ديگر فضايل اين سيد هاشمى مى باشد, در سفرها به مكانى ساده تر و ارزان تر اكتفا مى نمود خانه اش معمولى بود و با لوازم بسيار ساده اى زندگى مى كرد. ضمن آن كه در كنار محرومان بود با حمله به مرفهين و سرمايه داران بى درد نفرت خويش را از آنان اعلام مى كرد و با نوشتن مقاله اى كوبنده در روزنامه به خوانين حمله كرد و ضرورت حمايت هرچه افزون تر از بينوايان را به گوش دست اندركاران رسانيد(14) در زلزله اى كه به سال 1346 شهرستان ((فردوس)) را لرزانيد, هاشمى نژاد به همراه ديگر روحانيان روانه اين منطقه شد ايشان با تحرك زياد و نشاط فراوان آن جا كار مى كرد و سعى مى كرد تنها فعاليت ستادى نكند بلكه كارگرى مى نمود و كيسه هاى آرد را به دوش مى كشيد و به اين طرف و آن طرف مى برد.(15)
استاد سيد عبدالكريم هاشمى نژاد, به ساحت مقدس خاندان عصمت و طهارت(ع) ارادتى وافر داشت, حب وى نسبت به خاندان پيامبر در شايستگى فطرى, تربيت خانوادگى و تلاش هاى تحقيقاتى وى نهفته كه با كسب كمالات آن را ريشه دار ساخته بود. هر سال در مصيبت شهادت فاطمه زهرا(س) و حضرت امام جعفر صادق(ع) در منزل خويش به سوگ مى نشست و با عزادارى و مجالسى كه به اين مناسبت ترتيب مى داد قلب خويش را از محبت توإم با معرفت نسبت به اهل بيت مشحون مى ساخت. در اوقاتى معين وقتى به حرم حضرت رضا(ع) مى شتافت با خواندن زيارت نامه و توسل به آن امام از شعاع پرفروغ ولايت بهره مى جست. در هر شهر و ديارى كه وارد مى شد در نخستين وهله بر خود لازم مى ديد به زيارت اماكن مقدس و بقاع متبركه آن جا برود.
شهيد هاشمى نژاد وقتى احساس كرد گروهى خفاش صفت درپى تيرگى هستند تا خود بهتر پرواز كنند و با تير زهرآگين خويش موضوع ولايت را نشانه رفته اند به بررسى بعد سياسى ((ولايت فقيه)) پرداخت و در فرازى از آن خاطر نشان ساخت: مسإله ((ولايت فقيه)) علاوه بر آن كه از نظراسلام معيارها و موازين مشخص و استدلال هاى مخصوص به خودش را دارد, اضافه بر اين اصولا در هر انقلاب مكتبى چون هدف پياده كردن مكتب است قهرا در رإس حكومت بايد يك متخصصى كه مكتب را مى شناسد باشد… وقتى احكام اسلام تعطيل بردار نبود, احكام حكومت در اسلام كه در رإس احكام مى باشد نمى تواند تعطيل باشد بنابراين كسانى را لازم دارد كه حكومت را اداره كنند… آن هايى كه احيانا ولايت فقيه را مورد ترديد قرار مى دهند بايد از آن ها سوال كرد كه در زمان غيبت ولى عصر(عج) آيا بخش حكومت و سياست از هم جدا مى شود.(16)
اين دانشمند مجاهد و انديشمند باتقوا به سبب اطلاعات عميقى كه از مبانى اعتقادى اسلام داشت در سنگر مجلس خبرگان نقش فعال خود را در تصويب اصل ولايت فقيه ايفا نمود, ارادتش به امام امت به گونه اى بود كه با ياد آن بزرگوار قلبش باصفا مى شد و مدام مى گفت اگر روزى خطرى متوجه امام شود و به قيمت جانمان توان رفع خطر را داشته باشيم در آن صورت چقدر از سر و جان گذشتن آسان است, با شناخت كامل از امام او را صاحب كرامت مى دانست و چند حبه قندى كه به دستان مبارك امام متبرك شده بود به نيت شفا نزد خويش نگه داشت و با بيمارى شخصى از اقارب, حبه قندى به وى داد و گفت: اين به دستان مبارك امام تبرك شده است.(17)

در بوستان قدسيان
اين متفكر وارسته در اواخر سال 1355 هـ.ش در زندان مشهد از نزديك با خطوط انحرافى و گروهك هاى التقاطى آشنا شد و از مجموعه اين برخوردها تجربيات ارزنده اى اندوخت و دريافت هاى خويش را به خارج از زندان انتقال داد. از همان اوقات كينه هاشمى نژاد در دل اين منافقان معارض با انقلاب اسلامى پديد آمد, زيرا مى دانستند اين سيد دورويى و انحرافات فكريشان را لمس كرده و چون وى از حبس بيرون آمد, درصدد آن بود تا با ملاطفت, ملايمت و نصيحت اين از راه ماندگان را به سير صحيح بكشاند و در راستاى چنين نيتى كوشيد, ولى سرانجام مشخص گرديد كه منافقان از خط فكرى غلط و دوگانه انديشى خويش دست بردار نيستند اين بود كه شهيد هاشمى نژاد قاطعانه در مقابل آنان ايستاد(18) و به افشاى ماهيتشان پرداخته و از اين نظر توانست خدمت بزرگى به اسلام و نسل جوان بنمايد و آنان را از افتادن در باتلاق انحراف و دامان كج انديشان خودباخته و وابسته به غرب مصون نمايد, او طى يك سخنرانى در جمع دانشآموزان مشهد تحت عنوان كارنامه گروهك سياه منافقين گفت: گذشت زمان ماهيت كثيف منافقين را برملا كرد… مطمئن باشيد رئيس منافقين به ريگان و ميتران هم لقب برادر مجاهد خواهد داد و حمايت راديو امريكا و اسرائيل از آن ها جز قدردانى از زحمات منافقين نيست.(19)
سرانجام استاد سيد عبدالكريم هاشمى نژاد كه يكى از اصيل ترين چهره هاى اسلامى و با اخلاص ترين خدمت گزاران به انقلاب اسلامى بود و عمرى را در راه خدمت به اسلام و مسلمين و رهبرى نهضت و مبارزه با بيداد سپرى كرد و در خطه خراسان به عنوان كانون تفكرات اسلامى و چشمه انديشه هزاران مشتاق تشنه دل معارف اسلامى محسوب مى شد, پس از انجام رسالت هميشگى يعنى تدريس معارف ناب تشيع در هفتم مهر ماه 1360 كه با سالروز شهادت حضرت امام جواد(ع) مقارن بود توسط عامل نفوذى گروهك وابسته به منافقين به شهادت رسيد و به كاروان شهداى انقلاب اسلامى پيوست, با شهادت وى به تعبير مقام معظم رهبرى: مردم خراسان يك پدر دلسوز و برادرى علاقه مند و فداكار و ملت ايران يك فرزند ارزشمند و كم نظير را از دست دادند. همسرش گفته است: سيد را بعد از شهادت در عالم رويا ديدم كه در صف شهيدان بود و آنان با يكديگر فرياد مى زدند: امت رهبرى را رها نكند و پشت سر امام براى رسيدن به مقصد خويش بايستد.(20)

پاورقي ها:پى نوشت ها: 1 ) فرازى از سخنان امام خمينى درخصوص شهيد هاشمى نژاد در جمع نمايندگان شوراهاى اسلامى روستايى سراسر كشور, صحيفه نور, ج9, ص75. 2 ) ديدار با ابرار, ص45, شهيد هاشمى نژاد فرياد فضيلت, مرتضى بذرافشان, ص16. 3 ) مجله پيام انقلاب, نهم مهرماه سال 1364, شماره 94, ص14. 4 ) روزنامه جمهورى اسلامى, ويژه نامه شهادت سرداران ارتش و شهيد هاشمى نژاد, 17 آبان 1360, ص6 و نيز مجله پيام انقلاب, همان شماره, ص14. 5 ) مإخوذ از فرمايشات مقام معظم رهبرى مندرج در ويژه نامه روزنامه جمهورى اسلامى, ص3. 6 ) با الهام از بيانات امام خمينى (قدس سره) نگاه كنيد: صحيفه نور, ج9, ص75. 7 ) ديدار با ابرار, همان مإخذ, ص44. 8 ) همان مإخذ, ص48 و 49. 9 ) بررسى بعد سياسى ولايت فقيه از ديدگاه شهيد هاشمى نژاد, مقدمه, ص11. 10 ) پيام انقلاب, 10 مهرماه 1361, شماره68, ص16. 11 ) بررسى بعد سياسى ولايت فقيه ص15. 12 ) اين مسجد باعنايت به سوره فيل قرآن يك قرن قبل ساخته شد و در سال 1323 هـ.ش به اهتمام سيد مرتضى مصباح توسعه يافت. 13 ) فصلنامه پانزدهم خرداد, سال سوم, بهار 1372, شماره11, ص30 ـ 31. 14 ) شاهد بانوان, شماره25, اول مهرماه 1362, ص4. 15 ) فصلنامه پانزدهم خرداد, همان, ص31, 16 ) بررسى بعد سياسى ولايت فقيه ص15. 17 ) ديدار با ابرار, ص82, مإخذ قبل, ص15. 18 ) بررسى بعد سياسى ولايت فقيه ص15. 19 ) مجله 15 خرداد, شماره مسلسل 10, ص55. 20 ) شاهد بانوان, همان مإخذ, ص5. 21 ) ويژه نامه جمهورى اسلامى, همان مإخذ, ص3. 22 ) مجله 15 خرداد, همان. 23 ) ويژه نامه جمهورى اسلامى. 24 ) ديدار با ابرار, ص38ـ39. 25 ) ويژه نامه جمهورى اسلامى, ص2. 26 ) مجله پيام انقلاب, شماره68, ص53. 27 ) ديدار با ابرار, ص94, به نقل از مصاحبه با سيد احمد هاشمى نژاد. 28 ) ويژه نامه, همان, ص2. 29 ) مجله پيام انقلاب, 9 مهرماه 1362, شماره94, ص17. 30 ) مجله شاهد بانوان, همان, ص4. 31 ) بحث هايى از دكتر و پير, سيد عبدالكريم هاشمى نژاد, ص313. 32 ) مشكلات مذهبى روز, سيد عبدالكريم هاشمى نژاد, مقدمه كتاب. 33 ) در اين زمينه بنگريد به كتاب ((قرآن و كتاب هاى ديگر آسمانى)) از اين مولف و نيز ((اصول پنج گانه اعتقادى)), ج2, بخش آخر. 34 ) درسى كه حسين به انسان ها آموخت, شهيد هاشمى نژاد, ص404. 35 ) همان مإخذ, ص392 ـ 393. 36 ) اظهارات مقام معظم رهبرى حضرت آيه الله العظمى خامنه اى در وصف شهيد هاشمى نژاد, ويژه نامه روزنامه جمهورى اسلامى, ص3. 37 ) ديدار با ابرار, همان, ص107. 38 ) مجله پيام انقلاب, شماره مسلسل 120, ص29. 39 ) بررسى بعد سياسى ولايت فقيه ص36 ـ 37. 40 ) ويژه نامه جوانمرد فاضل, ص5 به نقل از ديدار با ابرار, همان مإخذ. 41 ) روزنامه جمهورى اسلامى, ويژه نامه, ص3. 42 ) روزنامه مذكور, هفتم مهرماه 1362. 43 ) شاهد بانوان, همان مإخذ, ص14.

/

عزادارى در عيد


ساعت شش بعد از ظهر بود و ما به نماز مغرب ايستاده بوديم كه يكى از بچه ها فرياد زد و گفت: ((نگهبان ها دارن ميان!)) راستش در طى چند ماه گذشته كم تر اتفاق مى افتاد كه آن ها در چنين ساعتى به محوطه اردوگاه بيايند. چند لحظه اى نگذشت كه درب آسايشگاه باز شد و سرباز عراقى, اسم دو تا از بچه ها را با صداى بلند اعلام كرد و از آن ها خواست تا با او بروند. از هر آسايشگاه, چند نفرى را صدا كردند و جمعا ده, دوازده نفر را به بيرون از محوطه اردوگاه بردند. مدت ها بود كه از اين قبيل اتفاق ها نمى افتاد. براى همه ما روشن بود كه عراقى ها مى خواهند به طريقى عصبانيت خودشان را از حمله ايران كه در جنوب جريان داشت, نشان بدهند. يكى از بچه ها, براى سلامتى اسرا و همه رزمندگان, قرائت دو ركعت نماز را پيشنهاد كرد كه بى درنگ, تمام آسايشگاه به نماز ايستاد… اين واكنش معنوى, به همه ما قوت قلب مى داد. بعد از نيم ساعت, درهاى آسايشگاه ها باز شد و هر يك از اسيران به داخل آسايشگاه, پرتاب شدند. دو نفرى كه از آسايشگاه ما بودند, از شدت كتك, نمى توانستند راه بروند.
صبح روز بعد, همه اردوگاه را به بهانه آمار, يك ساعت و نيم به حالت خبردار نگه داشتند. پاسخ كوچك ترين حركت, ضربات باتوم پلاستيكى بود… بعد از اين كه خيلى از بچه ها به بهانه هاى واهى كتك خوردند, بالاخره فرمان آزادباش صادر شد. آن روز, وقتى بچه ها به دستشويى و حمام رفتند, با قطع آب مواجه شدند… يكى از نگهبان ها گفت: به خاطر كمبود آب, از امروز به بعد, چند ساعتى قطع آب داريم. تا ساعت يازده از آب خبرى نبود… به محض آمدن آب, نگهبان ها, سوت داخل باش را به صدا درآوردند و با اين كارشان به كسى اجازه استفاده از آب را ندادند.
ساعت سه و نيم بعد از ظهر بود كه مجددا در آسايشگاه ها را باز كردند و اجازه دادند تا مثل صبح از محوطه استفاده كنيم. منتهى اين دفعه, به بهانه پر شدن چاه ها…!
مثل شب قبل, باز هم مشغول نماز بوديم كه سربازان عراقى به آسايشگاه شماره 2 كه همه بچه هايش بسيجى بودند, رفتند و اسامى عده اى را خواندند و آن ها را با خودشان به خارج از اردوگاه بردند و بعد از ساعتى, با بدنى شلاق خورده و مجروح, به آسايشگاه برگرداندند. روزهاى بعد هم به همين ترتيب گذشت… عراقى ها علاوه بر ضرب و شتم, همه روزه از طريق بلندگوها, شانزده تا هيجده ساعت آهنگ هاى مبتذل پخش مى كردند و به بچه ها شكنجه روحى مى دادند. بى اغراق مى گويم كه نود و چند درصد از بچه هاى آسايشگاه شماره 2 يعنى همان آسايشگاهى كه همه بچه هايش بسيجى بودند, شكنجه شدند. همان طورى كه گفتم, روزها و شب ها با شكنجه و آزار, سپرى مى شد تا اين كه عده اى اسير جديد وارد اردوگاه شدند. اين اسرا كه مربوط به عمليات خيبر بودند, خبرى را پخش كردند كه اين خبر استقامت بچه ها را بيش تر از پيش كرد. آن ها گفتند: ((دلير مردان ما با آب دجله وضو مى گيرند و نماز مى خوانند.))
نيمه دوم اسفند سال 1362 بود كه عراقى ها اقدام به جابه جايى اسيران در اردوگاه ها كردند…
از جمله اين تغييرات, انتقال تعدادى افسر و سرباز از اردوگاه ما به اردوگاه ديگر بود. علاوه بر اين عراقى ها, همه اسراى عمليات خيبر را به اردوگاهى جداگانه بردند. اين تغييرات, حكايت از دگرگونى هاى زيادى در وضعيت اردوگاه مى كرد… ولى مهم, پيش بينى آينده بود, با اطلاعات ناچيز ما, كار خيلى مشكلى مى نمود. برنامه عراقى ها در داخل آسايشگاه ها, به طور مرتب و مو به مو اجرا مى شد. مثل پخش موزيك, خبردار نگه داشتن اسرا, كم تر كردن كيفيت و كميت غذاها, كتك زدن بچه ها بعد از نماز مغرب و امثال اين ها… شب 28 اسفند سال 1362 بود كه خبر شهادت سرداران بزرگ اسلام; يعنى ((حاج همت)), ((اكبر زجاجى)) و ((حميد باكرى)), از راديو عراق پخش شد و هاله اى از غم, دل همه اسرايى كه از قبل اين عزيزان را مى شناختند و به ارزش وجودى آن ها واقف بودند, پر كرد. با وجود مراقبت هاى شديد, بچه ها به پاس زحمات اين سرداران شهيد, مراسم عزادارى به پا كردند و عيد خودشان را به عزا تبديل نمودند.
ياد همه شهدا گرامى باد و روحشان شاد.

پاورقي ها:

/

حكومت فدرال راه حل بحران افغانستان 2


حكومت افغانستان و قوم پشتون

از آن جايى كه نظريه ((ائتلاف و مشاركت نيروهاى سياسى)) افغانستان در قالب يك حكومت مركزى, مدت ها است كه در مواضع كشورهاى همسايه و نيز سازمان هاى بين المللى نظير سازمان ملل متحد و سازمان كنفرانس اسلامى مشهود است و گاهى از زبان برخى نيروهاى سياسى افغانستان نيز شنيده مى شود, لازم است به بررسى و امكان سنجى اين نظريه پرداخته و سپس توجيهى براى توصيه و استقرار نظام حكومت فدرال در افغانستان ارائه گردد.
هنگامى كه صحبت از ((دولت مقتدر مركزى)) مى شود, بيش تر نظرها به سمت نظام حكومتى بسيط و يك پارچه جلب مى شود كه امروزه الگوى مسلط نظام هاى حكومتى اكثر كشورهاى جهان را تشكيل مى دهد. از ويژگى هاى دولت و حكومت بسيط اين است كه:
اولا: قدرت سياسى در يك نقطه به نام ((پايتخت)) متمركز مى شود و از آن جا به سراسر كشور منتشر مى گردد.
ثانيا: ملت از يك پارچگى و تجانس برخوردار است و يا اين كه اگر الگوى ملت تركيبى است, حداقل يكى از بخش هاى ملت داراى اكثريت قابل توجه مى باشد; مثل ايران.
ثالثا: حكومت مركزى از شخصيت حقوقى واحد برخوردار است و حق قانون گذارى و تنظيم امور در كليه مسائل ملى و محلى و منطقه اى به دست و با اختيار آن انجام مى پذيرد و ساير قسمت ها چنين اختيارى ندارند.
رابعا: قبض و بسط اختيارات براى نهادهاى محلى اعم از دولتى و ملتى در اختيار حكومت مركزى است و نهادهاى محلى به شدت كنترل مى گردند و در صورت تخلف اختيارات آن ها محدود مى شود.
خامسا: بودجه و دخل و خرج كشور نيز به صورت متمركز انجام مى شود و حساب ملى متمركز مى باشد.
سادسا: نهاد قانون گذارى و سياست گذارى متمركز بوده و ساير نهادهاى مردمى, محلى و مدنى حق قانون گذارى ندارند.
الگوى ((حكومت بسيط)) مخصوص كشورهايى است كه از تجانس ملى برخوردار بوده و فرهنگ عمومى مشتركى بر كشور حاكم باشد و اين كه افراد ملت خود را داراى فرهنگ, شخصيت و هويت مشترك بيابند. و تفاوت هاى جغرافيايى, قومى, نژادى و فرهنگى به حداقل كاهش يابدو يا لااقل يك قوم از اكثريت قابل توجه برخوردار بوده و ديگر اقوام از جايگاه و موقعيت اقليتى برخوردار باشند. طبيعى است كه اقليت, به ويژه ((اقليت غير جغرافيايى)) چاره اى جز سازش با اكثريت و يا نظام حكومتى بسيط ندارد, زيرا اگر غير از اين موضعى را انتخاب نمايد, مورد غضب اكثريت قرار گرفته و خطر نابودى, آن را تهديد مى كند.
با توجه به الگوى مزبور ـ كه مورد نظر ارائه دهندگان طريق حل بحران افغانستان مى باشد ـ مى توان غير قابل اجرا بودن آن را به سادگى دريافت و به خوبى فهميد كه الگوى حكومت مركزى ولو با مشاركت نيروهاى سياسى افغانستان امكان پذير نيست, اگرچه در بستر تاريخ افغانستان پس از استقلال آن, شاهد وجود حكومت بسيط و متمركز مى باشيم كه در اين حكومت ((ثقل قدرت)) به سمت ((اكثريت)) ضعيف ((قوم پشتون)) چرخيده است. در واقع در تاريخ سياسى افغانستان معمولا قدرت سياسى در اختيار شاخه هاى مختلف ((قوم پشتون)) بوده است, جز در موارد اندك, نظير دوره كوتاه مدت حكومت ((بچه سقا)) و نيز ((برهان الدين ربانى)) كه از قوم تاجيك بودند, حكومت افغانستان در اختيار اقوام ديگر نبوده است و عموما قوم پشتون اقتدار حكومت را در دست داشته است. نكته اين جا است كه علت اصلى قرارگرفتن حكومت افغانستان در اختيار قوم پشتون را بايد در فرضيه هاى زير جست و جو كرد:
1ـ استقلال افغانستان و تإسيس حكومت منطقه اى در آن به دست ((احمد خان ابدالى)), سرباز معروف نادرشاه صورت گرفت كه اساسا از پشتون ها بود و براى مدت ها اين روند ادامه يافت.
2ـ استقرار جغرافيايى قوم پشتون در افغانستان به گونه اى است كه نسبت به بقيه اقوام در تماس مستقيم به شبه قاره هند و پاكستان قرار دارد. در واقع ((ضلع جنوبى)) افغانستان و در همسايگى پاكستان كنونى در اختيار ((قوم پشتون)) است. و در دوره رقابت روس و انگليس كه افغانستان با طرح انگلستان به نوعى استقلال از ايران دست يافته بود, نزديك ترين قومى كه انگليس مى توانست آن ها را براى اجراى سياست خود مورد استفاده قرار دهد پشتون ها بودند و ساير اقوام به ايران يا روسيه نزديك بودند و نمى توانستند مورد بهره بردارى انگليسى ها قرار گيرند. از اين رو انگلستان تلاش كرد سرداران قوم پشتون را به تإسيس حكومت محلى در افغانستان ترغيب نمايد و از آن ها تا سر حد تشكيل حكومت فراگير و متمركز در افغانستان حمايت كند كه حكومت ((دوست محمد خان)) به عنوان امير كل افغانستان و شيرعلى خان و عبدالرحمن خان كه مرزهاى كنونى افغانستان تثبيت كرد و حبيب الله خان و عنايت الله خان از اين گونه اند. پس از اين در سال 1929م. فقط به مدت نه ماه حكومت به دست حبيب الله (معروف به بچه سقا) از تاجيك ها افتاد كه بلافاصله محمدنادر خان معروف به محمد شاه كه از پشتون ها بود, حكومت را در دست گرفت و در سال 1933م. پسرش ظاهرشاه و سپس داماد ظاهرشاه داود خان كه پشتون بود, حكومت را در افغانستان به دست گرفتند. پس از آن نيز حكومت افغانستان با كودتاى ((نورمحمد تركى)) در سال 1978م. وارد مرحله جديدى شد و به كنترل كمونيست ها و سوسياليست هاى طرف دار شوروى; يعنى قدرت شمال افغانستان درآمد وپس از پيروزى مجاهدين افغانى بود كه حكومت در كنترل تاجيك ها (برهان الدين ربانى) قرار گرفت كه آن هم دائما در حال كشمكش با نيروهاى سياسى ديگر, به ويژه نيروهاى داراى خاستگاه پشتون; نظير حكمتيار و طالبان قرار داشت.
سير تاريخى چرخش حكومت در افغانستان نشان از اين دارد كه فرآيند استقرار و تثبيت دولت در افغانستان با محوريت قوم پشتون صورت گرفته و اين قوم بيش تر از ساير اقوام امكان نفوذ و رسوخ در اركان حكومت و نيز برخوردارى از فرصت هاى توسعه را به دست آورده است.
3ـ سياسى نبودن ساير اقوام, در گذشته باعث شده است كه قوم پشتون به دليل حضور در حكومت بيش از ساير اقوام در جريان تمرينات سياسى قرار گيرد و بقيه اقوام به دليل سياسى نبودن و يا قوى نبودن نيروى سياسى در آن ها كم تر مدعى حكومت بوده و بيش تر به اطاعت از اين قوم تن داده اند.
4ـ قوم پشتون از اكثريت نسبتا ضعيفى نسبت به ساير اقوام برخوردار است و اين خصوصيت به همراه نقش انگلستان در زمينه فرصت دهى حكومت به آن ها و هم چنين سابقه حكومت و تجربه سياسى, شانس قوم پشتون را براى حكومت كردن بر افغانستان بيش تر كرده بود و سياسى نبودن ساير اقوام نيز به آن ها فرصت بيش ترى داده بود. در بين اقوام افغانى تنها ((قوم تاجيك)) در رده دوم قرار دارد و به همين خاطر توانسته است فرصت هاى مختصرى جهت حكومت بر افغانستان را به دست آورد كه قبلا به آن اشاره گرديد و بقيه اقوام نظير هزاره و ازبك و غير آن هيچ وقت نتوانستند در افغانستان به قدرت برسند.
پشتون ها نيز به دليل خصلت هاى خاص خود از يك سو و نيز رابطه آن ها با ساير اقوام, متناسب با سياسى بودن يا نبودن از سوى ديگر, و بالاخره به دليل ضرورت تحكيم اقتدار خود بر كل افغانستان با برخوردار بودن آن از اقوام قدرتمند, روش استبدادى خاصى را در پيش گرفتند و با تحقير و سركوب سايرين روش حكومتى نسبتا خشنى را در فرهنگ سياسى افغانستان پايه گذارى نمودند كه هنوز هم به صورت يك خصلت رفتارى قوم پشتون نسبت به ساير اقوام از پايدارى برخوردار بوده و نيروهاى سياسى آن چنين كردارى را نسبت به سايرين از خود بروز مى دهند كه رفتار طالبان پشتون نژاد با ساير اقوام و نيز پيروان مذهب شيعه كه با آميزه اى از خشونت همراه است, نمونه اى از اين امر تلقى مى شود.ادامه دارد
پاورقي ها:

/

ولايت فقيه و رد شبهه ها 1

ماهيت ولايت فقيه

اشاره:
مسإله ولايت فقيه, كه نظام جمهورى اسلامى ايران در محور آن, شكل گرفت, از مسايل بسيار مهم و از اركان اصلى اين نظام است, و در قانون اساسى جمهورى اسلامى ايران در ضمن اصل5, و حدود و اختيارات و وظايف وشرايط آن, در ضمن اصول 107 تا 112 به تصويب رسيد. اين اصل به عنوان ركن ركين, و مهم ترين اصل قانون اساسى جمهورى اسلامى ايران مطرح شده و با اكثريت قاطع آرا تصويب شد. با توجه به اين كه اين قانون اساسى در روز دوازدهم فروردين سال 1358 شمسى, روز همه پرسى با رإى اكثريت قاطع و بى نظير 98/2% با شركت پرتلاش و ميليونى ملت مسلمان ايران, تصويب گرديد. ملت سرافراز ايران به طور يك پارچه و با شركت مراجع تقليد و علما و دانشمندان اسلام و مقام رهبرى, بنيان گذار جمهورى اسلامى ايران حضرت امام خمينى ـ قدس سره ـ در همه پرسى جمهورى اسلامى, تصميم نهايى و قاطع خود را به ايجاد نظام جمهورى اسلامى اعلام كرد.
اكنون قانون اساسى جمهورى اسلامى ايران, به عنوان بيانگر و مبين اسلام ناب و آرإ قاطع ملت ايران براى چگونگى شكل حكومت اسلامى است, كه از انقلاب عظيم 22 بهمن 1357 نشإت گرفته و ارائه كننده طرح نوين نظام حكومتى بر ويرانه هاى رژيم طاغوتى قبلى است.
درباره مسإله ولايت فقيه, در همان آغاز وسوسه گرانى بودند كه با القاى شبهه ها كه از آن سوى مرزها نشإت مى گرفت و اكثرا مغرضانه و گاهى ناآگاهانه بود, دست اندازهايى ايجاد مى كردند, و هنوز دنباله روهاى آن ها به اين زمزمه ها ادامه مى دهند, و اذهان نسل نو را كه اطلاعاتشان در اين باره عميق و وسيع نيست, خدشه دار مى سازند, از اين رو بر آن شديم در ضمن چند مقاله, پس از تبيين ماهيت ولايت فقيه, شبهه ها را مطرح كرده و به پاسخ فشرده آن بپردازيم, به اميد آن كه رهروان حقيقت با روشن بينى شفاف, به دور از هرگونه پيش داورىها و تحت تإثير قرار گرفتن در برابر اغراض دگرانديشان, اين بحث را دنبال كرده و به نتيجه مطلوب برسيم.

ولايت فقيه در امتداد خط امامت
مسإله ولايت فقيه قبل از آن كه در فقه مطرح شود, يك مسإله كاملا كلامى است كه در علم كلام مطرح شده و بايد مطرح شود, سپس به خاطر شاخ و برگ هاى اجرايى آن در فقه نيز مطرح گردد, چرا كه ولايت فقيه امتداد مسإله امامت است, و مسإله امامت امتداد مسإله نبوت است و همان استدلال هاى عقلى, و بخشى از استدلال هاى نقلى كه در مسإله نبوت و امامت هست, در مسإله ولايت فقيه نيز جارى است.
توضيح اين كه پيامبر اسلام(ص) براى خود جانشين تعيين كرد, و در غدير خم رسما اين جانشين را كه اميرمومنان حضرت على(ع) بود به مسلمانان معرفى نمود, و مسلمانان در همان روز غدير رسما به حضرت على(ع) به عنوان اميرمومنان و رهبر مسلمانان بيعت كردند.(1)
خطبه اى كه پيامبر اسلام(ص) در روز غدير خواند, نشان دهنده آن است كه همه ويژگى ها و مناصب پيامبر(ص) ـ جز مقام نبوت ـ در وجود حضرت على(ع) جمع است, و مردم بر اين اساس, با اميرمومنان على(ع) بيعت كردند.
حضرت على(ع) در آغاز خلافت عثمان, براى اثبات خلافت خود به امورى از جمله به ماجراى غدير استدلال كرد و به مردم چنين فرمود: ((شما را به خدا سوگند مى دهم, آيا مى دانيد كه رسول خدا(ص) در روز غدير خم مرا به رهبرى نصب فرمود؟ و به من فرمود: برخيز, برخاستم, آن گاه گفت: ((من كنت مولاه فعلى مولاه…; كسى كه من مولى و رهبر او هستم, پس على(ع) مولى و رهبر اوست)) سلمان از رسول خدا(ص) پرسيد: منظور از اين ولايت چيست؟ رسول خدا(ص) در پاسخ فرمود: ((ولإ كولاى, من كنت اولى به من نفسه;(2) منظور از ولايت, ولايتى هم چون ولايت من است كه من بر خود مومنان از خودشان اولى هستم, و از جان آن ها به آن ها برترى دارم.))
پس از اميرمومنان على(ع) بر اساس مبانى قطعى شيعه كه در بحث امامت در علم كلام به طور عميق و وسيع بررسى شده يازده امام به ترتيب از امام حسن مجتبى(ع) تا حضرت مهدى(عج) امام و رهبر مسلمانان هستند, آيات متعدد قرآن و روايات بى شمار بر اين مطلب دلالت دارند(3) جالب اين كه در كتب اهل تسنن نام هاى دوازده امام معصوم, از حضرت على(ع) تا حضرت مهدى(عج) از زبان رسول خدا(ص) ذكر شده اند.(4)
از ديدگاه اسلام, مسإله امامت از مسإله حكومت جدا نيست, و روح امامت همان حاكميت بر نفوس و ابدان و هدايت آن ها به صراط مستقيم و حركت به سوى كمال و سعادت است. از سوى ديگر مسإله حكومت يك امر ضرورى براى جوامع بشرى است, جامعه بدون حكومت جامعه هرج و مرجى است كه هيچ كس آن را نپذيرفته و نمى پذيرد. و تا آن جا كه تاريخ نشان مى دهد, نوعى از حكومت در ميان جامعه ها وجود داشته است; مانند: حكومت قبيلگى, حكومت سلاطين و شاهان, حكومت جمهورى, و انواع حكومت هايى كه امروز در دنيا وجود دارد. و اين موضوع بيان گر آن است كه بشر در هر مرحله اى از علم و فرهنگ باشد, به حكم ضرورت نياز به حكومت دارد و مى داند كه زندگى اجتماعى بدون حكومت و نظم و قانون در پرتو آن حكومت, حتى يك روز هم امكان پذير نيست. بنابراين, هيچ خردمندى در ضرورت وجود حكومت براى جامعه هاى انسانى ترديد نمى كند, و به همين دليل در قرآن مجيد, آيات متعددى به اين مطلب دلالت دارد و حكومت الهى را يكى از نعمت هاى بزرگ خدا مى داند, چنان كه خداوند در ضمن برشمردن نعمت هاى الهى بر بنى اسرائيل مى فرمايد: ((و اذ قال موسى لقومه يا قوم اذكروا نعمت الله عليكم اذ جعل فيكم انبيإ و جعلكم ملوكا و آتاكم ما لم يوت إحدا من العالمين;(5) به ياد آوريد هنگامى را كه موسى(ع) به قوم خود گفت: اى قوم من! نعمت خدا را نسبت به خود متذكر شويد, هنگامى كه در ميان شما پيامبرانى قرار داد (تا زنجير بندگى و اسارت را برگيرند) و شما را حاكم و صاحب اختيار خود قرار داد و به شما چيزهايى بخشيد كه به هيچ يك از جهانيان نداده بود.))
با توجه به اين كه همه بنى اسرائيل حاكم و سلطان نبودند, بلكه هنگامى كه خداوند حاكمانى در ميان آن ها برمى گزيند, آن ها را به عنوان يك ملت و قوم, مخاطب قرار داده و مى فرمايد خداوند شما را حاكمان و پادشاهان قرار داد. و يا در مورد حضرت سليمان(ع) آمده به خدا عرض مى كند: ((رب اغفرلى وهب لى ملكا لا ينبغى لاحد من بعدى;(6) پروردگارا! مرا ببخش, و حكومتى به من عطا كن كه بعد از من سزاوار هيچ كس نباشد, كه تو بسيار بخشنده اى.))
اميرمومنان على(ع) پس از ذكر آياتى; مانند آيه 24 سوره انفال, و 179 بقره و آيات ديگر مى فرمايد:
((و فى هذا اوضح دليل على انه لابد للامه من امام يقومه بامرهم, فيإمرهم و ينهاهم, ويقيم فيهم الحدود, و يجاهد العدو, و يقسم الغنائم, و يفرض الفرائض و يعرفهم ابواب ما فيه صلاحهم, و يحذرهم ما فيه مضارهم, اذ كان الامر والنهى احد اسباب بقإ الخلق و الا سقطت الرغبه والرهبه و لم يرتدع و لفسدت التدبير و كان ذلك سببا لهلاك العباد;(7) در اين آيات دليل بسيار روشنى است بر اين كه امت بايد داراى امام و پيشوا باشد, كه به انجام كارهاى آن ها قيام و اقدام كند, به آن ها امر و نهى نمايد, حدود الهى را در ميان آن ها به پا دارد, با دشمن پيكار كند, و غنائم را عادلانه تقسيم نمايد, واجبات را تحقق بخشد و درهاى اصلاح و صلاح را به آن ها نشان دهد, و آنان را از آن چه به ايشان زيان بخش است برحذر دارد, زيرا امر و نهى يكى از اسباب بقاى خلق است, وگرنه تشويق و ترس, از بين مى رود, و هيچ كس از گناه باز نمى ايستد و شيرازه نظام جامعه از هم مى گسلد, و چنين هرج و مرجى باعث هلاكت بندگان خدا است.))
نتيجه اين كه: ضرورت اقتضا مى كند كه مسإله امامت و رهبرى پس از پيامبر(ص) متوقف نگردد, بلكه هم چنان پايا و پويا تا پايان دنيا ادامه يابد.

چگونگى انتقال امامت از امام معصوم به فقيه جامع الشرايط
حضرت مهدى(عج) آخرين امام معصوم, در روز پانزده شعبان سال 255 هـ.ق ديده به جهان گشود. زندگى آن حضرت در سه دوره خلاصه مى شود:
1ـ دوره كودكى, از سال 255 تا 260 هـ.ق;
2ـ دوره غيبت صغرى(كوتاه), از سال 260 تا 329, حدود هفتاد سال;
3ـ دوره غيبت كبرى(طولانى) كه از سال 329 شروع شده و تا عصر ظهور حضرت ولى عصر(عج) ادامه دارد.
اوضاع سخت زمان, و طغيان و ظلم بى حد خلفا و طاغوت هاى عباسى, و در اقليت قرار داشتن شيعيان باعث شد كه جان عزيز حضرت مهدى(عج) به شدت در خطر قرار گرفت, به طورى كه در همان پنج سال دوران كودكى, از سال 255 تا 260 در عصر پدر, به طور كامل مخفى بود, و جز پدر و مادر و خواص از ياران اطلاعى از وجود او نداشتند, هنگامى كه امام حسن عسكرى(ع) در سال 260 به شهادت رسيد, حضرت مهدى(عج) امام بعد از او به طور كلى مخفى گرديد, طبيعى است كه وقتى امام مردم غايب شد مردم را يله و رها به حال خود وانمى گذارد, بلكه افراد مخصوصى را بين خود و مردم, واسطه قرار مى دهد, وظيفه مردم در اين شرايط سخت اين است كه با بررسى دقيق اين افراد خاص را بشناسند و تكليف و رهنمودهاى زندگى خود را از آن ها به دست آورند.
بر همين اساس, پس از آن كه حضرت مهدى(عج) در سال 260 هنگام رحلت پدر بزرگوارشان, به طور كلى از نظرها پنهان شد, غيبت صغرى به وجود آمد. آن حضرت در اين مدت كه از سال 260 تا نيمه شعبان 329 طول كشيد, چهار نفر از علما و فقهاى ربانى را به ترتيب تعيين كرده و آن ها را بين خود و شيعيان, واسطه قرار داد.
آن چهار نفر به ترتيب زير عبارت اند از:
1ـ عثمان بن سعيد(ره) نخستين نايب خاص حضرت مهدى(عج) كه در سال 300 هجرى وفات كرد;
2ـ محمد بن عثمان(ره) كه پنج سال عهده دار نيابت خاص بود و در سال 305 درگذشت;
3ـ حسين بن روح (ره) كه نوزده سال عهده دار نيابت خاص بود و در سال 326 وفات كرد;
4ـ على بن محمد سيمرى كه پس از عهده دارى سه سال نيابت خاص, در نيمه شعبان سال 329 از دنيا رفت, و در همين سال از جانب حضرت مهدى(عج) براى على بن محمد سيمرى توقيع صادر شد كه ديگر كسى را جانشين خاص خود قرار ندهد, به اين ترتيب دوران غيبت صغرى به پايان رسيد, و غيبت كبرى از آغاز نيمه شعبان سال 329 شروع شد(8) در اين هنگام مسإله ((نيابت عام)) مطرح گرديد, و بر اساس رهنمودهاى امامان معصوم(ع) بايد مجتهد جامع الشرايط كه از آن به ((ولى فقيه)) تعبير مى شود, زمام امور رهبرى و افتإ را به دست گرفته و به نيابت عام منصوب شده و عهده دار مسإله امامت گردد.
امامان(ع) پيرامون ولايت فقهاى جامع الشرايط به طور كلى فرمودند: ((ما آن ها را بر شما حاكم, قاضى, حجت و جانشين خود قرار داديم, و با اين تعبيرات زمينه را براى پذيرش ولايت فقها بعد از غيبت صغرى, هموار ساختند, كه در مقاله بعد به بررسى دلايل ولايت فقيه خواهيم پرداخت, در اين جا به عنوان حسن ختام و روشن شدن اهميت و ماهيت ولايت فقيه, نظر شما را به چند حديث زير جلب مى كنم:
1ـ امام باقر(ع) فرمود: ((بنى الاسلام على خمس: على الصلاه والزكاه والصوم والحج والولايه و لم يناد بشىء كما نودى بالولايه;(9) اسلام بر پنج پايه بنا شده است, بر نماز, زكات, روزه, حج و ولايت (حكومت و رهبرى) و در اسلام هيچ چيزى مانند ولايت مورد توجه قرار نگرفته است.))
و در سخن ديگر فرمود: ((والولايه افضل, لانها مفتاحهن, والوالى هو الدليل عليهن;(10) ولايت (حكومت و رهبرى) برتر از نماز, زكات و حج است, زيرا ولايت كليد آن ها است, و رهبر راهنماى (تحقق صحيح) نماز, زكات و حج است.))
2ـ امام صادق(ع) در ضمن گفتارى فرمود: ((من كان منكم ممن قد روى حديثنا و نظر فى حلالنا و حرامنا, و عرف احكامنا, فليرضوا به حكما, فانى قد جعلته عليكم حاكما, فاذا حكم بحكمنا فلم يقبله منه استخف بحكم الله و علينا رد والراد علينا الراد على الله و هو على حد الشرك;(11) هر گاه كسى در ميان شما از كسانى باشد كه حديث ما را روايت كند, و حلال و حرام ما را بررسى نمايد, و احكام ما را بشناسد, بايد حاكم و داور بودن او را بپذيريد, همانا من او را حاكم و رهبر شما قرار دادم, هرگاه او به حكم ما حكم كند, و اين حكم از او پذيرفته نشود, به حكم خدا تحقير شده و دستور ما رد گشته است, و آن كس كه ما را رد كند خدا را رد كرده است و گناه چنين كارى همانند گناه شرك است.))
3ـ حضرت مهدى(عج) در ضمن توقيعى كه از محضرش صادر شد, در مورد فقهاى جامع الشرايط فرمود: ((و اما الحوادث الواقعه فارجعوا فيها الى رواه حديثنا, فانهم حجتى عليكم و انا حجه الله;(12) در حوادثى كه رخ دهد به راويان حديث ما (فقهاى عادل) رجوع كنيد, آن ها حجت من بر شما هستند, و من حجت خدا مى باشم.))
نتيجه اين كه: ولايت فقيه; يعنى حكومت و رهبرى مجتهد جامع الشرايط, و اهميت آن بالاتر از همه ارزش ها و مفاهيم اسلامى است, و ماهيت آن, همان نيابت عامه از طرف امام معصوم(ع), و در اين عصر از طرف حضرت مهدى(عج) امام عصر است, و بر اساس فرمان امامان معصوم(ع) حجت كامل است, و رد كردن آن در حد شرك به خدا است.
بر همين اساس, حضرت امام خمينى مسإله ولايت فقيه را همان امتداد خط امامت امامان معصوم(ع) دانسته, و براى تثبيت اين مطلب مهم در اذهان, گفتار بسيار فرموده به عنوان نمونه:
((امروز فقهاى اسلام, از طرف امام(ع) حجت بر مردم هستند, همه امور و تمام كارهاى مسلمين به آنان واگذار شده است, در امر حكومت, تمشيت امور مسلمين, اخذ عوايد عمومى, هر كس تخلف كند, خداوند بر او احتجاج خواهد كرد, همان طور كه حضرت رسول(ص) حجت خدا بود, و همه امور به او سپرده شده بود, و هر كس تخلف مى كرد بر او احتجاج مى شد.))(13)
((امروز كه ما در عصر غيبت به سر مى بريم, مسإله ولايت فقيه, دنباله همان غدير است, بنابر اين غدير يك مسإله روز است, غدير يعنى نبايد دين را از سياست جدا كرد, حكومت آميخته با سياست است, و حكومت صالح و عادل, عين اسلام و دين است, آن ها كه سياست را از دين جدا مى دانند در حقيقت منكر غدير هستند, بنابراين هميشه بايد غدير را ـ به اين معنا كه گفته شد ـ زنده نگاه داشت… اين كه اين قدر صداى غدير بلند شده است, و اين قدر براى غدير اجر قايل شده اند ـ و ارج هم دارد ـ براى اين است كه با اقامه ولايت; يعنى با رسيدن حكومت به دست صاحب حق, همه اين مسايل حل مى شود, و همه انحرافات از بين مى رود…))(14)
اگر كسى اشكال كند كه در عصر امام صادق(ع) حكومت حق اسلامى وجود نداشت. بنابراين, چرا در حديث مذكور, آن حضرت مى فرمايد: ((به حاكم حق و عادل مراجعه كنيد و من او را حاكم شما قرار دادم.))
امام خمينى ـ قدس سره ـ در پاسخ مى فرمايد: ((امام صادق(ع) با اين جعل و قرارداد, خواسته است تا مسلمانان به زمينه سازى و تإسيس حكومت عدل اسلامى بپردازند, و شايد همين زمينه سازى موجب تشكيل حكومت اسلامى از طرف فقيه عادل گردد, و به اين وسيله دست هاى خائنان را كه به سوى كشورهاى اسلامى دراز شده است, قطع نمايند. در حقيقت اين سخن امام صادق(ع) تإسيس حكومت, و بيدارسازى مسلمانان و طلاب حوزه ها و دانشجويان و طبقه جوانان است تا با هشيارى به پى ريزى اين طرح بپردازند.))(15)

پاورقي ها:پى نوشت ها: 1 ) در كتاب ارزشمند ((الغدير)) اين ماجرا از 110 نفر از صحابه و 84 نفر از تابعين از كتاب هاى مورد اعتماد اهل تسنن نقل شده است (علامه امينى, الغدير, ج1, ص14 ـ 60) 2 ) همان. 3 ) مشروح استدلالى اين موضوع در كتاب ارزشمند تفسير موضوعى پيام قرآن (تحت نظر آيت الله مكارم شيرازى) جلد 9 و 10 آمده است. 4 ) قندوزى حنفى, ينابيع الموده, باب 76, ص240 و 242. 5 ) مائده (5) آيه20. 6 ) ص (38) آيه35. 7 ) تفسير نعمانى, طبق نقل علامه مجلسى, بحار, چاپ اسلاميه, ج93, ص41. 8 ) اقتباس از علامه طبرسى, اعلام الورى, ص417, محدث اربلى, كشف الغمه, ج3, ص454, علامه مجلسى, بحار, ج51, ص344 به بعد. 9 ) محمد بن يعقوب كلينى, اصول كافى, ج2, ص18. 10 ) همان. 11 ) همان, ج1, ص67, شيخ حر عاملى, وسايل الشيعه, ج18, ص99. 12 ) شيخ حر عاملى, وسايل الشيعه, ج18, ص101. 13 ) امام خمينى, كتاب البيع, ج2, ص467 و 476. 14 ) امام خمينى, صحيفه نور, ج20, ص28 و 29. 15 ) امام خمينى, كتاب البيع, ج2, بحث ولايت فقيه.

/

حمله و ضد حمله فرهنگى غرب


قسمت سوم

((تربيت غرب انسان را از انسانيت خلع كرده و به جاى او يك حيوان آدم كش گذاشته است. غرب حيوان بار مىآورد, آن هم نه حيوان آرام, يك حيوان وحشى آدم كش, آدم خوار, پيشرفت; پيشرفت انسانى نيست, پيشرفت حيوانى است. تربيت انسانى نيست. من حكومت ها را مى گويم. ملت ها را نمى گويم)).(امام خمينى ـ سلام الله عليه ـ صحيفه نور, ج7, ص82 ـ 83)

براى غرب گرايان دگرانديش!
شناخت فرهنگ و تمدن غرب براى ما از مسائل ضرورى است, زيرا هستند كسانى كه در گذشته و حال, طبل توخالى غرب و آوازه آن را از دور باور داشته و خودباختگى ها گريبانشان را گرفته است. غرب باوران, با غرش تكنولوژى غربى و غوغاى تبليغاتى سامعه خراش آن چنان شيفته فرهنگ و مكتب هاى فكرى غربى ها و واژه هاى دهن پر كن آن شده اند. آنان خود را چنان حقير و كم مايه ديده اند كه راه خلاصى را دنباله روى بى قيد و شرط از غرب و غربى ها دانسته و بر آنند كه سياست و اقتصاد و فرهنگ و… را بايد به غرب پيوند داد و هر آن چه آب و رنگ غربى داشت, الگوى شايسته اى است. به قول آن غرب زده مقبور: ((ايرانى از فرق سر تا ناخن پا بايد فرنگى شود تا از اين انحطاط و حقارت رهايى يابد!))
اين ها كه واله و شيداى غرب و خيانت كاران فكرى و فرهنگى جامعه مى باشند; قدرت اين تجزيه و تحليل را ندارند و يا به عمد خود را به بيراهه زده و نخواسته اند بينديشند كه خود هم انسان اند و داراى استعداد و ابتكار و در گذشته مغزهاى انديشمند, خلاق و كارآمدى داشته اند كه طلايه دار علم و دانش در جهان بوده اند. اينك نيز هستند مغزهاى مستعد فراوانى كه اگر پرورش صحيح و مديريت انسانى درستى در كار باشد, آن ها خواهند توانست بر بلنداى قله فرهنگ و تمدن پاى نهند; و چنان كه پيشينه تاريخى اسلام شاهد چهره هايى چون رازى, بوعلى, بيرونى, خوارزمى و صدها فيلسوف, طبيب, رياضى دان و مخترع بوده است و امروزه نيز درخشش استعدادهاى جوان و ارزش مند در المپيادهاى علمى, رياضى و شيمى و… را در عرصه جهانى شاهديم.
مگر تمدن اسلامى صدها سال طلايه دار مدنيت و فرهنگ در پهنه جهان نبود؟ آن روز كه غربى ها در ورطه توحش و بربريت قرون وسطى, غوطه ور بودند, مگر اين شرق اسلامى نبود كه در جهان حرف اول را در فرهنگ و تمدن مى زد و بدين گونه توانست جهان را از مرداب جهل و توحش رهايى بخشد؟ هر آن چه غرب امروزه دارد, وام دار اسلام و مسلمانان است كه قرن هاى طولانى در عرصه گيتى مى درخشيدند.
((مونتگرى وات)) در كتاب تاريخ اسلام در اروپا مى نويسد: تإثير اسلام بر مسيحيت غربى, بسيار بالاتر از آن است كه تاكنون معلوم شده است. اين اسلام بود كه باعث شد اروپا تصوير جديدى از خود ترسيم كند.))(1) ((فردريك ماير)) در كتاب ((فلسفه هاى تربيتى)) با اشاره به ميراث ارزش مند اسلام در جهان مى نويسد: ((راجرز بيكن مديون دانشمندان اسلام است كه در علوم رياضى و فيزيك و شيمى پيش قدم بوده است.))(2)
بارى, در اين جا دو نكته اساسى بايد مدنظر قرار گيرد:
نكته اول: رهايى از عقده حقارتى كه سال ها است بر ما تحميل كرده اند تا بتوانند ما را در چنگال اسارت بيگانگان نگهدارند و مقاصد ضد بشرى خود را عملى سازند, و مبارزه با عوامل انحطاط و نقطه ضعف ها و آن گاه تلاش و كوشش در علم و عمل با اتكا به توان مندىهاى خودى و خودباورى و ((اعتماد به نفس)) كه پشتوانه روحى سرنوشت ساز هر ملت است.
نكته دوم: تفكيك موارد مثبت و منفى تمدن غربى و برخورد مناسب با هر يك از آن ها و شناخت غرب آن گونه كه هست. در اين جا سخن از نكته دوم است.

ماهيت فرهنگ و تمدن غرب
يادآورى دو نكته ضرورى است: اول, اين كه محور اصلى سخن, بيان ماهيت كنونى غرب و تجزيه و تحليل فرهنگ و تمدن حاكم بر آن در ((بعد انسانى)) است. چه, بحث از پيشينه تاريخى تمدن غرب موضوع اين مقال نيست و پژوهشى تاريخى مى طلبد كه نتيجه آن چندان هم درخشان نيست.
دوم, مقصود ما از نقد فرهنگ و تمدن غربى, چيزى نيست كه در رهگذر علوم تجربى و رهآورد تمدن صنعتى, فراهم آمده است, چرا كه اين به مفهوم تمدن فرهنگ بدان گونه كه ما درصدد بررسى آنيم, مرتبط نيست و نمى توان انكار كرد كه غرب و برخى از كشورهاى ديگر جهان, امروزه در دانش تجربى و فنآورى قطعنا پيشتازند و البته اين بدان معنا نيست كه ديگران نتوانند پوياى راه علم و دانش تجربى باشند و اين از استعداد آن ها بيرون است! نه, چنين نيست برنامه ريزى علمى, تكاپو و تلاش و اميد و اتكا و خودباورى و اعتماد به نفس و سرمايه گذارى لازم بر استعدادها, ديگران را هم مى تواند به قافله علوم و دانش تجربى زمان برساند.
به عبارت ديگر, مقصود از تمدن و فرهنگ در اين مقال آن چيزى است كه ((به هويت انسانى و نيازهاى اخلاقى و معنوى مربوط است; يعنى آن چه به مفهوم حقيقى انسانى و نيازهاى معنوى و اخلاقى او باز مى گردد كه از اين بابت مى توان گفت: غرب وضع بسيار نامطلوب و بحرانى دارد كه كم تر با چنين بحرانى روبه رو بوده است.

تمدن غرب از زبان غربى ها
با دلايل بى شمارى مى توان اثبات كرد كه تمدن و فرهنگ غربى امروزه در بعد انسانى حقيرتر و ورشكسته تر از هر زمان ديگر است. همين امر بسيارى از متفكران غربى را به اعتراف واداشته تا اين تمدن و رهآورد علوم بى جان مادى را كه بدون توجه به ارزش هاى انسانى پى ريزى شده, رهگذرى به سوى مرداب مرگ و هلاكت بدانند و اساسا به چنين تمدنى با ديده شك و ترديد بنگرند!
((كانت)), فيلسوف شهير آلمانى با متهم كردن تمدن جديد مى گويد: هنوز اين سوال مطرح است كه اگر متمدن نبوديم و از فرهنگ حاضر اثرى نبود آيا در قياس با وضع كنونى جامعه خوشبخت تر نبوديم؟ ((آلدوس هاكسلى)), با توجه به فقر معنوى و عرفانى و اخلاقى جهان كنونى, در اثر ضد تمدن جديد خود به نام ((دنياى ستايش انگيز جديد)) مى نويسد: ((… اما من
راحت طلبى نمى خواهم. من خدا را مى خواهم. من اشعار عارفانه مى خواهم. من آزادى مى خواهم. من خوبى را مى خواهم.))(3)
((اريك فروم)), روان شناس و متفكر اجتماعى امريكا در خصوص بحران هويت انسانى غرب و سيطره روح ماديت بر تمدن غربى و بى رنگ شدن ارزش هاى انسانى مى گويد: ((ما در مغرب زمين, به ويژه امريكا دچار بحران هويت شده ايم, چون در جامعه صنعتى در حقيقت افراد به شىء تبديل شده اند و شىء هم فاقد هويت است. به عقيده ((فروم)) تمدن غربى در مسيرى قرار گرفته است كه عشق و علاقه به ماديات, يعنى آن چه بى روح است روح يافته و در نتيجه نسبت به حيات انسانى و آثار آن نوعى بى اعتنايى و بى علاقه گى پيدا شده است.))(4)
((فردريك ماير)), دانشمند امريكايى نيز تمدن علم گراى جديد را به نقد كشيده و بردگى انسان را در برابر ماشين و پوچى زندگى را در اين تمدن مورد انتقاد قرار داده و مى گويد: ((پيشرفت هايى كه در زمينه علوم مادى و طبيعى از سال 1955م به بعد نصيب بشر شده از پنج هزار سال گذشته بيش تر است, ولى اين ترقيات با پيشرفت هاى اخلاقى همراه نبوده و رعايت نيازمندىهاى ديگران در ما رشد نكرده است. صنعت در عصر حاضر غولى شده است و به ما به صورت بردگان ماشين درآمده ايم. رفاه ما از هميشه بيش تر است, ولى وقتى به آينده مى نگريم احساس ناراحتى عميقى مى كنيم. براى تفريح و سرگرمى وسايل بهتر و راه هاى بيش ترى داريم و در عين حال بسيارى از ما احساس مى كنيم كه زندگى ما كاملا ميان تهى شده است.))(5)
((دكتر الكسس كارل)), نيز كه در موارد بسيارى از نوشته هايش تمدن ماشينى را مورد هجوم و اعتراض قرار داده و از اضمحلال تمدن جديد سخن گفته, مى نويسد: ((بناى معظم و خيره كننده تمدن جديد به وضع اسفناكى درآمده, چون بدون توجه به سرنوشت و طبيعت و احتياجات حقيقى انسان بالا رفته است.))(6) وى در جاى ديگر مى نويسد: ((چرا محققان بهداشت جز به فكر چاره جويى بيمارىهاى عفونى نيستند؟ در صورتى كه آينده انسانيت به همان نسبت, بلكه بيش تر به وسيله بيمارىهاى عصبى و روانى و نقص عقل تهديد مى شود.))(7)
در بخش ديگر كتاب مى نويسد: ((تحقق جماعات و ملكى كه تمدن صنعتى در آن ها به اوج كمال خود رسيده, زودتر مضمحل مى شوند و بازگشت آنان به سوى بربريت آسان تر انجام مى گيرد, زيرا بدون دفاع در برابر محيط نامساعدى كه علم براى آنان ايجاد كرده زندگى مى كنند.))(8) اينك شاهد همان بربريتى هستيم كه اين نويسنده فرانسوى گفت!

سقوط غرب در خوك دانى!
نمونه ها و اعترافات از اين دست, در گفتار و نوشتار دانشمندان و محققان غربى فراوان است كه اگر بنا به نقل آن باشد ((مثنوى هفتاد من كاغذ شود)). چنان كه ملاحظه مى كنيم از زمان كانت تاكنون كه حدود دو قرن مى گذرد, انديشمندان واقع گراى غرب خود به ماهيت تمدن غربى و بى روح بودن آن اعتراف كرده و از آينده آن ابراز نگرانى كرده اند و هم اكنون اين اعترافات را از زبان دانشمندان معاصر غرب نيز مى شنويم كه براى غرب باوران جالب و شنيدنى است. مجله اشپيگل آلمان, طى مقاله اى تحت عنوان ((سقوط ملل غربى در خوك دانى)) نوشت: ((انقلاب در مفاهيم جنسى موجب بى شرمى و زوال هرگونه حيا, در كشورهاى غربى شده است و قتل و آدم كشى در اين كشورها تمامى ارزش هاى اجتماعى را متزلزل كرده است.)) اين مجله در ادامه با اشاره به درخواست دست اندركاران امور فرهنگى امريكا از مقام هاى دولتى جهت اعلام وضعيت اضطرارى اخلاقى در اين كشور مى افزايد: زندگى مدرن جامعه امريكايى كليه معيارها و ارزش هاى اخلاقى را زير و رو كرده و اين مسإله موجب رشد و شكوفايى منفى غريزه هاى حيوانى در افراد گشته است. تهيه كنندگان فيلم هاى امريكايى با سرلوحه قرار دادن اين موضوع سعى مى كنند در فيلم هاى خود, به ويژه در ميان دختران يك سرى معيارهاى نو در فرهنگ جنسى را به جامعه امريكايى تحميل كنند. اين مجله سپس با استناد به گفته يك نويسنده سوئيسى كه معتقد است تمدن اروپا به روزهاى آخر خود رسيده مى نويسد: ((زندگى در جوامع غربى بسيار خشن شده و زورگويى به عنوان راه حلى براى نجات دنيايى كه فاقد احساسات و عواطف مى باشد, برگزيده شده است.)) اين نويسنده سوئيسى واژگونى جوامع غربى را قريب الوقوع مى داند و نتيجه گيرى مى كند كه در غرب انسان ها حتى براى خود نيز احترام قايل نيستند.))(9)
سقوط اخلاقى انسان در غرب و خشونت و شهوت كه دو عنصر ويران گر هر جامعه اى هستند ـ على رغم دانش و فنآورى ـ غرب و جوامع غربى را و اگر ملت هاى ديگر بيدار نباشند كل جهان به اضمحلال و سقوط مى كشاند و همان گونه كه در گفتار آن محقق سوئيسى آمده است, غربى ها در خوك دانى سقوط كرده; يعنى عملا خصلت و خوى خوك ها بر غربى ها حاكم شده است كه از مصاديق بارز آن شهوت پرستى, توحش و سبعيت و مسخ چهره انسانى آن ها است; به عنوان مثال: براساس آمار منتشره از سوى مركز كنترل بيمارىها در امريكا, در سال هاى اخير نوباوگان زيرپانزده سال كه به طور نامشروع باردار مى شوند, سالانه بيش از نهصد تن جنين خود را سقط مى كنند, اين آمار مواردى است كه سقط به طور قانونى انجام گرفته است.(10)
به گزارش دفتر آمار مواليد و ازدواج جامعه مشترك, 13 نوزادان انگليسى حاصل روابط نامشروع اند و فاقد هويت خانوادگى مى باشند.(11) به گزارش مجله معروف سابين, امريكايى ها هر روز بيش تر در معرض بيمارى ايدز قرار مى گيرند و اين نتيجه روابط نامشروع است كه ميليون ها افراد بدان مبتلا هستند.(12) مى دانيم كه ايدز كه سوغات غرب به ديگر مردم جهان است. روزانه پنج هزار قربانى مى گيرد و به گزارش خبرگزارى فرانسه در هر هيجده ثانيه يكى از ساكنان كره زمين به ايدز مبتلا مى شو(13)ند. تعداد مبتلايان به ايدز در سال 2000 به چهل ميليون مى رسد كه 90% آن به كشورهاى در حال توسعه تعلق خواهد دا(14)شت.
انجمن ملى تماشاچيان و شنوندگان انگليسى اعلام كرد بى بند وبارى جنسى در رسانه هاى همگانى اين كشور عامل مهمى در گسترش بيمارى ايدز است.
گسترش روابط جنسى با محارم در فرانسه نيز در گزارش كنگره اروپايى پزشكان امور جنسى كه در ايتاليا برگزار شد بدين گونه آمده است: ((از شصت مورد روابط جنسى اعلام شده 59 مورد مربوط به دختران و دو مورد مربوط به پسران بوده است. دخترانى كه قربانى تجاوز پدران خود بوده اند 32% يعنى بيش ترين بخش افراد بررسى شده را شامل اند)).(15)
در كدام خوك دانى اين گونه اعمال انجام مى گيرد كه در غرب و خانواده هاى غربى؟!
هم چنين تحقيقات مراكز آموزش تحقيقى امريكا نشان مى دهد كه بداخلاقى در ميان دانش آموزان اين كشور روبه افزايش است. براساس تحقيقات بيش از 13 از دانش آموزان امريكا در طول سال گذشته مرتكب قتل شده اند و بيش از 60% آن ها مرتكب تقلب در امتحانات شده اند.(16)
طبق گزارش دادگسترى امريكا, آمار جنايت يك ساله در اين كشور 6 ميليون و چهارصد هزار اعلام شده كه شمارش زيادى مربوط به كودكان و نوجوانان بوده است.
در فرانسه (سال 1991) رقم جنايت به چهار ميليون جنايت به ثبت رسيده كه بالاترين رقم جنايى در تاريخ اين كشور است.
بنابه گزارش روزنامه فرانكفورتر آلمان, در آلمان از هر چهار كودك يك كودك مورد سوء استفاده جنسى قرار گرفته اند و هشتصد هزار كودك در خانه هاى فساد تايلند مورد سوء استفاده جنسى قرار گرفته اند.
آمار و ارقام فوق قطره اى است از درياى جرم و جنايت و فسق و فساد در غرب, به ويژه در امريكا كه روند فزاينده دارد. و همين ها است كه تمدن غربى را مخدوش ساخته و حتى از ديدگاه خود غربى ها الگوى قابل قبولى نيست.
مجله اشپيگل در ژانويه 1993م نوشت: ((مدل تمدن در اروپا در واقع زمانى به عنوان مدل بى رقيب و به طور موفق و پرتحرك به اثبات رسيد, ولى اين براى شكل دهى آينده جهان مناسب نيست.))(17)
وضع اسفبار اخلاق و انسانيت در غرب, به ويژه امريكا و رسوايى هاى اخلاقى تا بدان جا است كه گروهى از مسيحيان امريكايى را به مبارزه و مقاومت كشانده و طى اطلاعيه اى بيل كلينتون را مخاطب قرار داده و با انتقاد از اعمال او نوشتند:
خداوند از ريختن خون بى گناهان و سقط جنين, هم جنس بازى عملى مكروه و ناپسند است. روابط نامشروع از گناهان كبيره است و ملت هايى كه چنين اعمال را اشاعه دهند مورد قضاوت پروردگار و قهر وى واقع مى شوند. آقاى كلينتون! براى نجات خود از نقشه هاى خود براى اشاعه گناه توبه كن, اگر توبه نمى كنى نام خدا و قوانين او را با گذاردن دست روى كتاب مقدس آلوده ننما… و در پايان به آيه اى از انجيل در تقبيح اعمال رئيس جمهورى امريكا استناد شده است.(18)

استراتژى غرب در صدور فساد
شايان ذكر اين كه غربى ها كه خود در منجلاب فساد مستغرق اند, تلاش مى كنند ابتذال و فساد را به همانند زباله هاى اتمى خود كه در ساير كشورها دفن مى كنند به ديگر كشورها صادر كنند و به ازاى آن نفت و طلا و ذخاير ملت ها را به چپاول و غارت ببرند, چه معامله سودآورى؟! و اين نيز در گزارش غربى ها منعكس است:
((منابع فرانسوى اعلام كردند كه ((انستيتو مريو)) فرانسه در سال 1985م. بيش از 74 ميليون واحد فراورده هاى خونى به كشورهاى اروپايى از جمله اسپانيا, آلمان, پرتقال و يونان صادر كرده اند كه آلوده به ويروس ايدز بوده است.))(19)
در همين راستا از تهاجم تبليغى و ضد فرهنگى بى امان خود بر كشورها, به ويژه جهان سوم لحظه اى فروگذار نمى كند, و روى اين جنايت سرمايه گذارى مى كند. بنا به برخى گزارش ها در سال 1994م. كشورهاى غربى 55 ميليون دلار تنها براى شبكه آسيايى ماهواره سرمايه گذارى كرده اند.(20) البته سرمايه گذارى غرب در جهت هجمه فرهنگى و تبليغاتى بيش از اين ها است. اگر كانال هاى ماهواره اى, تلويزيونى, راديويى, مطبوعات و مجلات و فيلم هاى مبتذل و ساير ابزارهاى تبليغى را كه از درون و برون و حتى با پول ملت هاى مورد هجوم هدايت مى شوند, بتوانيم به محاسبه آوريم, ارقام سرسام آور آن سر به جهنم خواهد زد و اين استراتژى فرهنگى امروز غرب نيست, بلكه سال هاى درازى است كه غرب در اين پيكار نامقدس يكه تاز ميدان مى باشد و بدترين ضربه ها را زده است, بدون ترديد امروز بيش تر از هر زمان ديگر فعاليت دارد و با شكست خوردن توطئه هاى استكبارى به سردمدارى شيطان بزرگ در صحنه سياسى نظامى براى براندازى نظام مقدس اسلامى ما اينك حمله فرهنگى و ضد اخلاقى را به طور گسترده اى سر و سامان داده و در دو جبهه وارد صحنه شده است: يكى جبهه مطبوعات و به دست عوامل آشكار و مخفى خود چنان كه در اين چند ماهه اخير شاهد بوديم, ديگرى از راه ترويج فساد اخلاق و بى قيدى و بى بند و بارى و بدحجابى, و مدگرايى, و مواد مخدر و ماهواره و ويديو و نوار و عكس و كتاب و هر وسيله ممكن ديگر كه در اين جبهه نيز عوامل بيرونى و درونى دست در دست يكديگر دارند كه چهره عمومى جامعه گواهى است بر اين مدعا, و وظيفه ما افشاى چهره واقعى غرب است.
هدف ما از طرح اين مباحث روشن كردن گوشه اى از انحطاط اخلاقى و سقوط انسانى در غرب و توطئه هاى پنهان و آشكار غربى ها است تا نسل هاى نوخاسته بيش تر توجه كنند:
اولا, غرب در چه لجن زارى فرورفته, و راه چاره ندارد;
ثانيا, آن همه خرابكارىهاى اعتقادى و اخلاقى زير پوشش رعد و برق فنآورى و تسليحات و تبليغات بر سر ملل محروم كه سر رشته دارش صهيونيست ها به سردمدارى امريكا مى باشند, به منظور صادر كردن فرهنگ و اخلاق مبتذل و ورشكسته خود به كشورهاى ديگر و غارت و چپاول ثروت ها و گنجينه ها و نابود كردن سرمايه هاى انسانى آن ها است تا هم چنان ابرقدرت و به اصطلاح طلايه دار جهان بمانند و جهانى را به نكبت و حقارت و فقر و فساد گرفتار سازند. بدون شك ام الفساد روى زمين امروزه امريكا و عوامل صهيونيست اند كه غرب را به دنبال مى كشند و با توطئه و شبكه هاى جاسوسى و رسانه هاى تبليغى و خبررسانى و چاپ كتاب هايى نظير آيات شيطانى بر ارزش ها هجوم آورده جهان را بمباران تبليغاتى كرده و شب و روز در كار طراحى و شيطنت و تغيير نقشه و تاكتيك و تكنيك اند و لحظه اى از توطئه دست نمى كشند و اين ملت هاى تحت سلطه اند كه بايد بيدار شوند و بيدار بمانند و بندهاى اسارت سياسى اقتصادى و فرهنگى را به هر قيمت و با پرداختن هر بهايى كه شده بگسلند و بر ملت و دولت و نهادهاى فرهنگى و تبليغى و آحاد ملت ماست كه توجه داشته باشند. قرن هاست كشور ما عرصه تاخت و تاز غربى ها بوده, به ويژه در دوران سلطنت سياه خاندان پهلوى كه امريكايى ها سلسله جنبانش بودند, ملت بدترين تلخ كامى ها را چشيده اند و هنوز هم از توطئه هاى شيطان بزرگ و مزدورانش آسوده خاطر نيستند, هرچند امريكا و غرب و ديگر مستكبران جهان از امام و امت ما سيلى خورده و كمر راست نخواهند كرد و در برابر انقلاب اسلامى خلع سلاح گشته اند, اما اين بدان معنا نيست كه جنگ تمام شده و سپر را بايد از دست نهاد! چه آن ها امروز جنگ را جدىتر و خطرناك تر از نبرد نظامى به صحنه فرهنگى كشيده اند و عوامل بيرونى و درونى و روشنفكرنمايان و دگرانديشان و خودفروختگانى را در داخل و خارج به خدمت گرفته و جمعى از اهل قلم را خريده اند و با يك توطئه حساب شده و هماهنگ جبهه گشوده اند كه در فضاى مطبوعاتى كشور در ماه هاى اخير شاهد آن بوديم و در گذشته درباره آن ها نوشتيم و اين به معناى پايان ماجرا نيست, چرا كه شيطان را اگر از در برانى, از پنجره مىآيد. چنان كه ديديم, فضاى فرهنگى و مطبوعاتى ما شاهد بازى گرىهاى مشتى خودفروخته يا فريب خورده بود كه ليبراليسم غربى و سكولاريسم ضد دينى و فمنيسم و.. . ديگر ارمغان هاى غرب را تحت لواى آزادى تبليغ مى كردند, و مقدسات را به مسخره مى گرفتند, با هشدارى كه رهبر معظم دادند, فعلا با مظلوم نمايى! دم فرو بستند, اما توطئه گرى و تغيير تاكتيك ها پايان نيافته, و وسوسه خناسان و شبهه افكنان در مسايل بنيادين نظام, به ويژه عمود اصلى آن مسإله رهبرى و ولايت فقيه با آلوده كردن و گمراه كردن نسل جوان و زير سوال بردن ارزش ها و آرمان ها, لذا پايان يافتنى نيست. كمر همت را بايد محكم بست, فريب تمدن غرب را نبايد خورد. به بازىگران كه با سر انگشت غرب هدايت مى شوند نبايد مجال داد. توطئه را در نطفه بايد خفه كرد. از اتهام سلب آزادى نبايد هراسيد. عوامل غافل را بايد بيدار كرد. كتاب ها و قلم ها را بايد تحت نظر داشت. گروهك هاى ورشكسته را نبايد مجال بال و پر گشودن داد. كه با ماسك هاى جديد و نقاب هاى عاريتى بازى ديگرى آغاز كنند. ساده انديشى ديگر بس است! مشكلات نسل جوان را بايد جدى گرفت و نقطه هاى آسيب پذيرى جامعه را كه يكى از حساس ترين آن ها مسائل اقتصادى است, نبايد كوچك پنداشت. حرف بايد كمتر زد و عمل بيش تر كرد و تا اعتماد مردم جلب شود, خواست اكثريت مردمى را كه سپر بلا در روز حادثه اند بايد انديشيد و به مشتى نوخاسته و خام كه جز سوت و كف زدن كارى از آنان ساخته نيست نبايد اعتماد كرد. همه ما وام دار خون شهيدانيم از بدر تا كربلا و تا كربلاهاى ايران, تز مى خواهيم زندگى كنيم و با خور و خواب دم ساز باشيم, بافرهنگ ما سازگارى ندارد. ما زندگى را در عقيده و جهاد در راه آن مى دانيم و بس.

پاورقي ها:پى نوشت ها: 1 ) تاريخ اسلام در اروپا, ص148. 2 ) تاريخ فلسفه هاى تربيتى, ص207. 3 ) مبانى و اصول آموزش و پرورش ص12, دكتر غلام حسين شكوهى . 4 ) از مقاله دكتر غلام حسين شكوهى در سمينار جغرافيا, ص5, دست نويس, سمت. 5 ) غربت غرب, ص11, احسان نراقى. 6 ) تاريخ انديشه هاى تربيتى ص5 ـ 6, ترجمه على اصغر فياض, انتشارات سمت. 7 ) انسان موجود ناشناخته, ص35. 8 ) همان, ص38. 9 ) همان, ص40. 10 ) روزنامه كيهان 26/10/71. 11 ) روزنامه جمهورى اسلامى 11/9/71. 12 ) روزنامه كيهان 26/2/72. 13 ) روزنامه اطلاعات 28/9/71. 14 ) روزنامه اطلاعات 2/10/71. 15 ) همان, 9/9/71. 16 ) مجله زن روز 18/7/71. 17 ) روزنامه اطلاعات 23/8/71. 18 ) همان 17/11/71. 19 ) روزنامه كيهان 13/11/71. 20 ) كيهان هوايى 19/8/71. 21 ) همان 29/7/73.

/

رابطه علم و دين از ديدگاه علامه طباطبايى


قسمت پنجم

اين ديدگاه چند بخش دارد كه عبارتند از:
الف: معيار و ملاك و ميزان بودن عقل
عقل معيار و ميزان اثبات مبدء و معاد و اصل وحى مى باشد و وحى هم در اين مورد با عقل مخالفتى ندارد و در نتيجه سخنى از سنجش ميان عقل و وحى در اين مورد به ميان نمىآيد زيرا شريعت و وحى هرگز نمى توانند با اصول و مبادى عقلى كه خود بدان اثبات گشته اند مخالفتى كنند زيرا اگر بخواهد مخالفتى داشته باشد به اصل وحى هم سرايت خواهد كرد و در نتيجه حكم عقلى در اثبات اصل نبوت و وحى دچار اشكال خواهد شد.
به عنوان مثال: وحى نيز مانند عقل, شرك و بت پرستى را ترويج نمى كند و اگر كسى كه داعى نبوت دارد به ترويج شرك بپردازد آن را بهترين دليل بر كذب ادعاى او مى داند آن چه وحى در اين محدوده بيان مى كند همان گنجينه هاى مدفونى است كه در عقول انسان ها ذخيره شده است و پيامبران الهى پى در پى آمدند تا آن گنجينه ها و گوهرهاى گران بها را كه عقل هر عاقلى بدان حكم مى كند بر آدميان آشكار سازند
((و يثيروا لهم دفائن العقول)) عقل در پرتو نور افشانى وحى, به حقيقت خود نائل مى گردد عقل و وحى دو مرتبه از هدايت الهى هستند, هر دو حجت الهى هستند بدون آن كه يكى سر مخالفت با ديگرى داشته باشد.(1)

ب: مصباح و چراغ نورانى بودن عقل
عقل است كه احكام شريعت را بر ما مشخص مى سازد و حجيت عقل محدود به امور خارج از شريعت نيست بلكه در درون شريعت نيز حضور دارد و بسيارى از احكام شريعت با عقل به دست مىآيد به همين جهت عده اى از فقهاى اماميه عقل را به عنوان يكى از ادله اربعه و منابع استنباط احكام شرعى شمرده اند و از آن به عنوان چهارمين منبع فقهى در كنار كتاب و سنت و اجماع ياد كرده اند. نقش عقل در اين مورد يا به صورت استدلال ها و براهين عقلى براى فهم و كشف حكم شرعى است و يا مانند كتاب و سنت, ابزارها و منابعى را براى دريافت احكام شرعى ارائه مى دهد.(2)

ج: مفتاح بودن عقل نسبت به شريعت
بعد از آن كه عقل به عنوان مصباح و چراغ پرنور, احكام شريعت را شناخت و آن را در افق هستى خود به صورت مفاهيم كلى و مجرد و ثابت برهانى كرد با استدلال و كاوش عقلى پيرامون ره آورد وحى به تحقيق مى پردازد و در باب عبادات و معاملات, به احكام و تكاليف دست مى يابد و به حليت و حرمت بعضى از موارد در نزد شريعت آگاه مى گردد و مستند عقل در اين مسائل علاوه بر اصول برهانى و عقلى, كتاب و سنت و اجماع كاشف نيز مى باشد البته عقل, قادر بر شناخت اسرار و حقايق مرموز شرع نيست براى اين كه اسرار احكام شرعى مربوط به جهان غيب است و از قلمرو عقل كه مدرك كليات است به دور است, آن جا كه عقل مى تواند درك كند اصل عدم مخالفت احكام شرعى با اصول كلى عقلى است اما هماهنگ بودن عقل با جزئيات احكام شرعى از عهده عقل خارج است و آن چه از ملاكات و خصوصيات احكام شرعى ادراك مى كند به بركت وحى الهى است.(3)

د: وحى به عقل نور مى دهد
آفريدگارى كه براى روشن نمودن عالم محسوس, چراغ خورشيد را آفريده است, براى روشنايى دادن به ديده عقل هم چراغ وحى را به وجود آورده است.
عقل از درك بسيارى از امور عاجز و ناتوان است و به همين جهت ضرورت وحى و نبوت و فلسفه آن روشن مى گردد.
در قرآن كريم و جوامع روايى اسلام, وحى به عنوان چراغ و مصباحى كه به ديده عقل نور مى دهد معرفى شده است, وحى با دستگيرى از عقل انسان, رشد و تكامل انسان را در همه جوانب تضمين مى كند.
بسط اين بحث در فلسفه نبوت مطرح مى شود, در اين جا به چند نمونه از آيات و رواياتى كه اين حقيقت را تبيين مى كند اشاره مى كنيم:
خداوند متعال در آيات مختلفى خطاب به پيامبر اسلام(ص) مى فرمايد: ما وحى و كتاب آسمانى را به سوى تو فرستاديم تا مردم را از تاريكى ها خارج كنى و به روشنايى وارد سازى ((كتاب انزلناه اليك لتخرج الناس من الظلمات الى النور))(4) از اين آيه شريفه استفاده مى شود كه كتاب خدا و وحى به ديده عقل نور مى دهد و مردم را از تاريكى هاى مهلك و ظلمات خطرناك و گمراهى و تباهى به نور هدايت و سعادت رهنمون مى سازد.
در آيات مختلفى وحى الهى به عنوان نور روشنگر معرفى شده است و با آياتى مانند ((و انزلنا اليكم نورا مبينا))(5) و ((قد جإكم من الله نور و كتاب (6)مبين)) بدان اشاره شده است, پيامبر اسلام(ص) قرآن را به عنوان چراغ هدايت و جايگاه نور حكمت معرفى مى كند و مى فرمايد: ((فيه مصابيح الهدى و منار الحكمه;(7) در قرآن چراغ هاى هدايت و جايگاه نور حكمت است)) و امام على ـ عليه السلام ـ درباره وحى مى فرمايد: ((جعله الله… نورا ليس معه(8) ظلمه)) خداوند قرآن را (بزرگترين وحى الهى) نورى قرار داده است كه با آن تاريكى و ظلمت نيست و به مصباح و چراغ بودن وحى براى عقل در منابع ما با عبارت هاى زير اشاره شده است:
حضرت على(ع) مى فرمايد: ((افضل الذكر القرآن به تشرح الصدور و تستتر السرائر;(9) بهترين ذكر, قرآن است كه با آن, ظرفيت فكرى و روحى انسان گسترش مى يابد و درون انسان روشن مى گردد)).
و امام حسن ـ عليه السلام ـ مى فرمايد: ((فيه مصابيح النور و شفإ لما فى الصدور;(10) در قرآن چراغ هاى نور و درمان بيمارى درونى است)).
و شايد سر اين كه پيامبر اسلام ـ صلى الله عليه و آله و سلم ـ مرتب اين دعا را مى خواند كه ((اللهم نور بكتاب بصرى))(11) همين نكته باشد كه وحى و كتاب الله چراغ پرنور عقل است و به همين جهت حضرت امير ـ عليه السلام ـ و همه معصومين ـ عليهم آلاف التحيه والثنإ ـ در هنگام ختم قرآن با تمام وجود از درگاه ايزد منان مى خواستند كه ((اللهم… نور بالقرآن بصرى))(12) آرى اگر نور وحى و قرآن نباشد انسان نمى تواند با چراغ عقل به مقصود و هدف برسد و سعادت ابديه و نجات سرمديه خود را تإمين كند.(13)

ضرورت وحى و عصمت آن و اعتبار وحى توسط عقل اثبات مى شود
وحى آسمانى: عبارت است از مشاهده همه حقايق و معانى كه در تإمين حيات معقول انسانى موثر مى باشد به وسيله علم حضورى و نيز ادراك كامل آن ها بعد از فرود آمدن به صورت مفهوم و مسموع با علم حصولى.(14)
اگر وحى بودن مطلبى, قطعى باشد, حقيقت بودن آن نيز قطعى و يقينى خواهد بود زيرا كه ((مبدإ فاعلى)) وحى خداوند عليم است كه در حريم علم او جهل و نسيان و غفلت راه ندارد و پيك وحى الهى, فرشته عالم و امين است و ((مبدإ قابلى)) وحى, قلب معصوم پيامبر(ص) است, بنابراين كوچك ترين احتمال خلاف در وحى قطعى, نمى رود كه از آن به عصمت وحى تعبير مى كنند عقل فلسفى كه بر پايه بديهيات اولى از راه تحليل يا تركيب, استدلال قطعى دارد ضرورت وحى الهى و اصل تحقق آن در جهان هستى و عصمت وحى را از خطا و سهو و نسيان و اشتباه و نزاهت وحى را از هوى و هوس كاملا تبيين مى كند و اعتبار وحى قطعى را برهانى مى نمايد و اگر دليل نقلى (وحى ظنى) با سندى قطعى ولى دلالت ظنى بر مطلبى بالعموم تبيين يا بالاطلاق دلالت داشت و برهان يقينى بر خلاف آن بود, دليل قطعى را بر دلالت ظنى مقدم مى داريم و از عموم و اطلاق آن رفع يد مى كنيم اگرچه سندش قطعى باشد.(15)

ويژگى هاى وحى يقينى و قطعى
تعريف وحى قطعى و يقينى: در تعريف وحى سه ويژگى و خصوصيت لازم است:
1ـ وحى قطعى آن است كه چيزى به طور قطعى و يقينى, صدورش از معصوم ثابت شود.
2ـ دلالت آن بر محتواى خود به صورت نص و قطعى باشد كه هيچ احتمال خلافى در آن راه نيابد.
3ـ بيان آن مطلب هم براى ابلاغ حكم حقيقى باشد نه به عنوان تقيه و مانند آن و اگر مطلبى اين سه ويژگى را نداشت وحى مظنون است نه مقطوع, بنابراين اگر صدور يك كلامى از معصوم, قطعى نبود يا صدورش به صورت فعلى و صد درصد بود لكن دلالت آن بر محتوى ظنى بود يا اين كه جهت صدور آن براى بيان نمودن حكم, واقعى و قطعى نبود وحى قطعى نخواهد بود و اگر با عقل قطعى تعارض كند, طرد خواهد شد و اين در صورتى است كه امكان نداشته باشد كه آن را تإويل كنيم و اطلاق و عمومش را تقييد يا تخصيص بزنيم.(16)

وحى قطعى با عقل, تعارضى ندارد
همان طورى كه تعارض بين دو دليل قطعى محال است و بر فرض تحقق علاجى ندارد و همان طور كه تعارض بين دو وحى قطعى ممكن نيست و بر فرض وقوع درمانى ندارد, تعارض بين عقل قطعى و وحى قطعى نيز محال است و بر فرض تحقق, علاج ناپذير است زيرا مرجع و بازگشت تعارض دو دليل قطعى به اين است كه يك دليل قطعى با خودش معارض باشد و معارضه يك دليل قطعى با خودش به اجتماع دو نقيض و ((تقابل سلب و ايجاب))(17) منجر مى شود كه بطلان آن از بديهيات اوليه است.

اشكالات علامه طباطبايى بر انديشمندان غربى پيرامون عدم اعتماد به مبانى عقلى
علامه طباطبايى با اشاره به كلام عده اى از دانشمندان غربى مبنى بر عدم اعتماد به مبانى عقلى و براهين فلسفى به دليل ايشان اشاره مى كند و مى گويد:
دليل ايشان اين است كه غالبا مطالب عقلى محض غلط از آب درمىآيد و براهين فلسفى به خطا مى انجامد و معيارى كه خطاى آن را از صوابش جدا كند در دست نيست چون معيار اساسى حس است و حس تجربه هم به دامن كليات عقلى نمى رسد زيرا سر و كار حس تنها با جزئيات است بنابراين وقتى معيار حس به براهين عقلى راه نداشت تا خطاى آن را از صوابش جدا كند, ديگر چگونه مى توان به براهين عقلى اعتماد كرد. (18)
سپس علامه طباطبايى بعد از ذكر دليل دانشمندان غربى ايراداتى به صورت زير وارد مى سازد:
1ـ اينان با تكيه بر مقدمات عقلى (نه حسى) عدم اعتماد به عقل را ثابت نمودند غافل از آن كه اگر مقدمه آنان صحيح باشد نتيجه آن فاسد است.
2ـ خطا و غلط در حس كمتر از خطا در عقليات نيست و اگر صرف خطا باعث شود تا بر مبانى عقلى اعتماد نكنيم بايد باب علوم حسى را نيز تخطئه كنيم.
3ـ در علوم حسى نيز تشخيص و تمييز خطا از صواب, با ضوابط و قياس هاى عقلى صورت مى گيرد و حس و تجربه تنها يكى از مقدمات دليل عقلى است.
4ـ علم به صحت تجربه در علوم تجربى از طريق عقل و حكم عقلى ممكن است نه حس و تجربه, زيرا اگر تجربه اثباتش با تجربه ديگر باشد هر تجربه اى تا بى نهايت براى اثبات فقط امور جزيى را كه در هر لحظه قابل تغيير و تبديل است درك مى كند در حالى كه علوم حتى علوم حسى و تجربى, كليات را به دست مى دهند و اصلا جز براى به دست آوردن نتايج كلى به كار نمى رود و مدرك كليات, عقل است نه حس و تجربه.
علامه طباطبائى در موارد مختلفى به اقسام گزاره هاى دينى (گزاره هاى عقلى يا فلسفى, گزاره هاى تجربى, گزاره هاى نقلى, تاريخى, گزاره هاى ارزشى, گزاره هاى توصيفى) در قرآن اشاره كرده است و ضمن بيان معرفت حسى(19) و معرفت الهامى(20) و معرفت شهودى(21) در كنار معرفت فلسفى و عقلى(22) به منابع تعقل و تعلق تفكر و تدبر (توحيد,(23) نبوت,(24) معاد,(25) تاريخ,(26) احكام,(27) ماهيت دنيا(28), تسخير امور براى انسان(29), امور اقتصادى(30) و امور اجتماعى(31) مى پردازد كه خود مقاله اى مستقل مى طلبد.
پاورقي ها:پى نوشت ها: 1 ) اشاره به حديث امام هفتم عليه السلام خطاب به هشام: ((ان لله على الناس حجتين حجه ظاهره هى الانبيإ و الرسل و حجه باطنه و هى العقول)) اصول كافى كتاب العقل والجهل, حديث29. 2 ) براى توضيح بيشتر مراجعه شود به شريعت در آينه معرفت, ص206. 3 ) براى توضيح بيشتر مراجعه شود به شريعت در آينه معرفت, ص208 ـ 207. 4 ) ابراهيم آيه2 و تفسير الميزان ذيل اين آيه. 5 ) نسإ آيه174 و تفسير الميزان ذيل اين آيه. 6 ) مائده آيه15 و تفسير الميزان ذيل اين آيه. 7 ) ميزان الحكمه حديث16108 و كنزالعمال خبر 4027. 8 ) ميزان الحكمه حديث16112 و نهج البلاغه خطبه198. 9 ) ميزان الحكمه حديث;16116 غرر الحكم ص3255. 10 ) ميزان الحكمه حديث;16138 بحارالانوار ج78, ص112. 11 ) ميزان الحكمه حديث;16177 بحارالانوار ج95, ص341. 12 ) ميزان الحكمه حديث;16206 بحارالانوار ج92, ص209. 13 ) دانشمند محترم آقاى رى شهرى در كتاب مبانى شناخت, ص412 ـ 402 اين بحث را آورده اند. 14 ) جوادى آملى عبدالله, وحى و رهبرى در قرآن, ص279. 15 ) همان. 16 ) همان. 17 ) همان. 18 ) الميزان ج1, سوره بقره آيه1 تا 5 و ترجمه الميزان ج1, ص89. 19 ) نحل آيه78. 20 ) شمس آيه10 ـ 7. 21 ) انعام آيه75. 22 ) انبيإ آيه22. 23 ) انبيإ آيه68. 24 ) سبإ آيه146. 25 ) يوسف آيه2. 26 ) اعراف آيه172. 27 ) بقره آيه219. 28 ) يونس آيه24. 29 ) نحل آيه12. 30 )بقره آيه266. 31 ) روم آيه21.

/

اهل بيت در كلام شهيدان


((اين وصيت نامه ها انسان را مى لرزاند و بيدار مى كند))
(امام خمينى(ره))

((مادر و خواهرانم, شكر خدا را به جا بياوريد كه چنين عنايتى به شما كرده كه قدر آن را نمى دانيد. سعى كنيد كه مدافع انقلاب باشيد و هيچ انتظارى نداشته باشيد, مادر و خواهران عزيزم, نمى گويم گريه نكنيد, اگر هم گريه مى كنيد, اولا براى مصيبت هاى اهل بيت(ع) باشد, و ثانيا در نظر و ميان مردم نباشد كه دشمنان با خيال واهى خود شاد بشوند. محكم و استوار در مرگ فرزندتان صبر را پيشه كنيد و تقوا را ـ كه همانا نماز اول وقت و حجاب براى شماست ـ به جا آوريد. البته مى گويم مرگ فرزندتان, هرگز شهيد مرده نيست, كه هر كس اين طور پندارد كافر است كه قرآن فرموده. از اين لحاظ مى گويم كه بنده خود را شايسته و لايق چنين فوز عظيم نمى دانم. شما اگر صبر كنيد و كارى نكنيد كه اجرتان پايمال بشود, اجر و ثوابتان را برده ايد. از شما مى خواهم كه حتما برايم طلب مغفرت از خدا كنيد, مخصوصا در نيمه شب ها, به پا داريد نماز را و دعا زياد كنيد و ما را هم دعا كنيد كه خدا ما را ببخشد. مادر, توجه كن اگر بنده به زيارت امام رضا(ع) مى رفتم, مگر شما نگران بوديد؟ بلكه خوشحال بوديد كه به زيارت و پابوس امام خويش مى روم. حال شما نبايد اصلا نگران باشيد كه چرا بنده به زيارت خدايم و خالق و معشوق خود مى روم. پس هم چون مادران شهيد پرور استوار باش و هر كس خواست كار خلافى بر ضد انقلاب انجام دهد جلويش بايست, حتى اگر از نزديك ترين كسان باشد.))(بسيجى شهيد منوچهر پلارك از: تهران)

((مادرم, اى انسانى كه عطوفت را به حد اعلا دارا هستى و با شيره جانت مرا پروردى و به اين سن رساندى و روانه جبهه ام كردى, مبادا بعد از شهادتم به خاطر از دست دادنم اشك بريزى و زارى كنى! چون امانتى بودم در دست شما, شيون و زارى بكن, اما براى امام حسين(ع) و اهل بيت امام حسين(ع).
پدر و مادرم, به خاطر امانت هايى كه خداوند نزد شما به وديعه گذاشته و بعد آن را به سوى خود مى خواند ناراحت نباشيد, بلكه بايد دعا كنيد تا امانت داريتان مورد قبول حق واقع شود. زيرا در هر حال براى هر كسى مرگ وجود دارد; چه بهتر كه اين مرگ در راه خدا باشد. من به خاطر دفاع از اسلام و قرآن و كشور اسلاميم و ناموسم و شرف و حيثيت ملتم به جبهه آمدم و خودم را هم مى شناختم, و حال كه به لقإ الله پيوستم خدا را شكر مى كنم كه مرا به آرزويم رساند.))(تراشكار شهيد احسان گودزنوئى از: تهران)

((خدايا, عشق ائمه اطهار(ع) را لحظه به لحظه در دل ما بيش تر كن, چون خجالت مى كشيم مستقيم با تو صحبت كنيم, اين ها را واسطه قرار مى دهيم. هرچند از اين ها هم خجالت مى كشيم, اما مگر به جز تو كسى را هم داريم كه نزد او گله كنيم.))(پاسدار شهيد حسين بادينده از: تهران)

((خدايا دوست دارم كه اگر شهيد شدم بى سر باشم كه در مقابل امام حسين(ع) رو سفيد باشم… خدايا, بر من رحم كن. مرا در راه خودت شهيد كن, چرا كه در اين زمان مردن عادى بس خجالت دارد… خدايا, هميشه خواسته ام كه شهيد بشوم اين آرزو را برايم برآورده كن.))
(پاسدار شهيد سلطان على دميرچلى از: تهران)

((بارالها تو خود گواه باش كه اين حقير هدفى جز تو و رسيدن به لقايت و راهى جز ادامه دادن راه ائمه الهى و شهدا ندارد. بار پروردگارا, خداوندا, معبودا, از تو مى خواهم خانم بى بى فاطمه زهرا(س) را در آن دنيا شفيع من قرار دهى و مرا جزء خادمين حسين(ع) قرار دهى. آرى, آن مولايى كه انسان را براى عبادت خلق كرد براى اثبات اين عبادت آزمايش ها پيش پايش نهاد, آزمايش فرزند, شركت در جهاد و آزمايش مادر و پدر و صبر در فراق فرزند.))(نجار شهيد بهزاد حداد ماهينى از: تهران)

((خدايا دوست دارم تكه تكه شوم و سر بر بدن نداشته باشم تا در قيامت مادر و خواهرانم در جلوى فاطمه(س) و زينب(س) روسفيد باشند و بگويند اگر فرزند شما سر بر بدن نداشت و تكه تكه بود آرى, فرزند ما هم نيز چنين بود.))
(محصل شهيد سيد ناصر وهابى از: تهران)

((خدايا, شكر و سپاس كه پوشاندى از ديگران اشتباهاتم را و عزت و آبرو بخشيدى مرا. معبودا, بى كس و تنها, با كوله بارى از گناه چه كنم؟ خدايا, غير از در خانه تو كدامين در را بزنم؟ تو نيز اگر راهم ندهى و از من روبگردانى, به كه روى بياورم؟ خدايا, خودت گناهكاران را خطاب كردى و بازخواندى و به آن ها وعده مغفرت دادى; سزاوار نيست كه بنده روسياهى را كه با دلى شكسته به در خانه تو آمده جواب كنى… خدايا, من هم به عشق ديدار تو و اهل بيت محمد(ص) پا به جبهه گذاشتم, خدايا, مرا جز به تو اميدى نيست و جز تو مرا معشوق و مرادى نيست. بارالها, مبادا مرا نااميد سازى.))(كارمند شهيد مهدى احمد خانى از: تهران)

((خدايا, هر موقع كه واقعه كربلا را به ياد مىآورم, چشمانم پر از اشك مى شود و به ياد رگ هاى پاره پاره حسين(ع) مى افتادم كه زين العابدين(ع) بر آن بوسه مى زند; به ياد رقيه مى افتادم كه وقتى سر پدرش را مى بيند, جان مى دهد; به ياد بدن حسين مى افتادم كه چيزى از او شناخته نمى شود; و به ياد على اكبر حسين مى افتادم. خدايا, ما چنين رهبرانى داشتيم; چطور مى شود كه راه ايشان را فراموش كنيم و چطور مى شود عاشق نباشيم؟ خدايا, من عاشق كربلاى حسينيم, مى خواهم در راه كربلا به شهادت برسم; كمكم كن! خدايا, تو را طلب كردم تو را يافتم و شناختم. خدايا, دوستت مى دارم و به تو عشق مى ورزم. پس به عهدت وفا كن و مرا به سوى خود بخوان.))
(محصل شهيد مهدى نظرى از: تهران)

((اگر بناست همه چيز دنيا با مرگ پايان يابد, چه بهتر كه شهادت پرافتخار, آخرين قفس زندگى انسان باشد. بايد دوستان و خويشان و نيز پدر و مادرم شاد باشند و موقع تشييع جنازه من, عروسى ام را در نظر آورند و شادى كنند كه فرزندشان را در راه خدا قربانى كرده اند. در سختى هاى جنگ, درس ايثار را از ابوالفضل و درس شهادت و شجاعت را از على اكبر و درس شهادت را از حسين(ع) آموختم, تا در آن دانشگاه فارغ التحصيل شوم.))
(بسيجى شهيد اسماعيل برازنده از: خمين)

((پدرجان, افتخار كن كه خداوند به تو چنين فرزندى اعطا كرده است كه در راه خدا انجام وظيفه مى كند, اگر من در جبهه شهيد شدم, چه سعادتى بهتر از اين. مگر من از على اكبرها بهترم و از على اصغر كوچك ترم؟ پدرجان, چه راهى را بهتر از راه سرخ حضرت حسين(ع) سراغ داريد. اگر هست به من نشان بده تا به آن راه بروم. اسلام در خطى است كه هميشه به خون احتياج دارد. با توجه به اين كه برادران دوازده ساله و سيزده ساله ما شهيد مى شوند, هنوز هم كم است و اين درخت اسلام بايد با اين خون ها آبيارى شود.))
(بسيجى شهيد عيسى شيخ حسينى از: گنبد كاووس)

((پدرجان, اگر فرزندت قطعه اى از دل شماست, بدان كه سرور شهيدان, تمام جان و دل و خون و گوشت حضرت رسول الله(ص) بوده كه به خاطر حفظ اسلام جان خود را فدا كرده و درخت اسلام را با خون خود آبيارى كرد. حتما مى دانيد كه بر امام حسين(ع) چه گذشت آيا خونى از خون حسين پاك تر و رنگين تر داريم كه مى خواهيد بر من ناله و زارى كنيد؟ و اگر خواستيد اشك بريزيد, به ياد امام حسين(ع) اشك بريزيد.))
(پاسدار شهيد عبدالعظيم خالدى از: كوت شنوف)

((اى جوانان, مبادا در غفلت بميريد كه على(ع) در محراب عبادت و با هدف شهيد شد. و مبادا در حال بى تفاوتى بميريد كه على اكبر حسين(ع) در راه اسلام و با اطلاع شهيد شد.))
(تراشكار شهيد محمد بهشتى از: دامغان)

((اى غفار الذنوب, ائمه اطهار, اى محمد(ص) و على(ع), فاطمه(س), حسن(ع) و حسين(ع), بارها در خانه شما آمدم و شما را شفيع قرار دادم. نمى دانم كه قبول كرديد مرا يا نه. اما مى دانم كه اگر شهادت نصيبم شود, شما در خانه را به روى بنده گنه كار روسياه باز كرديد.. اى حسين جان, نمى توانم مقدار محبتم را نسبت به شما و اهل بيت روى كاغذ بياورم, اما همين را مى گويم كه دوست دارم بارها جانم را قربانى شما عزيزان كنم.))
(محصل شهيد مسعود طعان پور از: تهران)

((خواهرم, از تو مى خواهم كه زينب گونه باشى و فرزندم مهدى را هم چون پاسدارى رشيد و مبارز جهت هديه به هم اسمش صاحب الزمان(عج) بارآورى.))
(جهادگر شهيد داداش اوغلى اهرى)

((فرزندم مهدى, اى كه انتخاب نام تو به خاطر عشق و علاقه اى بود كه از امام زمان(عج) در دل پدرت بود. اى كه سعى كردم اولين كلمه اى كه بر زبان تو جارى مى شود كلمه ((الله)) باشد, در زمان من يعنى در زمانى كه تو تنها آهنگ كلمات را اجرا مى كردى, و اين كلمات را بيش تر از كلماتى كه در بين كودكان مرسوم است آموخته بودى ـ منظورم از اين حرف ها اين است كه كلام و خط و حركت تو با ياد خدا و ائمه اطهار آغاز شد ـ از تو انتظار دارم از مسيرى كه برايت تعيين كردم كه همان راه ((الله)) و خط امامت است منحرف نشوى كه طعمه گرگان روزگار و عذاب الهى خواهى شد. تكاليفى كه اسلام و زندگى اسلامى براى تو تعيين مى كند با توكل بر ذات احديت و سعى و جديت در پيش گير و سعى كن راه مرا ادامه دهى.))
(كارمند شهيد سيد ابوتراب ميرشريفى از: افجه)

((اميدوارم شما دختر عزيز و مهربان بتوانيد در راه خدا و اسلام عزيز خدمت كنيد و هميشه الگويت حضرت فاطمه(س) باشد و راه زنانى كه در اسلام به مقام والايى رسيده اند باشد. مهدى جان, آرزو داشتم كه شما طلبه اى بشوى تا شايد يك روحانى از خانواده مان داشته باشيم. اگر توانستى آرزوى پدرت را برآورده كن و همواره سعى كن از هر راه خوب و خدا پسندانه اى كه مى توانيد به امت اسلام خدمت كنيد. مهدى جان, هدف فقط خدمت در راه خدا باشد.))
(پاسدار شهيد براتعلى ملكان از: طالقان)

((خدايا, شهادت را نصيب من كن, زيرا من مشتاق ديدار حسينم. خوشحالم كه جانم را نثار اسلام و مكتب رسول خدا, محمد(ص) و اهل بيت او كنم, تنها و تنها شهادت است كه مى تواند گلوى تشنه مرا سيراب كند.))(پاسدار شهيد محمد رضا تيغ بند از: تهران)
پاورقي ها:

/

اسرائيل و توطئه جديد


چرا تركيه خواهان يورش به سوريه است؟!
در حالى كه مشكلات روزمره زندگى ما را به خود مشغول كرده بود, ناگهان دريافتيم كه در منطقه خاورميانه, نقشه كشى ها و مرزبندىهاى جديدى در حال صورت گرفتن است و به دنبال آن متوجه شديم كه تركيه, سوريه را تهديد كرده و از او خواسته است كه طى 45 روز رهبر حزب كردستان را تسليم نمايد.
هم زمان با اين خبر ناگهانى, خبر ديگرى نظر همگان را به خود جلب كرد. در همان روزى كه بحران ميان تركيه و سوريه شدت گرفت, روزنامه هاى صبح, از پيشرفت گفت و گوهاى به اصطلاح صلح خاورميانه خبر دادند كه نشست مضحك عرفات, نتانياهو و اولبرايت بر درستى آن گواهى داد.
در اين جا اين سوال به ذهن هر انسان هوشمندى مى رسد كه چه رابطه اى ميان اين دو حادثه وجود دارد كه يكى خبر از جنگ مى دهد و ديگرى خبر از صلح؟!
به چه سبب تركيه ناگهان موضع گيرى خود را تغيير داده, قضيه حزب كارگر كردستانى را ـ كه 14 سال بدون هيچ تغييرى مسكوت مانده بود ـ پيش مى كشد و سوريه را وادار به تسليم عبدالله اوحلان ـ رئيس حزب ـ مى نمايد؟ و چگونه با اين كه گفت وگوهاى به اصطلاح صلح 18 ماه به علت سرگرم بودن واشنگتن با رسوايى هاى جنسى كلينتون بدون هيچ پيشرفتى باقى مانده بود, ناگهان امريكا و اسرائيل به شكل خوش بينانه اى پيشرفت اين گفت و گوها را اعلام نمودند؟
البته پيشرفتى را كه افعى پير مادلين اولبرايت وانمود مى كند, نتيجه عقب نشينى بيش از اندازه عرفات در برابر درخواست امريكا مبنى بر خروج از تنها 10 درصد زمين هاى كرانه باخترى است به اين اميد كه سازمان ملل نيز در ماه مه سال آينده برپايى دولت مستقل فلسطين را اعلام كند!
مسإله اى كه بيش تر انسان را به ترديد وامى دارد اين است كه تهديدات تركيه نسبت به كشورى است كه تاكنون در برابر نقشه هاى امريكا و اسرائيل ايستادگى كرده است. در اين جا دو نكته قابل اهميت است:
1 ـ تركيه يك دولت معمولى نيست بلكه عضو پيمان آتلانتيك شمالى ـ ناتو ـ مى باشد و تهديدهاى خارجى آن فقط به خودش مربوط نمى باشد بلكه ناتو نيز در آن دخالت دارد يا دست كم با سياست هاى اين پيمان مخالفتى ندارد, بنابراين مى توان تهديد تركيه را به مثابه فشار غرب بر سوريه براى شكستن اراده و مقاومت آن دانست.
2 ـ پيش از تهديدات تركيه نسبت به سوريه, تماس هاى فراوانى بين آنكارا و تل آويو صورت گرفته است. طبق نوشته مجله ((جيتر)) مدير كل وزارت دفاع اسرائيل ((ايلان بيران)) دو هفته پيش از آغاز تهديدات تركيه به آنكارا سفر كرده و در اين مورد با سران اين كشور به مذاكره نشسته است. علاوه بر اين, اسرائيل يك مستشار بزرگ نظامى (آمان) به تركيه فرستاده تا عكس هاى جديدى كه به وسيله ماهواره هاى اسرائيلى از موقعيت و امكانات ارتش سوريه گرفته شده, در اختيار تركيه قرار دهد.
نكته جالب توجه ديگر اين است كه ياسر عرفات بلافاصله پس از اجلاس قدس در رباط به آنكارا سفر كرد كه اين مسإله پرسش هاى فراوانى به وجود آورد. براى برطرف شدن شك و ترديد, گفته شد كه هدف از اين ديدار درخواست كمك تركيه به كشورهاى عربى به منظور ايستادگى در برابر يهودى كردن قدس مى باشد!!
هنوز مدت زيادى نگذشته بود كه مسعود ييلماز, نخست وزير تركيه, به اردن, اسرائيل و فلسطين سفر كرد. اسرائيل هم زمان با دوره خاموشى گفت وگوهاى صلح تلاش مى كرد روابط خود را با تركيه افزايش دهد يعنى در همان زمانى كه حكومت نتانياهو قراردادهاى اسلو را رسما رد كرد و آن ها را زير پا گذاشت, مشغول تربيت نيروهاى مسلح خود شد كه از نمونه هاى آن مى توان به بستن قراردادهاى نظامى با تركيه اشاره كرد.
پس از گسترش روابط آنكارا و تل آويو نخست وزير تركيه از اردن خواست كه او نيز به اين قراردادها بپيوندد كه اردن اين درخواست را رد كرد. با اين كه بسيارى از دلايل سفر ييلماز به فلسطين پشت پرده مانده است اما كاملا آشكار است كه هدف از اين ديدار تقويت روابط دوستانه ميان تركيه و حكومت خودگردان است تا در صورت بروز جنگ بين تركيه و سوريه از حمايت حكومت خودگردان برخوردار باشند.
هدف ديگرى كه مى توان به آن اشاره كرد تصريحات نخست وزير اسرائيل است كه در روزنامه ((مليت)) تركيه در تاريخ 97/9/7 به چاپ رسيد. او مى گويد:
((ما در نزديكى كشورى هستيم كه موشك هاى پيشرفته بالستيك با كلاهك هاى غير عادى (اتمى) مى سازد و مى تواند هر زمان كه بخواهد آن ها را پرتاب نمايد. (منظور ايران است) و اين مسإله خطر بزرگى براى ما به وجود آورده كه نبايد از آن غافل باشيم. ))
به اين ترتيب, آنكارا و تل آويو همكارىهاى نظامى خود را به منظور آمادگى براى رويارويى با هرگونه حمله ناگهانى اعلام و همواره تإكيد مى كنند كه اين همكارىها تنها جنبه دفاعى دارد و هيچ گونه خطرى متوجه كشورهاى منطقه نيست! اما بر همه كاملا روشن است كه اين پيمان هاى نظامى بسيار فراتر از آن است كه تنها جنبه دفاعى داشته باشد و نيز ديگر پنهان نيست كه واقعا اين همكارىها خطر بزرگى براى كشورهاى منطقه به شمار مى رود.
با دقت در تمام آن چه گفته شد مى توان دريافت كه اسرائيل در قلب تهديدات تركيه به سوريه قرار گرفته است. البته مسإله حزب كردستانى نيز بين دو كشور اختلافاتى به وجود آورده ولى تركيه از آن به عنوان دستاويزى براى اعمال فشار بر سوريه و رسيدن به مقاصد بالاتر استفاده مى كند. در حقيقت تلآويو به اين وسيله مى خواهد از سدى كه سوريه در مسير به اصطلاح صلح به وجود آورده و هفتمين خان به شمار مى رود نيز بگذرد.
همكارى تركيه و اسرائيل براى فشار بر سوريه يكى از بازتاب هاى فعاليت هاى نظامى جديد در خاور ميانه است كه مستقيما از عنايت و كمك كامل امريكا برخوردار مى باشد. يكى از اين فعاليت ها بازرسى كشتى هايى است كه در درياى سياه رفت و آمد دارند. اين كار كه بدون هيچ سند رسمى يا قانونى انجام مى گيرد, به بهانه جلوگيرى از انتقال سلاح از اوكراين به منطقه است و تاكنون تعداد زيادى از كشورهاى عربى به وسيله كشتى هاى تركى يا اسرائيلى, بازرسى و تفتيش شده اند كه باعث نگرانى كشورهاى عربى و درخواست آن ها از تركيه براى توقف اين رفتارها شده است.
همان طور كه گفته شد قراردادهاى نظامى تركيه و اسرائيل علاوه بر اعمال فشار بر سوريه, نقش ديگرى دارند و آن زير نظر داشتن ايران است. به ويژه پس از موفقيت هاى بزرگ ايران در زمينه هاى تسليحاتى و نظامى كه باعث نگرانى بيش از اندازه اسرائيل شده است.
علاوه بر اين لازم به يادآورى است كه تركيه و اسرائيل در عراق نيز منافع مشتركى دارند. تركيه به مناطق نفت خيز شمال عراق نظر دارد و اسرائيل با كردهاى عراق روابط گسترده اى دارد كه سابقه آن به بيش از ربع قرن مى رسد.
اخيرا در روزنامه ((واشنگتن پست)) گزارش مفصلى از اطلاعاتى كه اسرائيل در مورد تسليحات عراق به بازرسان سازمان ملل مى دهد, چاپ شد. طبق اين گزارش بازرسان سازمان ملل از سال 95 تاكنون مهم ترين اطلاعات در مورد توان تسليحاتى عراق را از مسئولان اطلاعاتى اسرائيل دريافت كرده اند و عكس هايى كه ماهواره هاى جاسوسى امريكا از مراكز نظامى عراق مى گيرند ابتدا به اسرائيل مى رود. در آن جا نسخه هايى از اين عكس ها تهيه مى كنند و نگه مى دارند و پس از آن در اختيار بازرسان قرار مى دهند!
اگر كمى فراتر رفته نگاهى به شرق بياندازيم متوجه اهميت دادن اسرائيل به هند مى شويم. به طورى كه حجم تبادلات تجارى ميان آن ها از 128 ميليون دلار به 600 ميليون دلار در سال 96 رسيد. هم چنين اسرائيل با برخى از ايالت هاى هند قراردادهاى تجارى امضا كرده كه ارزش تنها يكى از آن ها به بيش از 800 ميليون دلار مى رسد و از همه اين ها مهم تر همكارىهاى نظامى آن ها با يكديگر است. طبق گزارش هاى رسيده, اسرائيل دستگاه هاى مجهز به اشعه ليزر در اختيار هند قرار داده تا در هواپيماهاى خود براى پرتاب موشك از آن ها استفاده نمايد. علاوه بر اين, هند تعداد زيادى ماشين و قايق جنگى از اسرائيل خريدارى كرده است. اسرائيل حتى در آزمايش هاى هسته اى هند و پاكستان نيز نقش بسزايى داشته است. روزنامه ((واشنگتن پست)) در اين زمينه گزارش هايى از ديدارهاى مسئولان وزارت دفاع و دانشمندان هسته اى هند از اسرائيل منتشر كرده است.
و اما اگر توجهى به شمال داشته باشيم درمى يابيم كه اسرائيل با دولت هاى آسياى ميانه نيز از روابط بسيار محكمى برخوردار است به طورى كه بين تلآويو و پايتخت هاى اين كشورها خطوط هوايى وجود دارد و شركت هاى اسرائيلى (از جمله العال) در بسيارى از اين كشورها شعبه دارد. و شرمآور است كه بگوييم تنها راه موجود از كشورهاى عربى به آسياى ميانه, عبور از تلآويو يا استانبول است.
و خوب است بدانيم كه امريكا بود كه كليدهاى آسياى ميانه را در اختيار اسرائيل نهاد. همان گونه كه روزنامه هاى امريكايى اشاره كردند در سال 93 بين امريكا و اين كشورها قراردادى امضا شد كه به موجب آن كمك هاى امريكا از طريق اسرائيل به اين كشورها برسد. طبق نوشته اين روزنامه ها پيش از اين قراردادها در اين باره بين موساد و سى آى اى گفت و گوهايى صورت گرفته است. اگر با توجه به مسإله گفته شده نگاهى به نقشه خاورميانه بياندازيم به اين نتيجه مى رسيم كه:
1ـ اسرائيل تسليحات خود را سنگين تر از كفه كشورهاى عربى مى بيند. و اين سبب مى شود كه خود را نيروى برتر منطقه بداند و خواسته هاى خود را بر ديگران تحميل كند. او با هم پيمانى با تركيه اين موقعيت خود را تقويت نموده, مى تواند دولت هايى را كه خطرى براى او به وجود مىآورند ((تإديب)) نمايد.
2 ـ اسرائيل خواستار احاطه ايران از غرب با هم پيمانى با تركيه, و از شمال با حضور آسياى ميانه و از شرق با انتشار در هند مى باشد و كاملا واضح و روشن است كه اين اقدامات به خاطر ترس و واهمه اى است كه از برنامه ها و امكانات تسليحاتى ايران دارد. خصوصا پس از موفقيت تهران در ساخت موشك دوربرد شهاب ـ 3.
اسرائيل در دوره نتانياهو هم چنان سياست تسلط بر خاورميانه را تنها با كمى تغييرات دنبال مى كند. با اين كه در زمان شيمون پرز تسلط اقتصادى مد نظر بود اما اكنون تسلط امنيتى و نظامى نيز مطرح است. اسرائيل با تكيه بر نيروى نظامى خود و با استفاده از شيوه تروريسم بين المللى ـ همان طور كه نتانياهو در كتاب خود ((مكانى زير آفتاب)) به آن اذعان دارد ـ به پيش مى تازد. در حالى كه شيمون پرز با شيوه هاى آرام تر و با استفاده از عوام فريبى و شعار رشد اقتصادى منطقه تحت رهبرى اسرائيل عمل مى كرد. با اين كه اين دو در روش با يكديگر اختلاف دارند اما هدف همه آن ها يكى است و آن به دست گرفتن زمام دولت ها و ملت هاى منطقه است. البته تعجبى در اين مسإله نيست ولى آن چه شگفتآور است سرگردانى ما و مقصر دانستن سوريه است نه اسرائيل.والسلام.
پاورقي ها:

/

فضيلت ماه رجب و مناسبت هاى مهم آن


ماه رجب, آغاز پرفضيلت ترين سه ماه سال است (رجب, شعبان و رمضان) كه هر سه ماه از مقام والايى در ميان ديگر ماه هاى سال برخوردارند. گو اين كه اين ماه, حتى در جاهليت نيز مورد احترام زيادى بوده و آن را حرام مى ناميدند زيرا جنگ و كارزار را نيز در اين ماه ناروا و ممنوع مى دانستند. و چون به احترام ماه رجب, تمام سلاح ها بر زمين گذاشته مى شد, آن را ((اصم)) نيز نام گذارى كرده اند.
رسول اكرم ـ صلى الله عليه و آله ـ در فضيلت اين ماه چنين مى فرمايد: ((الا ان رجب شهر الله الاصم و هو شهر عظيم و انما سمى الاصم لانه لايقارنه شهر من الشهور حرمه و فضلا عند الله تبارك و تعالى)).
((إلا ان رجب و شعبان شهراى و رمضان شهر امتى)).
((إلا و من صام من رجب يوما ايمانا و احتسابا استوجب رضوان الله الاكبر و إطفى صومه فى ذلك اليوم غضب الله)).
اى مردم بدانيد كه ماه رجب ماه ((اصم)) خداوند است و همانا ماهى است بس عظيم و بزرگ و علت نام گذارى اين ماه به ((اصم)) اين است كه هيچ ماهى از ماه هاى سال از نظر فضيلت و حرمت نزد خداى تبارك و تعالى, به آن نمى رسد.
هان! ماه رجب و ماه شعبان دو ماه من اند و ماه رمضان ماه امتم.
هان! هر كه يك روز از ماه رجب را با ايمان و براى رضاى خدا روزه بدارد, به نعمت رضوان بزرگ الهى نايل آيد, و روزه اش در آن روز خشم خداوند را فرو مى نشاند.
و آن چه بيش تر بر عظمت و احترام اين ماه افزوده است, مناسبت هاى آن است كه در رإس آن ها عيد بزرگ مبعث رسول اكرم ـ صلى الله عليه و آله و سلم ـ (27 رجب) و عيد ميلاد اميرالمومنين مولاى متقين على بن ابى طالب عليه افضل الصلاه والسلام (13 رجب) مى باشد.

(13 رجب) روز ولادت اميرالمومنين عليه السلام:
حضرت اميرالمومنين روز 13 رجب و 33 سال قبل از هجرت در كعبه ـ خانه خدا ـ به دنيا آمد. او نخستين و آخرين كسى است كه در كعبه زاده مى شود.
حافظ گنجى شافعى در الكفايه خود در اين باره مى گويد:
اميرالمومنين على بن ابى طالب در مكه در بيت الله الحرام, شب جمعه 13 رجب, 33 سال پس از عام الفيل, متولد شد. هيچ كس جز او در خانه خدا به دنيا نيامده و نخواهد آمد و همين براى تعظيم مقام والايش كافى است.
شيخ صدوق در مورد ولادت امام على عليه السلام چنين مى گويد:
يزيد بن قعنب مى گويد: من همراه با عباس بن عبدالمطلب و گروهى از بنى عبدالعزى در برابر خانه خدا نشسته بوديم. ناگهان فاطمه بنت اسد به كنار خانه خدا آمد, در حالى كه 9 ماه از مدت حمل او به على بن ابى طالب مى گذشت. درد زايمان بر او عارض شد, دست ها را به دعا بلند كرد و با خداى خود چنين مناجات نمود:
((پروردگارا! من به تو و پيامبران و كتاب هايى كه از سوى تو نازل شده است ايمان دارم و سخن جدم حضرت ابراهيم خليل را گواهى مى دهم; همان كسى كه اين بيت عتيق را ساخت, پس به حق آن كس كه اين خانه را بنا كرد و به حق جنينى كه در شكم دارم, زايمان را بر من آسان فرما.))
يزيد بن قعنب ادامه مى دهد:
ناگاه ديديم پشت كعبه شكافته شد و فاطمه بنت اسد به درون خانه خدا وارد شد و از ديدگانمان پنهان ماند, سپس ديوار خانه به هم آمد! رفتيم كه قفل را باز كنيم تا از حقيقت قضيه آگاه گرديم ولى قفل خانه خدا باز نشد كه نشد. دانستيم كه اين امرى است الهى.
سه روز بر اين منوال گذشت, در روز چهارم مادر على ـعليه السلام ـ در حالى كه او را بر دست خود گرفته بود, از خانه خارج شد و چنين گفت:
((انى فضلت على من تقدمنى من النسإ لان آسيه بنت مزاحم عبدت الله عزوجل سرا فى موضع لايحب ان يعبدالله الا اضطرارا و ان مريم بنت عمران هزت النخله اليابسه بيدها حتى إكلت منها رطبا جنيا و انى دخلت البيت الحرام فاكلت من ثمار الجنه و إوراقها فلما إردت إن إخرج, هتف بى هاتف: يا فاطمه! سميه عليا فهو على والله العلى الاعلى يقول: انى شققت اسمه من اسمى و إدبته بإدبى و وقفته على غامض علمى و هو الذى يكسر الاصنام فى بيتى و هو الذى يوذن فوق ظهر بيتى و يقدسنى و يمجدنى فطوبى لمن احبه و إطاعه و ويل لمن ابغضه و عصاه)).
همانا بر بانوانى كه پيش از من بودند, برترى دارم زيرا آسيه دختر مزاحم در پنهانى و در جايى كه نبايد خدا را عبادت كنند, به پرستش و عبادت خدا مى پرداخت و مريم دختر عمران, درخت خشك خرما را تكان داد تا از آن رطب تازه بچيند و بخورد, و اما من در خانه خدا وارد شدم (و مهمان او گشتم) و از ميوه ها و برگ هاى بهشتى تناول كردم و هنگامى كه خواستم از خانه بيرون آيم, هاتفى مرا ندا داد كه: اى فاطمه! فرزندت را ((على)) نام گذار چرا كه او على و بزرگ است و خداى على اعلى مى فرمايد: من نام او را از نام خود برگرفتم و او را به آداب خود ادب كردم و بر پنهانى هاى علمم آگاه ساختم. او كسى است كه بت ها را در خانه ام مى شكند. او كسى است كه بر پشت بام خانه ام اذان مى گويد. او كسى است كه مرا بسيار ستايش و تمجيد مى كند. پس خوشا به حال كسانى كه او را دوست داشته باشند و اطاعتش كنند و واى بر كسانى كه او را دشمن داشته و مخالفتش نمايند.(امالى صدوق ـ ص80)
نه تنها شيعيان بر اين مطلب اتفاق نظر دارند, كه بسيارى از مورخان و محدثان و علماى اهل سنت نيز بر اين مطلب اذعان مى نمايند و گواهى مى دهند كه على زاده كعبه است و جز او كسى در خانه خدا متولد نشده و نخواهد شد. اين فضيلت مانند بسيارى از فضايل ديگر, مخصوص على است و هيچ كس در آن ها شريك نمى باشد, چه او نور خدا و كلمه خدا و پرچم هدايت خدا است. او مظهر حق تعالى است در جهان دنيا و جامع تمام كمالات و فضايل معنوى است. او برترين و بافضيلت ترين انسان روى زمين ـ پس از رسول خدا(ص) ـ است.
ابن عباس گويد:
روزى رسول خدا ـ صلى الله عليه و آله ـ با مردم سخن مى گفت, در ضمن سخنانش فرمود:
اى مردم! كيست كه سخنش از سخن خداو ند بهتر و درست تر باشد؟ اى مردم! همانا خداوند به من دستور داده است كه على را به عنوان پيشوا, امام, خليفه و وصى خود به شما معرفى كنم و او را برادر و وزير خود قرار دهم.
اى مردم! على پس از من باب هدايت و دعوت كننده مردم به سوى خداوند مى باشد. على, پارساترين و برگزيده ترين مومنان است ((و من إحسن قولا ممن دعا الى الله و عمل صالحا و قال اننى من المسلمين)) و چه كسى سخنش ارزشمندتر است از آن كس كه مردم را به سوى خدا فرا مى خواند و كارهاى شايسته انجام مى دهد و مى گويد: من از مسلمانانم.
اى مردم! على از من است. فرزندان على فرزندان من هستند, و او همسر دختر عزيزم است.
فرمان او فرمان من و نهى او نهى من است. پس اى مردم, بر شما باد به طاعت و فرمان بردارى از او و زنهار از نافرمانى و مخالفتش چرا كه اطاعتش, اطاعت من و نافرمانيش, نافرمانى من است.
اى مردم! على صديق اين امت و فاروق آن است . و على محدث و سخن گوى اين امت است. على هارون, يوشع, آصف و شمعون امت است. على الگوى هدايت و كشتى نجات و طالوت امت و ذوالقرنين آن است.
اى مردم! على آزمايش خداوند بر مردم است و على حجت بزرگ پروردگار است. على آيت عظماى الهى و پيشواى هدايت و عروه الوثقى دين است.
اى مردم! على با حق و حق با على است و على زبان گوياى حق است.
اى مردم! على قسيم الجنه والنار (قسمت كننده بهشت و دوزخ) است. هيچ يك از شيعيان و پيروانش به جهنم نمى روند و هيچ يك از دشمنانش از جهنم رها نمى شوند و همانا هيچ يك از دشمنانش به بهشت ره نمى يابند و هيچ يك از پيروانش از بهشت دور نمى شوند.
اى ياران و اصحاب من! من ناصح و خيرخواه شما هستم و هم اكنون رسالت و پيغام خدايم را به شما رساندم ولى چه كنم كه شما ناصحان را دوست نمى داريد؟!
اين عيد سعيد را به مقام شامخ حضرت ولى الله الاعظم إرواحنا لتراب مقدمه الفدإ, تهنيت عرض مى كنيم و اين روز فرخنده را به تمام پيروان و علاقمندان و شيعيان آن حضرت به ويژه ملت فداكار ايران كه افتخار پيروى از وجود مقدسش را دارد, تبريك مى گوييم و اميدواريم خداوند ما را جزء شيعيان واقعى آن حضرت قرار دهد و در روز تقسيم بهشت و دوزخ, ما را جزء ساكنان بهشت برينش به حساب آورد, هر چند لياقت همنشينى با آن انوار الهيه را نداشته باشيم, زيرا بى گمان ما محب و علاقمند او و فرزندان معصوم و مطهرش هستيم و چنان كه پيامبر مى فرمايد: ((المرء مع من إحب)) پس بارالها ما را با هر كه دوست داريم محشور فرما.
يك بار ديگر اين عيد بزرگ را به مقام معظم رهبرى و ملت و امت اسلامى تبريك و تهنيت عرض مى كنيم.

مناسبت هاى ديگر ماه:
فهرست وار مناسبت هاى ديگر ماه بزرگ رجب را مى شمريم:

ـ اول رجب: سالروز ولادت پيشواى پنجم, حضرت امام محمد باقر ـ عليه السلام ـ است كه در نخستين روز از ماه رجب سال 57 هجرى در مدينه منوره به دنيا آمد. آن حضرت چهار سال از عمر مباركش را با جد بزرگوارش امام حسين ـ عليه السلام ـ گذراند و 35 سال با پدرش امام سجاد عليه السلام. و پس از شهادت پدر, 18 سال زندگى كرد كه مدت امامت آن حضرت را تشكيل مى دهد.
امام باقر ـ عليه السلام ـ در روز هفتم ذى حجه از سال 114 هجرى در سن 57 سالگى به شهادت رسيد.
روز ولادت آن بزرگوار را به عموم شيعيانش تبريك و تهنيت مى گوييم.

ـ دوم رجب: امام على بن محمد الهادى عليهما السلام, دهمين امام و پيشواى شيعيان در روز دوم رجب يا پنجم رجب از سال 212 يا 214 هجرى در روستايى به نام ((بصريا)) نزديك مدينه منوره به دنيا آمد. و طبق برخى روايات در روز سوم رجب يا 25 جمادى الثانى از سال 254 هجرى در سامرا به شهادت رسيد. امام هادى ـ عليه السلام ـ 6 سال و 5 ماه همراه با پدر زندگى كرد و پس از شهادت پدر 33 سال زيست كه مدت امامتش مى باشد.
روز ولادت حضرتش را به شيعيانش تبريك, و روز وفاتش را تسليت مى گوييم و اميدواريم خداوند ما را با آن حضرت محشور فرمايد.

ـ دهم رجب : امام نهم, حضرت محمد بن على الجواد عليهماالسلام در روز جمعه دهم ماه رجب از سال 195 هجرى به دنيا آمد. آن حضرت در سن 8 يا 9 سالگى به امامت رسيد و 17 سال مدت امامتش به طول انجاميد, يعنى عمر مباركش از 26 سال تجاوز نمى كند. ولى به هر حال سن و سال براى آن بزرگواران و پيشوايان معصوم مطرح نيست, چه اين كه آن ها برگزيدگان خدايند و از آغاز تولد, انسان كامل هستند ((و آتيناه الحكم صبيا)).
امام جواد روز ششم ذى حجه يا به قولى در روز آخر ماه ذىقعده ازسال 220 هجرى به شهادت رسيد.
روز ولادت اين امام معصوم بر همه پيروانش مبارك باد.

ـ 25 رجب : در اين روز, هفتمين اختر تابناك آسمان امامت و ولايت حضرت امام موسى كاظم ـ عليه السلام ـ در سن 55 سالگى در سال 183 در زندان سندى بن شاهك ـ لعنه الله عليه ـ و به دستور هارون الرشيد عباسى ـ لعنه الله عليه ـ به شهادت رسيد.
امام كاظم ـ عليه السلام ـ كه معروف به باب الحوائج است 55 سال مدت عمر مباركش مى باشد كه 25 سال آن دوران امامتش است.
فرا رسيدن روز شهادت آن حضرت كه روز غم و اندوه مسلمين است را تسليت مى گوييم و اميدواريم اين باب الحوائج ما را در روزى كه ((لاينفع مال و لابنون)) است, دست ما را بگيرد و شفاعتمان كند, آمين رب العالمين.

ـ 27 رجب : يكى از بزرگ ترين اعياد اسلامى است. روزى است كه رسول خدا به پيامبرى مبعوث شد و وحى بر آن حضرت نازل گشت. امروز روز ولادت اسلام است و روزى است كه مردم از ظلمات بيرون آمدند و به نور پيوستند, لذا بر امت است كه امروز را در سراسر جهان جشن بگيرند و شادمانى كنند; جشنى بزرگ كه سزاوار اين روز بسيار بزرگ باشد.
((هو الذى بعث فى الاميين رسولا منهم يتلو عليهم آياته و يزكيهم و يعلمهم الكتاب والحكمه و ان كانوا من قبل لفى ضلال مبين)).
حضرت اميرالمومنين ـ عليه السلام ـ دوران بعثت را چنين تعريف مى كند:
((پيامبر در حالى برانگيخته شد كه مردم در فتنه ها و آشوب ها و سرگردانى هاى دوران جاهليت گرفتار بودند, همان فتنه ها كه طناب خانه دين را مى گسست و ستون هاى ساختمان يقين را درهم مى ريخت. در اصل دين اختلاف افتاده و مطلب بر مردم مشتبه شده بود, آن سان كه راه رهايى از آن حيرت ها و سردرگمى ها تنگ شده و مصدر هدايت و راهنمايى از ديدگانشان مخفى مانده بود.
پس راه حق گمنام و كورى ضلالت, جهان را فراگير شده بود. خداوند و پروردگار خود را نافرمانى مى كردند و شيطان دور شده از رحمت الهى را اطاعت مى نمودند. ايمان از ميان رفته بود و ستون هايش درهم ريخته و نشانه هايش ناشناخته مانده و راه هايش فرسوده و جاده هايش برطرف شده بود. شيطان را فرمان مى بردند و در راه هايش گام مى نهادند و به آبخورهايش سر مى زدند و شيطان پرچم هاى خود را توسط آنان برافراشته مى كرد. در فتنه هايى كه مردم را پايمال نموده و همگى در آن سرگردان و گرفتار آمده بودند…))(نهج البلاغه, خطبه2)
اين روز بسيار فرخنده و عيد سعيد را به عموم مسلمين به ويژه برادران و خواهران مسلمان ايران كه افتخار پيروى صادقانه از رسول الله را دارند, تبريك و تهنيت فراوان عرض مى كنيم.
مبارك باد بر ملت ايران اين عيد بزرگ اسلامى.

پاورقي ها:

/

در مكتب على عليه السلام


شخصيت مولا اميرالمومنين ـ صلوات الله عليه ـ شخصيتى نيست كه امثال بنده قدرت وارد شدن در مدح و بيان اوصاف او را داشته باشند. بزرگ تر از ما درباره آن حضرت, حريم گرفته اند و فقط از دور خضوعى كرده اند و بدين وسيله ارادت و نهايت معرفتشان را اظهار كرده اند همان طور كه بلاتشبيه در مورد ذات مقدس الهى, نهايت معرفت انسان به جايى مى رسد كه عدم توانايى خود را نسبت به معرفت الهى درك مى كند, در مرتبه نازل تر معرفت اولياى خاص خدا هم اين چنين است. ما كودكانه فكر مى كنيم كه با ذكر اوصافى يا شنيدن كلماتى يا ذكر داستان هايى, از زندگى آن ها شناختى پيدا مى كنيم. ما البته در حد فهم خود معذوريم, اميرالمومنين ـ صلوات الله عليه ـ خود در نهج البلاغه مى فرمايند: ((حيواناتى كه شاخ دارند خيال مى كنند خداى آن ها هم شاخ دارد)). حد معرفت ما همين مفاهيمى است كه درك مى كنيم و آن ها را از مصاديق ممكنات و مخلوقات اخذ كرده ايم. دست يافتن به آن حد معرفتى كه بايد پيدا كنيم امكان ندارد, چون تا انسان چيزى را نچشد و نبيند و نيابد نمى تواند مفهوم صحيحى از آن داشته باشد و فقط با مفاهيم مبهمى به آن اشاره مى كند. معرفت واقعى هنگامى پيدا مى شود كه انسان شمه اى از حقيقت را يافته باشد; مثلا اگر نورى را ببينيم ما مى توانيم بگوييم اين نور يك درجه اى است هزار برابرش تا آن جايى كه ذهنمان وسعت داشته باشد بر مراتبش بيفزاييم ميليون ها برابر. اما اگر اصلا نورى نديده باشيم چه مى توانيم بگوييم چند برابرش, آن حقايقى كه انبيإ و اوليإ عظام مخصوصا انوار مقدس چهارده معصوم صلوات الله عليهم اجمعين به آن رسيده اند آن چيزهايى نيست كه ما بتوانيم با آن مفاهيمى كه بلد هستيم به آن ها اشاره كنيم. آن ها حقايقى است فراتر از آن كه ما فكر مى كنيم و مى انديشيم. ولى به اندازه فهم خود بايد تلاش كنيم تا هرچه بيش تر مفاهيمى دقيق تر و روشن تر و نزديك تر به واقع پيدا كنيم. بهترين راه آن هم اين است كه از خود آن بزرگ واران بياموزيم و ببينيم خودشان چه گفته اند, كما اين كه بهترين راه براى معرفى اوصاف الهى اين است كه از كلمات خود خداى متعال و انبيا و اوليا استفاده كنيم, وگرنه با فهم خودمان چيزى نمى توانيم بگوييم, حتى در انتخاب الفاظ هم عاجز خواهيم بود. در اين زمينه آيات و روايات و مطالب بزرگان خيلى زياد است, آن چه تذكرش مفيد است اين است كه ما توجه پيدا كنيم به اين كه اين وجود مقدس چه نعمت بزرگى براى ماست, اين كه خود او چه داشته و در چه مقامى هست عقل ما نمى رسد, اما فكر كنيم براى ما چه بركاتى داشته, بركاتى كه تنزلات و ظهوراتش را مى توانيم لمس كنيم, بشناسيم كما اين كه بهترين راه براى امثال ما در مورد شناختن خدا اين است كه نعمت هاى او را بشناسيم و از آن راه توجه به منعم پيدا كنيم. در مورد اميرمومنان على(ع) هم خوب است كه بينديشيم آن وجود مقدس براى ما انسان ها چه بركاتى داشت.
باز يك مطلب هست كه نور اين چهارده معصوم در يك نشئه اى كه نمى دانيم يعنى چى و نورشان را نمى دانيم يعنى چى؟ وساطت در تمام بركات به بركت آن ها نازل مى شود, رحمت هاى الهى به بركت آن ها به خلايق مى رسد بلكه فيض وجود به بركت آن ها به موجودات مى رسد اين ها را هم درست نمى فهميم. فلاسفه چيزهايى گفتند و در حد خودشان تلاشى كردند و تلاششان هم مشكور است اما باز حقيقتش را نمى فهميم يعنى چى؟ نور ائمه وساطت دارد يعنى چى؟ نمى فهميم حتى در روايات اهل تسنن هم هست كه خداى متعال از نور عظمت خودش نور پيغمبر اكرم(ص) و اميرالمومنين(ع) را آفريد و همه بركات عالم از آن نور خلق شد اين را هم خيلى درست نمى فهميم همين اندازه اعتراف كنيم كه يك حقيقتى هست و آن, اين كه آنان وساطتى دارند كه ما نمى فهميم. بياييم تا آن حدى كه مى فهميم صحبت كنيم, مى دانيم كه بالاترين نعمت هايى كه خداوند متعال به انسان ها از آغاز خلقت بشر تاكنون داده است نعمت اسلام و دين حق و راه صحيح به سوى اوست, آن نعمتى كه همه ما و ميليون ها و ميلياردها انسان هايى كه تا روز قيامت بيايند و از اين نعمت استفاده كنند و به سعادت برسند, اگر اين نعمت نمى بود انسان ها در ضلالت و گمراهى غرق مى بودند. اين مطلب در نهج البلاغه از سخنان خود اميرالمومنين ـ صلوات الله عليه ـ مكرر بيان شده است. البته اولين فضل اين نعمت براى وجود مقدس رسول الله(ص) است, اما اگر به حسب ظاهر وجود اميرالمومنين ـ صلوات الله عليه ـ نبود, آيا اين نعمت پايدار در اين عالم مى ماند و به ما مى رسيد يا نه؟ گاهى صحبت از قدرت خدا است و از اسباب غيبى, البته قدرت خدا نامتناهى است اما روى اسباب ظاهرى اگر اميرالمومنين ـ صلوات الله عليه ـ نبود دعوت اسلام در همان آغاز خاموش مى شد. جنگ هايى كه در زمان خود رسول الله اتفاق افتاد اگر حضور اميرالمومنين در آن جنگ ها نبود واقعا چه مى شد, يكى از آن ها جنگ خندق بود كه وقتى اميرالمومنين ـ صلوات الله عليه ـ با عمرو بن عبدود مواجه شد رسول الله(ص) فرمود: ((قد برز الايمان كله للكفر كله)) كل ايمان با كل كفر رو به رو شد, لحظه سرنوشت سازى بود, اگر على پيروز بشود ايمان پيروز شده و اگر على شكست بخورد كفر پيروز گشته است. ((قد برز الايمان كله للكفر كله)) اگر وجود اميرالمومنين در آن جنگ نبود چه سرنوشتى براى اسلام و مسلمين بود؟
در صدر اسلام و زمان رسول الله(ص) و هم بعد از وفات آن حضرت, اگر وجود مقدس اميرالمومنين(ع) نبود چقدر از حقايق اسلام باقى مى ماند؟ بركات و تعاليم ايشان بود و اين همه انحرافات پيدا شد, اگر نبود چه مى شد؟ خود آن حضرت فرمود: ((اسلام آن چنان وارونه شده مثل پوستينى كه از پشت بپوشند)).
در خود نهج البلاغه باز ببينيد چقدر درباره تحريفاتى كه در همان زمان, نسبت به اسلام شده بود اميرالمومنين ناله مى كند, هنوز چقدر از ظهور اسلام گذشته بود؟ در همان وقت چقدر از تحريف معنايى قرآن و تإويل ها و تفسيرهاى به رإى مى ناليد كه چگونه اسلام را منحرف مى كنند و حقايق عوض مى شود. با آن تدبيرها و خون دل ها دست از خلافت كشيد تا اين كه بتواند حقايق دين را حفظ كند.
پس بقاى اسلام بدون شك مرهون تعاليم اهل بيت(ع) و در رإس آن ها اميرالمومنين ـ صلوات الله عليه ـ هست, يعنى اگر من و شما و پدران و فرزندان ما از جهنم نجات پيدا كنيم يك قطره اى از بركات وجود على(ع) است. ببين چه دريايى است! خدا اين نعمت را به انسان ها عطا فرمود تا اين كه وسيله اى براى نجات آن ها از گمراهى ها و هدايت شان به سوى كمال و سعادت باشد.
معرفت ما نسبت به اميرالمومنين(ع) چه نعمت بزرگى است. در زمان خود على(ع) در همان بلاد اسلامى كه به بركت فداكارىهاى او مسلمان شده بودند و از نور اسلام بهره مند گشته بودند چند فرسخ دورتر از محل حكومت او مردم مى گفتند على كافر است و نماز نمى خواند, حتى وقتى گفتند على را در محراب كشتند گفتند مگر على نماز هم مى خواند. پنجاه سال و صد سال كه نگذشته بود, در زمان حيات خود على, مسلمان ها اين طور فكر مى كردند نه كفار! حالا بعد از هزار و چهارصد سال, باز صدها, هزارها فرسخ دور از زادگاه على خدا به ما عنايت فرموده كه على(ع) را مى شناسيم.
اما همين معرفت هم به همه ضعفى كه دارد در معرض خطر است. همان چيزى كه موجب گمراهى و انحراف معاصرين على(ع) شد در زمان ما براى ما هم وجود دارد, امروز اين زمزمه ها شروع شده كه همه مطالب نهج البلاغه درست نيست, مى گويند: چرا حوزه تصريح نمى كند كه بعضى از مطالب نهج البلاغه غلط است؟! اين مقدمه جدايى ما از على(ع) است, شما يك روزى باور خواهيد كرد كه اين مقدمه است براى اين كه على با ديگران هيچ فرقى نداشت همان طور كه ديگران بعضى حرف هايشان درست است و بعضى حرف هايشان غلط. او هم همين طور بود و نه تنها او كه پيامبرش هم فرقى با ديگران نداشت.
چطور شد كه برخى مردم گول خوردند و شمشير به روى على كشيدند؟ چون روى ساده انديشى و سادگى ديدند كه خوارج قرآن حفظ مى كنند, سحرخيزى مى كنند, پينه پيشانى دارند, گفتند مگر مى شود اين ها خلاف بكنند. آن سادگى در ما هم هست, نه در من و شما, در بزرگان هم هست, وقتى مى بينيد يك كسى حرف هايى مى زند كه اساس دين را به خطر مى اندازد مى گويند نه بابا اين حرف ها را نزنيد! چرا؟ چون او خمس مى دهد, نماز مى خواند, ريش دارد! مگر ريش او بلندتر از خوارج است؟ اگر ريش خوارج يا آن عبادت هايى كه شب تا صبح مى كردند, آن روزه ها را مى ديدى چه مى گفتى؟ آن وقت مى گفتى حق با على است يا با آن ها؟! من و شما و بزرگان ما, گول همان چيزهايى را مى خورند كه عمر سعد, اشعث بن قيس و ابن ملجم خورد.
در علل گمراهى امثال خوارج, مارقين مبادا در خود ما هم اين عوامل باشد, چى موجب اين شد كه اين ها به اين انحرافات كشيده بشوند, خود على(ع) مى فرمايد:
((انما بدو وقوع الفتن اهوإ تتبع و آرإ تبتدع)) وقوع فتنه ها (نه آشوب ها و سر و صداها بلكه فتنه هاى دينى و گمراهى ها كفرها, ارتدادها) به دو چيز است: ((آرإ تبتدع)) يكى از رإىهاى من درآوردى و حرف هاى بى اساس, برداشت هاى دلخواهى, معرفت تكامل يافته, يكى هم ((اهوإ تتبع)).
اگر مى خواهيم به راه خوارج و ساير مسلمان ها كه از اهل بيت(ع) منحرف شدند نرويم بايد هوشيارتر باشيم: ((المومن كيس)). آن چه از ابتداى اسلام تا به حال ما را فريب دادند, بس است. كمى بايد به خود بياييم, با همه مقدسات ما بازى كنند و ما باز خواب بمانيم, ولايت فقيه, امام, عصمت انبيإ و ائمه, همه هيچ. والله نوبت به خود خدا هم خواهد رسيد, شما باور نمى كنيد, چه كنم؟
ما خيلى چيزها را از بيست سال قبل گفتيم و باور نكردند و روزى فهميدند كه چوبش را خوردند, امروز هم مى گوييم باور نمى كنند, يك روزى باور خواهند كرد, اما متإسفانه وقتى باور مى كنند كه ديگر كار از كار گذشته است.
پروردگارا تو را به مقام اميرالمومنين(ع) قسم مى دهيم كه دل هاى ما را از انحراف محفوظ بدار.

پاورقي ها:

/

نفس مسوله و راه هاى رهايى از آن


((يا ايها الذين آمنوا اتقوا الله ولتنظر نفس ما قدمت لغد واتقوا الله ان الله خبير بما تعملون)).
ترجمه:
اى كسانى كه ايمان آورده ايد از خدا پروا داريد, و هر كس بايد بنگرد كه براى فرداى خود از پيش چه فرستاده است و باز از خدا بترسيد, در حقيقت خدا به آن چه مى كنيد آگاه است.

نفس مسوله غير از نفس اماره است, نفس اماره را انسان مى شناسد كسى از خيابان عبور مى كند نفس شهويه او, او را امر به معصيت مى كند و او با اين كه مى داند كه اين معصيت است مرتكب مى شود, بعد يا توبه مى كند يا در فكر توبه است. اما انسان, نفس مسوله را نمى شناسد. نفس مسوله انسان را به زشتى امر نمى كند بلكه اغوا مى كند و زشتى ها را خوب, جلوه مى دهد. نفس مسوله تمام خصوصيات روانى هر كس را شناسايى مى كند ولى مى داند هر كس از چه چيزهايى خوشش مىآيد. اين نفس ـ چون دشمن درونى ما است ـ مى داند كه هر شخص را از چه راهى بايد به دام انداخت, او روان شناس ماهرى است, لذا چيزى كه ظاهرش همان است كه ما مى پسنديم, رنگ و لعاب دين به آن مى دهد و همه سمومات را پشت آن رنگ و لعاب دينى پنهان مى كند و به صورت يك تابلو زرين درمىآورد. اين, كار نفس مسوله است. اين كه برادران يوسف تصميم گرفتند او را به چاه اندازند, در نزد خود اين كار را پسنديده مى دانستند, آن كه گفت: يوسف را مى كشيم, تصميم بدى بود, اما ديگران نشستند و مشورت كردند و سپس گفتند: او را به چاه مى اندازيم, وقتى به چاه انداختيم: ((يخلو لكم وجه ابيكم و تكونوا من بعده قوما صالحين)) حضرت يعقوب(ع) هم به آنان فرمود: ((بل سولت لكم انفسكم إمرا)), آن نفس مسوله به چاه انداختن برادرتان را براى شما زيبا جلوه داد.
يا سامرى وقتى كه گوساله پرستى را ترويج مى كند, مى گويد: ((سولت لى نفسى)) بعضى از شواهد قرآنى تإييد مى كند كه سامرى آدم بزرگى بود و گفت: ((انى بصرت بما لم يبصروا)) او آدم معمولى نبود نظير همان كه: ((واتل عليهم نبإ الذى آتيناه آياتنا فانسلخ منها)) او نظير بلعم و امثال او بود. خداى سبحان به او معنويتى داده بود اما لايق نبود لذا از همين معنويت, بساط گوساله پرستى را ترويج كرد و گفت: ((سولت لى نفسى)).
در قيامت پرده ها كنار مى رود و خدا مى فرمايد: اينان كسانى بودند كه ((يحسبون انهم يحسنون صنعا)) كار بد مى كردند ولى مى پنداشتند كار خوبى است. خيلى ها تحت ولايت نفس مسوله اند و خيال مى كنند كارهاى شان خوب است. شناسايى نفس مسوله و نجات از تسويل او كار آسانى نيست تا انسان بفهمد اين كارى كه انجام مى دهد ظاهر و باطنش براى خداست يا نه, اول و آخرش براى خداست يا نه, حسن فعل و فاعليش كنار هم جمع شده يا نه, مدت ها طول مى كشد, از اين رو در دنيا خيلى سخت است كه انسان خود را محكوم كند, تا آن جا كه ممكن است خود و كارهايش را توجيه مى كند اما در آخرت كه همه پرده ها كنار رفت مى فرمايد: نيازى نيست كه ما كارهاى انسان را به او گزارش بدهيم: ((بل الانسان على نفسه بصيره ولو القى معاذيره)). اگر ده ها عذر هم بياورد باز خودش مى داند چه كرده است چون بساط نفس مسوله و اماره در قيامت كنار مى رود و مائيم كه مإمور نفس اماره بوديم و نيرنگ خورده نفس مسوله, آن دشمنان را كنار مى زنند و ما را تنها وارد محكمه مى كنند, ديگر در درون ما كسى نيست كه كارهايمان را توجيه كند.
پس تسويل و نفس اماره در آخرت نيست لذا هيچ نمى توانيم كارمان را توجيه كنيم و نسبت به هر كارى كه كرده ايم بصيريم, پس ناچاريم اعتراف بكنيم هم خود ما اعتراف مى كنيم هم همه اعضا و جوارح ما شهادت مى دهند: ((فاعترفوا بذنبهم فسحقا لاصحاب السعير)).

راه هاى رهايى از نفس مسوله
چه كنيم كه از شر تسويل رهايى يابيم و اطمينان پيدا كنيم كه كارهاى ما از روى تقوا و براى خدا است؟
قرآن دو راه به ما نشان مى دهد: عمومى و تخصصى. در اين جا اندكى درباره اين دو راه سخن مى گوييم:

راه عمومى: اشتياق به مرگ
راه عمومى, راهى است كه پيمودن آن براى همگان ميسور است و هيچ كس مى تواند بگويد كه چون درس خوانده نبودم اين مسايل برايم حل نشده بود و مفهوم نفس مسوله و نفس اماره را نمى دانستم. قرآن ((هدى للناس)) است و هيچ مطلبى در آن نيست كه كسى نفهمد, گرچه برخى آيات آن را فقط خواص مى فهمند, اما مضمون همان آيات, در آيه هاى ديگر به صورت آسان تر بيان شده است تا عامى ترين مردم آن را بفهمند.
ميل و اشتياق به مرگ, ملاك و معيار بسيار خوبى است تا بتوانيم از شر تسويل نجات يابيم.
هر كس مرگ را دوست دارد بداند كه براى آينده اش خير فرستاده است و هر كس از مرگ مى ترسد بفهمد كه آينده خوبى ندارد. در سوره مباركه جمعه به يهوديان مى فرمايد: شما اگر آدم هاى خوبى هستيد, اولياى الهى هستيد, تقاضاى مرگ كنيد: ((قل يا ايها الذين هادوا ان زعمتم انكم اوليا الله من دون الناس فتمنوا الموت ان كنتم صادقين و لايتمنونه ابدا بما قدمت ايديهم و الله عليم بالظالمين)).
علاقه به مرگ يك اصل كلى است, خداوند فرمود: يهوديان چون پيش فرست بدى دارند به مرگ علاقه ندارند.
بين عمل و گرايش به موت رابطه تنگاتنگى هست, ممكن نيست كسى سالم باشد ولى عسل يا قند در ذائقه او شيرين نباشد, در روايات آمده است كه: هيچ تحفه اى براى مومن شيرين تر از مرگ نيست و هيچ لذتى در تمام مدت عمر مومن به اندازه لذت مرگ نبوده است. گاهى انسان آرزو مى كند دستش به خاك قبور معصومين(ع) و به ضريح آن ها برسد يا افتخار و آرزويش اين است در شهرى كه مرقد و بارگاه آنان هست زندگى كند چه رسد به اين كه معصومين ـ عليهم السلام ـ به بالين او بيايند. مرحوم كلينى ـ رضوان الله عليه ـ نقل مى كند كه چهارده معصوم ـ عليهم السلام ـ هنگام احتضار به بالين انسان مىآيند و به عزرائيل دستور مى دهند كه روح او را آهسته قبض كن, او هم اطاعت مى كند و انسان مثل اين كه دسته گلى را بو كند, راحت مى ميرد. پس براى انسان مومن, هيچ لذتى در هيچ مرحله عمر انسان به اندازه لذت مرگ نيست.
حضرت امير ـ عليه السلام ـ هم در نهج البلاغه مى فرمايد: ((لولا الاجال التى كتب الله عليهم لم تستقر ارواحهم فى اجسادهم طرفه عين شوقا الى الثواب و خوفا من العقاب)).(خطبه 193)
عده اى هم راضى اند كه در دنيا بمانند براى اين كه رنج بيش ترى ببرند و تقديم و پيش فرست بيش ترى داشته باشند وگرنه لحظه اى حاضر نبودند در دنيا بمانند.
مرگ هم مثل حيات, حقيقتى است و يك امر عدمى نيست, انتقال از دنيا به آخرت را مرگ مى گويند. هر انتقالى دو چهره دارد: نسبت به منقول اليه امر فقدانى است; يعنى نسبت به منقول اليه وجدان و اصول انسانى كه مى ميرد از دنيا وارد برزخ مى شود نسبت به برزخ ميلاد است نسبت به دنيا هجرت است اين كه ما كسى را از دست مى دهيم نبايد خيال كنيم او نابود شد براى اين كه او به يك عالم ديگرى منتقل شد كه : ((انما تنتقلون من دار الى دار)) پس مرگ هم مثل حيات يك حقيقتى است وجودى و مخلوع و امثال ذلك و شيرين هم هست اگر كسى هر لحظه آماده است براى مرگ اين ((طوبى له و حسن مآب)) اما عده اى از دنيا و زيستن به ستوه آمده اند و خيال مى كنند مرگ, نابودى است, ديگر نمى دانند عذاب تازه و بعد از مرگ شروع مى شود. كسى كه دست به خودكشى مى زند و مى گويد من تا زنده ام احساس دارم و اين احساس مايه تإلم و رنج من است, مى خواهم بميرم و نابود بشوم, خيال مى كند وقتى مرد مثل سنگ و خاك مى شود و احساس و رنجى ندارد در حالى كه اول درد او از مرگ شروع مى شود, او چون مرگ را نشناخته به سراغ مرگ مى رود, اما مرگ كه در لسان انبيا ـ عليهم السلام ـ انتقال از دنيا به برزخ و چيز بسيار شيرينى است. اگر كسى واقعا از مرگ بدش مىآيد معلوم مى شود پيش فرستى ندارد, و اگر از مرگ خوشش مىآيد معلوم مى شود كه پيش فرستى دارد.

راه خصوصى: معرفت نفس
بعد از گذشت از آن راه عمومى يك راه خصوصى هم هست كه البته اين راه خصوصى فوايد ديگرى را هم به همراه دارد و آن اين است كه فرمود: ((يا ايها الذين آمنوا اتقوا الله ولتنظر نفس ما قدمت لغد واتقوا الله ان الله خبير بما تعملون و لاتكونوا كالذين نسوا الله)). راه خصوصى, راه معرفت نفس است. قبل از اين كه به آيه دوم, كه راه محاسبه است, برسيم, نكته اى را بايد تذكر دهيم.
امام رازى در تفسيرش گفته است: در اين آيه, تكرار ((اتقواالله)) يا براى تإكيد است و يا آن ((اتقوا الله)) اولى راجع به فعل واجبات است و ((اتقوا الله)) دومى براى ترك معاصى است, در حالى كه اين چنين نيست, به تعبير سيدنا الاستاد علامه طباطبايى ـ رضوان الله عليه ـ ((اتقوا الله)) اولى ظاهرا ناظر به مراقبه است و ((اتقوا الله)) دومى ناظر به محاسبه, اگر كسى بخواهد سود و زيانش را حساب كند, بايد دفتر ثبت اعمال داشته باشد تا ببيند چه كرده است, اگر بازرگانى داد و ستدهاى خود را ننويسد در موقع حساب رسى نمى تواند حساب رس خوبى باشد, پس هر محاسبه اى فرع بر مراقبه است, اول مراقبه است; يعنى آدم مراقب باشد كه چه مى كند و هر چه كرد يادداشت كند, اين چنين نيست كه حسنات به يادش بماند و سيئات از يادش برود بعد بخواهد محاسبه كند, اين محاسبه بدون آن مراقبه كه ميسر نيست. تا ممكن است بايد رقيب خود باشد و رقبه و گردن بكشد كه كار بد نكند و سپس هر چه كرد كاملا يادداشت كند كه من فلان معصيت را كردم فلان كار را هم انجام دادم. اين تقواى در مراقبه است: ((يا ايها الذين آمنوا اتقوا الله ولتنظر نفس)) دعوت به محاسبه است حالا كه مى خواهيد محاسبه كنيد متقى باشيد. در محاسبه نبايد حب به نفس انسان را وادار كند كه كارهايش را توجيه كند و بگويد ما هر چه كرده ايم خدمت بوده است.
كارهاى ما نبايد رنگ اداره معيشت داشته باشد آن گاه به پاى دين بنويسيم. فرمود شما در مراقبت و محاسبت باتقوا باشيد چون تقوا اصلى است كه در هر جايى خصوصيت همان جا را نشان مى دهد: در مسايل عبادى تقواى عبادى, در جبهه و جنگ, تقواى نظامى, در معاملات تقواى معاملاتى, در مسايل سياسى, تقواى سياسى. هم چنين در تهذيب نفس, اگر گفته شد مراقبت باتقوا محاسبت باتقوا يعنى اين چنين نباشد كه تمام كارهاتان را توجيه كنيد ما رفتيم اين همه سخنرانى كرديم بسيار خوب اما چند نفر هدايت شدند؟ آيا اگر همين حرف را ديگرى مى خواست بيان كند ما خوش حال بوديم يا نه؟ آن گاه انسان معاذالله ببيند كه چيزى پايان عمر براى او باقى نمى ماند گرچه از در مقام بحث هاى فقهى اين ((انما يتقبل الله من المتقين)) حمل بر كمال قبول و قبول كامل است و شرط فقهى قبول عمل تقوا نيست اين تقواى عامل نه تقواى عمل تقواى عمل شرط فقهى اوست يعنى هر عملى كه انسان انجام مى دهد آن عمل بايد لله باشد, حالا اين شخص در جاى ديگر معصيتى كرده است عيب ندارد تقواى فاعل شرط قبول عمل نيست ولى تقواى فعل يقينا شرط قبول عمل است يعنى فعلى مقبول خداست كه آن فعل لله باشد حالا اين شخص در جاى ديگر معصيتى كرده است كرده باشد, شرط صحت عمل عدل عمل است نه عدل عامل. اين چنين نيست كه عامل اگر فاسق بود هيچ عملى از اعمال او مقبول نيست اين طور نيست. البته اگر عامل, عادل و باتقوا بود اين قبول به مرحله كمال مى رسد. پس اين دو مسإله فقهى از هم جدا است. اما از نظر بحث كلامى چطور, نفسى كه فاسد و فاسق است اگر كارخوبى كرده, آيا اين كار خوب او قدرت دارد كه بالا برود يا نه؟ كار اصل است يا آن ملكات نفسانى؟ قرآن كريم كار را فرع مى داند, چون تا نفس ساده و عادل و باتقوا نباشد بالا نمى رود. اگر بخواهد بالا برود عمل صالح سكوى پرواز او است, فرمود: ((اليه يصعد الكلم الطيب والعمل الصالح يرفعه)) عمل صالح, رافع است و زير بال اين كلمه طيب را مى گيرد تا پرواز كند وگرنه پيشتاز و پيشواز كلمه طيب, عقيده است, كلمه طيب, توحيد و ولايت و نبوت و رسالت است, كه بالاخره به عقيده برمى گردد.
اين چنين نيست كه اين كلمه بالا برود و متكلم بالا نرود كه كلمه با متكلم بالا مى رود لذا گاهى قرآن كريم در سوره انفال به ما مى فرمايد: ((لهم درجات)) گاهى مى فرمايد: ((هم درجات)) خود اين ها درجات مى شوند اين چنين نيست كه در آيه سوره آل عمران يك لامى محذوف باشد كه ((لهم درجات)) پس پيشتاز روح و عقايد و ملكات نفسانى و اخلاق و حسن فاعلى است و حسن فعلى به تبع او حركت مى كند اين سكوى پرواز است.
پس در بحث هاى كلامى اگر كسى خواست رشد بكند چاره جز صلاح و سواد روح نيست اگر كسى روحش به اين جا رسيد خدا نه تنها كار او را قبول مى كند بلكه خودش را هم قبول مى كند براى توده مردم تلاش و كوشش اين است كه عملشان را خدا قبول بكند مى گوييم: ((يا من يقبل اليسير و يعفوا عن الكثير اقبل منا اليسير واعف عنا الكثير)) و امثال ذلك. اما آن ها كه همت بلند دارند مى گويند ((خدايا عمل ما را قبول كن)) يا مى گويند ((خدايا ما را قبول كن)). درباره پرورش ذكريا, خداى سبحان, حضرت مريم(ع) را فرمود كه عمل مريم مقبول من است يا خود مريم را خدا قبول كرد, مادرش كه نذر كرد روى حسن نيت كه اين فرزند صالح را خدمت گزار بيت اش قرار بدهد, كار مريم را خدا قبول كرد يا خود مريم را, فرمود: ((فتقبلها ربها بقبول حسن)) خود گوهر ذات را خدا قبول كرد. اين است كه بين ((الصالحين)) با ((عملواالصالحات)) فرق است گاهى شما كسى را دوست داريد كه از درون او محبت خود را احساس مى كنيد, گاهى مى دانيد كه اين شخص در درون ذاتش صالح نيست اما چند كار خوب هم كرده است, شما كارش را دوست داريد نه گوهر ذاتش را. بين ((عملواالصالحات)) با ((الصالحين)) فرق است, گاهى خدا گوهره ذات را قبول مى كند آن ها كسانى اند كه حسن فعلى با حسن فاعلى را به هم آميخته اند هم عملشان با تقوا است هم عامل باتقوا است.
گاهى شخص خودش معصيت مى كند اما چند كار خوب هم دارد: نماز مى خواند ولى در خارج نماز معصيت ديگر هم دارد, خدا فقط نماز او را قبول مى كند نه خود او را, اما كسى كه در خارج نماز مثل درون نماز آدم صالحى است خدا گوهر ذات او را قبول مى كند. اين است كه در مراقبت و محاسبت هم بايد باتقوا بود. شايد تقواى در مراقبت اين قدر سخت نباشد, اما تقواى در محاسبه بسيار سخت است كه انسان قاضى خود باشد حب نفس را كنار بگذارد و كار خود را بدون حب و بغض داورى كند چون ((حبك الشىء يعمى و يصم)) انسان وقتى به خود علاقه مند است سخت است كه خود را محكوم كند چرا شما مى بينيد دو تا طلبه در يك حجره با اين كه سومى هم نيست غير از خدا يك كسى فهميد كه حق با هم مباحثه او است اما تا آخر مى كوشد كه حرف خود را اثبات كند, اگر هم معلوم شد كه حق با رفيق او است, باز هم مى خواهد بگويد كه من هم مطلبى را مى خواستم بگويم كه از طرف ديگر صحيح است, خلاصه حاضر نيست اعتراف كند. چنين كسى كه در حجره دو نفره حاضر نيست به اشتباه خود اعتراف كند فردا اگر كار اجتماعى به دست او رسيد آيا حاضر است بگويد من اشتباه كردم. پس از همين جمع دو نفره بايد اصلاح بشود تا وقتى وارد جامعه شد شهامت اعتراف داشته باشد.
اين, كار آسانى نيست لذا قبلش به صورت ايجاب كلى و بعدش به صورت سلب كلى و وسطش به عنوان قضيه موجبه جزئيه است: ((يا ايها الذين آمنوا اتقوا الله)) موجبه كليه, بعدش هم ((واتقوا الله ان الله خبير بما تعملون)) موجبه كليه و ((لاتكونوا كالذين نسوا الله)) سالبه كليه است.
جمله مهمله كه در وسط قرار گرفت نه براى آن است كه محاسبه براى بعضى ها است بلكه بعضى اهل حساب اند: ((ولتنظر نفس ما قدمت لغد)) گرچه به آن شواهد سياقى اين هم مثل موجبه كليه است يعنى ((كل نفس)) نظر كند. اما سر عدول از خطاب به غيبت و از ايجاب كلى به ايجاب جزيى اين است كه اهل حساب, كم اند.
ادامه دارد

پاورقي ها:

/

نگاهى به رويدادها


جهان اسلام
دو روحانى سرشناس پاكستانى خواستار برقرارى حكومتى شبيه طالبان در پاكستان شدند..(17/6/77)
نخست وزير هند با رهبران شيعيان اين كشور به گفت و گو نشست.(21/6/77)
فاجعه بزرگ انسانى در باميان افغانستان: طالبان, شيعيان را قتل عام كردند. (23/6/77)
عضو نهضت فقه جعفرى در پنجاب پاكستان به شهادت رسيد.(31/6/77)
رئيس پارلمان مسلمانان انگليس: حكم قتل سلمان رشدى به قوت خود باقى است.(4
/7/77)
مسلمانان جهان: ما خود را متعهد به اجراى حكم امام خمينى درباره اعدام سلمان رشدى مى دانيم.(6/7/77)
حماس: عرفات با پذيرش طرح 3 10 فلسطينى ها را فروخت.
اسلام گرايان در انتخابات دانشجويى كويت به پيروزى رسيدند.(9/7/77)
رژيم صدام سركوب شيعيان جنوب عراق را از سر گرفت.(14/7/77)
احمد هوبر روزنامه نگار و محقق سوئيسى: با سرافرازى اعلام مى كنم كه پيرو مكتب امام خمينى(ره) هستم.

داخلى
تعدادى از عوامل اصلى تهاجم به معاون رئيس جمهور و وزير ارشاد دستگير شدند.
رئيس جمهور: بايد معاندان را به مخالف وفادار به قانون و مخالفان را به دوست داران نظام تبديل كنيم.(17/6/77)
دولت با 23 هزار ميليارد ريال كاهش درآمد مواجه است.(18/6/77)
اخطار شديد ايران به گروه جنايت كار طالبان: انتقام خون عزيزانمان را خواهيم گرفت.
ايران بالاتر از روسيه و امريكا بر سكوى قهرمانى كشتى آزاد جهان ايستاد.
توسط دفتر رهبر معظم انقلاب, سه روز عزاى عمومى به مناسبت شهادت 9 ديپلمات ايرانى به دست طالبان اعلام شد.
ارتش براى انجام يك مانور بزرگ نظامى در مرز افغانستان آماده شد.
رئيس جمهور شهادت ديپلمات ها و خبرنگار ايرانى را به رهبر انقلاب, مردم و خانواده هاى اين شهدا تبريك و تسليت گفت.
رئيس جمهور: پاسخ وحشى گرى طالبان را در سطح ملى و بين المللى دنبال خواهيم كرد.
رسول خادم پهلوان ترين قهرمان ايران با كشتى خداحافظى كرد.(21/6/77)
قسمت اعظم نيروهاى شركت كننده در مانور ذوالفقار 2 در منطقه باقى خواهند ماند.
رئيس جمهور: آزادى واقعى عبادت خداوند است كه انسان را از هر قيد و بندى مى رهاند.(22/6/77)
ميزان ذخاير كشف شده نفت در ايران 500 ميليارد بشكه اعلام شد.
رئيس جمهور: نزديكى تركيه به رژيم صهيونيستى احساسات دنياى اسلام را برمى انگيزد.(23/6/77)
رهبر انقلاب در پيامى پيرامون فاجعه انسانى در افغانستان: منطقه در آستانه يك خطر بزرگ و فراگير است, مداخله ارتش پاكستان در افغانستان بايد خاتمه يابد.
پيكر مطهر شهداى ايرانى به تهران منتقل شد.
رئيس جمهور در مراسم استقبال از پيكرهاى مطهر ديپلمات ها و خبرنگار ايرانى: مطمئن باشيد كه از حيثيت و كيان نظام مقدس جمهورى اسلامى ايران به بهترين شكل دفاع خواهيم كرد.(24/6/77)
رهبر انقلاب: با مسئولان اتمام حجت مى كنم, بايد تكليف مطبوعات توطئه گر روشن شود.
مقام معظم رهبرى: برخى از مطبوعات ايمان مردم را هدف گرفته اند. وزارت ارشاد و دستگاه قضايى به وظايف خود عمل كنند.(25/6/77)
يگان هاى نيروى زمينى ارتش از 10 استان كشور براى برگزارى بزرگ ترين مانور ارتش ((ذوالفقار2)) عازم مرز ايران و افغانستان شدند.
روزنامه توس تعطيل شد.(26/6/77)
رئيس جمهور, وزير خارجه پاكستان را به حضور نپذيرفت.
نمازگزاران تهرانى با حضور رهبر انقلاب پيكر ديپلمات ها و خبرنگار شهيد را تشييع كردند.
رئيس جمهور پيش از عزيمت به نيويورك با مقام معظم رهبرى ديدار كرد.
آقاى خاتمى براى شركت در پنجاه سومين نشست مجمع عمومى سازمان ملل وارد نيويورك شد.(29/6/77)
سازمان بازرسى كل كشور: دستگاه قضايى به مسئوليت قانونى خود در قبال نشريات تهديدكننده امنيت ملى عمل خواهدكرد.
رئيس جمهور در جمع ايرانيان مقيم امريكا و كانادا در نيويورك: انتقاد را مى پذيريم, اما توطئه و تلاش براى براندازى قابل قبول نيست.
حجه الاسلام والمسلمين خاتمى رئيس جمهور: پيام ما آزادى در انديشه, منطق در گفت وگو و قانون در عرصه عمل است.(30/6/77)
رئيس جمهور در اجلاس سالانه مجمع عمومى سازمان ملل: روياى جهان تك قطبى پندارى باطل و نشانه عقب ماندگى سياستمداران امريكا است.
هفته گرامى داشت حماسه پرشور دفاع مقدس از امروز در سراسر كشور آغاز شد.(31
/6/77)
رياست جمهورى: به خاطرپنجاه سال ستم به ملت ايران, امريكا بايد محاكمه شود.
رئيس مجلس روسيه با رهبر انقلاب ديدار كرد.
رئيس جمهور در ديدار با دبير كل سازمان ملل: جهان بايد در قبال فاجعه بشرى جنايات طالبان و نسل كشى در افغانستان فورا اقدام كند.
اعضاى نشست 2+ 6 خواستار مجازات عاملان شهادت ديپلمات هاى ايرانى شدند.
19 ميليون دانش آموز امروز بر سر كلاس ها رفتند.(1/7/77)
وزير كشور: سياست هاى مقام معظم رهبرى عين قانون و لازم الاجرا است.
رئيس جمهور: حكم صادره عليه سلمان رشدى برگشت ناپذير است.(2/7/77)
شوراى نگهبان صلاحيت 132 نفر از داوطلبان نمايندگى مجلس خبرگان را رد كرد.(5
/7/77)
رهبر انقلاب: هيچ مركزى در دنيا وجود ندارد كه بتواند با ملت ايران دست وپنجه نرم كند.(6/7/77)
سال تحصيلى دانشگاهها با حضور رئيس جمهور آغاز شد.
امتياز روزنامه توس و ماهنامه جامعه سالم لغو شد.
وزير اطلاعات: افراد دستگير شده از مطبوعات مخرب, اعتراف كرده اند كه در پى تغيير نظام به يك جمهورى منهاى اسلام بودند.
پرونده كرباسچى به شعبه تجديد نظر ارجاع شد.(7/7/77)
آقاى خاتمى: بيانات رهبر انقلاب درباره آزادى, تكليف همه ما را مشخص كرده است.(8/7/77)
سرلشكر شهبازى به فرماندهى كل ارتش منصوب شد.
بيست و چهارمين نمايشگاه بين المللى بازرگانى تهران, صبح امروز با سخنان رئيس جمهورى گشايش يافت.(9/7/77)
ايران ديپلمات هاى خود را از پاكستان فراخواند.(11/7/77)
دو عامل قتل مهندسان ايرانى در پاكستان به اعدام محكوم شدند.(12/7/77)
مسئولان, مربيان و كشتى گيران تيم ملى ايران با آقاى خاتمى ديدار كردند.(13/ 7/77)
اخضر ابراهيمى نماينده ويژه دبير كل سازمان ملل در امور افغانستان با دكتر خرازى وزير امور خارجه ديدار كرد.
وزير خارجه: طالبان بايد به خواست هاى ايران تن دهد, تا مجبور به استفاده از راه هاى ديگر نشويم.
آيه الله هاشمى رفسنجانى جناح هاى سياسى را به اتحاد براى برگزارى هرچه باشكوه تر انتخابات مجلس خبرگان دعوت كرد.(14/7/77)
رئيس سازمان ثبت احوال: 39 ميليون نفر در كشور واجد شرايط رإى هستند.
در مرحله نهايى بررسى صلاحيت نامزدهاى مجلس خبرگان 167 نفر تإييد شدند.(15
/7/77)
رهبر انقلاب: مسإله اصلى شركت پرشور مردم در انتخابات است, جناح هاى سياسى درگيرىهاى خطى را فعلا كنار بگذارند.
وزير امور خارجه به منظور ميانجى گرى ايران بين تركيه و سوريه وارد دمشق شد.
هم زمان با سفر رئيس مجلس به اسپانيا, مقامات پارلمانى اسپانيا خواستار ايجاد كرسى زبان فارسى در دانشگاه هاى اين كشور شدند.(16/7/77)

خارجى
تركيه و اسرائيل در آستانه اتحاد نظامى قرار گرفتند.
حكمتيار: امريكا به دنبال تحقق جنگ ميان ايران و طالبان است.(16/6/77)
قاضى تحقيق پرونده ترور دو مهندس ايرانى در پاكستان به قتل رسيد.(17/6/ 77)
يك روزنامه ايتاليايى: طالبان و اسامه بن لادن ابزارهاى امريكا هستند.(18/ 6/77)
پريماكف نخست وزير روسيه شد.(21/6/77)
امريكا 300 موشك كروز براى حمله به عراق آماده كرده است.(22/6/77)
هواپيماهاى پاكستان مردم بى دفاع باميان را با بمب هاى خوشه اى قتل عام كردند. (23/6/77)
ملا عمر: از كشته شدن ديپلمات هاى ايرانى متإسف نيستم!(24/6/77)
طالبان: شهرهاى ايران را هدف قرار مى دهيم.(25/6/77)
شوراى امنيت سازمان ملل كشتار ديپلمات هاى ايران توسط طالبان را به شدت محكوم كرد.
نيروهاى تازه نفس ارتش پاكستان راهى جبهه باميان شدند.(26/6/77)
نتانياهو: هيچ زمين ديگرى به عرفات نخواهيم داد.(28/6/77)
سناتور پاكستانى از دخالت سازمان امنيت اين كشور در ترور ايرانى ها پرده برداشت.
امريكا: هيچ نشانى در مورد آغاز روابط واشنگتن ـ تهران وجود ندارد.(29/6
/77)
آل پائيس: امريكا 3 ميليارد دلار در اختيار طالبان قرار داده است.(30/6/ 77)
عربستان كاردار خود را از كابل فراخواند.(1/7/77)
رئيس دوماى روسيه: طالبان متكى به اسلحه پاكستان و پول امريكا است.
عربستان روابط خود را با طالبان قطع كرد.(2/7/77)
رئيس پارلمان مسلمانان انگليس: حكم قتل سلمان رشدى به قوت خود باقى است.(4
/7/77)
حكومت 16 ساله كهل در آلمان پايان يافت.(6/7/77)
نخست وزير صربستان عمليات نظامى عليه آلبانيايى تباران كوزوو را پايان يافته اعلام كرد.
عرفات طرح 3 10 را پذيرفت.
عرفات از طرح موضوع تشكيل دولت مستقل فلسطينى در سازمان ملل خوددارى كرد.(8
/7/77)
كنگره امريكا 97 ميليون دلار كمك مالى به مخالفان دولت عراق اختصاص داد.(9/ 7/77)
اولين پيامد اتحاد نظامى آنكارا ـ تل آويو; تركيه و سوريه در آستانه جنگ قرار گرفتند.
تركيه با حمايت صهيونيست ها سوريه را به حمله نظامى تهديد كرد.(11/7/ 77)
30 ميليون روسى امروز عليه يلتسين تظاهرات كردند.
تركيه 6 شرط خود را براى عادى سازى روابط با سوريه اعلام كرد.(15/7/77)
نشست سه جانبه آلبرايت, نتانياهو و عرفات بى نتيجه پايان يافت.(16/7/ 77)

پاورقي ها:

/

گزارش هاى علمى پژوهشى


پيشگيرى, موثرترين سلاح عليه سرطان است
به نوشته مجله هفتگى فوكوس, هرچند كه از طريق آزمايشات ژنى و برنامه هاى شناسايى به موقع, مى توان تعداد بيمارانى را كه در اثر سرطان جان خود را از دست مى دهند كاهش داد, ليكن اقدامات پيشگيرانه هم چنان به عنوان موثرترين سلاح عليه سرطان به شمار مى رود.
فوكوس با اشاره به اين كه در بدن انسان بيش از 150 ژن تاكنون شناسايى شده كه صدمه و آسيب به آن ها مى تواند, باعث ايجاد تومور سرطانى شود, مى نويسد, براساس آمار جامعه سرطان آلمان, سرطان ريه, فراوان ترين تومور در مردان است كه از طريق شناسايى به موقع مى توان شانس زنده ماندن بيمار را تا پنج برابر بالا برد.
اين مجله ضمن اشاره به اين كه سالانه 22 هزار آلمانى به سرطان پروستات مبتلا مى شوند, مى افزايد, سرطان معده و روده در مجموع زيادترين نوع سرطان در آلمان است كه سالانه بيش از 100 هزار مرد و زن به اين بيمارى مبتلا مى شوند.
اين نشريه به نقل از يورگن ريمن, متخصص سرطان از كلينيك پزشكى شهر لودويگس هافن اعلام مى دارد, از طريق شناسايى به موقع سرطان, تغذيه كم چربى و غذاى سرشار از مواد حجيم و اليافى (مواد بالاستيكى), مى توان از اكثر مرگ و ميرها جلوگيرى كرد.
از سوى ديگر كلاوس بارترام, رئيس انستيتوى ژنتيك انسانى از دانشگاه هايدلبرگ آلمان مى گويد, محققين در ژن سرطان سينه (زنان) موسوم به بى.آر.سى.اBRCA1 1, صدها ژن جهش يافته (موتان) مختلف كشف كردند.
بارترام مى افزايد, در حالى كه بعضى از اين ژن هاى جهش يافته بى خطر و بى ضرر هستند, مع هذا تعداد زيادى از آن ها خطرناك مى باشند. بعضى از اين ژن هاى جهش يافته احتمال ابتلإ به سرطان روده, پوست و تخمدان را بالا مى برند و بعضى ديگر در اين مورد اثرى از خود نشان نمى دهند.
يورگ هوهايزل مى گويد, طى چند سال آينده ((چيپ هاى ژنى)) در اختيار قرار خواهند گرفت كه قادرند ده ها هزار ژن جهش يافته (موتان) را يك باره و در طى چند ساعت شناسايى كنند.
دانشمندان مى گويند: با توجه به اين كه فقط ده درصد از كل بيمارىهاى سرطانى توارثى هستند, اين فن و روش جديد (چيپ هاى ژنى), در تشخيص و شناسايى به موقع 90 درصد ديگر بيمارىهاى سرطانى نيز تحولى ايجاد مى كند.
اين مجله با توجه به اين كه 42 هزار و 700 زن در آلمان طى سال 1995 ميلادى, به سرطان سينه مبتلا شدند و به خيل بيماران سرطان سينه پيوستند, آن چه در اين رابطه قابل توصيه است, معاينه مرتب, كنترل پزشكى و ماموگرافى (عكس بردارى از سينه زن جهت تشخيص غدد سرطانى) از سن 50 سال به بالا است.
علائم هشدار دهنده سرطان سينه, سفت و سخت شدن پوست, بروز گره در زير پوست, كشش و جمع شدن پوست, تراوش ترشحات از نوك سينه و بروز ورم ها در زير بغل است.
نشريه فوكوس با اشاره به اين كه طى سال 1995 ميلادى تعداد 37 هزار نفر در آلمان به سرطان ريه مبتلا شده, مى نويسد, علائم هشداردهنده اين نوع سرطان, سرفه شديد و طويل المدت, گرفتگى صدا به طور پيوسته, درد در بخش سينه, تنگى نفس و خلط آغشته به خون است.
فوكوس با توجه به اين كه 51 هزار و 800 نفر در آلمان در سال 1995 ميلادى به مبتلايان سرطان روده بزرگ و روده راست, اضافه شدند, مى افزايد, علايم هشدار دهنده اين بيمارى, پيدايش خون در مدفوع و تغيير در عادات تخليه مدفوع مى باشد و آن چه در رابطه با اين بيمارى توصيه مى شود, آزمايش خون و مدفوع از سن 45 به بالا است.
اين مجله در ادامه با اشاره به اين كه 25 هزار و 600 زن در آلمان طى سال 1995 ميلادى, مبتلا به سرطان دهانه رحم, بدنه رحم و تخمدان ها شدند, مى نويسد, از آن جا كه سرطان دهانه رحم را مى توان از طريق نمونه بردارى, در مراحل اوليه تشخيص داد, آن چه در اين رابطه قابل توصيه است, نمونه بردارى سالانه از سن 20 سالگى به بالا است.
طى سال 1995 ميلادى, 19 هزار و 800 نفر جديدا در آلمان به سرطان معده مبتلا شدند و علايم هشدار دهنده اين بيمارى, احساس فشار و احساس پرى معده, بى اشتهايى, استفراغ و آروغ زدن زياد است.
طى سال 1995 ميلادى, 25 هزار و 100 مرد در آلمان مبتلا به سرطان پروستات شدند و علايم هشدار دهنده در رابطه با اين بيمارى, جريان ضعيف و قطع موقتى ادرار, و داشتن مشكل در هنگام عمل تخلى ادرار, مى باشد.
اين مجله با اشاره به اين كه سيگار كشيدن و روش تغذيه اشتباه و نامطلوب براى ابتلإ به سرطان, خطر محسوب مى شوند, عوامل (فاكتورهاى) خطر براى ابتلإ به سرطان در كشور ايالات متحده امريكا را اعلام كرده مى نويسد:

عامل خطر درصد (مرگ در اثر سرطان)
سيگار كشيدن30
اضافه وزن, تغذيه نامطلوب30
كمبود حركت 5
قابليت ژنى5
آلودگى محيط زيست 2
عفونت ويروسى5
عوامل ديگر23

فوكوس با اشاره به اين كه محققين مركز پژوهش سرطان در شهر هايدلبرگ آلمان در حال حاضر بر روى مواد موثر گياهى كه قادرند, از سرطان پيشگيرى كنند, آزمايش مى كنند, مى نويسد, اسفناج و هويج داراى ويتامين آA , فلفل فرنگى (دلمه اى) و مركبات و كيوى داراى ويتامين سىC و روغن زيتون, گردو و فندق كه داراى ويتامين اىE مى باشند, مى توانند, از سرطان پيش گيرى كنند.
اين مجله مى افزايد, اين مركز پژوهش سرطان كه اثر ديگر مواد موثر گياهى, از جمله روغن نعناع, گياه اسطوخوددوس, زردآلو, توت فرنگى, تمشك و دانه سويا را نيز مورد بررسى قرار داده و اعلام داشته است كه اين مواد نيز مى توانند در جهت پيشگيرى از سرطان موثر باشند.
فوكوس در رابطه با حمايت و حفظ شخصى براى جلوگيرى از ابتلإ به سرطان توصيه هايى كرده, مى نويسد, فردى كه قصد دارد خود براى پيشگيرى از ابتلإ به سرطان فعال گردد, بايستى سيگار نكشد, و روزانه از خوردن ميوه و سبزيجات تازه و مصرف غلات كه سرشار از مواد اليافى (بالا ستيكى) هستند, اجتناب نكند. اجتناب از اضافه وزن, مصرف كم گوشت قرمز و چربى, ورزش و حركت به طور مرتب, اجتناب از استفاده زياد اشعه خورشيد, مراجعه به پزشك در صورت مشاهده ورم هاى غير عادى در بدن, و دورى از مواد سرطان زا در محل كار از جمله توصيه هاى ديگر هستند.

كشف نحوه عمل ويروس كشنده آنفولانزا
هشتاد سال پس از مرگ قريب به 40 ميليون تن در جريان شيوع آنفولانزاى اسپانيايى در سال 1918, دانشمندان به راز شيوه عمل ويروس كشنده آنفولانزا دست يافته اند.
به نوشته روزنامه هاى اينديپندنت و گاردين چاپ لندن ويروس آنفولانزا كه در انواع كشنده و غير كشنده ظاهر مى شود, نظير ديگر انواع ويروس ها, داراى مكانيزم توليد مثل نيست و براى تكثير خود نيازمند آن است كه به درون سلول هاى موجودات جاندار نفوذ كند و با جاى دادن اطلاعات ژنتيك خود در درون اطلاعات ژنتيك سلول شرايطى را فراهم آورد كه با هر بار تقسيم سلول, يك نمونه از ويروس نيز تكثير شود.
مطالعات دانشمندان در گذشته نشان داده بود كه ويروس آنفولانزا عمدتا به ريه و سيستم تنفسى انسان حمله ور مى شود, اما در مواردى نيز نمونه هاى حمله ويروس به ديگر اعضإ بدن مشاهده شده است.
هرچند محققان به اين مسإله پى برده بودند كه انواع بى خطر ويروس آنفولانزا مى توانند با جهش هاى ژنتيكى به انواع خطرناك و كشنده تبديل شوند و هرچند اين نكته نيز بر آنان روشن شده بود كه برخى از انواع ويروس آنفولانزا از حيوانات اهلى نظير مرغ و خوك به بدن انسان منتقل مى شوند, اما اين مطلب كه چرا ويروس آنفولانزا عمدتا به سيستم تنفسى انسان حمله ور مى شود و چرا در مواردى از اين قاعده كلى عدول مى شود, براى آنان همچنان ناشناخته باقى مانده بود.
بر اساس تحقيقات دو محقق ژاپنى ويروس سطح آنفولانزا با برخى از انواع پروتئين هاى مخصوص پوشيده شده است و ويروس آنفولانزا براى آن كه بتواند به درون سلول هاى انسان نفوذ كند بايد اين پروتئين ها را بشكافد. اين امر تنها با استفاده از نوعى آنزيم امكان پذير است كه عمدتا در سيستم تنفسى انسان وجود دارد.
به اين ترتيب ويروس آنفولانزا با خانه كردن در سيستم تنفسى آدمى و بهره گيرى از آنزيم موجود در اين سيستم, پروتئين سطح خود را شكاف مى دهد و سپس وارد سلول هاى موجود در سيستم تنفسى مى شود.
تحقيقات دكتر كاوائوكا و دكتر گوتو نشان مى دهد كه برخى ديگر از آنزيم هايى كه در ساير اعضإ بدن, از جمله در مغز يافت مى شود, براى شكافتن پروتئين هاى ديگرى كه روى سطح ويروس آنفولانزا قرار دارد مناسب اند و به همين علت است كه ويروس گه گاه به ديگر اعضإ بدن حمله ور مى شود.
كشف تازه مى تواند به محققان در زمينه اتخاذ استراتژىهاى جديد براى مقابله با ويروس خطرناك آنفولانزا كمك شايانى بكند. روش پزشكان در مبارزه با اين بيمارى تاكنون متكى به توليد واكسن هاى پرقدرت بوده است.
اما از آن جا كه ويروس آنفولانزا در هر نوبت نسبت به واكسن هاى تازه مقاوم مى شود, عرصه بر پزشكان, در زمينه توليد واكسن هاى باز هم قدرت مندتر, به كلى تنگ شده است.
دانشمندان اميدوارند با شناخت تازه اى كه از نحوه عمل ويروس آنفولانزا به دست آمده بتوانند به شيوه اى جديد و بدون نياز به ابداع واكسن هايى كه بيم مقاوم شدن ويروس در برابر آن مى رود, با اين دشمن خطرناك مقابله كنند.
پاورقي ها:

/

گفته ها و نوشته ها


نصيحتى حكيمانه
حاكمى پيرى كهنسال را گفت چه كنم تا هم امير از من راضى باشد و هم مردم و هم خودم را راضى كرده باشم.
پير گفتش چهار چيز را به كار بند:
1ـ درب خانه را به روى مردم باز نگه دار و حاجب مگذار;
2ـ با مردم زياد بنشين تا هيبتت افزون گردد;
3ـ در قضاوت تبعيض قائل مشو;
4ـ از مردم هديه و رشوه قبول مكن تا طمع نامشروع نكنند.(مروج الذهب مسعودى)

پرواى از حرام
گويند عمر بن عبد العزيز ميل خريد انگور كرد و درهمى نداشت پس از همسرش خواست و او نيز نداشت و چون ناراحت شده بود به شوهرش گفت اين منطقى است كه اميرالمومنين يك درهم پول خريدن انگور ندارد؟
خليفه پاسخ داد: بى پولى بهتر از سوختن در آتش است.
(السمير الواعظ, ج1, ص252)

پيشگويى باطل
وقتى كه على عليه السلام براى جنگ با خوارج در نهروان عزيمت نمود, ((ابن احمر)) كه ستاره شناس بود ملتزم ركاب آن حضرت بود پس اين منجم به امام عليه السلام گفت يا على! در اين ساعت حركت مكن كه شكست خواهى خورد.
فرمود: چرا؟
گفت: چون قمر در برج عقرب است.
حضرت در جواب فرمودند: قمر ما يا قمر آن ها؟!
افسوس وقت احتضار
نيشابورى در ذيل آيه 56 از سوره 39 آورده كه ابوالفتح از فقهاى عالى مقامى بود كه مال و اسباب بى نهايت داشت و مدتى متولى نظاميه بغداد بود. وى هنگام احتضار به جماعتى كه بر بالينش بودند گفت: مرا تنها گذاريد تا به خود بپردازم, سپس بر سر و روى خود مى زد و هاى هاى مى گريست و مى گفت: افسوس بر آن چه در دين خدا كوتاهى كردم, اى ابوالفتح! عمر ضايع كردى و طلب مال و مقام نمودى و در دربار پادشاهان به سر بردى, سپس دو بيت شعر عربى خواند و عمرش تمام شد كه مضمون اشعار اين است:
از اهل علم غفلت راه خدا عجب
رفتن به زير هلاكت و حرص و هوا عجب
گشتيم گرد ظالمين پى جمع مقام و مال
چون طوف كعبه و مناسك ما و دعا عجب

حلم و بردبارى
وقتى مردى نصرانى از روى جسارت به امام باقر(ع) گفت تو بقر (گاو) هستى امام فرمود: نه چنين است بلكه من باقرم(شكافنده علم).
نصرانى گفت: مادر تو آشپز بود!
حضرت فرمود: بلى حرفه او چنين بود و به اين كار علاقه داشت.
نصرانى گفت: تو پسر كنيز سياه و بدزبان هستى!
حضرت فرمود: اگر راست گويى خدا از وى بگذرد و اگر دروغ مى گويى خدا تو را بيامرزد.
مرد نصرانى از اين حلم و بردبارى نگران گشته و توبه نمود و مسلمان گرديد.
(البيان والتبيين: جاحظ)

حقيقت در همه جا
چون شداد بن اوس كه از دوستان على(ع) بود آهنگ ديدار معاويه نمود, معاويه او را بسيار گرامى داشت و در مجلسى از او خواست تا در معايب على عليه السلام سخن گويد. شداد گفت حضرت على به سوى پروردگار شتافته و سزاوار نيست از كسى كه رخت بر بسته و خطرى ندارد بدگويى شود ـ پس معاويه گفت اين گونه دشمنى تو با على و دوستى تو با ما ثابت نمى شود پس برخيز و سخن گوى ـ شداد بن اوس ايستاد و گفت اگر اراده خداوند بر خير و خوشى مردمى تعلق گيرد زمام دارانشان را درست كار و قضات آنان را دانش مندان و ثروت مندانشان را سخاوت مند قرار مى دهد و اگر بخواهد درهاى شر و فساد را بر روى مردمى بگشايد زمام امور را به دست اشخاص نادرست و بى مبالات و امور قضايى را به دست بى سوادان و ثروت را به دست بخيلان مى سپارد.
اى معاويه اگر همنشين تو خيرخواه تو باشد حق را مى گويد اگرچه برايت تلخ باشد و من خيرخواه تو بودم.
(امالى شيخ مفيد, ص57 و 58)

عدالت
يكى از خوارج را به نزد سليمان بن عبدالملك آوردند پس او خليفه را گفت: اى فاسق پسر فاسق.
سليمان عموزاده خود عمر بن عبدالعزيز را فرا خواند و گفت سخن اين مرد بشنو ـ خارجى سخن خود تكرار كرد.
پس سليمان گفت: راجع به مجازات او چه گويى؟
عمر بن عبدالعزيز گفت: فحش در مقابل فحش و نه قتل در قبال فحش.

علم چيست؟
شعبى مى گويد در شام به نزد عبدالملك بن مروان رفتم, عبدالملك مقدارى از اشعار خواننده زمان خود را خواند و گفت اين اشعار را مى دانستى؟
گفتم: نه باز خواند آن قدر كه چندين صفحه مى شد, سپس گفت: مى دانى چرا خواندم؟ چون شما اهل عراق و كوفه خود را در علم و دانش برتر از اهل شام مى دانيد اگرچه اهل شام در حكومت غلبه دارند و من خواستم اثبات كنم در علم و دانش نيز اهل شام غلبه دارند (بيچاره گمان مى كرد حفظ ترانه هاى مبتذل خوانندگان علم و معرفت است و بدان مشغول شده بود ولى از علوم الهى و فنون ديگر تهى مانده بود).

فراموشى آخرت
در سفرى كه اميرالمومنين على عليه السلام به بصره رفته بودند در حال گذر از بازار متوجه وضع مردم و بازاريان و داد و ستد پى گير و ميزان اشتغال و سرگرمى و غفلت آنان شدند و اشك در چشمان حضرت نشست و براى موعظه و تنبه مردم فرمودند: اى بندگان و نوكران مردم دنيا, شما كه روزها قسم مى خوريد و شب ها مى خوابيد و تبعا از ياد آخرت غافل مى مانيد كى براى تهيه توشه آخرت و اصلاح معاد خواهيد كوشيد؟
پس مردى از بازاريان برخاسته و گفت: يا اميرالمومنين تإمين معاش ضرورى است و اشتغال به آخرت ما را از تإمين معاش باز مى دارد.
حضرت على(ع) فرمودند: معاش اگر از طريق حلال باشد انسان را از آخرت باز نخواهد داشت.(امالى مفيد, ص69 ـ 70)

حق مرده است
گويند بازرگانى در يكى از ممالك نماينده اى داشت كه كالاهايش را در آن جا مى فروخت, پس از مدتى چندين نامه براى نماينده خود فرستاد تا بهاى اجناس رابرايش بفرستد ولى جوابى نيامد, پس بازرگان خود به سراغ نماينده اش رفت و طلب پول نمود, نماينده شديدا انكار كرده و ادعاى بى خبرى كرد. پس به قاضى شدند و چون شاهدى بازرگان نداشت نماينده را آزاد نمودند.
روزى در آن شهر صداى زنگى شنيد كه دوبار تكرار شد پرسيد چه شده؟
گفتند: يكى از اعيان شهر مرده است.
گفت: اگر پادشاه بميرد چند زنگ مى زنيد؟
متصدى زنگ گفت 20 بار. پس با تطميع او را راضى كرد كه 40 بار زنگ زند. مردم با تعجب گرد آمده و بازرگان را به نزد پادشاه بردند و پادشاه با غضب گفت: چه كسى مرده كه از پادشاه بالاتر است كه گفتى 40 بار زنگ زنند؟
بازرگان گفت: قربان حق مرده است!
پس پادشاه بعد از شنيدن جريان, حق بازرگان را از نماينده اش گرفت و به او داد.

آخر كار
حميد بن سعد وقايع نگار واقعه كربلا بود و بسيارى از سربازان عمر سعد سعى مى كردند نامشان در آن دفتر نگاشته شود تا سبب افتخارشان گردد و سهم قابل توجهى شامل حالشان بشود و چون مختار ثقفى قيام نمود نخست به دنبال دفتر حميد بن سعد فرستاد و از روى آن قاتلان امام حسين(ع) را شناسايى و اعدام مى نمود.
(سياست و اقتصاد عصر صفوى; باستانى پاريزى, ص367)

اقسام زمامداران
امرا و بزرگان قوم چهار صنف اند:
1ـ آن ها كه خود و عمال خود را از غير حق نگاه مى دارند و بر ميزان حق عمل مى كنند و اين ها ثواب مجاهد در راه خدا را دارند;
2ـ آن هايى كه خود به حق عمل مى كنند وليكن عمال و كارگزاران آن ها ملت را مى چاپند, چنين سر رشته داران در معرض خطر و هلاكت اند مگر اين كه مشمول رحمت خدا باشند;
3ـ آن هايى كه جلو چپاول و تعديات عمال خود را مى گيرند اما خود دست تعدى و غارت به مال مردم و حقوق آن ها دراز مى كنند چنين زمامداران بى شك هلاك خواهند شد;
4ـ آن هايى كه هم خودشان و هم عمال آن ها غارت اموال و حقوق مردم مى كنند اينان و كارگزارانشان همه در هلاكت اند.(كبريت احمر , ص65)

خود ستايى
آهنگرى نيزه و سپر ساختى چون سپر به بازار بردى گفتى هيچ نيزه در سپر من اثر نكند و چون نيزه به بازار بردى گفتى هيچ سپرى به نيزه من طاقت نياورد. ظريفى كه شاهد ماجرا بودى پرسيد؟ اگر با نيزه و سپر خود درافتى چه كنى؟
(ترجمه از: متون چينى)

پاورقي ها:

/

پاسخ به نامه ها


O سوال:
آيا طلاى سفيد با پلاتين تفاوت دارد يا خير؟ در مورد استفاده مردان از طلاى سفيد و يا پلاتين چه حكمى صادر گرديده است؟
2ـ در وضو شستن دست ها بار اول واجب, بار دوم مستحب, بار سوم حرام است, آيا در اين جا منظور از دست ها از آرنج تا نوك انگشتان است يا از مچ به پايين؟
3ـ اگر دستمال نجس در جيب نمازگزار باشد نمازش باطل است يا خير؟
4ـ اگر در سجده علاوه بر انگشت شست, يا انگشتان ديگر هم روى زمين باشد آيا نماز باطل است يا خير؟
5ـ بوسيدن تكايا, مساجد يا ضريح امام زاده ها و غيره آيا در اسلام سفارش شده يا خير؟
6ـ اگر زن بدون جوراب در حال نماز خواندن باشد و در همان حين نامحرمى وارد شود و احيانا پاى او را ببيند آيا نمازش باطل مى شود؟
7ـ پولى كه در بانك به سپرده دراز مدت يا كوتاه مدت مى گذارند آيا سر سال خمس دارد؟
8ـ اگر انسان فرضا دويست تومان به كسى قرض بدهد و بعد از چند سال پس بگيرد آيا چون از پولش يك سال گذشته بايد خمس آن را بپردازد؟
9ـ اگر انسان خانه مسكونى خود را در مدت چند سال درست كند آيا فرضا مصالحى كه در اول سال استفاده كرده به قيمت آن در آخر سال خمس تعلق مى گيرد؟
10ـ اگر معلمى اواخر سال از دانش آموزان امتحان بگيرد اما برگه هاى امتحان تصحيح شده نزد وى باقى بماند آيا بايد آن ها را به مدرسه برگرداند در حالى كه هيچ استفاده اى از آن ها در مدرسه به عمل نمىآيد يا بايد قيمت آن كاغذها را به مدرسه بپردازد (در حالى كه برگه هاى امتحانى از مال مدرسه و بيت المال مى باشد) چه حكمى در اين گونه مسايل صادر شده است؟
11ـ آيا زن بعد از غسل جنابت, بايد وضو بگيرد يا خير؟
12ـ آيا عرقى كه به خاطر جنابت (حلال) از بدن خارج مى شود نجس است يا خير؟
13ـ در غسل ترتيبى اگر بعد از شستن سمت راست بدن, بفهمد مثلا يك قسمت از دست راست را نشسته, آيا شستن همان قدر از دست راست كافى است يا بايد بقيه را دوباره بشويد؟
14 ـ نماز خواندن روى فرشى كه از راه غش در معامله خريده شده چه حكمى دارد؟
15ـ اگر انسان بخواهد راجع به يكى از شخصيت هاى مهم جامعه اطلاعاتى به دست آورد براى آشنايى و شناخت بيش تر, كسى كه جواب سوالات را مى دهد آيا غيبت محسوب مى شود؟ اگر غيبت است پس چگونه مى توان اطلاعات به دست آورد؟(بابل, ش, حمزه يى)

O پاسخ:
1 ـ استفاده مرد از پلاتين و طلاى سفيد اشكال ندارد.
2 ـ شستن سوم كه حرام است مربوط به همه دست تا آرنج است.
3 ـ باطل نيست.
4 ـ باطل نيست.
5 ـ سفارش نشده است ولى اشكالى ندارد.
6 ـ باطل نمى شود.
7 ـ اگر حلال باشد خمس دارد.
8 ـ خمس دارد.
9 ـ اگر راهى براى تهيه منزل به جز اين راه ندارد خمس ندارد.
10 ـ طبق مقررات بايد عمل كند.
11 ـ غسل جنابت وضو نمى خواهد.
12 ـ پاك است.
13 ـ شستن همان موضع كافى است.
14 ـ غش موجب بطلان معامله نيست و نماز صحيح است و كسى كه طرف معامله است حق فسخ دارد.
15 ـ اگر نياز به آن باشد مثل موارد انتخابات اشكال ندارد.


O سوال:
1ـ اين جانب يكى از آرزوهايم اين بود كه در حوزه مشخصى قبول شوم و به درس ادامه دهم لذا تصميم گرفتم كه اگر پذيرفته شدم, نماز شبم را ترك نكرده و هيچ شب بدون وضو نخوابم, اما متإسفانه بعد از پذيرفته شدن نتوانستم بر اين تصميم خود باقى بمانم. آيا در خصوص اين مسإله تكليف شرعى دارم يا خير؟
2ـ چند سال قبل سيگار مى كشيدم, بدون اين كه قصد نذر داشته باشم تصميم گرفتم سيگار را ترك كنم, با خود گفتم كه اگر سيگار بكشم به هر عدد بايد يك روز روزه بگيرم بعد از چند برج چون رفقاى سيگارى داشتم بنده هم با كمال بى ميلى نقض تصميم كرده سيگار كشيدن را شروع كردم ولى هر بار كه سيگار مى كشيدم خود را سرزنش مى كردم, تا بالاخره بر ترك آن انجاميد, آيا گرفتن اين روزه ها بر من واجب است؟
3ـ به فتواى بعضى از فقها نماز جمعه مكفى از نماز ظهر نمى باشد, كسانى كه مقلد اين دسته از فقها هستند و يا توفيق شركت در نماز جمعه را پيدا نمى كنند, حكم جهر و اخفات نماز ظهر جمعه اش چيست؟ ضمنا كسانى كه در ركعت دوم و يا سوم نماز مغرب و عشا به امام جماعت اقتدا مى كند باز هم جهر خواندن واجب است يا خير؟
4ـ به چه كسى جاهل قاصر و به چه كسى جاهل مقصر گفته مى شود, آيا حكم الهى در مورد هر دو يكسان است؟
5ـ آيا انسان مى تواند از چند مجتهد تقليد كند و يا به دستور چند مجتهد عمل نمايد؟(دامغان, مصباح)
پاسخ:
1ـ تكليفى در اين زمينه ندارد.
2ـ واجب نيست.
3ـ جهر در نماز روز جمعه مستحب است و در مورد دوم جهر جايز نيست. مگر در ركعتى كه پس از پايان يافتن نماز امام مى خواند.
4ـ جاهل قاصر كسى است كه در جهل خود معذور باشد مثلا اعتماد به گفته كسى كرده است كه مورد وثوق او بوده ولى بعدا اشتباه او معلوم شده است و جاهل مقصر غير معذور است. و حكم آن ها در مواردى فرق مى كند.


O سوال:
1ـ وقتى انسان به ركعت دوم نماز جماعت اقتدا مى كند و ركعت اول او به حساب مىآيد و امام جماعت بعد از ركوع و سجود تشهد مى خواند آيا انسانى كه در ركعت دوم اقتدا كرده و در اين حالت نيم خيز است آيا ذكر تشهد را همراه امام بايد بخواند يا نه؟
2ـ اگر كسى در تسبيحات اربعه شك كند دو تا گفته يا سه تا, چه حكمى دارد؟
3ـ در نافله نماز شب انسان بايد ((الهى العفو)) را به طور كامل بگويد يا ((العفو)) تنها كافى است؟ و ذكر به چه وسيله اى گفته شود تا شمارش آن به سيصد مرتبه كامل شود؟
4ـ شخصى كه در ركعت سوم و چهارم نماز در بيش تر مواقع شك مى كند چه حكمى دارد؟ (نائين ـ محمد رضا.م)
پاسخ:
1ـ مى تواند تشهد را بخواند يا ذكرى ديگر بگويد.
2ـ يك تسبيحات واجب است و دو تاى ديگر مستحب است, بنابراين مى تواند يكى ديگر هم بگويد.
3ـ مستحب است 300 بار ((العفو)) بگويد و مى تواند با تسبيح بشمارد.
4ـ اگر كثيرالشك است به شك خود اعتنا نكند و بنا بگذارد كه چهار ركعت خوانده است.
پاورقي ها:

/

سخنان معصومان

جهاد, لباس عزت

رسول خدا(ص): ((للجنه باب يقال له باب المجاهدين يمضون اليه فاذا هو مفتوح و هم متقلدون بسيوفهم, والجمع فى الموقف والملائكه ترحب بهم, قال: فمن ترك الجهاد إلبسه الله ذلا و فقرا فى معيشته و محقا فى دينه, ان الله اغنى (اعز) إمتى بسنابك خيلها و مراكز رماحها)).(1)
براى بهشت درى است كه باب المجاهدينش نامند, از آن در به بهشت وارد مى شوند, آن در باز است و مجاهدين با شمشيرهاى آماده ايستاده اند, در موقف جمع شده اند و ملائكه به آنان تبريك مى گويند. حضرت فرمود: آن كس كه جهاد را ترك كند خدا لباس ذلت به او بپوشاند و تنگى در روزيش و سستى در دينش پيدا شود, خداوند امت مرا عزيز گردانيد به سم ستوران و تيزى نيزه ها.

رسول خدا(ص): ((رإى رسول الله صلى الله عليه و آله رجلا يدعو و يقول: إللهم انى إسإلك خير ما تسإل فاعطنى خير ما تعطى فقال: ان استجيب لك فقد اهريق دمك فى سبيل الله)).(2)
رسول خدا مردى را ديد دعا مى كند و مى گويد: خدايا از تو مى خواهم بهترين چيزى را كه به بندگان شايسته ات مرحمت مى كنى به من مرحمت كنى, حضرت به او فرمود: اگر دعايت مستجاب شود, خونت در راه خدا ريخته مى شود. (و به فيض شهادت مى رسى).

رسول خدا(ص): ((فوق كل ذى بر بر حتى يقتل فى سبيل الله, فاذا قتل فى سبيل الله فليس فوقه بر)).(3)
بالاتر از هر كار نيكو, نيكويى ديگرى است تا اين كه شخص در راه خدا كشته شود, آن زمان كه در راه خدا شهيد شد بالاتر از آن نيكويى وجود ندارد.

امام على(ع): ((فان الجهاد باب من ابواب الجنه فتحه الله لخاصه اوليائه, و هو لباس التقوى و درع الله الحصينه و جنته الوثيقه فمن تركه رغبه عنه البسه الله ثوب الذل و شمله البلإ)).(4)
جهاد درى است از درهاى بهشت كه خداوند آن را براى دوستان خاص خود گشوده است, و آن لباس تقوى و پرهيزكارى است و زره محكم و قوى است (براى نگهدارى اهل تقوا از شر دشمنان) پس هر كس آن را ترك كند خداوند جامه ذلت و خوارى و رداى گرفتارى به او مى پوشاند.

امام على(ع): ((ان افضل ما توسل به المتوسلون الى الله الايمان به و برسوله, والجهاد فى سبيله, فانه ذروه الاسلام)).(5)
برترين وسيله تقرب به خداوند سبحان تصديق و اعتراف به يگانگى خداوند و رسالت فرستاده او و جهاد و جنگيدن در راه حق تعالى است كه سبب بلندى (و ركن اعظم) اسلام است.

امام على(ع): ((إين القوم الذين دعوا الى الاسلام فقبلوه و قرإوا القرآن فإحكموه و هيجوا الى الجهاد فولهوا و له اللقاح الى اولادها و سلبوا السيوف اغمادها, و اخذوا باطراف الارض زحفا زحفا و صفا صفا بعض هلك و بعض نجى… اولئك اخوانى الذاهبون)).(6)
كجايند آن هايى كه به اسلام خوانده شده آن را پذيرفتند و قرآن را خوانده طبق آن عمل كردند و به جهاد تشويق شدند پس شيفته آن شدند هم چون شيفتگى شترها به اولادشان, شمشيرها را از غلاف بيرون كشيده اطراف زمين را دسته دسته و صف به صف گرفتند (دشمن را محاصره كردند) بعضى كشته شدند و بعضى زنده ماندند… آنان برادران (ايمانى و ياران) من بودند كه رفتند.

امام على(ع): ((اوه على اخوانى الذين قرإوا القرآن فإحكموه, و تدبروا الفرض فإقاموه, احيوا السنه و اماتوا البدعه, دعوا للجهاد فإجابوا و وثقوا بالقائد فاتبعوه…. الجهاد الجهاد عبادالله, إلا و انى معسكر فى يومى هذا, فمن إراد الرواح الى الله فليخرج)).(7)
دريغا بر برادران من كه قرآن را خواندند و آن را استوار دانستند (به آن عمل كردند) در آن چه واجب بود تدبر كردند و آن را به پا داشتند, سنت را زنده كرده و بدعت را از بين بردند, به جهاد كه خوانده شدند آن را پذيرفتند, به پيشوا اعتماد داشته از او پيروى نمودند[ .سپس با صداى بلند فرمود]: اى بندگان خدا جهاد, جهاد, آگاه باشيد من در همين روز لشكر مىآرايم هر كه اراده رفتن به سوى خدا دارد بايد برود.

امام على(ع): ((والله الله فى الجهاد باموالكم و انفسكم و السنتكم فى سبيل الله)).(8)
از خدا بترسيد, از خدا بترسيد درباره جهاد به مال هايتان و جان هايتان و زبان هايتان در راه خدا براى ترويج دين از هيچ چيز خوددارى نكنيد.

امام على(ع): ((ان اول ما تغلبون عليه من الجهاد الجهاد بايديكم, ثم بالسنتكم ثم بقلوبكم فمن لم يعرف بقلبه معروفا و لم ينكر منكرا قلب فجعل اعلاه اسفله واسفله اعلاه)).(9)
اول چيزى كه از آن مغلوب مى گرديد و شكست مى خوريد, جهاد با دست هايتان است (با آن ها با دشمنان نمى جنگيد) پس از آن جهاد با زبان هايتان مى باشد (معاصى را مى بينيد و نديده و نشنيده مى گيريد) پس كسى كه به دل كار شايسته را نشناخت و ناشايسته را انكار ننمود وارونه گشته, سرش پايين و پايش بالا خواهد بود (در دنيا سرگردان و در آخرت گرفتار كيفر خواهد شد).

پاورقي ها:پى نوشت ها: 1 ) فروع كافى, ج1, ص327. 2 ) مستدرك الوسايل, ج2, ص243. 3 ) خصال صدوق, ج1, ص8. 4 ) نهج البلاغه, خطبه27. 5 ) همان, خطبه110. 6 ) همان, خطبه121. 7 ) همان, خطبه182. 8 ) همان, نامه 47. 9 ) قصار, 375.

/

دانستنى هايى از قرآن


شكايت پيامبر از امت

((و قال الرسول يا رب ان قومى اتخذوا هذا القرآن مهجورا)).(سوره فرقان, آيه30)
پيامبر گفت: پروردگارا! قوم من اين قرآن را رها كردند و از آن فاصله گرفتند.
رسول اكرم ـ صلى الله عليه و آله وسلم ـ در روز رستاخيز گلايه ها و شكايت ها دارد, از جمله شكايت مى كند از مهجور ماندن قرآن و رها كردن امت, احكام حيات بخشش را, و هم چنين از فاصله گرفتن و دورى جستن مردم از اهل بيتش كه پيوسته مى فرمود: ((من از ميان شما مى روم و دو چيز گران بها را در ميان شما مى گذارم كه اگر به اين دو پناه ببريد هرگز گمراه نمى شويد: كتاب خدا و عترتم اهل بيتم و همانا اين دو هرگز از يكديگر جدا نمى شوند تا اين كه در حوض بر من وارد شوند.))
در اين آيه شريفه, رسول خدا از قومش ـ يا به عبارت جامع تر از امتش ـ در روز قيامت به خدايش شكايت مى كند كه اينان قرآن را رها كردند و از احكام و قوانينش دست برداشتند و به جاى عمل به احكامش, تنها به رنگ آميزى و زينت دادن آن بسنده كردند و پيوسته آن را در كاغذهايى زيبا و قيمتى و با رنگ هاى فراوان چاپ مى كردند ولى از عمل به احكامش خبرى نبود.
قرآن كه راز زندگى و وسيله پيروزى و پلكان سرافرازى و راه بهروزى است; قرآن كه مايه سعادت و خوشبختى انسان ها در تمام ادوار و زمان ها است; قرآن كه مالامال از برنامه هاى حيات بخش و زندگى ساز براى همه نسل ها و عصرها است; اين كتاب مقدس آسمانى را رها كردند و تنها آن را مايه تشريفات دانستند كه گاهى چند آيه اى پيش از مجالس دسته جمعى و محافل رسمى خوانده شود يا اين كه آن را قرين چاى و خرما در مجالس عزا و مراسم يادبود قرار دادند! و برخى براى تبرك, صبحگاهان در مغازه ها و فروشگاه ها چند آيه اى را از ضبط مستقيم نه تلاوت, پخش كردند و راديو نيز پيش از اذان دو سه آيه و گاهى هم آيه هاى ناقص به سمع مردم مى رساند! برخى نيز شايد براى شفاى بيماران يا ازدياد رزق و روزى و يا براى گرفتن حاجت, آياتى چند را تلاوت كرده و يا بر بازوى فرزندان خود بسته و يا بر ديوارها و درون اتومبيل ها آويزان كردند و يا آن را كابين عروس قرار دادند!!
آيا همين كافى است؟! و آيا با چنين وضعى توقع داريم كه قرآن در روز گرفتارى تمام انسان ها, ما را شفاعت كند و دستمان را بگيرد؟!
قرآن راه گشا و راهنما و دليل انسان ها است و ميزان و عمل و سنجش تقوا و راه رسيدن به خدا است. رسول خدا(ص) آن را چنين معرفى مى كند:
((فاذا التبست عليكم الفتن كقطع الليل المظلم, فعليكم بالقرآن, فانه شافع مشفع و ماحل مصدق. و من جعله إمامه قاده الى الجنه و من جعله خلفه ساقه الى النار و هو الدليل يدل على خير سبيل… فظاهره حكم و باطنه علم, ظاهره إنيق و باطنه عميق)).(اصول كافى)
هرگاه فتنه ها هم چون قطعه هاى شب تار به شما روى آورد (و نتوانستيد راه را از چاه تشخيص بدهيد) پس بر شما باد به قرآن, به آن روى آوريد كه شافع و شفاعت كننده و راهنماى راستين است. هر كه آن را جلوى رويش قرار دهد و از آن پيروى نمايد, قرآن او را به سوى بهشت برين رهنمون سازد و هر كه قرآن را پشت سر خود قرار دهد و از آن دورى گزيند, قرآن او را به سوى دوزخ روانه سازد. قرآن راهنمايى است كه شما را به بهترين راه فرا مى خواند. ظاهرش حكمت و باطنش دانش است. بيرونى آراسته و درونى شگرف دارد.
و در تفسير نورالثقلين در ذيل تفسير همين آيه از رسول خدا ـ صلى الله عليه و آله ـ نقل مى كند كه فرمود: ((القرآن هدى من الضلاله و تبيان من العمى و استقاله من العثره و نور من الظلمه و ضيإ من الاحداث و عصمه من الهلكه و رشد من الغوايه و بيان من الفتن…))
قرآن هدايت گر است در گمراهى ها و رهگشا است در كورىها و دستآويز است در لغزش ها و نور است در تاريكى ها و فروغ است در رخدادها و پناهگاه است در تباهى ها و بيدارى است در ضلالت ها و روشنايى است در فتنه هاى تار.
ما نياز به چنين حركتى به سوى قرآن داريم تا دستگير ما باشد در فتنه هاى تاريكى كه هم اكنون به ما روى آورده و از هر سوى آماج تيرهاى زهرآگين دشمنان قرار گرفته ايم.
پس ـ اى ياوران قرآن به پا خيزيد و با تمسك به قرآن و عترت خود را و تمام ياران و خويشانتان را از شر فتنه هاى دوران و حوادث تلخ زمان, نجات بخشيد و رها سازيد تا با سر بلندى به سر منزل مقصود برسيد.

پاورقي ها:

/

شبنم شقايق ايمان


سيرى در زندگى, مبارزات و انديشه هاى شهيد سيد عبدالكريم هاشمى نژاد
قسمت اول

حماسه سراى ايثار
سيد عبدالكريم هاشمى نژاد, از چهره هاى برجسته اى بود كه در ابعاد گوناگون علمى, اخلاقى و مبارزاتى سرآمد همگنان به شمار مى رفت. او با سخنان عميق و آتشين و فريادهاى پرشور خود, حماسه سراى ايثار و شهامت بود و در همان حال كه به افشاى ماهيت استبداد مى پرداخت از نشر انديشه هاى اسلامى و تغذيه فكرى جوانان غافل نبود. وى در برخورد با انحراف ها و كژروىهاى جوانان اهل مجامله و ملاحظه نبود و مى كوشيد تا حقيقت را براى مشتاقان روشن كند.
اين استوانه استقامت و ستاره پرفروغ آسمان فضيلت در قلمرو خراسان نقطه اتكاى مهمى براى امت اسلامى محسوب مى شد و از سوى ديگر مورد توجه و حمايت رهبرى انقلاب هم بود. حضرت امام خمينى (قدس سره) در تجليل از وى فرمود: ((شهيد هاشمى نژاد كه من از نزديك با او آشنا بودم و خصال و تعهد آن شهيد را لمس كرده بودم و مراتب و مجاهدت آن بر اشخاصى كه او را مى شناسند پوشيده نيست…))(1)

دوران شكوفايى
در يكى از روستاهاى بهشهر سيد حسن, پدر سيد عبدالكريم روزگار مى گذرانيد تا آن كه به شهر مزبور رحل اقامت افكند و پس از ازدواج با زنى پاكدامن به نام ((ساره)) در جايى به نام ((فراش محله)) كلبه اى محقر و آميخته به صفاى روحانى براى خود تدارك ديد(2), سيد حسن راه پر مشقت كسب حلال را براى خود برگزيد و در مغازه اى نفت فروشى مى كرد.
يك سال پس از ازدواج; يعنى در سال 1311 هـ.ش چشمان سيد به رخسار فرزند پسر روشن شد, چون سيماى پسر را مشاهده كرد, از خداوند خواست تا او را از مبلغان دين قرار دهد و از اين طريق باقيات صالحاتى براى وى در نظر گرفته شود.
اين كودك نورسته در پرتو تربيت پدرى مهربان و خوش طينت و پرورش مادرى مشفق, دوران صباوت را با طراوت معنوى پشت سر نهاد و از همان سال هاى كودكى با نغمه هاى آسمانى و قرآن و دعا انس يافت و با حضور در مجالس تجليل از مقام اهل بيت(ع) روان خويش را با زمزم جوشان اين خاندان شست وشو داد. نهال شهامت در بوستان اين خانواده آن چنان عطرافشانى كرد كه وقتى سيد عبدالكريم چهارده بهار را پشت سر نهاد, ستم را در زواياى زندگى مردم نظاره گر گشت و بدون آن كه واهمه اى به دل راه دهد فرياد زد: روزگارى خواهد آمد كه ما اين بساط ستم را واژگون خواهيم نمود!

شوق دانش اندوزى
اين نوجوان به دليل استعداد ذاتى و تربيت خانوادگى طالب آن گشت تا از دانش اهل بيت(ع) خود را سيراب كند و جان تشنه اش را با زلال معارف معنوى سيراب سازد و سرانجام با شور و شوق وافر و كسب اجازه والدين عزم خويش را جزم نمود تا به حوزه علميه ((كوهستان)) واقع در شش كيلومترى بهشهر گام نهد, آن زمانى كه رضاخان مى كوشيد مراكز فراگيرى علوم دينى در ايران محدود يا برچيده شود. آيه الله كوهستانى كه تازه از نجف بازگشته و انديشه خويش را با علوم دينى غنا بخشيده بود, در آبادى مزبور حوزه علميه داير ساخت تا از اين طريق بتواند طالبان معارف ناب تشيع را پرورش دهد, سيد عبدالكريم در قسمت بيرونى منزل آيه الله كوهستانى در حجره اى اقامت گزيد و به فراگيرى مقدمات علوم اسلامى اهتمام ورزيد. او هميشه اين دوران را نقطه عطفى در زندگى اخلاقى و ايمانى خود مى دانست و هر وقت خاطرات اين محيط علمى را از ذهن خويش مى گذرانيد اظهار ابتهاج مى نمود.(3)
هاشمى نژاد, پس از مدت ها تحصيل در محضر آيه الله كوهستانى و استفاده از پرتوهاى علمى اين مجتهد مهذب, به شوق بهره گيرى از معارف حوزه علميه قم با كوله بارى از تجارب ارزنده اى كه استادش به وى آموخت راهى قم گشت و تصميم گرفت در جوار بارگاه مقدس حضرت فاطمه معصومه(س) تحصيلات را ادامه دهد, نخست در جست و جوى كسى بود كه استادش ـ آيه الله كوهستانى ـ به وى توصيه نموده بود از شعاع تقوا و عطر معنويش برخوردار گردد, اين فرد شيخ على كاشانى بود كه سيد عبدالكريم با ديدنش مجذوب رفتارهاى صميمى و دل سوزانه اش گشت, شاگرد و استاد منزلى را اجاره كرده با هم زندگى مى كردند, اشتياق سيد جوان به عبادت, مناجات شبانه و تزكيه درون و يافتن چنين ستاره فروزانى موجب گرديد تا مدتى از قيل و قال درس دور مانده و در اين شط روحانى و ملكوتى شنا كند و به همين دليل در جلساتى كه طلبه ها داشتند كم تر ديده مى شد. شيخ على كاشانى در قم درس اصول تدريس مى نمود كه سيدعبدالكريم تقريرات درس استاد را يادداشت نموده است, اما آن چه موجب شده بود به گرد چنين شمعى, پروانه وار بچرخد اين بود كه شيخ على كاشانى به قول يكى از مراجع تقليد دريايى از مرواريد بود كه شب ها را با سجده هاى طولانى, نغمه هاى آسمانى و كنترل اميال درونى صبح مى نمود و علاقه به خاندان عصمت در تمام وجودش نمايان بود.(4)
روى آوردن به حالات عرفانى و تصفيه درون و خودسازى موجب آن نشد تا هاشمى نژاد گوشه عزلت برگزيند و از زندگى اجتماعى اجتناب كند, بلكه احساس كرد بخشى از حالات ايمانى و مراتب تقوا بدين وسيله كسب مى گردد و بايد با ازدواج و تشكيل خانواده اين مدارج را تقويت كرد, لذا هنگامى كه در قم سرگرم تحصيلات بود; حدود سال هاى 1335 ـ 1336 هـ.ش به مشهد مهاجرت نمود تا سنت ديرپاى محمدى(ص) را تحقق بخشد و با انتخاب همسرى پاك و خوش خو, اساس يك زندگى سالم را بنيان نهد.(5) دوستى هم حجره اى داشت كه از تصميم سيد آگاه شد و هر دو از يكديگر خواهر هم را خواستگارى نمودند, بعد از توافق و جلب رضايت, مراسم ازدواج در مجاور بارگاه نورانى هشتمين فروغ امامت و در حضور حضرت آيه الله العظمى سيد محمد هادى ميلانى برگزار شد و بدين گونه سيد, زندگى نوينى را با گزينش همسرى مشفق آغاز كرد. گرچه اين پيوند منزل هاشمى نژاد را سرشار از نشاط و شادمانى توإم با معنويت نمود ولى در سال بعد مرگ پدر چون شرنگى تلخ زندگى را حداقل براى مدتى كوتاه ناگوار ساخت و با استعانت به صبر و استقامت توانست اين دوران آشفته را پشت سر نهد.
هاشمى نژاد, بار ديگر به قم بازگشت و تحصيلات را در اين شهر پى گرفت, او اين سعادت را داشت كه دوره درس خارج اصول را از محضر رهبر كبير انقلاب حضرت امام خمينى(قدس سره) بياموزد و هشت سال متوالى شاگرد آن روح قدسى باشد. در زمانى كه وى از خرمن پربار امام خوشه چينى مى كرد, آن فقيه عارف از نزديك ناظر كمال جويى اين شاگردش بود و خصال نيك و فضايل عالى و تعهد آن شهيد را كاملا لمس نموده و ميزان آگاهى و دانش و مجاهدتش نيز از نظر تيزبين امام مستور نماند.(6)
به علاوه آن سيد شهيد به درس آيه الله العظمى بروجردى راه يافت و با استعداد درخشان و كوشش علمى مباحث فقه و اصول را دنبال كرد و قادر به استنباط و اجتهاد گرديد ولى چنين توان مندى را در پوشش فروتنى و اخلاص نگه داشت.(7) او پس از سال ها تحصيل در مدرسه فيضيه قم و آراسته شدن به علم و فضيلت به سال 1340 هـ.ش (هنگام ارتحال آيه الله بروجردى) به مشهد مراجعت نمود و در خيابان ((دريادل)) اين شهر و در حوالى كوچه ((تكيه على اكبرىها)) منزلى را براى سكونت ابتياع نمود, و در مدرسه علميه ضمن تدريس و تربيت طلاب آنان را با مقتضيات زمان و رخدادهاى سياسى ايران و جهان اسلام و ساير مسايل ضرورى آشنا مى كرد. هاشمى نژاد با وجود آن كه خود مدرسى در سطح بالا به شمار مى رفت و سطوح عاليه حوزه را تدريس مى نمود, مى كوشيد استفاده از محضر اساتيد مشهد را غنيمت بشمارد به همين دليل در درس معارف و فلسفه آيه الله حاج شيخ مجتبى قزوينى شركت نمود و در همين جلسات با مقام معظم رهبرى و آيه الله واعظ طبسى آشنا گشت.(8)

خروش خردمندانه
همان گونه كه اشاره شد شهيد هاشمى نژاد از دوران نوجوانى با شجاعت و شهامت از رژيم استبدادى نفرت داشت, اما چنين بعدى از ويژگى وى در سال هاى بعد شكل جدىترى به خود گرفت و در سال هاى 1335 تا 1340هـ.ش كه در نقاط گوناگون كشور برفراز منبر مى رفت از طاغوت و اعوان و انصارش انتقاد مى نمود و به افشاى حقايق مى پرداخت و به كرات شهربانى او را احضار مى نمود و به آن جا كشيد كه سيد را ((ممنوع المنبر)) نمودند اما با شروع نهضت امام خمينى(قدس سره) از سال 1341 هـ.ش به دليل آشنايى با انديشه استاد خويش و سوابق مبارزاتى با قاطعيت و سرعت شهيد هاشمى نژاد در طيف نيروهاى پيرو امام حضور خود را نشان داد.(9)
فعاليت هاى سياسى شهيد هاشمى نژاد به طور عمده سخنرانى هايى بود كه در محافل گوناگون ايراد مى نمود و نيز روشنگرىهايى كه در مجالس خصوصى مطرح مى گشت, كمك هاى مالى به گروه هاى اسلامى مبارز و نشر اعلاميه از ديگر تلاش هاى اين شهيد در جهت محو تيرگى استبداد بود. رژيم شاه به جز سخنرانى هايى كه توسط وى صورت مى گرفت از برنامه هاى غيرعلنى اين دانشمند بزرگوار اطلاعى نداشت و به دليل روش خردمندانه و استراتژى آن نامدار عرصه ايمان براى چنين فعاليت هايى مورد بازجويى قرار نگرفت و عوامل ساواك موفق نشدند سند و برگه اى در اين رابطه به دست آورند, از سال 1342 تا 1357 هـ.ش شهيد هاشمى نژاد پنج بار بازداشت شد.
بار نخست بازداشت ايشان شب 15 خرداد 1342هـ.ش بود. آرى با آغاز قيام خونين خرداد 1342, استاد شهيد كه امام خمينى را در ذره ذره وجود خويش لمس كرده و براى لبيك گفتن به پيام رهبر, خود را آماده نموده بود, تمامى تعلقات را از خويش زدود و شبى كه سپيده دم آن حماسه آغاز انقلاب اسلامى را رقم مى زد در تهران پس از ايراد يك سخنرانى پرشور به همراه عده زيادى از علما و خطبا دست گير و زندانى شد و از همان گام هاى اول مبارزه, طعم تلخ آزار و تعقيب و زندان رژيم منفور شاه را چشيد ولى هر روز از روز قبل استوارتر و مقاوم تر در راه به ثمر رسيدن درخت تنومند و پربار انقلاب اسلامى گام برداشت.(10) در بار اول با تعدادى از دانشمندان و روحانيان مشهور در زندان به سر مى برد كه يكى از اين چهره هاى سرشناس آيه الله شهيد مرتضى مطهرى ب(11)ود.
آيه الله ميلانى پس از دستگيرى امام در خرداد 1342 به منظور حمايت از راه آن ابراهيم(ع) عصر و تإييد مرجعيت ايشان به حضرت امام حسين(ع) توسل جست و جان بر كف در چهاردهم تير 1342هـ.ش خود را به تهران رسانيد و ضمن بيانيه اى نگرانى خود را از سرنوشت امام خمينى و دستگيرى برخى علماى ديگر اعلام كرد و پس از انتقال به مشهد يعنى در تاريخ 19 مهرماه 1342 در مجلس خطابه شهيد هاشمى نژاد كه در محله عيدگاه مشهد ـ منزل اخوان فاطمى ـ داير بود شركت كرد. هاشمى نژاد ضمن تقدير از شخصيت ايشان, اظهار داشت: اگر حضرت آيه الله ميلانى به تهران مراجعت نمى نمود شايد حالا حضرت آيه الله امام خمينى در ميان ما نبودند در پس پرده نقشه هاى شومى پى ريزى شده بود كه با هجرت ايشان بى اثر شد, در پايان همين سخنرانى, هاشمى نژاد از مردم خواست تا در بيستم مهر ;1342 يعنى فرداى همان روز در ((مسجد فيل))(12) در ضلع جنوبى خيابان صفوى شركت كنند ايشان در مسجد ياد شده طى سخنرانى مفصلى لوايح شش گانه شاه را كه آن روز با هياهوى زياد از آن اسم مى بردند با بحث هايى مستدل و براهين قوى رسوا نمود و با پتك فريادش خشم مردم را در مسير سيلى خروشان هدايت نمود تا بنيان ستم را فرو ريزند,(13) در آخرين جلسات اين دوره سرانجام عوامل رژيم طاقت نياوردند و مسجد فيل را محاصره نموده و به حاضرين در آن يورش برده و پس از گشودن آتش بر روى مردم و زخمى نمودن عده اى, سيد عبدالكريم هاشمى نژاد را دستگير نمودند. مردم اجتماع كرده و مقاومت مى كردند تا از بردن سيد توسط ساواك ممانعت به عمل آورند و حتى پيرمردى خود را جلو ماشين حامل شهيد هاشمى نژاد انداخت ولى دژخيمان رحم نكرده و او را زير لاستيك اتومبيل له نمودند! در همان زمان به وسيله ((فرسيو)) معدوم حكم اعدام سيد صادر گرديد ولى خداوند مى خواست اين ذخيره خودش را براى موقعيت هاى ديگر نگه دارد و نتوانستند اين نقشه را عملى كنند.(14) رويداد مسجد فيل, تهران را به وحشت انداخت و از ساواك مركز جمعى به منظور رسيدگى به حوادث مذكور وارد مشهد شدند.(15) بعد از آن, هاشمى نژادبه دليل اختناق و فشار دستگاه, در مشهد فعاليت خود را كاهش داد, ولى براى سخنرانى به ديگر شهرستان ها مسافرت مى كرد, مدتى در ((مسجد سيد)) اصفهان به منبر مى رفت و پس از اتمام برنامه اصفهان به شيراز هجرت كرد تا ضمن زيارت و سياحت, اوضاع شهر مزبور را به لحاظ اجتماعى ـ سياسى مورد بررسى قرار دهد, اما چون فرداى آن روز در مسافرخانه شيراز اقامت گزيد, ايشان را بازداشت نموده و به اصفهان برده و تحويل ساواك اين شهر دادند.(16)
اين اسوه مقاومت هر سال, در سال روز شهادت حضرت فاطمه زهرا(س) مراسم سوگوارى در منزل خود برگزار مى كرد و با اين كه از سخنرانى منع شده بود, براى حاضرانى كه در خانه اش گرد آمده بودند, سخنانى ايراد نمود و به بررسى زندگى يكايك معصومين(ع) و مبارزاتشان با ستم گران معاصر خويش پرداخت و عزادارى آن روز با ذكر حوادث خونين فيضيه از سوى هاشمى نژاد به هم آميخت و اشك حاضران را جارى ساخت. در پى آن روز شنبه 24 خرداد 1353 هـ.ش با حضور طلاب و ساير اقشار مردم راه پيمايى باشكوهى در خيابان هاى مشهد به راه انداخت, عوامل رژيم پهلوى كه متوجه نقش هاشمى نژاد در اين برنامه بودند جهت دست گيرى وى, يك روز صبح به منزلش هجوم برده و سيد را براى چهارمين بار بازداشت نموده و روانه زندان كردند.(17)
بار ديگر نيروهاى امنيتى طاغوت به خانه سيد يورش بردند و چند ساعتى با اسلحه و رفتارهاى خشن در غياب ايشان در منزلش بودند, هاشمى نژاد در اين زمينه مى گويد: ((چون وارد خانه شدم, ديدم بغل ديوار ايستاده اند و مسلسل هم در دست دارند, ما را بازداشت نموده و روى سرمان را پوشانيده تا جايى را نبينيم و به اين صورت روانه زندان ساواك شدم)).(18)

محور مبارزه
يك شنبه سياه, يكى از روزهاى خونين دوران مبارزات مردم مشهد, عليه رژيم پهلوى و در عين حال يكى از باشكوه ترين صحنه هاى نبرد و مقاومت دليران اين شهر مقدس به خاطر تحقق آرمان هاى اسلامى بود, در چنين روزى (دهم دىماه 1357) عمال سفاك رژيم پهلوى هر كس را در كوچه و بازار يافتند, هدف رگبار گلوله قرار دادند و بسيارى از مردم بى گناه را كشته و خانواده هاى كثيرى را داغ دار نمودند, آن روز از ساعت يازده صبح تا چهار بعد از ظهر صداى رگبار مسلسل ها قطع نشد.(19) شهيد هاشمى نژاد كه تقريبا رهبرى مبارزات مشهد را عهده دار بود, در چنين زمانى تا مرز شهادت پيش رفت. حوالى استان دارى خراسان, مزدوران شاه شروع به تيراندازى مى نمايند و مردم به تصور اين كه از كوچه ها راه عبور مى باشد به معابر فرعى پناه مى بردند, سيد كه در كوچه پناه گرفته بود به دليل فشار زياد جمعيت در حال خفه شدن بود كه عده اى متوجه شده, او را روى دست به خانه مى برند.(20)
مقام معظم رهبرى, خاطر نشان نموده اند: ((وقتى در آن سال از تبعيد به مشهد بازگشتم, ديدم آن شهر بر محور ايشان و آقاى طبسى مى گردد, در آن روزها در يكى از مساجد جمع مى شديم و مشغول كار بوديم و چون منازل ما ناامن بود به خانه هايمان نمى رفتيم و در خانه يكى از دوستان دور از چشم ساواك شب را صبح مى كرديم, در يكى از شب هاى دى ماه 1357 به منزل هاشمى نژاد مواد منفجره پرتاب كردند و چون سيد در خانه نبود, از اين سوء قصد جان سالم به در برد.))(21)
در مجلس بزرگ داشت شهداى يك شنبه سياه كه در مسجد گوهرشاد برگزار گشت, هاشمى نژاد با بهره گيرى از آيات قرآن اين مرحله از مبارزه را مهم و سرنوشت ساز دانست و افزود: ((دشمن مى كوشد با خشونت, مقاومت را درهم شكند, ولى امت مسلمان چون فولاد آبديده مى شوند و براى برخورد با حوادث ديگر مهيا مى گردند)).(22)
وقتى انقلاب به پيروزى رسيد اين مرد بزرگوار, در حفظ نظم شهر و محافظت پادگان ها نقش به سزايى داشت و به اتفاق آيه الله واعظ طبسى موفق گرديد پادگان مشهد و پادگان لشكر 77 را از دست برد افراد فرصت طلب دور نگه دارد و سلاح ها را حفظ كند و شهر را با آرامش اداره نمايد, چندين ماه متوالى كار توان فرسا و پى گير, شرح حال اين سيد شهيد در ماه هاى نخست بعد از پيروزى انقلاب اسلامى بود.
آن سخنرانى هاى پرشور و آتشين در قبل از نهضت و بعد ازآن بركات زيادى به بار آورد و در همه جا به افكار عمومى سمت و سو مى داد و به فرمايش مقام معظم رهبرى زندگى اين عالم بصير با همه فراز و نشيب هايش يك خطابه پرشور و هنرمندانه بود, به قول شاعر:
به سر برد او خطبه نامدار
فرود آمد از منبر روزگار(23)
ادامه دارد
پاورقي ها:پى نوشت ها: 1 ) فرازى از سخنان امام خمينى درخصوص شهيد هاشمى نژاد در جمع نمايندگان شوراهاى اسلامى روستايى سراسر كشور, صحيفه نور, ج9, ص75. 2 ) ديدار با ابرار, ص45, شهيد هاشمى نژاد فرياد فضيلت, مرتضى بذرافشان, ص16. 3 ) مجله پيام انقلاب, نهم مهرماه سال 1364, شماره 94, ص14. 4 ) روزنامه جمهورى اسلامى, ويژه نامه شهادت سرداران ارتش و شهيد هاشمى نژاد, 17 آبان 1360, ص6 و نيز مجله پيام انقلاب, همان شماره, ص14. 5 ) مإخوذ از فرمايشات مقام معظم رهبرى مندرج در ويژه نامه روزنامه جمهورى اسلامى, ص3. 6 ) با الهام از بيانات امام خمينى (قدس سره) نگاه كنيد: صحيفه نور, ج9, ص75. 7 ) ديدار با ابرار, همان مإخذ, ص44. 8 ) همان مإخذ, ص48 و 49. 9 ) بررسى بعد سياسى ولايت فقيه از ديدگاه شهيد هاشمى نژاد, مقدمه, ص11. 10 ) پيام انقلاب, 10 مهرماه 1361, شماره68, ص16. 11 ) بررسى بعد سياسى ولايت فقيه ص15. 12 ) اين مسجد باعنايت به سوره فيل قرآن يك قرن قبل ساخته شد و در سال 1323 هـ.ش به اهتمام سيد مرتضى مصباح توسعه يافت. 13 ) فصلنامه پانزدهم خرداد, سال سوم, بهار 1372, شماره11, ص30 ـ 31. 14 ) شاهد بانوان, شماره25, اول مهرماه 1362, ص4. 15 ) فصلنامه پانزدهم خرداد, همان, ص31, 16 ) بررسى بعد سياسى ولايت فقيه ص15. 17 ) ديدار با ابرار, ص82, مإخذ قبل, ص15. 18 ) بررسى بعد سياسى ولايت فقيه ص15. 19 ) مجله 15 خرداد, شماره مسلسل 10, ص55. 20 ) شاهد بانوان, همان مإخذ, ص5. 21 ) ويژه نامه جمهورى اسلامى, همان مإخذ, ص3. 22 ) مجله 15 خرداد, همان. 23 ) ويژه نامه جمهورى اسلامى.

/

حكومت فدرال راه حل بحران افغانستان


قسمت اول

اشاره:
افغانستان, كشورى است كه از حيث ساختار طبيعى و انسانى جزيى از فلات ايران و حوزه تمدنى و فرهنگ ايرانى محسوب مى شود. خصلت هاى طبيعى و انسانى و به عبارتى ساختار جغرافيايى آن بخش جدايى ناپذير ساختار جغرافيايى فلات ايران به حساب مىآيد. فلات ايران خاستگاه كلان فرهنگ ايرانى است كه پس از ظهور اسلام, خصلت دينى مشترك اسلامى نيز پيدا كرده و در درون خود از خرده فرهنگ هاى متناسب با خرده مناطق طبيعى برخوردار است. اين كلان فرهنگ, در چارچوب مرزهاى طبيعى خود از كلان فرهنگ هاى مجاور نظير شبه قاره, آسياى مركزى, شبه جزيره عربستان, قفقاز و سيبرى متمايز مى گردد.

فلات ايران و فرهنگ هاى قومى
فلات ايران از حيث ساختار فرهنگى خود به دو بخش غربى و شرقى تقسيم مى شود. بخش غربى كه بر كشور كنونى ايران تطبيق مى نمايد, از تجانس نسبى بيش تر از حيث عناصر فرهنگى نظير دين و مذهب, زبان, آداب و رسوم, سطح فرهنگ, قوميت و غير آن برخوردار است و بر همين اساس زيربناى ملت يك پارچه اى به نام ايران را به وجود مىآورد. هرچند در حواشى آن خرده فرهنگ هايى با قلمرو محدود كه از جهاتى زبانه هاى نواحى فرهنگى مجاور را تشكيل مى دهند, مشاهده مى شود.
بخش شرقى فلات ايران كه بر كشور افغانستان و بلوچستان پاكستان تطبيق مى نمايد از خرده فرهنگ هاى بيش ترى برخوردار است كه با ساختار طبيعى گسيخته آن تطابق بيش ترى يافته و تمايزات بيش ترى را باعث گرديده است. اين خرده فرهنگ ها كه به شكل گيرى جوامع متمايز قومى, زبانى, مذهبى كمك نموده است در فضاى جغرافيايى افغانستان از توازن نسبى برخوردار بوده و تفاوت هاى وزنى بين اين خرده فرهنگ ها به مراتب كم تر از تفاوت هاى وزنى در بخش غربى فلات ايران است.

ساختار سياسى ـ حكومتى
از حيث سياسى, افغانستان بخشى از كلان ناحيه سياسى ايران محسوب گرديده و به هنگام اقتدار دولت ها و سلسله هاى بزرگ, وحدت سياسى بر كل فلات ايران حاكم بوده است. ولى به هنگام تضعيف قدرت حكومت هاى مركزى نواحى حاشيه اى من جمله افغانستان دچار شكل گيرى دولت محلى شده و يا در قلمرو نفوذ دولت هاى حاكم بر آسياى مركزى و يا شبه قاره هند قرار مى گرفته است. آخرين تحولات سياسى از اين دست مربوط به اوايل قرن 18 ميلادى است كه نادرشاه افشار با حمله به سلسله تيموريان هند در دهلى و استقرار وحدت سياسى در فلات ايران, افغانستان را به زير سلطه خود برد, ولى با مرگ وى و كاهش اقتدار دولت مركزى, افغانستان از نوعى دولت محلى به رهبرى يكى از سرداران نادرشاه به نام احمد خان درانى در سال 1747م برخوردار گرديد. اين حادثه كه تا اوايل قرن نوزدهم ميلادى ادامه يافت, استقلال نسبى منطقه افغانستان را از نظام دولت فراگير در فلات ايران, تضمين نمود. به دنبال آن دولت مركزى ايران به ويژه در دوره قاجاريه تضعيف گرديد و هم زمان, دولت استعمارى انگليس از جانب جنوب و شبه قاره هند به سمت شمال گسترش يافت و افغانستان را به عنوان منطقه حايل بين خود و دولت هاى روسيه و ايران مورد توجه قرار داد و زمينه را براى استقلال و جدايى هميشگى از ايران فراهم كرد تا اين كه در نيمه قرن 19 و حدود يك صد و پنجاه سال قبل بر اساس معاهده اى, افغانستان رسما از ايران جدا گرديد و به صورت كشورى جديد در حوزه نفوذ دولت استعمارى انگليس قرار گرفت. از آن پس دولت انگليس سعى بر ايجاد نوعى وحدت بين اقوام و خرده فرهنگ هاى قلمرو جغرافيايى افغانستان جديد نمود تا ملت افغان را شكل دهد. انگليس رژيم سلطنتى يك پارچه اى را در افغانستان شكل داد كه نقطه عطف آن به اواخر قرن 19 و به دوره عبدالرحمن خان باز مى گردد, ولى با روى كار آمدن پسرش در سال 1901م به نام حبيب الله خان, و سپس برادرزاده اش به نام امان الله خان در سال 1919م, دوره جديدى از كشمكش با انگلستان آغاز شد. تداوم رژيم هاى سلطنتى بعدى نظير محمد نادرخان و پسرش ظاهرشاه, به نوعى وحدت ملى را على رغم تفاوت هاى قومى و فرهنگى شكل داد. در سال 1973 و با روى كار آمدن داود خان (داماد ظاهرشاه) كه پشتون بود, نوعى حكومت جمهورى در افغانستان به مدت پنج سال بر سر كار آمد كه به نوعى مى توان آن را دوره انتقال از ثبات نسبى به شكل گيرى بى ثباتى نام نهاد. از 1978 تا 1991 به مدت حدود 13 سال حكومت هاى كمونيستى و سوسياليستى به وسيله افرادى چون تره كى, حفيظ الله امين, ببرك كارمل و نجيب الله به ترتيب بر افغانستان حاكم گرديد. در همين دوران نهضت هاى اسلامى متعددى پا گرفت كه عمدتا خاستگاه هاى آن ها خرده فرهنگ هاى داخل افغانستان بود. نظير جمعيت اسلامى, به رهبرى برهان الدين ربانى از ميان تاجيك ها; احزاب اسلامى حكمتيار و يونس خالص و اتحاد اسلامى سياف و جبهه ملى نجات اسلامى به رهبرى صبغت الله مجددى و حركت انقلاب اسلامى محمد نبى محمدى از ميان پشتون ها با حزب وحدت اسلامى مركب از هفت حزب شيعى از بين شيعيان و منطقه هزاره جات, جنبش ملى ـ اسلامى, به رهبرى دوستم از بين ازبك هاى شمال.

طالبان چگونه شكل گرفت
جنبش نوظهور طالبان از 1373 شمسى, به رهبرى ملا عمر از ميان پشتون ها پا گرفت. اين جنبش در واقع بر ويرانه هاى احزاب پشتون گذشته شكل گرفت. اين نيروى متحد, منعكس كننده آرمان سياسى قوم پشتون از سويى و تجلى آرمان سياسى پيروان اهل سنت جامعه افغان از سويى ديگر بود و توانست بر اساس دو زمينه قومى و مذهبى مزبور و با حمايت هاى درون مرزى و برون مرزى به سرعت راه را براى گسترش حاكميت خود بر افغانستان باز نمايد. تحليل دلايل پيروزى طالبان, خود بحث جداگانه اى را طلب مى كند كه در اين جا از پرداختن به آن خوددارى مى گردد.
طالبان, على رغم اين كه از حيث تجانس هاى قومى زمينه ها و فرصت هاى مناسبى را در اختيار دارد و خود را تجلى آرمان سياسى قوم پشتون به عنوان قوم اكثريت ملت افغان و نيز قومى كه حق حكومت بيش تر را هم به لحاظ اكثريت داشتن و هم به لحاظ كاركرد تاريخى كه غالبا فرصت هاى سياسى بيش ترى را در افغانستان در اختيار داشته است, از آن خود مى داند ولى به دليل داشتن تمايزات قومى با ساير اقوام نظير تاجيك ها, ازبك ها, هزاره ها, بلوچ ها و غيره كه ضمنا از وزن قابل توجهى برخوردارند, دچار مشكلاتى خواهد بود و نمى تواند براى طولانى مدت حاكميت بلامعارض خود را بر افغانستان ادامه دهد, به ويژه اين كه از ايدئولوژى واپس گرا و قوم مدار و ضد شيعى برخوردار است و يقينا تاجيك ها كه 25% جمعيت, و هزاره ها كه 19% جمعيت, و ازبك ها كه 6% جمعيت, و بقيه اقوام كه 12% جمعيت افغانستان را تشكيل داده و هر كدام قلمرو جغرافيايى خاصى را در اختيار دارند با آن دچار مشكل خواهند بود و پذيرش حاكميت طالبان كه از خصلت درون گرايى قوم پشتون نيز برخوردار است در بلند مدت براى آن ها سخت خواهد بود.
البته طالبان در اين مرحله تاريخى از وضعيت افغانستان توانسته است حاكميت نسبى خود را بر بخش عمده اى از افغانستان گسترش دهد و آن چه كه يار طالبان بوده است علاوه بر پشتيبانى هاى فراكشورى و برون مرزى, شرايط و مقتضيات درون مرزى نيز مى باشد.
نظير
1ـ روش ها و سياست هاى سنت گرايانه كه مورد علاقه جامعه عقب مانده فرهنگى افغانستان (82% روستانشين) است;
2ـ برقرارى امنيت در شهرها, روستاها و راه ها كه مورد استقبال مردم قرار گرفته است;
3ـ شعار دين گرايى و اسلام گرايى و ادعاى حكومت اسلامى كه با عوام فريبى همراه بوده و پشتيبانى هايى از سوى برخى محافل دينى و مذهبى برون كشورى و درون كشورى جامعه اهل سنت را به همراه داشته است, زيرا حكومت طالبان را گونه اى و الگويى از حكومت اسلامى بر اساس مذهب اهل سنت دانسته اند (در مقابل حكومت اسلامى نوع شيعى) و به بسيج و هم گرايى طلاب جوان مدارس و حوزه هاى علميه پاكستان و حتى ساير كشورهاى جنوب آسيا نظير بنگلادش نيز منجر شده است;
4ـ خستگى مفرط و بيش از حد جامعه افغانستان از عملكرد و كشمكش هاى سياسى ـ نظامى گروه هاى سياسى افغانستان و ناتوانى دولت برهان الدين ربانى از برقرارى حاكميت در افغانستان;
5ـ ساده زيستى رهبران جنبش طالبان كه نوعى عوام فريبى را, به ويژه در جامعه افغانستان باعث گرديده است;
6ـ خط مشى مذاكره با زبان عقايد مذهبى و دينى و ساير ترفندهاى تإثيرگذار با سران قبايل و رهبران جنگى و جهادى.
جنبش طالبان, به عنوان يك جريان مذهبى ـ دينى واپس گرا و مدعى استقرار حكومتى اسلامى, از خاستگاه مذهب اهل سنت و شاخه حنفى برخوردار است و بدين لحاظ نوعى نوآورى در تجلى پتانسيل سياسى مذهب اهل سنت, از سوى پيروان راديكال آن در برابر پتانسيل سياسى مذهب شيعى تلقى مى شود, و لذا بعد فراكشورى نيز پيدا كرده و هواداران جديدى در بين جناح هاى راديكال و ضد شيعى قلمرو سنى نشين جهان اسلام پيدا نموده است, به طورى كه اين هواداران از ساير مليت ها تحت عنوان طلاب مدارس علميه حمايت و شركت در برنامه هاى نظامى و سياسى طالبان را نوعى فريضه دينى تلقى مى نمايند. بر همين اساس تعدادى از حوزه هاى علميه اهل سنت پاكستان و برخى از علماى اهل سنت آن به ويژه جناح ضد شيعى وهابيون, اقدام به تعطيلى مدارس و توصيه براى شركت در جهاد افغانستان و كمك به جنبش طالبان نمودند و طلاب از مليت هاى مختلف در آن شركت كردند كه بيش ترين آن ها را پاكستانى ها تشكيل مى دهند.
حتى كار بدان جا رسيده است كه دولت هاى پاكستان و عربستان هم به لحاظ سياسى و هم به لحاظ نظامى و هم به لحاظ عقيدتى و ايدئولوژيكى جنبش مزبور را مورد حمايت قرار داده اند.

معماران جنبش طالبان
اخيرا مولانا فضل الرحمن, رهبر جمعيت علماى اسلام در پاكستان كه بايد او را ((معمار فكرى و ايدئولوژيكى جنبش طالبان)) دانست اعلام نموده است كه ((بايد در پاكستان نيز نظام اسلامى شبيه طالبان به وجود آيد.))(1)
هم چنين هواداران جنبش طالبان در بنگلادش نيز فعال بوده و براى جلب طلاب مدارس دينى اقدام به چاپ جزوه, اعلاميه و مقاله در بين حوزه هاى علميه نموده اند و برخى از آن ها وارد فاز نظامى شده اند به طورى كه دولت بنگلادش در 13/2/1377 تعداد 43 نفر از آن ها را كه در افغانستان دوره ديده و داراى سلاح غير قانونى بوده اند محاكمه نموده است.
شواهد و قرائن حاكى از آن است كه جنبش واپس گراى طالبان به دليل خاستگاه سنى مذهب آن, در بين طلاب و جوانان راديكال سنى مذهب برخى كشورها هوادارانى پيدا نموده و به صورت يك احساس پشتيبانى مشترك در حال گسترش است.
ادامه دارد
پاورقي ها:پى نوشت ها: 1 ) معمار سياسى و اجرايى جنبش طالبان ظاهرا آقاى نصيرالله بابر, وزير كشور بى نظير بوتو در پاكستان با هم راهى سفير و دولت انگليس بوده است. كه در اين رهگذر محمود مستيرى نماينده سازمان ملل در امور افغانستان و دولت امريكا نيز مساعدت لازم را به عمل آورده اند. (16 / /6 77)

/

شمه اى از مقام مقدس مادر


پيش سخن
سخن را با اين شعر آغاز مى كنم:
آن چنان بالاست ارج و احترام مادران
گر به دقت بنگرى هر روز, روز مادر است
در ميان گل واژه ها كم تر واژه اى را مى يابيم كه زيباتر, مقدس تر و عميق تر از گل واژه ((مادر)) باشد, روز ولادت حضرت زهرا(س) (روز بيستم جمادى الثانى) را به عنوان روز زن و روز مادر برگزيده اند, تا انسان ها در اين روز نهايت تشكر و سپاس خود را به پيشگاه اقدس مادر ابراز نمايند, به راستى چه گزينش زيبا و معنى دارى, چرا كه حضرت زهرا(س) يگانه يادگار پيامبر اسلام (ص) همان گونه كه در همه ابعاد انسانى الگو است, در زمينه ((مادرى)) نيز الگو است. او مادر حسن, حسين(ع) دو امام معصوم, و دو اختر فروزان آسمان ولايت, و دو نمونه عالى انسانيت است. او مادر زينب و ام كلثوم(س) دو بانوى قهرمان و ارزشمند, و دو انسان والا و جهادگر, در همه عرصه هاى زندگى است, از اين رو, در اين گفتار برآنيم نظر شما را به شمه اى از مقام اقدس مادر از ديدگاه اسلام جلب كنيم.

مساله حق شناسى و حسن عهد
خصلت حق شناسى و نيك نگه داشتن خاطرات شايسته گذشته, از ارزش هاى بسيار والا از ديدگاه عقل و فطرت بوده, و از اصول زيبايى ها و شكوه عظيم انسانيت مى باشد. انسان ارجمند, انسانى است كه حق شناس, وفادار, هم دل, سپاسگزار و جبران كننده زحماتى كه ديگران در مورد او نموده اند باشد چنين انسانى در پيشگاه خداوند, بسيار ارجمند است. و اين يك موضوع قطعى است كه نه تنها در اسلام, بلكه در ميان همه اديان و مكاتب آسمانى همين گونه است.
امام صادق(ع) فرمود: حضرت موسى(ع) مشغول مناجات و راز و نياز با خدا بود, در اين هنگام مردى را در سايه عرش خدا ديد, عرض كرد: ((خدايا! اين مرد كيست كه او را در جايگاه عظيم در سايه عرش خودت جاى داده اى؟ )) خداوند فرمود: ((هذا كان بارا بوالديه….;(1) اين شخصى است كه به پدر و مادرش نيكى كرده است.))
مساله حق شناسى نسبت به پدر و مادر, در قرآن چنين بيان شده است: ((و وصينا الانسان بوالديه حملته امه وهنا على وهن و فصاله فى عامين ان اشكر لى و لوالديك;(2) ما به انسان در مورد پدر و مادر سفارش (به نيكى) كرديم, مادرش او را با ناتوانى روى ناتوانى حمل كرد (به هنگام باردارى هر روز, رنج و ناراحتى تازه اى را متحمل مى شد) و دوران شيرخوارگى او در دو سال پايان مى يابد (آرى به او وصيت كرديم) كه براى من و پدر و مادرت شكر به جاى آور.))
يعنى مادرى كه آن همه رنج دوران حمل و شيرخوارگى فرزند را ديده, بايد حق او را شناخت, و به پاس زحمات او به او احترام و نيكى كرد و از او سپاس گزارى نمود.
جالب اين كه در اين آيه, سپاسگزارى از پدر و مادر, در كنار ستايش از خدا قرار گرفته و خداوند به صورت فرمان اعلام مى كند كه قطعا بايد اين قدردانى (با قلب و زبان و عمل) انجام گيرد.
و در مورد ديگر خداوند اين سپاسگزارى را چنين تبيين نموده كه درباره پدر و مادر چنين دعا كن: ((رب ارحمهما كما ربيانى صغيرا;(3) خدايا همان گونه كه پدر و مادرم مرا در كوچكى (با مهر و محبت) تربيت كردند, به آن ها مهربانى كن.))
در اين آيه به مساله مربى بودن مادر, و رنج ها و زحمت هاى او در مورد تربيت فرزند اشاره شده كه بسيار طاقت فرسا است. يادآورى اين مساله حس حق شناسى انسان را تحريك مى كند, و وجدان نهفته او را بيدار مى سازد, كه بايد در اين راستا از هرگونه غرور و غفلت پرهيز كند و به ياد دوران كودكى و زحمت هاى سخت مادر بيفتد و با حق شناسى صحيح وهمه جانبه خود, خشنودى كامل مادر را تحصيل نمايد.
امام سجاد (ع) در بيان حق شناسى انسان نسبت به مادر چنين مى فرمايد: ((حق مادر اين است كه بدانى تو را در جايى (رحم) نگه داشته و جا به جا نموده كه هيچ كس ديگر را در آن جا نگه ندارد, از قلبش ميوه اى به تو خورانده كه هيچ كس به ديگرى نخوراند. و تمام جسم و جان خويش را با شادمانى و طيب نفس سپر جان ساخته و همه رنج ها و سختى ها را در دوران حمل براى حفظ جان تو به جان خريده است, تا آن گاه كه دست قدرت پروردگار, تو را از تنگناى رحم به پهنه زمين آورده است, در اين هنگام مادر خشنود بوده كه خود گرسنه بماند و تو را سير كند, خود برهنه باشد و تو را بپوشاند, خود تشنه بماند و تو را سيراب نمايد, خود در آفتاب باشد و تو را در سايه نهد, سختى ها را بپذيرد و تو را با ناز بپروراند, بيدار بماند و تو را به خواب نوشين كند, اندرون خود را ظرف وجود تو كرده, دامنش را آرامگاه, جانش را سپر بلاى تو ساخته است, گرم و سرد جهان را به خاطر تو به جان خريده, بنابراين: ((فتشكرها على قدر ذلك, و لاتقدر عليه الا بعون الله و توفيقه;(4) تو بايد به همين اندازه از او سپاسگزارى و قدردانى كنى, ولى انجام چنين حق شناسى به قدرى سنگين است كه تو آن را جز به يارى و توفيق الهى نمى توانى انجام دهى.))
نظير اين مطلب در گفتار امام صادق(ع) آمده, آن جا كه به يكى از شيعيان به نام ابراهيم بن مهزم كه با مادرش به نام ((خالده)) درشت گويى مى كرد, فرمود: ((يا بامهزم مالك ولخالده اغلظت فى كلامها البارحه, اما علمت ان بطنها منزل قد سكنته, و ان حجرها مهد قد غمزته, و ثديها وعإ قد شربته;(5) اى ابومهزم! چرا با مادرت خالده درشت گويى مى كنى؟ چنان كه شب گذشته با او با خشم و خشونت سخن گفتى, آيا نمى دانى كه رحم او منزل سكونت, و دامنش گهواره نوازشگر تو بود, و سينه اش ظرفى بود كه از آن شير نوشيدى.))
كوتاه سخن اين كه با صراحت بايد گفت هر قدر درباره عظمت مقام و حق مادر بگوييم كم گفته ايم, آيا با يك ظرف ليوان مى توان آب دريا را برداشت؟ در يك مرحله مادر حق حيات بر انسان دارد, بنابراين بايد تا سر حد امكان حق او را شناخت و از او قدردانى و تجليل كرد. براى اين كه باز با حق عظيم مادر و اوج مقام او از ديدگاه اسلام بيش تر آشنا شويم, نظر شما را به چند روايت زير جلب مى كنم:
1ـ مسلمانان مشغول طواف كعبه بودند, شخصى مادر سال خورده اش را بر دوش گرفته و او را در ميان ازدحام جمعيت طواف مى داد, او پيامبر(ص) را در ميان طواف كنندگان ديد, پس از طواف به آن حضرت عرض كرد: ((آيا با اين كار حق مادرم را ادا كردم؟)) پيامبر(ص) فرمود: ((نه, حتى اين كار دشوار تو نمى تواند يكى از ناله هاى او به هنگام وضع حمل را جبران كند.))(6)
2ـ امام باقر(ع) فرمود: موسى بن عمران(ع) در مناجات خود با خدا عرض كرد: ((مرا سفارش و موعظه كن)) خداوند سه بار به او فرمود: ((اوصيك بى; تو را به (رابطه و ياد) خودم سفارش مى كنم.)) موسى(ع) عرض كرد: باز مرا موعظه كن, خداوند دو بار به او فرمود: ((اوصيك بإمك; تو را به نيكى به مادرت سفارش مى كنم)) و يك بار فرمود: ((تو را به نيكى به پدرت سفارش مى نمايم.)) (7)
بعضى از دانشمندان از اين عبارت چنين استفاده كرده اند كه اگر نيكى به پدر و مادر را سه بخش كنيم, دو بخش آن از آن مادر است.
3 – در سيره پيامبر گرامى اسلام آمده: آن بزرگوار, سال ها بعد از وفات حضرت خديجه(س) به عنوان حق شناسى از او, به دوستان او محبت مى كرد. روزى پيرزنى را فوق العاده مورد عطوفت قرار داد و به او احسان مضاعف نمود, عايشه از علت آن همه عنايت مخصوص پرسيد, پيامبر(ص) در پاسخ فرمود: ((ان حسن العهد من الايمان;(8) همانا نيكو نگه داشتن سابقه و وفادارى به خاطرات گذشته, از نشانه هاى ايمان است. ))
4ـ حليمه سعديه كه چند ماهى به پيامبر(ص) در دوران شيرخوارگى شير داده بود و به عنوان مادر رضاعى پيامبر(ص) محسوب مى شد, پس از گذشت سال ها بر اثر قحطى و گرسنگى به مكه آمد و تقاضاى كمك نمود, پيامبراكرم(ص) به پاس حق شناسى و احترام به مادر رضاعى خود, از اموال حضرت خديجه(س) با كسب رضايت او چهل شتر و گوسفند به حليمه سعديه داد و او را با خشنودى بدرقه كرد.(9)
نظير اين مطلب در مورد بانويى به نام ((ثويبه)) نقل شده كه او در دوران شيرخوارگى پيامبر(ص) چند روزى به آن حضرت شير داد, پيامبر(ص) وقتى كه به مقام نبوت رسيد, به خاطر محبت هاى ((ثويبه)) در دوران شيرخوارگى, به او احسان مى كرد, در مدينه براى او كه در مكه مى زيست, لباس و هداياى ديگر مى فرستاد. ((ثويبه)) در سال هفتم هجرت از دنيا رفت, پيامبر(ص) از وفات او غمگين شد, آن بزرگوار از آن پس به ياد محبت هاى ((ثويبه)) به خويشان او محبت و نيكى مى كرد, و براى آن ها نان و غذا مى فرستاد, و به اين ترتيب از زحمت هاى اندك گذشته او حق شناسى و قدردانى مى نمود.)) (10)
اين همان شيوه اى است كه قرآن به آن دستور داده و مى فرمايد: ((هل جزإ الاحسان الا الاحسان;(11) آيا پاداش نيكى, جز نيكى است؟))
نتيجه اين كه : حقيقت اين است كه هيچ كس بعد از پيامبر(ص) و امامان معصوم(ع) مانند مادر بر گردن انسان حق ندارد, و انسان بايد كمال حق شناسى و قدردانى را نسبت به مادر داشته باشد. بنابراين, يكى از مسووليت هاى سنگين و مهم آن است كه انسان با عناوين مختلف و شيوه هاى گوناگون از مادر تجليل و احترام كند و خشنودى او را به دست آورد, تا شايد يكى از هزار زحمت خالصانه او را جبران كرده باشد.
امامان معصوم(ع) به قدرى نسبت به رعايت احترام به مادر حساس بودند كه روايت شده از امام سجاد(ع) سوال شد: ((با اين كه تو از نيكوكارترين انسان ها هستى, چرا با مادرت در يك كاسه غذا نمى خورى؟ با توجه به اين كه مادرت دوست دارد با تو در يك كاسه غذا بخورد؟)) آن حضرت در پاسخ فرمود: ((اكره ان تستبق يدى الى ما سبقت اليه عينها فاكون عاقا لها;(12) از اين رو دوست ندارم دستم به لقمه اى پيشى گيرد, كه چشم مادرم به ديدن آن پيشى گرفته است, آن گاه عاق مادرم گردم (يعنى نسبت به مادر بى مهر شوم)

آثار نيكى و بدى به مادر
يكى از امورى كه در رابطه با مادر, از امور قطعى است و تجربه نيز آن را تاييد مى كند آثار وضعى رفتار با مادر است, كه اگر نيك باشد, آثار وضعى و پاداش بسيار نيك خواهد داشت, و اگر بد باشد داراى كيفر سخت و ناهنجار خواهد شد, به همين اساس, بايد توجه داشت كه منظور از احترام به مادر احترام ظاهرى و خشك و خالى نيست, بلكه علاوه بر آن بايد به او احسان نمود و از هرگونه آزار رسانى به او پرهيز كرد. ما وقتى كه آيات قرآن را در رابطه با پدر و مادر مورد بررسى قرار مى دهيم, مى بينيم در سيزده مورد از احترام به پدر و مادر سخن به ميان آمده كه شش مورد آن با تعبير ((حسن و احسان)) به آن ها عنوان شده است.(13)
و در مورد نيازردن آن ها خداوند از كم ترين اظهار ناراحتى به پدر و مادر نهى فرموده و با صراحت مى فرمايد: ((و لاتقل لهما اف;(14) به آن ها اف نگو.)) امام صادق(ع) در شرح اين آيه فرمود: ((اگر چيزى كم تر از اف (براى اظهار ناراحتى) وجود داشت, خدا از آن نهى مى كرد.))(15)
پيامبر(ص) فرمود: ((اثنان يعجلهما الله فى الدنيا: البغى و عقوق الوالدين;(16) دو كار است كه خداوند در همين دنيا كيفر آن را به صاحبش مى رساند (و مجازات زودرس دارد),
1ـ ظلم و تجاوز
2 ـ آزردن پدر و مادر.))
نيز آن حضرت فرمود: ((فوالذى بعثنى بالحق لانسها بك ليله خير من جهاد سنه فى سبيل الله;(17) سوگند به خداوندى كه مرا به پيامبرى برانگيخت, انس يك شب مادر با تو از يك سال جهاد در راه خدا بهتر است.))
كوتاه سخن آن كه: پاداش و كيفر نيكى و بدى به پدر و مادر در دنيا و آخرت از امور قطعى است, و از آيات قرآن و روايات بسيار كه از پيامبر(ص) و امامان معصوم(ع) نقل شده, اين مطلب به قدرى روشن است كه از بديهيات به شمار مىآيد. آخرين سخن در اين باره اين كه پيامبر(ص) فرمود: ((اياكم و عقوق الوالدين, فان ريح الجنه توجد من مسيره الف عام و لايجدها عاق;(18) بترسيد و بپرهيزيد از اين كه عاق پدر و مادر و مورد خشم آن ها قرار گيريد, زيرا بوى بهشت از هزار سال راه به مشام مى رسد, ولى اين بوى خوش به مشام چنين كسى نمى رسد.))
نيز فرمود: ((يقال للعاق اعمل ما شئت فانى لااغفر لك و يقال للبار اعمل ما شئت فانى ساغفر لك;(19) از سوى خداوند به كسى كه نسبت به پدر و مادر نامهربان است گفته مى شود, هركار نيك انجام مى دهى بده, ولى به خاطر بى مهرى به پدر و مادرت, تو را نمىآمرزم, ولى به نيكى كننده به پدر و مادر گفته مى شود, هركار مى كنى انجام بده, ولى من به زودى تو را مى بخشم.))
پاداش نظر مهر انگيز به پدر و مادر به قدرى عظيم است كه پيامبراكرم(ص) در سخنى فرمود: ((ما من ولد بار ينظر الى والديه نظر رحمه الا كان له بكل نظره حجه مبروره; هر فرزند نيكوكارى كه با نظر مهرانگيز به پدر ومادرش مى نگرد, خداوند براى هر نگاه او پاداش يك حج شايسته به او خواهد داد.))
حاضران از آن حضرت پرسيدند: ((گرچه فرزند در يك روز صدبار اين گونه به پدر و مادرش بنگرد آن همه پاداش را دارد؟)) پيامبر(ص) در پاسخ فرمود: ((نعم الله اكبر و اطيب;(20) آرى خداوند بزرگ تر و پاك تر است.))

پاورقي ها:پى نوشت ها: 1 ) علامه مجلسى, بحار, ج74, ص65, شيخ صدوق, امالى, ص108. 2 ) لقمان (31) آيه14. 3 ) اسرا (17) آيه23. 4 ) حسن بن على حرانى, تحف العقول, ترجمه احمد جنتى, ص299. 5 ) بحارالانوار, ج74, ص76. 6 ) سيد قطب, فى ظلال القرآن, ج5, ص318. 7 ) علامه مجلسى, بحار, ج74, ص67. 8 ) همان, ج16, ص8. 9 ) همان, ج15, ص401. 10 ) محدث قمى, كحل البصر, ص54. 11 ) الرحمن (55) آيه60. 12 ) محدث قمى, انوار البهيه, ص167. 13 ) مانند آيه 83 بقره, 36 نسإ, 151 انعام, 23 اسرإ, 15 احقاف و 13 عنكبوت. 14 ) اسرإ (17) آيه23. 15 ) علامه طبرسى, مجمع البيان, ج6, ص409. 16 ) كنزالعمال, حديث 45458. 17 ) ملا محمد مهدى نراقى, جامع السعادات, ج2, ص260. 18 ) همان, ص257. 19 ) بحار, ج74, ص80. 20 ) همان, ص80.

/

حمله و ضد حمله فرهنگى غرب


قسمت دوم

اسلام ستيزى غرب
مطبوعات لجام گسيخته داخلى
در بخش پيشين مقال گفتيم: صليبى گرى و اسلام ستيزى و موضع خصمانه غرب در برابر اسلام و مسلمين ريشه عميق تاريخى دارد, و اين چيزى است كه حتى خود غربى ها آن را انكار نمى كنند. دكتر گوستاولوبون, خاورپژوه فرانسوى در كتاب ((تاريخ تمدن عرب و اسلام))(1) تعصب و عداوت اروپايى ها نسبت به اسلام و شرق را مطرح ساخته و به نقد كشيده, هم چنان كه عكس العمل شرق و مسلمانان را اين مورخ نيز يادآور شده و مى گويد: ((رفتار شرمآور ما به مشرقى ها اين حق كامل را مى دهد كه نسبت به ما اظهار تنفر كنند.))(2)
حال تإكيد مى ورزيم كه خصومت غربى ها با اسلام بى وقفه در بستر تاريخ جريان داشته و هم چنان ادامه دارد و عامل آن را بايد در تجليات معارف اسلام و فتوحات درخشان آن كاويد و اين همان چيزى بود كه از آغاز كينه و حسد يهوديت و مسيحيت را برانگيخت و چون ديدند دكان ريا و تزويرشان در برابر درخشش خورشيد بى غروب اسلام رو به ورشكستگى نهاده است سران دو آيين نغمه مخالفت با اسلام و پيامبر(ص) را سازكرده و در كتمان حقايق كوشيدند و جنگ ها به راه انداختند و چنان كه قرآن كريم يادآور مى شود. اين حقيقت ستيزى هم زمان با ظهور اسلام و در عهد پيامبر اكرم(ص) آغاز شد و چنان كه آيات كريمه تإكيد مى ورزد سرسخت ترين دشمنان اسلام همان كفار و يهوديان اند كه آتش افروز فتنه ها مى باشند.
((ستجدن اشد الناس عداوه للذين آمنوا اليهود والذين كفروا.))(3)
در تصديق اين حقيقت قرآنى, قابل توجه است كه امروزه نيز عناصر فاسد صهيونيست كه ام الفساد جهان اند, همان خط مشى اسلافشان را كه قرآن متذكر شده, دنبال مى كنند و مسيحيت نيز در اين پيكار, بازيچه يهود است و سرنوشت سياست هاى شوم استكبارى و در رإس آن ها امريكا را يهوديان صهيونيست رقم مى زنند و حلقوم اقتصاد و سياست و فرهنگ آن ها در دست محافل صهيونيستى است. اين سياست ضدبشرى در بسيارى كشورها حتى كشورى مانند سوئيس كه دعوى بى طرفى دارد رخنه كرده است. و نشانه آن رفتار نابخردانه اى است كه دادگاه هاى سوئيس درباره مولف كتابى داشتند كه با ارائه اسناد تاريخى به انتقاد از يهوديان و مظلوم نمايى هايشان پرداخت; نظير آن چه در برخى دادگاه هاى فرانسوى نسبت به روژه گارودى عمل شد و اين نشان مى دهد كه عوامل صهيونيستى چون غده سرطانى در كالبد كشورها رخنه كرده و آن ها را به بازيچه گرفته است هم چنان كه رسانه هاى خبرى عمده جهان نيز در دست اين شياطين فاسد و مفسد است.

اسلام دست مايه تمدن غرب
دشمنى و خصومت غربى ها با اسلام و مسلمين در حالى است كه جهان, به ويژه غرب وام دار فرهنگ و تمدن اسلام و مسلمين است و در آن زمان كه غربى ها در مرداب جاهليت و بربريت قرون وسطا دست و پا مى زدند و ارتجاع مسيحى محاكم كليسايى و انگزسيون غرب و تفتيش عقايد, دانشمندان را محاكمه مى كرد و در آتش مى سوزانيد, اين مسلمانان بودند كه نور علم و دانش و ادب و تمدن و فرهنگ را به غرب گسترش دادند و به قول گوستاولوبون غربى ها را تربيت كردند,(4) كه نمونه آن تمدن اسلامى در اندلس و شكوفايى علم و دانش در آن سرزمين تاريك و عقب افتاده است.
بنابراين, آن چه امروز غربى ها را به جاه طلبى و بسط دامنه قدرت استكبارى خود و تحقير ملت هاى مسلمان فراخوانده دست مايه اى است كه از اسلام و مسلمين گرفتند آن ها علوم اسلامى را به غرب بردند و در پرتو فرهنگ اسلامى جامعه غربى را با فرهنگ و تمدن آشنا ساختند.
دكتر گوستاولوبون فرانسوى در پايان كتاب خود بحث مفصلى دارد از تإثير تمدن اسلام بر اروپا و نقشى كه اعراب مسلمان در احياى جهان مرده غرب داشتند. وى مى گويد: ((تمدن عرب و اسلام تسلط فوق العاده اى بر تمام عالم داشته است, نفوذ اخلاقى همين اعراب (مسلمانان) زائيده اسلام, آن اقوام وحشى اروپا را كه سلطنت روم را زير و زبر نموده بودند داخل در طريق آدميت نمود و نيز نفوذ دماغى و عقلانى آنان دروازه علوم و فنون را به روى آنان باز كرده و تا ششصد سال استاد ما اروپاييان بودند.))(5)

اين غرب ناسپاس كفر پيشه
غرب كافر پيشه, اين خدمت و نعمت را كه اسلام بر او ارزانى داشت با ناسپاسى تمام كه خصلت و خوى غربى هاست پاسخ داد. نمونه آن قتل عام هاى مسلمين است در اندلس اسلامى و در مقابل خدمات علمى و فرهنگى اى كه به آن ها نمود و هجوم صليبيان خون خوار و وحشى بر كشورهاى اسلامى و قتل عام هاى بيت المقدس كه صفحات ننگ بارى از توحش و بربريت قرون وسطايى غرب مسيحى را به نمايش گذاشت.
ماجراى تكان دهنده جنگ هاى صليبى به قدرى براى جهان مسيحى و غرب رسوا كننده بوده است كه پس از نهصد سال كه از تاريخ آن جنگ ها مى گذرد گروهى از مسيحيان غرب آلبانى به نام گروه عذرخواهى مسيحى در يك حركت نمايشى به كشورهاى اسلامى سفر كرده تا از جنايات اسلاف خود عذرخواهى نموده و آن لكه ننگ را از دامان مسيحيت بزدايند. اين در حالى است كه مدير امريكايى اين حركت ((ماتيوهاند)) گفت: ((ما از آن چه در جنگ هاى صليبى رخ داد شرمنده هستيم و هنوز برخى از تفكرات صليبى در ميان غربى ها رواج دارد)).(6)
حقيقت همين است كه بر زبان مدير گروه, به صورت عذرخواهى جارى شده است.

صليبى گرى جديد غرب
امروزه نيز شاهد صليبى گرى ديگرى به شيوه جديد آن از سوى غرب و زير نگاه محافل كليسايى و مجامع مدعى حقوق بشر هستيم. وقايع بى سابقه چند سال اخير بوسنى و هرزگوين و قتل عام هاى بى رحمانه مردان و زنان و كودكان و اعمال بى شرمانه ديگر نسبت به مسلمانان و نواميس آن ها در قلب اروپا به دست صرب ها و حمايت غربى ها نشان داد كه كينه ديرينه غرب با اسلام, آتش زير خاكسترى است كه هر از چندگاه زبانه مى كشد و اين در حالى بود كه مجامع حقوق بشر غربى و محافل كليسايى و سياست هاى حاكم بر جهان مسيحيت به تماشا ايستاده و سكوت اختيار كرده يا پاره اى عكس العمل نمايشى در حد حرف و شعار بر زبان رانده و برخى نيز چون كليساى ارتدوكس به رهبر جنايت كار صرب ها نشان افتخار دادند, با اين كه همين غربى ها در قضيه محكوميت سلمان رشدى مرتد از سوى امام راحل ـ قدس سره ـ به دليل اهانت هايى كه به اسلام و مسلمانان و رهبران آسمانى نموده, همواره از حقوق بشر و آزادى سخن مى گويند و به ما اتهام تروريستى مى زنند و ترجمه كتاب كفرآميزش را به زبان هاى مختلف چاپ مى كنند و براى حفظ جان پليد او محافظ مى گمارند و هنوز بر سر اين قضيه و به منظور نسخ فتواى تاريخى حضرت امام چانه مى زنند.
بارى جريان بوسنى امروزه در كوزوو نسبت به مسلمانان آلبانى تبار از سوى صرب هاى مسيحى و دولت هاى وابسته جريان دارد و هر كجاى ديگر جهان اسلام كه جنايت و كشتار و فساد سنت شده است! ردپايى از امريكا و غرب ديده مى شود نظير آن چه در فلسطين و لبنان و افغانستان مى گذرد. و آتش افروزى و قتل عام و نقض حقوق بشر به دست گروه ملحد و متجاوز و وحشى طالبان به منظور ارايه چهره نفرت انگيز از اسلام و مقابله با اسلام انقلابى و مترقى به كارگردانى امريكا.

بيم و هراس از اسلام
چنان كه مى دانيم اين جنبش ضد اسلامى كه از غرب سرچشمه مى گيرد واكنش نفوذ و گسترش اسلام ناب كفرستيز و ستم سوز است در قلوب مردم آزاده جهان و بيم و هراسى از گسترش انقلاب اسلامى و تهديد منافع نامشروعشان و متزلزل شدن سلطه استكبارى امريكا و متحدانش در اين رهگذر, در دل غربى ها افتاده و بارها به آن اعتراف كرده اند. به طور خلاصه: به صحنه آمدن اسلام در قرن حاضر و گسترش روزافزون آن عامل تهاجم غرب بر ارزش هاى اسلامى است. و شگرد اخيرشان بدنام كردن اسلام ناب محمدى(ص) و ترويج اسلام امريكايى است.
واقعا جاى بسى بى شرمى است براى سياست گذاران امريكايى كه از گروهكى وحشى بى فرهنگ و متحجر, سفاك و بى رحم, فاسد و فاسق كه به هيچ يك از اصول اسلامى و انسانى و بين المللى اعتقاد ندارند حمايت مى كند و آن ها را به رسميت مى شناسد و برخى كشورهاى در ظاهر اسلامى آن ها را يارى مى دهند, در حالى كه عملكرد اينان در افغانستان از عملكرد صهيونيست ها در فلسطين اشغالى و صرب ها در بوسنى هرزگوين كم تر نيست و چون به نام اسلام تمام مى شود بسيار زشت تر و خطرناك تر است. از همين رهگذر مى توان به ماهيت سياست هاى مفتضحانه شيطان بزرگ بيش از پيش واقف شد.

خوش باورىهاى تإسف انگيز
اين ها حقايقى است كه بر هيچ كس پوشيده نيست, اما تإسف اين جا است كه هنوز كسانى هستند كه مدعى اند ((مطابق شواهد مختلف امريكايى ها در رفتار گذشته خود با ايران شروع به يك بازنگرى كرده اند)) آن ها بايد در بينش سياسى خود نسبت به وقايع جارى جهان تجديد نظر كنند. اين سخن از زبان يك عضو كميسيون خارجى مجلس(7) درست زمانى شنيده مى شود كه جمعى از برادران امدادگر و ديپلمات هاى پاك باخته ما در چنگال طالبان اسيرند و مظلومانه به قتل مى رساند و هزاران مسلمان ستم ديده از صغير و كبير در مزار شريف به طرز فجيع قتل عام مى شوند و دست و پاى كودكانشان جلو چشم پدران و مادرانشان قطع مى شود و زنان جوان و دختران مسلمان, مخصوصا از شيعيان مظلوم, به اسيرى مى روند و در اختيار سربازان خون ريز و خانواده هاى پشتون به منظور سوء استفاده جنسى قرار مى گيرند و هزاران جنايت ديگر. جا دارد اين سخن اميرالمومنين ـ عليه السلام ـ كه درباره لشكر معاويه ـ كه به شهر انبار حمله كرده بودند ـ فرمود, تكرار شود: ((اگر مرد مسلمان از غصه بميرد بر او ملامتى نيست)).
و همه اين ها جنايت و فتنه امريكا است كه مى خواهد اسرائيل جديدى در شرق كشورمان به وجود آورد و توحش اراذل و اوباش طالبان را به حساب اسلام بگذارد!! آيا اين است شواهد تجديد نظر امريكايى ها در بازنگرى نسبت به ايران كه ايشان ادعا كرده اند؟!

اين دست و قلم ها را بايد شكست
مزدوران مطبوعاتى امريكا در داخل كشور
هم زمان با تهاجم گسترده غرب به سردم دارى شيطان بزرگ بر اسلام, عناصر معلوم الحال داخلى نيز زير لواى آزادى قلم و بيان در فضاى مطبوعاتى كشور و ((جامعه مدنى)) فتنه مى كنند. برخى از اين نشريات نوظهور كه چون قارچ مى رويند و مجوز نشر مى گيرند, دوست كارگزاران سياست ضد انقلابى و اسلام ستيزى امريكا و غرب و تريبون ضد انقلاب و ورشكسته هاى سياسى وابسته شده اند و حتى گستاخى را تا بدان جا كشيده كه برخى قلم به مزدها نسبت به مقدسات اسلام اهانت كنند و ارزش هاى انقلاب را كه ثمره خون شهيدان است به مسخره گيرند.
به عنوان نمونه خلاصه گزارش ذيل را از روزنامه كيهان مورخه 11 / 6 / 77 با عنوان وزارت ارشاد از صدور مجوز انتشار يك كتاب به دليل اهانت به پيامبر گرامى اسلام خوددارى كرد بخوانيد:
((يك منبع آگاه در معاونت چاپ و نشر وزارت ارشاد در گفت وگو با تهران تايمز گفته است: محسن سعيدزاده در كتاب خود ظاهرا به رسومى تكيه كرده كه معتبر نبوده و اعمال ناپسندى به پيامبر اسلام(ص) نسبت داده است و قرار بوده اين كتاب توسط انتشارات روشنگران به چاپ برسد كه وزارت ارشاد از صدور مجوز خوددارى نموده و ناشر از اين تصميم ارشاد استقبال كرده است.
كيهان مى افزايد: گفتنى است كه محسن سعيدزاده مورد حمايت غربى ها و سرسپردگان داخلى آن هاست و چندى پيش كه وى به دليل اهانت به مقدسات مردم و توهين به ساحت مقدس ائمه معصومين(ع) و حوزه هاى علميه بازداشت شد, رسانه هاى بيگانه به دفاع از وى وارد عمل شدند و برخى نشريات داخلى نيز هم صدا با آن ها به حمايت از وى برخاستند.))
يك نمونه ديگر: روزنامه زن در تاريخ 11 / 6 / 77 مقاله اى را با عنوان: ((جنبش فمينيسم براى برقرارى صلح مبارزه مى كند)) منتشر ساخته كه نويسنده ضمن تمجيد و تعريف از جنبش فمينيستى (به اصطلاح: استيفاى حق زن!) به شيوه غربى به گفت وگو از سوابق دويست ساله غربى آن جنبش, در دفاع از حقوق زن و نقش او در جامعه پرداخته و در بخشى از مقاله مى نويسد: ((فمينيست ها با ارائه الگوها و نمونه هاى بديع به مطلق انديشى كسانى كه مى گويند افسار اسب تاريخ دريد قدرت مردان است خط بطلان مى كشند و شگفت اين است كه اغلب اين نمونه هاى تاريخى وابسته به مشرق زمين و اسلامند)).(8)
بدين ترتيب, نويسنده مقاله با ناديده گرفتن خدمات اسلام به جامعه بشرى و احياى حقوق زن به بهترين شيوه آن در اسلام, اسارت ننگ بار زن در چنگال شهوات مردان در غرب و استفاده ابزارى از زنان و دختران در جامعه غربى را كه آوازه رسوايى اش به فلك رسيده, ناديده گرفته و بر آن است كه تفكر زن گرايى غربى را در جامعه اسلامى و كشور انقلابى ما احيا كند و روزنامه زن نيز هراس زده! به نشر اين مطالبى مى پردازد كه توهين به اسلام و مسلمانان است.
يك روزنامه ديگر كه بردن نامش ترويج فساد است و جايگزين فلان روزنامه ضد اسلام و ضد انقلاب معدوم و توقيف شده مى باشد, همان نويسندگان را جمعآورى كرده و با سوء استفاده از فضاى آزادى در جامعه مدنى!! حرف هاى سلف خويش را دنبال مى كند, او در مصاحبه اى با يكى از ورشكسته هاى سياسى و گروهك هاى غيرقانونى كه اخيرا پر و بالى گشوده اند, از زبان شخص مذكور سخنانى آورده كه از نظر تاريخى و نهضت هاى روحانيت مخدوش و مردود است و هدف, ضربه زدن به روحانيت و عالمان دين مى باشد.
او نسبت به عالم و فقيه بزرگوار و شهره اخلاق مرحوم آيه الله ملااحمد نراقى صاحب ((فوائد)) در فقه و ((معراج السعاده)) در اخلاق تعبير ناشايست كرده, و وى را به رفتار متملقانه نسبت به شاهان متهم نموده است.
بديهى است كه هدف نويسنده و گوينده چيزى جز ضربه زدن به روحانيت نيست, در حالى كه به گفته زنده ياد دكتر شريعتى: روحانيت هيچ گاه پاى هيچ سند استعمارى را امضا نكرده و اين دكتر و مهندس ها (نظير اين آقا) بوده اند كه به دام غرب استعمارى كشيده شده اند.

اين آزادى لجام گسيخته!!
نمونه ها از اين دست در اهانت به مقدسات اسلام و چهره هاى انقلاب و تحريف حقايق و توهين به روحانيت و عالمان دين فراوان است و كافى است از چند نشريه معلوم الحال تورقى بشود تا ملاحظه گردد اين ها چه مى كنند. اين خط مشى, درست در راستاى همان سياستى است كه غربى ها دنبال مى كنند و امروزه مزدورهاى غرب در داخل كشور زير لواى آزادى به اجرا درمىآورند و درست يك سياست هم سو و همآهنگ و كپى مطابق اصل.
سخن اين است كه چه كسى بايد پاسخ گوى اين آزادى لجام گسيخته باشد؟ اين آزادى خواسته چه كسانى بود؟ آن ها كه تمام سرمايه خود را به پاى اسلام و انقلاب نثار كردند و از خون عزيزانشان گذشتند و هنوز هم قربانى مى دهند و در طوفان حوادث سپر بلا هستند, يا مشتى ليبرال و شبه روشن گر و ورشكسته و راحت طلب و اهل رفاه و تجمل و افراد فريب خورده آن ها كه نه هم گام با امام و امت بودند و نه فداكارى كردند و نه رنج زندان و شكنجه و تبعيد را چشيدند, سهل است بلكه نغمه هاى دگرى ساز مى كردند و هيچ سهمى در انقلاب اسلامى و استقرار نظام نداشته و ندارند؟ و امروزه بازىگر صحنه هاى مطبوعات و يا خطابه ها و مصاحبه ها شده اند؟
مرز آزادى را قانون معين كرده و ملاك را از قانون و اسلام بايد گرفت, آن آزادى محترم است كه مقدسات اسلام و ارزش هاى انقلاب را مورد هجوم قرار ندهد و مصالح كشور را به بازى نگيرد. آزادى به شيوه غربى براى غرب و امريكا خوب است نه براى كشور ما كه بر مقدسات اسلام بنيان شده و ملاك و معيار آسمانى دارد.

كجاست آن نهيب امام؟!
راستى چه اتفاقى افتاده كه افرادى بى پروا با قلم هاى شكسته, به خود اجازه مى دهند نسبت به مقدسات اعتقادى اسلام گستاخى كنند؟ مگر ما قضيه سلمان رشدى و برخورد امام را از ياد برده ايم؟ كجاست آن نهيب امام كه صاعقه آسا بر سر دنياى كفر فرو مى باريد, كه امروزه متوجه كسانى شود با قلم هاى مسموم به مقدسات در فضاى مطبوعات و كتاب اهانت مى كنند! آيا به صرف اين كه وزارت ارشاد از نشر فلان كتاب كه اشاره شد, جلوگيرى كند براى مولف آن كافى است؟ چرا به ريشه يابى اين وقايع نمى پردازيم؟ آزادى همان گونه كه رهبر معظم ـ مدظله ـ فرمودند پديده مقدسى است كه از رهگذر انقلاب اسلامى به جامعه ما هديه شد. اما كدام آزادى؟ اين بود آن آزادى كه مردم فداكار ما در شعارهاى خود مى گفتند و مى خواستند ((استقلال, آزادى…))؟
امروزه در كشور, فضايى براى ضد انقلاب فراهم شده و آن ها ثمره اين هديه الهى, يعنى آزادى را برداشت مى كنند و اين بزرگ ترين كفران نعمت است. فرياد اعتراض همه جا بلند است, مراجع معظم تقليد در قم نسبت به اين جريان هشدار دادند, از وضع مطبوعات و لجام گسيختگى مشتى عناصر مشكوك يا معلوم الحال كه به ارزش هاى اسلام و انقلاب تعرض مى كنند سخن گفتند.
چرا ما به بى تفاوتى كشيده شده ايم؟ چرا مسووليت خود را فراموش كرده ايم چه خوب ظن و پندار شيطان مصداق پيدا كرده ((و لقد صدق عليهم ابليس ظنه))(9) و شيطان بزرگ در استخدام فضاى آزادى به نفع خود موفق شده و ما سنگر به سنگر عقب نشينى مى كنيم.
مسوولان! بترسيد از خشم خداوند قهار… امروزه پيامبر و ائمه(ع) نظاره گر بى تفاوتى شما هستند! امتحان سختى را پيش روى داريد و روزهاى حساسى در كشور مى گذرد؟ اين داورى را به فردا نيفكنيد و به خشم خدا و خلق مومن خداوند انديشه كنيد. فريب فضاسازىهاى استعمار فكرى و بردگى فرهنگى را نخوريد, در دام شيطان بزرگ نيفتيد كه انتقام خدا سخت است. و محكمه تاريخ در انتظار.

پاورقي ها:پى نوشت ها: 1 ) تاريخ تمدن عرب و اسلام, ص751. 2 ) همان, ص783. 3 ) مائده(5) آيه82. 4 ) تاريخ تمدن, ص890. 5 ) همان, صفحه 753 ـ 754. 6 ) روزنامه جمهورى اسلامى 18 / 6 / 77, از خبرگزارى ج.ا.ا. در لندن. 7 ) به نقل از نشريه ارزش ها, 16 / 6 / 77, ص6 از محمد جواد لاريجانى. 8 ) ارزش ها, 16 / 6 / 77. 9 ) سبإ (34) آيه20.

/

رابطه علم و دين از ديدگاه علامه طباطبايى


قسمت چهارم

در قسمت سوم اين مقاله ضمن اشاره به اين كه دفاع عقلانى به سود دين است و اساسا قرآن و عرفان و برهان از هم جدايى ندارند بر استفاده از علوم عقلى و مسايل علمى براى فهم دين تإكيد نموديم و مواردى از پيوند عقل و نقل از ديدگاه علامه طباطبايى را بررسى كرده و به آياتى از قرآن در اين آيه پرداختيم.
در اين بخش برآنيم تا ضمن بررسى نحوه ارتباط عقل و وحى به نقش عقل در دريافت احكام شرع بپردازيم و مباحث ذيل را تبيين نماييم.
ـ ترجيح وحى و عقل قطعى بر عقل و وحى ظنى;
ـ اثبات وحى به وسيله عقل و پرورش عقل در پرتو وحى;
ـ جمع بندى نظرات پيرامون نسبت وحى و عقل
در اين جا تإكيد اين نكته را لازم مى دانم كه اگر اين مبانى دقيق و عميق از حكيمانى چون ملا صدرا و… علامه طباطبايى وامام خمينى درست فهميده شود, بسيارى از شبهات و ترديدهايى كه امروزه در مطبوعات مطرح مى گردد, برطرف مى شود.
به همين منظور نگارنده كتابى تحت عنوان كلام جديد و فلسفه دين تإليف نموده كه در آستانه چاپ است. در اين كتاب ضمن مباحث بنيادى علم و دين مباحثى چون: مرورى بر شبهات ناشى از تفكر غرب, تعريف و جايگاه كلام جديد و فلسفه دين, سير تاريخى كلام جديد و فلسفه دين در جهان غرب, تفاوت هاى كلام قديم و كلام جديد, رابطه علم و دين در تفكر جهان غرب و مقايسه آن با مكتب اسلام (تعارض, تلائم, تعاون) و رويكرد كلامى و رويكرد جامعه شناختى اين بحث تبيين شده و در بخشى از اين كتاب به نقد انديشه تعارض علم و دين در غرب و… پرداخته است.

نحوه ارتباط عقل و وحى:
عقل و وحى به عنوان دو راه اساسى براى شناخت عالم هستى و موجودات خارج جهت رساندن انسان به هدف اصلى ارتباط دارند و اين دو راه در ارائه و نشان دادن مقصد و هدف معصوم مى باشند به شرط اين كه سالك اين مسلك ضوابط و قوانين و شرائط راه (عقل ـ وحى) را به خوبى رعايت كند و معلوم است كه از ميان انسان ها فقط انبيإ و معصومين داراى چنين شرطى هستند اختلاف كثيرى كه حكيمان و محدثين و عرفا, در معارف اسلام حتى دين دارند بدين جهت است كه سالك و رونده از راه عقل, با شرائطش استفاده نمى كند و چه بسا دچار افراط و تفريط مى گردد, مثلا علامه مجلسى(ره) در تعارض علم و دين همواره دين را پيروز و منصور مى داند به خلاف حكيمان كه هرگز ميان علم و دين و عقل و شرع تعارضى قائل نيستند و اگر تعارضى هم باشد بدوى است و با تإويل قابل حل است. علامه در اين باره مى گويد:
تو بايد تسليم اخبار باشى اگر عقل و فهمت توانست آن ها را درك كند, به آن ها ايمان تفصيلى مىآورى و الا به آن ها اجمالا ايمان مىآورى و عملشان را به خودشان برمى گردانى (حتما مطالب حقى است كه تو درك نكرده اى) مبادا كه چيزى از اخبار را رد كنى, چرا كه عقل تو ضعيف است چه بسا كه از ناحيه معصومين صادر شده باشد و تو بد درك كرده باشى در اين صورت خداوند را بر فراز عرشش تكذيب كرده اى آن چنان كه امام صادق(ع) فرمود: بدان كه علوم ايشان عجيب و غريب است عقل ما به علوم ايشان قد نمى دهد, پس بر ما جايز نيست رد كردن آن چه از ايشان به ما رسيده است.(1)
اما علامه طباطبايى(ره) و ديگر حكيمان الهى معتقد است كه ملاك اعتبار اخبار اين است كه عرض بر قرآن كنيم و صحت و سقمش را از راه تطبيق با قرآن درك كنيم, در معارف اعتقادى به عقل صريح محتاجيم و حجت معتبر در مسائل اعتقادى و اصولى سه چيز است: 1ـ كتاب. 2ـ سنت قطعيه. 3ـ عقل صريح.(2)
در اين ميدان خبر واحد حجت نيست, حجيت و اعتبار خبر واحد در فقه و فروعات فقهى است, قرآن ما را در اصول اعتقادات, به علم و يقين و قطع موظف ساخته و خبر واحد مفيد ظن است لذا نمى تواند مستند مسائل اعتقادى باشد(3) و اين هرگز بى اعتنايى به معصوم(ع) نيست چون احراز صدور روايت از معصوم مهم است و با خبر واحد اثبات نمى شود[ در اصول دين](4)

نقش عقل در دريافت احكام شرع:
جايگاه و نقش عقل در دريافت احكام و دستورات شرعى به دوگونه است:
1ـ تلاش و كوشش براى فهم و كشف حكم از كتاب و سنت, اين تلاش عقلى همان استدلال ها و براهين عقلى است كه براى فهم احكام شرعى و استنباط و استخراج احكام الهى توسط فقها و مجتهدين از كتب و سنت صورت مى گيرد. تلاش و كار عقل در اين مورد نظير كار اجماع است زيرا حجيت و اعتبار اجماع از جهت كاشفيت آن از قول معصوم ـ عليه السلام ـ است هرچند درباره كيفيت اعتبار و حجيت اجماع در ميان محققين مباحث و آرإ مبسوطى وجود دارد.
2ـ ارائه منابع و ابزارهاى عقلى براى دريافت احكام شرعى.
علامه آقاى جوادى آملى در توضيح اين مطلب مى فرمايند:
((توضيح مطلب اين است كه عقل گاه در استدلال هايى كه جهت كشف مطالب ترتيب مى دهد از مبادى تعبدى كه از كتب و سنت اخذ نموده است استفاده مى كند و گاه برخى از مبادى و يا تمام آن ها را خود تإمين مى نمايد.))(5)
وى آن گاه مستقلات عقليه مانند آن چه در حسن و قبح عقلى مطرح است و غير مستقلات عقليه مانند استناد به قواعد عقلى در جواز يا عدم جواز اجتماع امر و نهى را به عنوان نمونه ذكر مى كنند و نتيجه مى گيرند كه مستقلات عقليه و غير آن و اصول و مبادى كه به صورت مختصات لبى عقل متصل يا منفصل در هنگام استفاده از ظواهر نقلى وجود دارند و نظائر آن همگى از جمله موارد حضور مبادى عقلى در استنباط مطالب دينى مى باشند اگر اين مبادى و مقدمات از زمره مبادى باشند كه عهده دار اثبات اصل شرعيت است در اين صورت استفاده از آن ها نيازمند به تإييد مجدد شريعت نخواهد بود, زيرا پيشگيرى شريعت از آن مبادى مستلزم نابودى اصل شريعت خواهد بود و اثر از مبادى است كه عهده دار اثبات اصل شريعت نيست, در اين جا به تإييد و تقرير شريعت نيازمند خواهد بود مانند اصول و يا ظنون عقليه اى كه در صورت عدم منع شرعى جريان دارد و بدان استناد مى شود.
علامه طباطبائى در آثار مختلف به مباحث ((عقل و دين)) پرداخته و ضمن طرح قاعده ملازمه ميان حكم ((عقل و شرع))(6) رابطه عقل و شرع را بيان كرده و بسيارى از شبهات را در اين زمينه مورد بررسى قرار داده است كه خواننده عزيز را به منابع زير ارجاع مى دهيم.(7)

وحى و عقل قطعى بر عقل و وحى ظنى ترجيح دارد
اگر در دليل نقلى آن سه اصل معتبر وجود نداشت ظنى خواهد بود و در تعارض با دليل قطعى ديگر يا عقل قطعى كه حكمش به طور يقينى باشد و هيچ احتمال خلافى در آن راه نيابد مغلوب مى گردد و وحى يا عقل قطعى مقدم است در هر موردى كه دليل قطعى با ظنى تعارض كند, دليل قطعى مقدم است زيرا اعتبار و حجيت دليل ظنى به دليل قطعى مستند است اما حجيت و اعتبار دليل قطعى, ذاتى است و دست جعل و اثبات جاعل بدان نمى رسد.
بنابراين دليل ظنى در طول دليل قطعى است نه در عرض آن و چون در طول آن است ديگر معارضه اى با دليل قطعى نخواهد داشت چون در تعارض, دو دليل لازم است كه در عرض هم باشند.
تذكر اين نكته نيز ضرورى است كه دليل قطعى فقط در بعضى از علوم مانند فلسفه اولى و جهان بينى و حساب و هندسه از علم رياضيات, يافت مى شود و يافتن يقين در علوم تجربى مانند علم پزشكى و طبيعى و فيزيك و شيمى و حتى علوم انسانى مانند حقوق و جامعه شناسى و روان شناسى و فقه و مانند آن بسيار نادر است و حصول و تحقق اش فوق العاده مشكل مى باشد.
شيخ الرئيس بوعلى سينا در ((برهان شفا)) يقين و شرايط حصول آن و مقدمات لازم براى تحصيل آن را به طورى تبيين مى كند كه پيدايش آن در بسيارى از رشته هاى علوم تجربى و علوم انسانى مشكل يا محال است بنابراين با يك سلسله قواعد تجربى و قضاياى آزمايشى نمى توان به مبارزه با رهآورد وحى رفت. بديهى است فرض تعارض علم و دين نيز معلول غفلت از اين نكته دقيق است.

عقل, وحى را اثبات مى كند و وحى, عقل را پرورش مى دهد
عقل قطعى به استناد قضاياى بديهى و روشن, ضرورت وحى و اصل تحقق وحى و نبوت را ثابت مى كند و براى شناخت وحى, اعجاز را لازم مى داند و مابين معجزه با علوم غريبه اى چون سحر و شعبده و كهانت و قيافت و طلسم و جفر و اسطرلاب و… فرق جوهرى قائل است در معجزه فعلى و قولى صاحب وحى شكست نمى باشد و به همين جهت همه صاحبان عقل را به تحدى و مبارزه فرهنگى فرا مى خواند و وحى قطعى نيز حجيت ذاتى عقل قطعى را امضإ مى كند و تعليمات خود را با ادله عقلى بيان مى كند و در امورى كه عقل, به طور مستقل آن را درك مى كند با كوشش عقل قطعى مسائل بنيادى و اساسى مانند توحيد و نبوت و معاد و ساير معارف كلى اثبات مى گردد و در امورى كه عقل قادر به درك آن نيست او را راهنمايى مى كند و پرورش مى دهد.
و با تثبيت وحى و نبوت نمى توان به صرف ظهور يك دليل لفظى كه همان وحى ظنى است دست از برهان عقلى قطعى برداشت زيرا لازمه اش آن است كه عقل قطعى در برابر دليل ظنى نقلى حجت نباشد و در نتيجه همه مسائل بنيادى و اعتقادى كه در پرتو عقلى قطعى اثبات شده است, قابل اثبات نباشد(8) و اين به تناقض برمى گردد يعنى يك چيز با حفظ همه خصوصيت ها و وحدت هاى لازم مانند وحدت موضوع و محمول و زمان و مكان و قوه و فعل و كليت و جزئيت و نحوه حمل و نسبت نمى تواند هم موجود باشد و هم نباشد اگر يك دليل قطعى شد يعنى به اصل استحاله اجتماع نقيضين مستند است و به هيچ وجه, ممكن نيست دليل قطعى ديگرى در جهت خلاف آن باشد زيرا اگر دليل معارض و مخالف نيز قطعى باشد حتما به اصل عدم تناقض مستند است و هر كدام از اين دو دليل نقيض ديگرى است و صدق و راستى هر دو دليل مستلزم اجتماع دو نقيض است و اگر اجتماع دو نقيض جايز و ممكن باشد هيچ قضيه اى قابل اثبات نخواهد بود و مجالى براى قطعى بودن هيچ كدام از دو دليل پيدا نخواهد شد(9) چون ترجيح هر كدام بر ديگرى مستلزم فروريختن هر دو با هم مى شود زيرا هر دو بر يك اصل يعنى (استحاله اجتماع نقيضين) استوار هستند.
حقيقت وحى: عبارت است از همان شهود حقائق و دريافت معارف به وسيله علم حضورى آن چنان كه هست و آن مخصوص معصوم(ع) است و غير از معصوم را به آن حرم امن راهى نيست.
مراد از وحى قطعى: همان چيزى است كه سه خصوصيت دارد يعنى با صدور قطعى و دلالت يقينى و جهت صدور واقعى از معصوم ـ عليه السلام ـ به ما رسيده و با علم حصولى درك مى شود.(10)

جمع بندى نظرات درباره نسبت وحى و عقل
درباره هماهنگى و تضاد وحى و عقل ديدگاه هاى مختلفى وجود دارد كه به مهم ترين آن ها اشاره مى كنيم.
1ـ عده اى مانند ملحدين, وحى را ره آورد وهم و پندار و خيال انسان ها مى دانند و براى آن هيچ اصالتى قائل نيستند و اصلا حقيقت و واقعيت عقل را انكار مى كنند و در نتيجه آن را با عقل, قابل مقايسه نمى دانند و اصلا حقيقت و واقعيت را انكار مى كنند و در نتيجه آن را با عقل, قابل مقايسه نمى دانند و نسبت مابين عقل و وحى را سخت انكار مى كنند قرآن كريم در آياتى به سخن ايشان اشاره فرموده و مى فرمايد:
((و اذا تتلى عليهم آياتنا قالوا قد سمعنا لو نشإ لقلنا مثل هذا ان هى الا اساطير الاولين;(11) زمانى كه بر آنها آيات ما تلاوت مى شود مى گويند ما شنيديم و اگر بخواهيم مانند آن را نيز مى توانيم بگوييم زيرا (وحى) چيزى جز اسطوره ها و داستان هايى درباره پيشينيان نمى باشد.))
قرآن كريم به سخن برخى ديگر از گروه ملحدان اشاره مى كند و مى فرمايد اين گروه در برابر حقايق وحيانى شعيب مى گفتند: ((قالوا يا شعيب ما نفقه كثيرا مما تقول)) اى شعيب بسيارى از آن چه را كه تو مى گويى ما نمى فهميم, يعنى كلام تو براى ما مهمل و بى معنا است.(12)
اين تفكر كه هم اكنون در اروپا طرفداران زيادى دارد و گرايش غالب در فلسفه غرب مى باشد و به گرايش ((پوزيتويستى)) معروف است, وحى الهى و كلام پيامبران را بدين جهت داستان و اسطوره مى دانند كه هستى را همتاى ماده و طبيعت و تجربه مى دانند و هرچه را كه با چشم مسلح جسدى يا چشم بى سلاح ما مشاهده نشود انكار مى كنند, ملحدين جديد و پوزيتويسم اثباتى تحصلى تحققى هم بر اساس همين مبنا وحى و ره آورد آن را مهمل و بى معنا دانسته و نقش معرفتى آن را نسبت به حقايق خارجى انكار مى كنند(13) و تنها در حد تخيل و اسطوره بدان توجه دارند.(14)
اساس مكتب پوزيتويسم اين است كه ما تنها مطلبى را قبول مى كنيم كه ((پوزيتو)) باشد يعنى چيزى كه تحصلى باشد به طورى كه ممكن باشد آن را جلو حواس بگذاريم و به چشم سر ببينيم, لمس كنيم و قابل اشاره حسيه باشد و در بحث شناخت فقط به داده هاى بى واسطه حواس پنج گانه اكتفا مى كنند و قضاياى ماورإ طبيعت و متافيزيك را غير علمى مى دانند و در نتيجه قضاياى متافيزيك و وحى الهى را مجموعه اى از الفاظ پوچ و بى معنا مى پندارند زيرا اين قضايا را مستقيما از مدركات حسى حاكى نمى دانند بنابراين با معنى و تحققى نخواهد بود.(15)
بدون شك گرايش پوزيتويستى منحطترين گرايش انديشه و فكر بشرى در طول تاريخ است كه فلسفه غرب را در ورطه سقوط و هلاكت و سردرگمى عجيب در طول چند قرن قرار داده است.(16)
پاسخى كه پيامبران الهى و علماى ربانى گذشته در برابر گروه ملحدين بيان مى كردند همان است كه انديشمندان و صاحب نظران امروز بدان معتقدند و بر بطلان آن تفكر اقامه برهان مى كنند و آن اين كه دايره هستى به امور مادى و محسوس و طبيعت منحصر نمى شود بلكه غيب و ماورإ طبيعت را نيز شامل مى شود و منحصر كردن راه شناخت به حس و تجربه باعث فروپاشى اساسى ترين پايه هاى شناخت يعنى شناخت حضورى و بديهيات عقلى مى گردد كه با از دست دادن آن هيچ مسإله نظرى قابل اثبات نخواهد بود زيرا مسائل نظرى بايد به مسائل بديهى منتهى شوند تا مقبول افتند و صدها ايراد ديگر كه در فصل مستقل بدان اشاره مى گردد.
2ـ گروهى كه ارزش معرفتى وحى و شناخت دينى را انكار نمى كنند ليكن عقل آلوده به هوى و هوس خود را معيار و ملاك وحى مى دانند از وحى هرچه را كه عقل بيمار آنان از فهم آن عاجز باشد انكار مى كنند و هرچه را كه بفهمد مى پذيرند, ايشان كسانى هستند كه اگر وحى را بر وفق مراد و اميال خويش نيابند استكبار مى كنند و مى گويند دل هاى ما از فهم آن چه پيامبران مى گويند عاجز و ناتوان است, اينان ميزان قبول و حقانيت وحى را سود و زيان خود مى پندارند. قرآن كريم به سخن اين گروه در آيات مختلفى اشاره كرده است و مى فرمايد: ((و لقد آتينا موسى الكتاب و قفيناه من بعده بالرسل و آتينا عيسى بن مريم البينات و ايدناه بروح القدس افكلما جإكم رسول بما لاتهوى إنفسكم استكبرتم ففريقا كذبتم و فريقا تقتلون و قالوا قلوبنا غلف بل لعنهم الله بكفرهم فقليلا ما يومنون)).(17)
يعنى ما به موسى كتاب (تورات) را عطا كرديم و پيامبرانى را در پى او فرستاديم و به عيسى بن مريم(ع) ادله روشن داديم و او را با روح قدسى تإييد كرديم.
آيا هر پيامبرى كه براى شما سخنى آورد كه مورد پسند شما نبود در برابر او استكبار مى ورزيد و گروهى از پيامبران را تكذيب كرده و برخى را مى كشيد؟
ايشان به پيامبر گفتند دل هاى ما غلف است (در حجاب است) و ما سخنان شما را نمى فهميم, بلكه خداوند آن ها را به خاطر كفرى كه ورزيده اند لعنت نموده است و چه اندكند آن ها كه ايمان آورند.
قرآن كريم در سوره نور مى فرمايد: ((و اذا دعوا الى الله و رسوله ليحكم بينهم اذا فريق منهم معرضون و ان يكن لهم الحق يإتو اليه مذعنين; (18)چون به سوى خدا و رسول خدا دعوت شوند تا در بين آن ها داورى و حكم شود جمعى از آن ها اعراض و سرپيچى مى كنند و حال آن كه اگر حق به نفع آن ها باشد با كمال تسليم و انقياد به حكم خداوند اذعان مى نمايند)).
اين گروه ملاك حقانيت وحى را در مسائل نظرى و عملى, فهم و درك انحرافى خود مى دانند و اگر وحى با خواسته ها و اميال ايشان مقابله كرده پندار خود را بر وحى الهى ترجيح مى دهند.(19)
بطلان و سخافت نظر اين گروه هم روشن است زيرا وحى انبيإ الهى نه تنها مخالفتى با عقل ندارد بلكه ملاك و ميزان معصومى است براى توزين و تشخيص صحت و سقم خواسته و فهم(20) همگان اگر مردم از كتاب و ميزان الهى به خوبى استفاده كنند به عدالت برمى خيزند و حقيقت اين آيه در جامعه متجلى خواهد گشت كه: ((لقد ارسلنا رسلنا بالبينات و انزلنا معهم الكتاب و الميزان ليقوم الناس بالقسط;(21) هر آينه فرستادگان خود را با نشانه هاى آشكار فرستاديم و با آن ها كتاب و ميزان را نازل نموديم تا مردم به قسط و عدل برخيزند.))
3ـ گروهى كه عقل را فقط مفتاح و كليد شريعت مى دانند به طورى كه عقل بعد از گشودن درب شريعت ديگر هيچ نقشى ندارد مانند كليد كه بعد از باز كردن مخزن جواهرات, براى بهره بردارى از آن مخزن نقشى را ايفا نمى كند.
اين گروه معتقدند كه ايشان به وسيله عقل به خداوند و وحى و نبوت و نياز انسان به هدايت الهى و معجزه براى تشخيص نبى از متنبى رهنمون مى گردد ليكن بعد از آشنايى با خدا و رسول خدا و دستورات شريعت ديگر به عقل و مبادى و مبانى عقلى هيچ نيازى ندارد و همه آن ها را كنار مى گذارد. اين نظر هم ناتمام است زيرا از نقش عقل در تشخيص و تمييز وحى غافل شده اند.
گويا ايشان نمى دانند كه اقوال معصومين ـ عليهم السلام ـ هم داراى مقيدات و مخصصات لفظى و لبى متصل و منفصل مى باشند كه بدون توجه به آن به مراد واقعى معصوم(ع) نمى توان پى برد, تمسك به اطلاقات و عمومات بدون توجه به مقيدات و مخصصات لبى متصل و منفصل به همان ميزان مردود و مذموم است كه تمسك به اطلاقات و عمومات بدون توجه به مقيدات و مخصصات لفظى متصل و منفصل مردود و مذموم مى باشد.
منظور از مخصصات و مقيدات لبى متصل, بديهيات عقلى است كه در اولين نظر, مشخص مى باشند و منظور از مقيدات و مخصصات لبى منفصل نظريات متقنى است كه برهانى شده است و با فحص علمى بعد از برخورد با حديث به ذهن مىآيند نه هم زمان با برخورد با حديث, اضافه بر اين, استعانت از عقل و رعايت قواعد و قوانين كلى عقل بعد از اثبات اصل وحى در دائره شريعت, امرى لازم و ضرورى است چرا كه تشخيص ظنون معتبر شرعى و تميز مصاديق آن و استنباط و استخراج احكام الهى بدون توجه به قواعد و قوانين عقلى امرى محال خواهد بود, حتى در آن جاكه فقهاى بزرگ اسلام به روايتى براى استخراج حكمى استدلال مى كنند روايت معصوم زير بناى استدلال عقلى و منطقى قرار مى گيرد و اگر استدلال و برهان عقلى در پاره اى از مسائل فقهى به روايات معصومين ـ عليهم السلام ـ ضميمه نگردد, چه بسا نتيجه بخش نخواهد بود.
4 ـ اين گروه به پيروى از متون اسلامى و جوامع روايى كه با براهين عقلى قرين است, عقل را نسبت به برخى از معارف وحى, معيار و ملاك اساسى مى دانند و نسبت به بعضى ديگر, مصباح و چراغ و در بعضى از موارد عقل را مفتاح شريعت مى شمارند و در پاره اى از امور, وحى را مصباح و چراغ عقل به حساب مىآورند.ادامه دارد
پاورقي ها:پى نوشت ها: 1 ) علامه مجلسى رساله الاعتقادات, ص17. 2 ) علامه طباطبائى, شيعه, ص49. 3 ) همان, ص54. 4 ) بحار, ج6, ص;336 شيعه در اسلام ص54. 5 ) شريعت در آينه معرفت, ص206 ـ 207. 6 ) نگارنده مقاله اى در حدود 70 صفحه پيرامون عقل و دين ارائه نموده و در آن مقاله مبانى مختلف پيرامون ملازمه ميان حكم عقل و شرع را بررسى كرده است براى آشنايى مراجعه كنيد به مجموعه مقالات فارسى كنگره بين المللى بررسى مبانى فقهى حضرت امام خمينى ((نقش زمان و مكان در اجتهاد)) ج8, ص350 ـ 414. 7 ) حاشيه الكفايه, ج2, ص;187 تعليقه بحارالانوار, ج1, ص103 ـ 105 و ج2, ص;52 الميزان ج8, ص299 و ج16, ص193 ـ 178 ; شيعه در اسلام ص20 ـ 25 و 60 ـ ;56 اسلام و انسان معاصر, ص85 ـ ;84 فرازهايى از اسلام, ص;329 بررسى هاى اسلامى ص37 ـ 36. 8 ) براى آشنايى از نظر غربى ها در اين مباحث مراجعه كنيد به كتاب ((علم و دين)) باربور و ((درآمدى بر فلسفه)) تإليف جان هرمن زندل و جاستوس باكلر ترجمه جمال الدين اعلم. انتشارات صدا و سيماى جمهورى اسلامى ـ سروش, 1363, فصل 18 تفسير دين ص291 ـ 368 و فصل 13, جهان بينى فراطبيعت باورانه, ص174 ـ 155. 9 ) اقتباس از وحى و رهبرى در قرآن ص282 ـ 281, اثر استاد جوادى آملى. 10 ) همان. 11 ) انفال, آيه;31 الميزان ذيل اين آيه. 12 ) شريعت در آينه معرفت, ص202 ـ 199. 13 ) همان. 14 ) سير حكمت در اروپا, ج3, ص118. 15 ) مكاتب فلسفى, جزوه دوم, دكتر احمد احمدى, بخش پوزيتويسم, انتشارات تربيت مدرس, قم. 6 ) همان و ر.ك به كتاب تحليلى از ديدگاه هاى فلسفى فيزيكدانان معاصر, دكتر مهدى گلشنى, ص38 به بعد و نيز بنگريد نقد تفكر فلسفى غرب,اثر ژيلسون, ترجمه دكتر احمد احمدى, ص248 ـ 271. 17 ) بقره آيات88 ـ 87. 18 ) نور, آيات49 ـ 48 19 ) شريعت در آينه معرفت, ص202. 20 ) همان. 21 ) حديد آيه25.

/

طلوع گل محمدى


اين جا مكه مكرمه است.. و امروز جمعه.. 20 جمادىالثانى.. از سال هشتم قبل از هجرت.
شب در سحرگاهان پنهان شد.. و فجر صادق به سوى كرانه روزى زيبا روانه گشت.
خانه نبوت در اين روز فرخنده ـ كه روز آدينه و عيد است و روز شادى ـ منتظر مهمان است.. آن هم چه مهمانى!
محمد و خديجه هر دو, لحظه شمارى مى كنند كه بار درخت نبوت را برگيرند.
ناگهان گل هاى وجود شكوفا شده به عطر افشانى مى پردازند.
نسيم مى وزد..
پرندگان هوا نغمه سرايى مى كنند..
فرشتگان سپاسگزارانه سر به سجده مى افكنند.
در آن روز فرخنده و زيبا, همراه با هلهله ملائك, پرفروغ ترين شعاع نور محمد, طلوع مى كند.
و.. زهرا به دنيا به مىآيد..
پدرش به او مى نگرد, گويا به آيينه نگريسته; خود را در سيماى دخترش مى بيند.. خود را با تمام وجود:
با سيما.. با شكل.. با شمايل.. با رنگ.. با زيبايى.. با اخلاق.. با منش.. و با منطق.
او آن چنان به اين دختر, از هر نظر, شباهت دارد كه گويا او پدر را به دنيا آورده! و إم إبيها است. يا اين كه دو روح اندر يك بدن; نه! اشتباه نكنم; يك روح است در دو بدن! او آيينه تمام نماى پدر است و همه فضايل و ملكات اخلاقى و معنوى و وارث حقيقى همه خوبى ها و برترىها و كمال ها.
گل خوشبوى محمدى است كه گل هاى معطر روزگار را تحت الشعاع قرار داده.
گلى است كه بوى خوش عطرش آسمان و زمين وجود را ـ تا برقرار است ـ فرا مى گيرد و اگر كسى اين بوى عطر را استشمام نكند, خود مشكلى دارد كه بايد به سامان دهى خويشتن بپردازد!
به هر حال, زهرا زاده شد. پدر و مادر خرسندى غير قابل توصيفى داشتند. گرمى وجود زهرا قلب پيامبر را حرارت بخشيد و سيمايش از خوشحالى, فرخنده و گلگون شد. و فروغ نورش تابش آفتاب را شرمسار كرد.
محمد و خديجه كه پيوسته شكوفايى گل محمدى را مى ديدند, بر سرور و خرسنديشان افزوده مى شد. راستى مگر نه هر پدر و مادرى از ديدن فرزندشان خوشحال مى شوند و احساس خوشبختى و سعادت مى نمايند؟ ولى در اين جا, مطلب فراتر از اين است, زيرا پيامبر نه تنها خوشحال است كه براى اين فرزند, عظمت و مقامى والا قايل است, چرا كه فاطمه نه تنها دختر اين پدر است كه دختر برترين انسان روى زمين است. او دختر خاتم المرسلين است. او از چنان حسب و نسب و شخصيت و مقامى برخوردار است كه هيچ كس به آن مقام نخواهد رسيد.
و اگر پيامبر دست زهرا را مى بوسد و براى او احترام فراوانى قايل است, براى اين است كه: زهرا مادر عترت طاهره است و يازده امام از اين وجود مقدس به دنيا خواهند آمد.
اگر پيامبر زهرا را تعظيم و تكريم مى كند, براى اين كه زهرا صدف گوهر ولايت و كانون آفتاب امامت است.
اگر زهرا مورد تقدير و ستايش پيامبر است, براى اين كه زهرا مجسمه خواستارهاى قرآن و نماينده احكام اسلام است.. و زهرا عصاره عفت و عصمت و پاكدامنى و تقوا و پارسايى و فضيلت است.
اگر پيامبر هر صبحگاهان به در خانه زهرا مىآيد و ((السلام عليكم يا إهل البيت)) سر مى دهد, براى اين كه ذريه پاك پيامبر از مجلى و مشكات زهراى اطهر باقى و برقرار خواهد ماند چه او تفسير انا اعطيناك الكوثر است.
اگر پيامبر پيش و پس از هر سفرى به در خانه زهرا مىآيد و بر پيشانى مباركش بوسه مى زند, به خاطر اين است كه زهرا اختر سپهر رسالت و صدرنشين بساط پروردگار و گوهر شهوار كائنات و درخشنده ترين ستاره فاك ايزد منان و نقطه پرگار همه فضيلت ها و خوبى ها و در يك كلمه محور همه كمال ها است.
اگر پيامبر براى زهرا آن همه عظمت و مقام قايل است براى اين است كه زهرا پس از او نخستين مدافع و پشتيبان رسالت و ولايت خواهد بود و صداى رساى حق و حقيقت و حامى نبوت و امامت.
اگر پيامبر ((فداها إبوها)) مى گويد و به احترام اين فرزند بر دستش بوسه مى زند ـ كه هيچ پدرى هرگز دست دخترش را نبوسيده است ـ به خاطر اين است كه:
اين دست از حق على و جانشين و وارث پيامبر دفاع خواهد كرد تا آن جا كه از ستم دشمنان پهلويش مى شكند.
اگر پيامبر كه تمام فرشتگان و كائنات ارضى و سمايى برايش تعظيم مى كنند, در برابر زهرا خم مى شود و او را تعظيم و تجليل مى كند, به خاطر اين است كه: زهرا فروغى از نور نبوت است كه اگر نبوت به محمد ختم نمى شد, زهرا خود يك پيامبر بود! و تعجب نكنيد از اين سخن كه به ناحق نگفته ام.
و.. زهرا در كنار چنان پدر و مادرى به زندگى خود ادامه مى دهد و در زير سايه پيامبر رشد مى كند و خلق عظيم را از پدر ـ چنان كه شايسته او هم هست ـ فرا مى گيرد. شايد به حساب ما مادى نگران خردسالى است كه بايد وقتش را صرف بازى و لهو كند ولى از نظر مقام و وقار چون انسانى است كامل كه از دنياى انسان هاى مادى صفت فاصله گرفته و در اعماق فكرش جز خدا كسى نبيند و روانش را جز او كسى نخواند.
او از هرچه كوچك و ناچيز است دور مى باشد: از بازى.. از لهو.. از افكار كودكانه.. از سخن بى هوده و از هرچه حقير و پست است.
منشى چون پيامبر و خوى و خصالى چون خوى فرشتگان دارد.
هرگز لحظه اى از خدا غافل نيست و نه تنها از گناه و لغو بى زار است كه حتى نيت آن را نمى كند و هرچند هنوز به حد بلوغ ظاهرى نرسيده است كه از هر بالغى بالغ تر و هر عاقلى عاقل تر و از هر خداشناسى خداشناس تر است.
من چه گويم كه نمى توان زهرا را با اين بيان قاصر و ناقص, معرفى كرد: همين كافى است كه پيامبر درباره اش مى فرمايد:
((ان الله يغضب لغضب فاطمه و يرضى لرضاها)) خداوند براى خشنودى زهرا خشنود مى شود و براى خشم فاطمه, خشمگين مى گردد.
و همين كافى است كه او روح و روان پيامبر و پاره تن او است ((فاطمه روحى التى بين جنبى)), ((فاطمه بضعه منى من إغضبها فقد إغضبنى)) فاطمه پاره تن من است و آن چه او را به خشم مىآورد مرا بى گمان خشمگين مى سازد.
جابر مى گويد: به امام صادق عليه السلام عرض كردم: دليل نام گذارى فاطمه زهرا به اين نام چيست؟
فرمود: ((لان الله عزوجل خلقها من نور عظمته, فلما إشرقت إضإت السموات والارض بنوره))(بحارالانوار, ج43, ص12)
براى اين كه خدا فاطمه را از نور عظمت خويش آفريد و چون فروغش به آسمان ها و زمين پرتو افكند, همه آن ها را به نور خود روشن و منور ساخت.
اى فروغ نور خدا.. و اى روح پيامبر.. و اى تنها كفو على.. و اى صدف گوهر ولايت; ما امروز به ياد تو و به نام تو جشن ولادت مى گيريم; نظر لطفى به شيعيان و پيروان راهت و گدايان درگاهت بنما و آنان را از شر دشمنانت برهان كه تنها به خاطر محبت وجود مقدست مورد خشم بيگانگان قرار گرفته اند, ولى كور خوانده اند دشمنانت! كه اگر ما را قطعه قطعه كنند دست از پيروى تو نخواهيم برداشت و جز شفاعت تو چيزى در سر نخواهيم پروراند; پس به فرياد ما برس اى فريادرس بى چارگان, و ما را درياب اى واسطه فيض فرمانده كون و مكان.
عزيزان! پيروان زهرا! روز ولادت زهراى اطهر و فرزند برومند و پيرو راستينش, رهبر كبير انقلاب اسلامى و بنيانگذار جمهورى اسلامى ايران حضرت امام خمينى بر شما مبارك باد.

پاورقي ها:

/

با جوانان


ارزش عمر

جوانان عزيز, فضاى كشور شما فضاى عطرآگينى است كه بانگ تكبير و توحيد و نواى قرآن كريم و دعا و مناجات در آن طنين انداز است. دل هاى پاك شما در فضايى رشد مى كند كه از هر طرف وسايل رشد و تكامل در آن فراهم است. البته در دنيا هيچ وقت همه امور به دل خواه نيست, هميشه مشكلات و كمبودهايى هست, ولى وسايل رشد و تكامل امروز خيلى بيش از زمانى است كه پدران و اجداد شما زندگى مى كردند. آن روز وسايل انحراف زياد بود, و محيط و شرايط مناسب براى تكامل معنوى و انسانى كم بود. در دبيرستان ها و مراكز علمى و دانشگاهى دين دارى افتخار نبود. بلكه گاهى هم ننگ به حساب مىآمد. آن روز خواهران شما براى حجاب مشكل داشتند و آن روز…
به هر حال به بركت رهنمودهاى حضرت امام خمينى و فداكارىهاى پدرانتان اين نظام اسلامى برپا شد. امروز در سايه اين نظام است كه شما عزيزان مى توانيد بر اساس اسلام و تقوا به تحصيل و خودسازى بپردازيد. از خداى متعال مى خواهيم ارواح شهدايى كه براى برقرارى اين نظام فداكارى كردند با اولياى خود محشور فرمايد و به مربيان شما توفيق بيش تر عنايت كند كه براى پيشرفت علمى و خودسازى معنوىتان بيش از پيش تلاش كنند.
عزيزان من, با فرا رسيدن دوران جوانى و تكليف شما در آغاز يك زندگى جديد قرار گرفته ايد; يعنى به شخصيت و استقلال رسيده ايد; يعنى خداى متعال در سن بلوغ شما را يك انسان مستقل حساب مى كند.
شما اكنون آنقدر ارزش پيدا كرده ايد كه مستقلا مورد خطاب خداى متعال قرار گرفته ايد, از اين پس ((يا ايها الذين آمنوا))هايى كه در قرآن هست شامل شما هم مى شود, گويى اين خداست كه با شما سخن مى گويد.
اى جوانان عزيز قدر عمر خود را بدانيد, سرمايه گران بهايى در اختيار شماست, سعى كنيد اين سرمايه را در راهى به كار بگيريد كه سود ابدى براى شما به بار آورد. مبادا اين سرمايه گران بها صرف كارهاى بيهوده و پوچ و بى ثمر بشود. لحظات عمر شما از طلا و برليان ارزش مندتر است. شنيده ايد كه مى گويند ((وقت طلا است)), اين جمله بسيار نارسايى است, چون ارزش هر لحظه از وقت شما از همه اين جهان بالاتر است, زيرا همه اين جهان بالاخره فانى شدنى است, اما شما با هر لحظه از عمر خود مى توانيد چيزى به دست آوريد كه براى هميشه باقى باشد. اگر عمرتان را صرف اطاعت خدا كرديد, هر لحظه آن نتيجه اش پاداش بى نهايت ابدى, پايان ناپذير و فنانشدنى است, اما همه اين دنيا پايان پذير است. پس ارزش هر لحظه عمر شما از همه اين جهان بيش تر است, چون مى توانيد در مقابل كارى كه در يك لحظه براى خدا انجام مى دهيد, سعادت ابدى را براى خود بخريد.

راه هاى استفاده از هر لحظه عمر
حال كه اين قدر لحظه ها ارزش مند است, پس چگونه از آن ها بهره بردارى كنيم؟
اى جوان عزيز, تو با لبخند محبت آميزى كه در خانه به روى پدر و مادر مى زنى, يا سخنى كه از روى ادب به زبان مىآورى و يا حركت مودبانه اى كه در نزد پدر و مادر انجام مى دهى, اجر فراوان دارى. اين ها همه در يك لحظه انجام مى شود و زحمت و سرمايه اى هم نمى خواهد, اما نتيجه فراوانى دارد.
يا اگر در محيط مدرسه و دبيرستان و دانشگاه رفتار مودبانه اى با مربيان و معلمان و اساتيد داشته باشيد, از لحظه ها بهره هاى فراوان برده ايد, چون مربيان و معلمان و اساتيد شما حكم پدر و مادر را دارند, آن ها پدر و مادر مادى و طبيعى هستند و اينان پدر و مادر روحانى و معنوى. با رفتار خوبى كه نسبت به آن ها داريد مى توانيد چنين ثواب هايى براى خود بخريد.
يا اگر دست فقير و ناتوان و افتاده اى را براى رضاى خدا بگيريد, زاد و توشها بسيارى را براى خود اندوخته ايد و محيط جامعه را از انسان دوستى و صفا و محبت, پر كرده ايد.
يا اگر علم و دانشى را بياموزيد تا بتوانيد با آن, به جامعه اسلامى بيش تر خدمت كنيد و مايه عزت و آبروى كشور اسلامى خود بشويد, عبادت است. در روايت مفصلى آمده است كه پيامبر(ص) به ابوذر فرمودند: اى اباذر, هرچه مى توانى در تحصيل علم بكوش, چون ساعتى در جايى كه سخن علمى مطرح است بنشينى و گوش فرا دهى و يا در آن شركت كنى اجرش پيش خدا از دوازده هزار ختم قرآن بيش تر است: ((جلوس ساعه عند مذاكره العلم إحب الى الله من قرائه القرآن كله اثنى عشر الف مره)), يك ساعت نشستن در جلسه اى كه بحث علمى باشد براى خدا نه خودنمايى, براى خدمت به جامعه اسلامى نه فقط براى منافع شخصى به نيت خوبى.

رشد روحى
در همين دوران جوانى فكر ترقى روحى و معنوى باشيد, چون قلب شما مثل آيينه پاك و صاف و صيقلى است. شايد ندانيد قلب سياه و دل تاريك يعنى چه.
شما پاك و درخشنده ايد, نور ايمان در دل شما مى درخشد. قدر اين آيينه پاك را بدانيد. نگذاريد گناه در آن بيفتد و آلوده بشود. دل هاى شما به مهربانى و عشق و صميميت و به ياد خدا عطرآگين است. اما هميشه اين جور نمى ماند. مگر خودتان آن را نگه داريد. آيينه را هم بايد گردگيرى كنند و غبار از روى آن بسترند وگرنه هيچ چيز را نشان نمى دهد. پس مواظب باشيد آيينه دلتان به گناه آلوده نشود; حتى نگذاريد خيال گناه هم بر دل پاك شما عبور كند. به جاى خيال گناه توجه به خدا و اولياى او, فكر خدمت كردن به خلق خدا را در مغز خودتان بپرورانيد. اگر گاهى فكر گناه به ذهن تان خطور كرد فورا آن را پس بزنيد و به نحوى او را عقب برانيد. اما اگر اجازه داديد كه شيطان در مزرع پاك و خرم دل شما بچرد, كم كم خزان دل فرا مى رسد و سبزه ها پژمرده و زرد مى شوند. و شيطان در قلب شما قدرتمند مى گردد و نيروهاى الهى را عقب مى راند.
او به زودى نمى تواند دل شما را تسخير كند اما اگر راه به او داديد وقتى يك فكرى به ذهنتان آمد ميدان به او داديد قدرت اش دو برابر مى شود. به همين نسبت تدريجا تسلطاش بر شما افزوده مى شود. و در نهايت كار به جايى مى رسد كه تسليم او مى شويد. گويى ديگر قدرت خود نگهدارى نداريد.
اگر خداى ناكرده يك وقت گناهى هم از شما سر زد زود توبه كنيد. خداى متعال به فرشتگان دستور داده كه مومن اگر گناهى از او سر زد تا هفت ساعت ننويسند. اگر بعد از هفت ساعت توبه نكرد آن وقت مى نويسند. سعى كنيد گناهى از شما سر نزند كه اگر سر زد و عادت شد, تركش مشكل است.
پاورقي ها:

/

محاسبه نفس


((يا ايها الذين آمنوا اتقوا الله ولتنظر نفس ما قدمت لغد واتقوا الله ان
الله خبير بما تعملون و لاتكونوا كالذين نسوا الله فانسيهم انفسهم اولئك هم
الفاسقون)).(1)

ترجمه:

اى كسانى كه ايمان آورده ايد از خدا پروا داريد, و هر كس بايد بنگرد كه براى
فرداى خود از پيش چه فرستاده است و باز از خدا بترسيد, در حقيقت خدا به آن چه
مى كنيد آگاه است. و چون كسانى مباشيد كه خدا را فراموش كردند و او نيز آنان را
دچار خود فراموشى كرد, آنان همان نافرمانانند.



اين دو آيه ـ با قطع نظر از آياتى كه در ذيل اين سوره مباركه آمده ـ از غرر
آيات اين سوره است, زيرا بعد از بيان سرگذشت اهل نفاق و يهوديان و مانند آن, راه
تزكيه را به انسان مىآموزاند. قرآن كه معلم كتاب حكمت است و مزكى نفوس است ضمن
برشمردن داستان گذشتگان راه تهذيب نفوس را هم به انسان نشان مى دهد.



علت خطاب به مومنان

در صدر آيه اول آمده است: ((يا ايها الذين آمنوا)) گرچه همه انسان ها موظف به
محاسبه اند, اما چون مومنين از اين محاسبه برخوردارند خطاب آن به اهل ايمان است
وگرنه در حقيقت, مخاطب كل مردم اند و ((يا ايها الناس)) مخاطب است نه ((يا ايها
الذين آمنوا)) چه اين كه همه مومنين هم موفق به امتثال اين وظيفه نيستند; همان
طورى كه همه مردم مكلفند ولى مومنين موفق اند نه همه مردم, همه مومنين هم موفق
نيستند ممكن است بسيارى از افراد, باايمان باشند و نيز بسيارى از افراد
باايمان, باتقوا باشند اما در بين افراد با ايمان و باتقوا, اهل معرفت نفس و
اهل مراقبه و محاسبه بسيار كم است, لذا مومنين را با جمع ياد كرد و فرمود: ((يا
ايها الذين آمنوا)) و دعوت به تقوا را با جمع ياد كرد و فرمود: ((اتقوا الله)).


اما سخن از مراقبه و محاسبه و امثال آن كه به ميان مى رسد به عنوان نكره, آن
هم در جمله اثبات نه در جمله نفى: ((ولتنظر نفس ما قدمت لغد)) يعنى در بين شما
بايد بالاخره كسانى باشند كه اهل مراقبت اند. چرا اين جور ياد مى كند و نمى فرمايد
((يا ايها الذين آمنوا اتقوا الله وانظروا ما قدمتم لانفسكم)) اين نه براى آن
است كه مراقبت و محاسبت مخصوص يك گروه است, چون هر انسانى مكلف است اما آن كه
اهل مراقبه و محاسبه است در ميان هزاران نفر چند نفرى بيش نيستند.



دليل التفات از خطاب به غيبت

دليل التفات از خطاب به غيبت هم همين است وگرنه حكم عام است ((يا ايها الذين
آمنوا اتقوا الله وانظروا ما قدمتم لانفسكم)) اين موجبه كليه است نه مهمله موجبه
جزئيه, اما آن كه سالك اين راه است در ميان هر هزار نفر, چند نفرى بيش نيست لذا
مى فرمايد: ((ولتنظر نفس ما قدمت لغد)) حالا وقتى اصل آيه تبيين شد معلوم مى شود
كه چرا التفات از خطاب به غيبت است و چرا التفات از موجبه كليه به قضيه مهمله و
موجبه جزئيه است, اين نه براى آن است كه حكم مخصوص بعضى از مردم است بلكه براى
آن است كه بعضى به اين حكم عمل مى كنند نظير ((هدى للمتقين))(2) كه حكم ((هدى
للناس)) است, اما اهل تقوا بهره مى برد وگرنه قرآن فرمود: ((شهر رمضان الذى انزل
فيه القرآن هدى للناس))(3) چون متنعمان باتقوايان هستند فرمود: ((هدى
للمتقين)), اين جا هم اهل مراقبت و محاسبت چون بسيار كم اند فرمود: ((ولتنظر نفس
ما قدمت)) مثل اين كه به ما بفرمايد در بين شما بالاخره چند نفرى اهل حساب باشند.


حالا ببينيد كه بين ما چند نفر اهل حساب پيدا مى شود يا آن هم پيدا نمى شود.

براى اين كه معلوم بشود حكم, موجبه كليه است و مخصوص به احدى نيست و همه مكلف
به ايمان و همه مإمور به تقوا و مراقبه و محاسبه هستند, قبل و بعد اين مراقبه
و محاسبه را با موجبه كليه ياد مى كند, مثل اين كه در صدر كه امر است مى فرمايد:
((يا ايها الذين آمنوا اتقوا الله)) بعد هم مى فرمايد: ((واتقوا الله)) چون خطاب
به همه است دليل هم عام است: ((ان الله خبير بما تعملون)). نهى بعدى آن هم به
عنوان سالبه كليه, عام است: ((و لاتكونوا كالذين نسوا الله فانسيهم انفسهم)).

پس اين موجبه جزئيه كه در وسط دو قضيه كليه قرار گرفت نه براى آن است كه بعضى
مكلف به اهل حساب اند بلكه اهل حساب كم اند.



تنوين در كلمه هاى ((نفس)) و ((غد))

تنوين در كلمه ((نفس)) براى استقلال است, يعنى هر كسى مستقلا ببيند چه كرده
است, و تنوين ((غد)) هم تنوين تعظيم و تفخيم است. گاهى انسان مى گويد فردا, يعنى
فردا روز عظيم است حالا معلوم نيست قيامت كه فردا است الان نسبت به قيامت شب است
مثل اين كه انسان در شب مى گويد فردا. كسانى كه اهل دل اند دنيا را به منزله ليل
مى دانند و قيامت را فرداى شب نه فرداى امروز, هم نزديك مى دانند و هم اين كه
دنيا را تاريك مى بينند لذا قيامت براى آن ها فرداى امشب است نه فرداى امروز,
ديگران دنيا را امروز مى دانند و قيامت را فردا.

به هر جهت, قيامت نزديك است و چون نزديك است خداى سبحان از آن به فردا ياد
كرده است.

قرآن از گذشته دور كه آثارش هم اكنون حاضر است تعبير به ((ديروز)) مى كند و
مى فرمايد: ((كان لم تغن بالامس))(4) امس يعنى ديروز در حالى كه جريان عاد و ثمود
و امثال آن قرن ها گذشت مثل اين كه ديروز بوده است با اين كه قرن ها سپرى شد.
قيامت هم ممكن است قرن ها طول بكشد اما چون محقق الوقوع است و از جان ما جدا
نيست تعبير به فردا مى كند و مى فرمايد: ((ما قدمت لغد)) و جامعش اين است كه
((انهم يرونه بعيدا و نراه قريبا))(5) آن ها قيامت را دور مى پندارند و ما نزديك
مى بينيم خدا با زبان خود با ما سخن مى گويد چون نزديك است از نزديك به فردا ياد
مى شود.



نكره در سياق اثبات

در اين آيه شريفه ((ولتنظر نفس ما قدمت لغد)) به قرينه سياق و شواهد عقلى كه
حاف اين سياق است از مواردى است كه نكره در سياق نفى موجب عموم است, اما نكره
در سياق اثبات لفظا مفيد عموم نيست مگر شواهد عقلى دلالت كند, اين جا از مواردى
است كه سياق به شواهد عقلى دلالت مى كند كه اين نكره در سياق اثبات دلالت بر عموم
مى كند نظير ((علمت نفس ما قدمت واخرت)).(6)

((علمت نفس)) به اين معنا نيست كه بعضى مى فهمند و بعضى نمى فهمند, آن موجبه و
آن نكره در سياق اثبات و قرينه سياق, دلالت بر عموم مى كند يعنى اين چنين نيست كه
آيه ((علمت نفس ما قدمت واخرت)) مفيد ايجاب كلى نباشد. پس نكره در سياق نفى اگر
مفيد عموم شد لفظا در سياق اثبات 0 بر اساس شواهد سياق و عقلى ـ مفيد عموم
مى شود مثل ((علمت نفس ما قدمت واخرت)).



چهار دسته از آيات درباره كارهاى خير

در قرآن كريم دسته اى از آيات هست كه به انسان ها دستور مى دهد كه براى آينده
خود كار خير انجام بدهيد, مثل اين آيه شريفه كه مى فرمايد:
((و قدموا لانفسكم)).

دسته دوم, آياتى اند كه دلالت مى كنند هر كار خيرى كه شما فرستاديد ما ثبت
مى كنيم نظير آن چه كه در آيه 12 سوره مباركه ياسين آمده است:
((انا نحن نحيى الموتى و نكتب ما قدموا و آثارهم)) هرچه را كه در زمان
حياتشان فرستادند, مى نويسيم و هر چه هم به عنوان آثارشان مانده است مى نويسيم كه:
((من سن سنه حسنه)) يا ((من سن سنه سيئه)) مشمول همين آثار است مادامى كه اثر
كار انسان محفوظ است, خدا آن اثر را براى انسان ثبت مى كند.

گروه سوم آياتى اند كه دلالت مى كنند بر اين كه هر كار خيرى كه انجام دهيد, آن
را پيش خدا مى يابيد, اين چنين نيست كه او در لوح محفوظ ثبت بكند و شما از او
بى خبر بمانيد, نظير آيه 110 سوره بقره كه مى فرمايد: ((و ما تقدموا لانفسكم من
خير تجدوه عندالله)).

دسته چهارم آياتى است كه از وجدان به يافتن خبر مى دهد, وقتى انسان سير عمودى
كرد و بعد از مرگ به دارالاخره رسيد آن را مى يابد, در آيه 30 سوره آل عمران
مى فرمايد: ((يوم تجد كل نفس ما عملت من خير محضرا)) چه اين كه درباره عمل سوء
هم همين طور است پس گاهى به ما مى فرمايد هرچه شما انجام داديد مى يابيد, گاهى هم
گزارش مى دهد آن ها كه يافتند خبر آن ها رابه ما بازگو مى كند و مى فرمايد روز قيامت
روزى است كه ((تجد كل نفس ما عملت من خير محضرا)) چه اين كه عمل سوء را هم
مى بيند و اصولا در بسيارى از موارد كلمه ((يوم)) در قرآن كريم ناظر به قيامت است
به استثناى موارد ديگر كه كلمه ((يوم)) را در جريان دنيا به كار برده است وگرنه
((يوم)) و ((يومئذ)) در قرآن كريم نوعا مربوط به قيامت است, گويا آن جا روز است
البته ((روز))ى است نه در مقابل ((شب)).

پس اين چهار طايفه است كه سير اعمال را نشان مى دهد, اين آيه محل بحث مى فرمايد
ببينيد شما براى آينده تان چه فرستاديد ((ولتنظر نفس ما قدمت لغد)). البته آن
آيه دوم, راه اين نظر را مشخص مى كند كه ما از كجا بفهميم كار خوبى كرديم, چون
انسان بفهمد كار خوبى كرد و كارش قبول شد, اين يك امر عادى نيست اين نظير درس و
بحث عادى نيست كه انسان در ده يا بيست سال درس بخواند و مجتهد بشود. اين يك راه
ديگرى مى طلبد كه انسان بفهمد عمل او مقبول شد يا نه, مقبول شدن را از ما
خواستند نه اين كه كار كرديم يا نكرديم, ممكن است انسان دفتر خاطرات را ورق
بزند و حساب كند كه چندين سال روزه گرفته و چقدر نماز واجب و مستحب خوانده, اما
آيا مى تواند بفهمد اصلا عملش مقبول است يا نه؟ و اگر مى شود راه آن چيست؟ مسلما
مى تواند بفهمد, ولى راه آن, آموزشى و تعليمى نيست و از طريق مدرسه و علم آموزى
به دست نمىآيد.

بعضى معتقدند: اين از اسرار مگو است و آن را به هيچ كس نمى گويند. اما اين طور
نيست و انسان مى تواند بفهمد اعمال او قبول شده يا نه, دليل ممكن بودن آن هم اين
است كه آيه شريفه مى فرمايد: ((ولتنظر نفس ما قدمت لغد)) اين آيه به ما مى گويد
شما نگاه كنيد. اگر راه بسته بود كه به ما امر به ((نظر)) نمى كرد. بقيه در صفحه
17

اين ((نظر)) هم عبارت از صاحب نظر شدن و نظريه دادن است نظير آن چه كه در
((مقبوله عمر بن حنظله)) آمده است: ((من نظر فى حلالنا و حرامنا)), يعنى ((صاحب
نظر بودن)) نه نگاه كردن. يعنى صاحب نظر باشيد و نظريه بدهيد و ببينيد براى
آينده چه كرده ايد, آيا كارتان مقبول شده يا نه.

اگر ما نگاه نكرديم كه براى آينده چه فرستاده ايم بالاخره خواه يا ناخواه
نشانمان مى دهند: ((يوم ينظر المرء ما قدمت يداه)).(7) آن روز كه افسوس و ناله
بلند است. اين كه در بعضى از قسمت هاى ديگر قرآن كريم آمده است: ((يوم ينظر
المرء ما قدمت يداه)) همين است. پايان سوره مباركه نبإ اين است كه: ((ذلك
اليوم الحق)), قيامت ((حق)) است; يعنى هيچ بطلان در او نيست نه تنها معصيت و
دروغ در آن نيست, چون همه چيز حاضر است و كسى نمى تواند دروغ بگويد, دروغ در ظرف
غيبت موثر است, كسى كه الان در اين جمع نيست مى توان به او گزارش دروغ داد كه مثلا
در سقف اين مدرس چند پنكه كار مى كرد, اين گزارش دروغ براى غائب موثر است اما
كسانى كه در اين مجمع و مشهد حاضرند نمى توان به آن ها دروغ گفت.

قيامت ظرف ظهور و حضور همه حقايق است: ((ذلك اليوم الحق)) آن جا اصلا خلاف راه
ندارد, چون خلاف راه ندارد اگر كسى در دنيا اهل نظر نبود همه اعمال او را بدون
كم و كاست نشانش مى دهند: ((ذلك اليوم الحق فمن شإ اتخذ الى ربه مآبا انا
إنذرناكم عذابا قريبا يوم ينظر المرء ما قدمت يداه و يقول الكافر يا ليتنى كنت
ترابا)).

پس اگر ما در دنيا صاحب نظر نبوديم در آخرت نشانمان مى دهند. آن روز كه
اعمالمان را نشان دادند هيچ راهى براى ترميم نداريم و امروز است كه راه جبران
باز است لذا فرمود: ((ولتنظر نفس ما قدمت لغد)) و اين كار چون كار دشوارى است
در قيامت هيچ كس نمى تواند انكار كند كه اين كار مال من نبود و يا فلان كار را من
انجام دادم. در سوره مباركه قيامت هم مى فرمايد كه ما در قيامت اعمال افراد را
به افراد گزارش مى دهيم تا باخبر شود آيه 15 سوره قيامت است: ((ينبو الانسان
يومئذ بما قدم و إخر)) و فورا استدراك مى فرمايد كه چه حاجت كه ما گزارش بدهيم
تا تنبه پيدا كند ((بل الانسان على نفسه بصيره))(8) اين ((بل)) براى آن است كه
روشن كند نيازى به خبر و گزارش نيست, او خودش مى داند چه كرده است: ((بل الانسان
على نفسه بصيره)). ((تا))ى (ه) بصيره, تاى مبالغه است نه تاى تإنيث. نظير
((علامه)) بل الانسان, چنين انسان مذكر است و وصف خبرى هم كه براى او آمده
((بصيره)) آمده يعنى مثل اين كه گفتيم ((زيد علامه)), ((ان الانسان علامه)).

((بل الانسان على نفسه بصيره)), اين انسان خيلى وضع خود را خوب مى داند ((ولو
القى معاذيره)), هرچه هم بخواهد خودش را توجيه كند آن روز مى فهمد چه كرده است.
حالا روشن مى شود كه ما شايد در بين هر هزار نفر, انسان اهل محاسبه به اين معنا
كم داشته باشيم.ادامه دارد


پاورقي ها:پى نوشت ها:
1 ) حشر (59) آيات 18 ـ 19.
2 ) بقره (2) آيه2.
3 ) همان آيه185.
4 ) يونس (10) آيه24.
5 ) معارج (70) آيه7.
6 ) انفطار (82) آيه5.
7 ) نبإ (78) آيه40.
8 ) قيامه (75) آيه14.

/

شهادت اوج تقابل حق و باطل


اشاره
كنگره شهيد رجايى در روزهاى هفتم و هشتم شهريور ماه در شهر قزوين برگزار شد, در اين مراسم علاوه بر رياست محترم جمهور, تنى چند از اساتيد و مسوولين و هم رزمان آن شهيد به ايراد سخن و ارايه مقاله پرداختند. در ميان سخنرانى هاى ارايه شده, سخنان رياست بنياد شهيد انقلاب اسلامى از آن جا كه ناظر به وجه خاصى از حركت و حيات شهيد يعنى تقابل حق و باطل و به ويژه تبيين چهره حق و باطل در زمانه ما بود, تفاوت عمده اى با ساير سخنرانى ها داشت كه مجله پاسدار اسلام به دليل اهميت موضوع اقدام به درج متن كامل اين سخنرانى مى نمايد.

بسم الله الرحمن الرحيم
ابتدا وظيفه خود مى دانم, از همه عزيزانى كه در برگزارى اين كنگره عظيم تلاش, همكارى و مشاركت كرده اند صميمانه تشكر و قدردانى كنم, و هم چنين از مقام محترم رياست جمهور محبوب كه در آغاز كنگره شركت كردند و از همه عزيزان شركت كننده مخصوصا خانواده هاى معظم شهدا و بالاخره سروران, علما و بزرگان كه البته همه صاحب مجلس هستند و نيازى به تشكر ندارند و فقط از باب اداى تكليف اين امر را بر خود واجب مى دانم.
مسإله بزرگداشت شهدا يكى از مهم ترين امورى است كه ما در جامعه و نظام اسلامى مى توانيم به عنوان كار فرهنگى انجام دهيم. البته اين نكته روشن است كه شهدا نيازمند تجليل ما نيستند. شهدا به مقامى رسيده اند كه مپرس و هيچ
كس را ياراى تصور مقام شهيد در عالم آخرت و در عالم حقيقت نيست, و تجليل كردن يا نكردن نسبت به جايگاه و مقام حقيقى شهيد هيچ تإثيرى ندارد. اين مائيم كه نيازمند شهدا هستيم اين جامعه و همه عناصر جمهورى اسلامى است كه نياز به شهدا و ياد آن ها و توجه به ابعاد شخصيت شهدا دارد, براى اين كه بتواند راه آينده و راه سعادت را بر خود و جامعه هموار كند.
بنابراين, اين كنگره ها در حقيقت قبل از اين كه يادبود شهدا باشد به خاطر سعادت و آينده خود ما و نظام و جامعه مان هست. براى رفع نياز خودمان است. ما هميشه معتقديم اگر منزل شهيدى مى رويم نرفته ايم كه به آن ها تكريم كنيم, رفته ايم كرامت بگيريم, نرفته ايم آنها راتجليل كنيم, آن ها جلالت دارند, رفته ايم از آن ها جلالت بگيريم.
در ارتباط با شهدا هم همين طور است مقوله شهيد و خانواده شهيد امتداد راه و سايه ائمه اطهار عليهم السلام اند. مگر وقتى مى رويم حرم امام رضا(ع) رفتن و نرفتن ما تإثيرى براى امام رضا(ع) دارد. در حقيقت با رفتن نزد امام رضا(ع) اثر مى پذيريم و متإثر مى شويم و دستاوردى براى دنيا و آخرتمان به دست مىآوريم.
من يك نكته اساسى و در عين حال خلاصه و كوتاه را در ارتباط با شهيد رجايى اشاره مى كنم.
از ويژگى هاى ايشان مقام عبوديت و بندگى خداست, مثل عموم شهدا, مهم ترين ويژگى شهيد رجايى اين است كه يك بنده خالص خداست. اگر شايسته راستين مقام رياست جمهورى در نظام مقدس اسلام است براى همان معيارى است كه هر روز مكرر ده بار در تشهدمان مى خوانيم احيانا با نمازهاى مستحبى ده ها بار مى خوانيم: ((اشهد ان محمدا عبده و رسوله)) اول بنده خدا بودن و سپس رسول خدا شدن. اول بنده خدا بودن و سپس هرگونه مسووليتى را پذيرفتن, و يكى از ابعاد تجلى بندگى خدا در شهيد رجايى مسإله نماز اول وقت بود. اين را از شهيد رجايى مثل شهداى كربلا داشته باشيد. اين شهيد هم در مسير زندگى اش, مخصوصا در دوران تصدى مسووليت هايش تقيد و التزامش به نماز اول وقت و جماعت يكى از مسايل مهمى بود كه در جامعه احيا شده, ولى بايد تلاش شود بيش از اين مسإله نماز در جامعه فراگير شود.
ساده زيستى, مردمى بودن, خاكى بودن و ساير صفات نيك و فضايل اخلاقى او همه سرچشمه از روحيه عبوديت او مى گيرد, و همين ويژگى ها بود كه سرانجام او را شايسته مقام شهادت كرد.
نكته كلى ديگرى كه مى خواهم به صورت گذرا خدمت سروران عرض كنم اين است كه شهادت, يك حادثه و يك واقعه است. وقوع اين واقعه و حدوث اين حادثه, از دو زاويه قابل تإمل است. از زاويه دشمنى كه حادثه مىآفريند و يك انسان بزرگوار و مجاهد فى سبيل الله را به شهادت مى رساند. اين واقعه بدترين كارى است كه مى تواند در عالم انجام بگيرد, و بالاترين گناه و بالاترين عامل انحطاط كسى است كه مرتكب اين عمل شده است. از زاويه كسى كه شهيد مى شود به عنوان مجاهد فى سبيل الله با يك هدف الهى بهترين حادثه و بالاترين خبرى است كه در عالم اتفاق مى افتد. حادثه يك حادثه است. شمشيرىفرقى را شكافته در محراب مسجد كوفه, از زاويه قاتل اشقى الاولين و الاخرين است. از زاويه مقتول و شهيد, شهادت بالاترين مقامى است كه شهيد (اميرالمومنين) در آرزوى رسيدن به آن است. و اين از دو سو, حد اعلاى خير و حد اعلاى شر است.
وقتى مى گوييم بزرگداشت شهيد, دو نكته را در خود نهفته دارد:
1ـ بزرگداشت شهيد و شهادت بالاترين خوبى هاست بر حسب روايت كه ((وقتى انسان در راه خدا كشته شد, ديگر به برى رسيده است)) كه: ((ليس فوقه بر)) تجليل شهيد يعنى تجليل از والاترين نيكى هايى كه در درون خود همه فضايل را نهفته دارد;
2ـ در همان حال تجليل از شهيد به معناى اظهار برائت و نفرت نسبت به آن سوى قضيه است (كسى كه شهيد را به شهادت رسانده و مرتكب بالاترين جنايت شده)
در همين جا مسإله تولى و تبرى و حقيقت اسلام, در مقام شهادت كه بالاترين ارزش هاست متجلى و متجسم مى شود. اسلام چيست؟ اسلام, از آغاز تا پايان تولى و تبرى است, نفى است و اثبات, كلام اولش لا اله الا الله , و اوجش در زيارت عاشورا است كه اول تا آخر تولى و تبرى تكرار مى شود, سرتاسر قرآن صاعد (دعاها) زيارات معتبره تولى و تبرى است. مخصوصا آن گاه كه اين تولى و تبرى در يك حادثه شهادت ترسيم مى شود, شهادت شهداى كربلا و شهادت امام حسين(ع) اوج تجسم ارزش هاى الهى از يك سو و اوج ضدارزش ها كه در تقابل با ارزش هاى الهى قرار گرفته از سوى ديگر است و زيارت عاشورا كارنامه و ترسيمى است از آن صحنه و القايى است به هر فرد مسلمان ارزش گرايى كه از اول تا آخر اين معنا در او تكرار مى شود. شما از اين زاويه زيارت عاشورا را بخوانيد و دقت كنيد. من دو جمله اش را به عنوان نمونه مى خوانم. اين دو جمله به لحاظ اهميت خاصش تكرار شده است: ((انى سلم لمن سالمكم و حرب لمن حاربكم الى يوم القيامه)) يعنى امتداد حادثه و اين تقابل بين ارزش ها و ضد ارزش ها و حق و باطل, كفر و اسلام و ايمان تا ابد ادامه دارد.
باز در متن زيارت عاشورا همان فراز و نشيب تولى و تبرى, لعن و سلام و تكرار ((انى سلم لمن سالمكم… و ولى لمن والاكم و عدو لمن عاداكم)) آنها محورند, دوستان آن ها در يك خط و دشمنان آن ها در خطى ديگر قرار مى گيرند. فرد همه وجودش تولى و تبرى است, از حضرت سوال كردند: آيا در دين حب و بغض است؟
فرمود: ((هل الدين الا الحب والبغض; دين, چيزى جز حب و بغض نيست)) حب نسبت به خدا و آن چه در امتداد خداست و بغض نسبت به گناه و ضد ارزش ها و گنه كاران.
البته گنه كاران, آن هايى كه مستضعف هستند و گنهكارىشان, تحت تإثير استضعاف فكرى آن هاست. حسابش جداست. در ارتباط با آن ها بايد توجه داشت. ما در نهى از منكر مى گوييم نهى از منكر, مبارزه با گناه است, براى نجات گنه كار, نه مبارزه با گنه كار, فلذا آن جا بايد ريشه هاى فساد و گناه را شناخت, همه بغض ها و كينه ها بايد نسبت به ريشه هاى فساد باشد. از اين سو نسبت به انسان هاى گنه كار, به گناهشان احساس نفرت, ولى در ارتباط با خودشان احساس شفقت مى كنيم براى جذب و هدايت آن ها.
اين ((سلم لمن سالمكم و حرب لمن حاربكم)) كه در ارتباط با عاشورا و شهداى عاشورا مخصوصا امام حسين(ع) به عنوان سيدالشهدا مطرح است. امروز هم نسبت به شهدا مطرح است. شهداى ما چه كسانى بودند؟ بهترين ها بودند. دشمنان آن ها چه كسانى بودند؟ مانند دو روى يك سكه است. هرچه شهدا را ما دوست بداريم بايد نسبت به قاتلين آن ها و نقطه مقابل آن ها, احساس برائت, كينه و نفرت داشته باشيم. آيا منشإ تمام اين گرفتارىها و جنايت ها در دنيا و مخصوصا در ارتباط با ايران جز امريكا و جز اسرائيل است؟
البته در زيارت عاشورا وقتى كه آن فرازها از تولى و تبرى تكرار مى شود نهايتا صد بار لعن و صد بار سلام مى دهند. مى دانيد در مسايل تربيتى مسإله تكرار نقش اساسى ايفا مى كند. بعد از آن همه اظهار برائت نسبت به دشمنان و اظهار سلام نسبت به امام(ع), اين صد بار تكرار كردن خود عامل مهم در جنبه تثبيت روحى و ابقإ در عمق جان انسان هاست. و بعد مى بينيم در آن جا ريشه هاى جناياتى كه در كربلا اتفاق افتاده مورد توجه قرار مى گيرد.
يزيد كه آن وقت وارد صحنه نبود, در كربلا نبود, در شام, در غرب عراق بود, اما چون رإس فتنه بود از رئوس فتنه بود, مورد لعنت قرار مى گيرد.
امروز وقتى بزرگداشت شهيد رجايى را مى گيريم, در حقيقت دو كار انجام مى دهيم:
اول: برائت و احساس كينه و نفرت نسبت به سردمداران كفر و نفاق و ضد ارزش ها در سطح دنيا و آن هايى كه پشت حربه نفاق, جريان نفاق را مى گرداندند, و شخصيت هاى نظام و انقلاب را از ما گرفتند;
دوم: در عين حال بزرگداشت و تإسى نسبت به شإن و مقام شخصيت و شيوه زندگى و ابعاد مثبت شهداست, و در اين راستا نكته پايانى بنده اين است كه مى گوييم: ((سلم لمن سالمكم)) در همين زيارت عاشورا يا تعبيرى مثل ((ولى لمن والاكم)), اين معنايش چيست؟ معنايش اين است كه ما در داخل در رابطه با برادران دينى بايد داراى ولايت و دوستى باشيم. شهيد در عين اين كه بايد تجلى گاه نفرت ما, از نفاق و كفر باشد, در عين حال تجلى گاه وحدت و دوستى بين صفوف داخلى هم هست. روى اين نكته تكيه بكنيم. ببينيد لاجوردى شهيد شد. واقعا من احساس كردم شهيد لاجوردى ميوه رسيده اى بود كه شايسته مقام شهادت بود و جامعه هم نيازمند خون اين شهيد بود.
دشمن هم نادان است. وقتى شخصى به شهادت مى رسد مى بينيم همه با هم اند. در تشييع جنازه مرحوم شهيد لاجوردى, فردى شعارى سرداد كه بوى تفرقه در داخل صفوف مردم انقلابى را مى داد, كه با برخورد منفى مردمى كه از هر طيف و جناح انقلاب حضور داشتند مواجه شد و به هيچ وجه زمينه پذيرش نداشت.
در واقع شهادت شهيد محورى مى شود براى وحدت, همه با هم در كنار هم, همه شعارها يك سو مى شود, همه يك دفعه متنبه مى شويم, برادرى يادتان نرود, دشمنمان كس ديگرى است. دوست و دشمن را اشتباه نگيريم. پيام منشور برادرى امام(ره) را برداريد و بخوانيد, خيلى پيام عجيب و جالبى است.
ما محورهاى وحدت را داريم. خدا, پيغمبر, امام زمان(عج), رهبرى, امام راحل و نهايتا شهدايمان, اين ها محورها و ارزش هاى فراگير هستند كه بايد تحت لواى اين ارزش ها با حفظ تولى و تبرى با فشردن دست برادرى و برخوردارى از سعه صدر , اگر تسامح و تساهلى ديديم نسبت به برادران دينى و خطاهاى احتمالى هم ديگر به كار گيريم و دشمنى و كينه ها را نسبت به منافقين و معاندين و كسانى كه هيچ يك از جناح هاى انقلاب را قبول ندارند و به قرآن و احكام قرآن و ارزش هاى الهى اعتقاد ندارند و بى پرده يا در پرده وابسته به امريكا و غرب و صهيونيست هستند, به كار بريم. مبادا دچار غفلت شويم ((ان الانسان لفى خسر, الا الذين آمنوا)) كافى نيست و ((عملوا الصالحات)) كافى نيست به دنبالش ((تواصوا بالحق)) باز كافى نيست ((تواصوا بالصبر)) ((اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و لاتنازعوا فتفشلوا و تذهب ريحكم واصبروا)), ((واصبروا)) را توجه كنيد. اگر صبر و شكيبايى و پايدارى نداشته باشيم, حتى اگر ايمان و عمل صالح احيانا تواصى بر حق را داشته باشيم, باز به ((لفى خسر)) مى رسيم, بنابراين چه فرصت مناسبى است, فرصت بزرگداشت مقام شهدا و برگزارى كنگره بزرگداشت شهداى انقلاب و دفاع مقدس براى تحكيم برادرى, براى خراب كردن ديوارها بين برادران, براى برقرارى پل ها در بين برادران, اين شيطان است كه خداى نكرده ما را فريب مى دهد, به جاى اين كه پل باشيم, ديوار مى شويم, به جاى اين كه ديوار را خراب كنيم گاهى وقت ها پل ها را خراب مى كنيم. به كجا مى رويم؟ شرايط بسيار حساس و دشوارى است. راه انقلاب و آينده انقلاب بسيار حساس است, دشمن با همه وجود در كمين است براى اين كه همه ارزش ها و شهدا و آثار شهدا را در جامعه از بين ببرد و محو كند و ما جز در سايه احياى ارزش هاى الهى, جز در سايه احياى نمودها و نمادها و تجسم هاى فرهنگ متعالى اسلام, كه شهدا مصداق بارز آن ها هستند نمى توانيم فرهنگ اسلام را در جامعه تثبيت كنيم. متإسفانه وقتى دچار غفلت و درگيرىها و منازعات شويم مسايل اسلامى را فراموش مى كنيم, آن وقت مى بينيم كه على رغم اين كه بيست سال جمهورى اسلامى را پشت سرگذاشته ايم, اما بعضا جوان ها و نوجوانان ما روى سينه شان تصوير هنرپيشه هاى آلوده غربى و هاليوودى شكل مى گيرد. مقصرش كيست؟ آن بچه نيست, مقصرش بنده و جنابعالى هستيم, ما كارى نكرديم, ما خلاها را پر نكرديم, ما ارزش هاى راستينمان را در جامعه متجسم نكرديم. مگر مى شود از ساده زيستى شهيد رجايى بگوييم, ولى خودمان به كاخ نشينى مبتلا شويم؟ مگر مى شود با اين منطق جوان را جذب كرد؟!
از فرصت بايد استفاده كنيم با استمداد از خداوند متعال و ارواح پاك شهدا.
خدايا ما را در تشخيص وظيفه موفق بفرما.
در انجام وظيفه مويد بفرما.


پاورقي ها:

/

گزارش هاى علمى پژوهشى


استفاده از نور درمانى براى معالجه بيمارىها
نور مى تواند بيمارىهايى نظير سرطان, سل, هيپاتاتيس, ذات الريه و بسيارى از بيمارىهاى ويروسى و شمارى از بيمارىهاى روانى را درمان كند.
خواص اين پديده ديرآشنا, به تازگى مورد توجه محققان قرار گرفته است.
به نوشته هفته نامه ساندى تايمز چاپ لندن, نور كه از اجزاى اصلى ايجاد حيات در زمين به شمار مى رود, توانايى احساس را در موجودات برمى انگيزد.
بسيارى از افراد در فصول پاييز و زمستان براى ابتلا به انواع امراض آمادگى بيش ترى پيدا مى كنند.
علت اين امر بروز سرما و رطوبت نيست, بلكه كاسته شدن از ميزان نورى است كه به وسيله بدن دريافت مى شود. با كاسته شدن از طول روز, هورمون ملاتونين كه در بدن جانوران حالت خواب زمستانى به وجود مىآورد, در بدن برخى از اشخاص به فعاليت بيش از حد مى افتد و سبب مى شود اين قبيل افراد دچار حالت رخوت و خواب آلودگى و سستى شوند و از ميزان توانايى آنان به كار و فعاليت كاسته شود و براى ابتلا به امراض مختلف آمادگى پيدا كنند.
كمبود نور به خصوص در فصل زمستان و يا در كشورها و مناطقى كه آفتاب در آن كم مى تابد, سيستم ايمنى بدن افراد را تضعيف مى كند. هرچه نور كم ترى به بدن برسد, شمار الكترون هايى كه به واسطه تحريك شدن بر اثر برخورد با فوتون هاى نور در بدن به حركت درمىآيند كاهش مى يابد و هرچه از ميزان تعامل اين نوع الكترون ها با سلول هاى بدن كاسته شود, بدن آمادگى بيش ترى براى ابتلا به بيمارى پيدا مى كند.
عكس اين حالت در هنگام بهار و تابستان به وقوع مى پيوندد كه تابش فوتون هاى نور به بدن موجب مى شود يكى از مهم ترين پيام برنده هاى عصبى يعنى سروتونين به مقدار زياد در بدن توليد شود و پيام رشد عضلات و تقويت سيستم ايمنى را به بخش هاى مختلف بدن مى رساند و جلوى توليد هورمون ملاتونين را مى گيرد.
به عبارت ديگر, درست همان طور كه گياهان با دريافت نور عمل فتوسنتز انجام مى دهند و از نور براى خود انرژى و غذا تهيه مى كنند, در بدن جانوران نيز فراگردى مشابه از نور براى زنده كردن ارگانيزم هاى مختلف بدن بهره مى گيرد.
تحقيقات اخير نشان داده است نورى كه از راه چشم به مغز مى رسد تنها براى رويت و بينايى به كار گرفته نمى شود. بيست درصد از اين نور از پشت شبكيه و از مسيرى كه ارتباطى با مسإله رويت ندارد به بخش هاى اساسى مغز نظير هيپوتالاموس و غده هيپوفيز و غده صنوبرى مى رسد و به كار تمشيت برخى از مهم ترين فراگردهاى حياتى بدن, يعنى تنظيم سطح هورمون هاى مورد نياز, مقابله با استرس و تنش, تنظيم كاركرد سيستم خودكار شبكه عصبى, تنظيم كاركرد سيستم ليمبيك در مغز كه جايگاه عواطف و احساسات است, تنظيم كاركرد سيستم هاى مسوول سوخت و ساز و توليد مثل و تنظيم ساعت درونى بدن مى پردازد.
همين شناخت تازه, محققان را به اين نتيجه رسانده است كه اگر بتوان از نور به خوبى بهره گرفت, مى توان از آن به عنوان يك شفا دهنده بسيار موثر در مقابله با بسيارى از بيمارىها استفاده به عمل آورد. به عبارت ديگر نور نيروى تنظيم كننده حيات در جانداران به شمار مىآيد و بهره بردارى بهينه از آن, سبب تداوم بهينه حيات موجود زنده مى شود.
اهميت نور در فعاليت ارگانيزم هاى زنده, امرى است كه از ديرباز نوعى شناخت اجمالى از آن وجود داشته است. به عنوان مثال سربازانى كه در جنگ ها زخمى مى شدند از اين نكته مطلع بودند كه زخم ها در مجاورت هوا و نور آفتاب سريع تر بهبود مى يابند. برخى از اقوام كهن بر اين باور بودند كه هر يك از رنگ هاى رنگين كمان از يك خاصيت درمانى موثر برخوردار است.
امروزه در بخش هاى مراقبت ويژه در بيمارستان ها از نور آبى استفاده مى شود, زيرا اين نكته مشخص شده كه نور آبى آرامش بخش و تسكين دهنده است.
در زمان حاضر پنج نوع نور درمانى به وسيله پزشكان به رسميت شناخته شده است اين پنج نوع عبارت اند از معالجه با ديود نورىLED , معالجه با نور ماورإ بنفش, پرتوهاى ليزرى كم انرژى براى درمان كوفتگى ها و كبودىها و زخم ها.
در اين ليزرها از نور قرمز استفاده مى شود. زيرا در ميان نورهاى طيف مريى, از بالاترين ميزان نفوذ در بدن برخوردار است.
يك روش نور درمانى ديگر كه در آن نيز از نور قرمز بهره گرفته مى شود, درمان فوتوديناميكPDT كه در معالجه سرطان از آن كمك گرفته مى شود. از اين روش همراه با داروهاى حساس به نور استفاده مى شود. نور قرمز با داروهايى كه به بيمار داده مى شود, سيستم ايمنى بدن وى را تقويت مى كند و بدان اجازه مى دهد كه سلول هاى سرطانى را نابود سازد.
آخرين شيوه تاكنون پذيرفته درمان به وسيله نور و بهره گيرى از پرتوهاى قدرتمند نور به مدت نيم ساعت در روز براى درمان كسانى است كه در اثر تغيير فصول و كاسته شدن از طول روز دچار افسردگى و روان نژندى مى شوند.
پاورقي ها:

/

نگاهى به رويدادها


جهان اسلام
28 مبارز مسلمان در مصر به زندان محكوم شدند.(18/5/77)
طالبان مناطق شيعه نشين باميان را بمباران كرد.(24/5/77)
يك فلسطينى به دخالت در انفجار سفارت امريكا در كنيا اعتراف كرد.(28/5/77)
مفتى اعظم داغستان در جريان انفجار بمب كشته شد.(31/5/77)

داخلى
موسوى لارى: وزارت كشور مصمم به حفظ فضاى سياسى موجود است.(17/5/77)
وزير بازرگانى: قيمت كالاهاى اساسى و دارو تا پايان سال 78 تغيير نمى كند.
سرلشكر صفوى: تحولات اخير در افغانستان براى به خطر انداختن امنيت ملى ايران است.
ايران حادثه بمب گذارى در تانزانيا و كنيا را محكوم كرد.
طالبان 11 ديپلمات ايرانى را در مزار شريف ربود.(18/5/77)
سفير پاكستان در تهران به وزارت خارجه احضار شد.
مجلس كليات طرح يك مرحله اى كردن آزمون سراسرى را تصويب كرد.(19/5/77)
رئيس جمهور با كاهش اختيارات شوراى نگهبان در انتخابات مخالفت كرد.(21/5
/77)
وزير خارجه پاكستان: ايرانيان در بند طالبان در سلامت كامل هستند.
معاون سياسى وزارت كشور: پذيرش رإى مردم ولو خلاف سليقه ما باشد به نفع نظام و رهبرى است.(22/5/77)
زائران ايرانى عتبات عاليات امروز از مرز خسروى وارد عراق شدند.
آيت الله هاشمى رفسنجانى: اجازه نمى دهيم طالبان و حاميان آنان افغانستان را به كانون شرارت و فساد مبدل كنند.(24/5/77)
نايب رييس مجلس: براى تإمين منافع ملى هر اقدامى را در افغانستان حق قانونى خود مى دانيم.
دادگسترى تهران از پاسخ گويى به روزنامه سلام در مورد انتقال 35 ميليارد ريال از حساب دادگسترى به يك حساب شخصى امتناع كرد.(25/5/77)
سال روز ولادت ابن سينا به عنوان روز پزشك نام گذارى شد.
رئيس جمهور: هيچ گونه ناآرامى را در مرزهاى خود تحمل نمى كنيم.(26/5/ 77)
وزارت امور خارجه: براى آزادسازى اسراى ايرانى از چنگ طالبان با اقتدار عمل خواهيم كرد.(29/5/77)
نخستين گروه زائران ايرانى عتبات عاليات به كشور بازگشتند.
ايران حمله هوايى امريكا به سودان و افغانستان را محكوم كرد.
وزير خارجه فرانسه وارد تهران شد.
خاتمى: لاجوردى سرباز سخت كوش انقلاب و خدمت گزار مردم بود, شهادت او پرونده تروريست ها را سياه تر كرد.
يك ميليارد تومان از بانك سپه پيران شهر سرقت شد.
در حمله تروريستى عوامل منافقين سيد اسدالله لاجوردى به شهادت رسيد.(31/5
/77)
ژاك شيراك از آقاى خاتمى براى ديدار رسمى از فرانسه دعوت كرد.(2/6/77)
پيكر مطهر شهيد لاجوردى با حضور مقامات كشور و هزاران نفر از مردم تشييع شد.
رهبر انقلاب: دولت كارهاى فراوانى كه در اين مدت كوتاه انجام داده است را براى مردم بازگو كند.
رئيس جمهور و اعضاى هيإت وزيران با رهبر انقلاب ديدار كردند.
خرازى: عملكرد پاكستان در قبال سرنوشت ديپلمات هاى ايرانى در افغانستان غير قابل توجيه است.(3/6/77)
شوراى نگهبان در تشخيص صلاحيت داوطلبان عضويت در مجلس خبرگان به ضوابط قانونى عمل خواهد كرد.
دبير مجمع روحانيون مبارز: شهيد لاجوردى جزو اولين كسانى بود كه انحراف منافقين را پس از انقلاب افشا كرد.(4/6/77)
سرلشكر صفوى اهداف و جزئيات مانور بزرگ سپاه در مرزهاى شمال شرق كشور را اعلام كرد.

رئيس جمهور: آزادى و قانون مستلزم يكديگرند نبايد از آزادى سوء استفاده شود.
رئيس جمهور صبح امروز وارد قزوين شد.
ثبت نام از داوطلبان نمايندگى سومين دوره مجلس خبرگان رهبرى آغاز شد.(7/6
/77)
يازدهمين جشنواره هنرهاى تجسمى جوانان سراسر كشور در شيراز آغاز به كار كرد.
پس از 4 سال توقف, بيمه هرمس آلمان تضمين معاملات و صادرات كالا به ايران را از سر گرفت.
كنگره شهيد رجايى با سخنان آقاى خاتمى در قزوين گشايش يافت.(8/6/77)
حجت الاسلام والمسلمين صدوقى به عنوان معاون رئيس جمهور در امور حقوقى و مجلس منصوب شد.(9/6/77)
در عمليات ((ضربت ذوالفقار)) در شرق ايران, 70 هزار رزمنده قدرت واكنش سريع خود را به نمايش گذاشتند.
رئيس جمهوربراى شركت در اجلاس سران غيرمتعهدها عازم افريقاى جنوبى شد.(10/ 6/77)
فرمانده كل سپاه پاسداران: نيروها و تجهيزات مانور عاشوراى 3 در شرق كشور باقى مى مانند.(11/6/77)
حجت الاسلام والمسلمين خاتمى رئيس جمهور در حاشيه اجلاس غير متعهدها با روساى جمهور سودان, قبرس, كلمبيا و رهبر كوبا ديدار و گفت وگو كرد. (12/6/77)
رهبر انقلاب: درباره آزادى نبايد تقليدى فكر كرد, نگاه مطلق به تفكرات غربى نتايج تلخى به بار مىآورد.
396 نفر داوطلب نمايندگى مجلس خبرگان شدند.
وزير امور خارجه در ديدار با كوفى عنان خواستار اعزام سريع هيإت حقيقت ياب سازمان ملل به افغانستان شد.
پيكر مطهر 700 شهيد دفاع مقدس در تهران تشييع شد.
در مراسم تشييع پيكرهاى شهدا, معاون رئيس جمهور (عبدالله نورى) و وزير ارشاد (دكتر مهاجرانى) توسط مخالفان مورد اهانت و ضرب و شتم قرار گرفتند.
عفو بين الملل: طالبان ديپلمات هاى ايرانى را تيرباران كرده اند.(14/6/ 77)
بررسى صلاحيت داوطلبان انتخاباتى خبرگان آغاز شد.(15/6/77)

خارجى
الشرق الاوسط: اسرائيل مخالف سرنگونى صدام است.
بوتو : نواز شريف بايد پيش از فراگير شدن شورش هاى خيابانى استعفا دهد.
وزير امور خارجه پاكستان از طرح 4 مرحله اى دخالت در امور افغانستان پرده برداشت.(15/5/77)
مزار شريف سقوط كرد.
سركرده طالبان: فقط جنگ را برگزيده ايم.
بمب گذارى در سفارت خانه هاى امريكا در تانزانيا, كنيا, سودان و اوگاندا دهها كشته و مجروح بر جاى گذاشت.(17/5/77)
روسيه و جمهورىهاى آسياى مركزى ده ها هزار نيروى نظامى در مرزهاى شمالى افغانستان مستقر كردند.
اسامه بن لادن مظنون اصلى انفجار سفارت خانه هاى امريكاست.(19/5/77)
رژيم صهيونيستى جنوب لبنان را با توپ خانه هدف قرار داد.
اسامه بن لادن: امريكايى ها را بايد از تمام جهان اسلام بيرون كرد.(21/5/ 77)
موشك حامل ماهواره جاسوسى امريكا منفجر شد.(22/5/77)
صرب ها 230 روستاى كوزوو را با خاك يكسان كردند.(24/5/77)
كلينتون پس از پنج ساعت بازجويى به داشتن روابط نامشروع با يك كارآموز كاخ سفيد اعتراف كرد.
سفارت و سه كنسول گرى امريكا در پاكستان تعطيل شد.
كلينتون: من عميقا پشيمان هستم.(27/5/77)
احمد شاه مسعود: پاكستانى ها را هم مثل روس ها با ذلت از افغانستان بيرون خواهيم راند.(28/5/77)

گورباچف: نقش يلتسين در فروپاشى شوروى را براى پارلمان افشا مى كنم.
فرستاده ويژه كوفى عنان بدون دستيابى به توافق با مقامات عراقى بغداد را ترك كرد.(29/5/77)
سركرده طالبان: بن لادن زنده است.
دبير كل سازمان ملل از اسارت ديپلمات هاى ايرانى در دست طالبان ابراز نگرانى كرد.(31/5/77)
بن لادن مسووليت بمب گذارى عليه نيروهاى امريكايى در عربستان را بر عهده گرفت. (2/6/77)
وزارت خارجه امريكا تماس هاى واشنگتن با طالبان را تإييد كرد.
امريكا, تركيه و رژيم صهيونيستى در درياى مديترانه مانور مشترك برگزار مى كنند.(4/6/77)
انفجار بمب در يك رستوران امريكايى در افريقاى جنوبى 28 كشته و مجروح بر جاى گذاشت.
طالبان زمين هاى شمال افغانستان را ميان پشتون ها تصميم مى كنند.
شيراك: از مقامات ايرانى براى ديدار از فرانسه دعوت كرده ايم.(5/6/77)
شوراى امنيت بازداشت ديپلمات هاى ايرانى توسط طالبان را محكوم كرد.(7/6/ 77)
كره شمالى موشك بالستيك خود را آزمايش كرد.
طالبان: ديپلمات ها و ساير اتباع ايرانى در قندهار زندانى هستند.(10/6/ 77)
اجلاس سران جنبش عدم تعهد در افريقاى جنوبى گشايش يافت.
كاسترو: صندوق بين المللى پول يك نهاد شيطانى است.(11/6/77)
سران طالبان به تيرباران و دفن مردم بى دفاع مزار شريف در ريگزارهاى حيرتان اعتراف كردند.
محاكمه 138 اسلامگرا در پاريس به حال تعليق درآمد.(14/6/77)
سران 4 كشور افريقايى با انجام سفر هوايى به طرابلس تحريم هوايى ليبى را ناديده گرفتند.(15/6/77)

پاورقي ها:

/

پاسخ به نامه ها


O سوال:
از آن جايى كه اوضاع اقتصادى و مالى خيلى از افراد جامعه ما به خصوص نسل جوان براى تشكيل خانواده و بعضى از افراد ديگر براى ادامه زندگى در سطح پائينى قرار دارد و اين افراد براى انجام امور خود به كمك مالى نيازمندند و بانك ها و دولت قادر به جواب گويى به تمام آن ها نمى باشد و يا نبودن اعتبار مالى مانع از دادن وام به آن ها مى گردد, بنده به فكر افتادم كه به نحوى پول هاى اندك افراد پيرامون خود را جمع نموده و به صورت وام در اختيار افراد متقاضى قرار دهم همانند موسسه مالى و اعتبارى بنياد كه فرضا هر شخصى كه بخواهد مبلغ يك صد هزار تومان وام دريافت نمايد قبلا مبلغ پنجاه هزار تومان را به مدت سه ماه در اختيار اين موسسه قرار مى دهد و پس از مدت فوق يعنى سه ماه, پنجاه هزار تومان خود را اضافه مبلغ نود هزار تومان دريافت مى نمايد, البته ده هزار تومان در دفترچه پس انداز او باقى مى ماند تا پايان پرداخت آخرين قسط وام. وام پرداخت شده به وى ظرف مدت 2 سال يعنى 24 ماه بازپرداخت مى گردد, در هر ماه مبلغ پنج هزار و دويست و چهل تومان بابت قسط دريافت مى گردد كه اين مبلغ اگر در عدد 24 ضرب شود مبلغ يكصد و بيست و شش هزار و هفتصد و شصت تومان مى شود يعنى بيست و شش هزار و هفتصد و شصت تومان به علاوه صد هزار تومان يعنى 13% در هر سال و مبلغ حدود هزار و سيصد تومان در هر ماه به اضافه اصل پول دريافت مى گردد.
حال سوال بنده اين است كه : با توجه به پايين آمدن ارزش پول در هر سال و نيز كارى كه بنده براى دريافت و پرداخت و امور مربوط به حسابدارى و غيره مى شود و نيز مسووليتى كه به عهده بنده است تا در صورت عدم پرداخت بعضى از اقساط انجام مى شود و اعمال مربوط به وصول و غيره كه بايد انجام دهم آيا آن مبلغ 13% در سال و حدود 1/08% در هر ماه و يا مبلغ حدود هزار و سيصد تومان به ازاى هر يك صد هزار تومان حلال مى باشد و اين به عنوان حق مسووليت و حق العمل تلقى مى شود و حلال مى باشد يا خير؟
اميدوارم كه توانسته باشم سوال خود را به طور صريح و روشن بيان نموده باشم و نيز اميدوارم شما مرا راهنمايى كنيد كه اين كار را انجام دهم يا خير؟ خواهشمندم جواب اين سوال بنده را هرچه زودتر اعلام نماييد. قبلا از همكارى و مساعدت شما كمال تشكر و امتنان را مى نمايم.(مإمونيه: م ـ ح, افقى)
پاسخ:
پولى را كه به عنوان حق العمل مى گيريد ربا و حرام است. و مبلغى هم كه از ابتدا بايد افراد بپردازند اگر با شرط قرض دادن بعد باشد اين شرط هم ربا و حرام است.


O سوال:
1ـ چرا روزه كودكان را كه تا ظهر مى گيرند كله گنجشكى مى نامند؟ آيا در مسائل اسلام نام خاصى براى اين مورد ذكر گرديده است؟
2ـ اگر شخصى در مسافرت روزه بگيرد و يا نمازش را تمام بخواند, حال مى خواهد جبران كند چه كار بايد انجام دهد؟(بوشهر: ك, بيگدلى)
پاسخ:
1ـ اصطلاح مردمى است.
2ـ اگر عمدا چنين كرده است نماز و روزه را بايد قضا كند و كفاره ندارد فقط توبه كافى است.


O سوال:
1ـ آيا خوابيدن در اطاقى كه قرآن قرار دارد و به ديوار آن آيات قرآنى نصب است گناه دارد؟
2ـ روش توبه كردن چگونه است كه مى گويند بايد مراحلى را طى كند؟ و اگر كسى توبه كرد بايد چگونه از پذيرش توبه آگاهى يابد؟
3ـ درس اصلى حوزه علميه چيست و هر كس كه علاقه دارد به حوزه بيايد چه درس هايى را بايد بخواند؟(تهران: قصر فيروزه, عليرضا, س)
پاسخ:
1ـ اشكال ندارد.
2ـ ما وظيفه داريم توبه كنيم و اميد به پذيرفته شدن آن داشته باشيم اما اين كه حتما قبول شده است يا نه, راهى براى اطلاع از آن نيست و حتى اعمالى را كه انجام مى دهيم فقط اميد به رحمت خداوند داريم وگرنه اطمينانى به پذيرش آن ها نداريم و توبه در واقع اظهار پشيمانى و تصميم بر ترك گناه و درخواست عفو و جبران گذشته است. البته براى اطمينان بيش تر به قبولى هرچه در اين جهات تلاش بيش تر شود بهتر است.
3ـ درس اصلى حوزه, فقه و اصول و تفسير و عقايد است و براى مقدمه ادبيات عرب و منطق خوانده مى شود و چون غالبا كلاس آزاد است حد معينى ندارد و بستگى به تلاش انسان دارد. اخيرا مدرسه هايى ساخته شده كه كلاس هاى منظم و ترم هاى معين دارد بايد براى اطلاع از نظم و شرايط آن ها به خود آن ها مراجعه كنيد.

خمينى شهر اصفهان: برادر على, 674
پس از استبرإ هر رطوبت مشكوكى خارج شود پاك است و شما نبايد وارسى كنيد. و در فرض هر دو سوال آب پاك است و غسل ندارد, وضو را نيز باطل نمى كند.

مشهد مقدس: برادر كامياب
آب پاك بوده و اعمال صحيح است.

اصفهان: برادر دكتر طباطبايى
با سلام نامه جنابعالى دريافت شد, تذكرات سودمندى بود, اما در هر حال دلائلى در پاسخ مى توان آورد كه با توجه به اوضاع و احوال منطقه شايد با تإملى روشن گردد.


O سوال:
1ـ اين جانب يكى از آرزوهايم اين بود كه در حوزه مشخصى قبول شوم و به درس ادامه دهم لذا تصميم گرفتم كه اگر پذيرفته شدم, نماز شبم را ترك نكرده و هيچ شب بدون وضو نخوابم, اما متإسفانه بعد از پذيرفته شدن نتوانستم بر اين تصميم خود باقى بمانم. آيا در خصوص اين مسإله تكليف شرعى دارم يا خير؟
2ـ چند سال قبل سيگار مى كشيدم, بدون اين كه قصد نذر داشته باشم تصميم گرفتم سيگار را ترك كنم, با خود گفتم كه اگر سيگار بكشم به هر عدد بايد يك روز روزه بگيرم بعد از چند برج چون رفقاى سيگارى داشتم بنده هم با كمال بى ميلى نقض تصميم كرده سيگار كشيدن را شروع كردم ولى هر بار كه سيگار مى كشيدم خود را سرزنش مى كردم, تا بالاخره بر ترك آن انجاميد, آيا گرفتن اين روزه ها بر من واجب است؟
3ـ به فتواى بعضى از فقها نماز جمعه مكفى از نماز ظهر نمى باشد, كسانى كه مقلد اين دسته از فقها هستند و يا توفيق شركت در نماز جمعه را پيدا نمى كنند, حكم جهر و اخفات نماز ظهر جمعه اش چيست؟ ضمنا كسانى كه در ركعت دوم و يا سوم نماز مغرب و عشا به امام جماعت اقتدا مى كند باز هم جهر خواندن واجب است يا خير؟
4ـ به چه كسى جاهل قاصر و به چه كسى جاهل مقصر گفته مى شود, آيا حكم الهى در مورد هر دو يكسان است؟
5ـ آيا انسان مى تواند از چند مجتهد تقليد كند و يا به دستور چند مجتهد عمل نمايد؟
(دامغان, مصباح)
پاسخ:
1ـ تكليفى در اين زمينه ندارد.
2ـ واجب نيست.
3ـ جهر در نماز روز جمعه مستحب است و در مورد دوم جهر جايز نيست. مگر در ركعتى كه پس از پايان يافتن نماز امام مى خواند.
4ـ جاهل قاصر كسى است كه در جهل خود معذور باشد مثلا اعتماد به گفته كسى كرده است كه مورد وثوق او بوده ولى بعدا اشتباه او معلوم شده است و جاهل مقصر غير معذور است. و حكم آن ها در مواردى فرق مى كند.


O سوال:
آيا طلاى سفيد با پلاتين تفاوت دارد يا خير؟ در مورد استفاده مردان از طلاى سفيد و يا پلاتين چه حكمى صادر گرديده است؟
2ـ در وضو شستن دست ها بار اول واجب, بار دوم مستحب, بار سوم حرام است, آيا در اين جا منظور از دست ها از آرنج تا نوك انگشتان است يا از مچ به پايين؟
3ـ اگر دستمال نجس در جيب نمازگزار باشد نمازش باطل است يا خير؟
4ـ اگر در سجده علاوه بر انگشت شست, يا انگشتان ديگر هم روى زمين باشد آيا نماز باطل است يا خير؟
5ـ بوسيدن تكايا, مساجد يا ضريح امام زاده ها و غيره آيا در اسلام سفارش شده يا خير؟
6ـ اگر زن بدون جوراب در حال نماز خواندن باشد و در همان حين نامحرمى وارد شود و احيانا پاى او را ببيند آيا نمازش باطل مى شود؟
7ـ پولى كه در بانك به سپرده دراز مدت يا كوتاه مدت مى گذارند آيا سر سال خمس دارد؟
8ـ اگر انسان فرضا دويست تومان به كسى قرض بدهد و بعد از چند سال پس بگيرد آيا چون از پولش يك سال گذشته بايد خمس آن را بپردازد؟
9ـ اگر انسان خانه مسكونى خود را در مدت چند سال درست كند آيا فرضا مصالحى كه در اول سال استفاده كرده به قيمت آن در آخر سال خمس تعلق مى گيرد؟
10ـ اگر معلمى اواخر سال از دانش آموزان امتحان بگيرد اما برگه هاى امتحان تصحيح شده نزد وى باقى بماند آيا بايد آن ها را به مدرسه برگرداند در حالى كه هيچ استفاده اى از آن ها در مدرسه به عمل نمىآيد يا بايد قيمت آن كاغذها را به مدرسه بپردازد (در حالى كه برگه هاى امتحانى از مال مدرسه و بيت المال مى باشد) چه حكمى در اين گونه مسايل صادر شده است؟
11ـ آيا زن بعد از غسل جنابت, بايد وضو بگيرد يا خير؟
12ـ آيا عرقى كه به خاطر جنابت (حلال) از بدن خارج مى شود نجس است يا خير؟
13ـ در غسل ترتيبى اگر بعد از شستن سمت راست بدن, بفهمد مثلا يك قسمت از دست راست را نشسته, آيا شستن همان قدر از دست راست كافى است يا بايد بقيه را دوباره بشويد؟
14 ـ نماز خواندن روى فرشى كه از راه غش در معامله خريده شده چه حكمى دارد؟
15ـ اگر انسان بخواهد راجع به يكى از شخصيت هاى مهم جامعه اطلاعاتى به دست آورد براى آشنايى و شناخت بيش تر, كسى كه جواب سوالات را مى دهد آيا غيبت محسوب مى شود؟ اگر غيبت است پس چگونه مى توان اطلاعات به دست آورد؟(بابل, ش, حمزه يى)
پاسخ:
1 ـ استفاده مرد از پلاتين و طلاى سفيد اشكال ندارد.
2 ـ شستن سوم كه حرام است مربوط به همه دست تا آرنج است.
3 ـ باطل نيست.
4 ـ باطل نيست.
5 ـ سفارش نشده است ولى اشكالى ندارد.
6 ـ باطل نمى شود.
7 ـ اگر حلال باشد خمس دارد.
8 ـ خمس دارد.
9 ـ اگر راهى براى تهيه منزل به جز اين راه ندارد خمس ندارد.
10 ـ طبق مقررات بايد عمل كند.
11 ـ غسل جنابت وضو نمى خواهد.
12 ـ پاك است.
13 ـ شستن همان موضع كافى است.
14 ـ غش موجب بطلان معامله نيست و نماز صحيح است و كسى كه طرف معامله است حق فسخ دارد.
15 ـ اگر نياز به آن باشد مثل موارد انتخابات اشكال ندارد.

پاورقي ها:

/

مفاتيح ترنم

شعر خوانندگان
ضمن سپاسگزارى از الطاف خوانندگان مجله پاسدار اسلام و بخش ((مفاتيح ترنم)) چند نمونه از اشعار ارسالى خوانندگان ارجمند را به دست چاپ سپرديم تا به محبت آنان پاسخ دهيم. عزت مستدام.(مسوول بخش مفاتيح ترنم)
^


سزاوار جهان
يا رب به جهان ما تنها تو سزاوارى
تا راز غمى گويم در عرصه بى زارى
از رحمت هر ناكس گرديده شدم نوميد
در دايره رحمت تو نقطه پرگارى
برگير و ببر جانم برده عوضش جنت
بازار دل و جان را گويا تو خريدارى
اشكى به رخم آيد هر روزه در اين دنيا
دستم به دعا باشد در هر شب بيدارى
اين عالم آلام است يا داروى درمان است
چون برده مرا غلطان در عالم بيمارى
رفتم به درى هر جا تا مرهم دل جويم
يا رب به دلم بنگر تنها تو پرستارى

O مجتبى نور محمدى ـ ايوانكى
اين بيت اشاره به آيه ان الله اشترى من المومنين… است

راز هستى
ف فجر افلاك است يا شمس جهان آراست اين
نجم رخشان است يا مهتاب نور افزاست اين
ا آسمان در نشان سيمين سپهر نقره فام
يا نگارين گلشن پر اطلس ديباست اين
ط طور سينا جلوه گر در ليله الاسرا شده
مشعل انى انا الله راز او ادناست اين
م مه فشان گرديده عالم غرق در شادى حجاز
آبشار نور در ظلمتگه بطحاست اين
هـ هستى عالم زانوار وجود روى اوست
سر هستى نور عرش آرايش دنياست اين
ف فارغ از خود شد ملك آن گه كه رخسارش بديد
وه ملك يا گلعذار مينوى ميناست اين
آ آستانش را هزاران ساره گشته خاكروب
در فضيلت برتر از صد مريم و حواست اين
ط طوف بيت الله در افتادن به خاك كوى اوست
قبله دل سر سبحان الذى اسراست اين
م مژدگانى آمد از عرش برين از كردگار
فرش زينت مى شود انسيه حوراست اين
هـ هاتف غيبم ندا در داد با صد شور و شوق
گلبنى در گلستان حضرت طاهاست اين
ا اختر برج شرافت گوهر بحر سخا
روشنان عرش مرواريد بى همتاست اين
س سوره والشمس و والليل است روى و موى او
كوثر است و والضحى والنجم والاعلاست اين
ت تابناك اختر درخشان ماه افروزنده مهر
((ام اب)) ((محبوبه رب)) ((فاطم الزهراست)) اين
رمز قصيده: فاطمه فاطمه است

O حجه الاسلام آقاى سيد ابوالحسن عمرانى ـ شيراز

سروش وصال
دلم گرفته الهى كه يار برگردد
به سوى غم زدگان غم گسار برگردد
خدا كند كه به اين سينه خزانى ما
دوباره با گل رويش بهار برگردد
قرار رفته زدل هاى عاشقان بايد
به شوره زار دل ما قرار برگردد
خوشا به فرصت عيشى كه با سروش وصال
ستاره اى بدرخشد, نگار برگردد
سپيد, ديده يعقوب روزگاران شد
بود كه يوسف سيمين عذار برگردد
چراغ لاله بيفروز كز سپيده صبح
به باغ سرخ شقايق هزار برگردد
بخوان سرود رهايى به ياد مهدى عشق
كه با سپاه عدالت سوار برگردد

O صفر على شفايى اردكانى (فرياد)

ويرانى
چون در اين سرا هستيم ميهمان يزدانى
شكوه ها چرا دارى؟ قدر چون نمى دانى
ميهمان بى پروا, گشته ام در اين دنيا
سفره ام پر از غم شد, قوت من پريشانى
مشكلم فراوان است, رنج هايم افزون تر
تو كنار دريايى, لجه را نمى دانى
شد سيه, سپيد اى دوست, سرو من خميد اى دوست
دل به خون تپيد اى دوست از غم پريشانى
مرغ بى قفس بودم, در پى هوس بودم
آن قدر ستم ديدم, از هواى نفسانى
از تمام اين مشكل بهره اى نشد حاصل
مانده است در جانم, زين ميانه حيرانى
هاتفى زغيبم دوش, داد اين ندا در گوش
گر اميدها دارى, وارهى ز ويرانى

O پروانه منصورى ـ گرمسار

ملك رهايى
من از هجران سخن تنها براى يار مى گويم
غم سوزان خود تنها بدان عيار مى گويم
نهان مى سازم از اغيار راز آتشين خود
به گوش يار دور از ديده اغيار مى گويم
نه چون حلاج سرت را دهم آسان به غمازان
اگرچه هم چو او با تو سخن بر دار مى گويم
شكسته گرچه بال من زسنگ هر گنه اما
منم آن مرغ آزادى كه از احرار مى گويم
اگرچه در قفس بسته, دل من را تن خاكى
من از ملك رهايى قصه اى خون بار مى گويم
دل افتاده به چنگ جغد غم اما چه باك از او
كه من از شاهباز ناز خوش رفتار مى گويم
خدايا قلب ليلا را بده از گلبن عشقت
كه او را من گرفتار و اسير خار مى گويم

O ليلا كيارستمى

باورم نيست
باورم نيست كه چشمى نگرانم مانده است
رد پايى زمن و هم سفرانم مانده است
مشكى از چشمه زمزم برسانيد به من
چارده قرن عطش روى لبانم مانده است
باز آمد خبر از هم سفر آتش و دود
لاى هر صخره بگرديد نشانم مانده است
از شب جاده مپرسيد دگر يادم نيست
كى دگر حنجره اى تا كه بخوانم مانده است
گرچه ياران همه رفتند, خدا مى داند
نم خونى ز شهيدان به رگانم مانده است
غزل سرخ دل سوخته ما اى دوست
يادگارى است كه از هم سفرانم مانده است

O عبدالحسين رحمتى

خاك و خاكستر
كسى باور نكرد اين دردهاى بى زبانم را
و اين آتش كه پى كرده است مغز استخوانم را
چنان در خويش مى سوزم كه از آه شب و روزم
فلك رخت سياهى كرده بر تن آسمانم را
بسان پيچكى افتاده از ديوار, پيچيده است
دريغ آتشينى بند بند جسم و جانم را
به خشم گيتى اين موج ها اى اشك, همت كن
كه در خود غرقه سازى كشتى بى بادبانم را
اگر از ما نمى ماند به غير از خاك و خاكستر
پس اى طوفان بگير اينك همين تنها نشانم را

O حجه الاسلام تقى پورمتقى

^ پاورقي ها:

/

گوشه اى از شخصيت صديقه كبرىس


بانوى بزرگ اسلام, حضرت فاطمه ـ سلام الله عليها ـ مظلومه زمان خويش و همه سده ها و قرن هايى است كه تاكنون بر عالم اسلام گذشته است. اين مركز و قطب اهل بيت در سخنان پيامبر(ص) و نيز رفتارهاى آن حضرت با وى به خوبى معرفى شده است; به طورى كه در جوامع روايى شيعه و سنى, بازتاب برجسته و گسترده اى دارد و همه محدثان و فقيهان به اين سخنان و رفتارهاى پيامبر(ص) در معرفى دختر بزرگوارش به ديده اعجاب نگريسته اند.
در اين مقاله, گوشه اى از شخصيت صديقه كبرى(س) را در آيينه گفتار و كردار نبوى(ص) در چهار قسمت مى نگريم:
1 ) رضا و غضب فاطمه(س);
2 ) مقام فاطمه زهرا(س) در روز مباهله;
3 ) مقام فاطمه زهرا(س) در روز قيامت;
4 ) مظلوميت على(ع) در شهادت فاطمه(س).
تكيه ما در اين نوشتار, بر مجامع روايى و تفسيرى اهل سنت است, چرا كه:
خوش تر آن باشد كه سر دلبران
گفته آيد در حديث ديگران

رضا و غضب فاطمه(س)
محدثان و فقيهان بزرگ اهل سنت از پيامبر(ص) نقل كرده اند كه فرمود: ((فاطمه بضعه منى من اغضبها فقد اغضبنى; فاطمه پاره تن من است هر كس او را غضبناك كند مرا به خشم آورده است)).
اين روايت دو جنبه دارد: سند و محتوى (جنبه دليلى و مدلولى) در اين جا به اين دو جنبه اشاره اى مى كنيم:

سند روايت
اين روايت از نظر سند, صحيح اعلايى است; يعنى هيچ مناقشه اى در آن نيست. ((ذهبى)) يكى از منتقدان بزرگ, مى گويد: اين روايت صحيح است. وى هم چنين روايت ذيل را هم صحيح مى داند كه: ((ان الرب يرضى لرضا فاطمه و يغضب لغضب فاطمه; همانا خداوند متعال به رضايت فاطمه راضى مى شود و از خشمگين كردن او به غضب مىآيد.))
صحيحى كه ذهبى آن را صحيح بداند و يا بخارى به صحت اش اعتراف كند, به همه ((اهل سنت)) حجت است.
پس روايت بى هيچ ترديدى در حد تواتر اجماعى و مقطوع است.

محتواى روايت
مدلول و محتواى اين روايت چيست؟ آن روايت كه ((فاطمه بضعه منى من اغضبها فقد اغضبنى)) مقدمه است براى روايت دوم كه مى فرمايد ((ان الرب يرضى لرضا فاطمه و يغضب لغضب فاطمه)).
رضا و غضب چيست؟ از كجا پيدا مى شود و به كجا مى رسد؟ در زندگى نباتى انسان, دو قوه است: يكى قوه جذب ملائمات و ديگرى قوه دفع مناصرات, قوام موجود زنده به اين است. اين دو قوه در زندگى حيوانى از صورت جذب و دفع درمىآيد و به صورت رضا و غضب مى شود, اين رضا و غضب در محدوده حيوانى از طبع, مدد مى گيرد اما در حيات انسانى از عقل و انديشه ناشى مى شود, به عبارت ديگر رضا و غضب انسان از عقل سرچشمه مى گيرد.
مقام عقل: مقام عقل, يك مرتبه و جاىگاه از رشد آدمى است, در اين مرتبه, كردارها و موضع گيرىهاى انسان از حالت جذب و دفع حيوانى و طبعى, بيرون مىآيد و به محك عقل و انديشه مى خورد. رسيدن به مرحله ((آدميت)) آن جاست كه همه كارهاى انسان ـ از جمله رضا و غضب او ـ از عقل سرچشمه بگيرد. در تمام عمر اگر يك بار رضاى انسان از عقل سرچشمه بگيرد همان يك بار آدم است, بار دوم باز حيوان است.
عاقل شدن به اين حد كه رسيد اگر هميشه ـ نه فقط يك بار و دو بار ـ رضا و غضب او هر دو از عقل مايه بگيرد او انسانى عقلانى است, زيرا كه ((يرضى لرضا العقل و يغضب لغضب العقل)).
مقام عصمت خاتمى: فوق مرتبه عقل, مقامى است كه اراده انسان در اراده خدا فانى مى شود, در اين صورت, غضب و رضايت او از رضايت و غضب خداست: ((يرضى لرضا الرب, يغضب لغضب الرب)) انسانى كه به اين مقام رسيده همه چيزش از حضرت حق است, اگر زندگى و حيات و زن و فرزندانش را از او بگيرند, غضب اش از خدا است و اگر همه آن ها را نيز به وى بازگردانند, رضايت او به رضايت خدا است. اين همان مقام ((عصمت خاتمى)) است; يعنى عصمت آن موجود كاملى كه در عالم وجود نظيرش نيست يعنى كسى كه حب و بغض در حب و بغض خدا محو شده است; يعنى دوستى و دشمنى اش, مطابق دوستى و دشمنى خدا است, اين چنين انسانى به هوا و هوس نطق نمى كند و سخنى جز آن چه كه حق مى گويد بر زبان نمى راند: ((و ما ينطق عن الهوى ان هو الا وحى يوحى)). از اين مرحله تعبير مى شود به ((عصمت خاتمى)), كه غير از عصمت ابراهيمى و عصمت يونسى است. عصمت يونسى, هرچند عصمت است اما عصمتى است كه ((وذاالنون اذ ذهب مغاضبا)) دارد و نيز بايد بگويد: ((لا اله الا انت سبحانك انى كنت من الظالمين)). يوسف, داراى عصمت است اما ((لولا ان رإى برهان ربه)) آن برهان رب, عصمت است. يا باز هم مى گويد: ((اذكرنى عند ربك)) تا بعد بگويند در زندان درنگ كن.
ختمى شدن براى حب و بغض خدا منحصر به خاتم است, وقتى به اين حد و مقام رسيد مى توانيم بگوييم: ((يرضى لرضا الرب, يغضب لغضب الرب)).

مقام صديقه كبرى(س)
گاهى گفته مى شود: ((يرضى لرضا الرب, يغضب لغضب الرب)) لام از طرف مىآيد تإثير مى كند در رضا و غضب و مى شود آن عصمت كبرى, اما گاهى در افق اعلا گام مى گذارد و لام از اين طرف مىآيد كه: ((ان الرب يرضى لرضا فاطمه و يغضب لغضب فاطمه)) آن نكته سخن فاطمه شناس جهان, حضرت امام جعفر صادق عليه السلام معلوم مى شود كه فرمود: ((انما سميت فاطمه فاطمه لان الناس فطموا عن معرفتها; فاطمه از آن رو فاطمه ناميده شد كه مردم از شناخت معرفت او عاجز و جدا شده اند.))

نتيجه:
پس هر كس فاطمه را غضبناك كند, غضب خدا بر او نازل مى شود و به هلاكت مى افتد چون: ((ومن يحلل عليه غضبى فقد هوى; هر كس خشم من بر او فرود آيد قطعا در هلاكت افتاده است)).(سوره طه, آيه81)
بخارى, بزرگ ترين فقيه و محدث اهل سنت در ((صحيح)) خود مى گويد: در زمان حيات فاطمه(س) برخى وى را به غضب آوردند و آن بانو در طول شش ماهى كه بعد از رحلت حضرت رسول(ص) زنده بود با آن افراد, از فرط خشم, سخن نگفت. از همين رو بود كه به على عليه السلام وصيت كرد كه مرا شبانه دفن كن.
ما كه مسلمان ايم و دائما رحمت حضرت حق را مى طلبيم و از خشم و غضب او ترسناكيم و در نمازهاى هر روز خود از خدا مى خواهيم كه ما را به صراط مستقيم و به راه نعمت داده شدگان هدايت كند و از راهى كه غضب شدگان در آن فرو غلتيدند باز دارد, بايد مواظب باشيم كه فاطمه سلام الله عليها و اهل بيت پيامبر(ص) را نرنجانيم و به راه غضب شدگان, گام برنداريم.

مقام صديقه كبرى(س) در روز مباهله
فخر رازى در تفسير خود به نام ((التفسير الكبير)) و امام المفسرين زمخشرى در ((كشاف)) و قاضى بيضاوى, كه همگى از مفسران بزرگ اهل سنت هستند, در ذيل آيه ((مباهله)) نكته هاى قابل توجه اى آورده اند, هم چنين پيشوايان حديثى اهل سنت, همانند مسلم, ترمذى, ابن منذر, حاكم نيشابورى و جلال الدين سيوطى, به قضيه ((مباهله)) به طور جدى پرداخته اند. بدين صورت كه همگى ـ از محدث و مفسر ـ اتفاق نظر كرده اند بر اين كه وقتى پيغمبر در مباهله با نصاراى نجران بيرون آمد, عباى سياهى بر اندام آن حضرت بود, حسين(ع) را در بغل گرفته بود, سيدالشهدإ در آن زمان در سنى بود كه راه مى رفت ولى پيامبر(ص) او را در آغوش گرفته بود و دست حسن(ع) در دستش, حضرت(ص) در جلو حركت مى كردند. پشت سر او فاطمه زهرا و پشت سر فاطمه على بن ابى طالب.
حق اين بود كه فخر رازى, زمخشرى, قاضى بيضاوى, حاكم نيشابورى و جلال الدين سيوطى در تمام خصوصيات قضيه نظر مى دادند, چون ارزش يك محدث و فقيه, فقط به روايت نيست, بلكه به درايت هم هست. اساس در دين بر تفقه است, زيرا بالاترين كمال ها تفقه در دين است: ((الكمال كل الكمال التفقه فى الدين)) حقيقت تفقه هم اين است كه در تمام افعال و اقوال و خصوصيات دقت شود و سپس نتيجه گيرى صورت پذيرد. اين همان پيغمبرى است كه ((و ما ينطق عن الهوى)). اين همان كس است كه ((و ما آتيكم الرسول فخذوه و ما نهيكم عنه فانتهوا)), اين همان كس است كه سنت او تنها قول او نيست بلكه فعل و تقرير و تمام كردارها و حركات اش سنت و قابل پيروى است. همه كارها و احوال او مرتبط است به مقام ((فدنى فتدلى فكان قوب قوسين إو إدنى)). اين خلاصه عالم و پيغمبر خاتم و جوهر وجود و فرد اول عالم كون هر نگاه و يا كردارش دنيايى از حكمت و معارف است. حركت آن حضرت(ص) در روز مباهله, معناى عميقى دارد: خود حضرت در جلو, فاطمه در وسط و على(ع) پشت سر. معناى اين عمل آن است كه فاطمه برزخ بين نبوت كبرى و ولايت عظما است, معناى اين عمل آن است كه فاطمه, قطب و مركزى است بين مقام وحى اعظم و مقام تبليغ وحى و مقام تفسير وحى. در پيش روى فاطمه تبليغ وحى است و پشت سر او تفسير وحى است.
رئيس اسقف هاى نصارا وقتى كه اين وضع را ديد, گفت: چهره هايى رو به ما مىآورند كه اگر بخواهند كوه را از ريشه مى كنند, و اگر دست به دعا بردارند, از تمام نصارا, يك نفر بر روى زمين باقى نخواهد ماند, پس به هيچ قيمت اينان نبايد دست به دعا بردارند.
اى كاش كه فهم اسقف نصرانى با نقل فخر رازى توإم مى شد و مصيبت اين است كه روايت از فخر رازى است ولى درايت از اسقف نصرانى.
معناى اين جمله اين است كه عمل من انعكاس وحى است و وحى اين چنين است: ((فمن حاجك فيه من بعد ما جإك من العلم فقل تعالوا ندع ابنائنا و ابنإكم و نسائنا و نسإكم و انفسنا و انفسكم ثم نبتهل; پس هر كه در اين باره, پس از دانشى كه تو را حاصل آمده با تو محاجه كند, بگو: بياييد پسرانمان و پسرانتان و زنانمان و زنانتان و ما خويشان نزديك و شما خويشان نزديك خود را فراخوانيم, سپس مباهله كنيم و لعنت خدا را بر دروغگويان قرار دهيم.))
نكته قابل توجه در اين قضيه آن است كه پيامبر(ص) به على(ع) و فاطمه(س) و حسن و حسين(ع) فرمود: ((اذا دعوت فإمنوا; هرگاه كه من دعا كردم شما آمين بگوييد)). معناى اين جمله آن است كه دعاى من (پيامبر) مقتضى است اما شرط فعليت آن, نفس فاطمه و اهل بيت(ع) است. بايد آمين آن ها به دعاى من ضميمه بشود. پس وحى و سنت چنين است كه دعاى اهل بيت شرط است و مقتضى بى شرط محال است تإثير كند. اگر دست پيغمبر(ص) بالا مى رود بايد چهار دست ديگر همراه آن به طرف آسمان بالا برود. زمخشرى سپس مى گويد: اين قضيه دليل محكم و استوارى است بر فضل اصحاب كسإ و برهانى است بر نبوت پيامبر(ص).

مقام فاطمه(س) در روز قيامت
ابن حجر در ((لسان)) و حافظ ذهبى در ((ميزان)), كه هر دو از بزرگان نقل و نقد حديث اهل سنت هستند, نقل كرده اند كه ((نخستين كسى كه وارد بهشت مى شود, فاطمه(س) دختر محمد(ص) است.))
فرق بين دنيا و آخرت اين است كه دنيا عالم غلبه ملك بر ملكوت و بطون بر ظهور است. بر همين اساس در نشئه دنيا سيرت ها تابع صورت ها است و صور حاكم بر سير است. سير, منوى است, نيت است: ((لكل العلم ما نوى)).
ممكن است كسى در باطن گرگ باشد اما در صورت انسان است و از اين نظر با انسان كامل فرق ندارد, ريشه اش همان است كه: ((فسبحان الذى بيده ملكوت كل شىء)) و اين نشإه كه نشإه ملك است, ملكوت مقهور است ولكن در آخرت منقلب مى شود ((و برزوا لله الواحد القهار; مردم در برابر خداى يگانه قهار ظاهر شوند.)) و همه چيز ظاهر خواهد شد. در اين آيه شريفه, كلمه ((وبرزوا)) نكته لطيفى در آن نهفته است.
در جاى ديگر مى فرمايد: ((و يحشرون على وجوههم; محشور مى شوند مردم به يكى از اين وجوه:)) ((وجوه يومئذ ناضره الى ربها ناظره; در روز قيامت, چهره هايى شاداب اند و به سوى پروردگار خود مى نگرند.))
آرى, اينان نه رو به زمين يا جنت و فردوس و يا… بلكه به روى حضرت حق, مى نگرند. آن كس هم كه گفت: ((ما عبدتك خوفا من عقابك و لاطمعا فى ثوابك بل وجدتك اهلا للعباده فعبدتك)) اين باطن هم در آن عالم وقتى حشر بشود مى شود ((وجوه يومئذ ناضره الى ربها ناظره)), ((ذلك اليوم الحق)), ((الملك يومئذ الحق)). آن روز, ملك فقط حق است و يوم, يوم حق است. وقتى اين شد, اوليت دخول در بهشت براى چه كسى است؟ براى شخص اول در وجود است و او بايد برترين شخص در انسانيت باشد. از طرف ديگر, از نظر عقلى و نقلى ممكن نيست كسى جلوتر از حضرت ختمى مرتبت(ص) وارد بهشت بشود, چون آن حضرت, از نظر صورت, سيرت, عمل و رفتار, برترين انسان روى زمين است. پس چرا در اين روايت آمده است كه حضرت صديقه(س) اولين كسى است كه وارد بهشت مى شود؟ در اين جا بايد گفت كه بين عقل و نقل تناقض نيست و عقلا هم همان طور است كه اول كسى كه وارد مى شود فاطمه است, زيرا فاطمه, عين پيغمبر و با او متحد است. ورود فاطمه يعنى ورود پيغمبر و غير از اين نمى شود.
در اين روايت راز عجيبى نهفته است كه ما اين راز را به كمك روايت هايى كه در كتاب هاى حديثى عامه آمده, مى گشاييم:
عايشه مى گفت: هر وقت آرزو داشتم راه رفتن پيغمبر را ببينم به فاطمه نگاه مى كردم. راه رفتن, نگاه كردن, منطق, چهره, حرف زدن و خلاصه, وجود او عين وجود پيامبر(ص) بود.
پيامبر(ص) ابتدا فرمود: ((بضعه منى; فاطمه پاره تن من است)). وقتى پاره تن اوست, پيغمبر بايد اول شخص باشد بعد بالاتر از آن را گفته و فرموده است: ((روحى التى بين جنبى)).
پس اولين كسى كه وارد بهشت مى شود, شخص اول عالم وجود است ولكن خدا مى خواهد نشان بدهد كه اين دخترى كه آن چنان آن پدر شد كه اگر من سوره طه نازل كردم و گفتم ((طه ما انزلنا عليك القرآن لتشقى)) اين همان دخترى است كه با آن پدر در مسابقه با معنا به آن جا رسيد كه: ((قامت فى محرابها حتى تورمت قدماها)) اگر اين شد, پس اين شخص, شخص پيغمبر است.
حالا كيفيت چه بود؟ حال, كيفيت ورود آن حضرت به صحراى محشر چگونه است؟ شيخ صدوق به سه سند در ((عيون)) از امام على بن موسى الرضا نقل مى كند ولى ما در اين جا از كتاب هاى شيعه استمداد نمى كنيم. فقط از عقل و كتاب و سنت قطعى در نزد عامه و خاصه استنتاج مى كنيم.
كيفيت ورود آن حضرت(س) در محشر اين چنين است كه: ((عليها حله الكرامه عجنت بمإ الحيوان)). حله كرامت چيست؟ معجون شدن به آب حيوان يعنى چه؟ اين ها همه بحث هاى مفصلى دارد كه در جاى ديگر بايد به آن ها پرداخت, اما چهار عبارت در ادامه اين روايت, كه در متون عامه هم آمده موجود است:
1ـ على احسن صوره;
2ـ و اكمل هيبه;
3ـ و اتم كرامه;
4ـ و اوفر.
نظام عدل وجود, كه ظهورش در قيامت كبرا است, محال است ((احسن صور)) را به بشرى بدهد مگر اين كه او بهترين سيرت ها را پيش خدا بياورد; يعنى اگر در كمالات علمى, اخلاقى و عبادى, نيكوتر از ديگران نباشد محال است به احسن صور بيايد: ((فمن يعمل مثقال ذره خيرا يره)).

علاقه پيامبر(ص) به فاطمه
عايشه مى گويد: پيامبر(ص) هنگامى كه از سفر مىآمد, اولين كسى را كه به ديدنش مى رفت فاطمه بود, هم چنين آخرين كسى كه وقت رفتن به سفر از او جدا مى شد فاطمه بود. يعنى داناترين و دقيق ترين انبياى خدا در جدايى جسمانى كم ترين فواصل را بين خود و فاطمه رعايت مى كرد. وقتى هم به خانه فاطمه وارد مى شد كيفيت ورود او اين گونه بود كه: نخست دست فاطمه را مى بوسيد. كسى كه جبرئيل خاك پايش را مى بوسيد خود دست فاطمه را مى بوسيد, اين فقط مهر پدرى نبود بلكه مطلبى فوق آن بود. بعد سينه, سپس عرض پيشانى و تمام پيشانى را مى بوسيد و مى فرمود: من بوى بهشت را از تو استشمام مى كنم, تو را كه مى بوسم, جنت قرب را مى بويم نه اين كه دخترم را مى بوسم و مى بويم.
محدثان بزرگ اهل سنت نقل كرده اند كه: روزى پيامبر(ص) وارد خانه فاطمه(س) شد ديد كه دخترش لباس ساده و وصله خورده اى بر تن دارد و مشغول دستآس است, تا صبح هم نخوابيده و مشغول عبادت بوده است, وقتى پيامبر(ص) اين وضع را ديد قلب مبارك اش شكست و اشك بر گونه هايش لغزيد, به دخترش فرمود: ((اصبرى على مراره الدنيا)).
آن چه سيوطى و ابن نجار و بقيه نقل كرده اند چه جريانى گذشت ما نمى فهميم. همين قدر مى فهميم كه پيغمبر حركت كرد و رفت, جبرئيل نازل شد و اين آيه را آورد: ((و لسوف يعطيك ربك فترضى)).

مقام حضرت فاطمه(س) در شب شهادت اش
در شب دفن فاطمه(س) گوشه اى از شخصيت آن بانوى بزرگوار به عالم بشريت شناسانده شد. على(ع) بزرگ مردى بود كه جنگ ها و شمشيرها و ناملايمات زندگى در او هراسى به وجود نياورد اما غصه مرگ فاطمه, كمر او را شكست, چون او مى دانست كه فاطمه كه بود. دقت در تعبيرات حضرت(ع) نكته هاى عميقى به ما مىآموزد, ايشان بر جنازه فاطمه زهرا(س) نماز خواند, سپس دست ها را به سوى آسمان بلند كرد و فرياد زد كه: ((هذه بنت نبيك فاطمه اخرجتها من الظلمات الى النور; پروردگارا, اين فاطمه, دختر پيامبر تو است كه او را از ظلمات به سوى نور بردى.))
گفته اند كه: تا على(ع) اين سخن را گفت زمين به اندازه يك ميل در يك ميل, نور باران شد و بدن فاطمه را در بر گرفت.
در واقع, خداوند سبحان, خواست به على(ع) پاسخ دهد كه فاطمه(س) به همان نورى رسيده كه تو از آن سخن مى گويى. مى دانيم كه ((انا لله و انا اليه راجعون)) براى همه است, اما براى فاطمه ((الى النور)) است, و اين كه على(ع) به خدا عرض كرد: تو فاطمه را از ظلمات دنيا به سوى نور, سوق دادى منظورش آن نورى است كه در آيه شريفه ((الله نور السموات والارض)) آمده است.

مظلوميت على(ع) در شهادت فاطمه(س)
در ميان مومنان و پيشوايان دينى فقط يك نفر ((اصبر الصابرين)) لقب گرفته است و آن, اميرمومنان على بن ابى طالب(ع) است. در زيارت او يكى از عناوين اين است: ((السلام عليك يا اصبر الصابرين)) چرا ايشان اصبر الصابرين است؟ پاسخ اين سوال از كلام خود حضرت روشن مى شود كه فرمود: ((صبر كردم در حالى كه خار در چشم و استخوان در گلو داشتم)). آيا در عالم كسى ديده شده كه هم خار در چشمش خليده باشد و هم استخوان در گلويش گير كرده باشد و با اين دو حال صبر كند, اما همين مرد بزرگ و همين ((اصبر الصابرين)) در هنگام شهادت فاطمه(س) طاقت اش تاب شد. شگفتا, مردى كه در مشكلات سنگين روزگار و حوادث تلخ و ناگوار دوران خود و در ميدان هاى جنگ و جهاد, خم به ابرو نياورده بود, در شب شهادت فاطمه(س) آن چنان بى تاب شد كه خطاب به پيامبر(ص) عرض مى كند: اى رسول الله من در مرگ دخترت فاطمه, صبرم تمام شد, چرا كه بايد او را به طرز پنهانى دفن كنم و تنها او را در قبر بگذارم: ((قل يا رسول الله عن صفيتك صبرى و رقى عنها تجلدى)).
پاورقي ها:

/

سخنان بسيار مهم رهبر معظم انقلاب اسلامى پيرامون مسإله آزادى


اشاره:
نظر به تعريف و تبيين آزادى در جوامع مختلف و بهره مندى و بهره بردارى از آن در جهت منافع و تإمين نظريات خويش, ((آزادى)) در فرهنگ غربى ((ابزارى)) است براى نفوذ و دخالت و فشار بر جامعه هاى گوناگون و تإمين منافع نامشروع قدرت هاى شيطانى; و از ابعاد مختلف آزادى, عمدتا به بعد هوس رانى و لذت جويى و هرزگى و بى بند و بارى آن نظر دارند, تا نيروهاى موثر و اعضاى جوامع را مسخ نموده و از هويت انسانى خويش تهى نمايند.
اما, آزادىاى كه اسلام به بشريت هديه نموده است, آزادى مشروط و داراى حد و مرز معقول و منطقى است, كه با فطرت و نهاد آدمى و جامعه بشرى انطباق دارد. مقايسه اين دو ديدگاه در كلام نورانى رهبر معظم انقلاب اسلامى, روشن گر بسيارى از برداشت هاى ناصواب و مخربى است, كه اخيرا در پاره اى از مطبوعات و ديگر فضاهاى داخلى كشور, بدان دامن زده مى شود.
مجله پاسدار اسلام به لحاظ اهميت موضوع و بيانات مهم معظم له, به چاپ آن پرداخته است.


بسم الله الرحمن الرحيم

براى بنده امروز, روز بسيار شيرينى است. البته قبلا در زمان رياست جمهورى, بارها من به اين دانشگاه آمده ام, ليكن اين جلسه از نظر بنده خصوصيتى دارد كه آن را در ذهن و ذائقه من بسيار ماندگار و شيرين مى كند. چند ماه پيش ـ حدود دو, سه ماه قبل ـ كه به من اطلاع دادند شما چنين جلسه اى خواهيد داشت, گمانم رئيس محترم دانشگاه انتظار داشتند كه من پيامى بدهم, يا دوستان بيايند و با من ملاقاتى بكنند. من از همان وقت تصميم گرفتم كه به اين جلسه بيايم و به چشم, محصول چند ساله اين دانشگاه را مشاهده كنم.
اين دانشگاه با اميدهاى زيادى بنيانگذارى شد. البته دانشگاه هاى كشور, همه حق عظيمى بر انقلاب و نظام و پيشرفت جريان علم و فرهنگ در كشور دارند, ولى اين دانشگاه, دانشگاهى بود كه انقلاب آن را تإسيس كرده بود, با اين هدف كه بتواند براى دانشگاه هاى سراسر كشور, نيروهاى علمى و اساتيد پرداخته دست انقلاب فراهم كند.
شايد امروز كه بحمدالله در دانشگاه هاى كشور, جوانان مومن و متخرجان انقلابى فراوانند, اين حرف براى بعضى ها خيلى مفهوم نباشد, ليكن در سال هاى اول دهه شصت, اين حرف خيلى معنا داشت. آن روزى كه برخى از اساتيد ترجيح مى دادند به دانشگاه ها نيايند, با انقلاب همكارى نكنند, بعضى به خارج از كشور مى رفتند, بعضى مورد شكايت دانشجويان بودند كه مكرر به ما مراجعه مى كردند و مى گفتند از آن ها دلسوزى ديده نمى شود, البته بعضى هم مومنانه و مخلصانه در خدمت دانشگاه ها بودند, ليكن توسعه دانشگاه هاى كشور, احتياج به يك فكر اساسى داشت. آن فكر اساسى, تشكيل اين دانشگاه بود. امروز بنده نگاه مى كنم, مى بينم كه چند هزار نفر فارغ التحصيلان و متخرجان اين دانشگاه ـ از بانوان و آقايان ـ بحمدالله حضور دارند, اين براى ما خيلى شيرين و خاطره و تجربه ماندگارى است.
برادران و خواهران عزيز! من فقط يك جمله در اين زمينه به شما عرض كنم. و آن اين است كه امروز نسل روشنفكر دانشگاهى, يك مسووليت ويژه دارد. امروز كشور شما و انقلاب شما و نظام اسلامى و پرافتخار شما دورانى را مى گذراند كه همه كسانى كه صاحب فكر و انديشه هستند, بايد براى پربار كردن اين نظام و فكرها و دست هاى گرداننده آن تلاش و همكارى كنند. ما دوره هاى سختى را پشت سر گذرانده ايم; دوران جنگ را, دوران بعد از جنگ را, كه آن هم مشكلات و دشوارىهاى زيادى داشت.
امروز آن دورانى است كه بايد با ابزار دانش و معرفت و تلاش علمى, كارى كنيم كه عقب افتادگى هاى تحميلى دوران طولانى سلطه استبداد در اين كشور جبران بشود; آن دورانى كه نگذاشتند استعدادها شكوفا بشود, نگذاشتند هويت اصلى و حقيقى اين ملت خود را نشان بدهد, به تبع ورود كالاهاى صنعتى ـ كه نتيجه پيشرفت علم و صنعت غرب بود ـ در همه چيز او را به غرب وابسته كردند, كالاهاى فكرى و فرهنگى را وارد اين كشور كردند و اولين كارى كه كردند, بى اعتقاد كردن قشر تحصيل كرده اين كشور به موجودى خود او بود, به فرهنگ خودى, به رسوم و آداب خودى, به دانش خودى, به استعداد شكوفا و درخشانى كه در نسل ايرانى وجود داشت. اين بى اعتقادى, در طول سال هاى متمادى, اثر خودش را بخشيد. از روزى كه اين فكر ـ فكر تحقير ايرانى ـ وارد اين كشور گرديد و موجب شد كه اين احساس حقارت تا اعماق جان قشرهاى برگزيده اين كشور نفوذ بكند, تا وقتى كه غرب محصول اين جالت را چيد, البته سال ها طول كشيد, ولى بالاخره آن ها موفق شدند و نتيجه آن, همين عقب افتادگى هايى است كه شما در كشورمان مشاهده مى كنيد. با اين همه منابع انسانى, با اين همه منابع مادى, با اين موقعيت جغرافيايى ممتازى كه ما داريم, با آن سابقه درخشان علمى و فرهنگى و ميراث عظيم گنجينه علمى كه ما داريم, وضع ما امروز از آن چه كه بايد در ميدان علم و صنعت و پيشرفت هاى گوناگون علمى باشد, بسى عقب تر است.
درباره مسايل تاريخى و جغرافيايى و ادبيات ما هم, ديگران بيش از نيروهاى خودى تحقيق كردند, كار كردند, و آن استعداد درخشانى كه در ايرانى هست, نتوانسته است هنوز اين عقب ماندگى ها را جبران كند. البته از مقطع انقلاب به اين طرف معجزه اى به وقوع پيوسته است و آن ((خودباورى)) است. آن احساس حقارت ديگر امروز نيست, ليكن بايستى كار كرد.
سال هاى اول انقلاب, به خصوص هشت سال جنگ تحميلى, گرفتارىهاى زيادى بود. امروز وظيفه شماست كه تلاش كنيد. و هدف اين تلاش هم عبارت است از عزت بخشيدن به اسلام و استقلال بخشيدن به اسلام و استقلال بخشيدن به ايران اسلامى. كشورتان را از همه جهت مستقل كنيد. البته مستقل بودن, به معناى اين نيست كه در استفاده از خارج مرزها را ببنديم; اين كه معقول نيست; هيچ كسى هم به اين كار دعوت نمى كند. در طول تاريخ, افراد بشر از همه استفاده كرده اند, اما فرق است بين تبادل فكر و انديشه و دارايى ها ميان دو موجود همسان و هم وزن و هم قدر, و دريوزگى يك موجود از موجود ديگر از راه التماس و اعطاى به او همراه با تحقير, اين, آن چيزى است كه كم و بيش تا قبل از انقلاب بوده است.
بايستى كشور را به آن پايه اى كه لازم است, برسانيد; اين مسئوليت عظيم نسل جوان روشنفكر تحصيل كرده اين كشور است, و شما برادران و خواهرانى كه در اين دانشگاه تحصيل كرده ايد, تصور من اين است كه در اين زمينه بار سنگين ترى بر دوش داريد, ان شإ الله توفيقات بيش ترى هم خواهيد داشت.
من البته امروز هدفم بيش تر اين بود كه در جمع شما باشم, قصد اين نداشتم كه لزوما مطلبى را در اين جا مطرح كنم و درباره آن بحث نمايم, فكر مى كردم كه مى شود با شنيدن سوالات شما و پاسخ گويى به آن ها, ساعتى را در جمع شما بود. براى من, همين امر, بسيار شيرين و لذت بخش است; ليكن به نظرم رسيد كه بحثى را كه طرح آن در وضع كنونى كشور مفيد هم هست, در اين جا مطرح كنم. يادداشت هايى كرده ام كه به طور اجمال به شما عرض مى كنم.
دو نكته در باب مسإله ((آزادى)) مطرح است. امروز بحث ((آزادى)) در مطبوعات كشور و در بين افراد صاحب نظر, بحث رايجى است; اين پديده مباركى است. اين كه مباحث اصولى و اساسى انقلاب مورد تبادل نظر قرار بگيرد و كسانى وادار بشوند درباره آن ها فكر كنند و بگويند, چيزى است كه هميشه انتظار آن را داشته ايم; و كم و بيش درباره مقولات مختلف هم بوده است. امروز هم اين مسإله مطرح است; بنده هم كم و بيش آن چه را كه نوشته مى شود و گفته مى شود, نگاه مى كنم, مطالعه مى كنم و بعضا از آن چه كه مى نويسند و مى گويند, استفاده مى كنم. آرإ هم متضارب است; يعنى همه در يك جهت نمى نويسند. نظرات متخالفى هست, در هر دو طرف تخالف هم حرف هاى درست و حق مشاهده مى شود; ادامه اين بحث ها هم خوب است. اى كاش صاحب نظران ما براى طرح بحث هاى اصولى در مطبوعات برانگيخته شوند; مطبوعات را از حالت كم محتوا خارج كنند و به بحث هاى تإمل برانگيز و ارشاد كننده براى مردم بكشانند. هميشه ما توصيه مى كنيم كه فرهنگ انقلاب را تعميق كنيد. عمق بخشيدن, لازمه اش همين بحث هاست.
يكى از آن دو نكته اى كه مى خواهم عرض بكنم, اين است كه در باب مفهوم آزادى, ما بايد استقلال را ـ كه شعار ديگر ماست ـ به كار بگيريم; يعنى مستقل فكر كنيم; تقليدى و تبعى فكر نكنيم. اگر در اين مسإله كه پايه بسيارى از مسايل و پيشرفت هاى ماست, بنا شد از ديگران تقليد بكنيم و چشم هايمان را فقط بر روى دريچه اى كه تفكرات غربى را به ما مى دهد, باز كنيم, خطاى بزرگى مرتكب شده ايم و نتيجه تلخى در اختيار خواهد بود.
من ابتدائا عرض بكنم كه مسإله ((آزادى)) يكى از مقولاتى است كه در قرآن كريم و در كلمات ائمه (عليهم السلام) به طور موكد و مكرر روى آن تإكيد شده است. البته تعبيرى كه در اين جا از آزادى مى كنيم, مرادمان آزادى مطلق نيست كه هيچ طرف دارى در دنيا ندارد. فكر نمى كنم كسى در دنيا باشد كه به آزادى مطلق دعوت بكند. مرادمان, آزادى معنوى هم كه در اسلام و به خصوص در سطوح راقى معارف اسلامى هست, نيست; آن محل بحث ما نيست. آزادى معنوى چيزى است كه همه كسانى كه معتقد به معنوياتند, آن را قبول دارند; محل رد و قبول نيست. منظور از ((آزادى)) كه در اين جا بحث مى كنيم, ((آزادى اجتماعى)) است; آزادى به مثابه يك حق انسانى براى انديشيدن, گفتن, انتخاب كردن و از اين قبيل, همين مقوله, در كتاب و سنت مورد تجليل قرار گرفته است. آيه شريفه 157 سوره اعراف مى فرمايد: ((الذين يتبعون الرسول النبى الامى الذى يجدونه مكتوبا عندهم فى التوريه والانجيل يإمرهم بالمعروف و ينهاهم عن المنكر و يحل لهم الطيبات و يحرم عليهم الخبائث و يضع عنهم اصرهم و الاغلال التى كانت عليهم)). خداوند يكى از خصوصيات پيامبر را اين قرار مى دهد كه غل و زنجيرها را از گردن انسان ها برمى دارد: ((اصر)) را يعنى تعهدات تحميلى بر انسان ها را از آن ها مى گيرد; مفهوم خيلى عجيب و وسيعى است. اگر وضع جوامع دينى و غير دينى در آن دوره را در نظر داشته باشيد, مى دانيد كه اين ((اصر)) ـ اين تعهدات و پيمان هاى تحميلى بر انسان ها ـ شامل بسيارى از عقايد باطل و خرافى, و بسيارى از قيود اجتماعى غلطى كه دست هاى استبداد يا تحريف يا تحميق بر مردم تحميل كرده بود, مى شود. ((اغلال)) هم كه غل و زنجيرهاست, معلوم است.
اين آقاى ((جرج جرداق)) نويسنده كتاب نامدار ((صوت العداله)) كه درباره اميرالمومنين(ع) است ـ بين دو جمله اى كه يكى از اميرالمومنين (عليه الصلاه والسلام) صادر شده است, يكى هم از جناب عمر ـ خليفه دوم ـ مقايسه اى مى كند. يك وقت چند نفر از استانداران يا ولات زمان جناب عمر پيش ايشان آمده بودند و چون گزارشى عليه آن ها آمده بود, خليفه را خشمگين كرده بود, خليفه خطاب به آن ها جمله ماندگارى را گفته است: ((استعبدتم الناس و قد خلقهم الله احرارا)) مردم را به بردگى گرفته ايد; در حالى كه خدا مردم را آزاد آفريده است؟ جمله ديگرى اميرالمومنين فرموده است كه در نهج البلاغه آمده است. و آن اين است: ((لاتكن عبد غيرك و قد خلقك الله حرا)) بنده غير خودت مباش, خدا تو را آزاد آفريده است. ((جرج جرداق)) بين اين دو جمله مقايسه مى كند و مى گويد جمله اميرالمومنين به مراتب برتر از جمله عمر است, زيرا عمر به كسانى اين خطاب را مى كرد كه آزادى و حريت, در دست آن ها هيچ تضمينى نداشت; چون خود آن ها كسانى بودند كه عمر مى گفت: ((استعبدتم الناس)); مردم را به بردگى گرفته ايد, حالا به آن ها آزادى بدهيد. اين يك طور حرف زدن است; يك طور آن است كه اميرالمومنين به خود آن مردم خطاب مى كند و در حقيقت ضمانت اجرا را در خود كلام مىآورد: ((لاتكن عبد غيرك و قد خلقك الله حرا)) بنده غير خودت مباش, خدا تو را آزاد آفريده است.
در اين هر دو كلام, دو خصوصيت براى ((آزادى)) هست ـ كه البته كلام اميرالمومنين, اين برجستگى و امتياز را دارد كه ضمانت اجرايى هم دارد ـ يكى از آن دو خصوصيت, همين است كه حريت جزو فطرت انسانى است; ((و قد خلقك الله حرا)) كه من حالا در مقايسه بين تفكر اسلامى و تفكر غربى, اشاره اى به آن مى كنم.
البته امروز من نمى خواهم اين بحث را تفصيلا مطرح كنم, اگر خدا توفيق داد, در جايى ان شإ الله راجع به بحث آزادى و مقوله آزادى, حرف هاى زيادى هست كه بايد گفته بشود و خواهم گفت: امروز همين دو نكته را مى خواهم عرض بكنم, كه يكى از آن دو, همين مستقل انديشيدن در باب آزادى است.
پس ببينيد ((آزادى اجتماعى)) به همين معنايى كه امروز در فرهنگ سياسى دنيا ترجمه مى شود, يك چنين ريشه اى قرآنى دارد. هيچ لزومى ندارد كه ما به ليبراليسم قرن هجده اروپا مراجعه كنيم و دنبال اين باشيم كه ((كانت)) و ((جان استوارت ميل)) و ديگران چه گفته اند, ما خودمان حرف و منطق داريم, خواهم گفت كه آن حرف ها به دلايلى نمى تواند براى ما راهگشا باشد.
مقوله ((آزادى)) را اسلامى بدانيد. البته به نظر من دو گروه هستند كه بر ضد اسلامى كردن و بومى كردن و خودى كردن مقوله ((آزادى)) با هم همكارى مى كنند:
يك گروه, كسانى هستند كه در كلماتشان, مرتب از گفته هاى فلاسفه دو, سه قرن اخير غربى براى مسإله ((آزادى)) شاهد مىآورند, فلان كس اين طور گفته است, فلان كس آن طور گفته است. البته اين ها نجيب ها هستند كه اسم اين فلاسفه را مىآورند; اما بعضى فيلسوف نماهاى مطبوعاتى هم هستند كه حرف ((جان استوارت ميل)) و حرف فلان فيلسوف فرانسوى يا آلمانى يا امريكايى را مىآورند, ولى اسمش را نمىآورند; به نام خودشان مى گويند! اين ها هم تقلب مى كنند, ليكن باز هم به اين كه اين فكر به وجود بيايد كه تفكر آزادى و مفهوم آزادى اجتماعى, يك فكر غربى و يك هديه از سوى غرب براى ماست, كمك مى كنند!
يك دسته ديگر هم كه به اين ها ندانسته كمك مى كنند, كسانى هستند كه تا مفهوم آزادى مطرح مى شود, فورا مرعوب مى شوند, احساس وحشت مى كنند و فرياد مى كشند كه آقا! دين از دست رفت! نه, دين بزرگ ترين پيامآور آزادى است; چرا دين از دست برود؟ ! آزادى درست و آزادى معقول, مهم ترين هديه دين به يك ملت و به يك جامعه است. به بركت آزادى است كه انديشه ها رشد پيدا مى كند و استعدادها شكوفا مى شود. استبداد, ضد استعداد است. هر جا استبداد باشد, شكوفايى استعداد نيست. اسلام, شكوفايى انسان ها را مى خواهد. منابع عظيم انسانى بايستى مثل منابع طبيعى استخراج بشوند, تا بتوانند دنيا را آباد كنند. بدون آزادى مگر ممكن است؟ با امر و نهى مگر ممكن است؟ بنابراين, اين فكر هم غلط است كه كسانى اين طورى فكر كنند. اين دو دسته غربگرايان و احتياط كنان ـ اين طورى اسمشان را بگذاريم ـ در واقع بدون اين كه خودشان بدانند, با هم هم دستى مى كنند, تا مفهوم ((آزادى)) را كاملا از حوزه اسلامى خارج كنند; در حالى كه چنين چيزى نيست و مفهوم ((آزادى)) يك مفهوم اسلامى است. من در اين جا نكته اى را عرض بكنم. در اسلام, براى همين آزادىاى كه ذكر شد ـ آزادى اجتماعى ـ امتياز بيش ترى قايل شده اند, تا در مكاتب غربى. البته تفاسير ليبراليسم خيلى متعدد است. يعنى از وقتى كه بعد از رنسانس, تفكر ليبراليسم در فرانسه و در اروپا و بعد در همه جاى دنيا رشد پيدا كرد و بعد هم به انقلاب فرانسه منتهى شد و بعد هم به شكل تحريف شده اى در جنگ هاى استقلال امريكا به كار گرفته شد و آن منشور امريكايى به وجود آمد ـ كه حالا همه اين بحث ها فرصت هاى بيش ترى را براى گفتن مى طلبد ـ تا حالا ده ها تفسير از ليبراليسم ارايه شده است; به خصوص در اين اواخر, اين اواخر, نظريه پردازان و به اصطلاح ايدئولوگ هاى امريكايى يا پيش كرده آمريكا, مرتب دارند در اين زمينه قلم مى زنند.
اين را هم به شما بگويم كه خيلى از اين متفكرانى كه حتى امريكايى نيستند, به سفارش دستگاه هاى امريكايى, در همين زمينه به خصوص ((ليبراليزم)) مطلب مى نويسند! كتاب هايشان ممكن است در اتريش يا آلمان يا فرانسه نوشته شده باشد, اما در نيويورك چاپ مى شود! سفارش, سفارش امريكايى است; منشإ هم اهداف امريكايى است, كه خود اين هم داستان مفصلى است. ليكن سرجمع همه اين حرف ها, با وجود همه اين تفاسير گوناگونى كه وجود دارد, ديدگاه اسلامى, يك ديدگاه راقى است.
آن ها براى اين كه براى ((آزادى)) فلسفه اى ارايه بدهند, دچار مشكل اند. فلسفه آزادى چيست؟ چرا بايد بشر آزاد باشد؟ لازم است استدلال و ريشه فلسفى داشته باشد. حرف هاى گوناگونى زده شده است: فايده خير جمعى, لذت جمعى, لذت فردى و حداكثر ـ حقى از حقوق مدنى ـ همه اين ها هم قابل خدشه است; خود آن ها هم خدشه كرده اند.
اگر به اين نوشتجاتى كه در زمينه مقوله ليبراليسم در همين سال هاى اخير منتشر شده, نگاه كنيد, خواهيد ديد كه چه قدر حرف هاى وقت گير و بى ثمر و بى فايده و شبيه مباحثات دوران قرون وسطى را در مقوله آزادى گفته اند. اين يكى حرفى زده است. آن يكى جواب داده است; دوباره جواب او را پاسخ داده است! واقعا براى روشنفكران جهان سوم, بد سرگرمى اى نيست! يكى طرف دار اين نظريه بشود, يكى طرف دار آن نظريه بشود; يكى استدلال اين را قبول كند, يكى حاشيه اى به استدلال آن بزند; يكى نظريه را به نام خودش به ديگرى بدهد.
حداكثر اين است كه منشإ و فلسفه آزادى, يك حق انسانى است. اسلام, بالاتر از اين گفته است. اسلام ـ همان طور كه در آن حديث ملاحظه كرديد ـ آزادى را امر فطرى انسان مى داند. بله, يك حق است; اما حقى برتر از ساير حقوق, مثل حق حيات, حق زندگى كردن. هم چنان كه حق زندگى كردن را نمى شود در رديف حق مسكن و حق انتخاب و. .. گذاشت ـ برتر از اين حرف هاست, زمينه همه اين هاست ـ آزادى هم همين طور است. اين, نظر اسلام است.
البته استثناهايى وجود دارد. اين حق را در مواردى مى توان سلب كرد; مثل حق حيات. يك نفر كسى را مى كشد, قصاص اش مى كنند. يك نفر فساد مى كند, قصاص اش مى كنند. دو مقوله حق آزادى هم اين طورى است; منتها اين استثنإ است. اين, ديدگاه اسلام است. بنابراين, اين فكر غلط است كه تصور كنيد تفكر آزادى اجتماعى, تفكرى است كه غرب به ما هديه كرده است; هر وقت هم خواستيم حرف شيرين و جالبى در اين زمينه بزنيم, حتما كتاب فلان كس را آدرس بدهيم; نام فلان كس را كه در غرب نشسته براى خودش فكر كرده و نوشته, ذكر كنيم; نه, بايد مستقل فكر كرد; بايد به منابع خودى و منابع اسلامى مراجعه كرد. انسان از تفكرات ديگران براى تشريح ذهن و يافتن نقطه هاى روشن استفاده مى كند, نه براى تقليد كردن. اگر پاى تقليد به ميان آمد, ضرر بزرگ خواهد بود.
من آن چه كه امروز در اين پيكار فكرى و مطبوعاتى ـ كه عرض كردم پديده مباركى هم هست ـ مشاهده مى كنم, اين است كه خيلى ها به اين اصل توجه نمى كنند. در اين جا من دو, سه تفاوت عمده ((آزادى)) در منطق اسلام را با آزادى در منطق غرب بيان مى كنم. البته عرض كردم ليبراليسم, سرجمع همه نظريه ها و گرايش هاى گوناگونى است كه در اين مكتب وجود دارد و ممكن است بعضى از اين نظريه ها و گرايش ها, در بعضى زمينه ها با بعضى ديگر مقدارى اختلاف داشته باشد; اما مجموعش اينهاست.
در مكتب غربى ليبراليسم, آزادى انسان, منهاى حقيقتى به نام دين و خداست; لذا ريشه آزادى را هرگز خدادادگى نمى دانند; هيچ كدام نمى گويند كه آزادى را خدا به انسان داده است, دنبال يك منشإ و ريشه فلسفى برايش هستند, كه عرض كردم. ريشه هايى هم ذكر كرده اند و تفسيرهاى گوناگونى در اين زمينه دارند. در اسلام, ((آزادى)) ريشه الهى دارد, خود اين يك تفاوت اساسى است و منشإ بسيارى از تفاوت هاى ديگر مى شود. بنابراين منطق اسلام, حركت عليه آزادى, حركت عليه يك پديده الهى است, يعنى در طرف مقابل, يك تكليف دينى به وجود مىآورد, اما در غرب چنين چيزى نيست. يعنى مبارزات اجتماعى كه در دنيا براى آزادى انجام مى گيرد, بنابر تفكر ليبراليسم غربى, هيچ منطقى ندارد. مثلا يكى از حرف هايى كه زده مى شود, ((خير همگانى)) يا ((خير اكثريت)) است, اين ريشه ((آزادى اجتماعى)) است. چرا من بايد بروم براى خير اكثريت كشته بشوم و از بين بروم؟ اين بى منطق است. البته هيجان هاى موسمى و آنى, خيلى ها را به ميدان هاى جنگ مى كشاند; اما هرگاه هر كدام از آن مبارزانى كه در زير لواى چنين تفكراتى مبارزه اى كرده باشند ـ اگر واقعا زير لواى اين تفكرات, مبارزه اى انجام گرفته باشد ـ به مجرد اين كه از هيجان ميدان مبارزه خارج بشوند, شك خواهند كرد: چرا من بروم كشته بشوم؟
در تفكر اسلامى, اين طورى نيست. مبارزه براى آزادى, يك تكليف است, چون مبارزه براى يك امر الهى است. هم چنان كه اگر شما مى بينيد جان كسى را دارند سلب مى كنند, موظفيد برويد به او كمك كنيد, يك وظيفه دينى است, كه اگر نكرديد, گناه كرده ايد, در زمينه آزادى هم همين طور است, بايد برويد, يك تكليف است.
براين تفاوت اساسى, باز تفاوت هاى ديگرى مترتب مى شود, يكى اين است كه در ليبراليسم غربى چون حقيقت و ارزش هاى اخلاقى نسبى است, لذا ((آزادى)) نامحدود است. چرا؟ چون شما كه به يك سلسله ارزشهاى اخلاقى معتقديد حق نداريد كسى را كه به اين ارزش ها تعرض مى كند ملامت كنيد چون او ممكن است به اين ارزش ها معتقد نباشد, بنابراين هيچ حدى براى آزادى وجود ندارد, يعنى از لحاظ معنوى و اخلاقى هيچ حدى وجود ندارد; منطقا ((آزادى)) نامحدود است چرا؟ چون حقيقت ثابتى وجود ندارد, چون به نظر آنها حقيقت و ارزشهاى اخلاقى نسبى است.
((آزادى)) در اسلام اين طور نيست. در اسلام ارزشهاى مسلم و ثابتى وجود دارد, حقيقتى وجود دارد, حركت در سمت آن حقيقت است كه ارزش و ارزش آفرين و كمال است; بنابراين ((آزادى)) با اين ارزشها محدود مى شود, اين كه اين ارزشها را چگونه بايد فهميد و به دست آورد مقوله ديگرى است. ممكن است كسانى راههاى غلطى را در فهم اين ارزشها بروند, ممكن است كسانى راههاى درستى را بروند, آن خارج از اين بحث است, به هر حال ((آزادى)) محدود به حقيقت و محدود به ارزش هاست.
همين ((آزادى اجتماعى)) كه اين قدر در اسلام ارزش دارد اگر در خدمت ضايع كردن فرآورده هاى ارزشمند معنوى يا مادى يك ملت به كار گرفته بشود مضر است, درست مثل حيات خود يك انسان. ((من قتل نفسا بغير نفس او فساد فى الارض فكانما قتل الناس جميعا)) در منطق قرآن كشتن يك انسان مثل كشتن همه انسانيت است, اين مفهوم خيلى عجيبى است, كسى كه دست به قتل يك انسان دراز مى كند مثل اين است كه همه انسانيت را كشته است چون تعرض به حريم انسانيت است ليكن استثنإ آن اين است ((بغيرنفس او فساد فى الارض)) مگر اين كه آن كسى كه مورد اين تعرض قرار مى گيرد خود او به جان كسى تعرض كرده باشد يا فسادى ايجاد كرده باشد. ببينيد ارزش ها و حقايق ثابت و مسلم اين آزادى را محدود مى كند, همچنان كه حق حيات را محدود مى كند.
تفاوت ديگر اين است كه در غرب حد آزادى را منافع مادى تشكيل مى دهد, ابتدا براى آزادىهاى اجتماعى و فردى محدوديت هايى را معين كردند اين يكى از آن هاست آن وقتى كه منافع مادى به خطر بيفتد آزادى را محدود مى كنند, منافع مادى مثل عظمت اين كشورها و سلطه علمى اين كشورها تعليم و تربيت يكى از مقولاتى است كه آزادى در آن جزو مسلم ترين حقوق انسانهاست. انسانها حق دارند ياد بگيرند اما همين ((آزادى)) در دانشگاه هاى بزرگ دنياى غربى محدود مى شود! دانش و تكنولوژى والا ـ به قول خودشان,HIGH TEC ـ قابل انتقال نيست! انتقال تكنولوژى به كشورهاى معينى ممنوع است! چرا؟ چون اگر اين دانش و اين علم انتقال داده شد, از انحصار اين قدرت خارج شده است, و اين قدرت مادى و اين سلطه به حال خود باقى نخواهد ماند, آزادى مرز پيدا مى كند; يعنى استاد حق ندارد كه فرضا به شاگرد كشور جهان سومى ـ شاگرد ايرانى يا دانش پژوه چينى ـ فلان راز علمى را بياموزد!
آزادى انتقال اطلاعات و اخبار هم اين گونه است, امروز همه جنجال دنيا براى آزادى اطلاعات و اخبار است, بگذاريد مردم باخبر بشوند, بگذاريد مردم بدانند, ترويج آزادى در غرب يكى از مصاديق و مصرع هاى بلندش اين است. اما در حمله آمريكا به عراق ـ در زمان رياست جمهورى بوش ـ براى مدت يك هفته يا بيش تر ـ رسما همه اطلاعات سانسور شد, افتخار هم كردند و گفتند كه هيچ خبرنگارى حق ندارد يك عكس يا يك خبر از حمله آمريكا به عراق منتقل و منتشر كند! همه مى دانستند كه حمله شده, خود آمريكايى ها هم خبر دادند, اما از جزييات آن هيچ كس مطلع نبود, چون مدعى بودند كه اين كار امنيت نظامى را به خطر مى اندازد! پس امنيت نظامى حق آزادى را محدود كرد, يعنى يك مرز مادى و يك ديوار مادى.
استحكام پايه هاى اين حكومت هم مرز ديگر است. چند سال قبل از اين ـ حدود چهار , پنج سال پيش ـ در آمريكا گروهى پيدا شدند كه خبرش را هم همه كسانى كه اهل روزنامه اند, خوانده اند. البته بنده همان وقت تفاصيل بيش ترى را از آن اطلاع پيدا كردم ليكن همه در روزنامه هاى ما هم نوشتند و گفتند گروهى پيدا شدند كه اينها با گرايش مذهبى خاصى عليه حكومت فعلى آمريكا ـ زمان همين آقاى كلينتون ـ اقدام كردند, عليه آن ها مقدارى كارهاى امنيتى و انتظامى شد, اما فايده اى نبخشيد. خانه اى را كه آنها در آن جمع شده بودند محاصره كردند و آتش زدند كه حدود هشتاد نفر در آتش سوختند! عكس هايش را هم منتشر كردند و همه دنيا هم ديدند, در ميان اين هشتاد نفر, زن هم بود, كودك هم بود, شايد يك نفرشان هم نظامى نبود, ببينيد آزادى زنده ماندن, آزادى عقيده, آزادى مبارزه سياسى, به اين حد محدود مى شود, بنابراين آزادى در دنياى مادى هم حدود و مرزهايى دارد; منتها اين مرزها, مرزهاى مادى است.
ارزشهاى اخلاقى در آن جا هيچ مانعى براى آزادى نيستند, مثلا نهضت هم جنس بازى در آمريكا يكى از نهضت هاى رايج است, افتخار هم مى كنند در خيابان ها تظاهرات هم راه مى اندازند در مجله ها عكس هايشان را هم چاپ مى كنند با افتخار هم ذكر مى كنند كه فلان تاجر و فلان رجل سياسى, جزو اين گروه است, هيچ كس هم خجالت نمى كشد و انكار نمى كند! بالاتر از اين بعضى از اشخاصى كه با اين نهضت مخالفت مى كنند مورد تهاجم شديد بعضى از مطبوعات و روزنامه ها واقع مى شوند, كه ايشان با نهضت هم جنس بازى مخالف است! يعنى ارزش اخلاقى مطلقا حد و مرزى براى آزادى معين نمى كند.
مثال ديگر در كشورهاى اروپايى است, مثلا آزادى بيان را تبليغات به نفع فاشيسم محدود مى كند ـ كه امر مادى و حكومتى است, اما تبليغات عريانگرى ـ كه آن هم يك حركتى است ـ محدود نمى كند! يعنى مرزهاى آزادى در ليبراليسم غربى با آن فلسفه و با آن ريشه فلسفى و با آن نگرش مرزهاى مادى است, مرزهاى اخلاقى نيست; اما در اسلام مرزهاى اخلاقى وجود دارد, در اسلام آزادى علاوه بر آن حدود مادى, مرزهاى معنوى هم دارد, البته بله, كسى عليه منافع كشور و عليه سود كشور اقدامى بكند, آزاديش محدود مى شود ـ اين منطقى است ـ اما مرزهاى معنوى هم وجود دارد.
اگر كسى عقيده گمراهى دارد, عيبى ندارد وقتى مى گوييم عيبى ندارد, يعنى پيش خدا و پيش انسان هاى مومن عيب دارد, ليكن حكومت هيچ وظيفه اى در قبال او ندارد. در جامعه مسلمان, يهودى و مسيحى و بقيه اديان گوناگون هستند, الان در كشور ما هم هستند, در زمان صدر اسلام هم بودند, هيچ مانعى هم ندارد, اما اگر قرار باشد آن كسى كه عقيده فاسد دارد, به جان ذهن و دل افرادى كه قدرت دفاع ندارند بيفتد و بخواهد آنها را هم گمراه كند, اين براى آدم يك مرز است, اين جا آزادى محدود مى شود, از نظر اسلام اين گونه است; يا مثلا بخواهند اشاعه فساد بكنند; بخواهند فساد سياسى و فساد جنسى و فساد فكرى به وجود بياورند, يا همين فيلسوف نماهايى كه در گوشه و كنار هستند بخواهند درباره اين كه تحصيلات عاليه براى جوانان خوب نيست مقاله بنويسند, بنا كنند عيوبش را ذكر كردن, البته به احتمال قوى درصدى نود, اثر نخواهد كرد, اما ممكن است در صدى ده, جوانان تنبل اثر بكند, نمى شود اجازه داد كه كسانى بنشينند با وسوسه و دروغ انسان ها را از تحصيل علم باز بدارند.
آزادى دروغگويى نيست. آزادى شايعه پراكنى نيست, آزادى ارجاف نيست, من گله اى كه دارم اين است كه چرا در زمينه مسايل آزادى به مباحث اسلامى, به مبانى اسلامى, مراجعه نمى شود. در قرآن سوره احزاب آيه 60 مى فرمايد : ((لئن لم ينته المنافقون و الذين فى قلوبهم مرض و المرجفون فى المدينه لنغرينك بهم)) مرجفون در كنار منافقان و بيماردلان ـ كه آنها در دو دسته اند ـ قرار دارند. منافقان يك دسته اند بيماردلان ـ الذين فى قلوبهم مرض ـ دسته ديگرى هستند اين ((مرجفون)) در كنار آنها گذاشته شده اند مرجفون يعنى كسانى كه مرتب مردم را مى ترساندند, يك جامعه تازه تإسيس شده اسلامى با آن همه دشمن, آن همه بسيج قرآنى, آن همه بسيج نبوى, همه بايد براى دفاع از كشور و از اين نظام عظيم انسانى و مردمى از لحاظ روحى آماده باشند, اما يك عده مثل خوره به جان مردم بيفتند و روحيه هارا تضعيف كنند, اين ها مرجفونند قرآن مى گويد: اگر ((مرجفون)) ـ يعنى كسانى كه مرتب مردم را مى ترسانند, آدم را نااميد مى كنند, مردم را از اقدام بازمى دارند ـ دست برندارند ((لنغرينك بهم)) تو را به جان آنها خواهيم انداخت, اين مرز آزادى است. پس آزادى در منطق اسلامى يك تفاوت ديگرش اين است كه مرزى از ارزش هاى معنوى دارد.
تفاوت ديگر اين است كه آزادى در تفكر ليبراليسم غربى با ((تكليف)) منافات دارد, آزادى يعنى آزادى از تكليف نيز در اسلام آزادى آن روى سكه ((تكليف)) است, اصلا انسان ها آزادند چون مكلفند, اگر مكلف نبودند آزادى لزومى نداشت, مثل فرشتگان بودند به قول مولوى:
در حديث آمد كه خلاق مجيد
خلق عالم را سه گونه آفريد
يك گروه را جمله عقل و علم و جود
آن فرشته است و نداند جز سجود
نيست اندر عنصرش حرص و هوى
تا آخر…
بشر خصوصيتش اين است كه مجموعه انگيزه ها و غرايز متضادى است و مكلف است كه در خلال اين انگيزه هاى گوناگون راه كمال را بپيمايد, به او آزادى داده شده به خاطر پيمودن راه كمال, همين آزادى با اين ارزش براى تكامل است, كما اين كه خود حيات انسان براى تكامل است, ((وما خلقت الجن و الانس الا ليعبدون)) خداوند جن و انس را آفريده براى رسيدن به مرتبه عبوديت او كه مرتبه بسيار والايى است. آزادى هم مثل حق حيات است, مقدمه اى براى عبوديت. در غرب در نفى ((تكليف)) تا جايى پيش رفته اند كه نه تنها تفكرات دينى را, حتى تفكرات غير دينى و كل ايدئولوژىها را كه در آنها تكليف هست, واجب و حرام هست, بايد و نبايد هست, نفى مى كنند! الان در آثار اخير همين ليبرال نويس هاى آمريكايى و شبهآمريكايى و كسانى كه پيامبرشان آن ها هستند ـ امت هاى آنها در كشورهاى ديگر از جمله متإسفانه بعضى ها در كشور خود ما دنبال همين هستند ـ ديده مى شود كه مى گويند تفكر آزاد غربى با اصل ((بايد و نبايد)) و با اصل ايدئولوژى مخالف است! اسلام به كلى نقطه مقابل اين است, اسلام ((آزادى)) را همراه با ((تكليف)) براى انسان دانسته كه انسان بتواند با اين آزادى تكاليف را صحيح انجام بدهد, كارهاى بزرگ را انجام بدهد, انتخاب هاى بزرگ را بكند و بتواند به تكامل برسد.
بنابراين توصيه اول من به اين كسانى كه مى نويسند و بحث مى كنند اين است كه در فهم مفهوم آزادى مستقل باشيم, مستقل بينديشيم, وابسته نباشيم. توصيه دوم اين است كه از آزادى سوءاستفاده نشود بعضى ها مكرر تاكيد و تكرار مى كنند آزادىهاى تازه به دست آمده مطبوعاتى به نظر من اين يك حرف غير واقعى است, حرفى است كه منشإ آن هم راديوهاى بيگانه است, البته الان در روزنامه ها و مجلات مطالبى مى نويسند و تعرض هايى مى كنند بعضى از اين افراد در گذشته اين كارها را نمى كردند, بعضى ديگر هم مى كردند. در سالهاى گذشته ما فراوان شاهد اين بوديم كه در مطبوعات عليه رئيس جمهور وقت, عليه مسوولان گوناگون, عليه حتى بعضى از مباحث اصيل انقلاب حرف هايى زده مى شد, كسى هم متعرض اين ها نمى گرديد. من نمونه هايى الان در ذهنم هست كه اگر جلسه به طول نينجاميده بود مى گفتم.
بنده يك وقت شش, هفت سال قبل از اين بحث تهاجم فرهنگى را مطرح كردم كه بحث برانگيز شد و بعضى ها درباره اش حرف زدند, شايد بعضى از شماها يادتان باشد, همان وقت در تلويزيون جمهورى اسلامى ميزگردى دراين باره تشكيل دادند كه سه , چهار نفر آن جا بودند, يك نفر با آن نظرى كه بنده ابراز كرده بودم موافق بود و حمايت مى كرد, چند نفر ديگر هم به كلى آن را رد مى كردند كه نه آقا, اين ها خيالات است, اين ها باطل است! بنابراين مى بينيد كه كسى متعرض كسى نمى شود.
بله عده اى بودند كه پرونده هايشان ناپاك بود, دستهاشان آلوده بود و مى ترسيدند وارد ميدان بشوند و چيزى بگويند, اگر آن ها هم چيزى مى گفتند كسى كارشان نداشت, همان حرفى كه امروز مى زنند, اگر آن روز هم مى گفتند كسى كارشان نداشت, اما خودشان مى ترسيدند, چون پرونده هاى بدى داشتند, كينه آنها با انقلاب, با امام و با تفكر اسلامى امامى از قديم معلوم شده بود. اين ها خودشان جرإت نمى كردند وارد ميدان بشوند. بعد از انتخابات اخير رياست جمهورى بر اساس تحليل غلطى كه از انتخابات كردند, جرإت پيدا كردند! تحليل غلط آنها اين بود كه خيال كردند مردم سى ميليون رإى عليه نظام دادند, اينها خوشحال شدند در حالى كه مردم سى ميليون راى براى تثبيت نظام داده بودند, يكى از افتخارات نظام اسلامى اين است كه بعد از گذشت هجده سال از پيروزى انقلاب, در يك انتخابات سى ميليون از جمعيت سى و دو ميليونى حق راى دار ـ حدود نود در صد ـ وارد ميدان انتخابات مى شوند, اينها نقطه قوت نظام را نقطه ضعف تلقى كرده بودند!
البته ابتدا راديوهاى بيگانه همان روزهاى اول انتخابات مرتب داد و فرياد مى كردند, براى اين كه به كسانى كه آماده و مستعد به اين انحراف و اشتباه هستند خط و جهت بدهند, كه بله سى ميليون اظهار نارضايى از نظام كردند! خواستند نقطه قوت نظام را نقطه ضعف نظام وانمود و قلمداد كنند, اين بيچاره ها هم يا باور كردند يا خودشان را فريب دادند, خيال كردند كه حالا در كشورى كه نظام سى ميليون مخالف دارد, پس ما هم بياييم حرف بزنيم! حالا جرإت پيدا كرده اند, حرف مى زنند. در حالى كه فرقى نكرده, آن وقت هم اگر تخلفى مى كردند حدود و مرزهاى منطقى را مى زدند, و تحت تعقيب قانونى بودند, امروز هم همان طور است; هيچ فرقى نكرده است, امروز هم اگر كسانى اضلال كنند, افساد كنند, ارجاف كنند, باز همان گونه است, فرقى نكرده است; بنابراين اين حرف را نبايد مرتب تكرار كرد كه آزادى تازه به دست آمده. مى بينم كه بعضى از مسوولان خطاب به مطبوعات مكرر مى گويند كه از آزادىها زياد استفاده نكنيد تا مبادا اصل آزادى به خطر بيفتد! اين چه حرفى است؟! از آزادى هرچه بيشتر استفاده كنند بهتر است, منتها خارج از مرز نباشد, هرچه افراد بيش تر از حق خدا داده استفاده كنند نظام اسلامى به هدف هاى خودش بيشتر رسيده است, ما هميشه گله مان از نويسنده ها اين بوده كه چرا نمى نويسند, چرا تحقيق نمى كنند, چرا تحليل نمى كنند.
مرزهاى صحيح را بايد رعايت كرد, البته اين مرزها هم مرزهايى نيست كه يك حكومت يا يك نظام بخواهد به خاطر منافع خودش آن ها را تعيين بكند, حالا اگر هم به فرض حكومت هايى در دنيا هستند ـ كه لابد هم هستند ـ و تعيين مى كنند, نظام جمهورى اسلامى اين طور نيست; نظام جمهورى اسلامى مبنايش بر عدالت است, يعنى اگر مقام رهبرى از عدالت بيفتد به طور خودكار و بدون اين كه هيچ عامل ديگرى لازم باشد, از رهبرى مى افتد. در چنين نظامى معنا ندارد كه بخواهند براى منافع صنفى يا گروهى يا ديدگاه هاى خاص حكومتى, مرزى معين كنند, نه, مرز, همان مرزهاى اسلامى است, همان چيزهايى است كه در قرآن و در حديث و در فهم صحيح از دين به عنوان مرز شناخته شده, اينها معتبر است, و بايد هم رعايت بشود, اگر هم رعايت نشود, مسوولان موظفند. مسوولان قضايى, مسوولان دولتى, وزارت ارشاد, ديگران همه موظفند, اگر به وظيفه عمل نكنند گناه و تخلف كرده اند موظفند كه اين مرزها را رعايت كنند. در داخل آن مرزها ـ كه البته آن مرزها استثنإهاست ـ همان اصل زيباى درخشان آزادى است كه بايد مورد استفاده قرار بگيرد. من اين اظهارات غير مسوولانه را نمى پسندم كه تكرار گردد و گفته بشود.
آن چه كه من امروز به عنوان جمع بندى عرض مى كنم اين است كه مقوله ((آزادى)) مقوله اى اسلامى است, درباره آن اسلامى بينديشيم و همه به نتايج آن به عنوان يك حركت اسلامى و يك تكليف شرعى معتقد باشيم. آنچه را كه بحمدالله در صحنه جامعه وجود دارد قدر بدانيم و از اين امكان حد اكثر استفاده را بكنيم. صاحبان فكر و صاحبان انديشه بايد تلاش كنند. البته بعضى از بحث ها هست كه در چارچوب هاى تخصصى مطرح است و بايد در مدارس و دانشگاهها و مطبوعات خاص و در مجموعه هاى خاص مطرح بشود بعضى ها هم هست كه نه, مورد استفاده همگان است, بايد مطرح بشود, و همه استفاده كنند و بهره ببرند.
اميدوارم كه ان شإالله خداى متعال توفيقى بدهد تا بتوانيم آن چه را كه موجب شكوفايى اين نظام و ان شإ الله توفيقات هر چه بيشتر اين ملت بزرگ و خوب و عزيز است در كشورمان شاهد باشيم. شما عزيزان دانشگاهى به خصوص جوانانتان ـ كه آينده و اميدها متعلق به شماست ـ در اين شكوفايى و توفيقات نقش فراوانى خواهيد داشت.
و السلام عليكم و رحمه الله و بركاته.


پاورقي ها:

/

سخنان معصومان


تعليم و تعلم

رسول خدا(ص): ((افضل الصدقه ان يعلم المرء علما ثم يعلمه اخاه)).(1)
بهترين صدقه آموختن دانش و تعليم آن به برادر دينى است.

رسول خدا(ص): ((يجىء الرجل يوم القيامه و له من الحسنات كالسحاب الركام إو الجبال الرواسى فيقول: يا رب إنى لى هذا و لم اعملها؟ فيقول هذا علمك الذى علمته الناس يعمل به من بعدك)).(2)
روز قيامت مردى مىآيد با حسناتى فراوان هم چون ابر متراكم و يا هم چون كوه سر بر افراشته, مى گويد: پروردگارا اين حسنات را من انجام نداده ام! خطاب مى رسد اين, آن دانشى بود كه به ديگران آموختى, پس از تو به آن عمل مى كنند (در نتيجه اين حسنات به تو مى رسد).

رسول خدا(ص): ((من لم يصبر على ذل التعلم ساعه بقى فى ذل الجهل ابدا)).(3)
آن كس كه تحمل يك ساعت صبر كردن براى آموختن دانش را نداشته باشد براى هميشه در ذلت نادانى خواهد ماند.

رسول خدا(ص): ((من كتم علما نافعا عنده الجمه الله يوم القيامه بلجام من نار)).(4)
آن كس كه دانشى را (كه مورد نياز جامعه است) داشته باشد و كتمان كند, روز قيامت لجامى از آتش بر دهانش زده خواهد شد.

امام على (ع):((تعلموا العلم فان تعلمه حسنه, و مدارسته تسبيح, والبحث عنه جهاد و تعليمه لمن لايعلمه صدقه)).(5)
دانش را بياموزيد, آموختن آن حسنه, ادامه دادن آن ذكر خدا, بحث و گفت و گو پيرامون آن جهاد و آموختن آن به آن كس كه نمى داند, صدقه است.

امام على (ع):((تعلم علم من يعلم, و علم علمك من يجهل)).(6)
دانش را از آن كس كه دارد بياموز, و به آن كس كه نمى داند ياد بده.

امام على (ع):((العالم الذى لايمل من تعلم العلم)).(7)
دانشمند كسى است كه از آموختن دانش ملول و خسته نشود.

امام على (ع):((العالم من لايشبع من العلم و لايتشبع به)).(8)
دانشمند كسى است كه از آموختن علم سير نمى شود و وانمود سيرى هم نمى كند.

امام على (ع):((العالم والمتعلم شريكان فى الاجر و لا خير فيما بين ذلك)). (9)
ياد دهنده و ياد گيرنده در ثواب همانند و خيرى كه در بين اين دو باشد نيست (يعنى كسى كه نه عالم باشد نه متعلم مرده اى است بين زندگان)

امام مجتبى (ع):((علم الناس علمك, و تعلم علم غيرك, فتكون قد اتقنت علمك, و علمت ما لم تعلم)).(10)
دانش خود را به مردم بياموز و از دانش ديگران بهره بگير, هم پايه علميت محكم شده و هم آن چه را نمى دانى فرا خواهى گرفت.

امام سجاد (ع): ((لو يعلم الناس ما فى طلب العلم لطلبوه ولو بسفك المهج و خوض اللجج)).(11)
اگر مردم بدانند در طلب علم چه فايده اى است آن را مى طلبند اگرچه با ريختن خون دل و فرو رفتن در گرداب ها باشد.

امام صادق (ع): ((ان لكل شىء زكاه و زكاه العلم ان يعلمه إهله)).(12)
براى هر چيزى زكاتى است كه بايد پرداخت و زكات دانش آموختن آن به اهلش مى باشد.

امام صادق (ع): ((من تعلم العلم و عمل به و علم لله دعى فى ملكوت السموات عظيما فقيل: تعلم لله و عمل لله و علم لله)).(13)
آن كس كه براى خدا دانش فرا گيرد و به آن عمل كند و به ديگران بياموزد, در مقام هاى بلند آسمان ها عظيمش خوانند و گويند: آموخت براى خدا و عمل كرد براى خدا و تعليم داد براى خدا.

پاورقي ها:پى نوشت ها: 1 ) بحارالانوار, ج2, ص25. 2 ) همان, ص18. 3 ) همان, ج77, ص164. 4 ) كنزالعمال, ح29142. 5 ) بحارالانوار, ج1, ص171. 6 ) غرر الحكم, ج1, ص357. 7 ) همان, ص47. 8 ) همان, ص69. 9 ) همان, ص81. 10 ) بحارالانوار, ج78, ص111. 11 ) اصول كافى, ج1, ص43. 12 ) بحارالانوار, ج78, ص247. 13 ) اصول كافى, ج1, ص35.

/

دانستنى هايى از قرآن


الگوى زنان با ايمان

((و ضرب الله مثلا للذين آمنوا امرإت فرعون اذ قالت رب ابن لى عندك بيتا فى الجنه و نجنى من فرعون و عمله و نجنى من القوم الظالمين)).(سوره تحريم آيه11)
خداوند براى كسانى كه ايمان مىآورند مثل مى زند به همسر فرعون, آن هنگام كه گفت پروردگارا! نزد خودت در بهشت جاويدان براى من خانه اى بنا كن و مرا از فرعون و عمل او نجات ده و از مردم ستمكار برهان.
آسيه در اين آيه دو درخواست دارد و دو بى زارى.
آرزوهايش عبارت اند از:
1ـ قرب خداوند;
2ـ خانه اى در بهشت.
بى زارىهايش:
1ـ از خانواده خويش;
2ـ از تمام ستم كاران و ظالمان.
خداوند آرزوهاى بنده شايسته اش را در مسير عبوديتش قرار مى دهد. وقتى ايمان كامل شد ظاهر و باطن يكى مى شود و چنين كسى كردار و گفتارش يكى است.
آسيه بنت مزاحم كه چنين دعايى مى كند و از خدا چنان درخواستى مى نمايد, معلوم مى شود از آغاز, قرب الهى و رحمت خدا را مد نظر داشته و به آن چشم دوخته است نه به زندگى دنيايى پر از رفاه فرعون. او با اين كه اگر مى خواست مى توانست از تمام لذت هاى دنيايى برخوردار شود, از همه چشم پوشيده و فقط به رحمت الهى اميدوار شد و به جاى آن همه عزت زودگذر دنيايى, عزت اخروى و معنوى را در كنار پروردگار ((عندك)) آرزو داشت. خود اين ((عندك)) چقدر زيبا و پرمعنا است. در مورد شهيدان نيز خداوند مى فرمايد: ((عند ربهم يرزقون)) نزد خداى خود و در كنار سفره رنگين جاويدان الهى, مى خورند, مىآشامند و روزى مى جويند. و چه كرامتى و چه قربى بالاتر از اين كه انسان با توانايى استفاده از آن همه نعمت ها و امكانات دنيوى, از همه چشم بپوشد و فقط ((عندالله)) را در نظر داشته باشد و بهشت رضوان الهى را آرزو كند. و اين چنين بودند برگزيدگان الهى از زن و مرد.
گامى كه همسر فرعون برمى دارد, گامى است كه بايد تمام مومنان در زندگى دنيا بردارند. با دنيا و شهوات و لذت هايش قطع رابطه كنند و چشم به لذت هاى ابدى و ((رضوان من الله اكبر)) بدوزند, زيرا بى گمان لذت حضور در درگاه الهى و قرب خداوند بالاترين ارزش است كه زيستن در بهشت هرگز به آن مقام نمى رسد. و چه بهتر كه انسان هم در بهشت جاويدان باشد و هم در كنار رحمت الهى و لذا همسر فرعون هم خانه اى در بهشت را آرزو مى كند و هم ((عندك)) را درخواست مى نمايد. از سوى ديگر خود را از فرعون و كردارها و رفتارهايش و قوم ستم گر و ظالم بى زار مى داند و اعلام برائت مى كند كه تبرى ركن دوم ولايت است.
پس اگر ما خواهان محشور شدن با اولياى خدا هستيم, بايد از دشمنان خدا و دشمنان اولياى خدا نيز اعلام برائت كنيم.
لازم به يادآورى است كه آسيه بنت مزاحم, اين برگزيده الهى كه نمونه انسان با ايمان است و خداوند او را الگويى براى تمام مومنين, نه تنها زنان, معرفى مى كند, مدت ها به حضرت موسى ايمان آورده بود ولى ايمان خود را پنهان مى كرد, تا اين كه فرعون ـ لعنه الله ـ خبردار شد و بايد خبردار مى شد چه اين كه ايمان نمى تواند براى هميشه پشت پرده بماند. نخست از او خواست كه دست از ايمانش بردارد ولى او به هيچ وجه زير بار نمى رفت, پس دستور داد او را با چهار ميخ به زمين بكوبند و سنگى بزرگ بر سينه اش بزنند تا جان بسپارد و او قبل از شهادت اين درخواست را مى كرد كه در آيه ذكر شده است. و بدين سان اين الگوى ايمان و تقوا و پارسايى در حالى كه از فرعون و ستم گران ـ در طول تاريخ ـ بى زارى مى جست, و قرب الهى را درخواست مى كرد, به شهادت رسيد و به آرزوى ديرينه اش نايل آمد.
راستى چنين زن هاى برگزيده اى بهترين الگو و سرمشق براى زنان با ايمان و شهيدپرور ايران اسلامى بوده و هستند.
آن چه از آيه استفاده مى شود اين است كه: هر انسان ـ چه زن و چه مرد ـ در گرو اعمال و رفتار خويش است, نه همسرى و نزديكى با پيامبران مى تواند گره گشاى راه باشد و نه همسرى با ظالمان و كافران, انسان را به عذاب وامى دارد, چنان كه همسران نوح و لوط هر دو بد بودند و هرگز نزديكى با پيامبر نمى توانست آنان را از عذاب و خشم خداوند دور نگه دارد, و در مقابل مى بينيم كه همسر فرعون ـ همان فرعونى كه انا ربكم الاعلى سر مى داد و الگوى ستم كارترين انسان هاى روزگار به حساب مىآمد ـ به خاطر اعمال نيك اش و خلوص نيت اش, به چنان قربى دست مى يافت كه خداوند به ايمان او مثل مى زند و الگوى پارسايان و تقواپيشگان معرفى مى كند.
در روايتى از رسول خدا ـ صلى الله عليه و آله و سلم ـ نقل شده كه فرمود:
((إفضل نسإ إهل الجنه: خديجه بنت خويلد و فاطمه بنت محمد و مريم بنت عمران و آسيه بنت مزاحم)) والاترين زنان اهل بهشت اينهايند: خديجه و فاطمه و مريم و آسيه دختر مزاحم.
فرا رسيدن روز زن را به تمام زنان با ايمان ايران اسلامى تبريك و تهنيت مى گوييم.
پاورقي ها:

/

دفاع مقدس در كلام شهيدان


((اين وصيت نامه ها انسان را مى لرزاند و بيدار مى كند))
(امام خمينى1)

O ((خدايا من به جبهه نبرد حق عليه باطل آمده ام تا جان ناقابل خود را بفروشم, اميدوارم كه خريدار جان من عاصى تو باشى نه كس ديگر.)) (دانش آموز شهيد نقى يوسفى اصيل از: همدان)


O ((ما در عصرى زندگى مى كنيم كه جوانان پاك و غيور و شجاع ما اعم از ارتشى, پاسدار, بسيجى و نيروهاى مردمى, بى مهابا و بى امان وپرتوان و پرخروش به كاخ جنايتكاران مى تازند. همه اينان سلاحشان ايمان است و نبردشان بى امان و مصمم. اين دلاوران, از جان خود در هر زمان و در هر مكان مايه خواهند گذاشت و مى گذارند تا مكتب توحيد را از اسارت استعمارگران و بيگانگان بيرون آورند. آن ها رفتند و مى روند و جهاد مى كنند تا انسانيت كامل شود و تكامل يابد و رشد كند. شهيد مى شوند تا خفقان و ديكتاتورى را سرنگون سازند و آزادى و آزادگى را جايگزينش سازند. ))(كارمند شهيد على اكبر حماصيان از: تهران)


O ((من براى انتقام از كسى و براى چند وجب وسعت خاك نمى روم, اگر چه بايد دشمن را با ذلت از خاكمان بيرون كنيم, بلكه براى احياى دين حقم اسلام و پايدارى جمهورى اسلامى به جبهه مى روم. براى دفاع از حقى كه روزى موسى با عصايش, ابراهيم با تبرش, محمد(ص) با قرآنش, على با ذوالفقارش و حسين با خونش از آن دفاع كردند. ))(معلم شهيد محمد اسماعيل محمد ولى از: كن)


O ((اميدوارم كه با رفتنم و با هجرت نمودنم به جبهه, به سخن امام حسين(ع) سرور شهيدان و آزادگان و ولى فقيه امام خمينى لبيك گفته باشم و با شهادتم مشتى خاك بر دهان تمام ياوه گويان داخلى و خارجى و تمام تجاوزكاران به مرزها و شهرها و استعمارگران شرق و غرب بريزم و پوزه آنان را به خاك سياه بمالم; و آرزويم در اين حمله يا زيارت يا ((شهادت)) است.))(دانش آموز شهيد محمود تيشه دار از: تهران)


O ((من اكنون قرآن در قلب, سلاح در دست, جان بر كف, پا در ميدان جهاد مى گذارم تا مسووليت شرعى خود را در مقابل خداوند يكتاى قادر و دين پاك او انجام دهم. اينك با قلبى پاك به جبهه اعزام مى شوم تا بتوانم كفار متجاوز را از بين ببرم و آرزوى شهيد شدن در اين راه مقدس دارم زيرا من تعلق به خود ندارم.))(شهيد داود سرتاج از: تهران)


O ((من به جبهه مى روم تا دو درس مهم را به خوبى فراگيرم; اولى درس اخلاص و عشق نسبت به پروردگارم, دومى ايثار و فداكارى, كه اين دو درس را از حسين(ع) رهبر آزادگان و سرور شهيدان آموختم, و هم اكنون بايد به پيمانى كه با خدا بستم وفا كنم.))(معلم شهيد سيد محمد رضا طيبى تفرشى از: شهررى)


O ((بدانيد همه ما آماده رزميم و به يارى خداوند به جبهه آمديم تا به نداى سرورمان سيدالشهدا(ع) لبيك گوييم. ما مى رويم راه اماممان را كه همان راه حسين(ع) است ادامه دهيم; و به يارى خداوند متعال آن قدر مى رويم و مى رزميم تا به دوران حكومت مستكبران و از خدا بى خبران خاتمه داده و مستضعفان و محرومان را وارث هاى واقعى زمين قرار دهيم. و همان طور كه امام على(ع) فرمودند: ((آن قدر در درياى خون شنا مى كنيم تا به ساحل حقيقت برسيم)).))(پاسدار شهيد على ابراهيم قزوينى از: تهران)


O ((من نه براى ماجراجويى, بلكه براى رشد فكرى خود در جهت الله به جبهه مى روم. ))
(بسيجى شهيد بهروز از: تهران)


O ((خدايا با نام تو لباس سربازى ـ كه كفن يك سرباز است ـ به تن مى كنم, و به خاطر پيكار در راه تو و كتاب آسمانى ات ((قرآن)) و به خاطر مكتبم ((اسلام)) پوتين را به پا كردم و عازم جبهه شدم و به جنگ با ملحدين مى پردازم و تو خود آگاهى كه تنها هدفم جنگيدن در راه تو و دفاع از اسلام عزيز مى باشد. خدايا, اين درختى را كه امام پرورش مى دهد با خون هاى پاك نگهدارى كن.))(ستوان شهيد محمدرضا احمدى از: خوى)


O ((اهميت ((جهاد)) در اسلام, در آيات الهى و احاديث معتبر از خاندان عصمت و طهارت(ع) به وضوح مشخص است. امتياز بزرگ اسلام آن است كه از ديگر اديان متمايز است, و از جمله راه هاى نيل به سعادت اخروى ((جهاد)) است.))(پاسدار شهيد على جعفرى قيچانى از: تهران)


O ((از الطاف ديگر خداوند به ملت اين جنگ است; جنگى كه براى ما سراسر رحمت بوده است, جنگى كه ملت قهرمان ما را آبديده كرده. جنگى كه توفيق جهاد واقعى را در راه خدا به ما داد. وقتى مى گويند جبهه دانشگاه است عين واقعيتى است كه ما تا در آن نباشيم به عمق آن پى نمى بريم, زيرا جبهه ها سراسر معنويت است. جبهه دنياى ديگرى است كه فقط مخصوص متقين است, فقط مخصوص مخلصين است.))(بسيجى شهيد سيد امير صدرى از: تهران)


O ((من براى احياى دين خدا و براى بقاى جمهورى اسلامى ايران كه آغازگر حكومت اسلامى ان شإالله در جهان است رهسپار جبهه شدم.))
( شهيد مهرداد خداوندى از: تهران)


O ((لازم مى دانم آن چه در اين دانشگاه ديده ام براى شما عزيزان تذكر دهم. در اين دانشگاه جز عشق به خدا ديگر رابطه اى نيست. اين جا تنها راه خداست, يعنى خود را رها كردن و خدا را ديدن.))(شهيد غلامرضا پاك نژاد از: تهران)


O ((ما به فرموده امام كه فرمودند راه قدس از كربلا مى گذرد, بايد بعد از برگشتن از كربلا قدس را آزاد كنيم و دست سلطه ابرجنايتكاران را كوتاه كنيم. برادران, بدانيد كه جنگ جنگ است و عزت و شرف و دين و ميهن ما هم در گرو همين مبارزات است, و بنابراين رفتن به جبهه يك واجب شرعى است و اميدواريم كه شما نيز دنبال كننده راه شهيدان باشيد.))(پاسدار شهيد محمد حسين پيرهادى تواندشتى از: اراك)


O ((در اين جبهه ها انسان اصلا احساس خستگى و ناراحتى نمى كند چون اين جنگ را امام زمان(عج) رهبرى مى كند. و هر شهيدى كه روى زمين مى افتد هزاران جوان به جبهه روى مىآورند.))( شهيد قاسم دهقان منش از: تهران)


O ((به قول امام: جنگ رحمت الهى است, جهت آزمايش بندگان مومن خود كه چگونه اين امانت هاى الهى را تحويل مى دهند و جگرگوشه خود را هم چون قاسم تازه داماد به ميدان نبرد مى فرستند.))( معلم شهيد حبيب دباغ زاده از: تهران )


O ((مسلما تا زمانى كه پرچم سرخ انقلاب را به دست هاى تواناى امام زمان(عج) بسپريم تا آخرين نفس در مقابل ستمگران تاريخ خواهيم ايستاد و با تمام نيرو همه قدرت هاى اهريمنى شيطان بزرگ را درهم خواهيم شكست.
دشمن با حمله هاى آشكار و پنهان بر انقلاب اسلامى ما مى شورد, ما ـ كه فقط به ايمان مجهز هستيم ـ مشتاق شهادت در راهى هستيم كه حسين(ع) ترسيم كرده است. ))(ارتشى شهيد حسين رايكا از: تهران)


O ((حال كه مى خواهيم ضربه نهايى را بر پيكر بى جان امپرياليسم وارد سازيم و اين جنگ تحميلى را به پيروزى نهايى برسانيم و انتقام تمامى خون شهيدان را از آن ها بگيريم, من با شناخت اين ضرورت به كمك اين انقلاب شتافتم تا شايد با ريختن خون و دادن جان ناقابل خود بتوانم سهمى بس كوچك در مقابل اين امت شهيدپرور و انقلاب داشته باشم و در آن دنيا در مقابل ائمه معصومين و ديگر شهداى عزيز اسلام روسفيد باشيم.))(دانش آموز شهيد محمد رضا كشاورزى پورقرنى از: تهران)


O ((جنگ در ظاهر بسيار زشت و بد به نظر مى رسد. سختى بسيار دارد, جوان ها را در كام خود مى برد, شهرها را ويران مى كند; خلاصه رحمى در آن ديده نمى شود و هرچه هست خشونت مى باشد. اما تمام اين ها چه مى تواند باشد و براى چه؟ سختى جنگ براى ما حكم امتحان را دارد; در جنگ است كه مردان خدا از اهل زبون تميز داده مى شوند. خداوند آن همه سختى را بر ما مى پسندد تا ببيند ما چه مى كنيم, آيا در مشكلات راهى را مى رويم كه رضاى خدا در آن نباشد يا مى گوييم: ((الهى رضا برضائك)).(دانشجوى شهيد سيد مجيد حسينى هرات از: تهران)


O ((اين جنگ فقط جنگ با عراق نيست جنگ با تمام مستكبرين تاريخ است و نه جنگ با صدام. ما به يارى پيامبر(ص) به بدر و احد و خندق و حنين مى رويم. ما به يارى على(ع) به جمل و نهروان و صفين مى رويم. ما به نخيله به يارى حسن(ع) و به كربلا به يارى حسين(ع) و به يارى عباس, آن سردار تنها, و به يارى سجاد(ع) آن امام بى ياور مى رويم. ما مى رويم تا زنجير از دست ائمه در بندمان باز كنيم. ما مى رويم تا جام هاى زهر خيانت از دست كثيف خلفاى بنى العباس بگيريم و بر مغزشان بكوبيم و به يارى مهدى(عج) مى رويم تا زمينه را براى قيامش آماده كنيم.))(پاسدار شهيد جعفر داورى از: شهررى)


O ((نيت من براى رفتن به جبهه براى خدا و در راه خدا و براى پيروزى اسلام است. براى اين آرزو به جبهه مى روم كه ديگر باز نگردم, و در آن جا بعد از نابود كردن عده اى از كفار به آرزوى خود يعنى ((شهادت)) در راه خدا برسم.))(دانش آموز شهيد نادر ايران خواه از: تهران)


O ((من براى جانبازى در راه اسلام و ميهن و اهداف رهبر انقلاب تا جان در بدن داشته باشم راحت نخواهم نشست.))(ستوانيار شهيد محمود كريميان سرخس از: مشهد)


O ((خدايا تو خود آگاهى كه آن چه براى جنگ انجام مى دهيم و يا مى جنگيم براى رقابت و كسب قدرت, و يا براى كارى و يا جاه طلبى نبوده, بلكه براى رضاى تو بوده است. اين مإموريت جنگى را من از جان و دل پذيرفته و با كمال علاقه مندى و شهامت و آگاهى قبول نمودم.))(در و پنجره ساز شهيد عيسى مصطفايى از: هشترود)


O ((اين جنگ, همان طور كه امام امت فرمودند, براى ما خيلى خوب بود; زيرا ما را از سستى و كاهلى نجات داد. ما مى رويم تا به مزدوران كافر و استكبار جهانى نشان دهيم تا زمانى كه يك سرباز اسلام و امام زمان(عج) در دنيا وجود دارد قادر نخواهند بود به اسلام ضربه بزنند. هدف من فقط خداست. وسيله من براى رسيدن به خدا اسلام است.))(پاسدار شهيد محسن اشراقى از: تهران)


O ((اين جا مكانى است كه گويا خداشناسى تجربى در اين مكان امكان پذيرتر است. اين جا مرگ نيست, بلكه پيدا كردن رمز مرگ در اين جاست. مادر, هنگامى كه ما در اين جا گام برمى داريم احساس مى كنيم كه زمين محكم تر از آن است كه ما روى آن لغزش داشته باشيم, ولى مى بينيم زمينى كه زير پاى ما سخت است چگونه زير پاى مزدوران مى لرزد.))(كارمند شهيد محمد ملاطائفه از: تهران)
پاورقي ها:

/

خردمند به خون خفته


فرازهايى از زندگى و انديشه هاى متفكر شهيد دكتر محمد جواد باهنر

اشاره
هشتمين روز از ماه شهريور يادآور به خون خفتن مظلومانه دو انسان متعهد و معتقدى است كه با تمسك به قرآن و عترت لحظه اى از پيمودن طريق حق منحرف نشدند و با اهتمامى بى وقفه براى شكل گيرى و شكوفايى نهال پر بار انقلاب اسلامى قيام نمودند. و در جهت احياى ارزش هاى دينى و بازگشت به هويت مذهبى, به ويژه در تربيت نسل نو خاسته دمى آسوده نزيستند. سرانجام آن دو يار صديق پروانه وار بر گرد شمع توحيد سوختند و به لقاى معبود شتافتند.
امام خمينى (قدس سره) در خصوص اين اسوه هاى وارستگى فرمودند: ((… آقاى رجايى و آقاى باهنر هر دو شهيدى هستند كه با هم در جبهه هاى نبرد با قدرت فاسد, هم جنگ و هم رزم بودند… رجايى و باهنر اگر نيستند خدا هست…))([ (1اين نوشتار در نظر دارد سيرى اجمالى در زندگى و انديشه هاى شهيد باهنر داشته باشد و ان شإالله در مقاله اى مستقل به ابعاد شخصيتى شهيد رجايى پرداخته خواهد شد].
شهيد دكتر محمد جواد باهنر به راستى فردى صاحب نظر و انديشمندى خوش فكر و بامعلوماتى عميق و نظم يافته بود, قلبش در راه ارشاد فكرى و عمل و ارتقاى آگاهى جامعه مى طپيد و در اين راه آرام وقرار نداشت, با اقشار گوناگونى از جامعه تماس داشت و به تناسب, نقش ارزشمندى در تعليم و تربيت هر كدام ايفا مى كردو از ميان آنان افراد علاقه مند به مبانى دينى و قرآنى را جمع و جذب مى نمود. او كه بنيان هاى اعتقادى را به خوبى مى شناخت و با محيط دانشگاه مإنوس بود, در تعميق پيوند بين حوزه و دانشگاه كوشش فراوانى از خود بروز داد. محور تلاش هاى اين فرزانه شهيد, مدام در انديشه پايه گذارى كارهاى اساسى جامعه بود. استقامت وى در مبارزه پى گير عليه كفر و نفاق براى ما درس بزرگى است; او به دور از خودنمايى, رياكارى و هياهو كارهاى سخت را بر عهده مى گرفت و آن را با صبر و متانت انجام مى داد. چهره تابناك امثال باهنر بود كه با زندگى پرشور خود حماسه انقلاب عظيم اسلامى را بر سينه تاريخ حك نمودند.

خانواده و دوران صباوت
محمد جواد باهنر به سال 1312 هـ.ش در يكى از محلات كرمان معروف به ((محله شهر)) كه از نقاط قديمى اين ديار به شمار مىآمد, در خانواده اى ملتزم به ارزش هاى مذهبى ديده به جهان گشود, پدرش از راه پيشه ورى, زندگى محقرانه خود را مى گذرانيد. خلوص و تقواى والدين او در شكل گيرى شخصيتش به عنوان انسانى پرهيزگار و دانشور و صديق بسيار موثر بود. شايد يكى از دلايلى كه موجب شد ايشان به مدرسه علميه برود, عدم توانايى اقتصادى خانواده بود كه موفق نشدند فرزندشان را به دبستان بفرستند و آن شهيد از يازده سالگى در مدرسه علميه معصوميه كرمان, مشغول تحصيل گشت. مقدمات علوم دينى را از محضر حجه الاسلام والمسلمين حقيقى فراگرفت. البته قرآن را در مكتب خانه اى نزد بانويى مومنه در پنج سالگى آموخت.(2) مركز علوم دينى كه باهنر در آن به تحصيل مشغول بود, چون ساير مدارس علميه توسط عوامل رضاخان تعطيل گرديد و بعد از شهريور 1320 هـ.ش بازگشايى شد, وى ضمن فراگيرى علوم حوزوى دروس رسمى را خواند و در سال 1332 هـ.ش گواهى نامه پنجم متوسطه را در بيست سالگى دريافت كرد.

عزيمت به قم
در اوائل مهرماه سال 1332 هـ.ش باهنر كرمان را به قصد اقامت در جوار بارگاه حضرت فاطمه معصومه(س) ترك كرد و در شهر مقدس قم تحصيلات خود را پى گرفت, وضع اقتصادى خانواده اش آن چنان بود كه قادر به پرداخت مخارج تحصيلى او نبودند و ايشان در قم از شهريه محدودى كه مرحوم آيه الله بروجردى مى دادند و در آغاز 23 تومان و پس از چندى 50 تومان هم از حوزه علميه كرمان حواله مى شد, روزگار مى گذرانيد. آن جوان سخت كوش در سال اول, كفايه و مكاسب را نزد شخصيت هايى چون آيه الله مجاهدى و آيه الله سلطانى فراگرفت و از سال 1333 هـ.ش به درس خارج فقه و اصول رفت. استادشان در فقه و اصول قريب به هشت سال حضرت آيه الله العظمى امام خمينى بود كه يادداشت هاى درس امام را به عنوان يادگار و ذخيره علمى خوبى ضبط نموده بود.(3) باهنر, براى معرفى امام و تاريخ آشنايى خود با بنيان گذار جمهورى اسلامى خطاب به پروفسور حامد الگار گفت: از سال هاى 1333 تا 1341هـ.ش به عنوان يك طلبه در كلاس درس ايشان حضور مى يافتم و اصولا هر كس كه مى خواست درس بخواند و در پى تحقيق برود به درس امام مىآمد, هرگاه آن وجود بابركت مطلبى را عنوان مى كرد, همه را تحت تإثير قرار مى داد, مدام حالتى از وارستگى, غناى فكرى و تعهد در وجودشان ديده مى شد. در تدريس عرفان چنان مباحث اين رشته از دانش را بيان مى فرمود, به گونه اى كه انسان تصور مى كرد, دنيا و متعلقاتش هيچ است چنان اوج روحى به ما دست مى داد كه احساس مى كرديم ديگر از تمامى مظاهر دنيوى فارغ شده ايم در عين حال در درس هاى علمى به صورت يك فيلسوف, فلسفه را به خوبى و با تسلط كامل تدريس مى نمود, زيرا تفكرى فلسفى و انديشه اى ژرف داشت, هرگاه فقه تدريس مى نمود, مباحث اين رشته از دانش اسلامى, روايات, اقوال علما و مانند آن را به خوبى از هم مى شكافت, امام در برخوردهاى شخصى مدام قاطعيت نشان مى داد و پاسخ هاى ايشان كوتاه بود و از اتلاف وقت و بيهوده گويى جلوگيرى مى نمود, ولى در عين حال انسان احساس انس مى كرد و هيچ وحشتى از تماس با اين استاد نبود, و در حضورش احساس آرامش روحى مى نموديم.(4)
او به مدت شش سال از درس فلسفه (اسفار) و نيز مباحث تفسيرى استاد عالى قدر علامه طباطبايى استفاده نمود و به درس فقهى آيه الله العظمى بروجردى مى رفت و تا پايان سال 1340 هـ.ش كه زمان رحلت آن فقيه فرزانه بود, درس ايشان را ادامه داد.
باهنر, ضمن تحصيلات نه ساله در حوزه علميه قم, از ادامه تحصيل در مدارس رسمى غافل نبود و كلاس دوازدهم را به طور متفرقه امتحان داده و ديپلم گرفت و پس از چندى در دانشكده الهيات به تحصيلات خود ادامه داد, اما چون محتواى دروس آن برايش تازگى نداشت و در قم به طور عميق با آنها آشنايى داشت, در هفته يكى دوبار در برخى درس ها كه لازم بود شركت مى نمود و سرانجام در سال 1337 هـ.ش دوره ليسانس را به پايان رسانيد و دوره دكتراى الهيات را عمدتا پس از آمدن به تهران ادامه داد و يك دوره فوق ليسانس امور تربيتى را در دانشكده ادبيات دانشگاه تهران طى دو سال گذرانيد.
باهنر, در قم ضمن تحصيلات به كمك تنى چند از دوستان دانشور, نشريه مكتب تشيع را پى ريخت. اين مجله نخست به صورت سالنامه و سپس به فصلنامه تبديل شد. ايشان در اداره مجله مكتب تشيع نقش اول را داشت و عمده مسووليت هاى فرهنگى و بررسى مقالات رسيده به دوش وى بود. مقالات اين نشريه به عنوان مسايل روز در جهت شناسانيدن ابعاد معارف اسلامى به سبك ژرف و بديع تدوين مى گرديد و شخصيت هايى كه براى تإليف آن ها انتخاب شده بودند از افراد باصلاحيت به شمار مى رفتند. گرچه فصلنامه به دليل مضايق اقتصادى و مخالفت رژيم تا يك سال بيش تر دوام نيافت, ولى سالنامه مكتب تشيع تا حدود هشت سال ادامه يافت. شهيد باهنر در اولين مصاحبه كه در مكتب تشيع درج گرديد به عنوان يك چهره فرهنگى مورد توجه محافل دينى و علمى قرار گرفت.(5)

در عرصه مبارزه
دكتر محمد جواد باهنر با سخنرانى هاى آموزنده و منبرهاى پربار خويش به افشاى چهره رژيم شاه پرداخت و موضع گيرىهاى او را سخت به باد انتقاد گرفت. در سال 1341هـ.ش به تهران انتقال يافت و اين مهاجرت بدان سبب بود كه حوزه علميه قم تصميم گرفت نماينده اى براى تبليغات اسلامى به ژاپن اعزام نمايد. او در تهران يك دوره زبان انگليسى را كه زبان دوم مردم ژاپن بود فرا گرفت و چون رژيم براى اين مسافرت مشكلاتى پيش آورد, آن را به تإخير انداخت. از سوى ديگر, مبارزه مردم مسلمان به رهبرى امام خمينى در سال 1341هـ.ش پيش آمد خداوند چنين خواسته بود كه دكتر باهنر در ايران بماند و در متن مبارزات قرار گيرد, سال بعد كه اوج مبارزات بود و حادثه پانزدهم خرداد هم در همان سال روى داد وى و گروهى از روحانيان به شهرهاى گوناگون اعزام شدند تا با سخنرانى هاى خود محرم آن سال را با حركت و قيام توإم نمايند. در آن سال باهنر, به همدان رفت و در روز هفتم محرم, در اين شهر توسط عوامل رژيم دست گير شد, ولى با اجتماع مردم و فشار افكار عمومى آزاد گرديد و به سخنرانى هاى خود ادامه داد. در روز دوازدهم محرم كه استبداد در سراسر ايران دست به شدت عمل زد و مبلغان زيادى را دست گير نمود, باهنر با برنامه ريزى دوستانش مخفيانه عازم تهران شد. پايان اسفند سال 1342 شمسى با سالگرد حادثه خون بار مدرسه فيضيه قرين گرديد و بدين مناسبت در مسجد جامع واقع در بازار بين الحرمين تهران, سه شب متوالى توسط باهنر سخنرانى برگزار شد و اجتماع بسيار عظيمى براى استماع سخنان ايشان در اين مكان گرد آمدند, نيروهاى انتظامى وابسته به شاه به اتفاق سرهنگ طاهرى معدوم, به مسجد آمده و او را دست گير كردند و به زندان قزل قلعه انتقال دادند. اين نخستين زندان رسمى شهيد باهنر بود كه چهار ماه طول كشيد.
تا سال 1350 و قبل از آن كه فعاليت هاى تبليغاتى اين انديشمند ممنوع شود, اكثر سخنرانى هاى ايشان در انجمن اسلامى مهندسين و انجمن پزشكان آن روز بود و در مسجد هدايت, مسجد الجواد و حسينيه ارشاد مدت ها برنامه داشت. دومين دست گيرى باهنر پس از يورش به منزل وى و دست گيرى و شكنجه هاى متوالى خواهرش بود و پس از آن تحت مراقبت شديد قرار گرفت و مكرر به مركز ساواك احضار مى شد, در سال هاى 1356 و 1357 سه نوبت دستگير شد. در هنگام حكومت نظامى و ممنوع بودن سخنرانى, مشغول بحث در دانشگاه شيراز بود كه هنگام بازگشت, در هواپيما بازداشت گرديد و بعد از چند روز وى را به تهران انتقال دادند, دو نوبت ديگر هم در همان حوادث دست گير شد.(6)
وقتى باهنر در تهران اقامت داشت با هيئت موتلفه آشنا شد. اين گروه مبارزات شديدى عليه رژيم داشتند و چون پس از ترور حسنعلى منصور عده اى از ايشان دست گير شدند براى نجات آنان تلاش زيادى نمود, در موتلفه اول همكارى وى در حد سخنرانى, اعلاميه و كارهاى مخفى بود, اما در موتلفه دوم عده اى از نيروهاى كشف نشده آنان را جمع نمود و سازمان مزبور را تجديد بنا كرد كه گويا به دليل عامل نفوذى كه در بين آنان بود در هنگام انتشار اولين اعلاميه كشف و بازداشت شدند.(7)
پس از آن باهنر يك تشكيلات نيمه علنى و در پوشش اجتماعى و موسسه تعاونى رفاهى به راه انداخت كه در ظاهر هدف هايش تشكيل صندوق هاى قرض الحسنه و مدارس بود, اما در باطن عليه رژيم مبارزه مى نمودند و به افشاگرى مى پرداختند. شهيد دكتر بهشتى و شهيد محمد على رجايى با ((مدرسه رفاه)) همكارى داشتند, در تإسيس ((كانون توحيد)) نيز شهيد باهنر كوشيد, موسسه مزبور نيز فعاليت تبليغى داشت, در بنيان نهادن دفتر نشر فرهنگ اسلامى وى تإثير به سزايى داشت.
قبل از پيروزى انقلاب اسلامى براى كنترل اعتصاب هاى مردم و رفع خطرهايى كه نهضت را تهديد مى كند, جمعى از سوى حضرت امام تشكيلاتى را پديد آوردند كه بسيار به موقع و مناسب بود و سمت سرپرستى آنان را شهيد باهنر عهده دار گشت و اين برنامه بر شايستگى شهيد باهنر و ميزان اعتماد امام به ايشان صحه مى گذارد, در نخستين مرحله كه قرار شد شوراى انقلاب تشكيل شود, باهنر از سوى امام به عضويت آن منصوب گرديد. هم چنين وى نماينده اين شورا در وزارت آموزش و پرورش هم بود.(8) دكتر محمد جواد باهنر, پس از سقوط رژيم منحوس شاهنشاهى و استقرار نظام جمهورى اسلامى در مسووليت هاى حساس ذيل انجام وظيفه مى نمود: عضويت در شوراى تنظيم مدارس, مسووليت نهضت سوادآموزى, نماينده مردم كرمان در مجلس خبرگان, نماينده مردم تهران در مجلس شوراى اسلامى, وزارت آموزش و پرورش, نخست وزير جمهورى اسلامى ايران. (9) باهنر يكى از بنيان گذاران و موسسين حزب جمهورى اسلامى بود و در زمان شهادت سمت دبير كلى اين حزب را دارا بود.(10)

خلق و خوى
باهنر مصداق بارز كونوا دعاه الناس بغير السنتكم بود; يعنى مى كوشيد با رفتار و اعمالش بدون آن كه سخنى بر زبان آورد افراد را موعظه كند, مكتبش را در لحظات و ذره ذره زندگى اش مى شد مشاهده كرد, هيچ گاه چهره عصبانى وى را نمى شد, ترسيم كرد و در مقابل فشارها و ناملايمات متانت و گشاده رويى نشان مى داد. خستگى در زندگى وى مفهومى نداشت و در پايان روز, پس از كارهاى طاقت فرسايى كه انجام مى داد نشاط وى چون زمان آغاز فعاليت بود. البته شادمانى او در روح و روانش ريشه داشت ولى از نظر فيزيكى گاهى چشمانش از فرط خستگى و بى خوابى در التهاب لختى آسودگى, مى سوخت. اگر كارى به او محول مى گشت تا آن را به پايان نمى رساند قرار نمى گرفت. در مسايل گوناگونى كه به وى تفويض مى شد, در مواقعى خواب, خوراك و استراحت را در شبانه روز به طور كامل بر خود تحريم مى نمود تا از آن موضوع مورد نظر گره گشايى كند. عطوفت و مهربانى اش به گونه اى بود كه دوستان و همكارانش از محيطى كه با او مشغول تلاش بودند, لذت مى بردند. او كار را تنها براى خدا مى كرد و به همين دليل در ميان جامعه كم تر شناخته شد و مى كوشيد حضور تبليغاتى خود را كم رنگ نشان دهد. اميد, تلاش و توكل در روانش موج مى زد و هرگز در طول سال ها مجاهدت و مبارزه او را به كنجى خزيده و مإيوس نمى شد ديد. مى دانست كه چه مى كند و چه مى گويد و با برخوردى متين مسايل را ارزيابى مى كرد و پس از شناسايى راه با پشت كارى شگرف آن را خاتمه مى داد. گستردگى معلومات هرگز موجب خويشتن بينى در او نبود و به دليل فروتنى همواره تا پايان عمر آماده آموختن از ديگران بود. خود محورى در وى ديده نمى شد و در مواردى كه ديگران او را مشاور خويش قرار مى دادند, دل سوزى زايدالوصفى از خود بروز مى داد. هرگز خستگى را ملاقات نمى كرد و با آن لبخند دائمى كه بر لبانش نقش بسته بود, نور اميد را در اطرافيان روشن نگاه مى داشت, در برخوردهاى خانوادگى با اقوام, دوستان و بستگان دور و نزديك اعم از كوچك بزرگ يكى يكى احوال پرسى مى كرد و از كار و فعاليتشان سوال مى نمود گرچه باهنر فردى آرام و ساكت بود, ولى درست جايى كه لازم بود تا در مقابل حركتى منفى يا جريانى انحرافى يا سخنى خام مقاومت نشان دهد, مقابله مى كرد و در برابر آن ها ايستادگى مى نمود.(11)
مقام معظم رهبرى حضرت آيه الله العظمى خامنه اى فرموده اند: در همه مجامعى كه از سوى جمع ما يك كار فكرى انجام مى گرفت, مرحوم شهيد باهنر به عنوان يك عنصر كار آمد و ارزشمند حضور داشت. در خصوص اخلاق وى, نظيرش را كم داريم و شهيد مطهرى و بيش از ايشان شهيد بهشتى بسيار شيفته ويژگى هاى رفتارى دكتر باهنر بود, مهم ترين خصوصيت ايشان آن بود كه كار زياد و مفيد و جمع و جور را بدون هيجان ظاهرى انجام مى داد, مردى عميق, صبور, بردبار, جدى, صميمى, صديق و باصفا بود, در نگارش خوش ذوق, اديب و داراى نوشته اى آهنگين و زيبا بود.(12)
از دوران جوانى حالات تعبد در ايشان آشكار بود و نمازش را اول وقت و حتى الامكان به جماعت اقامه مى نمود و در صحن فيضيه در نماز جماعتى كه به امامت آيه الله العظمى اراكى اقامه مى گشت, حاضر مى شد. اعتقاد وافرى به نماز شب, زيارت جامعه كبيره و ساير ادعيه داشت كه در مواقع تنهايى به آن ها مشغول بود. نماز و دعا را وسيله صفاى قلب و تزكيه درون مى دانست, طبق قواعدى كه در آداب مسجد جمكران آمده بيش تر اوقات با پاى پياده به اين مكان مىآمد و به آداب اين مسجد عمل مى نمود, از قيودات دست و پاگير نفرت داشت و مى گفت برخى تكلف ها سد راه رشد انسان است, در يكى از سال ها كه به آبادى ((وشنوه)) از توابع قم رفت و اتاق خرابه اى كه مربوط به امام زاده بود در اختيارش قرار گرفت به اتفاق همراهان آن را تعمير نمود و بخشى از قرآن را طى دو ماه تابستانى كه در اين آبادى به سر برد, حفظ نمود.(13)
دكتر باهنر بر اين باور بود كه در سطح جامعه بايد اصول اخلاقى, گريز از تهمت و اهانت اجرا بشود با حفظ اين اصل كه سازش كارى و گذشت بى جا و سكوت در برابر خيانت و تجاوز جرم است, در عين حال افترا و هتك حيثيت و اظهار نظرهاى مبتنى بر حدس, شايعه و منافع شخصى كه اكثر ريشه در خودمحورىها و دسته بندىهاى كاذب دارد, درست نمى باشد.(14)
آن متفكر والامقام به اصل استوار ولايت فقيه اعتقاد و التزام عملى داشت و پايان نامه تحصيلى خود را در مقطع دكترا اين موضوع قرار داد و در زمان تحصيل در دانشكده معقول و منقول (الهيات كنونى) براى استاد خود شهيد مطهرى نوشت: چون اين جانب محمد جواد باهنر دانشجوى دانشكده علوم معقول و منقول (رشته معقول) موضوع پايان نامه تحصيلى خود را ((ولايت فقيه)) در نظر گرفته ام, متمنى است در صورت صلاح ديد موافقت فرماييد ـ 1338/11/9 ـ موافقت مى شود, مرتضى مطهرى1338/11/10 و اين مسإله نشان مى دهد كه اصل اعتقادى ولايت فقيه براى آن شهيد بزرگوار از زمان هاى دور به عنوان يك موضوع مهم دينى مطرح بوده است.(15)
دكتر باهنر در فاصله زمانى حساس هفتم تير 1360 تا هشتم شهريور همان سال كه پس از شهادت دكتر بهشتى به دبيركلى حزب جمهورى اسلامى برگزيده شد به بحث ولايت و رهبرى پرداخت و در زمانى كه نظام نوپاى اسلامى تازه شكل گرفته و ابهام ها و سوال هاى فراوانى در اذهان وجود داشت به بيان ابعاد گوناگون اين مسإله پرداخت, او تإكيد نمود: به دليل آن كه تعاليم اسلام تعطيل بردار نمى باشد, آن نظام و ولايتى كه بتواند اين مسائل را هم چون اقامه عدل, امر به معروف و نهى از منكر, اجراى حدود و احكام الهى و جهاد را تحقق ببخشد در زمان غيبت ولى عصر (عج) هم بايد وجود داشته باشد و اگر ولايت فقيه نباشد بيش از هفتاد درصد از اسلام را بايستى تعطيل كرد.(16)

توجه به تحول فرهنگى
باهنر, در پرتو شناخت عميقى كه طى ساليان متمادى تلاش و فعاليت نسبت به اسلام پيدا كرده و رنج هاى فراوانى كه در اين راه بر جان خويش خريده بود, دريافت كه عامل اصلى بقاى رژيم استبدادى و ستم شاهى تهى ساختن فرهنگ جامعه از محتواى معنوى, ارزشى و اخلاقى است و بايد فرهنگ مردم غنى گشته و ارتقا يابد و باورهاى اعتقادى آنان خصوصا بر مبناى تشيع تقويت گردد. بيش تر اهتمام وى متوجه تعليمات دينى اى بود كه براى دانش آموزان تدريس و براى محو اين تعليمات كار تإليف كتاب هاى جديد بينش دينى را آغاز كرد و در آن زمان كه تاريكى جهل و غفلت بر كشور حكم فرما بود و دشمن مى رفت تا با نقشه اى از قبل طراحى شده, هويت اسلامى را نابود كند, اين بنده خالص خدا به همراه شهيد دكتر بهشتى در كمال تدبير و تيزبينى تا اعماق رژيم فاسد شاهنشاهى نفوذ نمود و دست به كارى زد كه نه تنها مايه پاسدارى اسلام اصيل و حقيقى در آن شرايط آشفته و خفقانآور شد, بلكه به تدريج نسلى را تربيت كرد كه يك باره براى حفظ حقيقت اسلامى خويش به پا خواست و در عين ناباورى جهانيان طومار رژيم استبدادى را درهم نورديد و خود اسوه و نمونه اى براى جهان اسلام و محرومين صالح گشت. نگارش كتاب هاى دينى به راستى تحول عظيم فرهنگى توسط باهنر و برخى بزرگان بود كه با مشكلات فراوان تحقق يافت و رژيم پهلوى زمانى از حقيقت بيدار گرانه و انسان ساز اين انسان هاى مدبر و متعهد آگاه شد كه شعله انقلاب اسلامى زبانه كشيده و چاره اى جز نظاره نمودن و پذيرش آثار اين غفلت را نداشت, در دل تك تك آيات و روايات برگزيده اين كتاب ها و سطور نگاشته شده آن ها نكاتى نهفته بود كه ناخودآگاه بر جان ها تإثير مى بخشيد و ايمان, حماسه و شور انقلابى را در نسل جوان بيدار مى ساخت.
باهنر خود در اين باره مى گويد: ((توانستيم در قسمت برنامه ريزى درسى راه يابيم و جالب بود در اين فرصت ما از بخش هاى كوتاهى كه در اول ابتدايى به عنوان مسايل دينى بايد وارد مى شد تا آخرين سال هاى تحصيلى دبيرستان موفق شديم كه كتاب هاى تعليمات دينى بنويسيم و همين طور براى دوره هاى تربيت معلم و ديگر رشته هاى تحصيلى كه وجود داشت به يارى خداوند موفق شديم كتاب هاى مزبور را بدون يك جمله دخالت رژيم بنويسيم و مطالب اين كتاب حتى در آن روزها در برخى حوزه هاى مبارزاتى مخفى به عنوان محتواى آموزشى تعليم داده مى شد, در اين اواخر يعنى سال هاى 1355 ـ 1356هـ.ش, عوامل استبداد احساس نمودند كه مطالب كتاب ها چيست و لذا به مراكز خود نشان دادند تا سانسور گردد و ما وقتى به كتاب هاى تجديد نظر شده آنان دست يافتيم, مشاهده كرديم حدود 60% مطالبى را كه در كتاب اول و دوم راهنمايى نوشته بوديم, خط كشيده و در حاشيه اين ها اظهار نظرهايى كرده بودند و معلوم بود برايشان ناگوار است, از آن موقع تصميم گرفتند اين كتاب ها ديگر تدريس نشود و به دنبال مولف جديدى بودند كه مطالبى به دل خواه آنان تحت عنوان تعليمات دينى بنويسد كه يا نبود و يا آن كه جامعه نمى پذيرفت, معلمان به ما مى گفتند زمينه بسيار خوبى دستمان داديد. اگر مى خواستيم عليه رژيم مخالفتى داشته باشيم در هيچ يك از كتاب هاى ديگر امكان نداشت. اتفاقا در سال 1356 هـ.ش كه ديگر آغاز مبارزه وسيع بود ناگزير شدند تسليم گردند, ولى ما به عنوان يادگار نسخه اى از كتاب هايى كه دور مطالب سانسور شده را خط كشيده بودند يافتيم, و جالب اين كه با قلم مختلف, يعنى در سه جا مرور گشته و رد شده بود, در سراسر اين كتاب ها حتى نمى توان جمله اى يافت كه حتى غير مستقيم دستگاه طاغوت را تإييد كند. جالب اين جا است كه باهنر از سال 1350 نمى توانست منبر برود و سخنرانى كند, اما مشغول تإليف كتاب براى ميليون ها دانش آموز بود! در اين كتاب ها ردپاى مبارزه با استكبار و استبداد به خوبى ديده مى شد, آيات فراوانى درباره جهاد و لزوم مبارزه عليه ستم و بى عدالتى آمده و بحث تقيه به عنوان ضرورت مبارزه مخفى و حفظ نيروها از گزند ضربه كارى دشمن مطرح شده بود. در تشريح تاريخ زندگى ائمه آن قسمت هايى كه مربوط به مبارزات آن ستارگان درخشان بود در اين كتاب ها محور بحث ها قرار گرفت.(17) مقام معظم رهبرى طى خاطراتى فرموده اند: در سال 1357 هـ.ش در ايران شهر (از توابع استان سيستان و بلوچستان) تبعيد بودم و شهيد باهنر در آن جا به ديدن ما آمد و نسخه اى از كتابى كه تهيه كرده و توسط عوامل اطلاعاتى و تحقيقاتى ساواك مورد بررسى قرار گرفته بود, ارائه داده و ما ديديم كه در آن شايد سه نفر از افراد دستگاه طاغوت روى مطلبى نظر داده و مطالبشان حاكى از آن بود كه چنين كتاب درسى برايشان احساس وحشت مى كند, در حاشيه كتاب چيزهايى نوشته بودند كه از وجود چنين اثرى احساس وحشت مى كنند, نوشته هاى آنان حاكى از آن بود كه عوامل ساواك سراسيمه به چنين محتواهايى حساس شده اند.(18) در سال 1356هـ.ش كه باهنر به همراه دوستان كتاب هاى تعليمات دينى دبيرستان و دوره راهنمايى را تإليف مى نمود, در ارائه آن تعمدا تإخير مى انداخت تا دستگاه جهنمى ساواك فرصت بازبينى و سانسور مطالب را نداشته باشد و در نتيجه آن سال به دليل نياز مبرم مدارس و با تإييد سازمان كتاب هاى درسى آثار مزبور به سرعت انتشار يافت. در عين حال مإموران كتاب ها را در اواسط سال تحصيلى مورد حذف و سانسور قرار دادند تا در سال بعد به زعم خودشان مطالب خطرآفرين در دسترس دانش آموزان قرار نگيرد. آنان مطالبى مربوط به افشاى ماهيت حكومت هاى طاغوتى و نيز نكاتى را كه نظام سياسى اجتماعى اسلام را معرفى مى كرد و مفاهيم اعتقادى اسلامى را تبيين مى نمود, حذف كرده بودند.
چند نمونه از مطالب سانسور شده توسط ساواك: ((شك نيست كه برخى از تعاليم اخلاقى به صورت هاى مختلف مورد سوء استفاده قرار گرفته و مى گيرد. آنان كه در پى جلب منافع خويش هستند به خصوص اگر نفوذ و امكاناتى داشته باشند مى كوشند تا از هر وسيله اى كه به دستشان مى رسد استفاده كنند و راه را براى رسيدن به مطامع خويش هموار سازند, آن ها در اين راه همه چيز را به خدمت خود در مىآورند چنان كه تحقيقات علمى با همه اصالت و صفايى كه دارد گه گاه در خدمت ظلم و طغيان و به بند كشيدن زحمت كشان در مىآيد, چه بسا كه به نام آزادى, آزادىها سلب مى شود و به نام عدالت و برابرى بى عدالتى ها و حق كشى ها صورت مى گيرد.))(19)
((يكى از چيزهايى كه بشر هميشه از آن رنج مى برد, بى عدالتى است. وقتى انسان ها به چشم خود ببينند گروهى در ناز و نعمت فراوان غوطه ورند و انواع وسايل عيش و نوش برايشان فراهم است… در حالى كه خود آن ها و انبوه انسان هاى ديگر از امكانات زندگى به حد كافى برخوردار نيستند, بايد به زحمت لقمه نانى به دست آورند و در كنج لانه اى بخزند, از بيمارى, بى كارى و نادارى رنج ببرند و حاصل كار و دسترنج شان سرازير جيب سوداگران و چپاولگران گردد خود به خود از اين بى عدالتى ها دچار ناراحتى مى شوند و در پى راه حلى براى آن برمىآيند.))(20)

رويش انديشه
دكتر باهنر بر اين باور بود كه آموزش وپرورش مهم ترين نهادى است كه در نظام جمهورى اسلامى بايستى برايش طرح ريزى كرد و به آن پرداخت و اين تشكيلات بايد از هويت فرهنگى اسلامى و محتوى غنى مكتب اسلام برخوردار باشد و آموزش و پرورش بايد اين رسالت را انجام دهد.(21) در جايى ديگر خاطر نشان نموده است در اين شرايط حساس رسالت اساسى ما اسلامى كردن محيط آموزشى و استقرار تربيت اسلامى در محيطهاى آموزشى است بايد بهترين چهره هاى مسلمان و متعهد مسووليت واحدهاى آموزشى را عهده دار گردند.(22) به عقيده وى در جو تعهدها, تخصص ها, شكوفا مى شود و مى تواند جهت داشته و ثمرات خوبى به دنبال آورد و تعهد مى تواند زمينه را براى بسيارى از تخصص ها فراهم كند. در تاريخ 23 خرداد 1359 كه به فرمان امام خمينى ستاد انقلاب فرهنگى تشكيل شد, باهنر در اولين جلسه شوراى انقلاب فرهنگى به عنوان دبير آن تعيين گرديد و گرچه مسووليت هاى زياد وى مانع حضور گسترده ايشان در ستاد مذكور شد, ولى نظرياتش بسيار موثر واقع گشت و در تشكيل ستادها و جذب نيروهاى مسلمان, اعم از دانشجو و ديگر اقشار نقش فعال و تعيين كننده اى داشت. با توجه به اين كه باهنر مسووليت وزارت آموزش و پرورش را عهده دار بود بخش پيش دانشگاهى ستاد به وى محول گرديد, هم چنين ايجاد رابطه بين دانشجويان مسلمان و آموزش و پرورش و تدوين برنامه هاى متعدد در جهت تغيير محتواى كتب درسى يا تغييرات كلى در كتاب ها, طرح مناسب براى رشته هاى فنى و كشاورزى جهت روستازادگان حاصل تلاش هاى آن متفكر متدين است. در اولين مصاحبه به عنوان دبير اين ستاد اعلام نمود قصد داريم روش و اهداف كنونى دانشگاه ها را دگرگون نموده و از حالت استعمارى خارج كرده و دانشگاهى مطابق با ارزش هاى دينى پديد آوريم, دانشگاه بايد نيازهاى جامعه را منعكس كند و اجتماع از دستاوردها و ثمرات آن بهره ببرد, افراد فارغ التحصيل از دانشگاه سهم عمده اى از خدمت خود را در مناطق روستايى اختصاص دهند.(23)
باهنر از اين بابت متإسف بود كه چرا برخى دانشجويان به رشته هايى تمايل دارند كه در آينده درآمدشان افزون تر است و به سازگارى تخصص خود با واقعيت هاى جامعه اسلامى و خودكفايى مسلمانان توجهى نداشتند و اين را سقوط ارزش ها تلقى مى نمود. (24) وى طى سخنانى به اين حقيقت اشاره نمود كه انقلاب فرهنگى همراه با بارور شدن انقلاب اسلامى پديدار گشت و ارزش هاى معنوى جاى سنت هاى موهوم و غلط را گرفت. به عقيده وى علم در اسلام با مواردى از نفى و اثبات همراه است. دانش از ديدگاه اسلام پوياست و جان دارد, صرفا كيسه اى از اطلاعات نمى باشد. رذايل را محو كرده و فضايل را به ارمغان مىآورد, حسن نيت, فروتنى و پارسايى در وجود يك عالم مسلمان متعهد ديده مى شود, دنبال دانش پژوهى تخقيق و ژرف نگرى است كه اين مسإله فرد را با حقايق امور آشنا مى كند كه نتيجه آن تسليم گشتن در برابر حقايق عالم و رضا در مقابل امر پروردگار و توإم با هدايت و راه گشايى است.(25)
دكتر باهنر در خصوص برداشت خويشتن از نگرش اسلامى يادآور گرديد: ارزش هاى دينى در برابر سنت هاى سالم اجتماعى مقاومتى ندارند و حتى بسيارى از آن ها را با حفظ قالب تجديد محتوا مى كند و روحيه اى تازه به آن مى دهد و پرمعنا, آهنگين و جهت ساز مى كند… اسلام از هر مراسمى كه بتواند نشاط معنوى و شادابى اجتماعى توإم با همبستگى و تفاهم را بيش تر كند, استقبال مى نمايد.(26)
باهنر, حالت اعتدال و همه جانبه نگرى را از ويژگى هاى اسلام مى دانست. قرآن همان طور كه مى گويد خداوند توابين را دوست دارد. در عين حال مى فرمايد پروردگار افراد پاك و تميز را هم دوست مى دارد; يعنى آن توجه ملكوتى با نظافت و نشاط بدنى بايد همراه باشد. رسول اكرم(ص) كار را عبادت و تلاش براى معاش را نوعى مجاهدت تلقى نموده در حالى كه تإكيد مى فرمايد: غرق در دنيا نشويد و خود را در آن گم نكنيد. وسيله انديشيدن انسان همين بدن است و اگر فهميدن و تفكر ضرورت دارد, بايد پيكر سالم باشد. به علاوه, تمامى عبادات به نوعى با بدن ارتباط دارند و بايد در حين انجام تكاليف شرعى خصوصا اقامه نماز بدن تحركى داشته باشد تا آن حالات روحانى و ملكوتى ظاهر گردد, جهاد و پيكار در راه خدا به لحاظ معنوى فداكارى و ايثارگرى به بار مىآورد, ولى هرچه شخص نيرومندتر باشد, در ميدان كار و زار پيروزمندتر خواهد بود. پس سلامتى تن در رشد و شكوفايى بدن به دليل پيوند عميق با روان بايد در نظر باشد. اين درست نيست كه عده اى براى كسب شهرت هاى كاذب به ورزش بپردازند و يا آن كه امكانات ورزشى را به گروهى خاص اختصاص داده و اقشار مردم را از آن محروم كنيم. روا نيست افراد معدودى در ميادين ورزشى مشغول فعاليت باشند و مردم صرفا تماشاگر باشند, بلكه ما بر اين عقيده ايم كه خود مردم هم بايد در صحنه باشند, زيرا از طريق ورزش مى خواهيم رشد سلامت را در بين مردم به عنوان يك حق عمومى تعميم دهيم و نيز ضمن آموزش فنون اين رشته يك سلسله از خصال پاك اخلاقى را در بين ورزشكاران پديد آوريم, آن جنبه هايى از ورزش كه حالت همكارى دارد و تلاش و اهتمام در آن نهفته و مبنايش هوش و ذكاوت مى باشد بايد تقويت گردد و آن حالات هيجانى كاذب و تبليغات افراطى, كينه توزى, تعدى و بدبينى بايد محو گردد هم چنين ورزش بايد با ديگر اهداف اجتماعى هماهنگ شود.(27)
دكتر باهنر بين آزادى از ديدگاه اسلام و آزاديى كه جوامع متمدن تجويز مى كنند, تفكيك قايل بود و طى بحثى تحت عنوان ((دامنه آزادى در اسلام)) گفت: جوامع متمدن هدفى جز حفظ نظام اجتماعى ندارند و قلمرو مقررات آن ها هم از حدود اجتماع و مصالح آن تجاوز نمى كند, ولى محيط فكر, اخلاق, عقيده و روح را آزاد گذاشته اند و تلاش هاى آنان در اين موارد اگر هم باشد از حدود تشريفات نمى گذرد, اما اسلام براى كنترل افراد, محيط وسيع ترى را در نظر گرفته است, مى خواهد اجتماع منظم باشد, اخلاق پاك, عمل صحيح روح هم متكامل و آزاد باشد, لذا در همه شئون دستور دارد به همه جا سر مى زند و از همه جا پيروز بيرون مىآيد به اعماق دل, به زبان, گوش و ساير اعضا, به افراد, اجتماعات, ملل, جوامع انسانى و به همه چيز توجه دارد, سعادت انسان ها, در آن است كه از نظام و مقررات عمومى و عوالم و جهات مختلف انسانى تخلف نكنند, انسان به حكم انسانيت شئون مختلف مادى و معنوى دارد و آن نظامى كه همه اين ابعاد را اداره كرده و به هم پيوند دهد مى تواند بر اجتماع بشرى كاخ سعادتى در محيط تشريع هم چون كاخ رفيع عالم هستى در محيط تكوين بسازد, تخلف از مدار چنين نظامى موجب آشفتگى كليه شئون انسانى است.(28)
در كلمات پيشوايان دينى كلمه حر ـ احرار استعمال شده كه مقصود از آن آزادى از قيد بندگى خلق, ماديات و ستايش و كرنش در مقابل پول و قدرت است. اسلام مى خواهد كشش ها, محبت ها و توجه ها, همه به يك طرف باشد به آن كه پديد آورنده همه چيز است, اسلام نه تنها مردم را در تفكر آزاد گذارد, بلكه دعوت به تفكر كرده كه يك ساعت فكر را از سال ها عبادت بهتر دانسته است, ميدان فكر و تحقيق را در همه جا براى همه آزاد گذارده است محيط وسيع جهان را قلمرو فكرى او قرار داده و بال و پر علم را هم براى پرواز در اين فضاى پهناور به مددش فرستاده است, ولى اسلام اجازه انحراف در عقيده نمى دهد, او مى گويد آزاد از محيط, روش نياكان و رها از هوس ها فكر كنيد و به سوى حقيقت پيش آئيد و حق را پذيرا باشيد پس آزاديد فكر كنيد, اما نه آن كه به سوى باطل برويد در عين حال اسلام ميل ندارد, مردم با تحميل و زور به سوى حق بگرايند و نفهميده زير بار روند.(29)

دو ياقوت در تابوت
از دكتر باهنر چهار فرزند (دو پسر و دو دختر) به يادگار مانده است, جالب اين كه وقتى در سمت وزارت آموزش و پروش قرار گرفت گفت: من امروز چند فرزند ندارم, بلكه چند ميليون فرزند دارم و در قبال تك تك آنان مسووليتى عظيم احساس مى نمايم. (30) آثار و تإليفات او كه با توجه به مسايل مبارزاتى و قبول مسووليت هاى متعدد بسيار زياد است, فرزندان فرهنگى و ميوه هاى درخت پربار انديشه او هستند كه از جمله آن ها يك دوره تعليمات دينى براى مقاطع گوناگون دانش آموزان و مراكز تربيت معلم و دانش سراها مى باشد, تعليمات دينى و روش تدريس براى دانشكده مكاتبه اى, خداشناسى, جهان در عصر بعثت (با همكارى آقاى هاشمى رفسنجانى), دين شناسى تطبيقى, جهان بينى اسلامى, مبانى ايدئولوژى اسلام, مواضع ما در ولايت و رهبرى, بحثى پيرامون معاد و نيز مقالات متعدد و سخنرانى هاى گوناگون در موضوعات متنوع عقيدتى, تربيتى و اخلاقى از ديگر آثار ايشان مى باشد.(31)
سرانجام در روز هشتم شهريور سال 1360 در حالى كه شهيد رجايى در ساختمان نخست وزيرى سخن از شهيد و شهادت به ميان آورد, در ساعت 14 و 15 دقيقه ناگهان انفجارى عظيم, اين ساختمان را لرزانيد و نورى خيره كننده سراسر سالن را روشن ساخت و آتش همه جا را فرا گرفت و همان ثانيه هاى اول شهيد رجايى و يار هم رزمش دكتر باهنر به لقإ پروردگار شتافتند:
ياران كه نمودى شده بودند ز لاهوت
در بستر تابوت نهادند دو ياقوت
دريا صفتان با وزش تندر و تكبير
چون موج در آغوش كشيدند دو تابوت
پايان اين نوشتار را با مناجاتى از شهيد دكتر محمد جواد باهنر زينت مى دهيم:
((خداوندا به ما نشاط خودآگاهى و بيدارى و شعور درست انديشى و راه يابى و اراده تصميم و پايدارى و شور و تلاش كرامت كن تا شرافت انسانى را بازيابيم تا انسانى آزاده و سر به راه تو باشيم.))(32)

پاورقي ها:پى نوشت ها: 1 ) يادنامه رجايى و باهنر, روزنامه جمهورى اسلامى, ويژه نامه دوشنبه 7 شهريور 1362, ص3. 2 ) شهيد دكتر باهنر الگوى مقاومت, دفتر اول, واحد فرهنگى بنياد شهيد, ص5و نيز مجله صف, ش69, ص42. 3 ) كارنامه معلم شهيد رجايى و دانشمند شهيد باهنر, نشريه شماره 42 حزب جمهورى اسلامى ص52 و 53. 4 ) مصاحبه دكتر باهنر با حامد الگار مندرج در كتاب شهيد باهنر الگوى مقاومت, ص352 ـ 353. 5 ) كارنامه معلم شهيد رجايى و دانشمند شهيد باهنر, نشريه شماره 42 حزب جمهورى اسلامى ص54 و 55. 6 ) ويژه نامه روزنامه جمهورى اسلامى به مناسبت سومين سالگرد شهادت رجايى و باهنر, ص3. 7 ) شهيد باهنر الگوى مقاومت, ص12 ـ ;13 انديشه هاى شهيد باهنر, ص8 ـ 9. 8 ) رجايى و باهنر دو بازوى پرتوان انقلاب, روزنامه جمهورى اسلامى, ويژه نامه سومين سالگرد شهادت رجايى و باهنر, ص4. 9 ) پرتوى از انديشه هاى شهيد باهنر, ص9 ـ 10. 10 ) زندگى نامه شهيد باهنر, روزنامه جمهورى اسلامى, پنج شنبه 8 شهريور 1363, ويژه نامه, ص15. 11 ) روزنامه جمهورى اسلامى, ويژه نامه. 12 ) آن دو شهيد, ويژه نامه روزنامه جمهورى اسلامى, ص4. 13 ) در حجره سالكان طريقت, همان مإخذ, ص21. 14 ) شهيد دكتر باهنر الگوى مقاومت, دفتر اول, ص53. 15 ) روزنامه جمهورى اسلامى, دوشنبه 7 شهريور 1362, ص5. 16 ) مواضع ما در ولايت و رهبرى, شهيد محمد جواد باهنر, ص79 ـ 80. 17 ) شهيد باهنر الگوى مقاومت, ص10 و 11 و نيز روزنامه جمهورى اسلامى, هفتم شهريور 1362, ص10. 18 ) آن دو شهيد, ويژه نامه روزنامه جمهورى اسلامى, ص4. 19 ) مجله رشد معلم, سال تحصيلى 1362 ـ 1363, شماره اول, ص39. 20 ) همان مإخذ, شماره دوم, ص20. 21 ) باهنر الگوى مقاومت, ص90. 22 ) همان مإخذ, ص152. 23 ) باهنر و انقلاب فرهنگى, ويژه نامه روزنامه جمهورى اسلامى, (آن دو شهيد) ص18. 24 ) پرتوى از انديشه هاى شهيد باهنر ص294. 25 ) شهيد باهنر الگوى مقاومت, ص267. 26 ) همان, ص20. 27 ) همان, ص287 ـ 288. 28 ) پرتوى از انديشه هاى شهيد باهنر ص212 ـ 213. 29 ) بايدها و نبايدهاى انقلاب, ص30 و 31. 30 ) يادنامه رجايى و باهنر, روزنامه جمهورى اسلامى, 7 شهريور 1362. 31 ) روزنامه جمهورى اسلامى, هشتم شهريور 1363. 32 ) اسلام براى نوجوانان, ص11.

/

كابوس طالبان و نظرى بر سياست ايران در قبال افغانستان


تحولات اخير افغانستان باعث شد على رغم درج دو مقاله در بهمن و اسفند 1375 در مجله پاسدار اسلام در زمينه بحران افغانستان, مجددا اين مسإله در ارتباط با سياست جمهورى اسلامى ايران در قبال افغانستان مورد توجه قرار گيرد.
نگارنده از نزديك با مسائل افغانستان آشنا بوده و در ارديبهشت ماه 1358 با هدف سامان دهى مبارزات اسلامى غرب افغانستان عليه ارتش اشغال گر شوروى, قصد عزيمت به آن جا را داشت كه به دليل ضرورت راه اندازى سپاه پاسداران انقلاب اسلامى خراسان برنامه مزبور ناتمام ماند. از سويى ديگر, تعدادى از بازىگران اصلى صحنه افغانستان را از نزديك مى شناسد و نيز رفتار پاكستان نسبت به افغانستان را با حضور در آن كشور شاهد بوده است. و از همه مهم تر رشته كارش در دانشگاه مسائل ژئوپلتيك مى باشد و از حدود چهار يا پنج سال گذشته احتمال شكست سياست جمهورى اسلامى ايران را در قبال افغانستان پيش بينى نموده است, ولى تاكنون هيچ گاه از سوى مقامات ذىربط جمهورى اسلامى ايران مورد نظرخواهى قرار نگرفته است.
قبل از پرداختن به اصل سياست مزبور, بيان برخى ويژگى هاى ژئوپلتيكى و زمينه هاى مناسبات دو جانبه بين ايران و افغانستان ضرورى مى نمايد.

افغانستان چگونه كشورى است؟
1 ـ افغانستان از حيث طبيعى جزيى از فلات ايران محسوب مى شود, ولى متوسط ارتفاع در آن از متوسط ارتفاع در ايران بيش تر است و اين نكته از نظر نظامى اهميت دارد.
2 ـ افغانستان در گذرگاه ارتباطى آسياى مركزى به شبه قاره و جنوب آسيا واقع شده و اين نقش گذرگاهى را در طول تاريخ گذشته بين دو منطقه مزبور ايفا نموده است و به نظر مى رسد شرايط جديد فرصتى براى احيا و بازيابى اين نقش فراهم كرده است.
3 ـ تاريخ شبه قاره هند حاكى از آن است كه حدود نه سلسله بزرگ و حاكم بر دهلى, يا از درون افغانستان ريشه گرفته و يا با منشإ آسياى مركزى از فضاى افغانستان گذر كرده اند.
4 ـ افغانستان بين سه حوزه تمدنى و فرهنگى ايران, هند و آسياى مركزى قرار گرفته است و به لحاظ ساختار طبيعى بيش تر از فرهنگ ايرانى متإثر است.
5 ـ افغانستان از موقعيت برى برخوردار بوده و از دست رسى مستقيم به آب هاى آزاد جهان محروم است.
6 ـ افغانستان به دليل موقعيت ژئوپلتيكى خود بين دو قلمرو قدرت دريايى و قدرت برى, در يكى دو قرن اخير, موضوع رقابت قدرت هاى جهانى قرار گرفته است.
7 ـ برى بودن كشور و انزواى جغرافيايى آن باعث استمرار فرهنگ و الگوهاى سنتى شده و مبادله فرهنگى آن با حوزه هاى پيرامونى و تإثيرپذيرى از امواج تمدن جديد پايين بوده است و اين امر نيز به عقب افتادگى اقتصادى, اجتماعى و فرهنگى جامعه افغان كمك نموده است.
8 ـ ساختار توپوگرافيك افغانستان كه از نوعى گسيختگى برخوردار است, باعث شكل گيرى خرده فرهنگ هاى بومى و متمايز از يكديگر شده است كه جملگى تحت عنوان نام كشور و ملت افغان به هم پيوند مى خورند.
9 ـ ساختمان پيچيده طبيعى افغانستان, الگوى جنگ هاى چريكى را توسعه داده و سخت جانى, مقاومت, روح نزاع طلبى و بى قرارى را در بخش عمده اى از ملت افغانستان پديدار نموده است.
10 ـ ملت افغانستان از الگوى تركيبى نسبتا متوازن و توإم با نوعى آرايش فضايى برخوردار است. در واقع ملت افغان منعكس كننده موزائيك اقوام است. پشتون ها با 38 درصد جمعيت كه اكثريت قومى هستند در جنوب و جنوب غرب; تاجيك ها با 25 درصد جمعيت در شمال و شمال شرق; ازبك ها با 6 درصد در شمال و هزاره ها با 19 درصد جمعيت در بخش مركزى قرار دارند كه سطح اتصال اقوام مختلف را نيز تشكيل مى دهند. از حيث دينى و مذهبى نيز حدود 84 درصد جمعيت آن را مسلمانان اهل سنت و 15 درصد را مسلمانان شيعه تشكيل مى دهد كه هر كدام در مناطق ويژه اى استقرار دارند.
11 ـ شاخص هاى توسعه اقتصادى, اجتماعى و فرهنگى در ملت افغانستان حاكى از فقر و فلاكت و عقب ماندگى اين كشور است و اقتصاد ملى آن عمدتا بر زمين تكيه دارد (كشاورزى و دام پرورى).
12 ـ واحدهاى قومى ملت افغانستان به خارج از مرزهاى آن كشيده شده و تمام يا بخشى از كشورهاى همسايه را نيز پوشش مى دهند; مثلا كشورهاى پاكستان, ايران, تاجيكستان و تركمنستان هر كدام داراى بخشى از اقوام افغانى مى باشند.
13 ـ ساختار قدرت و نيروهاى سياسى در افغانستان تابعى از تركيبات فرهنگى, قومى و فضايى بوده و منعكس كننده آرمان سياسى موزائيك اقوام مى باشد. در واقع ساختار سياسى جامعه افغان از بعد قومى ـ فضايى برخوردار است و هر كدام داراى وابستگى هاى قوى, فرهنگى و سرزمينى خاص خود هستند; مثلا حزب اسلامى و طالبان خاستگاه پشتون داشته و جمعيت اسلامى خاستگاه تاجيكى و جنبش مسلمانان شمال خاستگاه ازبكى و حزب وحدت اسلامى خاستگاه هزاره اى دارند.
14 ـ قوم پشتون نسبت به ديگران از تجانس و استحكام درونى در ابعاد زمانى, قومى, فضايى و مذهبى برخوردار بوده و در ساختار قدرت افغانستان حضور بيش ترى داشته است, ولى تاجيك ها و هزاره ها داراى تمايز دينى, مذهبى و فضايى و نيز تجانس زبانى (فارسى) هستند.
15 ـ افغانستان پس از اشغال از سوى شوروى سابق به صورت كانون توليد و انتقال بحران به پيرامون خود درآمده است و امواج آوارگى, قاچاق مواد مخدر و ناهنجارىهاى اجتماعى را به كشورهاى همسايه صادر كرده است و هم چنان از اين پتانسيل برخوردار است.
16 ـ نيروهاى سياسى صحنه كنونى افغانستان, كمتر به منافع ملى و حقوق و مصالح مردم انديشيده و روح قدرت طلبى و ناپايدارى سياسى نظير هم گرايى و واگرايى, ائتلاف و جدايى از ويژگى هاى رفتارى آن ها محسوب مى شود و ملت مظلوم افغانستان, از اين جهت آسيب ها و آزارهاى فراوانى را تحمل نموده است.
17 ـ بحران افغانستان در اثر تركيب دو الگوى رفتارى رقابت داخلى و خارجى بسيار پيچيده شده است; يعنى الگوى رقابت بين نيروهاى سياسى درون كشورى, و الگوى رقابت قدرت هاى جهانى و منطقه اى كه با هم ديگر پيوند خورده و پيچيدگى بحران را افزايش مى دهند.

زمينه هاى مناسبات ايران و افغانستان كدامند؟
عوامل و زمينه هاى زير باعث شكل گيرى گونه هاى خاصى از نگرش ها و روابط متقابل دو كشور نسبت به يك ديگر مى شوند:
18 ) اشتراك طبيعى و فرهنگى و تعلق دو مجموعه به فلات ايران و فرهنگ ايرانى و اسلامى با شاخص هايى چون زبان فارسى, آداب و رسوم, مذهب و جز اين ها.
19 ) موقعيت برى افغانستان و نياز آن به فضاى ايران جهت ارتباط با دنياى خارج.
20 ) منابع آب برون كشورى ايران كه منحصرا از افغانستان سرچشمه مى گيرند; شامل رودخانه هاى هيرمند در سيستان و هريرود در نوار مرزى خراسان.
21 ) نيازهاى متقابل اقتصادى در بعد كشاورزى, فرآورده هاى دامى, صنعت, تجارت, حمل و نقل, معدن, خدمات فنى و تكنولوژيكى.
22 ) امنيت ملى, به لحاظ همسايگى دو كشور و برخوردارى از 850 كيلومتر مرز مشترك كه همكارى و تشريك مساعى آن ها را طلب مى كند.
23 ) احساس تهديد ايران از كاربرى افغانستان توسط رقباى منطقه اى و جهانى, و آسيب پذيرى منافع ملى آن; به عنوان مثال فعال شدن محور ارتباطى آسياى مركزى ـ اقيانوس هند, يا محور كراچى ـ قندهار ـ مرو و غير آن, باعث كاهش كارآمدى محور ايران به آسياى ميانه مى گردد, و در اين رابطه تعارض منافع بين پاكستان و ايران بر سر ارتباط با آسياى مركزى پديد مىآيد. علاوه بر آن, ايران ناچار است از كاربرى افغانستان توسط امريكا در چارچوب استراتژى محاصره فيزيكى و گازانبرى ايران, نگران باشد.
24 ) نگرانى ايران ناشى از انتشار برخى پديده هاى صادره از افغانستان به داخل مرزهاى آن, نظير آوارگى, مهاجران, مواد مخدر, ارتباطات اجتماعى, تخريب مراتع و جز اين ها.

سياست ايران در قبال افغانستان
سياست ايران در قبال افغانستان, پس از پيروزى انقلاب اسلامى متناسب با مقتضيات زمان دچار تحول شده است, از آغاز تا فروپاشى حكومت هاى طرف دار شوروى و خروج نيروهاى اشغال گر از افغانستان, سياست ايران بر پايه حمايت از مجاهدين مسلمان افغانستان قرار داشت و در دوره انتقال قدرت, از سياست تإييد و حمايت از ائتلاف همه گروه هاى مبارز افغانى پيروى نمود, ولى با استقرار دولت ربانى و توسعه كشمكش, نزاع و رقابت و همگرايى و واگرايى هاى ناپايدار بين نيروها و گروه هاى سياسى افغان, سياست ايران جهت دار شد و متوجه حمايت از دولت ربانى گرديد كه منعكس كننده كليت جامعه افغان نبود, بلكه متعلق به بخشى از جامعه افغان; يعنى تاجيك ها كه در رده دوم تركيب ملت قرار داشتند, بود. اين سياست, ايران را به عنوان يك ميانجى بى طرف و مورد اعتماد تمام يا اكثريت گروه هاى افغانى, از دور خارج كرد. سياست ايران در اين دوره (دوره سوم) فاقد منطق ژئوپلتيكى بود در حالى كه ساختار ملت و تركيب نيروهاى سياسى افغانستان بر اتخاذ يك استراتژى ژئوپلتيكى از سوى ايران در قبال افغانستان را تإكيد داشت و نوعى بى طرفى در رفتار ايران نسبت به گروه هاى سياسى فعال در صحنه سياسى افغانستان را طلب مى كرد. موضع عملى ايران, در حمايت جدى از دولت صنفى شده ربانى و به دنبال آن قرار دادن برخى گروه هاى سياسى در مقابل خود از يك سو, و موضع ادعايى ايران در خصوص رد روش نظامى در حل بحران افغانستان و مذاكره سياسى بين گروه ها از سويى ديگر, باعث گرديد كه ايران كارآيى خود را در مواجهه با بحران افغانستان از دست بدهد.
حتى سياست ايران قادر نبود, بين دو نيروى سياسى هزاره اى و تاجيكى كه از تجانس فرهنگى بيش ترى در رابطه با ايران نسبت به ساير گروه ها برخوردار بود و مجموعا وزن ژئوپلتيكى برترى را در صحنه سياسى افغانستان داشت, همآهنگى بينشى و رفتارى ايجاد نمايد.
به نظر مى رسد ضعف بينش ژئوپلتيكى در معماران سياست ايران نسبت به افغانستان, عامل موثرى در گزينش سياست اتخاذ شده بود و همين امر باعث گرديد كه استراتژى ژئوپلتيكى در سياست خارجى ايران نسبت به افغانستان مغفول بماند.
اشكال ديگر در موضع ايران نسبت به افغانستان, نداشتن طرحى روشن و علمى در خصوص حل بحران افغانستان بود, و ايران هميشه به راه حل سياسى از طريق ائتلاف گروه هاى افغانى مى انديشيد, در حالى كه ماهيت بحران افغانستان ژئوپلتيكى بود, نه سياسى صرف, و كنش سياسى در افغانستان سرشتى فضايى و قومى پيدا كرده بود و لزوما راه حل بحران آن, جغرافيايى بود, نه سياسى. اين اشتباه را متإسفانه اكثر دولت هايى كه در امور افغانستان خود را دخيل مى دانند و حتى سازمان ملل متحد مرتكب مى شود.
موضع سياسى تلاش براى ايجاد ائتلاف و تقسيم قدرت بين گروه هاى سياسى افغان, به نتيجه اى نمى رسد, جز اين كه بحران را در افغانستان ماندگار مى نمايد و علاوه بر تهديد كشورهاى همسايه, و ضربه سنگين و جبران ناپذيرى بر حيات ملت مظلوم افغانستان وارد مى كند, زيرا فرض اين كه يك گروه سياسى با توجه به سرشت قومى, فضايى بتواند قدرت يك پارچه را در افغانستان به دست گرفته و آرمان سياسى مطلوب و پيونددهنده ملت افغان را ارائه دهد بعيد به نظر مى رسد. هر چند اين امكان وجود دارد كه براى كوتاه مدت گروهى بر گروهى يا مناطقى از افغانستان چيره شود, ولى تداوم سلطه و چيرگى بسيار مشكل خواهد بود و نيروى سياسى مغلوب يا جديد, فرايند كشمكش را دامن خواهد زد و جريان پس روى يا پيش روى گروه ها در فضاى جغرافيايى افغانستان ادامه خواهد يافت و دود آن به چشم مردم بى پناه افغانستان خواهد رفت.
بنابر اين توصيه مى شود كه بازيگران منطقه اى و بين المللى در عرصه بحران افغانستان, از منافع مفروض ولى دست نيافتنى خود چشم پوشى كنند و راه حل جغرافيايى را برگزينند و سيستم حكومتى فدرال و يا شبه آن را براى اين كشور تجويز نمايند تا بدين وسيله هم سرشت كنش سياسى در افغانستان لحاظ شود و هم تماميت ارضى افغانستان حفظ شود, و از گسترش بحران به كشورهاى همسايه پرهيز گردد و هم در پناه تفاهم, امنيت و منافع ملى خود را حفظ كنند و هم ملت افغانستان نيز روزهاى خوش و اكرامى را تجربه نمايد.
اشكال ديگر در رفتار ايران نسبت به افغانستان, عدم درك اهميت مسإله و بحران خزنده شرق ايران بود. سطح نه چندان بالاى ايران براى ورود و پرداختن به بحران مزبور حاكى از اين امر است. شواهد اين امر را در موارد زير مى توان جست و جو نمود:
1ـ فقدان مطالعات علمى و آكادميك و نهاد مسئول براى اين كار. (جالب است كه نگارنده در سال 1369 به هنگام يك فرصت مطالعاتى در موسسه مطالعات استراتژيك پاكستان در شهر اسلامآباد, شاهد وجود تلاش ويژه مطالعات افغانستان و ادبيات نسبتا غنى درباره آن در موسسه مزبور بود.)
2ـ پراكندگى و عدم انسجام نهادهاى عمل كننده ايرانى در امور افغانستان و فقدان يك مديريت برتر جهت انجام هماهنگى هاى لازم.
3ـ پايين بودن سطح نيروهاى عمل كننده ايرانى در امور افغانستان در بخش هاى مختلف.
4ـ بى خبرى وزارت امور خارجه و دستگاه هاى ذىربط از شكل گيرى پديده طالبان و در نتيجه دستپاچگى مسئولان در اتخاذ مواضع مناسب. (جالب است كه هم زمان با شكل گيرى پديده طالبان و اعلام موجوديت و گسترش آن در جنوب غرب افغانستان, مهم ترين نمايندگى سياسى مرتبط از ج.ا. ايران; يعنى پيشاور, دچار سوء مديريت و نزاع درون سازمانى بود! و سفارت و ساير نمايندگى هاى سياسى ذىربط در پاكستان نيز فاقد توانايى هاى تخصصى و كارشناسى در اين زمينه بودند.)
بيان نكات فوق نه از آن جهت است كه تمام عوامل موثر در توسعه بحران افغانستان و برنده شدن طالبان, به گردن سياست ايران نسبت به افغانستان گذاشته شود, زيرا عوامل ديگر نيز در اين رابطه قابل ذكرند كه برخى در داخل جامعه افغان قرار دارد و برخى به طرز رفتار پاكستان و ساير دولت هاى منطقه اى و فرامنطقه اى و حتى جهانى درباره افغانستان مربوط مى شود.
بنابراين, تحليلى جامع خواهد بود كه به صورت كامل و نظام يافته به آن بنگرد, ولى از آن جايى كه ناديده گرفتن تحليل و ارزيابى طرز عمل ايران نسبت به افغانستان كار درستى نيست و ممكن است به تكرار خطاهاى گذشته منجر گردد كه لطمات جبران ناپذيرى بر امنيت و منافع ملى و موجوديت انقلاب اسلامى وارد كند, لازم است سياست ايران بدون تعارف مورد تجزيه و تحليل قرار گيرد تا شايد معماران كنش سياسى ايران نسبت به بيرون مرزها دقت و تإمل بيش ترى به خرج دهند, چرا كه وضعيت ژئوپلتيكى حاكم بر جهان و منطقه و پيرامون ايران نگرانى هاى امنيتى را سبب شده است و ممكن است بى دقتى در آن تجربه تلخ ديگرى را به دنبال داشته باشد كه جبران آن امكان پذير نباشد.
پاورقي ها:

/

زينب ، الگوى پرستاران


اشاره
به مناسبت روز پرستار, زاد روز ولادت حضرت زينب ـ سلام الله عليها ـ پنجم جمادى الاولى كه امسال مصادف با ششم شهريور است, بر آن شديم كه از زينب(س) دختر ارجمند على عليه السلام و زهرا ـ سلام الله عليها ـ سخن بگوييم, و به عبارت بهتر قطره اى از درياى عظيـم معنــويت و كمــال ايـن بانــوى ارزشمنـــد اسـلام را بـرداريـم و آن را نـشـان دهيــم.
سخن را با اين گفتار پيامبر ـ صلى الله عليه و آله وسلم ـ آغاز مى كنم كه در ارزش پرستارى از بيمار فرمود: ((من قام على مريض يوما و ليله بعثه الله مع ابراهيم خليل الرحمن, فجاز على الصراط كالبرق اللامع;(1) كسى كه يك شبانه روز بر بالين بيمار باشد و از او پرستارى كند خداوند در قيامت او را با ابراهيم(ع), خليل خدا, محشور گرداند, و بر روى پل صراط همانند برق درخشنده بگذرد.))

زينب(س) بانويى نمونه
انسان كامل از ديدگاه اسلام, داراى ابعاد مختلف و صفات متضاد است; يعنى در عين آن كه قاطع و پرصلابت است, پراحساس و انعطاف پذير است, در عين آن كه صاعقه اى شرربار, بر خرمن هستى ستم گران است, قلبش براى مستضعفان و بى نوايان مى تپد و در عين سربلندى, سرافرازى و عزت, در برابر مومنان متواضع و فروتن است, و در كنار آن ها چونان يكى از آنان مى نشيند, و همدم و هم نوا مى شود.
زينب(س) دختر برومند اميرمومنان على(ع) اين گونه بود, در عين آن كه در روز يازدهم محرم سال 61 هجرى قمرى در كنار پيكرهاى پاره پاره شهيدان كربلا, عزيزان بهتر از جانش, با تمام وجود گريه مى كرد و اشك مى ريخت, در كنار پيكر به خون تپيده برادرش حسين(ع) با صلابت گفت: ((اللهم تقبل منا هذا قليل القربان;(2) خدايا اين اندك قربانى را از ما بپذير.)) اين سخن در مقابل دشمن, بسيار پرصلابت بود, ولى نسبت به خدا كمال فروتنى بود, از اين رو كه گرچه حسين(ع) بسيار بزرگ بود و قربان شدن او در راه خدا از جهت عظمت در همه تاريخ نظير نداشت, ولى در برابر عظمت بى كران خدا, كوچك بود, و اوج عرفان و معرفت زينب(س) اقتضا مى كرد كه در پيشگاه خداوند بزرگ اين گونه باخشوع سخن بگويد.
خطبه هاى زينب كبرى(س) در كوفه و شام در مجلس ابن زياد, و در مجلس شاهانه طاغوت شام, يزيد, نيز بيان گر قهرمانى و دلاورى زينب(س) در همه عرصه ها و صحنه ها است, او هم چون مادرش زهرا(س) در عين حجب و حيا, آتش فشانى بر تار و پود طاغوتيان بود. بشير بن خزيم اسدى كه هنگام خطبه خواندن حضرت زينب(س) در كوفه حضور داشت مى گويد: ((لم ار والله حفره قط انطق منها;(3) سوگند به خدا بانويى را كه به طور كامل حريم حيا و عفاف را رعايت كند, هم چون زينب(س) نديده بودم كه با كمال قاطعيت و شيوايى در ميان جمعيت بسيار سخن بگويد.))
بانويى كه وقتى با جمعى اسير و گرسنه وارد كوفه مى شود, با اين كه او و همراهانش گرسنه اند, مى بيند بعضى از مردم كوفه به عنوان دل سوزى, نان و خرما براى اسيران آوردند, او كه به احكام الهى متعبد است آن غذاها را از دست و دهان بچه هاى اسير مى گيرد و به سوى كوفيان مى افكند و فرياد مى زند: ((ان الصدقه علينا حرام;(4) همانا صدقه بر ما (بنى هاشم و سادات) حرام است.)) و با اين بيان از تحقيرى كه حتى از ناحيه دوست ناآگاه بر بازماندگان شهيدان روا مى شد جلوگيرى مى نمايد.
اين امور نشان دهنده آن است كه زينب(س) بانويى سخت كوش, قاطع, پايا و پويا و پرصلابت در همه ابعاد كمالات انسانى بود. نتيجه اين كه او با اين كه كانون جوشان عاطفه و محبت و تحمل بود, كه هر پرستار بايد بهره اى از اين خصلت را دارا باشد, كانون خشم, صلابت و قاطعيت بود, كه هر شخص مبارز و مجاهدى, بايد با چنين كانونى رابطه تنگاتنگ برقرار سازد.
زينب(س) همانند پدرش و مادرش على و زهرا ـ عليهماالسلام ـ جامع صفات اضداد بود, اين همان مطلب است كه صدر المتإلهين مى گويد: ((لولا التضاد ماصح دوام الفيض عن المبدء الجواد;(5) اگر تضاد نمى بود, ادامه فيض از خداى بخشنده فيض صورت نمى گرفت.))
و به گفته مولانا در كتاب مثنوى:
رنج گنج آمد كه رحمت ها در او است
مغز تازه شد چو بخراشيد پوست
اى برادر موضع تاريك و سرد
صبر كردن بر غم و سستى و درد
چشمه حيوان و جام مستى است
كان بلندىها همه در پستى است
آن بهاران مضمر است اندر خزان
در بهار است آن خزان مگريز از آن
همره غم باش و با وحشت بساز
مى طلب در مرگ خود عمر دراز(6)
بنابراين, انسان هاى دلير, شجاع, قهرمان ميدان هاى جنگ و ستيز, مى توانند پرستار نيز باشند, و داراى كانونى از محبت و عاطفه كه راز و رمز پرستارى نيك است, گردند.

پرستارى و پاسدارى زينب (س)
زينب(س) در طول زندگى درخشان 65 سال خود در موارد گوناگون به كار مقدس پرستارى پرداخت, گاه پرستار مادر, گاه پدرش على(ع) و برادرش امام حسن(ع) بود, و از فرزندان كوچك امام حسن(ع) پرستارى مى كرد, پرستارى زينب(س) تنها در جنبه هاى مادى زندگى خلاصه نمى شد, بلكه او به عنوان يك مربى با تجربه و معلم آگاه به تربيت و پرورش روح و روان كودكان بى سرپرست مى پرداخت و به راستى در اين راستا نمونه بى بديل بود, چرا كه چنين كارى همان كار اصلى پيامبران و اولياى خدا است, و هدف از كتاب هاى آسمانى و قرآن است كه همان انسان سازى, و تربيت انسان هاى توانا و فرزانه باشد. زينب(س) در عين آن كه پاسدار رهبر و حجت خدا, و آرمان هاى او بود, پرستار نونهالانى بود كه اميد آينده اسلام بودند, و با نگهدارى و نگهبانى از آن ها, هم به رشد و ارشاد آن ها مى پرداخت و هم روحيه آن ها را تقويت مى كرد, و هم تا آخرين توان خود, آن ها را از گزند دشمن و حوادث تلخ حفظ و مراقبت مى نمود, در اين جا به عنوان نمونه نظر شما را به چند فراز از پاسدارى و پرستارى زينب(س) در ماجراى كربلا و اسارت, جلب مى كنيم:
1ـ زينب(س) پس از شهادت امام حسين(ع) و قبل از آن, از امام سجاد(ع) كه در آن روزها بيمار بود, پرستارى مى كرد, پاسدارى و پرستارى زينب(س) به حدى رسيد كه به دستور دشمن همه خيمه هاى خاندان رسالت را به آتش كشيدند. و اهل خيام به بيابان ها فرار كردند, ولى زينب(س) در خيمه امام سجاد(ع) ماند, با تلاش هاى خستگى ناپذير خود آتش آن خيمه را خاموش كرد, و از حجت خدا نگهبانى نمود, يكى از سربازان دشمن سراسيمه نزد زينب(س) آمد و با احساسات گفت: ((چرا فرار نمى كنى؟ مگر شعله هاى آتش را نمى بينى؟)) زينب به او فرمود: ((ما درميان اين خيمه شخص بيمارى داريم كه بسترى است و توان نشستن و برخاستن ندارد, چگونه او را تنها بگذارم با اين كه آتش از هر سو شعله مى كشد.))(7)
2ـ زينب(س) هنگام اسارت و در كوفه بيش ترين همتش در دو كار خلاصه مى شد, نخست اين كه از بازماندگان شهيدان پرستارى كند, دوم اين كه پيام شهيدان را با بهترين بيان به گوش مردم برساند. از اين رو, هنگامى كه سر بريده برادرش حسين(ع) را ديد, درد دل خود را آشكار نمود و در ضمن اشعارى, چند بار از يتيمان و سرپرستى آن ها سخن به ميان آورد, در يكى از آن اشعار چنين گفت:
((يا اخى لو ترى عليا لدى الاسر
مع اليتم لايطيق جوابا;
اى برادر! كاش على (امام سجاد) را همراه كودكان يتيم هنگام اسارت مى ديدى كه توان سخن گفتن نداشت.))
و در شعر ديگر مى گويد:
((ما اذل اليتيم حين ينادى
بابيه و لايراه مجيبا;(8)
چقدر پريشان و افسرده است يتيمى كه پدرش را بخواند, و جوابى از پدر نشنود.))
در اين فرازها مى بينيم زينب(س) همواره در فكر سرپرستى و پرستارى كودكان است, مبادا به آن ها آسيب برسد.
3ـ ابن زياد در كوفه دستور داد تا زينب(س) و همراهانش را در كنار مسجد كوفه در محلى كه هم چون زندان بود, بازداشت كنند, زينب(س) ديد آن بازداشتگاه به گونه اى است كه رفت و آمد مردم در آن جا آزاد است, و در اين ميان بازماندگان شهدا مورد شماتت, اهانت و تحقير قرار مى گيرند, و همين ضربه سختى بر روح و روان آن ها وارد مى سازد, بسيار نگران شد, چرا كه او تنها پرستار جنبه هاى مادى آن ها نبود, بلكه مى كوشيد روح سرافراز آن ها نيز آسيب نبيند, به پيش آمد و با صراحت چنين اعلام كرد:
((لا يدخلن عربيه الا ام ولد إو مملوكه, فانهن سبين كما سبينا;(9) هيچ زن از نژاد عرب حق ملاقات با ما را ندارد, جز كنيزان كه آن ها نيز مانند ما اسيرى ديده اند.))
آرى زينب(س) با آن درايت و بلند نظرى نگذاشت به شخصيت آنان كه زير پوشش پرستارىاش بودند, ضربه اى وارد آيد, كه اين كار از نظر روان شناسى, از اهميت به سزايى در حفظ روحيه زيردستان برخوردار است.
4ـ يكى از برنامه هاى مهم پرستارى, روحيه دادن به بيماران و شكست خوردگان است, حضرت زينب(س) به اين امر مهم بسيار توجه عميق داشت, در مجلس ابن زياد در كوفه, ابن زياد با گستاخى و بى ادبى در حضور بازماندگان شهيدان به زينب(س) گفت: ((حمد و سپاس خداوندى را كه شما را رسوا كرد و دروغ شما را آشكار نمود.)) اگر اين سخن گستاخانه بى جواب مى ماند, به روحيه بازماندگان شهيدان آسيب مى رسيد و اثر منفى مى گذاشت, ولى زينب(س) با كمال قاطعيت در پاسخ او فرمود: ((انما يفتضح الفاسق و يكذب الفاجر و هو غيرنا; فقط شخص فاسق رسوا مى شود, و بدكار دروغ مى گويد و او ديگرى است, نه ما.))
ابن زياد گفت: ((ديدى خدا با برادرت و خاندانت چه كرد؟))
زينب(س) در پاسخ فرمود: ((ما رإيت الا جميلا…;(10) جز خوبى و زيبايى چيزى نديدم. آن ها افرادى بودند كه خداوند مقام شهادت را سرنوشتشان ساخت, از اين رو داوطلبانه به سوى خوابگاه هاى خود شتافتند, به زودى خداوند بين آنان و تو را جمع كند تا تو را به محاكمه بكشانند, اكنون بنگر در آن محاكمه چه كسى پيروز, و چه كسى مغلوب و درمانده است؟))
اين پاسخ هاى زينب(س) هم دفاع و پاسدارى از حريم اهداف شهيدان بود, و هم از آسيب رسانى معنوى دشمن به بازماندگان شهيدان جلوگيرى مى كرد, و هم روحيه اسيران را بالا مى برد. به اين ترتيب زينب(س) در ظاهر و باطن از يتيمان و شكست خوردگان ظاهرى, پرستارى مى كرد, و به راستى كه بار سنگين مسئوليت پرستارى را به طور شايسته به پايان رسانيد, و وجود آنان را وسيله خوبى براى افشاگرى و رسواسازى دشمن قرار داد.

O 5ـ در مجلس شاهانه يزيد نيز كه در پايتخت او دمشق برقرار بود, زينب(س) به نحو احسن سرپرستى و پرستارى خود را به پايان رسانيد, گرچه ايراد خطبه غراى آن حضرت علل مختلف داشت, ولى مهم ترين انگيزه آن كه جرقه آن را زد و موجب جوش و خروش زينب گرديد, اين بود كه مردى گستاخ در حالى كه اشاره به فاطمه دختر امام حسين(ع) مى كرد, به يزيد گفت: ((اين دختر را به عنوان كنيز به من ببخش.)) فاطمه از اين سخن لرزيد و دامن زينب(س) را گرفت. زينب(س) در اين جا با شديدترين برخورد, بر مرد شامى فرياد كشيد و فرمود: ((سوگند به خدا دروغ گفتى و خود را پست كردى, نه تو چنين حقى دارى و نه يزيد.))
يزيد به زينب(س) تندى كرد و گفت: تو دروغ مى گويى, اين كار در دست من است, اگر بخواهم مى توانم آن را انجام دهم, اين گفت وگو با شدت ادامه يافت و به خطبه حضرت زينب(س) منجر شد.(11) خطبه اى كه آن چنان كوبنده يزيد و يزيديان بود, و آن چنان نورانى بود كه سراسر مجلس را در قبضه حضرت زينب(س) قرار داد. و به گونه اى مجلس شاهانه يزيد را دگرگون كرد كه يزيد نتوانست از سخن زينب(س) جلوگيرى كند. يزيد و همه حاضران فهميدند كه چنين اقتدار و قهاريت از مردم عادى ساخته نيست, بلكه از ويژگى هاى اولياى الهى خواهد بود.
فرازى از گفتار زينب, در اعتراض به هتك حرمت به ساحت مقدس اسيران آل محمد(ص) بود, خطاب به يزيد فرمود: ((امن العدل يابن الطلقإ تخديرك حرائرك و امائك و سوقك بنات رسول الله سبايا قد هتكت ستورهن و ابديت وجوههن…;(12) اى پسر كسانى كه جدمان آن ها را (در فتح مكه اسير كرد و سپس آزاد نمود), آيا عدالت است كه تو زنان و كنيزان خود را پشت پرده بنشانى, و دختران رسول خدا(ص) را به اين سو و آن سو بكشانى, پرده آنن را بدرى, و روى آنان را بگشايى, تا دشمنان آنان را از شهرى به شهرى ببرند, و بومى و غريب چشم به آن ها دوزند, نزديك و دور, شريف و پست, چهره آنان را بنگرند؟!))
آرى زينب(س) همان گونه كه در آخرين وداع با امام حسين(ع) در روز عاشورا به امام قول داده بود و عرض كرده بود: يابن امى طب نفسا و قر عينا, فانك تجدنى كما تحب و ترضى;(13) اى پسر مادرم! خاطرت آرام و چشمت روشن باد, مرا آن گونه يابى كه دوست دارى و خشنود هستى.))
با پاسدارى و پرستارى شجاعانه و ايثارگرانه خود, به قول خود با بهترين روش عمل كرد.

پاورقي ها:پى نوشت ها: 1 ) علامه مجلسى, بحار, ج81, ص225. 2 ) محقق بيرجندى, كبريت الاحمر, چاپ اسلاميه, ص118 و 119. 3 ) ابى منصور احمد بن على بن ابى طالب طبرسى, احتجاج طبرسى, ج2, ص109. 4 ) علامه مجلسى, بحار, ج45, ص134. 5 ) ملا صدرا, اسفار, ج3, ص117. 6 ) مولانا جلال الدين, ديوان مثنوى به خط ميرخانى, ص161, (دفتر دوم) 7 ) محدث حايرى, معالى السبطين, ج2, ص88, حجه الاسلام ذبيح الله محلاتى, رياحين الشريعه, ج3, ص106. 8 ) علامه مجلسى, بحار, ج45, ص115. 9 ) محقق جزائرى, الخصائص الزينبيه, ص288. 10 ) امين الاسلام طبرسى, اعلام الورى, ص247. 11 ) همان, ص249. 12 ) علامه مجلسى, بحار, ج45, ص133. 13 ) محدث حائرى, معالى السبطين, ج2, ص26.

/

حمله و ضد حمله فرهنگى غرب


حمله استكبار جهانى به سركردگى شيطان بزرگ بر فرهنگ اسلام و كيان مسلمين, واقعيتى است كه از گفتار و نوشتار فراتر رفته و به صورت يك جنگ تمام عيار رخ نموده است. اين صفآرايى و هجوم, هرچند ريشه هاى عميق تاريخى دارد و كينه ارتجاع مسيحيت و يهوديت غرب نسبت به مسلمانان پيشينه اى است ـ كه به صدها سال قبل و قرون وسطاى مسيحى باز مى گردد ـ اما به دليل ظهور مجدد اسلام كفرستيز و ستم سوز در صحنه بين الملل پس از پيروزى انقلاب اسلامى ايران, و به مخاطره افتادن جدى منافع نامشروع امپرياليسم و صهيونيسم, حادتر از گذشته در فضاى تبليغى و فرهنگى و… چهره نموده و هر روز بعد تازه ترى مى گيرد تا بدان جا كه جداى از فعاليت هاى آشكار و پنهان و مستقيم و غير مستقيم امپرياليسم امريكا و متحدانش در اين مصاف, شيطان بزرگ بودجه ويژه اى را براى اخلالگرى و براندازى نظام و تهديد ارزش هاى اسلامى تخصيص داده و بدين منظور كانال راديويى مخصوصى را دائر كرده است تا به عمليات تخريبى و جنگ تبليغى خود بر ضد ايران اسلامى ادامه دهد.
و به طور خلاصه استراتژى دشمنان ما امروز, در تهاجم فرهنگى با ساز و برگ سازمان يافته اى, به منظور دگرگون سازى ارزش هاى اسلامى تبلور يافته است. ديويد كمپ يكى از مإموران سيا و رابط اين سازمان با برخى گروه هاى ضد انقلاب مى گويد: ((مهم ترين حركت در جهت براندازى جمهورى اسلامى تغيير فرهنگ جامعه فعلى ايران است و ما مصمم بر اين هستيم)).

چرا موضع انفعالى ؟
حال سخن اين است كه اگر واقعا حمله دشمن جدى است, چرا ما موضع انفعالى بگيريم و به انتظار حملات ديگرى باشيم تا آن گاه به مقابله بپردازيم؟ در جنگ بايد تهاجمى عمل كرد, نبرد انفعالى بازنده است. آن گاه كه دشمن چنگ و دندان نشان مى دهد و صريحا اعلام خصومت مى كند و با تبليغات زهراگين و تحريف واقعيات و تهمت و افترا و مسخ حقايق و نشر اكاذيب و ترويج فساد و ابتذال و اجيرسازى عناصر ضدانقلاب و فراريان در قالب فرهنگى و غير فرهنگى و رسانه اى و مطبوعاتى خارجى و بعضا داخلى و هزار افسون و نيرنگ ديگرى به ميدان آمده است, ما كه آن همه واقعيت هاى عينى و ملموس از جنايت ها و انحراف ها را در گذشته و حال از دشمن سراغ داريم و مى توانيم بدان وسيله بر جبهه كفر و استكبار حمله بريم, چرا از آن بهره نگيريم؟ سوژه هاى رسوايى غرب, به ويژه شيطان بزرگ آن قدر زياد است كه به كند و كاو زيادى هم نياز ندارد و كافى است پاره اى اسناد و آمار اخبار و گزارش ها را از زبان خودشان بگيريم و از اين سوژه ها سلاح تبليغى فراهم آوريم و بر فرهنگ غربى و شيطنت ها و خيانت هاى سردمدارانش كه بخش عمده آن در خط مشى نظام امريكايى تجسم يافته است, بتازيم و براى نسل ها روشن كنيم كه غرب با سلاح تكنولوژى و جنگ روانى مى خواهد ديگر كشورها و ملت ها و مسلمانان و استكبار ستيزان و آزادىخواهان را تحقير كند, و در صحنه جهانى متهم سازد و خود را از همه عيب ها, كاستى ها و ضد ارزش ها مبرا جلوه دهد!! و ابتذال اخلاقى خود را بر ما تحميل نمايد و با روحيه تفرعن و سلطه جويى كه خصلت نژاد غربى است بر ديگران بتازد, در حالى كه نقاط ضعف و عقب ماندگى غربى ها در عالم انسانيت و اخلاق و ادب و فرهنگ و خيانت هايشان بر ملل محروم, از جمله مسلمانان جهان بدون مبالغه و اغراق مبرهن است و امروزه نيز همان اخلاق و توحش قرون وسطايى را به شيوه نوين باز مى گويد كه اين بار در سايه تكنولوژى و تفوق در دانش تجربى و علوم ارتباطى ظهور نموده است. بايد پذيرفت آن چه به عنوان فرهنگ و تمدن غربى از آن ياد مى شود, در بعد انسانى سرابى بيش نيست و تشنه كامان را سيراب نمى كند.

غرور غرب را بايد شكست!
افشاى چهره غرب و باز كردن مشت تمدن و فرهنگ غربى و بيدار ساختن نسل هاى امروزى, به ويژه مسلمانان جهان, يك تكليف است بر دانشمندان, محققان, صاحبان قلم و بيان و رهبران دل سوز و آنان كه به هر نوع بتوانند در اين ضد حمله, سلاح تبليغى به دست گيرند وبه جبهه مصاف آيند.
حقيقت اين است كه ما در اين ميدان كوتاه آمده و انفعالى عمل كرده ايم و از اطلاعات و امكانات و اسناد و اخبار و فضاى تبليغى و سوژه هايى كه مى توانسته ايم بهره بگيريم, استفاده نكرده ايم. شرق اسلامى زخم هاى كهن و عميقى را از تيغ زهراگين غرب بر پيكر دارد و تاريخ تهاجم هاى غربى ها را در گذشته تاريخ ما هم چون قتل عام اندلس و جنگ هاى صليبى ها و آتش زدن كتابخانه ها و نابودسازى ميراث فرهنگى اسلام در عمليات تبشيرى و تنصيرى و اهانت هايى كه گروهى از شرق شناسان و رهبران مسيحى و يهودى نسبت به مقدسات اسلام داشته اند و امروزه نيز از اين نظريه ارتجاعى حمايت مى كنند و نفرت شرق اسلامى را از غرب تعميق مى بخشند, مورخان منصف اروپايى نيز اين را قبول دارند.
دكتر گوستاولوبون مستشرق مسيحى فرانسوى, در كتاب تاريخ تمدن عرب و اسلام مى گويد: ((رفتار شرمآور ما به مشرقى ها اين حق كامل را مى دهد كه نسبت به ما اظهار تنفر كنند)).(1)
علاوه بر آن جناياتى كه هم اكنون در صحنه هاى مختلف فرهنگى, سياسى, اقتصادى و نظامى, نسبت به مسلمانان و محرومان جهان در حال شكل گيرى و جريان است كه بر هيچ فرد آگاهى پوشيده نيست. بر اين ها بايد افزود انحطاط اخلاقى و انسانى و اعتقادى غربى و منجلاب فسادى را كه هم اكنون غربى ها در آن غوطه ورند و آن را به كشورهاى ديگر صادر مى كنند, اين ها نبايد زير زرق و برق تكنولوژى و دانش تجربى و بوق هاى تبليغاتى و بزرگ نمايى هاى غرب, بر غرب باوران و غير آن ها پنهان بماند.
به طور خلاصه, اعتقاد ما اين است كه هيولاى تمدن غربى و ابهت سلطه جويى اش بايد شكسته شود و تنفر از اين گونه اعمال منفى غرب تعميق گردد و به صورت يك فرهنگ درآيد تا بتوانيم به عقده حقارت چندين صد ساله خويش پايان دهيم.

مبارزه با غوغا سالارى غرب
غربى ها ساليان دراز كوشيده اند با استعمار امت مسلمان و تحقير آن ها, سيطره خود را در زمينه هاى سياسى, اقتصادى و نظامى بگسترانند و نقطه آغازش همان هجمه فرهنگى بوده است و امروزه امريكا كه ادعاى ژاندارمى جهان را دارد و خواب و خيال سردمدارى نظم نوين جهان را در سر مى پرورد, با اين دكترين عمل مى كند. در حالى كه اگر به عمق مسائل غرب, به ويژه امريكا بنگريم, خواهيم ديد نظام هاى استكبارى اينك در برابر تجلى پرصلابت اسلام آن چنان زبون و بى چاره شده اند كه قابل تصور هم نبوده است و اين خود نويد دلگرم كننده اى است براى ملت هاى تحقير شده و در بند كه از هياهو و غوغاسالارى تبليغاتى اين رژيم ها نهراسند. حضرت امام خمينى ـ سلام الله عليه ـ بنيان گذار نهضت مقدس اسلامى و پرچم دار بيدارى مسلمانان در عصر حاضر كه اسطوره شكست ناپذيرى ابرقدرت ها را براى هميشه پوچ و بى ارزش ساخت در وصيت نامه سياسى ـ الهى خود اين حقيقت را براى نسل ها مورد تإكيد قرار دادند تا آيندگان نيز از اين ببر كاغذى بيم ناك نباشند و خود را در برابر مستكبران حقير نسازند كه: ((ان كيد الشيطان كان ضعيفا)). ايشان فرمودند:
((كدام افتخار بالاتر و والاتر از اين كه امريكا با همه ادعايش و همه ساز و برگ هاى جنگى اش و آن همه دولت هاى سرسپرده اش و به دست داشتن تمام رسانه هاى گروهى در مقابل ملت غيور ايران در كشور بقيه الله ـ ارواحنا لمقدمه الفدإـ آن چنان وامانده و رسوا شده است كه نمى تواند به كه متوسل شود و رو به هر كس مى كند جواب رد مى شنود و اين نيست جز به مددهاى غيبى حضرت بارى تعالى ـ جلت عظمته ـ كه ملت ها را به ويژه ملت ايران اسلامى را بيدار نموده و از ظلمات ستم شاهى به نور اسلام هدايت نمود.))(2)
انديشه حضرت امام راحل, براى هميشه بايد نصب العين ما باشد و گول وسوسه هاى خناس ها را نخوريم و از هجمه و هياهوى تبليغاتى قدرت هاى تجاوزگر نهراسيم كه جهان امروز با گذشته تفاوت بسيار دارد و روزگار خودباختگى در برابر بيگانه سپرى شده و زمان به عقب برنمى گردد.

خودباورى در ضد حمله
بارى در ضد حمله فرهنگى غرب و ام الفساد قرن امريكا, بايد تلاش بر اين باشد كه خود را باور كنيم, اعتماد به نفسمان را بيش از پيش تقويت نماييم, حقارت دشمن و ميان تهى بودن طبل تبليغاتى اش را برملاسازيم و به نسل جوان بباورانيم كه تمدن غرب در سراشيبى انحطاط است, چرا كه از ارزش هاى الهى و انسانى بريده و چون لانه عنكبوت بى ثبات و آسيب ناپذير است. بايد همان گونه كه حضرت امام به ما آموخت, صولت و ابهت غرب را بشكنيم و چهره غرب و غرب زدگان را افشا كنيم و انديشه رابطه با امريكا را كه چالش عميقى است بر سر راه عزت اسلامى و ارزش هاى الهى از سر بيرون كنيم, چرا كه هر كجا روياى اين ابليس آدم رو, ديده شود, ذلت و نكبت, بردگى و اسارت, چپاول و غارت, ويروس فساد و فحشإ و ايدز و الكل و اعتياد و استعمار و استثمار را با خود همراه دارد. تاريخ حضور امريكا در جاى جاى جهان از ويتنام و فيليپين گرفته تا خاور ميانه و گذشته ايران ستم شاهى, جز صدور فساد و ده ها هزار نوزاد نامشروع و عقب ماندگى وابستگى و چپاول و غارت را در خاطره ها ضبط نكرده است. نمونه آن جريان كاپيتولاسيون در ايران گذشته و نفوذ امريكايى ها و اسرائيلى ها زير چتر امريكا در شريان هاى كشور ما در رژيم پيشين و ترويج فساد و فحشا و مسخ هويت ملى و اسلامى كشور در آن روزگار سياه و ابتذال اخلاقى نسل ها و پسران و دختران زير لواى آزادى و امثال آن است و موارد ديگر كه در مناسبتى ديگر بايد مطرح شود.
بارى, طرف مقابل ما در ضد حمله فرهنگى از يك سو, غرب به معناى عام كلمه است كه بايد به هوش باشيم و كلاه سرمان نرود و فرهنگ مبتذل غربى را باور نكنيم و توطئه هايشان را در حمايت از دشمنان اسلام در ماجراى سلمان رشدى (كه هنوز هم سرلوحه شعار و مذاكرات خارجى هاست) و پناه دادن به عناصر فرارى ضد انقلاب و تروريست ها را در حافظه نگهداريم و به رياكارىهايشان در خصوص گشودن باب مذاكره ميان ملت ها و فرهنگ ها, دل نسپاريم كه به قول ((رژه گارودى)) فيلسوف مسلمان فرانسوى: ((ادعاى غرب مبنى بر اين كه باب مذاكره و محاوره را ميان ملت ها و فرهنگ ها گشوده ادعاى كاذبى بيش نيست, زيرا آن ها باب بحث و مذاكره واقعى با اسلام را مسدود كرده و اصرار مى ورزند كه از اسلام چهره اى زشت ارائه دهند و اين خود نوعى مبارزه و هجوم عليه ارزش هاى اسلامى است.))(3) و ما خود ديديم كه محاكم فرانسوى با همين محقق مسلمان در دادگاه هاى فرمايشى صهيونيستى چگونه عمل كردند!
خلاصه آن كه استعمار را اگر از در برانى از پنجره وارد مى شود و تنها به سود خود مى انديشد و با اخلاق انتفاعى عمل مى كند نه اخلاق انسانى. و از سوى ديگر با امريكا و كارگزاران سياست هاى صهيونيستى اش كه در بينش و سياست خود ذره اى تغيير ماهيت نداده و نخواهد داد و از گرگ طمع چوپانى نبايد داشت.

امريكا بزرگ ترين صادر كننده فساد
هر چند جوامع غربى عموما به نوعى دست خوش فساد و ابتذال اخلاقى اند, اما در اين ميان امريكا مقام اول را دارد و فراورده هاى ضد اخلاقى خود را به جهان صادر مى كند. اعتراف به اين مطلب را از زبان ديگران مى شنويم. ژان پل دوم, رهبر كليساى كاتوليك طى سخنرانى در نيويورك گفت: ((متإسفانه امريكا به گورستان ارزش هاى انسانى تبديل شده و اين فاجعه جبران ناپذير است.))(4) نظير اين سخن (را اسقف اعظم كليساى) كاتوليك اتريش درباره امريكا مى گويد (به نقل از واشنگتن پست) وى گفت: ((اروپاييان را خطر تقليد از فرهنگ امريكايى تهديد مى كند!)) از ديدگ(5)ان اين دو رهبر مسيحى, مرداب فساد و ابتذال امريكا است و آن را به جهان صادر مى كند.
هم چنين مجمع ملى فرانسه اخيرا از احتمال سرايت خشونت ((نوع امريكايى)) (مانند قتل در دبستان ها و دبيرستان ها به وسيله دانش آموزان مسلح) به فرانسه اظهار نگرانى شديد كرده است.(6)
جمعى از نويسندگان روسيه نيز در نشستى در مسكو به منظور بررسى تهاجم فرهنگى غرب اين موضوع مورد توجه قرار داده اند و فرهنگ غربى را به سر كردگى امريكا مسئول مسخ دستاوردهاى فكرى و تاريخى اين كشور دانسته اند. يكى از نويسندگان, بدونتى بدروف, نويسنده نامدار روسيه هشدار داد كه غرب به سركردگى امريكا جنگى اعلام نشده را عليه فرهنگ سنتى روسيه آغاز كرده است. بدروف هشدار داد تهاجم و مسخ فرهنگى نوع علنى و بديهى نقض حقوق بشر است و بايد با آن به طور پى گير مبارزه كرد. وى در حاشيه اين نشست به خبرگزارى جمهورى اسلامى ايران گفت: ((تجربه حفظ اصالت هاى فرهنگى در ايران نشان داد كه هر كشورى مى تواند ضمن توجه به توسعه, فرهنگ خود را نيز حفظ كند, بدروف تإكيد كرد انقلاب اسلامى ايران به رهبرى امام خمينى پيروزى معنويت بر فساد بود و از اين حركت مى توان به عنوان الگويى براى مقابله با تهاجم فرهنگى غرب استفاده كرد.))(7)
مانند اين اعتراض را نسبت به نفوذ و حضور فرهنگى امريكايى از زبان چينى ها مى شنويم:
هوخونك بين, معاون كميسيون انضباطى حزب كمونيست گفت: ((از زمانى كه حضور كشورهاى غربى در چين افزايش يافته است, فساد نيز در اين كشور به سرعت رشد كرده است.))(8)
شواهد و اعترافات و اعتراضات از اين دست بيش از آن است كه در يك مقال بگنجد. اين ها نمونه اى است از آن چه خود غربى ها و ديگران درباره فساد غربى و سرچشمه امريكايى آن گفته اند. با اين كه مى دانيم جوامع اروپايى و كمونيستى نيز دست خوش فساد و انحراف و انحطاطاند و حساسيتى در مسائل اخلاقى ندارند. حال كه ديگران چنين قضاوتى نسبت به نفوذ فرهنگ و اخلاق امريكايى دارند, ما كه به عنوان مسلمان براى حفظ اصالت ها و ارزش هاى اسلامى بهاى سنگينى پرداخته ايم و صدها هزار شهيد گران قدرمان به پاى اسلام قربانى شده اند, چه مقدار بايد روى نفوذ فرهنگ بيگانه حساسيت داشته باشيم؟ متإسفانه برخى افراد با اين مسئله مسوولانه برخورد نكرده و حساسيتى نشان نمى دهند.

سخنى با خودىها!
آن چه در اين مقال مورد تإكيد است اين كه: ضد حمله فرهنگى مانند هر جنگ و نبرد ديگر سلاح و ابزار خود را مى طلبد, كه بايد فراهم آيد. رسالت خدا انديشان و خودباوران كه خدا و مصلحت خلق را در نظر دارند اين است كه ضمن دفاع از ارزش هاى اسلامى و كيان ملى خود, در مصاف با حملات دشمن نقطه ضعف ها, خيانت ها, ترفندها و توطئه هايش را افشا كنند و دگر انديشان و بيگانه باوران را از خواب گران بيدار سازند. تا آنان كه هنوز هم خودباخته ديگران اند به خود آيند و به دامن دشمنان كينه توز پناه نبرند و عزت دينى و ملى خود را به پاى دجال هاى زمان و اهريمنان زمين قربان نكنند كه سوداگرى پست تر و زيان بار تر از اين در تصور نمى گنجد و تاريخ درباره آنان قضاوت خواهد كرد.
هم چنين از تذكر يك نكته به ياران انقلاب غفلت نكنيم و آن اين كه
زمان شناسى كه در روايات ما بر آن تإكيد شده است ايجاب مى كند حوادث زمان, توطئه هاى دشمنان و حساسيت وضعيت خاص كشور و سرنوشت اسلام و ميهن اسلامى را كه در محاصره دشمنان از چهار سوى است, نيكوتر از اين در نظر گيرند. آگاهان, انديشمندان, عالمان در هر لباس و موقعيت, خطر حملات دشمن را در جبهه فرهنگى و ساير جبهه ها به درستى درك كنند و نيرويى را كه بايد در مصاف با خصم ددمنش به كار گيرند, صرف نابودى يكديگر نكنند و در كشمكش هاى جناحى و موضع گيرىها خوراك تبليغاتى براى دشمن فراهم نسازند و داستان آن عقاب را به ياد آورند كه پيكان هدف گيرى شده به سوى خود را از پر خود ديد, و به قول ناصر خسرو:
چون نيك نظر كرد, پر خويش در آن ديد
گفتا ز كه ناليم كه از ماست كه بر ماست
اين آزمايش الهى و تاريخى است براى انديش مندان, محققان و نويسندگان ما و آيندگان نيز درباره آن داورى مى كنند و محكمه عدل الهى در آخرت به انتظار است.
((والله إشد بإسا و إشد تنكيلا)).(9)

پاورقي ها:پى نوشت ها: 1 ) تاريخ تمدن عرب و اسلام, ترجمه فخر داعى گيلانى, ص783. 2 ) صحيفه نور, ج21, ص172. 3 ) ماهنامه اهل بيت, جمادى الاولى 1418, چاپ لندن. 4 ) كيهان 16 / 7 / 74. 5 ) ماهنامه صبح, آذرماه 1376. 6 ) اطلاعات ضميمه 16 خرداد 77. 7 ) روزنامه جمهورى اسلامى, 17 خرداد 76. 8 ) روزنامه كيهان, 21 / 3 / 76. 9 ) نسإ (4) آيه84.

/

رابطه علم و دين از ديدگاه علامه طباطبايى


قسمت سوم

اشاره:
در قسمت دوم اين مقاله, با مباحثى پيرامون دين اسلام و ويژگى هاى آن پرداختيم و ضمن ارايه ديدگاه انديشمندان اسلامى پيرامون عقل, نقش علم را در فهم وحى و گزاره هاى دينى تبيين نموديم و ضمن تإكيد بر حجيت ذاتى حكم قطعى عقل و فرآورده اش, يعنى علم, به اختلاف روش متكلمان و حكيمان الهى در معارف اسلامى اشاره كرديم و در پايان آن مقاله به پاسخ اين سوال پرداختيم كه آيا دفاع عقلانى از دين به سود دين است و ضمن نقد و بررسى ديدگاه كانت در قضاياى جدلى الطرفين و كنار زدن شناخت براى آن كه جاى ايمان را باز نمايد, بر استفاده از عقل و علوم عقلى و مسايل علمى براى فهم دين تاكيد نموديم و بر تاكيد علامه طباطبايى بر دفاع عقلانى از دين اشاره كرده و گفتيم علامه بر اين باور است: ((موجود بودن مسايل و معارف الهى در متن كتاب و سنت ما را از وضع علمى مخصوص با همين مسايل در سطحى عالى بى نياز نمى كند.))
از ديدگاه علامه, اشتغال به علوم عقلى به منظور تحكيم مبانى دينى اسلام و هدف و فعليت دادن به اهداف و فلسفه دين بوده است.
و در اين مقاله برآنيم تا موارد هماهنگى و توافق عقل و وحى از ديدگاه علامه طباطبايى بيان نموده و آيات قرآن را در اين زمينه مورد بررسى قرار دهيم.
اميد است كه خداوند توفيق درك معارف ناب اسلام و عمل به آن را نصيب ما بگرداند.

موارد هماهنگى و توافق عقل و وحى از ديدگاه علامه طباطبايى
از ديدگاه علامه طباطبايى عقل قطعى تنها عاملى است كه صورت وحى و بعثت انبيإ و اصل نبوت و رسالت را تبيين مى كند و حجيت پيامهاى وحى و شريعت را با برهان عقلى تثبيت مى نمايد.
وحى هم از براهين عقلى حمايت مى كند و ره آورد و يافته هاى عقل قطعى را بعنوان حجت مورد تإييد و تحكيم قرار مى دهد. به همين جهت در قرآن كريم خداوند متعال , مرتب انسان را دعوت به تفكر و تدبر و تعقل و تحصيل يقين و علم و قطع نموده اند و با نقل هر داستان و حقيقت بدين نكته توجه داده اند كه عقل و علم و يقين و تفكر و تدبر عامل اساسى براى رشد و تكامل انسان است و ملاك و معيار واقعى براى شخصيت انسان بشمار مىآيد و بدترين بندگان نزد خداوند انسانهايى هستند كه از قوه عاقله كمك نمى گيرند و بصورت كوركورانه از حقائق عالم هستى بهره لازم را در جهت سعادت ابديه و نجات سرمايه خود نمى برند.(1)
قرآن كريم, معارف بلند شريعت و دين را در ضمن آيات آسمانى و وحى الهى به صورت براهين عقلى درمقام احتجاج با منكرين مبدء و معاد و ديگر معارف دينى بيان مى فرمايد و با همين برهان قطعى بى اساس بودن دلائل بت پرستان و مشركين و ملحدين را به اهل معرفت نشان مى دهد و(2) از اعتمادكردن بر شك و ترديد و جهل و وهم و ظن و تخمين و هر دليل غيرقطعى و غيرعلمى, جلوگيرى مى نمايد و با نداى بلند ((لاتقف ما ليس لك به علم ان السمع والبصر والفواد كل اولئك كان عنه مسئولا)) خطر بزرگ تكيه نمودن بر دليل غير علمى و غيريقينى را گوشزد مى كند و گوش و چشم و قلب را به جهت وارد شدن به امور غيرقطعى مسئول مى داند.
اگر قرآن شريف بعنوان نور معرفى شده است و حقيقت ((قدجإكم نور من ربكم)) در آيات متعددى مورد تإكيد قرارگرفته است به همين دليل است كه هيچگونه ابهام و پيچيدگى و شك و گمان و ديگر امور غير علمى و غيرقطعى در حريم مقدس آن مصباح منير و منبع جوشان سعادت و نجات راه ندارد زيرا شك و جهل و وهم و ظن و تخمين و ابهام, تيرگى و ظلمت دارند و با حقيقت قرآن كه عين نور است سازگار نمى باشد.
به همين جهت وحى الهى و آسمانى اصرار دارد كه انسان در تمام امورى كه مى تواند, با يقين و تحقيق علمى اقدام نمايد و هيچ كارى را بدون يقين و تحقيق علمى قبول يا رد نكند, در تمام قضاوتها و اظهاراتش محقق باشد(3) نه مقلد و حتى در احكام شرعى هم كه تحقيق و اجتهاد و استخراج احكام الهى در توان همگان نيست بايد انسان در اصل تقليدش , محقق باشد و با تحقيق علمى, مرجع تقليدش را انتخاب نمايد.
مراجعه به احاديث شريف معصومين عليهم السلام, موارد متعددى از هماهنگى عقل و وحى را نشان مى دهد كه ما به برخى از احاديث شريف اشاره مى كنيم و بعد آياتى از قرآن كريم را در اين باره مىآوريم:
1ـ حضرت موسى بن جعفر(عليه السلام) در حديثى بلند, بصورت مفصل در مورد عقل مطالبى دارند كه بسيار عالى و شريف است در آنجا خطاب به هشام مى فرمايد:
خداوند اهل عقل و فهم را مژده داده است و آياتى از قرآن كريم را كه به عقل و تفكر دعوت مى كند بيان مى نمايد و عقل را بعنوان حجت باطنى در كنار وحى و شريعت و انبيإ و سفيران الهى بعنوان حجت ظاهر, معرفى مى نمايند.
((ان لله على الناس حجتين: حجه ظاهره و حجه باطنه فاما الظاهره فالرسل والانبيإ و الائمه ( عليهم السلام) و اماالباطنه فالعقول)).(4)
دراين بيان نورانى, عقل قطعى مانند وحى و شريعت الهى حجت دانسته شده و به آن بهإ و اعتبار داده شده است, عبارتهاى ديگر آن حديث شريف به تعاضد و هماهنگى عقل و شرع شهادت مى دهد كه خوانندگان عزيز را به متن روايت ارجاع مى دهيم.
2ـ حضرت على بن موسى الرضا (عليه السلام) در جواب ((ابن سكيت)) كه سوال مى كند: در اين عصر حجت بر مردم چيست؟ مى فرمايند: بوسيله عقل مى توان مدعى صادق را از كاذب تشخيص داد.
((العقل يعرف به الصادق على الله فيصدقه والكاذب على الله فيكذبه)).(5) از اين حديث به خوبى روشن مى شود كه حجت و دليل بر مردم عقل است و معيار شناخت صادق از كاذب و محور اساسى براى تصديق و تكذيب را عقل مشخص مى كند, اين جواب قوى آن چنان در قلب ((ابن سكيت)) نفوذ كرد كه بعد از دريافت جواب امام گفت: ((هذا والله هوالجواب)) يعنى قسم به خداوند جواب حقيقى و لازم همين است كه عقل معيار پذيرش و رد و تصديق و تكذيب است و حضرت على بن موسى الرضا ـ عليه السلام ـ با شنيدن كلام ((ابن سكيت)) سكوت مى كنند و سكوت امام(6) معصوم, تقرير است و تقرير معصوم در اين مورد نيز سند ديگرى است بر حجيت عقل و اعتبار قطعى عقل.
3ـ در منابع روايى ما احاديث بسيارى است كه درباره علل و اسباب شريعت و احكام دينى و فقهى وارد شده است و در كتاب شريف بحارالانوار بابى به نام ((علل الشرايع)) باز شده و اسرار و علل احكام طهارت و صلوه و حج و زكات و جهاد و صيام و قصاص و حدود و ديگر واژه هاى فقهى با دليل عقلى بيان شده است كه در سرتاسر آن روايات به موارد مختلف تعاضد و هماهنگى عقل و شرع و وحى تصريح شده است.(7)
4ـ در جوامع روايى ما بابى است تحت عنوان نهى از كلامى كه بدان علم ندارى و نمى دانى كه به بعضى از روايات اين باب اشاره مى كنيم:
مفضل گويد: امام صادق ـ عليه السلام ـ مى فرمود: انهاك عن خصلتين فيهما هلاك الرجال انهاك ان تدين الله بالباطل و تفتى الناس بما لاتعلم)).
تو را ب(8)از مى دارم از دو صفت كه هلاك مردان در آن است, تو را باز مى دارم از اين كه با روش باطلى دين دارى كنى و بدون علم و ندانسته به مردم فتوى دهى.
و محمد بن مسلم كه از اصحاب اجماع است از امام صادق ـ عليه السلام ـ نقل مى كند: براى دانشمند و انديشمند سزاوار نيست كه هرگاه از او سوالى مى كنند كه نمى داند بگويد كه خدا داناترست و يا صريحا بگويد نمى دانم(9) و زراره بن اعين گويد از امام باقر(ع) سوال كردم, حق خداوند بر بندگان چيست؟ فرمود: ((ان يقولوا ما يعلمون و يقفوا عند ما لايعلمون)) آن چه مى دانند بگويند و آن چه نمى دانند باز ايستند.(10)
اسحاق بن عبدالله از امام صادق(ع) روايت مى كند كه فرمود: ((ان الله خص عباده بآيتين من كتابه ان لايقولوا حتى يعلموا و لايردوا ما لم يعلموا و قال عزوجل ((الم يوخذ عليهم ميثاق الكتاب ان لايقولوا على الله الا الحق))(11) و ((قال بل كذبوا بما لم يحيطوا بعلمه و لما يإتهم تإويله)).(12)
يعنى خداوند بندگانش را بر اساس دو آيه قرآن كريم موظف ساخته كه چيزى را كه نمى دانند نگويند و نيز چيزى را كه آگاه نيستند رد نكنند آيه اول(13): آيا از آنان پيمان كتاب آسمانى گرفته نشد كه به خدا جز حرف حق و سخن راست نسبت ندهند؟ آيه دوم: بلكه چيزى را كه علمشان به آن احاطه ندارد و حقيقت و باطن آن را درك نكرده اند انكار مى كن(14)ند.
در آيه شريفه ((الم يوخذ عليهم ميثاق الكتاب ان لايقولوا على الله الا الحق))(15) سخن گفته و پذيرفتن بدون قطع و علم را مذمت مى كند و مى فرمايد: گفتار و پذيرش و تصديق بايد بر محور حق و يقين و تحقيق علمى باشد.
و در آيه ((بل كذبوا بما لم يحيطوا بعلمه و لما يإتهم تإويله)) مى فرمايد: رد و نكول و تكذيب, نپذيرفتن و نفى هر چيزى بايد بر محور عقل و احاطه علمى باشد.
از اين روايت و آيات قرآنى به خوبى روشن مى شود كه وظيفه انسان در تإمين حيات طيبه و زندگى مطلوب و آرمانى اين است كه هم در تصديق و پذيرفتن محقق و عالم باشد و هم در تكذيب و نپذيرفتن صاحب نظر و محقق باشد و اين بيان نورانى وحى حمايتى است آشكار از عقل و علم و قطع و يقين, به همين جهت ما معتقديم انديشه جدايى علم و دين و يا عقل و وحى رهآورد انديشه هاى انحرافى است كه به وسيله استعمار ترويج مى گردد و در تهاجم فرهنگى ظاهر مى شود.

ديدگاه قرآن كريم در هماهنگى وحى و عقل
قرآن كريم خطاب به همه بت پرستان و مشركين و ملحدين ديروز و امروز و همه كسانى كه روى از جهان بينى توحيدى اسلامى برگرداندند و در طول تاريخ در ورطه هوى و هوس و شهوات غوطه ور شدند مى فرمايد: سخن شما را بايد عقل قطعى به اثبات برساند و يا مورد تإييد وحى آسمان ها و شريعت دينى باشد و كلامى كه از عقل يقينى و علم قطعى و شريعت و وحى حتمى بهره مند نيست, بى اساس و گزاف است و هرگونه ادعايى كه با يكى از دو سند قطعى عقل و علم يا وحى و دين اثبات نگردد بيهوده و ياوه است و هيچ ارزش اعتقادى نخواهد داشت.
خداوند در قرآن مى فرمايد: و مشركان مى گويند اگر خدا مى خواست ما فرشتگان را نمى پرستيديم گفتار و كلام ايشان از روى علم و آگاهى نيست بلكه با وهم و پندار باطل خويش سخن مى گويند آيا پيش از اين بر آن ها كتابى فرستاديم كه در اين سخن باطل و عقيده وهمى به آن كتاب استناد و استدلال نمايند؟ بلكه گفتند ما پدران و نياكانمان را به عقايد و آئينى ديديم و راه آن ها را پيموديم و در هدايت هستيم ((و قالوا لو شإ الرحمن ما عبدنا هم ما لهم بذلك من علم ان هم الا يخرصون إم آتيناهم كتابا من قبله فهم به مستمسكون بل قالوا انا وجدنا آبإنا على امه و انا على آثارهم مهتدون)).(16)
آيت الله جوادى آملى در تفسير گرانقدر خود در حوزه علميه قم در ذيل همين آيات مى فرمايند:
مشركان بت پرست خداوند را به عنوان آفريدگار نظام آفرينش و رب و پرورش دهنده نظام هستى مى پذيرفتند اما براى هر واحدى از زمين و آسمان و دريا و صحرا و مانند آن ربى جداگانه قائل بودند كه در كارهاى حوزه ربوبيت خود مستقل است و تإمين سود و زيان مربوبين او مستقيما در اختيار خود اوست گرچه همه ارباب گوناگون در تحت تدبير ((رب الارباب)) يعنى خداوند جهان قرار دارند, چون اين گروه در توحيد ربوبى مشرك بودند در توحيد عبادى و الهى نيز شرك مى ورزيدند و در نتيجه اصل وحى و نبوت را گذشته از آن كه دريافت آن مقام بلند را براى بشر ممكن نمى دانستند انكار مى كردند; زيرا خداوند جهان, تدبير مستقيم در مورد جوامع انسانى ندارد تا براى آن ها خط مشى تعيين نمايد و به آنان دستور بدهد.(17)
مشابه اين استدلال مشركين و اين احتجاج باطل در سوره انعام نيز آمده است:
((سيقول الذين اشركوا لو شإ الله ما اشركنا و لا آباونا و لاحرمنا من شىء كذلك كذب الذين من قبلهم حتى ذاقوا باسنا قل هل عندكم من علم فتخرجوا لنا ان تتبعون الا الظن و ان انتم الا تخرصون قل فلله الحجه البالغه فلو شإ لهديكم اجمعين)). (18)
آنان كه شرك آورند به زودى مى گويند كه اگر خدا مى خواست ما و پدرانمان مشرك نمى شديم و چيزى را حرام نمى كرديم با اين گفتار نياكان, ايشان نيز رسولان الهى را تكذيب مى كردند تا آن كه طعم عذاب ما را چشيدند بگو اى پيامبر: آيا شما بر اين كلام مدرك قطعى و علمى داريد تا ارائه دهيد وگرنه شما به غير از خيالات باطل خويش پيروى نمى كنيد و جز به ياوه و گزافه سخن نمى گوئيد بگو اى پيامبر براى خدا حجت بالغه است پس اگر مشيتش تعلق مى گرفت همه شما را هدايت مى كرد.
در سوره نحل نيز مى فرمايد:
مشركان مى گويند: اگر خدا مى خواست هرگز نه ما و نه پدران ما چيزى جز خداى يگانه نمى پرستيديم و چيزى را جز محرمات خدا تحريم نمى كرديم, مشركان قبل از ايشان هم كردارشان همين بود پس آيا براى رسولان ما در اين صورت جز تبليغ آشكار رسالت و اتمام حجت, تكليفى وجود دارد؟
((و قال الذين اشركوا لو شإ الله ما عبدنا من دونه من شىء نحن و لا آباونا و لاحرمنا من دونه من شىء كذلك فعل الذين من قبلهم فهل على الرسل الا البلاغ المبين)).(19)
در اين احتجاج داحض و واهى مشركان هم در مقام اثبات نفى توحيد ربوبى و شرك خود و پدرانشان مى باشند و هم در مقام اثبات خود مختارى در دين و نفى و رد نبوت و شريعت الهى و وحى آسمانى مى گويند اگر اراده خداوند تعلق مى گرفت كه ما را موحد كند و با اعزام رسولان و پيامبران و فرستادن قوانين آسمانى به عنوان دين و شريعت وحيانى, امور اجتماعى و شخصى ما را سرپرستى نمايد, ما هرگز شرك نمى پذيرفتيم و از ناحيه خود چيزى را تحريم نمى كرديم و قانونى را جعل نمى نموديم و چون ما بت ها را عبادت مى كنيم و براى هر مجموعه اى ربى معتقديم معلوم مى شود اراده خداوند به توحيد در ربوبيت تعلق نگرفته است و چون ما امورى را به عنوان ((قانون)) تحريم مى كنيم معلوم مى شود كه اراده خداوند به ارسال رسولان و تنظيم وحى و شريعت آسمانى و انزال كتاب هاى آسمانى تعلق نگرفته است در نتيجه هم انكار توحيد ربوبى ما حق است و هم دين و وحى و نبوتى وجود ندارد اين كلام را محققين مشركين و بت پرستان به صورت ((قياس استثنايى)) بيان مى كردند و مقلدين از بت پرستان هم مى گفتند: ما نياكان خود را بر عبادت و تكريم بت ها يافتيم و به دنبال همان سنت كهن و ديرپا حركت كرديم و به عنوان اسوه بدان اقتدإ نموديم.
قرآن كريم در آيات مذكور علاوه بر نقل كلام بت پرستان, به نقد و بررسى آن پرداخت و فرمود كلامى حق است و مورد تصديق قرار مى گيرد كه يا بر محور علم و عقل و انديشه و برهان باشد يا بر مدار وحى و دين و شريعت آسمانى قرار گيرد و چون سخن محققان از مشركين از استناد به عقل و علم و قطع و از تإييد و تحكيم وحى و شريعت و كتاب آسمانى خارج است بنابراين سخنى است گزاف و بيهوده و اصلا قابل اعتماد نخواهد بود ((ما لهم بذلك من علم ان هم الا يخرصون))(20) ((إم آتيناهم كتابا من قبله فهم به مستمسكون))(21) آرى گفتار بسيارى از مشركين معاصر از روى علم و دانش نيست بلكه با وهم و پندار باطل خويش سخن مى گويند و نمى توانند اين گفتار ياوه و بى اساس را به كتاب آسمانى و وحى الهى مستند سازند چون كتاب و شريعت و دين الهى به آنان معرفى نشده كه در آن جريان بت پرستى و شرك و انكار توحيد ربوبى توجيه شده باشد و اعزام پيامبران و مكتب آسمانى به نام دين و قوانين شريعت, مورد انكار قرار گرفته باشد و در سوره فاطر,(22) شرك و عبادت بت ها و درخواست نياز از آنان يك نيرنگ فرهنگى و غرور فكرى و خدعه و فريب تلقى شده است زيرا نه دليل عقلى دارد و نه سند نقلى كه همان وحى آسمانى باشد و در نتيجه باطل است و براساس هوى و ظن و وهم پذيرفته شده است, منشإ خطا و سر بطلان قياس استثنايى بت پرستان به اين جهت است كه محققين از مشركين در ترسيم قياس استثنايى خودبين اراده تكوينى خداوند كه تحقق ناپذير است و بر اساس جبر على و معلولى از تحقق مراد جدا نمى شود و بين اراده تشريعى بارىتعالى كه اصل تشريع و اراده تشريع است و در آن اراده و انتخاب انسان ملاحظه شده خلط كرده اند.
زيرا اراده تشريعى بارى تعالى تعلق گرفته كه انسان موحد باشد و از شرك در ربوبيت بپرهيزد و اين اراده هم با اطاعت و تسليم انسان سازش دارد و هم با شرك و عصيان انسان. در مسإله توحيد و درجات و مراتب آن اراده تشريعى خداوند تعلق گرفته است نه اراده تكوينى.
اراده تكوينى خداوند بر نظام و اراده جهان هستى بر اساس قضا و قدر تعلق گرفته است كه تحقق مراد بعد از آن ضرورى خواهد بود خواه كسى مشرك شود يا موحد و عقايد و مكاتب و افكار موحدان و مشركان در اين اراده راهى ندارد و سود و زيانى نمى رساند. بنابراين نمى توان گفت: اگر اراده خداوند به توحيد و نفى شرك يا به اعزام رسولان و انزال كتب آسمانى تعلق مى گرفت ديگر مشركان شرك نمى ورزيدند و توحيد ربوبى را انكار نمى كردند و چيزى را تحريم نمى نمودند. منشإ اصلى مغالطه اى كه مشركين در استدلال خويش به صورت قياس استثنايى نمودند اين است كه تلازمى بين مقدم و تالى اين قضيه شرطيه وجود ندارد و با نفى تلازم, قياس نتيجه نخواهد داد و به همين جهت است كه خداوند شرك(23) را جهل مى داند و جهل معدوم است و معدوم قابل توجيه علم(24) و عقل(25) و شريعت نيست.

ارتباط عقل و وحى:
از يك نظر رتبه وحى بعد از عقل است و اصل وحى و ديگر اصول بنيادى دين به وسيله عقل اثبات مى گردد و اگر عقل نباشد پشتوانه اى براى اثبات اصول دين نداريم. (26)
اما در بسيارى از مواقع وحى, چراغ هدايت و راهنماى درخشان عقل است, وحى, جامعيت و گستردگى غير محدودى براى ارائه رهنمودهاى اصلى و همه جانبه در ابعاد مختلف براى هدايت و رشد انسان در زندگى دنيا و آخرت دارد كه اگر همه عقلإ جمع مى شدند نمى توانستند بدان برسند و در قرآن بدين حقيقت چنين اشاره شده است و ((علم الانسان ما لم يعلم)) و ((يعلمكم ما لم تكونوا تعلمون)) آن چه شرايع مىآورند چه بسا در حوزه درك عقل به صورت استقلالى نيست همه حكيمان و صاحبان عقل, سر سفره انبيإ نشسته اند, گرچه گاهى عده كثيرى از مردم از اين نكته دقيق غافل مى گردند.
انگيزه بعثت انبيإ و فلسفه وحى و نبوت در اوراق قبل با استفاده از منابع دست اول به صورت اجمالى بيان شد.(27) گرچه بيان انتظارات انبيإ الهى و دين از بشر و هم چنين تبيين انتظارات اساسى بشر از دين به تحقيقى جامع و كلان و دقيق نيازمند است.ادامه دارد
پاورقي ها:پى نوشت ها: 1 ) مراجعه شود به كتاب العقل والجهل از اصول كافى انتشارات مسجد چهارده معصوم, ج1, ص34ـ10 والميزان ج5, ص335 و تعليقه البحارالانوار ج1, ص103 ـ 105 و ج2 ص52. 2 ) همان: يا هشام ان الله تبارك و تعالى اكمل للناس الحجج بالعقول و نصر النبيين بالبيان و دلهم على ربوبيته بالادله فقال: والهكم اله واحد لا اله الا هو الرحمن الرحيم ان فى خلق السموات والارض و اختلاف الليل والنهار و الفلك التى تجرى فى البحر بها ينفع الناس و ما انزل الله من السمإ من مإ فاحيى به الارض بعد موتها و بث فيها فى كل دابه و تصريف الرياح و السحاب المسخر بين السمإ والارض لايات لقوم يعقلون (سوره بقره 106). 3 ) مراجعه شود به اصول كافى كتاب العلم, باب النهى من القول بغير علم, ج1, ص 54 ـ :52 انهاك عن خصلتين…. 4 ) همان ص19. 5 ) همان ص23 ـ :14 يا هشام ما بعث الله انبيإه و رسله الى عباده الا ليعقلوا عن الله فاحسنهم استجابه احسنهم معرفه واعلمهم بامرالله احسنهم عقلا و اكملهم عقلا ارفعهم درجه فى الدنيا و الاخره اصول كافى, ج3, ص19. 6 ) كافى, كتاب العقل و الجهل. 7 ) كتاب علل الشرايع از محقق حلى(ره) و ر.ك به رساله نگارنده تحت عنوان حسن و قبح عقلى كه نسخه هايى از آن در مركز تربيت مدرس قم و كتابخانه مدرسه عالى قم موجود است, به علاوه براى آشنايى با مباحث حسن و قبح عقلى از ديدگاه محقق اردبيلى مراجعه كنيد به مقاله نگارنده در مجموعه مقالات كنگره مقدس اردبيلى ج3, ص483. 8 ) اصول كافى ج1, ص52. 9 ) همان ص52 و 53. 10 ) همان ص53. 11 ) سوره 7, آيه29. 12 ) سوره 10, آيه40. 13 ) اعراف(7), آيه160. 14 ) يونس(10) آيه40. 15 ) اعراف, آيه169. 16 ) زخرف(43) آيه23 ـ 20. 17 ) پيرامون وحى و رهبرى انتشارات الزهرا, ص290 (اين كتاب در سال 69 بعد از دروس ايشان در حوزه علميه قم در سال 73 چاپ شده است). 18 ) انعام, آيات 149 ـ 148. 19 ) نحل آيه35. 20 ) زخرف آيه20. 21 ) همان, آيه21. 22 ) سوره فاطر, آيه 40. قل إرإيتم شركإكم الذين تدعون من دون الله ارونى ما ذا خلقوا من الارض إم لهم شرك فى السموات إم آتيناهم كتابا فهم على بينات منه. همانإ بل ان يعد الظالمون بعضهم بعضا الا غرورا و نيز سوره احقاف آيه:4 ائتونى به كتاب من قبل هذا إو اثاره من علم ان كنتم صادقين. 23 ) براى آشنايى با ديدگاه هاى علامه طباطبايى مراجعه كنيد به آيات زير در تفسير الميزان. 24 ) عنكبوت, آيه:8 ((و ان جاهداك لتشرك بى ما ليس لك به علم فلاتطعهما)) و نيز همين مضمون در سوره لقمان آيه 15 آمده است. 25 ) يونس, آيه:10 ((اتنبئون الله بما لايعلم فى السموات و لا فى الارض)) آيا مى خواهيد خدا را به آن چه در آسمان و زمين نمى داند آگاه كنيد و چيزى را كه خداوند عليم نداند, موجود نخواهد بود و معدوم مطلق است. 26 ) مومن آيه:42 ((واشرك به ما ليس لى به علم)) آيا از بى دانشى بتى را كه در جهان موثر نمى دانم شريك خداوند قرار دهم؟ 27 ) مراجعه كنيد به الميزان ذيل آيات نحل 78, انبيإ22 و 68, سبإ146. 28 ) مراجعه كنيد به الميزان ذيل آيات نحل78, انعام75, شمس10 ـ 7, انبيإ 22 ـ 68, سبإ 146, يوسف2, اعراف 172, بقره219.

/

فرياد وا اسلاماه كوزوو


از زمان شدت گيرى زد و خوردها در كوزوو تاكنون 275 روستاى مسلمان نشين با خاك يكسان شده است و 200 هزار نفر از مردم اين ايالت آواره شده و به كشورهاى ديگر پناه برده اند. با وجود چنين وضع نگران كننده اى, جهان اسلام تاكنون سكوت كرده و براى حل اين مشكل, هيچ اقدام جدى صورت نگرفته است.
بر همگان كاملا روشن است كه چرا جهان غرب چشمان خود را در برابر اين مصيبت بسته است و تنها در مواقعى كه ضرورتى ايجاب مى كند روساى ناتو اعلام مى كنند كه تا ((شش ماه ديگر)) طرح هاى خود را مورد بررسى قرار مى دهند! و نيز كاملا روشن است كه چرا نمايندگان كنگره امريكا هنگامى كه تنها چند شايعه در مورد اذيت و آزار مسيحيان در مصر به گوششان خورده بود, براى اطمينان از وضعيت آنان گروه هايى را به اين كشور ارسال نمودند; در حالى كه سوختن كوزوو را در آتش حقد و كينه و آواره شدن و پناه بردن ساكنان آن را به كوه ها و جنگل ها نمى بينند و ناله هاى سوزناك پيرزنان و پيرمردان و يتيمان بى سرپرست را نمى شنوند.

تكرار فاجعه بوسنى
كاملا واضح است, زيرا آنان مسلمانند و ((مسلمان)) مشمول قوانين حقوق بشر نمى شود! ولى امر عجيب و شگفت انگيز در اين زمينه, سهل انگارى و اهميت ندادن جهان اسلام نسبت به اين مردم ستم كشيده و بى چاره است كه در معرض انواع و اشكال گوناگون حملات وحشيانه صرب ها قرار گرفته اند و همگان از يارى رساندن به آن ها شانه خالى كرده اند.
البته در آوريل سال گذشته, اجلاسى در اين زمنيه در كوالالامپور, پايتخت مالزى, برگزار شد. ولى اين اقدامات هيچ تإثيرى نداشته و هم چنان جهان اسلام غرق در سكوت و خاموشى است.
تلاش هاى كشورهاى غربى نيز از محدوده تماس ها و ديدارهاى فرستاده هاى آنان از بلگراد, پايتخت صربستان, و برشتينا, مركز كوزوو, تجاوز نمى كند.
در اين ميان تنها كسى كه بسيار فعال عمل مى كندو تمام نقشه هاى خود را بدون هيچ مشكلى اجرا مى نمايد, ((ميلوسويچ)) رئيس جمهور صربستان است. نيروهاى او طى حمله هاى وحشيانه خود, مسلمانان را از اين ايالت بيرون مى رانند و شهرها و روستاهايى را كه در دست نيروهاى آزادىبخش است, يكى پس از ديگرى به اشغال خود درمىآورند. آن ها تنها به تصرف شهرها اكتفا نكرده, خانه ها را ويران مى كنند, زمين ها و محصولات كشاورزى را به آتش مى كشند و حتى به دام ها و حيوانات نيز رحم نمى كنند و هر چيزى كه سر راه خود ببينند از بين مى برند.
مردم درمانده نيز اگر از كشته شدن نجات يابند, به آغوش كوه ها و جنگل ها پناه مى برند, اما آنان كه به دام مرگ مى افتند در بمباران ها و حمله هاى نظامى كشته نمى شوند, بلكه نظاميان صرب, آنان را از خانه ها و پناهگاه هاى خويش بيرون آورده, در صف هاى طويلى قرار مى دهند و از چند سو آنان را به رگبار مى بندند; و براى اين كه بازماندگانشان را بيش تر بترسانند و آنان را به فرار وادارند, اجساد خونين زنان و مردان را در شهرها و روستاها مى گردانند تا براى همه درس عبرتى باشد!
تمام اين اقدامات براى اين است كه نسبت ساكنان اين ايالت را كه بيش از 90% آنان مسلمانان آلبانى تبار هستند به نفع خود تغيير دهند و صرب هاى صربستان و كرواسى را جايگزين آن ها نمايند.
طبق خبرى كه در يكى از شماره هاى اخير روزنامه اتريشى ((دى پريس)) به چاپ رسيده بود, در كوزوو دو گور دسته جمعى كشف شده كه مجموعا 500 جسد (كه 430 تن از آنان را كودكان تشكيل مى دادند) در خود جاى داده بودند. در ادامه اين خبر آمده است كه شاهدان اين قضيه, خبرنگاران روزنامه ياد شده را به محل اين دو گور ـ در حومه شهر راروويچ ـ راهنمايى كرده بودند. به نقل از اين گزارش, قتل عام هايى نيز در شهرهاى درينيا ـ مركز اصلى ارتش آزادى بخش ـ و ماليسيو و دوكارين صورت گرفته و قربانيان آن در گورهاى دسته جمعى به خاك سپرده شده اند. اين ها همه تكرار نسل كشى هايى است كه صرب ها در بوسنى مرتكب مى شدند. البته هنوز جزئيات اين وقايع آشكار نيست, زيرا ورود خبرنگاران به روستاهايى كه پس از ويرانى به آتش كشيده شده اند تاكنون ممنوع است. مهاجران و پناهندگانى كه آمار تقريبى آن ها مشخص شده, تنها مى توانند اطلاعاتى در مورد خرابى ها و آتش سوزىها در اختيار ما قرار دهند. اما از آمار كشته شدگان و مفقودين و زنان و دخترانى كه مورد تجاوز صرب هاى درنده خو قرار گرفته اند, هيچ اطلاعى در دست نيست.

مصادره اموال
كليساهاى ارتدوكس يونان و روسيه آشكارا به صرب ها كمك مالى مى كنند. دولت هاى روسيه و اوكراين كمك هاى نظامى در اختيارشان قرار مى دهند. كشورهاى اروپايى نيز با اين كه از دو سال پيش نيروهاى خود را به بهانه برقرارى امنيت, به آلبانى منتقل كرده اند هيچ انگيزه اى براى ورود به صحنه زد و خورد براى خود نمى بينند و فقط از رئيس جمهور صربستان درخواست مى كنند كه نيروهاى خود را از منطقه خارج نمايد. اين درخواست هاى مسخرهآميز نه تنها صرب ها را به اطاعت وانمى دارد, بلكه آنان را به ادامه اعمال خود تشويق مى نمايد; زيرا مى دانند كه اقدام كشورهاى اروپايى از چند درخواست و بيانيه تجاوز نمى كند; بنابراين هيچ خطرى تهديدشان نمى كند و مى توانند با آسودگى خاطر به كار خود ادامه دهند.
تنها مسلمانان آلبانى هستند كه هيچ ياورى ندارند و از هيچ گونه كمك خارجى برخوردار نمى باشند, هرچند وابسته به يك امت يك ميليارد و نيمى هستند كه 50 كشور جهان را اشغال نموده است. علاوه بر اين اموالى كه آلبانيايى هاى مهاجر از نقاط مختلف جهان براى نجات دادن ميهن خود مى فرستند, مصادره شده در بانك هاى امريكا, آلمان و سويس ذخيره مى شود. براى نمونه چندى پيش مبلغ 100 ميليون مارك از اين اموال به بانك هاى سويس واگذار شد. كلاوس كينكل, وزير امور خارجه آلمان, خود بر صحت اين خبر اعتراف كرد.
تنها گناه مردم آلبانى اين است كه بر دفاع از هويت خود و استقلال كشورشان پافشارى دارند. البته بحران كوزوو يك واقعه جديد نيست. از ابتداى دهه نود ميلادى اين واقعه شدت گرفت; ولى فاجعه بوسنى توجه انظار را به خود جلب كرد و باعث شد كه مسإله كوزوو به فراموشى سپرده شود.
اسناد و مدارك تاريخى نشان مى دهد اجداد آلبانيايى هايى كه به آنان ((البريها)) گفته مى شود, از دو هزار سال قبل از ميلاد در كوزوو زندگى مى كرده اند. امروزه نيز اكثريت غالب ساكنان آن را آلبانيايى ها تشكيل مى دهند. در سال 1991 طى يك همه پرسى, مردم كوزوو به استقلال كشور خود رإى مثبت داده, دكتر ابراهيم روروا را به رياست جمهورى انتخاب كردند. او نيز دكتر پويار پوكوچى را كه در تبعيد به سر مى برد, به نخست وزيرى انتخاب كرد. در ابتداى ورود صرب ها به منطقه روروا سعى مى كرد با استفاده از راه حل هاى مسالمتآميز در مقابل آنان ايستادگى كند. اما از آن جا كه صرب ها جز لغت زور نمى دانند, پس از مدتى ارتش آزادى بخش كوزوو تشكيل شد.

كوزوو : كوس اوه
شهر برشتينا, پايتخت كوزوو, تا امروز رنگ سنتى و شرقى خود را تا حد زيادى حفظ كرده است. مثلا هنوز برخى از مردان, طوق هاى ضخيم پشمى بر گردن خود مى بندند. اين طوق ها ((پليس)) يا ((كلاش)) ناميده مى شود. بعضى از زنان هنوز لباس هاى سنتى به تن مى كنند. براى نام كوزوو معانى گوناگونى گفته شده است. اغلب بر اين عقيده اند كه كوزوو تحريف عبارت تركى ((كوس اوه)) به معناى دشت وسيع مى باشد.
در تاريخ كوزوو آمده است كه اين ايالت, نخستين بار تسليم امپراطورى رومانى شد. ولى دوباره استقلال خود را باز يافت. پس از آن زير سلطه بيزانس, مقدونيه و صربستان قرار گرفت. با ورود عثمانى ها به منطقه بالكان (سال 1375م) صفحه جديدى در تاريخ اين منطقه آغاز شد. در آن زمان, پادشاهى صرب كه جزيى از كشور آلبانى به شمار مى رفت, ماليات خود را به دولت عثمانى مى پرداخت. سلطان مراد, پادشاه عثمانى, كه قصد داشت بالكان را فتح كند و پرچم اسلام را در آن برافرازد, در نزديكى كوزوو با سپاه مشترك بالكان به فرماندهى صرب درگير شد. اين درگيرى با پيروزى عثمانى ها به پايان رسيد. در طول قرن پانزده و شانزده ميلادى, عثمانى ها تمام منطقه بالكان را زير سلطه خود درآوردند. در اين ميان آلبانى ها به خاطر پذيرفتن دين اسلام از جايگاه ويژه اى برخوردار بودند. ولى طولى نگذشت كه خورشيد امپراطورى عثمانى در بالكان رو به افول گذاشت و دولت هاى يونان, صربستان و بلغارستان استقلال خود را اعلام نمودند. دولت آلبانى نيز در سال 1912 استقلال خود را به دست آورد. در اين هنگام در نتيجه جنگ هاى خونين دولت هاى منطقه, كشور آلبانى به چند بخش تقسيم شد و هر بخش به تصرف يكى از اين دولت ها درآمد. كوزوو را نيز صربستان اشغال كرد و بعضى از قسمت هاى آن, بين يونان و مقدونيه تقسيم شد.
در اجلاس سرى لندن (سال 1915) دولت هاى اروپايى سعى داشتند اين تقسيم بندى جديد را به همين شكل تثبيت نمايند, كه قيام مردم تيرانا (پايتخت آلبانى) از انجام اين كار جلوگيرى كرد. فقط منطقه كوزوو تحت سلطه صربستان باقى ماند. پس از پايان جنگ جهانى اول كوزوو رسما جزيى از صربستان اعلام شد و اين وضع تا تشكيل سازمان ملل ـ پس از جنگ جهانى دوم ـ ادامه يافت.
در آن دوران, مسلمانان كوزوو از هيچ گونه حقوقى برخوردار نبودند و با آنان مانند برده ها رفتار مى شد. پس از به قدرت رسيدن كمونيست ها نيز چند بار مورد حمله و قتل عام قرار گرفتند. همين امر سبب شد كه منطقه اى با دارا بودن جنگل ها و زمين هاى وسيع كشاورزى و معادن فراوان سرب, روى و نيكل در فقر و عقب ماندگى باقى بماند.
با به روى كار آمدن ميلوسوويچ در سال 1989 دوران بسيار سختى براى مردم كوزوو آغاز شد. وى در سال 1990 دستور داد تمام موسسه هاى حكومت خودگردان در كوزوو منحل شوند. اهالى كوزوو در واكنش به اين دستور, شعار استقلال خواهى سر دادند و خواستار برگزارى انتخابات رياست جمهورى و تشكيل پارلمان شدند. در برابر خشونت صرب ها و پافشارى آنان بر پايمال كردن هويت اين ايالت لازم بود كه يك نيروى نظامى براى دفاع از كيان كوزوو تشكيل شود و وظيفه اى را كه سياست مداران از راه هاى مسالمتآميز نتوانستند آن را دنبال كنند, بر عهده بگيرد. از اين رو ارتش آزادى بخش كوزوو تشكيل شد.
موضع گيرى رسمى غرب نيز كه رئيس ناتو آن را اعلام كرد اين بود كه: ((نه صرب ها مردم كوزوو را نابود كنند و نه مردم كوزوو استقلال بخواهند!)) بنابراين روشن است با اين كه غرب تاكنون به تلاش خود براى جلوگيرى از استقلال كوزوو ادامه مى دهد, (مانند مصادره اموال در بانك هاى غربى) اما هيچ كوششى براى بازداشتن صرب ها از جنگ و خونريزى و نسل كشى و سوزاندن شهرها و روستاها و آواره كردن مردم بى گناه از خود نشان نمى دهد. در اين جا اين سوال خودنمايى مى كند كه موضع گيرى جهان اسلام در قبال مسلمانان كوزوو چيست؟
اين مسإله ديگر يك امر داخلى نيست كه نتوان در آن دخالت كرد; زيرا اروپا, امريكا و روسيه خود را وارد صحنه درگيرى كرده اند. امروزه در بسيارى از قضايا كه سابقا يك مسإله داخلى به شمار مى رفت, دخالت مى كنند. مانند قضاياى الجزاير, جنوب سودان و كردستان عراق. شگفت آور است كه چرا با وجود تحرك و دخالت همه بيگانگان, جهان اسلام هم چنان به سكوت خود ادامه مى دهد؟
چرا يك كميسيون خاص براى پى گيرى اين پرونده و يارى رساندن به مردم كوزوو تشكيل نمى شود؟
اى مسلمانان! برادران ما در كوزوو به انتظار كم ترين توجهى از سوى جهان اسلام هستند تا به آنان الهام كند كه تنها نيستند و ياورانى دارند. آيا شنونده اى هست كه فرياد ((هل من ناصر)) آنان را بشنود؟

پاورقي ها:

/

غروب گل محمدى


قال الصادق(ع): ((اذا كان يوم القيامه يقوم عنق من الناس فيإتون باب الجنه فيقال: من انتم؟ فيقولون: نحن اهل الصبر, فيقال لهم: على ما صبرتم؟ فيقولون: كنا نصبر على طاعه الله و نصبر عن معاصى الله, فيقول الله عزوجل: صدقوا ادخلوهم الجنه و هو قول الله عزوجل: انما يوفى الصابرون اجرهم بغير حساب))(وسايل الشيعه, ج11, ص186)
امام صادق(ع) فرمود: روز قيامت جمعى از مردم به پا مى خيزند و مىآيند به سوى بهشت, گفته مى شود شما كيستيد؟
گويند: ما بردباران هستيم.
گفته مى شود: بر چه صبر كرديد؟
گويند : بر (سختى هاى) عبادت و كشش هاى شيطانى معصيت صبر كرديم.
آن گاه خداى متعال مى فرمايد: راست مى گويند وارد بهشت شويد.
امام فرمود: اين مفهوم سخن خداست در قرآن كريم[سوره زمر,آيه]10 كه مى فرمايد: پاداش بردباران را فوق العاده مى دهيم.

فاطمه نخستين شهيد راه ولايت است كه به انگيزه بازخواهى فدك, نه فدك را مد نظر داشت كه ولايت را… فاطمه با آن ناله هاى دردناكش, حق امام و ولى امرش را مى خواست بازستاند و اگر نتوانست ـ كه نمى توانست ـ بايد حق را برملا سازد و مظلوميت على را آشكار نمايد و پرده از سقيفه پردازان بردارد ولى فرياد دختر معصوم پيامبر در قلب هاى تيره كارساز نبود, اما تاريخ, آن سخنرانى جاودانه را ثبت و ضبط كرد تا آيندگان بدانند.. بسنجند.. بفهمند.. و تصميم بگيرند.
زهرا همو كه خشمش خشم خداست, فريادش بى پاسخ ماند; نه, اشتباه نكنم, پاسخش را با سوزاندن در و شكستن پهلو دادند, آن سنگدلان جاهلى تبار.
و اكنون كه حجت را بر همگان تمام كرد و نقش دفاع از ولايت را به خوبى ايفا نمود, با دلى شكسته و بدنى عليل به خانه باز مى گردد; او شكايت را به خدا مى برد و به پدرش, رسول خدا و چنين با خدايش راز و نياز مى كند كه:
((پروردگارا; نيرو و قدرت از آن تو است و انتقام ظالمان را تو خواهى گرفت; پس به تو پناه مى برم و از تو استمداد مى جويم و به درگاهت روى مىآورم كه حق شويم را از اين نااهلان بازستانى.))
زهرا مناجات مى كرد و على به او گوش مى داد. شايد در ديدگان على قطرات اشك گرد آمده بود كه بر رخساره مباركش سرازير شود ولى خوددارى مى كرد تا زهرا بيش تر نرنجد; به هر حال بايد زهرا را تسلى دهد و قلب شكسته اش را آرامش بخشد, به او فرمود:
((لا ويل لك بل الويل لشإنئك, نهنهى عن وجدك يا ابنه الصفوه و بقيه النبوه فما إمد لك إفضل مما قطع عنك فاحتسبى لله)).
بدبختى براى تو نيست, براى دشمنانت است, اندوهت را برگير و بر خويشتن سخت مگير اى دخت برگزيده ترين انسان و اى بازمانده خاتم پيامبران. همانا آن چه خدا براى تو آماده ساخته برتر است از آن چه از تو گرفته شده, پس براى خدا بردبار باش و صبر را پيشه خود ساز.
و اين سان سايه تبسمى آرام بر رخساره رنجور و بى رنگ فاطمه نقش بست چنان كه تابش غروب, هنگام هجرت آفتاب در درياى تار شب بر افق آسمان. با صدايى ضعيف چونان همسه بلبلى بال شكسته در قفس تنهايى, در برابر تنها يار و ياورش, كه اكنون غريبانه در خانه, زندانى شده است, پاسخ داد: ((حسبى الله)) خدا مرا بس است.
و اين بود آغاز هجرت غريبانه زهرا, چرا كه قلب, نالان.. سينه, تنگ.. زخم, ژرف.. بدن, رنجور.. پهلو, شكسته.. ديده, اشكبار و غربت در وطن, افزون بر بلا و رنج شده بود.
و چه سان سخت است و دردناك كه ستمديده اى, با بيان رسا و استدلال محكم و برهان روشن و حجت هويدا نتواند فرياد دلش را به ديگران برساند, نه به ظالمان و غاصبان حقش كه به دوستان نادان و آنان كه آماج فريب و نيرنگ صحنه سازان تراژدى سقيفه شده بودند و اينك كه زور بر حق چيره شده بود, در پاسخ زهرا كه به در خانه هايشان مى رفت و آنان را به دفاع از امام زمانشان فرا مى خواند مى گفتند:
((اگر او زودتر به ميدان آمده بود, چه كسى از على برتر! ولى او در ميان قهرمانان نبود! و قرعه به نام ديگرى درآمد!))
اينان چگونه مى انديشيدند؟ و چه در سر مى پروراندند؟ مگر تازه پيامبر از دنيا نرفته بود؟ و مگر على مشغول كفن و دفن رسول خدا نبود؟ و مگر مى شد بدن مبارك اشرف كائنات را بر زمين نگه دارد و از غسل و كفنش دست بردارد و به سوى چادر بنى ساعده بشتابد؟ و تازه اگر هم مى رفت آيا مى توانست از حق خود دفاع كند؟ و اگر دفاع مى كرد آيا گوش شنوايى بود؟
اين ها حقايقى بود كه زهرا را رنج مى داد; چنان رنجى كه درد شكستن پهلو و سقط كردن محسنش در برابر آن كم رنگ مى نماياند.
آرى! اگر آنان مى خفتند و مىآرميدند, زهرا را آرامش نبود. چرا كه اندوه را خوابى نيست. و اگر هم ديده هايش را برهم مى گذاشت خواب به ديدگانش ره نمى يافت, بايد هم چنان در درد و رنج به سر برد تا قضاى الهى برسد.
و اگر زهرا را رنج دردهاى جسمانى بى تاب كرده بود, درد روان صدچندان, او را مضطرب و نالان مى ساخت و چه دردناك تر از اين كه زبان در كام باشد و توان سخن گفتن نباشد. چه اندوهناك تر از اين كه حقش روشن و آشكار باشد و حق خواهى نيابد. چه شديدتر و سهمگين تر از اين كه داد زند و دادخواهى نبيند؟!
و آيا مى شود اين بار سنگين را بر اين قلب نازك اندوهبار بار كرد؟
و آيا زهرا ـ كه يثربيان از فرياد سوزان و ناله دلش به تنگ آمده بودند و از على مى خواستند او را وادار كند كه يا شب گريه كند و يا روز ـ در برابر آن همه ناملايمات جز صبر تلخ چه چاره دارد؟!
زهرا در حالى كه چون شمعى سوزان آب مى شد و آرام آرام به سوى ابديت با كوله بارى از شكوه, ولى با شكوه رهسپار مى شد, گاهى به على مى نگريست و در رخساره مقدسش غم تنهايى مى يافت و گاهى به كودكان معصومش ـ فرزندان رسول خدا ـ نگاه مى كرد و يتيمى زودرس را در سيماى پاكشان مشاهده مى كرد; آن ها را به خدا مى سپرد كه خدا آنان را بس بود, و چاره اى جز فراق جانكاه نداشت.
اينك ديگر بدن زهرا تاب تحمل آن همه رنج و اندوه را نداشت, و آن چنان ضعف بر او چيره شده بود كه از درد نمى ناليد; يا اين كه شايد دمى از روح بلند محمد در روان قدسى او تابيده بود كه او را آرامش بخشد و يادآردش كه: وعده ديدار نزديك است.
و مگر نه پيامبر در واپسين لحظات عمر مباركش به او روى كرد و گفت: از هجرت من نالان مباش كه تو نخستين كسى باشى كه به من بپيوندى! پس حال كه ساعاتى چند به ديدار پدر باقى نمانده, جا ندارد كه زهرا برنجد و براى على ـ بيش از اين ـ از ظلم روزگار گلايه كند! ولى شايد بيش تر به حال على مى گريست كه پس از او سال هاى زياد, بايد غريب وار زندگى كند; همو كه از صفآرايى تمام اعراب هراس ندارد و با ضربه هاى ذوالفقارش بينى يلان عرب را بر خاك مى مالد و برق شمشيرش دل شير ژيان را مى لرزاند; امروزه براى نگهدارى اسلام چاره اى جز سكوت ندارد. ((فصبرت و فى العين قذى و فى الحلق شجى)) او با اين كه ميراث خود را در دست نااهلان مى بيند بايد صبر كند تو گويى كه استخوان در گلويش گير كرده است.
هان! وقت هجرت زهرا فرا رسيده و اينك گل زيباى نبوت پژمرده مى شود. تمام مدت عمرش در اين دنياى ستم و زور, هيجده سال است يعنى تازه فروغ جوانى تابيده و گل وجودش شكفته كه بايد رخت بربندد و غروب كند.
هيجده سال است كه زهرا در باغ وجود انسانى, هم چون گلى خوشبو و مقدس كه از نور سرمدى تابشى چون تابش محمد دارد, و از سرشت پاك جاودانه خاتميت, روانش با عطر محمدى عجين شده است, چنين مى زيسته و اكنون در عنفوان جوانى و در آغاز زندگانى, زندگى جاودانه را آغاز مى كند و چون نفس مطمئنه اى به سوى پروردگارش با قلبى شكسته ولى آرام بازمى گردد, او از خدا راضى و خدا از او راضى است, به سوى او مى رود تا در روز رستاخيز در برابر تمام كائنات, از دشمنانش انتقام بگيرد و دوستان و پيروانش را به سوى بهشت موعود فرا خواند.
((يا إيتها النفس المطمئنه ارجعى الى ربك راضيه مرضيه, فادخلى فى عبادى وادخلى جنتى)).
فرا رسيدن غروب گل محمدى را به پيشگاه فرزند داغديده اش ولى الله الاعظم ارواحنا فداه و سيل پيروان درگاهش كه در غم جانسوز آن حضرت ديده هايشان روان و قلوبشان نالان است, تسليت عرض مى كنيم و انتظار داريم هرچه زودتر آن منتقم حقيقى از پشت پرده غيبت بيرون آيد و انتقام مادرش را از غاصبان و ستم گران باز گيرد. والسلام


پاورقي ها:

/

خوف در منافقان و يهوديان


((لانتم اشد رهبه فى صدورهم من الله ذلك بانهم قوم لايفقهون لايقاتلونكم جميعا الا فى قرى محصنه او من ورإ جدر بإسهم بينهم شديد تحسبهم جميعا و قلوبهم شتى ذلك بانهم قوم لايعقلون كمثل الذين من قبلهم قريبا ذاقوا و بال إمرهم و لهم عذاب إليم كمثل الشيطان اذ قال للانسان اكفر فلما كفر قال انى برىء منك انى إخاف الله رب العالمين فكان عاقبتهما إنهما فى النار خالدين فيها و ذلك جزاو الظالمين)).(1)
ترجمه:
وحشت از شما در دل هاى آن ها بيش از ترس از خداست; اين به خاطر آن است كه آن ها گروهى نادانند!
آنان هرگز با شما به صورت گروهى نمى جنگند جز در دژهاى محكم يا از پشت ديوارها! پيكارشان در ميان خودشان شديد است, (اما در برابر شما ضعيف!) آن ها را متحد مى پندارى, در حالى كه دلهايشان پراكنده است; اين به خاطر آن است كه آن ها قومى هستند كه تعقل نمى كنند!
كار اين گروه از يهود همانند كسانى است كه كمى قبل از آنان بودند, طعم تلخ كار خود را چشيدند و براى آن ها عذابى دردناك است!
كار آن ها هم چون شيطان است كه به انسان گفت: ((كافر شو (تا مشكلات تو را حل كنم)!)) اما هنگامى كه كافر شد گفت: ((من از تو بى زارم, من از خداوندى كه پروردگار عالميان است بيم دارم!))
سرانجام كارشان اين شد كه هر دو در آتش دوزخ خواهند بود, جاودانه در آن مى مانند; و اين است كيفر ستمكاران!

توحيد در خوف
خداى سبحان در مسإله خوف و رجإ مى فرمايد موحد باشيد, جز به خدا به كسى اميدوار نباشيد و جز از خدا از چيزى نترسيد, رجايتان به خدا و خوفتان هم از خدا باشد. تعبير ((اياى فارهبون)) كه در سوره مباركه بقره آيه40 آمده است مفيد حصر است, تقديم اين مفعول يعنى تقديم ((اياى)) بر ((فارهبون)) نشانه حصر است; يعنى فقط از من رهبت داشته باشيد, از خدا بترسيد و لاغير. اين امر است و كسانى هم كه به اين امر امتثال كرده اند و به توحيد در خوف رسيده اند خداوند آنان را مى ستايد و مى فرمايد: ((لايخافون لومه لائم))(2) اينان از سرزنش هيچ سرزنش كننده اى هراسى ندارند. بنابراين آنان كسانى هستند كه غير از خدا از احدى نمى ترسند, چنان كه در سوره مباركه احزاب بحث شد كه ((يخشون الله و لايخشون احدا الا الله)).(3)
در سوره مباركه زمر آيه سى و ششم اين چنين مى فرمايد: ((إليس الله بكاف عبده و يخوفونك بالذين من دونه و من يضلل الله فماله من هاد)) اين ((اليس الله بكاف عبده)) دليلى است كه قبل از مدعى ذكر شده است و اين استفهام هم استفهام انكارى است; يعنى يقينا خدا كافى است, اگر خداوند عبدش را كفايت مى كند در صورتى كه عبد به غير خدا تكيه نكند ديگر جايى براى هراس از غير خدا نيست. اين فرازهاى نورانى دعاى جوشن كبير سراسر نور است و به راستى كه جوشن است و زره امن و ايمنى بر بدن انسان مى پوشاند. هر جمله اى كه در اين دعا هست نور است, مى فرمايد: ((يا حبيب من لاحبيب له يا ناصر من لا ناصر له)) يعنى فقط تو حبيب و ناصر بى چاره گانى, كسى كه غير تو را دوست نداشته باشد تو حبيب او هستى, تو حبيب باچارگانى نه حبيب بى چاره گان. آن كه افتاده شد ممكن است خداى سبحان به او يك ترحمى بكند اما نه روى چهره محبت, اگر كسى حبيبى براى خود نگيرد تو حبيب او هستى, اگر كسى ناصرى براى خود انتخاب نكند تو ناصر او هستى, اگر كهف و حرز و امانى براى خود انتخاب نكند تو كهف و حرز و امان او هستى: ((يا كهف من لا كهف له, يا حرز من لا حرز له, يا عماد من لا عماد له يا سند من لاسند له)).
اين دعاى بى چاره گان نيست دعاى بزرگان است; يعنى آنانى كه اين همت را دارند, به سراغ غير تو نمى روند, بلكه تو حبيب و طبيب آن هايى. نه آن هايى كه دستشان از همه جا كوتاه شد آن گاه به سراغ تو آمدند تو حبيب آن ها باشى. ممكن است در آن حال به آن ها كمك كنى اما نه از روى چهره محبت. پس اين دعا, جوشن توحيد است و سراسرش نور است.
اگر در صدر اين آيه فرمود: ((إليس الله بكاف عبده)) آن گاه جمله اى را كه بعد مى فرمايد دليل اش را قبلا ذكر كرده است فرمود: ((و يخوفونك بالذين من دونه)) اين گروه تو را از غير خدا مى ترساند در حالى كه خدا كافى است اگر خدا امرت را كفايت مى كند پس از غير خدا چه ساخته است كه تو از او بترسى.

شرك در خوف
در مقابل موحدان كسانى هستند كه از غير خدا همان هراسى را دارند كه بايد آن ترس را از خدا داشته باشند يا از غير خدا بيش از آن مقدار مى ترسند: ((و يخوفونك بالذين من دونه)) نظير آيه 77 سوره نسإ كه مى فرمايد: ((إلم تر الى الذين قيل لهم كفوا ايديكم و اقيموا الصلوه و آتوا الزكوه فلما كتب عليهم القتال اذا فريق منهم يخشون الناس كخشيه الله إو اشد خشيه)) وقتى زمان صلح است مى گوييم الان فقط نماز بخوانيد و روزه بگيريد, اين ها مسلمان خوبى هستند اما وقتى گفتيم گذشته از نماز و روزه جنگ هم هست آن گاه اعتراضشان بلند است كه: ((ربنا لم كتبت علينا القتال)), همين گروه كه در حال صلح اهل نماز و روزه اند وقتى جنگ فرا رسيد از غير خدا به اندازه خدا يا بيش تر از خدا مى ترسند: ((فلما كتب عليهم القتال اذا فريق منهم يخشون الناس كخشيه الله إو اشد خشيه)) اعتقادشان به خدا خيلى ضعيف و ترسشان از غير خدا زياد است: ((و قالوا ربنا لم كتبت علينا القتال لولا اخرتنا الى اجل قريب قل متاع الدنيا قليل و الاخره خير لمن اتقى و لاتظلمون فتيلا)) اين مردم مى گويند چرا فعلا جنگ را بر ما تثبيت كرديد, مى خواستيد مدتى مهلت بدهيد. پس آن كسى كه معرفتش نسبت به حق ضعيف است ترس اش از غير خدا بيش از خداست, اين چنين كسى در ترس مشرك است و قهرا در اميد هم مشرك است, وقتى در خوف و رجا مشرك بود در اصل اعتقاد هم شرك مى ورزد, اين همان است كه در اواخر سوره مباركه يوسف آمده است كه: ((و ما يومن إكثرهم بالله الا و هم مشركون))(4) يعنى اكثر مومنين مشرك اند. اين همان شركى است كه با ايمان هم سازگار است; يعنى اصل وجود خداى سبحان را فى الجمله مى پذيرند اما در بسيارى از اين اوصاف شرك مى ورزند. پس اين كه فرمود: ((لانتم اشد رهبه فى صدورهم من الله)) اين شامل افراد ضعيف الايمان و منافقين هم خواهد شد. در هنگام جنگ كار منافقين اين است كه دوستانشان را مى ترسانند.

منشإ شرك
منشإ همه شرك ها هم شيطان است, شيطان دوستان خود را كه همان منافقين و اهل كتاب و مشركان باشند مى ترساند چه اين كه در سوره مباركه آل عمران آيه 175 مى فرمايد: ((انما ذلكم الشيطان يخوف اوليإه فلا تخافوهم و خافون ان كنتم مومنين)) اين شيطان است كه دوستان و اولياى خود را مى ترساند, كسانى كه در تحت ولايت شيطان اند از غير خدا مى ترسند.

مفهوم ((لا اله الا الله)) در خوف
خداوند تبرى و تولى و سلب و ايجاب را كنار هم ذكر كرد, لا اله الا الله را درباره خوف هم اعمال كرد و فرمود: ((فلاتخافوهم)) يعنى بگوييد ((لا اله)) و ((خافون)) يعنى ((الا الله)) اين كه فرمود ((فلاتخافوهم)) نفى اثر از غير خداست و اين كه فرمود ((و خافون)) حصر اثر براى ذات اقدس اله است. فرمود اگر مومن هستيد از غير خدا نترسيد, فقط از خدا بترسيد, اين نه به آن معناست كه اگر جمعيت آن ها زياد بود عيب ندارد بترسيد ولى اگر جمعيت آن ها كم بود نترسيد, نه, بلكه اگر جمعيت آن ها هم زياد بود و از عده و عده فراوانى برخوردار بودند مع ذلك شما در ترس, اهل توحيد باشيد و از غير خدا نترسيد بگوييد ((لا اله)), فقط از خدا بترسيد و بگوييد ((الا الله)) چه اين كه در مرحله اميد هم همين طور است, به غير خدا اميد نداشته باشيد و بگوييد ((لا اله)), فقط به الله اميدوار باشيد و بگوييد ((الا الله)). و اگر اين چنين حالتى در دل كسى راه پيدا كرد بايد احساس كند كه ايمانش ضعيف است. حالا اگر ان شإالله به درجه نفاق نرسيد و معاذالله منافق نبود لااقل ((الذين فى قلوبهم مرض))(5) او را شامل مى شود كه بايد خود را درمان كند. ((لانتم اشد رهبه فى صدورهم من الله ذلك بانهم قوم لايفقهون)).

وحدت و شجاعت, عامل پيروزى
عامل پيروزى در جنگ ها فراوان است ولى مهم ترين آن ها شجاعت و وحدت است. مشركان و منافقان نه شجاعت دارند و نه وحدت; شجاعت ندارند براى اين كه روحا خائفند, شجاعت يك ملكه نفسانى است, ملكه نفسانى با ترس درون سازگار نيست, چون منافقين و هم چنين يهوديان بنى نضير از شما مى ترسند و خوف با شجاعت سازگار نيست. پس اين ها جنگ جويان شجاعى نيستند, جنگ جو اگر شجاع نبود هرچه هم مسلح باشد توان استفاده از سلاح ها را از دست مى دهد.
عامل دوم, وحدت است كه ايثار را به همراه دارد و اين جمعيت را يد واحده مى كند اين ها وحدت هم ندارند, چون عاقل نيستند و از شما هم مى ترسند براى اين كه موحد نيستند. پس از نظر تحليل روانى, قرآن كريم مسلمين را مسلط كرده است.
((لانتم اشد رهبه فى صدورهم من الله ذلك بانهم قوم لايفقهون)) پس شجاع نيستند از اين جهت ((لايقاتلونكم جميعا الا فى قرى محصنه او من ورإ جدر)) چون شجاع نيستند فقط يا در ميان سنگرها مى جنگند يا پشت ديوار خاكريز. مبارزه آن است كه انسان بروز كند و ظاهر شود وگرنه در سنگر جنگيدن كه بروز و ظهور نيست.
((بإسهم بينهم شديد)) اين ها چون بيرون نيامدند و مبارز نطلبيدند در بين خودشان در همان محدوده سنگر كه هستند خيال مى كنند نيرومندند, اما اين چنين نيستند از شما مى ترسند: ((تحسبهم جميعا و قلوبهم شتى)).
براى اين ((بإسهم بينهم شديد)) معانى ديگرى هم ذكر شده. يعنى خودشان هم گرفتار اختلافات داخلى هستند, ((تحسبهم جميعا و قلوبهم شتى)).
شما آنان را واحد و متحد مى پنداريد اما دل هاىشان پراكنده است, هر كسى براى خود مى جنگد نه اين كه همه براى يك هدف بجنگند و چون هر كس براى خود مى جنگد و خودها فراوانند پس خواسته ها فراوان است برخلاف صفوف مردم با ايمان كه ((كالبنيان المرصوص)) است, چون همه براى خدا مى جنگند و خدا يكى است و هدف هم يكى است. لذا صفوف مومنين مى شود بنيان مرصوص و صفوف مشركين, منافقين و اهل كتاب ((موهون)) مى شود.
اين دو عامل در دل آنان هست يكى را ما القا كرديم و ديگرى را طبعا خود دارند, چون كافر و دنيا طلبند طبعا پراكنده خواه هستند. چون عليه دين قيام كردند ما در دلشان ترس القا كرديم كه ((قذف فى قلوبهم الرعب))(6) آن ها نمى دانند كه موفقيتشان در اتحاد است, اگر هم بخواهند در دنيا سرفراز و آبرومند باشند بايد متحد باشند.

عقل, عامل اتحاد
هر گروهى كه با هم نسازند سفيه اند و هر گروهى كه با هم بسازند عاقلند. اگر عده اى در شهر يا روستا با هم متحدا زندگى كردند, عاقلند و اگر كسانى مختلفا زندگى كردند و حاضر به وحدت نشدند سفيه اند. اين سفه در صورتى است كه ((كل يجر النار الى قرصه)) اما اگر يك كسى عاقل بود و ديگرى سفيه اين عاقل, ديگر به دنبال جنگ با سفيه نمى رود, مى گويد اين كار بايد بشود راه صحيح ترش آن است كه ما پيشنهاد مى دهيم, اكنون كه او اين راه را تنهايى مى رود برود ما كارى به او نداريم اين حداكثر عقل است.
در چند مورد از نهج البلاغه حضرت امير ـ سلام الله عليه ـ اين كلمه را دارد: يكى درباره فدك است و ديگرى درباره اصل خلافت. درباره فدك مى فرمايد: فدك در دست ما بود ((شحت عليها نفوس قوم و سخت عنها نفوس قوم آخرين))(7). درباره اصل خلافت هم فرمود: خلافت در دست ما بود عده اى طمع كردند و عده اى هم سخاوت مندانه گذشتند, مال ما بود ما سخاوتمندانه گذشتيم نگذاشتيم اختلاف داخلى پيش بيايد. نامه اى هم كه براى ابوموسى اشعرى مى نويسد مى فرمايد:
((در بين امت پيامبر ـ صلى الله عليه و آله ـ هيچ كسى به اندازه من علاقه مند به وحدت نيست, چون مهم ترين حق مسلم مرا غصب كردند و من صبر كردم.))
بنابراين اگر ما خواستيم بفهميم عاقليم يا سفيه, اين ميزان است. اگر ديديم براى دنيا به جان هم افتاده ايم كه چرا اين كار را من نكردم و ديگرى كرد مطمئن باشيم كه سفيه هستيم و براى درمان بايد قدم برداريم اگر اين چنين نبوديم بايد خدا را شكر كنيم كه عاقل هستيم. اين برهان يك اصل كلى است. اين اختصاصى ندارد چون تعليل معمم است چه اين كه مخصص هم هست.
در چند جاى نهج البلاغه حضرت امير ـ سلام الله عليه ـ مردم را از تشتت برحذر مى دارد و آن را عامل شكست مى شمارد. در خطبه 131 اين چنين مى فرمايد: ((ايتها النفوس المختلفه والقلوب المتشته الشاهده ابدانهم و الغائبه عنه عقولهم)) اى كسانى كه داراى نفوسى هستيد كه هر كدام خواسته هايى دارد و دل هاى پراكنده اى داريد, بدن هاى شما يكديگر را مشاهده مى كنند, كنار هم حاضرند اما عقلتان از بدن غايب است من شما را به حق دعوت مى كنم شما از حق گريزانيد. بعد آن گاه عرض مى كند: خدايا تو مى دانى ما منظور دنيايى نداشتيم, من فقط براى اقامه حدود قيام مى كنم. بعد عرض كرد: ((اللهم انى اول من اناب و سمع و اجاب لم يسبقنى الا رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم بالصلوه)) خدايا تو مى دانى اولين كسى كه دعوت پيامبر(ص) را پذيرفته و اسلام آورد من بودم و هيچ كس در نماز بر من پيشى نگرفت جز رسول خدا ـ صلى الله عليه و آله و سلم ـ.
حضرت عليه السلام در اين جا عامل شكست را اختلاف مى داند و عامل اختلاف را سفاهت مى شمارد.

ولايت شيطان
آن گاه مى فرمايد اين گروه تحت ولايت شيطان اند, چون: ((الذين كفروا اوليائهم الطاغوت)).(8) شيطان اگر ولى كسى شد او را به دل خواه خود رهبرى مى كند و چون انسان يك موجود متفكر است اگر در تحت ولايت شيطان بود شيطان از راه انديشه او را راهنمايى مى كند. لذا وقتى شيطان برنامه خود را تشريح مى كند مى گويد: ((ولامنينهم))(9), ((و لازينن لهم))(10) اين ايجاد امنيه يعنى در انديشه تصرف كردن, آن ها را با آرزوها فريب مى دهم, چيزهايى را براى آن ها زيبا جلوه مى دهم, دنيا را براىشان زيور به حساب مىآورم. آن گاه ((و لاضل(11)نهم)). اين چنين نيست كه يك موجود متفكر را بدون انديشه به جهنم ببرد ضلالت و هدايت يك موجود متفكر از راه انديشه اوست. او از راه انديشه وارد مى شود و راه هاى نفوذش را هم مشخص كرده است, لذا خدا مى فرمايد او وعده مى دهد: ((و ما يعدهم الشيطان الا غرورا))(12) او فقط فريب مى دهد. اين كه منافقين به يهوديان گفتند اگر شما را تبعيد كردند ما هم به دنبال شما مىآييم, اگر شما را به جنگ كشاندند ما هم در جنگ شركت مى كنيم بعد وقتى كه ديدند كار جدى است فرار كردند, كارشان مثل كار شيطان است, چون شيطان هم به همين نحوه انسان را مى گيرد, اول فريب مى دهد و به انسان مى گويد من تو را كمك مى كنم, وقتى انسان به دام افتاد فرار مى كند, اين خاصيت شيطنت شيطان است.
اين يك اصل كلى است و نمونه هايى از آن در جنگ بدر اتفاق افتاده است. معمولا اين گونه است كه انسان وقتى مى خواهد وارد كار خلاف بشود مى داند, انجام آن دشوار است, لذا تا پشتوانه نداشته باشد وارد نمى شود, كسى بايد او را وادار كند, آن كس همان ولى اوست و انسانى كه تحت ولايت شيطان است ولى اش او را فريب مى دهد و اين انسان فريب خورده به اعتماد ولايت شيطان وارد كار مى شود و وقتى به دام افتاد همتاى او فرار مى كند, اين خاصيت شيطنت شيطان است.

نحوه عذاب مشركان
((كمثل الذين من قبلهم قريبا ذاقوا وبال إمرهم و لهم عذاب إليم كمثل الشيطان اذ قال للانسان اكفر فلما كفر قال انى برىء منك انى إخاف الله رب العالمين)).
فرمود اين كه يهوديان بنى نضير گرفتار و آواره شدند نظير جريان يهوديان بنى قينقاع است كه قبل از آنان بودند و جريانش هم نزديك بود يا نظير جريان بدر است كه مشركين گرفتار شدند ولى چون قبل از بنى نضير همان يهوديان بنى قينقاع بودند و فاصله هم كم تر بود اين ((قريبا)) را اگر ما به همان يهوديان بنى قينقاع تطبيق بكنيم شايد مناسب تر باشد ولى شامل هر دو گروه خواهد شد. ((كمثل الذين)) يعنى جريان يهوديان بنى نضير مثل يهوديان بنى قينقاع است يا مثل مشركين در جريان بدر است. ((كمثل الذين من قبلهم قريبا)), كه اين ((قريبا)) يا مربوط به قبل است كه مى شود ((كمثل الذين من قبلهم قريبا)) يا مربوط به بعد است كه مى شود ((قريبا ذاقوا وبال إمرهم)) يعنى خيلى طول نكشيد كه تمرد همان و چشيدن وبال همان. وبال سوء عاقبت را مى گويند چه اين كه وبيل آن كوبه را مى گويند. ((ذاقوا وبال إمرهم و لهم عذاب إليم)), آن چه در دنيا بر سر مشركان و كافران مىآيد و مستهلك و ريشه كن مى شوند و هيچ اثرى از آنان باقى نمى ماند همه اين ها تازه اين ذوق عذاب است نه خود عذاب. گاهى انسان تشنه, يك قدح آب دارد و همه آن را مى نوشد, اين شرب مإ است اما وقتى فقط لبى تر مى كند اين ذوق آب است نه شرب آب; يعنى همان فرق ميان چشيدن و نوشيدن. فرمود: ما چيزى از آنان باقى نگذاشتيم اما اين تازه چشيدن عذاب است نه خود عذاب. ((ذاقوا وبال إمرهم)), عذابشان كجاست؟ آن عذاب رسمى در قيامت است, چون دنيا هر اندازه هم كه ريشه كن كند محدود است, اين عذاب محدود نسبت به آن عذاب نامحدود مثل ذوق است نسبت به شرب.
درباره بعضى از اقوام مى فرمايد: ما آنان را طورى ريشه كن كرديم كه ((كان لم تغن بالامس)),(13) اين جمله در جريان بسيارى از مشركان و كفار ريشه دار و سابقه دار است و از آن تعبيرات ظريف قرآن كريم است. شما اگر يك درخت ريشه دار و كهنى را بكنيد تا چندين ماه جاى آن درخت مشخص است. اما اگر بوته اى را كه يك سانت يا كمتر ريشه در خاك دارد, بكنيد اثرى ندارد و جاى كندن بوته محسوس نيست, حال اگر كسى درخت كهنى را از جاى كند و طورى جاى خالى او را صاف كرد كه هيچ اثرى از آن نماند اين هنر است و كار مهمى است. خداى تعالى مى فرمايد: اين اقوامى كه 2500 سال يا 3000 سال يا كم تر و بيش تر آمدند ((و تنحتون من الجبال بيوتا))(14) بودند ((ارم ذات العماد))(15) بودند ((التى لم يخلق مثلها فى(16) البلاد)) بود, ما آنان را طورى ريشه كن كرديم كه گويا اصلا در روى زمين زندگى نمى كردند: ((كان لم تغن بالامس)) افرادى كه 2000 سال اين جا ريشه كرده اند, طورى خدا ريشه شان را كنده كه گويا اين چنين افرادى, اين جا سكنى نداشته اند.اين كار را خداوند سبحان به خودش اختصاص مى دهد. اين ((كان لم تغن بالامس)) را همه جا نمى گويد مگر جاهايى كه خيلى ريشه دار بودند و ريشه را كنده است. تازه اين ريشه كن كردن افراد كه هيچ اثرى از آن ها باقى نمى گذارد كه فرمود: ((فدمدم عليهم ربهم بذنبهم فسويها))(17) و آنان را با خاك يكسان كرده, ذوق عذاب است.
اين كه چشيدن است پس چه وقت عذاب را مى نوشيدند؟ ((و لهم عذاب اليم)) اين تنوين, تنوين تعظيم و تفخيم است, يعنى در قيامت اين عذاب را مى بينند. عذاب قيامت به نحوى است كه با اين كه با عذاب هاى دنيايى همه اين ها را ريشه كن كرده مثل ذوق و چشيدن است ولى در قيامت سخن از نوشيدن است.

شباهت كار منافقان با شيطان
درباره منافقين فرمود اين ها كه وعده مى دهند دروغ مى گويند, در اين جا همان معنا را به صورت تمثيل ذكر مى كند و مى فرمايد: مثل و داستان آن ها مثل داستان شيطان است كه به انسان گفت كفر بورز من تو را تإييد مى كنم وقتى او كفر ورزيد و به جنگ با اسلام مبادرت كرد ((قال انى برىء منك)), شيطان به او گفت من از تو بى زارم و از تو فاصله گرفتم, چون: ((انى اخاف الله رب العالمين)) من از خدا مى ترسم.
در جريان جنگ بدر آياتى هست كه سوره مباركه انفال آن را شرح مى دهد, آيه 48 به بعد سوره انفال: ((و اذ زين لهم الشيطان اعمالهم و قال لا غالب لكم اليوم من الناس)) شيطان در جريان جنگ بدر كارها را بر مشركين تزيين كرد و قدرت آن ها را در پيش شان مهم نشان داد و كارشان را براى آن ها زيبا جلوه داد و گفت: ((لاغالب لكم اليوم من الناس)) هيچ كس بر شما پيروز نمى شود ((و انى جار لكم)) من هم همسايه و كمك كار شمايم. ((فلما ترائت الفئتان)) وقتى دو گروه يعنى گروه مومنين با گروه كافران در مقابل يكديگر قرار گرفتند ((نكص على عقبيه)) شيطان به عقب برگشت ((و قال انى برىء منكم)) به همين كافرانى كه وعده پيروزى داد گفت من از شما بى زارى مى جويم چرا؟ چون: ((انى إرى ما لا ترون)) من ديدم چيزى را كه شما نمى بينيد, من ديدم كه فرشته ها به كمك مومنين آمدند ((انى إخاف الله والله شديد العقاب))
مشابه اين آيه هم در موارد ديگر هست. آن چه كه در آيه محل بحث سوره حشر آمده است يك اصل كلى است و آن چه كه در سوره انفال آمده است مصداقى از مصاديق اين كبراى كلى است و اصولا شيطان در همه موارد همين طور است به انسان مى گويد اين خلاف را بكن بعد توبه مى كنى وقتى انسان دست به خلاف زد او را از توبه محروم مى كند. شيطان هر كارى را از راه انديشه فريب مى دهد بعد وقتى انسان به دام افتاد او را رها مى كند, چون كار شيطان اين است كه تحت همه چيز انسان را بگيرد; يعنى افسارى به انسان بزند گفت: ((لاحتنكن ذريته)) زير گلو را ((حنك)) مى گويند, تحت الحنك آن است كه گوشه اى از عمامه را به زير گلو برگردانند. شيطان وعده داد كه من احتناك مى كنم و افسارى به گردنشان مى زنم. همان طورى كه اسب سوار اسب را احتناك مى كند و افسار آن را به دست خود دارد و به هر طرف كه خواست او را مى راند من هم گردن اينان را با طناب مى كشم و هر جا خواستم مى برم و به هر نحوى خواستم سوارشان مى شوم.
((كمثل الشيطان اذ قال للانسان اكفر فلما كفر قال انى برىء منك انى إخاف الله رب العالمين)). اين اگر نظير جريان جنگ بدر باشد كه شيطان واقعا فرشته ها را ديد و احساس خطر كرد, درست است, اما اگر سخن از جنگ بدر و مشاهده ملائكه نباشد اين تعبير, جدى نيست, چون شيطان هرگز نمى گويد من از آتش مى ترسم, زيرا كسى كه كفر ورزيد نمى گويد من از جهنم مى ترسم.

عاقبت مشركان
((فكان عاقبتهما إنهما فى النار)) يعنى در حقيقت ((فكانا فى النار)), عاقبت مشركان و منافقان آتش است. اين كه ((عقاب)) را ((عقوبت)) گفته اند, چون چيزى به جز عقبه كار نيست, اين كار اول و آخرى دارد, اولش شيرين است و آخرش تلخ. اگر يك شيرينى درست كنند كه اولش شهد و شكر باشد و آخرش سم, آن سم عقب همين شهد است, لذا اين را مى گويند عقاب و اين عقوبت همين كار است و جداى از آن نيست. عاقبت شيطان و كافر فريب خورده, اين است كه ((انهما فى النار خالدين فيها)) اين ها در آتش اند در حالى كه مخلد در آن اند. اين جزا و كيفر اختصاص به شيطان يا يهوديان بنى نضير و يا بنى قينقاع و يا منافقين صدر اسلام ندارد بلكه ((و ذلك جزإ الظالمين)) اين كيفر هر انسانى است كه ظالم باشد. البته ((جزإ)) در قرآن كريم به معناى ((وفاق)) معنا شده: ((جزإوفاقا))(18) اين تعبير فقط درباره كيفر و معصيت و عقاب است; يعنى جزا, وفاق و مطابق عمل است, وگرنه درباره حسنه و ثواب اين گونه تعبير در قرآن كريم نيست بلكه جزا در حسنات يا ده برابر است يا بيش تر است.

پاورقي ها:پى نوشت ها: 1 ) حشر (59) آيات 13 ـ 17. 2 ) مائده (5) آيه54. 3 ) احزاب (33) آيه39. 4 ) يوسف (12) آيه106. 5 ) انفال (8) آيه49. 6 ) احزاب (33) آيه26. 7 ) نهج البلاغه نامه 45. 8 ) بقره (2) آيه257. 9 ) نسإ (4) آيه119. 10 ) حجر (15) آيه39. 11 ) نسإ (4) آيه119. 12 ) همان آيه120. 13 ) يونس (10) آيه24. 14 ) شعرا (26) آيه149. 15 ) الفجر (89) آيه7. 16 ) همان آيه8. 17 ) الشمس(91) آيه14. 18 ) نبإ (78) آيه26.

/

شكر نعمت


هر نعمتى كه خداى متعال به بندگانش عنايت مى فرمايد تكليفى را به همراه دارد و شكرى را اقتضا مى كند, اگر بندگانش شكر آن نعمت را به جا آوردند و از آن نعمت قدردانى كردند خداى متعال ضمانت فرموده كه نعمتش را افزايش دهد و اگر قدر آن نعمت را ندانستند ضمانتى براى بقاى آن نيست: ((و اذ تإذن ربك لان شكرتم لازيدنكم و لان كفرتم ان عذابى لشديد)) در اين آيه شريفه ((كفرتم)) در مقابل ((شكرتم)) است, منظور از كفرتم يعنى كفران نه كفر. نعمتى كه خداى متعال به ما مى دهد در مقابلش يا شكر است يا كفران, اگر قدردانى كرديم و از آن نعمت درست استفاده كرديم و براى تكامل خود از آن بهره گرفتيم; يعنى آن را در راهى كه مورد رضايت خداست صرف كرديم خداى متعال آن نعمت را زياد مى كند اما اگر قدر آن نعمت را ندانستيم اين نعمت در معرض زوال قرار مى گيرد. اين يك قاعده كلى الهى است كه در قرآن كريم بيان فرموده و هر روز در جهان ناظر و شاهد نمونه ها و مصاديق آن هستيم. در آغاز طلوع اسلام, جزيره العرب هم از نعمت هاى مادى محروم بود و هم از فرهنگ و تمدن و علوم و معارف, اميرالمومنين ـ سلام الله عليه ـ در نهج البلاغه وضع مردم را در زمان جاهليت و قبل از آمدن اسلام, اين گونه توصيف مى فرمايد:
((آب آشاميدنى شما شور و تلخ و فاسد بود, غذاى شما خشن و ناگوار بود, زندگى تان با دزدى و چپاول مى گذشت. در سرزمين شما تمدن و فرهنگ به چشم نمى خورد. هر روز طعمه دست يك درنده شكارگرى بوديد همسايگان شما مثل شكارچيان به سراغ شما مىآمدند و شما را در دام خود مى انداختند. نه از نعمت هاى مادى بهره مند بوديد نه عزت و شوكتى در جهان داشتيد نه علوم و معارفى داشتيد. خداى متعال به بركت اسلام همه چيز به شما داد و نعمت هاى جهان از اطراف به سوى شهرهاى شما سرازير شد. دولتى تشكيل داديد كه در مقابل آن بزرگ ترين دولت هاى جهان (قيصرهاى روم و كسراهاى ايران) خاضع شدند. سرزمين شما محل پخش علوم و معارف شد.))
مورخان نقل كرده اند در مكه قبل از اسلام دوازده نفر بودند كه خواندن و نوشتن مى دانستند, از چنين سرزمينى آن چنان تمدن درخشانى ساخته شد كه تمام دنيا را مرهون علوم و معارف خود كرد. امروز مورخان اروپا اعتراف مى كنند كه تمدن ما مديون تمدن مسلمين است كه بعد از جنگ هاى صليبى با آن آشنا شديم. منشإ پيشرفت هاى علمى و صنعتى غرب علومى است كه يا در شرق اسلامى بعد از جنگ هاى صليبى فرا گرفتند يا به وسيله مسلمانانى كه به اسپانيا رفتند و آن جا را تصرف كردند.
اسلام اين همه نعمت به مردم جزيره العرب داد اما آيا قدر آن را دانستند؟ آن پيامبرى كه اين همه شرافت و عزت براى آنان آورده بود و بقاى عزتشان را در رهبرى خاندان عصمت و طهارت معرفى كرده بود بعد از وفات پيامبر, همه چيز را فراموش كردند. سفارشاتى كه پيامبر اكرم درباره تمسك به عترت و پيروى از اهل بيت كرده بود به دست فراموشى سپرده شد, به جاى وحدت, پراكنده شدند و به جاى رعايت احكام و حدود اسلامى هواهاى نفسانى غالب شد. بعد از وفات پيامبر ـ صلوات الله و سلامه عليه ـ طولى نكشيد كه دستورهاى اسلام يكى پس از ديگرى به دست فراموشى سپرده شد. عدالت, مساوات و اخلاق اسلامى به تدريج كم رنگ گرديد و حكومت اسلامى در زمان بنى اميه جانشين حكومت قيصرهاى روم و سلاطين ايران شد. يعنى يك دربار طاغوتى با همه ويژگى هايى كه يك دربار كفر آميز داشت براى سلاطين بنى اميه و بعد بنى عباس درست شد.
نتيجه اين كفران ها اين شد كه مركز حكومت اسلامى كه مركز نشر علوم و معارف و محل قدرت بزرگ ترين دولت هاى جهان بود كم كم دوباره به يك جاهليت ديگرى بازگشت. امروز مى بينيد محل طلوع اسلام يعنى بلاد حجاز با آن همه بهره مندى كه از وحى و علوم اسلام مى بايست داشته باشد و با آن همه ذخاير و منابع طبيعى كه خدا به آن ها داده كه بزرگ ترين معادن نفت دنيا در اختيارشان است نه از نظر ظاهرى عزت و رفاهى دارند و نه از نظر باطنى داراى شرف و معنويتى هستند, چرا؟ چون شكر نعمت خدا را به جا نياوردند و دستورهاى او را فراموش كردند. عدل اسلامى را به حكومت طاغوتى, بدل ساختند و به نام اسلام به برادر كشى پرداختند.
در اين چند دهه اى كه آل سعود بر عربستان مسلط شدند چقدر مسلمانان به دست آنان كشته شدند و چه شهرهايى مورد صدمه و آسيب جدى قرار گرفت, آنان شهرهاى عراق, نجف و كربلإ را ويران كردند و به دور مشاهد مشرفه آب بستند و آن ها را خراب كردند, جواهراتى كه آن جا بود همه را ربودند و مردم آن جا را به بهانه اين كه مشرك اند, كشتند.
خلاصه اين كه آن عزت تبديل به اين ذلت شد چون قدر نعمت خدا را ندانستند.

شكر نعمت اسلام و انقلاب اسلامى
امروز ملت مسلمان ايران به بركت رهنمودهاى حضرت امام خمينى ـ قدس سره الشريف ـ و به بركت خون هاى پاكى كه در راه اعتلاى اسلام نثار كرد در دنيا عزت يافت. ايران روزگارى لقمه اى بود در دست استعمارگران اما امروز تبديل به مركز قدرتى شده كه باعث افتخار اسلام است. امروز سياست مداران جهان مى ترسند كه ايران دومى در جهان به وجود آيد, چرا با حزب اسلامى الجزاير مخالفت مى كنند, مگر اين حزب با دمكراسى و با انتخابات آزاد حركت نكرد, چرا انتخاباتشان را لغو كردند؟ چرا تمام دنيا به لرزه آمده كه يك حزب در الجزاير پيروز شده است؟ روز اولى كه حزب اسلامى پيروز شد اسرائيل گفت: اگر اين حزب به حاكميت برسد ايران دومى در دنيا پديد خواهد آمد.
اين عزتى كه امروز خداى متعال به مردم مسلمان اين كشور عنايت فرموده در سايه فداكارىهايى است كه براى اسلام كرده و از جان و مال و عزيزان اش مايه گذاشته تا اسلام پيروز شود. آن ها راه درست خود را پيمودند و به لقاى الهى پيوستند, يك وظيفه اى هم ما ـ كه اخلاف آن ها هستيم ـ داريم و وظيفه ديگرى هم ساير مسلمان هاى دنيا. ما وظيفه داريم راه شهداى خود را ادامه دهيم و جز به برقرارى اسلام به هيچ چيز رضايت ندهيم و از فرصتى كه پيش آمده براى نشر معارف اسلامى در جهان استفاده كنيم. اما ساير مسلمين جهان هم وظايفى دارند. اولين وظيفه اشان اين است كه به هر شكلى مى توانند از انقلاب اسلامى حمايت كنند. ديگر اين كه سعى كنند مشابه اين انقلاب را در كشورهاى خود به وجود آورند. البته ما نمى خواهيم شكل انقلاب خود را به ديگران ديكته كنيم, مسلمانان ديگر كشورها بايد به روشى كه متناسب با شرايط جغرافيايى, اجتماعى و سياسى كشور خودشان هست, در احياى اسلام بكوشند. طبيعى است در ديگر كشورهاى اسلامى شرايط به سادگى فراهم نمى شود, در بعضى از آن ها اكثريت با مسلمانان نيست, در برخى جاها هم فقط اكثريت عددى با مسلمانان است, اما قدرت و توان علمى, سياسى و اجتماعى در دست ديگران است. در بعضى نقاط ديگر, در ظاهر اكثريت با مسلمانان است و قدرت هم به دست آن ها است, اما اسلام, صورى و ظاهرى است به فرمايش امام راحل ـ رضوان الله عليه ـ اسلام امريكايى. اخيرا شايد شنيده باشيد يكى از سياست مداران امريكا گفته بود ما با حكومتى كه مبتنى بر اسلام باشد مخالفتى نداريم, سال ها است در عربستان حكومت اسلامى وجود دارد و با ما هم همكارى دارد.
آن چه از آن مى ترسند اسلامى است كه در ايران وجود دارد, يعنى اسلام واقعى اسلام قرآن, و به فرمايش امام راحل اسلام ناب محمدى.

راه هاى موثر تبليغ اسلام و گسترش انقلاب
براى فراهم كردن گسترش و پيروزى اسلام در يك سرزمين, اولين كار فعاليت فرهنگى است. در كشورهايى كه مسلمانان بيدار و متعهد در اقليت اند نه با مبارزات سياسى و از راه انتخابات مى توانند پيروز شوند و نه از راه مبارزات نظامى. در جاهايى كه با مبارزه هاى سياسى پيروز شده اند مى بينيد چه به سرشان آورده اند؟ در الجزاير مبارزات سياسى بود يك دانه فشنگ هم شليك نكردند يك عمل ارعابى و تروريستى هم انجام ندادند, اما چرا تمام دنيا اين انتخابات را باطل كرد؟ چرا به چه منطقى؟ مگر دموكراسى غير از اين بود؟ آن ها نه تنها اين را دموكراسى نمى دانند بلكه مى گويند اگر اين انتخابات پيروز شود, مرگ دموكراسى است. عجيب است, مگر دموكراسى شاخ دارد؟ مردمى در انتخابات شركت كرده و رإى داده اند, آيا اين غير از دموكراسى است؟ چرا پيروزى مسلمانان موجب مرگ دموكراسى است؟ چون اسلام زنده مى شود! اما آن چه مستكبران به هيچ وجهى نمى توانند با آن مبارزه كنند اسلامى است كه در دل هاى مردم نفوذ مى كند, اين روش تبليغ اسلام را نه با زور اسلحه مى توانند سركوب كنند و نه با توطئه هاى سياسى مى توانند از بين ببرند, دل اشخاص فقط در اختيار خودشان است. پس اولين كارى كه ما به عنوان يك فرد مسلمان و ملتزم به مسووليت هاى اسلامى بايد انجام دهيم اين است كه از راه فعاليت هاى فرهنگى فكر اسلامى را در جهان گسترش دهيم.
راه ديگر تبليغ اسلام و به عبارت ديگر, وظيفه مهم تر ما خودسازى و تربيت روح و تهذيب اخلاق است. سعى كنيد هر روز از روز قبلى به اسلام وفادارتر باشيد. هر روز بيش تر از روز قبل دستورهاى اسلام را رعايت كنيد اگر خداى نكرده اشتباه و لغزشى در زندگى تان بوده سعى كنيد جبران كنيد و خود را به اعمال صالح عادت دهيد و دلتان را نورانى و ارتباطتان را با خدا تقويت كنيد. اگر شما بخواهيد براى پيشرفت اسلام فردى موثر و موفق باشيد بايد رابطه قلبى خود را با خداى جهان تقويت كنيد; به عنوان مثال لامپى كه با مركز توليد انرژى ارتباطى دارد با يك سيم باريك در يك حد محدودى مى تواند از آن نور مولد برق استفاده كند, اما اگر بخواهيد استفاده بيش تر باشد بايد كابل هاى قوىترى به كار گيرند تا ارتباط بيش تر باشد همه ما كم يا زياد, ارتباطهايى با مركز قدرت جهان و با خداى متعال داريم بايد سعى كنيم هر روز اين ارتباط قوىتر باشد تا قدرت علمى و روحى و معنوى ما افزون تر گردد و بهتر بتوانيم در اين دنياى توفانى خود را حفظ كنيم و ديگران را هم نجات دهيم. اين قدرت در سايه ارتباط با خدا حاصل مى شود.

چگونگى ارتباط با خدا
ارتباط با خدا يعنى چه؟ چگونه ارتباط با خدا برقرار كنيم؟ با عمل كردن به دستورات خدا و با توجه قلبى به خداى متعال. با ياد خدا. ((اذكروا الله ذكرا كثيرا و سبحوه بكره و عشيا)) سعى كنيد هميشه در دلتان يك ارتباط قلبى با خدا باشد. چطور وقتى شما به كسى محبت شديد داريد هميشه در دلتان يك يادى از او هست. فراموش اش نمى كنيد. سعى كنيد هميشه در هر حالى يادى از خدا بكنيد, او محبوب شما است, ولى نعمت شما است, او به شما از هر كس نزديك تر است, او شما را بيش از هر كس دوست مى دارد. چرا شما با او دوست نباشيد؟ چه كسى بهتر از او براى دوست داشتن و كمك كردن پيدا مى كنيد؟ اوست كه در هر حال مى تواند شما را از جهل و عجز و سقوط نجات دهد. پس رابطه خود را با او تقويت كنيد, آن چنان باشيد كه اگر ياد خدا از دلتان برود گويا يك گوهر گران بهايى را گم كرده ايد. اگر يك گوهر قيمتى را گم كنيد چقدر ناراحت مى شويد؟ اگر يك وقت ديديد دلتان از خدا غافل شده احساس كنيد يك گوهر گران بهايى از دست شما رفته است. با فراموش كردن خدا انسان در معرض هرگونه سقوطى قرار مى گيرد و شيطان بر آدم مسلط مى شود. تا ياد خدا در دل هست وسوسه هاى شيطانى راهى پيدا نمى كند, اما وقتى خدا فراموش شد و به جاى آن هوس, تمايلات حيوانى, خودخواهى, خودپسندى, تكبر و غرور و ساير هواها و هوس ها آمد آن وقت است كه انسان در معرض هرگونه سقوط و لغزشى قرار مى گيرد. دلى كه ياد خدا در آن نباشد به جايى مى رسد كه از هر حيوانى پست تر مى شود. آيا صحيح است كه انسان وجود ارزنده خود را آن چنان پست كند كه از هر حيوانى پست تر شود؟ براى جلوگيرى از چنين سقوطى يك راه وجود دارد و آن ارتباط بيش تر با خداست.

نماز; راه ارتباط با خدا
نماز يكى از بهترين راه هاى ارتباط با خدا است. اين عبادت, رابطه ما را با حضرت حق, قوىتر مى كند و ظاهر و باطن ما را از آلودگى ها پاك مى كند. شما اگر بخواهيد به ديدار يك شخصيت محترم برويد چگونه خودتان را مهيا مى كنيد؟ لباس كثيف نباشد, بدن بد بو نباشد, با احترام و ادب برويد. وقتى مى خواهيم در حضور خدا هم برويم بايد اين شرايط را رعايت كنيم. آلودگى گناه, بدن و روح را متعفن مى كند, چگونه در پيش گاه الهى مى خواهيم حاضر شويم در حالى كه زبان و دل ما آلوده به گناه است و بوى تعفن از قلب و روح ما به مشام ملائكه مى رسد. آيا دوست داريد در مجلسى حاضر شويد كه اهل آن مجلس از بوى بد بدن و دهان شما ناراحت شوند؟ اگر در مجلسى مىآييد و دوست داريد كه طورى نباشد كه وضع شما زننده باشد. در پيش گاه الهى هم كه حاضر مى شويم اول بايد از گناهانمان استغفار كنيم. آلودگى هاى قلبى و روحى را از خودمان دور كنيم تا ملائكه الله از ما متإذى نشوند. كسى كه با زبانش گناه مى كند قلب و روحش بد بو و متعفن مى شود, ملائكه از ديدنش و از شنيدن حرف هايش ناراحت مى شوند, خداى متعال به چنين كسى نظر رحمت نمى كند.
در نماز اگر دلمان متوجه امور دنيا شود و فكر هوس هاى زندگى مان باشيم مثل اين است كه به خدا پشت كرده ايم, اگر دوستى به ملاقات شما بيايد, وقتى وارد اتاق مى شود پشت اش را به شما بكند ناراحت نمى شويد؟ آيا اين بى ادبى نيست؟ كسى كه نماز بخواند و دلش متوجه چيزهاى ديگر باشد يعنى دلش را از خدا گردانده و به حضرت حق, پشت كرده است. سعى كنيم عبادت ها را درست و با كيفيت خوب انجام دهيم. از گناهان استغفار نماييم و با حضور قلب, معطر, مسواك زده با سجاده و مودب در پيش گاه خدا بايستيم. به نماز اهميت دهيد تا بهتر از آن استفاده كنيد. هر قدر ما بيش تر به عبادت خدا اهميت دهيم رابطه مان با خدا قوىتر مى شود. رابطه با خدا به وسيله اسباب ظاهرى حاصل نمى شود بلكه از راه دل است.
پاورقي ها:

/

گزارش هاى علمى پژوهشى


افزايش وزن بيماران ديابتى خطر بروز بيمارى قلبى را افزايش مى دهد
براساس جديدترين تحقيق به عمل آمده بيماران ديابتى كه در طول انجام انسولين درمانى شديد افزايش وزن دارند در معرض خطر بيش تر ابتلا به بيمارى قلبى قرار مى گيرند.
به گزارش خبرگزارى فرانسه از شيكاگو, محققان دريافتند: افراد شركت كننده در اين تحقيق كه در طول درمان ديابت نوع اول, بيش از اندازه افزايش وزن داشته اند داراى مقادير قابل ملاحظه بيش ترى از كل كلسترول, كلسترول با غلظت كم, ليپوپروتئين و چربى هاى ترى گلسيريد بودند.
افزايش وزن يكى از عوارض معمول انسولين درمانى است اما اين تحقيق نشان داد كه 33/1 درصد از بيماران كه تحت درمان شديد قرار گرفتند چاق شدند اين رقم براى افرادى كه تحت درمان هاى متعارف قرار گرفتند 19/1 درصد بود.
نگرانى دانشمندان از اين امر ناشى مى شود كه افزايش وزن همراه با درمان هاى شديد داراى عوارض منفى بر ميزان ليپيد و فشار خون و افزايش خطر بروز مشكلات براى عروق خونى بزرگ در بعضى از افراد است. محققان با بررسى وضعيت يك هزار و 168 بزرگ سال مبتلا به ديابت نوع اول در طول مدت 6 سال اعلام كردند: افزايش حتى چند كيلوگرم در طول انسولين درمانى براى سلامتى فرد تعيين كننده است.
محققان خاطر نشان ساختند كاربردهاى اين اطلاعات آن است كه حتى افزايش وزن متوسط با درمان هاى متعارف در مقايسه با افزايش وزن ناشى از درمان هاى شديد, داراى اثرات مضر بر ميزان چربى و فشار خون سيستوليك است.

انتقال خون, خطر بروز سكته در كودكان مبتلا به نوعى كم خونى را كاهش مى دهد
محققان دريافتند انتقال خون خطر بروز اولين سكته در كودكان مبتلا به كم خونى سلول هاى داسى شكل ياSicklecell را به ميزان قابل ملاحظه اى كاهش مى دهد.
دانشمندان از اين امر آگاهى داشتند كه انتقال خون از بروز سكته مجدد در كودكان مبتلا به اين نوع كم خونى پيش گيرى مى كند. اما اين تحقيق اولين تحقيقى است كه ارزش انتقال خون در پيشگيرى از بروز اولين سكته را با شواهد نشان مى دهد.
محققان دريافتند انتقال خون منظم خطر بروز سكته را تا 90 درصد كاهش مى دهد.
كم خونى سلول هاى داسى شكل يك نوع دردناك از كم خونى مادرزادى است كه مشخصه آن هلالى شدن گلبول هاى قرمز خون است. سكته يكى از مشكل ترين عوارض اين بيمارى است. در حدود 11 درصد از افراد مبتلا به اين نوع كم خونى تا سن 20 سالگى دچار سكته مى شوند و اين سكته اوليه مى تواند سبب بروز نقص هاى جدى در اين بيماران شود.
شايع ترين علت بروز سكته انسداد شاهرگ هاى داخلى و شريان هاى ميانى مغزى است. اين انسداد را مى توان با انجام آزمايش شناسايى كرد.
براساس اين تحقيق بيماران مبتلا به كم خونى كه جواب اين آزمايش آنان غير طبيعى است مى توانند با انتقال خون از بروز سكته پيش گيرى كنند.
دكتر روبرت آدامز يك متخصص اعصاب در دانشكده پزشكى دانشگاه جورجيا و يكى از پژوهشگران اين تحقيق مى گويد: اين بدان معناست كه روشى براى شناسايى خطر بروز سكته وجود دارد. و اين اولين گام براى ارايه روش هاى درمانى بهتر است.
در اين تحقيق وضعيت 130 كودك كه داراى سابقه سكته نبودند مورد بررسى قرار گرفت. اين كودكان دوبار با تستultrasonography Transcranial doppler آزمايش شدند كه نشان مى داد سرعت جريان خون در شاهرگ داخلى يا شريان هاى ميانى مغزى آن ها افزايش يافته است. اين بيماران تحت درمان هاى متعارف يا انتقال خون قرار داشتند تا غلظت هموگلوبين خون آنان كاهش يابد.
آدامز مى گويد: بدين علت از انتقال خون استفاده مى شد كه در كاهش خطر بروز سكته مجدد در بيماران مبتلا به كم خونىSickle cell بسيار موثر است. در اين تحقيق مشخص شد انتقال خون خطر بروز اولين سكته در كودكان مبتلا به اين نوع كم خونى را كه نتيجه تست آنان غير طبيعى است به ميزان قابل ملاحظه اى كاهش مى دهد.
وى مى افزايد: روشى كه ما مورد بررسى قرار داديم يك راهكار براى كاهش بار اين عارضه مهم بيمارى كم خونى سلول هاى داسى شكل ارايه مى دهد.

پاورقي ها:

/

نگاهى به رويدادها


جهان اسلام
مناطق شيعه نشين افغانستان بر اثر محاصره طالبان با قحطى مواجهند.(15/4/ 77)
شيخ الازهر: جنگ با اسرائيل تكليف شرعى است.(18/4/77)
وهابى ها آموزش روحانيون قزاقستان را بر عهده گرفتند.(24/4/77)
فاروق لغارى: مردم پاكستان منتظر ظهور رهبرى هم چون (امام) خمينى هستند.(28
/4/77)
بيش از 70 مسلمان انقلابى در الجزاير به شهادت رسيدند.
هنرمندان مصرى دعوت مركز فرهنگى اسرائيل را نپذيرفتند.(3/5/77)
100 تن از مبارزين مسلمان در الجزاير قتل عام شدند.(4/5/77)
سازمان كنفرانس اسلامى خواستار قطع روابط سياسى, اقتصادى و فرهنگى جهان اسلام با اسرائيل شد.(10/5/77)
دولت تركيه كنترل تمامى مساجد اين كشور را در دست گرفت.(12/5/77)
فعاليت هاى ضد اسلامى ژنرال هاى تركيه با اخراج 28 افسر اسلامگرا وارد مرحله تازه اى شد.(14/5/77)

داخلى
جشن هاى ميلاد پيامبر اكرم(ص) در مناطق سنى نشين آغاز شد.
رئيس جمهور در اولين دور مذاكرات روساى جمهورى اسلامى ايران و تركمنستان: با تعيين رژيم حقوقى بايد جلوى سوء استفاده از منابع درياى خزر گرفته شود.(16/4
/77)
رئيس جمهور در ديدار رئيس مجلس يمن: كشورهاى اسلامى براى مقابله با خطر توسعه طلبى رژيم صهيونيستى بايد متحد شوند.
رهبر انقلاب در ديدار رئيس جمهور تركمنستان: تركمنستان به اسرائيلى ها احتياجى ندارد, صهيونيست ها هر جا وارد شوند اختلاف ايجاد مى كنند.(17/4/77)
عمليات مهندسى براى اجراى طرح عظيم گاز پارس جنوبى آغاز شد.(18/4/77)
محسنى رئيس دادگاه: خدمات مسوولين, مانع رسيدگى به اتهامات آن ها نمى شود.(20
/4/77)
از سوى رئيس جمهور, موسوى لارى به عنوان وزير كشور به مجلس معرفى شد.(24/4
/77)
عباس عباسى نماينده بندرعباس: مجلس قيم دولت و دولت برادر صغير مجلس است. وزيران دولت اگر حد خود را ندانند به آن ها خواهند فهماند.(25/4/77)
رهبر انقلاب فقهاى شوراى نگهبان را ابقا كردند.
90 هزار دلار موجودى بانك صادرات شعبه پاريس به سرقت رفت.(27/4/77)
رئيس جمهور: شرط اول توسعه و پيشرفت, وجود محيط آرام و با ثبات است.
دكتر حبيبى: هيچ توسعه اى به تنهايى پاسخگوى نيازهاى يك جامعه نيست.
انتشار روزنامه فردا متوقف شد.(28/4/77)
رياضيدانان جوان ايران مقام اول المپياد جهانى را كسب كردند.
پيش كسوتان كشتى براى سومين بار قهرمان جهان شدند.(29/4/77)
رئيس جمهور در ديدار وزير خارجه گينه استوايى: كشورهاى جهان سوم بايد در كنار هم با قدرت هاى بزرگ مقابله كنند.(30/4/77)
مجلس به وزير پيشنهادى رئيس جمهورى رإى اعتماد داد.(31/4/77)
پس از 7 جلسه محاكمه در مجتمع ويژه قضايى, كرباسچى به حبس, جزاى نقدى و انفصال از خدمات دولتى محكوم شد.
اعضاى جامعه مدرسين حوزه علميه قم با رئيس جمهور ديدار كردند.(1/5/77)
رإى دادگاه درباره آقاى كرباسچى قابل تجديد نظر است.
سرتيپ نقدى: قسم مى خورم كه ادعاى آزار و اذيت جسمى و روانى عليه شهرداران دروغ است.(3/5/77)
مدير مسوول روزنامه ((خانه)) به دادگاه احضار شد.(4/5/77)
100 ميليارد ريال براى اشتغال جوانان به صندوق تعاون اختصاص يافت.
رئيس جمهور از خدمات آقاى كرباسچى به عنوان مديرى مبتكر و خدمتگزار تقدير كرد.
رئيس جمهور از تلاش و پشتكار وزير دفاع و متخصصان صنايع دفاع در طراحى موشك شهاب 3 تجليل كرد.(5/5/77)
رهبر انقلاب: قواى سه گانه, برابر و محترمند, نبايد به هيچ كدام اهانت شود. (6/5/77)
آيت الله امينى: گرايش جوانان به آقاى خاتمى از الطاف الهى است.
رئيس جمهور: مردم محرم امورند و بايد براى آنان حق آگاهى و اطلاع يافتن قائل شويم.(7/5/77)
مدير مسوول نشريه ((خانه)) بازداشت شد.(8/5/77)
رهبر انقلاب در پيامى به اجلاس انجمن هاى اسلامى دانشجويان: عزيزان دانشجو! نگذاريد كسانى با تضعيف ارزش هاى اسلام و انقلاب به جبهه دشمن كمك كنند.(11/5/ 77)
در پاسخ به نامه رئيس جمهور, سياست هاى جديد اقتصادى دولت با اولويت عدالت اجتماعى مورد تإييد رهبر انقلاب قرار گرفت.
وزير كشور جانشين فرمانده كل قوا در نيروى انتظامى شد.(12/5/77)
فرستاده وليعهد عربستان: رياض از آزمايش موشكى ايران نگران نيست.(14/5/ 77)

خارجى
با امضاى يك قرارداد, روسيه و قزاقستان بستر شمال درياى خزر را تقسيم كردند. (16/4/77)
سفير امريكا در سازمان ملل: امريكا با هرگونه اقدام شوراى امنيت براى لغو تحريم هاى عراق مخالفت خواهد كرد.
اتحاديه اروپا خواستار تسريع در توسعه روابط با ايران شد.(17/4/77)
وزير خارجه تركيه: آنكارا عليرغم مخالفت مسلمانان به روابط خود با تلآويو ادامه خواهد داد.(18/4/77)
فرانسه براى اولين بار فاتح جام جهانى شد.(22/4/77)
دو نخست وزير پيشين ايتاليا به جرم فساد مالى به زندان محكوم شدند.
امريكا آلبانيايى تباران كوزوو را از تشكيل كشورى مستقل برحذر داشت.(23/4
/77)
شوراى امنيت خواستار توقف اجراى طرح ((بيت المقدس بزرگ)) شد.(24/4/77)
كاخ سفيد با تشكيل دادگاه رسيدگى به جرايم جنگى مخالفت كرد.(25/4/77)
120 كشور به رغم مخالفت امريكا و اسرائيل اساسنامه دادگاه جزاى بين المللى را امضا كردند.(27/4/77)
30 چريك استقلال طلب كوزوو در نبرد با ارتش يوگسلاوى كشته شدند.(28/4/ 77)


براى اولين بار طى 48 سال گذشته, كشتى هاى نظامى انگليس به منظور ديدار دوستانه در سواحل سوريه پهلو گرفتند.(29/4/77)
السفير: طالبان سايه سيا در افغانستان است.(31/4/77)
با تيراندازى در كنگره امريكا, موج وحشت زمامداران كاخ سفيد را فراگرفت.(3
/5/77)
واشنگتن عكسبردارى ماهواره اى از اسرائيل را ممنوع كرد.
مردم كره شمالى به منظور انتخاب نمايندگان مجمع خلق اين كشور امروز به پاى صندوق هاى رإى رفتند.
30 بيمار در فرانسه توسط يك پرستار كشته شدند.(4/5/77)
دو جاسوس موساد در وين كشته شدند.(6/5/77)
محقق سوئيسى به خاطر افشاگرى عليه صهيونيست ها به 15 ماه زندان محكوم شد.
به اتهام هم كارى در تكنولوژى موشكى با ايران, كلينتون دستور اعمال تحريم عليه 7 شركت روسى را صادر كرد.(8/5/77)
جنگنده هاى پاكستانى به حمايت از طالبان مواضع جبهه متحد را بمباران كردند. (10/5/77)
آتش توپخانه هاى هند و پاكستان در منطقه مرزى كشمير 70 قربانى گرفت.
آخرين حمله صرب ها به كوزوو 60 هزار آواره به جا گذاشت.(11/5/77)
شاه فهد به علت وخامت وضعيت جسمانى در بيمارستان بسترى شد.
طالبان به دروازه هاى شهر استراتژيك مزارشريف نزديك شد.(12/5/77)
افراد ناشناس در الجزاير 40 غير نظامى را به قتل رساندند.(13/5/77)
كلينتون: امريكا نمى تواند از ساخت رآكتور اتمى در ايران جلوگيرى كند.
در پى شكست مذاكرات با طارق عزيز, نماينده ويژه شوراى امنيت عراق را ترك كرد.(14/5/77)

پاورقي ها:

/

مفاتيح ترنم




دولت خورشيد
ستارگان به سجودند در زمين شما
كه نقش دولت عشق است بر نگين شما
شما تجسم عشقيد و اعتقاد و اميد
خوشا كسى كه دمى گشت همنشين شما
بناى ظلم درافتاد و گشت خاكستر
زبرق يك نگه تند و آتشين شما
به دست يارى خورشيد خون و آزادى
هزار دست برآمد از آستين شما
زبيكران تحير سپاه كشور شك
توان حمله ندارند با يقين شما
غبار مهر چو برخاست كاروان گم شد
چنين كه رفت دل عاشقان به چين شما
قسم به نام حقيقت كه در سحر ديدم
طلوع دولت خورشيد در جبين شما
محمد رضا قنبرى

آخرين ستاره
خسته ام
خويش را شكسته ام
هاى هاى گريه را
اقامه بسته ام
عافيت, التيام زخم هاى شهر نيست
التيام اين دل شكسته هم
خويش را شكسته ام
غيرتم نهيب مى زند:
چرا نشسته اى؟
(آه , راستى چرا نشسته ام؟)
كاش آخرين ستاره مى شدم
در شبى كه كاروان سرود خواند
دوست داشتم شبى
در حضور روشن ستاره ها
ناپديد مى شدم
دوست داشتم شهيد مى شدم
عليرضا قزوه

خاك شهيدان
صداى نفس هاى نمناك باران مىآيد
شميمى بهشتى زخاك شهيدان مىآيد
طنين دعا, بوى يك بدرقه, عطر بوسه
كسى دارد از كوچه سمت خيابان مىآيد
نسيمى رها بر سر انگشت نرم نوازش
به دلجويى گيسوان پريشان مىآيد
كسى شايد از دور دست اهورايى شب
به مهمانى روشنى, پرس پرسان مىآيد
بهارى به رنگ سلامى شكوفنده, يك صبح
به ميعاد لب هاى خشك درختان مىآيد
اصالت در آيينه روحمان رخنه كرده است
از ايوان ما بوى آواز قرآن مىآيد
چو ابرى در آغاز بارش پر از اشتياقم
كه چين خوردگى هاى روحم به پايان مىآيد
حميد هنرجو

آيينه
به آن چشم بيدار در خون نشسته
مريد نگاه توام چشم بسته
نصيب من است از بيابان وصفت
لبى سخت تشنه, تنى, سخت خسته
گذشتند دل بستگان نگاهت
پرستووش از بام ها دسته دسته
تو آيينه اى, آتشى, آفتابى!
شكوفا و شفاف و از خويش رسته
نگاه مرا برده تا بى نهايت
در آن چشم, آيينه اى نقش بسته
شكوفا شد از موسم چشم هايت
بهارى كه در شاخه هايم نشسته
عبدالجبار كاكايى

بعد از سلام
بعد از سلام عرض تبسم برايتان
بايد بگويم از غم مردم برايتان
نه اشتباه مى كنم انگار ساده نيست
درك نبود آتش و گندم برايتان
حال تمام اهل محل سايه ـ روشن است
تنگ است ـ مثل من ـ دل مردم برايتان
من شرح داده ام شب سنگين كوچه را
در لابه لاى نامه چندم برايتان
در شهر سايه هاى غريبى وزيده اند
گفتم حديث سال توهم برايتان
يادش به خير صبح غزل هاى سال پيش
مى خواندم از نماز و ترنم برايتان
كم كم تمام مى كنم اين صحبت سپيد
با آرزوى سبز تبسم برايتان
بدرود تا سلام و سكوت دوباره اى
شرمنده از تمام تزاحم برايتان
سيد مير حسين مهدوى

به تعبير لاله ها
روزى كه خاك غربت ما لاله خيز شد
پس كوچه هاى گم شده ـ حتى ـ عزيز شد
با دست مادران شقايق نژاد باغ
قرآن و آب و آينه دشمن ستيز شد
اى دل چه شد كه آتش اسپند كوچه ها
بى اشك و دود و خاطره در افت و خيز شد
شايد خدا نكرده ـ به تعبير لاله ها ـ
روزى شروع اين همه از پشت ميز شد
يا ما در انتظار بهار زمين, به خواب
مانديم تا بهار خدا برگ ريز شد
از درد, غير عكس شهيدى تكان نخورد
افتاد بر زمين و دلم ريز ريز شد!
حسين دارند

عابر معطر
اى رهگذر كه آرام از شهر ما گذشتى
آن سوىها چه ديدى كاين سان رها گذشتى
درد آشنا تو بودى ما را در اين زمانه
با بال عشق اما اى آشنا گذشتى
ديوان خانه هامان از بوى عشق پر شد
اى عابر معطر از كوچه تا گذشتى
در موسم عبورت اى باغبان گل ها
انبوه لاله ها را كردى دعا, گذشتى
وقتى كه پير ما رفت اى دل, دل غريبم
ماندى در اين كوير بى عشق يا گذشتى
يدالله گودرزى

چاه ماتم
وقتى از دريا گل نيلوفر گم مى شود
در كبود آسمان, بال و پرم گم مى شود
با فرود هر تبر بر ريشه سبز درخت
آخرين گل هاى سرخ باورم گم مى شود
در بلوغ باد و برگ و نغمه كاريزها
خشم دست يار باران گسترم گل مى شود
اين پدر, با اين كلاه آهنين شعله پوش
در عبور از نيزه ها, امشب سرم گم مى شود
با دو دست آتشين اين رياست پيشگان
عاقبت در چاه ماتم, حيدرم گم مى شود
قنبرعلى تابش

پاورقي ها:

/

سخنان معصومان


تإمين معاش

رسول خدا(ص):
((ملعون من القى كله على الناس)).(1)
مطرود درگاه الهى است كسى كه بار زندگى خود را بر دوش ديگران بيفكند.

رسول خدا(ص):
((من طلب الدنيا حلالا استعفافا عن المسإله و سعيا على عياله و تعطفا على جاره لقى الله و وجهه كالقمر ليله البدر)).(2)
كسى كه از پى مال مشروع برود براى آن كه آبروى خود را از ذلت سوال مصون دارد, عائله خويش را اداره كند, و به همسايه خود كمك نمايد, در پيشگاه الهى سربلند و روسفيد است و صورتش مانند ماه تمام مى درخشد.

امام حسن بن على (ع):
((اعمل لدنياك كإنك تعيش ابدا واعمل لاخرتك كإنك تموت غدا)).(3)
براى دنيا آن گونه كار كن كه گويا هميشه زنده اى و براى آخرت آن گونه كار كن كه فردا خواهى مرد.

امام صادق (ع):
((الكاد على عياله كالمجاهد فى سبيل الله)).(4)
كسى كه در طلب روزى خانواده خود كار مى كند مانند مجاهدى است كه در ميدان كارزار براى خدا جهاد مى نمايد.

امام صادق (ع):
((يا هشام ان رإيت الصفين قد التقيا فلاتدع طلب الرزق فى ذلك اليوم)).(5)
اگر روزى را ببينى كه سربازان از دو طرف در مقابل يكديگر صف كشيده اند (و با مشتعل شدن آتش جنگ, نگرانى و وحشت همه جا را گرفته) تو در همان روز از انجام كار و طلب روزى باز نايست (و براى به دست آوردن معاش تلاش كن).

امام على بن موسى الرضا (ع):
((ان الذى يطلب من فضل يكف به عياله اعظم اجرا من المـجاهد فى سبيل الله)). (6)
آن كس كه براى تإمين معاش عائله خود فعاليت مى كند اجرش از مجاهد راه خدا بزرگ تر است.

امام كاظم (ع):
((ان عيال الرجل اسرإه فمن انعم الله عليه نعمه فليوسع على اسرائه فان لم يفعل اوشك ان تزول تلك النعمه)).(7)
خانواده انسان اسير او هستند كسى كه مورد لطف خدا قرار گرفته و قدرت مالى دارد, بايد نسبت به اسيران خود توسعه بدهد, اگر توسعه نداد احتمال از دست رفتن آن نعمت از دستش فراوان است.

امام حسن عسكرى (ع):
((لايشغلك رزق مضمون عن عمل مفروض)).(8)
گرچه خداوند ارزاق مردم را تضمين كرده ولى مبادا انديشه ضمانت خداوند رازق مغرورتان سازد و شما را از انجام فريضه كار و كوشش بازدارد.
پاورقي ها:پى نوشت ها: 1 ) تحف العقول, ص37. 2 ) مستدرك, ج2, ص424. 3 ) سير الائمه, ج3, ص47. 4 ) كافى, ج5, ص88. 5 ) وسائل, ج4, ص101. 6 ) تحف العقول, ص445. 7 ) مكارم الاخلاق, ص217. 8 ) تحف العقول, ص489.

/

دانستنى هايى از قرآن


كوثر

((بسم الله الرحمن الرحيم انا اعطيناك الكوثر فصل لربك وانحر ان شانئك هو الابتر))
ما به تو ـ اى پيامبر ـ خير زياد داديم, پس براى پروردگارت نماز بگذار و نحر كن (دست ها را هنگام تكبير بلند كن) و همانا دشمنت (عاص بن وائل) بى فرزند و مقطوع النسل خواهد بود.
اين سوره مباركه را سوره حضرت زهرا(س) مى دانند چرا كه كوثر بر آن حضرت اطلاق مى شود و اين خير كثيرى كه خداوند به پيامبرش داده است عبارت از نسل فراوان تنها يادگار رسول خدا حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها است.
پيامبر را چند فرزند بود كه همگى از دنيا رفتند و فرزند ذكورى از آن حضرت باقى نماند, لذا عاص بن وائل كه از دشمنان سرسخت اسلام و پيامبر است, با تمسخر و ريشخند آن حضرت را ((ابتر)) يعنى بدون فرزند ناميد ولى خداوند كه كوثر را به آن حضرت عطا كرد, نسل او را تا قيام قيامت زنده و جاودان قرار داد و دشمنش را ابتر و بى نام و نشان ساخت. و اين نيز از جمله معجزات حضرت است كه با آن همه دشمنانى كه فرزندانش در طول ساليان دراز تاريخ داشته اند, و آن قدر كه امويان و عباسيان و ديگر ستمگران و غاصبان, سادات و فرزندان پيامبر را به قتل رسانده اند, با اين حال پايدارترين و پرجمعيت ترين خاندان روى كره زمين مى باشندو در هيچ شهر و ديار و كشورى چشم نمى دوزى جز اين كه فرزندان رسول خدا(ص) را مى يابى ولى دشمنان حضرت كه او را ابتر مى ناميدند, هم چنان كه خود به جهنم رفتند, هيچ نسل و نام و نشانى جز لعن و نفرين ابدى براى آنان باقى نماند.
خداوند در اين سوره كريمه بر پيامبرش منت مى نهد كه ((كوثر)) يعنى خير فراوان را به او هديه داده است, كه خير فراوان چيزى جز نسل مبارك زهرا نيست, هرچند برخى مفسران خواسته اند كوثر را تفسيرهاى ديگرى بكنند و شايد بيش از ده مورد براى آن ارائه داده اند ولى آن چه از روايات و احاديث معصومين ـ سلام الله عليهم ـ استفاده مى شود, كوثر كنايه از حضرت زهرا سلام الله عليها است زيرا نسل مبارك پيامبر توسط آن حضرت به دنيا آمدند و اين خير كثير در سراسر جهان پراكنده اند و مورد احترام و تقدير مسلمانان جهان اند.
خداوند در مقابل اين خير فراوان كه به برترين بنده اش عطا فرموده, از او مى خواهد كه به شكرانه اين نعمت, نماز گذارده و نحر كند. برخى مفسرين معتقدند كه منظور از نحر كردن, قربانى نمودن است ـ به ويژه شتر قربانى كردن كه آن را نحر مى نامند ـ ولى علامه طباطبايى رحمه الله عليه نحر را عبارت از بلند كردن دست ها در هنگام تكبير گفتن در حال نماز مى داند و با وجود قرينه صلاه, اين احتمال, تقويت مى شود و از برخى روايات نيز چنين استفاده شده است, هرچند قربانى كردن نيز با شكر و نعمت تناسب دارد و قرينه لفظيه بر آن دلالت دارد.
به هر حال آن چه جلب توجه مى كند اين است كه براى سپاس و شكر نعمت هاى الهى, چيزى بهتر از نماز خواندن و اظهار خشوع و خضوع كردن و به خاك افتادن و سجده كردن نيست. لذا در روايت داريم كه هرگاه نعمتى از خداوند به شما رسيد, فورا سجده كنيد و سر بر خاك مذلت در برابر معبود فرود آوريد.
ان شانئك هو الابتر. ابتر يعنى كسى كه فرزند ذكور ندارد و بر حيوان دم بريده نيز اطلاق مى شود.
شانىء يعنى عدو و دشمن كه باز در تفاسير اختلاف هست كه مقصود از دشمن پيامبر در اين آيه چه كسى است؟
آيا ابوجهل است يا ابوسفيان يا عاص بن وائل و يا افراد ديگرى كه مفسرين نام برده اند؟
ولى اغلب مفسرين سنى و شيعه معتقدند كه مقصود عاص بن وائل است پدر عمرو بن عاص, و اگر او يكى از بزرگ ترين دشمنان پيامبر بود ـ كه آيه قرآن در مذمت و نكوهشش نازل شد ـ فرزند خلفش عمرو عاص نيز پليدترين دشمنان اميرالمومنين عليه السلام است كه كينه قرآن و اسلام و پيامبر در رگ و خونش مى جوشيد و زشت ترين صحنه هاى مخالفت و دشمنى با امام زمانش را از خود باقى گذارد. لعن و نفرين بر دشمنان پيامبر و سلام و درود بى پايان بر خاندان عصمت و طهارت.

پاورقي ها:

/

استكبار در كلام شهيدان


((اين وصيت نامه ها انسان را مى لرزاند و بيدار مى كند))
(امام خمينى(ره))

O ((اى شيطان بزرگ, دولت استعمارگر امريكا و اى غارتگر و ابليس پليد روسيه, واى انگليس غدار و مكار, واى ديگر عروسكهاى شيطانى! اين را بدانيد كه مرگتان فرا رسيده است. شما خود مى دانيد كه طاقت حملات توانفرساى ما را نداريد. حتى مى دانيد كه ما از خونمان سيلى جارى مى كنيم تا شما غرق شويد. و تو, اى صدام كافر و حزب بعث عفلقى كافر! بدانيد كه ما توسط اين جنگ تحميلى شهادت و فتحى آگاهانه ايجاد مى كنيم. انشإا…))پاسدار شهيد امير متولىـ تهران


O ((اى جهانخواران, آماده باشيد كه مرگ ننگينتان فرا رسيده و انشإا… تعالى به زودى زود بساط ظلم موجود شما جنايتكاران به دست ملتهاى تحت ستم برچيده خواهد شد, و اين ملتهاى تحت ستم شما بالاخره به هوش خواهند آمد و شما را به يارى ا… به زباله دان تاريخ خواهند انداخت.))كفاش شهيد قدرت ا… مرتضوى قمى ـ سامان


O ((اى دنياى استكبار و جهانخوار! بدان كه مسلمان ايرانى و انقلابى با اين حربه ى برنده (شهادت), در مقابل تمام زرق و برقهاى آهنين و تبليغات شما مى ايستد و تا آخرين قطره خون خود مى خروشد. مالكه ى ننگ زير بار زور اجانب رفتن را از دامان خود پاك خواهيم كرد و هرگز اجازه نخواهيم داد كه خاك گلگون ميهن اسلامى اين سرزمين شيران و دليران و عاشقان اسلام آلوده به چكمه ى كوردلان اجانب شود. ))تراشكار شهيد حميدرضا قلى زاده ـ شهررى


O ((امروز كه حاكميت خدا در جامعه ى اسلامى ما, با استقامت و پشتكار مردان و زنان مومن و متقى, همراه با امامت و ولايت در ايران ـ اين سرزمين عاشقان تشيع ـ تحقق يافته, غارتگران و جنايتكاران و ابرقدرتهاى شرق و غرب در پى آن برآمدند تا اين صداها را در گلو خفه كنند و انقلاب پر تپش خلق را از تحرك بيندازند. اما آنان از اميد و اراده ى مردم مسلمان بيخبرند و نمى دانند آنگاه كه خدا اراده كند و مردم به خروش درآيند, مى توانند خانه هاى ظلمشان را بر سرشان خراب كنند. ))دانشآموز شهيد ايرج ترشعيرى


O ((شاهديم كه چگونه مستكبرين اسلام را مورد هجوم قرار داده اند, يك روز حمله نظامى به ميهن اسلامى مى كنند و يك روز تحريم اقتصادى تا شايد بتوانند اين دژ محكم را ويران كنند, چون مى دانند كه اگر اسلام رشد كند و مسلمانان به اسلام حقيقى پى ببرند, بساط ظالمان را به هم خواهند ريخت. اما مطمئنيم كه كافران نمى توانند نور خدا را خاموش كنند و در برابر نيروى لايزال الهى شكست خواهند خورد.))كارمند شهيد على دامن بسند ـ زابل


O ((انقلاب اسلامى امت عزيز و عظيم ايران, كه براساس مايه هاى اصيل اسلامى قرار گرفته است, بسيار با ارزش است, و گوياى اين ارزش حركتهاى مذبوحانه ى ابرقدرتها و عوامل داخلى آنهاست كه به انواع روشها و نيرنگها از قبيل تزوير و تخريب و جنگ و تبليغات سوء و… قصد منحرف كردن يا از بين بردن اين انقلاب را دارند. اين عوامل و ايادى مزدور بايد بدانند كه حركاتشان به دليل آنكه امت مسلمان حق را از باطل تشخيص مى دهد, باعث رشد اسلام در ايران و جهان مى شود.))كارمند شهيد پرويز شيرپور ـ تهران


O ((و تو اى جهانخوار در فيليپين به جان برادران و خواهران دانشجوى ما مى افتى و مسلحانه به آنها حمله مى كنى در افغانستان زير سلطه ى داعيان دروغين خلق كه آن كشور را زير چكمه هاى خود له كرده اند, چه مى گذرد؟ اردن سربازان و كماندوهاى خود را به جبهه هاى عراق عليه ايران اعزام مى كند تا به فرماندهى شاه حسين با اسلام بجنگند. اگر عرضه جنگيدن دارند, با اسراييل مبارزه كنند كه خون فلسطينيها را مى مكد.))پاسدار شهيد على اكبر بابايى ـ تهران


O ((خداوندا! اهريمن شرارت و فساد, جمعى بيخود را برانگيخته تا به منظور اعاده فتنه در اين سرزمين غوغا بر پا كنند. روزگارى بر ملت اسلام, ظلم و ستم رفت و مال و ناموس مردم صرف شهوات كثيف اين و آن شد و تباه گشت تا آنكه دست انتقام تو از آستين اماممان بيرون آمد و دمار از روزگار آن موجود پست فطرت, آن سپيد موى سياهروى, برآورد و اين سرزمين اسلام را آزادى و حيات بخشيد و نور اميد بر قلبهاى مستضعفين جهان تاباند. هم اكنون اينها, اين آشوب طلبان بى سر و سامان, اين نانجيبهاى كافر و مشرك و منافق به منظور اعاده ى فتنه و استقرار ظلم و ستم به گرد هم آمده اند و مى خواهند كه دوباره فرعونى بيافرينند و پيرامونش به كردار ناشايست و اعمال جابرانه خويش ادامه دهند. مى خواهند ديو خودسرى و استبداد را ـ كه اكنون آواره ى وطن است ـ بار ديگر به وطن خويش دعوت كنند. مى خواهند ميزان ظلم و تعدى را درست به حدنصاب و كمال برسانند, ولى كور خوانده اند. تا ما هستيم و امثال ما هستند نخواهيم گذاشت كه به اين مقصود شوم خويش برسند. مگر ما نبوديم كه مى گفتيم اى كاش ما در زمان امام حسين(ع) در كربلا بوديم و به نداى ((هل من ناصر ينصرنى)) او پاسخ مى داديم؟ خوب, حالا وقتش رسيده است. مگر هر زمينى كربلا و هر روزى عاشورا نيست؟))پاسدار شهيد مهدىفريد طالب نيا ـ تهران


O ((اى آمريكا و اى شوروى و اى اسراييل و اى تمام ابرقدرتهاى پوشالى! بدانيد كه در مقابل قدرت اسلام پوچ و ناچيزيد. ما را هم از جنگيدن در داخل و خارج از كشور نترسانيد كه به قول رهبرمان تا بانگ ((لا اله الا ا… محمد رسول ا…)) در جهان طنين نيفكند, مبارزه هست; و تا مبارزه هست, ما هستيم و بدانيد كه با اينكه حدود سه سال از جنگ تحميلى مى گذرد, هنوز دعاى قنوت تمام رزمندگان ما اين است ((اللهم ارزقنا توفيق الشهاده فى سبيلك)).)) پاسدار شهيد خليل رفيعيان ـ تهران


O ((اى همه مخالفان اسلام و مخالفان خط سازش ناپذير امام! به كورى چشم بى بصيرتتان و به سوزش قلبهاى زنگ زده و سياهتان, آخرين نفر و آخرين نفس و آخرين قطره خونمان متعلق به اسلام است.))پاسدار شهيد على حسينآقايى ـ تهران


O ((آنان كه به دنبال هوسها و شهوات و عيش و خوشيها و آنان كه به دنبال فرهنگهاى الحادى و فساد استعمارى و بى حيايى و بى شرمى مى روند, و آنان كه به هر طريق احتكار و گرانفروشى مى كنند و به ترويج فرهنگ غربى از راه ژورنالها و نوارها و فيلمها و كتاب ها مى پردازند, در راه شهوت دنيوى, آگاهانه و ناآگاهانه, تيشه به ريشه اين انقلاب مى زنند, به هوش باشند و برگردند كه اگر چنين نكنند, نفرين بر آنها باد كه باخون اين جوانهاى عزيز بازى مى كنند و آتش بر جانمان مى زنند! آنها از ما نبوده و نيستند, بروند گم شوند اگر نمى خواهند برگردند. ))پاسدار شهيد حسين خادم الرضا ـ اراك


O ((امت اسلام امروز در دو جبهه مى جنگند كه با عنايت خداوند در هر دو جبهه پيروز بوده و هستند. يكى جبهه ى داخلى و متشكل از منافقين و ملى گراها, كمونيستها, ليبرالها, كه همگى در نهايت يك خط را دنبال مى كنند كه همان خط آمريكاست. البته با طرحى كه سپاه ريخته به اميد پروردگار همگى نابود شده اند و مى شوند. از جمله صدام كافر است كه به وسيله ى اربابش آمريكا به حريم كشور ما تجاوز كرده است. آمريكا بايد اين را تا به حال فهميده باشد كه جنگ ما با لشگر كفر صدام, جنگ سلاح با سلاح نيست, جنگ معنويت با سلاح است, جنگ ايمان با سلاح است ـ و اين عينا در تمام جبهه قابل حس است ـ در آن طرف لشگر فاسق و كافر كه توسط صدام خوارى و ذلت را به جان و دل خريده اند كه كفر را طرفدارى مى كنند و هيچ آرامش قلبى ندارند و با ترس و لرز مى جنگند. اما لشگر اسلام و لشگر امام زمان, در اين طرف, انسانهايى با ايمان, با خلوص, سرشار از شور و عشق و ايثار به خدا كه فقط براى اجراى احكام اسلام به پاخاسته اند خالى از هرگونه منيتها, خودبينيها, خودمحوريها, و ماديات انسانهايى كه از روستاهاى دوردست و از شهرها به فرمان امام بسيج شده اند و اگر در ميان آنها بگردى, به قول امام عزيز يك بچه ى سرمايه دار پيدا نمى كنى. انسانهاى عاشق كربلا و عاشق حسين(ع) و امام زمان(ع) كه هر لحظه اين آرزوها در دل آنها اوج بيشترى دارد و با همين سلاح ايمان و شهادت است كه مشتاقانه به سنگرهاى كافران بعثى يورش برده وآنها را كشته يا اسير مى كنند.))پاسدار شهيد محمود شيرمحمدى ـ شهررى


O ((اكنون تمام ابركافران و كشورهاى مرتجع دست به دست هم داده اند تا اين انقلاب را نابود كنند ولى اين را خواب ديده اند. وظيفه يكايك خود مى دانيم كه در اين جهاد شركت كنيم و به تمامى كشورهاى ظالم درس بدهيم كه يك فرد مسلمان هيچ وقت از كشته شدن در راه اسلام و خدا نمى ترسد, زيرا جنگيدن و مبارزه كردن و كشته شدن در راه اسلام جهاد است; و تا پرچم ((لااله الاالله)) در جهان برپا نشود, مبارزه هست و بايد امريكا و ديگر كشورها بدانند كه ما نه از توپخانه ها و نه از خمپاره ها و نه از ويران كردن خانه ها و كشته شدن هاى جوانانمان هيچ ترسى نداريم. بلكه ترس ما از خداى بزرگ است كه مبادا امتحان خود را بد پس بدهيم. و تا زنده هستيم و تا ظلم باشد مبارزه مى كنيم و جهاد مى كنيم و مى كشيم و شهيد مى شويم. ))پاسدار شهيد محمد حسين صفرى ـ ملاير


O ((اى جهانيان, بدانيد كه ما خونمان را براى حفظ اسلام و آرمان هاى آن خواهيم ريخت و يك قدم هم عقب نخواهيم نشست. و تا نابودى مستكبرين و آزادى مستضعفين, فرياد ((الله اكبر)) را بر لبان يك يك همسنگران بعدى خواهيم رساند.))دانش آموز شهيد امير رسولى زنجانى ـ تهران


O ((اى جهان خواران شرق تجاوز پيشه و اى غرب غارتگر! ببينيد و مشاهده كنيد كه چگونه اين جنگاوران اسلام منافع شما را به نابودى مى كشانند و چطور به ميدان آمده اند تا ريشه شما را براى هميشه بخشكانند و به حيات ننگين شما خاتمه بدهند. شما ما را از شهادت مى ترسانيد, شما ما را از سلاح و مبارزه مى ترسانيد, ولى نمى دانيد, به گفته اماممان, ما همه مرد رزميم و از جهاد در راه خدا ترسى نداريم, و تا آخرين نفر عليه شما مبارزه مى كنيم كه يا كشته شويم و يا شما را نابود كنيم, كه در هر دو حال پيروز هستيم و اين وعده خداوندى است.))دانش آموز شهيد غلامرضا كندرى – تهران


O ((ما امروز با نام اسلام در مقابل تمامى قدرت هاى شيطانى ايستاده ايم و خود را مدافع اسلام مى ناميم. برادران و خواهران ما در حالى اين دعا را مى كنيم كه كعبه خانه خدا قبله گاه مسلمين در زير چكمه هاى امريكايى قرار گرفته و فرياد مى زند كه حكم خداوند است با لباس رزم وارد حرم نشويد, وليكن وارد مى شوند! و آيا اين ادعاى ما بر حق است كه با لباس رزم بريزند به خانه خدا و زائران مسلمان را شكنجه كنند و ما هم سكوت اختيار كنيم در اين صورت ما از كدام اسلام دفاع مى كنيم؟ ما بايد آن چنان درسى به رژيم سفاك عربستان بدهيم كه ديگر جرإت تعرض به مسلمين را نكنند.))پاسدار شهيد محمد رضا كشاورز محمديان ـ رشت


O ((امروز جهان ستم در برابر اسلام قد علم كرده و در پى نابودى دين خداست. پس وظيفه اى سنگين بر دوش داريد. و هوشيار باشيد كه اگر كوچك ترين انحرافى از خط اين رهبر آگاه و هوشيار پيدا كنيد, از خط اسلام خارج مى شويد. از آن چه كه امام عزيز مى فرمايد اطاعت كنيد و آن را در تمام جهان الگو قرار دهيد.))دانش آموز شهيد صفرعلى وحيدى درهام ـ زنجان


O ((تمام مستكبران بدانند كه ما تا جان در بدن داريم, دست از اسلام و اماممان برنمى داريم و تا ظهور حضرت مهدى(عج) مبارزه مى كنيم. شيعه نمى تواند ساكت باشد و ظلم را ببيند. مخالفان اسلام و آنهايى كه با اسلام از سر ستيز وارد شده اند, بدانند كه ما تا زنده هستيم, نمى گذاريم كه آن ها به خواب راحت بروند. كشته شدن در راه خدا افتخار ماست.))دانش آموز شهيد محسن طحانى مزرعه نو ـ تهران


O ((تا زنده هستيم از پاى نخواهيم نشست و نخواهيم گذاشت بار ديگر مستكبران شرق و غرب و چپاولگران به غارت و آزار مسلمين دست بزنند.))بسيجى شهيد قدرت صفرى جوادى ـ قزوين


O ((دشمنان بيگانه از يك سو به خاك وطن اسلاميمان تجاوز مى كنند و منافقان بيگانه پرست از سويى پاك ترين فرزندان اين امت را ناجوانمردانه به خاك و خون مى كشند. بنابراين بعد از رفتن ياران و شهادتشان ما مسئوليتى سنگين بر دوش مى كشيم. اما اگر در موقع سختى و ناملايمات به ياد خدا باشيم, اين همه بار گران در نظرمان كوچك مى نمايد. به ياد داشته باشيد كه راه ما راه حق است و در اين راه همه مشكلات دنيا بر ما هجوم خواهند آورد. تهمت ها از طرف دشمنان دانا و دوستان نادان ما را آماج ضربات و گلوله هاى خود قرار خواهند داد. اما از آن جايى كه كار براى خداست, اين ناگوارىها گوارا خواهد شد.))معلم شهيد حميد خسروى هزاره ـ تهران


O ((به آمريكاى جهانخوار و شيطان بزرگ و شوروى تجاوزگر و ديگر غارتگران بگوييد, به سران درنده دولت امپرياليستى امريكا بگوييد: بى شرف ها! نامردها! خونخوارها! يك پاسدار ناچيز اسلام و قرآن و امام, در آخرين روزهاى حيات دنيوى خود, فرياد زد و حتما خونش نيز فرياد مى زند كه ((مرگ بر امريكا و مرگ بر شوروى, مرگ بر چپاولگران شرق و غرب)) بدانيد ما در آرزوى شهادتيم. ما شهادت را سرآغاز زندگى واقعى مى دانيم و از آن هراسى نداريم. لذا فكر بازگشت مجدد به ايران اسلامى را از سر خود بيرون كنيد كه هر كس پا به اين ميهن اسلامى ما بگذارد اين سرزمين گورستان او خواهد شد, زيرا ما متكى به نيروى لايزال الهى هستيم و اين نبرد شكست ناپذير است. ما نه تنها ايران كه جهان مستضعفين را بيدار خواهيم كرد و پشت سر امام بت شكنمان تارهايى همه خلق هاى محروم از پاى نخواهيم نشست كه هيچ كدامتان هيچ غلطى نمى توانيد بكنيد. خدا لعنت كند هر كس را كه به هر نامى حتى به نام امام زمان(عج) قصد ضربه زدن به انقلاب خونبار اسلامى را دارد.))پاسدار شهيد عليرضا موحدى – كرمان


O ((آنها (جهانخواران شرق و غرب) بدانند كه قدرتى بزرگتر و قوىتر از نيرو و تسليحات نظامى آن ها و موشك هاى آن ها وجود دارد كه آن قدرت ايمان ملت و جوانان ماست.))دانش آموز شهيد على اصغر خامسى ـ تهران


O ((اى آمريكاى جهانخوار, بدان كه ملت مسلمان ايران از پا نمى نشينند و هميشه با تو در جنگ و هميشه مرگ بر امريكا مى گويند. اى شوروى بدان كه با ريختن خون مسلمانان نمى توانى كه برپا بمانى, و بالاخره از صحنه روزگار محو مى شوى. اى اسراييل بدان كه با ريختن خون مسلمانان عرب و با اشغال سرزمين آنان و با اشغال قدس عزيز نمى توانى جواب مسلمانان را بدهى و بالاخره تو هم از بين مى روى.))خياط شهيد عباس هاشمى ـ تهران


O ((اى ستمگران عالم بشريت, اين را بدانيد كه تا زمانى كه دنيا به آخر نرسيده است, هم چون سايه اى از نزديكى شما در ستيز خواهيم بود و در نبرد با شما خسته نخواهيم شد, و تا زمانى كه كشتى عظيم زخم خورده مان را به ساحل پيروزى نرسانيم, از پاى نخواهيم نشست. ما از خون دادن و مال و جان دادن هيچ باكى نداريم. ما از بس خون داده ايم, جوان داده ايم, عادت كرده ايم, نمى ترسيم. و تا سايه شوم شما در اين جهان گسترده است ما بندگان مستضعف خدا بايد خون بدهيم, چون كه خون دادن ما زمينه اى است براى رشد و پيشرفت ما. ما مرد جنگيم و از جنگ نمى هراسيم. آرى, اى ضد انسان ها, امت مسلمان ما از هزار و چهار صد سال قبل تاكنون با شما حيوان صفت ها در صحنه نبرد بوده است و تا آخر خواهد بود و هيچ موقع هم از سلاح هاى پيشرفته شما ترس و واهمه اى به خود راه نمى دهد. سلاح ما ايمان به خداى واحدمان است و اين سلاح ما را هيچ قدرتى نمى تواند شكست بدهد.))سرباز شهيد اكبر روحى سلوط ـ تهران


O ((اى مستضعفان جهان و اى مردم رزمنده ايران, اگر من افتخار شهادت را پيدا كردم و به اين درجه نايل آمدم و به كاروان پاك شهدا پيوستم, به تمام اين استعمارگران و جهانخواران شرق و غرب بگوييد اگر تن مرا تكه تكه كنيد و پيكر مرا بسوزانيد و در دريا بريزيد, اين نكته را بدانيد كه من كوچك ترين كلمه اى كه مرا تقويت كند و در راه و خواست تو باشد, نخواهم گفت. پس, اى امپرياليست هاى شرق و غرب بدانيد كه هيچ مسلمان متعهدى چنين كارى نخواهد كرد و تن به ذلت نخواهد داد, اگر چه منجر به مرگ او در بدترين شرايط شود. من دست پرورده امام عزيزم خمينى بت شكن, روح خدا هستم, و هيچ سلاح آتشينى بر من موثر نخواهد بود, چون من به سلاح ايمان مسلح هستم و شما به سلاح هاى نااستوار آتشين. پس بدانيد ما ملت رزمنده ايران زنده هستيم و امام را تنها نخواهيم گذاشت.))بسيجى شيهد مصطفى صفاريان خوزانى ـ تهران

((به وابستگان شرق و غرب بگوييد كه از مردن امثال من خشنود نباشند, زيرا با مرگ امثال من, ده ها فرد ديگر جايم را خواهند گرفت, چه بسا متعهدتر و استوارتر از من, همان طورى كه ما به دنبال رفتگان, دنباله اين راه را گرفتيم, و در نتيجه مرگ من و امثال من, شما را ده ها قدم به مرگ نزديك تر مى كند. پس شما بايد با مرگ من ماتم بگيريد.))كارمند شهيد محمد على دانش ـ نيشابور
پاورقي ها:

/

قيام خونين گوهرشاد در ماجراى كشف حجاب


پيش سخن
به مناسبت يازدهم ربيع الثانى سال روز كشتار مردم به پا خاسته بر ضد كشف حجاب در مسجد گوهرشاد مشهد مقدس[ كه امسال با 13 مرداد مصادف است] بر آن شديم تا در اين فرصت كوتاه به تجزيه و تحليل آن بپردازيم, و يكى از قيام هاى اسلامى و مردمى تحت رهبرى مراجع تقليد را پيش چشم آوريم, و با شهيدان عزيز قيام بر ضد كشف حجاب رضاخانى, تجديد عهد كنيم كه همواره پاسدار ارزش هاى اصيل اسلامى باشيم, و در حفظ ارزش هاى اصيل اسلامى از جمله پوشش زنان ـ كه قيام گوهرشاد در پاسداشت اين ارزش صورت گرفت ـ گام هاى راسخ و استوار برداريم.

مإموريت براى رواج فرهنگ غرب
مطالعات جامعه شناسى و روان كاوى, ترديدى باقى نگذاشته كه مذهب به گونه يك اصل پايدار در اعماق وجود انسان ريشه دارد, و بينش مذهبى در مشرق زمين بسيار عميق تر از غرب است, شايد به دليل اين كه نخستين جوانه هاى تمدن در شرق ظاهر گشته و پيامبران نيز از شرق برخاسته اند.
اين مطلب نيز ثابت شده كه ((مذهب اصيل)) موجب استقلال فكرى و عملى انسان ها شده و آن ها را از بيهوده زيستن باز مى دارد و سد خلل ناپذيرى در برابر نفوذ فرهنگ غرب و استعمار غرب خواهد بود.
از آن جا كه استعمار غرب براى دست يافتن به ثروت هاى شرق از هيچ تلاشى دريغ نمى ورزد مذهب اسلام را به عنوان يك مكتب سازنده ضد استعمار مى داند و در مطالعات خود به اين نتيجه رسيده كه آيين اسلام در برابر مطامع و منافع غرب سد محكمى ايجاد مى كند. بنابراين براى دست يابى به اهداف شوم خود, بايد براى براندازى اسلام نهايت كوشش را نمود و در اين راستا از هيچ كوششى فروگذار نكرد, استعمار غرب براى نيل بدين مقصود به دو ترفند دست يازيد:
1ـ براى جدا سازى مردم مسلمان از محتواى ناب اسلام, به مذهب سازى پرداخت, حزب هايى زير نقاب اسلام با نام هاى: قاديانى گرى, شيخى گرى, صوفى گرى, بابى گرى, بهايى گرى, پاك دينى (منسوب به كسروى) پديد آورد و طبق شواهد و مدارك روشن و غير قابل انكار, همه اين اديان ساختگى رسما از طرف استعمارگران و بيگانگان تإييد مى شدند. استعمارگران با اين كار دو موضوع را نشانه گرفتند, نخست تفرقه و اختلاف شديد بين مسلمانان را جايگزين وحدت صفوف آنها كنند, دوم اين كه مردم جهان و مسلمانان را از اسلام ناب جدا سازند, و آن ها را از درون بى محتوا كنند, و به اين وسيله زمينه سازى عميق و وسيعى براى نفوذ فرهنگ غرب در اذهان به وجود آورند, پرواضح است كه جداسازى اسلام و مسلمين از ماهيت اصيل خود, از بين بردن موانع براى ورود و نفوذ فرهنگ غرب خواهد شد.
2 ـ سعى فراوان كردند تا با سياست بازىهاى گوناگون, توسط مزدوران خود با طرح برنامه هاى مختلف, فرهنگ منحط غرب را جاىگزين فرهنگ اسلام كنند و اين برنامه هم چنان در سطح وسيع ادامه دارد كه از آن گاهى به تهاجم و شبيخون فرهنگى غرب, تعبير مى شود, و مقام معظم رهبرى حضرت آيه الله خامنه اى ـ مدظله العالى ـ به طور مكرر هشدار داده اند و مردم را به رويارويى استوار در برابر اين تهاجم و شبيخون فرا خوانده اند.
استعمارگران, در رإس آن ها استعمار پير انگلستان, براى رواج فرهنگ غرب در آسيا, سه عنصر فرومايه را مإمور كردند تا همزمان در ايران, تركيه و افغانستان به اسلام زدايى بپردازند و فرهنگ غرب را جاىگزين اسلام كنند, اين سه عنصر عبارت بودند از:
1ـ رضاخان در ايران;
2ـ امان الله خان در افغانستان;
3ـ كمال آتاتورك در تركيه.
اين سه نفر با پشتيبانى استعمارگران, هر كدام ضربات شديدى بر اسلام و جامعه اسلامى وارد كردند.

O كمال آتاتورك رژيمى خودكامه در تركيه به وجود آورد, او در سال 1924 ميلادى (1343قمرى) در تركيه مذهب را در همه جا حذف كرد, و دستور داد هر چيزى كه مربوط به تاريخ گذشته ترك ها و امپراطورى عثمانى, يا درباره اسلام باشد, از برنامه هاى درسى همه مدارس تركيه حذف شود, نظام ((لائيك)) و جدايى سياست از دين بر جامعه حاكم گردد, او براى برقرارى چنين نظامى موضوع متحدالشكل بودن لباس زنان و مردان را جزو برنامه هاى خود قرار داد, و كشف حجاب را در همه جا رسم كرد و هم اكنون نيز سيستم مديريت تركيه, دنباله رو او بوده و به رغم اعتراضات مكرر مسلمانان آن كشور, ورود دختران باحجاب به دانشگاه ها ممنوع شده و در همه جا مظاهر فرهنگ غرب ديده مى شود.

O عنصر ديگر, امان الله خان, ديكتاتور افغانستان بود كه تصميم گرفت در افغانستان به اسلام زدايى بپردازد و فرهنگ منحط غرب را جاى گزين فرهنگ سازنده اسلام كند, ولى فشارهاى او در برابر صلابت مردم مسلمان افغانستان, بى اثر ماند و نقشه هاى شوم او خنثى گرديد, از اين رو چندان توفيقى نيافت و به هدف شوم خود نرسيد.

O رضاخان در ايران با حمايت انگليس روى كار آمد. او از عوامل گوناگون براى گسترش فرهنگ غرب و برچيدن فرهنگ اسلام بهره جست, گستاخى او به حدى رسيد كه در كشور ايران, عاصمه تشيع, در روز هفدهم دى ماه سال 1314 شمسى, اعلام كشف حجاب اجبارى نمود و در اين خصوص پافشارى عجيبى كرد.(1)

چند نمونه از ديكتاتورى رضاخان در مورد كشف حجاب
1 ـ در عيد نوروز سال 1306 شمسى (برابر 27 رمضان سال 1346 قمرى) يعنى قبل از اعلام كشف حجاب, جمعيت بسيارى از اطراف و اكناف كشور براى زيارت مرقد منور حضرت معصومه(سلام الله عليها) و درك لحظه سال تحويل, در كنار مرقد, به قم آمده بودند, در اين ميان, مردم باخبر شدند كه چند نفر از افراد خانواده رضا خان, كه همسر و دو دخترش به نام هاى شمس و اشرف در ميانشان بود, با سر برهنه, بدون پوشش اسلامى وارد قم شده اند و مى خواهند با همان وضع, وارد حرم گردند. اين گستاخى و بى احترامى موجب خشم مردم گرديد, يك روحانى به نام ((سيد ناظم واعظ)) مردم را به امر به معروف و نهى از منكر فرامى خواند و احساسات پاك دينى مردم را تشديد مى كرد, در اين ميان, خبر به يكى از علماى مجاهد و مدرسان بزرگ حوزه علميه ـ كه از اطرافيان آيه الله العظمى حاج شيخ عبدالكريم حائرى; يعنى آيه الله شيخ محمد تقى بافقى رسيد ـ ايشان نخست براى خانواده رضا خان پيام داد كه: ((اگر مسلمان هستيد, نبايد با اين وضع, در اين مكان مقدس حضور يابيد, و اگر مسلمان نيستيد باز هم حق نداريد.))
افراد خانواده گستاخ رضاخان به پيام آيه الله بافقى اعتنا نكردند, آن عالم ربانى, شخصا به حرم رفت و به خانواده رضاخان اخطار شديد كرد و همين برخورد, نزديك بود موجب قيام و شورش مردم بر ضد حكومت شاه گردد.
از طرف شهربانى قم به رضاخان تلگراف كردند كه خانواده شما به دستور روحانيان در اتاقى زندانى شده اند و به آنان اخطار شده كه حق ندارند بدون حجاب وارد حرم گردند. رضاخان شخصا با يك واحد موتوريزه نظامى وارد قم شد و با چكمه وارد صحن مطهر گرديد, و آيه الله شيخ محمد تقى بافقى را مورد ضرب و شتم قرار داد.(2)
به اشاره رضاخان, آيه الله شيخ محمد تقى بافقى را خوابانيدند و شاه با عصاى ضخيم بر پشت او مى نواخت, و شيخ فقط فرياد مى زد: ((يا امام زمان! به فرياد برس)) سپس به دستور رضاخان, آيه الله شيخ محمد تقى بافقى را دستگير كرده و مدتى زندانى بود, سپس به شهررى تبعيد نمودند و تا پايان عمر, او را تحت نظر يك بازرس اداره آگاهى قرار دادند(3) كه در سال 1322 شمسى در تبعيدگاه از دنيا رفت و مردم جنازه مطهرش را به قم آورده و در مسجد بالاسر حرم مطهر حضرت معصومه(سلام الله عليه) به خاك سپردند.
مبارزه و مجاهدت اين مرد خدا, با ((كشف حجاب)) به حدى رسيد كه در همان وقتى كه در تبعيدگاه شهررى تحت نظر بود, خواهر رضاخان از دنيا رفت, جنازه او را كنار مرقد مطهر حضرت عبدالعظيم(ع) براى دفن آوردند, رضاخان و بستگانش اجتماع كرده بودند, رضاخان براى آيه الله بافقى پيام داد كه بيا و بر جنازه خواهرم نماز ميت بخوان. او با صراحت گفت: ((نمىآيم)).
جالب اين كه همه اطرافيان و بستگان رضاخان جمع شده بودند آيه الله بافقى در كنار آن جمع رفت, خودش نقل مى كند: ((وقتى كه همه جمع شدند, منتظر بودند كه من بر جنازه نماز بخوانم, با صراحت به آنها گفتم من بر جنازه او نماز نمى خوانم. ))(4)
2ـ مرجع تقليد وقت, آيه الله العظمى شيخ عبدالكريم حائرى(ره) در برابر مسإله كشف حجاب, موضع قاطع گرفت و گفت: ((مسإله دين و ناموس است تا پاى جان بايد ايستاد.)) در اين مورد طى تلگرافى به رضاخان, خشم خود را نسبت به كارهاى خلاف شرع, از جمله كشف حجاب, ابراز داشت, ولى رضاخان حامل نامه را دستگير و زندانى كرد, و تلگرافى تهديدآميز و آميخته با اهانت و تحقير در جواب تلگراف ايشان, ارسال نمود.
3ـ گستاخى دژخيمان رضاخان در اجراى كشف حجاب به جايى رسيد كه روزى رييس شهربانى قم كه مردى گستاخ و بدزبان بود, به حرم مطهر حضرت معصومه(س) وارد شد. (5)
با داد و فرياد به بانوان باحجاب كه در كنار ضريح حضرت معصومه(س) به زيارت اشتغال داشتند پرخاش و حمله كرد, تا چادر را از سرشان بگيرد, آه و ناله زنان بلند شد, مرحوم آيه الله العظمى مرعشى نجفى كه در آن جا حضور داشت, بسيار ناراحت شده و براى جلوگيرى از گستاخى رييس شهربانى به پيش رفت و با او درگير شد و سيلى محكمى به صورت او نواخت, رييس شهربانى, آيه الله مرعشى را به قتل تهديد كرد و به او پرخاش نموده و ناسزا گفت, ولى از قضاى روزگار همين نامرد گستاخ يك روز بعد از اين حادثه, در بازار قم عبور مى كرد, بر اثر ريزش قسمتى از سقف ساختمان بازار بر روى او, به هلاكت رسيد.(6)

ماجراى قيام خونين مردم بر ضد كشف حجاب در مسجد گوهرشاد مشهد
يكى از قيام هاى خونين مردم مسلمان ايران به رهبرى مراجع تقليد در قرن معاصر, كه نقطه عطفى در تاريخ قيام هاى اسلامى در تاريخ صد ساله اخير است, قيام مردم مسلمان در مسجد گوهرشاد, در كنار مرقد مطهر حضرت امام رضا ـ عليه السلام ـ بر ضد ديكتاتورى رضاخان, و كشف حجاب او است, در اين جا نظر شما را به خلاصه آن جلب نموده, سپس به نتيجه گيرى مى پردازيم:
هنگامى كه رضاخان كشف حجاب اجبارى را به اجرا گذاشت, علماى وقت از هر سوى كشور, اعتراض شديد خود را اعلام داشتند, از جمله مراجع و علماى برجسته مشهد مقدس در آن وقت, مانند: آيه الله العظمى حاج آقا حسين قمى, آيه الله حاج شيخ محمد آقازاده, آيه الله شيخ هاشم قزوينى, آيه الله سيد عبدالله شيرازى, آيه الله سيد على اكبر خويى, آيه الله شيخ غلامحسين قزوينى, آيه الله سيدعلى سيستانى و… در بيت آيه الله العظمى سيد يونس اردبيلى(ره) اجتماع كردندو اعتراض شديد خود را طى تلگرافى به رضاخان ابلاغ نمودند, اين تلگراف با امضاى 31 نفر از علماى برجسته مشهد مزين شده بود.(7)
در ميان مراجع و علماى وقت, نام مرحوم آيه الله العظمى حاج آقا حسين قمى, با قيام خونين مسجد گوهرشاد, آميخته شده است, چرا كه او نقش بيش تر در اين قيام داشت, او در آغاز ماه ربيع الثانى سال 1354 قمرى از مشهد به تهران هجرت كرد و در باغ سراج الملك شهررى به تحصن نشست, او مى گفت: ((اگر پيش رفت جلوگيرى از كشف حجاب بستگى به كشته شدن ده هزار نفر كه در رإس آن ها حاج آقا حسين قمى(خودم) داشته باشد ارزش دارد.)) و در مورد ديگر فرمود: ((جايز است.))
هنگامى كه مردم از ورود آيه الله حاج آقا حسين قمى به تهران با خبر شدند, گروه گروه به صورت دسته هاى عزادارى به ديدار او مى شتافتند, به طورى كه جمعيت زيادى در آن باغ و اطرافش اجتماع نمودند, رژيم رضاخان كه سخت هراسناك شده بود, به وسيله كماندوهايش, آن باغ را محاصره كردند, و از ورود علما و مردم به آن جا جلوگيرى نمودند, به اين ترتيب آيه الله حاج آقا حسين قمى را در آن باغ زندانى كردند.
او در يكى از جلسات با صراحت فرمود: ((امروز اسلام فدايى مى خواهد, بر مردم است كه قيام كنند.))(8)
به اين ترتيب راهنمودهاى مراجع و علما از يك سو, و پافشارى و لجاجت رژيم رضاخانى در كشف حجاب و پيروى از فرهنگ غرب از سوى ديگر, موجب شد كه روحانيان و مردم مسلمان در گوشه و كنار كشور به رژيم اعتراض شديد كردند از جمله جمعيت بسيارى به عنوان اعتراض به رژيم, در مشهد در كنار حرم حضرت رضا ـ عليه السلام ـ در مسجد گوهرشاد متحصن شدند, و روحانى مبارز, محمد تقى بهلول با سخنرانى هاى خود, به شدت به اقدامات ضد اسلامى رضاخان اعتراض نمود.
حجه الاسلام شيخ محمد تقى بهلول حافظ قرآن كه هنوز در قيد حيات است, با قاطعيت و صراحت به تبيين خطر فرهنگ غرب مى پرداخت و مردم را به قيام دعوت مى نمود, مردم ابراز احساسات مى كردند و تنفر خود را نسبت به رژيم ضد اسلامى رضاخان اظهار مى نمودند, به گفته آقاى بهلول حدود چهار ساعت از شب گذشته, به دستور رضاخان, دژخيمان او با حمله ناجوانمردانه به مسجد گوهرشاد, مردم را به گلوله بستند كه در اين كشتار جمعى, حمام خون به راه افتاد و حدود سه هزار نفر به شهادت رسيدند. (9)
در اين مورد ارتشبد سابق, حسين فردوست مى نويسد: ((در مشهد يك روحانى به نام بهلول به شدت با اقدامات رضاخان مخالفت مى كرد و در سخنرانى هايش به شدت به او حمله مى نمود, عده زيادى از مردم در حرم حضرت رضا ـ عليه السلام ـ متحصن شدند و اعلام كردند تا مسإله كشف حجاب حل نشود, ما از اين جا خارج نمى شويم, فرمانده لشگر مشهد به نام سرتيپ ايرج مطبوعى[ كه بعد از انقلاب در تاريخ دوم مهر 1358 به خاطر اين جرم و جرم هاى ديگر, اعدام شد] در اين باره به رضاخان گزارش داد, رضاخان دستور داد سربازان به صحن حرم وارد شوند و مردم را تهديد كنند, و اگر مردم خارج نشدند تيراندازى كنند… رضاخان براى تشديد كار, سرتيپ البرز را به مشهد فرستاد, به دستور مطبوعى و البرز, واحدهاى لشگر مشهد وارد صحن شده و مردم را به گلوله بستند.))(10)
سرتيپ مطبوعى در دادگاه انقلاب دراين خصوص مى گويد: ((به من دستور داده شده بود كه فورا عده اى نظامى را در اختيار استاندار مشهد قرار دهم, من در حدود 250 سرباز در اختيار او گذاشتم… در همين هنگام سرتيپ البرز همراه دادستان ارتش, وارد مشهد شدند و لشگر در اختيار سرتيپ البرز قرار گرفت, او اسدى نايب التوليه آستان قدس را[ به جرم عدم جلوگيرى از مبارزين] اعدام كرد… سرهنگ قادرى همراه سربازان از راه پشت بام وارد صحن شده و با افراد متحصن گلاويز شدند, در اين جريان حدود 25 نفر از مردم كشته و چهل نفر مجروح شدند.))(11)
اين بود خلاصه اى از قيام خونين گوهرشاد كه آن ها به خاطر شورش بر ضد رژيم منحوس رضاخان پهلوى, تحت رهنمودهاى مراجع تقليد, در صحن مسجد گوهرشاد و در كنار حرم امام رضا ـ عليه السلام ـ به خاك و خون غلتيدند.
رضاخان براى رسيدن به اهداف شوم اربابانش, به اين جنايت اكتفا نكرد, و چون احتمال قيام عمومى مى داد, همه علماى مبارز مشهد را دستگير كرده و از مشهد مقدس تبعيد نمود.
از جمله از اين تبعيدشدگان به تهران, سه نفر از مراجع و علماى معروف بودند كه عبارتند از: آيه الله حاج آقا حسين قمى, آيه الله سيد يونس اردبيلى, و آيه الله شيخ محمد آقازاده (فرزند آيه الله العظمى شيخ محمد كاظم خراسانى, صاحب كفايه الاصول).
عجيب اين كه آيه الله آقازاده, وقتى كه به تهران رسيد به دستور رضاخان خلع لباس شد, و در دوره سرپاس مختارى (رييس شهربانى وقت) با تزريق آمپول هوا, به دست دكتر احمدى مزدور سفاك رضاخان, به شهادت رسيد, و جنازه مطهرش در روز 13 ذىقعده سال 1356 هـ.ق در جوار مرقد حضرت عبدالعظيم به خاك سپرده شد.(12) آرى اين عالم ربانى در حالى كه 62 بهار از عمرش بيش تر نگذشته بود, جان خود را فداى مبارزه با هجوم فرهنگ غرب, و كشف حجاب كرد, تا حريم حجاب و ارزش هاى اصيل اسلامى را از گزند استعمار و مزدوران آن, حفظ كند و به مردم مسلمان, به ويژه مسلمانان ايران پيام دهد كه از پاى ننشينند, و تا آخرين توان در برابر استعمارگران و در برابر نفوذ فرهنگ بيگانه, مقاومت نمايند.
حضرت امام خمينى, منادى بزرگ مبارزه با استعمار و فرهنگ منحط آن, در گفتار خود به طور مكرر ديكتاتورى رضاخان و كشتار عمومى گوهرشاد را يادآورى كرده, و مردم مسلمان را به نهى از منكر و مبارزه و مقاومت در برابر استعمارگران و مزدوران روسياه آن ها فرا مى خواند, در اين جا براى حسن ختام نظر شما را به يكى از فرازهاى گفتار ايشان جلب مى كنم: ((انگليسى هاى جنايت كار, رضاخان را اسلحه دار كردند, اين آدم ناشايسته بى اصل را با اسلحه آوردند و مسلط كردند… اسلحه در دست بى عقل بود… آن جنايات و كشتار عامى كه در مسجد گوهرشاد واقع شد, به دنبال آن, علماى خراسان را گرفتند آوردند به تهران حبس كردند, و بعضى شان را هم محاكمه كردند, و بعضى شان را هم كشتند, براى اين كه اسلحه در دست بى عقل بود.))(13)
درود بى كران به شهداى گوهرشاد كه با خون پاك خود, در برهه اى از زمان, درخت اسلام را آب يارى كردند و در پيشگاه اسلام و چهارده معصوم ـ عليهم السلام ـ روسفيد شدند, و روسياهى استعمارگران و رضاخان و مزدورانش را در تاريخ ثبت نمودند.

پاورقي ها:پى نوشت ها: 1) دكتر على محمد نقوى, جامعه شناسى غربزدگى, ص69و 84, فرهنگ معين, ج5, ص178, به طور اقتباس. 2) حسين فردوست, ظهور و سقوط سلطنت پهلوى, ج1, ص68 و 69. 3 ) حسين مكى, تاريخ بيست ساله ايران, ج4, ص284. 4 ) مجله حوزه, سال3, شماره 4, ص40 و 47. 5 ) فقهاى نامدار شيعه, ص431. 6 ) اقتباس از كتاب بر ستيغ نور (شرح حال آيه الله نجفى مرعشى) ص77. 7 ) مجله نگاه, ضميمه مجله حوزه, شماره7, ص39 تا 13, و شماره6, ص8 و 9. 8 ) محمد عابدى, پيكار با منكر با سيره ابرار, ص133 تا 135. 9 ) مردان علم در ميدان عمل, ص304. 10 ) حسين فردوست, ظهور و سقوط سلطنت پهلوى, ج1, ص69 ـ 70. 11 ) كيهان, 28 شهريور 1358, ص3. 12 ) مجله نگاه, ضميمه مجله حوزه, شماره7, ص9 ـ 13, و شماره 6, ص8 و 9. 13 ) صحيفه نور, ج1, ص268 و 269.

/

محيط سازى بر ضد ولايت فقيه



على عليه السلام:
((من نصب نفسه للناس اماما فعليه ان يبدء بتعليم نفسه قبل تعليم غيره وليكن تإديبه بسيرته تإديبه بلسانه, و معلم نفسه و مودبها احق بالاجلال من معلم الناس و مودبهم))(وسايل الشيعه, ج 11, ص 419)
كسى كه خود را پيشواى مردم قرار دهد بايد قبل از آموزش ديگران به آموزش خود بپردازد و بيش از آن كه به زبان آموزش دهد با سيرت و رفتار آموزش دهد, آن كه به آموزش و پرورش خويشتن بپردازد بيشتر سزاوار ستايش است تا آن كه به آموزش و پرورش ديگران مى پردازد.


O پيش سخن
در طرح گسترده اى كه از سوى امپرياليسم و صهيونيسم, عليه ملت بزرگ ما و ميهن اسلامى و ارزش هاى انقلاب سازماندهى شده و به دست عواملشان در داخل و خارج در حال شكل گيرى است, هجوم بر قلب تپنده نظام اسلامى; يعنى ولايت فقيه است كه در سطح بسيار گسترده و حساب شده و همآهنگ از رسانه هاى غربى و برخى جرائد داخلى و گروهك هاى ضد انقلاب و تفاله هاى نفاق دنبال مى شود و همه دست به دست هم داده تا محيط را بر ضد ولايت فقيه آماده سازند. اين توطئه از ديگر توطئه ها عميق تر و خطرناك تر است, چرا كه عمود بنيادين دين و محور و مركز جمع مسلمين را نشانه گرفته, يعنى همان چيزى را كه در شكل گيرى نهضت اسلامى و به ثمر نشستن انقلاب نقش آفرين بوده است.

پيشينه هجوم بر ولايت
اگر به پيشينه اين تهاجم در صدر تاريخ اسلام بنگريم, خواهيم ديد كه حمله منافقان و تفاله هاى جاهليت به ولايت و امامت, چه فاجعه جبران ناپذيرى در تاريخ هزار و چهارصد ساله اسلام به بار آورده است و امت اسلامى از اين رهگذر, چه تلخى ها و نكبت ها ديده و چهره معنوىاش در اين ماجرا چگونه ناشناخته مانده و مسخ شده به جهانيان ارائه گرديده و حركت پرشتاب اسلام را كه مى رفت تا جهان رابه تسخير درآورد, متوقف ساخته و خلافت اسلامى كه مى بايست مظهر عدل و تقوا باشد, سر از كاخ هاى شام و بغداد و بزم هاى شهوت و شراب بيرون آورد و اسلام نبوت محمد صلى الله عليه وآله و امامت على عليه السلام را به اسلام خلافت معاويه و يزيد و مروان و وليد تبديل كرد.
چيزى كه در آن تهاجم هدف توطئه قرار گرفت نام اسلام و محمد(ص) و قرآن و سنت نبود كه تعزيه گردان هاى بسيار و متوليان فراوان داشت كه در عين پافشارى بر نفاق جاهلى و تعصب كور قبيله اى و نژادى از نام پيامبر و اوراق قرآن بهره مى جستند و بدعت ها را توجيه مى كردند و سياه چال هاى مخوف را از آزادمردان آكنده مى ساختند و مردم مسلمان را بى رحمانه از دم شمشير مى گذراندند و بيت المال را در مقاصد پليد خود و بزم هاى شراب خرج مى كردند و به پاى دلقك ها و كاسه ليسان مى ريختند و در لواى دين و با شمشير جهاد, زمين را از خون اولاد رسول رنگين مى ساختند.
عامل اصلى همه اين ها چيزى جز هجوم بر مسئله ((ولايت و امامت)) و سركوب جبهه حق نبود كه عوامل ديگرى را به همراه داشت. هرچند نغمه آسمانى ولايت و امامت در لابه لاى رعد و برق و ابرهاى تيره و تبليغات و تحريفات براى هميشه خاموش نشد و به مصداق ((بل نقذف بالحق على الباطل فيدمغه فاذاهو زاهق)) وعده خداوندى تحقق يافت و اراده حق جبهه باطل را نابود و مضمحل ساخت و حقيقت جايگاه خود را در قلب هاى پاك بازيافت و باطل به ديار مرگ و رسوايى رهسپار شد.

تكرار تاريخ
اين توطئه و تهاجم امروزه نيز در حال اجرا است با اين تفاوت كه در عصر امامان ـ عليهم السلام ـ كارگردان توطئه بقاياى كفر جاهلى و سردمدار آن آل ابوسفيان و آل مروان با كينه هاى قومى و تعصب هاى قبيله اى بودند كه شكوه اسلام آنان را رنج مى داد و انتقام خون هاى جاهليت را با قتل اولاد پيامبر مى گرفتند و جهالت و بى خبرى مردم نيز آنان را يارى مى رسانيد. اما اين بار امپرياليسم و صهيونيسم طراح و پيش تاز حمله به ولايت فقيه اند و عناصر فريب خورده داخلى و تفاله هاى منافقين و جبهه ملى و نهضت آزادى و روشنفكرنماها و ليبرال ها و قلم به مزدها و برخى جرائد داخلى در زير لواى آزادى قلم و بيان با الهام گيرى از دجال هاى خبرى و رسانه هاى وابسته به محافل صهيونيستى, آن ها را همراهى مى كنند. آن چه در اين ميان مايه شگفتى است هم صدايى برخى عناصر فريب خورده خودى است كه با فراموش كردن اصول علمى و باورهاى پيشين خود, در دام اين شياطين و خناس ها افتاده و مقاصد آنان را بدون مزد و مواجب به اجرا مى گذارند (كه خدايشان هدايت كند).

ولايت مظهر وحدت و اقتدار
حقيقت اين است كه ولايت فقيه استمرار ولايت امامان معصوم است كه براى حيات اجتماعى و سياسى امت از سوى ((شارع مقدس)) تشريع گرديده و ائمه معصوم بر آن تإكيد ورزيده و بدين ترتيب جامعه اسلامى را از سرگردانى و حيرت رهايى بخشيده اند.
حضرت امام خمينى ـ سلام الله عليه ـ معمار انقلاب اسلامى, كه احياگر اصل ولايت فقيه در عصر ما بود در اين خصوص فرمودند:
((ولايت فقيه براى مسلمين يك هديه اى است كه خداى تبارك و تعالى داده است)); ((بهترين اصل در قانون اساسى اين ولايت فقيه است)).
از اين روى, در قانون اساسى جايگاه ولايت و حدود اختيارات مربوط به ولى فقيه مشخص گرديده كه با حفظ آن حدود وحدت امت تحقق خواهد يافت و همآهنگى قواى سه گانه شكل خواهد گرفت و اقتدار كشور حفظ و امنيت درون مرزى و برون مرزى تإمين خواهد شد و با وجود آن آسيبى به كشور نخواهد رسيد. در حالى كه اگر ولايت فقيه ناديده گرفته شود و تزلزلى در اين اصل پديد آيد همان نقطه آغاز آشوب و اختلاف و سرانجام اضمحلال كشور و جنگ داخلى و هجوم خارجى است. در حقيقت ولايت فقيه عمود نظام و رإس هرم فرماندهى و هدايت و تصميم گيرى است كه دولت و ملت را زير پوشش دارد.
همان گونه كه حضرت امام تإكيد فرمود كه: ((ملت بى هادى نمى تواند كارى انجام بدهد)) و ((امر دولت اسلامى اگر با نظارت فقيه و ولايت فقيه باشد آسيبى بر اين مملكت وارد نخواهد شد)).
اگر كشور ما توانست غل و زنجيرهاى استبداد را بگسلد و به سلطه استعمارى پايان دهد و پس از پيروزى انقلاب اسلامى بيست سال تمام در برابر انواع خصومت ها و توطئه هاى نظامى, اقتصادى و فرهنگى و سياسى چون كوه استوار مقاومت كند و استكبار جهانى به سردمدارى شيطان بزرگ را به رسوايى و حقارت و ذلت بكشاند و موج هاى سهمگين را در اقيانوس پرتلاطم زمان و زمين, از سر بگذراند و امروز با ثبات ترين كشور جهان اسلام قلمداد شود, همه و همه به بركت ولايت فقيه و رهبرى امام راحل و پس از ايشان رهبر معظم است و اين همان چيزى است كه دشمن به خوبى دريافته و حملات خود و مزدوران خود را بر آن متمركز ساخته تا به اين دژ پولادين آسيب رساند و آن را با خطر رو به رو كند و با كشور اسلامى ايران همان را بكند كه با افغانستان كرد.

عبرت از سرنوشت افغانستان
ملت افغانستان ده سال در برابر ارتش سرخ و رژيم دست نشانده شوروى سابق ايستادگى كرد تا كشور خود را آزاد ساخت و ارتش متجاوز را بيرون راند, اما به دليل نداشتن انسجام و وحدت و رهبرى واحد و مقتدر نتوانست بر فتنه ها و جنگ هاى
داخلى كه از خارج هدايت مى شود فايق آيد و چنان كه مى بينيم مردم اين كشور يك لحظه نفس راحت نكشيده اند و طعم پيروزى نچشيده و با فقر و محروميت و جنگ و برادركشى دست به گريبان اند و معلوم نيست اين كشتى توفان زده به كدام گرداب ره مى سپرد و از افغانستان جز فغان و افسوس چيزى مى ماند يا نه؟
بى شك اگر در نظام حكومتى اين كشور, اصلى به نام ولايت فقيه وجود داشت و زمام كشور را به كف مى گرفت, وحدت و همدلى را حاكم مى ساخت و مجالى براى آتش افروزان فتنه گر كه از واشنگتن دستور مى گيرند, باقى نمى گذاشت و امنيت به كشور باز مى گشت و سرزمين ويران شده آباد مى شد, اما افسوس … كه نه تفكر دينى چنين زمينه اى در افغانستان دارد و نه گروه هاى متخاصم برآنند كه سر عقل بيايند و مصالح ملى را فداى اغراض و مقاصد گروهى و خصوصى ننمايند. در حقيقت آن ها يك اهرم قدرت معنوى ندارند.

كارگردان هاى توطئه
تلاش دشمنان خارجى و داخلى, اينك بر اين نقطه متمركز شده كه وحدت ملى و سياسى را با آشوب رو به رو كنند ولذا ستون اصلى انقلاب و عامل وحدت و قدرت يعنى; ولايت فقيه را مورد هجوم قرار داده و بر اين اصل اساسى مى تازند. اين نغمه شوم را از حلقوم واشنگتن و تل آويو و دجال ها و رسانه هاى خبرى صهيونيستى و امپرياليستى گرفته تا گروهك هاى ورشكسته سياسى ضد انقلاب و نويسندگان فرارى و غرب زده ها و ليبرال هاى داخلى و… روزنامه هاى ضد انقلاب خارج و داخل يك صدا مى شنويم. در حقيقت آن ها دست به دست هم داده و مى خواهند محيط فكرى جامعه را به زعم خود تغيير دهند و زمينه را براى مخدوش ساختن اصل ولايت فقيه آماده سازند تا به دنبال آن ساير مقاصد شوم خود را جامه عمل پوشند. آن ها موضوع هايى را دستاويز قرار داده اند: گاهى از حماسه دوم خرداد سخن مى گويند و مى كوشند ميان دولت و رهبرى جدايى بيندازند در حالى كه ميان دولت و رهبر كم ترين نقطه اختلافى وجود ندارد; گاهى از حدود اختيارات ولى فقيه حرف مى زنند در حالى كه اين امر در قانون اساسى مشخص گرديده است; گاهى تكيه كلام مخالفان اين است كه ايده ولايت فقيه با آزادى هم سويى ندارد و به نوعى ديكتاتورى باز مى گردد! يكى از اين غرب باوران كه در جهت مقاصد بيگانه عمل مى كند در ميزگرد يكى از روزنامه هاى داخل كه اخيرا به خاطر اهانت به ارزش هاى اسلامى محكوم به توقيف شده و باز هم منتشر مى شود, چنين مى گويد: ((انقلاب اسلامى مهم ترين ايده اى كه با خود آورد, آزادى نبود, ايده ولايت فقيه بود كه آن هم بر آزادى سياسى تإكيد بسيار نمى نهد و در حقيقت بيش از آن كه منبعث از ايده حق باشد, مبتنى بر ايده تكليف است.))

آزادى دينى يا آزادى غربى؟!
اين آقا كه خود يك فرد مدعى دينى است و روزى در فلان مسجد تهران درس نهج البلاغه مى گفت و خطبه متقين را تفسير مى كرد, فراموش كرده كه هر كجا پاى دين به ميان مىآيد, سخن از تكليف است و آزادى دينى نيز در اين قالب ارزيابى مى شود. آزادى مدرن غربى كه مورد قبول و باور ايشان است با آزادى در نظام اسلامى تفاوت ماهوى دارد. آيه كريمه ((و شاورهم فى الامر فاذا عزمت فتوكل على الله)) مى گويد: پيامبر با مردم در امور مشورت كند, اما نه بدان معنى كه از ايده مردم الهام بگيرد, بلكه براى بها دادن به مردم و پرورش اعتماد به شخصيت و بالنده سازى ايده ها و انديشه ها تا آن جا كه از چهارچوب شريعت خارج نباشد و بالاخره عزم و تصميم نهايى از آن پيامبر است و توكل بر خدا سرچشمه حركت و اقدام آن حضرت.
اين آزادى, با دين و احكام شريعت و ملاك ها و معيارهاى الهى آن در تضاد نيست, چنان كه آزادى غربى مورد ادعاى مشاراليه, بلكه ملاك و معيار آزادى بالاخره اراده خداوندى است كه ((مالك رقاب)) همه انسان ها است و چيزى جز سعادت و مصلحت بشر را اراده نكرده است, و تعبد به اين اصل همان تكليف است.
ولايت فقيه نيز كه استمرار ولايت رسول و اوصيا اوست با همين معيار ارزيابى مى شود, كسى كه ولايت فقيه را مى پذيرد به عنوان يك تكليف پذيرفته, نه به عنوان يك ايده خارج از حوزه تكليف.
بنابراين, اگر مخالفان ايده ولايت فقيه تحمل چنين تكليفى را ندارند, در حقيقت دنباله رو همان كسانى هستند كه پس از پيامبر از ولايت اميرالمومنين(ع) كه در ((غدير خم)) مشخص شده بود سرباز زدند و سرنوشت جامعه اسلامى را بدان جا كشانيدند كه بدتر از آن در تصور نمى گنجد.
بلى, به اعتقاد ما ولايت فقيه همان تعبد و تكليف است و همين امر است كه از هرج و مرج و تشتت, جامعه سياسى را صيانت مى كند, به فرموده حضرت امام: ((امروز فقهاى اسلام حجت بر مردم هستند)) و ((ولى امر حجت خداست)).

ولايت فقيه تبلور حاكميت خدا
در عين حال ولايت فقيه ديكتاتورى نيست, بلكه تبلور حاكميت خدا و رسول خدا بر مردم است و بدين ترتيب ولايت فقيه درست نقطه مقابل ديكتاتورى است. آن ديكتاتورى كه از كاخ هاى جبروت طاغوت ها و طاغوت چه ها سر بيرون مى كند. به بيان حضرت امام ـ قدس سره ـ: ((ولايت فقيه است كه جلوى ديكتاتورى را مى گيرد اگر ولايت فقيه نباشد ديكتاتورى مى شود)).
در اين ولايت نقش مردم محفوظ است. آن ها انتخاب مى كنند مورد مشورت قرار مى گيرند, نماينده به مجلس مى فرستند, دولت را سر كار مىآورند, روح ملت و اراده توده ها در پرتو هدايت خداوند, همه جا پيشتاز است. مى دانيم كه حضرت امام ـ سلام الله عليه ـ كه خود تجديد كننده حيات ولايت بود به رإى و خواست مردم چه اندازه بها مى داد. ايشان مى فرمود: ((وقتى ملتى چيزى را خواست كسى نمى تواند مخالفت كند)); ((هيچ قدرتى در برابر قدرت لايزال ملت نمى تواند پابرجا بماند)); ((اگر ملت پشتيبان دولتى شد دولت سقوط نمى كند)); ((ما به نيروى ملت اتكا داريم)); ((مبدإ نجات از خود ملت است)).
و سخنانب از اين دست در سراسر گفتارها و نوشتارهاى حضرت امام و پس از ايشان در كلام خلف صالح ايشان مقام معظم رهبرى ـ مدظله العالى ـ موج مى زند. بنابراين, دعوى ناحق اين غرب باوران كه دانسته و ندانسته در دام افسون بيگانه گرفتار آمده اند, كم ترين اعتبارى ندارد و چنان كه در عرصه عمل ديده ايم و مى بينيم اين مردم اند كه سرنوشت خود را تعيين مى كنند, مردمى كه به روح ايمان و ايده معنوى آراسته و خودباخته انديشه هاى بيگانه نيستند و حاكميت اسلام را مى خواهند و نه حاكميت غير خدا را.

سوء استفاده از آزادى
روشنفكران غرب باور و آنان كه قلم به دست گرفته و از فضاى باز سياسى و فكرى كه دستآورد فداكارىها و ايثارگرىهاى اين مردم و فرزندان برومند آن ها است, سوء استفاده مى كنند, بايد دنبال رو اين مردم باشند كه حضرت امام خود را خدمت كار آنان مى دانست. روشنفكران خودباخته بيگانه پرست و آنان كه در داخل و خارج نشسته اند و با انجمن هاى خودساخته, نويسندگان در تبعيد تشكيل داده اند و يا قلم به مزدهاى داخلى كه با كفران نعمت آزادى اعتقادات و ايمان اين مردم را مورد هجوم قرار داده و ناظرين قانونى مطبوعات هم با كرختى و بى تفاوتى به نظاره ايستاده, نياز به هدايت اين مردم دارند. همان گونه كه حضرت امام فرمود:
((امروز زمانى است كه ملت ها چراغ راه روشنفكرانشان شوند و آن ها را از خودباختگى و زبونى در مقابل شرق و غرب نجات دهند كه امروز روز حركت ملت هاست… )).
ملت مسلمان ما با رشد سياسى بى نظيرى كه دارد راه خود را انتخاب كرده و اصول اسلام و قانون اساسى و ولايت فقيه و معيارهاى قرآنى را پذيرفته و اين با اصول صادراتى از غرب يا شرق هم سويى ندارد و آزادى مدرن مورد ادعاى روشن فكران براى اربابان آن ها در پاريس و لندن و واشنگتن و تلآويو خوب است, نه براى اينان كه با پيروى از ولايت فقيه با فرياد ((الله اكبر)) قيام كرده و رژيم ستم شاهى را به زباله دان تاريخ ريخته اند. در آن روزها كه عناصرى چون جبهه ملى و نهضتآزادى و امثالشان جرئت تفوه به اين واژه را نداشتند و ايده آن ها حكومت خاندان سلطنت بود نه تغيير رژيم, امروز سر از لانه ها بيرون كرده و اين جا و آن جا به ايده سازى و حضور سياسى و مصاحبه و امامت جماعت شدن و جز اين ها دست زده اند. بارى ملتى كه به فرموده حضرت امام ((نام بزرگش در عالم به رشد سياسى ثبت شده است)) با رشد سياسى خود از جريانات انحرافى و عمله استكبارى در قالب سياسى و مدعيان آزادى و خطوط هدايت شده, از سوى شيطان بزرگ به خوبى آگاهى دارد و در پاسخ عملى به شيطنت ها كم و كاستى ندارند و شعار مرگ بر ضد ولايت فقيه هم چنان با ايمان و توان افزون تر از گذشته فرياد مى كند و هر جا لازم باشد, خود پاسخ دگرانديشان و توطئه گران را مى دهد.
پاورقي ها:

/

رابطه علم و دين از ديدگاه علامه طباطبايى


قسمت دوم

O اشاره :
در بخش اول اين مقاله بر ضرورت ارائه نظريات و معرفت شناسى مباحث علم و دين و آراى دين شناختى با زاويه ديد شبهات و نقد و بررسى آن تإكيد كرديم و مباحثى تحت عنوان تإثير علامه بر دفاع عقلانى از دين (1ـ احياى تفكر دينى 2ـشبهه شناسى و نقد و بررسى شبهات عليه دين 3ـ نوآورى و خلاقيت 4ـ مكمل علت محدثه و علت مبقيه انقلاب اسلامى ايران 5ـ ارائه روشى نوين در تفسير قرآن) آورديم و سپس به معانى لغوى و اصطلاحى دين پرداخته و ديدگاه علامه طباطبايى درباره ماهيت دين و فلسفه آن, آن را تشريح نموديم.
در اين مقاله برآنيم تا مطالبى تحت عنوان تعريف اسلام از ديدگاه علامه طباطبايى, ويژگى هاى اسلام از ديدگاه علامه, ماهيت عقل از ديدگاه انديشمندان اسلامى, نقش عقل در فهم وحى از ديدگاه علامه طباطبايى, حجيت ذاتى حكم عقل, تقديم شما عزيزان كنيم و ضمن اشاره به اختلاف روش متكلمان و حكيمان در معارف دينى به پاسخ اين سوال بپردازيم كه آيا دفاع عقلانى از دين به سود دين است؟ و در پايان به موارد هماهنگى و توافق عقل و وحى از ديدگاه علامه طباطبايى مى پردازيم.
اميد است كه بتوانيم حقايق ناب اسلامى را درك نموده و به ديگران منتقل نمائيم.

تعريف اسلام از ديدگاه علامه طباطبايى
علامه پس از تبيين كلى پيرامون دين و اين كه دين لازمه زندگى اجتماعى انسان است درباره اسلام مطالبى را ارائه كرده است وى در تعريف اسلام مى گويد:
اسلام در لغت به معنى تسليم و گردن گذارى است و قرآن كريم را كه به سوى آن دعوت مى كند, از اين روى اسلام ناميده كه برنامه كلى آن تسليم شدن انسان است به خداى جهان و جهانيان كه در اثر تسليم پرستش نكند جز خداى يگانه را و اطاعت نكند جز فرمان او را.(1)
وى با اشاره به آيه ((ان الدين عندالله الاسلام)) مى گويد: ((والاسلام هوالتسليم لله سبحانه فى سنته الجاريه فى تكوينه المبتنيه عليها تشريعه))

ويژگى هاى اسلام از ديدگاه علامه طباطبايى
علامه طباطبايى معتقد است كه اساس اسلام, همان دستگاه واقعى آفرينش است(2) نه اميال و عواطف و احساسات بى بند و بار انسانى و به همين جهت تشريع و تكوين با همديگر هماهنگ اند و نيازمندىهاى حقيقى انسان همان است كه از دستگاه آفرينش الهام و سرچشمه مى گيرند نه يك رشته توهمات هوس آميز كه از راه جهالت برايش مشتبه مى گردد.(3)
علامه معتقد است كه حقيقت دين عبارت است از يك رشته اعتقادات راجع به آفرينش جهان و انسان و يك سلسله وظايف عملى كه زندگى انسان را به آن تطبيق دهد نه يك امر تشريفاتى كه در اختيار انسان باشد و هر دينى را كه دلش خواست بپذيرد و حقيقت دين در اسلام متجلى است به طورى كه ريشه در فطرت انسان دارد و انسان و اختيار انسان را تابع قوانين آن مى گرداند چنان كه مثلا اين مسإله كه ما از نور خورشيد استفاده مى كنيم حقيقت و واقعيتى است كه هرگز انسان آزاد در برابر آن مختار نيست هر روز يك نظر بدهد بلكه ناگزير است كه ثبوت آن را پذيرفته و مسائل زندگى را روى آن استوار سازد و راستى اگر دينى اين نظر را بدهد كه هر بشرى اين آزادى را دارد كه هر يك از اديان مختلف را خواست, بپذيرد; با اين نظريه به تشريفاتى و غير واقعى بودن خود اعتراف كرده و خط بطلان به گرداگرد خود كشيده است. (4)
علامه معتقد است يكى از مهم ترين ويژگى هاى اسلام آن است كه اجزاى اين دين چنان به هم ارتباط دارند كه وحدت تام و كاملى بينشان به وجود مىآيد و كوچك ترين تضاد و تناقضى در اجزإ به هم پيوسته آن راه ندارد و مبانى فلسفى با مبانى فقاهت و اجتهاد مرتبط است و دين و توسعه و مديريت اسلامى هم چون حلقات يك زنجيره به همديگر متصل است(5) به طورى كه روح توحيد در اخلاق كريمه اى كه اين دين دعوت به آن كرده, سارى و جارى است و روح و اخلاق نيز در اعمالى كه افراد مجتمع مكلف به انجام آن اند, منتشر است پس همه اجزاى دين اسلام اگر خوب تجزيه و تحليل شود به توحيد برمى گردد و توحيد اگر به حال تركيب درآيد به صورت اخلاق و اعمال درمىآيد و اگر توحيد از مقام عالى اعتقادى فرود آيد, اخلاق و اعمال مى شود و اگر اخلاق و اعمال از درجه نازل خود بالاتر روند, توحيد خواهند بود. علامه طباطبايى در بهره بردارى از آيات قرآن و احاديث اهل بيت (عليهم السلام) و منابع فقهى به تفكرى سيستمى و نظام وار معتقد است و تإكيد مى كند براى فهم اسلام و معارف اسلامى بايد به ارتباط هر جزء مورد نظر با ساير اجزإ دين توجه كرد به طورى كه نمى توان هيچ مسئله اى از مسائل اسلامى و معارف دينى را بدون در نظر گرفتن مسائل ديگر مورد توجه قرار داد تفكر اسلامى به صورت سيستمى هم چون ماكروسكپ عمل كرده كه پيوند تمام اجزإ را در نظر گرفته به خلاف تفكر علمى و مستقل كه مانند ميكروسكوپ عمل مى كند و از ارتباط اجزإ غافل مى گردد.
از ديدگاه علامه طباطبايى اسلام روش جارى و قوانين موضوعه خود را بر اساس اخلاق بنياد مى كند و با تإكيد و اصرار فراوان مردم را با اخلاق پاك بار مىآورد, زيرا قوانين عملى در گرو و بر عهده اخلاق است, چون كار اخلاق در سر و آشكار و خلوت و جلوت وظيفه و كار خود را خيلى بهتر از يك پليس مراقب و يا هر نيروى ديگرى كه در حفظ نظم كوشش كند, انجام مى دهد و از اطراف ديگر اخلاق فاضله اگر بخواهد ثابت و پابرجا بماند ضامنى لازم دارد كه آن را حفاظت و نگهدارى كند و آن چيز غير از ((توحيد)) نيست يعنى آدم معتقد باشد كه جهان خداى واحدى دارد كه داراى اسمإ حسنى است و هدف او از خلق, تكامل و نيك بختى آنهاست و خير و صلاح را دوست دارد و شر و فساد را دشمن دارد و سرانجام همه مردمان را به منظور فيصله دادن به امور جمع خواهد كرد و جزاى همه را به طور كامل خواهد داد.
واضح است اگر اعتقاد به معاد در بين مردم نباشد, ديگر موجب اساسى و اصيلى كه افراد بشر را از پيروى هوا و هوس باز دارد و جلو لذات طبيعى را بگيرد, وجود نخواهد داشت.(6)
علامه طباطبايى به عقيده دانشمندان علم الاجتماع كه غرض اصلى دين را اقامه عدالت اجتماعى مى دانند اشاره كرده و ضمن نقادى آن مى فرمايد:
برخى از علماى علم الاجتماع چنين توهم نموده اند كه حقيقت دين و غرض اصلى آن اقامه عدالت اجتماعى است و اعمال عبادى و شاخ و برگ هاى ديگر فرعى است, بنابراين اگر كسى قيام به عدالت اجتماعى كند كار او مبناى دينى دارد ولو عقيده نداشته باشد و عبادت هم نكند, بايد گفت كه اين خيال نيز فاسد است, بحث كننده اى كه با تإمل كافى در كتاب و سنت و سيره نبوى(ص) به بحث پردازد در وقوف بر بطلان توهم بالا احتياج به دردسر و زحمت و استدلال ندارد مضافا آن كه اين گفته, توحيد و اخلاق كريمه را از كادر نواميس دينى حذف مى كند و هدف دينى را كه عبارت از كلمه توحيد است به صورت هدف دنياى متمدن درمىآورد, كه عبارت از كامروايى از زندگى مادى است به عبارت ديگر: اسلام در جعل قانون فقط به تعديل اراده و كار مردم اكتفا نكرده, بلكه قانون را با اعمال عبادى تكميل و معارف حقه و اخلاق فاضله را بدان اضافه مى نمايد.(7)

عقل از ديدگاه انديشمندان اسلامى
تعريف عقل: عقل عبارت است از مركز فكر و انديشه كه از مشخصات آن عكس بردارى از امور جزيى و فردى, نگهدارى و حفظ مفاهيم, تذكر و يادآورى, تجريد و تكثير و تعميم, مقايسه و انتزاع, تجزيه و تحليل و تركيب, ارتباط و پيوند بين مفاهيم ذهنى و حكم و استدلال و اعتراف به نسبت ميان موضوع و محمول مى باشد و در اين مباحث هر جا واژه ((عقل)) را به كار مى بريم مرادمان از عقل مركز شعور و تفكر و انديشه و شناخت هاى انسان است, شناخت هايى كه از راه تفكر و انديشه براى انسان حاصل مى شوند نه مطلق شناخت ها.(8)

قوه عاقله:
گاهى انسان معانى كلى اى كه بر صور خيالى و يا حسى حمل مى شوند, ادراك مى كند اين گونه از معانى كليه(9) همان معانى معقوله هستند كه توسط عقل ادراك مى شوند. (10)

راه عقل و نقش منطق در توزين آن:
راه عقل يكى از دو راه درونى است كه به شناخت يقينى منجر مى شود, منطق براى روندگان راه عقل ميزان و ترازو است كه هر كالايى را به او عرضه كنند بدون توجه به مشخصات و ويژگى هاى آن كالا به توزين آن مى پردازد و از خطاى در تفكر و انديشه جلوگيرى مى كند و راه تفكر صحيح را آموزش مى دهد و داراى دو بخش است:
1ـ صورت; 2 ماده. در بخش صورت از صورت هاى چهارگانه استدلال و نحوه ترتيب مقدمات براى رسيدن به يقين بحث مى شود و در بخش ماده, از مواد مقدمات كه ترتيب استدلال بر آن تكيه دارد سخن به ميان مىآيد. نقش منطق در بخش ماده اين است كه مواد يقينى را معرفى كند و مرز آن را از مواد ظنى و وهمى و مغالطى, خطابى, شعرى جدا كند. در بحث صناعات خمس (برهان, جدل, خطابه, مغالطه, شعر) از علم منطق ميزان و ملاك قضاياى يقينى از غير يقينى روشن مى گردد.

نقش عقل در فهم وحى از ديدگاه علامه طباطبايى
علامه طباطبايى درباره ضرورت استفاده از عقل و علوم قرآنى براى فهم دين مى فرمايد:
اشتغال به علوم عقلى, به منظور تحكيم مبانى دينى اسلام و فعليت دادن به هدف هاى دين بوده است متن الهيات, مباحث عقلى محض است كه نتيجه آنها اثبات خداوند و اثبات واجب الوجود و صفات كماليه خداوند مانند وحدانيت, واحديت و احديت و لوازم وجود او از نبوت و معاد است اينها مسائل اصول دين است و بايد از راه عقل اثبات شوند تا ثبوت و حجيت مطالب تفضيلى كتاب و سنت تإمين شود وگرنه احتجاج و استدلال به حجيت كتاب و سنت از خود كتاب و سنت احتجاجى است دورى و باطل حتى مسائلى كه از اصول دين مانند وجود خدا و وحدانيت و ربوبيت وى در كتاب و سنت وارد است به تمام آنها از راه عقل استدلال شده است و اساسا برهان و قرآن و عرفان هماهنگ اند و هيچ گونه جدايى از هم ندارند.(11)
موجود بودن مسائل و معارف الهى در متن كتاب و سنت, ما را از وضع علمى مخصوص به همين مسائل در سطحى عالى بى نياز نمى كند.(12)
از ديدگاه علامه طباطبايى روش فلسفى شيعه همان است كه در كتاب و سنت نمونه هاى بارز و بسيارى از آن مباحث وجود دارد, عامل اساسى پيدايش تفكر عقلى و انديشه فلسفه در ميان شيعه و به وسيله شيعه در ميان مكاتب ديگر همان ذخاير علمى اهل بيت(ع) چون اميرالمومنين و امام صادق و امام رضا عليهم السلام است و اسرار مطالب اهل بيت در قرن 11 با روش حكمت متعاليه معلوم مى شود. مقايسه كتب فلسفى(13) با مجامع روايى و علمى اهل بيت معصوم(ع) نشان مى دهد كه در سير تاريخ, كتب فلسفى(14) شيعه روز به روز به ذخاير علمى و روايى اهل بيت نزديك تر مى گردد تا اين كه در قرن يازدهم هجرى تقريبا به همديگر منطبق مى گردند و ديگر فاصله اى ميان فلسفه و روايات معصومين عليهم السلام جز اختلاف در تعابير و عبارات نمى ماند(15) گرچه در اين زمينه برخى از دانشمندان معاصر نقدهايى دارند كه مورد بررسى و پاسخگويى شاگردان علامه قرار گرفته است.(16)

حجت ذاتى حكم قطعى عقل
علامه طباطبايى در بخشى از منابع(17) و تعليقه خويش بر بحارالانوار درباره حجيت ذاتى حكم قطعى عقل و لزوم پيروى از آن و صحت مباحث عقلى(18) مى فرمايد: حتى دين هم نمى تواند با حجت عقلى قطعى و بحث فلسفى مخالفت كند هيچ مذهب و دينى و هيچ روش نظرى ديگرى از هيچ راهى نمى تواند جهت عقل قطعى و صحت بحث فلسفى را نفى نموده و الغإ كند زيرا در اين صورت همان تيشه را اول به ريشه خود مى زند و حقانيت خود را كه ناچار از همين راه بايد تإمين شود ابطال مى نمايد البته اين به معناى صحت همه مطالب حكماى گذشته نيست, نه تنها فلسفه و حكمت بلكه ساير علوم نظرى هم همين طور است و تا مسئله اى به حد بداهت نرسد, همين طور خواهد بود(19) وانگهى نفى فلسفه خود يك بحث فلسفى است.))(20)

اختلاف روش متكلمين و حكمإ در معارف از ديدگاه علامه طباطبايى
علامه در جاى ديگر مى فرمايد: از ميان علماى اسلام علماى فقه و اصول كه در معارف بحث نمى كنند و فقط متكلمين هستند كه با اين مطالب سر و كار دارند و با فلسفه مخالفت مى كنند آن هم متكلمينى كه ذوجنبتين نيستند و مانند خواجه و علامه حلى(ره) در هر دو فن تإليفات ندارند پس حقيقت معنى مخالفت فلاسفه با علماى اسلامى اين مى شود كه عده اى از علماى اسلام با عده اى ديگر در يك سلسله نظريات عقلى اختلاف روش دارند ديگر اين همه هياهو راه انداختن چه لزومى دارد؟(21)
علامه طباطبايى در كتاب شريف شيعه مطالب مبسوطى درباره عقل و نقل در پاسخ به سئوالات پروفسور هانرى كوبن مستشرق فرانسوى دارند كه مراجعه بدان براى محققين ضرورى است.

آيا دفاع عقلانى از دين به سوى دين است؟
اگر ما مباحث جديد كلامى را مورد بررسى قرار دهيم, مى يابيم كه درباره عقل و دين سه جريان عمده, روبروى دينداران وجود دارد و در اين زمينه ما با سه رهبر اساسى نسبت به دين و معرفت دينى مواجه هستيم:
1ـ عقلگرايى, دكارت و اسپينوزا از سردمداران اين جريان هستند.
2ـ ايمانگرايى, كيوكگارد و ويتگنشتاين از پيشگامان اين جريان هستند.
3ـ عقل گرايى انتقادى: كانت منادى اين نظريه بود.
برخى عقلگرايى را در جهان اسلام از آن معتزله دانسته و استدلالى كردن اصول دين و ايمان در اوائل قرن دوم هجرى به عنوان يك حركت منظم(22) فكرى را موجب پديد آمدن مذهب اعتزال شمرده اند و برخى از انديشمندان دامنه عقلگرايى را به زمانى جلوتر از آن برده و مدعى شده اند(23) كه در كتاب و سنت برخورد عقلانى با مدعيات دينى شده است و خطبه اول نهج البلاغه و متن قرآن و روايات را دليل اين مدعى گرفته اند(24) علامه طباطبايى نقطه شروع جريان عقلى را مباحثات كلامى حفاظ حديث و قرآن, در عهد نبى اكرم(ص) با يكديگر و با ارباب ملل به ويژه يهود و نصارى در شام و حبشه مى دانند.(25)
از روايات اسلامى چنين استفاده مى شود كه عقل, شرع داخلى و شرع عقل خارجى(26) است و در ميان فقهإ افرادى چون شيخ مفيد بوده اند كه عقل گرا بوده اند و گرايش عقلانى را در فقه و كلام رواج داده اند و علاوه بر تإكيد بر قاعده ملازمه ميان عقل و شرع, عقل را از منابع چهارگانه استنباط احكام شرعى دانسته اند.(27)
معتزله به اصالت عقل معتقد بودند و همه عقايد اسلامى را با عقل نظرى مى سنجيدند و هر آن چه دور از دسترس عقل بود كنار مى نهادند. آنان نماينده مكتبى محسوب مى شدند كه به دليل عقلگرايى به قشر تحصيل كرده و روشنفكران آن زمان تعلق داشتند. معتزله تا قرن هشتم هجرى به حيات فكرى خود ادامه دادند.(28)
در مقابل جريان معتزله, اشاعره عقل بشر را از ادراك حكم و مصالح افعال الهى قاصر دانستند و در دو موضع اساسى با معتزله به مناقشه پرداختند:
1ـ اعتبار مطلق عقل; اشاعره بر خلاف معتزله معتقد شدند كه دفاع عقلانى از دين ممكن است و كلام معتزله كه مى گويند: جانشين ساختن صرف عقل به جاى ايمان, ديانت را از ميان برمى دارد, اگر عقل بر داده هاى دين برترى داشته باشد. ايمان به خدا و وحى به چه كار آيد؟)) را باطل دانسته اند.(29)
2ـ قرآن; اشاعره ايمان به غيب را اصل اساسى حيات دينى دانسته و قراردادن عقل را به عنوان ضابطه مطلق در قلمرو احكام با اصل ايمان به غيب ناسازگار دانستند و بر همين اساس در صورت تعارض و اختلاف ميان عقل و وحى, عقل را ترجيح دادند و وحى را به گونه اى تفسير كردند كه با حكم عقل منطبق گردد.(30)
در مقابل معتزله, اشاعره معتقد بودند كه وحى به منزله منشإ حقيقت و واقعيت, اساسى تر است و عقل بايد صرفا تابع وحى باشد.(31)
در مقابل دو جريان كلامى معتزله و اشاعره, جريان فلسفه بوده افكار فلسفى از قرن دوم هجرى با تإثر از گزاره هاى فلسفى و استنتاجات عقلى و منطقى قرآن و روايات به وجود آمد و به سبب مقابله با مسيحيان و مانويان و ترجمه متون فلسفى و منطقى يونانى و سريانى و پهلوى, گسترش يافت, با آغاز نهضت ترجمه, فلسفه به صورت كلاسيك وارد دنياى اسلام شد و به اهتمام فارابى و ابن سينا و ابن رشد به رشد و شكوفايى ويژه رسيد و دوباره وارد دنياى غرب شد و اين داد و ستد تا قرون وسطى به صورت جدى ادامه پيدا كرد.(32)

ديدگاه علامه پيرامون عقلانيت دين
علامه طباطبايى مانند بسيارى از فلاسفه اسلامى معتقد بود كه براى اعتقاد به خداوند و اساسى ترين مسائل دين مى توان استدلال عقلى كرد و هر چه از طريق وحى دانسته مى شود, داراى برهان عقلى است و در يك كلمه عرفان و برهان و قرآن هماهنگ اند و از هم جدايى ندارند(33) و ميان حكم عقل و حكم شرع ملازمه است از ديدگاه علامه طباطبايى تمامى باورهاى دينى و مدعيات مذهبى داراى بنيان عقلانى و برهانى است و در شريعت هيچ گزاره اى وجود ندارد كه عقل با آن مخالف باشد, ممكن است عقل نسبت به مسائلى نفيا يا اثباتا ساكت باشد و به علت عدم تصور ابعاد مسإله حكمى نداشته باشد اما مخالفت و تضادى با گزاره هاى دينى ندارد(34) گرچه در ميان فلاسفه افرادى چون كندى و ابن سينا و سنت توماس به توافق كلى و هماهنگى كامل عقل و دين معتقد نبودند و فقط برخى از باورها و جزم هاى دينى را با عقل قابل اثبات مى دانستند.
از ديدگاه كندى اصول عقايد دينى, خلق عالم از عدم, معاد جسمانى و نبوت, جدال عقلى نيست.(35)
گرچه در ميان فلاسفه غرب افرادى چون ((سنت آنسلم)) هم معتقد بودند كه هرچه از طريق وحى دانسته مى شود مى تواند به يارى عقل اثبات شود و به همين جهت آنسلم در غرب به پدر عقل گرايى مشهور شد(36) و براهينى چون برهان امكان و وجوب و برهان صديقين بر اثبات خداوند را اقامه كرد لكن از زمان كانت دو جريان در فلسفه پديد آمد كه باعث به وجود آمدن فلسفه نقادى و فلسفه تحليل زبانى شد.
كانت با طرح مسائل اساسى همه اديان ((خدا و خلود نفس و اختيار انسان)) گفت: يك رشته از احكام فلسفى ((جدلى الطرفين)) هستند و نظر به اينكه هر دليلى بر اثبات آنها اقامه گردد, در مقابل, دليل مخالف هم قابل ارائه است, قابل اثبات نيستند, از نظر كانت مباحثى چون جبر و اختيار, بسيط و مركب بودن ماده, محدود و نامحدود بودن جهان و اثبات خدا از اين مواردند, وى با نقادى عقل مطلق بر اين باور بود كه عقل نظرى از درك حقيقت ذوات عاجز است و بر همين اساس ((وجود خدا, نفس , بقاى نفس)) قابل اثبات و ادراك نيست(37) و با اين تإمل معرفت شناختى گفت: ((من لازم ديدم شناخت را كنار زنم تا براى ايمان جا بازكنم))(38).
گرچه برخى از فلاسفه آلمان مانند هگل با كانت مخالفت كردند اما ايمانگرايى جديد با كيوكگور در دانمارك آغاز شد و بر ((عدم ارتباط ايمان و عقل و حتى ضديت ايمان با تعقل)) معتقد گشت.
علامه طباطبايى با توجه به تمام جريانات مزبور و آگاهى از چشم انداز جديد مباحث در غرب درباره عقل و دين به ((دفاع عقلانى از دين)) پرداخت و حجيت عقل را با زواياى ديد شبهات مطرح كرد و انصافا تاثيرات درخشانى در مباحث ((علم ودين))(39) و ((عقل ونقل))(40) و ((طبيعت و شريعت))(41) و ((تكوين و تشريع))(42) گذاشت كه آثار او امروز از منابع مهم مباحث فلسفى و كلامى جديد به شمار مىآيد و پژوهشگران اين مباحث از سفره گسترده افكار و انديشه هاى او تغذيه مى كنند.
ايشان استفاده از عقل و علوم عقلى را براى فهم دين, لازم و ضرورى مى داند و بر اين باور است كه ((اثبات خدا و واجب الوجود, و صفات كماليه خداوند مانند وحدانيت و احديت و لوازم وجود او از نبوت و معاد نتيجه مباحث عقلى محض است كه در متن الهيات مطرح مى شود)).(43)
علامه در اين باره مى گويد: ((اينها مسائل اصول دين است و بايد از راه عقل اثبات شوند تا ثبوت و حتميت مطلب تفصيلى كتاب و سنت تامين شود و گرنه احتجاج و استدلال به حجيت كتاب و سنت از خود كتاب و سنت احتجاجى است دورى و باطل حتى مسائلى كه از اصول دين مانند وجود خدا و وحدانيت و ربوبيت وى در كتاب و سنت وارد است به همه آنها از راه عقل استدلال شده است)).(44) گرچه علامه بابت دفاع عقلانى از دين با تنش هاى سنگين خطابى مواجه شد اما با استقامت و صلابت خالصانه منشإ تحولات درخشانى شد كه در تاريخ فرهنگ معاصر ايران قابل بررسى است.
علامه طباطبايى بارها در مقابل مخالفين به دفاع عقلانى از دين تصريح كرد كه براى تامل بيشتر به ابعاد درگيرى فكرى, نگاهى دوباره به كلمات علامه مى اندازيم:
((موجود بودن مسائل و معارف الهى در متن كتاب و سنت ما را از وضع علمى مخصوص به همين مسائل در سطحى عالى بى نياز نمى كند)).(45)
علامه معتقد است ((اشتغال به علوم عقلى به منظور تحكيم مبانى دينى اسلام و مذهب و فعليت دادن به اهداف دين بوده است)).(46)
از ديدگاه علامه طباطبايى (ره) روش فلسفى شيعه همان است كه در كتاب و سنت نمونه هاى بارز و بسيارى از آن مباحث وجود دارد.(47) لكن افرادى چون ملاصدرا از فرزندان تشيع مى طلبد تا در پرتو حكمت متعاليه, آيات و روايات را بازكند.
ايشان بر اين باور است كه ((مقايسه كتب فلسفى با مجامع روايى و علمى اهل بيت معصوم (ع) نشان مى دهد كه در سير تاريخى كتب فلسفى روز بروز به ذخائر علمى و روايى اهل بيت (ع) نزديكتر مى گردد تا اينكه در قرن 11هجرى تقريبا به همديگر منطبق مى گردند و ديگر فاصله اى ميان فلسفه و روايات معصومين (ع) جز اختلاف در تعابير و عبارات نمى ماند)).(48)
علامه معتقد است كه فهم و ادراك معارف اسلام همان و تصديق و پذيرش آن همان . وى در آثار مختلف خود تصريح مى كند اكثر اشكالات و ايراداتى كه عليه مبانى اسلام و قرآن و معارف دين توسط دانشمندان غربى و روشنفكران غيردينى و يا صاحبان افكار التقاطى مطرح شده است, ريشه در جهالت و نادانى و عدم اطلاع از اسلام ناب دارد و يا از غرض ومرض آنان حكايت مى كند.(49)ادامه دارد

پاورقي ها:پى نوشت ها: 1 ) شيعه در اسلام, ص25 ـ 20 , آل عمران19. 2 ) الميزان ج8, ص299 موسى اسماعيليان, قم. 3 ) بررسى هاى اسلامى, ص36 ـ 37. 4 ) علامه طباطبايى, فرازهايى از اسلام, ص329, جمع آورى سيد مهدى آيت اللهى , انتشارات جهان آرا و الميزان ج8, ص299 موسسه مطبوعاتى اسماعيليان ج16, ص193 ـ 178. 5 ) مراجعه كنيد به مقدمه الميزان و فرازهايى از اسلام. 6 ) مجموعه رسائل ص329 ـ330 و 333 و 334. 7 ) همان, ص335 ـ 334, بررسى هاى اسلامى ص61 ـ 60. 8 ) محمد محمدى رى شهرى, مبانى شناخت, ج1, ص201. 9 ) الحكمه المتعاليه فى الاسفار الاربعه العقليه ج8, ص322 : ثم لنا ان نتصوف فى الصور الخياليه والمعانى الجزئيه المدركه والتفصيل والجمع و التفريق و غيره. 10 ) جوادى آملى, شناخت شناسى در قرآن ص298. 11 ) ر.ك به الميزان و تعليقه علامه بر اسفار و شفإ. 12 ) همان, ص54. 13 ) شيعه, ص56 ـ 85. 14 ) شيعه در اسلام, ص60 ـ 59. 15 ) همان. 16 ) ر. ك به مكتب تفكيك اثر محمد رضا حكيمى و مقالاتى در نقد آن از استاد حسن زاده آملى و ديگران در كيهان انديشه. 17 ) شيعه در اسلام, ص219. 18 ) تعليقه بحار, ج105, ص103. 19 ) شيعه در اسلام, ص219. 20 ) همان, ص220. 21 ) ر.ا. نيكسن, عرفان عارفان مسلمان ترجمه اسدالله آزاد, انتشارات دانشگاه فردوسى مشهد, ص46. 22 ) م. م. شريف تاريخ فلسفه در اسلام, تهران مركز نشر دانشگاهى, 1361, ج1, ص315. 23 ) حكيم شهيد مطهرى عدل الهى (مقدمه). 24 ) الميزان, ج5, ص272. 25 ) روايات اصول كافى كتاب العقل والجهل. 26 ) مارتين مگدرموت, انديشه هاى اسلامى شيخ مفيد, ترجمه احمد آرام, انتشارات دانشگاهى تهران, 2372. 27 ) م. م شريف, تاريخ فلسفه در اسلام, ج1, ص289. 28 ) هانرى كربن, تاريخ فلسفه اسلامى, ترجمه جواد طباطبايى, كوير 373, ص163. 29 ) همان. 30 ) تاريخ فلسفه در اسلام, ج1, ص327 و نيز مقالات الاسلامين و اختلاف المصلين ترجمه محسن مويدى, تهران, اميركبير1362. 31 ) مجله نقد و نظر شماره2, ص6. 32 ) بنگريد به اصول فلسفه و روش رئاليسم و الميزان, ج8, ص300 ـ 299 و الميزان ج1, ص50 ـ 1 و ترجمه الميزان ج1, ص90ـ89. 33 ) ر.ك به حاشيه الكفايه, اثر علامه, ج2, ص187 و مقاله ((عقل و دين)) اثر نگارنده كه در مجموعه مقالات كنگره مبانى فقهى امام خمينى ج8, ص 414ـ347 به چاپ رسيده است. 34 ) تاريخ فلسفه اسلامى, ص221 و نيز نگاه كنيد به هاندى كربن, ترجمه اسدالله مبشرى, تهران, اميركبير 1371, ص211. 35 ) آن فرمانتل, عصر اعتقاد ترجمه احمد كريمى, تهران, انتشارات اميركبير, ص113 ـ 101. 36 ) فروغى, سير حكمت در اروپا, ج2, ص243. 37 ) ايمانوئل كانت, تمهيدات, ترجمه غلامعلى حداد عادل, مركز نشر دانشگاهى. 38 ) الميزان, ج16, ص260, و ج3, ص143 ـ 146. 39 ) الميزان, ج1, ص47, و حاشيه الكفايه, ج2, 187 و مقاله عقل و دين از نگارنده. 40 ) الميزان ج8, ص299, موسسه مطبوعاتى اسماعيليان, دين الله سبحانه هو تطبيق الانسان خياته على ما تقتضيه فيه قوانين التكوين و… 41 ) همان. 42 ) اسلام و انسان معاصر (مجموعه دوم مقالات فارسى علامه طباطبايى), ص84 ـ 85. 43 ) همان. 44 ) همان, ص85. 45 ) همان. 46 ) شيعه در اسلام, ص56. 47 ) همان, ص60 ـ 59. 48 ) الميزان, ج8, ص299, و اسلام و انسان معاصر, ص74 ـ 75. 49 ) مراجعه شود به كتاب العقل والجهل از اصول كافى انتشارات مسجد چهارده معصوم, ج1, ص34ـ10 والميزان ج5, ص335 و تعليقه البحارالانوار ج1, ص103 ـ 105 و ج2 ص52.

/

چه كسى فرمانرواى امريكاست


آخرين قسمت

اشاره:
اين متن, ادامه ترجمه ملخص از مقاله اى است كه توسط محققين مجلهVangrard
National در امريكا (ايالت ويرجينياى غربى) تهيه و در 17 مارس 1998 از شبكه اينترنت گرفته شده است.

سه روزنامه بزرگ يهودى:
جلوگيرى از رقابت, و تإسيس انحصارات محلى, در زمينه پخش اخبار و عقايد, با ظهور كنترل يهودىها بر روزنامه هاى امريكا مشخص شده است. سه روزنامه بزرگ معروف و تإثير گذار در امريكا عبارتند از: نيويورك تايمز, وال استريت جورنال, و واشنگتن پست. اين سه روزنامه بر پايتخت ها و مراكز اصلى اقتصادى, مالى و سياسى امريكا غلبه دارند و روزنامه هايى هستند كه روندها و سرخط اخبار را براى تقريبا تمام بقيه روزنامه هاى امريكا مشخص مى كنند. اين روزنامه ها هستند كه تصميم مى گيرند چه چيزى حالت خبرى داشته باشد و چه چيزى اين گونه نباشد. نه تنها براى سطح ملى, بلكه براى سطح بين المللى. آن ها توليد كننده خبر هستند, و بقيه كپى بردارى مى كنند. تمام اين سه روزنامه در دست يهوديان قرار دارد.
روزنامه نيويورك تايمز, راهنماى غير رسمى ملت امريكا در زمينه مسائل اجتماعى, الگوسازى (مدسازى) سرگرمى, سياسى و فرهنگى است. اين روزنامه مى گويد كه چه كتاب هايى خريدارى شود, چه فيلم هايى مشاهده گردد, چه عقايدى مد روز هستند, كدام سياست مدار, مربى, رهبر روحانى, هنرمند و بازرگان معتبر خواهد بود. اين روزنامه در قرن اخير براى چند دهه, يك روزنامه امريكايى مورد وثوق بوده است. نيويورك تايمز در سال 1851م به وسيله دو نفر غير يهودى به نام هنرى. جى. ريموندHenry. j. Raymond) ) و جورج جونزGeorge gones) ) پايه گذارى شد, ولى پس از مرگ آن ها, در سال 1896م اين روزنامه به وسيله يك يهودى ثروت مند و ناشر, به نام آدولف اوچزAdolph ochs)) خريدارى شد. اديتور اجرايى روزنامه ((ماكس فرانكلMax Frankel) (() و مديريت ويراستارى آن به عهده ((ژوزف للى ولدJoseph lely veld) (()است كه هر دوى آن ها يهودى هستند.
خانواده سولز برگرSulz berger) ) كه از نوادگان آدولف اوچ بوده و مالك كنونى شركت نيويورك تايمز هستند, از طريق اين كمپانى صاحب 33 روزنامه ديگر مى باشند, شامل بوستون گلاب كه در ژوئن 1993 به مبلغ حدود 1/1 ميليون دلار خريدارى شد; دوازده مجله شامل مك كالزMc Calls) ) و فاميلى سيركلFamily Circle) ) با شمارگان بيش از پنج ميليون كپى, هفت راديو و ايستگاه پخش تلويزيونى, يك سيستم تلويزيون كابلى و سه كمپانى چاپ و نشر كتاب و سرويس خبرى نيويورك تايمز, داستان هاى خبرى, پيكرها, تصاوير و غير آن را از طريق سيم و كابل به 506 روزنامه, بنگاه خبرى و مجله ارسال مى نمايد.
از ديگر روزنامه هاى مشابه سطح ملى مى توان از ((واشنگتن پست)) ياد كرد كه از طريق ايجاد روزنه ها و منافذ متعدد توانسته است در سراسر نهادهاى حكومتى در واشنگتن نفوذ نمايد. اين روزنامه به شبكه درونى اخبار حكومت فدرال دسترسى دارد. ((واشنگتن پست)) نظير ((نيويورك تايمز)) در آغاز منشإ غير يهودى داشت. واشنگتن پست در سال 1877م به وسيله استيلسون هاتچينزStilson Hutchins) ) پايه گذارى شد, ولى در سال 1905م به وسيله جان. آر. مك لين خريدارى گرديد. سپس به فرزندش ادوارد. بى. مك لين به ارث رسيد. اين موسسه بعدا دچار ورشكستگى شد و در يك حراج ورشكستگى, ((ايوژن مايرEvgene Meger) (() كه يك سرمايه دار يهودى بود آن را خريدارى كرد. ماير هم چنين شريك پيشين يك شركت صنعتى معروف در امريكا در خلال جنگ جهانى اول بود.
در حال حاضر واشنگتن پست را ((كاترين ماير گراهام)) دختر ايوژن ماير اداره مى كند. او هم چنين سهام دار اصلى و رئيس هيإت مديره شركت ((واشنگتن پست)) است. در سال 1979م او, پسرش دونالد را به عنوان ناشر روزنامه منصوب كرد كه هم اكنون پست هاى رياست وCEO كمپانى واشنگتن پست را در اختيار دارد. واشنگتن پست, در حال حاضر دارنده تعدادى از رسانه هاى ديگر است كه شامل روزنامه ها, تلويزيون و مجله مى باشد كه معروف ترين آن در سطح ملى ((نيوزويك)) استNews week) .).
در يك سرمايه گذارى مشترك بين واشنگتن پست و نيويورك تايمز, آنها نشريه معروف بين المللى ((هرالد تريبونHerald Tribune) (() را منتشر مى كنند كه گسترده ترين توزيع را در سطح جهان به زبان انگليسى به عهده دارد.
وال استريت ژورنال كه فروش آن در هر روز هفته در حدود 1/8 ميليون نسخه مى باشد گسترده ترين شمارگان روزنامه را در سطح كشور به عهده دارد. مالك اين موسسه ((داو جونز اند كمپانىDow Jones and Company) (() است; يعنى يك شركت در نيويورك كه در حدود 24 روزنامه را به طور روزانه و نيز هفته نامه مالى, تابلويد بارونزTabloid Barrons)) را منتشر مى نمايد. رئيس وCEO اين موسسه پيتر. آر. كان
Peter.R.Kann) ) است كه يك نفر يهودى مى باشد.
((كان)) پست هاى رياست و نشر را در وال استريت جورنال به عهده دارد.
ساير روزنامه هاى مهم نيويورك وضع بهترى از نيويورك تايمز و وال استريت ژورنال از نظر دست هاى اداره كننده ندارند. در ژانويه 1993م ((نيويورك ديلى نيوز))
New york DaIly news) ) به وسيله يك يهودى, از يك يهودى ديگر خريدارى شد. هم چنين صداى دهكدهVillage voice) ) نيز ملك شخصى ((لئونارد استرنStern) ((
Leonard ) است كه ميلياردر يهودى و صاحب يك شركت بزرگ مى باشد.

ساير رسانه هاى گروهى:
داستان درباره ساير رسانه ها, نيز مشابه روزنامه ها است, به خصوص درباره راديو, تلويزيون و روزنامه هاى ديگر. به عنوان مثال مجله هاى خبرى از اين دست سه مورد در امريكا منتشر مى شود كه عبارتند از: ((تايم, نيوزويك, يو.اس نيوز و ورلد ريپورتand world Report) (Time, Newsweek, U.S. News ((
نشريه تايم داراى شمارگان هفتگى حدود 4/1 ميليون نسخه است. اين نشريه به عنوان مكمل تايم وارنر كاميونيكيشينCommuni Cations) (Time Warner چاپ مى شود.
يكى از مقامات ارشد تايم ورنر جرالد لوين است كه يك فرد يهودى مى باشد.
نيوزويك كه به وسيله موسسه واشنگتن پست و تحت نظر خانم كاترين ماير گراهام (يهودى) منتشر مى گردد داراى شمارگان هفتگى در حدود 3/2 ميليون نسخه مى باشد.
يو.اس نيوز و ورلد ريپورت, كه تيراژش در حدود 2/3 ميليون نسخه مى باشد در مالكيت بى ذكرمنB.Zuckerman) ) است كه يك يهودى است و موقعيت سردبيرى نشريه را در عهده خود گرفته است. ((ذكرمن)) هم چنين مالك ماهنامه آتلانتيك و روزنامه نيويورك تابلويد است كه ششمين روزنامه گسترده كشورى محسوب مى شود.
در زمينه چاپ و نشر كتاب, بدون اغراق هزاران ناشر در امريكا وجود دارد كه تعدادى از آن ها در كنترل مستقيم يهودىها قرار دارد. سه تا از شش ناشر بزرگ امريكا, بر طبق گزارش ((هفته نامه ناشر)) در مالكيت و يا كنترل يهوديان قرار دارد. از اين سه ناشر, اولين رتبه مربوط به راندوم هاوسRandom House است كه تعداد زيادى شعبات فرعى نظير گروه كرونCrown PubliShing Group) ) دارد. رتبه سوم مربوط به سيمون و شوسترShoster) للهSimon ) و ششمين رتبه مربوط به تايم وارنر تريد گروپTime Warner Trade Group) ) است.
همان طور كه قبلا بيان شد, مالك ((راندوم هاوس)), خانواده نيوهاوسNewhouse) ) هستند. ناشر ديگر, همراه با اهميت خاص انتشاراتى وسترن استPublishing) .
Western ) كه اگرچه در مجموع ناشرين امريكا رتبه سيزدهم را دارد, ولى در زمينه كتب كودكان رتبه اول را در امريكا به خود اختصاص مى دهد. آن هم با 50 درصد بازار فروش مربوطه.
رئيس آن ريچارد سيندر است كه يك يهودى مى باشد و اخيرا توسط يك يهودى ديگر تعويض شده است.

مسئوليت ما:
اين موارد كه بيان شد, حقايقى را درباره كنترل رسانه هاى عمومى در امريكا بيان مى كند. ما نبايد نسبت به اين مسائل عمده ساكت بمانيم. كنترل يهوديان بر رسانه هاى جمعى امريكا, يك حقيقت بسيار مهم در زندگى است كه به امريكا اختصاص ندارد, بلكه به كل جهان مربوط مى شود. هيچ طاعونى, قحطى اى, فروپاشى اقتصادى, حتى جنگ هسته اى, خطرناك تر از اين پديده براى كشور ما نيست. با اجازه به يهوديان جهت كنترل اخبار, رسانه هاى سرگرمى; ما فرصت انحصارى را به يهوديان مى دهيم تا بر سيستم سياسى و نهايتا كنترل حكومت ما تإثير بگذارند. ما هم چنين به آن ها فرصت كنترل افكار و روحيات بچه هاى خود را مى دهيم كه طرز تلقى ها و عقايد آن ها توسط تلويزيون ها و فيلم هاى يهوديان شكل مى گيرد, قبل از آن كه تحت تإثير والدين و مدرسه ها باشند.
ما بايد در مقابل انتشار بيشتر اين سم در بين مردم مقاومت كنيم و بايد قدرت آنهايى را كه منتشر مى كنند بشكنيم. يك بار ديگر ما اين حقيقت را كه يهوديان كنترل رسانه ها را به عهده دارند مى فهميم. اين وظيفه ما است كه در هر جايى آن چه را كه لازم است براى درهم شكستن كنترل يهودىها زودتر انجام دهيم… اگر ما در تخريب يهوديان شكست بخوريم, مطمئنا يهود ما را نابود خواهد كرد.
پاورقي ها:

/

يهوديان و منافقان


((الم تر الى الذين نافقوا يقولون لاخوانهم الذين كفروا من اهل الكتاب لئن اخرجتم لنخرجن معكم و لانطيع فيكم احدا ابدا و ان قوتلتم لننصرنكم و الله يشهد انهم لكاذبون لئن اخرجوا لايخرجون معهم و لئن قوتلوا لاينصرونهم و لئن نصروهم ليولن الادبار ثم لاينصرون لانتم اشد رهبه فى صدورهم من الله ذلك بانهم قوم لايفقهون لايقاتلونكم جميعا الا فى قرى محصنه او من ورإ جدر بإسهم بينهم شديد تحسبهم جميعا و قلوبهم شتى ذلك بانهم قوم لايعقلون)).(1)
ترجمه:
آيا منافقان را نديدى كه پيوسته به برادران كفارشان از اهل كتاب مى گفتند: ((هرگاه شما را (از وطن) بيرون كنند, ما هم با شما بيرون خواهيم رفت و هرگز سخن هيچ كس را درباره شما اطاعت نخواهيم كرد; و اگر با شما پيكار شود, ياريتان خواهيم نمود! خداوند شهادت مى دهد كه آن ها دروغ گويانند!
اگر آن ها را بيرون كنند با آنان بيرون نمى روند, و اگر با آن ها پيكار شود ياريشان نخواهند كرد, و اگر ياريشان كنند پشت به ميدان كرده فرار مى كنند; سپس كسى آنان را يارى نمى كند!
وحشت از شما در دل هاى آن ها بيش از ترس از خداست; اين به خاطر آن است كه آن ها گروهى نادانند!
آنان هرگز با شما به صورت گروهى نمى جنگند جز در دژهاى محكم يا از پشت ديوارها! پيكارشان در ميان خودشان شديد است, (اما در برابر شما ضعيف!) آن ها را متحد مى پندارى, در حالى كه دلهايشان پراكنده است; اين به خاطر آن است كه آن ها قومى هستند كه تعقل نمى كنند!

همكارى منافقان با يهوديان
منافقين چون به حسب ظاهر مسلمان و اهل مدينه بودند: ((و من اهل المدينه مردوا على النفاق)) خواستند به تبعيد يهوديان رنگ قداست بدهند لذا گفتند اگر شما از جزيره العرب بيرون رفتيد ما نيز به همراه شما مىآييم تا نگويند يهوديان را بيرون كردند, چون ما هم مسلمان و هم اهل مدينه ايم, اگر شهر را ترك كنيم, تبعيد شما رنگ هجرت مى گيرد و هم سندى براى بى لياقتى مسلمين است.
مطلب دوم اين كه آنان در اين كار, آن چنان مصرند كه مى گويند: ((و لانطيع فيكم إحدا ابدا)) ما حرف هيچ كسى را گوش نمى دهيم. اين كنايه به وجود مقدس ذات اقدس اله و رسول الله است; يعنى نه اين كه حرف افراد عادى در ما اثر نمى كند بلكه پيامبر هم اگر ما را نهى كند و بگويد يهوديان را همراهى نكنيد ما حرف او را اطاعت نمى كنيم. كلمه ((ابدا)) تإكيدى است براى اين كه اگر هرگونه فشارى بيايد كه بخواهد جلوى هجرت ما را بگيرد بى اثر است.
آنان براى اين كه اثبات كنند اين همكارى نه براى آن است كه در مدينه با هم داد و ستد داشتند و روابط تجارى داشتند, و باز نه براى آن است كه در وطن و ميهن و آب و خاك, يكى هستند, بلكه فقط در راه عقيده است و گفتند: ((و ان قوتلتم لننصرنكم)). چون جنگى كه بين مسلمين و يهوديان بروز مى كرد فقط براى عقيده بود نه بر سر مال و تجارت و سرزمين.
پس آنان براى اين كه اثبات كنند اين همآهنگى در اعتقاد است نه در مسائل ديگر گفتند: ((او ان قوتلتم لننصرنكم)).

برادرى منافقان و يهوديان
اين كه فرمود: ((يقولون لاخوانهم الذين كفروا)) اين اخوت در قرآن كريم به چند نحو استعمال شده است: اخوت در نژاد و آب و خاك, مطلق است و اعم از اخوت در اعتقاد و عدم شركت در آب و خاك است. اخوت در اعتقاد هم اعم است از شركت در آب و خاك و نژاد و عدم شركت, توضيح آن كه:
اين كه مى فرمايد: ((انما المومنون اخوه)) مومنين شركت در اعتقاد دارند خواه در آب و خاك شريك باشند مثل مسلمين مكه يا مدينه و مانند آن, يا از جهت آب و خاك شريك نباشند نظير صهيب كه از روم آمده و يا بلالى كه از حبشه آمده و سلمانى كه از ايران رفته و مسلمينى كه در حجاز به سر مى بردند, اين ها هيچ گونه شركتى در وطن و آب و خاك نداشتند ولى شركت در اعتقاد داشتند. گاهى شركت در وطن مايه صدق اخوت است ولو در اعتقاد سهيم نباشند نظير آن چه كه درباره انبيا فرمود: ((و الى ثمود اخاهم صالحا))(2) يا ((و الى عاد اخاهم هودا))(3) و امثال آن, كه صالح ـ سلام الله عليه ـ را جزء برادران قوم ثمود مى داند و هود ـ سلام الله عليه ـ را جزء برادران قوم عاد مى شمارد, اين برادرى فقط شركت در وطن و آب و خاك است نه شركت در اعتقاد. پس اخوت در وطن اعم از شركت در اعتقاد و عدم شركت است, چه اين كه اخوت در دين هم اعم از شركت در وطن و عدم شركت در وطن است.
اين كه فرمود: ((الم تر الى الذين نافقوا يقولون لاخوانهم الذين كفروا)) اين شرك در اعتقاد است خواه در وطن شركت داشته باشد خواه نداشته باشد.

منافقان و كارشكنى
كار منافقين كارشكنى است, گاهى با توطئه, زمانى با تبطئه و جمع بين اينها هم صد عن سبيل الله است. در سوره مباركه نسإ و امثال آن كه مى فرمايد: ((و ان منكم لمن ليبطئن))(4) در هنگام اعزام نيرو به جبهه هاى جنگ عليه كفر, فرمود عده اى اهل تبطئه هستند; يعنى ايجاد بطىء و كندى مى كنند, به اين صورت كه مى گويند الان نه, در اعزام بعدى, اين فصل نه, فصل بعدى. اينها كه اهل تبطئه هستند در حقيقت همان توطئه گران اند. قرآن كريم از اين گروه به عنوان ((صاد عن سبيل الله)) ياد مى كند, ((صد)) يعنى صرف, هم ((ينصرفون بانفسهم)), هم ((يصرفون اغيارهم)). پس منافق صاد عن سبيل الله است. در سوره نسإ آيه 61 مى فرمايد: ((و اذا قيل لهم تعالوا الى ما انزل الله و الى الرسول رإيت المنافقين يصدون عنك صدودا)) منافقين نمى گذارند آن ها به سوى تو بيايند هم خود منصرفند, هم صارف ديگران هستند.

منافقان ترسو و دروغ گو هستند
منافق چون پايگاه اعتقادى ندارد همواره ترسان است. اگر ((الا بذكر الله تطمئن القلوب))(5) شد, عكس نقيضش هم اين است كه هر جا طمإنينه نيست ياد خدا هم نيست و چون در قلوب منافقين طمإنينه نيست كشف مى كنيم كه ياد و نام خدا نيست و ظاهر اين سوره هم حصر است. در آيه فوق تقديم جار و مجرور با تقديم حرف تنبيه, حصر را مى رساند, اگر ياد و نام خدا نبود طمإنينه اى نيست, چون در منافقين ياد و نام خدا نيست قهرا طمإنينه اى هم نخواهد بود. اين هم كه فرمود: ((والله يشهد انهم لكاذبون)) پرده از روى نفاق برداشت و فرمود: اصلا منافق دروغ گو است, آن روزى هم كه با مسلمين بودند به مسلمين دروغ مى گفتند, امروز هم كه با يهود اعلان وفادارى كرده اند باز هم دروغ مى گويند, اصولا اينها دروغ گويند. كاذب, صفت مشبهه است نه اسم فاعل يعنى سيره نفاق كذب است. اين چنين نيست كه فقط با مسلمين دروغ بگويند و با شما نگويند, اصلا نفاق با صدق جمع نمى شود. كسى كه به خود دروغ مى گويد هرگز با غير راست نمى گويد.
نكته حائز اهميت در اين آيه ـ كه قبلا هم به آن اشاره شد ـ آن است كه فرمود: ((لئن اخرجوا لايخرجون معهم و لئن قوتلوا لاينصرونهم و لئن نصروهم ليولن الادبار)), اين اخبار از غيب و در واقع معجزه است, چون اين آيه قبل از جريان واقعه بنى نضير نازل شده اخبار به غيب است و معجزه است, اما اگر بعد از جريان بنى نضير واقع شده باشد اين بيان سيره مستمره اهل نفاق است.

منافقان فرصت طلب اند
قرآن كريم در سوره مباركه مائده از منافقين چنين پرده برمى دارد كه اين ها چون پايگاه آرامى ندارند فرصت طلب اند, روزى كه كفار در حال شكست بودند رابطه پنهانى با مسلمين داشتند و كم كم خود را به مسلمانان نزديك كردند وقتى هم كه مسلمين آسيب مى بينند رابطه شان را با كفار حفظ مى كنند. آيه 52 سوره مائده مى فرمايد: ((فترى الذين فى قلوبهم مرض يسارعون فيهم)) مصداق كامل اين آيه منافقين اند, گرچه قرآن كريم افراد ضعيف الايمان را هم الذين فى قلوبهم مرض مى گويد اما مصداق كاملش منافقين اند. اين ها هستند كه شتاب زده به سمت اهل كتاب مى روند. در آيه قبل اين چنين آمده بود كه ((يا ايها الذين آمنوا لاتتخذوا اليهود والنصارى اوليإ بعضهم اوليإ بعض و من يتولهم منكم فانه منهم ان الله لايهدى القوم الظالمين)) آن گاه فرمود: ((فترى الذين فى قلوبهم مرض يسارعون فيهم)), اين ها كه قلبشان مريض است شتابان خود را در جمع اهل كتاب يعنى يهودى و غير يهودى حاضر مى كنند نفرمود ((يسارعون اليهم)) كه زود از شما جدا مى شوند و به سمت يهوديان مى روند بلكه فرمود ((يسارعون فيهم)) يعنى قلبا كه با آن ها بودند عملا هم مى كوشند كه خود را در جمع آن ها حاضر كنند. كفر آنان جديد نيست كه بشود يساعرون اليهم بلكه ريشه دار است منطق آنان هم اين است كه: ((يقولون نخشى ان تصيبنا دائره)) ما مى ترسيم اوضاع برگردد و مسلمين شكست بخورند, ما چرا آسيب ببينيم. آن گاه قرآن كريم پرده برداشت و فرمود: ((فعسى الله ان يإتى بالفتح او امر من عنده فيصبحوا على ما اسروا فى انفسهم نادمين)) اگر مسلمين پيروز بشوند چه خواهيد كرد؟ قطعا پشيمان خواهيد شد. پس عادت منافقين اين چنين است. در سوره مباركه المنافقون كه از كار آنان پرده برداشت فرمود كه اين ها طبعا ترسو هستند و اين كه الان ايمان آوردند فقط براى آن است كه به خدا و قرآن سوگند ياد كنند نه اين كه به خدا ايمان آورده باشند و اعتقاد پيدا كنند, هيچ ذره اى از ايمان الهى در قلب شان راه پيدا نكرده است: ((اتخذوا ايمانهم جنه)), اينها سوگندشان را سپر قرار دادند, اگر كافر بودند كه نمى توانستند سوگند ياد كنند.
((فصدوا عن سبيل الله انهم سإ ما كانوا يعملون ذلك بانهم آمنوا ثم كفروا)) اينها كه مرتد شدند و كفر درونيشان را حفظ كردند و اسلام ظاهريشان را نگه داشتند اين گروه هم جزء منافقينند.
((فطبع على قلوبهم فهم لايفقهون و اذا رإيتهم تعجبك اجسامهم و ان يقولوا تسمع لقولهم)) حرف هاى تند و تيز گوش نوازى هم دارند اما ((كانهم خشب مسنده)) مثل چوب خشكى هستند كه به جايى تكيه داده شده ((يحسبون كل صيحه عليهم)) هر حادثه اى كه پيش بيايد قبل از همه بيش تر از همه مى ترسند, نه پايگاه مردمى دارند نه به الله متكى اند و خودشان هم مى دانند كه در درونشان نورى نمى تابد.
((هم العدو))(6) سر اين كه عده اى ((كالانعام بل هم اضل سبيلا))(7) هستند. اين است كه انسان وقتى مار و عقرب را مى بيند از آن ها فاصله مى گيرد ولى منافق كسى است كه در ظاهر به صورت مرغ است, اما باطن او مار و عقرب است. وقتى انسان با مار مصافحه كرد مصافحه كردن همان و مسموم شدن همان. منافق هم مار و عقربى است كه به صورت انسان درآمده از اين جهت ((كالانعام بل هم اضل)) لذا قرآن كريم مى فرمايد: ((هم العدو فاحذرهم قاتلهم الله انى يوفكون)).(8)

علت شكست منافقان
حال چرا منافقان شكست مى خورند و فرار مى كنند و چرا ((ليولن الادبار)) علت آن اين است كه: ((لانتم اشد رهبه فى صدورهم من الله)) يعنى مى ترسند و فرار مى كنند اگر نمى ترسيدند كه فرار نمى كردند, منشإ ترس چيست؟ و منافقان از چه كسى مى ترسند؟ فرمود فقط از شما مى ترسند: ((لانتم اشد رهبه فى صدورهم من الله)), ضمير ((فى صدورهم)) اگر به مجموع منافقين و يهوديان برگردد اين افعل التفضيل هم معناى خود را در بعضى از موارد حفظ مى كند, هم معناى تعيينى دارد نسبت به خصوص منافقين و اگر چنان چه به خصوص منافقين برگردد اين افعل تعيينى است نه افعل تفضيلى. اين كه فرمود منافقين از شما بيش تر مى ترسند, رهبت, خشيت و خوف شما در دل منافقين بيش از خداست. اين نه براى آن است كه منافقين از خدا مى ترسند و از شما هم مى ترسند منتها از شما بيش تر, چون منافق اصلا از خدا نمى ترسد. كسى كه به خدا معتقد نيست ترسى از خدا ندارد با اين تصور اين ((اشد رهبه)) مى شود افعل التفضيل تعيينى. اگر ضمير ((هم)) به يهوديان هم برگردد چون خدا را قبول دارند و اهل كتاب اند پس آن ها هم از خدا مى ترسند و هم از غير خدا, منتها از غير خدا بيش از خدا مى ترسند. پس اين افعل التفضيل اگر در خصوص منافق بود افعل تعيينى است نظير ((و اولوا الارحام بعضهم اولى ببعض))(9) و اگر شامل منافقين و يهوديان شد نسبت به منافقين افعل تعيينى است ولى نسبت به يهوديان افعل تفضيلى است. چون آن ها از شما مى ترسند فرار مى كنند و اين ترس از شما را هم خدا در دل اين ها انداخته است.

ترس از خدا و ترس از بنده او
خدا گاهى نعمت مى فرستد و گاهى نقمت, اگر ترس خود را در دل كسى القا كرد اين رحمت و نعمت است, اما اگر ترس ديگرى را در قلب انسان القا كند اين عذاب است ((و قذف فى قلوبهم الرعب)).(10) آن كه از خدا مى ترسد عبد صالح او است, خداى سبحان, ترس خود را در منافقين نيانداخت كه براى آن ها فضيلت باشد بلكه ترس شما را در دل شان انداخت. اگر انسان از آن مبديى كه بايد بهراسد نترسد و از آن مبدئى كه نبايد بترسد, بترسد اين عذاب الهى است, و اگر اين ترس در قلب كسى پيدا شد اين همان ((قذف فى قلوبهم الرعب)) است. و اما كسانى كه ترس از خدا دارند و در دعاها ترس از خدا را مسئلت مى كنند همان طورى كه رجا را از خدا طلب مى كنند خوف را هم از خدا مى خواهند آن كريمه كه مى گويد: ((يدعون ربهم خوفا و طمعا))(11) اين گونه خدا را خواندن نصيب اولياى خاص است, پس چون شما از خدا مى ترسيد و از ديگرى نمى ترسيد از جنگ فرار نمى كنيد ولى آن ها چون از مردم مى ترسند فرار مى كنند.
دو حصر است كه قرآن كريم نصيب اولياى خدا مى داند: يكى اين كه فقط در بين انسان ها علما از خدا مى ترسند: ((انما يخشى الله من عباده العلمإ))(12) ذيل اين كريمه از امام صادق ـ سلام الله عليه ـ سوال شد كه عالم كيست؟ فرمود: ((من صدق قوله فعله)) و معيارش هم همين است, هر كس كه از خدا مى ترسد معلوم مى شود كه خدا را شناخته است. و چون منظور از علما, علماى بالله است اين ها در شناخت خدا موحدند, چون در شناخت خدا موحدند در خشيت هم موحدند. آن گاه آن حصر دوم ظهور مى كند و آن اين است كه علماى بالله فقط از خدا مى ترسند نه چيز ديگر, اين مطلب را در سوره مباركه احزاب آيه39 بيان كرد فرمود: ((الذين يبلغون رسالات الله و يخشونه و لايخشون احدا الا الله)). اين حصر در خشيت است يعنى در ترس هم موحدند. اگر در خوف موحد بود در اميد هم موحد است و در خوف و رجإ اهل توحيد است, به خدا اميدوار است و به غير خدا اميدى ندارد, اهل يإس نيست, اهل اميد است آن هم فقط از خدا. گرچه يك موحد بايد همه شئونش را توحيد تإمين كند ولى خطوط كلى توحيد را اين آيات ترسيم مى كند.
انسان ها چند دسته اند: متهوران خودباخته; يعنى كسانى كه اصلا از كسى نمى ترسند و خوى درندگى دارند, چنان كه در بعضى از اين انقلاب هاى غير دينى ديده ايد كه بعضى از هيچ عاملى, اعم از خدا و غير خدا, نمى ترسند, از خدا نمى ترسند چون معتقد نيستند از غير خدا هم نمى ترسند چون متهورند. دوم, خاشعان, يعنى كسانى كه هم از خدا مى ترسند هم از خلق خدا, اين ها در خشيت مشرك اند همان گونه كه در رجا و اميد مشرك اند. سوم, موحدان اند; يعنى افرادى كه فقط از خدا مى ترسند: ((الذين يبلغون رسالات الله و يخشونه و لايخشون احدا الا الله)) اينها در خشيت موحدند كه فقط از خدا مى ترسند و از احدى هراس ندارند.
گروه چهارم, منافقان اند; يعنى گروهى كه فقط از غير خدا مى ترسند, لذا فرمود سر اين كه آن ها جبهه را ترك مى كنند, هم چنين يهوديان را هم ترك مى كنند و نصرتشان را ادامه نمى دهند اين است كه آن ها فقط از شما مى ترسند: ((لانتم اشد رهبه فى صدورهم من الله ذلك بانهم قوم لايفقهون)). اين ((ذلك بانهم قوم لايفقهون)) براى آن است كه آن ها نمى دانند شما جزو جنود الهى هستيد و كارها فقط از خدا ساخته است: ((لله جنود السموات والارض)).(13)
خدا در سوره انفال هم به مجاهدان مسلمان خطاب كرد كه شما كارى انجام نداديد: ((فلم تقتلوهم ولكن الله قتلهم))(14) بلكه كار را خدا پيش برد. پس اگر بناست انسان بترسد فقط بايد از خدا بترسد.
مشابه اين آيه سوره حشر در سوره منافقون آمده است كه اين ها كارها را از غير خدا مى دانند: ((هم الذين يقولون لاتنفقوا على من عند رسول الله حتى ينفضوا و لله خزائن السموات والارض ولكن المنافقين لايفقهون))(15) آن آيه مربوط به اميد بود و اين آيه مربوط به ترس. اگر كسى معتقد است خزائن آسمان و زمين, ملك و ملك خداست چرا به غير خدا اميد ببندد, اگر كسى اعتقاد دارد كه ((ولله جنود السموات والارض)) چرا از غير خدا بترسد. پس هم در خشيت موحدند و هم در رجا و اميد. لذا قرآن از آنان به عظمت ياد مى كند كه: ((يدعون ربهم خوفا و طمعا)) يعنى موحدا فى الخوف, موحدا فى الطمع. ((فلاتعلم نفس ما اخفى لهم من قره اعين)) هيچ كس نمى داند ما چه چيزى براى اين ها ذخيره كرده ايم انسان در اميد و ترس هر دو بايد موحد باشد.

نوع جنگيدن يهوديان
در ادامه بحث سوره حشر راجع به يهوديان مدينه مى فرمايد: ((لايقاتلونكم جميعا الا فى قرى محصنه او من ورإ جدر بإسهم بينهم شديد تحسبهم جميعا و قلوبهم شتى ذلك بانهم قوم لايعقلون)) يهوديان هرگز قدرت ندارند كه در يك جنگ تن به تن و در يك ميدان باز به جنگ شما بيايند با اين كه عده و عده آن ها كم نيست. آن ها فقط در سنگر با شما مى جنگند و هنر بيرون آمدن از سنگر را ندارند و فقط در قريه هايى كه داراى حصار و قلعه هاى محكم است, سنگر مى گيرند. يا اگر هم از آن قلعه و آن سنگر بيرون آمدند از خاكريز بيرون نمىآيند. اين هنر را ندارند كه جنگ تن به تن بكنند چون آن روز جنگ تن به تن متداول بود. فرمود اگر چنان چه آن ها از آن قلعه و سنگر هم بيرون بيايند از خاكريز و پشت ديوار بيرون نمىآيند و از پشت ديوار سنگ و تير مى زنند: ((او من ورإ جدر)). در قديم كه مبارزان و جنگاوران كه به ميدان مى رفتند و رجز مى خواندند مى رساند كه جنگ تن به تن بوده, در كتاب هاى ما هم هست كه اگر مبارزى از جبهه كفر آمد و گفت: ((إلا رجلا برجل)) ديگر نبايد دو نفر عليه او به ميدان فرستاد, او كه يك نفر است يك نفر فقط به جنگ او برود ولو اين مسلمانى كه رفته است كشته بشود. اين گونه تعهدات نظامى ولو با دولت كفر هم مورد قبول است. پس جنگ رسمى ((هل من مبارز)) بود, خداوند سبحان مى فرمايد: آن ها اهل اين جنگ ها نيستند يا داخل سنگرند و يا پشت خاكريز. اين منافقان خودشان كه هستند ((بإسهم بينهم شديد)) خود را بسيار نيرومند مى بينند براى اين كه نه از سنگر بيرون آمدند نه از خاكريز بيرون آمدند, چيزى را نديدند لذا فكر نمى كنند كه شكست بخورند ((ظنوا انهم مانعتهم حصونهم من الله))(16) اما وقتى با نظاميان اسلامى و امدادهاى غيبى رو به رو شدند معلوم مى شود كارى از آنان ساخته نيست: ((بإسهم بينهم شديد)) اما نسبت به مسلمين كه مقايسه كنند خيلى ذليل اند و شديد نيستند, ((تحسبهم جميعا و قلوبهم شتى)). آنان, امكانات و قدرت ظاهرى در اختيارشان هست اما از آن طرف چون ((لله خزائن السموات والارض)) كارى از آنان ساخته نيست. حتى قدرت اتحاد با يكديگر را هم ندارند, شما به حسب ظاهر فكر مى كنيد با هم متحدند: ((تحسبهم جميعا)), اما در واقع اين طور نيست, بلكه دل هاىشان پراكنده است: ((و قلوبهم شتى)), چون عامل وحدت عقل است كه انسان را به خداى واحد فرا مى خواند, اگر عقل نبود و حواس و غرايز درونى و شهوت و غضب, ميان دار بود, سخن از وحدت, سخنى ظاهرى و بيهوده است, اگر عقل رخت بر بست, شهوت و غضب فرمان روايى مى كند و آن ها هم هر كدام به سمت خود مى كشند. استدلالى كه قرآن كريم فرمود اين است كه چون عاقل نيستند با هم متحد نيستند, چون موحد نيستند از شما مى ترسند, چون عاقل نيستند متحد نيستند. نفى توحيدشان زمينه ترس را فراهم كرده و نفى عقل زمينه اختلاف را فراهم آورده است.
در يكى از بيانات نورانى حضرت امير ـ سلام الله عليه ـ هست كه به عده اى خطاب كرده فرمود: ((ايها الناس المجتمعه ابدانهم المختلفه اهواوهم))(17) بدن هاى شما به هم نزديك است اما اميال و هواهاى شما مختلف است. اگر عقل نباشد ممكن نيست در ميان جامعه اى اتحاد برقرار باشد, اگر ذات اقدس اله نعمت توحيد را در صدر اسلام به مسلمين مرحمت كرد و فرمود: ((و الف بين قلوبهم))(18) براى آن است كه نعمت عقل را به آنان داد, چون نعمت عقل را به اينها اعطإ كرده است. اينها بركت اتحاد را چشيده اند.
پس چند مدعا در اين سه كريمه آمده است:
1ـ منافقان رو بر مى گردانند, چون از شما مى ترسند;
2ـ يهوديان و منافقان نيروى معنوى اتحاد و وحدت ندارند زيرا عاقل نيستند پس از نيروى مادىشان كارى ساخته نيست.
حالا معلوم مى شود كه چرا قرآن كريم گاهى از منافقين به عنوان ((لايفقهون)) زمانى با ((لايعلمون)) و وقتى با ((لايعقلون)) ياد كرده است, و يا اين كه چرا قرآن از آنان به ((و اذا خلوا الى شياطينهم))(19) نام مى برد, چون وقتى توحيد نباشد, وحدت و اتحاد هم نيست, قهرا شيطان كه مظهر اين گونه از پراكندگى ها است ظهور مى كند.

پاورقي ها:پى نوشت ها: 1 ) حشر (59) آيات 11 ـ 14. 2 ) اعراف (7) آيه73. 3 ) همان آيه65 و هود (11) آيه50. 4 ) نسإ (4) آيه72. 5 ) رعد (13) آيه28. 6 ) منافقون (63) آيه2. 7 ) فرقان (25) آيه44. 8 ) منافقون (63) آيه3. 9 ) انفال (8) آيه75. 10 ) احزاب (33) آيه26. 11 ) سجده (32) آيه16. 12 ) فاطر (35) آيه28. 13 ) فتح(48) آيه 4 و 7. 14 ) انفال (8) آيه17. 15 ) منافقون (63) آيه7. 16 ) حشر (59) آيه2. 17 ) نهج البلاغه خطبه29. 18 ) انفال (8) آيه63. 19 ) بقره (2) آيه14.

/

محبت خدا ؛ عامل كمال


((والذين آمنوا اشد حبا لله)).

جهت هاى حركت انسان
در مقاله هاى پيشين گفتيم كه ماهيت زندگى دنيا, سير و حركت است. اين زندگى ذاتا قابل ثبات و دوام نيست. انسان چه بخواهد و چه نخواهد از اين حيات عبور خواهد كرد, بلكه حياتش عين عبور است و يك سير قهرى و جبرى به سوى مقصد ديگرى كه وراى اين عالم دنيا و عالم حركت و سير است خواهد داشت: ((يا ايها الانسان انك كادح الى ربك كدحا فملاقيه)) اين ملاقات اختصاص به مومن ندارد. مومن و كافر هر دو در اين لقإ شريك اند. اين يك سير قهرى است كه به آن عالم منتهى خواهد شد و همه روزى خدا را ملاقات خواهند كرد.
اما سير ديگرى هست كه آن هم الى الله, ولى اختيارى است. در سير تكوينى و قهرى انتخاب جهت به دست انسان نيست و از ازل به سوى ابد است, از عالم اولى به سوى عالم آخرى است, قابل برگشت هم نيست جهتش هم را نمى توان تغيير داد. اما آن سير اختيارى تعيين جهتش به دست خود انسان است, مى تواند به سوى خدا يا شيطان, بهشت يا جهنم قرار دهد.
حال بايد ديد چه عواملى موجب تعيين جهت صحيح يا غلط مى شود. وقتى انسان معتقد شد خدا و قيامتى هست, يك سير تكاملى انسان مى تواند داشته باشد. هر انسانى خواهان كمال است. اما عملا همه, اين كمال و اين سير تكاملى را انتخاب نمى كنند ما هم خيلى از وقت ها با اين كه خدا بر ما منت گذاشته و ايمان به خود و روز قيامت و انبيا را به ما عنايت فرموده اما عملا گاهى از اين مسير منحرف و آلوده به گناه مى شويم و جهت را تغيير مى دهيم. با اين كه ايمان داريم ولى هميشه در مسير مستقيم به سوى مقصد اعلى حركت نمى كنيم.

راه گزينش مسير متعالى
چه كنيم كه بتوانيم اين جهت حركت را هميشه به سوى خداى متعال تعيين كنيم.
در اين زمينه بحث هاى فلسفى و روان شناختى كه اكنون مجال پرداختن به آن ها نيست, آن چه لازم است, اين كه توجه كنيم ما هنگامى جهتى را براى سير و حركت خود انتخاب مى كنيم كه گرايشى به سوى آن هدف داشته باشيم و قلبا بخواهيم كه به آن سو برويم. چون فرض اين است كه مى خواهيم با اختيار, آن جهت را تعيين كنيم. وقتى انسان اختيارا جهتى را برمى گزيند كه آن را بخواهد و وقتى اراده مى كند به سوى مقصدى حركت كند كه گرايشى, و ميلى و انجذابى به طرف آن مقصد داشته باشد. اگر اين گرايش در ما پديد آمد و تقويت شد عاملى است براى اين كه جهت سير ما از مسير صحيح منحرف نشود اما اگر گرايش هاى متضاد با اين گرايش در نفس ما پديد آمد خواه ناخواه در عمل ما اثر مى گذارد, ما را از آن مسيرى كه مى بايست منحرف مى كند و همان اندازه اى كه آن گرايش متضاد قوىتر باشد تإثير بيش ترى خواهد داشت. كسانى به مراتب سعادت نائل مى شوند و عاقبت به خير مى شوند و با ايمان از دنيا مى روند كه گرايششان به سوى الله و به سوى رحمت الهى رحمت ابدى الهى بيش تر باشد: ((والذين آمنوا اشد حبا لله)) ايمانى پابرجا مى ماند و انسانى مومن از دنيا مى رود كه حبش به خدا از حبش به ساير چيزها بيش تر باشد تا آن جايى كه اگر تضادى بين اين دو گرايش به وجود آمد, گرايش حق غالب بشود و در جمع حركتش به سوى خدا بيش تر و قوىتر و كامل تر باشد و الا اگر برآيند نيروها صفر يا زير صفر شود, جهت حركت از فوق به تحت و از راه راست به راه كج منحرف مى شود. به همان اندازه كه گرايش به سوى الله بيش تر هست انسان موفق تر مى شود و مى تواند ايمانش را حفظ كند و از اين عالم كه مى رود در خط الله برود, پس محور, ميل و علاقه قلبى و حب و عشق است.

مفهوم محبت خدا
بعضى فكر مى كنند كه دوست داشتن و تمايل قلبى براى امور دنيا است و حداكثر, نعمت هاى آخرت هم ممكن است متعلق محبت انسان قرار بگيرد, چون بعضى از آن ها شبيه نعمت هاى دنيا است, اما محبت به خدا چه طور؟ او كه چشم و ابرو و شكل و شمايل ندارد كه آدم دوستش بدارد, پس چگونه مى توان گفت كه خدا را دوست داريم؟
گفتند اين تعبيرات حب خدا و اينها كه در آيات و روايات هست استعارى يا كنايى است.
اين نظريه درست نيست, چون كسانى كه فهم درست و مستقيم از اسلام و به خصوص از مكتب اهل بيت ـ عليهم السلام ـ دارند و حقايق را از آنان فرا گرفتند مى دانند كه محبت حقيقا به خدا تعلق مى گيرد, بلكه افرادى كه معرفتشان بيش تر باشد مى دانند كه جز خدا كسى لايق محبت نيست, البته اين اندازه اش ديگر از فهم و معرفت بنده بالاتر است و از آن مى گذاريم, اما آن اندازه هايى كه ما مى توانيم بفهميم اين است كه بله خدا هم دوست داشتنى است. براى اين كه بدانيم كه خدا هم دوست داشتنى است. يا بايد انسان از حالات قلبى و شهودى خود و به تعبير فلسفى از علم حضورى استفاده كند و يا با استدلال از راه تحليل, حقيقت محبت را بشناسد.
كسانى كه خدا در دلشان جرعه اى از محبت خود را قرار داده باشد به اين شك ها مبتلا نمى شوند, وقتى شعله اى از عشق الهى در دل كسى برافروخته شد ديگر در وجودش شك نمى كند. اما همه دل ها به خصوص در آغاز كار لايق چنين محبت خدادادى نيست. بايد تلاش كنند دلشان را پاك و تميز كنند تا لياقت دريافت اين جذبه الهى را پيدا كنند. از اين جهت براى چنين كسانى از راه دوم مى توان استفاده كرد تا حقيقت محبت براى آنان تحليل و اسباب محبت برايشان تبيين بشود.

انواع محبت
ما سه نوع محبت داريم, محبتى كه به غير خودمان پيدا مى كنيم, گاهى به واسطه اين است كه از راه آن, به يكى از خواسته هاى خود مى رسيم, ما چيزى كه خواسته و لذت مان را تإمين مى كند و رنج و الم را از ما دفع مى كند, دوست مى داريم, معمولا علاقه به مال دنيا, همسر, فرزند, اشياى دنيا و همين طور اشخاصى كه به آن ها محبت پيدا مى كند, غالبا از اين قبيل است. چون اين اشيا و اشخاص باعث مى شوند كه آدم از آن ها لذتى ببرد و به نحوى خواسته هاى خود را به وسيله آن ها تإمين كند. اگر بخواهيم به زبان طلبگى بحث بكنيم لذت خود انسان, حيثيت تعليليه است براى دوست داشتن شىء ديگر. گاهى هم از اين فراتر است حيثيت تقييديه است; يعنى اصلا انسان يك چيز ديگر را دوست مى دارد چون موجب لذت براى خودش مى شود. اگر آن لذت كاستى پيدا كند آن محبت هم كم مى شود و اگر آن لذت از بين برود آن محبت هم از بين مى رود. انسان حقيقتا لذت خودش را دوست دارد. اگر كسى را هم دوست دارد از آن جهت است كه موجب لذتى براى او مى شود, غالب محبت هاى دنيا از همين قبيل است. آن جايى كه محبت به واسطه جمال كسى است تا جمال او باقى است و انسان از جمال او لذت مى برد وى را دوست دارد, اگر جمالش از بين رفت و ديگر التذاذى برايش باقى نماند, ديگر لذت و محبت هم از بين مى رود, يا حتى اگر جمالش باقى باشد, اما ديگر او را نبيند و التذاذى برايش حاصل نشود, كم كم هم محبت از بين مى رود: ((از دل برود هر آن كه از ديده برفت)). اين جا در واقع لذت خود انسان حيثيت تقييديه هست يعنى بالعرض مى گويد او را دوست دارم, اصلا او را دوست نمى دارد او لذت خودش را دوست مى دارد.
گاهى از اين بالاتر است يعنى التذاذ انسان, حيثيت تعليليه است, ابتدا انسان از يك چيز لذتى مى برد اين منشإ آن مى شود كه به او محبت پيدا كند, بعد كه محبت پيدا كرد و پابرجا شد اگر آن لذت هم از بين برود آن محبت از بين نمى رود. حالا چرا و چگونه و در چه مواردى اين طور هست, اين ها بحث هايى است كه در اين مقام جايش نيست. فعلا فرض كنيد كسى به انسان خدمتى كرده, اين خدمت باعث شده كه آن شخص را دوست بدارد, بعد هم اميد اين هست كه آدم وقت ديگرى از او استفاده كند ولى گاهى خود آن شخص توان گر, فقير مى شود و ديگر انسان هيچ اميدى هم ندارد كه از او استفاده كند ولى باز هم دوستش مى دارد. ديگر آن خدمت كردن بالفعل موجود نيست اميدى هم به او نيست, اما باز هم اين شخص را دوست دارد, چرا؟ چون انسان نيكوكارى است و ملكه خوبى را دارد. در آن جا آن التذاذ و انتفاع, حيثيت تقييديه براى محبت نيست, زيرا وقتى كه از بين مى رود باز هم اين محبت باقى است. ولى بالاخره علت اين كه او به اين شخص, محبت پيدا كرد اين بود كه نفعى و خيرى از او به انسان رسيد, اگر اين نفع و خير نمى رسيد او را دوست نمى داشت.
گاهى مطلب از اين هم فراتر مى رود; يعنى همين كه آدم بداند كمالى و جمالى در موجودى هست ولو به او هم نفعى نرسد و التذاذ بالفعلى هم براى او حاصل نشود, ولى گرايشى به او پيدا مى كند. البته اين گرايش هم مراتب مختلفى دارد. آن هايى كه نفوس كامل تر و حريت نفس بيش ترى دارند و تعالى روحى بيش ترى پيدا كرده اند, انتفاع از غير, حتى حيثيت تعليليه هم براى محبت نيست برايشان بلكه وجود اين كمال در آن موجود كافى است كه دلشان به او متمايل بشود. البته در اين جا باز طورى نيست كه ارتباط با حب ذات و التذاذ به فاعل قطع شده باشد ولى از آن قبيل كه قبلا گفتيم نيست. حالا چگونه هست عرض كردم اين ها يك تحليل هاى فلسفى مى خواهد كه ما را دور مى كند از آن مقصدى كه در اين جا داريم.
خلاصه گاهى انسان كسى يا چيزى را دوست مى دارد, چون از آن نفعى و لذتى مى برد, اما گاهى چون آن شىء و آن شخص داراى يك كمالى است ولو به انسان هم نرسد, به او علاقه مند مى شود.
اين سه نوع محبتى كه گفتيم: يكى نفع و لذت حيثيت تقييديه, ديگرى حيثيت تعليليه باشد و سوم آن كه نفع شخصى و حتى حيثيت تعليليه هم نباشد.
قسم اول محبت عرضى است. قسمت دوم اندكى بالاتر است, عالى ترين محبت آن كه به ذاتى تعلق بگيرد كه كمال دارد چون كمال دارد آيا از آن كمال چيزى به من مى رسد يا نمى رسد لااقل آگاهانه به اين توجه نداشته باشد دوستش دارد چون كامل است.

علت ذكر نعمت هاى خدا در قرآن
علت اين كه خداى متعال در قرآن كريم نعمت هايش را مكرر ذكر مى كند و به ياد مردم مىآورد, همين است كه مى داند فطرت انسان طورى است كه وقتى بداند كسى نعمت هايى به او داده او را دوست مى دارد, و وقتى او را دوست داشت ميل به سوىاش پيدا مى كند و اين ميل موجب حركت به سوى او و سرانجام موجب كمال او مى شود, و هدف از خلقت او همين كمال اختيارى است. ذكر نعمت هاى خدا در قرآن كريم خود منتى است بر انسان ها چون خدا مى خواهد انسان ها به كمال برسند راه را برايشان باز مى كند, پس اگر دادن نعمت و خير موجب محبت مى شود اين عامل به اقوى وجهى در خداى متعال وجود دارد. كيست كه مثل خدا چنين جهت دوست داشتن در او وجود داشته باشد, پس ما بايد خدا را از همه بيش تر دوست بداريم, حال اگر كسى اهل توحيد باشد و بفهمد كه ديگران هرچه دارند از اوست, ديگر محبت اصلى فقط به او تعلق مى گيرد. اما آن هايى كه هنوز به اين حد از معرفت نرسيدند و معرفتشان توإم با شرك است و ديگران را هم مالك و صاحب كمال مستقلى مى دانند, اقلا طورى باشد كه خدا را بيشتر از آن ها دوست بدارد, اگر ديگران هم چيز دوست داشتنى از خودشان كه ندارند اما قابل مقايسه با خدا نيست. اين جهت اول وقتى نباشد از حيثيت تقييديه بگذاريم بشود عامل علت براى پيدايش معلول.
خوب وقتى دانستيم كه اين عامل محبت در خدا وجود دارد, اگر همت بيش ترى داشته باشيم ديگر تنها به آن كه به ما نعمت مى دهد چشم نمى دوزيم, اگر نعمت هم نمى داد آن علت كه محبت باقى بماند (گفتيم گاهى كسى به انسان احسانى كرده, بعد هم ديگر نمى تواند اين احسان را ادامه بدهد, ولى محبت آدم به او باقى مى ماند) پس همين نعمت هايى كه خدا به ما داده ولو اين كه از ما بگيرد بايد علت بشود كه ما الى الابد او را دوست بداريم, و حال آن كه هيچ وقت صفت منعميت از او گرفته نمى شود و هيچ وقت از فيض وجود او كاسته نمى شود: ((و لاتزيده كثره العطإ الا جودا و كرما)).
اما اگر همت ما بلندتر شد و معرفت ما بيشتر شد و فهميديم كه هرچه كمال دارد دوست داشتنى است, آيا هيچ موجودى هست كه كمالش به اندازه كمال خدا برسد؟ هر جا هر كمالى هست از او است و عالى ترين مرتبه اش مرتبه بى نهايتش در او موجود است, پس چرا او را دوست نداريم.
پس انواع محبتى كه ما در خودمان سراغ داريم اسبابش به نحو اكمل در خداى متعال موجود است, پس او را بايد بيش از همه دوست داشت اگر معرفتمان برسد به آن جايى كه ديگران هم هر چه دارند از اوست و هيچ موجودى استقلالا از خودش چيزى ندارد و جهت مطلوب و كمال و جمالى از خودش ندارد آن وقت به اين نتيجه مى رسيم كه جز خدا دوست داشتنى نيست.
اما اين معرفت براى همه و به آسانى ميسر نمى شود, ما هم لقمه اى كه از دهمانمان بزرگ تر هست نگيريم بلكه در حدى حرف بزنيم كه مقدارى در عملمان بتواند موثر باشد و بگويم: بايد انسان اين چنين هستى را ببيند كه همه چيز جلوه ها و كمال هاى الهى است, ما وقتى نمى بينيم زمينه اش در ما نيست, اين بلند پروازىها چه فايده دارد, اقلا به اندازه دهان خود لقمه برداريم, بياييم فكر كنيم با اين كه همه اسباب محبت در خدا موجود است چرا ما اين محبت را نداريم يا ضعيف است, اگر انسان كسى را دوست داشته باشد چگونه است؟ آيا واقعا محبت ما نسبت به خداى متعال همين طور است, به اندازه يكى از محبت هاى ظاهرى كه بين دو تا انسان برقرار مى شود هست؟ ((والذين آمنوا اشد حبا لله)). آيا اگر روزى بر ما بگذرد و توجه به اشياى ديگر ما را از خدا غافل كند احساس مى كنيم كه يك گمشده و كمبودى داريم يا وقتى با رفقا هستيم مى گوييم, مى خنديم, انس مى گيريم, شب ها هم با كمال راحت مى خوابيم, احساس كمبودى نمى كنيم! لازمه محبت همين است يا اين كه انسان در هيچ حالى از محبوب خودش غافل نشود! پس چرا اين محبت در ما اين قدر ضعيف است. علتش همان طور كه مى دانيد و بارها گفته و بحث شده, توجه به دنيا و محبت به دنيا است, يعنى محبت ضد محبت خدا, اين باعث مى شود كه انسان محبت خدا در دلش ضعيف و حركتش كند شود, بلكه گاهى هم حركت و مسيرش تغيير كند و به جاى عبادت خدا, عبادت شيطان را بپرستد.
پس به اين نتيجه مى رسيم كه براى تقويت محبت خدا از يك طرف بايد توجه به عوامل محبت پيدا كنيم كه آن چه براى همه ما ميسر هست فكر كردن درباره نعمت هاى بى كران بى دريغ خداى متعال است, همان كه خود خدا هم به حضرت موسى بن عمران(ع) ياد داد, هرچه بيش تر بتوانيم در اين جهت فكر كنيم و درست ارزيابى كنيم آن اندازه اى كه مى توانيم, خودش فرموده: ((و ان تعدوا نعمه الله لاتحصوها)) هيچ وقت ما نخواهيم توانست نعمت هاى خدا را شماره و احصا كنيم و هيچ گاه نخواهيم توانست به عمق ارزشش پى ببريم, هيچ وقت نه عرضا به او احاطه پيدا مى كنيم نه هيچ گاه طولا به عظمت نعمت هاى او مى رسيم. ولى به اندازه اى كه مى توانيم و هر قدر كه ميسر است, در موقعى كه راه مى رويم, نشسته ايم يا تنها هستيم, خلوتى هست و مى خواهيم با دوستان حرفى بزنيم, چه عيب دارد در اين باره حرف بزنيم كه نعمت هاى خدا چقدر زياد و چقدر شيرين است. به جاى اين حرف هاى بى فايده اى كه همه بالاخره كم و بيش در زندگى داريم, خلوتى كه پيدا مى شود, فرصتى پيدا مى كنيم در اين باره فكر كنيم و براى يكديگر بازگو كنيم. خود ذكر اين نعمت ها و درك عظمت نعمت ها به طور طبيعى محبت انسان را نسبت به خدا زياد مى كند, به شرط اين كه اين رابطه را حفظ كنيم, هر قدر ما بيش تر نعمت هاى خدا را درك كنيم, به او بيش تر محبت پيدا مى كنيم.
متإسفانه جهل و غفلت ما در بسيارى از موارد باعث اين مى شود كه نعمت ها را از او ندانيم, اين جاست كه علم به ما براى پيشرفت كمك مى كند. فايده علم و معرفت در اين گونه موارد است, علمى كه به ما بشناساند كه هر نعمتى كه هست از اوست, اين علم ارزش دارد, و موجب ترقى و تعالى ما مى شود. كسى كه تلاش مى كند و زحمت مى كشد تا پولى به دست آورد, خيال مى كند همان تلاش او موجب پيدايش آن روزى شده, ديگر اين را فراموش مى كند كه اين روزى از آن خدا است. كسى كه با علم و فن و هنرى كارى را انجام مى دهد, خيال مى كند محصول كارش, از راه همان علوم و فنون است: ((انما اوتيته على علم عندى)) همان حرفى كه قارون گفت: اين نعمت ها را با علم خودم به دست آوردم و مال خودم هست به خدا چه! آن علمى كه به ما شناساند كه اين نعمت ها از او است. به كسانى كه اين گونه طرز تفكر را دارند بايد گفت: آيا چشم و گوش و دست و پا و ديگر اعضاى بدن ات را هم خودت ساختى؟ اگر يكى از اين ها عيب كند, چقدر حاضرى از ثروت هايت را بدهى تا چشمت دوباره سالم بشود. اگر تمام نعمت هاى قارون محفوظ مى ماند, اما كور مى شد, برايش ارزشى نداشت, يا حاضر بود همه يا لااقل نصف ثروت هايش را بدهد تا چشمش را به دست بياورد, خوب نصفش را مى داد تا چشمش را به دست بياورد, بعد اگر قلبش يا مغزش عيب مى كرد, آيا آن نصف ديگرش را حاضر نبود بدهد؟ چرا. پس همه ما چيزى داريم كه بيش از ثروت قارون مى ارزد, يعنى همين چشم و گوش سالم و مغز و كبد و قلب سالمى كه خدا به ما داده است.
خدايى كه اين ها را به ما داده, دوست داشتنى نيست, و خدايى كه هنگام گرفتارى به فرياد ما مى رسد: ((والذى هو يطعمنى و يسقين و اذا مرضت فهو يشفين)) و غير از اين نعمت هايى را كه ما مى دانيم, مى شناسيم, بلاهايى كه خدا از ما دفع مى كند كه در دعاها و مناجات هاى ائمه و اهل بيت(س) روى اين نكته تإكيد شده كه غير از نعمت هايى كه به ما داديد آن بلاهايى كه از ما دفع كرديد خيلى بيش تر از اين ها بوده, براى اين كه نعمتى دست ما بيايد و بماند, ده ها آفت بايد از آن رفع بشود, براى اين كه سلامتى بماند هزارها مرض بايد جلويش گرفته شود تا سلامتى محفوظ بماند, آن بلاهايى كه تو دفع مى كنى تا اين نعمت ها براى ما باقى بماند, خيلى بيش تر از خود نعمت ها است و دفع هر آفتى خودش يك نعمت ديگرى است.
بنابراين يكى از ساده ترين و راحت ترين راه براى اين كه انسان به خدا محبت پيدا كند اين است كه مجسم كند كه خدمتى كه كسى در هنگام سختى و گرفتارى برايش انجام داده چقدر, تاكنون محبت آن شخص كمك كننده در دلش مانده است, بعد مقايسه كنيد اين نعمت را با آن چه از نعمت هاى خدا مى شناسيد. آن چه كه نمى شناسيم هيچ! تا اندازه اى كه عقلمان مى رسد, ببينيم چند برابر است؟ صد برابر, هزار برابر, يك ميليون برابر, همين فكر كردن درباره اين ها و توجه كردن به عظمت نعمت هاى خدا, خواه ناخواه گرايش قلب را به سوى خدا زياد مى كند, هر قدر اين توجه بيش تر باشد, ياد خدا و فكر درباره او بيش تر باشد محبت ما به خدا بيش تر و گرايش قلب ما به سوى او بيش تر مى شود, و از شيطان بريده مى شويم; يعنى از آن چه ضد خداست منصرف و به طرف خدا منعطف مى شويم.

پاورقي ها:

/

نگاهى به رويدادها


جهان اسلام
تخريب اماكن اسلامى به دست صهيونيست ها به تظاهرات فلسطينى ها در بيت المقدس انجاميد.(18/3/77)
بزرگ ترين عمليات ارتش هند عليه مبارزان مسلمان كشمير آغاز شد.(20/3/ 77)
تظاهرات نمازگزاران در تركيه به خاك و خون كشيده شد.
4 شيعه در كشمير تحت سلطه هند سربريده شدند.(23/3/77)
حماس و جهاد اسلامى فلسطين شركت در دولت جديد عرفات را تحريم كردند.(26/3
/77)
60 مبارز لبنانى از زندان هاى رژيم صهيونيستى آزاد شدند.(6/4/77)
13 تن از رهبران مسلمانان هند در منطقه مسجد بابرى بازداشت شدند.
600 هزار مسلمان فلسطينى در بيت المقدس دست به اعتصاب زدند.(7/4/77)
آيت الله العظمى سيستانى از سوى دولت عراق ممنوع الخروج شد.(8/4/77)
حزب اسلامگراى فضيلت تركيه تصميم به استيضاح دولت ييلماز گرفت.(13/4/ 77)

داخلى
500 نفر از اشرار و قاچاقچيان مسلح در استان كرمان تسليم شدند.
اولين جلسه محاكمه كرباسچى به اتهام تضييع حقوق مردم, تبانى در معاملات دولتى و اختلاس برگزار شد.(17/3/77)
سيد حسن خمينى: هر كه امروز عزت اسلام را مى خواهد بايد در برابر انديشه هاى مخالف امام بايستد.(18/3/77)
خرازى : امريكا شرايط لازم را براى برقرارى روابط با ايران ندارد.
در مقر سازمان ملل متحد, نمايشگاه فعاليت هاى ايران در مبارزه با مواد مخدر برپا شد.(20/3/77)
مردم آمل امروز ميزبان رهبر انقلاب هستند.(21/3/77)

رهبر انقلاب: ملت ايران نبايد لحظه اى از دشمن اصلى غافل شود, دشمن مى خواهد ميان ملت تفرقه ايجاد كند.(23/3/77)
معاون حقوقى و پارلمانى رئيس جمهور: عدم رإى اعتماد مجلس به وزير كشور دولت را با مشكل روبرو مى كند.
حبيب الله عسكر اولادى: استيضاح وزير كشور در چارچوب قانون آسيبى به صميميت و همدلى مجلس با دولت نمى زند.(26/3/77)
شهادت امام رضا(ع) در سراسر كشور تعطيل رسمى است.(27/3/77)
ايران اولين جام قهرمانى كشتى فرنگى جوانان آسيا را تصاحب كرد.(28/3/ 77)
نماينده ايران در سازمان ملل: امريكا همچنان به سياست خصمانه عليه ايران ادامه مى دهد.
دكتر خرازى: امكانى براى برقرارى رابطه با امريكا وجود ندارد.
سخنگوى وزارت خارجه ادعاى نتانياهو مبنى بر فروش تسليحات شيميايى به ايران را تكذيب كرد.
تيم ملى كشتى آزاد هم با 8 مدال قهرمان بلامنازع جوانان آسيا شد.(30/3/ 77)
آيت الله غروى تبريزى در راه كربلا به نجف توسط عوامل رژيم عراق به شهادت رسيد.
مهندس باهنر: وزير كشور با عدم حضور در كميسيون, راهها را به بن بست و استيضاح كشاند.(31/3/77)
رئيس جمهور: استيضاح از حقوق مجلس است, به تصميم نمايندگان در مورد وزير كشور احترام مى گذاريم.
رهبر انقلاب: پيروزى بازيكنان ما بر امريكا تصويرى زيبا از مجاهدات ملت ايران در همه صحنه ها است.
ديشب به دنبال پيروزى تيم ملى ايران بر امريكا, گلبانگ الله اكبر,فرياد مرگ بر امريكا و غريو شادى سراسر ايران را فرا گرفت.
آقاى عبدالله نورى با 137 رإى مخالف از مجموع 265 نماينده, وزارت كشور را ترك كرد.
آقاى نورى به عنوان معاون توسعه و امور اجتماعى رئيس جمهور منصوب شد.
رئيس جمهور آقاى تاج زاده را به عنوان سرپرست وزارت كشور منصوب كرد.(1/4
/77)
ايران و عربستان براى جلوگيرى از كاهش قيمت نفت به توافق رسيدند.
شيعيان قطر يك ميليارد تومان به طرح توسعه مسجد جمكران كمك مى كنند.
رئيس جمهور: با تنگ نظرى و ايجاد رعب نمى توان جامعه را به پيش برد.(3/4/ 77)
رئيس جمهور: تقويت قوه قضائيه تقويت نظام است كه ارزان به دست ما نرسيده است.
ايران و عراق در مورد آزادى تمامى اسرا توافق كردند.
مراسم گراميداشت شهداى هفتم تير در بهشت زهرا برگزار شد.(6/4/77)
با موافقت رئيس جمهور, اختيارات نظام گزينش كشور به سازمان امور ادارى و استخدامى واگذار شد.(7/4/77)
رهبر انقلاب: قوه قضائيه پشتوانه نظم و انضباط ملى است و بايد ضعف هاى انكارناپذير خود را رفع كند.
چهارمين سكوى توليد و فرآورى نفت ميادين نفتى سيرى ساخته شد.
رهبر انقلاب: تضعيف قوه قضائيه كه ضامن امنيت, عدالت و اجراى قانون در كشور است, جايز نيست. (8/4/77)
ايران موفق به دريافت نشان افتخار مبارزه با بيسوادى از سوى سازمان علمى و فرهنگى ملل متحد شد.(9/4/77)
رئيس جمهور در ديدار با نخست وزير ايتاليا: براى حاكم شدن اراده ملت ها در كشورها بايد تلاش كرد.
رهبر انقلاب در ديدار نخست وزير ايتاليا, اتحاديه اروپا و كشورهاى موثر جهان را به اعمال فشار بر رژيم صهيونيستى فرا خواندند.(11/4/77)
حجه الاسلام والمسلمين كروبى: براى ايجاد وحدت بايد همديگر را تحمل كرده و در صدد حذف هم نباشيم.(13/4/77)
رئيس جمهور: هيچ كس حق ندارد به اركان نظام توهين كند و يا خواستار انحلال آنها شود.
مردم چهار محال و بختيارى به طرز باشكوهى از حجت الاسلام والمسلمين خاتمى استقبال كردند.
ناطق نورى: كسانى كه به مجلس توهين مى كنند, مردم, رئيس جمهور و مجلس را قبول ندارند.(14/4/77)
رئيس جمهور پس از افتتاح چند طرح عمرانى در چهارمحال و بختيارى به تهران بازگشت.(15/4/77)

خارجى
آتش جنگ اريتره ـ اتيوپى با شكست تلاش هاى ديپلماتيك زبانه كشيد.
شوراى امنيت آزمايش هاى هسته اى هند و پاكستان را محكوم كرد.
كوفى عنان: نبايد اجازه داد كه صربها فجايع بوسنى را در ((كوزوو)) تكرار كنند.(17/3/77)
با تصميم وزراى خارجه اتحاديه اروپا, دارايى هاى يوگسلاوى در 15 كشور اروپايى مسدود شد.
مصر خواستار كاهش سطح همكارىهاى اردن با رژيم صهيونيستى شد.(19/3/77)
واشنگتن تايمز: روسيه سفيد با پلمپ كردن اقامتگاه سفير امريكا, امريكا را تحقير كرد.(20/3/77)
اردن به پيمان نظامى تركيه و رژيم صهيونيستى پيوست.
كوفى عنان: ممنوعيت فعاليت ((نهضت اسلامى)) ناقض موافقتنامه صلح تاجيكستان است.
كنگره امريكا لايحه تحريم صادر كنندگان تكنولوژى موشكى به ايران را تصويب كرد.(21/3/77)
آلمان زير دريايى هسته اى به اسرائيل هديه مى كند.
امريكا تانك هاى غنيمتى جنگ خليج فارس را در اختيار طالبان قرار داد.(23/3
/77)
تل آويو: كشورهاى منطقه در تيررس 80 كلاهك هسته اى ما قرار دارند.
رژيم صهيونيستى 6 آزمايش هسته اى در خليج عقبه انجام داده است.
لبنان انجام گفت و گوى نظامى با رژيم صهيونيستى را رد كرد.(24/3/77)
شيراك: حاكميت سوريه بر جولان غير قابل ترديد است.
دبير كل ناتو: ناتو اجازه تكرار فاجعه بوسنى را نخواهد داد.(26/3/77)
ميلوسويچ به راه حل سياسى براى بحران كوزوو تن داد.(27/3/77)
آلمان و انگليس اظهارات ميلوسويچ در مورد حل بحران كوزوو را ناكافى خواندند.
آلبرايت براى عادى كردن روابط با ايران اعلام آمادگى كرد.(28/3/77)
امريكا بار ديگر از موضع باج خواهى خواستار رابطه با ايران شد.
2000 غير نظامى ديگر قربانى جنايت هاى رژيم الجزاير شدند.(30/3/77)
وزارت نفت 11 كشور عضو اوپك با كاهش توليد نفت موافقت كردند.
كلينتون يك قانون تحريم بر ضد ايران را وتو كرد.(6/4/77)
تل آويو: روابط تركيه با اسرائيل استراتژيك است.
چريك هاى گواتمالا 13 امريكايى را به گروگان گرفتند.
رئيس جمهور لبنان به صورت يك روزنامه نگار اين كشور سيلى زد.(9/4/77)
شوراى امنيت تحريم هاى ليبى را براى چهار ماه ديگر تمديد كرد.(13/4/77)
نخست وزير ايتاليا: رهبر ايران را فردى منطقى و بسيار مطلع از مسايل بين المللى يافتم.(14/4/77)
وزير خارجه تركيه براى ديدار سه روزه وارد تلآويو شد.
جنگ بين طالبان و ائتلاف شمال در محورهاى كابل, قندوز و شرق افغانستان شدت گرفت. (16/4/77) پاورقي ها:

/

گزارش هاى علمى پژوهشى


ابداع يك روش جديد براى از بين بردن تومورهاى مهلك مغزى
محققان موفق به ابداع يك فنآورى جديد شده اند كه تشعشعات نابود كننده تومور را مستقيما به مغز ارسال مى كند تا مقاوم ترين و مهلك ترين نوع تومورهاى مغزى را هدف قرار دهد.
به گفته محققان, بيماران داراى تومور مغزى كه اين روش درمانى را دريافت كردند دو برابر افرادى كه تحت اين روش درمانى قرار نگرفتند, زنده ماندند. اصلاح اين روش ها, درمان را بهتر خواهد ساخت.
پژوهش گران مركز پزشكى دانشگاه دوك در دورهام, كاروليناى شمالى, آنتى بادىهاى حامل مواد شيميايى راديو اكتيو نابود كننده تومور را مستقيما به يك نوع درمان ناپذير تومورهاى مغزى موسوم بهGlioblastoma Multiforme ارسال كردند.
اين آنتى بادىها در سلول هاى سرطانى قرار گرفتند و ((محموله)) يدهاى راديو اكتيو خود را در 34 بيمارى كه سرطان آنان على رغم انجام عمل جراحى, دارو درمانى و پرتو درمانى عود كرده بود ارسال كردند.
دكتر ((دارل بينگر)) معاون مدير مركز سرطان اين دانشگاه گفت: ما در اين تحقيق دريافتيم بيمارانى كه با اين روش جديد درمان شدند ميزان زنده ماندن آنان از 23 هفته براى گروهى كه تحت عمل جراحى قرار گرفتند به 56 هفته افزايش يافت.
وى افزود: ما اكنون بيمارانى داريم كه براى مدت زمان طولانى زنده مانده اند و بعضى از آنان پس از گذشت سه تا چهار سال نيز هنوز زنده اند.
بينگر و همكارانش در نشريه ((غدد شناسى بالينى)) نوشتند: مرحله اول آزمايش هاى بالينى فقط براى سالم بودن اين روش انجام شد اما نتايج مشخصى براى اين روش جديد به دست آمد كه اولين آن براى اين نوع سرطان به مدت 20 سال به طول خواهد انجاميد.
اين نوع سرطان يكى از شايع ترين تومورهاى مغزى در بين بزرگ سالان است و يكى از مهلك ترين سرطان ها نيز مى باشد. نسبت متوسط زنده ماندن 11 تا 12 ماه پس از تشخيص است و در طى دو سال 90 درصد بيماران فوت مى كنند. در كشور امريكا ساليانه 12 هزار نفر به اين نوع تومور مغزى مبتلا مى شوند.
ايده استفاده از آنتى بادىهاى مونوكلونال براى حمل داروها يا مواد شيميايى به تومورها يك ايده جديد نيست, اما هيچ كس تاكنون موفق به تهيه اين روش براى از بين بردن تومورهاى مغزى نشده است.
آنتى بادىها پژوتئين هاى طبيعى سيستم ايمنى هستند كه علايم موسوم به آنتى ژن هاى مهاجمان خارجى در بدن را تشخيص مى دهند.
آنتى بادى كه گروه بينگر به كار برد به يك آنتى ژن تومور موسوم بهTenascin متصل مى شود. اين آنتى ژن در سرطان هاى مغز, پوست, ريه و سرطان سينه يافت مى شود.
اولين مرحله براى بيماران داراى تومور مغزى بود كه از طريق عمل جراحى تومور مغزشان برداشته شده بود. برداشتن تمامى تومور مغزى تقريبا غير ممكن است و اين دليلى است بر اين كه چرا درمان اين نوع تومورها مشكل است.
سپس جراح يك حفره كوچك به دور محل تومور در مغز ايجاد مى كند تا آنتى بادىها را از نفوذ به جاهاى ديگر و ايجاد آسيب حفظ كند. آنتى بادىهايى كه به مولكول هاى يد راديو اكتيو متصل شده بودند به درون اين حفره تزريق شدند.
بينگر گفت: ما پيش از اين براى انجام تزريق داخل وريدى تلاش كرده بوديم و به دليل اين كه اين تومورها از مقاوم ترين تومورها هستند نتوانستيم به درون تومور مغزى وارد شويم.
اين روش ظاهرا در صورت ارسال يد به اطراف حفره, تا محدوده گسترش سلول هاى سرطانى و نه به بافت هاى سالم اطراف كارآيى دارد.
در حال حاضر اين گروه در حال انجام آزمايش با يك ماده شيميايى راديو اكتيو سالم تر و موثرتر از يد موسوم بهAstatine – 211 است.

فشار خون بهينه خطر سكته و حمله قلبى را كاهش مى دهد
پزشكان موفق شده اند سطح بهينه فشار خون براى پيشگيرى از وقوع سكته يا حمله هاى قلبى را در بيماران پيدا كنند.
اين كشف كه مى تواند جان ميليون ها انسان را در سراسر جهان نجات دهد در پى 6 سال تحقيق بر روى بيش از 19 هزار تن در 26 كشور به دست آمده است.
دكتر گوردون مكينس از اعضاى مطالعه درمان بهينه ازدياد فشار خونhot) ) مى گويد: براى اولين بار محققان يك فشار خون مطلوب و دقيقا تعريف شده را بر اساس شواهد علمى و معقول يافته اند كه در اكثريت عظيمى از بيماران قابل دستيابى است.
ازدياد فشار خون يك عامل مهم خطر در بروز سكته و بيمارى قلبى است كه مهم ترين علل مرگ و مير در بيش تر كشورهاى پيشرفته محسوب مى شوند.
تحقيقhot نشان داد فشار 83 ميلى متر جيوه فشار خون بهينه دياستوليك است. بيشتر بيماران شركت كننده در اين مطالعه داراى ميانگين فشار خون دياستوليك 105 ميلى متر جيوه بودند.
با هر ضربان قلب يك موج فشار خون ايجاد مى شود, اوج اين موج فشار سيستوليك ناميده مى شود و پايين ترين نقطه ميان ضربان, فشار دياستوليك است. هر دو اين فشارها در كنترل بيمارى ازدياد فشار خون اهميت دارند. ميانگين مناسب سطح فشار خون 136/75 است. ميانگين سطح فشار خون بيش تر افراد در اين تحقيق 170/105 بود.
دكتر لنت چانسون مى گويد: خطر بروز حمله قلبى و سكته در بيمارانى كه ميانگين سطح فشار خونشان از 105 ميلى متر جيوه در آغاز تحقيق به 83 ميلى متر جيوه كاهش يافته بود به ميزان 30 درصد كم تر شده بود.
اين امر به معناى آن است كه با درمان بهينه مى توان از بروز 5 تا 10 مشكل مهم قلب و عروق, سكته و حمله قلبى در هر 1000 بيمار در سال جلوگيرى كرد.
نتيجه درمان در بيمارانى كه هم دچار ديابت بودند و هم ازدياد فشار خون داشتند چشم گيرتر بود. خطر بروز سكته و حمله قلبى در اين افراد به نصف كاهش يافت.

آسيب ديدن كمر
وارد آمدن فشار زياد بر روى كمر در فرآيند طبيعى التيام بافت هاى آسيب ديده اختلال ايجاد مى كند و سلول هاى مورد نياز براى ترميم ديسك هاى كمر را كه به منزله بالشتك بين استخوان ها و ستون فقرات عمل مى كنند از بين مى برد.
جفرى لاتز مى گويد: اين تحقيق براى اولين بار نشان داد كه بار سنگين بر روى ستون فقرات منجر به تغيير شكل ديسك مى شود.
محققان با وارد آوردن فشار بر روى موش هاى آزمايشگاهى شبيه به فشارى كه هنگام بلند كردن بار به انسان وارد مى شود متوجه استحاله زيادى در ديسك هاى كمر شدند.
توانايى ديسك ها در جذب آب و تورم مجدد طى دوره هاى استراحت كاهش نشان مى داد. اين امر منجر به تشكيل فيبروكارتيلاژ شد كه در ديسك هاى آسيب ديده در انسان شايع است.
نتايج اين مطالعه مى تواند روش هايى را براى معالجه انواع خاصى از آسيب هاى كمر ارائه كند و پزشكان عوامل رشد را براى تحريك سلول هاى ديسك براى ترميم بافت هاى آسيب ديده تزريق كردند.
اين يافته ها به اصلاح درمان هاى يك علت درد پايين كمر, كه استحاله ديسك است خواهد انجاميد, در اين بيمارى ديسك ها آب خود را از دست داده و كارايى خود را در تحمل فشار در ستون فقرات از دست مى دهند.
تزريق سلول در نهايت نياز به جراحى ستون فقرات يا جوش خوردن استخوان هاى كمر را كه درمان هاى سنتى براى ديسك ها استحاله اى محسوب مى شوند كاهش خواهد داد.
لوتز كه سرپرستى اين تحقيق را به عهده داشته است يافته هاى خود را در نشست ساليانه انجمن بين المللى مطالعه ستون فقرات كمر در بروكسل ارايه كرد.

استفاده از شيوه ژن درمانى براى معالجه هموفيلى
پژوهشگران يك روش جديد ژن درمانى را مورد آزمايش قرار داده اند كه مى تواند به معالجه بسيارى از مبتلايان به هموفيلى كمك كند.
گرگورى ايوانس و ريچارد مورگان اقدام به آزمايش روش ژن درمانى ابداعى خود بر روى موش ها كردند و دريافتند امكان استفاده از آن براى كاهش عوارض ناشى از معالجه هموفيلى وجود دارد.
اين اختلال موروثى خونى از مادر به فرزند منتقل مى شود و عمدتا پسرها را مبتلا مى كند. از هر 10 هزار نوزاد پسر يك تن با هموفيلى كه مى تواند كشنده باشد متولد مى شود.
بيماران مبتلا به هموفيلى فاقد يك فاكتور انعقاد خون موسوم به فاكتور شماره 8 هستند. اين بيماران معمولا تحت تزريق مكرر اين فرآورده خونى قرار مى گيرند.
اما از آن جايى كه بدن اين بيماران به طور طبيعى فاكتور شماره 8 را توليد نمى كند سيستم ايمنى بدن آن ها گاهى به اين عنصر حمله كرده و مشكلاتى را به وجود مىآورد.
مورگان و ايوانس طى گزارشى در نشريه ((آكادمى ملى علوم)) اعلام كردند مى توان به سادگى مقدار بسيار بالاى فاكتور شماره 8 را به بدن بيمار تزريق كرد اما اين كار روش معقولى نيست.
در اين روش لازم است بيمار تحت تزريق پى در پى خون قرار گيرد و هزينه اين روش بسيار بالا و سرسامآور است.
شيوه ژن درمانى تنها نياز به يك دوره درمان دارد و بسيار كم هزينه تر است. دانشمندان اين روش را بر روى موش ها آزمايش كردند.
در بين يك سوم تا نصف موش ها كه تحت عمل پيوند مغز استخوان حاوى ژن فاكتور شماره 8 قرار گرفته بودند واكنش ايمنى كاهش نشان مى داد.
ژن فاكتور شماره 8 موش ها بسيار شبيه ژن انسانى است به همين خاطر در اين مورد موش مدل خوبى محسوب مى شود.
اين دانشمندان علت موثر بودن اين روش را نمى دانستند اما گفتند براى شمارى از روش هاى ژن درمانى در معالجه بيمارىها موثر بوده است.


پاورقي ها:

/

پاسخ به نامه ها


O سوال:
1ـ گفتن اذان و اقامه قبل از نمازهاى يوميه و نمازهاى عيد فطر و نماز ميت چه حكمى دارد آيا واجب است؟ اگر واجب است كسى كه تاكنون براى نمازهاى يوميه خود اذان و اقامه نگفته است وظيفه اش چيست؟
2ـ در مورد فشار قبر آيا براى هر انسانى وجود دارد؟ آيا در مورد فشار قبر روايت و حديث داريم؟ آيا براى همه انسان ها يكسان است؟(يزد سيد م ـ ف)
پاسخ:
1ـ اذان و اقامه قبل از نماز يوميه مستحب است و واجب نيست و براى نمازهاى ديگر مستحب هم نيست.
2ـ ظاهرا منظور از فشار قبر, عذابى است كه در عالم برزخ بر انسان به دليل گناهان يا رفتار او وارد مى شود و اگر انسان نيكوكار باشد و با مردم و به خصوص اهل خانه اخلاق خوب داشته باشد و از گناهان بزرگ اجتناب كند اميد است عذابى بر او نباشد.


O سوال:
1ـ اگر كسى شك كند (در پايان نماز) كه تشهد خوانده يا نه, آيا نماز صحيح است يا خير؟
2ـ آيا خط گرفتن ريش با تيغ, همان حكم تيغ زدن تمام صورت را دارد يا حكمى ديگر؟
3ـ آيا اگر كسى به علت ناتوانى جسمى در پاهاى خود, نشسته در نماز جماعت شركت كند و نشسته نماز جماعت بخواند نمازش صحيح است؟
4ـ اگر شخصى زادگاهش روستا باشد و هنوز قسمتى از وسايل زندگى وى آن جا باشد و سالى دو سه بار به آن جا برود, اما اقامتش در شهر باشد, آيا در روستا بايد نمازش را تمام بخواند يا شكسته؟ حال اگر به شهر ديگرى براى تحصيل يا خدمت سربازى رفت حكم نماز او در آن شهر چيست؟
(احسان آهنى ـ بيرجند)
پاسخ:
1ـ نماز صحيح است.
2ـ اشكال ندارد.
3ـ صحيح است.
4ـ اگر از زادگاهش اعراض نكرده است نمازش در آن جا حتى اگر به مقدار يك نماز بماند تمام است و منظور از اعراض اين است كه ديگر هرگز نخوهد آن جا را مسكن خود قرار دهد. و اما شهر تحصيل و محل خدمت و مانند آن اگر تصميم بر ماندن دائم در آن جا نداشته باشد وطن نيست و تا قصد ده روز ماندن را نكند نماز شكسته است. البته اين نظر حضرت امام(ره) است.


O سوال:
آيا ديدن فيلم ويديويى از جمله فيلم هاى هندى يا ايرانى كه در آن ها خوانندگى هم دارد در جايى كه نامحرم نباشد و تنها زن و شوهر باشند اشكال دارد؟ گوش كردن ترانه در صورتى كه تنها باشند و نامحرم نباشد چطور؟(ف, م. قم)
پاسخ:
حرام است.


O سوال:
1ـ آيا كسى كه اخيرا مستطيع شده است و فعلا هم امكان ثبت نام و رفتن به مكه واجب وجود ندارد, لازم است از بازار آزاد با قيمت گزاف فيش مكه را تهيه كند و يا اين كه تا موقع ثبت نام صبر كند.
2ـ برادران اهل تسنن در نماز پس از قرائت سوره حمد ((آمين)) و شيعيان ((الحمدلله)) مى گويند علت چيست كه گفتن ((آمين)) آنها نماز را باطل مى كند ولى ((الحمدلله)) نماز را باطل نمى كند.
3ـ آيا مرد يا زن از نظر شرعى براى جلوگيرى از بچه دار شدن مجاز هستند به روش هايى كه اكنون تبليغ مى شود خود را عقيم كنند.(احمد, ص. استهبان)
پاسخ:
1ـ اگر متمكن از خريدن فيش آزاد است بايد بخرد و به مكه برود و اگر متمكن نيست صبر كند.
2ـ حكم شرع است.
3ـ عقيم كردن به فتواى حضرت امام جايز نيست.

ميبد يزد: برادر ر, ح
1ـ زمانى را كه يقين داريد علائم بلوغ پيدا شده است مبدإ تكليف بايد به حساب بياوريد و نماز و روزه اى را كه فوت شده يا باطل بوده است قضا كنيد. و در مورد گناهان گذشته توبه نمائيد و اما اموال مردم اگر تلف كرده باشيد يا به هر دليل ضامن باشيد بايد بپردازيد و فرقى در اين جهت بين قبل از بلوغ و بعد از آن نيست.
2ـ به هر جا كه اطمينان داريد فتواى ايشان را مى دانند مى توانيد مراجعه و استفتا نماييد و تذكر بدهيد كه فتواى مرحوم آيه الله العظمى اراكى را مى خواهيد.
3 و 4 ـ اگر حق الناس از قبيل غيبت و توهين باشد توبه كافى است.
5ـ عذر خواهى لازم نيست.
6ـ كتمان آن قضيه نه تنها اشكال ندارد بلكه لازم است.
7ـ ظاهرا آن ها از آن كتاب ها اعراض كرده اند, بنابراين چيزى بر شما نيست.

حصارك كرج: برادر م , د
1ـ توبه عبارت است از تصميم بر ترك گناه و درخواست عفو از خداوند و باز هم اگر توبه كنيد قبول است ان شإالله.
2ـ بايد با تحقيق از اهل خبره مورد اعتماد به احتياط واجب از اعلم مجتهدين تقليد كنيد.
3ـ اگر خون در بدن يا لباس به اندازه يك سكه دو ريالى باشد نماز صحيح است و اگر بيش تر از آن است بايد تطهير شود و اگر ممكن نيست در مورد بدن نماز صحيح است ولى در مورد لباس بايد آن را خارج سازد مگر اين كه بجز آن لباس نداشته باشد و ناچار به پوشيدن آن باشد.
4ـ بايد آن كفش ها را به فقير بدهد.
5ـ با غسل جنابت هر مقدار نماز بخوانيد صحيح است.
6ـ روزى را كه يقين داريد موى زبر بر زهار روئيده است مبدإ سن تكليف قرار دهيد و نماز و روزه هايى را كه يقين داريد فوت شده يا نادرست انجام داده ايد قضا كنيد. قصد قربت محقق است و كفاره در مورد روزه ها واجب نيست و در مورد قضا لازم نيست قصد روز خاص را بكنيد و در قضا كردن آن ها عجله لازم نيست ولى تإخير به گونه اى كه تسامح در اداى تكاليف باشد هم جايز نيست, به نحوى قضا كنيد كه در زحمت و حرج نيفتيد.

خواهر ژ , ر:
1ـ براى علاج وسوسه چاره اى بجز بى اعتنايى به آن نيست. براى كسى مانند شما لازم نيست يقين حاصل شود, همين كه به مقدار معمول آب بريزيد كافى است. پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم با يك صاع آب (حداكثر 3 ليتر) غسل مى كردند.
2ـ اگر خون باشد هرچند كم رنگ حيض است و اگر احتمال مى دهيد از زخم باشد بايد وارسى كنيد اگر خون از طرف چپ باشد حيض است وگرنه زخم است.
3ـ چربى بدن مانع غسل و وضو نيست.

سمنان: ج. م. م
1ـ افكار بد موجب بطلان نماز يا وضو نيست به اين وسوسه ها اعتنا نكنيد.
2ـ بيش از حد معمول آب نريزيد و اگر شك شما ناشى از وسوسه است به آن اعتنا نكنيد, و وسوسه همين است كه در جايى كه معمولا يقين پيدا مى شود يقين نمى كند.

دامغان: برادر سيد حسن, م
1ـ فاسق زمانى عادل مى شود كه از فسق خود توبه كند و داراى ملكه عدالت شود.
2ـ اگر در اثر اخلاق بد گناهى مرتكب نشود مى تواند عادل باشد.
3ـ اگر به قدرى شير بخورد كه حرمت حاصل شود عقد باطل مى شود ولى باز هم آن زن بر پدر كودك حرام است و محرم است.

بوشهر: برادر احمدى
1ـ احسانى كه الان به پدر و مادر مى كنيد جبران كار گذشته را مى كند ان شإالله.
2ـ در ازدواج نبايد ملاحظه اين شوون بشود.

اصفهان: خواهر ف, كريمى
به نظر ما به صلاح شما نيست كه در امر ازدواج خود سختگيرى كنيد, تا زمان مناسب آن بگذرد. البته بايد دقت كافى بشود ولى تإخير زياد روا نيست.

جديدترين آثار مركز انتشارات دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم كه به دفتر مجله اهدإ شده است:

O چاپ اول: گفت و گوهاى فلسفه فقه (واحد فقه و حقوق مركز مطالعات و تحقيقات اسلامى); مصونيت قرآن از تحريف (آيت الله محمد هادى معرفت, مترجم محمد شهرابى); اسلام و دفاع اجتماعى (سيد محمد على احمدى ابهرى); هزار و يك كلمه جلد سوم (آيت الله حسن زاده آملى)

O چاپ دوم: يك صدف از هزار (مرتضى دانشمند); سجده دل (افشان صالحى) شيخ بهايى در آيينه عشق (اسدالله بقايى); سرزمين اسلام, شناخت كشورهاى اسلامى (غلامرضا گلى زواره); على, آيينه عرفان (سيد اصغر ناظم زاده قمى)

O چاپ سوم: هنر در قلمرو مكتب (جواد محدثى);

O چاپ چهارم: قصه حضرت يوسف (مهدى مستقيمى)

O چاپ پنجم: نگاهى كوتاه به زندگانى زينب كبرى سلام الله عليها (سيد هاشم رسولى محلاتى)

O چاپ چهاردهم: همه بايد بدانند (ابراهيم امينى)
پاورقي ها:

/

گفته ها و نوشته ها


ارزش حب على در بهشت
عبدالله بن عباس گويد: سلمان را در عالم خواب ديدم به او گفتم: آيا تو غلام آزاد كرده رسول خدا نبودى؟ گفت: آرى بودم, ديدم تاج ياقوتى بر سر دارد و لباس هاى عالى بهشتى بر تن پوشيده, گفتم: اى سلمان, اين منظره حكايت از مقام عالى تو مى كند كه خداوند به تو عطا كرده گفت:آرى. گفتم: در بهشت بعد از ايمان به خدا و ايمان به رسول خدا چه چيز را بهتر از همه چيز ديدى؟ در پاسخ گفت: در بهشت بعد از ايمان به خدا و رسولش چيزى بهتر از دوستى على نيست.
(مجالس شيخ مفيد)

اهل فضل كيانند
ابوحمزه ثمالى گويد: از امام سجاد شنيدم فرمود: وقتى كه روز قيامت برپا مى شود خداوند متعال, انسانهاى قبل و بعد را در يك سرزمين جمع مى نمايد سپس منادى فرياد مى زند اهل فضل كجايند؟ جماعتى از مردم برخيزند و فرشتگان از آنان استقبال نمايند مى پرسند فضل شما چه بود؟ در پاسخ گويند 1ـ ما به كسى كه قطع رابطه با ما مى كرد رابطه دوستى برقرار مى كرديم. 2ـ به كسى كه ما را محروم مى كرد, عطا مى كرديم. 3ـ به كسى كه به ما ستم مى كرد عفو و بخشش داشتيم به آنها گويند: راست گفتيد, داخل بهشت شويد.
(اصول كافى ج 2)

اداى بدهكارى
يكى از اهالى مدينه گويد: حضرت رضا(ع) از مدينه بسوى خراسان رفت, من چهار هزار درهم از آنحضرت طلب داشتم كه فقط من و آنحضرت مى دانستيم فرداى آن روز امام جواد براى من پيام فرستاد كه به نزد ما بيا, من بخانه آنحضرت رفتم, فرمود آيا تو چهار هزار درهم از حضرت طلب دارى؟ گفتم آرى, گوشه جانماز را بلند كرد, ديدم دينارهايى در آنجاست آنها را بابت طلبكاريم به من داد كه به قيمت روز چهار هزار درهم بود.
(اعلام الورى, ص 334)

درسى آموزنده
در حسينيه جماران هميشه صندلى آماده است و امام وقتى وارد بالكن حسينيه مى شوند روى صندلى مى نشينند ولى در دو مورد اتفاق كه روى زمين نشستند يكى هنگامى كه برندگان مسابقه قرآن آمده بودند, امام به احترام قرآن روى زمين نشست و دوم روز عاشورا به احترام عزادارى امام حسين عليه السلام.
(سرگذشت هاى ويژه از زندگى حضرت امام ج 5 ص 71و72)

رضا به رضاى الهى
در ميان بنى اسرائيل عابدى يك عمر طولانى به عبادت اشتغال داشت در عالم خواب به او گفته شد فلان زن از دوستان تو در بهشت است. وقتى بيدار شد سراغ آن زن را گرفت تا اعمالش را زير نظر بگيرد ولى چيزى دستگيرش نشد زيرا شبها كه عابد به عبادت مشغول بود او مى خوابيد و روزها كه روزه دار بود او روزه نمى گرفت تا اينكه از او خواست كه بگويد آيا عملى ديگر دارد كه نيك باشد زن گفت من يك خصلت دارم و آن اين است كه راضى به رضاى خدا مى باشم اگر در سختى باشم آرزوى آسانى نمى كنم اگر بيمار باشم آرزوى سلامتى ندارم و اگر گرفتار باشم آرزوى آسايش ندارم.
(مجموعه ى ورام, ص230)

ابوذر در ملكوت آسمانها
روزى ابوذر در راهى عبور مى كرد رسول خدا را ديد كه همراه جبرئيل كه بصورت دحيه كلبى بود ابوذر از آنجا رد شد جبرئيل به رسول خدا عرض كرد اين مرد كيست؟ رسول خدا فرمودند ابوذر, جبرئيل گفت: اگر او سلام مى كرد جواب سلامش را مى داديم رسول خدا فرمود مگر ابوذر را مى شناسى؟ جبرئيل عرض كرد سوگند به خداوندى كه تو را به پيامبرى برگزيد ابوذر در ملكوت آسمانهاى هفتگانه از زمين مشهورتر است رسول اكرم فرمود: چرا او به اين مقام رسيده است؟ جبرئيل عرض كرد بخاطر زهد و وارستگيش نسبت به امور ناچيز و فانى دنيا.
(الغدير ج 8, ص 313 ـ 316)

روياى صادقه
دعبل خزاعى از شاعران متعهد و حماسه سرايان حضرت رضا(ع) است او با وجود خطر مرگ از جانب خلفاى عباسى, در مدح و مراثى اهلبيت اشعارى مى سرود بعد از درگذشت او پسرش على بن دعبل او را در عالم خواب ديد كه لباس سفيد و كلاه سفيد بر سر دارد احوال پدر را پرسيد. دعبل گفت: من پس از مرگ بخاطر بعضى از اعمالم در گرفتارى و دشوارى بسر مى بردم تا اينكه سعادت ملاقات رسول خدا را يافتم رسول فرمود: تو دعبل هستى؟ گفتم آرى فرمود شعر خود را در مورد فرزندان من برايم بخوان آنچه سروده بودم برايش خواندم رسول خدا فرمود آفرين بر تو سپس لباس و كلاه سفيد خود را به من داد و آن را پوشيدم و مرا شفاعت كرد.
(سفينه البحارج1 ص 445)

زشتى بى سوادى
حكيمى به خانه شخص بى سوادى وارد شد ديد خانه او بسيار مجلل و با شكوه است و داراى فرشها و زيبائيها اما صاحب آن خانه بى سواد و هيچ بهره اى از علم و دانش ندارد به صورت او تف كرد صاحب خانه معترضانه گفت اى حكيم اين چه كار زشتى بود كه با من انجام دادى؟ حكيم گفت بلكه كار براساس حكمت بود زيرا آب دهان را به پست ترين مكان خانه مى اندازند و من در خانه تو جايى پست تر از تو نيافتم بى سواد دريافت كه پستى و زشتى نادانى و بى سوادى با رنگ و روغن زدن خانه از بين نمى رود.(الكنى و الالقاب ج 2 ص 268)

خوابى عجيب
در شب فوت مرحوم آيت الله سيد محمدتقى خوانسارى آيت الله بروجردى در خواب ديد كه عالم بزرگ سيد مرتضى (برادر سيد رضى) از دنيا رفته و جنازه ى او را به قم آورده اند با وحشت از خواب پريد و انتظار حادثه اى غم انگيز داشت كه تلفنى به ايشان خبر رسيد كه آيت الله سيد محمدتقى خوانسارى در همدان از دنيا رفته است به دستور آيت الله بروجردى استقبال و تشبيع جنازه اى با شكوه انجام گرفت.
(معراج شهادت ص 27)

نفس انسان
از امام كاظم ـ عليه السلام ـ پرسيدند آيا دو فرشته ى مامور كه همراه انسانند از نيات انسان هم مطلع مى شوند يا خير امام فرمود: آيا بوى چاه فاضل آب و بوى خوش باغ يكسان است هرگاه آدمى نيت كار نيك كند نفسش خوش بو و چون نيات گناه كند نفسش بد بو مى گردد.
(اصول كافى جلد2)

بقإ شيطان به وسيله اوليإالله است
امام صادق عليه السلام فرمودند: وقتى كه يكى از اوليإالله از مادر متولد مى شود شيطان خارج مى شود و فريادى مى زند كه همه ى شياطين به وحشت مىآيند از او مى پرسند علت فريادش را جواب مى دهد كه يكى از اوليإالله متولد شد مى گويند تولد او چه كار به تو دارد؟ مى گويد اگر بزرگ شود عده زيادى را هدايت مى كند پيروانش مى گويند آيا اجازه مى دهى او را به قتل برسانيم؟ مى گويد خير براى اينكه بقإ و زندگى ما بوسيله آنهاست اگر زمين خالى از اوليإالله باشد قيامت برپا مى شود و ما را داخل آتش مى برند و ما تعجيل نداريم كه داخل آتش شويم.
(بحار ص 249)

شفاعت
در اوائل سالهاى پيروزى انقلاب, اتفاق مى افتاد كه بعضى تقاضا مى كردند تا حضرت امام خمينى(مدظله) عقد ازدواج آنها را بخواند در يكى از مراسم, دختر خانمى كه براى مجلس عقد آماده بود امام به او فرمود: شما مرا وكيل كنيد تا شما را به ازدواج اين مرد در آورم, دختر در جواب گفت من شما را در دنيا وكيل مى كنم به شرط اينكه شما در آخرت از من شفاعت كنيد. امام پس از اندكى فرمودند: معلوم نيست كه من در آخرت شفاعت كنم ولى اگر خدا اجازه شفاعت داد از تو شفاعت مى كنم. (سرگذشتهاى ويژه از زندگى امام ج 2 ص 81)

خوار كن خوار كننده حسين را
سيد بن طاووس گويد: راويان حديث گويند: هنگامى كه يكسال از عمر مبارك امام حسين گذشت دوازده فرشته به صورتهاى گوناگون به محضر رسول خدا آمدند و با چشمان گريان عرض كردند اى محمد به سر فرزندت حسين آن خواهد آمد كه از ناحيه قابيل به هابيل رسيد. و خاك قبرش را به رسول خدا نشان دادند و آن بزرگوار عرض كرد خداوندا خوار كن كسى را كه حسين را خوار كند و بكش آن را كه حسين را بكشد و قاتلش را به آرزويش نرسان.(لهوف سيد بن طاووس ص 145)

كيفر گناه
پيامبر خدا فرمود كه خداى بارى فرموده است چون بر بنده اى بخواهم كه رحمت كنم او را از دنيا نبرم مگر كيفر گناهانش را به بيمارى يا كمبود روزى برطرف كنم يا مرگ را بر او سخت كنم و چون بخواهم بربنده اى عذاب كنم او را از دنيا نبرم مگر نيكيهايش را به سلامتى تنش يا وسعت روزيش و يا رفاه در دنيا پاداش دهم و يا مرگ را بر او آسان كنم.(اصول كافى)

نهى از منكر
در خبر است كه عيسى(ع) با يارانش بر قريه اى گذشتند كه مردمانش به عذاب خدا مرده بودند عيسى يكى از آنان را صدا كرد و سرنوشت پرسيد او گفت: ما شبى خوابيديم و خود را در هاويه كه دريايى از آتش است ديديم به دليل علاقه شديد به دنيا و پرستش طاغوت يعنى چون دنيا به ما رو مى نمود خوشحال مى شديم و از روى گردانيش اندوهگين عيسى او را گفت: چطور تنها تو پاسخ مرا دادى گفت بقيه را دهان بندى از آتش است و البته من در ميانشان مومنى بودم كه نهى از منكر نمى كردم و عذاب مرا نيز گرفت.
(معانى الاخبار صدوق ص 341)

قضاوت
چون اميرالمومنين عليه السلام ابوالاسود دوئلى را از مقام قضاوت عزل كرد او به حضور حضرت آمد و پرسيد آيا از من خيانتى سرزد كه مرا عزل نمودى؟ على عليه السلام در پاسخ فرمود خيانتى نديدم ولى هنگام قضاوت صداى تو بلندتر از صداى دو نفرى است كه براى قضاوت پيش تو آمده بودند.
(الى انهاض المسلمين ص 432)

دعاى پدر
نقل مى كنند كه مرحوم ملامحمدتقى مجلسى شبى براى نماز شب برخاست و پس از نماز به دعا مشغول شد و چون حالت استجابت را در خود احساس مى كرد در فكر بود كه چه دعاى مفيدى كند ناگهان پسرش محمدباقر كه شيرخوارى در گهواره بود به گريه افتاد پس دعا كرد خدايا توفيقى به اين پسر عطا فرما كه در بزرگى آثار و تعاليم پيامبر و ائمه را تا آخرين حد نشر دهد.(زندگانى آيت الله بروجردى, ص38)

پاورقي ها:

/

مردم با ايمان هوشيارند


بارها گفته ايم انقلاب ما به خاطر طبع اسلامى بودنش ايجاب مى كند تا در تمام زمينه ها از انقلاب پيامبر اسلام صلى الله عليه وآله وسلم سرمشق بگيرد, چرا كه هر دو انقلاب هايى بودند بر ضد جاهليت و شرك.
اگر نبى مكرم اسلام در انقلاب شكوهمندش به فرمان الهى بت هاى جاهليت را درهم كوبيد و نظام هاى جاهليت را درهم فرو ريخت و بر ويرانه هاى آن كاخ توحيد را با سرافرازى بنا كرد و درخت پربار يگانه پرستى را در سرزمين مكه نشاند آن گونه كه شاخ و برگهايش بر سر جهانيان بال و پر كشيد, انقلاب اسلامى ملت ما نيز بر ضد بت هاى رژيم شاهنشاهى و طاغوتچه هاى آن نظام منفور صورت گرفت و ائمه كفر را درهم كوبيد, و به جاى آن آئين خدا را حاكميت بخشيد.
صرف نظر از نابسامانى ها كه در آغاز هر انقلاب است و بايد به سرعت بر آن پيروز شد, و صرف نظر از خود كامگى ها و ناآگاهى هاى پاره اى از افراد غير مسئول, تاكنون بحمدالله شاهد پيروزىهاى درخشانى بوده ايم كه جهانيان را به حيرت واداشته و ارائه بيلان آن ضرورتى ندارد.
اما نبايد فراموش كنيم ـ و ان شإ الله فراموش نخواهيم كرد ـ كه همه آن چه را پيدا كرده ايم در سايه ((ايمان)) و ((وحدت)) و ((پيروى از رهبرى)) بود و تمام كوشش و تلاش دشمن نيز در اين است كه اين سه را درهم بشكند, ايمان ما را به شك و وحدتمان را به تفرقه و پيروى از ((ولايت فقيه)) را مشروط.
دشمن براى تزلزل پايه هاى ايمان به امورى متشبث مى شود:
1ـ ارائه مكتب هاى ظاهرا انقلابى اما در باطن الحادآميز و در خدمت مصالح بيگانگان و منافع آن ها.
2ـ پخش شايعاتى كه مردم را نسبت به آينده انقلاب و نظام اسلامى بدبين و آن ها را نسبت به پيروزى نهايى و ثبات مإيوس نمايد.
3ـ بزرگ جلوه دادن پاره اى از ناكامى ها و حوادث ناگوار, در حالى كه مى دانيم يك ملت مسلمان و مصمم, از هر حادثه اى كه براى او پيش آيد, درس مىآموزد و حتى حوادثى كه ظاهرا در آن با بن بست رو برو مى شود و تلخ و ناگوار است.
از نظر الگو گيرى ما نبايد فراموش كنيم كه مسلمانان نخستين, آن چنان درسى از حوادث ناگوار جنگ احد و محاصره اقتصادى آموختند كه عامل سرسختى و هوشيارى و پيروزيشان در حوادث ديگرى شد.
4ـ دشمنان انقلاب ما مى كوشند ما را در دنيا منزوى سازند و از اين طريق در ايمان و اعتقادمان به نفس خود خلل وارد سازند, در حالى كه مى دانيم حكومت پيامبر ما در آغاز از همه منزوىتر بود ولى سرانجام دروازه همه كشورهاى بزرگ آن زمان را گشود.
روزهايى بر پيامبر در مكه گذشت كه جز چند نفر دوستان خاصش آن هم غالبا مخفيانه نمى توانستند از حال او خبر گيرند همه وسايل تبليغاتى آن روز در دست دشمن و در خدمت ضد انقلاب بود, اما ديديم كه نور اسلام تمام اين ابرهاى تيره و تار را شكافت و اشعه حياتبخش خود را هم چون آبشارى بر تشنه كامان جهان و مستضعفان فرو ريخت و به آن ها نيرو و توان داد كه قيام كنند و كاخ هاى كسراها و قيصرها و فراعنه را درهم كوبند.
و اما براى تضعيف ((وحدت)) ما, از طرق زير استفاده مى كند:
1ـ باز هم طريق گروه گرايى و تشكيل احزاب و جمعيت هايى در برابر اسلام و جلب و جذب جمعى از جوانان ناآگاه به سوى آن با شعارهاى انقلابى و داغ!
2ـ از طريق پخش اتهامات و نشر انواع تهمت ها و دروغ ها درباره رجال و شخصيت هاى انقلابى و در نتيجه ايجاد نفاق در ميان مردم.
3ـ از طريق دامن زدن به كينه توزى و انتقام جويى و ايجاد دعوا بر سر تقسيم ميراث انقلاب و مانند آن كه نتيجه همه آن ها فرورفتن در خويش و غافل شدن از دشمن اصلى است.
4ـ از طريق ايجاد كمبودها, افزايش بى كارى بالا, رفتن سطح قيمت ها, زياد جلوه دادن ناراضيان و خلاصه تشديد خشونت در همه ابعاد كه خود بزرگ ترين عامل تفرقه و پراكندگى است.
و در اين ماه هاى اخير با ترفندهاى مختلف و تبليغات زهرآگين و با استفاده از تمام امكانات داخلى و خارجى به محوريت نظام يعنى ولايت فقيه يورش برده اند تا به خيال خام خود با زدن ريشه, شاهد اضمحلال جمهورى اسلامى باشند, اما ملت انقلابى و مسلمان ما كه قانون اساسى اش قرآن و رهبرش فرزند پيامبر اسلام و الگويش زندگى قهرمانان صدر اسلام است همان گونه كه تاكنون شايستگى و لياقت خود را نشان داده باز هم با بيدارى و هوشيارى ثابت خواهد كرد كه تسليم توطئه هاى دشمن نخواهد شد, به ايمانش وفادار, به اتحادش سخت پايبند, و نسبت به بيعتى كه با امام و رهبر انقلاب خود كرده است تا پاى جان خواهد ايستاد!
اما آن ها كه در صفوف انقلابند ولى گاهى با تندروى و خشونت بى دليل, به آتش توطئه هاى دشمن دامن مى زنند, بايد همه آن ها را آگاه و بيدار ساخت و از خطراتى كه در پيش است باخبر نمود تا مراقب گفتار و رفتار خويش باشند و از هر چيزى كه خللى در ايمان مردم نسبت به جمهورى اسلامى و يا تزلزلى در وحدت و صميميت و اتحاد و ايمان و اعتقاد آنها به اصل ولايت فقيه ايجاد مى كند بپرهيزند.
والسلام.
پاورقي ها:

/

مفاتيح ترنم



توحيد
ملكا ذكر تو گويم كه تو پاكى و خدايى
نروم جز به همان ره كه توام راهنمايى
برى از رنج و گدازى, برى از درد و نيازى
برى از بيم و اميدى برى از چون و چرايى
همه درگاه تو جويم همه از فضل تو پويم
همه توحيد تو گويم كه به توحيد سزايى
تو حكيمى تو عظيمى تو كريمى تو رحيمى
تو نماينده فضلى تو سزاوار ثنايى
نتوان وصف تو گفتن كه تو در فهم نگنجى
نتوان شبه تو جستن كه تو در وهم نيايى
همه عزى و جلالى همه علمى و يقينى
همه نورى و سرورى همه جودى و سخايى
لب و دندان سنايى همه توحيد تو گويد
مگر از آتش دوزخ بودش روى رهايى
حكيم سنايى

شور عاشقى
كى رفته اى زدل كه تمنا كنم تو را
كى بوده اى نهفته كه پيدا كنم تو را
غيبت نكرده اى كه شوم طالب حضور
پنهان نگشته اى كه هويدا كنم تو را
با صد هزار جلوه برون آمدى كه من
با صد هزار ديده تماشا كنم تو را
بالاى خود در آينه چشم من ببين
تا باخبر زعالم بالا كنم تو را
مستانه كاش در حرم و دير بگذرى
تا قبله گاه مومن و ترسا كنم تو را
طوبا و سدره گر به قيامت به من دهند
يك جا فداى قامت رعنا كنم تو را
رسواى عالمى شدم از شور عاشقى
ترسم خدا نخواسته رسوا كنم تو را
فروغى بسطامى

لطف حبيب
گرپسندى غير حق يارى, الهى نيستى
وركشى جز عشق او بارى الهى نيستى
گر نجويى وصل آن معشوق كل عاشق نئى
ور نبازى دل به دلدارى الهى نيستى
چون نشينى طرف گلزارى به ياد گلرخى
خاطرت ار رنجد از خارى الهى نيستى
گوهر دين و دل و دانش نبخشى گر به عشق
در هواى ماه رخسارى الهى نيستى
بينى آيينه آفاق, انفس جلوه گر
غير حسن يار ديارى الهى نيستى
گر به گنجى بخشى آن اشكى كه از شوقش شبى
ريزى از چشم گهربارى الهى نيستى
چون خليل عشق خوش در آتش نمرود باش
آتشت گر نيست گلزارى الهى نيستى
زآتش نمرود كى ترسد خليل پاك دل؟
نورى ار بگريزى از نارى الهى نيستى
گر به دوزخ يا بهشتت مى برد لطف حبيب
گر كنى بر كارش انكارى الهى نيستى
چون به نام يار ((الهى)) در دو عالم دلخوشى
گر پسندى غير حق يارى الهى نيستى
الهى قمشه اى


O روزها
روزها
تمام روزها
پاره هاى ديگر آن شبى هستند
كه من
تو را گم كردم


O دريايى
چون آبگينه اى پرغبار
رنگ آبى چشمانت را
از ياد برده بودم
دست در دست خاطره هايم
بر ساحل سكوت و تماشا نشستم
و هر موج
پاره اى از مرا
به دريا برد
تيمور ترنج

… آه اى باران
رسوب كرده دلم در گناه اى باران
مرا شكسته تر از اين مخواه اى باران
نگاه پنجره ام را غبار پوشانده است
به دست هاى تو محتاج آه اى باران
ببين, شراره عصيان چه داغ مى بارد
بر اين كويرى بى سرپناه اى باران
به آسمان تو پيوسته چشم مى دوزم
در انتظار فقط يك گناه اى باران
اگر كرامت نام تو شد فراموشم
بياد بگذر از اين اشتباه اى باران
چه عاجزانه در اين شوره زار منتظرم
حضور سبز تو را هر پگاه اى باران
تو را به پاك ترين لحظه ها, مرا درياب
ببار و از غم اين دل بكاه اى باران
رضا معتمد

هديه
دل را به تمناى شهود آورديم
جان را به تماشاى وجود آورديم
اين هديه اگرچه هديه ناچيزى است
از ما بپذير آن چه بود آورديم

بهار بى پاييز
من كوچ نشينم از سفر لب ريزم
همسايه دشت هاى حاصل خيزم
اين آمدن و رفتن من بى خود نيست
من در پى يك بهار بى پاييزم
عليرضا فولادى

سبزه ها
مى رسند از مشرق باور دلاورهاى سبز
با غرور سرخ گل در فصل باورهاى سبز
در نگاه گرمشان موج نجابت مى زند
گريه ميدان مين, لبخند بى سرهاى سبز
شاخه ها از رخوت پاييز خالى مى شوند
با بهار چيده بر بال صنوبرهاى سبز
آسمان آبستن موج است و مىآرد به بار
نسل ناآرام باران را, برادرهاى سبز
هرزه مى كوشند شيادان پنهان در نفاق
چشم زخم خنجر و خشم ابوذرهاى سبز؟!
دار هم ديگر نمى تابد زبان سرخ را
ريشه در پاى جنون دارند اين سرهاى سبز
تا رمق در مشق رگ هامان رعايت مى شود
رنگ مى بازد شب از الله اكبرهاى سبز

O خليل عمرانى

برادران و خواهران
اديب جعفرى يمنى ـ اردبيلO جواد مومنى ـ بيرجندO صفرعلى شفانى ـ اردكانO پروانه منصورى ـ گرمسارO سميه اصفهانى ـ بيجار :
شعرهاى شما رسيد, از لطف و عنايت شما درباره مجله سپاس گزاريم اميدواريم بتوانيم از آثار تازه تر, غنى تر و منسجم تر شما استفاده كنيم.
پاورقي ها:

/

گزارش تكان دهنده از ميزگرد نظريه پردازان امريكايى براى تغيير نظام حكومتى ايران


اشاره:
شيطنت هاى مستمر شيطان بزرگ براى ملت عزيز, مبارز و انقلابى ايران تازگى ندارد و خداوند متعال نعمت عظيم شناخت دشمن را نيز به اين ملت خداجو ارزانى داشته است. به اميد آن كه اين عنايت, مستمر و جاويد باشد.
مطلبى كه در پى مىآيد نمونه اى از اين شيطنت ها و اعترافاتى است در خور توجه و حاكى از صلابت و نفوذناپذيرى ملت و دولت جمهورى اسلامى ايران در برابر امريكاى مستكبر.
اگرچه اين مطلب چندى پيش در روزنامه كيهان به چاپ رسيده ليكن نظر به اهميت موضوعات مطروحه و به منظور اطلاع بيشتر خوانندگان تقديم مى گردد. (واحد فرهنگى مجله پاسدار اسلام)

((اگر ايرانى ها آن قدر بى احتياط باشند كه پيشنهاد گشايش باب مذاكره با امريكا را بدهند, ما بايد با تمام وجود از اين پيشنهاد استقبال كنيم!))
اين مطلب را ادوارد شرلى يكى از مقام هاى سابق سازمان سيا در يك ميزگرد چهارنفره مى گويد: فصلنامه امريكايى خاورميانه در ميزگردى كه اخيرا با حضور 4 مقام امريكايى ترتيب داد, نظر آن ها را پيرامون اهميت روابط ايران و امريكا و تاكتيك هاى موثرتر براى استحاله و به سقوط كشاندن جمهورى اسلامى ايران جويا شد.
اين 4 نفر عبارت بودند از جفرى كمپ (رئيس برنامه هاى راهبردى در مركز مطالعات نيكسون), ادوارد شرلى (يكى از مقامات سابق سيا و تحليل گر و محقق فعلى) كنت تيمرمن (محقق) و پاتريك كلاوسون (رئيس تحقيقات موسسه سياست هاى خاور نزديك و واشنگتن) كه برخى از اين افراد در ماه هاى گذشته تحت عنوان گردشگر و پژوهشگر توانسته بودند به ايران سفر كنند. گزيده اى از اين ميزگرد تكان دهنده را كه باطن تحركات منافقانه و عمق شيطنت ها و خباثت هاى امريكا را بازگو مى كند, در پى مى خوانيد:
تيمرمن در آغاز اين ميزگرد مى گويد: رئيس جمهور خاتمى نيز با آيه الله خامنه اى و سپاه پاسداران هم صدا شده و از امريكا خواسته تا نيروهاى خود را از خليج فارس خارج كند. قصد آشكار رهبرى ايران, ايجاد يك سد عقيدتى در برابر امريكاست.
پاتريك كلاوسون مى گويد: جمهورى اسلامى يك خطر عقيدتى به حساب مىآيد كه نمى توان آن را سبك شمرد. ايران به عنوان يك خطر بالقوه, از لحاظ برد جغرافيايى منحصر به فرد است!
تيمرمن در مورد اين سوال كه سياست تحريم امريكا تا چه حد اعتبار دارد, اظهار مى كند: چه سياستى؟! اعتبار اين سياست زير سوال است. سعودىها سياست نزديكى به ايران را در پيش گرفته اند.
كلاوسون نيز در مورد قضيه انفجار ظهران و فقدان مدركى دال بر دخالت ايران تصريح مى كند: ايرانى ها توانايى قابل توجهى در استفاده از ابهامات و مخدوش كردن اوضاع دارند به طورى كه ديگر هيچ مدرك قاطعى دال بر شركت آن ها در عمليات تروريستى وجود نداشته باشد و حتى اگر مداخله آن ها اثبات هم بشود كارى مى كنند كه ما عليه آن ها تصميمى نگيريم!
تيمرمن در مورد اين سوال كه هدف نهايى امريكا در قبال ايران چه بايد باشد, معتقد است, ما با رژيمى سر و كار داريم كه به دليل مخالفت آن با منافع غرب, نمى توان بار ديگر آن را به جمع رژيم هاى دوست راه داد. ما بايد درصدد روى كار آوردن يك حكومت دموكراتيك به جاى حكومت روحانيت باشيم.
كلاوسون در برابر اين پاسخ تيمرمن مى گويد: نه, اين هدف[ تغيير رژيم ايران] خيلى اغراقآميز است. ما بايد فعلا به جلوگيرى از دستيابى ايران به سلاح هاى اتمى ادامه دهيم.
در اين گفت و گو, شرلى اظهار مى دارد: امريكا تا به حال اين توان را نداشته كه ايران را مهار كند و از طرف ديگر با گذشت زمان, سياست مهار كم كم فرسوده خواهد شد.
تيمرمن در اين زمينه تإكيد مى كند: بدترين سياست اين است كه ما از طريق معامله و ادامه تجارت با اين رژيم, آن را مشروع جلوه دهيم!
ما بايد از طريق تماس با مردم, به جاى دولت ايران مشعل دموكراسى و آزادى را روشن نگاه داريم!
كلاوسون نيز در خصوص سياست تحريم توضيح مى دهد: سياست بازدارندگى مانع از خوش بينى ما به تضادهاى درونى در ايران نمى شود همان طور كه در مورد شوروى عمل كرديم. ما مى توانيم با دولت ايران مذاكره داشته باشيم و در عين حال با صراحت نظر خود را در مورد نامشروع بودن و لزوم تغيير آن بيان داريم!
جفرى كمپ در مورد ناكامى سياست تحريم مى گويد: يك راه حل در قبال ايران, سياست مهار دوگانه بسيار خشن است اما مشكل اين جاست كه كسى با ما موافق نيست و تا زمانى كه حامى نداشته باشيم, نمى توانيم به اهداف خود دست پيدا كنيم. اعضاى شوراى همكارى خليج فارس و اتحاديه اروپا چنين حمايتى نكردند.
پس از اين بحث ها, بحث مذاكره مطرح مى شود. شرلى در مورد مذاكره با ايران مى گويد: اگر ايرانى ها چراغ سبز نشان مى دادند ما يك چشم بر هم زدن آن جا بوديم. اگر آن ها آن قدر بى احتياط باشند كه بخواهند پيشنهاد گشايش باب مذاكره را بدهند, خوب آن وقت ما بايد با از اين پيشنهاد با تمام وجود استقبال كنيم!
جفرى كمپ از مذاكره رسمى و فرهنگى دفاع مى كند: من از مذاكره در هر دو سطح فرهنگى و دولتى حمايت مى كنم اما شك دارم تماس رسمى بين ايران و امريكا صورت گيرد. ما طى 5 سال گذشته تلاش هاى جدى زيادى براى مذاكره به عمل آورديم اما از نظر آن ها تا زمانى كه دو طرف از شرايط مساوى برخوردار نباشند, امكان اين قضيه وجود نخواهد داشت, قاعدتا آن ها مى دانند كه ما مى خواهيم مثل برخورد نتانياهو با عرفات با فهرستى از موضوعات سلاح هاى اتمى و تروريسم و صلح خاورميانه وارد اتاق مذاكره شويم و ايرانى ها, اين را نمى پذيرند.
كلاوسون اظهار مى دارد: من كاملا قبول دارم كه نبايد انتظار داشته باشيم يك مذاكره رسمى بين دو دولت برقرار شود.
تيمرمن هم در مورد ديپلماسى غير رسمى به جاى ديپلماسى رسمى مى گويد: خيلى جالب خواهد بود اگر ما تحول مورد نظر در روابط را در پرتو مسابقات ورزشى دنبال كنيم!
كلاوسون در توضيح نظر خود اضافه مى كند: در مورد مبادلات فرهنگى بايد به امريكايى ها اجازه رفتن به ايران را داد و در امر صدور ويزا براى ايرانى ها نيز تسهيلاتى قائل شد.
جفرى كمپ به او پاسخ مى دهد: آقاى كلاوسون! خيلى داريد تند مى رويد. در راه اين هدف, موانع زيادى وجود دارد. شما از مردم امريكا به عنوان وسيله اى براى ايجاد روابط, انتظار زيادى داريد. اين سياست نتيجه اى در بر ندارد.
كلاوسون جواب مى دهد: اگر هدف فقط يك گفت و گوى رسمى بود, بله هدف شما درست است اما من هدف ديگرى دارم; هدف من القاى اين قضيه به مردم ايران است كه امريكايى ها دوستان شما هستند و دولت ايران مانع گفت وگوى شما با امريكايى هاست, سياست مذاكره با سياست تحريم كاملا سازگار است و تركيب اين دو سياست, از بسيارى جهات كارايى بيش ترى دارد. ما بايد نشان دهيم كه پذيراى روابط با مردم ايران هستيم اما با دولت ايران مخالفيم! من از يك گفت و گوى فرهنگى با ايران بيش تر حمايت مى كنم; امريكا بايد نظريه مبادله فرهنگى را با جديت هرچه تمام تر پى گيرى كند!
شرلى در زمينه شيوه مقابله با انقلاب ايران مى گويد: اجلاس سران كشورهاى عضو سازمان كنفرانس اسلامى در تهران, اقدامى از سوى ايران براى شكست تحريم هاى امريكا محسوب مى شد, كليد اصلى براى ايجاد يك تغيير بنيادين در سياست هاى ايران, از بين بردن خصوصيات انقلابى رژيم ايران است و اين فقط با تحريم اقتصادى به دست نمىآيد بلكه بايد نفوذ روحانيان از بين برود و عقايد انقلابى از درون تهى شود.
كلاوسون در مورد اين سوال كه: ((آيا از نظر شما فروش كالاهاى مصرفى امريكا به ايران مانعى ندارد)) مى گويد: از نظر من فروش كالاهاى مصرفى و به خصوص فروش كتاب ها, نوارهاى ويديويى و نشريات فرهنگى و مذهبى امريكايى به ايران خيلى هم خوب است! ما بايد علاقه به كالاهاى مصرفى امريكايى را در بين مردم عادى ايران رواج دهيم. ايران با خريد اين كالاها و مصرف كردن ارز خارجى خود, در واقع توانش را براى خريدهاى ديگر من جمله تسليحات از دست مى دهد.
شرلى: آن گاه متوجه مسايل نفت مى شود سوال اصلى اين است كه اگر ما روى صنعت نفت ايران فشار بياوريم, آيا اين فشار تا بدان حد كافى خواهد بود كه باعث برانگيخته شدن خشم مردم و سقوط رژيم ايران شود؟ آيا اين سياست باعث عدول رژيم انقلابى از سياست هاى ضد امريكايى خود خواهد شد؟ و تيمرمن در جواب او به وجه ديگرى اشاره مى كند:
اجازه دهيد كه بگويم كه اگر ايران تحريم نشود, آن وقت به مسير اصلى صادرات نفت و گاز درياى خزر به بازارهاى جهانى تبديل خواهد شد و ظرف ده سال, درآمد ناشى از توليد انرژى خود را دو برابر مى كند و هم چنين در جهان مشروعيت و اقتدار بيش ترى پيدا خواهد كرد. با لغو تحريم ها ما عملا ابرقدرت شدن ايران را در منطقه تضمين مى كنيم.
شرلى: به هر حال ما اگر نتوانيم تحريم هاى شديدى عليه رژيم اسلامى اعمال كنيم, طبيعتا سياست فرسوده سازى اين رژيم از لحاظ عقيدتى بايد براى ما جذابيت خاصى پيدا كند. اگر ما حالا تحريم ها را لغو كنيم, تجار و شهروندان امريكايى قبل از انتخابات رياست جمهورى بعدى ايران به تهران باز مى گردند و حضور آن ها تبديل به يك بحث داغ مى شود و فعاليت هاى سياسى را سرعت مى بخشد و در نهايت جامعه ايران را به يك جامعه مدنى واقعى! تبديل مى كند و مخالفين نيز تحمل مى شوند.
تيمرمن در پاسخ به اين سوال كه رژيم ايران چه كارى غير از ساقط شدن مى تواند انجام دهد, تا تحريم ها خاتمه پيدا كنند مى گويد: مسإله اين نيست كه تحريم ها خاتمه پيدا كند چون اين كار به معنى اين است كه ما مشروعيت جمهورى اسلامى را پذيرفته ايم و اين بدان معنى است كه رژيم اسلامى توانسته بعد از آن همه فعاليت براى صدور ارزش هاى انقلاب اسلامى به سراسر جهان, بدون مجازات رها شود. در واقع بايد اين احتمال را بدهيم كه رژيم قبل از لغو تحريم ها, سقوط كند!
جفرى كمپ نيز در مورد اين سوال كه ايران بايد چه تغييرى در سياست خود در قبال رژيم اسرائيل بدهد, مى گويد: آن ها بايد ياسرعرفات و دولت خودگردان را به عنوان تنها نماينده قانونى فلسطينى ها به رسميت بشناسند و اين به معناى آن است كه حمايت خود را از حماس و جهاد اسلامى سلب كرده و مشروعيت رژيم اسرائيل را پذيرفته اند.
تيمرمن هم ماهيت برقرارى رابطه را چنين توضيح مى دهد: برقرارى روابط به معناى ختم انقلاب است. زمانى كه ستون مبارزه با امريكا فرو بريزد, كل انقلاب فرو خواهد ريخت.
شركت كنندگان در اين ميزگرد آن گاه در قبال اين سوال كه ((آيا جناح مخالفى در ايران هست كه امريكا بتواند از آن حمايت كند)) دو نظر ارائه مى دهند. شرلى, كمپ و كلاوسون به اين سوال جواب منفى مى دهند اما تيمرمن مى گويد: بله, ما بايد از روحانى هاى مخالف رژيم ايران و از دموكرات هاى خواهان تغيير رژيم, حمايت سياسى و معنوى بكنيم اما حمايت مادى نمى توانيم و اما يك گروه خاص سازمان يافته مخالف وجود ندارد مگر اين كه تبعيدىها را حمايت كنيم كه ارزشش را ندارد.
تيمرمن مى افزايد: من فكر نمى كنم بدون تغيير رژيم, سفارت ما بازگشايى شود.
شرلى نيز تصريح مى كند: اگر نظام ولايت فقيه در ايران از هم بپاشد, آن وقت مى توان پذيرفت كه جمهورى اسلامى تغيير ماهيت داده و برقرارى روابط ممكن خواهد شد.
اين ميزگرد با اظهار اميدوارى مشترك براى فروپاشى نظام جمهورى اسلامى ايران پايان پذيرفته است!

پاورقي ها:

/

سخنان معصومان


جوانان

رسول خدا(ص): ((اوصيكم بالشبان خيرا فانهم ارق افئده ان الله بعثنى بشيرا و نذيرا فحالفنى الشبان و خالفنى الشيوخ ثم قرإ فطال عليهم الامد فقست قلوبهم)). (1)
به شما درباره جوانان به نيكى سفارش مى كنم كه آن ها دلى رقيق تر و قلبى فضيلت پذيرتر دارند. خداوند مرا به پيامبرى برانگيخت تا مردم را به رحمت الهى بشارت دهم و از عذابش بترسانم جوانان سخنانم را پذيرفتند و با من پيمان محبت بستند ولى پيران از قبول دعوتم سر باز زدند و به مخالفتم برخاستند. سپس به اين آيه اشاره فرمود كه دوره اى طولانى بر آن ها گذشت و دلهايشان زنگ قساوت گرفت.

رسول خدا(ص): (( الشاب الجواد الزاهد هو احب الى الله من الشيخ البخيل العابد)).(2)
جوان بخشنده زاهد نزد خداوند محبوب تر از پيرمرد عابدى است كه بخل بورزد.

امام على(ع): ((اهجروا الشهوات فانها تقودكم الى ركوب الذنوب والتهجم على السيئات)).(3)
از تمايلات ناروا اعراض كنيد (شهوات نفسانى را ترك گوييد) كه شما را به وادى گناهكارى مى كشاند و غافلگيرانه شما را در آغوش سيئات مى افكند.

امام على(ع): ((لاتقسروا اولادكم على آدابكم فانهم مخلوقون لزمان غير زمانكم)).(4)
آداب و رسوم زمان خودتان را با زور به فرزندان خويش تحميل نكنيد, زيرا آنان براى زمانى غير از زمان شما آفريده شده اند.

امام على(ع): ((لاتترك الاجتهاد فى اصلاح نفسك فانه لايعينك عليها الا الجد)). (5)
هرگز از مجاهده و كوشش در اصلاح خويش باز نايست زيرا چيزى جز سعى و كوشش تو را در اين كار يارى نخواهد كرد.

امام على(ع): ((اياك و صحبه من الهاك و اغراك فانه يخذلك و يوبقك)).(6)
بپرهيز از رفاقت با كسى كه اغفالت مى كند و فريبت مى دهد كه سرانجام مايه خوارى و هلاكت خواهد بود.

امام على(ع): ((اقمعوا هذه النفوس فانها طلقه ان تطيعوها تنزع بكم الى شر غايه)).(7)
اين نفوس سركش را مقهور كنيد كه خودسر و بى قيدند. اگر خواسته هاى آن ها را پيروى نماييد سرانجام شما را در بدترين پرتگاه مى افكنند.

امام على(ع): ((غلبه الشهوه تبطل العصمه و تورد الهلك)).(8)
غلبه و فرمانروايى شهوت, مصونيت اخلاقى را از بين مى برد و آدمى را به وادى هلاكت مى رساند.

امام على(ع): ((اولى الاشيإ ان يتعلمها الاحداث الاشيإ التى اذا صاروا رجالا احتاجوا اليها)).(9)
بهترين چيزى كه شايسته است جوانان ياد گيرند چيزهايى است كه در بزرگسالى مورد نيازشان است.

امام صادق(ع): ((يا معشر الاحداث اتقوا الله و لاتسإلوا الروسإ, دعوهم حتى يصيروا اذنابا)).(10)
ابان بن تغلب گويد از امام صادق ـ عليه السلام ـ شنيدم مى فرمود: اى گروه جوانان از خدا بترسيد و گرد فرمانروايان ستم كار نگرديد, آنان را ترك كنيد تا از مقام بزرگى تنزل كنند و دنباله روى جامعه باشند.

امام جواد(ع): ((اياك و مصاحبه الشرير فانه كالسيف يحسن منظره و يقبح اثره)).(11)
از رفاقت با شرور بپرهيز كه مانند شمشير, ظاهرى خوب و اثرى بد دارد.

امام جواد(ع): ((راكب الشهوات لاتقال عثرته)).(12)
كسى كه بر مركب شهوات خويش سوار است (و خودسرانه مى تازد) هرگز از لغزش و سقوط رهايى نخواهد داشت.

پاورقي ها:پى نوشت ها: 1 ) كتاب شباب قريش, ص1. 2 ) تاريخ يعقوبى, ج2, ص97. 3 ) غرر الحكم, ص132. 4 ) نهج البلاغه ابن ابى الحديد, ج20, كلمه102, ص267. 5 ) غرر الحكم, ص818. 6 ) همان, ص152. 7 ) همان, ص138. 8 ) همان, ص507. 9 ) شرح ابن ابى الحديد, ج20, كلمه817, ص333. 10 ) تفسير برهان, ص412. 11 ) بحارالانوار, ج17, ص214. 12 ) همان, ج17, ص214.

/

دانستنى هايى از قرآن


موعظه خداوند

((ان الله يإمر بالعدل والاحسان و ايتإ ذى القربى و ينهى عن الفحشإ والمنكر و البغى يعظكم لعلكم تذكرون)).
(سوره نحل, آيه90)
خداوند امر مى كند به عدالت و احسان و اداى حقوق ذىالقربى, و باز مى دارد از فحشا و بدىها و تجاوز به ديگران, خداوند شما را پند مى دهد و موعظه مى كند, تا متذكر شويد و ياد آوريد.
اسلام به مسايل اجتماعى و گروهى و ثبات جامعه بسيار اهميت داده تا جايى كه صلاح فرد را در گرو صلاح جامعه مى داند و آن قدر براى خير و ثبات جامعه اهميت قايل است كه حتى احكام فردى مانند نماز و روزه و حج نيز احكامى اجتماعى تلقى مى گردد و آن ها را در راستاى رساندن خير معنوى و مادى به جامعه مى داند و از آن به نفع و صلاح امت استفاده مى كند.
در اين آيه شريفه كه بازگو كننده پند الهى به مردم است, سه حكم براى برقرارى آرامش و امنيت فردى و گروهى قلمداد شده است كه با اجراى آن ها, جامعه اسلامى به سرمنزل مقصود مى رسد و مدينه فاضله الهى محقق مى گردد. اين سه عبارتند از:
1ـ عدالت: عدل نقيض ظلم است. عدالت از معادله گرفته شده و به معناى مساوات است. فرض عدالت و برقرارى آن در جامعه به معناى برقرارى مساوات و التزام حد وسط (نه افراط و نه تفريط) در امور است تا هر چيزى در جاى مخصوص قرار گيرد و به اين سوى و آن سوى منحرف نگردد. اگر چنين عدالتى با اين مفهوم كلى و با تطبيق اين كلى بر جزئياتش در جامعه حكمفرما شود, امنيت و آسايش به طور قطع برقرار مى گردد.
2ـ احسان: احسان ـ در يك كلام ـ عبارت است از رساندن خير به ديگران كه در نتيجه همگامى همگان در خيرخواهى و يارى رساندن به يكديگر, فقر و بيچارگى و مسكنت رخت برمى بندد و رحمت و مهربانى گسترش پيدا مى كند و همگان طعم شيرين محبت و عطوفت را مى چشند و خداوند نيز به آنان نظر لطف و رحمت مى كند.
3ـ ايتإ ذى القربى: مقصود از آن صله رحم كردن و كمك مادى و مالى به خويشان است كه در اين باره روايات زيادى از معصومين ـ عليهم السلام ـ وارد شده و بر آن تإكيد فراوان داشته اند. ولى آن چه از روايات درباره اين آيه ـ بالخصوص ـ استفاده مى شود اين است كه مقصود از ذى القربى خويشان پيامبر است يعنى ائمه معصومين عليهم السلام, و غرض رساندن خمس اموال به امام معصوم عليه السلام است كه جزء واجبات شرعى مى باشد و در زمان غيبت به نائبان امام يعنى مراجع تقليد پرداخت مى شود.
همان گونه كه برقرارى اين امر ضرورت دارد, بايد سه چيز نيز از جامعه رخت بربندد, يعنى آن اوامر سه گانه ملازم اين نواهى سه گانه است و آن سه مورد نهى شده عبارت اند از: فحشإ, منكر و بغى.
فحش و فحشإ و فاحش به كردار و گفتارى گفته مى شود كه بسيار قبيح و زشت است و اصل آن تجاوز از حد مشروع مى باشد.
منكرات اعمالى است كه مردم ـ بنابر فطرت ـ آن را در محيط زندگى خويش نمى پذيرند كه شامل تمام اخلاق و منش هاى ناپسند و بد مى گردد.
بغى يعنى با زور حق ديگران را گرفتن و به مردم تجاوز و تعدى نمودن. و اين هر نوع ظلمى را به ديگران در بر مى گيرد هرچند برخى آن را اطلاق بر زنا كرده اند, ولى منحصر به آن نيست بلكه شامل تمام انواع ستم ها مى شود.
اين است موعظه خداوند كه اگر به آن عمل شود, سعادت و خوشبختى در جامعه اسلامى محقق مى شود. به اميد آن روز.

پاورقي ها:

/

منافقين در كلام شهيدان


((اين وصيت نامه ها انسان را مى لرزاند و بيدار مى كند))
(امام خمينى1)

((همان طورى كه خود امريكا نتوانست به قول امام ((غلطى بكند)), اينها (منافقين) هم نمى توانند كارى بكنند و اگر گهگاهى بمبى مى گذارند و يا مسلمانى را به شهادت مى رسانند اين به دليل ضعف و داشتن عقده آنان است.))
(دانش آموز شهيد محمد مهديان اميرآمرى از: تهران)

((اى كاش عمرم كفاف اين را مى داد كه تمام برگ هاى سفيد دنيا را پر كنم و از جنايت هاى شما ضد انقلاب و شما منافق ها بنويسم.))
(بسيجى شهيد رضا تركمان سهرابى از: تهران )

((اين پيامم را با صداى بلند به گوش منافقان و دشمنان اسلام برسانيد كه از كورى دل خود, ما را ناآگاه مى خوانند. به آن ها بگوييد كه ما آگاهانه و بيدار و بدون هيچ جبر و زورى كه تنها بر شما وارد است در اين راه قدم نهاده ايم و خون خود ريختيم كه ناچيز بود, كه اگر هزار جان هم مى داشتيم در راه خدا و ((الله اكبر)) و ((لا اله الا الله)) و امامان ـ كه پيشرو اين راه هستند ـ نثار مى كرديم. ))
( پاسدار كميته شهيد محمد جواد ميرى از: بروجرد )

((اين پيام و سفارش را با صداى بلند به گوش منافقان و دشمنان خدا برسانيد و بگوييد: اى ابرقدرت ها! اى مستكبران! و اى منافقان ضد دين! اين ملت زير بار ذلت شما نمى رود, مرگ و نابودى شما نزديك است.))
( كارگر شهيد پرويز حيدرى از: آستانه )

((و اما منافقين كوردل بدانند كه من راه خود را انتخاب كرده و هيچ گونه زور و اجبارى در آن نبود و فقط خواستم به نداى ((هل من ناصر ينصرنى)) حسين زمان امام عزيز, لبيك گفته و به جبهه بروم تا بجنگم كه اين جنگ, جنگ تمامى حق عليه تمامى كفر است و تمام مستضعفين جهان به سرنوشت آن چشم دوخته اند و دعا مى كنند كه حق پيروز شود و آنان, يعنى منافقين كه اين چيزها را نمى فهمند. همان طورى كه قرآن كريم فرمود: ((صم بكم عمى و هم لايرجعون)) آنها كر و گنگ و كور هستند و از گمراهى خود باز نمى گردند. آرى آنان بعد از 8 سال هنوز واقعيت هاى اين انقلاب را درك نكرده اند و كور هستند و همه اين واقعيت ها را كنار گذاشته و در خط اربابان غربى و شرقى خود حركت مى كنند و فرزندان اين انقلاب را به خاك و خون كشيده و مى كشند.))
(بسيجى شهيد عليرضا شيرين از: سولقان )

((كوردلان و منافقان و وابستگان به شرق و غرب بدانند كه تنها ايمان و عشق به اسلام و امام است كه مى تواند ايران و جهان را از اسارت ابرقدرت ها بيرون كشد.))
(پاسدار شهيد محمد هادى محمدى از: خمين)

((اين پيام و سفارشم را با صداى بلند به گوش منافقان اسلام برسانيد كه از كورى دل خود ما را ((ناآگاه)) مى خوانند. به آن ها بگوييد كه ما آگاهانه و بيدار و بدون هيچ گونه جبر و زورى كه تنها بر شما وارد است در اين راه قدم نهاديم و خون خود را ريختيم كه ناچيز بود, كه اگر هزاران جان هم مى داشتيم در راه خدا و ((الله اكبر)) و ((لا اله الا الله)) و اماممان ـ كه پيشرو اين راه است ـ نثار مى كرديم.))
( پاسدار شهيد محمد جواد ميرى از: بروجرد )

((از خداى متعال مى خواهم كه ريشه هاى منافقين را هرچه زودتر و زودتر از اين دنيا بركند, و مى دانيم كه گرفتارى على(ع) از اين منافقين بود و اين مرد, اين پير ما و اين امام ما, هم گرفتار هم چون كسانى شده و اميدوارم ريشه اين منافقين كنده شود.))
( دانش آموز شهيد حسين طالبى توتى از: اردكان )

((روى صحبتم با منافقان است كه ادعا مى كنند براى خلق زحمت مى كشند و طرفدار خلق هستند, بدانند كه بازيچه دست ابرقدرت ها شده اند و بر عليه مردم مستضعف فعاليت مى كنند. پس به سوى خداوند برگردند, زيرا خداوند بخشنده و مهربان است.))
( كارمند ارتش, شهيد محمد رضا مشمايى از: تهران )

((آرزو دارم كه نميرم تا هنگامى كه دشمن را به لرزه بيندازم تا بفهمند اسلام, وآن هم اسلام راستين, فقط در پيروى از خط امام خمينى است و بس. و هنگامى كه دشمنان اسلام ديدند كه اسلام قوىتر از آن است كه آنان تصور مى كردند, هنگامى كه ثابت كرديم ما پيروان خمينى فقط بندگان خداونديم و
بس, ديگر در برابر هيچ قدرتى تسليم نخواهيم شد.))( تكاور شهيد محمد على جابرى از: تهران )

((گمان نكنيد كه با گرفتن بهشتى ها و رجايى ها و باهنرها و ساير شهدا شكافى در جامعه ايجاد گرديده, بدانيد كه اين شكاف ها با خون گرم شهدا ـ كه چون آهنى مذاب است ـ پر خواهد شد. و اميد است كه نيروى حزب الله به زودى شاهد مرگ شما ملحدان و منافقين, كه امروز چهره هاى كريه خود را در هر پوششى مخفى كرده ايد, باشد.))
( پاسدار شهيد محسن قنبرى از: تهران )

((اى مزدوران شرق و غرب بدانيد كه اين حرف تمامى رزمندگان است كه با صداى بلند مى گويند: اى خمپاره ها و اى گلوله ها و…! اگر در بيابانى سوزان تكه تكه ام كنيد, هر قطره خونم فرياد مى زند كه ((خمينى, خمينى)) خدا نگهدار تو! بميرد, بميرد, منافق, فدايى, امريكا, دشمن خونخوار تو.))
(دانش آموز شهيد سيد فاضل ميراسماعيلى از: تهران )
پاورقي ها:

/

قهرمان نهى از منكر


سيرى در زندگى و مبارزات آيه الله شيخ محمد تقى بافقى (قدس سره)
قسمت دوم

پيكار با پليدى
رضا خان, قبل از به دست گرفتن قدرت حداقل در ظاهر, سنت هاى دينى و شعائر مذهبى را رعايت مى نمود و در محافل و مجالس مذهبى شركت مى كرد, ولى پس از رسيدن به سلطنت ماهيت ضد اسلامى خود را آشكار نمود, نخستين قضيه اى كه به سبب آن مردم آگاه شدند كه ديگر او رضاخان قبلى نمى باشد, ماجراى نوروز سال 1307 هـ.ش است.(1)
در اين زمان زائران زيادى از اطراف و اكناف و نيز نقاط مختلف قم به حرم مطهر حضرت معصومه(س) آمده بودند تا طبق سنتى ديرينه توإم با جذبه هاى معنوى حرم و عطر گلستان عترت هنگام تحويل سال را درك كنند به خصوص آن كه ايام با ماه مبارك رمضان سال 1346 هـ.ق مقارن بود و چنين ويژگى بر حالات روحانى آن اجتماع مى افزود, اما ناگهان همسر رضاخان همراه نديمه ها و دختران به تقليد از مردم و شايد براى تنوع به قم آمد و در لحظات قبل از تحويل سال در غرفه هاى بالاى ايوان آيينه نشست, و حرمت آن آستان باقداست و نيز چنان اجتماع باشكوه را پاس نداشت و چادر را از سر برداشت, مردم از اين حركت وقيحانه و اهانت آشكار به شدت ناراحت شدند و فرياد اعتراض بلند گرديد.
در آن موقع فردى روشن ضمير به نام سيد عبدالله ناظم كه از پرورش يافتگان مكتب مرحوم بافقى بود, مردم را به نهى از اين منكر فراخواند فرياد زد: چرا اجازه مى دهيد در خانه دختر هفتمين فروغ امامت عده اى از خدا بى خبر با وضعى ناهنجار و كشف حجاب حضور يابند؟
صداى صلوات هاى پياپى مردم به عنوان تصديق سخنان اين سيد در آن فضا پيچيد. شيخ محمد تقى بافقى بنا به برنامه قبلى كه هر جمعه در مسجد بالاسر دعاى ندبه مى خواند آن روز كه با 27 رمضان مقارن بود به حالت خضوع و تضرع كامل اين دعا را زمزمه مى نمود, جمعى از مومنين او را از وضع پيش آمده, مطلع ساختند, شيخ درنگ را لازم ندانست و اظهار داشت: سيد ناظم را صدا بزنيد, چند لحظه بعد او به حضور استادش آمد و علت احضارش را جويا گرديد. شيخ خطاب به اين شاگرد برجسته اش گفت: برو با صداى بلند از سوى من به آنان بگو رفع حجاب خاصه در حرم نواده پيامبر حرام مى باشد. او پيام آيه الله بافقى را به خانواده شاه رسانيد, اما همسر شاه به نديمه هايش گفت اعتنايى نكنيد و زير لب ناسزا مى گفت و به حالت بى حجاب و بزك كرده با بادبزنى چترى خودش را باد مى زد. سيد كه ديد پيام هيچ اثرى ندارد, خود را به حاج شيخ محمد تقى بافقى رسانيد و گفت: ثمرى ندارد, چاره اى ديگر بينديشيد. مرحوم بافقى فرياد زد چقدر بى شرم هستند و خود به سوى ايوان آيينه راه افتاد و در حالى كه جمعيتى عصبانى او را همراهى مى نمودند با ابهت و قدرت تمام خروش برداشت: اگر مسلمان هستيد بايد حجاب را مراعات كنيد و در غير اين صورت به احترام حضرت فاطمه معصومه(س) هم كه شده نبايد به اين حالت در چنين مكان مباركى بياييد, زن شاه كه سخت در اين ماجرا تحقير شده و اوضاع را به نفع خود نديد, از جاى برخاست و توليت آستانه را فراخواندو به وسيله او از طريق تلفن با رضاخان ارتباط برقرار كردو از وضع پيش آمده سخن گفت, شاه ضمن آن كه به رئيس شهربانى قم بد و بى راه مى گفت (كه چرا اجازه داده به زن شاه توهين كنند) گفت خودم به قم مىآيم. موقعى كه وى عازم قم گرديد, ديگر حرم و صحن تقريبا خلوت شده بود, شاه با نيروهاى مسلح و گروهى ديگر چون تيمورتاش در كنار صحن شمالى از ماشين پياده شد و رئيس شهربانى را خواست, چون وى حاضر گرديد گفت: آن سيد و شيخ كجايند؟ او كه از شدت هراس توان سخن گفتن نداشت, گفت: شيخ را دستگير نموديم, ولى آن سيد فرار كرد. شاه با عصاى تعليمى بر دهانش كوبيد به طورى كه دو دندانش شكست و خون از دهانش جارى شد و بعد دستور داد درجه هايش را كنده و راهى تهرانش نمايند!
سپس گفت آن شيخ را بياوريد. تيمورتاش به مسجد بالا سر حرم رفت و شيخ بافقى را كه در حال موعظه و نصيحت عده اى بود با حالتى از جسارت و بى احترامى بيرون كشيد و به ايوان آيينه آورد. چشم رضا خان بر قيافه نورانى آن استوانه تقوا افتاد, در حالى كه بناى فحاشى و استهزإ نهاده بود عمامه اش را برگردنش انداخت و او را نقش بر زمين نمود و با لگد به جان آن زاهد وارسته افتاد و در حالى كه با عصاى ضخيمى به سر و صورت وى مى زد, پرسيد: چه كسى به تو گفت به ملكه ايران توهين كنى؟ شيخ با شجاعت و در كمال اطمينان و قوت نفس گفت: توهين نكردم, وظيفه ام بود كه نهى از منكر كنم, زيرا بى حجابى آن هم در بارگاه دختر پيامبر(ص) حرام است و هنوز هم بر اين روش معتقدم. رضاخان گفت: پيش من زبان درازى مى كنى! بعد دستور داد چند افسر او را بزنند. شيخ محمد تقى بافقى حسرت گفتن آخ را بر دل او نهاد و بدون هيچ ناله و اظهار عجز و شكوه اى اين وضع را تحمل مى نمود و تنها مى گفت: يا امام زمان يا امام زمان(عج) شاه كه به تصور باطل خويش با اين اهانت و ضرب و شتم دل همسر خود را به دست آورده و زهر خويش را ريخته بود, دستور داد با يكى از ماشين ها, شيخ را همراه وى به تهران بياورند و در زندان شهربانى محبوسش نمايند.(2) موضع گيرى تند و ظلم ستيزانه آيه الله بافقى موجب گرديد تا طرح حجاب زدايى از زنان مسلمان جامعه ايرانى به تعويق افتد.(3)
آيه الله سيد محمود طالقانى كه در اوائل پيروزى انقلاب اسلامى به قم آمده و در مدرسه فيضيه سخنرانى نموده بود, خاطرات خويش را از اين فاجعه چنين بيان داشت: ((… در و ديوار اين مدرسه خاطرات پنجاه ساله من است, الان دارد آگاهم مى كند. ديوانه ام مى كند. شما نشسته ايد نمى دانيد, اين در و ديوار چقدر برايم الهام بخش است. فرياد اعتراض شيخ محمد تقى بافقى توى همين صحن زير تازيانه رضاخان اين جا به گوشم مى رسيد. چكمه پوشان رضاخانى كه با توپ و تانك حمله كردند به اين مرقد مطهر, ما در ميانشان بوديم. كتك خورديم, سر نيزه خورديم, بعد از يك سال كه از زندان بيرون آمد مرحوم شيخ محمد تقى بافقى به حضرت عبدالعظيم تبعيد شد من ديدنش رفتم, بازوهايش را نشان داد, هنوز جاى تازيانه رضاخان بود…)).(4)
طالقانى پيام آيه الله بافقى را در گوش داشت كه در تبعيدگاه به وى فرمود: به طلاب بگوييد بينديشيد. به فكر آينده باشيد در چنگال رضاخان بايد مكتب را حفظ كرد و طالقانى از پيشگامان اجراى اين پيام شد, به ميان مردم بازگشت و مكتب را در ظاهر و باطنش پاس داشت.(5)

ايام تبعيد
آيه الله العظمى اراكى اظهار داشته است: مرحوم بافقى مرد مبارزى بود, به ستيز با رضاخان برخاست, بعد هم تبعيد شد و به زندان افتاد, اما آن گونه محكم و پابرجا بود كه سخنان بعد از زندانش با قبل از آن تفاوتى نداشت. خانه ايشان (تبعيدگاه) در خيابانى واقع شده بود كه رفت و آمد نظاميان در آن حوالى زياد بود و درب اتاق شيخ درست مقابل درب حياط بود, ولى شيخ بر اين موضوع كه او را زير نظر دارند و هر آن ممكن است مزاحمش شوند, هيچ توجهى نداشت, بى اعتنا به همه چيز در همين جايگاه جلسات گفت و شنود داشت. من خودم مكرر در همان جا خدمت ايشان رسيدم.(6)
مى گويند برنامه رضا خان اين بوده كه در پى بهانه اى قتل عامى در شهر مقدس قم راه بيندازد و ماجرايى شبيه آن چه در مسجد گوهرشاد به وجود آمد, پديد آورد. حاج شيخ عبدالكريم حائرى كه انسان باهوشى بود, متوجه چنين توطئه اى گشت و با سكوت ممدوح خويش در مقابل دست گيرى بافقى به دشمن زمينه نداد تا مقاصد شوم خود را پياده نمايد و به مردم گفت اكنون هر كس راجع به قضيه حاج شيخ محمد تقى حرفى بزند, حرام است.(7)
البته مرحوم حاج شيخ عبدالكريم به عنوان اعتراض از شهر خارج شد و به زنبيل آباد رفت و با اقدامات مستمرى كه بعدا انجام داد, پس از حدود شش ماه آيه الله بافقى از زندان خارج شد. استقامت و استوارى آن مرحوم و تإثير اخلاق پيامبرگونه اش نيز بر افسران جوان محيط زندان نيز رهايى وى را تسريع نمود, ولى كينه رضاخان فراتر از آن بود كه اجازه دهد شيخ بافقى به قم برگردد, لذا وى را به شهر رى تبعيد نمود.
وقتى كه مرحوم بافقى به حالت تبعيد در حرم حضرت عبدالعظيم به سر مى برد, گروه هايى از مردم تهران به عيادتش مى روند و ايشان در همان حال به امر به معروف و نهى از منكر ادامه مى داد. گويا برخى از سران دولت خدمت ايشان مى روند و عرض مى كنند: شما از اين سخن ها دست برداريد تا ما تقاضاى استخلاص شما را بنماييم, آن شيخ متقى جواب مى دهد: شما و اربابتان رضاخان همه هيچ هستيد و لذا توقعى ندارم, من نوكر امام زمانم, هر كارى مى خواهيد بكنيد!(8)
گويند مرحوم بافقى در ايام تبعيد يا زندان مقدارى نخودچى و كشمش داشت كه دو سه شبى از آن تناول نمود و چون ديگر چيزى نداشت رو به آسمان مى نمايد و مى گويد: خدايا آخوندت حركت دارد و مى جنبد, اشاره به اين كه اى خدا تو در قرآن روزى هر جنبنده اى را تضمين فرموده اى, پس حالا كه گرسنه ام روزيم را برسان. شب بعدش يك سينى غذا و اطعمه اى كه تا آن موقع حاجى شيخ نخورده بود برايش مىآورند.(9)
آيه الله سيد اسماعيل هاشمى (متولد 1333 هـ.ق) مى گويد: زمانى در تعطيلى آخر هفته به قصد زيارت حضرت امام رضا(ع) حركت كردم. به شهر رى كه رسيدم پس از زيارت بارگاه شاه عبدالعظيم(ع) خدمت آيه الله بافقى رفتم, عرض ادب كردم و او از حالم پرسيد, گفتم: طلبه اى اهل اصفهانم كه اكنون در قم تحصيل مى نمايم. فرمود: زيارت امام رضا(ع) مستحب است يا واجب؟ عرض كردم: مستحب, مگر آن كه به نذر يا قسم واجب شود, فرمود: تحصيل علم چطور؟ گفتم: حداقل واجب كفايى مى باشد و براى برخى هم وجوب عينى تعيينى دارد. فرمود: واجب مقدم است يا مستحب؟ آن گاه فرياد زد برخيز به بارگاه پسر عمويت حضرت عبدالعظيم حسنى برو و از بابت اين خلاف توبه كن و برگرد به قم و تحصيلات خود را ادامه بده, عرض كردم: مكان هم در اين واجب دخالت دارد, گفت خير. عرض كردم در اين دو روز (پنج شنبه و جمعه) كه حوزه تعطيل است طى طريق مى كنم و خود را به مشهد مى رسانم و چون آن جا رسيدم به تحصيل ادامه مى دهم و زيارت را نيز به جا مىآورم, فرمود درست آمدى و قانعم كردى.(10)
حضرت امام خمينى ـ قدس سره ـ از علاقه مندان خاص ايشان (مرحوم بافقى) بودند. در اكثر مواقع در نماز به وى اقتدا مى نمودند. ماهى دو بار به ديدار او مى رفتند و خود بافقى توجه ويژه اى به امام داشت و سفارش ايشان را به مرحوم حائرى و ديگران مى نمود.(11)
امام خمينى ـ قدس سره ـ در درس اخلاق هرگاه مى خواستند يك فرد مجاهد و مومن حقيقى و انسانى نمونه را معرفى نمايند, مرحوم بافقى را نشان داده و مى فرمودند: هر كس بخواهد در اين عصر شخص با ايمانى را زيارت و ديدار كند كه شياطين تسليم او شده و به دستش ايمان مىآورند, مسافرتى به شهر رى (محل تبعيدش) نموده و بعد از زيارت حضرت عبدالعظيم(ع) مجاهد بافقى را ببيند و گاه اين شعر معروف را كه براى همين موضوع سروده شده مى خواند:
چه خوش بود كه برآيد به يك كرشمه دو كار
زيارت شه عبدالعظيم و ديدن يار(12)
آيه الله بافقى در تبعيدگاه شهر رى خانه اى محقر داشت و با همان شيوه هميشگى تلاش هاى تبليغى خود را از سر گرفت. در چندين مسجد نماز مى خواند. محل اقامتش از عبادت اين مرد حالت مسجد به خود گرفت. دوست داران و ارادت مندان از اكناف و اطراف به ديدارش مىآمدند و طلاب شهر رى حوزه اى كوچك تشكيل دادند و از محضر پرفيض او تلمذ نمودند. خود و خانواده اش لباس وطنى و دستباف مى پوشيدند, نفت مصرف نمى كرد و در چراغ روغن كرچك مى ريخت.(13) در ايام تبعيد دو مإمور مدام همراهش بودند و آنان از كرامات و حالت خاص وى در اين ايام سخن گفته اند ـ از آن جمله وقتى به امامزاده ابوالحسن عريضى نزديك شهر رى مشرف مى شد, چون نيمه شب مى رسيد و در بسته بود دعايى مى خواند كه در باغ امام زاده و حرم به رويش گشوده مى گرديد و چنين حالاتى آن هم به نقل از دشمنان, فضيلتى براى آن مرد شريف است.
آيه الله بافقى, در شهر رى ضمن برنامه هاى عبادى به عمران و احياى مساجد همت گماشت. از جمله آنها مسجد كوچه زنگنه و مسجد نو مى باشد. غالب شب هاى جمعه و احيا را در مسجد بيتوته داشت و به خواندن دعا و راز و نيازهاى جان سوز به سر مى برد و از سال 1347 هـ.ق تا 1360 هـ.ق كه به مدت چهارده سال در تبعيد بسر برد در مجالس عمومى و خصوصى همه جا به ارشاد مردم و بازداشتن افراد از گناه و خطا و توصيه به نيكى و اعمال صالح مشغول بود.
پس از ماجراى اسف بار مسجد گوهرشاد و به شهادت رسيدن هزار نفر در آن واقعه به دليل غيرت دينى و هيجان مذهبى و نيز هم دردى عميق با اين قضيه مولمه دچار سكته گرديد, به نحوى كه او را خانه نشين ساخت تا آن كه به تدريج تا حدودى حالش رو به بهبود رفت, براى آن كه قدرى از اين اندوه رهايى يابد به زيارت امام زاده هاى شهر رى و آن حوالى مى رفت و پس از دو روز به دماوند رفت تا با آب گرم آن جا به درمان بيمارىاش بپردازد. شبى در اين ديار پس از تهجد همراه خويش را فراخواند و گفت: مولايم حضرت على بن موسى الرضا(ع) مرا فراخوانده كه تا شب جمعه اى كه فرا مى رسد در حرمش باشم و با وجود آن كه ممنوع الخروج بود تهران را به صوب مشهد ترك نمود تا از نزديك فضاى خون آلود اين ديار پاكان را نظاره گر باشد.(14)
حاج شيخ محمد تقى بافقى, در سال 1360هـ.ق مطابق با 1320 هـ.ش مقارن با اواخر جنگ جهانى دوم از تبعيد آزاد گرديد. در همان لحظه با زن و بچه به قم آمد و چند روزى در مسافرخانه اى واقع در خيابان حضرتى مماس با ضلع جنوب غربى حرم كه اكنون جزء مسجد اعظم شده, اقامت گزيد, در همين سال به عتبات عاليات مشرف گرديد و با اين كه ديگر در تبعيد نبود, دوباره به شهر رى بازگشت تا در فرصت مناسب به قم كوچ نمايد, ولى مهلت نيافت و در سال 1361 هـ.ق (1321هـ.ش) در اين شهر به سراى باقى شتافت.
پيكر پاكش را با شكوه تمام به شهر مقدس قم آوردند و پس از تشييع پرازدحام و سراسر شكوه مند و در حالى كه مراجع عظام و علماى طراز اول از جمله مرحوم حاج سيد محمد تقى خوانسارى آن را مشايعت مى نمودند. در مسجد بالاسر حرم مطهر حضرت فاطمه معصومه(س) در كنار قبور حاج شيخ ابوالقاسم كبير و حاج شيخ مهدى پايين شهرى و مرحوم اشراقى (پدر آيه الله اشراقى داماد حضرت امام خمينى) به خاك سپردند.
قبر وى در رواق بالا سر حرم مى باشد كه متإسفانه سنگ قبر آن فقيه مجاهد را برداشته اند.(15)

پاورقي ها:پى نوشت ها: 1 ) برخى منابع آن را نوروز سال 1306 هـ.ش نوشته اند ولى روزنامه قيام شرق كه در سال 1325هـ.ش راجع به اين ماجرا مقاله مبسوطى نوشته آن را مربوط به نوروز سال 1307 هـ.ش مى داند. 2 ) تاريخ بيست ساله ايران, ج4, ص263 ـ ;267 فصلنامه ياد, شماره 35 و 36, ص70, خاطرات سياسى بهلول, ص14 ـ ;15 شرح زندگانى حاج شيخ محمد تقى بافقى, ص25 ـ 27. 3 ) سينا واحد, قيام گوهر شاد, ص47. 4 ) فرازى از سخنرانى آيه الله طالقانى در فيضيه, به نقل از مجله حوزه سال سوم شهريور 1365, ص6. 5 ) مإخذ پيشين, ص5. 6 ) مصاحبه با آيه الله العظمى اراكى(قدس سره), مجله حوزه, شماره مسلسل 16, ص40 ـ 41. 7 ) فصلنامه ياد, شماره 35 ـ 36, ص71. 8 ) مجله حوزه سال ششم, شماره 34, مصاحبه با آيه الله بهإ الدينى, ص64 ـ 65. 9 ) پاسداران اسلام (حضرت آيه الله العظمى اراكى, مجله پيام انقلاب, شماره 126, ص12. 10 ) مصاحبه با آيه الله سيد اسماعيل هاشمى, مجله حوزه, سال دهم, شماره مسلسل 58, ص53 ـ 54. 11 ) شهداى روحانيت شيعه, على ربانى خلخالى, ج اول, ص151. 12 ) نهضت روحانيون ايران, على دوانى, ج2, ص156, مشايخ امام خمينى, آيه الله رضا استادى, كيهان فرهنگى خرداد 1368, ص10 و مجله حوزه, شماره مسلسل 16, ص47. 13 ) شرح زندگانى… ص35. 14 ) قيام گوهرشاد, ص39. 15 ) شرح زندگانى, ص14.

/

قدرت معنوى و قوت بدنى


قسمت دوم

پرورش با پرهيزگارى
نفس انسان كامل با پرهيزگارى و تزكيه پرورش مى يابد, حضرت على(ع) در نامه اى خطاب به عثمان بن حنيف مى فرمايد: ((و انما هى نفسى إروضها بالتقوى;(1) و من نفس خود را با پرهيزگارى پرورش مى دهم.))
در افراد مومن كه ارتباط قوى با خداوند دارند قدرت روحى به قدرى فزونى مى يابد كه مى توانند برنامه هايى را كه انجام آنها براى ديگران بسيار سخت و پردغدغه است بدون نگرانى انجام دهند, چنان چه امام اول شيعيان در يكى از حكمت هاى خود درباره علماى راستين فرموده اند:
دانش نور بصيرت و مشاهده حقيقت را بر آنان تابانيده و روح يقين را درك كرده و آن چه را رفاه طلبان رنج زا مى پنداشته اند به آسانى پذيرفته اند و به آن چه جاهلان از آن گريزان بوده اند انس گرفته اند.(2) حضرت على(ع) خطاب به فردى يهودى فرمود: هر كس طبيعتى معتدل داشته باشد مزاجش باصفا مى گردد و در اين صورت اثر نفس در وى قوى مى شود و با تقويت اين بعد به سوى آن چه كه ارتقايش دهد بالا رود و هر كس بدين سو بالا رود به اخلاق نفسانى آراسته گردد, چنين فردى موجودى است انسانى نه حيوانى و به باب ملكى درآيد و چيزى او را از اين حالت برنگرداند.(3)
آرى معيار قدرت معنوى و انسانيت هر فرد اراده مسلط بر نفس اوست, اين حالت انسان را از كشش اميال آزاد مى كند و آنها را در اختيارش قرار مى دهد.
گويند رسول اكرم(ص) در مدينه از محلى عبور مى فرمود, گروهى از جوانان مشغول زور آزمايى بوده و در حال بلند نمودن سنگ بزرگى بودند و چون احتياج به داور داشتند با عبور پيامبر, از آن حضرت خواستند ميانشان داورى نمايد كه كدامشان بهتر سنگ را بلند مى كند, رسول گرامى اسلام قبول فرمود و در پايان كار اظهار داشتند: مى خواهيد بگويم قوىتر از همه چه كسى است؟ گفتند: بفرماييد: فرمود: ((إتحسبون الشده فى حمل الحجاره انما الشده ان يمتلى إحدكم غيظا ثم يغلبه))(4) يعنى: آيا گمان مى كنيد نيرومندى در جا به جا نمودن سنگ است؟ نيرومند حقيقى كسى است كه چون خشم بر او غلبه گردد, بر غضب خويش غالب گردد.))
و در جاى ديگر فرموده اند: ((إشدكم من ملك نفسه عند الغضب;(5) نيرومندترين شما كسى است كه هنگام غضب بر خود تسلط داشته باشد)). و در فرمايش ديگر آن برگزيده پيامبران قوىترين كس را فردى دانسته كه چون به گناهى تمايل يابد از آن اجتناب ورزد.(6) حضرت محمد(ص) فرموده اند: هر كه دوست دارد از همه مردم نيرومندتر باشد, بايد به خداوند توكل كند.(7)
در كتاب اصول كافى, اصبغ بن نباته در ذيل حديثى مى گويد: حضرت على(ع) فرموده است: خداى ـ عزوجل ـ مردم را سه طبقه آفريده و آنها را در سه مرتبه جا داده است و اين همان فرموده قرآن مى باشد كه اصحاب ميمنه و مشإمه و سابقون را معرفى نموده است: در اين روايت بعد از معرفى سابقين درباره اصحاب ميمنه آمده است: به راستى مومنان هستند كه خداوند در آنها چهار روح نهاده است, روح ايمان, قوت, شهوت و بدن, پيوسته بدن اين چهار روح را به كمال رساند و حالاتى بدو پديد آيد (تا پايان روايت).(8)
قدرت عضلانى وجه مشترك انسان و حيوان مى باشد و آن چه در وجود انسان مطرح مى باشد اراده در برابر ميل نفسانى است اگرچه زور و قدرت اعضاى بدن يك نوع كمال است و خود از اراده و اعتماد به نفس و شهامت حكايت دارد, اما اگر فردى بتواند در مقابل اميال و هواهاى خود ايستادگى نمايد به مراتب مقامات افزون ترى را به دست آورده است, سعدى مى گويد:
گرت از دست برآيد دهنى شيرين كن
مردى آن نيست كه مشتى بزنى بر دهنى
آن كه قدرتش به خشم و غضب و حالات عصبى متكى است ولى مى خواهد مردم را اذيت كند ضعيف است و اين رفتارهايش از كاستى روانى و اخلاقيش حكايت مى كند, حضرت امام حسين(ع) مى فرمايد: ((القدره تذهب الحفيظه;(9) يعنى قدرت كينه را از بين مى برد. )) وقتى انسان يك نيروى روانى و قدرتى معنوى در خود احساس مى كند, ديگر در دلش حسادت و عداوت وجود ندارد, حضرت على(ع) حالت روانى منفى ديگرى را كه ((غيبت)) است, منتهاى كوشش يك ناتوان و سست عنصر دانسته است.(10) يك روح مقتدر و قوى به هيچ عنوان از برادرانش غيبت نمى كند.
بر اين اساس در اسلام قوى بودن يك ارزش و كمال انسانى محسوب شده و حتى اين آيين فرد ضعيف را مورد بغض قرار داده است: ((ان الله يبغض المومن الضعيف))(11) اما تعبير قدرت در اسلام به همين توانايى هاى بدنى منحصر نمى شود و قرآن و عترت توانايى هايى در انسان سراغ دارد كه به كشف, تقويت و تحريص آنها پرداخته و ثمراتش در خود فرد و نيز جامعه بسيار مفيد خواهد بود.
امام صادق(ع) فرموده اند: ((ما ضعف بدن عما قويت عليه النيه;(12) وقتى نيت و اراده آدمى قوى باشد بدن دچار ضعف و ناتوانى نخواهد شد.))

ارزش ورزش
هدف از فعاليت هاى بدنى اين است كه فرد از نظر آمادگى جسمانى به حد مطلوب برسد و بتواند كارآيى بدن را تضمين كند و قادر باشد, در كاربرد اعضاى خود تسلط كامل از خويشتن بروز دهد و انواع مهارت ها را كسب كند, توجه به فعاليت هاى جسمانى در شادمانى معنوى و لذات روحانى دخالت دارد و گويند ((عقل سالم در بدن سالم است)), امام خمينى ـ قدس سره ـ فرموده اند:
((… ورزشكارها هميشه اين طور بودند كه يك روح سالمى داشتند از باب اين كه توجه به شهوت نداشتند توجه به لذات نداشتند… شما اگر دقت كنيد در حال جوان ها و طبقات جامعه مى بينيد كه آنهايى كه در عيش و عشرت مى گذرانند حقيقتا عيش و عشرت نيست, بدن ها افسرده, روح ها پژمرده و كسالت سر تا پاى آنها را گرفته است… . ))(13)
هم چنين آن روح قدسى در بياناتى به اين نكته تإكيد فرموده اند كه:
((ورزشكاران علاوه بر ورزش جسمانى وظيفه دارند به پرورش روحانى خود نيز بپردازند, ورزش جسمانى قدرت لازم براى دفاع از ميهن و مقابله با دشمنان را به انسان مى بخشد, اما ورزش روحى اميال نفسانى درون انسان را سركوب و انسان را براى كمال معنوى آماده مى سازد… .))(14)
ورزش از مفيدترين و سالم ترين سرگرمى هايى است كه مى تواند اوقات فراغت جوانان را پر نمايد و با نشاط بخشيدن به آنان, اين نيروهاى ذخيره را براى انجام وظايف فردى و اجتماعى مهيا نمايد. ورزش روحيه شجاعت و توان رزمى انسان را فزونى داده و كمك شايانى در تقويت سلامتى جسمانى و روانى مى نمايد, در ورزش خون بيشترى به اندام ها و نسوج بدن رسيده و در نتيجه شادابى قلب قوى مى گردد و در نتيجه قدرت انقباض آن افزايش مى يابد.(15)
تلاش هاى بدنى و تحرك جسمانى فرد را از ابتلا به بيمارىهايى چون فشار خون, نارسايى كليه و اختلالات قلبى, عروقى و نابسامانى هاى روانى برحذر مى دارد.(16)
كسى كه مشغول فعاليت هاى جسمى, حركتى است, رفته رفته به كنترل روحيه پرداخته و عواطف, عقده ها و انگيزه هاى خويش را اصلاح و تعديل نموده و به تقويت روحيه اعتماد به نفس مى پردازد. از آثار تربيتى بازى اين است كه فرد متوجه ديگران شده و از خودگرايى بيرون آمده و احساسات و تمايلاتش به گروه و اجتماع تعلق مى يابد, بازىهاى هدف دار در اسلام به عنوان سرگرمى بيهوده و توإم با لهو محسوب نمى گردند و در حديثى رسول الله(ص) بهترين سرگرمى را براى مرد باايمان شنا دانسته است. (17) در روايت ديگرى آن حضرت پرورش اسب و تيراندازى با كمان را جزو سرگرمى هاى مومنان برشمرده اند.(18)
در قرآن ذيل داستان يوسف به بازى اشاره شده و فرزندان يعقوب خطاب به پدر مى گويند: ((إرسله معنا غدا يرتع و يكعب و انا له لحافظون;(19) او (يوسف) رابا ما (به محيط بيرون شهر) بفرست تا در چمن و مراتع بگردد و بازى كند و به درستى كه ما او را در مقابل هر خطرى محافظت مى نماييم.))
و در كلام معصومين تإكيد شده كه بگذار تا فرزندت تا هفت سال بازى كند.
پيامبر اكرم(ص) آن دسته از ورزش ها را كه جنبه رزمى داشته اند, مورد توجه و تإييد قرار داده و در مواقعى خود آن حضرت در مسابقاتى چون شتردوانى و اسب سوارى شركت نموده و گاه برنده شده اند.(20) و نيز آن وجود گرامى اسباط خويش ـ حسن(ع) و حسين(ع) ـ را به مسابقه كشتى واداشته و آن گاه به تشويقشان مى پرداخت. (21)
فلسفه تشريع سبق و رمايه (تيراندازى و اسب سوارى) در اسلام ايجاد آمادگى رزمى و تقويت قوه سلحشورى در بين مسلمانان مى باشد و از مضمون روايتى كه از حضرت رسول اكرم(ص) نقل شده برمىآيد كه هيچ مسابقه اى با حالت شرطبندى در اسلام روا نمى باشد جز اسب سوارى و تيراندازى.(22) و از آن سرور عالميان روايت شده كه به فرزندان خود شنا و تيراندازى آموزش دهيد.(23)
چه خوب است ورزشكاران در جهت تقويت حالات روحانى و افزون نمودن كمالات اخلاقى خويش بكوشند و توان بدنى را براى بارور نمودن ارزش هاى دينى و انسانى خود به كار گيرند, فردى اين گونه در جامعه به صورت فرد مجزا از انسان هاى ديگر نيست و ((من)) او تبديل به ((ما)) مى شود و چون دردى و ضايعه اى در محيط پيرامونش پديدار گردد گويى كه اين ناراحتى در جايى از بدن يا روح او پيدا شده است و از اين جهت لحظه اى قرار و آرام ندارد, انديشيدن به سرنوشت انسان هاى محروم و تلاش براى تحقق عدالت اجتماعى و يارى و مددكارى در كارهاى خير از اعمال افرادى است كه قهرمان ميدان ارزش ها هستند و ورزش را وسيله اى مى دانند براى عملى نمودن رفتارها و حالات خوب در جامعه. شهيد دكتر مصطفى چمران كه قهرمان ميدان هاى علم, تقوا, اخلاق و رزم و حماسه بود نقل مى كند: شبى در كوچه فقيرى را ديدم كه به شدت از سرما مى لرزيد, در آن زمان برايم ميسر نبود كه برايش كارى انجام دهم و او را از اين وضع اسفناك رهايى دهم, اما آن شب به بستر گرم نرفتم و تا صبح به ياد آن مرد لرزيدم و سرمايى سخت خوردم و مريض شدم و از آن بيمارى خيلى لذت بردم.(24)
خصوصيت ديگر كه يك قهرمان بايد در خود پرورش دهد و به موازات بازسازى جسم آن را سامان دهد, گرامى داشتن روح است. حضرت على(ع) به فرزندش امام حسن مجتبى(ع) مى فرمايد: فرزندم روح خودت را گرامى بدار از هرگونه دنائت و پستى, در مقابل هر كار فرومايه اى تفكر كن كه روح و روان من بالاتر از اين است كه به چنين فرودى بيالايد(25), حيف اين روح شفاف و روان زلال است كه گل و لاى دنيا و شهوات آن را كثيف كند, خود را برتر از اين بدان كه با دروغ, تهمت, غيبت, و مانند آن كوچك شوى و از ارج و قدرت كاسته شود.
دست يافتن به قله كرامت و فتح فرازين ارتفاع بزرگوارى, قدرت معنوى و بدنى انسان را زياد مى كند و چنين فردى اگرچه در جسم و بدن هم كاستى داشته باشد, در نهايت سلامتى روحانى و نشاط ملكوتى به سر مى برد و انديشه و خردش از زلال مكارم سيراب مى گردد و بدين جهت ملالى در خاطرش نيست.

نسيم ورزش و توفان تبليغات كاذب
همان گونه كه اشاره شد, بدن در خدمت روح و روان است و البته هر فعل و انفعالى كه در اندام انسانى صورت مى گيرد بر حالات روانى وى نيز تإثير مى گذارد. ورزش تا زمانى ارزش دارد كه ((روح)) را تقويت كند و در افزايش شور, نشاط و سلامتى مردم موثر باشد, در غير اين صورت اين بازى مشكل آفرين گشته و امكان دارد افراد را به ورطه ديگرى بكشاند كه ارمغان شوم آن فاصله گرفتن از باورهاى عقيدتى, عزت و استقلال فرهنگى سياسى است.
حجم سنگين تبليغات وسيع رسانه ها از جمله صدا و سيما و ايجاد هيجان كاذب در پى گيرى نتايج بازىها و سرايت دادن تمام افراد در اين برنامه ها و اين كه حتى دختران دانشجو و دبيرستانى و سالخوردگان و از كار افتادگان با نگرانى در پى كسب اخبار از برخى بازىها هستند, عوارض سويى به بار دارد, نبايد سرنوشت يك بازى; نظير فوتبال كه در كشورهاى غربى پديد آمده و براساس محيط اجتماعى آنان تكامل يافته با ارزش ها گره بخورد و اين گونه به جامعه القا شود كه راه يافتن به جام جهانى; يعنى دفاع از حيثيت و شرافت. التهابات روانى و ايجاد حزن يا خوف در روح مردم و اشغال ذهن آنان به برد و باخت و اتلاف وقت با ارزش هاى دينى در تباين است. توپ فوتبال گرد است و مسير حركت و سرعت آن به شكلش بستگى دارد و از اين جهت پيروزى اين بازى تا حدودى در گرو شانس هر يك از طرفين است و نتايج غيرقابل پيش بينى در آن ديده مى شود و هر چه باشد يك بازى بيش نيست و سزاوار نيست آن قدر اعصاب و روان و سلامت اخلاقى و روحى مردم را تحريك و تهييج كنيم كه عده اى روانه بيمارستان شوند و يا جان خود را از دست بدهند.
اى كاش اين همه تبليغات هزينه بر و بودجه هاى سنگين و اتلاف فراوان وقت مردم صرف امور زيربنايى مى گرديد, چرا كه اكثريت مدارس كشور ايران بنا به اظهارات وزير آموزش وپرورش در پاييز سال 1376 هـ.ش كتابخانه ندارند و نيز در برخى نقاط دانشآموزان از كلاس مناسب محروم بوده و فضاهاى آموزشى به اندازه نياز واقعى وجود ندارد.
مردم بايد به جاى مشغول شدن در تبليغات ورزشى خود به ميدان كار و تلاش بيايند و ضمن فعاليت, ورزش هم بنمايند تا بدنى چالاك داشته باشند و از خمودى و سستى بيرون آيند, شور و نشاط امت مسلمان بايد به سوى مسايل جهان اسلام و مشكلات اجتماعى و دل سوزى نسبت به محرومان و بينوايان و يتيمان هدايت شود و يك سونگرى در بازىها درست نبوده و جوانب آن بايد از هر لحاظ سنجيده شود.
كم نيستند شاغلانى كه به دلالى, واسطه گرى, مشاغل كاذب و كسب درآمد از راه راحت و احيانا خلاف, مشكوك و حرام روى آورده اند و كارگر به فرزندش توصيه مى كند درس بخوان كه مثل من بدبخت نشوى; يعنى هم چون پدرش فعاليت نكند. در حالى كه امام صادق(ع) پيشواى ششم شيعيان در مزرعه كار مى كند و حضرت على(ع) قنات حفر مى نمايد آن هم در وقتى كه سخت ترين مسووليت; يعنى رهبرى معنوى, سياسى و اجتماعى مردم را عهده دار است.
هزاران نفر معتاد در كشور داريم و بالاتر از آن عده اى از بى كارى رنج مى برند و براى تهيه معاش اهل خانه مشكل دارند, 93% روغن نباتى, 60% شكر مصرفى و بسيارى از محصولات غذايى كشور بايد از نقاط ديگر جهان خريدارى و وارد شود و ايران با خريد 6/5 ميليون تن گندم از خارج بزرگ ترين وارد كننده گندم است(26) و لذا بايد در مقوله توليدات و تلاش حركت هاى تبليغى صورت گيرد و مردم را به عرصه هاى مولد وارد نمود, نبايد امت انقلابى كه احيا كننده ارزش هاى اسلامى هستند و اسوه هاى آنان پيشوايان معصوم و شخصيت هاى معنوى مى باشند آن قدر تحت تبليغات غير واقعى قرار بگيرند كه گروهى كم بهره از فضايل را سرمشق زندگى جوانان خود قرار دهند, چنين برنامه اى غير منطقى بوده و خلاف شإن يك امت است و پوچ گرى و سقوط به گودال عقب افتادگى فرهنگى ارمغان آن است.
يكى از مهم ترين مقاصد حكومت اسلامى ايجاد استقلال در زمينه هاى فرهنگى, سياسى و اقتصاد مى باشد و بايد با ايجاد امكانات و پرهيز از برخى برنامه ها, هرگونه سلطه اجانب را بر مسلمين قطع كرد.
فقهاى بزرگ با استفاده از آيه ((و لن يجعل الله للكافرين على المومنين سبيلا))(27) قاعده نفى سبيل را استنباط كرده اند و معنى و مفهوم آن اين است كه هر رابطه اى كه موجب شود غير مسلمان بر مسلمين استيلا يابد باطل و حرام است. نبايد تلاشمان اين باشد كه خودمان را به كشورهايى كه با ارزش هاى ما در ستيزند, نزديك كنيم و براى كم كردن فاصله با آنان از فضايل و ارزش ها دست برداريم و اسم آن را دفاع از شرافت بناميم.
ورزش نبايد بار سنگينى را از لحاظ هزينه ها بر دوش دولت و ملت تحميل نمايد خصوصا در حالى كه مردم براى تإمين احتياجات اساسى خود مشكل دارند و تهاجم يا به تعبير مقام معظم رهبرى حضرت آيه الله العظمى خامنه اى شبيخون فرهنگى چنگال خبيث خود را به سوى جوانان نشانه رفته است و نيز وقتى مصلحان جامعه مى كوشند معروف و بر و خير و احسان در جامعه ترويج يابد, نبايد چنين هيجان هاى زودگذر و بى اساس را چون توفانى سهمگين به وجود آورد كه اقيانوس آنان را به تلاطم وادارد و خداى ناكرده برخى رفتارهاى خلاف را بعضى به منظور بروز شادمانى در پيروزىهاى ورزشى از خود بروز دهند. برد و باخت در بازى از نظر شرعى اشكال دارد و نيز در اين پديده نبايد اجازه داد اخلاق مردم مخدوش گردد و عصبيت هاى قومى و ناحيه اى و ملى جانشين ارزش هاى دينى گردند, در هر برنامه اى خصوصا بازىها بايد مرز بين تفريح سالم با كارهاى بيهوده و لغو مشخص گردد و از اتلاف وقت مردم اجتناب نموده و زمينه هاى انجام كارهاى خلاف شئون انسانى را نبايد به وجود آورد; به عنوان مثال نگريستن مردم به بدن نيمه لخت گروهى جوان براى ساعت هاى متوالى خود گرداب گناه را فراهم مى سازد.

پاورقي ها:پى نوشت ها: 1 ) نهج البلاغه, نامه 45, ص317. 2 ) همان مإخذ, حكمت 147. 3 ) خوشآيند زندگى خويشاوند مرگ, از نگارنده, ص38 به نقل از معرفت نفس, حسن زاده آملى, ج3, ص472. 4 ) نهج الفصاحه, ص6, حديث شماره 28. 5 ) همان مإخذ, ص60, حديث شماره 306. 6 ) گفتارهاى معنوى, شهيد مطهرى, ص264. 7 ) نهج الفصاحه, ص581, حديث شماره 2819. 8 ) اصول كافى, كتاب الايمان والكفر, باب الكبائر, حديث شانزدهم. 9 ) بلاغه الحسين(ع), ص89. 10 ) نهج البلاغه, حكمت 461. 11 ) كافى, ج5, ص59. 12 ) وسائل الشيعه, شيخ حر عاملى, ج اول, باب استحباب نيه الخير. 13 ) از سخنان امام امت در ديدار با وزنه برداران در تاريخ 1358/2/23. 14 ) گزيده اى از سخنان امام خمينى ـ قدس سره ـ مندرج در آغاز روش تدريس تربيت بدنى در مدارس, دكتر محمد نبوى, محمود ذكاتى. 15 ) اولين دانشگاه و آخرين پيامبر, شهيد دكتر سيد رضا پاك نژاد, ج14, ص149 ـ 150. 16 ) نك: نقش فعاليت هاى جسمانى در پيش گيرى و درمان بيمارىها, سازمان بهداشت جهانى, ترجمه دكتر فيروز مددى و… (چاپ سازمان تربيت بدنى در سال 1369). 17 ) ميزان الحكمه, رى شهرى, ج8, ص534. 18 ) وسائل الشيعه, ج13, ص347. 19 ) سوره يوسف, آيه12. 20 ) ورزش در اسلام, حسين صبورى, ص77. 21 ) همان مإخذ, ص77, به نقل از بحارالانوار, ج103, ص189. 22 ) متن اين روايت در كتاب اللمعه الدمشقيه آمده است. 23 ) راهنماى تدريس معلمان تربيت بدنى در دبستان, ترجمه و تإليف شمسى نيلگون, ص21. 24 ) ياد ياس, برنامه سيماى جمهورى اسلامى درباره شهيد چمران, شبكه اول, ساعت ;15 76/7/19. 25 ) نك: نهج البلاغه, نامه 31. 26 ) روزنامه جمهورى اسلامى, شماره ;5351 1376/9/1. 27 ) سوره نسإ, آيه 141.

/

اتحاد و همدلى در فرهنگ اسلامى


پيش سخن
در ميان قاموس ها, گلواژه اى كه در رإس برترين ها قرار دارد, و بسيار جاذب, دلگشا و زيباست, واژه وحدت و اتحاد است. اتحاد, نخ تسبيحى است كه مهره ها را در كنار هم نگه مى دارد, و ارتباط منظمى بين آن ها برقرار مى سازد, و آن ها را از پراكندگى و دورافتادگى و گم شدن حفظ مى كند; اگر آن نخ پاره شود, انسجام مهره ها گسسته شده, و هر كدام به جايى فرو خواهد افتاد.
وحدت عامل مهم حركت بخش براى انقلاب ها بوده, و انسان ها را در گذر پيشرفت به سوى پيروزىها, از دست اندازها و گردنه هاى صعب العبور, عبور مى دهد, به ناتوانى ها توان بخشيده, و دشوارىها را آسان مى كند و ناممكن ها را ممكن مى سازد.
نقش سازنده و توان بخش اتحاد در پيروزى انقلاب اسلامى در حدى بود كه براى همگان روشن گرديد كه در ميان عوامل پيروزى, سه عامل در رإس عوامل قرار داشت كه عبارت اند از: ((اسلام ناب, مسإله رهبرى و مسإله اتحاد.)) آرى اهميت وحدت و انسجام به قدرى است كه در كنار اسلام ناب, و مقام رهبرى (ولايت) مى درخشد, و از آن به عنوان عامل مهم پيروزى ياد مى شود.
اصولا نمى توان بين اسلام و رهبرى اسلامى با مسإله وحدت, جدايى فرض كرد, چرا كه اسلام منهاى وحدت, و يا ولايت منهاى وحدت, هم چون شير مثنوى است كه چنين شيرى را خدا نيافريده است.
بر همين اساس اميرمومنان على(ع) در سخنى مسإله رهبرى اسلامى را چنين ترسيم كرده و مى فرمايد: ((و مكان القيم بالامر مكان النظام من الخرز يجمعه و يضمه, فان انقطع النظام تفرق الخرز و ذهب;(1) موقعيت رهبر اسلامى; همانند نخ تسبيحى است كه مهره ها را در نظام مى كشد, و جمع كرده و ارتباط مى بخشد, اگر آن نخ پاره شود, مهره ها پراكنده مى شوند و هر كدام به جايى خواهد افتاد.))
وحدت مسلمانان, توان آنان را در برابر دشمنان, صدها و هزارها برابر مى كند, درست مانند سدهاى بزرگى كه در نقاط مختلف جهان ساخته شده و مبدإ بزرگ ترين نيروهاى صنعتى است, و سرزمين هاى وسيعى را زير پوشش روشنايى و آبيارى قرار داده است, اين قدرت عظيم چيزى جز نتيجه به هم پيوستن دانه هاى ناچيز باران نيست. بنابراين اتحاد و انسجام دانه هاى باران باعث ايجاد سدهاى عظيم با آن همه توانايى ها شده است. وقتى كه از دانه هاى باران در پرتو وحدت و به هم پيوستگى چنان آثار اعجازآميز بروز كند, قطعا اتحاد و انسجام مسلمانان آثار و بركات اعجاز آميز بيش ترى در پيشرفت اهداف عالى انسانى و جلوگيرى از مقاصد غير انسانى استعمار خواهد داشت و موجب سربلندى و عزت و اقتدار بى نظير خواهد شد.

ارزش اتحاد از ديدگاه قرآن
حفظ وحدت در صدر اسلام, موجب انسجام و فشردگى مسلمانان شد, آن ها در پرتو همين همدلى و هماهنگى توانستند بر خيل دشمنان مختلف فائق آيند و به امتيازات فوق العاده دست يازند, چرا كه قرآن به آن ها فرموده بود: ((واعتصموا بحبل الله جميعا و لا تفرقوا واذكروا نعمت الله عليكم اذ كنتم اعدإ فالف بين قلوبكم فاصبحتم بنعمته اخوانا;(2) و همگى به ريسمان خدا (قرآن و اسلام و هرگونه وسيله رحمت) چنگ زنيد و پراكنده نشويد, و نعمت خدا را بر خود به ياد آوريد كه چگونه دشمن يكديگر بوديد, و او ميان شما الفت ايجاد كرد, و به بركت نعمت او برادر شديد.))
قرآن تفرقه و اختلاف را در رديف عذاب هاى آسمانى عنوان كرده و مى فرمايد: ((قل هو القادر على ان يبعث عليكم عذابا من فوقكم او من تحت ارجلكم او يلبسكم شيعا و يذيق بعضكم بإس بعض;(3) بگو خداوند قادر است كه از بالا يا از زير پاى شما, عذابى بر شما بفرستد, يا به صورت دسته هاى پراكنده شما را با هم بياميزد, و طعم جنگ (و اختلاف) را به هر يك از شما به وسيله ديگرى بچشاند.))
قرآن به تفرقه افكنان هشدار داده و آنها را جداى از اسلام و دشمن مسلمانان معرفى كرده و با قاطعيت مى فرمايد: ((ان الذين فرقوا دينهم و كانوا شيعا لست منهم فى شىء انما امرهم الى الله;(4) همانا كسانى كه آيين خود را پراكنده ساختند, و به گروه هاى گوناگون تقسيم شدند, تو هيچ گونه رابطه اى با آن ها ندارى, سر و كار آن ها تنها با خدا است.))
قرآن; گروه گرايى و پراكندگى را از برنامه هاى مشركان دانسته, و مسلمانان را به شدت از آن نهى كرده و به انسجام تحت پوشش توحيد دعوت فرموده و با صراحت مى فرمايد: ((و لاتكونوا من المشركين من الذين فرقوا دينهم و كانوا شيعا;(5) از مشركين نباشيد, از كسانى كه دين خود را پراكنده ساختند, و به دسته ها و گروه ها تقسيم شدند.))

حفظ اتحاد در بيان پيامبر(ص) و امامان(ع)
در گفتار پيامبر(ص) و امامان معصوم(ع) با تعبيرهاى جالب و عميق به مسإله وحدت و برادرى ترغيب شده و از هرگونه پراكندگى و تفرقه نهى گرديده است, و در بعضى از اين موارد به دليل آن نيز اشاره شده است, به عنوان نمونه, نظر شما را به چند گفتار از آن ها جلب مى كنيم:
پيامبر اكرم(ص) فرمود: ((المسلمون يد على من سواهم;(6) مسلمانان, يك دست (يك پارچه هم چون يك دست نيرومند) نسبت به بيگانگان هستند.))
و نيز فرمود: ((المسلمون كالرجل الواحد اذا اشتكى عضو من اعضائه تداعى له سائر جسده;(7) مسلمانان نسبت به همديگر هم چون يك مرد هستند كه هرگاه عضوى از اعضاى او دردمند شود, اعضاى ديگر او نيز احساس درد مى كنند.))
نظير اين مطلب با اندكى تفاوت از امام صادق(ع) نقل شده آن جا كه فرمود: ((المومن اخو المومن كالجسد الواحد, ان اشتكى شيئا منه وجد الم ذلك فى سائر جسده;(8) مومن برادر مومن است, مانند پيكرى كه هرگاه عضوى از آن دردمند شود, اعضاى ديگر هم احساس درد كند.))
اميرمومنان على(ع) در فرازى از يكى از خطبه هايش خطاب به مسلمانان چنين فرمود: ((و الزموا السواد الاعظم, فان يدالله مع الجماعه, و اياكم والفرقه, فان الشاذ من الناس للشيطان, كما ان الشاذ من الغنم للذئب;(9) به جمعيت عظيم مسلمانان بپيونديد, كه دست خدا با جماعت است, و از پراكندگى دورى كنيد كه انسان تنها بهره شيطان است, چنان كه گوسفند تك رو طعمه گرگ خواهد بود.)) امام على(ع) به قدرى نسبت به گروهك خوارج كه موجب تفرقه در ميان سپاه آن حضرت شدند و با شعارهاى فريبنده براى خود دسته جدا كرده بودند, اظهار بيزارى مى كند كه به دنبال سخن فوق مى فرمايد: ((الا من دعا الى هذا الشعار فاقتلوه ولو كان تحت عمامتى هذه;(10) آگاه باشيد! كسى كه به اين شعار (اغواگر و تفرقه افكن خوارج) دعوت كند, گرچه در زير عمامه من پناه آورده باشد, او را بكشيد.))
از اين بيانات چنين استفاده مى شود كه رعايت حفظ اتحاد, ارزش بسيار عميق و مهمى است كه پيامبر(ص) و امامان(ع) ما را به آن دعوت كرده اند, و به عكس گناه تفرقه افكنى و پراكندگى به قدرى بزرگ است كه به مناديان و پديد آورندگان آن به شدت هشدار داده شده, تا مسلمانان با اظهار تنفر از آن ها و از هرگونه تفرقه افكنى, عوامل اختلاف را از جامعه خود طرد كرده و براى حفظ وحدت خود, از هيچ گونه كوششى دريغ ننمايند.

امام خمينى منادى وحدت اسلامى
حضرت امام خمينى ـ قدس سره ـ همواره همه اقشار جامعه از شيعه و سنى, از كرد, لر, ترك, بلوچ و فارس و عشاير با قوميت هاى مختلف را به وحدت كلمه زير پرچم توحيد فرا مى خواندند, و همين يكى از عوامل و راز و رمز بزرگ پيروزى انقلاب, و عبور از موانع و دست اندازها در مسير تداوم انقلاب بود, و موجب حل بسيارى از مشكلات سياسى, نظامى و فرهنگى شده, و نتايج درخشانى از آن عايد گرديد.
امام خمينى, اين مطلب را چنين تبيين مى كردند كه: ((مسلمانان در مذاهب گوناگون, دشمنان مشترك دارند, آنان در عين آزادى عقيده و بيان و آزادى انتخاب مذهب بر اساس عقل و منطق, همه در زير پرچم توحيد و رسالت محمد(ص) هم عقيده اند, و آيين مقدس اسلام در جهان دشمنان بسيار دارد, مسلمانان بايد براى حفظ اسلام و دست آوردهاى آن, در برابر دشمنان, در يك صف باشند و با وفاق ملى و انسجام مكتبى, از كيان و عظمت خود نگهبانى كنند, پر واضح است كه اگر آن ها در داخل جمعيت خود به صورت گروه هاى پراكنده درآيند, دشمن استعمارگر از تفرقه آن ها سوء استفاده كرده, و به آن ها آسيب شديد مى رساند, به عنوان مثال اگر مسلمانان در برابر اسرائيل كه دشمن شناخته شده و خون خوار اسلام و مسلمين است, يك پارچه و متحد باشند, هرگز اين مولود نامشروع امريكا نمى تواند به غصب و تجاوز خود ادامه دهد.
وحدت اسلامى به اين معنى نيست كه همه به طور اجبار از يك مذهبى پيروى كنند, بلكه به معناى اتحاد و انسجام براى تحقق آرمان هاى جهانى و عميق اسلام, و بيرون راندن دشمنان متجاوز و ضد اسلام است.))
بر همين اساس امام خمينى ـ قدس سره ـ همگان را به وحدت و انسجام با تعبيرات مختلف فرا مى خواند, كه نمونه هايى از آن چنين بود:
((با هم باشيد, دست واحد باشيد, و همه را دعوت به وحدت كنيد, و بحمدالله وحدت حاصل است, حفظ كنيد اين وحدت را. مادامى كه حفظ كنيد شما وحدت خودتان را, خدا با شماست يدالله مع الجماعه, وقتى اعتصام به حبل خدا كنيد, خداوند با شما است. ))
((مسلمانان حاضر در مواقف كريمه(حج) از هر ملت و مذهب كه هستند, بايد به خوبى بدانند كه دشمن اصلى اسلام و قرآن كريم و پيامبر عظيم الشإن(ص), ابرقدرت ها خصوصا امريكا و وليده فاسدش اسرائيل است… و رمز موفقيت دشمنان, در اين توطئه شيطانى, تفرقه انداختن بين مسلمانان به هر شكل كه بتوانند مى باشد… در اين مقطع زمانى تكليف الهى حجاج است كه اگر مطلبى را از گويندگان شنيدند كه بوى ايجاد اختلاف بين صفوف مسلمانان را مى دهد آن را انكار كنند.))(11)
((شما مى دانيد كه آقايان اهل سنت علماى شيعه مدتها است كه زحمت مى كشند كه تفرقه را كنار بگذارند, و كسانى كه پيغمبرشان و دينشان يكى است, همراه و برادر باشند, لكن افرادى كوشش مى كنند كه تفرقه ايجاد كنند و شما خوب مى دانيد كه چه كسانى از تفرقه سود مى برند. شما به مردم توجه دهيد كه اين گونه كارها كه از اين قبيل افراد سر مى زند, به نفع مسلمين نيست, و آن ها خيرخواه ما نيستند, اين گونه كارها و اين تفرقه ها خدمت به امپرياليسم و خدمت به دشمن است.))(12)
((خداى تبارك و تعالى همه را به وحدت دعوت فرموده است, و به تمسك به اسلام و حبل الله دعوت فرموده است, و از تفرقه تحذير فرموده است, اگر گويندگان همان معنا را مى گويند, شما بدانيد كه اين گويندگان, اسلامى هستند… و اگر ديديد كه گويندگان يا گروهى يا اشخاصى, گفتارشان بر خلاف آن چيزى است كه خداى ـ تبارك و تعالى ـ مى فرمايد كه: ((واعتصموا بحبل الله جميعا; تمام شما اعتصام به ريسمان خدا بكنيد)) تمام شما مإموريد كه تفرقه نداشته باشيد, اگر ديديد اشخاصى مى خواهند بين شما و گروهى از ملت يا ملت تفرقه بيندازند, يا دعوت بكنند به مقابله با گروهى از ملت, بدانيد كه اين دعوت برخلاف دعوت اسلام است و برخلاف دعوت انبيإ خدا است, و بر خلاف دعوت خدا است كه شما را دعوت به اتحاد همگانه مى كند. ))(13)

پايان سخن
وحدت و يك پارچگى اثر معجز آميزى در پيشرفت اهداف, و سربلندى و پيروزى اجتماعات دارد, و در بقاى نظام و انقلاب اسلامى, پس از مسإله اصل اسلام ناب, و اصل ولايت و رهبرى صحيح, هيچ موضوعى هم چون اتحاد و انسجام اقوام و ملت ها اثربخش نيست, وحدت كلمه و همدلى و همرنگى مسلمانان صدر اسلام, شاگردان پيامبر(ص) اثر به سزايى در پيشرفت ها و فتوحات شگفت انگيز اسلام داشت, چرا كه آن ها به سخن پيامبر(ص) دل داده بودند كه فرموده بود: ((المومن للمومن كالبنيان يشيد بعضه بعضا;(14) افراد با ايمان نسبت به يكديگر همانند اجزاى يك ساختمانند كه هر جزيى از آن, جزء ديگر را محكم مى كند.))
و نيز فرمود: ((المومنون كالنفس الواحده;(15) مومنان هم چون يك روح هستند.))
وحدت و انسجام در پيروزى انقلاب اسلامى, نقش اساسى داشت, امام خمينى ـ قدس سره ـ منادى وحدت بود, و همواره به آن سفارش مى كرد, و به تفرقه افكنان هشدار مى داد, و آسيب رسانى به هم پيوستگى ملت را گناه بزرگ مى شمرد.
آرى نقش دين اسلام در ايجاد وحدت و برادرى, و نقش وحدت و برادرى در پيشبرد اهداف به قدرى براى دشمنان و استعمارگران, مهم و گران بود, كه براى نفوذ خود به كشورهاى اسلامى بيشترين سعى خود را براى ايجاد تفرقه نمودند, و با تز ((تفرقه بينداز و حكومت كن)) وارد ميدان شدند, و در اين راستا خسارت هاى جبران ناپذيرى به اسلام و مسلمانان وارد ساختند, چرا كه آن ها راز و رمز پيروزىهاى چشم گير مسلمانان در ابعاد گوناگون را همان فشردگى و انضباط و به هم پيوستگى آن ها مى دانستند.
به گفته ((جان ديون پورت)) دانشمند معروف انگليسى ((…محمد يك نفر ساده, در پرتو اتحاد قبايل پراكنده كوچك و برهنه و گرسنه, كشور خودش را به يك جامعه فشرده و با انضباط تبديل نمود, و در ميان ملل روى زمين آن ها را با صفات و اخلاق تازه اى معرفى كرد, و در كمتر از سى سال, اين طرز و روش, امپراطور قسطنطنيه را مغلوب كرد, و سلاطين ايران را از بين برد. سوريه و بين النهرين و مصر را تسخير كرد, و دامنه فتوحاتش را از اقيانوس اطلس تا كرانه درياى خزر و تا رود سيحون گسترش داد…))(16)
به اميد رعايت حفظ وحدت و انسجام, و وصول به نتايج درخشان و آثار پربار آن.

پاورقي ها:پى نوشت ها: 1 ) سيد رضى, نهج البلاغه, خطبه146. 2 ) آل عمران, آيه 103. 3 ) انعام, آيه 64. 4 ) همان, آيه 159. 5 ) روم, آيات 31 و 32. 6 ) علإ الدين بن على المتقى, كنزالعمال, حديث441. 7 ) همان, حديث759. 8 ) محمدبن يعقوب كلينى, اصول كافى, ج2, ص166. 9 ) سيد رضى, نهج البلاغه, خطبه127. 10 ) همان. 11 ) امام خمينى, صحيفه نور, ج19, ص2 و 46. 12 ) همان, ج16, ص248. 13 ) همان, ج14, ص54 و 55. 14 ) و 15 ) ابوالفتوح رازى, تفسير ابوالفتوح, ج2, ص450. 16 ) جان ديون پورت, عذر تقصير به پيشگاه محمد و قرآن (ترجمه سيد غلامرضا سعيدى), ص77.

/

چراغ سبز


چند ماهى است كه خبرهاى تازه اى به گوش مى رسد يا در جرائد كشور انتشار پيدا مى كند.
خبرهايى كه همين چند سال پيشين گفتن و شنيدنش مايه شگفتى بود و آن را با آرمان هاى امام راحل ـ قدس سره ـ و اصول انقلاب و خواست توده ملت مسلمان در تضاد مى دانستيم.
خبرهايى از آمد و شد برخى عناصر امريكايى به ايران و قرار عزيمت ايرانيان به امريكا در پوشش جهانگردى و روزنامه نگارى و به اصطلاح گفت وگوهاى فرهنگى!!
بر اساس اخبار منعكس شده در مطبوعات يكى از چهره هاى كهنه كار دستگاه حكومتى امريكا و مدير بخش خاورميانه اى شوراى امنيت ملى امريكا به نام ((جفرى كمپ)) كه اينك در ((مركز صلح و آزادى نيكسون)) مشغول كار است, در روزهاى پايانى سال گذشته (76) به دعوت دفتر مطالعات وزارت خارجه به همراه دو امريكايى ديگر به تهران آمده است. وى در مورد اين دعوت مى گويد اين نخستين بار, پس از انقلاب ايران است كه دستگاهى وابسته به وزارت خارجه ايران, چند تن از مسئولان پيشين دولت هاى ريگان, بوش و كلينتون را به تهران دعوت مى كند. وى مدعى است براى ديدن شخصيت هايى به مجالس شام دعوت شده است.
اين مقام كاركشته امريكايى, پس از بازگشت به كشورش در گفت وگو با ((سى.ان. ان)) گفت: من و سفير سابق امريكا در اردن نخستين مقامات رسمى امريكايى بوديم كه توسط وزارت خارجه ايران براى شركت در كنفرانس خليج فارس دعوت مى شديم. اين استقبال از ما داراى پيام بود. ايران اكنون آماده است از تبليغات خود نسبت به ((شيطان بزرگ)) بكاهد! ما در آينده نزديك شاهد حضور ((نمايندگى)) در تهران خواهيم بود. وى سپس مى افزايد در نظر بسيارى از ايرانى ها بازگشت ما به تهران به معنى تمام شدن انقلاب خواهد بود. (1)
روزنامه كيهان, پس از نقل خبر ويژه فوق به يكى دو مورد تكذيب يا تخطئه وزارت خارجه, در مورد اخبار مطبوعات و موضع گيرى شخصيت ها اشاره كرده, البته نه آن گونه كه به قول اين روزنامه در خور شإن ايران اسلامى است.
اين خبر, به خطبه هاى نماز جمعه تهران نيز كشيده شد و خطيب جمعه نيز حضور امريكايى هاى ياد شده و به تعبير ايشان امريكايى با گرايش اسرائيلى را مورد اعتراض شديد قرار داده و طى اطلاعيه اى با احساس خطر شديد نسبت به حضور اينان در ايران, اظهار اميدوارى كرد كه مسئولان ذىربط هرچه زودتر دراين باره فكرى بكنند تا خداى نخواسته مشكلاتى براى نظام و مردم پديد نيايد.(2) اين يك مطلب.
مطلب ديگر, در خصوص شركت جمعى از روزنامه نگاران ايرانى در سمپوزيومى در امريكاست. اين عده به دعوت موسسه ((ميدل ايست اينسايت)) به امريكا مى روند تا ضمن شركت در اين سمپوزيوم از مراكز ((پنتاگون)) و ((ناسا)) بازديد و با وزير امور خارجه امريكا مصاحبه كنند. اين مطلب را يكى از نمايندگان مجلس شوراى اسلامى عنوان ساخته و آن را مورد انتقاد قرار داده و از پذيرفتن اين دعوت از جمعى از مديران جرائد نه چندان متعهد و امتناع جمعى ديگر, سخن گفته است.(3)
در كنار اين اخبار پاره اى سخنان ديگر نيز بر سر زبان هاست و آن اين كه هيإت امريكايى ضمن بازديد از ايران در صدد بررسى فضاى مساعد و زمينه هاى فنى به منظور تبليغات ماهواره اى امريكايى بوده تا مقاصد امپرياليسم خبرى را دنبال كنند.
اخبار و شايعات فوق هرچند ممكن است سخنى بيش نباشد, اما آن چه در مجموع مى توان اطمينان كرد, اين است كه اخيرا رفت و آمدهايى در كار بوده, حالا با هر مقصد و به هر انگيزه اى.
چيزى كه جاى بحث دارد اين است كه چطور شد پس از بيست سال تيرگى روابط ايران و امريكا و توطئه هاى گوناگون و مستمر شيطان بزرگ براى براندازى نظام جمهورى اسلامى و تصريح دولت مردان امريكا كه ملت و دولت و نظام ايران بايد نابود گردد و در اين كار ترديدى به خود راه نداده اند و از طراحى كودتا و ترورها و جنگ تحميلى و قتل عام مكه و حمايت از منافقان و گروه هاى ديگر ضد انقلاب و بلوكه نمودن دارايى هاى ايران و تحريم هاى اقتصادى و هزاران شيطنت پنهان و آشكار دريغ نورزيده اند. چه تحولى رخ داده كه روزنه روابط را آرام آرام مى گشاييم؟! و آيا اين آمد و شدها براى كسى كه اندك شم سياسى داشته باشد, جاى سخن نيست؟

ما چه مى خواهيم
گرايش جديد در كجاى سياست نظام ما قرار دارد؟ آيا در راستاى گفت و گوى تمدن ها و فرهنگ هاست؟ آيا نظام در مواضع استراتژيك بين المللى خود تجديد نظر كرده است؟ يا دريچه اى از علم براى عده اى گشوده شده, و به اين استنباط رسيده اند كه سياست ضد بشرى شيطان بزرگ تغيير ماهيت داده؟ آيا ايالات متحده كه تا امروز بازيچه دست صهيونيست ها بوده اند سرعقل آمده اند كه از حمايت اسرائيل و پايمال كردن حقوق مردم مظلوم فلسطين و لبنان و… دست برداشته است, در حالى كه رئيس جمهور كشورمان تصريح كردند كه به اعتقاد ما, ((تل آويو)) پايتخت امريكا است؟ آيا امريكا از جناياتى كه نيم قرن بر ملت و كشور ايران روا داشته, توبه كرده و عذرخواهى نموده است؟ آيا امريكا ديگر به گروه هاى ضد انقلاب پناه نمى دهد و جهت براندازى نظام اسلامى يارى نمى رساند؟ آيا رسانه هاى خبرى امپرياليستى و صهيونيستى كه عمدتا از ايالات متحده و لانه شيطان تغذيه مى شوند, عليه انقلاب اسلامى و ملت مظلوم ما ديگر تبليغات زهرآگين نمى كنند؟ آيا ثروت هاى بلوكه شده كشورمان در بانك هاى امريكايى آزاد شده؟ آيا به اين جا رسيده ايم كه دولت مردان امريكايى واقعا مى خواهند روابط انسانى با ملت ها از جمله ملت و دولت ايران داشته باشند؟ يا ما چنين مى پنداريم كه با روى خوش نشان دادن به امريكايى ها از مشكلات ما كاسته خواهد شد؟
پاسخ اين سوالات به طور كلى منفى است. دليل آن عملكرد خود امريكا و داورىهاى گذشته مان و درد و رنج هايى است كه ما و مردم جهان از اين قطب استكبارى كشيده ايم و حضرت امام ـ قدس سره ـ به درستى هويت اين نظام سلطه گر را دريافته بود كه آن را ((شيطان بزرگ)) لقب داد و تا آخرين لحظه حيات, از مبارزه با آن عقب نشينى نكرد و خط آينده را نيز ترسيم فرمود.
حقيقت اين است كه دولتمردان امريكا و نظام حاكم بر اين كشور ملعبه افكار و سياست هاى سلطه جويانه صهيونيستى و امپرياليستى اند. امروزه نيز ذره اى از مواضع خود نسبت به اسلام, انقلاب ايران, و نظام جمهورى اسلامى و كشور و مردم ما عقب نشينى نكرده, بلكه با تثبيت شدن هرچه بيشتر نظام اسلامى پابرجاتر از گذشته و هر كه در اين دعوى ترديد كند از ساده انديشى يا غرض ورزى است.
نظام سلطه جهانى و در رإس آن امريكاى جهان خوار, اسلام انقلابى را دشمن منافع نامشروع و سلطه جابرانه خود مى دانند و اين را غربى ها عموما پنهان نداشته اند. بوش, رئيس جمهور سابق امريكا گفت: انقلاب اسلامى ايران براى غرب خطرناك تر از بمب هسته اى است.
واينبرگر, وزير اسبق امريكا گفت: ما مى خواهيم ريشه ايران و ملت ايران را قطع كنيم.
روزنامه لوس آنجلس تايمز نوشت: كابوس ايران ارثيه اى است كه روساى جمهورى امريكا براى يكديگر باقى مى گذارند.(4)
واشنگتن تايمز نوشت: گرايش مسلمانان به فرهنگ پايدار اصول گرايى نمايان گر احساسات ضد غربى در جهان اسلام است.(5)
فيگارو, چاپ پاريس مى نويسد: ايران تهديدى براى فرداى امريكا است. اين روزنامه به كلينتون توصيه مى كند, حضور مستمر در خليج فارس را حفظ كند و همزمان تبليغات خود را با دستآويز حقوق بشر عليه ايران ادامه دهد.(6)
اين گونه اعترافات كه به صدها و هزارها بالغ مى گردد. نشانه هراس غرب و از جمله امريكا از انقلاب اسلامى ايران و گسترش آن به سطح جهان است و چنان كه گزارش هاى خبرى همين اواخر گفتند, سناى امريكا بودجه اى را جهت داير كردن يك راديو مستقل براى تبليغ و تهاجم عليه ايران تصويب كرد. و چنان كه مى دانيم دو جناح رقيب ((جمهورىخواه)) و ((دموكرات))ها كه عموما آلت دست صهيونيست ها هستند در مقابله با اسلام و مبارزه با انقلاب اسلامى كم ترين اختلافى ندارند (همان گونه كه بنى اميه و بنى عباس با همه اختلافى كه داشتند در نفى و اعدام خاندان پيامبر وحدت نظر داشتند).
كسانى كه امروزه دم از رابطه با امريكا مى زنند و چراغ سبز نشان مى دهند, قطعا در اين خصوص اطلاعات وسيع ترى دارند و رسانه ها و خبرگزارىها و تلكس ها به قدر كافى و وافى مطالب تازه ترى را از نقشه هاى شوم استكبار جهانى به سردمدارى شيطان بزرگ در اختيارشان مى گذارند. با اين همه جاى شگفتى است كه به نوعى بى تفاوتى كشيده شده و پايشان در اين گرداب لغزيده و فريب و نيرنگ خورده اند؟! و جا دارد كه اين آقايان را به مرورى بر فرمايش امام و نهيب هاى آسمان كوبش فرا خوانيم و در اين جا به ذكر يك فراز از سخنان آن رهبر فرزانه آگاه و روشن دل ملكوتى مى نگريم:
((بترسيد از آن روزى كه خدا غضب كند به ما و ما را دوباره در همان جهنمى وارد كند كه در سابق بوديم. شما يادتان رفته است سر تا سر ايران چه خبر بود از فحشا؟ شما نمى دانيد ما در تحت استعمار امريكا بوديم, در اين چند سال آخر و قبلا انگلستان؟ شما اين را نمى دانيد يا مى دانيد و مى خواهيد دوباره او بشود.))(7)
هم چنين امام راحل, در بخشى از پيامى مهم, با اشاره به توطئه هاى شيطان بزرگ مى فرمايد: ((بايد مظلومان جهان بيدار و هشيار باشند و از اين توطئه ها و حيله ها گول نخورند و به فعاليت خود در راه رسيدن به آزادى و خروج از قيد و بند استعمارى و استثمارى ادامه دهند.))(8)
آنان كه سخن از رابطه با امريكا مى گويند و باب مراوده را گشوده اند, آيا مى دانند به آرمان انقلاب و امام راحل و امت شهيد پرور خيانت مى كنند؟ آيا پاسخى در برابر شهيدان خونين بال كه در ملكوت ناظر اين آرمان شكنى ها هستند, دارند؟ آيا از مقام ولايت امر كه امروز سكان دار انقلاب اسلامى و امين خدا و خلق است, اجازه گرفته اند؟ در حالى كه مواضع ((معظم له)) چيزى جز مواضع امام راحل ـ قدس سره ـ نيست.
آيا در برابر خدا و محكمه وجدان و روز مجازات خود را مسوول نمى دانند؟ آيا از خشم انقلابى امت مسلمان در امان هستند؟
جاى آن دارد كه اينان به خود آيند و بدون رضايت خدا و اجازه صاحبان اصلى اين انقلاب, با دشمنان انقلاب سوداگرى نكنند.

… و اما امريكا چه مى خواهد؟
چنين به نظر مى رسد كه بيش از آن كه برخى عناصر ليبرال ساده انديش يا مغرض داخلى به ايجاد ارتباط با امريكا مى انديشند, اين امريكا و نظام حاكم آن است كه مايل است با ايران اسلامى رابطه برقرار كند!! چرا؟ براى اين كه اين مطلب جزيى از استراتژى شيطان بزرگ در تهاجم جديد عليه ارزش هاى اسلامى و نظام انقلابى و حاكميت اسلام است. امريكايى ها خود بهتر از هر كس مى دانند از اسلام سيلى خورده اند و اسلام انقلابى در سراسر جهان چالش هاى عميقى بر سر راهشان پديد آورده و اين هنوز آغاز راه است. سردمداران امريكا از وضع ورشكسته اخلاقى و معنوى و حتى اقتصادى داخلى خود آگاهند و پايگاه بين المللى خود را نيز كه در سطح جهان رو به تزلزل و انهدام است, سنجيده اند. آنها مى دانند ديگر نبايد روياى طلايه دارى ((نظم نوين)) را در سر بپرورانند. امريكاى امروز در اروپا و افريقا و آسيا و خاورميانه اسلامى ديگر آن امريكاى ديروز نيست و حتى دوستان عرب او از وى ناخرسندند, در ميان كشورها و ملت ها حرف هايش خريدار چندانى ندارد و اين همه به بركت انقلاب اسلامى و مواضع محكم امام راحل ـ قدس سره ـ است و به قول خودشان انقلاب اسلامى امريكا را تحقير كرده و مشتش را باز نموده است, چرا كه انقلاب اسلامى در جهان شيفتگان فراوانى دارد.
يكى از متفكران غربى به نام ((برنارديوس)) مى گويد: در حال حاضر توده مسلمان سراسر جهان اخبار انقلاب اسلامى را پى مى گيرند. اكنون ميليون ها مسلمان در شمال افريقا مالزى, اندونزى, اروپا و… از سر عشق و ارادت به انقلاب اسلامى به عنوان قبله آمال و آرزوها مى نگرند.(9)
روزنامه ايكحورنر چاپ ايتاليا نوشت: ((حقيقت انقلاب اسلامى و تفكر آيت الله خمينى بسيار عميق است و غرب از ابتدا انقلاب اسلامى ايران و انديشه هاى رهبر آن را با تفكر رهبرى ساير انقلاب هاى جهان سوم و ماركسيستى اشتباه گرفت.))(10)
دانيس بابيل, رئيس انجمن سياست خارجى امريكا در بخشى از اعترافات خود, پيرامون انقلاب اسلامى و عدم سازش با استكبار غرب و شرق چنين مى گويد: ((آيت الله خمينى به راحتى توانست, ماركسيسم را از ميان برداشته و ماركسيست ها را شكست دهد. البته اين به علت ناتوانى فكرى آنان بود, ولى جنگ مسلمين با افكار غربى هم چنان ادامه دارد و بدين جهت است كه مسلمانان تندرو غربى ها را دشمن اصلى خود مى شمرند. ))(11)
خلاصه آن كه انقلاب اسلامى ايران, چون استخوانى در گلوى دولت مردان امريكا و اذناب و متحدانش به ويژه رژيم نامشروع صهيونيستى شده است. و به هر درى زده اند, نتوانسته آن را به بن بست بكشانند و هر روز شاهد توان مندى فزاينده تر ايران اسلامى و حضور آن در صحنه بين المللى مى باشند و بالاخره راه چاره را در اين ديده اند كه ابهت انقلاب را بشكنند و در چشم و دل ها بى اعتبار كنند و رمز اين مطلب در نزديك شدن تاكتيكى به ايران و نزديك ساختن ايران به امريكا است, زيرا امريكايى ها بهتر از هر كس مى دانند كه هر دولتى به آنان نزديك شود اعتبار ملى و مردمى خود را از دست مى دهد تا چه رسد به جمهورى اسلامى كه هويت و مشروعيتش تن ندادن به استكبار جهانى و رژيم هاى امپرياليستى و صهيونيستى است. پس به هر قيمتى شده امريكايى ها مى كوشند اعتبار نظام را زير سوال برند و به جهانيان نشان دهند كه انقلاب به بن بست رسيده است تا بگويند ايران با همه آرمان گرايى اش, چون نمى توانست بدون امريكا زندگى كند, دست از آرمان هاى خود برداشت.
تا بگويد ايران پس از بيست سال مقاومت بالاخره تسليم شده پس ديگران تكليف خود را بدانند.
تا به مستضعفين جهان در فلسطين و لبنان و كشمير و بوسنى و كوزوو و… بگويد در برابر قدرت هاى متجاوز عرض وجود نكنند كه سرانجامى ندارد.
تا مقاومت اسلام را در برابر كفر بشكند و جهان تك قطبى مورد ادعاى امريكا را به كرسى نشاند, حال آن كه اگر خداى نخواسته شيطان بزرگ صولت جمهورى اسلامى را بشكند يا به مذاكره و تسليم بكشاند فاتحه هر نوع مبارزه و مقاومتى در جهان خوانده شده است. لذا بر مسئولان امر اثر نويسندگان متعهد, دل سوختگان آگاه است ساكت ننشينند و با هوشيارى مسائل را دنبال كنند و وظيفه خود را انجام دهند.
به رهنمودهاى معمار انقلاب اسلامى حضرت امام گوش كنند كه مى فرمايد:
((امروز كه نسيم بيدارى در سراسر جهان وزيدن گرفته و توطئه هاى فريباگر ستمكاران تا حدودى فاش شده است, وقت آن است كه دلسوختگان واقعى مظلومان از هر قوم و قبيله و در هر مرز و بوم با قلم و بيان و انديشه و فكر از جنايات ستمگران در طول تاريخ سياه آنان پرده بردارند و پرونده هاى تجاوز آنان را به ساكنين اين سياره ارائه دهند.))(12)
به خواست خداوند در آينده مباحثى را در افشاى چهره غرب به ويژه شيطان بزرگ به نظر خوانندگان گرامى خواهيم رسانيد.
و اين را جزيى از عمليات ضد تهاجمى مى دانيم كه رهبر فرزانه انقلاب آيت الله العظمى خامنه اى بدان فرا خواندند.

پاورقي ها:پى نوشت ها: 1 ) روزنامه كيهان, 12/3/77. 2 ) روزنامه كيهان, 20/3/77. 3 ) كيهان هوايى, 14/11/72. 4 ) همان. 5 ) همان. 6 ) صحيفه نور, ج19, ص63. 7 ) همان, ص102. 8 ) پژوهشى در دين, ص68. 9 ) همان. 10 ) همان, ص67 از العالم, چاپ لندن. 11 ) صحيفه نور, ج19, ص102.

/

سالشمار تاريخ پيامبر خدا حضرت محمدبن عبدالله


يادداشت
((سال شمار وقايع)) يا ((كرونولوژى)) با آن كه نه توصيف كاملى از رخدادهاى تاريخى است و نه تحليلى گويا درباره آنها, اما به هر رو, از ديرباز ساختارى مهم در ابعاد نگارش تاريخ به شمار مىآمده است ; زيرا فهرست سال به سال حوادث, كه چارچوبى از وقايع تاريخى است, هم درك نزديك ترى از بستر زمانى رويدادها را ممكن مى نمايد و هم سنجش ميان آنها را آسان مى سازد.
((سال شمار تاريخ پيامبر خدا, حضرت محمدبن عبدالله(ص))). چكيده اى است فهرست وار از كليات تاريخ زندگانى آن رسول كريم كه در تنظيم آن كوشش شده تا موارد ذيل مراعات گردد:
1. با تكيه برمهم ترين منابع تاريخ اسلام, تنها بر آراى مشهور بسنده شود;
2. از ذكر وقايع ساختگى دورى گردد;
3. همگام با ارائه توصيفى رويدادها, گذرى بر تحليل آنها نيز به عمل آيد;
4. در دو ستون جداگانه, از سويى بنابر تاريخ ((عام الفيل)) با رمز (ع .ف) حوادث بر اساس روند طبيعى ((از ولادت تا وفات)) شناسايى شود و از سوى ديگر, بر اساس تاريخ پيش با رمز (پ) و پس از ((هجرت)) با رمز (هـ) سال شمار حاضر به گونه اى رسمى فراهم آيد.
بديهى است كه اين مجال كوتاه را ياراى پرداختن به تفصيل وقايع نمى باشد. هم چنين پس از استناد مطالب آن به ((ديدگاه جمعى)) منابع تاريخ اسلام (مذكور در پايان نوشتار), ذكر تك تك موارد و ارائه تمامى استنادهاى گردآمده نيز ضرورتى نمى يابد.

1 ع . ف ( 53 پ.)
((مكه)), شهرى در جزيره العرب با ديرينه اى توحيدى, در دوره اى از سرورى تجارت پيشگان و برده دارانى از قبيله ((قريش)), خود كانون شرك و بت پرستى است و تنها شمارى چند به كيش ابراهيم نبى (ع) مانده اند. روز هفدهم و به قولى دوازدهم ـ ماه ربيع الاول , پنجاه وپنج روز پس از حادثه ((فيل))(1), از تبار يكتاپرستان و از خاندان ارجمند ((بنى هاشم)), حضرت محمدبن عبدالله بن عبدالمطلب (ص) پس از وفات پدر, از بانويى به نام ((آمنه))(ع) زاده مى شود و به نشان از رسالتى الهى, كه به او واگذار خواهد شد, ايوان كسرى در هم فرو مى شكند و آتشكده فارس به خاموشى مى گرايد.(2)

1ـ 6ع . ف ( 53 ـ 48پ.)
دوران خردسالى حضرت محمد(ص) به دور از شهر و در طبيعتى پاك , به دايگى ((حليمه سعديه)) سپرى مى گردد و در پايان اين دوره به دامان خانواده در مكه مكرمه بازگردانده مى شود.

6 ع .ف ( 47پ.)
همراه با مادر براى ديدار ازخويشان وزيارت مزار پدر به يثرب سفر مى كند, اما در راه بازگشت به مكه, مادر در سرزمين ((ابوإ)) وفات مى يابد.

8 ع . ف ( 45پ .)
با درگذشت ((عبدالمطلب)), بزرگ مكيان و نياى حضرت محمد(ص), كه پيش از اين, عهده دار كفالتش بود, عمويش, ((ابوطالب)), كه خود از سروران قريش است, پذيراى اين مهم مى گردد.

12ع.ف (41پ.)
حضرت محمد(ص) كه در كاروان تجارى ابوطالب به شام, سفر مى كند, پس از آن كه در ((بصرى)) رسالت الهى آينده اش از سوى ((بحيرا))ى(3) راهب شناسايى مى شود و عمويش در باره حراست از وى هشدار مى يابد, از ميانه راه به مكه بازمى گردد.

20 ع .ف (33پ .)
محمد ((امين))(ص) با حضور در پيمان ((حلف الفضول)), به دفاع از ستمديدگان برمى خيزد. جنگ ((فجار)) در ماه حرام, درمى گيرد كه هيچ يك از بنى هاشم در آن شركت نمى جويند.(4)

25ع .ف (28پ.)
پس از سرپرستى امانت دارانه حضرت محمد(ص) در كاروان تجارتى ((خديجه)) (س) در سفر به شام, آن زن توانمند خويشتن را به كابين امين (ص) درمىآورد.

35ع .ف ( 18پ.)
درتعمير كعبه, داورى حضرت محمد(ص) در ميان بزرگان قريش , به نزاع اينان بر سر نصب ((حجرالاسود)) پايان مى بخشد. در حدود همين سال(5), بروز خشكسالى, خود بهانه اى مى شود تا ((على بن ابى طالب)) تحت پرورش مستقيم حضرت محمد (ص) قرار گيرد.

40 ع.ف (13پ .)
با وحى الهى, در غار ((حرا)) حضرت محمد(ص) به پيام آورى آيين ((اسلام)) مبعوث مى شود. در دوران دعوت پنهانى, خديجه(س), على (ع) ومعدودى ديگر ايمان مىآورند و از امتياز ((سابقان)) در اسلام برخوردار مى گردند.

43ع.ف (10پ.)
در دعوت رسول خدا (ص) از خويشاوندان به اسلام, ((ابولهب)) كارشكنى مى كند و حضرت على(ع), تنها اجابت كننده رسول خدا (ص) به وزارتش برگزيده مى شود. مدتى بعد, با فراخوان عمومى, دعوت ((آشكارا)) به اسلام آغاز مى شود. نويد ((برابرى)) انسانى از سوى اين آيين تازه, موجب گرايش شمارى از رنج ديدگان بدان مى شود وگاه نيز در سايه اسلام آوردن مهترى از يك طايفه, رشد اسلام فزون تر مى گردد. كفار قريش كه سخت برآشفته اند, ناموفق از تطميع حضرت محمد(ص) و حامى بزرگ او, ابوطالب (رحمه الله عليه) به آزار شديد نوكيشان مسلمان مى پردازند.

45ع.ف ( 8 پ.)
كوثر نبوى , حضرت فاطمه(س) ولادت)) مى يابد تا ذريه پيامبر(ص) در ميان فرزندان او امتداد يابد. با فرمان پيامبر(ص), گروهى از مسلمانان به سرپرستى ((جعفربن ابى طالب)) (رحمه الله عليه) به ((حبشه)) مهاجر و پناهنده مى شوند. قريش نيز در بازگرداندن ايشان ناكام مى ماند.

47 ـ 50 ع.ف (6ـ3 پ .)
با وجود ترفندهاى مخالفان در تخريب شخصيت پيامبر اسلام (ص) و نيز شكنجه وسيع نومسلمانان, اسلام در مكه, درحال ريشه دوانيدن است و اين بار مشركان در سركوب آيين تازه, بر ((محاصره همه جانبه)) پيروان آن, با يكديگر هم پيمان مى شوند. مسلمانان ناگزير به گذران دوران بسيار سخت, در شعب ابوطالب محصور مى شوند.

50 ع.ف (3پ .)
با امداد غيبى, پيمان نامه قريش به وسيله موريانه خورده مى شود و مسلمانان از حصر خارج مى گردند, اما وفات پياپى دو حامى بزرگ, خديجه(س) و ابوطالب(ع) , پيامبر(ص) و مسلمانان را بسيار حزين مى سازد (عام الحزن). سفر تبليغى رسول الله (ص) به ((طائف)) پس از بى مهرى شديد طايفيان, تنها با اسلام آوردن غلامى به نام ((عداس)) به كام مى گردد. ((سوده)) دختر ((زمعه)), به ازدواج پيامبر(ص) درمىآيد.

51 ع.ف (2پ .)
پيامبر خدا(ص) در سفرى معنوى, نخست به ((بيت المقدس)) و سپس به ((معراج)) برده مى شود.
در موسم حج, در ((عقبه)), شش تن يثربى خزرجى به اسلام مى گرايند. اينان, كه از يهوديان ((يثرب)) مژده آمدن آيينى نوين را شنوده بودند, با بازگشت به ديار خود, سخن از اسلام را در هر كوى و برزن مى گسترانند.

52 ع.ف (1پ .)
نخستين پيمان ((عقبه منى)) (بيعت النسإ) با گرويدن دوازده تن خزرجى به اسلام و پذيرش اصول آيينى آن, منعقد مى شود. رنجيدگى يثربيان از جدال ديرين ميان ((اوس)) و ((خزرج)) زمينه اى است تا آنان شيفته مضامين كتاب آسمانى حضرت محمد(ص), ((قرآن)), شوند. تلاش هاى ((مصعب)) ـ مبلغ اسلام در يثرب ـ و ديگر مسلمانان گفت و گو درباره اسلام را در آن شهر گسترش مى دهد.

53 ع.ف (1 هـ)
دومين پيمان ((عقبه منى)) (بيعت الحرب) با اسلام هفتاد و اندى يثربى و تعهد ايشان به دفاع از رسول الله (ص) برگزار مى شود كه از آن ميان, دوازده تن, ((نقيب)) و نماينده پيامبر(ص) در بين تيره هاى گوناگون مى گردند, از آن پس به فرمان حضرت رسول(ص) مسلمانان مكه به يثرب هجرت مى نمايند. شخص رسول خدا(ص) نيز پس از پيش مرگ شدن حضرت على(ع) در ((ليله المبيت)), در يكم ربيع الاول, همراه با ابوبكر و يك راهنما, مخفيانه به يثرب (مدينه النبى((ص))) مهاجرت مى كند تا بدين سان پليدترين توطئه مشركان در قتل شراكتى آن حضرت نافرجام ماند.
در آستانه تشكيل حكومت اسلامى در يثرب, پيامبر(ص) مسجدى در ((قبا)) و نيز مسجدالنبى(ص) ـ پايگاه مركزى اسلام ـ را در ((مدينه)) بنا مى كنند. ((اذان)) شعار اجتماع مسلمانان مى شود. پيمان اخوت (برادرى) در ميان انصار يثربى و مكيان مهاجر و نيز پيمان دفاعى مشترك با يهوديان منعقد مى شود. حضرت على(ع) نيز به اخوت پيامبر(ص) درمىآيند. در كنار اين همه, جاه طلبانى همچون عبدالله بن ابى كه از اين پس كارشكنى هايى هم خواهند داشت, منافقانه به اسلام اعتراف مى كنند. ((عايشه)), دختر ابوبكر, به ازدواج رسول خدا(ص) درمىآيد. مسلمانان از پايگاه خود در مدينه, سه ((سريه)) و مانور نظامى پياپى برگزار مى كنند. غزوه ((ابوإ)) با حضور شخص پيامبر(ص) به انعقاد پيمان با خاندان ((ضمره)) مى انجامد تا در مجموع, آغازى مقتدرانه و صلح جويانه در روند حركات نظامى مسلمانان ثبت شود.

54 ع.ف (2 هـ)
تهديد حيات تجارى قريش و پى گيرى كاروان ايشان از سوى مسلمانان, ابتدا دو غزوه ((بواط)) و ((ذات العشيره)) را مىآفريند و سپس در سپيده دمان هفدهم رمضان به جنگ بزرگ ((بدر)) پيوند مى خورد. در اين نبرد نابرابر, مسلمانان به پيروزى چشمگيرى بر ابوسفيان و سپاه مكى اش دست مى يابند. براى آزادى اسراى مشرك, رسول خدا(ص) به جز وجه نقد, سوادآموزى هر اسير به ده تن مسلمان را نيز تعيين مى كنند. كعبه به جاى بيت المقدس, قبله مسلمانان مى شود. تحرك نظامى ـ سياسى مسلمانان با انجام غزواتى چون بدر الاولى, سويق, كدر و چند سريه, هم چنان ادامه مى يابد. يهود ((بنى قينقاع)) پس از پيمان كشى به خروج مهم خود از يثرب تن در مى دهند. ((رقيه))(ع), دختر رسول خدا(ص) وفات مى يابد و حضرت فاطمه(ع), ديگر دختر ايشان و بانوى بزرگ اسلام, همسر حضرت على(ع) مى شوند.

55 ع.ف (3 هـ)
((ام كلثوم))(ع) دختر پيامبر(ص) همسر عثمان مى شود و ((حفصه)) و ((زينت)), دختران ((عمر)) و ((خزيمه)), به نكاح رسول(ص) درمىآيند. نخستين نواده پيامبر(ص), حضرت حسن(ع) از مادرش فاطمه(ع), زاده مى شود. بالغ بر ده غزوه و سريه رخ مى دهد كه قتل برخى از معارضان اسلام را هموار مى سازد. در جنگ بزرگ ((احد)), تهاجم سنگين مشركان مكه پس از ناكامى اوليه, به دنبال شبيخونى به عقبه سپاه اسلام, به نفع مكيان تمام مى شود و با آشفتگى مسلمانان, تنها على(ع) و زنى ((نسيبه)) نام و معدودى ديگر بر حراست از رسول خدا(ص) پايدارى مى كنند. پس از فروكش كردن جنگ, با وجود داغ كشتگانى چون ((حمزه)), عموى پيامبر(ص) و سردار اسلام, مسلمانان با اجراى نمايشى نظامى در ((حمرإ الاسد)), مكيان در حال بازگشت را مى هراسانند و نيز به حاكميت اسلام در يثرب بقا مى بخشند. كشتار فجيع دو گروه تبليغى در ((بئر مئونه)) و ((رجيع)), مدينه الرسول(ص) را غمبار مى سازد.

56 ع.ف (4 هـ)
يهود ((بنى نضير)) در پى توطئه قتل رسول خدا(ص) به رويارويى با مسلمانان و سپس به خروج از يثرب تن مى سپارند. غزوه ((ذات الرقاع)) كه در نجد درمى گيرد, پس از گريز خصم, به بازگشت پيروزمندانه سپاه اسلام مى انجامد. در آن غزوه, نماز ((خوف)) برپا مى شود. غزوه ((بدر الوعد)) با نيامدن سپاه مكه و تخلف از وعيدى كه ابوسفيان در پايان جنگ احد نموده بود اقتدار مسلمانان را آشكارتر مى سازد. دومين نواده رسول خدا(ص), حسين بن على(ع) ولادت مى يابد. رسول خدا با ((ام سلمه)) ازدواج مى كنند.

57 ع.ف (5 هـ)
غزوه اى در ((دومه الجندل)), در نزديكى دمشق بى وقوع جنگ در واع مى شود. در دفع تهاجم سپاه ده هزار نفرى ((احزاب)) مشرك, به پيشنهاد ((سلمان)) يثرب با حفر خندق محصور مى گردد. تلاش در نفوذ به يثرب با ضربت حضرت على(ع) نافرجام مى ماند. ((نعيم)) با طرح خدعه, ميانه احزاب و يهود ((بنى قريظه)) را بر مىآشوبد. سرانجام, با امداد خداوندى سرما و توفانى شديد مهاجمان را وامى دارد تا شبانه دست از حصر بشويند. پس از آن, با عزم رسول الله(ص) در دفع يهوديان پيمان شكن بنى قريظه و با داورى ((سعد بن معاذ)) اوسى چند صد مرد يهودى كشته مى شوند. ((بنى المصطلق)) كه قصد حصر مدينه را داشتند, در غزوه ((مريسيع)) سخت سركوب مى گردند. در اين ميان, ازدواج پيامبر(ص) با ((جويريه)) از بنى المصطلق سبب مى شود تا مسلمانان نيز سهم خود را با آزادسازى اسراى ايشان ببخشايد. ((زينب)), دختر ((جحش)), نيز به نكاح رسول(ص) درمىآيد.

58 ع.ف (6 هـ)
در ادامه دفع توطئه ها, قريب پانزده اعزام نظامى ديگر به وقوع مى پيوندد كه گاه بى جنگ به انجام مى رسد و گاه همراه با پيكارى خونين. سرفرازى مسلمانان در عموم اين مانورها زمينه ساز مى شود تا ايشان آهنگ مكه و حج نمايند. اما مكيان ممانعت مى نمايند و ((عثمان)), فرستاده پيامبر(ص) را بازداشت مى كنند از اين رو مسلمانان در بيعت ((رضوان)), با رسول كريم(ص) همداستان مى شوند, اما سرانجام با وقوع صلح ((حديبيه)) و توافق بر توقف ده ساله جنگ, قصد عمره مى نمايند و به انجام حج در سال پسين دل مى سپارند. در مجالى كه از اين سازش فراهم مىآيد, پيامبر(ص) از مدينه با ارسال سفير, پادشاهان ايران, روم, حبشه, يمن, مصر و… را به اسلام فرا مى خواند. پيامبر(ص) با ((ام حبيبه)) دختر ابوسفيان, ازدواج مى كنند و ((ماريه)) از سوى حاكم مصر به رسول(ص) هديه مى شود. (اين سال آشتى آميز را ((سنه الاستيناس)) خوانده اند.)

59 ع.ف (7 هـ)
با برگزارى غزوه خيبر و قلعه گشايى على(ع), يهود سرفرود مىآورندو شادى اين فتح با بازگشت جعفر و ديگر مهاجران از حبشه فزونى مى يابد. پيامبر(ص) ((صفيه)) را از ميان اسيران به نكاح خود درمىآورند. به دنبال حركت نظامى مسلمانان, يهوديان فدك پيشاپيش به عقد صلح رو مىآورند. زينب, زنى از خيبر رسول الله(ص) را به طعامى مسموم بيمار مى سازد, بالغ بر ده تحرك نظامى ديگر از سوى نيروهاى مسلمان روى مى دهد. پيامبر(ص) با ((ميمونه)) دختر حارث, ازدواج مى كند. ((زينب)) دختر رسول خدا(ص) وفات مى يابد. (اين سال فتح و پيروزى را ((سنه الاستغلاب)) ناميده اند.)

60 ع.ف (8 هـ)
قريب پانزده سريه و غزوه واقع مى شود. در اين بين, غزوه ((موته)) در نبرد با سپاه عظيمى از روم به شهادت جعفر و دو سردار ديگر اسلام مى انجامد و سپاه به ترفند ((خالد بن وليد)) تازه مسلمان, به يثرب بازگردانده مى شود. با فاصله چندين سريه, پيمان شكنى قريش زمينه گشايش مكه و وقوع مهم ترين فتح اسلامى را فراهم مى سازد. تلاش هاى بازدارنده ابوسفيان از اين فتح نافرجام مى ماند و او خود نيز ناگزير به پذيرش اسلام مى گردد. خانه كعبه از بتان زدوده مى شود و مكيان پناهنده به اسلام, همگى آزاد گشته (طالق) حضرت رسول(ص) مى گردند. خالد به انهدام بت ((عزى)) و ديگر مهاجر تازه يعنى ((عمروعاص)) به انهدام بت ((سواع)) مإمور مى شوند تا هم باورهاى جاهلانه شكست يابد و هم نومسلمانان كار آمد شوند. در سريه ((بنى جزيمه)) خالد به كينه شخصى كشتار مى كند و پيامبر(ص) كه غمين از اين جرم است, حضرت على(ع) را مإمور دلجويى و جبران خطا مى كند. در غزوه بزرگ ((حنين)) مسلمانان به سركوبى سپاه ((هوازن)) و ((ثقيف)) كه در ابتداى ستيز پيش تاخته بودند, نايل مى شوند و اين ظفر به پيروزى نهايى سپاه اسلام بر ثقيف در غزوه ((طايف)) پيوند مى خورد. هزاران اسير هوازنى بخشوده مى شوند و در تقسيم غنايم حنين, براى ((تإليف قلوب)), جانب سران پيشين شرك و ((طلقإ)) مراعات مى شود. رسول خدا(ص) پس از انجام عمره در ماه ذىقعده و تعيين جوانى ((عتاب)) نام بر امارت مكه به يثرب باز مى گردد. مسلمانان حج به جا مىآورند. ((ابراهيم)) يگانه پسر پيامبر(ص) از مادرش ماريه ولادت مى يابد. مإموران مالياتى به بلاد تابعه اعزام مى گردند.

61 ع.ف (9 هـ)
پس از وقوع چند سريه, پيامبر(ص) حضرت على(ع) را به جانشينى خود در مدينه مى گمارد و عزم تبوك و دفع سپاه روم مى كند, اما اين سفر بى هيچ رويارويى به اسلام اميران ((حمير)) مى انجامد. در راه بازگشت, مسجد ((ضرار)) ويران و توطئه منافقان خنثى مى شود. ((ام كلثوم)) دختر رسول(ص), وفات مى كند. حضرت على(ع) در حج, مإمور ابلاغ سوره ((برائت)) مى گردند. گروه هايى از قبايل عرب (وفود) به مدينه مىآيند و اسلام اعلام مى نمايند. ابراهيم فرزند پيامبر(ص) در شيرخوارگى در مى گذرد.

63ـ 62 ع.ف (11 ـ 10 هـ)
با ادامه اقبال ((وفود)), اسلام در ((شبه جزيره عربستان)) گسترش روزافزون مى يابد. پيامبر مكرم(ص) ((حجه الوداع)) به جا مىآورند و در راه بازگشت, در ((غدير خم)), بنا به وحى الهى, حضرت على(ع) را به خلافت برمى گزينند. در وفد ((نجران)), هيإت مسيحى از مباهله و احتجاج طرفينى به درگاه الهى, سرباز مى زنند. رسول الله(ص) به نامه ((مسيلمه)) كه مدعى دروغين پيامبرى است, پاسخ مى گويند. با بروز آخرين بيمارى پيامبر(ص) آن حضرت در ((بقيع)) براى گذشتگان آمرزش مى جويند و نيز سپاهى به سردارى ((اسامه)) جوان براى نبرد با روميان تجهيز مى نمايند. ((وصيت)) رسول خدا(ص) (درباره جانشينى اش) كتابت نمى شود و اصرار آن بزرگوار به شركت در سپاه اسامه, با بازماندن كسانى در مدينه مواجه مى شود. پيامبر خدا(ص) در حضور ديدگان ماتم زده خاندانش به ((لقإالله)) مى شتابند و پيكر مطهرشان به دست على(ع) و تنى چند از بنى هاشم تدفين مى شود. در همين مجال, پس از برپايى غوغايى در ((سقيفه)) از سوى برخى از انصار و مهاجران ((ابوبكر)) به خلافت برگزيده مى شود.

پاورقي ها:پى نوشت ها: 1 ) ابن سعد, الطبقات الكبرى, ج1, ص;80 در حادثه ((فيل)), با سنگسار شدن ((ابرهه)) و پيل سوارانش به وسيله پرندگان ((ابابيل)), خانه ((كعبه)) از هجوم سپاه ابرهه محفوظ ماند. 2 ) يعقوبى, تاريخ اليعقوبى, ج2, ص8. 3 ) مسيحيان, ((بحيرا)) را به نام ((سرجس)) و يا ((جرجس)) شناخته اند. ر.ك. به: مسعودى, مروج الذهب و معادن الجوهر, ج1, ص75. 4 ) يعقوبى, همان, ص15. 5 ) با محاسبه دوران كودكى على(ع) مى توان سى و پنجم عام الفيل را آغاز پرورش او از سوى پيامبر(ص) دانست. ساير منابعى كه از آن ها استفاده شده است: ـ ابن اثير, الكامل فى التاريخ, بيروت, دار صادر و داربيروت. ـ ابن سعد, الطبقات الكبرى, تحقيق محمد عبدالقاهر عطإ, بيروت, دارالكتب العلميه, 1410 هـ . ـ ابن قتيبه, المعارف, تحقيق ثروه عكاشه, منشورات شريف رضى. ـ ابن هشام, السيره النبويه, تحقيق مصطفى السقا و…, بيروت, دار احيإ التراث العربى و موسسه التاريخ العربى, 1413 هــ . ـ طبرى, تاريخ الطبرى, افست, منشورات مكتبه اروميه. ـ عسقلانى, الاصابه فى تمييز الصحابه, بيروت, دار احيإ التراث العربى. ـ مسعودى, التنبيه والاشراف, تحقيق عبدالله اسماعيل الصاوى, قاهره, دارالصاوى. ـ مسعودى, مروج الذهب و معادن الجوهر, تحقيق محمد محى الدين عبدالحميد, بيروت, دارالمعرفه, 1368 هـ . ـ مفيد, الارشاد فى معرفه حجج الله على العباد, قم, موسسه آل البيت عليهم السلام لاحيإ التراث. ـ واقدى, المغازى, تحقيق د. مارسدن جونز, افست, قم, مكتب الاعلام الاسلامى. ـ ياقوت حموى, معجم البلدان, بيروت, دار احيإ التراث العربى, 1399 ق. ـ يعقوبى, تاريخ اليعقوبى, بيروت, دار صادر.

/

به مناسبت پنجاهمين سالگرد اشغال فلسطين


صلح در برابر زمين; چه بهره اى! چه زيانى!

بحران فلسطين آن چنان پيچيده است كه همه كارشناسان را سرگردان كرده است. در اين بين, اين سوال خودنمايى مى كند كه: دقيقا چه مشكلى وجود دارد كه فلسطين و اسرائيل, پنجاه سال است بر سر آن مى جنگند؟ در اين زمينه, مسإله اى كه اين روزها از اهميت به سزايى برخوردار است, مسإله بيرون رفتن اسرائيل از سرزمين هاى اشغالى است. آيا اسرائيل همان نسبت 13% را كه امريكا و عرفات بر آن پافشارى دارند, مى پذيرد يا بر موضع خود فقط بيرون رفتن از 9% زمين هاى اشغالى ايستادگى مى كند؟
خارج كردن اسرائيل از 13% سرزمين هاى اشغالى, مسلما پيروزى بزرگى براى مردم فلسطين است و موجب مى شود حكومت فلسطين, مواردى هم چون ساختن بندر, فرودگاه و ايجاد راه بين ((الخليل)) و ((كرانه باخترى رود اردن)) را طلب نيز كند و پس از آن به روياى برپايى حكومت مستقل كه ياسر عرفات سال هاست تحقق آن را ((در سال آينده)) مى بيند نزديك مى شود.
نخست وزير اسرائيل كه از اين امر خشمگين شده, چند بار عرفات را از اقدام به فعاليت هاى ياد شده, برحذر داشته و تهديد كرده است كه در صورت تحقق وعده هاى داده شده, منطقه ((خودگردان)) را با خاك يك سان خواهد كرد.
به همين دليل, امريكا ـ كه پيشنهاد خروج اسرائيل از 13% سرزمين هاى اشغالى را داده بود ـ به خاطر پافشارى نتانياهو, بر خروج از 9% در پشت پرده, پيشنهاد 11% را داد و حكومت خودگردان فلسطين نيز با ايما و اشاره, نشان داد كه اين پيشنهاد را خواهد پذيرفت. بعضى از دولت هاى عربى در ارتباط با اين قضيه نيز, براى پيشتيبانى از ياسر عرفات و براى اين كه همه بدانند آن ها هم در برقرارى صلح كوتاهى نكرده اند! به اين پيشنهاد, چراغ سبز نشان دادند.
آمار و ارقامى كه در اين زمينه وجود دارد, به راستى انسان را سرگردان مى كند, اما اگر بخواهيم آن ها را درست بررسى كنيم, به نتيجه زير مى رسيم:
زمانى كه قدرت در دست انگليس بود, مساحت فلسطين 281200 كيلومتر مربع اعلام شد. در سال 1948 (پنجاه سال پيش) اسرائيل 82% آن را اشغال كرد و تشكيل حكومت داد. طبق قرارى كه سازمان ملل صادر كرده بود, 54% از فلسطين به اسرائيل و 46% آن به اعراب تعلق مى گرفت. اعراب اين پيمان را مصيبتى بزرگ براى خود مى دانستند, زيرا در آن زمان يهوديان تنها 6% از سرزمين هاى فلسطين را مالك بودند, با اين وضع چگونه سازمان ملل 54% از زمين ها را به آن ها واگذار مى كند؟!
پس از شكست اعراب در سال 1967م, اسرائيل, منطقه كرانه باخترى رود اردن و ((غزه)) را نيز اشغال كرد. مساحت اين دو منطقه 5700 كيلومتر مربع است; يعنى 18% از كل مساحت فلسطين را شامل مى شود و چون درگيرى امروز بر سر زمين هايى است كه سال 67 اشغال شده, بنابراين نزاع فقط بر سر 18% از كل مساحت فلسطين مى باشد.
بر اساس پيمان ((اسلو)) اسرائيل, موظف است تا سال 1999م, طى سه مرحله, 90% از سرزمين هاى اشغال شده در سال 67 را بازگرداند و پس از آن در مورد 10% باقى مانده و مسائل مربوط به شهرك هاى يهودى نشين, مسإله آب, بازگشت آوارگان و برپايى حكومت مستقل فلسطين, به بحث و مذاكره بنشينند.
در مرحله اول, تقريبا 3% از مساحت اين سرزمين ها باز گردانده و حكومت ((خودگردان)) نيز در همين منطقه برپا شد. پس از تغيير حكومت اسرائيل و مخالفت آن با پيمان ((اسلو)) و متوقف شدن روند صلح, امريكا پيشنهاد خروج از 13% سرزمين هاى اشغالى را داد. اين در حالى است كه اسرائيل تنها حاضر است از 9% سرزمين هاى اشغالى بيرون رود و واگذارى بيش از اين مقدار را, خطر بزرگى براى امنيت خود مى داند. علاوه بر اين, اسرائيل خواستار باز شدن پرونده مرحله سوم است. با اين كه طبق پيمان, اين پرونده, بايد پس از خروج اسرائيل از 50% اين زمين ها باز شود. بنابراين, اسرائيل واگذارى اين مساحت 9% را آخرين برنامه خود مى داند و بر اين موضع سرسختانه ايستاده است.
اگر فرض كنيم, اسرائيل پيشنهاد خروج از 13% را بپذيرد, با توجه به اين كه در مرحله اول نيز از 3% خارج شده, با اين حساب جمعا از 16% اين سرزمين ها خارج شده است كه اين 16% فقط شامل /7 % از مساحت كل فلسطين مى شود. پس دنيا بداند كه پس از گذشت پنجاه سال و پس از آن همه فداكارىها و شهيد دادن ها تنها /7 % از فلسطين به صاحبان اصلى اش باز گردانده مى شود و 99/3% تحت سلطه اسرائيل باقى مى ماند!
براى روشن تر شدن مطلب, نكاتى را مورد توجه قرار مى دهيم:
اول: تلاش امريكا براى بيرون رفتن اسرائيل از 13% سرزمين هاى اشغالى, بى قيد و شرط نيست, بلكه او خواستار انجام اين كار در سه مرحله و در طول 12 هفته مى باشد, و در هر مرحله حكومت خودگردان را به اجراى برخى از شروط خود وامى دارد, با اين كه طبق پيمان هاى سازمان ملل (كه پس از پيمان اسلو, همه بى اعتبار شدند) بايد بدون قيد و شرط, نيروهاى اشغال گر از سرزمين هاى اشغالى خارج شوند.
بنابراين, سياست مبادله اى اسرائيل نيز به قوت خود باقى مى ماند, زيرا اسرائيل از هيچ چيز دست برنمى دارد, جز اين كه در مقابل آن, چيزى دريافت كند. طبق نوشته روزنامه اسرائيلى ((هاآرتس)) در تاريخ بيستم مارس سال جارى, در نخستين مرحله كه پنج هفته به طول انجاميد, اسرائيل با شرايط زير از 7% زمين ها خارج شد:
الف: تشكيل كميسيون مشترك اسرائيل ـ فلسطين براى مراقبت از آن چه كه در مناطق حكومت خودگردان مى گذرد.
ب: لغو تمام بخش هاى مربوط به از بين بردن اسرائيل در قراردادهاى جنبش آزاديبخش فلسطين.
ج: تشكيل گروه جاسوسى مشترك بين امريكا و فلسطين به منظور بررسى پرونده هاى مربوط به مسائل تروريستى در فلسطين (منظور پرونده هاى اعضاى جنبش اسامى حماس است كه از زندان آزاد شده اند).
پس از اجراى كامل تمام شرطهاى ياد شده, وارد مرحله دوم خواهند شد كه از هفته ششم تا يازدهم به طول خواهد انجاميد و حكومت خودگردان در ازاى بيرون رفتن اسرائيل از بخش ديگرى از سرزمين هاى اشغالى, موظف به انجام كارهاى زير است:
1ـ دادن فهرستى كامل از نام ها و وظايف شغلى تمام افرادى كه در سازمان اطلاعات فلسطين كار مى كنند, تا اسرائيل بيان كاملى از يكايك افراد اطلاعاتى فلسطين در دست داشته باشد!
2ـ تشكيل كميسيون سه گانه امريكا, اسرائيل, فلسطين براى گفت و گو درباره قاچاق اسلحه به فلسطين.
3ـ گفت و گو در مورد اعمال تروريستى, زيرا اسرائيل از حكومت خودگردان خواسته است 34 نفر از رهبران حماس را تحويل دهد.
به اين ترتيب در هفته دوازدهم, اسرائيل به طور كامل از مساحت 13% خارج خواهد شد.
دوم: آن چه كه اسرائيل انجام خواهد داد, بيرون رفتن از فلسطين نيست. به كاربردن واژه خروج, كمى زياده روى است! در مذاكرات و پيمان هايى كه منعقد مى شود اين كلمه نيز استفاده نمى شود, بلكه اصطلاحdeployment به كار مى رود كه معناى آن را پركنده شدن مى باشد. پس بين معناى دو كلمه, اختلاف زيادى وجود دارد. اسرائيل خود را مالك تام الاختيار سرزمين هاى فلسطين مى داند و تمام اين مذاكرات را فقط مربوط به ساكنان يهودى مى داند, نه سرزمين هاى فلسطينى. به همين دليل, آنها واژه خروج را به كار نمى برند, زيرا هيچ كس نمى خواهد از زمينى كه ملك او است خارج شود! تنها كارى كه اسرائيل براى راضى كردن طرف فلسطين خود مى كند, پراكنده كردن و جا به جا نمودن ساكنان اسرائيلى از يك مكان به مكان هاى دور افتاده تر; مانند دامنه كوه ها مى باشد.
سوم: نقشه مكان هايى كه ساكنان يهودى بايد به آن جا منتقل شوند, مورد مذاكره قرار نمى گيرد, بلكه مستقيما به واسطه دولت اسرائيل ترسيم و تعيين مى شود. در اين جا دو نكته مهم, قابل بررسى است: 1ـ جايگاه استراتژيك; 2ـ منابع آب.
نيروهاى اسرائيلى در صورت تغيير جايگاه هاى خود, الزاما در جايگاه هاى استراتژيك مشرف بر مناطق مسكونى فلسطينى ها منتقل خواهند شد. منابع آبى نيز مانند خط قرمزى است كه تجاوز از آن غير ممكن مى باشد, زيرا اسرائيل بر آب هاى كرانه باخترى و غزه سيطره دارد, چه از راه ايجاد شهرك هاى يهودى نشين نزديك منابع آب و چه از راه محاصره مسلحانه آن. چنان كه وزير برنامه و بودجه اسرائيل در تاريخ هيجدهم آوريل سال جارى به صراحت اعلام كرد كه: در كرانه باخترى مهم ترين منابع آب وجود دارد و ما تحت هيچ شرايطى دست از آن ها برنمى داريم. لازم به يادآورى است كه تازه ترين آمارهاى امريكايى نشان مى دهد كه سهم هر فلسطينى از آب هاى كرانه باخترى حدود سيزده گالن در روز و سهم هر اسرائيلى بين 65 تا 75 گالن در روز است; يعنى سهم اسرائيل از آب هاى فلسطين 5 تا 6 برابر سهم صاحبان اصلى آن است!
چهارم: جا به جا شدن اسرائيلى ها يا حتى خروج آن ها از فلسطين به معناى آزادى فلسطينيان كه از سال 1967م آواره شده اند, نيست, زيرا اسرائيل با ايجاد شهرك هاى يهودىنشين و ساختن راه هاى انحرافى, مناطق مسكونى فلسطين را درهم ريخته و از روستاها و شهرها, قفس هاى بزرگى ساخته است كه از هر جهت قابل كنترل باشند. به طورى كه يك شهروند فلسطينى براى رفتن از شهرى به شهرى ديگر و يا از روستايى به روستاى ديگر, بايد حداقل از يك ايستگاه بازرسى اسرائيلى, عبور كند. هنگام بروز هر حادثه اى نيز اين ايستگاه ها مى توانند تمام راه ها را ببندند و شهرك هايى به وجود آورند; مانند آن چه كه حكومت هاى نژاد پرستى, در افريقاى جنوبى به وجود مىآوردند.
پس اسرائيل با انتقال ساكنان خود به مناطق بالاتر از سطح زمين مانند دامنه كوه ها, چگونگى تسلط خود را بر مناطق فلسطينى نشين افزايش مى دهد. لازم به يادآورى است كه هر شهروند فلسطينى حتى بعد از جابه جايى نيروهاى اسرائيلى نيز بايد براى گذشتن از ايستگاه هاى گفته شده, داراى كارت شناسايى معتبر مورد پذيرش اسرائيل باشد.
پنجم: نقشه سرزمين هاى اشغالى را دولت سابق اسرائيل ـ كه از حزب ((كار)) بود ـ ترسيم كرده است; در حالى كه تا اين جا فقط از حزب ليكود (حزب حاكم فعلى) سخن گفته شد, گويا فقط اين حزب است كه مانع تحقق آرمان هاى فلسطينى شده است! اين كاملا اشتباه است, زيرا آن دگرگونى كه در نقشه جغرافيايى سرزمين هاى اشغالى به وجود آمد (ايجاد شهرك هاى يهودىنشين و راه هاى انحرافى) در زمان حكومت حزب ((كار)) بود. هم چنين پافشارى بر بيرون راندن فلسطينيان از سرزمين هاى خود و ادعاى مالكيت آن ها از سوى اسرائيل, همه از دست آوردهاى حزب ((كار)) بود. درست است كه بين دو حزب اختلافات حاشيه اى وجود دارد, ولى در اصول با هم اتفاق نظر دارند.
اگر حزب ((كار)) با تشكيل حكومت فلسطين مخالفت نمى كند, براى اين است كه از نظر او, تشكيل حكومت در زمينى كه اسرائيل آن را از آن خود مى داند و آن را تحت سيطره كامل خود درآورده و ساكنان آن را در قفس هاى بزرگى زندانى كرده است, وسيله اى براى فريب دادن فلسطينى ها و وارونه جلوه دادن حقايق به آنان مى باشد. چه اختيارات حكومت خودگردان فقط در حدود اختيارات يك شهردارى است نه بيش تر, هم چنين حزب كار قصد داشت با كمك حكومت خودگردان و بهره گيرى از واژه ((صلح)) انتفاضه و مقاومت ملت فلسطين را از ريشه بركند.
بنابراين, مسإله حكومت خودگردان فلسطين يك مسإله حاشيه اى است, نه يك مسإله اصلى و بعضى از عناصر ((ليكود)) نيز با آن موافق هستند.
كارشناسان فلسطينى معتقدند كه اسرائيل از حكومت فلسطينى به عنوان آخرين تير در تركش خود استفاده خواهد كرد; به اين ترتيب كه اگر با تشكيل حكومت موافقت مى كند, در مقابل, چيز ارزشمندى از فلسطينى ها خواهد گرفت; مثلا اين كه قدس را پايتخت اسرائيل بدانند.
هيچ كس نمى تواند ارزش وجود يك دولت را انكار كند, اما فريب ها و نيرنگ هاى اسرائيلى, اصطلاحات بى معناى زيادى را در مورد اعراب به كار مى برد; مثلا در سندهاى رسمى براى رئيس حكومت فلسطين به جاى تلفظ انگليسىpresident كه براى تمام روساى حكومت دنيا استفاده مى شود, واژه عربىRaies (رئيس) به كار مى برد.
به هر حال, بايد بدانيم كه علت اصلى درگيرى, تشكيل حكومت نيست. ساخت فرودگاه و بندر و راه نيز مسائل حاشيه اى مى باشد. علت اصلى آن زمين است كه هيچ مدرك رسمى مبنى بر دست برداشتن اسرائيل از يك وجب آن نيز وجود ندارد. بنابراين مبالغه نيست اگر بگوئيم تمام تلاش ها و تكاپوهايى كه تاكنون انجام گرفته, هيچ نتيجه اى نداشته است.
به همين دليل, هنگامى كه روزنامه ((الشرق الاوسط)) از ((شيخ احمد ياسين)) در ديدارش از كويت پرسيد: آيا سفر شما به كشورهاى عربى براى گرفتن قدرت از حكومت خودگردان نيست؟ پاسخ داد: ((حكومت خودگردان قدرتى ندارد كه بخواهيم آن را از او بگيريم! اسرائيل مى خواهد كه همه ما برده باشيم و به دولت عبرى خدمت كنيم!.))
(الشرق الاوسط, 14/5/1998)
راه بسيار سخت تر و طولانى تر از آن است كه ما مى پنداريم.

پاورقي ها:

/

چه كسى فرمانرواى امريكاست


قسمت دوم

اشاره:
در مقاله شماره قبل گفتيم كه: رسانه ها, قدرتى دارند كه توانايى شكل دادن و قالب گيرى انديشه و ذوق هر شهروند, اعم از پير و جوان, غنى و فقير ساده يا باهوش را دارد و گفتيم كه اين قدرت بزرگ امروزه در دست صهيونيست ها قرار دارد.
متن حاضر, ترجمه ملخص از مقاله اى است كه توسط محققان مجلهNational Vanguard در امريكا (ايالت ويرجينياى غربى) تهيه شده و در 17 مارس 1998 از شبكه اينترنت گرفته شده است و در شماره قبل قسمت نخست آن, از نظر خوانندگان ارجمند گذشت.
امروزه قدرت مندترين و برجسته ترين رسانه ها در دست يهوديان قرار دارد. با وجود اين, ما درباره ساير كمپانى هاى رسانه اى بزرگ چه مى دانيم؟!
چهارمين رسانه اين فهرست, شركت خبرى راپرت موردوخRupert Murdoch)) نام دارد كه مالك شبكه تلويزيونىFOX (روباه) و فيلم هاىFOX قرن بيستم مى باشد موردوخ خودش يهودى نيست, ولى پيتر چرنينPetter chernin) ) كه رئيس استوديوى فيلم موردوخ و نيز توليد تلويزيونى ماوراى بحار آن است, يك يهودى است.
پنجمين رسانه, شركت ((سونى)) ژاپنى است كه شركت فرعى آن; يعنى سونى امريكا را يك نفر يهودى به نام ميخائيل شولهوفSchulhof) (Michael اداره مى كند و ((آلن جى لوين)) كه يهودى ديگرى است سرپرستى بخش تصويرى سونى را به عهده دارد.
بخش عمده اى از كمپانى هاى توليد فيلم سينمايى و تلويزيون, اگرچه شركت هاى بزرگى نيستند, ولى يهودىها آن را كنترل مى كنند; براى مثال ((سرگرمى جهان جديد)) كه متعلق به يك يهودى به نام رونالد پرلمانRonald Perelman)) است هم چنين مديريت شركت سرگرمى جهان جديد براندون تارتيكفBrandon Tartikoff) ) (رئيس سابق برنامه سرگرمى ـ تفريحى در شبكهNBC ) يهودى است.
از بهترين كمپانى هاى رسانه اى كوچك و شناخته شده, مى توان ازDream Works SkG نام برد كه در سال 1994م. تشكيل شد و سه نفر از مسئولان بخش هاى مختلف آن يهودى هستند. اين شركت رسانه اى كه فيلم هاى سينمايى, پويانمايى ))انيميشن), برنامه هاى تلويزيونى, موسيقى و جز اين ها توليد مى كند. به سرعت در حال گسترش است و احتمالا به سطح سه كمپانى بزرگ اوليه خواهد رسيد.
دو موسسه و شركت بزرگ توليد رسانه اى ديگر عبارت اند ازMCA) ) و ((يونيورسال پيكچرزUniversal Pichures) (() كه به كمپانى سيگرامSeagram) ) متعلق مى باشد و رئيس اين كمپانى ادگار برونفمنEdgar Brofman) ) است كه رياست كنگره جهانى يهود را نيز به عهده دارد.
اينك به خوبى معلوم است كه ((يهوديان)) كار توليد و توزيع صنعت فيلم را از آغاز صنعت سينما در دهه هاى آغازين قرن كنونى به عهده داشته اند و امروز نيز همين وضعيت را ادامه داده اند. اين فيلم ها دقيقا به وسيله پنج كمپانى بزرگ تصويرى, يعنى والت ديسنى, وارنر برادرز, سونى, پارامونت (وياكام) و سيگرام توليد مى شوند. در زمينه سخن پراكنى شبكه هاى تلويزيونى, سه شبكهNBC , CBS ,ABC به عنوان سه شبكه بزرگ مشهورند. اينها با تركيب امپراطورىهاى رسانه اى, بيش تر از اين هويت مستقل ندارند, البته آن ها قبلا مستقل بودند ولى هر يك از آن ها به وسيله يك يهودى از ابتداى تإسيس كنترل مى شد: مثلاABC به وسيله لئوناردگلدن سانGoldenson)
Leonard ),CBS در آغاز به وسيله ويليام پالىWilliam Paley) ) و بعد از آن به وسيله لارنس تيشLaurence Tisch) ) و بالاخرهNBC ابتدا ديويد سرنوفSarnoff)
David ) و سپس به كوشش پسرش رابرتRobert) ) كنترل مى شد.
براى دوره هاى متوالى و در چندين دهه, اين شبكه ها, از بالا تا پايين به وسيله يهوديان كادربندى مى شد و جوهره يهودى بودن شبكه تلويزيونى حتى در زمانى كه اين شبكه ها توسط شركت هاى بزرگ تر جذب مى شدند, تغيير نمى كرد. بنابراين, حضور يهوديان در اخبار تلويزيونى به طور مشخص باقى مى ماند. همان طور كه ذكر شدABC بخشى از كمپانى ((والت ديسنى)) است و در اين شبكه كادر توليد كننده برنامه هاى خبرى آن همگى يهودى هستند (مانند ويكتور.اس.نئوفلد, باب ريك بلوم, و ريك كاپلان).
شبكهCBS نيز اخيرا توسط شركت الكتريكى وستينگهاوس خريدارى شد, ولى با وجود اين, رئيس آن; يعنى اريك اوبرEricober) ) كه يك يهودى است, هم چنان در سمت خود باقى مانده است.
در شبكهABC كه در حال حاضر به شركت جنرال الكتريك متعلق است, رياست بخش خبرى آن به عهده يك يهودى به نام آندرولكAndrew Lack) ) است.

رسانه هاى چاپى:
بعد از شبكه هاى خبرى تلويزيونى, روزنامه ها موثرترين وسيله اطلاعاتى در امريكا هستند به طورى كه روزانه حدود شصت ميليون آن فروش رفته و به احتمال خيلى زياد مورد مطالعه قرار مى گيرند. اين ميليون ها روزنامه را 1500 نشريه منتشر مى كنند. از بين اين تعداد نشريه در واقع حدود 25 درصد مالكيت مستقل دارند, ولى بقيه به زنجيره هاى چند روزنامه اى متعلق هستند و فقط حدود يك صد مورد از كل آن ها بيش از يك صد هزار تيراژ دارند.
در پنجاه شهر امريكا معمولا بيش از يك روزنامه منتشر مى شود كه غالبا رقابت بين آن ها واقعى نيست; مثلا در زمينه چاپ هاى صبح و عصر روزنامه تحت يك مالكيت. مثال هايى از اين دست را مى توان به شرح زير بيان كرد. در آلاباما و هانتسويل صبح ها روزنامه نيوزNews) ) و عصرها روزنامه تايمزTIMES) ) منتشر مى شود يا در بيرمنگام و آلاباما, صبح ها ((پست هرالد)) و عصرها ((نيوز)), در موبايل و آلاباما صبح ها رجيسترRegister) ) و عصرها پرسPress) ), در اسپرينگ فيلد و ماساچوست, صبح ها ((يونيونUnion) (() و عصرها ((نيوز)), در سيراكيوز و نيويورك صبح ها ((پست استاندارد)) و عصرها هرالد ـ جورنال; منتشر مى گردند. جالب اين كه همه اين ها در مالكيت برادران يهودى ((نيوهاوس)) قرار دارد كه از طريق انتشارات ادونس
Advance) ) كه كمپانى سرمايه گذارى آن هاست, عمل مى شود. نيوهاوسNewhouse) ) يا كمپانى مزبور 26 روزنامه را در اختيار دارد كه برخى بسيار بزرگند; نظيرDealer ,
Cleveland Plain وThe New Star- Ledger , و;Neworleans Time – Picayune علاوه بر اين بزرگ ترين و گسترده ترين شركت تجارى نشر كتاب ياRandom House و هم چنين شعبات فرعى آن متعلق بهNewhouse يهودى است. شبكه سخن پراكنىNewhouse شامل دوازده ايستگاه خبرى تلويزيونى و 87 سيستم تلويزيونى كابلى كه برخى از آن گسترده ترين شبكه كابلى كشور هستند و هم چنين ويژه نامه يك شنبه هاىParade با تيراژ بيش از 22 ميليون در هفته, و نيز بيش از دو دوجين (24) مجله اصلى شامل

s ,Vanity Fair , House and سGlamour ,Self,Gentlemens quarterly ,Bride
Garden ,New yorker vogue ,Mademoiselle همه در مالكيت گروهConde Nast هستند. اين امپراطورى بزرگ رسانه اى به وسيله آخرين ساموئل نيوزهاوس يهودى كه يك روسى مهاجر بود, تإسيس شد. وقتى او در سال 1979م. و در 84 سالگى درگذشت, ميراثى در حدود 1/3 ميليارد دلار براى پسرانش ساموئل و دونالد به جاى گذاشت و اكنون ارزش خالص انتشاراتAdvance نيز به بيش از هشت ميليارد دلار بالغ شده است.
از آغاز قرن كنونى; يعنى موقعى كه قدرت بازرگانى يهوديان در امريكا به عنوان يك نيروى مسلط اقتصادى مطرح شد, تعداد روزنامه هاى امريكا به طور تدريجى و پيوسته افزايش يافت در حالى كه آن ها در دست يهوديان قرار داشتند. در مقابل تعداد روزنامه هاى رقيب و غير يهودى پيوسته كاهش مى يافت كه علت اصلى اين رويداد را مى توان در سياست تبليغى, تجارى, بازرگانان يهودى جست و جو كرد كه براى آگهى هاى خود از روزنامه هاى با مالكيت يهودى استفاده مى كردند.
حتى آن گروه از روزنامه هايى كه تحت مالكيت و مديريت غير يهوديان قرار داشتند نيز به درآمد حاصل از آگهى هاى يهوديان وابستگى داشتند بر همين اساس سياست هاى خبرى و سرمقاله هاى روزنامه تحت فشار علاقه ها و عدم علاقه هاى يهوديان قرار مى گرفت.
ادامه دارد

پاورقي ها: